پژوهشى در فرهنگ حيا

مشخصات کتاب

سرشناسه : پسندیده، عباس، 1348 -

عنوان و نام پدیدآور : پژوهشی در فرهنگ حیا/ عباس پسندیده .

مشخصات نشر : قم : دارالحدیث ، سازمان چاپ و نشر، 1383.

مشخصات ظاهری : 388 ص.:جدول.

فروست : مرکز تحقیقات دارالحدیث ؛ 77.

شابک : 17000 ریال ؛ چاپ سوم964-7489-80-3 : ؛ 20000 ریال (چاپ پنجم) ؛ 42000 ریال: چاپ ششم978-964-7489-80-5 :

یادداشت : پشت جلد به انگلیسی :Abbas pasandideh. A study on the culture of modesty.

یادداشت : چاپ سوم : 1383.

یادداشت : چاپ چهارم: 1384.

یادداشت : چاپ پنجم: 1385.

یادداشت : چاپ ششم: 1386.

یادداشت : کتابنامه : ص . [367] - 379؛ همچنین به صورت زیرنویس .

موضوع : خجالت -- جنبه های مذهبی -- اسلام

موضوع : خجالت -- احادیث

موضوع : اخلاق اسلامی

شناسه افزوده : دار الحدیث. مرکز چاپ و نشر

رده بندی کنگره : BP250/2/پ5پ4

رده بندی دیویی : 297/632

شماره کتابشناسی ملی : م 83-30546

ص: 1

اشاره

ص: 2

ص: 3

پژوهشى در فرهنگ حيا

عبّاس پسنديده

ص: 4

پيش گفتار

متون دينى (قرآن و حديث) را بايد منبع و سرمايه علمى دانست نه يك محصول پردازش شده علمى . همان گونه كه اين منبع غنى براى پرسش هاى فقهى ، كلامى و تفسيرى ، پاسخ دارد ، براى پرسش هاى روانشناختى و تربيتى نيز پاسخ دارد . البته نبايد فراموش كرد كه متون مقدس صامت اند و پاسخ جويى از متون صامت ، نياز به استنطاق دارد . اين همان چيزى است كه از آن به عنوان فقه الحديث يا منطق فهم حديث ياد مى شود . دانشهاى اسلامى همانند فقه ، كلام و تفسير كه متن محور هستند ، هرگز به صورت تدوين شده در متون وجود نداشته اند بلكه دانشمندان اسلامى با تلاش علمى و روشمندانه خود به مطالعه متون پرداخته اند و قوانين حاكم بر متون را در هر رشته ، به دست آورده اند و سپس به تدوين و تنظيم آن پرداخته اند.

در قلمرو علوم روانشناختى و تربيتى نيز همين امر صادق است . وقتى صحبت از روانشناسى اسلامى يا دينى مى شود نبايد انتظار داشت كه مجموعه اى مدون و منظم از آسمان نازل و يا از زبان اولياى دين صادر شده باشد و در اختيار ما باشد . آموزه هاى

روانشناختى و تربيتى متون مقدس را بايد كشف و طبقه بندى كرد و اين كار نيازمند فهم روانشناسانه از متون است . همان گونه كه فهم فقهى و فهم كلامى و فهم تفسيرى ، دانشهاى فقه ، كلام و تفسير را به وجود آوردند ، فهم روانشناسانه نيز مى تواند به كشف و طبقه بندى آموزه هاى روانشناختى متون بپردازد و نظريه هاى روانشناختى مبتنى بر متون را توليد كند.

هرچند روانشناسى در دوره اى ، به شدت با دين ستيز كرد ، اما اكنون دوباره به دين

ص: 5

و متون مقدس روى آورده است . هم اكنون گروهى از روانشناسان غربى متن انجيل را محور كار خود قرار داده و «مشاوره انجيلى» را پى ريزى كرده اند؛ هرچند به جهت محدوديت هاى انجيل ، در اين راه با دشواريها و موانع جدى روبه رو هستند . اما اين نقص در متون اسلامى وجود ندارد . گستردگى متون دينى (قرآن و حديث) و تلاش هاى خستگى ناپذير محدثان در حفظ و تنقيح متون و در كشف قواعد فهم متون ، مجموعه اى غنى و گسترده را فراهم آورده كه مى تواند مبناى تحقيقات روانشناختى و تربيتى قرار گيرد . معتقديم آنچه در متون آمده است ، منطبق بر واقعيت هاى روانشناختى انسان است و لذا براى تأمين سلامت روان ، مطمئن ترين راه ، استمداد از متون و هدايت جويى از آنها است . تحقيقات روانشناختى مى تواند با تكيه بر متون و با استفاده از ابزارهاى شناخته شده خود ، در اين راه به موقعيت هاى بزرگى دست يابد . تحقيق روانشناسانه در موضوع حيا نمونه اى از اين الگو است كه مركز تحقيقات دار الحديث در دستور كار قرار داد . در اين تحقيق كه توسط جناب آقاى دكتر محمود گلزارى و آقاى عباس پسنديده انجام شد ، نخست همه متون اختصاصى حيا و متون مرتبط با آن شناسايى و پس از جمع آورى ، به بحث گذاشته شد . با تكميل بررسى متون ، ريز موضوعات آن كشف و تبيين ها و تحليل هاى روانشناختى آن به دست آمد . از اين تحقيق آزمون 200 ماده اى حيا توسط آقاى دكتر گلزارى تهيه شد كه در رساله Ph.D ايشان منعكس است . محصول ديگر ، تدوين متن تخصصى براى انديشمندان و مراكز آموزشى و پژوهشى است كه در دستور كار قرار دارد . اثر حاضر نگارش عمومى آن تحقيق است كه براى استفاده عموم مردم تدوين شده است . در اين اثر بدون پرداختن به بحث هاى نظرى ، جنبه هاى مختلف حيا براى مردم تبيين شده است . البته صاحب نظران نيز ممكن است بتوانند با مطالعه اين كتاب ، به فرضيه هايى دست يافته، به تحقيق درباره آن بپردازند .

واحد علوم روانشناختى

ص: 6

مقدّمه

مهار نمودن خود و تنظيم رفتارها ، افكار و هيجان ها ، از اركان بنيادين موفّقيت بشر ، چه در بُعد شخصى و چه در بُعد اجتماعى است ؛ چرا كه بدون آن نمى توان به اهداف والاى انسانى دست يافت . مهار كردن و تنظيم ، از يك ديدگاه به دو بخش بيرونى و درونى تقسيم مى شود و بهترين و مؤثّرترين نوع آن ، مهار كردن و تنظيم درونى است و در واقع ، موضوع «خودنظم دهى» در اين نوع آن ، معنا مى يابد . انسان به نيرويى درونى نياز دارد تا افكار ، احساسات و رفتار او را مهار كند و به آنها نظم دهد . اين مفهوم ، در ادبيات دينى ، ذيل عنوان «تقوا» مطرح مى شود . تقوا ، عنوانى كلّى ، جامع و فراگير است كه همه عوامل مهار كردن و تنظيم خود را شامل مى شود . در فرهنگ دينى ، مجموعه اى از عوامل مهاركننده و نظم دهنده وجود دارند كه هر كدام ، ويژگى خاصّ خود را دارند و به نوعى اين كنترل را اِعمال مى كنند .

يكى از مهم ترين عوامل خودنظم دهى كه دين معرّفى مى كند ، «حيا»ست . از ديدگاه اسلام ، حيا در نظام تربيتى انسان از جايگاه والايى برخوردار است . در بحث انسان شناسى ، اخلاق در درجه نخست اهمّيت قرار دارد كه در بردارنده عناصر بسيارى است . در ميان اين مجموعه عناصر ، برخى از عوامل ، امتياز و برترى ويژه اى نسبت به ديگر عوامل دارند كه اصطلاحا «مكارم اخلاق» ناميده مى شوند .(1)

ص: 7


1- . ر . ك : ميزان الحكمة ، ج 4 ، ص 1528 - 1532 ابواب 1108 - 1112 .

در اين مجموعه مكارم (شايستگى ها) ، عنصر يا عامل «حيا» در رأس همه قرار دارد .(1)

رسول گرامى اسلام ، خُلق و خوى اسلام را حيا معرّفى كرده(2) و فرموده است :

حيا ، همه دين است .(3)

در روايات متعدّدى آمده است كه اگر حيا نباشد ، همه چيز جايز مى شود .(4) اين موارد و موارد متعدّد ديگرى از اين دست ، نشان دهنده جايگاه ممتاز اين صفت در ساختار روانى انسان ، و حكايتگر اهمّيت فوق العاده آن در موفّقيت انسان است . اين جايگاه ممتاز ، به جهت ماهيت ويژه اى است كه حيا دارد . حيا ، نيرويى است مهار كننده و نظم دهنده كه رفتارهاى روانى و فيزيكى انسان را بر اساس «شرع» و «عُرف» ، تنظيم مى كند .(5) برترى اين عامل بر ديگر عوامل ، بدين جهت است كه حيا ، نه مبتنى بر ترس است ، نه مبتنى بر طمع ؛ بلكه مبتنى بر احترام به خود(6) يا كرامت انسانى است كه بر اساس آن ، وقتى فرد خود را در حضور شخصى كريم بيابد ، از ارتكاب زشتى ها خوددارى و رفتار خود را تنظيم مى كند . انسان به ميزان كرامتى كه از آن برخوردار است ، شرم دارد كه به زشتى ها

ص: 8


1- . در روايتى از امام صادق عليه السلام آمده است : «المكارم عشرة ، فإن استطعت أن تكون فيك فلتكن ؛ فانّها تكون في الرجل ولا تكون في ولده وتكون في الولد ولا تكون في أبيه وتكون في العبد ولا تكون في الحرّ» ، قيل : وماهنّ ؟ قال : «صدق اليأس ، وصدق اللسان ، وأداء الأمانة ، وصلة الرحم ، وإقراء الضيف ، وإطعام السائل ، والمكافاة على الصنائع ، والتذمم للجار ، والتذمم للصاحب ورأسهن الحياء ؛ نيكى هاى اخلاق ، ده تاست . اگر توانستى از آن برخوردار باشى ، انجام ده ؛ چرا كه گاهى در كسى هست ، ولى در فرزندش نيست و در فرزندش هست ، ولى در پدرش نيست ، و گاهى در برده هست ، ولى در شخص آزاد نيست» . پرسيده شد : آنها چيستند ؟ فرمود : «صداقت در نا اميدى [ از آنچه در دست مردم است] ، صداقت گفتار ، اداى امانت ، صله رَحِم ، تكريم ميهمان و سير كردن گرسنه ، و پاسخ خوبى هاى ديگران را دادن ، و همدردى با همسايه ، و همدردى با رفيق ، و در رأس آنها حياست» .
2- . رسول خدا صلى الله عليه و آله مى فرمايد : «إنّ لكلّ دين خُلقا وإن خُلق الإسلام الحياء ؛ هر دينى خويى دارد و خوى اسلام ، حياست» سنن ابن ماجة ، ج 2 ، ص 1399 .
3- . كنز العمّال ، ح 5761 .
4- . ر . ك : بخش چهارم : بى حيايى .
5- . ر . ك : بخش اوّل ، فصل دوم : ماهيت حيا .
6- . Slef - esteem

آلوده شود و يا از زيبايى ها محروم گردد . پس ، حيا مى تواند در رأس نظام مهاركننده و نظم دهنده انسان قرار گيرد و شايد به همين جهت باشد كه خداوند متعال ، پيش از آن كه مردم را به خوف (ترس) از خود فراخوانَد ، به حيا فراخوانده و فرموده است :

«أَلَمْ يَعْلَم بِأَنَّ اللَّهَ يَرَى» .(1)

آيا [انسان] نمى داند كه خداوند ، او را مى بيند ؟

امروزه كمتر به حيا پرداخته مى شود و نظام هاى كنترل (مهار)كننده و نظم دهنده ، بيشتر «ترسْ محور» و يا «طمعْ محور» هستند .

نكته ديگر اين كه حيا مترادف عفّت نيست ؛ چرا كه اوّلاً عفّت ، ثمره نيروهاى

مهاركننده و نظم دهنده اى است كه يكى از آنها حياست .(2) ثانيا عفّت ، محدود به قلمرو شهوت در معناى عام آن است ، حال آن كه حيا در همه زمينه ها كاربرد دارد . بنا بر اين ، حيا ، مترادف مفاهيمى چون عفاف و حجاب نيست ، هر چند بى ارتباط با آنها هم نيست .

به نظر مى رسد حيا ، آن گونه كه شايسته است ، شناخته نشده و شايد بتوان گفت : هيچ بررسى علمى اى در اين حوزه ، صورت نگرفته است . البته در روان شناسى از مفاهيمى مانند : «خودنظم دهى» و «كم رويى»(3) استفاده شده است ؛ ولى اين مفاهيم ، مترادف با مفهوم حيا نيستند . كنترلِ خود ، مفهومى بسيار گسترده تر از حياست و كم رويى ، در واقع ، حياى منحرف شده است . وقتى حيا از مسير صحيح خود خارج شود و در موضوع هايى كه شايسته شرم نيستند ، به كار رود ، پديده كم رويى شكل مى گيرد .(4) بنا بر اين ، ضرورى است كه

ص: 9


1- . علق ، آيه 14 .
2- . امام على عليه السلام مى فرمايد : «سبب العفّة الحيا ؛ سبب عفّت ، حياست» . غرر الحكم ، ح 5527 . نيز آن حضرت فرموده است : «على قدر الحياء تكون العفّة ؛ عفّت ، به اندازه حياست» (همان ، ح 6181) .
3- . shame
4- . ر . ك : بخش سوم : كم رويى .

اين حوزه مهم و تأثيرگذار ، مورد بررسى ها و تحقيقات علمى قرار گيرد و جايگاه شايسته خود را بيابد .

پژوهش حاضر ، سعى دارد حيا را مورد بازكاوى قرار دهد و آن را با زبانى غيرتخصّصى تبيين كرده ، در اختيار عموم قرار دهد . اين مجموعه در چهار بخش تنظيم شده است .

بخش اوّل به طرح كلّيات بحث اختصاص دارد و اين مسائل در آن مورد بررسى قرار مى گيرد : معنا و مفهوم حيا چيست و چه چيزى آن را از ديگر صفات جدا مى كند ؟ مفاهيم و اركان اصلى حيا كدام اند ؟ آيا حيا فطرى است يا فرهنگى ؟ انواع ناظرهايى كه انسان از آنها حيا مى كند ، كدام اند ؟ اقسام حيا چيست ؟ مراتب حيا كدام اند ؟ و آيا جنسيت ، تأثيرى در حيا دارد ؟

بخش دوم در هفت فصل ، به قلمروهاى حيا پرداخته است . در فصل اوّل ، مسئله خلوت كردن مورد بررسى قرار گرفته و از زاويه حيا به آسيب شناسى و مصون سازى آن پرداخته شده است . در فصل دوم ، گم نامى در جمع و تأثير آن در حيا مورد بحث قرار گرفته و پديده كلانْ شهرها ، مهاجرت ها و مسافرت ها بررسى شده و از زاويه حيا ، آسيب هاى آن شناسايى و راه هاى مصون سازى آن بررسى شده است .

در فصل سوم ، حيا در قلمرو خانواده مورد بررسى قرار گرفته و جلوه هاى آن در تنظيم روابط همسران ، روابط فرزندان با والدين و بالعكس ، روابط فرزندان با يكديگر ، و روابط خانواده با ديگران به بحث گذاشته شده است .

فصل چهارم به نقش حيا در تنظيم روابط اجتماعى پرداخته و جنبه هاى مختلف آن را بررسى كرده است .

فصل پنجم به تأثير حيا در مديريت پرداخته و نقش آن را در تنظيم روابط

ص: 10

مديران با كارمندان وبالعكس ، و همچنين روابط مردم با رهبران جامعه را بررسى كرده و از زاويه حيا به آسيب شناسى مديريت پرداخته و نقش حيا را در سالم سازى مديريت ، تبيين كرده است .

فصل ششم به موضوع رسانه ها پرداخته و دو مسئله «حياى رسانه» و «رسانه حيا» را بررسى كرده است .

و در نهايت ، در فصل هفتم ، موضوع معمارى مطرح شده و تأثير متقابل حيا در معمارى و معمارى در حيا مورد بررسى قرار گرفته است .

وامّا بخش سوم كتاب به بحث كم رويى پرداخته است . در اين بخش ، پس از تعريف كم رويى و تحليل مفاهيم اصلى آن ، ريشه كم رويى و قلمروهاى آن ، مورد بحث قرار گرفته اند .

بخش پايانى كتاب نيز به مسئله بى حيايى اختصاص دارد . در اين فصل ، ماهيت بى حيايى و عمل آن ، مورد بحث قرار گرفته است .

بخش هاى سوم و چهارم ، فقط به اندازه اى بسط داده شده اند كه با روشن شدن ماهيت كم رويى و بى حيايى ، موضوع اصلى كتاب ، يعنى حيا ، روشن تر گردد .

بديهى است هيچ سخنى جز سخنان خداوند و معصومان عليهم السلام ، مصون از اشتباه نيست و بدون ترديد ، اين امر ، شامل اين پژوهش نيز خواهد بود .

يادآورى اين نكته ضرورى است كه اين اثر با پشتوانه مجموعه غنى حديثى «مركز تحقيقات دارالحديث» فراهم آمد . از كليه همكارانم در اين مركز ، تشكر مى كنم .

به علاوه ، بر خود لازم مى دانم از جناب آقاى دكتر محمود گلزارى (روان شناس بالينى و عضو هيئت علمى دانشگاه علامه طباطبايى) كه با بحث هاى دقيق و كارشناسانه خود ، دلِ جنبه هاى مختلف موضوع را مى شكافتند و حقايق نهفته آن را

ص: 11

هويدا مى ساختند ، كمال تشكّر را به عمل آورم .(1)

از آقاى محمّدهادى خالقى نيز كه در مرحله ويرايش، با دقّت هاى عالمانه و اديبانه خود بر غنا و شيوايى متن افزود، تشكّر مى كنم.

همچنين از خانواده ام كه با صبورى و متانت تحسين برانگيزشان بهترين كمك را به اين جانب نمودند ، سپاسگزارم. بى ترديد، بدون همكارى و همراهى آنان، اين پژوهش به ثمر نمى نشست. از خداوند متعال براى آنان پاداشى درخور، طلب مى كنم .

و آخر دعوانا أن الحمد للّه ربِّ العالمين

ص: 12


1- . بدون شك ، جنبه هاى تربيتى و روان شناختى اين پژوهش ، مرهون تذكّرات عالمانه ايشان است . اميدواريم كه بررسى موضوع حيا در سطح تخصّصى آن ، توسط ايشان صورت پذيرد تا جوامع علمى و مراكز آموزشى و پژوهشى از آن بهره مند شوند .

بخش اوّل : كلّيات

اشاره

ص: 13

ص: 14

بخش اوّل : كليات / تعريف

فصل اوّل : تعريف

پژوهش در هر موضوعى ، مستلزم شناسايى و جمع آورى اطّلاعات مورد نياز و سپس تحليل آنهاست . از اين رو ، پيش از بررسى در هر موضوعى ، نخست بايد آن را به درستى شناخت ؛ چرا كه ممكن است برخى موضوعات ، شباهت هاى زيادى با يكديگر داشته و از معنايى نزديك به هم برخوردار باشند و اين موجب شود تا به جاى يكديگر به كار روند . همچنين ممكن است برخى مطالب با موضوع تحقيق ارتباط داشته باشند ، ولى در ظاهر ، بيگانه به نظر آيند . به همين جهت ، ضرورى است كه مقياسى براى سنجش مفاهيم به دست آوريم تا به وسيله آن ، مرز موضوع مورد نظر را با موضوعات مشابه مشخص كنيم . اين كار ، سبب مى شود كه در روند تحقيق ، اولاً اطلاعاتى كه مربوط به موضوع پژوهش نيست ، جمع آورى نشوند و مورد بررسى قرار نگيرند و ثانيا اطّلاعات و شواهد و قرائنى كه در نتيجه پژوهش تأثير دارند ، امّا در نگاه نخست ، بيگانه با موضوع تحقيق به نظر مى رسند ، شناسايى شده ، در مسير بررسى قرار گيرند . اين حقيقت در پژوهشِ حاضر به خوبى ديده مى شود . همان گونه كه با مطالعه يافته هاى اين پژوهش خواهيد ديد ، اطّلاعاتى در مورد «حيا» وجود دارد كه هرچند ارتباط مستقيمى با موضوع داشتند ، ولى در نگاه اوّل به نظر نمى رسيد با موضوع تحقيق ، مرتبط باشند . بنا بر اين ، مفهوم شناسى موضوع تحقيق ، يك اصل ضرورى (بخصوص در پژوهش هاى حديثى) است .

ص: 15

حيا در منظر لغت شناسان

اوّلين گام در مفهوم شناسى حيا ، آگاهى از ديدگاه لغت شناسان است . مطالعه ديدگاه لغت شناسان در تعريف حيا ، نشان مى دهد كه تقريبا همه آنان در يك مسير حركت كرده و تعريف هاى نزديك به هم ارائه كرده اند . در اين تعريف ها چند محور به چشم مى خورد . در برخى تعريف ها به امورى مثل دگرگون شدن حال و به وجود آمدن حالت انكسار و شكستگى روانى - كه در اثر مواجهه با امرى نكوهيده حاصل مى شود - اشاره شده است :

حيا ، عبارت است از دگرگونى حال و انكسارى كه به جهت ترس از آنچه عيبْ شمرده و نكوهش مى شود ، حاصل مى گردد .(1)

و برخى ديگر ، حيا را به «انقباض النفس (گرفتگى نَفْس)» تعريف كرده اند . مثلاً راغب اصفهانى مى گويد :

حيا ، انقباض نفس از زشتى ها و ترك آن به همين جهت (زشت بودن) است .(2)

طُرَيحى نيز مى گويد :

حيا ، عبارت است از انقباض (گرفتگى) و انزوا (دورى گزينى) از كار زشت ، به جهت ترس از مذمّت مردم .(3)

ابن منظور نيز حيا و حشمت را مترادف دانسته(4) و آن را به «انقباض» معنا مى كند و در تبيين واژه حشمت ، به يكى از مصداق هاى آن اشاره كرده ، مى گويد :

حشمت ، يعنى انقباض از برادرت هنگام غذا خوردن و حاجت خواستن .(5)

ابن اثير نيز «احتشام» را به «انقباض» تفسير كرده است .(6)

در گام سوم ، ابن اثير ، ضمن برابر دانستن حشمت و حيا ، حشمت را به

ص: 16


1- . مجمع البحرين ، ج 1 ، ص 482 .
2- . مفردات ألفاظ القرآن الكريم ، ص 270 .
3- . مجمع البحرين ، ج 1 ، ص 611 .
4- . لسان العرب ، ج 14 ، ص 217 .
5- . همان ، ج 12 ، ص 135 ماده «حشم» .
6- . النهاية ، ج 1 ، ص 391 .

«وقايه» و «خودْنگه دارى» معنا كرده است .(1) ابن منظور و طريحى نيز در تفسير حديث «الحياء من الإيمان» ، حيا را عامل بازدارندگى و بُريدن از معصيت ، معرّفى مى كنند .(2)

جمع بندى

همان گونه كه مشاهده مى شود ، در تعريف اهل لغت ، سه محور وجود دارد : يكى اين كه حيا ، «تغيّر و انكسار (اثرپذيرى) درونى» است ، ديگرى اين كه حيا ، «انقباض (گرفتگى) نفس» است و سوم اين كه حيا «عامل بازدارنده» است . شايد اين سه محور ، بيانگر جنبه هاى مختلف حيا باشند . به نظر مى رسد محورهاى اوّل و دوم به ويژگى هاى روانى حيا پرداخته اند و محور سوم ، كاركرد حيا را - كه خودنگه دارى باشد - بيان كرده است . تبيين اين سخن از حوصله بحث لغوى خارج است ؛ امّا آنچه مهم به نظر مى رسد ، اين است كه محورهاى سه گانه ياد شده ، از مسائل مهم در بحث حيا هستند كه در آينده ، بيشتر درباره آنها سخن خواهيم گفت .

حيا از منظر علماى اخلاق

گام دوم در مفهوم شناسى حيا ، بررسى ديدگاه علماى اخلاق است . ديدگاه علماى اخلاق در تبيين يك موضوع عينى تر بوده ، به حقيقت بحث ، نزديك تر مى شود . در تعريف حيا از تعبيرهاى متفاوتى استفاده كرده اند ، هر چند تقريبا در يك مسير حركت نموده اند . نخست ، اين تعبيرهاى متفاوت را بيان مى كنيم و سپس به جمع بندى آنها مى پردازيم :

ص: 17


1- . همان جا .
2- . لسان العرب ، ج 14 ، ص 217 ؛ مجمع البحرين ، ج 1 ، ص 611 .

1 . حيا ، عبارت است از حصر (محصور شدن) نفس و انفعال (درماندگى) آن در ارتكاب حرام هاى شرعى و عقلى و عرفى ، به جهت ترس از سرزنش و نكوهش مردم .(1)

در مورد اين تعريف ، چند پرسش محورى وجود دارد : يكى اين كه حالت درونى انسانِ با حيا چيست ؟ ديگرى اين كه موضوع حيا چيست و حيا در مواجهه با چه امورى شكل مى گيرد ؟ و سوم اين كه عامل برانگيزنده حيا كدام است ؟ در محور اوّل آمده كه حيا ، عبارت است از انفعال درونى و محصور شدن روانى . يعنى وقتى شخص باحيا با موضوع حيا مواجه مى شود ، منفعل مى شود و در حصر و تنگنا قرار مى گيرد و در محور دوم ، از امور سه گانه حرام شرعى ، عقلى و عرفى به عنوان امورى ياد شده كه در مواجهه با آنها ، حيا برانگيخته مى شود . و سرانجام اين كه آنچه موجب مى شود انسان از امور سه گانه ياد شده حيا كند ، ترس از سرزنش مردم است . پس در مجموع ، حيا يعنى ترس از سرزنش مردم موجب مى شود كه انسان در مواجهه با امور سه گانه ياد شده ، منفعل شده ، از نظر روانى دچار حصر و تنگنا گردد .

2 . حيا ، ملكه اى نفسانى است كه موجب انقباض نفس از فعل قبيح(2) و انزجار آن

از كار خلاف ادب مى گردد . اين كار به جهت ترس از سرزنش صورت مى گيرد .(3)

در اين تعريف از واژه انقباض استفاده شده است . روان انسان هنگام مواجهه با امورى كه خوشايند ارزيابى مى شوند ، منبسط (گشوده و باز) مى گردد و در مقابل ، هنگام مواجهه با امورى كه ناخوشايند ارزيابى مى شوند ، منقبض (گرفته و بسته) مى گردد . هنگام حيا ، روان انسان منقبض مى گردد . از اين رو ، در اين تعريف از اين

واژه استفاده شده كه بيانگر حقيقت ياد شده است . همچنين از واژه انزجار نيز

ص: 18


1- . جامع السعادات ، ج 3 ، ص 46 .
2- . تركيب «فعل قبيح كار زشت» ، در اين كتاب ، در معنايى معادل اصطلاح روان شناختى «نابه هنجار» به كار رفته است .
3- . بحار الأنوار ، ج 71 ، ص 329 .

استفاده شده است . انزجار (بيزارى) ، غير از انقباض است و نشان مى دهد كه از ديدگاه اين تعريف ، حيا ، همراه با انزجار و نفرت از موضوع حيا نيز هست .

3 . حيا ، نورى است كه جوهرش صدر ايمان است و تفسيرش توقّف در هر چيزى كه مخالف توحيد و معرفت باشد .(1)

در اين تعريف ، فقط به جنبه بازدارندگى حيا اشاره شده و از بيان حالت هاى روانى آن و همچنين ويژگى هاى موضوع حيا ، چيزى به چشم نمى خورد .

4 . حيا ، عبارت است از انقباض نفس از چيزى و ترك كردن آن به خاطر ترس از سرزنش شدن .(2)

در اين تعريف نيز به مسئله انقباض روانى اشاره شده و علّت آن ، ترس از سرزنش مردم دانسته شده ولى به اين نكته كه موضوع حيا چيست يا چه ويژگى هايى دارد ، اشاره نشده است .

5 . حيا ، خصلتى است كه انسان را بر ترك كردن فعل قبيح و جلوگيرى از كوتاهى كردن در حقّ ديگران بر مى انگيزد .(3)

در اين تعريف ، به جنبه بازدارندگى اشاره شده و به يكى از مصاديق آن نيز تصريح شده است .

6 . حيا ، دگرگونى حال و حالت انكسار (تأثّر) درونى است كه انسان به جهت ترس از آنچه مايه سرزنش است ، دچار آن مى شود .(4)

در اين تعريف ، از چيزى به نام انكسار يا شكستگى روانى ياد شده است . شايد اين ، همان چيزى باشد كه در روان شناسى از آن با عنوان «فروريختگى

ص: 19


1- . مصباح الشريعة ، ص 510 .
2- . نضرة النعيم ، ج 5 ، ص 1795 (به نقل از : التعريفات ، ص 49 ؛ التوقيف على مهمّات التعاريف ، ص 150) .
3- . همان ، ص 1797 (به نقل از : رياض الصالحين ، ص 272 ؛ الفتح ، ج 1 ، ص 52 ؛ دليل الفاتحين ، ج 3 ، ص 158) .
4- . همان ، ص 1796 (به نقل از : الفتح ، ج 1 ، ص 52 ؛ فضل اللّه الصمد ، ج 2 ، ص 54) .

هيجانى» ياد مى شود و به نظر مى رسد با انقباض و حصر روانى تفاوت دارد .

7 . حيا ، عبارت است از انقباض نفس از كارهاى قبيح و ترك كردن آنها به جهت زشتى عمل .(1)

نكته اين تعريف ، آن است كه عامل حيا را ترس از سرزنش نمى داند ؛ بلكه زشتىِ خود عمل مى داند ، و اين ، يك نقطه قوّت است .

8 . حيا ، عبارت است از انقباض نفس از عادت انبساطى كه در ظاهر بدن دارد ، به جهت مواجه شدن با آنچه آن را نقص مى داند ، در جايى كه فرار بدنى ممكن نباشد .(2)

در اين تعريف به خوبى روشن شده كه انقباض ، در مقابل انبساط روانى است و عامل حيا ، زشتى و نقصان خودِ عمل است . فقط آن را محدود به جايى مى داند كه فرار بدنى امكان نداشته باشد . به نظر مى رسد اين انحصار ، انحصار درستى نباشد ؛ زيرا ممكن است كسى حيا كرده ، فرار كند .

9 . حيا ، يعنى رشديافتگى و پرهيز از زشتى ها به جهت ترس از سرزنش .(3)

در اين تعريف به اين نكته اشاره شده كه حيا ، نشانه رشد يافتگى است . سپس در تبيين مفهوم حيا ، به عنصر بازدارندگى و عامل برانگيختگى حيا نيز اشاره شده و بحثى از حالت هاى روانى فرد با حيا به ميان نياورده است .

10 . حيا از قبيل وقار بوده ، عبارت است از سر به زير افكندن و انقباض از سخن گفتن به جهت حرمت شخص مقابل كه از وى حيا مى شود .(4)

تفاوت اين تعريف با تعريف هاى ديگر در اين است كه اولاً به يكى از جلوه هاى هيجانى حيا (سر به زير افكندن) و ثانيا به صاحب حرمت بودن ناظر و نقش آن در حيا اشاره شده است .

ص: 20


1- . مفردات ألفاظ القرآن الكريم ، ص 270 .
2-
3- 2 و . نضرة النعيم ، ج 5 ، ص 1797 (به نقل از : التوقيف على مهمّات التعاريف ، ص 150) .
4- . همان جا (به نقل از : تهذيب الأخلاق ، ص 23) .

11 . حيا ، حصر نفس است به جهت ترس از ارتكاب كارهاى قبيح و براى پرهيز از سرزنش و دشنام مردم .(1)

12 . حيا ، ملكه استوارى است كه نفس را به اداى حقوق و ترك قطع رحم و عاقّ والدين بر مى انگيزاند .(2)

اين تعريف نيز به بيان مصاديق حيا بسنده كرده است .

13 . حقيقت حيا ، عبارت است از خصلتى كه انسان را بر انجام دادن كار نيك و ترك كار زشت ، برمى انگيزد .(3)

نكته اى كه در اين تعريف آمده ، اين است كه هم حيا را بازدارنده مى داند و هم وا دارنده و اين ، نقطه قوّت اين تعريف است .

جمع بندى

از مجموع تعريف هاى علماى اخلاق چند نكته به دست مى آيد :

اوّل اين كه حيا ، هنگام مواجه شدن با يك فعل قبيح رخ مى دهد .

دوم اين كه در اين حالت ، روان انسان ، حالت انكسار ، انفعال ، انقباض ، انزجار و انحصار پيدا مى كند . اين حالت ضد باز بودن و علاقه مند بودن است .

سوم اين كه اين نوع برانگيختگى در عمل ، هم موجب انجام دادن يك كار است و هم موجب ترك يك كار كه از آن به عنوان تنظيم رفتار ياد مى شود . در برخى تعريف ها، به مصداق هايى از اين فعل و ترك اشاره شده ، كه فقط از باب نمونه است .

چهارم اين كه حيا ، زير مجموعه ترس است ؛ زيرا علّت برانگيختگى هنگام مواجهه با يك كار زشت ، يا ترس از سرزنش و نكوهش مردم است ، و يا ترس

ص: 21


1- . همان جا (به نقل از : تهذيب الأخلاق ، ابن مسكويه ، ص 17) .
2- . همان جا (به نقل از : دليل الفاتحين ، ج 3 ، ص 158) .
3- . همان جا (به نقل از : الآداب الشرعية و المنح المرعية ، ج 2 ، ص 227) .

از ارتكاب آن . البته در برخى تعريف ها تصريح شده بود كه علّت حيا ، زشتى و نقصان خود عمل است .

پنجم اين كه منشأ زشت دانستن يك عمل ، يا شرع است يا عقل و يا عرف و آداب يك جامعه .

اكنون در صدد ارزيابى تعريف هاى ارائه شده نيستيم . تنها به ذكر نكته هاى مهمّى پرداختيم كه مى تواند در تبيين مفهوم حيا تأثير داشته باشد . البته در برخى موارد ، مثل اين كه آيا ريشه حيا ترس است يا نه ، ابهاماتى وجود دارد كه بايد مورد بررسى قرار گيرد . به نظر مى رسد با بررسى مفهوم حيا در روايات ، مى توان به اين پرسش ها پاسخ گفت و به مفهوم اصلى حيا بيشتر نزديك شد .

حيا از منظر آيات و روايات

شناخت ديدگاه لغت شناسان و علماى اخلاق ، ما را به مفهوم حيا نزديك مى كند ؛ امّا نمى تواند واقعيت آن را به دقّت ، تبيين كند . اين مطلب ، حقيقت ديگرى را در باب پژوهش در مفاهيم دينى روشن مى كند و آن اين كه در شناسايى مفاهيم دينى ، مى توان و بلكه بايد به نظر اهل لغت و علماى اخلاق ، توجّه كرد ؛ امّا بدون شك نبايد به آنها بسنده نمود . معناى يك مفهوم دينى را بايد از لا به لاى متونى كه آن را طرح كرده اند ، به دست آورد و لذا مناسب ترين راه ، مطالعه دقيق ادبيات دينى است ، هر چند در تبيين و توضيح آن ، مى توان از نظر لغت شناسان و دانشمندان اخلاق نيز بهره برد .

سؤال اساسى اين است كه : اگر حيا ، بازدارنده و مهاركننده است ، فرق آن با ديگر بازدارنده ها و مهاركننده ها چيست ؟ در تعريف بسيارى از صفات ، از واژه هايى چون « حبس النفس » يا « كفّ النفس » يا «ضبط النفس» و ... استفاده مى شود ، كه بيانگر مفهوم بازدارندگى است . سؤالْ اين است كه : وجه تمايز حيا با ديگر صفات چيست ؟ چه چيزى سبب مى شود كه بازدارنده اى را «حيا» بناميم

ص: 22

و ديگرى را «صبر» و سومى را «ترس» و ... ؟ متأسفانه در اكثر تعريف هاى ارائه شده از مفاهيم دينى - اخلاقى ، منطقه مركزى آنها تعريف شده است . مراد از منطقه مركزى ، نقطه هاى محورى و اساسى اى هستند كه در مركز يك صفت قرار مى گيرند . مشخّص كردن نقطه هاى محورى و مركزى صفات ، بسيار بجا و ضرورى است ، امّا كافى نيست . هر صفت ، قلمروى دارد كه اگر محدوده آن معيّن و مرز آن با ديگر صفات ، مشخّص نشود ، تداخل پيش خواهد آمد و مشخّص نخواهد شد كه مثلاً فلان مورد ، در قلمرو اين صفت است يا صفت ديگرى . به همين جهت ، مرزشناسى صفات از اهمّيت بسيار بالايى برخوردار است و در عين حال ، چندان ساده نيز به نظر نمى رسد .(1)

يكى از چالشهايى كه هنگام پژوهش در چيستى حيا رخ مى دهد ، وجه تمايز اين صفت با صفات مشابه و متضاد است ؛ چرا كه براى تبيين ماهيت روان شناختى حيا ، بسيار مهم است كه بدانيم چه چيزى باعث مى شود كه يك حالت روانى را «حيا» بناميم و ديگرى را «ترس» و سومى را «صبر» و چهارمى را «تقوا» و ... . اين پرسش مهم ، پژوهش را وارد مرحله تازه اى كرد و فضاى جديدى را براى پژوهش مى گشايد . به همين جهت ، روند تحقيق از بررسى تعريف هاى لغت شناسان و دانشمندان علم اخلاق به سوى بررسى روايات و آيات حيا سوق داده مى شود .

با اين رويكرد ، مطالعه بر روى آيات و احاديث حيا آغاز شد . در قدم نخست ، عناصر تشكيل دهنده حيا مشخّص شدند . اين عناصر ، عبارت بودند از : شخص حيا كننده ، شخصى كه از او حيا مى شود و فعل قبيح (عمل نابه هنجار) . كم كم اين انديشه شكل گرفت كه حضور يك ناظر محترم ، حيا را بر مى انگيزد . اگر احساس شود كسى وجود دارد كه ناظر فعل قبيح است ، حيا به

ص: 23


1- . يكى از كارهاى مهم و لازم ، اين است كه پژوهشگران و انديشمندان ، خلأ موجود را پُر نمايند و با بحث هاى كارشناسانه ، تعريف هاى دقيق و روشنى از هر صفت ، ارائه دهند تا فرق هر صفت با صفت ديگر و مرز آن و يا ارتباط و هماهنگى آن با صفات ديگر به دست آيد . اگر چنين كارى رخ دهد ، مى توان نسبت به تدوين نظام روانى و اخلاقى بر پايه دين ، اميدوار بود .

وجود مى آيد و در مواردى كه حضور كسى احساس نشود ، فعل قبيح به راحتى انجام مى شود . تصوّر ياد شده ، اين فرضيه را پديد آورد كه فصل مقوِّم و وجه تمايز حيا ، عنصر «حضور و نظارت يك ناظر محترم» است . البته به اين نكته توجّه داشتيم كه اين ، همه ماهيت روانى حيا نيست ؛ امّا تصور مى شد كه مى تواند نكته محورى و فصلِ مقوِّم آن باشد . با در دست داشتن اين فرضيه ، اين بار به صورتى هدفمند و روشن تر به مطالعه روايات پرداختيم و شواهد زيادى را بر اين فرضيه يافتيم و در كنار آن ، وجه تمايز برخى صفات ديگر نيز به دست آمد .

حضور ناظر محترم

بخشى از روايات حيا ، مربوط به كسانى است كه در حضور مردم ، شرم مى كنند ؛ امّا در خلوت و جايى كه كسى حضور ندارد ، حيا را رعايت نمى كنند .

برخى ديگر از روايات ، افرادى را كه در حضور مردم حيا نمى ورزند ، نكوهش مى كند و روايات ديگرى ، مردم را به حضور و نظارت فرشتگان توجّه مى دهد و آنان را به حيا فرا مى خوانَد . در بخش ديگرى از روايات به مسئله آگاهى معصومان عليهم السلاماز كردار مردم اشاره شده و خواسته شده كه در پيشگاه آنان ، شرم داشته باشند . در بخش ديگرى از روايات ، به نظارت خداوند اشاره شده و جهان ، محضر خدا دانسته شده و مردم به حيا كردن از خداوند ، فرا خوانده شده اند .(1) مثلاً امام زين العابدين عليه السلام مى فرمايد :

خدايا ! تو ما را مى ديدى و ما شرم نكرديم .(2)

يا امام على عليه السلام وقتى مى خواهد از فرار كردن لشكريان خود ، جلوگيرى كند ، آنان را به «شرم» از فرار ، فرا مى خوانَد و براى برانگيختن شرم در وجودشان ،

ص: 24


1- . ر . ك : بخش اوّل ، فصل سوم : ناظرها و انواع نظارت .
2- . «ولا استحيينا منك و أنت ترانا» . بحار الأنوار ، ج 94 ، ص 125

آنان را به اين نكته توجّه مى دهد كه در برابر چشمان خداوند هستند .(1)

وقتى از امام صادق عليه السلامسؤال مى شود كه مبانى اش در زندگى چيست ، به چهار مطلب اشاره مى كند كه يكى از آنها اين است :

وعَلِمتُ أنَّ اللّه َ عز و جل مُطَّلِعٌ عَلَيَّ ، فَاستَحيَيتُ .(2)

دانستم كه خداوند عز و جل بر من مطّلع است . پس شرم كردم .

همچنين امام زين العابدين عليه السلام مى فرمايد :

خَفِ اللّه َ عز و جل لِقُدرَتِهِ عَلَيكَ وَاستَحيِ مِنهُ لِقُربِهِ مِنكَ .(3)

از خداوند متعال بترس ، چون بر تو قدرت دارد ، و از او شرم كن ، چون به تو نزديك است .

امام باقر عليه السلام نيز مى فرمايد :

اِستَحيِ مِنَ اللّه ِ بِقَدرِ قُربِهِ مِنكَ و خَفهُ بِقَدرِ قُدرَتِهِ عَلَيكَ .

از خدا شرم كن ، به آن اندازه كه به تو نزديك است ، و از او بترس ، به اندازه اى كه بر تو قدرت دارد .(4)

در اين دو حديث شريف ، به دو صفت از صفات خداوند ، اشاره شده است : يكى قدرت خداوند و ديگرى نزديكى خداوند ، كه نشان از آگاهى و اطّلاع خداوند از رفتار بشر دارد . آن گاه ، قدرت ، عامل ترسْ دانسته شده و نزديك بودن و اطّلاع خداوند ، عامل حيا و شرم . بنا بر اين ، عامل برانگيختن ترس ،

ص: 25


1- . «إنكم بعين اللّه ... عاودوا الكرّ واستحيوا من الفر ؛ شما در ديد خدا هستيد ... دوباره حمله كنيد و از فرار كردن ، شرم كنيد» . مستدرك الوسائل ، ج 11 ، ص 84
2- . بحار الأنوار ، ج 78 ، ص 228 . متن كامل حديث ، چنين است : «علمت أن عملى لا يعمله غيرى فاجتهدت ، وعلمت ان اللّه عز و جل مطلع عليّ فاستحييت ، وعلمت أنّ رزقى لا يأكله غيرى فاطمأننت وعلمت أن آخر أمرى الموت ، فاستعددت ؛ دانستم كه كار مرا كسى جز من انجام نمى دهد . پس به شدت تلاش كردم . و دانستم كه خداوند عزوجل بر من مطلع است . پس شرم كردم . و دانستم كه روزى مرا كسى جز من نمى خورد . پس آرامش يافتم . و دانستم كه پايان كار من مرگ است . پس آماده شدم» .
3- . كشف الغمّه ، ج 2 ، ص 320 ؛ بحار الأنوار ، ج 71 ، ص 336 .
4- . نزهة الناظر وتنبيه الخاطر ، ص 110 ؛ بحار الأنوار ، ج 109 ، ص 153 .

توجّه قدرت خداوند است و عامل برانگيختن حيا ، آگاهى و نظارت خداوند . از اين رو ، رسول خدا مى فرمايد :

فَاستَحيُوا اليَومَ أن يَطَّلِعَ اللّه ُ عَلى شَيءٍ مِن أمرِكُم .(1)

شرم كنيد امروز از اين كه خداوند از تمام امور شما مطلع است .

قرآن مجيد ، هنگام طرح داستان خلوت كردن زليخا با حضرت يوسف عليه السلام ، در بيان علّت امتناع حضرت يوسف عليه السلاممى فرمايد :

«لَقَدْ هَمَّتْ بِهِى وَهَمَّ بِهَا لَوْلاَ أَن رَّءَا بُرْهَ-نَ رَبِّهِى» .(2)

و در حقيقت ، [آن زن] آهنگ وى كرد ، و [يوسف نيز] اگر بُرهان پروردگارش را نديده بود ، آهنگ او مى كرد .

در اين آيه شريف ، از « برهان پروردگار » ، به عنوان عامل بازدارندگى از گناه اشاره شده است . امام زين العابدين عليه السلامدر تفسير «برهان پروردگار» مى فرمايد :

قامَتِ امرَأَةُ العَزيزِ إلَى الصَّنَمِ فَأَلقَت عَلَيهِ ثَوبا ، فَقالَ لَها يوسُفُ : ما هذا ؟! فَقالَت : أستَحيى مِنَ الصَّنَمِ أن يَرانا ! فَقالَ لَها يوسُفُ : أتَستَحيينَ مِمَّن لا يَسمَعُ و لا يُبصِرُ ولا يَفقَهُ ولا يَأكُلُ ولا يَشرَبُ ، ولا أستَحيي أنَا مِمَّن خَلَقَ الإِنسانَ وعَلَّمَهُ ؟! فَذلِكَ قَولُهُ عز و جل : لَوْلاَ أَن رَّءَا بُرْهَ-نَ رَبِّهِى .(3)

زن عزيز مصر به سوى بُت رفت و پارچه اى بر روى آن انداخت . يوسف از او پرسيد : «براى چه اين كار را كردى ؟» . پاسخ داد : شرم دارم از اين كه اين بت ، ما را ببيند ! در اين هنگام ، يوسف به وى گفت : «آيا تو شرم مى كنى از چيزى كه نه مى شنود و نه مى بيند و نه مى فهمد و نه مى خورد و نه مى نوشد ؛ ولى من شرم نكنم از كسى كه بشر را آفريده و او را دانش آموخته است ؟!» . اين ، معناى سخن خداوند است كه مى فرمايد : «اگر بُرهان پروردگارش را نديده بود» .

آنچه باعث حياى زليخا شد ، ناظر بودن بت بود ، هر چند نظارت او بر اعمال

ص: 26


1- . بحار الأنوار ، ج 19 ، ص 333 ؛ شرح نهج البلاغه ، ابن ابى الحديد ، ج 14 ، ص 121 .
2- . يوسف ، آيه 24 .
3- . عيون أخبار الرضا عليه السلام ، ج2 ، ص60 ؛ بحار الأنوار ، ج 12 ، ص 266 .

بشر ، خيال باطل است و آنچه مايه شرم حضرت يوسف عليه السلام شد ، اين بود كه خداوند ، آگاه و ناظر بر اعمال بشر است .

امام صادق عليه السلام نيز با اشاره به نظارت فرشتگان بر اعمال آدمى مى فرمايد :

مَن خَلا بِذَنبٍ فَراقَبَ اللّه َ - تَعالى ذِكرُهُ - فيهِ وَاستَحيا مِنَ الحَفَظَةِ غَفَرَ اللّه ُ عز و جل لَهُ جَميعَ ذُنوبِهِ و إن كانَت مِثلَ ذُنوبِ الثَّقَلَينِ .(1)

هر كه در خلوت ، زمينه گناه برايش فراهم شود و خداوند متعال را مراقب خود بداند و از فرشتگان نگهبان ، حيا كند ، خداوند ، همه گناهان او را مى آمرزد ، هر چند به اندازه گناهان جنّ و اِنس باشد .

از ديدگاه امام صادق عليه السلام اساسا فلسفه ناظر قرار دادن فرشتگان ، همين است كه مردم با توجّه به وجود و حضور آنان ، دست از گناه بردارند .(2)

مجموع اين شواهد و قرائن ، اين فرضيه را ثابت مى كند كه از ديدگاه روايات ، فصل مقوِّم و وجه تمايز حيا از ديگر بازدارنده ها ، عنصر « نظارت » است ؛ يعنى آنچه حيا را بر مى انگيزد ، حضور و نظارت ناظر است . معمولاً رفتار ما در جمع ، با رفتار ما در خلوت ، تفاوت مى كند . تفاوت رفتار در خلوت و جلوت ، به جهت تفاوت در حضور و عدم حضور است . آن جا كه تنها باشيم و حضور هيچ كس را حس نكنيم و هيچ چشمى را ناظر رفتار خود ندانيم ، كارهايى را به راحتى انجام مى دهيم كه ممكن است در حضور ديگران ، حاضر به انجام دادن آن نباشيم . اگر در تنهايى و خلوت خود ، آماده انجام دادن كارى شده باشيم كه به نظر نادرست مى آيد و ناگهان متوجّه شويم كسى وارد شده و ناظرى وجود دارد ، دست از آن كار مى كشيم . يا اگر بعدا بفهميم كسى ناظر اعمال ما بوده است ، سرافكنده مى شويم و عرق شرم بر پيشانى ما مى نشيند . لازم نيست شخص ناظر ، انسان قدرتمندى باشد . همين كه ما را بشناسد و نزد او احترام و آبرويى داشته باشيم ، براى برانگيختگى حيا بسنده مى كند . همه اينها نشان مى دهد كه عامل محورى در شكل گيرى حيا ، عنصر

ص: 27


1- . كتاب من لايحضره الفقيه ، ج 4 ، ص 411 .
2- . الاحتجاج ، ج 2 ، ص 242 ؛ بحار الأنوار ، ج 5 ، ص 323 .

حضور و نظارت است . البته حيا ، تك عنصرى نيست و ويژگى هاى ديگرى نيز دارد كه بعدا مطرح خواهد شد ؛ ولى اكنون بحث در اين است كه وجه تمايز و فصل مقوّم حيا چيست ، و همان گونه كه مشاهده كرديد ، مشخّص شد عنصر حضور و نظارت ، وجه تمايز حيا با ديگر صفات است .

از نكات مهم اين بخش از تحقيق - كه مى تواند براى پژوهشگران اين حوزه جالب باشد - اين بود كه يافتن اين نكته ، باب بخش ديگرى از متون دينى را به سوى ماگشود و ارتباط آنها را با موضوع حيا روشن ساخت ؛ مسئله اى كه تا پيش از يافتن اين نكته تصوّر آن هم نمى رفت . اين بخش ، عبارت است از متونى كه مسئله نظارت و رؤيت و آگاهى خداوند از اعمال بشر را بيان مى كنند ، بدون اين كه واژه حيا را داشته باشند . براى يك پژوهش موفّق ، اين نكته مهمّى است كه نبايد به متونى بسنده كرد كه واژه مورد نظر را در بر دارند . يافتن متونى كه در بردارنده محتواى سوژه تحقيق اند ، موفّقيت بزرگى است و اين امر ، در پژوهش حيا اتّفاق افتاد . مثلاً تا پيش از اين تصوّر نمى شد كه آيه شريف «أَلَمْ يَعْلَم بِأَنَّ اللَّهَ يَرَى»(1) با موضوع حيا رابطه تنگاتنگ داشته باشد ؛ امّا با تحليل ماهيت حيا و پى بردن به وجه تمايز آن ، دريافتيم كه اين آيه شريف ، بدون اين كه از واژه حيا استفاده كرده باشد ، بيانگر حياست . در آغاز رسالت پيامبر اكرم ، هنگامى كه ايشان مورد آزار يكى از مشركان قريش قرار گرفتند ، خداوند ، وى را به حيا فراخواند و فرمود كه آيا نمى داند كه خدا او را مى بيند ؟! توجّه به ديدن خداوند و درك حضور او ، حيا را بر مى انگيزد . در حقيقت ، خداوند پيش از آن كه مردم را به ترس فرا بخوانند ، به حيا فراخوانده است و اين ، جايگاه و اهمّيت حيا را در نظام تربيتى اسلامى مى رساند . ازاين رو ، امام صادق عليه السلاممى فرمايد :

وَاعلَم أنَّكَ بَينَ يَدَي مَن يَراكَ ولاتَراهُ .(2)

ص: 28


1- . علق ، آيه 14 : «آيا نمى داند كه خدا او را مى بيند ؟» .
2- . كتاب من لايحضره الفقيه ، ج 1 ، ص 303 ؛ الأمالى ، صدوق ، ص 329 ، ح 12 ؛ بحار الأنوار ، ج 83 ، ص 10 .

بدان كه تو در پيشگاه كسى هستى كه تو را مى بيند ، هر چند تو او را نمى بينى .

همچنين امام على عليه السلام با اشاره به حضور و نظارت خداوند مى فرمايد :

فَاتَّقُوا اللّه َ الَّذي أنتُم بِعَينِهِ ونَواصيكُم بِيَدِهِ وتَقَلُّبُكُم في قَبضَتِهِ وإن أسرَرتُم عَلِمَهُ وإن

أعلَنتُم كَتَبَهُ ، وقَد وَكَّلَ بِذلِكَ حَفَظَةً كِراما لا يُسقِطونَ حَقّا ولا يُثبِتون باطِلاً .(1)

از خدايى پروا داشته باشيد كه در ديد او هستيد و زمام شما به دست اوست و حركات شما در اختيار اوست : اگر پنهان سازيد ، آگاه است و اگر آشكار سازيد ، مى نگارد . براى اين كار ، نگهبانان و مراقبان ارجمندى قرار داده كه هيچ حقّى را فرو نمى گذارند و هيچ چيزى را به باطلْ ثبت نمى كنند .

در اين كلام ، هم به نظارت خداوند اشاره شده و هم به نظارت فرشتگان .

به هر حال ، يافتن فصل مقوّم حيا سبب شد كه بخش ديگرى از متون دينى كه با حيا مرتبط اند و بلكه رابطه تنگاتنگ دارند ، شناخته شده ، مورد توجّه قرار گيرند .

در مراجعه دوباره به ديدگاه هاى علما روشن شد كه برخى از آنان نيز اشاره وار به مسئله نظارت و نقش آن در حيا پرداخته اند . مثلاً مرحوم مجلسى در شرح حديث شريف «النية خير من العمل» ، چند وجه را ذكر مى كند كه در چهارمين وجه به مسئله حيا پرداخته ، مى گويد :

عقل شخصِ باحيا به نيك بودن حسنات و زشت بودن سيّئات حكم مى كند و يادآور مى شود كه پروردگار جليل در همه احوال ، مطلع بر اوست و به همين جهت ، او را مى پرستد و معصيت وى را ترك مى كند .

جالب اين كه ايشان براى تأييد سخن خود به حديث شريف ديگرى استشهاد مى كند كه از نظارت خدا بر بشر حكايت مى كند . ايشان مى گويد :

و اين سخن پيامبر اكرم كه مى فرمايد : «الإِحسانُ أن تَعبُدَ اللّه َ كَأَنَّكَ تَراهُ ، فِإِن لَم تَكُن تَراهُ فَإِنَّهُ يَراكَ» ، به همين مطلب اشاره دارد .(2)

ص: 29


1- . نهج البلاغه ، خطبه 183 ؛ بحار الأنوار ، ج 5 ، ص 326 .
2- . بحار الأنوار ، ج 70 ، ص 196 .

در اين كلام ، مرحوم مجلسى رحمه الله به خوبى روشن كرده كه آنچه حيا را بر مى انگيزد ، توجّه به اطّلاع خداوند از اعمال بشر است ؛ وگرنه صرف دانستن حُسن كارهاى نيك و قُبح كارهاى زشت ، نمى تواند حيا را بر انگيزد . در خوف (ترس) و صبر بر طاعت و صبر بر معصيت و تقوا و امثال اينها نيز فرد از حُسن طاعت و قبحِ معصيت ، آگاه است ؛ ولى اين آگاهى برانگيزنده نيست . اين آگاهى اگر با توجّه به قدرت خداوند همراه شود ، خوف را توليد مى كند و اگر با تحمّل پذيرى همراه گردد ، توليد صبر مى كند و ... بنا بر اين ، آنچه حيا را از ديگر صفات جدا مى كند ،

توجّه به اين واقعيت است كه انسان ، در ديدِ خداوند است .

مسئله ديگر ، رابطه حيا و ترس است . پيش از اين گفتيم كه در وجود ارتباط ميان اين دو مفهوم ، ابهام هايى وجود دارد كه بايد روشن شود . با توضيحاتى كه گذشت ، معلوم مى شود حيا و خوف ، دو مهاركننده و نظم دهنده مستقل از يكديگرند ؛ محور حيا ، عنصر نظارت است و محور خوف ، عنصر قدرت . بنا بر اين ، خوف نمى تواند منشأ حيا باشد . امّا نكته ديگرى كه هست ، اين كه فردِ باحيا نمى تواند از نظر روان شناختى فاقد عنصر ترس باشد . بدون ترديد ، ترس ، حقيقتى است كه در نهاد همه انسانها قرار داد ؛ امّا نوع ترس ها با هم متفاوت است . ترسى كه در علم اخلاق «خوف» ناميده مى شود ، ترس از قدرت خداوند و عقاب او و گناهان خود فرد است . ممكن است در فردِ باحيا هم ترس وجود داشته باشد ؛ امّا جنس اين ترس با ترس قبلى متفاوت است . ترسى كه در حيا مى تواند وجود داشته باشد ، ترس از بى آبرو شدن نزد ناظر است . در حقيقت ، فردِ باحيا نگران آبرو و حرمتى است كه نزد ناظر دارد ، نه اين كه از قدرت و عقاب خداوند ، نگران و ترسان باشد . آنچه در تعريف لغت شناسان و علماى اخلاق ، تحت عنوان «ترس از سرزنش مردم» وجود داشت ، ناظر به همين مسئله است .

ص: 30

بخش اوّل : كليات / ماهيت حيا

فصل دوم : ماهيت حيا

حيا داراى مفاهيم و عناصرى است كه شاكله آن را تشكيل مى دهد . در اين بحث ، آن مفاهيم اصلى طرح مى شود و سپس ، توضيحى درباره هر يك داده خواهد شد .

مفاهيم اصلى حيا

براى تبيين ماهيت و معناى دقيق حيا ، لازم است مفاهيم اصلى آن مورد بررسى قرار گيرند ؛ چرا كه با شناخت دقيق مفاهيم اصلى يك پديده ، راحت تر مى توان ماهيت آن را شناخت . مفاهيم اصلى (اركان) تشكيل دهنده حيا عبارت اند از : 1 ) مهار كردن نفس ؛ 2 ) فعل قبيح ؛ 3 ) حضور و نظارت ؛ 4 ) شخص حيا كننده .

1 . مهار كردن نفس

مهار كردن خود و مديريت نفس ، يكى از اساسى ترين مفاهيم اخلاقى و از مهم ترين آموزه هاى اديان است كه مورد توجّه روان شناسى نيز قرار گرفته است . اساس نياز به كنترل خود و مديريت نفس ، آن است كه همواره خواست نفس ، با مصلحت انسانْ سازگار نيست . ناسازگارى ميان خواست و مصلحت ، ايجاب مى كند كه انسان ، نفس خود را كه مركز خواسته هاست ، كنترل و مديريت نمايد . خواسته هاى نفس به دو شكل «گرايش» و «گريز» تجلّى مى كند ؛ يعنى

ص: 31

گاهى به چيزى علاقه مند مى شود و آن را طلب مى كند ، و گاهى از چيزى متنفر مى شود و آن را رد مى كند . از آن جا كه همواره خواستِ نفس با مصلحت انسان ، سازگار نيست ، گاهى نفسْ چيزى را مى طلبد كه موجب فساد و تباهى اوست ، و گاهى چيزى را رد مى كند كه به مصلحت اوست . خداوند متعال در اين باره مى فرمايد :

«وَعَسَى أَن تَكْرَهُواْ شَيْ-ٔا وَهُوَ خَيْرٌ لَّكُمْ وَعَسَى أَن تُحِبُّواْ شَيْ-ٔا وَهُوَ شَرٌّ لَّكُمْ» ؛

چه بسا چيزى را خوش نداشته باشيد كه خير شما در آن باشد ، و چه بسا چيزى را خوش داشته باشيد كه براى شما شَر باشد .(1)

در اين آيه شريف ، از خواسته انسان با واژه هاى «محبّت» و «كراهت» تعبير شده و از مصلحت و مفسده انسان با واژه هاى «خير» و «شر» . مصلحت و مفسده انسان را مى توان در «امر» و «نهى» خداوند يافت . خداوند متعال از آن جا كه آفريدگار انسان است ، بهتر از هر كسى به صلاح و فساد انسان آگاه است و لذا بشر را به آنچه مايه صلاح اوست ، « فراخوانده » و از آنچه مايه فساد و تباهى اوست ، «بازداشته» است .(2)

به بيان ديگر ، هر آنچه براى بشر زيانبار است ، مورد نهى خداوند قرار گرفته و هر آنچه مفيد است ، مورد امر قرار گرفته است و از اين طريق ، مى توان آنچه را كه مايه شرم است ، شناخت . امام على عليه السلام در اين باره مى فرمايد :

فَإِنَّهُ لَم يَأمُركَ إلاّ بِحَسَنٍ و لَم يَنهَكَ إلاّ عَن قَبيحٍ .

به درستى كه خداوند ، تو را امر نكرده ، مگر به نيكى ، و نهى نكرده ، مگر از زشتى . (3)

ص: 32


1- . بقره ، آيه 216 .
2- . ر . ك : التهذيب ، ج 9 ، ص 128 ؛ علل الشرائع ، ص 483 .
3- . نهج البلاغه ، نامه 31؛ تحف العقول ، ص73؛ بحار الأنوار ، ج 77 ، ص 221؛ غرر الحكم ودرر الكلم ، 7564.

خلاصه كلام ، اين كه كنترل خود و مديريت نفس ، يك ضرورت است و برنامه آن نيز قوانين دين است .

نكته ديگر ، اين كه كنترل خود ، شيوه هاى مختلفى دارد كه يكى از آنها يارى جستن از «حيا» است . حيا ، نيروى كنترل كننده اى است كه توان نظم دهى و مديريت خود را به انسان مى دهد . به وسيله حيا مى توان از آنچه ناهنجارى است ، دورى كرد و بدانچه به هنجار است ، عمل كرد . فرد باحيا در برابر تكانه ها و وسوسه هاى نفس ، مقاومت مى كند و آنچه را ناهنجار باشد ، ترك مى كند ، هر چند مطابق ميلش باشد و آنچه را به هنجار باشد ، انجام مى دهد ، هرچند مخالف طبعش باشد . چنين فردى مى تواند نفس خود را كنترل كرده ، آن را سامان دهد .

بنا بر اين ، حيا ، يكى از اقسام كنترل و مديريت نفس بوده ، ماهيتى مهار كننده دارد .

رابطه حيا و تقوا

يكى از مسائلى كه ذهن را به شدّت به چالش مى كشد ، رابطه تقوا با ديگر صفات است . بحث در اين است كه چه رابطه اى ميان حيا و تقوا وجود دارد ؟ آيا در عرض يكديگرند و يا اين كه ميان اين دو ، رابطه ديگرى برقرار است ؟

تقوا به معناى كَفُّ النفس و خودْكنترلى است . امام على عليه السلاممى فرمايد :

التَّقوَى اجتِنابٌ .

تقوا ، پرهيز است .(1)

و به همين جهت مى فرمايد :

المُتَّقي مَنِ اتَّقَى الذُّنوبَ .

باتقوا ، كسى است كه از گناهان بپرهيزد .(2)

ص: 33


1- . غررالحكم ودررالكلم ، ح 188 .
2- . همان ، ح 1871 .

در سخن ديگرى آمده كه پيامد تقوا ، مالكيت و تسلّط بر شهوت است :

مَن مَلَكَ شَهوَتَهُ كانَ تَقِيّا .

هر كه بر شهوت خود مسلّط باشد ، با تقواست .(1)

در اين احاديث ، درباره تقوا تعبيرهايى چون «اجتناب» ، «وقايه» و «تملّك نفس» به كار رفته است و اين تعبيرها با مسئله مهاركردن نفس ، رابطه تنگاتنگ دارند . اين مفهوم ، روح «تقوا» را تشكيل مى دهد كه در تمام متون مى توان آن را پيگيرى كرد .

در اين برداشت ، تقوا مفهومى است عام كه همه عوامل كنترلى را شامل مى شود ، ولى عين هيچ يك نيست . به بيان ديگر ، تقوا عنوانى است انتزاعى از تمام بازدارنده ها و كنترل كننده ها . عوامل مختلفى وجود دارند كه هر كدام به نحوى بازدارندگى كرده ، نفس انسان را مهار و مديريت مى نمايند . برآيند اين مجموعه عوامل را «خودنگهدارى» مى گويند كه تعبير دينى آن «تقوا»ست . عناوينى مثل صبر ، حلم ، كظمِ غيظ ، خوف و حيا ، از زير مجموعه هاى اين عنوان كلّى هستند . بنا بر اين ، تقوا ، در عرض اين صفات قرار نمى گيرد .

نكته ديگر اين كه تقوا اگر بخواهد عملياتى شود و به كار آيد ، بايد تحت يكى از عناوين زير مجموعه خود ، تجسّم پيدا كند . تقوا و خودنگهدارى ، اگر به جهت ترس از قدرت باشد ، در قالب «خوف» تجلّى مى كند و اگر به معناى تحمّل سختى ها باشد ، در قالب «صبر» تجلّى مى كند و اگر در قلمرو غضب باشد، در قالب «حلم» و «كظم غيظ» تجلّى مى يابد و اگر در قلمرو شهوت باشد ، نام «عفّت» به خود مى گيرد و در نهايت ، اگر تقوا و خودنگهدارى به دليل « حضور ناظر و وجود نظارت » باشد ، در قالب «حيا» تجلّى مى يابد . به همين جهت ، در متون دينى ، گاهى تقوا با يكى از اين عناوين در كنار هم قرار مى گيرند . مثلاً قرآن

ص: 34


1- . همان ، ح 8284 .

كريم ، علّت موفّقيت حضرت يوسف را اين گونه بيان مى فرمايد :

«إِنَّهُو مَن يَتَّقِ وَ يَصْبِرْ فَإِنَّ اللَّهَ لاَ يُضِيعُ أَجْرَ الْمُحْسِنِينَ» .(1)

چنين است كه هركه پرهيزگارى و شكيبايى پيشه كند ، حقيقتا خداوند ، پاداش نيكوكاران را تباه نمى سازد .

آنچه از حضرت يوسف ديده شد ، صبر در انواع مختلف آن بود و صبر ، زير مجموعه تقواست . لذا مى فرمايد : هر كه تقوا داشته باشد و صبر پيشه كند ، خداوند ، پاداش نيكوكاران را ضايع نمى گردانَد . درباره حيا نيز آمده است :

فَاتَّقُوا اللّه َ الَّذي أنتُم بِعَينِهِ .

تقواى خدايى داشته باشيد كه در ديد او هستيد .(2)

قرار داشتن در قلمرو نظارت ، شرم برانگيز است و اين جا از خداوند با اين ويژگى ياد شده و انسان به تقواى الهى فرا خوانده است . پس معلوم مى شود كه تقواى مرتبط با اين ويژگى ، همان حياست .

خلاصه كلام ، اين كه : تقوا ، مفهومى است عام كه دربردارنده تمام بازدارنده ها و عوامل مهار كردن نفس است كه يكى از آنها حياست .

حيا ، باز دارنده يا وا دارنده ؟

پرسشى كه در اين جا مطرح مى شود ، اين است كه آيا حيا فقط بازدارنده است ، يا وا دارنده نيز هست ؟ آيا كاركرد حيا فقط اين است كه انسان را از ارتكاب كارهاى زشت بازدارد و يا به انجام دادن كارهاى نيك نيز وا مى دارد ؟ اين مسئله از آن جهت اهمّيت دارد كه روشن مى سازد در چه مواردى مى توان از حيا استفاده كرد و در چه مواردى مى توان حيا را توصيه نمود . اگر حيا فقط يك صفت بازدارنده باشد ، تنها در جايى مى توان از آن استفاده كرد كه بايد كارى ترك شود و تنها به كسى مى توان حيا را توصيه كرد كه قصد دارد كار ناشايستى را

ص: 35


1- . يوسف ، آيه 90 .
2- . نهج البلاغه ، خطبه 183 ؛ بحار الأنوار ، ج 5 ، ص 326 .

انجام دهد . امّا اگر گذشته از بازدارندگى ، وا دارنده نيز باشد ، در آن صورت ، مى توان براى انجام دادن كارهاى شايسته اى كه احتمال ترك آنها مى رود نيز از حيا استفاده نمود . بنا بر اين ، سؤال اين است كه مثلاً اگر كسى در انجام دادن واجبات خود كوتاهى مى كند ( نماز نمى خواند ، روزه نمى گيرد و ... ) آيا مى توان براى وا داشتن او به انجام دادن واجبات ، از حيا استفاده كرد ؟ آيا حيا ، قلمرو طاعت را نيز شامل مى شود و يا فقط مخصوص قلمرو معصيت است ؟

اگر روايات معصومان عليهم السلام را با اين پرسش مورد مطالعه قرار دهيم ، مى بينيم كه حيا ، هم به عنوان عامل بازدارنده معرّفى شده و هم به عنوان عامل وا دارنده . امام زين العابدين عليه السلام ، حيا را مايه بازدارى از شهوات دانسته و از خداوند مى خواهد به او حيا دهد تا او را از شهوات ، بازدارد .(1) امام على عليه السلام نيز در جايى مى فرمايد :

الحَياءُ يَصُدُّ عَن فِعلِ القَبيحِ .

حيا از كار بد ، باز مى دارد .(2)

و در جاى ديگر مى فرمايد :

الحَياءُ سَبَبٌ إلى كُلِّ جَميلٍ .

حيا ، سبب همه زيبايى هاست .(3)

همچنين امام صادق عليه السلام در بيان فوايد حيا ، خطاب به مفضّل مى فرمايد :

لَولاهُ لَم يُقرَ ضَيفٌ ولَم يوفَ بِالعِداتِ ولَم تُقضَ الحَوائِجُ .

اگر حيا نباشد ، هيچ ميهمانى احترام نمى شود و به هيچ وعده اى وفا نمى شود و هيچ حاجتى برآورده نمى شود .

همان گونه كه مى بينيد ، امورى مثل اكرام ميهمان و وفاى به عهد و برآوردن

ص: 36


1- . بحار الأنوار ، ج 94 ، ص 157 « ... و اصحب رغباتنا بحياء يقطعها عن الشهوات ؛ ميل ما را همراه با حيائى قرار ده كه آن را از شهوات جدا كند» .
2- . غررالحكم ودررالكلم ، ح 1393 .
3- . تحف العقول ، ص 84 ؛ بحار الأنوار ، ج 77 ، ص 211 .

حوائج نيازمندان ، همگى از كارهاى شايسته اى هستند كه بايد انسان آنها را انجام دهد و امام صادق عليه السلام انجام دادن آنها را از فوايد حيا مى داند . در ادامه حديث ، حضرت تصريح مى كند :

ولَم يُتَحَرَّ الجَميلُ ولَم يُتَنَكَّبِ القَبيحُ في شَيءٍ مَنَ الأَشياءِ .

[ اگر حيا نباشد] هيچ كار زيبايى انجام نمى شود و هيچ كار زشتى ترك نمى شود .(1)

بنا بر اين ، حيا ، هم بازدارنده است و هم وا دارنده . شايد اين سؤال مطرح شود كه اگر حيا يكى از عوامل مهاركننده است ، وا دارندگى آن به چه معنا خواهد بود ؟ پاسخ اين است كه موقعيت قبيح (نابه هنجار) ، دو گونه است : يا انجام دادن حرام است و يا ترك واجب . ازاين رو نفس انسان يا مايل به انجام دادن حرام است و يا ترك واجب كه در مجموع ، فعل قبيح ناميده مى شود . حال اگر اين حالت نفس مهار شود ، بدين معنا خواهد بود كه واجب انجام شود و حرام ترك گردد . پس مهار كردن و خودنگهدارى در مرحله نفس صورت مى گيرد و باز دارندگى و وا دارندگى مربوط به مرحله عمل است .

آيا كاركرد حيا محدود به قلمروى خاص است ؟

سؤال اين است كه آيا كاركرد كنترل كنندگى حيا محدود به قلمروى خاص است يا حيا در تمام زمينه ها مى تواند نقش آفرين باشد ؟

با مطالعه اين كتاب ، خواهيد ديد كه حيا فتى است فراگير كه محدود به قلمرو خاصّى نيست . توضيحْ اين كه برخى صفات ، مربوط به قلمروى خاص هستند . مثلاً عفّت در قلمرو شهوت است . شهوت با همان مفهوم وسيعى كه در روايات دارد ،(2) قلمرو عفّت است . البته نمى گوييم قلمرو شهوت ، فقط براى عفّت است

ص: 37


1- . بحار الأنوار ، ج 3 ، ص 81 .
2- . در روايات ، شهوت ، معناى عامى دارد كه به هر خواست انسان اطلاق مى شود . يكى از انواع آن ، غريزه جنسى است و ديگرى شهوت خوردن . به همين جهت ، در روايات مربوط به عفّت ، هم از عفّت بطن صحبت شده و هم از عفّت فرْج . ر . ك : ميزان الحكمة ، عنوان «العفة»

و هيچ عامل ديگرى نقش آفرينى اى در اين محدوده ندارد ، بلكه مى گوييم عفّت ، فقط در قلمرو شهوت معنا دارد . در ميدان شهوت ، تمام بازدارنده هاى عام ، نقش دارند ؛ ولى عفّت ، فقط در قلمرو شهوت مطرح مى شود و مثلاً در قلمرو غضب ، كاربرد ندارد . شهوتِ مهار شده ، حالتى را به وجود مى آورد كه به آن عفّت مى گويند . كظم غيظ نيز صفتى است كه فقط مربوط به قلمرو غضب است و در جاى ديگرى مثل شهوت ، معنا ندارد . امّا حيا ، صفتى است كه مى تواند در تمام زمينه ها نقش بازى كند ، چه طاعت باشد و چه معصيت ، چه غضب باشد و چه شهوت ، چه بازدارى باشد و چه وا دارى .

حيا و قدرت نفس

يكى از مسائلى كه در ركن (مفهوم) اوّل طرح مى شود ، رابطه حيا و قدرت نفس است . واقعيت ، اين است كه حيا از قدرت نفس ، حكايت مى كند و نفس قدرتمند است كه توان مهار كردن و كنترل دارد . انسان ضعيف النفس و ناتوان ، اهل مهار كردن و كنترل و در نتيجه ، اهل شرم و حيا نيست . البته حياى منفى يا كم رويى ، نشانه ضعف نفسانى فرد است كه در جاى خود ، بحث آن خواهد آمد ؛ امّا اين جا صحبت از حياى مثبت است . حياى مثبت ، نشانه قدرتمندى فرد است و جز از انسان توانمند ، سرنمى زند . انسان باحيا ، كسى است كه توان كنترل نفس و قدرت مهار كردن خود را دارد . وى مى تواند در مقابل تكانه ها مقاومت كند و وسوسه ها را ناديده بگيرد و از خواهش هاى نفسانى دست بشويد . كسى كه توان مقاومت در برابر تكانه ها و وسوسه ها را نداشته باشد و تسليم آنها شود ، «اسير» است و بدون اين كه اراده اى از خود داشته باشد ، هر چه نفس بخواهد ، بايد از آن تبعيت كند . كسى كه اهل شهوت است ، در حقيقت ، اسير شهوت

ص: 38

خويش است .(1)

انسان طمعكار نيز اين گونه است . او به هر چه طمع كند ، در حقيقت ، اسير آن مى شود .(2)

خلاصه اين كه تابع وسوسه بودن ، نشانه اسارت است و اسارت ، يعنى ضعف و ناتوانى . در مقابل ، كسانى كه توان به تأخير انداختن خواسته ها يا مقاومت در برابر وسوسه ها را دارند ، مالك و فرمانرواى خويش اند و اين ، نشان از قدرت و توانمندى نفس دارد . انسان قدرتمند ، كسى است كه خودش بتواند برنامه اش را تنظيم كند و نيروهاى مزاحم را مهار كند و نفس خويش را مديريت كند . امام على عليه السلاممى فرمايد :

أقوَى النّاسِ مَن قَوِيَ عَلى نَفسِهِ .

قوى ترينِ مردم ، كسى است كه بر نفس خويش قدرت دارد .(3)

أقوَى النّاسِ مَن غَلَبَ هَواهُ .

قوى ترينِ مردم ، كسى است كه بر هوس خويش چيره شود .(4)

أقوَى النّاسِ أعظَمُهُم سُلطانا عَلى نَفسِهِ .

قوى ترينِ مردم ، مسلّط ترين آنها بر نفس خويش است .(5)

لا قَوِيَّ أقوى مِمَّن قَوِيَ عَلى نَفسِهِ فَمَلَكَها .

هيچ قدرتمندى قوى تر از كسى نيست كه بر نفس خويش قدرت دارد و آن را به تملّك خويش درآورده است .(6)

ص: 39


1- . امام على عليه السلام مى فرمايد : «عبد الشهوة أسير لاينفك أسره ؛ بنده شهوت ، اسيرى است كه اسارت وى پايان ندارد» . غررالحكم ودررالكلم ، ح 6300 ؛ عيون الحكم والمواعظ ، ص 341 ، ح 5829
2- . امام على عليه السلام مى فرمايد : «كلّ طامع أسير ؛ هر طمعكارى اسير است» . غررالحكم ودررالكلم ، ح 6832 ؛ مستدرك الوسائل ، ج 12 ، ص 71
3- . غررالحكم ودررالكلم ، ح 3037 ؛ عيون الحكم والمواعظ ، ص 119 ح 2695 .
4- . غررالحكم ودررالكلم ، ح 3074 ؛ عيون الحكم والمواعظ ، ص 120 ح 2727 .
5- . غررالحكم ودررالكلم ، ح 3188 ؛ عيون الحكم والمواعظ ، ص 116 ح 2566 .
6- . غررالحكم ودررالكلم ، ح 10917 ؛ عيون الحكم والمواعظ ، ص 534 ح 9777 .

بنا بر اين ، مهار كردن نفس ، نشانه قدرتمندى است و همان گونه كه پيش از اين يادآور شديم ، حيا يكى از اقسام مهار كردن نفس است . بنا بر اين ، انسانِ باحيا ، گذشته از ويژگى هايى كه دارد ، انسانى است قوى و توانمند در برابر وسوسه هاى نفس .

2 . فعل قبيح (نابه هنجار)

دومين مفهومى كه بايد مورد بررسى قرار گيرد ، «فعل قبيح» است . حيا هنگامى برانگيخته مى شود كه پاى فعلى نابه هنجار در كار باشد . وقتى كسى در وضعيتى قرار گيرد كه زمينه كار نابه هنجار آماده است و ممكن است نسبت به آن اقدام كند ، موقعيت حيا پيش مى آيد . در چنين موقعيتى است كه يا فرد ، حيا مى كند و دست از آن كار مى كشد و يا حيا نمى كند و مرتكب آن مى شود ؛ ولى اگر صحبت از فعل نابه هنجار نباشد و زمينه اى براى آن فراهم نشده باشد ، حيا نيز موضوعيتى نخواهد داشت . بنا بر اين ، بدون فعل نابه هنجار ، حيا وجود نخواهد داشت .

كار نابه هنجار هم مى تواند به شكل «انجام دادن» باشد و هم به شكل «تَرك» . همان گونه كه ممكن است انجام دادن يك كار زشت ، نابه هنجار شمرده شود ، ممكن است انجام ندادن يك كار خوب نيز نابه هنجار شمرده شود . ازاين رو ، گاهى به جهت انجام دادن كارى كه نبايد انجام مى داديم ، شرمنده مى شويم ، و گاهى به جهت ترك كارى كه بايد انجام مى داديم ، شرمنده مى شويم . مثلاً اگر قول انجام دادن كارى را به كسى داده باشيم و به هر جهت ، موفّق به انجام دادن آن نشويم ، به خاطر «كارى كه نكرده ايم» ، شرمنده مى شويم . ويا اگر غيبت كسى را كرده باشيم ، از «كارى كه كرده ايم» شرمگين مى شويم . بنا بر اين ، مراد از «فعل نابه هنجار» فقط انجام دادن يك كار زشت نيست ، بلكه

ص: 40

انجام ندادن يك كار خوب را نيز شامل مى شود . بر همين اساس مى توان گفت : موقعيت نابه هنجار ، يعنى انجام دادن كارى كه نبايد انجام شود و ترك كردن كارى كه بايد انجام شود . موقعيت هر كدام از اين دو پيش آيد ، مى تواند حيا را برانگيزد و فرد را شرمنده سازد .

ملاك نابه هنجارى كارها

سؤال اين است كه : اگر يكى از مفاهيم اصلى حيا ، وجود موقعيت نابه هنجار است ، ملاك نابه هنجارى كارها چيست و چگونه مى توان نابه هنجارى كارى را تشخيص داد ؟ در بحث قبل به اين مسئله پرداختيم كه آيا مراد از فعل نابه هنجار ، انجام دادن كارهاى زشت است و يا انجام ندادن كارهاى خوب را نيز شامل مى شود . اكنون سؤال اين است كه ملاك زشت و زيبا شمردن چيست ؟ و به طور مشخّص ، آيا اين ، مسئله اى است شرعى يا عرفى ؟ آيا فعل نابه هنجار ، آن است كه شرع ، آن را نابه هنجار دانسته باشد و يا نظر عرف نيز تأثير دارد ؟

در بحث ما ، هم قبيح شرعى موضوع شرم قرار مى گيرد و هم قبيح عرفى . همان گونه كه انجام دادن كارهايى كه شرع ، آنها را قبيح دانسته ، مايه شرمسارى است ، انجام دادن كارهايى هم كه فرهنگ جامعه آنها را نابه هنجار مى داند ، نيز مايه شرمندگى است . به همين جهت ، همان گونه كه كار خلاف شرع را مايه شرمسارى مى دانيم ، كار خلاف ادب و عرف را نيز شرم آور مى دانيم . امام على عليه السلامدرباره ملاك اوّل مى فرمايد :

إنَّ المُؤمِنَ يَستَحيي إذا مَضى لَهُ عَمَلٌ في غَيرِ ما عُقِدَ عَلَيهِ إيمانُهُ .

مؤمن ، هرگاه عملى بر خلاف ايمانش از او سر زند ، شرم مى كند .(1)

امام باقر عليه السلام به هر دو ملاك تصريح كرده است . ايشان ، چهار چيز را مايه كمال مسلمانى مى دانند : وفا به عهد با خدا ، راستگويى ، حيا و خوش اخلاقى . و

ص: 41


1- . غررالحكم ودررالكلم ، ح 3463 .

درباره حيا فرموده :

وَالحَياءُ مِمّا يَقبُحُ عِندَ اللّه ِ وعِندَ النّاسِ .(1)

حيا از آنچه نزد خداوند و نزد مردم ، قبيح است .

در اين حديث شريف ، تصريح شده كه ناهنجار شرعى و عرفى ، هر دو ، موضوع حيا هستند . مرحوم ملا محمدمهدى نراقى نيز موضوع حيا را «محرّمات شرعى و عقلى و عرفى»(2) مى داند .(3) مرحوم مجلسى نيز هم «قبيح شرعى» را موضوع حيا مى داند و هم «خلاف آداب» را .(4) بنا بر اين ، نابه هنجارى ، ممكن است به دو طريق شناخته شود : يكى شرع و ديگرى فرهنگ جامعه . البته تعدّد راه هاى تشخيص نابه هنجارى ، موجب تضاد و اختلاف نمى شود ؛ زيرا قلمرو هر يك با ديگرى متفاوت است و اين تفاوت ، مانع تضاد مى گردد . شرع ، واجبات و محرّمات را مشخّص مى سازد و بر اساس آن ، ترك واجب و انجام دادن حرام ، نابه هنهجار شمرده مى شود ؛ امّا فرهنگ به آداب و رسوم مى پردازد و در اين قلمرو ، به هنجار و نابه هنجار را تعيين مى كند . البته ممكن است فرهنگى ، آموزه هاى غير شرعى هم داشته باشد ؛ امّا سخن اين است كه هنجار و ناهنجار فرهنگى در جايى مورد قبول است كه مخالف هنجارها و ناهنجارهاى شرع نباشد . اگر يك هنجار شرعى در فرهنگى ناهنجار شمرده شود و يا يك ناهنجار شرعى در فرهنگى هنجار شمرده شود ، ملاك شرع ، مقدّم است و نمى توان به بهانه عرف ، بر خلاف شرع عمل كرد . در چنين مواردى بايد

ص: 42


1- . الأمالى ، مفيد ، ص 167 ؛ الأمالى ، طوسى ، ص 189 ؛ الخصال ، ج 1 ، ص 222 ؛ بحار الأنوار ، ج 69 ، ص 380 .
2- . البته عقل در برابر شرع و در عرض آن قرار ندارد . همان گونه كه آيات و روايات كه از آنها به «نقل» تعبير مى كنيم ، دليل هاى شرع و دين اند ، عقل نيز دليل شرعى است . پس عقل در برابر نقل قرار مى گيرد ؛ ولى در برابر شرع نيست ، بلكه جزئى از آن است ( ر . ك : صحيفه حوزه / ضميمه روزنامه جمهورى اسلامى ، ش 35 ، ص 2) . بنا بر اين ، امور سه گانه اى كه مرحوم نراقى نقل كرده ، در حقيقت ، به همان دو ملاك شرع و عرف باز مى گردد .
3- . جامع السعادات ، ج 3 ، ص 46 .
4- . بحار الأنوار ، ج 71 ، ص 329 .

به تصحيح فرهنگ پرداخت و آن را با شرع ، هماهنگ ساخت .

نقش ارزيابى افراد در نابه هنجارى كارها

مسئله ديگرى كه بايد به آن پرداخت ، نقش ارزيابى هاى متفاوت افراد در قبيح شمارى كارهاست . به نظر مى رسد ارزيابى انسان ها نسبت به همه كارهاى نابه هنجار ، يكسان نيست . ممكن است شرمندگى افراد و ميزان آن نسبت به اعمال مختلف ، متفاوت باشد . گاهى فرد از كارى به شدّت شرمنده مى شود و از كار ديگر ، كمتر با اين كه شايد ميزان زشتى آنها در واقع ، برابر باشد . اين تفاوت مى تواند به دليل ارزيابى وى از عملِ انجام شده باشد . انسان ، كارى را كه خيلى نابه هنجار ارزيابى كند ، به شدّت از آن شرمنده مى شود و كارى را كه كمتر نابه هنجار بداند ، شرمندگى كمترى براى وى حاصل مى شود . اين تفاوت به دليل توجّه به خود عمل و ميزان نابه هنجارى آن در نظر شخص است . حال اگر از بُعد ديگرى توجّه انسان به منبعى باشد كه انسان با آن مخالفت كرده و معصيت آن را مرتكب شده ، ممكن است مسئله متفاوت گردد . در ارزيابى نابه هنجارى ، انسان ها يا «فعل» محورند يا «ناظر» محور .

مراد از «فعل محورى» اين است كه براى ارزيابى ميزان نابه هنجارى يك عمل ، فقط به خودِ اعمال توجّه شود و نسبت به هم سنجيده شوند و درجات نابه هنجارى آنها تعيين گردد . و مراد از «ناظرمحورى» اين است كه نابه هنجارى عمل ، نسبت به مكانت و شأن ناظر ، سنجيده و درجه گذارى شود . در قِسم اوّل ، ملاك ، اين بود كه چه عملى انجام شده است و در اين قسم ، ملاك ، اين است كه در برابر چه كسى انجام شده و با چه كسى مخالفت شده است .

در اين جا نوع مخالفت ، تعيين كننده ميزان نابه هنجارى نيست ؛ بلكه مقامى كه با آن مخالفت شده ، تعيين كننده است . در نوع اوّل ، كارها با يكديگر مقايسه مى شدند و در اين قِسم ، مقام هاى مخالفت شده ، با يكديگر مقايسه مى شوند و

ص: 43

درجه نابه هنجارى كارها براساس رتبه مقام مخالفت شده ، تعيين مى شود . به همين جهت ، مخالفت هايى كه با خداوند صورت مى گيرد ، در يك رديف قرار مى گيرند و مخالفت هاى با مردم ، در رديف ديگر و ... .

شيوه دوم ، از ارزش بالاترى برخوردار است ؛ چون مهم نيست كه چه كارى انجام شده است ، بلكه مهمْ اين است كه اين كار ، مخالفت با چه كسى بوده است . رسول خدا در اين باره ، خطاب به ابوذر مى فرمايد :

يا أباذَرٍّ ! لا تَنظُر إلى صِغَرِ الخَطيئَةِ ، ولكِنِ انظُر إلى مَن عَصَيتَ .(1)

اى ابوذر ! به كوچكى خطا نگاه نكن ؛ بلكه به آن كسى كه معصيت او را كرده اى ، بنگر .

ايشان همچنين مى فرمايد :

لاتَنظُروا إلى صِغَرِ الذَّنبِ ، ولكِنِ انظُروا إلى مَنِ اجتَرَأتُم .(2)

به خُردى گناه منگريد ؛ بلكه بنگريد كه نسبت به چه كسى گستاخى كرده ايد .

واقعيت نيز همين است . اگر شيشه اى شكسته شود ، مهمْ اين نيست كه با چه وسيله اى شكسته شده ؛ بلكه مهم اين است كه شكسته شده است . اگر سنگ بسيار بزرگى ، شيشه نوشابه اى را بشكند ، نمى گويند اشتباه بسيار بزرگى رُخ داده است و اگر شيئى گران قيمت (مثل يك اثر مهم تاريخى) به وسيله يك سنگ كوچك ، شكسته شود ، نمى گويند اشتباه كوچكى رخ داده است . شكسته شدن حرمت انسان نيز همين گونه است . شكستن حرمت همه انسان ها ، قبيح و نارواست ؛ امّا شكستن حرمت و قداست پيامبر خدا و اولياى او ، سنگين تر و فاجعه بارتر است و به همين جهت ، مجازات اين خلاف ها نيز متفاوت است . در اين جا به اين نگاه نمى شود كه حرمت ها با چه چيزى شكسته شده است ؛ بلكه به اين مى نگرند كه حرمت چه كسى شكسته شده است .

ص: 44


1- . الأمالى ، طوسى ، ص 528 ؛ مكارم الأخلاق ، ص 460 ؛ الفردوس ، ج 5 ، ص 283 ح 8194 .
2- . بحار الأنوار ، ج 77 ، ص 168 .

همين مطلب ، دقيقا درباره خداوند نيز صادق است . گناه ، يعنى شكستن حرمت خداوند . هر گناهى كه انجام شود ، حرمت خداوند شكسته شده است . در اين جا زشتى عمل ، به خاطر نوع گناه نيست ؛ بلكه به خاطر حرمت شكنى آن است . اگر حرمت خداوند شكسته شود ، چه فرقى مى كند كه با چه گناهى صورت گرفته باشد ؟ بنا بر اين ، بهترين ملاك براى ارزيابى زشتى يك عمل ، اين است كه ببينيم با اين كار ، چه حرمتى شكسته شده است . اگر اين را ملاك درجه بندى نابه هنجارى كارها قرار دهيم ، هر گناهى كه در برابر خداوند انجام شود ، بزرگ ترين گناه است ؛ چرا كه حرمت خداوند ، بزرگ ترين حرمت هاست و اين بزرگ ترين حرمت ، به وسيله گناه ، شكسته شده است . در اين صورت ، همه گناهان از درجه نابه هنجارى يكسانى برخوردارند و لذا در شكل شرم كردن از آنها ، هيچ تفاوتى وجود نخواهد داشت و شدّت شرمندگى فرد از همه گناهان ، يكسان خواهد بود .

ثبات و تغيّر در ناهنجارها

آيا ناهنجارها همواره ثابت و تغيير ناپذيرند و يا ممكن است دست خوش تغيير شده ، يكسان باقى نمانند ؟ از آن جا كه احكام شريعت ، ثابت است ، نابه هنجارى شرعى نيز ثابت و تغييرناپذير بوده ، اختصاص به زمان خاص يا جامعه اى خاص ندارد . به بيان ديگر ، تفاوت فرهنگ ها و زمان ها ، موجب تفاوت در نابه هنجار شرعى نمى شود ، بر خلاف نابه هنجار عرفى كه به تناسب فرهنگ ها و زمان ها ، متغيّر است . چه بسا كارى در زمانى نابه هنجار باشد و در زمان ديگر و در همان جامعه ، خوب شمرده شود . و چه بسا كارى در يك فرهنگ ، نابه هنجار شمرده شود ؛ امّا همان كار در فرهنگ ديگرى قبحى نداشته باشد . جامعه براى خود ، آداب و رسوم خاصّى دارد و بر همين اساس ، ناهنجار ، مصداق هاى خاصّى پيدا مى كند و لذا نمى توان در قلمرو آداب و رسوم ، به

ص: 45

وحدت نابه هنجارى عرفى قائل شد ، چه وحدت در طول زمان و چه وحدت در عرض زمان .

هر رفتارى در هر فرهنگى معناى خاصّى دارد . يكى از پژوهشگران در اين زمينه مى گويد :

در برخى فرهنگ ها انتظار مى رود كسانى كه عزيزى را از دست داده اند ، با گريه و مويه ، بازگشت او را آرزو كنند . در برخى ديگر ، انتظار مى رود افراد داغديده برقصند ، آواز بخوانند و شادى كنند . در اروپا [ و برخى كشورهاى شرقى و كشورهاى اسلامى] ، وقتى دو مرد در خيابان به هم مى رسند ، ممكن است يكديگر را در آغوش بگيرند و ببوسند ؛ امّا در امريكا چنين رفتارى ناپسند است .(1)

اين امر مى تواند منشأ سوء تفاهم شود . وقتى كسى از جغرافياى فرهنگى خود ، وارد جغرافياى فرهنگى ديگرى مى شود ، ممكن است شاهد رفتارهايى باشد كه از نظر او شرم آور است و ممكن است رفتارهايى از او سر بزند كه از نظر فرهنگ ميزبان ، شرم آور باشد . مثلاً در برخى فرهنگ ها ، تعارف زياد ، نشانه دوستى و ميهمان نوازى است ؛ امّا همين رفتار در برخى فرهنگ هاى ديگر ، نشانه ناراحتى ميزبان از حضور ميهمان ، ارزيابى مى شود . به همين جهت ، اگر شخصى داراى فرهنگ اوّل ، ميهمان كسى شود كه داراى فرهنگ دوم است و با چنين رفتارى از سوى ميزبان خود مواجه شود ، آن را شرم آور و گستاخانه تلقى خواهد كرد . بنا بر اين ، بهتر است در تعامل ميان فرهنگ ها ، به اين امور توجّه شود و هر يك از طرفين ، در ارزيابى رفتار ديگرى شتاب نكند و احتمال دهد كه ممكن است چنين رفتارى در فرهنگ طرف مقابل ، عادى بوده ، مطابق عرف جامعه خود او باشد .

ص: 46


1- . زمينه روان شناسى هيلگارد ، ج 1 ، ص 735 .

حيا ، فطرى يا فرهنگى ؟

با توجّه به آنچه گفته شد ، مى توان به مسئله فطرى بودن يا فرهنگى بودن حيا نيز پرداخت . يكى از مسائل دامنه دار ، اين است كه آيا امورى همچون حيا ، فطرى اند يا فرهنگى ؟ اگر حيا فطرى باشد ، يك پديده انسانى است كه تابع فرهنگ خاصّى نبوده ، دو ويژگى خواهد داشت : يكى اين كه در همه انسان ها مشترك خواهد بود و ديگرى اين كه ثابت بوده ، بر اثر گذر زمان ، تغيير نخواهد كرد . امّا اگر فرهنگى باشد ، تابع فرهنگ هر جامعه خواهد بود و لذا ، نه مشترك ميان همه انسان ها خواهد بود و نه ثابت و تغييرناپذير ؛ بلكه ممكن است در برخى انسان ها حيا وجود داشته باشد و در برخى ديگر ، نه ؛ و ممكن است روزگارى حيا در ميان مردم وجود داشته باشد ، امّا روزگارى برسد كه حيا از ميان آنان ، رخت بربندد .

بنا بر اين ، سؤالْ اين است كه آيا انسان ، چون انسان است ، شرم دارد و يا چون تابع فلان فرهنگ يا فلان دين است ، شرم دارد ؟ آيا علّت حيا ، انسانيت است يا ديانت و فرهنگ ؟ برخى با نفى اصالت ارزش هاى انسانى و فطرى بودن آنها و از جمله حيا ، بر اين باورند كه ارزش ها ، ساخته فرهنگ ها و اديان هستند و اصالت انسانى و فطرى ندارند . مى گويند هر فرهنگ و تمدّنى ، يك سرى از ارزش ها را توليد مى كند و ممكن است پس از مدّتى ، ارزش هاى جديد ديگرى بيافريند و ارزش هاى كهنه را كنار بگذارد . پس نتيجه مى گيريم كه اين گونه امور ، فطرى و اصيل نيستند .

اينان براى اثبات ادّعاى خود ، ممكن است به دو چيز استناد كنند . يكى از آن دو ، تفاوت فرهنگ هاست . ممكن است بگويند تفاوت فرهنگ ها ، دليل غير فطرى بودن ارزش هاست ؛ مقتضاى فطرى بودن ارزش ها ، يكسانى و همسانى آنها در تمام فرهنگ ها و زمان هاست ؛ امّا بر خلاف آن ، شاهد

ص: 47

تفاوت فرهنگ ها هستيم . مثلاً در فرهنگى فلان كار ، نابه هنجار شمرده مى شود و مردم از انجام دادن آن ، شرم مى كنند ؛ امّا در فرهنگ ديگرى همان كار ، نابه هنجار شمرده نمى شود و در نتيجه ، مردم از انجام دادن آن ، ابايى ندارند . مسئله حجاب و حياى ميان زن و مرد و الگوى ارتباطى برخاسته از آن را نيز از اين دست مى دانند و معتقدند اينها امورى فرهنگى اند نه فطرى ، و لذا اصالت نداشته ، قابل تغيير خواهند بود . بر همين اساس ، معتقدند كه براى يافتن اصالت هاى انسانى ، بايد به جوامع بدوى و به دور از تمدّن ، روى آورد ؛ چرا كه دورى آنها از تمدّن ، سبب شده كه از هيچ فرهنگى تأثير نپذيرند و اصالت انسانى خود را حفظ كنند .

از همين جا ، استدلال دوم شروع مى شود . مى گويند مطالعه جامعه هاى بَدَوى و بدور از تمدّن (مثل برخى قبيله هاى افريقايى) نشان مى دهد كه در اين قبيله هاى به اصطلاح دست نخورده ، مردم از عريانى عورت خود نزد ديگران ، حتّى جنس مخالف ، ابايى نداشته ، شرم نمى كنند . و يا زنان آنان ، اختلاط با مردان را قبيح نمى دانند و يا از نداشتن حجاب ، احساس شرم و خجالت نمى كنند و ... . بنا بر اين ، نتيجه مى گيريم كه ارزش ها و از جمله حيا و شرم ، پديده هايى فرهنگى و محصول تمدّن اند ، نه اين كه فطرى و ذاتى باشند .

مبناى اين نظريه ، دو چيز است : يكى تفاوت فرهنگ ها كه موجب تفاوت ارزش ها مى شود ، و ديگرى اين كه جامعه مبنا براى تشخيص فطرى از غير فطرى ، جامعه هاى به دور از تمدّن اند . پرسشى كه در برابر اين نظريه قرار دارد ، اين است كه : متفاوت بودن فرهنگ و تمدّن ، در چه چيزى تأثير مى گذارد و به اصطلاح ، قلمرو تأثيرگذارى آن ، كدام يك از اركان حياست ؟ آيا تأثير آن ، در اصل حياست يا موضوع حيا ؟ دو چيز را بايد از يكديگر جدا نمود : موجوديت حيا و موضوع حيا را . اگر تأثير فرهنگ و تمدّن بر اصل و ريشه و ماهيت حيا

ص: 48

باشد ، در حقيقت ، موجوديت آن را تحت تأثير قرار مى دهد و در اين صورت ، هم مى تواند حيا را بيافريند و هم مى تواند آن را نابود سازد ؛ امّا اگر تأثير فرهنگ و تمدّن بر موضوع حيا باشد ، اصل موجوديت حيا تحت تأثير قرار نمى گيرد ، بلكه امورى كه موضوع حيا هستند ، متأثّر شده ، دچار تغيير مى شوند . در اين صورت ، ممكن است كارى در فرهنگى شرم آور باشد و همان كار ، در فرهنگ ديگر ، مايه مباهات . در اين فرض ، موجوديت روانى حيا تغيير نكرده و اين گونه نيست كه در فرهنگ دوم ، ريشه حيا معدوم شود ؛ بلكه آن چيزى كه در فرهنگ اوّل ، موضوع حيا بود ، در فرهنگ دوم ، از فهرست موضوعات حيا خارج شده است و در عين حال ، امكان دارد و بلكه اين گونه است كه در فرهنگ دوم ، امور ديگرى موضوع حيا قرار مى گيرند . در همان جوامع بَدَوى ، مى توان مواردى را يافت كه همان مردم از آنها شرم مى كنند . پس ريشه حيا ، هرگز از جامعه انسانى رخت بر نمى بندد .

تا انسان هست ، حيا هم هست . آنچه تغيير مى كند ، مصداق ها و موردهاى حياست . به عبارت ديگر ، تفاوت فرهنگ ها ، موجب تفاوت مصداق هاى حيا مى شود . دليل آن نيز روشن است . يكى از اركان حيا اين است كه ملاكى براى تشخيص نابه هنجارى داشته باشيم و بر اساس آن ، امور نابه هنجار و شرم آور را معيّن كنيم . اين مسئله ، دقيقا به نظام ارزشى مربوط مى شود . نظام ارزشى است كه درست و نادرست ، و زشت و زيبا را مشخّص مى سازد . در اين جا فرهنگ ها نقش بازى مى كنند . هر فرهنگى داراى نظام ارزشى خاصّى است و بر اساس آن ، ملاك زشتى امور ، متفاوت خواهد بود . در نتيجه ، كار نابه هنجار در هر فرهنگى با فرهنگ ديگر ، متفاوت خواهد بود . بنا بر اين ، آنچه با تغيير فرهنگ تغيير مى كند ، مصداق ها و موضوعات حياست ، نه اصل و ريشه حيا ، و تفاوت مصداق هاى حيا نمى تواند دليل غير فطرى بودن حيا باشد .

ص: 49

حيا ، قابليت ثابتى است كه در وجود انسان ، نهاده شده و هر فرهنگ و آيينى ، به نحوى و در طريقى از آن استفاده مى كند . حتّى جامعه هاى بَدَوى و بِكر و دورافتاده از تمدّن جديد هم عارى از حيا نيستند . آنها نيز داراى يك نظام ارزشى اند و براساس اين نظام ارزشى ، برخى امور را نابه هنجار شمرده ، و انجام دادن آن را ناروا مى دانند و لذا اگر كسى به آن اقدام كند ، مايه شرمسارى خواهد بود ، هر چند شايد مصداق حيا در آن جامعه با جامعه ديگر ، تفاوت داشته باشد . بنا بر اين ، اصل حيا ، ثابت و تغييرناپذير است كه دليل اين امر ، فطرى بودن آن است ؛ ولى مصداق ها و مواردى كه مردم از آن شرم مى كنند ، چون تابع فرهنگ و نظام ارزشى است ، تغييرپذيرند . البته امكان تغيير مصداق هاى حيا به معناى مشروعيت (شرعى بودن) آن نيست . مسئله مشروعيت مصداق هاى حيا ، بحث ديگرى دارد . آن بحث ، بحثى فقهى است و اين بحث ، بحثى روان شناختى است . اكنون بحث در اين است كه امكان تغيير در مصداق ها وجود دارد ، بى آن كه موجب تغيير در اصل حيا باشد . به بيان ديگر ، آنچه تغييرپذير و ناپايدار است ، موارد حياست . اين در حالى است كه تغيير ريشه و استعداد حيا ، نشانه غيرفطرى بودن آن است ، نه تغيير موارد آن . پس استدلالى كه اقامه شده ، نمى تواند فرضيه غير فطرى بودن اين گونه امور را ثابت كند . فرضيه ، مربوط به چيزى است ، و شواهد و قرائن ، مربوط به چيز ديگر . محور فرضيه ، استعداد و قابليت حياست و شواهد ، مربوط به موارد و مصاديق حيا .

وانگهى ، براى اثبات فطرى بودن يا نبودن ، نمى توان جامعه معيار را جامعه اى دانست كه از فرهنگ و تمدّن روز ، به دور است . چنين جامعه اى ، هر چند از تأثيرات تمدّن روز به دور است ، امّا نمى توان گفت نسبت به اصالت انسانى ، بكر و دست نخورده بوده ، تحت تأثير هيچ فرهنگ و تمدّنى قرار نداشته است . در چنين مواردى جامعه معيار را بايد «انسان نخستين» قرار داد كه از تأثير

ص: 50

هر فرهنگ و آيينى به دور بوده ، داراى فطرتى بكر و دست نخورده است . خداوند متعال ، در جريان نقل داستان حضرت آدم و حوّا و اخراج آن دو از بهشت ، تصريح مى كند كه پس از خوردن از ميوه آن درخت ممنوعه ، عورت آنها آشكار شد و آنها از اين آشكار شدن ، متأثّر شدند و براى پوشاندن عورت خود ، تلاش كردند . قرآن كريم مى فرمايد :

فَلَمَّا ذَاقَا الشَّجَرَةَ بَدَتْ لَهُمَا سَوْءَ تُهُمَا وَطَفِقَا يَخْصِفَانِ عَلَيْهِمَا مِن وَرَقِ

الْجَنَّةِ .(1)

چون از آن درخت خوردند ، عورت آنها آشكار شد ، با برگ هاى درختان باغ ، خود را پوشاندند .

اين نشان مى دهد كه شرم از آشكار شدن عورت ، امرى فطرى است و به فرهنگ خاصّى اختصاص ندارد .

از مجموع آنچه گفته شد ، روشن مى شود كه حيا به عنوان يك قابليت و استعداد انسانى ، فطرى است ؛ امّا موارد و مصاديق حيا مى تواند تابع فرهنگ و تمدّن باشد ؛ هر چند مسئله مشروعيت هر تغيير ، بسته به هماهنگى آن با قوانين الهى است .

3 . حضور و نظارت

مسئله حضور و نظارت ، از مهم ترين و اساسى ترين مفاهيم حياست . بدون وجود اين عنصر ، هر چند اين امكان وجود دارد كه بازدارندگى و مديريت نفس به دليل ديگرى رخ دهد ؛ امّا ممكن نيست حيا برانگيخته شود . حيا فقط هنگامى برانگيخته مى شود كه عنصر نظارت ، وجود داشته باشد . اگر ناظرى وجود داشت ، حيا برانگيخته مى شود . در غير اين صورت ، نبايد انتظار برانگيختگى

ص: 51


1- . اعراف ، آيه 22 . نيز ، ر . ك : طه ، آيه 122 .

حيا را داشت . اين كه برخى افراد ، كارهاى خلاف خود را دور از چشم ديگران انجام مى دهند و مكان هاى خلوت را براى اين گونه كارها بر مى گزينند و سعى مى كنند تنها باشند و يا هنگام تاريكى شب ، اقدام مى كنند و ... ، همه به اين جهت است كه در نقطه كور نظارت قرار گيرند و خود را از قلمرو ديد ديگران ، خارج سازند تا شرم ، مانع آنان نشود . بنا بر اين ، همان گونه كه در جاى خود آمده است ،(1) عنصر نظارت ، فصل مقوِّم حيا و وجه تمايز آن از ديگر صفات تنظيم كننده رفتار است .

درك نظارت

نكته مهمّى كه مطرح است ، اين كه صرف وجود نظارت به عنوان واقعيتى خارجى ، براى برانگيختن حيا كافى نيست . حيا هنگامى برانگيخته مى شود كه نظارت موجود ، از طرف شخص «درك» شود و حتّى ممكن است احساس وجود نظارت ، موجب برانگيخته شدن حيا شود ، بدون آن كه ناظرى وجود داشته باشد . پس «درك نظارت موجود» و يا دستِ كم ، «احساس وجود نظارت» ، شرط لازم براى حياست ، نه صِرف وجود ناظر . مثلاً اگر كسى احساس كند در برابر دوربين مخفى قرار دارد ، رفتار خود را كنترل مى كند ، حتّى اگر واقعا دوربينى وجود نداشته باشد و بر عكس ، اگر كسى احساس كند هيچ چشم ناظرى وجود ندارد ، دليلى براى كنترل رفتار خود نمى بيند ، هر چند واقعا چشمِ ناظرى وجود داشته باشد .

پس « درك نظارت موجود » يا «احساس وجود نظارت » ، مهم تر از وجود نظارت است و البته مراد از اين اهمّيت ، نقش آن در برانگيختن حياست ، نه اهمّيت آن در مقام ارزشگذارى . مراد اين است كه آنچه حيا را بر مى انگيزد ، وجود نظارت به عنوان يك واقعيت خارجى نيست ؛ بلكه توجّه فرد به اين

ص: 52


1- . ر . ك : بخش اوّل ، فصل اوّل : / حيا از منظر آيات و روايات .

واقعيت و درك آن ، موجب برانگيختگى حيا مى شود .

كسانى كه نظارت موجود را درك نمى كنند ، حيا نيز نمى كنند . بسيارى از افراد ، به اين دليل از خداوند و فرشتگان حيا نمى كنند كه توجّه به اين حضور و نظارت ندارند و اساسا از وجود چنين نظارتى يا بى خبرند و يا غافل . البته هستند كسانى كه با علم به اين حضور ، گستاخى كرده ، اقدام به معصيت مى كنند (كه در بحث بعدى به آن خواهيم پرداخت) ؛ امّا بيشتر افراد از اين حضور و نظارت بى خبرند و لذا حيا نيز در آنان برانگيخته نمى شود . اين گونه افراد ، كسانى اند كه براى گناه خود ، تنهايى و مكان خلوت را بر مى گزينند ، غافل از اين كه در همه جا خداوند ، ناظر است و همين غفلت ، موجب خفتگى حيا در آنان مى شود . اگر «بدانيم» كسى ناظر است ، حيا نيز برانگيخته مى شود . امام صادق عليه السلاممى فرمايد كه دانستم خداوند از من مطّلع است ، پس شرم كردم :

وعَلِمتُ أنَّ اللّه َ عز و جل مُطَّلِعٌ عَلَيَّ فَاستَحيَيتُ .(1)

در اين حديث شريف ، به خوبى روشن است كه « آگاهى » از اطّلاع خداوند ، مقدّم بر حياست . صِرف وجود نظارت ، كافى نيست . بايد شخص از وجود آن نظارت ، آگاهى داشته باشد . بر همين اساس ، مى توان نتيجه گرفت كه راه برانگيختن حيا در افراد ، توجّه دادن آنان به نظارت است . حضرت على عليه السلاموقتى مى خواهد در ميدان نبرد ، ياران خود را به شرم كردن از فرار فرا خوانَد ، نخست ، آنان را به ناظر بودن خداوند توجّه مى دهد :

إنَّكُم بِعَينِ اللّه ِ .

شما در ديد خدا قرار داريد .

سپس مى فرمايد :

ص: 53


1- . بحار الأنوار ، ج 78 ، ص 228 .

عاوِدُوا الكَرَّ وَ استَحيوا مِنَ الفَرِّ .(1)

دوباره حمله كنيد و از فرار كردن ، شرم كنيد .

و يا وقتى آن حضرت ، مردم را به مهار كردن نفس و تنظيم رفتار بر اساس قانون خدا فرا مى خواند ، از خداوند به عنوان ناظر نام مى برد و مى فرمايد :

فَاتَّقُوا اللّه َ الَّذي أنتُم بِعَينِهِ .(2)

تقواى خدايى را داشته باشيد كه شما در ديد اوييد .

و يا در جاى ديگر مى فرمايد :

أيُّهَا النّاسُ ! اتَّقُوا اللّه َ الَّذي إن قُلتُم سَمِعَ ، وإن أضمَرتُم عَلِمَ .(3)

اى مردم ! تقواى خدايى را داشته باشيد كه اگر سخن بگوييد ، مى شنود و اگر پنهان سازيد ، مى داند .

در اين جا نيز براى مديريت نفس ، از خداوند با ويژگى هاى سميع و عليم نام برده شده است . در روايت ديگرى آمده كه امام صادق عليه السلام فرمود :

لَو تَعلَمُ مَن عَن يَمينِكَ و شِمالِكَ لَأَحسَنتَ صَلاتَكَ .(4)

اگر بدانى چه كسى سمت راست يا چپ توست ، نمازت را خوب به جا مى آورى .

روشن است كه خوب به جاى آوردن نماز ، نتيجه طبيعى «وجود » افراد ديگر نيست ، بلكه نتيجه «آگاهى » از وجود حضور آنان است . به همين جهت ، امام صادق عليه السلامدر ادامه سخن ، براى تصحيح رفتار مخاطب خود ، او را به ناظر بودن خدا توجّه مى دهند تا در همه جا به خاطر خدا نماز خود را خوب به جا آورد ؛ چه كسى حضور داشته باشد يا نداشته نباشد :

ص: 54


1- . مستدرك الوسائل ، ج 11 ، ص 84 ؛ تاريخ دمشق ، ج 42 ، ص 460 .
2- . نهج البلاغه ، خطبه 183 ؛ بحار الأنوار ، ج 5 ، ص 326 ، ح 18 .
3- . نهج البلاغه ، حكمت 203 ؛ خصائص الأئمّة ، 115 ؛ روضة الواعظين ، ص 479 .
4- . الأمالى ، صدوق ، ص 329 ، و 589 ، ح 10 ؛ ثواب الأعمال ، ص 35 .

وَاعلَم أنَّكَ بَينَ يَدَي مَن يَراكَ ولا تَراهُ .(1)

بدان تو در در برابر كسى هستى كه تو را مى بيند ، ولى تو او را نمى بينى .

در اين جا صحبت از توصيه كردن نيست ، بلكه فقط صِرف توجّه دادن است ؛ زيرا كسى كه توجّه به اين نظارت پيدا كند ، رفتار خود را اصلاح مى كند .

همچنين ، وقتى اولياى دين مى خواهند حياى از فرشتگان را بر انگيزند ، نخست ، مردم را به حضور و نظارت آنان توجّه مى دهند ، سپس دعوت به حيا كردن از آنان مى كنند . امام صادق عليه السلاممى فرمايد :

وَاعلَم أنَّ مَعَكَ مَلَكا كَريما مُوَكَّلاً بِكَ يَحفَظُ عَلَيكَ ما تَفعَلُ ، ويَطَّلِعُ عَلى سِرِّكَ الَّذي تُخفيهِ مِن النّاسِ ، فَاستَحيِ .(2)

بدان كه همراه تو فرشته بزرگوارى است كه بر تو گماشته شده و آنچه را انجام مى دهى ، ثبت مى كند و حتّى بر اسرارى كه از مردم پنهان مى سازى ، آگاه است . پس حيا كن .

رسول خدا ، نخست مى فرمايد كه همراه شما فرشتگانى هستند كه از شما جدا نمى شوند . آن گاه مى فرمايد : «پس ، از آنان حيا كنيد» .(3)

تكريم ناظر

مسئله ديگر اين كه براى برانگيختگى حيا ، گذشته از لزوم «وجود ناظر» و گذشته از لزوم «درك نظارت» ، نكته سومى كه لازم است ، محترم بودن ناظر است . اگر ناظرى وجود داشته باشد ، ولى داراى ارزش و احترامى نزد فرد نباشد ، حتّى اگر علم به حضور وى داشته باشد ، از او حيا نمى كند ؛ چون تكريم و احترام او را لازم نمى داند و بى حرمتى نسبت به او را روا مى دارد . حرمت داشتن ناظر ، لازمه حياى از اوست و هر چه درجه حرمت و احترام ناظر بالاتر

ص: 55


1- . همان .
2- . تفسير العياشى ، ج 2 ، ص 163 ؛ بحار الأنوار ، ج 71 ، ص 184 .
3- . سنن الترمذى ، ج 5 ، ص 112 ح 2800 .

برود ، ميزان حياى از وى نيز بيشتر مى شود و از اين رو ، مقدار حيايى كه شخص از يك فرد غريبه دارد ، با حيايى كه از پدر ، مادر ، معلّم ، عالم دينى و يا اولياى

الهى دارد ، متفاوت است .

از آن جا كه حرمت فرد ناظر نيز از عوامل اساسى در حياى از ناظر است ، در مواردى كه پيشوايان دينى صحبت از نظارت فرشتگان كرده اند و قصدشان بر اين بوده كه حياى مردم را نسبت به آنان برانگيزانند ، از آنان به «فرشتگان كِرام (ارجمند)» تعبير كرده اند(1) و از مردم خواسته اند تا آنان را « تكريم » كنند (يعنى ارج نهند و بزرگ شمارند) .(2) مسلّم است كسى كه كريم دانسته نشود ، شايسته تكريم نيز دانسته نمى شود و قطعا از او شرم نيز نخواهد شد .

همچنين از امام على عليه السلام نقل شده كه هر كس از خودش حيا نكند ، براى خود ارزش قائل نيست .(3) اين نشان مى دهد كه انسان از كسى حيا مى كند كه براى او ارزش و احترام قائل باشد و اگر از او شرم نكرد ، معلوم مى شود كه ارزشى براى وى قائل نبوده و بى حرمتى نسبت به وى را جايز شمرده است . به همين جهت ، در پاره اى از روايات آمده كه هر كس بداند خداوندْ او را مى بيند و با اين حال ، در

محضر او معصيت كند ، در حقيقت ، خداوند را خوارترينِ ناظرها دانسته است .(4) در اين دسته از روايات ، اولاً مسئله «درك نظارت» خدا آمده است و ثانيا تصريح شده كه نگه نداشتن حيا در برابر خداوند ، نشانه بى ارزش دانستن خداوند است .

حيا ، خودْتنظيمىِ بدون ترس و طمع

ويژگى اى كه ركن نظارت به حيا مى دهد ، آن است كه آن را به خودْتنظيمى

ص: 56


1- . ر . ك : بحار الأنوار ، ج 71 ، ص 184 ؛ الدرّ المنثور ، ج 6 ، ص 213 ؛ كنز العمّال ، ج 4 ، ص 315 ح 10674 .
2- . سنن الترمذى ، ج 5 ، ص 112 ح 2800 ؛ الدرّ المنثور ، ج 6 ، ص 213 .
3- . شرح نهج البلاغه ، ابن ابى الحديد ، ج 20 ، ص 265 .
4- . ر . ك : الكافى ، ج 2 ، ص 68 ؛ ثواب الأعمال ، ص 147 ؛ بحار الأنوار ، ج 70 ، ص 355 و 386 و ج 78 ، ص 92 .

بدون ترس و طمع ، تبديل مى كند . حيا در زمره مهاركننده ها و تنظيم كننده هاست و آنچه آن را برجسته تر از ديگر كنترل كننده ها مى سازد ، اين است كه اين كنترل و تنظيم خود ، نه بر پايه ترس است و نه بر پايه طمع . گاهى انسان بر اساس ترس عمل مى كند و رفتار خود را طورى تنظيم مى كند كه از منبع تهديد ، دور شود . در اين فرض ، خطرى در آينده وجود دارد كه تحت شرايطى ممكن است به فرد ، اصابت كند و او را نابود سازد . نگرانى از اصابت اين خطر ، موجب برانگيختگى ترس مى شود(1) و كسى كه از چيزى بترسد ، از آن فرار مى كند .(2) بنا بر اين ، فرد ممكن است با توجّه به تهديدات آينده بترسد و موضعى اتّخاذ كند و رفتارى را در پيش گيرد تا خود را از منبع تهديد ، دور سازد . بنا بر اين ، ترس به انسان كمك مى كند تا خود را مهار و رفتار خود را طبق قانون ، تنظيم كند . صحبت از جهنّم ، عذاب قبر ، قيامت و كيفر گناه ، همه در همين راستا قرار مى گيرند .

و همچنين گاهى ممكن است كه طمع ، مبناى عمل انسان قرار گيرد . در اين حالت ، فرد سعى مى كند براى به دست آوردن پاداش هاى وعده داده شده ، روش و منش خود را طبق قانون تنظيم كند . وعده پاداش ، طمع برخى را برمى انگيزد و هر كس به چيزى دل ببندد ، به سوى آن روان مى شود(3) و به گونه اى عمل مى كند كه پاداش مورد نظر را به چنگ آورد . بنا بر اين ، طمع ، عامل ديگرى است كه به انسان كمك مى كند تا رفتار خود را تنظيم و نفس خود را مهار نمايد . به همين جهت ، در فرهنگ اديان ، صحبت از بهشت و پاداش هاى الهى و ويژگى هاى

ص: 57


1- . امام على عليه السلام مى فرمايد : «الخوف مجاهدة الأمر المخوف قبل وقوعه ؛ ترس ، درگير شدن با موضوع ترس ، پيش از وقوع آن است» . شرح نهج البلاغه ، ابن ابى الحديد ، ج 20 ، ص 285 ، ح 267
2- . امام على عليه السلام مى فرمايد : «من خاف شيئا هرب منه ؛ هر كس از چيزى بترسد از آن دورى مى كند» . (بحارالأنوار ، ج 78 ، ص 51 همچنين ، ر . ك : الكافى ، ج 2 ، ص 68 ؛ تحف العقول ، ص 362)
3- . امام على عليه السلام فرموده است : «من رجا شيئا طلبه ؛ هر كس به چيزى اميد داشته باشد ، آن را طلب مى كند» . الكافى ، ج 2 ، ص 68 ؛ تحف العقول ، ص 362

نعمت هاى وعده داده شده به ميان آمده است .

خودتنظيمى از نوع اوّل را مى توان تنظيم از نوع «بردگى»(1) ناميد و خودتنظيمى از نوع دوم را تنظيم از نوع «سوداگرى» .(2) نوع ديگرى از

خودتنظيمى است كه نه بر پايه ترس است و نه بر پايه طمع ؛ بلكه بر پايه كرامت نفس و تكريم و تجليل خداوند و رعايت حرمت اوست . اين خودتنظيمى ، «حيا» نام دارد . در اين نوع از مديريت نفس ، هم محبّت وجود دارد ، و هم احترام و تكريم ، و هم كرامت نفس ؛ و لذا برتر از دو نوع ديگر است . در حيا ، فرد از اسارت طمع و ترس ، رهاست و لذا مى توان آن را تنظيم از نوع «آزادگى»(3) ناميد . در اين جا يك چيزْ مهم است و آن ، رعايت جلالت و عظمت و حرمت فرد ناظر است . در تاريخ آمده كه امام على عليه السلامبه جهت جلالت مقام رسول خدا ، از ايشان حيا مى كرد .(4) پس حيا ، يعنى رعايت جلال و حرمت فرد ناظر . در مقابل ، بى حيايى ، يعنى شكستن حرمت ناظر . به همين جهت ، در برخى روايات آمده كه شرم نكردن از خدا ، يعنى خوار دانستن او .(5)

خلاصه سخنْ اين كه : حيا ، صفتى است بر مبناى تكريم و احترام كه بر ديگر محرّك هاى خودتنظيمى (از قبيل ترس و طمع) برترى دارد . حيا ، تربيت بدون ترس و طمع است و اين ، مرهون «وجود نظارت» ، «درك نظارت موجود» و «تكريم ناظر» است .

ص: 58


1- . امام صادق عليه السلام مى فرمايد : «قوم عبدوا اللّه عزوجل خوفا فتلك عبادة العبيد ؛ گروهى خداوند عزوجل را به خاطر ترس عبادت مى كنند كه اين ، عبادت بردگان است» . الكافى ، ج 2 ، ص 84 ؛ بحار الأنوار ، ج 70 ، ص 25
2- . امام صادق عليه السلام مى فرمايد : «قوم عبدوا اللّه - تبارك وتعالى - لطلب الثواب ، فتلك عبادة الاُجراء ؛ گروهى خداوند تبارك و تعالى را به خاطر كسب پاداش ، عبادت مى كنند كه اين ، عبادت مزدوران است» . همان جا
3- . ر . ك : الكافى ، ج 2 ، ص 84 ؛ بحار الأنوار ، ج 70 ، ص 255 .
4- . ر . ك : شرح الأخبار ، ج 2 ، ص 355 .
5- . ر . ك : الكافى ، ج 2 ، ص 68 ؛ بحار الأنوار ، ج 78 ، ص 92 .

4 . شخص حيا كننده

ركن ديگر حيا ، شخص حيا كننده است . براى اين كه حيا شكل بگيرد ، خود شخص نيز بايد ويژگى هايى داشته باشد . يكى اين كه شخص حيا كننده ، حضور ناظر و نظارت او را «درك» كند و ديگرى اين كه براى ناظر ، احترام و ارزش قائل باشد . اين امور ، پيش از اين ، مورد بررسى و اشاره قرار گرفتند .

شرط ديگر ، اين است كه شخص از زشتى كار ، اطّلاع داشته باشد . كسى كه نداند فلان كار ، نابه هنجار است ، دليلى هم ندارد كه از انجام دادن آن شرم كند . اين قبيل افراد ، كار زشت و حتّى زشت ترين و شرم آورترين كارها را ممكن است بسيار راحت ، انجام دهند ، به گونه اى كه شگفتى ديگران را برانگيزد ؛ ولى جاى شگفتى نيست ؛ چون از ديدگاه چنين كسى ، آن كار ، قبحى ندارد و بر عكس ، ممكن است كارى واقعا نابه هنجار نباشد ، امّا شخص تصوّر كند كه نابه هنجار است . همين تصوّر ، كافى است كه شرم وى را برانگيزد .(1) پس در مسئله نابه هنجار بودن عمل ، ملاك ، واقعيت كار نيست ؛ بلكه تصوّر و ارزيابى فرد از آن در بروز حيا تعيين كننده است .

و امّا نكته چهارمى كه نياز به بحث و بررسى بيشتر دارد ، مسئله «كرامت نفس» يا «خودْ ارزشمندىِ»(2) فرد حياكننده است . حيا در كسى بروز مى كند كه كريم النفس باشد ؛ زيرا اولاً براى خود ارزش قائل است و هرگز حاضر نيست شخصيت خود را با كارهاى زشت و ناپسند آلوده سازد . امام على عليه السلاممى فرمايد :

ص: 59


1- . البته اين مسئله ، اختصاص به كننده كار ندارد . كسانى هم كه ناظرند ، از اين قاعده مستثنا نيستند . اگر كارى از نظر فاعل آن قبيح نباشد ، ولى در ارزيابى ناظر قبيح باشد ، آن فاعل از انجام دادن آن شرم نمى كند ؛ ولى ممكن است اين ناظر از ديدن آن شرمگين شود .
2- . اگرچه اصطلاح «خودْارزشمندى» توسط روان شناسان ايرانى به گستردگى به كار رفته است ، امّا به نظر مى رسد كه معادل بهتر و دقيق ترِ «كرامت نفس» ، «خودْارزش دهى» است .

مَن كَرُمَت عَلَيهِ نَفسُهُ ، لَم يُهِنها بِالمَعصِيَةِ .(1)

هر كس براى خودش ارزش قائل باشد ، آن را با معصيت ، بى ارزش نمى سازد .

همچنين ايشان فرموده است :

مَن كَرُمَت عَلَيهِ نَفسُهُ هانَت عَلَيهِ شَهوَتُهُ . (2)

هر كس براى خودش ارزش قائل باشد ، شهوتش نزد او بى ارزش مى شود .

و امام سجّاد عليه السلام مى فرمايد :

مَن كَرُمَت عَلَيه نَفسُهُ هانَت عَلَيهِ الدُّنيا .(3)

هر كس براى خودش ارزش قائل باشد ، دنيا نزد او خوار مى شود .

پس اگر كسى از كرامت نفس برخوردار باشد ، جان خود را به دنيا ( كه در رأس تمام خطاهاست(4) ) و به شهوت ( كه عامل ارتكاب معصيت است(5) ) ، آلوده نمى كند .

ثانيا شخص كريم براى آبرو و حيثيت خويش نزد ديگران ، ارزش قائل است و به وجهه اجتماعى خود ، اهمّيت مى دهد و حاضر نيست تصوير ناخوشايندى از او در اذهان مردم نقش بندد .(6) در تعريف حيا هم بيان شد كه يكى از عناصر

ص: 60


1- . غررالحكم ودررالكلم ، ح 8730 ؛ عيون الحكم والمواعظ ، ص 439 ح 7616 .
2- . نهج البلاغه ، حكمت 449 ؛ بحار الأنوار ، ج 70 ، ص 78 ؛ غررالحكم ودررالكلم ، ح 8771 .
3- . تحف العقول ، ص 278 .
4- . امام صادق عليه السلام مى فرمايد : «رأس كل خطيئة حبّ الدنيا ؛ دنيا دوستى سرآمد همه خطاهاست» الكافى ، ج 2 ، ص 315 . همچنين از رسول خدا روايت شده است : «حبّ الدنيا أصل كل معصية و أوّل كلّ ذنب ؛ دنيادوستى ريشه هر معصيت و سرآغاز هر گناهى است» (تنبيه الخواطر ، ج 2 ، ص 122) .
5- . امام على عليه السلام مى فرمايد : «ما من معصية اللّه شى ء إلاّ يأتى فى شهوة ؛ هيچ يك از معصيت هاى خدا نيست مگر آن كه با شهوتى مى آيد» نهج البلاغه ، خطبه 175 . همچنين از ايشان روايت شده است : «من لم يعدل نفسه فى الشهوات خاض فى الخبيثات ؛ كسى كه در شهوت ها اعتدال نداشته باشد ، در پستى ها فرو مى رود» . (الكافى ، ج 2 ، ص 393) . نيز از ايشان نقل شده : «سبب الشر غلبة الشهوة ؛ سبب بدى ، چيره شدن شهوت است» (غررالحكم ودررالكلم ، ح 5533) .
6- . اساسا به انسان اجازه داده نشده كه گوهر جان خويش را آلوده سازد و حرمت و آبروى خويش را نزد مردم ، خراب كند . بر اساس تعاليم دين ، حفظ گوهر جان از آلودگى و حفظ آبرو از لكّه دار شدن ، واجب و الزامى است .

مهم آن ، ترس و نگرانى از آبروريزى و از بين رفتن حيثيت فرد است ؛ امّا شخص پست ، براى آبروى خويش ، ارزش قائل نيست . به همين جهت ، نه از آنچه انجام مى دهد ، باكى دارد و نه به آنچه درباره اش مى گويند ، اهمّيت مى دهد . در فرهنگ روايات ، از اين دسته افراد با تعبير «لا يبالى ما قال ولا ما قيل فيه (بى اعتنا به آنچه مى گويد و به آنچه درباره اش مى گويند)»(1) ياد شده و تصريح شده است :

اللَّئيمُ لا يَستَحيي .(2)

فرومايه ، حيا نمى كند .

امام باقر عليه السلام نيز مى فرمايد :

سِلاحُ اللِّئامِ قَبيحُ الكَلامِ .(3)

اسلحه فرومايگان ، سخنان زشت است .

و امام على عليه السلام مى فرمايد :

اللَّئيمُ إذا قَدَرَ أفحَشَ و إذا وَعَدَ أخلَفَ .(4)

فرومايه آن گاه كه امكان يابد ، ناسزا مى گويد و هرگاه وعده دهد ، تخلّف مى كند .

ناسزاگويى و عهدشكنى و سخن زشت بر زبان جارى كردن ، از رفتارهاى بى حيايى است و در اين روايات ، تصريح شده كه فرد پست ، مرتكب چنين كارهاى ناشايستى مى شود و از انجام دادن آنها شرم نمى كند . بنا بر اين ، يكى از ضرورت هاى برانگيخته شدن حيا ، كرامت نفس و احساس

ص: 61


1- . ر . ك : الكافى ، ج 2 ، ص 323 ؛ تحف العقول ، ص 44 .
2- . غررالحكم ودررالكلم ، ح 1053 ؛ عيون الحكم والمواعظ ، ص 48 ح 1229 و 1231 .
3- . الدرّ المنثور ، ج 5 ، ح 76 .
4- . غررالحكم ودررالكلم ، ح 1529 .

خودْارزشمندىِ فرد است . به همين جهت ، آن گاه كه مى خواهند حياى خداوند را يادآور شوند ، نخست ، به كريم بودن او اشاره مى كنند و سپس به حياى او . امام باقر عليه السلاممى فرمايد :

فَإِنَّ اللّه َ عز و جل كَريمٌ يَستَحيي و يُحِبُّ أهلَ الحَياءِ .(1)

خداوند عزيز و جليل ، كريمى است كه حيا مى كند و اهل حيا را دوست مى دارد .

ص: 62


1- . كتاب من لايحضره الفقيه ، ج 3 ، ص 506 ح 4774 ؛ تهذيب الأحكام ، ج 8 ، ص 141 .

بخش اوّل : كليات / ناظرها و انواع نظارت

فصل سوم : ناظرها و انواع نظارت

گفتيم كه نظارت ، از عناصر محورى و بلكه محورى ترين عنصر احساس شرم است . وقتى حيا برانگيخته مى شود كه ناظرى وجود داشته باشد و نظارت او درك شود . به همين جهت ، شناسايى انواع ناظرها و نظارت ها نيز لازم و ضرورى است . بى خبرى از انواع ناظرها و نوع نظارت آنها ممكن است پيامد «رسوايى» داشته باشد . مثلاً كسى كه نداند در برابر دوربين مخفى قرار دارد ، ممكن است كارهايى از او سر بزند كه مايه شرمسارى ، سرافكندگى و رسوايى اش باشد ؛ امّا اطّلاع از وجود ناظر ، مايه صيانت نفس و حفظ كرامت آن مى شود . به همين جهت ، بحث از انواع نظارت ، ضرورت و اهمّيت دارد .

لايه هاى نظارت

نظارت ، انواع مختلفى دارد . در زندگى انسان ، لايه هاى متعدّدى از نظارت وجود دارند كه رفتار و پندار بشر را زير نظر دارند . اين لايه ها عبارت اند از :

1 . مردم

ملموس ترين نظارت ، نظارت انسان هاست . شايد بتوان گفت بيشترين درصد اوقات زندگى فرد ، با همنوعان او مى گذرد . تقريبا هميشه كسانى هستند كه حضور داشته باشند و اگر كارى از انسان سر بزند ، شاهد آن باشند : دوست ،

ص: 63

همشاگردى ، همسر ، همسفر ، همشهرى ، همكار و ... . اگر نقشه اى از زندگى هر انسانى رسم شود ، مى توان پراكندگى حضور ديگران را در جنبه هاى مختلف زندگى وى مشخّص ساخت . البته در نقشه هر نفر ، قطعا نقاطى وجود خواهند داشت كه هيچ حضورى از مردم در آن جا ديده نمى شود . اين نقاط را مى توان نقاط كور نظارت انسانى ناميد .

نكته مهم ، اين كه وقتى صحبت از حضور و نظارت انسانى مى شود ، مراد ، حضور و نظارت بازدارنده و تأثيرگذار است . هر حضور و نظارتى محرّك حيا نمى شود . ممكن است در حضور كسى ، فرد يا افرادى وجود داشته باشند ؛ ولى هيچ شرمى را برنينگيزد . گروهى كه اهل كار خلاف اند ، بدون شك ، در مكانى دور از چشم ديگران به خلاف مى پردازند ؛ امّا آنها خود ، گروهى را تشكيل مى دهند كه اعضاى آن از يكديگر شرم نمى كنند(1) و يا كسى كه به شهر ديگرى مسافرت مى كند ، ممكن است كارهايى را انجام دهد كه در شهر خود ، انجام نمى داده است . در اين جا هر چند انسان ها حضور دارند ، امّا حضور و نظارت آنان ، تأثير بازدارنده و تنظيم كننده رفتار ندارد ، هر چند بى تأثير هم نيست .(2)

بنا بر اين ، مراد از حضور و نظارت ، حضور فيزيكى نيست . انسان ها همه در يك سطح نيستند . حضور برخى افراد ، هيچ تأثيرى ندارد و حضور برخى ، بى تأثير نيست و حضور بعضى ، كاملاً مؤثّر است . گروه اوّل ، كسانى اند كه خود ، اهل خلاف هستند . كسى كه اهل خلاف باشد و به اين كار ، شناخته شده باشد ، وجودش و حضورش هيچ شرمى را براى خلافكاران برنمى انگيزد . همين كه حاضران ، مرام واحدى داشته باشند ، شرم از ميان مى رود .

به بيان ديگر ، وحدت مرام و عقيده ، سبب مى شود كه حضور و نظارت

ص: 64


1- . ر . ك : بخش دوم ، فصل اوّل : حيا و خلوت .
2- . ر . ك : بخش دوم ، فصل دوم : حيا و گم نامى .

اعضاى گروه ، بازدارنده و شرم انگيز نباشد . اعضاى يك باند خلافكار ، به راحتى در حضور يكديگر به خلاف مورد قبول گروه مى پردازند و هيچ شرمى از يكديگر ندارند . البته اين ، اختصاص به گروه هاى ضدّ اخلاقى ندارد . گروه هاى ارزشى نيز تابع همين قاعده اند . مثلاً يك فرد مذهبى در ميان هم مسلكان خود ، به راحتى اعمال مذهبى را انجام مى دهد ؛ ولى همين شخص ، ممكن است در يك جمع غير مذهبى از به جا آوردن اعمال مذهبى خود ، خجالت بكشد . اكنون بحث درا ين نيست كه اين كار ، درست است يا نادرست . اين را در جاى خود ، بحث خواهيم كرد ؛(1) بلكه بحث بر سر اين نكته است كه هر حضور فيزيكى اى نمى تواند تأثيرگذار و شرم برانگيز باشد .

براى اعضاى يك گروه اجتماعى ، چشم هاى درونْ گروهى ، مانع و شرم برانگيز نيستند ؛ امّا چشم هاى خارجِ گروه ، مى توانند چنين تأثيرى داشته باشند . از اين جا مى توان فهميد كه يك نظارت ، وقتى شرم برانگيز است كه فعل مورد نظر ، از ديد ناظر هم نابه هنجار باشد . اگر كارى از ديد ناظر ، داراى نابه هنجارى نباشد ، نظارت وى محرّك حيا نخواهد بود . به هر حال ، يكى از لايه هاى نظارت ، نظارت مردم است .

2 . خود

خويشتن انسان ، ناظر ديگرى است . اين ناظر ، جداى از وجود انسان و ماهيت او نيست . گاهى تصوّر مى شود كه خارج شدن از قلمرو ديد ديگران يا خارج كردن ديگران از قلمرو خصوصى خود ، به معناى ختم نظارت است . غافل از اين كه در وجود انسان ، ناظرى وجود دارد كه هيچ گاه از وى جدا نمى شود و هيچ عملى از وى مخفى نمى ماند . اين ناظر كيست ؟ آيا همان نفس لوّامه

ص: 65


1- . ر . ك : بخش سوم : كم رويى .

(سرزنشگر) است ؟ آيا وجدان اخلاقى است ؟ آيا ... ؟

اين مسئله ، جاى بررسى جدّى دارد ؛ امّا آنچه مسلّم است ، اين كه آدمى گاهى از خود خجالت مى كشد . پديده «خجالت كشيدن از خود» كه انسان ها آن را به خوبى شناخته اند و شايد بارها تجربه كرده باشند ، به خوبى بر وجود ناظرى در درون ، دلالت مى كند . اين ناظر درونى ، اگر مورد توجّه قرار گيرد و حضور و نظارتش «درك» شود و نزد فرد ، داراى ارزش و منزلت باشد ، شرم برانگيز خواهد شد . امام على عليه السلام در باره اين نوع حيا مى فرمايد :

أحسَنُ الحَياءِ استِحياؤُكَ مِن نَفسِكَ .(1)

بهترين حيا ، حياى تو از خودت است .

همچنين فرموده است :

غايَةُ الحَياءِ أن يَستَحيِيَ المَرءُ مِن نَفسِهِ .(2)

نهايت شرم ، اين است كه انسان از خودش حيا كند .

و در روايت ديگرى از آن حضرت ، «حياى از خود» از ثمرات ايمان معرّفى شده است :

حَياءُ الرَّجُلِ مِن نَفسِهِ ثَمَرَةُ الإِيمانِ .(3)

حياى انسان از خودش ، ميوه ايمان است .

در برخى ديگر از روايات ، به اين مطلب پرداخته شده كه چرا و چگونه «خودِ» انسان مى تواند برايش شرم برانگيز باشد ؟ پاسخ يك جمله است و آن اين كه انسان براى خودش ارزش قائل باشد . ملاك شرم برانگيزى ، حضور فيزيكى (مادّى/ جسمى) نيست . پيش از اين ديديم و در آينده نيز بحث خواهيم كرد كه گاهى حضور فيزيكى افراد ، هيچ شرم و حيايى را برنمى انگيزد . پس ملاك

ص: 66


1- . غررالحكم ودررالكلم ، ح 3114 .
2- . همان ، ح 6369 .
3- . همان ، ح 4944 .

شرم برانگيزى ، حضور فيزيكى نيست . ملاك آن است كه ناظر ، داراى ارزش و احترام باشد . اگر چنين است ، وقتى كسى براى خودش ارزش و منزلت قائل باشد و آن را داراى حرمت و كرامت بداند ، بدون شك ، «خود» او شرم برانگيز خواهد شد . يا به عبارت بهتر ، از «خودِ» خويش شرم مى كند . امام على عليه السلام در اين باره مى فرمايد :

غايَةُ المُروءَةِ أن يَستَحيِيَ الإِنسانُ مِن نَفسِهِ ، وذلِكَ أنَّهُ لَيسَ العِلَّةُ فِي الحَياءِ مِنَ الشَّيخِ

كِبَرَ سِنِّهِ ولا بَياضَ لِحيَتِهِ ، و إنَّما عِلَّةُ الحَياءِ مِنهُ عَقلُهُ ، فَيَنبَغي إن كانَ هذَا الجَوهَرُ فينا أن نَستَحيِيَ مِنهُ ولا نُحضِرَهُ قَبيحا .(1)

نهايت مردانگى آن است كه انسان از خودش حيا كند و اين ، بدان جهت است كه علّت حيا از فرد سالخورده ، زيادى سن و سفيدى ريش او نيست؛ بلكه علّت حيا از او ، خردمندى اوست . پس ، اگر اين گوهر ، درون ما نيز باشد ، شايسته است كه از او حيا كنيم و عمل قبيحى را در محضر او انجام ندهيم .

همچنين آن حضرت فرموده است :

مَنِ استَحيى مِنَ النّاسِ ولَم يَستَحيِ مِن نَفسِهِ ، فَلَيسَ لِنَفسِهِ عِندَ نَفسِهِ قَدرٌ .(2)

كسى كه از مردم حيا كند ، ولى از خودش حيا نكند ، براى خودش ارزشى قائل نيست .

ناظر ارزشمندى در درون ما وجود دارد كه ناشناخته مانده است . اين گوهر را بايد شناخت و قدرش را دانست . كسانى كه از خود حيا نمى كنند ، خودِ خويش را نيافته اند و به ارزش آن پى نبرده اند . در اين جا مسئله «خودْ فراموشى» رخ مى نمايد و تأثير خود را نشان مى دهد . به نظر مى رسد ميان شرم نكردن از خود با خودْ فراموشى ، همبستگى وجود دارد .(3) احتمالاً كسانى كه به خود فراموشى

ص: 67


1- . شرح نهج البلاغه ، ابن ابى الحديد ، ج 20 ، ص 338 ح 870 .
2- . همان ، ص 265 ، ح 89 .
3- . همبستگى ميان خود فراموشى و شرم نكردن از خود ، جداگانه مى تواند محور يك تحقيق كتاب خانه اى و ميدانى قرار گيرد .

مبتلا هستند ، هويتى براى خود قائل نيستند و «خود»ى نمى بينند تا براى آن ، ارزش قائل شوند و حرمتش را حفظ كنند . پس براى كسانى كه به «شرم نكردن از خود» مبتلا هستند ، اوّلين قدم ، آن است كه «خودفراموشى» را به «خودشناسى» ، و «حقارت نفس» را به «خودارزشمندى» و «كرامت نفس» تبديل كنند . با اين كار ، حضور «خود» ، درك مى شود و «شرم از خود» متولّد مى شود . بايد تأكيد كرد كه اين كار ، «ناظرسازى» نيست ؛ بلكه «ناظرشناسى» است ، و «ايجاد ناظر» نيست ؛ بلكه «شناخت ناظر موجود» است ؛ ناظرى كه گم نام و غريب در منزل خود ، به فراموشى سپرده شده است .

3 . حجّت هاى خداوند

حجّت هاى خداوند از جنس بشرند ؛(1) امّا اين انسان هاى ارزشمند ، داراى دو حضور و دو نظارت اند . نوع اوّل ، حضور فيزيكى است و از اين جهت ، با لايه اوّل نظارت - كه مردم بودند - تفاوتى ندارد . در اين حالت ، حجّت هاى خداوند نيز همانند مردم ، بر كار ديگرانى كه در حضور آنان اند ، نظارت دارند . اين قِسم از نظارت ، مربوط به دوران حيات معصومان عليهم السلام و ظهور آنان در ميان مردم است .

امّا نوع دوم حضور و نظارت آنان ، حضورى است كه متوقّف بر وجود جسمانى آنان نيست و با عدم آن نيز پايان نمى يابد . اين نوع نظارت ، در چند حالت وجود دارد : يكى نظارت معصومان در زمان حيات و ظهورشان نسبت به كسانى است كه در كنار آنان نيستند ؛ چراكه نظارت معصومان در زمان حيات و ظهورشان ، محدود به كسانى نمى شود كه در محضر آنان بوده ، در دايره ديد

ص: 68


1- . «قل إنّما أنا بشر مثلكم يوحى إليّ ؛ بگو : من انسانى همانند شما هستم كه به من وحى مى شود» . كهف ، آيه 110

بصرى آنان قرار دارند ؛ بلكه از حال ديگر بندگان نيز آگاهى دارند ، هر چند در جاى ديگرى باشند .

حالت دوم ، مربوط به دوران حيات و غيبت آن بزرگواران است . در اين حالت ، حجّت خداوند ، حيات و حضور دارد ؛ امّا ظهور ندارد و در غيبت به سر مى برد و لذا ، مردم ، ايشان را نمى بينند ؛ ولى او مردم را مى بيند . از ديد مردم ، اين نوع نظارت ، نظارت محسوس و حضور فيزيكى نيست .

و امّا حالت سوم ، نظارت معصومان عليهم السلام پس از حيات شريفشان است . نظارت حجّت هاى خداوند ، نه محدود به حيات و ظهور آنان است ، و نه محدود به حضور ناپيداى آنان ؛ بلكه حتى پس از مرگ نيز بر رفتار مردم ، نظارت داشته و از آن آگاهى دارند . اين قسم ، همان چيزى است كه از آن به عنوان «عَرض (عرضه شدن) اَعمال» ياد مى شود . بنا بر اين ، در همه حالت ها و فرض ها ، معصومان عليهم السلامبر رفتار و پندار مردم ، نظارت دارند و به همين جهت ، از حجّت هاى خداوند به عنوان «شاهد» بر اعمال بندگان ياد شده است . پديده «شهادت حجّت هاى الهى» ، يكى از واقعيت هاى زندگى است . خداوند مى فرمايد :

فَكَيْفَ إِذَا جِئْنَا مِن كُلِّ أُمَّةِم بِشَهِيدٍ وَجِئْنَا بِكَ عَلَى هَ-ؤُلاَءِ شَهِيدًا .(1)

چگونه خواهد بود آن گاه كه از هر امّتى شاهدى بياوريم و تو را شاهد اينان قرار داده ايم ؟

امام صادق عليه السلام در تفسير اين آيه شريف فرموده است :

نَزَلَت في اُمَّةِ مُحَمَّدٍ صلى الله عليه و آله خاصَّةً . في كُلِّ قَرنٍ مِنهُم إمامٌ مِنّا شاهِدٌ عَلَيهِم ، و مُحَمَّدٌ صلى الله عليه و آله شاهِدٌ عَلَينا .(2)

ص: 69


1- . نساء ، آيه 41 .
2- . الكافى ، ج 1 ، ص 190 ، ح 1 ؛ بحار الأنوار ، ج 7 ، ص 283 ، ح 7 .

[ اين آيه] در خصوص امّت محمّد صلى الله عليه و آله نازل شده است . در هر نسلى از اين امّت ، امامى از ما شاهد و ناظر بر ايشان است و محمّد صلى الله عليه و آله ناظر بر ماست .

همچنين در آيه ديگرى آمده است :

وَكَذَ لِكَ جَعَلْنَ-كُمْ أُمَّةً وَسَطًا لِّتَكُونُواْ شُهَدَآءَ عَلَى النَّاسِ وَ يَكُونَ الرَّسُولُ عَلَيْكُمْ شَهِيدًا .

اين چنين ، شما را امّت ميانه قرار داديم تا شاهد بر مردم باشيد و پيامبر بر شما ناظر باشد .

در اين آيه نيز سخن از شهادت و نظارت برخى افراد ، كه از آنان به عنوان «امّت وسط» ياد شده ، به ميان آمده است . امام صادق عليه السلام در تفسير «امّت وسط» فرموده است :

نَحنُ الاُمَّةُ الوُسطى ، ونَحنُ شُهَداءُ اللّه ِ عَلى خَلقِهِ و حُجَجُهُ في أرضِهِ .(1)

ما هستيم امت ميانه ، و ماييم شاهدان خداوند بر خلقش ، و حجّت هاى او در زمينش .

در آيه ديگرى آمده است :

«وَ قُلِ اعْمَلُواْ فَسَيَرَى اللَّهُ عَمَلَكُمْ وَ رَسُولُهُو وَ الْمُؤْمِنُونَ» .(2)

بگو : عمل كنيد كه خداوند و پيامبرش و مؤمنان ، اعمال شما را خواهند ديد .

در اين آيه از نظارت خداوند و پيامبر اكرم و اهل ايمان ، سخن گفته شده است . امام صادق عليه السلامدر تفسير آن مى فرمايد :

مراد از اهل ايمان ، ما (يعنى ائمه معصوم) هستيم .(3)

همچنين امام رضا عليه السلامفرموده است :

ص: 70


1- . الكافى ، ج 1 ، ص 190 ؛ بحار الأنوار ، ج 16 ، ص 357 .
2- . توبه ، آيه 105 .
3- . الكافى ، ج 1 ، ص 219 ؛ بحار الأنوار ، ج 23 ، ص 337 .

إنَّ الأَعمالَ تُعرَضُ عَلى رَسولِ اللّه ِ صلى الله عليه و آله أبرارَها و فُجّارَها .(1)

اعمال مردم ، از نيك و بد ، به رسول خدا نشان داده مى شود .

امام صادق عليه السلام نيز بر همين حقيقت ، تأكيد كرده است .(2) رسول خدا به

اصحاب خويش مى فرمود :

فَإِنَّ أعمالَكُم تُعرَضُ عَلَيَّ كُلَّ يَومٍ .(3)

اعمال شما هر روز بر من عرضه مى شود .

اين آيات و روايات ، به خوبى نظارت حجّت هاى الهى را بر اعمال بشر ، بازگو كردند و پرده از اين واقعيت برداشتند . شايد شگفت آور باشد ؛ ولى اين يك واقعيت است . انكار و ترديد نمى تواند واقعيت را از بين ببرد ، و فقط سازوكارى دفاعى است براى كسانى كه مى خواهند خود را تحت نظارت اين انسان هاى پاك و بزرگ ندانند تا راحت تر به رفتار ناشايست ، اقدام كنند . ابوبصير به يكى از زنان مسلمان ، قرآن مى آموخت . روزى با وى شوخى كرد ! ابوبصير ، خود مى گويد وقتى خدمت امام باقر عليه السلامرسيدم ، به من فرمود : «هر كه خدا را در خلوت ، مراقب خود نداند ، خداوند ، ارزشى براى وى قائل نيست . چه چيزى به آن زن گفتى ؟!» . من از شرم ، سرم را به زير انداختم و همان جا توبه كردم .(4)

در اين واقعه به خوبى روشن است كه امام عليه السلام بدون حضور فيزيكى در جلسه آنان ، از كردار آنان مطّلع شده بود . امام صادق عليه السلام ، روزى بدون مقدّمه به داوود رَقّى فرمود :

ص: 71


1- . الكافى ، ج 1 ، ص 220 ؛ كتاب من لايحضره الفقيه ، ج 1 ، ص 191 ح 583 ؛ بحار الأنوار ، ج 17 ، ص 131 .
2- . بحار الأنوار ، ج 17 ، ص 149 .
3- . كتاب من لايحضره الفقيه ، ج 1 ، ص 191 ح 582 ؛ الأمالى ، طوسى ، ص 409 ؛ بحار الأنوار ، ج 17 ، ص 150 .
4- . الخرائج والجرائح ، ج 2 ، ص 594 ؛ بحار الأنوار ، ج 46 ، ص 247 .

اى داوود ! روز پنج شنبه ، اعمال شما بر من عرضه شد . در ميان كارهايى كه از تو به رؤيت من رسيد ، كمكى بود كه به پسر عمويت فلانى كردى و من از اين كار ، خوش حال شدم . اين صله رحم و كمك تو ، نابودى او و كوتاه شدن عمرش را سرعت بخشيد .

داوود رقّى مى گويد : پسر عمويى داشتم كه دشمن اهل بيت و فردى پليد بود . خبردار شدم كه او و خانواده اش در وضع مالى بدى به سر مى برند . لذا پيش از آن كه راهى مكّه شوم ، به قصد كمك به زندگى اش ، مبلغى برايش حواله كردم . چون به مدينه رسيدم ، امام صادق عليه السلام مرا از اين كار ، خبر داد .(1)

اعمال روزانه ما از كدام قِسم است ؟ آيا موجب سرور حجّت هاى الهى مى شود يا مايه اندوه آنان ؟ به هر حال ، اين يك واقعيت بوده ، از باورهاى مسلّم شيعه به شمار مى رود . بر اساس اين باور ، اگر انسان ، نظارت اين حجّت هاى الهى را درك كند ، هنگام گناه ، حياى او برانگيخته مى شود . تأكيد مى كنيم كه اين جا صحبت از «درك حضور» است ، نه «ايجاد حضور» و نه «توهّم حضور» . ما ، نه حضور غير موجودى را به وجود مى آوريم و نه وجود آن را توهّم مى كنيم ؛ بلكه واقعيتى را «درك» مى كنيم . اين درك حضور ، از عواملى است كه مى تواند شرم را بر انگيزد . امام صادق عليه السلام بر اين رابطه تصريح دارد و مى فرمايد :

إنَّ أعمالَ العِبادِ تُعرَضُ عَلى رَسولِ اللّه ِ صلى الله عليه و آله كُلَّ صَباحٍ أبرارَها و فُجّارَها ، فَاحذَروا فَليَستَحيِ أحَدُكُم أن يَعرِضَ عَلى نَبِيِّهِ العَمَلَ القَبيحَ .(2)

هر بامداد ، كارهاى بندگان ، از نيك و بد ، به رؤيت رسول خدا مى رسد . بنا بر اين به هوش باشيد ، هر يك از شما بايد شرم كند كه كار زشت بر پيامبرش عرضه كند .

امام صادق عليه السلام نيز مى فرمايد :

ص: 72


1- . الأمالى ، طوسى ، ص 413 ح 929 .
2- . تفسير القمى ، ج 1 ، ص 304 ؛ بحار الأنوار ، ج 17 ، ص 149 .

إذا أرادَ المَلائِكَةُ أن يَرفَعوا إلَى اللّه ِ عز و جل عَمَلاً ، عُرِضَ عَلى صاحِبِ الزَّمانِ عليه السلام ، ثُمَّ عَلى واحِدٍ واحِدٍ ، إلى أن يُعرَضَ عَلى رسولِ اللّه ِ صلى الله عليه و آله ، ثُمَّ يُعرَضَ عَلَى اللّه ِ .(1)

آن گاه كه فرشتگان بخواهند عملى را به سوى خداوند ، بالا ببرند ، نخست بر امام زمان عليه السلامعرضه مى كنند و سپس ، بر تكْ تكِ آنها (پيشوايان معصوم) ، تا اين كه بر رسول خدا عرضه مى شود و پس از آن ، بر خداوند عرضه مى شود .

ناپيدا بودن حجّت هاى الهى و نامحسوس بودن نظارت آنان ، درك حضورشان را براى غالب مردم ، مشكل مى سازد . در عوض ، برخى امور است كه حضور آنان را پُر رنگ ساخته ، توجّه انسان را برمى انگيزد و درك نظارت آنان را تسهيل مى كند . برخى زمان ها در اين امر ، تأثير دارند . مثلاً ايّام ولادت يا شهادت حجّت هاى الهى و يا عيدهايى كه به نحوى با يكى از آنان ارتباط پيدا مى كند ، حضور آنان را در ذهن و روان مردم ، پُر رنگ مى سازد . مردم در اين ايّام ، سعى مى كنند حرمت معصومان عليهم السلامرا بيشتر نگه دارند و به همين جهت ، از انجام دادن بسيارى از كارها شرم مى كنند .

بعضى مكان هاى منتسب به معصومان عليهم السلام نيز همين تأثير را دارد . برخى افراد ، سعى مى كنند در حرم حجّت هاى الهى و حتّى در نزديكى اين مكان هاى شريف ، از كارهاى نارواى خود ، دست بكشند . مثلاً در زمان طاغوت ، مشاهده مى شد كه برخى خانم هاى بى حجاب ، وقتى به نزديكى شهرهاى مقدّس مى رسيدند ، سر خود را با روسرى مى پوشاندند و وقتى به حرم امامان يا امامزادگان مى رسيدند ، چادر بر سر مى كردند . مكان هاى مقدّس و حرم هاى مطهرِ حجّت هاى الهى ، حضور بيشترى را از آنان تجلى مى دهد . به همين جهت ، گراميداشت ياد آنان و تجليل از آنان ، نقش مهمّى در حفظ حضورشان در ياد انسان دارد . همچنين ، رفتن به حرم هاى مطهّرِ پيشوايان الهى و زيارت

ص: 73


1- . الغيبة ، طوسى ، ص 387 ح 351 ؛ مستدرك الوسائل ، ج 12 ، ص 165 .

مرقد آنان ، حضورشان را در زندگى انسان ، پُر رنگ مى سازد و درك نظارت آنان را تسريع و تسهيل مى كند .

4 . فرشتگان

لايه ديگرى از نظارت موجود بر رفتار بشر ، فرشتگان اند . خداوند متعال ، فرشتگانى دارد كه ناظر بر اعمال بشرند و هر آنچه را آنان انجام مى دهند ، ثبت مى كنند . قرآن كريم در اين باره مى فرمايد :

وَ إِنَّ عَلَيْكُمْ لَحَ-فِظِينَ كِرَامًا كَ-تِبِينَ يَعْلَمُونَ مَا تَفْعَلُونَ .(1)

وقطعا بر شما نگهبانانى (گماشته)اند ؛ (فرشتگان) بزرگوارى كه نويسنده (اعمال شما) هستند . آنچه را انجام مى دهيد ، مى دانند .

حضور و نظارت فرشتگان يكى ديگر از واقعيت هاى زندگى ماست . رسول خدا صلى الله عليه و آله در تبيين اين واقعيت مى فرمايد :

جَميعُ أعمالِ بَني آدَمَ تَحضُرُهَا المَلائِكَةُ الكِرامُ الكاتِبونَ .

فرشتگان بزرگوارى كه نويسنده اعمال اند ، نزد همه اعمال آدميزاد ، حضور دارند .(2)

و به گفته امام على عليه السلامخداوند ، فرشتگانى دارد كه هر روز ، مسئول پرونده اى هستند و اعمال آدميزاد را در آن مى نويسند :

إنَّ للّه ِِ مَلائِكَةً يَتَوَلَّونَ في كُلِّ يَومٍ بِشَيءٍ يَكتُبونَ فيهِ أعمالَ بَني آدَمَ .(3)

همچنين خداوند متعال مى فرمايد :

مَّا يَلْفِظُ مِن قَوْلٍ إِلاَّ لَدَيْهِ رَقِيبٌ عَتِيدٌ .(4)

هيچ سخنى گفته نمى شود ، مگر اين كه نزد آن ، رقيب و عتيد ، حضور دارند .

ص: 74


1- . انفطار ، آيه 10 - 12 .
2- . كنزالعمّال ، ج 4 ، ص 315 ح 10674 .
3- . الدرّ المنثور ، ج 6 ، ص 36 .
4- . ق ، آيه 180.

روزى عثمان ، خدمت رسول خدا رسيد و گفت : اى رسول خدا ! چه تعداد فرشته همراه انسان است ؟ رسول خدا بيست فرشته را برشمرد و مأموريت هر كدام را بيان كرد . درباره چهار فرشته اوّل با اشاره به آيه ياد شده فرمود :

مَلَكٌ عَلى يَمينِكَ عَلى حَسَناتِكَ و واحِدٌ عَلَى الشِّمالِ . فَإِذا عَمِلتَ حَسَنَةً كُتِبَ عَشرا ، وإذا عَمِلتَ سَيِّئَةً ، قالَ الَّذي عَلَى الشِّمالِ لِلَّذي عَلَى اليَمينِ : اُكتُب ؟ قالَ : لا ، لَعَلَّهُ يَستَغفِرُ ويَتوبُ ، فَإِذا قالَ ثَلاثا ، قالَ : نَعَم ! أكتُبُ ، أراحَنَا اللّه ُ مِنهُ ، فَبِئسَ القَرينُ ، ما أقَلَّ مُراقَبَتَهُ للّه ِِ عز و جل وما أقَلَّ استِحياءَهُ مِنهُ ، يَقولُ اللّه ُ : «مَّا يَلْفِظُ مِن قَوْلٍ إِلاَّ لَدَيْهِ رَقِيبٌ عَتِيدٌ» .

فرشته اى از سمت راست ، مأمور حسنات است و همو ، فرمانده فرشته سمت چپ نيز هست . هرگاه عمل خوبى انجام دهى ، ده برابر مى نويسد و هر گاه عمل زشتى انجام دهى ، فرشته سمت چپ به فرشته سمت راست مى گويد : «آيا بنويسم ؟» . مى گويد : «نه ، شايد از خدا ، طلب بخشايش كند و توبه نمايد» . وقتى سه بار بپرسد ، آن گاه مى گويد : «بنويس . خداوند ، ما را از شرّ او راحت كند كه همراه بدى است ! چه قدر توجّه او به خدا كم است ! چه قدر شرم او از خداوند ، اندك است !» . خداوند [ درباره اين دو ]مى فرمايد : «هيچ سخنى گفته نمى شود ، مگر اين كه نزد آن ، رقيب و عتيد ، حضور دارند» .(1)

براى مأموريت ثبت اعمال ، دو فرشته در روز وجود دارند و دو فرشته در شب . اين چهار فرشته ، ناظران اعمال و ثبت كنندگان كردار نيك و بد ما هستند . اتفاقا فلسفه وجودى اين فرشتگان ، برانگيختگى حيا در انسان است ، نه كمك به خداوند براى آگاهى از اعمال بندگان . خداوند از همه چيز ، آگاه است . كاركرد در نظر گرفته شده براى اين گروه از فرشتگان ،(2) آن است كه توجّه به حضور آنان ، شرم را در انسان برانگيزد . زنديقى از امام صادق عليه السلاممى پرسد : چرا

ص: 75


1- . بحار الأنوار ، ج 5 ، ص 324 ح 12 ؛ الدرّ المنثور ، ج 4 ، ص 48 .
2- . فرشتگان ، داراى گروه هاى مختلف اند . يك گروه از آنان ، مأموريت ثبت اعمال را بر عهده دارند . ديگر گروه ها مأموريت هاى ديگرى دارند .

فرشتگانى گماشته شده اند تا نيك و بد اعمال مردم را بنويسند ، در حالى كه مى گوييد خداوند ، از سِر و آنچه مخفى تر از سِر است ، آگاهى دارد ؟ حضرت در پاسخ وى فرمود :

اِستَعبَدَهُم بِذلِكَ وجَعَلَهُم شُهودا عَلى خَلقِهِ لِيَكونَ العِبادُ لِمُلازَمَتِهِم إيّاهُم أشَدَّ عَلى طاعَةِ اللّه ِ مُواظَبَةً وعَن مَعصِيَتِهِ أشَدَّ انقِباضا .(1)

خداوند ، آنها را براى اين كار به بندگى گرفته است و آنان را شاهد بر خلق خود قرار داده ، تا بندگان خدا به خاطر همراهى فرشتگان با آنان ، مواظبت شديدترى بر طاعت خداوند و گريز شديدترى از معصيت او داشته باشند .

امام عليه السلام ، پس از ذكر فلسفه وجودى فرشتگانِ نويسنده ، در توصيف واكنش برخى از مردم نسبت به اين پديده مى فرمايد :

كَم مِن عَبدٍ يَهُمُّ بِمَعصِيَةٍ فَذَكَرَ مَكانَها فَارعَوى وكَفَّ ، فَيَقولُ : رَبّى يَراني وحَفَظَتي بِذلِكَ تَشهَدُ .(2)

چه بسا بنده اى كه قصد معصيت كرده ، ولى يادآور مكانت و جايگاه فرشتگان مى شود و در نتيجه ، مراعات كرده ، دست مى كشد و مى گويد : «پروردگارم مرا مى بيند و فرشتگان نگهبان من ، شاهدند» .

در اين روايت ، به فرايندى اشاره شده كه داراى چند مرحله وابسته به هم است : اوّل قصد معصيت ، دوم يادآورى نظارت فرشتگان ، سوم به وجود آمدن حالت رعايت ، چهارم دست كشيدن و پنجم مرور آن جمله .

اين فرايند شرم به جهت يادآورى حضور فرشتگان به وجود مى آيد . ازاين رو ، يكى از شيوه هاى اولياى دين ، اين است كه براى تصحيح و تنظيم رفتار مردم ، آنان را به حضور فرشتگان توجّه مى داده اند . اين شيوه را مى توان از جمله شيوه هاى شناختى دانست . به اين نكته نيز مى توان اشاره كرد كه عادت

ص: 76


1- . الاحتجاج ، ج 2 ، ص 95 ؛ بحار الأنوار ، ج 5 ، ص 323 و ج 59 ، ص 179 .
2- . همان .

عمومى اهل حجاز ، اين بوده كه در فضاى باز و بدون هيچ پوششى استحمام مى كردند و يا در حضور جمع ، عريان مى شدند . رسول خدا ، وقتى مى خواست اين عادت عمومى را تغيير دهد ، آنان را به اين واقعيت توجّه داد كه فرشتگان ، ناظر آنها هستند . ايشان در جايى فرمود :

إنَّ اللّه َ يَنهاكُم عَنِ التَّعَرّي ؛ فَاستَحيوا مِنَ المَلائِكَةِ الَّذينَ مَعَكُمُ الكِرامِ الكاتِبينَ .(1)

خداوند ، شما را از عريان شدن ، نهى كرده است . پس شرم كنيد از فرشتگانى كه همراه شما هستند ؛ همان گراميانى كه نويسنده اعمال اند .

در اين جا حضرت براى بازداشتن مردم از عريان شدن ، آنان را متوجّه حضور فرشتگان ساخته و به شرم كردن از آنها فرا خوانده است .

همچنين هنگامى كه رسول خدا كسى را ديد كه در فضاى باز ، استحمام مى كند ، خطبه اى خواند و مردم را به فرشتگانى كه همراهشان هستند ، توجّه داد و از آنان خواست كه حرمت فرشتگان را نگه داشته ، با استحمام پنهانى آنان را تكريم كنند .(2)

همچنين ، ابراهيم كَرْخى نقل مى كند كه امام صادق عليه السلام به شخص بيهوده كارى

از مردم مدينه فرمود :

وَاعلَم أنَّ مَعَكَ مَلَكا كَريما مُوَكَّلاً بِكَ يَحفَظُ عَلَيكَ ما تَفعَلُ ، ويَطَّلِعُ عَلى سِرِّكَ الَّذى تُخفيهِ مِنَ النّاسِ ، فَاستَحيِ .(3)

بدان كه همراه تو فرشته اى گرامى است كه بر تو گماشته شده تا آنچه را انجام مى دهى ، ثبت كند و بر سرّى هم كه از مردم پنهان مى دارى ، آگاه است . پس شرم كن .

همه اينها نشان از جايگاه فرشتگان ناظر و نقش آنها در بازدارندگى مردم از

ص: 77


1- . بحار الأنوار ، ج 59 ، ص 200 ؛ الدرّ المنثور ، ج 6 ، ص 233 ؛ سنن الترمذى ، ج 5 ، ص 112 ح 2800 .
2- . الدرّ المنثور ، ج 6 ، ص 213 .
3- . تفسير العياشى ، ج 2 ، ص 163 ؛ بحار الأنوار ، ج 71 ، ص 184 .

خطا دارد .(1)

5 . خداوند

لايه پنجم نظارت ، نظارت خداوند متعال است . خداوند متعال ، عالى ترين و فراگيرترين نظارت را دارد . نظارت خداوند ، نقص هاى نظارت هاى پيشين را ندارد . خداوند ، در هر مكانى و هر زمانى وجود و حضور دارد . هيچ مكانى و هيچ زمانى بدون حضور خداوند نيست . در قرآن كريم آمده است :

هُوَ مَعَكُم أيْنَما كُنْتُم وَاللَّهُ بِمَا تَعْمَلُونَ بَصِيرٌ .(2)

او با شماست ، هر جا كه باشيد ، و خداوند به آنچه انجام مى دهيد ، بيناست .

براساس همين همراهى است كه قرآن كريم مى فرمايد هيچ نجوايى از خدا پنهان نيست :

أَلَمْ تَرَ أَنَّ اللَّهَ يَعْلَمُ مَا فِى السَّمَ-وَ تِ وَ مَا فِى الْأَرْضِ مَا يَكُونُ مِن نَّجْوَى

ثَلَ-ثَةٍ إِلاَّ هُوَ رَابِعُهُمْ وَ لاَ خَمْسَةٍ إِلاَّ هُوَ سَادِسُهُمْ وَ لاَ أَدْنَى مِن ذَ لِكَ وَ لاَ أَكْثَرَ إِلاَّ هُوَ مَعَهُمْ أَيْنَ مَا كَانُواْ ثُمَّ يُنَبِّئُهُم بِمَا عَمِلُواْ يَوْمَ الْقِيَ-مَةِ إِنَّ اللَّهَ بِكُلِّ شَىْ ءٍ عَلِيمٌ .(3)

آيا نمى بينى خداوند به آنچه در آسمان هاست و به آنچه در زمين است ، آگاه است ؟ هيچ نجواى سه نفره اى نيست ، مگر آن كه او چهارمين است ، و هيچ نجواى پنج نفره اى نيست ، مگر آن كه او ششمين است ، و نه كمتر از اين و نه بيشتر ، مگر اين كه او با آنهاست ، هر جا كه باشند . سپس در روز قيامت ، آنها را به آنچه انجام داده اند ، خبر خواهد داد . به درستى كه خداوند به

ص: 78


1- . البته فرشتگان در دو موضع ، حضور نمى يابند : يكى در هنگام خلوت كردن همسران و ديگرى هنگام قضاى حاجت ر . ك : سنن الترمذى ، ج 5 ، ص 104 ، ح 2800 ؛ الدرّ المنثور ، ج 6 ، ص 213 . همچنين فرشتگان ، هر چند بر امور پنهان از مردم هم مطّلع اند ، ولى طبق برخى روايات ، بر نيّت مؤمنْ اشراف ندارند . آنان ، فقط بر اعمال مردم نظارت دارند (ر . ك : الدرّ المنثور ، ج 6 ، ح 104) .
2- . حديد ، آيه 4 .
3- . مجادله ، آيه 7 .

هر چيزى آگاه است .

اين آيه به خلوت هاى گروهى اشاره دارد كه در جاى خود ، بحث آن خواهد آمد .(1) آنچه در اين جا مورد توجّه است ، اين است كه هر نهانكارى اى در هر جايى كه اتفاق بيفتد ، خداوند ، همراه پنهانكاران است و شاهد رفتارشان .

در برخى ديگر از آيات ، حقيقتِ ياد شده به گونه ديگرى آمده و از خداوند به عنوان «مراقب» ياد شده است :

إِنَّ اللَّهَ كَانَ عَلَيْكُمْ رَقِيبًا .(2)

خداوند ، همواره مراقب شماست .

و يا آمده است :

وَ كَانَ اللَّهُ عَلَى كُلِّ شَىْ ءٍ رَقِيبًا .(3)

و خداوند ، مُراقب هر چيزى است .

همچنين اين واقعيت با واژه «شهادت» نيز آمده است :

وَأَنتَ عَلَى كُلِّ شَىْ ءٍ شَهِيدٌ .(4)

و تو بر هر چيزى شاهدى .

همراه بودن ، مراقب بودن ، شاهد بودن و ... سبب شده تا خداوند از هر آشكار و نهانى آگاه باشد . خداوند مى فرمايد :

أَوَ لاَ يَعْلَمُونَ أَنَّ اللَّهَ يَعْلَمُ مَا يُسِرُّونَ وَ مَا يُعْلِنُونَ .(5)

آيا نمى دانند كه خداوند ، آنچه را پنهان مى سازند و آنچه را آشكار مى سازند ، مى داند .

همچنين در جاى ديگر مى فرمايد :

ص: 79


1- . ر . ك : بخش دوم ، فصل اول : حيا و خلوت .
2- . نساء ، آيه 1 .
3- . احزاب ، آيه 52 .
4- . مائده ، آيه 117 .
5- . بقره ، آيه 77 . نيز ، ر . ك : نحل ، آيه 23 .

وَ إِنَّ رَبَّكَ لَيَعْلَمُ مَا تُكِنُّ صُدُورُهُمْ وَ مَا يُعْلِنُونَ .(1)

و به درستى كه پروردگارت ، حتما آنچه را در سينه ها پنهان ساخته اند و آنچه را آشكار مى سازند ، مى داند .

خلاصه سخن ، اين كه نظارت خداوند بر تمام آنچه در زمين و آسمان مى گذرد ، يك واقعيت در آفرينش است . و به همين جهت ، امام على عليه السلام مى فرمايد :

أفضَلُ الحَياءِ استِحياؤُكَ مِنَ اللّه ِ .(2)

برترين حيا ، حياى تو از خداوند است .

انسان ، ممكن است كارهايى را آشكارا انجام دهد ، بدون اين كه توجّه به حضور و نظارت خداوند داشته باشد و ممكن است كارهايى را پنهانى انجام دهد ، به خيال اين كه هيچ كس بر آنها نظارت ندارد . قرآن كريم مى فرمايد هم آشكار شما در محضر خداوند است و هم نهان شما . خداوند ، هم ناظر آشكارِ شماست و هم ناظر نهان شما .

نقش تصوير از خدا در شكل گيرى حيا

ممكن است كه ما كارهايى را در آشكارا انجام دهيم كه اگر مى دانستيم خدا ناظر است ، انجام نمى داديم ، و ممكن است كارهايى را پنهانى انجام دهيم كه اگر بدانيم خدا حاضر است ، انجام نمى دهيم . اين بستگى به تصويرى دارد كه فرد از خداوند در ذهن دارد . اين كه چه تصويرى از خداوند داشته باشيم ، نقش بسيار مهمى در شكل گيرى حيا دارد . تصوير خداوند در ذهن ما چيست ؟ خداى معدوم يا خداى موجود ؟ خداى غايب يا خداى حاضر ؟ ناظر ندانستن خدا ، منحصر در كسانى كه به «خداى معدوم» (يا عدم وجود خدا) معتقدند ، نيست .

ص: 80


1- . نحل ، آيه 74 . نيز ، ر . ك : قصص ، آيه 69 ؛ يس ، آيه 76 ؛ نحل ، آيه 23 ؛ هود ، آيه 5 .
2- . غرر الحكم و دررالحكم ، ح 3112 .

ممكن است كسانى هم كه به «خداى موجود» معتقدند ، به حضور و نظارت خداوند ، باور عملى نداشته باشند . اين گروه به «خداى غايب» ، باور عملى دارند ؛ يعنى خدا را در جايى غير از جايى كه آنان هستند ، مى دانند ، حال آن كه خداى موجود ، «خداى حاضر و ناظر» است .

ابن ابى العوجا به امام صادق عليه السلام گفت : نام خدا را آوردى و ما را به چيزى كه «غايب» است ، حواله كردى !؟ امام صادق عليه السلام در پاسخ وى فرمود :

وَيلَكَ ! كَيفَ يَكونُ غائِبا مَن هُوَ مَعَ خَلقِهِ شاهِدٌ ، وإلَيهِم أقرَبُ مِن حَبلِ الوَريدِ ، يَسمَعُ كَلامَهُم ويَرى أشخاصَهُم ويَعلَمُ أسرارَهُم ؟(1)

واى بر تو ! چگونه كسى كه همراه خلق خود و شاهد آنان است و از رگ گردن به آنان ، نزديك تر است ، سخن آنان را مى شنود و پيكر آنان را مى بيند و اسرار آنان را مى داند ، مى تواند غايب باشد ؟

براى باورى كه خدا را «غايب» مى داند ، برانگيختگىِ شرم بى معناست ؛ امّا باورى كه خدا را «حاضر و ناظر» مى داند ، از او شرم مى كند . خداوند ، ممكن است ناپيدا باشد ، و با چشم سر ، ديده نشود ؛ امّا غايب نيست ؛ بلكه هميشه و همه جا حاضر است . امام على عليه السلام درباره خداوند متعال مى فرمايد :

وأنَّهُ لَبِكُلِّ مَكانٍ ، وفي كُلِّ حينٍ وأوانٍ ومَعَ كُلِّ إنسٍ و جانٍّ .(2)

او در هر مكانى و در هر زمانى و با هر انسان و جنّى هست .

حضرت در اين حديث شريف ، به قلمرو مكانى ، قلمرو زمانى و قلمرو موجوداتى حضور خداوند ، اشاره كرده و تصريح نموده كه هيچ يك از اين قلمروها خالى از حضور خداوند نيست . تمام موجودات در تمام زمان ها و تمام مكان ها ، در محضر خداوند هستند . بنا بر اين ، نه موجودِ بى ناظر وجود دارد و نه

ص: 81


1- . الكافى ، ج 1 ، ص 125 ؛ كتاب من لايحضره الفقيه ، ج 2 ، ص 250 ح 2325 ؛ الاحتجاج : ج 2 ، ص 208 (ح 218) ؛ بحار الأنوار ، ج 3 ، ص 33 .
2- . نهج البلاغه ، خطبه 195 ؛ بحار الأنوار ، ج 77 ، ص 315 .

زمانِ بى نظارت و نه مكانِ بى ناظر . نسبت به ناظر انسانى كه بسنجيم ، گاهى برخى مكان ها خالى از نظارت است و گاهى برخى زمان ها . مثلاً شبْ هنگام ، نظارت انسانى كمترى وجود دارد و درون اتاق شخصى فرد نيز كسى حضور ندارد . بنا بر اين ، اتاق شخصى به هنگام شب ، كمترين حضور و نظارت انسانى را در بردارد . امّا آيا اين مسئله در مورد خداوند هم صادق است ؟ آيا زمان بدون نظارت و مكان بدون حضور خداوند هم داريم ؟ امام على عليه السلام در توصيف خداوند مى فرمايد :

المُشاهِد لِجَميعِ الأَماكِنِ بِلاَ انتِقالٍ إلَيها .(1)

شاهد همه مكان هاست ، بدون اين كه نياز به انتقال و جابه جايى باشد .

همچنين ، ضمير آدمى و خاستگاه نيّت او نيز از نقاط كور نظارت انسانى محسوب مى شود و بلكه حتّى فرشتگان نيز در اين قلمرو ، نظارتى ندارند . حضور و نظارت انسان و فرشته ، محدود به عمل است و قلمرو نيّت ، خارج از قدرت نظارت آنان است ؛ امّا نظارت خداوند ، چنين محدوديتى را هم ندارد . رسول خدا مى فرمايد كه خداوند به فرشتگان مى فرمايد :

إنَّكُم حَفَظَةٌ عَلى عَمَلِ عَبدي وأنَا رَقيبٌ عَلى ما في نَفسِهِ .(2)

شما نگهبان عمل بنده منيد و من ، رقيب آنچه در نفس اوست .

امام على عليه السلام نيز مى فرمايد :

إنَّ اللّه َ سُبحانَهُ عِندَ إضمارِ كُلِّ مُضمِرٍ وقَولِ كُلِّ قائِلٍ وعَمَلِ كُلِّ عامِلٍ .(3)

خداوند سبحان ، نزد پنهان سازى هر پنهانكارى و سخن هر گوينده اى و عمل هر عاملى حضور دارد .

تاكنون با حضور و نظارت خداوند به عنوان يك واقعيت و همچنين با گستره

ص: 82


1- . الكافى ، ج 1 ، ص 142 ؛ التوحيد ، ص 33 ؛ بحار الأنوار ، ج 4 ، ص 266 .
2- . الدرّ المنثور ، ج 6 ، ص 104 .
3- . غررالحكم ودررالكلم ، ح 3447 .

آن آشنا شديم . اين واقعيت عظيم ، هنگامى تأثير گذار خواهد بود كه درك شود و به باور انسان ، راه يابد . امام رضا عليه السلام ، صلاح بشر را در گرو توجّه به اين واقعيت و اعتقاد به آن مى داند :

لَم يَكُن قِوامُ الخَلقِ وصَلاحُهُم إلاّ بِالإِقرارِ مِنهُم بِعَليمٍ خَبيرٍ يَعلَمُ السِّرَّ وأخفى .(1)

پايدارى خلق و صلاح آنان ممكن نيست ، مگر با اقرار آنان به خداوندِ دانا و آگاهى كه از سِر و مخفى تر از آن ، آگاه است .

اقرار به حضور و نظارت عام خداوند ، مقدّمه برانگيختگى شرم است . حضور و نظارت خداوند ، واقعيتى غير قابل تغيير است ؛ امّا اين مقدار براى برانگيختن حيا كافى نيست . آنچه حيا را برمى انگيزد ، « درك » اين واقعيت است و اين درك ، تصوير انسان از خداوند را خلق مى كند . كسى كه اين واقعيت را درك كند و به آن ايمان داشته باشد ، اهل شرم از خداوند است . امام صادق عليه السلام در همين زمينه مى فرمايد :

عَلِمتُ أنَّ اللّه َ مُطَّلِعٌ عَلَيَّ فَاستَحيَيتُ .(2)

دانستم كه خداوند بر من مطلّع است ، پس حيا كردم .

تنوّع نظارت ها

در اين مبحث با لايه هاى پنج گانه نظارت ، آشنا شديم . لايه اوّل ، حضور مردم بود . فراتر از آن ، نظارت «خود» انسان قرار داشت و بر فراز آن ، نظارت فرشتگان . نظارت حجّت هاى الهى ، لايه چهارم نظارت را تشكيل مى داد و بر فراز همه اينها حضور و نظارت خداوند ، وجود داشت . تنوّع نظارت ها امكان برانگيختگى حيا را افزايش مى دهد . گاهى انسان به مردم توجّه مى كند و از آنان ،

ص: 83


1- . عيون أخبار الرضا عليه السلام ، ج 2 ، ص 100 ؛ علل الشرائع ، ص 252 ؛ بحار الأنوار ، ج 3 ، ص 11 .
2- . بحار الأنوار ، ج 78 ، ص 228 .

شرم مى كند و گاهى از خودش خجالت مى كشد . گاهى فرد متوجّه حضور فرشتگان مكرّم الهى مى شود و حيا پيشه مى كند و گاهى به خداوند ، توجّه پيدا مى كند و از او شرم مى نمايد . افراد ، متفاوت اند . هر كس ممكن است با يك يا چند عامل ، برانگيخته شود و يا ممكن است در شرايط مختلف با عامل هاى مختلف ، برانگيخته شود . به نظر مى رسد خداوند متعال ، طيفى از نظارت ها را قرار داده تا انسان ها به هر كدام كه خواستند ، توجّه پيدا كنند و صفت شرم در آنان برانگيخته شود .

ص: 84

بخش اوّل : كليات / اقسام حيا

فصل چهارم : اقسام حيا

حيا از جنبه هاى مختلف ، داراى تقسيمات متفاوتى است كه به آنها اشاره مى شود و توضيح هر كدام در جاى خود ، خواهد آمد . تقسيم حيا با چهار ملاك صورت مى گيرد . ملاك اوّل ، تقسيم بر اساس كاربرد حياست كه آيا در جاى خود به كار رفته يا نه . ملاك دوم ، تقسيم حيا بر اين اساس است كه آيا پيش از عمل رخ داده يا پس از عمل و ملاك سوم ، تقسيم حيا بر اساس انواع ناظرهاست و ملاك چهارم بر اين اساس است كه موقعيت قبيح ، آيا از سنخ «فعل» است يا «فكر» .

ملاك اوّل

حيا از اين جهت كه در چه مواردى به كار رفته و از چه چيزهايى حيا شده است ، به دو قِسم تقسيم مى شود : حياى مثبت و حياى منفى . حيا به عنوان يك قابليت ، وقتى در جاى خود به كار رود ، «حياى مثبت» ناميده مى شود ؛ امّا اگر در جايى به كار رود كه موضع حيا نيست ، «حياى منفى» ناميده مى شود .(1) از حياى مثبت ، به شرم و حيا تعبير مى شود و از حياى منفى ، به «كم رويى» . رسول خدا مى فرمايد :

الحَياءُ عَلى وَجهَينِ . فَمِنهُ ضَعفٌ و مِنهُ قُوَّةٌ و إسلامٌ و إيمانٌ .(2)

ص: 85


1- . فرض سوم هم اين است كه حيا در جاى خود به كار نرود . اين حالت ، بى حيايى ، پُررويى و تجرّى ناميده مى شود كه در بخش چهارم به آن پرداخته مى شود .
2- . الخصال ، ج 1 ، ص 55 ح 76 ؛ تحف العقول ، ص 360 ؛ قرب الإسناد ، ص 22 ؛ بحار الأنوار ، ج 78 ، ص 242 .

حيا بر دو قِسم است : يك قسم آن ، ضعف و ناتوانى است و قِسم ديگر آن ، توانايى و اسلام و ايمان است .

در اين روايت از ريشه هاى روان شناختى اين دو قِسم (يعنى ضعف و قوّت نفس ) براى ناميدن آنها استفاده شده است . مراد از حياى ناتوانى ، حياى كم رويى است و مراد از حياى توانايى ، حيايى است كه مورد تأييد دين است و به مقتضاى ايمان ، صورت مى گيرد . همچنين در روايت ديگرى آمده است :

الحَياءُ حَيائانِ : حَياءُ عَقلٍ و حَياءُ حُمقٍ .(1)

حيا دو گونه است : حياى خِرد و حياى حماقت .

مراد از حياى خِرد ، همان حياى معروف است و مراد از حياى حماقت ، كم رويى است . از آن جا كه عقل ، ريشه حياى مثبت است ، آن را حياى خِرد ناميده اند و از آن جا كه حماقت ، ريشه كم رويى است ، آن را حياى حماقت ناميده اند . در ادامه روايت ياد شده ، آمده است :

فَحَياءُ العَقلِ هُوَ العِلمُ و حَياءُ الحُمقِ هُوَ الجَهلُ .(2)

حياى عقل ، همان علم است و حياى حماقت ، همان جهالت .

بنا بر اين ، از حياى مثبت با تعبيرهايى چون : قوّت ، عقل ، علم ، اسلام و ايمان ياد شده است و از حياى منفى با تعبيرهايى چون : ضعف ، حماقت و جهالت .(3)

ملاك دوم

ملاك تقسيم دوم ، اين است كه آيا حيا پيش از عمل قبيح (نابه هنجار) ، رخ داده

ص: 86


1- . الكافى ، ج 2 ، ص 106 ؛ تحف العقول ، ص 45 ؛ بحار الأنوار ، ج 71 ، ص 331 .
2- . همان .
3- . تبيين چگونگى ارتباط مفاهيم هر دو قِسم ، از مباحث مهمّى است كه مى تواند روشنگر حقايق بيشترى باشد و از اين رو ، اين موضوع ، خود ، نيازمند پژوهشى مستقل است .

يا پس از آن . كسانى كه اهل حيا نيستند ، نه پيش از عملْ شرم مى كنند و نه پس از آن ؛ امّا كسانى كه اهل حيا هستند ، ممكن است پيش از عمل ، شرم كنند و ممكن است پس از عمل ، شرمگين شوند . حياى پيش از عمل ، حيا از « انجام دادن كار » است و حياى پس از عمل ، حيا از « كار انجام شده » است . ممكن است پيش از انجام دادن عمل نابه هنجار ، حيا برانگيخته نشود . در اين صورت ، شخص ، مرتكب آن عمل مى شود ؛ امّا پس از انجام دادن عمل كه هيجان گناه فروكش مى كند ، اين امكان وجود دارد كه عمل انجام شده ، مورد ارزيابى و توجّه قرار گيرد . در اين ارزيابى ، كسانى كه نسبت به عمل انجام شده بى تفاوت باشند ، بهره اى از حيا نبرده اند ؛ امّا كسانى كه اهل حيا باشند ، توجّه به كار قبيح انجام

شده ، حيا را در آنان بر مى انگيزد و از كارى كه انجام داده اند ، خجل و شرمسار مى شوند . بنا بر اين ، از اين منظر ، دو قِسم حيا داريم : حياى پيش از عمل و حياى پس از عمل .

نكته ديگر ، اين كه برخى معتقدند كاربرد واژه حيا ، براى شرم از « انجام دادن كار » است و كاربرد واژه خجالت ، براى شرم از « كار انجام شده » :

خجالت ، مربوط به كارِ انجام شده است و حيا مربوط به كارى كه در پيش است .(1)

اين مطلب را روايات حيا تأييد نمى كند . در روايات ، واژه حيا در هر دو قِسم به كار رفته است .

ملاك سوم

اين تقسيم بر اساس تفاوت ناظرها صورت مى گيرد . ناظرها انواعى دارند كه بحث آن گذشت . از اين منظر ، حيا نيز بر چند قِسم است : حيا از مردم ، حيا از

ص: 87


1- . معجم الفروق اللغوية ، ص 212 .

خود ، حيا از پيامبر و ائمّه ، حيا از فرشتگان ، و حيا از خداوند .

از آن جا كه انواع ناظرها را پيش از اين بحث كرده ايم ، به همين مقدار بسنده مى كنيم و بيش از اين به آن نمى پردازيم .

ملاك چهارم

اگر از اين دريچه بنگريم كه كار قبيح ، هم مى تواند از قبيل «فعل» باشد و هم از قبيل «فكر» ، تقسيم ديگرى به وجود مى آيد . گذشته از فعل ، فكر نيز از كارهاى انسان است كه مى تواند زشت يا زيبا باشد و به همين جهت ، فكر قبيح نيز مى تواند شرم برانگيز باشد . پس بر اين اساس ، دو گونه حيا وجود دارد : حيا از انجام دادن فعل قبيح و حيا از فكر قبيح . درباره حيا از كار قبيح ، روايات زيادى وجود دارد كه برخى از آنها پيش از اين ، ذكر شد و برخى هم بعدا خواهد آمد ؛ امّا حيا از فكر قبيح را مى توان در اين حديث يافت كه امام على عليه السلاممى فرمايد :

يَنبَغي لِلمُؤمِنِ أن يَستَحيِيَ إذَا اتَّصَلَت لَهُ فِكرَةٌ في غَيرِ طاعَةٍ .(1)

براى مؤمن ، شايسته است كه وقتى فكرى در غير طاعت خداوند به ذهنش راه يافت ، شرم كند .

فكر ، عمل نيست و آنچه به عمل درنيايد ، عقوبت ندارد ؛ امّا اين ، با صدق كردن مفهوم حيا منافات ندارد ؛ زيرا اولاً عقوبت نداشتن به معناى قبيح نبودن نيست و ثانيا ملاك حيا ، ترس از مجازات نيست كه هرجا مجازات نباشد ، حيا هم مطرح نشود . فكر قبيح نيز همانند فعل قبيح ، قبيح است و بنا بر اين ، مى تواند شرم برانگيز باشد .

به بيان ديگر ، قلمرو فكر ، ويژگى هاى خود را دارد و اين قلمرو مى تواند

ص: 88


1- . غررالحكم ودررالكلم ، ح 10924 ؛ عيون الحكم والمواعظ ، ص 553 ح 10187 .

زشت يا زيبا باشد . آيا اگر اتاق فكر و انديشه انسان آلوده شود ، جاى شرمندگى ندارد ؟ اين گونه نيست كه فقط فعل قبيح ، آلاينده باشد . فكر قبيح نيز آلاينده است . حضرت عيسى عليه السلاممى فرمايد :

إنَّ موسى نَبِىَّ اللّه ِ أمَرَكُم أن لا تَزنوا وأنَا آمُرُكم أن لا تُحَدِّثوا أنفُسَكُم بِالزِّنا فَضلاً عَن أن تَزنوا ، فَإِنَّ مَن حَدَّثَ نَفسَهُ بِالزِّنا كانَ كَمَن أوقَدَ في بَيتٍ مُزَوَّقٍ فَأَفسَدَ التَّزاويقَ الدُّخانُ وإن لَم يَحتَرِقِ البَيتُ .(1)

موسى ، پيامبر خدا ، به شما امر كرد كه زنا نكنيد و من به شما امر مى كنم كه فكر زنا هم نكنيد تا چه رسد كه آن را مرتكب شويد ، زيرا كسى كه فكر زنا بكند ، همانند كسى است كه در خانه زيبا و آراسته اى آتش بيفروزد . دود ، زيبايى خانه را از بين مى برد ، هر چند آن را به آتش نكشد .

از اين روايت به خوبى روشن مى شود كه فكر آلوده ، خانه انديشه را مى آلايد . نمى توان دو نفر را كه يكى به گناه مى انديشد و ديگرى يا به گناه نمى انديشد و يا بلكه به عبادت مى انديشد ، يكسان دانست . آن كه به عبادت و بندگى مى انديشد ، خانه انديشه اش آراسته و نورانى است ، و كسى كه نه به گناه مى انديشد و نه به عبادت ، خانه انديشه اش سالم ، امّا ساده و معمولى است . و امّا كسى كه به گناه مى انديشد ، خانه انديشه اش آلوده است و از دود گناه ، سياه و تار . بدون شك ، روان اين افراد را نمى توان در يك سطح دانست .(2)

از آنچه گفتيم ، روشن شد كه آلودگى روان ، يك واقعيت است ؛ امّا پرسشْ اين است كه : اين واقعيت ، چه وقت مى تواند شرم برانگيز باشد و چه هنگام ، روانْ آلوده ها شرم خواهند كرد ؟ پاسخ ، اين است كه شرمگين شدن در اين فرض ، بسته به ويژگى هاى فرد دارد . كسى كه محرّك حياى او مردم يا فرشتگان باشند ، ممكن است شرمگين نشود ؛ چرا كه مردم از باطن افراد ، بى خبرند و

ص: 89


1- . الكافى ، ج 5 ، ص 542 ؛ بحار الأنوار ، ج 14 ، ص 331 .
2- . اين تفاوت مى تواند موضوع بررسى روان شناختى و ميدانى قرار گيرد .

فرشتگان نيز بر نيّت افراد ، نظارت ندارند(1) و به همين جهت ، محرّكى براى شرم وج-ود نخواهد داشت . امّا به احتمال زياد ، كسى كه محرّك حياى او «خود» او يا «خدا» يا «حجّت هاى خدا» باشند ، شرمگين مى شود ؛ چون هر سه ناظر ، به درون خانه انديشه راه دارند و از باطن فرد ، آگاه اند . انسان به نفسِ خويش ، آگاه است .

اگر كسى براى خويش ارزش قائل باشد ، از فكر گناه نيز شرمنده مى شود . انسان كريم النفس از انجام دادن فعل نابه هنجار ، شرمنده مى شود ؛ چه در عمل باشد و چه در فكر . امام صادق عليه السلاممى فرمايد :

ما يَصنَعُ أحَدُكُم أن يُظهِرَ حَسَنا و يُسِرَّ سَيِّئا ، ألَيسَ يَرجِعُ إلى نَفسِهِ فَيَعلَمَ أنَّ ذلِكَ لَيسَ كَذلِكَ وَاللّه ُ عز و جل

يَقولُ : «بَلِ الاْءِنسَ-نُ عَلَى نَفْسِهِى بَصِيرَةٌ»(2) .(3)

چه مى كنند برخى از شما كه خوبى را [ در عمل] به نمايش مى گذارند و پليدى را [در انديشه ]پنهان مى سازند . آيا به نفس خويش ، مراجعت نمى كنند و نمى بينند كه اين گونه نيست ، حال آن كه خداوند مى فرمايد : "بلكه انسان بر نفس خويش آگاه است" ؟

خداوند متعال نيز بر نهان و آشكار انسان ، آگاه است(4) و به اذن خداوند ، حجّت هاى او نيز از چنين قدرتى برخوردارند .(5) همه اينها ايجاب مى كند كسانى كه به حضور اين عواملْ اعتقاد دارند ، از فكر قبيح نيز شرمنده شوند . نتيجه اين شرمندگى ، پاك ماندن خانه انديشه خواهد بود .

ص: 90


1- . ر . ك : بخش اوّل ، فصل سوم : ناظرها و انواع نظارت / فرشتگان .
2- . قيامت ، آيه 14 .
3- . الكافى ، ج 2 ، ص 295 ؛ الأمالى ، مفيد ، ص 214 ؛ بحار الأنوار ، ج 7 ، ص 87 .
4- . ر . ك : بخش اوّل ، فصل سوم : ناظرها و انواع نظارت / خداوند .
5- . ر . ك : بخش اوّل ، فصل سوم : ناظرها و انواع نظارت / حجّت هاى الهى .

بخش اوّل : كليات / مراتب حيا

فصل پنجم : مراتب حيا

در اين بخش به بررسى مراتب حيا مى پردازيم و آن را در دو بحث كلّى مطرح مى كنيم : مراتب حيا از جهت ناظر ، و مراتب حيا از جهت فعل قبيح .

بحث اوّل

مراد از مراتب حيا در اين بحث ، بررسى اقسام پنج گانه تقسيم سوم حيا در فرايند رشد است . حيا ، در تقسيم سوم (بر اساس انواع ناظرها) ، به پنج قسم تقسيم شد . اكنون مى خواهيم اين اقسام پنج گانه را در مراحل تحوّل و رشد انسان ، پيگيرى كنيم و ببينيم آيا ميان مراحل رشد انسان با اين اقسام پنج گانه رابطه اى وجود دارد ؟ آيا مى توان گفت كسب برخى از مراتب حيا ، بدون طى كردن مراحل رشد ، ممكن نيست ؟

به نظر مى رسد مراتب حيا با مراحل رشد ، رابطه دارند . بدين معنا كه مراتب بالاى حيا را نمى توان با مراحل پايين رشد به دست آورد . دليل اين امر نيز روشن است . ناظرها متفاوت بوده ، همه در يك سطح نيستند . ازاين رو ، درك حضور آنان نيز يكسان نيست . درك ناظرهايى مثل خداوند ، فرشتگان ، معصومان و حتى «خود» فرد ، درجه بالاترى از رشد را نياز دارد و ناظرى مثل مردم ، با درجه پايين ترى از رشد هم قابل درك خواهد بود . به همين جهت ، هر مرتبه اى از مراتب حيا ، رشد خاصّى را مى طلبد . اين بحث به ما كمك مى كند كه بدانيم هر

ص: 91

مرتبه اى از مراتب حيا به چه ميزان رشد ، نياز دارد . يافتن اين فرمول ، برنامه ريزى براى پيشرفت در مراتب حيا را آسان تر مى سازد .

براى روشن شدن رابطه ميان اين دو بحث ، به چند نكته بايد توجّه كرد . يكى اين كه لازم است به يك تقسيم بندى در درون انواع نظارت ها توجّه كنيم . نظارت هاى پنج گانه ، از يك جهت به دو بخش تقسيم مى شوند : «نظارت محسوس» و «نظارت نامحسوس» . به بيان ديگر ، دو گونه ناظر وجود دارد : ناظرهاى مرئى و ناظرهاى نامرئى . مردم ، ناظر مرئى اند و نظارت آنان ، محسوس است . بقيه ناظرها (يعنى خود فرد ، فرشتگان ، حجّت هاى الهى و خداوند) ناظرهاى نامرئى اند و نظارت آنان ، نامحسوس است .

نكته دوم ، اين كه براى برانگيختگى حيا ، وجود ناظر كافى نيست ؛ بلكه بايد وجود ناظر توسط فرد ، درك شود . بدون درك حضور ناظر ، برانگيختگى حيا ممكن نيست . حال اگر به اين نكته توجّه كنيم كه ناظرها متفاوت اند ، درخواهيم يافت كه ظاهرا درك هر يك از ناظرها به رشدى خاص نياز دارد .(1) مثلاً براى

درك نظارت مردم ، داشتن دركى كه در مرحله رشد حسّى است ، كافى به نظر مى رسد . در مرتبه بعد ، حيا از خود قرار مى گيرد . در ميان ناظران نامرئى ، احتمالاً

«خودِ» انسان ، راحت تر قابل درك باشد ؛ زيرا ظاهرا درك يك نامرئى در درون خود انسان ، راحت تر از درك يك نامرئى در خارج از وجود اوست . پس از آن ، حجّت هاى الهى قرار دارند . احتمالاً درك اين قِسم ، راحت تر از دو قِسم باقى مانده (فرشتگان و خداوند) باشد ؛ زيرا حجّت هاى الهى از جنس بشرند و لذا درك آنها نسبت به دو قسمِ باقى مانده نياز به رشد كمترى دارد ، هر چند نسبت به دو قِسم گذشته ، به رشد بيشترى نياز دارد .

ص: 92


1- . البته اين بحث ، نيازمند تحقيقى علمى است و ما در اين جا ، آن را تنها به عنوان يك فرضيه مطرح مى كنيم .

در مرتبه بعد ، فرشتگان قرار دارند . درك فرشته و نظارت او ، ظاهرا راحت تر از درك خداوند و مشكل تر از درك ناظران پيشين است و در نهايت ، درك خداوند به عالى ترين و كامل ترين درجه از رشد نياز دارد .

همان گونه كه معلوم شد ، ظاهرا در مرتبه اوّل ، وجود يك درك حسّى كافى است . اين درك را به نوعى مى توان درك مشهود دانست ؛ يعنى درك آنچه عيان است . امّا براى اقسام چهارگانه ديگر به نوعى ايمان به غيب ، نياز است . هر چند اين اقسام چهار گانه همه در يك رديف نيستند ؛ امّا به مرحله اى از رشد نياز دارند كه فرد بتواند ناپيداها و ناديدنى ها را درك كند . بنا بر اين ، از كسانى كه نمى توانند مراتب پايين حيا را كسب كنند ، نمى توان انتظار داشت كه مراتب عالى آن را به دست آورند . به همين جهت ، رسول خدا فرموده است :

مَن لا يَستَحيي مِنَ النّاسِ لا يَستَحيي مِنَ اللّه ِ .(1)

كسى كه از مردم حيا نكند ، از خداوند حيا نمى كند .

نكته ديگر ، اين است كه وقتى كسى به مرتبه آخر حيا ، يعنى شرم از خداوند رسيد ، همه جا از خداوند ، شرم مى كند ، حتّى اگر در حضور مردم باشد و حرمت انسان ها را نگه داشته باشد . اين گونه نيست كه ميان اين پنج قِسم ، تقسيم كار صورت گرفته باشد و هر كدام ، قلمرو مخصوصى داشته باشند . اگر چنين مى بود ، در هر قلمروى ، حياى مخصوص آن برانگيخته مى شد و امكان نداشت كه مثلاً حياى قِسم سوم در قلمرو قِسم چهارم ، برانگيخته شود . در اين فرض ، تمام اعمال و رفتار انسان ، همانند كره زمين است كه به پنج كشور مستقل تقسيم شده باشد و هر كشور ، قلمرو يكى از اقسام پنج گانه حيا باشد و انواع ديگر حيا ، در امور يكديگر دخالتى نداشته و اساسا كاركردى نداشته باشند .

ص: 93


1- . مجمع الزوائد ومنبع الفوائد ، ج 8 ، ص 27 ؛ المصنف ، عبدالرزاق ، ج 3 ، ص 232 ؛ الجامع الصغير ، ج 2 ، ص 65 ح 9095 .

امّا واقعيت ، اين گونه نيست . اقسام پنج گانه حيا در عرض هم نبوده ، با يكديگر مرزبندى اى ندارند ؛ بلكه در طول يكديگرند . در اين فرض ، هر رفتار انسان تقريبا مى تواند قلمرو هر يك از اقسام حيا باشد و به همين جهت ، از انواع نظارت ها و ناظران به «لايه هاى نظارت» تعبير كرديم .

نتيجه سخن ، اين كه نظارت ها چون به صورت لايه اى و از پايين به بالا قرار دارند ، كسى كه در مرتبه بالاى حيا قرار دارد ، از همان منظر به رفتار مى نگرد و ديگر نيازى نيست كه رتبه هاى پايين تر حيا را لحاظ كند . مثلاً كسى كه از رتبه اول به رتبه دوم رفته و به حياى از خود رسيده است ، احتمالاً تمام كارهاى خود را به دليل شرم از خود و حفظ كرامت خود ، ترك مى كند و يا كسى كه در رتبه سوم ، به حياى از حجّت هاى الهى رسيده است ، ديگر حضور «مردم» و «خود» او بى فروغ مى شوند و كارهاى خود را با ملاك حياى از حجّت هاى الهى ارزيابى مى كند . همين طور است كسى كه به رتبه آخر رسيده است . كسى كه خدا را در همه جا و همه زمان ها حاضر و ناظر بر خود مى بيند ، برايش هيچ يك از حضورهاى پايين تر ، فروغى نخواهند داشت و آنچه جلب توجّه مى كند ، فقط خداوند است و لذا فقط شرم از خدا در او برانگيخته مى شود . امام حسن عليه السلام در حضور جمعى نشسته بود و مشغول صرف غذا بود . كمى آن طرف تر ، حيوانى به نظاره ايستاده بود . حضرت كه متوجّه او شده بود ، هر لقمه اى كه مى خورد ، مثل آن را به آن حيوان مى داد . حاضران اجازه خواستند تا آن حيوان را از آن جا دور سازند ؛ اما حضرت فرمود :

دَعهُ ، إنّى لَأَستَحيي مِنَ اللّه ِ تَعالى أن يَكونَ ذو روحٍ يَنظُرُ في وَجهي وأنَا آكُلُ ثُمَّ لا اُطعِمُهُ .(1)

رهايش كنيد ! من حقيقتا از خداوند متعال شرم مى كنم كه جاندارى به چهره من در حال غذا خوردن نگاه كند و چيزى به او ندهم .

ص: 94


1- . بحار الأنوار ، ج 43 ، ص 352 ؛ مستدرك الوسائل ، ج 8 ، ص 295 .

در اين جا مى بينيم كه حضرت از حيوان و يا از مردم حاضر ، شرم نمى كند ؛ بلكه شرم ايشان از خداوند است . بنا بر اين ، كسى كه به حياى از خداوند دست يابد ، از او شرم مى كند ، حتّى اگر ناظرهاى ديگر نيز حضور داشته باشند .

بحث دوم

در بحث اوّل ، مراتب حيا را بر اساس تفاوت ناظران مطرح كرديم و آن را با مراحل رشد ، مقايسه نموديم . در اين جا حيا را از جهت «فعل نابه هنجار» مورد بررسى قرار داده ، مراتب آن را مشخّص خواهيم كرد . افعال نابه هنجار ، همه در يك سطح نيستند . گفتيم كه فعل نابه هنجار ، دو ملاك دارد : شرع و عرف . روشن ترين درجه فعل نابه هنجار ، حرام شرعى و حرام عرفى است . آنچه در شرع ، حرام دانسته شده و آنچه از نظر عرف به هيچ عنوان پذيرفتنى نيست ، حرام هاى شرعى و عرفى محسوب مى شوند . امّا كارهاى ديگرى هم هستند كه به اين درجه از نابه هنجارى نمى رسند ، امّا برخى افراد ، آنها را براى خود ، نابه هنجار مى دانند . اين گونه نابه هنجارى ها بستگى تام به شخصيت فرد و كرامت نفسانى او دارد . هر چه شخصيت انسان متعالى تر باشد ، دامنه افعال نابه هنجار وى گسترش بيشترى مى يابد . انسان هاى متعالى كارهايى را براى خود نابه هنجار مى دانند كه از نظر ديگران ، قبح ندارد و كارهايى را براى خود لازم مى شمرند كه از نظر ديگران ، حُسنى ندارد ، درست شبيه انواع پارچه كه بر اساس رنگى كه دارند ، حسّاسيت آنها نسبت به كثيفى متفاوت است . يك پارچه سفيد ، بيش از پارچه تيره به سياهى حسّاس است . آنچه پارچه سفيد را لكّه دار و آلوده مى كند ، ممكن است در پارچه تيره هيچ تأثير مشهودى بر جاى نگذارد و يا درجه پاكى و تميزى اتاق هاى عمل جرّاحى در بيمارستان ها ، بسيار فراتر از تميزترين خانه ها يا محلّ كارهاست و درجه تميزى كارخانه هاى توليد اجزاى

ص: 95

رايانه ، از تميزى اتاق هاى عمل نيز بيشتر است . بنا بر اين ، اولاً فعل نابه هنجار ، مراتب مختلفى دارد و ثانيا اختلاف مراتب آن به دليل اختلاف در كرامت نفس و خودْارزشمندى فرد است . بر اين اساس ، درجه شرم و حياى انسان ها نيز متفاوت است . روزى عايشه به رسول خدا اعتراض كرد كه با توجّه به مقامى كه دارد ، چه نيازى به اين همه زحمت عبادت و زهد دارد ؟ رسول خدا در پاسخ وى فرمود :

يا عائِشَةُ ! إخواني اُولُوا العَزمِ قَد صَبَروا عَلى ما هُوَ أشَدُّ مِن هذا ، فَمَضَوا عَلى حالِهِم ، فَقَدِموا عَلى رَبِّهِم ، فَأَكرَمَ مَآبَهُم وأجزَلَ ثَوابَهُم ، فَأَجِدُني أستَحيي أن تَرَفَّهتُ في مَعيشَتي أن تُقَصِّرَني دونَهُم .(1)

اى عايشه ! برادران من از پيامبران اولوالعزم ، بر سختى هاى شديدتر از اين ، صبر كردند و بر آن حال از دنيا رفتند و بر خداوند ، وارد شدند . او نيز ورود آنان را گرامى داشت و پاداش آنان را سنگين ساخت و من شرم دارم كه در زندگى ام رفاهى داشته باشم و مقامى كمتر از آنان يابم !

در اين جا صحبت از گناه نيست ؛ صحبت از پايين بودن درجه اُخروى است كه رسول خدا ، آن را قبيح شمرده ، از آن شرم مى كند .

همچنين نقل شده كه گاهى وقت ها ابو هريره خدمت امام على عليه السلاممى رسيد و سؤالاتى مى پرسيد و پاسخ آنها را مى شنيد . فرداى آن روز نيز مى آمد و همان پرسش ها را تكرار مى كرد و حضرت ، پاسخ وى را مى داد و وقتى اصحاب حضرت ، علّت اين كار را از ايشان پرسيدند ، در پاسخ آنان فرمود :

إنّي لَأَستَحيي أن يَغلِبَ جَهلُهُ عِلمي و ذَنبُهُ عَفوي ومَسأَلَتُهُ جودي .(2)

من شرم دارم كه جهل او بر علم من ، و گناه او بر عفو من ، و درخواست او بر بخشندگى من ، غلبه داشته باشد !

ص: 96


1- . بحار الأنوار ، ج 73 ، ص 209 .
2- . مناقب ابن شهر آشوب ، ج 1 ، ص 380 ؛ بحار الأنوار ، ج 41 ، ص 49 .

در اين جا حضرت ، اندكىِ دانش خود را نسبت به جهل ديگران ، اندكىِ گذشت خود را نسبت به خطاى ديگران ، و اندكىِ جود خود را نسبت به درخواست ديگران ، زشت مى شمارد . گاهى دامنه دانش انسان به گستره پرسش فرد مقابل نيست و لذا توان پاسخگويى به وى را ندارد ، و گاهى دامنه گذشت انسان به اندازه خطاى فرد مقابل نيست و لذا توان عفو كردن او را ندارد ، و گاهى دامنه بخشش انسان به اندازه نياز فرد مقابل نيست و لذا توان برآوردن خواسته وى را ندارد . اگر گستره دانش فرد ، كمتر از گستره پرسش فرد مقابل باشد و اگر گستره گذشت فرد ، كمتر از خطاى فرد مقابل باشد و اگر گستره جود انسان ، كمتر از نياز فرد مقابل باشد ، چنين وضعيتى براى شخصيت بلند مرتبه اى همچون على عليه السلامزشت شمرده مى شود و از آن ، شرم مى كند .

همچنين گاهى ممكن است خود فرد ، كارى را انجام نداده باشد ، امّا زشتكارى ديگران ، وى را شرمنده سازد . مثلاً بى حيايى برخى انسان ها گاهى به حدّى مى رسد كه فرشتگان را شرمنده مى سازد . امام على عليه السلام در اين باره مى فرمايد :

هيچ بنده اى نيست ، مگر آن كه چهل پرده دارد تا اين كه چهل گناه كبيره انجام دهد . وقتى چهل گناه كبيره انجام داد ، تمام چهل پوشش وى برگرفته مى شود . در اين هنگام ، خداوند به فرشتگان وحى مى كند كه با بال هاى خود ، بنده مرا بپوشانيد و ملائكه نيز او را با بال هاى خود ، مى پوشانند ؛ ولى او هيچ عمل زشتى را فروگذار نمى كند تا جايى كه به واسطه كارهاى زشتش خود را شايسته مدح و ستايش مردم مى داند . در اين جا فرشتگان به خداوند مى گويند : پروردگارا ! اين بنده توست ، از انجام دادن هيچ كارى فروگذار نكرده و ما از آنچه او انجام مى دهد ، به شدّت شرمگين هستيم .(1)

در اين روايت ، نكات جالبى وجود دارد : اوّل اين كه همراه هر انسان ،

ص: 97


1- . الكافى ، ج 2 ، ص 279 ؛ علل الشرائع ، ص 522 ، ح 1 ؛ الاختصاص ، ص 220 .

چهل پرده و پوشش وجود دارد . دوم اين كه با هر گناه كبيره ، يكى از اين پرده ها دريده مى شود . سوم اين كه پس از دريده شدن هر چهل پرده ، خداوند به وسيله فرشتگانش باز هم فرد گنهكار را مى پوشاند . چهارم اين كه گاهى انسان در بى شرمى و دريدگى به جايى مى رسد كه به كرده خود ، افتخار مى كند وخود را شايسته ستايش هم مى داند !(1)

به هرحال ، اين كه كسى از خطاى ديگران شرم كند ، مرتبه بالاترى از حياست كه با حياى ناشى از خطاى خود انسان ، متفاوت است .

ص: 98


1- . در روايات ، بحثى تحت عنوان «الإبتهاج بالذنب» ، يعنى خرسندى از گناه وجود دارد كه در بحث بى حيايى بخش چهارم به آن پرداخته مى شود .

بخش اوّل : كليات / حيا و جنسيت

فصل ششم : حيا و جنسيت

تفاوت حياى زن و مرد

يكى از آثار حيا ، مهار شدن غريزه جنسى و تضمين عفّت است . حيا ، هنگامى مى تواند غريزه جنسى را مهار كند كه ميان آن دو ، يا موازنه برقرار باشد و يا حيا برترى داشته باشد . بنا بر اين ، براى مهار غريزه جنسى ، «موازنه ميان حيا و شهوت» و يا «برترى حيا بر شهوت» يك ضرورت است .

از مسائلى كه در متون دينى بدان تصريح شده و جاى آن دارد كه پژوهش هاى تجربى درباره آن انجام شود ، آن است كه جنسيت ، در قدرت شهوانى تأثير دارد و شهوت در زن و مرد ، يكسان نيست . بر اساس روايات ، خداوند متعال ، شهوت زنان را بيش از مردان قرار داده است .(1) از يك سو ، جاى بحث دارد كه : علّت اين امر چيست و خداوند ، چرا به زنان بيش از مردان ، قدرت شهوانى داده است ؟ اين بحث ، نياز به پژوهش بيشترى دارد . و امّا از سوى ديگر ، اين بحث را در پى دارد كه : آيا شهوت بيشتر ، امكان گناه را افزايش نمى دهد و افزايش امكان گناه ، به معناى تضعيف مقاومت زنان نسبت به مردان نخواهد بود ؟

در پاسخ بايد گفت كه خداوند متعال به موازات افزايش شهوت زن ، نيروهاى كنترلى وى را نيز افزايش داده است . حيا و صبر از نيروهاى مهار كننده اى هستند كه در زنان ، بيش از مردان وجود دارد . امام على عليه السلاممى فرمايد :

ص: 99


1- . الكافى ، ج 5 ، ص 338 ؛ الخصال ، ص 438 ؛ بحار الأنوار ، ج 103 ، ص 244 .

خَلَقَ اللّه ُ الشَّهوَةَ عَشرَةَ أجزاءٍ ، فَجَعَلَ تِسعَةَ أجزاءٍ فِى النِّساءِ وجُزءا واحِدا فِي الرِّجالِ ولَو لا ماجَعَلَ اللّه ُ فيهِنَّ مِنَ الحَياءِ عَلى قَدرِ أجزاءِ الشَّهوَةِ لَكانَ لِكُلِّ رَجُلٍ تِسعُ نِسوَةٍ مُتَعَلِّقاتٍ بِهِ .(1)

خداوند ، شهوت را ده جزء آفريد : نُه جز آن را در زنان قرار داد و يك جزء آن را در مردان . اگر نبود كه خداوند به اندازه شهوت ، در زنان حيا قرار داده است ، بدون شك ، به هر مردى نُه زن آويزان مى شد .

در اين روايت ، هم به مسئله برترى شهوت زن بر مرد ، تأكيد شده است و هم به برترى حياى زن ، كه نتيجه آن ، ايجاد توازن در درون زن است . همچنين آمده است كه اگر حياى بيشتر زن نمى بود ، هر مرد ، نُه زن مى داشت . ظاهر اين جمله گم راه كننده است ؛ زيرا سؤالْ اين است كه اگر شهوت زنان بيشتر است ، چگونه ممكن است ، كه هر مرد ، نُه زن بگيرد ؟! پاسخ ، اين كه بازگشت روايت به اين است كه هر زن ، نُه مرد مى گرفت ، نه هر مرد ، نُه زن . توضيح ، اين كه اگر فرض كنيم تعداد زنان و مردان مساوى است (تساوى جمعيتى) و شهوت زن و مرد هم مساوى باشد (تساوى غريزه جنسى) ، نتيجه آن مى شود كه يك زن براى يك مرد ، كافى است ؛ يعنى هر مرد مى تواند يك زن را ارضا كند و بالعكس (كفايت جنسى) . و امّا اگر در فرض تساوى جمعيتى ، شهوت زن بيشتر باشد (نُه برابر) ، ديگر براى هر زن ، يك مرد كافى نخواهد بود ؛ زيرا يك مرد فقط مى تواند يك جزء از نُه جزء ميل جنسى زن را برآورده كند و لذا زن براى ارضاى هشت جزء ديگر تمايل جنسى اش بايد به سراغ هشت مرد ديگر برود . حال اگر به اين نكته توجّه كنيم كه همه زنان ، چنين تمايل شديدى دارند ، به اين معناست كه همه آنان غير از شوهر خود به سراغ هشت مرد ديگر مى روند تا ارضا شوند . نتيجه اين مى شود كه هر مرد بايد غير از همسر اوّل خود ، هشت زن ديگر را هم ارضا كند . پس اگر شهوت زن به وسيله حيا كنترل نمى شد ، اين زن بود كه نياز به نُه

ص: 100


1- . همان جا .

شوهر مى داشت ، نه اين كه مرد ، نياز به نُه زن داشته باشد .

در روايت ديگرى از امام صادق عليه السلام آمده است :

فُضِّلَتِ المَرأَةُ عَلَى الرَّجُلِ بِتِسعَةٍ وتِسعينَ مِنَ اللَّذَّةِ ، ولكِنَّ اللّه َ ألقى عَلَيهِنَّ الحَياءَ .(1)

زن از آن جا كه 99 درصد لذّت را مى بَرَد ، بر مرد ، برترى دارد ؛ ولى خداوند ، حيا را بر آنان افكنده است .

و در روايت ديگرى از ايشان آمده است :

إنَّ النِّساءَ اُعطينَ بُضعَ اثنَي عَشَرَ وصَبرَ اثنَي عَشَرَ .(2)

به زنان شهوت دوازده نفر و صبر دوازده نفر داده شده است .

همچنين آن حضرت فرموده است :

إنَّ اللّه َ جَعَلَ لِلمَرأَةِ صَبرَ عَشَرَةِ رِجالٍ ، فَإِذا هاجَت كانَت لَها قُوَّةُ شَهوَةِ عَشَرَةِ رِجالٍ .(3)

خداوند براى زن ، صبر ده مرد را قرار داده ؛ ولى وقتى شهوت او برانگيخته شود ، قدرت شهوت ده مرد را دارد .

در همه اين احاديث ، يك چيزْ مسلّم است و آن اين كه قدرت شهوانى زن بر مرد و همچنين حياى زن بر مرد ، برترى دارد ؛ امّا در ميزان اين برترى ، اختلاف وجود دارد . آيا اين اختلاف به معناى تناقض است و يا به جهت تفاوت افراد است ؟ اگر به تفاوت افراد بر مى گردد ، آيا تفاوت ، شخصى است يا نژادى يا جغرافيايى ؟ و ... مسائلى همچون برترى قدرت جنسى زن بر مرد ، برترى حيا و خويشتندارى زن بر مرد و همچنين درصد اين برترى و فرضيه هايى كه درباره تفاوت درصدها وجود دارد ، همگى مى توانند موضوع تحقيقات روان شناختى باشند . آنچه در اين جا مهم است ، اين كه حياى زن بر حياى مرد ، برترى دارد و اين به جهت برترى زن بر مرد در توان جنسى است .

ص: 101


1- . الكافى ، ج 5 ، ص 339 ؛ كتاب من لايحضره الفقيه ، ج 3 ، ص 559 ح 4920 ؛ مكارم الأخلاق ، ص 212 .
2- . الكافى ، ج 5 ، ص 339 .
3- . همان ، ص 338 .

نكته ديگر ، اين كه در متون ياد شده ، هم از حيا نام برده شده و هم از صبر . اين تفاوت به معناى تضاد نيست . همان گونه كه پيش از اين بيان كرديم ، حيا ، انسان را به مهار كردنْ وا مى دارد و صبر ، دشوارى آن را هموار مى سازد . بنا بر اين ، اين دو مكمّلِ يكديگرند ؛ يكى به مهار كردن وا مى دارد ، و ديگرى سختى آن را هموار مى سازد .

تحوّل حيا در زنان

گفتيم كه نُه جزء از ده جزء حيا ، در زنان قرار دارد . اين نُه جزء ، همانند لايه هاى نُه گانه اى هستند كه شهوت زن را مهار كرده ، عفّت و پاك دامنى وى را تضمين مى كنند . اين لايه هاى نُه گانه در روند تحوّل زنانگى زن ، دست خوش تغيير مى شوند . موضوع برخى از مراحل رشد و تحوّل ، انسان است و جنسيت در آن نقشى ندارد ؛ امّا برخى ديگر از تغييرات و تحوّلات ، مربوط به جنس خاصّى است . از اين جهت ، شايد بتوان به تقسيمى دست يافت كه «تحوّل زنانه» را از «تحوّل مردانه» جدا مى سازد . مراحل تحوّل زنانه را از بلوغ يا عادت ماهيانه تا يائسگى در نظر مى گيريم . در اين بحث ، پرسش ، اين است كه حياى زنان در مراحل تحوّل زنانه ممكن است دچار چه تغييراتى شود ؟

تحوّل زنانه مورد نظر ، داراى پنج مرحله است : اوّل ، عادت ماهيانه ؛ دوم ، عقد بستن با يك مرد به عنوان همسر (نامزدى) ؛ سوم ، عروسى كردن ؛ چهارم ، زايمان ؛ و پنجم ، يائسگى .

با گذر زن از هر مرحله ، لايه اى از لايه هاى حياى او برطرف مى شود . دختران تا پيش از عقد بستن ، معمولاً داراى همه لايه هاى نُه گانه شرم هستند . اوّلين ايستگاهى كه يكى از لايه هاى حيا در آن برطرف مى شود ، شروع عادت ماهيانه است . آغاز عادت ماهيانه ، شرم برانگيز است ؛ امّا تكرار اين تجربه ، شرم آن را

ص: 102

مى بَرَد و آن را عادى مى سازد . زن پس از گذر از اين مرحله ، احساس مى كند كه از يك فشار سخت ، رهايى يافته است . اين رهايى ، محصول برچيده شدن اوّلين لايه حياست .

دومين ايستگاهى كه يكى از لايه هاى شرم در آن برطرف مى شود ، عقد بستن و آغاز دوران نامزدى است . دختران در اين مرحله ، معمولاً يكى از سنگين ترين شرم ها را تحمّل مى كنند . آنان ، هنگام آمدن خواستگار ، شرم كرده ، به بهانه اى پنهان مى شوند و هنگامى كه نظر آنان را مى پرسند ، سكوت كرده ، سر به زير مى افكنند . شايد سنگين ترين حالت آنان در اين مرحله ، نشستن در كنار داماد در پاى سفره عقد باشد . در همه اين موقعيت ها زن احساس مى كند كه چيزى درون او در حال فروريختن است . اين ، همان رخت بربستن لايه دوم حياست . پس از اين ، رفتار وى روان تر مى گردد . اكنون رفتار راحت و بازترى با همسر خود دارد ، نزد ديگران ، راحت تر مى تواند از همسر خود سخن بگويد و يا به همراه او به تفريح برود .

سپس نوبت عروسى و رفتن به خانه شوهر فرا مى رسد . هر چند زن تا اين جا با مفهوم ازدواج آشنا شده و پذيرفته است كه همسرى دارد ، امّا رفتن به خانه شوهر ، وارد شدن به موقعيت جديدى است كه شرم خاصّ خود را دارد . در داستان ازدواج حضرت على عليه السلام با حضرت فاطمه زهرا عليهاالسلامآمده كه شب عروسى ، پيامبر خدا زهرا عليهاالسلام را خواست . ابن عبّاس مى گويد : همين طور كه فاطمه عليهاالسلاممى آمد، از شرم رسول خدا در لباس خود مى لرزيد.(1) هنگامى كه عروس و داماد به خانه خود مى رفتند ، هر دو از شرم ، نگاه خود را به زمين دوخته بودند .(2) فرداى عروسى هم كه پيامبر صلى الله عليه و آلهايشان را خواست ، غرق در شرم بودند .(3)

ص: 103


1- . خصائص أمير المؤمنين عليه السلام ، ص 115 .
2- . بحار الأنوار ، ج 43 ، ص 94 .
3- . همان ، ص 138 .

به هر حال ، روشن است كه انجام يافتن اين مراسم نيز لايه ديگرى از حيا را برطرف مى كند .

پس از آن ، دوران باردارى فرا مى رسد . اوّلين باردارى ، بيشترين شرم را براى زن به همراه دارد . هر چند تاكنون چند مرحله را پشت سر گذاشته است ، امّا باردارى ، اوّلين تجربه از اين نوع است . در اين مرحله ، معمولاً فشار روانى زن ، بيشتر مى شود و سعى مى كند باردارى خود را پنهان سازد . امام باقر عليه السلامدرباره حضرت مريم عليهاالسلاممى فرمايد كه وقتى ايشان باردار شد ، با حالتى شرمگين از مردم فاصله گرفت .(1) زن ، پس از زايمان ، باز احساس مى كند كه چيزى در درون وى فرو ريخته است و آن ، چيزى جز لايه چهارم حيا نيست . امام صادق عليه السلام ، درباره اين مراحل و لايه هاى چهارگانه مى فرمايد :

الحَياءُ عَشَرَةُ أجزاءٍ تِسعَةٌ فِي النِّساءِ و واحِدَةٌ فِي الرِّجالِ . فَإِذا خُفِضَت ذَهَبَ جُزءٌ مِن حَيائِها ، وإذا تَزَوَّجَت ذَهَبَ جُزءٌ ، وإذَا افتَرَعَت ذَهَبَ جُزءٌ ، وإذا وَلَدَت ذَهَبَ جُزءٌ وبَقِيَ لَها خَمسَةُ أجزاءٍ .(2)

حيا ، ده جزء است كه نُه جزء آن در زنان و يك جزء آن در مردان است . وقتى زن حيض مى شود ، يك جزء حياى وى مى رود ، و چون ازدواج مى كند ، يك جزء ديگر مى رود ، و چون عروسى مى كند ، يك جزء ديگر مى رود ، و چون فرزند به دنيا مى آورد ، يك جزء ديگر مى رود و پنج جزء حيا براى وى باقى مى ماند .

در اين روايت ، سخنى از مرحله پنجم ، يعنى فرا رسيدن دوران يائسگى نشده است و ظاهرا اين مرحله ، تأثيرى در كاهش حيا ندارد . به نظر مى رسد آنچه حيا را مى بَرَد ، تجربه زناشويى است ، نه پايان امكان باردار شدن و به همين جهت ،

ص: 104


1- . همان ، ج 14 ، ص 225 .
2- . كتاب من لايحضره الفقيه ، ج 3 ، ص 468 ح 6430 ؛ الخصال ، ص 439 ؛ مشكاة الأنوار ، ص 235 ؛ بحار الأنوار ، ج 103 ، ص 244 .

براى يائسگى تأثيرى در كاهش حيا ذكر نشده است .

نكته جالب ، اين است كه بدانيم كاهش حيا در چه چيزى صورت مى پذيرد ؟ آيا فروريختن لايه هاى چهارگانه ، زن را بى حيا و فاسد مى سازد ؟ اگر چنين باشد ، بايد مراحل چهارگانه ياد شده را منفى دانست و از بروز آنها جلوگيرى كرد !

براى پاسخ گفتن به اين پرسش بايد ديد با كاهش لايه هاى حيا ، انجام دادن چه كارهايى براى زن ، راحت تر مى شود ؟ تحقيقات نشان داده كه پشت سر گذاشتن مراحل چهارگانه ، موجب تسهيل در روابط زناشويى و روان تر شدن تعامل جنسى زن با همسر خود مى گردد . اين ، نشان مى دهد كه حياهاى برطرف شده ، ظاهرا حياهايى هستند كه راه روابط نامشروع را سد مى كنند و به همين جهت ، پس از به وجود آمدن امكان يك ارتباط شرعى ، اين لايه هاى محافظ ، كنار مى روند ، چنان كه گويا مأموريت آنان به اتمام رسيده است . در حقيقت ، مأموريت اين لايه هاى چهارگانه ، همراهى و بدرقه كردن عفّت زن تا خانه همسر است . پس از آن ، وجود اين لايه هاى حفاظتى مزاحم خواهد بود(1) و لذا با چند مرحله تجربه زناشويى (نامزدى ، عروسى و باردارى) از ميان خواهند رفت و امكان روابط زناشويىِ روان را براى آنان فراهم خواهند ساخت .

به هر حال ، در ادامه روايت منقول از امام صادق عليه السلام ، سرنوشت پنج لايه باقى مانده روشن شده است . ايشان مى فرمايند :

... وبَقِيَ لَها خَمسَةُ أجزاءٍ ؛ فَإِذا فَجَرَت ذَهَبَ حَياءُها كُلُّهُ ، وإن عَفَّت بَقِيَ لَها خَمسَةُ أجزاءٍ .

... و پنج جزء آن [ حيا] باقى مى مانَد . اگر [ زن] تن به ناپاكى دهد ، همه حيا از ميان مى رود و اگر عفّت ورزد ، آن پنج جزء ، باقى مى ماند .

ص: 105


1- . در روايات آمده كه نشانه يك همسر شايسته آن است كه هنگام روابط زناشويى ، حيا را كنار بگذارد . براى توضيح بيشتر ، ر . ك : بخش دوم ، فصل چهارم : حيا و خانواده .

از اين قسمت روايت به خوبى بر مى آيد كه اگر اين اقسامِ باقى مانده كاهش يابند ، زن به سمت فساد كشيده مى شود . موضوع لايه هاى پيشين ، روابط مشروع بود كه بايد ريخته مى شدند ؛ ولى موضوع لايه هاى باقى مانده ، روابط نامشروع است كه بايد حفظ شوند . پس كوتاهى در حفظ اين لايه ها ، موجب فساد و فحشا مى شود ، نه فروريختن لايه هاى مزاحم در روابط مشروع همسرى .

ص: 106

بخش دوم : قلمرو حيا

اشاره

ص: 107

ص: 108

بخش دوم : قلمرو حيا / حيا و خلوت

فصل اوّل : حيا و خلوت

گاهى ممكن است انسان ، كارى را در خلوت انجام دهد كه معمولاً در حضور ديگران از انجام دادن آن خوددارى مى كند و گاهى ممكن است كارى را در حضور ديگران انجام دهد كه معمولاً در خلوت انجام نمى دهد . معمولاً «مراعات» انسان ، در خلوت ، كاهش مى يابد . تقريبا براى همه اين گونه است كه جلوت و خلوتشان با هم تفاوت دارد . چرا چنين است ؟ علّت اين تفاوت در چيست ؟ در اين بحث برآنيم تا خلوت را از منظر حيا كالبدشكافى كنيم و آسيب هاى آن را بشناسيم و راه كارهاى مصون سازى آن را بيابيم . در اين فصل ، بحث هاى زير مطرح مى شوند : تعريف خلوت ، اقسام خلوت ، آسيب شناسى خلوت از منظر حيا ، و راه كارهاى مصون سازى خلوت .

تعريف خلوت

خلوت ، داراى معانى سه گانه اى است كه به ترتيب ، ذكر مى شوند :

معناى اوّل خلوت

اوّلين چيزى كه در تعريف خلوت به ذهن مى رسد ، تنها بودن فرد و حضور نداشتن ديگران در كنار اوست . وقتى در قلمروى كه فرد در آن قرار دارد ، كس ديگرى حضور نداشته باشد و او يكّه و تنها باشد ، آن قلمرو را مى توان خلوت وى ناميد .

ص: 109

معناى دوم خلوت

قلمروهاى تك فردى را مى توان خلوت ناميد ؛ امّا همه خلوت ، اين نيست . در معرّفى مفاهيم اصلى حيا ، آن جا كه مسئله نظارت را مطرح كرديم ، گفتيم كه صِرف « وجود ناظر » ، شرم برانگيز نيست ؛ بلكه «درك نظارت موجود» ، شرم را برمى انگيزد .(1) پس در فرايند برانگيختگى حيا ، ميان «وجود نظارت» با «درك نظارت موجود» ، تفاوت است . نظارت اگر وجود داشته باشد ، ولى درك نشود ، شرم برانگيز نخواهد بود . ممكن است ناظرى وجود داشته باشد ؛ امّا غفلت فرد از آن ، سبب شود كه بودش همانند نبودش باشد . حتّى گاهى ممكن است هيچ ناظرى وجود نداشته باشد ؛ امّا «توهّم وجود ناظر» ، شرم برانگيز باشد . پس نه صِرف وجود ناظر ، شرم برانگيز است ، و نه نبود آن منافات با شرم دارد . اگر نظارت موجود ، درك نشود ، شرم برانگيز نخواهد بود و اگر توهّم وجود نظارت پيش بيايد ، شرم انسان برانگيخته مى شود .

با توجّه به اين بحث ، خلوت ، تعريف ديگرى مى يابد كه البته منافاتى با تعريف پيشين ندارد ؛ بلكه فقط تكميل شده و دقيق شده آن خواهد بود . در اين تعريف ، خلوت يعنى «درك نكردن نظارت» ، نه «وجود نداشتن نظارت» . لازم نيست بدانيم نظارتى وجود ندارد تا خلوت ، حاصل شود ؛ بلكه اگر از نظارت ، آگاهى نداشته باشيم و نظارت موجود ، درك نشود ، باز هم خلوت حاصل مى شود .

در اين تعريف ، خلوت ، يك واقعيت خارجى نيست ؛ بلكه يك احساس روانى است . اگر كسى در مجموعه تصوّرات خود به اين احساس دست يابد كه « تنها»ست ، احساس خلوت شكل مى گيرد ؛ چه واقعا كسى حضور داشته باشد يا حضور نداشته باشد . ممكن است كسى در برابر دوربين هاى كنترل كننده قرار

ص: 110


1- . ر . ك : بخش اول ، فصل دوم : ماهيت حيا .

داشته باشد ؛ امّا از وجود آنها بى خبر باشد و احساس تنهايى كند . همين احساس ، سبب مى شود تا قلمروى را كه در آن قرار دارد ، يك خلوتگاه بداند . در حقيقت ، خلوت در قلمرو ذهن او شكل گرفته است ، نه در عالم خارج .

معناى سوم خلوت

تاكنون گفتيم گاهى نظارت ، وجود ندارد و گاهى نظارت موجود ، درك نمى شود و در هر دو صورت ، مفهوم خلوت ، صدق مى كند . اكنون پرسشْ اين است كه : آيا هر نظارتى و نظارت هر كسى ، شرم برانگيز است ؟ آيا اگر كسى ( هر كس كه باشد ) حضور داشته باشد و حضور وى توسط فرد ، درك شود ، قطعا شرم را در پى خواهد داشت ؟

پاسخ اين پرسش ، منفى است . گاهى در قلمرو خصوصى فرد ، كس يا كسانى حضور دارند كه وى از حضور آنان ، آگاه است ؛ امّا نه تنها از انجام دادن كار خلاف ، شرم نمى كند ، بلكه اساسا آنان به همين منظور ، دور هم جمع شده اند . گاهى عدّه اى دور هم جمع مى شوند و دور از چشم ديگران ، به كارى مشغول مى شوند كه نابه هنجار و نارواست . اين جمع نيز خود ، يك خلوت است ؛ خلوتى از ديد ديگران كه ارتكاب فعل نابه هنجار را تسهيل مى كند . پس هر حضورى را نمى توان شرم برانگيز دانست .

بنا بر اين ، خلوت به معناى نبود يا درك نكردن نظارت هر كسى نيست ؛ بلكه به معناى نبود يا درك نكردن نظارت كسى است كه حضور او بازدارنده است . پيش از اين گفتيم كه از يك جهت ، نظارت بر دو گونه است : يكى نظارت بازدارنده و شرم برانگيز ، و ديگرى نظارت خنثا و بى اثر . حضور و نظارتى كه در گروه هاى مرتكب منكَرات وجود دارد ، از نوع دوم است . در چنين مواردى ، در حقيقت ، يك گروه ، خلوت گُزيده ، به دور از چشم ديگران به فعل مورد نظر مشغول مى شوند . آنان در حضور خودشان مرتكب فعل نابه هنجار مى شوند ؛ امّا

ص: 111

در حضور ديگران به چنين كارى دست نمى زنند و اين ، يعنى آنان از ديگران خلوت گُزيده اند ، نه از همكيشان خود . از اين رو ، مى توان گفت كه نبودن يا درك نكردن نظارت مزاحم و بازدارنده نيز خلوت را شكل مى دهد ، هر چند يك فرد ، تنها نباشد . هر جا كه «نظارت بازدارنده» وجود نداشته باشد و يا اگر وجود دارد ، درك نشود ، باز هم مفهوم خلوت بر آن صدق مى كند .

از مجموع آنچه گفته شد ، مى توان نتيجه گرفت كه خلوت ، داراى مراتبى سه گانه است : اوّل ، نبود هيچ ناظرى ( خلوت : يك واقعيت خارجى ) ، ديگرى درك نكردن نظارت موجود ( خلوت : يك احساس ) ؛ و سوم ، خلوت از نظارت

بازدارنده (خلوت گروهى) .

اقسام خلوت

با توجّه به تعريفى كه از خلوت ارائه شد ، مى توان گفت كه خلوت بر دو قسم است : خلوت هاى فردى و خلوت هاى جمعى . گاهى كسى به تنهايى خود را از ديد ديگران پنهان مى كند و خلوت مى گزيند ، و گاهى همراه با همكيشان خود ، از ديگران كناره گيرى كرده ، به خلوت مى روند . در قِسم دوم ، مسئله «گروه هاى اجتماعى» معنا پيدا مى كند . گروه هاى اجتماعى بر اساس يك نقطه مشترك ، دور هم جمع مى شوند . اگر اين امر مشترك از امور نابه هنجار باشد ، ممكن است از انجام دادن آن در حضور ديگران پرهيز كنند ؛ امّا در جمع خود ، دليلى براى شرم و پرهيز نمى بينند . همان گونه كه پيش از اين گفتيم ، انجام دادن فعل قبيح در حضور كسى شرم برانگيز است كه معتقد به قُبح آن باشد . اگر فرد ناظر ، قبحى براى آن كار قائل نباشد ، حضور وى شرم برانگيز نخواهد بود .

بنا بر اين ، شرم برانگيز بودن و بازدارنده بودن يك حضور ، مشروط به قبيح بودن آن نزد وى است . مثلاً اگر ارتباط غير مشروع با جنس مخالف در هر

ص: 112

سطحى كه باشد ، در يك فرهنگْ قبيح باشد ، انجام دادن آن در حضور اين فرهنگ ، شرم آور است ؛ امّا همين كار در فرهنگ ديگرى شرم برانگيز نيست ؛ بلكه شايد پرهيز از آن ، قبيح باشد و نشانه كم رويى دانسته شود . همچنين براى مثال ، نماز خواندن در جمع مسلمانان معتقد ، راحت است ؛ امّا انجام دادن همين كار در جمع كسانى كه پايبند نيستند و يا اساسا مسلمان نيستند ، ممكن است شرم برانگيز باشد .

برخى افراد از خواندن نماز در حضور ديگران ، خجالت مى كشند و گاهى حتّى از اين كه ديگران متوجّه نماز خواندن آنها شوند ، خجالت مى كشند و ممكن است آن را انكار نيز بكنند . همه اينها به دليل تفاوت ارزش ها ميان ناظر و انجام دهنده كار است . اين تفاوت ، اقسام خلوت را به خوبى تبيين مى كند . گاهى كسى از همه ، كناره گيرى مى كند و به انجام دادن كار نابه هنجار ، مشغول مى شود ، و گاهى همراه با افرادى كه با او هم عقيده اند ، از ديگر افراد ، جدا مى شود و خلوت مى گزيند . دليل اين امر ، متفاوت بودن ارزش هاست . انسان از كسى كه با او اختلاف ارزشى دارد ، دورى مى گزيند و به انجام دادن فعل مورد نظر مى پردازد و با كسانى كه با وى تساوى ارزشى دارند ، جمع شده ، به انجام دادن فعل مورد نظر ، همّت مى گمارند .

بنا بر اين ، خلوت بر دو قِسم است : خلوت هاى فردى و خلوت هاى جمعى . هر دو قِسم خلوت ، در روايات مطرح شده است . گاهى صحبت از تنها بودن فرد شده و از خلوت اين چنينى نهى شده است(1) و گاهى مثلاً از خلوت با نامحرم ، نهى شده(2) كه همان خلوت جمعى است . وجه مشتركِ هر دو ، «خلوت براى گناه» يا «خلوتِ زمينه ساز گناه» است كه در برخى روايات بدان اشاره شده است .(3)

ص: 113


1- . ر . ك : الكافى ، ج 6 ، ص 534 و 533 ؛ بحار الأنوار ، ج 80 ، ص 173 .
2- . ر . ك : كنزالعمّال ، ح 16 ، ص 154 ح 44188 ؛ مستدرك الوسائل ، ج 14 ، ص 265 .
3- . ر . ك : كتاب من لايحضره الفقيه ، ج 4 ، ص 411 ح 5895 .

آسيب شناسى خلوت

انسان از برخى كارها در آشكار ، پرهيز مى كند ؛ امّا ممكن است در پنهانى به انجام دادن آنها بپردازد .(1) اين تفاوت رفتار در خلوت و جَلوت ، به دليل حضور مردم است . حياى از ديگران ، سبب مى شود كه فرد در حضور آنها از ارتكاب رفتارهاى خلاف و نادرست ، دست بكشد و به محض پيدا شدن خلوت ، نسبت به انجام دادن آنها اقدام كند . رسول خدا مى فرمايد كه روز قيامت ، گروهى را در بدترين عذاب مى آورند . خداوند به آنان مى فرمايد :

إنَّكُم كُنتُم إذا خَلَوتُم بارَزتُموني بِالعَظائِمِ وإذا لَقيتُمُ النّاسَ لَقيتُموهُم مُخبِتينَ .(2)

شما اين گونه بوديد كه هرگاه خلوت مى كرديد ، با گناهان بزرگ در برابر من قد مى كشيديد و هر گاه با مردم ملاقات مى كرديد ، با فروتنى آنان را ملاقات مى كرديد .

گردنكشى در برابر خداوند ، نشانه خوار دانستن خداوند است . در روايتى آمده كه هر كس خدا را ناظر ببيند و سپس گناه كند ، او را «أهون الناظرين (كم ارج ترينِ ناظران)» قرار داده است .(3)

به هر حال ، خلوت ، زمينه را براى بروز ناهنجارى و زشتكارى آماده و انجام دادن آنها را تسهيل مى كند . اين ، آسيب خلوت است . شيطان در همه حال ، وسوسه انگيز است ؛ امّا قدرت وسوسه انگيزى و تأثير وسوسه هاى او در خلوت ، بيشتر مى گردد . نزديكى شيطان به انسان با حضور مردم ، رابطه معكوس دارد . اگر كسى تنها باشد ، شيطان به شدّت به وى نزديك است ، و اگر يك نفر ديگر اضافه شود ، قدرى فاصله مى گيرد و اگر تعداد آنان از سه نفر به بالا باشد ،

ص: 114


1- . ر . ك : تحف العقول ، ص 223 ؛ بحار الأنوار ، ج 71 ، ص 369 ؛ الدرّ المنثور ، ج 1 ، ص 172 .
2- . تنبيه الخواطر ، ج 2 ، ص 234 .
3- . ر . ك : الكافى ، ج 2 ، ص 68 ؛ ثواب الأعمال ، ص 147 ؛ بحار الأنوار ، ج 70 ، ص 386 .

بيشتر و بيشتر فاصله مى گيرد . اين را مى توان در شدّت و ضعف وسوسه هاى نفسانى در حالت هاى ياد شده ، مشاهده كرد . دورى و نزديكى شيطان ، دورى و نزديكى مكانى نيست ؛ بلكه به معناى كاهش و افزايش وسوسه ها و ميزان تأثيرگذارى آنهاست . به موازات افزايش تعداد حاضران ، تأثير وسوسه هاى شيطان نيز كاهش مى يابد و به موازات كاهش تعداد افراد ، تأثير وسوسه هاى شيطان افزايش مى يابد .

به بيان ديگر ، هر چه قلمرو انسان از انسان هاى شريفْ پُرتر شود ، شيطان از آن ، دورتر مى شود و هر چه از انسان هاى شريفْ تهى تر گردد ، شيطان به آن ، نزديك تر مى شود و فضاى بيشترى را اشغال مى كند . در اين زمينه ، روايت هاى متعدّدى از رسول خدا نقل شده است ، از جمله اين روايت كه :

فَإِنَّ الشَّيطانَ مَعَ الواحِدِ وهُوَ مَعَ الاِثنَينِ أبعَدُ .(1)

شيطان ، همراه انسانِ تنهاست ، و از دو نفر ، دورتر است .

پس هر چه حضور ديگران كم رنگ تر شود ، تسلّط شيطان بر انسان ، بيشتر مى شود . شيطان در وضعيت تنهايى انسان ، ويژگى هايى دارد كه مى تواند تصويرگر خطر شيطان در اين موقعيت باشد : يكى « شدّت اهتمام » وى براى وسوسه كردن انسان . نبود ديگران ، احتمال «وسوسه پذيرى» را افزايش مى دهد و اميد شيطان را براى گم راهى انسان ، بيشتر مى كند و به همين جهت ، اهتمام او به فريب بشر نيز افزايش مى يابد . امام باقر عليه السلام با اشاره به اين حقيقت مى فرمايد :

إنَّ الشَّيطانَ أشَدُّ ما يَهُمُّ بِالإِنسانِ حينَ يَكونُ وَحدَهُ خالِيا .(2)

شديدترين اهتمام شيطان به انسان ، هنگامى است كه تنها و در خلوت است .

ص: 115


1- . الكافى ، ج 8 ، ص 303 ؛ المحاسن ، ج 2 ، ص 356 ؛ كتاب من لايحضره الفقيه ، ج 2 ، ص 277 ح 2433 ؛ بحار الأنوار ، ج 76 ، ص 228 ؛ مسند احمد ، ج 5 ، ص 326 (ح 15696) ؛ كنزالعمّال ، ج 16 ، ص 154 .
2- . الكافى ، ج 6 ، ص 533 ؛ مشكاة الأنوار ، ص 319 .

امام صادق عليه السلامنيز به همين حقيقت ، تصريح كرده است .(1) اين نشان مى دهد

كه طمع او براى فريب دادن انسان در چنين موقعيتى فراوان است . انسان تنها ، زمينه مناسبى براى فريب است ؛ زيرا امكان پيروزى بر وى بيشتر است و طبيعى است كه دشمن در جايى سرمايه گذارى مى كند كه احتمال تأثير آن بيشتر باشد .

ويژگى دوم ، « افزايش جرئت » شيطان بر انسان تنهاست . تنهايى سبب مى شود كه جرئت شيطان براى فريب دادن انسان ، افزايش يابد . شيطان نسبت به انسان تنها ، بسيار دلير و بى باك است . امام باقر عليه السلام در اين باره

مى فرمايد :

إنَّ أجرَأَ مايَكونُ الشَّيطانُ عَلَى الإِنسانِ إذا كانَ وَحدَهُ .(2)

دليرترين حالت شيطان نسبت به انسان ، هنگامى است كه تنها باشد .

دشمن ، هنگامى جرئت پيدا مى كند كه هدف خود را ضعيف و ناتوان و احتمال پيروزى خود را فراوان بيابد . انسان تنها ، همانند سرباز بازمانده اى است كه در نهايت ضعف و ناتوانى به سر مى برد .

ويژگى سوم ، « شدّت شتاب » شيطان نسبت به انسان تنهاست . وقتى شيطان كسى را تنها بيابد ، شتاب كرده ، لحظه اى درنگ نخواهد كرد . امام صادق (يا امام باقر عليهماالسلام) مردم را از پنج چيز نهى كرده اند كه يكى از آنها خلوت كردن است و در توجيه اين حكم فرموده است :

فَإِنَّ الشَّيطانُ أسرَعُ مايَكونُ إلَى العَبدِ إذا كانَ عَلى بَعضِ هذِهِ الأَحوالِ .(3)

زيرا شيطان در اين حالت ها بيشترين شتاب را نسبت به انسان دارد .

ص: 116


1- . ر . ك : الكافى ، ج 6 ، ص 534 ؛ بحار الأنوار ، ج 79 ، ص 323 .
2- . الكافى ، ج 6 ، ص 533 و ص 534 ؛ تهذيب الأحكام ، ج 9 ، ص 533 ؛ وسائل الشيعة طبع مؤسسة آل البيت ، ج 5 ، ص 330 .
3- . الكافى ، ج 6 ، ص 534 ؛ مشكاه الأنوار ، ص 550 ؛ بحار الأنوار ، ج 80 ، ص 173 .

سپس فرموده است :

إنَّهُ ما أصابَ أحَدا شَيءٌ عَلى هذِهِ الحالِ فَكادَ أن يُفارِقَهُ إلاّ أن يَشاءَ اللّه ُ عز و جل .(1)

آسيبى كه به كسى در اين حالت برسد ، اميدى به برطرف شدن آن نيست ، مگر آن كه خدا بخواهد .

شايد اين كه بلافاصله پس از تنهايى ، افكار ناروا و وسوسه هاى شيطانى هجوم مى آورند ، نشانگر همين حقيقت باشد . شتاب شيطان و بلكه شدّت يافتن شتاب او ، حاكى از اين است كه انسانِ تنها ، لقمه دندانگيرى براى اوست .

ويژگى چهارم ، « شدّت نزديكى » شيطان به انسانِ تنهاست . شيطان ، خود به حضرت نوح عليه السلامگفته است كه در سه موقعيت ، بيش از هر وقت ديگرى به انسان نزديكم . يكى از آنها موقعيت خلوت است .(2) در برخى ديگر از روايات آمده كه در چنين مواقعى ، شيطان ، خود در صحنه حاضر مى شود(3) و برخى ديگر نيز صحبت از همراهى شيطان با انسان در چنين مواقعى دارد .(4) دشمن ، هنگامى به هدف خود نزديك مى شود كه او را ناتوان و ضعيف بيابد . هرچه شخص مورد هدف دشمن ، قوى تر و قدرتمندتر باشد ، فاصله دشمن از او بيشتر و بيشتر مى گردد ؛ امّا به موازات كاهش توانِ هدف ، دشمن نيز به وى نزديك تر مى گردد و هر چه دشمنْ نزديك تر گردد ، قدرت ضربه اش و عمق و دامنه تخريبش بيشتر از حملاتى است كه از فاصله دور انجام مى شود . حكايت انسان و شيطان نيز همين گونه است . شيطان ، در وقت تنهايى ، بيش از هر وقت ديگرى به انسانْ نزديك مى شود و هرچه بيشتر نزديك گردد ، توان ضربه زدن او و امكان آسيب پذيرى انسان بيشتر مى گردد .

خلاصه اين كه : خلوت ، همه قلمروهاى پيرامونى انسان را به تصرّف شيطان

ص: 117


1- . همان .
2- . الخصال ، ص 132 ح 140 ؛ مستدرك الوسائل ، ج 14 ، ص 265 ؛ بحار الأنوار ، ج 11 ، ص 318 .
3- . ر . ك : بحار الأنوار ، ج 72 ، ص 197 ؛ مستدرك الوسائل ، ج 14 ، ص 265 .
4- . ر . ك : الكافى ، ج 8 ، ص 303 .

در مى آورد و در چنين وضعيتى جرئت و اهتمام و شتاب شيطان براى فريب دادن انسان به شدّت افزايش مى يابد . كسى كه تنها مى شود ، افكار وسوسه انگيز به او هجوم مى آورند . فرزندى كه در خانه تنها مانده است ، به محض اين كه والدين او از منزل خارج مى شوند ، ممكن است افكار وسوسه انگيز بى شمارى او را احاطه كنند ، به گونه اى كه خود را در ميان آنها گرفتار مى بيند . در چنين مواردى به موازات خروج والدين از منزل ، شيطان ، جاى آنان را گرفته است . فرزند ، از هنگامى كه مطّلع مى شود بايد درون خانه بماند و از زمانى كه مطمئن مى گردد تنها خواهد شد ، اين امكان وجود دارد كه هجوم افكار وسوسه انگيز بر وى شروع شود . ممكن است براى تنهايى خود ، فكرهايى داشته باشد و برنامه هايى بريزد . بخشى از وجود او كه منتظر چنين فرصتى است ، به شدّت مسرور مى شود . البته ممكن است در عين حال ، اضطراب هم داشته باشد و احتمالاً هر چه به زمان خروج والدين نزديك تر مى شود ، عصبى تر مى گردد و اگر در برنامه آنان تأخيرى روى دهد ، عصبانى مى شود و لحظه به لحظه بر شدّت عصبانيت وى افزوده مى شود . اينها در آغاز راه است . اوج قضيه ، هنگام تنها شدن است ...

غرضْ اين كه از هنگام اطّلاع يافتن فرد از تنها شدن و فراهم شدن امكان خلوت ، شيطان ، حركت خود را آغاز مى كند و اين حركت شوم ، هنگام تنهايى به اوج خود مى رسد . به نظر مى رسد منحنى وسوسه ها با مطّلع شدن از خروج والدين ، تغيير چشمگيرى پيدا خواهد كرد و هنگام خارج شدن آنان ، به شدّت ، سير صعودى پيدا مى كند .(1) ويژگى هاى چهارگانه اى را كه براى شيطان برشمرديم ،(2) مى توان در رفتار و خصوصيات فرد ، مشاهده كرد . فردى كه در خلوت خود ، متأثّر از شيطان است ، هم نسبت به گناه شتاب دارد ، هم جرئت پيدا مى كند ، هم به آن اهتمام بيشترى دارد ، و هم بيش از هر وقت ديگرى خود را

ص: 118


1- . اين مسئله ، خود مى تواند موضوع يك تحقيق ميدانى قرار گيرد .
2- . يعنى : شتاب گرفتن ، جرئت ورزيدن ، اهتمام و نزديك شدن .

به آن نزديك مى بيند . اگر فرد تا پيش از اين ، به دليل وجود موانع (حضور ديگران) ، اهتمام چندانى به گناه نداشته ، امّا به محض فراهم شدن خلوت ، اهتمام وى شدّت مى يابد و اگر تا پيش از اين جرئت انجام دادن گناه را نداشته ، در خلوت ، جرئت مى يابد و اگر تا پيش از اين نسبت به گناه ، شتاب چندانى نداشته ، وقتى زمينه را آماده مى بيند ، به سوى آن شتاب بيشترى پيدا مى كند . اينها

نشان مى دهد كه فرد ، نسبت به وسوسه هاى خلوت ، نامقاوم است و لذا بايد چاره اى بينديشد .

بازى با تلفن و تماس گرفتن با جنس مخالف ، از همين مقوله و يكى از آسيب هاى خلوت نوجوان و جوان است . آسيب ديدن از راه رايانه و اينترنت ، از تهديدهاى جدّى براى جوانان و نوجوانان امروز است . به محض تنها شدن ، ممكن است رايانه ها روشن شوند و سى دى هاى تحريك كننده درون دستگاه قرار گيرند و ارتباط اينترنتى با سايت هاى غير اخلاقى برقرار شود . برخى انديشمندان غربى از اينترنت به عنوان «غريبه اى در خانه» ياد كرده اند . اين غريبه ، زمينه چه آسيب هايى را براى فرزندان ما فراهم مى كند ؟

از آن جا كه خلوت ، زمينه گناه را بسيار مهيّا مى سازد ، به شدّت از آن نهى شده است . خداوند متعال ، هيچ خوش ندارد كه كسى در خانه اى تنها بخوابد(1) و

رسول خدا ، چنين شخصى را نفرين نموده است .(2) على بن جعفر از برادر خود امام كاظم عليه السلامسؤال مى كند كه : آيا جايز است كسى درون خانه خود تنها بخوابد ؟

ص: 119


1- . رسول خدا مى فرمايد : «إن اللّه - تبارك وتعالى - كرّه لكم أيّتها الأمة ... أن ينام الرجل فى بيت وحده ؛ خداوند تبارك و تعالى براى شما امت من نمى پسندد كه كسى در اتاقى تنها بخوابد» . كتاب من لايحضره الفقيه ، ج 3 ، ص 556 ، ح 4914 و ج 4 ، ص 357 ، ح 5762 ؛ الأمالى ، صدوق ، ص 377 ، ح 478 . همچنين ، ر . ك : مسند ابن حنبل ، ج 2 ص 401 ، ح 5654
2- . امام كاظم عليه السلام مى فرمايد : «لعن رسول اللّه صلى الله عليه و آله ثلاثة : الآكل زاده وحده والنائم فى بيت وحده والراكب فى الفلاة وحده ؛ رسول خدا سه گروه را نفرين كرده است : كسى كه تنهايى غذا مى خورد و كسى كه تنهايى در خانه مى خوابد و كسى كه در بيابان ، تنهايى سفر مى كند» . كتاب من لايحضره الفقيه ، ج 2 ، ص 277 ، ح 2434 ؛ الخصال ، ص 93 ، ح 38 ؛ بحار الأنوار ، ج 76 ، ص 187

حضرت مى فرمايد :

تُكرَهُ الخَلوَةُ وما اُحِبُّ أن يُفعَلَ .(1)

خلوت ، ناخوشايند است و من خوش ندارم كه چنين كارى رخ دهد .

دليل اين ناخوش دارى ، همان نفوذ عميقى است كه شيطان بر انسان پيدا مى كند . اين نفوذ ، آن قدر عميق است كه رسول خدا كسى را كه تنها مى خوابد و يا تنها به مسافرت مى رود ، خودِ شيطان مى داند و مى فرمايد :

البائِتُ فِي البَيتِ وَحدَهُ وِالسّائِرُ وَحدَهُ شَيطانانِ ، وَالاِثنانِ لُمَّةٌ وَالثَّلاثَةُ إنسٌ .(2)

كسى كه تنها در اتاقى مى خوابد و كسى كه تنهايى سفر مى كند ، شيطان است ، و [مسافرت ]دو نفرى ، وسوسه است و [مسافرت] سه نفرى دوستى است .

در اين جا صحبت از شيطنت كردن نيست ؛ بلكه فراتر از آن ، رسول خدا ، شخصِ تنها را خودِ شيطان مى داند . در روايات پيش گفته نيز آمده بود كه شيطان با فرد تنها ، مصاحبت و همراهى دارد . اين همراهى ، آن قدر شديد است كه گويا آن شخص ، خود شيطان است . در همان روايت ها آمده بود كه شيطان از دو نفر ، دورتر است . در اين روايت هم آمده كه دو نفر بودن ، فرد را از شيطان بودن در حالت تنهايى خارج كرده ، فقط مايه وسوسه خواهد بود . در گام بعدى ، شيطان ، بيشتر و بيشتر دور مى شود و لذا رسول خدا ، جمع سه نفره را مايه اُنس و دوستى مى داند .(3)

همان گونه كه روشن است ، در اين روايت ، از خلوت هاى گروهى نيز ياد شده است ؛ چرا كه خلوت دو نفره را مايه وسوسه و خيالات نادرست مى داند .

ص: 120


1- . مسائل على بن جعفر ، ص 175 ح 314 ؛ بحار الأنوار ، ج 10 ، ص 280 .
2- . المحاسن ، ج 2 ، ص 356 ؛ كتاب من لايحضره الفقيه ، ج 2 ، ص 279 ح 2443 ؛ بحار الأنوار ، ج 76 ، ص 188 .
3- . اين مراتب سه گانه ، بسيار شگفت انگيز و الهام بخش اند : شيطان ، وسوسه و دوستى . جاى آن دارد كه اين مراحل سه گانه ، مورد پژوهش قرار گيرند و ويژگى هاى آنها تبيين شود .

خلوت با نامحرم ، بيشترين چيزى است كه در روايات از آن نهى شده است . خلوت با نامحرم ، وسوسه انگيز و فساد آور است . در چنين حالتى ، شيطان ، خود وارد صحنه مى شود و به شدّت به انسان نزديك مى گردد . اين نزديكى از لحاظ جسمانى نيست ؛ بلكه به معناى قدرت تأثيرگذارى شيطان و آمادگى فراوان انسان براى وسوسه پذيرى و تحريك پذيرى است .

رسول خدا ، چهار چيز را مايه فساد قلب و روان انسان مى داند كه يكى از آنها خلوت كردن با زنان است .(1) دليل آن نيز وسوسه شدن قلب و تمايل انسان به جنس مخالف است . كسى كه با زنى خلوت كند ، به سوى وى متمايل مى شود . رسول خدا در اين باره مى فرمايد :

إيّاكُم ومُحادَثَةَ النِّساءِ ، فَإِنَّهُ لايَخلو رَجُلٌ بِامرَأَةٍ لَيسَ لَها مَحرَمٌ إلاّ هَمَّ بِها .(2)

از هم صحبتى با زنان بپرهيزيد ؛ زيرا هيچ مردى با زن نامحرمى خلوت نمى كند ، مگر اين كه قصد او را مى كند .

هر كه با زن نامحرم ، خلوت كند ، نفر سوم آنان ، خودِ شيطان است و چنين جمعى معلوم است كه چه پيامدى خواهد داشت . رسول خدا مى فرمايد :

لا يَخلُوَنَّ رَجُلٌ بِامرَأَةٍ فَإِنَّ ثالِثَهُمَا الشَّيطانُ .(3)

هرگز مردى با زنى خلوت نكند ؛ چرا كه نفر سوم ، خودِ شيطان خواهد بود .

در چنين موقعيتى ، شيطان نيز بيش از هر وقت ديگرى به انسان نزديك مى شود . وى ، خود به حضرت نوح عليه السلاممى گويد كه هنگام خلوت كردن مرد با زن نامحرم ، بيش از هر وقت ديگرى به او نزديك هستم .(4) رسول خدا مى فرمايد كه يكى از توصيه هاى شيطان به حضرت موسى عليه السلام اين بود :

ص: 121


1- . الأمالى ، مفيد ، ص 315 ، الأمالى ، طوسى ، ص 83 ؛ بحار الأنوار ، ج 74 ، ص 192 .
2- . الجامع الصغير ، ج 1 ، ص 450 ح 2918 ؛ كنزالعمّال ، ج 5 ، ص 327 (ح 13061) .
3- . مستدرك الوسائل ، ج 14 ، ص 266 ؛ مسند أحمد ، ج 3 ، ص 446 .
4- . الخصال ، ص 132 ح 140 ؛ مستدرك الوسائل ، ج 14 ، ص 265 .

يا موسى ! لاتَخلُ بِامرَأَةٍ ولا تَخلُ بِكَ ، فِإِنَّهُ لايَخلو رَجُلٌ بِامرَأَةٍ ولا تَخلو بِهِ إلاّ كُنتُ صاحِبَهُ دونَ أصحابي .(1)

اى موسى ! نه تو با زنى خلوت كن و نه او با تو خلوت كند ؛ زيرا هيچ مردى با زنى خلوت نمى كند و هيچ زنى با مردى خلوت نمى كند ، مگر اين كه خودم همراه او خواهم بود ، نه يارانم .

در روايتى از امام باقر عليه السلام آمده كه ابليس به حضرت موسى عليه السلام گفت :

ولا تَخلُوَنَّ بِامرَأَةٍ غَيرِ مَحرَمٍ فَإِنّي لَستُ أجعَلُ بَينَكُما رَسولاً غَيري .(2)

و هرگز با زن نامحرم خلوت نكن ؛ چرا كه كسى جز خودم را واسطه ميان شما دو نفر قرار نمى دهم .

ظرافت اين دو روايت در اين است كه براى بيان وضعيت شيطان در چنين موقعيتى از دو واژه « مصاحبت » و «رسول» استفاده شده كه مى تواند بيانگر عملكرد وى باشد . واژه اوّل ، نشان مى دهد كه در موقعيت خلوت ، شيطان ، همراه انسان مى گردد و واژه دوم ، نشان از واسطه گرى شيطان و ارسال پيام هاى نامرئى از يكى براى ديگرى است . هنگام خلوت ، هر كدام از زن و مرد ، ممكن است احساس كند كه گويا كانال ارتباطى دو طرفه اى ميان آنها برقرار شده و از طرف مقابل ، پيام هاى علاقه و تمايل ، ارسال مى شود . احساس ارسال چنين پيام هاى عاشقانه اى ، در حقيقت ، همان واسطه گرى و پيام رسانى شيطان است .

يكى از مسائل روز ، اختلاط كارمندان زن و مرد در ادارات است . وقتى زنى در جمع كارمندان مرد قرار مى گيرد ، ممكن است به تدريج ، صميمتى ميان آنان به وجود آيد و بيش از پيش ، احساس خودمانى بودن پيدا كنند . با به وجود آمدن اين احساس ، در حقيقت ، زن به همكاران مرد خود اجازه داده كه بيشتر در قلمرو خصوصى وى وارد شوند . در حقيقت ، زن ، مرز قلمرو خصوصى خود را

ص: 122


1- . الأمالى ، مفيد ، ص 157 ، ح 7 ؛ بحار الأنوار : ج 72 ، ص 197 .
2- . مستدرك الوسائل ، ج 14 ، ص 266 .

به عقب كشيده ، منطقه بيشترى را براى ديگران ، آزاد اعلام كرده است . تا پيش از اين ، فلان مردى كه اكنون همكار اين خانم است ، اجازه نداشت خود را با او صميمى بداند و احساس خودمانى بودن داشته باشد ؛ امّا هم اكنون ، چنين حقّى را به خود مى دهد و از سوى زن ، مانعى احساس نمى كند . اين ، يعنى كاهش يافتن قلمرو خصوصى زن و افزايش قلمرو حضور مرد نامحرم .

احتمالاً هر چه تعداد همكاران مرد ، كم و كمتر باشد ، اين احساس ، گسترش بيشترى مى يابد و گويا حضور ديگر همكاران ، مانع افزايش ارتباط است . هر چند همه مردان همكار ، به اين زن ، نامحرم اند ؛ ولى افزايش تعداد مردان ، معمولاً محدوده نفوذ آنان را به قلمرو خصوصى زن كاهش مى دهد . حال اگر اين تعداد به حدّاقل برسد ، منطقه نفوذ ، گسترش مى يابد .

آخرين مرحله ، رسيدن به مرز خلوت دو نفره است . در اين همكارى ادارى ، احساس صميميت بيشترى به وجود مى آيد و احتمالاً مرد ، اجازه مى يابد كه با زن ، شوخى كند و حتّى وى را با نام كوچك صدا بزند و ...

زنان در برخورد با ديگران به تناسب نسبتى كه با آنها دارند ، قلمروهاى متعدّدى را براى خود تعريف مى كنند . اين قلمرو ، اضلاع متعددى دارد كه عبارت اند از : 1 . نوع نگاه ؛ 2 . نوع صدا كردن ؛ 3 . حالت صحبت كردن ؛ 4 . فاصله مرد با او ؛ 5 . ميزان مجازِ ديدن بدن .

مرز اين اضلاع چندگانه نسبت به افراد مختلف ، كاهش يا افزايش مى يابد . زن ، كمترين قلمرو خصوصى را براى همسر خود دارد . پس از آن ، احتمالاً فرزندان ، خصوصا فرزندان دختر ، قرار دارند . سپس ، دوستان هم جنس يا والدين قرار مى گيرند و در نهايت ، بيشترين قلمرو و حريم براى مرد نامحرم است . در برابر مرد نامحرم ، زنان ، بيشترين حريم را براى خود تعريف مى كنند . مرد نامحرم ، اجازه ندارد صميمانه نگاه كند ، صميمانه صدا بزند ، صميمانه

ص: 123

هم صحبت شود و فاصله خود را از حدّ معينى كمتر كند ، و بيش از حدّ معيّنى از بدن زن (صورت و دست ها) را ببيند .

امّا همكار شدنِ زن با مردان و خلوت كردن با آنان در محيط كار و ارتباط مداوم كارى با آنان ، سبب مى شود كه زن به مرور ، مرز قلمرو ممنوع خود را عقب بكشد و مرد ، اجازه مى يابد كه در قلمرو شخصى وى وارد شود . اين امر مى تواند ناهنجارى هايى را در پى داشته باشد . در تحقيقى كه در امريكا انجام شده ، معلوم شده است كه يكى از علل طلاق ، داشتن رابطه هاى نامشروع پس از ازدواج است كه به دليل اختلاط زنان و مردان و ارتباط داشتن آنان با يكديگر در محيط كار و امثال آن حاصل مى شود . به همين جهت است كه در اسلام ، خلوت كردن با نامحرم (زن با مرد نامحرم و مرد با زن نامحرم) منع شده است و در صورت ضرورت ، توصيه شده كه حريم ها حفظ شود و رفتارى سر نزند كه حكايت از ورود به قلمرو خصوصى زن داشته باشد .

ابوبصير مى گويد : من در شهر كوفه به يكى از زنان ، قرآن مى آموختم . روزى با آن زن ، شوخى اى كردم . وقتى خدمت امام باقر عليه السلامرسيدم ، ايشان مرا سرزنش كرده ، فرمود : «هر كه در خلوت ، مرتكب گناه شود ، خداوند براى وى هيچ ارزشى قائل نيست . چه چيزى به آن زن گفتى ؟!» . من از شرم ، صورتم را پوشاندم و در دم ، توبه كردم . آن گاه ، امام باقر عليه السلامفرمود : « ديگر تكرار نكن» .(1)

خلاصه اين كه يكى از آسيب ها و پيامدهاى منفى اختلاط زن و مرد در محيط كار ، شكسته شدن حريم زن و قلمرو خصوصى وى است . در اين حالت ، به طور پيوسته ، مرزهاى ممنوع زن به عقب كشيده مى شود و مرد نامحرم ، پيشروى مى كند .

همچنين ، گاهى وقت ها حتّى شنيدن صداى نفس كشيدن نامحرم در خلوت ،

ص: 124


1- . رجال الكشى ، ج 1 ، ص 404 ح 295 .

مى تواند وسوسه انگيز باشد . ممكن است زن و مردم نامحرم در يك محل نباشند ؛ امّا به حدّى نزديك هم باشند كه صداى نفس كشيدن يكديگر را بشنوند . اين اندازه از ارتباط (يعنى ارتباط صوتى) ، در خلوت و هنگام شب ، بسيار وسوسه انگيز و تحريك كننده است و مى تواند مقدّمات ارتباط هاى بيشتر را فراهم كند و به همين جهت ، رسول خدا نسبت به آن هشدار داده و مردم را از آن نهى كرده است .(1)

مصون سازى خلوت

اوّلين گام براى مصون ساختن افراد ، جلوگيرى از به وجود آمدن موقعيت خلوت است . همان گونه كه بيان شد ، ممكن است برخى افراد به دنبال مكانى خلوت باشند تا موقعيت امنى براى كارهايى باشد كه نمى توانند در حضور ديگران انجام دهند . اين قبيل افراد ، معمولاً براى محقَّق ساختن خواسته خويش ، به موقعيت سازى و فرصت سازى روى مى آورند . اين كار ، در حقيقت ، به استقبال خطر رفتن و خود را در دام دشمن افكندن است . يكى از بهترين اقدامات براى ايمنى از آسيب هاى خلوت ، پرهيز از موقعيت سازى براى خلوت است . بهتر است فرد ، جَلوت خود را حفظ كند و از تبديل آن به خلوت ، جلوگيرى نمايد . يكى از راه هاى ايمنى انسان ، حفظ موقعيت نظارت ديگران است . حضور ديگران ، قلعه امنى براى پاكى انسان و حصارى در برابر نفوذ گناه است و در مقابل ، تنهايى به معناى خارج شدن فرد از قلعه ايمنى بخش خود و فراهم كردن امنيت براى گناه است . پس بهتر است انسان ، درون قلعه حضور بماند و با خروج از آن ، خود را بى دفاع نسازد . تفاوت خلوت و جلوت ، همانند تفاوت رزمنده بى سنگر و رزمنده در سنگر است .

ص: 125


1- . تنبيه الخواطر ، ج 2 ، ص 91 .

كسى كه از قلعه امن حضور ديگران خارج شود و خلوت گزيند ، مثل رزمنده اى است كه سنگر خود را ترك كرده ، بدون سلاح ، در زمين مسطّح ، با دشمن قدرتمند خود رو به رو شده است و يا مى توان او را به گوسفندى تشبيه كرد كه از گله جدا شده است . گوسفند جدا شده از گله ، طعمه گرگ است و انسانِ جدا شده از جمع ديگران ، طعمه شيطان .

بنا بر اين ، يكى از بهترين اقدامات ، پيشگيرى از به وجود آمدن موقعيت خلوت است و به همين جهت ، در روايات زيادى بر پرهيز از خلوت ، تأكيد شده است .(1) امام على عليه السلام ، در روايتى تصريح مى فرمايد كه يكى از چيزهايى كه مراعات آن ، مايه ايمنى از شيطان است ، خلوت نكردن با زن نامحرم است .(2)

گام بعدى اين است كه خلوت موجود را به جلوت تبديل كنيم . راه كار پيشين ، جلوگيرى از تبديل جلوت به خلوت بود و راه كار دوم ، تبديل خلوت به جلوت است . اگر به هر دليلى موقعيت خلوت پيش آيد ، بايد بلافاصله نسبت به تبديل خلوت به جلوت اقدام كرد .

اين راه كار ، خود ، چند نوع است : يكى اين كه فرد ، بلافاصله محلّ خلوت را ترك كرده ، در جمع ديگران حضور يابد . امام باقر عليه السلام به كسى فرمود : «كجا منزل گُزيده اى ؟» . گفت : در فلان مكان . حضرت از وى پرسيد : «آيا كسى همراه تو هست ؟» . گفت : نه . به وى فرمود : «تنها نمان و از آن جا تغيير مكان ده ؛ زيرا وقتى انسان تنها باشد ، شيطان ، بيشترين جرئت را بر او پيدا مى كند» .(3)

ص: 126


1- . ر. ك: بحار الأنوار ، ج 80 ، ص 173 و ج 72 ، ص 197؛ مستدرك الوسائل ، ج 14 ، ص 265؛ الكافى ، ج 8 ، ص303؛ كنزالعمّال ، ج 16 ، ص 154 ح 44188.
2- . از امام على عليه السلام نقل شده است : «ثلاث من حفظهن كان معصوما من الشيطان الرجيم ومن كلّ بلية : من لم يخل بامرأة ليس يملك منها شيئا ، ولم يدخل على سلطان ، ولم يعن صاحب بدعة ببدعته ؛ سه چيز است كه اگر كسى مراعات كند از شر شيطانِ رانده شده و از هر آسيبى ايمن خواهد بود : با زن نامحرم خلوت نكند و با سلطان رابطه نداشته باشد و ياور بدعت گذاران نباشد» . النوادر ، راوندى ، ص 120 ، ح 129 ؛ الجعفريات ، ص 96 ؛ بحار الأنوار ، ج 74 ، ص 197
3- . الكافى ، ج 6 ، ص 534 و 533 .

در اين روايت ، روش «تغيير مكان» و تبديل خلوت به جلوت ، سفارش شده است .

تاكنون صحبت از اين بود كه نبايد به دنبال موقعيت سازى براى خلوت بود و از آن بايد پرهيز كرد و اگر به وجود آمد ، بايد بلافاصله ، آن را با حضور در جمع ديگران به جلوت تبديل كرد . امّا گاهى وقت هاست كه خلوت هاى ناخواسته پيش مى آيد و امكان تبديل آن به حضور مردم نيست . در اين جا چه بايد كرد ؟ مهار كردن خود در اين موقعيت ، يكى از سخت ترين كارهاست .

امام سجّاد عليه السلام ، پنج چيز را از نشانه هاى فرد مؤمن مى داند كه اوّلين آنها «وَرَع در خلوت» است .(1) وَرَع و كنترل نفس در خلوت ، بسيار دشوار است . براى اين منظور ، يكى از مؤثّرترين اقدامات ، اين است كه انسان ، خود را در محضر ناظران ناپيدا ببيند . در روش قبل ، براى تبديل خلوت به جلوت ، از ناظران محسوس استفاده شد ؛ ولى در اين روش از ناظران ناپيدا استفاده مى شود . روش قبل مبتنى بر «تغيير مكان» بود و اين روش ، مبتنى بر «تغيير نگرش و شناخت» است . در تغيير شناختى ، نياز به احضار كسى يا حضور در جمع ديگران نيست ؛ بلكه تنها بايد حضور موجود را درك كرد . حضورهاى ناپيدا ، انواعى دارند كه در ادامه به بررسى آنها مى پردازيم :

در محضر «خود» بودن

يكى از حضورها حضور «خود» انسان است . از طريق تقويت حضور «خود» در ذهن و حيا كردن از خود ، مى توان خلوت را ايمن ساخت . اگر كسى براى خود ارزش قائل باشد ، فرقى ميان آشكار و نهان نمى بيند و همان گونه كه در جلوت ، حيا مى كرد ، در خلوت نيز حيا مى كند . در برخى روايات ، وجدان انسان ، اين گونه به چالش كشيده شده كه : چرا بايد در

ص: 127


1- . الخصال ، ص 269 ؛ بحار الأنوار ، ج 67 ، ص 293 .

تنهايى كارى انجام شود كه در جمع ، انجام نمى گردد ؟ امام على عليه السلامدر نامه اى خطاب به حارث همْدانى مى نويسد :

وَاحذَر كُلَّ عَمَلٍ يُعمَلُ بِهِ فِي السِّرِّ ويُستَحى مِنهُ فِي العَلانِيَةِ ، وَاحذَر كُلَّ عَمَلٍ إذا سُئِلَ عَنهُ صاحِبُهُ أنكَرَهُ أوِ اعتَذَرَ مِنهُ ، ولا تَجعَل عِرضَكَ غَرَضا لِنَبالِ القَولِ .(1)

بپرهيز از هر عملى كه در خلوت انجام مى دهى ، ولى در آشكار از آن شرم مى كنى ؛ و بپرهيز از هر عملى كه اگر درباره اش از كننده آن سؤال كنند ، آن را انكار مى كند و يا عذرخواهى مى كند ؛ و آبروى خود را هدف تيرهاى سخن مردم قرار نده .

ايشان در جاى ديگرى فرموده است :

اِحذَر كُلَّ أمرٍ إذا ظَهَرَ أزرى بِفاعِلِهِ وحَقَّرَهُ .(2)

بپرهيز از هر عملى كه وقتى آشكار شود ، فاعل خود را خوار و حقير مى سازد .

همچنين در روايت ديگرى آمده است :

إيّاكَ وكُلَّ عَمَلٍ فِي السِّرِّ تَستَحي مِنهُ فِي العَلانِيَةِ وإيّاكَ وكُلَّ عَمَلٍ إذا ذُكِرَ لِصاحِبِهِ أنكَرَهُ .(3)

هر عملى كه در آشكار از آن شرم دارى ، از انجام دادن آن در نهان بپرهيز ، و از عملى بپرهيز كه هرگاه آن را به ياد انجام دهنده اش آورند ، آن را انكار مى كند .

گاهى انسان ، كارى را در خلوت انجام مى دهد كه از انجام دادن آن در حضور ديگران ، شرم دارد . ممكن است اين عمل افشا شود و ديگران از آن باخبر شوند و درباره آن ، صحبت كرده ، پرس و جو نمايند . در اين جا ممكن است فرد به دو گونه واكنش نشان دهد : يا انكار مى كند و يا از انجام دادن آن ، عذر مى خواهد . هر دو واكنش ، دليل شرم اوست ؛ امّا به راستى چرا بايد انسان ، انجام دادن كارى

ص: 128


1- . نهج البلاغه ، نامه 69 ؛ بحار الأنوار ، ج 33 ، ص 508 ح 707 .
2- . غرر الحكم ، ح 2591 ؛ عيون الحكم والمواعظ ، ص 103 ح 2325 .
3- . عدة الداعى ، ص 214 ؛ بحار الأنوار ، ج 71 ، ص 369 .

را انكار كند و يا از آن ، عذرخواهى كند ؟ اگر رفتار ما (همانند فرزند ما) ، ساخته و پرداخته ماست و انتظارْ اين است كه مايه افتخار و سربلندى ما باشد ، چرا بايد رفتارى توليد شود كه انتساب آن را به خود ، انكار كنيم و يا از انجام دادن آن ، عذرخواهى كنيم ؟ اگر انسان براى خود ارزش قائل باشد ، فرقى ميان آشكار و نهان نمى گذارد ؛ چرا كه در هر دو حالت ، «خودِ» او ، حاضر و ناظر است . تفاوت رفتار در نهان و آشكار ، نشانه عدم صداقت و ارزش قائل نبودن براى خود است و يكسانى رفتار در نهان و آشكار ، نشانه درستى و مردانگى . وقتى از رسول خدا پرسيده مى شود كه : همه نيكى در چيست ؟ حضرت مى فرمايد :

أن تَعمَلَ فِي السِّرِّ عَمَلَ العَلانِيَةِ .(1)

اين كه در نهان ، همانند آشكار عمل كنى .

حضرت على عليه السلام نيز مردانگى را در گرو يكسانى خلوت و جلوت مى داند . وقتى درباره مردانگى از ايشان مى پرسند ، مى فرمايد :

لا تَفعَل شَيئا فِي السِّرِّ تَستَحيي مِنهُ فِي العَلانِيَةِ .(2)

اين كه كارى را كه از انجام دادن آشكار آن شرم مى كنى ، در پنهان انجام ندهى .

هم ايشان فرموده است :

جِماعُ المُروءَةِ أن لا تَعمَلَ فِي السِّرِّ ماتَستَحيي مِنهُ فِي العَلانِيَةِ .(3)

همه مردانگى آن است كه آنچه را در آشكار از آن شرم مى كنى ، در پنهان انجام ندهى .

افراد بامروّت ، از آن جا كه براى خود ارزش قائل اند ، تفاوتى ميان خلوت و جَلوت نمى بينند و همان طور كه در جلوت ، از انجام دادن كارهاى ناروا شرم دارند ، در خلوت نيز از خود شرم مى كنند . به همين جهت ، امام على عليه السلام

ص: 129


1- . المعجم الكبير ، ج3 ، ص283 ، ح 3420 ؛ الدرّ المنثور ، ج 1 ، ص172 ؛ كنز العمّال، ج3 ، ص24 ح 5265.
2- . تحف العقول ، ص 223 ؛ بحار الأنوار ، ج 78 ، ص 63 .
3- . غرر الحكم ، ح 4785 .

مى فرمايد :

مِن تَمامِ المُرُوَّةِ أن تَستَحيِيَ مِن نَفسِكَ .(1)

از درجات نهايى مردانگى آن است كه از خودت شرم كنى .

در محضر حجّت هاى الهى

حضور ديگر ، حضور حجّت هاى الهى است . همان گونه كه در جاى خود بحث شد ،(2) حجّت هاى الهى نيز بر تمام رفتارهاى انسان نظارت دارند و از آنها آگاه مى شوند . اگر اين حقيقت به خوبى شناخته شود و اگر مقام باعظمت حجّت هاى الهى - آن چنان كه شايسته است - درك شود ، به هنگام نياز (يعنى به وقت خلوت) مى توان با فراخوانى اين حقيقت ، خلوت را به محضر حجّت هاى الهى تبديل كرد كه حتّى مى تواند قوى تر و مؤثّرتر از حضور مردم باشد . البتّه توجّه ما ، موجب حضور حجّت هاى الهى نمى شود ؛ چرا كه حجّت هاى الهى همواره حضور دارند ؛ بلكه توجّه به حضور آنان ، تصوّر ما را از موقعيت موجود ، تصحيح مى كند . شبيه اين است كه انسان ، وقتى چشم خود را باز مى كند ، آنچه را كه نمى ديده ، مى بيند ، نه اين كه آنچه را نبوده ، هست كند . همان گونه كه چشم باز كردن به معناى «هست كردن نيست ها» نيست ، بلكه به معناى «ديدن هست ها»ست ، توجّه به حضور حجّت هاى الهى نيز به معناى «هست كردن حضور آنان» نيست ؛ بلكه به معناى «درك حضور آنان» است . اگر اين حضور دائمى درك شود ، ديگر خلوتى باقى نمى ماند تا به گناه ، آلوده شود . كسانى خلوت را محلّ امن گناه مى دانند كه به حضور و نظارت حجّت هاى الهى باور ندارند .

امام سجّاد عليه السلام ، حكايتى را نقل مى كند كه نشان مى دهد توجّه نداشتن به

ص: 130


1- . همان ، ح 9341 ؛ عيون الحكم والمواعظ ، ص 472 ح 8658 .
2- . ر . ك : بخش اول ، فصل سوم : ناظرها و انواع نظارت .

حضور حجّت هاى الهى ، چگونه ممكن است تنهايى انسان را آلوده كند و توجّه به حضور حجّت هاى الهى ، چگونه ممكن است از راه برانگيختن حيا ، موجب ايمنى خلوت انسان شود . يكى از رفتارهاى ناشايست زمان جاهليت ، «خودْارضايى» در خلوت بوده است . امام سجّاد عليه السلاممى فرمايد :

عرب باديه نشينى به سوى مدينه حركت كرد . هنگامى كه نزديك مدينه رسيد ، استمنا كرد و بر امام حسين عليه السلاموارد شد . امام حسين عليه السلامبه وى فرمود : «اى اعرابى ! آيا شرم نمى كنى ؟! آيا در حالى كه جُنُب هستى بر امام خود وارد مى شوى ؟!» . سپس به وى فرمود : «شما گروه عرب ، هر گاه خلوت مى كنيد ، استمنا مى كنيد» .(1)

كسى كه در موقعيت خلوت قرار گرفته ، ممكن است فشار غريزه جنسى ، او را به سمت خودْارضايى سوق دهد . گذشته از اين كه اين انحراف جنسى چه پيامدهاى زيانبارى دارد ، خود انجام دادن اين كار در حضور حجّت هاى الهى ، شرم آور است و لذا توجّه به اين حضور و نظارت ، مى تواند بازدارنده و ايمنى بخش باشد .

البته ناگفته پيداست كه خودْارضايى ، تنها يك نمونه است . هر رفتار ناشايستى كه در خلوت انجام شود ، از نظر حجّت هاى الهى دور نيست و آنان ، شاهد و ناظران آن اند .

پس به طور كلّى ، يكى از عوامل ايمن ساز خلوت ، توجّه به حضور و نظارت حجّت هاى الهى است . بدون شك ، اگر حضور حجّت هاى الهى درك شود ، بازدارندگى آن به مراتب بيش از حضور مردم و حتّى حضور فرشتگان خواهد بود . يكى از نيازهاى درك اين حقيقت ، آشنايى با مباحث امام شناسى و امامت شناسى است . براى آن كه حضور حجّت هاى الهى شرم برانگيز شود ، بايد

ص: 131


1- . الخرائج والجرائح ، ج 1 ، ص 246 ، ح 2 ؛ بحار الأنوار ، ج 81 ، ص 59 .

نسبت به آنان معرفت حاصل شود . البته اين كار بايد پيش از ايجاد شدن موقعيت خلوت انجام شود تا هنگام نياز ، فراخوانى گردد و خلوت را به حضور ، تبديل سازد و يا به تعبير بهتر ، حضور و نظارت حجّت هاى الهى را نمايان سازد .

در محضر فرشتگان

حضور ديگرى كه توجّه به آن يا توجّه دادن ديگران به آن ، مايه مصونيت خلوت انسان مى گردد ، حضور فرشتگان و مراقبت دائمى آنان از رفتار انسان هاست . اساسا فلسفه وجودى فرشتگانِ ناظر ، اين است كه توجّه به آنان ، انسان را از گناه و زشتى باز دارد . فرشتگان ، انواع مختلفى دارند . يك قِسم آنان ،

فرشتگان ناظرند كه مأمور ثبت رفتار انسان اند . امام صادق عليه السلاممى فرمايد كه فلسفه وجودى اين گروه از فرشتگان ، اين است كه مردم با توجّه كردن به حضور دائمى آنان ، بدانند كه در هيچ مكانى و در هيچ زمانى تنها نيستند .(1) جالبْ اين است كه اين گروه ، از فرشتگان معمولى نيستند ؛ بلكه از آنان با عنوان «فرشتگان گرامى (ملائكة كِرام)» ياد شده است . همين ويژگى ، در برانگيختن حيا مؤثّر است . ممكن است انسان از افراد معمولى و حقير ، شرم نكند ؛ ولى اگر ناظر ، فردى كريم و شريف باشد ، موجب حيا مى شود . به همين جهت ، فرشتگانى هم كه ناظر انسان هستند ، فرشتگانى گرامى و بزرگوارند . توجّه به حضور فرشتگان و توجّه به كرامت و بزرگوارى آنان ، مى تواند شرم را در انسان برانگيزد و او را از گناه باز دارد . معصومان عليهم السلام گاهى براى ايمن ساختن خلوت ها ، از همين

روش ، يعنى «توجّه دهى به حضور فرشتگان» استفاده مى كرده اند . براى مثال ، امام صادق عليه السلامخطاب به فردى مى فرمايد :

اِعلَم أنَّ مَعَكَ مَلَكا كَريما مُوَكَّلاً بِكَ يَحفَظُ عَلَيكَ ماتَفعَلُ ويَطَّلِعُ عَلى سِرِّكَ الَّذي تُخفيهِ

مِنَ النّاسِ فَاستَحيِ .(2)

ص: 132


1- . ر . ك : الاحتجاج ، ج 2 ، ص 242 ؛ بحار الأنوار ، ج 5 ، ص 323 .
2- . تفسير العياشى ، ج 2 ، ص 163 .

بدان كه همراه تو فرشته مكرّمى است كه مأمور بر توست ؛ آنچه را انجام مى دهى ، ثبت مى كند و بر نهان تو كه آن را از مردم مخفى مى سازى ، مطلّع است . پس شرم كن .

يكى از آسيب هاى خلوت ، عريان شدن است . چنين به نظر مى رسد كه در جاهليت ، اين رفتار ، شيوع داشته است و لذا مى توان آن را «رفتار جاهلى» دانست . رسول خدا براى ريشه كن كردن اين ناهنجارى ، مردم را به حضور فرشتگان و همراهى هميشگى آنها با انسان توجّه مى داد . در روايتى از آن حضرت آمده كه فرمود :

إنَّ اللّه َ يَنهاكُم عَنِ التَّعَرّي ، فَاستَحيوا مِنَ المَلائِكَةِ الَّذينَ مَعَكُمُ الكِرامِ الكاتِبينَ .(1)

خداوند ، شما را از عريان شدن بازداشته است . پس شرم كنيد از فرشتگانى كه همراه شما هستند ؛ همانان كه كريم و نويسنده [ ى اعمال]اند .

و در سخن ديگرى فرموده است :

إيّاكُم وَالتَّعَرّي فَإِنَّ مَعَكُم مَن لايُفارِقُكُم إلاّ عِندَ الغائِطِ وحينَ يُفضِي الرَّجُلُ إلى أهلِهِ ، فَاستَحيوهُم وأكرِموهُم .(2)

از عريان شدن بپرهيزيد ؛ چرا كه همراه شما كسانى هستند كه از شما جدا نمى شوند ، مگر هنگام قضاى حاجت و خلوت كردن با همسر . پس ، از آنها شرم كرده ، آنان را تكريم كنيد .

همان گونه كه پيش از اين بحث شد ، حيا ، تكريم ناظر نيز هست(3) و به همين دليل ، رسول خدا از مردم خواسته كه با رفتار زشت خود ، حرمت فرشتگان ناظر را نشكنند و احترام آنان را نگه دارند .

مسئله عريان شدن ، فقط يك نمونه است . هر رفتار ناهنجارى را كه در

ص: 133


1- . الدرّ المنثور ، ج 6 ، ص 223 . نيز ، ر .ك : كنز العمّال ، ج9 ، ص384 ح 26591 .
2- . سنن الترمذى ، ج 5 ، ص 104 ح 2800 .
3- . ر . ك : بخش اوّل ، فصل دوم : ماهيت حيا .

خلوت انجام مى شود ، مى توان از اين طريق ، بازدارى كرد . مهمْ اين است كه نظارت فرشتگان درك شود و به عظمت مقام و منزلت آنان ، توجّه گردد و اهمّيت نظارت آنان نيز دانسته شود . رسوا شدن نزد چنين فرشتگان بزرگوارى و رسوا شدن در قيامت به واسطه شهادت اين فرشتگان محترم ، چيزهايى هستند كه شرم را برمى انگيزند و بلكه توجّه به آن ، ممكن است آه انسان را بلند كند . براى نمونه ، امام سجّاد عليه السلام در نيايش خويش مى فرمايد :

آه ! وانَفساه مِن مَلائِكَةٍ تَشهَدُ عَلَيَّ غَدا !(1)

آه از فرشتگانى كه فردا عليه من شهادت مى دهند !

بنا بر اين ، بايد در مسئله فرشتگان ناظر و نظارت فرشتگان ، قدرى تأمّل كرد . به نظر مى رسد اين بخش از نظارت ، چندان مورد توجّه مردم نيست و اهمّيت لازم بدان داده نمى شود ؛ نه به خود فرشتگان اهمّيت داده شده ، و نه مقام و منزلتشان - آن چنان كه هست - درك مى شود ، و نه به نظارت آنان و نقشى كه اين نظارت دارد ، اهمّيت داده مى شود . به همين جهت ، اين مسئله ، نيازمند توجّه بيشترى است . لازم است پيش از موقع نياز ، شناخت انسان نسبت به اين مسئله تقويت شود و ابعاد مختلف آن مورد توجّه قرار گيرد و به يك حقيقت تثبيت شده در نهاد انسان ، تبديل گردد تا اين حقيقت به هنگام نياز ، فراخوانى شود و خلوت انسان را به محضر فرشتگان تبديل كند و بدين سان ، آن را از آلودگى گناه پاس دارد .

در محضر خدا

برترين نوع نظارت كه مى تواند بهترين بازدارندگى را داشته باشد ، نظارت خداوند متعال است . خداوند مى تواند مونس خلوت هاى انسان باشد و آدمى را از تنهايى درآورد . امام سجّاد عليه السلام در مناجات هاى خود به اين نكته بسيار

ص: 134


1- . الصحيفة السجادية الجامعة ، ص 430 .

پرداخته اند كه خداوند ، مايه اُنس انسان در خلوت هاست .(1) مهمْ اين است كه اين واقعيت ، شناخته شده و درك شود . امام صادق عليه السلاممى فرمايد :

إنَّ مَعرِفَةَ اللّه ِ - عَزَّ و جَلَّ - آنِسٌ مِن كُلِّ وَحشَةٍ وصاحِبٌ مِن كُلِّ وَحدَةٍ .(2)

شناخت خداوند ، مايه اُنس [انسان] در بى كسى ها و همراه [انسان] در تنهايى هاست .

وجود خداوند ، كفايت نمى كند ؛ بلكه شناخت خداوند است كه كارساز است . بنا بر اين ، خداشناسى ، مهم ترين عامل براى تبديل خلوت به محضر خداوند است .

تصوّر ما از خداوند ، تصوّر خاصّى است . معمولاً قبول داريم كه خدايى هست و از همه چيز خبر دارد ؛ امّا او را «حاضر» نمى دانيم . فكر مى كنيم كه در پس پرده هايى قرار دارد و احتمالاً در بالاى آسمان هاى هفتگانه است و فرشتگانى هستند كه گزارش كارهاى ما را به او مى رسانند و در قيامت است كه با او رو به رو مى شويم و ... !

همه اينها را مى توان در يك تعبير خلاصه كرد و آن ، تعبير «خداوند غايب» است . اين ، تصويرى است كه غالبا از خداوند در ذهن ما وجود دارد . «وجود» خدا را قبول داريم ؛ امّا «حضور» او را باور نداريم . او را بيشتر غايب مى دانيم تا

حاضر .(3) ابن ابى العَوْجا ، خدمت امام صادق عليه السلامرسيد و پرسش هايى درباره مسائل اعتقادى مطرح كرد و از آن جا كه حضرت ، صحبت از خدا مى كرد ، او به ايشان گفت : «خدا را ياد كردى و ما را به چيزى كه غايب است حواله كردى !» .

ص: 135


1- . «أنت موضع اُنسي في الخلوة ؛ تو در خلوت ها ، جايگاه اُنس من هستى» بحار الأنوار ، ج 94 ، ص 157 . «سيدى أنت ... أنيسى فى كلّ خلوة و وحدة ؛ سرور من ! تويى مونس من در هر تنهايى و بى كسى» ( بحار الأنوار ، ج 94 ، ص 149 ) . «اللهم إنك آنس الآنسين لأودّائك ؛ بارالها تو بهترين مونس براى دوستانت هستى» ( الصحيفة السجادية ، ج 2 ، ص 578 ) .
2- . الكافى ، ج 8 ، ص 247 .
3- . اين مسئله مى تواند محور يك پژوهش ميدانى در موضوع «تصوير از خدا» قرار گيرد .

حضرت در پاسخ وى فرمود :

وَيلَكَ ! كَيفَ يَكونُ غائِبا مَن هُوَ مَعَ خَلقِهِ شاهِدٌ وإلَيهِم أقرَبُ مِن حَبلِ الوَريدِ ، يَسمَعُ كَلامَهُم ويَرى أشخاصَهُم ويَعلَمُ أسرارَهُم ؟!(1)

واى بر تو ! چگونه غايب است كسى كه همراه خلق خود ، شاهد آنان است و از رگ گردن به آنها نزديك تر است ، سخن آنها را مى شنود و خودِ آنها را مى بيند و اسرار آنها را مى داند ؟!

در اين كلام نورانى ، تصويرى كه حضرت از خداوند ارائه مى دهد ، «خداوندِ شاهد» است ، نه خداوند غايب كه در پسِ پرده هاى هفتگانه قرار دارد . حارث اَعوَر مى گويد : روزى حضرت على عليه السلام وارد بازار شد و با مردى رو به رو شد كه پشتش به ايشان بود و به كسى مى گفت : سوگند به خدايى كه در پسِ هفت پرده است ، نه ! حضرت بر شانه وى زد و پرسيد : «چه كسى در پسِ هفت پرده است ؟» . گفت : خداوند ، اى امير مؤمنان . حضرت به وى فرمود : «اشتباه كردى ، مادرت به عزايت بنشيند !» . آن گاه چنين ادامه داد :

إنَّ اللّه َ - عَزَّ و جَلَّ - لَيسَ بَينَهُ وبَينَ خَلقِهِ حِجابٌ ، لِأَنَّهُ مَعَهُم أينَما كانوا .(2)

هيچ پرده اى ميان خداوند عز و جل و بندگانش وجود ندارد .

آن فرد پرسيد : كفّاره اين اشتباه چيست ؟ حضرت فرمود :

أن تَعلَمَ أنَّ اللّه َ مَعَكَ حَيثُ كُنتَ .(3)

اين كه بدانى خداوند ، همراه توست ، هر جا كه باشى .

آرى ! تصويرى كه آن فرد از خداوند داشت ، «خداوند پرده نشين» بود و تصويرى كه حضرت ارائه مى دهد ، «خداوندِ همراه» است و مهم تر اين كه در

ص: 136


1- . الكافى ، ج 1 ، ص 125 ؛ كتاب من لايحضره الفقيه ، ج 2 ، ص 250 ح 2325 ؛ التوحيد ، صدوق ، ص 254 ؛ الاحتجاج ، ج 2 ، ص 208 (ح 218) ؛ الإرشاد ، ج 2 ، ص 201 ؛ بحار الأنوار ، ج 3 ، ص 33 .
2- . التوحيد ، ص 184 ح 21 ؛ الغارات ، ج 1 ، ص 112 ؛ بحار الأنوار ، ج 3 ، ص 330 .
3- . همان جا .

اين روايت ، به مسئله «تصحيح شناخت» اشاره شده وخواسته شده كه فرد بداند كه خداوند ، همه جا همراه اوست . اين ، يك توصيه عمومى است كه مى تواند در تصحيح تصوير انسان از خدا مورد توجّه قرار گيرد .

همچنين نقل شده كه جاثليق (بزرگ نَصارا) از امير مؤمنان پرسيد : خداوند كجاست ؟ اين گونه پرسش ها چند حقيقت را نشان مى دهد . اوّل اين كه خداوند ، مكان دارد ؛ دوم اين كه وقتى خدا مكان داشت ، بدين معناست كه در برخى مكان ها حاضر است و در برخى ديگر ، غايب ؛ سوم اين كه در جايى كه ما هستيم ، خدا غايب است . اگر كسى خداوند را در جايى كه خودش هست ، حاضر بداند ، نمى پرسد خدا كجاست . به هر حال ، حضرت در پاسخ وى فرمود :

هُوَ هاهُنا وهاهُنا وفَوقُ وتَحتُ ومُحيطٌ بِنا ومَعَنا وهُوَ قَولُهُ : «مَا يَكُونُ مِن نَّجْوَى ثَلَ-ثَةٍ إِلاَّ هُوَ رَابِعُهُمْ وَ لاَ خَمْسَةٍ إِلاَّ هُوَ سَادِسُهُمْ وَ لاَ أَدْنَى مِن ذَ لِكَ وَ لاَ أَكْثَرَ إِلاَّ هُوَ مَعَهُمْ أَيْنَ مَا كَانُوا(1)» .(2)

او اين جا و آن جا و بالا و پايين است و به ما احاطه دارد و همراه ماست و اين ، همان سخن اوست كه : «هيچ نجواى سه نفره اى نيست ، مگر اين كه او نفر چهارم است و هيچ [ نجواى ]پنج نفره اى نيست ، مگر اين كه او نفر ششم است ، و نه كمتر از اين و نه بيشتر از اين [ هست] مگر اين كه او با آنان است ، هر جا كه باشند» .

چيزهايى مثل اين كه «خدا مكان دارد» و «در پسِ پرده است» ، نشان دهنده تصوير خداوند غايب است و اين ، چيزى است كه خود خداوند از آن ، اظهار شگفتى كرده است :

عَجَبا لِمَن ضَلَّ عَنّي ولَيسَ يَخلو في شَيءٍ مِنَ الأَوقاتِ مِنّي ! كَيفَ يَخلو وأنَا أقرَبُ

ص: 137


1- . ... ، آيه ... .
2- . الكافى ، ج 1 ، ص 129 ؛ بحار الأنوار ، ج 55 ، ص 10 .

إلَيهِ مِن كُلِّ قَريبٍ و أدنى إلَيهِ مِن حَبلِ الوَريدِ .(1)

شگفتا از كسى كه مرا گم كرده ، حال آن كه هيچ گاه بدون من نبوده است ! چگونه تنها بوده است ، حال آن كه من از هر كسى به او نزديك تر و از رگ گردن به او نزديك ترم ؟

شكل گيرى تصوير خداى غايب ، به دليل نقص معرفت هاست . تصوير ذهنى آنانى كه معرفت صحيح و كاملى دارند ، تصوير خداوندِ حاضر و ناظر است . امام حسين عليه السلاممى فرمايد :

اللّهُمَ ! إنَّكَ تَرى ولا تُرى وأنتَ بِالمَنظَرِ الأَعلى .(2)

خداوندا ! تو مى بينى و ديده نمى شوى ، و تو در ديدگاهِ برتر هستى .

امام حسن عليه السلام هم فرموده است :

إنَّ اللّه َ - عَزَّوجَلَّ - بِالمَنظَرِ الأَعلى .(3)

خداوند عز و جل در ديدگاه برتر است .

حضرت على عليه السلام ، خداوند را در همه امور ، ناظر مى داند(4) و به اين حقيقت ، تصريح كرده كه :

إنَّ اللّه َ سُبحانَهُ لايَخفى عَلَيهِ مَا العِبادُ مُقتَرِفونَ في لَيلِهِم ونَهارِهِم ، لَطُفَ بِهِ خُبرا وأحاطَ

بِهِ عِلما أعضاؤُكُم شُهودُهُ وجَوارِحُكُم جُنودُهُ وضَمائِرُكُم عُيونُهُ وخَلَواتُكُم عِيانُهُ .(5)

آن كارهاى ناروايى كه بندگان در شب و روز خود انجام مى دهند ، از خداوند سبحان ، پنهان نيست . او به آنها آگاه است و احاطه علمى دارد . اعضاى شما مشهود اوست و جوارح شما سپاهيان او هستند و ضميرهاى شما [در ]چشمان

ص: 138


1- . بحار الأنوار ، ج 95 ، ص 454 .
2- . دعائم الإسلام ، ج 1 ، ص 205 ؛ المصنَّف ، ابن ابى شيبه ، ج 2 ، ص 200 .
3- . الكافى ، ج 8 ، ص 207 ؛ بحار الأنوار ، ج 22 ، ص 436 .
4- . ر . ك ، بحار الأنوار ، ج 95 ، ص 242 : «وأسألك فأجدك ...فى الاُمور ناظرا ؛ و از تو مى خواهم پس تو را ... در همه امور ، ناظر مى يابم» .
5- . نهج البلاغه ، خطبه 200 ؛ بحار الأنوار ، ج 73 ، ص 365 .

او هستند و خلوت هاى شما براى او آشكار است .

كسى كه خلوت مى كند و دست به گناه مى زند ، گمان مى برد كسى او را نمى بيند و با خبر نمى شود ، غافل از اين كه اعضا و جوارح او سپاهيان خداوندند هر كارى اتفاق بيفتد ، يا با اعضا و جوارح است و يا در قلب و دل است ، و اينها همه ، مأموران الهى اند . آيا با اين وضع ، باز هم مى توان خلوتى يافت ؟ حضرت على عليه السلامبه درگاه الهى مى فرمايد :

كُلُّ سِرٍّ عِندَكَ عَلانِيَةٌ وكُلُّ غَيبٍ عِندَكَ شَهادَةٌ .(1)

هر سرّى نزد تو آشكار است و هر غيبى نزد تو نمايان است .

حتّى به فرموده امام صادق عليه السلام ، خداوند از نگاه نامحسوس و زير چشمى انسان هم باخبر است .(2) آيا مى توان چنين خدايى را غايب دانست ؟ آيا خداوندى كه از غرّش درندگان در بيابان ها و حركت نهنگ ها در درياها و معصيت هاى بندگان خود در خلوت ها آگاه است ،(3) مى تواند غايب باشد ؟

اين ، نمونه اى از تصوّر كسانى است كه خدا را آن گونه كه هست ، مى شناسند . تصويرى كه اينان از خداوند دارند ، خداوندِ حاضر ، شاهد و ناظر است . اين تصوير مى تواند شرم را برانگيزد و تنهايى ها را مصونيت بخشد . امّا خداوندى كه «غايب» است ، در خلوت ، كارايى نخواهد داشت . امام سجّاد عليه السلاممى فرمايد كه از خدا حيا كنيد ؛ چون به شما نزديك است(4) و امام باقر عليه السلام مى فرمايد كه به اندازه اى از خداوند حيا كنيد كه به شما نزديك است .(5) همه اينها متوقّف بر شناخت و داشتن تصوير صحيح از خداوند است و به همين جهت ، امام صادق عليه السلاماطّلاع از

ص: 139


1- . نهج البلاغه ، خطبه 109 ؛ غرر الحكم ، ح 6891 ؛ بحار الأنوار ، ج 4 ، ص 318 .
2- . معانى الأخبار ، ص 147 ؛ بحار الأنوار ، ج 4 ، ص 80 .
3- . نهج البلاغه ، خطبه 198 ؛ بحار الأنوار ، ج 4 ، ص 92 .
4- . الدرّة الباهرة ، ص 26 ؛ بحار الأنوار ، ج 71 ، ص 336 .
5- . نزهة الناظر و تنبيه الخواطر ، ص 110 ؛ بحار الأنوار ، ج 109 ، ص 153 .

نظارت خداوند را مقدّمه حيا دانسته است :

وعَلِمتُ أنَّ اللّه َ - عَزَّوجَلَّ - مُطَّلِعٌ عَلَىَّ فَاستَحيَيتُ .(1)

دانستم كه خداوند عز و جل بر من آگاه است . پس ، [از وى] شرم كن .

همچنين حضرت على عليه السلاممى فرمايد :

شما آبادگران زمين هستيد كه خداوند ، شما را در آن به خلافت رسانده است تا ببيند چگونه رفتار مى كنيد . پس مراقب كارهايى كه خدا مى بيند ، باشيد .(2)

رسول خدا نيز به ابن مسعود توصيه مى كنند كه گناه را ترك كند ، چه آشكارا باشد و چه پنهانى ، چه كوچك باشد و چه بزرگ ؛ زيرا خداوند متعال ، هر جا كه باشد ، او را مى بيند و همراه اوست . پس ، از آن معصيت ، اجتناب كند .(3) خداوند به حضرت عيسى عليه السلامچنين موعظه مى كند كه :

اى عيسى ! هر جا كه هستى ، متوجه من باش .(4)

همه اينها لزوم تغيير در تصوير ما از خداوند را روشن مى سازد . براى ايمنى خلوت ، بايد از خدا شرم كرد و شرم از خدا ، مشروط به اصلاح تصويرى است كه از خدا وجود دارد . تصويرى كه خداوند را بعيد ، غايب و پرده نشين مى داند ، نمى تواند حيا را برانگيزد ؛ امّا تصويرى كه خداوند را قريب ، شاهد ، حاضر ، ناظر ، همراه و ... مى داند ، مى تواند شرم از خداوند را در پى داشته باشد .

بنا بر اين ، نخست بايد نسبت به اصلاح طرحواره ذهنى خود از خداوند ، اقدام كنيم . زمان اين اقدام نيز پيش از فراهم آمدن موقعيت خلوت است . پيش از نياز بايد اين معرفت را كسب كرد و سپس هنگام خلوت - كه هنگامه نياز است - بايد آن را فراخوانى كرد . هنگام نياز ، وقت كسب معرفت نيست . آن جا وقت

ص: 140


1- . بحار الأنوار ، ج 78 ، ص 228 .
2- . الخصال ، ص 633 ؛ بحار الأنوار ، ج 10 ، ص 111 ؛ نيز ، ر . ك : مسند أحمد ، ج 3 ، ص 22 .
3- . بحار الأنوار ، ج 77 ، ص 104 ؛ مكارم الأخلاق ، ج 2 ، ص 354 ح 2660 .
4- . الكافى ، ج 8 ، ص 136 ؛ تحف العقول ، ص 498 ؛ بحار الأنوار ، ج 14 ، ص 293 .

هزينه كردن و به كار بستن معرفت هاى كسب شده است . به همين جهت ، درباره هنگام خلوت ، صحبت از كسب معرفت نشده ؛ بلكه صحبت از ذكر و يادآورى خداوند به ميان آمده است . يادآورى ، يعنى فراخوانى آنچه وجود دارد . امام صادق عليه السلاممى فرمايد :

هر چند من خلوت را خوش نمى دارم ، ولى اگر تنها ماندن ، ناچارى است ، اشكالى ندارد ؛ امّا خدا را بسيار ياد كنيد .(1)

رسول خدا نيز به ابورزين مى فرمايد :

يا أبا رَزينٍ ! إذا خَلَوتَ فَأَكثِر ذِكرَ اللّه ِ .(2)

اى ابو رزين ! هرگاه خلوت كردى ، خدا را بسيار ياد كن .

خداوند به حضرت عيسى عليه السلامسفارش كرده كه وقتى با گناه خلوت كردى ، مرا فراموش نكن(3) و هنگام خلوت ، مرا بسيار ياد كن .(4) جالبْ اين كه در اين روايات ، صحبت از «ياد كردن» نيست ؛ بلكه صحبت از «فراوان ياد كردن» است . انسان ، همواره بايد به ياد خدا باشد ؛ ولى هنگام خلوت ، چون خطر افزايش مى يابد ، ياد خدا نيز بايد افزايش يابد تا بتواند خطر خلوت را دفع كند . پيامد ياد كردن خدا ، ايمن شدن خلوت انسان و مصونيت از گناه است ، همان گونه كه

ص: 141


1- . در روايتى به نقل از سماعة بن مهران آمده است : «سألت أبا عبداللّه عليه السلام عن الرجل يبيت فى بيت وحده . فقال : إنّى لأكره ذلك وإن اضطر إلى ذلك فلا بأس به ولكن يكثر ذكر اللّه فى منامه ما استطاع ؛ از امام صادق عليه السلام درباره كسى كه در خانه اى تنها مى خوابد ، پرسيدم . حضرت فرمود : من چنين كارى را خوش نمى دارم و اگر ناچار شد ، اشكالى ندارد ؛ ولى هنگام خواب ، هر چه مى تواند خدا را ياد كند» . الكافى ، ج ، ص 533
2- . مستدرك الوسائل ، ج 10 ،ص 377 .
3- . امام صادق عليه السلام مى فرمايد : «كان فيما وعظ اللّه عز و جل به عيسى بن مريم عليه السلام أيضا أن قال له : يا عيسى ! ... . لاتنس عند خلوتك بالذنب ذكرى ؛ يكى از موعظه هاى خداوند به عيسى بن مريم اين بود كه :اى عيسى ! ... هنگام خلوت كردن با گناه ، ياد مرا فراموش نكن» . الأمالى ، صدوق ، ص 610 ، ح 842 ؛ بحار الأنوار ، ج 14 ، ص 294
4- . « ... يا عيسى ! ... وأكثر ذكري فى الخلوات ؛ اى عيسى ! ... و هنگام خلوت ، زياد مرا ياد كن» . بحار الأنوار ، ج 14 ، ص 298

درباره حضرت يوسف عليه السلاماتّفاق افتاد . آنچه حضرت يوسف را نجات داد ، اين بود كه ابتدا به ياد خدا افتاد و سپس شرم كرد . امام صادق عليه السلاممى فرمايد :

فَلَمّا هَمَّت بِهِ وهَمَّ بِها قالَت : كَما أنتَ ! قالَ : ولِمَ ؟! قالَت : حَتّى اُغَطِّيَ وَجهَ الصَّنَمِ لايَرانا ! فَذَكَرَ اللّه َ عِندَ ذلِكَ وقَد عَلِمَ أنَّ اللّه َ يَراهُ فَفَرَّ مِنها هارِبا .(1)

وقتى او به يوسف متمايل شد و يوسف به او تمايل پيدا كرد ، زليخا گفت : «همين جا باش !» . يوسف پرسيد : «چرا ؟» . زليخا گفت : «تا صورت بت را بپوشانم كه ما را نبيند !» . در اين هنگام بود كه يوسف ، خدا را ياد كرد و دانست كه خداوند ، او را مى بيند . پس ، از زليخا فرار كرد .

بنا بر اين ، اگر بناست همان طور كه امام كاظم عليه السلام خواسته است ، «از خدا همان گونه حيا كنيم كه از مردم حيا مى كنيم» ،(2) نخست بايد بنيان هاى معرفتى آن را درست كرد و سپس ، هنگام نياز به وسيله «ذكر» ، آن را فراخوانى نمود . پيش از آن كه فرزندان و جوانان و نوجوانان به خلوت هاى گناه آلودْ دچار شوند ، بايد تصوير ذهنى آنان را اصلاح كرد و آنان را با خداى حاضر و ناظر ، آشنا ساخت و صفت حيا را در آنان ، پرورش داد .

مى گويند استادى به شاگردان خود گفت : «مرغى را در جايى كه هيچ كس نبيند ، ذبح كنيد و بياوريد» . فردا همه شاگردان با مرغ هاى ذبح شده ، وارد شدند ، جز يك نفر كه با مرغى زنده آمده بود . وقتى استاد ، علّت آن را جويا شد ، او گفت : «هر جا رفتم ، خدا را حاضر و ناظر ديدم» .

آرى ! اين يك تكليف خداشناسى بود كه نتيجه آن ، استاد را در تربيت بهتر دانش آموزان يارى مى داد . مى گويند يكى از اولياى خدا ، سرآغاز سير و سلوك

ص: 142


1- . تفسير العياشى ، ج 2 ، ص 173 ؛ بحار الأنوار ، ج 12 ، ص 300 .
2- . امام كاظم عليه السلام به هشام مى فرمايد : «يا هشام ! ... فاستحيوا من اللّه فى سرائركم كما تستحيون من الناس فى علانيتكم ؛ اى هشام ! ... از خدا در پنهانى هايتان شرم كنيد ، همان گونه كه در آشكارتان از مردم حيا مى كنيد» . تحف العقول ، ص 394 و 502 ؛ بحار الأنوار ، ج 1 ، ص 148

خود را هنگامى مى داند كه نيمه هاى شب از خواب برمى خيزد و دايى خود را در حال مناجات مى بيند . او از دايى خود مى خواهد به او نيز نماز شب را ياد دهد و آن مرد خدايى ، فقط اين تكليف معنوى را به وى مى دهد كه چند بار بگو : «يا حاضر يا ناظر» .(1)

آشنا كردن فرزندان با حضور و نظارت دائم خداوند ، شرم از خدا را در آنان مى پرورانَد و به هنگام نياز بر مى انگيزاند . پس بايد دو مهارت را به آنان آموخت : يكى شناختِ درست خداوند و ديگرى فراخواندن آن شناخت در هنگام خلوت . شناختِ درست خداوند ، تصوير ذهنى مطابق با واقع را شكل مى دهد و فراخوانى آن شناخت ، از راه ذكر و ياد خدا حاصل مى شود و شايد به همين جهت است كه لقمان حكيم به فرزند خود سفارش مى كند كه تا در خلوت هستى ، دعا كن .(2) دعا و مناجات و به ياد خدا بودن ، خلوت را به حضور خداوند ، مزيّن مى سازد .

البته اين كار ، مخصوص فرزندان نيست و در مورد بزرگ سالان نيز صدق مى كند . تصوير ذهنى مردم از خداوند بايد اصلاح شود . هم اكنون ، حجم بسيارى از تبليغات دينى را قهر و عذاب الهى و دوزخ تشكيل مى دهد و لذا به نظر مى رسد بيش از هر چيز ، خوف از خدا در ذهن مردم وجود دارد و تصويرى كه از خداوند در ذهن ها نقش بسته ، تصويرى است توأم با خشم و غضب . هر چند قهر و غضب خداوند ، واقعيت دارد ؛ امّا به نظر مى رسد كه نبايد تنها محور تعليمات دينى باشد . افزون بر توجّه بدان ، توجّه اساسى بايد به بهترين و زيباترين محور تكامل ، يعنى حُب و حيا باشد ؛ خدايى كه انسان را دوست

ص: 143


1- . روش هاى پرورش احساس مذهبى نماز در كودكان ، غلامعلى افروز ، ص ... .
2- . امام صادق عليه السلام مى فرمايد : «قال لقمان لابنه : ... وعليك بالدعاء مادمت خاليا ؛ لقمان به فرزند خود گفت : ... بر تو باد دعا كردن تا وقتى كه تنها هستى . المحاسن ، ج 2 ، ص 376 ؛ كتاب من لايحضره الفقيه ، ج 2 ، ص 298 ؛ بحار الأنوار ، ج 13 ، ص 423

مى دارد و انسان نيز او را دوست دارد و همه جا حاضر و ناظرش مى داند .

نكته ديگر ، اين كه مى توان با يادآورى پاداش حياورزى از سوى خداوند ، اين ويژگى را نيز در مردم برانگيخت و آنان را به نسبت به اين مسئله حسّاس كرد و تشويق نمود . پيشوايان دين در برخى موارد از همين روش استفاده كرده اند . مثلاً رسول خدا خطاب به مردم مى فرمايد كه روز قيامت ، خداوند به گروهى از امّت من بال هايى مى دهد كه با آنها يكسره از قبر به بهشت مى روند و حساب و كتاب و پل صراط را نمى بينند . وقتى فرشتگانْ علّت را جويا مى شوند ، دو خصلت را عامل رسيدنشان به اين مقام ذكر مى كنند :

كُنّا إذا خَلَونا نَستَحيي أن نَعصِيَهُ ونَرضى بِاليَسيرِ مِمّا قَسَمَ لَنا .(1)

وقتى خلوت مى كرديم ، شرم مى كرديم كه معصيت او را انجام دهيم ، و به روزىِ اندكى كه قسمت ما كرده بود ، راضى بوديم .

و فرشتگان با شنيدن اين جملات مى گويند : اين مقام ، حقّ شماست .

خلاصه اين كه حاضر دانستن خداوند ، خلوت را به حضور تبديل مى كند و از آسيب ها ايمن مى سازد و به همين جهت ، اولياى دين براى بازدارى مردم از گناه ، به مسئله حضور و نظارت خداوند ، توجّه مى دادند . مثلاً وقتى از رسول خدا مى پرسيدند كه آيا در تنهايى مى توانيم كشفِ عورت كنيم ، حضرت پاسخ مى داد :

فَاللّه ُ أحَقُّ أن يُستَحيى مِنهُ مِنَ النّاسِ .(2)

خداوند ، بيش از مردم ، سزاوار است كه از او شرم شود .

روايت شده كه شخصى به حضور امام حسين عليه السلام رسيد و گفت : من مرد گنهكارى هستم و توان مقاومت در برابر معصيت را ندارم . مرا موعظه كن .

ص: 144


1- . مسكّن الفؤاد ، ص 80 ؛ بحار الأنوار ، ج 103 ، ص 26 ، ح 31 .
2- . سنن ابن ماجة ، ج 1 ، ص 618 ؛ سنن الترمذى ، ج 5 ، ص 97 ؛ المستدرك على الصحيحين ، ج 4 ، ص 180 .

حضرت به وى فرمود : پنج كار را انجام بده و سپس هر چه مى خواهى ، گناه كن . سومين نكته اى كه حضرت فرمود ، اين بود :

اُطلُب مَوضِعا لا يَراكَ اللّه ُ واذنِب ما شِئتَ .(1)

مكانى را بياب كه خدا تو را نبيند ، سپس هر چه مى خواهى گناه كن .

خلوت با خدا

گفتيم كه خلوت مى تواند مفسده انگيز باشد ولذا از آن نهى شده است . اين ، سخن درستى است ؛ ولى درباره همه خلوت ها صدق نمى كند و عموميت ندارد . مرتبه انسان ها با هم متفاوت است . برخى در خلوت به گناه نزديك مى شوند و برخى به خدا . كسانى كه به گناه نزديك مى شوند ، بهتر است از خلوت بپرهيزند و كسانى كه به خدا نزديك مى شوند ، بهتر است خلوت گزينند . خلوت بر دو قِسم است : خلوت با گناه و خلوت با خدا ، و به تعبير ديگر : خلوت از خدا و خلوت با خدا . خلوتى كه با گناه بوده ، از خدا به دور باشد ، زمينه ساز فساد و انحراف است و خلوتى كه با خدا باشد ، زمينه ساز اطاعت و بندگى است . در همين زمينه ، رسول خدا مى فرمايد :

الدُّنيا ساعَةٌ فَاجعَلها طاعَةً ، وبابُ ذلِكَ كُلِّهِ مُلازَمَةُ الخَلوَةِ بِمُداوَمَةِ الفِكرَةِ .(2)

دنيا ، ساعتى است . آن را در طاعت قرار ده و دَرِ همه اينها ملازمت خلوت با مداومت تفكّر است .

و به همين جهت است كه امام على عليه السلام ملازمت با خلوت را سيره صالحان مى داند .(3) قرآن كريم نيز برخى انبيا را با واژه «أوّاه» ستوده است .(4) امام باقر عليه السلامدر تفسير اين واژه فرموده است كه « أوّاه » ، يعنى كسى كه در نمازش و هنگامى كه

ص: 145


1- . بحار الأنوار ، ج 78 ، ص 126 .
2- . بحار الأنوار ، ج 70 ، ص 68 .
3- . مستدرك الوسائل ، ج 11 ، ص 393 ؛ عيون الحكم والمواعظ ، ص 485 .
4- . ر . ك : توبه ، آيه 114 .

در دل بيابانْ تنهاست و همچنين در تنهايى هاى خود ، اهل تضرّع نسبت به خداوند است .(1) خلوت با خداوند ، نشانه عشق است . لذا خداوند به موسى بن عمران عليه السلاممى فرمايد :

اى پسر عمران ! دروغ مى گويد كسى كه مى پندارد مرا دوست دارد ، ولى هنگام شب مى خوابد و با من نيست . آيا هر حبيبى خلوت كردن با دوست خود را دوست نمى دارد ؟!(2)

در «حديث معراج» ، خداوند متعال ، حلاوت خلوت با خود را وصف ناشدنى دانسته(3) و شايد به همين جهت بوده كه رسول خدا ، خلوت كردن را دوست مى داشته است .(4) امير مؤمنان نيز اهل خلوت بوده و براى اين كار به منطقه «غَرىّ» مى رفته است .(5)

بنا بر اين ، اگر خلوت را نقطه آسيب پذير مى دانيم ، نه براى همه افراد است و نه براى هر نوع خلوتى . خلوتى كه از خدا و همراه با گناه باشد ، آسيب زاست و خلوتى كه با خدا باشد ، مايه رشد و تعالى است .

ص: 146


1- . بحار الأنوار، ج 12 ، ص 28.
2- . الأمالى ، صدوق ، ص 438 ، ح 1 ؛ روضة الواعظين ، ص 329 ؛ بحار الأنوار ، ج 13 ، ص 329 .
3- . بحار الأنوار ، ج 77 ، ص 22 .
4- . شرح الأخبار ، ج 1 ، ص 184 ؛ بحار الأنوار ، ج 16 ، ص 41 .
5- . ارشاد القلوب ، ديلمى ، ص 440 ؛ بحار الأنوار ، ج 100 ، ص 233 .

بخش دوم : قلمرو حيا / حيا و گم نامى

فصل دوم : حيا و گم نامى

برخى افراد در شهر خود ، مراقب رفتار خود هستند و از انجام دادن بسيارى از كارها شرم دارند ؛ امّا در شهرى غير از محل سكونت خود ، الزامى براى مراقبت از رفتار خود نديده ، از ارتكاب كارهاى ناشايست ، شرم نمى كنند . كسانى را مى شناسم كه هر چند در شهر محلّ سكونت خود ، رفتار نامعقولى نداشتند ، امّا همين افراد در يكى از كلانْ شهرها در حالى مشاهده شدند كه ظاهرى بسيار زننده داشتند و رفتارهاى نامناسبى از آنان سرمى زد كه انسان از بيان آنها شرم دارد .

راز اين تفاوت در چيست ؟ چرا عدّه اى در شهر و يا محل سكونت خود ، رفتار مناسبى دارند ؛ امّا در خارج از اين محدوده ، ممكن است رفتارى از آنان سر زند كه شرم آور باشد ؟ پاسخ آن يك كلمه است : « گم نامى » . برخى افراد اگر در جمعى ناشناخته قرار گيرند ، ممكن است از انجام دادن كارهاى ناشايست ، شرم نكنند . اين گم نامى و ناشناختگى ، شرم و حيا را خنثا مى سازد و از اين رو ، گذشته از پديده «خلوت» ، پديده ديگرى به نام «گم نام بودن در جمع» وجود دارد كه با محور حيا (يعنى نظارت و حضور) مرتبط است و بايد مورد بررسى قرار گيرد .

همان گونه كه مشاهده كرديد ، گاهى حضور و نظارت وجود دارد ، ولى باز هم شرم و حيا برانگيخته نمى شود و اين ، هنگامى است كه فرد ، گم نام بوده ، براى

ص: 147

جمع ناشناخته باشد . در برخى جمع ها افراد متعدّدى در كنار هم هستند و حضور فيزيكى دارند ؛ امّا چون يكديگر را نمى شناسند ، گويا حضورى وجود ندارد و كسى آن جا حاضر نيست . البته ميان خلوتِ مطلق و گم نامى در جمع ، تفاوت هايى وجود دارد و اين گونه نيست كه هر دو يكسان باشند ، امّا مراد ، اين است كه در پديده گم نامى ، حضور فيزيكى (جسمانى) افراد ، حيابرانگيز نيست ، و سرّ آن اين است كه هيچ رابطه شناختى ، آنها را به يكديگر پيوند نزده و همديگر را نمى شناسند . ناشناخته بودن افراد در يك جمع ، آنان را به اجسامى متحرّك تبديل مى كند و حضور و نظارت آنان را بى تأثير مى سازد . همين افراد گم نام ، اگر در جمع هايى قرار بگيرند كه يكديگر را به خوبى مى شناسند ، بار ديگر شرم در آنان برانگيخته مى شود . اين ، نشان مى دهد كه اولاً شرم نكردن در

وضيعت گم نامى ، به دليل بى حيايى مطلق افراد نيست و ثانيا نشان مى دهد كه شناخته بودن و معروفيت ، از عوامل تأثيرگذارى حضور و نظارت است . شناخته بودن ، جانِ نظارت بازدارنده و عامل برانگيختن شرم است و حتّى نوع شناخته بودن ، در ميزان حيا تأثير دارد . مثلاً اگر كسى چند عنوان داشته باشد و درجه اينها

متفاوت باشد و در هر جمعى ، فقط به يكى از اين عناوينْ معروف باشد ، احتمالاً ميزان شرمى كه او از هر جمعى خواهد داشت ، متفاوت خواهد بود . هر چه آن عنوانْ مهم تر و از مكانت اجتماعى بالاترى برخوردار باشد ، ميزان شرم و حيا نيز بيشتر مى شود ، و هر چه اعتبار و منزلت عناوينْ پايين تر باشد ، حياى كمترى را بر مى انگيزد . عناوين نيز دنيايى دارند و هر كدام از شأن و منزلت برخوردارند و اين شأن و منزلت ، احتمالاً در ميزان حيا مؤثّر است .(1)

شهرنشينى و گم نامى

يكى از امورى كه قلمرو گم نامى افراد را گسترش مى دهد ، پديده كلانْ شهرها

ص: 148


1- . اين موضوع مى تواند موضوع پژوهش هاى ميدانى واقع شود .

و گسترش شهرنشينى است . اين پديده ، منجر به كاهش روابط ميان انسان ها مى شود و بدين ترتيب ، ميزان حيا را كاهش مى دهد . مسئله كلان شهرها از آغاز قرن بيستم ، جامعه شناسان را به خود مشغول كرده است . ماكس وِبِر معتقد است كه ساكنان شهرها ، برخلاف اجتماعات كوچك ، نمى توانند همه همسايگان خود را از نزديك بشناسند و اين را به دليل تراكم جمعيت مى داند .(1) لوئيس ويرت نيز به ماهيت چند پاره روابط شهرى اشاره كرده ، مى گويد :

ساكنان شهرها ، بويژه ، در نقش هاى بسيار تقسيم شده و خاصّى با يكديگر برخورد مى كنند . به همين جهت ، ربط و بستگى شان به يكديگر ، فقط به جنبه بسيار خاصّى از فعّاليت ديگرى محدود مى شود .

وى توضيح مى دهد كه ما به جاى آن كه خود را عميقا درگير و گرفتار شخصيت كلّى فرد مورد نظر بكنيم ، ضرورتا تماس سطحى و نسبى با برخى از آنان برقرار مى سازيم . ما به لياقت و كارآيى يك كفّاش ، فقط تا آن جايى توجّه داريم كه بتواند نيازهاى ما را برآورد و اگر زنش مشروبخوار باشد ، براى ما اصلاً اهمّيتى ندارد .(2) روشن است كه اين نوع نگرش ، موجب كاهش حيا مى گردد .

تافلر نيز از كسانى است كه به اين موضوع ، اهمّيت داده و آن را مورد بحث قرار داده است . وى بخش اوّل كتاب خود (به نام شوك آينده) را «مرگ تداوم»

ناميده و معتقد است كه در دنياى امروز ، هيچ چيز پايدار نيست و همه چيز در حال تحوّل و تغيير است . بخش دوم كتاب را نيز «ناپايدارى» ناميده و جلوه هاى متعدّد آن را بيان كرده است . يكى از ابعاد اين ناپايدارى ، روابط ميان انسان هاست . وى مى گويد :

ادامه يافتن شهرنشينى ، خود ، يكى از عوامل فشارى است كه روابط ما را با ديگران ، موقّتى تر مى كند .(3)

ص: 149


1- . ر . ك : جامعه شناسى انحرافات ، ص 291 .
2- . شوك آينده ، ص 96.
3- . همان ، ص 101 .

هاروِى كاكْس معتقد است كه تعدّد روابط ما با ديگران ، سبب شده تا « عمق روابط » ، كاهش يابد .(1) تافلر نيز تصريح مى كند كه تعدّد روابط ، به « كاهش مدّت ارتباط » منجر شده است :

كاهش يافتن مدّت زمان متوسط در روابط انسانى را مى توان به عبارت و احتمالى ، نتيجه زياد شدن تعداد چنين روابطى دانست . امروز يك شهرنشين متوسط به احتمال بسيار در طى يك هفته بيشتر از يك روستايى دوران فئوداليسم در طى يك سال و حتّى شايد در طول همه عمرش ، با آدم ها تماس پيدا مى كند . ترديدى نيست كه در بين پيوندهاى آن روستايى با ديگران ، تعدادى روابط ناپايدار نيز موجود بود ؛ امّا بيشتر مردمى كه او آنان را مى شناخت ، در سراسر زندگى اش تغيير نمى كردند . يك فرد شهرنشين نيز ممكن است با گروه معيّنى از مردم ، رابطه متقابلى داشته باشد كه مدّت هاى مديد به طول انجامد ؛ امّا در عين حال با صدها و بلكه با هزاران نفر ديگر نيز برخورد دارد كه ممكن است فقط يكى دوبار آنان را ببيند و سپس براى هميشه در بوته فراموشى و بى نامى گم شوند .(2)

اين ، دقيقا همان چيزى است كه ما از آن به عنوان «گم نامى در جمع» ياد كرديم . هر چند همه زندگى را گم نامى فرانگرفته ، امّا روح حاكم بر كلان شهرها و تمدّن جديد شهرنشينى ، همين است .

همان گونه كه از لوئيس ويرت نقل كرديم ، در اين شيوه زندگى ، روابط بر اساس برآوردن نيازها شكل مى گيرد . تافلر نيز در اين باره چنين تصريح مى كند :

ما با اكثر مردمِ گرداگرد خود ، روابط محدودى برقرار مى كنيم . ما چه آگاهانه و چه غير آگاهانه ، روابط خود را با اكثر مردم بر حسب كاركرد ، تعيين مى نماييم .(3)

ص: 150


1- . همان ، ص 97 .
2- . همان ، ص 99 .
3- . همان ، ص 96 .

بر همين اساس ، تافلر ، نظريه «انسان مُدولى» يعنى انسان « دورانداختنى و جانشين پذير (Modular) » را تبليغ مى كند . وى معتقد است كه عميق شدن

روابط ميان انسان ها ، موجب محدوديت مى شود( !) . وى ، ناخودآگاه والبته با بيانى منفى به مسئله «حياى از مردم» اشاره كرده است . حيا ، نتيجه روابط عميق و محترمانه اى است كه امثال تافلر ، آن را محدوديت دانسته ، بر آن مى تازند و در مقابل ، بى حيايى نتيجه كاهش روابط عميق و محترمانه اى است كه امثال تافلر ، آن را آزادى ناميده و مى ستايند . وى تصريح مى كند :

هر رابطه اى تقاضاها و انتظاراتى را در بردارد و رابطه بين دو نفر ، هر چند نزديك تر و آميخته تر باشد ، فشارهايى كه هر يك براى تحقّق و برآوردن انتظارات بر ديگرى اعمال مى كند ، بيشتر مى شود . هر چه رابطه جامع تر و نزديك تر باشد ، مدول هاى بيشترى وارد و به كار گرفته مى شوند و بالطبع ، تقاضاهايى كه ما از يكديگر داريم ، بيشتر مى شود .(1)

او تصريح مى كند كه در رابطه مدولى (Modular) ، ما فقط به فايده اى كه فرد مقابل مى تواند براى ما داشته باشد ، مى انديشيم و براى ما هيچ فرقى ندارد كه او چه اعتقاداتى دارد و چه مى كند . او نيز ما را آزاد مى گذارد كه بى دين باشيم يا ديندار ، همجنس باز باشيم يا غير همجنس باز ، كمونيست باشيم يا ضد كمونيست .(2) همه اينها نشان مى دهد كه گم نامى و كاهش روابط ميان انسان ها ، تا چه اندازه مى تواند به كاهش شرم بينجامد . بنا بر اين ، كلان شهرها قلمرو گم نامى افراد را گسترش مى دهند و بدين سان ، خاكريز ديگرى را كه مى توانست از هجوم زشتى ها جلوگيرى كند ، تخريب مى كنند . دكتر لِگِن هاوْزِن ، انديشمند امريكايى مقيم ايران ، معتقد است كه تمدّن جديد ، قلمرو گم نامى افراد را گسترش داده است . لذا افراد از يكديگر شرم نمى كنند . وى ريشه اين پديده را در مادّى گرايى دانسته ، مى گويد : مادى گرايى ، تعاليم دينى را تكذيب مى كند . به

ص: 151


1- . همان ، 98 .
2- . همان جا .

همين دليل ، انديشه «اگر خدا نباشد ، همه چيز مجاز مى شود» ، براى نويسنده روسى ، داستايوسكى (1821 - 1881م) بسيار اهمّيت پيدا مى كند .(1)

وى درباره رهاورد تمدّن جديد مى گويد : جوامع مدرن لائيك ، بر اساس نظريه سياسى ليبرالى ، نظام حقوقى پيچيده اى ايجاد كرده اند كه هدف آن ، حفظ آزادى فردى ، و نتيجه آن ، توسعه قلمرو گم نامى براى زندگى شهروندان است . شهرى كردن و بى ثباتى نيز در به دست آمدن اين نتيجه مدخليت دارند . اخلاق و ارزش هاى اجتماعى دين ، زمانى مؤثر واقع مى شوند كه اعمال انسان به وسيله كسانى كه با او ارزش هاى مذهبى مشترك دارند ، قابل مشاهده باشد ، به طورى كه تخلف از احكام دينى و يا اخلاقى احساس شرم شود . در جوامع مدرن مدنى ، وقتى فاعل ، عملى را در پيشِ روىِ كسانى انجام مى دهد كه نسبت به او ناآشنا هستند ، و يا هيچ پيش فرضى درباره آنها نسبت به تحسين و يا سرزنش اخلاقى ندارد ، و با اين پيش فرض كه آنها هيچ گونه حقى براى دادن حكم اخلاقى ندارند ، به دليل اين كه اخلاقيات ، يك امر خصوصى و شخصى حساب مى شود ، فاعل ، گم نام مى شود . به خاطر آوريد داستان انگشتر گايچس را كه سقراط در كتاب دوم جمهورى افلاطون نقل كرده است . سقراط مى پرسد : آيا اگر كسى انگشتر سحرآميزى داشت كه مى توانست هروقت كه اراده كند ، به وسيله آن نامرئى شود ، چه كسى از هم بستر شدن با زن همسايه اجتناب مى كند ؟(2)

وى سپس درباره پديده گم نامى در جوامع دينى مى گويد : دين به ما مى آموزد كه حتّى اگر بتوان از چشم ديگران پنهان ماند ، از چشم خدا چيزى پنهان نمى ماند . حتّى در آن جا كه از ديگران شرمى وجود ندارد ، در پيشگاه خدا احساس جرم مى كنيم ، در عين حال ، آن جا كه گم نامى اجتماعى از رونق بيشترى

ص: 152


1- . نقد و نظر ، سال چهارم ، ش 1 و 2 ، ص 54 - 52 .
2- . همان جا .

برخوردار است ، وسوسه نيز گاهى غلبه مى كند ، حتّى بر كسانى كه خود را مذهبى مى دانند . وقتى گناه گم نامى رايج مى شود ، بهانه تراشى و توجيه كردن ، شدت پيدا مى كند و وجدان اخلاقى به تدريج ، فرسوده مى شود ... .

صورت جديد خيانت عليه امت مسلمان ، فرسايش اخلاق اسلامى از داخل جامعه اسلامى است . در جامعه سكولار غربى فرسايش اخلاقى به وسيله بسط قلمرو گم نامى ، غلبه وسوسه شيطانى ، و ديدگاه رايج خصوصى و شخصى بودن اخلاق رخ مى دهد ، در حالى كه در جامعه اسلامى معاصر ، خطر گم نامى اجتماعى به حدّى نيست كه در غرب وجود دارد . الحمد للّه ، انديشه خصوصى بودن دين نيز در جهان اسلام ، خيلى خريدار ندارد .(1)

مهاجرت و گم نامى

يكى ديگر از پيامدهاى تمدن جديد ، پديده مهاجرت است . بسيارى از مردم ، پيوسته از شهرى به شهر ديگرى منتقل مى شوند و تقريبا در هيچ مكانى استقرار هميشگى ندارند . اين پديده در كشورهاى صنعتى و فراصنعتى بيشتر به چشم مى خورد . همچنين در شهرهاى بزرگ كه جاذبه هاى زندگى و امكان پيدا كردن كار در آنها بيش از مناطق ديگر است ، بيشتر اتفاق مى افتد . تافلر ، يكى از ويژگى هاى دوره جديد زندگى را ناپايدارى مكان ها دانسته و از مردم به عنوان «خانه به دوشان» ياد مى كند(2) . وى در بررسى پيامدهاى مهاجرت ، يادآور مى شود :

حتّى اگر مردم با محيط جديد سازگار شوند ، ديگر مثل گذشته نخواهند بود ؛ زيرا هر نقل مكانى ، ضرورتا بخشى از شبكه پيچيده روابط قديمى را نابود مى كند و روابط پيچيده تازه اى به جاى آنها برقرار مى سازد .(3)

ص: 153


1- . همان جا .
2- . ر . ك : همان ، ص 74 فصل پنجم : خانه به دوشان .
3- . همان ، ص 90 .

پروفسور اِلى گينزبرگ از دانشگاه كلمبيا و متخصّص تحرّك نيروى انسانى مى گويد :

چيزى نخواهد گذشت كه همگى ما در اين كشور به صورت افراد يك كلان شهر درمى آييم ، بدون پيوند و دلبستگى و آرزوى ديدار دوستان و همسايگان قديم .(1)

تافلر با تأكيد بر اين كه هر نقل مكانى روابط دوستانه را به صورت مرگبارى فرسوده مى كند ،(2) به بررسى پيامد اين از هم گسيختگى پرداخته ، مى گويد :

همين گسيختن روابط ، چنانچه چند بار در زندگى تكرار شود ، باعث از بين رفتن تعهّد مى گردد .

وى همچنين تصريح مى كند :

كسى كه پيوسته در حركت است ، معمولاً آن قدر شتابزده است كه امكان ريشه دوانيدن در محلّى را پيدا نمى كند .(3)

در اين جملات ، به خوبى روشن است كه مهاجرت ها سبب از بين رفتن روابط قديمى مى شود و امكان برقرارى ارتباط جديد را به حدّاقل ، كاهش مى دهد كه پيامد آن ، از بين رفتن تعهّد خواهد بود و در چنين شرايطى ، طبيعى است كه حيا و شرم ، شكل نخواهد گرفت .

البته مهاجرت ، اقسامى دارد كه يكى از آنها مهاجرت هاى علمى است . اين بخش از مهاجرت ، در كشور ما مخصوص دانشجويان و طلاّبى است كه معمولاً براى كسب دانش به ديگر شهرها مسافرت مى كنند . با گسترش دانشگاه ها ، روند اين گونه مهاجرت ها افزايش چشمگيرى پيدا كرده است . نوع رفتار اين افراد در شهر خود با شهر محلّ تحصيل ، متفاوت است .(4) ناشناخته بودن آنان در محيط

ص: 154


1- . همان ، ص 107 .
2- . همان ، ص 106 .
3- . همان ، ص 90 .
4- . اين موضوع مى تواند در كشور ما نيز مورد پژوهش هاى ميدانى قرار گيرد .

جديد ، سبب مى شود كه زمينه براى بروز برخى ناهنجارى هاى اخلاقى و اجتماعى آماده تر باشد . همين امر ، سبب افزايش جرم در محيط هاى مهاجرپذير مى شود . طبق تحقيقاتى كه در كشورهاى اروپايى و امريكا به عمل آمده ، ميزان جرايم و بزهكارى بين مهاجران ، خيلى بيشتر از بوميان بوده است . ژولى فرانسوى بر پايه تحقيقاتى كه انجام داد ، معتقد شد كه از هر يكصد هزار نفر كه زادگاه خود را ترك نكرده اند ، فقط هشت تن آنان به اتّهام جنايت در ديوان عالى جنايى مورد محاكمه قرار گرفته اند ، حال آن كه از هر يكصد هزار نفرى كه در استان غير محلّ تولّد خود ، ساكن بوده اند ، 29 نفر آنان در ديوان عالى جنايى محاكمه شده اند .(1) هر قدر فاصله فرهنگى بين مبدأ و مقصد بيشتر باشد ، احتمال جرم زا بودن مهاجرت ، بيشتر است . يكى از علل عمده اين افزايش چشمگير ، آن است كه اين افراد در محيط هاى جديد ، ناشناخته اند .

مسافرت و گم نامى

گم نامى ، فقط مخصوص شهرهاى كلان يا پديده مهاجرت نيست . در مسافرت نيز گم نامى تأثير خود را نشان مى دهد . كسى كه از شهر خود بيرون مى رود ، در شهرهاى ديگر ، گم نام و غريبه است و همين امر ، احتمالاً سبب مى شود كه احساس كند مى تواند برخى از كارهايى را كه در شهر خود ترك مى كرده ، انجام دهد . فرد مسافر از ديد ديگران پنهان نيست ؛ امّا همين كه او را نمى شناسند ، گويا او را نمى بينند . به بيان ديگر ، آنچه از او ديده مى شود ، فقط جسم اوست . هويت او - كه اساس شخصيت اوست - از ديد ديگران پنهان است . همين پنهانى و گم نامى ، سبب مى شود كه هم خود مسافر از انجام دادن برخى كارها ابايى نداشته باشد ، و هم ساكنان شهر در برخورد با مسافران ، كم تر حرمت نگه دارند . اين

ص: 155


1- . جامعه شناسى شهرى ، ص 50 .

امر ، در مسافرت هاى تابستانى و بخصوص در مناطق دريايى ، افزايش بيشترى مى يابد . رفتار مسافران سواحل دريا با رفتار آنان در شهرهاى خود ، متفاوت است . فورت لادرديل ، نام منطقه اى ساحلى در ايالت فلوريداى امريكاست كه هر ساله در فصل بهار ، دانشجويان دختر و پسر امريكايى به آن جا سفر كرده ، مدّت يك هفته اقامت مى كنند . تافلر معتقد است آنچه اين جوانان را جذب مى كند ، چيزى فراتر از سكس و آفتاب است ؛ زيرا اين چيزها را در جاى ديگر نيز مى توان يافت . انگيزه آنان بيشتر احساس آزادى و رهايى از مسئوليت است . يك دختر دانشجوى نوزده ساله اهل نيويورك مى گويد :

[ اين جا] آدم از كارى كه مى كند و از حرفى كه مى زند ، اصلاً نگران نيست ؛ چون راستش را بخواهيد ، آدم ، ديگر آنها را نمى بيند .(1)

به اين جمله يك بار ديگر توجّه كنيد : «آدم ، ديگر آنها را نمى بيند» و اين ، يعنى ناشناخته بودن و گم نامى . وقتى انسان در جمعى گم نام باشد ، از حضور آنان ، شرم نمى كند و كارهايى را انجام مى دهد كه در جمع آشنايان (يعنى كسانى كه آدم ، دوباره آنها را خواهد ديد) ، حاضر به انجام دادن آن نيست . آنچه فورت لادرديل در اختيار جوانان قرار مى دهد ، گم نامى است و گم نامى ، شرم و حيا را كنار مى زند .

وقتى دو نفر براى اولين بار يكديگر را مى بينند ، بيشتر احتمال دارد به افشاى حقايق (نام ، شغل ، محل اقامت و .. .) بپردازند و احتمال انجام افشاهاى احساسى توسط آنها كم است («من از ميهمانى هاى شلوغ بيزارم» ، «من موسيقى را دوست دارم» و ...) . دليل اين امر ، آن است كه ابراز مسايل خصوصى خطرناك تر است ، و افشاكننده را آسيب پذيرتر مى سازد ؛ اما وقتى مطمئن مى شويم كه اين مخاطب غريبه را ديگر هرگز نمى بينيم ، مطالب عميق ترى را

ص: 156


1- . همان ، ص 96 .

براى او فاش مى كنيم . براى مثال ، دو غريبه اى كه در يك مسافرت هوايى طولانى كنار هم نشسته اند و مى دانند اين «اولين و آخرين» برخورد آنهاست ، در مورد مسائل خصوصى و احساسى اى با هم صحبت مى كنند كه اگر قرار بود يكديگر را مدام ببينند ، هرگز در مورد آنها صحبت نمى كردند .(1)

آسيب شناسى گم نامى (ناشناختگى)

همان گونه كه روشن شد ، گم نامى سبب كاهش حيا و افزايش خطا مى شود . در وضعيت گم نامى ، از آن جا كه هويت اصلى افراد ، پنهان است ، انجام دادن خطا ، ضربه اى به آن وارد نمى سازد . نظارت ، وقتى بازدارنده است كه شخصيت و باطن افراد ، به هم نظر انداخته باشند ، نه چشم هاى سر . ديدن جسم ، حيا برانگيز نيست ؛ نظر به هويت افراد ، بازدارنده است و لذا پديده گم نامى ، حياى از مردم را بى اثر مى سازد و كسانى كه فقط از مردم حيا مى كنند ، در موقعيت گم نامى ، بى دفاع مى مانند . يكى از جامعه شناسان معتقد است كه مناطق شهرى ، بويژه در آن جايى كه جمعيتْ متراكم است ، يك محيط «ناآشنايى» پديد مى آورد و روابط مردم ، چنان نيست كه منجر به شناسايى عميق شخصيت يكديگر شود و در اين گونه جوامع ، انسان به مثابه يك شى ء تلقّى مى شود . وى تصريح مى كند كه زندگى شهرى جدا سرّى آميخته با گم نامى و بى نامى است . اين نوع بيگانگى فرد در شهرهاى بزرگ ، در برابر آشنايى هاى بسيار نزديك ساكنان روستاها و شهرهاى كوچك قرار مى گيرد . اگر چه بى نامى در روستاها غير ممكن است ، امّا از ويژگى ساكنان شهرها به شمار مى رود . وى سپس به اين نكته اشاره مى كند كه هر قدر روابط صميمانه كاهش يابد و فرد ، گم نام تر شود ، از نظارت آشنايان ، بيشتر رها مى شود و زمينه براى انحراف نُرم هاى (معيارهاى) جامعه بيشتر پديد

ص: 157


1- . مهارت هاى اجتماعى در ارتباطات ميانْ فردى ، اون هارجى ، ص 243 .

مى آيد . هر اندازه كه نظارت گروه هاى آشنا كم تر مى شود ، به همان اندازه ، فرد براى انحراف از معيارهاى حاكم ، آزادى و فرصت مى يابد و به « آنومى ( /Anomieبى هنجارى) » مى گرايد .(1) افرادى كه در كلان شهرها زندگى مى كنند ، بيش از ساكنان شهرهاى كوچك ، گم نام اند . كسانى كه در شهرهاى بزرگ زندگى مى كنند ، در محلّه خود ، شناخته شده تر از ديگر محلّه ها هستند . كسانى كه از شهرى به شهر ديگر مهاجرت مى كنند نيز گم نام اند . مسافران نيز در شهرهاى مقصد ، گم نام و ناشناخته اند . بنا بر اين ، كلان بودن شهرها و مهاجرت و مسافرت ، از امورى هستند كه گم نامى را به وجود مى آورند و اين ، موجب كاهش شرم و حيا مى گردد و به همين جهت ، يكى از جامعه شناسان معتقد است كه كلان شهرها كانونِ بود و نمود تبهكارى ها به شمار مى روند . در شهرهاى كلان ، فرد ، همچون قطره اى در درياى انسان ها فرو مى رود و هويّت خود را از دست مى دهد . شهر پُر زرق و برق ، ناگهان ، واقعيت هاى خود را به نمايش مى گذارد و « شر » و « شهر » ، در يك راستا در فضاى مشتركى قرار مى گيرند . مجرميت در اغلب كشورها از جمله در ايران ، در شهرهاى بزرگ جاگرفته است . ظهور شر در شهر ، ناامنى را پديد مى آورد و خشونت را نيرو مى بخشد و در پيامد آن ، پرخاشگرى ميدان مى يابد .(2)

ملاك گم نامى و شناخته شدگى

محور شناخته شدن يا ناشناخته (گم نام) بودن ، نام و نام خانوادگى نيست . شناخت شناس نامه اى ، گم نامى را تغيير نمى دهد . البته دانستن نام ، ممكن است در كاهش گم نامى بى تأثير نباشد ؛ ولى با دانستن اطّلاعات شناس نامه اى ، گم نامى به طور كلّى برطرف نمى شود ، همان گونه كه بى خبرى از اطّلاعات شناس نامه اى

ص: 158


1- . ر .ك: جامعه شناسى انحرافات ، ص 291 .
2- . ر . ك : همان ، ص 294 .

نيز موجب گم نامى نمى گردد . گاهى اطّلاع از موقعيت اجتماعى افراد ، آنان را از گم نامى در مى آورد . يونيفُرم و لباس مخصوص هر قشر در اين مسئله نقش دارد . در گذشته ، هر قشرى لباس مخصوصى داشته كه به وسيله آن ، شناخته مى شده و اكنون ، اين ، مخصوص بعضى اقشار است . اگر مثلاً از روى لباس ، تشخيص داده شود كه فلان كس پزشك است ، موقعيت او با وقتى كه مردم از شغل وى بى اطّلاع باشند ، متفاوت خواهد بود . يا يك استاد دانشگاه اگر با عنوان اجتماعى خود شناخته شود ، رفتار او با موقعيت قبل ، تفاوت خواهد كرد . همچنين يك روحانى وقتى لباس مخصوص خود را بر تن داشته باشد ، ديگر گم نام به شمار نمى رود . اساسا در اين قبيل افراد ، اطّلاع از نام

آنان ، چندان تأثيرى در شناخته شدن آنان ندارد و محور شناسايى شان ، موقعيت اجتماعى آنان است و هر چه اين موقعيت اجتماعى از احترام بيشترى برخوردار باشد ، تأثير آن در شناخته شدن ، بيشتر است . پس از انقلاب اسلامى در ايران ، كسانى كه در نهادهاى انقلابى (مثل سپاه ، كميته ، بسيج ، جهاد سازندگى و ...) مشغول به خدمت شدند ، اعتبار ويژه اى پيدا كردند و انتظارات مردم از آنان ، بيش از ديگر اقشار جامعه بود . به همين جهت ، وقتى يكى از اين افراد به عنوانى كه داشت ، شناخته مى شد ، ديدِ مردم و انتظارات آنان از وى تغيير مى كرد و همين امر ، آنان را بيشتر در موقعيت شرم و حيا قرار مى داد . بنا بر اين ، به نظر مى رسد شناخته شدن ، پيش از آن كه مرهون نام و نام خانوادگى باشد ، مرهون عناوين اجتماعى است .

مصون سازى گم نامى

آيا مى توان موقعيت گم نامى را ايمن ساخت ؟ آيا راهى براى مصون سازى آن وجود دارد ؟ آيا راه ايمن سازى ، آن است كه شهرها كوچك شوند و راه مهاجرت ، سد شود و مسافرت ها ممنوع گردند ؟ يا بايد تسليم روند تمدّن جديد

ص: 159

شد و بدين سان ، فاتحه حيا را خواند ؟ آيا راهى نيست كه با حفظ شرايط موجود بتوان حيا را نيز حفظ كرد و آسيب هاى آن را زدود ؟

در روند تحقيق ، وقتى مسئله گم نامى در كلان شهرها مطرح شد و تأثير آن در برچيدن حيا مورد توجّه قرار گرفت ، اين سؤال در ذهنْ نقش بست كه اگر طبيعت كلان شهرها كاهش حيا و افزايش گم نامى و بى حيايى است ، پس چرا در اسلام بر شهرنشينى ، آن هم در شهرهاى بزرگ ، تأكيد شده است ؟ براى نمونه ، امام على عليه السلاممى فرمايد :

اُسكُنِ الأَمصارَ العِظامَ .(1)

در شهرهاى بزرگ ، مسكن گزين .

مؤلّفه هاى شهر دينى

سؤال اين است كه : چگونه ممكن است معصومان عليهم السلام زندگى در مكان هايى را توصيه كرده باشند كه قلمرو گم نامى را گسترش و حيا را كاهش مى دهد ؟ اين تناقض ، ما را به پژوهش بيشتر در اين زمينه وا داشت و در نتيجه ، از مجموع آموزه هاى دين در اين موضوع ، چنين به دست آمد كه الگوى دينى شهرنشينى ، هرگز به گم نامى منجر نمى شود . آن الگوى شهرنشينى اى به گم نامى و بى حيايى منجر مى شود كه مؤلّفه هاى يك شهر دينى را نداشته باشد . در ادامه ، به برخى از اين موارد ، اشاره مى كنيم :

- مساجد و اجتماعات مذهبى

اگر از زندگى در روستاها منع شده ، به اين دليل است كه در آنها «جمعه» و «جماعت» وجود ندارد . رسول خدا مى فرمايد :

الرُّستاقُ حَظيرةٌ مِن حَظائِرِ جَهَنَّمَ ، لَيسَ فيها حَدٌّ ولا جُمُعَةٌ ولا جَماعَةٌ .(2)

ص: 160


1- . نهج البلاغه ، نامه 69 ؛ بحار الأنوار ؛ ج 33 ، ص 509 .
2- . الفردوس ، ج 2 ، ص 283 ح 3310 ؛ كنزالعمال ، ج 14 ، ص 175 (ح 38286) .

روستا ، استراحتگاهى از استراحتگاه هاى جهنّم است ؛ نه در آن حدّى اقامه مى شود ، و نه جمعه اى و نه جماعتى .

روستا به آن جهتْ نكوهش شده كه جمعه و جماعت ندارد . در طرف مقابل ، از آن جهت به شهرنشينى و زندگى در شهرهاى بزرگ توصيه شده كه مركز اجتماعات مسلمانان است . رسول خدا ، برترى شهرها را در وجود جماعت ها و حلقه هاى ذكر مى داند .(1) همچنين در روايتى آمده :

اُسكُنِ الأَمصارَ العِظامَ ؛ فَإِنَّها جِماعُ المُسلِمينَ .(2)

در شهرهاى بزرگ سكونت گزين ، زيرا آن جا مركز اجتماع مسلمانان است .

بنا بر اين ، در الگوى شهرنشينى اسلامى ، اجتماعات دينى نقش مهمّى دارند . در هر شبانه روز ، نمازهاى جماعت در اوقات متعدّد ، اقامه مى شوند و مردم ، دور هم جمع مى گردند و يكديگر را مى بينند و از حال هم خبردار مى شوند . اين اجتماعات متعدّد ، هر روز در محلّه ها تشكيل مى شوند . پس از آن ، هفته اى يك بار همه مردم شهر دور هم جمع مى شوند و نماز جمعه را اقامه مى كنند . همچنين نمازهاى عيد (مثل عيد فطر و عيد قربان و عيد غدير) را داريم كه معمولاً با تعداد افراد بيشترى برگزار مى شوند . مراسم جشن و عزادارى را هم مى توان به اين مجموعه افزود . به هر حال ، هر يك از اين اجتماعات ، به نوعى مردم را گِرد هم جمع مى كند و در هر يك ، مجموعه اى از افراد حضور دارند كه با هم آشنا مى شوند . نخست در مساجد محل با هم آشنا مى شوند ، سپس روز جمعه مردم همه محلّه ها در نماز جمعه ، يكديگر را مى بينند كه جمعيت بيشترى حضور دارند و ... . اين قبيل امور عبادى ، قلمرو آشنايى افراد با يكديگر را گسترش داده ، قلمرو گم نامى را كاهش مى دهند . به بيان ديگر ، در الگوى شهرنشينى اسلامى، اجتماعات دينى و پايگاه هايى همچون مساجد و

ص: 161


1- . المعجم الأوسط ، ج 4 ، ص 251 ؛ كنزالعمّال ، ج 6 ، ص 475 ح 16621 .
2- . نهج البلاغه ، نامه 69 .

حسينيه ها و هيئت هاى مذهبى و ... نقش تعيين كننده دارند . اين مكان ها در حقيقت ، پايگاه هاى برقرارى پيوند و ارتباط ميان آحاد متفرّق جامعه اند ؛ پيوندى عاطفى كه رنگى دينى دارد و در سايه معنويتْ حاصل شده است . اين نوع پيوند ، هم موجب استحكام پيوندهاست ، و هم كاركردهاى بازدارى آن را بيشتر مى سازد ، و همه اينها در سايه اجتماعات دينى و در مكان هايى همچون مسجد ، حاصل مى شود .

اتّفاقا وقتى با اين بخش از الگوى شهرنشينى اسلامى مواجه شديم ، بار ديگر به روايات حيا مراجعه كرديم و در كمال شگفتى مشاهده كرديم كه در ميان روايات مربوط به حيا ، حديثى آمده كه رابطه ميان حيا و مسجد را بيان كرده است . اين حديث ، نشان مى دهد كه گسترش مساجد در شهرهاى اسلامى و گسترش فرهنگ مسجد رفتن ، عامل مهمّى در برانگيختن حياست . مسجد رفتن و شركت در اجتماعات دينى ، قلمرو آشنايى افراد را گسترش داده ، دايره گم نامى آنان را كاهش مى دهد . هر چه يك شهروند مسلمان بيشتر در اجتماعات شركت كند و حضور بيشترى يابد و با ديگر برادران ايمانى خود ، پيوند بيشترى برقرار سازد ، در حقيقت ، قلمرو شناخته شدن خود را افزايش داده است . امام على عليه السلامدرباره ثمره رفت و آمد به مساجد ، همواره مى فرمود :

مَنِ اختَلَفَ إلَى المَساجِدِ أصابَ إحدَى الثَّمانِ : أخا مُستَفادا فِي اللّه ِ - عَزَّوجَلَّ - ، أو عِلما مُستَطرِفا ، أو آيَةً مُحكَمَةً ، أو رَحمَةً مُنتَظِرَةً ، أو كَلِمَةً تَرُدُّهُ عَن رَدًى ، أو يَسمَعُ كَلِمَةً تَدُلُّهُ عَلى هُدًى ، أو يَترُكُ ذَنبا خَشيَةً أو حَياءً .

هر كه به مساجدْ رفت و آمد داشته باشد ، يكى از اين هشت چيز را به دست مى آورد : برادرى كه در راه خدا سودرسان باشد ، يا دانش گلچين شده ، يا نشانه اى محكم و استوار ، يا رحمت منتظره ، يا سخنى مى شنود كه او را به هدايتْ رهنمايى مى كند ، و يا گناهى را از سرِ ترس يا شرم ، ترك مى كند . (1)

ص: 162


1- . كتاب من لايحضره الفقيه ، ج 1 ، ص 237 ، ح 713 ؛ الخصال ، ص 410 ؛ الأمالى ، صدوق ، ص 474 ، ح 16 ؛ بحار الأنوار ، ج 83 ، ص 351 .

در اين حديثِ شريف آمده كه مسجد ، سبب افزايش پيوندهاى برادرى مى شود و همچنين ، موجب شرم و حيا مى گردد . ميان اين دو ( پيوند برادرى و شرم از يكديگر ) نيز رابطه وجود دارد . در فرهنگ مسجد ، چنين آمده است كه اهل ايمان ، يكديگر را مى بينند و از حال هم باخبر مى شوند و به كمك يكديگر مى شتابند . دامنه آشنايى در مساجد ، بايد به گونه اى باشد كه اگر كسى به مسجد نيامد ، عدم حضور وى ، محسوس باشد و ديگران نسبت به آن ، حسّاس باشند و پِيجوى وى شوند . رسول خدا اين گونه بود و هر وقتْ كسى را در مسجد نمى ديد ، سراغ وى را مى گرفت . اين ، نشان مى دهد كه آشنايى و شناخته شدن در مساجد اسلامى تا چه اندازه عميق است و دامنه آن ، چه قدر گسترده است . دقيقا به همين جهت است كه رسول خدا در آغاز ورود به مدينه ، ساختن مسجد را آغاز كرد و به همين جهت است كه اهل ايمان ، در جاى جاى شهرها به ساختن مسجد روى مى آوردند . اين امر در طرّاحى شهرهاى اسلامى بايد بيشتر مورد توجّه قرار گيرد .

اكنون برخى از احاديث را بهتر مى توان فهميد . در روايتى از رسول خدا آمده است :

مَن سَرَّهُ أن يَسكُنَ بُحبوحَةَ الجَنَّةِ فَليَلزَمِ الجَماعَةَ ؛ فَإِنَّ الشَّيطانَ مَعَ الواحِدِ وهُوَ مِنَ الاِثنَينِ أبعَدُ .(1)

هر كه خرسند مى شود از اين كه در ميانه بهشت مسكن گزيند ، همراهى با جماعت را برگزيند ؛ زيرا شيطان با فرد تنهاست و از دو نفر ، دورتر است .

در بحث خلوت ، مطرح شد كه شيطان ، چه قدر به انسانِ تنها نزديك است(2) و

گفتيم كه حضور در جمع ديگران تا چه اندازه در كاهش وسوسه هاى شيطان ،

ص: 163


1- . كنزالعمال : ج 1 ، ص 207 ح 1033 ؛ مسند ابن حنبل ، ج 1 ، ص 50 (ح 114) ؛ المستدرك على الصحيحين ، ج 1 ، ص115 ؛ السنن الكبرى ، ج 7 ، ص 146 (ح 13521) ؛ مسند أبى يعلى ، ج 1 ، ص78 (ح 136) .
2- . ر . ك : بخش دوم ، فصل اوّل : حيا و خلوت .

مؤثّر است . اين حديث نيز مردم را از تنهايى برحذر داشته و بيان شده كه انسان ، بايد همراه جماعت مسلمانان باشد و جماعت مسلمانان ، قلمرو گم نامى را كاهش مى دهد . در حديث ديگرى از رسول خدا آمده كه خداوند با جماعت است و شيطان با فرد تنها :

عَلَيكُم بِالجَماعَةِ ؛ فَإِنَّ يَدَ اللّه ِ عَلَى الجَماعَةِ وإنَّ الشَّيطانَ مَعَ الواحِدِ وهُوَ مِنَ الاِثنيَنِ أبعَدُ .(1)

همراه جماعت باشيد كه دست خداوند ، با جماعت است و شيطان ، همراه فرد تنهاست و از دو نفر ، دورتر است .

در حديث ديگرى از امام على عليه السلام نقل شده كه هر كه از جماعت مسلمين دور افتد و كناره گيرى كند ، طعمه شيطان است :

فَإِنَّ الشّاذَّ مِنَ النّاسِ لِلشَّيطانِ ، كَما أنَّ الشّاذَّ مِنَ الغَنَمِ لِلذِّئبِ .(2)

جدا شده از مردم ، نصيب شيطان است ، همان گونه كه جدا شده از گلّه گوسفندان ، نصيب گرگ است .

و رسول خدا فرموده است :

إنَّ الشَّيطانِ ذِئبُ الإِنسانِ كَذِئبِ الغَنَمِ ، يَأخُذُ الشّاةَ القاصِيَةَ وَالنّاحِيَةَ ، فَإِيّاكُم وَالشِّعابَ

وعَلَيكُم بِالجَماعَةِ وَالعامَّةِ وَالمَسجِدِ .(3)

شيطان ، گرگ انسان است . مثل گرگِ گوسفندان كه گوسفندان دور افتاده و كناره گرفته را شكار مى كند . پس ، از شعبه شعبه شدن بپرهيزيد و همراه جماعت و عموم مردم و مسجد باشيد .

در اين حديث ، نام مسجد به تصريح برده شده كه در كنار حديثى كه ثمره مسجد را حيا كردن مى دانست ، معناى خاصّ خود را پيدا مى كند . همچنين

ص: 164


1- . شعب الإيمان ، ج 7 ، ص 488 ح 11085 .
2- . نهج البلاغه ، خطبه 127 ؛ بحار الأنوار ، ج 68 ، ص 289 .
3- . مسند ابن حنبل ، ج 8 ، ص 238 ح 22090 و ص 258 (ح 22168) ؛ المعجم الكبير ، ج 20 ، ص 64 (ح 344) ؛ حلية الأولياء ، ج 2 ، ص 247 .

رسول خدا در كلام ديگرى فرموده است :

يَدُاللّه ِ عَلَى الجَماعَةِ ؛ فَإِذا شَذَّ الشّاذُ مِنهُمُ اختَطَفَهُ الشَّيطانُ ، كَما يَختَطِفُ الذِّئبُ الشّاةُ مِنَ الغَنَمِ .

دست خدا بر سرِ جماعت است . پس هر گاه يكى از جمع آنان دور افتد ، شيطان ، او را شكار مى كند ، همان گونه كه گرگ ، گوسفند جدا شده از گله گوسفندان را شكار مى كند .(1)

معمولاً اين گونه روايات را در بحث اتّحاد و تفرقه به كار مى برند و درست نيز هست ؛ ولى با توجّه به مباحثى كه داشته ايم ، نمى توان دلالت آن بر مباحث خلوت و گم نامى را انكار كرد و يا دست كم بايد درباره آن ، قدرى تأمل كرد . ملاك ، اين است كه انسانِ تنها و گم نام ، حيا نمى كند و طعمه شيطان مى شود . يكى از راه كارهاى برچيدن گم نامى و تنهايى ، برقرارى ارتباط با ديگران و تشكيل جماعت هاى دينى و شركت در اجتماعات اسلامى است . در روايات درباره خلوت ، بر اين اصل ، تصريح شده بود كه انسانِ تنها طعمه شيطان است . آن جا صحبت از اتّحاد و تفرقه نبود ؛ صحبت از خلوت و جلوت بود . بنا بر اين ، رواياتى هم كه در اين جا ذكر كرديم ، مى توانند اين اصل را تأييد كنند . در حديث ديگرى از رسول خدا ، اين اصل به گونه ديگرى آمده است :

اِثنانِ خَيرٌ مِنَ الواحِدِ ، وثَلاثٌ خَيرٌ مِنَ اثنَينِ ، وأربَعَةٌ خَيرٌ مِن ثَلاثَةٍ ، فَعَلَيكُم بِالجَماعَةِ .(2)

دو نفر ، بهتر از يك نفر است و سه نفر ، بهتر از دو نفر و چهار نفر ، بهتر از سه نفر . پس همراه جماعت باشيد .

علّت ، آن است كه شيطان ، همراه فردِ تنهاست و به وى ، به شدّتْ نزديك است و هرچه تعداد افرادْ بيشتر شود ، شيطان ، دورتر مى شود و فريب وى ،

ص: 165


1- . المعجم الكبير ، ج1 ، ص 186 ، ح 489 .
2- . مسند ابن حنبل ، ج 8 ، ص 66 ، ح 21351 ؛ كنزالعمال ، ج 1 ، ص 205 (ح 1025) .

ضعيف تر مى گردد . افزايش تعداد ، همچون رشته هاى متعدّدى است كه فرد را به ديگران پيوند زده باشد . هر چه اين رشته هاى پيوند ، بيشتر و محكم تر باشد ، موقعيت فرد ، بيشتر تثبيت مى شود و از امكان فريب خوردن و رُبوده شدن وى توسط شيطان ، كاسته مى شود . اين رشته ها ، همان رشته هاى شناخته شدن و تحت نظارت چشم هاى آشنا قرار گرفتن است . ارتباط شناختى و چشمى ميان انسان ها ، حيا را برمى انگيزد و فرد را از غلتيدن در ورطه گناه و زشتى باز مى دارد . بنا بر اين ، مسجد و اجتماعات دينى و جلسات مذهبى و حلقه هاى ذكر و دعا ، همگى از مؤلّفه هاى شهر اسلامى هستند كه در صورت تحقّق ، قلمرو گم نامى ها را كاهش مى دهند و از افول حيا جلوگيرى مى كنند .

- همسايه ها

مسئله ديگر در شهرنشينى اسلامى ، ارتباط با همسايگان است . اسلام بر مسئله ارتباط با همسايه ، بسيار تأكيد كرده است . جبرئيل عليه السلام ، آن قدر بر حرمت همسايه تأكيد مى كرد كه رسول خدا گمان بُرد همسايه از همسايه ، ارث مى برد :

مازالَ جَبرَئيلُ ... يوصيني بِالجارِ حَتّى ظَنَنتُ أنَّهُ سَيُوَرِّثُهُ .

جبرئيل ، پيوسته مرا به همسايگان سفارش مى كرد تا اين كه گمان كردم همسايه را ميراثبَر همسايه مى كند .(1)

و رسول خدا نيز آن قدر سفارش همسايگان را به مردم مى كرد كه آنان نيز گمان بردند همسايه ها از يكديگر ارث مى برند .(2) حرمت همسايه ، يكى از سنگين ترين حرمت ها در اسلام است(3) و همانندِ خود انسان(4) و خون انسان(5) و

ص: 166


1- . كتاب من لايحضره الفقيه ، ج 1 ، ص 52 ح 108 ؛ روضة الواعظين ، ص 424 ؛ دعائم الإسلام ، ج 2 ، ص 87 (ح 265) ؛ مسند ابن حنبل ، ج 9 ، ص 311 (ح 24314) و ص 380 (ح 24654) ؛ صحيح البخارى ، ج 8 ، ص 1 ؛ صحيح مسلم ، ج 4 ، ص 2025 .
2- . الكافى ، ج 7 ، ص 51 ، نهج البلاغه ، نامه 47 ؛ مسند ابن حنبل ، ج 8 ، ص 305 ح 22361 .
3- . غررالحكم و دررالكلم ، ح 9528 ؛ مسند ابن حنبل ، ج 6 ، ص 8 ؛ الدرّ المنثور ، ج 2 ، ص 159 .
4- . السيرة النبويّة ، ج 2 ، ص 149 .
5- . الجامع الصغير ، ج 1 ، ص 573 ح 3706 .

والدين انسان ،(1) حرمت دارد .

اگر در فرهنگ شهرنشينى اين حرمتْ مورد توجّه قرار گيرد و همسايه ها با يكديگر روابطى محترمانه داشته باشند ، مى تواند به كاهش قلمرو گم نامى بينجامد . در فرهنگ اسلامى ، حدّ همسايگى از هر سمت ، چهل خانه است كه محدوده اى به اندازه يكصد و شصت خانه را در برمى گيرد . اگر براى هر خانه اى اين حلقه يكصد و شصت خانه اى را ترسيم كنيم ، تصوّر كنيد كه ارتباط همسايه ها ، چه شبكه درهم تنيده و به هم پيوسته اى را به وجود مى آورد . امروز ، ارتباط همسايه ها ، بخصوص در شهرهاى بزرگ ، رو به كاهش است . گاهى وقت ها اساسا همسايه ها يكديگر را نمى شناسند و حتّى شايد بسيار كم يكديگر را ببينند . معمولاً هيچ رابطه عاطفى اى ميان آنان وجود ندارد و از وضع يكديگر باخبر نيستند . گويى هر كدام در جزيره اى دور افتاده زندگى مى كنند و گويى ميان آنان ، ديوارهاى سرد بى عاطفگى كشيده شده است . اين ، همان پديده گم نامى در جمع است كه قلمرو گم نامى را بيشتر و بيشتر گسترش مى دهد و به موازات آن ، بزه و ناهنجارى افزايش مى يابد . امّا اگر الگوى اسلامى همسايه دارى اجرا شود ، يك شبكه گسترده ارتباطى ميان همسايگان برقرار مى شود و شناخت افراد از يكديگر ، افزايش مى يابد و در نتيجه ، كسى غريبه و گم نام نخواهد ماند .

رخت بربستن پديده گم نامى ، موجب سلامت محلّه و شهر مى شود . مشاهده مى شود كه حتّى كسانى كه قصد انجام دادن كار خلاف را دارند ، سعى مى كنند به محلّه هاى ديگر بروند و يا اگر در شهرهاى كوچك زندگى مى كنند ، سعى مى كنند شهر خود را ترك كنند . اين پديده ، «جرم بيرون از محلّه مجرم » ناميده مى شود كه نشان مى دهد نقش شناخته شدن در كاهش جرم ، تا چه اندازه است و گم نامى چه تأثيرى در گسترش جرم دارد . هر چه دامنه شناخت همسايه ها از

ص: 167


1- . الكافي ، ج 5 ، ص 31 ؛ مكارم الأخلاق ، ص 126 ؛ الكافي ، ج 2 ، ص 666 ، ح 2 .

يكديگر گسترش يابد ، قلمرو جرم ، كاهش مى يابد و هر چه دامنه شناختْ كمتر شود ، قلمرو جرم ، افزايش مى يابد . بنا بر اين ، گم نامى در محلّه ها و شهرها ، شرم افراد را كاهش مى دهد و شناخته شدن ، موجب افزايش دامنه شرم افراد از يكديگر مى گردد .

- پيمان برادرى

آموزه ديگرى كه در الگوى دينى شهرنشينى تأثيرگذار است ، مسئله برادرى ميان اهل ايمان است . اسلام ، همه اهل ايمان را «برادر» يكديگر خوانده است . رسول خدا ، وقتى نخستين شهر اسلامى را بنياد نهاد ، ميان اهل ايمان ، پيمان برادرى برقرار نمود . يثرب ، پس از ورود رسول خدا ، به شهر ديگرى تبديل شد و تركيب جمعيتى آن تغيير كرد . بخشى از ساكنان اين شهر جديد را «مهاجران» تشكيل مى دادند . همان گونه كه قبلاً توضيح داديم ، پديده مهاجرت ، هميشه براى شهرها يك فاجعه خوانده شده است . غالبا مهاجران از آن جا كه در محيطى غير بومى قرار گرفته و گم نام اند ، بيشتر به فساد ، و بزه روى مى آورند ؛ امّا اين

اتفاق در شهر مدينه رخ نداد . زيرا ميان تمام شهروندان ، چه مهاجر و چه انصار ، پيوند برادرى برقرار شد . با اين پيوند ، گروه مهاجر در بدنه اصلى شهر (يعنى انصار) ادغام شدند . اگر مهاجران ، به هر دليلى از سوى ساكنان اصلى يك شهر مورد پذيرش قرار نگيرند و به عنوان عضو زايد و تحميلى خوانده شوند ، اين امر مى تواند آسيب هاى اجتماعى بى شمارى را در پى داشته باشد .

آرى ! در صدر اسلام ، اعلام پيمان برادرى ميان اهل ايمان ، مهاجران را به شهروندان پيشين مدينه پيوند زد و آنان را در بدنه اصلى شهر ، ادغام نمود . البته پيامد فرهنگ برادرى ، فقط محدود به پيوند مهاجران با شهروندان نمى شود ؛ بلكه خودِ شهروندان را نيز به يكديگر نزديك تر و آشناتر مى كند . مهمْ اين است كه اين فرهنگ ، آحاد شهروندان را به هم پيوند مى زند و غريبى و گم نامى را از ميان مى برد . در اين فرهنگ ، غربت و گم نامى عنوانى ناشناخته است . اگر اين

ص: 168

فرهنگ در ميان تمام اهل ايمان جاى بگيرد ، آن گاه نه تنها در يك شهر و نه تنها در يك كشور ، بلكه در تمام كره زمين ، غريبى و گم نامى برچيده مى شود و هيچ كس در هيچ مكانى ناشناخته نيست و همه ، برادر يكديگر خواهند بود و «رفتارهاى برادرانه» و « انتظارات برادرانه» از يكديگر خواهند داشت و «حرمت برادرى» را نگاه خواهند داشت . در اين صورت ، مشكل كلان شهرها و پديده هاى مهاجرت و مسافرت نيز حل خواهد شد و تمام آسيب هايى را كه ممكن بود از جانب گم نامى وارد شود ، بر مى چيند . بنا بر اين ، يكى از مؤلّفه هاى مهم در الگوى شهرنشينى اسلامى ، پيوند برادرى ميان شهروندان ايمانى است . اين ، شعار قرآن كريم است كه مى فرمايد :

إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ إِخْوَةٌ .

همانا مؤمنان با هم برادرند .(1)

در روايات زيادى نيز تأكيد شده است كه :

المُؤمِنُ أخُو المُؤمِنِ .

مؤمن ، برادر مؤمن است .(2)

- آشنا براى نظارت هاى نامحسوس

نكته ديگر ، اين كه هر چند شايد انسان در برخى موقعيت ها نسبت به نظارت محسوس ، گم نام باشد ، امّا آيا در برابر نظارت هاى نامحسوس نيز گم نام است ؟ آيا «خود» او خودش را نمى شناسد و نمى داند كيست ؟ آيا حجّت هاى الهى نيز او را نمى شناسند ؟ آيا نزد فرشتگان نيز ناشناخته است ؟ آيا در برابر خداوند نيز گم نام است ؟ ممكن است در برابر مردم ، گم نام باشيم ؛ امّا آيا در برابر ناظران نامحسوس نيز گم ناميم ؟ ممكن است ما توجّهى به اين ناظران نداشته باشيم و

ص: 169


1- . حجرات ، آيه 10 .
2- . الكافى ، ج 2 ، ص 166 ؛ مناقب ابن شهرآشوب ، ج4، ص425 . ر.ك: الأمالى ، مفيد ، ص186 ؛ بحار الأنوار، ج 77 ، ص 269 .

آنان نزد ما گم نام محسوب شوند ، امّا آيا آنان نيز ما را نمى شناسند ؟ و آيا ما نزد آنان ، گم نام هستيم ؟

پاسخ اين پرسش ها به روشنى منفى است . در برابر اين نظارت هاى نامحسوس ، گم نامى وجود ندارد . بنا بر اين ، «توجّه كردن» و «توجّه دادن» به اين بخش از نظارت ها مى تواند به سالم سازى شهرها و مهاجرت ها و مسافرت ها بينجامد . توجّه به ناظران نامحسوس و مقدّس ، حياى فرد را بر مى انگيزد و در اين صورت ، همان گونه كه در خلوت ، خود را تنها نمى ديد ، در غربت نيز خود را گم نام نخواهد دانست . بنا بر اين ، تعميق باورهاى دينى و ايمان به خدا و شناخت واقعيت هاى هستى و درك نظارت هاى نامحسوس و مقدّسى كه وجود دارند ، عامل مهمّى در الگوى شهرنشينى اسلامى است كه نتيجه آن ، حفظ فرهنگ حياست و حفظ اين فرهنگ ، موجب مصونيت قلمرو گم نامى و ناشناختگى مى گردد .

ص: 170

بخش دوم : قلمرو حيا / حيا و پوشش

فصل سوم : حيا و پوشش

لباس ، پديده اى است كه كمتر به جنبه هاى مختلف آن توجّه مى شود . اوّلين و ساده ترين چيزى كه از لباس به ذهن مى رسد ، كاركرد محافظتى آن در برابر سرما و گرماست . مسئله ديگر ، كاركرد پيام رسانى آن است . نوع لباس ، ضخامت لباس ، رنگ لباس ، مدل لباس و ... مى تواند مشخّص سازد كه شخص ، چه شغلى دارد ، شاد است يا عزادار ، افسرده است يا خوش حال ، به چه گروهى تعلّق دارد و ... .

اگرچه وظيفه اصلى لباس ، محافظت از ما در برابر سرماست ، اما اطلاعاتى را هم درباره ما در اختيار ديگران قرار مى دهد . مثلاً سبك لباس ها و ويژگى هاى شخصتى افراد ، رابطه مستقيم با هم دارند . محافظه كارها معمولاً لباس هاى كم رنگ و معمولى بر تن مى كنند ، در حالى كه افراد برون گرا ، رنگ هاى تند و لباس هاى آخرين مُد را مى پسندند . يكى از نكات جالب در اين زمينه ، اين است كه كسانى كه براى مصاحبه شغلى مراجعه مى كنند ، معمولاً كت و شلوار مى پوشند ، در حالى كه در اوقات فراغت خود ، لباس هاى خودمانى ترى بر تن مى كنند . از نوع لباس افراد مى توان پايگاه اجتماعى و خودآگاهى آنها و نيز ارزيابى آنها از خودشان را حدس زد.(1) در مدارس نيز سعى مى شود كودكان را مجبور به پوشيدن روپوش يا لباس يكدست كنند و به اين ترتيب ، از آنان

ص: 171


1- . مهارت هاى اجتماعى در ارتباطات ميان فردى ، ص 71 .

«فرديّت زدايى» نمايند ؛ يعنى احساس فرديّت(1) آنان را كم كنند . يونيفورم ها (روپوش هاى خاصّ مشاغل) ، علاوه بر اين كه افراد را در برابر صدمات مصون مى دارند (مثلاً لباس غواصى ، لباس هاى آتش نشان ها، لباس هاى رانندگان اتومبيل هاى مسابقه اى و لباس خلبانان هواپيماهاى آزمايشى) عامل شناسايى هم هستند ؛ زيرا به سرعت ، هويّت افراد را فاش مى سازند . بيكمن،(2) متوجه شد كه وقتى تقاضاكننده اى روپوش بر تن داشته باشد ، درخواست هاى ساده او ، بيشتر اجابت مى شود.(3)

جنبه ديگرى كه مورد نظر اين بحث است ، كاركرد زيبايى شناختى پوشش است . دو نكته پيشين ، نقش لباس را در دنياى خارج از آن نشان مى دادند ؛ امّا اين نكته از ديدگاه زيبايى شناختى به تأثير لباس بر آنچه در درون دارد ، مى پردازد . اگر لباس را محور قرار دهيم ، چيزى در درون آن قرار دارد كه بدنِ فرد است و دنيايى نيز در خارج آن قرار دارد . پوشش ، فارغ از اين كه ساده باشد يا شيك ، عامل مهمّى در زيبا جلوه دادن آن چيزى است كه در درون دارد . از اين ديدگاه ، پوشيدگى ، عامل زيبايى است و به همين جهت ، استفاده از پوشش ، امرى فراگير است . تقريبا در تمام مصنوعات بشرى مى توان مسئله پوشش نهايى را ديد . براى مثال ، تلويزيونى را تصوّر كنيد كه پوشش نهايى نداشته باشد و يا وسيله نقليه اى را كه اتاق نداشته باشد و يا درهاى آن ، روكش نداشته باشند و يا ساختمانى را كه كار نماسازى آن انجام نشده باشد ، و يا كتابى را كه جلد نداشته باشد .

اين ، نشان مى دهد كه پوشش ، به طور كلّى ، نقش مؤثّرى در زيباسازى دارد . حيا نيز چنين كاركردى دارد . همان گونه كه در ادامه بحث خواهيد ديد ،

ص: 172


1- . individualise
2- . Bickman
3- . همان جا .

حيا را مى توان پوشش انسانيت دانست . انسان بدون حيا ، جلوه اى عريان ، دريده و نازيبا دارد . به وسيله حياست كه قامت رعناى انسان ، خلعتى زيبا مى يابد . به همين جهت ، امام على عليه السلامحيا را با تعبير لباس و حجاب و پوشش ، ياد مى كند و مى فرمايد :

الحَياءُ لِباسٌ سابِغٌ ، وحِجابٌ مانِعٌ ، وسِترٌ عَنِ المَساوِىَٔواقٍ .(1)

حيا ، لباسى بلند و حجابى منع كننده و پوششى نگه دارنده از بدى هاست .

پس حيا ، همانند هر پوششى ، نسبت به عوامل بيرونى ( ناهنجارى ها ) حالت بازدارندگى دارد و نسبت به قامتى كه آن را دربرگرفته ، زيبايى بخش است . سؤال اين است كه حيا ، پوشش كدام قامت رعنايى است ؟

جامه دين

در حديثى كه ذكر شد ، از حيا به عنوان «لباس» ياد شده و در حديثى از رسول خدا ، از حيا به عنوان «لباس اسلام» نام برده شده است :

الإِسلامُ عُريانٌ ، فَلِباسُهُ الحَياءُ .(2)

اسلام ، عريان است و حيا ، لباس آن است .

امام على عليه السلام در اين باره فرموده است :

أحسَنُ مَلابِسِ الدّينِ الحَياءُ .(3)

بهترين لباس دين ، حياست .

وقتى اجزاى تشكيل دهنده يك چيز ، سالم و مناسب باشند و هر كدام به خوبى در جاى خود قرار گيرند ، آن گاه لازم است پوششى سراسر آن را فرا گيرد

ص: 173


1- . شرح نهج البلاغه ، ابن ابى الحديد ، ج 20 ، ص 272 .
2- . الكافى ، ج 2 ، ص 46 ؛ المحاسن ، ج 1 ، ص 286 ح 427 ؛ كتاب من لايحضره الفقيه ، ج 4 ، ص 364 ؛ الأمالى ، صدوق ، ص 341 ؛ روضة الواعظين ، ص 405 .
3- . غررالحكم و دررالكلم ، ح 2997 .

و به آن مجموعه كنار هم چيده شده ، زيبايى و يك پارچگى دهد . اسلام نيز همين گونه است . دين ، مجموعه اى از معارف و احكام و اخلاق نيكوست كه نظام مند بوده ، هر كدام در جاى مخصوص خود قرار دارند . وقتى اين مجموعه هماهنگ ، كامل شد ، نياز به پوششى دارد كه قامت رعناى آن را فراگيرد و به آن ، زيبايى بخشد . اين مأموريت ، از آنِ حياست . اسلامِ منهاى حيا ، اسلامى كامل ، ولى عريان و نازيباست . در حقيقت ، حيا ، لباسى است كه به اسلام عريان ، زيبايى ، آراستگى و چشم نوازى مى بخشد .

جامه شخصيت و رفتار

اكنون مى توان گفت كه لباس ، فقط مخصوص اجسام و اشيا نيست . امور معنوى و غير مادّى نيز عريانى و پوشيدگى دارند . دين ، نمونه اى بود كه بدان اشاره شد . از اين گذشته ، «شخصيت» و «رفتار» انسان نيز مى تواند تابع همين اصل باشد . رفتار انسان بى حيا ، رفتارى است عريان ، دريده و نازيبا ؛ امّا رفتار انسان باحيا ،

رفتارى است پوشاننده ، باوقار و زيبا . وقتى برخى رفتارها را در نظر مى گيريم ، نوعى دريدگى و عريانى در آنها مشاهده مى كنيم و برعكس ، وقتى رفتار برخى را مرور مى كنيم ، پوشيدگى و وقار را در آن مى بينيم .

به بيان ديگر ، انسان از امور غير مادّى ، تصويرى در ذهن خود مى سازد كه مى تواند زشت يا زيبا باشد . البته اين تصوير ، به تناسب آن مفهوم ، متفاوت خواهد بود . مثلاً تصويرى كه از مفهوم خوش اخلاقى در ذهن انسان نقش مى بندد ، با مفهومى كه از بداخلاقى نقش مى بندد ، متفاوت است . بر همين اساس ، در روايات ، تصويرى از حقيقتِ مفاهيم معنوى و اخلاقى ارائه شده است . مثلاً رسول خدا ، درباره خوش اخلاقى مى فرمايد :

لَو كانَ حُسنُ الخُلُقِ رَجُلاً يَمشي فِي النّاسِ ، لَكانَ رَجُلاً صالِحا .(1)

ص: 174


1- . الجامع الصغير ، ج 2 ، ص 435 ح 7472 ؛ كنزالعمّال ، ج 3 ، ص 11 (ح 5190) .

اگر خوش اخلاقى ، انسانى بود كه ميان مردم راه مى رفت ، بدون ترديد ، انسانى شايسته مى بود .

و درباره بداخلاقى فرموده است :

لَو كانَ سوءُ الخُلُقِ رَجُلاً يَمشي فِي النّاسِ ، لَكانَ رَجُلَ سَوءٍ .(1)

اگر بداخلاقى ، انسانى بود كه در ميان مردم راه مى رفت ، بدون ترديد ، انسان بدى بود .

همچنين امام على عليه السلام درباره صبر مى فرمايد :

لَو كانَ الصَّبرُ رَجُلاً ، لَكانَ رَجُلاً صالِحا .(2)

اگر صبر ، انسان مى بود ، بدون ترديد ، انسان شايسته اى بود .

رسول خدا ، تصوير ذهنى صبر را «انسان با كرامت» دانسته است :

لَو كانَ الصَّبرُ رَجُلاً ، لَكانَ رَجُلاً كَريما .(3)

اگر صبر ، انسان مى بود ، بدون ترديد ، انسان بزرگوارى بود .

همچنين ايشان درباره عُجْب و خودشيفتگى مى فرمايد :

لَو كانَ العُجبُ رَجُلاً ، كانَ رَجُلَ سَوءٍ .(4)

اگر خودْشيفتگى انسان مى بود ، بدون ترديد ، انسان بدى بود .

به خوبى روشن است كه تصوير ذهنى ما از مفاهيم ارزشى و ضد ارزشى ، چه قدر با هم تفاوت دارد . البته تصوير ذهنى از يك صفت ، در دو فرد نيز مى تواند متفاوت باشد . اين تفاوت ، بسته به ميزان برخوردارى فرد از آن صفت است . مثلاً تصوير ذهنى ما از خوش اخلاقى پيامبر اكرم - كه داراى برترين خُلق بود(5) - با

ص: 175


1- . الجامع الصغير ، ج 2 ، ص 435 ح 7473 ؛ كنز العمّال ، ج 3 ، ص 441 (ح 7354) .
2- . دعائم الإسلام ، ج 2 ، ص 534 ح 1899 .
3- . الجامع الصغير ، ج 2 ، ص 434 ح 7461 ؛ كنزالعمّال ، ج 3 ، ص 271 (ح 6504) ؛ مسكّن الفؤاد ، ص 48 .
4- . الجامع الصغير ، ج 2 ، ص 434 ح 7462 ؛ كنزالعمال ، ج 3 ، ص 514 ح 7670 .
5- . «وإنّكَ لَعَلى خُلق عَظِيمٌ » . قلم ، آيه 4

تصوير ما از خوش اخلاقى يك مؤمن ، متفاوت خواهد بود ؛ ولى به هر حال ، تصوير ذهنى ما از اخلاق خوش ، تصويرى زيباست .

در بحث حيا نيز مسئله نقش بستن تصوير ذهنى مطرح شده است . رسول خدا مى فرمايد :

لَو كانَ الحَياءُ رَجُلاً ، لَكانَ رَجُلاً صالِحا .(1)

اگر حيا ، انسان مى بود ، بدون ترديد ، انسان شايسته اى بود .

و در جاى ديگر ، فرموده است :

لَو كانَ الحَياءُ رَجُلاً ، لَكانَ رَجُلَ صِدقٍ .(2)

اگر حيا انسان مى بود ، بدون ترديد ، انسان صادقى بود .

و درباره بى حيايى فرموده است :

لَو كانَ البَذاءُ رَجُلاً ، لَكانَ رَجُلَ سَوءٍ .(3)

اگر بى حيايى ، انسان مى بود ، بدون ترديد ، انسان بدى بود .

همچنين ايشان درباره ناسزاگويى كه يكى از مصاديق بى حيايى است ، مى فرمايد :

لَو كانَ الفُحشُ خَلقا لَكانَ شَرَّ خَلقِ اللّه ِ .(4)

اگر ناسزاگويى ، انسان مى بود ، بدون ترديد ، بدترين آفريده خدا بود .

و در جاى ديگر فرموده است :

... لَكانَ رَجُلَ سَوءٍ .(5)

ص: 176


1- . مكارم الأخلاق ، ابن ابى الدنيا ، ص 39 ح 89 ؛ مجمع الزوائد و منبع الفوائد ، ج 8 ، ص 27 ؛ المعجم الصغير ، ج 1 ، ص 240 (ح 674) .
2- . المعجم الأوسط ، ج 1 ، ص 107 .
3- . المعجم الصغير ، ج 1 ، ص 240 ح 674 ؛ المعجم الأوسط ، ج 5 ، ص 76 ؛ كنز العمّال ، ج 3 ، ص 603 (ح 8125) .
4- . الجامع الصغير ، ج 2 ، ص 434 ح 7465 ؛ كنز العمّال ، ج 3 ، ص 599 (ح 8097) .
5- . مكارم الأخلاق ، ابن أبى الدنيا ، ص 39 ح 89 ؛ مسند أبى داوود الطيالسى ، ص 209 ؛ المعجم الأوسط ، ج 1 ، ص 107 ؛ شرح نهج البلاغه ، ابن ابى الحديد ، ج 10 ، ص 140 .

... بدون ترديد ، انسان بدى بود .

همين پديده تصوير ذهنى از حيا را مى توان در دو مقوله «رفتار» و «شخصيت» انسانِ باحيا نيز مطرح كرد . رفتارها نيز در ذهن بيننده ، تصويرى از خود برجاى مى گذارند . البته مراد از اين تصوير ، تصوير فيزيكى (مادّى) رفتار نيست ؛ بلكه تصويرى ارزشى است كه بر اساس ارزيابى ما از آن رفتار ، شكل مى گيرد . بدون شك ، ارزيابى ما از رفتار يك فرد شايسته با رفتار يك فرد فاسق ، يكسان نيست . لذا تصوير ذهنى آن نيز يكسان نخواهد بود . شخصيت فرد نيز مى تواند تابع اين قانون باشد . هر چند شخصيت ، عنصرى غيرمادّى و غير قابل رؤيت و داراى اجزاى مختلفى است ، امّا برآيند آن ، تصويرى را در ذهن به وجود مى آورد . تصوير ذهنى ما از شخصيت هر فرد ، با شخصيت ديگرى متفاوت است . اساسا به تعداد انسان ها ، مى تواند تصوير ذهنى وجود داشته باشد ؛ زيرا ظاهرا نمى توان دو نفر را يافت كه شخصيت و رفتار يكسانى داشته باشند .(1)

بر اساس آنچه گفتيم ، اگر بخواهيم يك تصوير ذهنى از شخصيت انسانِ باحيا و رفتار انسان باحيا داشته باشيم ، چه چيزى به ذهن خواهد رسيد ؟ البته پيش از اين ، درباره تصوير ذهنى از اصل حيا سخن گفتيم . اكنون سخن در اين است كه تصوير ذهنىِ رفتارى كه ويژگى را شرم دارد و شخصيتى كه ويژگى شرم را دارد ، چيست ؟

متونى كه حيا را لباس و پوشش دانسته اند ، پاسخ اين پرسش را داده اند . براساس اين متون ، حيا لباسى است بر قامت عريان يك شى ء . به همين جهت ،

ص: 177


1- . شايد بتوان گامى به جلو برداشت و گفت : اين سخن با آن اصل كه مى گويد هر رفتار انسان ، يك ماهيت برزخى دارد و شخصيت هر فرد ، داراى يك ماهيت برزخى است ، نزديكى دارد . مثلاً تصوير ما از حرامخوارى با تصوير ما از حلالخوارى متفاوت است . بر اساس آيات و روايات ، حرامخوارى ماهيتى آتشين و دوزخين دارد ؛ امّا حلالخوارى ، ماهيتى پاك و بهشتى .

شخصيت و رفتار يك فردِ باحيا را مى توان شخصيت و رفتارى پوشيده در لباس زيباى حيا دانست . پس تصويرى كه از اين دو در ذهنْ نقش مى بندد ، تصوير انسانى است كه بر قامتش لباسى زيبا و بلند پوشيده شده است و به همين جهت ، در برخى روايات براى توصيف انسانِ باحيا ، از تعبير « لباس حيا بر تن كردن » استفاده شده است .(1) اين ، همان لباسى است كه از حيا بر شخصيت و رفتار انسان پوشيده شده است . در حديث ديگر ، براى بيان حيا از تعبير «پرده» استفاده شده است(2) و در جاى ديگر ، از تعبير «تَن پوش» .(3) همچنين امام حسن مجتبى عليه السلام در مقام توصيف حياى پيامبر اكرم مى فرمايد :

كَسا مَحاسِنَ وَجهِهِ الحَياءُ .(4)

پوششى از حيا ، زيبايى هاى چهره اش را پوشانده بود .

در طرف مقابل ، شخصيت بى حيا ، شخصيتى است عريان و دريده ، و رفتار شخص بى حيا ، رفتارى است دريده و عريان . به همين جهت ، در روايتى براى توصيف انسان بى حيا ، از تعبير « تن پوش حيا را از تن بيرون آوردن » استفاده شده است .(5)

مسلّم است كه حيا ، ماهيت فيزيكى ندارد كه بر جسم انسان پوشانده شود ؛

ص: 178


1- . امام على عليه السلام مى فرمايد: «من كساه الحياء ثوبه ، لم يَرَ الناس عيبه ؛ كسى كه جامه حيا داشته باشد ، مردم ، عيب او را نمى بينند نهج البلاغه ، حكمت 223 . نيز مى فرمايد «من كساه الحياء ثوبه خفى على الناس عيبه ؛ كسى كه جامه حيا پوشيده باشد ، عيب او از مردم ، پنهان مى ماند» (الكافى ، ج 8 ، ص 23؛ تحف العقول ، ص 98؛ بحار الأنوار ، ج 77 ، ص 287) .
2- . امام صادق عليه السلام مى فرمايد : «من أراد أن يحط وزره ، فليرخ ستره ؛ كسى كه مى خواهد گناه او ريخته شود ، پرده [خانه] را بيفكند» . (تحف العقول ، ص 378 ؛ بحار الأنوار ، ج 78 ، ص 264)
3- . امام على عليه السلام مى فرمايد : «الكيّس من تجلبب الحياء ؛ زيرك ، كسى است كه پوششى از حيا داشته باشد» . غرر الحكم ، ح 2196
4- . مناقب ابن شهرآشوب ، ج 4 ، ص 12 .
5- . رسول خدا مى فرمايد : «من ألقى جِلباب الحياء لاغيبة له ؛ هر كه پوشش حيا را كنار بگذارد ، غيبت ندارد» . (تحف العقول ، ص 45 ؛ الاختصاص ، ص 242 ؛ مشكاة الأنوار ، ص 412 ؛ بحار الأنوار ، ج 77 ، ص 149)

بلكه ماهيتى معنوى دارد كه بر قامت شخصيت انسان پوشانده مى شود . بنا بر اين ، همان گونه كه عريانى جسم ، نشانه دريدگى و بى شرمى است ، بى حيايى نيز نشانه عريانى و دريدگى شخصيت است و همان گونه كه پوشيدگى ، نشانه وقار و حياست ، باحيا بودن ، نشانه مزيّن بودن شخصيت به لباس وقار و شرم است . فرد باحيا ، شخصيتى مزيّن و مُلبَّس دارد و فرد بى حيا ، شخصيتى عريان ودريده . همچنين رفتار فرد باحيا ، رفتارى مزيّن و ملبّس است و رفتار فرد بى حيا ، رفتارى عريان و دريده .

جامه تن

تا اين جا از تأثير حيا بر شخصيت و رفتار ، سخن رانديم و گفتيم كه حيا ، جامه اى از وقار بر روان و رفتار انسان مى پوشد . در اين بحث ، رابطه حيا و پوشش جسمانى را بررسى مى كنيم و درصدديم بدانيم حيا چه تأثيرى بر پوشش جسمانى دارد و اساسا آيا تأثيرى بر پوشش انسان دارد ؟ آيا مى توان حيا و پوشيدگى را در يك سمت قرار داد و بى حيايى و برهنگى را در سمتى ديگر ؟

حيا ، رابطه تنگاتنگى با پوشش دارد و در بسيارى از احاديث ، اين دو با هم آمده اند . مثلاً حيا و سِتر در مورد خداوند متعال با هم آمده اند(1) و در موارد متعدّدى ، حيا نقطه مقابل عريانى دانسته شده است .(2) اين گونه شواهد ، آن قدر فراوان است كه نمى توان رابطه ميان اين دو (حيا و پوشش ظاهرى) را انكار كرد . بنا بر اين ، لازمه حيا ، پوشش است . نمى توان شخص برهنه را باحيا دانست و نمى توان پذيرفت كه شخص باحيا ، برهنه باشد . حجّت هاى الهى كه نمونه كامل

ص: 179


1- . رسول اللّه صلى الله عليه و آله مى فرمايد : إنّ اللّه - عزّوجلّ - حيىّ ستير يحب الحياء والستر ؛ خداوند عز و جل باحيا و پوشاننده است و حيا و پوشاندن را دوست دارد» . (سنن أبى داوود ، ج 2 ، ص 251 ، ح 4012 ؛ سنن النسائى ، ج 1 ، ص 20 ؛ السنن الكبرى ، ج 1 ، ص 198)
2- . ر . ك : وسائل الشيعه طبع آل البيت عليهم السلام ، ج 5 ، ص 22 .

حيا هستند ، نمونه كامل پوشيدگى نيز بوده اند . لقمان ، يكى از كسانى است كه پوشيدگى شديدى داشته و امام صادق عليه السلام ، اين ويژگى را يكى از علل حكيم شدن وى دانسته است .(1) حضرت موسى عليه السلام آن قدر بر پوشيدگى خود محافظت مى كرد كه مردم مى پنداشتند وى ، بيمارى جسمانى دارد . رسول خدا درباره ايشان فرموده است :

إنَّ موسى كانَ رَجُلاً حَيِيّا سَتيرا لا يُرى مِن جِلدِهِ شَيءٌ اِستِحياءً مِنهُ .(2)

همانا موسى ، مردى باحيا و پوشيده بود كه به دليل حيايش هيچ نقطه از بدن وى ديده نشد .

در اين توصيف ، هم ويژگى حيا و پوشش با هم آمده (حييّا ستيرا) ، و هم تصريح شده كه حضرت موسى عليه السلام به دليل حيايى كه داشته ، هيچ نقطه از بدن وى را كسى نديده است . حضرت موسى عليه السلام هنگامى كه مى خواست وارد آب شود ، تا بدنش وارد آب نمى شد ، لباس خود را بيرون نمى آورد(3) و در حقيقت ، ايشان هنگام آبتنى ، پوششى از آب را به جاى پوشش پارچه اى براى خود برمى گزيد . امّا درباره فرهنگ عمومى بنى اسرائيل ، در حديث آمده است كه حيايى وجود نداشته و لذا آنان ، هنگام شنا ، برهنه وارد آب مى شدند و به يكديگر نگاه مى كردند( !) .(4) اين ويژگى در فرهنگ جاهلى حجاز نيز وجود داشته است .

ص: 180


1- . تفسير القمى ، ج 2 ، ص 162؛ مجمع البيان ، ج 8 ، ص 497؛ بحار الأنوار ، ج 13 ، ص 409 .
2- . صحيح البخارى ، ج 4 ، ص 129 ؛ سنن الترمزى ، ج 5 ، ص 359 ح 3221 ؛ مسند أحمد ، ج 3 ، ص 596 ، (ح 10683) .
3- . رسول خدا فرمود : «إن موسى بن عمران كان إذا أراد أن يدخل الماء لم يلق ثوبه حتّى يوارى عورته في الماء ؛ موسى بن عمران هر گاه مى خواست وارد آب شود ، لباس از تن بيرون نمى كرد تا اين كه عورت او در آب ناپيدا شود» . مجمع الزوائد ومنبع الفوائد ، ج 1 ، ص 602 ، ح 1458 ؛ مسند أحمد ، ج 3 ، ص 262
4- . رسول خدا فرمود : «كانت بنو إسرائيل يغتسلون عراة ينظر بعضهم إلى بعض ؛ بنى اسرائيل ، عريانْ غسل كرده ، به يكديگر نگاه مى كردند» . صحيح البخارى ، ج 1 ، ص 73 ؛ مسند أحمد ، ج 3 ، ص 193 (ح 8179 ؛ صحيح مسلم ، ج 1 ، ص 183)

امام على عليه السلاممى فرمايد :

إنَّ النَّبِيَّ صلى الله عليه و آله رَأى قَوما يَغتَسِلونَ عُراةً لَيسَ عَلَيهِم إزارٌ ، فَوَقَفَ فَنادى بِأَعلى صَوتِهِ : مالَكُم لاتَرجونَ للّه ِِ وَقارا ؟

پيامبر صلى الله عليه و آله گروهى را ديد كه برهنه استحمام مى كردند ، بدون اين كه لُنگى بسته باشند . به همين جهت ، ايستاد و با صدايى رسا فرمود : «چرا براى خدا تعظيمى قائل نمى شويد ؟» .(1)

در جاهليت ، چيزى به نام حمّام وجود نداشته است و هنگام فتح روم و ايران ، مردم حجاز با پديده اى به نام حمّام آشنا شدند . رسول خدا ، اين موضوع را پيش بينى كرده بود و به مردم توصيه مى كرد كه هنگام استحمام ، حتما از لُنگ استفاده كنند .(2) اين احتمال وجود دارد كه در فرهنگ عمومى روم ، در حمّام ، چيزى به عنوان پوشش وجود نداشته است . اگر وجود مى داشت ، نيازى به بيان اين نكته نمى بود . وقتى پديده اى وارد يك فرهنگ مى شود ، فرهنگ مخصوص خود را هم به همراه مى آورد . اگر مردم اين منطقه از پوشش مخصوص حمّام هاى عمومى استفاده مى كردند ، احتمالاً مورد تقليد مردم حجاز نيز قرار مى گرفت ؛ ولى ظاهرا چون چنين فرهنگى وجود نداشته است ، رسول خدا خواسته تا از اين پديده مثبت ، آفت زدايى كرده ، آن را با فرهنگ اسلامى آميخته سازد . شاهد اين ادّعا كه احتمالاً در روم ، حمّام رفتن با فرهنگ برهنگى همراه بوده است ، اين كه در موارد متعدّدى در احاديث ، اين گونه حمّام كردن ، مورد نكوهش واقع شده و تعبيرهايى همچون : «بئس البيت (چه بدجايى است)» و «شرّ البيت (بدترين جا)» ، درباره آن وارد شده است .(3)

ص: 181


1- . المصنَّف ، عبدالرّزاق ، ج 1 ، ص 286 ح 1102 ؛ الدرّ المنثور ، ج 6 ، ص 268 .
2- . سنن ابن ماجة ، ج 2 ، ص 1233 ح 3748 ؛ سنن أبى داوود ، ج 2 ، ص 436 (ح 4011) ؛ الجامع الصغير ، ج 1 ، ص 513 ، (ح 3340) ؛ كنز العمّال ، ج 9 ، ص 389 (ح 26620) .
3- . ر . ك : كنزالعمّال ، ح 26615 - 26620 .

پديده بى مُبالاتى در پوشش ، اختصاص به استحمام نداشته است ؛ بلكه مردم عصر جاهلى به طور كلّى به پوشيدگى تن ، اهمّيتى نمى دادند و رسول خدا ، مردم را در اين زمينه راهنمايى مى كرد . براى نمونه ، آن حضرت ، پس از ورود به مدينه ، شروع به ساختن مسجد كرد و مسلمانان نيز به ايشان كمك مى نمودند . هنگام حمل سنگ هاى سنگين ، پوششى كه برخى بر كمر بسته بودند ، مى افتاد و آنان اهمّيتى نمى دادند . در يكى از موارد ياد شده ، رسول خدا به شخصى فرمود :

خُذ عَلَيكَ ثَوبَكَ ولا تَمشوا عُراةً .(1)

لباست را بپوش و عريان راه نرو .

همچنين ، شخصى به نام جَرهَد مى گويد كه روزى نشسته بودم و لباسم كنار رفته بود و ران پايم پيدا شده بود . در اين هنگام ، رسول خدا كه از آن جا عبور مى كرد ، به من فرمود :

غَطِّ فَخِذَكَ ؛ فَإِنَّ الفَخِذَ عَورَةٌ .(2)

ران خود را بپوشان ، كه جزو عورت است .

اين كلام حضرت به مسئله مهم محدوده عورت اشاره دارد . عورت ، يعنى آنچه آشكار شدنش قبيح است و بايد پوشيده باشد . معناى اصلى عورت ، يعنى چشمى كه بينايى خود را از دست داده است .(3) سپس اين واژه در مورد چيزهايى به كار رفته است كه نبايد ديده شوند و آشكار شدن و ديده شدن آنها زشت به شمار مى رود . به عبارت ديگر ، آنچه را نبايد ديده شود و ديده شدن آن قبيح است ، عورت مى گويند . در اين جاست كه عورت با حيا ارتباط پيدا مى كند ؛ زيرا هر چيزى كه آشكار شدن آن مايه شرم باشد ، عورت ناميده شده است .(4) مردم ،

ص: 182


1- . سنن أبى داوود ، ج 2 ، ص 251 ح 4016 ؛ الجامع الصغير ، ج 1 ، ص 599 (ح 3887) ؛ كنزالعمّال ، ج 7 ، ص 33 (ح 19112) .
2- . مسند أحمد ، ج 1 ، ص 591 ، ح 2493 ؛ المصنف ، عبدالرزاق ، ج 11 ، ص 27 (ح 19808) .
3- . ر . ك : معجم مقاييس اللغة ، ج 4 ، ص 184 - 185 .
4- . لسان العرب ، ج 4 ، ص 617 .

هر چه را عورت بدانند ، مى پوشانند و از آشكار شدن آن ، شرم مى كنند ؛ و هر چه را عورت ندانند ، نپوشانده ، از آشكار شدن آن اِبايى ندارند .

ممكن است هر فرهنگى محدوده خاصّى از بدن را عورت بداند و با تغيير فرهنگ ، محدوده عورت نيز تغيير كند . با تغيير محدوده عورت ، اندازه لباس ها نيز تغيير مى كند . مثلاً در مغرب زمين ، روزگارى زنان ، لباس هاى بلندى مى پوشيدند كه آستين هاى بلندى داشت و يقه آن نيز پوشيده بود . البته موى سر ، معمولاً باز بوده و پوشاندن آن ، لازم شمرده نمى شد . اين ، نشان مى دهد كه در آن زمان ، تمام بدن زن براى ديگران ، به نوعى عورت محسوب مى شده است . به مرور زمان و در اثر عواملى كه در جاى خود بايد بحث شود ، مفهوم عورتْ تغيير كرد و در ادامه ، اندازه پوشش نيز تغيير كرد . اندك اندك ، محدوده عورت ، كاهش يافت و لباس ها نيز كوتاه و كوتاه تر شدند ؛ همچنين آستين ها كه تا مچ را مى پوشاندند ، و دامن ها كه تا روى پا را گرفته بودند ، كوتاه و كوتاه تر شدند و يقه ها نيز كه تا گردن را مى پوشاندند ، كم كم پايين تر آمده ، بازتر شدند .

در ميان مردان نيز همين پديده قابل مشاهده است . كوتاه شدن شلوارها و آستين پيراهن ها و باز شدن يقه ها مى توانند نمونه هايى از اين قبيل باشند . البته ممكن است در هر دوره اى ، عوامل ديگرى هم در تعيين محدوده عورت ، نقش داشته باشند .

از زاويه اى ديگر ، تعريف «عورت» نسبت به : افراد غريبه و دوستان و فاميل و خانواده و همسر ، متفاوت است . معمولاً بيشترين محدوده عورت ، براى افراد غريبه است و كمترين آن براى همسر . همچنين ممكن است مكان در اين مورد ، نقش بسزايى داشته باشد . مثلاً معمولاً افراد با پوششى در كنار دريا حاضر مى شوند كه در محل هاى ديگر با آن پوشش ، حاضر نمى شوند .

اسلام ، قلمرو عورت را افزايش داد . همان گونه كه در روايت پيشين

ص: 183

آمده بود ، در زمان جاهليت ، محدوده عورت ، بسيار اندك بوده است . مردم در پيش ديدِ ديگران عريان مى شدند و استحمام مى كردند و مردان ، هنگام نشستن ، لباس هاى بلند خود را بالا مى زدند ، به گونه اى كه ران آنها پيدا مى شد . اسلام ، قلمرو جديدى براى عورت تعريف كرد و تمام بدن زن را عورت دانست ، مگر دست ها (تا مچ) و صورت . به همين جهت ، پوشش زنان مسلمان نيز تغيير كرد . همچنين ، آيه حجاب (آيه 59 از سوره احزاب) نازل شد و زنان ، سرهاى خود را پوشاندند :

يَ-أَيُّهَا النَّبِىُّ قُل لأِّزْوَ جِكَ وَ بَنَاتِكَ وَ نِسَآءِ الْمُؤْمِنِينَ يُدْنِينَ عَلَيْهِنَّ مِن جَلَ-بِيبِهِنَّ .

اى پيامبر ! به همسران و دخترانت و زنان مؤمنان بگو روسرى هاى بلند خود را بر خويش فرو افكنند .

پس از نزول اين آيه ، زنان به گونه اى سر خود را مى پوشاندند كه گوش ها ، گوشواره ها و گردن و سينه آنان پيدا بود .(1) لذا آيه ديگرى نازل شد كه به آنان دستور داد مَقنعه هاى خود را به روى سينه ها بيندازند :

وَ لْيَضْرِبْنَ بِخُمُرِهِنَّ عَلَى جُيُوبِهِنَّ .(2)

و (اطراف) روسرى هاى خود را بر سينه خود افكنند .

زنان نيز از فرداى روزى كه اين آيه نازل شد ، با حجاب كامل بيرون آمدند .(3) همچنين وقتى عورت ، قلمرو توسعه يافته اى پيدا كرد ، پوشش ، بايد محدوده بيشترى از بدن را مى پوشانْد . بدين ترتيب ، چيزى به نام شلوار نيز در زمره پوشش ها راه يافت . رسول خدا ، درباره پوشيدن شلوار فرموده است :

اُمِرتُ بِالسَّترِ ، فَلَم أجِد شَيئا أستَرَ مِنهُ .(4)

ص: 184


1- . مجمع البيان ، ج 7 ، ص 217 .
2- . نور ، آيه 31 .
3- . الدرّ المنثور ، ج 6 ، ص 181 .
4- . الفردوس ، ج 1 ، ص 398 ح 1609 ؛ مجمع الزوائد ، ج 5 ، ص 122 ؛ مسند أبى يعلى ، ج 11 ، ص 25 (ح 6162) .

من مأمور به پوشش شدم و چيزى را پوشاننده تر از آن (شلوار) نديدم .

حضرت على عليه السلام ، واقعه اى را نقل مى كند كه نشان مى دهد چرا شلوار ، بهترين پوشش است . ايشان مى گويد در يك روز بارانى با رسول خدا در بقيع ، نشسته بوديم كه زنى ، سوار بر الاغ ، از آن جا عبور مى كرد . ناگهان ، پاى الاغ در چاله اى

فرو رفت و زن از بالاى آن به زير افتاد . رسول خدا ، به سرعت ، روى خود را برگردانْد . حاضران به رسول خدا گفتند : اين زن ، شلوار به تن دارد . حضرت ، سه بار فرمود :

اللّهُمَّ اغفِر لِلمُستَروِلاتِ !

خداوندا ! زنان شلوارپوش را رحمت كن .

سپس فرمود :

يا أيُّهَا النّاسُ ! اتَّخِذُوا السَّراويلاتِ ؛ فَإِنَّها مِن أستَرِ ثِيابِكُم ؛ وحَصِّنوا بِها نِساءَكُم إذا خَرَجنَ .(1)

اى مردم ! شلوار را [ به عنوان پوشش] برگزينيد ؛ چرا كه از پوشاننده ترين لباس هاى شماست ، و به وسيله آن ، زنان خود را هنگام خروج از منزل ، حفاظت كنيد .

در اين كلام حكمت آميز ، از اين پوشش به عنوان سپرى حفاظتى ياد شده كه نشانگر فلسفه لباس و پيامد آن است . فلسفه لباس ، پوشانندگى آن است ؛ يعنى لباس ، آن چيزى است كه بدن را بپوشاند و پيامد آن نيز مصونيت زن و عفاف اوست .

پوشيده هاى برهنه

لباسى كه زن بر تن مى كند ، هم بدن او را از ديدِ نامحرم ، پنهان مى سازد ، و هم او را به گونه اى فرا مى گيرد كه حجم بدن وى براى نامحرم ، معلوم نمى گردد ؛ امّا

ص: 185


1- . مستدرك الوسائل ، ج 3 ، ص 245 ؛ الجامع الصغير ، ج 1 ، ص 20 ؛ كنزالعمّال ، ج 15 ، ص 298 ح 41095 .

گاهى با شكلى از پوشش روبه رو هستيم كه برهنگى را در قالب پوشش ، احيا كرده است . ويژگى اين لباس ها با تغيير در دو مؤلّفه صورت مى گيرد : نوع دوخت و جنس پارچه . نوع دوخت به گونه اى است كه لباس را به تن مى چسبانَد و حجم بدن را نمايان مى سازد . پارچه آنها نيز نازك و بدن نماست . لباس هاى نازك و چسبان ، در حقيقت ، برهنگى را احيا مى كنند ؛ زيرا هدف از پوشيدن لباس - كه پوشيدگى است- ، با اين گونه لباس ها محقّق نمى شود و از اين جهت ، تفاوت چندانى با برهنگى ندارند . در فرهنگ روايات ، از اين گروه به عنوان «كاسياتٌ عاريات (پوشيدگان برهنه)» نام برده شده است . رسول خدا ، در زمره دوزخيان ، از زنانى نام مى بَرد كه لباس بر تن دارند ، امّا گويا برهنه اند و در

ميان مردم به صورت تحريك كننده اى راه مى روند .(1)

همچنين رسول خدا مى فرمايد :

در آخر امّت من ، مردنماهايى هستند كه سوار بر وسايل نقليه خود شده ، بر درِ مساجد پياده مى شوند . زنان اينان ، پوشيده هاى برهنه اند كه موهايشان اينها برآمده است . اينها زنان نفرين شده اند .(2)

اين شكل از پوشش ، شايد به رسوايى برهنگى نباشد ؛ امّا به هر حال ، نشان از ضعيف بودن حيا دارد . پوشش كامل ، نشان از حياى كامل زن دارد و پوشش نازك ، نشان از حياى اندك او . زنانى كه حياى كاملى دارند ، در مَعرض ديد ديگران ، نه لباس هاى چسبان مى پوشند ، و نه لباس هاى نازك ، و هر اندازه كه حياى آنان رقيق تر و ضعيف تر شود ، پوشش آنان ، ناقص تر و نازك تر مى شود . پوشش هاى كوتاه و نازك ، حكايت از حياى ناقص و رقيق دارد . امام على عليه السلامدر

ص: 186


1- . ر . ك : صحيح مسلم ، ج 4 ، ص 2192 ؛ السنن الكبرى ، ج 2 ، ص 234 ؛ مسند ابن حنبل ، ج 3 ، ص 274 ح 8673 ؛ الجامع الصغير ، ج 2 ، ص 101 (ح 5045) ؛ مسند أبى يعلى ، ج 5 ، ص 517 (ح 6660) .
2- . مسند ابن حنبل ، ج 2 ، ص 691 ح 7105 ؛ المستدرك على الصحيحين ، ج 4 ، ص 436 ؛ كنزالعمّال ، ج 16 ، ص 401 (ح 45105) .

اين باره مى فرمايد :

عَلَيكُم بِالصَّفيقِ مِنَ الثِّيابِ ؛ فَإِنَّهُ مَن رَقَّ ثَوبُهُ رَقَّ دينُهُ .

بر شما باد پوشيدن لباس ضخيم ؛ چرا كه هر كس لباسش نازك باشد ، دينش نازك است .(1)

روزى پارچه اى قيمتى ، ظريف و زيبا از يَمن براى رسول خدا آوردند . ايشان ، پارچه را به يكى از يارانش هديه كرد . پس از چند روز ، آن لباس را بر تن وى نديد . علّت را جويا شد . وى گفت : آن را به همسرم داده ام . حضرت فرمود : «به وى بگو زير آن ، لباس ديگرى بپوشد ؛ زيرا مى ترسم كه حجم بدنش را مشخّص سازد» .(2)

همچنين ، روزى اسماء ، دختر ابوبكر ، در حالى كه لباس نازك و بدن نما بر تن داشت ، وارد خانه رسول خدا شد . به محض ورود ، حضرت ، روى خود را از وى برگرداند و به وى فرمود : «اى اسماء ! وقتى زنْ بالغ شد ، شايسته نيست كه جز صورت و دست هايش ديده شوند» .(3)

لباس نازك ، چسبان و بدن نما ، نشان از حياى رقيق شده است و مفاسد بى شمارى را در پى دارد . لذا رسول خدا فرموده است :

هلاكت زنان امت من در دو چيز است : طلا و لباس نازك .(4)

امام صادق عليه السلامنيز فرموده است :

لا يَصلَحُ لِلمَرأَةِ المُسلِمَةِ أن تَلبَسَ مِنَ الخُمُرِ وَالدُّروعِ ما لا يُواري شَيئا .

سزاوار نيست زن مسلمان ، لباسى بپوشد كه بدن وى را نمى پوشاند .(5)

ص: 187


1- . الجعفريات ، ص 242 ؛ الخصال ، ص 623 ؛ تحف العقول ، ص 113 ؛ بحار الأنوار ، ج 10 ، ص 101 .
2- . ر . ك : الطبقات الكبرى ، ج 2 ، ص 463 ؛ سنن أبى داوود ، ج 4 ، ص 64 ح 4116 ؛ نثر الدرّ ، ج 1 ، ص 246 ؛ المجازات النبويّة ، ص 161 (ح 126) ؛ نثر الدرّ ، ج 6 ، ص 182 .
3- . سنن أبى داوود ، ج 4 ، ص 62 ح 4104 .
4- . تنبيه الخواطر ، ج 1 ، ص 3 .
5- . الكافى ، ج 3 ، ص 396 .

پوشيدگى و مصونيت

برهنگى ، طمع شيطان را برمى انگيزد(1) و زمينه گناه را فراهم مى سازد . هر جا برهنگى وجود داشته باشد ، نگاه مسموم و شيطان ملعون نيز حضور دارند . وقتى نگاهى مسموم به بدنى برهنه يا نيمه عريان بيفتد ، غريزه جنسى تحريك مى شود و آتش شهوت ، شعله ور مى گردد . اين آتش شعله ور ، ممكن است پيامد ناگوار و پشيمان كننده اى داشته باشد ... امّا پوشش ، همانند قلعه اى بدن را در بر مى گيرد و

از نگاه مسموم ، ايمن مى سازد . ايمنى و مصونيت ، از پيامدهاى مثبت پوشيدگى است . رسول خدا ، از يكى از انواع پوشش به عنوان سِپَر ياد كرده و از مردان خواسته تا به وسيله آن ، از زنان خود ، مراقبت و محافظت كنند .(2) قرآن كريم نيز

پوشش زن را مايه ايمنى از آزار مردان هوسباز دانسته است .(3)

پوشش دوم و انواع آن

از مجموع آنچه گفتيم ، روشن شد كه هر چه حيا بيشتر باشد ، پوشيدگى بيشتر است . حياى ضعيف ، گاه به نامناسب بودن لباس هاى فرد ، منجر مى شود . انسان باحيا ، در منظر ديگران برهنه نمى شود و از لباس هاى بدن نما استفاده نمى كند و اگر در مواردى (مثل استحمام و شنا كردن) نياز به بيرون آوردن لباس باشد ، از پوشش هاى ديگر استفاده مى كند . اين پوشش ها را مى توان «پوشش دوم» ناميد . استفاده از پرده و يا چارديوارى محفوظ ، يكى از انواع اين پوشش هاست . پيامبر صلى الله عليه و آلههر گاه مى خواست غسل كند ، كسى به وسيله پرده ، ايشان را مستور مى ساخت . گاهى دخترش فاطمه عليهاالسلام اين كار را انجام مى داد ،(4) گاه يكى از

ص: 188


1- . امام على عليه السلام مى فرمايد : «إذا تعرى الرجل نظر إليه الشيطان فطمع فيه ؛ فاستتروا ؛ وقتى كسى عريان شود ، شيطان به او نظر مى اندازد و در او طمع مى كند ؛ پس خود را بپوشانيد» . التهذيب ، ج 1 ، ص 373 ؛ الخصال ، ج 2 ، ص 630 ؛ تحف العقول ، ص 119 ؛ بحار الأنوار ، ج 10 ، ص 108
2- . ر . ك : الجامع الصغير ، ج 1 ، ص 20 ح 99 .
3- . احزاب ، آيه 59 .
4- . ر . ك : صحيح البخارى ، ج 1 ، ص 74 .

همسرانش(1) و گاه نيز يكى از يارانش .(2) گاهى نيز ايشان درون اتاق ، استحمام مى كرد(3) و به مردم هم توصيه مى كرد كه حدّاقل ، پشت ديوارى قرار بگيرند(4) و اگر چنين امكانى وجود نداشت ، دستِ كم ، خطّى دور خود بكشند .(5) توصيه به اين خط كشيدن ، از جنبه تأثير روانى آن بوده و اين ، همه كارى بوده كه در آن زمان مى توانسته اند انجام دهند ؛ چرا كه اين كار به اندازه خود ، مانع ريخته شدن حُجب و حيا مى شود .(6)

استتار به وسيله آب ، نمونه ديگر است . حضرت موسى عليه السلام تا بدنش در آب فرو نمى رفت ، لباس خود را از تن بيرون نمى آورد .(7) مرسوم است كه همه پيش از ورود به آب ، لباس هاى خود را بيرون مى آورند ؛ امّا راه بهتر آن است كه پس از پوشيده شدن بدن به وسيله آب ، لباس ها از تن بيرون آورده شوند .

راه ديگر ، انتخاب جاى خلوت براى انجام دادن كارهايى است كه نياز به برهنه شدن دارد . بنى اسرائيل به صورت گروهى درون آب مى رفتند و حضرت موسى عليه السلامبه تنهايى .(8)

راه ديگر ، فاصله گرفتن از مردم و دور شدن از جمع است . نقل شده كه رسول خدا ، هنگام قضاى حاجت ، به اندازه اى از مردم فاصله مى گرفت كه ديده نمى شد .(9) لذا هيچ گاه حضرت در اين حالت ، ديده نشد .(10) درباره

حضرت على عليه السلامنيز همين مطلب نقل شده است .(11) همچنين رسول خدا به مردم

ص: 189


1- . ر . ك : همان جا .
2- . ر . ك : مجمع الزوائد و منبع الفوائد ، ج 1 ، ص 269 .
3- . ر . ك : همان جا .
4- . كنزالعمّال ، ح 27462 .
5- . ر . ك : مجمع الزوائد و منبع الفوائد ، ج 1 ، ص 269 .
6- . اين موضوع را مى توان از ديدگاه روان شناختى مورد بررسى هاى تجربى قرار داد .
7- . ر . ك : مجمع الزوائد و منبع الفوائد ، ج 1 ، ص 269 .
8- . ر . ك : صحيح البخارى ، ج 1 ، ص 74 ؛ مسند أحمد ، ج 3 ، ص 193 ح 8179 .
9- . ر. ك : مستدرك الوسائل ، ج 1 ، ص 249.
10- . ر . ك : وسائل الشيعة طبع مؤسسة آل البيت ، ج 1 ، ص 305 .
11- . ر . ك : همان ، ص 306 .

توصيه مى كرد كه هنگام حمّام كردن ، از مردم فاصله بگيرند و در جايى كه كسى نيست ، استحمام كنند .(1) لقمان نيز به فرزند خود سفارش مى كند كه در مسافرت ها براى قضاى حاجت ، از مردم فاصله بگيرد .(2) خودِ لقمان ، هيچ گاه هنگام قضاى حاجت ، ديده نشد .(3)

ص: 190


1- . ر .ك : المصنف ، عبدالرزاق ، ج 1 ، ص 288 ، ح 1111 ؛ كنزالعمال ، ج 9 ، ص 387 ، ح 26606 ؛ مستدرك الوسائل ، ج 8 ، ص 463 .
2- . ر . ك : وسائل الشيعة طبع مؤسسة آل البيت ، ج 1 ، ص 305 .
3- . ر . ك : همان جا .

بخش دوم : قلمرو حيا / حيا و خانواده

فصل چهارم : حيا و خانواده

در اين مبحث ، حيا را در قلمرو خانواده پيجويى كرده ، در مراحل گوناگون زندگى مشترك ، مورد بررسى قرار مى دهيم . بخش هاى مختلف اين بحث ، عبارت اند از : حيا از خواستگارى تا آغاز زندگى مشترك ، حيا در روابط همسران ، حيا در روابط فرزندان با والدين و بالعكس ، و حيا در روابط خانواده با ديگران .

حيا ، از خواستگارى تا آغاز زندگى مشترك

- شرم خواستگارى

معمولاً آغاز زمزمه هاى مربوط به ازدواج ، همراه با شرم و حياست . وقتى با فرزندى درباره ازدواجْ سخن گفته مى شود ، ممكن است شرم كند ، سرش را به زير بيندازد ، محل را ترك نمايد و يا از خانواده خود بخواهد كه سخن ديگرى را دنبال كنند . جواب مثبت دادن نيز معمولاً با صراحت نخواهد بود . اگر فرزندى قصد ازدواج داشته باشد ، شايد از مطرح كردن آن با والدين خود ، شرم كند . پيشْ دستى والدين مى تواند اين امر را تسهيل كند . اگر كسى پيش قدم نشود ، ممكن است فرزند ، كسى را واسطه قرار دهد و از طرح مستقيم آن بپرهيزد .

پس از آن ، نوبت به مراسم خواستگارى مى رسد . خواستگارى ، يكى از مواردى است كه بيشترين بار شرم و حيا را براى فرد دارد و معمولاً با عرق كردن و سرخ شدن و بند آمدن زبان و سر به زير انداختن و تپش شديد قلب ، همراه

ص: 191

است . در اين قبيل امور ، معمولاً بزرگ ترها پيش قدم شده ، به كمك عروس و داماد مى آيند . صحبت كردن درباره اين موضوع ، براى بزرگ ترها ساده تر است ؛ زيرا اولاً آنان براى كس ديگرى خواستگارى مى كنند و ثانيا آنان ، خود از اين تجربه ها داشته اند و اين اوّلين بار نيست كه در چنين مراسمى شركت مى كنند . تكرار تجربه ، باعث كاهش حيا مى شود . شخص داماد از اين جهت كه تجربه اوّل او و اوّلين نقطه آغاز زندگى اوست و از طرفى ، پاى ارتباط زناشويى نيز در ميان است ، معمولاً دچار شرم و حياى شديد مى شود . كسانى كه براى ازدواج دوم به بعد به خواستگارى مى روند ، احتمالاً كمتر دچار شرم و حيا مى شوند ؛ زيرا هم تجربه خواستگارى را دارند و هم تجربه زناشويى را ، و اين ، ميزان حيا را كاهش مى دهد . در روايتى آمده است كه تجربه هاى زناشويى ، به ترتيب ، حياى زن را كاهش مى دهد .(1) به نظر مى رسد اين امر در مورد مردان نيز صادق است . مقايسه ميزان حياى مردان از خواستگارى تا تولّد فرزند ، مى تواند بيانگر تفاوت در مراحل مختلف باشد .

به هر حال ، هنگام خواستگارى ، فشار شرم ، بيشتر از هر زمان ديگرى است . اين وضعيت براى كسانى كه خود بايد اقدام كنند ، دشوارتر است . حضرت على عليه السلاماز كسانى است كه والدين او هنگام خواستگارى اش حضور نداشتند . ايشان ، پيش از اين كه ديگران ، باب سخن را بگشايند و او را نسبت به ازدواج با دختر رسول خدا تشويق كنند ، خود ، اقدامى نكرد و تنها پس از پيش دستى ديگران بود كه تصميم گرفت نسبت به خواستگارى حضرت زهرا عليهاالسلام اقدام نمايد . لذا بدين منظور ، تا سه بار نزد رسول خدا رفت و هر بار به خاطر مقام باعظمت حضرت ، از طرح خواسته خود ، شرم كرد و نتوانست سخنى بر زبان جارى سازد . در مرتبه سوم ، رسول خدا به كمك ايشان آمد و فرمود : «گويا

ص: 192


1- . ر . ك : بخش اوّل ، فصل ششم : حيا و جنسيت .

كارى دارى . آنچه را مى خواهى ، بگو» . اين كار ، راه را براى حضرت على عليه السلام هموارتر ساخت و ايشان توانست خواسته خود را مطرح كند . وقتى حضرت با استقبال رسول خدا روبه رو شد ، بار ديگر ، شرم به وى اجازه ماندن نداد و لذا فورا از حضور پيامبر صلى الله عليه و آلهمرخّص شد .(1)

امام حسن مجتبى عليه السلام فرزندى به نام حسن داشت كه يكى از دختران عموى خود ، امام حسين عليه السلام را خواستگارى كرد . هنگام خواستگارى ، حضرت به وى فرمود : «هر يك از دخترانم را كه مى خواهى انتخاب كن» . حسن از شرم نتوانست سخن بگويد . لذا امام حسين عليه السلام به كمك وى آمد و مسئله را به گونه اى ختم كرد .(2)

مسئله ديگر ، طرح موضوع خواستگارى با دختر است . معمولاً دخترها در اين گونه موارد ، خجالتى تر هستند و اگر با پيشنهاد مطرح شده موافق باشند ، نمى توانند صريحا جواب مثبت دهند و حدّاكثر كارى كه مى كنند ، سكوتِ حاكى از رضايت است . رسمى كه هنگام خواندن خطبه عقد در ميان ايرانيان وجود دارد كه شخص عاقد براى بله گرفتن تا سه بار درخواست خود را از عروس تكرار مى كند ، از همين فرهنگ حيا سرچشمه مى گيرد . اگر دخترى در همان مرتبه اول و بخصوص با صداى رسا «بله» را بگويد ، او را دخترى بى حيا و پُر رو مى شمُرَند . وقتى رسول خدا موضوع خواستگارى على عليه السلام را با دختر خود فاطمه عليهاالسلام در ميان گذاشت ، ايشان از دادن پاسخ صريح ، خوددارى كرد و با سكوتِ حاكى از رضايت ، موافقت خود را اعلام كرد و رسول خدا ، با گفتن تكبير ، اعلام كرد كه اين سكوت ، نشانه رضايت است .(3)

- شرم عروسى

پس از خواستگارى ، يكى از امورى كه ممكن است شرم داماد را به همراه

ص: 193


1- . ر .ك : شرح الأخبار ، ج 2 ، ص 355 ؛ إعلام الورى ، ص 160 ؛ بحار الأنوار ، ج 19 ، ص 112 .
2- . مقاتل الطالبيين ، ص 122 ؛ كشف الغمّة ، ج 2 ، ص 202 ؛ بحار الأنوار ، ج 44 ، ص 167 .
3- . الأمالى ، طوسى ، ص 40 ، ح 13 ؛ مناقب ابن شهر آشوب ، ج 3 ، ص 127 ؛ بحار الأنوار ، ج 43 ، ص 93 .

داشته باشد ، تقاضاى بردن عروس به خانه است . حضرت على عليه السلام ، خود نقل مى كند كه پس از خواستگارى و انجام دادن كارهاى اوّليه ، يك ماه گذشت و من هر روز در نماز رسول خدا شركت مى كردم و به خانه خود برمى گشتم و درباره به خانه بردن فاطمه عليهاالسلام ، هيچ سخنى نگفتم . در حقيقت ، شرم ، مانع طرح مسئله مى شده است . در اين جا نيز نخست ، زنان رسول خدا و سپس خود حضرت ، دخالت كرده ، كار را به سرانجام مى رسانند . زنان رسول خدا ، متوجّه خواسته حضرت على عليه السلامو شرم وى شدند . از اين رو ، باب گفتگو را با ايشان باز كردند و گفتند : «آيا مى خواهى از رسول خدا بخواهيم كه فاطمه عليهاالسلام را به منزل تو بفرستد ؟» . على عليه السلام نيز با پيشنهاد آنان ، موافقت نمود . آنان نزد پيامبر صلى الله عليه و آلهرفتند و نخست ، از جاى خالى حضرت خديجه عليهاالسلام سخن گفتند و سپس خواسته على عليه السلام را مطرح كردند . ظاهرا خودِ حضرت نيز همراه آنان بوده است . رسول خدا مى فرمايد : «چرا على همسرش را از من نخواسته است ؟ ما منتظر بوديم» . على عليه السلاممى گويد : «اى رسول خدا ! حيا مرا از اين كار ، باز داشت» .(1)

در كارى كه ممكن است اقدام خود شخص با شرم و حيا همراه باشد ، از واسطه استفاده مى گردد . براى انسان باحيايى چون حضرت على عليه السلام ، رو در رو

شدن با كسى همچون رسول خدا - كه با همه عظمتش اكنون پدر همسر او نيز شده بود - كارى بس دشوار و سخت بود . شايد اگر رسول خدا پدر همسرش نمى بود ، راحت تر مى توانست اين موضوع را با ايشان در ميان بگذارد ؛ امّا به هر حال ، اكنون ، حيا مانع رو در رو شدن و تقاضاى مستقيم كردن بود . شيوه اى كه در چنين مواردى به كار گرفته مى شود ، «استفاده از واسطه» است .

پس از اين جريان ، مقدّمات مراسم عروسى آماده شد و طعامى به عنوان وليمه عروسى طبخ گرديد . پيامبر اكرم به على عليه السلام فرمود : «به مسجد برو و هر

ص: 194


1- . الأمالى ، طوسى ، ص 41 ؛ بحار الأنوار ، ج 43 ، ص 95 .

كس را كه مى خواهى ، دعوت كن» .

على عليه السلام مى گويد : به مسجد رفتم . مسجد ، پُر از مردم بود . شرم كردم كه برخى را دعوت كنم و برخى را دعوت نكنم . بر روى بلندى رفتم و همه را دعوت كردم . مردم ، همه به سوى خانه سرازير شدند . على عليه السلام از فراوانىِ ميهمانان كه بالغ بر چهار هزار نفر مى شدند و كمىِ غذا ، شرمگين مى شود . شايد به اين فكر بوده است كه نكند به همه ميهمانان ، غذا نرسد و آبروى ايشان به خطر بيفتد . رسول خدا ، متوجّه حالت او مى شوند و به ايشان مى فرمايد : «من دعا مى كنم كه خدا بركت دهد» . حضرت ، دعا مى كنند و تمام ميهمانان ، پذيرايى مى شوند و مقدارى غذا نيز اضافه مى ماند .

نزديك غروب آفتاب ، رسول خدا به يكى از همسرانش به نام اُمّ سَلَمه مى فرمايد : «فاطمه را نزد من بياور» . اين جا يكى ديگر از مواضع شرم دختر است . معمولاً تازه عروس ها در شب عروسى از روبه رو شدن با پدر خود ، شرمگين مى شوند . امّ سلمه مى رود و با فاطمه عليهاالسلام باز مى گردد . فاطمه عليهاالسلام در حالى نزد پدر آمد كه از شدّت شرم ، عرق كرده بود و كمى مى لرزيد .

مسئله ديگر ، روبه رو شدن عروس و داماد با يكديگر است . اگر عروس و داماد، انسان هاى باحيايى همانند حضرت على و فاطمه عليهماالسلام باشند، ممكن است شرم داشته باشند كه حتّى به چهره يكديگر نگاه كنند ، و يا مثلاً عروس ، چادرش را از سرِ

خود برگيرد . وجود اين حيا ، نشانه خوبى است ؛ امّا نبايد باقى بماند ؛ چرا كه ممكن

است مانع زندگى مشترك گردد . در اين جا نه توصيه مى شود كه دختران و پسران ، حيا را كنار بگذارند و بدون هيچ خجالتى با يكديگر رو به رو شوند ، و نه توصيه مى شود كه در حالت شرم و حيا باقى بمانند . بايد سعى شود كه به نحوى اين شرم ، برداشته شود و در چنين مواردى ، پيش قدمى ديگران و كمك آنان ، بهترين گزينه است . رسول خدا براى اين كه عروس و داماد ، بدون حجاب ، يكديگر را ببينند ، اقدام مى كند . على عليه السلام حضور داشت و فاطمه عليهاالسلام نيز با شرم و حيا وارد مى شد . وقتى

ص: 195

روبه روى پدر و همسر خود قرار گرفت ، رسول خدا ، پارچه را از صورت عروس بر گرفت و على عليه السلام وى را مشاهده كرد .

هر چند اين كار ، ممكن است در لحظه نخست ، فشار شديدى را بر زن وارد كند ، امّا به مرور ، عادى مى شود . اقدام دوم رسول خدا اين بود كه دست دختر خود را گرفت و در دست على عليه السلام گذاشت . اين كار ، حيا را بيشتر كنار مى زند . پسر و دخترى كه نمونه كامل حيا و شرم هستند و هيچ رابطه اى تاكنون با يكديگر نداشته اند ، اكنون ، دست در دست يكديگر دارند .

اوّلين ارتباطى كه ممكن است ميان دختر و پسر برقرار شود ، يك ارتباط ذهنى ، فكرى و عاطفى است كه از هنگام خواستگارى شروع مى شود . پس از آن ، ارتباط ديدارى و شنيدارى است و در مرحله سوم ، دست در دست يكديگر گذاشتن است كه نوعى تماس بدنى است . در هر يك از اين مرحله ها ، حيايى كه مانع برقرارى ارتباط همسرى است ، آرام آرام ، برداشته مى شود . جالبْ اين جاست كه عمليات كاهش حيا ميان عروس و داماد نيز بى شرمانه نيست . ممكن است پرده هاى حيا برداشته شوند ؛ امّا با بى شرمى همراه باشد . اين كار ، مى تواند ضربات جبران ناپذيرى به حياى ميان همسران وارد سازد و آنان را به وادى بى شرمى و حرمت شكنى بكشاند . لذا بسيار مهم است كه اين كار ، همراه با شرم صورت پذيرد . درست است كه هدف ، برداشتن حياست ؛ امّا اين گونه عمليات ، خود نبايد بى شرمانه باشد .

به هر حال ، دست عروس و داماد در دست يكديگر گذاشته شد و جالبْ اين كه اين كار ، در حضور ديگر زنان نيز بوده است . هر چند در اين وضعيت نيز فشار زيادى بر شرم عروس و داماد ، بخصوص عروس وارد مى شود ، امّا شرم انگيزتر از اين وضعيت ، تنها شدن آنها با يكديگر است . براى آنان بسيار سخت است كه در حضور ديگران به اتاق خود بروند . باقى ماندن نزد ديگران براى آنان ، راحت تر از چنين كارى است . رسول خدا ، در حالى كه دست آن دو را در دست يكديگر قرار

ص: 196

داده بود ، آنان را به اتاق خودشان راهنمايى مى كند .

ممكن است شرم و حيا همچنان مانع برقرارى ارتباط نزديك تر ميان زن و شوهر شود . در چنين مواردى ممكن است هر دو يا يكى از آنان به نقطه اى خيره شود و چشم در چشم هم ندوزند ؛ زيرا اين وضعيت ، باز موقعيت جديدى است كه تا به حال با آن ، رو به رو نبوده اند . لذا رسول خدا به آنان فرمود : «شما برويد ، من نيز به شما ملحق مى شوم» . اتفاقا همين گونه نيز شد . حضرت على عليه السلام مى گويد : هر دو وارد اتاق شديم . حضرت زهرا عليهاالسلامدر گوشه اى نشست و من نيز كنار وى نشستم . او از من حيا مى كرد و چشم به زمين دوخته بود . من نيز از او شرم داشتم و چشم به زمين دوخته بودم .

چيزى نمى گذرد كه رسول خدا وارد مى شود و باب سخن را باز مى كند و پس از به جا آوردن يكى از مستحبّات ، براى آنان دعا مى كند .(1) به نظر مى رسد

اين كار نيز به آن دو بزرگوار ، كمك بيشترى كرد تا برخى پرده هاى حجب و حيا را كنار بزنند .

در چنين موقعيت هايى اگر مثلاً داماد بخواهد چيزى به عروس بدهد ، عروس از گرفتن آن شرم دارد . رسول خدا در يكى از ازدواج هاى خود ، ظرف شيرى به همسر خود داد ؛ ولى او از گرفتن آن شرم كرد . زنان حاضر به او گفتند : «بگير ! دست رسول خدا را رد نكن» و او وقتى ديد اين كار ، زشت تر است ، با شرم و حيا ، جام شير را گرفت و نوشيد .(2) اين نيز يكى ديگر از كارهايى است كه مى تواند به آرامى ، موانع حيا را برچيند و روند ارتباط را تسهيل كند .

براى نوعروسان و نودامادان ، روبه رو شدن با ديگران در فرداى عروسى ، شرم خاصّ خود را دارد ؛ زيرا اين اوّلين برخورد پس از شب عروسى است و اوّلين ها در چنين مواردى همراه با شرم بيشترى است . اين حالت براى عروس ،

ص: 197


1- . الأمالى ، طوسى ، ص 43 ؛ بحار الأنوار ، ج 43 ، ص 96 .
2- . بحار الأنوار ، ج 72 ، ص 258 .

شدّت بيشترى دارد . فرداى عروسىِ حضرت زهرا عليهاالسلام ، رسول خدا ايشان را نزد خود فرا خواند . مى گويند حضرت زهرا عليهاالسلام در حالى خدمت پدر رسيد كه از شدّت حيا ، مدهوش و حيران بود .(1)

- شرم باردارى

مسئله ديگر ، باردار شدن زن است كه موجب شرم مى گردد . اين شرم را «شرم باردارى» مى گويند . احتمالاً باردارى هميشه براى زنان همراه با شرم باشد ؛ امّا اولين بار از شدّت بيشترى برخوردار است . از آشكار شدن اوّلين نشانه هاى باردارى ، اضطراب و تشويش زن ، آغاز مى شود . در چنين مواردى ، رفت و آمدها كاهش مى يابد و زن سعى مى كند كمتر در ديدِ ديگران حاضر شود . درباره حضرت مريم عليهاالسلام نقل شده كه پس از باردار شدن ، به خاطر شرم از مردم ، از ميان آنان خارج شد .(2) با پشت سر گذاشتن تجربه اوّل ، اوضاع ، كمى عادى مى شود و حياى زن ، كمتر مى گردد و در تجربه هاى بعدى با حياى كمترى مواجه خواهد شد .

خلاصه كلام ، اين كه پرده هاى حُجْب و حيا ، موانع بسيار خوبى براى جلوگيرى از ارتباط نادرست ميان دختران و پسران است ؛ امّا هنگامى كه بناست پيوندى مشروع ميان دختر و پسرى برقرار شود ، ديگر تاريخ مصرف اين بخش از كاركرد حيا ، تمام مى شود . در هر يك از مراحل ازدواج ، هر اقدامى كه صورت مى گيرد ، با مقاومت حيا رو به رو مى شود ؛ امّا كم كم برطرف مى شود . باقى ماندن حيا ، باعث برقرار نشدن ارتباط ميان همسران مى گردد و آنان را در حدّ غريبه هاى پيش از ازدواج ، نگه مى دارد . شكّى نيست اين پرده ها كه مأموريت خاصّى داشته اند و اكنون مأموريتشان رو به پايان است ، بايد برداشته شوند ؛ امّا نكته مهمْ اين است كه : اين كار چگونه بايد انجام شود ؟ در عمليات كاهش حيا

ص: 198


1- . ر . ك : كشف الغمّة ، ج 1 ، ص 375 ؛ السنن الكبرى ، ج 5 ، ص 143 ؛ بحار الأنوار ، ج 43 ، ص 138 .
2- . ر . ك : مجمع البيان، ج 6، ص 417؛ بحار الأنوار، 6 ج 14، ص 225 .

بايد دقّت شود كه اين كار ، خود ، متين و سنگين و باوقار باشد ، نه وقيحانه و بى شرمانه . به نمونه هايى از اقداماتى كه مى تواند اين عمليات را به طور سالم هدايت كند ، اشاره شد . راه هاى ديگرى نيز ممكن است وجود داشته باشد . مهم ، اين است كه اين اصل ، رعايت شود و در كاستن از حيا ، رفتار بى شرمانه اى سر نزند .

نكته ديگر ، اين كه حياى زن ، در مراحلى همچون مراسم عقد ، عروسى و بچّه دار شدن ، كاهش مى يابد .(1) اولاً به نظر مى رسد اين كاهش را در ميان مردان نيز مى توان يافت . ثانيا به خوبى روشن است كه اين كاهش به معناى بى حيا شدن نيست ؛ بلكه به معناى برداشته شدن موانعى است كه تاكنون مفيد بوده اند ، ولى از اين پس ، وجود آنها مى تواند در روند زندگى زناشويى اختلال ايجاد كند . اگر بنا باشد همه همسران در همان حياى پيش از ازدواج باقى بمانند ، هيچ پيوند زناشويى اى برقرار نمى شود ، و اگر برقرار شود ، دوام نمى يابد .

حيا در روابط همسران

پس از آغاز زندگى مشترك ، روابط همسران ، شكل متفاوتى به خود مى گيرد . در فاصله ميان عقد تا عروسى معمولاً روابط شيرينى ميان زوج ها برقرار است و شايد يكى از دلايل عمده آن ، اين باشد كه هنوز زندگىِ جدّى اى كه همراه با مسئوليت و تلاش باشد ، آغاز نشده است . آغاز زندگى همراه با شكل جديدى از رابطه است . گاهى ممكن است يكى از طرفين ، رابطه مبتنى بر ترس را مهندسى كند . برخى نيز ممكن است رابطه مبتنى بر پاداش را طرّاحى كنند . در نوع اوّل ، نظام زندگى زناشويى بر پايه ترس قرار دارد و در نوع دوم ، بر پايه طمع و پاداش . نوع اوّل از روش «گربه را دمِ حجله كشتن» استفاده مى كند و نوع دوم از

ص: 199


1- . ر . ك : بخش اول ، فصل ششم : حيا و جنسيت .

«عاشق بند كيف بودن» سود مى جويد .

بر همين اساس ، گاهى اگر احساس ترس وجود نداشته باشد ، امور زندگى به خوبى پيش نمى رود و گاهى اگر پاداش وجود نداشته باشد ، نظام روابط بر هم مى خورد و زندگى ، سامان خود را از دست مى دهد .

امّا بهترين نوع رابطه ، رابطه مبتنى بر حرمت ، احترام و تكريم است ، نه ترس يا طمع . حرمت و تكريم ، رابطه مبتنى بر «حيا» را مهندسى مى كند . در اين شكل از رابطه ، هر يك از طرفين ، حرمت ديگرى را حفظ مى كند و طرفين ، برخوردى كريمانه با يكديگر دارند .

قرآن كريم ، زن و شوهر را لباس يكديگر معرّفى كرده است :

هُنَّ لِبَاسٌ لَّكُمْ وَأَنتُمْ لِبَاسٌ لَّهُنَّ .(1)

آنان لباس شما هستند و شما لباس آنها هستيد .

اين بيان ، هماهنگى كاملى با الگوى حيا دارد و بلكه مى توان گفت الگوى حيا را با بيانى لطيف و با تعبيرى كه نشانگر ماهيت حياست ، معرّفى نموده است .

همان گونه كه پيش از اين گفتيم ، حيا ، رابطه تنگاتنگى با مفهوم پوشش و پوشيدگى دارد(2) و در اين آيه شريف ، براى تبيين ماهيت روابط صحيح در زندگى زناشويى ، از تعبير لباس و پوشش استفاده شده است . الگوى صحيح رابطه زناشويى ، مبتنى بر پوشيدگى ، حيا و وقار زن و شوهر در برخورد با يكديگر است . در اين شكل از رابطه ، هر يك از طرفين ، پوشش ديگرى است و مايه شرمسارى و آبروريزى او نمى گردد ، برخوردى دريده و برهنه با ديگرى ندارد و نه تنها پرده حُجب و حيا را نمى دَرَد ، بلكه خود ، پوششى براى وى مى شود .

اين آيه ، سخنى فراتر از رعايت حرمت همسر دارد . نمى گويد هر يك

ص: 200


1- . بقره ، آيه 187 .
2- . ر . ك : بخش دوم ، فصل سوم : حيا و پوشش .

پوششى از حيا بر رفتار خود بپوشد تا به ديگرى آسيبى نرساند ؛ بلكه مى گويد بهتر است هر كدام ، خود ، پوشش ديگرى باشند ؛ زن ، پوشش مرد باشد و مرد ، پوشش زن . در اين جا با پديده اى به نام « پوشش براى ديگرى » رو به رو هستيم . قرآن كريم نمى گويد كه بهتر است به حريم ديگرى تعرّض نكنى و احترام وى را نگه دارى ؛ بلكه فراتر از آن ، مى گويد تو خود ، مايه حرمت و آبروى وى باش .

اين حقيقت ، وقتى روشن تر مى شود كه خانواده را در برابر ديگران تصوّر كنيم . در رابطه مبتنى بر حيا ، هر يك از زن و شوهر ، در برابر ديگران ، پوششى براى ديگرى است . زن ، شوهر خود را مى پوشاند و شوهر ، همسر خود را ؛ و اين ، يعنى حفظ كردن حرمت و آبروى ديگرى در برابر ديگران . كسى كه از همسر خود نزد ديگران بدگويى مى كند ، پوششى براى همسر خود نيست .

به بيان ديگر ، در واقع ، آبروى اجتماعى هر يك از همسران در دست ديگرى است و كسى كه آبروى همسر خود را نگه ندارد ، گويا پوششى براى وى نبوده است ، همان گونه كه وقتى انسانِ بى حيايى آبروى خود را مى برد ، در حقيقت ، به دست خود ، پوشش حرمت خويش را دريده است . در زندگى زناشويى نيز وقتى كسى آبروى همسر خود را مى بَرد ، در حقيقت ، پرده حرمت او را دريده است . اين ويژگىِ زندگى مشترك است كه پرده حرمت هر يك در دست ديگرى است ، نه در دست خود او .

ويژگى هاى الگوى حيا

الگوى ارتباطى حيا ، ويژگى هايى دارد كه عبارت اند از :

1 . شرم همسرى

همان گونه كه گفتيم ، در الگوى ارتباطى حيا ، نه ترسْ مبناى عمل است و نه طمع ؛ بلكه هر يك از همسران ، كوتاهى در مسئوليت هاى زندگى را زشت و شرم آور مى داند و لذا ، حيا ، مانع كوتاهى مى شود و از ارتكاب اشتباه ، جلوگيرى

ص: 201

مى كند . در اين جا به جاى ترساندن يا تحريك كردن طمع ، توجّه دادن به زشتى عمل و روشن كردن نادرستى كار ، موجب برانگيختن شرم و ترك رفتار ناشايست مى گردد . حتّى در اين الگوى ارتباطى ، آگاهى از ناخشنودى همسر از فلان كار ، ممكن است موجب ترك آن شود و آگاهى از خشنودى همسر از يك كار ، ممكن است موجب انجام دادن آن شود .

2 . شرم در رفتار و گفتار

وقار در رفتار ، و ادب در گفتار ، ويژگى ديگر رابطه مبتنى بر حياست . كسانى كه از حيا برخوردارند ، رفتارى باوقار ، متين و سنگين دارند و در ارتباط هاى كلامى خود ، رعايت ادب و احترام را مى نمايند . نبود اين دو عنصر ، ممكن است موجب بروز مشكلات فراوانى شود . گاهى نوع رفتار براى طرف مقابل ، توهين آميز و تحقيركننده است . گاهى نيز نوع سخن گفتن ، همراه با ناسزاگويى و توهين است . درشت گويى ، فحش دادن ، به زبان آوردن و به رُخ كشيدن امور تحقير كننده و چيزهايى از اين قبيل ، رفتارهايى هستند كه فاقد عنصر شرم و حيا بوده ، همانند آتشى است كه بر خرمن دوستى و محبّت زده مى شود .

3 . شرم اشتباه

در ارتباط مبتنى بر حيا ، اگر اشتباهى از كسى سربزند ، نسبت به آن بى تفاوت نيست و از كرده خود ، شرمگين مى شود . در اين وضعيت ، نه « اصرار » بر تكرار اشتباه وجود دارد ، و نه « توجيه» و دفاع از آن ، و نه « خرسندى » از آنچه انجام شده ؛ بلكه اتّفاق پيش آمده ، وى را آزار مى دهد و از كرده خود ، سرافكنده مى سازد .

در چنين موقعيتى بهتر است طرف مقابل ، قضيه را تمام شده اعلام كند . نگه داشتن فرد در حالت شرم و به رو آوردن اشتباه و امتياز گرفتن در چنين حالتى ، ممكن است پرده حجب و حيا را از ميان بردارد ؛ فرد شرمنده احساس خواهد كرد كه از اخلاق وى ، سوء استفاده شده و اين ، ممكن است باعث كنار

ص: 202

گذاشتن چنين اخلاقى شود . بنا بر اين ، بهتر است او را ببخشد ، تكريم كند ، بدو شخصيت بخشد و همه چيز را براى هميشه فراموش كند ، همان گونه كه خداوند با كسى كه از رفتار نارواى خود شرمنده است ، چنين مى كند . اين ويژگى خداوند ، مى تواند الگو و سرمشق باشد . به راستى اگر خداوند ، خطاپوشى نكند و بنده شرمنده را نبخشد ، چه تأثيرى در او خواهد داشت ؟ آيا او باز هم از كرده خويش ، پشيمان و شرمنده خواهد شد ؟

البته ممكن است فردى كه مرتكب اشتباه شده ، حتّى پس از تمام شدن ماجرا ، از يادآورى آن ، شرمگين و سرافكنده شود . اين حاكى از مراتب عالى حياست و نشان مى دهد كه وى تا چه اندازه براى زندگى زناشويى ارزش قائل است و به چه مقدار از كرامت نفس برخوردار است . همچنين نشان مى دهد كه مرور زمان ، زشتى كار را در نظر وى از بين نبرده و تكرار تجربه زندگى مشترك ، از حياى آنان نكاسته است .

4 . شرم درخواست

در الگوى ارتباطى حيا ، هر يك از طرفين از بيان خواسته هايى كه ممكن است خارج از توان ديگرى باشد ، شرم مى كند . يك انسانِ باحيا نيز از اين كه نتواند خواسته كسى را برآورده سازد ، شرمگين مى شود . رسول خدا به جهت شدّت حيايى كه داشت ، دست رَد به سينه هيچ سائلى نزد(1) و اين ويژگى همه اهل ايمان است .(2) در زندگى مشترك ، معمولاً مردان ، مسئول تأمين نيازمندى ها هستند . براى مرد ، بسيار سخت است كه با دست خالى به خانه برگردد . حضرت ابراهيم عليه السلامروزى براى تهيه آذوقه از منزل خارج شد ؛ امّا چيزى نيافت و شرم داشت كه با دست خالى به خانه برگرد .(3) زنان باحيا و كريم النفس نيز با درك چنين حالتى ، از بيان خواسته اى كه ممكن است خارج از توان همسرشان

ص: 203


1- . ر .ك : الكافى ، ج 8 ، ص 130 ؛ الأمالى ، طوسى ، ص 692 ؛ مكارم الأخلاق ، ص 23 .
2- . بحار الأنوار ، ج 67 ، ص 311 .
3- . ر .ك : تفسير القمى ، ج 1 ، ص 153 ؛ بحار الأنوار ، ج 12 ، ص 5 .

باشد ، خوددارى مى كنند ، حتّى اگر آذوقه منزل باشد . صبح هنگامى ، على عليه السلام به همسرش حضرت زهرا عليهاالسلامگفت كه آيا غذايى دارند تا بخورند . زهرا عليهاالسلامقسم ياد كرد كه دو روز است هيچ غذايى درون خانه نيست كه حتّى به حسن و حسين عليهماالسلام بدهد . امام على عليه السلام به همسرش فرمود كه چرا به او اطّلاع نداده تا چيزى بخرد . زهرا عليهاالسلام فرمود :

يا أبَاالحَسَنِ! إنّى كُنتُ أستَحيي مِن إلهي [مِن] أن أتَكَلَّفَ نَفسَكَ مالا تَقدِرُ عَلَيهِ.(1)

اى ابوالحسن ! من اين گونه ام كه از خداى خود ، شرم مى كنم كه تو را به كارى وا دارم كه توان آن را ندارى .

در اين جا اولاً سخن از تجمّلات زندگى نيست . سخن از غذاى ساده روزانه است . ثانيا سخن از حياى از خداوند است ، نه حياى از شوهر . كسى همچون حضرت زهرا عليهاالسلام چنين درخواست هايى را بى شرمى در برابر خداوند مى داند . از ديدگاه اين قبيل افراد ، همه زندگى در محضر خداوند است .

5 . شرم خلوت زناشويى

يكى ديگر از مسائل ، خلوت هاى زناشويى است . در اين گونه موارد ، حيا برچيده مى شود(2) و به همان اندازه كه از پوشش آنان كاسته مى شود ، حياى آنان نيز كاهش مى يابد .(3) در چنين مواردى ، وجود حيا ديگر يك حُسن به شمار نمى رود . البته بهتر است كه همه پوشش ، درآورده نشود و از پوششى به عنوان روانداز استفاده گردد ؛ زيرا برهنگى كامل ، فرشتگان را دور و شياطين را نزديك مى سازد .(4) همچنين بهتر است از نگاه كردن به شرمگاه

ص: 204


1- . مناقب أميرالمؤمنين عليه السلام ، ج 1 ، ص 201 ح 124 .
2- . امام على عليه السلام در توصيف آميزش مى فرمايد : « حياء يرتفع وعورات تجتمع ؛ حيايى است كه برداشته مى شود و عورت هايى كه جمع مى شوند» . مستدرك الوسائل ، ج 14 ، ص 306
3- . تهذيب الأحكام ، ج 7 ، ص 399 ؛ وسائل الشيعة طبع مؤسسة آل البيت ، ج 20 ، ص 31 .
4- . رسول خدا مى فرمايد : « إذا أتى أحدكم أهله فليستر عليه وعلى أهله ولا يتعريان تعرى الحمير ؛ هر گاه كسى خواست به همسر خود در آيد ، خود و همسرش را بپوشاند و همانند درازگوش ها عريان نشوند» المعجم الكبير ، ج 8 ، ص 164 ؛ كنزالعمال ، ج 16 ، ص 348 ، ح 44861 ؛ مجمع الزوائد ومنبع الفوائد ، ج 4 ، ص 293 . و در برخى روايات آمده است : «إذا أتى أحدكم أهله فليستتر ولايتجرد تجرد العيرين ؛ هر گاه يكى از شما خواست به همسرش درآيد ، خود را بپوشاند و همانند درازگوشان ، لباس از تن در نياورند» ( سنن ابن ماجة ، ج 1 ، ص 619 ، ح 1921 ؛ كنزالعمّال ، ج 16 ، ص 343 ، ح 44834 ؛ مجمع الزوائد ومنبع الفوائد ، ج 4 ، ص 293 ) . و در برخى آمده است : «إذا اتى أحدكم أهله فليستتر ؛ فإنه إذا لم يستتر استحيت الملائكة فخرجت ؛ فاذا كان بينهما ولد كان للشيطان فيه نصيب ؛ هر گاه يكى از شما خواست به همسرش درآيد ، خود را بپوشاند ؛ زيرا اگر از پوشش استفاده نكند ، فرشتگان شرم كرده و خارج مى شوند و اگر خداوند فرزندى دهد ، شيطان در نطفه او مشاركت دارد» . مجمع الزوائد ومنبع الفوائد ، ج 4 ، ص 293

نيز پرهيز شود .(1)

پس از آن ، بهتر است همراه با پوشيدن لباس ، جامه حيا نيز پوشيده شود و زن و شوهر ، به وضعيت پيش از خلوت بازگردند . اين احتمال وجود دارد كه برهنگى روانى ، رفتارى و گفتارى آنان ، به زمان پس از خلوت نيز كشيده شود و يا تجربه هاى مكرّر زناشويى ، خلوت و جلوت را يكسان سازد . اين ، مى تواند نشانه بى حيايى باشد . جايز بودن برخى كارها در خلوت هاى زناشويى به معناى روا بودن آن در همه مكان ها و زمان ها نيست . شرايط مختلف ، اقتضاهاى متفاوتى دارد . ممكن است كارى در فضايى روا باشد و در فضاى ديگر ، ناروا . بهترين وضعيت ، آن است كه وقتى زن و شوهر لباس بر تن كردند ، جامه حيا را نيز بر تن كنند .(2)

ص: 205


1- . روزى رسول خدا به يكى از زنان فرمودند : «لاحسب أن أحداكن إذا أتاها زوجها ليكشفان عنهما اللحاف ينظر إحداهما إلى عورة صاحبه كأنهما حماران ! قالت : إى واللّه ! بابى أنت وأمى إنا لنفعل ذلك . فقال رسول اللّه صلى الله عليه و آله : فلاتفعلن ؛ فإن اللّه - عزّوجلّ - يمقت على ذلك ؛ گمان مى كنم برخى از شما وقتى همسرانشان به سراغشان مى روند ، روانداز را برداشته و هر يك به عورت ديگرى نگاه مى كند ؛ گويا دراز گوش اند ! پاسخ داد : پدر و مادرم فداى تو ! به خدا سوگند ، ما اين كار را انجام مى دهيم ! پس رسول خدا فرمود : اين كار را نكنيد كه خداوند بر اين كار ، خشم مى گيرد . المعجم الكبير ، ج 8 ، ص 209 ؛ كنز العمّال ، ج 16 ، ص 355 ، ح 44904 ؛ مجمع الزوائد ومنبع الفوائد ، ج 4 ، ص 294
2- . امام باقر عليه السلام فرموده است : «خير النساء من التى إذا دخلت مع زوجها فخلعت الدرع ، خلعت معه الحياء ، وإذا لبست الدرع ، لبست معه الحياء ؛ بهترينِ زنان كسى است كه هرگاه با همسر خود خلوت كرد و جامه از تن به در كرد ، جامه حيا را نيز درآورد ، و هرگاه لباس پوشيد ، جامه حيا را نيز بر تن كند» . تهذيب الأحكام ، ج 7 ، ص 399

يكى ديگر از كارهايى كه ممكن است اتّفاق بيفتد ، شرح خلوت هاى زناشويى براى ديگران است . اين كار نيز مخالف روح حياست . خلوت هاى زناشويى ، همان گونه كه درون اتاق هاى دربسته رخ مى دهند و از ديدِ ديگران پنهان اند ، از گوش ديگران نيز بايد پنهان بمانند . پس بهتر است پرده خلوت به وسيله زبان و بيان ، شكسته نشود و در قلمرو گفتار و شنيدار ، همگانى نگردد . روزى رسول خدا نشسته بود و زنى در حضور ايشان بود . حضرت به وى فرمود :

گمان مى كنم كه شما زنان ، ديگران را از آنچه همسرانتان با شما انجام مى دهند ، باخبر مى سازيد !؟

وقتى او حدس پيامبر صلى الله عليه و آله را تأييد كرد ، رسول خدا فرمود :

اين كار را نكنيد كه خداوند ، كسى را كه چنين كند ، دشمن مى دارد .(1)

به نظر مى رسد اين كار ، از عادت هاى جاهلى بوده است و البته ، محدود به زبان و گفتار هم نيست . ممكن است اين كار به وسيله امواج بصرى يا تصويرى انجام شود . گاهى به سبب اغراض شوم ، دوربين هاى مخفى در خلوت هاى خانواده ها كار گذاشته مى شود . اخيرا اين كار به صورت يك تفريح نيز درآمده است . برخى شركت ها دوربين هاى بسيار كوچكى ساخته اند كه امواج تصويرى را بدون سيم ، ارسال مى كنند و شخصى كه آن را كار گذاشته است ، با دريافت تصاويرى از خلوت همسران ، به اصطلاح لذّت مى برد . زشت تر از اين ، فيلم هاى سكسى است كه شنيع ترين صحنه ها را به تصوير مى كشند و فجيع تر از همه اينها ، كشيده شدن روابط زناشويى به صحنه عمومى جامعه و انجام دادن روابط خاص زناشويى در منظر ديگران است . اينها جلوه هايى از فرهنگ

ص: 206


1- . المعجم الكبير ، ج 8 ، ص 209 ؛ كنزالعمّال ، ج 16 ، ص 355 ح 44904 ؛ مجمع الزوائد و منبع الفوائد ، ج 4 ، ص 294 .

جاهليت است كه امروزه مدرنيزه شده و رنگ و بويى از شرم و حيا در آن ، وجود ندارد . در فرهنگ حيا ، روابط زناشويى در خلوت انجام مى شود و به تصوير و تعريف كشيده نمى شود .

در تمدّنى كه بر مبناى شرم و حيا بنا شده باشد ، شاهد روابط خاص زناشويى در خيابان ها و پارك ها نيستيم و فيلم هاى سكس ، روابط نامشروع را به تصوير نمى كشند و مجلاّت سكس و تصاوير مستهجن چاپ نمى شوند و رمان هاى جنسى به رشته تحرير در نمى آيند و يا به چاپ نمى رسند . همسران باحيا ، روابط زناشويى را فقط در خلوت انجام مى دهند و آن را براى ديگران بازگو نمى كنند ؛ بلكه حتّى اگر در خلوت خود باشند و مثلاً كسى درِ منزل آنها را بزند ، شرم ، وجود آنان را فرا مى گيرد . شخصى كه در مى زند ، شايد از وضعيت همسران باخبر نباشد ؛ ولى چون آنان در چنين حالى حضور كسى را پشت مرزهاى خلوت خود حس مى كنند ، همين اندازه از حضور ، شرم آنان را برمى انگيزد .

روزى حضرت زهرا عليهاالسلامبراى كارى نزد پدر رفت ؛ امّا چون عدّه اى جوان نزد ايشان بودند ، شرم كرده ، بازگشت . رسول خدا كه متوجّه اين امر شد ، روز بعد به منزل آنان رفت ، در زد و گفت : «السلام عليكما !» .

على عليه السلام مى گويد : اين در حالى بود كه ما زيرِ روانداز خود ، خوابيده بوديم و همين ، شرم را در ما برانگيخت . لذا نتوانستيم پاسخ دهيم و ساكت مانديم . بار ديگر ، حضرت فرمود : «السلام عليكما !» و ما باز از شرم ، ساكت بوديم . براى بار سوم كه ايشان سلام داد ، ترسيديم ايشان برگردد . لذا پاسخ ايشان را داديم ؛ چون سيره ايشان چنين بود كه اگر تا سه بار سلام مى داد و اذن ورود نمى گرفت ، باز مى گشت .(1) شرم از وضعيتى كه داشتند ، موجب سكوت و تأخير در پاسخ

ص: 207


1- . كتاب من لايحضره الفقيه ، ج 1 ، ص 320 ح 947 ؛ شرح الأخبار ، ج 3 ، ص 67 ؛ علل الشرائع ، ج 2 ، ص 366 ؛ مكارم الأخلاق ، ص 280 ؛ بحار الأنوار ، ج 43 ، ص 82 .

شد ؛ امّا وقتى با قبيح بزرگ ترى - كه بازگشت رسول خدا بود - مواجه شدند ، آن گاه بر اين شرم ، چيره شدند و پاسخ رسول خدا را دادند .

6 . شرم در روابط با ديگران

شكى نيست كه روابط همسران با يكديگر ، با روابط هر يك از آنان با ديگران ، متفاوت است . اين تفاوت ، ممكن است در نحوه سخن گفتن ، واژه ها و تعبيرهاى مورد استفاده ، نوع نگاه ، نوع پوشش و نوع رفتار ، بروز كند . نحوه سخن گفتن زن و شوهر با نحوه سخن گفتن مرد با زن نامحرم و زن با مرد نامحرم ، تفاوت مى كند . معمولاً سخن گفتن با نامحرم ، از آهنگى ملايم برخوردار نيست ؛ بلكه شايد به اقتضاى شرايط ، نوعى سختى و خشنى نيز در آن به كار رود . در صحبت با مَحرم ها شايد اين وضعيتْ قدرى تلطيف شود ؛ ولى رقيق ترين و لطيف ترين نوع سخن گفتن ، در ميان همسران است . همچنين واژه ها و تعبيرهايى كه در مكالمه به كار مى رود ، داراى همين طبقه بندى است . نوع نگاه و نوع پوشش و نوع رفتار نيز همين طبقه بندى را دارد . بنا بر اين ، روابط همسران با يكديگر ، با روابط هر يك از آنان با ديگران ، تفاوت مى كند .

البته نبايد فراموش كرد كه نحوه ارتباط همسران با يكديگر نيز هميشه يكسان نيست و در مواقع مختلف ، متفاوت خواهد بود . مثلاً روابط آنان در هر يك از بخش هاى نام برده ، در حضور نامحرم و افراد غريبه ، با روابط آنان در حضور محرم ها تفاوت مى كند و روابط آنان در حضور مَحرم ها ، با روابط آنان در جمع خانواده نيز متفاوت است و روابط آنان در خلوت ، با روابط آنان در جمع خانواده نيز تفاوت دارد . اين طبقه بندى ، روابط آنان را از سخت ترين و خشك ترين وضعيت ، تا نرم ترين و لطيف ترين شكل ، متغيّر مى سازد . بنا بر اين ، همسران بايد توجّه كنند كه نوع نگاه ، نوع كلمات ، نوع پوشش و نوع رفتار خود را متناسب با هر يك از موقعيت هاى بيان شده ، تنظيم كنند . به بيان ديگر ، حيا در گفتار و نگاه و رفتار و پوشش ، در هر يك از اين موقعيت ها متفاوت است

ص: 208

و به تناسب موقعيت ها ، حياى متناسب را بايد انتخاب نمود .

7 . شرم در اختلاف

مسئله ديگر حيا در زمينه اختلافات است . اختلافات همسران ، اوّلين تأثير خود را در حياى آنان نشان مى دهد . معمولاً نوع سخن گفتن و كلمات مورد استفاده و نوع نگاه و رفتار ، تغيير مى كند و ممكن است حالت بى شرمانه اى به خود بگيرد . حتّى ممكن است مسئله اختلاف از قلمرو زن و شوهر به محدوده خانواده كشيده شود و يا از قلمرو خانواده خارج شود و به اطّلاع همسايه ها يا اقوام نيز برسد . شكايت بردن به پدر و مادر ، يكى از امور رايج در اين مرحله است . اين گونه كارها ، آبروى همسران را تهديد مى كند و ممكن است آسيب جدّى به حيثيت آنان وارد سازد . خروج از تعادل و دست زدن به رفتارهاى دور از انتظار ، نشان آن است كه حيا نتوانسته هنگام خشم و نزاع ، نقش خود را بازى كند . بى حيايى در هنگامه خشم و نزاع ، الزاما به معناى بى حيايى در تمام موارد نيست . ممكن است در شرايط عادى ، ارتباطى توأم با حيا ، ميان همسران وجود داشته باشد ؛ امّا هنگام خشم ، به سبب از دست رفتن كنترل ، رفتارهاى بى شرمانه اى بروز كند . بنا بر اين ، حياى هنگام اختلاف و نزاع ، مقوله ديگرى است كه مهارت خاصّ خود را مى طلبد . همسرانِ باحيا ، هنگام اختلاف ، نه از كلمات ناشايست استفاده مى كنند و نه رفتارهاى ناشايست از آنان سر مى زند . به نظر مى رسد كه « عمومى كردن اختلاف » ، زشت تر از كارهاى ديگر باشد . از همين رو ، رسول خدا ، شكايت زن از همسر خود را نشانه بى حيايى وى مى داند . يكى از دختران رسول خدا كه از همسر خود ، آزار ديده بود ، كسى را نزد پدر فرستاد و از شوهر خود ، شكايت كرد . حضرت به وى پيغام داد كه :

اِقنَي حَيائَكِ ؛ فَما أقبَحَ بِالمَرأَةِ ذاتِ حَسبٍ ودينٍ في كُلِّ يَومٍ تَشكو زَوجَها .(1)

ص: 209


1- . الكافى ، ج 3 ، ص 252 ؛ بحار الأنوار ، ج 22 ، ص 161 .

شرم خود را نگه دار . چه زشت است كه زنِ بااصالت و ديندار ، هر روز از همسر خود ، شكايت كند .

اين شكل از بى حيايى ، اختصاص به زن ندارد . زشتى آن ، در اصلِ شكايت كردن است و شكايت كردن ، از هر طرف كه باشد ، شرم آور است . فاش ساختن اسرار خانواده و افشاگرى عليه همسر ، چون موجب عمومى شدن مشكل مى گردد ، اوّلاً فشار روانى از سوى ديگران را نيز سبب مى شود كه خود ، موجب افزايش تنيدگى مى گردد و ثانيا ممكن است برطرف كردن آن را مشكل تر سازد و ثالثا آبروى طرف مقابل و بلكه آبروى زندگى زناشويى را به مخاطره انداخته ، خانواده را كم اعتبار مى سازد . حيا اقتضا مى كند كه بر اختلافات ، سرپوش گذاشته شود و اختلاف از ديگران ، پنهان داشته شود و به نحوى شايسته در درون خانواده حل گردد .

8 . شرم بازگشت

گاهى ممكن است اختلافات همسران ، ريشه اى باشد و راهى جز طلاق وجود نداشته باشد . در صورت وقوع طلاق ، زن به نزد اقوام خود بازمى گردد . اين بازگشت ، چندان آسان نيست ؛ بازگشتى است همراه با تنيدگى شديد ، اندوه فراوان ، طعنه شنيدن از سوى بدخواهان و در نهايت ، بازگشتى همراه با شرم و حيا . اين مجموعه ، وضعيت روانى سختى را براى زن ، پيش مى آورد . آنچه به بحث ما مربوط مى شود ، «شرم بازگشت» است . زن از اين كه بايد به خانه اوّل خود برگردد ، سرافكنده است و از رو به رو شدن با والدين و برادران و خواهران و دوستان و اقوام و همسايگان ، شرمگين مى شود . همين امر ، ممكن است انزوا و گوشه گيرى را به وى تحميل كند ؛ هر چند شايد ، كوتاه مدّت باشد . همچنين ممكن است برخى از اين دسته زنان ، زندگىِ دور از ديگران را انتخاب كنند و از بازگشت به خانه پدرى و رو به رو شدن با كسانى كه آنها را مى شناسند ، خوددارى كنند .

ص: 210

به هر حال ، شرم بازگشت ، وضعيت سختى را بخصوص براى زن به همراه مى آورد ؛ ولى امكان آن هست كه با اقداماتى ، دشوارى اين وضعيت را كاهش داد . يكى از اين راه كارها ، كارى است كه مى تواند از سوى شوهر انجام پذيرد . كرامت انسان ، حكم مى كند كه شوهر ، زن را به نحوى شايسته و زيبنده ، روانه خانه پدر سازد تا شايستگى و زيبندگى بازگشت ، تا حدّى شرم بازگشت را تحت الشعاع قرار دهد . قرآن كريم در اين باره مى فرمايد :

فَمَتِّعُوهُنَّ وَ سَرِّحُوهُنَّ سَرَاحًا جَمِيلاً .(1)

آنان (زنان) را به متاعى بهره مند سازيد و به زيبايى رهايشان كنيد .

امام باقر عليه السلامدرباره اين آيه فرموده است كه بهره مند ساختن آنان ، يعنى اين كه مرد ، با آنچه در توان وى است ، كارى كند كه زن بازگشت زيبنده اى داشته باشد . سپس در تبيين وضعيت زنِ طلاق داده شده ، فرموده است :

فَإِنَّهُنَّ يَرجِعنَ بَكَآبَةٍ و وَحشَةٍ و هَمٍّ عَظيمٍ و شَماتَةٍ مِن أعدائِهِنِّ ؛ فَإِنَّ اللّه َ كَريمٌ يَستَحيي

ويُحِبُّ أهلَ الحَياءِ . إنَّ أكرَمَكُم عِندَاللّه ِ أشَدُّكُم إكراما لِحَلائِلِهِم .(2)

آنان با حالتى غُصّه دار و نگران ، و همراه با اندوه فراوان و سرزنش دشمنان باز مى گردند . خداوند ، كريم است و حيا مى كند و اهل حيا را دوست مى دارد . همانا گرامى ترينِ شما نزد خداوند ، كسى است كه بيشترين تكريم را نسبت به همسر خود دارد .

در اين سخن حكيمانه ، از حيا با واژه «وحشت» تعبير شده كه مى تواند بيانگر يكى از ويژگى هاى روانى شرم باشد . همچنين در اين حديث ، به خوبى رابطه كرامت و حيا روشن شده و وضعيت روانى زنِ طلاق داده شده ، تشريح گرديده و از كسانى كه نسبت به اين وضعيت ، حسّاس اند و كريمانه در پىِ كاهش رنج همسرِ طلاق داده خود هستند ، تجليل شده است .

ص: 211


1- . احزاب ، آيه 28 .
2- . كتاب من لايحضره الفقيه ، ج 3 ، ص 506 ح 4774 ؛ تهذيب الأحكام ، ج 8 ، ص 141 (ح 87) ؛ وسائل الشيعة (طبع مؤسسة آل البيت) ، ج 15 ، ص 58 .

روابط اعضاى خانواده با يكديگر

درباره روابط همسران با يكديگر ، بحث كرديم . اكنون روابط ميان فرزندان و والدين به بحث گذاشته مى شود و آن را از منظر حيا بررسى مى كنيم . همان گونه كه در روابط ميان همسران چنين بود ، در اين جا نيز رابطه مبتنى بر حيا ، بهترين الگوى ارتباطى است . مبناى ترس ، والدين و بخصوص پدر را به عنوان منبع قدرت و شايد ظلم ، مطرح مى كند و مبناى طمع ، آنها را به عنوان منبع تأمين خواسته ؛ امّا مبناى حيا ، والدين را به عنوان انسان هاى دوست داشتنى و كانون عشق و احترام ، معرّفى مى كند .

يكى از مسايل ديگر ، اين است كه : چه بايد كرد تا فرزندان باحيايى داشته باشيم ؟ مواردى وجود دارد كه مى تواند در باحيا بودن فرزندان ، مؤثّر باشد . در ادامه به برخى از اين موارد ، اشاره مى كنيم :

1 - اين امر از ازدواج و مرحله انعقاد نطفه آغاز مى گردد . بر اساس احاديث ، ازدواج پاك ، يكى از عوامل باحيا شدن فرزند است . فرزندى كه از راه نامشروع متولّد شود ، بى حيا خواهد شد . همچنين فرزندى كه نطفه اش در حال ناپاكى مادر منعقد شده باشد ، بى حيا خواهد بود .(1) گاهى نيز ممكن است شيطان در انعقاد نطفه ، مشاركت كند كه نتيجه آن ، بى شرمى فرزند است .(2) بنا بر اين ،

ص: 212


1- . رسول خدا فرمود : «من لم يستحى مما قال ومما قيل فيه ، فهو لغير رشدة أو حملت به أمّه على غير طهر ؛ كسى كه از آنچه مى گويد و درباره او گفته مى شود ، شرم نكند ، يا زنازاده است و يا مادرش در حال ناپاكى باردار شده است» . الفردوس ، ج 3 ، ص 623 ، ح 5947 ؛ المعجم الكبير ، ج 7 ، ص 376 ؛ اُسد الغابة ، ج 3 ، ص 6
2- . رسول خدا فرمود : «إذا رأيتم الرجل لايبالى مما قال ولا ما قيل له ، فإنّه لغية أو شرك شيطان ؛ هرگاه ديديد كسى از آن چه مى گويد و درباره اش مى شود ، باكى ندارد ، يا زنازاده است يا شيطان در نطفه او مشاركت كرده است» الكافى ، ج 2 ، ص 323 . امام صادق عليه السلام فرمود : «من لم يبال مما قال و ما قيل فيه فهو شرك شيطان ، ومن لم يبال أن يراه الناس مسيئا فهو شرك شيطان ؛ كسى كه از آنچه مى گويد يا درباره اش گفته مى شود ، باكى نداشته باشد ، شيطان ، شريك نطفه او بوده است . و كسى كه باكى ندارد از اين كه مردم ، او را بدكار ببينند ، شيطان ، شريك نطفه او بوده است» كتاب من لايحضره الفقيه ، ج 4 ، ص 417 ، ح 5909 ؛ الخصال ، ص 216 ؛ بحار الأنوار ، ج 73 ، ص 356 .

رعايت نكاتى كه براى هنگام انعقاد نطفه سفارش شده ، در حياى آينده فرزند ، مؤثّر خواهد بود .

2 . دوران باردارى ، دوران بسيار حسّاسى است . ريشه هاى باحيايى و بى حيايى را در اين مرحله نيز مى توان پيدا كرد . رعايت حيا از جانب مادر ، تأثير زيادى بر جنين خواهد داشت . بى حيايى در گفتار و در ارتباط با نامحرم ، شركت در محافل لهو و لعب ، گوش كردن به موسيقى هاى حرام ، ديدن تصاوير و فيلم هاى سكس ، خواندن رمان هاى سكس و كارهايى از اين قبيل ، مى تواند تأثيراتى منفى بر حياى جنين داشته باشد و برعكس ، رعايت حيا در گفتار و رفتار ، شركت در جلسات مذهبى ، خواندن يا گوش كردن به قرآن و مناجات ، ذكر خدا را بر لب داشتن ، مطالعه كتاب هاى مذهبى و سودمند و ... از امورى هستند كه مى تواند در حياى جنين ، تأثير مثبت داشته باشد .

3 - از بدو تولّد بايد مراقب فرزند بود . امام سجّاد عليه السلام از هنگام به دنيا آمدن

فرزند ، مراقبت خود را شروع مى كرد . امام باقر عليه السلام نقل مى كند كه هر گاه هنگام ولادت فرزندى مى رسيد ، پدرم همه زنانى را كه حضورشان ضرورتى نداشت ، از اتاق بيرون مى كرد تا نگاه كسى به عورت او نيفتد .(1) امام صادق عليه السلام نيز فرموده

كه بهتر است همه چنين كنند .(2)

4 - نامگذارى نيز در حياى فرزندان ، تأثير دارد . فرزندى كه نام يكى از اولياى دين را دارد ، رابطه اى بين خود و او حس مى كند و لذا سعى مى كند خود را به آن شخص ، نزديك سازد و به نوعى ، خود را در محضر او مى داند . اين مى تواند سبب شرم وى شود و او را از انجام دادن كارهاى ناروا ، باز دارد . البته اين امر ،

ص: 213


1- . الكافى ، ج 6 ، ص 17 ؛ كتاب من لايحضره الفقيه ، ج 3 ، ص 560 ح 4925 .
2- . الخصال ، ص 586 ؛ بحار الأنوار ، ج 103 ، ص 255 .

متوقّف بر اين است كه والدين ، فرزند خود را به اين نكات ، توجّه دهند . در روايتى آمده است كه روز قيامت ، شخصى را مى آورند كه نام او محمّد است . خداوند به وى خطاب مى كند :

تو كه همنام حبيب من هستى ! شرم نكردى كه عصيان مرا مرتكب شدى ، و حال آن كه من ، شرم دارم تو راكه همنام حبيب منى ، عذاب كنم ؟!(1)

در اين روايت ، خبر به خوبى روشن است كه اگر نامگذارى به درستى انجام شود و به فرهنگ همراه آن توجّه گردد ، چه تأثيرى مى تواند در زنده كردن حيا داشته باشد و به همين جهت در فرهنگ اسلامى ، توجّه زيادى به نامگذارى شده و نام نيك ، يكى از حقوق فرزندان ، دانسته شده است .(2)

5 - آشنا كردن نوزاد با روحيه معنوى ، نقش مهمّى در پرورش حيا خواهد داشت . با شعر خواندن براى كودك و آشنا كردن او با نواى دلنشين قرآن و ... مى توان در اين راه قدم برداشت .

6 - جدا كردن محلّ خواب كودك ، يكى ديگر از اقدامات مهم در اين زمينه است . اطّلاع يافتن كودك از روابط جنسى والدين ، عامل مهمّى در انحراف و بى حيا شدن وى دارد . در روايات آمده است فرزندى كه شاهد چنين امورى باشد و يا حتّى صداى نفس والدين را در آن حال بشنود ، ممكن است به فساد ، كشيده شود(3) . بنا بر اين ، جداسازى محلّ خواب كودكان از والدين و مخفى بودن

ص: 214


1- . مستدرك الوسائل ، ج 15 ، ص 130 .
2- . ر . ك : مكارم الأخلاق ، ص 220 و 443 ؛ بحار الأنوار ، ج 73 ، ص 80 .
3- . در روايتى از امام صادق عليه السلام آمده است : «قال رسول اللّه : والذى نفسى بيده لو أنّ رجلاً غشى امرأته وفى البيت صبى مستيقظ يراهما ويسمع كلامهما ونفسهما ما أفلح أبدا ؛ اذا كان غلاما كان زانيا أو كان جارية كانت زانية . و كان على بن الحسين عليه السلام إذا اراد أن يغشى أهله أغلق الباب و أرخى الستور وأخرج الخدم ؛ رسول خدا فرموده است : سوگند به كسى كه جانم در دست اوست ، اگر كسى با همسر خود درآميزد و در اتاق ، كودكى بيدار باشد كه آنها را ببيند و سخن و نَفَس آنان را بشنود ، هيچ گاه رستگار نمى شود ؛ اگر پسر باشد ، زناكار مى شود و اگر دختر باشد ، زناده مى گردد . هر گاه امام سجاد عليه السلام قصد آميزش داشت ، در را مى بست و پرده را مى افكند و خدمتكاران را بيرون مى كرد» . الكافى ، ج 5 ، ص 500 . در روايت ديگرى از ايشان آمده : «لايجامع الرجل امرأته ولاجاريته وفى البيت صبى ؛ فإن ذلك ممّا يورث الزنا ؛ وقتى كودكى درون اتاق است ، هيچ كس با همسر خود آميزش نكند كه اين كار ، زناكار شدن را به ارمغان مى آورد» (الكافى ، ج 5 ، ص 499) .

روابط جنسى آنها نقش مهمّى در حفظ حياى فرزندان دارد . همچنين رعايت عفّت كلام و پرهيز از شوخى هاى جنسى و به زبان آوردن امور جنسى در حضور فرزندان نيز تأثيرگذار خواهد بود .

نكته ديگر ، جداسازى محلّ خواب كودكان است . هنگامى كه كودكان به سن تميز و تشخيص مى رسند ، بهتر است محلّ خواب آنان از يكديگر جدا باشد و در يك تشك يا تخت نخوابند . اين مسئله ، اختصاص به جنس مخالف ندارد ؛ بلكه محلّ خواب دختر از پسر و دختر از دختر و پسر از پسر بايد جدا باشد .(1) اين كار ، اقدامى ايمنى بخش است كه حيا و عفاف آنان را حفظ مى كند .

7 . حيا بر پايه حرمت و كرامت ، استوار است . به همين جهت ، احترام قائل شدن براى فرزندان و حفظ حرمت آنان و كريم النفس بار آوردن آنان ، از اقدامات اساسى در پرورش حياست . بايد به فرزندان ، شخصيت داد و از تحقير آنان و توهين به آنان ، پرهيز كرد ، خطاها و لغزش هاى آنان را به رُخ نكشيد و از سرزنش بيش از اندازه آنان پرهيز نمود .(2) اگر فرزند از رفتار بد خود ، پشيمان و

ص: 215


1- . رسول خدا فرمود : «الصبى والصبى ، والصبى والصبية ، والصبيّة والصبيّة يفرق بينهم فى المضاجع لعشر سنين ؛ در ده سالگى ميان بستر پسرها ، و دخترها و پسرها ، و دخترها فاصله انداخته مى شود» كتاب من لايحضره الفقيه ، ج 3 ، ص 436 . وروى أنّه يفرق بين الصبيان في المضاجع لست سنين ؛ و روايت شده كه در سن شش سالگى ميان بستر كودكان فاصله انداخته مى شود همان ، ج 3 ، ص 436 . همچنين از ايشان روايت شده است : «إذا بلغ أولادكم سبع سنين ، ففرّقوا بين فرشهم ؛ هر گاه فرزندان شما به هفت سالگى رسيدند ، ميان بسترهاى آنان فاصله اندازيد» (المستدرك على الصحيحين ، ج 1 ، ص 201 ؛ سنن الدار قطنى ، ج 1 ، ص 230) .
2- . امام على عليه السلام فرموده است : «لا تكثر العتاب فانه يورث الضغينة ويجر الى البغضة واستعتب من رجوت اعتابه ؛ از سرزنش زياد بپرهيز كه كينه را همراه مى آورد و به دشمنى كشيده مى شود» . تحف العقول ، ص 8 ؛ بحار الأنوار ، ج 77 ، ص 231 همچنين از ايشان روايت شده : «الإفراط فى الملامة يشب نيران اللجاج ؛ زياده روى در سرزنش كردن ، آتش لجبازى را شعله ور مى سازد» . (تحف العقول ، ص 84 ؛ بحار الأنوار ، ج 77 ، ص 212) نيز در روايت ديگرى آمده : «إياك أن تكرر العتب ؛ فإن ذلك يغرى بالذنب ويهون العتب ؛ از تكرار سرزنش كردن بپرهيز كه اين كار ، او را به گناه تشويق مى كند و اثر سرزنش از ميان مى رود» . (غرر الحكم ، ح 3748)

شرمنده شد ، بايد وى را بخشيد و رفتارش را به فراموشى سپرد . حتى بهتر است براى رفتارهاى ناشايست وى ، عذرتراشى كرد(1) و نسبت به اشتباه هاى او تغافل نمود .(2) ممكن است برخى والدين به محض اين كه خطايى از فرزند خود مشاهده مى كنند ، كنترل خود را از دست بدهند و به شدت با وى برخورد كرده ، آبروى وى را ببرند . اين كار سبب مى شود كه وى بيشتر در دامن گناه و فساد بيفتد و راه برگشتى برايش باقى نماند .

8 - دوستان نيز در باحيايى فرزند ، بسيار نقش دارند . آشنا كردن فرزند با دوستان باحيا و دور كردن وى از دوستان ناباب ، مى تواند در ايمنى وى و پرورش حيا در او مؤثّر واقع شود .

9 - والدين ، الگوهاى عملى كودك اند . آنان مى توانند با رفتارهاى صحيح خود ، حيا را عملاً به فرزندان خود بياموزند . نبايد انتظار داشت والدينى كه حيا را رعايت نمى كنند ، فرزندان باحيايى تربيت كنند .

10 - استحمام والدين با فرزندان ، به نحوى كه موجب آشكار شدن شرمگاه آنان شود ، بسيار مخرّب است . تا آن جا كه ممكن است ، بايد سعى كرد كودكان ، خود ، استحمام كنند و يا حتما پوشش مناسب براى هر دو وجود داشته باشد و به هيچ عنوان ، دختر با پدر و پسر با مادر ، به حمّام نرود . امام صادق عليه السلامفرموده است :

ص: 216


1- . امام على عليه السلام فرمود : «اطلب لأخيك عذرا ؛ فإن لم تجد له عذرا فالتمس له عذرا ؛ براى برادر خود ، بهانه اى بياب واگر بهانه اى نيافتى ، بهانه اى بتراش» . الخصال ، ص 22 ؛ تحف العقول ، ص 112 ؛ بحار الأنوار ، ج 10 ، ص 100
2- . ر . ك : ميزان الحكمة ، ج 3 ، ص 2287 مدح التغافل .

لايَدخُلِ الرَّجُلُ مَعَ ابنِهِ الحَمّامَ فَيَنظُرَ إلى عَورَتِهِ .(1)

مرد با فرزند خود به حمام نرود كه در نتيجه ، نگاهش به عورت او بيفتد .

رسول خدا ، كسانى را كه بدون پوششْ وارد حمّام مى شوند و عورت يكديگر را مى بينند ، نفرين كرده و فرموده است :

لَيسَ لِلوالِدَينِ أن يَنْظُرا إلى عَورَةِ الوَلَدِ ولَيسَ لِلوَلَدِ أن يَنظُرَ إلى عَورَةِ الوالِدِ .(2)

پدر و مادر ، حق ندارند به عورت فرزند خود ، نگاه كنند و فرزند نيز حق ندارد به عورت آنها نگاه كند .

ارتباط خانواده با ديگران

يكى از مسائل مهم در هر خانواده ، ارتباط هايى است كه با خانواده ها يا افراد ديگر برقرار مى كنند . اين مسئله در سرنوشت حياى خانواده و سلامت آن ، تأثير فراوان دارد . در اين جا دو بحث كلّى مطرح مى شود : يكى اين كه اين رابطه با چه كسانى برقرار مى شود ؟ و ديگر ، اين كه اين رابطه به چه شكلى انجام مى شود ؟

- رابطه با چه كسانى برقرار مى شود ؟

فرهنگ خانواده هايى كه با يكديگر رفت و آمد دارند ، بر هم تأثير خواهد داشت . به همين جهت ، گزينش طرف هاى رابطه و ارزيابى آنان با معيارهاى حيا ، ضرورى به نظر مى رسد . در اسلام ، توصيه شده كه تا آن جا كه ممكن است ، زنان و دختران ، از خانه هاى خود ، خارج نشوند تا با مردان نامحرم ، برخورد كمترى داشته باشند . خانه ، در حقيقت ، حكم قلعه را براى زنان دارد . امّا در عين حال ، گفته شده است كه خطر راه دادن افراد ناباب به منزل ، كمتر از

ص: 217


1- . الكافى ، ج 6 ، ص 501 ؛ كتاب من لايحضره الفقيه ، ج 1 ، ص 115 ، ح 239 .
2- . الكافى ، ج 6 ، ص 503 .

خطر بيرون رفتن زن از خانه نيست .(1) اين كار ، مانند راه دادن دشمن به درون يك دژ است . افرادى كه فاسق اند و يا چشم ناپاك دارند و حدود خود و ديگران را رعايت نمى كنند ، شايسته ارتباط نيستند . اين گونه ارتباط ها ، ميزان حياى خانواده را كاهش مى دهد و گاه ممكن است به روابط نامشروع نيز منجر شود . بنا بر اين ، گزينش و ارزيابى طرف هاى رابطه با معيار حيا ، يكى از اصول مهم در حفظ سلامت خانواده و حياى افراد است .

- رابطه به چه شكلى برقرار مى شود ؟

گذشته از اين كه بهتر است با افراد ناباب و بى حيا ، رابطه برقرار نشود ، شكل رابطه با افراد و خانواده هاى گزينش شده نيز بهتر است مطابق معيارهاى حيا باشد . برخى ارتباط ها ممكن است فاقد عنصر حيا باشند . اختلاط زن و مرد ، رعايت نكردن پوشش مناسب ، شوخى با نامحرم ، بلند بودن صداى زنان و نرم و نازك صحبت كردن آنان ، تماشا كردن فيلم هاى سكس با يكديگر و كارهايى از اين قبيل ، مواردى هستند كه با معيار حيا ، مطابقت ندارند و تأثيرات مخرّبى بر حياى خانواده خواهند داشت . اين شكل از رابطه را نمى توان داراى ويژگى حيا دانست . در رابطه هاى مبتنى بر حيا ، كمترين اختلاط با نامحرم ، ديده مى شود و كمترين صحبت با نامحرم ، صورت مى پذيرد ، پوشش مناسبْ رعايت مى شود و خلاصه ، از هر عملى كه مرزهاى حيا و عفّت را تهديد كند ، پرهيز مى شود .

ص: 218


1- . امام على فرمود عليه السلام : «ليس خروجهن بأشد من إدخالك من لايوثق به عليهن ؛ خروج زنان ، بدتر از اين نيست كه تو مردان ناباب را بر آنان وارد سازى» . الكافى ، ج 5 ، ص 337 ؛ نهج البلاغه ، نامه 31 ؛ تحف العقول ، ص 85 ؛ اعلام الدين ، ص 288

بخش دوم : قلمرو حيا / حيا و جامعه

فصل پنجم : حيا و جامعه

جامعه ، صحنه اجتماع انسان هاست و شب هنگام ، صحنه عمومى جامعه ، خالى از انسان ها . با طلوع خورشيد و آغاز روز ، مردم ، آرام آرام از خانه ها بيرون آمده ، در صحن عمومى جامعه جمع مى شوند . اين جاست كه مسئله ارتباط ميان افراد ، پديد مى آيد . مهندسى صحيح ارتباط ميان آحاد جامعه ، نقش بسيار مهمّى در سلامت جامعه و پويايى آن خواهد داشت . يكى از عوامل مهم در تنظيم روابط اجتماعى ، حياست كه در اين فصل ، برخى جنبه هاى آن را مورد بررسى قرار مى دهيم .

حيا ، مبناى ارتباط سالم و پايدار

هر رابطه اى بر اساس و پايه اى شكل مى گيرد و به تناسب آن ، ويژگى هاى متفاوت مى يابد . گاهى مبناى يك رابطه ، «ترس» است و گاهى «طمع» . رابطه مبتنى بر اين دو مبنا ، هم « ناسالم » است و هم « ناپايدار » . در مبناى ترس ، هدف رابطه ، كسب ايمنى است و رابطه ، هنگامى فراخوانى مى شود كه فرد ، در موقعيت تهديد قرار گرفته باشد و تا وقتى پايدار است كه تهديد ، وجود داشته باشد . به مجرّد اين كه ايمنى حاصل شود ، رابطه قطع مى گردد ، تواضع ، جاى خود را به غرور مى دهد ، برخورد شايسته فرد تغيير مى كند و به رفتار نامناسب تبديل مى شود و فرد ، رويگردان مى شود ؛ گويا هيچ وقت در موقعيت تهديد نبوده و طرف مقابل ، هيچ قدمى براى امنيت وى برنداشته است .

ص: 219

شكل ديگرى از رابطه مبتنى بر ترس ، آن است كه براى ايمنى از آزار فرد ، با او رابطه برقرار شود . منبع تهديد در شكل اوّل ، شخص ثالث يا شى ء ثالث بود كه براى ايمنى از آن ، برقرارى ارتباط صورت مى گرفت ؛ امّا در اين شكل ، منبع تهديد ، همان فردى است كه با او رابطه برقرار مى شود . برخى افراد ، شرور و آزاررسان هستند و براى ايمنى از آنان ، راهى جز اظهار ارادت و احترام به آنان ، وجود ندارد . اين شكل رابطه نيز نه صادقانه است و نه پايدار ؛ بلكه رابطه اى است مصلحتى و ناپايدار كه به محض پايان يافتن تهديد ، قطع مى شود . رسول خدا ، در اين باره مى فرمايد :

ألا إنَّ شِرارَ أُمَّتِيَ الَّذينَ يُكرَمونَ مَخافَةَ شَرِّهِم . ألا ومَن أكرَمَهُ النّاسُ اتِّقاءَ شَرِّهِ فَلَيسَ

مِنّي .(1)

آگاه باشيد كه شرورترينِ افراد امّت من ، كسانى هستند كه از ترس آزارشان مورد تكريم قرار مى گيرند . آگاه باشيد هر كس به خاطر ايمنى از شرّش مورد تكريم قرار گيرد ، از من نيست .

كسى بود كه رسول خدا ، او را انسان بدى مى دانست ؛ امّا وقتى خدمت ايشان رسيد ، او را احترام كرد و جاى مناسبى به وى داد . عايشه - كه شاهد ماجرا بود و از نظر حضرت نسبت به وى نيز آگاه بود - علّت را جويا شد . حضرت ، علّت را ايمن شدن از شرّ او اعلام كرد .(2) در حديث ديگرى آمده كه بدترينِ مردم ، كسى است كه موجب آزار آنان شود و بدتر از اين ، كسى است كه به خاطر ايمنى از شرّش مورد احترام قرار گيرد .(3)

و امّا در الگوى دوم ، كه الگوى «طمع» باشد ، علت ارتباط ، تأمين نياز و كسب

ص: 220


1- . الخصال ، ج 1 ، ص 14 ؛ همچنين ، ر . ك : تحف العقول ، ص 58 ، جامع الأخبار ، شعيرى ، ص 152 ؛ الموطأ ، ج 2 ، ص 903 ؛ الجامع الصغير ، ج 1 ، ص 349 ح 2283 و ج 2 ، ص 77 (ح 4879) .
2- . حلية الأولياء : ج 6 ، ص 335 و ج 4 ، ص 191 ؛ مسند ابن حنبل : ج 9 ، ص 416 ح 24852 ؛ صحيح البخارى ، ص 30 .
3- . الاختصاص ، ص 343 ؛ مكارم الأخلاق ، ص 433 ؛ بحار الأنوار ، ج 75 ، ص 281 .

منفعت است . اين نوع رابطه ، هنگام تطميع شدن ، فراخوانى مى شود و هدف آن ، رسيدن به خواسته ها و آرزوهاست و تا وقتى پايدار است كه خواسته هاى فرد ، تأمين شود . به محض اين كه جريان سودرسانى متوقّف گردد ، رابطه نيز قطع مى شود و ناراحتى و شكايت و ناسپاسى و بدگويى از فرد ، آغاز مى شود . همان گونه كه مشهود است ، اين الگو نيز نمى تواند الگوى سالم و پايدارى براى رابطه باشد . هر كدام از اين الگوها ، اگر در روابط اجتماعى حاكم شود ، دو پيامد منفى خواهد داشت : يكى اين كه رابطه ها از صداقت و لطافت برخوردار نيستند ، و ديگرى اين كه دوام و پايدارى ندارند . ارتباط سالم اجتماعى آن است كه صادقانه و پايدار باشد . رابطه مبتنى بر ترس ، ويژه «جامعه بردگان» است و رابطه مبتنى بر طمع ، ويژه «جامعه سوداگران» . امّا در جامعه «كريمان آزاد» و «آزادگان كريم» ، الگوى ديگرى از رابطه وجود دارد كه مبتنى بر حرمت و حياست .

الگوى سوم ارتباط ، الگوى حياست . اين الگو ، مبتنى بر حرمت و كرامت انسان ها بوده ، بر پايه احترام و تكريم آنان استوار است . در اين الگو ، نه ترس از

ديگرى وجود دارد و نه طمع به وى ؛ بلكه آنچه وجود دارد ، شرم و حياست . در رابطه مبتنى بر حيا ، اگر هيچ تهديدى وجود نداشته باشد و هيچ تطميعى در كار نباشد ، باز هم ارتباط صميمانه و محترمانه اى وجود دارد و فرد از انجام دادن آنچه نازيباست ، شرم كرده ، دست مى كشد . در اين الگو ، فرد از سيطره عواملى چون ترس و طمع ، آزاد است و لذا اين الگو ، ويژه «آزادگان» است و چون بر پايه كرامت و حرمت انسان ها استوار است ، تنها «كريمان» از عهده آن برمى آيند . فضاى جامعه اى كه افراد آن به وسيله رشته هاى شرم و حيا به يكديگر پيوند خورده باشند ، فضاى آزادگى و كرامت است . در چنين جامعه اى ، دوستى ها صميمانه و پايدار ، كريمانه و محترمانه است ؛ چه در حضور باشد و چه در غياب ؛ چه در خلوت باشد و چه در جلوت ؛ چه فرد در موقعيت تهديد باشد و چه در امن و آرامش ؛ و چه به فرد ، سودى برسد و چه نرسد . در هر شرايطى ،

ص: 221

حرمت و احترام ميان افراد وجود دارد و شرم و حياى موجود ، هر زشتى اى را مى زدايد(1) و هر زيبايى اى را به ارمغان مى آورد .(2)

حيا و بُعد شنيدارى جامعه

يكى از ابعاد جامعه ، بُعد صوتى (/سمعى /شنيدارى) آن است . اگر حيا در جامعه اى حاكميت يابد ، بدون ترديد ، بر بُعد شنيدارى آن جامعه تأثير مى گذارد و قبيح صوتى را از اين قلمرو دور ساخته ، جامه اى از زيبايى ، پاكى و لطافت بر آن مى پوشانَد . در اين جا صحبت از حيا در قلمرو صوت است كه به معناى شرم از قبيح صوتى است . در قلمرو صوت ، دو محور عمده وجود دارد : يكى توليد صوت و ديگرى مصرف صوت . در نتيجه ، قبيح در قلمرو صوت ، يا به توليد آن است و يا به مصرف آن . در بحث توليد صوت ، سخن از زبان و گفتار انسان از يك سو ، و رسانه هاى صوتى از سوى ديگر به ميان مى آيد و در بحث مصرف ، سخن از قدرت شنوايى انسان است و بر همين اساس ، حيا نيز دو قِسم است : شرم گفتارى و شرم شنيدارى .

- شرم گفتارى

قبيح شرعى در اين قلمرو ، موارد متعدّدى را شامل مى شود كه يكى از آنها غنا و موسيقى حرام است . برخى آوازها و آهنگ ها ، موجب تحريك جنسى شده ، زمينه فساد و گناه را فراهم مى كنند . صداى زن نامحرم و هم سخنى با او نيز در همين قِسم جاى مى گيرد . گاهى كلماتى ميان زن و مرد نامحرم رد و بدل مى شود كه تحريك كننده است و مى تواند زمينه سوء استفاده مرد را فراهم آورد . اينها

ص: 222


1- . امام على عليه السلام مى فرمايد : «الحياء يصد عن فعل القبيح ؛ حيا از انجام دادن كار قبيح ، باز مى دارد» . غررالحكم و دررالكلم ، ح 1393
2- . امام على عليه السلام فرمود : «الحياء سبب إلى كلّ جميل ؛ حيا سببى براى هر زيبايى است» . تحف العقول ، ص 84

«كلمات قبيح» اند . گاهى نيز آهنگ كلام زن و مرد نامحرم ، تحريك كننده است . اين ويژگى ، در آهنگ كلام زنان ، بيشتر وجود دارد . « آهنگ كلام » و « كلام تحريك كننده » ، ممكن است موجبات اغفال زن و مرد را فراهم كنند . در اين جا ، حيا يك عامل نجات بخش است كه مى تواند موجبات ايمنى زن و مرد را در جامعه تأمين كند . بر همين اساس ، امام باقر عليه السلامابوبصير را به خاطر شوخى با زن نامحرم ، توبيخ مى كند و از وى مى خواهد كه ديگر مرتكب اين كار نشود .(1)

امام على عليه السلام براى ايمنى از وسوسه هاى شيطان ، از سلام كردن به زنان ، بخصوص زنان جوان ، خوددارى مى كند و تنها پاسخِ سلام آنان را مى دهد .(2) هم كلام نشدن زن و مرد نامحرم با يكديگر ، نشانه بى احترامى نيست ؛ بلكه يك اقدام پيشگيرانه و ايمنى بخش است كه موجب حفظ حريم نامحرم و حرمت وى مى گردد . چه بسا رسوايى هايى كه از يك كلام ، آغاز شده است .

مسئله آهنگ كلام نيز همين گونه است . تأثير آهنگ كلام در تحريك جنسى ، دو طرفه است ؛ امّا تحريك كنندگى آهنگ سخن زنان ، بيش از مردان است . موسيقى هاى حرام ، بخصوص همراه با خوانندگى زنان ، در اين گروه قرار مى گيرند . در اين موسيقى ها ، هم جملاتْ تحريك كننده اند و هم آهنگ كلام . اين گونه سخن گفتن ، طمع جنسى مردان را برمى انگيزد و مى تواند مرزهاى خصوصى زن را تهديد كرده ، امنيت وى را به خطر اندازد . اين نيز نابه هنجارى ديگرى در قلمرو صوت است . وجود حيا مى تواند اين قبيح را نيز از ساحت صوت ، دور كند . يك زنِ باحيا از نرم سخن گفتن و شيرين زبانى با نامحرم مى پرهيزد . توصيه قرآن كريم كه مى فرمايد زنان به گونه اى سخن نگويند كه طمع مردان هوسباز را تحريك كند ،(3) در همين راستا ، قابل تحليل است . يك

ص: 223


1- . الخرائج والجرائح ، ج 2 ، ص 594 ؛ بحار الأنوار ، ج 46 ، ص 247 .
2- . ر . ك : الكافي ، ج 2 ، ص 648 و ج 5 ، ص 535 ؛ بحار الأنوار ، ج 40 ، ص 335 .
3- . «لاَ تَخْضَعْنَ بِالْقَوْلِ فَيَطْمَعَ الَّذِى فِى قَلْبِهِى مَرَضٌ ؛ به نرمى و نازكى سخن نگويند كه بيمار دلان در آن طمع كنند» . احزاب ، آيه 32

شيوه دفاعى و ايمن بخشى كه ممكن است برخى زنان در اين مورد به كار برند ، تغيير دادن صداست كه ويژگى تحريك كنندگى آن را مى زدايد .

آنچه تاكنون بيان كرديم ، مربوط به توليد صداست و گفتيم كه نوع كلمات و آهنگ كلمات زن ، ممكن است تحريك كننده باشد . لذا جامعه باحيا ، جامعه اى است كه از توليد چنين صوت هايى پرهيز مى كند . پخش چنين صداهايى نيز تابع همين اصل است . در حاكميت حيا بر جامعه ، آوازها و موسيقى هاى تحريك كننده ، پخش نمى شوند و شاهد پخش آنها در مغازه ها ، وسايل نقليه عمومى و خصوصى ، منازل و ... نيستيم . به بيان ديگر ، در جامعه اى كه با معيارهاى حيا هماهنگ است ، سيستم توليد و پخش صوت ، پاك و عارى از آلودگى است .

مورد ديگر از قبيح شرعى در قلمرو صوت ، هتك آبروى ديگران به وسيله زبان است . آبروى افراد ، همه هويت و حيثيت اجتماعى آنان است . بدون حرمت و آبرو ، اعتبار و اعتماد اجتماعى وجود نخواهد داشت و مسلّم است كه در اين صورت ، آسيب بزرگى به جامعه وارد مى شود . اگر به هر دليلى آبروى افرادْ ريخته شود و حرمت آنان شكسته شود ، و اگر حرمت شكنى به يك سنّت تبديل شود ، اعتماد اجتماعى رخت بر مى بندد و هيچ رابطه اى شكل نمى گيرد و هيچ سنگى روى سنگ ، بند نمى شود . به همين جهت ، حرمت مؤمن ، از حرمت خانه خدا بيشتر است(1) و حرمت شكنى از قبيح ترينِ كارها شمرده شده است .(2) حرمت شكنى ممكن است به وسيله بيان واقعيت ها باشد كه غيبت و افشاى

ص: 224


1- . رسول خدا فرموده است : «مرحبا بالبيت ! ما أعظمك وأعظم حرمتك على اللّه ، واللّه للمؤمن أعظم حرمة منك ؛ آفرين بر خانه خدا ! چه قدر بزرگى و چه قدر حرمت تو نزد خدا بزرگ است ! به خدا سوگند ، حرمت مؤمن از حرمت تو بيشتر است» . ر . ك : المعجم الكبير ، ج 11 ، ص 31 ، ح 10966 ؛ مشكاة الأنوار ، ص 149 ؛ الخصال ، ص 27 ، ح 94 و 95 ؛ بحار الأنوار ، ج 64 ، ص 71
2- . امام على عليه السلام مى فرمايد : «لا قحة كالبهت ؛ هيچ كار زشتى به زشتى دروغگويى نيست» . عيون الحكم والمواعظ ، ص 536

اسرار ناميده مى شود و ممكن است خلاف واقع باشد ، كه دروغ و تهمت و افترا ناميده مى شود . گاهى نيز به وسيله تمسخر و استهزا(1) صورت مى گيرد و گاهى به وسيله لقب زشت به يكديگر دادن(2) و گاهى به وسيله فحّاشى و ناسزا گويى .(3) همه اينها نابه هنجارى هاى قلمرو صوت اند . اين گونه نابه هنجارى ها ، موجب آلودگى فضاى صوتى جامعه مى شوند . در حاكميت فرهنگ حيا ، دروغ بر زبان جارى نمى شود ؛ اسرار افراد ، افشا نمى شود ؛ آبروى انسان ها مورد تعرّض قرار نمى گيرد ؛ كسى مسخره نمى شود ؛ افراد با نام ها و لقب هاى زشت ، صدا زده نمى شوند و به كسى تهمت زده نمى شود ؛ بلكه زشتى هاى افراد ، پرده پوشى مى شود ؛ از آنان به نيكى ياد مى شود ؛ و ... . زدوده شدن آن زشتى ها و به وجود آمدن اين زيبايى ها ، پيامد پرورش يافتگى زبان به وسيله شرم و حياست . ذهنى كه پرورش يافته مكتب حيا باشد ، هرگز زشتى هايى را كه نام برده شد ، توليد نمى كند و به زبان نمى آورد و يك انسان كريم و باحيا ، هرگز دهان و زبان خود را به آن ها آلوده نمى سازد و اين عار و ننگ را براى خود نمى خرد .

- شرم شنيدارى

بُعد ديگر ، مصرف صوت است . ممكن است صوتى خارج از استانداردهاى حيا توليد شود و توليد كنندگان آن ، رعايت حيا را نكنند ؛ امّا شنوندگان - كه مصرف كنندگان صوت ها هستند- ، اگر به معيارهاى حيا عمل كنند ، از شنيدن چنين صوتى پرهيز مى كنند . اگر دهان ها و زبان ها صافى حيا داشته باشند ، صوت نابه هنجار ، توليد نمى شود و اگر گوش ها صافى حيا داشته باشند ، از مصرف

ص: 225


1- . «لاَ يَسْخَرْ قَوْمٌ مِّن قَوْمٍ عَسَى أَن يَكُونُواْ خيرا مِّنْهُمْ وَ لاَ نِسَآءٌ مِّن نِّسَآءٍ عَسَى أَن يَكُنَّ خَيْرا مِنْهُنَّ ؛ نه مردانْ مردان ديگر را مسخره كنند - شايد آنها بهتر از اينان باشند - و نه زنان زنان ديگر را - شايد كه آنها بهتر از اينان باشند- » . حجرات ، آيه 11
2- . «وَ لاَ تَنَابَزُواْ بِالْأَلْقَ-بِ بِئْسَ الاِسْمُ الْفُسُوقُ بَعْدَ الاْءِيمَ-نِ ؛ و با القاب زشت ، يكديگر را ياد نكنيد . بسيار بد است كه پس از ايمان آوردن ، بر كسى نام فسق آميز بگذاريد» . حجرات ، آيه 11
3- . فحّاشى ، يكى از نشانه هاى بى حيايى است و در بسيارى از روايات ، مورد نهى قرار گرفته است .

صوت هاى نابه هنجار و نامشروع ، پرهيز مى كنند . گوش ، يكى از دروازه هاى قلب و جان آدمى است و حيا ، نگهبان شايسته اى است تا هر صوت نامطلوبى وارد ساحت جان آدمى نگردد . گوش ، مصرف كننده توليدات زبان و دهان است ؛ ولى هر محصول توليد شده اى مُهر تأييد حيا را ندارد . ممكن است غذاى آلوده توليد شود ؛ امّا انسان عاقل ، از آن استفاده نمى كند . همچنين ممكن است صوت آلوده توليد شود ؛ امّا گوش باحيا از آن استفاده نمى كند . اگر چنين اتّفاقى بيفتد و هيچ گوش بى شرمى نباشد كه صوت هاى نابه هنجار قبيح را مصرف كند ، توليد آن نيز به صفر مى رسد . بنا بر اين ، گوش كردن به صداهاى نابه هنجار ، در حقيقت ، كمك به توليد بيشتر آنهاست . رمز تداوم توليد صداهاى آلوده ، وجود مصرف كنندگان آنهاست .

همچنين در يك جامعه باحيا ، سخنان ناروايى كه درصدد هتك حرمت ديگرى است ، خريدار ندارد . كسى كه به اين گونه سخنانْ گوش فرا دهد ، شريك گوينده است(1) و يك شخص باحيا ، خود را شريك بى شرم ها نمى كند ؛ بلكه دفاع از آن شخص را وظيفه خود مى داند(2) و حتّى اگر شواهد گوناگونى عليه كسى نقل شده باشد ، ولى خود او انكار كند ، انكار او را تصديق ، و شهادت آنان

ص: 226


1- . امام على عليه السلام فرمود : «سامع الغيبة أحد المغتابين ؛ شنونده غيبت ، يكى از دو غيبت كننده است» عيون الحكم والمواعظ ، ص 283 . در روايت ديگر از ايشان آمده است : «سامع الغيبة شريك المغتاب ؛ شنونده غيبت ، شريك غيبت كننده است» (همان ، ص 268) .
2- . رسول خدا فرمود : «من تطول على أخيه فى غيبة سمعها فيه فى مجلس فردّها عنه ردّ اللّه عنه ألف باب من السوء فى الدنيا والآخرة ؛ هركس در مجلسى غيبت برادرش را بشنود و تفضّل كرده ، از او دفاع كند ، خداوند ، هزارگونه بدى را در دنيا و آخرت از او دور مى كند» . كتاب من لايحضره الفقيه، ج 4، ص 15؛ الأمالى ، صدوق ، ص 350 همچنين آن حضرت فرموده است : «إذا وقع فى الرجل و أنت في ملأ ، فكن للرجل ناصرا وللقوم زاجرا وقم عنهم ؛ هر گاه درباره كسى بدگويى كردند و تو در ميان آنان بودى ، ياور او و بازدارنده آنان باش و جمع آنان را ترك كن» . (كنزالعمّال ، ح 8028) در روايت ديگرى از ايشان آمده : «من اغتيب عنده أخوه المسلم فاستطاع نصره فلم ينصره خذله اللّه فى الدنيا والآخرة ؛ اگر نزد كسى غيبت مسلمانى صورت گيرد و او بتواند او را يارى دهد و يارى نرساند ، خداوند در دنيا و آخرت ، او را يارى نخواهد كرد» . (كتاب من لايحضره الفقيه ، ج 4 ، ص 372) . براى مطالعه بيشتر ، ر . ك : ميزان الحكمة ، ج 9 ، ص 4474 ثواب ردّ الغيبة .

را تكذيب مى كند ، هر چند از افراد مورد وثوق او باشند(1) و اين تا آن جاست كه حتّى ممكن است تصوّر شود چنين شخصى سراپا گوش است و هر چه به او گفته شود ، مى پذيرد !(2) ... اين نيز ثمره گوش و زبانى است كه تربيت شده حيا باشد : به آنچه موجب هتك حرمت ديگران است ، گوش نمى دهد و در برابر آنچه گفته مى شود ، به دفاع برمى خيزد .

خلاصه سخنْ اين كه در فرهنگ حيا ، گوش ها نيز برخوردار از شرم و حيا هستند و به هر صوتى گوش فرا نمى دهند و صداها و صوت هايى را كه به كرامت و شخصيت آنان لطمه وارد سازد ، شرم آور دانسته ، از شنيدن آنها خوددارى مى كنند .

تفاوت فرهنگ ها در تعريف نابه هنجارى شنيدارى

گذشته از قبيح شرعى ، در قلمرو صوت ، قبيح عرفى نيز داريم . اين گونه نابه هنجارى ها را فرهنگ جوامع ، مشخّص مى كنند و هر جامعه اى ممكن است مواردى از كلام را نابه هنجار بداند كه در قلمرو فرهنگ ديگر ، قبيح نباشند . لذا در اين بخش ، هر جامعه اى براساس فرهنگ خود ، عمل مى كند . آنچه مهم است ، اين كه ادب در گفتار ، يكى از نشانه ها و ويژگى هاى حياست . حياى در گفتار ، آن است كه از تعبيرهاى نازيبا استفاده نشود و آهنگ سخن ، زشت و گوش خراش نباشد .(3) كلام بايد زيبا و دلنشين باشد و ادب و

ص: 227


1- . محمّد بن فضيل از على عليه السلام چنين روايت كرده است : «قلت له جعلت فداك ! الرجل من إخوانى يبلغنى عنه الشيء الذى أكرهه فأسأله عن ذلك فينكر ذلك وقد أخبرنى عنه قوم ثقات ! فقال لى : يا محمّد ! كذب سمعك وبصرك عن أخيك ؛ فإن شهد عندك خمسون قسامة وقال لك قولاً ، فصدّقه وكذّبهم ؛ به او گفتم : فدايت شوم ! گاهى خبر مى رسد كه كسى حرف ناخوشايندى درباره من زده است . وقتى از خود او مى پرسم ، آن را انكار مى كند ، در حالى كه خبردهندگان ، مورد اطمينان بوده اند ! حضرت به من فرمود :اى محمّد ! گوش و چشمت را درباره برادرت تكذيب كن . اگر پنجاه تن نزد تو قسم خوردند و او سخن ديگرى گفت ، تو او را تصديق كن و ديگران را تكذيب كن» . الكافى ، ج 8 ، ص 147 ؛ ثواب الأعمال ، ص 24 ؛ بحار الأنوار ، ج 72 ، ص 214
2- . اهل نفاق ، رسول خدا را تمامْ گوش مى دانستند : « ... يَقُولونَ هُوَ اُذن قُل اذن خَير لَكُم» . توبه ، آيه 61
3- . «إِنَّ أَنكَرَ الْأَصْوَ تِ لَصَوْتُ الْحَمِيرِ ؛ به درستى كه بدترين صداها، صداى الاغ است .» . لقمان، آيه 19

عفّت در آن رعايت شود . هم بايد سخنِ خوب گفت و هم خوبْ سخن گفت . به كاربردن تعبيرهاى زشت و رعايت نكردن عفّت كلام و دريده سخن گفتن ، ويژه شهروندان بى شرم است . شهروندانِ باحيا ، نه سخن زشت بر زبان جارى مى كنند ، و نه به زشتى سخن مى گويند . «خوب سخن گفتن» و «سخنِ خوب گفتن» ، ويژگى شهر حياست . سخنانى كه در شهر حيا توليد مى شود ، لبريز از ادب و عفّت و زيبايى است و به سخنانى گوش فرا داده مى شود كه زيبا ، دلنشين و مؤدّبانه است .

حيا و بُعد ديدارى جامعه

در شهر حيا ، فضاى بصرى (ديدارى) جامعه نيز از زشتى به دور است . ديدنى ها و امواج بصرى ، بخش ديگرى از واقعيت هاى جامعه است و يكى از شاخصه هاى جامعه باحيا اين است كه فضاى بصرى آن ، از زشتى ها و نازيبايى ها پاك است و اين ، هم در بُعد توليد صحنه هاى زشت است ، و هم در بُعد مصرف آن .

زشتى يك عمل ، گاهى به جنبه هاى زيباشناختى آن نيست ؛ بلكه به آثار و پيامدهاى سوء آن است . ممكن است چيزى از نظر زيباشناختى ، زشت نباشد ؛ بلكه در نهايت حُسن و جمال باشد ؛ امّا به جهت آثار و پيامدها ، زشت به شمار آيد . نمونه آن را در بحث گذشته (حيا و بُعد شنيدارى جامعه) ديديم . گاهى صداها و سخن ها از نظر موسيقى و زيبايى شناسى ، ممكن است شيوا ، شيرين و دلرُبا باشند ؛ امّا همين صدا و سخن ، چون تحريك كننده شهوت و تهديد كننده عفّت است ، زشت شمرده مى شود . در اين جا نيز همين گونه است . گاهى ممكن است برخى صحنه ها و جلوه ها ، در بررسى هاى زيبا شناختىِ بصرى ، در نهايت حُسن و جمال باشند ؛ امّا به جهت آثار و پيامدهاى ناگوارى كه دارند ،

ص: 228

زشت شمرده شوند .

مهم ترين قبيح بصرى در شهر حيا ، مربوط به چگونگى حضور زن و مرد در جامعه است . خروج چشمنَواز زن از خانه ، شايد از يك مَنظر زيباشناختى مثبت ارزيابى شود ؛ امّا ممكن است آثار و عواقب ناخوشايندى در پى داشته باشد . اين كار ، زنان را در كانون توجّه هوسبازان و در معرض تعرّض آنان قرار مى دهد و چه بسا كه به هتك حرمت و حيثيت آنان منجر شود . جلوه اى كه سرانجامى تلخ و شوم در پى دارد ، نمى تواند حُسن باشد . بنا بر اين ، خروج چشمنواز زن ، آغاز يك تحريك شوم است . هيچ خِردمندى ، طمع دشمن را براى تجاوز برنمى انگيزد و روند تعرّض به ناموس را تسهيل نمى كند و زمينه هاى آن را به دست خود ، فراهم نمى كند . در روان شناسى ثابت شده كه قدرت بينايى مردان در تحريك جنسى بيشتر از زنان است ؛ يعنى تحريك پذيرى مردان از راه چشم ، به مراتبْ بيشتر از تحريك پذيرى زنان است . اين ، نشان مى دهد كه آلوده بودن فضاى بصرى جامعه تا چه اندازه خطرآفرين است و هر آنچه خطرآفرين باشد ، زشت و قبيح است ، هر چند به ظاهر ، زيبا بنمايد . بر همين اساس ، حاكميت حيا در جامعه ، موجب پالايش فضاى بصرى از جلوه ها و صحنه هاى هوس انگيز مى شود . در شهر حيا ، صحنه هاى تحريك كننده توليد نمى شوند و زنان از خودآرايى و حضور چشمنواز در جمع نامحرم ، شرم دارند . شرم از نامحرم ، اين جاست كه معنا مى يابد . زنان در توليد نكردن صحنه هاى هوس انگيز ، نقش اساسى دارند . كمتر خارج شدن از خانه ، يكى از ساز و كارهاى دفاعى زنان است . در فرهنگ حيا ، خانه ، دژ مستحكم و قلعه نفوذناپذير زن است .(1) بودن در خانه ، امنيت و آرامش را براى زن به ارمغان مى آورد و او را از تيررس چشمان آلوده و هوسباز ، دور نگه مى دارد . زن مى تواند درون خانه از بهترين آرايه ها

ص: 229


1- . در برخى روايات ، از خانه به عنوان «حِصن دژ» ، ياد شده است» . (ر . ك : الكافى ، ج 5 ، ص 337)

استفاده كند و زيباترين لباس ها را بر تن كند . اين ، نه تنها قبيح به شمار نمى آيد ، بلكه يك حُسن است و مورد تأكيد نيز قرار گرفته(1) و حتّى توصيه شده كه هنگام نماز ، برترين و بهترين زيورها و پوشش ها مورد استفاده قرار گيرند .(2)

حيا ، دشمن زيبايى نيست ؛ بلكه دشمن فساد ناشى از برخى زيبايى هاست . به همين جهت ، زنِ باحيا ، زنى نيست كه با هر چه زيبايى است ، دشمن بوده ، از هر چه زيبايى است ، گريزان باشد . زن باحيا ، از فسادى كه لباس زيبايى بر تن كرده ، بيزار است و از اين رو ، آن جا كه زيبايى فسادانگيز است ، از آن گريزان است و آن جا كه موجب استحكام خانواده مى گردد ، طرفدار زيبايى است . گريز از زيبايى و چشمنوازى در درون خانه ، الگوى ناسالم حياست . همان گونه كه خودآرايى در بيرون خانه ، برخلاف فرهنگ حياست ، زيبايى گريزى در درون خانه هم برخلاف فرهنگ حياست . ژوليدگى و ... در درون خانه ، خود ، فعلى است قبيح كه مى تواند شرم برانگيز باشد .

به هر حال ، خانه ، دژى مستحكم براى حفظ حريم زن است . متأسفانه ، فمينيسم (جُنبش اجتماعى زنان) در دوره اوّل خود ، زنان را از خانه بيرون كشيد و به اشكال مختلف ، بزك كرد و در معرض ديد ، قرار داد . بعيد نيست كه در پسِ اين پرده ، هوس و سودپرستى مردان و سرمايه داران ، نقش آفرين باشد . اين حركت كه در غربْ آغاز شد ، تأثير خود را در مشرق زمين نيز بر جاى گذاشت و هواى خروج از منزل را در سرِ زنان بى شمارى پرورانْد . اين در حالى است كه بسيارى از زنان غربى به آسودگى زنان شرقى در منازل خود ، غبطه مى خورند . دوره جديد فمينيسم ، حركتى برخلاف دوره قبلْ آغاز كرده و نسبت به روش هاى پيشين ، معترض است . امروز در غرب ، نهضتى به نام «نهضت بازگشت به خانه» در ميان زنان وجود دارد . زنان غربى بايد براى بازگشت به

ص: 230


1- . خودآرايى براى همسر ، بسيار مورد تأكيد دين اسلام قرار گرفته است .
2- . ر .ك : الصلاة فى الكتاب والسنة ، ص 66

خانه ، مبارزه كنند و راهِ به اشتباه رفته را برگردند . زن غربى ، بى دفاع ترين زنِ جهان است ؛ نه دژى مستحكم به نام خانه و خانواده دارد ، و نه سپر و زرهى همچون حجاب ، و بلكه فراتر از اين ، او را وا داشته اند تا به دست خود ، به گونه اى هوس انگيز در صحنه عمومى جامعه حاضر شود . آيا اين به سود زنان است ؟ رسول خدا مى فرمايد :

لَيسَ لِلنِّساءِ نَصيبٌ فِي الخُروجِ .(1)

زنان در خروج از خانه هيچ بهره اى نمى برند .

فرهنگ حيا ، اين مخاطرات نابود كننده را به زيركى در مى يابد و خانه را دژى مستحكم قرار مى دهد . رسول خدا به مسلمانان توصيه مى كردند كه اگر زنان شما خواستند به مسجد بيايند ، مانع آنها نشويد ؛(2) ولى به زنان نيز توصيه كرده است كه براى آنها نماز خواندن در خانه ، بهتر از نماز خواندن در مسجد است و اين به جهت آن است كه كمتر در معرضِ ديد نامحرم قرار گيرند و بر اين اساس ، حتى نماز خواندن در جايى كه كمتر در معرض ديد باشد ، بهتر است . در روايات آمده كه نماز خواندن زن درون اتاق ، بهتر از نماز خواندن در ايوان اتاق است و نماز خواندن در ايوان ، بهتر از نماز خواندن در وسط حياط خانه است و نماز خواندن در وسط حياط خانه ، بهتر از نماز خواندن در مسجد است .(3) اتاق اختصاصى

ص: 231


1- . الجامع الصغير ، ج 2 ، ص 462 ح 7657 ؛ كنزالعمّال ، ج 16 ، ص 391 (ح 45062) .
2- . «لا تمنعوا نساءكم المساجد إذا استأذنكم إليها ؛ هنگامى كه زنانتان براى رفتن به مسجد از شما اجازه خواستند ، مانع آنها نشويد» . صحيح مسلم ، ج 2 ، ص 32 ؛ مسند ابن حنبل ، ج 2 ، ص 217 ، ح 4556 و ص 27 ، ح 4932 و ص 293 ، 5021 و ص297 ، ح 5045
3- . رسول خدا مى فرمايد : «لأن تصلّى المرأة فى بيتها خير لها من أن تصلّى فى حجرتها ولأن تصلّى فى حجرتها خيرلها من أن تصلّى في الدار ولأن تصلّى فى الدار خير لها من أن تصلّى فى المسجد ؛ اگر زن درون اتاق نماز بخواند ، بهتر است از اين كه در بام ديواره دار نماز بخواند و اگر در بام ديواره دار نماز بخواند ، بهتر از آن است كه در حياط خانه نماز بخواند و اگر در حياط خانه نماز بخواند ، بهتر از آن است كه در مسجد نماز بخواند» . السنن الكبرى ، ج3 ، ص 188 ، ح 5365 ؛ كتاب من لايحضره الفقيه ، ج 1 ، ص 374

زن ، كمترين ديد را دارد و ايوان اتاق ، كمتر از حياط و حياط ، كمتر از مسجدى كه بيرون منزل است و به همين ترتيب ، فضيلت ها نيز كاهش مى يابند .

البته صِرف درون خانه بودن نيز شايد هميشه تأمين كننده حيا نباشد . گاهى خانه ها به گونه اى ساخته مى شوند كه درون آنها از بيرون پيداست(1) و گاهى ممكن است زنان ، در موقعيت هايى از خانه قرار بگيرند كه از بيرون ديده شوند ، مثل قرار گرفتن پشت پنجره ها ، يا ايستادن در بالكن طبقه هاى بالا و يا رفتن روى بام خانه . اينها نيز تأمين كننده هدف حيا نيست و لذا رسول خدا سفارش كرده كه اتاق دختران و زنان را در طبقه هاى بالاى خانه - كه ممكن است بيشتر در معرض ديد باشند- ، قرار ندهيد .(2)

بنا بر اين ، شيوه اوّل ، استفاده از خانه به عنوان دژى در برابر ديد نامحرم است . اين كار ، بخش مهمّى از فضاى بصرى جامعه را پاك نگه مى دارد ؛ امّا به هر حال ، زنان نيز از خانه خارج مى شوند . در اين گونه موارد ، چگونه مى توان فضاى بصرى جامعه را از زشتى و نابه هنجارى ، پاك نگه داشت ؟ و به طور مشخّص ، اقتضاى حيا در اين موضوع چيست ؟

شيوه اوّل ، مبتنى بر «كاهش حضور» بود و شيوه هايى كه در موقعيت حضور به كار گرفته مى شوند ، مبتنى بر «كاهش تحريك» و به «حدّاقل رساندن نگاه نامحرم» است . به بيان ديگر ، شيوه نخست ، «پرهيز از خروج بى دليل» بود و اين شيوه ، مبتنى بر «خروج پاك» است . بر همين اساس ، اوّلين اقدام در جلوگيرى از آلودگى بصرى شهر حيا ، استفاده از حجاب و پوشش مناسب است .

حجاب ، زيبايى هايى را كه ممكن است وسوسه انگيز و تحريك كننده باشند ، مى پوشانَد . وقتى زنان مسلمان ، مورد آزار و اذيت هوسبازان قرار گرفتند و عفّت

ص: 232


1- . ر . ك : بخش دوم ، فصل هشتم : حيا و معمارى .
2- . «لاتنزلوا النساء الغرف ؛ زنان را در اتاق هاى بالا قرار ندهيد» . كتاب من لايحضره الفقيه ، ج 3 ، ص 442 و ج 1 ، ص 374

و پاكى آنان در معرض تهديد قرار گرفت ، قرآن كريم ، شيوه دفاعى حجاب را معرّفى كرد تا موجب ايمنى زنان گردد .(1) اين امر به سرعت و شدّت ، مورد استقبال زنان مسلمان و پاك دامن قرار گرفت . نخست ، زنان مسلمان ، فقط گيسوان خود را مى پوشاندند كه هر چند به كاهش تحريك منجر مى شد ، امّا باز بودن گردن و سينه ، هنوز موجبات وسوسه انگيزى را فراهم مى ساخت . به همين جهت ، قرآن كريم با مطرح كردن پوشش تكميلى - كه گوش ها و گردن و سينه را نيز در برمى گرفت - پوشيدگى را كامل كرد .(2) اين تدبير ، سبب مى شود كه زيبايى هاى زن از چشمان هرزه هوسبازان ، پنهان بماند و از توليد جلوه هاى بصرى آلوده ، جلوگيرى كند . اين ، ويژگى شهر حياست ؛ امّا در شهر بى شرم با پديده برهنگى مواجهيم . اين پديده در فضاهاى تفريحى ، بخصوص در سواحل درياها به اوج خود مى رسد و صحنه هاى زشت و زننده اى را مى آفريند .

شكل ديگر ، استفاده از آرايه هاست . آرايه ها ممكن است به صورت آرايش سر و صورت ، استفاده از انواع زيورآلات ، مُد لباس و يا استفاده از رنگ ها و پارچه هاى جذّاب باشد . همه اينها در مفهوم «تبرُّج» ، جمع مى شوند كه از ويژگى هاى زنان جاهليت است .(3) اصل تبرّج و خروج از منزل با زينت كامل ، ويژگى عصر جاهليت اوّل است و اختصاص به امروز ندارد . ممكن است شيوه آرايش و انواع آرايه ها مُدرن شده باشند ؛ امّا اصل تبرّج ، ويژگى جاهليت است كه فراتر از زمان و مكان و نژاد بوده ، خروجى ناپاك به شمار مى رود .

مسئله ديگر ، استفاده زنان از پوشش هاى نازك و بدن نماست . اين مسئله در

ص: 233


1- . «يَ-أَيُّهَا النَّبِىُّ قُل لأِّزْوَ جِكَ وَ بَنَاتِكَ وَ نِسَآءِ الْمُؤْمِنِينَ يُدْنِينَ عَلَيْهِنَّ مِن جَلَ-بِيبِهِنَّ ذَ لِكَ أَدْنَى أَن يُعْرَفْنَ فَلاَ يُؤْذَيْنَ ؛ اى پيامبر ! به همسرانت و دخترانت و زنان مؤمنان بگو روسرى هاى بلند خود را فرو افكنند . اين كار براى اين كه شناخته شوند و مورد آزار قرار نگيرند ، بهتر است» . احزاب ، آيه 59
2- . «وَ لْيَضْرِبْنَ بِخُمُرِهِنَّ عَلَى جُيُوبِهِنَّ ؛ و اطراف روسرى هاى خود را بر سينه خود افكنند» . نور ، آيه 31
3- . «وَ لاَ تَبَرَّجْنَ تَبَرُّجَ الْجَ-هِلِيَّةِ الْأُولَى ؛ و مانند روزگار جاهليت قديم ، زينت هاى خود را آشكار مكنيد» احزاب ، آيه 33

چهارده قرن پيش ، از سوى اولياى دين ، پيش بينى شده است .(1) اين نوع پوشش ، نه تنها به كاهش تحريك جنسى منجر نمى شود ، بلكه ممكن است شدّت تحريك را افزايش دهد .

مسئله ديگر ، استفاده زنان از پوشش هاى تنگ و چسبان است كه حجم بدن را نمايان مى سازند . اين گونه پوشش ها ، هر چند لباس به شمار مى روند ، امّا ويژگى پوشش هاى بازدارنده اى را كه مطابق معيار حياست ، دارا نيستند .

به هر حال ، برهنگى و استفاده از لباس هاى بدن نما يا تنگ و به كار بردن آشكار انواع آرايه ها و زينت ها ، از ويژگى هاى شهر بى شرم است كه فضاى بصرى جامعه را آلوده مى سازد ؛ امّا در شهر حيا ، زنان از حجاب استفاده مى كنند و هنگام خروج از خانه ، آرايش نمى كنند(2) و از لباس هاى توجّه برانگيز(3) و نازك و بدن نما ،(4) و همچنين از لباس هاى تنگ و چسبان استفاده نمى كنند .(5) شهروندان شهر حيا ، حتّى براى پيكر بى جان خود نيز برنامه دارند تا حجم بدن آنان نمايان نشود .(6)

تدبير ديگر ، جدا كردن محلّ زنان و مردان از يكديگر براى جلوگيرى از اختلاط آنان است كه گاهى خواسته يا ناخواسته ، صحنه هاى زشتى را به وجود

ص: 234


1- . ر . ك : مسند أحمد ، ج 2 ، ص 691 ح 7105 .
2- . رسول خدا صلى الله عليه و آله : «شر نساءكم المتبرجات المتخيلات ؛ بدترين زنان شما ، زنان آرايش كرده متكبر هستند» السنن الكبرى ، ج 7 ، ص 131 ، ح 13478 . همچنين حضرت فرموده اند : «هر زنى كه آرايش كرده از خانه خارج شود ، با هر قدم ، خانه اى در جهنم براى او بنا مى شود» (بحار الأنوار ، ج 103 ، ص 249 ، ح 38) .
3- . رسول خدا ، زنان را از پوشيدن لباس هاى توجّه برانگيز برحذر داشته اند : «ونهى أن تلبس المرأة إذا خرجت ثوبا مشهورا» دعائم الإسلام ، ج 2 ، ص 215 .
4- . رسول خدا ، زنانى را «كاسيات عاريات پوشيدگان برهنه» ناميده و به شدت نكوهش كرده است (ر . ك : مسند أحمد ، ج 3 ، ص 274 ، ح 8673 ؛ صحيح مسلم ، ج 6 ص 168) .
5- . رسول خدا توصيه مى كردند كه زنان ، زير لباس هاى نازك خود ، لباس ديگرى بپوشند تا حجم بدنشان معلوم نشود ر . ك : مسند أحمد ، ج 8 ، ص184 ، ح 21845 و 21847 .
6- . قصه تابوت ساختن براى حضرت زهرا عليهاالسلام . ر . ك : تهذيب الأحكام ، ج 1 ، ص 469 ، ح 1540) .

مى آورد . براى جلوگيرى از اين امر ، مى توان مكان هاى مخصوصى را به بانوان اختصاص داد . رسول خدا ، هنگامى كه ساختمان مسجد را بنا مى كردند ، درى مخصوص زنان قرار داد و استفاده مردان را از آن ، ممنوع ساخت .(1) اين مى تواند

در همه جا رعايت شود . مثلاً اگر كلاس هاى درس و دانشگاه مختلط است ، مى توان براى هر گروه ، درِ جداگانه اى در نظر گرفت . يا جداسازى محلّ شناى زنان و مردان در سواحل درياها كه امروزه به «طرح سالم سازى دريا» مشهور است ، نيز از همين گونه است . به هر حال ، مهمْ آن است كه صحنه هاى اختلاط پيش نيايد و اين را مى توان در مهندسى ساختمان ها رعايت كرد .

تدبير ديگر ، استفاده از «تأخير زمانى» است . اگر در اجتماعى مثل مسجد ، زن و مردْ حضور دارند ، هنگام خروج ، مى توان با استفاده از تأخير زمانى ، مانع اختلاط شد و زمانِ در ديد قرار گرفتن زنان را كاهش داد . وقتى نماز رسول خدا تمام مى شد ، مردها قدرى صبر كرده ، از جا حركت نمى كردند ، تا زنان از مسجد خارج شوند ؛ زيرا عادت مردانْ اين بود كه تا رسول خدا از جا برنخاسته اند ، از مسجد خارج نمى شدند . به همين جهت ، مكث رسول خدا ، سبب مى شد كه زنان ، بدون اين كه در معرض ديد مردان قرار گيرند ، مسجد را ترك كنند و به خانه هاى خود بازگردند .(2) اين نيز روشى است كه مى تواند به كاهش مدّت زمانى كه ممكن است زن در ديدِ نامحرم قرار گيرد ، منجر شود .

تدبير ديگر ، استفاده از سرعت در عبور از ديد مردان است . مدّت زمانى كه

ص: 235


1- . ر . ك : حلية الاولياء ، ج 1 ، ص 313
2- . در روايتى از ام سلمه ، همسر رسول خدا آمده است : «كان رسول اللّه صلى الله عليه و آله إذا سلّم قام النساء حين يقضى تسليمه ومكث يسيرا قبل أن يقوم» . قال ابن شهاب : فأرى - واللّه اعلم - أن مكثه لكى ينفذ النساء قبل أن يدركهن من انصرف من القوم ؛ همواره وقتى سلام نماز رسول خدا تمام مى شد ، زنان بر مى خاستند [و مسجد را ترك مى كردند] و حضرت ، پيش از برخاستن ، مقدارى صبر مى كردند . ابن شهاب مى گويد : خدا مى داند ؛ ولى گمان مى كنم صبر رسول خدا براى اين بوده كه زنان ، پيش از آن كه با مردمْ برخورد داشته باشند ، مسجد را ترك كنند . صحيح البخارى ، ج 1 ، ص 203

ممكن است يك زن رهگذر در ديد يك نامحرم قرار داشته باشد ، بسته به ميزان سرعت زن است . هر چه سرعت حركتْ كمتر باشد ، زمان بيشترى در حوزه نگاه نامحرم قرار دارد و هرچه سرعتْ بيشتر باشد ، اين زمان ، كاهش مى يابد .

تدبير ديگر ، «تأخّر مكانى» است . قرار گرفتن زنان در پشت سرِ مردان ، آنان را از ديد آنان ، دور نگه مى دارد . در اجتماعات ، اين تدبير مى تواند مانع اختلاط زن و مرد شود و در عين حال ، زنان را از ديد مردان ، خارج مى سازد . در مسير حركت نيز بهتر است كه زنان ، جلوتر از مردان نباشند . وقتى رسول خدا شنيدند كه در راه ها و مسيرها ، زنان و مردان به صورت مختلط حركت مى كنند ، توصيه كردند كه زنان ، پشت سرِ مردان حركت نمايند .(1) حضرت موسى عليه السلامنيز پشت سرِ

دختر شعيب عليه السلامحركت نكرد و از وى خواست كه او را در يافتن مسير ، با پرتاب سنگ ، راهنمايى كند .(2)

اختلاط ، براى عفّت و پاكى خطرساز است و راه حلّ آن ، جداسازى مردان و زنان از يكديگر است . اين جداسازى مى تواند به دو صورت باشد : جلو قرار گرفتن زنان يا جلو قرار گرفتن مردان . در فرض اوّل ، هر چند جداسازى صورت گرفته ؛ امّا با اين حال ، زن از ديد مرد ، خارج نشده است . لذا بهترين روش ، اين است كه مردان ، پشت سرِ زنان نباشند . اين كه در راهپيمايى ها و نمازهاى جماعت ، زنان ، پشت سرِ مردان قرار مى گيرند ، بر همين اساس است . اين امر ، در حركت هاى كوچك تر (مثل پياده روى و كوه پيمايىِ يك يا چند خانواده) نيز

ص: 236


1- . عن أبى اُسيد الأنصارى ، أنه سمع رسول اللّه صلى الله عليه و آله يقول و هو خارج من المسجد فاختلط الرجال مع النساء في الطريق فقال رسول اللّه صلى الله عليه و آلهللنساء : «استأخرن ، فإنّه ليس لكن إن تحققن الطريق عليكن بحافات الطريق» ، فكانت المرأة تلتصق بالجدار حتى أنّ ثوبها ليتعلق بالجدار من لصوقها به ؛ ابو سعيد انصارى شنيده كه وقتى رسول خدا از مسجد خارج شد و اختلاط مردان و زنان را در راه ديد ، به زنان فرمود : عقب برويد ؛ زيرا وسط راه براى شما نيست ؛ بر شما باد به حركت در كنار راه . پس از آن ، زنان از كنار ديوارها حركت مى كردند به گونه اى كه لباسشان به ديوار كشيده مى شد . سنن أبى داوود ، ج 4 ، ص 369 ، ح 5272 ؛ المعجم الكبير ، ج 19 ، ص 261 ؛ كنزالعمّال ، ج 16 ، ص 388 ، ح 4536
2- . كتاب من لايحضره الفقيه ، ج 4 ، ص 19 ح 4974 .

كاربرد دارد و بهتر است زنان ، پشت سرِ مردان حركت كنند .

تدبير ديگر ، «حركت از كنار راه» است . وسط راه ها معمولاً دو ويژگى دارد : يكى شلوغ بودن و ديگرى در ديد بودن . شلوغى ممكن است سبب برخورد زن و مرد نامحرم با يكديگر شود و لذا حركت از كنار مسير - كه معمولاً خلوت تر است - راه مناسبى براى جلوگيرى از اين پيشامد است . همچنين حركت زن از وسط مسير ، ممكن است او را بيشتر در ديد نامحرم قرار دهد . اگر تصوّر كنيم كه مسير حركت ، خلوت است و برخوردى پيش نمى آيد ، باز هم حيا حكم مى كند كه زن از كنار راه حركت كند تا كمتر در ديد نامحرم قرار بگيرد . به همين جهت ، رسول خدا فرموده است :

لَيسَ لِلنِّساءِ مِن سَرَواتِ الطَّريقِ شَيءٌ ولكِنَّها تَمشي في جانِبِ الحائِطِ وَالطَّريقِ .(1)

ميانه راه براى زنان نيست ؛ بلكه بايد از كنار ديوار و جاده حركت كنند .

تدبير ديگر ، « استفاده از همراه » در هنگام خروج از منزل است . اين همراه ، ممكن است زن باشد يا مرد . دو زن ، كمتر از يك زن مورد ، تعرّض قرار مى گيرند ، بخصوص اگر زن همراه ، سنّ بيشترى داشته باشد . بهترين وضعيت ، همراه بودن مرد مَحرم است . زنانى كه همراه مرد محرم ، بخصوص همسر خود از منزل خارج مى شوند ، بسيار كمتر از وقتى كه به تنهايى بيرون مى آيند و يا همراه زن ديگرى هستند ، مورد تعرّض قرار مى گيرند . در اين وضعيت ، «غيرت» و «اقتدار» مرد ، سپرى دفاعى براى زن است كه طمع نامحرم را از بين مى برد و حتّى انديشه تعرض را از ذهنش مى زدايد . البته در جوامعى كه غيرت در آنها وجود ندارد ، حضور مرد ، شايد چنين تأثيرى نداشته باشد و لذا ممكن است زن با مردان نامحرم ، تماس برقرار سازد و مرد هم واكنشى نشان ندهد .

ص: 237


1- . الكافى ، ج 5 ، ص 518 - 519 ؛ الخصال ، ص 585 ؛ معانى الأخبار ، ص 156 ؛ مستدرك الوسائل ، ج 14 ، ص 264 ، ح 16663 ؛ كنزالعمّال ، ج 16 ، ص 391 (ح 45062) و ص 392 (ح 45063) . همين سخن از امام كاظم عليه السلامنيز نقل شده است : كتاب من لايحضره الفقيه ، ج 3 ، ص 561 ح 4927 .

اين ، نشان مى دهد كه غيرت و اقتدار مرد ، تا چه اندازه در حفظ حريم زن ، تأثيرگذار است .

به هر حال ، همراه بودن مرد مَحرم با زن ، يكى از شيوه هايى است كه مى تواند از آلودگى هاى اجتماعى جلوگيرى كند . به همين جهت ، توصيه شده است كه زنان ، بدون حضور مرد محرم ، با مردان نامحرم ، خلوت نكنند .(1) اين خلوت كردن ، ممكن است براى درمان بيمارى يا مشاوره و كارهايى از اين قبيل باشد ؛ امّا به هر حال ، حضور مرد محرم ، خطرهاى احتمالى را كاهش مى دهد . همچنين توصيه شده است كه زن ، بدون مرد محرم ، به مسافرت نرود .(2) حتّى رسول خدا ، يكى از مسلمانان را كه براى اعزام به جبهه ثبت نام كرده بود ، از شركت در جنگ به اين جهت معاف كرد كه همسر او به تنهايى در راه حج بود .(3) اين ، نشانگر

مخاطره آميز بودن تنها بودن زن ، و اهمّيت همراهى مرد محرم با اوست .

مسئوليت مردان

تاكنون مسئوليت زنان را در توليد نكردن صحنه هاى قبيح و آلوده نساختن فضاى بصرى جامعه بيان كرديم ؛ امّا اين مسئوليت ، محدود به زنان نيست . مردان نيز در جلوگيرى از خلق صحنه هاى نازيبا و آلوده توسط زنان ، نقش دارند . اين وظيفه تا پيش از ازدواج زن ، به طور عمده با پدر اوست و پس از ازدواج ، با شوهر او . در انجام دادن اين وظيفه ، وجود صفت ديگرى به نام «غيرتْ»(4) ضرورى است .

ص: 238


1- . ر .ك : بخش دوم ، فصل اوّل : حيا و خلوت .
2- . ر . ك : السنن الكبرى ، ج 3 ،ص 138 - 139 ؛ مسند ابن حنبل : ج 3 ، ص 21 ح 7226 وص 54 (ح 7418) .
3- . ر . ك : صحيح مسلم ، ج 4 ، ص 104 .
4- . مرحوم علامه سيدمحمّد حسين طباطبايى در تعريف «غيرت» آورده است : «غيرت ، يكى از صفات پسنديده اخلاقى و از ملكه هاى فضيلتمندى است و عبارت است از تغيير حالت عادى انسان و برانگيخته شدن وى براى دفاع و انتقام به هنگام تجاوز بيگانه به آنچه براى فرد ، محترم است و آن را مايه كرامت خود مى داند مانند دين يا آبرو يا مقام . هيچ انسانى - هرگونه كه فرض شود - از اين صفت غريزى تهى نيست و لذا مى توان گفت كه از فطريات انسان است» . (الميزان فى تفسير القرآن ، ج 4 ، ص 175) .

مردان باغيرت ، مراقب وضعيت خانواده اند و از رفتارى كه مخالف شئون اخلاقى خانواده باشد ، جلوگيرى مى كنند . مسئله اجازه گرفتن زن از مرد به هنگام خروج از منزل ، در همين راستا قابل تحليل است . مرد ، بيشتر و بهتر مى تواند احساس مردها را درك كند و ممكن است بهتر از زن بتواند تشخيص دهد كه چه وضعيتى ممكن است تحريك كننده و وسوسه برانگيز باشد . زنان با استفاده از اين امتياز مى توانند وضعيت خود را به گونه اى سامان دهند كه تحريك آميز نباشد .

از ديدگاه حضرت على عليه السلاماختلاط زن و مرد در خيابان و ايجاد صحنه هاى منافى با حيا ، به دليل كوتاهى مردان در انجام دادن اين وظيفه است . وقتى به ايشان گزارش رسيد كه در منطقه عراق ، زنان در راه ها با مردان برخورد مى كنند ، رو در رو مى شوند و حتّى به يكديگر تنه مى زنند ، مردان را خطاب قرار داد و آنان را به خاطر بى غيرتى شان سرزنش كرد و فرمود : «آيا شرم نمى كنيد ؟» .(1)

وجود چنين پديده اى ، نشانه بى غيرتى مرد و مايه شرمسارى است . در شهر حيا ، غيرت و حياى مردان كمك مى كند تا چنين صحنه هاى زشتى به وجود نيايند . همچنين اگر در برخى رواياتْ توصيه شده كه اگر لباس هاى شيك ، جذّاب و زيبا ، سبب خودنمايى زنان در برابر نامحرم مى شود ، از خريد آنها خوددارى كنيد ،(2) در حقيقت ، بر مسئله مسئوليت داشتن مردان در جلوگيرى از

ص: 239


1- . «يا أهل العراق ! نبئت أن نسائكم يدافعن الرجال فى الطريق . أما تستحيون ؟ ؛ اى اهل عراق ! با خبر شدم كه زنان شما در راه ها مزاحم مردان مى شوند ! آيا شرم نمى كنيد ؟» الكافى ، ج 5 ، ص 537 ، ح 6 ؛ مشكاة الأنوار ، ص 417 . در روايت ديگرى از امام صادق عليه السلام آمده كه على عليه السلامفرمود : يا أهل العراق ! نبئت أن نسائكم يوافقن الرجال فى الطريق . أما تستحيون ؟! وقال : لعن اللّه من لايَغار ؛ اى اهل عراق ! با خبر شدم كه زنان شما در راه ها همدوش مردان مى شوند ! آيا شرم نمى كنيد ؟ و فرمود : نفرين خدا بر كسى كه غيرت ندارد !» (المحاسن ، ج 1 ، ص 115 ؛ بحار الأنوار ، ج 79 ، ص 115)
2- . ر .ك : كنز العمال ، ج 16 ، ص 372 ، ح 44952 ؛ الجامع الصغير ، ج 1 ، ص 151 ؛ المعجم الأوسط ، ج 8 ، ص 165 ؛ مجمع الزوائد و منبع الفوائد ، ج 5 ، ص 138 ؛ مستدرك الوسائل ، ج 14 ، ص 182 و 260 ؛ النوادر ، راوندى ، ص 179 ؛ بحار الأنوار ، ج 103 ، ص 250 .

توليد صحنه هاى قبيح و آلوده شدن فضاى بصرى جامعه تأكيد دارد .

آنچه در اين بخش بيان كرديم ، مربوط به مسئوليت مردان در جلوگيرى از توليد صحنه هاى نازيبا توسط زنان بود ؛ امّا اين مسئوليت ، منحصر در اين نيست . هر توليدى مصرف كننده اى هم دارد . همان گونه كه توليد صحنه هاى نازيبا ، اگر مشمول حيا شود ، موجب پيراستگى جامعه مى گردد ، مصرف صحنه هاى نابه هنجار نيز مشمول همين اصل است .

در شهر حيا ، چشم ها نيز حيا دارند . چشم باحيا ، از نگاه كردن به آنچه نابه هنجار است ، خوددارى مى كند . شايد زنانى باشند كه حيا را رعايت نكنند و صحنه هاى بى شرمانه اى را توليد كنند . در اين صورت ، چشم ها بايد حيا داشته باشند و از ديدن صحنه هاى نابه هنجار ، خوددارى كنند . نگاه كردن به نامحرم ، تير مسمومى است كه به جان انسان مى نشيند . چه بسا نگاهى كه يك دنيا حسرت و پشيمانى به دنبال داشته باشد .(1) چشمى كه حيا دارد ، به محض رو به رو شدن با زنان نامحرم ، رو بر مى گردانَد . رسول خدا و امام على عليه السلاموقتى ديدند زنى از روى مَركب خود مى افتد ، به سرعت ، چهره خود را برگرداندند(2) تا نكند هنگام سقوط كه بدن وى آشكار مى شود ، نگاهشان به او بيفتد . روزى زنى به خانه رسول خدا آمد كه لباس نازكى بر تن داشت . حضرت ، فورا صورت خود را برگرداند و او را راهنمايى كرد(3) و وقتى جوانى را ديد كه به زن جوانى خيره شده است ، با دست خويش چهره وى را از نامحرم برگرداند .(4)

ص: 240


1- . امام صادق عليه السلام مى فرمايد : «النظر سهم من سهام إبليس مسموم و كم من نظرة أورثت حسرة طويلة ؛ نگاه ، تيرى مسموم از تيرهاى ابليس است و چه بسا نگاهى كه حسرت طولانى به بار مى آورد !» . المحاسن ، ج ، ص 109 ؛ الكافى ، ج 5 ، ص 559 ؛ ثواب الأعمال ، ص 264 ؛ بحار الأنوار ، ج 104 ، ص 40
2- . ر . ك : مستدرك الوسائل ، ج 3 ، ص 245 ؛ مجمع الزوائد ومنبع الفوائد ، ج 5 ، ص 122 ؛ كنز العمّال ، ج 15 ، ص 463 ح 41838 و 41839 ؛ المصنّف ، عبدالرزاق ، ج 3 ، ص 131 .
3- . ر . ك : سنن أبى داوود ، ج 2 ، ص 270 ، ح 4104 ؛ السنن الكبرى ، ج 2 ، ص 226 ؛ كنزالعمال ، ج 7 ، ص 331 ، ح 19115 .
4- . ر .ك : مسند أحمد ، ج 1 ، ص 76 و 213 و 251 و 329

مردان باحيا ، پشت سر زنان حركت نمى كنند . حضرت داوود عليه السلام به فرزند خود ، توصيه مى كند كه : «پشتِ سر شير حركت كن ؛ ولى پشت سر زن حركت نكن» .(1) اين ، نشان از خطر فزاينده اى است كه چنين كارى مى تواند در پى داشته باشد . به همين جهت ، وقتى قرار شد حضرت موسى عليه السلام همراه يكى از دختران حضرت شعيب عليه السلام نزد ايشان برود ، به وى گفت :

تو پشتِ سر من حركت كن . اگر اشتباه رفتم ، مرا راهنمايى كن . همانا ما خاندانى هستيم كه به پشت زنان ، نگاه نمى كنيم .(2)

در جاى ديگرى نقل شده كه گفت :

من خوش ندارم كه باد به بدن تو بوزد و در نتيجه ، بدنت را براى من توصيف كند .(3)

توليد صحنه هاى بى شرمى ، ممكن است از سوى مردان نيز صورت پذيرد . ساده ترين آن ، استفاده از پوشش هاى كوتاه است . در زمان رسول خدا ، مردان در ديدِ ديگران برهنه مى شدند و غُسل مى كردند و يا هنگام نشستن ، تا قسمت ران آنها پيدا مى شد . مردان نيز بهتر است از برهنگى پرهيز كنند . مردان شهر حيا ، در منظر ديگران برهنه نمى شوند . لقمان حكيم ، هيچ گاه برهنه و در حال قضاى حاجت ديده نشد .(4) چنان كه قبلاً نيز گفته شد ، هيچ كس بدن حضرت موسى عليه السلامرا حتّى هنگام شنا كردن نديد .(5) رسول خدا ، هيچ گاه هنگام قضاى حاجت ديده نشد(6) و هميشه به

دور از چشم ديگران ، غُسل مى كرد .(7) حضرت على عليه السلام نيز هنگام قضاى حاجت در مسافرت ها ، آن قدر از جمع دور مى شد كه ديده نمى شدند .(8)

ص: 241


1- . مستدرك الوسائل ، ج 14، ص 275.
2- . كتاب من لايحضره الفقيه ، ج 4 ، ص 19 ، ح 4974 .
3- . نور الثقلين ، ج 4 ، ص 123 ، ح 48 .
4- . ر . ك : بحار الأنوار ، ج 13 ، ص 410 .
5- . ر . ك : صحيح البخارى ، ج 4 ، ص 129 ؛ سنن الترمذى ، ج 5 ، ص 38 ؛ مسند أحمد ، ج 3 ، ص 596 ، ح 10683 .
6- . ر . ك : وسائل الشيعة طبع مؤسسة آل البيت ، ج 1 ، ص 305 .
7- . ر .ك : همان جا .
8- . ر . ك : همان ، ص 306 .

در طرف مقابل ، زنان شهر حيا نيز از نگاه كردن به نامحرم پرهيز مى كنند . وظيفه چشمپوشى از گناه و مصرف نكردن صحنه هاى توليد شده توسط مردان بى شرم ، مخصوص مردان نيست . زنان باحيا نيز از نگاه كردن به نامحرم ، خوددارى مى كنند . اين مطلب در قرآن كريم به صراحت آمده است :

وَ قُل لِّلْمُؤْمِنَ-تِ يَغْضُضْنَ مِنْ أَبْصَ-رِهِنَّ .(1)

هر جا كه صحنه شرم آورى توليد شود ، وظيفه ديگران ، اعم از زن و مرد ، اين است كه از نگاه كردن به آن ، خوددارى كنند . به همين جهت ، رسول خدا ، زنان را از نگاه كردن به مردان ، نهى كرده است .(2) امّ سلمه مى گويد : روزى من و ميمونه ، نزد رسول خدا بوديم كه فرد نابينايى بر ايشان وارد شد . حضرت به ما فرمود : «به پشت پرده برويد» . با تعجّب گفتيم : مگر نه اين است كه او كور است و ما را نمى بيند ؟! حضرت در پاسخ فرمود :

أفَعَمياوانِ أنتُما ؟! ألَستُما تُبصِرانِهِ ؟!(3)

آيا شما دو نفر هم كوريد ؟! آيا شما او را نمى بينيد ؟!

بنا بر اين ، همان گونه كه از حضرت زهرا عليهاالسلام نقل شده است ، خير زن ، تنها در اين نيست كه هيچ نامحرمى او را نبيند ؛ بلكه در اين است كه او نيز مرد نامحرمى را نبيند .(4)

چيز ديگرى كه ممكن است فضاى بصرى جامعه را آلوده سازد ، اين است كه مردان به شكل زنان درآيند و زنان به شكل مردان . اين پديده در فرهنگ غرب ، رواج دارد ؛ امّا براساس فرهنگ حيا ، اين كار ، يك فعل نابه هنجار و يك آلاينده

ص: 242


1- . نور ، آيه 31 .
2- . ر . ك : دعائم الإسلام ، ج 2 ، ص 215 ح 793 .
3- . وسائل الشيعة طبع مؤسسة آل البيت ، ج 14 ، ص 172 ؛ مكارم الأخلاق ، ص 233 ؛ بحار الأنوار ، ج 104 ، ص 37 .
4- . «ما من شى ء خير للمرأة من أن لاترى رجلاً ولا تراها ؛ براى زن ، هيچ چيز بهتر از اين نيست كه نه مردى را ببيند و نه مردى او را ببيند» . دعائم الإسلام ، ج 2 ، ص 215 ، ح 793

بصرى دانسته مى شود . در شهر حيا ، نه زن و نه مرد ، هيچ كدام تن به اين كار زشت نمى دهند ؛ هم انجام دادن آن را شرم آور مى دانند و هم از نگاه كردن به آن ، شرمنده مى شوند . شهروندان بى شرمى كه خود را به شكل جنس مخالف درآورند ، مورد نفرين رسول خدا قرار گرفته اند .(1)

بُعد ديگرى از فضاى بصرى جامعه ، رفتار افراد در برخورد با يكديگر است . فارغ از اين كه چه سخنانى ميان افراد ، رد و بدل شود ، و فارغ از اين كه چه نيّتى در پسِ رفتار داشته باشند ، «فيزيك رفتار» در برخوردها متفاوت است . اگر فقط تصوير بدون صدا از رفتارها به نمايش گذاشته شود ، تفاوت رفتارهاى مؤدّبانه و رفتارهاى غير مؤدّبانه قابل مشاهده است . به بيان ديگر ، از فاصله دور مى توان تشخيص داد كه مثلاً رفتار دو نفر در مقابل يكديگر دوستانه است يا دشمنانه . اين ، بدان جهت است كه ميان رفتارهاى محترمانه و غير محترمانه ، تفاوت وجود دارد . رفتارهاى محترمانه ، نمايى زيبا ، نرم و چشمنواز دارند و رفتارهاى غيرمحترمانه ، نمايى زشت ، سخت و آزاردهنده . آيا داورى بصرى انسان ها از اين دو گونه رفتار ، يكسان است ؟ انسان ها از مشاهده كدام يك از اين دو گونه رفتار ، لذّت مى برند ؟ و از كدام يك متنفر مى شوند ؟ تصوّر كنيد در جامعه اى رفتارهاى مؤدّبانه و محترمانه فراگير باشد . در اين صورت ، نماى جامعه و جلوه هاى بصرى آن ، چه شكلى خواهد داشت ؟ اكنون تصوّر كنيد كه رفتارهاى غير مؤدّبانه و غير محترمانه در جامعه اى حاكم گردد . در اين صورت ، نماى جامعه و جلوه هاى بصرى آن ، چه شكلى خواهد داشت ؟ به خوبى روشن است كه رعايت ادب و احترام در حوزه رفتار ، چه تأثيرى در ظاهر رفتارها دارد . همان

ص: 243


1- . در دعائم الإسلام آمده : «ولعن المذكرات من النساء والمؤنثين من الرجال ؛ و نفرين كرد زنان مردنما و مردان زن نما را» ج 2 ص 215 ، ح 769 . رسول خدا نيز فرموده است : «لعن اللّه المذكرات من النساء والمؤنثين من الرجال ؛ نفرين خدا بر زنان مردنما و مردان زن نما» . (المصنف ، عبدالرزاق ، ج 4 ، ص 319 ، ح 7931)

گونه كه پيش از اين گفتيم ، در شهر حيا ، حرمت ، احترام و ادب ، حاكم است و اين ، ظاهر رفتارها را تحت تأثير خود قرار مى دهد . امام على عليه السلام فرموده است كه حياى انسان ها سبب مى شود به گونه اى با هم برخورد نكنند كه موجبات ناخرسندى يكديگر را فراهم كنند .(1) در شهر حيا ، چشم ها به يكديگر خيره نمى شوند و با بغض و كينه و بى شرمى به يكديگر نگاه نمى كنند ؛ بلكه با مهربانى و ملاطفت به يكديگر مى نگرند و چه بسا هنگام سخن گفتن ، سر به زير اندازند ، همان گونه كه رسول خدا چنين مى كرد .(2) يا تصوّر كنيد بناست به كسى كه نيازمند است ، كمك شود . شهروند باحيايى همچون سيد الشهدا ، بدون اين كه چشم در چشمِ فرد نيازمند بيندازد ، از پشت در به وى كمك مى كند تا سرافكندگى درخواست را در وى نبيند .(3) نمونه هايى از اين دست ، بسيار است . به طور كلّى ، وقار و لطافت و نرمى ، ويژگى ظاهرى رفتارهاى محترمانه و مؤدّبانه اى است كه از حيا الهام گرفته است و برعكس ، وقاحت ، خشونت و تندى ، ويژه رفتارهاى بى شرمانه است . بنا بر اين ، در شهر حيا ، شاهد نمايش رفتارهاى لطيف ، زيبا و محترمانه اى هستيم كه دنيايى از وقار و شرم را در خود دارند .

حيا و پرده پوشى

در شهر حيا ، صحنه علنى جامعه ، عارى از هر گونه زشتى و آلودگى است . شهروندان شهر حيا ، حرمت چشم هاى يكديگر را نگه مى دارند و از خلق رفتارهاى نازيبا در منظر يكديگر ، خوددارى مى كنند . اگر لغزش و اشتباهى

ص: 244


1- . امام على عليه السلام : «من كمال المرء المؤمن تركه ما لايجمل به ومن حيائه أن لايلقى أحدا بما تكره ؛ از كمال مرد مؤمن ، اين است كه آنچه را نازيبا است ، ترك كند و از حياى او اين است كه با هيچ كس آن گونه برخورد نمى كند كه او را ناخرسند سازد» . أعلام الدين ، ص 127 ؛ بحار الأنوار ، ج 78 ، ص 80 ، ح 66
2- . امام صادق عليه السلام : كان النبى صلى الله عليه و آله : غض طرفه عن الناس حياءً حين كلموه ؛ همواره رسول خدا هنگام سخن گفتن مردم با ايشان ، صورت خود را از سر شرم به زير مى انداخت» . الكافى ، ج 5 ، ص 565 ، ح 41 .
3- . مناقب ابن شهر آشوب ، ج 4 ، ص 65 .

هست ، در خفا و در پسِ پرده صورت مى پذيرد . از اين رو ، صحنه آشكار شهر ، زيبا و عارى از پليدى است .

همچنين در شهر حيا ، كسى به دنبال فاش كردن اسرار مردم و نمايان سازى پنهان آنان نيست . پرده درى و افشاگرى در قاموس مردان حيا ، وجود ندارد . مردان حيا ، پرده پوش اند ، نه پرده دَر . روزى رسول خدا به على عليه السلامفرمود : «اگر

ببينى كسى در حال انجام دادن فحشاست ، چه مى كنى ؟» . على عليه السلام گفت : پرده پوشى مى كنم . حضرت پرسيد : «اگر براى بار دوم ببينى ؟!» . گفت : با عبا و رداى خود ، او را مى پوشانم . اين سؤال ، سه بار تكرار شد و در مرتبه سوم هم جواب على عليه السلام همان بود . حضرت در واكنش به اين روش كريمانه فرمود :

لا فَتى إلاّ عَلِيٌّ .

هيچ جوانْ مردى جز على نيست .

آن گاه خطاب به مردم فرمود :

اُستُروا عَلى إخوانِكُم .(1)

نسبت به برادرانتان پرده پوشى كنيد .

همچنين رسول خدا مى فرمود :

مَن كانَ يُؤمِنُ بِاللّه ِ وَاليَومِ الآخِرِ ، فَلايَرفَعَنَّ إلَينا عَورَةَ مُسلِمٍ .(2)

هر كه به خدا و روز جزا ايمان دارد ، سرّ هيچ مسلمانى را به ما منتقل نكند .

و نيز فرمود : «نسبت به هيچ كس ، پرده درى نكنيد» ؛(3) بلكه فراتر از اين ، بايد پرده پوش بود . گاهى ممكن است آنچه پنهان است ، فاش نگردد ؛ ولى فراتر از اين ، آن است كه آنچه را كه ممكن است آشكار شود ، پنهان كنيم . رسول خدا مى فرمايد :

ص: 245


1- . مستدرك الوسائل ، ج 12 ، ص 426 .
2- . نثر الدرّ ، ج 1 ، ص 266 ؛ مشكاه الأنوار ، ص 338 .
3- . «لاتخرقن على أحد سترا» . (مسند الشهاب ، ج 2 ، ص 84 ، ح 933 ؛ المعجم الكبير ، ج 4 ، ص 6 ؛ كنزالعمّال ، ج 4 ، ص 246 ، ح 10372)

مَن سَتَرَ مُسلِما ، سَتَرَهُ اللّه ُ فِي الدُّنيا وَالآخِرَةِ .(1)

هر كه نسبت به مسلمانى پرده پوشى كند ، خداوند در دنيا و آخرت ، در كارِ او پرده پوشى مى كند .

امام صادق عليه السلام نيز فرموده است :

مَن سَتَرَ عَلى مُؤمِنٍ عَورَةً يَخافُها ، سَتَرَ اللّه ُ عَلَيهِ سَبعينَ عَورَةً مِن عَوراتِ الدُّنيا وَالآخِرَةِ .(2)

هر كه سرّ مؤمنى را كه از فاش شدن آن بيمناك است ، بپوشاند ، خداوند ، هفتاد زشتى از زشتى هاى دنيا و آخرت او را مى پوشاند .

امّا در شهر بى شرمى ، آنچه پنهان است ، آشكار مى گردد و بدين وسيله ، زشتى ها نمايان مى شوند و صحنه علنى جامعه آلوده مى گردد .

حيا و پاكى خلوت شهر

شهر حيا ، اگر از بالاترين حدّ حيا برخوردار باشد ، خلوت ها و نهان هاى آن نيز پاك و عارى از زشتى خواهد بود . جامعه ، يك صحنه علنى دارد و يك لايه نهانى . اگر عيار حياى جامعه در حدّ «حياى از مردم» باشد ، صحنه علنى جامعه ، پاك و پيراسته خواهد بود ، با آن كه ممكن است لايه هاى زيرين و نهانى جامعه ، آلوده باشد . امّا اگر عيار حياى جامعه كامل باشد و مردم به درجه «حياى از خداوند» رسيده باشند ، خلوت ها و نهان هاى جامعه نيز پاك و پيراسته خواهد شد و اين ، بهترين وضعيت است . اين مسئله به طور مفصّل در فصل «حيا و خلوت» مطرح شد و نيازى به تكرار آن نيست . تنها به اين نكته توجّه مى دهيم كه تأثيرات اجتماعى حيا چيست و نقش هر مرتبه از مراتب حيا چه اندازه خواهد بود .

ص: 246


1- . صحيح مسلم ، ج 4 ، ص 2074 ح 2699 . همچنين ، ر . ك : سنن ابن ماجة ، ج 1 ، ص 82 (ح 225) ؛ تاريخ بغداد ، ج 13 ، ص 156 .
2- . الكافى ، ج 2 ، ص 200 . همچنين ر . ك : ثواب الأعمال ، ص 163 ؛ بحار الأنوار ، ج 74 ، ص 322 .

گذشته از اين كه با كامل بودن عيار حياى جامعه ، نهان هاى جامعه مصونيت پيدا مى كنند ، گم نامى هاى جامعه نيز - كه ويژه كلانْ شهرهاست - مصونيت مى يابند . در جاى خود گفتيم كه الگوى دينى شهرنشينى ، مانع بروز پديده گم نامى است ؛(1) امّا اگر به هر دليلى پديده گم نامى به وجود آيد ، حياى از خداوند ، مى تواند اين وضعيت را پاك نگه دارد و از آلوده شدن آن جلوگيرى مى كند .

حيا و رعايت حقوق همسايگى

در شهر حيا ، حقوق همسايگان به خوبى رعايت مى شود . مردان حيا ، كوتاهى در حقّ همسايه را قبيح و مايه شرمسارى مى دانند .(2) به همين جهت ، حيا ، عامل مهمّى در حفظ حقوق همسايگان است . اهل حيا براى همسايه حرمت قائل اند . رسول خدا فرموده است :

حُرمَةُ الجارِ عَلَى الجارِ كَحُرمَةِ اُمِّهِ .(3)

حرمت همسايه بر همسايه ، همانند حرمت مادر اوست .

همان گونه كه انسان هاى باحيا ، براى مادر خود ، احترام قائل اند ، براى همسايه نيز احترام قائل اند . به راستى با حاكميت چنين فرهنگى در يك جامعه ، چه رابطه اى ميان همسايه ها برقرار خواهد شد ؟ در چنين فرهنگى ، هر كار قبيحى ، قبيح است و انجام دادن آن در حقّ هر كسى ، زشت و ناپسند ؛ امّا اگر نسبت به همسايه باشد ، ده بار قبيح تر از است . مثلاً سرقت از خانه همسايه ، قبيح تر از سرقت از ده خانه ديگر است و يا نگاه بد به ناموس همسايه داشتن ،

ص: 247


1- . ر . ك : بخش دوم ، فصل دوم : حيا و گم نامى .
2- . امام صادق عليه السلام مى فرمايد : «أما يستحيى الرجل منكم أن يعرف جاره حقه ولا يعرف حق جاره ؛ آيا هر يك از شما شرم نمى كند از اين كه همسايه اش حقّ او را بشناسد ، ولى او حقّ همسايه اش را نشناسد ؟» . الكافى ، ج 2 ، ص 635
3- . الكافى ، ج 2 ، ص 666 ؛ تهذيب الأحكام ، ج 6 ، ص 141 .

قبيح تر از نگاه بد به ده ناموس ديگر داشتن است .(1) بنا بر اين ، با حاكميت فرهنگ حيا ، روابطى مبتنى بر احترام و تكريم در ميان همسايه ها برقرار مى شود .

حيا و كمك به نيازمندان جامعه

در شهر حيا ، نيازمندان ، بى پناه و بى پاسخ نمى مانند . حيا سبب مى شود كه اميد اميدواران ، نااميد نشود و دست تهى دستان خالى برنگردد . اگر حاجتمندى به يك انسان باحيا رو اندازد ، وى از رد كردن او شرم دارد . كرامت چنين انسان هايى اجازه نمى دهد كه درخواست نيازمندان ، بى پاسخ بماند . نقل شده است كه رسول خدا به جهت شدّت حيايى كه داشت ، هيچ نيازمندى را رد نمى كرد .(2) اگر چنين فرهنگى در جامعه وجود داشته باشد ، نياز نيازمندان ، برطرف مى شود و آلام آنان ، تسكين مى يابد . توصيه شده است كه هيچ نيازمندى را دست خالى برنگردانيد و اگر هيچ امكانى براى كمك به وى نداريد ، دست كم به گونه اى زيبا و محترمانه او را برگردانيد .(3)

ص: 248


1- . از مقداد بن اسود روايت شده : «قال رسول اللّه لأصحابه : ما تقولون فى الزنا ؟ قالوا : حرمه اللّه ورسوله فهو حرام إلى يوم القيامة . قال : فقال رسول اللّه لأصحابه : لأن يزنى الرجل بعشر نسوة أيسر عليه من أن يزنى بامرأة جاره . قال : فقال : ماتقولون في السرقة ؟ قالوا : حرمها اللّه ورسوله فهى حرام . قال : لأن يسرق الرجل من عشرة أبيات ، أيسر عليه من أن يسرق من جاره ؛ رسول خدا به اصحاب خود فرمود : درباره زنا چه مى گوييد ؟ گفتند : خدا و رسولش آن را حرام كرده اند و از اين رو تا قيامت حرام است . پس رسول خدا به اصحاب خود فرمود : اگر كسى با ده زن زنا كند ، بهتر از آن است كه با زن همسايه اش زنا كند . سپس حضرت پرسيد : درباره سرقت چه مى گوييد ؟ گفتند : خدا و رسولش آن را حرام كرده اند و ازين رو حرام است . حضرت فرمود : اگر كسى از ده خانه سرقت كند ، بهتر از آن است كه از خانه همسايه اش سرقت كند» . مسند ابن حنبل ، ج 9 ، ص 226 ، ح 23915 . همچنين ر . ك : المعجم الكبير ، ج 20 ، ص 257 ؛ كنزالعمّال ، ج 9 ، ص 53 ، ح 24901
2- . الكافى ، ج 4 ، ص 15 ؛ مكارم الأخلاق ، ج 1 ، ص 71 .
3- . ر . ك : ميزان الحكمة ، ج 5 ، ص 2336 النهى عن ردّ السائل .

بخش دوم : قلمرو حيا / حيا و رسانه

فصل ششم : حيا و رسانه

چه رسالت رسانه را بيان واقعيت ها بدانيم و چه فرهنگ سازى ، آنچه مهم است ، اين است كه ماهيت رسانه ، ابلاغ پيام است . اين ابلاغ مى تواند به صورت نوشتارى باشد (مثل : روزنامه ها و مجلات) و يا ديدارى (مثل مجلاّت تصويرى) و يا شنيدارى (مثل : راديو و كاسِت هاى صوتى) و يا تصويرى (مثل تلويزيون ، سينما ، ويدئو ، و ...) . در همه اينها ، يك «پيام» توسط رسانه القا مى گردد . هدف اين بحث ، آن است كه «پيام هاى رسانه اى» با معيار حيا سنجيده شوند و روشن شود كه حيا چه تأثيرى مى تواند بر روند اطّلاع رسانى داشته باشد ؟ آيا پيام هاى رسانه اى مى تواند يكى از قلمروهاى حيا باشد ؟ آيا حيا مى تواند در ارسال پيام ها دخالت كند و تأثيرگذار باشد ؟ و از سوى ديگر ، رسانه چه تأثيرى بر حيا دارد ؟ آيا مى تواند در كاهش يا افزايش ، و تضعيف يا تقويت حيا تأثيرگذار باشد ؟ بنا بر اين ، بحث را در دو زمينه پى مى گيريم : حياى پيام و پيام حيا .

حياى پيام

پيامى كه توسط رسانه ها ابلاغ مى شود ، هم مى تواند به رداى زيباى حيا مزيّن باشد ، و هم مى تواند برهنه و دريده باشد . باحيايى و بى حيايى ، مختصّ انسان ها ، آن هم در بُعد جسمانى نيست . پيام رسانه نيز مى تواند باحيا

ص: 249

يا بى حيا باشد . رسانه اى را مى توان مطابق معيار حيا دانست كه به تبليغ آنچه قبيح و نارواست ، نپردازد . ممكن است آنچه قبيح و ناروا خوانده مى شود ، واقعيت داشته باشد و گفته شود كار رسانه نيز منعكس كردن واقعيت هاست ؛ ولى بايد توجّه داشت كه هر واقعيتى ، الزاما مطابق حيا و شرم نيست . بنا بر اين ، پيام باحيا ، پيامى است كه به نمايان سازى آنچه قبيح و ناروا شمرده مى شود ، نپردازد .

به بيان ديگر ، رسانه را مى توان به يك انسان تشبيه كرد و پيام هاى آن را به رفتارها و كردارهاى وى . همان گونه كه نمايان سازى كارهاى نابه هنجار ، براى انسانْ شرم آور است ، يك رسانه نيز اگر آنچه بيان مى كند و يا به نمايش مى گذارد ، قبيح و ناروا باشد ، شرم آور خواهد بود و همان گونه كه آن انسان را نمى توان باحيا ناميد ، اين رسانه را نيز نمى تواند باحيا ناميد . رسانه اى كه آنچه

توليد كرده و به نمايش مى گذارد ، پيام هاى زشت و ناروا باشد ، رسانه اى بى حياست و رسانه اى كه از توليد و نمايان سازى آنچه قبيح است ، پرهيز كند و به تبليغ نيكى ها بپردازد ، رسانه اى باحياست . امروز ، «سكس» و «خشونت» ، عناصر اصلى پيام هاى رسانه اى ، بخصوص رسانه هاى تصويرى را تشكيل مى دهند . شايد مسئله خشونت و بى رحمى ، ارتباط چندانى با موضوع بحث ما نداشته باشد ، به خلاف مسئله سكس و شهوت ، كه ارتباط مستقيم دارد . اغلب فيلم هاى توليدى در جهان ، رگه هايى از سكس دارند و بسيارى از آنها به سكس ، اختصاص دارند . بسيارى از مجلّه ها نيز در اين زمينه توليد مى شوند و اغلب آنها رگه هايى از سكس دارند . موسيقى هايى نيز كه توليد مى شوند ، از اين قاعده خارج نيستند . به طور كلّى ، مى توان فرهنگ رسانه اىِ امروز را فرهنگ عريانى و برهنگى دانست كه زشت ترين صحنه ها و شنيع ترين حالت ها را به تصوير كشيده ، به نمايش مى گذارد .

ص: 250

نكته ديگر ، گستره نمايان شدن اين گونه پيام هاست كه هيچ حد و مرزى نمى شناسند و به همه سرزمين ها رخنه مى كنند و همه جامعه ها را تحت سيطره خود درمى آورند . فيلمى كه توليد مى شود ويا مجلّه اى كه چاپ مى شود و يا موسيقى اى كه پخش مى شود ، محدود به قلمروى خاص نيست . امروز با گسترش فن آورى و پيدايش اينترنت و ماهواره ها ، توليدات سكس ، نمايش جهانى پيدا مى كنند . كار قبيحى كه انجام مى شود ، هر اندازه كه در حضور ناظران بيشترى صورت پذيرد ، نشان از بى حيايى بيشتر دارد . هر چه ناظرها بيشتر باشند ، قدرت شرم انگيزى آنان بيشتر مى شود و اگر در چنين فضايى باز هم كار ناروايى انجام شود ، حكايت از بى شرمى تمام دارد . مخاطبان رسانه ها در حقيقت ، ناظران رفتار رسانه اند . وقتى رسانه اى حاضر است در يك جمع جهانى به نمايش صحنه هاى شنيع و مستهجن بپردازد ، نشان مى دهد كه بى شرمى اش نيز جهانى است . اين ، مصداق همان چيزى است كه در فرهنگ قرآن از آن به عنوان «اشاعه فحشا» نام برده شده است :

إِنَّ الَّذِينَ يُحِبُّونَ أَن تَشِيعَ الْفَ-حِشَةُ فِى الَّذِينَ ءَامَنُواْ لَهُمْ عَذَابٌ أَلِيمٌ .(1)

به درستى ، براى كسانى كه دوست دارند فحشا را در ميان اهل ايمان پراكنده سازند ، عذابى دردناك خواهد بود .

همچنين در روايات آمده كه منتشر ساختن فحشا و منكرات ، همانند عمل كردن به آنهاست .(2)

گذشته از سكس ، رسانه ، كاركرد ديگرى نيز دارد كه با موضوع حيا ارتباط

ص: 251


1- . نور ، آيه 18 .
2- . رسول خدا مى فرمايد : «من أذاع فاحشة كان كمبتدئها ؛ هر كس فحشايى را منتشر كند ، همانند فحشا كننده است» الكافى ، ج 2 ، ص 356 ؛ الاختصاص ، ص 229 ؛ بحار الأنوار ، ج 73 ، ص 384 . در روايت ديگرى آمده كه ايشان فرمود : «ألا ومن سمع فاحشة فأفشاها فهو كالذى أتاها ؛ هر كس فحشايى را بشنود و آن را افشا كند ، همانند كسى است كه آن را انجام داده است (كتاب من لايحضره الفقيه ، ج 4 ، ص 15 ؛ الأمالى ، صدوق ، ص 516 ؛ بحار الأنوار ، ج 75 ، ص 213) .

نزديك دارد و آن ، «اطّلاع رسانى» است . رسانه ها ، اخبار و اطّلاعات را جمع آورى مى كنند و به سمع و نظر مخاطبان مى رسانند . اين كار ، ممكن است با رسواسازى و افشاگرى همراه باشد . آنچه به عنوان خبر توليد مى شود ، يا مطابق واقع است و يا نيست . ممكن است خبرى كه توليد مى شود ، راست باشد . در اين صورت ، احتمال دارد كه اين خبر ، حقيقتى پنهان را آشكار سازد و به اطّلاع عموم برساند . نتيجه اين افشاگرى ، رسوا كردن يك انسان است و نتيجه رسواسازى ، ريخته شدن قبحِ كارها و پاره شدن پرده هاى حجب و حياست و پيامد بى حيايى ، افزايش فحشا و زشتى است . به همين جهت ، از افشاگرى و رسواسازى مردم به شدّتْ نهى شده است . رسول خدا مى فرمايد :

لاتَخرِقَنَّ عَلى أحَدٍ سِترا .(1)

هرگز پرده [حجب و حياى] كسى را پاره مكن .

و يا امام صادق عليه السلام مى فرمايد :

ولا تَفضَح أحَدا حَيثُ سَتَرَ اللّه ِ عَلَيكَ ما أعظَمَ مِنهُ وَاشتَغِل بِعَيبِ نَفسِكَ .(2)

هيچ كس را رسوا نكن كه پرده پوشى خدا بر تو بزرگ تر است و به عيب خود ، مشغول باش .

رسانه هاى افشاگر ، پِيجوى لغزش ها و خطاها هستند . آن قدر جستجو مى كنند و آن قدر كمين مى كنند تا لغزشى را پيدا و اعلام كنند .(3) با كسى طرح دوستى مى ريزند و لغزش هاى او را جمع مى كنند و يكباره ، او را رسوا كرده ، نابود مى سازند . در احاديث ، از اين كار ، به عنوان نزديك ترين مرحله به كفر ياد شده است .(4) اين در حالى است كه رسول خدا فرموده است كه اگر كسى

ص: 252


1- . المعجم الكبير ، ج 4 ، ص 6 ؛ مسند الشهاب ، ج 2 ، ص 84 ح 933 .
2- . شرح مصباح الشريعة ، ص 63 .
3- . ر . ك : الكافى ، ج 2 ، ص 354 ؛ بحار الأنوار ، ج 75 ، ص 218 ؛ كنزالعمّال ، ج 3 ، ص 457 .
4- . ر . ك : بحار الأنوار ، ج 75 ، ص 365 .

سخنى را گفت و سپس متوجه شد كه نبايد اين سخن را بر زبان جارى مى ساخته، اين سخن در نزد شنونده ، «امانت» است(1) و نبايد در امانت ، خيانت كرد .

اگر خبرنگارى در اين موقعيت قرار گيرد ، چه خواهد كرد ؟! در اسلام ، اسرار مردم ، امانت دانسته شده است و حتّى آنچه را هم كه فرد ، مايل به افشاى آن نيست ، امانت مى داند . رسول خدا مى فرمايد : هر كس سخنى بگويد كه دوست ندارد فاش شود ، امانت به شمار مى رود ، حتّى اگر صاحب خبر ، آن را كتمان نكرده باشد .(2)

در حديث ديگرى ، آن حضرت ، همه مجلس ها را امانت دانسته و فرموده است : براى هيچ مؤمنى جايز نيست كه كار نارواى مؤمن ديگر را از پرده ، بيرون اندازد .(3) رسول خدا ، در حديث ديگرى مجلس ها را امانت هاى خدايى دانسته و افشاى آنچه را كه مايه ناخرسندى ديگرى است ، جايز ندانسته است .(4) بنا بر اين ، پديده افشاگرى و رسواسازى ، كارى است برخلاف آموزه هاى دين و فرهنگ حيا .

رسانه دينى اى كه از ويژگى حيا برخوردار است ، حرمت و آبروى افراد را حفظ مى كند و آنان را رسوا و بى آبرو نمى سازد ؛ امّا رسانه هاى بيگانه از فرهنگ حيا ، از

فاش كردن اسرار مردم و پى بردن به اسرار و رسوا كردن آنان ، لذّت مى برند .

ص: 253


1- . رسول خدا فرمود : «إذا حدّث الرجل بالحديث ثمّ التفت فهى أمانة ؛ هر گاه كسى سخنى بگويد و سپس متوجه شود ، سخن او امانت است» . سنن ابى داوود ، ج 2 ، ص 684 ، ح 4868 ؛ سنن الترمذى ، ج 4 ، ص 301 ، ح 1959
2- . رسول خدا فرمود : «من حدث حديثا لايحب أن يغشى عليه فهو أمانة وإن لم يكتمه صاحبه ؛ اگر كسى سخنى گويد و دوست نداشته باشد كه پراكنده شود ، سخن او امانت است ، هر چند گوينده ، آن را كتمان نكرده باشد» . كنزالعمّال ، ج 9 ، ص 143 ، ح 25429
3- . «المجالس أمانة ولا يحل لمؤمن أن يرفع على مؤمن قبيحا ؛ جلسه ها امانت اند و جايز نيست كه مؤمن ، كار قبيح مؤمن ديگرى را آشكار كند» . كنزالعمّال ، ج 9 ، ص 143 ، ح 25431
4- . «إنّما يتجالس المتجالسان بأمانة اللّه فلا يحل لأحدهما أن يغشي على صاحبه ما يكره ؛ همنشين ها به امانت الهى در جلسه ها مى نشينند . از اين رو براى يكى از آن دو جايز نيست كه عليه همنشين خود چيزى را منتشر سازد كه او از آن ناخرسند مى گردد» . كنزالعمّال ، ج 9 ، ص 143 ، ح 25433

اين مربوط به انعكاس امورى بود كه واقعيت داشت . و امّا اخبارى كه دروغ بوده ، مطابق با واقع نيستند ، دو ويژگى برخلاف فرهنگ حيا دارند : يكى رسواسازى و بى آبرو كردن ديگران ، و ديگرى دروغ بودن خبر . در مباحث گذشته به ويژگى اوّل پرداختيم . ويژگى دوم نيز خود ، يكى از نشانه هاى بى حيايى است . در بحث قبل ، صحبت از خبر راست بود و اين جا از خبر دروغ . انسان دروغگو ، حيا ندارد .(1) از دروغگويى به عنوان قبيح ترينِ كارها ياد شده است .(2) لذا رسانه دروغگو ، رسانه اى بى حياست .

نكته ديگر ، ادبيات رسانه است . گاهى ممكن است از زشت ترين كلمات و قبيح ترين جملات استفاده شود . ادبيات هتاك و فحّاش ، از مصاديق بارز بى حيايى است . گاهى علاوه بر آن كه يك خبر ، دروغ است و يا اگر دروغ نيست ، افشاگر و رسواكننده است ، از ادبياتى استفاده مى كند كه سرشار از هتّاكى و فحّاشى است . اين نيز از نشانه هاى بى حيايى يك رسانه است . حيا و فحش در برابر هم قرار دارند .(3) همان گونه كه حيا ناشى از كرامت فرد است ، زشتگويى از پستى فرد است ؛ هتّاكى و فحّاشى سلاح افراد پست است .(4) انسان كريم ، هرگز از چنين ادبياتى استفاده نمى كند .(5)

پيام حيا

رسانه مى تواند به صورت ترويج كننده حيا و شرم درآيد . هر چند گام اوّل ، آن است كه پيام رسانه ، بى حيا نباشد ، امّا گام هاى بعدى آن است كه «پيام حيا» را

ص: 254


1- . امام على عليه السلام : لاحياء للكذاب ؛ دروغگو حيا ندارد» . غررالحكم و دررالكلم ، ح 1049
2- . ر . ك : ميزان الحكمة ، ج 11 ، ص 5122 الكذب أدنى الأخلاق .
3- . ر . ك : الأمالى ، مفيد ، ص 167 ؛ سنن ابن ماجة ، ج 2 ، ص 1400 ؛ كنز العمال ، ج 3 ، ص 559 .
4- . امام باقر عليه السلام فرمود : «سلاح اللئام قبيح الكلام» . سفينة البحار ، ج 2 ، ص 346
5- . امام على عليه السلام فرمود : «ما أفحش كريم قطّ ؛ شخص بزرگوار ، هرگز فحش نمى دهد» . (مستدرك الوسائل ، ج 2 ، ص 339) .

ابلاغ كند ؛ يعنى آنچه را ارسال مى كند ، پيامى باشد كه به طور مستقيم يا غير مستقيم ، حيا را ترويج نمايد . اين ، چيزى است كه شايد به ندرت بتوان براى آن نمونه پيدا كرد . كدام رسانه را مى توان يافت كه پيام حيا را تبليغ كند ؟ امروزه حيا

با همه زيبايى و كاركردى كه دارد ، يك سخن فراموش شده است . امروز را مى توان « دوران غربت حيا » در رسانه دانست . هر چند رسانه هاى ايران را در مقايسه با ديگر رسانه هاى جهان ، مى توان از نجيب ترين و پاك ترين رسانه ها دانست ؛ امّا با اين حال ، حيا براى همه و از جمله براى رسانه ها يك موضوع ناشناخته است . تا چه اندازه حيا را مى شناسند ؟ و تا چه اندازه از قلمروهاى آن آگاه اند ؟ و آيا حيا در رسانه هاى ما سير صعودى دارد يا سير نزولى ؟ و ...

به هر حال ، براى رشد حيا در جامعه ، تبليغ آن ، يك ضرورت است و براى تبليغ حيا ، شناخت صحيح آن لازم است . بايد حيا را به درستى شناخت و آن را به پيام هاى رسانه اى تبديل كرد و سپس ، مردم را با آن آشنا نمود . اگر حيا موضوع تبليغ رسانه ها قرار گيرد ، مى تواند به گسترش فرهنگ حيا و ريشه دار شدن آن ، كمك فراوانى نمايد . بخش فراوانى از غربت حيا در زندگى بشر ، به دليل ناشناخته بودن آن است . رسانه در شكست اين غربت و انزوا ، مى تواند نقش مهمّى ايفا كند . شايد در مقطع كنونى كه حيا يك ضدّ ارزش معرفى مى شود ، رسالت رسانه ها مضاعف گردد .

ص: 255

ص: 256

بخش دوم : قلمرو حيا / حيا و مديريت

فصل هفتم : حيا و مديريت

يكى ديگر از قلمروهاى حيا ، حوزه مديريت است . شايد در آغاز ، عجيب به نظر بيايد ؛ ولى در ادامه خواهيد ديد كه حيا در سلامت مديريت نيز نقش مهمّى دارد . در اين بحث ، شخص مدير ، كارمندان زيردست او ، روابط مدير با كارمندان ، رابطه كارمندان با مدير و روابط كارمندان با يكديگر ، مورد بررسى قرار مى گيرد و برآنيم كه بدانيم : حياى مدير ، چه تأثيرى در سلامت مديريت دارد ؟ و روابط مدير با كارمندان را چگونه شكل مى دهد ؟ همچنين نقش حيا در سلامت جريان كار در ميان كارمندان چيست ؟ و چه تأثيرى در شكل دهى روابط سالم ميان كارمندان و ارتباط سالم آنان با مدير دارد ؟ البته اين بحث ، محدود به يك اداره نيست و از مديريت كلان جامعه تا مديريت هاى خُرد را شامل مى شود .

حياى مدير و مديريت باحيا

مديريت باحيا ، مديريتى است كه بر اساس تكريم و احترام باشد ، نه براساس ترس و تحقير . تحقير و حرمت شكنى ، ويژگى مديريت فرعونى است . قرآن كريم ، درباره شيوه مديريتى فرعون مى فرمايد :

فَاسْتَخَفَّ قَوْمَهُو فَأَطَاعُوهُ .(1)

فرعون ، قوم خود را تحقير مى كرد و بدين ترتيب ، آنان ، از وى اطاعت مى كردند .

ص: 257


1- . زخرف ، آيه 54 .

شكّى نيست كه فرمانبردارى ، يكى از شرايط موفّقيت در مديريت است ؛ امّا به چه قيمتى ؟ فرمانبردارى ، اگر به قيمت شكسته شدن حرمت انسان ها و لكّه دار شدن كرامت آنان و بى آبرو شدن و خوار شدن آنها باشد ، از نظر اسلام ، پذيرفتنى نيست . مديريت دينى ، بر پايه حرمت و تكريم انسان ، استوار است . مديريت حيا ، حرمت متقابل ميان مدير و كارمندان را تضمين مى كند . وجود پرده هاى حجب و حيا ميان مدير و كارمندان ، يكى از عوامل موفّقيت در مديريت است . مدير موفّق ، كسى است كه دستورهاى وى و رفتار وى و نحوه ارتباط وى با افراد تحت مديريتش مزيّن به پرده اى از حيا باشد . در اين باره به مواردى چند ، اشاره مى گردد :

الف) پرده درى نكردن

گاهى يك دستور ، فارغ از اين كه چگونه ابلاغ شود ، فاقد عنصر حياست . گاهى شيوه ابلاغ ، فاقد عنصر حجب وحياست . گاهى نحوه ارتباط مدير با كارمندان و شيوه برخورد وى با آنان ، فاقد عنصر شرم است . اگر مديرى پرده درى كند ، ممكن است هيچ حرمت و مرزى باقى نماند و روى افراد به يكديگر باز شود و شيرازه كار ، از هم بپاشد . به همين جهت ، مثلاً اگر فردى خود ، كار انجام شده را انكار كند ، بهتر است سخن او مورد تأييد قرار گيرد . محمّد بن فضيل مى گويد به امام كاظم عليه السلامگفتم كه گاهى از برادران ايمانى چيزى نقل مى شود كه آنان ، پشتِ سر من گفته اند . وقتى از خودِ آنان مى پرسم ، انكار مى كنند ، حال آن كه كسانى كه خبر را نقل كرده اند ، انسان هاى مورد اعتمادى هستند . حضرت فرمود :

اى محمّد ! گوش و چشم خودت را در مورد برادر دينى ات دروغگو بشمار . اگر پنجاه نفر نزد تو قسم خوردند ؛ ولى خودِ آن فرد ، سخن ديگرى گفت ، او را تصديق و ديگران را تكذيب كن . مبادا چيزى بر زبان جارى كنى كه موجب خوارى وى شود و مردانگى و آبروى او را نزد ديگران ، از بين ببرى كه در اين

ص: 258

صورت ، در زمره كسانى خواهى بود كه خداوند ، درباره آنان فرموده است : «إِنَّ الَّذِينَ يُحِبُّونَ أَن تَشِيعَ الْفَ-حِشَةُ فِى الَّذِينَ ءَامَنُواْ لهم عذاب أليم ؛(1) به درستى براى كسانى كه دوست دارند فحشا را در ميان اهل ايمان پراكنده سازند ، عذابى دردناك خواهد بود» .(2)

ب) پرده پوشى كردن

مدير باحيا ، نه تنها هنگام مواجهه با خطاى كارمندان ، پرده درى و آبروريزى نمى كند ، بلكه تا آن جا كه ممكن است ، به پرده پوشى مى پردازد و به دنبال كشف عيوب نيست و آنچه را آشكار شده ، توجيه مى كند . اين كه گاهى حضرت على عليه السلامبراى خطا و گناه ديگران ، عذرتراشى مى كرد ، بر همين اساس است . خطاپوشى ، ويژگى مدير باحياست . امام على عليه السلامدر نامه خود به مالك اشتر مى نويسد :

إنَّ فِي النّاسِ عُيوبا ، الوالي أحَقُّ مِن سَترِها ، فَلا تَكشِفَنَّ عَمّا غابَ عَنكَ مِنها ، فَإِنَّما عَلَيكَ تَطهيرُ ما ظَهَرَ لَكَ ، وَاللّه ُ يَحكُمُ عَلى ما غابَ عَنكَ ، فَاستُرِ العَورَةَ مَا استَطَعتَ يَستُرِ اللّه ُ مِنكَ ما تُحِبُّ سَترَهُ مِن رَعِيَّتِكَ .(3)

مردم ، عيوبى دارند كه زمامدار در پوشاندن آنها از هر كسى سزاوارتر است . پس ، در صدد كشف آنچه از ديد تو پنهان است ، مباش كه وظيفه تو ، پاك نمايى چيزهايى است كه آشكار شده ، و آنچه پنهان است ، خداوند ، درباره آن حكم مى كند . بنا بر اين تا آن جا كه مى توانى ، عيوب مردم را بپوشان ، تا خداوند ، چيزهايى را از تو كه دوست ندارى بر مردم فاش شود ، بپوشاند .

به همين جهت ، حضرت ، بدترين زيردستِ يك مدير را كسى مى داند كه عيبجوى ديگران است :

ص: 259


1- . نور ، آيه 19 .
2- . الكافى ، ج 8 ، ص 147 ؛ بحار الأنوار ، ج 75 ، ص 215 .
3- . نهج البلاغه ، نامه 53 .

وَليَكُن أبعَدُ رَعِيَّتِكَ مِنكَ وأشنَؤُهُم عِندَكَ أطلَبَهُم لِمَعايِبِ النّاسِ .(1)

دورترينِ زيردست ها از تو و بدترينِ آنان نزد تو بايد كسانى باشند كه نسبت به عيوب مردم ، كنجكاوتر هستند .

از اين سخنان به خوبى روشن مى شود كه وظيفه يك مدير باحيا ، اين است كه درصدد كشف عيوب پنهان نباشد و عيوب آشكار شده را به نوعى توجيه و تطهير كند و به همين جهت ، بايد هنگام انتخاب دستْ ياران خود ، كسانى را برگزيند كه نسبت به كشف و آشكارسازى عيوب ديگران ، حريص و طمعكار نباشند .

ج) تغافل نمودن

يكى از آموزه هاى اسلامى ، «تغافل» ، يعنى غفلت نمايى است . گاهى عيوب كسى پنهان است و ما نسبت به آن غافليم كه در اين صورت ، نبايد «عيبجويى» نماييم و به كشف اسرار ، روآوريم ؛ ولى گاهى عيوب كسى آشكار مى شود و از پرده ، بيرون مى افتد . در چنين مواردى بايد تغافل كرده ، چنين وانمود كنيم كه از آن حادثه بى خبريم . به رو آوردن عيب فرد ، آبروى او را مى برد و پرده حُجب و حيا را مى دَرَد و فرد را نسبت به آن كار ، جرئت مى بخشد و اين ، حتّى مى تواند وى را نسبت به انجام دادن كارهاى قبيح ديگر نيز تحريك كند . به همين جهت ، امام على عليه السلاممى فرمايد :

مِن أشرَفِ أفعالِ الكَريمِ تَغافُلُهُ عَمّا يَعلَمُ .(2)

از شريف ترين خُلق انسان كريم ، تغافل اوست نسبت به آنچه مى داند .

در اين حديث ، تغافل ، ويژگى انسان هاى كريم دانسته شده و همان گونه كه گفتيم، حيا، ويژه انسان هاى كريم است. در روايت ديگرى از امام على عليه السلام آمده است

ص: 260


1- . همان جا .
2- . غررالحكم و دررالكلم ، ح 9321 .

كه : نيمى از عقل ، حمل بر صحّت كردن است و نيمى ديگر ، تغافل ورزيدن .(1)

د) احساس مسئوليت كردن

همچنين مدير باحيا ، احساس مسئوليت دارد و حتّى به خاطر قصورها و خطاهاى ناخواسته ، از افراد زير دست خود ، شرم مى كند . حضرت يونس عليه السلام پس از خارج شدن از شكم نهنگ ، به خاطر ترك اوُلايى كه انجام داده بود ، از روبه رو شدن با مردم ، شرم مى كرد .(2) حضرت على عليه السلام بار آن همسر شهيد را بر دوش مى كشد و درون منزل وى به بازى كردن با فرزندان او سرگرم مى شود ، و وقتى آن زن مى فهمد كه او كيست ، سراسيمه به سمت حضرت مى رود و مى گويد : «واى بر بى شرمى من نسبت تو ، اى امير مؤمنان !» ، حضرت در پاسخ وى مى فرمايد :

بَل واحَياي مِنكِ يا أمَةَ اللّه ِ في ما قَصَّرتُ في أمرِكِ .(3)

بلكه واى بر بى حيايى من از تو - اى بنده خدا- ، به خاطر كوتاهى اى كه در حقّ تو كرده ام .

اين ، نمونه اى از حياى مدير و حياى افراد تحت مديريت وى است . مدير يك جامعه در برابر احتمال كوتاهى ناخواسته ، شرمگين است و يكى از آحاد جامعه نيز از اين كه احساس مى كند نسبت به مدير خود ، بى حرمتى كرده ، شرمگين است . اين رابطه ، بهترين الگوى ارتباط ميان مديران و افراد تحت مديريت آنان است . در اين الگو ، مدير ، به خود ، اجازه كوتاهى كردن نمى دهد و از مردم و كارمندان و ارباب رجوع ، شرم دارد و اين ، اولاً رابطه اى بر پايه احترام و تكريم را طرّاحى مى كند ، نه ارعاب و تطميع ؛ ثانيا ارائه خدمت را محور امور قرار مى دهد و بساط كوتاهى و بى توجهى را از ساحت مديريت ، برمى چيند و در

ص: 261


1- . غررالحكم و دررالكلم ، ح 2378 .
2- . بحار الأنوار ، ج 14 ، ص 383 .
3- . مناقب ابن شهر آشوب ، ج 1 ، ص 382 ؛ بحار الأنوار ، ج 41 ، ص 52 .

اين صورت ، هيچ مديرى به خود اجازه نمى دهد كه از حال مردم ، بى خبر باشد و تمام تلاش خود را براى خدمت به آنان ، به كار مى گيرد .

ه ) ساده زيست بودن

گذشته از اين كه حياى مدير ، موجب برچيده شدن كوتاهى در انجام دادن وظايف مى گردد ، سبب مى شود كه يك مدير در سطح افراد ضعيفِ تحت امر خود ، زندگى كند . حضرت على عليه السلام دو پيراهن خريد ، يكى به سه درهم و ديگرى به دو درهم . پيراهن سه درهمى را به غلام خود ، قنبر داد و پيراهن ديگر را براى خود برداشت . قنبر از قبول پيراهن امتناع كرد و گفت : شما خليفه هستى و بهتر است پيراهن سه درهمى را بردارى . حضرت به وى فرمود :

يا قَنبَرُ ! أنتَ شابٌّ ولَكَ شَرَهُ الشَّبابِ ، وأنَا أستَحي مِن رَبّي أن أتَفَضَّلَ عَلَيكَ .(1)

اى قنبر ! تو جوانى و شور جوانى دارى و من از پروردگارم شرم دارم كه [لباسى ]بهتر از تو بپوشم .

به همين جهت است كه در مديريت دينى ، حاكم بايد در حدّ مردم ضعيف ، زندگى كند .(2) در چنين فضايى ، حاكم از وضع زندگى مردم ، باخبر خواهد بود و درد و رنج آنان را مى چشد و مشكل آنان را به خوبى درك مى كند . مردم نيز با ديدن وضع او ، آرام مى گيرند و تحمّل سختى ها براى آنان ، آسان تر مى شود و به رهبر خود ، عشق مى ورزند .

و) فسادزدايى از قدرت

همچنين حيا مى تواند موجب « فساد زدايى » از قدرت شود و ساحت مديريت را از آلودگى ، مصون دارد . گفتيم كه يكى از اقسام حيا ، حيا از خداوند است . بدون شك ، هر مديرى تحت نظارت اهرم هاى كنترلى قرار دارد ؛ امّا گاهى

ص: 262


1- . روضة الواعظين ، ص 108 ؛ الغارات ، ج 1 ، ص 106 ؛ مناقب ابن شهر آشوب ، ج 1 ، ص 366 ؛ بحار الأنوار ، ج 40 ، ص 324 و ج 103 ، ص 93 .
2- . ر .ك : نهج البلاغه ، خطبه 209 .

موقعيت هايى پيش مى آيد كه هيچ عنصر كنترل كننده اى وجود ندارد و اين ، زمينه بيشترى را براى فساد ، فراهم مى سازد . مدير يكى از شركت ها معتقد بود : اگر كسى اهل سوء استفاده باشد ، راه هاى بسيارى براى سوء استفاده مالى وجود دارد . ممكن است يك مدير يا كارمند با سابقه ، به همه پيچ و خم ها آگاه باشد و نقطه ضعف هاى برنامه اى يك سازمان را بداند و اين امكان را پيدا كند كه از قدرت و موقعيت خود ، سوء استفاده كند . در چنين شرايطى آنچه مى تواند او را در خلوت ، از فساد مالى حفظ كند ، حيا كردن از خداوند است . تنهايى در قلمرو مديريت ، يعنى موقعيت هايى كه يك مدير از ديد تمام اهرم هاى نظارتى دور و به اموال بيت المال ، نزديك است . به بيان ديگر ، تنهايى در اين قلمرو ، يعنى نقطه كور نظارت هاى سازمانى . اين تنهايى ، امكان هر گونه سوء استفاده را فراهم مى كند . آنچه مى تواند به ايمن سازى اين گونه خلوت هاى سازمانى كمك كند ، حاضر دانستن خداوند در خلوت خود و ناظر دانستن اوست و اين ، يعنى حيا از خداوند .

حيا از خداوند ، حتّى در موقعيت هايى كه هيچ نظارتى امكان ندارد ، كارايى خواهد داشت . اين عنصر مى تواند هنگام خلوت هاى سازمانى فعّال شود و موجب بازدارندگى از فساد گردد . بنا بر اين ، حيا مى تواند نقشى مهم و كليدى در سلامت و پاكى ساحت مديريت داشته باشد .

يك مدير در نظام دينى ، بايد در آشكار و نهان ، يكسان عمل كند ، نه آن كه آشكار او طاعت خداوند باشد و نهان او معصيتِ خدا . امام على عليه السلامدر حكم مأموريت يكى از كارگزاران مالى خود ، چنين مى نويسد :

أمَرَهُ بِتَقوَى اللّه ِ في سَرائِرِ أمرِهِ وخَفِيّاتِ عَمَلِهِ ، حَيثُ لاشَهيدَ غَيرُهُ ولا وَكيلَ دونَهُ .(1)

او را فرمان مى دهم به رعايت تقواى الهى در پنهانى هاى امورش و خفاهاى

ص: 263


1- . نهج البلاغه ، نامه 26 .

اعمالش ؛ آن جا كه هيچ شاهدى غير از او نيست و هيچ وكيلى جز او نيست .

در اين بيان ، به خلوت هاى مديريتى اشاره شده و در عين حال ، توجّه كارگزاران مالى به اين نكته جلب شده كه در خلوت هاى مديريتى ، خداوند ، شاهد و ناظر است . در ادامه اين حكم ، آمده است :

وأمَرَهُ أن لايَعمَلَ بِشَيءٍ مِن طاعَةِ اللّه ِ في ما ظَهَرَ فَيُخالِفَ إلى غَيرِهِ في ما أسَرَّ ، ومَن لَم يَختَلِف سِرُّهُ وعَلانِيَتُهُ وفِعلُهُ ومَقالَتُهُ فَقَد أدَّى الأَمانَةَ وأخلَصَ العِبادَةَ .(1)

و او را فرمان مى دهم به اين كه به گونه اى نباشد كه طاعت خدا را در آشكار ، و خلاف آن را در پنهانى انجام دهد . كسى كه نهان و آشكارش و كردار و گفتارش با هم تفاوت نكند ، امانت را ادا كرده و در عبادت ، اخلاص يافته است .

در اين حكم ، به مسئله نهان و آشكار ، اشاره شده و از آن كارگزار ، خواسته شده كه نهان و آشكارش يكسان باشد ، نه اين كه آشكارش مزيّن به طاعت باشد و نهانش آلوده به معصيت . آنچه نهان يك مدير را از آلودگى مصون مى دارد ، توجّه به خداوند و حياى از اوست . مديرى كه حياى از خدا نداشته باشد ، به فساد ، آلوده مى شود . به همين جهت ، حضرت على عليه السلاميكى از ملاك هاى انتخاب مديران را حياى آنان مى داند .(2)

رسول خدا ، كسى را براى كارى استخدام كرده بودند . روزى ديده شد كه وى ، كشفِ عورت كرده و از اين كار ، ابايى ندارد . رسول خدا ، مزد او را داد و او را اخراج كرد و علّت اين كار را بى حيايى او اعلام كرد و فرمود :

مَن لَم يَستَحيِ مِنَ اللّه ِ - عَزَّوجَلَّ - فِي العَلانِيَةِ لَم يَستَحيِ مِنهُ فِي السِّرِّ .(3)

كسى كه در آشكار از خداوند عز و جل شرم نكند ، در پنهانى از او شرم نخواهد كرد .

در مورد ديگرى نقل شده كه روزى حضرت ، يكى از اجيران خود را ديد كه

ص: 264


1- . همان جا .
2- . ر . ك : نهج البلاغه ، نامه 53 .
3- . اُسد الغابة ، ج 4 ، ص 314 ؛ الإصابة ، ج 6 ، ص 261 ؛ كنزالعمّال ، ج 8 ، ص 22 ح 21696 .

در فضاى باز ، غسل مى كند . به وى فرمود :

لا أراكَ تَستَحيي مِن رَبِّكَ ! خُذ إجارَتَكَ لاحاجَةَ لَنا بِكَ .(1)

نمى بينم از خدايت شرم كرده باشى ! مزدت را بگير . ما نيازى به تو نداريم .

اين ، به خوبى نشان مى دهد كه از ديدگاه رسول خدا ، تا چه اندازه حيا تأثير دارد . نسبت به خلوت هاى كسى كه حياى از خداوند ندارد ، نمى توان احساس امنيت كرد . هر چه مسئوليت ها حسّاس تر باشد ، خلوت هاى مديريت ، حسّاس تر مى گردد . بسيارى از خيانت ها و جنايت ها و وطن فروشى ها مربوط به خلوت كردن هاى ناسالم است . افسران ارشد نظامى ، نيروهاى اطّلاعاتى و امنيتى و مأموران سياسى يك كشور در كشورهاى ديگر ، موقعيت هايى دارند كه گاهى هيچ كنترلى از مركز بر آنها وجود ندارد . آنچه مى تواند اين موقعيت ها را مصونيت بخشد ، حياى از خداوند است . بخصوص ، در بسيارى از موارد ، از جاسوسان زن براى فريب دادن ، استفاده مى شود . در چنين مواردى ، فردى كه حياى از خداوند دارد ، يوسف وار ، فريفته جلوه زنان نمى شود و به وعده هاى پنهانى ، تطميع نمى شود . بنا بر اين ، يكى از مؤلّفه هاى مهم براى اين مأموريت هاى خطير ، حياى فرد است . بايد در كنار آزمون هاى ديگر ، حياى مديران را نيز آزمود و در آغاز كار ، ميزان حياى آنان را سنجيد . همچنين اين كنترل ، مى تواند در طول مأموريت نيز وجود داشته باشد و علاوه بر آن ، آموزش هايى براى حفظ و تقويت حيا ، بخصوص حياى از خداوند ، داده شود تا سدّ دفاعى فرد ، حفظ و تقويت گردد .

حياى كارگزاران و كارمندان

منظور از حياى كارگزاران ، حياى افراد تحت مديريت است . وجود حياى مبتنى

ص: 265


1- . المصنف ، عبدالرزاق ، ج 1 ، ص 289 ح 1113 و 1114 ؛ كنزالعمّال ، ح 26610 .

بر احترام در روابط ميان بدنه يك سازمان با مديران ، مى تواند تضمين كننده سلامت جريان امور باشد . همان گونه كه پيش از اين گفتيم ، حيا ، مهار كردنِ بدون ترس و طمع است . اگر حيا و حرمت در روابط ميان اين دو عنصر برقرار باشد ، افراد ، بدون ترس يا طمع به انجام دادن مأموريت ها و رسالت هاى خود مى پردازند و اين ، بهترين وضعيتى است كه مى تواند در يك نهاد ، وجود داشته باشد . در مديريت مبتنى بر احترام و تكريم و حيا ، نيازى به اِعمال روش هاى خوف آور يا تطميع كننده نيست . در اين مديريت ، نيروهاى تحتِ امر ، انجام ندادن وظايف خويش را مايه سرافكندگى دانسته ، كوتاهى در اين زمينه را شرم آور مى دانند . چنين افرادى ، فرار از انجام دادن رسالت هاى محوّل شده را ننگ مى دانند و هرگز حاضر نمى شوند حرمت خويش را بشكنند و شخصيت خود را به اين لكّه ننگ ، آلوده سازند . همين ارزشى كه افراد براى خويش قائل اند ، سلامتِ جريان امور را تضمين مى كند . در يكى از جنگ هاى حضرت على عليه السلام ، سربازان در اثر فشار شديد دشمن ، عقب نشينى كردند . على عليه السلام براى جلوگيرى از فرار ، نه آنان را تهديد كرد و نه آنان را تطميع نمود ؛ بلكه آنان را به حيا فرا خواند و فرمود :

إنَّكُم بِعَينِ اللّه ِ مَعَ ابنِ عَمِّ نَبِيِّكُم ، عاوِدُوا الكَرَّ وَاستَحيوا [مِنَ] الفَرِّ ، فَإِنَّهُ عارٌ باقٍ فِي الأَعقابِ ونارُ يَومِ الحِسابِ .

شما همراه با پسر عموى پيامبرتان در ديدِ خداوند هستيد . حمله را از سر گيريد و از فرار ، شرم كنيد كه فرار كردن در نسل هاى آينده ، موجب ننگ انسان است و مايه [ وارد شدن به] دوزخ در روز قيامت است .(1)

در اين كلام ، على عليه السلام نه به آنان ، وعده هاى مالى و مقامى داده است ، و نه وعيدهاى شديد و غليظ ؛ بلكه حرمت و شخصيت آنان را به چالش كشيده و ننگ و روسياهى را به آنان ، يادآور مى شود و به شرم ، فرا مى خواند . اين ، يكى از

ص: 266


1- . مستدرك الوسائل ، ج 11 ، ص 84 ، ح 7 ؛ كنزالعمال ، ج 11 ، ص 347 .

اصول مديريت دينى است . نيروهايى كه اهل شرم و حيا باشند و براى حرمت خويش ، ارزش قائل باشند ، از دستورهاى فرمانده خود ، پيروى مى كنند ؛ چون نافرمانى را ننگ مى دانند .

به بيان ديگر ، در اين فرهنگ ، نيازى به ترس يا طمع نيست ؛ بلكه متوجّه ساختن افراد به ماهيت كار خود ، بهترين عامل بازدارنده است . رسول خدا ، از همين روش استفاده مى كرد . مسلمانان پس از نماز عيد فطر ، زكات فطر را جهت تقسيم ميان نيازمندان نزد پيامبر صلى الله عليه و آله مى آوردند . بيشتر مسلمانان ، بهترين خرماهاى خود را مى آوردند ؛ امّا برخى بودند كه خرماهاى نامرغوب ، پرداخت مى كردند . رسول خدا در برخورد با اين گونه افراد ، از تهديد يا تطميع استفاده نكرد ؛ بلكه روش شرم برانگيزى را به كار برد . از اين رو ، به كسى كه خرماها را تخمين مى زد ، فرمود :

لاتَخرُص عَلَيهِم هذَينِ اللَّونَينِ لَعَلَّهُم يَستَحيونَ لايَأتونَ بِهِما .(1)

اين دو نوع را تخمين نزن [و قبول نكن] . باشد كه [از كار خودشان ]شرم كنند

و اين دو نوع [ خرماى نامرغوب ]را نياورند .

در اين جا ، نه وعده اى وجود دارد و نه وعيدى ، و نه با صراحت ، خطاى آنان به زبان آورده شده است ؛ بلكه از روشى استفاده شده كه شرم را برانگيزد ، بدون اين كه پرده هاى حجب و حيا را برچيند . اين ، ويژگى مديريت مبتنى بر حياست كه هم مدير ، منطبق بر حيا عمل مى كند و هم افراد زير مجموعه ، اهل شرم و حيا هستند . در اين فرهنگ ، كم كارى ، ننگ است ؛ سرگردان كردن مردم ، ننگ است ؛ رشوه گرفتن ، ننگ است ؛ اختلاس و سرقت از بيت المال ، ننگ است ؛ بى انضباطى ننگ است و در طرف مقابل ، تلاش خستگى ناپذير ، افتخار است ؛ وجدان كارى افتخار است ؛ رسيدگى سريع به امور مردم ، افتخار است ؛

ص: 267


1- . تفسير العياشى ، ج 1 ، ص 150 ح 493 ؛ بحار الأنوار ، ج 96 ، ص 47 .

پاكى دست ، افتخار است ؛ بسنده كردن به روزى حلال ، افتخار است ؛ نظم و انضباط ، افتخار است و ...

نكته ديگر ، اين كه حاكميت فرهنگ حيا ، به سالم سازى روابط ميان افراد ، منجر مى شود . موفّقيت يك سازمان و يك مجموعه ، بستگى زيادى به سلامت رابطه ميان افراد دارد . در حاكميت فرهنگ حيا ، افراد براى يكديگر حرمت و احترام قائل اند و آبروى همكاران را آبروى خويش مى پندارند و به همين جهت ، از عيبجويى پرهيز مى كنند و از فاش كردن اسرار يكديگر ، خوددارى مى كنند و به توجيه يا تطهير رفتار ديگران مى پردازند . در اين فرهنگ ، بزرگ نمايى خطاها و سخن چينى و خراب كردن ديگران ، وجود ندارد . گاهى برخى افراد ، لغزش ها و اشتباه هاى ديگرى را شماره كرده ، به ياد مى سپارند تا روزى از آنها عليه او استفاده كنند . اين حالت ، در

احاديث ، نزديك ترين مرحله به كفر دانسته شده است .(1)

برخى افراد ، عيوب پوشيده ديگران را از پرده بيرون مى اندازند و برخى عيوب آشكار را در ميان ديگران ، اشاعه مى دهند و برخى لغزش ها را به رُخ مى كشند . اينها همه ، موجب از ميان رفتن پرده حجب و حيا مى شود و در نقطه مقابلِ حيا و شرم قرار دارد ؛ امّا اگر حيا حاكميت داشته باشد ، عيب هاى پنهان ، پيجويى نمى شوند و عيوب آشكار ، اشاعه داده نمى شوند و اشتباهات رخ داده ، به رُخ فرد ، كشيده نمى شوند ؛ بلكه توجيه شده ، حمل بر صحّت مى گردند . همچنين نسبت به آنچه آشكار شده ، تغافل مى شود . در حقيقت ، پرده هاى موجود ، دريده نمى شوند و براى كارهاى عريان شده ، پرده سازى مى شود .

ص: 268


1- . از امام باقر و امام صادق عليهماالسلام نقل شده است : «أقرب مايكون العبد إلى الكفر أن يؤاخى الرجل على الدين فيحصى عليه عثراته وزلاته ليعنفه بها يوما مّا ؛ نزديك ترين حالت بنده به كفر ، آن است كه با كسى پيوندى بر مبناى دين برقرار سازد و لغزش ها و اشتباه هاى او را شماره كند تا روزى بدان وسيله وى را زمين زند» (الكافى ، ج 2 ، ص 354 ، ح 1 ؛ معانى الأخبار ، ص 394 ، ح 394 ؛ الأمالى ، مفيد ، ص 23 ؛ بحار الأنوار ، ج 75 ، ص 217) .

بخش دوم : قلمرو حيا / حيا و معمارى

فصل هشتم : حيا و معمارى

شايد از اين كه در بحث حيا ، صحبت از معمارى به ميان آيد ، در شگفت شويد و اين سؤال را از خود بپرسيد كه : چه رابطه اى ممكن است ميان حيا و معمارى وجود داشته باشد ؟ ما در اين شگفتى و پرسش ، حق را به شما مى دهيم . با طرح بحث خواهيد ديد كه ميان اين دو ، رابطه وجود دارد .

فرهنگ و معمارى

بحث را از نسبت ميان فرهنگ و معمارى آغاز مى كنيم . بناهاى تاريخى هر كشور ، در حكم بخشى از شناسنامه فرهنگى آن است . رابطه متقابل فرهنگ و معمارى به عنوان اصل مهم شكل گيرى هر سبك اصلى پذيرفته شده است . در طول تاريخ ، حكومت ها بر اساس تفكّر و نياز خود ، از معمارى به عنوان ابزارى براى جهت دهى به فرهنگ استفاده مى كردند . به عنوان مثال ، هيتلر براى آن كه بتواند روحيه آزاديخواهى مردم را از بين ببرد ، با الهام از معمارى رُمِ باستان ، بناهاى شهرى را به گونه اى احداث كرد كه به مرور زمان ، مردم با عبور از كوچه ها و خيابان ها ، زبونى و

خوارى در برابر حكومت به آنها تزريق شود . ميبن وندره نيز گفته است :

من خانه اى مى سازم كه در آن ، دو فرد كه بسيار به هم علاقه دارند ، بعد از مدّتى از يكديگر متنفر شوند .(1)

ص: 269


1- . براى آشنايى بيشتر با اين گونه ديدگاه ها، ر . ك : روان شناسى محيط ، شهناز مرتضوى ؛ بُعد پنهان ، ادوارد توييچل هال .

واقعيتْ اين است كه معمارى ، بسيارى از رفتارهاى ما را جهت دهى مى كند . تا پيش از آن كه بنايى ساخته شود ، بنا ، اسير انسان است و پس از ساخت ، انسان ، اسير بناست ؛ زيرا تا پيش از ساخت ، مى توان به بنا گفت كه چگونه باشد ؛ امّا پس از ساخت ، اين بناست كه به ما مى گويد چگونه بايد باشيم . پيش از ساخت ، ما به آن شكل مى دهيم و پس از ساخت ، بنا ، رفتار ما را شكل مى دهد . به همين جهت ، اگر در مرحله طرّاحى ، براساس فرهنگ خودى و بومى نقشه اى را طرّاحى كنيم ، ميان فرهنگ ما و فرهنگى كه ساختمان بر ما تحميل مى كند ، تناقضى پيش نخواهد آمد ؛ امّا اگر بنا بر اساس فرهنگ بيگانه و غير خودى ساخته شود ، ميان فرهنگ فرد و فرهنگ ساختمان ، تناقض پيش خواهد آمد . اين تناقض ، شايد در آغاز ، مشكل ساز باشد و رنگ و بوى ستيز دهد ؛ امّا به مرور زمان ، از فرهنگ فرد ، حسّاسيت زدايى شده ، فرهنگ ساختمان چيره مى گردد . اين تغييرات ، آن قدر آرام و خزنده اند كه شايد هيچ توجّهى را برنينگيزند ؛ امّا پس از گذشت زمان ، با مقايسه اين دو دوره مى توان تغييرات را درك كرد . اين تغيير ، نخست در حوزه رفتار صورت مى گيرد و سپس ، تغيير رفتار ، موجب تغيير فرهنگ مى شود .

حيا ، يكى از بارزترين شاخصه هاى فرهنگ اسلامى است و معمارى اسلامى ، معمارى اى است كه با اين شاخصه هماهنگى داشته باشد . اساسا در فرهنگ قرآن ، از خانه به عنوان «سِتر (پوشش)» ياد شده است . در داستان ذو القرنين آمده است كه وقتى او به مشرق زمين رسيد ، با مردمى روبه رو شد كه هيچ پوششى در برابر آفتاب نداشتند .(1) آنان از صنعت ساخت و ساز(2) و دانش

ص: 270


1- . «حَتَّى إِذَا بَلَغَ مَطْ-لِعَ الشَّمْسِ وَجَدَهَا تَطْ-لُعُ عَلَى قَوْمٍ لَّمْ نَجْعَل لَّهُم مِّن دُونِهَا سِتْرًا» . كهف ، آيه 90
2- . امام صادق عليه السلام در تفسير آيه ياد شده مى فرمايد : «لم يعلموا صنعة البناء ؛ صنعت ساخت را نمى دانستند» . المحاسن ، ج 2 ، ص 610 ؛ بحار الأنوار ، ج 12 ، ص 183

خانه سازى(1) بهره اى نبرده بودند و به همين جهت ، هيچ سازه اى در آن سرزمين يافت نمى شد .(2) پوشندگى از تابش آفتاب و بارش باران و وزش باد ، يكى از كاركردهاى خانه است ؛ امّا كاركرد مهم تر آن ، پنهان سازى قلمرو شخصى و خصوصى افراد از چشم ديگران است .

سرزمينى را تصوّر كنيد كه هيچ بنايى در آن وجود نداشته باشد . در آن جا هيچ قلمرو خصوصى و يا به تعبير ديگر ، هيچ مكان امنى براى قلمرو خصوصى افراد ، وجود ندارد ؛ امّا وقتى خانه اى ساخته مى شود ، در حقيقت ، پوششى ساخته شده كه يك خانواده را در برمى گيرد و قلمرو خصوصى آنان را ايمن مى سازد .

اگر بخواهيم دقيق تر سخن تر سخن بگوييم ، خانه ، پوششى است كه قلمرو خصوصى خانواده را از قلمرو عمومى جامعه جدا مى كند . انسان ها ممكن است چند نوع رفتار و يا زندگى داشته باشند : زندگى فردى ، زندگى خانوادگى ، و زندگى عمومى . اين تفاوت ، منشأ تفاوت هاى رفتارى مى شود : رفتارهاى فردى ، رفتارهاى خانوادگى و رفتارهاى عمومى .

اگر هيچ بنايى وجود نداشته باشد ، هيچ مرزى و هيچ محلّ امنى براى هيچ يك از رفتارهاى غير عمومى وجود نخواهد داشت . فقط يك فضا خواهد بود و آن هم فضاى عمومى جامعه است . خانه ، قلمرو خانوادگى را به وجود مى آورد و رفتار خانوادگى را از ديد ديگران ، پنهان مى سازد و به همين جهت ، در فرهنگ قرآن كريم ، از آن به عنوان «پوشش» ياد شده است . همان گونه كه حجاب ، پوشش فرد است ، خانه ، پوشش خانواده است و لذا بايد به گونه اى طرّاحى شود

ص: 271


1- . امام باقر عليه السلام در تفسير آيه ياد شده مى فرمايد : «لم يعلموا صنعة البيوت ؛ صنعت خانه سازى را نمى دانستند» . تفسير العياشى ، ج 2 ، ص 350
2- . رسول خدا در تفسير آيه ياد شده مى فرمايد : «أنها لم يبن فيها بناء قط ؛ هيچ ساختمانى در آن بنا نشده بود» . الدرّ المنثور ، ج 4 ، ص 249

كه حريم خانواده را از ديد نامحرمان ، محافظت كند .

در جاى خود بحث شد كه ميان حيا و پوشش ، رابطه اى تنگاتنگ وجود دارد . گويا حيا ، پرده اى است بر شخصيت ، رفتار و بدن يك فرد .(1) خانه نيز از

آن جا كه يك پوشش است ، رابطه اى تنگاتنگ با حيا پيدا مى كند . قلمرو خانواده در خانه اى كه براساس فرهنگ حيا ساخته شده باشد ، كاملاً محفوظ و پوشيده است . حضرت عيسى عليه السلامپوشيدگى خانه ها را نشانه حيا و شرم دانسته و

فرموده است :

إذا قَعَدَ أحَدُكُم في مَنزِلِهِ فَليُرخِ عَلَيهِ سِترَهُ .(2)

هرگاه يكى از شما در خانه خود نشسته است ، پرده آن را بيفكند .

سپس در تبيين پشتوانه فرهنگى اين رفتار مى فرمايد :

فَإِنَّ اللّه َ - تَبارَكَ وتَعالى - قَسَّمَ الحَياءَ كَما قَسَّمَ الرِّزقَ .(3)

زيرا خداوند - تبارك وتعالى - حيا را تقسيم كرده ، همان گونه كه روزى را تقسيم كرده است .

در اين حديث شريف كه امام صادق عليه السلام از حضرت عيسى عليه السلامنقل كرده ، به

خوبى روشن است كه حيا ، منشأ پوشيدگى كامل خانه است و پوشيدگى خانه ها و ساختمان ها به نوع معمارى آنها برمى گردد . بنا بر اين ، يكى از مؤلّفه هاى مهم در معمارى اين است كه ساختمان ها نسبت به بيرون ، از پوشيدگى كامل برخوردار باشند و اين به حياى افراد برمى گردد .

شايد معمارى غربى را از يك منظر بتوان به دو دوره تقسيم كرد : دوره برهنگى و دوره پيش از برهنگى . به نظر مى رسد زمانى كه فرهنگ غرب با

ص: 272


1- . ر . ك : بخش دوم ، فصل سوم : حيا و پوشش .
2- . قرب الإسناد ، ص 22 ؛ بحار الأنوار ، ج 71 ، ص 334 .
3- . همان جا .

برهنگى آشنا شد و حجاب ها و پوشش ها كم كم و يكى پس از ديگرى برچيده شدند ، به موازات آن ، معمارى غربى نيز دست خوش تحوّل گرديد . در اين دوره ، شاهد نوعى كشف حجاب و رواج برهنگى در معمارى غربى هستيم . مثلاً در اين دوره ، حياط ها برچيده شدند و خانه ها به شكلى ساخته مى شدند كه نسبت به گذشته از پوشيدگى كمترى برخوردار بودند .

مسئله ديگر در بحث پوشيدگى بيرونى خانه ها ، بام خانه هاست . برخى خانواده ها در فصل گرما و هنگام شب از بام منازل براى غذا خوردن و خوابيدن استفاده مى كنند . در اين جا بام خانه ، كاركرد ديگرى پيدا مى كند . به همين جهت ، لازم است كه براى اين كاركرد ، آماده شود .

تصوّر كنيد كه همه همسايه ها و يا حتّى برخى از آنها بخواهند از بام خانه براى خوابيدن استفاده كنند . در بام هايى كه هم سطح اند و به يكديگر راه دارند ، اين مسئله ، چه وضعيتى را پديد مى آورد ؟ طبيعى است كه اين وضعيت مى تواند پيامد ناروايى داشته باشد . مشاهده شده كه گاهى خوابيدن در پشت بام ، موجب ارتباط نارواى دختر و پسر همسايه شده است . همچنين خوابيدن زن و مرد ، به گونه اى كه نامحرمْ آنان را ببيند ، نارواست ، هرچند از بالاپوش استفاده كنند . ديده شدن حجم بدن ، با فرهنگ حيا ، ناسازگار است .(1) از اين رو ، در معمارى پوشيده ، بام خانه نيز ديوار دارد . رسول خدا فرموده است كه هر كس بر بام بدون ديوار بخوابد و پيامد ناگوارى رخ دهد ، نبايد هيچ كس جز خويشتن را سرزنش كند .(2)

آن حضرت ، مردم را از خوابيدن روى چنين بام هايى نهى كرده(3) و

فرموده است كه خداوند ، چنين كارى را خوش ندارد و هر كه چنين كند ، از

ص: 273


1- . ر . ك : بخش دوم ، فصل سوم : حيا و پوشش .
2- . الكافى ، ج 6 ، ص 530 ؛ بحار الأنوار ، ج 76 ، ص 189 .
3- . الكافى ، ج 6 ، ص 530 ؛ بحار الأنوار ، ج 76 ، ص 188 .

پيمان من خارج است .(1) امام صادق عليه السلامنيز فرموده است كه در اين حكم ، فرقى ميان زن و مرد نيست .(2) ايشان ، داشتن سه ديوار را كافى ندانسته و فرموده كه بهتر است چهار سمت بام ، پوشيده باشد و ارتفاع آن را از يك وجب تا دو زراع (تقريبا يك متر) ذكر كرده است .(3) اين ويژگى در معمارى اسلامى وجود داشته و برخى محقّقان در تحليل اين پديده ، تصريح كرده اند كه اين به جهت مصون ماندن زنان از ديد نامحرم بوده است .

نكته ديگر ، پوشيدگى درونى خانه هاست و منظور ، محفوظ بودن خانواده ها در برابر ميهمانان نامحرم است . طبيعى است كه برخى ميهمانان با اعضاى خانواده ، نامحرم هستند و لذا معمارى بايد براى اين امر ، چاره اى بينديشد تا خانواده كمتر در ديدِ نامحرم قرار گيرد . معمارى پوشيده ، همه فضاى منزل را در برابر ديدگان نامحرم ، قرار نمى دهد ؛ بلكه فضاهاى خصوصى خانواده (همچون آشپزخانه ، سرويس ها و اتاق هاى استراحت) را كه معمولاً خانم ها بيشتر از آن استفاده مى كنند ، به گونه اى طرّاحى مى كند كه در معرضِ ديد نباشد . در حقيقت ، اين فضاهاى خصوصى تر را با حجابى از معمارى مى پوشانند ؛ امّا در معمارى برهنه ، چنين ملاحظاتى ديده نمى شود .

مسئله ديگر در بحث پوشيدگى درونى خانه ، پوشيدگى محلّ خواب است . محلّ خواب فرزند ، بايد جداى از والدين و ديگر فرزندان باشد . اين كار ، مستلزم داشتن اتاق هاى متعدّد است و لازمه آن ، بزرگ بودن خانه هاست و شايد به همين دليل ، «خانه بزرگ» از چيزهايى است كه مورد توجّه اسلام قرار دارد . يكى بودن فضاى خواب ، آثار به شدّت نامطلوبى در پى دارد . تعّدد مكان هاى خواب ، مفيد است و بهتر از آن ، دور بودن محلّ خواب والدين از اتاق هاى

ص: 274


1- . كتاب من لايحضره الفقيه ، ج 3 ، ص 557 ؛ بحار الأنوار ، ج 76 ، ص 187 و 188 .
2- . الكافى ، ج 6 ، ص 530 ؛ بحار الأنوار ، ج 76 ، ص 188 .
3- . همان جا .

فرزندان است . همچنين بهتر است كه اتاق هاى خواب ، از فضاى عمومى خانه كه در معرض ديد ميهمانان قرار دارد ، جدا باشد . كه البته همه اينها ، مستلزم داشتن فضاى كافى براى ساختمان سازى است .

امام صادق عليه السلام ، سه سه چيز را مايه راحتى و آسايش مؤمن دانسته كه اوّلين آن ، داشتن خانه بزرگ است .(1) تعبيرى كه ايشان از اين گونه خانه ها نموده ، جالب توجّه است :

... دارٌ واسِعَةٌ تواري عَورَتَهُ وسوءَ حالِهِ مِنَ النّاسِ .(2)

... خانه وسيعى كه عورت او و ناگوارى حال او را از مردم بپوشاند .

خاصيت خانه بزرگ ، پوشيدگى آن است و بزرگ بودن خانه ، هنگامى مثبت است كه پوشندگى داشته باشد .

گذشته از منازل شخصى ، در مكان هاى عمومى نيز همين فرهنگ ، تأثيرگذار است . اگر طرّاحى مكان هاى عمومى تابع فرهنگ دينى باشد ، به گونه اى خواهد بود كه از اختلاط زن و مرد ، جلوگيرى كند . از آن جا كه فرهنگ حيا ، مستلزم جدايى زن و مرد از يكديگر و عدم اختلاط آنان است ، معمارى دينى بايد اين اصل را تسهيل كند و بناها را متناسب با آن ، طرّاحى كند . به همين جهت ، وقتى رسول خدا ، مسجد النبى را مى ساخت ، درى مخصوص زنان قرار داد و ورود و خروج مردان را از آن ، ممنوع ساخت .(3) اين ، نمونه اى از تبعيت معمارى از فرهنگ است .

امّا معمارى برهنه و غير دينى ، بر اصل اختلاط ، پايه گذارى مى شود . اين شكل معمارى ، متناسب با فرهنگ هاى دينى نيست و كپى بردارى از آن ، فرهنگ دينى را تهديد مى كند .

ص: 275


1- . الكافى ، ج 5 ، ص 328 و ج 6 ، ص 525 ؛ المحاسن ، ج 2 ، ص 610 ؛ الخصال ، ص 159 ؛ بحار الأنوار ، ج 76 ، ص 148 .
2- . همان جا .
3- . ر .ك : حلية الأولياء ، ج 1 ، ص 313 .

معمارى ايرانى

معمارى غنى ايرانى ، بر اساس فرهنگ باشكوه ملّى - مذهبى ما ، در هر زمان توانسته در تعامل هاى فرهنگى ، هويّت خود را حفظ كرده ، عناصر سودمند ديگر فرهنگ ها را در خود ، هضم كند ؛ امّا با شروع دوره التقاطى (ششمين دوره معمارى ايران) كه مى توان آن را دوره انحطاط معمارى ايران ناميد ، به دليل خودباختگى فرهنگى سران حكومت ، مجموعه اى از عناصر فرهنگى (كه بر اساس تفكّر و فرهنگ غربى شكل گرفته بود) بدون هيچ پشتوانه تاريخى و فرهنگى وارد معمارى ايران شد . حذف شدن عناصر اصلى معمارى ايرانى ، يعنى عناصرى كه حريم ها را به چه زيبايى و ظرافتى حفظ مى كرد ، و جايگزين شدن عناصر وارداتى كه تنها با كلّ مجموعه خود ، مفهوم دارند و التقاط آنها با معمارى ايرانى - كه جز ضعف معمارى ايران و از بين بردن فرهنگ مذهبى چيزى به دنبال ندارد - همانند حركت مورچه در دل شب ، به آرامى ، در حال از بين بردن اركان و هويت معمارى ايرانى است . در مختصرِ زير ، سعى مى كنيم تا حدّى معمارى ايرانى را در حيطه خانه ، بررسى كنيم تا ببينيم چه زيبايى و ظرافت هايى جاى خود را به چه عناصر بى ريشه اى داده اند .

معمارى ايرانى ، داراى ويژگى هايى است كه اگر بخواهيم آنها را در يك جمله خلاصه كنيم ، مى توانيم بگوييم معمارى ايرانى ، معمارى اى باحياست كه قدمت حياى آن به قبل از اسلام برمى گردد . يكى از ويژگى هاى معمارى ايرانى ، درون گرايى و كشش معماران ايرانى به سوى حياط هاى محصور و باغچه ها و هَشتى ها و كلاه فرنگى هايى است كه شبستان را گرداگرد خود دارند و محيط هايى دلكش و خودمانى به وجود آورده اند . اين درون گرايى از ديرباز ، جزو منطق ايرانى بوده و هميشه ، خانه ها و كاخ ها را چنان ساخته است كه گويى مادرى مهربان ، فرزند دلبند خود را گرم در آغوش مى فشارد و ساكنان آن ،

ص: 276

احساس ناراحتى نمى كرده اند . اندرون خانه ، محلّ زندگى خانواده است و مى بايد تنوّع زيادى داشته باشد تا خستگى احساس نشود . وقتى مى گوييم بهتر است زنان ، كمتر از خانه خارج شوند ، فضاى درونى خانه ها بايد به گونه اى باشد كه زنان را درون خود ، نگه دارد و اين با معمارى سنّتى ايران ، هماهنگى دارد . امّا در معمارى امروز ، تمام فضاهاى دلكش خانه ها ، جمع شده و به بيرون منتقل شده است . معمارى امروز به گونه اى است كه كسى تمايلى براى ماندن در درون خانه ندارد . خانه هايى كه امروزه ساخته مى شوند ، فقط به يك خوابگاه تبديل شده اند .

همچنين در اغلب آپارتمان ها ، ميهمان از وسط اتاق مى گذرد و خانم خانه براى رفتن به آشپزخانه بايد از وسط ميهمان ها بگذرد . در طرّاحى هايى كه در حال حاضر انجام مى دهيم ، بهتر است اصول گذشته را در نظر بگيريم .

هشتى ، يكى از ركن هاى معمارى ايرانى است كه بعد از سر در ، قرار دارد . منظور از هشتى چيزى است كه از فضاهاى داخلى خانه بيرون آمده و تنها جايى است كه با بيرون خانه ، ارتباط دارد . اين فضا و راهروهاى پيچ در پيچ منتهى به حياط هاى اندرونى و بيرونى ، مانع ديد افراد غريبه به داخل حريم مقدّس خانواده مى شده است . ايجاد مكث و تقسيم فضا و اختصاص فضايى جهت انتظار ، از علمكردهاى جالب اين عنصر است .

از هشتى خانه ، دو راهرو ، يكى به فضاى اندرونى و يكى به بيرونى ، راه داشته است . در فضاى بيرونى ، سفره خانه ، اتاق ميهمان و حياط قرار داشته است و در اندرونى ، دور تا دور حياط ، اتاق هاى سردرى و حمّام و آشپزخانه قرار مى گرفت .

كوبه ، يكى ديگر از عناصر حفظ حريم است . در معمارى ايرانى براى هر در ، دو كوبه ، يكى براى مردان و ديگرى براى زنان قرار داده مى شد كه بر اساس نوع

ص: 277

صدايى كه ايجاد مى كردند ، صاحب خانه مى فهميد كه زن ، پشتِ در است يا مرد . در خانه هاى كوچك و منازل افراد فقير نيز كه معمولاً از يك كوبه استفاده مى شده ، با تعداد ضربه مشخّص مى ساخته اند كه پشت در ، زن است يا مرد .

ص: 278

بخش سوم : كم رويى

اشاره

ص: 279

ص: 280

بخش سوم : كم رويى / ماهيت كم رويى

فصل اوّل : ماهيت كم رويى

كم رويى چيست ؟

شايد تا به حال ، تجربه كرده باشيم و يا ديده باشيم كه كسى اهل نماز است ؛ امّا در برخى از اجتماعات از خواندن نماز ، شرم مى كند و يا ممكن است كسى اهل حجاب باشد و آن را دوست داشته باشد ؛ امّا در برابر ديگران از باحجاب بودن خود ، خجالت بكشد . همچنين ممكن است كسى اهل عفّت باشد ؛ امّا در برابر ديگران خجالت بكشد كه مثلاً چرا با جنس مخالف ، رابطه ندارد . در همه اين موارد ، پدپده شرم وجود دارد ؛ ولى اين ، حياى مثبت نيست ؛ بلكه كم رويى است . حيا ، يعنى خوددارى از انجام دادن كارهاى قبيح ؛ امّا اگر كسى به خاطر ديگران و در مقابل آنان ، آنچه را نيك است ، ترك كند ، كم رويى ناميده مى شود .

كم رويى ، يعنى شرم كردن از كار نيك . همان گونه كه تعبير «فعل قبيح» در تعريف حيا دو شاخه داشت (انجام دادن قبيح و ترك كار نيك) ، تعبير «فعل نيك» هم در تعريف كم رويى دو شاخه دارد : انجام دادن كار نيك و ترك كار قبيح . بنا بر اين ، حيا ، يعنى شرم از انجام دادن فعل قبيح ، و كم رويى ، يعنى شرم

از انجام دادن كار نيك . نتيجه حيا ، خوددارى از انجام دادن كار قبيح است و نتيجه كم رويى ، خوددارى از انجام دادن كار نيك .

البته هر نوع خوددارى از كار نيك را نمى توان كم رويى دانست . هر گاه خوددارى از كارهاى نيك ، به جهت حضور و نظارت ديگران باشد ، آن را

ص: 281

كم رويى مى نامند . شخص كمرو در برابر ديد ديگران ، دست از كارهاى درست مى كشد و از انجام دادن آنها منصرف مى شود .

تميز كم رويى از حيا

گاهى حيا به عنوان كم رويى معرّفى مى شود و بار ضدّ ارزشى كم رويى بر آن حمل مى گردد و حتّى ممكن است فرد را نسبت به رفتارى كه ناشى از حيا و نه كم رويى است ، متنفّر سازد . مثلاً ممكن است به دختر جوانى كه از ارتباط با جنس مخالف ، خوددارى مى كند ، برچسب كم رويى زده شود ، حال آن كه اين رفتار ، ناشى از حياست ، نه كم رويى .

به نظر مى رسد كه اين امر در صدر اسلام نيز وجود داشته است . با ظهور اسلام و مطرح شدن حيا ، برخى افراد ، رفتارهاى حيامند ديگران را حمل بر كم رويى مى كردند . روزى گروهى نزد رسول خدا آمدند و گفتند : كم رويى ، فلانى را فاسد كرده است . آنان ، تصوّر مى كردند رفتار او ناشى از كم رويى است و كم رويى نيز مايه فساد است . به همين جهت ، از رسول خدا چاره جويى كردند . رسول خدا ، متوجّه اشتباه آنان شد و به آنان متذكّر شد كه اين ، حياست و حيا از آموزه هاى اسلام است و بى حيايى ، از پستى انسان است .(1) در روايت ديگرى آمده كه حضرت به آنان فرمود : حيا ، كسى را فاسد نمى كند . اگر مى گفتيد حيا او را اصلاح كرده ، درست گفته بوديد .(2)

ص: 282


1- . «جاء قوم إلى نبى اللّه صلى الله عليه و آله بصاحبهم فقالوا : يا نبى اللّه ! إنّ صاحبنا هذا قد أفسده الحياء ! فقال النبى صلى الله عليه و آله : إنّ الحياء من شرايع الاسلام وإنّ البذاء من لؤم المرء ؛ گروهى همراه با كسى خدمت پيامبر رسيده و گفتند : اى پيامبر خدا ! حيا ، اين همراه ما را فاسد كرده است ! پيامبر خدا صلى الله عليه و آله فرمود : حيا از آيين اسلام است و بى حيايى از پستى فرد است». المعجم الكبير ، ج10 ، ص 214 ، ح 10506 ؛ بحار الأنوار ، ج71، ص329
2- . «قالوا : يا رسول اللّه ! إن حارثة بن النعمان أفسده الحياء ! فقال رسول اللّه صلى الله عليه و آله : لايفسد الحياء ولكن لو قلتم أصلحه الحياء لصدقتم ؛ گفتند : اى رسول خدا ! حيا حارثة بن نعمان را تباه كرده ! رسول خدا فرمود : حيا ، تباه نمى سازد ؛ و اگر مى گفتيد حيا او را اصلاح كرده ، هر آينه راست گفته بوديد» . مكارم الأخلاق ، ابن ابى الدنيا ، ص 36 ، ح 78 ؛ كنزالعمّال ، ج 3 ، ص 127 ، ح 5799

بنا بر اين ، بايد مرز ميان اين دو را تشخيص داد تا از اشتباه ، جلوگيرى شود . براى اين كار ، نخست بايد فعل قبيح را به درستى شناخت تا كارهاى نيك ، قبيح ارزيابى نشوند . بدين منظور ، بايد ملاك شرع را در مورد فعل قبيح مورد توجّه قرار داد و قبيح شرعى را شناخت . همچنين بايد ملاك عُرف را مورد توجّه قرار داد و قبيح عرفى را نيز شناخت . البته در قبيح عرفى ، لازم است امورى مورد پذيرش قرار گيرند كه مخالف شرع نباشند . عرف اگر مخالف شرع بود و آنچه را شرعْ قبيح دانسته بود ، جايز شمرد ، مورد توجّه قرار نمى گيرد . قلمرو عرف ، در خارج از قلمرو شرع است و محدود به آداب اجتماعى مى گردد .

همچنين بايد فعل نيك را نيز با معيار شرع و عرف ، به خوبى شناخت تا قبيح ، ارزيابى نشوند . در صورت شناخت صحيح فعل قبيح و فعل نيك ، تميز حيا از كم رويى آسان مى گردد و مغالطه و اشتباه اندازى در آن ، راه پيدا نمى كند . در اين صورت ، كارهايى كه مطابق حياست ، كم رويى ارزيابى نمى شوند و كارهايى كه مطابق كم رويى هستند ، حيا ارزيابى نمى گردند .

مفاهيم اصلى كم رويى

همان گونه كه حيا داراى چهار مفهوم اصلى بود ، كم رويى نيز داراى چهار مفهوم اصلى است . اين مفاهيم چهارگانه عبارت اند از : فعل نيك ، شخص كم رو ، حضور و نظارت ، و خوددارى و بازدارى . اين چهار مفهوم را به طور مختصر ، بررسى مى كنيم :

1 . فعل نيك

موضوع شرم در بحث حيا ، فعل قبيح بود و شخص باحيا از انجام دادن فعل قبيح ، خوددارى مى كرد ؛ امّا در اين جا ، موضوع كم رويى ، «فعل نيك» است كه

ص: 283

تفاوت حيا و كم رويى در آن نهفته است . شخص باحيا از انجام دادن فعل قبيح ، شرم مى كند و لذا كارش يك ارزش محسوب مى شود ؛ امّا فرد كم رو از فعل نيك، شرم مى كند و لذا كارش ضدّ ارزش به شمار مى رود . در برخى روايات ، از دو واژه «خير» و «حق» استفاده شده است . شرم از [اِبراز] حق ، كم رويى است . وقتى رسول خدا از على عليه السلامخواست تا يكى از فضايل خود را براى ابوبكر و عمر بيان كند ، ايشان خجالت كشيد و گفت : «أستحيى يا رسول اللّه ؛ شرم دارم ، اى رسول خدا !» . رسول خدا به ايشان فرمود :

حَدِّثهُما إنَّ اللّه َ لايَستَحيي مِنَ الحَقِّ .(1)

به آنان بگو . خداوند از آنچه حقّ است ، شرم نمى كند .

امام سجّاد عليه السلام در بيان ويژگى هاى مؤمن ، به كار خير اشاره كرده و فرموده است كه مؤمن ، كار خير را نه به خاطر ريا انجام مى دهد و نه به خاطر كم رويى ترك مى كند .(2)

همان گونه كه مى بينيم در اين دو كلام حكيمانه ، موضوع كم رويى ، «فعل حق» و «فعل خير» دانسته شده است .

معيار سنجش «فعل نيك» نيز همانند بحث حيا ، دو چيز است : شرع و عرف . كارهايى كه موضوع كم رويى قرار مى گيرند ، گاهى همان چيزهايى هستند كه با معيارهاى الهى و با حكم الهى به عنوان فعل نيك ، شناخته شده اند . انجام دادن واجب و مستحب ، و ترك حرام و مكروه ، چيزهايى هستند كه فعل نيك را از ديدگاه دين ، معرّفى مى كنند . كسانى كه به خاطر ديگران از انجام دادن كارهاى واجب يا مستحب ، شانه خالى مى كنند و يا به حرام و مكروه ، تن مى دهند ، افرادى كم رو هستند .

ص: 284


1- . مناقب علىّ ، ابن مغازلى ، ص 95 ، ح 139 ؛ العمدة ، ابن بطريق ، ص 375 ؛ بحار الأنوار ، ج 39 ، ص 118 .
2- . «المؤمن ... لايعمل شيئا من الخير رياءً ولايتركه حياءً» . (الكافى ، ج 2 ، ص 231 ؛ الأمالى ، صدوق ، ص 582 ؛ تحف العقول ، ص 280 ؛ بحار الأنوار ، ج 67 ، ص 270)

گاهى نيز فعل نيك به وسيله فرهنگ جامعه مشخّص مى شود . در هر فرهنگى ، يك مجموعه امور به عنوان كارهاى مطلوب و مورد پسند ، شناخته مى شوند . اين كار كه در خارج از قلمرو تعاليم دين انجام مى شود ، در همه فرهنگ ها يكسان نخواهد بود .

نقش ارزيابى در كم رويى (انحراف حيا)

حيا ، هنگام مواجهه با يك فعل قبيح ، فراخوانى مى شود . در قبيح شمرده شدن فعلى كه موضوع شرم قرار مى گيرد ، واقعيت خارجى و ماهيت آن مهم نيست ؛ بلكه تصوّر فرد از آن فعل ، تأثيرگذار است . اين جاست كه مسئله «ارزيابى موقعيت» ، نقش مهمّى پيدا مى كند . ارزيابى ، در واقع ، كليد فعّال كردن حياست ، هر چند اين ارزيابى گاهى مطابق واقع است و گاهى نيست . اگر مطابق واقع باشد ، حيا در جاى خود برانگيخته شده است و اگر مطابق واقع نباشد ، موجب انحراف و اشتباه در كاربرد حيا مى گردد .

كم رويى ، سبب ترك كارهايى مى شود كه يا ارزشمندند و يا دستِ كم ، بد نيستند ؛ ولى اگر از ترك كنندگان بپرسيد كه چرا چنين كردند ، مى گويند : «زشت است . خجالت كشيديم !» . آنان ، كارى را كه از انجام دادن آن ، سر باز زده اند ، زشت مى دانند و معلوم است كه در اين صورت ، انجام دادن كار قبيح براى آنان ، شرم آور خواهد بود . اگر از اين افراد پرسيده شود كه چرا اين كار زشت است و زشتى آن در چيست ، شايد نتوانند پاسخ درستى بدهند . برخى افراد ، وقتى به وسيله اين گونه پرسش ها به چالش كشيده شوند ، شايد تازه متوجّه شوند كه دليلى بر زشت بودن آن ندارند و زشت دانستن آن كار ، بى دليل بوده است . مثلاً كسى كه در جمعى خاص نماز نمى خواند و يا حجاب خود را رعايت نمى كند ، ممكن است ناخودآگاه ، آن را قبيح بداند ؛ امّا اگر پرسيده شود كه : «چرا خجالت مى كشى ؟ مگر خواندن نماز و رعايت حجاب ، شرم آورند ؟» ، دليل قانع كننده اى

ص: 285

براى كار خود نخواهد داشت . به هر حال ، در اين گونه موارد ، با يك توهّم رو به رو هستيم ؛ توهّم قبيح بودن عملى كه از انجام دادن آن ناتوانيم . «زشت انگارى» يك كار ، صفت حيا را فراخوانى مى كند و بدين وسيله ، آن كار ، ترك مى شود ، هر چند كار خوبى باشد .

2 . فرد كم رو

فرد كم رو به دليل ويژگى هايى كه دارد ، هنگام مواجهه با «فعل نيك» ، از حاضران شرم مى كند و دست مى كشد . در كم رويى ، صحبت از اين نيست كه شخص ، اعتقادى به درست بودن فلان عمل ندارد ؛ بلكه بحث از اين است كه فلان كارِ درست را به خاطر ديگران ، ترك مى كند و انجام دادن آن را در جمع آنان ، نادرست مى پندارد . ممكن است شخص كم رو در وضعيت ديگرى ، به انجام دادن آن كار ، مبادرت كند ؛ ولى اكنون و در حضور اين جمع ، قادر به انجام دادن آن نيست . بنا بر اين ، علّت ترك فعل نيك ، بى اعتقادى فرد نسبت به آن نيست ؛ بلكه علّت آن ، ناتوانى فرد در انجام دادن كارهايى است كه ممكن است برخلاف خواست ديگران باشد . به همين جهت است كه در روايات ، از كم رويى به عنوان حياى ضعف ، ياد شده است .(1) آنچه فرد كم رو را به اين كار وا مى دارد ، ضعف و ناتوانى اوست . كسانى كه از انجام دادن كارهاى شايسته خوددارى مى كنند ، انسان هاى ضعيف و ناتوانى اند كه قدرت مقاومت و مقابله با حضور سنگين و نگاه هاى سرزنشگر ديگران را ندارند .

3 . حضور و نظارت

قوام هر حيايى (چه مثبت و چه منفى) بسته به حضور ناظران و درك نظارت آنان توسط فرد كم روست . اين نكته را در بحث حيا نيز يادآور شديم . آنچه در

ص: 286


1- . امام صادق عليه السلام فرمود : «الحياء على وجهين ؛ فمنه ضعف ومنه قوّة وإسلام وإيمان ؛ حيا بر دو گونه است : يكى حياى ضعف است و ديگرى حياى قدرت و اسلام و ايمان» . تحف العقول ، ص 418

اين جا بايد بدان اشاره كرد ، اين است كه در صورتى يك حضور و نظارت به حياى منفى و كم رويى منجر مى شود كه ميان فعل نيك و باورهاى حاضران و ناظران ، اختلاف وجود داشته باشد . اگر كسى بخواهد كار مثبتى انجام دهد و هيچ كس حضور نداشته باشد و يا اگر حضور دارد ، موافق انجام دادن آن كار باشد ، در چنين فرضى ، كم رويى شكل نمى گيرد . وقتى كم رويى شكل مى گيرد كه اولاً كسانى حضور داشته باشند و يا دستِ كم ، تصوّر شود كه وجود دارند ؛ ثانيا از ديدگاه آنان ، فعل مورد نظر ، قبيح شمرده شود و يا دستِ كم ، تصوّر شود كه انجام دادن اين كار نزد آنان ، قبيح است .

قبيح بودن كار نزد ناظران ، فشار سنگينى را بر فرد وارد مى سازد . اين يك اصل است كه حضور موافقان يك كار ، فضايى را ايجاد مى كند كه به تسهيل كار مى انجامد و حضور مخالفان ، سبب ايجاد مانع مى گردد . به همين جهت ، كسى كه اهل عبادت است ، در جمع عبادت كنندگان ، به راحتى وظايف عبادى خود را انجام مى دهد ؛ امّا ممكن است براى انجام دادن همين كار در جمع افرادى كه موافق آن نيستند ، با مشكل روبه رو شود و يا كار ، به سختى صورت پذيرد . البته ، صِرف سخت شدن كار براى فرد ، به معناى كم رويى وى نيست . ممكن است كسى به خاطر انجام دادن فرايض دينى ، مورد تمسخر و آزار و اذيّت ديگران قرار بگيرد ؛ امّا دست از كار خود نكشد . رسول خدا و على عليه السلام و خديجه عليهاالسلام در آغاز اسلام ، به تنهايى در مسجد الحرام نماز مى خواندند و همه آزارها و فشارهاى روانى را تحمّل مى كردند ؛ امّا از كار خود ، خجالت نمى كشيدند . افرادى كه كم رو نيستند ، از هيچ سرزنشى نمى ترسند(1) و به خاطر هيچ نكوهشى ، دست از كار درست خويش نمى كشند . بنا بر اين ، صِرف وجود مخالفت و حضور مخالفان ، موجب كم رويى

ص: 287


1- . «وَلاَ يَخَافُونَ لَوْمَةَ لاَل-ءِمٍ ؛ و از سرزنش هيچ ملامتگرى نمى ترسند» . مائده : آيه 54

نمى شود . آنچه اين حضور را به عاملى براى كم رويى تبديل مى كند ، ضعف و ناتوانى فرد در تحمّل فشار روانى حاضران و مخالفت هاى آنان است . وقتى يك انسان ضعيف النفس در برابر ديدگان سرزنشگر مخالفان قرار گيرد و توان مقاومت در برابر آن را نداشته باشد ، كم رويى به وجود مى آيد و فرد را از انجام دادن كار ، باز مى دارد .

نكته ديگر ، اين كه هميشه اين گونه نيست كه حضور مخالفان ، موجب بروز حالت كم رويى شود . ممكن است كسى با انجام شدن كارى مخالف باشد ؛ امّا هيچ فشارى بر فرد مقابل به خاطر انجام دادن آن كار ، وارد نسازد و او را در انجام دادن آن ، آزاد بگذارد . مثلاً اگر كسى كه مُلحد است و هيچ اعتقادى به عبادت ندارد ، كسانى را كه موحّدند ، به سبب اعمالشان تحت فشار قرار ندهد و سرزنش نكند ، در اين صورت ، احتمالاً حضور چنين فردى ، حتّى براى انسان هاى ضعيف النفس ، موجب بروز كم رويى نمى گردد و يا احتمال آن را به شدّت ، كاهش مى دهد . البته در اين فرض ، لازم است فرد از اين خصلت مخالف خود ، آگاه باشد .

نكته ديگر ، اين كه در فرض كم رويى ، دو گونه ناظر ممكن است وجود داشته باشد : يكى ناظرى كه كارهاى مثبت را قبيح مى داند و ديگران را به خاطر انجام دادن آن ، مستحقّ سرزنش مى داند . در چنين حالتى ، فرد كم رو از انجام دادن كارى كه به نظر ناظر ، قبيح است ، خوددارى مى كند ، هر چند شايد در واقع ، قبيح نباشد و خود او نيز به قبيح بودن آن اعتقادى نداشته باشد .

امّا گونه دوم ناظر ، اين است كه كار نيك ، با ارزش هاى فرد ناظر ، همسان باشد ؛ امّا فرد كم رو تصوّر مى كند كه انجام دادن اين كار در حضور چنين كسى قبيح است و لذا آن را ترك مى كند . گاهى ناظران ، كارى را قبيح مى دانند و يا فرد ،

تصوّر مى كند كه آن را قبيح مى دانند ، و گاهى فرد ، تصوّر مى كند انجام دادن اين

ص: 288

كار در حضور آنان قبيح است ، نه اين كه اصل كار قبيح باشد . در اين جا حتّى صحبت از تصوّر قبيح بودن « كار » نزد ناظر نيست . تصوّر قبيح بودن كار ، مى تواند موجب كم رويى گردد ؛ امّا در اين جا فرد ، تصور مى كند كه انجام دادن فلان كار در حضور ديگران ، قبيح است ، نه اين كه واقعا نزد ناظر ، قبيح باشد و يا تصوّر شود كه قبيح است . افراد كم رو معمولاً انجام دادن برخى كارها را در حضور ديگران ، نادرست مى دانند ، نه اين كه خود ، آن كار را نادرست بدانند . اين مى تواند نشان دهنده اوج ضعف و ناتوانى روحى باشد . در چنين حالتى ، فرد از انجام دادن يك كار ، ناتوان است ؛ كارى كه حتّى از نظر حاضران نيز نادرست نيست .

4 . بازدارى و خوددارى

وقتى عوامل سه گانه يادشده پديد آمدند ، پديده بازدارندگى به وجود مى آيد . اگر انسانى كه ضعف شخصيت دارد ، بخواهد كار مثبتى انجام دهد ، ولى فرد يا افرادى حضور داشته باشند كه آن كار را نپسندند و او را بر اين كارْ سرزنش كنند ، و يا اگر خود فرد ، انجام دادن فلان كار درست را نزد آنان قبيح بداند ، در چنين فضايى ، انصراف از انجام دادن كار و خوددارى از آن به وجود مى آيد . در بحث حيا ، از مسئله اى به نام «مهار كردن نفس» صحبت كرديم ؛ ولى در اين جا چنين تعبيرى صحيح نيست . در كم رويى ، حضور ديگران ، سبب مهار شدن نفس نمى شود ؛ بلكه عاملى براى آزادى نفس امّاره مى گردد . در كم رويى ، بازدارندگى هست ؛ امّا كنترل نفس نيست . مثلاً كسى كه مى خواهد نماز بخواند ، ولى به دليل خجالت كشيدن از ديگران ، آن را ترك مى كند ، آيا با اين كار ، نفس خود را مهار كرده است و يا به كمك نفس امّاره آمده و از بروز يك كار شايسته ، جلوگيرى كرده است ؟! و يا كسى كه اهل حجاب است ، ولى از رعايت حجاب در جمع برخى افراد ، خوددارى مى كند ، آيا نفس خود را كنترل كرده است ؟ كسى كه

ص: 289

اهل فلان كار خلاف نيست ، ولى در جمعى قرار گرفته كه به خاطر حضور آنان ، حس مى كند نمى تواند از انجام دادن آن خوددارى كند ، آيا نفس خود را مديريت كرده است ؟ يا اين كه چون نتوانسته آن را مديريت كند ، مجبور است تن به كارى دهد كه موافق آن نيست ؟

ص: 290

بخش سوم : كم رويى / ريشه هاى كم رويى

فصل دوم : ريشه هاى كم رويى

شرم (حيا) ، از ويژگى هاى روانى انسان است . اگر اين ويژگى از ميان برود ، حالت پديد آمده ، بى حيايى ناميده مى شود ؛ ولى اگر وجود داشته باشد و در مسير ارزش ها به كار گرفته شود ، آن را حيا مى ناميم . حال اگر اين ويژگى ، منحرف شود و به جاى اين كه مانعى براى خلافكارى ها باشد ، مانع بروز خوبى ها و ارزش ها گردد ، در اين صورت ، «كم رويى» به وجود مى آيد . بنا بر اين ، كم رويى ، شرمِ آفت زده است .

پرسشى كه در اين جا مطرح مى شود ، اين است كه آفت شرم چيست و چه آفتى است كه اگر به اين ويژگى انسان هجوم آورد ، آن را منحرف مى كند و به جاى آن كه عامل ترقّى و پيشرفت باشد ، به عاملى براى انحطاط تبديل مى شود ؟ بر اساس بررسى ما ، ريشه هاى كم رويى ، يا همان عوامل آفت زدگى حيا ، عبارت اند از :

1 . جهل

كم رويى ، رابطه تنگاتنگى با جهالت دارد . اين كه انسان به دليل ترس از ديگران ، كارى را كه قبيح مى داند ، انجام دهد و يا كارى را كه درست مى داند ، ترك كند ، نشانه نابخردى است . به همين جهت ، رسول خدا فرموده است :

الحَياءُ حَياءانِ : حَياءُ عَقلٍ وحَياءُ حُمقٍ . فَحَياءُ العَقلِ ، هُوَ العِلمُ وحَياءُ الحُمقِ ،

ص: 291

هُوَ الجَهلُ .(1)

حيا بر دو قِسم است : حياى عقل و حياى حماقت . حياى عقل ، همان علم است و حياى حماقت ، همان جهل .

كسانى كه از سرِ كم رويى تن به گناه مى دهند و يا ترك طاعت مى كنند ، از نظر تفكّر منطقى ، دچار مشكل هستند .اينان براى حرف ديگران و چشم ديگران ، بيش از سعادت خود ، ارزش قائل اند . كسى كه فرداى خود را فداى خوشايند ديگران مى كند ، نتوانسته است مصلحت خود را به درستى تشخيص دهد و اين ، يعنى جهالت و نابخردى .

2 . ناتوانى

يكى از ريشه هاى كم رويى ، ضعف و ناتوانى است . حضرت على عليه السلامدر اين باره مى فرمايد :

لِكُلِّ شَيءٍ آفَةٌ ... وآفَةُ الحَياءِ الضَّعفُ .(2)

هر چيزى آفتى دارد و آفت حيا ، ناتوانى است .

حيا ، يك ويژگى روانى و يك عامل بازدارنده و تنظيم كننده رفتار است . مثبت يا منفى بودن اين عامل ، بسته به اين است كه در اختيار چه كسى باشد . همان گونه كه ارزشگذارى هر وسيله اى متوقّف بر اين است كه در دست چه كسى باشد ، در چه راهى به كار گرفته شود و چه پيامدى داشته باشد ، حيا نيز اين گونه است . اگر اين ويژگى ، در اختيار انسان قدرتمندى باشد كه از نفسى قوى و مقاوم برخوردار است ، يك ارزش محسوب مى شود و به عاملى براى جلوگيرى از ارتكاب زشتى ها تبديل مى شود ؛ امّا اگر اين امكان ، در اختيار انسان ناتوانى

ص: 292


1- . الكافى ، ج 2 ، ص 106 ؛ تحف العقول ، ص 45 ؛ مشكاة الأنوار ، ص 411 ؛ بحار الأنوار ، ج 71 ، ص 331 .
2- . كنزالعمّال ، ج 16 ، ص 204 ح 44226 .

باشد كه از نفسى ضعيف و عاجز برخوردار است ، كاركرد منفى خواهد داشت و به عاملى براى ارتكاب زشتى ها و جلوگيرى از پاكى ها و خوبى ها تبديل مى شود .

بنا بر اين ، اگر حيا در كنار ناتوانى قرار گيرد ، كم رويى توليد مى شود . رسول خدا در اين باره مى فرمايد :

الحَياءُ عَلى وَجهَينِ : فَمِنهُ ضَعفٌ ، ومِنهُ قُوَّةٌ وإسلامٌ و إيمانٌ .(1)

حيا بر دو گونه است : يكى [ حياى] ضعف است و ديگرى [ حياى ]قدرت و

اسلام و ايمان .

ضعف نفس و ناتوانى انسان ، عامل تسليم شدن و كوتاه آمدن است و انسان كم رو در برابر نفى و اعتراض ديگران ، كوتاه مى آيد و عقب نشينى مى كند و تسليم خواسته آنان مى شود . اگر حيا را به عنوان نقطه ميانى فرض كنيم ، گذر از آن ، پُررويى و بى شرمى است و عقب ماندن از آن ، كم رويى و خجالتى بودن . اين ، يك اصل است كه هر چيزى حدّى دارد . فراتر از آن ، تجاوزگرى و زياده روى است و فروتر از آن ، عجز و ناتوانى .(2) دولتى كه از مرزهاى سرزمين خود عبور كند و وارد قلمرو ديگران شود ، تجاوزگر و زياده طلب است و اگر از مرزهاى خود عقب نشيند و اجازه دهد ديگران وارد قلمرو او شوند ، عاجز و ناتوان است . حيا نيز همين گونه است . كسى كه در مرز خود مقاومت و از آن دفاع كند ، اهل حياست و اگر از مرز خود بگذرد و وارد قلمرو ديگران شود ، بى حيا و گستاخ است ، و اگر از مرز خود عقب نشيند و اجازه دهد ديگران وارد قلمرو او شوند ، كم رو و خجالتى است . آنچه به وسيله شرع و عرف مشخّص

ص: 293


1- . الخصال ، ج 1 ، ص 55 ح 76 ؛ قرب الإسناد ، ص 22 ؛ تحف العقول ، ص 360 ؛ بحار الأنوار ، ج 78 ، ص 242 .
2- . امام صادق عليه السلام مى فرمايد : «إن لكلّ شى ء حدّا ؛ فإن جاوزه كان سرفا وإن قصر عنه كان عجزا ؛ هر چيزى حدّى دارد كه اگر از آن بگذرد ، اسراف است و اگر كوتاه آيد ، ناتوانى است» . مستدرك الوسائل ، ج 12 ، ص 188 ؛ نزهة الناظر و تنبيه الخواطر ، ص 114

مى شود ، مرز انسانيت انسان است . اگر از آن بگذرد ، بى شرمى است و اگر كوتاه بيايد و عقب بنشيند ، كم رويى است . كم رو ، انسان ناتوانى است كه دست از مرزهاى فرهنگى و عقيدتى خود مى كشد و به ديگران اجازه مى دهد تا عقايد خود را به وى تحميل كنند .

مراد از ناتوانى چيست ؟

مراد از ناتوانى ، ناتوانى جسمانى و بدنى نيست ؛ بلكه مراد ، ناتوانى روحى و روانى است . گاهى ماهيت يك كار به گونه اى است كه انجام دادن آن ، دشوار و طاقت فرساست . در اين گونه موارد ، توان بدنى و قدرت جسمانى فرد به چالش كشيده مى شود . مثلاً حمل يك شى ء سنگين ، به نيروى بدنى فردْ مربوط است . امّا گاهى توان روحى و قدرت روانى فرد به چالش كشيده مى شود . حضور و نظارت ديگران به هنگام انجام دادن يك كار ، از همين قِسم است . شكّى نيست كه ميان حضور و عدم حضور ديگران ، تفاوتى وجود دارد . انسان ، هنگام تنهايى ، احساس راحتى مى كند ؛ امّا در حضور ديگران ، قدرى كار بر وى مشكل تر مى گردد . اين ، نشان مى دهد كه حضور ديگران ، تا اندازه اى در سنگين تر شدن فضا مؤثّر است . صحبت در اين است كه اين تفاوت ، آيا مى تواند ناتوانى فرد را توجيه كند ؟! گاهى برخى افراد ، توان تحمّل هيچ ناظر و نظارتى را ندارند ، گاهى حضور برخى افراد برايشان سنگين است و گاهى انجام دادن برخى كارها در حضور ديگران ، برايِشان سخت و دشوار است . بنا بر اين ، عوامل متفاوتى در ناتوانى ، نقش دارند .

ص: 294

بخش سوم : كم رويى / نمودهاى ناتوانى

فصل سوم : نمودهاى ناتوانى

ريشه كم رويى - كه ضعف و ناتوانى است - ممكن است به دو صورت ، آشكار شود . گاهى ضعف به صورت عريان نمايان مى گردد و گاهى به صورت پنهان . ضعف عريان ، آن است كه هيچ پوشش مخفى كننده اى ندارد و به وضوح ، نمايانگر ناتوانى است ؛ امّا ضعف پنهان ، ضعفى است كه به وسيله «تكبّر» ، پنهان شده است . در برخى موارد ، ضعف و ناتوانى در زير پوششى ظاهرى پنهان مى شود و آنچه به نمايش گذاشته مى شود ، غير از آن چيزى است كه واقعيت دارد . اين قسم را «ضعف پنهان» مى ناميم .

انسان هاى ناتوان ، به وسيله تكبّر ، ضعف خود را مى پوشانند . در روايتى از امام صادق عليه السلامتصريح شده است كه :

ما مِن رَجُلٍ تَكَبَّرُ أو تَجَبَّرَ إلاّ لِذِلَّةٍ وَجَدَها في نَفسِهِ .(1)

هيچ كسى نيست كه تكبّر ورزد يا زورگويى كند ، مگر به دليل ذلّتى كه در وجود خود مى بيند .

همچنين آن حضرت فرموده است :

ما مِن أحَدٍ يَتيهُ إلاّ مِن ذِلَّةٍ يَجِدُها في نَفسِهِ .(2)

هيچ كس نيست كه تكبّر ورزد ، مگر به دليل ذلّتى كه در وجود خود مى بيند .

ص: 295


1- . الكافى ، ج 2 ، ص 312 ؛ بحار الأنوار ، ج 73 ، ص 225 .
2- . همان جا .

امام على عليه السلامنيز فرموده است :

كُلُّ مُتَكَبِّرٍ حَقيرٌ .(1)

هر متكبّرى خوار (خودْكم بين) است .

همچنين آن حضرت فرموده است :

ماتَكَبَّرَ إلاّ وَضيعٌ .(2)

تكبّر نمى ورزد ، مگر كسى كه پست است .

و نيز از ايشان روايت شده :

لايَتَكَبَّرُ إلاّ وَضيعٌ خامِلٌ .(3)

تكبّر نمى ورزد ، مگر شخص فرومايه بى نام ونشان .

در روايت اخير ، نكته ظريفى آمده است و آن اين كه افرادى كه شناخته شده نيستند ، به سمت تكبّر رو مى آورند تا ضعف و حقارت خود را جبران كنند . در حقيقت ، تكبّر ، شيوه اى دفاعى در برابر ضعف و ناتوانى است . بنا بر اين ، دو گونه ضعف وجود دارد : ضعف عريان و ضعف پنهان . بر همين اساس ، كم رويى ها نيز به دو شكل بروز مى كنند . در شكل اوّل ، به وضوح مى توان ضعف را در رفتار فرد ، مشاهده كرد ؛ امّا در شكل دوم ، كم رويى همراه با تكبّر و خودْ برتربينى است . در اين

قِسم ، تكبّر فرد ، كم رويى را القا مى كند و البته ، تكبّر نيز وضعيتى است كه ضعف و

ناتوانى ، آن را به فرد ، تحميل كرده است .

1 . ناتوانى عريان

كم رويى ناشى از ضعفِ (ناتوانى) عريان ، موارد متعددى را شامل مى شود كه مى توان آنها را در زندگى روزمره پى جويى كرد . در اين جا به بررسى و معرّفى

ص: 296


1- . غررالحكم ودررالكلم ، ح 6837 .
2- . همان ، ح 9467 .
3- . همان ، ح 10808 .

برخى از اين موارد مى پردازيم :

1 . گاهى انسان با كسانى مواجه مى شود كه آنان را نمى شناسد . ادب اسلامى در اين است كه در چنين وضعيتى ، نخستْ افراد به يكديگر سلام كنند و سپس با هم آشنا شوند . مثلاً نام يكديگر را بپرسند و از شغل هم باخبر شوند و بدانند هر يك اهل چه منطقه اى هستند و چيزهايى از اين قبيل . اين كار ، آرام آرام ، لايه ها و پرده هاى غريبى و نا آشنايى را كنار مى زند و بدين طريق ، سبب آشنايى را فراهم مى كند . ممكن است مدّت همراهى كوتاه باشد ؛ ولى اين ، نبايد بر فرايند آشنا شدن ، تأثير منفى بگذارد . آشنا شدن ، متوقّف بر همراهى طولانى مدّت نيست . گاهى ممكن است دو نفر در يك صف با هم برخورد كنند و يا با هم همسفر باشند و يا در يك مكان عمومى يكديگر را ببينند و ... . در هر صورت ، آنان مى توانند آن گونه كه بيان شد ، با هم ارتباط برقرار كنند .

افراد كم رو ، از انجام دادن چنين كارى عاجزند . آنان نمى توانند بابِ گفتگو را باز كنند و با فرد مقابل ، آشنا شده ، هم صحبت گردند . ناآشنايى ، آن چنان ديوار بزرگ و سختى به نظرشان مى آيد كه توان شكستن آن را ندارند . روزى رسول خدا براى اصحاب خود از ناتوانى سخن مى گفت . دومين نوع عجز كه ايشان برشمرد ، اين بود :

الثّانِيَةُ أن يَصحَبَ الرَّجُلُ مِنكُمُ الرَّجُلَ أو يُجالِسَهُ يُحِبُّ أن يَعلَمَ مَن هُوَ و مِن أينَ هُوَ فَيُفارِقَهُ قَبلَ أن يَعلَمَ ذلِكَ .(1)

قِسم دوم ، آن است كه كسى با كسى همراه شود و يا همنشين گردد و دوست داشته باشد بداند او كيست و اهل كجاست ؛ ولى قبل از آن كه بداند ، از او جدا شود .

گاهى فرد كم رو ، نسبت به طرف مقابل خود ، احساس علاقه و كشش درونى

ص: 297


1- . الكافى ، ج 2 ، ص 671 ؛ مسائل على بن جعفر ، ص 329 .

هم مى كند و با اين حال ، احساس مى كند كه نمى تواند با او رابطه برقرار كند . اين را بايد كم رويى شديد دانست ؛ زيرا احساس علاقه قلبى مى تواند فرايند آشنايى را تسهيل كند . اگر با وجود چنين عامل تقويت كننده اى ، باز هم كم رويى اجازه برقرارى رابطه را ندهد ، نشان از كم رويى شديد و ناتوانى بيشتر فرد در برقرارى ارتباط است . به همين جهت ، رسول خدا فرموده است :

إنّ مِن أعجَزِ العَجزِ رَجُلٌ لَقِيَ رَجُلاً فَأَعجَبَهُ نَحوُهُ ، فَلَم يَسأَلهُ عَنِ اسمِهِ ونَسَبِهِ ومَوضِعِهِ .(1)

همانا بدترين شكلِ ناتوانى ، آن است كه كسى شخص ديگرى را ملاقات كند و از او خوشش بيايد؛ولى از اسم او و نسب او و محلّ [سكونت] او پرسش نكند.

2 . گاهى كم رويى نسبت به كسانى است كه فرد با آنها آشناست . در اين فرض ، نسبت به اصلِ آشنايى كم رو نيست ؛ بلكه نسبت به توسعه روابط كم روست . چنين افرادى ، روابط زيادى با ديگران ندارند ، كمتر در برنامه هاى جمعى شركت مى كنند و معمولاً دعوت ديگران را رد مى كنند . رسول خدا ، درباره يكى از اقسام عجز مى فرمايد :

... أن يَبدُرَ أحَدُكُم بِطَعامٍ يَصنَعُهُ لِصاحِبِهِ فَيُخلِفَهُ ولا يَأتِيَهُ .(2)

... يكى اين كه كسى براى رفيق خود ، غذا درست كند و او را دعوت كند ؛ ولى او تخلّف كند و در ميهمانى حاضر نشود .

همچنين آن حضرت در سخن ديگرى فرموده است :

مِن أعجَزِ العَجزِ رَجُلٌ دَعاهُ أخوهُ إلى طَعامٍ فَتَرَكَهُ مِن غَيرِ عِلَّةٍ .(3)

از بدترين ناتوانى آن است كه كسى توسط برادرش به غذا دعوت شود ، ولى بدون دليل ، آن را رد كند .

ص: 298


1- . الكافى ، ج 2 ، ص 671 ؛ مسائل على بن جعفر ، ص 330 ح 821 ؛ المحاسن ، ج 2 ، ص 411 (ح 146) .
2- . الكافى ، ج 2 ، ص 671 ؛ مسائل على بن جعفر ، ص 329 ح 820 .
3- . المحاسن ، ص 411 ح 146 ؛ بحار الأنوار ، ج 75 ، ص 448 .

ممكن است براى ترك ميهمانى ، دليلى مثل عذر شرعى و يا پيش آمدن گرفتارى و موانعى از اين دست ، وجود داشته باشد . در اين گونه موارد ، كم رويى صدق نمى كند . امّا اگر دليلى براى اين كار وجود نداشته باشد و شخص به خاطر ناتوانى در برقرارى ارتباط ، دعوت را رد كند ، نشانه كم رويى است .

3 . گاهى ممكن است انسان ها به بيمارى هايى مبتلا شوند كه از برملا شدن آنها ، شرم داشته باشند . هر نوع بيمارى اى اين گونه نيست . مثلاً بيمارى سرماخوردگى ، از چيزهايى نيست كه شرم آور باشد و لذا اطّلاع ديگران از آن ، مشكل ساز نيست ؛ امّا برخى بيمارى ها چنين نيستند . در اين موارد ، اين مقدار پذيرفته است كه از اطّلاع عموم و انتشار آن ، جلوگيرى شود ؛ امّا اگر اين كار ، موجب شود حتّى كسانى كه مى توانند به رفع مشكل كمك كنند ، از آن بى خبر باشند ، پذيرفتنى نيست . آگاه نكردن پزشك و يا كسانى كه قادر به حلّ مشكل هستند ، از اقسام كم رويى است .

اسحاق صحّاف ، از ياران امام كاظم عليه السلام به ناتوانى جنسى دچار شده بود . حضرت از اين موضوع ، باخبر شد و آن را با وى در ميان گذاشت . او گفت : سه سال است كه هر درمانى كرده ام ، فايده نداشته است . امام به وى فرمود : «چرا مرا مطّلع نساختى ؟» . گفت : مى دانم كه هيچ چيز از شما پنهان نيست و گشايش همه امور ، نزد شماست ؛ ولى از شما خجالت كشيدم . اين كار اسحاق ، همان كم رويى است و امام عليه السلام ، او را به خاطر اين كم رويى سرزنش كرد .(1)

4 . يكى از آداب اسلامى اين است كه وقتى كسى عطسه كرد ، خودِ او سپاس خدا را به جا آورد و بگويد : «الحمد للّه رب العالمين !» و كسى كه شاهد عطسه است ، براى او طلب رحمت كرده ، بگويد : «رَحِمَكَ اللّه (خدا تو را رحمت كند) !» . افراد كم رو ، از به جا آوردن اين ادب اسلامى در حضور ديگران ، خجالت مى كشند .

ص: 299


1- . بحار الأنوار ، ج 95 ، ص 113 .

عبداللّه بن ابى يعفور مى گويد : روزى در حضور امام صادق عليه السلام كسى عطسه كرد . حضرت به وى فرمود : «رحمك اللّه !» . پس از آن ، امام صادق عليه السلامعطسه كرد و حاضران ، خجالت كشيدند و زشت دانستند كه پاسخ حضرت را بدهند . امام عليه السلامنيز درباره آداب عطسه براى آنان سخن گفت .(1)

البته اين مورد ، فقط يك نمونه است . افراد كم رو ، از به جا آوردن بيشتر آداب اجتماعى خجالت مى كشند و به همين جهت ، بسيارى از آداب اجتماعى ترك مى شود . افراد كم رو ، معمولاً از نظر آداب اجتماعى ضعيف اند و توان انجام دادن درست آن را ندارند .

5 . حضرت على عليه السلام ، سه چيز را نشانه ضعف و كم رويى دانسته كه اولينِ اين نشانه ها ، مربوط به اذان گفتن است . اذان ، آدابى دارد . برخى از آداب آن ، مربوط به اذان گوست و برخى ديگر ، مربوط به شنونده اذان . در آدابِ كسى كه صداى اذان را مى شنود ، آمده كه بهتر است جملات اذان را تكرار كند . رسول خدا فرموده كه هرگاه اذان را شنيديد ، همراه مؤذّن ، تكرار كنيد(2) و ثواب فراوان و آثار مثبتى براى آن ذكر كرده است(3) و انجام ندادن آن را نشانه جفا شمرده است .(4) افرادى كه از شخصيت مستحكم و قدرتمندى برخوردارند ، اين كار را به خوبى و به راحتى انجام مى دهند ؛ امّا انجام دادن اين كار براى افراد كم رو ، بسيار دشوار

است . اينان به دليل ناتوانى شخصيتى خود ، قدرت تكرار اذان را ندارند و لذا تصوّر مى كنند كه كار زشتى است .

ص: 300


1- . مكارم الأخلاق ، ص 355 ؛ بحار الأنوار ، ج 76 ، ص 52 .
2- . ر .ك : صحيح البخارى ، ج 1 ، ص 221 ح 586 ؛ صحيح مسلم ، ج 1 ، ص 288 (ح 383) ؛ مسند ابن حنبل ، ج ، ص 107 (ح 11504) ؛ كنزالعمّال ، ج 7 ، ص 700 (ح 20997 و 21004) .
3- . ر .ك : صحيح مسلم ، ج 1 ، ص 289 ح 385 و ص 290 (ح 386) ؛ سنن أبى داوود ، ج 1 ، ص 145 (ح 525 و 527) ؛ علل الشرائع ، ص 284 ؛ مستدرك الوسائل ، ج 4 ، ص 61 ؛ بحار الأنوار ، ج 76 ، ص 316 و ج 84 ، ص 176 ؛ الدعوات ، ص 116 (ح 267) .
4- . السنن الكبرى ، ج 2 ، ص 406 ح 3553 ؛ كنزالعمّال ، ج 16 ، ص 68 (ح 43971) .

همان گونه كه پيش از اين گفتيم ، در حقيقت ، زشت دانستن اين قبيل كارها ، يك شيوه دفاعى براى پوشاندن ضعف است . كسى كه توان انجام دادن كارى را ندارد ، آن را زشت به حساب مى آورد تا انجام دادن آن را قبيح و شرم آور معرّفى كند و بدين وسيله ، رفتار خود را توجيه نمايد . به هر حال ، ترك تكرار اذان از سرِ ضعف و ناتوانى بوده ، يكى از نشانه هاى كم رويى به شمار مى رود . امام على عليه السلامدر اين باره مى فرمايد :

سه كار است كه جز انسان ناتوان ، آن را ترك نمى كند : يكى اين كه مردى صداى اذان گو را بشنود ، ولى همراه او تكرار نكند .(1)

دو مورد ديگر را در در ادامه خواهيم آورد ؛ ولى مهم اين جاست كه تكرار نكردن اذان به همراه اذان گو ، يكى از رفتارهاى كم رويانه است .

البته كم رويى در بحث اذان ، فقط مربوط به شنونده اذان نيست ؛ بلكه اذان گو نيز ممكن است در اين بحث ، داخل باشد . مثلاً اذان گفتن در خانه ، بسيار اهمّيت دارد و به آن توصيه شده است . حال ، ممكن است كسى از ديگر اعضاى خانواده و يا از همسايه ها خجالت بكشد و نتواند اين كار را انجام دهد . اين نيز از نشانه هاى كم رويى است .(2) شخص كم رو از گفتن اذان ، خوددارى مى كند . اين گونه افراد ، توان امورى همچون سخنرانى ، مدّاحى و قرائت قرآن را نيز ندارند .

6 . يكى از امور اجتماعى انسان ، شركت در تشييع جنازه است . اين كار ، سبب آرامش خاطر بازماندگان و رحمت و مغفرت براى درگذشته است . معمولاً كسانى كه در اين گونه مراسم شركت مى كنند ، نخست ، نزد صاحب يا صاحبان عزا مى روند و به آنان تسليت گفته ، براى آنان صبر و اجر آرزو مى كنند و سپس ، خود را به تابوت رسانده ، در حمل آن كمك مى كنند ؛ امّا افراد كم رو در اين امر

ص: 301


1- . مسند زيد ، ص 95 ؛ دعائم الإسلام ، ج 1 ، ص 145 ؛ بحار الأنوار ، ج 84 ، ص 179 .
2- . البته ممكن است اذان نگفتن ، دلايل ديگرى مثل خوش صدا نبودن هم داشته باشد .

نيز با مشكل رو به رو مى شوند . آنان در چنين مواقعى ، ممكن است بدون رو به رو شدن با صاحبان عزا و به گونه اى كه ديده نشوند و در معرض ديدِ آنان قرار نگيرند ، خود را به تابوت رسانده ، در حمل آن ، كمك كنند . براى چنين افرادى ، روبه رو شدن با بازماندگان و تسليت گفتن به آنان ، كار دشوارى است . حضرت على عليه السلام ، در دومين مورد از كارهاى افراد ناتوان و كم رو ، به همين مسئله اشاره كرده و فرموده است :

... و اين كه كسى با جنازه اى مواجه شود و بر بازماندگان آن ، سلام ندهد و گوشه تابوت را بگيرد .(1)

در اين جا به خوبى روشن است كه سلام نكردن به صاحبان عزا و برقرار نكردن ارتباط كلامى ، نشانه ضعف و كم رويى است . معمولاً فضاى چنين مراسمى سنگين تر از موارد ديگر است و به همين جهت ، افراد كم رو ، توان برقرارى ارتباط در چنين مواقعى را ندارند . شايد در شرايط عادى ، اين فرد بتواند با كسى كه هم اكنون صاحب عزاست ، به راحتى ارتباط برقرار كند ؛ امّا در اين شرايط ، براى او دشوار است . سختى كار ، هم به فضاى متفاوتى كه عزا و تشييع جنازه به وجود مى آورد ، مربوط مى شود ، و هم به جمعيتى كه در مراسم ، حضور دارند . خودِ جمعيت ، فشار روانى بيشترى را بر اين افراد ، تحميل مى كند . اگر صاحب عزا تنها باشد ، شايد اين گونه افراد ، راحت تر بتوانند با او رابطه برقرار سازند .

بخش ديگرى از دشوارى ، شايد به دليل نداشتن مهارت در تسليت گفتن باشد . تسليت گويى در چنين موقعيت هايى ، خود ، نيازمند داشتن يك مهارت است . اين كه چه بگويد و چگونه بگويد ، مسئله اى است كه ذهن افراد كم رو را به شدّت ، مشغول مى سازد . محاوره هاى روزانه ، به دليل تكرار آن ، كمتر دشوار

ص: 302


1- . مسند زيد ، ص 95 ؛ دعائم الإسلام ، ج 1 ،ص 145 ؛ بحار الأنوار ، ج 84 ، ص 179 .

به نظر مى رسد ؛ امّا مهارت هاى كلامى (از قبيل : تسليت گفتن) ، به دليل نادر بودن آن ، احتمال خطا را بالا مى برد و همين امر ، موجب ترس فرد كم رو مى گردد . او نگران است كه نكند اشتباه كند يا به اصطلاح ، تُپق بزند و يا سخنى بگويد كه مايه آبروريزى گردد . به همين جهت ، در اين گونه موارد ، از شيوه پنهان سازى استفاده مى كند و با روبه رو نساختن خود با صاحبان عزا ، صورت مسئله را پاك مى كند .

7 . يكى از مستحبّات نماز جماعت ، اين است كه اگر كسى به سجده ركعت آخر جماعت برسد ، بهتر است تكبير (اللّه اكبر) بگويد و همراه جماعت ، به سجده برود و پس از اتمام سجده ها ، بلند شود و ركعت اوّل نماز را آغاز كند . افراد كم رو ، در انجام دادن چنين كارى سستى مى كنند . مورد سوم از كارهاى افراد كم رو كه حضرت على عليه السلامدر كلام نورانى خود ، بدان اشاره كرده ، همين

مسئله است . ايشان مى فرمايد :

و اين كه كسى به سجده آخر نماز جماعت برسد ، امّا تكبير نگويد [و به نماز ، نپيوندد] .(1)

امورى كه به روال خود انجام مى شوند ، معمولاً كمتر موضوع كم رويى قرار مى گيرند ؛ امّا امورى كه از روال طبيعى متفاوت اند ، نياز به توان و نيروى روانى بيشترى دارند و لذا انجام دادن اين گونه كارها براى افراد كم رو ، دشوارتر است .

8 . گاهى كم رويى ، حق طلبى انسان را تحت تأثير خود قرار مى دهد . كسانى كه ضعيف اند و توان روحى مناسبى ندارند ، از مطالبه حقّ خود ، صرف نظر مى كنند . ممكن است كسى از شخص ديگرى طلبكار باشد و شخص بدهكار ، فراموش كرده باشد . در اين جا بايد وى را آگاه ساخت و حقّ خود را طلب كرد . افراد كم رو از اظهار چنين خواسته اى عاجزند . اين ناتوانى ، هنگامى كه حقّ فرد ،

ص: 303


1- . مسند زيد ، ص 95 ؛ دعائم الإسلام ، ج 1 ، ص 145 ؛ بحار الأنوار ، ج 84 ، ص 179 .

ناچيز به حساب آيد ، بيشتر مى شود . اگر مطالبه فرد ، زياد باشد ، ممكن است زياد بودن خسارتى كه به وى وارد مى شود ، او را وادار نمايد تا نسبت به گرفتن حقّ خود ، اقدام كند ؛ امّا اگر اين حق ، ناچيز باشد ، عامل محرّك تضعيف و كم رويى ، تقويت مى شود و فرد از مطالبه حقّ خود ، باز مى ماند ؛ اين در حالى است كه مطالبه حق ، موضوع حيا و شرم نيست ؛ زيرا كار قبيحى به شمار نمى آيد . لذا امام على عليه السلامدر زمره امورى كه نبايد موضوع حيا قرار گيرند ، از مطالبه حق نام برده است ، هر چند اندك باشند .(1)

9 . گاهى انسان در زندگى گرفتار مى شود و به شدّت ، نيازمند مى گردد . يكى از راه هاى برطرف كردن مشكل ، آگاه ساختن برادران ايمانى است . اين كار ، غير از گدايى كردن است . گدايى كردن ، يك حرفه براى افراد ناتوان است ؛ امّا اين آگاه ساختن ، يك اضطرار است . فرد مضطر ، بايد برادران ايمانى خود را به گونه اى آگاه سازد . برخى افراد ، توان چنين كارى را ندارند و از بيان حالت خود ، خجالت مى كشند . اين نيز كم رويى است .

ابوهاشم جعفرى مى گويد : زندانى بودم و از سختى آن به امام عسكرى عليه السلام شكايت نامه اى نوشتم . ايشان در پاسخ نامه من ، دستورالعملى نوشته بودند كه با عمل كردن به آن ، ظهر همان روز در خانه خود بودم . گذشته از مشكل زندانى بودن ، تنگ دست نيز بودم و مى خواستم از ايشان كمك بخواهم ؛ امّا خجالت كشيدم . وقتى به منزل رسيدم ، ايشان ، صد دينار براى من فرستاد و در نامه اى به من چنين نوشت :

إذا كانَت لَكَ حاجَةٌ فَلا تَستَحيِ ولا تَحتَشِم وَاطلُبها ، فَإِنَّكَ تَرى ماتُحِبُّ ، إن شاءَ اللّه ُ !(2)

ص: 304


1- . «ثلاث لايستحيى منهنّ : ... وطلب الحق وإن قلّ ؛ سه چيز است كه نبايد از آنها حيا شود : ... و گرفتن حق ، هرچند اندك باشد» . مستدرك الوسائل ، ج 16 ، ص 260 ؛ عيون الحكم والمواعظ ، ص 212 ، ح 4230
2- . الكافى ، ج 1 ، ص 508 ؛ الإرشاد ، مفيد ، ج 2 ، ص 330 ؛ مناقب ابن شهر آشوب ، ج 3 ، ص 538 ؛ كشف الغمّة ، ج 3 ، ص 208 .

هر گاه نيازى داشتى ، شرم نكن و خجالت نكش و آن را طلب كن ، كه به خواست خداوند ، آنچه را دوست مى دارى ، خواهى ديد .

10 . مسئله ديگر ، رابطه كم رويى با تسليم شدن است . افراد كم رو به جهت ضعفى كه دارند ، وقتى در موقعيت گناه قرار مى گيرند و به آنان ، پيشنهاد خلافى داده مى شود ، قدرت «نه» گفتن ندارند و لذا تسليم شده ، به گناه آلوده مى گردند . مثلاً وقتى به نوجوانى سيگار تعارف مى كنند ، ممكن است نتواند با جرئت و شهامت ، «نه» بگويد و از قبول آن ، خوددارى كند و يا برخى كسانى كه مورد سوء استفاده جنسى قرار مى گيرند ، خود راضى به اين كار نبوده اند ، بلكه توان «نه» گفتن را نداشته اند و يا وقتى دختر مُحجّبه اى در جمع افراد بى حجاب يا بد حجاب قرار مى گيرد و از او خواسته مى شود كه دست از حجاب بردارد ، اگر از قدرت روحى كافى برخوردار باشد ، مقاومت مى كند ؛ ولى اگر ضعيف و ناتوان باشد ، نسبت به وضعيت خود ، احساس خجالت مى كند و در برابر خواسته آنان ، تسليم مى شود . بى عفّتى ، هميشه محصول بى حيايى نيست . گاهى مى تواند محصول كم رويى باشد . حيا ، مرز عفّت است و كم رويى و بى حيايى ، هر دو منشأ بى عفّتى اند .

به هر حال ، هر موردى كه فرد ، راضى به امرى نباشد ، ولى نتواند «نه» بگويد ، نشانه كم رويى اوست . كم رويى ، عامل كم جرئتى و بى جرئتى است و همين امر ، طمع سودجويان را سبب مى گردد . امام على عليه السلامدر اين باره مى فرمايد :

العَجزُ يُطمِعُ الأَعداءَ .(1)

ناتوانى ، دشمنان را به طمع مى اندازد .

افراد كم رو بهترين طمعه براى انسان هاى سودجو و فرصت طلب هستند ؛ زيرا با كمى پُررويى ، همراه با وارد كردن فشار روانى ، مى توانند آنها را به تسليم

وا دارند و به اهداف خود ، دست يابند .

ص: 305


1- . غررالحكم ودررالكلم ، ح 1079 .

2 . ناتوانى پنهان

گفتيم كه ضعف و ناتوانى انسان ، گاهى عريانْ نمايان مى شود و گاهى پنهان ، و گفتيم كه نقاب ضعف ، تكبّر و غرور انسان است . تكبّر ، يك شيوه دفاعى براى تحت الشعاع قرار دادن ضعف و ناتوانى است . در اين حالت ، ارزيابى فرد از نيك و بد ، و زشت و زيبا ، تغيير مى كند و امورى را براى خود به عنوان هويت و حرمت ، تعريف مى كند كه در واقع ، چنين كاركردى ندارند . اين امر ، سبب مى شود كه فرد متكبّر ، شأنى فراتر از آنچه حقيقتا دارد ، براى خود ، قائل شود و بر همين اساس ، برخى كارها را براى خود ، ننگ دانسته ، از انجام دادن آنها شرم كند و برخى امور را شايسته مقام و منزلت خود بداند و انجام نشدن آنها را نشانه حرمت شكنى و بى احترامى ارزيابى كند . در اين جا ، به نمونه هايى از رفتارهاى اين گروه ، اشاره مى گردد :

1 . يكى از مسائل قابل بررسى ، رابطه ميان كم رويى و دانش آموزى است . ميان كم رويى و دانش ، رابطه معكوس وجود دارد . فرد كم رو ، بهره چندانى از دانش نخواهد بُرد(1) و كسى كه كم رو نباشد ، مى تواند بهره هاى فراوانى از درياى دانش كسب كند . دانش ، يكى از ارزش هايى است كه بسيار مورد توجّه اسلام قرار گرفته است .(2) يكى از موانع دستيابى به اين ارزش ، كم رويى ناشى از تكبّر است . كم رويى سبب مى گردد كه فرد در پىِ كسب دانش برنيايد و پاسخ پرسش هاى خود را نيابد و از دنياى دانش ، بهره اى نبرد . به همين جهت ، امام صادق عليه السلامفرموده است :

مَن رَقَّ وَجهُهُ رَقَّ عِلمُهُ .(3)

هر كه كم رو باشد ، دانش او اندك مى شود .

ص: 306


1- . ر . ك : علم و حكمت در قرآن و حديث ، ج 1 ، ص 237 «تكبّر» .
2- . ر . ك : علم و حكمت در قرآن و حديث ، ج 1 ، ص 37 به بعد فصل دوم / فضيلت دانش .
3- . الكافى ج 2 ، ص 106 ؛ سنن الدارمى ، ج 1 ، ص 137 .

علّت وجود رابطه معكوس ميان كم رويى و دانش ، اين است كه دانش آموزى ، همراه با نوعى تلخى است . تلخى دانش آموختن در اين است كه فرد ، عملاً مى پذيرد كه «نمى داند» و لذا پاى درس كس ديگرى كه «استاد» ناميده مى شود ، زانو مى زند و بدين وسيله اعلام مى كند كه او بيش از وى مى داند و مى فهمد . بنا بر اين ، كسى كه بخواهد اهل دانش گردد ، بايد اين پيام هاى نه چندان بزرگ و مهم را بپذيرد .(1) كسى كه نتواند اين مسئله را براى خود حل كند ، به جهت كم رويى و شرم از مردم ، از آموختن دانش ، منصرف مى گردد . به همين جهت ، امام صادق عليه السلام ، در روايتى ، كم رويى را به عنوان يكى از موانع سه گانه آموختن دانش معرّفى كرده است . دانش آموختن ، افزون بر انگيزه درست دانشجويى و ميل به آگاهى ، مى تواند به سه انگيزه ديگر انجام شود : ريا ، فخرفروشى و مجادله ، و ممكن است به سه انگيزه ترك شود : ميل به نادانى ، بى رغبتى به دانش و كم رويى يا شرم از مردم . لذا حضرت ، مى افزايد كه نه با آن سه انگيزه ، به دنبال دانش باشيد و نه به جهت اين سه انگيزه ، آن را ترك كنيد :

يَا ابنَ النُّعمانِ ! لاتَطلُبِ العِلمَ لِثَلاثٍ : لَتُرائِي بِهِ ولا لِتُباهِىَ بِهِ ولا لِتُمارِىَ . ولا تَدَعهُ

لِثَلاثٍ : رَغبَةٍ فِي الجَهلِ ، وزَهادَةٍ فِي العِلمِ ، وَاستِحياءٍ مِنَ النّاسِ .(2)

اى پسر نعمان ! دانش را براى سه هدف مجوى : اين كه با آن ريا كنى يا فخر بفروشى و يا مجادله نمايى . همچنين آن را به سه جهت ، ترك مكن : ميل به نادانى ، بى رغبتى به دانش و شرم كردن از مردم .

كسى كه چيزى را نمى داند ، بايد آن را فراگيرد و نگذارد شرم از مردم ، مانع گردد . امام على عليه السلاممى فرمايد :

ص: 307


1- . امام على عليه السلام مى فرمايد : « من لم يصبر على مضض التعليم ، بقي في ذل الجهل ؛ اگر كسى بر سختىِ آموختن صبر نكند ، در ذلت نادانى مى ماند» . غررالحكم ودررالكلم ، ح 8971
2- . تحف العقول ، ص 313 ؛ بحار الأنوار ، ج 78 ، ص 292 ؛ مستدرك الوسائل ، ج 8 ، ص 467 .

لايَستَحِيَنَّ أحَدٌ إذا لَم يَعلَمِ الشَّيءَ أن يَتَعَلَّمَهُ .(1)

كسى كه چيزى را نمى داند ، از آموختن آن شرم نكند .

دانش ، ملاك ارزش انسان است و آنچه ملاك ارزش انسان است ، مايه شرم او نخواهد بود و نبايد از به دست آوردن آن ، خجالت كشيد . امام على عليه السلامبا اشاره به جايگاه دانش در ارزشمندى انسان مى فرمايد :

ألا لايَستَحيِيَنَّ مَن لايَعلَمُ أن يَتَعَلَّمَ ؛ فَإِنَّ قيمَةَ كُلِّ امرِىًٔما يَعلَمُ .(2)

آگاه باشيد كسى كه چيزى را نمى داند ، نبايد از فرا گرفتن آن شرم كند ؛ زيرا ارزش هر انسانى [ به ]دانش اوست .

از آن جا كه دانش ، ملاك ارزش انسان است ، هرگز مايه شرمسارى نيست . آنچه موجب كم رويى مى گردد ، آموختن است . از آن جا كه آموختن ، همراه با نوعى فروتنى است ، برخى افراد ، آن را مايه خجالت مى دانند . اين امر ، در ميان افردى كه سن وسالى از آنان گذشته ، از فراوانى بيشترى برخوردار است . افراد سالخورده ، از اعتبار و احترام بيشترى نزد مردم برخوردارند و همين ، سبب مى گردد كه فرايند آموختن ، نزد آنان ، قبيح جلوه كند و آن را موجب تحقير و توهين به خود دانسته ، از آن دست بكشند . رسول خدا با در نظر گرفتن اين حقيقت ، مى فرمايد :

لايَستَحيِ الشَّيخُ أن يَتَعَلَّمَ العِلمَ كَما لايَستَحي أن يَأكُلَ الخُبزَ .(3)

شخص سالخورده از آموختن دانش شرم نكند ، همان گونه كه از خوردن نان ، شرم نمى كند .

گذشته از سالخوردگى و كهن سالى ، يكى ديگر از امورى كه موجب كم رويى در دانش آموزى مى گردد ، اشتهار به دانش است . براى كسى كه به عنوان

ص: 308


1- . نهج البلاغه ، حكمت 82 ؛ الإرشاد ، مفيد ، ج 1 ، ص 297 .
2- . غررالحكم ودررالكلم ، ح 2787 .
3- . الفردوس ، ج 5 ، ص 73 ح 7494 ؛ زهر الفردوس ، ج 4 ، ص 229 ؛ تنزيه الشريعة ، ج 1 ، ص 274 .

دانشمند شناخته شده باشد ، بسيار سخت است كه در مسير آموختن ، قدم بردارد ؛ زيرا اين كار را براى اعتبار علمى خود ، مضرّ مى داند و لذا از آن شرم مى كند ، حال آن كه افزايش دانش ، يك فضيلت است و اين شرم ، مانع فضيلت مى گردد و لذا حياى منفى و كم رويى ناميده مى شود ، نه حياى مثبت . امام سجّاد عليه السلامدر اين باره مى فرمايد :

لاتَزهَد في مُراجَعَةِ الجَهلِ ، و إن كُنتَ قَد شُهِرتَ بِتَركِهِ .(1)

از پرسيدن درباره نادانسته ها كوتاهى مكن ؛ هر چند به دانش ، ناموَر شده باشى .

يكى از نشانه هاى كم رويى ، نپرسيدن است و نپرسيدن ، عامل دوام جهل و بقاى نادانى است . به همين جهت ، نپرسيدن ، مايه ننگ است و بايد موضوع شرم قرارگيرد ، نه پرسيدن . ابواسحاق ليثى ، پرسش هايى از امام باقر عليه السلامداشت . حضرت به وى فرمود :

سَل ولا تَستَنكِف ولا تَستَحيِ ؛ فَإِنَّ هذَا العِلمَ لايَتَعَلَّمُه مُستَكبِرٌ ولا مُستَحيٍ .(2)

بپرس و خوددارى مكن و شرم مدار ، كه اين دانش را نه متكبّر فرا مى گيرد و نه كم رو .

گاهى اصل پرسيدن ، موضوع كم رويى نيست ؛ بلكه فراوانى پرسش ، موضوع كم رويى قرار مى گيرد . شايد برخى تصوّر كنند كه زياد پرسيدن ، شرم آور است و لذا از اين كه تمام پرسش هاى خود را مطرح سازند ، شرم كنند . امام عسكرى عليه السلام نقل مى كند كه روزى زنى خدمت حضرت زهرا عليهاالسلامرسيد و پرسش هاى خود را يكى پس از ديگرى پرسيد تا به ده پرسش رسيد . سپس خجالت كشيد و گفت : اى دختر رسول خدا ! ديگر بيش از اين به شما زحمت نمى دهم . حضرت زهرا عليهاالسلامبه وى فرمود : «هر چه مى خواهى بپرس ...» .(3) اين ، نشان

ص: 309


1- . نزهة الناظر ، ص 92 .
2- . علل الشرائع ، ص 606 .
3- . مستدرك الوسائل ، ج 17 ، ص 317 ح 21460 .

مى دهد كه در پرسش ، جاى حيا و شرم نيست و حيا كردن در اين گونه امور ، چيزى جز كم رويى نيست .

گذشته از «آموختن» و «پرسيدن» ، مسئله ديگر ، ندانستن پاسخ پرسش هاى ديگران است . گاهى انسان چيزى را نمى داند ، كه بايد ياد بگيرد و شرم نكند ، و گاهى بايد چيزى را از كسى بپرسد و شرم نكند ؛ امّا گاهى از كسى سؤالى پرسيده مى شود كه پاسخ آن را نمى داند . در چنين مواردى ، واكنش افراد ، متفاوت است . ممكن است كسى پاسخ ندادن را قبيحْ ارزيابى كند و در اين صورت ، به نوعى پاسخ دهد ، هر چند اشتباه باشد . اين ، حاكى از كم رويى است . افراد كم رويى كه دچار خود برتربينى هستند ، نمى توانند بگويند « نمى دانم » و لذا به پاسخ سازى روى آورده ، به نوعى پاسخ مى دهند ، حتّى اگر نادرست باشد . از ديدگاه اينان ، پاسخ ندادن ، مايه ننگ است و پاسخ اشتباه را به پاسخ ندادن ترجيح مى دهند . اين امر ، حتّى مى تواند موجب پيدايش مكتب هاى خودساخته شود . كسى كه پاسخ پرسش هاى دينى مردم را نمى داند و از فراگرفتن آن و يا اعلام ندانستن آن شرم مى كند ، به ناچار ، پاسخى مى آفريند و بدين سان ، يك مكتب جديد شكل مى گيرد .

امام صادق عليه السلامبا اشاره به عالم نماها مى فرمايد كه گاهى سؤالى از احكام دين از اين گروه مى شود و آنان ، پاسخ صحيح آن را نمى دانند و از اين كه مردم ، آنان را نادان به شمار آورند ، خجالت مى كشند و خوش ندارند كه پاسخ ندهند تا مردم ، آن را از معدن آن بپرسند و به همين دليل ، در دين خدا ، رو به قياس و رأى خودشان مى آورند و بدين وسيله ، آثار برجاى مانده از رسول خدا را ترك مى كنند و به بدعت ، نزديك مى شوند :

... كَما يَظُنُّ هؤُلاءِ الَّذينَ يَدَّعونَ أنَّهُم عُلَماءُ و فُقَهاءُ وأنَّهُم قَد اُوتوا جَميعَ الفِقهِ وَالعِلمِ فِي الدّينِ مِمّا يَحتاجُ هذِهِ الأُمَّةُ إلَيهِ ، وصَحَّ ذلِكَ لَهُم عَن رَسولِ اللّه ِ صلى الله عليه و آلهوعَلِموهُ وحَفِظوهُ

ولَيسَ كُلُّ عِلمِ رَسوِل اللّه ِ صلى الله عليه و آلهعَلِموهُ ولا صارَ إلَيهِم عَن رَسولِ اللّه ِ صلى الله عليه و آله ولاعَرَفوهُ . وذلِكَ

ص: 310

أنَّ الشَّيءَ مِنَ الحَلالِ وَالحَرامِ وَالأَحكامِ قَد يَرِدُ عَلَيهِم فَيَسأَلونَ عَنهُ فَلا يَكونُ عِندَهُم

فيهِ أثَرٌ عَن رَسولِ اللّه ِ صلى الله عليه و آله و يَستَحيونَ أن يَنسِبَهُمُ النّاس إلَى الجَهلِ ويَكرَهونَ أن يَسأَلوا فَلا يُجيبونَ فَطَلَبَ النّاسُ العِلمَ مِن مَعدِنِهِ فَلِذلِكَ استَعمَلُوا الرَّأىَ وَالقِياسَ في دينِ اللّه ِ تَرَكُوا الآثارَ ودانُوا اللّه َ بِالبِدَعِ .(1)

از اين جا به خوبى روشن مى شود كه دليل اين كار آنان ، كم رويى است و ريشه كم رويى آنان ، در تكبّر است ؛ چون خوش ندارند كه مردم ، آنان را جاهل بدانند . اين ، نشان مى دهد كه كم رويى تا چه اندازه مى تواند انحراف آفرين باشد . در چنين مواقعى ، افراد كم رو ، شهامت گفتن «نمى دانم» را ندارند . اين ، نقطه ضعف آنان است . در چنين مواردى ، يكى از كارهايى كه براى دورى از كم رويى بايد انجام داد ، گفتن «نمى دانم» است . گفتن اين جمله را بايد براى خود ، ساده كنيم ؛ چرا كه يكى از درمان هاى رفتارى است . گفتن اين جمله و تكرار آن ، مى تواند به كاهش كم رويى منجر شود . ازاين رو ، امام على عليه السلامفرموده است :

لا يَستَحِيَنَّ أحَدٌ إذا سُئِلَ عَمّا لا يَعلَمُ أن يَقولَ : «لا أعلَمُ» .(2)

هيچ يك از شما وقتى مورد پرسشى قرار گرفت كه آن را نمى داند ، نبايد از گفتن «نمى دانم» شرم كند .

حضرت در جاى ديگرى مى فرمايد كه هر چه جستجو كنيد ، همانند اين جمله ، چيز ارزشمندى نمى يابيد .(3) همچنين به جاى «نمى دانم» ، مى توان از جمله « خدا مى داند» استفاده كرد . رسول خدا به على عليه السلامتوصيه كرده است كه :

يا عَلِىُّ ! لا تَستَحيِ إذا سُئِلتَ عَن شَيءٍ لاتَعلَمُهُ أن تَقولَ : «اللّه ُ - عَزَّوجَلَّ - أعلَمُ» .(4)

ص: 311


1- . الاختصاص ، ص 258 ؛ تفسير العياشى ، ج 2 ، ص 331 ؛ بحار الأنوار ، ج 13 ، ص 304 .
2- . نهج البلاغه ، حكمت 82 .
3- . «خمس لو رحلتم فيهن ما قدرتم على مثلهن : ... و لا يستحيى أحدكم إذا سئل عمّا لا يعلم أن يقول : لا أعلم ؛ پنج چيز است كه هر چه جستجو كنيد ، مانند آن را نمى يابيد ... و اگر از يكى از شما چيزى بپرسند كه پاسخ آن را نمى داند ، از گفتنِ نمى دانم ، شرم نكند» . الخصال ، ج 1 ، ص 315 ، ح 95 ، 96 ؛ قرب الإسناد ، ص 72 ؛ عيون أخبار الرضا عليه السلام ، ج 2 ، ص 44
4- . الفردوس ، ج 5 ، ص 322 ح 8318 ؛ تنزيه الشريعة ، ج 2 ، ص 339 و 340 .

اى على ! هرگاه از چيزى سؤال شدى كه آن را نمى دانى ، شرم نكن از اين كه بگويى : «خدا مى داند» .

به همين جهت ، على عليه السلاممى فرمايد كه اگر براى رسيدن به دانش ، همه جاى زمين را زير پا بگذارى ، ارزش آن را دارد .(1)

2 . يكى ديگر از نمونه هاى كم رويى و حياى منفى ، مشورت نكردن با افراد كوچك تر است . گاهى لازم است انسان با افراد كوچك تر از خود ، مشورت كند . افراد كم رو از چنين كارى خوددارى مى كنند ؛ زيرا آن را به معناى تحقيرخود مى دانند و در نتيجه ، از انجام دادن آن ، شرم مى كنند . اين در حالى است كه ندانستن ، عيب است ، نه مشورت با كوچك تر . به همين جهت ، لقمان حكيم به فرزند خود مى گويد :

يا بُنَيَّ ! شاوِرِ الكَبيرَ ولا تَستَحيِ مِن مُشاوَرَةِ الصَّغيرِ .(2)

اى فرزندم ! با بزرگ سالان مشورت كن و از مشورت با كوچك ها شرم نكن .

مشورت نكردن با كوچك تر از خود ، به معناى محروم ساختن خود است و اين ، چيزى است كه بايد از آن شرم داشت .

3 . يكى ديگر از مواردى كه در كم رويى تأثير مى گذارد ، شغل و نوع كارى است كه فرد به آن اشتغال دارد . برخى افراد ، نوع شغل را مايه افتخار و مباهات خود مى دانند ، حال آن كه كسب روزى حلال ، مايه افتخار است . اين گونه افراد ، تن به هر كارى نمى دهند و از اشتغال به كارهايى كه از نظر اجتماعى ، در سطح بالايى قرار ندارد ، خجالت مى كشند و اگر به چنين امورى اشتغال داشته باشند ،

ص: 312


1- . «خمس لو شدّت إليها المطايا حتّى ينضين لكان يسيرا : ... ولا يستحيى الجاهل أن يتعلم ولا يستحيى العالم إذا سئل عمّا لايعلم أن يقول : أللّه أعلم ؛ پنج چيز است كه اگر در طلب آن ، چارپايان به تاخت روند تا خسته شوند ، كم خواهد بود : ... جاهل از آموختن شرم نكند و عالم ، هرگاه از او سؤالى پرسيده شود كه نداند ، شرم نكند از اين كه بگويد : خدا مى داند» . (دعائم الإسلام ، ج 1 ، ص 80 ؛ مستدرك الوسائل ، ج 11 ، ص 224)
2- . الاختصاص ، ص 338 ؛ بحار الأنوار ، ج 13 ، ص 428 .

سعى مى كنند آن را پنهان سازند و اگر كارشان مورد سؤال قرار گيرد ، ممكن است دچار اضطراب و حتّى عصبانيت شوند و اگر به دروغگويى دچار نشوند ، سعى مى كنند به گونه اى پاسخ دهند كه به اصطلاح ، مايه آبروريزى شان نباشد .

شايد برخى افراد ، هويت خود را در گرو شغل خود بدانند . براى اينان ، نوع شغلْ مهم است ، نه حلال بودن آن و لذا ، تن به هر كارى نمى دهند . اين جاست كه حياى منفى در پيشه پديد مى آيد . در پاره اى از روايات ، به اين مسئله پرداخته شده و جنبه هاى مختلف آن ، مورد بررسى قرار گرفته است . مثلاً رسول خدا ، ابتلاى انسان به حرام را يكى از پيامدهاى منفى كم رويى در نوع پيشه دانسته و فرموده است :

ما مِن عَبدٍ اِستَحيا مِنَ الحَلالِ إلاَّ ابتَلاهُ اللّه ُ بِالحَرامِ .(1)

هيچ بنده اى نيست كه از كسب حلال ، شرم كند ، مگر اين كه خداوند ، او را به حرام ، مبتلا مى سازد .

و در طرف مقابل فرموده اند :

مَن لا يَستَحيي مِنَ الحَلالِ نَفَعَ نَفسَهُ وخَفَّت مَؤُونَتُهُ ونَفى عَنهُ الكِبرَ .(2)

هر كه از كسب حلال خجالت نكشد ، به خود ، سود رسانده و هزينه اش را سبك كرده و از كبر ، دور شده است .

در اين حديث شريف ، به نكته ديگرى اشاره شده كه همانا دورى از كبر است . اين ، نشان مى دهد كه ريشه اين گونه كم رويى ها تكبّر است . انسان هاى متكبّر ، تن به هر كارى نمى دهند و حتّى حاضرند به حرام گرفتار شوند ، ولى به شغل و حرفه اى ساده ، امّا حلال ، تن ندهند . حتّى ممكن است برخى افراد ، اصل كار كردن را براى خود ، زشت بدانند و آن را مايه تحقير خود به شمار آورند .

ص: 313


1- . الجامع الصغير ، ج 2 ، ص 520 ح 8080 ؛ كنزالعمّال ، ج 3 ، ص 701 (ح 8507) ؛ تاريخ دمشق ، ج 57 ، ص 4 .
2- . تحف العقول ، ص 59 ؛ بحار الأنوار ، ج 77 ، ص 163 .

امام صادق عليه السلامبا اشاره به اين پديده زشت ، فرموده است :

مَن لَم يَستَحِ مِن طَلَبِ المَعاشِ ، خَفَّت مَؤُونَتُهُ ونَعَّمَ أهلَهُ .(1)

هر كه از طلب روزى خجالت نكشد ، هزينه اش سبك شده و خانواده خود را بهره مند ساخته است .

پس كم رويى ناشى از تكبّر ، مى تواند اقتصاد زندگى فرد را با بحران روبه رو سازد . امام على عليه السلامبه تأثير منفى كم رويى در اقتصاد خانواده ، اشاره كرده و فرموده است :

الحَياءُ يَمنَعُ الرِّزقَ .(2)

كم رويى ، مانع روزى است .

4 . يكى ديگر از مواردى كه كم رويى در آن نقش پيدا مى كند (كم رويى اى كه ريشه در كبر دارد) ، مسئله مواجهه با ميهمان و ميهمانى است . برخى افراد ، نوع پذيرايى را ميزانى براى آبرو و حيثيت خود ، قرار مى دهند و لذا سعى مى كنند بهترين ميهمانى ها را برپا كنند تا شخصيت و هويت آنان ، محفوظ بماند . اين افراد ، از يك پذيرايى ساده ، خجالت مى كشند و حتّى اگر توان آن را نداشته باشند ، به هر طريق ممكن ، پذيرايى به اصطلاح آبرومندانه اى به راه مى اندازند . در اين جا با پديده اى به نام «تكلّف (به زحمت افتادن)» روبه رو مى شويم . در تكلّف ، فرد ، سعى مى كند خود را فراتر از آنچه هست ، به نمايش بگذارد و براى اين منظور ، خود را به زحمت مى اندازد . براى اين كه سفره رنگينى بيندازد ، به قرض رو مى آورد و حتّى ممكن است وسايل منزل خود را تعويض كند و يا به صورت عاريه اى ، وسايل شيك و مجلّل تهيه كند .

اگر اين شرم منفى وجود نداشته باشد ، فرد به هر اندازه كه در توان اوست ، از

ص: 314


1- . كتاب من لايحضره الفقيه ، ج 4 ، ص 410 ح 5890 ؛ ثواب الأعمال ، ص167 ؛ الأمالى ، طوسى ، ص721؛ بحار الأنوار ، ج 69 ، ص 406 .
2- . غررالحكم ودررالكلم ، ح 274 . نيز ، ر . ك : ميزان الحكمة ، ج 1 ، ص 718 .

ميهمانان خود ، پذيرايى مى كند . در روايتى آمده است :

مَنِ احتَشَمَ أن يُقَرِّبَ إلى أخيهِ ما تَيَسَّرَ عِندَهُ لَم يَزَل في مَقتِ اللّه ِ يَومَهُ ولَيلَتَهُ .(1)

هر كه خجالت بكشد كه هر چه در توان اوست ، نزد برادر ميهمان خود بگذارد ، پيوسته ، شب و روز در خشم خداوند خواهد بود .

اساسا تكريم ميهمان ، در اين است كه ميزبان ، خود را به زحمت نيندازد .(2) وقتى ميهمان متوجّه به زحمت افتادن ميزبان گردد ، شرمنده و خجالت زده مى شود ؛ زيرا خود را مايه زحمت و گرفتار شدن او مى داند . بنا بر اين ، تكريم ميهمان به پذيرايى در حدّ توان است . به همين جهت ، توصيه شده كه خود را براى ميهمان به زحمت نيندازيد(3) و بيش از آنچه در توان داريد ، به خود ، سختى ندهيد .(4) كسى امير مؤمنان را به خانه خود دعوت كرد . حضرت به اين شرط پذيرفت كه خانواده او به سختى نيفتند و او خود را براى خريد ، به زحمت نيندازد و با همان چيزى كه در منزل است ، از ايشان پذيرايى كند .(5)

پذيرايى همراه با تكلّف ، يكى از نشانه هاى كم رويى ناشى از تكبّر است و لذا جامعه متعادل ، جامعه اى است كه از اين آفت به دور باشد . البته اصلاح اين نابه سامانى ، منوط به تغيير در فرهنگ ميهمان نيز هست . ميهمان نيز نبايد به آنچه در توانِ ميزبان است ، به ديده تحقير نگاه كند . همان گونه كه اندك شمردن نعمت موجود توسّط ميزبان ، ناپسند است ، اندك شمارى آن توسّط ميهمان نيز ناپسند

ص: 315


1- . دعائم الإسلام ، ج 2 ، ص 106 ؛ كنزالعمّال ، ج 9 ، ص 39 ح 24827 .
2- . رسول خدا مى فرمايد : «من تكرمة الرجل لأخيه أن ... لايتكلف شيئا ؛ از احترام گذاشتن مرد به برادر مؤمنش اين است كه ... هيچ تكلّف نورزد» المحاسن ، ج 2 ، ص 415 ، ح 168 ؛ الكافى ، ج 5 ، ص 143 ؛ بحار الأنوار ، ج 75 ، ص 456 .
3- . رسول خدا فرموده است : «لاتكلّفوا للضيف ؛ براى ميهمان ، خود را به زحمت نيندازيد» (الجامع الصغير ، ج 2 ، ص 744 ، ح 9861 ؛ تاريخ دمشق ، ج 13 ، ص 126 ؛ كنزالعمّال ، ح 25875) .
4- . رسول خدا مى فرمايد : «لا يتكلّفن أحد لضيفه ما لايقدر ؛ كسى براى ميهمان ، در فراهم ساختن آنچه در توانش نيست ، خود را به سختى نيندازد» . كنزالعمال ، ح 25876
5- . ر .ك : عيون أخبار الرضا عليه السلام ، ج 2 ، ص 42 ؛ المحاسن ، ج 2 ، ص 187 ح 1538 و 1539 .

است . يكى از آداب ميهمانى در اسلام ، خوددارى از اندك شمارى نعمت موجود است . رسول خدا در اين باره فرموده است :

كَفى بِالمَرءِ إثما أن يَستَقِلَّ مايُقَرِّبُ إلى إخوانِهِ ، وكَفى بِالقَومِ إثما أن يَستَقِلّوا مايُقَرِّبُهُ إلَيهِم أخوهُمُ .(1)

مرد ميزبان را همين گناه بس كه غذايى را كه پيش برادران خود مى گذارد ، كم بشمارد ، و ميهمانان را همين گناه بس كه آنچه را برادرشان در برابرشان مى گذارد ، كم بشمارند .

همچنين امام صادق عليه السلامدر اين باره فرموده است :

هَلَكَ امرُؤٌ اِحتَقَرَ لِأَخيهِ ماحَضَرَهُ ، هَلَكَ امرُؤٌ اِحتَقَرَ مِن أخيهِ ما قَدَّمَ إلَيهِ .(2)

هلاك باد مردى كه آنچه را پيش برادرش مى گذارد ، ناچيز شمارد ! و هلاك باد مردى كه آنچه را برادرش جلو او مى گذارد ، ناچيز شمارد !

وقتى فرهنگ ميهمانى دادن و ميهمانى رفتن ، با هم اصلاح شوند ، مى توان به متعادل شدن ميهمانى ها و برچيده شدن حياى منفى ناشى از تكبّر ، اميدوار بود .

نكته ديگر در اين باب ، پذيرايى شخص ميزبان از ميهمان است . افرادى كه داراى تكبّر باشند ، پذيرايى شخصى از ميهمان را مايه تحقير خود مى دانند . اين ، يكى ديگر از موارد كم رويى است . امام على عليه السلاممى فرمايد : يكى از چيزهايى كه نبايد از آن خجالت كشيد ، خدمت كردن به ميهمان است .(3) پديده شرم از خدمت به ميهمان ، در ميان افرادى كه داراى مقام و منصبى هستند ، زمينه بيشترى دارد .

5 . حياى منفى ناشى از تكبّر ، ممكن است در روابط ميان فرزند و والدين هم تأثير داشته باشد . افراد متكبّر ، احترام گذاشتن و تواضع نمودن نسبت به پدر و

ص: 316


1- . المحاسن ، ج 2 ، ص 186 ح 1533 ؛ بحارالأنوار ، ج 75 ، ص 453 .
2- . المحاسن ، ج 2 ، ص 186 ح 1535 ؛ بحار الأنوار ، ج 75 ، ص 453 .
3- . مستدرك الوسائل ، ج 16 ، ح 260 ؛ عيون الحكم والمواعظ ، ص 212 : «ثلاث لايستحيى منهن : خدمة الرجل ضيفه وقيامه عن مجلسه لأبيه ومعلّمه ... ؛ سه چيز است كه نبايد از آن حيا شود : خدمت كردن به ميهمان و برخاستن از پيش پاى پدر و معلّم ... » .

مادر را زشت مى شمارند و لذا از انجام دادن آن ، خجالت مى كشند ، حال آن كه احترام به والدين ، يكى از فضيلت هاى بزرگ است و انجام دادن آن ، مايه افتخار است ، نه شرمندگى . به همين جهت ، امام على عليه السلامدر ادامه روايت مورد اشاره ، به پا خاستن و احترام گذاشتن به پدر را از امورى دانسته كه نبايد از آن شرم كرد .(1)

6 . يكى ديگر از موارد كم رويى ، احترام به معلّم است . فرد تا وقتى دانش آموز يا دانشجوست ، شايد به معلّم و استاد خود ، احترام بگذارد ؛ امّا وقتى بزرگ شد و به مقامى رسيد ، ممكن است اين رابطه به هم بخورد و احترام گذاشتن به معلّم خود را مايه تنزّل شأن و منزلت خود بداند . كسانى كه چنين تصوّرى از احترام به معلّم دارند ، از اين كار ، اظهار شرم كرده ، نسبت به آن اقدام نمى كنند . اين در حالى است كه احترام به معلّم ، يك فضيلت است . در روايتى آمده است :

تَواضَعوا لِمَن طَلَبتُم مِنهُ العِلمَ .(2)

نسبت به كسى كه از او دانش فرا گرفته ايد ، تواضع داشته باشيد .

پس احترام به معلّم ، مايه سرافكندگى و شرمسارى نيست و به همين جهت ، على عليه السلاممى فرمايد : يكى از چيزهايى كه نبايد از آن شرم داشت ، احترام به معلّم است .(3)

7 . يكى ديگر از موارد كم رويى ، اين است كه فرد از اين كه امور شخصى و جارى خود را انجام دهد ، شرم كند . اين مورد ، بيشتر درباره افرادى كه داراى موقعيت اجتماعى بالايى هستند ، صدق مى كند . گاهى برخى افراد ، شأن و منزلت خود را به گونه اى تعريف مى كنند كه پرداختن به امور شخصى را تخريب شخصيت خود مى پندارند و لذا از انجام دادن آنها شرم دارند و اگر در چنين وضعى ديده شوند ، سرافكنده مى شوند . اين در حالى است كه در تعريف

ص: 317


1- . همان جا .
2- . الكافى ، ج 1 ، ص 36 ؛ الأمالى ، صدوق ، ص 440 ؛ بحار الأنوار ، ج 2 ، ص 41 .
3- . مستدرك الوسائل ، ج 16 ، ص 260 ؛ عيون الحكم والمواعظ ، ص 212 .

درست از شخصيت و حرمت انسان ، اين گونه كارها مايه شرم نيست . درباره رسول خدا آورده اند :

ولا يَمنَعُهُ الحَياءُ أن يَحمَلَ حاجَةً مِنَ السّوقِ إلى أهلِهِ .(1)

كم رويى ، او را از اين كه نيازمندى هاى خانه را از بازار براى خانواده اش حمل كند ، باز نمى داشت .

همچنين نقل كرده اند كه آن حضرت ، خود ، گوسفند را مى دوشيد و لباس خود را وصله مى زد و كفش هاى خود را مى دوخت .(2) بنا بر اين ، اينها كارهايى نيستند كه مايه خوارى انسان باشند ؛ بلكه ضد تكبّر و خود برتربينى انسان هستند . انسان هاى متكبّر ، چون شخصيت خود را در خودْبرتربينى تعريف كرده اند ، اين امور را مخالف حرمت مى دانند . اين امور ، مخالف تكبّر انسان است ؛ ولى سخنْ اين جاست كه تكبّر و خودبرتربينى ، جزو هويت و شخصيت انسان نيست . كسانى كه كارهاى ياد شده را انجام مى دهند ، در حقيقت ، كبر را از خود زدوده اند ، نه عزّت را . رسول خدا در اين باره فرموده است :

إنَّهُ لَيُعجِبُني أن يَحمِلَ الرَّجُلُ الشَّيءَ في يَدِهِ يَكونُ مُهنِئا لِأَهلِهِ يَدفَعُ بِهِ الكِبرَ عَن نَفسِهِ .(3)

اين كه كسى چيزى را كه براى خانواده اش مطلوب است ، با دست خود ، حمل كند و بدين وسيله ، كبر را از خود ، دور سازد ، مرا به وجد مى آورد .

و يا فرموده است :

مَن حَمَلَ بِضاعَتَهُ فَقَد بَرِئَ مِنَ الكِبرِ .(4)

هر كس بار خود را حمل كند ، از تكبّر ، پيراسته شده است .

ص: 318


1- . وسائل الشيعة طبع مؤسسة آل البيت ، ج3 ، ص 377 ؛ إرشاد القلوب ، ص 115 .
2- . وسائل الشيعة طبع مؤسسة آل البيت ، ج 3 ، ص 377 .
3- . تنبيه الخواطر ، ج 1 ، ص 201 . همچنين ، ر . ك : ميزان الحكمة ، ج 3 ، ص 2657 دفع الكبر .
4- . الأمالى ، طوسى ، ص 538 ؛ مكارم الأخلاق ، ص 110 ؛ كنزالعمّال ، ح 7794 و نيز ، ح 7793 و 7797 .

البته متأسفانه گاهى فرهنگ جامعه به گونه اى شكل يافته كه اگر كسى چنين كارهايى را انجام دهد ، مردم ، او را تحقير كرده ، حرمت او را نگه نمى دارند و نسبت به او گستاخ مى شوند . هر چه كالاى خريدارى شده ، بى ارزش تر باشد ، احتمال بى حرمتى مردم و شدّت آن نسبت به چنين فردى ، بيشتر مى شود . در چنين فرهنگى ، گويى حرمت و شخصيت افراد ، توسط اشياى متعلّق به آنان ، تعريف و تعيين مى شود و لذا كسى را كه چيز كم ارزشى را حمل كند ، پست مى شمارند و به خود ، حق مى دهند كه به وى ، بى احترامى نمايند . در چنين مواردى ، به جهت حفظ حرمت و آبرو ، و براى جلوگيرى از گستاخ شدن مردم نسبت به خود ، بهتر است اين گونه كارها ترك شوند . اين ترك كردن ، نه به جهت زشتى كار است ؛ بلكه به اين جهت است كه شخص ، زمينه بى حرمتى مردم نسبت به خود را فراهم نياورد ؛ همان گونه كه مثلاً گفته مى شود از مواضع تهمت ، بايد پرهيز كرد .(1) به همين جهت ، امام كاظم عليه السلامبه يكى از اصحاب خود كه ماهى اى به دست داشت و آن را حمل مى كرد ، فرمود :

اِقذِفها ! إنَّني لَأَكرَهُ لِلرَّجُلِ السَّرِيِّ أن يَحمِلَ الشَّيءَ الدَّنِيَّ بِنَفسِهِ .(2)

رهايش كن ! من خوب نمى دانم كه يك انسان شريف ، خود ، كالاى ناچيزى را حمل كند .

سپس فرمود :

إنَّكُم قَومٌ أعداؤُكُم كَثيرَةٌ ، عاداكُمُ الخَلقُ ، يا مَعشَرَ الشّيعَةِ إنَّكُم قَد عاداكُمُ الخَلقُ ، فَتَزَيَّنوا لَهُم بِما قَدَرتُم عَلَيهِ .(3)

شما [شيعيان] گروهى هستيد كه دشمنانتان فراوان اند . شما گروهى هستيد كه مردم با شما دشمنى مى كنند . پس تا آن جا كه مى توانيد ، خود را در برابر آنان ، آراسته سازيد .

ص: 319


1- . ر . ك : بحار الأنوار ، ج 75 ، ص 90 باب التحرّز عن مواضع التهمة و مجالسة أهلها .
2- . الكافى ، ج 6 ، ص 480 ؛ بحار الأنوار ، ج 76 ، ص 324 ؛ صفات الشيعة ، ص 94 ح 31 .
3- . همان جا .

معاوية بن وهب نيز نقل مى كند كه روزى امام صادق عليه السلاممرا در حالى كه سبزى

حمل مى كردم ، مشاهده كرد . لذا فرمود :

يُكرَهُ لِلرَّجُلِ السَّرِىِّ أن يَحمِلَ الشَّيءَ الدَّنِيَّ فَيُجتَرَأَ عَلَيهِ .(1)

براى انسان شريف ، خوب نيست كه چيز كم ارزشى را حمل كند و در نتيجه ، مردم بر او گستاخ شوند .

يونس بن يعقوب نقل مى كند كه روزى امام صادق عليه السلام ، يكى از اهالى مدينه

را ديد كه براى خانواده اش خريد كرده بود و آن را به طرف خانه مى بُرد . وقتى آن شخصْ امام عليه السلامرا ديد ، شرمنده و سرافكنده شد . حضرت براى اين كه از شرم و فشار روانى وى بكاهد ، به او يادآور شد كه كار زشتى انجام نداده است . سپس فرمود :

أما وَاللّه ِ لَولا أهلُ المَدينَةِ لَأَحبَبتُ أن أشتَرِيَ لِعِيالي الشَّيءَ ثُمَّ أحمِلَهُ إلَيهِم .(2)

آگاه باش ! به خدا سوگند ، اگر به خاطر [ حرف] مردم مدينه نبود ، هر آينه دوست مى داشتم كه چيزى براى خانواده ام خريد كنم و سپس خودم آن را براى آنان حمل كنم .

در اين روايت ، چند نكته وجود دارد :

اولاً حضرت ، آن شخص را دلدارى مى دهد ؛ چرا كه اساسا اين كار از نظر ايشان ، زشت و مايه شرمسارى نيست و لذا جا ندارد كه او از امام عليه السلامشرم كند و بدين وسيله ، تنيدگى (فشار روانى) وى را كاهش مى دهند . همان گونه كه در جاى خود بحث شد ، حيا ، وقتى شكل مى گيرد كه آن كار ، نزد ناظر هم زشت باشد و لذا وقتى خريد و حمل مايحتاج خانه نزد امام عليه السلامزشت نيست ، شرمنده شدن هم جايى نخواهد داشت .

ص: 320


1- . الكافى ، ج 6 ، ص 439 ؛ دعائم الإسلام ، ج 2 ، ص 17 ؛ الخصال ، ص 10 ؛ بحار الأنوار ، ج 74 ، ص 147 .
2- . الكافى ، ج 2 ، ص 123 ؛ بحارالأنوار ، ج 75 ، ص 132 .

ثانيا معلوم مى شود كه هر دو مرحله «خريد» و «حمل» مايحتاج خانه ، در چنين فرهنگى زشت شمرده مى شده است . برخى افراد ، حتّى براى خريد ، در بازار حضور نمى يابند تا چه رسد به اين كه اجناس خريدارى شده را خود حمل كند و معمولاً اين گونه كارها را به خدمتكاران ، واگذار مى كنند .

ثالثا اگر چنين فرهنگى حاكم شد و اگر چنين كارهايى موجبات حرمت شكنى را فراهم ساخت ، به ناچار بايد از آن خوددارى كرد ، نه به جهت زشت دانستن آن ؛ بلكه به جهت پرهيز از زمينه سازى براى حرمت شكنى ، همان گونه كه امام صادق عليه السلامعمل مى كرده است .

8 . همين مسئله در مورد پوشاك نيز مطرح است . گاهى شخصيت يك نفر در پوشش او تعريف مى شود . در چنين حالتى ، پوشش شيك و مُد روز ، مايه مباهات و افتخار ، دانسته مى شود . فرعونيان ، پشمينه پوشى را پست مى شمردند و به همين دليل ، وقتى حضرت موسى و هارون عليهماالسلام با ظاهرى ساده نزد فرعون

رفتند ، فرعون ، آنها را به باد تمسخر گرفت .(1)

گذشته از اين ، گاهى ديده مى شود كه چند بار پوشيدن يك لباس ، زشت دانسته مى شود و براى هر مجلسى لباس مخصوص تهيه مى كنند . اين وضعيت ، ممكن است در ميان بانوان بيشتر ديده شود . اين عدّه شعارشان اين است كه «مجلس جديد ، لباس جديد» . حتّى گاهى ممكن است نداشتن لباس جديد و تكرارى بودن لباس ، موجب شركت نكردن آنان در مراسم ميهمانى شود و اگر هم شركت كنند ، پيوسته در رنج باشند و سعى كنند جايى بنشيند كه كمتر ديده شوند .

همان گونه كه مشهود است ، در اين فرهنگ ، لباس از كاركرد اصلى خود خارج شده و به وسيله اى براى خودنمايى و فخرفروشى تبديل شده است .

ص: 321


1- . نهج البلاغه ، خطبه 192 .

امام صادق عليه السلامدر بيان حدّ كبر ، به مسئله پوشش اشاره كرده و فرموده است :

الرَّجُلُ يَنظُرُ إلى نَفسِهِ إذا لَبِسَ الثَّوبَ الحَسَنَ يَشتَهي أن يُرى عَلَيهِ .(1)

تكبّر ، آن است كه وقتى كسى لباس خوبى پوشيد ، به خود نگاه كند و دوست داشته باشد كه با آن ديده شود .

رسول خدا در اين باره فرموده است :

مَن لَبِسَ ثَوبا يُباهي بِهِ يَراهُ النّاسُ ، لَم يَنظُرِ اللّه ُ إلَيهِ حَتّى يَنزَعَهُ .(2)

هر كه لباسى فاخر بپوشد تا مردم به او نگاه كنند ، خداوند به وى نمى نگرد تا زمانى كه آن جامه را از تن بيرون بياورد .

بنا بر اين ، اين كار را نمى توان يك ارزش دانست ؛ بلكه كارى است ضدّ ارزشى و لذا نبايد موضوع حيا قرار گيرد و اگر قرار گرفت ، حياى منفىِ ناشى از تكبّر خواهد بود . به همين جهت ، مردان الهى از پوشيدن لباس هاى ساده و معمولى شرم نمى كردند . رسول خدا ، كفش و لباس وصله دار مى پوشيد .(3) حضرت عيسى عليه السلاملباس خشن بر تن مى كرد(4) و حضرت على عليه السلام ، حتّى در دوران خلافتش از جامه كرباسى درشت و وصله شده استفاده مى كرد و خطبه مى خواند(5) و حتّى دو لباس نداشت كه هنگام شستن يكى ، ديگرى را بپوشد و لذا روزى با پيراهن خيس ، خطبه مى خواند و پيراهن خود را هنگام خطبه حركت مى داد تا خشك گردد .(6) ساده بودن ، خشن بودن و كم بودن تعداد لباس ها مايه ننگ و عار نيست .

9 . افراد متكبّر ، اگر بنا باشد كمكى به ديگران نمايند ، سعى مى كنند آن كمك ،

ص: 322


1- . مكارم الأخلاق ، ص 113 ؛ بحارالأنوار ، ج 79 ، ص 312 .
2- . تاريخ دمشق ، ج 34 ، ص 98 ؛ كنزالعمّال ، ح 41203 و نيز ، ح 41200 .
3- . ر .ك : نهج البلاغه ، خطبه 160 ؛ الأمالى ، طوسى ، ص 531 ح 1162 .
4- . ر . ك : نهج البلاغه ، خطبه 192 .
5- . ر . ك : بحارالأنوار ، ج 79 ، ص 312 - 314 .
6- . الغارات ، ج 1 ، ص 98 . نيز ، ر . ك : موسوعة الإمام على بن أبي طالب ، ج 1 ، ص 292 ح 287 .

سنگين و زياد باشد ؛ وگرنه از پرداخت آن خوددارى مى كنند . اين گروه ، شخصيت خود را در چشمگير بودن كمك مى دانند و اندك بودن آن را مايه ننگ و عار به شمار مى آورند . به همين جهت ، از پرداخت هاى اندك ، خوددارى مى كنند . در ارزيابى اين گروه ، پرداخت اندك با پرداخت زياد ، مقايسه مى گردد و پرداخت اندك ، مايه شرم و خجالت دانسته مى شود . لذا ، اگر امكان پرداخت زياد وجود نداشته باشد ، حتّى از پرداخت اندك هم خجالت كشيده ، خوددارى مى كنند . اين در حالى است كه بايد پرداخت اندك را با پرداخت نكردن مقايسه كنند و ببينند كدام يك مايه شرم و عار است ؛ امام على عليه السلاممى فرمايد :

لاتَستَحِ مِن إعطاءِ القَليلِ ؛ فَإِنَّ الحِرمانَ أقَلُّ مِنهُ .(1)

از پرداخت اندك ، شرم نكن ؛ زيرا پرداخت نكردن ، كمتر از آن است .

10 . افراد متكبّر ، چون خود را غنى و بى نياز مى دانند ، ممكن است درخواست كردن را مايه شرم و ننگ خود بدانند . در نظر اينان ، انسان ، فقط بايد ببخشد نه اين كه از ديگران چيزى درخواست كند . درخواست از ديگران ، به معناى نداشتن است و چون نداشتن را زشت به شمار مى آورند ، از درخواست كردن ، خوددارى كرده ، آن را مايه خجالت مى دانند . اين حالت ، حتّى در مورد درخواست از خداوند نيز وجود دارد . قرآن كريم ، از اين حالت با تعبير «استكبار در عبادت» ياد كرده(2) و عبادت ، به دعا و درخواست تفسير شده است .(3) افراد متكبّر ، حتّى از اين كه چيزى از خدا بخواهند ، شرم دارند ؛ زيرا در قاموس آنان ، خواهش كردن و درخواست نمودن وجود ندارد . به همين جهت ، رسول خدا فرموده است :

ص: 323


1- . نهج البلاغه ، حكمت 67 ؛ غررالحكم ودررالكلم ، ح 10263 ؛ روضة الواعظين ، ص 384 ؛ مشكاة الأنوار ، ص 40 ؛ بحار الأنوار ، ج 96 ، ص 172 .
2- . غافر ، آيه 60 .
3- . الكافى ، ج 2 ، ص 466 ؛ دعائم الإسلام ، ج 1 ، ص 166 ؛ تهذيب الأحكام ، ج 2 ، ص 104 ح 162 .

لايَستَحيي أحَدُكُم أن يَسأَلَ اللّه َ مِن فَضلِهِ ولَو بِشِسعِ نَعلٍ .(1)

هيچ يك از شما نبايد شرم كند كه از فضل خدا درخواست نمايد ، هر چند بند كفشى را .

نكته ظريفى كه وجود دارد ، اين كه شايد براى برخى افراد متكبّر ، اصل درخواست از خدا ، شرم آور نباشد ؛ امّا درخواست هاى كوچك ، مايه شرمندگى آنان شود ؛ زيرا اين كه انسان ، حتّى براى نيازهاى بسيار كوچك ، درخواست و التماس كند ، نشانه شدّت ناتوانى او در تحقّق نيازهايش است . اين شرم ، هر چند لباس غرور و تكبّر بر تن دارد ، امّا نشانه ضعف روحى است .

11 . در مسئله وسيله نقليه نيز كم رويى ناشى از تكبّر ، نقش پيدا مى كند . افراد متكبّر ، بخشى از شأن و منزلت خود را در وسيله نقليه خود مى بينند . به همين جهت ، معمولاً از وسايل نقليه به روز ، پيشرفته و جديد استفاده مى كنند و اگر چنين وسيله نقليه اى در اختيار نداشته باشند ، سعى مى كنند در منظر ديگران ، ديده نشوند و از اين كه با وسيله نقليه معمولى ديده شوند ، شرم مى كنند . اين مسئله در جايى كه حاضران از افراد مهم به شمار بيايند و همه ، داراى وسايل نقليه بسيار خوب باشند ، تشديد مى شود . در چنين مواقعى ، براى مثال ، سعى مى كنند وسيله نقليه معمولى خود را دور از چشم ديگران ، پارك كنند و ورود و خروج خود را به گونه اى تنظيم كنند كه ديگران ، آنها را با فلان وسيله نقليه مدل پايين نبيند . همچنين ديرتر از ديگران وارد مى شود و بعد از همه مى روند تا كسى وسيله نقليه آنها را نبيند و اگر ناخودآگاه ديده شوند ، خجالت زده و سرافكنده مى شوند .

اينها نشانه ضعف است . افراد بى كمال ، نقص خود را به اين وسيله ، جبران مى كنند ؛ امّا كسانى كه داراى صفات عالى انسانى اند ، بزرگ تر از آن اند كه هويت

ص: 324


1- . الكافى ، ج 4 ، ص 21 ؛ كتاب من لايحضره الفقيه ، ج 2 ، ص 70 ح 1755 .

و شخصيت خود را در ابزار و وسايل بدانند . رسول خدا ، سوار الاغِ بدون پالان هم مى شد .(1)

نكته ظريف تر اين كه افراد متكبّر ، از اين كه كسى را همراه خود سوار كنند ، خوددارى مى كنند و اين ، در حالى است كه رسول خدا ، مردم را پشت سرِ خود ، سوار مركب مى كرد .(2)

12 . همنشينى با زيردستان و خدمتكاران و كارگران،موضوع ديگرى است كه در كم رويى ناشى از تكبّر ، وجود دارد . كسانى كه زيردستانى دارند ، اگر از خوى تكبّر و خودبرتربينى برخوردار باشند ، حاضر نمى شوند با آنان مراوده زيادى داشته باشند و براى مثال ، با آنان هم سخن شوند ، به تفريح بروند ، آنان را سوار وسيله نقليه خود كنند ، با آنها هم غذا شوند و ... . در ديد آنان ، اين گونه كارها موجب پايين آمدن شأن و منزلتشان مى گردد و هيبت و هيمنه آنان را مى شكند . از نظر آنان ، افراد زيردست ، انسان هاى درجه دو به شمار مى روند و به همين جهت ، نزديكى با زيردستان را مايه خوارى و ننگ خود مى دانند و مايل نيستند در چنين وضعيتى ديده شوند . مثلاً يك مدير ، ممكن است حاضر نباشد در كنار راننده خود ، بر سرِ يك ميز بشنشيند و غذا بخورد ؛ زيرا نمى خواهد ديگران او را با يك فرد درجه دو ببينند . او از اين كه چنين فردى در كنارش باشد ، خجالت مى كشد . اين خجالت كشيدن ، به جهت تكبّر و خودبرتربينى است .

رسول خدا ، هم غذا نشدن با زيردستان را از سرِ كبر دانسته ، مى فرمايد : هر كه با آنان هم غذا شود ، از كبر ، دور شده است .(3) آن حضرت با خدمتكاران خود ، بر

ص: 325


1- . ر . ك : وسائل الشيعة طبع مؤسسة آل البيت ، ج 3 ، ص 377 ؛ الأمالى ، طوسى ، ص 531 (ح 1162) ؛ مكارم الأخلاق ، ص 115 ؛ مناقب ابن شهر آشوب ، ج 1 ، ص 127 ؛ بحار الأنوار ، ج 77 ، ص 80 .
2- . ر . ك : وسائل الشيعة طبع مؤسسة آل البيت ، ج 3 ، ص 377 ؛ الأمالى ، طوسى ، ص 531 ح 1162 ؛ مكارم الأخلاق ، ص 115 ؛ مناقب ابن شهر آشوب ، ج 1 ، ص 127 ؛ بحار الأنوار ، ج 77 ، ص 80 .
3- . ر . ك : كنزالعمّال ، ج 3 ، ص 537 ح 7793 و 7797 .

سرِ يك سفره مى نشست .(1) ديگر معصومان عليهم السلام نيز اين گونه بودند و هيچ گاه از اين كار ، احساس شرم نمى كردند . اين در حالى است كه هيچ كس در آفرينش به منزلت و شأن آنان نمى رسد . بنا بر اين ، اين گونه كارها ، نه تنها زشت شمرده نمى شوند ، بلكه فضيلت به حساب مى آيند ، و نه تنها موجب خوارى نمى گردند ، بلكه مايه كمال انسان اند . پس شرم از اين گونه رفتارها ، شرم مثبت نيست ؛ بلكه شرمى است منفى و برابر با كم رويى .

ص: 326


1- . همان ، ص 538 ح 7797 .

بخش سوم : كم رويى / كم رويى ؛ پيامدها و راه درمان

فصل چهارم : كم رويى ؛ پيامدها و راه درمان

پيامدهاى كم رويى

پيامد اصلى و كلّى كم رويى ، محروميت است . همان گونه كه پيش از اين گفتيم ، موضوع كم رويى ، افعال نيك و كارهاى پسنديده اى است كه فرد به جهت ضعف و ناتوانى خود ، از انجام دادن آنها شانه خالى مى كند . موضوع حيا ، فعل قبيح و پيامد آن ، «مصونيت» بود ؛ ولى موضوع كم رويى ، فعل نيك و پيامد آن ، «محروميت» است . وقتى كسى از انجام دادن كار نيك خوددارى كند ، محروميت را براى خود به ارمغان آورده است . به همين جهت ، امام على عليه السلام كم رويى را قرين با محروميت دانسته(1) و آن را مايه حرمان معرّفى كرده(2) و فرموده است :

مَن استَحيا حُرِمَ .(3)

هر كه كم رو باشد ، محروم خواهد ماند .

اين محروميت را در همه امورى كه تا به حال ذكر كرديم ، مى توان مشاهده كرد.

ص: 327


1- . «قرنت الهيبة بالخيبة والحياء بالحرمان ؛ ترس با زيان و حيا با محروميتْ همراه است» نهج البلاغه ، حكمت 21 ؛ عيون أخبار الرضا عليه السلام ، ج 2 ، ص139 . «الحياء مقرون بالحرمان ؛ حيا با حرمانْ همراه است» (غررالحكم ودررالكلم ، ح 350 و 6714) .
2- . «الحياء محرمة ؛ حيا ، مايه محروميت است» . غررالحكم ودررالكلم ، ح 139
3- . غررالحكم ودررالكلم ، ح 7678 .

به بيان ديگر ، كم رويى ريشه در ضعف دارد و عجز و ناتوانى ، منشأ خسارت هاى بسيار است . على عليه السلامسخنان حكيمانه اى در اين باره دارد . ايشان در جايى از عجز (ناتوانى) به عنوان آفت حيا ياد مى كند(1) و از آن به عنوان عامل تضييع (تباه شدن) و فوت (از دست رفتن) خواسته ها نام مى برد(2) و در سخن ديگرى ، آن را خوارى مى شمارد(3) و لذا از آن به عنوان «بدترين مَركب» ياد مى كند .(4) حال اگر حيا بر مَركب ضعف و ناتوانى بنشيند ، رهاوردى جز ضايع شدن سرمايه ها و به دست نياوردن خواسته ها و در يك كلام ، پيامدى جز محروميت نخواهد داشت .

درمان كم رويى

در درمان كم رويى ، از امور زير مى توان استفاده كرد :

1 . اگر كم رويى ريشه در ضعف دارد ، بهترين راه درمان آن ، برطرف كردن آن ناتوانى است . بدين منظور ، بايد از روش هاى تقويت كننده جرئت ، استفاده كرد . يكى از اين روش ها ، كوچك كردن مسئله است . اين امر مى تواند به فرد كمك كند تا توان خود را متناسب با موضوع بداند و لذا از انجام دادن آن ، احساس ناتوانى نكند .

روش ديگر ، مواجه شدن با موضوع است . فرد كم رو به جهت ضعفى كه دارد ، از انجام دادن آن كار در هراس است و يكى از راه هاى رفع ترس ، مواجه شدن با موضوع ترس است . امام على عليه السلاممى فرمايد :

ص: 328


1- . «العجز آفة ؛ ناتوانى آفت است» . دستور معالم الحكم ، ص 19
2- . «العجز سبب التضييع ؛ ناتوانى ، سبب از بين رفتن است» غررالحكم ودررالكلم ، ح 416 . «العجز اضاعة ؛ ناتوانى ، تباه كردن است» (همان ، ح 118) . «العجز مضيعة ؛ ناتوانى تباه كننده است» (همان ، ح 170) . «ثمرة العجز فوت المطلب ؛ ميوه ناتوانى ، از دست رفتن موضوع است» (همان ، ح 4597)
3- . «العجز مهانة ؛ ناتوانى ، خوارى است» . الخصال ، ج 2 ، ص 506
4- . «العجز شر مطية ؛ ناتوانى ، بدترين مَركب است» . غررالحكم ودررالكلم ، ح 655

إذا هِبتَ أمرا فَقَع فيهِ .(1)

هر گاه از چيزى ترسيدى ، خود را در آن بيفكن .

2 . آشنا كردن فرد با منافع كارى كه از آن شرم مى كند و محروميت هايى كه كم رويى در پى دارد ، مى تواند او را نسبت به ترك كم رويى تشويق كند . اگر فرد كم رو بداند چه منافعى را از دست مى دهد و چه محروميت هايى را براى خود به ارمغان مى آورد ، به احتمال زياد ، دست از آن مى كشد . به همين جهت ، رسول خدا ، برخى از امورى را كه مورد كم رويى قرار مى گيرند ، به نان خوردنْ تشبيه مى نمايَد و بدين صورت ، اهمّيت آن را بيان مى كند .(2) يا وقتى على عليه السلام مى خواهد بگويد كه از دانستن آنچه نمى دانيد ، شرم نكنيد ، به ارزش علم و نقش آن در شخصيت و منزلت انسان ، اشاره مى كند و مى فرمايد :

فَإِنَّ قيمَةَ كُلِّ امرِىًٔمايَعلَمُ .(3)

زيرا ارزش هر كس به آن چيزى است كه مى داند .

3 . كمك كردن به فرد كم رو مى تواند از شرم او بكاهد . مثلاً كسى كه تازه ، وارد جمعى ناآشنا شده ، نوعى هراس و اضطراب دارد و ممكن است دچار كم رويى گردد . حال اگر كسانى كه در جلسه حاضر هستند ، باب گفتگو را باز كنند و او را به سخن بگيرند ، كم كم ، هراس او به اُنس تبديل مى شود و كم رويى وى برطرف مى گردد . به همين جهت ، حضرت على عليه السلاممى فرمايد :

لِكُلِّ داخِلٍ دَهشَةٌ ؛ فَابدَؤُوا بِالسَّلامِ .(4)

هر وارد شونده اى سرگشته است . پس شما (حاضران) ، آغاز به سلام كنيد .

ص: 329


1- . نهج البلاغه ، حكمت 175 ؛ بحار الأنوار ، ج 71 ، ص 362 .
2- . «لايستحى الشيخ أن يتعلّم العلم ، كما لايستحيى أن يأكل الخبز ؛ سالخورد نبايد از آموختنْ شرم كند ، همان گونه كه از خوردن نان ، شرم نمى كند» . الفردوس ، ج 5 ، ص 73 ، ح 7494
3- . غررالحكم ودررالكلم ، ح 2787 .
4- . همان ، ح 7314 .

ص: 330

بخش چهارم : بى حيايى

اشاره

ص: 331

ص: 332

بخش چهارم : بى حيايى / ماهيت بى حيايى

فصل اوّل : ماهيت بى حيايى

تعريف بى حيايى

عناصر تشكيل دهنده بى حيايى ، تقريبا همان عناصر تشكيل دهنده حيا هستند ؛ به اين معنا كه در بى حيايى ، هم نظارت وجود دارد و هم صحبت از فعل قبيح است ، بر خلاف كم رويى كه در آن ، صحبت از فعل نيك بود . تنها فرقى كه دارند ، اين است كه فرد بى حيا ، از انجام دادن فعل قبيح ، شرم نمى كند . بنا بر اين ، بى حيايى ، يعنى مبادرت به كار قبيح در حضور ديگران ، بدون هيچ گونه نگرانى .

برخى افراد ، هيچ باكى ندارند كه مردم ، آنان را در حال بدكارگى ببينند .(1) اينان ، افراد بى حيايى هستند كه اگر در حال گناه ديده شوند ، هيچ گونه تأثّر قلبى - شبيه آنچه در حيا گفته شد - پيدا نمى كنند . فرد بى حيا ، براى حضور ديگران ، هيچ ارزشى قائل نيست و نظارت آنان ، او را از انجام دادن كار قبيح ، باز نمى دارد . به بيان ديگر ، تفاوت ميان حيا و بى حيايى ، در عنصر بازدارندگى است . در حيا ، فرد به جهت حضور و نظارت ديگرن ، از انجام دادن كار قبيح ، بازداشته مى شود ؛ امّا در بى حيايى ، هيچ گونه بازدارندگى اى وجود ندارد ؛ بلكه فرد به راحتى و با كمال شهامت در برابر ديگران ، به كار قبيح ، مبادرت مى كند . اين حقيقت ، هنگام بررسى

ص: 333


1- . امام على عليه السلام مى فرمايد : «شر الناس من لايبالى أن يراه الناس مسيئا ؛ بدترينِ مردم ، كسى است كه باكى ندارد مردم ، او را در حال انجام دادن كار زشت ببينند» . غررالحكم ودررالكلم ، ح 5702 ؛ عيون الحكم والمواعظ ، ص 295 ، ح 5277

مفاهيم اصلى بى حيايى ، روشن تر مى گردد .

مفاهيم اصلى بى حيايى

اين بحث را نيز با الگوى چهار عنصرىِ مفاهيم ، بررسى مى كنيم :

1 . شخص بى حيا

در بحث حيا ، ويژگى فرد ، «كرامت نفس» بود و در بحث كم رويى ، «ضعف نفس» و در اين بحث ، ويژگى فرد بى حيا ، « لئامت (پستى) » است . بى حيايى و پرده درى ، جز از افراد پَست برنمى آيد . فرد پَست ، هيچ حرمتى را نگه نمى دارد و حضور هيچ ناظرى را محترم نمى شمرد . كسى كه از حرمت و كرامت نفس برخوردار باشد ، حرمت ديگران را پاس مى دارد(1) و كسى كه داراى نفسى خوار و پست باشد ، هيچ حريمى را پاس نمى دارد و هيچ حرمتى را نگه نمى دارد . به همين جهت ، امام على عليه السلاممى فرمايد :

اللَّئيمُ لايَستَحيي .(2)

فرومايه ، شرم ندارد .

بنا بر اين ، فرومايگى شخص ، يكى از عناصر اصلى بى حيايى است . بدون اين عنصر ، بى حيايى شكل نمى گيرد . ممكن نيست فرد كريم ، بى حيا باشد و سرّ آن نيز در اين است كه حيا كردن و حرمت نگه داشتن ، براى حفظ آبرو و حرمت خودِ فرد است . در حقيقت ، كسى كه حرمت نگه مى دارد ، اعتبار و آبروى خود را از لكّه دار شدن ، مصون مى سازد و اين ، مخصوص انسان هاى كريم النفس است . كسى كه از كرامت نفس برخوردار نباشد ، براى حفظ آن نيز تلاش نخواهد كرد . درست شبيه كسى كه لباس آلوده به تن دارد و مشخّص است كه چنين كسى از آلودگى

ص: 334


1- . در فرهنگ اسلام ، ميان كرامت نفس و ضدّ ارزش ها رابطه معكوس وجود دارد . اگر كرامت نفس وجود داشته باشد ، همه قبيح ها نزد فرد ، خوار و پست مى گردد ر . ك : ميزان الحكمة ، ج 3 ، ص 2683 / الكرم .
2- . غررالحكم ودررالكلم ، ح 1053 ؛ عيون الحكم والمواعظ ، ص 43 .

پرهيز ندارد . مثلاً كسانى كه در كارگاه ها و تعميرگاه ها كار مى كنند و لباس كارى به تن دارند كه معمولاً كثيف و آلوده است ، از كثيف و آلوده شدن آن باكى ندارند ؛ امّا

اگر كسى كه لباس تميز ، سفيد و زيبايى بر تن دارد ، وارد اين گونه مكان ها گردد ، به

شدّت مراقب است كه لباسش آلوده نشود . در بحث بى حيايى نيز همين گونه است . كسى كه پوششى از كرامت دارد ، آن را از آلوده شدن نگه مى دارد و اگر در منظر ديگران ، نَمى از آلودگى و غبارى از كثيفى بر وى بنشيند ، شرم مى كند و سريعا درصدد جبران آن برمى آيد ؛ امّا اگر كسى از نفسى آلوده برخوردار باشد و پوششى از فرومايگى بر جان خويش داشته باشد ، از آلوده تر شدن آن ، باكى نخواهد داشت . چنين شخصى ، آبرو و اعتبارى ندارد تا مراقب آن باشد و به همين جهت ، از انجام دادن هيچ كارى شرم نخواهد كرد .

نكته ديگر اين كه وجهه اجتماعى ، از عوامل مؤثّر در حياى فرد است . ممكن است كسى از شخصيت بالايى برخوردار نباشد ؛ امّا در ميان مردم ، آبرو و اعتبارى داشته باشد . همين جايگاه وى نزد افكار عمومى و همين تصويرى كه مردم از وى دارند ، عامل بازدارنده اى است كه شرم و حيا را برمى انگيزد . چنين شخصى ، مراقب است كه وجهه خود را نزد ديگران ، خراب نكند . بنا بر اين ، در فرض « لئامت پنهان و كرامت آشكار » ، باز هم امكان بروز حيا وجود دارد ؛ امّا اگر فرومايگى فرد ، آشكار باشد و از وجهه و اعتبار اجتماعى برخوردار نباشد ، دليلى براى حرمت نگه داشتن وجود نخواهد داشت . او چيزى در ميان مردم ندارد تا آن را حفظ كند . بنا بر اين ، فرومايگى آشكار ، موجب بى حيايى مى گردد .

البته همواره اين گونه نيست كه نبودِ اعتبار اجتماعى ، موجب بى حيايى گردد . ممكن است كسى در ميان مردمْ آبرويى نداشته باشد ؛ امّا اگر همين شخص از حرمت و كرامت نفسانى برخوردار باشد ، باز هم اهل شرم خواهد بود . اين ، تفاوتِ ميان كرامت و فرومايگى است . كرامت ، عامل حياست و فرومايگى ،

ص: 335

عامل بى حيايى . با اين حال ، فرومايگى اگر آشكار نشود و پنهان بماند ، موجب بى حيايى نمى شود ؛ چرا كه اعتبار اجتماعى ، همچنان وجود دارد . امّا كرامت نفس ، اگر آشكار هم نگردد ، باز ، موجب حيا مى گردد ؛ يعنى كرامت نفس براى برانگيختن شرم ، نيازى به آشكار شدن ندارد ؛ امّا فرومايگى تا آشكار نشود ، موجب بى شرمى نمى گردد . عامل بى شرمى تا آشكار نگردد ، تأثيرى نخواهد داشت و عامل شرم ، حتّى اگر آشكار نگردد ، تأثير خواهد داشت .

به بيان ديگر ، در اين بحث ، چهار حالت فرضى وجود دارد : اوّل ، فرومايگى درونى و بى اعتبارى اجتماعى . دوم ، كرامت درونى و اعتبار اجتماعى . سوم ،

فرومايگى درونى و اعتبار اجتماعى. چهارم ، كرامت درونى و بى اعتبارى اجتماعى.

جز در فرض اوّل ، در فرض هاى سه گانه ديگر ، حيا مى تواند وجود داشته باشد . در فرض دوم ، روشن است حيا وجود دارد ؛ چون كرامت درونى و اعتبار اجتماعى ، هر دو وجود دارند . در فرض سوم ، هر چند شخص در درون ، فرومايه و خطاكار است ، امّا چون اعتبار اجتماعى او هنوز باقى است ، ممكن است از مردم ، شرم كند . و امّا در حالت چهارم ، هر چند اعتبار اجتماعى وجود ندارد و جاى آن هست كه فرد از مردم حيا نكند ، امّا چون كرامت درونى دارد ، از خود ، شرم دارد و بى حيايى نمى كند .

جدول مقايسه اى نقش ويژگى هاى درونى و اجتماعى در شكل گيرى حيا و بى حيايى

فرض ها

ويژگى درونىويژگى اجتماعىنتيجه از نظر حيافرض اوّلفرومايگىبى آبرويىبى حيايىفرض دومكرامتآبرو و اعتبارحيافرض سومفرومايگىآبرو و اعتبارحيافرض چهارمكرامتبدون وجهه اجتماعى حيا

ص: 336

بنا بر اين ، در تمام موارد حيا ، سخن از كرامت است : يا كرامت از نظر مردم يا كرامت درونى و يا هر دو . امّا در جايى كه كرامت درونى وجود ندارد و از اعتبار اجتماعى هم خبرى نيست ، بى حيايى شكل مى گيرد . اين ، ويژگى فرد بى حياست .

2 . فعل قبيح

دومين مفهوم اصلى در فرآيند بى حيايى ، فعل قبيح است . بى حيايى در جايى به وجود مى آيد كه پاى فعل قبيح در ميان باشد ، بر خلاف كم رويى كه در آن ، صحبت از فعل نيك بود . قبيح بودن امور ، گاهى شرعى است (يعنى تحت تأثير عوامل فرهنگى و نژادى و زمانى نيست) و گاهى عرفى و فرهنگى است . دسته اوّل ، توسط شرع تعيين مى شود و دسته دوم ، توسط عرف و فرهنگ جامعه .

نكته ديگر اين كه شايد در تعريف فعل قبيح ، اختلاف هايى وجود داشته باشد . ريشه اين اختلاف ، در متفاوت بودن ديدگاه ها و ملاك هاست . بنا بر اين ، در ارزيابى افراد با شاخص حيا ، بايد ديدگاه و ملاك خود فرد را مورد توجّه قرار داد ، نه ديدگاه ارزياب را ؛ زيرا اگر كارى از نظر ارزياب ، قبيح باشد ، ولى از نظر فرد ، قبيح نباشد ، انجام شدن آن توسط او ، نشانه بى حيايى نيست ، و ممكن است كارى از نظر ارزياب ، قبيح نباشد ، ولى از نظر فرد ، قبيح باشد . در اين صورت ، انجام شدن آن از نظر ارزياب ، نشانه بى حيايى نيست ؛ ولى در واقع ، نشانه بى حيايى فرد است ؛ چون او به كارى اقدام كرده كه آن را قبيح مى دانسته است . البته مى توان گفت كه فلان فرهنگ ، فاقد حياست و فلان فرهنگ ، آميخته با حيا ؛ ولى وقتى در درون فرهنگ فاقد حيا قرار مى گيريم و مى خواهيم افراد آن را ارزيابى كنيم ، بايد براساس فرهنگى كه آنان قبول دارند ، ارزيابى و داورى كنيم . مثلاً اگر كارى از فردْ سر بزند كه واقعا قبيح باشد ، ولى از نظر فرهنگى كه فرد در آن زندگى مى كند ، قبيح نباشد ، نمى توان آن فرد را بى حيا دانست ؛ زيرا لازمه تحقق بى حيايى ، اعتقاد داشتن به

ص: 337

قُبح كار است ؛ يعنى اين كه اگر كسى را با قُبح كارى آشنا كرديم ، باز هم آن را انجام دهد . به بيان ديگر ، بى حيايى بايد ويژگى و صفت او شده باشد ، نه اين كه نسبت به يك كار ، آن هم براساس فرهنگ شخص ديگر ، بى حيا باشد . شخصى كه براساس فرهنگ خود ، كارى انجام مى دهد كه صحيح است ، بى حيا نيست ، هر چند فرهنگ او دچار مشكلاتى باشد و براساس فرهنگ درست ، كار او قبيح باشد . دليل آن نيز اين است كه اگر آن فرد ، توجيه شود ، از انجام دادن آن كار ، شرم خواهد كرد . اگر ويژگى اين فرد ، بى حيايى باشد ، حتّى در صورت توجيه هم نبايد از آن شرم كند .

3 . حضور و نظارت

همان گونه كه نظارت ، يكى از اركان حيا بود ، در بى حيايى نيز عنصر حضور و نظارت ، يكى از اركان است . انجام دادن هر فعل قبيحى ، نشانه بى حيايى نيست . اگر فعل قبيح ، در حضور كس يا كسانى صورت پذيرد و يا نسبت به نظارتِ ناظران سنجيده شود ، بى حيايى صدق مى كند . اگر فرض كنيم كه فعل قبيح ، بدون حضور ناظران انجام شده است ، نمى توان آن را بى حيايى ناميد . حتّى اگر فعل قبيح را بدون توجّه به ناظران موجود ارزيابى كنيم ، از مقوله حيا و بى حيايى بيرون است . بنا بر اين ، وقتى يك فعل قبيح در حضور كسانى صورت پذيرد كه حرمت آنان لازم است ، بى حيايى صدق مى كند .

نكته ديگر اين كه در بى حيايى بايد ميان فرد و ناظران در مورد قبح يك فعل ، اشتراك ديدگاه وجود داشته باشد . اگر فردى كه بى حيا ناميده مى شود ، كارى انجام داده باشد كه براساس ديدگاه ناظران ، قبيح است ، نه ديدگاه خود او ، نمى توان او را بى حيا دانست ؛ زيرا اين كار از نظر او قبيح نبوده و او با اين كار ، نسبت به ناظران ، گستاخى نكرده است . همچنين اگر كارى كه انجام مى شود ، از ديدگاه حاضران ، قبيح نباشد ، ولى از ديدگاه فرد ، قبيح باشد ، نمى توان او را بى حيا ندانست ؛ زيرا هر چند كار او از نظر حاضران ، خالى از

ص: 338

اشكال است ؛ امّا از نظر خود فرد ، قبيح است و او با اين كار ، در برابر آنان بى باكى كرده است .

پس در جايى كه فرد به تفاوت ديدگاه خود با ديدگاه ناظران آگاه نباشد ، ممكن است نشانه بى حرمتى و بى شرمى وى نسبت به حاضران تلقى گردد ؛ امّا اگر از اين اختلاف آگاه باشد ، شايد بى حرمتى صدق نكند ؛ زيرا او كارى را برابر ديگران انجام داده كه براى آنان ، قبيح نيست و او از اين مطلب ، آگاه است . در چنين مواردى ، راه تشخيص ، آن است كه بررسى شود كه آيا اگر او نسبت به اين اختلاف ، آگاهى نمى داشت ، باز هم بدان اقدام مى كرد ؟ اگر اقدام نمى كرد ، نشانه حرمت نگه داشتن وى است و اگر اقدام مى كرد ، معلوم مى شود ارزشى براى حاضران ، قائل نيست و اين كار او بى حرمتى و بى شرمى به شمار مى رود .

4 . بازدارى

اساسا در بى حيايى ، عنصر بازدارندگى وجود ندارد . حضور و نظارت ديگران ، وقتى سبب بازدارى فرد نشود ، بى حيايى ناميده مى شود . فرد بى حيا ، چون ارزشى براى خود و حاضران قائل نيست ، در حضور آنان نسبت به كار قبيح ، اقدام مى كند و از اين كار ، هيچ پروايى ندارد .

البته ممكن است اين بى پروايى ، هميشه و همه جا و نزد همه كس ، اتّفاق بيفتد و ممكن است به تناسب شرايط ، متفاوت باشد . در حالت اوّل ، فرد از بى حيايى مطلق برخوردار است ؛ امّا در حالت دوم ، بى شرمى وى نسبى است و در شرايط خاصّى رخ مى دهد و لذا نمى توان او را به طور مطلق ، بى حيا دانست .

حيا ، كم رويى و بى شرمى ؛ تفاوت ها و شباهت ها

حيا ، عبارت است از ترك فعل قبيح به احترام فرد ناظر . دو عنصر محورى بايد در اين تعريف ، مورد توجّه قرار گيرند : فعل قبيح و ناظر محترم . در كم رويى ،

ص: 339

عنصر ناظر ، وجود دارد ؛ ولى عنصر اوّل - كه «كار قبيح» باشد - جاى خود را به «كار نيك» داده است . در حيا از كار قبيح ، شرم مى شود و در كم رويى ، از كار نيك ؛ ولى هر دو در مسئله وجود ناظر و شرم از ناظر ، مشترك اند . بى شرمى (بى حيايى) ، از اين جهت كه در آن ، صحبت از فعل قبيح است ، شبيه حياست ؛ ولى از اين جهت كه فرد بى شرم از حضور ناظران ، شرم نمى كند ، با حيا و كم رويى تفاوت دارد .

جدول تفاوت ها و شباهت هاى حيا با كم رويى و بى شرمى

از جهت صفتحياكم رويىبى شرمىموضوعفعل قبيحفعل نيكفعل قبيحنظارتوجود داردوجود داردوجود داردشرمهستهستنيستبازدارندگىهستهست نيست

ص: 340

بخش چهارم : بى حيايى / ويژگى هاى بى حيايى

فصل دوم : ويژگى هاى بى حيايى

بى حيايى داراى ويژگى هاى روانشناختى اى است كه در اين مجال ، به بيان آنها مى پردازيم :

1 . متأثّر نشدن

فرد باحيا از اين كه در حال ارتكاب فعل قبيح ديده شود ، متأثّر مى شود ؛ امّا فرد بى حيا ، هيچ گونه تأثّرى پيدا نمى كند و از اين كه در آن حال ديده شود ، ناخشنود نمى گردد . گاه ممكن است كسى در خلوت به گناهى مشغول باشد و از اين كار ، ناخرسند نبوده ، از نظر روانى هيچ احساس ناخوشايندى نداشته باشد . همين شخص ، اگر بداند كه در منظر ديگران بوده است ، ممكن است با حالت انقباض (گرفتگى) و انكسار (آسيب پذيرى) روانى رو به رو شود . به بيان ديگر ، شخص باحيا ، نسبت به نظارت و حضور ديگران ، حسّاس است ؛ امّا شخص بى حيا نسبت به نظارت ديگران ، به هيچ عنوان حسّاس نيست و از اين كه در حال انجام دادن رفتارى زشت ديده شود ، ناراحت و نگران نمى شود . چنين افرادى ، هيچ اهمّيت نمى دهند كه در حضور ديگران ، چه مى گويند و يا ديگران ، چه قضاوتى درباره آنان دارند . به همين جهت ، در احاديث ، از اين گونه افراد با تعابير : «باكى

ندارد كه مردم ، او را در حال انجام دادن كار زشت ببينند» ،(1) «باكى ندارد كه

ص: 341


1- . امام على عليه السلام : مى فرمايد : «قيل للعبد الصالح لقمان : ... أى الناس أشر ؟ قال : الّذى لايبالى أن يراه الناس مسيئا ؛ از بنده صالح خدا لقمان پرسيده شد : ... بدترينِ مردم كيست ؟ گفت : كسى كه باكى ندارد مردم او را در حال انجام دادن كارى زشتى مشاهده كنند» . قصص الأنبياء ، ص 197 ، ح 248 ؛ بحار الأنوار ، ج 13 ، ص 42 . همچنين ، ر .ك : غررالحكم ودررالكلم ، ح 5702

چه مى گويد و چه درباره اش مى گويند»(1) و «از آنچه گفته است يا درباره اش گفته اند ، شرمى ندارد»(2) و «از آنچه مى گويد و يا درباره اش مى گويند ، شرم نمى كند»(3) ياد شده است .

2 . گستاخى و بى باكى

ويژگى ديگر اين گروه ، گستاخى و بى باكى آنان است كه از آن ، با عنوان «جرى شدن» ياد مى شود . افراد باحيا ، براى نظارت ديگران اهميّت ويژه اى در نظر مى گيرند و هنگام حضور آنان ، پروا دارند و ملاحظاتى را در رفتارهاى خود ، رعايت مى كنند ؛ امّا فرد بى حيا ، هيچ ارزشى براى حضور و نظارت ديگران ، قائل نيست و هيچ پروايى از ديده شدن ندارد و لذا با گستاخى تمام ، در حضور ديگران ، به رفتار زشت ، اقدام مى كند . اين گونه افراد ، هرگز به جهت آنچه انجام مى دهند ، دچار اضطراب نمى شوند . بخش مهمّى از روايات منقول از امامان معصوم عليهم السلام ، به اين مبحث اختصاص دارد و در سخنان آنان ، گاهى به رفتارهاى زشت ، از اين دريچه نگاه شده و اين گونه رفتارها مورد بررسى قرار گرفته است .

3 . راضى بودن

ويژگى ديگر افراد گستاخ ، «رضايت» آنان از انجام دادن فعل قبيح است .

ص: 342


1- . رسول خدا مى فرمايد : «إن اللّه حرّم الجنة على كلّ فحاش بذى ء قليل الحياء ، لايبالى ما قال ولا ما قيل فيه ؛ خداوند ، بهشت را بر هر ناسزاگوىِ بد دهانِ كم حيا حرام كرده است ؛ كسى كه باكى ندارد كه چه مى گويد و چه درباره اش مى گويند» . الكافى ، ج 2 ، ص 323 ؛ تحف العقول ، ص44
2- . ر .ك : الفردوس ، ج 3 ، ص 623 ح 5947 ؛ المعجم الكبير ، ج 7 ، ص 376 ؛ اُسد الغابة ، ج 3 ، ص 6 .
3- . ر .ك : مستدرك الوسائل ، ج 18 ، ص 89 ؛ مجمع الزوائد ، ج 10 ، ص 284 ؛ المعجم الكبير ، ج 7 ، ص 315 ؛ الإصابة ، ج 3 ، ص 296 .

افراد عادى شايد مرتكب فعل قبيح شوند ؛ امّا معمولاً از انجام دادن آن ، اظهار رضايت نمى كنند . رضايت از كار ناشايست ، ويژه افراد بى حياست . اينان ، نه تنها از آنچه كرده اند و مى كنند ، متأثّر و شرمنده نمى شوند ، بلكه نسبت به آن ،

راضى اند . به همين جهت ، در احاديث ، رضايت از گناه ، بزرگ تر از خودِ گناه دانسته شده است .(1) ممكن است يك رفتار زشت ، در اثر بى توجّهى و غفلت و لغزش شخص صورت گيرد ؛ امّا رضايت از آن ، نشانه بى اهمّيت بودن آن كار نزد وى است .

4 . خرسند بودن

ويژگى ديگر افراد بى حيا ، خرسند بودن آنان از انجام دادن كار ناشايست است . افراد بى حيا ، نه تنها از كارى كه انجام مى دهند ، ناراحت نيستند ، بلكه از انجام دادن آن ، خرسندند . خرسندى از انجام دادن فعل قبيح ، ويژگى افراد بى حياست . انجام دادن گناه ، زشت است و خرسند بودن از آن ، زشت تر . اگر كسى مرتكب خطا شود ، ولى از آن خرسند نباشد ، شايد بى حيا نباشد ؛ امّا كسى كه مرتكب خطا مى شود و از آنچه انجام داده ، خرسند نيز است ، اين نشانه بى حيايى اوست . ارتكاب قبيح همراه با شرمسارى ، بهتر از خرسندى از ارتكاب آن است . در بخشى از روايات معصومان عليهم السلامبه مسئله خرسندى از گناه ، پرداخته شده و اين امر ، مورد نهى قرار گرفته است .(2)

ص: 343


1- . امام سجاد عليه السلام مى فرمايد : «إيّاك والرضا بالذنب ؛ فإنّه أعظم من ركوبه ؛ بپرهيز از خرسندشدن به گناه ؛ چرا كه اين كار ، بزرگتر از انجام دادن گناه است» . أعلام الدين ، ص 299 ؛ بحار الأنوار ، ج 78 ، ص 161
2- . امام على عليه السلام مى فرمايد : «التبجّح بالمعاصى أقبح من ركوبها ؛ خرسندى از گناه ، زشت تر از انجام دادن گناه است» غررالحكم ودررالكلم : ح 2045 . همچنين آن حضرت فرموده است : «لا وزر أعظم من التبجّح بالفجور ؛ هيچ گناهى بزرگ تر از خرسندى از بدكارى نيست» (غررالحكم ودررالكلم ، ح 10762) . نيز مى فرمايد : «لايفلح من يتبجَّح بالرذائل ؛ كسى كه از رذايلْ خرسند گردد ، رستگار نمى شود» (غررالحكم ودررالكلم ، ح 10705) .

خرسندى ، نشانه نبود غم و اندوه است . وجود حيا ، انسان را نسبت به انجام دادن خطا حسّاس مى كند و نسبت به خطاى انجام شده ، غمگين و ناراحت . امّا اگر كسى نه تنها احساس ناراحتّى ندارد ، بلكه خرسند نيز هست ، اين ، نشانه گستاخى و بى حيايى اوست .

5 . خنديدن

يكى ديگر از ويژگى هاى افراد بى حيا ، خنديدن به هنگام ارتكاب كار قبيح است . برخى افراد بى حيا ، به گاه خطا ، قهقهه هاى مستانه سر مى دهند و بدين وسيله ، خوش حالى خود را آشكار مى سازند . رسول خدا ، اين حالت را بدتر از خودِ گناه دانسته(1) و فرموده است :

مَن أذنَبَ ذَنبا وهُوَ ضاحِكٌ ، دَخَلَ النّارَ وهُوَ باكٍ .(2)

هر كه با لب خندان مرتكب گناه شود ، با چشم گريان ، وارد دوزخ مى شود .

6 . لذّت بردن

ويژگى ديگر افراد بى حيا ، لذّت بردن از ارتكاب كار زشت است . لذّت بردن از هر كار ، نشانه آن است كه هيچ عامل دردآورى براى شخص وجود ندارد و او به هيچ عنوان ، تحت فشار نيست . حيا ، عاملى است كه فرد را تحت تأثير خود قرار مى دهد و كار خطا را نزد وى ، تلخ مى سازد و لذا اگر كسى از خطا كارى خود لذّت ببرد ، نشان از نبود حيا در وجود اوست . به همين جهت ، در روايات منقول از معصومان عليهم السلام ، لذّت بردن از گناه ، مورد نكوهش قرار گرفته و به پيامدهاى آن

ص: 344


1- . كنزالعمال ، ج 4 ، ص 261 ح 10432 .
2- . ثواب الأعمال ، ص 266 ؛ تنبيه الخواطر ، ج 1 ، ص 18 ؛ حلية الأولياء ، ج 4 ، ص 96 ؛ جامع الصغير ، ج 2 ، ص 56 ح 8382 ؛ الفردوس ، ج3 ، ص 578 (ح 5810) ؛ إرشاد القلوب ، ج 1 ، ص 185 .

اشاره شده است .(1)

7 . كوچك شمردن خطا

يكى ديگر از ويژگى هاى بى حيايى ، كوچك شمردن خطاست . كسانى حيا مى كنند كه خطا را بزرگ بشمرند ؛ امّا افراد بى حيا ، خطايى را كه قصد دارند انجام دهند و يا انجام داده اند ، كوچك و ناچيز مى شمُرَند . ممكن است فردى كه در حقّ او خطايى انجام شده است ، از سرِ بزرگوارى ، آن را كوچك شمُرَد تا به فرد خطاكار ، آرامش دهد ؛ امّا اين كه كسى خطايى را كه خود مرتكب شده ، ناچيز شمُرَد ، نشانه بى شرمى اوست . به همين جهت ، در روايات معصومان عليهم السلام نسبت به كوچك شمارى گناه ، حسّاسيت زيادى نشان داده شده است .(2)

8 . تجاهُر (عَلَنى سازى)

يكى ديگر از ويژگى هاى بى حيايى ، تجاهر به خطا ، يا همان علنى سازىِ خطاست . افراد باحيا اگر بخواهند خطايى انجام دهند ، سعى مى كنند آن را

ص: 345


1- . امام على عليه السلام مى فرمايد : «من تلذّذ بمعاصى اللّه أورثه اللّه ذلاً ؛ هر كه از معصيت خدا لذّت ببرد ، خدا او را ذليل مى سازد» . غررالحكم ودررالكلم ، ح 8823
2- . امام على عليه السلام فرموده است : «تهوين الذنب أعظم من ركوب الذنب ؛ ناچيز شمردن گناه ، بزرگ تر از انجام دادن گناه است» غررالحكم ودررالكلم ، ح 4490 . «أشد الذنوب ما استخفّ به صاحبه ؛ بدترين گناه ، آن است كه انجام دهنده اش آن را كوچك شمارد» (نهج البلاغه ، حكمت 477 ؛ نثر الدرّ ، ج 1 ، ص 325 . نيز ، ر .ك : نهج البلاغه ، حكمت 348 ، خصائص الأئمة ، ص 125) . همچنين ايشان فرموده است : «أشد الذنوب عند اللّه سبحانه ذنب استهان به راكبه ؛ بدترينِ گناهان نزد خداوند ، گناهى است كه فرد ، آن را ناچيز بشمارد» (غررالحكم ودررالكلم ، ح 3140) . نيز فرموده است : «أعظم الذنوب عنداللّه ذنب صغر عند صاحبه ؛ بزرگ ترين گناه نزد خداوند ، گناهى است كه نزد فرد انجام دهنده آن ، كوچك باشد» (غررالحكم ودررالكلم ، ح 3141) . رسول خدا نيز فرموده است : «أعظم الذنوب عند اللّه أصغرها عند العباد وأصغر الذنوب عند اللّه أعظمها عند العباد ؛ بزرگ ترين گناه نزد خدا ، كوچك ترينِ آن نزد بندگان است و كوچك ترين گناه نزد خدا ، بزرگ ترينِ آن نزد بندگان است» (تاريخ اليعقوبى ، ج 2 ، ص 100)

پنهانى انجام دهند و اگر ناخواسته آشكار شود و مورد سؤال قرار گيرند ، انكار مى كنند . پنهان سازى و انكار ، از نشانه هاى حياست ؛ امّا افراد بى حيا ، سعى در پنهان سازى نكرده ، آشكارا اقدام به خطا مى كنند .(1)

گاهى ممكن است ناخواسته ، خطاكارى افراد ، ناپيدا باشد . مثلاً شب هنگام ، انجام شده باشد و ديگران از آن ، بى خبر باشند . در چنين مواقعى ، برخى آنچه را پنهانى انجام شده ، براى ديگران بازگو مى كنند و بدين وسيله ، پرده ها را مى درند . اين نيز از ويژگى هاى بى حيايى است . روزى رسول خدا فرمود : «اهل تجاهر ، از بدترينِ مردم اند» . پرسيدند : اهل تجاهر چه كسانى اند ؟ رسول خدا پاسخ داد :

الَّذي يُذنِبُ الذَّنبَ بِاللَّيلِ فَيَستُرُهُ اللّه ُ عَلَيهِ فَيُصبِحُ فَيُحَدِّثُ بِهِ النّاسِ ، فَيَقولُ : فَعَلتُ

البارِحَةَ كَذا وكَذا ، فَيُهتَكُ سِترُ اللّه ِ عَنهُ .(2)

اهل تجاهر ، كسى است كه شب ، گناه مى كند و خداوند ، آن را مى پوشاند ؛ ولى او صبحْ هنگام ، آن را براى مردم ، بازگو كرده ، مى گويد : «شب گذشته ، فلان كار و فلان كار را انجام دادم» و در نتيجه ، به دست خود ، پرده خدا را از روى خود مى درَد .

در روايت ديگرى از آن حضرت آمده است :

كُلُّ أُمّتي مُعافىً إلا المُجاهِرينَ ، و إنَّ مِنَ المُجاهَرَةِ أن يَعمَلَ الرَّجُلُ بِاللَّيلِ عَمَلاً ثُمَّ يُصبِحُ وقَد سَتَرَهُ اللّه ُ ، فَيَقولُ : يا فُلانُ ! عَمِلتُ البارِحَةَ كَذا وكَذا ، وقَد باتَ يَستُرُهُ رَبُّهُ ويُصبِحُ يَكشِفُ سِترَ اللّه ِ عَنهُ .(3)

همه امّت من بخشيده مى شوند ، مگر اهل تجاهر ، و از اقسام تجاهر ، اين است

ص: 346


1- . امام على عليه السلام فرموده است : «المعلن بالمعصية مجاهر ؛ كسى كه گناه را علنى انجام دهد ، اهل تجاهر است» غررالحكم ودررالكلم ، 525 .
2- . حلية الأولياء ، ج 2 ، ص 197 .
3- . صحيح البخارى ، ج 5 ، ص 2254 ح 5721 ؛ صحيح مسلم ، ج 8 ، ص 224 ؛ كنزالعمّال ، ج 4 ، ص 239 (ح 10338) .

كه كسى شبْ هنگام ، كارى انجام دهد ، سپس صبح كند و در حالى كه خداوند ، آن را پوشانده ، [به دوستش ]مى گويد : «اى فلانى ! شب گذشته ، فلان كار و فلان كار را انجام دادم» . او شب را گذراند ، در حالى كه پروردگارش او را پوشانده بود ، و صبح كرد و خود ، پوشش خدا را برچيد .

بنا بر اين ، گاهى كار خطا آشكارا انجام مى شود و گاهى پنهانى ؛ و آن گاه كه پنهانى است ، گاهى فرد ، خود به افشاى آن مى پردازد . در هر حال ، فرد يا پرده نمى اندازد و يا پرده موجود را به وسيله گزارش كردن مى دَرَد .(1) چنين حالتى ، ويژه افراد بى حيا و از زشت ترينِ كارهاست .(2)

9 . افتخار كردن

ويژگى ديگر افراد بى حيا ، افتخار كردن به انجام دادن كار خطاست . افراد باحيا ، اگر هم مرتكب خطا شوند ، آن را مايه افتخار نمى دانند و لذا سعى در پنهان سازى و يا انكار آن خواهند كرد . كسانى كه به خطاكارى خود ، افتخار مى كنند ، نه تنها شرم نكرده اند ، بلكه در نهايت وقاحت به سر مى برند . چيزى مايه افتخار است كه ارزش به شمار آيد . امّا چيزى كه قبيح است ، چگونه مى تواند مايه افتخار باشد ؟ بنا بر اين ، كسى كه آنچه را مايه ننگ است ، مايه افتخار بداند ، نشانه نهايت بى شرمى اوست . به بيان ديگر ، انجام دادن كار قبيح ، يك چيز است و افتخار كردن به آن ، چيز ديگر . ممكن است كسى مرتكب فعل قبيحى شود ، امّا به آن افتخار نكند . كار اين شخص ، نادرست است ؛ ولى بدتر از آن ، اين است كه

ص: 347


1- . در روايت آمده است : «قال رسول اللّه : إن اللّه ليستر العبد من الذنب ما لم يخرقه . قالوا : وكيف يخرقه يا رسول اللّه ؟ قال : يحدّث به الناس ؛ خداوند ، بنده را از گناه مى پوشاند تا وقتى كه خود ، آن را پاره نكند . گفتند : چگونه آن را پاره مى كند ، اى رسول خدا ؟ فرمود : براى مردم ، بيان مى كند»/ التمهيد ، ابن عبد البرّ ، ج 5 ، ص 338
2- . امام على عليه السلام مى فرمايد : «إيّاك والمجاهرة بالفجور ؛ فإنها من أشد المآثم ؛ بپرهيز از تجاهر به گناه ؛ چرا كه اين كار ، از شديدترينْ گناهان است» . غررالحكم ودررالكلم ، ح 2677

به آنچه انجام داده ، افتخار هم بكند . به همين جهت ، رسول خدا ، افتخار كردن به گناه را بدتر از خودِ گناه دانسته است .(1)

10 . بشارت دادن به خطا

يكى ديگر از ويژگى هاى بى حيايى اين است كه كار قبيح را مايه بشارت بدانند . بشارت و مژده ، مربوط به جايى است كه چيز ارزشمندى به دست آمده باشد و يا در حال به دست آمدن باشد . حال ، اگر كسى كار خطايى انجام دهد و به ديگران بشارت دهد كه توانايى چنين كارى را پيدا كرده است ، اين ، نهايت بى شرمى اوست ؛ چرا كه نه تنها از انجام دادن آن شرم نكرده و پس از عمل ، شرمنده نشده ، و نه تنها آن را يك كار عادى ندانسته ، بلكه چنان ارزشى براى آن قائل شده كه آن را سزاوار بشارت دادن دانسته است( !) .

11 . اصرار بر گناه و تكرار آن

يكى ديگر از ويژگى هاى بى حيايى ، اصرار بر فعل قبيح است . كه به معناى پشيمان نشدن از گناه و تكرار آن است . قرآن كريم ، كسانى را كه نسبت به كردار زشت ، حسّاس اند و پس از انجام دادن آن ، پشيمان مى شوند و تكرار نمى كنند ، ستوده است :

وَالَّذِينَ إِذَا فَعَلُواْ فَ-حِشَةً أَوْظَ-لَمُواْ أَنفُسَهُمْ ذَكَرُواْ اللَّهَ فَاسْتَغْفَرُواْ لِذُنُوبِهِمْ وَمَن يَغْفِرُ الذُّنُوبَ إِلاَّ اللَّهُ وَلَمْ يُصِرُّواْ عَلَى مَا فَعَلُواْ وَهُمْ يَعْلَمُونَ ؛(2)

و آنها كه وقتى مرتكب عمل زشتى شوند و يا به خود ستم كنند ، به ياد خدا مى افتند و براى گناهان خود طلب آمرزش مى كنند . و كيست جز خدا كه گناهان را ببخشد و بر گناه ، اصرار نمى ورزند با اين كه مى دانند .

ص: 348


1- . ر .ك : مستدرك الوسائل ، ج 11 ، ص 349 ح 13222 .
2- . آل عمران ، آيه 135 .

امام صادق عليه السلام نيز به همين آيه استناد كرده و از مردم خواسته كه بر كار حرام ، اصرار نكنند . آن گاه در تفسير آيه فرموده كه اين آيه ، مربوط به كسانى است كه وقتى متوجّه اشتباه خود مى شوند ، استغفار نموده ، آن را تكرار نمى كنند .(1)

امّا كسانى كه از انجام دادن كار ناشايست ، احساس پشيمانى نكرده ، استغفار نمى كنند ، بلكه آن كار را تكرار مى كنند ، در زمره افراد بى حيا هستند . امام على عليه السلام درباره رابطه اصرار بر گناه با بى حيايى فرموده است :

مَن أصَرَّ عَلى ذَنبِهِ اجتَرى عَلى سَخَطِ رَبِّهِ .(2)

هر كه اصرار بر گناه كند ، بر كسب غضب پروردگارش گستاخ شده است .

امام باقر عليه السلام ، اصرار به گناه را در اين مى داند كه فرد ، پس از ارتكاب گناه ، استغفار نكرده ، نفس خود را به توبه وا ندارد .(3) در چنين وضعيتى ، «تكرار» گناه رخ مى دهد . به همين جهت ، رسول خدا ، اصرار بر گناه را بدتر از خود گناه مى داند .(4) در اين جا مهمْ اين نيست كه گناه ، كوچك باشد يا بزرگ . خطاى كوچك ، اگر همراه با اصرار و تكرار باشد ، نشانه بى حيايى است ؛ ولى اگر خطاى بزرگ ، تكرار نشده ، با استغفار همراه گردد ، نشانه بى حيايى نخواهد بود .(5) لذا رسول خدا فرموده است :

ص: 349


1- . الكافى ، ج 8 ، ص 10 .
2- . غررالحكم ودررالكلم ، ح 8764 .
3- . امام باقر عليه السلام مى فرمايد : «الإصرار هو أن يذنب الذنب فلا يستغفر اللّه ولا يحدّث نفسه بالتوبة ، فذلك الإصرار ؛ اصرار ، آن است كه كسى گناه را انجام دهد ، ولى استغفار نكند و به خود نگويد كه بايد توبه كند پس اين ، اصرار ورزيدن است» . الكافى ، ج 2 ، ص 288 ؛ تفسير العياشى ، ج 1 ، ص 198
4- . «أربعة فى الذنب شرّ من الذنب : الاستحقار ، والافتخار ، والاستبشار والإصرار ؛ چهار چيز در گناه است كه از خودِ گناه ، بدتر است : كوچك شمردن ، افتخار كردن ، بشارت خواستن و اصرار ورزيدن» . مستدرك الوسائل ، ج 11 ، ص 349 ، ح 13222
5- . رسول خدا صلى الله عليه و آله : «ليس كبيرة بكبيرة مع الاستغفار ولا صغيرة بصغيرة مع الإصرار ؛ هيچ گناه كبيره اى با استغفار كردن ، بزرگ نيست و هيچ گناه صغيره اى با اصرار ورزيدن ، كوچك نيست» . مسند الشهاب ، ج2 ، ص 204 ، ح 752 ؛ الجامع الصغير ، ج 2 ، ص 504 ، ح 7970 ؛ الكافى ، ج 2 ، ص 288)

وَيلٌ لِلمُصِرّينَ ، الَّذينَ يُصِرّونَ عَلى مافَعَلوا وهُم يَعلَمونَ .(1)

واى بر اصرار كنندگان ! كسانى كه بر آنچه كرده اند ، اصرار دارند ، حال آن كه به اشتباه خود ، آگاه اند .

ص: 350


1- . مسند أحمد ، ج 2 ، ص 565 ، ح 6552 ؛ كتاب الزهد ، ابن مبارك ، ص 93 ، (ح 325) ؛ الأدب المفرد ، ص 120 ؛ الجامع الصغير ، ج 1 ، ص 144 (ح 942) ؛ كنزالعمّال ، ج 3 ، ص 164 (ح 5976) .

بخش چهارم : بى حيايى / عوامل بى حيايى

فصل سوم : عوامل بى حيايى

1 . جهل

بى حيايى با جهلْ همراه است و هر جا جهل باشد ، بى حيايى نيز حضور دارد و به همين جهت ، بى حيايى از سپاهيان جهل شمرده شده است .(1) آلوده كردن خود به زشتى ها، شكستن حرمت خويش و پايين آوردن منزلت اجتماعى خود، نشانه هاى جهالت و نابخردى است . همچنين ، رعايت نكردن حرمت ديگران و تجرّى و گردنكشى در برابر آنان نيز نشانه جهالت و نابخردى است . فرد خردمند ، نه خود را آلوده مى سازد ، و نه حرمت ديگران را مى شكند . از اين جا مى توان فهميد همان گونه كه ميان عقل و كرامت ، رابطه وجود دارد ، ميان جهالت و لئامت نيز رابطه وجود دارد . شخص خردمند ، هم كرامت خود را حفظ مى كند ، هم حرمت و كرامت ديگران را ؛ امّا شخص جاهل ، از آن جا كه پست و فرومايه است ، نه ارزشى براى خود قائل است و نه براى ديگران . امام على عليه السلاممى فرمايد :

ما أوقَحَ الجاهِلَ !(2)

جاهل ، چه قدر وقيح است !

اين ، فقط در قلمرو روابط اجتماعى نيست . در روابط ميان انسان و خدا نيز همين گونه است . انسان جاهل ، حرمت خدا را نيز نگه نمى دارد و به همين جهت ، از خدا هم شرم ندارد . رسول خدا ، در باب نشانه هاى جاهل مى فرمايد :

ص: 351


1- . الكافى ، ج 1 ، ص 20 ؛ تحف العقول ، ص 402 .
2- . عيون الحكم والمواعظ ، ص 475 .

لايَستَحيي مِنَ اللّه ِ ولا يَذكُرُهُ .(1)

نه از خدا شرم مى كند و نه او را ياد مى كند .

2 . تكرار

فرد باحيا نسبت به تكرار قبيح ، حسّاس است و تجربه متعدّد فعل قبيح ، مى تواند به بى حيايى منجر شود . ممكن است فرد باحيا ، به جهت غفلت يا لغزش ، مرتكب فعل قبيح شود . گرچه در مرتبه اوّل ، اين كار همراه با شرمندگى و سرافكندگى خواهد بود ، امّا اگر تكرار گردد ، سبب از ميان رفتن قبح آن كار مى گردد و هنگامى كه قبح عملى از ميان برود ، دليلى براى شرم ، وجود ندارد . به همين جهت ، على عليه السلام مى فرمايد :

قَد كَثُرَ القَبيحُ حَتّى قَلَّ الحَياءُ مِنهُ .(2)

به تحقيق قبيح ، افزايش يافت تا آن جا كه حيا كردن از آن كاهش يافت .

همچنين در سخن ديگرى مى فرمايد :

مَن كَثُرَ خَطاءُهُ قَلَّ حَياءُهُ .(3)

خطاكارىِ هركس زياد شود ، حياى او كاهش مى يابد .

جالبْ اين كه ايشان ، علّت افزايش خطا را نيز در پُرحرفى دانسته است . پُرحرفى ، منجر به افزايش اشتباه مى شود و افزايش اشتباه ، منجر به كاهش حيا :

مَن كَثُرَ كَلامُهُ ، كَثُرَ خَطَؤُهُ .(4)

هر كس زياد حرف بزند ، زياد اشتباه مى كند .

به هر جهت ، تجربه كار قبيح ، مى تواند حيا را كاهش دهد . كار قبيح ، تا وقتى

ص: 352


1- . تحف العقول ، ص 19 ؛ بحار الأنوار ، ج 1 ، ص 119 .
2- . غررالحكم ودررالكلم ، ح 6710 .
3- . نهج البلاغه ، حكمت 349 ؛ تحف العقول ، ص 89 و 99 ؛ روضة الواعظين ، ص 469 ؛ بحار الأنوار ، ج 77 ، ص 286 .
4- . همانجا .

انجام نشده ، قبح زيادى دارد ؛ امّا وقتى تجربه شود ، حياى آن كاهش مى يابد . مثلاً اگر كسى پى در پى ، مورد سوء استفاده جنسى قرار گيرد ، شرم و ترس او مى ريزد و حتّى زبان او نيز بى شرم مى گردد . امام على عليه السلام در اين باره فرموده است :

مَن اُتِيَ في عِجانِهِ ، قَلَّ حَياؤُهُ وبذو لِسانُهُ .(1)

مردى كه مورد تجاوز قرار گيرد ، حياى او كم مى شود و زبانش بى ادب مى گردد .

در حديث ديگرى آمده كه هر كه از نظر جنسى هرزه باشد ، پُررو و دريده مى گردد .(2) به همين جهت ، همجنس بازى و روسپيگرى از عوامل كاهش حيا هستند .

همچنين در احاديث آمده كه گوش دادن به موسيقى و آوازهاى حرام نيز عامل بى حيايى است .(3) شايد اين نيز در راستاى تجربه قبيح ، قابل توجيه باشد . موسيقى و آواز حرام ، به جهت ساختار و محتوايى كه دارد ، قبح رفتارهاى نامناسب جنسى را از ميان مى برد و فرد را نسبت به آن تحريك مى كند و به همين جهت ، سبب بى حيايى مى گردد .

همين مسئله درباره گدايى كردن و حاجتخواهى از مردم نيز وجود دارد . اين كه كسى براى روزى خود ، به ديگران رو بيندازد و بدون اين كه كارى كرده باشد ، چيزى طلب كند ، به خودى خود ، مايه خجالت و شرم است . حال اگر دست دراز كردن نزد ديگران ، كار هميشگى فرد شود ، نشانه بى شرمى اوست . به تعبير

ص: 353


1- . همان ، ص 376 ح 395 ؛ المئة كلمة ، جاحظ ، ص 63 (ح 48) .
2- . «من لانت أسافله ، صلبت أعاليه ؛ هر كس اسافلش هرزه باشد ، پُر رو و دريده مى شود» . المناقب ، خوارزمى ، ص 376 ، ح 395
3- . «من ضرب في بيته بربطا أربعين صباحا سلط اللّه عليه شيطانا لايبقى عضوا من أعضائه إلاّ قعد عليه ؛ فإذا كان ذلك نزع اللّه منه الحياء ، فلم يبال بما قال ولا ما قيل له ؛ هر كس در خانه خود ، چهل روز نوازندگى كند ، خداوند ، شيطانى را بر او مسلّط مى كند كه بر همه اعضاى او تسلّط مى يابد و چون اين گونه شود ، خدا ، حيا را از او برمى گيرد و در نتيجه ، نه از آنچه مى گويد ، باكى دارد و نه از آنچه درباره اش مى گويند» . دعائم الإسلام ، ج 2 ، ص 208 ، ح 760 ؛ الكافى ، ج 6 ، ص 434

رسول خدا ، در حقيقت ، چنين افرادى به وسيله آبروى خود ، كسب معاش مى كنند ؛ يعنى آبرو مى دهند و چيزى مى گيرند .(1) به همين جهت ، گدايى از مردم ، مايه از بين رفتن حيا مى شود . امام صادق عليه السلام در اين باره مى فرمايد :

طَلَبُ الحَوائِجِ إلَى النّاسِ استِلابٌ لِلعِزِّ ومَذهَبَةٌ لِلحَياءِ .(2)

نياز خود را از مردم خواستن ، مايه سلب عزّت و از بين رفتن حياست .

رسول خدا نيز فرموده است :

المَسائِلُ كدوحٌ يُكَدِّحُ بِهَا الرَّجُلُ وَجهَهُ .(3)

گدايى كردن ، [مانند] چنگ زدن است كه فرد به وسيله آن ، صورت خود را مى خراشد .

به همين جهت ، يكى از گروه هايى كه معمولاً بى حيايى در ميان آنان فراوان ديده مى شود ، افراد فقيرى هستند كه به نان شب خويش ، محتاج اند و به خاطر كسب روزى مجبورند به هر كسى رو بيندازند و به هر كارى تن دهند و هر ذلّت و خوارى اى را تحمّل كنند . امام على عليه السلام ، پيامد فقر را چهار چيز مى دانند : ضعف يقين ، كاهش عقل ، كم رنگ شدن دين ، و كاهش حيا و آبرو . و از اين رو ، فرموده است كه : از فقر به خدا پناه مى بريم .(4) گدايى از مردم ، مايه خوارى است(5) و طوق ذلّتى است كه بر گردن انسان افكنده مى شود .(6)

البته دست نياز به سوى ديگران دراز كردن و نگاه به دست مردم داشتن ، هميشه علّتِ ندارى نيست و در بسيارى موارد ، معلولِ قانع نبودن است . گاهى

ص: 354


1- . رسول خدا مى فرمايد : «إن المسألة كسب الرجل بوجه ، فأبقى رجل على وجهه أو ترك ؛ گدايى كردن ، كاسبى به وسيله آبروست . گروهى آبروى خود را نگه مى دارند و گروهى ترك مى كنند» . النوادر ، راوندى ، ص 86 ، ح 11 ؛ الجعفريات ، ص 56
2- . الكافى ، ج 2 ، ص 148 ، بحار الأنوار ، ج 75 ، ص 110 .
3- . سنن أبى داوود ، ج 2 ، ص 119 ح 1639 ؛ مسند ابن حنبل ، ج 7 ، ص 279 ، (ح 20285) ؛ كنزالعمّال ، ج 6 ، ص 496 (ح 16698) .
4- . جامع الأخبار ، ص 106 .
5- . ر .ك : مطالب السؤول ، ص 56 ؛ غررالحكم ودررالكلم ، ح 444 ، 8154 و 2110 .
6- . ر .ك : غررالحكم ودررالكلم ، ج 2129 .

برخى افراد ، واقعا از تأمين زندگى خود عاجزند ؛ امّا برخى به آنچه دارند ، قانع نبوده ، طمع بيشتر دارند و لذا ، همواره چشم به دست ديگران دارند . اين نيز موجب كاهش حيا و به وجود آمدن بى حيايى است .

اصل چشم داشتن به دست ديگران ، مايه شرم است ؛ امّا وقتى اين كار تجربه گردد و تكرار شود ، به مرور ، حيا را كاهش مى دهد تا به بى حيايى مى رسد . به همين جهت ، كسانى كه در آغاز اين راه قرار دارند ، ابتدا با سختى و دشوارى رو به رو هستند ؛ ولى به مرور زمان ، وضع ، عادى مى گردد و بدون هيچ گونه پروايى و بدون ذرّه اى ناراحتى و سختى ، به آن مبادرت مى ورزند .

همين نكته را در مسئله استحمام نيز مى توان يافت . همان گونه كه بيش از اين توضيح داديم، حمّام از پديده هاى غيرعربى است و ظاهرا از روم به حجاز رفته است. چنين به نظر مى رسد كه در روم،بدون پوشش و با حالت برهنه وارد حمّام مى شده اند. در چنين وضعيتى ، يكى از عوامل رواج بى حيايى ، حمّام رفتن بوده است .

گاه براى لحظاتى ممكن است كسى برهنه ديده شود ؛ ولى فورا خود را بپوشاند و يا از ديده ها مخفى گردد . اين اندازه در بى حيايى تأثيرى ندارد ؛ امّا اگر

در جايى مثل حمّام ، برهنگى جزء عرف بشود و مردم با بدن برهنه در آن جا حاضر شوند ، اين تكرار و تداوم ، موجب بى حيايى مى گردد . به همين جهت ، امام على عليه السلامدرباره اين گونه حمّام ها فرموده است :

بِئسَ البَيتُ الحَمّامُ ! يَهتِكُ السِّترَ ويَذهَبُ بِالحَياءِ .(1)

بد مكانى است حمام ! پرده را مى دَرَد و حيا را مى بَرَد .

همچنين امام صادق عليه السلامدرباره اين جنبه حمّام فرموده است :

بِئسَ البَيتُ الحَمّامُ ! يَهتِكُ السِّترَ و يُبدِي العَورَةَ .(2)

بد مكانى است حمّام ! پرده را مى دَرَد و عورت را آشكار مى سازد .

ص: 355


1- . كتاب من لايحضره الفقيه ، ج 1 ، ص 115 ح 238 ؛ مكارم الأخلاق ، ص 53 ؛ بحار الأنوار ، ج 76 ، ص 77 .
2- . كتاب من لايحضره الفقيه ، ج 1 ، ص 115 ح 239 ؛ بحار الأنوار ، ج 76 ، ص 77 .

البته اين امر ، اختصاص به محلّى به نام حمّام ندارد . هر جا چنين پديده اى پديد آيد ، چنين پيامدى خواهد داشت . مثلاً در حجاز ، حمّام وجود نداشت و مردم در فضاى باز و در ديد ديگران ، استحمام مى كردند و اين امر ، سبب بى حيايى و جريحه دار شدن حيا و عفّت عمومى مى گرديد . به همين جهت ، رسول خدا با حسّاسيت نسبت به اين پديده برخورد مى كردند و مردم را از اين كار ، نهى نمودند .(1)

همچنين در تفريحگاه هاى كنار دريا در فصل تابستان ، اين پديده به چشم مى خورد . البته اين امر در كشورهاى غربى بيشتر است . در آن كشورها ، حتّى برخى مناطق از برخى شهرها به اين امر ، اختصاص داده مى شود . در اين مورد نيز چون برهنگى امرى دامنه دار است و نه لحظه اى ، موجب بى حيايى خواهد شد .

نكته ديگر ، اين كه براساس آنچه گفتيم ، كاهش حيا در مراحل مختلف زندگى نيز توجيه مى شود. به مرور زمان و در طول زندگى، حياى افراد نسبت به برخى امور، كاهش مى يابد . عمده ترين مسئله ، حيا در قلمرو امور جنسى است . حياى زنان ، به تدريج كاهش مى يابد، حياى مردان نيز كاهش مى يابد و به مرور،شرمى را كه نسبت به امور جنسى داشتند، از دست مى دهند. اين امر را در شوخى هاى مربوط به مسائل جنسى نيز مى توان مشاهده كرد . در آغاز زندگى زناشويى ، ممكن است از خيلى حرف ها و شوخى ها پرهيز شود ؛ امّا به مرور زمان ، حرف هاى صريح و شوخى هاى ركيك آغاز مى شود . دليل اين امر ، در تكرار است . وقتى تجربه اين قبيل امور افزايش يابد ، هر چند مشروع باشد ، ولى شرم فرد را نسبت به آن كاهش مى دهد .

همين امر را در مَشاغلى كه در آنها روابط ميان زن و مردم نامحرمْ زياد است ، مى توان مشاهده كرد . شايد در آغاز ، شرم زيادى ميان زن و مرد نامحرم وجود داشته باشد ؛ امّا به مرور زمان ، اين شرم ، كاهش بيشترى مى يابد .

برخى رشته هاى تحصيلى نيز همين گونه اند . در تحقيقى كه به عمل آمده ،

ص: 356


1- . ر . ك : بخش دوم : حيا و پوشش .

حياى دانشجويان پزشكى كمتر از ساير دانشجويان بوده است . در اين رشته ، ويژگى هايى وجود دارد كه مى تواند توجيه كننده اين تفاوت باشد . برخى از اين ويژگى ها عبارت اند از : بحث و گفتگوى باز درباره اندام ها و رفتارهاى جنسى ، مشاهده تصاوير اندام برهنه زنان و مردان ، معاينه بيماران جنس مخالف ، مشاهده اندام هاى تناسلى بيماران در هنگام معاينه ، و ... .(1) همه اينها در قالب تكرار و تجربه متعدّد ، قابل توجيه است .

نكته مهم ، اين كه اين را نمى توان سرنوشت حتمى حيا دانست و حتما اين گونه نيست كه همه افراد ، چنين سرنوشتى داشته باشند . مثلاً نقل شده كه رسول خدا در آن سنّ بالا و با وجود تعدّد همسرانش ، از دختران ازدواج نكرده هم شرم و حياى بيشترى داشته است .(2)

اين نشان مى دهد كه كاهش حيا ، قابل پيشگيرى است . از يكى از روايت ها مى توان شيوه اى براى اين كار ، استخراج كرد . در روايتى آمده كه بهترين زن ، كسى است كه هنگام خلوت زناشويى ، همان گونه كه لباس خود را كنار مى گذارد ، حياى خود را نيز كنار بگذارد و پس از آن ، به موازات اين كه لباس خود را مى پوشد ، جامه حيا را نيز بر تن كند .(3) اين شيوه مى گويد رفتارها و حالت هاى هنگامه هاى تنهايى را به اوقات ديگر ، سرايت ندهيد و پس از آن كه لباس بر تن كرديد ، تصوّر كنيد كه هيچ اتّفاقى نيفتاده و چيزى نسبت به قبل ، تغيير نكرده است . معمولاً به موازات

ص: 357


1- . ر .ك : «تهيه ابزارهايى جهت سنجش : عمل به باورهاى دينى و انواع حيا و بررسى رابطه ديندارى و حيا با ويژگى هاى شخصيت و سلامت روان» ، رساله دكترى (Ph. D) محمود گلزارى ، دانشگاه علامه طباطبايى ، 1380 ، ص 135 .
2- . از ابوسعيد خُدرى نقل شده است: «كان رسول اللّه صلى الله عليه و آله أشد حياء من العذراء في خدرها ؛... رسول خدا صلى الله عليه و آله حتّى از دختران باكره هم بيشتر حيا داشت» . بحار الأنوار ، ج 16 ، ص 230
3- . امام صادق عليه السلام مى فرمايد : «خير نسائكم التى إذا خلت مع زوجها خلعت له درع الحياء وإذا لبست ، لبست معه درع الحياء ؛ بهترينِ زنان در ميان شما زنى است كه وقتى با همسر خود خلوت كرد ، جامه حيا را درآورد و هرگاه پوشيد ، همراه آن ، جامه حيا را نيز بر تن كند» . الكافى ، ج 5 ، ص 324 ؛ تهذيب الاحكام ، ج 7 ، ص 399

پوشيدن لباس ، جامه حيا بر تن نمى شود و يا به طور كامل بر تن نمى شود و اين روند كاهش ، در طول تجربه هاى متعدّد ، ادامه پيدا مى كند .

راه جلوگيرى از كاهش حيا ، حذف تجربه هاى كاهنده نيست . لازم نيست خلوت هاى زناشويى به طور كلّى حذف شوند و يا آموزش پزشكى تعطيل شود تا حيا حفظ گردد ؛ ولى زن و شوهرها مى توانند پس از خلوت ، به حالت اوّل برگردند . دانشجويان پزشكى نيز مى توانند پس از كلاس آموزش به حالت اوّل برگردند و آنچه را ديده و يا شنيده اند و آنچه را كه مربوط به اين اوقات خاص است ، در همان قلمرو نگه داشته ، به ديگر قلمروهاى زمان سرايت ندهند .

3 . شكسته شدن حرمت

وجود حرمت ميان فرد و ناظران ، عامل برانگيختگى حياست . حضور كسى شرم برانگيز است كه براى فرد ، داراى حرمت و احترام باشد . اگر ميان آنان حرمتى وجود نداشته باشد ، شرمى هم وجود نخواهد داشت . به همين جهت ، امام كاظم عليه السلامتوصيه كرده است كه :

لاتُذهِبِ الحِشمَةَ بَينَكَ وبَينَ أخيكَ . أبقِ مِنها فَإِنَّ ذَهابَها ذَهابُ الحَياءِ .(1)

حرمت ميان خود و برادرت را از ميان نبر . چيزى از آن را باقى بگذار ؛ چرا كه از ميان رفتن حرمت ، از ميان رفتن حياست .

بنا بر اين ، يكى از عوامل بى حيايى ، بى آبرو شدن افراد است . از همين جا مى توان به تأثير منفى فاش كردن اسرار ، عيبجويى و رسواسازى ديگران پى برد . امورى از اين دست ، سبب از ميان رفتن حرمت و آبروى فرد مى شود و حياى او را برطرف مى سازد . به همين جهت ، توصيه فراوان شده كه اسرار ديگران را فاش نسازيد و كسى را رسوا نكنيد ؛ بلكه بالاتر از اين ، توصيه شده است كه عيوب ديگران را بپوشانيد .

ص: 358


1- . الكافى ، ج 2 ، ص 672 ، تحف العقول ، ص 409 ؛ بحار الأنوار ، ج 78 ، ص 320 .

4 . شُرب خَمر

يكى از امورى كه حيا را از بين مى برد و موجب بى حيايى مى گردد ، نوشيدن شراب است .(1) امام رضا عليه السلام ، كاهش قدرت بازدارى را يكى از پيامدهاى نوشيدن شراب معرّفى مى كند .(2) مشروبات الكلى ، كاركردهاى قشر مخ يا كُرتكس را دچار وقفه مى كند . قشر مخ ، مسئول كاركردهاى انسانى و بالاى مغز (مانند : تفكر انتزاعى ، گفتار ، رفتار اختيارى ، بازدارى و مهار) است . يكى از آثار زيانبار الكل ، اين است كه با مصرف كم و يكى دو بار نوشيدن ، كاركردهاى قشر مخ ، بخصوص مهار رفتارهاى ضد اجتماعى ، دچار وقفه مى شود و «اثر ضد بازدارى»(3) به وجود مى آورد . با مصرف مقدار كم الكل ، فرد ، موقّتا منع و بازدارى اجتماعى را فراموش مى كند و به كارهايى دست مى زند كه در شرايط عادى از انجام دادن آنها ابا دارد .(4) پروا نداشتن و ابا نداشتن ، يعنى بى حيايى . شرابخوارى ، عقل را تعطيل مى كند(5) و قدرت بازدارندگى را كاهش مى دهد . حرمت مشروب هم به دليل پاسدارى از عقل است . امام على عليه السلامدر اين باره مى فرمايد :

فَرَضَ اللّه ُ ... تَركَ شُربِ الخَمرِ تَحصينا لِلعَقلِ . (6)

خداوند ، ترك شرب خمر را به جهت حفظ عقل ، واجب كرد .

ص: 359


1- . «اِن اللّه تعالى حرم الخمر لما فيها من الفساد وبطلان العقول في الحقائق و ذهاب الحياء من الوجه ؛ خداوند متعال ، شراب را حرام كرده به خاطر فسادى كه به همراه دارد و به خاطر از كار انداختن و از بين بردن حيا از چهره» . فقه الرضا عليه السلام ، ص 282 ؛ بحار الأنوار ، ج 66 ، ص 491
2- . «حرم اللّه - عزّوجلّ - الخمر لما فيها من الفساد ومن تغييرها عقول شاربيها ؛ خداوند عزيز و جليل ، شراب را حرام كرد به خاطر فسادى كه در آن است و به خاطر دگرگون كردن عقل شراب نوش ها ...» . علل الشرائع ، ج 2 ، ص 475 ؛ عيون أخبارالرضا عليه السلام ، ج 1 ، ص 105 ؛ بحار الأنوار ، ج 6 ، ص 107
3- . Disinhibition effect
4- . ر . ك : «تهيه ابزارهايى براى سنجش : عمل به باورهاى دينى و ...» ، رساله دكترى (P.HD)محمود گلزارى ، ص 133 به نقل از : داويكو 1999 ، ص 41 .
5- . ر .ك : فقه الرضا عليه السلام ، ص 282 .
6- . نهج البلاغه ، حكمت 252 ؛ مناقب ابن شهر آشوب ، ج 2 ، ص 198 ؛ بحار الأنوار ، ج 6 ، ص 111 .

عقل شرابخوار ، زايل مى گردد و به همين جهت ، همه پرده ها را مى دَرَد و همه گناهان را مرتكب مى شود . امام صادق عليه السلامدر پاسخ به پرسشى درباره علّت تحريم شراب فرموده است :

حَرَّمَها لِأَنَّها أُمُّ الخَبائِثِ ، ورَأسُ كُلِّ شَرٍّ يَأتي عَلى شارِبِها ساعَةٌ يُسلَبُ لُبُّهُ ولا يَعرِفُ رَبَّهُ ولا يَترُكُ مَعصِيَةً إلاّ رَكِبَها ولا حُرمَةً إلاّ اِنتَهَكَها ؟(1)

خدا ، آن (شراب) را حرام كرده ؛ زيرا شراب ، مادر خباثت هاست . آيا اين گونه نيست كه بر شارب خمر ، ساعتى مى گذرد كه عقل او گرفته مى شود و پروردگارش رانمى شناسد و هيچ گناهى را فروگذار نمى كند و هيچ حرمتى را نگه نمى دارد ؟

همچنين حضرت در كلام ديگرى پيامد نوشيدن شراب را جسارت بر انجام دادن حرام(2) و دريدن پرده معرّفى مى كند .(3) به همين جهت ، شرّ شراب ، از شرّ هر عامل ديگرى بالاتر است .(4) شرابخوارى ، موجب ترك نماز مى گردد و كسى كه شراب مى نوشد ، مرتكب سرقت ، قتل و زنا شده ، چه بسا با محارم خود درآميزد ، بدون اين كه بفهمد .(5)

ص: 360


1- . الاحتجاج ، ج 2 ، ص 238 ؛ بحار الأنوار ، ج 10 ، ص 180 .
2- . « ... وتحمله على أن يجسر على المحارم ؛ و او را بر آن مى دارد كه بر مَحارم ، جسور شود» الكافى ، ج 6 ، ص 243 ؛ علل الشرائع ، ج 2 ، ص 1484 ؛ الأمالى ، صدوق ص 764
3- . «الذنوب التي ... تهتك الستور شرب الخمر ؛ از گناهانى كه ... پرده ها را مى درد ، شرب خمر است» . علل الشرائع ، ج 2 ، ص 584 ؛ بحارالأنوار ، ج 73 ، ص 374
4- . رسول خدا مى فرمايد : «اياك والخمر فان خطيئتها تفرع الخطايا كما ان شجرتها تفرع الشجرة» ؛ از شراب بپرهيز كه پيامدهاى سوء آن از همه خطاها بيشتر است همان گونه كه درخت آن از همه درخت ها بالاتر مى رود» . سنن ابن ماجة ، ج 2 ، ص 1119 ، ح 3372 ؛ كنزالعمال ، ج 5 ، ص 346 ، ح 13162 . امام باقر عليه السلاممى فرمايد : «أفاعيل الخمر تعلو على كل ذنب كما يعلو شجرها على كل الشجر ؛ پيامدهاى سوء شراب بر همه گناهان برترى دارد ، همان گونه كه درخت آن از همه درخت ها بالاتر مى رود» الكافى ، ج6 ، ص 429 ؛ كتاب من لايحضره الفقيه ، ج 3 ، ص 571 ، ح 4952 ؛ بحار الأنوار ، ج 46 ، ص 358) .
5- . رسول خدا مى فرمايد : «من شرب الخمر ترك الصلاة ؛ هر كه شراب نوشد ، نماز را ترك مى كند ...» كنز العمّال ، ج 5 ، ص 349 ، ح 13182 . امام باقر (يا امام صادق عليهماالسلام) فرموده است : «ما عصى اللّه - عزّوجل - بشى ء أشد من شرب الخمر ، إن أحدهم ليدع الصلاة الفريضة ويثب على أمه وأخته وابنته وهو لا يعقل ؛ خداوند به وسيله هيچ گناهى شديدتر از شرب خمر ، معصيت نشده است . به درستى كه شارب خمر ، نماز واجب را ترك مى كند و در حالى كه هيچ نمى فهمد ، به مادر و خواهر و دختر خود تجاوز مى كند .» (الكافى ، ج 6 ، ص 403) . امام على عليه السلام نيز مى فرمايد : «إنّ شارب الخمر إذا شرب الخمر زنى و سرق وقتل النفس التى حرم اللّه - عزوجلّ - وترك الصلاة ؛ وقتى كسى شراب بنوشد ، مرتكب زنا و سرقت و قتل نفس و ترك نماز مى شود» . (همان جا) .

به هر حال ، شراب را بايد مادر زشتى ها(1) و كليد تمام بدى ها(2) دانست و به همين جهت ، اسلام ، آن را تحريم كرده و هر كه را در اين مسير نقش داشته باشد ، مسئول مى داند .(3)

5 . ولادت ناپاك

ولادت ناپاك ، يكى از عوامل بى حيايى است . اين پديده ممكن است به يكى از سه صورت زير رخ دهد : يا به رابطه نامشروع است و يا اگر رابطه مشروع باشد ، به آميزش هنگام عادت ماهيانه برمى گردد و يا به مشاركت شيطان در انعقاد نطفه .

در برخى روايات آمده كه اگر هنگام آميزش از پوشش استفاده نشود ، فرشتگان ، شرم مى كنند و دور مى شوند و به جاى آنان ، شيطان ، حضور مى يابد و در انعقاد نطفه ، مشاركت مى كند .(4)

رسول خدا فرموده است كسى كه از آنچه مى گويد و از آنچه درباره او

ص: 361


1- . ر . ك : مستدرك الوسائل ، ج 17 ، ص 54 ؛ الاحتجاج ، ج 2 ، ص 92 ؛ بحار الأنوار ، ج 10 ، ص 180 ؛ كنزالعمّال ، ج 5 ، ص 349 .
2- . ر . ك : الكافى ، ج 2 ، ص 338 ، و ج 6 ، ص 403 ؛ مستدرك الوسائل ، ج 17 ، ص 54 ؛ المستدرك على الصحيحين ، ج 4 ، ص 145 .
3- . رسول خدا فرموده است : «لعن اللّه الخمر وغارسها وعاصرها وشاربها وساقيها وبايعها ومشتريها وآكل ثمنها وحاملها والمحولة إليه ؛ نفرين خدا بر شراب و كشاورز آن و بر شراب ساز و شراب نوش و شراب ده و شراب فروش و كسى كه شراب را مى خرد و مصرف كننده پول آن و حمل كننده آن و تحويل گيرنده آن». كتاب من لايحضره الفقيه ، ج4 ، ص8 . نيز، ر. ك: الخصال، ص445؛ الأمالى ، صدوق، ص511؛ ثواب الأعمال ، ص 244 ؛ بحار الأنوار ، ج 76 ، ص 330 ؛ كنزالعمّال ،ج 5 ، ص 348 ، ح 13177
4- . ر . ك : بخش دوم : فصل دوم حيا و پوشش .

مى گويند ، شرم نكند ، يا زنازاده است و يا در حالت ناپاكى مادر ، نطفه او بسته شده است .(1) امام صادق عليه السلام نيز فرموده كه علامت مشاركت شيطان در انعقاد نطفه اين است كه كسى ناسزاگو باشد و از آنچه مى گويد يا درباره او مى گويند ، باكى نداشته باشد .(2) در برخى روايات نيز آمده كه زنازادگى و مشاركت شيطان در انعقاد نطفه ، از عوامل بى حيايى است .(3)

بنا بر اين ، يكى از مواردى كه در حيا يا بى حيايى افراد ، نقش اساسى دارد ، مسئله انعقاد نطفه است . پاك بودن نطفه و رعايت مسائل پيرامونى آن ، موجب تولّد فرزندان باحيا مى شود . آنچه كه موجب بى حيايى فرزند مى گردد ، از امورى است كه خود نيز از مصداق هاى بى حيايى است . بى حيايى در فرايند انعقاد نطفه ، موجب پيدايش فرزندان بى حيا مى گردد . گسترش فساد و رواج روابط نامشروع - كه به پيدايش فرزندان نامشروع ، منجر مى شود - از عوامل مهمّى است كه حياى جامعه را تهديد مى كند و بايد نسبت به آن به شدّت حسّاس بود .

ص: 362


1- . رسول خدا مى فرمايد: «إذا رأيتم الرجل لايبالى ماقال و لا ما قيل له فإنّه لغية أو شرك شيطان ؛ هر گه ديديد كسى از آنچه مى گويد و آنچه درباره اش مى گويند باكى ندارد، او يا زنازاده است و يا شيطان در نطفه اش مشاركت داشته است». الكافى، ج 2، ص 323 . همچنين از امام صادق عليه السلامنقل شده كه فرمود: «من لم يبال ما قال وما قيل فيه فهو شرك شيطان، ومن لم يبال أن يراه الناس مسيئا، فهو شرك شيطان؛ كسى كه از آنچه درباره اش مى گويند باكى نداشته باشد، شيطان ، شريك نطفه او است، و كسى كه باكى ندارد از اين كه مردم ، او را در كار بد ببينند ، شيطان ، شريك نطفه او است...». (كتاب من لايحضره الفقيه، ج 4، ص 417، ح 590؛ الخصال، ص 216). رسول خدا نيز مى فرمايد: «من لم يستحى بما قال أو قيل له فهو لغير رشده حملته أمه على غير طهر؛ كسى كه از آنچه مى گويد و آنچه درباره اش مى گويند شرم نكند، او رشد يافته نيست و مادرش در حال ناپاكى او را باردار شده است...» (المعجم الكبير، ج 7، ص 315؛ أسد الغابة، ج 3، ص 6؛ الفردوس ، ج 3، ص 623، ح 5947) .
2- . الكافى ، ج 2 ، ص 323 ؛ إرشاد القلوب ، ج 1 ، ص 143 .
3- . ر .ك : الكافى ، ج2 ، ص 323 ، مستدرك الوسائل ، ج 18 ، ص 89 .

بخش چهارم : بى حيايى / پيامدهاى بى حيايى

فصل چهارم : پيامدهاى بى حيايى

در اين مبحث ، به بررسى پيامدهاى بى حيايى مى پردازيم .

1 . اگر حيا نباشد ، همه كارى جايز است

در جاى خود بحث شد كه حيا ، مانع بروز افعال قبيح است و اگر حيا نباشد ، هيچ كار زشتى ترك نمى شود . حال اگر تصوّر كنيم كه حيا وجود نداشته باشد ، به معناى فراگير شدن زشتى ها و پستى ها خواهد بود . حيا ، سدّى است كه مانع ورود زشتى ها و پليدى ها به قلمرو پاك انسانيت مى گردد و نبود آن ، به معناى بى دفاع شدن قلمرو انسانيت

است . بى حيايى ، يعنى نبودِ كرامت نفس و عقلانيت و ارزش قائل نشدن براى هيچ كس . فرد بى حيا ، از كرامت ، تهى و با فرومايگى و پستى عجين است و از خِرد ، تهى و با جهالت ، مأنوس است . همچنين فرد بى حيا براى هيچ كس ارزشى قائل نيست و حرمت هيچ كس را نگه نمى دارد . چنين فردى ، اساسا قدرت بازدارى و مهار خود را از دست مى دهد و لذا ، هر كار قبيحى ممكن است از وى سر بزند . به همين جهت ، مهم ترين پيامد

بى حيايى اين است كه هر كارى جايز خواهد شد . اين جمله ، آموزه اساسى انبيا بوده و تا

بدان جا اهميّت داشته كه به شكل ضرب المثل درآمده و در ميان مردم ، معروف بوده است .

رسول خدا ، در اين باره فرموده است :

لَم يَبقَ مِن أمثالِ الأَنبِياءِ إلاّ قَولُ النّاسِ : إذا لَم تَستَحيِ فَاصنَع ماشِئتَ . (1)

از مثل هاى پيامبران ، چيزى جز اين سخنِ مردم ، باقى نمانده است : «هرگاه شرم نكردى ، هر چه مى خواهى انجام بده» .

ص: 363


1- . الأمالى ، صدوق ، ص 412 ؛ الخصال ، ج 1 ، ص 20 ح 69 ؛ روضة الواعظين ، ص 504 .

معناى اين سخن ، آن است كه چنين شخصى مى تواند هر چه را بخواهد ، انجام دهد . ايشان همچنين در سخن ديگرى فرموده است :

إنَّ مِمّا أدرَكَ النّاسُ مِن كَلامِ النُّبُوَّةِ الاُولى : «إذا لَم تَستَحيِ فَاصنَع ماشِئتَ» .(1)

آنچه مردم از سخن انبياى نخستين فراگرفته اند ، اين است كه : «هرگاه شرم نكردى ، هر چه مى خواهى انجام بده» .

بر همين اساس ، على عليه السلام فرموده است :

إيّاكَ وَالقِحَةَ ، فَإِنَّها تَحدوكَ عَلى رُكوبِ القَبائِحِ وَالتَّهَجُّمِ عَلَى السَّيِّئاتِ .(2)

از بى شرمى بپرهيز ؛ زيرا تو را به ارتكاب زشتى ها و روى آوردن به بدى ها وا مى دارد .

و به همين جهت ، آن حضرت ، بدكارگى را از پيامدهاى بى حيايى مى داند :

فَعلُ السّوءِ مِن قِلَّةِ الحَياءِ .(3)

فعل بد ، از كم حيايى است .

2 . اگر حيا نباشد ، خوبى خواهد مُرد

در جاى خود گفتيم كه حيا ، عامل نيكى ها و زيبايى هاست(4) و آدمى به وسيله حيا به سوى كارهاى نيك ، برانگيخته مى شود . به همين جهت ، اگر حيا وجود نداشته باشد ، بساط خير

و زيبايى برچيده خواهد شد . به بيان ديگر ، «وا دارندگى به خوبى ها» از ويژگى هاى حياست . حال اگر حيا وجود نداشته باشد ، عامل وا دارنده به خوبى ها و ارزش ها وجود نخواهد داشت و لذا نيكى و خوبى رخت برخواهد بست . به همين جهت ، امام صادق عليه السلام فرموده است كه اگر كسى حيا نداشته باشد ، هيچ اميدى به خير او نيست(5) و امام على عليه السلام

ص: 364


1- . صحيح البخارى ، ج 8 ، ص 54 ، ح 144 ؛ سنن ابن ماجة ، ج 2 ، ص 1400 ، (ح 4183) ؛ تاريخ بغداد ، ج 2 ، ص 100 ؛ حلية الأولياء ، ج 4 ، ص 370 ؛ سنن أبى داوود ، ج 4 ، ص252 ، (ح 4797) .
2- . غررالحكم ودررالكلم ، ح 2718 .
3- . همان ، ح 1053 .
4- . ر .ك : بخش اوّل : «حيا ، بازدارنده يا وادارنده ؟»
5- . «ثلاث من كنّ فيه فلايرج خيره : من لم يستح من العيب ويخشى اللّه بالغيب ويرعو عند الشيب ؛ سه چيز است كه اگر در كسى باشد ، به خير او اميدى نيست : كسى كه از عيوب ، حيا نمى كند و در پنهانى از خدا نمى ترسد و در پيرى خودْ نگهدارى ندارد» . الكافى ، ج 8 ، ص 219 ، ح 271 ؛ روضة الواعظين ، ص 504 ؛ الأمالى ، صدوق ، ص 336

فرموده است :

مَن لا حَياءَ لَهُ فَلا خَيرَ فيهِ . (1)

هر كس حيا ندارد ، خيرى در او نيست .

وقتى كسى خيرى در او نباشد و اميدى هم به خير او نباشد ، خدا نيز با وى كارى نخواهد داشت . رسول خدا فرموده است : كسى كه حيا نداشته باشد ، براى خدا در او هيچ نيازى نيست(2) و اين ، به معناى هدايت ناپذيرى اوست . كسى كه حيا ندارد ، قابليت اصلاح را از دست داده است و اميدى به هدايت او نيست . به همين دليل ، برآورنده خواست خداوند نيست و خواسته خداوند ، چيزى جز هدايت پذيرى و تكامل انسان نيست . بر همين اساس ، امام على عليه السلام فرموده است :

ما أبعَدَ الصَّلاحَ مِن ذِي الشَّرِ الوَقاحِ .(3)

چه قدر صلاح از انسان شرورِ بى حيا دور است !

و در سخن ديگرى فرموده است :

أبعَدُ النّاسِ مِنَ الصَّلاحِ الكَذوبُ وذُو الوَجهِ الوَقاح .(4)

دورترينِ مردم از صلاح (درستى) ، شخص دروغگو و پررو و بى حياست .

انسان ، هر چه خطاكار باشد ، اگر حيا داشته باشد ، اميدى به نجات او هست ، هر چند منافق باشد . در روايتى از رسول خدا آمده است :

أرجو لِلمُنافِقِ مادامَ مُستَحيِيا .(5)

به منافق ، تا وقتى كه اهل حياست ، اميد دارم .

اين بدان معناست كه امكان اصلاح و بازگشت وى وجود دارد و لذا مى توان به او اميدوار بود . اين به ما كمك مى كند كه بدانيم براى اصلاح چه كسانى مى توان اميدوار بود . اگر در آزمون ها و مصاحبه ها و مراوده ها متوجّه شديم كه فردى بيشترين آلودگى را دارد ،

ص: 365


1- . غررالحكم ودررالكلم ، ح 8275 .
2- . الفردوس ، ج 3 ، ص 623 ح 5946 .
3- . غررالحكم ودررالكلم ، ح 9537 .
4- . همان ، ح 3334 .
5- . مكارم الأخلاق ، ابن ابى الدنيا ، ص 43 .

امّا همچنان اهل حيا و شرم است ، مى توان به او اميدوار بود ؛ امّا اگر به كسى برخورد كرديم كه حيا ندارد ، بايد دانست كه اميدى به اصلاح و هدايت او وجود ندارد . بنا بر اين ، به فرموده امام على عليه السلام ، براى افراد بى حيا ، مرگ ، بهتر از زندگى است .(1)

3 . بى حيايى و بدنامى

يكى ديگر از پيامدهاى بى حيايى ، بدنامى است . فرد بى حيا ، آوازه و اعتبار خود را از دست مى دهد و به انسانى بدنام و بى اعتبار ، تبديل مى شود . همان گونه كه قبلا گفتيم ، شخص بى حيا ، از اين كه چه مى گويد و يا چه درباره او مى گويند ، هيچ پروايى ندارد .

چنين فردى ارزشى براى خويش قائل نيست و از اين طريق ، خوش نامى را - كه مهم ترين سرمايه انسان است - از دست مى دهد . امام على عليه السلامفرموده است :

إيّاكَ وفِعلَ القَبيحِ ، فَإِنَّهُ يُقبِحُ ذِكرَكَ ويُكثِرُ وِزرَكَ . (2)

از كار زشت بپرهيز ؛ زيرا تو را بدنام كرده ، گناه تو را زياد مى كند .

4 . محروميت از لذّت عبادت

امام سجّاد عليه السلام ، يكى از علل كسلى (بى حالى) در هنگام نمازگزاردن و عبادت كردن را بى حيايى و كم حيايى مى داند .(3) شخص بى حيا ، به موازات فاصله اى كه از ارزش ها مى گيرد و به ضدّ ارزش ها آلوده مى شود ، از لذّت عبادت و معنويت نيز محروم مى گردد .

ص: 366


1- . «من لم يكن له سخاء ولا حياء ، فالموت خير له من الحياة ؛ كسى كه سخاوت و حيا ندارد ، مرگ براى او بهتر از زندگى است» . غررالحكم ودررالكلم ، ح 8969
2- . غررالحكم ودررالكلم ، ح 2631 .
3- . ر .ك : مصباح المتهجّد ، ص 588 ؛ إقبال الأعمال ، ج 1 ، ص 164 ؛ بحار الأنوار ، ج 98 ، ص 87 .

فهرست مطالب

فهرست مطالب

پيش گفتار··· 5

مقدّمه··· 7

بخش اوّل : كليات

فصل اوّل : تعريف··· 15

حيا در منظر لغت شناسان··· 16

جمع بندى··· 17

حيا از منظر علماى اخلاق··· 17

جمع بندى··· 21

حيا از منظر آيات و روايات··· 22

حضور ناظر محترم··· 24

فصل دوم : ماهيت حيا··· 31

مفاهيم اصلى حيا··· 31

1 . مهار كردن نفس··· 31

رابطه حيا و تقوا··· 33

حيا ، باز دارنده يا وا دارنده ؟··· 35

آيا كاركرد حيا محدود به قلمروى خاص است ؟··· 37

حيا و قدرت نفس··· 38

2 . فعل قبيح (نابه هنجار)··· 40

ص: 367

ملاك نابه هنجارى كارها··· 41

نقش ارزيابى افراد در نابه هنجارى كارها··· 43

ثبات و تغيّر در ناهنجارها··· 45

حيا ، فطرى يا فرهنگى ؟··· 47

3 . حضور و نظارت··· 51

درك نظارت··· 52

تكريم ناظر··· 55

حيا ، خودْتنظيمىِ بدون ترس و طمع··· 56

4 . شخص حيا كننده··· 59

فصل سوم : ناظرها و انواع نظارت··· 63

لايه هاى نظارت··· 63

1 . مردم··· 63

2 . خود··· 65

3 . حجّت هاى خداوند··· 68

4 . فرشتگان··· 74

5 . خداوند··· 78

نقش تصوير از خدا در شكل گيرى حيا··· 80

تنوّع نظارت ها··· 83

فصل چهارم : اقسام حيا··· 85

ملاك اوّل··· 85

ملاك دوم··· 86

ملاك سوم··· 87

ملاك چهارم··· 88

فصل پنجم : مراتب حيا··· 91

بحث اوّل··· 91

بحث دوم··· 95

ص: 368

فصل ششم : حيا و جنسيت··· 99

تفاوت حياى زن و مرد··· 99

تحوّل حيا در زنان··· 102

بخش دوم : قلمرو حيا

فصل اوّل : حيا و خلوت··· 109

تعريف خلوت··· 109

معناى اوّل خلوت··· 109

معناى دوم خلوت··· 110

معناى سوم خلوت··· 111

اقسام خلوت··· 112

آسيب شناسى خلوت··· 114

مصون سازى خلوت··· 125

در محضر «خود» بودن··· 127

در محضر حجّت هاى الهى··· 130

در محضر فرشتگان··· 132

در محضر خدا··· 134

خلوت با خدا··· 145

فصل دوم : حيا و گم نامى··· 147

شهرنشينى و گم نامى··· 148

مهاجرت و گم نامى··· 153

مسافرت و گم نامى··· 155

آسيب شناسى گم نامى (ناشناختگى)··· 157

ملاك گم نامى و شناخته شدگى··· 158

مصون سازى گم نامى··· 159

مؤلّفه هاى شهر دينى··· 160

ص: 369

- مساجد و اجتماعات مذهبى··· 160

- همسايه ها··· 166

- پيمان برادرى··· 168

- آشنا براى نظارت هاى نامحسوس··· 169

فصل سوم : حيا و پوشش··· 171

جامه دين··· 173

جامه شخصيت و رفتار··· 174

جامه تن··· 179

پوشيده هاى برهنه··· 185

پوشيدگى و مصونيت··· 188

پوشش دوم و انواع آن··· 188

فصل چهارم : حيا و خانواده··· 191

حيا ، از خواستگارى تا آغاز زندگى مشترك··· 191

- شرم خواستگارى··· 191

- شرم عروسى··· 193

- شرم باردارى··· 198

حيا در روابط همسران··· 199

ويژگى هاى الگوى حيا··· 201

1 . شرم همسرى··· 201

2 . شرم در رفتار و گفتار··· 202

3 . شرم اشتباه··· 202

4 . شرم درخواست··· 203

5 . شرم خلوت زناشويى··· 204

6 . شرم در روابط با ديگران··· 208

7 . شرم در اختلاف··· 209

8 . شرم بازگشت··· 210

ص: 370

روابط اعضاى خانواده با يكديگر··· 212

ارتباط خانواده با ديگران··· 217

- رابطه با چه كسانى برقرار مى شود ؟··· 217

- رابطه به چه شكلى برقرار مى شود ؟··· 218

فصل پنجم : حيا و جامعه··· 219

حيا ، مبناى ارتباط سالم و پايدار··· 219

حيا و بُعد شنيدارى جامعه··· 222

- شرم گفتارى··· 222

- شرم شنيدارى··· 225

تفاوت فرهنگ ها در تعريف نابه هنجارى شنيدارى··· 227

حيا و بُعد ديدارى جامعه··· 228

مسئوليت مردان··· 238

حيا و پرده پوشى··· 244

حيا و پاكى خلوت شهر··· 246

حيا و رعايت حقوق همسايگى··· 247

حيا و كمك به نيازمندان جامعه··· 248

فصل ششم : حيا و رسانه··· 249

حياى پيام··· 249

پيام حيا··· 254

فصل هفتم : حيا و مديريت··· 257

حياى مدير و مديريت باحيا··· 257

الف) پرده درى نكردن··· 258

ب) پرده پوشى كردن··· 259

ج) تغافل نمودن··· 260

د) احساس مسئوليت كردن··· 261

ه ) ساده زيست بودن··· 262

ص: 371

و) فسادزدايى از قدرت··· 262

حياى كارگزاران و كارمندان··· 265

فصل هشتم : حيا و معمارى··· 269

فرهنگ و معمارى··· 269

معمارى ايرانى··· 276

بخش سوم : كم رويى

فصل اوّل : ماهيت كم رويى··· 281

كم رويى چيست ؟··· 281

تميز كم رويى از حيا··· 282

مفاهيم اصلى كم رويى··· 283

1 . فعل نيك··· 283

نقش ارزيابى در كم رويى (انحراف حيا)··· 285

2 . فرد كم رو··· 286

3 . حضور و نظارت··· 286

4 . بازدارى و خوددارى··· 289

فصل دوم : ريشه هاى كم رويى··· 291

1 . جهل··· 291

2 . ناتوانى··· 292

مراد از ناتوانى چيست ؟··· 294

فصل سوم : نمودهاى ناتوانى··· 295

1 . ناتوانى عريان··· 296

2 . ناتوانى پنهان··· 306

فصل چهارم : كم رويى ؛ پيامدها و راه درمان··· 327

پيامدهاى كم رويى··· 327

درمان كم رويى··· 328

ص: 372

بخش چهارم : بى حيايى

فصل اوّل : ماهيت بى حيايى··· 333

تعريف بى حيايى··· 333

مفاهيم اصلى بى حيايى··· 334

1 . شخص بى حيا··· 334

2 . فعل قبيح··· 337

3 . حضور و نظارت··· 338

4 . بازدارى··· 339

حيا ، كم رويى و بى شرمى ؛ تفاوت ها و شباهت ها··· 339

فصل دوم : ويژگى هاى بى حيايى··· 341

1 . متأثّر نشدن··· 341

2 . گستاخى و بى باكى··· 342

3 . راضى بودن··· 342

4 . خرسند بودن··· 343

5 . خنديدن··· 344

6 . لذّت بردن··· 344

7 . كوچك شمردن خطا··· 345

8 . تجاهُر (عَلَنى سازى)··· 345

9 . افتخار كردن··· 347

10 . بشارت دادن به خطا··· 348

11 . اصرار بر گناه و تكرار آن··· 348

فصل سوم : عوامل بى حيايى··· 351

1 . جهل··· 351

2 . تكرار··· 352

3 . شكسته شدن حرمت··· 358

4 . شُرب خَمر··· 359

5 . ولادت ناپاك··· 361

ص: 373

فصل چهارم : پيامدهاى بى حيايى··· 363

1 . اگر حيا نباشد ، همه كارى جايز است··· 363

2 . اگر حيا نباشد ، خوبى خواهد مُرد··· 364

3 . بى حيايى و بدنامى··· 366

4 . محروميت از لذّت عبادت··· 366

منابع و مآخذ··· 367

ص: 374

ص: 375

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109