ترجمه من لا يحضره الفقيه - (حج)

مشخصات كتاب

سرشناسه : ابن بابویه محمد بن علی 311 381ق. عنوان قراردادی : من لایحضره الفقیه.فارسی - عربی عنوان و نام پديدآور : ترجمه و متن کتاب من لا یحضره الفقیه تالیف شیخ صدوق - ابن بابویه ابی جعفرمحمدبن علی بن الحسین قمی مترجم محمدجواد غفاری. مشخصات نشر : تهران دارالکتب الاسلامیه 1385. مشخصات ظاهری : 6 ج. شابک : دوره 964-440-352-5 ؛ 400000 ریال (دوره، چاپ دوم) ؛ ج. 1 964-440-346-0 : ؛ ج. 2 964-440-347-9 ؛ ج. 3 964-440-348-7 ؛ ج. 4 964-440-349-5 : ؛ ج. 5 964-440-350-9 ؛ ج. 6 964-440-351-7 وضعیت فهرست نویسی : فاپا يادداشت : فارسی - عربی. يادداشت : مترجم جلد دوم و سوم صدر بلاغی و مترجم جلد چهارم و پنجم و ششم علی اکبر غفاری است. يادداشت : چاپ قبلی: نشر صدوق، 1377. يادداشت : ج. 1، 2، 5 و 6 (چاپ دوم: 1387). يادداشت : عنوان روی جلد: متن و ترجمه کتاب من لا یحضره الفقیه. يادداشت : عنوان عطف: من لا یحضره الفقیه. عنوان روی جلد : متن و ترجمه کتاب من لا یحضره الفقیه. عنوان عطف : من لا یحضره الفقیه. موضوع : احادیث شیعه -- قرن 4ق شناسه افزوده : غفاری محمدجواد، مترجم شناسه افزوده : بلاغی صدرالدین 1290-، مترجم شناسه افزوده : غفاری علی اکبر، 1303 1383. ، مترجم رده بندی کنگره : BP129 /‮الف 2م8041 1385 رده بندی دیویی : 297/212 شماره کتابشناسی ملی : م85-21093

جلد سوم

[كتاب حج

اشاره

بسمه تعالى تشكّر و اعتذار خداوند را سپاس ميگويم كه بر اين حقير منّت نهاد تا بر اتمام اين كتاب شريف

كه به علّت كسالت مدّتى به تعويق افتاده بود موفّق شوم. و از خواننده محترم براى اين تأخير پوزش ميطلبم.

همچنين شايسته است از همكارى دوست ديرينه دانشمند محترم جناب آقاى بلاغى زيد عزّه كه استمداد حقير را اجابت فرموده و بخشهاى زكات، صوم حجّ، وصيّت و ارث و مواعظ را ترجمه نمودند سپاسگزارى كرده، مزيد توفيق معظم له را از درگاه احديّت خواهانم، و للَّه درّه و على اللَّه برّه.

قابل ذكر اينكه توضيحاتى كه به عنوان شرح بعضا ذيل احاديث آمده از اينجانب است.

على اكبر غفّارى ترجمه من لا يحضره الفقيه، ص: 4

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ*

باب علل و أسرار حج

(1) شيخ (صدوق) نويسنده اين كتاب- رحمه اللَّه- گويد: من اين بخش از علل و أسرار حجّ را كه از پيمبر صلّى اللَّه عليه و آله و أئمه عليهم السلام در اين كتاب نقل مى كنم، اسناد و مدارك آن را در كتاب خود «جامع علل الحجّ» ذكر كرده ام.

(2) 2109- پيغمبر صلّى اللَّه عليه و آله فرمود: كعبه را از آن روز كعبه ناميده اند كه در ميانگين دنيا جاى دارد.- يعنى وسط سطح زمين قرار دارد- مترجم گويد: «در اينجا لازم است يادآور شويم كه اين بيان پيغمبر (ص) از معجزات علمى آن حضرت است. و راز اين اعجاز همچنان مكتوم بوده است تا آنگاه كه دانشمندى از سرزمين مصر بنام «دكتر كمال الدّين حسين» در مصاحبه مطبوعاتى خود كه در قاهره انتشار يافته، و در شماره 32898 سال 103 روزنامه الاهرام، مورخ 5/ 1/ 1977 بچاپ رسيده- پرده از اين راز برداشته است:

دكتر نامبرده در اين مصاحبه ميگويد: من بموضوعى شبيه به نظريّه اى جغرافيائى دست يافته ام و خلاصه اين

نظريّه چنين است كه: مكّه مكرّمه در مركز بخش خشكى كره زمين واقع شده است.

اين دانشمند در حالى كه بساختن قبله نمائى ارزان قيمت سرگرم بوده، و بهمين ترجمه من لا يحضره الفقيه، ص: 5

منظور نقشه اى را براى محاسبه ابعاد شهرهاى جهان نسبت بمكّه مكرّمه ترسيم ميكرده، ناگهان بر صفحه نقشه خود مشاهده ميكند كه اين شهر در مركز جهان و در قلب كره زمين قرار گرفته است. و با توجّه به اين واقعيت متوجّه مى شود كه چرا خداى تعالى اين شهر را بعنوان مقرّ خانه خود برگزيده، و پايگاه رسالت آسمانى خود قرار داده است».

(1) 2110- و روايت شده است كه كعبه را از آنرو به اين نام خوانده اند كه شكل آن مربّع است، و كعبه از آنرو مربّع شده است كه محاذى بيت المعمور است، و آن بيت مربّع است، و آن بدين سبب مربّع شده است كه محاذى عرش است، و عرش مربّع است، و آن بدين جهت مربّع شده است كه آن كلمات كه اسلام روى آن بنا شده چهار است، و آن چهار كلمه عبارتست از:

سبحان اللَّه، و الحمد للَّه، و لا اله الّا اللَّه، و اللَّه اكبر.

(2) 2111- و كعبه «بيت اللَّه الحرام»

ناميده شده است. زيرا كه داخل شدن به آن بر مشركين حرام شده است.

(3) 2112- و كعبه «بيت عتيق» ناميده شده است، زيرا كه اين خانه از غرق شدن (در طوفان نوح) آزاد شده است.

(4) 2113- و روايت شده است كه آن خانه را از آنرو «عتيق» ناميده اند كه آن خانه اى است كه از تسلّط مردم و استيلاء جبّاران آزاد است، و هيچ جهانگشائى ترجمه من لا يحضره

الفقيه، ص: 6

بتملّك آن نائل نشده است.

شرح: «مراد آنست كه خانه خدا و مسجد الحرام از آن همه يكتا پرستان است، و هيچ كس از مسلمين نيز حقوقش نسبت بدان از ديگرى كمتر نيست «سَواءً الْعاكِفُ فِيهِ وَ الْبادِ» يعنى حقّ اهل حرم با غير اهل حرم در آن يكسان است».

(1) 2114- و سرّ اينكه محلّ بيت در ميانگين زمين وضع شده اينست كه آنجا همان محلّى است كه زمين از زير آن گسترده شده، و نيز براى اينست كه فرض به نسبت اهل مشرق و مغرب (ساكنين ربع مسكون) در اين باره يكسان باشد تا از اطراف عالم، شرق و غرب دورى و بعدش بيك نسبت باشد.

و حجر الاسود را از آنرو ميبوسند و دست بر آن مى سايند كه پايدارى آنان را نسبت به پيمانى كه در ميثاق از ايشان گرفته شده به پيشگاه خداى عزّ و جلّ معروض دارد.

و حكمت آنكه خداى عزّ و جلّ حجر الأسود را در ركن مخصوص آن كه اكنون هست قرار داده، و در غير آن ركن نگذاشته اينست كه خداى تبارك و تعالى ميثاقى را كه از مردم گرفته آن را در همين مكان اخذ كرده است.

(و بنا بر اين در اين مكان تجديد عهد مى كنند). و سنّت بر اين جريان يافته است كه بهنگام آغاز سعى تكبير بگويند و روى خود را از طرف صفا به ركنى كه حجر الأسود در آن نهاده شده متوجّه سازند، زيرا آدم عليه السّلام چون از صفا نظر كرد و

ترجمه من لا يحضره الفقيه، ص: 7

ديد كه حجر الأسود در ركن نهاده شده، خداى عزّ و جلّ را تكبير گفت

و تهليل و تمجيد كرد.

و علّت اينكه ميثاق در حجر قرار داده شده است اينست كه خداوند عزّ و جلّ چون براى ربوبيّت خود و نبوت محمّد (صلّى اللَّه عليه و آله) و وصايت على (عليه السّلام) ميثاق بگرفت، فرشتگان سخت بهراس افتادند، و اركان وجودشان بلرزه درآمد، و نخستين موجودى كه در اين باره به اقرار بشتافت همان حجر بود، پس بهمين جهت خداى عزّ و جلّ آن را برگزيد، و ميثاق را بر دهان او نهاد، و آن بروز رستاخيز در حالتى مى آيد كه زبانى گويا و چشمى بينا دارد، و در باره كسى كه در آن مكان با او ديدار كرده و ميثاق را محفوظ داشته است شهادت مى دهد.

و امّا علّت اينكه حجر الاسود را از بهشت بيرون بردند اين است كه آدم عليه السّلام با ديدن آن سنگ عهد و ميثاقى را كه فراموش كرده است بياد آورد.

و حكمت اينكه حرم بهمين مقدار كه اكنون مقرّر است تعيين شد، چنان كه نه كمتر از اين بود و نه بيشتر، اينست كه خداى تبارك و تعالى قطعه ياقوت سرخ فامى را بر آدم عليه السّلام فرود آورد، پس آدم آن را در موضع بيت قرار داد، و همچنان پيرامون آن طواف همى كرد، و شعاع انوار آن ياقوت تا محلّ «أعلام»- يعنى علامتهاى حرم-

ترجمه من لا يحضره الفقيه، ص: 8

گسترش مى يافت، پس أعلام را بنشان روشنى آن ساختند، و از آن پس خداى عزّ و جلّ آن موضع را همگى حرم ساخت.

و امّا حكمت استلام حجر و دست سودن بر آن اينست كه ميثاقهاى خلايق درون آن قرار دارد، و اين سنگ در

آغاز از شير سفيدتر بود، پس در اثر گناهان بنى آدم بسياهى گرائيد و اگر تماسّ پليديهاى جاهليّت با آن سنگ نمى بود هيچ دردمندى با آن تماسّ حاصل نمى كرد مگر آنكه شفا مى يافت.

شرح: «تمامى آنچه پس از خبر 2114 تا اينجا ذكر شد اخباريست كه مؤلّف در عيون و علل و امالى آورده است».

(1) 2115- و حطيم را از آنرو حطيم ناميده اند كه مردم در كنار آن تزاحم مى كنند، و شانه بر شانه هم مى سايند.

شرح: «اين مطلب را مصنّف در همين مجلّد از حديث معاوية بن عمّار از امام صادق عليه السّلام روايت كرده است».

و مردمان را رسم اين شد كه حجر الاسود و ركن يمانى را استلام همى كردند و آن دور كن ديگر را استلام نمى كردند، زيرا حجر الأسود و ركن يمانى در سمت راست عرش جاى دارند، و همانا كه خداى عزّ و جلّ فرموده است تا آنچه در جانب راست عرش او

ترجمه من لا يحضره الفقيه، ص: 9

واقع شده است استلام شود.

(1) 2116- و همانا كه مقام ابراهيم عليه السّلام از آن جهت در سمت چپ آن يعنى (حجر الأسود) قرار گرفته است كه ابراهيم عليه السّلام در عرصه رستاخيز داراى مقامى است، و محمّد صلّى اللَّه عليه و آله نيز مقامى خاصّ دارد پس مقام محمد صلّى اللَّه عليه و آله در سمت راست عرش پروردگار ما عزّ و جلّ، و مقام ابراهيم عليه السّلام در سمت چپ عرش او است، پس مقام ابراهيم در همان جاست كه در قيامت نسبت به عرش است، و عرش پروردگار ما در پيش رو مردم است نه پشت سر ايشان.

و ركن شامى در

زمستان و تابستان و شب و روز متحرّك است، زيرا كه باد در زير آن ركن محبوس است.

شرح: «بعيد نيست مراد پرده و جامه آن ركن باشد چنان كه ديده مى شود نه اصل ركن».

و همانا كه «بيت» از آنرو در ارتفاع واقع شده- چنان كه با نردبان از آن بالا ميروند- كه چون حجّاج كعبه را ويران كرد مردم خاك آن را پراكنده ساختند، و آنگاه كه خواستند آن را بازسازى كنند، مارى بطرف ايشان بيرون آمد، و مردم را از آن كار بازداشت، و چون اين خبر را بحجّاج بردند، وى على بن الحسين عليهما السّلام را از

ترجمه من لا يحضره الفقيه، ص: 10

راز اين كار باز پرسيد، امام او را گفت: مردم را بفرماى كه هيچ يك از ايشان چيزى را كه از بيت برگرفته است نزد خود نگاه ندارد و بازگرداند، آنگاه چون ديوارهاى بيت بالا آمد، فرمان داد تا خاك بياوردند و آن را در جوف كعبه ريختند و از اين رو بيت مرتفع شد، چنان كه بوسيله پلّكان بر آن صعود مى كنند.

و مردم را عادت بر اين شد كه از بيرون «حجر» طواف ميكردند و در داخل آن طواف بجا نمى آوردند، زيرا كه مادر اسماعيل در حجر مدفون شده، و قبر او هم اكنون در داخل حجر است، پس طواف را بدين گونه انجام مى دادند تا قبر او پايمال نشود.

(1) 2117- و روايت شده است كه قبور بعضى از پيمبران عليهم السّلام در درون حجر است.

شرح: «اين موضوع را كلينى در كافى در ذيل خبرى از معاوية بن عمّار از امام صادق عليه السّلام روايت كرده است».

و چيزى از بيت

حتّى باندازه سر و ريزه ناخن كه آن را جدا مى كنند در داخل حجر نيست.

شرح: «اين موضوع نيز جزئى از خبر معاوية بن عمّار است».

(2) 2118- و «كعبه» را بكّه ناميده اند، زيرا كه مردم در آنجا با دستهاشان بر يك ديگر فشار مى آورند.

(3) 2119- و روايتى هم شده است كه وجه تسميه كعبه به «بكّه» گريه مردم ترجمه من لا يحضره الفقيه، ص: 11

پيرامون آن و در داخل آنست.

و بكّه نام محلّ بيت است، و نام خود قريه «مكّه» است.

شرح: اين مطلب را مؤلّف- رحمه اللَّه- در كتاب علل الشرائع با سند از عبد اللَّه بن سنان از امام صادق عليه السّلام نقل كرده است، ولى بايد متوجّه بود كه بكّه از «بكّ يبكّ» كه در اصل «بكك» بوده است ميباشد و مضاعف است، و بكاء از «بكى يبكى» كه ناقص يائى است، بنا بر اين يا بايد بگوئيم لام الفعل را قلب به كاف كرده اند مانند امليت و امللت، ولى اين توجيه از ناچارى است بلكه معلوم نيست كه امام چه فرموده و راوى چه نقل كرده و بنظر ميرسد كه حضرت فرموده است «لبكّ النّاس حوله»

و نسخه ها تصحيف شده و راوى لبكاء الناس قراءت كرده باشد، و يا اينكه راوى از بكّ بكاء فهميده، و معنى «بكّ» فشار آوردن و ازدحام است».

و علّت عدم استحباب تقديم هدى و قربانى بكعبه اينست كه چون هدى و قربانى بدست پرده داران كعبه مى افتد، و بدست مسكينان نمى رسد، و كعبه چيزى نميخورد و نمى آشامد، و آنچه كه بهدى آن اختصاص دهند متعلّق بزائران آنست، و روايت شده است كه از فراز حجر ندا ميدهند كه: ألا هر

كس كه زاد و توشه اش پايان يافته و نفقه اش تمام شده و براه سفر درمانده است مى بايد حاضر شود تا حاجتش روا و نيازش پرداخته گردد.

شرح: «كلينى در كتاب حجّ كافى (باب ما يهدى الى الكعبة) با سند از علىّ ابن جعفر از برادرش موسى بن جعفر عليهما السّلام روايت كرده است كه گفت: از او در باره كسى كه كنيزش را هديّه كعبه كرده است سؤال كردم و پرسيدم كه تكليف او چيست و چه بايد انجام دهد؟ امام فرمود: شخصى كه كنيزش را هديّه كعبه كرده بود

ترجمه من لا يحضره الفقيه، ص: 12

نزد پدرم آمد و در اين باره سؤال كرد، پدرم گفت: آن كنيز را قيمت كن يا بفروش و بهايش را نگهدار، آنگاه كسى را بفرماى تا بر فراز حجر ندا در دهد كه: ألا هر كس كه هزينه سفرش براى مخارجش نارسا است يا در راه سفر درمانده شده، يا طعامش تمام شده نزد فلان كس آيد، و آن منادى را بگو كه به ترتيب اوّل به اوّل و بحسب نوبت و بنسبت نياز از آن وجوه بايشان بدهد، تا ثمن كنيز پايان يابد. و در كتاب علل و قرب الاسناد نزديك بهمين معنى آمده است، و اخبارى ديگر بهمين مضمون در كافى در باب يا يهدى الى الكعبه ذكر شده.

و در كتاب علل از ابن الوليد از صفّار از ابراهيم بن هاشم از عبد اللَّه بن مغيره از سكونى از جعفر بن محمّد از پدرش از على عليه السّلام آمده است كه فرمود: اگر مرا دو رودخانه مى بود كه زر و سيم بجاى آب از آن دو روان ميشد،

چيزى هديّه كعبه نمى كردم، زيرا كه آن هديّه بدست حاجبان مى افتد و بمسكينان نمى رسد. و شهيد عليه الرّحمه اين حكم را تعميم داده و ساير مشاهد مشرّفه را مشمول اين كلام دانسته».

(1) 2120- و همانا علّت آنكه قريش كعبه را (با آنكه بآن معتقد بودند) خراب كردند اين بوده است كه سيل از فراز كوهستانهاى مكّه بسوى ايشان روان ميشده و بدرون كعبه داخل ميگشته چندان كه در اثر هجوم سيل، كعبه شكست برداشته بوده است.

شرح: «غرض آنست كه قريش از سر عمد و سوء نيّت آن را ويران نساخته اند، بلكه كعبه بعلّت هجوم سيل شكست برداشته و شكافته شده بود، و بهمين جهت آن را ويران كرده اند و از نو بنياد نهاده اند».

(2) 2121- و امام صادق عليه السّلام را از معنى قول خداى عزّ و جلّ «سَواءً الْعاكِفُ فِيهِ وَ الْبادِ» باز پرسيدند، فرمود: سزاوار نبود كه براى خانه هاى مكّه درهائى ترجمه من لا يحضره الفقيه، ص: 13

بسازند، زيرا كه حاجيان حقّ داشتند با ساكنين مكّه در خانه هاشان در صحن خانه منزل بگزينند، تا آنگاه كه مناسك خود را بجاى آورند، و نخستين كسى كه براى خانه هاى مكّه درهائى قرار داد معاويه بود.

و اقامت در مكّه مكروهست، زيرا رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله را از آن شهر بيرون كردند، و كسى كه در آنجا اقامت كند سنگدل شود، چندان كه در آن شهر همان كار كند كه در غير آن همى كند.

و آب زمزم از آنرو ناگوار شده است كه بر آبهاى ديگر سركشى كرد و ستم روا داشت و از اين رو خداوند عزّ و جلّ چشمه و رگه اى از صبر

(آب تلخ) را بسوى آن روان ساخت.

و علّت اينكه آب زمزم گاهگاهى گوارا مى شود اينست كه چشمه اى از زير حجر بسوى آن روان مى شود، پس هر زمان كه آب آن چشمه غالب شود آب زمزم گوارا مى گردد.

و صفا را از آنرو صفا ناميده اند كه آدم عليه السّلام كه مصطفى و برگزيده بود بر آنجا فرود آمد، و از اين رو نامى از نام آدم عليه السّلام را براى آن كوه انتخاب كردند،

ترجمه من لا يحضره الفقيه، ص: 14

و اين مضمون قول خداى عزّ و جلّ است كه «إِنَّ اللَّهَ اصْطَفى آدَمَ وَ نُوحاً» خدا آدم و نوح را «اصطفاء» كرد يعنى ايشان را برگزيد.

و حوّا بر كوه مروه فرود آمد، و از اين رو آن را مروه ناميدند زيرا كه آن «مرأة» بر آن فرود آمده است، و از اين جهت نامى از نام مرأة را براى آن برگزيدند.

شرح: «اين مطلب را كلينى در كافى با سندى ضعيف از امام نقل كرده است، و بايد دانست كه در لغت «صفا» بمعنى سنگ سخت است و كوه صفا نيز سنگش بسيار سخت است. و نيز مروه سنگ سخت برّاق است، و در حقيقت وصف است نه اسم، و اين گونه روايات سند قابل اعتبارى ندارد و متضمّن حكمى از احكام هم نيست تا نقلش موجب اضلال باشد».

(1) 2122- و مسجد الحرام بعلّت كعبه محترم شد، و سرزمين حرم بعلّت مسجد احترام يافت، و احرام بعلّت حرم واجب گشت.

(2) 2123- و همانا خداى تبارك و تعالى كعبه را قبله أهل مسجد كرد، و مسجد را قبله اهل حرم ساخت، و حرم را قبله اهل دنيا قرار داد.

و

حكمت قرار دادن «تلبيه» (چهار لبيك واجب) اينست كه خداى عزّ و جلّ چون ابراهيم عليه السّلام را گفت كه: مردم را بحجّ فراخوان تا با پاى پياده (و سوار بر اشتران) بسوى تو فراز آيند، پس ابراهيم عليه السّلام ندا در داد تا طوائف حاجيان لبّيك گويان او را اجابت كردند.

ترجمه من لا يحضره الفقيه، ص: 15

(1) 2124- و در روايت ابو الحسين اسدى- رضى اللَّه عنه- از سهل بن زياد از جعفر بن عثمان دارمى از سليمان بن جعفر آمده است كه گفت: ابو الحسن عليه السّلام را از تلبيه و علّت آن پرسيدم فرمود: همانا مردم چون محرم شوند خداى عزّ و جلّ ايشان را ندا ميدهد كه «اى غلامان من، و اى كنيزان من هر آينه من پيكر شما را بر دوزخ حرام كردم همان گونه كه شما براى من محرم شديد؛ و بنا بر اين لبّيك گفتن ايشان اجابت و پاسخ ندائى است كه از سوى خداوند متوجّه ايشان شده است».

و علّت اينكه «سعى» را ميان صفا و مروه قرار داده اند اينست كه شيطان در آن وادى بر ابراهيم عليه السّلام نمايان شد، پس ابراهيم عليه السّلام بحالى كه با شياطين در جنگ بود بسعى پرداخت و در پوئيدن راه شتاب گرفت.

شرح: «ظاهرا مراد از سعى دويدن از مناره معيّنى كه در وسط مسعى است تا مناره ديگر ميباشد».

و علّت اينكه «مسعى»- يعنى محلّ سعى- نزد خداى عزّ و جلّ محبوبترين قطعه زمين شده اينست كه هر جبّار گردنكشى در آنجا خوار و زبون مى شود.

(2) 2125- و وجه تسميه روز «ترويه» اينست كه در سرزمين عرفات آبى وجود نداشته، و

طوائف حاجيان براى سيراب ساختن خود از مكّه آب برميداشته اند، و با

ترجمه من لا يحضره الفقيه، ص: 16

يك ديگر ميگفته اند:

«تروّيتم تروّيتم»

بهمين مناسبت آن روز

«يوم الترويه»

ناميده شده است، و وجه تسميه «عرفه» اينست كه جبرئيل عليه السّلام در آنجا به ابراهيم عليه السّلام گفت: بگناه و نارسائى خود اعتراف كن، و مناسك خود را بشناس، و از اين رو آن مكان را عرفه نام كرده اند.

شرح: «ظاهرا لفظ «عرفه» در اينجا تصحيف «عرفات» باشد چنان كه در كافى و علل ذكر شده است».

و وجه تسميه «مشعر» به «مزدلفه» اينست كه جبرئيل عليه السّلام در عرفات به ابراهيم عليه السّلام گفت:

«يا ابراهيم ازدلف الى المشعر الحرام»

يعنى اى ابراهيم گام فرا نه و بمشعر الحرام نزديك شو؛ و بهمين مناسبت آن سرزمين را

«مزدلفه»

ناميده اند.

و وجه تسميه مزدلفه به «جمع» اينست كه در آن سرزمين نماز مغرب و عشاء را با يك اذان و دو اقامه جمع مى كنند.

(1) 2126- و وجه تسميه «منى» اينست كه جبرئيل عليه السّلام بنزد ابراهيم عليه السّلام آمد و او را گفت: تمنّا كن و آرزوى خود را از خدا بخواه اى ابراهيم، و در آغاز اين سرزمين «منى» ناميده ميشد، پس مردم آن را منى ناميدند.

ترجمه من لا يحضره الفقيه، ص: 17

(1) 2127- و روايت شده است كه وجه تسميه آن به منى اينست كه ابراهيم عليه السّلام در آنجا تمنّا كرد كه خدا قوچى را بجاى پسرش قرار دهد و او را برسم فديه آن پسر به ذبح آن فرمان دهد.

شرح: «اگر اين خبر درست باشد بايد گفت: پس آزمايشى در كار نبوده و حال آنكه قرآن ميفرمايد: إِنَّ هذا لَهُوَ الْبَلاءُ الْمُبِينُ».

(2) 2128-

و وجه تسميه «خيف» اينست كه آن از درّه مرتفع است و هر جايى كه از درّه مرتفع باشد خيف ناميده مى شود.

(3) 2129- و حكمت اينكه مشعر را موقف قرار دادند، و حرم را موقف نساختند اينست كه كعبه خانه خدا، و حرم حجاب و محلّ پرده دارى آن و مشعر در آنست، از اين رو چون زائران آهنگ خانه خدا كنند ايشان را بر در خانه متوقّف ميسازد، كه همچنان زارى كنند تا اذن دخول به ايشان بخشد، سپس ايشان را در حجاب دوّم كه همان مزدلفه است متوقّف مى كند، تا چون بطول مدّت تضرّع و زاريشان مى نگرد، ايشان را فرمان ميدهد تا قربانيهاى خود را تقديم كنند. پس چون قربانيها را گذراندند، و گرد و غبار و آلودگيهاى زمان سفر را از خود بيفشاندند، و خويش را از لوث گناهانى كه از فيض حضور او محروم و محجوب ساخته بود، پاك و پاكيزه ساختند، ايشان را فرمان همى دهد تا در آن حال پاكى و پاكيزگى بزيارت او نائل شوند.

ترجمه من لا يحضره الفقيه، ص: 18

و علّت اينكه روزه داشتن در ايّام تشريق (سه روز بعد از عيد قربان) مكروه شده اينست كه گروه حاجّ زائرين خداى عزّ و جلّ هستند، و بهمين جهت در ضيافت او بسر ميبرند، و براى ميهمان شايسته نيست كه نزد كسى كه بزيارت او آمده و در ضيافت او قرار گرفته است روزه بدارد.

(1) 2130- و روايت شده است كه ايّام تشريق ايّام خوردن و نوشيدن و كام گرفتن است.

و مثل گرفتن پرده كعبه و آويختن بآن بمانند آنست كه ميان دو كس جنايتى رخ داده باشد پس

مرتكب آن جنايت بدامان غريم خود درآويزد، و در برابر او تذلّل و تضرّع نمايد، به اين اميد كه او گناهش را ببخشد و او را بيامرزد.

و علّت اينكه انجام دهنده حجّ از وقت ستردن موى سرش تا چهار ماه گناهى در نامه عملش نوشته نمى شود اينست كه خداى عزّ و جلّ چهار ماه حرام را براى مشركين مباح ساخته، و در ظرف اين چهار ماه ايشان را از تعرّض مصون داشته است آنجا كه ميفرمايد: «فَسِيحُوا فِي الْأَرْضِ أَرْبَعَةَ أَشْهُرٍ» (يعنى بمدّت چهار ماه در زمين سياحت كنيد) پس بر همين اساس و بمقتضاى همين قياس براى كسى از مؤمنين كه حجّ بجاى آورد ارتكاب گناهان در چهار ماه را بخشيده است.

شرح: «اين مطلب مضمون روايتى است كه در كافى روايت شده است و مراد

ترجمه من لا يحضره الفقيه، ص: 19

آنست كه همچنان كه براى مشركين چهار ماه مهلت و آزادى داده شده است براى حاجيان نيز تفضلى فرموده و لغزش هاى آنان را اغماض و چشم پوشى بنمايد».

(1) 2131- و همانا كه «احتباء» يعنى روى پا نشستن و زانوها را در بغل گرفتن و باصطلاح عاميانه «چمباتمه زدن» در مسجد الحرام بمنظور احترام و تعظيم كعبه مكروه است.

شرح: «در بعضى نسخه هاى كتاب «احتذاء» بجاى «احتباء» است. و معنى آن پوشيدن كفش است. مراد آنست كه پوشيدن كفش و يا وارد شدن بمسجد الحرام با كفش مكروه، ولى در كتاب كافى از عبد اللَّه بن سنان از امام صادق عليه السّلام روايتى است كه ميفرمايد:

«لا ينبغى لأحد أن يحتبى قبالة الكعبة»

(براى احدى روا نيست كه در برابر كعبه احتباء كند) و از اين جهت كه

لفظ «احتباء» بصحّت نزديكتر بود آن را در متن كتاب آورديم، و بعض دانشمندان گفته اند علّت كراهت روبرو شدن عورت شخص است با كعبه بخصوص زمانى كه زير جامه نپوشيده باشد».

(2) 2132- و وجه تسميه «حجّ اكبر» آنست كه اين حج در سالى انجام شد كه مسلمين و مشركين در آن سال حجّ بجاى آوردند، و پس از آن مشركين حجّ نگذاشته اند.

شرح: «پس از هجرت هيچ سال جز سال پس از فتح و نزول براءه مسلمانان با مشركين حجّ نكردند و بنظر ميرسد كه خبر نقل بمعنى شده بدون دقت و مراد آنست كه روز عيد قربان مشركين كه قائل بكبيسه بودند با عيد قربان مسلمين يكى بود يعنى در يك روز واقع شده بود و آن روز نحر است».

(3) 2133- و علّت اينكه تكبير در منى به دنبال پانزده نماز، و در شهرها بدنبال ترجمه من لا يحضره الفقيه، ص: 20

ده نماز مقرر شده آنست كه چون مردمان كوچ اوّل را انجام دهند، اهل شهرها از گفتن تكبير خوددارى كنند و اهل منى تا هر زمان كه در منى باشند تا كوچ آخر تكبير مى گويند.

شرح: «مطابق روايتى كه كلينى در كافى آورده است تكبيرات عبارتست از

«اللَّه اكبر اللَّه اكبر، لا اله الّا اللَّه و اللَّه اكبر، اللَّه و للَّه الحمد، اللَّه أكبر على ما هدانا، اللَّه اكبر على ما رزقنا مِنْ بَهِيمَةِ الْأَنْعامِ*، و الحمد للَّه على ما أبلانا»

. و راز اينكه بعضى از مردم يك بار حجّ بجا مى آورند، و بعضى بيش از يك بار حجّ ميگزارند، و بعضى حجّ بجا نمى آورند اينست كه ابراهيم عليه السّلام چون ندا در داد كه: بشتابيد

بسوى حجّ، اين ندا را به هر آن كس كه در اصلاب مردان و ارحام زنان تا روز قيامتند بشنوانيد، پس مردم در اصلاب مردان و ارحام زنان به لبّيك زبان گشوده و گفتند: لبّيك داعى اللَّه، لبّيك داعى اللَّه، پس هر كس كه ده بار لبّيك گفت ده مرتبه حجّ بجاى آورد، و هر كس پنج بار لبّيك گفت پنج بار بحجّ موفّق گردد، و هر كس كه بيشتر گفت بهمان شماره توفيق حجّ يافت، و هر كس يك بار لبّيك گفت يك بار حجّ بگذاشت، و هر كس آن ندا را لبّيك نگفت حج بجاى نياورد ..

(1) 2134- و وجه تسميه أبطح اينست كه آدم (ع) مأمور شد تا در درّه ريگستان «جمع» به روى درافتد، و او چنان كرد تا آنگاه كه صبح بدميد.

ترجمه من لا يحضره الفقيه، ص: 21

و آدم بدان جهت به اعتراف مأمور شد كه اين كار در ميان فرزندانش بصورت سنّتى درآيد.

و رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله عبّاس (عموى خود) را اجازه داد كه براى سقايت (آب رسانى) حاجّ شبهاى منى در مكّه بيتوته كند.

شرح: «بر حاجيان واجب است شبهاى ايّام تشريق را در منى باشند مگر در حال ضرورت».

و علّت اينكه رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله از محلّ «شجره» احرام بست اين بود كه در شبى كه او را به آسمان بردند، چون بمحاذات شجره رسيد، ندا يافت اى محمّد، پاسخ داد لبّيك، صاحب ندا گفت: آيا تو را يتيم نيافتم و پناهت دادم؟ و آيا نه اينست كه تو را گمشده يافتم پس راهنمائيت كردم؟ پس پيمبر صلّى اللَّه عليه و آله گفت:

«الحمد

و النّعمة و الملك لك، لا شريك لك»

و بهمين جهت در نزد شجره احرام بست نه در مواضع ديگر.

شرح: «روايت اين مطلب را مؤلّف كتاب در علل از حسين بن وليد نقل كرده است».

امّا آويختن نعل يا نشانه ديگر بگردن شتر قربانى كه بهمراه مى برند براى آنست كه شناخته شود كه آن مخصوص قربانى است، و صاحبش بواسطه كفش خود كه ترجمه من لا يحضره الفقيه، ص: 22

بگردن آن آويخته آن را بشناسد.

و اشعار (به كوهان شتر قربانى زخم زدن) از آنرو مقرّر گشته، تا پشت شتر بدان جهت بر صاحبش حرام شود و بر آن سوار نگردد و يا بار ننهد، و نيز شيطان نتواند از آن استفاده كند.

شرح: «بنظر ميرسد مراد از شيطان در اينجا سارق باشد، و چون شترى كه علامت قربانى دارد دزد نمى تواند آن را بفروشد».

(1) 2135- و حكمت اينكه حاجّ مأمور به رمى جمرات شده اينست كه ابليس لعين در محلّ جمرات بكمين ابراهيم عليه السّلام مى بود تا او را ببيند، پس ابراهيم عليه السّلام او را سنگباران ميكرد، پس سنّت بر اين كار جريان يافت.

و روايت شده است كه نخستين كسى كه رمى جمرات كرد آدم عليه السّلام بود، و پس از او ابراهيم عليه السّلام.

(2) 2136- و رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله فرمود: همانا كه خدا اين عيد قربان و قربانى را براى آن قرار داد كه مسكينانتان از گوشت اشباع شوند، پس ايشان را اطعام كنيد.

و علّت اينكه يك گاو برسم قربانى براى پنج نفر كافى است اين است كه آن كسان كه سامرى ايشان را بعبادت گوساله فرمان داد پنج نفر بودند، و

آنان همان ترجمه من لا يحضره الفقيه، ص: 23

كسانى هستند كه گاوى را كه خداى تعالى بذبح آن فرمان داده ذبح كردند، و آنها عبارت بودند از اذينونه و برادرش ميذونه، و برادرزاده اش و دختر و همسرش.

شرح: «كتاب خصال مؤلّف- ره- روايتى از حسين بن خالد از أبى الحسن عليه السّلام نقل مى كند كه مضمونش اينست كه كسانى كه قوم موسى را بعبادت گوساله فرمان دادند پنج تن بودند، ولى در اين خبر گوساله پرستان را پنج تن دانسته، و هر دو روايت با صريح كتاب خدا سازگار نيست زيرا قرآن سامرى را سبب ضلال بنى اسرائيل ميداند و با صراحت مى فرمايد «وَ أَضَلَّهُمُ السَّامِرِيُّ» و نيز مى فرمايد «وَ اتَّخَذَ قَوْمُ مُوسى مِنْ بَعْدِهِ مِنْ حُلِيِّهِمْ عِجْلًا جَسَداً لَهُ خُوارٌ» و مى فرمايد: «فَإِنَّا قَدْ فَتَنَّا قَوْمَكَ- الى قوله تعالى- قالُوا لَنْ نَبْرَحَ عَلَيْهِ عاكِفِينَ حَتَّى يَرْجِعَ إِلَيْنا مُوسى الآيه» كه ظهور در آن دارد كه همه يا بيشتر قوم گوساله پرست شدند. و بنا بر خبر متن يا آنچه در خصال روايت شده سبب ضلال يا اضلال قوم پنج تن يا ضاّلين پنج تن بوده اند بخلاف آنچه در آيات مباركه هست و أساسا چگونه كار ضاّلين يا مضلّين ملاك تشريع حكمى از احكام الهى مى شود! آيا كار و سنّت حسنه اى است گوساله پرستيدن يا گوساله سامرى ساختن و مردم را گمراه كردن؟ تا بآن تأسّى شود، و بايد مادر گوساله از پنج تن كفايت كند نه خودش در خبر نيز بقره است نه عجل، اين اشكالات خود خبر را تضعيف مى كند، علاوه بر آنكه سند معتبر و سالمى هم نيز ندارد».

و علّت اينكه در

مورد قربانى بره از ميش كفايت ميكند، ولى بزغاله از بز كافى نيست اينست كه بره تلقيح مى كند ولى بزغاله تلقيح نمى كند.

شرح: «بره كه پا در ماه هفتم يا هشتم يا نهم گذارد بر ماده مى جهد، ولى بزغاله تا سالش تمام نشود بر ماده نمى جهد».

ترجمه من لا يحضره الفقيه، ص: 24

و علّت اينكه جايز است پوست قربانى را به سلّاخ دهيم بعنوان اجرت كشتن و پوست كندن قربانى، زيرا كه خداوند عزّ و جلّ ميفرمايد «فَكُلُوا مِنْها وَ أَطْعِمُوا» بخوريد از آن و بخورانيد، و پوست نه خورده مى شود و نه آن را مى خورانند، و اين معنى در «هدى» جايز نيست بلكه مى بايد پوست آن را نيز بفقرا دهند.

شرح: «مراد قربانى مستحبّ است در عيد اضحى، و هدى كشتن گاو و گوسفند و شتر است در حجّ تمتّع و قرآن».

و امير مؤمنان عليه السّلام پس از هجرت از مكّه تا پايان عمر در آن شهر شب نماند، زيرا كه او از ماندن شب در سرزمينى كه رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله از آن هجرت كرده است كراهت داشت.

باب فضائل حج

اشاره

(1) خداوند تبارك و تعالى فرمود: «فَفِرُّوا إِلَى اللَّهِ» يعنى آهنگ حجّ بسوى خدا كنيد.

(2) 2137- و كسى كه مركوبى را به نيّت استفاده در سفر حجّ بگيرد، بمانند كسى است كه اسبى را براى محافظت از مرزهاى وطن اسلامى و جهاد در راه خداى عزّ و جلّ بسته باشد.

و مى گويند: «حجّ فلان اى افلج» فلان شخص حجّ بجاى آورد يعنى به آنچه ترجمه من لا يحضره الفقيه، ص: 25

مى خواست دست يافت.

شرح: «تا اينجا موافق روايتى است كه كلينى در كافى نقل كرده است».

و حجّ

آهنگ سفر بسوى خانه خداى عزّ و جلّ براى خدمت او بصورت اداء مناسكى است كه خود به انجام آن فرمان داده است.

(1) 2138- و حسن بن محبوب از علىّ بن رئاب از محمد بن قيس روايت كرده است كه گفت: از امام باقر عليه السّلام بهنگامى كه در مكّه براى مردم سخن مى گفت شنيدم كه فرمود: رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله نماز فجر را با امامت بر اصحاب خود بجاى آورد. و آنگاه بگفتگو با ايشان بنشست تا زمانى كه خورشيد برآمد، پس حاضران يك يك بپا خاستند، تا آنكه جز دو مرد يكى از انصار و ديگرى از ثقيف با او باقى نماند، پس پيمبر صلّى اللَّه عليه و آله با ايشان گفت: من دانستم كه شما را حاجتى است و ميخواهيد در باره آن از من سؤال كنيد، پس اگر بخواهيد پيش از آنكه بپرسيد شما را از حاجتتان خبر دهم، و اگر بخواهيد خود سؤال كنيد. آن دو گفتند: يا رسول اللَّه بهتر آنست كه شما ما را خبر دهيد و در اين باره آغاز سخن كنيد، زيرا در رفع ابهام مؤثّرتر و از شكّ و ريب دورتر و براى ايمان استواركننده تر است. پس رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله فرمود: امّا تو اى مرد انصارى از قومى هستى كه ديگران را بر خود مقدّم ميدارند، و تو

ترجمه من لا يحضره الفقيه، ص: 26

فردى شهرنشينى، و اين مرد ثقفى فردى چادرنشين است، پس آيا در طرح سؤال به او ايثار ميكنى؟ و نوبت و فرصت را به او همى گذارى؟ مرد انصارى گفت: آرى، پيمبر صلّى اللَّه عليه

و آله فرمود: امّا تو اى مرد ثقفى نزد من براى اين آمده اى تا در باره وضويت و نمازت و فائده اى كه در آنها براى تو نهاده است از من سؤال كنى اكنون بدان كه تو چون دست خود را (براى وضو) در آب بزنى و بگوئى بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ* گناهانى كه دستهاى تو مرتكب شده اند فرو مى ريزد، و چون روى خود را بشوئى گناهان چشمانت با نگريستنشان، و دهانت با تلفّظ بآن انجام داده اند افشانده و ريخته مى شوند، و چون دو ذراع خود را بشوئى گناهان از راست و چپ تو پراكنده گردند، و چون سر و گامهايت را مسح كنى گناهانى كه در پى آنها رهسپارشده اى فرو ميريزد، پس اين فائده اى است كه در وضوى تو نهاده شده است.

و چون بنماز ايستى، و روى دل بسوى معبود آورى، و أمّ الكتاب- يعنى سوره حمد- و سوره اى را كه خواندنش براى تو ميسّر باشد بخوانى، و پس از آن ركوع كنى و ركوع و سجود نماز را كامل بجا آورى، و تشهّد و سلام را اداء كنى، و هر گناه كه ميان تو و نمازى كه از پيش خوانده اى تا نماز اخير كه از تو سرزده باشد براى تو آمرزيده مى شود. و اين فائده اى است كه در نماز تو نهاده شده است.

امّا تو اى مرد انصارى، پس همانا آمده اى تا در باره حج و عمره ات و ثوابى كه ترجمه من لا يحضره الفقيه، ص: 27

در آنها براى تو موجود است از من سؤال كنى، پس بدان كه تو چون براه حجّ روى آورى، و بر مركب خود سوار شوى و بگوئى: بنام خدا،

و مركبت تو را به پيش برد، گامى بر زمين نمى نهد و گامى برنميدارد جز آنكه خداى عزّ و جلّ ثوابى براى تو مى نويسد، و گناهى از تو محو مى كند، و چون احرام ببندى و لبّيك بگوئى خداى تعالى براى تو در هر لبّيك كه گوئى ده ثواب مى نويسد، و ده گناه را از تو محو مى كند، و چون هفت بار گرد خانه طواف كنى، به اين وسيله عهدى و ذكرى نزد خدا براى تو بوجود مى آيد كه پروردگارت از تو شرم ميدارد كه پس از آن عهد و ذكر تو را عذاب كند، و چون در محلّ مقام ابراهيم دو ركعت نماز كنى خدا دو هزار ركعت نماز مورد قبول براى تو مى نويسد، و چون هفت بار در ميان صفا و مروه سعى بجاى آورى براى تو نزد خداى عزّ و جلّ ثوابى خواهد بود بمانند ثواب كسى كه پياده از سرزمينهاى خود بحجّ رفته باشد و نيز بمانند ثواب كسى كه هفتاد برده مؤمن را آزاد كرده باشد، و چون تا وقت غروب در عرفات وقوف كنى اگر گناهانى برابر ريگ هاى انباشته و كف دريا را بر دوش داشته باشى هر آينه خدا آن را براى تو مى بخشد و از تو درمى گذرد، پس چون جمرات را رمى كنى خدا در آينده زندگى تو در برابر هر سنگريزه اى ده ثواب براى تو

ترجمه من لا يحضره الفقيه، ص: 28

مى نويسد، پس چون سر خود را بتراشى در برابر هر تار موئى در آينده زندگى تو براى تو ثوابى خواهد بود كه براى تو مى نويسند، و چون قربانى كنى گوسفند يا گاو را ذبح يا شتر را

نحر كنى در برابر هر قطره از خون آن ثوابى براى تو خواهد بود كه در آينده زندگيت براى تو مى نويسند، و چون هفت شوط گرد كعبه طواف كردى و بعد در مقام ابراهيم عليه السّلام دو ركعت نماز طواف بگزاردى فرشته اى بزرگوار دست بر دو كتف تو ميزند و مى گويد: اما آن گناهانى كه در گذشته از تو سر زده است جمله بر تو آمرزيد شده. عمل از نو آغاز كن در اين يك صد و بيست روز.

(1) 2139- و روايت شده است كه بنى اسرائيل چون قربانيانى ميگزاردند آتشى بيرون مى آمد، و ذبيحه كسى را كه قربانيش پذيرفته شده بود ميخورد، و خداوند تبارك و تعالى احرام را بجاى قربان قرار داده است.

(2) 2140- و امير مؤمنان عليه السّلام فرمود: هيچ لبّيك گوينده اى نيست كه زبان به گفتن لبّيك در زيارت خانه خدا بگشايد جز آنكه هر چيز كه تا مقطع زمين از سمت راست او باشد و هر چيز كه تا مقطع زمين در سمت چپ او باشد در گفتن لبّيك با او هم آواز گردد. و آن دو فرشته كه در جانب راست و چپ اويند با او گويند: مژده باد تو را اى بنده خدا و خداوند هيچ بنده اى را جز به بهشت مژده ترجمه من لا يحضره الفقيه، ص: 29

نمى دهد.

شرح: «نظير اين روايت را علماء اهل سنّت ترمذى و ابن ماجه و بيهقى و حاكم همگى در كتب خود از سهل بن سعد از رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله آورده اند».

(1) 2141- و كسى كه در احرام خود از روى ايمان و بقصد تقرّب بخدا هفتاد بار لبّيك

گويد خداوند هزار فرشته را براى او به مبرّا بودنش از آتش و بيگانه بودنش از نفاق گواه مى گيرد.

شرح: «كلينى اين حديث را در كافى با سند مرفوع ذكر كرده و در آنجا «هزار هزار فرشته» ذكر شده است».

و كسى كه بحرم رسد و از مركب فرود آيد و غسل كند و كفشهاى خود را بدست گيرد و با پاى برهنه از سر تواضع در پيشگاه خداوند عزّ و جلّ وارد حرم شود، خداوند يك صد هزار گناه را از او محو مى كند، و يك صد هزار ثواب براى او مى نويسد، و يك صد هزار درجه براى او بنياد مى نهد و يك صد هزار حاجتش را روا مى سازد، و كسى كه بحال آرامش و وقار بمكّه وارد شود خداوند گناهانش را مى آمرزد، و اين گونه ورود چنانست كه بدون تكبّر و خود خواهى و تجبّر به آن مكان داخل گردد.

و كسى كه با نرمى و فروتنى و وقار و خشوع بمسجد درآيد خداوند او را

ترجمه من لا يحضره الفقيه، ص: 30

مى آمرزد.

و هر كس بسوى كعبه بنگرد در حالى كه نسبت بحقّ آن عارف باشد، خدا گناهانش را مى آمرزد. و مهمّاتش را كفايت مى كند.

(1) 2142- و امام صادق عليه السّلام فرمود: كسى كه با معرفت بكعبه بنگرد و آنگاه حقّ ما و حرمت ما را برابر با حقّ كعبه و حرمت آن بشناسد، خدا همگى گناهان او را مى آمرزد و مهمّات دنيا و آخرت او را كفايت مى فرمايد.

(2) 2143- و روايت شده است كه هر كس بكعبه بنگرد، همچنان براى او ثوابى نوشته مى شود و گناهى از او محو ميگردد، تا آن زمان كه چشم خود

از كعبه بردارد.

(3) 2144- و روايت شده است كه نظر بسوى كعبه عبادت است، و نظر بسوى والدين- پدر و مادر- عبادتست، و نظر در قرآن حتّى بدون خواندن عبادتست، و نظر بروى دانشمند عبادتست، و نظر بسوى آل محمّد (معصومين عليهم السّلام) عبادتست.

(4) 2145- و پيمبر صلّى اللَّه عليه و آله فرمود: «نظر به روى علىّ (عليه السّلام) عبادتست.

ترجمه من لا يحضره الفقيه، ص: 31

(1) 2146- و در خبر ديگر فرموده است: ياد كردن و ذكر- نام بردن- علىّ (عليه السّلام) عبادتست.

(2) 2147- و امام صادق عليه السّلام فرمود: كسى كه بقصد حجّ يا عمره آهنگ اين خانه كند در حالى كه از كبر (و خود برتر بينى) پيراسته باشد، از گناهانش بيرون آيد بمانند روزى كه از مادر متولّد شده باشد، و كبر اينست كه حقّ را نشناسد، و به اهل آن طعن زند، و هر كس كه چنين كند با خدا از سر خصومت برآمده، و رداى كبرياء خدا را بسوى خود كشيده است.

(3) 2148- و امام صادق عليه السّلام پيرامون قول خداى عزّ و جلّ: «وَ مَنْ دَخَلَهُ كانَ آمِناً» فرمود: هر كس كه آهنگ اين خانه كند، و بداند كه آن همان خانه اى است كه خدا بزيارت آن فرمان داده، و ما اهل بيت را چنان كه شايسته شناخت است بشناسد، در دنيا و آخرت ايمن خواهد بود (از بلاها و عذابهاى الهى).

و روايت شده است كه هر كس مرتكب جنايتى شود، و آنگاه بحرم پناهنده گردد، حدّ بر او اقامه نكنند، و خوردنى و نوشيدنى به او ندهند، و او را جاى ندهند و يا در پناه نگيرند (و

يا چنان كه در بعضى نسخه ها است «لا يؤذى» بجاى «لا يؤوى» يعنى آزارى به او نرسانند) تا از حرم بيرون آيد، و آنگاه حدّ بر او اقامه كنند، پس اگر

ترجمه من لا يحضره الفقيه، ص: 32

كارى را كه موجب حدّ شود در داخل حرم بجا آورد او را در حرم دستگير و مؤاخذه كنند، زيرا او حرمتى براى حرم قائل نشده است.

شرح: «كلينى در خبر صحيح از معاوية بن عمّار روايت كرده است كه گفت: از امام صادق عليه السّلام در باره كسى كه شخصى را در خارج از حرم بقتل رساند، و آنگاه بحرم داخل شود سؤال كردم، فرمود: همى بايد تا او را نكشند، و طعام و آب ندهند و با او داد و ستد نكنند، و او را پناه ندهند تا از حرم خارج شود و آنگاه حدّ بر او جارى سازند، راوى گويد: عرض كردم پس نظرتان در باره كسى كه در داخل حرم مرتكب قتل يا سرقت شده است چيست؟ فرمود: در همان داخل حرم حدّ را بر او جارى ميكنند با حال سرافكندگى و حقارتش زيرا كه براى حرم حرمتى قائل نشده است- تا آخر حديث».

(1) 2149- و امام صادق عليه السّلام فرمود: داخل شدن بكعبه دخول در رحمت خداست، و بيرون شدن از آن خروج از گناهانست، و چنين كسى در باقى مانده عمرش از ارتكاب گناه مصون، و گناهان گذشته اش آمرزيده است.

(2) 2150- و نيز فرمود: كسى كه با آرامش و سكينه بكعبه داخل شود به اين معنى كه متكبّر و جبّار نباشد گناهانش بر او آمرزيده مى شود.

شرح: «قبلا گذشت كه مراد از تكبّر و تجبّر،

زير بار حقّ نرفتن است با اينكه داراى تميز هست و حقّ و باطل را مى شناسد، ولى از قبول و پذيرش آن امتناع ميورزد».

(3) 2151- و كسى كه بقصد حجّ بمكّه وارد شود و بر گرد كعبه طواف كند، و دو

ترجمه من لا يحضره الفقيه، ص: 33

ركعت نماز بگزارد، خدا هفتاد هزار ثواب براى او مينويسد، و هفتاد هزار گناه از او محو ميكند، و به هفتاد هزار درجه او را ترفيع ميدهد، و او را در قضاء هفتاد هزار حاجت بشفاعت مى پذيرد و ثواب آزاد كردن هفتاد هزار برده را كه ارزش هر برده هزار درهم باشد بحساب او مى نويسد.

(1) 2152- و در خبر ديگر اين ثواب براى كسى ذكر شده است كه تا هنگام زوال خورشيد پيرامون كعبه طواف كند، در حالى كه سر و پايش برهنه باشد، و گامها را نزديك بهم بردارد و ديدگانش را فروپوشد، و در هر طواف حجر الأسود را- بى آنكه آزارى بكسى وارد سازد- استلام كند، و ذكر خدا از زبانش قطع نشود.

(2) 2153- و امام صادق عليه السّلام فرمود: خداى را عزّ و جلّ پيرامون كعبه يك صد و بيست رحمت است، كه شصت رحمت آن براى طواف كنندگان، و چهل رحمت براى نمازگزاران، و بيست رحمت براى ناظران است.

(3) 2154- و روايت شده است كه: هر كس كه بكعبه طواف كند از گناهانش بيرون مى آيد.

(4) 2155- و ابو جعفر (امام باقر) عليه السّلام فرمود: هر كس كه در محلّ مقام ترجمه من لا يحضره الفقيه، ص: 34

ابراهيم دو ركعت نماز بجا آورد آن دو ركعتش برابر با آزاد كردن شش بنده است.

شرح: «اختلاف در مقدار ثواب

كه در باره بعضى اعمال در روايات آمده است باعتبار مخاطب و موقعيت، و يا كمال و عدم كمال آن عمل است، گاهى ممكن است طواف ثوابش از آزاد كردن بنده بيش باشد چون بردگان كم هستند يا در رفاه و آسايش و تحت تعاليم حقّ زندگى مى كنند، و گاهى تحت فشار اربابان و شكنجه آنها قرار گرفته و بدون فرهنگ بسر ميبرند، و آزاد كردن آنان از هر عمل خيرى در چنين موقعيّت بالاتر است، و گاهى چنان كه اشاره شد بعكس است و در اين وقت طواف كه موجب آزادى بندها را تقويت ميكند و انسان را در مقامى از قرب بحقّ ميرساند كه اعمال و كردار و رفتارش هر يك موجب آزادى هزاران هزار خلق خداست لذا طواف او ثوابش بيشتر مى شود، آرى وابسته به موقعيّت و كيفيّت عمل است، و در تاريخ اسلام افرادى بوده اند كه طواف خانه كعبه را تمام عمر سالى چندين بار بجا مى آورده اند ولى از آنها اعمالى يا دستوراتى صادر شده كه صدها هزار مردم آزاد را به بردگى كشانده است، پس اين ثوابها همگى بشرطها و شروطها است نه مطلق، و در اختلاف شرائط كم و بيش مى شود».

(1) 2156- و يك طواف قبل از حجّ بهتر از هفتاد طواف بعد از حجّ است.

شرح: «اين حديث افضليّت حجّ تمتّع را مى فهماند؛ و مراد فضل طواف عمره تمتّع است نسبت به طواف حجّ».

(2) 2157- و كسى كه يك سال در مكّه اقامت كند، طواف مستحبّ براى او بهتر است از نماز مستحبّ، و كسى كه دو سال اقامت كند چيزى از اين و چيزى از آن درهم بياميزد

(يعنى هر دو را انجام دهد) و كسى كه سه سال اقامت كند نماز براى او افضل است از طواف.

ترجمه من لا يحضره الفقيه، ص: 35

(1) 2158- و روايت شده است كه: طواف براى غير اهل مكّه افضل از نماز، و نماز براى اهل مكّه افضل از طواف است.

و كسى كه همسفر گروهى باشد، و بار و اثاثشان را نگهدارى كند تا ايشان طواف كنند يا سعى بجاى آورند، اجر او از همگان عظيم تر خواهد بود.

شرح: «چون حاجت مؤمنين را برآورده و ايثار كرده و ديگران را بر خود مقدّم داشته است».

(2) 2159- و امام صادق عليه السّلام فرمود: برآوردن نياز مؤمن از طواف و طواف و طواف افضل است، و همچنان تا ده بار لفظ طواف را تكرار فرمود.

(3) 2160- و امام صادق عليه السّلام فرمود: ركن يمانى دريست متعلق بما كه از آن در ما به بهشت داخل مى شويم.

(4) 2161- و نيز فرمود: در آن ركن درى از درهاى بهشت موجود است كه از آن زمان كه گشوده شده تا حال بسته نشده است.

(5) 2162- و در آنجا نهريست روان از بهشت كه اعمال بندگان در آن يك ديگر را ملاقات مى كنند.

ترجمه من لا يحضره الفقيه، ص: 36

(1) 2163- و روايت شده است كه: ركن يمانى دست راست خدا در زمين او است، كه بوسيله آن با خلق خود مصافحه مى كند.

(2) 2164- و امام صادق عليه السّلام فرمود: آب زمزم براى هر بيمارى كه از آن بنوشد شفا است.

(3) 2165- و در روايت است كسى كه از آب زمزم سيراب شود آن آب براى او شفائى پديد مى آورد و دردى را از او

ميزدايد.

(4) 2166- و رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله آن زمان كه در مدينه ميزيست، آب زمزم را برسم هديّه طلب ميكرد. (يعنى به كسانى كه بمكّه مى رفتند مى فرمود: آب زمزم براى ما بياوريد).

(5) 2167- و روايت است كه: حاجّ چون ميان صفا و مروه سعى كند برسم از گناهانش پاك مى شود.

(6) 2168- و على بن الحسين عليهما السّلام فرمود: كسى كه ميان صفا و مروه سعى كند، فرشتگان براى او شفاعت ميكنند، و شفاعت ايشان در باره او پذيرفته مى شود.

(7) 2169- و در روايت است كه: هر كس بخواهد مالش افزون شود، ميبايد

ترجمه من لا يحضره الفقيه، ص: 37

مدّت وقوف خود بر صفا و مروه را طولانى كند.

(1) 2170- و امام صادق عليه السّلام فرمود: اگر براى تو دست دهد كه همگى نمازهاى واجب و غير واجب خود را در محلّ حطيم بجاى آورى، پس چنين كن، زير آن بهترين قطعه بر روى زمين است.

و حطيم ميان در كعبه و حجر الأسود است، و آن همان موضعى است كه خداى عزّ و جلّ توبه آدم عليه السّلام را در آنجا قبول كرد، و پس از آن نماز در حجر، و بعد از حجر در ميانگين ركن عراقى و باب بيت افضل است، و آن همان محلّى است كه مقام در آنجا بوده است، و پس از آن پشت مقام همان جا كه اكنون مقام در آن واقع است، و بهر نسبت كه به بيت نزديكتر باشد افضل است الّا اينكه براى تو روا نيست كه دو ركعت طواف نساء و غير آن را جز در پشت مقام- همان جا كه اكنون واقع است-

بجاى آورى.

شرح: «مراد از غير طواف نساء، طواف زيارت و طواف عمره تمتّع و عمره مفرده و هر چه واجب باشد است».

(2) 2171- و كسى كه يك نماز در مسجد الحرام بجاى آورد، خداى عزّ و جلّ هر نمازى را كه او بجاى آورده و هر نمازى را كه تا بهنگام مرگ بجاى مى آورد از او قبول مى كند.

ترجمه من لا يحضره الفقيه، ص: 38

(1) 2172- و نماز در آن مسجد برابر با هزار نماز است (در غير آن).

(2) 2173- و زمانى كه مردم در اماكنشان در منى استقرار يابند منادى از جانب خداى عزّ و جلّ ندا ميدهد: اگر مراد شما اين باشد كه من از شما راضى شوم، من بحقيقت از شما راضى شده ام.

(3) 2174- در روايتست كه چون مردم در منى آيند منادى ندا كند اگر بدانيد بدرگاه كه فرود آمده ايد يقين ميكرديد علاوه بر جبران مخارج آمرزيده شده ايد.

(4) 2175- و روايت شده است كه خداى جبّار جلّ جلاله ميفرمايد: براستى آن بنده اى كه من در باره او احسان كرده ام، و نسبت به او رفتارى زيبا داشته ام، و با وجود اين در هر پنج سال يك بار در اين مكان بزيارت من نيايد، فردى محرومست.

(5) 2176- و در مسجد خيف در منى، هفتصد پيامبر نماز گزارده اند.

(6) 2177- و مسجد رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و آله در زمان آن حضرت در محلّ مناره اى بوده است كه در وسط مسجد ميبوده است، و فوق آن مناره تا قبله نزديك سى ذراع، و از سمت راست و طرف چپ آن و پشت آن در همين حدود بوده است.

ترجمه من لا يحضره الفقيه، ص: 39

(1) 2178-

و هر كس كه در مسجد منى پيش از آنكه از آن مسجد بيرون شود صد ركعت نماز بجا آورد، اين نماز او معادل با هفتاد سال عبادتست، و هر كس كه در مسجد منى يك صد بار خدا را تسبيح كند- يعنى «سبحان اللَّه»

بگويد- خداى عزّ و جلّ ثواب آزاد كردن برده اى را براى او مينويسد، و هر كس كه در آنجا يك صد بار تهليل كند- يعنى لا اله الّا اللَّه بگويد- اين عمل او معادل با زنده كردن يك انسان است، و هر كس كه در آن مكان خداى عزّ و جلّ را حمد كند- يعنى «الحمد للَّه»

بگويد- ارزش اين عمل او برابر با انفاق خراج عراقين در راه خداوند عزّ و جلّ است.

(2) 2179- و حاجّ چون در عرفات وقوف كند، از گناهان خود پاك مى شود.

(3) 2180- و ابو جعفر باقر عليه السّلام فرمود: هيچ كس، چه نيكوكار و چه تبهكار، بر فراز آن كوهها وقوف نمى كند، مگر آنكه خداوند دعايش را اجابت مى فرمايد، امّا نيكوكار دعايش هم در امور آخرتش مستجاب مى شود و هم در امور دنيايش، و امّا تبهكار تنها دعايش در امور دنيائيش مستجاب مى گردد.

(4) 2181- و امام صادق عليه السّلام فرمود: هيچ مرد مؤمنى از اهل شهرى و منطقه اى در عرفات وقوف نمى كند، مگر آنكه خدا مؤمنين اهل آن شهر و منطقه را مى آمرزد، و هيچ مردى از خانواده اى از مؤمنين در عرفات وقوف نمى كند، مگر آنكه ترجمه من لا يحضره الفقيه، ص: 40

خدا همگى آن خانواده مؤمن را مى آمرزد.

(1) 2182- و علىّ بن الحسين عليهما السّلام سائلى را در روز عرفه شنيد كه از مردم سؤال

مى كرد، او را فرمود: واى بر تو! آيا در اين روز از غير خدا سؤال مى كنى؟! همانا كه در اين روز براى آنچه در شكمهاى زنان باردار وجود دارد، اميد ميرود كه سعيد باشند.

شرح: «مراد آنست كه رحمت خداوند، در اين روز براى كسى كه بصورت جنين در شكم مادر است، از فضل و كرم خدا اميد آن ميرود كه از سعادت برخوردار شود، اگر چه در طالع او شقاوتش رقم خورده باشد- چنان كه بعد از اين خواهد آمد كه خوشبختى و بدبختى آدمى در شكم مادرش رقم زده مى شود- پس چگونه تو از مردم سؤال ميكنى در صورتى كه تو زبانى دارى كه تو را امكان آن ميدهد كه خواسته خود را از خدا طلب كنى».

(2) 2183- و ابو جعفر عليه السّلام چون روز عرفه فرا ميرسيد هيچ سائلى را ردّ نمى كرد.

شرح: «در صورتى كه براى سائل اولى و بهتر آنست كه از مردم چيزى نخواهد، براى مسئول نيز اولى آنست كه سائل را محروم نكند، زيرا ردّ سائل بطور كلّى ناپسند است، بخصوص در چنين روز».

و كسى كه غلامى از آن خود را شامگاه روز عرفه آزاد كند حجّ همان سال آن بنده حجّة الاسلام محسوب مى شود و براى مولا دو پاداش نوشته مى شود يكى ثواب آزاد

ترجمه من لا يحضره الفقيه، ص: 41

كردن برده يكى ثواب حجّى كه برده انجام مى دهد.

و در باره غلامى كه در روز عرفه آزاد شود روايت شده است كه چون يكى از دو موقف (عرفات يا مشعر) را درك كند، در حقيقت حجّ را درك كرده است.

و عظيمترين كس از نظر جرم از اهل عرفات آن كس

است كه از عرفات باز گردد در حالى كه گمان ميدارد كه او آمرزيده نشده است.- يعنى آن كسى كه از رحمت خداى عزّ و جلّ نوميد مى شود-.

شرح: «كتاب كافى حديثى مسند از امام صادق عليه السّلام نقل كرده است كه: مردى در مسجد الحرام از آن حضرت پرسيد كه گناه چه كسى از همگان عظيمتر است؟ امام عليه السّلام در پاسخ او فرمود: كسى كه در اين دو موقف: عرفه و مزدلفه وقوف كند، و ميان اين دو كوه- صفا و مروه- سعى كند، آنگاه بر گرد كعبه طواف كند، و در پشت مقام ابراهيم عليه السّلام نماز بجا آورد، و با اين همه در دل خود بگويد و يا چنين گمان كند كه خدا او را نمى آمرزد، پس گناه چنين كسى از همگى مردم بزرگتر است».

(1) 2184- و امام صادق عليه السّلام فرمود: چون شامگاه عرفه فرارسد، خداى عزّ و جلّ دو فرشته را مى فرستد تا با دقّت در چهره مردم بنگرند، و چون مردى را كه هر سال عادت آمدن بحجّ داشت نيابند، يكى از آن دو برفيق خود ميگويد: اى فلان! فلان شخص چه كرده و او را چه رخ داده است كه به حجّ نيامده؟ پس آن ديگر در جواب مى گويد: خداوند بهتر ميداند، آنگاه يكى از آن دو فرشته ميگويند: خدايا اگر

ترجمه من لا يحضره الفقيه، ص: 42

فقر، او را از حجّ بازداشته است، پس تو خود او را بى نياز كن، و اگر وامى او را از اين سفر مانع شده تو قرض او را از طرف او اداء فرما، و اگر بيمارى او را بازداشته پس تو خود

او را شفا ببخش، و اگر مرگ سدّ راه او شده پس او را بيامرز، و بر او رحمت فرست.

(1) 2185- و هم آن حضرت عليه السّلام فرمود: چون كسى در غياب برادر خود را دعا كند وى را از فراز عرش ندا دهند كه: و براى تو صد هزار برابر آنچه براى برادر خود خواستى مقرّر است، و چون براى خود دعا كند همان يك چيز كه خواسته است به او داده خواهد شد، بنا بر اين آن صد هزار ضمانت شده از اين يك كه اجابتش معلوم نيست بهتر است.

(2) 2186- و كسى كه براى چهل نفر از دوستان و برادرانش دعا كند، پيش از آنكه براى خود دعا نمايد، دعاى او در باره ايشان و هم در باره خودش مستجاب مى شود.

(3) 2187- و كسى كه از ميان دو تنگه منى بى تكبّر بگذرد، خدا گناهانش را مى آمرزد.

شرح: «ظاهر اينست كه مقصود از اين دو تنگه يكى تنگه راه مكّه بمنى و ديگرى راه منى بعرفات باشد- يعنى مزدلفه- و نيز محتمل است كه مقصود فقط مشعر باشد، چنان كه اصحاب آن را فهميده اند و در كتب خود بر آن اطلاق مى كنند. و وجه ترجمه من لا يحضره الفقيه، ص: 43

اوّل با كلام اهل لغت سازگارتر است. و در قاموس آمده است كه: مأزم كه آن را مأزمان ميگويند: تنگه اى در ما بين جمع و عرفه، و تنگه اى ديگر در ما بين مكّه و منى است، و در معجم البلدان آمده است كه: مأزمان موضعى در مكّه در ميان مشعر الحرام و عرفه است، و آن درّه اى ميان دو كوه است كه آخر آن

به «بطن عرنة» مى پيوندد».

(1) 2188- و همانا كه درهاى آسمان در آن شب براى اصوات مؤمنين بسته نمى شود و ايشان را همهمه اى است بمانند همهمه زنبور عسل، خداى عزّ و جلّ ميفرمايد: من پروردگار شمايم، و شما بندگان منيد، شما حقّ مرا اداء كرديد، و مرا همى سزد كه دعاى شما را اجابت كنم، پس در آن شب گناهان هر كه را بخواهد فرو ميريزد، و هر كس را اراده كند مى آمرزد.

پس چون مردم ازدحام كنند، چنان كه ياراى پيش رفتن و واپس شدن نداشته باشند تكبير بگويند- يا تكبير بگوئيد-، زيرا تكبير فشار جمعيّت را از ميان ميبرد.

(2) 2189- و حاجّ چون در مشعر وقوف كند، از آلودگى گناهانش خارج مى شود.

وقوف در عرفات سنّت است، و در مشعر الحرام فريضه است.

شرح: «يعنى وقوف در عرفات وجوبش از سنّت فهميده شده است، و وقوف در مشعر از كتاب خدا بظهور پيوسته است، آنجا كه مى فرمايد فَإِذا أَفَضْتُمْ مِنْ ترجمه من لا يحضره الفقيه، ص: 44

عَرَفاتٍ فَاذْكُرُوا اللَّهَ عِنْدَ الْمَشْعَرِ الْحَرامِ (چون از عرفات كوچ كرديد پس خدا را در مشعر الحرام ياد كنيد».

و در يوم النحر (يعنى روز عيد قربان) هيچ عملى بهتر از آن نيست كه خونى برسم قربانى ريخته شود، يا در مسير احسان بوالدين، يا خويشاوندى كه قطع رحم مى كند گامى سپرده گردد، و آنكه حاجّ در باره آن خويشاوند تفضّل بيشترى مبذول دارد و در گفتن سلام سبقت جويد، يا از قسمت مرغوب گوشت قربانى اطعام كند، و پس از آن بقيّه همسايگان خود را از يتيمان گرفته تا مسكينان و بردگان را به استفاده از آن فراخواند، و اسيران را

تفقّد كند.

شرح: «بزرگان برآنند كه اين اعمال در روز عيد قربان بطور مطلق مطلوب است اگر چه در منى نباشد، و ما اضافه مى كنيم اگر چه قربانى در يوم النحر نباشد نيز، لكن در منى روز عيد قربان ثوابش بيشتر خواهد بود».

(1) 2190- و رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله فرمود: قربانيهاتان را از نوع سالم و فربه و نفيس و بى عيب انتخاب كنيد، زيرا كه آنها در قيامت مركب سوارى شما بر فراز صراطند.

(2) 2191- و امّ سلمه- رضى اللَّه عنها- نزد پيمبر آمد؛ و گفت: يا رسول اللَّه عيد أضحى فرا ميرسد و من بهاى قربانى ندارم، پس آيا اجازه دارم وام بستانم و قربانى كنم؟ حضرت فرمود: وام بستان و قربان كن، زيرا آن وامى است اداشدنى (يعنى اين ترجمه من لا يحضره الفقيه، ص: 45

قرض را خداوند سبحان ادا مى كند چون در جهت رضاى اوست).

(1) 2192- و همراه اوّلين قطره خونى كه از قربانى مى چكد، صاحب قربانى آمرزيده مى شود.

(2) 2193- و ابو جعفر باقر عليه السّلام فرمود: شعار كردن شتران قربانى را از آنرو نيكو شمرده اند كه نخستين قطره اى كه از خون او ميچكيد، خداوند قربانى كننده را در همان دم مى آمرزد.

(3) 2194- و كسى كه چشم و زبان و دستش را در ايّام تشريق از گناه بازدارد خداوند عزّ و جلّ ثوابى برابر ثواب حجّ سال بعد را در نامه عمل او مى نويسد.

شرح: «بدان ميماند كه خبرى مأثور باشد با همين لفظ، ولى آن را نيافتيم، آرى ابن حبّان در كتاب «الثواب» و بيهقى در شعب الايمان از فضل بن عبّاس از رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله روايت

كرده است كه فرمود: «كسى كه زبان و گوش و چشم خود را در روز عرفه نگاه دارد، تا عرفه سال آينده گناهانش بخشوده مى شود» ولى از آيه مباركه وَ اذْكُرُوا اللَّهَ فِي أَيَّامٍ مَعْدُوداتٍ وَ اتَّقُوا اللَّهَ وَ اعْلَمُوا أَنَّكُمْ إِلَيْهِ تُحْشَرُونَ (خدا را در ايّام چند ياد كنيد و از او پروا كنيد و بدانيد بسوى او بازگشت خواهيد كرد) و ذكر وَ اتَّقُوا اللَّهَ در اين ميان پس از وَ اذْكُرُوا اللَّهَ فِي أَيَّامٍ مَعْدُوداتٍ ايّام تشريق فهميده مى شود يعنى يازدهم و دوازدهم و سيزدهم ذى الحجّه، و اين نه تنها براى حاجيان است بلكه اطلاق دارد، چنان كه تكبيرات عقب نمازها با مختصر تفاوت».

(4) 2195- و رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله فرمود: رمى جمرات ذخيره روز

ترجمه من لا يحضره الفقيه، ص: 46

قيامت است.

(1) 2196- و نيز آن حضرت فرمود: حاجّ چون رمى جمرات كند از لوث معاصى خود پاك و پيراسته ميگردد.

(2) 2197- و امام صادق عليه السّلام فرمود: كسى كه رمى جمرات كند، در برابر هر سنگريزه اى گناه كبيره هلاك كننده اى از او ميريزد، و چون مؤمن آن را رمى كند، فرشته اى آن را بچالاكى بگيرد، و چون كافر (يعنى آنان كه پيرو شيطانند از مسلمانان) آن را رمى كند، شيطان گويد: بر دبرت آنچه انداختى.

(3) 2198- و امام صادق عليه السّلام فرمود: چون مؤمن سر خود را در منى بتراشد و سپس آن را دفن كند، در روز قيامت بحالتى بصحراى محشر آيد كه هر تار موئى زبان گويائى داشته باشد و بنام صاحبش تلبيه گويد (يعنى لبّيك لبّيك كند).

(4) 2199- و رسول خدا صلّى اللَّه عليه و

آله براى آنان كه سرهاشان را بتراشند سه بار، و براى آنان كه موى سر كوتاه كنند يك بار طلب آمرزش كرد.

(5) 2200- و روايت شده است كه: كسى كه در منى سر خود را بتراشد، بروز قيامت در برابر هر تار موئى نورى خواهد داشت.

ترجمه من لا يحضره الفقيه، ص: 47

و كسى كه سفر اوّل حج او است تقصير بر او نيست بايد سر را بتراشد.

(1) 2201- و امام صادق عليه السّلام را از معنى قول خداى عزّ و جلّ كه فرموده است: «فَمَنْ تَعَجَّلَ فِي يَوْمَيْنِ فَلا إِثْمَ عَلَيْهِ وَ مَنْ تَأَخَّرَ فَلا إِثْمَ عَلَيْهِ» هر كس (در نفر) شتاب كرد گناهى بر او نيست، و هر كس آن را باز پس انداخت گناهى نكرده است) سؤال كردند، امام عليه السّلام فرمود: معنى آن اينست كه حاج آمرزيده باز ميگردد بحالى كه هيچ گناهى براى او نمى ماند.

(2) 2202- و روايت شده است كه از لوث گناهانش پاك و پاكيزه بيرون مى آيد، بمانند روزى كه مادرش او را زائيده است.

شرح: «كتاب كافى بسند صحيح از عبد الأعلى از امام صادق عليه السّلام روايت كرده است كه فرمود: پدرم ميگفت كسى كه بقصد حجّ يا عمره آهنگ اين خانه كند، در حالى كه مبرّا از كبر باشد، در بازگشت از گناهان خود پاك مى گردد بمانند روزى كه مادرش او را زائيده است، سپس اين آيه را مى خواند: فَمَنْ تَعَجَّلَ فِي يَوْمَيْنِ- الآيه.

(3) 2203- و امام صادق عليه السّلام فرمود: آن بنده خدا كه در منى سر خود را تراشيده است، تا هر زمان كه موى سرش از محلّ تراشيده شده برويد، همچنان در مقام شخص

طائف (طواف كننده) است بر گرد كعبه.

شرح: «يعنى زمانى كه در منى موى سرش را سترده باشد تا نوبت ديگر كه سر بتراشد، همچنان از ثواب طواف پيرامون كعبه برخوردار است، و آنچه مؤلّف- رضوان اللَّه تعالى عليه- از حديث فهميده اينست كه گفته شد، لذا در اينجا آن را ذكر كرده ترجمه من لا يحضره الفقيه، ص: 48

است، ولى بنظر ميرسد كه مراد از

«شعر الحلق عليه»

موئى است كه قبلا- بنا بر روايات ديگر- از اوّل ذى القعده بسر باقى گذاشته و آن را نتراشيده يا كوتاه نكرده تا در منى بتراشد. و موى سر گذاشتن از شعار حاجيان بوده است، و مبالغه در اين سنّت است، و بنا بر اين معنى حديث به ابتداء باب أنسب بود».

(1) 2204- و روايت شده است كه از همان دم كه از خانه اش (بدين قصد) بيرون مى آيد، تا آنگاه كه بخانه اش باز مى گردد، در مقام و منزلت كسى است كه بر گرد كعبه طواف ميكند.

شرح: «ممكن است مراد، روايت كلينى در كافى باشد كه بسند صحيح از زياد بن مروان قندى از امام ابو الحسن عليه السّلام نقل كرده كه گويد: عرضكردم:

فدايت شوم، چنين است كه گاه من در مسجد الحرام هستم و مردمان را مى نگرم كه پيرامون كعبه طواف همى كنند، و من همچنان نشسته ام، پس از مشاهده اين وضع غمگين ميشوم، امام عليه السّلام فرمود: اى زياد باكى بر تو نيست، زيرا شخص مؤمن وقتى بقصد حجّ از خانه خارج مى شود همچنان در جوّى از طواف و سعى بسر ميبرد تا بخانه بازگردد».

(2) 2205- و امام صادق عليه السّلام فرمود: كسى كه حجّة الاسلام- يعنى حجّ واجب-

را بجا آورد، گرهى از آتش دوزخ را از گردن خويش گشوده است، و كسى كه دو بار حجّ كند، تا پايان عمر و هنگام وفات همچنان در خير بسر مى برد، و كسى كه سه بار پياپى بحجّ رود، و از آن پس حجّ بجاى آورد، و يا نياورد، در مقام شخص مدمن الحجّ خواهد بود.

شرح:

«مدمن الحجّ»

كسى است كه هر وقت راهى و امكانى براى رفتن حجّ ترجمه من لا يحضره الفقيه، ص: 49

بيابد حجّ بجاى آورد».

(1) 2206- و روايت شده است كه هر كس سه بار حجّ كند، هرگز گرفتار فقر نخواهد شد.

(2) 2207- و هر شترى را كه سه سال بر فراز جهازش حجّ كنند از شتران بهشت قرار گيرد.

(3) 2208- و امام هشتم عليه السّلام فرمود: كسى كه سه تن از مؤمنين را با خود بحجّ برد جان خود را در برابر آن مبلغى كه داده از خداى عزّ و جلّ خريده است (و از آتش خلاص كرده) و فرداى قيامت خدا از وى نمى پرسد كه مال خود را از چه راه بدست آورده اى از راه حلال يا حرام.

شرح: «اين حديث را مصنّف در كتاب عيون اخبار الرضا (ع) بطور مسند نقل كرده، و خود افزوده است كه: مقصود آن حضرت از اين كلام اينست كه خداوند در باره شبهه اى كه در مال او بوقوع پيوسته است از او سؤال نمى كند، و مدّعيان او را بوسيله اى از او راضى ميگرداند، و مرحوم فيض كاشانى در «وافى» اين كلام را نقل كرده و گفته است: «شايد كه اين امر مشروط به توبه، و مربوط بحالتى باشد كه شخص، صاحبان آن مال را بطور

مشخّص نشناسد، تا آن را به ايشان بازگرداند». و نظر ما اينست كه بعض روات اين حديث مورد اعتماد نيستند، يكى از آنها سلمة بن خطّاب است كه او را تضعيف كرده اند، و ديگرى احمد بن على است كه مجهول است، و راوى ديگر حسن ابن على ديلمى است كه مهمل است (يعنى عنوان نشده است) و ذيل خبر معلوم نيست كلام معصوم است يا كلام يكى از روات، و مؤلّف- رحمه اللَّه- خود در اين كتاب ترجمه من لا يحضره الفقيه، ص: 50

- چنان كه خواهد آمد- روايتى نقل كرده است از معصومين عليهم السّلام كه فرموده اند «هر كس با مال حرامى حجّ كند، بهنگام تلبيه او را ندا دهند كه «لا لبّيك و لا سعديك»

و با اين گونه جواب، تلبيه او را ردّ كنند، و او را در شمار حاجيان نپذيرند، اين از طريق اماميّه، و امّا از طريق اهل سنّت: طبرانى در كتاب اوسط خود، از ابى هريره، و اصبهانى در كتاب الترغيب از اسلم عدوى از رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله و سلم روايت كرده اند كه فرمود: چون حاج بقصد حجّ با نفقه سفرى پاك و پاكيزه از شهر و ديار خود خارج شود، و پاى خود را در حلقه ركاب گذارد، و بانگ لبّيك اللّهمّ لبّيك سر دهد منادى از آسمان او را ندا دهد:

«لبّيك و سعديك»

و اين ندا سعادتى از پى سعادتى را براى او اعلام ميكند- توشه ات حلال و مركبت حلال و حجّت مقبول و سعيت مشكور و و و، و چون با نفقه اى پليد خارج شود، و پاى خود را در ركاب گذارد، و بانگ

به لبّيك برآورد، منادى از آسمان او را ندا كند

«لا لبّيك و لا سعديك»

توشه است حرام و حجّت مردود و سعيت نامقبول است».

(1) 2209- و كسى كه چهار نوبت بحجّ رود، هرگز فشار قبر باو نرسد، و چون مرگش فرا رسد خداى عزّ و جلّ ثواب حجهائى كه كرده است در زيباترين صورت ممكن مقابل ديدگانش مصوّر سازد بحالى كه در قبر او نماز ميگزارد، تا روزى كه خداوند عزّ و جلّ او را از قبر برانگيزد، و ثواب آن نمازها از آن او خواهد بود، و بدان كه يك ركعت از آن نمازها با هزار ركعت از نماز آدميان برابر است.

(2) 2210- و كسى كه پنج بار حجّ بجاى آورد، خداوند هرگز او را عذاب نخواهد كرد، و كسى كه ده بار بحجّ رود خداوند هرگز حساب او را نكشد، يعنى مداقّه نكند و

ترجمه من لا يحضره الفقيه، ص: 51

كسى كه بيست نوبت حجّ كند، جهنّم را نمى بيند، و شهيق و زفير آن را نمى شنود.

(شهيق بمعنى صداى بلند و فغان است، و زفير بمعنى صداى پست).

(1) 2211- و كسى كه چهل حجّ بجاى آورد، به او ميگويند: در باره هر كس كه دوست دارى شفاعت كن، و درى از درهاى بهشت براى او بگشايند كه او و هر كس را كه در باره اش شفاعت كرده است از آن در داخل ميشوند.

(2) 2212- و كسى كه پنجاه نوبت حجّ بجاى آورد، در بهشت عدن شهرى براى او بنا كنند كه در آن شهر هزار قصر، و در هر قصر هزار حوريه از حور العين، و هزار همسر موجود است، و او را از رفيقان محمّد

صلّى اللَّه عليه و آله در بهشت قرار مى دهند.

شرح: «غايت و مقصود از كليّه عبادات رسيدن بمقام قرب الهى است، و مقدّمه آن حركت از نقص بسوى كمال و تحصيل رضاى خداست، و در تمام اديان آسمانى و آئين پيمبران راستين، بدون قصد قربت عبادتى مقبول درگاه حقّ نيست، و اين اصلى است مسلّم كه هيچ كس در آن ترديد نكرده است. و حجّ- چنان كه از محرّمات احرامش پيداست- براى تعديل و تهذيب دو غريزه شهوت و غضب و كنترل اين هر دو، و در اختيار قانون حقّ قرار دادن آنها است، و كسى كه با اختيار خويش براى تحصيل كمال و قرب بجوار حقّ سبحانه و تعالى در مدّت عمر هفتاد يا هشتاد ساله خود، پنجاه سال هر سالى دو بار در احرام عمره و احرام حجّ، چندين روز متوالى اين دو غريزه را تعطيل و تحت كنترل شديد قرار مى دهد، خود بمقامى از كمال ميرسد كه هزاران هزار حورى در اختيار او مى نهند و او توجّهى ندارد و اعتنائى نمى كند، و هدف و خواسته اش جز قرب بخدا و حقّ و رسيدن بكمال مطلق چيزى ديگرى نيست و نخواهد

ترجمه من لا يحضره الفقيه، ص: 52

بود، پس از اين رو بنظر ميرسد ذكر حور و قصور در خبر بدين منظور آمده باشد، نه بعنوان جزاى عمل، بلكه همان همدمى و رفاقت با رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله كه خود مقرّبترين فرد درگاه الهى و صاحب مقام محمود است جزاى او خواهد بود، و هر گاه كسى بداعى رسيدن بحور و قصور عبادتى را و لو به نيّت «قربة الى اللَّه» بجاى آورد،

و آن عبادت نتيجه دهد، فائده اش براى فاعل همان حور و قصور است، نه قرب به پروردگار، و كسى كه هنوز خواسته و تمنّايش حور العين است، هنوز از عالم بهميّت گامى بسوى كمال و مقام انسانيّت برنداشته است، و وادارنده او بعبادت خداى عزّ و جلّ غريزه حيوانى حريص او است نه عشق و علاقه همجوارى با اولياء خدا در مقام قرب».

(1) 2213- و كسى كه بيش از پنجاه حجّ انجام دهد، چنانست كه پنجاه حجّ در مصاحبت محمّد صلّى اللَّه عليه و آله و اوصياء آن حضرت صلوات اللَّه عليهم بجاى آورده باشد، و از كسانى باشد كه در هر جمعه (اولياء) خداوند تبارك و تعالى را زيارت كند، و از كسانى باشد كه به بهشت جاويدى كه خداوند سبحان بيد قدرت خود آن را آفريده است. و هيچ چشمى آن را نديده، و هيچ مخلوقى از آن اطّلاع نيافته، راه يافته و هيچ كس حجّ بسيار بجا نمى آورد مگر آنكه خداى عزّ و جلّ در برابر هر حجّى شهرى در بهشت براى او بنا كند كه در آن غرفه ها و در هر غرفه از آن حوريه اى از حور العين و با هر حوريّه سيصد كنيز باشد كه مردم مانند آن كنيزان زيبا و صاحب جمال را نديده باشند.

(2) 2214- و امام صادق عليه السّلام فرمود: كسى كه يك سال در ميان، حجّ بجاى ترجمه من لا يحضره الفقيه، ص: 53

آورد او از جمله مردم مدمن الحجّ باشد (يعنى معتاد بحجّ)

(1) 2215- و اسحاق بن عمّار گويد: به امام صادق عليه السّلام گفتم: من تصميم گرفته ام كه همه ساله در كار حج باشم،

و اين كار را يا خود مباشرت كنم، يا مردى از خانواده خود را با سرمايه خويش بحج بفرستم، امام فرمود: آيا بر اين كار عزم دارى؟ گفتم آرى (عزم دارم) فرمود: اگر چنين كرده اى پس بر افزون شدن ثروتت يقين ميدار، يا مژده باد تو را به فراوانى مال.

(2) 2216- و روايت شده است كه هيچ بنده بهيچ وسيله اى محبوبتر نزد خدا از راه پيمودن با پاى پياده بخانه محترمش، بر او تقرب نجسته است، و يك حج با پاى پياده با هفتاد حج برابر است، و كسى كه از شتر خود بزير آيد، و قدرى پياده راه بپيمايد، خداوند ثواب همان را در نامه عملش بنويسد.

(3) 2217- و حج سواره بهتر از حج پياده است زيرا رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله سواره حج بجاى آورد. و وجه جمع ميان اين دو نوع خبر در همين روايت ابو بصير است:

ترجمه من لا يحضره الفقيه، ص: 54

(1) 2218- ابو بصير از امام صادق عليه السّلام پرسيد كه: پياده بحجّ رفتن افضل است يا سواره؟ امام در پاسخ او فرمود: در صورتى كه شخص ثروتمند باشد، و براى كم خرج كردن و از هزينه سفر كاستن پياده برود، سوار افضل است.

شرح: «شيخ طوسى در تهذيب در خبرى موثّق از رفاعه و ابن بكير و اين هر دو از امام صادق عليه السّلام روايت كرده اند كه: از آن حضرت پرسيدند: حجّ، پياده افضل است يا سواره امام فرموده: بلكه سواره افضل است زيرا رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله سواره حج بجاى آورد، و اين خبر را كلينى نيز نقل كرده است، و جمع

ميان اين اخبار يا باينست كه اخبار فضيلت پياده رفتن را مربوط بمناسك حج دانيم چنان كه از خبر رفاعه كه گويد: از امام صادق عليه السّلام پرسيدم كه پياده رفتن حسن بن على عليهما السّلام از مكّه بوده يا مدينه؟ فرمود: از مكّه، و نيز پرسيدم كه چون بيت را زيارت كنم سوار شوم يا پياده راه بسپارم؟ فرمود: حسن بن على عليهما السّلام سواره زيارت مى كرد. وجه ديگر آنكه پياده رفتن را افضل براى كسانى بدانيم كه براى دعا و عبادت ناتوان نمى شوند. و فضل سواره رفتن را براى كسانى كه ناتوان از دعا ميشوند چنان كه از صحيفه سيف تمّار نمودار مى شود كه فرمود: اگر سواره رويد نزد من خوشايندتر است زيرا از دعا و عبادت بجهت خستگى باز نمى مانيد و سوارى بشما نيروى عبادت ميدهد. و وجه سوّم اينكه اخبار مربوط بسوار شدن بر حالتى حمل شود كه شخص مركوبى را براى خود بگيرد كه معمولا براى احتياج و ضرورت خود ميگيرند، و اخبار مربوط به پياده رفتن را بر حالتى حمل شود كه همراه آن مركوب خود پياده گام بسپارد، همان طورى كه از قول امام در حديث آينده كه طى شماره 2219 ثبت شده است برمى آيد».

(2) 2219- و حسين بن على عليهما السّلام پياده راه مى پيمود، در صورتى كه محملها

ترجمه من لا يحضره الفقيه، ص: 55

و جهازها را همراه او ميراندند.

(1) 2220- و مردى نزد على بن الحسين عليهما السّلام آمد و بمنظور انكار بر وى گفت: حجّ را بر جهاد ترجيح داده اى در صورتى كه خداوند عزّ و جلّ فرموده است: همانا كه خدا جانها و مالهاى مؤمنين

را ببهاى بهشت از ايشان خريده است- تا آخر آيه» (توبه: 111) پس على بن الحسين عليهما السّلام او را گفت: ما بعد اين آيه را بخوان، مرد گفت: التَّائِبُونَ الْعابِدُونَ الْحامِدُونَ- و همچنان خواند تا آخر آيه پس امام فرمود: هر زمان كه اينان را يافتى پس آن روز جهاد بهمراه ايشان از حجّ افضل است» و بنا بر روايت ديگر خود امام اين آيه را تلاوت كرد.

شرح: «آن مرد عبّاد بصرى بود».

(2) 2221- و كسى كه بقصد كسب رضاى خدا حجّ بجاى آورد، و هدفش خود نمائى و حسن شهرت نباشد البتّه خدا او را مى آمرزد.

(3) 2222- و رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله فرمود: هر كس كه دنيا و آخرت را بخواهد، پس آهنگ اين خانه كند.

(4) 2223- و كسى كه از مكّه بازآيد، و نيّت آن داشته باشد كه سال ديگر باز

ترجمه من لا يحضره الفقيه، ص: 56

گردد، بر عمرش افزوده مى شود.

(1) 2224- و كسى كه از مكّه بيرون شود و نيّت بازگشت به آن را نداشته باشد، اجلش نزديك و عذابش زودتر ميرسد.

(2) 2225- و از امام صادق عليه السّلام روايت شده است كه فرمود: اين كوه «ثافل» را مى نگريد؟ يزيد بن معاويه چون از حج بسوى شام بازگشت، بالبديهه اين شعر را انشاء كرد و گفت:

اذا تركنا ثافلا يمينا فلن نعود بعده سنينا

للحج و العمرة ما بقينا

يعنى: وقتى كه كوه «ثافل» را در سمت راست خود واگذاشتيم پس سالهاى بعد براى انجام مناسك حجّ يا عمره تا زنده باشيم بسوى آن باز نخواهيم گشت. پس خداوند عزّ و جلّ او را پيش از آنكه اجلش فرا رسد هلاك

كرد.

مترجم گويد: «در اين خبر بعنوان شاهد بر تعجيل عذاب كسى كه نيت بازگشت ندارد ذكر شده است، و بكرى در كتاب معجم ما استعجم گفته است: «ثافل- بكسر فاء و فتح آن نام جبل مزينه است» و ياقوت حموى در كتاب معجم البلدان آورده است كه: «ثافل- بكسر فاء- نام دو كوه از كوههاى تهامه است، كه يكى را ثافل اكبر و ديگرى را ثافل اصغر مينامند. سپس مى افزايد: كه يزيد بن معاويه پسرى بنام عمر داشت، و آن پسر در يكى از سالها بحجّ رفت، پس بهنگام بازگشت از مكّه گفت:

ترجمه من لا يحضره الفقيه، ص: 57

اذا جعلنا ثافلا يمينا فلن يعود بعدها سنينا

للحجّ و العمرة ما بقينا

پس صاعقه اى به او اصابت كرد، و او را بسوخت، و چون اين خبر به محمّد بن علىّ بن الحسين (عليهم السّلام) رسيد، فرمود: هيچ كس خانه خدا را خوار نمى دارد مگر آنكه به كيفر عاجل گرفتار مى شود».

(1) 2226- و أبو جعفر باقر عليه السّلام فرمود: هيچ بنده اى- از بندگان خدا- كار و حاجتى از كار و حوائج دنيا را بر حجّ مقدّم نمى دارد، مگر اينكه سرتراشيدگان منى را همى نگرد كه پيش از انجام كار و برآورده شدن حاجت او از حجّ بازگشته اند (مراد از حجّ در اينجا حجّ واجب (يعنى حجّة الاسلام) است).

(2) 2227- و امام صادق عليه السّلام فرمود: هيچ كس از حجّ باز نمى ماند مگر بعلّت گناهى كه از او سرزده است، و آن گناهانى كه خداى عزّ و جلّ مى آمرزد بيشتر است.

(3) 2228- و امام صادق عليه السّلام را از معنى قول خداوند عزّ و جلّ كه فرموده: فَأَصَّدَّقَ وَ أَكُنْ

مِنَ الصَّالِحِينَ سؤال كردند، فرمود: «فَأَصَّدَّقَ» از صدقه است، و معنى أَكُنْ مِنَ الصَّالِحِينَ اينست كه حج بجاى آورم.

شرح: «جمله مورد سؤال بخشى از آيه دهم از سوره منافقون است، و تمام آيه با ترجمه آن چنين است:!!! أَنْفِقُوا مِمَّا رَزَقْناكُمْ مِنْ قَبْلِ أَنْ يَأْتِيَ أَحَدَكُمُ الْمَوْتُ فَيَقُولَ رَبِّ لَوْ لا أَخَّرْتَنِي إِلى أَجَلٍ قَرِيبٍ فَأَصَّدَّقَ وَ أَكُنْ مِنَ الصَّالِحِينَ (از

ترجمه من لا يحضره الفقيه، ص: 58

آنچه روزيشان ساخته ايم انفاق كنيد، پيش از آنكه مرگ يكى از شما فرا رسد، پس بگويد: پروردگارا چرا مرگ مرا اندكى واپس نمى دارى تا صدقه دهم و از گروه صالحين باشم)»

(1) 2229- و حضرت رضا عليه السّلام فرمود: هر عمره تا عمره ديگر كفّاره گناهان در ميان آن دو است.

(2) 2230- و از رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله روايت شده است كه فرمود: حجّ ثوابش بهشت است، و عمره كفّاره هر گناهى است، و بهترين عمره، عمره ماه رجب است.

(3) 2231- و رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله فرمود: هر نعمتى صاحبش در برابر آن مسئول است، مگر نعمتى كه در جنگ با دشمن يا در حجّ بدست آيد.

(4) 2232- و امام باقر عليه السّلام فرمود: حجّ و عمره دو بازار از بازارهاى آخرتند، كه ملازم آن دو از ميهمانان خداى عزّ و جلّ ميباشد، و اگر آن ملازم را باقى بدارد، بحالى همى دارد كه گناهى از وى سرنزند، و چنانچه او را بميراند او را به بهشت برد.

(5) 2233- و از امام صادق عليه السّلام پرسيدند: مرد بدهكارى از مردم وام ترجمه من لا يحضره الفقيه، ص: 59

ميستاند و بحجّ ميرود آيا اين عمل

او رواست؟ امام عليه السّلام فرمود: آرى، زيرا حجّ بهترين وسيله براى اداء دين است.

(1) 2234- از اسحاق بن عمّار روايت شده است كه گفت: به امام صادق عليه السّلام عرضكردم: مردى در باره حجّ با من مشورت كرد، و او ضعيف الحال و اندك مايه بود، پس او را گفتم كه بحجّ نرود، امام عليه السّلام فرمود: حقّا كه سزاوارى كه تا يك سال بيمار شوى (به كيفر اين راهنمائيت) و من يك سال بيمار شدم.

(2) 2235- و امام صادق عليه السّلام فرمود: هر يك از شما همى بايد تا از اينكه برادر همكيش خود را از حجّ بازدارد حذر كند، كه اين كار او را در دنيا دستخوش تباهى و فضيحت سازد، علاوه بر عذابى كه در آخرت براى او مى اندوزد.

(3) 2236- و روايت شده است كه حجّ از نماز و روزه افضل است، زيرا شخص نمازگزار بقدر ساعتى از توجّه بزن و فرزند منصرف مى شود، و شخص روزه دار به اندازه يك روز از اهل و عيال باز مى ماند، ولى شخص حجّ گزار تن خود را برنج مى افكند، و جان خويش را بحرارت اشعّه خورشيد ميسپارد، و مالش را انفاق مى كند، و دوران دورى از اهل و همسر خود را به درازا مى كشد، بى آنكه اميد دست يافتن بمالى يا

ترجمه من لا يحضره الفقيه، ص: 60

بهره بردن از تجارتى داشته باشد.

(1) 2237- و روايت شده است كه يك نماز واجب از بيست حجّ بهتر، و يك نوبت حجّ، از خانه اى آكنده از زر كه آن را بتمامى تصدّق كنند بهتر است.

نويسنده اين كتاب- رضى اللَّه عنه- گويد: اين دو حديث با هم سازگار است و

اختلافى ميانشان نيست، زيرا حجّ متضمّن نماز هست، در صورتى كه نماز متضمّن حجّ نيست، پس حجّ به اين اعتبار افضل از نماز است، و يك نماز واجب از بيست حجّ مجرّد از نماز افضل است.

(2) 2238- و رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله- فرمود: هيچ حجّ كننده اى نيست كه در حرارت خورشيد تا زوال آن تلبيه كند، مگر آنكه همه گناهان او بهمراه زوال خورشيد از نامه اعمالش زائل شود، و حجّ و عمره فقر را ميزدايد، همان گونه كه كوره آهنگرى آلودگى آهن را همى زدايد.

(3) 2239- و از امام صادق عليه السّلام در باره كسى كه به نيابت از ديگرى حجّ بجا مى آورد، پرسيدند كه آيا چيزى از اجر و ثواب نصيب خود او مى شود؟ امام عليه السّلام فرمود: كسى كه از جانب ديگرى حجّ بجا مى آورد، اجر و ثواب ده حجّ باو تعلّق ترجمه من لا يحضره الفقيه، ص: 61

ميگيرد، و او و پدر و مادر و پسر و دختر و برادر و خواهر و عمو و عمّه و خالو و خاله اش آمرزيده ميشوند، زيرا خداوند گشوده دست و بزرگوار است.

(1) 2240- و امام صادق عليه السّلام فرمود: هر كس از جانب ديگرى حجّ بجاى مى آورد، هر دو در ثواب آن شريك اند تا زمانى كه طواف واجب را انجام دهد، آنگاه آن شركت تمام مى شود، پس هر عملى كه پس از آن انجام گيرد، متعلّق بهمان كس است كه مباشر حجّ بوده است.

شرح: «ظاهرا مراد از «طواف واجب» طواف النساء است كه آخرين عمل محسوب مى شود».

(2) 2241- و علىّ بن يقطين از ابو الحسن عليه السّلام در باره كسى كه يك

حجّ را به پنج تن بازگذاشته است سؤال كرد، حضرت فرمود: يكى از ايشان عمل آن حجّ را بجاى مى آورد، و همگى ايشان در اجر شريكند، سائل پرسيد كه حجّ از آن كيست؟

امام فرمود: از آن كسى است كه در گرما و سرما متحمّلى رنج آن شده است.

پس اگر كسى از ديگرى مالى را بستاند، ولى از جانب او حجّ بجاى نياورد و بميرد، و چيزى از خود باقى نگذارد، پس در صورتى كه اجير خود حجّ كرده باشد، حجّ او را گرفته بصاحب مال مى دهند، ولى اگر حجّ بجاى نياورده باشد، ثواب حجّ براى ترجمه من لا يحضره الفقيه، ص: 62

صاحب مال نوشته مى شود.

شرح: «اين فتواى مؤلّف مضمون روايتى است كه كلينى در كافى (در باب الرّجل يحجّ عن غيره) نقل كرده است. و آنچه در نزد فقهاء اماميّه مسلّم است نائب حقّ ندارد از نيّت نيابت عدول كند به نيت براى خود، و در صورتى كه مسلّم شود نايب قصد نيابت نكرده، در حجّ واجب يا مورد وصيّت، گويند: بر صاحب مال يا وصى است كه اجيرى ديگر بگيرد، و استيجار حجّ دوّم را واجب دانند، و نيز استعاده و باز گرفتن اجرت را از اجير اوّل در صورت امكان لازم شمرند، و بنظر ميرسد كه گرفتن حجّ از اجير و گذاشتن آن بحساب صاحب مال، با وجوب گرفتن اجير ديگر و بازگرداندن اجرت از اجير اوّل سازگار نباشد، و اللَّه اعلم».

(1) 2242- و امام صادق عليه السّلام فرمود: هر گاه هزار نفر را در حجّ خود شريك سازى هر آينه براى هر يك از ايشان حجّى خواهد بود، بدون آنكه چيزى از

حجّ تو كاسته گردد.

(2) 2243- و روايت شده است كه خداى عزّ و جلّ براى او و براى ايشان حجّى بحساب مى گذارد، و نيز براى او در مقابل صله اى كه نسبت به ايشان انجام داده اجرى منظور ميدارد.

و كسى كه بخواهد از جانب ديگرى طواف كند، ميبايد بهنگام آغاز كردن طواف بگويد: خدايا اين طواف را از جانب فلان بپذير، و در اين حال نام كسى را كه به نيابت او طواف ميكند بر زبان آرد.

(3) 2244- و كسى كه از جانب ديگرى حجّ بجاى مى آورد ميبايد بگويد: خدايا

ترجمه من لا يحضره الفقيه، ص: 63

هر گونه رنج يا خستگى يا پريشانى و ژوليدگى كه بمن پيوسته است، پس فلان را در حساب آن اجر ده، و مرا در برابر انجام دادن اين عمل به نيابت او اجرى عطا فرماى.

و روايت شده است كه شخص نايب بايد بهنگام ذبح قربانى منوب عنه را ياد كند، و اگر سخنى بر زبان نياورد، باكى بر او نيست زيرا خداوند عزّ و جلّ آگاه بر رازها و اسرار و خفيّات است.

و كسى كه يك تن از خويشاوندانش را بوسيله حجّى يا عمره اى مورد احسان قرار دهد، خداى عزّ و جلّ دو حجّ و دو عمره براى او مينويسد، و همچنين كسى كه بارى را از دوش دوستى بردارد و بر دوش كشد، اجر او دو برابر مى شود.

(1) 2245- و روايت شده است كه يك حجّ از آزاد كردن هفتاد برده افضل است.

(2) 2246- و چون رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله از زيارت كعبه ممنوع شد، مردى بنزد آن حضرت آمد، و گفت: يا رسول اللَّه من مردى

ثروتمندم، و در سرزمينى زندگى مى كنم كه ديگرى نمى تواند امور مرا اداره كند (من خود متصدّى امور خويشم، و ديگرى بكار من قيام نمى كند) يا رسول اللَّه مرا بچيزى خبر ده كه اگر آن را بجا آورم از

ترجمه من لا يحضره الفقيه، ص: 64

اجرى برابر با اجر حاجّ برخوردار گردم، پس پيمبر صلّى اللَّه عليه و آله فرمود: به كوه بنگر- يعنى ابو قبيس- اگر بوزن اين كوه زر انفاق كنى، چنان كه آن را در راه خداى عزّ و جلّ صدقه دهى اجر انجام دهنده حجّ را بدست نخواهى آورد.

شرح: «لفظ «صدّ» در متن معلوم نيست درست باشد زيرا در تهذيب و كافى و ثواب الاعمال بلفظ «أفاض» آمده است و با قرينه «ابو قبيس» آن درست است، و يا «صدر» بوده و راء آن توسط ناسخين پيش ساقط شده است، و صدر بمعنى افاض ميباشد. و چنانچه همان «صدّ» صحيح باشد مراد هنگام صلح حديبيه است كه مشركين رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله را كه پس از چندين سال براى انجام عمره با جمع كثيرى از مدينه بسوى مكّه آمد، به حديبيه كه رسيدند مشركين آمده مانع از داخل شدن آنان بمكّه شدند».

(1) 2247- و امام صادق عليه السّلام فرمود: كسى كه يكدرهم در راه حجّ انفاق كند، براى او بهتر از صد هزار درهمى است كه در راه حقّى انفاق نمايد.

(2) 2248- و روايت شده است كه درهمى در حجّ بهتر از هزار هزار درهم در غير آنست، و درهمى كه به امام برسد بمانند هزار هزار درهم در حجّ است.

(3) 2249- و روايت شده است كه درهمى در حجّ

از 2 هزار هزار درهم در سواى آن در راه خداى عزّ و جلّ افضل است.

(4) 2250- و شخصى كه حجّ بجاى آورده تا خويش را به گناهى نيالايد، نور

ترجمه من لا يحضره الفقيه، ص: 65

حجّ بر او همى درخشد.

و هديّه و ره آورد حاجّ از جمله نفقه حجّ است. (هديّه آن سوغات و ارمغانيست كه مسافر براى خانواده و دوستان خود پس از بازگشت از سفر مى آورد).

و در چهار چيز چانه مزن: در قيمت كفن، و در قيمت برده، و در خريدن قربانى، و در كرايه مركب بسوى مكّه.

(1) 2251- و امام صادق عليه السّلام فرمود: آن كس كه در گور خفته است، دوست دارد كه دنيا و هر چه در آنست از او بستانند، و يك حجّ به او بدهند.

شرح: «ظاهر اينست كه او آرزو ميكند كه كاش همگى دنيا از آن او ميبود، و او آن را در انجام يك حجّ مصرف ميكرد، يا كاش دنيا با آنچه در آن هست از آن او ميبود، و همگى آنها را ميداد و ثواب يك حجّ را در آخرت ميگرفت.

(2) 2252- و روايت شده است كه حجّ گزار و عمره كننده بمانند دو نوزاد از سفر حجّ باز ميگردند، كه يكى از آن دو بصورت كودكى بيگناه مرده است، و ديگرى تا زنده بوده معصوم زيسته است.

(3) 2253- و حاجيان بر سه گونه اند، و پر بهره ترشان آن كس است كه گناهان گذشته و آينده آمرزيده مى شود، و خدا او را از عذاب قبر حفظ مى كند، و أمّا پس از او

ترجمه من لا يحضره الفقيه، ص: 66

كسى است كه گناهان گذشته اش آمرزيده شده است، و در باقيمانده

عمر عمل را از سر مى گيرد، و أمّا آنكه رتبه اش بعد از اين است شخصى است كه فقط خانواده و ثروتش محفوظ مى شود (يعنى آمرزيده نمى شود). و روايت شده است كه اين سوّم كسى است كه حجّ او قبول نمى شود.

شرح: «مراد از گناهان آينده اش آمرزيده مى شود، يعنى از گناه مصون و محفوظ مى ماند».

(1) 2254- و امام صادق عليه السّلام فرمود: حجّ جهاد ضعفا است، و ما (اهل بيت) هستيم آن ضعفا. (يعنى اهل جور و جفا و طرفدارانشان ما را به استضعاف كشيدند، و حقّ ما را گرفتند، و جهاد براى ما امكان ندارد، از اين رو آن را مبدّل به حجّ ساختيم).

(2) 2255- و رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله فرمود: چهار گروهند كه دعائى از ايشان ردّ نمى شود تا درهاى آسمان براى ايشان گشوده شود، و آن دعا بسوى عرش برآيد: دعاى پدر در باره فرزندش، و دعاى مظلوم بر كسى كه بر او ظلم كرده، و دعاى كسى كه بعمره رفته باشد تا از سفر باز آيد، و دعاى روزه دار تا آنگاه كه افطار كند.

(3) 2256- و كسى كه در مكّه قرآن را از جمعه تا جمعه ديگر يا مدّتى كمتر يا بيشتر ختم كند. خداى عزّ و جلّ از نخستين جمعه اى كه در دنيا بوده، تا آخرين جمعه اى كه خواهد بود اجر و ثواب ها براى او مينويسد، و همچنين است هر گاه در ساير ايّام آن را ختم ترجمه من لا يحضره الفقيه، ص: 67

كند.

(1) 2257- و على بن الحسين عليهما السّلام فرمود: كسى كه قرآن را در مكّه ختم كند، تا رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله را

در دم مرگ نبيند، و منزل خود را در بهشت ننگرد جان نسپارد.

(2) 2258- و گفتن يك «سبحان اللَّه»

در مكّه برابر با خراج عراقين است كه در راه خداى عزّ و جلّ انفاق شود.

شرح: «مراد از دو عراق يا بصره و كوفه است كه اصطلاح مورّخين است، و يا مراد عراق عرب و عراق عجم است».

(3) 2259- و آن كس كه در مكّه هفتاد ركعت نماز بگزارد، چنان كه در هر ركعتى سوره قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ و إِنَّا أَنْزَلْناهُ، و آيه سخره (إِنَّ رَبَّكُمُ اللَّهُ الَّذِي خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ- تا جمله- تَبارَكَ اللَّهُ رَبُّ الْعالَمِينَ) و آية الكرسى را بخواند جز (در مقام) شهيد نخواهد مرد، و صرف كننده طعام يعنى كسى كه روزه ندارد- در مكّه بمانند روزه دار در غير مكّه است، و روزه داشتن يك روز در مكّه با روزه يك سال در غير آن شهر برابر است، و كسى كه در مكّه گام زند- يعنى راه رود- در حال عبادت خداى عزّ و جلّ خواهد بود.

ترجمه من لا يحضره الفقيه، ص: 68

(1) 2260- و امام باقر عليه السّلام فرمود: كسى كه يك سال در مكّه مجاور شود، خدا گناهان نه سال گذشته او و خانواده اش و هر كس را كه وى طلب آمرزش براى او كند، و گناهان قوم و عشيره و همسايگان او را مى آمرزد، و ايشان براى مدّت يك صد و چهل سال از هر پيشامد بدى در امان خواهند ماند. و بيرون شدن از مكّه و بازگشتن به آن افضل از مجاورت است.

شرح: «پاره اى از علماء قسمت اخير حديث كه بيرون شدن و بازگشتن را افضل ميداند كلام

صدوق دانند ولى فيض كاشانى و جمعى ديگر آن را جزء حديث حضرت باقر عليه السّلام گرفته اند، و كلينى و شيخ طوسى از محمّد بن مسلم روايت كرده اند كه گفت: امام باقر عليه السّلام فرمود: براى شخص نمى سزد كه يك سال در مكّه اقامت كند، گويد عرضكردم: پس بايد چه كند، فرمود: از آنجا متحوّل گردد يعنى بجاى ديگر شود».

(2) 2261- خفته در مكّه همچون شب زنده دار در ديگر شهرها و ديار است (يعنى كسى كه در مكّه بخسبد، خوابيدن او همچون شب زنده دارى كردن در شهرهاى ديگر است).

(3) 2262- و سجده گزار در مكّه همچون دست و پا زننده در خون خود در راه خداى عزّ و جلّ است.

(4) 2263- و كسى كه سرپرستى خانواده حاجّى را بخوبى انجام دهد، از اجرى برابر اجر و پاداش او برخوردار خواهد شد، چندان كه گوئى سنگها (ى اركان بيت) را

ترجمه من لا يحضره الفقيه، ص: 69

استلام مى كند.

(1) 2264- و علىّ بن الحسين عليهما السّلام فرمود: اى گروه كسانى كه حجّ نكرده ايد، حاجيان را چون از سفر بازگردند با آغوش و روى باز و چهره خندان استقبال كنيد، دستشان را بفشاريد، و ايشان را بزرگ داريد، زيرا كه اين كار بر شما واجب است. و شما با ايشان در اجر شريك ميشويد.

شرح: «اين خبر دلالت بر استحباب شادمانى و لبخند و گشاده روئى و مصافحه و بزرگداشت حجّاج بهنگام بازگشت ايشان دارد، و محتمل است كه اين روابط تا چهار ماه و بيشتر از آن ادامه داشته باشد».

(2) 2265- و آن حضرت عليه السّلام فرمود: بسلام بر حاجيان و معتمرين، و بمصافحه ايشان بشتابيد، پيش از آنكه بگناهان آلوده شوند.

(3) 2266-

و امام باقر عليه السّلام فرمود: حاجيان و عمره كنندگان را موقّر بداريد، زيرا كه اين كار بر شما واجب است.

(4) 2267- كسى كه خار و خاشاكى يا چيز موجب آزارى (از قبيل سنگ يا درخت خشك يا تنگى جاده) از سر راه مكّه برطرف كند، خداى عزّ و جلّ ثوابى براى او مينويسد. و در خبرى ديگر آمده است كه هر كس خدا كار نيكى را از او قبول كند

ترجمه من لا يحضره الفقيه، ص: 70

او را عذاب نمى فرمايد.

(1) 2268- و كسى كه در حال احرام بميرد يعنى محرم باشد و از دنيا برود، در روز قيامت بحالى مبعوث مى شود. كه بگفتن تلبيه براى حجّ مشغول، و آمرزش و غفران الهى را مشمول باشد.

(2) 2269- و قاصد خانه خدا كه در راه مكّه بميرد، چه هنگام رفتن و چه هنگام بازگشتن، از بزرگترين هول روز قيامت ايمن ميگردد.

(3) 2270- و زائرى كه در يكى از دو حرم از دنيا برود، خداوند او را با گروه ايمنان مبعوث خواهد كرد.

(4) 2271- و آنكه در ميان دو حرم بميرد، نامه عملى براى او گسترده نمى شود (يعنى حسابش را بسيار آسان كشند).

(5) 2272- و آن كس كه در حرم دفن شود- خواه از نيكان باشد و خواه از تبهكاران- از هول بزرگ محشر ايمن خواهد بود.

شرح: «همان طور كه حرم محلّ امن است و هر كس از برّ و فاجر داخل آن شود ايمن است، همان طور جنازه اى كه در حرم دفن شود تا وقت حسابرسى در روز رستاخيز ايمن خواهد بود، خداوند فرموده است: وَ مَنْ دَخَلَهُ كانَ آمِناً هر كس در آنجا داخل شود ايمن است».

(6)

2273- و هيچ سفرى نيست كه تأثير آن در گوشت و خون و پوست و مو، از

ترجمه من لا يحضره الفقيه، ص: 71

سفر مكّه عميقتر و رساتر باشد، و هيچ فردى نيست كه اين آثار به او برسد، مگر آنكه مشقّت به او برسد. و همانا كه ثواب آن برابر مشقّت آنست.

شرح: «جمله اخير ظاهرا كلام مؤلّف و يا كلام راوى بود. و در كافى نيست».

(1)

(نكته ها در حجّ انبياء و مرسلين صلوات اللَّه عليهم اجمعين)

(2) 2274- امام باقر عليه السّلام فرمود: آدم عليه السّلام هزار بار پياده بسوى اين خانه آمده است، كه هفتصد نوبت آن سفر حجّ و سيصد نوبت سفر عمره بوده است، و از طرف شام بدينسو مى آمده، و او سوار بر گاوى حجّ ميكرده، و مكانى كه در آن بيتوته ميكرده حطيم است، و آن در ميانگين كعبه و حجر الأسود است، و آدم عليه السّلام صد سال پيش از آنكه بحوّا بنگرد پيرامون كعبه طواف كرده است. و جبرئيل او را گفته است: خدا تو را زنده و شاد و خندان بدارد.

شرح: «لفظ

حيّاك اللَّه » يعنى خدا تو را باقى بدارد، يا شاد سازد، يا درود بر تو فرستد، و

«بيّاك»

تابع «حيّاك»

ميباشد، و معنى آن اينست كه خدا زندگى تو را سامان بخشد، يا خدا تو را خندان بدارد، و در بعضى از نسخه ها

«لبّاك»

آمده است، و معنى آن چنان كه گفته اند اينست كه خدا لبّيك گفتن تو را اجابت كند و حجّت را بپذيرد».

(3) 2275- و امام صادق عليه السّلام فرمود: زمانى كه آدم عليه السّلام از منى ترجمه من لا يحضره الفقيه، ص: 72

كوچ كرد، فرشتگان در سرزمين أبطح از او استقبال كردند، و گفتند: حجّت مقبول باد،

هان، ما دو هزار سال پيش از آنكه بر اين خانه طواف كنى آن را طواف كرده ايم.

(1) 2276- و جبرئيل عليه السّلام درّى را، و بروايتى ياقوت سرخى را از بهشت فرود آورد، و آنگاه گرد سر آدم بگردانيد، و سرش را با آن تراشيد.

(2) 2277- و روايت شده است كه طول كشتى نوح عليه السّلام هزار و دويست ذراع و عرض آن صد ذراع، و ارتفاع آن هشتاد ذراع بوده است، پس نوح بر آن سوار شد و كشتى هفت شوط بر گرد كعبه طواف كرد، و هفت بار در ميان صفا و مروه سعى نمود، پس آنگاه بر فراز كوه جودى استقرار يافت.

(3) 2278- و امام صادق عليه السّلام را پرسيدند كه: ذبيح چه كسى بود؟

فرمود: اسماعيل عليه السّلام بود زيرا خداوند نخست داستان او را در كتاب خود ذكر كرده است، و سپس گفته است: «و ما ابراهيم را بوجود اسحاق بعنوان پيمبرى از صالحين بشارت داديم».

و روايات در خصوص ذبيح مختلف است، چنان كه بعضى از آنها دائر بر اين ترجمه من لا يحضره الفقيه، ص: 73

وارد شده است كه ذبيح اسماعيل است، و بعضى دائر بر اينكه او اسحاق است، و راهى بسوى ردّ اخبار- در صورتى كه طرق آن صحيح باشد- وجود ندارد، و ذبيح اسماعيل بود، ولى اسحاق چون متولّد شد پس از آن، آرزو كرد كه اى كاش او همان كسى مى بود كه پدرش به ذبح او مأمور مى شد، و او در برابر امر خدا صبر ميكرد و تسليم مى گشت، همان طور كه برادرش صبر كرد و تسليم شد، تا به درجه او در ثواب نائل مى آمد،

پس خدا اين انديشه را كه در دل او ميگذشت بدانست، و در برابر اين تمنّى در جمع فرشتگان خود، او را ذبيح ناميد.

و من اسناد آن را در كتاب النبوّة بطور متّصل به امام صادق عليه السّلام ذكر كرده ام.

(1) 2279- و از امام صادق عليه السّلام پرسيدند كه ابراهيم عليه السّلام در كجا اراده كرد تا پسرش را ذبح كند؟ امام فرمود: در جمره وسطى.

و چون ابراهيم تصميم گرفت تا پسرش را صلّى اللَّه عليهما ذبح كند، جبرئيل عليه السّلام كارد را بگرداند، و قوچ را از طرف ثبير (نام كوهى است در مكّه) بدان سوى كشيد، و پسر را از زيردست ابراهيم برآورد، و قوچ را بجاى پسر قرار داد، و از

ترجمه من لا يحضره الفقيه، ص: 74

طرف مسجد خيف ابراهيم را ندا دادند: كه اى ابراهيم براستى كه آن رؤيا را تحقّق بخشيدى، زيرا كه ما نيكوكاران را چنين پاداش مى دهيم، براستى كه اين آزمايش كه ما ابراهيم و فرزندش را با آن آزموديم هر آينه آزمايشى است كه حقيقت ايمان آن دو را آشكار ساخت، و ما او را به وسيله مذبوحى عظيم نجات داديم، يعنى با فرستادن قوچى ابلق، و يا آنكه در سرزمين سبز و علفزار ميرفته و در علفزار مى چريده و هميشه بعلفزار چشم مى گشوده و در همان جا سرگين و بول ميريخته (كنايه از اينكه در محلّ بسيار مناسب پرورش يافته و فربه گشته) و شاخدار و نر بوده، و در باغهاى بهشت چهل سال چريده بوده است.

نويسنده اين كتاب رضى اللَّه عنه- گويد: خوش نداشتم كه اين كتاب را با ذكر داستانها بدرازا كشم زيرا قصد

من از تأليف اين كتاب ايراد نكته هائى بود، و من داستانها را بطور مشروح در كتاب النّبوّة ذكر كرده ام.

(1) 2280- و ابراهيم و اسماعيل عليهما السّلام مسجد الحرام را در ما بين صفا و مروه تحديد كردند، و از اين رو مردم از مسجد صفا حجّ بجاى آورند.

شرح: «مراد آنست كه مردم طواف را از جانب صفا در مسجد الحرام ابتدا مى كنند كه محاذى حجر الاسود است».

(2) 2281- و روايت شده است كه ابراهيم عليه السّلام ميانگين حزوره تا مسعى ترجمه من لا يحضره الفقيه، ص: 75

يعنى تا آنجا كه ابتداى محلّ سعى است حدّ مسجد را خط كشيد.

شرح: «حزوره در اين زمان محلّى است در مسجد الحرام قسمتى كه زير سقف است و از بابى كه بطرف صفا است اگر وارد شويم آن در دست راست قرار گرفته و در آنجا استوانه اى است كه بدان حكّ كرده اند كه اين مكان حزوره است و گويند:

سابقا بابى كه در آن سوى مسجد بوده حزوره مى گفته اند».

و نخستين كسى كه پرده بر كعبه بپوشانيد، ابراهيم عليه السّلام بود.

(1) 2282- و روايت شده است كه ابراهيم عليه السّلام چون از مناسك خود بپرداخت، خداى عزّ و جلّ او را به بازگشت فرمان داد، پس او بازگشت.

و مادر اسماعيل وفات يافت، پس اسماعيل او را در حجر دفن كرد، و سنگچينى بر قبر او بساخت تا قبرش پايمال نگردد.

و اسماعيل عليه السّلام تنها بجاى ماند، پس چون سال بعد فرا رسيد، خداى عزّ و جلّ ابراهيم را به اداى حجّ و بناى كعبه اذن داد، و پيش از آنكه ابراهيم كعبه را بازسازى كند، قبائل عرب، بيت را حجّ همى

كردند، و اين در حالى بود كه بيت صورت تلّى از آثار خرابه اى داشت الّا اينكه پايه هاى آن شناخته شده بود.

و اسماعيل عليه السّلام چون مردم از سفر حجّ بازگشته و بقبائل خود رفته ترجمه من لا يحضره الفقيه، ص: 76

بودند، سنگها را گرد آورده در جوف كعبه ريخت، پس چون ابراهيم عليه السّلام به آن سرزمين وارد شد، با همكارى اسماعيل عليه السّلام آوارها را از محلّ كعبه برطرف كردند، و ناگهان بسنگى سرخ رنگ رسيدند، پس خداى عزّ و جلّ به ابراهيم وحى فرستاد كه بناى خانه را بر پايه آن بگذار، و چهار فرشته را بر او فرستاد، و چون بناى كعبه بپايان رسيد بر فراز آن بنشست و آنگاه ندا درداد: بشتاب بسوى حجّ، و در صورتى كه در نداى خود مى گفت: بشتابيد بسوى حج جز كسى كه در آن روز مخلوقى انسى بود حج نمى كرد، ولى او در نداى خود گفت: بشتاب بسوى حجّ، پس مردم در اصلاب مردان، و ارحام زنان گفتند: لبّيك، اى منادى خدا! لبّيك اى منادى خدا! پس كسى كه يك بار لبّيك گفت، يك بار بحجّ رفت، و كسى كه ده بار لبّيك گفت، ده باز بحجّ رفت، و كسى كه لبّيك نگفت بحجّ نرفت.

و ابراهيم و اسماعيل عليهما السّلام سنگها را در جاى خود نصب ميكردند، و ستونها را بوسيله آن بالا ميبردند، و فرشتگان آن سنگها را بدست ايشان ميدادند، تا ساختمان بيت بدوازده ذراع برآمد، و چون بمحلّ نصب حجر الأسود رسيد، كوه ابو قبيس بانگ برآورد كه: اى ابراهيم، تو را نزد من سپرده اى هست، و آنگاه حجر را به او

داد، تا در موضع خود نصب كرد ..

ترجمه من لا يحضره الفقيه، ص: 77

و ابراهيم عليه السّلام براى آن بناء دو درگاه قرار داد: درى كه از آن داخل ميشد، و درى كه از آن بيرون ميرفت. و كعبه- پس از آنكه ابراهيم عليه السّلام از بناى آن بپرداخت، همچنان عريان و بدون جامه بود، تا ابراهيم عليه السّلام از آن سرزمين عزيمت كرد، و اسماعيل عليه السّلام همچنان در آنجا مقيم بماند، و با زنى از عمالقه ازدواج كرد، و پس از چندى او را رها ساخت. و بانوئى حميريّه را بهمسرى بگزيد. و او زنى خردمند بود، و چون آن دو درگاه بيت را با دقّت و تأمّل بنگريست، اسماعيل عليه السّلام را گفت: آيا اجازت هست كه پرده اى بر اين دو درگاه بياويزم؟

اسماعيل عليه السّلام گفت: آرى. پس آن بانو دو پرده آماده ساخت، كه طول آنها دوازده ذراع بود، و اسماعيل عليه السّلام آنها را در جلو دو درگاه بياويخت، و اين منظره در نظر او جالب و شگفت آمد، پس آنگاه آن بانو گفت: آيا اجازت هست كه براى كعبه جامه هائى ببافم كه سراپاى آن را بپوشد، زيرا كه اين سنگها نازيبايند؟ اسماعيل عليه السّلام گفت: آرى.

پس هر تخته از آن قماش را كه آماده ميساخت، بقسمتى از ديوار مى آويخت.

ولى موسم حجّ فرامى رسيد، و هنوز قسمتى از ديوار كعبه بدون پوشش مانده بود.

ترجمه من لا يحضره الفقيه، ص: 78

از اين رو بانوى حميرىّ با همسر خويش در اين باره تبادل فكر كردند، و سرانجام آن را با قطعه اى حصير پوشاندند. پس چون موسم حجّ فرا رسيد، طوائف حاج و بزرگان

عرب با منظره اى مواجه شدند، كه تعجّب ايشان را برانگيخت. و با يك ديگر گفتند:

سزاوار چنانست كه ما هديّه اى براى عامر كعبه بفرستيم، پس سنّت هدى از همين جا برقرار شد، و هر گروه از قبائل عرب هديّه اى براى كعبه مى آورد، تا نقدينه و كالائى بسيار گرد آمد. و در اين ميان آن قطعه حصير را از جاى بركندند، و پوشش كعبه را كامل ساختند و دو قطعه در نيز بدرگاههاى بيت نصب كردند.

و كعبه سقف نداشت، پس اسماعيل پايه هائى از چوب، مثل آن پايه هائى كه مى بينيد، وضع كرد و آن را با شاخه هاى نخل مسقّف ساخت. و با گل تسطيح كرد. تا سال ديگر طوائف حاجّ از اطراف و اكناف فراز آمدند. و داخل كعبه شدند. و عمارت آن را از نظر گذراندند، و گفتند: آبادكننده اين بيت را همى سزد كه بر هدايايش افزوده گردد. پس چون موسم سال بعد فرا رسيد، هدى هاى بسوى او روان شد. و اسماعيل عليه السّلام ندانست كه با آنها چه كند! پس خداوند عزّ و جلّ به او وحى فرستاد كه اشتران هدى را نحر كند، و حاجيان را از گوشت آن اطعام نمايد.

ترجمه من لا يحضره الفقيه، ص: 79

و چنان افتاد كه آب زمزم قطع شد، پس اسماعيل از كمى آب شكايت به ابراهيم عليه السّلام برد، و خداوند عزّ و جلّ به ابراهيم عليه السّلام وحى فرستاد، و او را بحفر زمين فرمان داد، و او و اسماعيل و جبرئيل عليهم السّلام به حفر پرداختند، تا آب زمزم ظاهر شد.

شرح: «علامه مجلسى در مرآة العقول گويد: شايد كه نخستين مرحله ظهور آب زمزم در اثر

آن بوده است كه اسماعيل عليه السّلام پاى خود را بر روى زمين سائيده، و از آن پس آب زمزم رو بخشكى رفت، تا ابراهيم عليه السّلام در همان جا حفّارى كرده، تا آب ظاهر شده است، و ممكن است كه اين حفر بمنظور افزايش آب مى بوده، و بنا بر اين معنى قول امام عليه السّلام كه فرمود: «تا آنكه آب زمزم ظاهر شد» اين باشد كه آب بنحو چشمگيرى ظاهر شده، و مراد از ظهور كثرت باشد».

و ابراهيم عليه السّلام بر چهار گوشه چاه (با كلنگ) ضربتى زد، و در هر ضربت بسم اللَّه گفت، پس چهار چشمه بجوشيد، پس جبرئيل عليه السّلام او را گفت: بنوش أى ابراهيم و براى فرزندانت در آن آب طلب بركت كن، و از اين آب بر خود بيفشان، و گرد اين خانه طواف كن، زيرا اين سرچشمه اى است كه خداوند تعالى آن را براى اسماعيل و فرزندانش روان ساخته است.

و امّا در خصوص قول خداوند عزّ و جلّ كه فرموده است: «در آن بيت آيات بيّناتى هست كه از جمله مقام ابراهيم براى نماز است» پس يكى از آن آيات اينست كه ترجمه من لا يحضره الفقيه، ص: 80

ابراهيم عليه السّلام زمانى كه بر روى سنگ ايستاد، گامهايش در آن اثر گذارد، و دوّم حجر الاسود و سوّم منزل اسماعيل عليه السّلام.

(1) 2283- و روايت شده است كه موسى عليه السّلام از رمله مصر احرام ببست، و در جمع هفتاد پيمبر بر سنگستان «روحاء» (كه در سه منزلى مدينه است) بگذشت، بحالى كه همگى عبائى قطوانى دربرداشتند (يعنى با قطيفه هاى سفيدى ريشه دار احرام بسته بودند) و موسى

مى گفت:

«لبّيك عبدك و ابن عبديك لبّيك»

. شرح: «رمله نام شهرى است در فلسطين يا در شام و شايد رمله مصر جاى ديگرى باشد».

(2) 2284- و در خبرى ديگر روايت شده است كه موسى بر فراز جهاز شترى سرخ موى كه مهار آن از ليف خرما بود بر سنگستان روحاء بگذشت بحالى كه دو عباى قطوانى بر تن داشت، و مى گفت:

«لبّيك يا كريم لبّيك»

. و يونس بن متى عليه السّلام نيز بر سنگستان روحاء بگذشت در حالى كه مى گفت:

«لبّيك كشّاف الكرب العظام لبّيك»

. همچنين عيسى پسر مريم عليهما السّلام بر سنگستان روحاء بگذشت، در حالى كه مى گفت:

«لبّيك عبدك، و ابن أمتك لبّيك»

و محمّد صلّى اللَّه عليه و آله ترجمه من لا يحضره الفقيه، ص: 81

در حالتى بر سنگستان روحاء بگذشت كه مى گفت:

«لبّيك ذا المعارج لبّيك».

و موسى عليه السّلام تلبيه مى كرد و كوهها با او هم آواز مى شدند.

و تلبيه را از آن جهت اجابت ناميده اند كه موسى عليه السّلام پروردگار عزّ و جلّ خود را اجابت كرد، و گفت:

«لبّيك»

. (1) 2285- و زراره از ابو جعفر عليه السّلام روايت كرده است كه فرمود: سليمان در موكبى از جنّ و انس و پرندگان و بادها حجّ بيت بجاى آورد، و جامه اى قباطى بر آن بپوشانيد.

شرح: «قباطى جامه اى سفيد است كه از ناحيه قبط يا مصر آورند».

(2) 2286- و ابو بصير از امام صادق عليه السّلام روايت كرده است كه فرمود:

«آدم عليه السّلام همان كسى است كه بيت را بنا كرد، و اساس آن را بنهاد و نخستين كسى است كه پرده اى موئين بر آن بپوشانيد. و نخستين كسى است كه آهنگ اين بيت كرد. و پس از آدم

عليه السّلام تبّع پرده اى از چرم بر آن بپوشاند، سپس ابراهيم عليه السّلام پرده اى ضخيم بر آن بپوشاند، و نخستين كسى كه جامه ها بر آن پوشاند سليمان بن داود عليهما السّلام بود كه پرده اى از قماش قباطى بر آن بپوشانيد.

ترجمه من لا يحضره الفقيه، ص: 82

(1) 2287- و امام صادق عليه السّلام گفت: «چون موسى عليه السّلام حجّ بجاى آورد، جبرئيل بر او نازل شد، پس موسى عليه السّلام او را گفت: اى جبرئيل بهره كسى كه اين بيت را بدون نيّتى صادق و نفقه اى پاكيزه حجّ كند چيست؟ گفت:

نميدانم تا بپروردگارم عزّ و جلّ رجوع كنم. پس چون چنين كرد، خداوند عزّ و جلّ فرمود:

اى جبرئيل، موسى با تو چه گفت؟ در صورتى كه او بگفته موسى داناتر بود. جبرئيل گفت: پروردگارا او مرا گفت: بهره كسى كه اين بيت را بدون نيّتى صادق و نفقه اى پاكيزه حجّ كند چيست؟ خداوند عزّ و جلّ فرمود: بسوى او باز گرد، بگو: حقّ خود را به او مى بخشم، خلق خود را از او راضى ميسازم. پس گفت: اى جبرئيل، پس بهره كسى كه اين بيت را با نيّتى صادق و نفقه اى پاكيزه حجّ كند چيست؟ گويد: پس جبرئيل بسوى خداوند متعال بازگشت، و خدا به او وحى فرستاد، كه به او بگو: وى را در رفيق اعلى (جايى كه رفقاى او بهترين رفقا باشند) با پيغمبران و صدّيقان و شهيدان و صالحان قرار خواهم داد، و ايشان نيكو يارانى باشند.

(2) 2288- و پس از آنكه پيمبر صلّى اللَّه عليه و آله از سعى فراغت يافت حكم متعه حجّ در كنار مروه بر او نازل شد، پس-

در حالى كه به پشت سر اشاره ميكرد-

ترجمه من لا يحضره الفقيه، ص: 83

فرمود: اى مردمان اين جبرئيل است كه مرا امر مى كند تا هر كس را كه با خود هدى (قربانى شتر يا گاو يا گوسفند) نرانده است امر كنم كه محل شود (از احرام تقصير كرده بيرون ايد) و من خود نيز اگر هدى نرانده بودم، هر آينه چنان مى كردم كه شما را همى فرمايم، ولى من هدى رانده ام، و راننده هدى را نمى رسد كه محل شود تا آنگاه كه قربانى بمحل خود (جاى ذبح كردن) برسد.

توضيح: «از ظاهر كلام چنين استفاده مى شود كه قبلا كه بقصد حجّ با احرام وارد مكّه مى شده اند طواف و سعى بجاى آورده، ولى محلّ نمى شده اند تا پس از انجام مناسك حجّ و اين واقعه پيش از كوچ بعرفات رخ داده است».

پس سراقة بن مالك بن جعشم كنانى در برابر آن حضرت بپا خاست و گفت:

يا رسول اللَّه تو دين ما را بما آموختى پس گوئى كه ما امروز آفريده شده ايم، آيا رأى شما اينست كه اين موضوع كه ما را به آن فرمان دادى مخصوص امسال ما است، يا براى هميشه است؟ رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله فرمود: نه، بلكه براى أبد و هميشه است، و آنگاه مردى برخاست و گفت: يا رسول اللَّه ما روانه (عرفات) شويم و آب غسل از سر و روى ما بريزد؟ (باتّفاق فريقين اين مرد خليفه ثانى بود) پس پيمبر صلّى اللَّه عليه و آله فرمودند: تو هرگز به اين حكم ايمان نخواهى آورد و علىّ عليه السّلام در اين هنگام در يمن بود، و چون بازگشت فاطمه سلام اللَّه عليها

را بحالى يافت كه محل شده و از احرام خارج گشته بود. پس با شگفتى و بمنظور كسب اطّلاع از فرمان پيمبر صلّى اللَّه عليه و آله ترجمه من لا يحضره الفقيه، ص: 84

و در حال پرخاش بفاطمه عليهما السّلام نزد آن حضرت شد. و پيمبر صلّى اللَّه عليه و آله او را گفت: من مردم را به اين كار فرمان داده ام، و تو اكنون باز گوى تا بچه نيّت محرم شده اى؟ علىّ عليه السّلام در پاسخ گفت: به نيّت احرامى همچون احرام پيمبر صلّى اللَّه عليه و آله، در اين هنگام پيمبر صلّى اللَّه عليه و آله فرمود: در حال احرام خود همچو من بپاى، كه تو در هدى من شريكى، و پيمبر صلّى اللَّه عليه و آله صد شتر براى قربانى با خود روان ساخته بود. پس سى و چهار شتر را بعلى عليه السّلام اختصاص داد، و شصت و شش تاى از آنها را مخصوص خويش ساخت. و همگى آنها را بدست خود نحر كرد. و از هر شترى قطعه اى را بگرفت، و در ديگى بپخت، و هر دو از گوشت آن خوردند، و از آب گوشت آن جرعه اى نوشيدند. پس پيمبر صلّى اللَّه عليه و آله و على عليه السّلام پوستها و جل و جهازها و قلاده هاى آن اشتران را بقصّابان ندادند، بلكه آنها را بصدقه دادند.

(1) 2289- و «على عليه السّلام بر صحابه افتخار ميكرد، و ميگفت: كدام يك از جمع شما مانند منست، در صورتى كه من در هدى رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله با او

ترجمه من لا يحضره الفقيه، ص: 85

شريكم؟ كدام يك از جمع شما مانند

منست، در صورتى كه من كسى هستم كه پيمبر خدا صلّى اللَّه عليه و آله هدى مرا بدست خود ذبح فرمود.

(1) 2290- و روايت شده است كه رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله از راه ضبّ (پشت مشعر) رهسپار عرفات شدند و از راه درّه ميان مشعر و عرفه بازگشتند، و او را رسم چنان بود كه چون از راهى بسوى مقصدى مى رفت از همان راه باز نميگشت.

(2) 2291- و روايت شده است كه رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله بيست سفر حجّ پنهانى انجام داد، و در هر سفر به مأزمين ميگذشت، پس در آنجا پياده ميشد و مثانه را تهى ميساخت.

و نه عمره بجاى آورده و حجّه الوداع را انجام نداد، مگر آنكه پيش از آن حجّ كرد. (يعنى مفهوم وداع آنست كه قبلا حج بجاى آورده باشد.)

(3) 2292- و محمد بن احمد سنانى، و على بن أحمد بن موسى الدّقّاق روايت كرده اند، كه ابو العبّاس احمد بن يحيى بن زكرّياى قطّان ما را حديث كرد، و گفت كه عبد اللَّه بن حبيب ما را حديث كرد، و گفت: تميم بن بهلول ما را حديث كرد، از پدرش، از ابو الحسن عبدى، از سليمان بن مهران، كه گفت: جعفر بن محمد عليهما السّلام را گفتم: رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله چند حجّ بجاى آورد؟ امام فرمود:

ترجمه من لا يحضره الفقيه، ص: 86

بيست حجّ، و در هر حجّ به سرزمين «مأزمين» ميگذشت و پس در آنجا فرود مى آمد و ادرار ميكرد. گفتم اى پسر رسول خدا، چرا در آنجا فرود مى آمد، و ادرار ميكرد؟

گفت: زيرا آنجا محلّى بود كه بتها

در آن محلّ مورد عبادت واقع شدند، و آن سنگ كه هبل را از آن تراشيده اند از آنجا گرفته شده است، همان هبل كه على عليه السّلام بهنگام برآمدن بر دوش رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله آن را از بام كعبه بزير افكند. و پيمبر صلّى اللَّه عليه و آله فرمان داد تا آن را در محل «باب بنى شيبه» دفن كردند. و از اين رو داخل شدن بمسجد از باب مذكور سنّت گشت. سليمان گفت: گفتم: پس چگونه است كه گفتن تكبير در آن مكان فشار جمعيت را فرو ميكاهد؟ گفت: اين بدان جهت است كه معنى تكبير گفتن بنده اينست كه خدا بزرگتر از آنست كه مانند بتهاى تراشيده و معبودات پرستش شده ديگر باشد. و ابليس در جمع شياطين خود راه در آنجا بر حاجّ تنگ ميسازد. پس چون تكبير را بشنود بهمراه شياطين خود پرواز ميكند، و فرشتگان ايشان را تعقيب مى كنند، تا در لجّه خضراء مى افكنند (اين كلام دليل گفتن تكبير بهنگام ازدحام است).

گفتم: و چگونه است كه براى صروره (كسى كه سفر اوّل حج اوست) مستحبّ است كه به كعبه داخل شود، ولى براى كسى كه به حجّ رفته باشد استحباب ترجمه من لا يحضره الفقيه، ص: 87

ندارد؟ فرمود: زيرا صروره اداكننده امر واجبى و دعوت شده به حجّ بيت اللَّه است از اين رو واجب است كه به آن بيتى كه به زيارت آن دعوت شده است داخل شود، تا در آنجا مورد تكريم واقع شود.

شرح: «اين خبر دليل آنست كه دخول كعبه براى صروره مستحبّ، و تراشيدن سر بر واجب است».

گفتم: و چگونه است كه تراشيدن

سر بر او واجب شده، و بر ديگران واجب نشده است؟ فرمود: اين عمل براى آنست كه صروره بنشان «آمنين» آراسته گردد، آيا قول خداوند عزّ و جلّ را نميشنوى كه مى گويد: «هر آينه به يقين با خواست خدا «آمن» و آسوده خاطر، به حالى كه سرهايتان را تراشيده، و عمليّه تقصير را انجام داده باشيد، بى آنكه بيم و هراسى به خود راه دهيد، بمسجد الحرام داخل خواهيد شد».

گفتم: چگونه است كه گام سپردن در مشعر الحرام بر او واجب شده است؟

فرمود: تا به اين وسيله مستوجب گام سپردن در وسط بهشت شود.

شرح: «ظاهرا مقصود از مشعر الحرام مسجديست كه بر قزح يا پايه كوه قزح بنا شده است. و مقصود از گام سپردن بر آن پياده رفتن است- اگر چه با پاى برهنه نباشد، پس اگر امكان پياده رفتن نيافت در حال سوار بودن بر اشتر خويش اين راه را طى كند- چنان كه خواهد آمد».

(1) 2293- و معاوية بن عمّار از امام صادق عليه السّلام روايت كرده است كه فرمود: كسى كه ساربانى اشتران قربانى پيمبر صلّى اللَّه عليه و آله را بر عهده داشت؛

ترجمه من لا يحضره الفقيه، ص: 88

ناجية بن جندب خزاعى اسلمى بوده و كسى كه در حديبيه سر او را تراشيد، خراش بن اميّه خزاعى بود، و كسى كه در حجّ او سرش را تراشيد معمر بن عبد اللَّه بن حارث بن نصر بن عوف بن عويج بن عدى بن كعب بود، پس در همان حال كه او سرگرم تراشيدن سر آن حضرت بود، او را گفتند: اكنون گوش او در دست تو است (بر او مسلّطى). معمر گفت:

به خدا قسم كه من اين كار را تفضّلى عظيم از جانب خدا بر خويشتن ميشمارم. و معمر بن عبد اللَّه موى او را شانه ميزد و تنظيم و تنظيف او را به عهده داشت، و آن دو جامه كه پيمبر صلّى اللَّه عليه و آله در آن دو محرم شده بود، قماشى يمانى يكى از عبر و ديگرى از ظفار بود، و او بروز عرفه در همان وقت كه خورشيد متمايل گشت (بزوال رسيد) تلبيه را قطع كرد.

(1) 2294- و رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله در دو جامه تهيه شده از پنبه احرام بست.

شرح: «در كافى جمله «و في يدك الموسى»

يعنى و حال آنكه تيغ استره در دست تو است- اضافه شده، و فيض- رحمه اللَّه- گفته است: گوئى كه قريش با اين سخنى كه گفتند، بطور كنايه اشاره به قتل رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله داشتند، و آرزو مى كردند اى كاش كه بجاى او ميبودند، تا او را بكشند، و عرب سر نمى تراشيدند تا بدست خود كسى را بر خود مسلّط نكنند. در بعضى از نسخه هاى كافى به جاى «اذن»، «أذى» بمعنى آزار آمده است- و در اين صورت معنى چنين مى شود كه: آن چيز كه موجب آزار مى شود- از موى سر و غبار آلودگى و ژوليدگى ترجمه من لا يحضره الفقيه، ص: 89

مربوط- به پيغمبر صلّى اللَّه عليه و آله- در دست تو است. و گوئى كه اين نوعى سرزنش از جانب ايشان نسبت به حسب و نسب معمر بوده است. و اين وجه براى جواب مناسب تر از وجه اوّلست.

جمله «موى او را شانه ميزد ... الخ» ترجمه

جمله اى است كه بر اين گونه در متن ذكر شده است: «و كان معمر بن عبد اللّه يرجّل شعره عليه السّلام». ولى در صفحه 250 جلد 4 كافى بجاى اين جمله چنين آمده است: «يرحل لرسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و آله» يعنى معمر بن عبد اللّه جهاز بر شتر پيغمبر مينهاد». سپس در كافى چنين مى افزايد كه:

فقال رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و آله: «يا معمر، انّ الرّحل اللّيلة لمسترخى»

يعنى: «پس رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله گفت: اى معمر، امشب جهاز سست است».

و در تهذيب نيز چنين آمده است. و در صحاح ذكر شده است كه:

«رحلت البعير ارحله رحلا، اذا شددت على ظهره الرّحل». و ممكن است كه عبارت اصل نسخه فقيه بجاى «يرجّل شعره يرحل بعيره» بوده باشد، يعنى معمر شتر او را جهاز مى نهاد. و اين عبارت توسط نسخه برداران تصحيف شده و به اين صورت درآمده باشد. و علّت اين تصحيف نزديكى و شباهت اين دو عبارت است.

و خبر تا «يوم عرفه» در حديث حسن كالصحيح در كافى از معاوية بن عمار از امام صادق عليه السّلام «در باب حج النبى صلّى اللَّه عليه و آله» با زيادى كه مصنّف ذكر نكرده است روايت شده است.

و «عبر» بكسر عين- در مراصد» اصطلاحا شامل اراضى غرب فرات تا صحراى عربستان است، و عبريان يهود بهمين كلمه منسوبند، و وجه اين تسميه اينست كه ايشان در آن وقت از فرات عبور نكرده بودند. و ظفار بفتح اوّل و بناء بر كسر- نام دو شهر در يمن است، كه يكى از آن دو نزديك صنعاء است كه جزع ظفارى را به آن

نسبت ميدهند، و اين دو شهر مسكن ملوك حمير بوده است، و بعضى گفته اند كه ظفار نام خود شهر صنعاء است».

(1) 2295- رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله گرد كعبه طواف كرد، تا چون به ركن ترجمه من لا يحضره الفقيه، ص: 90

يمانى رسيد، سر بسوى كعبه برداشت، و گفت: «خداى را سپاس كه تو را شرف بخشيد، و عظيم ساخت، و سپاس خدائى را كه مرا به نبوّت برانگيخت، و على را امام ساخت، خدايا خوبان خلقت را به سوى او هدايت كن، و او را از آفريدگان شريرت دور دار.

(1)

(باب آغاز كار كعبه، و فضل آن، و فضل حرم)

اشاره

(2) 2296- امام باقر عليه السّلام فرمود: «چون خداى عزّ و جلّ اراده كرد تا زمين را بيافريند، بادهاى [چهارگانه را فرمود تا به شدّت بر سطح آب وزيدند، چندان كه به موجى مبدّل گشت. آنگاه آن موج بهم برآمد، تا بتوده اى از كفّ مبدّل شد، پس آن كف را در محلّ بيت گرد آورد، و پس از آن آن را كوهى از كف ساخت، و آنگاه زمين را از زير كوه گسترش داد. و اين معنى قول خداى عزّ و جلّ است كه فرموده: إِنَّ أَوَّلَ بَيْتٍ وُضِعَ لِلنَّاسِ لَلَّذِي بِبَكَّةَ مُبارَكاً (آل عمران: 93) (همانا نخستين خانه اى كه خداى آن را براى پرستش خويش برقرار كرد، هر آينه آن خانه اى است كه در مكّه است، و آن خانه اى پر خير و با بركت است).

شرح: «بكّه ظاهرا كعبه را گويند و مكّه شهر را».

ترجمه من لا يحضره الفقيه، ص: 91

پس نخستين قطعه زمين كه آفريده شد كعبه بود، و پس از آن زمين از آنجا امتداد يافت.

(1) 2297- و امام

صادق عليه السّلام فرمود: «همانا كه خداى تبارك و تعالى زمين را از زير كعبه تا منى بگسترد، و سپس آن را از منى تا عرفات گسترش داد، و پس از آن از عرفات تا منى گسترده ساخت.

پس زمين از عرفاتست، و عرفات از منى و منى از كعبه است، و همچنين علم ما بعضى از آن، از بعض ديگر است.

شرح: «اين خبر تا قبل از جمله اخير از «و همچنين» در كافى بسندى ضعيف آمده است، و ممكن است كه مقصود از آن اين باشد كه آغاز گسترش زمين از كعبه بوده تا منى و از آنجا تا عرفات».

(2) 2298- و خداوند عزّ و جلّ بيت را از آسمان نازل كرد، در حالى كه چهار در داشت، و بر هر در قنديلى زرين آويخته بود.

(3) 2299- و از امام هفتم موسى بن جعفر عليهما السّلام روايت شده است كه گفت: در بيست و پنجم ذى قعده خداى عزّ و جلّ كعبه- بيت حرام- را نازل كرد، پس هر كس كه آن روز را روزه بدارد، آن روزه كفّاره هفتاد سال خواهد بود. و آن ترجمه من لا يحضره الفقيه، ص: 92

نخستين روزى است كه در آن روز رحمت از آسمان بر آدم عليه السّلام نازل شد.

(1) 2300- و امام رضا عليه السّلام، فرمود: در شب بيست و پنجم از ذى قعده زمين از زير كعبه گسترش يافت. پس كسى كه آن روز را روزه بدارد مانند كسى خواهد بود كه شصت ماه روزه داشته باشد.

(2) 2301- و محمد بن عمران عجلى از امام صادق عليه السّلام پرسيد كه هنگامى كه عرش پروردگار بر آب

بود موضع خانه چه چيز بود؟ فرمود: درّى سفيد بود كه ميدرخشيد و بنور خود از جاى ديگر ممتاز بود.

(3) 2302- و در روايت ابو خديجه از امام صادق عليه السّلام آمده است كه:

خداى عزّ و جلّ آن را از بهشت براى آدم عليه السّلام فرو فرستاد، و آن، قطعه درّى سفيد بود، پس خداى تعالى آن را به آسمان بالا برد، و پايه آن بجاى ماند، و آن در ازاء اين بيت بود، و هر روز هفتاد هزار فرشته به آن داخل ميشوند، كه هرگز به آن برنميگردند.

پس خداوند عزّ و جلّ ابراهيم و اسماعيل عليهما السّلام را مأمور ساخت تا بيت را روى آن پايه ها بنا كنند.

(4) 2303- و در روايت عيسى بن عبد اللّه هاشمى، از پدرش از امام صادق از

ترجمه من لا يحضره الفقيه، ص: 93

پدرش عليهما السّلام آمده است كه فرمود: «محل كعبه تپه اى سفيد از زمين بود، كه مانند نور خورشيد و ماه ميدرخشيد، و اين وضع همچنان باقى بود تا آن زمان كه يكى از دو پسر آدم برادر خود را كشت، و آن تپه نورانى سفيد سياه شد. پس چون آدم عليه السّلام فرود آمد، خداى عزّ و جلّ همگى زمين را براى او بالا برد، تا آن را بديد.

سپس گفت: آنچه ديدى يكسره از آن تو است. آدم گفت: پروردگارا، اين زمين سفيد نورانى چيست؟ گفت: آن، حرم من در زمين منست. و من بر تو مقرر داشتم كه هر روز هفتصد بار گرد آن طواف كنى.

(1) 2304- و سعيد بن عبد اللّه أعرج از امام صادق عليه السّلام روايت كرده است كه فرمود: خوشايندترين زمين

نزد خداى تعالى مكّه است. و هيچ خاكى نزد خداى عزّ و جلّ از خاك مكّه، و هيچ سنگى نزد خداوند عزّ و جلّ از سنگ مكّه، و هيچ درختى نزد خداى عزّ و جلّ از درخت آن، و هيچ كوهستانى نزد خداى عزّ و جلّ از كوهستان آن، و هيچ آبى نزد خداى عزّ و جلّ از آب آن خوشايندتر نيست.

(2) 2305- و در خبرى ديگر، در حالى كه بكعبه اشاره ميكرد فرمود: خداوند

ترجمه من لا يحضره الفقيه، ص: 94

تبارك و تعالى هيچ قطعه در سراسر زمين را نيافريده است كه نزد او خوشايندتر و گرامى تر از آن باشد. خدا، بپاس حرمت آن، در آن روز كه آسمانها و زمين را بيافريد، ماههاى حرام را در كتاب خود محترم داشت.

(1) 2306- و از امام صادق عليه السّلام روايت شده است كه فرمود: خداى عزّ و جلّ، از هر يك از اصناف مخلوقات خود چيزى را برگزيد، [و] از زمين محلّ كعبه را بگزيد.

(2) 2307- و هم او عليه السّلام گفت: «تا آن زمان كه كعبه قائم باشد دين قائم است.

(3) 2308- و زرارة بن أعين امام ابو جعفر باقر عليه السّلام را گفت: آيا تو زمان حسين عليه السّلام را درك كرده اى؟ امام گفت: آرى. زمانى را بياد دارم كه من با او در مسجد الحرام بودم، در حالى كه سيل به آنجا داخل شده بود، و مردم نگران مقام [ابراهيم بودند، چنان كه از شدت نگرانى و پريشانى يكى از مسجد بيرون مى آمد، و ميگفت: سيل آن را برد، و ديگرى بمسجد داخل ميشد، و ميگفت: اينك آن در جاى خود قرار

دارد.

ترجمه من لا يحضره الفقيه، ص: 95

پس امام باقر عليه السّلام فرمود: امام حسين عليه السّلام يكى از حاضران را گفت: اين مردم چه مى كنند؟ گفت: أصلحك اللَّه. (يعنى خدا براى تو خوش بخواهد) اينان بيم آن دارند كه سيل مقام را برده باشد، امام گفت: خداى عزّ و جلّ مقام را نشانه قرار داده است، و از اين رو چنان نيست كه آن را از ميان ببرد، پس بيگمان و استوار باشيد.

و آن محلّ مقام كه ابراهيم عليه السّلام آن را وضع كرده نزديك ديوار بيت بود، و مقام همچنان در آن محلّ بود، تا آنكه اهل جاهليّت جاى آن را بمكانى كه امروز در آن قرار دارد تغيير دادند، پس چون پيغمبر صلّى اللَّه عليه و آله مكّه را فتح كرد، مقام را به همان موضعى كه ابراهيم وضع كرده بود بازگرداند، و همچنان در آنجا بود تا زمانى كه عمر بخلافت رسيد، پس از مردم پرسيد كه: كدام يك از شما جايى را كه مقام در آن بوده است ميشناسد؟ پس مردى گفت: من آن را با نسع (طناب عريضى كه با آن جهاز شتر را مى بندند) اندازه گيرى كرده ام. و اكنون آن اندازه نزد من است. عمر گفت: آن را نزد من آر، و آن مرد آن را بياورد، پس عمر آن را مقايسه كرد، و بهمانجا- كه در عصر جاهليّت بود- باز گرداند.

شرح: «آن مرد مطّلب بن أبى وداعه سهمى قرشى سبط حارث بن مطّلب است و مادرش اروى بوده است».

(1) 2309- و روايت شده است كه هنگام شهادت حسين بن على عليهما السّلام ترجمه من لا يحضره الفقيه، ص: 96

چهار

سال از زندگانى امام ابو جعفر محمّد باقر عليه السّلام ميگذشته است.

شرح: «اين روايت را مؤلّف براى توجّه بسنّ امام باقر عليه السّلام و رفع استبعاد نقل كرده است».

(1) 2310- و روايت شده است كه كعبه در دوران فترت، و فاصله ميان عيسى و محمد صلوات اللَّه عليهما بسوى خدا شكايت برد، و گفت: پروردگارا چه رخ داده است كه زائرين من كم شده اند؟ چه رخ داده است كه عيادت كنندگان من كاهش يافته اند؟ پس خداى- جلّ جلاله- بسوى او وحى فرستاد كه: من نازل كننده نورى جديد بر قومى هستم كه مشتاق تو ميشوند، همان طور كه جانداران مشتاق اولاد خود ميشوند. و واله و شيداى تو ميگردند، همان گونه كه زنان واله و شيداى همسران خود ميگردند. و مقصود از اين قوم امّت محمد صلّى اللَّه عليه و آله هستند.

(2) 2311- و حريز از امام صادق عليه السّلام روايت كرده است كه گفت:

«در حجر نوشته اى به اين مضمون يافتند: من اللَّه صاحب بكّه أم در آن روز كه آسمانها و زمين را آفريدم، و آن روز كه خورشيد و ماه را خلق كردم آن را ساختم. و آن را بوسيله هفت فرشته، نيكو محافظت نمودم، در آب و شير آن براى اهلش بركت نهاده اند. روزى آن از راههاى متعدّد، از بالاى آن شهر و پائين آن و از طريق ثنيّه همى آيد.

شرح: «جمله «آن را ساختم» ترجمه كلمه «صنعتها» است. و در بعضى نسخه ها بجاى اين كلمه «خلقتها» ذكر شده است. و در كافى در خبرى صحيح از سعيد بن ترجمه من لا يحضره الفقيه، ص: 97

أعرج از امام صادق عليه السّلام آمده است كه فرمود:

«وقتى قريش كعبه را خراب كردند، در پايه هاى آن سنگى يافتند كه خطى بر آن نقش شده بود كه نتوانستند آن را بخوانند، تا آنكه مردى را فراخواندند كه آن را خواند، و بر آن سنگ نوشته بود كه:

من اللَّه صاحب بكّه ام آن روز كه آسمانها و زمين را بيافريدم آن را محترم داشتم، و آن را در ميان اين دو كوه قرار دادم، و بوسيله هفت فرشته آن را نيكو محافظت كردم. و در طرق عامه آمده است كه: «املاك حنفاء».- يعنى فرشتگان حنيف-».

(1) 2312- و روايت شده است كه در سنگى ديگر نوشته اى بر اين گونه يافت شده است: «اين خانه محترم خدا در مكه است. كه خداى عزّ و جلّ روزى اهل آن را از سه راه تكفل كرده است. و در گوشت و آب اهل اين شهر بركت نهاده اند».

(2) 2313- و از ابو حمزه ثمالى روايت شده است كه گفت: على بن الحسين عليهما السّلام از ما پرسيد كه: كدام سرزمين افضل است؟ پس گفتيم: خدا و رسول او و فرزند رسول او داناترند. پس گفت: اما افضل سرزمينها ما بين ركن و مقام است، و اگر كسى چندان عمر كند كه نوح عليه السّلام در قوم خود عمر كرد- هزار سال جز پنجاه سال- چنان كه روز را روزه بدارد، و شب را در آن مكان بنماز بايستد، و آنگاه خدا را بدون ولايت ما ديدار كند اين همه، هيچ سودى براى او نخواهد داشت.

شرح: «اين حديث دليل آنست كه حطيم براى عبادت افضل است، و ايمان ترجمه من لا يحضره الفقيه، ص: 98

در همگى عبادات شرط است، همان طور

كه مذهب ما طايفه اماميه همين است».

(1) 2314- و رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله در روز فتح مكه گفت: خداوند تبارك و تعالى مكه را آن روز كه آسمانها و زمين را بيافريد حرام ساخت، پس آن تا وقتى كه قيامت بپا شود همچنان حرام است. براى احدى پيش از من حلال نشده است، و براى احدى بعد از من حلال نميشود، و جز ساعتى از روز براى من حلال نشده است. (يعنى روز فتح مكّه).

(2) 2315- و كليب اسدى از امام صادق عليه السّلام روايت كرده است كه:

رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله سه بار از روزگار از خداوند عزّ و جلّ براى مكّه اذن خواست، پس خدا او را يك ساعت از روز در آن شهر اذن داد، و پس از آن تا هر زمان كه آسمانها و زمين وجود داشته باشد، آن را حرام ساخت.

(3) 2316- و نيز فرمود: خداوند عزّ و جلّ آن روز كه آسمانها و زمين را آفريد مكّه را حرم آمن قرار داد (و در آن قتال نبايد كرد) و علف آن را نبايد چيد و درختش را نبايد بريد، و صيدش را نبايد راند و يا رم داد، و لقطه اش را كسى بر نمى دارد جز براى معرّفى و نشان دادن مكان آن و رساندن بصاحبش، در اينجا عبّاس بن عبد المطلب بپا خاست و گفت: يا رسول اللَّه علف را نمى چينيم جز علف اسپند براى مصرف قبر و پوشش خانه ها

ترجمه من لا يحضره الفقيه، ص: 99

كه ضرور است (استدعايش اين بود كه حضرت آن را استثنا كند) پس حضرت ساعتى خاموش شدند، و عباس

از گفته اش پشيمان گشت، سپس رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله فرمود: مگر اسپند.

شرح: «گوئى رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله بانتظار نزول وحى سكوت فرموده است، چنان كه در بعض اخبار آمده است».

(1) 2317- و امام صادق عليه السّلام فرمود: كه اساس و پى خانه از هفتمين طبقه زمين است از آن سوى زيرين تا هفتمين طبقه آن از سوى بالا.

(2) 2318- و اسماعيل بن همّام از امام رضا عليه السّلام روايت كرده است كه از مردى پرسيد: سكينه نزد شما بچه معنى است، پس كسانى كه در آنجا بودند ندانستند كه چه چيز است، همه گفتند: خدا ما را بقربانت كند آن چيست؟ امام فرمود: سكينه نسيمى خوش است كه از بهشت به بيرون ميوزد، و صورتى بمانند صورت انسان دارد، و در مصاحبت پيمبران است، و اين همانست كه چون ابراهيم عليه السّلام كعبه را بنياد نهاد، بر او نازل شد، و بر گرد آورى و تنظيم موادّ ساختمان و نشان دادن محلّ اوّليه آن ابراهيم را يارى مى كرد، و ابراهيم عليه السّلام اساس كعبه بر روى آن بنهاد.

(3) 2319- و امام صادق عليه السّلام فرمود: طول كعبه نه ذراع بود، و سقف ترجمه من لا يحضره الفقيه، ص: 100

نداشت، پس قريش آن را به اندازه هجده ذراع مسقّف ساختند. سپس حجّاج آن را بر ابن الزبير بشكست، و از نو بنا كرد، و آن را بيست و هفت ذراع قرار داد.

شرح: «پس از ويرانى اوّل زبير آنجا را بدين صورت تعمير كرد، و سپس حجّاج بن يوسف كعبه را بفرمان عبد الملك بن مروان ويران كرد، و اين به

هنگامى بود كه عبد اللَّه زبير پس از زوال ملك بنى سفيان خروج كرد، و مدّعى مقام خلافت و امامت شد و مدت ده سال بر عراقين تسلط يافت، و بر فراز منابر بنام او خطبه خواندند، پس حجاج سپاهى عظيم بسوى او اعزام كرد، و ابن الزبير در مسجد الحرام متحصن شد، و حجاج منجنيق را بر ضد او بكار گرفت، تا كعبه را ويران كرد، و بر ابن الزبير غالب شد، و او را دستگير كرد، و بدار آويخت، و پيكر او سالها همچنان بردار بماند، تا مادرش اسماء ذات النطاقين، دختر ابو بكر نزد حجاج شفاعت كرد، تا او را فرود آورد، و دفن كرد. و جمع كثيرى بسبب خروج ابن الزبير در اين ميان كشته شدند. (م ت)».

(1) 2320- و از سعيد بن عبد اللَّه اعرج از امام صادق عليه السّلام روايت شده است كه فرمود: قريش در جاهليّت بيت را ويران كردند، پس چون خواستند آن را بنا كنند، عاملى ميان آن كار و ايشان حائل شد، و بيم و هراس بدلهاشان افتاد، چندان كه يكى از ايشان گفت: همى بايد تا هر يك از شما پاكيزه ترين مال خود را بياورد، و مالى را كه از طريق قطع رحم يا راه حرام بدست آورده ايد نياوريد، پس چنين كردند تا مانعى كه در ميان بود، و از قيام بساختن بيت منع ميكرد از ميان رفت، پس بكار ساختن آن پرداختند، تا بمحلّ نصب حجر الأسود رسيدند، و در اين موقع در باره نصب ترجمه من لا يحضره الفقيه، ص: 101

حجر مشاجره اى ميان ايشان درگرفت، چندان كه نزديك بود كه شرّى در

ميان ايشان پديد آيد، پس براى فصل خصومت توافق كردند كه نخستين كسى كه از در مسجد وارد مى شود ميان ايشان حكم باشد. و در اين هنگام رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله از در درآمد، و چون بجمع ايشان پيوست، و ماجراى آنان را دريافت، فرمود تا جامه اى آوردند، و آنگاه سنگ را در ميان آن نهاد، و پس از آن سران قبائل اطراف آن جامه را گرفتند، و آن را از جاى برداشتند، و سپس پيمبر صلّى اللَّه عليه و آله آن را برداشت، و بجاى خود قرار داد، و از اين رو خداى عزّ و جلّ او را به اين امر اختصاص داد.

(1) 2321- و روايت شده است كه حجّاج چون از ساختن كعبه بپرداخت، از على بن الحسين عليهما السّلام تقاضا كرد كه حجر الأسود را در جاى خود قرار دهد، و امام عليه السّلام آن را بگرفت و بجاى خود نصب كرد.

(2) 2322- و روايت شده است كه طول بناى ابراهيم عليه السّلام سى ذراع، و عرض آن بيست و دو ذراع و ارتفاع آن نه ذراع بود، و قريش چون آن را بنا كردند در جامه هاى بلند بپوشاندند.

(3) 2323- و بزنطى از داود بن سرحان، از امام صادق عليه السّلام روايت كرده ترجمه من لا يحضره الفقيه، ص: 102

است، كه «رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله در ساختن بيت با قريش سهيم شد، و از باب كعبه تا نصف ما بين ركن يمانى تا حجر الأسود، در سهم او قرار گرفت».

(1) 2324- و در روايت ديگر آمده است كه: از حجر الأسود تا ركن شامى از آن

بنى هاشم بود.

كسى كه نسبت بكعبه انديشه بد كند

(2) و هيچ كس انديشه بدى نسبت بكعبه نكرد، مگر آنكه خداى عزّ و جلّ بحمايت آن خشم گرفت، و روزى تبّع ملك قصد آن كرد كه رزمندگان اهل كعبه را بكشد، و اولاد ايشان را اسير سازد، و آنگاه كعبه را ويران كند، پس چشمانش از كاسه روان شدند تا بر گونه هايش قرار گرفت، و چون از راز اين كار بپرسيد، گفتند: بنظر ما آنچه بتو اصابت كرده علّتى جز سوء نيّت تو نسبت به اين بيت ندارد، زيرا كه اين شهر حرم خدا و اين بيت، بيت خداست، و ساكنين مكّه ذرّيه ابراهيم خليل خدايند، پس تبّع گفت: راست گفتند، اكنون راه بيرون شدن من از آنچه در آن افتاده ام چيست؟

ترجمه من لا يحضره الفقيه، ص: 103

گفتند: در دل خود انديشه اى ديگر كن، پس تبّع انديشه خيرى در دل گذراند، تا حدقه هايش بدو بازگشت و بجاى خود استوار شد، پس آنان را كه خرابى خانه را باو پيشنهاد كرده بودند، نزد خويش خواند، و ايشان را بكشت، و پس از آن بسوى بيت روان شد، و جامه هاى چرمين بر آن بپوشاند، و مدّت سى روز مردم را اطعام كرد، و براى هر روز صد شتر مقرّر داشت، چندان كه ديگهاى بزرگ براى درندگان قلّه كوهها حمل كردند، و علف براى حيوانات وحشى در هر سو بپراكندند. و پس از آن از مكّه آهنگ مدينه كرد، و گروهى از اهل يمن از طائفه غسّان را در آنجا ساكن ساخت، و اينان همان انصارند.

و روايت شده است كه در محلّ «شعب ابن عامر» شش هزار گاو براى او ذبح كردند، و آنجا

را آشپزخانه هاى تبّع ميگفتند. تا آنگاه كه ابن عامر در آنجا منزل گزيد، و از آن پس به او نسبت يافت، و گفتند: شعب ابن عامر. و تبّع نه مؤمن بود و نه كافر، ولى از كسانى بود كه دين حنيف را طلب ميكردند. و جز تبّع و كسرى كسى مالك شرق نشد.

همچنين اصحاب فيل آهنگ كعبه كردند، و پادشاه ايشان أبو يكسوم، ابرهة بن صباح حميرى بود، و قصد ايشان ويران كردن آن بيت بود. پس خدا پرندگانى فوج فوج را بسوى ايشان فرستاد، تا سنگهائى از سجّيل را بسوى ايشان پرتاب كردند، و

ترجمه من لا يحضره الفقيه، ص: 104

ايشان را بصورت علفى جويده درآوردند.

و امّا چرا بر حجّاج نرفت، آنچه بر تبّع و اصحاب فيل رفت، اين بدان سبب است كه قصد حجّاج ويران كردن كعبه نبود، بلكه هدفش دستگير كردن عبد اللَّه بن الزّبير بود. و او ضدّ صاحب حقّ بود. پس چون بكعبه پناه برد، خدا اراده كرد تا براى مردم بيان كند كه او را پناه نداده است، و از اين رو كسى را كه بيت را بر سر او ويران كرد مهلت داد.

(1) 2325- و از عيسى بن يونس روايت شده است كه گفت: «ابن ابى العوجاء از شاگردان حسن بصرى بود، پس از آن از توحيد منحرف شد، پس او را گفتند:

مذهب رفيق خود را واگذاشتى، و بمذهبى درآمدى كه نه اصلى دارد، و نه حقيقتى! وى گفت: رفيق و مصاحب من پريشان گوى بود، گاهى به «قدر» قائل ميشد، و گاهى به «جبر»، و من او را چنان نميشناسم كه مذهبى را معتقد شده و به آن

ثابت مانده باشد. گويد: و ابن ابى العوجاء از سر تمرّد و بمنظور انكار بر كسى كه حجّ بجاى مى آورد، بمكّه رفت. و دانشمندان سؤال و جواب او، و همنشينى او را بعلّت بد زبانى و فساد

ترجمه من لا يحضره الفقيه، ص: 105

ضمير خوش نميداشتند، پس بنزد جعفر بن محمّد عليهما السّلام آمد، و با جمعى از امثال خود در محضر آن حضرت بنشست، و آنگاه گفت: مجالس اماناتست، و هر كس كه سرفه اى داشته باشد، ناگزير ميبايد سرفه كند. آيا مرا اجازه سخن گفتن ميدهى؟

امام فرمود: سخن بگوى، گفت: تا كى شما اين خرمن را ميكوبيد، و به اين سنگ پناه ميبريد و اين بيت برآورده با آجر و كلوخ را پرستش ميكنيد؟ و همچون اشتران رم كرده گرد آن هروله مينمائيد؟ كسى كه در اين باره تفكّر كند، يا حقيقت آن را بر آورد نمايد، خواهد فهميد كه اين كاريست كه غير حكيمى و غير صاحب نظرى آن را تأسيس كرده، پس اكنون تو در اين باره سخن آغاز كن، زيرا كه تو سر رشته دار اين كار و بزرگ آن هستى، و پدرت پايه و نظام آنست.

پس امام صادق عليه السّلام شروع كرده فرمود: بيگمان كسى كه خدا او را گمراه كرده و قلبش را كور ساخته، حقّ را بر طبع خويش گران مى يابد، و از اين رو آن را گوارا نميدارد، و شيطان دوست و سرپرست او مى شود، و او را بمهالك درمى افكند، و بيرون نمى آورد، و اين- يعنى كعبه- بيتى است كه خدا بوسيله آن خلق خود را به بندگى خويش درآورده، تا با آمدن بسوى آن طاعتشان را بيازمايد،

و از اين رو ايشان را به بزرگداشت و زيارت آن تهييج كرده، و آن را محلّ پيمبران خود، و قبله نمازگزاران براى خويش قرار داده، پس آن، شعبه اى از رضوان او، و طريقى منتهى ترجمه من لا يحضره الفقيه، ص: 106

بغفران او است. كه بر حدّ استواء كمال و مجتمع عظمت و جلال نصب شده است، خدا دو هزار سال قبل از دحو الأرض آن را مخلّد و جاويد ساخته، و سزاوارترين كسى كه در برابر او امرش مطيع شوند، و از آنچه نهى و منع كرده باز ايستند، خداى موجد ارواح در صور است.

پس ابن ابى العوجاء گفت: سخن گفتى- اى ابا عبد اللّه- پس حواله بر غائب كردى. و امام عليه السّلام گفت: واى بر تو؟ و چگونه غائب باشد، كسى كه با خلق خود شاهد و ناظر، و از رگ گردن به ايشان نزديكتر است، سخنشان را ميشنود، و اشخاصشان را مى بيند، و اسرارشان را ميداند، و همانا كه اين مخلوق است كه چون از مكانى منتقل شود مكانى شاغل و مشتمل بر او شود، و مكانى ديگر از آن خالى گردد، و از اين رو در آن مكان كه بطرف آن رفته نميداند كه در مكانى كه در آن ميزيسته چه رخ داده است، ولى خداى عظيم الشأن ملك ديّان، هيچ مكانى از او خالى نيست، و هيچ مكانى او را مشغول نميدارد. و به هيچ مكانى نزديكتر از مكان ديگر نيست، و كسى كه خدا او را با آيات محكم و براهين روشن مبعوث كرده، و بنصرت خود تأييد نموده، و براى تبليغ پيامهاى خود برگزيده است تا سخنش

را دائر بر اينكه ترجمه من لا يحضره الفقيه، ص: 107

پروردگارش او را مبعوث كرده، و با او سخن گفته است تصديق كرده ايم.

پس ابن ابى العوجاء از محضر امام عليه السّلام بپا خاست، و ياران خود را گفت: چه كسى مرا به درياى معارف و علوم اين درافكند؟! از شما خواستم تا شرابى براى من طلب كنيد تا بنوشم، ولى شما مرا به آتش شعله ورى درافكنديد تا از لهيب آن بسوزم.

شرح: «مقصود آن عنصر مردود اينست كه من از شما خواستم تا مرا به نزد كسى ببريد كه با او مجادله كنم، و او را ببازى و ريشخند بگيرم، و به او بخندم، نه به نزد كسى كه مرا با لهيب بلاغت بيان و شعله برهان خود بسوزاند».

ياران او گفتند: تو در محضر او جز موجودى حقير نبودى. وى در جواب گفت:

اين پسر همان كسى است كه سرهاى جمعى را كه مى بينيد تراشيده است.

شرح: «يعنى اين شخص پسر كسى است كه اين خلقى را كه همى نگريد به تراشيدن سر فرمان داده و ايشان او را اطاعت كرده اند، با اينكه تراشيدن سر نزد ايشان ننگى عظيم است، و اين عجز كه در من مشاهده كرديد، نه از جهت جهل من، بلكه در اثر شكوهيدن من از او بود».

(1) 2326- و امام صادق عليه السّلام در حديث ديگرى كه از اسلام و ايمان در آن سخن مى گويد، فرمود: و اگر كسى به داخل كعبه داخل شود، و از روى عناد در آنجا ادرار كند، مى بايد تا او را از كعبه و حرم بيرون برند، و گردنش را بزنند.

(2) 2327- و عبد اللّه بن سنان از امام

صادق عليه السّلام در باره قول خداى ترجمه من لا يحضره الفقيه، ص: 108

عزّ و جلّ «وَ مَنْ دَخَلَهُ كانَ آمِناً» سؤال كرد. و امام در جواب او فرمود: كسى كه به رسم پناهندگى به حرم داخل شود. او از خشم خداى عزّ و جلّ ايمن است، و وحش و طيرى كه به حرم داخل شوند از آنكه تهييج شوند و يا آزارى به ايشان رسد، ايمن هستند تا زمانى كه از حرم بيرون روند.

الحاد و جنايات در حرم

(1) و كسى كه عملى موجب حدّ را در حرم مرتكب شود، در حرم او را كيفر دهند، زيرا كه او حرمتى براى حرم قائل نشده است.

(2) 2328- و معاوية بن عمار روايت كرده است كه «نزد امام صادق عليه السّلام شدند، و گفتند پرنده اى تيز چنگ بر فراز كعبه است كه هيچ يك از كبوتران حرم بر او نميگذرد، مگر آنكه آن را با منقار و چنگال خود همى زند. امام عليه السّلام فرمود: آن را بدام افكنيد و بكشيد زيرا كه آن دستخوش الحاد شده است.

(3) 2329- گفت: و «او را از قول خداى عزّ و جلّ: وَ مَنْ يُرِدْ فِيهِ بِإِلْحادٍ بِظُلْمٍ نُذِقْهُ مِنْ عَذابٍ أَلِيمٍ (حج: 25) (و كسى كه از حق منحرف شود و هر گونه ظلمى را

ترجمه من لا يحضره الفقيه، ص: 109

ارتكاب كند از عذابى دردناك به او مى چشانيم) پرسيدم، و امام فرمود: هر گونه ظلمى الحاد است، و زدن خادم بدون گناهى از همين الحاد است.

(1) 2330- و در روايت ابو الصّباح كنانى از امام صادق عليه السّلام آمده است كه فرمود: هر ظلمى كه شخص در مكّه در باره خود مرتكب

شود، از سرقت يا ستم بر كسى يا چيزى از ظلم، من آن را الحاد ميدانم، و بهمين جهت فقهاء از سكونت در مكّه پرهيز ميكردند.

(2)

اظهار سلاح در مكه

(3) 2331- و ابو بصير از امام صادق عليه السّلام در باره مردى كه آهنگ سفر بمكّه كند، آيا خروجش با سلاح مكروهست، پس امام فرمود: باكى نيست كه از شهر خودش با سلاح خارج شود، ولى چون بمكّه داخل شود، ميبايد آن را ظاهر نسازد.

(4) 2332- و در روايت حريز بن عبد اللّه از آن حضرت آمده است فرمود:

«نميسزد كه با سلاح بحرم داخل شود، مگر آنكه آن را در جوالى داخل كند، يا آن را از انظار مستور سازد.- يعنى چيزى بر آن آهن به پيچيد-.

ترجمه من لا يحضره الفقيه، ص: 110

(1)

انتفاع بجامه هاى كعبه

(2) 2333- و عبد الملك بن عتبه در باره قطعاتى از جامه هاى كعبه كه بما ميرسد، از امام صادق عليه السّلام سؤال كرد، و گفت آيا براى ما شايسته است كه چيزى از آنها را بپوشيم؟ امام فرمود: براى كودكان و جلد مصحف ها و مخدّه، بمنظور طلب بركت ان شاء اللَّه تعالى شايسته است.

(3)

كراهت أخذ خاك و سنگريزه بيت

(4) 2334- و از معاوية بن عمّار روايت شده است كه گفت: امام صادق عليه السّلام را گفتم: «مقدارى از بوى خوش مقام و مقدارى از خاك بيت، و هفت عدد سنگريزه را برداشتم؟ امام گفت: كار بدى كردى، امّا خاك و سنگريزه را پس به آنجا بازگردان.

(5) 2335- و محمّد بن مسلم از امام صادق عليه السّلام روايت كرده است كه فرمود: هيچ كس را نميسزد كه از خاك اطراف بيت برگيرد، و اگر چيزى از آن را برگرفت ميبايد بازگرداند.

شرح: «ظاهر اين حكم، كراهت است، و مشهور حرمت و وجوب بازگرداندن ترجمه من لا يحضره الفقيه، ص: 111

به بيت با داشتن امكان است، و اين خبر را كلينى و شيخ- رحمهما اللَّه- با دو سند صحيح روايت كرده اند».

(1) 2336- و حذيفة بن منصور به امام عليه السّلام گفت: عموى من كعبه را رفته است، و چيزى از خاك آن را برگرفته است، و ما بوسيله آن مداوا ميكنيم. امام فرمود:

آن را بكعبه بازگردان.

(2) 2337- و زيد شحّام امام عليه السّلام را گفت: من سنگريزه اى از مسجد بيرون مى آورم. امام فرمود: پس آن را بازگردان، يا در مسجدى بيفكن.

(3)

كراهت اقامت در مكّه

(4) 2338- و علاء از محمد بن مسلم از ابو جعفر عليه السّلام روايت كرده است كه گفت: كسى را نميسزد كه يك سال در مكّه اقامت كند، گفتم: پس چه كند؟

گفت: از آنجا منتقل مى شود. و نمى سزد كه بنائى بلندتر از كعبه برآورده شود.

شرح: «اين حديث دلالت بر اين دارد كه مجاور شدن در مكّه مكروهست. و نيز دليل آنست كه برآوردن ساختمانى بالاتر از كعبه بطورى كه ارتفاع آن افزونتر از ارتفاع كعبه

باشد كراهت دارد، و بنا بر اين، تأسيس بناء در كوههاى بلندتر از كعبه مانند ابو قبيس مطلقا مكروه نيست، و بلكه با وجود زيادت ارتفاع نيز كراهت ندارد. و شيخ طوسى بسند صحيح از علىّ بن مهزيار روايت كرده است كه گفت: از ابو الحسن الرّضا عليه السّلام پرسيدم كه آيا اقامت در مكّه افضل است، يا بيرون شدن ترجمه من لا يحضره الفقيه، ص: 112

بشهرها؟ امام عليه السّلام نوشت كه: اقامت در جوار بيت اللَّه افضل است (مجلسى).

و قول من اينست كه مشهور كراهت مجاورت در مكّه است، و علت اين حكم بيم ملالت و قلت احترام، يا بيم از ارتكاب گناه است. زيرا گناه در مكّه عظيمتر است. و يا علّت اينست كه اقامت در مكّه موجب قسوت قلب است».

(1) 2339- و روايت شده است كه اقامت در مكّه قلب را قساوت مى آورد.

(2) 2340- و داود رقّى از امام صادق عليه السّلام روايت كرده است كه فرمود:

چون از مناسك خود فراغت يافتى، پس بوطن خود بازگرد، زيرا كه اين باز گشتن شوق تو را بمراجعت بمكه، همى افزايد.

(3)

درخت حرم

(4) 2341- و از معاوية بن عمّار روايت شده است كه گفت: امام صادق عليه السّلام را گفتم: حكم درختى كه ريشه اش در حلّ و شاخه اش در حرم باشد چيست؟ امام فرمود: شاخه اش را از جهت موقعيّت ريشه اش حرام ساز.

(5) 2342- و حريز از آن حضرت عليه السّلام روايت كرده است كه فرمود:

هر چيز كه در حرم ميرويد، بر همگى مردم حرام است، مگر آن روئيدنى كه تو خود آن را رويانيده باشى، يا كاشته باشى.

ترجمه من لا يحضره الفقيه، ص: 113

(1) 2343- و

نيز آن حضرت عليه السّلام فرمود: شتر در حرم آزاد گذاشته مى شود، تا هر چه را بخواهد بخورد.

شرح: «در مدارك آمده است كه براى محرم جايز است كه اشتران خود را رها كند تا علف را بچرند، اگر چه قطع كردن آن بر محرم حرامست، بلكه اگر بجواز كندن علف براى اشتران نيز قائل شوند بعيد نيست باستناد صحيحه جميل و محمد بن حمران كه در آينده بآن خبر اشاره مى شود».

(2) 2344- و چيزى را كه شتر آن را ميخورد، باكى نيست كه شخص آن را بر كند.

شرح: «شيخ طوسى- رحمه اللَّه- اين خبر را حمل بر كندن شتر كرده است و هر چند اين حمل بعيد است لكن ترك آن احوط است».

(3) 2345- و سليمان بن خالد در باره كسى كه درخت اراك مكّه را ببرد از آن حضرت پرسيد، و امام فرمود: قيمت آن بر ذمّه او آيد كه ميبايد آن را بصدقه بدهد، و از درختان مكّه هيچ چيز را نمى برند و نمى كنند جز نخل و درختان ميوه.

(4) 2346- محمّد بن مسلم از يكتن از آن دو امام باقر يا صادق عليهما السّلام روايت كرد و گفت بآن حضرت گفتم: شخص محرم ميتواند گياهى را از غير حرم بركند؟

ترجمه من لا يحضره الفقيه، ص: 114

فرمود: آرى، عرض كردم: از حرم نيز؟ فرمود: نه.

شرح: «اين حديث دليل است كه قطع علف از محرّمات حرم است نه احرام، چنان كه از اخبار بسيارى از طريق خاصّه و عامّه آمده است، دائر بر اينكه علف تازه آن قطع نمى شود، و پاره اى از اين اخبار پيش از اين ذكر شده است، و مؤيّد اين مدّعا روايت

كافى است كه از عبد اللّه بن سنان از امام عليه السّلام روايت كرده است و گويد: بامام صادق عليه السّلام گفتم: آيا براى محرم جايز است كه شتر خود را نحر كند يا گوسفندش را ذبح نمايد؟.

فرمود: آرى، عرض كردم: آيا براى او جايز است كه علف و گياه را براى چارپا و شترش تهيّه و جمع آورى كند؟ فرمود: آرى، و ميتواند كه هر چه از درخت ميخواهد قطع كند، تا زمانى كه داخل حرم شود، پس چون بحرم درآمد، نه».

(1) 2347- و اسحاق بن يزيد از ابو جعفر باقر عليه السّلام در باره كسى كه بمكّه درآيد، و از اشجار آنجا ببرد پرسيد، امام عليه السّلام فرمود: آنچه از آن را كه داخل منزل تو شده است قطع كن، و آنچه را كه بمنزل تو داخل نشده است قطع مكن.

شرح: «ظاهر عبارت «ما كان داخلا»

جواز قطع شاخه هاى درختى است كه بمنزل شخص داخل شده باشد، اگر چه در آنجا نروئيده باشد، و اين بر خلاف مشهور است، و ممكن است كه مقصود جواز قطع چيزى باشد كه پس از اتّخاذ كردن آن مكان براى منزل روئيده باشد، و عدم جواز قطع، چيزى باشد كه پيش از آن روئيده باشد، و كلينى- رحمه اللَّه- بسندى ضعيف از حمّاد بن عثمان از امام صادق عليه السّلام روايتى نقل كرده كه آن حضرت در باره درختى كه شخص از منزل خود، واقع در حرم بر ميكند فرموده است: اگر منزل را در حالى بنا كرده است كه درخت در آن موجود بوده، حقّ ندارد كه آن را بركند، ولى اگر زمانى در آنجا روئيده است

كه منزل متعلّق به او بوده ميتواند آن را بر كند، و ممكن است كه نهى از كندن محمول بر

ترجمه من لا يحضره الفقيه، ص: 115

كراهت باشد».

(1) 2348- و منصور بن حازم گفت از امام صادق عليه السّلام در باره اراكى كه در حرم قرار دارد و من آن را قطع ميكنم سؤال كردم. امام فرمود: فديه آن بر ذمّه تو است.

شرح: «در مرآة العقول آمده است كه: بدان كه تحريم قطع درخت و علف بر محرم اجمالا مورد اجماع است، و چهار چيز از اين حكم مستثنى است. اوّل آنچه در ملك شخص ميرويد، و دليل آن جاى سخن است، و جواز قطع چيزى كه خود شخص رويانده باشد جاى شك نيست، زيرا صحيحه حريز آن را تجويز ميكند. دوّم اشجار ميوه، و اصحاب جواز بركندن آن را بطور مطلق مقطوع دانسته اند، و ظاهر عبارت «منتهى» اينست كه اين حكم مورد اتّفاق است. سوّم درخت اذخر (اسپند) و اجماع بر جواز قطع آن نقل شده است. چهارم دو چوب محاله و آن دو چوبى است كه دولاب را براى كشيدن آب بر روى آن ميگذارند، و قطع درخت و علف خشك بلا مانع است، و بدان كه قطع درخت حرم همان گونه كه بر محرم حرام است بر محلّ نيز حرام است، همان طور كه اصحاب به آن تصريح كرده اند، و نصوص بر آن دلالت دارد».

(2)

لقطه حرم

(3) 2349- و ابراهيم بن عمر از امام صادق عليه السّلام روايت كرده كه فرمود:

لقطه بر دو گونه است، يكى لقطه حرم كه مدّت يك سال آن را اعلام و معرّفى ميكنى، پس اگر صاحب آن را يافتى

فبها، و الّا آن را برسم صدقه مى بخشى. و قسم ديگر لقطه غير حرم است، كه آن را مدّت يك سال اعلام و معرّفى ميكنى، پس اگر صاحب آن آمد، فبها، و الّا

ترجمه من لا يحضره الفقيه، ص: 116

پس آن در حكم مال خود تو است.

شرح: «اين خبر صحيح است، و ظاهر آن جواز اخذ لقطه حرم، و عدم جواز تملّك آن بعد از اعلام و تعريف است. و اصحاب در اين باره اختلافى بسيار دارند، چنان كه شيخ در كتاب النهايه و جماعتى از فقهاء بر اين عقيده اند كه لقطه حرم مطلقا حلال نيست، و محقق در كتاب نافع و جماعتى ديگر معتقدند كه چنين لقطه مطلقا مكروهست. و جماعتى معتقدند كه قليل آن مطلقا جايز است. و بسيارى ديگر معتقدند كه با نيت اعلام و تعريف مكروهست. و قول بكراهت از قوت خالى نيست. سپس در حكم لقطه بعد از التقاط اختلاف واقع شده است، چنان كه محقق و جماعتى قائل بمخيّر بودن ميان تصدق و لا ضمان، و ميان باقى گذاشتن آن برسم امانت شده اند، زيرا تملك آن مطلقا جايز نيست».

و روايت شده است كه از جمله اسامى مكّه بكّه و أمّ القرى و امّ رحم و باسّه است و وجه تسميه «باسّه»

اينست كه چون مردم در آنجا ستم ميكردند، ايشان را هلاك مى ساخت، و مردم آن شهر چنان بودند كه چون ستمى بر ايشان وارد مى شد رحم مى كردند.

شرح:

«امّ رحم»

در بيشتر نسخه ها با جيم آمده است، و صواب در اين باب- چنان كه در خبر ابو بصير ذكر شده- امّ رحم- با حاء مهمله- است، و خبر ابو بصير چنين است: «

و

مكّه امّ رحم ناميده مى شود، زيرا مردم زمانى كه مجاور آنجا مى شدند، رحم مى كردند» و ظاهرا اينست كه آنچه مصنّف ذكر كرده مضمون همين خبر است، و تصحيف از جانب كاتبان سرزده است، و يا اينكه اين خبرى ديگر است، و منافاتى ميان آن دو خبر نيست، و در نهايه ابن اثير آمده است كه: «رحم»- بضم- رحمت است، و از همين بابست حديث مكّه «آن امّ رحم است» يعنى اصل رحمت است. و در حديث مجاهد آمده است كه: از جمله نامهاى مكّه «باسّه»

است، و وجه اين تسميه اينست كه مكّه كسانى را كه در آنجا مرتكب خطا شوند درهم مى شكند، و «بسّ» بمعنى ترجمه من لا يحضره الفقيه، ص: 117

حطم و درهم شكستن است، و در بعض روايات اين كلمه با نون، و از مادّه «نسّ» آمده است، و «نسّ» بمعنى طرد و راندن است» (م ت).

و از رقى در تاريخ مكّه از جدّش از داود بن عبد الرّحمن از ابن جريج از مجاهد روايت كرده است كه گويد: از جمله نامهاى اين سرزمين مكّه است و آن بكّه است، و آن امّ رحم است، و آن امّ القرى است و آن صلاح است و آن كوثا و آن باسّه است، و در خبرى ديگر از اين أبى يحيى آمده است كه گويد: اطّلاع يافته ام كه نامهاى مكّه:

مكّة، و بكّة، و أمّ رحم، و أمّ القرى، و باسّه، و البيت العقيق، و الحاطمة، و وجه تسميه باسّه اينست كه چون ساكنين آن شهر ظلم و جور كنند ايشان را بيرون مى راند.»

(1)

باب تحريم آشكار حرم و حكم آن

(2) 2350- زرارة بن اعين از امام باقر عليه السّلام روايت كرده

است كه فرمود:

شخص محرم هر گاه در سرزمين حرم حيوانى از كبوتر گرفته تا آهو را شكار كند، خونى بر ذمّه دارد كه ميبايد آن را بريزد، و همچنين مى بايد تا مبلغى برابر قيمت آن شكار را نيز برسم صدقه بدهد، و اگر در حال غير احرام و محرم نبودن چنين كارى از وى سر بزند ميبايد تا مبلغى برابر قيمت آن صدقه دهد.

شرح: «محرم يك قربانى براى جرمى كه در حال احرام كرده بشكار كردن بايد بپردازد، و مبلغى هم براى محرّمات حرم كه حقّ شكار آن را نداشته بايد بدهد».

(3) 2351- سليمان بن خالد از امام صادق عليه السّلام در باره كسى كه در بروى پرنده اى ببندد تا بميرد سؤال كرد، امام عليه السّلام فرمود: هر گاه پس از محرم شدن در را

ترجمه من لا يحضره الفقيه، ص: 118

به روى آن حيوان ببندد، يك قربانى بر ذمّه او خواهد بود، و در صورتى كه قبل از احرام باشد و در را به روى آن ببندد، قيمت آن را بر ذمّه خواهد داشت.

شرح: «سند اين خبر باصطلاح «حسن» است، و سليمان بن خالد همان كس است كه با زيد بن علىّ بن الحسين عليهما السّلام خروج كرد و انگشتش را قطع كردند، و شيخ طوسى اين خبر را با سند صحيح نقل كرده است، و دلالت دارد بر اين كه حكم در محرم فديه، و در حرم قيمت است، و مسبّب انجام اين عمل در حكم مباشر است، و ظاهر اينست كه تحقّق ضمان در اثر مردن پرنده محبوس است، نه براى صرف بستن در به روى حيوان، اگر چه جواب در اين جهت

ظهور نداشته باشد در عموم هم ظاهر نيست، و در اين صورت بعلّت مجمل بودن پاسخ استدلال به آن ممكن نيست». و سلطان العلماء گفته است كه: بيان امام عليه السّلام كه فرموده «عليه دم»

يعنى خونى بر ذمّه او هست، براى محرّمات احرام است، و منافاتى با آنكه اگر در حرم عملى موجب كفّاره از او سرزد چيز ديگرى بر او واجب باشد ندارد. خلاصه محرّمات حرمى با محرّمات احرامى فرق دارد.

(1) 2352- و حلبى از امام صادق عليه السّلام در باره كسى كه در اطاقى را بر روى پرنده اى از نوع كبوتر حرم ببندد تا حيوان بميرد، سؤال كرد، امام فرمود: ميبايد در همى را برسم صدقه بدهد، يا بوسيله آن كبوتران حرم را اطعام كند.

شرح: «ظاهرا اين حكم مربوط به شخص محرم است، اگر چه سؤال اعمّ از آنست، و دلالت دارد كه آن در هم از نظر شرعى قيمت كبوتر است، و همچنين شخص مخيّر است كه آن درهم را صدقه كند، يا بمصرف دانه كبوتران حرم برساند».

(2) 2353- و محمد بن فضيل از امام ابو الحسن عليه السّلام روايت كرده گفت: از

ترجمه من لا يحضره الفقيه، ص: 119

آن امام در باره كسى كه در حرم كبوترى از كبوتران حرم را بكشد در صورتى كه محرم نباشد، پرسيدم حكم آن چيست؟ گفت: قيمت آن كبوتر بر ذمّه اوست، و آن يكدرهم است كه ميبايد آن را برسم صدقه صرف كند، يا بوسيله آن طعامى براى كبوتران حرم بخرد، پس اگر در حرم و در حال احرام آن را بكشد، در اين صورت يك گوسپند بعلاوه قيمت كبوتر بر ذمّه اوست.

(1) 2354- و

حفصن بن البخترىّ از امام صادق عليه السّلام در باره كسى كه پرنده اى را در حرم صيد كند روايت كرده است كه فرمود: اگر بالش درست باشد، بايد آزادش سازد، و اگر درست نبود بالش را برمى كند. و دانه و آب به او مى دهد و چون بالهايش درست شد رهايش مى كند.

شرح: «غرض از بركندن بال تسريع در روئيدن آن است، و ظاهر روايت وجوبست، زيرا عبارت «بالش را برميكند» بمعنى «بايد بالش را بركند» است، و در زمينه همين خبر كافى بسند صحيح از داود بن فرقد روايت كرده است كه گفت: ما در مكّه نزد امام صادق عليه السّلام بوديم، و داود بن علىّ (عموى خليفه و حاكم مدينه) نيز در آنجا بود، و امام صادق عليه السّلام بمن فرمود: داود بن علىّ از من پرسيد رأى شما در باره قمرى هائى كه ما آنها را شكار كرده و بالهايشان را بريده ايم چيست؟ در پاسخش گفتم: آن پرنده بالش بركنده مى شود، و آب و دانه به آن داده مى شود، تا چون وضعش درست شد آزاد مى گردد.

(2) 2355- و علاء بن رزين از محمّد بن مسلم روايت كرده است كه گفت: از

ترجمه من لا يحضره الفقيه، ص: 120

امام صادق عليه السّلام در باره كسى كه محرم مى شود، در حالى كه نزد او، در خانه و خانواده اش صيدى از وحش يا طير وجود دارد، سؤال كردم، و امام فرمود: باكى نيست.

شرح: «اين حديث دلالت دارد كه شكار بوسيله احرام از ملك صاحبش خارج نمى شود، و در كافى خبرى باين مضمون آمده است كه جميل گفت: «از امام صادق عليه السّلام پرسيدم شخص شكارى را از وحش يا

طير در وطن خود دارد، و در همان حال كه آن شكار در منزل اوست محرم مى شود؟ فرمود: باكى نيست، زيانى به احرام او نمى رساند» ولى آوردن اين خبر در اين موضع مورد ندارد، زيرا از احكام محرم است نه از احكام حرم».

(1) 2356- و ابن أبى عمير از خلّاد، از امام صادق عليه السّلام روايت كرده است كه گفت: از آن حضرت پرسيدم كه حكم كسى كه كبوترى از كبوتران حرم را ذبح كند چيست؟ فرمود: فديه بر ذمّه او تعلّق مى گيرد، عرض كردم: آيا جايز است كه گوشت آن كبوتر را بخورد؟ فرمود: نه، گفتم: پس ميبايد آن را بدور افكند؟ فرمود: اگر چنين كند فديه اى ديگر بايد بدهد، گفتم: بنا بر اين نسبت به آن بايد چه كند؟ فرمود:

ميبايد آن را دفن كند.

شرح: «جماعتى از فقهاى ما به اين خبر عمل كرده اند، و در دروس شهيد (ره) چنين است كه محرم هر گاه شكارى را بكشد بايد آن را دفن كند. و بر اين اصل اگر او را بخورد يا بدور افكند فديه ديگرى بر ذمّه اش آيد».

ترجمه من لا يحضره الفقيه، ص: 121

(1) 2357- ابن فضّال از يونس بن يعقوب روايت كرده است كه گفت: پيامى براى امام كاظم عليه السّلام فرستادم دائر بر اينكه: برادرى از من كبوترانى را از مدينه خريد، پس ما آنها را با خود بمكّه برديم، و عمره بجاى آورديم، و تا اداء مناسك حجّ در مكّه مانديم، و آنگاه كبوتران را بهمراه خود از مكّه تا كوفه برديم، آيا از اين بابت تكليفى متوجّه ما مى شود؟ امام به فرستاده ما فرموده بود: گمان دارم كه آن

كبوتران جلد و چالاك بوده اند، و (بهمين جهت آنها را از مدينه بكوفه برده اند) يونس را بگوى: بايد بجاى هر پرنده اى گوسفندى قربانى كنى.

شرح: «اينكه فرمود: گمان دارم كه آن كبوتران جلد و چالاك بوده اند.

مقصود امام اينست كه شايد علّت بيرون بردن آنها از مكّه بكوفه حذاقت آنها در رساندن نامه ها و امثال اين باشد. و نيز شايد اين حكم در موردى است كه باز گرداندن كبوتران ممكن نباشد، و ظاهر كلام شيخ در تهذيب آنست كه بمجرّد بيرون بردن كبوتر ذبح گوسفند بر او واجب مى شود، و ظاهر اكثر فقهاء اينست كه اين حكم در صورتى لازم مى آيد كه كبوتر تلف شده باشد. و كبوتران هر چند از مدينه هستند لكن همين كه بحرم آنها را وارد كردند حكم كبوتران حرم را دارند».

(2) 2358- و صفوان از عيص بن قاسم روايت كرده است كه گفت: از امام صادق عليه السّلام در باره خريدن قمريها در مكّه و مدينه پرسيدم، فرمود: خوش ندارم كه چيزى از آنجا خارج شود.

ترجمه من لا يحضره الفقيه، ص: 122

(1) 2350- و حريز از زراره روايت كرده است كه حكم از امام باقر عليه السّلام در باره كسى كه در حرم كبوترى بريده بال به او هديّه داده اند سؤال كرد، و امام فرمود:

بالهايش را بركن و آب و دانه اش را نيكو بدار، تا چون پر و بالش برآمد و درست شد آزاد كنى.

(2) 2360- و حريز از محمد بن مسلم روايت كرده است، كه گفت: من از امام صادق عليه السّلام در باره كسى كه كبوترى اهلى به او هديه كنند، و آن كبوتر را در حرم نزد او آورند

در حالى كه او محلّ باشد، سؤال كردم. و امام فرمود: اگر چيزى از آن را مصرف كرده، ميبايد بجاى آن در حدود قيمت آن صدقه بدهد.

شرح: «از اين حديث چنين برميآيد كه پرداختن قيمت واجب است، و در صورتى كه آن را بدون رضايت صاحبش تلف كند، قيمت آن نيز بر ذمّه او تعلّق ميگيرد.

زيرا منافاتى ميان آن دو نيست.

(3) 2361- و صفوان بن يحيى از عبد الرّحمن بن حجّاج روايت كرده است، كه گفت: از امام صادق عليه السّلام پرسيدم كه هر گاه كسى در سرزمين حلّ، ما بين بريد و مسجد، شكارى را كه بسوى حرم روانست بتير بزند، و تير او در حلّ به آن اصابت كند، و شكار همچنان براه خود ادامه دهد، تا بحرم داخل شود، و آنگاه در اثر تير او

ترجمه من لا يحضره الفقيه، ص: 123

بميرد، آيا جزائى متوجّه او مى شود؟ امام فرمود: جزائى بر او نيست. زيرا كه كار او مثل كار كسى است كه دامى را در سرزمين حلّ در كنار حرم بگسترد، پس شكارى در آن بيفتد، و همچنان دست و پا بزند تا بحرم داخل شود، و در آنجا بميرد، پس چنين كسى جزائى بعهده ندارد، زيرا كه او دام را در جايى نصب كرده است كه نصب آن حلال بوده است. و اين شخص نيز تير را در جايى رها كرده است كه براى او حلال بوده است. و بنا بر اين در آنچه بعدا رخ داده مسئوليتى متوجّه او، و غرامتى بر عهده او نيست.

پس گفتم: اين در نظر مردم قياس است، امام فرمود: من چيزى را بچيزى تشبيه كردم تا

آن را فهم كنى.

(1) 2362- و مثنّى از كرب صيرفى روايت كرده است كه گفت: ما جمعى با هم بوديم پس پرنده اى را خريديم، و بال و پرش را چيديم، و آن را بمكّه برديم، و اهل مكّه اين كار را عيب كردند، پس كرب طى پيام از امام صادق عليه السّلام در اين باره سؤال كرد. آن حضرت فرمود: آن را نزد مردى يا زنى مسلمان از اهل مكّه بسپارند، تا چون بالهايش درست شود آن را رها كنيد.

شرح: «مقتضاى اين روايت اينست كه وديعت نهادن آن نزد شخص مسلمان، تا آن را براى مدّتى كه كامل شود حفظ كند، جايز است. ولى در كتاب «منتهى» با استناد بروايت مثنّى ثقه بودن آن شخص را معتبر دانسته است» (المرآة).

ترجمه من لا يحضره الفقيه، ص: 124

(1) 2363- و ابن مسكان از ابراهيم بن ميمون روايت كرده است، كه گفت: از امام صادق عليه السّلام در باره كسى كه پرهاى كبوترى از كبوتران حرم را بركند، سؤال كردم، فرمود: صدقه اى بمسكينى ميدهد، و آن را با همان دست كه پرها را بر كنده است مى بخشد، زيرا كه او آن پرنده را آزرده است.

شرح: «در كافى لفظ نيز چنين آمده است، ولى در تهذيب بجاى «پرهاى كبوترى از كبوتران حرم» «پر كبوترى از كبوتران حرم» ذكر شده است. و بهمين جهت اصحاب بطور قطع گفته اند كه هر كس پرى از كبوترى از كبوتران حرم را بركند، صدقه اى بر ذمّه اش تعلّق ميگيرد، و واجب است كه آن صدقه را با همان دستى اداء كند كه پر كبوتر را با آن دست بر كنده است، و بعضى از فقهاء

در باره كسى كه بيش از يك پر بكند ترديد كرده اند، و تأديه ارش را احتمال داده اند، چنان كه در خصوص جنايات چنين گفته اند. و در آنجا كه پرهاى متعدّدى را بر كند قائل بتعدّد فديه شده اند. و علامه در كتاب منتهى در جايى كه كندن پرها در دفعات مختلف صورت گيرد، تكرّر فديه را موجّه دانسته، و در آنجا كه پرها در يك نوبت كنده شود، ارش را توجيه كرده است. و موضوع ارش با اشكال مواجه مى شود، زيرا بركندن پر هيچ گونه نقصى را ايجاب نميكند. و اين بنا بر نسخه تهذيب است، و امّا بنا بر آنچه در كافى و در اين متن آمده است ارش از بركندن يك پر ببالا را شامل مى شود، و احتمال ميرود كه مراد، بركندن همگى پرهاى كبوتر، يا بيشتر آنها باشد.

و هر گاه پر پرنده اى غير كبوتر را يا غير پر را بركند، بنا بقولى ارش واجب مى شود، و واجب نيست كه پرداختن آن با همان دست جانى باشد، و فديه با روئيدن پرها ساقط نميشود، همان طور كه اصحاب گفته اند». (نقل از مرآة العقول)

(2) 2364- و صفوان از منصور بن حازم روايت كرده است كه گفت: امام ترجمه من لا يحضره الفقيه، ص: 125

صادق عليه السّلام را گفتم: در مكّه پرنده ذبح شده اى بما هديّه دادند، پس خانواده ما آن را خوردند، امام فرمود: اهل مكّه باكى بر آن نميدانند. گفتم: پس شما چه ميگوئيد فرمود: قيمت آن پرنده بر ذمّه ايشانست.

(1) 2365- و صفوان از عبد اللَّه بن سنان روايت كرده است كه گفت: امام صادق عليه السّلام فرمود: شكار در حرم ذبح نميشود، و

اگر چه در حلّ صيد شده باشد.

(2) 2366- و نضر بن سويد از عبد اللّه بن سنان روايت كرده است، كه گفت:

«از امام صادق عليه السّلام شنيدم كه در باره كبوتر مكّه فرمود: پرنده اهلى در شمار كبوتران حرم است، هر كس كه پرنده اى از آن را ذبح كند، ميبايد صدقه اى افضل از قيمت آن بپردازد. پس در صورتى كه او محرم باشد، بايد در برابر هر پرنده اى گوسپندى تصدّق كند.

(3) 2367- و معاوية بن عمّار از امام صادق عليه السّلام در باره پرنده اى اهلى كه به آن سو روى آورد تا بحرم داخل شود، سؤال كرد. و امام فرمود: چنين پرنده [دستگير نميشود] و دست بر آن سوده نميگردد، زيرا كه خداى عزّ و جلّ ميگويد: وَ مَنْ دَخَلَهُ كانَ آمِناً- يعنى هر كس كه بمكّه داخل شود ايمن خواهد بود-.

ترجمه من لا يحضره الفقيه، ص: 126

(1) 2368- و محمّد بن مسلم در باره آهوئى كه داخل حرم شود، از يكى از آن دو امام باقر يا صادق عليهما السّلام سؤال كرد، امام فرمود: دستگير نميشود و دست بر آن سوده نميگردد. زيرا خداى عزّ و جلّ ميگويد: وَ مَنْ دَخَلَهُ كانَ آمِناً.

(2) 2369- و ابن مسكان از يزيد بن خليفه روايت كرده است كه گفت: در جانب خانه من زنبيل بزرگى جاى داشت، كه دو تخم از كبوتران حرم در آن بود. پس غلام من رفت، و نادانسته زنبيل را واژگون كرد، و آن دو را بشكست، پس من از خانه بيرون شدم، و عبد اللّه بن حسن را ملاقات كردم، و ماجرا را با او باز گفتم. وى گفت: دو مشت از

آرد صدقه كن، گفت: آنگاه امام صادق عليه السّلام را ديدار كردم، و داستان را به او گزارش دادم، فرمود: قيمت دو پرنده بر ذمّه او است- تا آخر-

(3) 2370- و از شهاب بن عبد ربّه روايت است كه گفت: به امام صادق عليه السّلام گفتم: من با جوجه هائى كه از غير مكّه مى آورند، و در حرم ذبح مى كنند سحرى مى سازم، امام فرمود: بد غذائى براى سحرى تو است، آيا ندانسته اى كه چيزى ترجمه من لا يحضره الفقيه، ص: 127

كه زنده بحرم داخل كنند ذبح آن و نگاه داشتن آن هر دو بر تو حرام است.

شرح: «علّت توهّم شهاب اين بود كه آن را از خارج حرم آورده اند، و بنا بر اين كبوتر حرم نخواهد بود، همان طور كه اگر كبوترى از حرم خارج شود توهّم اين هست كه از كبوتران حرم ديگر محسوب نيست در صورتى كه باز بحساب كبوتر حرم است و شكارش جايز نيست».

(1) 2371- و محمّد بن حمران از امام صادق از پدرش عليهما السّلام روايت كرده است كه فرمود: با علىّ بن الحسين عليهما السّلام در حرم بودم، پس مرا ديد كه خطّاف ها را مى راندم (چون حرم را آلوده و ملوّث مى كردند) فرمود: فرزند عزيزم آنها را مكش و ميازار، زيرا كه آنها چيزى را نمى آزارند.

(2) 2372- و از عبد الرّحمن بن حجّاج روايت است كه گفت: از امام صادق عليه السّلام از حكم دو جوجه «مسرول» (يعنى كبوترى كه پاهايش پر دارد) و من در حالى كه در مكّه ميزيستم آن دو را سر بريدم پرسيدم، امام عليه السّلام فرمود: چرا آنها را ذبح كردى، عرضكردم كنيزكى از اهل

مكّه آنها را نزد من آورد، و خواهش كرد كه آنها را ذبح كنم، و من بگمان اينكه در كوفه هستم چنين كردم، و حرم را بياد نياوردم، امام فرمود: مبلغى برابر قيمت آنها صدقه كن، گفتم: چند؟ فرمود: يك درهم و آن بهتر از آن پرنده ها است.

ترجمه من لا يحضره الفقيه، ص: 128

(1) 2373- و زراره در باره كسى كه پرنده اى را از مكّه بكوفه برده است از امام صادق عليه السّلام پرسيد، امام عليه السّلام فرمود: ميبايد آن را بمكّه بازگرداند.

(2) 2374- و مثنّى از محمد بن ابى الحكم روايت كرده است كه گفت: غلامى از آن ما را گفتم: غذاى ما را آماده ساز، پس چند عدد از پرندگان مكّه را براى ما گرفت، و ذبح كرد، و پخت. آنگاه من بنزد امام صادق عليه السّلام شدم. و امام فرمود: آنها را دفن كن، و براى هر پرنده اى از آنها فديه اى بپرداز».

(3) 2375- و علىّ بن ابى حمزه، از ابو بصير، از امام صادق عليه السّلام در باره كسى روايت كرد كه در حال احرام پرنده اى از پرندگان حرم را كشت، پس امام عليه السّلام فرمود: او را گوسپندى بر ذمّه است، و قيمت كبوترى كه يكدرهم است، و ميبايد تا بوسيله آن، كبوتران حرم را اطعام كند.

و چنانچه جوجه باشد، پس بره اى بر عهده اوست با قيمت جوجه نيم درهم كه با آن كبوتران حرم را اطعام كند.

(4) 2376- و حلبى از امام صادق عليه السّلام روايت كرده است، كه فرمود:

همى بايد كه در حرم جز مذبوحى را كه در حلّ ذبح كرده اند، و ذبح شده بحرم آورده اند،

ترجمه من لا يحضره

الفقيه، ص: 129

خريدار نكنى، و خوردن از چنين مذبوح براى شخص محلّ بلا مانع است.

شرح: «اين حديث دليل آنست كه خوردن مذبوحى كه در حلّ ذبح شده، و بحرم داخل گشته است براى شخص محلّ جايز است. و در اين معنى اخبار بسيارى رسيده است (م ت)».

(1) 2377- و سعيد بن عبد اللّه أعرج از امام صادق عليه السّلام در باره تخم شتر مرغى كه در حرم خورده شد است سؤال كرد، امام عليه السّلام فرمود: قيمت آن را صدقه كن.

(2) 2378- و عبد الرّحمن بن حجّاج از امام صادق عليه السّلام روايت كرد كه فرمود: قيمت كبوتر يكدرهم، و قيمت جوجه نيم درهم، و قيمت بيضه ربع درهم است.

(3)

(باب اشيائى كه ذبح آنها در حرم)** (و بيرون بردنشان از حرم جايز است)

(4) 2379- ابن مسكان از ابو بصير از امام صادق عليه السّلام روايت كرده است، كه فرمود: در حرم جز شتر و گاو و گوسپند و ماكيان ذبح نمى شود ...

شرح: «مقصود حيوانات مأكول اللّحم است. چنان كه ظاهر عبارت به آن ترجمه من لا يحضره الفقيه، ص: 130

اشارت دارد. و بنا بر اين، منافاتى با جواز قتل بعضى از حيوانات غير مأكول اللحم ندارد. و اما استثناء اين چهار مورد اتفاق است».

(1) 2380- و معاوية بن عمّار در باره ماكيان حبش از امام پرسيد، و امام گفت:

آن ماكيان از مقوله شكار نيست، زيرا كه پرنده چيزيست كه ميان آسمان و زمين پرواز كند و بالهاى خود را بيحركت بگسترد.

شرح: «ماكيان حبش گفته اند پرنده اى است تيره رنگ كه به اندازه و هم وزن مرغ خانگى است. و اصل آن از دريا است. و از گفته بعضى چنين برميآيد كه هر ماكيان اصل آن از حبش است.

و امام در باره اين نوع ماكيان گفته است كه آن از مقوله شكار نيست. بلكه شكار آن پرنده اى است كه بوسيله پرواز خود را از مخاطر و از دستبرد دشمن حفظ كند. و ماكيان اگر چه مى پرد، ولى بمانند كبوتر نيست كه هم «صف» داشته باشد، و هم «دفّ». بلكه فقط داراى دف است».

(2) 2381- و جميل بن درّاج و محمد بن مسلم گفتند: امام صادق عليه السّلام را در باره ماكيان سندى پرسيدند كه: آيا بيرون بردن آن از حرم جايز است؟ و امام گفت:

آرى. زيرا كه آن در پرواز استقلال ندارد. و در خبرى ديگر: زيرا كه آن بالهاى خود را حركت ميدهد.

(3) 2382- و حسن بن صيقل، در باره ماكيان و پرنده مكّه از او سؤال كرد، امام عليه السّلام فرمود: تا زمانى كه «صفّ» نكند از گوشت آن بخور، و آن پرنده كه «صفّ» كند آن را رها كن.

ترجمه من لا يحضره الفقيه، ص: 131

(1) 2383- و از امام صادق عليه السّلام، در باره شخصى كه يوزپلنگ خود را بحرم داخل كرده سؤال كردند، كه آيا ميتواند آن را خارج كند؟ پس امام گفت: آن حيوانى درنده است، پس هر درنده اى كه بصورت اسير بحرم داخل كنى، ميتوانى كه آن را خارج سازى.

(2) 2384- و معاوية بن عمّار از آن بزرگوار روايت كرده است، كه فرمود: كشتن مورچه و پشه در حرم مانعى ندارد، و گفت: كشتن مورچه در حرم و غير حرم ممنوع نيست.

شرح: «در بعضى از نسخه ها بجاى كلمه «نمل»- يعنى مورچه- «نحل» يعنى زنبور عسل ضبط شده، ولى در تهذيب بدو سند صحيح نمل ذكر شده است،

و اين مناسبتر است، و در اخبار آينده خواهد آمد كه قتل نحل مطلقا ممنوع است. و ممكن است كه اين كلمه تصحيف شده كلمه «قمّل» بتخفيف بمعنى شپش باشد، كه با تشديد آن بمعنى حشره كنه است كه در بدن حيوانات يافت مى شود و حكم آن خواهد آمد».

(3) 2385- و عبد اللّه بن سنان از آن امام روايت كرد، كه فرمود، هر پرنده اى كه حركت صف نداشته باشد، در موضع مرغ خانگى جاى دارد.

ترجمه من لا يحضره الفقيه، ص: 132

(1)

(باب طاعاتى كه در سفر بسوى)** (حجّ و غير آن رسيده است)

(2) 2386- عمرو بن ابو المقدام از امام صادق (ع) روايت كرده است، كه فرمود:

در حكمت آل داود (ع) آمده است كه: خردمند را همى بايد كه جز در طلب سه چيز سفر نكند: توشه ساختن براى معاد، يا ترميم امور معاش، يا لذتى در غير حرام.

(3) 2387- و سكونى به اسناد خود- از امام صادق عليه السّلام- روايت كرده است كه گفت: رسول خدا فرمود: سفر كنيد تا تن درست شويد، و جهاد كنيد تا غنيمت بچنگ آوريد، و حجّ بجاى آوريد تا بى نياز گرديد.

(4) 2388- و جعفر بن بشير از ابراهيم بن فضل از امام صادق عليه السّلام روايت كرده است كه فرمود: هر گاه خداوند اسباب روزى كسى را در شهرى يا سرزمين ترتيب دهد او را بدان جا رفتن نيازمند ميسازد.

(5)

(باب أيّام و اوقاتى كه سفر در آن مستحب است،)** (و أيّام و اوقاتى كه سفر در آن مكروهست.)

(6) 2389- حفص بن غياث نخعى از امام صادق عليه السّلام روايت كرده است ترجمه من لا يحضره الفقيه، ص: 133

كه فرمود: كسى كه قصد سفرى دارد، ميبايد روز شنبه سفر كند، زيرا اگر در روز شنبه سنگى از كوهى جدا شود، هر آينه خداى عزّ و جلّ آن را بجاى خود بازمى گرداند، و كسى كه حاجتهايش برآورده نميشود، ميبايد آن را در روز سه شنبه طلب كند، زيرا كه آن، روزى است كه خداى عزّ و جلّ آهن را در آن روز براى داود عليه السّلام نرم ساخت.

(1) 2390- و ابراهيم بن ابى يحيى مدينى، از آن امام عليه السّلام روايت كرده است، كه گفت: به بيرون شدن در سفر در شب جمعه باكى نيست.

شرح: «يعنى از اينكه نماز جمعه را از دست ميدهد اشكالى متوجّه او نيست».

(2) 2391-

و عبد اللّه بن سليمان، از امام باقر عليه السّلام روايت كرده است كه فرمود: «رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله بروز پنجشنبه سفر ميكرد».

(3) 2392- و نيز گفت: روز پنجشنبه روزيست كه خدا و پيمبرش و فرشتگانش آن را دوست ميدارند.

(4) 2393- و يكى از بغداديان، طىّ نامه اى از امام أبو الحسن ثانى عليه السّلام در باره بيرون شدن در آخرين چهارشنبه ماه كه آن را «اربعاء لا يدور» مينامند سؤال كرد،

ترجمه من لا يحضره الفقيه، ص: 134

پس امام عليه السّلام نوشت: كسى كه بر خلاف اهل تطيّر روز چهارشنبه آخر ماه بيرون شود، از هر آفتى محفوظ مى ماند. و از هر حادثه سوئى معاف مى شود، و خداى عزّ و جلّ حاجتش را برميآورد.

(1) 2394- و رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله فرمود: بر شما باد كه بهنگام شب سفر كنيد، زيرا كه زمين در شب درنورديده مى شود.

(2) 2395- و در روايت جميل بن درّاج، و حمّاد بن عثمان از امام صادق عليه السّلام آمده است، كه فرمود: زمين از ساعات آخر شب درنورديده مى شود.

(3) 2396- و محمد بن يحيى خثعمى از آن امام عليه السّلام روايت كرده است كه فرمود: روز جمعه در پى حاجتى بيرون مرو، تا چون روز شنبه فراز آمد، و خورشيد بدميد، در پى حاجتت روان شود.

(4) 2397- و أبو ايّوب خزّاز، و عبد اللّه بن سنان، امام صادق عليه السّلام را از معنى قول خداى عزّ و جلّ: فَإِذا قُضِيَتِ الصَّلاةُ فَانْتَشِرُوا فِي الْأَرْضِ، وَ ابْتَغُوا مِنْ فَضْلِ اللَّهِ (جمعه: 10) سؤال كردند. و امام فرمود: نماز در روز جمعه است، و انتشار در

ترجمه من لا

يحضره الفقيه، ص: 135

روز شنبه.

شرح: «اين آيه مربوط بنماز جمعه است. و ترجمه آن چنين است: «پس چون نماز برگزار شد، در زمين پراگنده شويد، و از فضل و كرم خدا طلب كنيد».

و اين حديث در جلد 1 طى شماره 1253 پيش از اين گذشته است».

(1) 2398- و نيز فرمود: شنبه از آن ما است، و يك شنبه از آن بنى اميه است.

(2) 2399- و نيز فرمود: در روز دوشنبه سفر مكن، و در آن روز حاجتى مطلب.

(3) 2400- و از ابو ايّوب خزّاز روايت شده است كه گفت: قصد سفر داشتيم، پس براى عرض سلام وداع بنزد امام صادق عليه السّلام شديم، امام فرمود: گوئى كه شما بركت روز دوشنبه را طلب كرده ايد. گفتيم: آرى. فرمود: پس كدامين روز از دوشنبه شوم تر است؟!: در اين روز پيمبرمان را از دست داديم، و وحى از ما برداشته شد، در روز دوشنبه خارج ميشويد، و روز سه شنبه حركت كنيد.

(4) 2401- و محمد بن حمران از پدرش، از امام صادق عليه السّلام روايت كرده است، كه فرمود: كسى كه بسفر رود، يا ازدواج كند در حالى كه قمر در عقرب باشد، خوبى و خوشى نمى بيند.

(5) 2402- و از عبد الملك بن اعين روايت شده است كه گفت: به امام صادق ترجمه من لا يحضره الفقيه، ص: 136

عليه السّلام گفتم: من به اين علم گرفتار شده ام، و از اين رو چون قصد آن كنم كه در پى حاجتى روان شوم، چون در طالع بنگرم، و طالع شرّ را بينم، فرومى نشينم، و در پى آن حاجت نميروم، و چون طالع خير را بنگرم، در پى آن حاجت روان

ميشوم؟ امام فرمود: بمقتضاى اين دانش خود قضاوت ميكنى؟! گفتم: آرى. فرمود: كتابهايت را بسوزان.

شرح: «يعنى بچنين تصوّرات خود معتقد مباش، و ستارگان اگر چه تأثير مبهمى دارند، ولى تو و امثال تو آن را نميدانيد، زيرا شما احاطه علمى به آن تأثير نداريد.

«و شما را جز بهره اى قليل از علم نداده اند». و مجلسى اوّل- رحمه اللَّه- فرمود: بدان كه در اخبار بسيارى در كافى و كتب ديگر وارد شده است كه نجوم تأثيرى دارند، و در اخبار بسيار ديگر تهديدهاى سختى در باره تعليم و تعلم علم نجوم روايت شده است. و من در باره حرمت آن اختلافى در ميان اصحابمان نميشناسم. و آنچه از اخبار برميآيد اينست كه اين نهى يا بمنظور سدّ باب اعتقاد است، زيرا كه كار آن بجائى مى انجامد كه ستارگان را در تأثير مستقل بدانيم، و در مجارى امور مؤثّر بشناسيم. همان طور كه منجّمان كافر چنين گفته اند، و اين منجّمان كافر دو گروهند: گروهى قائل بوجود واجب بالذّات نيستند، بلكه همان ستارگان را واجب ميدانند. و گروهى قائل بهر دواند، و ايشان مشركند. پس از آنجا كه اين علم بچنين اعتقادات فاسدى مى انجامد، شارع از تعلّم و تعليم آن نهى كرده است، تا كار به آنجا نكشد.

و امّا در باب عقيده موحّدين كه ستارگان را حادث ميدانند، تأثيرشان را از قبيل تأثير سقمونيا و فلفل ميشمارند، و شعورى براى آنها قائل نيستند، و يا آنكه بشعور و تأثيرشان قائلند، ولى همگى آنها را مسخر بتسخير واجب بالذّات ميدانند. ظاهر امر اينست كه چنين اعتقاد، بر سبيل اجمال زيانى ندارد. و اما بتفصيلى كه منجمين به آن قائلند، بيگمان

و همى محض و قائل شدن بچيزى نامعلومست، زيرا جز كسانى از قبيل ترجمه من لا يحضره الفقيه، ص: 137

انبياء و ائمّه صلوات اللَّه عليهم اجمعين- كه خدا ايشان را تعليم كرده است- امكان احاطه به اين گونه امور را ندارند. و بهمين جهت از امام صادق عليه السّلام آمده است كه فرمود: شما در چيزى مى انديشيد كه بسيارش بدست نمى آيد، و اندكش سودى نمى بخشد».

(1) 2403- و سليمان بن جعفر جعفرى از ابو الحسن، موسى بن جعفر عليهما السّلام روايت كرده است، كه فرمود: چيزهاى نحس و مشئومى كه مسافر در راه خود با آن مواجه مى شود، شش چيز است: كلاغى كه از سمت راستش بانگ برآورد، و سگى كه دم خود را افراشته دارد، و گرگ زوزه كشى كه روى دم نشسته و زوزه بكشد و سه بار زوزه اش بلندتر و كوتاه تر شود، و آهوئى كه از سمت چپ براست او حركت كند، و جغدى كه در حال فرياد زدن باشد، و زنى كه پيرى در جوانيش راه يافته و دوران خوبى و خرّميش سپرى شده باشد و موى پيش رويش سفيد گشته است، و ماده خرى كه گوش آن را بريده باشند. پس هر كس كه از اين اشياء توهّمى و اضطرابى در دل خود احساس كند، ميبايد بگويد: پروردگارا بتو پناه ميبرم از شرّ آنچه در دل خود احساس ميكنم، پس مرا از آن محفوظ بدار. و امام فرمود: پس در اين حال از آن شرور محفوظ ميماند.

ترجمه من لا يحضره الفقيه، ص: 138

(1)

(باب آغاز سفر با صدقه)

(2) 2404- حسن بن محبوب از عبد الرّحمن بن حجّاج روايت كرده است كه گفت: امام صادق عليه

السّلام فرمود: صدقه بده، و هر روز كه بخواهى بسفر برآى.

(3) 2405- و از حمّاد بن عثمان روايت كرده است كه گفت: از امام صادق عليه السّلام پرسيدم كه: آيا سفر در روزهاى مكروه، مانند چهارشنبه و غير آن، كراهت دارد؟ امام فرمود: سفرت را با صدقه آغاز كن، و هر وقت قصد كنى راهى سفر شو، و آية الكرسى را بخوان و اگر بخواهى حجامت كن.

شرح: «در كافى و محاسن و تهذيب از حماد از امام صادق عليه السّلام آمده است كه «سفرت را با صدقه آغاز كن، آية الكرسى را اگر بخواهى بخوان». و بنا بر اين قراءت آن براى سفر است، نه حجامت. و ممكنست كه حماد دو بار اين حديث را شنيده باشد، و خبرى كه مصنّف- رحمه اللَّه- روايت كرده، غير از خبرى باشد كه در كافى و محاسن و تهذيب روايت كرده اند.

(4) 2406- و از ابن ابى عمير روايت شده كه [ابن اذينه از سفيان بن عمر نقل كرده گفت: من در ستارگان مينگريستم، و آنها را ميشناختم، و نسبت بطالع عارف بودم، و از اين رهگذر نگرانى اى بخاطرم خطور ميكرد، پس از اين حالت به امام ترجمه من لا يحضره الفقيه، ص: 139

ابو الحسن موسى بن جعفر عليهما السّلام شكايت بردم، امام فرمود: هر زمان كه چيزى بخاطرت راه يافت، به نخستين مسكين صدقه اى بده، و از پى كار خود روان شو، زيرا خداى عزّ و جلّ آن حالت را از تو دفع ميكند.

(1) 2407- و كردين از امام صادق عليه السّلام روايت كرده است كه گفت:

كسى كه بامدادان صدقه اى بدهد، خداى عزّ و جلّ پيشامد نحس

آن روز را از او دفع ميكند.

(2) 2408- و هارون بن خارجه از محمد بن مسلم، از امام محمد باقر عليه السّلام روايت كرده است كه گفت: هر زمان كه علىّ بن الحسين عليهما السّلام ميخواست تا بيكى از باغات خود سفر كند. سلامت خود را به آنچه برايش ميسور بود ميخريد، و اين بهنگامى بود كه پاى خود را در ركاب ميگذاشت، پس چون خداى او را بسلامت ميداشت، و از سفر باز ميگشت خداى تعالى را ستايش ميكرد، و بهر اندازه كه برايش ميسور ميبود صدقه ميداد.

(3)

(باب حمل عصا در سفر)

(4) 2409- امير المؤمنين عليه السّلام فرمود: رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله فرموده ترجمه من لا يحضره الفقيه، ص: 140

است: كسى كه بسفر برآيد، بحالى كه عصائى از چوب بادام تلخ در دست داشته باشد، و اين آيه را تلاوت كند كه: وَ لَمَّا تَوَجَّهَ تِلْقاءَ مَدْيَنَ قالَ عَسى رَبِّي أَنْ يَهْدِيَنِي سَواءَ السَّبِيلِ الى قول اللَّه عزّ و جلّ: وَ اللَّهُ عَلى ما نَقُولُ وَكِيلٌ. و چون (موسى) بطرف مدين روى آورد، گفت: اميد است كه پروردگار من مرا براه مستقيم رهبرى كند- تا قول خداى عزّ و جلّ-: و خدا بر هر چه ما ميگوئيم وكيل است».

خداى عزّ و جلّ او را از هر درنده آدمخوار، و دزد متجاوز، و هر حشره زهرناك نيش دار ايمن همى دارد، تا بخانواده اش بازگردد. و هفتاد و هفت فرشته از فرشتگانى كه بنوبت مأمور حراستند، با او هستند، در حالى كه براى او طلب آمرزش ميكنند، تا زمانى كه از سفر باز آيد، و عصا را از دست بگذارد.

(1) 2410- و گفت: رسول خدا صلّى

اللَّه عليه و آله فرمود: بدست گرفتن عصا فقر را از ميان ميبرد، و شيطان با او مجاورت نميكند. (يا بنا بر بعض از نسخه ها كه «لا يحاوره» با حاء است محاوره نمى كند).

(2) 2411- و رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله فرمود: كسى كه بخواهد كه زمين برايش درنورديده شود، ميبايد عصائى از چوب بادام تلخى را بدست گيرد.

(3) 2412- و نيز آن حضرت صلّى اللَّه عليه و آله فرمود: عصا بدست بگيريد، زيرا

ترجمه من لا يحضره الفقيه، ص: 141

كه آن از سنّتهاى برادران پيمبر من است، و بنى اسرائيل كوچك و بزرگشان با عصا راه ميرفتند، تا در راه رفتنشان تكبر نكنند.

(1)

(باب آنچه از نماز كه براى مسافر)** (بهنگام عزم خروج مستحبّ است)

(2) 2413- رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله فرمود: هيچ كس بهنگام بيرون شدن بسفر براى سرپرستى خانواده خود جانشينى بهتر از آن بجاى نگذاشته است كه دو ركعت نماز بگزارد، و بگويد: «خدايا، من خودم و خانواده ام و مال و اولادم و دنيا و آخرتم، و امانتم و پايان كارم را بتو ميسپارم. پس هيچ كس اين سخنان را نگفته است، مگر آنكه خداى عزّ و جلّ هر چه را كه مسألت كرده به او عطا فرموده است.

(3)

(باب آنچه از دعا كه براى مسافر)** (بهنگام خروج بسفر مستحبّ است)

(4) 2414- و موسى بن قاسم بجلى، از صباح حذّاء روايت كرده است كه گفت:

ترجمه من لا يحضره الفقيه، ص: 142

از موسى بن جعفر شنيدم كه ميفرمود: اگر يكى از شما چون آهنگ سفر ميكرد، بر در خانه خود، بطرف مقصدى كه بسوى آن روى مى آورد، مى ايستاد، و سوره فاتحه الكتاب را بطرف جلو و راست و چپ خود، و آية الكرسى را بطرف جلو و راست و چپ خود ميخواند، و آنگاه ميگفت: «خدايا مرا و آنچه را با منست حفظ كن، و مرا و آنچه را با منست سالم بدار، و مرا و آنچه را با منست بوجهى نيكو از جانب خودت بمقصد برسان» هر آينه خدا او را حفظ ميكرد، و هر آينه آنچه را كه با او بود حفظ ميكرد، و خدا او را بسلامت ميداشت، و آنچه را با او بود بسلامت ميداشت، و او را بمقصد ميرساند، و آنچه را با او بود بمقصد ميرساند، راوى گفت: سپس امام گفت: اى صباح، آيا نديده اى كه شخص مسافر محفوظ مى شود، ولى آنچه با او است محفوظ نميشود؟ و خود سالم

ميماند، ولى آنچه با او است سالم نميماند؟ و خود بمقصد ميرسد، ولى آنچه با او است بمقصد نميرسد؟ گفتم: آرى، فدايت شوم.

(1) 2415- و امام صادق عليه السّلام چون آهنگ سفر ميكرد، ميگفت:

«خدايا، راه ما را امن و بى مانع گردان، و سهولت زندگى و توفيقمان در امور را كامل ساز، و عافيتمان را عظيم فرماى».

(2) 2416- و علىّ بن اسباط از امام ابو الحسن رضا عليه السّلام روايت كرده ترجمه من لا يحضره الفقيه، ص: 143

است كه گفت: امام مرا گفت: چون از منزل خود در سفرى يا حضرى خارج شدى بگوى: «بسم اللَّه، آمنت باللَّه، تَوَكَّلْتُ عَلَى اللَّهِ، ... ما شاءَ اللَّهُ، و لا حول و لا قوّة الّا بالله» (بنام خدا آغاز ميكنم، بخدا ايمان مى آورم، كار خود را بخدا بازمى گذارم، هر چه خدا بخواهد صورت مى پذيرد، هيچ قدرت و نيروئى جز با استعانت از خدا وجود ندارد).

پس كسى كه اين دعا را بخواند چون شياطين با او روبرو شوند فرشتگان بصورت ايشان ضربت ميزنند، و ميگويند: شما را با او چه كار است، در صورتى كه او خداى عزّ و جلّ را نام برده، و به او ايمان آورده، و بر او توكّل كرده، و گفته است: هر چه خدا بخواهد صورت مى پذيرد، و رضايت ما را برمى انگيزد، و هيچ قدرت و قوّتى جز با استعانت از او وجود ندارد؟

(1) 2417- و ابو بصير از امام باقر عليه السّلام روايت كرده است كه گفت:

كسى كه بهنگام بيرون شدن از در خانه اش بگويد:

«أعوذ باللَّه ممّا عاذت منه ملائكة اللَّه من شرّ هذا اليوم، و من شرّ الشّياطين، و من شرّ من نصب

لأولياء اللَّه عزّ و جلّ، و من شرّ الجنّ و الانس، و من شرّ السّباع و الهوامّ، و من شرّ- ركوب المحارم كلّها، اجير نفسى باللَّه من كلّ شرّ

(بخدا پناه ميبرم از هر چيز كه فرشتگان خدا از آن پناه برده اند از شرّ اين روز، و از شرّ شياطين، و از شرّ كسى كه با دوستان خداى عز و جل دشمنى بنياد نهد، و از شرّ جنّ و انس، و از شرّ درندگان و جانوران زهرناك، و از شرّ ارتكاب، هر يك از گناهان، خويشتن را از هر شرّى در

ترجمه من لا يحضره الفقيه، ص: 144

پناه خدا قرار ميدهم). خدا او را مى آمرزد، و توبه اش را مى پذيرد، و مهمش را كفايت ميكند، و او را از بدى محجوب و از شر محفوظ ميدارد.

(1)

(باب سخنانى كه بهنگام سوار شدن بر مركب گفته مى شود)

(2) 2418- و امام صادق عليه السّلام چون پاى خود را در ركاب مينهاد، ميگفت: «سُبْحانَ الَّذِي سَخَّرَ لَنا هذا وَ ما كُنَّا لَهُ مُقْرِنِينَ». (منزهست خدائى كه اين مركب را مسخّر ما ساخت، و ما بدون يارى خدا قادر بتسخير آن نبوديم). و هفت بار خداى را تسبيح و تحميد و تهليل ميكرد.

(3) 2419- و از اصبغ بن نباته روايت شده است كه گفت: ركاب را براى امير المؤمنين عليه السّلام گرفتم، و او ميخواست تا سوار شود، پس سر را بلند كرد، و تبسّمى بر لب راند. پس من گفتم: يا امير المؤمنين تو را ديدم كه سر بلند كردى و تبسّم بر لب آوردى! فرمود: آرى، اى أصبغ همان طور كه تو ركاب براى من گرفتى، من نيز براى رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله گرفتم. پس سر

به آسمان بلند كرد، و تبسّمى بر لب راند، و من بمانند تو راز اين كار را باز جستم، و هم اكنون همان گونه كه او مرا خبر داد، تو را خبر ميدهم:

عنان اسب شهباء را براى رسول خدا گرفتم. پس سر به آسمان برداشت، و

ترجمه من لا يحضره الفقيه، ص: 145

تبسّم كرد، من گفتم: چگونه است كه سر به آسمان برداشتى و تبسّم كردى؟ پس گفت: يا علىّ، هيچ كس نيست كه بر مركبى كه خدا به او عطا كرده است سوار شود، و آنگاه آيه سخره را بخواند، و پس از آن بگويد: «از آن خدائى آمرزش ميطلبم كه معبودى جز او نيست: آن زنده بپا دارنده زندگى و زندگان. و بسوى او توبه ميكنم.

خدايا گناهان مرا بر من بيامرز زيرا كسى جز تو گناهان را نمى آمرزد». هيچ كس نيست كه بر اين گونه عمل كند، مگر آنكه خداى بزرگ كريم ميگويد: «اى فرشتگان من، بنده من ميداند كه كسى جز من گناهان را نمى آمرزد. شما گواه باشيد كه من هم اكنون گناهانش را بر او آمرزيده ام».

شرح: «آيه سخره» قول خداى عزّ و جلّ است: إِنَّ رَبَّكُمُ اللَّهُ الَّذِي خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ- تا كلمه رَبُّ الْعالَمِينَ است و بنا بر مشهور تا قول خداى عزّ و جلّ إِنَّهُ لا يُحِبُّ الْمُعْتَدِينَ است زيرا در بعضى از اخبار به آن تصريح شده است. (م ت) و اين آيه همان آيه 54 از سوره اعراف است. و شايد كه مراد از آيه سخره در اينجا آيه اى باشد كه در خبر سابق ذكر شده، و آن، آيه سُبْحانَ الَّذِي سَخَّرَ- الخ است. و بعضى گفته اند

كه مراد از آيه سخره دو آيه آخر سوره حم سجده سَنُرِيهِمْ آياتِنا- الخ است. و مخفى نماناد كه ضمير جمع بارز در قول خداى تعالى: «سَنُرِيهِمْ» بمشركين گمراه معاند برميگردد، نه بمسلمين موحّد. و آيه بى ترديد در مقام تخويف است، چنان كه در كافى و ارشاد و تفسير على بن ابراهيم، در رواياتى از امام صادق و امام كاظم عليهما السّلام آمده است كه آن دو امام آن را به امراض و آفات دنيوى تفسير كرده اند. و بنا بر اين مناسبتى با اين مقام ندارد، و قول آن بعض مبتنى بر

ترجمه من لا يحضره الفقيه، ص: 146

وهم است».

(1)

(باب ذكر خداى عزّ و جلّ و دعا در مسير سفر)

(2) 2420- معاوية بن عمّار از امام صادق عليه السّلام روايت كرده است كه فرمود: رسول خدا در سفرش هر گاه كه فرود مى آمد، تسبيح مى گفت، و چون سوار مى شد تكبير مى گفت.

(3) 2421- و علاء از ابو عبيده از يكى از آن دو امام باقر يا صادق عليهما السّلام روايت كرده است، كه فرمود: چون در سفرى باشى، بگو:

«اللّهمّ اجعل مسيرى عبرا، و صمتى تفكّرا، و كلامى ذكرا»

(خداوندا رفتن راهم را موجب پندآموزى قرار ده، و خاموشيم را انديشيدن، و گفتارم را ياد تو كردن قرار ده).

(4) 2422- و رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله فرمود: قسم بكسى كه جان أبو القاسم در قبضه قدرت او است، هيچ تهليل گوئى و هيچ تكبير گوئى بر فراز ارتفاعى از ارتفاعات خداى را تهليل و تكبير نگفته است، مگر آنكه بوسيله تهليل و تكبير او هر چه در پشت سر داشته با او بتهليل پرداخته، و هر چه در پيش رو داشته با او تكبير گفته است،

تا آنجا كه اين هم آوائى در تهليل و تكبير، به آخرين نقطه زمين و مقطع خاك رسيده است.

ترجمه من لا يحضره الفقيه، ص: 147

(1)

(باب آنچه از حسن مصاحبت، و فرو خوردن خشم،)** (و حسن خلق، و خوددارى از آزار، و پارسائى)** (كه براى مسافر در راه سفر واجب است)*

(2) 2423- از ابو الربيع شامى روايت شده است كه گفت: «ما نزد امام صادق عليه السّلام بوديم، و مجلس مملوّ از اهل خود بود پس امام عليه السّلام فرمود: كسى كه مصاحبت ياران، و مرافقت رفيقان، و همسفرگى همسفرگان، و معاشرت معاشران خود را بخوبى انجام ندهد، از ما نيست.

(3) 2424- و صفوان جمّال از امام صادق عليه السّلام روايت كرده است كه فرمود: پدرم ميگفت: كسى كه آهنگ اين خانه كند، در صورتى كه سه خصلت در او نباشد مورد اعتناء واقع نميشود: خلقى كه با كمك آن با ياران خود معاشرت كند، و حلمى كه به امداد آن بر خشم خود مسلّط باشد، و پارسائى اى كه او را از محرّمات خداى عزّ و جلّ باز دارد.

(4) 2425- و امام صادق عليه السّلام فرمود: اين از آئين مردانگى نيست كه ترجمه من لا يحضره الفقيه، ص: 148

شخص خير و شرّى را كه در سفر مى بيند بازگو كند- يعنى خيرى را كه خود بجا آورده و شرّى را كه ديگرى مرتكب شده است بزبان آورد-.

(1) 2426- و از عمّار بن مروان كلبى روايت شده است كه گفت: امام صادق عليه السّلام مرا سفارش كرد، و فرمود: تو را بتقوى، و اداء امانت، و صدق خبر، و حسن صحبت، با مصاحبينت سفارش ميكنم؛ و هيچ نيروئى جز با استعانت از خدا وجود ندارد.

(2) 2427- و محمد بن مسلم از ابو جعفر امام باقر عليه السّلام روايت كرد، كه فرمود: با

كسى كه معاشرت كنى، اگر بتوانى كه دست تو- از جهت بذل مال و انجام خدمت- دست بالاتر باشد، پس چنين كن.

(3)

(باب مشايعت مسافر و توديع او و دعاء براى او)

(4) 2428- چون امير المؤمنين عليه السّلام ابو ذرّ- رحمة اللَّه عليه- را مشايعت كرد، حسن و حسين عليهما السّلام و عقيل بن ابى طالب، و عبد اللّه بن جعفر، و عمّار بن- ياسر او را مشايعت كردند، و در اين حال، امير المؤمنين عليه السّلام گفت: با برادرتان وداع كنيد، زيرا كه مسافر ناچار ميبايد براه خود برود، و مشايعت كننده ناگزير است ترجمه من لا يحضره الفقيه، ص: 149

كه بازگردد. پس هر يك از مشايعين جداگانه سخن آغاز كرد. و حسين بن علىّ عليه السّلام گفت: خداى تو را رحمت كناد، اى أبا ذر، همانا كه اين قوم بوسيله انواع بلا خوارت ساختند- و از قدر و قيمت اجتماعى تو كاستند، و حقّ صحبت و قدر و منزلت تو را نشناختند- زيرا كه تو از فروختن دين خود به ايشان دريغ كردى، پس ايشان نيز دنياى خود را از تو دريغ داشتند.

پس چون فردا فراز آيد تو چه بسيار به آنچه از ايشان دريغ داشتى نيازمندى، و از آنچه ايشان از تو دريغ داشتند بى نيازى.

پس ابو ذر گفت: «خدا رحمت خود را بهره شما اهل بيت كناد. كه من در دنيا نيازى جز شما ندارم. من هر زمان كه شما را ياد كنم، بوسيله شما جدّتان رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله را بياد مى آورم».

(1) 2429- و رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله چون با مؤمنين وداع ميكرد، مى فرمود: خدا تقوى را توشه راهتان سازد، و بسوى هر خير رهبرى

كند، و هر حاجتى كه داريد برآورد، و دين و دنياتان را سالم بدارد، و شما را سالم بسوى خويشان و دوستان سالم باز گرداند.

(2) 2430- و در خبرى ديگر از امام باقر عليه السّلام آمده است كه رسول خدا

ترجمه من لا يحضره الفقيه، ص: 150

صلّى اللَّه عليه و آله با مسافرى كه وداع ميكرد، دست او را ميگرفت، و آنگاه ميگفت:

خدا تو را از صحبت همسفرانى خوب برخوردار نمايد، و كمكش را در باره ات كامل سازد، و ناهموارى راه را برايت هموار كند، و دور را براى تو نزديك سازد، و مهم تو را كفايت كند، و دين و امانت و عواقب كارت را براى تو محفوظ بدارد. و تو را بسوى هر گونه خيرى رهبرى كند.

بر تو باد بتقواى خدا. تو را بخدا ميسپارم. در پناه خداوند عزّ و جلّ روان شو.

(1)

(باب سخنانى كه مسافر تنها بر زبان ميراند)

(2) 2431- بكر بن صالح، از سليمان بن جعفر از امام ابو الحسن موسى بن جعفر عليهما السّلام روايت كرده است كه فرمود: كسى كه تنها بسفر رود، بايد بگويد:

«ما شاء اللَّه لا حول و لا قوّة الّا باللَّه. اللّهمّ آنس و حسنى، و أعنّى على وحدتى، و أدّ غيبتى،

(هر چه خدا بخواهد واقع مى شود، هيچ قدرتى و قوّتى جز با استعانت از خدا بوجود نمى آيد. خدايا در حال وحشتم انيس من باش، و در مقابل تنهائيم ياريم كن، و از غيبتم بسلامت بازگردان).

(3)

(باب كراهت تنهائى در سفر)

(4) 2432- علىّ بن أسباط، از عبد الملك بن مسلمه، از سرىّ بن خالد، از امام ترجمه من لا يحضره الفقيه، ص: 151

صادق عليه السّلام روايت كرده است كه رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله فرمود: آيا شما را خبر ندهم از بدترين مردمان؟ گفتند: بلى يا رسول اللَّه، گفت: او كسى است كه تنها سفر كند، و از بذل و بخشش خود دريغ ورزد، و غلام خود را بزند.

(1) 2433- و امام ابو الحسن، موسى بن جعفر عليهما السّلام فرمود: در وصيّت رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله بعلىّ عليه السّلام آمده است كه: در هيچ سفرى تنها خارج مشو، زيرا كه شيطان يار شخص واحد است، و او از دو نفر دورتر است. يا على، شخص چون به تنهائى سفر كند، در معرض هلاك است، و دو نفر نيز هر دو در معرض هلاك اند، و چون شمار ايشان به سه تن بالغ شود، گروهى هستند و در بعضى روايات آمده است، كه چون به سه تن بالغ شوند مسافرينى هستند. (يعنى از صفت هالك رسته و نام

مسافر يافته اند).

(2) 2434- و ابراهيم بن عبد الحميد از ابو الحسن موسى بن جعفر عليهما السّلام روايت كرده است كه گفت: رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله سه كس را نفرين كرد:

يكى آنكه توشه خود را تنها بخورد، و ديگر آنكه در خانه اى تنها بخوابد، و سوّم آنكه در بيابان سواره تنها رهسپار شود.

ترجمه من لا يحضره الفقيه، ص: 152

(1) 2435- و محمّد بن سنان از اسماعيل بن جابر روايت كرده است كه گفت:

در مكّه نزد امام صادق عليه السّلام بودم، بهنگامى كه مردى از مدينه بنزد او آمد، پس امام از او پرسيد: چه كسى، همسفر تو بود؟ آن مرد گفت: با كسى همسفر نبودم. امام فرمود: اگر من بر تو فرمان ميراندم هر آينه تو را نيكو ادب ميكردم. سپس گفت: يكى، شيطانست، و دو تا دو شيطانند، و سه نفر يارانند، و چهار نفر رفيقانند.

(2)

(باب رفيقان سفر، و وجوب حقّشان نسبت بيكديگر)

(3) 2436- سكونى به اسناد خود از جعفر بن محمد عليهما السّلام روايت كرده است كه: رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله گفت: نخست جستن يار سفر، سپس بستن بار سفر.

(4) 2437- و رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله فرمود: هيچ گاه دو نفر مصاحب يك ديگر نميشوند، مگر آنكه گران اجرترين و محبوبترين آن دو نزد خدا نرمخوترين و سودمندترينشان براى آن ديگر است.

(5) 2438- و امير المؤمنين عليه السّلام فرمود: مبادا با كسى همسفر شوى كه همان ترجمه من لا يحضره الفقيه، ص: 153

برترى كه تو براى او بر خود قائل باشى، او براى تو بر خودش قائل نباشد.

(1) 2439- و رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله فرمود: اين از سنّت است

كه چون گروهى بسفر روند، مبلغى را كه براى مخارج سفر در نظر ميگيرند، به اشتراك گرد آورند، و در اختيار يكى از همسفران قرار دهند، تا مبادا كه يكى از ايشان گمان كند كه مبلغى افزون از سهم خود در اين راه صرف كرده است، و اين كار براى فكر و ذهنشان خوشايندتر، و براى اخلاقشان بهتر است.

(2) 2440- و اسحاق بن جرير از امام صادق عليه السّلام روايت كرده است كه ميفرمود: با كسى مصاحبت كن كه تو از صحبت او مزيّن شوى، و با كسى مصاحبت مكن كه او از صحبت تو مزيّن شود.

(3) 2441- و شهاب بن عبد ربّه روايت كرده است، كه به امام صادق عليه السّلام گفتم: حال مرا و گشوده دستم را و گستردن عطايم بدوستانم را بخوبى شناخته اى. پس با چنين اوصاف كه از من ميشناسى گاهى چنين مى افتد كه من با جمعى از ياران در راه مكّه همسفر ميشوم، و امور معاششان را توسعه ميدهم، آيا اين كار جايز است؟ امام گفت: چنين مكن، اى شهاب، زيرا اگر تو گشوده دستى كنى و ايشان نيز چنين كنند، در باره ايشان اجحاف كرده اى، و اگر امساك كنند ايشان را

ترجمه من لا يحضره الفقيه، ص: 154

خوار ساخته اى. بنا بر اين با همگنان خودت مصاحب شو، با همگنان خودت مصاحب شود.

(1) 2442- و ابو جعفر امام باقر عليه السّلام فرمود: چون مصاحبت كنى يار كسى مانند خود باش و با كسى كه امور زندگى تو را بر عهده گيرد، و معيشتت را اداره كند يار مشو، زيرا كه چنين وضعى موجب خوارى مردم مؤمن است.

(2) 2443- و ابو خديجه

از امام صادق عليه السّلام روايت كرده است كه فرمود:

كسى كه شب را تنها در خانه بسر برد، شيطانست، و دو نفر يار يك ديگرند، و سه نفر جمعيتى هستند.

(3) 2444- و رسول خدا فرمود: محبوبترين ياران نزد خداوند عزّ و جلّ چهار يارند.

و هيچ گروه از هفت نفر تجاوز نميكند مگر آنكه جار و جنجالشان بسيار مى شود.

(4) 2445- و امام صادق عليه السّلام فرمود: حقّ مسافر اينست كه چون در راه سفر بيمار شود، ياران همسفرش سه شبانه روز برعايت حال او توقّف كنند.

(5) 2446- و عبد اللّه بن أبى يعفور از امام صادق عليه السّلام روايت كرده است كه گفت: رسول خدا فرمود: هيچ خرج كردنى نزد خدا محبوبتر از خرج كردن به آئين ترجمه من لا يحضره الفقيه، ص: 155

اقتصاد- و رعايت اعتدال- نيست. و خدا اسراف را جز در سفر حجّ و يا عمره مبغوض ميدارد.

(باب حداء و شعر در سفر)

(1) شرح: حداء- بر وزن صداع- نوعى غناى حلال است، كه عرب آن را براى سرعت سير و حركت شتر ميخوانند، و سخن سعدى ناظر بهمين است كه ميگويد:

اشتر ز شعر عرب در حالتست و طرب تو خود چه آدمى اى كز عشق بيخبرى (2) 2447- سكونى به اسناد خود روايت كرده، و گفته است كه: رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله فرمود: توشه مسافر حداء و شعرى است كه سخنان زشت و ناروا در آن نباشد.

(3)

(باب حفظ نفقه در سفر)

(4) 2448- صفوان جمال روايت كرده است كه به امام صادق عليه السّلام گفتم:

خانواده ام همراه من است، و من قصد حج دارم، آيا جايز است كه نفقه سفرم را در كمربندم ببندم؟ امام فرمود: آرى. زيرا كه پدرم مى فرمود: از جمله عوامل نيرومندى مسافر حفظ نفقه او است.

(5) 2449- و علىّ بن اسباط از عمويش يعقوب بن سالم روايت كرده است كه ترجمه من لا يحضره الفقيه، ص: 156

گفت: به امام صادق عليه السّلام گفتم: درهمهائى با خود دارم كه صورتهائى بر آنها نقش شده است، و اين در حالى است كه من محرمم، پس آنها را در هميان خود ميگذارم، و بر ميان خود مى بندم- آيا اين كار جايز است؟- امام فرمود: باكى نيست، آيا نه اينست كه آنها نفقه تو است، و اعتماد تو، بعد از خداى عزّ و جلّ به آنها است؟

(1)

(باب برداشتن سفره در سفر)

(2) 2450- امام صادق عليه السّلام فرمود: هر زمان كه مسافرت كنيد، سفره اى برداريد، و براى فراهم ساختن آن سفره در انتخاب بهترين نوع طعام بكوشيد.

(3) 2451- و از نصر خادم روايت شده است كه گفت: عبد صالح أبو الحسن، موسى بن جعفر عليه السّلام بسفره اى بنگريست كه حلقه هائى از مس بر آن بود، پس گفت: اين حلقه ها را جدا كنيد و حلقه هائى از آهن بجاى آن بگذاريد، زيرا در اين صورت هيچ يك از حشرات بچيزى كه در آن سفره است، نزديك نميشود.

(باب سفرى كه برداشتن سفره در آن مكروهست)

(4) (سفره بمعنى طعام مسافر، و ظرفى است كه غذاها را بر روى آن ميگسترند)

(5) 2452- امام صادق عليه السّلام بيكى از ياران خود فرمود: آيا بزيارت قبر

ترجمه من لا يحضره الفقيه، ص: 157

أبى عبد اللّه صلوات اللَّه عليه ميرويد؟ گفت: آرى. فرمود: براى اين سفر سفره برميداريد؟ گفت: آرى. فرمود: ولى اگر بزيارت قبور پدران و مادرانتان ميرفتيد چنين نميكرديد. گويد: عرض كردم در اين صورت چه چيزى بايد بخوريم؟ گفت: نان با شير.

(1) 2453- و در خبرى ديگر امام صادق عليه السّلام است كه فرمود: بمن خبر رسيده است گروهى چون حسين عليه السّلام را زيارت ميكنند، سفره هائى بهمراه خود ميبرند، كه بزغاله بريان، و حلواى خرما «1» و امثال آنها در آن حمل شده است، در صورتى كه اگر قبور دوستانشان را زيارت ميكردند چنين غذاها با خود نميبردند.

(2)

(باب توشه در سفر)

(3) 2454- رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله فرمود: از نشانه هاى مجد و شرف و اصالت شخص اينست كه توشه سفر خود را لذيذ و شيرين و گوارا بسازد.

(4) 2455- و على بن الحسين عليه السّلام چون براى حجّ يا عمره بمكّه ميرفت، از لذيذترين و بهترين موادّ، مانند بادام و شكر و آرد ترش و شيرين كرده توشه ميساخت.

ترجمه من لا يحضره الفقيه، ص: 158

(1) 2456- و روايت شده است كه ابو ذر- رحمه اللَّه- نزديك كعبه بپاخاست، و گفت: من جندب بن سكن هستم. پس چون مردم پيرامون او گرد آمدند گفت: اگر چنان كه يكى از شما قصد سفر كند، هر آينه توشه اى برميدارد، كه او را براى سفرش كار ساز باشد. پس براى سفر قيامت توشه اى برداريد. آيا

در آن روز چيزى نميخواهيد كه براى شما كار ساز باشد؟ پس مردى در برابر او بپاخاست، و گفت: ما را راهنمائى كن. أبو ذر گفت: در يك روز بسيار گرم، بياد روز حشر و نشور، روزه بدار. و براى عظائم امور حجّى بجاى آور و براى تاريكى و وحشت قبور در تاريكى شب، دوگانه اى بدرگاه يگانه بگزار.

توشه اين راه كلمه خيرى است كه بر زبان برانى، و كلمه شرّى كه از گفتنش خاموش بمانى، يا صدقه اى كه از تو بمسكينى برسد، تا مگر- اى مسكين- بوسيله آن از مشكلات روزى دشوار نجات بيابى! دنيا را در دو درهم قرار ده، يكى آن درهم كه بر عيال خود انفاق كنى، و ديگر درهمى كه براى آخرتت از پيش بفرستى. و درهم سوّم درهمى است كه زيان ميدهد، و سودى نمى بخشد، پس آن را تباه مساز.

سپس از درازى آرزو و كوتاهى عمر آدمى ياد كرد و از روى تأثر گفت: همّ ترجمه من لا يحضره الفقيه، ص: 159

و غمّ روزى كه من آن را درك نميكنم مرا كشت.

(1) 2457- و لقمان با پسرش گفت: فرزند عزيزم، دنيا دريائى ژرف است، و جهانى بسيار در آن هلاك شده اند، پس كشتى خود را در آن دريا، ايمان بخدا و بادبانش را توكّل بر خدا، و توشه خود را در آن، تقواى خداى عزّ و جلّ قرار ده. پس اگر از اين دريا رستى با كمك رحمت خدا رسته اى، و اگر هلاك شدى بسبب گناهانت بمهلكه افتاده اى.

(2)

(باب حمل آلات و سلاح در سفر)

(3) 2458- سليمان بن داود منقرى، از حمّاد بن عيسى، از امام صادق عليه السّلام روايت كرده است كه فرمود: در وصيت

لقمان بپسرش آمده است كه: اى فرزند عزيزم، با شمشير و موزه و عمامه و رشته ها و طنابهايت و مشك آب و نخ و درفش خود سفر كن و داروهائى را كه براى تو و يارانت مفيد باشد بهمراه خود داشته باش، و با يارانت جز در موارد معصيت خداى عزّ و جلّ همگام و هماهنگ باش. (در اينجا تذكر اين نكته لازم است، كه بعضى از راويان اسب را نيز بر موارد توصيه لقمان افزوده اند). و در بعضى از نسخه ها، چنان كه در محاسن آمده است، بجاى «فرس» بمعنى ترجمه من لا يحضره الفقيه، ص: 160

اسب «قوس» بمعنى كمان ذكر شده است (و چنين بنظر ميرسد كه ذكر اين كلمه انسب است).

(1)

(باب متعلّق به اسب و اختصاص دادن آن)** (براى جهاد و نخستين كسى كه بر آن سوار شده است)

(2) 2459- رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله فرمود: اسب حيوانى است كه تا روز قيامت خير بر پيشانيش بسته است. و انفاق كننده براى آن، در راه خداوند عزّ و جلّ بمانند كسى است كه دست خود را همچنان بصدقه گشوده دارد، بى آنكه آن را از صدقه دادن ببندد.

پس چون چيزى از آن اسبها آماده سازى، اسبى را در نظر بگير كه در پيشانيش خالى سفيد داشته باشد، و بينى و لب بالايش سفيد، و همچنين سه قائمه از قوائمش سفيد، و دست راستش برنگى ديگر، و رنگ پيكرش سرخى آميخته با سياهى باشد، و سپس اسبى پيشانى سفيد باشد، كه اگر چنين كنى سالم و غانم باشى.

(3) 2460- و بكر بن صالح از سليمان بن جعفر جعفرى از ابو الحسن عليه السّلام روايت كرده است، كه «او را شنيدم كه ميفرمود: اسب بر هر يك از سوراخهاى بينيش شيطانى است.

پس هر زمان كه يكى از شما بخواهد آن را بلگام كشد، ميبايد نام ترجمه من لا يحضره الفقيه، ص: 161

خدا را بر زبان آورد.

(1) 2461- و گفت: او را شنيدم كه ميفرمود: كسى كه اسب اصيلى را بمرابطه اختصاص دهد، در هر روزى ده گناه از نامه عملش محو ميگردد، و يازده ثواب برايش نوشته مى شود، و كسى كه اسب هجينى را- كه فقط پدرش اسبى عربى است- براى مرابطه نگاهدارى كند، در هر روز دو گناه از او محو ميگردد، و نه ثواب برايش نوشته مى شود. و كسى كه برذونى را- كه از هيچ طرف عربى نيست- ببندد، و منظورش استفاده از زيبائى اسب، يا برآوردن حاجتى يا دفع دشمنى باشد، در هر روز يك گناه از او محو ميگردد، و شش ثواب بحسابش نوشته مى شود. و كسى كه اسبى با پيشانى سفيد، يا با خال سفيد در پيشانى را بقصد مرابطه و دفاع از مرزهاى مملكت اسلام ببندد، تا هر زمان كه آن اسب در خانه او باشد، فقر به آن راه نمى يابد، و تا هر زمان كه آن اسب در ملك صاحبش باشد، ظلم بخانه او داخل نميشود. و اگر آن اسب پيشانى سفيد باشد، و سفيدى پيشانيش را فرا گرفته باشد، و قوائمش برنگ سفيد يا بخشى از آن برنگ سفيد باشد در نظر من محبوبتر است.

(2) 2462- و نيز سليمان بن جعفر جعفرى گفت: از امام أبو الحسن عليه السّلام شنيدم كه مى فرمود: امير المؤمنين عليه السّلام چهار اسب از يمن برسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله هديّه كرد، و آنگاه بنزد آن حضرت شد، و گفت: يا

رسول اللَّه، من چهار

ترجمه من لا يحضره الفقيه، ص: 162

اسب براى شما هديه كرده ام. پيمبر صلّى اللَّه عليه و آله گفت: آنها را براى من توصيف كن. گفت: آنها برنگهاى گوناگون هستند. گفت: آيا در بدن آنها رنگ سفيد در داخل رنگهاى ديگر هست؟ گفت: آرى. گفت: اسب اشقرى باوضح در ميان آنها هست؟ گفت: آرى. گفت: پس آن را براى من نگاه دار.

شرح: «اسب اشقر اسبى برنگ سرخ روشن متمايل بزردى است- و وضح رنگ سفيدى در داخل رنگهاى ديگر است».

و امير المؤمنين عليه السّلام فرمود: در ميان آنها دو اسب كميت (برنگ سياه و سرخ) با پيشانى و قوائم سفيد هست. پيمبر صلّى اللَّه عليه و آله فرمود: آنها را بدو پسرت ببخش. گفت: و چهارمين آنها اسبى برنگ سياه خالص وجود دارد، فرمود: آن را بفروش، و قيمتش را براى امور زندگى خانواده ات بگذار. زيرا كه ميمنت و بركت در اسبهاى داراى وضح است.

(1) 2463- و از او شنيدم كه مى فرمود: كسى كه بامدادان از منزل خود يا منزل ديگرى برآيد، و با اسبى اشقر و داراى وضحها برخورد كند، آن روز براى او مبارك خواهد بود، و اگر سفيدى عريضى در پيشانى آن اسب باشد، چنين برخورد مژده زندگانى است. و در آن روزش جز شادى نخواهد ديد، و خداى عزّ و جلّ حاجتش را روا خواهد كرد.

(2) 2464- و امام صادق عليه السّلام فرمود: اسبها در بلاد عرب وحشى ميزيستند، و ابراهيم و اسماعيل عليهما السّلام بر كوه ابو قبيس برآمدند، و بانگ برآوردند

ترجمه من لا يحضره الفقيه، ص: 163

كه:

«ألا، هلا ألا هلمّ»

، پس هيچ اسبى نماند مگر آنكه در برابر

ايشان رام شد، و پيشانى خود را در اختيار ايشان نهاد.

شرح: «هلا، كلمه اى است كه در راندن اسب بكار ميرود. و هلمّ يعنى بشتابيد».

(1)

(باب حق اسب بر صاحبش)

(2) 2465- اسماعيل بن أبى زياد (سكونى) به اسناد خود روايت كرد، و گفت:

رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله گفت: اسب را بر صاحبش حقوقى است: چون فرود آيد علف دادنش را آغاز كند، و چون به آب بگذرد، آن را بر او عرضه كند، و هيچ گاه بصورت او نزند، زيرا كه آن، در مقام حمد پروردگار خود تسبيح ميكند. و جز براى انجام كارى در راه خداى عزّ و جلّ بر پشت آن نايستد، و چيزى افزون از طاقتش بر آن بار نكند، و آن را جز به اندازه توانش راه نبرد.

(3) 2466- و شخصى از امام صادق عليه السّلام پرسيد كه: چه وقت حقّ دارم كه اسب زيرپاى خود را بزنم؟ فرمود: وقتى كه زيرپاى تو همان طور كه بطرف آخور ميرود گام نسپارد.

(4) 2467- و روايت شده است كه آن حضرت گفت: اسب را بعلّت سر سم ترجمه من لا يحضره الفقيه، ص: 164

زدن بزنيد، و بعلّت رميدن مزنيد، زيرا كه او چيزهائى مى بيند كه شما نمى بينيد.

(1) 2468- و رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله فرمود: وقتى كه اسب زيرپاى سوار سر سم بزند، و سوار از سر نفرين به او بگويد: «برو درآئى»! اسب ميگويد: هر كدام از ما كه نافرمانيش از صاحبش بيشتر باشد به رو درآيد.

(2) 2469- و علىّ عليه السّلام در باره اسبها فرمود: بصورت آنها ضربت مزنيد، و آنها را نفرين نكنيد، زيرا خداى عزّ و جل نفرين كننده به آنها

را نفرين كرده است. و در خبر ديگر آمده است كه صورتهاشان را زشت مسازيد.

(3) 2470- و پيمبر صلّى اللَّه عليه و آله فرمود: اسبها چون مورد نفرين واقع شوند، نفرين پذير ميشوند.

(4) 2471- و نيز رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله فرمود: بهنگام سوارى بر اسبها پاهاتان را روى هم ميندازيد، و پشت آنها را مجلس مسازيد.

(5) 2472- و امام باقر عليه السّلام فرمود: هر چيزى را حرمتى است، و حرمت چهارپايان در صورت آنها است. (و از اين رو مى بايد از زشت ساختن و داغ كردن آن ترجمه من لا يحضره الفقيه، ص: 165

اجتناب كرد).

(1)

(باب امورى كه بهائم از درك آن دور نميمانند)

(2) 2473- علىّ بن رئاب از ابو حمزه، از علىّ بن الحسين عليه السّلام روايت كرده است كه مى فرمود: بهائم از درك هر چه دور مانده باشند، از چهار چيز دور نمانده اند: شناخت پروردگار تبارك و تعالى، و شناخت مرگ، و شناخت ماده از نر و شناخت چراگاه سبز و خرّم.

(3) 2474- و امّا خبرى كه از امام صادق عليه السّلام آمده، دائر بر اينكه گفت:

اگر بهائم آنچه را كه شما از مرگ ميدانيد ميدانستند، هرگز شما گوشت فربهى از آنها را نميخورديد. بر خلاف اين خبر نيست، زيرا كه بهائم مرگ را ميشناسند، ولى آنچه را كه شما از مرگ ميشناسيد نميشناسند.

(4)

(باب ثواب خرج كردن براى اسب)

(5) 2475- رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله در باره قول خداى عزّ و جلّ كه گفت:

الَّذِينَ يُنْفِقُونَ أَمْوالَهُمْ بِاللَّيْلِ وَ النَّهارِ سِرًّا وَ عَلانِيَةً فَلَهُمْ أَجْرُهُمْ عِنْدَ رَبِّهِمْ، وَ لا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَ لا هُمْ يَحْزَنُونَ. (بقره 274) (كسانى كه اموال خود را در شب و روز، پنهان ترجمه من لا يحضره الفقيه، ص: 166

و آشكارا انفاق ميكنند، اجرشان نزد پروردگارشانست، و بيمى بر ايشان نيست، و ايشان اندوهگين نميشوند). فرمود: اين آيه در باره خرج كردن براى اسب نازل شده است.

مصنّف اين كتاب كه- خدا از او خشنود باد- گفت: روايت شده است كه اين آيه در شأن امير المؤمنين عليه السّلام نازل شده است، و سبب نزول آن اين است كه او نوبتى چهار درهم در اختيار داشت، پس درهمى را در شب، و درهمى را در روز، و درهمى را پنهان، و درهمى را آشكارا صدقه داد، پس اين آيه در شأن او نازل شد. و آيه اى

چون در باره موضوعى نازل شود، در باره هر موضوعى كه در آن مسير قرار گرفته باشد نازل شده است. و بنا بر اين عقيده ما در تفسير اين آيه اين است كه آن در شأن امير المؤمنين عليه السّلام نازل شده، و پس از آن در مورد انفاق بر اسب و مواردى نظير آن تطبيق گشته است.

(1)

(باب متعلق به خالهاى پشت دستهاى اسب)

(2) 2476- حمّاد بن عثمان روايت كرده است كه به امام صادق عليه السّلام گفتم: فدايت شوم، ما اسبها را مى بينيم كه در پشت دستهاشان نقشى بمانند دو داغ ترجمه من لا يحضره الفقيه، ص: 167

وجود دارد، پس حقيقت آنها چيست؟ امام فرمود: اين، جاى سوراخهاى بينيش در شكم مادر است.

(1)

(باب حسن قيام بر امور متعلّق به اسبها)

(2) 2477- از ابو ذرّ كه- رحمت خدا بر او باد- روايت شده است كه گفت:

از رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله شنيدم كه ميگفت: اسب ميگويد: خدايا مالك شايسته اى نصيب من ساز، كه مرا سير و سيراب سازد، و چيزى افزون از طاقتم بر من بار نكند.

(3) 2478- و امام صادق عليه السّلام فرمود: هيچ كس اسبى را نميخرد مگر آنكه آن اسب ميگويد: خدايا او را نسبت بمن مهربان ساز.

(4) 2479- و عبد اللّه بن سنان از آن حضرت روايت كرده است كه فرمود:

اسب را بدست آوريد، زيرا كه آن هم زينت زندگى است، و هم وسيله برآوردن حاجت است؛ و روزيش بر عهده رزّاقيت خداى عزّ و جلّ است.

(5) 2480- و سكونى به اسناد خود روايت كرده است، كه رسول خدا صلّى اللَّه ترجمه من لا يحضره الفقيه، ص: 168

عليه و آله فرمود: خداى تبارك و تعالى ملايمت و سازگارى را دوست ميدارد، و بر انجام آن كمك ميدهد، پس چون بر اسبهاى لاغر سوار شويد، آنها را در منازلشان فرود آوريد، پس اگر زمين، خشك و بى آب و علف باشد، آنها را سريع برانيد، و اگر سرسبز و خرّم باشد، آنها را در منازلشان فرود آوريد.

(1) 2481- و على صلوات اللَّه عليه فرمود: هر يك از شما كه با

اسبى سفر كند، نخست بكار علف و آب آن بپردازد.

(2) 2482- و امام باقر عليه السّلام فرمود: چون در سرزمين سرسبز و خرّمى حركت كنى ملايم حركت كن، و چون در زمين خشك و بى آب و علفى حركت كنى در حركت خود شتاب نماى.

(3)

(باب آنچه در باب شتر آمده است)

(4) 2483- امام صادق عليه السّلام فرمود: از اشتران سرخ موى احتراز كنيد زيرا كه آنها كوتاه عمرترين اقسام اشترانند.

(5) 2484- و نيز فرمود: بر كوهان هر شترى شيطانى هست، پس آن را سير ساز و

ترجمه من لا يحضره الفقيه، ص: 169

رام كن.

(1) 2485- و حضرت صادق عليه السّلام فرمود: اشتران سياه و زشت منظر را بخريد، زيرا كه آنها درازعمرترين اقسام اشترانند.

(2) 2486- و رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله فرمود: اشتران سرمايه عزّت صاحبان خويشند.

(3) 2487- و رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله عبور از ميان قطار اشتران را نهى كرد. گفتند: چرا يا رسول اللَّه، فرمود: زيرا، هيچ قطارى نيست مگر آنكه ميان، هر شتر تا شتر ديگرش شيطانى موجود است.

(4) 2488- و از پيمبر صلّى اللَّه عليه و آله پرسيدند: كدامين مال بهتر است؟

فرمود: زراعتى كه صاحبش آن را بكارد و به اصلاحش بكوشد، و حقّش را در همان روز درودن بپردازد. گفتند: يا رسول اللَّه، و كدامين مال بعد از زراعت بهتر است؟ گفت:

مال كسى كه در ميان گوسپندانش بجستجوى مواضع نزول باران حركت كند، در حالى كه نماز را بپا دارد، و زكات را بپردازد.

گفتند: يا رسول اللَّه، و كدامين مال بعد از گوسپند بهتر است؟ فرمود: گاوانى كه هر صبح و عصر خير بهمراه آورند (يعنى هر صبح و عصر از شيرشان بدوشى).

ترجمه

من لا يحضره الفقيه، ص: 170

گفتند: يا رسول اللَّه پس بعد از گاو كدامين مال بهتر است؟ گفت: آنها كه گامها را در گل استوار ميدارند، و بهنگام قحط و غلا طعام همى بخشند. خوب چيزى است نخل، هر كس كه آن را بفروشد وجه دريافتى آن بمنزله خاكسترى بر سر قله اى است كه باد، در روزى طوفانى، بر آن فشار آورد. مگر آنكه با آن مبلغ، نخل ديگرى را جانشين آن سازد. گفتند: يا رسول اللَّه بعد از نخل كدامين مال بهتر است؟ پس پيمبر صلّى اللَّه عليه و آله سكوت كرد، تا يكى از آن ميان گفت: پس شتر در چه موضعى است؟

فرمود: بدبختى و سختى و رنج و دور شدن از خانه در وجودش نهاده است. با نحوست ميرود، و با نحوست باز مى آيد، خيرش جز از جانب مشئومترش نميآيد، ولى با اين همه بدون طالب نميماند، و تيره بخت فاجرى را از دست نميدهد.

مصنّف اين كتاب كه- خدا از او خشنود باد- گفت: معنى سخن پيمبر صلّى اللَّه عليه و آله كه «خيرش جز از جانب مشئومترش نميآيد» اينست كه شتر را جز از جانب چپش نميدوشند، و جز از همان جانب بر او سوار نميشوند.

شرح: «و سلطان العلماء در اين باره گفته است: «احتمال ميرود كه «جانب چپش» كنايه از عدم ميمنت و قلّت خير و بركت باشد».

(1) 2489- و نيز او عليه السّلام در باره گوسپند گفت: گوسپند اقبالش اقبال، و

ترجمه من لا يحضره الفقيه، ص: 171

ادبارش نيز اقبالست، و گاو اقبالش اقبال و ادبارش ادبار است، و شتر اقبالش ادبار و ادبارش ادبار است.

(1)

(باب آنچه از عدالت در باره شتر و ترك)** (زدنش و اجتناب از ظلمش واجب است)

(2) 2490- سكونى به

اسناد خود روايت كرده است كه پيمبر صلّى اللَّه عليه و آله شترى را بسته ديد كه جهازش همچنان بر پشتش بود، پرسيد: صاحب اين شتر كجا است؟ به او بگوئيد كه فردا (ى قيامت) براى مخاصمت آماده باشد.

(3) 2491- و در خبر ديگر پيمبر صلّى اللَّه عليه و آله فرمود: بارها را در بخشش مؤخّر پشت شتر قرار دهيد، زيرا دستها آويزان و پاها استوار است.

(4) 2492- و ابن فضّال از حمّاد لحّام روايت كرده است كه: قطارى از اشتران متعلّق به امام صادق عليه السّلام از برابر او بگذشت، پس شتر آبدار خانه اى را ديد كه بارش بيكسو متمايل شده است. گفت: اى غلام بار اين شتر را متعادل كن، زيرا خداى تعالى عدل را دوست ميدارد.

ترجمه من لا يحضره الفقيه، ص: 172

(1) 2493- و ايّوب بن أعين روايت كرده است كه: وليد بن صبيح را شنيدم كه به امام صادق عليه السّلام ميگفت: أبو حنيفه هلال ماه ذى الحجّه را در قادسيه رؤيت كرده و عرفه را با ما شاهد بوده است. پس امام گفت: براى اين شخص نمازى نيست! شرح: «زيرا نماز با چنين حركت سريع جز با ايماء و اشاره ممكن نيست، چنين شتابزدگى و خستگى با حضور قلب كه روح و حقيقت نماز است سازگارى ندارد. و ايجاد چنين وضعى امرى اختيارى بوده، زيرا ابو حنيفه ميتوانست، چند روز زودتر حركت كند، تا بچنين عجله و شتابى محتاج نشود، و امكان آن را بيابد كه نمازى با طمأنينه و حضور قلب بجا آورد، و معنى نفى نماز در بيان امام بجا نياوردن آن بر وجه صحيح است، و اين

ابو حنيفه نامش سعيد بن بيان است و او را سائق الحاج گويند».

(2) 2494- و على بن الحسين عليه السّلام بر شتر مخصوص خود چهل حج بجاى آورد، و در تمام اين مراحل حتّى يك تازيانه به آن نزد.

(3) 2495- و امام صادق عليه السّلام فرمود: هر شترى را كه سه سال بر فراز جهازش بسفر حجّ روند، در شمار چهارپايان بهشت جاى داده مى شود. و بنا بر روايتى هفت سال.

(4)

(باب آنچه در باره سوارى متناوب آمده است)

(5) 2496- علىّ بن رئاب از ابو بصير يحيى بن قاسم از امام باقر عليهما السّلام ترجمه من لا يحضره الفقيه، ص: 173

روايت كرده است، كه فرمود: رسول خدا و امير المؤمنين و مرثد بن ابى مرثد غنوى، در سفرى كه بطرف بدر ميرفتند، متناوبا بر يك شتر سوار ميشدند.

(1)

(باب ثواب كسى كه مسافر مؤمنى را يارى كند)

(2) 2497- رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله فرمود: كسى كه مؤمن مسافرى را يارى كند، خدا هفتاد و سه گره اندوه و مشكل را از كار او ميگشايد، و در دنيا و آخرت او را از همّ و غمّ پناه ميدهد، و در آن روز كه نفس مردم قطع مى شود، اندوه عظيم او را بر طرف ميسازد. و در خبر ديگر: آنجا كه مردم گرفتار نفسهاى خويشند (اندوه عظيم- الخ).

(3)

(باب مروّت در سفر)

(4) 2498- مردم در حضور امام صادق عليه السّلام در باره فتوت گفتگو كردند، امام فرمود: شما كار فتوت را بفسق و فجور گمان ميبريد. همانا كه فتوت و مروّت خوانى نهاده، و دستى بعطاء گشاده، و آزارى بازداشته است، و امّا آنچه شما گمان ميبريد

ترجمه من لا يحضره الفقيه، ص: 174

خيانت و فسق است. سپس فرمود: مروّت چيست؟ مردم گفتند: نميدانيم امام گفت:

مروّت- بخدا قسم- اينست كه شخص خوان طعامش را در جلو خان خانه اش قرار دهد. و مروّت بر دو گونه است: مروّتى در حضر، و مروّتى در سفر. امّا آنكه در حضر است، تلاوت قرآن و حضور دائم در مساجد، و همگام بودن با ياران در رفع حوائج، و نعمتى كه بر خادم ديده شود چنان كه دوست را شاد، و دشمن را سركوب سازد.

و امّا مروّتى كه در سفر است عبارتست از فراوانى و خوبى توشه، و بذل آن بهمراهان، و كتمان اسرار همسفران، پس از جدا شدن از ايشان، و كثرت مزاح در غير مطالبى كه موجب خشم خداى عزّ و جلّ گردد.

آنگاه فرمود: قسم به آن كسى كه جدّ من صلوات اللَّه عليه و آله را به

آئين حقّ به نبوّت مبعوث كرد، كه خداى عزّ و جلّ روزى شخص را به اندازه مروّتش قرار ميدهد، و يارى به اندازه مئونه نازل مى شود، و صبر بقدر شدّت بلاء فرود مى آيد.

(1)

(باب منازل و اماكنى كه فرود آمدن در آنها مكروهست)

(2) 2499- سكونى به اسناد خود روايت كرده است كه: رسول خدا فرمود:

زينهار از فرود آمدن براى استراحت آخر شب در وسط راه، و درون درّه ها، زيرا كه آن ترجمه من لا يحضره الفقيه، ص: 175

اماكن جاى آمد و شد درندگان، و مأواى مارانست.

(1) 2500- و رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله فرمود: كسى كه در منزلى فرود آيد، كه در آنجا از درنده اى بترسد، پس بگويد:

«اشهد أن لا اله الا اللَّه وحده لا شَرِيكَ لَهُ ...، لَهُ الْمُلْكُ وَ لَهُ الْحَمْدُ، بيده الخير وَ هُوَ عَلى كُلِّ شَيْ ءٍ قَدِيرٌ اللّهمّ انّى أعوذ بك من شرّ كلّ سبع»

. هنوز اين كلمات را به پايان نرسانده از شرّ آن درنده ايمن مى شود، تا زمانى كه از آن منزل بخواست خداى تعالى كوچ كند.

(2)

(باب پياده روى در سفر)

(3) 2501- منذر بن جيفر، از يحيى بن طلحه نهدى روايت كرده است كه: امام صادق عليه السّلام ما را گفت: گام بزنيد، و با شتاب حركت كنيد، زيرا كه چنين راه رفتن براى شما راحت تر است.

(4) 2502- و روايت شده است كه: رسول خدا بگروهى پياده رسيد، پس ايشان از سختى پياده روى شكايت به آن حضرت بردند، پس پيمبر صلّى اللَّه عليه و آله به ايشان فرمود: از شتاب كردن و تند رفتن يارى بجوئيد.

(5) 2503- و معاوية بن عمّار از امام صادق عليه السّلام در باره كسى كه وامى بر

ترجمه من لا يحضره الفقيه، ص: 176

ذمّه دارد، سؤال كرد كه: آيا حج بذمّه او تعلّق ميگيرد؟ امام گفت: آرى.

حجّة الاسلام بر هر فردى از مسلمانان كه طاقت پياده روى داشته باشد، واجب است.

و بيشتر كسانى كه با رسول خدا

صلّى اللَّه عليه و آله حجّ بجاى آوردند پياده بودند، و رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله در سرزمين «كراع الغميم» به ايشان رسيد، پس از شدّت خستگى شكايت به او بردند، پس پيمبر صلّى اللَّه عليه و آله گفت: كمرها را محكم ببنديد، و بدرون درّه درآئيد و ايشان چنين كردند، و در نتيجه اين كار خستگى و ناراحتيشان بر طرف شد.

(1) 2504- و على بن أبى حمزه از ابو بصير روايت كرده است كه: امام صادق عليه السّلام را در باره معنى قول خداى عزّ و جلّ: وَ لِلَّهِ عَلَى النَّاسِ حِجُّ الْبَيْتِ مَنِ اسْتَطاعَ إِلَيْهِ سَبِيلًا سؤال كردم، امام فرمود: اگر مركبى نداشته باشد، پياده براه مى افتد، گفتم: اگر قادر بر پياده رفتن نباشد؟ فرمود: پياده و سواره برود، گفتم: اگر بر اين كار هم قدرت نداشته باشد، فرمود: مسافرين را خدمت كند، و با ايشان برود.

(2)

(باب آداب مسافر)

(3) 2505- سليمان بن داود منقرى از حمّاد بن عيسى، از امام صادق عليه السّلام ترجمه من لا يحضره الفقيه، ص: 177

روايت كرده است كه فرمود: لقمان با پسرش گفت: چون با گروهى سفر كنى، در كار خود و كار ايشان بسيار مشورت كن، و در لبخند زدن بروى ايشان بكوش، و در باره توشه سفر خود با آنان كريمانه عمل كن، و چون تو را بخوانند نداى ايشان را اجابت نماى، و چون از تو يارى طلبند ياريشان كن، و طول سكوت، و كثرت نماز، و سخاوت طبع نسبت به مركب يا توشه اى را كه در اختيار دارى بكار بند. و چون از تو بخواهند كه در باره حقّى گواهى دهى براى ايشان

گواهى كن، و چون در كارى با تو مشورت كنند رأى خود را به ايشان باز نماى. و آنگاه پيش از آنكه در كار تأمّل و تدبّر كنى عزيمت مكن. و در مورد مشورت، پيش از آنكه در حال قيام و قعود، و صرف طعام و انجام نماز، فكر و حكمت خود را بكار برى جواب مگوى، زيرا كسى كه در نصيحت خود بكسانى كه با او مشورت كنند شرط اخلاص را بجا نياورد خدا رأى و تدبيرش را از او سلب ميكند، و امانتش را از او انتزاع مينمايد. و چون به بينى كه يارانت پياده ميروند، تو نيز همگام ايشان شو، و چون به بينى كه ايشان بكارى مشغولند تو نيز با ايشان همكارى كن، و چون صدقه اى ببخشند، يا وامى بدهند، تو نيز با ايشان شركت نماى، و بسخن كسى كه از تو بزرگتر است گوش فرا دار، و چون تو را بكارى امر كنند، و

ترجمه من لا يحضره الفقيه، ص: 178

چيزى از تو بخواهند بگو: آرى، و مگوى: نه، زيرا كه گفتن «نه» دليل عجز و نشان پستى و حقارتست، و چون در راه سرگردان شويد، پس فرود آئيد. و چون در مقصد شك كنيد، متوقّف شويد، و بمشورت پردازيد، و چون با يكنفر مواجه شويد در باره راه خود از او مپرسيد، و او را براهنمائى خود مگيريد، زيرا شخص واحد در بيابان موجب شك و ترديد است، و ممكن است كه او جاسوس دزدان يا همان شيطانى باشد كه شما را سرگردان كرده است، و همچنين از دو نفر نيز بر حذر باشيد، مگر آنكه در وجود ايشان نشانه هائى

از صدق به بينيد كه من آن را نمى بينم، زيرا شخص عاقل چون خود چيزى را بچشم خود ببيند حق را از آن ميشناسد، و شخص حاضر و ناظر چيزهائى را مى بينيد كه شخص غائب نمى بيند.

فرزند عزيزم! چون وقت نماز فراز آيد، آن را براى كارى بتأخير ميفكن، آن را بجاى آور، و فكر خود را از بابت آن بپرداز، و خاطرت را از آن جهت آسوده ساز، زيرا نماز دينى است كه ميبايد پرداخته گردد، و نماز را در جماعت بگزار، هر چند كه اين كار در صعوبت چنان باشد كه گوئى بر سر نيزه اى ايستاده اى؛ و بر پشت مركب خود مخواب، زيرا كه اين كار مجروح شدن پشت آن را تسريع ميكند، و اين از كار حكيمان نيست، مگر آنكه در كجاوه اى نشسته باشى كه براى راحت ساختن مفاصل خود امكان تمدّد داشته باشى. و چون بنزديكى منزل برسى از مركب فرود آى. و پيش از

ترجمه من لا يحضره الفقيه، ص: 179

آنكه بكار خود بپردازى علف دادن آن را آغاز كن، زيرا كه آن در حكم جان تو است، و چون قصد فرود آمدن كنيد، بكوشيد تا از قطعات زمين قطعه اى را انتخاب كنيد كه رنگش زيباتر و خاكش نرم تر، و گياهانش فراوان تر باشد، پس چون فرود آمدى، پيش از آنكه بنشينى دو ركعت نماز بگزار، و چون قصد قضاء حاجت كنى بزمينى دوردست روان شو، و چون آهنگ كوچ كنى دو ركعت نماز بگزار، و آنگاه با زمينى كه در آن فرود آمده بودى وداع نماى، و بر آن زمين و اهل آن سلام كن، زيرا كه هر سرزمينى اهلى از فرشتگان

دارد، و اگر بتوانى كه طعامى را پيش از صدقه دادن چيزى از آن نخورى، پس چنين كن، و تا هر زمان كه بر مركب سوار باشى بر تو باد بخواندن كتاب خداى عزّ و جلّ. و تا هر زمان كه به انجام دادن كارى سرگرم باشى بر تو باد به تسبيح گفتن، و تا هر زمان كه بيكار باشى، بر تو باد بخواندن دعاء، و از حركت در اوّل شب احتراز نماى، و در آخر شب روان شو. و زنهار از بلند كردن صدا در مسيرت.

(1)

(باب دعاى كسى كه راه را گم كرده باشد)

(2) 2506- علىّ بن ابى حمزه از ابو بصير، از امام صادق عليه السّلام روايت كرده ترجمه من لا يحضره الفقيه، ص: 180

است كه فرمود: چون راه را گم كردى، پس بانگ برآور كه:

«يا صالح- و يا أبا صالح- أرشدنا الى الطّريق، يرحمكم اللَّه».

(1) 2507- و روايت شده است كه بخش خشكى زمين به صالح سپرده شده است، و بخش دريائى آن در حمايت حمزه قرار گرفته است.

(2)

(باب دعائى كه هنگام فرود)** (آمدن در منزل ميبايد خواند)

(3) 2508- پيمبر صلّى اللَّه عليه و آله على را فرمود: يا على، چون بمنزلى فرو آئى بگو:

«اللّهمّ أَنْزِلْنِي مُنْزَلًا مُبارَكاً وَ أَنْتَ خَيْرُ الْمُنْزِلِينَ»

. (خدايا مرا بسانى مبارك فرود آور، و تو بهترين فرود آورندگانى). تا از بركت اين دعاء خير آن منزل نصيبت شود، و شرّش از تو دفع گردد.

(4)

(باب دعاء وقت ورود بشهرى يا بروستائى)

(5) 2509- در وصيت رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله بعلىّ عليه السّلام آمده است كه: يا علىّ، چون آهنگ شهرى يا روستائى كنى، بهنگام ديدن آن بگو:

«اللّهمّ إنّى أسألك خيرها، و اعوذ بك من شرّها. اللّهمّ حبّبنا الى أهلها، و حبّب صالحى ترجمه من لا يحضره الفقيه، ص: 181

أهلها الينا»

. (خدايا، من خير آن را از تو مسألت ميكنم، و از شرّ آن بتو پناه مى برم.

خدايا ما را نزد اهل آن محبوب ساز، و شايستگان اهل آن را نزد ما محبوب فرماى).

(1)

(باب مرگ در غربت)

(2) 2510- حسن بن محبوب، از ابو محمد وابشى، از امام صادق عليه السّلام روايت كرده است، كه گفت: مؤمنى نيست كه در سرزمين غربت بميرد، بى آنكه گريه كننده اى بر او بگريد، مگر آنكه قطعات زمينى كه خداى عز و جل را روى آن عبادت كرده است بر او گريه ميكنند، و جامه هايش بر او ميگريند، و درهاى آسمانى كه عملش از آن صعود ميكرده است بر او ميگريند. و همچنين دو فرشته اى كه بر او گماشته شده اند بر او گريه و مويه ميكنند.

(3) 2511- و نيز امام عليه السّلام فرمود: غريب چون مرگش فراز آيد، براست و چپ خود مينگرد، و كسى را نمى بيند كه سرش را از زمين بردارد، در اين حال خداى عزّ و جلّ ميگويد: «بكدام كس توجّه ميكنى؟ بكسى كه براى تو بهتر از من باشد؟

بعزّت و جلال خودم قسم كه هر آينه اگر تو را از بند بيماريت رها سازم، در مورد طاعت خويشم قرار خواهم داد، و اگر قبض روحت كنم تو را به مورد كرامت خود

ترجمه من لا يحضره الفقيه، ص: 182

خواهم برد.

(1)

(باب تهنيت تازه وارد از سفر حجّ)

(2) 2512- امام صادق عليه السّلام فرمود: رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله بتازه وارد از مكّه مى فرمود: خدا از تو قبول كند، و در برابر آنچه در اين راه صرف كرده اى بتو عوض دهد، و گناهت را بيامرزد.

(3)

(باب ثواب معانقه با حاجّ)

(4) 2513- در روايت أبو الحسن اسدى- رضى اللَّه عنه- آمده است كه گفت:

امام صادق عليه السّلام فرمود: كسى كه با حاجّى غبار آلوده معانقه كند، چنانست كه حجر الاسود را استلام كرده باشد.

(5)

(باب نوادر)

(6) 2514- از جابر بن عبد اللّه انصارى روايت شده است كه گفت: رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله نهى كرد از اينكه مرد چون از سفر باز آيد، بهنگام شب در را بر خانواده اش بكوبد، مگر بعد از آنكه ورود خود را به ايشان اعلام كند،

(7) 2515- و نيز فرمود: سفر قطعه اى از عذابست، پس چون يكى از شما سفرش ترجمه من لا يحضره الفقيه، ص: 183

را بپايان برد، در بازگشت بخانواده اش شتاب كند.

(1) 2516- و امام صادق عليه السّلام فرمود: گردش مراحل و طى منازل توشه سفر را تباه ميسازد، و اخلاق را زشت ميكند، و جامه ها را ميفرسايد. و حدّ گردش در تفرج هيجده ميل است.

(2) 2517- و عبد اللّه بن ميمون به اسناد خود روايت كرده است كه: رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله فرمود: زمانى كه راه را گم كنيد، بطرف راست رهسپار شويد.

(3) 2518- و جعفر بن قاسم از امام صادق عليه السّلام روايت كرده است، كه فرمود: بر قلّه هر پلى شيطانى هست، پس چون به آن رسيدى، بگو:

«بسم اللَّه»

تا آن شيطان از سوى تو كوچ كند.

(4) 2519- و ابو الحسن موسى بن جعفر عليهما السّلام گفت: من براى كسى كه بقصد سفر از خانه بدر شود، در حالى كه تحت الحنك عمامه اش را بسته باشد، سه چيز را ضامنم: آنكه دزدى و غرق شدن و سوختن به او اصابت نكند.

(5)

(باب أنبوه ساختن مو براى حجّ و عمره)

(6) 2520- معاوية بن عمّار از امام صادق عليه السّلام روايت كرده است، كه ترجمه من لا يحضره الفقيه، ص: 184

فرمود: موسم حجّ ماههائى معلوم است، و آن، ماههاى شوّال و ذو القعده، و ذو

الحجّه است. و كسى كه قصد حجّ داشته باشد، چون بهلال ذو القعده نظر كند، موى خود را انبوه ميسازد (يعنى از كم كردن و زدن آن خوددارى مينمايد) و كسى كه عازم عمره باشد مدّت يكماه موى سر و صورتش را انبوه مينمايد و بعضى از اخبار به حاجّ نيز اجازه داده است كه موى خود را فقط براى يكماه انبوه سازد، و اين خبر را هشام بن حكم و اسماعيل بن جابر از امام صادق عليه السّلام، و اسحاق بن عمّار از امام موسى بن جعفر عليهما السّلام روايت كرده اند.

(1) 2521- و از سماعه روايت شده است، كه گفت: از امام موسى بن جعفر عليهما السّلام در باره حجامت، و تراشيدن پشت سر در ماههاى حرام سؤال كردم، و امام فرمود: باكى نيست. و استعمال نوره و استفاده از مسواك نيز بلا مانع است.

(2)

(باب ميقاتهاى احرام)

(3) 2522- عبيد اللّه بن علىّ حلبى از امام صادق عليه السّلام روايت كرده است كه فرمود: احرام از پنج ميقاتست كه رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله تعيين كرده، و هيچ ترجمه من لا يحضره الفقيه، ص: 185

حج گزار و عمره كننده اى را نميسزد كه قبل از آن يا بعد از آن محرم گردد:

براى اهل مدينه ذو الحليفه را كه همان مسجد شجره است ميقات قرار داد. و او در آن مسجد نماز ميگزارد، و خود را مهيّاى احرام حج ميكرد و چون از مسجد بسوى صحرا بيرون مى شد، و براه مى افتاد تا در سطح بيابان قرار ميگرفت. زمانى كه بمحاذات ميل اوّل ميرسيد، محرم ميشد.

و جحفه را براى اهل شام، و عقيق را براى اهل نجد، و قرن

المنازل را براى اهل طائف، و يلملم را براى اهل يمن ميقات ساخت.

و براى احدى روا نيست كه از ميقاتهاى رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله روى برتابد.

(1) 2523- و در روايت رفاعة بن موسى از امام صادق عليه السّلام آمده است كه مى فرمود: رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله عقيق را براى اهل نجد ميقات قرار داد و فرمود:

آن براى اراضى مرتفعى نيز كه ببخش نجد داخل شده است، ميقات است، و شما (مردم عراق نيز) در اين باره از اهل نجد محسوب ميشويد. و پيمبر صلّى اللَّه عليه و آله جحفه را ميقات اهل شام ساخت، و اين همان جا است كه «مهيعه»

ناميده مى شود.

(2) 2524- و معاوية بن عمّار از امام صادق عليه السّلام روايت كرده است كه گفت: در صورتى كه محلّ عقيق را نشناسى كافى است كه نشانه آن را از مردم آن ناحيه و

ترجمه من لا يحضره الفقيه، ص: 186

از اعراب سؤال كنى.

(1) 2525- و امام صادق عليه السّلام گفت: اوّل سرزمين عقيق «بريد البعث»

است، و آن بريدى نزديك بريد

«غمره»

است.

(2) 2526- و امام صادق عليه السّلام فرمود: رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله عقيق را ميقات اهل عراق ساخت، و اوّل آن «مسلخ»

، و وسط آن «غمره»

، و آخرش «ذات عرق»

است. و اوّل آن افضل است. و محرم شدن قبل از رسيدن بميقات جايز نيست، چنان كه تأخير آن از ميقات نيز، جز بسبب علّتى، يا بمنظور تقيّه جايز نيست، و در صورتى كه شخص عليل باشد، يا تقيّه كند، تأخير احرام تا ذات عرق بلا مانع است.

(3) 2527- و معاوية بن عمّار در باره مردى از

اهل مدينه كه از جحفه محرم شده بود. سؤال كرد، پس امام گفت: باكى نيست.

(4) 2528- و از ابو بصير روايت شده است كه فرمود: به امام صادق عليه السّلام ترجمه من لا يحضره الفقيه، ص: 187

گفتم كه: در كوفه براى ما روايت ميكنند كه على عليه السّلام گفته است: از جمله عوامل كمال حجّ تو احرام بستنت از خانه هاى محلّه ات ميباشد، پس امام فرمود: سبحان اللَّه! اگر چنين بود كه ايشان ميگويند هر آينه رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله (از خانه) تا مسجد شجره از جامه هايش بهره نميگرفت، (و آنها را بر تن نميداشت).

(1) 2529- و ميسّر از امام صادق عليه السّلام در باره مردى سؤال كرد كه از عقيق محرم شد، و مردى ديگر كه از كوفه محرم گشت، عمل كداميك از آن دو افضل است؟ امام فرمود: اى ميسّر نماز عصر را اگر چهار ركعت بخوانى افضل است، يا شش ركعت؟ گفتم: چهار ركعت بخوانم افضل است. فرمود: پس همين طور سنّت رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله از غير آن افضل است.

(2) 2530- و امام صادق عليه السّلام را گفتند: كسى كه منزلش در پشت جحفه است از كجا محرم مى شود؟ فرمود: از منزلش.

(3) 2531- و در خبر ديگر آمده است كه كسى كه منزلش در بخشى ميان ميقاتها و مكّه واقع شده است ميبايد از منزل خود محرم گردد.

ترجمه من لا يحضره الفقيه، ص: 188

(1) 2532- و حسن بن محبوب از عبد اللّه بن سنان، از امام صادق عليه السّلام روايت كرده است كه فرمود: كسى كه يكماه در مدينه براى رفتن بحج اقامت كند يا اندازه

يكماه و بعد بخواهد از راه ديگرى بجز راه معمول مدينه، بمكّه رود، پس هنگامى كه بمحاذات مسجد شجره رسيد در بيابان شش ميلى مدينه بايد از آنجا محرم شود.

(2)

(باب آماده شدن براى احرام)

(3) 2533- معاوية بن عمّار از امام صادق عليه السّلام روايت كرده است، كه فرمود: چون از طرف عراق بسرزمين عقيق برسى، يا بميقاتى از اين مواقيت وارد شوى، و بخواست خدا قصد احرام كنى، موى زير بغلهايت را بزداى، و ناخنهايت را بگير، و ظهارت را بنوره بينداى و شاربت را كوتاه كن، و بهر كدام از اين كارها كه آغاز كنى زيانى نخواهى ديد. سپس مسواك بزن، و غسل كن، و دو جامه احرامت را بپوش، و چنان كن كه بخواست خدا فراغتت از اين امور مقارن با ساعت زوال خورشيد باشد. و در صورتى هم كه تا هنگام زوال پايان نيابد ضررى بتو نخواهد رسيد، الّا اينكه انجام آن تا آن وقت براى من خوشايندتر است.

(4) 2534- و معاوية بن وهب روايت كرده است و گويد: كه در آن هنگام كه ترجمه من لا يحضره الفقيه، ص: 189

ما در مدينه بوديم، در باره آماده شدن براى احرام از امام صادق عليه السّلام سؤال كردم، پس فرمود: در مدينه تنوير كن و بهر چه خواهى مجهّز شو، و اگر بخواهى غسل كن، و اگر مايل باشى از پيراهن خود استفاده كن، تا بمسجد شجره برسى.

(1) 2535- و معاوية بن عمّار در خصوص كسى كه شش شب قبل از رسيدن بميقات تنوير كند سؤال كرد. پس امام گفت: باكى نيست، و نيز در خصوص كسى كه هفت شب يا هشت شب پيش از ورود

بمكه نوره كشد سؤال كرد، و امام فرمود: باكى بر او نيست.

(2) 2536- و على بن ابى حمزه از ابو بصير روايت كرده است كه مردى از امام صادق عليه السّلام- در حالى كه من حاضر بودم- سؤال كرد كه: هر گاه نوره كشم براى احرام عمره تمتّع پس تنوير براى احرام حج را چون كنم و فاصله ميان اين دو چقدر باشد، فرمود: دو هفته، پانزده روز كه بگذرد تنوير كن.

(3) 2537- و ابن ابى عمير از هشام بن سالم روايت كرده است كه در حالى كه ما

ترجمه من لا يحضره الفقيه، ص: 190

با جماعتى در مدينه بوديم، پيامى براى امام صادق عليه السّلام فرستاديم، دائر بر اينكه:

ما ميخواهيم با شما وداع كنيم، پس امام صادق عليه السّلام براى ما پاسخ داد كه: در مدينه غسل كنيد، زيرا بيم آن دارم كه در ذو الحليفه آب براى شما كمياب باشد، بنا بر اين در مدينه غسل كنيد، و جامه هائى را كه در آن محرم ميشويد بپوشيد، و آنگاه يك به يك و دو بدو بيائيد.

شرح: «امر امام به متفرّق آمدن مبنى بر تقيّه بوده است».

هشام گفت: پس ما نزد او گرد آمديم، و ابن ابى يعفور از امام پرسيد كه: قول شما در باره استفاده از مقدار كمى روغن، بعد از انجام غسل براى احرام چيست؟ پس امام فرمود: استفاده از آن، چه قبل و چه بعد و چه با هم بلا مانع است. هشام گفت:

سپس امام فرمود: تا شيشه اى از روغن ميوه درخت «بان» را كه هنوز بعمل نياورده و معطّر نساخته بودند، حاضر كردند، پس ما را فرمود تا از آن روغن

استفاده كرديم، آنگاه چون خواستيم تا از محضر امام خارج شويم، فرمود: چون به ذو الحليفه برسيد اگر آبى بيابيد باكى بر شما نيست خود را بشوئيد.

(1) 2538- و محمد حلبى در باره روغن گل شب بو و بنفشه از امام سؤال كرد، و گفت: زمانى كه بخواهيم محرم شويم آيا جايز است كه از اين گونه روغن استفاده كنيم؟

امام فرمود: آرى. و نيز محمّد حلبى در باره كسى كه در مدينه براى احرام خود

ترجمه من لا يحضره الفقيه، ص: 191

غسل كند از امام سؤال كرد، و امام در جواب فرمود: اين غسل كه در مدينه انجام ميدهد، او را از غسل در ذو الحليفه بى نياز ميسازد.

(1) 2539- و معاوية بن عمار از آن امام عليه السّلام روايت كرده است كه فرمود: مرد ميتواند پيش از آنكه براى احرام غسل كند از هر گونه روغنى كه بخواهد استفاده كند، در صورتى كه مشك و عنبر و زعفران و ورس در آن نباشد.

همچنين فرمود: و جامه اى را كه براى احرام آماده كرده اى با عطر بخور مده.

(2) 2540- و قاسم بن محمّد جوهرى، از على بن ابى حمزه روايت كرده است، كه گفت: از امام سؤال كردم كه: آيا براى مردى كه قصد احرام بستن دارد، استفاده از روغن آميخته بعطر جايز است؟ امام فرمود: وقتى قصد دارى كه محرم شوى از روغنى آميخته به مشك و عنبر، كه بعد از محرم شدن بوى آن در سرت باقى بماند، استفاده مكن. و چون اين امر را رعايت كردى، از هر گونه روغن كه بخواهى، چه قبل از غسل، و چه بعد از غسل، استفاده كن، آنگاه چون

محرم شوى استفاده از روغن بر تو حرام است، تا وقتى كه محل شوى و دوران احرام را بپايان برى.

(3) 2541- و حمّاد از حريز، از امام صادق عليه السّلام روايت كرده است كه ترجمه من لا يحضره الفقيه، ص: 192

او براى زن مانعى نميديد كه سرمه بچشم بكشد، و از روغن استفاده كند، و بعد از همگى اين امور غسل احرام بجا آورد.

(1) 2542- و در روايت جميل آمده است كه امام فرمود: غسل روز براى شبت كفايت ميكند، و غسل شبت براى روزت كافى است.

(2) 2543- و از امام باقر عليه السّلام در باره مردى سؤال كردند، كه براى احرامش غسل كند، و پس از آن ناخنهايش را بگيرد. پس امام فرمود: ناخنهايش را با آب ميشويد، و غسل را اعاده نميكند.

و مانعى ندارد كه مرد بامدادان غسل كند، و شامگاهان محرم شود. و اگر پيش از لبّيك گفتن جامه اى پوشيده باشى، پس آن را از طرف بالا از تن بدر آور، و غسل را اعاده كن، و از اين بابت چيزى بر ذمّه ات نيست. و اگر آن جامه را بعد از لبّيك گفتن پوشيده باشى آن را از پائين بدر آور، و در اين صورت خون گوسپندى بر ذمّه تو است. و اگر نسبت به اين حكم جاهل بوده اى چيزى بر ذمّه تو نيست.

و چون مرد براى احرام غسل كند، مانعى ندارد كه سرش را با دستمالى يا ملحفه اى پاك كند.

و مرد چون براى احرام غسل كند، و پيش از آنكه محرم شود بخوابد، ميبايد

ترجمه من لا يحضره الفقيه، ص: 193

غسل را بر سبيل استحباب اعاده كند، زيرا كه:

(1) 2544- عيص بن

قاسم از امام صادق عليه السّلام روايت كرده است كه گفت: در باره مردى كه در مدينه براى احرام غسل كند، و دو جامه احرام را بپوشد، و پيش از آنكه محرم شود بخوابد از او سؤال كردم فرمود: غسلى بر ذمّه او نيست.

و كسى كه در اوّل شب غسل كند، و پس از آن در آخر شب محرم شود همان غسل او را كفايت ميكند.

(2)

(باب اقسام حجّ)

(3) 2545- منصور بن صيقل از امام صادق عليه السّلام روايت كرده است كه فرمود: حاجّ در نظر ما بر سه قسمند: حاجّ متمتّع (يعنى حاجّى كه حجّ تمتّع بجا مى آورد) و حاج مفرد براى حج (يعنى حاجّى كه حجّ افراد انجام ميدهد) و حاجى كه هدى (يعنى قربانى) بسوى كعبه ميراند (يعنى حاجّى كه حجّ قران ميگزارد). و راننده هدى، قارن است.

و براى اهل مكّه و حاضران در آن شهر تمتّع بعمره بسوى حجّ جايز نيست. و

ترجمه من لا يحضره الفقيه، ص: 194

ايشان جز از حجّ قرآن يا حجّ افراد بهره اى ندارد، زيرا خداى عزّ و جلّ در اين باره فرموده است:

پس كسى كه، بعد از انجام عمره، از چيزهائى كه در زمان احرام بر او حرام بود متمتّع شود، تا آنكه زمان محرم شدنش براى حجّ فرا رسد، ميبايد تا هر قربانى را كه براى او ميسّر باشد تقديم كند. و پس از آن گفته است: اين، براى كسى است كه خانه و خانواده اش از حاضران مسجد الحرام نباشند. و حاضران مسجد الحرام كسانى هستند كه در مكّه و حوالى آن شهر، تا مسافت چهل و هشت ميل سكونت دارند، و كسى كه از اين محدوده خارج باشد،

حجّ او جز بصورت متمتّع بعمره بسوى حجّ نيست، (يعنى حجّ تمتّع بايد بجاى آورد) و خدا غير آن را قبول نميكند.

(1) 2546- و ابن بكير از زراره روايت كرده است كه گفت: از امام باقر عليه السّلام شنيدم كه ميفرمود: كسى كه به كعبه و صفا و مروه طواف كند، محلّ شده است، اعمّ از آنكه اين پيشامد را خوش داشته باشد، يا براى او ناخوشايند باشد. مگر كسى كه در همان سال عمره بجا آورد، يا قربانى بسوى كعبه براند، و شعار بر آن قرار دهد، و قلاده بر گردنش بياويزد.

(2) 2547- و ابن اذينه از زراره روايت كرده است كه گفت: مردى بسوى امام باقر عليه السّلام آمد، در حالى كه آن امام در پشت مقام ابراهيم بود. پس گفت: من حجّ ترجمه من لا يحضره الفقيه، ص: 195

و عمره اى را مقرون بيكديگر ساخته ام. امام فرمود: آيا گرد كعبه طواف كرده اى؟

گفت: آرى. گفت: آيا قربانى سوق داده اى؟ گفت: نه. پس امام عليه السّلام موى او را گرفت (يعنى از موى سر يا صورت او چيد) و آنگاه گفت: محلّ شده اى بخدا قسم.

(1) 2548- و ابو ايّوب از امام صادق عليه السّلام روايت كرده است، كه گفت:

يكى از ايشان (يعنى حقّ ناشناسان) حجّ قران بجا مى آورد، و قربانى همى راند، پس من بعنوان كيفر كارى كه كرده است او را واميگذارم، و افضليّت تمتّع را بعلّت آنكه او پيروى امام حقّ را ترك كرده است، برايش بيان نميكنم.

(2) 2549- و از يعقوب بن شعيب روايت شده است كه گفت بامام صادق عليه السّلام عرضه داشتم: شخص به حجّ و عمره احرام مى بندد، و ابتداء

عمره را انجام مى دهد، آيا وى با اينكه حجّ را اول نام برده بعد عمره را و در عمل بعكس رفتار كرده، حجّ تمتّع بجاى آورده است؟ فرمود: آرى.

(3) 2550- و اسحاق بن عمّار از ابو بصير روايت كرده است كه گفت به امام صادق عليه السّلام عرضه داشتم: مردى حجّ افراد بجا مى آورد، و پس از آنكه طواف خانه و سعى ميان صفا و مروه را انجام داد ميخواهد آن را عمره تمتّع قرار دهد؟ فرمود: هر گاه ترجمه من لا يحضره الفقيه، ص: 196

پس از فراغ از سعى پيش از آنكه تقصير كند براى احرام حج لبيك گفته باشد نمى تواند آن را به تمتّع بدل كند.

(1) 2551- و علىّ بن ميسّر طىّ نامه اى از ابو جعفر دوّم عليه السّلام در باره مردى كه در ماه رمضان عمره بجا آورد، و پس از آن در موسم حجّ حاضر شود، سؤال كرد كه: آيا بايد حجّ افراد بجا آورد، يا حجّ تمتّع انجام دهد. كدام يك از آن دو افضل است؟ پس امام در جواب او نوشت كه: چنين كسى ميبايد حجّ تمتّع را اختيار كند.

(2) 2552- و حفص بن البخترى از امام صادق عليه السّلام روايت كرده است كه گفت: حجّ تمتّع- بخدا قسم- افضل است، و قرآن بتشريع آن نازل شده، و سنّت تا روز قيامت بر آن جريان يافته است.

(3) 2553- و حلبى از امام صادق عليه السّلام روايت كرده است كه فرمود:

ابن عبّاس گفت: عمره تا روز قيامت در حجّ داخل شده است.

(4) 2554- و ابو ايّوب ابراهيم بن عثمان خزّاز از امام صادق عليه السّلام پرسيد كه: كدام نوع از

انواع حجّ افضل است؟ فرمود: تمتّع، و چگونه ممكنست كه چيزى افضل از آن باشد در صورتى كه رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله ميگويد: اگر آينده را

ترجمه من لا يحضره الفقيه، ص: 197

بجاى گذشته زندگيم در پيش خود ميداشتم، هر آينه چنان ميكردم كه مردم كرده اند.

و «متمتّع»- يعنى حاجّى كه حجّ تمتّع بجا مى آورد- همان كسى است كه در ماههاى حجّ به آن قيام ميكند، و چون خانه هاى مكّه را مى بيند، لبّيك گفتن را ترك مينمايد پس چون بمكّه درآيد هفت بار بر گرد كعبه طواف ميكند، و در مقام ابراهيم عليه السّلام دو ركعت نماز ميگزارد، و هفت بار ميان صفا و مروه بسعى مى پردازد، و عمل تقصير را انجام ميدهد، و محلّ مى شود. پس اين همان عمره است كه شخص بوسيله آن از لباس و جماع و عطر و هر چيزى كه بر محرم حرام است- بجز شكار كه براى محل در حرم، و براى محرم چه در حرم و چه در خارج حرم تحريم شده- متمتّع مى شود. و از ما سواى آن تا شروع اعمال حجّ تمتّع حاصل ميكند.

و خروج بسوى منى و از آنجا بسوى عرفات، و قطع تلبيه هنگام زوال خورشيد روز عرفه، و جمع ميان نماز ظهر و عصر در آن سرزمين با يك اذان و دو اقامه، و وقوف در آنجا تا غروب خورشيد، و كوچ كردن بسوى مشعر الحرام، و جمع ميان مغرب و عشاء

ترجمه من لا يحضره الفقيه، ص: 198

در آنجا با يك اذان و دو اقامه، و بيتوته در آنجا، و وقوف در آن سرزمين بعد از صبح تا طلوع خورشيد بر كوه

«ثبير»، و بازگشتن بمنى، و ذبح، و تراشيدن سر، و رمى جمرات، و دخول مسجد حصباء، و بر پشت خوابيدن در آنجا، و زيارت بيت، و طواف حج يعنى همان طواف زيارت، و طواف نساء.

پس آنچه در اينجا آورديم صفت متمتّع بعمره الى الحجّ (يعنى حجّ تمتّع) است. و كسى كه حجّ تمتّع انجام ميدهد ميبايد سه طواف بر بيت بجا آورد: يكى طواف عمره، و ديگر طواف حجّ، و سوّم طواف نساء. و همچنين دو سعى بين صفا و مروه، بطورى كه پيش از اين ذكر كرديم.

و كسى كه حجّ قرآن و حجّ افراد بجا مى آورد، دو طواف بيت، و دو سعى بين صفا و مروه بر ذمّه دارد و انجام دهنده اين دو قسم از حجّ بعد از عمره محلّ نميشوند. و با همان احرام اوّل به انجام اعمال ادامه ميدهند، و بهنگام ديدن خانه هاى مكّه تلبيه را قطع نميكنند،- از آن گونه كه متمتّع بعمره قطع ميكرد- بلكه تلبيه را روز عرفه هنگام زوال خورشيد قطع ميكنند.

و حاجّ قارن و مفرد داراى يك صفتند، الّا اينكه قارن علاوه بر اعمال ترجمه من لا يحضره الفقيه، ص: 199

مشتركى كه با مفرد انجام داده قربانى نيز سوق ميدهد.

(1) 2555- و درست از محمّد بن فضل هاشمى روايت كرده است كه گفت با برادرانم بر امام صادق عليه السّلام وارد شديم، و با او گفتيم: ما قصد حجّ داريم، و بعضى از ما صروره اند، امام عليه السّلام فرمود: بر شما باد بحجّ تمتّع، زيرا كه ما در مورد تمتّع بعمره بسوى حجّ، و اجتناب از مسكر، و مسح بر موزه ها از كسى تقيّه نميكنيم.

(باب واجبات حجّ)

(2)

واجبات حجّ هفت چيز است، و آن عبارتست از: احرام، و تلبيه چهارگانه اى كه بطور سرّى انجام ميدهند. و آن بر اين گونه است:

«لبّيك اللّهمّ لبّيك، لبّيك، لا شريك لك لبّيك، انّ الحمد و الّنعمة لك و الملك لا شريك لك»

. و طواف بيت، و دو ركعت نماز در مقام ابراهيم عليه السّلام، و سعى ميان صفا و مروه، و وقوف در مشعر الحرام، و تقديم قربانى در حجّ تمتّع.

(3) 2556- و امام صادق عليه السّلام فرمود: «و وقوف در عرفات سنّت و در مشعر

ترجمه من لا يحضره الفقيه، ص: 200

فرض است. و مناسك ديگرى كه انجام ميگيرد سنّت است.

(1)

(باب آنچه در باره انجام دهنده)** (حجّ با مال حرام آمده است)

(2) 2557- از ائمّه عليهم السّلام روايت شده است، كه گفته اند: كسى كه با مالى حرام حج بجا آورد، بهنگام گفتن لبّيك او را ندا ميدهند كه: نه لبّيك- اى بنده من- و نه سعديك.

(3)

(باب بستن احرام و شرط آن)** (و نقض آن و نماز براى آن)

(4) 2558- معاوية بن عمّار از امام صادق عليه السّلام روايت كرده است، كه فرمود: هيچ احرامى جز بدنبال نمازى واجب يا مستحب تحقّق نمى يابد، پس اگر آن نماز واجب باشد، احرام بعد از اداء سلام نماز انجام ميگيرد، و اگر مستحب باشد، كيفيّت آن چنين است كه: دو ركعت نماز ميگزارى، و در پى آن محرم ميشوى. پس چون از كار نماز بپرداختى خداى عزّ و جلّ را ستايش كن، و ثنا بگوى، و بر پيمبر صلّى اللَّه عليه و آله درود بفرست، و بگو:

«اللّهمّ انّى اسالك أن تجعلنى ممن استجاب لك، و آمن بوعدك ترجمه من لا يحضره الفقيه، ص: 201

و اتّبع أمرك، فانّى عبدك و في قبضتك، لا اوقى الّا ما وقيت، و لا آخذ الّا ما أعطيت، و قد ذكرت الحجّ، فأسألك أن تعزم لى عليه على كتابك و سنّة نبيّك [صلّى اللَّه عليه و آله و تقوّينى على ما ضعفت عنه، و تتسلّم منّى مناسكى في يسر منك و عافية، و اجعلنى من وفدك الّذين رضيت و ارتضيت، و سمّيت و كتبت. اللّهمّ انّى خرجت من شقّة بعيدة، و انفقت مالى ابتغاء مرضاتك. اللّهم فتمّم لى حجّى.

اللّهمّ انّى اريد التّمتّع بالعمرة الى الحج على كتابك و سنّة نبيّك صلواتك عليه و آله، فان عرض لى عارض يحبسنى فحلّنى حيث حبستنى لقدرك الّذى قدّرت على. اللّهمّ ان لم تكن حجّة فعمرة، احرم لك شعرى و

بشرى و لحمى و دمى و عظامى و مخّى و عصبى من النّساء و الثّياب و الطّيب، أبتغى بذلك وجهك و الدار الآخرة».

(1) (خدايا من از تو مى خواهم كه مرا از آن كسان قرار دهى كه دعوت تو را اجابت كردند، و بوعده تو ايمان آوردند، و فرمان تو را متابعت نمودند، زيرا كه من بنده تو و در اختيار و جنگ توام، جز از آنچه را كه تو نگهدارى، نگاه داشته نميشوم، و جز آنچه تو عطا فرمائى نمى ستانم، آرى حجّ را فرموده اى، پس از تو ميخواهم كه مرا بر انجام آن بر آئين كتاب و سنّت پيامبرت صلّى اللَّه عليه و آله استوار دارى و ياريم دهى در

ترجمه من لا يحضره الفقيه، ص: 202

هر كجا كه ناتوانم از اجراى فرمانت، و مناسك حجّم را بسلامت بپايان برى در كمال آسانى و عافيتت، و مرا از واردين، آنان كه از ايشان خشنودى و براى حجّ برگزيده اى و آنان كه نامشان را برده و ثبت كرده اى، قرار دهى، پروردگارا من از راه بسيار دور بسوى تو آمده و مخارجى را متحمّل گشته ام، براى تحصيل رضا و خشنودى تو پس بار الها حجّ مرا بپايان برسان، خدايا من اكنون سر آن دارم كه به آئين كتاب و سنّت پيامبرت (صلواتك عليه) عمره تمتّع بسوى حجّى را انجام دهم (كه تو به انجام آن فرمان داده اى) پس اگر حادثه اى براى من رخ دهد كه مرا بازدارد و از انجام آن مانعم شود در همان جا كه مرا بازداشته اى محل ساز بعلّت تقديرى كه بر من مقدّر فرموده اى، پروردگارا اگر حجّى دست ندهد پس عمره اى را نصيبم فرماى،

اكنون مويم و پوستم و گوشتم و خونم و استخوانهايم و مغز سرم و عصبم را براى تو از زنان و لباس و عطر محرم ميسازم، در حالى كه از اين راه ذات پاك تو و سراى آخرت را ميطلبم).

(1) زمانى كه عقد احرام ببندى كافى است كه يك بار اين دعا را بخوانى، آنگاه چون از خواندن آن فراغت يافتى، بپا خيز، و چند لحظه گام بسپار، تا چون وارد جادّه مكّه شدى (چه پياده باشى و چه سواره). گفتن لبّيك مأثور را آغاز كن.

(2) 2559- و حلبى از امام صادق عليه السّلام پرسيد كه: آيا رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله شبانه محرم شد يا بهنگام روز؟ امام فرمود: بهنگام روز. پس گفتم: در چه ساعتى؟ فرمود: وقت نماز ظهر. پس پرسيدم كه رأى شما در باره وقت محرم شدن ما چيست؟ گفت: براى شما مساوى است. و رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله از آن جهت بهنگام نماز ظهر محرم گشت كه آب كم بود، چنان كه در قلّه كوهها جاى داشت و از

ترجمه من لا يحضره الفقيه، ص: 203

اين رو كسى كه امروز بطلب آب ميرفت، روز بعد در همين وقت بازمى گشت، و بهمين جهت دست يافتن ايشان به آب بسيار دشوار بود، و اين آبها كه اكنون وجود دارد، تازه پديد آمده است.

(1) 2560- و ابن ابى عمير از حمّاد بن عثمان روايت كرده است، كه گفت: به امام صادق عليه السّلام گفتم: من قصد آن دارم كه با تمتّع به عمره بسوى حجّ نائل گردم. بنا بر اين چگونه بايد نيّت كنم، و در نيّت خود چه

بگويم؟ امام فرمود: ميگوئى:

خدايا من به پيروى از كتاب تو و سنّت پيمبر تو قصد تمتّع بعمره بسوى حجّ دارم. و اگر بخواهى خواسته خود را در دل ميگذرانى.

(2) 2561- و حمران بن اعين گويد: از امام پرسيدم مردى در هنگام احرام ميگويد:

خداوندا هر كجا كه محبوس شدم و مانعى پيش آمد كه نتوانستم بقصدم ادامه دهم مرا محل ساز فرمود: هر كجا كه گرفتار شد و نتوانست احرام را بسر برد و خداوند خواسته بود او محل مى شود چه بلفظ بگويد چه نگويد.

(3) 2562- و حفص بن بخترى، و معاوية بن عمّار، و عبد الرحمن بن حجاج و حلبى، همگى از امام صادق عليه السّلام روايت كرده اند كه فرمود: چون در مسجد

ترجمه من لا يحضره الفقيه، ص: 204

شجره نماز بجا آوردى، در آن حال كه در پى نماز نشسته باشى، پيش از آنكه از جاى برخيزى همان چيزى را كه محرم ميگويد بگوى، و آنگاه بپا خيز و گام همى سپار تا بمحلّ ميل برسى و در جادّه قرار گيرى. پس چون در سطح بيابان قرار گرفتى لبّيك بگوى.

و اگر براى حج از مسجد الحرام تلبيه كنى (يعنى محرم شوى) پس اگر بخواهى در پشت مقام ابراهيم عليه السّلام لبّيك ميگوئى، و افضل آن، چنين است كه بطرف «رقطاء» بيائى، و پيش از آنكه به ابطح برسى، لبّيك بگوئى.

(1) 2563- و در روايت هشام بن حكم از امام صادق عليه السّلام آمده است كه فرمود: چون از محلّ «غمره»- حد وسط درّه عقيق- يا بريد البعث- اوّل درّه عقيق- محرم شدى، نماز ميگزارى، و همان ذكرى را كه محرم ميگويد، بدنبال نمازت ميگوئى، و

اگر بخواهى از همان موضع خودت لبّيك ميگوئى، و فضيلت در آنست كه اندكى راه بروى و آنگاه لبّيك بگوئى.

(2) 2564- و در روايت ابن فضّال آمده است كه از أبو الحسن عليه السّلام پرسيد كه: آيا جايز است كه شخص بعد از نماز عصر، يا در غير وقت نماز به ذو الحليفه يا يكى ديگر از ميقاتها بيايد؟ پس امام عليه السّلام فرمودند: نه. بلكه او ميبايد منتظر بماند،

ترجمه من لا يحضره الفقيه، ص: 205

تا ساعت اقامه نماز فراز آيد- و همانا كه امام عليه السّلام اين سخن را بعلّت بيم شهرت گفته است- يعنى از روى تقيّه.

(1) 2565- و حفص بن البخترى از امام صادق عليه السّلام در باره كسى كه در مسجد شجره عقد احرام ببندد، و پيش از آنكه لبيك بگويد با همسر خود مقاربت كند سؤال كرد. پس امام عليه السّلام گفت: چيزى بر ذمّه او تعلّق نميگيرد.

(2) 2566- و در روايت أبان از على بن عبد العزيز آمده است كه گفت: امام صادق عليه السّلام در ذو الحليفه بقصد احرام غسل كرد، و نماز بجاى آورد، و آنگاه گفت: از گوشت شكارى كه همراه داريد بياوريد، پس دو كبك آوردند، و او پيش از آنكه محرم شود، آن را تناول كرد.

(3) 2567- و در روايت عبد الرّحمن بن حجّاج از آن حضرت آمده است كه: او دو ركعت نماز بجاى آورد، و در مسجد شجره عقد احرام بست، و آنگاه از آنجا بيرون شد، پس حلواى خبيصى، آميخته بزعفران نزد او آوردند. و او پيش از آنكه لبّيك بگويد از آن بخورد.

(4) 2568- و وهب بن عبد ربّه در

باره كسى كه امّ ولدش را (يعنى كنيزى كه از او صاحب فرزند شده) با خود بحج آورده، و آن كنيز پيش از آقاى خود محرم شده، از امام ترجمه من لا يحضره الفقيه، ص: 206

صادق عليه السّلام سؤال كرد كه: آيا چنين كسى حق دارد كه احرام او را بشكند و پيش از آنكه خود محرم شود با او مقاربت كند؟ امام فرمود: آرى.

(1) 2569- و يكى از اصحاب ما طىّ نامه اى از ابو ابراهيم موسى بن جعفر عليهما السّلام پرسيد كه: آيا مردى كه بمسجد شجره داخل شده، و نماز بجا آورده، و محرم شده، و پس از آن از مسجد بيرون آمده، و پيش از گفتن لبّيك در كار خود تجديد نظر كرده. آيا چنين كسى حقّ دارد كه بوسيله مقاربت با زنان آنچه را بجا آورده است نقض كند؟ امام عليه السّلام در جواب نوشت: آرى. يا باكى بر او نيست.

شرح: «چون احرام وقتى محقق مى شود كه تلبيه گفته باشد و تا نگفته است حق دارد بازگردد».

(2)

(باب اشعار و تقليد)

(3) 2570- عمرو بن شمر، از جابر، از امام ابو جعفر باقر عليه السّلام روايت كرده است كه فرمود: اشعار اشتران را از آنرو مستحسن داشتند كه چون نخستين قطره از خون آن بر زمين فرو چكد خداى عزّ و جلّ تقديم كننده آن را مى آمرزد.

(4) 2571- و حريز از زراره از امام باقر عليه السّلام روايت كرده است كه ترجمه من لا يحضره الفقيه، ص: 207

فرمود: مردم عادت داشتند كه قلاده اى بگردن گوسپند و گاو قربانى مى آويختند، و بتازگى آويختن قلاده را ترك كردند، و نخى يا ريسمانى را بجاى آن قرار دادند.

شرح: «اشعار

مخصوص شترهاى قربانى است: و آن بر اين گونه است كه در سمت راست مرتفع ترين نقطه پشت شتر شكافى ايجاد كنند، و آن را خون آلود سازند. و تقليد ميان انعام سه گانه: شتر و گاو و گوسپند مشترك است. و آن بر اين گونه است كه لنگه كفشى را كه در آن نماز خوانده باشند، يا نخى يا ريسمانى را بگردن حيوان بياويزند، و به اين وسيله حيوان را نشانه دار كنند».

(1) 2572- و معاوية بن عمّار از امام صادق عليه السّلام در باره مردى كه قربانى را سوق دهد، ولى به اشعار و تقليد آن اقدام نكند، سؤال كرد. امام در جواب فرمود:

همان لبيك گفتن براى محرم شدن او كافى است، و او را از اشعار و تقليد بى نياز ميسازد. و چه بسيار است قربانيهائى كه مورد تقليد و اشعار قرار نميگيرد، و با پوشش مخصوص خود پوشيده نميشود.

(2) 2573- و حسن بن محبوب، از جميل بن صالح، از فضيل بن يسار روايت كرده است كه گفت: به امام صادق عليه السّلام گفتم: مردى از ميقات محرم شده، و در پى كار خود رفته است، و پس از گذشت يك روز يا دو روز، شترى خريده، و آن را اشعار و تقليد كرده، و بسوى قربانگاه رانده است. پس حكم او چيست؟ و امام فرمود: اگر آن شتر را پيش از آنكه بحرم داخل شود خريده است، باكى نيست. گفتم: او آن شتر را

ترجمه من لا يحضره الفقيه، ص: 208

پيش از رسيدن بميقاتى كه از آنجا محرم مى شود خريده، و اشعار و تقليد كرده است. در اين صورت آيا همان چيزهائى كه بر محرم

واجب است، بر او نيز واجب مى شود، فرمود: نه ولى وقتى كه بميقات رسيد بايد محرم شود، و پس از آن شتر را اشعار و تقليد كند، زيرا تقليد اولش چيزى نيست.

(1) 2574- و محمّد بن فضيل از ابو الصباح كنانى روايت كرده است كه گفت:

از امام صادق عليه السّلام پرسيدم كه: اشتران قربانى چگونه اشعار ميشوند؟ پس در جواب فرمود: عمل اشعار در حالى كه شتر سينه بر زمين نهاده باشد از سمت راست سنامش اجراء مى شود، و عمل نحر در حالى كه شتر ايستاده است از طرف راستش انجام ميگيرد.

(2) 2575- و در روايت معاوية بن عمّار از امام صادق عليه السّلام آمده است، كه فرمود: تقليد چنانست كه لنگه نعلين كهنه اى را كه در آن نماز گزارده باشى بگردن شتر مى آويزى، و اشعار و تقليد بمنزله تلبيه است.

(3) 2576- و در روايت عبد اللَّه بن سنان از امام صادق عليه السّلام آمده است كه شتر در حالى اشعار مى شود كه بسته در عقال باشد.

(4) 2577- و ابن فضّال از يونس بن يعقوب روايت كرده است كه گفت: بقصد

ترجمه من لا يحضره الفقيه، ص: 209

عمره از شهر خود خارج شدم، و در آن حال كه در مدينه بودم شترى براى قربانى خريدم. پس طى پيامى از امام صادق عليه السّلام پرسيدم كه با آن شتر چه كنم؟ پس امام پيام فرستاد كه چرا چنين كردى؟ زيرا كافى بود كه آن را در عرفه خريدارى كنى؟ و گفت: اكنون روان شو، تا چون بمسجد شجره رسيدى، شتر را رو بقبله بخوابان و بمسجد داخل شو، و دو ركعت نماز بجاى آور، سپس بطرف آن

شتر روان شو، و آن را از سمت راست اشعار كن، و آنگاه بگو:

«بسم اللَّه، اللّهمّ منك و لك، اللّهمّ تقبّل منّى»

پس چون بسطح بيابان برآمدى لبيك بگوى.

(1)

(باب تلبيه)

(2) 2578- نضر بن سويد، از عبد اللّه بن سنان از امام صادق عليه السّلام روايت كرده است كه گفت: رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله چون تلبيه آغاز كرد، گفت:

«لبّيك اللّهم لبّيك، لبّيك لا شريك لك لبّيك، انّ الحمد و النّعمة لك و الملك، لا شريك لك [لبّيك ، لبّيك ذا المعارج لبّيك»

. و ذى المعارج را بسيار تكرار ميكرد، و هر زمان كه با سوارى برخورد ميكرد، يا بر تپه اى بالا ميرفت، يا

ترجمه من لا يحضره الفقيه، ص: 210

بدرّه اى فرود مى آيد، و در آخرش و در تعقيب نمازها لبيك ميگفت.

(1) 2579- و در روايت حريز آمده است كه چون رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله محرم شد، جبرئيل نزد او آمد، و گفت: اصحابت را به «عجّ» و «ثجّ»

مأمور كن، پس عجّ بانگ برآوردن به لبّيك، و ثجّ قربانى كردن اشترانست.

(2) 2580- و ابو سعيد مكارى از امام صادق عليه السّلام روايت كرده است كه فرمود: خداى عزّ و جلّ چهار چيز را از ذمّه زنان فرو نهاد: بانگ برآوردن به لبّيك، و سعى بين صفا و مروه،- يعنى هروله- و نيز دخول كعبه، و استلام حجر الأسود را.

(3) 2581- و حلبى از امام صادق عليه السّلام روايت كرده است، كه فرمود:

باكى بر تو نيست كه در غير حال طهارت، و بر هر حال كه باشى لبيك بگوئى.

(4) 2582- و جابر از امام باقر عليه السّلام روايت كرده است كه فرمود: باكى نيست

كه شخص جنب لبّيك بگويد.

(5) 2583- و امام صادق عليه السّلام فرمود: براى مرد محرم مكروهست كه چون ترجمه من لا يحضره الفقيه، ص: 211

او را ندا دهند با لفظ

«لبّيك»

جواب بگويد.

(1) 2584- و در خبر ديگر آمده است كه: چون شخص محرم را ندا دهند،

«لبّيك»

نگويد، بلكه بگويد:

«يا سعد»

. (2) 2585- و امير المؤمنين عليه السّلام فرمود: جبرئيل عليه السّلام بسوى پيمبر صلّى اللَّه عليه و آله آمد، و به او گفت:

لبّيك گفتن شعار محرم است، پس صداى خود را به تلبيه بلند كن، كه:

«لبّيك اللّهمّ لبّيك، لبّيك، لا شريك لك لبّيك. انّ الحمد و النّعمة لك و الملك، لا شريك لك [لبيك .

(3) 2586- و محمد بن قاسم استرآبادى براى من روايت كرد، از يوسف بن- محمد بن زياد، و على بن محمد بن يسار، از پدرانشان، از حسن بن على بن محمد بن على بن- موسى بن جعفر بن محمد بن على بن حسين بن على بن ابى طالب [از پدرش از پدرانش از امير المؤمنين عليهم السّلام كه گفت: رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله فرمودند: چون خداى ترجمه من لا يحضره الفقيه، ص: 212

عزّ و جلّ موسى بن عمران را مبعوث كرد، و بعنوان رازدار خود برگزيد، و دريا را برايش بشكافت، و بنى اسرائيل را نجات داد، و تورات و الواح را به او عطا كرد، منزلت خود را در نزد پروردگارش عزّ و جلّ بديد، پس گفت: پروردگارا، مرا از كرامتى برخوردار ساخته اى كه هيچ كس را پيش از من چنين كرامتى عطا نكرده اى. خداى عزّ و جلّ گفت: اى موسى، آيا ندانسته اى كه محمّد صلّى اللَّه عليه

و آله نزد من از همگى فرشتگانم و جميع آفريدگانم افضل است؟ موسى گفت: پروردگارا اگر محمد نزد تو از همگى آفريدگانت افضل است، پس آيا در خاندانهاى پيمبران خاندانى گرامى تر از خاندان من وجود دارد؟ خداى عزّ و جلّ فرمود: اى موسى، آيا ندانسته اى كه فضل آل محمّد بر جميع آل پيمبران بمانند فضل محمّد بر جميع پيمبرانست؟ پس گفت:

پروردگارا، اگر آل محمد چنين هستند، پس آيا در ميان امتهاى پيمبران امتى هست كه نزد تو از امت من افضل باشد: امتى كه تو ابر را سايه بان ايشان ساختى، و منّ و سلوى را برايشان نازل كردى، و دريا را براى ايشان شكافتى؟ و خداى عزّ و جلّ گفت: اى موسى، آيا ندانسته اى كه فضل امّت محمّد بر جميع امم بمانند فضل او بر جميع خلق منست؟ پس موسى گفت: پروردگارا، اى كاش كه من ايشان را ميديدم. خداى عزّ و

ترجمه من لا يحضره الفقيه، ص: 213

جلّ به او وحى فرستاد كه اى موسى تو ايشان را نخواهى ديد، زيرا كه اكنون زمان ظهور ايشان نيست، ولى ايشان را در بهشت، در جنّات عدن و فردوس در حضور محمّد خواهى ديد كه از همه سو و در همه حال از نعمتهاى آن برخوردار ميشوند، و در خيرات آن متنعّم ميگردند. آيا دوست دارى كه كلام ايشان را بتو بشنوانم؟ گفت: آرى. اى معبود من.

خداى عزّ و جلّ فرمود: در برابر من بپا خيز و بمانند بنده ذليل در برابر ملكى جليل كمربسته و آماده شو. پس موسى چنين كرد، تا پروردگار ما عزّ و جلّ ندا در داد كه اى امّت محمّد! پس همگى

ايشان كه در پشت پدران و رحم مادران بودند، در جواب گفتند:

«لبّيك اللّهمّ لبّيك، لبّيك لا شريك لك لبّيك. انّ الحمد و النّعمة لك و الملك، لا شريك لك [لبّيك »

رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله گفت: پس خداى عزّ و جلّ آن اجابت را شعار حج ساخت.

اين حديث دراز است، و ما موضع حاجت از آن را گرفتيم، و من آن را در تفسير قرآن ذكر كرده ام.

ترجمه من لا يحضره الفقيه، ص: 214

(1)

(باب امورى از قبيل عمل جنسى و فحش و كلام)** (زشت و سخن دروغ و گفتن «لا و اللَّه، و بلى و اللَّه)** (كه در ايّام حجّ اجتناب از آن بر محرم واجب است)

(2) 2587- محمد بن مسلم و حلبى هر دو از امام صادق عليه السّلام در باره قول خداى عزّ و جلّ: الْحَجُّ أَشْهُرٌ مَعْلُوماتٌ فَمَنْ فَرَضَ فِيهِنَّ الْحَجَّ فَلا رَفَثَ وَ لا فُسُوقَ وَ لا جِدالَ فِي الْحَجِّ بقره 197 (دستورهاى حج بايد در ماههاى معيّن انجام شود كه شوّال و ذى قعده و ذى حجه است پس كسى كه در اين ماه فريضه حجّ انجام مى دهد نبايد با زنان مقاربت كند و نه كار زشت و نه جنگ و جدال) روايت كرده اند كه گفت: خداى عزّ و جلّ شرطى را بر مردم و شرطى را براى مردم مقرر داشته است، پس كسى كه بشرط ذمّه خود وفا كند، خدا بشرط او وفا ميكند. گفتند:

شرطى كه برايشان مقرّر داشته كدام است، و شرطى كه براى آنها فرض شده است چيست؟ امام فرمود: امّا شرطى كه برايشان مقرّر داشته همانست كه در باره آن گفته است كه: حج در ماههاى معلومى انجام ميگيرد، پس كسى كه در اين ماهها حجّ را بر خود فرض كند، شرط است كه از مباشرت زنان، و فحش و سخنان زشت و دروغ و مجادله در

حجّ امتناع كند. و امّا شرطى كه براى ايشان مقرر داشته همانست كه در باره ترجمه من لا يحضره الفقيه، ص: 215

آن گفته است: لازم نيست كه حاج روزهاى يازدهم و دوازدهم و سيزدهم ذى الحجّه را در منى بماند، و به رمى جمرات بپردازد، و طواف و سعى را بعقب اندازد، و بمكّه كوچ نكند بلكه ميتواند اين وظيفه (كوچ) را در ظرف دو روز انجام دهد.

پس كسى كه مناسك (نفر) خود را شتابان در ظرف اين دو روز انجام دهد، گناهى بر او نيست، و همچنين كسى كه ماندن در منى را ادامه دهد، گناهى بر او نيست و اين احكام براى كسى است كه تقوى پيشه سازد (از بعض محرّمات احرام) زيرا ملاك عمل تقوى است، نه شماره روزها. و امام گفت: چنين حاج در حالتى بشهر و ديار خود بازمى گردد كه هيچ گونه گناهى ندارد. پس آن دو راوى از امام پرسيدند كه اگر كسى گرفتار فسوق شود، و دروغى بر زبان آورد چه غرامتى بر عهده خواهد داشت؟ امام گفت: خداى عزّ و جلّ حدّى براى آن قرار نداده است. او ميبايد استغفار كند، و لبّيك بگويد. گفتند: پس اگر كسى بجدال گرفتار شود حكمش چيست؟ فرمود: در صورتى كه افزون از دو بار مجادله كند، اگر در مجادله مصيب بوده ميبايد گوسپندى ذبح كند، و اگر براه خطا ميرفته ميبايد گاوى را بغرامت قربانى كند.

و پدرم- رضى اللَّه عنه- در رساله اى كه براى من فرستاد، گفت: از دروغ و قسم دروغ و راست كه همان جدال است بپرهيز، و جدال، گفتن «لا و اللَّه، و بلى و اللَّه» است.

پس در صورتى كه يك بار يا دو بار مجادله كنى، و تو صادق باشى چيزى بر ذمّه تو نيست، ولى در صورتى كه سه بار مجادله كنى، و نيز صادق باشى پس خون ترجمه من لا يحضره الفقيه، ص: 216

گوسپندى بر ذمّه تو است. و در صورتى كه يك بار بدروغ مجادله كنى پس خون گوسپندى بر ذمّه دارى، و اگر دو بار از سر دروغ مجادله كنى، خون گاوى بر ذمّه دارى، و اگر سه بار بدروغ مجادله كنى ميبايد شترى فربه قربانى كنى. و فسوق سخن دروغ است، پس از آن استغفار كن. و رفث جماع است، پس اگر در حال احرام از راه معمول جماع كنى، قربانى كردن شترى فربه بر عهده دارى، و ميبايد در سال بعد حجّ بجاى آورى، و واجب است كه ميان تو و همسرت جدائى افتد تا آنگاه كه مناسك حجّ را برگزار كنيد. و پس از آن مجتمع شويد، تا اگر راه و رسمى غير از آنچه در سال اوّل پيشه ساخته بوديد در پيش گيريد، ميان شما جدائى افكنده نميشود. و زن در صورتى كه مرد با او مجامعت كند شترى فربه بر ذمّه دارد، پس اگر مرد او را مجبور سازد دو شتر بر عهده مرد تعلّق ميگيرد، و غرامتى متوجّه زن نميشود، و اگر جماع تو در غير فرج باشد، يك شتر فربه بر ذمّه خواهى داشت، ولى حجّ سال آينده بر ذمّه ات نيست.

(1) 2588- و امام صادق عليه السّلام فرمود: اگر با همسر خود همبستر شدى، و اين در حالتى بود كه احرام بسته بودى، پيش از آنكه لبيك گفته باشى

چيزى بر تو نيست. و اگر در حال احرام و قبل از وقوف در مشعر جماع كردى شترى فربه بر ذمّه ترجمه من لا يحضره الفقيه، ص: 217

دارى، و ميبايد تا در سال بعد حجّ بجاى آورى. و اگر بعد از وقوف در مشعر جماع كردى، شترى فربه بر ذمّه دارى، ولى حجّ سال بعد بر ذمّه ات نيست. و اگر از روى فراموشى يا سهو يا جهل مرتكب كارى شده باشى چيزى بر ذمّه ندارى.

(1) 2589- و ابو بصير از امام صادق عليه السّلام در باره مردى سؤال كرد كه در حال احرام با همسرش همبستر شود، امام فرمود: قربانى ماده شترى درشت كوهان بر عهده دارد، گفت: قدرت تقديم آن را ندارد. امام فرمود: شايسته است كه يارانش بكمك او گرد آيند، و از فساد حجّش مانع شوند.

و در صورتى كه مرد محرمى بزن نامحرمى بنگرد، تا انزال كند، جزورى يا گاوى بر ذمّه دارد، پس اگر قدرت تقديم آن را نداشته باشد، گوسپندى قربانى كند، و در صورتى كه مرد محرم از روى شهوت بزن خود نظر كند، چيزى بر او نيست، ولى در صورتى كه او را لمس كند خون گوسپندى بر ذمّه دارد.

پس اگر مرد محرم از روى فراموشى با همسر خود همبستر شود چيزى بر او نيست. و در حقيقت او بمنزله كسى است كه در ماه رمضان از روى فراموشى چيزى بخورد.

ترجمه من لا يحضره الفقيه، ص: 218

(1) 2590- و ابو بصير از امام صادق عليه السّلام در باره مرد محرمى سؤال كرد، كه به ساق يا فرج زنى نظر كند تا منى از او بتراود، امام فرمود: اگر

توانگر باشد شترى فربه بر ذمّه دارد، و اگر ميانه حال باشد گاوى بر ذمّه دارد، و اگر فقير باشد گوسپندى بر ذمّه دارد. و فرمود: من اين غرامت را از آن جهت بر او مقرّر نميدارم كه منى تراوش كرده است. بلكه از آن جهت مقرّر ميدارم كه بچيزى نگريسته است كه براى او حلال نبوده است.

(2) 2591- و محمّد بن مسلم از امام صادق عليه السّلام در باره مردى سؤال كرد كه همسر خود را حمل ميكرده يا لمس مينموده، تا منى از او صادر شده، يا وذى و مذى از او تراويده است، فرمود: اگر او را از روى شهوت حمل يا لمس كند، چه منى از او صادر شود يا نشود، و چه مذى از او بتراود يا نتراود، خون گوسپندى بر ذمّه دارد.

و چون شتر فربهى بعنوان كفّاره بر مردى واجب شود، و آن را نيابد، پس هفت گوسپند بر ذمّه او تعلّق ميگيرد، و اگر قدرت تقديم آن را نيابد، ميبايد در مكّه يا در منزل خودش هجده روز روزه بدارد.

و اگر پس از آنكه بكعبه و بصفا و مروه طواف كردى، در حالى كه عمره حجّ ترجمه من لا يحضره الفقيه، ص: 219

تمتّع بجا مى آورى، سپس عجله كنى، و پيش از كوتاه كردن موى سرت همسرت را ببوسى، پس بر ذمّه تو است كه خونى بريزى، و اگر جماع كنى پس شترى يا گاوى بر ذمّه دارى.

(1) 2592- و ابن مسكان از ابو بصير روايت كرده است كه گفت: از امام صادق عليه السّلام در باره شخص محرمى پرسيدم، كه ميخواهد بياران خود خدمتى كند، و براى ايشان

خدمتى انجام دهد، ولى يارانش از روى تواضع- به او ميگويند، تو را بخدا اين كار را مكن، پس او ميگويد: بخدا قسم هر آينه اين كار را خواهم كرد، و اين عبارت قسم همچنان در آن ميان تكرار مى شود. در اين صورت آيا آن كفّاره اى كه بر صاحب جدال لازم مى آيد، بر او نيز لازم مى شود؟ امام فرمود: نه. زيرا كه منظور او از اين تكرار اكرام برادر دينى است. و حكم صاحب جدال در صورتى بر او لازم مى آيد كه معصيت خداى عزّ و جلّ در كار باشد.

(2) 2593- و معاوية بن عمّار از امام صادق عليه السّلام روايت كرده است، كه فرمود: از فخر فروشى بپرهيز، و بر تو باد به پارسائى اى كه تو را از معاصى خداى عزّ و جلّ مانع شود، زيرا خداوند عزّ و جلّ ميفرمايد: ثُمَّ لْيَقْضُوا تَفَثَهُمْ «ايشان را همى بايد تا چرك و قذارتى را كه در اثناء احرام به بدنهاشان پيوسته است، زايل سازند». و اين نوعى از چرك و قذارت است كه تو در حال احرامت سخن زشتى بر

ترجمه من لا يحضره الفقيه، ص: 220

زبان آورى. پس چون بمكّه داخل شدى، و بكعبه طواف كردى سخن پاكيزه بگوى و اين سخن را كفّاره آن سخن قرار ده.

(1)

(باب چيزهائى كه احرام در آنها)** (جايز است، و چيزهائى كه جايز نيست)

(2) 2594- معاوية بن عمّار از امام صادق عليه السّلام روايت كرده است كه فرمود: آن دو جامه اى كه رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله در آن دو محرم شد از پارچه هاى يمن و از شهر عبر و ظفار بود، و پيمبر صلّى اللَّه عليه و آله را در همان جامه ها كفن كردند.

(3) 2595- حمّاد از

حريز از امام صادق عليه السّلام روايت كرده است كه فرمود: هر جنس جامه اى كه در آن نماز ميگزارى باكى نيست كه در آن جامه محرم شوى.

(4) 2596- و حمّاد نوّاء از امام صادق عليه السّلام پرسيد، يا در همان حال كه او حاضر بود از آن حضرت پرسيدند كه: حكم محرمى كه در قماشى از برد احرام ببندد چيست؟ امام فرمود: باكى بر او نيست، و آيا مردم جز در بردها محرم ميشدند؟

(5) 2597- و خالد بن ابى العلاء خفّاف گفت: امام باقر عليه السّلام را ديدم كه ترجمه من لا يحضره الفقيه، ص: 221

بردى سبز بر تن داشت، و در آن حال محرم بود.

(1) 2598- و از عمرو بن شمر [از پدرش روايت شده است كه گفت: امام باقر عليه السّلام را ديدم كه بردى نازك بر تن داشت، و در آن حال محرم بود.

(2) 2599- و محمد بن مسلم از يكى از آن دو امام باقر يا صادق عليهما السّلام روايت كرده كه: از او در باره مردى سؤال شد كه در جامه اى چركين محرم مى شود، آيا اين كار شايسته است؟ امام فرمود: نه، و نميگويم كه آن حرام است، ولى خوشايندتر آن نزد من اينست كه آن را تطهير كند. و طهارت آن به شستن آنست، و مرد جامه اى را كه در آن محرم مى شود نميشوند تا وقتى كه محل شود، اگر چه آن جامه چركين گردد، مگر آنكه جنابتى يا چيزى به آن اصابت كند، كه ميبايد آن را بشويد.

(3) 2600- و ابن مسكان از امام صادق عليه السّلام روايت كرده است كه فرمود: باكى نيست كه مرد در

جامه اى رنگ شده با گل ارمنى محرم شود.

(4) 2601- و از ابو بصير روايت شده است كه گفت: امام باقر عليه السّلام را شنيدم كه مى فرمود: چنان افتاد كه بعضى از كودكان علىّ عليه السّلام با او بودند،

ترجمه من لا يحضره الفقيه، ص: 222

پس عمر بر او بگذشت. و گفت: اين دو جامه رنگ كرده چيست كه بر تن دارى در حالى كه تو محرمى؟ على عليه السّلام فرمود: ما كسى را كه سنّت بما بياموزد لازم نداريم. اين دو جامه با گل رنگ آميزى شده است.

(1) 2602- و از حسين بن مختار روايت شده است كه گفت: از امام صادق عليه السّلام پرسيدم كه: آيا جايز است كه مرد در جامه سياه محرم شود؟ امام فرمود: در جامه سياه احرام بسته نميشود، و ميّت در آن كفن نميگردد.

(2) 2603- و حنان بن سدير روايت كرده است كه در محضر امام صادق عليه السّلام نشسته بودم كه مردى از آن حضرت پرسيد كه: آيا احرام در جامه اى كه حرير در آن باشد جايز است؟ گويد: فرمود تا جامه اى «فرقبى» از آن او را آوردند، آنگاه گفت: من در اين لباس محرم ميشوم، در صورتى كه حرير در آن وجود دارد.

شرح: «فرقبى جامه مصرى سفيدى از كتّان است».

(3) 2604- و از حلبى روايت شده است كه گفت: از آن امام در باره مردى سؤال كردم كه در جامه اى «معلم» محرم مى شود، پس گفت: باكى بر او نيست.

شرح: جامه «معلم» جامه اى است كه رنگى مخالف رنگ متن داشته باشد.

ترجمه من لا يحضره الفقيه، ص: 223

(1) 2605- و در روايت معاوية بن عمّار از امام صادق عليه السّلام

آمده است كه فرمود: باكى نيست كه مرد در جامه معلم محرم شود، و در صورتى كه بتواند جامه اى ديگر بدست آورد ترك آن براى من خوشايندتر است.

(2) 2606- و ليث مرادى از امام صادق عليه السّلام در باره جامه معلم سؤال كرد كه: آيا مرد ميتواند در آن محرم شود؟ امام فرمود: آرى، همانا جامه ملحم مكروهست.

شرح: «علامه مجلسى گفته است: ظاهر اينست كه ملحم قماشى است كه پود آن از ابريشم باشد».

(3) 2607- و حسين بن ابى العلاء از آن حضرت در باره لباس محرم سؤال كرد كه هر گاه زعفران به آن اصابت كند، و آنگاه آن را بشويند، آيا جايز است كه بعنوان لباس احرام بكار گرفته شود؟ امام فرمودند: اگر بوى آن برود باكى بر آن نيست، و اگر همگى آن با زعفران رنگ آميزى شود، در صورتى كه رنگش بسفيدى بزند، و شسته شود باكى نيست.

(4) 2608- و قاسم بن محمّد جوهرى از علىّ بن ابى حمزه از امام صادق عليه السّلام روايت كرده است كه فرمود: در صورتى كه محرم مجبور شود كه قبائى از برد بپوشد، و جامه اى جز آن نيابد ميبايد آن را وارونه بپوشد، و دستهايش را در آستينهاى قبا داخل ترجمه من لا يحضره الفقيه، ص: 224

نكند.

(1) 2609- و از كاهلى روايت شده است كه گفت: مردى از آن حضرت- در حالى كه من حاضر بودم- در باره جامه اى كه با «عصفر» رنگ آميزى شده باشد سؤال كرد، و گفت: در صورتى كه پس از رنگ كردن آن را بشويند، در حال احرام ميتوانم آن را بپوشم؟ امام فرمود: آرى. عصفر از جنس عطريّات

نيست، ولى من خوش ندارم كه تو لباسى بپوشى كه مردم تو را بوسيله آن شهره سازند.

(2) 2610- و اسماعيل بن فضل از آن حضرت پرسيد كه: آيا جايز است جامه اى را كه عطر به آن اصابت كرده است بپوشد؟ امام فرمود: در صورتى كه بوى عطر از آن زائل شود آن را بپوشد.

(3) 2611- و از أبو الحسن نهدى روايت شده است كه گفت: من در حضور امام صادق عليه السّلام بودم كه سعيد اعرج در باره خميصه، كه تار آن ابريشم و پودش «مرعزى» است، سؤال كرد، و امام فرمود: باكى نيست كه در آن جامه محرم شوى، و همانا كه خالص آن كراهت دارد.

شرح: «مرعزى- بكسر ميم و تشديد ياء، و بفتح ميم و تخفيف ياء- موهاى خرد و نرم بز است كه پارچه صوف از آن مى بافند».

(4) 2612- و حمّاد بن عثمان از امام صادق عليه السّلام در باره خلوق كعبه و

ترجمه من لا يحضره الفقيه، ص: 225

خلوق قبر كه در جامه احرام باشد سؤال كرد، و امام فرمود: باكى به آن دو نيست، زيرا كه آن دو مطهّرند.

شرح: «علامه مجلسى- رحمه اللَّه- گفت: ظاهرا خلوق نوعى عطر بوده است كه از تركيب چند چيز و از آن جمله زعفران بدست مى آمده، و آن را بر كعبه و بر قبر رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله مى پاشيده اند، و گاهى بضرورت چيزى از آن بمحرم اصابت ميكرده است».

(1) 2613- و سماعه در باره مرد محرمى كه زعفران كعبه به او اصابت كند، از امام سؤال كرد، و امام فرمود: باكى به آن نيست، و آن مطهّر است، پس از اصابت آن

پرهيز مكن.

(2) 2614- و حلبى از امام صادق عليه السّلام سؤال كرد كه آيا براى محرم جايز است كه طيلسان دكمه دار بر تن كند و امام فرمود: آرى. در كتاب على عليه السّلام آمده است كه طيلسانى را مپوش مگر آنكه دكمه هاى آن را بگشائى، و گفت: همانا كه او از اين جهت آن را مكروه ميداشته كه بيم آن ميرفته است كه شخص جاهل به احكام لباس محرم دكمه هاى آن را بر خود ببندد. و بهمين جهت پوشيدن آن براى فقيه بلا مانع است.

(3) 2615- و رفاعة بن موسى از آن حضرت پرسيد كه: آيا پوشيدن جوراب براى ترجمه من لا يحضره الفقيه، ص: 226

محرم جايز است؟ امام فرمود: آرى. و همچنين پوشيدن موزه در موقع اضطرار جايز است.

(1) 2616- و در روايت محمد بن مسلم آمده است كه از امام باقر عليه السّلام پرسيد كه آيا براى شخص محرم در صورتى كه نعلين نداشته باشد، پوشيدن موزه جايز است؟

امام فرمود: آرى. ولى ميبايد قسمت پشت پا را بشكافد، و همچنين محرم در صورتى كه رداء نداشته باشد، ميتواند قباء بپوشد، مشروط به اينكه آن را وارونه سازد.

(2) 2617- و معاوية بن عمّار از امام صادق عليه السّلام روايت كرده است كه فرمود: چون محرم باشى لباس دكمه دار را مپوش مگر آنكه آن را وارونه سازى، و نه جامه اى را كه دستهايت را در آستين هايش كنى، و نه شلوارى را مگر آنكه حلّه اى براى پوشش پائين تن خود نداشته باشى، و نه موزه اى را مگر آنكه نعلينى نيابى.

(3) 2618- و زراره از يكى از دو امام عليهما السّلام روايت كرده است كه از

آن امام در باره لباسى كه پوشيدنش براى محرم مكروهست سؤال كردم، فرمود: هر لباسى را ميتواند بپوشد، بجز لباسى كه دستها را در آستينش كند.

(4) 2619- و معاوية بن عمّار از امام صادق عليه السّلام روايت كرده است، كه فرمود: باكى نيست كه محرم جامه هايش را تغيير دهد، ولى چون بمكّه درآيد ميبايد آن ترجمه من لا يحضره الفقيه، ص: 227

دو جامه اى را كه در آن دو محرم شده است بپوشد، و فروختن آنها مكروهست. و در روايتى رخصت فروختن آنها آمده است.

(1) 2620- و ابو بصير از امام باقر عليه السّلام روايت كرده است كه از آن حضرت شنيدم كه ميفرمود: ناپسند ميدارم كه شخص محرم بر بستر زرد يا مخدّه بخوابد.

(2) 2621- و عبد الرّحمن بن حجّاج از امام ابو الحسن عليه السّلام در باره اينكه شخص محرم لباس خزّ بپوشد، سؤال كرد. و امام فرمود: مانعى ندارد.

(3) 2622- و عبد اللّه بن سنان از امام صادق عليه السّلام روايت كرده است كه فرمود: محرم زمانى كه بترسد ميتواند سلاح بپوشد.

(4) 2623- و محمّد بن مسلم از يكى از دو امام عليه السّلام روايت كرده است كه: در باره محرمى كه به اقسام مختلف لباس نياز داشته باشد از او سؤال كردم، پس گفت: براى هر صنف از آنها فديه اى بر ذمه دارد.

(5) 2624- و معاوية بن عمّار از امام صادق عليه السّلام روايت كرده و گفته ترجمه من لا يحضره الفقيه، ص: 228

است كه در باره محرمى كه جنابت بجامه اش اصابت كرده سؤال كردم، امام فرمود:

آن را نميپوشد تا آنكه بشويد، و احرامش كامل است. (يعنى احتلام احرام را باطل نميكند).

(1)

2625- و در روايت حمّاد از حريز آمده است كه امام صادق عليه السّلام فرمود: زن در حال احرام ميتواند پوشش خود را تا زنخدان فرو افكند.

(2) 2626- و در روايت معاويه بن عمار از آن حضرت آمده است كه فرمود: زن در صورتى كه سوار باشد ميتواند پوشش خود را از طرف بالا تا نحر (يعنى بالاى سينه) فروافكند.

(3) 2627- و عبد اللّه بن ميمون از امام صادق از پدرش عليهما السّلام روايت كرده است كه فرمود: زن محرم نقاب نميزند، زيرا احرام زن در صورت او، و احرام مرد در سر او است.

(4) 2628- و امام باقر عليه السّلام بر زن محرمى بگذشت كه با بادبزنى استتار كرده بود، پس با عصاى خود بادبزن را از صورت او برطرف كرد.

(5) 2629- و عبد اللّه بن سنان از امام صادق عليه السّلام روايت كرده است، كه فرمود: زن محرم در حال حيض ميتواند- براى جلوگيرى از انتشار خون- زير لباسش ترجمه من لا يحضره الفقيه، ص: 229

غلاله يعنى زير جامه اى بپوشد.

(1) 2630- و يحيى بن أبى العلاء از امام صادق از پدرش عليهما السّلام روايت كرده است كه او افكندن برقع و پوشيدن دستكش را براى زن محرم مكروه ميداشت.

(2) 2631- و محمّد بن على حلبى از آن امام عليه السّلام پرسيد كه زن چون محرم شود آيا جايز است كه شلوار بپوشد؟ فرمود: آرى. همانا مقصود او در اين كار پوشش و استتار است.

(3) 2632- و عبد اللّه كاهلى از آن امام عليه السّلام روايت كرده است كه فرمود:

زن محرم ميتواند همگى زينت آلات خود را بپوشد، مگر گوشوارنمايان و گردن بند هويدا را.

(4)

2633- و عامر بن جذاعه از آن امام عليه السّلام پرسيد كه آيا زن محرم ميتواند جامه هاى رنگين را بپوشد؟ فرمود: مانعى ندارد، مگر در مورد جامه سرخ پررنگ كه بمنظور زينت بنمايش درآيد.

(5) 2634- و محمد بن مسلم از امام صادق عليه السّلام در باره زن محرم روايت كرده است كه او ميتواند همگى زينت آلات خود را در بر كند، مگر زينت آلاتى كه بقصد خودآرائى بنمايش درآيد.

ترجمه من لا يحضره الفقيه، ص: 230

(1) 2635- و سماعه از آن حضرت سؤال كرد، كه آيا زن محرم ميتواند حرير بپوشد؟ امام در جواب فرمودند: براى او شايسته نيست كه حرير خالص را، بى آنكه ماده اى ديگر به آن مخلوط شده باشد بپوشد، و امّا خزّ و علم در لباس، پس پوشيدن آن براى او در حال احرام بلا مانع است، و اگر مردى بر او بگذرد، ميبايد بوسيله جامه اش خود را از او بپوشاند، و نمى بايد كه خود را بوسيله دست از خورشيد مستور دارد، و ميتواند لباس خزّ بپوشد.

آرى ايشان خواهند گفت: كه در بافت خز حرير بكار رفته است، و حقيقت امر اينست كه حرير خالص مكروهست.

(2) 2636- و ابو بصير مرادى پرسيد كه: پوشيدن قزّ براى زن در حال احرام چه صورتى دارد؟ پس امام فرمود: باكى نيست. همانا كه مادّه مكروه، حرير خالص است.

شرح: «قزّ پارچه اى است كه از ابريشم و پيله آن سازند».

(3) 2637- و يعقوب بن شعيب در باره زنى كه زينت آلات بپوشد از امام سؤال كرد، و امام فرمود: براى او جايز است كه دست بند و خلخالها را بپوشد.

شرح: «مراد دستبند، چرمى يا آنچه را كه

از استخوان حيوانات دريائى بعنوان زينت سازند ميباشد».

ترجمه من لا يحضره الفقيه، ص: 231

(1) 2638- و حلبى از امام صادق عليه السّلام روايت كرده است كه فرمود:

باكى نيست كه زن در طلا و خزّ محرم شود، و چيزى جز حرير خالص براى او كراهت ندارد.

(2) 2639- و در روايت حريز آمده است كه امام فرمود در صورتى كه زن زينت آلات داشته باشد كه آن را مخصوصا براى احرام احداث نكرده باشد، آنها را از خود برنميكند.

(3) 2640- و از أبو الحسن نهدى روايت شده است كه گفت: من در حضور امام صادق عليه السّلام بودم كه از او پرسيدند: آيا زن ميتواند با داشتن عمامه و علم محرم شود؟ امام فرمود: باكى نيست.

شرح: «از اين خبر و از اخبار ديگر برمى آيد كه لفظ «عمامه» بر مقدار كمى از قماش، و في المثل بر سه ذراع اطلاق مى شود. و علم يا معلّم، قماشى رنگين يا پارچه دو رنگ است».

(4) 2641- و سعيد اعرج از امام پرسيد كه: آيا محرم ميتواند حلّه زيرين احرام را بگردن خود گره بزند؟ امام فرمود: نه.

(5) 2642- و محمّد بن مسلم پرسيد كه: آيا براى محرم جايز است كه بهنگام ترجمه من لا يحضره الفقيه، ص: 232

گرفتن آب، بند مشك را بر سر خود قرار دهد؟ امام فرمود: آرى.

(1) 2643- و يعقوب بن شعيب در باره مرد محرمى كه زخمى دارد، از امام سؤال كرد كه آيا ميتواند آن را ببندد، يا با پارچه اى آن را محكم سازد؟ امام فرمود: آرى.

(2) 2644- و عمران حلبى از امام صادق عليه السّلام روايت كرده است كه فرمود: محرم ميتواند شكم خود را

با شال محكم كند، و اگر بخواهد آن را بموضع حلّه زيرين ببندد، ولى بايد آن را تا سينه خود بالا نبرد.

(3) 2645- و ابن فضّال از يونس بن يعقوب روايت كرده است كه گفت: در باره مرد محرم سؤال كردم كه آيا ميتواند هميان را بكمر خود ببندد؟ امام فرمود: آرى،- و بعد از آنكه نفقه سفرش را از دست بدهد، و محتاج بسؤال شود- چه خيرى براى او بجاى ميماند؟

(4) 2646- و در روايت ابو بصير از آن امام عليه السّلام آمده است كه فرمود:

پدرم عليه السّلام نفقه سفرش را بكمرش مى بست، و به اين وسيله خاطر خود را مطمئن ميساخت، زيرا كه آن نفقه موجب كامل شدن حجّ او بود.

ترجمه من لا يحضره الفقيه، ص: 233

(1)

(باب آنچه انجام آن، و بكار بستن آن براى)** (محرم جايز است و آنچه جايز نيست از جميع انواع)

اشاره

(2) 2647- ابو بصير از امام صادق عليه السّلام روايت كرده است كه فرمود:

براى محرم مانعى ندارد كه چون مبتلا بچشم درد باشد، سرمه اى كه مشك و كافور در آن نباشد بچشم بكشد، و زن محرم ميتواند از همگى انواع سرمه استفاده كند، مگر سرمه سياهى كه بقصد آرايش باشد.

(3) 2648- و محمّد بن مسلم از امام باقر عليه السّلام روايت كرده است كه فرمود: محرم اگر بخواهد ميتواند سرمه «صبر» را بچشم بكشد، مشروط به اينكه زعفران و «ورس» در آن نباشد.

شرح: «صبر بر وزن كتف دواى معروفى است كه از عصاره نباتى تهيّه مى شود و آن را خشك كرده مى سايند، و ورس نيز نباتى چون سمسم و از بلاد يمن است».

(4) 2649- و حريز از امام صادق عليه السّلام روايت كرده است، كه فرمود:

چون محرم باشى در آينه نگاه مكن، زيرا كه آن از

زينت است.

(5) 2650- و از معاوية بن عمّار روايت شده است كه فرمود: از امام صادق ترجمه من لا يحضره الفقيه، ص: 234

عليه السّلام پرسيدم كه آيا شخص محرم مسواك ميزند؟ فرمود: آرى. گفتم: پس اگر دهانش را خونين كند، مسواك ميزند؟ فرمود: آرى، آن از سنّت است.

(1) 2651- و حمّاد از حريز روايت كرده است كه فرمود: براى محرم مانعى نيست كه حجامت كند، مادام كه موئى را نتراشد يا برنكند.

و حسن بن علىّ عليه السّلام در حال احرام حجامت كرد.

(2) 2652- و ذريح از امام صادق عليه السّلام پرسيد كه: آيا حجامت براى محرم جايز است؟ فرمود: آرى. در صورتى كه از فشار خون بترسد.

(3) 2653- و حسن صيقل از امام صادق عليه السّلام پرسيد كه: آيا محرمى كه دندانش آزارش ميدهد ميتواند آن را بكند؟ فرمود: آرى، باكى بر آن نيست.

(4) 2654- و عمران حلّى از امام صادق عليه السّلام روايت كرده است كه از آن حضرت پرسيدند: شخص محرم كه جراحتى داشته باشد، آيا ميتواند از دوائى آميخته با زعفران استفاده كند؟ امام فرمود: در صورتى كه زعفران بر آن دواء غالب باشد، نه، و اگر دواها بر زعفران غالب باشند باكى نيست.

ترجمه من لا يحضره الفقيه، ص: 235

(1) 2655- و معاوية بن عمّار از آن امام پرسيد كه: آيا براى شخص محرم جايز است كه دمّل را بفشارد، و پارچه اى بر آن ببندد؟ فرمود: باكى نيست.

(2) 2656- و نيز آن حضرت فرمود: چون شخص محرم بيمار شود ميبايد با همان دوائى مداوا كند كه خوردن آن در حال احرام برايش حلال است.

(3) 2657- و هشام بن سالم از امام صادق

عليه السّلام روايت كرده است، كه فرمود: چون جوشى يا دملى بر بدن محرم برآيد، ميبايد آن را بفشارد، و آن را بوسيله زيتى يا روغنى مداوا كند.

(4) 2658- و در روايت محمد بن مسلم از يكى از آن دو امام عليهما السّلام در باره محرمى سؤال كرده كه دستهايش ترك خورده است، پس امام فرمود: ميبايد آنها را بوسيله زيت يا روغن يا ماده چرب ديگرى روغن مالى كند.

(5) 2659- و محمّد بن فضيل از ابو الصّباح كنانى روايت كرده است كه فرمود: از امام صادق عليه السّلام در باره زنى سؤال كردم كه قصد احرام داشته، ولى از ابتلاء به بيمارى شقاق ترسيده است. آيا او ميتواند قبل از آن با حناء خضاب كند؟ گفت:

ترجمه من لا يحضره الفقيه، ص: 236

براى من جالب نيست كه چنين كند.

(1)

(استعمال عطر براى محرم)

(2) 2660- و على بن الحسين عليهما السّلام چون براى سفر مكّه مجهّز ميشد بخانواده خود ميفرمود: زينهار از اينكه در توشه ما چيزى از جنس عطر يا زعفران بگذاريد كه ما آن را بخوريم يا اطعام كنيم.

(3) 2661- و امام صادق عليه السّلام فرمود: چهار قسم از عطر براى محرم مكروهست: مشك و عنبر و زعفران و ورس. و آن امام روغنهاى خوشبو را مكروه ميداشت.

(4) 2662- و از حسن بن هارون روايت شده است كه ميگفت: به امام صادق عليه السّلام گفتم: حلواى خرمائى كه با زعفران عجين شده بود خوردم، تا از آن اشباع شدم، و من در اين حال محرم بودم، امام فرمود: چون از مناسك و اعمال خود پرداختى و خواستى تا از مكّه خارج شوى با صرف درهمى مقدارى خرما

خريدارى كن، و آن را بصدقه بده، تا كفاره آن كار، و همچنين كفاره هر خللى باشد كه بدون علم و آگاهيت به احرامت داخل شده است.

ترجمه من لا يحضره الفقيه، ص: 237

(1) 2663- و زراره از امام باقر عليه السّلام روايت كرده است كه فرمود:

كسى كه زعفرانى يا طعامى كه در آن عطرى باشد از روى عمد بخورد، پس قربانى اى بر ذمّه دارد، و اگر اين كار از روى فراموشى باشد چيزى بر عهده او نيست، و او ميبايد تا از خدا طلب آمرزش و توبه كند.

(2) 2664- و از حسن بن زياد روايت شده است كه گفت: به امام صادق عليه السّلام گفتم: آن غلام براى شستشوى من آبى آماده ساخت كه عطرى در آن بود، و من در حال احرام بدون علم و اطلاع از اين امر دستم را شستم، پس امام گفت: براى جبران اين كار چيزى تصدق كن.

(3) 2665- و ابراهيم بن سفيان به أبو الحسن عليه السّلام نوشت: «آيا محرم ميتواند دستش را با اشنانى كه اسپند در آن باشد بشويد؟ پس امام در جواب او نوشت: من آن را براى تو خوش ندارم.

(4) 2666- و معاوية بن عمار از امام صادق عليه السّلام روايت كرده است: كه از آن امام در باره مردى محرم كه از روى فراموشى عطر را لمس كرده است سؤال كردم فرمود: دستهايش را ميشويد، و لبيك ميگويد، و چيزى بر ذمه ندارد.- و در خبرى ترجمه من لا يحضره الفقيه، ص: 238

ديگر: و از خداى خود آمرزش ميطلبد-.

(1) 2667- و حمران از امام باقر عليه السّلام در باره معنى قول خداى عزّ و

جلّ:

ثُمَّ لْيَقْضُوا تَفَثَهُمْ [وَ لْيُوفُوا نُذُورَهُمْ سؤال كردم. امام عليه السّلام فرمود:

تفث بعيد العهد شدن مرد از عطر است، پس چون از اداء مناسك خود بپردازد، عطر بر او حلال مى شود.

(2) 2668- و عبد اللّه بن سنان در باره «حنّاء» از امام صادق عليه السّلام سؤال كرد، پس امام فرمود: شخص محرم آن را لمس ميكند، و شترش را با آن مداوا مينمايد، و آن، عطر نيست، و باكى بر آن نميباشد.

(3) 2669- و هم او عليه السّلام گفت: باكى نيست كه مرد در حال احرام خلوق را از لباس خود بشويد.

و در صورتى كه محرم بجهت بادى كه در صورتش عارض او شود، و علّتى كه، به او اصابت كند، از استعمال انفيه اى داراى مشك ناگزير گردد، باكى نيست كه آن را بكار برد، چنان كه اسماعيل بن جابر در اين باره از امام صادق عليه السّلام سؤال ترجمه من لا يحضره الفقيه، ص: 239

كرده، و امام در جواب او گفته است: از آن انفيه بر بينيت بكش.

(1) 2670- و حلبى و محمّد بن مسلم از امام صادق عليه السّلام روايت كرده اند كه فرمود: محرم بينى خود را از بوى خوش باز ميدارد، و از بوى بد باز نميدارد.

(2) 2671- و هشام بن حكم از امام صادق عليه السّلام روايت كرده است كه فرمود: محرم را از جهت بوى خوش بين صفا و مروه از دكّه هاى عطاران باكى نيست و نميبايد كه بينى خود را از آن بو بگيرد.

(3) 2672- و معاوية بن عمّار از امام صادق عليه السّلام روايت كرده است، كه فرمود: باكى نيست كه در حال احرام، اسپند، و قيصوم،

و خزامى و شيح، و امثال اين گياهان را استشمام كنى.

شرح: «قيصوم و خزامى و شيح» را بفارسى در منه گويند گياهانى هستند خودرو و بيابانى و تا يك ذراع قدّ مى كشند».

و على بن مهزيار گفت: ابن ابى عمير را از سيب و اترج و نبق، و بوى خوش آنها سؤال كردم، وى گفت: از بوئيدن و خوردن آن خوددارى كن و در اين باره چيزى روايت نكرد.

ترجمه من لا يحضره الفقيه، ص: 240

(1)

[احكام مربوط به سايه براى محرم

(2) 2673- و از عبد اللّه بن مغيره روايت شده است كه گفت: از أبو الحسن اوّل (موسى بن جعفر) عليهما السّلام سؤال كردم كه آيا در حال احرام جايز است كه سايه هائى بر خود بيفكنم؟ فرمود: نه گفتم: آيا جايز است كه سايه هائى بر خود بيفكنم و كفّاره آن را بپردازم؟ گفت: نه. گفتم: پس در صورتى كه بيمار باشم؟ گفت: سايه بان بساز و كفّاره بده. سپس گفت: آيا نشنيده اى كه رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله فرمود:

هيچ حاجّى نيست كه در حال لبيك گفتن در برابر آفتاب قرار گيرد تا خورشيد ناپديد شود، مگر آنكه گناهان او نيز بهمراه آن ناپديد مى شود.

(3) 2674- و از حسين بن مسلم، از ابو جعفر امام جواد عليه السّلام روايت شده است كه از او پرسيدند كه فرق ميان خيمه و سايه محمل چيست؟ گفت نمى سزد كه در محمل سايه بان بسازند، و فرق ميان آن دو اينست كه زن در ماه رمضان حائض مى شود، پس قضاى روزه را بجا مى آورد، و قضاى نماز را نميگزارد. گفت: گفتم:

راست فرمودى، فدايت شوم.

مصنّف اين كتاب- رحمه اللَّه- گويد: معنى اين حديث اينست كه سنّت

ترجمه من لا يحضره الفقيه، ص: 241

قياس نميشود.

(1) 2675- و على بن مهزيار از بكر بن صالح روايت كرده است كه گفت: براى ابو جعفر امام جواد عليه السّلام نوشتم كه: عمّه ام همسفر منست. و همپالكى منست، و هنگام احرام گرما او را تحت فشار قرار ميدهد. بنا بر اين آيا رخصت آن هست كه براى خودم و براى او سايه بانى بسازم؟ پس در جواب نوشت: تنها براى او سايه بان بساز.

(2) 2676- و بزنطى از علىّ بن ابى حمزه از ابى بصير روايت كرده است كه گفت:

از امام عليه السّلام پرسيدم كه: آيا براى زن جايز است كه در حال احرام برايش سايه بان بسازند؟ فرمود: آرى. گفتم: پس آيا براى مرد نيز جايز است كه در حال احرام سايه بان برايش بسازند؟ فرمود: آرى. در صورتى كه مبتلا بصداع شقىّ باشد. و ميبايد براى هر روز مدّى از طعام صدقه بدهد.

(3) 2677- و محمد بن اسماعيل بن بزيع روايت كرده است كه از ابو الحسن عليه السّلام پرسيدند- در حالى كه من گوش فرا داشتم- كه آيا در برابر آزار باران يا آفتاب- يا گفت از جهت علّتى- استفاده از سايه بان براى محرم جايز است؟ پس ترجمه من لا يحضره الفقيه، ص: 242

امام به او فرمود تا در منى گوسپندى قربانى كند. و گفت: ما چون چنين كارى را اراده كنيم سايه بان ميسازيم و فديه مى پردازيم.

(1) 2678- و در روايت حريز گفت: امام صادق عليه السّلام فرمود: افراشتن قبّه بر زنان و كودكان در حال احرام بلا مانع است، و كسى كه محرم يا صائم باشد در آب فرو نميرود.

(2) 2679- و از منصور بن حازم

روايت شده است كه گفت: امام صادق عليه السّلام را ديدم كه در حال احرام وضو ساخت، و آنگاه دستمالى گرفت و صورتش را با آن خشك كرد.

(3) 2680- و معاوية بن عمّار از امام صادق عليه السّلام روايت كرده است كه فرمود: براى محرم مكروهست كه جامه اش را ببالاى بينيش بگذراند. و مانعى ندارد كه محرم جامه اش را چندان بكشد كه به بينيش برسد. يعنى از طرف پائين، و اين بدان جهت است كه:

(4) 2681- حفص بن البخترى و هشام بن حكم از امام صادق عليه السّلام روايت كرده اند كه گفت: براى محرم مكروهست كه جامه اش را از طرف پائين ترجمه من لا يحضره الفقيه، ص: 243

ببالاى بينيش بگذراند. و فرمود: براى كسى كه براى او محرم شده اى حرارت آفتاب را تحمّل كن.

(1) 2682- و از عبد اللّه بن سنان روايت شده است كه گفت: از امام صادق عليه السّلام شنيدم كه با پدرم- كه محرم بود، و بعلّت آزردگى از حرارت آفتاب به آن حضرت شكايت ميكرد، و رخصت ميطلبيد تا با گوشه لباس احرامش ساترى براى خود در برابر آفتاب ايجاد كند- ميگفت: باكى بر اين كار نيست، مادام كه لباس احرام با سرت اصابت نكند.

(2) 2683- و سعيد أعرج در باره محرمى كه بوسيله چوبى يا با دست خود از آفتاب استتار كند از آن حضرت سؤال كرد، و امام گفت: اين كار جايز نيست مگر از جهت وجود علّتى.

(3) 2684- و حلبى در باره محرمى كه از روى فراموشى يا در خواب سر خود را بپوشاند از آن حضرت سؤال كرد، امام فرمود: چون حال و موضع خود را بياد آورد

ميبايد لبّيك بگويد.

(4) 2685- و در روايت حريز آمده است كه پوشش را از سر خود مى افكند، و لبيك ميگويد، و چيزى بر ذمّه او نيست.

ترجمه من لا يحضره الفقيه، ص: 244

(1) 2686- و هم او در باره محرمى كه در حال سوارى بر شتر خود برو بخوابد از آن امام سؤال كرد، حضرت گفت: باكى بر آن نيست.

(2) 2687- و زراره در باره محرمى كه چون قصد خفتن كند، مگس بر صورتش بنشيند، چنان كه او را از خواب بازدارد، از ابو جعفر عليه السّلام سؤال كرد، كه آيا ميتواند صورتش را بپوشاند؟ گفت: آرى.

(3) 2688- و زراره از امام صادق عليه السّلام روايت كرده است كه زن محرم ميتواند جامه احرامش را تا گلوگاهش فرو افكند.

(4)

(محرمى كه ناخن خود را ميگيرد،)** (يا موى خود را كوتاه ميكند)

(5) 2689- و حسن بن محبوب، از علىّ بن رئاب، از ابو بصير روايت كرده است، كه گفت: از امام صادق عليه السّلام در باره مرد محرمى كه ناخنى از ناخنهايش را بگيرد، سؤال كردم. امام عليه السّلام فرمود: مدّى از طعام بر ذمّه او تعلق ميگيرد، و اين حكم همچنان جاريست تا به ده مورد برسد، پس در صورتى كه ناخنهاى هر دو

ترجمه من لا يحضره الفقيه، ص: 245

دستش را بگيرد، خون گوسپندى را بر ذمّه دارد. گفتم: پس هر گاه همگى ناخنهاى دستها و پاهايش را بگيرد؟ امام فرمود: اگر اين كار را در يك جلسه انجام دهد يك خون بر ذمّه او است، و اگر بطور متفرق در دو جلسه انجام دهد، دو خون بر ذمّه اش تعلّق ميگيرد.

(1) 2690- و در روايت زراره از ابو جعفر عليه السّلام آمده است كه: كسى كه آن

كار را از روى نسيان يا سهو يا جهل انجام دهد، چيزى بر ذمّه اش نيست.

(2) 2691- و معاوية بن عمّار در باره محرمى كه ناخنهايش بلند مى شود، يا بعضى از آنها ميشكند، و او را آزار ميدهد، از امام صادق عليه السّلام سؤال كرد. امام گفت:

اگر بتواند چيزى از آنها را نمى چيند، ولى اگر موجب آزار او شود، ميبايد آنها را بچيند.

و در مقابل هر ناخنى با مشتى از طعام مسكينى را اطعام كند.

(3) 2692- و اسحاق بن عمّار از ابو ابراهيم عليه السّلام در باره مردى كه بهنگام احرام گرفتن ناخنهايش را فراموش كند، تا در آن حال محرم شود، سؤال كرد. امام گفت: آنها را بحال خود ميگذارد. گفتم: مردى از اصحاب، او را فتوى داده است كه ناخنهايش را بگيرد، و احرامش را اعاده كند، و او چنين كرده است. پس امام گفت:

يك خون بر ذمّه دارد.

ترجمه من لا يحضره الفقيه، ص: 246

(1) 2693- و حريز از امام صادق عليه السّلام روايت كرده است كه گفت:

چون مرد بعد از احرام موهاى زير بغلش را بسترد، خونى بر ذمّه دارد.

(2) 2694- و در خبر ديگر آمده است كه: كسى كه از روى فراموشى يا سهو يا جهل سرش را بتراشد، يا موى زير بغلش را بسترد، چيزى بر او نيست.

(3) 2695- و امام عليه السّلام گفت: باكى نيست كه محرم بحمّام داخل شود، ولى بدنش را دلّاكى نكند.

(4) 2696- و امام عليه السّلام گفت: محرم موى شخص محل را كم نميكند.

(5) 2697- و پيمبر صلّى اللَّه عليه و آله بر كعب بن عجره انصارى كه محرم بود بگذشت، در حالى كه شپش سرش

و ابروانش و چشمانش را خورده بود. پس رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله گفت: گمان نداشتم كه كار بجائى بكشد كه همى نگرم! پس بمقتضاى قول خداى عزّ و جلّ كه فرموده:

«پس كسى از شما كه بيمار باشد، يا موى سرش بعلت مرض يا حشراتى كه ترجمه من لا يحضره الفقيه، ص: 247

در سر او باشند او را آزار دهد، (باكى نيست كه سر خود را بتراشد) و در اين حال فديه اى عبارت از روزه يا صدقه، يا نسكى بر عهده دارد. به مقتضاى اين ارشاد الهى فرمود تا نسكى از جانب او گذراندند. و سر او را تراشيدند.

پس روزه، كه در اين ارشاد الهى آمده، امساك سه روز است، و صدقه شش صاع از خرما در هر روز يك صاع است، و نسك گوسپندى است كه جز مساكين از آن اطعام نشوند.

(1) 2698- و عبد اللّه بن سنان از امام صادق عليه السّلام پرسيد كه: اگر در حال احرام كنه اى يا حلمه اى «1» را روى بدن خود ببينم، جايز است كه آن را بدور افكنم؟

امام گفت: آرى. و خوار ساختن آنها جايز است، بجهت اينكه آنها بجائى برآمده اند كه جاى طبيعيشان نبوده. زيرا موضع طبيعى آنها در محيط شترها است نه در محيط انسان.

(2) 2699- و معاوية بن عمار از آن حضرت پرسيد كه: شخص محرم سرش را ميخارد، و در اثر خاراندن سر، يك يا دو شپش مى افتد، در اين صورت ميبايد چه كند؟

امام گفت: چيزى بر ذمّه او نيست، و نميبايد آن را بجاى خود بازگرداند. راوى پرسيد كه: محرم چگونه بايد خود را بخارد؟ امام گفت: با ناخنهايش، مادام

كه عضوى را خونين نكند، و موئى را از جا نكند.

ترجمه من لا يحضره الفقيه، ص: 248

(1) 2700- و از امام پرسيد كه هر گاه شخص محرم از روى عادت دست بر محاسن خود بسايد، پس يك يا دو تار از موى آن بيفتد، در اين صورت تكليف او چيست؟ امام گفت: با مقدارى طعام نيازمندى را اطعام ميكند.

(2) 2701- و در خبر ديگر آمده است كه: «مدّى از طعام يا دو مشت» ذكر شده است. و اولى اينست كه محرم سرش را جز نحوى ملايم و با اطراف انگشتان نخارد.

(3) 2702- و در روايت هشام بن سالم آمده است كه امام صادق عليه السّلام گفت: چون يكى از شما در حال احرام دستش را بر سرش و بر محاسنش بگذارد، و چيزى از موى آن بيفتد، ميبايد يك مشت از كعك «1» يا از سويق «2» صدقه بدهد.

(4) 2703- و أبان از ابو الجارود روايت كرده است كه گفت: مردى از امام باقر عليه السّلام در باره مرد كه در حال احرام شپشى را كشته است سؤال كرد. امام گفت: بد كارى كرده است. گفت: پس فديه آن چيست؟ گفت: فديه اى ندارد.

ترجمه من لا يحضره الفقيه، ص: 249

(1) 2704- و معاوية بن عمّار از امام صادق عليه السّلام روايت كرده است، كه گفت: محرم همگى جنبنده ها را از خود دور مى افكند، مگر شپش را، زيرا كه آن از بدن خود او است، پس چون بخواهد شپش را از جايى بجاى ديگر منتقل كند ميبايد زيانى به آن وارد نسازد.

(2) 2705- و أبان از زراره روايت كرده است كه گفت: از آن حضرت پرسيدم كه

آيا شخص محرم ميتواند سر خود را بخارد، يا با آب بشويد؟ امام گفت: ميتواند سرش را بخارد، در صورتى كه قصد كشتن جنبنده اى را نداشته باشد. و باكى نيست كه با آب شستشو كند، و آن را بر سرش بريزد، در صورتى كه ملبّد «1» نباشد، پس اگر ملبّد بود، جز در مورد احتلامى آب را بر سر خود روان نسازد.

(3) 2706- و يعقوب بن شعيب از امام صادق عليه السّلام پرسيد كه آيا محرم ميتواند غسل كند؟ گفت: آرى. و ميتواند آب را بر سر خود روان سازد، ولى نميبايد سرش را مالش دهد.

(4) 2707- و در روايت حريز از امام صادق عليه السّلام آمده است كه گفت:

ترجمه من لا يحضره الفقيه، ص: 250

محرم چون از جنابت غسل كند، ميبايد آب را بر سر خود بريزد، و موها را با سر انگشتان از هم جدا كند.

(1)

(آيا محرم ازدواج ميكند، و آيا كسى)** (را به ازدواج در مى آورد يا طلاق ميدهد؟)

(2) 2708- و از امام صادق عليه السّلام سؤال شد كه: آيا محرم نكاح دو محل را شاهد مى شود؟ پس امام گفت: شاهد نميشود. سپس امام فرمود: براى محرم جايز است كه شكارى را بمحل نشان دهد؟

مصنف اين كتاب- رضى اللَّه عنه- گفت: و اين بيان بر اساس انكار آن كار است، نه بر اينكه آن جايز است.

(3) 2709- و عبد اللّه بن سنان از امام صادق عليه السّلام روايت كرده است، كه گفت: براى محرم روا نيست كه ازدواج كند، يا محلّى را به ازدواج درآورد، پس اگر ازدواج كند، يا به ازدواج درآورد، تزويجش باطل است.

(4) 2710- و مردى از انصار در حال احرام ازدواج كرد، پس رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله نكاح

او را باطل ساخت.

(5) 2711- و امام صادق عليه السّلام گفت: كسى كه در حال احرام با زنى ترجمه من لا يحضره الفقيه، ص: 251

ازدواج كند آنها را از هم جدا ميسازند، و آن زن هيچ گاه بر او حلال نميشود.

(1) 2712- و در روايت سماعه آمده است كه اگر مرد دخول كرده باشد، زن حق مهر دارد.

(2) 2713- و در روايت عاصم بن حميد از ابو بصير آمده است كه گفت: از امام صادق عليه السّلام شنيدم كه ميگفت: محرم طلاق ميدهد، ولى ازدواج نميكند.

(3) 2714- و سعيد اعرج در باره مرد محرمى كه زن را از كجاوه فرود مى آورد، و براى اين كار او را در بر ميگيرد، از امام صادق عليه السّلام سؤال كرد. پس امام گفت: باكى نيست، مگر آنكه او در اين كار متعمد، و عملش از روى شهوت و نه از جهت ضرورت فرود آوردن سرزده باشد. و او- كه شوهر آن زنست- سزاوارتر كسى براى فرود آوردن آن زن است.

(4) 2715- و از محمد حلبى روايت شده است كه گفت: از امام صادق عليه السّلام پرسيدم كه: آيا جايز است كه مرد محرم بزن خود كه در حال احرامست نظر كند؟ گفت: باكى نيست.

ترجمه من لا يحضره الفقيه، ص: 252

(1) 2716- و از خالد كلاه فروش روايت شده است كه گفت: از امام صادق عليه السّلام در باره مردى كه با همسر خود همبستر شود، در حالى كه طواف نساء را بر ذمّه داشته باشد، سؤال كردم، امام گفت: شترى فربه بر ذمّه دارد، سپس ديگرى نزد او آمد و در اين باره سؤال كرد، فرمود گاوى بر

ذمّه دارد. پس آنگاه ديگرى درآمد و همين سؤال را در ميان نهاد، امام گفت گوسپندى بر ذمه دارد. پس چون آن دو بپا خاستند گفتم- اصلحك اللَّه- چگونه در جواب من گفتى شترى فربه بر ذمّه او است. امام گفت: تو مردى توانگرى و از اين رو چنان شترى بر ذمه دارى. و آن سائل كه متوسط بود گاوى بر ذمّه او است. و سائل فقير مسئول تقديم گوسپندى است.

(2)

(آنچه كشتنش براى محرم جايز است)

(3) 2717- و امام صادق عليه السّلام گفت: ذبح كردن شكار در حرم جايز نيست، اگر چه در حلّ صيد شده باشد.

(4) 2718- و حنان بن سدير از امام باقر عليه السّلام روايت كرده است كه گفت: رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله بكشتن موش در حرم، و افعى و عقرب فرمان داد، و در باره كلاغ أبلق گفت: آن را به تير ميزنى- زيرا كه اين كلاغ به پشت شتر تو

ترجمه من لا يحضره الفقيه، ص: 253

مى نشيند، و كوهان مجروحش را ميخورد- پس اگر تيرت بهدف نشست، و آن را كشتى، كه خداى عزّ و جلّ او را از رحمت خود دور كناد! و پيمبر صلّى اللَّه عليه و آله موش را «فويسقه» ميناميد، و گفت: اين حيوان مشك آب را پاره ميكند، يا بند آن را ميجود،- و آب را در آنجا كه ارزش حيات دارد از ميان ميبرد- و نيز خانه را بر اهلش به آتش ميكشد.

(1) 2719- و معاوية بن عمار از امام صادق عليه السّلام روايت كرده است كه گفت: اگر محرم كنه را از شترش بدور افكند، باكى نيست، ولى حلمه را نمى اندازد.

(2) 2720- و در روايت

حريز از امام صادق عليه السّلام آمده است كه گفت:

كنه از شتر وجود نمى آيد، و حلمه از شتر است.

(3) 2721- و در روايت على بن ابى حمزه از ابو بصير آمده است كه: گفت: از امام صادق عليه السّلام پرسيدم كه: آيا محرم ميتواند حلمه را از شتر بركند؟ گفت: نه. زيرا كه آن بمنزله شپش از بدن تو است.

(4) 2722- و محمد بن فضيل از ابو الحسن عليه السّلام روايت كرد، و گفت: از آن امام در باره محرم و جانورانى كه كشتنشان براى او جايز است، سؤال كردم. گفت:

مار سياه بزرگ، و افعى و موش و عقرب، و هر گونه مارى را بايد كشت. و اگر

ترجمه من لا يحضره الفقيه، ص: 254

درنده اى بتو حمله كرد آن را بكش، و اگر قصد تو را نكند آن را مكش، و سگ هار اگر بطرف تو آمد آن را بكش، و بر محرم باكى نيست كه «حدأه» را به تير بزند- زيرا كه اين پرنده از نوع پرندگان گوشتخوارى است كه بر پشت شتر مى نشيند، و كوهان مجروحش را ميخورد- و اگر دزدان سر راه بر او بگيرند، خود را از تجاوز ايشان بازدارد.

(1)

(باب كفّاره انواع حيواناتى كه)** (محرم آنها را شكار كند)

(2) 2723- جميل از محمد بن مسلم، و زراره از امام صادق عليه السّلام روايت كرده است كه فرمود: محرمى كه شترمرغى را بكشد، شتر فربهى بر ذمه دارد، و اگر نتواند، پس اطعام شصت مسكين. پس اگر قيمت شتر بيش از طعام شصت مسكين باشد چيزى بر طعام شصت مسكين افزوده نميشود، و اگر قيمت شتر كمتر از طعام شصت مسكين باشد چيزى بجز قيمت شتر بر ذمّه او تعلق نميگيرد.

(3)

2724- و حسن بن محبوب از داود رقّى از امام صادق عليه السّلام روايت كرده است كه چون كسى شترى از بابت فديه واجب بر ذمه داشته باشد، هر گاه بچنين فديه اى دست نيابد، پس هفت گوسپند فديه كند، و اگر قدرت آن را نداشته ترجمه من لا يحضره الفقيه، ص: 255

باشد، در مكه يا در وطن خود هجده روز روزه دارد.

(1) 2725- و عبد اللّه بن مسكان از ابو بصير روايت كرده است كه گفت: از امام صادق عليه السّلام در باره محرمى كه شترمرغى يا گورخرى را شكار كند سؤال كردم، امام گفت: شترى فربه بر ذمه دارد، گفتم: اگر قادر نباشد؟ گفت: شصت مسكين را اطعام كند. گفتم: اگر نتواند كه مئونه آن صدقه را تأمين كند؟ گفت: پس هجده روز روزه بدارد. گفتم: پس اگر گاوى را شكار كند چه چيز بر ذمه دارد؟ گفت: گاوى بر ذمّه دارد. گفتم: پس اگر توان آن را نداشته باشد؟ گفت: پس سى مسكين را اطعام كند. گفتم: پس اگر نتواند كه مئونه آن صدقه را تأمين كند؟ گفت: پس نه روز روزه بدارد. گفتم: پس اگر آهوئى را شكار كند چه چيز بر ذمّه دارد؟ گفت: گوسپندى بر ذمّه او است. گفتم: پس اگر نيابد؟ گفت: پس اطعام ده مسكين بر ذمّه دارد. گفتم:

پس اگر نتواند مئونه آن صدقه را تأمين كند؟ گفت: پس سه روز روزه بر عهده دارد.

(2) 2726- و ابن مسكان، از ابو بصير روايت كرده است كه گفت: از امام صادق عليه السّلام در باره مردى سؤال كردم كه در حال احرام تيرى بسوى شكارى ترجمه من لا يحضره

الفقيه، ص: 256

رها كرده، و دست يا پاى آن را شكسته است، پس آن شكار بى پروا سر خود گرفته و رفته است، و صياد نميداند كه چه كرده است. امام گفت: فديه آن بر ذمه او است.

گفتم: پس اگر بعدا آن را ببيند كه چرا ميكند، و راه ميرود. گفت: در اين صورت ربع قيمت آن را بر ذمّه دارد.

(1) 2727- و بزنطى از ابو الحسن عليه السّلام روايت كرده است، كه از آن حضرت پرسيدم كه كفاره خرگوش يا روباهى كه محرمى آن را شكار كند چيست؟

گفت: كفّاره خرگوش خون گوسپندى است.

(2) 2728- و در روايت ابن مسكان از حلبى آمده است كه گفت: از امام صادق عليه السّلام در باره خرگوشى كه محرمى آن را شكار كند سؤال كردم، امام گفت:

گوسپندى است كه بعنوان قربانى بكعبه بالغ شود.

(3) 2729- و در روايت بزنطى از على بن ابى حمزه از ابو بصير آمده است كه گفت: از امام صادق عليه السّلام در باره محرمى كه روباهى را بكشد، سؤال كردم.

گفت: خونى بر ذمه دارد. گفتم: پس خرگوشى را؟ گفت: مانند آنچه در روباه بود.

(4) 2730- و محمد بن فضيل روايت كرده است كه از ابو الحسن عليه السّلام ترجمه من لا يحضره الفقيه، ص: 257

در باره مرد محرمى كه كبوترى از كبوتران حرم را بكشد، سؤال كردم، پس گفت: اگر آن را بحال احرام در حرم كشته باشد، گوسپندى و قيمت كبوترى را كه يكدرهم است بر ذمّه دارد، و اگر آن را در حرم در غير حال احرام كشته باشد، قيمت آن كه يكدرهم است بر ذمّه او است كه آن را بصدقه

ميدهد، يا در راه خريدن طعامى براى كبوتران حرم صرف ميكند، و اگر آن را در حال احرام در غير حرم كشته باشد، خون گوسپندى بر ذمّه دارد.

پس اگر جوجه اى را در حال احرام و در غير حرم بكشد، برّه اى از شير گرفته بر ذمه او است، و قيمت آن بر ذمه اش نيست، زيرا كه او در حرم نيست.

و فديه را اگر بخواهد در منزلش در مكّه، و اگر بخواهد در حزوره، ميان صفا و مروه نزديك محل برده فروشان كه محلى معروفست، ذبح ميكند.

پس اگر آن را در حال احرام در حرم بكشد، پس بره اى با قيمت جوجه كه نصف درهم است بر ذمّه او است، و در تخم كبوتر فديه ربع درهم است.

و در قطاه بره اى از شير گرفته كه از برگ درخت خورده باشد مقرر است.

ترجمه من لا يحضره الفقيه، ص: 258

و اگر محرم تخم شترمرغى را بشكند، بابت هر تخمى بشماره تخمها گوسپندى بايد ذبح كند و اگر گوسپندى نيابد ميبايد سه روز روزه بدارد، پس اگر نتواند بايد ده مسكين را اطعام كند.

شرح: «در بيشتر اخبارى كه از معصومين نقل شده إِطْعامُ عَشَرَةِ مَساكِينَ مقدّم بر «صيام ثلاثة ايّام» آمده است».

و چون در حال احرام تخم شترمرغى را كه جوجه گان درون آن حركت كنند پايمال كند، تا بشكند، بر عهده او است كه اشتران نرى بشماره تخمها بر اشتران ماده رها كنند، پس هر چند از آنها كه باردار شد، و سالم ماند تا وضع حمل كرد، آن نتيجه قربانى اى براى بيت اللَّه الحرام است. ولى اگر هيچ يك باردار نشد چيزى بر ذمّه او نيست.

و اگر تخم قطاتى را

پايمال كند، و آن را بشكند، بر عهده او است كه چند گوسپند نر بشماره تخمها را بر همان عده از ماده هاشان رها سازد، پس هر كدام كه از بره ها سالم شد قربانى بيت اللَّه الحرام است.

(1) 2731- و امام صادق عليه السّلام گفت: هر چيز كه تو آن را پايمال كردى يا شترت آن را پايمال كرد فديه آن بر ذمّه تو است.

ترجمه من لا يحضره الفقيه، ص: 259

و چون محرم شكار را بكشد جزاى آن بر عهده او است، و ميبايد تا شكار را بر مسكينان صدقه كند. پس اگر بار ديگر صيدى را از روى عمد بكشد، جزاى آن بر او نيست، و او از كسانى است كه خدا از ايشان انتقام ميگيرد، و اين انتقام در آخرتست، و اين مضمون قول خداى عز و جل است كه گفت: «خدا از آنچه گذشته است گذشت، و كسى كه- گناهان را- اعاده كند خدا از او انتقام ميگيرد» ولى در صورتى كه شكارى را بزند، و پس از آن از روى خطا آن را اعاده كند، پس در هر نوبت كه اعاده كرد كفاره اى به او تعلق ميگيرد.

و هر كار كه محرم از روى جهالت انجام دهد، در برابر آن چيزى بر ذمّه او نيست، مگر شكار كه فديه آن بر ذمّه او است. پس اگر از روى عمد مرتكب آن شود هم فديه آن را بر ذمّه دارد، و هم گناه آن را.

و باكى نيست كه محرم ماهى را شكار كند، و تازه آن و نمك سود آن را بخورد، و توشه اى از آن بسازد. پس اگر ملخى را بكشد، يك دانه

خرما بر ذمّه او است، و يك دانه خرما از يك ملخ بهتر است. پس اگر تعداد ملخ بسيار باشد، خون گوسپندى بر ذمّه او است.

(1) 2732- و ابو جعفر عليه السّلام بر مردم گذشت، در حالى كه ملخ ميخوردند، پس فرمود: سبحان اللَّه! و شما محرميد؟! گفتند: اينها از دريا هستند. گفت: اگر چنين ترجمه من لا يحضره الفقيه، ص: 260

است پس آنها را در آب فرو بريد،- يعنى اينها با فرو بردن در آب ميميرند، پس چگونه از جانوران دريا هستند- و ملخ را محرم نميخورد، و محلّ نيز در حرم آن را نميخورد.

پس اگر محرم «عطايه اى»- يعنى بزمجه اى- را بكشد، بايد مشتى از طعام (غله) صدقه بدهد.

و چنانچه زنبورى را بخطا بكشد چيزى بر عهده او نيست، ولى اگر از روى عمد باشد بايد مشتى گندم صدقه بدهد.

و اگر محرم شكارى را در خارج حرم بدست آورد، و ذبح كند و آنگاه مذبوح آن را بداخل حرم برد، و بمرد محلّى هديّه كند، پس باكى نيست كه آن را بخورد، و همانا كه فديه آن بر ذمّه كسى است كه آن را گرفته است.

(1) 2733- و از امام صادق عليه السّلام در باره محرمى كه شكارى بدست آورده و فديه آن را اداء كرده است، سؤال كردند، كه آيا آن را بخورد، يا بدور افكند؟ گفت اگر چنين كند فديه ديگرى بر ذمّه اش تعلّق ميگيرد، گفتند: پس با آن چه كند؟

گفت: بايد آن را دفن كند.

و هر كسى كه فديه چيزى بر او واجب شده باشد كه در حال احرام بدست ترجمه من لا يحضره الفقيه، ص: 261

آورده، اگر در كار انجام

حج باشد، قربانى اى را كه بجز آن بر او واجب شده، در منى نحر ميكند، و اگر در كار عمره باشد، آن را در مكّه روبروى كعبه نحر ميكند.

و چون محرم دچار اضطرار شود كه از گوشت شكار بخورد يا از ميته، گوشت شكار را ميخورد، و فديه مى پردازد، و اگر از ميته بخورد باكى نيست، إلّا:

(1) 2734- اينكه ابو الحسن ثانى عليه السّلام گفت: شكار را ذبح كند، و بخورد، و فديه بدهد، در نظر من خوشايندتر از ميته است.

(2) 2735- و يوسف طاطرى گفت: به امام صادق عليه السّلام گفتم:

شكاريست كه گروهى محرم آن را خورده اند. گفت: گوسپندى بر ذمّه هر يك از ايشان تعلق ميگيرد. و كسى كه آن را ذبح كرده جز يك گوسپند بر ذمه اش نيست.

(3) 2736- و على بن رئاب، از أبان بن تغلب، از امام صادق عليه السّلام روايت كرده است كه در باره گروهى حاجّ محرم كه جوجه هاى شتر مرغى را بدست آورده و همگى از آنها خورده اند، گفت: در برابر هر جوجه اى كه خورده اند شتر فربهى بر ذمّه دارند، و همگى در برابر پرداختن فديه شريكند، و شترها را بشماره جوجه ها و بشماره آن مردان ميخرند.

ترجمه من لا يحضره الفقيه، ص: 262

(1) 2737- و زراره و بكير از يكى از آن دو امام عليهما السّلام در باره دو محرم كه شكارى را بدست آورند، روايت كرده اند كه گفت: هر يك از آن دو فديه اى بر ذمّه دارد.

(2) 2738- و ابو بصير از امام صادق عليه السّلام در باره گروه محرمى سؤال كرد، كه شكارى را خريدند، و در آن شركت كردند، پس زنى كه همسفر ايشان

بود گفت:

برابر يكدرهم از آن را براى من بگذاريد، پس چنين كردند. امام گفت: هر يك از ايشان گوسپندى بر ذمّه دارد.

(3) 2739- و خداى عزّ و جلّ گفت: «و حلال شده است براى شما شكار دريا و خوردن آن، و مقيم شما و مسافرتان از آن منتفع ميشويد». و امام صادق عليه السّلام گفت: مقصود ماهى نمك سودى است كه ميخوريد و گفت: فرق صيد بحر و صيد برّ اينست كه هر پرنده كه در نيزارها زندگى ميكند، و در خشكى تخم ميگذارد، و در خشكى جوجه برميآورد صيد برّ است، و هر پرنده كه در خشكى بسر ميبرد، و در دريا تخم ميگذارد، صيد بحر است.

(4) 2740- و محرم شكار را نشان نميدهد، پس اگر آن را نشان داد تا آن كشته ترجمه من لا يحضره الفقيه، ص: 263

شد، فديه بر ذمّه او است.

(1)

(باب تقصير و تراشيدن سر و محل شدن)** (كسى كه حج تمتّع بجا مى آورد، و كسى كه)** (تقصير را فراموش كند تا مواقعه انجام)** (دهد، يا بانك لبيك براى حجّ برآورد)

(2) 2741- معاوية بن عمّار از امام صادق عليه السّلام روايت كرده است كه گفت: در عمره تمتّع چون از سعى فراغت يافتى، موى سرت را از اطراف آن و همچنين موى محاسنت را كوتاه كن، و شاربت را بزن، و ناخنهايت را بگير، و چيزى از آن را براى مراسم حج باقى گذار، پس چون بر اين گونه عمل كردى از هر چيزى كه محرم از آن محل مى شود محل شده اى. پس بعنوان تطوّع هر قدر كه بخواهى بر گرد كعبه طواف كن.

(3) 2742- و اسحاق بن عمّار از ابو ابراهيم عليه السّلام روايت كرده است كه: به آن حضرت گفتم: هر گاه شخص در عمره تمتّع تقصير را فراموش كند، تا آنگاه كه براى حج بانگ لبّيك برآورد،

حكم او چيست؟ امام گفت: چنين شخص خونى بر ذمّه دارد. و در روايت عبد اللّه بن سنان از امام صادق عليه السّلام آمده است كه: از

ترجمه من لا يحضره الفقيه، ص: 264

خداى تعالى آمرزش ميطلبد.

مصنّف اين كتاب- رحمه اللَّه- گفت: ريختن خون بنا بر استحباب است، و طلب آمرزش شخص را از آن بى نياز ميكند، و اين دو خبر اختلافى ندارند.

(1) 2743- و عمران حلبى، در باره مردى كه در عمره تمتّع، طواف بيت و سعى صفا و مروه را انجام دهد، و آنگاه عجله كند و قبل از تقصير موى سر، همسرش را ببوسد از امام صادق عليه السّلام سؤال كرد امام گفت: خونى بر ذمّه دارد، كه آن را بريزد، و اگر مجامعت كند شترى يا گاوى بر ذمه اش تعلّق ميگيرد.

(2) 2744- در باره مردى كه در حال عمره تمتّع موى سرش را جمع كرده، و در وسط سر قرار داده و آن را بسته است، و آنگاه بمكه درآمده، و قربانى خود را گذرانده، و موهاى توده شده اش را باز كرده، و تقصير بجا آورده، و- بقصد زينت- روغن استعمال كرده، و محل شده است، از امام صادق عليه السّلام سؤال كرد، امام گفت:

خون گوسپندى بر ذمّه دارد.

(3) 2745- و معاوية بن عمّار در باره مردى در حال تمتّع كه پيش از انجام تقصير با همسرش مقاربت كرده است، از آن امام سؤال كرد. امام گفت: شترى نحر ميكند،

ترجمه من لا يحضره الفقيه، ص: 265

و من از آن بيم كردم كه اگر از روى علم به آن كار مبادرت كرده خللى بحجّ خود وارد ساخته باشد. ولى اگر جاهل بحكم بوده است،

چيزى بر ذمّه او نيست. راوى گفت: و در باره متمتّعى كه ناخنش را با دندانش جويده، و موى خود را با پيكانى پهن كم كرده است، از او سؤال كردم. پس گفت: باكى بر او نيست، زيرا همه كس مقراض بدست نمى آورد.

(1) 2746- و ابو بصير از امام صادق عليه السّلام روايت كرده است، كه در باره متمتّعى كه قصد تقصير داشته، ولى سر خود را تراشيده است سؤال كردم. گفت: او خونى بر ذمّه دارد كه ميبايد آن را بريزد، پس چون يوم النحر فرا رسد هنگامى كه ميخواهد سرش را بتراشد استره اى بروى سر خود ميگذراند.

(2) 2747- و ابو المغرا از ابو بصير روايت كرده است كه به ابو جعفر عليه السّلام گفتم: مردى از احرامش محل شده، و با همسرش كه هنوز محل نشده مقاربت كرده است. امام گفت: آن زن اشتر فربهى بر ذمّه دارد كه شوهرش ميبايد غرامت آن را بپردازد.

(3) 2748- و امام صادق عليه السّلام گفت: كسى را كه براى حجّ تمتّع عمره ترجمه من لا يحضره الفقيه، ص: 266

بجا مى آورد همى سزد كه چون محل شود، پيراهنى نپوشد، و خود را شبيه محرمان سازد.

(1) 2749- و حفص و جميل و ديگران در باره محرمى كه قسمتى از موهاى خود را تقصير كند، و قسمتى را بحال خود بگذارد از امام صادق عليه السّلام روايت كرده اند كه گفت: همان مقدار كه تقصير كرده است، براى او كفايت ميكند.

(2) 2750- و جميل بن درّاج از امام صادق عليه السّلام در باره متمتّعى كه در مكه سرش را بتراشد سؤال كرد. امام گفت: اگر جاهل بوده است چيزى بر

او نيست، و چنانچه عمدا از اوّل ماههاى حجّ كه شوّال به بعد است سى روز گذشته سر بتراشد چيزى بر او نيست، و اگر پس از گذشتن سى روز كه موى در آن براى حجّ بلند شده عمدا بتراشد بر عهده او خونى است كه بايد اداء كند.

(3) 2751- و از حمّاد بن عثمان روايت شده است كه گفت: مردى براى امام صادق عليه السّلام گفت: فدايت شوم، من چون مناسك عمره را انجام دادم پيش از آنكه تقصير كنم بسراغ همسر خود آمدم: امام گفت: شتر فربهى بر ذمّه دارى. گفت:

من چون اين كار را از او خواستم در حالى كه تقصير نكرده بود، از قبول آن امتناع كرد، پس چون بر او غالب شدم قسمتى از موى خود را با دندانهايش قطع كرد. امام گفت:

ترجمه من لا يحضره الفقيه، ص: 267

خدا او را رحمت كناد! زيرا كه او داناتر از تو بوده است. تو شترى فربه بر ذمّه دارى، و او چيزى بر ذمه ندارد.

(1)

(باب متمتّعى كه از مكّه خارج مى شود، و باز ميگردد)

(2) 2752- امام صادق عليه السّلام فرمود: متمتّع چون قصد آن كند كه از مكّه بسوى بعضى از اماكن خارج شود، اين كار براى او روا نيست، زيرا كه او در گرو حجّ است تا آنگاه كه آن را بجا آورد، مگر آنكه بداند كه با اين خروج، حجّ از او فوت نميشود، پس چون اين مطلب را دانست، و از مكّه خارج شد، و در همان ماه كه خارج شده بود بازگشت در حال حلّ بمكّه داخل مى شود، و اگر در غير آن ماه داخل شد، محرم داخل ميگردد.

(3) 2753- و محمّد بن مسلم از ابو

جعفر عليه السّلام سؤال كرد كه آيا جايز است كه مرد بدون احرام بمكّه داخل شود؟ فرمود: نه، مگر مريضى يا كسى كه مبتلا بداء البطن باشد.

(4) 2754- و قاسم بن محمّد، از علىّ بن ابى حمزه روايت كرده است كه گفت: از ابو ابراهيم عليه السّلام در باره مردى كه در ظرف سال يك بار و دو بار و سه بار بمكّه ترجمه من لا يحضره الفقيه، ص: 268

داخل مى شود سؤال كردم كه او چه بايد بكند؟ گفت: چون داخل مى شود با تلبيه داخل شود، و چون خارج مى شود محل خارج شود.

(1)

(باب احرام حائض و مستحاضه)

(2) 2755- معاوية بن عمّار از امام صادق عليه السّلام روايت كرد است كه گفت: اسماء بنت عميس در حجّة الوداع بمدّت چهار روز باقى مانده از ماه ذى القعده در سرزمين «بيداء»- ما بين مكه و مدينه- بعلّت زائيدن محمد بن ابى بكر بحال نفاس درآمد پس رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله او را فرمود تا غسل كرد، و محرم شد، و با پيغمبر صلّى اللَّه عليه و آله و اصحاب آن سرور لبيك گفت. پس چون بمكه وارد شدند از نفاس پاك نشد تا از منى كوچ كردند، و او در همگى مواقف: از عرفات گرفته تا مشعر وقوف كرد، و جمرات را رمى نمود، ولى در طواف كعبه و سعى ميان صفا و مروه شركت نكرد، تا چون از منى كوچ كردند پيمبر صلّى اللَّه عليه و آله او را فرمود تا غسل كرد، و طواف كعبه و سعى بين صفا و مروه را بجا آورد. و جلوس او در چهار روز آخر ذو القعده و ده

روز از ذى الحجه، و سه روزه ايام تشريق بود.

ترجمه من لا يحضره الفقيه، ص: 269

(1) 2756- و از درست، از عجلان ابى صالح روايت شده است كه گفت:

در باره زنى كه حجّ تمتّع بجا مى آورد، پس چون بمكه داخل گشت حائض شد، از امام صادق عليه السّلام سؤال كردم، امام گفت: حكم او اينست كه بين صفا و مروه سعى ميكند، و پس از آن همراه با مردم خارج مى شود تا طوافش را بعدا انجام دهد.

(2) 2757- و معاوية بن عمّار در باره زنى از آن حضرت پرسيد كه در حال سعى بين صفا و مروه حائض شده، پس امام گفت: او سعيش را تمام ميكند. و همچنين در باره زنى سؤال كرد كه طواف را انجام داده، و پيش از شروع بسعى حائض شده.

امام گفت: ميبايد سعى را انجام دهد.

(3) 2758- و محمد بن مسلم از يكى از آن دو امام عليهما السّلام روايت كرده است كه در باره زن محرم سؤال كردم كه چون پاك شود آيا ميتواند كه سرش را با خطمى بشويد؟ گفت: آب او را كفايت ميكند.

(4) 2759- و جميل از امام صادق عليه السّلام روايت كرده است كه در باره حائض گفت: چون در روز ترويه بمكه وارد شود، در همان حال كه هست بعرفات ميرود، و اعمال خود را حج قرار ميدهد، و پس از آن اقامت ميكند، تا پاك شود، و آنگاه بسوى تنعيم حركت ميكند، و محرم مى شود، و اعمال خود را عمره قرار ميدهد.

ترجمه من لا يحضره الفقيه، ص: 270

(1) 2760- و صفوان از اسحاق بن عمّار روايت كرده است كه از ابو ابراهيم

عليه السّلام در باره زنى سؤال كردم كه بقصد حجّ تمتّع مى آيد، و پيش از طواف كعبه تا هنگام خروج بعرفات در حال حيض بسر ميبرد، پس گفت: حجّ او مبدّل بحجّ افراد مى شود، و قربانى اى نيز بر عهده دارد.

(2) 2761- و صفوان از عبد الرّحمن بن حجّاج روايت كرده است كه گفت: از ابو ابراهيم عليه السّلام در باره مردى سؤال كردم كه زنى همراه داشته، و آن زن بحالى بمكه وارد شده كه نماز نميخوانده، پس در اين حال باقى مانده، و جز در روز ترويه پاك نشده، و آنگاه پاك گشته و بر كعبه طواف كرده، و سعى بين صفا و مروه را بجا نياورده، تا بطرف عرفات رهسپار شده است. در اين صورت آيا همان طواف را بحساب بياورد، يا قبل از صفا و مروه آن را اعاده نمايد؟ امام گفت: همان طواف اول را بحساب مى آورد، و آن را مبناى كار قرار ميدهد.

(3) 2762- و أبان از زراره روايت كرده است كه گفت: از آن امام، در باره زنى سؤال كردم كه طواف را بجا آورده، و پيش از اداء نماز طواف حائض شده، گفت:

چون پاك شود چيزى جز آن دو ركعت بر ذمّه ندارد، زيرا كه او طواف را برگزار كرده است.

ترجمه من لا يحضره الفقيه، ص: 271

(1) 2763- و أبان از فضيل بن يسار از ابو جعفر عليه السّلام روايت كرده است كه گفت: در صورتى كه زن طواف نساء را آغاز كند، پس بيش از نيمى از آن را انجام دهد، و در آن حال حائض شود، اگر بخواهد بعرفات كوچ ميكند.

(2) 2764- و صفوان از اسحاق

بن عمّار روايت كرده است كه گفت: از امام ابو ابراهيم عليه السّلام در باره دختر نوجوانى سؤال كردم كه هنوز حائض نشده بوده، و همراه شوهر و خانواده اش بسفر حجّ برآمده، پس حائض شده، و شرم كرده است كه حال خود را بخانواده اش اعلام كند، چندان كه همگى مناسك حجّ را در همين حال گذرانده است، و شوهرش با او مواقعه كرده و بكوفه بازگشته است. در اين وقت آن دختر بخانواده خود گفته است كه ماجرا چنين و چنان بوده است. امام گفت: ميبايد شترى فربه قربانى كند، و حج سال آينده را بجا آورد. و بر ذمّه شوهرش چيزى تعلق نميگيرد.

(3) 2765- و فضالة بن ايوب، از كاهلى روايت كرده است كه گفت: از امام صادق عليه السّلام در باره زنان در احرامشان سؤال كردم. امام گفت: هر چه را كه ترجمه من لا يحضره الفقيه، ص: 272

قصد اصلاح آن داشته باشند اصلاح ميكنند، تا چون بشجره وارد شدند، بانگ تلبيه براى حج برميآورند، و در محل ميل در اول بيداء لبيك ميگويند، سپس ايشان را بمكه مى آورند، و بطواف فرستادنشان و سعيشان مبادرت ميكنند (تا مبادا كه تأخير در طواف و سعى موجب پديد آمدن حيض گردد) پس زمانى كه طواف و سعى را برگزار كردند، تقصير بجا مى آورند، و بر اين گونه عمره تمتّع ايشان انجام ميگيرد. سپس در روز ترويه براى حجّ تلبيه ميكنند، و بر اين گونه عمره اى و حجّى بوجود مى آيد. و اگر حلّتى براى ايشان پديد آيد ايشان بر حجّ خود (كه همان حجّ تمتّع است) باقى هستند، و حجّشان را به افراد مبدّل نميكنند.

(1) 2766-

و حريز از محمد بن مسلم روايت كرده است كه گفت: از امام صادق عليه السّلام در باره زنى كه سه شوط يا كمتر از طواف را انجام داده، و پس از آن خونى ديده است سؤال كردم، امام گفت: همان جايى را كه طوافش به آن منتهى شده است بخاطر ميسپارد، پس چون پاك شود از همان جا طواف را ادامه ميدهد، و طواف گذشته را بحساب مى آورد.

و علاء، از محمد بن مسلم، از يكى از آن دو امام عليهما السّلام نظير همين خبر را روايت كرده است.

مصنّف اين كتاب- رضى اللَّه عنه- گفت: و من به اين حديث فتوى ترجمه من لا يحضره الفقيه، ص: 273

ميدهم، نه آن حديث كه:

(1) 2767- ابن مسكان از ابراهيم بن اسحاق روايت كرده است از كسى كه از امام صادق عليه السّلام در باره زنى سؤال كرد: در حال عمره چهار شوط از طواف را انجام داده، و پس از آن حائض شده است. پس امام در جواب او گفته: او طوافش را تمام ميكند، و چيزى بر عهده ندارد، و تمتّعش كامل است، و ميتواند بين صفا و مروه طواف كند، زيرا كه او بر نصف دفعات طواف افزوده است، و تمتّعش را برگزار كرده است. و اگر جز سه شوط طواف نكرده باشد، ميبايد بعد از فراغت از اعمال حجّ آن را از سر بگيرد، پس بعد از حجّ اگر شتردارش مجال اقامت به او بدهد ميبايد بمحل جعّرانه يا تنعيم برود و عمره آغاز كند.

و علّت عدم فتوى به اين حديث اينست كه سند آن منقطع است، و حديث اوّل رخصت و رحمت است،

و سندش متّصل است.

و علّت اينكه حائضى كه قبل از احرام حيض شود سعى بين صفا و مروه را انجام نميدهد، و همگى مناسك حجّ را برگزار ميكند اينست كه او نميتواند جز در شامگاه عرفه در عرفات و جز يوم النحر در مشعر وقوف كند، و همچنين نميتواند

ترجمه من لا يحضره الفقيه، ص: 274

رمى جمرات را جز در منى (و جز در ايام خاص و مواقع معين) انجام دهد، ولى سعى بين صفا و مروه را هر زمان كه پاك باشد ميتواند برگزار كند.

(1)

(باب وقتى كه چون انسان آن را ادراك)** (كند تمتّع را درك كرده است)

(2) 2768- ابن ابى عمير، از هشام بن سالم، و مرازم و شعيب از امام صادق عليه السّلام در باره مرد متمتّعى كه شب عرفه داخل مى شود، و طواف و سعى را انجام ميدهد، و پس از آن محرم مى شود، و بمنى مى آيد، سؤال كردند. امام گفت: باكى نيست.

(3) 2769- و حسين بن سعيد، از حمّاد، از محمد بن ميمون روايت كرده است كه گفت: ابو الحسن عليه السّلام در حال تمتع شب عرفه وارد شد، پس طواف كرد، و محل شد، و بسراغ يكى از جوارى خود رفت. و پس از آن براى حجّ تلبيه كرد، و از مكه (بطرف منى) خارج شد.

(4) 2770- و از ابو بصير روايت شده است كه گفت: از امام صادق عليه السّلام ترجمه من لا يحضره الفقيه، ص: 275

در باره زنى سؤال كردم كه با قصد تمتّع بمكه مى آيد، پس قبل از طواف بيت حائض مى شود، و موعد پاك شدنش در شب عرفه است. پس امام گفت: اگر ميدانسته است كه پاك مى شود، و طواف ميكند، و از احرام محل ميگردد، و در منى

بمردم مى پيوندد، پس چنين كند.

(1) 2771- و نضر از شعيب عقرقوفى روايت كرده است كه گفت: من و حديد خارج شديم، تا روز ترويه به بستان رسيديم، پس من بر الاغى سوار شدم، و تقدّم گرفتم، تا بمكه وارد شدم، و طواف و سعى بجا آوردم، و از تمتّع خود محل شدم، و پس از آن براى حج احرام بستم، و حديد بهنگام شب وارد شد، پس من طىّ نامه اى از ابو الحسن عليه السّلام در باره كار او استفتاء كردم. و امام در جواب من نوشت: او را بگوى تا طواف و سعى بجا آورد، و از تمتّعش محل شود، و براى حج احرام بگيرد، و در منى بمردم ملحق شود، و البته در مكه بيتوته نكند.

(2) 2772- و حسن بن محبوب، از على بن رئاب، از ضريس كناسى، از ابو جعفر عليه السّلام روايت كرده و گفته است: از آن امام در باره مردى سؤال كردم كه بقصد عمره براى حج تمتّع از وطن خود خارج شده، و جز در يوم النحر امكان رسيدن بمكه را

ترجمه من لا يحضره الفقيه، ص: 276

نيافته است. پس امام گفت: او بحال احرام در مكه اقامت ميكند، و بهنگام داخل شدن بحرم تلبيه را ترك ميگويد، و پس از آن طواف بيت و سعى را انجام ميدهد، و سرش را ميتراشد، و گوسپندش را ذبح ميكند، و آنگاه بخانواده خود بازمى گردد. سپس امام گفت: اين براى كسى است كه بهنگام احرام با پروردگار خود شرط كرده باشد كه هر گاه مانعى پيش آمد محلّ شود، پس در صورتى كه چنين شرطى نكرده باشد حجّ و عمره سال

آينده را بر ذمّه همى دارد.

(1)

(باب وقتى كه چون انسان آن را درك)** (كند درك كننده حج خواهد بود)

(2) 2773- ابن ابى عمير، از هشام بن حكم، از امام صادق عليه السّلام روايت كرده است، كه گفت: كسى كه مشعر الحرام را درك كند، در حالى كه (فقط) پنج نفر از مردم در آنجا باقى مانده (و بقيه از آنجا كوچ كرده باشند) در حقيقت حج را درك كرده است.

(3) 2774- و ابن ابى عمير از جميل بن درّاج از امام صادق عليه السّلام روايت ترجمه من لا يحضره الفقيه، ص: 277

كرده است كه گفت: كسى كه در يوم النحر، پيش از زوال خورشيد، وقوف در مشعر را درك كند، در حقيقت حج را درك كرده است.

(1) 2775- و عبد اللّه بن مغيره از اسحاق بن عمّار، از امام صادق عليه السّلام روايت كرده است، كه گفت: كسى كه پيش از زوال خورشيد مشعر الحرام را درك كند، در حقيقت حج را درك كرده است.

و اين حديث را اسحاق بن عمّار از ابو الحسن موسى بن جعفر عليهما السّلام روايت كرده است.

(2) 2776- و معاوية بن عمّار روايت كرده است كه امام صادق عليه السّلام با من گفت: چون زوال را درك كند، موقف را درك كرده است.

(3)

(باب مقدم داشتن طواف حج و طواف)** (نساء بر سعى و بر خروج بسوى منى)

(4) 2777- اسحاق بن عمّار از سماعة بن مهران، از ابو الحسن ماضى عليه السّلام ترجمه من لا يحضره الفقيه، ص: 278

روايت كرده است كه گفت: در باره مردى از آن امام سؤال كردم كه طواف حجّ و طواف نساء را پيش از سعى بين صفا و مروه انجام داده، امام گفت: اين كار زيانى به او نميرساند. او در همان حال سعى بين صفا و مروه را انجام دهد و از حجّ خود فراغت

يافته است.

(1) 2778- و ابن ابى عمير، از حفص بن البخترى، از ابو الحسن عليه السّلام در باره تعجيل در طواف، پيش از خروج بسوى منى سؤال كرد. پس امام گفت: اين هر دو برابرند، چه آن را بتأخير افكند، و چه آن را مقدم دارد. يعنى شخص متمتّع.

(2) 2779- و ابن بكير از زراره، از ابو جعفر عليه السّلام، و جميل از امام صادق عليه السّلام روايت كرده اند كه آن دو از آن دو امام در باره انجام دهنده حج تمتعى سؤال كردند كه طواف و سعى خود را در حج مقدم دارد. پس آن دو امام گفتند: آن هر دو برابرند، چه مقدم بدارى و چه مؤخر بدارى.

(3) 2780- و صفوان بن يحيى، از اسحاق بن عمّار روايت كرده است كه گفت:

از ابو ابراهيم عليه السّلام در باره كسى كه حج تمتّع انجام ميدهد سؤال كردم، كه چون او پيرى فرتوت، يا زنى باشد كه از حائض شدن بيم كند، آيا جايز است كه پيش از آمدن ترجمه من لا يحضره الفقيه، ص: 279

بمنى در انجام طواف حج تعجيل كند؟ امام گفت: آرى. كسى كه چنين باشد بايد تعجيل كند. گفت: و از آن امام عليه السّلام در باره مردى سؤال كردم كه از مكه براى حج محرم مى شود، و آنگاه بيت را خالى مى بيند، و از اين رو پيش از آنكه از مكه خارج شود طواف ميكند. آيا چيزى بر ذمّه او تعلق ميگيرد؟ امام گفت: نه.

(1)

(باب تأخير زيارت)

(2) 2781- از اسحاق بن عمار روايت شده است كه گفت: از امام ابو ابراهيم عليه السّلام در باره تأخير زيارت بيت تا روز سوم

(ايام نحر يعنى روز دوازدهم ذى الحجه) سؤال كردم پس گفت: تعجيل آن نزد من خوشايندتر است، و در صورتى هم كه آن را بتأخير افكنى باكى به آن نيست.

(3) 2782- و در روايت عبد اللّه بن سنان از امام صادق عليه السّلام آمده است كه گفت: باكى نيست كه زيارت بيت را تا

«يوم النفر»

(يعنى روز كوچ كردن) بتأخير افكنى.

(4) 2783- و عبد اللّه بن علىّ حلبى از امام صادق عليه السّلام روايت كرده و

ترجمه من لا يحضره الفقيه، ص: 280

گفته است كه: از آن حضرت در باره مردى سؤال كردم كه زيارت بيت را فراموش كرد تا شب را بصبح آورد، پس امام گفت: باكى نيست، من، بسا اتفاق افتاده است كه آن را بتأخير افكنده ام تا آنكه ايام تشريق برود، ولى در اين حال بايد بزنان و بعطر نزديك نشود.

(1) 2784- و هشام بن سالم از امام صادق عليه السّلام روايت كرده و گفته است كه از آن امام در باره كسى كه زيارت بيت را فراموش كرده تا بشهر و خانواده خود بازگشته است. پرسيدم، گفت: در صورتى كه مناسك خود را برگزار كرده باشد، فراموش كردن زيارت بيت زيانى به او نميرساند.

(2) 2785- و هشام بن سالم از امام صادق عليه السّلام روايت كرده است كه گفت: اگر زيارت بيت را تا سپرى شدن ايام تشريق بتأخير افكنى، باكى بر تو نيست، الا اينكه تو با زنان و با عطر نزديك نميشوى.

(3)

(باب حكم كسى كه طواف نساء را فراموش كند)

(4) 2786- معاوية بن عمار روايت كرده است كه به امام صادق عليه السّلام گفتم: مردى طواف نسا را فراموش كرده، تا بخانه و خانواده اش بازگشته است امام ترجمه

من لا يحضره الفقيه، ص: 281

گفت: اگر حج نكرده دستور ميدهد تا طواف به نيابت از او برگزار شود. زيرا تا زمانى كه طواف بيت را بجا نياورده زنان بر او حلال نميشوند.

(1) 2787- و ابن ابى عمير، از ابو ايوب ابراهيم بن عثمان خزّاز روايت كرده است كه گفت: در مكّه نزد امام صادق عليه السّلام بودم كه مردى بر او وارد شد، پس گفت: خدا تو را مشمول احسان خود كناد! زنى حائض همسفر ما است، و او طواف نساء را بجا نياورده است، و شتردار از اقامت براى او امتناع دارد، پس امام سر بزير افكند و در آن حال ميگفت: نميتواند از همسفرانش بازماند، و شتردار او هم براى او توقف نميكند. سپس سر بسوى او برداشت و گفت: آن زن با كاروان روان مى شود، زيرا حجّش كامل شده است.

(2) 2788- و ابن محبوب از على بن رئاب از حمران بن اعين از ابو جعفر عليه السّلام در باره مردى روايت كرده است كه تنها طواف نساء بر ذمّه او بوده، پس پنج شوط آن را گرد كعبه انجام داده است، سپس شكمش بر او فشار آورده، چندان كه ترسيده است كه بر او سبقت گيرد، از اين رو بمنزل خود روان شده، و قضاء حاجت كرده، و آنگاه با كنيزك خود مقاربت نموده است. امام گفت: بايد غسل كند، و

ترجمه من لا يحضره الفقيه، ص: 282

بازگردد، تا بقيّه طوافى را كه بر ذمّه داشته است انجام دهد، و از خداى خود آمرزش بطلبد، و بازنگردد.

(1) 2789- و ابن محبوب، از على بن أبى حمزه، از ابو بصير، از امام صادق

عليه السّلام در باره مردى روايت كرده است كه طواف نساء را فراموش كرده است.

امام عليه السّلام گفت: در صورتى كه بر نصف افزوده باشد، و بحال نسيان خارج شود، كسى را مأمور كند كه بنيابت او طواف بجا آورد، و در صورتى كه بر نصف افزوده باشد با زنان مقاربت كند.

و در باره كسى كه طواف نساء را ترك كرده باشد، روايت شده است كه اگر او طواف وداع را بجا آورده باشد، همان طواف براى او طواف نساء محسوب خواهد شد.

(2)

(باب پايان يافتن پياده رفتن شخص پياده)

(3) 2790- حسين بن سعيد، از اسماعيل بن همّام مكّى، از ابو الحسن رضا از پدرش عليهما السّلام روايت كرده است كه گفت: امام صادق عليه السّلام در باره كسى كه ميبايد پياده راه بسپارد، گفت: چون جمره را رمى كند، ميتواند سواره بزيارت بيت برود.

ترجمه من لا يحضره الفقيه، ص: 283

(1) 2791- و روايت شده است كه: كسى كه نذر كند، كه پا برهنه بسوى خانه خدا راه بسپارد، پياده ميرود، تا چون خسته شود سوار مى شود.

(2) 2792- و روايت شده است كه او از پشت مقام ابراهيم پياده راه ميسپارد.

(3)

(باب حكم كسى كه طوافش بسبب نماز يا غير آن قطع شود)

(4) 2793- يونس بن يعقوب روايت كرده است كه: به امام صادق عليه السّلام گفتم: در آن حال كه طواف ميكردم مقدارى خون در لباس خود ديدم، گفت: محل خود در طواف را شناسائى كن و آنگاه بيرون شو و آن را بشوى، سپس بازگرد، و بقيه طواف را بر همان پايه قرار ده.

(5) 2794- و ابن مغيره از عبد اللّه بن سنان روايت كرده است كه گفت: از امام صادق عليه السّلام در باره مردى سؤال كردم كه در طواف نساء ميبود كه نماز اقامه شد، امام گفت: نماز فريضه را با ايشان بجا مى آورد، تا چون فراغت يافت از همان جا كه رسيده بود شروع ميكند.

(6) 2795- و در نوادر ابن ابى عمير از يكى از اصحاب ما، از يكى از دو امام ترجمه من لا يحضره الفقيه، ص: 284

عليهما السّلام آمده است كه او: در باره مردى كه مشغول طوافست و در آن ميان حاجتى براى او رخ ميدهد، گفته است، مانعى نيست كه او طواف را قطع كند، و

در پى حاجت خود، يا حاجت غير خود روان شود. و چون بخواهد كه در طواف خود خستگى بگيرد، و بنشيند مانعى ندارد، پس چون بكار طواف بازگردد از همان جا كه قطع كرده بود شروع كند، اگر چه اشواط طوافى كه انجام داده بود كمتر از نصف باشد.

(1) 2796- و از عبد الرحمن بن حجاج روايت شده است كه گفت: در باره مردى در حال طواف از ابو ابراهيم عليه السّلام سؤال كردم كه بخشى از آن را انجام داده، و بخشى ديگر بر عهده او مانده است، و او در اين حال از طواف بسوى حجر يا بگوشه اى از مسجد خارج مى شود، و اين در وقتى است كه نماز وتر را نخوانده، پس آن نماز را ميخواند، و سپس بازمى گردد، و طوافش را بپايان ميبرد. آيا بنظر امام اين كار افضل است، يا آنكه طواف را تمام كند، و پس از آن وتر را بجا آورد، اگر چه اندكى آثار فجر پديد شده باشد؟ آن حضرت گفت: در صورتى كه بيم آن داشته باشى كه فجر طالع شود، طواف را قطع كن، و وتر را مقدم بدار، و پس از آن طواف را بجا آور.

(2) 2797- و ابن ابى عمير از حفص بن البخترى از امام صادق عليه السّلام ترجمه من لا يحضره الفقيه، ص: 285

در باره كسى كه پيرامون كعبه طواف ميكرده، و در اين حال امكان دخول كعبه براى او دست داده، تا به آن داخل شده است، از امام صادق عليه السّلام روايت كرده است كه گفت: چنين كسى ميبايد طوافش را از سر بگيرد.

(1) 2798- و حمّاد بن عثمان

از حبيب بن مظاهر روايت كرده است كه گفت:

طواف واجب را آغاز كردم، پس يك شوط را بپايان رسانده بودم كه ناگهان انسانى بينى مرا مورد اصابت قرار داد، تا آن را خونين كرد، از اين رو از مسجد خارج شدم، و آن را شستم، و باز آمدم، و طواف را از سر گرفتم، پس چون اين ماجرا را با امام صادق عليه السّلام بازگفتم، گفت: كار بدى كردى! براى تو سزاوار آن بود كه شوطهاى طواف را بر همان پايه شوطى كه انجام داده بودى قرار دهى سپس گفت: ولى از اين بابت چيزى بر ذمّه ات نيست.

(2) 2799- و از صفوان جمّال روايت شده است كه گفت: به امام صادق عليه السّلام گفتم: شخص بسراغ دوست خود مى آيد (تا براى انجام كارى از او يارى طلبد) در حالى كه او مشغول طوافست (در اين صورت تكليف طواف كننده چيست؟) امام گفت: (تكليف او اينست كه) در برآوردن حاجتش با او خارج مى شود، و پس از آن باز ميگردد، و بقيه طواف را بر پايه طوافى كه انجام داده است بنا ميكند.

ترجمه من لا يحضره الفقيه، ص: 286

(1)

باب سهو در طواف

(2) 2800- صفوان بن يحيى از اسحاق بن عمّار روايت كرده است كه گفت:

به امام صادق عليه السّلام گفتم: كه مردى بكعبه طواف كرد، سپس از مطاف خارج شد، و سعى بين صفا و مروه را انجام داد، پس در اين ميان كه مشغول بسعى بود، ناگهان بياد آورد كه قسمتى از طوافش پيرامون كعبه را واگذاشته است. امام گفت:

بطرف كعبه برميگردد، و طوافش را كامل ميكند، و پس از آن بصفا و مروه باز ميگردد، و بقيه

سعى را بپايان ميبرد.

(3) 2801- و از ابو ايوب روايت شده است كه گفت: به امام صادق عليه السّلام گفتم: مردى هشت دور در طواف واجب گرد كعبه طواف كرد، امام گفت: بنا بر اين ميبايد شش دور بر آن بيفزايد، و پس از آن چهار ركعت نماز بگزارد.

و در خبر ديگر آمده است كه طواف واجب طواف دوم است، و دو ركعت اول براى طواف واجب است، و دو ركعت آخر و طواف اول عملى مستحب و تطوع است.

ترجمه من لا يحضره الفقيه، ص: 287

(1) 2802- و در روايت قاسم بن محمد از على بن ابى حمزه از امام صادق عليه السّلام آمده است كه گفت: از آن امام در حالى كه من حاضر بودم، راجع بمردى سؤال شد كه هشت دور بر گرد كعبه طواف كرد، پس امام گفت: بعنوان مستحب يا واجب؟ آن سائل گفت: واجب، فرمود: شش دور به آن مى افزايد، پس از طواف كه فراغت يافت در مقام ابراهيم عليه السّلام دو ركعت نماز ميگزارد، سپس بطرف صفا و مروه ميرود، و سعى ميان آن دو را انجام ميدهد، پس چون از سعى فراغت يافت دو ركعت ديگر بجا مى آورد، و به اين ترتيب يكطواف مستحب و يكطواف واجب انجام ميگيرد.

(2) 2803- و از حسن بن عطيّه روايت شده است كه گفت: سليمان بن خالد، در حالى كه من در حضور امام صادق عليه السّلام بودم، از آن حضرت در باره مردمى سؤال كرد كه شش دور بر گرد كعبه طواف كرد، (حكم آن چيست) امام گفت: و چگونه شش دور طواف ميكند؟ سليمان گفت: رو به حجر الاسود كرده،

و آنگاه گفته است: اللَّه اكبر، و نيت يكدور را منعقد كرده است، پس امام گفت: در اين صورت يكدور طواف ميكند. سليمان گفت: پس اگر انجام آن از او فوت شود، تا بخانه و خانواده اش باز گردد؟ امام گفت: كسى را مأمور ميكند كه از جانب او

ترجمه من لا يحضره الفقيه، ص: 288

طواف كند.

(1) 2804- و رفاعه در باره مردى كه نميداند شش دور طواف كرده است يا هفت دور از آن امام روايت كرده است كه گفت: بنا را بر يقين خود ميگذارد.

(2) 2805- و در باره مردى از آن امام سؤال شد كه نميداند سه دور طواف كرده است يا چهار دور؟ گفت: طواف مستحب يا واجب؟ سائل گفت: در باره هر دو وجه جواب بگوى. فرمود: اگر طواف مستحب باشد بنا را بر هر چه خواستى بگذار. و اگر طواف واجب باشد، پس طواف را اعاده كن.

پس اگر در طواف واجب بر گرد كعبه گشتى، و ندانستى كه شش دور طواف كرده اى يا هفت دور، در اين صورت طوافت را اعاده كن، و اگر از مكه خارج شدى و اعاده طواف از تو فوت شد، چيزى بر ذمّه تو نيست.

(3)

باب آنچه واجب مى شود بر كسى كه يكى از دورهاى طواف را به اختصار برگزار كند «1»

(4) 2806- ابن مسكان از حلبى روايت كرده است كه گفت: به امام صادق ترجمه من لا يحضره الفقيه، ص: 289

عليه السّلام گفتم: مردى كه به بيت طواف كرده، و يكدور طواف را در حجر مختصر كرده است، بايد چه كند؟ گفت: يك طواف را اعاده ميكند.

(1) 2807- و در روايت معاوية بن عمّار از آن امام عليه السّلام آمده است كه گفت: كسى كه طواف را در حجر مختصر كند،

بايد طوافش را از حجر الأسود اعاده كند.

(2) 2808- و حسين بن سعيد از ابراهيم بن سفيان روايت كرده است كه گفت:

براى امام ابو الحسن رضا عليه السّلام نوشتم كه: زنى طواف حجّ را بجا مى آورده، پس چون در دور هفتم ميبوده آن دور را مختصر ساخته، بر اين گونه كه در داخل حجر طواف كرده، و دو ركعت واجب را بجا آورده، و سعى و طواف نساء را انجام داده، و پس از آن به منى آمده، (تكليف آن زن چيست؟) امام عليه السّلام نوشت: بايد اعاده كند.

(3)

باب آنچه راجع بطواف در پشت مقام آمده است

(4) 2809- أبان از محمّد بن علىّ حلبى روايت كرده است كه گفت: از امام صادق عليه السّلام در باره طواف در پشت مقام سؤال كردم، گفت: من آن را خوش ترجمه من لا يحضره الفقيه، ص: 290

ندارم، و باكى هم بر آن نمى بينم، پس آن را بجا مياور مگر آنكه چاره اى از انجام آن نداشته باشى.

(1)

باب آنچه بر كسى واجب مى شود كه طواف يا يكى از مناسك را بدون وضو برگزار كند

(2) 2810- از معاوية بن عمار روايت شده است، كه گفت: امام صادق عليه السّلام فرمود: باكى بر اين نيست كه همگى مناسك بجز طواف بيت را بدون وضوء بجاى آورى، و وضوء در همگى مناسك افضل است.

(3) 2811- و علاء از محمد بن مسلم از يكى از دو امام عليهما السّلام بر اين گونه روايت كرده است كه گفت: در باره مردى از امام سؤال كردم كه طواف واجب را بدون طهارت انجام داده، پس امام گفت: وضوء ميگيرد، و طوافش را اعاده ميكند، ولى اگر طواف از روى تطوع بوده، وضوء ميگيرد، و دو ركعت نماز بجا مى آورد.

(4) 2812- و در روايت عبيد بن زراره از آن امام عليه السّلام آمده است كه گفت: باكى نيست كه مرد طواف مستحب را بدون وضوء انجام دهد، و پس از آن ترجمه من لا يحضره الفقيه، ص: 291

وضوء بگيرد، و نماز بخواند. و اگر از روى عمد بدون وضوء طواف كرده، ميبايد وضوء بگيرد، و نماز بخواند. و كسى كه از روى تطوع و بدون وضوء طواف كرده، و دو ركعت نماز بجا آورده، ميبايد آن دو ركعت را اعاده كند، و طواف را اعاده نكند.

(1) 2813- و صفوان از يحيى ازرق روايت كرده است كه گفت: به

ابو الحسن عليه السّلام گفتم: مردى در ميان صفا و مروه سعى كرده، و چون سه دور يا چهار دور از سعى را گذرانده ادرار كرده، و پس از آن سعى خود را بدون وضوء بپايان برده است. پس امام گفت: باكى نيست، و اگر مناسكش را با وضوء پايان ميداد براى من خوشايندتر بود.

(2)

باب آنچه در باره طواف شخص ختنه نكرده آمده است

(3) 2814- حريز و ابراهيم بن عمر در روايت خود گفتند كه: امام صادق عليه السّلام گفت: باكى نيست كه زن ختنه نكرده طواف كند، ولى مرد جز در صورت ختنه كردگى طواف نميكند.

(4) 2815- و ابن مسكان از ابراهيم بن ميمون از امام صادق عليه السّلام در باره مردى روايت كرده است كه اسلام مى آورد، و ميخواهد ختنه كند، در حالى كه موسم ترجمه من لا يحضره الفقيه، ص: 292

حجّ فرا رسيده است. در اين صورت آيا بايد حجّ بجا آورد، يا ختنه كند؟ امام گفت: تا ختنه نكند حجّ بجا نمى آورد.

(1)

باب بهم پيوستن اسبوعهاى طواف «1»

(2) 2816- ابن مسكان از زراره روايت كرده است، كه امام صادق عليه السّلام گفت: جمع كردن مرد، ميان دو اسبوع و دو طواف (بدون انجام نماز طواف در ميان آن دو) در مورد طواف واجب كراهت دارد، ولى در مستحبّ باكى نيست.

(3) 2817- و زراره گفت: بسا اتفاق بسا افتاد كه من با ابو جعفر عليه السّلام در حالى كه دست مرا در دست داشت، دو طواف يا سه طواف انجام ميدادم، و پس از آن، امام بگوشه اى ميرفت و شش ركعت نماز بجا مى آورد.

و بهر نسبت كه مرد طواف مستحب را بهم پيوسته سازد، براى هر هفت شوط دو ركعت نماز بجا مى آورد.

(4)

باب طواف مريض، و كسى كه بى علتى او را حمل ميكنند

(5) 2818- محمد بن مسلم در روايت خود گفت: «از امام ابو جعفر عليه السّلام ترجمه من لا يحضره الفقيه، ص: 293

شنيدم كه ميگفت: پدرم براى من حكايت كرد كه رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله بر فراز شتر سوارى خود طواف كرد، و با چوگان خود استلام حجر نمود، و بر فراز جهاز آن شتر سعى ميان صفا و مروه را بجا آورد.

(1) 2819- و در خبر ديگر آمده است كه او چوگان خود را ميبوسيد.

(2) 2820- و از ابو بصير روايت شده است كه امام صادق عليه السّلام مريض شد، پس غلامان خود را فرمود تا او را حمل كنند و طواف دهند، و فرمود تا با پايش بر زمين خط بكشند، چنان كه در هنگام طواف گامهايش با زمين تماس داشته باشد.

و در روايت محمد بن فضيل، از ربيع بن خثيم آمده است كه چون بركن بمانى ميرسيد چنين ميكرد.

(3) 2821- و اسحاق بن عمار در

باره بيمارى كه مرض بر او چيره شده، از امام ابو ابراهيم عليه السّلام پرسيد كه: آيا به نيابت از او طواف ميكنند؟ گفت: نه. ولى او را طواف ميدهند.

و حريز از آن امام عليه السّلام رخصتى را روايت كرده است كه بمقتضاى آن ترجمه من لا يحضره الفقيه، ص: 294

جايز است كه طواف و رمى جمرات را شخص ديگرى به نيابت از چنين بيمار، و از كسى كه در حال اغماء بسر ميبرد انجام دهد.

(1) 2822- و در روايت معاوية بن عمّار از آن امام عليه السّلام آمده است كه گفت: شكسته استخوان را حمل ميكنند، تا جمرات را رمى كند، و در باره مبطون بنيابت از او رمى ميكنند، و نماز ميگزارند.

و معاويه از آن امام رخصتى را روايت كرده است كه بمقتضاى آن جايز است طواف و رمى را ديگرى به نيابت از آن دو انجام دهد.

(2) 2823- و در باره كودكان گفته است: ايشان را طواف ميدهند و بنيابت از ايشان رمى ميكنند.

(3)

باب تكليف كسى كه سعى را پيش از طواف آغاز كرده يا طواف را بجا آورده و سعى را بتأخير افكنده

(4) 2824- صفوان از اسحاق بن عمار روايت كرده است كه گفت: به امام صادق عليه السّلام گفتم: مردى بكعبه طواف كرده، سپس خارج شده، و بسعى ميان صفا و مروه پرداخته، پس در آن ميان كه سعى ميكرده، ناگهان بياد آورده است كه ترجمه من لا يحضره الفقيه، ص: 295

چيزى از طواف بيت را واگذاشته است. پس امام گفت: بسوى بيت بر ميگردد، و طواف آن را تمام ميكند، و پس از آن بصفا و مروه باز ميگردد، و بقيّه سعى را بپايان ميبرد. گفتم: او سعى صفا و مروه را جلو انداخته، و پيش از طواف

بيت آغاز كرده، امام گفت: او بسوى بيت مى آيد، و آن را طواف ميكند، و پس از آن سعى بين صفا و مروه را از سر ميگيرد. گفتم فرق ميان اين دو شخص چيست؟ گفت: فرق ميان اين دو از اين جهت است كه اين در مقدارى از طواف داخل شده، و آن يك در چيزى از آن داخل نشده است.

(1) 2825- و عبد اللَّه بن سنان از آن امام در باره مردى سؤال كرد كه بقصد حج وارد مى شود، و بعلت شدّت فشار گرما بر او طواف كعبه را انجام ميدهد، و سعى را در انتظار خنك شدن هوا بتأخير مى افكند. پس گفت: باكى نيست، و بسا كه من همين كار را كرده ام.

(2) 2826- و در حديث ديگر گفت: آن را تا فرا رسيدن شب بتأخير مى افكند.

(3) 2827- و علاء از محمد بن مسلم از يكى از آن دو امام عليهما السّلام روايت كرده گفته است: در باره مردى سؤال كردم كه به بيت طواف كرده، پس خسته شده، آيا ميتواند طواف بين صفا و مروه را تا فردا بتأخير بيفكند؟ فرمود: نه.

ترجمه من لا يحضره الفقيه، ص: 296

(1) 2828- و رفاعه در باره مردى از آن امام سؤال كرد كه در حال اشتغالش بطواف بيت، وقت عصر فرا ميرسد، در اين صورت آيا پيش از اداء نماز سعى را انجام دهد، يا پيش از انجام سعى بنماز بپردازد؟ گفت: مانعى ندارد كه اول نماز بگزارد، و پس از آن بسعى بپردازد.

(2)

باب مردى كه بنيابت از مرد غائبى يا حاضرى طواف ميكند

(3) 2829- معاوية بن عمّار از امام صادق عليه السّلام روايت كرده است كه گفت: چون بخواهى بنيابت كسى از دوستانت طواف

كنى، بسوى حجر الاسود بيا و بگو:

«بسم اللَّه، اللّهمّ تقبّل من فلان-»

. (4) 2830- و يحيى ازرق از آن امام سؤال كرد كه: آيا براى مرد شايسته است كه بنيابت از خويشانش طواف كند؟ پس گفت: در صورتى كه مناسك حجّ را برگزار كرده باشد هر چه ميخواهد بكند.

و براى مردى كه مقيم مكه باشد، و علّتى بر او عارض نشده باشد، جايز نيست كه ديگرى بنيابت از او طواف كند.

ترجمه من لا يحضره الفقيه، ص: 297

(1)

باب سهو در دو ركعت نماز طواف

(2) 2831- معاوية بن عمّار از امام صادق عليه السّلام روايت كرده است، كه آن حضرت در باره مردى كه طواف واجب را بجا آورده، و دو ركعت طواف را از ياد برده، تا بسعى بين صفا و مروه مشغول شده، و در اين حال متذكّر شده كه دو ركعت طواف را بجا نياورده است فرمود: محلّى را كه تا آنجا سعى كرده است نشان ميكند، و بمطاف باز ميگردد، و آن دو ركعت را بجا مى آورد، و پس از آن بمحلّى كه آن را نشان كرده بود باز ميگردد.

(و او را رخصت داده اند كه سعى بين صفا و مروه را بپايان برساند، و پس از آن باز گردد، و آن دو ركعت را در پشت مقام بجاى آورد. و اين حديث را محمّد بن مسلم از امام ابو جعفر عليه السّلام روايت كرده است. و بنا بر اين براى آن مرد جايز است كه بهر كدام از آن دو حديث كه بخواهد عمل كند). راوى گفت: و به امام معروض داشتم كه مردى دو ركعت پشت مقام ابراهيم عليه السّلام را فراموش كرده، و همچنان در حال

نسيان مانده است تا از مكّه كوچ كرده، امام فرمود: در اين صورت هر كجا كه متذكّر شود، آن دو ركعت را بجا آورد، و اگر آن را در زمانى بياد آورد كه در مكّه بسر ميبرد ميبايد از شهر بيرون نرود تا آن را برگزار كند.

ترجمه من لا يحضره الفقيه، ص: 298

(1) 2832- و در روايت عمر بن يزيد از امام صادق عليه السّلام آمده است كه:

اگر زمان كمى گذشته باشد، بايد برگردد و آن دو ركعت را بجا آورد، يا آنكه كسى را مأمور كند، كه آن را بنيابت از او انجام دهد.

(2) 2833- و حسين بن سعيد از احمد بن عمر روايت كرده است كه گفت: از امام ابو الحسن عليه السّلام در باره مردى سؤال كردم كه دو ركعت طواف واجب را فراموش كرده در حالى كه پيرامون بيت طواف نموده، تا بمنى آمده است. امام فرمود:

بايد بمقام ابراهيم عليه السّلام بازگردد، و آن دو ركعت را بجا آورد.

و در اين مورد رخصتى روايت شده است، دائر بر اينكه ميتواند آن دو ركعت را در منى بجا آورد، و اين رخصت را ابن مسكان از عمر بن البراء از امام صادق عليه السّلام روايت كرده است.

(3) 2834- و در روايت جميل بن درّاج از يكى از دو امام عليهما السّلام آمده است، كه در مورد ترك آن دو ركعت در مقام ابراهيم عليه السّلام جاهل بحكم با فراموش كننده برابر است.

ترجمه من لا يحضره الفقيه، ص: 299

(1)

باب نوادر طواف

(2) 2835- عاصم بن حميد، از محمد بن مسلم روايت كرده است كه گفت: از امام ابو جعفر عليه السّلام در باره مردى سؤال كردم

كه طواف ميكند، و سعى بجا مى آورد، و پيش از آنكه تقصير را بجا آورد، طواف مستحبّى انجام ميدهد؟ امام فرمود:

اين كار در نظر من خوشايند نيست.

(3) 2836- و صفوان بن يحيى از هيثم تيمىّ روايت كرده است كه گفت: به امام صادق عليه السّلام معروض داشتم كه: مردى همسرش را كه قدرت ايستادن روى پاى خود ندارد، بهمراه داشته، و از اين رو او را در محملى حمل كرده، و به نيت طواف واجب پيرامون بيت طواف داده، و بسعى بين صفا و مروه برده. در اين صورت آيا اين طواف و سعى براى آن مرد نيز كفايت ميكند؟ امام فرمود: آرى، بخدا قسم او را كفايت ميكند.

(4) 2837- و ابن مسكان، از هذيل، از امام صادق عليه السّلام در باره مردى سؤال كرد كه براى تعيين دفعات طواف، بشمارش همسرش اعتماد ميكند، در

ترجمه من لا يحضره الفقيه، ص: 300

اين صورت آيا اين شمارش براى آن دو، و براى كودكى كه با خود دارند كفايت ميكند؟ پس امام فرمود: آرى. آيا نمى بينى كه تو چون پشت سر امام نماز ميگذارى به او اقتداء و اتكاء ميكنى؟ (و شناخت ركعات نماز را به او واميگذارى؟) اين نيز مثل آنست.

(1) 2838- و سعيد اعرج از آن امام عليه السّلام در باره طواف سؤال كرد كه:

آيا شخص ميتواند كه بشمارش همسفر خود اكتفاء كند؟ امام عليه السّلام فرمود:

آرى.

(2) 2839- و صفوان از يزيد بن خليفه روايت كرده است، كه گفت: امام صادق عليه السّلام مرا ديد كه پيرامون كعبه طواف ميكنم، در حالى كه «برطلّه» «1» اى بر سر دارم. پس بعد از آن ملاقات فرمود: پيرامون

كعبه طواف ميكنى در حالى كه برطله اى بر سر دارى؟! آن را پيرامون كعبه مپوش، زيرا كه آن از زىّ يهود است.

(3) 2840- و معاوية بن عمّار از امام صادق عليه السّلام روايت كرده است كه فرمود: مستحبّ است كه سيصد و شصت «اسبوع» بعدد ايام سال طواف كنى، پس اگر نتوانستى، سيصد و شصت شوط، و اگر نتوانستى هر قدر كه بتوانى طواف بجا آورى.

ترجمه من لا يحضره الفقيه، ص: 301

(1) 2841- و ابان از امام صادق عليه السّلام سؤال كرد كه: آيا رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله شماره طوافى كه معروف به او باشد، داشته است؟ پس امام فرمود: رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله در هر شبانه روز ده اسبوع طواف ميكرد: سه اسبوع در اوّل شب، و سه اسبوع در آخر شب، و دو اسبوع هنگام صبح، و دو اسبوع بعد از ظهر، و فرصت استراحتش در ميان نوبتهاى طواف بود.

(2) 2842- و سعيد اعرج از آن امام عليه السّلام در باره شتابنده و كندى كننده در طواف سؤال كرد، پس امام عليه السّلام فرمود: هر دو قسم جايز است، تا هر زمان كه آزارى بكسى وارد نسازد.

(3) 2843- و على بن نعمان از يحيى ازرق روايت كرده است كه گفت: به امام ابو الحسن عليه السّلام گفتم: من چهار اسبوع طواف كردم، و پس از آن خسته شدم، آيا جايز است كه نمازهاى آن را نشسته بجا آورم؟ امام فرمود: نه. گفتم: چگونه شخص نماز شب را- در صورتى كه خسته شود، يا فترتى بيابد- نشسته ميخواند؟ امام فرمود: آيا شخص نشسته طواف ميكند؟ گفتم: نه. فرمود: بنا

بر اين بايد آن نماز را ايستاده بخوانى.

ترجمه من لا يحضره الفقيه، ص: 302

(1) 2844- و علىّ بن ابى حمزه چنين روايت كرده و گفته است كه از امام ابو الحسن عليه السّلام در باره كسى سؤال كردند كه در طواف بيت دستخوش سهو شده، تا بشهر خود بازگشته است. پس امام عليه السّلام فرمود: اگر اين عمل او از جهت جهل بحكم بوده، بايد حج را اعاده كند، و شتر فربهى نيز بر ذمّه دارد.

(2) 2845- و هشام بن حكم از امام صادق عليه السّلام روايت كرده است كه فرمود: كسى كه يك سال در مكه اقامت كند، طواف براى او افضل از نماز است، و كسى كه دو سال اقامت كند، اين هر دو را بهم مى آميزد، و كسى كه سه سال اقامت كند، نماز براى او افضل است.

(3) 2846- و معاوية بن عمّار از آن بزرگوار عليه السّلام روايت كرده است كه فرمود: مستحب است كه (در طواف) اسبوع خود را در هر روز و شب شماره كنى.

(4) 2847- و صفوان از عبد الحميد بن سعد روايت كرده است كه گفت: از امام ابو ابراهيم عليه السّلام در باره «باب الصفا» سؤال كردم، و گفتم: اصحاب ما در باره آن اختلاف كرده اند، چنان كه بعضى ميگويند: باب الصفا دريست كه بعد از

ترجمه من لا يحضره الفقيه، ص: 303

«باب السقايه» است، و بعضى ميگويند: دريست كه روبروى حجر الاسود واقع شده است. پس امام فرمود: آن همان دريست كه روبروى حجر الأسود است، و درى كه بعد از باب السقايه واقع شده درى تازه است كه داود آن را ساخته، و آن را

گشوده است. «1»

(2)

باب سهو در سعى بين صفا و مروه

(3) 2848- علاء از محمد بن مسلم از يكى از دو امام عليه السّلام روايت كرده است كه گفت: از آن امام در باره كسى كه سعى بين صفا و مروه را فراموش كرده است سؤال كردم. فرمود: بنيابت از او سعى بجا مى آورند.

(4) 2849- و از امام صادق عليه السّلام در باره كسى سؤال كردند كه شش شوط بين صفا و مروه سعى كرده، و آن را هفت دور پنداشته است، و پس از آنكه محل شده و با زنان مقاربت كرده بياد آورده است كه شش شوط سعى كرده است. امام فرمود: ميبايد گاوى ذبح كند، و يكدور ديگر سعى بجا آورد.

و كسى كه نداند كه چند دور سعى بجا آورده ميبايد سعى را از نو آغاز كند.

و كسى كه هشت دور بين صفا و مروه سعى كرده ميبايد سعى را اعاده كند، و

ترجمه من لا يحضره الفقيه، ص: 304

اگر نه دور سعى بجا آورده چيزى بر ذمه او نيست.

و فلسفه فقهى اين حكم اينست كه او چون، شش دور سعى كرده وضعش چنان بوده است كه از مروه شروع كرده، و بهمانجا پايان داده است، و اين خلاف سنّت است، ولى چون نه دور سعى كرده وضع او چنان بوده است كه از صفا شروع كرده، و بمروه پايان داده است، و كسى كه قبل از صفا بمروه آغاز كند ميبايد سعى را اعاده نمايد.

و كسى كه چيزى از هروله را در سعى خود واگذاشته است، چيزى بر ذمّه اش نيست.

(1) 2850- و عبد الرّحمن بن حجّاج از امام ابو ابراهيم عليه السّلام در باره كسى كه هشت شوط بين

صفا و مروه طواف كرده باشد روايت كرده است كه فرمود: اگر خطا كرده باشد يك شوط از آن را بدور مى اندازد، و هفت شوط را معتبر ميدارد.

و در روايت محمد بن مسلم از يكى از دو امام عليه السّلام آمده است، كه فرمود: شش شوط ديگر بر آن مى افزايد.

ترجمه من لا يحضره الفقيه، ص: 305

(1)

باب سعى در حال سوارى و نشستن در ميان صفا و مروه

(2) 2851- معاوية بن عمّار در روايت از امام صادق عليه السّلام گفت: به آن امام عليه السّلام معروض داشتم كه: آيا جايز است كه زن در حالى كه بر اسبى يا شترى سوار است ميان صفا و مروه سعى كند؟ امام فرمود: باكى بر او نيست. گفت: و از آن امام در باره مردى كه چنين كند سؤال كردم، فرمود: باكى بر او نيست، و پياده رفتن افضل است.

(3) 2852- و عبد الرّحمن بن حجّاج از امام ابو ابراهيم عليه السّلام در باره زنانى كه در حال سوارى بر شتر و اسب ميان صفا و مروه سعى ميكنند، سؤال كرد كه آيا ايشان را كفايت ميكند كه پائين صفا و مروه، جايى كه بيت را ببينند توقّف كنند؟ پس امام فرمود: آرى.

(4) 2853- و معاوية بن عمّار از امام صادق عليه السّلام روايت كرده است كه فرمود: هروله بر شخص سوار واجب نيست، ولى ميبايد اندكى بسرعت براند.

(5) 2854- و عبد الرّحمن بن ابى عبد اللّه از آن امام عليه السّلام روايت كرده است كه فرمود: جز بعلّت شدّت خستگى در ميان صفا و مروه منشين.

ترجمه من لا يحضره الفقيه، ص: 306

(1)

باب حكم كسى كه بسبب نمازى يا بسبب ديگرى سعى بر او قطع شود

(2) 2855- معاوية بن عمار روايت كرده است كه به امام صادق عليه السّلام معروض داشتم كه مردى سعى بين صفا و مروه را آغاز ميكند، پس در اين ميان وقت نماز فرا ميرسد، آيا ميبايد سعى را سبك بپايان برد، يا بنماز بپردازد، و پس از آن بسعى بازگردد، يا در همان حالى كه هست درنگ كند تا فارغ شود. پس امام فرمود:

آيا بر سطح ما بين صفا و مروه محلّ

نمازى براى او يافت نميشود؟ او نميبايد سعى را سبك بپايان برد، بلكه ميبايد نماز را بجا آورد، و پس از آن بسعى باز آيد، گفتم: و آيا جايز است كه بر صفا و مروه بنشيند؟ فرمود: آرى.

(3) 2856- و على بن نعمان و صفوان از يحيى الازرق روايت كرده اند كه گفت: از امام ابو الحسن عليه السّلام در باره مردى كه ميان صفا و مروه سعى ميكند، تا سه شوط يا چهار شوط از سعى را انجام ميدهد، پس در اين ميان دوستى به او بر ميخورد، و او را براى برآوردن حاجتى يا صرف طعامى فرا ميخواند، در اين صورت ميبايد چه كند؟ امام فرمود: اگر او را اجابت كند باكى نيست، ولى در نظر من اداء حق خداى ترجمه من لا يحضره الفقيه، ص: 307

عزّ و جلّ خوشايندتر از آنست كه حقّ رفيقش را اداء كند.

(1) 2857- و از ابن فضّال روايت شده است كه گفت: محمّد بن علىّ از امام ابو الحسن عليه السّلام سؤال كرد كه: يك شوط از سعى را انجام داده ام، و پس از آن سپيده بدميد، در اين حال بايد چه كنم؟ امام فرمود: نماز را بجاى آور، و آنگاه باز آى و سعيت را تمام كن.

(2)

باب استطاعت سبيل الى الحج

(3) 2858- از ابو الربيع شامى روايت شده است كه گفت: از امام صادق عليه السّلام در باره معنى قول خداى عزّ و جلّ كه گفت: «وَ لِلَّهِ عَلَى النَّاسِ حِجُّ الْبَيْتِ مَنِ اسْتَطاعَ إِلَيْهِ سَبِيلًا سؤال كردند، پس امام عليه السّلام فرمود: مردم در اين باره چه ميگويند؟ گفتند ميگويند: استطاعت كه در اين آيه آمده بمعنى داشتن توشه

سفر و مركب است، آن حضرت فرمود: امام ابو جعفر عليه السّلام را از اين معنى پرسيدند، پس آن امام فرمود: اگر معنى استطاعت اين باشد در اين صورت مردم هلاك شده اند، زيرا اگر هر كسى كه توانائى تهيّه توشه سفر و مركب را داشته باشد، و اين مبلغ ترجمه من لا يحضره الفقيه، ص: 308

را كه به اندازه تأمين قوت عيال و بى نيازى از مردم است، در راه تهيّه وسائل سفر صرف كند، و بسوى حجّ روانه شود، و آن را از اهل و عيال خود بربايد، در اين صورت مردم خود را بمهلكه افكنده اند گفتند: پس مقصود از «سبيل» چيست؟ فرمود مقصود فراخى و فراوانى مال است كه شخص با صرف كردن بخشى از آن حج بجاى آورد، و بخشى را براى قوت عيال خود نگاه دارد. آيا نه اينست كه خداى عز و جل زكات را مقرّر داشت، و با وجود اين، آن را جز بر كسى كه دويست درهم داشته باشد فرض نكرده است؟.

(1) 2859- و هشام بن سالم از ابو بصير روايت كرده كه گفت: از امام صادق عليه السّلام شنيدم كه ميگفت: «كسى كه حجّ بر او عرضه شود، هر چند كه بر پشت الاغى با گوش و دم بريده باشد پس، از پذيرفتن آن امتناع كند، او مستطيع براى حجّ است.

(2)

باب ترك حج

(3) 2860- حنان بن سدير [از پدرش- ظ] روايت كرده است، كه گفت: در حضور امام ابو جعفر عليه السّلام سخن از بيت بميان آوردم، پس امام فرمود:

اگر براى يك سال آن را معطّل گذارند ايشان را از نزول عذاب مهلت ندهند. و

ترجمه من لا يحضره الفقيه،

ص: 309

در خبر ديگر آمده است كه: هر آينه عذاب بر ايشان نازل خواهد شد.

(1)

باب اجبار بر حجّ و زيارت پيمبر صلّى اللَّه عليه و آله

(2) 2861- حفص بن البخترى، و هشام بن سالم، و معاوية بن عمّار، و ديگران از امام صادق عليه السّلام روايت كرده اند كه فرمود: اگر مردم حجّ را ترك كنند، والى موظف خواهد بود كه ايشان را به انجام آن و به اقامت در حرم مجبور سازد، و اگر زيارت پيمبر صلّى اللَّه عليه و آله را ترك كنند هر آينه بر والى واجب است كه ايشان را بر اين كار و بر اقامت در حرم پيمبر صلّى اللَّه عليه و آله اجبار كند، پس در صورتى كه مالى نداشته باشند بايد از بيت المال مسلمين به ايشان انفاق كند.

(3)

باب علّت تخلّف از حج

(4) 2862- ابو بصير از امام صادق عليه السّلام روايت كرده است كه گفت:

كسى از حجّ فرو نمينشيند مگر بعلّت گناهى، و آنچه خداى عزّ و جلّ مى بخشد بيشتر است.

ترجمه من لا يحضره الفقيه، ص: 310

(1) 2863- و ابو حمزه ثمالى از امام ابو جعفر عليه السّلام روايت كرده و گفته است كه: او را شنيدم كه ميگفت: هيچ بنده حاجتى از حوائج دنيا را بر حجّ مقدم نميدارد، مگر آنكه سرتراشيدگان را مى بيند كه پيش از برآمدن حاجت او از حجّ باز آمده اند.

(2)

باب واگذار كردن حجّ بكسى كه از انجام آن برآيد

(3) 2864- حلبى از امام صادق عليه السّلام روايت كرده است، كه فرمود: اگر شخص توانگرى باشد، كه بيمارى يا امرى ميان او و حجّ حائل شده باشد، خداى عزّ و جلّ او را در كار حجّ معذور ميدارد، زيرا بر عهده او است كه صروره فاقد مالى را از مال خود بحجّ بفرستد.

(4) 2865- عبد اللّه بن سنان از امام باقر عليه السّلام روايت كرده است كه فرمود امير مؤمنان عليه السّلام پير سالخورده اى كه حجّ نكرده و توان آن را هم ديگر نداشت امر فرمود مردى را بدادن مئونه به نيابت از خود رهسپار حجّ كند.

ترجمه من لا يحضره الفقيه، ص: 311

(1) 2866- و معاوية بن عمّار در باره كسى كه به نيابت از ديگرى حجّ كند، از امام صادق عليه السّلام سؤال كرد كه آيا اين حجّ نيابى او را از حجّة الاسلام بى نياز ميكند؟ امام فرمود: آرى.

(2) 2867- و علىّ بن ابى حمزه، از ابو بصير، از امام صادق عليه السّلام روايت كرده است، كه فرمود: اگر مردى كه حجّ بر ذمّه دارد، مرد تنگدستى را بحجّ

بفرستد، هر گاه بعدها آن تنگدست توانگر شود، بايد حجّ بجا آورد، و همچنين شخص ناصب- يعنى دشمن اهل بيت- زمانى كه بمعرفت گرايد، اگر چه حجّ بجا آورده باشد، حجّ بر ذمّه دارد.

(3) 2868- و سعد بن عبد اللّه از موسى بن حسن، از ابو علىّ احمد بن محمّد بن مطهّر روايت كرده است كه گفت: به امام ابو محمد عليه السّلام نوشتم كه من صد و پنجاه دينار بشش نفر پرداختم، تا با آن حجّ بجا آورند، پس ايشان از سفر حجّ باز آمدند، ولى يكى از آن جمع بمن مراجعه نكرد، و ديگرى از ايشان نزد من آمد و اظهار كرد كه بخشى از دينارها را صرف كرده، و بقيّه اى از آن بجاى مانده است، و او آن بقيّه را بمن باز ميگرداند. پس من بر آن شدم كه دينارهائى را كه بشخص نخستين داده ام از او

ترجمه من لا يحضره الفقيه، ص: 312

مطالبه كنم، پس امام عليه السّلام براى من مرقوم داشت كه: متعرّض آن كس كه نزد تو نيامده است مشو، و از آن ديگر كه نزد تو آمده است چيزى از آنچه براى تو مى آورد مستان، زيرا اجر عمل تو بر عهده كرم خداى عزّ و جلّ قرار گرفته است.

(1) 2869- و بزنطى در روايت از امام ابو الحسن عليه السّلام گفت: از آن امام در باره مردى سؤال كردم كه حجّه اى از مردى گرفته است، و پس از آن راهزنان راه را بر او بريده اند،- و توشه سفرش را ربوده اند- پس در اين ميان مردى حجّه اى ديگر به او داده است، آيا قبول حجّه دوّم براى او جايز است؟

پس امام عليه السّلام فرمود:

اين عمل براى او جايز است، و آن حجّه- كه او بجا مى آورد- هم براى شخص اوّل محسوبست، و هم براى شخص آخر، زيرا در صورتى كه شخصى يافت شده است كه حجّه اى به او عطا كند، كارى جز آنچه كرده است، از او برنمى آمده است.

(2) 2870- و جميل بن درّاج از امام صادق عليه السّلام در باره مردى روايت كرده است كه مالى نداشته، و بنيابت ديگرى حجّى بجا آورده، يا ديگرى او را بحجّ برده، و پس از آن مالى بدست آورده، در اين صورت آيا حجّ بر ذمّه او تعلق ميگيرد؟ پس امام عليه السّلام فرمود: همان يك حجّ براى هر دوتاشان كفايت ميكند.

ترجمه من لا يحضره الفقيه، ص: 313

(1) 2871- و به امام صادق عليه السّلام معروض داشتند كه مردى حجّه اى از مردى ميگيرد، و قضا را در آن ميان ميميرد، و چيزى از خود بجا نميگذارد، پس امام عليه السّلام فرمود: براى ميّت كفايت ميكند، و اگر نزد خدا حجّه اى داشته براى صاحب مال ثبت مى شود.

(2) 2872- و سعيد بن عبد اللّه اعرج از امام صادق عليه السّلام سؤال كرد كه:

آيا صروره ميتواند از ميّتى حجّ نيابى بجاى آورد؟ پس امام فرمود: آرى، در صورتى كه صروره مالى كه بوسيله آن حجّ بجاى آورد، نداشته باشد. و اگر مالى داشته باشد اين كار براى او جايز نيست، مگر زمانى كه از مال خود حجّ بجاى آورد، و اگر صروره از مال ميّت براى ميّت حجّ بجاى آورد اين حجّه براى ميّت كفايت ميكند، اعمّ از اينكه آن صروره مالى داشته باشد يا نداشته باشد.

(3) 2873- و

حسن بن محبوب از علىّ بن رئاب از امام صادق عليه السّلام در باره مردى روايت كرده است كه حجّه اى را بمردى داده است تا با صرف آن از كوفه بنيابت از او حجّ بجاى آورد، ولى او از بصره آغاز كرده است. امام فرمود: باكى نيست، در صورتى كه همگى مناسك حجّ را برگزار كند، حجّش كامل شده است.

ترجمه من لا يحضره الفقيه، ص: 314

(1) 2874- و ابن محبوب، از هشام بن سالم، از ابو بصير از يكى از دو امام عليهما السّلام در باره مردى روايت كرده است كه درهمى چند بمردى داده است، تا بنيابت او حجّ مفردى بجاى آورد، آيا براى او جايز است كه از عمره بحجّ وارد شود- يعنى بجاى حجّ افراد حجّ تمتع بجاى آورد؟- امام فرمود: آرى. زيرا در اين مخالفت او را بسوى حجّى برتر و بهتر برده است.

(2) 2875- و وهب بن عبد ربّه از امام صادق عليه السّلام سؤال كرد كه آيا جايز است كه شخص از جانب ناصبى حجّ بجاى آورد؟ پس امام فرمود: نه. راوى گفت:

گفتم: پس اگر آن ناصب پدر من باشد؟ امام فرمود: اگر او پدر تو است، پس از جانب او حجّ بجاى بياور.

(3) 2876- و روايت شده است كه امام صادق عليه السّلام مبلغ سى دينار بمردى عطا كرد، و فرمود تا بنيابت از اسماعيل- فرزند آن حضرت- حجّ بجاى آورد، و همگى مناسك را به او آموخت- و انجام دادن آنها را با او شرط كرد- و آنگاه فرمود: هر گاه بر اين گونه عمل كنى- در برابر آن خستگى كه بر تن خود تحمّل كرده اى- نه

حجّ از آن تو، و يك حجّ از آن اسماعيل است.

(4) 2877- و ابان بن عثمان، از يحيى الازرق از امام صادق عليه السّلام روايت كرده است، كه فرمود: كسى كه بنيابت از انسانى حجّ بجا آورد، آن هر دو شريك ترجمه من لا يحضره الفقيه، ص: 315

ميشوند، تا چون طواف واجب را برگزار كرد، شركت قطع مى شود، و بعد از آن، هر عملى كه انجام گيرد متعلّق به آن حجّ كننده است.

(1) 2878- و نيز آن امام عليه السّلام در باره مردى كه مالى بمردى داد تا بنيابت او حجّ بجاى آورد، و او براى خودش حجّ بجاى آورد، فرمود: آن حجّه متعلّق بصاحب مالست. و باكى نيست كه زن از مرد و از زن و مرد از زن و مرد و نيز صروره از صروره و غير صروره و بالعكس نيابت كنند.

(2) 2879- و حريز از محمّد بن مسلم روايت كرده است كه گفت: از امام صادق عليه السّلام سؤال كردم كه: آيا جايز است كه صروره از مال زكات حجّ بجاى آورد؟ امام فرمود: آرى.

(3) 2880- و از معاوية بن عمّار روايت شده است، كه گفت: در باره مردى بمحضر امام صادق عليه السّلام معروض داشتم كه: براى تجارت آهنگ مكّه ميكند، يا شترانى دارد كه آنها را بمسافرين مكّه كرايه ميدهد، در اين صورت آيا حجّ او ناقص است، يا تمام است؟ امام فرمود: نه. بلكه حجّ او تمام است.

ترجمه من لا يحضره الفقيه، ص: 316

(1)

باب حجّ شتر دار و اجير

(2) 2881- از معاوية بن عمّار روايت شده است كه گفت: از امام صادق عليه السّلام سؤال كردم كه: آيا حجّ شتردار تمام است، يا ناقص

است؟ امام فرمود: تمام است- يعنى ذمّه او را برى ء ميسازد- گفتم: حجّ اجير- يعنى كسى كه خود را براى خدمت در كاروان، و يا براى انجام حجّ نيابى اجاره ميدهد- تمام است، يا ناقص است؟ امام فرمود: تمام است.

(3)

باب متعلّق بكسى كه بميرد، در حالى كه حجّة الاسلام و حجّى نذرى بر ذمّه دارد

(4) 2882- حسن بن محبوب، از على بن رئاب، از ضريس كناسىّ روايت كرده است كه گفت: از امام ابو جعفر عليه السّلام در باره مردى سؤال كردم كه حجّة الاسلام بر ذمه داشته و در اين حال نذر ميكند كه اگر في المثل فلان حاجتش برآورده شود مردى را بشكرانه آن براى حجّ بمكّه برد. ولى شخص نذركننده پيش از آنكه حجّة الاسلام را انجام دهد، يا بنذر خود وفا كند ميميرد. امام فرمود: اگر مالى از خود بجا نهاده باشد،

ترجمه من لا يحضره الفقيه، ص: 317

حجّة الاسلام را از مجموع مالش براى او بجا مى آورند، و مبلغى از ثلث مالش را براى حجّ نذريش اختصاص ميدهند، ولى اگر مالى جز به اندازه مخارج حجّة الاسلام بجاى ننهاده باشد، حجة الاسلام او را از محل ما تركش انجام ميدهند، و ولىّ او حجّ نذريش را بنيابت از او بجا مى آورد، و در حقيقت اين حجّ نذرى بمانند دينى بر ذمّه او است.

(1)

باب آنچه در باره حجّ قبل از معرفت آمده است

(2) 2883- عمر بن اذينه در روايت خود گفت: بوسيله نامه اى از امام صادق عليه السّلام در باره مردى سؤال كردم كه حجّ بجاى آورده، در حالى كه نسبت به اين امر- يعنى مقام ولايت ائمّه عليهم السّلام- درايت و معرفتى نداشته است، و پس از آن، خدا بر او منّت نهاده، و معرفت و اعتقاد به اين امر را به او افاضه كرده است، در اين صورت آيا حجّة الاسلام بر او واجب است؟ امام فرمود: او با انجام حجّ فريضه خداى عزّ و جلّ را برگزار كرده است. ولى اعاده حجّ در نظر من خوشايندتر است.

(3) 2884- و از ابى

عبد اللّه خراسانى، از امام ابى جعفر ثانى عليه السّلام گفت:

به آن حضرت معروض داشتم كه: من در زمانى كه در ظلمت خلاف بسر ميبردم حجّ بجا آورده ام، و اين حجّ را در حالى بجا آوردم كه خدا نعمت معرفت شما را بر من انعام ترجمه من لا يحضره الفقيه، ص: 318

فرموده است، و دانسته ام كه آنچه در آن بسر ميبرده ام باطل بوده، پس رأى شما در باره حجّه من چيست؟ امام فرمود: اين حجّه خود را حجّة الاسلام قرار ده، و آن يك را بحساب نافله محسوب دار.

(1)

باب آنچه در باره مسافرى آمده است كه در راه سفر بمكّه ميگذرد

(2) 2885- معاوية بن عمّار در روايت خود گفت: به امام صادق عليه السّلام معروض داشتم كه مردى عازم يمن يا مقصدى ديگر در راه سفر خود بمكّه ميگذرد، و او در زمانى بمردم آنجا ميرسد كه بسوى حجّ بيرون ميشوند، پس او نيز در جمع ايشان بسوى مشاهد- و براى انجام مناسك- بيرون مى شود، در اين صورت آيا شهود آن مشاهد- و انجام آن مناسك او را از حجّة الاسلام كفايت ميكند؟ امام فرمود: آرى.

(3)

باب حجّ غلام و كنيز

(4) 2886- حريز از امام صادق عليه السّلام روايت كرده است كه فرمود:

هر گونه خلافى كه غلام محرم در حال احرام خود مرتكب شود، در صورتى كه مالكش او

ترجمه من لا يحضره الفقيه، ص: 319

را اجازه محرم شدن داده باشد، غرامت آن بر عهده مالك او است.

(1) 2887- و حسن بن محبوب، از فضل بن يونس روايت كرده است، كه گفت: بعنوان سؤال بمحضر امام ابو الحسن عليه السّلام معروض داشتم كه: من در آن حال كه در مكّه بسر ميبرم كنيزكانى نزد خود دارم، پس آيا در روز ترويه ايشان را بفرمايم تا نيّت حجّ ببندند، و آنگاه ايشان را همراه خود براى انجام مناسك حجّ بيرون برم، يا ايشان را در مكّه بجاى گذارم؟ پس امام فرمود: اگر ايشان را براى انجام مناسك بيرون برى بهتر است، و اگر در مكّه بگذارى و بشخصى موثّقشان بسپارى نيز باكى نيست. زيرا مملوك تا آن زمان كه آزاد شود حجّى و عمره اى بر ذمّه ندارد.

(2) 2888- و مسمع بن عبد الملك از امام صادق عليه السّلام روايت كرده است كه فرمود: هر گاه غلامى ده بار حجّ بجاى آورد،

زمانى كه مستطيع شود حجّة الاسلام را بر ذمّه دارد.

(3) 2889- و در روايت نضر از عبد اللّه بن سنان، از امام صادق عليه السّلام آمده است كه فرمود: مملوك اگر در حال بردگى حجّ بجاى آورد، هر گاه قبل از آزاد شدن بميرد، آن حجّ او را كفايت ميكند، و اگر آزاد شود حجّ را بر ذمّه دارد.

ترجمه من لا يحضره الفقيه، ص: 320

(1) 2890- و اسحاق بن عمّار روايت كرده و گفته است كه از امام ابو ابراهيم عليه السّلام در باره ام ولدى متعلّق بمردى سؤال كردم كه آن مرد او را بحجّ برده باشد، آيا اين حجّ براى او از حجّة الاسلام كفايت ميكند؟ فرمود: نه. گفتم در آن حجّ كه بجاى آورده اجرى براى او هست؟ فرمود: آرى.

(2)

باب آنچه غلام آزاد شده در شامگاه عرفه را از حجّة الاسلام كفايت ميكند

(3) 2891- حسن بن محبوب، از شهاب، از امام صادق عليه السّلام در باره مردى روايت كرده است كه در شامگاه عرفه غلامى از آن خود را آزاد كرده، و غلام- پس از آزاد شدن- موقف عرفه را درك نموده است، امام عليه السّلام فرمود: اين آزادى- و انجام بقيّه مناسك حجّ- غلام را از حجة الاسلام كفايت ميكند، و براى مالك او دو اجر نوشته مى شود: يكى ثواب آزاد كردن بنده، و ديگرى ثواب حجّ.

(4) 2892- و در روايت معاوية بن عمار آمده است كه گفت: بمحضر امام صادق عليه السّلام معروض داشتم كه: مملوكى در روز عرفه آزاد شده است، امام فرمود: در صورتى كه يكى از دو موقف را درك كند حجّ را درك كرده است.

ترجمه من لا يحضره الفقيه، ص: 321

(1)

باب حجّ كودكان

(2) 2893- زراره از يكى از دو امام عليه السّلام روايت كرده است كه فرمود:

چون مرد پسر خود را، كه هنوز كودكست، بحجّ ببرد، او را ميفرمايد تا لبّيك بگويد، و حجّ را تصوّر و تعقّل كند، پس اگر نتوانست لبّيك بگويد، ديگرى از او نيابت ميكند، و او را طواف ميدهند، و بنيابت او نماز بجا مى آورند، گفتم: در صورتى كه چيزى نداشته باشند كه از جانب او ذبح كنند؟ فرمود: از طرف خردسالان ذبح كرده مى شود، و بزرگسالان روزه ميدارند. و ايشان را از هر چه از قبيل جامه و عطر، كه محرم ميبايد از آن بپرهيزد پرهيز ميدهند. پس در صورتى كه كودك شكارى را بكشد، كفّاره آن بر ذمّه پدر او است.

(3) 2894- و از ايّوب برادر أديم روايت شده است كه گفت: از امام صادق

عليه السّلام پرسيدند كه كودكان را از كجا براى پوشيدن لباس احرام از جامه هاشان برهنه ميكنند، پس امام فرمود: پدرم عليه السّلام ايشان را از سرزمين فخّ برهنه ميكرد.

(4) 2895- و از يونس بن يعقوب از پدرش روايت شده است، كه گفت: بمحضر امام صادق عليه السّلام معروض داشتم كه من كودكان خردسالى را بهمراه دارم، و از

ترجمه من لا يحضره الفقيه، ص: 322

تصرّف هوا بر ايشان بيم همى دارم، پس از كجا بايد محرم شوند؟ پس امام فرمود: آنان را بعرج «1» بياور تا از آنجا محرم شوند، زيرا چون بعرج آمدى در تهامه «2» واقع شده اى سپس فرمود: پس اگر بر ايشان بيم كردى ايشان را به جحفه «3» بياور.

(1) 2896- و معاوية بن عمار از امام صادق عليه السّلام روايت كرده است كه فرمود: كودكانى را كه با شما بودند در نظر بگيريد، و ايشان را بجحفه يا بطن مرّ ببريد، و ميبايد تا مراسمى را كه در باره محرم بكار مى بندند در باره ايشان بكار بندند، و ايشان را طواف دهند، و جمرات را از جانب ايشان رمى كنند، و هر كدام از ايشان كه قربانى ندارد ميبايد وليّش از جانب او روزه بدارد، و علىّ بن الحسين (عليهما السّلام) كارد را در دست كودك ميگذاشت، و مردى دست او را ميگرفت، و قربانى را ذبح ميكرد.

(2) 2897- و سماعه از آن امام عليه السّلام در باره مردى سؤال كرد كه ترجمه من لا يحضره الفقيه، ص: 323

غلامانش را فرمود تا حجّ تمتّع بجا آورند، امام فرمود: در اين صورت بر ذمّه او است كه قربانى را از جانب ايشان بگذراند، راوى

گفت: گفتم: او درهمى چند به اين منظور به ايشان داده است، ولى بعضى از ايشان قربانى گذرانده، و بعضى ديگر درهمها را نگاه داشته است، و بجاى قربانى روزه گرفته است. امام فرمود: او مهمّ ايشان را كفايت كرده است، و اختيار دارد كه درهمها را براى روزه دار بگذارد، يا از او بستاند. راوى گفت: امام فرمود: و اگر ايشان را بفرمايد تا- بجاى قربانى- روزه بدارند مهم ايشان را كفايت كرده است.

(1) 2898- و صفوان از اسحاق بن عمّار روايت كرده است، كه گفت: از امام ابو الحسن عليه السّلام در باره نوجوان ده ساله اى كه حجّ بجاى مى آورد، سؤال كردم، امام فرمود: چون بحدّ احتلام برآيد حجّة الاسلام بر ذمّه خواهد داشت، و همچنين دوشيزه چون حائض شود حجّة الاسلام بر ذمّه اش خواهد بود.

(2) 2899- و از علىّ بن مهزيار، از محمّد بن فضيل روايت شده است كه گفت:

از امام ابو جعفر ثانى عليه السّلام در باره كودك سؤال كردم كه چه وقت او را محرم ميسازند؟ فرمود: زمانى كه دندان بيندازد.

(3) 2900- و أبان از حكم روايت كرده است كه گفت: از امام صادق عليه السّلام شنيدم كه ميگفت: كودك چون به حجّ برده شود، حجّة الاسلام را

ترجمه من لا يحضره الفقيه، ص: 324

برگزار كرده است تا زمانى كه كبير گردد، و غلام چون بحجّ برده شود حجة الاسلام را برگزار كرده است، تا زمانى كه آزاد گردد.

(1)

باب كسى كه وام ميستاند و حج ميگزارد و وجوب حجّ بر كسى كه وام دارد

(2) 2901- از يعقوب بن شعيب روايت شده است كه گفت: از امام صادق عليه السّلام در باره مردى سؤال كردم كه با گرفتن وام حجّ بجا مى آورد، در صورتى كه حجّة الاسلام

را بجا آورده است. آيا اين عمل جايز است؟ امام فرمود: آرى، زيرا خداى عزّ و جلّ وام او را بزودى اداء خواهد كرد، ان شاء اللَّه تعالى.

(3) 2902- و از عبد الملك بن عتبه روايت شده است كه گفت: از امام ابو الحسن عليه السّلام در باره مردى سؤال كردم كه با وجود وام داشتن وام ميستاند، و بحجّ ميرود. امام فرمود: در صورتى كه زمينه اى در مال براى پرداختن وام داشته باشد، باكى نيست.

(4) 2903- و موسى بن بكر روايت كرده است كه بمحضر آن امام معروض داشتم كه: آيا شخص در صورت داشتن پس اندازى كه چون حادثه اى براى او رخ ترجمه من لا يحضره الفقيه، ص: 325

دهد، باز پرداخت وامش از محلّ آن پس انداز ممكن باشد، ميتواند وام بستاند، و بحجّ برود؟ امام فرمود: آرى.

(1) 2904- و از ابو همّام روايت شده است كه گفت: بمحضر حضرت امام رضا عليه السّلام در باره مردى معروض داشتم كه وامى بر ذمّه دارد، و درآمد ساليانه اى بدست او ميرسد، آيا ميبايد با آن درآمد وامش را بپردازد، يا بحجّ برود؟ فرمود: با بخشى از آن وام را مى پردازد، و با بخشى بحجّ ميرود، گفتم: آن درآمد چيزى بقدر نفقه حجّ نيست. فرمود: يك سال وام را مى پردازد، و يك سال بحجّ ميرود، گفتم: اين مال از طرف سلطان به او داده شده است. فرمود: باكى بر شما نيست.

(2) 2905- و مردى در سؤال از امام صادق عليه السّلام معروض داشت: من مردى وامدارم، در اين صورت آيا جايز است كه وام بستانم و بحجّ روم؟ پس امام فرمود:

آرى. اين كار براى پرداختن

وام مؤثّرتر است.

(3) 2906- و ابن محبوب از ابان، از حسن بن زياد عطّار روايت كرده است كه گفت: بمحضر امام صادق عليه السّلام معروض داشتم كه: من وام بر ذمّه دارم، و در

ترجمه من لا يحضره الفقيه، ص: 326

اين حال چند درهمى بدستم ميرسد، پس اگر آن را در ميان وامخواهان توزيع كنم چيزى بجا نميماند، در اين صورت آن را نفقه حجّ سازم يا ميان وامخواهان توزيع كنم؟ فرمود: آن را نفقه حجّ ساز، و خدا را بخوان تا وام تو را از طرف تو بپردازد، ان شاء اللَّه تعالى.

(1)

باب آنچه در باره زنى آمده است كه شوهرش او را از حجّة الاسلام يا حجّ مستحبّ منع ميكند

(2) 2907- أبان از زراره چنين روايت كرده است كه گفت: از امام ابو جعفر عليه السّلام در باره زنى سؤال كردم كه شوهرى دارد، و آن زن صروره است، و شوهرش او را اجازه حجّ نميدهد، امام فرمود: او حجّ را بجا مى آورد، اگر چه شوهرش اجازه ندهد.

(3) 2908- و در روايت عبد الرّحمن بن ابى عبد اللّه از امام صادق عليه السّلام آمده است كه فرمود: او بحجّ ميرود اگر چه شوهرش با رفتن او خوار و خفيف شود.

(4) 2909- و اسحاق بن عمّار از امام ابو ابراهيم عليه السّلام روايت كرده است كه گفت: از آن امام در باره زن توانگرى سؤال كردم كه حجة الاسلام را بجا آورده است، ولى بشوهرش ميگويد: بار ديگر مرا بحجّ ببر، در اين صورت آيا شوهر حقّ دارد كه ترجمه من لا يحضره الفقيه، ص: 327

او را منع كند؟ امام فرمود: آرى. مرد در جواب زن ميگويد: حقّ من در اين باره بر تو از حقّ تو بر من عظيمتر است (1)

باب حجّ زن با غير محرم يا ولى

(2) 2910- از معاوية بن عمّار چنين روايت شده است كه گفت: از امام صادق عليه السّلام در باره زنى سؤال كردم كه بدون ولى بسوى مكّه روان مى شود. پس امام فرمود: باكى نيست كه با گروهى مورد وثوق و اعتماد روان شود.

(3) 2911- و در روايت هشام، از سليمان بن خالد آمده است كه از امام صادق عليه السّلام سؤال كرد، كه آيا زنى كه قصد سفر حجّ دارد، و محرمى با او نيست، حجّ براى او شايسته است؟ امام فرمود: آرى. در صورتى كه ايمن باشد.

(4) 2912- و بزنطى از صفوان

جمّال روايت كرده است كه گفت: به امام صادق عليه السّلام معروض داشتم كه مرا بشغلم شناخته اى- و ميدانى كه من شتر دارم- گاهى چنين اتّفاق مى افتد كه زنى براى سفر حجّ بمن مراجعه ميكند، كه او را به اسلامش، و محبّتش نسبت بشما، و ولايتش در حقّ شما ميشناسم- ولى او محرمى ترجمه من لا يحضره الفقيه، ص: 328

ندارد- در اين صورت تكليف من نسبت به او چيست؟ امام عليه السّلام فرمود: هر زمان كه زنى مسلمان بتو مراجعه كرد، او را سوار كن، زيرا كه مرد مؤمن محرم زن مؤمنه است. سپس امام عليه السّلام اين آيه را تلاوت كرد: وَ الْمُؤْمِنُونَ وَ الْمُؤْمِناتُ بَعْضُهُمْ أَوْلِياءُ بَعْضٍ.

(1)

باب حجّ زن در دوران عدّه

(2) 2913- علاء از محمد بن مسلم از يكى از دو امام عليهما السّلام روايت كرده است كه فرمود: زن مطلّقه ميتواند در دوران عدّه اش بحجّ برود.

(3) 2914- و ابن بكير از زراره روايت كرده است كه از امام صادق عليه السّلام سؤال كردم كه آيا زنى كه شوهرش وفات يافته ميتواند در دوران عدّه اش بحجّ برود؟ امام فرمود: آرى.

(4)

باب حجّ كننده اى كه در راه ميميرد

(5) 2915- علىّ بن رئاب، از ضريس روايت كرده است كه از امام ابو جعفر عليه السّلام در باره مردى سؤال كردم- كه بقصد انجام حجّة الاسلام از شهر و ديار خود خارج شده، و در عرض راه وفات يافته است، پس امام فرمود: اگر در حرم ترجمه من لا يحضره الفقيه، ص: 329

در گذشته است، همان وصول بحرم براى حجّة الاسلام او كافى است، ولى اگر نرسيده بحرم درگذشته است، بايد ولىّ او حجّة الاسلام را بنيابت از او برگزار كند.

(1) 2916- و علىّ بن رئاب از بريد بن معاويه عجلىّ روايت كرده است كه گفت: از امام ابو جعفر عليه السّلام در باره مردى سؤال كردم كه بقصد حجّ از شهر و ديار خود خارج شده و شترى و نفقه سفرى و توشه اى همراه داشته، و در عرض راه وفات يافته است. امام فرمود: اگر صروره بوده، و در حرم درگذشته براى حجّة الاسلام او كافى بوده، و اگر صروره بوده و قبل از آنكه محرم شود درگذشته است، شترش و توشه و نفقه سفرش و هر چه با او بوده است ميبايد در راه انجام حجّة الاسلام صرف شود، پس اگر چيزى زائد از نفقه حجّة الاسلام بجاى ماند، در صورتى كه

وامى بر ذمّه نميداشته، آن چيز متعلّق بورثه است. گفتم اگر آن حجّ بعنوان تطوّع و بنا به استحباب- ميبوده، و شخص حاجّ قبل از احرام بستن در راه درگذشته است، شتر و نفقه و اشيائى كه با او بوده متعلّق بكيست؟ امام فرمود: همگى آنچه با او بوده، و از خود بجاى نهاده متعلّق بورثه است، مگر آنكه وامى بر ذمّه او ميبوده، كه ميبايد از ما ترك او پرداخته گردد. و يا آنكه وصيّتى كرده كه ميبايد در باره كسى كه بنفع او وصيّت كرده است،

ترجمه من لا يحضره الفقيه، ص: 330

اجراء شود، و در حساب ثلث اموال او محسوب گردد.

(1)

باب وجوب برگزار كردن حجّة الاسلام از جانب متوفّى اعمّ از آنكه در اين باره وصيّت كرده باشد يا نه

(2) 2917- هارون بن حمزه غنوى از امام صادق عليه السّلام در باره مردى سؤال كرد كه وفات يافته، و حجّة الاسلام را بجا نياورده، و ميراثى جز به اندازه نفقه حجّ بجاى ننهاده، و ورثه اى نيز دارد. امام فرمود: ورثه بتصرّف در ميراث او مستحق ترند، اگر بخواهند آن را ميخورند، و اگر مايل باشند آن را صرف انجام حجّ بنيابت او ميكنند.

(3) 2918- و از حارث فروشنده انماط «1» روايت شده است كه از امام صادق عليه السّلام در باره مردى سؤال كرد كه به انجام حجّى وصيّت كرد. پس امام فرمود: اگر صروره بوده ميبايد حجّ را از اصل مال او انجام دهند، زيرا كه آن دينى است كه او بر ذمّه داشته، ولى اگر حجّ بجاى آورده است، نفقه حجّ از ثلث مال او برداشت مى شود.

(4) 2919- و از حارث بن مغيره روايت شده است كه گفت: بمحضر امام ترجمه من لا يحضره الفقيه، ص: 331

صادق عليه السّلام معروض

داشتم كه دخترم به انجام حجّه اى وصيّت كرده و خود حجّ بجاى نياورده امام فرمود: بنا بر اين از جانب او حجّ بگزار، زيرا كه آن حجّه هم براى تو است، و هم براى او. گفتم مادرم درگذشته و حجّ بجاى نياورده. فرمود از جانب او حجّ بجاى آور، زيرا كه آن حجّه هم براى تو است، و هم براى او.

(1) 2920- و از معاوية بن عمّار روايت شده است كه گفت: از امام صادق عليه السّلام در باره زنى سؤال كردم كه مالى را براى مصرف در صدقه و حجّ و آزاد كردن برده مورد وصيّت قرار داد، پس امام فرمود حجّ را مقدّم بدار، زيرا كه آن مفروض است، پس اگر چيزى باقى ماند بخشى از آن را در صدقه و بخشى را در آزاد كردن برده قرار ده.

(2) 2921- و از بشير نبّال روايت شده است كه گفت: به امام صادق عليه السّلام معروض داشتم كه: مادرم وفات يافت در حالى كه حجّ بجاى نياورده بود، امام فرمود: مردى يا زنى بنيابت از او حجّ بجاى مى آورد. گفتم كداميك در نظرتان خوشايندتر است؟ فرمود: مرد نزد من خوشايندتر است.

(3) 2922- و از عاصم بن حميد از محمد بن مسلم روايت شده است كه گفت:

ترجمه من لا يحضره الفقيه، ص: 332

از امام ابو جعفر عليه السّلام در باره مردى سؤال كردم كه وفات يافته و حجّة الاسلام را بجا نياورده، و وصيّتى نيز در باره آن نكرده، در اين صورت آيا بايد از جانب او برگزار كنند؟ امام فرمود: آرى.

(1)

باب اينكه شخصى به انجام حجّى وصيّت ميكند ولى وصىّ او آن را در مورد آزاد كردن برده اى قرار ميدهد.

(2) 2923- ابن مسكان در روايت خود چنين گفت: كه ابو سعيد از

امام- صادق عليه السّلام حكايت كرد كه آن امام را در باره مردى سؤال كردند كه وصيّت كرد تا حجّه اى بابت او بجا آورند، ولى وصى او آن را وصيّتى در باره آزاد كردن برده اى قرار داد، پس امام عليه السّلام فرمود: وصى او غرامت آن را بر عهده ميگيرد، و آن وصيت را، همان گونه كه موصى وصيّت كرده است، در باره حجّه اى قرار ميدهد، زيرا خداى عزّ و جلّ ميگويد: «پس كسى كه بعد از شنيدن نصّ وصيّت، آن را مبدّل سازد، همانا كه گناه آن متوجّه كسانيست كه آن را مبدّل ميسازند».

(3)

باب حج بنيابت امّ ولد، زمانى كه او درگذشته باشد

(4) 2924- ابن فضّال از يونس بن يعقوب روايت كرده است كه گفت: در

ترجمه من لا يحضره الفقيه، ص: 333

پيامى بمحضر امام صادق عليه السّلام معروض داشتم كه: زنى امّ ولد بوده، و در گذشته است، و خواسته است تا از جانب او حجّه اى بجاى آورند، امام فرمود: آيا نه اينست كه او- پس از وفات مالكش- بوسيله فرزندش آزاد شده است؟ بايد از جانب او حجّ بجا آورى.

شرح: «امّ ولد: كنيزى است كه از مولايش داراى فرزند شده است»

(1)

باب مربوط به اينكه: مردى مرد ديگرى به او وصيّت ميكند كه سه نفر را از جانب او بحجّ بگمارد. در اين صورت آيا براى او حلالست كه يكى از آن سه حجّه را بخودش اختصاص دهد؟

(2) 2925- عمرو بن سعيد ساباطىّ بوسيله نامه اى از امام ابو جعفر عليه السّلام در باره مردى سؤال كرد كه مردى ديگر به او وصيّت كرد كه سه نفر را از جانب او بحجّ بگمارد، در اين صورت آيا براى او حلالست كه يكى از آن سه حجّه را بخودش اختصاص دهد؟ پس امام عليه السّلام بخطّ خود كه آن را خواندم توقيع فرمود كه:

ان شاء اللَّه تعالى از جانب او حجّ بجاى آور، زيرا كه اجرى مانند اجر او خواهى داشت، و ان شاء اللَّه تعالى چيزى از اجر او نيز كاسته نمى گردد.

ترجمه من لا يحضره الفقيه، ص: 334

(1)

باب كسى كه حجّه اى را ميگيرد، ولى آن يك حجّه براى نفقه سفرش كفايت نميكند

(2) 2926- علىّ بن مهزيار از محمّد بن اسماعيل روايت كرده است كه گفت:

مردى را مأمور كردم كه از امام ابو الحسن عليه السّلام در باره مردى سؤال كند كه حجّه اى را از مردى ميگيرد، ولى براى نفقه سفرش كفايت نميكند، آيا در اين حال حقّ دارد كه حجّه ديگرى از مردى ديگر بگيرد. تا به اين وسيله وسعتى بيابد؟ و آيا آن يك حجّه براى هر دو كفايت ميكند؟ يا بايد هر دو را ترك كند؟ وى گفت: امام فرمود:

خوشايندتر نزد من اينست كه حجّه بطور خالص بيكى اختصاص يابد، پس در صورتى كه يك حجّه براى او كافى نباشد آن را نگيرد.

(3)

باب كسى كه در باره حجّ وصيّت كرده، بى آنكه نفقه كافى براى آن در نظر گرفته باشد

(4) 2927- ابن مسكان از ابو بصير از كسى كه از امام عليه السّلام سؤال كرده، روايت نموده است كه به امام معروض داشتم كه: مردى در وصيّت خود بيست دينار براى حجّه اى اختصاص داده است پس امام فرمود: مردى، از هر كجا كه آن مبلغ او را

ترجمه من لا يحضره الفقيه، ص: 335

برساند حجّ بجاى مى آورد.

(1) 2928- و ابراهيم بن مهزيار به امام ابو محمّد عسكرى عليه السّلام نوشت:

بمحضر امام اعلام ميدارم كه دوست و تابع مكتب شما علىّ بن مهزيار وصيّت كرده است كه از مزرعه اى- كه ربع آن را از آن شما ساخته- سالى يك حجّه در برابر بيست دينار بجا آورند، و از آن زمان كه راه بصره قطع شده نفقه سفر دو برابر گشته است، و مردم به بيست دينار اكتفاء نميكنند. و همچنين دو حجّ براى عدّه اى از موالى شما وصيّت كرده است. پس امام عليه السّلام در جواب نوشت: ان شاء اللَّه تعالى بجاى

سه حجّ دو حجّ قرار ميدهند.

شرح: «از اين روايت پيداست كه علىّ بن مهزيار قبل فوت امام عسكرى عليه السّلام از دنيا رفته بوده، و غيبت صغرى را هم نديده بوده تا چه رسد به غيبت كبرى. بكمال الدين باب من شاهد القائم رقم 23 رجوع شود».

(2) 2929- و علىّ بن محمّد حضينى به آن امام نوشت: پسر عمّم وصيّت كرده است كه در هر سال حجّه اى در مقابل پانزده دينار از جانب او بجا آورند، ولى اين مبلغ براى اين منظور كفايت نميكند، پس در اين باره مرا چه ميفرمائيد؟ پس امام عليه السّلام نوشت: ان شاء اللَّه دو حجّه را در يك حجّه قرار ميدهى، زيرا خدا به آن امر عالم است.

ترجمه من لا يحضره الفقيه، ص: 336

(1)

باب انجام حج از مأخذ سپرده

(2) 2930- سويد قلّاء از ايّوب بن حرّ، از بريد عجلىّ از امام صادق عليه السّلام روايت كرده و گفته است: از آن امام در باره مردى سؤال كردم كه مالى را بمن سپرد، و بمرد و اولادش چيزى ندارند. و او حجّة الاسلام را بجا نياورده است. امام فرمود: از جانب او حجّ بجاى بياور، و هر چه را باقى ماند به ايشان بپرداز.

(3)

باب شخصى كه بميرد و پسرش نداند كه حجّ بجا آورده است يا نه

(4) 2931- از امام صادق عليه السّلام در باره مردى سؤال كردند كه در گذشته است، و او پسرى دارد و آن پسر نميداند كه پدرش حجّ بجاى آورده است يا نه. امام فرمود: آن پسر از جانب او حجّ بجاى مى آورد، پس اگر پدرش حجّ كرده بود حجه اى مستحبّ براى پدر و واجب براى پسر نوشته مى شود. و اگر پدرش حجّ نكرده بود براى پدر حجّه اى واجب و براى پسر حجّه اى مستحب نوشته مى شود.

(5)

باب متعلّق بكسى كه بنيابت پدرش حجّ تمتع بجا مى آورد

(6) 2932- جعفر بن بشير، از علاء، از محمّد بن مسلم روايت كرده است كه ترجمه من لا يحضره الفقيه، ص: 337

گفت: از امام ابو جعفر عليه السّلام در باره مردى كه بنيابت از پدرش حجّ بجا مى آورد، سؤال كردم كه آيا او حجّ تمتّع قصد ميكند؟ فرمود: آرى، متعه از آن او و حجّ از آن پدر او است.

(1)

باب بعقب انداختن حج

(2) 2933- محمد بن فضيل گفت: از امام ابو الحسن عليه السّلام در باره قول خداى عزّ و جلّ: وَ مَنْ كانَ فِي هذِهِ أَعْمى فَهُوَ فِي الْآخِرَةِ أَعْمى وَ أَضَلُّ سَبِيلًا سؤال كردم. پس امام فرمود: اين آيه در باره كسى نازل شده است كه حجّ- حجّة الاسلام- را بتعويق مى افكند، در صورتى كه سرمايه و امكان اين سفر را در اختيار دارد. و او در تعلّل و تسويف خود ميگويد: امسال حجّ ميكنم. امسال حجّ ميكنم. و اين تعلّل را همچنان ادامه ميدهد، تا پيش از آنكه حجّ را برگزار كند مى ميرد.

(3) 2934- و از معاوية بن عمّار روايت شده است، كه گفت: از امام- صادق عليه السّلام در باره مردى سؤال كردم كه هرگز حجّ نكرد، در صورتى كه ثروتمند بود. پس امام فرمود: او از كسانيست كه خداى عزّ و جلّ در باره ايشان گفته است: وَ نَحْشُرُهُ يَوْمَ الْقِيامَةِ أَعْمى - يعنى و ما بروز قيامت او را كور محشور ميكنيم- پس ترجمه من لا يحضره الفقيه، ص: 338

گفتم: سبحان اللَّه كور؟! امام فرمود: خداى عزّ و جلّ او را از پوئيدن راه خير كور كرده است.

(1) 2935- و صفوان بن يحيى، از ذريح محاربى، از امام صادق عليه السّلام

روايت كرده است كه فرمود: كسى كه بميرد، و حجّة الاسلام را بجا نياورده باشد، و مانع او از انجام آن احتياجى مبرم، يا مرضى طاقت فرسا يا سلطانى بازدارنده از حجّ نباشد، پس همى بايد تا يهودى يا نصرانى بميرد.

(2) 2936- و علىّ بن ابى حمزه از آن امام عليه السّلام روايت كرده است كه فرمود: كسى كه نفقه سفر حجّ را در اختيار داشته باشد، و در انجام آن دفع الوقت آغاز كند، در صورتى كه شاغلى خداپسند او را معذور ندارد، تا مرگش فرا رسد، شريعتى از شرايع اسلام را زير پا نهاده است.

(3)

باب انجام عمره در ماههاى حج

(4) 2937- سماعة بن مهران از امام صادق عليه السّلام روايت كرده است كه فرمود: كسى كه در ماه شوال آهنگ عمره كند و نيّتش اين باشد كه عمره را بجا آورد، و

ترجمه من لا يحضره الفقيه، ص: 339

بشهر خود بازگردد، باكى بر آن نيست، و اگر تا موسم حجّ در مكّه اقامت كند، در اين صورت او متمتّع است. (يعنى بايد نيّت بحجّ تمتّع كند) زيرا ماههاى حجّ شوّال و ذو القعده و ذو الحجّه است، پس كسى كه در اين ماهها عمره بجا آورد و تا موسم حجّ در مكّه اقامت كند عمره اش عمره تمتّع است، و كسى كه بشهر خود بازگردد، و تا موسم حجّ اقامت نكند، عمره اش عمره مفرده است، پس اگر در ماه رمضان يا قبل از آن عمره بجا آورد، و تا موسم حجّ اقامت كند، متمتع نيست، بلكه او مجاوريست كه عمره اى مفرده بجاى آورده است، پس در صورتى كه خوش داشته باشد كه در ماههاى حجّ عمره تمتّع براى حجّ

تمتّع بجا آورد، ميبايد از مكّه خارج شود، تا از محلّ ذات- عرق «1» يا محلّ عسفان «2» درگذرد، و آنگاه در حال عمره تمتّع در مقدّمه حجّ تمتّع بمكّه داخل شود، ولى در صورتى كه خوش داشته باشد كه حجّ خود را بصورت افراد درآورد، ميبايد بمحلّ جعرّانه برآيد، و از آنجا تلبيه آغاز كند.

شرح: «جعرّانه نام منزلى يا آبى در ميان شهر طائف و مكّه است، و آن بمكّه نزديكتر، و اين همان سرزمينى است كه پيمبر صلّى اللَّه عليه و آله پس از جنگ حنين غنائم جنگ را در آنجا تقسيم كرد، و از آنجا براى عمره احرام بست».

(1) 2938- و عمر بن يزيد از امام صادق عليه السّلام روايت كرده است كه ترجمه من لا يحضره الفقيه، ص: 340

فرمود: كسى كه عمره اى مفرده بجا آورد ميتواند هر وقت بخواهد بخانه و خانواده اش بازگردد، مگر آنكه بيرون شدن مردم در روز ترويه او را ادراك كند.

(1) 2939- و در روايت عبد الرّحمن بن أبى عبد اللّه از امام صادق عليه السّلام آمده است كه فرمود: عمره در دهه ذى الحجّه تمتّع است.

(2) 2940- و معاوية بن عمار روايت كرده است كه از امام صادق عليه السّلام در باره مردى كه حجّ خود را بصورت افراد انجام داده است سؤال كردند كه آيا او ميتواند بعد از حجّ عمره بجا آورد؟ پس امام فرمود: آرى. وقتى كه استره را بسر خود راه داده باشد اين كار نيكو است.

(3) 2941- و مفضّل بن صالح، از ابو بصير، از امام صادق عليه السّلام روايت كرده است كه فرمود: عمره مثل حجّ مفروض است، پس چون

شخص متعه را بجا آورد، در حقيقت عمره مفروضه را بجا آورده است.

(4) 2942- و عبد اللّه بن سنان در باره مملوكى از آن امام سؤال كرد كه در صحرا «ظهر» بشبانى مشغولست، و او راضى است كه عمره اى بجا آورد، و پس از آن از مكّه ترجمه من لا يحضره الفقيه، ص: 341

خارج شود، پس امام فرمود: اگر در ماه ذى القعده عمره بجاى آورد، كارى نيكو است، ولى اگر اين كار در ماه ذى الحجّه باشد، جز با انجام حجّ سامان نمى پذيرد.

(1) 2943- و رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله سه عمره متفرّق انجام داد، كه همگى آن در ماه ذى القعده بود: يكى آن عمره كه آن را از سرزمين عسفان آغاز كرد و بانگ تلبيه برآورد و اين همان عمره حديبيه بود و ديگر عمره قضاء كه در محلّ جحفه براى آن احرام بست، و سوم عمره اى كه از جعرانه اعلام كرد و در آنجا بانگ تلبيه سرداد و آن پس از بازگشت از طائف و در پايان جنگ حنين بود.

(2)

باب اهلال و احلال و محمل عمره جداگانه

(3) 2944- معاوية بن عمّار از امام صادق عليه السّلام روايت كرده است كه فرمود: چون شخص عمره كننده با احرام غير تمتّع بمكه داخل شود، و در مقام ابراهيم عليه السّلام دو ركعت نماز بگزارد، و ميان صفا و مروه سعى كند، اگر بخواهد بخانه و خانواده اش ملحق شود.

شرح: «در اين خبر تقصير ذكر نشده و نيز طواف نساء قيد نگرديده، و ظاهرا مذهب مؤلّف چنان كه خواهد آمد عدم وجوب طواف نساء است در عمره مفرده، و شايد مراد آن باشد كه طواف نساء جزء اركان عمره مفرده

نيست بلكه براى حلال شدن همسر

ترجمه من لا يحضره الفقيه، ص: 342

است، و چنانچه از آن صرف نظر بكند به عمره اش ضررى نمى رساند».

(1) 2945- و از آن امام عليه السّلام روايت شده است كه فرمود: كسى كه در عمره قربانى اى سوق دهد، ميبايد پيش از آنكه سرش را بتراشد قربانى را نحر كند.

و فرمود: و كسى كه قربانى اى سوق داده، و در حال انجام عمره است ميبايد قربانيش را در منحر نحر كند، و منحر ميان صفا و مروه واقع است، و اين همان حزوره است.

(2) 2946- و علىّ بن رئاب از مسمع بن عبد الملك روايت كرده است كه امام صادق عليه السّلام در باره كسى كه عمره مفرده بجا مى آورد، سپس طواف واجب را پيرامون بيت انجام ميدهد، و آنگاه، پيش از آنكه سعى بين صفا و مروه را بجا آورده باشد، با همسر خود مقاربت ميكند، فرمود: او عمره خود را تباه كرده، و شتر فربهى بر ذمّه دارد و ميبايد در مكه بماند، تا ماهى كه عمره در آن انجام داده است سپرى گردد، و پس از آن بميقاتى كه رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله براى اهل او تعيين كرده رهسپار شود، تا از آنجا احرام ببندد، و عمره بجا آورد.

(3) 2947- و علىّ بن رئاب از بريد عجلىّ از امام ابو جعفر عليه السّلام روايت ترجمه من لا يحضره الفقيه، ص: 343

كرده است كه او ميبايد بيكى از ميقاتها رهسپار گردد، و از آنجا محرم شود و به انجام عمره بپردازد. و طواف نساء جز بر حاجّ واجب نيست.

شرح: «مشهور طواف نساء را در عمره مفرده براى تحليل

مزاوجت لازم دانند».

و كسى كه عمره مفرده بجا مى آورد، چون به اوّل حرم داخل شود تلبيه را قطع ميكند.

(1) 2948- و صفوان بن يحيى از سالم بن فضيل روايت كرده است كه گفت:

بمحضر امام صادق عليه السّلام معروض داشتم كه: ما بعمره داخل شديم، پس بايد موى سر و صورت را كوتاه كنيم، يا سرمان را بتراشيم؟ پس امام فرمود: سرت را بتراش زيرا رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله براى تراشندگان سر سه بار، و براى كوتاه كنندگان موى يك بار طلب رحمت كرد.

پس اگر مردى از عمره اش محلّ شد، و موى خود را كوتاه كرد، و گرفتن ناخنها را از ياد برد همان كوتاه كردن مو براى او كفايت ميكند. و اگر از روى عمد، يا بعلّت جهل چنين كرده باشد چيزى بر ذمّه او نيست.

(2)

باب عمره در ماه رمضان و رجب و ماههاى ديگر

(3) 2949- معاوية بن عمّار از امام صادق عليه السّلام روايت كرده است كه از

ترجمه من لا يحضره الفقيه، ص: 344

آن حضرت پرسيدند كه كدام عمره افضل است؟ عمره در رجب يا عمره در ماه رمضان؟ فرمود: نه. بلكه عمره در ماه رجب افضل است.

(1) 2950- و عبد الرّحمن بن حجّاج در باره مردى كه در يكماه محرم شده، و در ماه ديگر محل گشته، از آن امام عليه السّلام روايت كرده است كه فرمود: عمره اش را در همان ماهى مينويسند كه در نيّتش بوده، و فرمود: در ماهى كه افضل است مينويسند.

(2) 2951- و در روايت عبد اللَّه بن سنان از امام صادق عليه السّلام آمده است كه فرمود: چون عمره بجا آورى در حالى كه يك شبانه روز از آخر رجب بر تو بگذرد، عمره ات

رجبيّه است.

(3)

باب ميقاتهاى عمره از مكه و قطع تلبيه عمره كننده

(4) 2952- عمر بن يزيد از امام صادق عليه السّلام روايت كرده است كه فرمود: كسى كه بقصد عمره از مكه خارج شود، از جعرّانه و حديبيه و مانند آنها محرم مى شود. و كسى كه بقصد عمره از مكه خارج شود، و آنگاه در حال عمره به آنجا داخل ترجمه من لا يحضره الفقيه، ص: 345

شود لبّيك گفتن را قطع نميكند تا وقتى كه بكعبه بنگرد.

(1) 2953- و روايت شده است كه او چون بمسجد الحرام بنگرد لبّيك گفتن را قطع ميكند.

(2) 2954- و روايت شده است كه او چون به اوّل حرم داخل شود لبّيك گفتن را قطع ميكند.

(3) 2955- و در روايت فضيل آمده است كه گفت: در مقام سؤال از امام صادق عليه السّلام معروض داشتم كه: چون در حال عمره بمكّه داخل شوم، تلبيه را از كجا قطع كنم؟ پس امام فرمود: مقابل عقبه- عقبه مدنيّين- گفتم: عقبه مدنيّين كجا است؟ فرمود: روبروى قصّارين.

(4) 2956- و از يونس بن يعقوب روايت شده است كه گفت: از امام صادق عليه السّلام در باره مردى سؤال كردم كه عمره مفرده بجا مى آورد، پس فرمود:

چون «ذو طوى» را ببينى تلبيه را قطع كن.

(5) 2957- و در روايت مرازم از امام صادق عليه السّلام آمده است كه فرمود:

صاحب عمره مفرده زمانى كه شتران پاهاى خود را در حرم گذارند تلبيه را قطع ميكند.

(6) 2958- و روايت شده است كه او چون بخانه هاى مكّه بنگرد تلبيه را قطع ترجمه من لا يحضره الفقيه، ص: 346

ميكند.

مصنّف اين كتاب- كه خدايش رحمت كناد!- گفت: اين اخبار، همگى صحيح و متّفق است، و اختلافى در آنها نيست،

و كسى كه عمره مفرده بجا مى آورد اختيار دارد كه در هر يك از اين ميقاتها كه بخواهد محرم شود، و در هر كدام از اين مواضع كه اراده كند تلبيه را قطع نمايد. و او از اين جهت در سعه و گشايش است. و لا قوّة الّا باللَّه [العلىّ العظيم

(1)

باب ماههاى حجّ و ماههاى سياحت و ماههاى حرام

(2) 2959- زراره از امام ابو جعفر عليه السّلام در باره قول خداى عزّ و جلّ الْحَجُّ أَشْهُرٌ مَعْلُوماتٌ روايت كرده است كه فرمود: مقصود از اين ماهها شوّال و ذو القعده و ذو الحجه است. و براى هيچ كس روا نيست كه در غير اين ماهها احرام حج ببندد.

(3) 2960- و در روايت ديگر آمده است كه: و ماهى مفرد براى عمره رجب.

(4) 2961- و نيز آن امام عليه السّلام فرمود: خداى عزّ و جلّ در سراسر زمين، هيچ ترجمه من لا يحضره الفقيه، ص: 347

قطعه اى را نيافريده است كه نزد او محبوبتر و گرامى تر از كعبه باشد، و بپاس حرمت كعبه است كه خداى عزّ و جلّ چهار ماه حرام در كتاب خود را در همان روز كه آسمانها و زمين را بيافريده محترم داشته است: سه ماه از آنها پياپى و براى انجام حجّند، و ماهى مفرد براى عمره رجب است.

(1) 2962- و نيز آن امام عليه السّلام در باره قول خداى عزّ و جلّ فَسِيحُوا فِي الْأَرْضِ أَرْبَعَةَ أَشْهُرٍ فرمود: مقصود، دو دهه از ذو الحجّه و ماه محرّم و صفر و ربيع الاول، و ده روز از ماه ربيع الآخر است، و ده روز اول ذو الحجّه در اين چهار ماه بحساب نمى آيد.

(2) 2963- و ابو جعفر احول

از امام صادق عليه السّلام در باره كسى كه حجّ را در غير ماههاى حجّ آهنگ كرده، روايت كرده است كه فرمود: ميبايد آن را مبدّل بعمره سازد.

(3)

باب مربوط بعمره در هر ماه و در كمترين مدّت ممكن

(4) 2964- اسحاق بن عمّار روايت كرده است كه امام صادق عليه السّلام ترجمه من لا يحضره الفقيه، ص: 348

فرمود: سال دوازده ماهست، و براى هر ماهى عمره اى مقرر است.

(1) 2965- و على بن ابى حمزه، از امام ابو الحسن موسى عليه السّلام روايت كرده است كه گفت: براى هر ماهى عمره اى است، راوى گفت: پس معروض داشتم كه:

آيا كمتر از اين مى شود؟ فرمود: براى هر ده روزى عمره اى است.

(2) 2966- و أبان از ابو الجارود، از يكى از دو امام عليهما السّلام روايت كرده است كه در باره عمره بعد از حجّ در ماه ذو الحجّه از آن امام سؤال كردم، و امام عليه السّلام فرمود: نيكو است.

(3)

باب آنچه شخص بهنگام انجام حجّ يا طواف بنيابت از ديگرى بر زبان ميراند

(4) 2967- ابن مسكان از حلبى روايت كرده است كه گفت: از امام صادق عليه السّلام در باره مردى سؤال كردم كه از جانب برادرش يا پدرش يا ديگرى از افراد مردم حجّ بجا مى آورد، آيا او را ميسزد كه سخنى بر زبان براند؟ فرمود: آرى.

ترجمه من لا يحضره الفقيه، ص: 349

هنگام احرام بستنش چون محرم مى شود. ميگويد:

«اللّهمّ ما اصابنى في سفرى هذا من نصب أو شدّة او بلاء او شعث، فاجر فلانا فيه، و أجرنى في قضائى عنه»

«1» (1) 2968- و در روايت معاوية بن عمّار آمده است كه امام صادق عليه السّلام فرمود: چون خواستى كه از جانب كسى از دوستانت بر بيت طواف كنى، بنزديك حجر الأسود بيا و بگو:

«بسم اللَّه، اللّهمّ تقبّل من فلان»

«2» (2) 2969- و از بزنطى روايت شده است كه گفت: مردى از امام ابو الحسن اوّل عليه السّلام در باره مردى كه از جانب ديگرى حجّ بجاى مى آورد

سؤال كرد كه آيا ميبايد نام او را بزبان بياورد؟ امام فرمود: خداى عزّ و جلّ رازى از نظرش پوشيده نميماند.

(3) 2970- و مثنّى بن عبد السّلام از امام صادق عليه السّلام سؤال كرد كه آيا شخصى كه از جانب انسانى حجّ بجاى مى آورد، ميبايد در همگى موارد نام او را ياد

ترجمه من لا يحضره الفقيه، ص: 350

كند؟ فرمود: اگر بخواهد چنين كند، و اگر نخواهد چنين نكند. خدا ميداند كه او از جانب آن شخص حجّ بجاى آورده است ولى بهنگام تقديم قربانى او را ياد ميكند.

(1)

باب متعلّق بكسى كه از جانب ديگرى حجّ بجاى مى آورد، يا او را در حجّ خود شريك ميسازد، يا از جانب او طواف ميكند

(2) 2971- معاوية بن عمّار چنين روايت كرده است كه گفت بمحضر امام صادق عليه السّلام معروض داشتم كه: پدرم حجّ بجاى آورده، و مادرم حجّ گزارده، و دو برادرم حجّ كرده اند، و من خواستم تا ايشان را در حجّ خود وارد سازم، چنان كه گوئى دوست همى داشتم كه ايشان با من ميبودند. پس امام فرمود: ايشان را با خود قرار ده، زيرا خداى عزّ و جلّ براى ايشان حجّى و براى تو حجّى و تو را در برابر صله ايشان اجرى قرار دهنده است.

(3) 2972- و نيز فرمود: نماز و روزه و حجّ و صدقه و آزاد كردن بردگان، در قبر بر ميت وارد ميشوند.

(4) 2973- و مردى به امام صادق عليه السّلام معروض داشت: فدايت شوم، من ترجمه من لا يحضره الفقيه، ص: 351

نيّت كرده بودم كه مادرم يا يكى از افراد خانواده ام را در حجّ امسال خود شريك سازم، ولى اين كار را فراموش كردم. پس امام فرمود: پس هم اكنون ايشان را شريك ساز.

(1)

باب شتاب گرفتن قبل از ترويه بمنى

(2) 2974- از اسحاق بن عمّار روايت شده است كه گفت: به امام ابو الحسن عليه السّلام معروض داشتم كه آيا جايز است كه شخص بعلّت ازدحام و فشار مردم يك روز يا دو روز قبل از ترويه در رفتن بمنى شتاب كند؟ پس فرمود: باكى نيست.

(3) 2975- و در خبر ديگر گفت: بيش از سه روز شتاب نميكند.

(4) 2976- و جميل بن درّاج از امام صادق عليه السّلام روايت كرده است كه فرمود: بر عهده امام است كه نماز ظهر را در منى بگزارد، و آنگاه در آنجا بيتوته كند، و شب را بصبح آورد

تا خورشيد برآيد، و سپس بسوى عرفات رهسپار مى شود.

(5) 2977- و محمّد بن مسلم از امام ابو جعفر عليه السّلام سؤال كرد كه: آيا رسول خدا (صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم) در روز ترويه نماز ظهر را در منى بجا آورد؟ فرمود: آرى ترجمه من لا يحضره الفقيه، ص: 352

و نماز صبح روز عرفه را.

(1)

باب حدود عرفات و منى و مشعر

(2) 2978- معاوية بن عمّار و ابو بصير از امام صادق عليه السّلام روايت كرده اند كه فرمود: حدّ منى از عقبه «1» تا وادى محسّر «2»، و حد عرفات از مأزمين «3» تا منتهاى موقف است.

(3) 2979- و نيز فرمود: حدّ عرفه از درون درّه عرنه «4»، و ثويّة «5»، و نمرة «6»، و ذو المجاز «7». است كه جمره عقبه در آن واقع شده است. و عرفات از حرم نيست و حرمت حرم از آن بيشتر است.

(4) 2980- و پيمبر (ص) در سرزمين عرفه، در سمت چپ كوه وقوف كرد، پس ترجمه من لا يحضره الفقيه، ص: 353

مردم بسوى گامهاى شتر آن حضرت مبادرت آغاز كردند، چنان كه در كنار آن شتر وقوف ميكردند، در اين موقع پيمبر صلّى اللَّه عليه و آله شتر را از آنجا دور ساخت، ولى مردم همان گونه عمل ميكردند، پس پيمبر صلّى اللَّه عليه و آله فرمود: أيا اى مردمان، تنها محلّ گامهاى شتر من موقف نيست، بلكه اين ناحيه يكسره موقف است، و با گفتن اين جمله با دست خود اشاره كرد، و فرمود، عرفه، همگيش موقف است و اگر هيچ محلّى بجز جاى گامهاى شتر من موقف نميبود، آن محلّ گنجايش مردم را نميداشت. (و پيمبر صلّى اللَّه عليه

و آله در مزدلفه نيز چنين كرد).

پس چون خللى- يعنى فرجه و فاصله اى- را به بينى گام فرا نه، و با نيروى خودت، و بوسيله شتر سواريت آن را مسدود كن، زيرا خداى تعالى دوست ميدارد كه آن خللها مسدود گردد.

و از نقاط مرتفع به اراضى مسطّح منتقل شو، و از وقوف در «أراك» و «نمره»- كه همان بطن عرنه است- و از «ثويّه» و «ذو المجاز» احتراز كن، زيرا كه آنها از عرفات نيستند.

(1) 2981- و در خبر ديگر آمده است كه فرمود: اصحاب اراك حجّ ندارند، و ايشان كسانى هستند كه زير اراك وقوف ميكنند.

ترجمه من لا يحضره الفقيه، ص: 354

(1) 2982- پيمبر صلّى اللَّه عليه و آله در مشعر وقوف كرد، پس مردم بطرف گامهاى شتر آن حضرت مبادرت آغاز كردند، و آنگاه پيمبر (ص) كه در حال وقوف بود با دست خود اشاره كرد، و فرمود: من وقوف كرده ام، و اين دشت همگى موقف است.

(2) 2983- و امام صادق عليه السّلام فرمود: پدرم عليه السّلام در مشعر الحرام در همان جا كه بيتوته مينمود وقوف ميكرد.

و براى صروره (كسى كه حجّ اوّل اوست) مستحبّ است كه مشعر الحرام را زير گام بسپرد، و يا با شترش آن را زير پا نهد.

و براى صروره مستحبّ است كه بكعبه داخل شود.

(3)

باب شكسته خواندن نماز در راه عرفات

(4) 2984- معاوية بن عمّار روايت كرده است كه به امام صادق عليه السّلام معروض داشتم: اهل مكّه در عرفات نماز را تمام ميخوانند. فرمود: واى بر ايشان- يا افّ بر ايشان- و كدامين سفر از آن سخت تر است؟! نماز در اين سفر تمام نيست.

ترجمه من لا يحضره الفقيه، ص: 355

(1)

باب نام كوهى كه مردم در عرفه روى آن وقوف ميكنند

(2) 2985- از امام صادق عليه السّلام پرسيدند كه نام كوه عرفه كه مردم روى آن وقوف ميكنند چيست؟ امام فرمود: نام آن ألال است.

شرح: «ألال بفتح همزه و بنا بروايتى بكسر آن، نام كوهى در عرفاتست،- مراصد».

(3)

باب كراهت اقامت بعد از افاضه در مشعر

(4) 2986- عبد الرّحمن بن اعين از امام ابو جعفر باقر عليه السّلام روايت كرده است كه آن حضرت ناخوشايند ميداشت كه بعد از كوچ مردم در مشعر اقامت كنند.

و براى مرد جايز نيست كه پيش از طلوع خورشيد از آنجا (مشعر) افاضه كوچ كند، و همچنين جايز نيست كه پيش از غروب خورشيد از عرفات بمشعر كوچ نمايد، و اگر چنين كند قربانى گوسپندى بر او لازم مى آيد.

(5)

باب سعى در وادى محسّر

(6) 2987- معاوية بن عمّار از امام صادق عليه السّلام روايت كرده است كه ترجمه من لا يحضره الفقيه، ص: 356

فرمود: چون بوادى محسّر بگذرى- و آن درّه اى عظيم در ميلان مشعر و منى است و بمنى نزديكتر است پس در آن وادى هروله كن، و همى شتاب تا از آنجا بگذرى، زيرا رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله شتر خود را در آنجا بجنبش درآورد، و عرضه داشت:

«اللّهمّ سلّم عهدى، و اقبل توبتى، و أجب دعوتى، و اخلفنى بخير فيمن تركت بعدى»

(بار الها ايمانم را سلامت دار و عذرم را بپذير و دعايم را مستجاب كن و از بازماندگان من بنيكى پس از آمدنم بسوى تو نگهدارى كن).

(1) 2988- و محمّد بن اسماعيل از امام ابو الحسن عليه السّلام روايت كرده است، كه فرمود: مقدار حركت در وادى محسّر صد گام است.

شرح: «ظاهرا مراد آنست كه طول وادى محسّر يك صد گام است».

(2) 2989- و در حديث ديگر صد ذراع است.

و مردى هروله در وادى محسّر را ترك كرد، امام صادق عليه السّلام، پس از بازگشت بمكّه او را فرمود تا بدان جا بازگردد، و هروله را بجاى آورد.

(3)

باب آنچه در باره كسى آمده است كه نسبت بوقوف در مشعر جاهل است

(4) 2990- در روايت علىّ بن رئاب آمده است كه امام صادق عليه السّلام ترجمه من لا يحضره الفقيه، ص: 357

فرمود: كسى كه همراه با مردم از عرفات افاضه كرده، ولى در مشعر با ايشان درنگ ننموده، و از روى عمد، يا از سر بى اعتنائى راه منى را در پيش گرفته است، اشترى فربه بر ذمّه دارد (براى قربانى).

شرح: «وقوف در مشعر ركن است و اگر كسى عمدا آن را ترك كند حجّش باطل

است و اين خبر كه متضمّن وجوب كفّاره يك شتر بر متعمّد ترك است محمول است بر كسى كه در شب مقدارى در آنجا مكث كرده باشد، و چنانچه نسيانا ترك كرده باشد اگر در عرفات وقوف كرده است با نيّت و اختيار پس چيزى بر او نيست و حجّش اشكالى ندارد و اگر هر دو وقوف را بفراموشى ترك كرده پس حجّش باطل خواهد بود و همچنين است حكم جاهل، و چنانچه وقوف مشعر را از روى جهل ترك كرده است باز حجّش باطل است، چنان كه شيخ در تهذيب گفته است».

(1) 2991- و يونس بن يعقوب از امام صادق عليه السّلام روايت كرده كه گفت به آن امام معروض داشتم كه: مردى از عرفات افاضه كرده، و از مشعر گذشته است، ولى در آنجا وقوف نكرده تا بمنى رسيده، و جمره را رمى نموده، و حكم وقوف بمشعر را ندانسته تا روز برآمده است. امام فرمود: بمشعر باز ميگردد، و در آنجا وقوف ميكند، و پس از آن جمره را رمى مينمايد.

شرح: «اين خبر دلالت دارد كه تارك جاهل معذور است و بايد قبل از ظهر عيد وقوف اضطرارى مشعر را درك كند.»

(2) 2992- و محمّد بن حكيم در روايت خود آورده است كه: به امام ترجمه من لا يحضره الفقيه، ص: 358

صادق عليه السّلام معروض داشتم كه مردى نابينا و زنى ناتوان با شتردارى اعرابى- يعنى عرب صحرانشين- حجّ ميكنند، پس چون ايشان را از عرفات كوچ داده، همچنان بسوى منى به پيش رفته و آنان را در مشعر فرود نياورده است. پس امام فرمود:

آيا نه اينست كه آنان در آنجا نماز

گزارده اند؟ پس همان نماز براى ايشان كفايت ميكند: گفتم: پس اگر در آنجا نماز نگزارده باشند؟ فرمود: خداى عزّ و جلّ را ياد كرده اند، پس اگر در آنجا خداى عزّ و جلّ را ياد كرده باشند همان ذكر خدا ايشان را كفايت ميكند.

و در باره كسى كه نسبت بحكم وقوف در مشعر جاهل بوده، روايت شده است كه: قنوت در نماز صبح در آن سرزمين او را كفايت ميكند، و اندكى از دعا كافى است.

شرح: «خداوند فرموده است: فَإِذا أَفَضْتُمْ مِنْ عَرَفاتٍ فَاذْكُرُوا اللَّهَ عِنْدَ الْمَشْعَرِ الْحَرامِ (چون از عرفات رهسپار شديد پس خدا را در مشعر ياد كنيد) و وقوف همين قدر كه شخص مكث كند و ذكرى گويد و لو با قنوت خواندن در نماز كه جزء واجبات نماز نيست كفايت ميكند در حال اضطرار»

(1)

(باب آنكه رخصت دارد قبل از فجر از مشعر كوچ كند)

(2) 2993- ابن مسكان از ابو بصير روايت كرده است كه گفت: از امام ترجمه من لا يحضره الفقيه، ص: 359

صادق عليه السّلام شنيدم ميفرمود: باكى نيست كه زنان را چون شب زايل شود، از پيش بفرستند، تا ساعتى در مشعر الحرام وقوف كنند، سپس ايشان را روانه منى سازند، تا جمره را رمى كنند، سپس ساعتى صبر ميكنند و پس از آن تقصير بجا مى آورند، و آنگاه ايشان را روانه مكّه ميسازند تا طواف را انجام دهند، مگر آنكه خواسته باشند كه مراسم قربان از جانب ايشان انجام گيرد، كه در اين صورت كسى را بوكالت ميگيرند تا قربانى را از جانب ايشان انجام دهد.

(1) 2994- و علىّ بن رئاب از مسمع روايت كرده است كه امام كاظم ابو ابراهيم عليه السّلام در باره مردى كه در

مشعر با مردم وقوف كرد، و پس از آن قبل از اينكه مردم كوچ كنند كوچ نمود. فرمود: اگر نسبت بحكم جاهل بوده چيزى بر ذمّه اش نيست، و اگر قبل از طلوع فجر كوچ كرده پس (بكفّاره) خون گوسپندى (يعنى قربانى) بر ذمّه دارد.

(2)

باب آنچه در باره كسى كه حجّ از او فوت شده آمده

(3) 2995- معاوية بن عمّار از امام صادق عليه السّلام روايت كرده است كه فرمود: كسى كه مشعر را درك كند حجّ را درك كرده است؛ و فرمود: هر حاجّ كه به حجّ ترجمه من لا يحضره الفقيه، ص: 360

قرآن يا افراد و يا تمتّع وارد شده و حجّ از او فوت گشته، ميبايد بعمره محلّ شود، و حجّ سال آينده بر ذمّه او است. راوى گفت: و در باره كسى كه امام را درك كند در حالى كه او در مشعر باشد، امام فرمود: اگر گمان او اين باشد كه بعرفات مى آيد، و اندكى در آنجا وقوف ميكند، و پس از آن قبل از طلوع خورشيد مشعر را درك مينمايد، پس بعرفات بيايد، ولى اگر گمانش اينست كه وقتى بعرفات ميرسد كه مردم كوچ كرده باشند، پس بعرفات نيايد، و در مشعر اقامت كند- و حجّش بتمام و كمال رسيده است.

شرح: «از اين خبر استفاده مى شود كه اضطرارى مشعر مقدّم بر اضطرارى عرفات است».

(1) 2996- و ابن محبوب از داود رقّى روايت كرده است كه گفت: در منى افتخار مصاحبت امام صادق عليه السّلام را داشتم، كه مردى فراز آمد، و معروض داشت كه گروهى وارد شده اند، و حجّ از ايشان فوت شده است. پس امام عليه السّلام فرمود: از خدا عافيت همى طلبيم. رأى من در اين باره اينست

كه هر يك از ايشان گوسپندى ذبح كند، و همگى محلّ شوند. و بر ذمّه ايشانست كه اگر بشهر و ديار خود باز گردند در سال آينده حجّ بجاى آورند. و اگر در مكّه بمانند تا ايّام تشريق سپرى شود، و

ترجمه من لا يحضره الفقيه، ص: 361

پس از آن بميقات اهل مكّه برآيند، و از آنجا محرم شوند و عمره بجاى آورند پس حجّ سال آينده بر ذمّه ايشان نخواهد بود،

(1)

باب برداشتن سنگريزه رمى جمرات از حرم و غير آن

(2) 2997- حنان بن سدير از امام صادق عليه السّلام روايت كرده است كه فرمود: براى تو كفايت ميكند كه سنگريزه جمرات را از كليّه مناطق حرم بردارى، مگر از مسجد الحرام و مسجد خيف.

(3)

باب آنچه در باره كسى كه رمى جمرات را پس و پيش يا بيش و كم كند آمده

(4) 2998- على بن ابى حمزه از ابو بصير روايت كرده است كه گفت: براى امام صادق عليه السّلام معروض داشتم كه براى رمى جمرات رفتم، و ناگهان متوجّه شدم كه شش سنگريزه در دست دارم. پس امام فرمود: يك سنگريزه از زير پاهايت بردار.

(5) 2999- و در خبر ديگر آمده است كه: و از آن سنگريزه هاى جمرات كه با آن رمى شده است بر مدار.

(6) 3000- و معاوية بن عمّار از امام صادق عليه السّلام روايت كرده است كه ترجمه من لا يحضره الفقيه، ص: 362

آن حضرت در باره مردى كه بيست و يك سنگريزه برداشته و با آنها رمى كرده و در پايان كار يك سنگريزه زياد آورده، و نميداند كه رمى كدام جمره ناقص شده، فرمود:

ميبايد برگردد، و بهر يك از جمرات سنگريزه اى رمى كند. و اگر سنگريزه اى از دست كسى بيفتد، و نداند كه كدام يك از آنها بوده ميبايد سنگريزه اى از زير گامهايش بردارد، و آن را رمى كند.

و فرمود: اگر سنگريزه اى را رمى كردى و آن سنگريزه در محملى افتاد، پس سنگريزه اى بجاى آن اعاده كن، و اگر به انسانى يا شترى اصابت كرد و از آنجا بجمرات افتاد براى تو كفايت ميكند.

و امام در باره كسى كه رمى جمرات كرد، و جمره اولى را با چهار سنگريزه و دو جمره ديگر را هفت، هفت رمى نمود، فرمود: بسراغ جمره اولى ميرود، و آن

را با سه سنگريزه رمى ميكند، و او در اين حال از كار رمى جمرات فراغت يافته است.

و اگر جمره وسطى را با سه سنگريزه رمى كرده، و پس از آن جمره اخرى را رمى نموده ميبايد جمره وسطى را با هفت سنگريزه رمى كند. و اگر وسطى را با چهار سنگريزه رمى كرده بازمى گردد، و با سه سنگريزه رمى ميكند. (يعنى لازم نيست آخرى را از نو رمى كند).

راوى گفت: معروض داشتم كه: اگر مردى جمرات را واژگونه رمى كند؟

امام عليه السّلام فرمود: رمى را بر جمره وسطى و جمره عقبه اعاده ميكند.

ترجمه من لا يحضره الفقيه، ص: 363

(1) 3001- و محمّد بن مسلم از امام صادق عليه السّلام روايت كرده است كه در باره شخص خائف فرمود: باكى نيست كه رمى جمرات را در شب انجام دهد، و قربانى را در شب بگذراند، و در شب افاضه (كوچ) كند.

شرح: «يعنى اين كسان كه معذورند جايز است اين افعال را در شب انجام دهند»

(2) 3002- و معاوية بن عمّار از امام صادق عليه السّلام در باره زنى سؤال كرد كه نسبت برمى جمرات جاهل بود، تا بمكّه كوچ كرد، امام فرمود: بنا بر اين ميبايد باز گردد، و جمرات را همان گونه كه رمى ميكرده رمى كند. و حكم مرد نيز همين گونه است.

(3) 3003- و عبد اللّه بن سنان از آن امام عليه السّلام در باره مردى روايت كرده است كه از مشعر افاضه كرده، تا بمنى پيوسته است، پس در اين حال عارضه اى به او رخ داده و در اثر آن عارضه جمره را رمى نكرده است تا آنكه خورشيد ناپديد شده

است؟ امام در اين باره فرمود: چون شب را بصبح آورد دو بار رمى ميكند: يكى در بامداد پگاه، براى ديروز، و ديگرى بهنگام زوال خورشيد.

(4)

باب كسانى كه مجازند در شب رمى كنند

(5) 3004- وهيب بن حفص از ابو بصير روايت كرده است كه گفت: از امام ترجمه من لا يحضره الفقيه، ص: 364

صادق عليه السّلام در باره كسى كه او را ميسزد كه بهنگام شب رمى كند سؤال كردم.

امام فرمود: او زن هيزم كش و مملوكى است كه در هيچ كار از خود اختيار نداشته و شخص خائف و مديون، و مريضى كه نميتواند رمى كند، و او را تا بنزديك جمرات حمل ميكنند، تا اگر قدرت رمى يافت رمى كند، و الّا در حضور او تو خود بنيابت او رمى كن.

(1)

باب رمى از جانب مريض و كودكان

(2) 3005- معاوية بن عمّار و عبد الرّحمن بن حجّاج از امام صادق عليه السّلام روايت كرده اند كه فرمود: شخص شكسته استخوان و مبتلا بدرد شكم (و اسهال) بنيابتشان رمى صورت مى پذيرد. و فرمود: كودكان نيز بنيابت از جانبشان عمل رمى انجام مى گيرد.

(3) 3006- و اسحاق بن عمّار از امام ابو الحسن عليه السّلام در باره مريض كه جمرات نيابتا از جانب او رمى مى شود سؤال كرد، امام فرمود: آرى، او را بنزديك جمره حمل ميكنند، و از جانب او رمى مينمايند. راوى گفت: معروض داشتم كه: او طاقت آن را ندارد؟ فرمود: او را در منزلش ميگذارند و بنيابتش رمى ميكنند.

ترجمه من لا يحضره الفقيه، ص: 365

(1)

باب آنچه در باره آنكه شبهاى منى را در مكّه بسر برده آمده است

(2) 3007- ابن مسكان از جعفر بن ناجيه روايت كرده است كه از امام صادق عليه السّلام در باره كسى سؤال كردم كه شبهاى منى را در مكّه بسر برده است.

پس فرمود: قربانى سه رأس از گوسپندان بر ذمّه او است كه آنها را ذبح ميكند.

شرح: «اين حكم كسى باشد كه شب سوّم را آفتاب در منى بر وى غروب كند يا از صيد و زنان دورى نگزيند، وجوب بودن شب يازدهم و دوازدهم در منى قول مشهور فقها است جز اينكه در مكّه بيدار و مشغول بعبادت باشد كه آن را استثنا كرده اند چنان كه در خبر بعد آمده است».

(3) 3008- و معاوية بن عمّار در باره مردى از آن امام سؤال كرد كه بزيارت بيت رفت، و همچنان در طوافش و دعايش و در سعى و دعا بسر برد تا سپيده بدميد، امام فرمود: چيزى بر ذمّه او نيست، زيرا او در طاعت خداى عزّ

و جلّ بوده است.

(4) 3009- و جميل بن درّاج از آن امام روايت كرده است كه فرمود: چون پيش از غروب خورشيد از منى خارج شدى پس جز در منى صبح مكن.

(5) 3010- و جعفر بن ناجيه از آن امام روايت كرده است كه فرمود: چون مرد

ترجمه من لا يحضره الفقيه، ص: 366

در اوّل شب از منى خارج شود، پس قبل از آنكه شب به نيمه رسد ميبايد او در منى باشد، و چون بعد از نيم شب خارج شود، باكى نيست كه شب را در جاى ديگر صبح كند.

(1) 3011- و امام صادق عليه السّلام فرمود: وقتى كه بزيارت رفتيد، در مكه بمنازلتان داخل مشويد اين نهى متوجّه اهل مكّه است.

(2) 3012- و ابن ابى عمير، از هشام بن حكم، از امام صادق عليه السّلام روايت كرده است كه فرمود: چون حاجّ از منى بزيارت رفت، و آنگاه از مكّه خارج شد، تا از خانه هاى مكّه گذشت، پس خوابيد، و پيش از آنكه بمنى آيد شب را بصبح آورد، در اين صورت چيزى بر ذمّه او نيست.

(3)

باب مربوط به آمدن بمكّه بعد از زيارت براى طواف

(4) 3013- جميل (بن درّاج) از امام صادق عليه السّلام روايت كرده است كه فرمود: باكى نيست كه شخص در ايّام منى بمكّه آيد، تا طواف كند، و در آنجا بيتوته نكند (يعنى شب نماند).

ترجمه من لا يحضره الفقيه، ص: 367

(1) 3014- و ليث مرادى از آن امام در باره مردى سؤال كرد كه در ايّام منى بمكّه مى آيد، و بعد از زيارت بيت بعنوان تطوّع (استحباب) پيرامون بيت طواف ميكند، امام فرمود: اقامت در منى در نظر من خوشايندتر است.

(2)

باب كوچ اوّل و أخير

(3) 3015- معاوية بن عمّار از امام صادق عليه السّلام روايت كرده است كه فرمود: چون بخواهى كه پس از گذشتن دو روز از يوم النّحر- دوازدهم ذى الحجّه- كوچ كنى و از منى بمكّه رهسپار شوى، براى تو جايز نيست كه تا خورشيد زوال نكرده كوچ كنى، پس اگر حركت از منى را تا آخر ايّام تشريق، كه روز كوچ اخير است، بتأخير افكنى باكى بر تو نيست در هر ساعت كه كوچ كنى و رمى نمائى چه قبل از زوال و چه بعد از آن.

(4) 3016- گفت- يعنى معاوية بن عمّار- از امام صادق عليه السّلام شنيدم كه در باره معنى قول خداى عزّ و جلّ: فَمَنْ تَعَجَّلَ فِي يَوْمَيْنِ فَلا إِثْمَ عَلَيْهِ وَ مَنْ تَأَخَّرَ فَلا إِثْمَ عَلَيْهِ لِمَنِ اتَّقى ميفرمود: يعنى براى كسى كه از شكار پرهيز كند تا آنكه اهل منى كوچ اخير را انجام دهند.

ترجمه من لا يحضره الفقيه، ص: 368

(1) 3017- و در روايت ابن محبوب از ابو جعفر احول از سلّام بن مستنير از امام ابو جعفر عليه السّلام آمده است كه فرمود: براى كسى كه

از مقاربت و دروغ و دشنام و جدال و همگى امورى كه خدا در حال احرام بر او حرام كرده است. بپرهيزد (تعجيل اشكالى ندارد)

(2) 3018- و در روايت علىّ بن عطيّه از پدرش از امام ابو جعفر عليه السّلام آمده است كه فرمود: براى كسى كه از خداى عزّ و جلّ تقوى پيشه سازد.

(3) 3019- و حديثى روايت شده است كه چنين شخصى بصورت روزى كه مادرش او را زاده است از لوث گناهان خارج مى شود.

(4) 3020- و روايت شده است كه هر كس [براى خدا] به پيمان خود وفا كند، خدا براى او وفا ميكند.

شرح: «يعنى اگر بدستور خداوند كه فرموده: «شهوترانى و گناه و جدال در حجّ نيست» وفا كند، خداوند نيز بقول خود كه فرموده: فَمَنْ تَعَجَّلَ فِي يَوْمَيْنِ فَلا إِثْمَ عَلَيْهِ وفا خواهد كرد».

(5) 3021- و در روايت سليمان بن داود منقرى از سفيان بن عيينه از امام صادق عليه السّلام آمده كه قول خداى عزّ و جلّ: فَمَنْ تَعَجَّلَ فِي يَوْمَيْنِ فَلا إِثْمَ عَلَيْهِ ترجمه من لا يحضره الفقيه، ص: 369

يعنى كسى كه بميرد گناهى بر او نيست، و (همچنين) كسى كه اجلش بتأخير افتد، پس گناهى بر او نيست، و اين حكم مخصوص كسى است كه از گناهان كبيره بپرهيزد

(1) 3022- و ابو بصير از آن امام عليه السّلام در باره مردى سؤال كرد كه در كوچ اوّل كوچ كند، پس امام عليه السّلام فرمود: او حقّ دارد كه تا وقت زرد شدن آفتاب كوچ كند، ولى اگر تا هنگام غروب آفتاب كوچ نكرد، ميبايد، همچنان كوچ نكند، و شب را در منى بسر برد، تا چون بصبح

درآيد و خورشيد طلوع كند، هر وقت كه بخواهد كوچ كند.

(2) 3023- و حلبىّ روايت كرده است كه از آن امام عليه السّلام سؤال كردند، كه آيا شخص ميتواند قبل از زوال شمس در كوچ اوّل شركت نمايد. فرمود: نه. ولى اگر بخواهد ميتواند بار و بنه خود را بيرون بفرستد، و خودش بيرون نميرود تا خورشيد زوال كند. و روايت است آنكه چنين كند از كسانى است كه تعجيل كرده اند.

(3) 3024- و معاوية بن عمّار از آن امام روايت كرده است كه فرمود: براى كسى كه توقّف سه روز در منى را بدو روز برگزار كند سزاوار چنان است كه از شكار خوددارى كند، تا روز سوّم سپرى گردد.

ترجمه من لا يحضره الفقيه، ص: 370

(1) 3025- و جميل بن درّاج از آن امام عليه السّلام روايت كرده است كه فرمود:

باكى نيست كه شخص اگر بخواهد در كوچ اوّل شركت كند، و آنگاه در مكّه اقامت نمايد. و فرمود: پدرم عليه السّلام ميفرمود: هر كس بخواهد ميتواند بهنگام بالا آمدن روز جمرات را رمى نمايد، و پس از آن كوچ كند، (اگر چه مستحب آنست كه رمى جمرات بهنگام زوال انجام گيرد.) راوى گفت: پس معروض داشتم كه: زمان معيّن براى رمى جمرات چه وقت است؟ پس فرمود: از برآمدن روز تا غروب خورشيد، و كسى كه شكار بدست آورده نميتواند در كوچ اوّل شركت كند.

(2) 3026- و امام صادق عليه السّلام را از معنى قول خداى عزّ و جلّ: فَمَنْ تَعَجَّلَ فِي يَوْمَيْنِ فَلا إِثْمَ عَلَيْهِ، وَ مَنْ تَأَخَّرَ فَلا إِثْمَ عَلَيْهِ سؤال كردند، امام فرمود:

مقصود بيان اين نيست كه اين مورد موسّع است،

چنان كه اگر خواست، اين كار را انجام دهد، و يا اگر خواست آن يك را بجا آورد، بلكه مقصود اينست كه شخص حجّ گزار بحالى بازمى گردد كه هيچ گناهى بر او نيست، و هيچ بزه اى ندارد.

باب فرود آمدن در درّه حصبه

(3) شرح: «حصبه يا محصّب در اصل لغت نام هر محلّى است كه سنگريزه اش فراوان باشد، و مقصود از حصبه در اينجا درّه اى است كه يك طرفش منى است، و

ترجمه من لا يحضره الفقيه، ص: 371

طرف ديگرش متّصل به ابطح است، و در آنجا پايان مى پذيرد، و در مراصد الاطلاع آمده است كه آن، در ميان مكّه و منى است، و بمنى نزديكتر است، و اين همان بطحاء مكّه است. و از آنرو به اين نام خوانده شده است كه زمينش پوشيده از سنگريزه است، و ظاهر اينست كه حصبه نام مسجدى است كه در ابطح بوده و اكنون اثرى از آن بجاى نيست، چنان كه خواهد آمد»

(1) 3027- ابان از ابو مريم (عبد الغفّار بن قاسم) از امام صادق عليه السّلام روايت كرده است، كه آن حضرت را در باره حصبه سؤال كردند، پس فرمود:

پدرم عليه السّلام اندكى در ابطح منزل ميگزيد، و آنگاه بخانه ها داخل ميشد، بى آنكه در ابطح بخوابد. راوى گفت: پس معروض داشتم كه بنظر شما آيا كسى كه پس از دو روز از منى كوچ كرده مكلّف است كه در حصبه فرود آيد؟ فرمود: نه.

(2) 3028- و فرمود: پدرم عليه السّلام اندكى در حصبه فرود مى آمد، و آنگاه كوچ ميكرد. و آن، نزديك خبط و حرمان است.

باب ازاله آلودگيها

(3) شرح: اين دو كلمه بهمين صورت آمده است، و در كتاب منتقى الجمان آورده است كه اين دو كلمه از نوع غريبند، و من در كتب لغتى كه در اختيار دارم تفسيرى براى آنها نيافتم. و علّامه مجلسىّ (رحمه اللَّه) احتمال داده است كه اين دو كلمه تصحيف شده باشد. و افزوده

است كه در بعضى از كتب عامّه بجاى آن، «دون حائط

ترجمه من لا يحضره الفقيه، ص: 372

حرمان» آمده است.

و علامه گفته است: در اين محل بستانى بوده است، و مسجد حصباء نزديك آن قرار داشته است. و مؤيد نظر علامه اينست كه از رقى صاحب كتاب معروف تاريخ مكّه در تعيين حدّ محصّب همين عبارت: «حائط حرمان» را آورده است».

(1) 3029- معاوية بن عمّار از امام صادق عليه السّلام روايت كرده است كه فرمود: مستحبّ است براى مرد و زن كه از مكّه خارج نشوند، تا درمى خرما بخرند، و آن را بمنظور جبران اختلالاتى كه از ايشان در احرامشان سرزده، و منافياتى كه نسبت بحرم خداى عزّ و جلّ از جانب ايشان رخ داده است صدقه دهند.

(2) 3030- و ابو بصير از امام صادق عليه السّلام روايت كرده است كه در تفسير قول خداى عزّ و جلّ: ثُمَّ لْيَقْضُوا تَفَثَهُمْ فرمود: تفث همان ناروائيها است كه در حال احرام از شخص سر ميزند، و چون از منى بمكّه بازآيد، و طواف بجا آورد، و سخنى خوش بر زبان براند، اين كار كفّاره چيزيست كه از او سرزده است.

(3) 3031- و ذريح محاربى از امام صادق عليه السّلام روايت كرده است كه آن امام در تفسير قول خداى عزّ و جلّ: ثُمَّ لْيَقْضُوا تَفَثَهُمْ فرمود: تفث ديدار امام است (كه با آن گناهان بريزد)

(4) 3032- و ربعى، از محمد بن مسلم، از امام ابو جعفر عليه السّلام در تفسير قول ترجمه من لا يحضره الفقيه، ص: 373

خداى عزّ و جلّ ثُمَّ لْيَقْضُوا تَفَثَهُمْ روايت كرده است كه فرمود: آن عبارت از زدن شارب و گرفتن

ناخن است.

(1) 3033- و در روايت نضر از عبد اللّه بن سنان از امام صادق عليه السّلام آمده است كه تفث: موئى كه بايد ازاله شود و چيزهائى از قبيل چرك و بو در پوست انسان است.

(2) 3034- و زراره از حمران از امام ابو جعفر عليه السّلام روايت كرده است كه تفث بعد عهد شخص از عطريّات است، پس چون مناسك خود را انجام ميدهد و قربانى را ميگذراند عطر بر او حلال مى شود.

(3) 3035- و در روايت بزنطى از امام رضا عليه السّلام فرمود: تفث گرفتن ناخنها و بر طرف كردن چرك و دور افكندن جامه چركين احرام و ساير لوازم آنست.

(4) 3036- و از عبد اللّه بن سنان روايت شده است كه گفت: بنزد امام صادق عليه السّلام شدم، و عرضه داشتم: خدا مرا فدايت كناد! معنى قول خداى عزّ و جلّ: ثُمَّ لْيَقْضُوا تَفَثَهُمْ چيست؟ فرمود: گرفتن شارب و چيدن ناخنها و مانند اينها

ترجمه من لا يحضره الفقيه، ص: 374

است. گفت: معروض داشتم: فدايت شوم، پس چگونه است كه ذريح محاربى براى من حكايت كرد كه شما فرموده اى: «لْيَقْضُوا تَفَثَهُمْ» ديدار امام است. و «لْيُوفُوا نُذُورَهُمْ» آن مناسك است. فرمود: ذريح راست گفته است، و تو نيز راست گفتى. قرآن ظاهرى دارد و باطنى، و چه كسى بمانند ذريح بارى از اسرار را تحمّل ميكند؟! و امّا قول خداى عزّ و جلّ: «وَ لْيَطَّوَّفُوا بِالْبَيْتِ الْعَتِيقِ» روايت شده است كه مقصود طواف نساء است.

مصنّف اين كتاب- رحمه اللَّه- گويد: اين اخبار همگى متّفق و غير مختلفند، و معنى تفث همگى چيزهائى است كه اين اخبار در باره آن وارد شده است.

و من خود اخبار در اين معنى را در كتاب تفسير المنزل في الحجّ آورده ام.

(1)

باب ايّام النحر

(2) 3037- عمار بن موسى ساباطى از امام صادق عليه السّلام روايت كرده است كه از آن حضرت در باره اضحى در منى سؤال كردم. فرمود: چهار روز است و از اضحى در سائر بلاد پرسيدم، فرمود: سه روز است. و فرمود: اگر مردى دو روز بعد از

ترجمه من لا يحضره الفقيه، ص: 375

اضحى بخانواده اش وارد شود، در سوّمين روز ورود خود قربانى ميكند.

(1) 3038- و كليب اسدى روايت كرده است كه از امام صادق عليه السّلام در باره نحر سؤال كردم، پس فرمود: امّا در منى پس آن سه روز است، و امّا در ساير بلاد يك روز است.

مصنّف اين كتاب- رحمه اللَّه- گفت: اين دو حديث متّفق و غير مختلفند، زيرا خبر عمّار مربوط بقربانى تنها و خبر كليب مربوط بروزه تنها است، و تصديق آن مدّعى (2) 3039- خبريست كه سيف بن عميره از منصور بن حازم، از امام صادق عليه السّلام روايت كرده است كه گفت: از آن امام شنيدم كه ميگفت: نحر در منى سه روز است، پس كسى كه قصد روزه داشته باشد، به اجراء قصد خود اقدام نميكند تا آن سه روز سپرى گردد، و نحر در شهرها يك روز است، پس كسى كه قصد روزه داشته باشد از فرداى آن روز روزه بدارد.

(3) 3040- و روايت شده است كه: اضحى سه روز است و افضل آن اوّل ترجمه من لا يحضره الفقيه، ص: 376

آنست.

(1)

باب حج اكبر و حج اصغر

(2) 3041- از معاوية بن عمّار روايت شده است كه گفت: از امام صادق عليه السّلام در باره حجّ اكبر سؤال كردم، پس فرمود: آن يوم النحر است، و اصغر عمره است.

(3) 3042-

و در روايت سليمان بن داود منقرى از فضيل بن عياض از امام صادق عليه السّلام در آخر حديثى كه در آن فرموده: از آن جهت آن را حجّ اكبر ناميدند كه آن سالى بود كه مسلمين و مشركين در آن سال حجّ بجاى آوردند، و بعد از آن سال مشركين حجّ نكردند.

(4)

باب مربوط بقربانيها

(5) 3043- سويد قلاء، از محمد بن مسلم، از امام باقر عليه السّلام روايت كرده است كه فرمود: قربانى براى كسى كه قدرت داشته باشد از كوچك تا بزرگ واجب است، و آن سنتى از سنتها است.

(6) 3044- و از علاء بن فضيل، از امام صادق (ع) روايت شده است كه مردى از آن امام در باره قربانى سؤال كرد، پس فرمود: آن بر هر شخص مسلمان واجب است ترجمه من لا يحضره الفقيه، ص: 377

مگر آنكه قدرت آن را نداشته باشد. پس سائل به آن حضرت معروض داشت: رأى امام در باره عيال چيست؟ فرمود: اگر بخواهى انجام ميدهى و اگر بخواهى انجام نميدهى.

و اما تو آن را وامگذار.

(1) 3045- و امّ سلمه- رضى اللَّه عنها- نزد پيمبر صلّى اللَّه عليه و آله آمد، و گفت: يا رسول اللَّه عيد اضحى فرا ميرسد، و من ثمن قربانى را در اختيار ندارم، پس آيا وام بستانم و قربانى كنم؟ فرمود: وام بستان، زيرا كه آن وامى اداء شده است.

(2) 3046- و رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله دو قوچ قربانى كرد، كه يكى از آنها را بدست خودش ذبح نمود، و بهنگام ذبح عرضه داشت:

«اللّهمّ هذا عنّى و عن من لم يضحّ من امّتى»

و امير المؤمنين عليه السّلام هر سال يك

قوچ از جانب رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله قربانى ميكرد، و بهنگام ذبح آن عرضه ميداشت:

«بسم اللَّه وَجَّهْتُ وَجْهِيَ لِلَّذِي فَطَرَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ حَنِيفاً مسلما وَ ما أَنَا مِنَ الْمُشْرِكِينَ، إِنَّ صَلاتِي وَ نُسُكِي وَ مَحْيايَ وَ مَماتِي لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِينَ، اللّهمّ ترجمه من لا يحضره الفقيه، ص: 378

منك و لك»

(بنام خدا روى خود را بسوى كسى آوردم كه آسمانها و زمين را بيافريده، در حالى كه پاك دين و مسلمانم، و من از مشركين نيم، همانا كه نماز من، و عبادت و قربانيم، و زندگانيم و مرگم از آن، اللَّه پروردگار جهانيانست. خدايا اين قربانى از تو و براى تو است)، سپس ميگفت:

«اللّهمّ هذا عن نبيّك»

(پروردگارا اين قربانى از طرف پيمبر توست) سپس آن را ذبح ميكرد، و قوچ ديگرى را هم از سوى خود ذبح مينمود.

(1) 3047- و علىّ عليه السّلام فرمود: رسول خدا در خصوص قربانيها بما امر فرمود كه چشم و گوش آنها را بدقّت بنگريم، و از جهت پيراسته بودن از هر گونه عيب و علّتى مورد توجّه قرار دهيم، و ما را از قربانى كردن گوسپندى كه گوشش شكافى گرد داشته باشد، و گوسپندى كه گوشش بدو نيم شده باشد، و گوسپندى كه قطعه اى از گوشش بريده شده و بطرف عقب آويخته باشد، نهى فرمود.

(2) 3048- و رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله فرمود: حيوان لنگى كه آثار لنگيش آشكار باشد، و نابينائى كه كوريش نمودار باشد، و حيوان لاغر و مبتلا بجرب، و گوش بريده، و گوش شكافته و شاخ شكسته قربانى نميشود.

(3) 3049- و از داود رقّى روايت شده است كه گفت: يكى

از خوارج در باره ترجمه من لا يحضره الفقيه، ص: 379

اين آيه از كتاب خداى تعالى: ثَمانِيَةَ أَزْواجٍ، مِنَ الضَّأْنِ اثْنَيْنِ، وَ مِنَ الْمَعْزِ اثْنَيْنِ،- تا قول خداى تعالى:- وَ مِنَ الْإِبِلِ اثْنَيْنِ، وَ مِنَ الْبَقَرِ اثْنَيْنِ از من سؤال كرد كه خداى عزّ و جلّ كدام از آنها را حلال كرده، و كدام را حرام ساخته است؟ ولى من چيزى در اين باره نميدانستم و از اين رو، در آن حال كه مشغول حجّ بودم، بنزد امام صادق عليه السّلام شدم، و ما وقع را به آن حضرت معروض داشتم و امام فرمود: خداى تبارك و تعالى در قربانى منى ميش و بز اهلى را حلال كرده، و قربانى كردن وحشى آنها را در آنجا حرام ساخته است، و امّا در خصوص قول خداى عزّ و جلّ: وَ مِنَ الْإِبِلِ اثْنَيْنِ وَ مِنَ الْبَقَرِ اثْنَيْنِ پس خداى تبارك و تعالى در قربانى منى اشتران عربى را حلال كرده، و اشتران بختى- خراسانى- را حرام كرده است، و قربانى گاوهاى اهلى را حلال كرده، و وحشى آن را حرام كرده، من با امام توديع كردم و نزد آن مرد رفتم و آن جواب را به او ابلاغ كردم. وى گفت: اين متاعى است كه اشتران آن را از حجاز حمل كرده اند.

شرح: «امام عليه السّلام «اثْنَيْنِ» را به اهلى و وحشى تفسير كرده است، و مفسّران بدون استثنا به نر و ماده تفسير كرده اند از جميع اصناف آنها».

ترجمه من لا يحضره الفقيه، ص: 380

(1) 3050- و أبان از زراره از امام ابو جعفر باقر عليه السّلام روايت كرده است كه فرمود: قربانى كردن يك قوچ براى

مرد و خانواده اش كفايت ميكند.

(2) 3051- و يونس بن يعقوب در باره گاوى كه آن را قربان كنند از امام صادق عليه السّلام سؤال كرد، امام فرمود همان يك رأس گاو هفت نفر را كفايت ميكند.

(3) 3052- و وهيب بن حفص از امام صادق عليه السّلام روايت كرده است، كه فرمود: يك رأس گاو و يك شتر فربه (بدنه) از هفت نفر كفايت ميكند، اعمّ از اينكه آن هفت نفر اعضاء يك خانواده باشند يا از خانواده هاى مختلف.

و روايت شده است كه يك شتر از ده نفر افراد متفرّق و مختلف كفايت ميكند، و زمانى كه قربانيها كمياب باشند يك رأس گوسپند از هفتاد نفر كفايت ميكند.

و در شترهاى قربانى قربان كردن شترى جز ثنيّ جايز نيست، و ثنىّ شترى داراى پنج سال است كه بسال ششم داخل شده باشد، و از بز و گاو و قربان كردن ثنىّ آن دو كفايت ميكند، و آن بز يا گاويست كه بسال دوم داخل شده باشد، و از جنس ترجمه من لا يحضره الفقيه، ص: 381

ميش جذع آن كه يك سال بر آن گذشته باشد كفايت ميكند.

شرح: «حمّاد بن عثمان گويد: از امام صادق عليه السّلام پرسيدم كمترين سنّ از غنم در قربانى چقدر است فرمود: در گوسفند يك ساله كفايت مى كند، عرضكردم از بز فرمود: بز يك ساله كافى نيست، عرضكردم: براى چه؟ فرمود: گوسفند يك ساله بچه دار مى شود ولى بز يك ساله بچه دار نمى شود».

(1) 3053- و از امام صادق عليه السّلام در باره قول خداى عزّ و جلّ: فَإِذا وَجَبَتْ جُنُوبُها فَكُلُوا مِنْها وَ أَطْعِمُوا الْقانِعَ وَ الْمُعْتَرَّ سؤال كردند، فرمود: قانع كسى است

كه بهر چه به او بدهى قناعت ميكند، و معترّ كسى است خود را پيرامون تو ميگرداند و بدون سؤال در معرض طلب قرار ميدهد.

(2) 3054- و عليّ بن الحسين و ابو جعفر عليهما السّلام ثلث قربانى را صدقه همسايگان، و ثلث ديگر را صدقه سائلان ميساختند، و ثلث سوم را براى خانواده نگاه ميداشتند.

(3) 3055- و امام صادق عليه السّلام خوش نميداشت كه مشرك را از گوشتهاى قربانى اطعام كند.

(4) 3056- و امام صادق عليه السّلام فرمود: ما مردم را از بيرون فرستادن ترجمه من لا يحضره الفقيه، ص: 382

گوشتهاى قربانى از منى پس از سه روز نهى ميكرديم، و اين بعلّت كمى گوشت و كثرت مردم بود، ولى امروز گوشت فراوان شده، و مردم كم شده اند، از اين رو بيرون فرستادن آن بلا مانع است.

و بيرون بردن پوست و كوهان از حرم مانعى ندارد، و بيرون بردن گوشت از آنجا جايز نيست.

شرح: «مراد آنست كه شخص گوشت را از حرم براى مصرف خود بيرون برد نه براى دادن بمستحقّ آن».

(1) 3057- و از امام صادق عليه السّلام در باره فديه شكار سؤال كردند كه: آيا براى صاحب آن جايز است كه از گوشت آن بخورد؟ فرمود: از قربانى خود ميخورد ولى آن را كه بكفّاره قربان كرده تصدّق مى دهد.

(2) 3058- و امام صادق عليه السّلام فرمود: «جز آن چارپائى كه در دهه ذى الحجّه خريدارى گردد قربانى نميشود.

و حيوان اخته شده در قربانى كردن كفايت نميكند.

و رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله از جانب همسران خود گاو ذبح كرد. و چون شخص حيوانى را براى قربانى بخرد، پس آن حيوان پيش از

آنكه آن را ذبح كنند بميرد،

ترجمه من لا يحضره الفقيه، ص: 383

براى او كفايت ميكند.

و اگر شخص حيوانى را براى قربانى بخرد، پس آن را بدزدند، در اين صورت اگر حيوانى ديگر بجاى آن بخرد افضل است، و اگر نخريد چيزى بر ذمّه او نيست.

و جايز است كه از پوست آن منتفع شوند، يا بوسيله آن كالائى را بخرند، يا آن را دبّاغى كنند و هميانى يا سجّاده اى از آن بسازند. و اگر آن را بصدقه دهند افضل است.

و در صورتى كه شخص فراموش كرد كه در منى ذبح كند، تا بيت را زيارت نمايد، و پس از آن در مكّه شترى بخرد و نحر كند، باكى نيست و براى او كفايت كرده است.

(1) 3059- و عليّ بن جعفر، از برادرش موسى بن جعفر عليهما السّلام در باره كسى سؤال كرد كه حيوانى نابينا را براى قربانى بخرد، و نابينا بودنش را جز بعد از خريدن نداند، در اين صورت آيا او را كفايت ميكند؟ فرمود: آرى. مگر آنكه قربانى و تقديمى بكعبه باشد، كه ناقص بودن آن جايز نيست.

(2) 3060- و از امام ابو جعفر باقر عليه السّلام در باره گوسپند پيرى كه دندانهاى ترجمه من لا يحضره الفقيه، ص: 384

جلو دهانش- ثنايايش- افتاده باشد، سؤال كردند كه آيا در قربانى كفايت ميكند؟

فرمود: باكى نيست كه آن را قربان كنند.

(1) 3061- و امام عليّ- عليه السّلام- فرمود: از جانب كسى كه هنوز در شكم مادر است قربانى نميكنند.

(2) 3062- و جميل از امام صادق عليه السّلام روايت كرده است كه در باره قربانى اى كه شاخش شكسته مى شود فرمود: در صورتى كه شاخ داخلى صحيح

باشد، آن قربانى كفايت ميكند. و از استادمان محمّد بن الحسن- رضى اللَّه عنه- شنيدم ميگفت: از محمّد بن الحسن صفّار- رضي اللَّه عنه- شنيدم ميگفت: در صورتى كه دو ثلث از شاخ داخل رفته، و يك ثلث آن باقى مانده باشد، باكى نيست كه قربانى شود.

(3) 3063- و از عبد اللّه بن عمر روايت شده است كه گفت: «ما در مكّه، همى زيستيم كه گرانى اى در قربانيها بما اصابت كرد، چنان كه گوسپندى بدينارى و پس از آن بدو دينار خريديم، و پس از آن بهفت دينار رسيد، و بعد از آن بهيچ قيمت چه كم و چه زياد نيافتيم، پس هشام مكارى ما وقع را براى امام ابو الحسن عليه السّلام نوشت، و

ترجمه من لا يحضره الفقيه، ص: 385

امام در جواب مرقوم داشت كه: قيمت اوّل و دوّم و سوّم را در نظر بگيريد، و آن را جمع بزنيد، و آنگاه برابر با ثلث آن را صدقه كنيد.

(1) 3064- و امام ابو الحسن، موسى بن جعفر عليهما السّلام فرمود: چيزى از حيوانات پروارى قربانى نميشود.

شرح: «مراد حيوانيست كه براى پروار شدن و استفاده از گوشت آن نگهدارى مى كنند. و روايت را حمل بر كراهت كرده اند».

(2) 3065- و علىّ بن جعفر از برادرش، موسى بن جعفر عليهما السّلام در باره قربانى اى كه ذبح كننده اش خطا كند، و نام غير صاحب آن را بزبان آورد سؤال كرد و گفت كه: آيا چنين قربانى براى صاحب آن كفايت ميكند؟ امام عليه السّلام فرمود:

آرى. زيرا كه حاصل كار او همانست كه نيّت كرده است.

و رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله قوچ شاخدارى را ذبح كرد كه اطراف

چشمانش و چهار دست و پايش سياه بود.

(3) 3066- و علىّ عليه السّلام فرمود: اگر شخص شتر لاغرى خريدارى كند

ترجمه من لا يحضره الفقيه، ص: 386

براى او كفايت نميكند، و اگر بعنوان فربه خريدارى كند، و لاغر از كار درآيد براى او كفايت ميكند، و مسأله در هدى متمتّع نيز بر همين گونه است.

(1) 3067- و محمّد حلبىّ از امام صادق عليه السّلام سؤال كرد كه: آيا يك رأس گاو براى چند نفر كفايت ميكند؟ پس امام فرمود: امّا در هدى، نه. و امّا در أضحى آرى. و هدى از قربانى كردن ايّام أضحى بى نياز ميسازد.

(2) 3068- و بزنطىّ، از عبد الكريم بن عمرو، از سعيد بن يسار روايت كرده است كه گفت: از امام صادق عليه السّلام در باره كسى سؤال كردم كه گوسپندى خريده و در شامگاه عرفه آن را در عرفه حاضر نكرده است. پس امام فرمود: باكى نيست چه حاضر كند، و چه نكند.

(3)

باب قربانى كه آسيب مى بيند يا هلاك مى شود پيش از رسيدن به محلّ و آنچه در خوردن آن آمده

(4) 3069- معاوية بن عمّار از امام صادق عليه السّلام روايت كرده است در باره مرديكه شتر ماده اى را براى قربانى ميراند و در راه زائيده و فرزند آورد فرمود: آن را و كرّه اش را نحر كند، و اگر مضمون است يعنى كفّاره يا نذر است و هلاك شده بجاى ترجمه من لا يحضره الفقيه، ص: 387

آن و بجاى كرّه اش خريدارى كند.

(1) 3070- منصور بن حازم از امام صادق عليه السّلام روايت كرده است در باره مرديكه قربانى كه بهمراه ميراند گم گشته و مردى ديگر آن را يافته و نحر ميكند، فرمود:

اگر در منى نحر كرده از صاحبش كه آن را گم كرده كفايت مى كند، و

اگر در غير منى نحر كرده است از صاحبش كافى نخواهد بود.

(2) 3071- عبد الرّحمن بن حجّاج از امام صادق عليه السّلام روايت كرده است كه فرمود: اگر هدى و قربانى بعرفات در هنگام انجام مناسك رسيد و پس از آن مفقود گشت پس كافى خواهد بود.

(3) 3072- حفص بن بخترى گفت: به امام صادق عليه السّلام معروض داشتم:

مردى قربانى براى حجّ بهمراه داشته و آن حيوان در محلّى كه صاحبش نمى تواند آن را تصدّق كند و مردم نمى شناسند آن هدى است آسيب ديده و قدرت رفتن ندارد؟ فرمود:

آن را نحر كند. و در نامه اى بنويسد و آن را بروى آن حيوان نهد تا هر كس كه ميگذرد بداند كه آن صدقه است.

(4) 3073- و قاسم بن محمّد از علىّ بن أبى حمزه روايت كرده است كه گفت: از

ترجمه من لا يحضره الفقيه، ص: 388

امام صادق عليه السّلام در باره مردى سؤال كردم كه شترى را سوق داده، ولى پيش از آنكه بمحلّ ذبح برسد پاى آن شتر شكسته، چنان كه قدرت راه رفتن ندارد يا در معرض مرگى يا هلاكى قرار گرفته است، امام فرمود: اگر بتواند آن را نحر ميكند، و لنگه نعلينى را كه قلاده گردنش ساخته بود بخونش مى آلايد، تا چون كسى بر آن بگذرد بداند كه آن نحر شده است، و اگر بخواهد از گوشتش بخورد پس در صورتى كه آن، هدى مضمون باشد، بر ذمّه او است كه آن را اعاده كند، يعنى بجاى هديى كه پايش شكسته يا هلاك شده هديى ديگر خريدارى نمايد- و هدى مضمون آنست كه در نذرى يا چيز ديگرى بر او واجب شده

باشد- ولى در صورتى كه آن هدى مضمون نبوده مكلّف نيست كه چيزى بجاى آن بخرد، مگر آنكه قصد تطوّع داشته باشد.

(1) 3074- و از عبد الرّحمن بن حجّاج روايت شده است كه گفت: از امام ابو ابراهيم (كاظم) عليه السّلام در باره مردى سؤال كردم كه هديى براى تمتّعش خريده، و آن را بمنزل خود آورده، و بسته است، سپس آن هدى رها گشته و هلاك شده است، آيا اين هدى براى او كفايت ميكند، يا بايد آن را اعاده كند؟ امام فرمود: براى او كفايت نميكند، مگر اينكه قدرت خريدن ديگرى را نداشته باشد.

شرح: «ممكن است حمل كنيم كه بصوم انتقال پيدا كرده است»

ترجمه من لا يحضره الفقيه، ص: 389

(1) 3075- و ابن مسكان از ابو بصير روايت كرده است كه گفت: «از امام صادق عليه السّلام در باره مردى سؤال كردم كه قوچى خريده، و آن مفقود شده است، فرمود: ديگرى را بجاى آن ميخرد، گفتم: پس اگر ديگرى را بجاى آن بخرد، و پس از آن قوچ اوّل را بيايد؟ فرمود: اگر هر دو بر سر پا باشند، ميبايد قوچ اوّل را ذبح كند، و دومى را بفروشد. و اگر دومى را ذبح كرده باشد اوّلى را هم با آن ذبح كند.

(2) 3076- و معاوية بن عمّار از امام صادق عليه السّلام روايت كرده است، كه فرمود: وقتى كه شخص شترى (بدنه اى) گم شده را بيابد (در حالى كه قادر بر حركت نباشد) ميبايد آن را نحر كند، و اعلام نمايد كه آن بدنه است.

شرح «يعنى از جانب صاحبش آن را نحر كند، و بعلامت هدى آن را علامت گذارى كند».

(3) 3077-

و علاء از محمّد بن مسلم از يكى از دو امام باقر يا صادق عليهما السّلام روايت كرده و گفته است: «از آن امام در باره هدى واجب سؤال كردم، كه اگر شكستگى يا رنجى به او وارد شود، آيا بايد آن را بفروشد؟ و اگر فروخت با قيمت آن چه كند؟ فرمود: اگر آن را فروخت قيمتش را صدقه بدهد، و هديى ديگر اهداء كند.

(4) 3078- و در روايت حمّاد از حريز در حديث ديگر در آخر آن ميگويد: در

ترجمه من لا يحضره الفقيه، ص: 390

صورتى كه هدى مضمون باشد- يعنى مربوط بقسمى يا نذرى يا جزايى باشد- چون رنجور شود صاحبش ميبايد از آن نخورد، پس اگر از آن خورد، بايد غرامت بپردازد.

(1)

باب ذبح و نحر و آنچه بهنگام ذبح گفته مى شود

(2) 3079- معاوية بن عمّار از امام صادق عليه السّلام روايت كرده است كه فرمود: نحر در موضع قلاده و ذبح در حلق انجام ميگيرد.

(3) 3080- و امام صادق عليه السّلام فرمود: هر حيوانى كه ميبايد ذبح شود، اگر آن را نحر كنند حرام است، چنان كه هر حيوانى كه ميبايد نحر شود اگر آن را ذبح كنند حرام است.

(4) 3081- و حلبىّ از امام صادق عليه السّلام روايت كرده است كه فرمود:

مى بايد تا يهودى و همچنين نصرانى قربانى تو را ذبح نكند، و اگر مباشر ذبح زن باشد ميبايد براى خودش (نه بوكالت از غير) ذبح كند، و ميبايد خودش و ذبيحه اش را رو بقبله قرار دهد، و بگويد:

وَجَّهْتُ وَجْهِيَ لِلَّذِي فَطَرَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ حَنِيفاً مسلما، اللّهمّ منك و لك»

. ترجمه من لا يحضره الفقيه، ص: 391

(1) 3082- و عبد اللَّه بن سنان از امام صادق عليه السّلام

روايت كرده است كه در باره معنى قول خداى عزّ و جلّ: فَاذْكُرُوا اسْمَ اللَّهِ عَلَيْها صَوافَّ. فرمود: آن بهنگامى است كه اشتران قربانى براى نحر بصف شوند، و دستهاشان ميان گام تا زانو بسته گردد، و «وجوب جنوبشان» وقتى است كه بزمين افتند- يعنى جانشان از بدن خارج شود-.

(2) 3083- و ابو الصّباح كنانى از آن امام سؤال كرد كه: اشتر (بدنه) چگونه نحر مى شود؟ امام فرمود: در حالى از طرف راست نحر مى شود كه آن ايستاده باشد.- يعنى كسى كه طعن را به او وارد ميسازد، در طرف راست مى ايستد و به اين كار اقدام ميكند-.

(3) 3084- و معاوية بن عمّار از آن امام عليه السّلام روايت كرده است كه فرمود: چون هدى خود را خريدى پس آن را رو بقبله بگردان، و آن را نحر يا ذبح كن، و- در حين انجام اين كار- بگو:

«وَجَّهْتُ وَجْهِيَ لِلَّذِي فَطَرَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ حَنِيفاً مسلما وَ ما أَنَا مِنَ الْمُشْرِكِينَ، إِنَّ صَلاتِي وَ نُسُكِي وَ مَحْيايَ وَ مَماتِي لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِينَ، لا شَرِيكَ لَهُ وَ بِذلِكَ أُمِرْتُ وَ أَنَا من المسلمين، اللّهمّ منك و لك،

ترجمه من لا يحضره الفقيه، ص: 392

بسم اللَّه و اللَّه اكبر، اللّهمّ تقبّل منّى»

سپس كارد را بگردش درآور، و تا نمرده باشد گردنش را قطع مكن.

(1)

باب نتائج شتر قربانى و دوشيدن آن و سوار شدن بر آن

(2) 3085- حمّاد از حريز روايت كرده است كه امام صادق (ع) فرمود: علىّ عليه السّلام چون شتر قربانى را بسوى مسلخ ميراند، و بر پيادگان ميگذشت، ايشان را بر آن سوار ميكرد، و اگر شتر سوارى كسى گم شده باشد، و شترى قربانى با او باشد، بطورى كه زيانى به آن وارد نسازد،

و بار گرانى بر آن حمل نكند بر آن سوار شود.

(3) 3086- و يعقوب بن شعيب از امام صادق عليه السّلام سؤال كرد، كه آيا جايز است كه شخص در صورت احتياج بر شتر هدى خود سوار شود؟ امام فرمود:

رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله فرموده است: بطورى كه آن را برنج نيفكند، و خسته نكند، ميتواند بر آن سوار شود.

(4) 3087- و منصور بن حازم از امام صادق عليه السّلام روايت كرده است كه فرمود: علىّ عليه السّلام شتر هدى را ميدوشيد، و بار بر آن ميگذاشت، ولى بطورى كه ترجمه من لا يحضره الفقيه، ص: 393

زيانى به آن نرسد به اين معنى كه بسيار از آن سوارى نگيرد، و بار گرانى بر آن نگذارد، و شير زيادى از آن ندوشد.

(1) 3088- و ابو بصير از امام صادق عليه السّلام در تفسير قول خداى عزّ و جلّ:

لَكُمْ فِيها مَنافِعُ إِلى أَجَلٍ مُسَمًّى روايت كرده است كه فرمود: اگر به پشت شتر هدى احتياج پيدا كند، بى آنكه خشونتى به آن وارد كند، بر آن سوار شود، و اگر شتر هدى شير داشته باشد بى آنكه پستان آن را بكلّى خالى كند چيزى از آن بدوشد.

(2)

باب رسيدن هدى بمحلّ آن

(3) 3089- علىّ بن ابى حمزه از امام صادق عليه السّلام روايت كرده است كه فرمود: زمانى كه شخص هدى خود را بخرد، و آن را در خانه خود ببندد، آن هدى بمحلّش رسيده است، پس اگر بخواهد ميتواند سر خود را بتراشد.- زيرا در آيه كريمه آمده است كه: لا تَحْلِقُوا رُؤُسَكُمْ حَتَّى يَبْلُغَ الْهَدْيُ مَحِلَّهُ.

شرح: «خبر دلالت دارد بر جواز حلق پس از شراء هدى و بستن آن

در محلّ ولى مشهور حلق را جايز نمى دانند مگر پس از نحر يا ذبح».

(4)

باب كسى كه ديگرى را از جانب خود به قربانى و ذبح سفارش مى كند و موى سرش را در مكّه ميزدايد

(5) 3090- ابن مسكان از ابو بصير روايت كرده است كه گفته: به امام ترجمه من لا يحضره الفقيه، ص: 394

صادق عليه السّلام معروض داشتم كه: شخصى بكسى توصيه ميكند كه از جانب او ذبح كند، و خودش در مكّه موى سرش را ميزدايد. امام فرمود: براى او جايز نيست كه موى خود را جز در منى بزدايد.

(1)

باب تقديم مناسك و تأخير آن

(2) 3091- ابن ابى عمير، از جميل بن درّاج از امام صادق عليه السّلام روايت كرده، و گفته است كه: از آن امام در باره كسى سؤال كردم كه قبل از آنكه سرش را بتراشد كعبه را زيارت ميكند؟ امام فرمود: اين كار شايسته نيست، مگر آنكه از روى فراموشى سرزده باشد، سپس فرمود: در يوم النحر گروهى از مردم بحضور رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله آمدند، و يكى از ايشان معروض داشت كه: يا رسول اللَّه، من پيش از آنكه ذبح كرده باشم سرم را تراشيدم، و ديگرى گفت: پيش از آنكه جمرات را رمى كنم سرم را تراشيدم، و بر اين گونه هيچ چيزى را كه در خور تقديم بود باقى نگذاشتند مگر آنكه آن را بتأخير افكندند، و هيچ چيزى را كه در خور تأخير بود باقى نگذاشتند مگر آنكه آن را مقدّم داشتند. پس فرمود: باكى نيست.

(3) 3092- و معاوية بن عمّار در باره مردى از امام صادق عليه السّلام سؤال كرد

ترجمه من لا يحضره الفقيه، ص: 395

كه فراموش كرده بود تا در منى ذبح كند، تا آنكه بيت را زيارت كرد، و پس از آن در مكّه قربانى اى خريد، و در آنجا نحر كرد، امام فرمود: باكى نيست براى او

كفايت كرده است.

(1)

باب كسى كه تقصير و حلق در منى را فراموش كند يا به آن جاهل باشد تا از منى كوچ كند

(2) 3093- علىّ بن ابى حمزه از ابو بصير روايت كرده است كه گفت: از امام صادق عليه السّلام در باره مردى سؤال كردم كه نسبت بحكم كوتاه كردن مو يا تراشيدن آن جاهل بود تا از منى كوچ كرد. امام فرمود: بنا بر اين ميبايد بمنى بازگردد، تا چيزى از موى خود را بوسيله كوتاه كردن يا تراشيدن در آنجا بيفكند، و صروره (بار اوّل) مكلّف بتراشيدن است. و روايت شده است كه او سر خود را در مكّه ميتراشد، و مويش را بمنى حمل ميكند.

(3) 3094- و رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله در يوم النّحر سرش را ميتراشيد، و ناخنهايش را ميگرفت، و چيزى از شاربش و از اطراف محاسنش را برميداشت.

ترجمه من لا يحضره الفقيه، ص: 396

(1)

باب چيزهائى كه پس از انجام ذبح و تراشيدن سر، پيش از زيارت بيت براى كسى كه حجّ تمتّع يا افراد بجا مى آورد، حلال مى شود

(2) 3095- معاوية بن عمّار از امام صادق عليه السّلام روايت كرده است، كه فرمود: چون شخص ذبح كند و سرش را بتراشد، از هر چيزى كه بر او حرام بود بجز زنان و عطر محلّ مى شود، تا چون بيت را زيارت كند و طواف و سعى را بجا آورد، از هر چيزى كه بر او حرام بود محل مى شود، بجز زنان، و چون طواف نساء را بجاى آورد از هر چيز كه بر او حرام بود محلّ مى شود مگر شكار.

(3) 3096- و علىّ بن نعمان از سعيد اعرج روايت كرده است كه: از امام صادق عليه السّلام در باره مردى سؤال كردم كه جمرات را رمى كرده، و ذبح و تراشيدن سر را انجام داده، آيا ميتواند قبل از زيارت بيت پيراهنى و كلاهى بپوشد؟ پس امام فرمود: اگر در حجّ تمتّع

باشد، نه. و اگر در حجّ افراد باشد، آرى.

و روايت شده است كه براى او جايز است كه حنّاء بر سر خود ببندد، و تنها

ترجمه من لا يحضره الفقيه، ص: 397

استعمال بوى خوش سك (نوعى عطر) و مانند آن براى او كراهت دارد، زيرا حنّاء عطر نيست، و براى او جايز است كه سرش را بپوشاند، زيرا تراشيدن آن از پوشاندنش عظيمتر است.

(1)

باب وجوب روزه بر متمتّع زمانى كه قيمت هدى را نداشته باشد

(2) از ائمّه- عليهم السّلام- روايت شده است كه انجام دهنده حجّ تمتّع چون هدى را بيابد و قيمت آن را نيابد سه روز در ايّام حجّ روزه ميدارد: روزى پيش از ترويه، و روز ترويه و روز عرفه، و هفت روز نيز بهنگام بازگشت بشهر و ديار و قوم و تبارش، اين يك دهه كامل است كه بعنوان جزاى هدى انجام ميگيرد، پس اگر روزه اين سه روز از او فوت شود، شب حصبه را سحرى ميخورد، يا در سحرگاه خارج مى شود- تا روزه آن روز برايش جايز باشد- و شب حصبه شب كوچ كردن از منى است، و او شب را به روزه بصبح مى آورد، و دو روز بعد را نيز روزه ميدارد. پس اگر روزه اين سه روز نيز از او فوت شود، تا بيرون رود، و فرصت اقامتى برايش نماند، اگر بخواهد اين سه روز روزه را در راه انجام ميدهد، و الّا تمام ده روز را در خانه و ميان خانواده اش بجا مى آورد، و ميان سه روز اوّل و هفت روز بعد يك روز فاصله مى افكند،

ترجمه من لا يحضره الفقيه، ص: 398

و اگر بخواهد هر ده روز را پياپى روزه ميدارد.

و روزه گرفتن ايّام تشريق براى او

جايز نيست، زيرا پيمبر (ص) بديل بن ورقاء خزاعى را بر فراز جهاز شترى خاكسترى رنگ فرستاد- و مأمور ساخت تا در خلال- خيمه ها روان شود، و در ايّام منى ميان مردم بانگ برآورد كه: ألا، روزه مداريد، زيرا كه اين ايّام وقت خوردن و نوشيدن و نكاح و ملاعبه همسرانست.

و كسى كه نسبت بحكم روزه داشتن آن سه روز در ايّام حجّ جاهل بود، در صورتى كه شتردارش توقّف كند سه روز در مكّه روزه ميدارد، و اگر شتردار توقّف نكرد وى اگر بخواهد آن روزه ها را در راه ميگيرد، و يا در مدينه به انجام آن قيام ميكند، و چون بخانواده اش بازگشت هفت روز ديگر را روزه ميدارد.

پس هر گاه قبل از آنكه بخانه و خانواده اش بازگردد، و روزه هاى هفتگانه را انجام دهد، وفات يافت، ولىّ او قضاى آن را بر ذمّه ندارد.

(1) 3097- و صفوان از معاوية بن عمّار از امام صادق عليه السّلام روايت كرده است، كه فرمود: كسى كه مرد و هديى براى تمتّعش نداشت، ميبايد وليّش از جانب او روزه بدارد.

مصنّف اين كتاب- رضى اللَّه عنه- گفته است: اين حكم بر اساس ترجمه من لا يحضره الفقيه، ص: 399

استحبابست، نه وجوب، و آن در صورتيست كه سه روز را در حجّ روزه نگرفته باشد.

شرح: «مشهور وجوب سه روز است نه هفت روز».

(1) 3098- و از ابن مسكان، از ابو بصير روايت شده است كه گفت: از امام صادق عليه السّلام در باره مردى سؤال كردم كه حجّ تمتّع بجاى آورد، و چيزى براى هدى نيافت، از اين رو سه روز روزه گرفت، ولى چون مناسك خود را برگزار كرد

بفكرش گذشت كه مدّت يك سال در مكّه اقامت كند، پس امام فرمود: در اين صورت ميبايد مراحل أهل شهر خود را بنظر آورد، تا چون گمان برد كه ايشان بشهرشان داخل شده اند، روزه هاى هفتگانه را آغاز كند.

(2) 3099- و در روايت معاوية بن عمّار از امام صادق عليه السّلام آمده است كه: او اگر توقّفى در مكّه داشته باشد، و بخواهد روزه هاى هفتگانه را انجام دهد، ميبايد آن را در مدّتى بقدر بازگشتن بشهر و ديارش، و يا بمدّت يكماه آن را ترك كند، و پس از آن روزه را آغاز نمايد.

و اگر آن سه روز را روزه نگرفت، و پس از كوچ كردن قيمت هدى را بدست آورد، همان سه روز را روزه ميدارد، زيرا ايّام ذبح منقضى شده است.

(3) 3100- و زراره از امام صادق عليه السّلام روايت كرده است، كه فرمود:

ترجمه من لا يحضره الفقيه، ص: 400

كسى كه قيمت هدى را نيابد، و خوش داشته باشد كه روزه سه روزه را در دهه اواخر بجا آورد، باكى بر آن نيست.

(1) 3101- و يحيى ازرق از امام ابو ابراهيم عليه السّلام در باره مردى سؤال كرد كه روز ترويه در حال اشتغال بتمتّع داخل شده و هدى نداشته، و از اين رو روز ترويه و روز عرفه را روزه گرفته، پس امام فرمود: بيك روز بعد از ايّام تشريق، يك روز ديگر روزه ميگيرد.

راوى گفت: و از امام عليه السّلام در باره شخص متمتّعى سؤال كردم كه قيمت هدى با او بوده، و هديى برابر با آن مبلغ مى يافته، و با وجود اين همچنان سستى و تعلّل كرده، و كار را بتأخير

افكنده، تا آخرين روز ايّام تشريق فرا رسيده است، و گوسپندان گران شده اند، و از اين رو نتوانسته است با مبلغى كه با خود داشته هديى بخرد، امام فرمود: بعد از ايّام تشريق سه روز روزه ميگيرد.

(2) 3102- و عبد الرّحمن بن أعين از امام ابو جعفر باقر عليه السّلام روايت كرده است، كه فرمود: ولىّ كودك در صورتى كه دسترسى بهديى نداشته باشد، از طرف او روزه ميگيرد.

(3) 3103- و از عمران حلبى روايت شده است كه: از امام صادق عليه السّلام ترجمه من لا يحضره الفقيه، ص: 401

در باره مردى سؤال كردند كه روزه سه روزه اى را، كه شخص متمتّع در صورت نيافتن هدى ميبايد انجام دهد، فراموش كرده، تا بخانه و خانواده اش وارد شده است.

امام فرمود: قربانى اى ميفرستد.

باب آنچه در شخص متمتّع، بهنگام يافتن ثمن هدى و نيافتن هدى، واجب مى شود

(1) پدرم- رضى اللَّه عنه- در نامه اش كه بسوى من فرستاد، گفت: اگر ثمن هدى را داشته باشى و هدى را نيابى، آن را بمردى از اهل مكّه بسپار تا در ماه ذى الحجّه هدى را براى تو بخرد، و از طرف تو ذبح كند. پس اگر ماه ذى الحجّه گذشت و آن را نخريد، تا ذى الحجّه سال ديگر بتأخير افكن، زيرا ايّام ذبح سپرى شده است.

باب متعلّق به محصور و مصدود

(2) شرح. «محصور كسى است كه بعد از بستن احرام بعلّت مرضى از رسيدن بمكّه و اتمام حجّ منع شود، و مصدود كسى است كه بعد از بستن احرام توسط دشمن از رسيدن بمكّه يا موقفين ممنوع گردد».

(3) 3104- معاوية بن عمّار از امام صادق عليه السّلام روايت كرده است كه ترجمه من لا يحضره الفقيه، ص: 402

فرمود: محصور غير از مصدود است، و فرمود: محصور شخص مريض است، و مصدود كسى است كه مشركين او را باز ميگردانند، همان گونه كه رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله و اصحاب آن سرور را باز گرداندند، نه بعلّت مرضى؛ و مصدود مقاربت زنان برايش حلال است، و محصور مقاربت زنان برايش حلال نيست.

و چون حجّ و عمره قران انجام دهد، و آنگاه محصور شود، هديى را با هدى خود ميفرستد، و تا زمانى كه هدى بمحلّش نرسد، او محلّ نميشود، پس چون بمحلّ رسيد محلّ مى شود، و بمنزل خود ميرود، و حجّ سال آينده را بر ذمّه دارد؛ و با زنان مقاربت نميكند، و چون هدى خود را همراه يارانش فرستاد ميبايد روز خاصّى را براى انجام قربانى با ايشان وعده بگذارد، پس چون آن روز موعود

فرا رسد بتكليف خود وفا كرده است، پس اگر در باره وقت موعود اختلاف كنند، ان شاء اللَّه تعالى اين اختلاف زيانى به او وارد نميسازد.

(1) 3105- و امام صادق عليه السّلام فرمود: شخص محصور و مضطرّ اشتران قربانى خود را در مكانى كه در آنجا به اضطرار كشيده شده اند نحر ميكنند.

(2) 3106- و معاوية بن عمّار در باره محصورى كه هدى نيز سوق نداده است از

ترجمه من لا يحضره الفقيه، ص: 403

امام صادق عليه السّلام روايت كرده است، كه فرمود: قربانى ميكند و باز ميگردد.

گفتند: پس اگر هديى نيابد؟ فرمود: روزه ميگيرد.

و چون مردى با انجام دادن عمره تمتّع بسوى حجّ روان شود، پس سلطان ستمكارى در مكّه او را محبوس سازد، و تا يوم النحر آزاد نكند، تكليف او اينست كه در مشعر بمردم ملحق گردد، و پس از آن بمنى رود، و جمرات را رمى نمايد، و ذبح را انجام دهد، و سرش را بتراشد، و چيزى بر ذمّه او نيست، ولى در صورتى كه آن ستمكار او را در يوم النحر آزاد كند، او مصدود از حجّ است، و اگر بقصد حجّ تمتّع بمكّه داخل شده ميبايد هفت شوط بر بيت طواف كند، و هفت بار سعى بين صفا و مروه را انجام دهد، و سرش را بتراشد، و گوسپندى ذبح نمايد، و اگر بقصد حجّ افراد بمكّه داخل شده، ذبحى بر ذمّه ندارد، و چيزى بر عهده او نيست.

(1) 3107- و رفاعة بن موسى از امام صادق عليه السّلام روايت كرده است كه فرمود: حسين بن علىّ- عليهما السّلام- بحال عمره بطرف مكّه خارج شد، و شترى را بقصد قربانى

سوق داده بود، و همچنان راه پيمود تا به دهكده «سقيا» رسيد، ولى در آنجا به بيمارى شديد «برسام» مبتلا شد، و از اين رو سر خود را تراشيد، و شتر را در

ترجمه من لا يحضره الفقيه، ص: 404

همان جا نحر كرد، و براه افتاد تا بدر خانه رسيد، و در را كوبيد، پس علىّ عليه السّلام فرمود: بربّ كعبه قسم، كوبنده در پسر منست، در را برايش بگشائيد، و مقدارى آب برايش گرم كرده بودند، پس بطرف آن شتافت، و خود را بر آن افكند، و آن را نوشيد، و سپس در نوبتهاى بعد عمره را بجا آورد.

و شخص محصور تا طواف كعبه و سعى صفا و مروه را انجام نداده باشد، زنان بر او حلال نيستند.

و قارن- يعنى كسى كه حجّ قران بجا مى آورد- زمانى كه محصور شود، و شرط كرده باشد، و گفته باشد: پس مرا در همان جا كه محبوس ساختى محل ساز، هدى خود را نميفرستد، و سال آينده حجّ تمتّع بجا نمى آورد، ولى همان گونه كه داخل شده است خارج مى شود. شرح: «يعنى اين شخص همان جا از احرام بيرون مى شود».

(1) 3108- و حمزة بن حمران از امام صادق عليه السّلام در باره كسى سؤال كرد كه بگويد: مرا در همان جا كه محبوس ساختى محل ساز. پس امام فرمود: او در همان جا كه خداى عزّ و جلّ محبوسش ساخته محل است. و فرمود: اگر چه اين جملات را بر زبان نراند- يعنى چه بر زبان براند و چه بصورت نيّت در ذهن بگرداند محلّ خواهد بود- و اين گونه شرط كردن حجّ سال آينده را از ذمّه اش

ساقط نميسازد.

ترجمه من لا يحضره الفقيه، ص: 405

(1)

باب متعلّق بمردى كه هدى را ميفرستد و خود در خانه و خانواده اش اقامت ميكند

(2) 3109- معاوية بن عمّار در روايت خود گفت: از امام صادق عليه السّلام در باره مردى سؤال كردم كه هدى برسم تطوّع بى آنكه واجب باشد را ميفرستد، پس امام فرمود: او با ياران خود روزى را ميعاد قرار ميدهد، پس يارانش قلاده هدى را بگردن آن مى آويزند، تا چون ساعت موعود فرا رسيد از همان ساعت تا يوم النحر از همگى چيزهائى كه محرم بايد از آنها اجتناب كند اجتناب مينمايد. پس چون يوم النحر فراز آمد، اين عمل براى او كفايت ميكند، زيرا رسول خدا- صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم- زمانى كه مشركين در روز حديبيه او را از دخول بحرم و زيارت بيت منع كردند، نحر كرد و محلّ شد، و بمدينه بازگشت.

(3) 3110- و امام صادق عليه السّلام فرمود: چه چيز يكى از شما را از اينكه همه ساله حجّ بجا آورد باز ميدارد؟ گفتند: اموالمان به آن نميرسد. پس فرمود: آيا يكى از شما چون برادرش بحجّ رود قادر نيست كه بهاى قربانى اى را با او بفرستد، و از او بخواهد تا بنيابتش هفت شوط بر بيت طواف كند، و قربانيش را از جانب او ذبح نمايد، تا چون ترجمه من لا يحضره الفقيه، ص: 406

روز عرفه فراز آيد لباسهايش را بپوشد، و آماده شود، و بمسجد آيد، و همچنان در دعاء باشد تا آفتاب غروب كند؟.

(1)

باب نوادر حج

(2) 3111- از بكير بن اعين، از برادرش زراره روايت شده است، كه گفت: به امام صادق عليه السّلام معروض داشتم خدا مرا فداى تو كناد! مدّت چهل سالست كه من در باره حجّ از تو سؤال ميكنم، و تو مرا

فتوى ميدهى، پس فرمود: اى زراره، خانه اى كه دو هزار سال قبل از آدم عليه السّلام مورد حجّ بوده، ميخواهى مسائلش در چهلسال بپايان رسد؟.

(3) 3112- و امام صادق عليه السّلام فرمود: رودخانه هاى حرم در سرزمين حلّ فرو ميريزد، و رودخانه هاى حلّ در حرم فرو نميريزد.

و از ابو حنيفه، نعمان بن ثابت روايت شده است كه گفت: اگر جعفر بن- محمّد نميبود، مردم مناسك حجّشان را نميدانستند.

(4) 3113- و در حضور امام صادق عليه السّلام از آب و سنگينى آن در راه مكّه،

ترجمه من لا يحضره الفقيه، ص: 407

سخن بميان آمد، امام فرمود: آب سنگين نميشود، مگر در صورتى كه تنها بار شتر آب باشد، و چيزى جز آب بر پشتش نباشد.

(1) 3114- و علىّ عليه السّلام حجّ و عمره بر اشتران جلّاله را ناخوشايند ميداشت.

شرح: «جلّاله يعنى نجاست خوار».

(2) 3115- و امام جعفر بن محمّد صادق عليه السّلام فرمود: چون ايّام موسم فراز آيد، خداى تبارك و تعالى فرشتگانى در صورت آدميان را ميفرستد، كه كالاهاى حاجّ و تجّار را ميخرند گفتند: آنها را چه ميكنند؟ فرمود: بدريا ميريزند.

و از محمّد بن عثمان عمرى- رضى اللَّه عنه- روايت شده است كه گفت:

بخدا قسم كه صاحب اين امر هر آينه هر سال در موسم حاضر مى شود، چنان كه مردم را مى بيند، و ميشناسد، و مردم او را مى بينند و نميشناسند.

و از عبد اللّه بن جعفر حميرى روايت شده است كه گفت: از محمّد بن عثمان عمرى- رضى اللَّه عنه- پرسيدم كه آيا صاحب اين امر را ديده اى؟ پس گفت: آرى، و آخرين بار كه او را ديدار كردم، كنار بيت اللَّه الحرام بود، در حالى

كه ميگفت: خدايا به آنچه مرا وعده دادى وفا كن. محمّد بن عثمان- رضى اللَّه عنه و أرضاه- گفت: و

ترجمه من لا يحضره الفقيه، ص: 408

آن حضرت را، صلوات اللَّه عليه، در مستجار بحالى ديدم كه بپرده هاى كعبه چنگ زده بود، و ميگفت: خدايا انتقام مرا از دشمنانت بگير.

(1) 3116- و از داود رقّى روايت شده است كه گفت: بمحضر امام صادق عليه السّلام داخل شدم در حالى كه مالى بر ذمّه مردى داشتم كه از تباه شدن آن بيمناك بودم، پس از آن وضع شكايت به آن حضرت بردم، امام مرا فرمود: چون بمكّه رفتى طوافى از جانب عبد المطّلب انجام ده، و دو ركعت نماز از سوى او بگزار، و طوافى از جانب ابو طالب انجام ده، و دو ركعت نماز از سوى او بگزار، و طوافى از جانب عبد اللّه انجام ده، و دو ركعت نماز از سوى او بگزار، و طوافى از جانب آمنه [مادر محمّد صلّى اللَّه عليه و آله انجام ده، و دو ركعت نماز از سوى او بگزار، و طوافى از جانب فاطمه بنت اسد انجام ده، و دو ركعت نماز از سوى او بگزار، پس آنگاه خداى عزّ و جلّ را بخوان كه مالت را بتو برگرداند. گفت: من چنين كردم و آنگاه از باب الصفا خارج شدم، و ناگهان بدهكار خود را ديدم كه در آنجا ايستاده است، و ميگويد: اى داود مرا متوقّف ترجمه من لا يحضره الفقيه، ص: 409

ساختى، بيا و مال خود را دريافت كن.

(1) 3117- و امام صادق عليه السّلام و امام ابو الحسن موسى بن جعفر عليه السّلام گفتند: كسى

كه هروله را فراموش كرد، تا از قسمتى از محل هروله يا از همگى آن گذشت، و آنگاه آن را بياد آورد، پس روى خود را ببازگشتن برنگرداند، بلكه ميبايد بطور قهقرى بطرف مكانى كه هروله در آن واجبست بازگردد.

(2) 3118- و در روايت سعد بن سعد اشعرى آمده است كه: از امام رضا عليه السّلام سؤال كردم شخص محرم آيا ميتواند كنيزكان را بخرد يا بفروشد؟ امام فرمود: آرى.

(3) 3119- و در روايت حريز از امام صادق عليه السّلام آمده است كه از آن حضرت در باره مردى سؤال كردم كه بهنگام عصر بمكّه وارد شده، پس فرمود بنماز عصر آغاز ميكند، و پس از آن بطواف مى پردازد.

(4) 3120- و سكونى به اسناد خود روايت كرده است كه علىّ عليه السّلام در باره زنى كه نذر كرد با چهار دست و پا طواف كند، فرمود: يك اسبوع براى دو دستش، و يك اسبوع براى دو پايش طواف ميكند.

ترجمه من لا يحضره الفقيه، ص: 410

(1) 3121- و به امام صادق عليه السّلام معروض داشتند كه: مردى در جامه اش خونى از آن گونه كه نماز در مثل آن جايز نيست بوده است، و او در آن جامه طواف كرده است. پس امام فرمود: طواف در آن جامه براى او كفايت كرده است، آنگاه آن را از تن بدر ميكند، و در جامه طاهرى نماز ميگزارد.

(2) 3122- و امام صادق عليه السّلام فرمود: طواف را در حالى كه هنوز به ادامه آن شائق و مايل باشى واگذار.

(3) 3123- و ميثم بن عروه تميمىّ به امام صادق عليه السّلام معروض داشت كه:

من، همسرم را كه مريض بود به

دوش كشيدم، و طواف دادم، و من در طواف واجب او را بر گرد كعبه طواف دادم و بسعى صفا و مروه بردم، و آن طواف و سعى را براى خودم بحساب آوردم، پس آيا براى من كفايت ميكند؟ امام فرمود: آرى.

(4) 3124- و احمد بن أبى نصر بزنطى در روايت از امام ابو الحسن عليه السّلام گفته است: به آن امام معروض داشتم كه: اصحاب ما روايت ميكنند كه تراشيدن سر در غير حجّ و عمره زشت است- و جز در موارد كيفر اجراء نميشود- پس امام فرمود: ابو الحسن- موسى- عليه السّلام چون مناسك خود را برگزار ميكرد،

ترجمه من لا يحضره الفقيه، ص: 411

بدهكده اى كه آن را سايه مينامند بازمى گشت و سرش را ميتراشيد.

(1) 3125- و از امام صادق عليه السّلام روايت شده است كه فرمود: تراشيدن سر در غير حجّ و عمره براى دشمنان شما زشت و ناپسند است، و براى شما زيبائى است.

(2) 3126- و محمّد بن سنان، از مفضّل بن عمر، از امام صادق عليه السّلام روايت كرده است، كه فرمود: كسى كه بر شتر يا هر مركب مخصوص حمل بار و بنه سوار شود، و آنگاه از آن بيفتد و بميرد بدوزخ داخل مى شود.

مصنّف اين كتاب- رضى اللَّه عنه- گفت: مردم بر «زوامل»- يعنى چهارپايان مخصوص حمل بار و بنه- سوار ميشدند، پس چون يكى از ايشان ميخواست فرود آيد، از مركب بزير مى افتاد، زيرا دستاويزى بجهاز نداشت. از اين رو از اين كار نهى شدند، تا كسى از ايشان عمدا فرو نيفتد كه بميرد، و قاتل جان خود باشد، و در اثر اقدام به اين كار مستوجب دخول

دوزخ شود. پس معنى حديث اينست، و حكمت آن اينست كه مردم در زمان پيمبر صلّى اللَّه عليه و آله و ائمّه (صلوات اللَّه عليهم) بر زوامل سوار ميشدند، و كسى ايشان را منع نميكرد، و انكار نمينمود.

ترجمه من لا يحضره الفقيه، ص: 412

(1) 3127- و امّا حديثى كه از امام صادق عليه السّلام روايت شده است، كه فرمود: هر كسى كه بر زامله اى سوار شود ميبايد وصيّت كند نهى از سوار شدن بر زامله نيست، بلكه امر به احتراز از افتادن است، و اين مثل قول كسى است كه بگويد:

كسى كه بحجّ يا جهاد در راه خدا برآيد ميبايد وصيّت كند، و در ادوار گذشته بجز زوامل وسيله اى نبوده است، زيرا كه كجاوه ها تازه درآمده است، و در روزگاران گذشته شناخته نبوده است.

(2) 3128- و معاوية بن عمّار در روايت از امام صادق عليه السّلام گفته است:

از آن امام در باره مردى سؤال كردم كه حجّ افراد بجا آورد، پس چون بمكّه داخل شد گرد كعبه طواف كرد، و آنگاه نزد ياران خود رفت در حالى كه ايشان تقصير ميكردند، پس او نيز با ايشان تقصير كرد، و آنگاه بياد آورد كه او حجّ افراد بجا مى آورده است، پس امام فرمود: چيزى بر ذمّه او نيست، چون نماز را بجا آورد ميبايد لبّيك گفتن را تجديد كند.

(3) 3129- و از علىّ بن يقطين روايت شده است كه گفت: از امام ابو الحسن ترجمه من لا يحضره الفقيه، ص: 413

اوّل عليه السّلام در باره مردى سؤال كردم يك حجّه را به پنج نفر عطا ميكند، و يكى از ايشان به انجام حجّ ميرود، در اين

صورت آيا براى همگى ايشان اجرى هست؟ فرمود:

آرى، براى هر يك از ايشان اجر حاجى منظور است. راوى گفت: گفتم: پس كدام يك از ايشان گران اجرتر است؟ فرمود: كسى كه گرما و سرما به او اصابت كرده است، و اگر انجام دهنده حجّ صروره باشد آن حجّ ايشان را كفايت نميكند، و حجّ براى كسى است كه آن را برگزار كرده است.

(1) 3130- و از منصور بن حازم روايت شده است كه گفت: سلمة بن محرز، در حالى كه من حاضر بودم، از امام صادق عليه السّلام سؤال كرد، و گفت: من طواف بيت و سعى بين صفا و مروه را بجا آوردم، سپس بمنى آمدم، و با همسرم مقاربت كردم، و طواف نساء را انجام نداده بودم، پس امام فرمود: كار بدى كردى، و مرا بجهل نسبت داد، پس گفتم: گرفتار شدم. پس فرمود: غرامتى بتو تعلّق نميگيرد.

(2) 3131- و امير المؤمنين عليه السّلام فرمود: شما را به انجام حجّ و عمره فرموده اند، پس باك مداريد كه بكدام يك از آنها آغاز كنيد.

مصنّف اين كتاب- رحمه اللَّه- گفت: مقصود، عمره مفرده است، زيرا عمره حجّ تمتّع جايز نيست مگر آنكه پيش از حجّ آغاز شود، و جايز نيست كه قبل از انجام ترجمه من لا يحضره الفقيه، ص: 414

آن حجّ آغاز گردد، مگر آنكه شخص متمتّع شب عرفه را درك كند، كه در اين صورت حجّ را آغاز ميكند، و پس از آن در مرحله بعد بعمره مى پردازد.

(1) 3132- و امام صادق عليه السّلام فرمود: نخستين مظهر از مظاهر عدل كه قائم عليه السّلام آن را پديد مى آورد، اينست كه مناديش ندا ميدهد كه

صاحبان طواف مستحبّ حجر الأسود و طواف بيت را بصاحبان طواف واجب تسليم كنند.

(2) 3133- و ابو بصير از امام صادق عليه السّلام روايت كرده است كه فرمود:

زيستن يك روز قبل از حجّ از زيستن دو روز بعد از حجّ بمكّه افضل است.

و من اين نوادر را با نوادرى ديگر، بطور مسند، در كتاب «جامع نوادر الحجّ» آورده ام.

باب روش انجام مناسك حج

اشاره

(3) چون آهنگ بيرون شدن بسوى حجّ كردى، پس خانواده ات را گرد آور، و دو ركعت نماز بگزار، و خداى را بسيار تمجيد كن، و بر محمّد و آل او صلوات بفرست، و

ترجمه من لا يحضره الفقيه، ص: 415

بگو:

«اللّهمّ انّى أستودعك اليوم دينى و نفسى و مالي و اهلي و ولدي و جيراني و أهل حزانتي، الشّاهد منّا و الغائب و جميع ما انعمت به عليّ. اللّهمّ اجعلنا في كنفك و منعك و عياذك و عزّك، عزّ جارك، و جلّ ثناؤك، و امتنع عائذك و لا اله غيرك، توكّلت عَلَى الْحَيِّ الَّذِي لا يَمُوتُ، الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي لَمْ يَتَّخِذْ صاحبة و لا وَلَداً، وَ لَمْ يَكُنْ لَهُ شَرِيكٌ فِي الْمُلْكِ، وَ لَمْ يَكُنْ لَهُ وَلِيٌّ مِنَ الذُّلِّ وَ كَبِّرْهُ تَكْبِيراً. اللَّه اكبر كبيرا، و الحمد للَّه كثيرا، و سبحان اللَّه بُكْرَةً وَ أَصِيلًا*».

پس چون از منزلت خارج شوى بگو:

«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ*، لا حول و لا قوّة الّا باللَّه العلىّ العظيم، اللّهمّ انّي اعوذ بك من وعثاء السّفر، و كآبة المنقلب، و سوء المنظر في الأهل و المال و الولد، اللّهمّ انّى اسألك في سفري هذا السّرور، و العمل بما يرضيك عنّى، اللّهمّ اقطع عنّي بعده، و مشقّته،

ترجمه من لا يحضره الفقيه، ص: 416

و اصحبني فيه و

اخلفنى في اهلى بخير».

(1) پس چون بر مركبت برنشستى، و محملت بر تو استقرار يافت، بگو:

«الحمد للَّه الّذى هدانا للإسلام، و علّمنا القرآن، و منّ علينا بمحمّد صلّى اللَّه عليه و آله سُبْحانَ الَّذِي سَخَّرَ لَنا هذا وَ ما كُنَّا لَهُ مُقْرِنِينَ، وَ إِنَّا إِلى رَبِّنا لَمُنْقَلِبُونَ. وَ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِينَ*، اللّهمّ انت الحامل على الظّهر، و المستعان على الأمر، و انت الصّاحب في السّفر، و الخليفة في الأهل و المال و الولد.

اللّهمّ انت عضدي و ناصري».

چون مركبت تو را براه برد، در راه خود بگو:

«خرجت بحول اللَّه و قوّته بغير حول منّي و قوّة، و لكن بحول اللَّه و قوّته، برئت اليك يا ربّ من الحول و القوّة، اللّهمّ اني أسألك بركة سفري هذا و بركة اهله، اللّهمّ انّي أسألك من فضلك الواسع رزقا حلالا طيّبا تسوقه الىّ و أنا خائض في عافية بقوّتك و قدرتك، اللّهمّ إنّي سرت في سفري هذا بلا ثقة منّي بغيرك، و لا رجاء لسواك، فارزقنى في ذلك شكرك و عافيتك، و وفّقنى لطاعتك ترجمه من لا يحضره الفقيه، ص: 417

و عبادتك، حتّى ترضى و بعد الرّضا».

(1) و در طىّ طريق بر تو باد بتقواى خداى تعالى و ايثار طاعتش، و دورى گزيدن از معصيتش، و بكار بردن مكارم اخلاق و أفعال، و حسن خلق، و حسن رفاقت نسبت بهمراهانت و فرو خوردن خشم، و تلاوت قرآن و ذكر خداى عزّ و جلّ و دعاء را افزون ساز.

پس چون بيكى از ميقاتهائى كه رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله تعيين فرموده است رسيدى، پس از گرفتن ناخنها، و كوتاه كردن شارب، و ازاله موى زير بغلهايت، و

پس از استعمال نوره غسل بجاى آور. زيرا پيمبر صلّى اللَّه عليه و آله سرزمين «عقيق» را ميقات اهل عراق قرار داده است، و اوّل آن ميقات مسلخ و آخرش ذات عرق است، و بخش اوّل آن افضل است، و براى اهل طائف «قرن المنازل» را، و براى اهل يمن «يلملم» را، و براى اهل شام «مهيعه» را كه همان جحفه است، و براى اهل مدينه «ذو الحليفه» را كه همان مسجد شجره است، بعنوان ميقات مقرّر داشته است.

و چون غسل كردى بگو

«بسم اللَّه و باللَّه، اللّهمّ اجعله لي نورا و طهورا و حرزا و امنا من كلّ خوف، و شفاء من كلّ داء و سقم، اللّهمّ طهّرنى و طهّر لي ترجمه من لا يحضره الفقيه، ص: 418

قلبي و اشرح لي صدري، و أجر على لسانى محبّتك و مدحتك و الثّناء عليك، فانّه لا قوّة لي الّا بك، و قد علمت أنّ قوام ديني التّسليم لامرك و الاتّباع لسنّة نبيّك صلواتك عليه و آله»

. (1) سپس دو جامه احرامت را بپوش و بگو:

«الحمد للَّه الّذى رزقني ما اواري به عورتي، و اؤدّى به فرضي، و أعبد فيه ربّى، و انتهي فيه الى ما امرني. الحمد للَّه الّذى قصدته فبلّغنى، و أردته فأعانني، و قبلني و لم يقطع بي، و وجهه اردت فسلّمنى، فهو حصني و كهفى و حرزى و ظهرى و ملاذي و ملجئي و منجاي و ذخري و عدّتي في شدّتي و رخائي».

و براى احرام شش ركعت نماز بگزار، و در تكبيرة الاحرام ركعت اوّل هفت تكبير را با دعاهايش بخوان و در هر دو ركعت در ركعت أوّل حمد و قُلْ هُوَ اللَّهُ

أَحَدٌ، و در ركعت دوّم حمد و قُلْ يا أَيُّهَا الْكافِرُونَ را بخوان، و در ركعت دوم از هر دو ركعت قبل از ركوع و بعد از قراءت قنوت بجا آور، و در پايان هر دو ركعت سلام بگوى. و اگر خواستى ميتوانى تنها دو ركعت براى احرام، بر همان گونه كه وصف كردم، بگزارى.

ترجمه من لا يحضره الفقيه، ص: 419

(1) و افضل ساعات براى احرام هنگام زوال شمس است، و بنا بر اين در هر ساعت كه محرم شوى: هنگام طلوع آفتاب و هنگام غروب آن، زيانى براى تو نخواهد داشت، و اگر وقت نماز واجبى باشد، پس اين ركعات را قبل از نماز واجب بگزار، و پس از آن نماز واجب را بجاى آور، و در پى آن احرام ببند، تا افضل باشد.

پس چون از نمازت فراغت يافتى خداى عزّ و جلّ را حمد و ثنائى شايسته او بگوى، و بر پيمبرش محمّد صلّى اللَّه عليه و آله صلوات و سلام بفرست، و آنگاه بگو:

«اللّهمّ إنّى أسألك أن تجعلنى ممّن استجاب لك، و آمن بوعدك، و اتّبع أمرك، فإنّي عبدك و في قبضتك، لا اوقى إلّا ما وقيت، و لا آخذ الّا ما أعطيت. اللّهمّ إنّى اريد ما أمرت به من التّمتّع بالعمرة الى الحجّ على كتابك و سنّة نبيّك صلواتك عليه و آله، فإن عرض لى عارض يحبسني فحلّني حيث حبستني لقدرك الّذى قدّرت علىّ، اللّهمّ و ان لم يكن حجّة فعمرة احرم لك شعري و بشري و لحمي و دمي و عظامي و مخّي و عصبي من النّساء و الطّيب، أبتغي بذلك وجهك الكريم و الدّار الآخرة»

. ترجمه من لا يحضره

الفقيه، ص: 420

و براى تو كفايت ميكند كه بهنگام احرام يك بار اين دعا را بخوانى.

ترجمه دعا «خدايا من از تو ميخواهم كه مرا از كسانى قرار دهى كه دعوت تو را اجابت كردند، و بوعده تو ايمان آوردند، و فرمان تو را متابعت نمودند، زيرا كه من بنده تو و در چنگ قدرت توام. جز آنچه را كه تو نگاه داشته اى نگاه نميدارم، و جز آنچه را كه تو عطا كرده اى نميگيرم. خدايا من سر آن دارم كه به آئين كتاب تو و سنّت پيمبر تو- صلواتك عليه و آله- عمره تمتّع بسوى حجّى را انجام دهم كه تو به انجام دادن آن فرمان داده اى. پس اگر حادثه اى براى من رخ دهد كه مرا محبوس سازد (و از انجام آن باز دارد) در همان جا كه مرا بعلّت تقديرى كه بر من مقدّر داشتى محبوس ساخته اى محل ساز. خدايا اگر حجّي دست ندهد پس عمره اى را نصيب فرماى، اكنون مويم و پوستم و گوشتم و خونم و استخوانهايم و مغز سرم و عصبم را براى تو از زنان و از عطر محرم ساخته در حالى كه در اين راه ذات گرامى تو با رضا و كرمت و سراى آخرت را طلب مى كنم».

* (لبّيك گفتن)*

(1) سپس چهار لبيك را آهسته بگوى، و اين همان لبّيك هاى واجب است، كه ميگوئى:

«لبّيك اللّهمّ لبّيك، لبّيك لا شريك لك لبّيك، إنّ الحمد و النّعمة لك و الملك، لا شريك لك»

. اين چهار لبيك واجب است.

سپس بپا خيز، و گامى چند فرا نه، تا چون بسطح جادّه برآمدى، چه سواره باشى و چه پياده، آشكارا لبّيك بگوى، و صدايت را به

لبّيك بلند كن، و اگر از

ترجمه من لا يحضره الفقيه، ص: 421

(1) مدينه براه افتاده باشى، و از مسجد شجره محرم شده باشى، پس اين چهار لبّيك واجب را آهسته بگوى، تا به بيابان برآئى و به ميلى كه در سمت چپ راهست برسى، پس چون به آنجا رسيدى صدايت را به لبّيك برآور، و جز در حال لبّيك گفتن از آن ميل مگذر، و بگو:

«لبّيك اللّهمّ لبّيك، لبّيك لا شريك لك لبّيك، انّ الحمد و النّعمة لك و الملك لا شريك لك، لبّيك ذا المعارج، لبّيك لبّيك تبدئ و المعاد اليك، لبّيك لبّيك داعيا الى دار السّلام، لبّيك لبّيك غفّار الذّنوب، لبّيك لبّيك مرهوبا و مرغوبا اليك، لبّيك لبّيك أنت الغنىّ و نحن الفقراء اليك، لبّيك لبّيك ذا الجلال و الاكرام، لبّيك لبّيك اله الحقّ، لبّيك لبّيك ذا النّعماء و الفضل الحسن الجميل، لبّيك لبّيك كشّاف الكرب العظام، لبّيك لبّيك عبدك و ابن عبديك، لبّيك لبّيك يا كريم، لبّيك لبّيك أتقرّب اليك بمحمّد و آل محمّد،

ترجمه من لا يحضره الفقيه، ص: 422

لبّيك لبّيك بحجّة و عمرة معا، لبّيك لبّيك هذه عمرة متعة الى الحجّ، لبّيك لبّيك أهل التّلبية، لبّيك لبّيك تلبية تمامها و بلاغها عليك لبّيك»

. (1) در پى هر نماز واجبى يا مستحبّى، و در آن هنگام كه شترت تو را بلند كند، يا از تپه اى بالا روى يا بدره اى فرود آئى، يا سوارى را ديدار كنى، يا از خواب خود بيدار شوى، يا بر مركب برآئى يا از آن فرود آئى، و بهنگام سحرها، اين تلبيه را همى گوئى، و اگر بخشى از اين تلبيه را واگذارى زيانى بتو وارد نخواهد ساخت،

الّا اينكه گفتن آنها افضل است، مگر بخشهاى واجب، كه ميبايد چيزى از آن را ترك نكنى. و «ذى المعارج» را بسيار بخوان.

پس چون بحرم رسيدى از «بئر ميمون» يا از «فخّ» غسل كن، و اگر در منزلت در مكّه غسل كرده باشى باكى نيست.

و بهنگام دخول حرم بگو:

«اللّهمّ انّك قلت في كتابك المنزل و قولك الحقّ: «وَ أَذِّنْ فِي النَّاسِ بِالْحَجِّ يَأْتُوكَ رِجالًا وَ عَلى كُلِّ ضامِرٍ يَأْتِينَ مِنْ كُلِّ فَجٍّ عَمِيقٍ»، اللّهمّ إنّى أرجو ان أكون ممّن أجاب دعوتك، و قد جئت من شقّة بعيدة و من فجّ عميق، سامعا لندائك و مستجيبا لك، مطيعا لأمرك، و كلّ ذلك بفضلك علىّ و احسانك الىّ. فلك الحمد على ما وفّقتنى له، أبتغى ترجمه من لا يحضره الفقيه، ص: 423

بذلك الزّلفة عندك، و القربة إليك، و المنزلة لديك، و المغفرة لذنوبي، و التّوبة علىّ منها بمنّك، اللّهمّ صلّ على محمّد و آل محمّد، و حرّم بدني على النّار، و آمنّي من عذابك و عقابك برحمتك [يا أرحم الرّاحمين ».

(1) ترجمه دعا «خدايا تو در كتاب نازل شده ات گفته اى، و سخن تو حقّ است، كه «و در ميان مردم براى حجّ اعلام كن تا- مستضعفان جهان- گروهى پياده و گروهى بر فراز جهاز اشتران لاغرى كه از هر درّه عميقى- از نقاط دور دست جهان- مى آيند، بسوى تو رهسپار شوند» خدايا، و من اميد همى دارم كه از گروهى باشم كه دعوت تو را اجابت كرده اند، و من از ناحيه اى دور، و از درّه اى عميق آمده ام، در حالى كه نداى تو را شنونده، و دعوت تو را اجابت كننده، و فرمان تو را اطاعت كننده ام، و اين همه از

بركت تفضّل تو بر من، و احسانت بسوى من است، پس سپاس تو را، در برابر آنچه مرا به آن موفّق داشته اى، و من بوسيله اين كار تقرّب نزد تو، و نزديك شدن بساحت تو و منزلت در نزد تو، و آمرزش گناهانم، و قبول توبه ام را بلطف تو همى طلبم.

خدايا بر محمّد و آل محمّد رحمت فرست، و بدن مرا بر آتش حرام كن، و مرا از عذابت و از عقابت ايمن ساز. برحمت خودت [اى أرحم الرّاحمين پس چون به خانه هاى مكّه نگريستى لبّيك گفتن را ترك كن، و حدّ آن «عقبه مدنيّين» يا محاذى آنست، و كسى كه از راه مدينه رهسپار گشته است چون بعريش ترجمه من لا يحضره الفقيه، ص: 424

مكّه، يعنى «عقبه ذى طوى» بنگرد لبيك گفتن را ترك ميكند.

و بر تو باد بگفتن «لا إله الّا اللَّه»

و

«الحمد للَّه»

و

«سبحان اللَّه»

و صلوات بر پيمبر [محمد] و آلش.

* (دخول مكّه)*

(1) پس چون خواستى تا بمكّه درآئى، همى كوش تا با غسل و سكينه و وقار به آنجا داخل شوى.

* (دخول مسجد الحرام)*

(2) پس چون خواستى تا بمسجد الحرام درآئى با پاى برهنه از باب بنى شيبه داخل شو، و گام راستت را پيش از گام چپ داخل ساز، و بر تو باد كه در حال سكينه و با وقار باشى، زيرا كسى كه با خشوع به آنجا داخل شود گناهانش آمرزيده ميگردد.

و در آن حال كه بر در مسجد باشى بگو:

«السّلام عليك ايّها النّبي و رحمة اللَّه و بركاته، بسم اللَّه و باللَّه و من اللَّه و ما شاء اللَّه، و السّلام على رسول اللَّه و آله، و السّلام على ابراهيم و آله، و السّلام على أنبياء اللَّه و رسله، وَ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِينَ*»

* (نگريستن بكعبه)*

(1) پس چون بمسجد درآمدى بكعبه بنگر، و بگو:

«الحمد للَّه الّذي عظّمك و شرّفك و كرّمك و جعلك مثابة للنّاس و أمنا مُبارَكاً وَ هُدىً لِلْعالَمِينَ»

. ترجمه دعا «خدائى را سپاس كه تو را عظمت و شرف و كرامت بخشيد، و محلّ اجتماعى براى مردم و سرزمين أمن و مبارك و هدايتى براى جهانيان ساخت».

نگريستن به حجر الاسود

(2) سپس بحجر الأسود بنگر، و روى خود را بسوى آن كن، و بگو:

«الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي هَدانا لِهذا وَ ما كُنَّا لِنَهْتَدِيَ لَوْ لا أَنْ هَدانَا اللَّهُ، سبحان اللَّه و الحمد للَّه و لا اله الّا اللَّه و اللَّه أكبر، لا اله الّا اللَّه وحده لا شَرِيكَ لَهُ، لَهُ الْمُلْكُ وَ لَهُ الْحَمْدُ، يُحْيِي وَ يُمِيتُ*، و يميت و يحيى و هو حيّ لا يموت، بيده الخير، وَ هُوَ عَلى كُلِّ شَيْ ءٍ قَدِيرٌ*. اللّهمّ صلّ على محمّد و آل محمّد، و بارك على محمّد و آل محمّد كافضل ما صلّيت و باركت و ترحّمت على ابراهيم و آل ابراهيم، إنّك حميد مجيد و سلام على جميع النّبيّين و المرسلين، وَ الْحَمْدُ لِلَّهِ ترجمه من لا يحضره الفقيه، ص: 426

رَبِّ الْعالَمِينَ. اللّهمّ إنّي او من بوعدك و اصدّق رسلك، و أتّبع كتابك»

استلام حجر الأسود

(1) سپس دست بر حجر الأسود بساى، و در هر شوط از طواف آن را ببوس، پس اگر امكان دست سودن و بوسيدنش را نيافتى طواف را با آن آغاز كن، و هم به آن ختم كن، و اگر امكان آن را نيافتى با دست راستت آن را لمس كن و آن دست را ببوس، و اگر امكان آن را نيافتى با دست خود به آن اشاره كن، و آن را ببوس و بگو:

«أمانتي أدّيتها، و ميثاقي تعاهدته لتشهد لي بالموافات، آمنت باللَّه و كفرت بالجبت و الطّاغوت و اللّات و العزّى و عبادة الشّيطان و عبادة الأوثان و عبادة كلّ ندّ يدعى من دون اللَّه عزّ و جلّ».

ترجمه دعا: «اين امانت منست كه آن را ادا كردم، و پيمان منست كه آن را

تجديد نمودم تا براى من بوفاكردنم شهادت دهى.

من بخدا ايمان آوردم، و بجبت و طاغوت ولات و عزّى و عبادت شيطان و عبادت هر معبود باطلى كه در مقابل خدا ساخته و آن را بجاى خداى عزّ و جلّ خوانده اند كافر گشتم».

طواف

(2) سپس، هفت شوط بر كعبه طواف كن، و در هر شوط حجر الأسود را ببوس، و

ترجمه من لا يحضره الفقيه، ص: 427

گامهايت را نزديك بهم بردار، پس چون بدر كعبه رسيدى بگو:

«سائلك فقيرك مسكينك ببابك فتصدّق عليه بالجنّة. اللّهمّ البيت بيتك، و الحرم حرمك، و العبد عبدك، و هذا مقام العائذ المستجير بك من النّار، فأعتقني و والديّ و أهلي و ولدي و اخواني المؤمنين من النّار يا جواد يا كريم».

ترجمه دعا: «سائل تو، فقير تو، مسكين تو بر در خانه تو است، پس بهشت را به او تصدّق كن.

خدايا اين خانه خانه تو، و اين حرم حرم تو، و اين بنده بنده تو است، و اين، مقام پناهنده التجاكننده بتو از آتش دوزخ است، پس مرا و والدينم را و خانواده و فرزندان و برادران مؤمنم را از آتش دوزخ آزاد ساز، اى صاحب جود، اى صاحب كرم».

پس چون بمقابل ناودان رسيدى، بگو:

«اللّهمّ أعتق رقبتي من النّار، و وسّع علىّ من الرّزق الحلال، و ادرأ عنّي شرّ فسقة العرب و العجم، و شرّ فسقة الجنّ و الإنس».

و در آن حال كه از آنجا ميگذرى ميگوئى:

«اللّهمّ إنّي إليك فقير، و إنّي منك خائف مستجير، فلا تبدّل اسمي، و لا تغيّر جسمي»

. ترجمه دعاى اوّل: «پروردگارا مرا از آتش دوزخ آزاد فرما. و روزى حلالت را

ترجمه من لا يحضره الفقيه، ص: 428

براى من

فراخ كن، و شرّ نافرمانان عرب و عجم را از جن و انس از من دور ساز».

ترجمه دعاى بعد: «خدايا من بدرگاه تو فقيرم، و براستى كه از جلال و جبروتت ترسان و بتو پناهنده ام، پس نام مرا مگردان، و جسم مرا دگرگون مفرما».

آن سخن كه در طواف گفته مى شود

(1) و در طواف ميگوئى:

«اللّهمّ انّى أسألك باسمك الّذى يمشى به على طلل الماء كما يمشى به على جدد الأرض، و أسألك باسمك المخزون المكنون عندك، و أسألك باسمك الأعظم الأعظم الّذى اذا دعيت به أجبت، و اذا سئلت به اعطيت، أن تصلّى على محمد و آل محمّد، و أن تفعل بى كذا و كذا».

ترجمه دعا: «خدايا تو را سوگند بدان نامت كه بدان بر روى آب روند و بدان نامت كه بر روى زمين سخت حركت كنند و بنام مخزون و مكنون و بنام بزرگ بزرگ بزرگ تو كه چون بدان بخوانندت اجابت كنى، از تو ميخواهم كه بر محمد و آل او درود فرستى و خواسته هاى مرا عطا فرمائى».

پس چون بركن يمانى رسيدى آن را در بر گير و ببوس و در هر شوط از طواف بر پيمبر محمّد و آل او صلوات بفرست.

سخنى كه ميان ركن يمانى و ركنى كه حجر الاسود در آنست گفته مى شود

(1) و در ميان اين دو ركن بگو:

«رَبَّنا آتِنا فِي الدُّنْيا حَسَنَةً وَ فِي الْآخِرَةِ حَسَنَةً وَ قِنا برحمتك عَذابَ النَّارِ»

وقوف در مستجار

(2) پس چون در شوط هفتم باشى در مستجار توقّف كن- و مستجار بخش مؤخّر كعبه پهلوى ركن يمانى بمحاذات در كعبه است- پس در آنجا دستهايت را بر بيت بگستر، و گونه و شكمت را بچسبان، و بگو:

«اللّهمّ البيت بيتك، و العبد عبدك، و هذا مقام العائذ بك من النّار. اللّهمّ انّى حللت بفنائك فاجعل قراى مغفرتك، و هب لى ما بينى و بينك، و استوهبنى من خلقك».

ترجمه دعا: «خدايا خانه خانه تو، و بنده بنده تو، و اين مقام پناه گيرنده بتو است از آتش دوزخ».

«خدايا من در ساحت كرم تو بار گشوده ام، پس پذيرائى مرا آمرزش خود قرار ده، و آنچه را كه ميان من و تو گذشته است بمن ببخش، و از خلق خود بخواه كه مرا

ترجمه من لا يحضره الفقيه، ص: 430

بخاطر تو از حقوق ادا نشده شان ببخشند». و هر دعاء كه خواهى بخوان، و آنگاه براى پروردگارت بگناهانت اقرار كن، و بگو:

«اللّهمّ من قبلك الرّوح و الّراحة و الفرح و العافية، اللّهمّ انّ عملى ضعيف فضاعفه لى و اغفر لي ما اطّلعت عليه منّى و خفى على خلقك، استجير باللَّه من النّار»

. «خدايا، رحمت و راحت و شادى و عافيت از جانب تو است. خدايا عمل من اندك است پس آن را برايم بيفزا، و آنچه را كه تو از طرف من بر آن اطلاع يافته اى و از خلق تو پوشيده مانده است بر من بيامرز، من از آتش دوزخ بخدا پناه ميبرم» و براى خود دعاى بسيار

بخوان و آنگاه ركن يمانى را، و پس از آن ركنى را كه حجر الاسود در آنست استلام كن، و آن را ببوس، و طواف را با آن بپايان بر، و اگر اين كار را نتوانستى زيانى متوجه تو نميشود، الّا اينكه ناگزير ميبايد طواف را بحجر الاسود آغاز كنى و به آن پايان دهى، و در اين هنگام ميگوئى:

«اللّهمّ قنّعنى بما رزقتنى، و بارك لى فيما آتيتنى»

(خدايا مرا بدان چه روزى كرده اى قانع ساز و بدان چه داده اى بركت و افزونى ده).

مقام ابراهيم عليه السّلام

(1) سپس بمقام ابراهيم عليه السّلام بيا و در آنجا دو ركعت نماز بگزار، و آن را پيش ترجمه من لا يحضره الفقيه، ص: 431

روى خود قرار ده، و در ركعت اوّل حمد و قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ، و در ركعت دوم حمد و قُلْ يا أَيُّهَا الْكافِرُونَ را بخوان، و آنگاه تشهّد و سلام بگوى، و خداى را حمد و ثنا بجاى آور، و بر پيمبر صلّى اللَّه عليه و آله صلوات بفرست، و از خداى تعالى بخواه كه آن را از تو قبول كند، و آن را آخرين حجّ تو قرار ندهد، پس اين دو ركعت واجبست، و براى تو كراهت ندارد كه در هر ساعت كه خواستى هنگام برآمدن آفتاب و هنگام فرو نشستن آن اين دو ركعت را بجاى آورى، زيرا وقت مقرّر آن هنگام فراغت تو از طوافست، در صورتى كه مقارن با وقت نماز واجبى نباشد. پس اگر چنين شد نخست آن نماز واجب را آغاز كن، و پس از آن دو ركعت طواف را بگزار، پس چون از اداء آن بپرداختى بگو:

«الحمد للَّه بمحامده كلّها

على نعمائه كلّها، حتّى ينتهى الحمد الى ما يحبّ ربّى و يرضى، اللّهمّ صلّ على محمّد و آل محمد، و تقبّل منّى، و طهّر قلبى و زكّ عملى».

و همچنان در دعاء همى كوش، و از خداى عزّ و جلّ مسألت كن كه از تو قبول كند، و آنگاه بطرف حجر الأسود بيا و آن را استلام كن، و ببوس يا با دست خود مسح كن، يا بسوى آن اشاره نماى، و آنچه را كه در نوبت نخستين گفتى بگوى، زيرا كه گزيرى از آن نيست.

* (نوشيدن از آب زمزم)*

(1) پس اگر بتوانى كه از آب زمزم بنوشى، پيش از آنكه بسوى صفا روان شوى، چنين كن، و چون نوشيدن آغاز كنى بگو:

«اللّهمّ اجعله علما نافعا، و رزقا واسعا، و شفاء من كلّ داء و سقم، انك قادر يا ربّ العالمين»

(خروج بسوى صفا)*

(2) سپس بسوى صفا برآى و بر فراز آن بپا ايست، تا بكعبه نظر كنى، و روى خود را بركنى كه حجر الأسود در آنست متوجّه سازى، و در اين حال خداى عزّ و جلّ را حمد و ثناء بگوى، و بهر قدر كه بتوانى از نعمتهايش و خوبيهائى كه در باره ات انجام داده است ياد كن، و آنگاه سه بار بگو:

«لا اله الّا اللَّه وحده لا شَرِيكَ لَهُ، لَهُ الْمُلْكُ وَ لَهُ الْحَمْدُ، يُحْيِي وَ يُمِيتُ وَ هُوَ عَلى كُلِّ شَيْ ءٍ قَدِيرٌ»

. و سه بار بگو:

«اللّهمّ انّى اسألك العفو و العافية و اليقين في الدّنيا و الآخرة»

. و سه بار بگو:

«اللّهمّ آتِنا فِي الدُّنْيا حَسَنَةً، وَ فِي الْآخِرَةِ حَسَنَةً، وَ قِنا عَذابَ النَّارِ»

. و صد بار بگو:

ترجمه من لا يحضره الفقيه، ص: 433

(1)

«الحمد للَّه»

و صد بار نيز

«اللَّه اكبر»

و صد بار

«سبحان اللَّه»

و صد بار

«لا اله الّا اللَّه»

و صد بار

«استغفر اللَّه و اتوب اليه»

و صد بار

«صلّ على محمّد و آل محمّد»

. آنگاه ميگوئى:

«يا من لا يخيب سائله، و لا ينفد نائله، صلّ على محمّد و آل محمّد، و اعذني من النّار برحمتك»

. (اى آنكه سائلش بى بهره نماند، و مايه بخشش تمام نگردد، بر محمّد و آلش درود فرست).

و در اين مقام چندان كه خواهى براى خودت دعا كن، و همى بايد كه وقوفت بر صفا نخستين بار طولانى تر از دفعات ديگر باشد.

سپس از صفا

بزير آى، و بر پلّه چهارم برابر كعبه بايست، و بگو:

«اللّهمّ إنّى أعوذ بك من عذاب القبر و فتنته و غربته و وحشته و ظلمته و ضيقه و ضنكه، اللّهمّ أظلّنى في ظلّ عرشك يوم لا ظلّ الّا ظلّك»

. آنگاه از پلّه چهارم فرود آى در حالى كه پشت خود را مكشوف كرده باشى، و بگو:

«يا ربّ العفو، يا من أمر بالعفو، يا من هو أولى بالعفو، يا من يثيب على العفو، العفو العفو العفو. يا جواد يا كريم يا قريب يا بعيد، اردد عليّ ترجمه من لا يحضره الفقيه، ص: 434

نعمتك، و استعملني بطاعتك و مرضاتك».

(1) سپس با سكينه و وقار گام همى سپار تا در كنار مسعى بمناره برسى، و از آنجا شتابان و با گامهاى بلند حركت كن، و بگو:

«بسم اللَّه و اللَّه اكبر، اللّهمّ صلّ على محمّد و آل محمّد. اللّهمّ اغفر و ارحم و تجاوز عمّا تعلم، انّك أنت الأعزّ الأكرم، و اهدنى لِلَّتِي هِيَ أَقْوَمُ. اللّهمّ انّ عملى ضعيف فضاعفه لى، و تقبّل منّى. اللّهمّ لك سعيى و بك حولى و قوّتى، فتقبل عملى يا من يقبل عمل المتّقين»

. پس چون از كوى عطّاران گذشتى هروله را قطع كن، و با سكون و وقار گام بردار، و بگو:

«يا ذا المنّ و الطّول و الكرم و النّعماء و الجود، صلّ على محمّد و آل محمّد، و اغفر لي ذنوبى انّه لا يغفر الذّنوب الّا أنت يا كريم»

. پس چون بمروه آمدى ببالاى آن برآى و بايست تا كعبه در برابرت پديد آيد، و همان دعا را كه بر فراز صفا خواندى بخوان، و حاجتهايت را از خداى عزّ و جلّ

مسألت كن، و در دعاى خود بگو:

«يا من أمر بالعفو، يا من يجزى على العفو، يا من دلّ على العفو، يا

ترجمه من لا يحضره الفقيه، ص: 435

من زيّن العفو، يا من يثيب على العفو، يا من يحبّ العفو، يا من يعطى على العفو، يا من يعفو على العفو، يا ربّ العفو، العفو العفو العفو»

(1). و بدرگاه خداى عزّ و جلّ زارى نما و گريه كن، پس اگر قادر بر گريه نبودى تباكى كن، و بكوش تا اشكها از دو چشمت خارج شود، هر چند باندازه سر مگسى باشد، و در دعا كوشش كن، و آنگاه از مروه بزير آى، و بسوى صفا راه همى سپار، پس چون بگذر عطّاران رسيدى گامهاى خود را تا مناره اوّل نزديك صفا تند و بلند بردار، تا چون بصفا رسيدى هروله را قطع كن، و گام زنان بصفا برآى، و ببالاى آن بايست، و روى خود را بسوى كعبه كن، و هر آنچه را در دفعه اوّل گفته اى بگوى، [سپس بطرف مروه فرود آى، و همان كار را كه در نوبت اوّل كرده بودى تجديد كن، و همان سخنانى را كه در آن دفعه گفته بودى بگوى تا بمروه آيى، پس همچنين تا هفت بار ميان صفا و مروه گردش كن، چنان كه وقوفت بر صفا چهار بار، و بر مروه چهار بار، و سعى ميان آن دو هفت بار باشد، كه از صفا آغاز شود، و بمروه پايان پذيرد.

ترجمه من لا يحضره الفقيه، ص: 436

و كسى كه هروله را در سعى ترك كرده باشد، تا مقدارى از سعى را انجام داده باشد، روى خود را برنميگرداند، بلكه

بقهقرى گام واپس مينهد تا بجائى برسد كه هروله را ترك كرده و از همان جا هروله را تا محلّ قطع هروله ادامه ميدهد. بخواست خداى تعالى.

تقصير

(1) پس چون از كار سعى فراغت يافتى از مروه فرود آى، و چيزى از موى سرت را از اطراف آن و از ابروهايت را و از محاسنت را كوتاه كن، و مقدارى از شاربت را برگير و ناخنهايت را بگير، و مقدارى از آن را براى حجّت باقى گذار، و چون اين مناسك را بجا آوردى از كليّه چيزهائى كه از آنها محرم شده بودى محل شده اى، و جايز است كه از روى تطوّع هر چه خواهى بر گرد كعبه طواف كنى، و باكى نيست كه در هر نقطه مسجد كه بخواهى دو ركعت نماز طواف تطوّع را بجا آورى، ولى دو ركعت نماز طواف واجب را جايز نيست كه جز در محلّ مقام ابراهيم عليه السّلام بجا آورى.

پس چون روز ترويه فرا رسيد غسل كن، و جامه هايت را بپوش، و با پاى برهنه با سكون و وقار بمسجد الحرام داخل شو، و هفت شوط پيرامون كعبه طواف كن، و

ترجمه من لا يحضره الفقيه، ص: 437

(1) اگر خواستى دو ركعت نماز براى طوافت در مقام ابراهيم ع يا در حجر بجا آور، و تا زوال شمس بنشين، و چون زوال تحقّق يافت شش ركعت قبل از نماز واجب بگزار، سپس نماز واجب را بجاى آور، و در پى نماز ظهر، يا بدنبال نماز عصر براى حج افراد احرام ببند. و بگو:

«لا اله الّا اللَّه الحليم الكريم، لا اله الّا اللَّه العلىّ العظيم، سبحان اللَّه ربّ السّموات السّبع، و

ربّ الأرضين السّبع، و ما فيهنّ و ما بينهنّ و ما تحتهنّ و ربّ العرش العظيم، وَ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِينَ»

. ترجمه دعا: «هيچ معبودى جز آن خداى حليم كريم نيست، هيچ معبودى جز آن خداى بلند جايگاه عظيم نيست. منزهست خداى صاحب آسمانهاى هفتگانه و مالك زمينهاى هفتگانه، و آنچه درون آنها و آنچه در ميان آنها و آنچه در زير آنها است، و خداوند عرش عظيم است، و سپاس و ستايش خداى را كه پروردگار عوالم هستى است. و بگو:

«اللّهمّ انّى اسألك أن تجعلنى ممّن استجاب لك، و آمن بوعدك و اتّبع كتابك و أمرك، فانّى عبدك و في قبضتك، لا اوقى الّا ما وقيت، و لا آخذ الّا ما اعطيت، اللّهم انّى اريد ما امرت به من الحجّ على كتابك و سنّة نبيّك، صلواتك عليه و آله، فقوّنى على ما ضعفت عنه و يسّره لى، و تقبّله ترجمه من لا يحضره الفقيه، ص: 438

منّى و تسلّم منّى مناسكى في يسر منك و عافية و اجعلنى من وفدك و حجّاج بيتك الّذين رضيت عنهم و ارتضيت و سمّيت و كتبت، اللّهمّ ارزقنى قضاء مناسكى في يسر منك و عافية، و أعنّى عليه و تقبّله منّى، اللّهمّ و ان عرض لى عارض يحبسنى فحلّني حيث حبستنى لقدرك الّذى قدّرت علىّ، و اصرف عنّى سوء القضاء و سوء القدر، احرم لك وجهى و شعرى و بشرى و لحمى و دمى و مخّى و عظامى و عصبى من النّساء و الطّيب و الثياب، اريد بذلك وجهك الكريم و الدار الآخرة».

(1) ترجمه دعا: «خدايا از تو ميخواهم كه مرا از كسانى قرار دهى كه دعوتت را اجابت

كرده اند، و بوعده تو ايمان آورده اند، و از كتاب تو و فرمان تو پيروى نموده اند.

زيرا كه من بنده تو و در قبضه قدرت و حوزه حكومت توام. جز آنچه تو نگاهم دارى نگاه داشته نگردم، و غير از آنچه تو عطا كنى نگيرم. خدايا من سر آن دارم كه حجّى را كه تو به انجام آن فرمان داده اى، بر آئين كتاب تو و سنّت پيمبر تو (صلواتك عليه و آله) انجام دهم، پس مرا بر آنچه از انجامش ناتوان شوم نيرو ببخش، و قيام بمناسك آن را براى من آسان ساز، و آن را از من قبول كن، و مناسكم را در سهولت و عافيتى از جانب خودت از من دريافت نما، و مرا از واردين و وافدين ضيافت خود، و از حجّاج خانه خود قرار ده؛ از همان كسانى كه از ايشان خشنودشده اى، و ايشان را پسنديده اى، و از ايشان نام برده اى، و نامشان را در دفتر مقرّبان خود ثبت كرده اى. خدايا برگزار كردن مناسكم را در شرائطى آسان و محيط عافيتى از جانب خودت روزيم ساز، و بر انجام آن ياريم كن، و آن را از من قبول فرماى. خدايا و اگر حادثه اى براى من رخ دهد كه مرا از انجام آن محبوس سازد پس مرا در همان جا كه بعلّت تقديرت كه بر من مقدّر كرده اى محبوسم ساختى محل ساز، و قضاء سوء و قدر سوء را از من بگردان».

ترجمه من لا يحضره الفقيه، ص: 439

(1) سپس چهار لبّيك واجب را بطور آهسته، اگر خواهى ايستاده و اگر خواهى نشسته، و اگر خواهى در حال خروج از مسجد و توجه بحجر الأسود

بگوى، و اين چهار لبّيك چنين است:

«لبّيك اللّهمّ لبّيك، لبّيك لا شريك لك لبّيك انّ الحمد و النّعمة لك و الملك لا شريك لك».

سپس در حال سكون و وقار با تسبيح و تهليل و ذكر خداى عزّ و جلّ گام در راه گذار، تا چون به «رقطاء» در نزديكى «ردم» كه محلّ تلاقى دو راهست رسيدى، تا بر سرزمين ابطح مشرف شدى صدايت را به لبّيك گفتن برآور، تا بمنى برسى.

و همان گونه كه در عمره تلبيه كردى لبّيك بگوى، و «ذى المعارج» را بسيار تكرار كن، زيرا رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله آن را بسيار بر زبان ميراند.

و در آن حال كه بسوى منى راه ميسپارى بگو:

«اللّهمّ ايّاك أرجو و ايّاك أدعو فبلّغنى أملى، و أصلح لى عملى».

پس چون بمنى آمدى بگو:

«الحمد للَّه الّذى أقدمنيها صالحا في عافية

ترجمه من لا يحضره الفقيه، ص: 440

و بلّغنى هذا المكان، اللّهمّ و هذه منى، و هى ممّا مننت به على أوليائك من المناسك، فأسألك أن تصلّى على محمد و آل محمّد، و أن تمنّ علىّ فيها بما مننت على أوليائك، و اهل طاعتك، فانّما أنا عبدك و في قبضتك».

سپس نماز مغرب و عشاء و فجر را در آنجا در مسجد خيف بگزار، و همى بايد تا نماز تو در آن مسجد نزديك مناره وسط مسجد بمساحت سى ذراع از هر سوى آن بجا آورده شود، زيرا كه اين محدوده مسجد پيمبر صلّى اللَّه عليه و آله و نمازگاه پيمبرانى است كه قبل از آن بزرگوار در آنجا نماز گزارده اند، و مساحت خارج از اين محدوده سى ذراع از هر طرف جزء آن مسجد نيست.

* (رفتن بهنگام بامداد)** (بسوى عرفات)*

(1)

سپس بسوى عرفات روان شو، و در آن حال كه بدان سو روآورده اى بگو:

«اللّهمّ اليك صمدت، و ايّاك اعتمدت، و وجهك أردت، و قولك صدّقت و امرك اتّبعت. أسألك أن تبارك لى في اجلى، و أن تقضى لى حاجتى، و أن ترجمه من لا يحضره الفقيه، ص: 441

تجعلنى ممّن تباهى به اليوم من هو افضل منّى».

آنگاه در حالى كه بسوى عرفات در گذر هستى لبّيك بگوى، و بهيچ رو قبل از طلوع فجر از منى خارج مشو.

پس چون بعرفات آمدى خيمه و خرگاه خود را در محل «نمره» نزديك مسجد برافراز، زيرا پيمبر صلّى اللَّه عليه و آله خيمه و قبّه خود را در آنجا برافراشت. پس چون خورشيد روز عرفه زوال كرد لبّيك گفتن را قطع كن، و غسل بجا آور، و نماز ظهر و عصرت را با يك اذان و دو اقامه در آنجا بگزار، و علّت اينكه در نماز شتاب ميكنى و ميان آن دو جمع مينمائى اينست كه براى دعاء فراغت يابى، زيرا كه آن روز روز دعاء و مسألت است.

سپس در هاله اى از سكون و وقار بموقف بيا و در دامنه كوه در سمت چپ آن وقوف كن، و دعاء موقف را بخوان، و براى پدر و مادرت بسيار دعا كن، و بخشودگى ايشان را از درگاه خداى عزّ و جلّ بطلب، و جز در حال پاكى و با غسل وقوف مكن، و تا غروب آفتاب از آنجا كوچ منماى، زيرا اگر پيش از غروب آفتاب كوچ كنى خون گوسپندى بر ذمّه خواهى داشت.

ترجمه من لا يحضره الفقيه، ص: 442

(1)

* (دعاء موقف)*

(2) 3134- زرعه از ابو بصير از امام صادق عليه

السّلام روايت كرده است كه فرمود: «چون بموقف آمدى روى خود را بسوى بيت متوجه ساز، و خداى تعالى را صد بار تسبيح و صد بار تكبير بگوى، و آنگاه صد بار بگو:

«ما شاءَ اللَّهُ لا قُوَّةَ إِلَّا بِاللَّهِ»

. و صد بار بگو:

«أشهد أن لا اله الّا اللَّه وحده لا شَرِيكَ لَهُ، لَهُ الْمُلْكُ وَ لَهُ الْحَمْدُ، يُحْيِي وَ يُمِيتُ* و يميت و يحيى، بيده الخير وَ هُوَ عَلى كُلِّ شَيْ ءٍ قَدِيرٌ*»

. سپس ده آيه از اوّل سوره بقره را بخوان، و آنگاه قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ را سه بار تلاوت كن، و آية الكرسى را تا پايان آن بخوان، و پس از آن بخواندن آيه سخره بپرداز، و آن آيه چنين است: «إِنَّ رَبَّكُمُ اللَّهُ الَّذِي خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ فِي سِتَّةِ أَيَّامٍ، ثُمَّ اسْتَوى عَلَى الْعَرْشِ، يُغْشِي اللَّيْلَ النَّهارَ يَطْلُبُهُ حَثِيثاً- الى آخرها» پس از آن سوره هاى قُلْ أَعُوذُ بِرَبِّ الْفَلَقِ، و قُلْ أَعُوذُ بِرَبِّ النَّاسِ را ميخوانى تا از آنها فراغت يابى. و آنگاه خدا عزّ و جلّ را در برابر هر نعمتى كه بر تو انعام فرموده است حمد ميكنى، و آنچه از نعمتهايش را كه احصاء كرده اى يك يك بياد مى آورى،

ترجمه من لا يحضره الفقيه، ص: 443

و در برابر اهل و عيال و مال و منالى كه بر تو انعام فرموده او را حمد ميكنى، و همچنين در برابر شادى و خوشحالى اى كه بهره تو ساخته است بحمد مى پردازى، و ميگوئى:

«اللّهمّ لك الحمد على نعمائك الّتى لا تحصى بعدد و لا تكافى بعمل»

. و با هر آيه از آيات قرآن كه در آن آيه براى خود ذكر حمد كرده است

او را حمد همى گوئى، و با هر تسبيح كه در قرآن خود را به آن ياد كرده است تسبيح ميكنى، و با هر تكبير كه در قرآن خود را به آن ياد كرده است تكبير ميكنى، و با هر تهليل كه در قرآن خود را به آن تهليل نموده است تهليل ميكنى، و بر محمّد و آل محمّد درود ميفرستى و طلب رحمت ميكنى، و در اين كار كوشش و تكرار بسيار ميكنى، و خداى عزّ و جلّ را بهر نامى كه در قرآن خود را به آن خوانده است و بهر نامى كه خود ميدانى همى خوانى، و او را به آن نامهائى كه در آخر سوره حشر آمده است ميخوانى، و ميگوئى:

«أسألك يا اللَّه يا رحمان بكلّ اسم هو لك، و أسألك بقوّتك و قدرتك و عزّتك، و بجميع ما أحاط به علمك، و بجمعك و بأركانك كلّها، و بحقّ رسولك صلواتك عليه و آله، و باسمك الأكبر الأكبر، و باسمك العظيم الّذي من دعاك به كان حقّا عليك أن تجيبه، و باسمك الأعظم الأعظم الأعظم الّذي من دعاك به كان حقّا عليك ترجمه من لا يحضره الفقيه، ص: 444

أن لا تردّه و ان تعطيه ما سال، أن تغفر لي جميع ذنوبي في جميع علمك فيّ».

ترجمه دعا: «اى خدا، اى مهربان و كارساز همگان، از تو مسألت ميكنم بهر اسمى كه از آن تو است، و از تو مسألت ميكنم بقوّت و قدرت و عزّتت، و بهمگى چيزهائى كه علم تو آن را فرا گرفته است و بجمع تو و بهمگى اركان تو، و بحقّ پيمبرت كه درود و رحمت تو بر

او و خاندانش باد و به آن اسم اكبر اكبرت، و به آن اسم عظيمت كه هر كس تو را بدان بخواند بر تو واجب است كه او را اجابت كنى، و به آن اسم اعظم اعظم اعظمت كه هر كس تو را به آن بخواند بر تو واجب است كه او را از خود نرانى و هر چه را خواسته است به او عطا كنى. بحرمت همگى اين اسماء و مقدّسات از تو مسألت ميكنم كه تمامى آن گناهان مرا كه در جميع علمت در باره من محفوظ است بر من بيامرزى».

و در اين حال همگى حوائج خود را از امر آخرت و دنيا از خدا مسألت ميكنى، و ورود خود در سال آينده و هر سال را از او ميطلبى، و هفتاد بار بهشت را از او مسألت مينمائى، و هفتاد بار بسوى او توبه ميكنى و ميبايد از جمله دعاهايت اين دعا باشد:

«اللّهمّ فكّني من النّار، و أوسع علىّ من رزقك الحلال الطّيّب، و ادرأ عنّي شرّ فسقة الجنّ و الانس، و شرّ فسقة العرب و العجم».

پس اگر اين دعا پايان يافت و هنوز آفتاب غروب نكرده است، همين دعا را از اوّل تا آخرش اعاده كن، و از دعاء و زارى و مسألت ملول مشو.

ترجمه من لا يحضره الفقيه، ص: 445

(1) 3135- و معاوية بن عمّار از امام صادق عليه السّلام روايت كرده است كه فرمود: رسول خدا- صلّى اللَّه عليه و آله بعلىّ عليه السّلام فرمود: آيا دعاى روز عرفه را كه دعاى پيمبران قبل از من است، بتو نياموزم؟ علىّ عليه السّلام گفت: بلى يا رسول اللَّه. فرمود:

پس ميگويى:

«لا

اله إلّا اللَّه وحده لا شَرِيكَ لَهُ، لَهُ الْمُلْكُ وَ لَهُ الْحَمْدُ، يُحْيِي وَ يُمِيتُ* و يميت و يحيى و هو حىّ لا يموت، بيده الخير، وَ هُوَ عَلى كُلِّ شَيْ ءٍ قَدِيرٌ*. اللّهمّ لك الحمد، انت كما تقول و خير ما يقول القائلون، اللّهمّ لك صلاتي و ديني و محياي و مماتى، و لك تراثي و بك حولي و منك قوّتي. اللّهمّ إنّي أعوذ بك من الفقر و من وسواس الصّدر و من شتات الأمر و من عذاب النّار و من عذاب القبر. اللّهم إنّي اسألك من خير ما تأتي به الرّياح، و أعوذ بك من شرّ ما تأتي به الرّياح، و أسألك خير اللّيل و خير النّهار»

. «هيچ معبود حقّى جز اللَّه نيست كه يكتا و بى همتا است، و شريكى براى او وجود ندارد. همگى ملك و كلّيه حمد از آن او است. او زنده ميسازد و ميميراند، و ميميراند و زنده ميسازد و خود زنده اى است كه نميميرد. زمام خير در دست او است، و

ترجمه من لا يحضره الفقيه، ص: 446

او بر هر چيزى توانا است.

خدايا حمد و ثنا مخصوص تو است، تو چنانى كه خود ميگوئى، و بهتر از آن چيز هستى كه گويندگان ميگويند. خدايا نماز من و دينم و زندگانيم و مرگم از آن تو است، و ميراث من متعلّق بتو است، و توانم بتو، و نيرويم از تو است. خدايا من بتو پناه ميبرم از فقر، و از وسوسه دل، و از پريشانى كار، و از عذاب دوزخ، و از عذاب قبر. خدايا از خير چيزى كه بادهاى قضا و قدر بهمراه مى آورند از تو مسألت دارم، و از

شرّ چيزى كه آن بادها بهمراه مى آورند بتو پناه مى برم، و خير شب و خير روز را از تو ميخواهم».

(1) 3136- و در روايت عبد اللّه بن سنان آمده است:

«اللّهمّ اجعل في قلبي نورا و في سمعي [نورا] و في بصري نورا، و في لحمي و دمى و عظامى و عروقي و مفاصلى و مقعدي و مقامي و مدخلي و مخرجي نورا، و اعظم لي نورا يا ربّ يوم القاك، إِنَّكَ عَلى كُلِّ شَيْ ءٍ قَدِيرٌ».

مصنف اين كتاب- رحمه اللَّه- گفت: اين دعاء براى موقف عرفه كامل و كافى است، و من در كتاب «دعاء الموقف» دعاء جامعى براى موقف عرفه آورده ام، پس هر كس خوش داشته باشد كه آن دعا را بخواند ان شاء اللَّه تعالى ميخواند.

* (كوچ كردن از عرفات)*

(2) پس چون خورشيد روز عرفه فرو نشست، در هاله اى از سكون و وقار رهسپار

ترجمه من لا يحضره الفقيه، ص: 447

شو، و با طلب مغفرت كوچ كن، زيرا خداى عزّ و جلّ ميگويد: «ثُمَّ أَفِيضُوا مِنْ حَيْثُ أَفاضَ النَّاسُ، وَ اسْتَغْفِرُوا اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِيمٌ». (سپس كوچ كنيد از همان راه كه مردم كوچ كرده اند و از خداوند آمرزش طلبيد زيرا كه وى آمرزنده و مهربان است).

(1) 3137- و زرعه از ابو بصير روايت كرده است كه گفت: امام صادق عليه السّلام فرمود: چون آفتاب روز عرفه فرو نشست بگو:

«اللّهمّ لا تجعله آخر العهد من هذا الموقف، و ارزقنيه ابدا ما ابقيتني، و اقلبني اليوم مفلحا منجحا مستجابا لي، مرحوما مغفورا لي بأفضل ما ينقلب به اليوم مفلحا منجحا مستجابا لى، مرحوما مغفورا لى بأفضل ما ينقلب به اليوم احد من وفدك و حجّاج بيتك الحرام، و

اجعلني اليوم من اكرم و فدك عليك، و اعطني افضل ما اعطيت احدا منهم من الخير و البركة [و العافية] و الرّحمة و الرّضوان و المغفرة، و بارك لي فيما ارجع اليه من اهل أو مال أو قليل أو كثير و بارك لهم فيّ».

«خدايا اين ديدار را آخرين ديدار من از اين موقف قرار مده، و هميشه تا هر زمان كه مرا باقى بدارى آن را روزيم ساز، و امروز مرا رستگار و پيروز و با دعاى مستجاب و ارمغانى از رحمت و مغفرت، ببهترين وجهى كه يكى از زائران و حاجّ بيت محترم تو به وطنش بازمى گردد بوطنم بازگردان، و مرا امروز از گرامى ترين واردين و

ترجمه من لا يحضره الفقيه، ص: 448

زائرين خودت قرار ده، و بهترين نمونه خير و بركت [و عافيت و رحمت و رضوان و مغفرتى را كه بيكى از ايشان عطا كرده اى بمن عطا فرماى. و آنچه را از خانواده يا مال يا كم يا بيش كه من بسوى آن باز ميگردم براى من مبارك ساز. و مرا نيز براى آنان مبارك فرماى».

پس چون كوچ كردى در راه سپردن اعتدال را بكاربند، و بر تو باد به آرامى و شتابزدگى اى را كه بسيارى از مردم در كوهها و درّه ها بكار مى برند ترك كن، زيرا رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله شتر خود را چندان از شتاب بازمى داشت كه سرش ببالاى ران ميرسيد و مردم را به آرامش ميخواند، و سنّت او همان سنّت متّبع است.

پس چون به تلّ سرخ كه در سمت راست جاده است، رسيدى بگو:

اللّهمّ ارحم موقفي، و بارك لي في عملي، و سلّم لي ديني،

و تقبّل مناسكي»

. «خدايا موقف مرا مشمول رحمت خود قرار ده، و عملم را برايم مبارك ساز، و دينم را برايم سالم بدار، و مناسكم را قبول فرماى».

پس چون بمزدلفه- كه همان جمع است- رسيدى در داخل درّه از سمت راست جادّه نزديك بمشعر الحرام فرود آى، و اگر در آنجا موضعى نيافتى پس از حوضهائى كه نزديك وادى محسّر است در مگذر، زيرا كه آنجا فاصله ميان جمع و منى است.

و نماز مغرب و عشاء را با يك اذان و دو اقامه بجاى آور، و پس از آن ترجمه من لا يحضره الفقيه، ص: 449

نافله هاى مغرب را بعد از عشاء بخوان، و در ليلة النحر نماز مغرب را جز در مزدلفه مگذار، اگر چه ربع شب تا ثلث آن بگذرد، و در مزدلفه بمان، و ميبايد تا از دعاى تو در آنجا اين باشد:

«اللّهمّ هذه جمع فاجمع لي فيها جوامع الخير كلّه، اللّهمّ لا تؤيسني من الخير الّذي سألتك أن تجمعه لي في قلبي، و عرّفني ما عرّفت أولياءك في منزلي هذا وهب لي جوامع الخير و اليسر كلّه».

«خدايا نام اين موقف «جمع» است، پس- بيمن معنى آن- همگى جوامع خير را در اين سرزمين براى من جمع كن. خدايا مرا از آن خيرى كه از تو مسألت كردم تا آن را در فضاى قلبم مجتمع سازى نوميد مساز، و همگى جوامع خير و آسانى در شئون زندگانى را بمن ارزانى دار».

و اگر بتوانى كه در آن شب نخوابى پس چنين كن، زيرا درهاى آسمان براى صداهاى مؤمنين كه هياهوئى مانند هياهوى زنبورهاى عسل دارد بسته نميشود.

خداى تبارك و تعالى ميگويد: «من پروردگار شمايم،

و شما بندگان منيد، اى بندگان من، شما حق مرا اداء كرديد، و بر من سزاوار است كه دعاهاى شما را اجابت كنم» از اين رو در آن شب گناهان هر كه را بخواهد فرو ميريزد، و هر كه را اراده كند مى آمرزد.

* (برداشتن سنگريزه هاى رمى جمرات از مشعر)*

(1) و سنگريزه هاى رمى جمرات را از مشعر بردار، و اگر خواسته باشى آنها را از منزل خود در منى بر ميدارى، و از سنگريزه هائى كه رمى شده است برمدار، و سنگها را بدان گونه كه عوام الناس ميكنند مشكن، و مانعى نيست كه سنگريزه هاى رمى جمرات را از هر بخش از حرم كه بخواهى بردارى مگر از مسجد الحرام و مسجد خيف. و اين سنگريزه ها با خالهاى سرمه اى و به اندازه سر انگشت، يا بقدر سنگريزه هائى هستند كه از ميان دو انگشت سبابه رمى ميشوند. و آن سنگريزه ها را كه شماره آنها هفتاد عدد است بشوى، و در گوشه جامه ات ببند، و آنها را نگاه دار.

* (وقوف در مشعر الحرام)*

(2) پس چون فجر طالع شد نماز صبح را بجاى آور، و در آنجا در دامنه كوه وقوف كن، و براى صروره مستحب است كه مشعر را زير گام خود يا شتر سوارى خود اگر سوار باشد، قرار دهد و راه رود خداى تعالى فرموده است: «پس چون از عرفات كوچ كرديد خداى را در مشعر الحرام ياد كنيد، و در برابر آنكه شما را هدايت كرده است ذكر كنيد، و اگر چه ترجمه من لا يحضره الفقيه، ص: 451

پيش از آن هر آينه از گمراهان بوديد».

و ميبايد وقوف تو در حال داشتن غسل باشد، و در آن حال بگو:

«اللّهمّ ربّ المشعر الحرام، و ربّ الّركن و المقام، و ربّ الحجر الأسود و زمزم، و ربّ الأيّام المعلومات، فكّ رقبتى من النّار و أوسع علىّ من رزقك الحلال، و ادرأ عنّى شرّ فسقة الجنّ و الانس، و شرّ فسقة العرب و العجم. اللّهمّ أنت خير مطلوب اليه، و

خير مدعوّ و خير مسئول، و لكلّ وافد جائزة، فاجعل جائزتى في موطنى هذا أن تقيلنى عثرتى، و تقبل معذرتى، و تتجاوز عن خطيئتى، و تجعل التّقوى من الدّنيا زادى، و تقلبنى مفلحا منجحا مستجابا لى بافضل ما يرجع به احد من و فدك و حجّاج بيتك الحرام».

«خدايا، اى صاحب مشعر الحرام، و مالك ركن و مقام، و دارنده حجر الاسود و زمزم، و خداوند «ايّام معلومات»، گردنم را از بند دوزخ آزاد ساز، و روزى حلالت را بر من بگستران، و شرّ فسقه جنّ و انس و شرّ فسقه عرب و عجم را از من دفع فرماى. خدايا، تو بهترين كسى هستى كه دست طلب بسوى او گشوده مى شود، و بهترين كريمى هستى كه سائلى آهنگ در خانه او ميكند، و هر زائرى را جائزه اى است، پس جائزه مرا در اين مقام اين قرار ده كه مرا از در افتادنم بپا دارى، و مشمول عفو خويشم سازى، و معذرتم را بپذيرى، و از خطايم درگذرى، و از اين دنيا تقوى را توشه راهم سازى، و رستگار و پيروز با استجابت دعايم، با بهترين ره آوردى كه يكى از زائران و حج گزاران بيت الحرام تو بوطن بازمى گردد، بوطنم بازگردانى».

ترجمه من لا يحضره الفقيه، ص: 452

و خداى عز و جل را براى خودت و والدينت و فرزندانت و اهل و عيالت و مالت و برادران مؤمنت و خواهران مؤمنه ات، بسيار بخوان، زيرا كه آن سرزمين مكانى شريف و عظيم است، و وقوف در آنجا واجب است.

پس چون خورشيد طلوع كرد، هفت بار در برابر خداى عزّ و جلّ بگناهانت اعتراف كن، و هفت بار از او

طلب توبه بنماى.

و چون جمعيّت مردمان در مشعر زياد شود، و جمع بر ايشان تنگ آيد به ارتفاع مأزمين برآيند.

* (كوچ كردن از مشعر الحرام)*

(1) پس چون خورشيد بر كوه «ثبير» طالع شد، و اشتران جاى گامهاى خود را ديدند، كوچ كن، و زينهار از اينكه قبل از طلوع خورشيد از آنجا كوچ كنى كه در اين صورت خون گوسپندى بر ذمه ات خواهد بود، و بهنگام افاضه در هاله اى از سكينه و وقار همى باش، و اگر پياده باشى گامها را آهسته بردار، و اگر سواره باشى بى شتاب حركت كن، و بر تو باد به استغفار، زيرا خداى عزّ و جلّ ميگويد: «سپس از همان جا كه مردم كوچ كرده اند كوچ كنيد، و از خدا آمرزش بخواهيد، زيرا خدا آمرزنده و

ترجمه من لا يحضره الفقيه، ص: 453

مهربانست». و بعد از كوچ كردن حاج توقّف در مشعر مكروهست.

پس چون بوادى محسّر رسيدى- و آن وادى عظيمى در ميان جمع و منى است و بمنى نزديكتر است- مقدار صد قدم با شتاب حركت كن، و اگر سوار باشى مركبت را اندكى بحركت درآور، و بگو:

«رَبِّ اغْفِرْ وَ ارْحَمْ و تجاوز عمّا تعلم، انّك أنت الأعزّ الاكرم».

همان گونه كه در مسعى در مكه گفتى. و رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله شتر خود را در آنجا بحركت درمى آورد، و ميگفت:

«اللّهمّ سلّم عهدى، و اقبل توبتى، واجب دعوتى، و اخلفنى فيمن تركت بعدى»

و كسى كه هروله در وادى محسّر را ترك كرد ميبايد بازگردد، تا در آنجا هروله كند، پس كسى كه محل آن را نشناخت بايد از مردم بپرسد، سپس بسوى منى رهسپار شو.

* (بازگشت بمنى و رمى جمرات)*

(1) پس چون بمنزلت در منى آمدى در آن حال كه در طهارت بسر ميبرى بسوى جمره عقبه- كه دورترين جمراتست- حركت كن، و از آن سنگريزه ها

كه با خود دارى هفت عدد بيرون آور، و در وسط درّه رو بقبله در حالى كه ميان تو و جمره ده يا

ترجمه من لا يحضره الفقيه، ص: 454

پانزده قدم فاصله باشد، مى ايستى و در حال استقبال قبله و در دست چپ داشتن سنگريزه ها ميگوئى:

«اللّهمّ هذه حصياتى فأحصهنّ لى، و ارفعهنّ في عملى»

. و آنگاه يك يك از آن سنگريزه ها برميدارى و بسوى جمره از طرف روى آن- نه از بالاى آن- رمى ميكنى، و همراه هر سنگريزه اى كه رمى ميكنى ميگوئى:

«اللَّه اكبر، اللّهمّ ادحر عنّى الشيطان و جنوده، اللّهمّ اجعله حجّا مبرورا، و عملا مقبولا، و سعيا مشكورا، و ذنبا مغفورا، اللّهمّ ايمانا بك و تصديقا بكتابك، و على سنة نبيّك محمّد صلّى اللَّه عليه و آله»

. همچنين تا آن جمره را با هفت سنگريزه رمى كنى. و جايز است كه همراه هر سنگريزه كه رمى كنى تكبيرى بگوئى، پس اگر در محلّ جمره يا در وسط راه يكى از سنگريزه هايت بدور افتاد، پس در عوض آن از زير پاهايت بردار، و از سنگريزه هاى جمراتى كه بوسيله آنها رمى شده اند برمدار، و چون جمره عقبه را رمى كردى همگى محرمات احرام بجز مقاربت زنان و عطر بر تو حلال مى شود.

و در روز دوم و سوم و چهارم هر روزى بيست و يك سنگريزه رمى ميكنى، بر اين گونه كه هفت سنگريز بجمره اول رمى مينمائى، و آنگاه در آنجا توقف ميكنى و

ترجمه من لا يحضره الفقيه، ص: 455

دعا ميخوانى، و همچنين جمره دوم را با هفت سنگريزه رمى ميكنى و توقف مينمائى و دعا ميخوانى، و چون جمره سوّم را با هفت سنگريزه رمى

كردى در آنجا توقف نميكنى. و چون در يوم النحر از رمى جمرات بمنزل خود در منى بازگشتى، بگو:

اللّهمّ بك وثقت، و عليك توكّلت، فنعم الرّبّ انت، و نِعْمَ الْمَوْلى وَ نِعْمَ النَّصِيرُ*»

* (ذبح و قربانى)*

(1) و هدى خود را اگر از شتران فربه و يا از گاو يا از گوسپند باشد خريدارى كن، و اگر از اين سه نوع نبود قوچ فربه نرى، و اگر نبود پس اخته شده اى از جنس ميش و اگر نيافتى پس چپش نرى، و اگر نيافتى پس هر چه در دسترست بود انتخاب كن، و شعائر خداى را بزرگ همى دار، زيرا كه آن نشانه تقواى قلوبست، و پوست ها و قلائد و جلهاى آنها را بقصاب مده بلكه آنها را بصدقه ببخش، و چيزى از آنها را بسلاخ مده.

پس چون هدى خود را خريدى روى خود را متوجّه قبله ساز، و آن را نحر يا ذبح كن، و بگو:

«وَجَّهْتُ وَجْهِيَ لِلَّذِي فَطَرَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ حَنِيفاً مسلما وَ ما

ترجمه من لا يحضره الفقيه، ص: 456

أَنَا مِنَ الْمُشْرِكِينَ، إِنَّ صَلاتِي وَ نُسُكِي وَ مَحْيايَ وَ مَماتِي لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِينَ، لا شَرِيكَ لَهُ وَ بِذلِكَ أُمِرْتُ وَ أَنَا من المسلمين. اللّهمّ منك و لك، بسم اللَّه و اللَّه اكبر. اللّهمّ تقبّل منّى»

. سپس ذبح كن، و كارد را- تا آن ذبيحه نمرده و سرد نشده باشد- بنخاعش مگذران، و آن را قطعه قطعه مكن، پس آنگاه از گوشت آن بخور، و صدقه بده، و اطعام كن، و بهر كه خواهى هديه نما. و پس از آن سرت را بتراش.

و من احكام قربانيها را در اين كتاب ذكر كرده ام، و اكنون آنچه را كه اعاده اش

در اين موضع ضرورت دارد اعاده ميكنم:

در اشتران قربانى نحر كردن شترى بجز «ثنى» جايز نيست، و ثنى شتر پنجساله اى است كه بسال ششم داخل شده باشد، و از گاو و بز ثنى آن كفايت ميكند، و ثنى گاو و بز آنست كه يك سال بر او گذشته و بسال دوم داخل شده باشد. و از جنس ميش قسم جوانى كه يك ساله باشد كفايت ميكند، و در شهرها يك رأس گاو براى هفت نفر ولى در منى براى يكنفر كفايت ميكند، و يك شتر (بدنه)- يعنى شتر

ترجمه من لا يحضره الفقيه، ص: 457

فربه پنجساله- براى هفت نفر، و يك جزور براى ده نفر افراد متفرق، كافى است، و يك قوچ براى مرد و خانواده اش كفايت ميكند، و زمانى كه قربانيها كمياب شوند يك رأس گوسپند براى هفتاد نفر كافى است.

* (تراشيدن سر)*

(1) و چون خواهى كه سرت را بتراشى روى خود را بسوى قبله كن، و از پيشانى آغاز نما، و سرت را تا آن دو استخوان روئيده در صدغين، مقابل و ته گوشها بتراش، پس چون تراشيدى بگو:

«اللّهمّ أعطنى بكلّ شعرة نورا يوم القيامة»

. و موى خود را در منى دفن كن.

* (زيارت بيت)*

(2) و بيت را در يوم النحر يا روز بعد از آن با داشتن غسل زيارت كن، و زيارت آن را از يوم النحر يا روز بعد از آن بتأخير ميفكن، زيرا تأخير آن براى شخص متمتّع روا نيست، ولى براى شخص مفرد فرصت تأخير هست. و در آن حال كه رو بسوى زيارت آورده اى در طى طريق چندان كه بتوانى بتمجيد خدا و ثناء بر او و صلوات بر پيمبر و

ترجمه من لا يحضره الفقيه، ص: 458

آل او بكوش. پس چون بر در مسجد رسيدى در آنجا بايست و بگو:

«اللّهمّ أعنّى على نسكى و سلّمه لى و سلّمنى منه، اسألك مسألة العليل الذّليل المعترف بذنبه أن تغفر لي ذنوبى و أن ترجعنى بحاجتى، اللّهمّ انّى عبدك و البلد بلدك، و البيت بيتك، جئت اطلب رحمتك، و أبتغى مرضاتك، متّبعا لأمرك، راضيا بقدرك اسألك مسألة المضطرّ اليك، المطيع لامرك، المشفق من عذابك، الخائف لعقوبتك، أسألك أن تلقينى عفوك، و تجيرنى برحمتك من النار»

. «خدايا در گذراندن قربانيم ياريم فرماى، و آن را از شائبه هر عيب و نقص پيراسته ساز، و مرا از عهده انجام آن سالم بدر آور.

من بمانند سؤال كردن بيمار خوار بيمقدار معترف بگناه از تو مسألت ميكنم كه گناهانم را بر من بيامرزى، و با حاجت برآورده بوطنم بازگردانى.

خدايا

من بنده توام، و اين شهر شهر تو، و اين خانه خانه تو است، آمده ام تا رحمتت را طلب كنم، و خشنوديت را بجويم، در حالى كه فرمان تو را مطيع، و بتقدير تو راضيم. بمانند سؤال كردن پناهنده بتو، مطيع فرمان تو، نگران از عذاب تو، هراسان از عقاب تو از تو مسألت ميكنم كه عفوت را بر من القاء كنى، و بفيض رحمت خود از آتش دوزخ پناهم دهى».

* (آمدن بسوى حجر الاسود)*

(1) سپس بسوى حجر الاسود مى آئى، و آن را استلام ميكنى، اگر نتوانستى پس آن را

ترجمه من لا يحضره الفقيه، ص: 459

با دست مسح كن و دستت را ببوس، و اگر نتوانستى رو بسوى آن آور، و با دستت به آن اشاره كن، و دستت را ببوس و تكبير بگوى، و همان سخنانى را كه در طواف بيت بهنگام ورود بمكه گفتى بگوى، و بر آن گونه كه براى تو توصيف كردم، هفت شوط بر گرد كعبه طواف كن، و پس از آن در مقام ابراهيم (ع) دو ركعت نماز بگزار، و در ركعت اوّل حمد و قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ، و در ركعت دوم حمد و قُلْ يا أَيُّهَا الْكافِرُونَ را بخوان، و آنگاه بسوى حجر الأسود بازگرد، و اگر بتوانى آن را ببوس، يا استلام كن و تكبير بگوى.

* (بيرون شدن بسوى صفا)*

(1) سپس بسوى صفا بيرون شو، و بر فراز آن همان كار را كه بهنگام ورود بمكّه كردى بكن، و ميان صفا و مروه هفت بار طواف كن، چنان كه از صفا آغاز كنى و بمروه پايان دهى، پس چون چنين كردى از همگى محرّمات احرام بجز مقاربت زنان محل شده اى.

طواف نساء

(2) پس آنگاه بسوى بيت بازگرد، و هفت شوط طواف بر گرد آن بجاى آور، و اين ترجمه من لا يحضره الفقيه، ص: 460

طواف نساء است، سپس دو ركعت نماز در مقام ابراهيم (ع) يا در هر جاى مسجد كه بخواهى بگزار، و با انجام اين عمل زنان بر تو حلال شده اند، و تو از همگى مناسك حج خود بجز رمى جمرات فراغت يافته اى، و از همگى محرمات احرام محل شده اى.

بازگشتن بمنى

(1) و شبهاى تشريق را جز در منى بيتوته مكن، و اگر در جاى ديگر بيتوته كردى براى هر شبى گوسپندى بر ذمّه تو است، و اگر در اوّل شب از منى خارج شدى، پس پيش از آنكه شب به نيمه رسد در منى باش، يا اينكه بسوى منى از مكه خارج شو، مگر آنكه سرگرم طواف و سعى باشى و شب را در مكّه بصبح آورى كه در اين صورت چيزى بر ذمّه تو نيست، و اگر بعد از نيمه شب بيرون رفتى براى تو زيانى ندارد كه در غير آن صبح كنى.

* (رمى جمرات)*

(2) و همه روزه بعد از طلوع آفتاب تا وقت زوال جمرات را رمى كن، و بهر نسبت كه بزوال نزديكتر باشد افضل است. و در روايتى رخصت از اول روز تا آخر آن آمده است.

ترجمه من لا يحضره الفقيه، ص: 461

و بهنگام رمى همان سخنانى را بگوى كه در روز رمى جمره عقبه گفته اى، و با رمى جمره اولى آغاز كن، و آن را با هفت سنگريزه از طرف روى آن رمى نما، و از بالاى آن رمى مكن، سپس در طرف چپ جاده بايست و خداى عزّ و جلّ را حمد و ثنا بگوى، و بر پيمبر و آل آن سرور صلوات بفرست، و آنگاه اندكى گام فرا نه، و خداى عزّ و جلّ را بخوان، و از او مسألت كن كه از تو قبول فرمايد، و بار ديگر اندكى گام فرا نه، و خداى را بخوان، و نيز بار ديگر گامى چند بجلو بردار، و پس از آن همين مراسم را در جمره وسطى بجا آور. بر اين

گونه كه هفت سنگريزه بسوى آن پرتاب كنى، و هر آن كار كه در جمره اولى كرده بودى در اينجا نيز بكنى. پس آنگاه نزديك آن جمره توقف ميكنى، و دعا ميخوانى.

پس از آن با سكون و وقار بطرف جمره سوم روان شو، و آن را با هفت سنگريزه رمى كن، و در آنجا توقّف منماى.

* (تكبير در أيّام تشريق)*

(1) و تكبير در اضحى از نماز ظهر يوم النّحر تا نماز صبح روز چهارم، در پانزده نماز است، و اين در منى است، و در شهرها در تعقيب ده نماز: از نماز ظهر يوم النّحر، تا نماز

ترجمه من لا يحضره الفقيه، ص: 462

صبح روز سوّم است. و كيفيّت آن تكبير چنين است:

«اللَّه اكبر، اللَّه اكبر، لا اله الّا اللَّه و اللَّه اكبر، اللَّه اكبر و للَّه الحمد، اللَّه اكبر على ما هدانا، و الحمد للَّه على ما أبلانا، و اللَّه اكبر على ما رزقنا مِنْ بَهِيمَةِ الْأَنْعامِ*»

* (كوچ از منى)*

(1) پس چون بخواهى كه روز چهارم از يوم النّحر از منى كوچ كنى، زمانى كه خورشيد طلوع كرد كوچ ميكنى، و باكى نيست كه در هر ساعت كه خواستى كوچ كنى و رمى نمائى: چه قبل از زوال و چه بعد از آن. و چنانچه خواستى كه در كوچ اول كه روز سوم است شركت كنى، پس چون خورشيد زوال كرد اقدام كن، زيرا جايز نيست كه قبل از زوال خورشيد كوچ كنى. و اگر تا غروب آفتاب اقامت كردى، جايز نيست كه از منى خارج شوى، و واجب است كه تا روز چهارم يوم النحر كه موقع كوچ آخر است اقامت كنى. و بهنگام كوچ كردن بمكه در حال تهليل و تمجيد و خواندن ورد و دعا، و چون به مسجد پيغمبر صلّى اللَّه عليه و آله كه آن مسجد حصباء

ترجمه من لا يحضره الفقيه، ص: 463

است رسيدى بدان درآى و اندكى به پشت بخواب و استراحت نماى، و براى آنكه در كوچ اوّل است داخل شدن بآن مسجد نيست.

* (داخل شدن بمكّه)*

(1) سپس در هاله اى از سكينه و وقار، در حالى كه از همگى مناسك و مراسم حجّ و عمره فراغت يافته اى، بمكّه درآى، و درمى خرما خريدارى كن و برسم صدقه انفاق نماى، تا كفّاره خللى باشد كه بدون توجّه و علم تو، در احرامت وارد شده است.

* (داخل شدن بكعبه)*

(2) و داخل شدن بكعبه امرى اختيارى است؛ اگر خواهى داخل ميشوى و اگر نخواهى نميشوى، مگر آنكه صروره باشى، كه در اين صورت ناگزير ميبايد بكعبه درآئى و پيش از دخول به آن مكان مقدّس غسل بجاى آور، و چون داخل شدى بگو:

«اللّهمّ انّك قلت في كتابك: «وَ مَنْ دَخَلَهُ كانَ آمِناً» فآمنّى من عذابك عذاب النّار».

سپس در ميان آن دو اسطوانه روى سنگفرش قرمز دو ركعت نماز ميگزارى، و در ركعت اوّل سوره حمد و حم سجده، و در ركعت دوم سوره حمد و آياتى از قرآن برابر با

ترجمه من لا يحضره الفقيه، ص: 464

آيات آن سوره ميخوانى و در زواياى آن اين نماز را تكرار ميكنى و ميگوئى:

«اللّهمّ من تهيّأ أو تعبّأ أو أعدّ أو استعدّ لوفادة الى مخلوق رجاء رفده و نوافله و جوائزه فإليك يا سيّدى تهيئتى و تعبئتى و اعدادى و استعدادى، رجاء رفدك و نوافلك، و جائزتك فلا تخيّب اليوم رجائى، يا من لا يخيب عليه سائل، و لا ينقصه نائل، و لا يبلغ مدحته قائل، فإنّى لم آتك بعمل صالح قدّمته، و لا شفاعة مخلوق رجوتها، لكنّى أتيتك مقرّا بالظّلم و الاساءة على نفسى، أتيتك بلا حجّة و لا عذر، فأسألك يا من هو كذلك أن تعطينى منيتى و تقلّبنى برحمتك و لا تردّنى محروما و لا خائبا يا

عظيم يا عظيم يا عظيم، ارجوك للعظيم.

أسألك يا عظيم أن تغفر لى الذّنب العظيم، فإنّه لا يغفر الذّنب العظيم الّا العظيم».

و با كفشى و موزه اى بكعبه داخل مشو، و آب دهان و بينى را در آنجا ميفكن.

* (وداع بيت)*

(1) پس چون آهنگ وداع بيت كردى هفت شوط پيرامون آن طواف كن، و در هر نقطه از حرم كه خواهى دو ركعت نماز بگزار، و بسوى حطيم بيا- و حطيم ميانگين در

ترجمه من لا يحضره الفقيه، ص: 465

كعبه و حجر الأسود است- و در آن حال كه ايستاده اى بپرده هاى كعبه درآويز، و خداى عزّ و جلّ را حمد و ثنا بگوى، و بر پيمبر صلّى اللَّه عليه و آله صلوات بفرست، و آنگاه بگو:

«اللّهمّ انّى عبدك و ابن عبدك، ابن أمتك، حملته على دوابّك، و سيّرته في بلادك، و أقدمته المسجد الحرام. اللّهمّ و قد كان في أملى و رجائى أن تغفر لي، فان كنت يا ربّ قد فعلت ذلك فازدد عنّى رضا و قرّبنى اليك زلفى، و ان لم تكن فعلت يا ربّ ذلك فمن الآن فاغفر لى قبل أن تنأى دارى عن بيتك، غير راغب عنه و لا مستبدل به، هذا أوان انصرافى ان كنت قد أذنت لى، اللّهمّ فاحفظنى من بين يدىّ و من خلفى و من تحتى و من فوقى و عن يمينى و عن شمالى، حتّى تقدمنى أهلى صالحا، فاذا أقدمتنى اهلى فلا تتخلّ منّى، و اكفنى مئونة عيالى، و مئونة خلقك».

«خدايا من آن بنده تو، پسر بنده تو، پسر كنيز توام كه او را بر چهار پايانت حمل كردى، و در شهرهايت بگردش آوردى، و بمسجد الحرام وارد ساختى، خدايا و

در آرزويم و اميدم چنين بود كه مرا مى آمرزى، خدايا اگر چنين كرده باشى پس خشنودى خود را از من بيفزاى، و مرا بسوى خود تقرّب بخش، و اگر چنين نكرده باشى خدايا پس از هم اكنون، پيش از آنكه منزلم از بيت تو- بى آنكه به آن بى رغبت باشم، يا جاى ديگرى را به آن بگزينم- دور شود، مرا بيامرز.

خدايا، پس مرا از پيش رويم و از پشت سرم و از زير پايم و از بالاى سرم و از

ترجمه من لا يحضره الفقيه، ص: 466

سمت راستم و از سمت چپم محفوظ بدار، تا سالم و خوش بخانواده ام بازگردانى. و چون بخانواده ام بازگرداندى بحال خودم رها مكن، و مئونه اهل و عيالم و مئونه خلق خودت را برايم تأمين فرماى».

پس چون به «باب حنّاطين» (گندمفروشان) رسيدى رو بطرف كعبه كن و سر بسجده بگذار و از خداى عزّ و جلّ مسألت كن كه آن را از تو قبول فرمايد، و آن را آخرين فرصت حجّ و عمره از جانب تو قرار ندهد. سپس، در آن حال كه از آنجا ميگذرى، بگو:

«آئبون تائبون حامدون لربنا شاكرون، الى اللَّه راغبون، و الى اللَّه راجعون، و صلّى اللَّه على محمّد و آله و سلّم كثيرا، و حَسْبُنَا اللَّهُ وَ نِعْمَ الْوَكِيلُ»

. (1)

باب آغاز بمكّه و پايان دادن بمدينه

اشاره

(2) 3138- هشام بن مثنّى از سدير از امام ابو جعفر عليه السّلام روايت كرده است كه به او فرمود: بمكه آغاز كنيد، و بما ختم نمائيد.

(3) 3139- و عمر بن اذينه، از زراره از امام ابو جعفر عليه السّلام روايت كرده است كه فرمود: همانا كه مردم مأمور شده اند تا بسوى اين سنگها بيايند، و به

آنها طواف كنند، و آنگاه بسوى ما آيند، و ما را از ولايتشان خبر دهند، و نصرت خود را بر ما عرضه نمايند.

ترجمه من لا يحضره الفقيه، ص: 467

(1) 3140- و يكى از اصحاب ما از امام ابو جعفر عليه السّلام سؤال كرد كه:

بمكّه آغاز كنم يا بمدينه؟ امام عليه السّلام در جواب او فرمود: بمكّه آغاز كن، و بمدينه پايان ده، زيرا كه آن افضل است.

مصنّف اين كتاب- رحمه اللَّه- گفت: اين اخبار در باره كسى وارد شده است كه داراى اختيار باشد، و بتواند هر كدام كه بخواهد از مكّه يا مدينه آغاز كند، ولى كسى كه او را بيكى از آن دو راه ميبرند، ناگزير بايد همان راه را اتّخاذ كند، زيرا در اين باره اختيارى ندارد، پس اگر او را براه مدينه برند به آن شهر آغاز ميكند، و اين براى او افضل است، زيرا براى او جايز نيست كه دخول بمدينه و زيارت مرقد مطهّر پيمبر صلّى اللَّه عليه و آله و أئمّه آن سرزمين را به انتظار بازگشتنش واگذارد، زيرا چه بسا كه بمدينه باز نگردد، يا پيش از آنكه باز گردد رخت از اين جهان بر بندد! و براى او افضل آنست كه از مدينه آغاز كند، و اين، معنى حديثى است كه:

(2) 3141- صفوان از عيص بن قاسم روايت كرده است كه گفت: از امام ترجمه من لا يحضره الفقيه، ص: 468

صادق عليه السّلام پرسيدم كه براى حاجيان كوفه آغاز كردن بمدينه افضل است، يا بمكّه؟ پس امام فرمود: بمدينه.

نماز در مسجد غديرخم

(1) پس چون بمسجد غدير خم رسيدى به آنجا داخل شو و هر چه بخاطرت گذشت نماز

بگزار.

(2) 3142- زيرا احمد بن محمد بن أبى نصر از أبان، از امام صادق عليه السّلام روايت كرده است كه فرمود: نماز در مسجد غدير مستحب است، زيرا پيمبر صلّى اللَّه عليه و آله در آن مسجد امير المؤمنين عليه السّلام را بپا داشت، و آن، موضعى است كه خدا حق را در آنجا اظهار فرمود.

(3) 3143- و صفوان از عبد الرّحمن بن حجّاج روايت كرده است، كه گفت: از امام ابو ابراهيم عليه السّلام در باره نماز خواندم در مسجد غدير بهنگام روز در حالى كه مسافر باشم سؤال كردم، امام فرمود: در آنجا نماز بخوان، زيرا در آن مسجد فضيلتى هست، و پدرم عليه السّلام به اين كار امر ميكرد.

(4) 3144- و از حسّان جمّال روايت شده است كه گفت: امام-

ترجمه من لا يحضره الفقيه، ص: 469

صادق عليه السّلام را از مدينه تا مكّه بردم، پس چون بمسجد غدير رسيديم، بسمت چپ مسجد بنگريست، و فرمود: اين جاى قدم رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله است، آنجا كه فرمود: «هر كه من مولى و سرپرست اويم پس علىّ مولى و سرپرست او است». سپس بطرف ديگر بنگريست، و فرمود: اين جاى خيمه منافقين و سالم مولى ابى حذيفه، و ابى عبيدة بن الجّراح است. پس چون او را در حال بلند كردن دستش ديدند، يكى از ايشان گفت: بچشمانش بنگريد، كه چگونه بگردش درآمده اند، چنان كه به دو چشم ديوانه اى ميمانند! پس جبرئيل عليه السّلام فرود آمد، و اين آيه را بياورد: وَ إِنْ يَكادُ الَّذِينَ كَفَرُوا لَيُزْلِقُونَكَ بِأَبْصارِهِمْ لَمَّا سَمِعُوا الذِّكْرَ، وَ يَقُولُونَ إِنَّهُ لَمَجْنُونٌ، وَ ما هُوَ إِلَّا ذِكْرٌ لِلْعالَمِينَ.

(1)

فرود آمدن در مسجدى كه پيمبر صلّى اللَّه عليه و آله براى استراحت در آنجا فرود آمده است

(2) 3145- معاوية بن عمّار از امام صادق عليه السّلام روايت كرده است كه فرمود: چون از مكّه بمدينه بازگشتى، و در حال بازگشت بمدينه از مكّه به ذو الحليفه ترجمه من لا يحضره الفقيه، ص: 470

رسيدى، بمسجد «معرّس النّبىّ»- يعنى محل استراحت پيمبر صلّى اللَّه عليه و آله- بيا، پس اگر در وقت نمازى واجب يا مستحبّ باشى، نماز بجاى آور، و اگر در غير وقت نماز باشد، اندكى در آنجا فرود آى، زيرا پيمبر صلّى اللَّه عليه و آله در آنجا رفع خستگى ميكرد، و نماز ميگزارد.

(1) 3146- و على بن مهزيار از محمد بن قاسم بن فضيل روايت كرده است كه گفت: به امام ابو الحسن معروض داشتم: فدايت شوم، شتردار ما ما را عبور داد، و در معرس فرود نياورد، پس فرمود: در اين صورت ناگزير ميبايد به آنجا باز گرديد، پس ما بدان جا بازگشتيم.

(2) 3147- و عيص بن قاسم در باره غسل در معرّس از امام صادق عليه السّلام سؤال كرد، پس امام فرمود: در آنجا غسلى بر تو لازم نيست، و تعريس اينست كه در آنجا نماز بگزارند و پهلو بر زمين گذارند، چه بهنگام شب به آنجا بگذرند و چه بهنگام روز.

(3)

باب تحريم مدينه و فضل آن شهر

(4) 3148- زراره بن اعين از امام ابو جعفر عليه السّلام روايت كرده است كه ترجمه من لا يحضره الفقيه، ص: 471

فرمود: رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله شكار كردن در ميان «لابتين» «1» مدينه را تحريم فرمود، و در مسافت بريد در بريد «2» اطراف مدينه بر كندن علف و بريدن درخت- بجز دو چوب ناضح «3»- را تحريم نمود.

(1) 3149- و روايت

شده است كه «لابتين» مدينه منطقه اى است كه حرّه ها آن را احاطه كرده اند.

(2) 3150- و در خبر ديگر روايت شده است كه: «ما بين لابتين مدينه» ميان «صورين» تا «ثنيّه» «4» است. و درختانى كه آنها را تحريم كرده، ميان «ظلّ- عائر» و «فى ء وعير» است. و بخش نحريم شده همانست، و شكار آن مانند شكار- مكّه نيست، زيرا كه اين شكار خورده مى شود، و آن خورده نميشود.

ترجمه من لا يحضره الفقيه، ص: 472

(1) 3151- و ابو بصير از امام صادق عليه السّلام روايت كرده است كه فرمود:

حدّ منطقه اى از مدينه كه رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله تحريم كرده، از رباب تا واقم و عريض، و نقب، از جهت مكه است.

(2) 3152- و در روايت عبد اللّه بن سنان از امام صادق عليه السّلام آمده است، كه فرمود: از صيد مدينه آنچه ما بين حرّتين شكار شده باشد حرام است.

(3) 3153- و يونس بن يعقوب از آن امام سؤال كرد كه: آيا آنچه در حرم خداى تعالى بر من حرام است در حرم رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله نيز بر من حرام است؟

امام فرمود: نه.

(4) 3154- و أبان از ابو العبّاس- يعنى فضل بن عبد الملك- روايت كرده است، كه گفت: از امام صادق عليه السّلام سؤال كردم كه: آيا رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله مدينه را تحريم كرده است؟ پس فرمود: آرى، درختان تنومند خاردار منطقه اى بمسافت بريدى در بريد را تحريم نموده است. گفتم: آيا شكار آن را نيز؟ فرمود: نه. مردم دروغ ميگويند.

كه مسافرين مدينه بمكه از آنجا ميگذرند.

ترجمه من لا يحضره الفقيه، ص: 473

(1) 3155-

و رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله چون بمدينه داخل شد، گفت: خدايا مدينه را براى ما محبوب ساز همان گونه كه مكّه را براى ما محبوب ساخته بودى، بلكه بيشتر، و در صاع آن و مدّ آن بركت قرار ده، و تب و وباى آن را بسوى جحفه منتقل ساز.

(2) 3156- و روايت شده است كه امام صادق عليه السّلام سخن از دجّال بميان آورد، پس فرمود: هيچ دشتى از آن (زمين) باقى نميماند مگر اينكه آن را زيرپا ميگذارد، مگر مكّه و مدينه، زيرا بر سر هر يك از راههاى اين دو شهر فرشته اى گماشته است كه آنها را از دستبرد طاعون و دجّال حفظ ميكند. و توفيق دهنده خداست.

(3)

باب متعلّق بكسى كه حج كرده و پيمبر صلّى اللَّه عليه و آله را زيارت نكرده، و كسى كه در مكه يا مدينه مرده است

اشاره

(4) 3157- محمد بن سليمان ديلمى، از ابراهيم بن ابى حجر اسلمى از امام- صادق عليه السّلام روايت كرده است كه فرمود: رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله فرمود:

ترجمه من لا يحضره الفقيه، ص: 474

كسى كه براى حج بمكّه بيايد، و مرا در مدينه زيارت نكند در روز قيامت روى از او برميتابم، و كسى كه بقصد زيارت من بيايد شفاعت من براى او واجب مى شود، و كسى كه شفاعت من براى او واجب شود بهشت براى او واجب ميگردد، و كسى كه در يكى از حرمين: مكّه و مدينه بميرد او را بمعرض سؤال و جواب نمى آورند، و مورد حساب قرار نميدهند، و او در زمره مهاجرين بسوى خداى عزّ و جلّ ميميرد، و در روز قيامت با اصحاب بدر محشور مى شود.

آمدن بمدينه

(1) چون آهنگ ورود بمدينه كنى پس پيش از آنكه به آن شهر داخل شوى، يا در حين دخول به آنجا غسل كن، و آنگاه بنزديك قبر پيمبر صلّى اللَّه عليه و آله بيا، و از باب جبرئيل بمسجد داخل شو، پس چون داخل شدى بر رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله سلام كن، و آنگاه در كنار پايه جلو آمده از طرف قبر پيمبر از نزديك زاويه قبر رو بقبله، در حالى كه شانه چپت بطرف قبر، و شانه راستت بطرف منبر باشد، با پست، و بگو:

«أشهد أن لا اله الّا اللَّه، وحده لا شريك له، و اشهد أنّ محمّدا عبده و رسوله،

ترجمه من لا يحضره الفقيه، ص: 475

و اشهد أنّك رسول اللَّه، و اشهد أنّك محمّد بن عبد اللّه، و اشهد أنّك قد بلّغت رسالات ربّك، و نصحت

لأمّتك، و جاهدت في سبيل اللَّه، و عبدت اللَّه مخلصا حتّى أتاك اليقين، و دعوت إِلى سَبِيلِ رَبِّكَ بِالْحِكْمَةِ وَ الْمَوْعِظَةِ الْحَسَنَةِ، و أدّيت الّذي عليك من الحق، و أنّك قد رؤفت بالمؤمنين، و غلظت على الكافرين، فبلّغ اللَّه بك أشرف محلّ المكرّمين، الحمد للَّه الّذي استنقذنا بك من الشّرك و الضّلالة اللّهمّ اجعل صلواتك و صلوات ملائكتك المقرّبين و عبادك الصّالحين و انبيائك المرسلين و اهل السّماوات و الأرضين و من سبّح لك يا ربّ العالمين من الأوّلين و الآخرين على محمّد عبدك و رسولك و نبيّك و أمينك و نجيّك و حبيبك و صفيّك و خاصّتك و صفوتك من بريّتك و خيرتك من خلقك. اللّهمّ و أعطه الدّرجة و الوسيلة من الجنّة، و ابعثه مقاما محمودا يغبطه به الأوّلون و الآخرون. اللّهمّ إنّك قلت و قولك الحقّ: «وَ لَوْ أَنَّهُمْ إِذْ ظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ جاؤُكَ فَاسْتَغْفَرُوا اللَّهَ وَ اسْتَغْفَرَ لَهُمُ الرَّسُولُ لَوَجَدُوا اللَّهَ تَوَّاباً رَحِيماً». و إنّي اتيت، نبيّك مستغفرا تائبا من ذنوبى يا رسول اللَّه، إنّي ترجمه من لا يحضره الفقيه، ص: 476

اتوجّه بك الى اللَّه ربّي و ربّك ليغفر لي ذنوبي»

. و اگر حاجتى داشته باشى پس پيمبر صلّى اللَّه عليه و آله را پشت شانه هايت قرار ده، و رو بسوى قبله كن، و هر دو دستت را بلند نما، و حاجتت را بخواه، زيرا كه تو مستوجب آن هستى كه إن شاء اللَّه تعالى حاجتت برآورده شود.

سپس در حالى كه پشت سر خود را بسنگ سبز براق كم عرضى كه متّصل بقبر است تكيه داده و رو بقبله داشته باشى، بگو:

«اللّهمّ اليك ألجأت امري، و الى قبر محمّد عبدك و رسولك

صلواتك عليه و آله اسندت ظهري، و القبلة الّتي رضيت لمحمّد صلّى اللَّه عليه و آله استقبلت. اللّهمّ إنّي اصبحت لا املك لنفسى خير ما ارجو لها، و لا أدفع عنها شرّ ما أحذر عليها، و اصبحت الامور بيدك، فلا فقير افقر منّي، إِنِّي لِما أَنْزَلْتَ إِلَيَّ مِنْ خَيْرٍ فَقِيرٌ. اللّهمّ ارددنى منك بخير، لا رادّ لفضلك، اللّهمّ انّي أعوذ بك من أن تبدّل اسمي، و أن تغيّر جسمي، او تزيل نعمتك عنّي، اللّهمّ زيّنّي بالتّقوى، و جمّلني بالنّعمة، و اغمرني بالعافية،

ترجمه من لا يحضره الفقيه، ص: 477

و ارزقني شكرك»

آمدن بسوى منبر

(1) سپس بسوى منبر بيا، و چشمانت و صورتت را بدو «انارك» آن مسح كن، زيرا ميگويند كه آن شفاى چشم است، و در كنار منبر بايست، و خداى را حمد و ثناء بگوى، و حاجتت را طلب كن.

(2) 3158- زيرا رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله فرمود: ميان قبرم و منبرم چمنزارى از چمنزارهاى بهشت است، و منبرم بر دريچه اى از دريچه هاى بهشت است.- پايه هاى منبر در بهشت كاشته شده،- و ترعه بمعنى دريچه است-.

سپس بمقام پيمبر صلّى اللَّه عليه و آله بيا، و هر چه بخاطرت گذشت در آنجا نماز بگزار، و هر زمان كه بمسجد درآمدى بر پيمبر صلّى اللَّه عليه و آله صلوات بفرست، و همچنين چون خارج شدى.

آنگاه بمقام جبرئيل عليه السّلام بيا، و آن، در زير ناودانست، و جبرئيل هر زمان كه اذن ديدار از پيمبر خدا صلّى اللَّه عليه و آله ميگرفت مقامش در همان جا بود.

سپس بگو:

«أي جواد، أي كريم، أي قريب، أي بعيد، اسألك أن تردّ عليّ ترجمه من لا يحضره الفقيه، ص: 478

نعمتك»

. و

آن مقامى است كه هر حائضى در آنجا دعا كند، و رو بقبله آورد پاكى را مى بيند.

آنگاه دعاى خون را ميخوانى، و ميگوئى:

«اللّهمّ إنّى أسألك بكلّ اسم هو لك أو تسمّيت به لأحد من خلقك أو هو مأثور في علم الغيب عندك، و أسألك باسمك الأعظم الأعظم الأعظم، و بكلّ حرف أنزلته على موسى، و بكلّ حرف أنزلته على عيسى، و بكلّ حرف أنزلته على محمّد صلواتك عليه و آله، و على أنبياء اللَّه إلّا فعلت بى كذا و كذا»

و حائض ميگويد:

«الّا أذهبت عنّي هذا الدّم»

روزه در مدينه و اعتكاف در كنار اسطوانه ها

(1) اگر در مدينه فرصت اقامت سه روز داشته باشى، روز چهارشنبه را روزه ميدارى، و شب چهارشنبه نزديك اسطوانه توبه- كه همان اسطوانه ابو لبابه است كه خودش را به آن بسته بود- نماز ميگزارى، و روز چهارشنبه در كنار آن مى نشينى، و آنگاه در شب پنجشنبه بكنار اسطوانه اى كه پهلوى آنست، و در كنار مقام ترجمه من لا يحضره الفقيه، ص: 479

پيمبر صلّى اللَّه عليه و آله واقع است، مى آئى، و شب و روزت را در كنار آن مى نشينى، و روز پنجشنبه را روزه ميدارى، و آنگاه در شب جمعه بطرف اسطوانه اى كه نزديك مقام پيمبر صلّى اللَّه عليه و آله و نمازگاه آن سرور است مى آئى، و شب و روزت را در كنار آن بنماز مى گذرانى، و روز جمعه را روزه ميدارى، و اگر بتوانى كه در اين ايّام جز به اندازه ضرورت سخن نگوئى و جز براى حاجتى از مسجد بيرون نروى و در ساعات شب و روز جز اندكى نخوابى، پس چنين كن، و روز جمعه خداى عزّ و جلّ را حمد و ثنا

بگو، و بر پيمبر صلّى اللَّه عليه و آله صلوات بفرست، و آنگاه حاجت خود را مسألت كن، و پس از آن بگو:

«اللهمّ ما كانت لي اليك من حاجه سرعت في طلبها و التماسها أولم أشرع، سالتكها اولم أسألكها فإنّي أتوجّه اليك بنبيّك محمّد نبيّ الرّحمة في قضاء حوائجى صغيرها و كبيرها»

زيارت حضرت فاطمه دختر پيمبر صلوات اللَّه عليها و على ابيها و بعلها و بنيها

(1) مصنف اين كتاب- رحمه اللَّه- گفت: روايات در باره محل قبر فاطمه، سرور زنان جهانيان عليها السّلام اختلاف دارند، چنان كه بعضى از روات روايت كرده اند كه آن بانو در بقيع مدفون شده، و بعضى روايت كرده اند كه آن حضرت در ميانگين قبر و منبر بخاك سپرده شده، و پيمبر صلّى اللَّه عليه و آله از آنرو فرموده است: ما بين قبر من و منبر من چمنزارى از چمنزارهاى بهشت است، زيرا قبر او ما بين قبر و منبر است. و بعضى روايت كرده اند كه آن خاتون بزرگ در خانه خودش دفن شده است، و چون بنى اميه بر مساحت مسجد افزوده اند قبر آن بزرگوار جزء مسجد شده است، و بنظر من اين قول صحيح است، و من زمانى كه بيت اللَّه الحرام را حج كردم بتوفيق خداى تعالى بازگشتنم از مدينه بود، چون از زيارت رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله فراغت يافتم بزيارت فاطمه عليها السّلام كه از جانب باب جبرئيل بطرف حظيره رسول خدا است رفتم ترجمه من لا يحضره الفقيه، ص: 481

در حالى كه سمت چپم به آن سو بود، و پشتم را بسوى قبله كردم، و در حالى كه غسل داشتم روى خود را بسوى آن متوجّه ساختم، و گفتم:

«السّلام عليك يا بنت رسول اللَّه، السّلام

عليك يا بنت نبيّ اللَّه، السّلام عليك يا بنت حبيب اللَّه، السّلام عليك يا بنت خليل اللَّه، السّلام عليك يا بنت صفيّ اللَّه، السّلام عليك يا بنت أمين اللَّه، السّلام عليك يا بنت خير خلق اللَّه، السّلام عليك يا بنت أفضل أنبياء اللَّه و رسله و ملائكته، السّلام عليك يا ابنة خير البريّة، السّلام عليك يا سيّدة نساء العالمين، من الأوّلين و الآخرين، السّلام عليك يا زوجة وليّ اللَّه و خير الخلق بعد رسول اللَّه، السّلام عليك يا امّ الحسن و الحسين سيّدي شباب أهل الجنّة، السّلام عليك ايّتها الصّدّيقة الشّهيدة، السّلام عليك أيّتها الرّضيّة المرضيّة، السّلام عليك أيّتها الفاضلة الزّكيّة، السّلام عليك أيّتها الحوريّة الإنسيّة، السّلام عليك أيّتها التّقيّة النّقيّة، السّلام عليك أيّتها المحدّثة العليمة، السّلام عليك أيّتها المظلومة المغضوبة، السّلام عليك أيّتها المضطهدة المقهورة، السّلام عليك يا فاطمة بنت رسول اللَّه و رحمه اللَّه و بركاته. صلّى اللَّه عليك و على روحك و بدنك أشهد أنّك مضيت على بيّنة من ربّك، و أنّ من سرّك فقد سرّ رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و آله و من ترجمه من لا يحضره الفقيه، ص: 482

جفاك فقد جفا رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و آله، و من آذاك فقد آذى رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و آله، و من وصلك فقد وصل رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و آله، و من قطعك فقد قطع رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و آله، لأنك بضعة منه و روحه الّتى بين جنبيه، كما قال عليه أفضل سلام اللَّه و صلواته. اشهد اللَّه و رسله و ملائكته أنّي راض عمّن رضيت عنه، ساخط على من سخطت عليه، متبرئ ممّن تبّرأت

منه، موال لمن واليت، معاد لمن عاديت، مبغض لمن أبغضت، محبّ لمن أحببت، و كفى باللَّه شهيدا و حسيبا و جازيا و مثيبا»

. سپس گفتم:

«اللّهمّ صلّ و سلّم على عبدك و رسولك محمّد بن- عبد اللّه، خاتم النّبيّين، و خير الخلائق اجمعين، و صلّ على وصيّه عليّ بن أبي- طالب أمير المؤمنين و امام المسلمين و خير الوصيّين، و صلّ على فاطمة بنت محمّد سيّدة نساء العالمين، و صلّ على سيّدي شباب أهل الجنّة الحسن و الحسين، و صلّ على زين العابدين علىّ بن الحسين. و صلّ على محمّد بن علىّ باقر علم النّبيّين.

ترجمه من لا يحضره الفقيه، ص: 483

و صلّ على الصّادق عن اللَّه جعفر بن محمّد و صلّ على كاظم الغيظ في اللَّه موسى بن- جعفر. و صلّ على الرّضا عليّ بن موسى، و صلّ على التّقيّ محمّد بن عليّ، و صلّ على النّقيّ عليّ بن محمّد و صلّ على الزّكيّ الحسن بن عليّ و صلّ على الحجّة القائم ابن الحسن بن عليّ اللّهمّ أحي به العدل، و أمت به الجور، و زيّن بطول بقائه الأرض، و أظهر به دينك و سنّة نبيّك، حتّى لا يستخفي بشي ء من الحقّ مخافة أحد من الخلق. و اجعلنا من اعوانه و اشياعه و المقبولين في زمرة أوليائه، يا ربّ العالمين، اللّهمّ صلّ على محمّد و اهل بيته الّذين اذهبت عنهم الرّجس، و طهّرتهم تطهيرا»

. مصنّف اين كتاب- رحمه اللَّه- گفت: من در اخبار چيز مشخص و محدود و

ترجمه من لا يحضره الفقيه، ص: 484

معيّنى براى زيارت صدّيقه عليها السّلام نيافتم، از اين رو براى كسى كه در اين كتاب من بنگرد از زيارت آن بانو همان

چيزى را پسنديدم كه براى خودم پسنديده ام.

و توفيق دهنده براى دست يافتن بصواب خدا است، و او براى ما كافى است، و نيكو وكيلى است.

آمدن بسوى مشاهد و قبور شهداء

(1) و آمدن بسوى همگى مشاهد: مسجد قبا، و مشربه امّ ابراهيم، و مسجد فضيخ، و قبور شهداء، و مسجد أحزاب- يعنى همان مسجد فتح- را وامگذار، و بهر قدر كه خوش دارى نماز در آن اماكن بگزار، و چون بقبور شهداء آمدى بگو:

«السّلام عَلَيْكُمْ بِما صَبَرْتُمْ فَنِعْمَ عُقْبَى الدَّارِ»

. و چون بمسجد فتح آمدى بگو:

«يا صريخ المكروبين و يا مجيب [دعوة] المضطرّين، اكشف عنّي غمّى و همّي و كربي، كما كشفت عن نبيّك صلواتك عليه و آله همّه و غمّه و كربه و كفيته هول عدوّه في هذا المكان»

توديع قبر و منبر پيمبر صلّى اللَّه عليه و آله

(2) پس چون بخواهى كه از مدينه خارج شوى بمحلّ سر مقدّس پيمبر صلّى اللَّه ترجمه من لا يحضره الفقيه، ص: 485

عليه و آله بيا، و بر آن حضرت سلام كن، و آنگاه بطرف منبر بيا و در آنجا هر چه بتوانى بر پيمبر صلّى اللَّه عليه و آله صلوات بفرست، و بهر چه خوش دارى از امور دين و شئون دنيا براى خودت دعا كن، و پس از آن بسوى قبر پيمبر صلّى اللَّه عليه و آله بازگرد، و شانه چپت را بسوى قبر نزديك ستونى كه غير از ستون پشت سر در كنار سر رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله كن و آنگاه شش ركعت يا هشت ركعت نماز بگزار، و در هر ركعت سوره حمد و سوره اى ديگر را بخوان، و در هر دو ركعت از آن ركعات قنوتى بجا آور، و چون از كار نماز فراغت يافتى رو بسوى رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله كن، و برسم وداع با آن حضرت بگو: «درود و رحمت خدا بر تو،

سلام بر تو، خدا اين درود فرستادن و سلام گفتن را آخرين درود و سلام من بر تو قرار ندهد، خدايا اين عرض ادب و تقديم تحيت را آخرين فرصت و واپسين نوبت از زيارت قبر پيمبرت- صلواتك عليه و آله- قرار مده، و اگر پيش از آنكه بار ديگر به اين كار توفيق يابم مرا بنزد خود فراخواندى، پس من پس از مرگم بر همان چيز گواهى ميدهم كه در حال حياتم گواه آن بودم، و آن چيزيست كه معبودى جز تو نيست، و محمد بنده و فرستاده تو است».

زيارت قبور أئمه: حسن بن عليّ بن ابى طالب، و على بن الحسين، و محمّد بن- عليّ الباقر، و جعفر بن محمّد الصّادق عليهم السّلام در بقيع

(1) پس چون در بقيع بنزد قبور أئمه آمدى، آن قبور را پيش روى خود قرار ده، و آنگاه بگو:

«السّلام عليكم يا أئمّة الهدى، السّلام عليكم يا اهل التقوى، السّلام عليكم يا حجج اللَّه على أهل الدّنيا، السّلام عليكم أيّها القوّامون في البريّة بالقسط، السّلام عليكم يا أهل الصّفوة، السّلام عليكم يا اهل النّجوى، أشهد أنّكم قد بلّغتم و نصحتم و صبرتم في ذات اللَّه عزّ و جلّ و كذّبتم و أسي ء إليكم فغفرتم، و اشهد أنّكم الأئمّة الرّاشدون، و أنّ طاعتكم مفروضة و أنّ قولكم الصّدق، و أنّكم دعوتم فلم تجابوا، و أمرتم فلم تطاعوا و أنّكم دعائم الدّين، و أركان الأرض، لم تزالوا بعين اللَّه، يسخكم في اصلاب المطهّرين، و ينقلكم في أرحام المطهّرات، لم تدنّسكم الجاهليّة الجهلاء، و لم تشرك فيكم فئن الأهواء، طبتم و طابت ترجمه من لا يحضره الفقيه، ص: 487

منبتكم، انتم الّذين منّ بكم علينا ديّان الدّين فجعلكم فِي بُيُوتٍ أَذِنَ اللَّهُ أَنْ تُرْفَعَ وَ يُذْكَرَ فِيهَا اسْمُهُ، و جعل صلواتنا عليكم رحمة لنا و كفّارة لذنوبنا اذا

اختاركم لنا، و طيّب خلقنا بما منّ علينا من ولايتكم، و كنّا عنده بفضلكم معترفين، و بتصديقنا ايّاكم مقرّين، و هذا مقام من اسرف و أخطأ و استكان و أقرّ بما جنى، و رجا بمقامه الخلاص، و أن يستنقذه بكم مستنقذ الهلكى من النّار، فكونوا لى شفعاء، فقد وفدت اليكم اذ رغب عنكم اهل الدّنيا و اتّخذوا آيات اللَّه هزوا، و استكبروا عنها، يا من هو قائم لا تسهو، و دائم لا يلهو، و محيط بكلّ شى ء، لك المنّ بما وفّقتنى و عرّفتنى بما ائتمنتنى عليه اذ صدّ عنه عبادك، و جهلوا معرفتهم، و استخفّوا بحقّهم، و مالوا الى سواهم، فكانت المنّة منك عليّ مع أقوام خصصتهم بما خصصتنى به، فلك الحمد اذ كنت عندك في مقامى مكتوبا، فلا تحرمنى ما رجوت، و لا تخيّبنى فيما دعوت»

. و آنگاه هر چه خوشدارى براى خود از خدا بخواه و پس از آن، در مسجد كه در آنجا است هشت ركعت نماز بگزار، و هر چه خوشدارى در آن نماز بخوان، و در هر دو

ترجمه من لا يحضره الفقيه، ص: 488

ركعت از آن هشت ركعت سلام بگوى، و ميگويند كه آن مسجد جاييست كه فاطمه سلام اللَّه عليها در آنجا نماز گزارده است.

(1)

باب ثواب زيارت پيمبر و أئمه صلوات اللَّه عليهم اجمعين

(2) 3159- امام حسين بن عليّ بن ابى طالب- عليهما السّلام- با رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله گفت: اى پدر مزد كسى كه تو را زيارت كند چيست؟ پس رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله فرمود: فرزند عزيزم، كسى كه مرا زيارت كند، چه در حال حياتم و چه بعد از وفاتم، يا پدرت يا برادرت يا تو را زيارت كند،

بر من واجبست كه روز قيامت او را زيارت كنم، و از گناهانش خلاصش سازم.

(3) 3160- و حسن بن على وشاء از امام ابو الحسن رضا عليه السّلام روايت كرده است كه فرمود: هر امامى را بر گردن دوستان و شيعيانش پيمانى هست، و از علامات و موجبات كمال وفاء به آن پيمان زيارت قبور ايشانست، پس كسانى كه از سر رغبت و شوق بزيارتشان، و براى اثبات صدق رغبت و شوق خود ايشان را زيارت كنند، أئمّه ترجمه من لا يحضره الفقيه، ص: 489

ايشان بروز قيامت شفيعشان خواهند بود.

(1) 3161- و على بن الحكم، از زياد بن أبى الحلال از امام صادق عليه السّلام روايت كرده است كه فرمود: هيچ پيمبرى و وصيّى [پس از وفات بيش از سه روز [در زمين نميماند، مگر آنكه او را با روح و استخوان و گوشتش به آسمان بالا مى برند، و زائران ايشان بمواضع آثارشان مى آيند، و از دور به ايشان تبليغ سلام ميكنند، و سلام و تحيتشان را به ايشان ميشنوانند.

(2) 3162- و جابر از امام ابو جعفر عليه السّلام روايت كرده است كه فرمود: از جمله موجبات كمال حج ديدار امامست.

(3) 3163- و صالح بن عقبه، از زيد شحام روايت كرده است كه گفت: از امام صادق عليه السّلام سؤال كردم كه: مزد كسى كه يكى از شما را زيارت كند چيست؟ امام فرمود: برابر با مزد كسى است كه رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله را زيارت كند.

(4) 3164- و رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله بعلى عليه السّلام فرمود: يا على،

ترجمه من لا يحضره الفقيه، ص: 490

كسى كه مرا

در حال حياتم يا بعد از وفاتم زيارت كند، يا تو را در حال حياتت يا بعد از وفاتت، يا دو پسر تو را در حال حياتشان يا بعد از وفاتشان زيارت كند براى او ضمانت كرده ام كه در روز قيامت او را از بيم و هراسها و سختيهاى آن خلاص سازم، تا او را همراه خودم در درجه خودم قرار دهم.

(1) 3165- و اسحاق بن عمّار از امام صادق عليه السّلام روايت كرده است كه فرمود: محلّ قبر حسين عليه السّلام از آن روز كه در آن دفن شده است، چمنزارى از چمنزارهاى بهشت است.

(2) 3166- و نيز آن امام عليه السّلام فرمود: موضع قبر حسين عليه السّلام مرغزارى از مرغزارهاى بهشت است.

(3) 3167- و نيز آن امام عليه السّلام فرمود: حريم قبر حسين عليه السّلام پنج فرسخ از چهار طرف قبر است.

(4) 3168- و اسحاق بن عمار از امام صادق عليه السّلام روايت كرده است كه فرمود: ما بين قبر حسين عليه السّلام تا آسمان هفتم جاى آمد و شد فرشتگانست.

(5) 3169- و صالح بن عقبه، از بشير دهّان روايت كرده است كه گفت: به ترجمه من لا يحضره الفقيه، ص: 491

امام صادق عليه السّلام معروض داشتم كه: بسا رخ ميدهد كه حج از من فوت مى شود، و از اين رو در جوار قبر حسين عليه السّلام مراسم عرفه را اجراء ميكنم، امام فرمود:

أحسنت اى بشير، هر آن مؤمن كه با معرفت بحق حسين عليه السّلام در غير روز عيد بكنار قبر او بيايد ثواب بيست حج و بيست عمره بى شائبه و مقبول و بيست جنگ در ركاب پيمبرى مرسل، يا امامى عادل

در نامه عملش نوشته مى شود، و كسى كه در روز عيدى بيايد، ثواب هزار حجّ، و هزار عمره بيشائبه و مقبول و هزار جنگ در ركاب پيمبرى مرسل يا امامى عادل در نامه عملش نوشته مى شود. راوى گفت: پس گفتم: و چگونه چنين مقامى نصيب من مى شود؟! پس امام بمانند شخصى خشمگين بسوى من بنگريست، و آنگاه فرمود: اى بشير، شخص مؤمن چون در روز عرفه آهنگ قبر حسين عليه السّلام بنمايد [در حالى كه كه بحق او عارف باشد] پس در فرات غسل كند، و بزيارت او روى آورد، خداى عزّ و جلّ در برابر هر گامى براى او حجى با مناسكش- و گمان ندارم كه جز اين گفته باشد كه:- و عمره اى در نامه عملش مينويسد.

(1) 3170- و از داود رقّى روايت شده است كه گفت: از ابا عبد اللّه جعفر بن-

ترجمه من لا يحضره الفقيه، ص: 492

محمد، و ابو الحسن موسى بن جعفر، و ابو الحسن عليّ بن موسى- عليهم السّلام- شنيدم كه ميگفتند: كسى كه در روز عرفه بزيارت قبر حسين بن عليّ- عليهما السّلام- بيايد خداى تعالى او را با دلى خنك و خاطرى شاد و مطمئن بوطنش باز ميگرداند.

(1) 3171- و امام صادق عليه السّلام فرمود: خداى تبارك و تعالى در شامگاه عرفه لطف خود را با نگريستن بزوار قبر حسين بن على- عليهما السّلام- آغاز ميكند، پرسيدند: آيا قبل از نگريستنش به اهل موقف؟ فرمود: آرى. گفتند: اين چگونه است؟ فرمود: اين بدان جهتست كه در ميان آنان زنازادگانى وجود دارند، ولى در جمع اينان زنازادگانى نيستند.

(2) 3172- و نيز آن امام عليه السّلام فرمود: كسى كه قبر

حسين بن عليّ را زيارت كند، گناهانش پلى بر در خانه اش قرار داده مى شود، و آنگاه از روى آن عبور ميكند، همان طور كه يكى از شما چون از پل بگذرد آن را پشت سر خود واميگذارد.

(3) 3173- و عليّ بن ابى حمزه، از ابو بصير، از امام صادق عليه السّلام روايت كرده است كه فرمود: خداى عزّ و جلّ هفتاد هزار فرشته را بر حسين صلوات اللَّه عليه ترجمه من لا يحضره الفقيه، ص: 493

گماشته است، كه ژوليده و غبار آلوده هر روز صلوات بر او ميفرستند، و براى كسى كه او را زيارت كند دعا ميكنند، و ميگويند: خدايا اينان زائران حسينند، با ايشان چنين و چنان كن.

(1) 3174- و نيز آن امام عليه السّلام فرموده است: «كسى كه با معرفت بحقّ حسين عليه السّلام بسوى [قبر] او رهسپار شود، خداى عزّ و جلّ او را در زمره ساكنين اعلى علّيّين مكتوب و محسوب ميدارد.

(2) 3175- و زيد شحام از آن امام عليه السّلام سؤال كرد كه: براى كسى كه يكى از شما- امامان اهل بيت- را زيارت كند چه مقامى خواهد بود؟ امام فرمود:

مقام او برابر با مقام كسى است كه رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله را زيارت كرده باشد.

(3) 3176- و امام موسى بن جعفر عليهما السّلام فرمود: كمترين پاداشى كه بزائر ابى عبد اللّه عليه السّلام در شطّ فرات عطا مى شود، در صورتى كه حق و حرمت و ولايت او را بشناسد اينست كه گناهان گذشته و حال او آمرزيده ميگردد.

(4) 3177- و حسن بن على بن فضّال، از ابو ايّوب خزّاز، از محمّد بن مسلم، از امام

ترجمه من لا يحضره الفقيه، ص: 494

ابو جعفر محمّد بن عليّ عليهما السّلام روايت كرده است كه فرمود: شيعه ما را بزيارت حسين بن عليّ عليه السّلام امر كنيد، زيرا كه زيارت او ويرانى و غرق و آتش سوزى و خورده شدن توسط درندگان را دفع ميكند، و زيارت او بر كسى كه به امامت حسين از جانب خداى عز و جل معترف باشد فرض است.

(1) 3178- و هارون بن خارجه از امام صادق عليه السّلام روايت كرده است كه فرمود: «چون نيمه شعبان فرا رسد، منادى اى از افق أعلى ندا ميدهد كه: اى زائرين قبر حسين با ره آوردى از آمرزش بشهر و ديارتان باز گرديد، پاداش شما بر عهده پروردگارتان، و محمّد پيمبرتان است.

(2) 3179- و حسين بن محمّد قمّى از امام رضا عليه السّلام روايت كرده است، كه فرمود: كسى كه قبر پدرم عليه السّلام را در بغداد زيارت كند، چنانست كه قبر رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله و قبر امير المؤمنين را زيارت كرده باشد، الّا اينكه برترى رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله و امير المؤمنين عليه السّلام براى ايشان محفوظ است.

ترجمه من لا يحضره الفقيه، ص: 495

(1) 3180- و از حسن بن عليّ وشّاء از امام ابو الحسن رضا عليه السّلام روايت شده است، كه راوى گفت: از آن امام در باره زيارت قبر امام ابو الحسن موسى بن- جعفر عليه السّلام سؤال كردم كه آيا بمانند زيارت حسين عليه السّلام است؟ امام فرمود:

آرى.

(2) 3181- و على بن مهزيار، از امام ابو جعفر محمّد بن عليّ الثانى عليه السّلام روايت كرده است كه به آن حضرت معروض داشتم:

فدايت شوم، زيارت امام رضا عليه السّلام أفضل است يا زيارت أبى عبد اللّه الحسين عليه السّلام؟ حضرت فرمود: زيارت پدرم عليه السّلام افضل است، زيرا أبا عبد اللّه را همگى مردم زيارت ميكنند، و پدرم را جز خواص از شيعه زيارت نميكنند.

(3) 3182- و از احمد بن محمد بن ابى نصر بزنطى روايت شده است كه گفت:

نامه ابو الحسن الرضا عليه السّلام را به اين مضمون خواندم: بشيعه من ابلاغ كن كه زيارت من بنزد خداى تعالى برابر با هزار حجّ است، راوى گفت: به امام ابو جعفر- يعنى پسر آن سرور- گفتم: هزار حجّ؟! فرمود: آرى بخدا و هزار هزار حج براى ترجمه من لا يحضره الفقيه، ص: 496

كسى كه با معرفت بحقش او را زيارت كند.

(1) 3183- و حسين بن زيد، از امام ابو جعفر عليه السّلام روايت كرده و گفته است: از آن حضرت شنيدم كه ميگفت: مردى از فرزندان موسى ظهور ميكند، كه نامش نام امير المؤمنين عليه السّلام است، پس در زمين طوس مدفون مى شود- و آن، از خراسانست- او در آن سرزمين با زهر كشته مى شود، و غريبانه در آنجا مدفون ميگردد.

پس كسى كه او را، با معرفت بحقّش، زيارت كند، خداى عزّ و جلّ اجر كسى را به او عطا ميكند كه قبل از فتح مكه در راه پيروزى اسلام و پيمبرش انفاق كرده، و جنگيده باشد.

(2) 3184- و بزنطى از امام رضا عليه السّلام روايت كرده است كه فرمود:

هيچ يك از دوستانم مرا با شناخت حقم زيارت نميكند، مگر آنكه بروز قيامت شفاعتم در باره او پذيرفته مى شود.

(3) 3185- و امام ابو جعفر محمد بن عليّ

الرضا عليهما السّلام فرمود: آرى، ميان دو كوه طوس قبضه زمينى است كه از بهشت گرفته شده است هر كس كه به آن سرزمين درآيد، بروز قيامت از آتش ايمن است.

(4) 3186- و آن امام عليه السّلام فرمود: براى كسى كه قبر پدرم را در طوس، با شناخت حقّش، زيارت كند، بهشت را بر عهده لطف خداى عز و جل ضمانت ميكنم.

ترجمه من لا يحضره الفقيه، ص: 497

(1) 3187- و رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله فرمود: پاره اى از تن من در خراسان مدفون خواهد شد، كه هيچ غمزده اى او را زيارت نميكند مگر آنكه خداى عزّ و جلّ غبار غم را از خاطرش برطرف ميسازد، و هيچ گناهكارى مگر آنكه خدا گناهانش را مى آمرزد.

(2) 3188- و نعمان بن سعد از امير المؤمنين عليّ بن ابى طالب عليه السّلام روايت كرده است، كه فرمود: مردى از فرزندان من كه نامش نام من، و نام پدرش نام پسر عمران موسى عليه السّلام است، در سرزمين خراسان از راه ظلم بوسيله زهر كشته خواهد شد، آگاه باشيد كه هر كس او را در غربتش زيارت كند، خداى عزّ و جلّ گناهان گذشته قديم و جديدش را مى آمرزد، اگر چه آن گناهان بمانند عدد ستارگان و قطره هاى باران و برگ درختان باشد.

(3) 3189- و حمدان ديوانى از امام رضا عليه السّلام روايت كرده است، كه فرمود: كسى كه مرا با دورى خانه ام زيارت كند در روز قيامت در سه مورد بسراغ او مى آيم، تا او را از هول و هراسهاى آن موارد نجات بخشم: وقتى كه نامه هاى اعمال از

ترجمه من لا يحضره الفقيه، ص: 498

راست و چپ

بپرواز درآيند، و در كنار صراط، و در كنار ميزان.

(1) 3190- و حمزة بن حمران روايت كرده است كه امام صادق عليه السّلام فرمود: يكى از نوه هاى من در زمين خراسان در شهرى بنام طوس كشته مى شود، هر كس كه با شناخت حقّش او را زيارت كند، من در روز قيامت او را بدست خود ميگيرم و ببهشت داخل ميسازم، اگر چه از اهل معاصى كبيره باشد. راوى گفت: گفتم: فدايت شوم، شناخت حق او چيست؟ فرمود: شناخت حق او اينست كه بداند كه او امامى واجب الاطاعه است و غريب و شهيديست كه هر كس با شناخت حقّش او را زيارت كند، خداى عزّ و جلّ اجر هفتاد شهيد از شهدائى را كه پيش روى رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله در دفاع از او، از روى حقيقت بشهادت رسيده اند به او عطا ميكند.

(2) 3191- و حسن بن عليّ بن فضّال از امام هشتم ابو الحسن على بن- موسى الرضا عليه السّلام روايت كرده است كه مردى از اهل خراسان به آن امام عرض كرد: اى پسر رسول خدا من رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله را در خواب ديدم كه گويا بمن ميفرمود: چگونه خواهيد بود زمانى كه پاره اى از تن من در سرزمين شما مدفون شود، و شما نگهبان وديعه من باشيد، و ستاره من در خاك شما روى بپوشاند؟ پس ترجمه من لا يحضره الفقيه، ص: 499

امام رضا عليه السّلام به او فرمود: آن مدفون در زمين شما منم. و پاره تن پيمبر شما منم. و آن وديعه و آن ستاره منم. آگاه باشيد كه هر كس مرا زيارت

كند، و آنچه را از حق من و طاعت من كه خداى عز و جل واجب ساخته است بشناسد، من و پدرانم بروز قيامت شفيع او خواهيم بود، و كسى كه ما شفيعان او باشيم نجات خواهد يافت، اگر چه به اندازه گناه ثقلين. جن و انس را بر دوش داشته باشد. و پدرم از جدم از پدرش- عليهم السّلام- براى من حكايت كرد كه رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله و سلم فرمود: كسى كه مرا در خواب ببيند، بحقيقت مرا ديده است، زيرا شيطان بصورت من و بصورت يكى از اوصياء من و بصورت يكى از شيعيان ايشان در نمى آيد، و رؤياى صادقه جزئى از هفتاد جزء نبوتست.

(1) 3192- و از ابو الصلت عبد السّلام بن صالح هروى روايت شده است كه گفت: از امام رضا عليه السّلام شنيدم كه ميگفت: بخدا قسم، هيچ يك از ما جز مقتولى شهيد نيست، گفتند: پس كدامين كس شما را، اى فرزند رسول خدا، خواهد كشت؟ فرمود: بدترين خلق خدا در زمان من، مرا بوسيله زهر ميكشد، و در خانه اى ترجمه من لا يحضره الفقيه، ص: 500

تنگنا در سرزمين غربت مدفون ميسازد، آگاه باشيد كه هر كس مرا در غربتم زيارت كند، خداى عزّ و جلّ ثواب صد هزار شهيد و صد هزار صدّيق و صد هزار حاج و عمره گزار و صد هزار مجاهد، را براى او مينويسد. و در زمره ما محشور مى شود، و در درجات رفيع بهشت برفاقت و صحبت ما درمى آيد.

(1) 3193- و حسن بن عليّ بن فضّال از امام ابو الحسن الرضا عليه السّلام روايت كرده است كه فرمود: در خراسان

قطعه زمينى وجود دارد كه زمانى جاى آمد و شد فرشتگان مى شود. چنان كه هميشه فوجى از آسمان فرود مى آيد، و فوجى صعود ميكند تا در صور دميده شود. پس گفتند: اى فرزند رسول خدا، و اين كدامين قطعه زمين است؟ فرمود: آن در سرزمين طوس است، كه بخدا آن زمين چمنزارى از چمنزارهاى بهشت است. هر كس كه مرا در آن قطعه زمين زيارت كند چنانست كه رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله را زيارت كرده باشد، و خداى تبارك و تعالى ثواب هزار حج بيشائبه و هزار عمره مقبول براى او مينويسد، و من و پدرانم بروز قيامت شفيع وى هستيم.

(2) 3194- و رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله فرمود: پاره اى از تن من در زمين ترجمه من لا يحضره الفقيه، ص: 501

خراسان مدفون خواهد شد، كه هيچ مؤمن او را زيارت نميكند، مگر آنكه خدا بهشت را بر او واجب و بدنش را بر آتش حرام ميسازد.

(1)

باب محلّ قبر امير المؤمنين عليّ بن ابى طالب عليه السّلام

اشاره

(2) 3195- صفوان بن مهران جمّال از امام صادق، جعفر بن محمد عليه السّلام روايت كرده است كه: آن امام، كه من در صحبت او بودم، در قادسيه براه افتاد، تا مشرف بر نجف شد پس فرمود: آن همان كوهى است كه پسر جدّم نوح عليه السّلام به آن پناه برد، و گفت: بكوهى پناه خواهم برد كه مرا از آب نگاه دارد. پس خداى عزّ و جلّ به آن وحى فرستاد كه: اى كوه، آيا كسى از خشم من بتو پناه ميبرد؟ پس آن كوه بزمين فرو رفت، و چنان متلاشى شد كه قطعات آن تا سرزمين شام پراكنده گشت. سپس امام

عليه السّلام فرمود: مسير ما را تغيير ده، پس من چنين كردم، و او همچنان راه مى پيمود تا سرزمين غريّ، پس كنار قبر بايستاد و سلام را بسوى آدم و يكايك پيمبران بفرستاد، و من نيز هماهنگ با او سلام همى فرستادم، تا آنكه نوبت سلام بر پيمبر صلّى اللَّه عليه و آله رسيد، سپس بروى قبر درافتاد، و بر صاحب قبر سلام ترجمه من لا يحضره الفقيه، ص: 502

فرستاد، و صداى گريه اش بلند شد، آنگاه بپاخاست، و چهار ركعت (و در خبرى ديگر شش ركعت) نماز بگزارد، و من نيز با او نماز كردم، و گفتم: اى فرزند رسول خدا اين قبر از آن كيست؟ فرمود: اين قبر از آن جدّم على بن ابى طالب عليه السّلام است.

(1)

زيارت قبر امير المؤمنين عليه السّلام

(2) 3196- چون در پشت شهر كوفه بسرزمين غري آمدى غسل كن، و با سكون و وقار گام همى سپار تا چون بمزار امير المؤمنين عليه السّلام رسيدى روى خود را بسوى آن كن، و بگو:

«السّلام عليك يا وليّ اللَّه ، سلام بر تو اى ولى خدا، تو نخستين مظلوم و اولين كسى هستى كه حقّش غصب شده است، و تو صبر كردى، و آن تجاوز و ستم را بحساب خدا تحمّل نمودى، تا اجلت فرا رسيد. و شهادت ميدهم كه تو در حالى با خدا ديدار كردى كه شهيد بودى خدا قاتلت را به انواع عذاب معذب داراد! و تازه بتازه او را عذاب كناد! من بحالى نزد تو آمده ام كه بحقّ تو عارفم، و نسبت بشأن تو بصير و واقفم، و با دشمنانت و با كسانى كه بر تو ستم كرده اند دشمنم، و إن

شاء اللَّه با همين عقيده با پروردگار خود ديدار ميكنم. من گناهان بسيارى دارم پس نزد پروردگارت از من شفاعت كن، زيرا كه تو نزد خداى تبارك و تعالى از مقامى معلوم برخوردارى، و

ترجمه من لا يحضره الفقيه، ص: 503

نزد خدا آبرو و حقّ شفاعتى دارى، و خداى عزّ و جلّ فرموده است: «ايشان جز از كسى كه مورد خشنودى خدا باشد شفاعت نميكنند».

(1) 3197- و نيز نزد امير المؤمنين عليه السّلام ميگوئى:

«الحمد للَّه الّذي أكرمنى بمعرفته و معرفة رسوله و من فرض طاعته، رحمة منه لي و تطوّلا منه علىّ، و منّ علىّ بالإيمان، الحمد للَّه الّذى أسيّرني في بلاده، و حملنى على دوابّه، و طوى لي البعيد، و دفع عنّي المكروه، حتّى ادخلنى حرم أخي نبيّه و أرانيه في عافية، الحمد للَّه الّذي جعلنى من زوّار قبر وصيّ رسوله، الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي هَدانا لِهذا وَ ما كُنَّا لِنَهْتَدِيَ لَوْ لا أَنْ هَدانَا اللَّهُ. أشهد أن لا اله إلّا اللَّه وحده لا شريك له، و أشهد أنّ محمّدا عبده و رسوله، جاء بالحقّ من عنده، و أشهد أنّ عليّا عبد اللّه و أخو رسوله. اللّهمّ عبدك و زائرك متقرّب اليك بزيارة قبر أخي رسولك، و على كلّ مأتيّ حق لمن أتاه و زاره، و أنت خير مأتيّ و أكرم مزور، فأسألك يا اللَّه، يا رحمان يا رحيم يا جواد يا أحد يا صمد، يا من لَمْ يَلِدْ وَ لَمْ يُولَدْ وَ لَمْ يَكُنْ لَهُ كُفُواً أَحَدٌ، أن تصلّي على ترجمه من لا يحضره الفقيه، ص: 504

محمّد و اهل بيته، و أن تجعل تحفتك إيّاي من زيارتي في موقفي هذا فكاك رقبتي من النّار، و

اجعلني ممّن يسارع في الخيرات و يدعوك رَغَباً وَ رَهَباً، و اجعلني من الخاشعين. اللّهمّ [انّك بشّرتني على لسان نبيّك صلواتك عليه و آله، فقلت: فَبَشِّرْ عِبادِ الَّذِينَ يَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَيَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ».

و قلت: «وَ بَشِّرِ الَّذِينَ آمَنُوا أَنَّ لَهُمْ قَدَمَ صِدْقٍ عِنْدَ رَبِّهِمْ». اللّهمّ و إنّي بك مؤمن و بجميع أنبيائك، فلا تقفنى بعد معرفتهم موقفا تفضحني به على رؤوس الخلائق، بل قفني معهم و توفّني على التّصديق بهم، فإنّهم عبيدك و انت حصصتهم بكرامتك و امرتنى باتّباعهم»

. سپس بقبر نزديك مى شوى و ميگوئى:

«السّلام من اللَّه، السّلام على محمّد أمين اللَّه و على رسوله و عزائم أمره و معدن الوحي و التّنزيل، الخاتم لما سبق و الفاتح لما استقبل و المهيمن على ذلك كلّه و الشّاهد على خلقه و السّراج المنير، و السّلام عليه و رحمة اللَّه و بركاته، اللّهمّ صلّ على محمّد و أهل بيته المظلومين أفضل و أكمل و أرفع و أشرف ما صلّيت ترجمه من لا يحضره الفقيه، ص: 505

على أحد من أنبيائك و رسلك و أصفيائك، اللّهمّ صلّ على علىّ أمير المؤمنين عبدك و خير خلقك بعد نبيّك و أخي رسولك و وصيّ رسولك، الّذي انتجبته من خلقك و الدّليل على من بعثته برسالاتك و ديّان الدّين بعدلك و فصل قضائك بين خلقك، و السّلام عليه و رحمة اللَّه و بركاته، اللّهمّ صلّ على الأئمّة من ولده، القوّامين بأمرك من بعده، المطهّرين الّذين ارتضيتهم أنصارا لدينك و حفظة لسرّك و شهداء على خلقك و أعلاما لعبادك» و تصلّي عليهم ما استطعت و تقول: «السّلام على الأئمّة المستودعين، السّلام على خالصة اللَّه من خلقه، السّلام على الأئمّة المتوسّمين، السّلام على المؤمنين

الّذين قاموا بأمرك و وازروا أولياء اللَّه، و خافوا لخوفهم، السّلام على ملائكة اللَّه المقرّبين»

. سپس بگو:

«السّلام عليك يا أمير المؤمنين و رحمة اللَّه و بركاته، السّلام عليك يا حبيب اللَّه، السّلام عليك يا صفوة اللَّه، السّلام عليك يا ولىّ اللَّه، السّلام عليك يا حجّة اللَّه، السّلام عليك يا عمود الدّين و وارث علم الأوّلين و الآخرين، و صاحب الميسم و الصّراط المستقيم، أشهد أنّك قد أقمت الصّلاة، و آتيت الزّكاة، و أمرت ترجمه من لا يحضره الفقيه، ص: 506

بالمعروف، و نهيت عن المنكر، و اتّبعت الرّسول، و تلوت الكتاب حَقَّ تِلاوَتِهِ، و جاهدت فِي اللَّهِ حَقَّ جِهادِهِ، و نصحت للَّه و لرسوله، و جدت بنفسك صابرا محتسبا و مجاهدا عن دين اللَّه موقيا لرسوله، طالبا ما عند اللّه، و راغبا فيما وعد اللَّه عزّ و جلّ، و مضيت للّذي كنت عليه شهيدا و شاهدا و مشهودا، فجزاك اللَّه عن رسوله، و عن الإسلام و أهله أفضل الجزاء، و لعن اللَّه من قتلك، و لعن اللَّه من خالفك، و لعن اللَّه من افترى عليك و ظلمك، و لعن اللَّه من غصبك و من بلغه ذلك فرضى به، أنا إلى اللَّه منهم برى ء، لعن اللَّه امّة خالفتك و امّة جحدتك و جحدتك و جحدت ولايتك، و امّة تظاهرت عليك، و امّة قتلتك، و امّة حادت عنك و خذلتك، الحمد للَّه الّذي جعل النّار مثواهم وَ بِئْسَ الْوِرْدُ الْمَوْرُودُ، و بئس ورد الواردين، و بئس الدّرك المدرك، اللّهمّ العن قتلة أنبيائك، و قتلة أوصياء أنبيائك بجميع لعناتك: و أصلهم حرّ نارك،

ترجمه من لا يحضره الفقيه، ص: 507

اللّهمّ العن الجوابيت و الطّواغيت و الفراعنة و اللّات و العزّى

و الجبت، و كلّ ندّ يدعى من دون اللَّه، و كلّ مفتر، اللّهمّ العنهم و أشياعهم و أتباعهم و أولياءهم و أعوانهم و محبّيهم لعنا كثيرا، اللّهمّ العن قتلة أمير المؤمنين- ثلاثا- اللّهمّ العن قتلة الحسن و الحسين- ثلاثا- اللّهمّ العن قتلة الأئمّة- ثلاثا- اللّهمّ عذّبهم عذابا لا تعذّبه أحدا من العالمين و ضاعف عليهم عذابك كما شاقّوا ولاة أمرك و أعدّ لهم عذابا لم تحلّه بأحد من خلقك، اللّهمّ و ادخل على قتلة انصار رسولك، و قتلة أنصار أمير المؤمنين، و على قتلة أنصار الحسن و الحسين، و على قتلة من قتل في ولاية آل محمّد أجمعين، عذابا مضاعفا في أسفل درك من الجحيم، لا يخفّف عنهم من عذابها و هم فيها مبلسون، ملعونون ناكِسُوا رُؤُسِهِمْ عِنْدَ رَبِّهِمْ، قد عاينوا النّدامة و الخزي الطّويل لقتلهم عترة أنبيائك و رسلك و أتباعهم من عبادك الصّالحين، اللّهمّ العنهم في مستسرّ السّرّ، و ظاهر العلانية في سمائك و أرضك، اللّهمّ اجعل لى لسان صدق في ترجمه من لا يحضره الفقيه، ص: 508

أوليائك، و أحبب إليّ مستقرّهم و مشاهدهم حتّى تلحقني بهم، و تجعلني لهم تبعا في الدّنيا و الآخرة يا أرحم الرّاحمين»

. سپس بر بالين قبر بنشين و بگو:

«سلام اللَّه و سلام ملائكته المقرّبين و المسلّمين لك بقلوبهم، النّاطقين بفضلك، الشّاهدين على أنّك صادق أمين صدّيق عليك، يا مولاي صلّى اللَّه على روحك و بدنك، و أشهد أنّك طهر طاهر مطهّر من طهر طاهر مطهّر أشهد لك يا وليّ اللَّه و وليّ رسوله بالبلاغ و الأداء، أشهد أنّك جنب اللَّه، و أنّك باب اللَّه، و أنّك وجه اللَّه الّذي يؤتى منه، و أنّك سبيل اللَّه و أنّك

عبد اللّه و أخو رسول اللَّه، أتيتك وافدا لعظيم حالك و منزلتك عند اللَّه عزّ و جلّ و عند رسوله، أتيتك متقرّبا إلى اللَّه عزّ و جلّ بزيارتك في خلاص نفسي، متعوّذا بك من نار استحقّها مثلي بما جنيت على نفسي، أتيتك انقطاعا إليك و إلى وليّك الخلف من بعدك على ترجمه من لا يحضره الفقيه، ص: 509

بركة الحقّ، فقلبي لكم مسلّم، و أمري لكم متّبع، و نصرتي لكم معدّة، و أنا عبد اللّه و مولاك في طاعتك، الوافد إليك، ألتمس بذلك كمال المنزلة عند اللَّه عزّ و جلّ، و أنت ممّن أمرني اللَّه بصلته، و حثّني على برّه، و دلّني على فضله، و هداني لحبّه، و رغّبني في الوفادة إليه، و الهمني طلب الحوائج عنده، أنتم أهل بيت يسعد من تولّاكم، و لا يخيب من أتاكم، و لا يخسر من يهواكم، و لا يسعد من عاداكم، و لا أحد أحدا أفزع إليه خيرا لي منكم، أنتم أهل بيت الرّحمة، و دعائم الدّين، و أركان الأرض، و الشّجرة الطّيّبة، اللّهمّ لا تخيّب توجّهي إليك برسولك و آل رسولك و استشفاعي بهم، اللّهمّ أنت منتت عليّ بزيارة مولاي و ولايته و معرفته، فاجعلني ممّن ينصره و ينتصر به، و منّ عليّ بنصرك لدينك في الدّنيا و الآخرة، اللّهمّ إنّي أحيى على ما حيي عليه عليّ ابن أبي طالب عليه السّلام، و أموت على ما مات عليه عليّ بن أبي طالب عليه السّلام»

. (1) 3198- و چون قصد وداع آن حضرت كنى بگو:

«السّلام عليك و رحمة اللَّه و بركاته أستودعك اللَّه، و أسترعيك، و أقرأ

ترجمه من لا يحضره الفقيه، ص: 510

عليك السّلام، آمنّا باللَّه و بالرّسول و

بما جاءت به و دلّت عليه فَاكْتُبْنا مَعَ الشَّاهِدِينَ، أشهد في مماتي على ما شهدت عليه في حياتي، أشهد أنّكم الأئمّة واحدا بعد واحد، و أشهد أنّ من قتلكم و حاربكم مشركون، و من ردّ عليكم في أسفل درك من الجحيم، و أشهد أنّ من حاربكم لنا أعداء و نحن منهم برآء و أنّهم حزب الشّيطان، اللّهمّ إنّي أسألك بعد الصّلاة و التّسليم أن تصلّي على محمّد و آل محمّد- و تسمّيهم عليهم السّلام- و لا تجعله آخر العهد من زيارته فإن جعلته فاحشرني مع هؤلاء الأئمّة المسمّين، اللّهمّ و ثبّت قلوبنا بالطّاعة و المناصحة و المحبّة و حسن المؤازرة و التّسليم»

و تسبيحات فاطمه عليها السّلام را بگو كه آن اين است:

«سبحان ذي الجلال الباذخ العظيم، سبحان ذي العزّ الشّامخ المنيف، سبحان ذي الملك الفاخر القديم، سبحان ذي البهجة و الجمال، سبحان من تردّى بالنّور، و الوقار، سبحان من يرى أثر النّمل في الصّفا و وقع الطّير في الهواء»

* (زيارت ديگرى متعلّق به امير المؤمنين عليه السّلام)*

(1) تقول:

«السّلام عليك يا أمير المؤمنين، السّلام عليك يا حبيب اللَّه، السّلام عليك يا صفوة اللَّه، السّلام عليك يا وليّ اللَّه، السّلام عليك يا حجّة اللَّه، السّلام عليك يا إمام الهدى، السّلام عليك يا علم التّقى، السّلام عليك يا أيّها الوصيّ البارّ التّقيّ، السّلام عليك يا أبا الحسن، السّلام عليك يا عمود الدّين، و وارث علم الأوّلين و الآخرين و صاحب الميسم و الصّراط المستقيم، أشهد أنّك قد أقمت الصّلاة، و آتيت الزّكاة، و أمرت بالمعروف، و نهيت عن المنكر، و اتّبعت الرّسول، و تلوت الكتاب حَقَّ تِلاوَتِهِ و بلّغت عن اللَّه عزّ و جلّ، و وفيت بعهد اللَّه، و تمّت بك كلمات اللَّه، و جاهدت

فِي اللَّهِ حَقَّ جِهادِهِ، و نصحت للَّه و لرسوله، وجدت بنفسك صابرا و مجاهدا عن دين اللَّه مؤمنا برسول اللَّه، طالبا ما عند اللَّه، راغبا فيما وعد اللَّه، و مضيت للّذي كنت عليه شاهدا و شهيدا و مشهودا، فجزاك اللَّه عن رسوله و عن الإسلام و أهله من صدّيق أفضل الجزاء. كنت أوّل القوم إسلاما،

ترجمه من لا يحضره الفقيه، ص: 512

و أخلصهم إيمانا، و أشهدهم يقينا، و أخوفهم للَّه، و أعظمهم عناء، و أحوطهم على رسوله، و أفضلهم مناقب، و أكثرهم سوابق، و أرفعهم درجة، و أشرفهم منزلة، و أكرمهم عليه. قويت حين ضعف أصحابه، و برزت حين استكانوا، و نهضت حين وهنوا، و لزمت منهاج رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و آله، كنت خليفته حقّا لم تنازع برغم المنافقين، و غيظ الكافرين، و كره الحاسدين، و ضغن الفاسقين، فقمت بالأمر حين فشلوا، و نطقت حين تتعتعوا، و مضيت بنور اللَّه إذ وقفوا، فمن اتّبعك فقد هدي، كنت أقلّهم كلاما، و أصوبهم منطقا، و أكثرهم رأيا، و أشجعهم قلبا، و أشدّهم يقينا، و أحسنهم عملا، و أعناهم بالامور.

كنت للدّين يعسوبا أوّلا حين تفرّق النّاس، و أخيرا حين فشلوا، كنت للمؤمنين أبا رحيما إذ صاروا عليك عيالا، فحملت أثقال ما عنه ضعفوا، و حفظت ما

ترجمه من لا يحضره الفقيه، ص: 513

أضاعوا، و رعيت ما أهملوا، و شمّرت إذا [ا] جتمعوا، و شهدت إذ جمعوا، و علوت إذ هلعوا، و صبرت إذ جزعوا، كنت على الكافرين عذابا صبّا، و للمؤمنين غيثا و خصبا، لم تفلل حجّتك، و لم يزغ قلبك، و لم تضعف بصيرتك، و لم تجبن نفسك. و لم تهن، كنت كالجبل لا تحرّكه العواصف، و

لا تزيله القواصف، و كنت كما قال رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و آله ضعيفا في بدنك، قويّا في أمر اللَّه، متواضعا في نفسك، عظيما عند اللَّه عزّ و جلّ، كبيرا في الأرض، جليلا عند المؤمنين، لم يكن لأحد فيك مهمز، و لا لقائل فيك مغمز، و لا لأحد فيك مطمع، و لا لأحد عندك هوادة، الضّعيف الذّليل عندك قويّ عزيز حتّى تأخذ بحقّه، و القويّ العزيز عندك ضعيف ذليل حتّى تأخذ منه الحقّ، و القريب و البعيد عندك في ذلك سواء، شأنك الحقّ و الصدق و الرّفق، و قولك حكم و حتم، و أمرك حلم و حزم، و رأيك علم و عزم، اعتدل بك الدّين، و سهل بك العسير، و اطفئت بك النّيران، و قوي بك ترجمه من لا يحضره الفقيه، ص: 514

الإيمان، و ثبت بك الاسلام و المؤمنون، سبقت سبقا بعيدا، و أتعبت من بعدك تعبا شديدا، فجللت عن النّكال، و عظمت رزيّتك في السّماء، و هدّت مصيبتك الأنام، ف إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَيْهِ راجِعُونَ، رضينا عن اللَّه قضاءه، و سلّمنا للَّه أمره، فو اللَّه لن يصاب المسلمون بمثلك أبدا، كنت للمؤمنين كهفا و حصنا، و على الكافرين غلظة و غيظا فألحقك اللَّه بنبيّه و لا حرمنا أجرك، و لا أضلّنا بعدك، و السّلام عليك و رحمة اللَّه و بركاته».

و شش ركعت نماز هر دو ركعت به يك سلام بجاى مى آورى، زيرا در آن قبر استخوانهاى آدم و جسد نوح و امير المؤمنين عليهم السّلام است، پس هر كس آن را زيارت كند قبر آدم و نوح و امير المؤمنين عليهم السّلام هر سه را زيارت كرده است.

ترجمه زيارت: سلام بر تو

اى سرور مؤمنان، سلام بر تو اى محبوب خداوند، سلام بر تو اى برگزيده خدا، سلام بر تو اى ولىّ خدا، سلام بر تو اى حجّت خدا، سلام بر تو اى پيشواى هدايت، سلام بر تو اى علامت تقوى، سلام بر تو اى وصىّ نيكوكار و متّقى، سلام بر تو اى أبا الحسن، سلام بر تو اى عمود و استوانه دين و اى ميراثبر دانش گذشتگان از پيشينيان و متأخّران، و اى دارنده و صاحب نگين سليمانى و اى صاحب راه درست و استوار، گواهى ميدهم كه همانا تو نماز را بپاى داشتى ترجمه من لا يحضره الفقيه، ص: 515

زكات را بپرداختى و به نيكى ها و درستيها امر فرمودى، و از ناروائيها بازداشتى، و متابعت پيمبر را نمودى، و كتاب خدا را بحقّ تلاوت كردى و پيام خدا را عزّ و جلّ به مردم رسانيدى و به پيمان خدائيت وفا نمودى، و كلمات خدا بتو تمام گشت، و در راه حقّ بدرستى انجام وظيفه كردى و براى خدا و رسولش اخلاص ورزيدى، و جان خود را در راه خدا بذل نمودى و با كمال پايدارى و كوشش از دين حقّ دفاع كردى در حالى كه برسولش ايمان داشتى و خواستار رضاى خدا بودى و وعده او را طالب بودى و بر آنچه بر آن بودى از اعتقاد شاهد و شهيد و مشهود گذشتى، پس خداوند از جانب رسول و اسلام و اهل آن تو را بهترين جزا و پاداش عطا فرمايد. تو در گرايش باسلام پيش قدم بودى و در ايمان بااخلاصتر و در تعيين محكمتر و از همه خدا ترس تر، و سوابقت بيشتر و

درخشانتر و درجه ات بلندتر و مقام و منزلتت شريفتر بود، و كرامت و بزرگيت نزد او از همه بيشتر بود، تو توانا بودى هنگامى كه يارانش ضعف نشان ميدادند، و به ميدان شتافتى زمانى كه آنان زبونى گرفتند، و قيام كردى هنگامى كه آنان سستى ورزيدند و بر روش رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله محكم و استوار بودى برغم أنف و كورى چشم منافقان و به خشم از خدا بى خبران و حسودان و كينه تبهكاران، به امر امامت برخاستى و ناتوانى از خود نشان ندادى آنگاه كه ديگران زبونى گزيدند، و سخن گفتى آنگاه كه همه دم فرو بستند، و در پرتو نور خدا گام برداشتى هنگامى كه ديگران توقّف نمودند، پس هر كس پيروى از تو كند براستى كه راه يافته است، از همه كمتر ميگفتى ولى از همه درستتر و منطقى تر و رأيت از همه بيشتر و بزرگتر، و شجاعت و دليريت از همه بيشتر و يقينت محكمتر و عملت نيكوتر، و در امور از نظر انديشه بى نيازتر بودى.

هم در آغاز كه مردم پراكندگى گرفتند تو سرور و رئيس آئين بودى- آنگاه كه رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله از دنيا رفت- و هم در آخر- وقتى كه عثمان كشته شد- و همه سستى گرفتند، تو پدرى مهربان براى مردم بودى زمانى كه تحت سرپرستى تو درآمدند، و بار گرانى را كه ديگران از بدوش كشيدن آن وامانده بودند تو بعهده ترجمه من لا يحضره الفقيه، ص: 516

گرفتى و انجام دادى، و آنچه را كه آنان تباه ساختند تو محافظت نمودى، و آنچه را كه مهمل گذاردند تو رعايت فرمودى،

دامن همّت بكمر زدى آن زمان كه در خانه ات گرد آمدند، و حاضر گشتى آنگاه كه جمع گشتند، و انديشه ات را از دست ندادى و منطقى بودى آن هنگام كه بى تابى مى كردند، و پايدار بودى آنگاه كه ديگران خود را باخته بودند، تو بودى براى كافران عذاب ريزان و متواتر، و براى مؤمنان باران و ابر رحمت و حاصلخيز، حجّتت خلل، و دلت انحراف و بينشت كندى و وجودت ترس و سستى نپذيرفت، تو بسان كوه بودى كه بادهاى سخت آن را نجنبانند، و طوفانهاى بنيان كن آن را از جاى بدر نبردند، تو آنچنان كه رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله مى فرمود «از نظر جسم نحيف ولى از نظر روح و روان در مقام امتثال امر خدا قوى» بودى در مقام خويش كاملا فروتن ولى در نزد خداوند عزيز بزرگوارى داشتى، در روى زمين بزرگى و در نزد مؤمنان جليل و عظيم ميبودى، در باره تو خرده گير و عيبجوئى نبود و گوينده اى را براى تو نقصى سراغ نبود، و كسى از تو طمع حقّ پوشى نداشت، و براى كسى نرمى بيجاى نداشتى، هر ناتوان در نزد تو توانا بود تا حقّ وى را بستانى، و هر سركش و زورگوئى نزد تو زبون و خوار بود تا حقّ مردم را از او بستانى، و دور و نزديك مردم در نزد تو در احقاق حقّ يكسان بود، و خويش و بيگانه فرقى نداشتند، شأن و شخصيّت تو درستى و راستى و نرمى بود، و گفتار تو همه حكمت و ثابت بود، و فرمانت همه خويشتن دارى و دور انديشى، و رأى تو همه دانش و

منطق و تصميم بود، و اين آئين بسبب تو معتدل گشت، و امر مشكل بسبب تو آسان شد، و بوجود تو آتشها خاموش گشت، و مردم نيرو گرفتند، پس (در اين مصيبت جدائيت) إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَيْهِ راجِعُونَ، ما بقضاء و حكم خداوند راضى، و بفرمان او تسليم هستيم، آرى بخدا سوگند كه مسلمانان مصيبتى همانند مصيبت مرگ تو نديده اند، تو براى مؤمنان پناهگاه و دژ و قلعه محكمى بودى، و براى كافران تندى و خشم، پس خداوند تو را برسول و پيامبر خود برساند و ما را از اجر در مصيبت تو بى بهره نگرداند، و پس از تو ما را بخود وامگذارد، و درود خدا و رحمت و بركات او بر تو باد».

* (زيارت قبر أبى عبد اللّه حسين بن علىّ)** (بن أبى طالب عليهما السّلام شهيد كربلا)*

(2) 3199- امام صادق عليه السّلام فرمود: هر گاه بزيارت قبر ابو عبد اللَّه الحسين روى ابتدا در شط فراغت غسل كن، بعد لباس پاك بپوش و با پاى برهنه گام بردار چرا كه در غرقگاه خدا و رسولش واردشده اى، و بر تو باد كه زبان بتكبير و تهليل و تمجيد و تعظيم خداى عزّ و جلّ مشغول دارى و بسيار اللَّه اكبر و لا اله الّا اللَّه گوئى و درود فراوان بر پيمبر و آلش صلوات اللَّه عليهم فرستى تا اينكه بباب حائر حسينى برسى، آنگاه ميگوئى:

«السّلام عليك يا حجّة اللَّه و ابن حجّته، السّلام عليكم يا ملائكة اللَّه و زوّار قبر ابن نبىّ اللَّه».

«سلام بر شما اى فرشتگان خدا و زائرين قبر فرزند پيغمبر خدا».

سپس ده گام پيش ميروى و مى ايستى و سى بار

«اللَّه اكبر»

مى گوئى، باز گام ترجمه من لا يحضره الفقيه، ص: 518

برميدارى تا به پيش رو

رسى، و قبله را پشت سر گذارده روبروى آن حضرت مى ايستى آنگاه مى گوئى:

«السّلام عليك يا حجّة اللَّه و ابن حجّته، السّلام عليك يا ثار اللَّه في الأرض و ابن ثاره، السّلام عليك يا وتر اللَّه الموتور في السّماوات و الأرض، أشهد أنّ دمك سكن في الخلد، و اقشعرّت له أظلّة العرش، و بكى له جميع الخلائق، و بكت له السّماوات السّبع و الأرضون [السّبع و ما فيهنّ و ما بينهنّ، و من يتقلّب في الجنّة و النّار من خلق ربّنا، و ما يرى و ما لا يرى، أشهد أنّك حجّة اللَّه و ابن حجّته، و أشهد أنّك ثار اللَّه و ابن ثاره، و أشهد أنّك وتر اللَّه الموتور في السّماوات و الأرض، و أشهد أنّك بلّغت عن اللَّه و نصحت و وفيت و أوفيت، و جاهدت في سبيل ربّك، و مضيت للّذي كنت عليه شهيدا و مستشهدا و شاهدا و مشهودا، أنا عبد اللّه و مولاك و في طاعتك، و الوافد اليك، ألتمس بذلك كمال المنزلة عند اللَّه عزّ و جلّ، و ثبات القدم في الهجرة اليك، و السّبيل الّذى لا يختلج دونك من الدّخول في كفالتك الّتى ترجمه من لا يحضره الفقيه، ص: 519

أمرت بها، من أراد اللَّه بدأ بكم، من أراد اللَّه بدأ بكم، من أراد اللَّه بدأ بكم، بكم يبيّن اللَّه الكذب، و بكم يباعد اللَّه الزّمان الكلب، و بكم يفتح اللَّه و بكم يختم اللَّه، و بكم يَمْحُوا اللَّهُ ما يَشاءُ، و بكم يثبت، و بكم يفكّ الذّلّ من رقابنا، و بكم يدرك اللَّه ترة كلّ مؤمن و مؤمنة تطلب، و بكم تنبت الأرض أشجارها، و بكم ينزّل الأشجار أثمارها،

و بكم تنزل السّماء قطرها، و بكم يكشف اللَّه الكرب، و بكم ينزّل اللَّه الغيث، و بكم تسبّح الأرض الّتى تحمل أبدانكم، لعنت امّة قتلتكم، و امّة خالفتكم، و امّة جحدت ولايتكم، و امّة ظاهرت عليكم، و امّة شهدت و لم تنصركم، الحمد للَّه الّذي جعل النّار مأواهم و بئس ورد الواردين، وَ بِئْسَ الْوِرْدُ الْمَوْرُودُ، وَ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِينَ*.

صلّى اللَّه عليك يا أبا عبد اللّه، أنا الى اللَّه ممّن خالفك برى ء، أنا الى اللَّه ممّن خالفك برى ء، أنا الى اللَّه ممّن خالفك برى ء»

. ترجمه من لا يحضره الفقيه، ص: 520

سپس به پائين پا آمده و مقابل قبر على بن الحسين فرزندش عليهما السّلام مى ايستى و ميگوئى:

«السّلام عليك يا ابن رسول اللَّه، السّلام عليك يا ابن علىّ امير المؤمنين، السّلام عليك يا ابن الحسن و الحسين، السّلام عليك يا ابن خديجة و فاطمة عليهما السّلام، صلّى اللَّه عليك، صلّى اللَّه عليك، صلّى اللَّه عليك، لعن اللَّه من قتلك لعن اللَّه من قتلك، لعن اللَّه من قتلك، أنا الى اللَّه منهم برى ء، أنا الى اللَّه منهم برى ء أنا الى اللَّه منهم برى ء»

آنگاه به جانب شهداء اشاره كرده ميگوئى:

«السّلام عليكم، السّلام عليكم، السّلام عليكم، فزتم و اللَّه، فزتم و اللَّه، فزتم و اللَّه، يا ليتنى كنت معكم فَأَفُوزَ فَوْزاً عَظِيماً».

آنگاه دور زده و قبر ابى عبد اللّه را در پيش رو قرار مى دهى و شش ركعت نماز بجاى مى آورى و زيارتت تمام مى شود.

ترجمه من لا يحضره الفقيه، ص: 521

و اين زيارت روايت حسن بن راشد است كه از ثوير از امام صادق عليه السّلام نقل كرده است.

(1)

* (وداع)*

(2) 3200- و از روايت يوسف كناسى از امام

صادق عليه السّلام است كه فرمود: هر گاه خواستى با آن حضرت عليه السّلام وداع كنى پس بگو:

«السّلام عليك و رحمة اللَّه و بركاته، نستودعك اللَّه و نقرأ عليك السّلام آمنّا باللَّه و بالرّسول و بما جاء به و دلّ عليه، وَ اتَّبَعْنَا الرَّسُولَ يا ربّ فَاكْتُبْنا مَعَ الشَّاهِدِينَ، اللّهمّ لا تجعله آخر العهد منّا و منه، اللّهمّ إنّا نسألك أن تنفعنا بحبّه اللّهمّ ابعثه مَقاماً مَحْمُوداً، تنصر به دينك، و تقتل به عدوّك و تبير به من نصب حربا لال محمّد، فإنّك وعدته ذلك و أنت لا تخلف الميعاد، السّلام عليك و رحمة اللَّه و بركاته، أشهد أنّكم شهداء نجباء، جاهدتم في سبيل اللَّه و قتلتم على منهاج رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و آله و ابن رسوله كثيرا، و الحمد للَّه الّذي صدقكم وعده،

ترجمه من لا يحضره الفقيه، ص: 522

و أَراكُمْ ما تُحِبُّونَ، و صلّى اللَّه على محمّد و آل محمّد و عليهم السّلام و رحمة اللَّه و بركاته، اللّهمّ لا تشغلني في الدّنيا عن شكر نعمتك و لا باكثار فيها فتلهيني عجائب بهجتها، و تفتنني زهرتها، و لا باقلال يضرّ بعملي ضرّه، و يملأ صدري همّه، أعطني من ذلك غنى عن شرار خلقك، و بلاغا أنال به رضاك يا أرحم الرّاحمين»

. و من در كتاب زيارات و كتاب مقتل الحسين عليه السّلام اقسام زيارات را آورده ام و در اين كتاب اينجا اين زيارت را اختيار كردم، زيرا آن صحيحترين زيارات در نظر من بود از حيث سند و در آن بلاغ و كفايت است.

* (زيارت قبور شهيدان)*

(1) و چون خواستى قبور شهدا را زيارت كنى پس بگو:

«السّلام عَلَيْكُمْ بِما صَبَرْتُمْ فَنِعْمَ عُقْبَى الدَّارِ»

. ترجمه

من لا يحضره الفقيه، ص: 523

(1)

* (زيارت آن حضرت عليه السّلام در حال تقيّه)*

(2) 3201- و هر گاه بفرات شدى پس غسل كن و دو پوشش پاكيزه خود را در بر كن. سپس بسوى قبر رو و بگو:

«صلّى اللَّه عليك يا أبا عبد اللّه، صلّى اللَّه عليك يا أبا عبد اللّه، صلّى اللَّه عليك يا أبا عبد اللّه»

و اين زيارت براى تو در حال تقيّه تمام خواهد بود، و اين را يونس بن ظبيان از امام صادق عليه السّلام روايت كرده است.

(3)

* (زيارت امام حسين و ائمّه عليهم السّلام براى)** (آنكه نتواند بدان جا رود از دورى مسافت)*

(4) 3202- ابن ابى عمير از هشام روايت كرده است كه گفت: امام صادق عليه السّلام فرمود: هر گاه مسافت و راه بر يكى از شما دور بود (و نتوانست خود را به قبور ما برساند) پس بر بام خانه خود رود و دو ركعت نماز بجاى آورد و با اشاره بسوى قبر ما بر ما سلام فرستد، پس براستى كه آن سلام بما خواهد رسيد.

ترجمه من لا يحضره الفقيه، ص: 524

(1) 3203- و در روايت حنان بن سدير از پدرش آمده است كه گفت: امام صادق عليه السّلام بمن فرمود: اى سدير، هر روز بزيارت قبر حسين عليه السّلام مى روى؟ عرضه داشتم نه فدايت شوم، فرمود: چه جفاست اين كار شما، آيا در هر ماه زيارت ميكنى، عرض كردم: نه، فرمود: سالى يك بار بزيارت ميرويد؟ عرض كردم گاهى، فرمود: يا سدير چقدر نسبت به حسين عليه السّلام جفا و بى مهرى است از شما آيا نمى دانى كه خداى تعالى را هزار هزار فرشته گردآلود و موى پريشان است كه بر حسين عليه السّلام ميگريند و پيوسته زيارت مى كنند و خستگى نمى پذيرند، و چه مى شود ترا كه هر هفته پنج بار بزيارت حسين عليه السّلام بروى

يا روزى يك بار، عرضه داشتم: فدايت شوم ميان من و قبر او فرسخها است؟ فرمود: بر بام خانه خود رو و بجانب راست و چپ بنگر سپس سر خود را به سوى آسمان بالا بر سپس بسوى قبر توجّه نما و بگو:

«السّلام عليك يا أبا عبد اللّه السّلام عليك و رحمة اللَّه و بركاته»

نوشته خواهد شد براى تو يك زيارت، و هر زيارتى را ثواب يك حجّ و يك عمره باشد، سدير گويد: بسا مى شود كه من اين كار را در يكماه بيست بار انجام مى دهم.

* (باب فضل تربت حسين و حريم قبر او عليه السّلام)*

(2) 3204- امام صادق عليه السّلام فرمود: در تربت قبر حسين عليه السّلام درمان هر دردى است و آن بزرگترين داروهاست.

(3) 3205- و نيز فرمود: هر گاه آن را بخوردى بگو: «اى خداى اين تربت مبارك و خداى آن وصيّي كه در آن دفن شده است، بر محمّد و آل او درود فرست، و آن را دانشى پرسود و روزيى فراوان و درمانى از هر درد قرار ده.

(4) 3206- و نيز فرمود: حريم قبر حسين عليه السّلام از هر جانب قبر تا شعاع پنج فرسنگ است.

(5) 3207- اسحاق بن عمّار گفت: امام صادق عليه السّلام فرمود: محلّ قبر حسين عليه السّلام از آن روز كه در آن دفن شده است گلزارى از گلزارهاى بهشت است.

(6) 3208- و نيز فرمود: محلّ قبر حسين عليه السّلام كانالى از كانالهاى بهشت باشد.

ترجمه من لا يحضره الفقيه، ص: 526

(1)

* (باب زيارت دو امام موسى بن جعفر و محمد بن على)** (ابو جعفر دوّم عليهم السّلام در بغداد در مقبره قريش)*

(2) 3209- چون اراده بغداد كنى بيارى و خواست خداوند، پس خود را بشوى و غسل كن و پاكيزه ترين دو لباس خود را بر تن كن و قبر آن دو امام را زيارت نما، و هنگامى كه بر قبر موسى بن جعفر عليهما السّلام رسيدى بگو:

«السّلام عليك يا حجّة اللَّه، السّلام عليك يا نور اللَّه في ظلمات الأرض أتيتك زائرا، عارفا بحقّك، معاديا لأعدائك، مواليا لأوليائك، فاشفع لي عند ربّك».

سپس از خداوند حاجت خود را بخواه، آنگاه ببالين قبر امام جواد عليه السّلام رو و اين كه گفته مى شود انجام ده:

چون قصد زيارت آن حضرت عليه السّلام را نمودى غسل بجاى آر و خود را پاكيزه گردان و دو جامه پاك خود را بر تن كن و بگو:

«اللّهمّ صلّ على

محمّد بن علىّ الإمام التّقيّ النّقيّ الرّضيّ المرضيّ،

ترجمه من لا يحضره الفقيه، ص: 527

و حجّتك على من فوق الأرض و من تحت الثّرى، صلاة كثيرة نامية زاكية مباركة متواصلة متواترة مترادفة كأفضل ما صلّيت على أحد من أوليائك، و السّلام عليك يا وليّ اللَّه، السّلام عليك يا نور اللَّه، السّلام عليك يا حجّة اللَّه، السّلام عليك يا إمام المتّقين، و وارث علم النّبيّين، و سلالة الوصيّين، السّلام عليك يا نور اللَّه في ظلمات الأرض، أتيتك زائرا عارفا بحقّك، معاديا لأعدائك، مواليا لأوليائك، فاشفع لي عند ربّك»

ثمّ سل حاجتك.

سپس حاجت خود را از خداوند بخواه، آنگاه در بقعه اى كه امام جواد عليهما السّلام در آن دفن است بالاى سر آن امام بايست و چهار ركعت نماز به دو سلام- هر دو ركعت بيك سلام- بجاى آر دو ركعت براى زيارت موسى بن جعفر عليه السّلام و دو ركعت براى زيارت محمد بن على امام جواد عليهما السّلام و در نزد سر حضرت موسى بن جعفر عليهما السّلام بنماز نايست زيرا كه آنجا مقابل قبور قريش ميباشد، و جايز نيست آن را قبله قرار دادن، إن شاء اللَّه.

ترجمه من لا يحضره الفقيه، ص: 528

(1)

* (باب زيارت قبر ابو الحسن الرضا على بن موسى عليهما السّلام بطوس)*

اشاره

(2) 3210- و چون قصد زيارت قبر ابو الحسن على بن موسى الرضا را بطوس كردى پس هنگام خروج از خانه ات غسل كن و در وقت انجام غسل بخوان «اللّهمّ طهّرني، و طهّر لي قلبي، و اشرح لي صدري، و أجر على لساني مدحتك، و الثّناء عليك، فإنّه لا قوّة إلّا بك، اللّهمّ اجعله لي طهورا و شفاء»

و در هنگام رفتن از محلّ ميگوئى:

«بسم اللَّه و باللَّه و إلى اللَّه و إلى ابن

رسول اللَّه، حَسْبِيَ اللَّهُ، تَوَكَّلْتُ عَلَى اللَّهِ، اللّهمّ إليك توجّهت، و إليك قصدت، و ما عندك أردت»

. و چون از منزل خارج شدى بايست و بگو:

«اللّهمّ إليك وجّهت وجهي، و عليك خلّفت أهلي و مالي و ما خوّلتني، و بك وثقت، فلا تخيّبني، يا من لا يخيّب من أراده، و لا يضيّع من حفظه، صلّ على محمّد و آل محمّد، و احفظني بحفظك ترجمه من لا يحضره الفقيه، ص: 529

فإنّه لا يضيّع من حفظت».

و چون بسلامت بدان جا رسيدى غسل كن و بگو:

«اللّهمّ طهّرني، و طهّر لي قلبي و اشرح لي صدري، و أجر على لساني مدحتك و محبّتك و الثّناء عليك، فإنّه لا قوّة إلّا بك، فقد علمت أنّ قوام ديني التسليم لأمرك، و الاتّباع لسنّة نبيّك، و الشّهادة على جميع خلقك، اللّهمّ اجعله لي شفاء و نورا، إِنَّكَ عَلى كُلِّ شَيْ ءٍ قَدِيرٌ*»

. و پاكيزه ترين لباس خود را بر تن كن و با پاى برهنه در هاله اى از سكينه و وقار گام بردار و زبان به تكبير و تهليل و تمجيد حقّ بگشا، و قدمها را نزديك بردار و چون داخل حرم شدى بگو:

بسم اللَّه و باللَّه و على ملّة رسول اللَّه صلى اللَّه عليه و آله، أشهد أن لا اله الّا اللَّه وحده لا شريك له، و أشهد أنّ محمّدا عبده و رسوله، و أنّ عليّا وليّ اللَّه»

. و پيش رو تا بالين قبر روبروى آن حضرت عليه السّلام و پشت بقبله بايستى آنگاه بگوى:

«أشهد أن لا إله إلّا اللَّه وحده لا شريك له، و أشهد أنّ محمّدا عبده و رسوله، و أنّه سيّد الأوّلين و الآخرين، و أنّه سيّد الأنبياء و المرسلين،

اللّهمّ صلّ ترجمه من لا يحضره الفقيه، ص: 530

على محمّد عبدك و رسولك و نبيّك و سيّد خلقك أجمعين، صلاة لا يقوى على إحصائها غيرك، اللّهمّ صلّ على أمير المؤمنين عليّ بن أبي طالب عبدك و أخي رسولك، الّذي انتجبته بعلمك و جعلته هاديا لمن شئت من خلقك، و الدّليل على من بعثته برسالاتك، و ديّان الدّين بعدلك، و فصل قضائك بين خلقك، و المهيمن على ذلك كلّه، و السّلام عليه و رحمة اللَّه و بركاته، اللّهمّ صلّ على فاطمة بنت نبيّك و زوجة وليّك و أمّ السّبطين الحسن و الحسين سيّدي شباب أهل الجنّة، الطّهرة الطّاهرة المطهّرة، التّقيّة النّقيّة الرّضيّة الزّكيّة، سيّدة نساء أهل الجنّة أجمعين، صلاة لا يقوى على إحصائها غيرك، اللّهمّ صلّ على الحسن و الحسين سبطي نبيّك، و سيّدي شباب أهل الجنّة، القائمين في خلقك، و الدّليلين على من بعثت برسالاتك، و ديّاني الدّين بعدلك، و فصلي قضائك بين خلقك اللّهمّ صلّ على عليّ ترجمه من لا يحضره الفقيه، ص: 531

ابن الحسين عبدك القائم في خلقك، و الدّليل على من بعثت برسالاتك، و ديّان الدّين بعدلك، و فصل قضائك بين خلقك، سيّد العابدين، اللّهمّ صلّ على محمّد بن علىّ عبدك و خليفتك في أرضك باقر علم النّبيّن، اللّهمّ صلّ على جعفر بن محمّد الصّادق عبدك و ولىّ دينك، و حجّتك على خلقك أجمعين، الصّادق البارّ، اللّهمّ صلّ على موسى بن جعفر عبدك الصّالح، و لسانك في خلقك، النّاطق بحكمك و الحجّة على بريّتك، اللّهمّ صلّ على علىّ بن موسى الرّضا المرتضى، عبدك و ولىّ دينك، القائم بعدلك، و الدّاعى الى دينك و دين آبائه الصّادقين، صلاة لا يقوى على احصائها غيرك،

اللّهمّ صلّ على محمّد بن علىّ عبدك و وليّك، القائم بأمرك، و الدّاعى الى سبيلك، اللّهمّ صلّ على علىّ بن محمّد عبدك و ولىّ دينك، اللّهمّ صلّ على الحسن بن علىّ العامل بأمرك، القائم في خلقك، و حجّتك المودّى عن نبيّك، و شاهدك على خلقك، المخصوص بكرامتك، الدّاعى الى طاعتك و طاعة رسولك، صلواتك عليهم أجمعين، اللّهمّ صلّ على حجّتك و وليّك القائم في خلقك ترجمه من لا يحضره الفقيه، ص: 532

صلاة تامّة نامية باقية تعجّل بها فرجه و تنصره بها، و تجعلنا معه في الدّنيا و الآخرة، اللّهمّ انّى أتقرّب اليك بحبّهم و اوالى وليّهم و أعادى عدوّهم، فارزقنى بهم خير الدّنيا و الآخرة، و اصرف عنّى بهم شرّ الدّنيا و الآخرة، و أهوال يوم القيامة».

سپس نزد سر نشسته ميگوئى:

«السّلام عليك يا ولىّ اللَّه، السّلام عليك يا حجّة اللَّه، السّلام عليك يا نور اللَّه في ظلمات الأرض، السّلام عليك يا عمود الدّين، السّلام عليك يا وارث آدم صفوة اللَّه، السّلام عليك يا وارث نوح نبىّ اللَّه، السّلام عليك يا وارث ابراهيم خليل اللَّه، السّلام عليك يا وارث اسماعيل ذبيح اللَّه، السّلام عليك يا وارث موسى كليم اللَّه، السّلام عليك يا وارث عيسى روح اللَّه، السّلام عليك يا وارث محمّد رسول اللَّه، السّلام عليك يا وارث أمير المؤمنين علىّ ولىّ اللَّه و وصىّ رسول ربّ العالمين، السّلام عليك يا وارث فاطمة الزّهراء، السّلام عليك يا

ترجمه من لا يحضره الفقيه، ص: 533

وارث الحسن و الحسين سيّدى شباب أهل الجنّة، السّلام عليك يا وارث علىّ بن الحسين سيّد العابدين، السّلام عليك يا وارث محمّد بن علىّ باقر علم الأوّلين و الآخرين، السّلام عليك يا وارث جعفر بن

محمّد الصّادق البارّ، السّلام عليك يا وارث موسى بن جعفر، السّلام عليك يا أيّها الصّدّيق الشّهيد، السّلام عليك يا أيّها الوصىّ البارّ التّقىّ أشهد أنّك قد أقمت الصّلاة، و آتيت الزّكاة، و أمرت بالمعروف، و نهيت عن المنكر و عبدت اللَّه مخلصا حتّى أتاك اليقين، السّلام عليك يا أبا الحسن و رحمة اللَّه و بركاته إِنَّهُ حَمِيدٌ مَجِيدٌ»

. آنگاه قدرى دور شده و ميگوئى:

«اللّهمّ اليك صمدت من أرضى، و قطعت البلاد رجاء رحمتك فلا تخيّبنى و لا تردّنى بغير قضاء حوائجى، و ارحم تقلّبى على قبر ابن أخى رسولك صلواتك عليه و آله، بأبي أنت و امّى أتيتك زائرا وافدا عائذا ممّا جنيت على نفسى، و احتطبت على ظهرى، فكن لى شافعا الى اللَّه يوم فقرى و فاقتي، فلك عند اللَّه مقام محمود و أنت [عنده وجيه»

. ترجمه من لا يحضره الفقيه، ص: 534

آنگاه دست راست را بلند و چپ را باز بر قبر نهاده ميگوئى «اللّهمّ انّى أتقرّب اليك بحبّهم و بولايتهم، أتولّى آخرهم بما تولّيت به أوّلهم، و أبرأ من كلّ وليجة دونهم اللّهمّ العن الّذين بدّلوا نعمتك، و اتّهموا نبيّك، و جحدوا بآياتك، و سخروا بامامك، و حملوا النّاس على أكتاف آل محمّد، اللّهمّ انّى أتقرّب اليك باللّعنة عليهم و البراءة منهم في الدّنيا و الآخرة يا رحمان».

سپس به پائين پاى رفته و بگو:

«صلّى اللَّه عليك يا أبا الحسن، صلّى اللَّه على روحك و بدنك، صبرت و أنت الصّادق المصدّق، قتل اللَّه من قتلك بالأيدى و الألسن».

سپس هر دو دست را بلند كرده و بر قاتلان امير مؤمنان و قاتلان حضرت مجتبى و حضرت سيّد الشهداء لعن ميكنى و همچنين بر

تمام دشمنان اهل بيت رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله، آنگاه بجانب سر بازمى گردى و در پشت سر آن حضرت دو ركعت نماز مى گزارى در ركعت اوّل حمد و سوره يس و در ركعت دوم حمد و سوره الرّحمن را قرائت مى كنى و در دعا و تضرّع اصرار مى كنى، و براى خود و پدر و مادر خويش و تمامى ترجمه من لا يحضره الفقيه، ص: 535

برادران بسيار دعا مى نمائى و در بالاى سر (در صورت امكان و عدم مزاحمت ديگران) آنچه خواهى درنگ مينمائى و نمازت را نزد قبر ميخوانى.

* (زيارت وداع)*

(1) و چون خواستى وداع كنى ميگوئى:

«السّلام عليك يا مولاى و ابن مولاى و رحمة اللَّه و بركاته أنت لنا جنّة من العذاب و هذا أوان انصرافنا عنك، غير راغب عنك، و لا مستبدل بك، و لا مؤثر عليك، و لا زاهد في قربك، و قد جدت بنفسى للحدثان، و تركت الأهل و الأوطان و الأولاد، فكن لى شافعا يوم حاجتى و فقرى و فاقتى، يوم لا يغنى عنّى حميمى و لا قريبى، يوم لا يغنى عنّى والدىّ، أسأل اللَّه الّذي قدّر رحيلى اليك أن ينفّس بك كربتى، و أسأل اللَّه الّذى قدّر علىّ فراق مكانك أن لا يجعله آخر العهد من رجوعى، و أسأل اللَّه الّذى أبكى عليك عينى أن يجعله لى سببا و ذخرا، و أسأل اللَّه الّذي أرانى مكانك، و هدانى للتّسليم عليك، و زيارتى ايّاك، أن يوردنى حوضكم، و يرزقنى مرافقتكم في الجنان، السّلام عليك يا صفوة اللَّه [السّلام على ترجمه من لا يحضره الفقيه، ص: 536

محمّد بن عبد اللّه خاتم النّبيّين السّلام على أمير المؤمنين و وصىّ رسول

ربّ العالمين، و قائد الغرّ المحجّلين، السّلام على الحسن و الحسين سيّدى شباب أهل الجنّة، السّلام على الأئمّة- و تسمّيهم عليهم السّلام- و رحمة اللَّه و بركاته، السّلام على ملائكة اللَّه الحافّين، السّلام على ملائكة اللَّه المقيمين المسبّحين الّذين هُمْ بِأَمْرِهِ يَعْمَلُونَ، السّلام علينا و على عباد اللَّه الصّالحين، اللّهمّ لا تجعله آخر العهد من زيارتى ايّاه، فان جعلته فاحشرنى معه و مع آبائه الماضين، و ان أبقيتنى يا ربّ فارزقنى زيارته أبدا ما أبقيتنى، إِنَّكَ عَلى كُلِّ شَيْ ءٍ قَدِيرٌ*»

. و بگو:

«أستودعك اللَّه و أسترعيك و أقرأ عليك السّلام آمنّا باللَّه و بما دعوت اليه، اللّهمّ فَاكْتُبْنا مَعَ الشَّاهِدِينَ، اللّهمّ ارزقنى حبّهم و مودّتهم أبدا [ما أبقيتنى السّلام على ملائكة اللَّه و زوّار قبر ابن نبىّ اللَّه، السّلام منّى أبدا] ما بقيت،

ترجمه من لا يحضره الفقيه، ص: 537

و دائما اذا فنيت، السّلام علينا و على عباد اللَّه الصّالحين».

و چون از بقعه خارج شدى از آن حضرت روى نمى گردانى تا از نظرت بيرون رود.

(1)

* (زيارت دو امام ابى الحسن و ابو محمد عسكرى عليهما السّلام در سر من رأى)*

(2) 3211- و چون قصد زيارت آن دو امام نمودى غسل كن و خود را پاكيزه نما و دو جامه پاك خود را بر تن كن، و اگر بقبر آن دو معصوم رسيدى كه فبها و الّا از همان دم درب اشاره مى كنى آنجا كه بشارع و خيابان باز مى شود و ميگوئى:

«السّلام عليكما يا وليّي اللَّه، السّلام عليكما يا حجّتى اللَّه، السّلام عليكما يا نورى اللَّه في ظلمات الأرض أتيتكما عارفا بحقّكما، معاديا لأعدائكما، مواليا لأوليائكما، مؤمنا بما آمنتما به، كافرا بما كفرتما به، محقّقا لما حقّقتما، مبطلا لما أبطلتما، أسأل اللَّه ربّى و ربّكما أن يجعل حظّى من زيارتى ايّاكما الصّلاة

على محمّد و آله، و أن يرزقنى مرافقتكما في الجنان مع آبائكما الصّالحين، و أسأله أن يعتق رقبتى من النّار، و أن يرزقنى شفاعتكما و مصاحبتكما، و لا يفرّق بينى و بينكما و لا يسلبنى حبّكما و حبّ آبائكما الصّالحين، و أن لا يجعله آخر العهد من زيارتكما و أن يجعل محشرى معكما في الجنّة برحمته، اللّهمّ ترجمه من لا يحضره الفقيه، ص: 538

ارزقنى حبّهما و توفّنى على ملّتهما، اللّهمّ العن ظالمى آل محمّد حقّهم، و انتقم منهم، اللّهمّ العن الأوّلين منهم و الآخرين، و ضاعف عليهم العذاب الأليم، و بلّغ بهم و بأشياعهم و محبّيهم و شيعتهم أسفل درك من الجحيم إِنَّكَ عَلى كُلِّ شَيْ ءٍ قَدِيرٌ*، اللّهمّ عجّل فرج وليّك و ابن وليّك و اجعل فرجنا مع فرجه يا أرحم الرّاحمين».

و بسيار براى خود و پدر و مادرت دعا ميكنى، و براى هر كدام از آن دو امام دو ركعت نماز زيارت در حرم بجاى مى آورى و خدا را به آنچه دوست دارى ميخوانى زيرا او نزديك است به بنده خود و مستجاب كننده دعاهاى اوست.

ترجمه من لا يحضره الفقيه، ص: 539

(1)

* (باب زيارتى كه ميتوان براى هر يك از ائمّه عليهم السّلام خواند)*

اشاره

(2) 3212- از على بن حسّان روايت شده است كه گفت: از حضرت رضا عليه السّلام راجع به زيارت قبر پدرش موسى بن جعفر عليهما السّلام سؤال شد، فرمود:

در رواقهاى اطراف يا مساجد اطراف آن نماز بجاى آريد و كفايت مى كند كه در هر يك از آنها- مساجد- بگوئى:

«السّلام على أولياء اللَّه و أصفيائه، السّلام على امناء اللَّه و أحبّائه، السّلام على أنصار اللَّه و خلفائه، السّلام على محالّ معرفة اللَّه، السّلام على مساكن ذكر اللَّه، السّلام على مظهرى أمر اللَّه و نهيه،

السّلام على الدّعاة الى اللَّه، السّلام على المستقرّين في مرضات اللَّه، السّلام على المخلصين في طاعة اللَّه، السّلام على الأدلّاء على اللَّه، السّلام على الّذين من والاهم فقد والى اللَّه، و من عاداهم فقد عادى اللَّه، و من عرفهم فقد عرف اللَّه، و من جهلهم فقد جهل اللَّه، و من اعتصم بهم فقد اعتصم باللَّه، و من تخلّى منهم فقد تخلّى من اللَّه عزّ و جلّ، و اشهد اللَّه أنّى سلم ترجمه من لا يحضره الفقيه، ص: 540

لمن سالمتم، و حرب لمن حاربتم، مؤمن بسرّكم و علانيتكم، مفوّض في ذلك كلّه اليكم، لعن اللَّه عدوّ آل محمّد من الجنّ و الانس، و أبرأ الى اللَّه منهم و صلّى اللَّه على محمّد و آل محمّد»

. و اين در همه زيارات و مشاهد مشرّفه كافى است، و بسيار صلوات فرست بر محمد و آل او ائمّه اطهار با بردن نامشان يكى پس از ديگرى، و اظهار براءت از دشمنانشان كن، و هر چه از دعا و نياز براى خود و مؤمنين و مؤمنات خواستى اختيار مى كنى.

(1)

* (زيارت جامعه براى همگى امامان عليهم السّلام)*

(2) محمد بن اسماعيل برمكى گفت: «موسى بن عبد اللّه نخعى در حديث خود براى ما گفت: به على بن محمّد بن على بن موسى بن جعفر بن محمّد بن على بن حسين بن علىّ بن ابى طالب عليهم السّلام گفتم: اى فرزند رسول خدا سخن بليغ كاملى بمن تعليم نماى كه چون يكى از شما را زيارت كنم آن را بر زبان آورم. پس آن بزرگوار فرمود: چون ترجمه من لا يحضره الفقيه، ص: 541

(1) به در مزار رسيدى بايست و در آن حال كه غسل كرده باشى شهادتين را

بر زبان بران، پس چون داخل شدى و قبر را ديدى بايست و سى بار بگو: اللَّه اكبر، اللَّه اكبر، و آنگاه گامى چند بردار، و خود را در هاله اى از سكينه و وقار همى دار، و گامهايت را نزديك بهم بسپار، و آنگاه بايست و سى بار ديگر تكبير بگوى، و پس از آن بقبر نزديك شو، و چهل بار تكبير بگوى، كه مجموع تكبيرها بصد مرتبه بالغ گردد. سپس بگو:

«سلام بر شما اى خاندان نبوّت، و موضع رسالت، و محلّ آمد و شد فرشتگان، و جايگاه نزول وحى، و معدن رحمت، و خزانه داران علم، و آخرين درجات حلم، و اصول كرم، و رهبران امم، و اولياء نعم، و عناصر أبرار، و سران و سروران اخيار، و تدبيركنندگان شئون بندگان، و اركان بلاد، و دروازه هاى شهر ايمان و امناء رحمان، و فرزندان انبياء و برگزيدگان مرسلين، و عترت پيمبر برگزيده ربّ العالمين- و رحمت و بركات او نيز.

سلام بر پيشوايان هدايت، و چراغهاى ظلمت، و پرچمهاى تقوى، و دعوت حسنى (دعوت ابراهيم عليه السّلام و تقاضاى او از درگاه خدا) و حجّتهاى خدا بر مردم ترجمه من لا يحضره الفقيه، ص: 542

(1) دنيا، و آخرت و اولى، و نيز رحمت و بركات او.

سلام بر مراكز معرفت خدا، و قرارگاههاى بركت خدا، و معادن حكمت خدا، و نگهبانان سرّ خدا، و حافظان كتاب خدا، و اوصياء پيمبر خدا، و ذريّه رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله و رحمت و بركات او.

سلام بر خوانندگان خلق بسوى خدا، و راهنمايان ايشان بسر منزل رضاى خدا، و ثابت قدمان در امر خدا، و كامل شدگان در محبّت

خدا، و مخلصان در توحيد خدا، و ظاهركنندگان امر و نهى خدا، و بندگان منزّه و معظّم او كه هيچ گاه در سخن گفتن بر او سبقت نميگيرند، و فرمان او را بكار مى بندند. و نيز رحمت و بركات او.

سلام بر پيشوايان دعوت كننده، و زمامداران راه نماينده، و سروران سر پرست مؤمنين، و مدافعين شريعت سيّد المرسلين، و حاميان حقوق مستضعفين، و اهل ذكر «1»، و

ترجمه من لا يحضره الفقيه، ص: 543

(1) اولى الأمر، و رحمت «1» و برگزيده و حزب و صندوقچه علم و حجّت و صراط و نور خدا. و رحمت و بركات او.

شهادت ميدهم كه معبود حقّى جز «اللَّه» نيست، كه شريكى ندارد، همان گونه كه خدا خود در باره خويش شهادت داده، و فرشتگانش و اولو العلم از خلقش شهادت داده اند.

هيچ معبود حقّى جز او نيست كه عزيز و حكيم است. و شهادت ميدهم كه محمّد بنده برگزيده و پيمبر پسنديده او است، كه او را با هدايت و دين حقّ فرستاده است تا دين او را بر همگى اديان پيروز سازد، اگر چه مشركين كراهت داشته باشند.

و شهادت ميدهم كه شما پيشوايان هدايت يافته معصوم مكرّم مقرّب متّقى صادق برگزيده مطيع خدا، و بپادارندگان امر او، و عمل كننده به اراده او، و دست يابندگان بكرامت او هستيد. او شما را بعلم خود برگزيده، و براى خزانه دارى مخازن غيب خود پسنديده، و براى پاسدارى سرّ خود انتخاب كرده، و بقدرت خود اختيار فرموده، و

ترجمه من لا يحضره الفقيه، ص: 544

(1) بهدايت خود عزيز ساخته، و ببرهان خود اختصاص داده، و براى مشعلدارى نور خود برگماشته، و بروح خود تأييد فرموده،

و بخلافت شما در زمين خودش رضايت داده، و شما را حجّتهاى خود بر خلق خويش و ياران دين و حافظان سرّ و خازنان علم، و وديعتگاه حكمت، و مترجمان وحى، و اركان توحيد، و شاهدان بر خلق، و نشانه هاى راهنما براى بندگان، و نورافكن ها در شهرها، و راهنمايان بصراط خود قرار داده است.

او شما را از لغزشها مصون داشته، و از دستبرد فتنه ها ايمنى بخشيده، و از پليديها پاك ساخته، و ناپاكى را از ساحت قدستان [اى اهل بيت دور گردانده، و شما را بى نهايت پاكيزه داشته، و از اين رو شما جلالش را عظيم داشتيد، و شأنش را بزرگ ساختيد، و كرمش را تمجيد كرديد، و ذكرش را دوام بخشيديد، و پيمانش را مؤكّد نموديد، و پيوند طاعتش را محكم گردانديد، و در نهان و آشكار شرط اخلاص را براى او بكار بستيد، و به آئين حكمت و موعظه حسنه براه او فرا خوانديد، و جانهاتان را در راه رضاى او بذل نموديد، و در برابر شدائد و مصائبى كه در راه اطاعت او بشما پيوست شكيبا مانديد، و نماز را بپا داشتيد، و زكات را پرداختيد، و به انجام معروف امر كرديد، و از ارتكاب منكر بازداشتيد، و در راه خدا چنان كه حقّ جهاد و كوشش است ترجمه من لا يحضره الفقيه، ص: 545

(1) جهاد و كوشش كرديد، تا دعوتش را آشكار نموديد، و فرائضش را مبيّن كرديد، و حدودش را بپا داشتيد، و شرايع احكامش را گسترش داديد، و سنّتش را بيان كرديد، و در اين راه بسوى رضاى او رهسپار گشتيد، و بقضاى او تسليم شديد، و پيمبران

گذشته اش را مورد تصديق قرار داديد.

پس كسى كه از سوى شما روى برتابد از دين خارج مى شود، و كسى كه ملازم شما گردد بشما مى پيوندد، و كسى كه در حقّ شما تقصير روا دارد بمهلكه مى افتد، و حقّ با شما، و در خاندان شما، و از جانب شما، و بازگردنده بسوى شما است و شما اهل آن و معدن آنيد، و ميراث نبوّت نزد شما، و بازگشت خلق بسوى شما و حسابشان بر عهده شما، و حجّت فاصل و فارق بين حقّ و باطل، نزد شما و آيات خدا پيش شما، و وفاء بعهدها و پيمانهاى او در متابعت شما، و نور او و برهان او در خاندان شما، و امر او مفوّض بسوى شما است. هر كس كه شما را دوست بدارد بيگمان خدا را دوست داشته، و هر كس كه شما را دشمن بدارد بيقين خدا را دشمن داشته، و هر كس كه محبّت شما را در دل داشته باشد محبّت خدا را در دل داشته، و هر كس كه با شما كينه بورزد با خدا كينه ورزيده، و هر كس كه بدامن شما درآويزد بدامن لطف خدا درآويخته است.

شمائيد آن مستقيم ترين راه بسوى خدا، و شاهدان سراى فنا، و شفيعان دار بقاء، و رحمت پيوسته، و آيت اندوخته، و امانت محفوظ، و همان درى كه (همچون باب حطّه ترجمه من لا يحضره الفقيه، ص: 546

(1) بنى اسرائيل) مردم در ورود به آن آزمايش ميشوند. هر كس كه بسوى شما آمد نجات يافت، و هر كس كه بسوى شما نيامد هلاك شد. شما بسوى خدا ميخوانيد، و بر او دلالت ميكنيد، و به

او ميگرويد، و در برابر او تسليم ميشويد، و فرمان او را بكار مى بنديد، و براه او رهبرى ميكنيد، و بقول او حكم ميرانيد. هر كس كه دوست شما شد سعادتمند شد، و هر كس كه با شما دشمنى كرد هلاك شد، و هر كس كه شما را انكار كرد نوميد شد، و هر كس كه از شما جدا شد گمراه شد، و هر كس كه بشما تمسّك نمود رستگار شد، و هر كس كه بشما پناه برد ايمن شد، و هر كس كه شما را تصديق كرد سالم ماند، و هر كس كه دست بدامن شما زد هدايت يافت. هر كه پيروى شما كرد مأوايش بهشت است. و هر كه مخالفت شما كرد جايگاهش جهنّم است. و هر كه شما را انكار كرد كافر است، و هر كه با شما بجنگ برخاست مشركست، و هر كه شما را ردّ كرد جايش در پست ترين درك جهنّم است. شهادت ميدهم كه اين احكام در ادوار گذشته براى شما ثابت و سابق بوده، و در اعصار بجاى مانده بر شما جاريست. و شهادت ميدهم كه ارواح شما و نور شما و خميرمايه شما يكى است، هر يك از شما پاكيزگى و پاكى را از آن ديگر گرفته است. خدا شما را بصورت انوارى بيافريد، و آنگاه پيرامون عرش خود قرار داد، تا آنگاه كه بوسيله وجود شما بر ما منّت نهاد، و شما را در خانه هائى جاى داد كه اذن داد تا رفعت يابد و نام او در آن خانه ها برده شود، و

ترجمه من لا يحضره الفقيه، ص: 547

(1) درودهائى را كه ما بر شما ميفرستيم، و

ولايت شما را كه بما اختصاص داده است، موجب حسن خلق ما و پاكى نفوس ما و تزكيه ما و كفّاره گناهان ما قرار داده است، زيرا كه ما در پيشگاه او به اعتراف نسبت به برترى شما مشخّص، و بتصديق نسبت بمقام و منزلت شما معروف بوده ايم. پس در برابر اين بهره كه بما بخشيديد خداى عزّ و جلّ شما را بشريفترين محلّ مكرّمين و بالاترين منازل مقرّبين و والاترين درجات مرسلين برساناد! بجائى كه هيچ لاحقى به آن نپيوندد، و هيچ فائقى بر آن تفوّق نيابد، و هيچ سبقت گيرنده اى بر آن سبقت نگيرد، و هيچ طمعكارى در دست يافتن به آن طمع نبندد، چندان كه هيچ ملك مقرّبى، و پيمبر مرسلى، و صدّيقى، و شهيدى، و عالمى، و جاهلى، و فرومايه اى و بلندپايه اى، و مؤمن صالحى، و فاجر طالحى، و جبّار عنيدى، و شيطان نافرمان پليدى، و هيچ مخلوقى شاهد در ميان اين جمع باقى نماند مگر آنكه خدا جلالت امر شما و عظمت قدر شما و بزرگى شأن شما، و كمال نور شما، و صدق مراتب شما و ثبات مقام شما، و شرف محلّ شما نزد او، و گرامى بودنتان بر او، و خصوصيّتتان در بارگاه او، و قرب منزلتتان نسبت به او را به ايشان بشناساند.

پدر و مادرم و خانواده و مال و خاندانم فداى شما! خدا را و شما را گواه ميگيرم ترجمه من لا يحضره الفقيه، ص: 548

(1) كه من بشما و آنچه شما به آن ايمان داريد ايمان دارم، و از دشمن شما و آنچه شما از آن بيزاريد بيزارم، بشأن و مقام شما و بگمراهى مخالفينتان بصيرم،

دوست شما و دوستان شما، كينه ور نسبت بدشمنان شما و معاند ايشانم، با هر كه با شما بر سر آشتى باشد در آشتى بسر ميبرم، و با هر كه با شما سر جنگ دارد در حال جنگم، هر چه را شما حقّ بدانيد حقّ ميدانم، و هر چه را شما باطل بشناسيد باطل ميشناسم. مطيع شما، و عارف بحقّ شما، و مقرّ بفضل شما، و حافظ علم شما، و پوشيده بپوشش امان شما، و معترف بشما، و معتقد ببازگشت شما، و مصدّق رجعت شما و منتظر امر شما، و مترصّد دولت شما، و پذيراى قول شما، و عامل به فرمان شما، و پناهنده بشما، و زائر شما، و ملتجى و پناه جوى قبور شما، و مسألت كننده شفاعت از جانب خداى عزّ و جلّ و تقرّب جوينده بسوى او بوسيله شما، و در همگى احوالم و كليّه امورم، مقدّم دارنده شما در پيشاپيش خواهشم و حوائجم و اراده ام، و مؤمن بنهان و آشكارتان، و حاضر و غائبتان، و اوّلتان و آخرتان، و در همگى اين مراتب و احوال تفويض كننده كارها بشما، و واگذاركننده آنها بخدا بپيروى از واگذار كردن شما هستم، قلبم تسليم اراده شما، و رأيم تابع رأى شما، و ياريم براى شما آماده است، تا آنكه خدا دينش را بوسيله شما زنده سازد، و شما را در

ترجمه من لا يحضره الفقيه، ص: 549

(1) ايّام خود بازگرداند، و براى اجراء عدالتش پيروز سازد، و در زمين خودش تسلّط و تمكين بخشد.

پس با شما با شما، نه با دشمن شما. بشما ايمان آوردم، و آخرتان را بر همان اساس دوست ميدارم كه اوّلتان را، و بسوى

خداى عزّ و جلّ بيزارى جسته ام از دشمنانتان، و از جبت و طاغوت، و از شياطين و حزبشان كه در باره شما ستم كردند، و حقّ شما را منكر شدند، و از حوزه ولايتتان خارج گشتند، و ميراثتان را غصب كردند، و در مقامات شما دستخوش شكّ و ترديد شدند، و از شما منحرف گشتند. همچنين بيزارى جسته ام از هر معتمدى غير شما، و هر فرمانروائى بجز شما، و از پيشوايانى كه بدوزخ دعوت ميكنند.

پس تا زنده باشم خدا مرا بر يارى شما و دوستى شما و دين شما ثابت و استوار بدارد، و براى طاعتتان موفّق فرمايد، و شفاعتتان را روزيم سازد، و مرا از جمله دوستان شما، كه پيرو دعوت شمايند، قرار دهد، و بزمره كسانى درآورد كه در پى شما گام همى سپارند، و براه شما ميروند، و در پرتو هدايت شما راه همى جويند، و در جمع شما محشور ميشوند، و در رجعت شما براى پيكار بر ضدّ دشمنانتان باز ميگردند، و در دولت شما

ترجمه من لا يحضره الفقيه، ص: 550

(1) بحكومت ميرسند، و در جوّى از سلامت و عافيت شما بشرف و علوّ مقام نائل ميشوند، و در ايّام شما عزّت و تمكين مى يابند، و فردا چشمشان بديدار شما روشن ميگردد.

پدرم و مادرم و جانم و خانواده ام و مالم فداى شما! هر كه خدا را خواست بوسيله شما آغاز كرد، و هر كه او را يكتا و بى همتا شناخت از ناحيه شما آن را پذيرفت، و هر كه آهنگ او كرد بوسيله شما توجيه شد.

اى سروران من، ثناى شما را به احصاء نمى آورم، و با زبان مدح بكنه عظمت شما

و از طريق وصف بقدر و منزلت شما نميرسم، و شما نور أخيار، و هاديان أبرار، و حجّتهاى خداى جبّاريد. خدا بشما آغاز كرده است، و بشما پايان مى بخشد، و بيمن وجود شما باران را فرو ميبارد، و آسمان را از سقوط بزمين بدون اذنش باز ميدارد، و بوسيله ألطاف شما غبار اندوه را از دلها همى زدايد، و سختى زندگى و بدى حال را برطرف ميسازد، و آنچه فرستادگانش فرود آورده اند و فرشتگانش نازل كرده اند نزد شما است، و «روح الأمين» بسوى جدّ شما فرستاده شده است.

و اگر اين زيارت را براى امير المؤمنين عليه السّلام ميخوانى بگو: «و روح الأمين بسوى برادرت فرستاده شده است» خداوند چيزهائى بشما عطا كرده است كه بهيچ يك از مردم جهان عطا نفرموده ترجمه من لا يحضره الفقيه، ص: 551

(1) است: هر شريفى در برابر شرف شما سر بزير افكنده، و هر متكبّرى در مقام طاعت شما خاضع گشته، و هر جبّارى در برابر فضل شما خضوع كرده، و هر چيزى در مقابل اراده شما رام و فرمانبردار شده، و زمين بنور شما روشن گشته، و رستگاران با تمسّك بحبل ولايت شما رستگار شده اند. بوسيله شما ببهشت رضوان راه ميتوان يافت، و خداى رحمان بر كسى كه ولايت شما را انكار كند خشم گرفته است.

پدرم و مادرم و جانم و خانمانم و مالم بفدايتان! گويندگان از شما نيز چون ديگران سخن بميان مى آورند، و نامتان را در ميان نامهاى ديگر بر زبان ميرانند و پيكرهاى شما در ميان پيكرها و ارواحتان در ميان ارواح، و نفوستان در ميان نفوس، و آثارتان در ميان آثار، و قبورتان در

ميان ديگر قبور است، ولى چه شيرين و دلپذير است نامهاى شما! و چه مكرّم است نفوستان! و چه عظيم است شأنتان! و چه با جلالت است شرف و منزلتتان! و چه توأم با وفا است عهدتان! سخنتان نور، و امرتان هدايت، و سفارشتان تقوى و فعلتان خير، و عادتتان احسان و خويتان كرم، و شأنتان حقّ و صدق و رفق، و قولتان حكم و حتم، و رأيتان علم و حلم و حزم است. اگر سخن از خير بميان آيد، شما سرآغاز و اصل و فرع و معدن و مأوى و منتهاى آنيد.

ترجمه من لا يحضره الفقيه، ص: 552

(1) پدرم و مادرم و جانم بفداى شما! چگونه حسن ثنايتان را وصف كنم و جميل بلايتان را بشماره درآورم در صورتى كه خدا ما را بوسيله شما از حضيض ذلّت برآورده، و غبار متراكم اندوه را از ما برطرف كرده، و ما را از پرتگاه مهالك و از آتش دوزخ نجات داده است.

پدرم و مادرم و جانم بفداى شما! بيمن دوستى شما خدا رموز دينمان را بما آموخت، و آنچه را از دنيامان كه فاسد شده بود بصلاح آورد، و از بركت دوستى شما «كلمه توحيد» كمال يافته، و نعمت عظمت گرفته، و پراكندگى به الفت مبدّل شده، و بدوستى شما است كه طاعت مفروض قبول مى شود، و مودّت واجب، و درجات رفيع، و مقام محمود، و مقام معلوم نزد خداى عزّ و جلّ، و آبروى عظيم و شأن كبير، و شفاعت مقبول مخصوص شما است. «پروردگارا به آنچه نازل كرده اى ايمان آورديم، و از پيمبر پيروى نموديم، پس ما را با شاهدان به اين حقيقت

مكتوب و محسوب دار، پروردگارا پس از آنكه ما را بصراط مستقيم دين خود هدايت فرمودى دلهامان را منحرف مساز، و از سوى خود رحمتى بما ارزانى دار، زيرا بخشنده كريم توئى. پروردگار

ترجمه من لا يحضره الفقيه، ص: 553

ما از خلف وعده منزّهست، و بيگمان وعده او عملى است».

(1) يا ولىّ اللَّه ميان من و خدا گناهانى هست كه جز رضاى شما آن را محو نميكند، پس بحقّ كسى كه شما را امين سرّ و محرم راز خود ساخته، و كار خلق را برعايت و عنايت شما سپرده، و طاعت شما را قرين طاعت خود قرار داده، بخشودگى گناهان مرا از خدا بخواهيد، و شفيع من باشيد، زيرا كه من مطيع شمايم. هر كه شما را اطاعت كند خدا را اطاعت كرده، و هر كه سر از فرمان شما بتابد خدا را نافرمانى نموده و هر كه شما را دوست بدارد خدا را دوست داشته، و هر كه با شما كينه ورزد با خدا كينه ورزيده است.

خدايا بيگمان اگر من شفيعانى نزديكتر بتو از محمّد و اهل بيت برگزيده اش:

آن امامان ابرار و پيشوايان اخيار نيكوكار مى يافتم هر آينه ايشان را شفيع خود ميساختم، پس تو را به آن حقّ ايشان كه براى آنان بر خود واجب ساخته اى مسألت ميكنم كه مرا از جمله عارفان نسبت به ايشان و بحقّشان، و در زمره رحمت يافتگان بفيض شفاعتشان درآور، زيرا كه تو مهربانترين مهربانانى.

و صلّى اللَّه على محمّد و آله و سلّم [تسليما] كثيرا، و حَسْبُنَا اللَّهُ وَ نِعْمَ الْوَكِيلُ.

* (وداع)*

(1) چون قصد بازگشت كردى بگو:

«السّلام عليكم سلام مودّع لا سئم و لا قال و لا مال

و رَحْمَتُ اللَّهِ وَ بَرَكاتُهُ عَلَيْكُمْ يا أهل بيت النّبوّة، إِنَّهُ حَمِيدٌ مَجِيدٌ، سلام ولىّ لكم غير راغب عنكم، و لا مستبدل بكم، و لا مؤثر عليكم، و لا منحرف عنكم، و لا زاهد في قربكم، لا جعله اللَّه آخر العهد من زيارة قبوركم، و اتيان مشاهدكم، و السّلام عليكم و حشرنى اللَّه في زمرتكم، و أوردنى حوضكم، و جعلنى في حزبكم، و أرضاكم عنّى و مكّننى في دولتكم، و أحيانى في رجعتكم، و ملّكنى في أيّامكم، و شكر سعيى بكم و غفر ذنبى بشفاعتكم، و أقال عثرتى بمحبّتكم، و أعلى كعبى بموالاتكم، و شرّفنى بطاعتكم، و أعزّنى بهداكم، و جعلنى ممّن انقلب مفلحا منجحا غانما سالما معافا غنيّا فائزا برضوان اللَّه و فضله و كفايته بأفضل ما ينقلب به أحد من زوّاركم و مواليكم و محبّيكم و شيعتكم، و رزقنى اللَّه العود أبدا ما أبقانى ربّى،

ترجمه من لا يحضره الفقيه، ص: 555

بنيّة صادقة و ايمان و تقوى و اخبات، و رزق واسع حلال طيّب، اللّهمّ لا تجعله آخر العهد من زيارتهم و ذكرهم و الصّلاة عليهم، و أوجب لى المغفرة و الرّحمة و الخير و البركة و الفوز و النّور و الإيمان، و حسن الاجابة كما أوجبت لأوليائك العارفين بحقّهم، الموجبين طاعتهم، الرّاغبين في زيارتهم، المتقرّبين اليك و اليهم، بأبي أنتم و امّى و نفسى و أهلى و مالى اجعلونى في همّكم و صيّرونى في حزبكم، و أدخلونى في شفاعتكم و اذكرونى عند ربّكم، اللّهمّ صلّ على محمّد و آل محمّد، و أبلغ أرواحهم و أجسادهم منّى السّلام، و السّلام عليه، و عليهم و رحمة اللَّه و بركاته، و صلّى اللَّه على محمّد و

آله و سلّم كثيرا و حَسْبُنَا اللَّهُ وَ نِعْمَ الْوَكِيلُ»

. چون آهنگ آن كنى كه از اماكن متبرّكه بازگردى، بعنوان توديع بگو:

«سلام بر شما، سلام به درودكننده اى كه ناگزير قرب جوار شما را ترك ميكند، و بزبان حال ميگويد: «ميروم و ز سر حسرت بقفا مينگرم»: به درودكننده اى كه نه از قرب جوار شما دلسرد شده، و نه آن را ناخوشايند داشته، و نه از ادامه آن ملول گشته است. و رحمت خدا و بركاتش بر شما باد، اى اهل بيت نبوّت.

سلام بر شما سلام دوستى از دوستان كه نه از شما روى برميتابد، و نه ديگرى ترجمه من لا يحضره الفقيه، ص: 556

را بجاى شما ميگيرد، و نه كسى را بر شما مى گزيند، و نه از سوى شما منحرف ميگردد، و نه از قرب شما سير مى شود.

خدا اين بار را آخرين بار از زيارت قبور شما و تشرّف بمشاهد و مقابر شما قرار ندهد. و سلام بر شما باد، و خدا مرا در حزب شما جاى دهد، و شما را از من راضى كند، و در دوران حكومت شما مرا از سلطه و قدرتى برخوردار سازد، و در زمان رجعت شما زنده كند، و در عصر فرمانروائى شما مرا مالك امرى قرار دهد، و سعيم را از بركت وجود شما مشكور گرداند، و گناهم را با شفاعت شما بيامرزد، و به يمن محبّتتان از لغزش و گناهم درگذرد. و قرب و منزلت مرا رفيع سازد، و مرا در پرتو هدايت شما عزيز گرداند، و با بهترين ره آوردى از رستگارى و كاميابى و برخوردارى و سلامت و عافيت و توانگرى و نيل بخشنودى خدا

و تفضّل و كفايت و حمايت او، كه يكى از زائرين و موالى و دوستان و شيعيان شما با اندوختن آن بوطن بازمى گردد، بشهر و ديار خويشم بازگرداند. و تا هر زمان كه پروردگار من مرا باقى بدارد هميشه بازگشت بزيارت شما را با توشه اى از صدق و ايمان و تقوى و خشوع، و رزقى وسيع و حلال و پاكيزه، روزيم فرمايد: خدايا، اين بار را آخرين نوبت زيارت من از ايشان و ياد ايشان و تقديم درود و تحيّت به ايشان قرار مده، و آمرزش و رحمت و خير و بركت و كاميابى و نور و ايمان و حسن اجابت دعايم را، بدان گونه براى من واجب و لازم ساز كه براى آن گروه از دوستانت واجب ساخته اى كه بحقّ ايشان عارفند، و طاعتشان را بر خود واجب ساخته اند، و در زيارت ايشان راغب و شائقند، و بدرگاه تو و ايشان تقرّب ميجويند.

پدر و مادرم و خانواده ام و مالم بفداى شما! مرا مورد توجّه و اهتمام خود قرار دهيد، و در حزب خود بپذيريد، و بحوزه شفاعتتان درآوريد، و نزد پروردگارمان از من ياد كنيد خدايا، بر محمّد و آل محمّد رحمت فرست، و سلام مرا بروان آنان (در عرش) و بدنهاشان (در مزارشان) برسان. و سلام و رحمت و بركات خدا بر او و بر ايشان باد.

و خدا بر محمّد و خاندانش درود و تحيّت و سلام فراوان نثار كناد! و خدا براى قضاء مهمّات ما كافيست، و او نيكو وكيلى است!

ترجمه من لا يحضره الفقيه، ص: 557

(1)

باب حقوق

(2) 3214- اسماعيل بن فضل، از ثابت بن دينار، از سيّد العابدين علىّ بن- حسين

بن علىّ بن ابى طالب عليهم السّلام روايت كرده است كه فرمود:

«حقّ خداى اكبر بر تو اينست كه او را عبادت كنى و چيزى را شريك او نسازى، پس چون با اخلاص چنين كنى براى تو خود را متعهّد ساخته است كه امر دنيا و آخرتت را كفايت كند. و حقّ نفس تو بر خودت اينست كه آن را بطاعت خداى عزّ و جلّ بكار گيرى.

و حقّ زبان، گرامى داشتن آن از دشنام و عادت دادنش بخير، و ترك ياوه اى است كه فائده اى در آن نيست، و نيكى كردن در باره مردم، و خوبى گفتار در باره ايشانست.

و حقّ گوش، منزّه داشتن آن از شنيدن غيبت، و از شنيدن آن چيزيست كه شنيدنش روا نيست.

و حقّ چشم اينست كه آن را از چيزى كه براى تو حلال نيست فرو بندى و نگاه كردن با آن را وسيله عبرت قرار دهى.

ترجمه من لا يحضره الفقيه، ص: 558

(1) و حقّ دستت اينست كه آن را بسوى چيزى كه براى تو حلال نيست نگشائى و حقّ پاهايت اينست كه با آنها بسوى چيزى كه براى تو حلال نيست راه نسپارى، زيرا با آن پاها بر صراط مى ايستى، پس بنگر تا تو را نلغزانند كه بدوزخ درافتى.

و حقّ شكمت اينست كه آن را ظرفى براى حرام نسازى، و بر سير شدن نيفزائى.

و حقّ عورتت اينست كه آن را از زنا مصون دارى، و از نگريستن نامحرمى به آن ممانعت كنى.

و حقّ نماز اينست كه بدانى كه آن كوچ كردن بسوى خدا عزّ و جلّ است، و تو در آن حال در برابر خداى عزّ و جلّ ايستاده اى، و چون

اين معنى و موقعيت را دانستى در موضع بنده اى مى ايستى كه خوار و بيمقدار و زار و هراسان و اميدوار و ترسان و خاضع و متضرّع است، و كسى را كه در برابر او ايستاده است بوسيله سكون و وقار خود بزرگ ميدارد. و در اين حال با صميم قلب بنماز رو مى آورى، و آن را با حدود و حقوقش بپا ميدارى.

و حقّ حجّ اينست كه بدانى كه آن ورودى به آستان پروردگار تو و گريزى ترجمه من لا يحضره الفقيه، ص: 559

(1) بسوى او از گناهان تو است، و قبول توبه تو و انجام فريضه اى كه خداى تعالى بر تو واجب ساخته، در آن نهاده است.

و حقّ روزه اينست كه بدانى كه آن حجابيست كه خداى عزّ و جلّ آن را بر زبان و گوش و چشم و شكم و اعضاء تناسل تو نهاده است، تا بوسيله آن حجاب تو را از دوزخ مستور دارد، پس اگر روزه ات را ترك كنى، پوشش و حجابى را كه خدا بر تو گسترده است دريده اى.

و حقّ صدقه اينست كه بدانى كه آن اندوخته تو نزد پروردگار تو، و سپرده اى از آن تو است كه نيازى بگواه گرفتن بر آن ندارى، و توبه چيزى كه در نهان بوديعت ميگذارى مطمئن تر از چيزى هستى كه آن را آشكارا همى سپارى، و ميدانى كه آن، در دنيا بلاها و بيماريها را و در آخرت آتش دوزخ را از تو دفع ميكند.

و حقّ قربانى اينست كه در تقديم كردن آن خشنودى خداى عزّ و جلّ را اراده كنى، و رضاى خلق را نجوئى، و جز قرار گرفتن در معرض رحمت خدا

و نجات روح خود در روز لقاء او را نخواهى.

و حقّ سلطان اينست كه بدانى كه تو براى او وسيله آزمايشى شده اى، و او با

ترجمه من لا يحضره الفقيه، ص: 560

(1) تسلّطى كه از جانب خداى عزّ و جلّ بر تو يافته است، در كار توبه آزمايش درآمده است. و تو را همى بايد كه خود را در معرض خشم او قرار ندهى، كه خود را بدست خود بمهلكه درافكنى، و در ستمى كه او بر تو ميراند با او شريك باشى.

و حقّ كسى كه سياست تعليم تو را بر عهده دارد اينست كه او را بزرگ شمارى، و محضرش را موقّر دارى، و با دقّت بسخنانش گوش بسپارى، و روى خود را بسوى او كنى، و صداى خود را بروى او بلند ننمائى، و چون كسى چيزى از او بپرسد، تا او جواب نگويد جواب ندهى، و در محضر او با كسى سخن نگوئى، و نزد او بغيبت كسى زبان نگشائى، و چون پيش تو از او بدگوئى كنند از او دفاع كنى، و عيوب او را بپوشانى، و صفات نيكش را پديدار سازى، و با دشمنش همنشين نشوى، و دوستى از آن او را بدشمنى نگيرى. پس چون اين وظائف را در باره او انجام دادى فرشتگان خداى عزّ و جلّ در باره ات گواهى ميدهند كه در فراگرفتن علم، طالب خشنودى خدا بوده اى، و علم آن معلم را، نه براى مردم، كه براى خدا جلّ و عزّ اسمه فرا گرفته اى.

و امّا حقّ كسى كه سياست مملكت را بر عهده دارد، پس اينست كه او را اطاعت كنى، و نافرمانيش نكنى، جز در موردى

كه موجب خشم خداى عزّ و جلّ شود،

ترجمه من لا يحضره الفقيه، ص: 561

زيرا كه طاعت هيچ مخلوق در معصيت خالق روا نيست.

(1) و امّا حقّ رعيّتت در حوزه سلطنتت پس اينست كه بدانى كه ايشان از آن جهت رعيّت تو شده اند كه ضعيف بوده اند، و تو قوى بوده اى، از اين رو واجب است كه تو در باره ايشان عدل و داد كنى، و نسبت به ايشان همچون پدرى مهربان باشى، و نادانيشان را بيامرزى، و در كيفرشان شتاب نكنى، و خداى عزّ و جلّ را در برابر قدرتى كه تو را بر ايشان داده است سپاس گوئى.

و امّا حقّ كسى كه در كشور علم و معرفت رعيّت تو است، پس اينست كه بدانى كه خداى عزّ و جلّ تو را در آن علم كه بتو بخشيده، و گنجينه هائى كه از جانب خود بر تو گشوده، قيّم و سرپرست ايشان ساخته است، پس اگر در تعليم مردم شرط احسان را بجا آوردى، و ايشان را در مسير حمق سوق ندادى، و از تعليمشان خسته و دلتنگ نشدى، خدا بفضل خود بر تو مى افزايد، و اگر علم خود را از مردم دريغ كردى، يا چون از تو طلب علم كردند ايشان را در مسير حمق سوق دادى، بر خداى عزّ و جلّ سزاوار است كه علم و هيبت و جمال آن را از تو سلب كند، و منزلتى را كه در دها دارى فرو كاهد.

و امّا حقّ همسرت پس اينست كه بدانى كه خداى عزّ و جلّ او را مايه آرامش ترجمه من لا يحضره الفقيه، ص: 562

(1) و انس تو ساخته، و از اين رو

بدانى كه اين امر نعمتى از جانب خداى عزّ و جلّ در باره تو است، و بدين جهت ميبايد تا همسرت را گرامى دارى، و با او مدارا و ملايمت كنى، و اگر چه حقّ تو بر ذمّه او واجبتر است، ولى حقّ او بر تو اينست كه در باره اش مهربان باشى، زيرا كه او در بند زوجيّت تو است، و همى بايد تا او را از جامه و طعام برخوردار سازى، و چون نادانى اى از او ببينى او را عفو كنى.

و امّا حقّ غلام تو اين است كه بدانى كه او آفريده پروردگار تو و فرزند «آدم و حوّاء» پدر و مادر تو، و گوشت و خون تو است، و تو نه از آن جهت مالك وى شده اى كه تو او را ساخته اى، نه خدا، و تو هيچ يك از اعضاء او را نيافريده اى، و رزقى را براى او توليد نكرده اى، ولى خداى عزّ و جلّ تو را از اين كار بى نياز نموده و اين مهمّ را براى تو كفايت كرده، و آنگاه او را مسخّر تو ساخته، و تو را امين خود بر او قرار داده، و او را برسم امانت بتو سپرده است، تا هر آن چيزى را كه در باره اش انجام ميدهى در حساب تو محسوب دارد. پس در باره او نيكى كن همان گونه كه خدا در باره تو نيكى كرده است. و اگر او را ناپسند دارى با ديگرى تعويض كن، و آفريده خداى عزّ و جلّ را معذّب مدار، و لا قُوَّةَ إِلَّا بِاللَّهِ.

و امّا حقّ مادرت پس اينست كه بدانى كه او در زمان و مكانى تو

را حمل كرده است ترجمه من لا يحضره الفقيه، ص: 563

(1) كه احدى ديگرى را در آن حمل نميكند، و از ميوه دل خود چيزى بتو عطا كرده است كه احدى بديگرى عطا نميكند. و او با تمام اعضاء و جوارح خود تو را نگهدارى كرده، و باك نميداشته است كه خود گرسنه بماند و تو را اطعام كند و تشنه بپايد و تو را سيراب سازد، و برهنه باشد و تو را بپوشاند، و در برابر آفتاب بسر برد و بر تو سايه بگسترد، و براى سرپرستى تو از خواب دورى جويد. و او تو را از گرما و سرما نگاه داشته تا براى او بمانى، و از اين رو تو جز بيارى و توفيق بارى تاب و توان شكرگزارى او را ندارى.

و امّا حقّ پدرت پس اينست كه بدانى كه او اصل و ريشه تو است، زيرا اگر او نميبود تو نبودى، پس هر زمان كه چيزى از خود را بنگرى كه موجب اعجاب تو گردد بدان كه پدرت در اين باره اصل انعام آن نسبت بتو است. پس خداى را حمد و ثنا بگوى، و پدرت را در برابر آن چيز شكر كن. و لا قُوَّةَ إِلَّا بِاللَّهِ.

و امّا حقّ فرزندت پس اينست كه بدانى كه او شاخه اى از شاخسار وجود تو است، و در عاجل دنيا بوسيله خير و شرّش وابسته تو است، و تو در وظائفى از قبيل حسن تأديب او، و راهنمائيش بسوى پروردگارش- عزّ و جلّ- و كمك كردن به او در طاعت پروردگار، كه بر عهده تو نهاده شده است مسئولى. پس در كار او بمانند كسى

قيام كن كه ميداند كه در برابر

ترجمه من لا يحضره الفقيه، ص: 564

(1) نيكى به او مأجور و بر بدى نسبت به او معاقب است.

و امّا حقّ برادرت پس اينست كه بدانى كه او دست تو و عزّت تو و نيروى تو است، پس او را بجاى سلاحى براى معصيت خدا، و نيروئى براى ظلم بخلق خدا مگير، و يارى او در برابر دشمنش و نصيحت براى او را وامگذار، و اين در صورتى است كه او خداى تعالى را اطاعت كند، و الّا ميبايد تا خدا بر تو گرامى تر از او باشد، و لا قُوَّةَ إِلَّا بِاللَّهِ.

و امّا حق آن مولاى تو كه در باره تو انعام كرده پس اينست كه بدانى كه او مال خود را در جهت مصلحت تو انفاق نموده، و تو را از ذلّت و وحشت بردگى بعزّت و انس آزادى برآورده، چنان كه تو را از اسارت مملوك بودن رها كرده، و قيد بندگى را از تو گشوده است، و تو را از زندان خارج كرده، و مالك نفس خويش ساخته، و براى عبادت پروردگارت فارغ و آسوده خاطر نموده است، و همى بايد تا بدانى كه او در زندگى و مرگ تو سزاوارترين خلق نسبت بتو است، و يارى رساندن به او با جان تو و با هر چيز از تو كه مورد حاجت او باشد بر تو واجب است، و لا قُوَّةَ إِلَّا بِاللَّهِ.

و أمّا حقّ آن مولاى تو كه در باره اش انعام كرده اى، پس اينست كه بدانى كه خداى عزّ و جلّ آزاد كردنت او را وسيله اى براى تقرّب بخويش و حجابى براى تو در برابر

آتش دوزخ ترجمه من لا يحضره الفقيه، ص: 565

(1) قرار داده است، و مزد نقد دنيوى اين عمل تو بعنوان پاداش مالى كه انفاق كرده اى ميراث او است در صورتى كه خويشاوندى نداشته باشد، و در آخرت بهشت است. «1» و امّا حقّ كسى كه در باره تو احسانى كرده باشد، اينست كه او را سپاس بگزارى، و احسانش را ياد كنى، و ذكر خير براى او تحصيل نمائى، و ميان خود و خداى عزّ و جلّ از سر اخلاص برايش دعا كنى، پس اگر چنين كردى، در نهان و آشكار شكر او را بجا آورده اى و علاوه بر اين اگر روزى امكان تلافى احسان او را بيابى ميبايد پاداشش را بدهى.

و امّا حق مؤذّن پس اينست كه بدانى كه او بياد آورنده خداى عزّ و جلّ براى تو، و دعوت كننده تو بسوى بهره تو، و مددكار تو بر انجام خيريست كه خدا آن را بر تو واجب كرده است. پس در برابر آن كار از آن گونه كه احسان كننده در باره خويش را سپاس ميگزارى سپاس بگزار.

و امّا حقّ امام تو در نمازت اينست كه بدانى كه او سفارت ميان تو و پروردگارت عزّ و جلّ را بر عهده گرفته است، و از جانب تو سخن گفته است در صورتى كه تو از جانب او

ترجمه من لا يحضره الفقيه، ص: 566

(1) سخن نگفته اى، و تو را دعا كرده در صورتى كه تو او را دعا نكرده اى، و تو را از هول و هراس ايستادن در برابر خداى عزّ و جلّ بى نياز ساخته است، پس اگر نماز را ناقص بجا آورده غرامتش بر ذمّه او

است نه بر تو، و اگر آن را بطور كامل ايفاء كرده تو نيز شريك او بوده اى، و او را بر تو مزيّتى نبوده است. پس او نفس خويش را وقايه نفس تو، و نمازش را حافظ نماز تو قرار داده است. از اين رو ميبايد در برابر آنچه بجا آورده است از او سپاسگزارى كنى.

و امّا حقّ همنشينت پس اينست كه با او بنرمى رفتار كنى، و در مكالمه با او روشى پيشه سازى كه خوش دارى كه او در مكالمه با تو همان روش را پيشه سازد، و بدون اذن او از نشيمنگاهت برنخيزى، و براى كسى كه تو در مجلس او نشسته باشى جايز است كه بدون اذن تو برخيزد، و ديگر آنكه لغزشهاى او را فراموش كنى، و خوبيهايش را بخاطر خود بسپارى، و جز سخن خيرى به او نشنوانى.

و امّا حقّ همسايه ات پس حفظ او در غيابش و گرامى داشتنش در حضورش و يارى كردنش در حال مظلوميّت او است. و ميبايد كه عيبجوئى از او نكنى، و اگر چيز زشتى از او سراغ دارى آن را بر او بپوشانى، و اگر بدانى كه نصيحت تو را مى پذيرد بى حضور بيگانه اى او را نصيحت گوئى، و هنگام سختى او را بشدائد روزگار نسپارى، و لغزشش را بديده اغماض ترجمه من لا يحضره الفقيه، ص: 567

(1) بنگرى، و گناهش را ببخشى، و به احترام با او معاشرت كنى، و لا قوة الّا باللَّه.

و امّا حقّ مصاحبت پس اينست كه به آئين تفضّل و انصاف با او مصاحبت كنى، و همان طور كه تو را گرامى ميدارد او را گرامى دارى، و فرصت

سبقت در مكرمتى به او ندهى، پس اگر سبقت گرفت مكرمتش را تلافى كنى، و همان گونه كه تو را دوست دارد او را دوست بدارى، و او را از گناهى كه قصد اقدام به آن كرده است بازدارى. و بر او رحمتى باش، و براى او عذابى مباش. و لا قُوَّةَ إِلَّا بِاللَّهِ.

و امّا حقّ شريك پس اينست كه اگر غائب باشد كارش را بر عهده گيرى، و اگر حاضر باشد او را مورد رعايت خود قرار دهى، و در مجراى امور بى حكم او حكم مكن، و بى جلب نظرش رأى خود را بكار مبند، و مالش را محفوظ بدار، و در هر كار مهمّ يا بى اهمّيّت نسبت به او خيانت روا مدار، زيرا دو شريك تا بيكديگر خيانت نكرده اند دست خداى تبارك و تعالى بر سر ايشانست. و لا قُوَّةَ إِلَّا بِاللَّهِ.

و امّا حقّ مالت، پس اينست كه آن را جز از راه حلال بدست نياورى، و جز در راه مشروع بكار نبرى، و كسى را كه در برابر احسانت ناسپاسى كند بر خويشتن مقدّم ندارى، پس آن را در راه طاعت پروردگارت بكار بر، و نسبت به آن بخل مورز، كه بار حسرت و ندامت را سربار تبعات آن سازى. و لا قُوَّةَ إِلَّا بِاللَّهِ.

ترجمه من لا يحضره الفقيه، ص: 568

(1) و امّا حقّ آن طلبكارت كه از تو مطالبه ميكند اينست كه اگر توانگر باشى طلبش را بپردازى، و اگر در تنگدستى باشى با زبان خوش او را خشنود سازى، و با لطف و محبّت از سوى خود بازگردانى.

و امّا حقّ معاشر پس اينست كه او را فريب ندهى، و غشّ و

دغل در كارش نكنى، و نيرنگ به او نزنى، و در كار او از خداى تبارك و تعالى بترسى.

و امّا حقّ خصمى كه ادّعائى بر ضدّ تو طرح كرده، پس اگر مدّعايش حقّ باشد تو خود شاهد او بر نفس خويش باشى، و ستم در باره اش روا ندارى، و حقّش را بطور كامل بپردازى.

و اگر مدّعايش باطل باشد با او بنرمى برخورد كنى، و جز رفق و مدارا بكار او نبرى، و پروردگارت را در كار او خشمگين نسازى. و لا قُوَّةَ إِلَّا بِاللَّهِ.

و امّا حقّ آن خصم كه تو بر ضدّ او ادّعائى دارى، پس اگر در ادّعايت محق باشى ميبايد تا در گفتگو با او مجامله را بكار گيرى، حقّش را انكار نكنى، و اگر تو خود در ادّعايت بر باطل باشى از خداى عزّ و جلّ بترسى، و بسوى او توبه كنى و دعوى را واگذارى.

و امّا حقّ كسى كه با تو مشورت ميكند، پس اينست كه اگر رأى نيكى در كار او

ترجمه من لا يحضره الفقيه، ص: 569

(1) سراغ داشته باشى او را به بكار بردن همان رأى اشارت كنى، و اگر چيزى در اين باره ندانى او را به اهل علم و اطّلاع هدايت نمائى.

و حقّ كسى كه رأيى را بتو اشارت ميكند اينست كه او را در آن رأيش كه موافق رأى تو نباشد متّهم ندارى، و اگر با رأى تو موافق باشد خداى عزّ و جلّ را سپاس بگزارى.

و حقّ كسى كه از تو نصيحت بطلبد اينست كه شرط نصيحت را در باره او بجا آورى، و همى كوش تا راه و روش تو در برخورد با او

مهر و مدارا باشد.

و حقّ ناصح اينست كه تو در مقام او نرمش و ملايمت نشان دهى، و بسخنش گوش بسپارى، تا اگر سخن صوابى آورد خداى عزّ و جلّ را حمد گوئى، و اگر سخنش موافق با صواب نبود بر او رحمت آورى، و او را متّهم ندارى، و بدانى كه او خطا كرده است، و او را بعلّت اين خطا مؤاخذه نكنى، مگر آنكه مستوجب آن باشد كه او را مورد تهمت قرار دهى، پس در هر حال بچيزى از كار او اعتنا مكن. و لا قُوَّةَ إِلَّا بِاللَّهِ.

و حقّ شخص بزرگسال توقير و احترام او بعلّت سنش، و بزرگداشتش بعلّت تشرفش در اسلام قبل از تو، و ترك معارضه او بهنگام مخاصمت است. و تو بسوى راهى بر او سبقت ترجمه من لا يحضره الفقيه، ص: 570

(1) مگير، و بر او مقدم مشو، و او را خفيف مدار، و اگر در برخورد با تو غلظت و حماقت نشان دهد ميبايد رفتار او را تحمّل كنى، و او را بعلت حق و حرمت اسلام گرامى بدارى.

و حقّ فرد خردسال اينست كه در تعليمش مهربانى بكار برى، و او را مورد عفو قرار دهى، و خطاهايش را بپوشانى، و در برخورد با او رفق و مدارا بكار برى، و او را يارى كنى و حق سائل عطا كردن به اندازه نياز او است.

و حقّ مسئول اينست كه اگر عطا كرد با تقديم شكر و شناخت فضل او آن را بپذيرى، و اگر دريغ كرد عذرش را قبول كنى.

و حقّ كسى كه براى خداى تعالى تو را شاد سازد اينست كه نخست خداى تعالى را

حمد گوئى، و سپس شكر او را بجا آورى.

و حقّ كسى كه در باره تو بدى كرد اينست كه او را عفو كنى، و اگر بدانى كه عفو زيان ببار مى آورد از رفتار بدش انتقام بگيرى، كه خداى تبارك و تعالى فرموده است: «و كسانى كه پس از ستمزدگى انتقام بگيرند، بحثى بر ايشان نيست».

و حقّ اهل دينت در دل نهفتن مسالمت و رحمت براى ايشان، و نرمش و مدارا نسبت ترجمه من لا يحضره الفقيه، ص: 571

ببدرفتارشان، و انس و الفت با ايشان، و كوشش در راه اصلاحشان، و تشكر از نيكوكارشان، و بازداشتن آزار از ايشانست، و اينكه هر چه را براى خود مى پسندى براى ايشان بپسندى، و هر چه را براى خود خوش نميدارى براى ايشان خوش ندارى، و پيرمردانشان را بجاى پدرت، و جوانانشان را بجاى برادرت، و پيرزنانشان را بجاى مادرت، و خردسالانشان را بجاى فرزندانت قرار دهى.

و حقّ اهل ذمّه اينست كه آنچه را خداى عزّ و جلّ از ايشان پذيرفته است از ايشان بپذيرى، و تا هر زمان كه در برابر خداى عزّ و جلّ بعهد و پيمانش وفا كنند، ستم به ايشان روا ندارى.

(1)

باب آنچه بر اعضاء و جوارح واجب است

(2) 3215- امير المؤمنين عليه السّلام در وصيتش بفرزندش محمّد بن حنفيّه- رضى اللَّه عنه- فرمود: فرزند عزيزم آنچه را نميدانى مگوى، بلكه همگى آنچه را كه ميدانى مگوى، زيرا خداى تعالى بر كلّيه اعضاء تو وظائف و واجباتى را مقرّر و مفروض داشته است كه در روز قيامت بوسيله آنها بر تو احتجاج ميكند، و از آنها سؤال مينمايد. و آن اعضاء را تذكّر داده، و

ترجمه من لا يحضره الفقيه، ص: 572

(1)

موعظه كرده، و بر حذر داشته، و تأديب نموده، و آنها را بيهوده رها نكرده است، چنان كه خداى عزّ و جلّ فرموده است: «و آنچه را كه علم به آن ندارى پيروى مكن، زيرا گوش و چشم و دل همگى آنها در معرض مسئوليّتند». (اسراء: 36) و خداى عزّ و جلّ فرموده است: «آنگاه كه آن خبر را در مجالس و محافلتان زبانزد خود ميكنيد، و چيزى را از دهانهاتان منتشر ميسازد كه نسبت به صحّت و واقعيّت آن علم نداريد، و اين كار را آسان و بى اهميّت مى پنداريد در صورتى كه آن، نزد خدا گناهى عظيم است». (نور: 15) و آنگاه خداى عزّ و جلّ آن اعضاء را به بند طاعت خود كشيده، و در اين باره فرموده است: «آيا اى كسانى كه ايمان آورده ايد، ركوع كنيد، و سر بسجده نهيد، و پروردگارتان را عبادت كنيد، و كار نيك بجا آوريد، تا مگر رستگار شويد» (حج: 77) پس اين فريضه اى جامع و فراگير و واجب است بر همگى جوارح، و خداى عزّ و جلّ فرموده است: «و اينكه سجده گاهها از آن خدا است، پس هيچ كس را با خدا مخوانيد و شريك عبادت او مسازيد» (جنّ: 18) و مقصود از سجده گاهها (مساجد) كه در اين آيه آمده، صورت، و دو دست، و دو زانو، و دو انگشت بزرگ پا است. و خداى عزّ و جلّ فرموده است: «و در حدّ توانائى شما نبود كه اعمال زشتتان را- بعلّت ترس از اينكه گوشتان و چشمهاتان و پوستهاتان بزيان شما شهادت دهند- از اعضايتان پوشيده داريد» (فصّلت: 22) و مقصود از جلود (پوستها) در اينجا

فروج و عورت است.

سپس خداى عزّ و جلّ هر عضو از اعضاى تو را بفرضى اختصاص داده، و به آن فرض ترجمه من لا يحضره الفقيه، ص: 573

(1) تصريح كرده است، چنان كه بر گوش واجب كرده است كه معاصى را ننيوشد، و در اين باره خداى عزّ و جلّ فرموده است: «و همانا فرو فرستاده است در اين كتاب بر شما كه چون شنيديد كه به آيات خدا كفر مى ورزند و آن را بمسخره مى گيرند، پس با آنان منشينيد تا اينكه از آن بگذرند و به كلام ديگرى خود را سرگرم نمايند و الّا شما نيز مانند ايشان باشيد « (نساء 140):

و نيز فرموده است: «و چون كسانى را ببينى كه به آيات قرآن طعن ميزنند، يا آن را به استهزاء ميگيرند، پس از ايشان دورى گزين، تا ببحثى ديگر سرگرم شوند» (انعام: 68) سپس خداى تعالى مورد نسيان را استثناء كرده، و فرموده است: «و اگر شيطان دورى گزيدن از مجلس ايشان را از ياد تو ببرد، پس بعد از متذكّر شدن با قوم ظالمين منشين» (انعام: 68) و خداى عزّ و جلّ فرموده است: «پس آن گروه از بندگان مرا بشارت ده كه بسخن گوش فرا ميدارند، و آنگاه از بهترين آن پيروى يا به بهترين آن عمل ميكنند، ايشان همان كسانى هستند كه خدا هدايتشان كرده، و ايشان همان خردمندانند» (زمر: 18) و خداى عزّ و جلّ فرموده است: «و چون بلغوى و سخن پوچى بگذرند در آن شركت نكنند، و با ترفع بر آن بگذرند». (فرقان: 72) و خداى عزّ و جلّ فرموده است: «و كسانى كه چون سخن لغو

را بشنوند از آن دورى گزينند» (قصص: 55) پس اين چيزيست كه خداى عزّ و جلّ آن را بر گوش واجب ساخته، و آن عمل گوش است.

ترجمه من لا يحضره الفقيه، ص: 574

(1) و بر چشم فرض و مقرّر داشته است كه بر چيزى كه خداى عزّ و جلّ آن را بر او حرام كرده است نگاه نكند، پس خداى عزّ من قائل در اين باره فرموده است: «مردان مؤمن را بگوى تا چشمهاشان را فرو پوشند، و اعضاء تناسلشان را نگاه دارند» (نور: 30) و بر اين گونه نگريستن شخص بعورت ديگرى را تحريم كرده است، و بر زبان اقرار و اظهار پيوند عقيده قلبى را فرض فرموده است، و او عزّ و جلّ فرموده است: «بگوئيد ما بخدا و آنچه بر ما نازل شده است ايمان آورديم- تا آخر آيه» (بقره: 126) و او عزّ و جلّ فرموده است: «و با مردم سخن نيك بگوئيد» (بقره: 83).

و بر قلب، كه فرمانده اعضاء است كه بوسيله آن تعقّل ميكنى و مى فهمى، و فرمان و رأى او را بكار مى بندى، فرض كرده، و او عزّ و جلّ فرموده است: «مگر كسى كه او را مجبور سازند در حالى كه قلبش مطمئن به ايمان باشد تا آخر آيه» (نحل: 106). و خداى تعالى در باره قومى كه بزبان اظهار ايمان كرده اند، و دلهاشان ايمان نياورده فرموده است: «كسانى كه بزبان گفتند: ما ايمان آورديم، در حالى كه دلهاشان ايمان نياورده» (مائده: 41) و او عزّ و جلّ فرموده است: «آگاه باشيد كه دلها با ياد خدا آرام ميگيرند» (رعد: 28) و او عزّ و جلّ فرموده

است:

ترجمه من لا يحضره الفقيه، ص: 575

(1) «و اگر آنچه را در دل داريد آشكار سازيد يا آن را پنهان كنيد، خدا شما را بوسيله آن بحساب ميكشد، و آنگاه هر كه را بخواهد مى آمرزد، و هر كه را بخواهد عذاب ميكند» (بقره: 284) و بر دستها فرض كرده است كه آن دو را بسوى چيزى كه خداى عزّ و جلّ آن را حرام كرده است دراز نكنى، و آنها را در طاعت او بكار برى، و در اين باره فرموده است: «اى كسانى كه به آئين حقّ گرائيده ايد، چون قصد بپاخاستن براى نماز كنيد، پس صورتهاتان را و دستهاتان را تا مرفقها بشوئيد، و سرهاتان را و پاهاتان تا كعبين مسح كنيد» (مائده: 6) و او عزّ و جلّ فرموده است: «پس چون (هنگام نبرد) با كافران برخورد كنيد وظيفه شما زدن گردنها است» (محمّد: 4) و بر پاها فرض كرده است كه آنها را در مسير طاعت او انتقال دهى، و آن دو را در مسير شخص گناهكار براه نبرى، و او عزّ و جلّ در اين باره فرموده است: «و از سر كبر و غرور در زمين راه مسپار، زيرا تو هر چه باشى زمين را زير گامهايت نخواهى شكافت، و بهر قدر كه قد برافرازى ببلندى كوهها نخواهى رسيد همگى آن صفات كه ذكر شده صفات بد آن نزد پروردگار تو ناپسند بوده است». (اسراء: 37) و او عزّ و جلّ فرموده است: «آن روز بر دهانهاشان مهر ميزنيم، و دستهاشان با ما سخن ميگويند، و پاهاشان به آنچه ميكرده اند گواهى ميدهند» (يس: 65) پس از پاها خبر داده است كه

آنها در روز قيامت بر ضرر صاحبشان گواهى ميدهند.

ترجمه من لا يحضره الفقيه، ص: 576

(1) اين چيزيست كه خداى تبارك و تعالى بر اعضاء تو فرض كرده است، پس اى فرزند عزيز من، از خدا بترس، و آنها را در طاعت و خشنودى او بكار ببر، و زنهار از آنكه خداى تعالى تو را در معصيت خويش ببيند، يا در مقام طاعت خود نيابد، كه در اين صورت از زيانكاران خواهى بود.

و بر تو باد بخواندن قرآن، و عمل بمحتواى آن، و ملتزم بودن بفرائض و شرايعش، و حلالش و حرامش، و امرش و نهيش، و شب زنده دارى با آن، و تلاوتش در شب و روزت، زيرا كه آن پيمانى از جانب خداى تبارك و تعالى بسوى خلق او است، و از اين رو بر هر مسلمانى واجب است كه هر روز در پيمان خود بنگرد، اگر چه با خواندن پنجاه آيه باشد.

و بدان كه درجات بهشت بشماره آيات قرآنست، پس چون روز قيامت فرا رسد، بقارى قرآن ميگويند: «بخوان و صعود كن، پس بعد از پيمبران و صديقين بلندمقام تر از او در بهشت وجود نميدارد».

و اين وصيّت طولانى است كه ما موضع حاجت آن را گرفتيم. و لا حول و لا قوّة الا باللَّه العليّ العظيم، وَ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِينَ*

(جديد 164)

(جديد 165)

(جديد 166)

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109