بهائيت آنگونه كه هست

مشخصات كتاب

عنوان و نام پديدآور:بهائيت آنگونه كه هست/ با آثاري از محيط طباطبايي...[و ديگران] .

مشخصات نشر:تهران: موسسه فرهنگي مطبوعاتي جام جم، 1387.

مشخصات ظاهري:467 ص.:مصور، نمونه.

شابك:40000 ريال 978-600-90518-2-3:

وضعيت فهرست نويسي:فيپا

يادداشت:با آثاري از محيط طباطبايي، علي اكبر ولايتي، محمدعلي تسخيري، محمود بحرالعلوم ميردامادي، علي ابوالحسني(منذر)، موسي فقيه حقاني، موسي نجفي، مظفر نامدار، سعيد زاهد زاهداني...

يادداشت:چاپ دوم:1389(فيپا)

يادداشت:كتابنامه.

موضوع:بهائيگري -- تاريخ

شناسه افزوده:محيط طباطبائي، محمد، 1281-1371.

شناسه افزوده:موسسه فرهنگي مطبوعاتي جام جم

رده بندي كنگره:BP330/ب93 1387

رده بندي ديويي:297/564

شماره كتابشناسي ملي:1304503

نيمهِ شعبان، عيد اميد

نيمهِ شعبان، عيد اميد

سيد محمود بحرالعلوم ميردامادي

خجسته ماه شعبان، با مناسبتهاي گوناگون، پياپي و شادي بخشش (ولادت سرور آزادگان حضرت حسين بن علي، پرچمدار رشيد كربلا حضرت ابوالفضل العباس، و امام سجاد عليهم السلام و نيز ميلاد پرچمدار حاكميت توحيد حضرت حجت بن الحسن العسكري عجل الله فرجه الشريف) فصل سرور شيعيان و شيفتگان خاندان پيامبر (ص) است. و در اين ميان، نيمهِ شعبان، به تعبير زنده ياد استاد محيط طباطبايي: «عيدِ اميدِ» رادمردان و ظلم ستيزاني است كه بي صبرانه، پايان شب يلداي ستم، و دميدن صبح آزادي و عدالت جاويد را انتظار مي برند.

كارشناسان استعمار، در بررسي تاريخ سراسر جوش و جهش شيعه، به اين نتيجه رسيده اند كه «بقا» بلكه «پويايي و پيشرفت» تشيع، ريشه در دو چيز دارد: عاشوراي حسيني (ع) و انتظار فرج. عاشورا، همچون موتوري پرقدرت، در طول تاريخ دائماً خون جهاد و حماسه به كالبد شيعه تزريق مي كند، و اميد به فرج نيز، اين گروه را در زير ضربات مهلك و مداوم دشمنان تيزچنگ و رنگارنگ خويش، پيوسته به پيروزي در آينده دلگرم ساخته از يأس و پذيرش شكست باز مي دارد. و ماه شعبان، ماهي است كه سلسله جنبان قيام عاشورا و منجي موعود هر دو، در اين ماه ديده

به گيتي گشوده اند.

اغراق نيست اگر بگوييم تاريخ جنبشها و مبارزات شيعه را، در درازناي تاريخ، بيش از هر چيز، اين دو مناسبت رقم زده است: «شور عاشورا» و «انتظار فرج». فراموش نكنيم كه، جنبش تنباكو با حكمي كه مرجع تشيع، در آن، تمكين در برابر كمپاني سلطه جوي فرنگي را در حكم «محاربهِ با امام عصرعج» شمرد، به پيروزي رسيد و انقلاب كبير اسلامي نيز با منطق عاشورايي «پيروزي خون بر شمشير» و با راهپيمايي هاي ميليوني تاسوعا و عاشورا، شاه را فراري ساخت... و بيراه نيست اگر مي بينيم كه شيعيان، به رهنمود پيشوايان معصوم خويش(ع)، بيشترين سهش و احساس ديني خويش را در «دهم محرم» و «پانزده شعبان» نشان مي دهند؛ با سياه پوشيها و سوكواريهاي باشكوه عاشورا، و چراغانيها و شاديهاي چشمگير نيمهِ شعبان.

عين السلطنهِ سالور، در خاطرات خويش، بخش مربوط به نيمهِ شعبان سال 1324ش مي نويسد: «روزي است مبارك و ميمون. ديشب شهر [تهران] و شمران چراغان مفصلي بود. ايران در اين عيد خيلي نمايش [مي دهد] و تجليل مي كند. در تمام كشور جشن است و چراغان. تيمچه ها، كاروانسراها، همهِ بازار، خيابان، چراغان بي نظيري شده بود. يعني در تمام كشور مرسوم است، بيشتر به رغم بابيها. مخصوصاً ديشب در خانهِ سادات اخوي و بعضي تيمچه ها، خيابانها، شيريني، شربت داده و از مردم دعوت شده بود. بسيار بسيار باشكوه جشن گرفته بودند».1

در كلام عين السلطنه، اشارتي به برگزاري جشن نيمهِ شعبان در خانهِ سادات اخوي رفت. نمي توان از مراسم نيمهِ شعبان سخن گفت و به جشنهاي باشكوه اين روز در تهران عصر قاجار و پهلوي در باغ سادات مزبور اشاره نكرد.

سادات تقوي (اخوي) از سادات مهم

و معتبر تهران اند كه از ديرباز (از ابتداي دوران قاجار) در پايتخت سكونت داشته اند و در علت شهرت آنان به «اخوي» گفته شده است كه چون آغا محمدخان قاجار، به بزرگان اين طايفه، اخوي (برادر) مي گفته، به اين نام مشهور شده اند. افراد اين طايفه، بين مردم از ارج و قربي خاص برخوردار بودند و چهره هاي نام آشنايي چون حاج سيد ابراهيم اخوي (از نمايندگان اصناف در مجلس شوراي صدر مشروطه) و حاج سيد نصرالله تقوي (از وكلا و مقامات مهم قضايي ايران در عصر قاجار و پهلوي) از همين خاندان برخاسته اند.

حاج مير سيد علي سادات اخوي، بزرگ اين خاندان در زمان ناصرالدين شاه، تكيه اي را در خانهِ خود (واقع در تهران، خيابان ايران، كوچهِ سقاباشي) بنياد نهاد كه در طول سال به مناسبتهاي مذهبي، مراسمي برگزار مي كرد و از جمله، از 1299ق به بعد، هر ساله در شب و روز 14 و 15 شعبان، تحت عنوان «انجمن حجتيهِ سادات اخوي»2 جشن بسيار باشكوهي را به مناسبت زاد روز خجستهِ حضرت ولي عصر (عج) برپا مي كرد و طبقات مختلف مردم، از شخصيتهاي ديني و سياسي و اجتماعي (حتي شاه) گرفته تا تودهِ مردم، با شور و شوق در آن شركت مي جستند.

مرحوم سديدالسلطنهِ كبابي، از دولتمردان فاضل و دانشور عصر قاجار، كه خود كراراً مراسم باشكوه جشن مولود حضرت ولي عصر (عج) در منزل ميرسيد علي را درك كرده، مي نويسد: روز سه شنبه 15 شعبان 1314ق بعد از ناهار... منزل سادات اخوي رفتيم. سادات اخوي چند برادر هستند، اكبر آنها سيد علي است... هر سال به مناسبت مولود حضرت قائم (عج) شب و روز چهاردهم و پانزدهم

در خانهِ خود صلاي عام داده، هر كس از وضيع و شريف آنجا مي رود. بعضي به غليان و چاي، بعضي به اضافهِ شيريني اكتفا مي كنند. جماعتي به اصرار، دو شاهي نقره عيدانه مي گيرند. شب هركس حاضر باشد شام مي دهند. تمام علما و رجال و تجار تيمّناً آنجا مي روند. هر كس از اعاظم به فراخور حال خود هديه[اي] جهت سادات مي فرستد. سنهِ ماضيه در چنين موقعي شاه شهيد [ناصرالدين شاه] آنجا رفته» بود.3 همو، 34 سال پس از آن تاريخ نيز در بخش خاطرات مربوط به 14 شعبان 1348ق (25 دي 1308ش) مي نويسد: «امروز از طرف بازار چون گذشته، بيشتر دكانها را براي حضرت صاحب الزمان محمد بن حسن امام دوازدهمين [عج] زينت كرده بودند و اين عيد مخصوصاً براي رقابت با بهائيها گرفته مي شود. سادات اخوي يك خانواده هستند از اعيان تهران، هر سال جشن عيد صاحب الزمان [عج] را مفصلاً مي گيرند. امسال جشن چهل و نهمين دفعهِ آنهاست».4

علي اكبر كوثري، از مقامات فرهنگي عصر پهلوي، به ياد دارد كه نخستين بار، رضاخان را در زمان سردار سپهي وي، در جشن مزبور ديده و هنگام رفتن، صاحب مجلس (سيد رضا اخوي) به رضاخان و او، چند سكهِ نازك نقره اي كه به سكهِ شاهي مشهور بود و روي آن عبارت «يا صاحب الزمان» حك شده بود هديه داده است.5

جالب است همين رضاخان، كه از سر عوام فريبي در آغاز كار به انجام شعائر مذهبي «تظاهر» مي كرد، زماني كه پايه هاي قدرتش را مستحكم ديد و به دستور «لندن» با اسلام و روحانيت و شعائر شيعي درافتاد، برگزاري جشن عمومي نيمهِ شعبان را ممنوع ساخت! عين السلطنهِ سالور، در

خاطرات خود، بخش مربوط به نيمهِ شعبان 1363ق (14 مرداد 1323ش) مي نويسد: «رضاشاه مانع از اين جشن عمومي بود. پارسال و امسال در تمام شهرها خصوصاً تهران در همه جا حتي خانه ها دو شب چراغاني و جشن برپا بود...».6

حاج مير سيد علي، گذشته از برپايي مجلس و پذيرايي از مردم، شاعران توانمند را نيز از دور و نزديك، دعوت مي كرد كه چكامه هايي بلند و پرشور در مدح حضرت ولي عصر (عج) بسرايند و سپس شعر آنان توسط خودشان يا ديگران در خلال جشن قرائت شود و احياناً نسخهِ آن بين حضار تكثير گردد. به عنوان نمونه اي از اين قصايد، مي توان به چكامه هاي غرّ ا و هنرمندانهِ آيت الله حاج ميرزا ابوالفضل نوري تهراني

فقيه و اديب نام آشناي عصر قاجار، شاگرد برجستهِ ميرزاي شيرازي، و نياي همسر امام خميني ره) اشاره كرد كه به مناسبت زادروز امام ثاني عشر (عج) در جشن سادات اخوي سروده شده اند. همچون قصيدهِ 16 بيتي او كه بداهتاً در شهر مقدس سامرا سروده و براي قرائت در انجمن حجتيه، همراه نامه اي خطاب به حاج سيد علي به تهران فرستاده است: بُشري لميلاد غائب حاضرٍ...

او مي آيد...

او مي آيد... عصاي موسي در مشت، نگين سليمان در انگشت، زره داود بر تن، پيراهن يوسف در بر،

دم عيسي در كام، وقار ابراهيم در گام، ذوالفقار علي بر ميان، و لواي محمد بر دوش...

تكرار ايوب است؛ مظهر صبر گران بر درد و رنج انسان. تكرار موسي است، با خروش رعد آسا بر فرعونيان. تكرار ابراهيم است؛ بت شكن بزرگ تاريخ. تكرار عيسي است، با دم حيات بخشش. او تكرار همهِ فضايل انبيا و اوليا است؛ بل، انبيا و اوليا، هر

يك جلوه اي از فضايل و مكارم اويند...

ماه و خورشيد همچون سليمان در فرمان اويند، و باد و طوفان در تسخيرش. <مؤ يد بالنّصر> و <منصور بالرُّ عب> است. فرشتگان، در ركابش شمشير مي زنند و گنجهاي زمين در انتظار اوست. صادق

آل رسول(ع) در حقش گويد: انّ القادم منّا منصور بالرعب مؤ يد بالنصر، تطوي له الارض و تظهر له الكنوز و يبلغ سلطانه المشرق و المغرب و يظهر الله به دينه و لو كره المشركون.1

در طول تاريخ پر نشيب و فراز اسلام، از آغاز تا كنون، صدها مهدي دروغين، يا بهتر بگويم: دجال و رهزن دل و دين، آمده اند تا رهزن امت اسلام گردند و راه را بر او سد كنند... اما تاريخ، همه را يكان يكان در زير چرخهاي سنگين خود له كرده و خواهد كرد و سرانجام مهدي راستين، نهمين فرزند از تبار سالار عاشورا، يعني حجت بن الحسن العسكري (عج)، از پس ابر غيبت، چونان آفتاب نيمروزي سر برخواهد زد و جهان را به انوار تابناكش روشن خواهد ساخت....

بحارالانوار، 52/191، حديث 24.

پي نوشت ها:

1. روزنامهِ خاطرات عين السلطنه، 10/8072. 2. با انجمن حجتيهِ مهدويه، كه در نيمهِ دوم عصر پهلوي براي مبارزه با بهائيت تاسيس شده بود، اشتباه نشود. 3. سفرنامهِ سديدالسلطنه...، تصحيح و تحشيهِ احمد اقتداري، بهمنش، تهران 1362، ص 156. براي گزارشي مشابه از جشن يادشده در همان سال ر.ك، روزنامهِ خاطرات عين السلطنه، 2/1116. 4. سفرنامهِ سديدالسلطنه، ص 408. 5. تاريخ معاصر ايران، سال 4، شمارهِ 1314، صص 351352. 6. روزنامهِ خاطرات عين السلطنه، 10/8001 .

انقلاب اسلامي ايران؛ وامدار الطاف الهي

ما منّت از ولي عصرعج مي كشيم

علي ابوالحسني (منذر)

انقلاب كبير اسلامي ايران

از رويدادهاي كم نظير در تاريخ ايران است كه توانست طومار رژيم تا بن دندان مسلح پهلوي را (با وجود پشتيباني نظام سلطه جهاني از آن) درهم بپيچد و براي هميشه به بساط كهنه شاه و شاه بازي پايان دهد.

در طول اين انقلاب سترگ، از نقطه شروع و گسترش خونبار آن در خرداد 42 تا تاسيس نظام جمهوري اسلامي و درگيري مستمر و همه جانبه آن با قدرتهاي استكباري، شواهد بسياري وجود دارد كه در مجموع به نحوي شفاف و اطمينان بخش، از لطف و امداد الهي به ملت بپاخاسته ايران و رهبر و نظام انقلابي آن حكايت مي كند و نشان مي دهد كه آن تحرك عظيم و بي سابقه در تاريخ، در گوهر، موجي برخاسته از الطاف بيكران خداوند و اولياي معصوم وي بويژه حضرت حجت بن الحسن العسكري عج به مردم ستمزده اين ديار بوده است.

مقاله زير، از زبان حضرت امام خميني، عنايات آشكار خداوند و ولي معصوم او عج را در حفظ ساحت انقلاب و نظام مقدس اسلامي از گزند حملات دشمنان اين انقلاب بازگو مي كند.

عنايات غيبي به انقلاب اسلامي

امام خميني، از زمان هجرت به پاريس (مهر

57) تا سال 59 كرارا بر اين نكته تاكيد نموده اند كه انقلاب اسلامي ملت ايران، رويدادي اعجازانگيز و فراتر از محدوده تنگ امور مادي بوده1 و دست غيبي الهي به وسيله امام عصر(ع) در ايجاد و گسترش آن دخالت دارد. ايشان پيروزي انقلاب اسلامي را «اعجاز بزرگ قرن» و «مائده بزرگ آسماني» 2، «نصرت اعجازآميز اسلام بر كفر» 3، و «تحفه خدا از عالم بالا» 4 به مردم ايران خوانده و براي اثبات اين امر، بر چند واقعيت ملموس و عيني زير انگشت مي گذارند:

1 اتفاق و يكپارچگي عجيب مردم ايران در سراسر كشور، و بروز حس تعاون در آنها، جهت مبارزه با رژيم پهلوي و تمناي حكومت اسلامي، و خدمت بي شائبه به هموطنان در سالهاي 56 به بعد.

به گفته ايشان: پيش از آن تاريخ، هر گروه و دسته اي، ساز خود را مي زد و راه خود را مي رفت. دلها از هم دور و طبقات مختلف نسبت به هم بيگانه بلكه بدبين بودند. اما در سالهاي 56 و 57 ناگهان دلها و زبانها يكي شد و طبقات مختلف كشور دانشگاهي و روحاني، باسواد و بي سواد، شهري و روستايي، صنعتگر و كشاورز و طبيب و مهندس، نظامي و غيرنظامي، زن و مرد، پير و جوان و حتي كودكان خردسال دفعتا روي يك شعار واحد: «مرگ بر شاه» و «نابود باد رژيم پهلوي» وحدت يافتند و يك دل و يك زبان، خواستار سقوط رژيم شاهنشاهي و استقرار حكومت اسلامي شدند. نيز حس همدلي و تعاون عجيبي بين مردم ايجاد شد كه حتي جواناني كه سالها در اروپا و امريكا تحصيل كرده بودند، شوري شگفت يافتند كه به ايران بازگشته

و در شهرها و روستاها به ملت خويش خدمت كنند.5

2 تحول روحي عجيب در مردم ايران از حالت «ترس و هراس»، به «شجاعت» بلكه «تهور» در برابر رژيم پهلوي و ساواك جهنمي او و نيز حاميان قدرتمند خارجي اش (امريكا، انگليس، روسيه و... حتي امثال صدام). انصراف دلها از مسائل مادي و گرفتاري هاي شخصي6 و توجه آنها به دين خدا، و اتحاد طبقات ملت در تمناي نابودي رژيم فاسد طاغوتي و استقرار نظام الهي7 و همچنين: پنبه شدن رشته ها و نقشه هايي كه استبداد پهلوي و اربابان وي در طول 50 سال براي فاسد و منحرف ساختن جوان هاي پسر و دختر كشيده بودند8 و بالاخره بروز روحيه شهادت طلبي در مردم (خاصه جوانها)، از جمله امور خارق العاده و معجزه آسايي بود كه در انقلاب رخ نمود و قابل توجيه به اسباب مادي و ظاهري نيست.

3 ايجاد رعب و هراس در دل شاه و حاميان قدرتمند وي در شرق و غرب جهان، و در نتيجه: انصراف آنها از مقابله جد ي با نهضت اسلامي و خودداري از اقدامات تند و خشن نسبت به انقلابيون. به گفته ايشان: در صدر اسلام هم، از جمله اموري كه به شكست كفر و پيروزي مسلمانان كمك داد رعبي بود كه خداوند در دل كفار افكند و موازنه قدرت را به سود مسلمانان تغيير داد: «سنلقي في قلوب الذين كفروا الر عب». اين رعب، در جريان انقلاب نيز تكرار شد و دشمنان رنگارنگ قيام در داخل و خارج را دستپاچه نمود و از واكنش تند و بهنگام مانع گشت، و الا سطح ضايعات، بسيار بالاتر از آنچه بود مي شد.9

پيروزي ملت با دست كاملا خالي

و در جنگي شديدا نابرابر با رژيم پهلوي (كه از حمايت قدرتهاي جهانخوار: امريكا، انگلستان، روسيه و... حتي رو ساي كشورهاي اسلامي نظير صدام برخوردار بود)10از عجايبي بود كه در انقلاب رخ نشان داد و از سطح محاسبات معمول مادي و سياسي فراتر بود.11

امام راحل، نكات سه گانه فوق (= اتحاد عموم مردم بر ضد رژيم، تبديل روحيه آنان از ترس به شجاعت، و رعب و دستپاچگي در دشمنان ملت) را نشانگر دخالت دست غيبي الهي در انقلاب شمرده و به صورت ترجيع بندي مكرر در سخنراني هاي خويش بر آن تاكيد مي كند.12 از نظر تيزبين ايشان، قرائن و شواهد دال بر وجود امدادهاي غيبي در جريان انقلاب، منحصر به موارد فوق نبوده و پس از پيروزي انقلاب نيز ادامه يافته است، كه از آن جمله مي توان به خنثي شدن مكر و توطئه دشمنان در ماجراي طبس13 و كودتاي نوژه14 و فتح خرمشهر اشاره كرد.

در تبيين رويدادهاي شگفت انقلاب، امام راحل اولا خود و هيچ كس ديگر از سران جنبش را موجد اين تحول و پيروزي شگرف ندانسته و آن را تنها كار خدا مي شمارد. 15 ثانيا از آنچه گفته شد يك گام بلند، فراتر رفته و دست غيبي را كاملا مشخص مي كند: اين تحول و پيروزي، كار خدا بود كه به وسيله امام عصرعج انجام گرفت: «اين من نبودم كه پيروزي را به دست آورديد به واسطه من، اين خداي تبارك و تعالي، در سايه امام زمان سلام الله عليه... ما را پيروز كرد... چه شد كه پس از مدت كمي اين تحول پيدا شد؟ سابق، همه چيز ما را مي بردند و ما نفس نمي كشيديم. سابق،

جوانهاي ما را در زندان ها زجر مي دادند و اعدام مي كردند و ما قدرت حركت نداشتيم. سابق، چپاولگران همه چيز ما را چپاول مي كردند و ما نفس نمي كشيديم. چه شد كه اين ملت همچو متحول شد؟ جز عنايت خدا چه بود؟... اين دست غيبي بود كه اين تحول را پيش آورد».16 يك دست غيبي در كار است، خداي تبارك و تعالي به وسيله امام زمان سلام الله عليه.17

همچنين پس از رفتن از تهران به قم در اسفند 1357، در سخناني كه بر سر مزار شهدا در قبرستان بقيع قم (واقع در سر راه جمكران) ايراد كردند، ضمن اشاره به مبارزات مستمر تاريخ تشيع، فرمودند: قانون اساسي جديد بايد بر مبناي مذهب تشيع اثني عشري تدوين گردد (و اين نكته را دو بار مورد تاكيد قرار دادند). سپس با حالتي برافروخته و ملتهب افزودند كه: «قدرت ايمان، قوه اسلام، قدرت معنوي ملت، اين پيروزي را به ما ارزاني داشت. ما منت از خداي تبارك و تعالي مي كشيم، ما منت از ولي عصر مي كشيم كه پشتيباني از ما فرمودند. نبايد ابهامي در قضايا باشد. اگر چنانچه ابهامي در قضايا باشد يا بخواهند منحرف كنند اين نهضت اسلامي ما را، منتهي به شكست خواهد شد، خيانت به ملت است، خيانت به اسلام است».18

عطف به همين نگاه و نگرش بود كه، رهبر فقيد انقلاب، ماهها پيش از بهمن 57 اطميناني عجيب به پيروزي جنبش و سرنگوني رژيم داشت و به اين و آن مي گفت: شاه رفتني است، به فكر روزها و اقتضائات پس از پيروزي باشيد!19 و اين در حالي است كه هنوز هيبت و هيمنه رژيم شكسته نشده بود

و كساني چون مهندس بازرگان، به مبارزه گام بگام با حكومت پهلوي و تسخير كرسي هاي مجلس شورا مي انديشيدند.

پي نوشت ها

1. به تعبير امام در 30/3/58 (مندرج در: كتاب صحيفه نور):در اين انقلاب و تحول، آنچه رخ داد فوق فكر و توان ما بود 2. اظهارات ايشان در 22/11/59 3. اظهارات امام در 22/11/58 4. اظهارات امام در 5/12/57 5. ر.ك، صحيفه نور، 5/239 (اظهارات امام در 30/4/58) و نيز همان: 5/370. براي داستان هاي جالب در اين زمينه از زبان امام ر.ك، همان: 5/42 (اظهارات مورخ 13/4/58)؛ 5/42 (13/4/58)؛ 3/573 (29/1/58)؛ 2/55 56 )28/7/57)؛ 3/352351 (7/12/57) و 378376 (14/12/57) 6. صحيفه نور، 5/43. اظهارات امام در 13/4/58 7. صحيفه نور، 4/476475 (اظهارات امام در 30/3/58) 8. صحيفه نور، 6/565 566 (12/10/58)9. همان: 3/288 (اظهارات امام در 26/11/57) 10. اظهارات امام در 5/1/58 و... 11. ر.ك، همان: 6/23 (اظهارات امام در 11/7/58)؛ 6/32 (12/7/58)؛ 6/449 (29/9/58) 12. ر.ك، اظهارات امام مندرج در صحيفه نور، مجلدات 7/1/58) و نيز ر.ك، همان: 4/23 (30/1/58)، 4/224 (30/2/58) 16. صحيفه نور، 4/23 17. اظهارات امام در 30/1/58. نيز ر.ك، اظهارات ايشان در 29/1/58 كه: «» (صحيفه نور، 3/573) 18. همان: 3/417 418 19. ر.ك، خاطرات و مبارزات حجه الاسلام فلسفي، مركز اسناد انقلاب اسلامي، تهران 76، صص 431430، و نيز اظهارات مهندس بازرگان مورخ 22 بهمن 60 در جمع اعضاي نهضت آزادي مندرج در: شوراي انقلاب و دولت موقت از زبان مهندس بازرگان، بهمن 1360، از انتشارات نهضت آزادي ايران، صص، 27 28.

بهائيت و روس تزاري

بهائيت و روس تزاري

بهائيت و روس تزاري

مهرداد صفا

اولين دولت فزونخواه و استعمارگر، كه سران بابيت و بهائيت با آن در پيوند بوده اند، امپراتوري روس تزاري است؛ امپراتوري متجاوز و درازدستي كه در نيمه اول قرن نوزدهم، با زور و نيرنگ 17 شهر از

آبادترين شهرهاي كشورمان را اشغال و از پيكر آن جدا كرد و پس از آن نيز تا زمان فروپاشي (1917م) همواره سد راه آزادي و پيشرفت ايران اسلامي بود...

علاوه بر منابع غيربهائي، در آثار خود بابيان و بهائيان نيز شواهد و دلايل تاريخي زيادي وجود دارد كه حاكي از پيوند سران اين دو فرقه خصوصاً بهائيان و بالاخص شخص حسينعلي بها با امپرياليسم تزاري است.

شواهد تاريخي زير، نشان از «توجه خاص» روسيه تزاري به موضوع باب و حركت او و وجود پيوند ميان بابيان و بهائيان با روسها دارد:

1. زماني كه علي محمد باب (همراه دستيارش محمد علي زنوزي): در تبريز اعدام و جسدش در خندق افكنده شد، صبح روز بعد، كنسول روس در تبريز به كنار خندق آمد و توسط نقاش كنسول خانه، به تصويربرداري از جسد باب و يار مقتولش پرداخت.1

عبدالحميد اشراق خاوري، نويسنده و مبلغ مشهور بهائي، در تلخيص تاريخ نبيل، ضمن اشاره به مطلب فوق، سخني دارد كه حاكي از ارتباط و دوستي اعضاي كنسولخانه روسيه در تبريز با برخي از بابيان است: «صبح روز بعد از شهادت، قونسول روس در تبريز با نقاشي ماهر به كنار خندق رفته و نقشه آن دو جسد مطهر را كه در كنار خندق افتاده بود برداشت. حاجي علي عسگر براي من حكايت كرد و گفت كه يكي از اعضاي قونسولخانه روس كه با من رابطه و نسبت داشت آن نقشه را در همان روزي كه كشيده شده بود به من نشان داد. آن نقشه با نهايت مهارت كشيده شده بود...».2

محمد علي فيضي، ديگر مورخ مشهور بهائي، نيز در تاريخ خود به نقل از حاج

علي عسگر، به نكته فوق تصريح دارد.3 به تصويربرداري كنسولگري روسيه از جسد باب، حتي در نوشته رهبران بهائيت نظير عباس افندي و شوقي نيز تصريح شده است.4

2. ملا محمد علي زنجاني (رئيس بابيان زنجان) كه در آن شهر مدتها با قشون اعزامي از سوي اميركبير جنگيد، در خلال جنگ به يارانش اطمينان داده بود كه «دولت روس به ياري آنان خواهد آمد».5 فريدون آدميت، پس از نقل اين مطلب از زبان «ابوت»، مأمور انگليسي كه از آن شهر مي گذشته، سخن جالبي دارد: «ملا محمد علي زنجاني يعني جناب «حجت» كه دعوي فتح كره زمين را داشت، و معتقد بود كه تاجداران جهان بايد فرمان وي را به گردن نهند، و حتي حكومت مصر را به دست يكي از اولياي مقدس سپرده بود، چطور شد كه به اصحابش وعده داد كه امپراتور روس كه در زمره همان شاهان كافر بود، به ياري آنان خواهد آمد؟! آن بيچارگان ابله هم باور فرموده بودند».6 همچنين، منابع بابي تصريح دارند كه در جريان درگيري فوق، سفير روسيه (پرنس دالگوروكي) به اميركبير به علت سركوب و قلع و قمع بابيان شورشگر در آن شهر اعتراض كرد.7

3. ماجراي تجمع بابيان (تحت رهبري قدوس، قره العين و حسينعلي بها) در 1264ق در بَدَشت (واقع در حوالي شاهرود) در تاريخ مشهور است. در آنجا تصميم گرفته شد كه بابيان در ماكو (بازداشتگاه علي محمد باب) گردآيند و براي رهايي وي، به مقرش حمله برند و در برابر دولت وقت ايران (محمد شاه و حاجي ميرزا آقاسي) «ايستادگي» ورزند و چنانچه شكست خوردند «به خاك روسيه» پناهنده شوند.8

4. اعضاي خاندان افنان (خويشاوندان باب و

نمايندگان عباس افندي در ايران)

با سفارت روسيه پيوند نزديك داشتند و حاجي ميرزا محمد تقي افنان وكيل الدوله [پسر دايي باب] و برادران و پسرانش به عنوان نمايندگان تجاري روسيه در بمبئي و يزد فعاليت مي كردند و آقا علي حيدر شيرواني (بهائي و از شركاي تجاري خاندان افنان) از اعضاي متنفذ سفارت روس در تهران بود و با حمايت او بود كه حاجي ميرزا محمد تقي افنان وكيل التجاره دولت روسيه در بمبئي شد.9 محمد طاهر مالميري، از عيون بهائيان، ضمن شرحي پر آب و تاب در تعريف از خويشاوندان مادري باب چنين مي گويد: «...حاجي ميرزا محمد تقي وكيل الدوله، نماينده رسمي دولت روس، با نشان مخصوص و بيرق بالاي سر درب خانه شريفشان ممتاز از ديگران بودند... روزي كه نشان طلاي بزرگ از طرف دولت روس براي ايشان رسيده بود چند نفر از تجار را در بيت شريفشان دعوت فرمودند و دو ساعت اين نشان را زدند...».10 آواره نيز از «علاقه جات» وكيل الدوله «در روسيه» ياد مي كند.11

وكيل الدوله از سوي عباس افندي دستور يافت كه اولين معبد و مركز تبليغي بهائيان در جهان (مشرق الاذكار) را در عشق آباد روسيه بنانهد و اين مأموريت را نيز (با پشتيباني روسهاي تزاري) پيش برد و نهايتاً در حيفا (محل سكونت عباس افندي) درگذشت. در همين زمينه بايد به پيوند برادران باقراوف (سرمايه داران بهائي) با روسيه اشاره كرد كه شرح «روس فيلي» و روابط آنها با عوامل روسيه در تاريخ آمده است.12

5. اقدام كاپيتان تومانسكي، صاحب منصب روسي، به ترجمه و ترويج آثار بهائيان، مورد ديگري است كه برخي از مطلعان، آن را شاهدي بر پيوند روسيه و

بهائيت گرفته اند. والنتين چيرول، مخبر مشهور روزنامه تايمز، از كساني است كه وزارت خارجه بريتانيا در مورد قرارداد 1907 (تجزيه ايران به مناطق نفوذ روس و انگليس) با وي رايزني كرد. چيرول در كتاب معتبرش: «مساله شرق وسطي» يا «چند مساله سياسي راجع به دفاع هندوستان»، بهائيان را جاسوس روسها معرفي مي كند. وي «كاپيتان تومانسكي» را از مبارزترين مأموران و عاملان آن دولت شمرده و حتي اشاعه بابيگري را نتيجه علاقه روسها و اقدام در انتشار آثار آنان مي داند. به باور او: تومانسكي در اين راه به دولت متبوع خود خدمت كرد.13 گفتني است كه ميرزا ابوالفضل گلپايگاني (مبلغ مشهور بهائيان) زمان اقامتش در سمرقند (1310ق) «رساله اسكندريه» را به نام همين مسيو الكساندر تومانسكي، صاحب منصب توپخانه روس در عشق آباد، تأليف كرد و تومانسكي نيز بخشي از آن رساله را در جلد هشتم از زپيسكي (مجله روسي متعلق به شعبه اي از انجمن همايوني روسي آثار عتيقه) در سالهاي 18941893، به چاپ رساند.14 تومانسكي، همچنين، «به راهنمايي و معاونت» ميرزا ابوالفضل، كتاب مقدس بهائيان (اقدس) را به روسي برگرداند.15

6. تشكيل اولين مركز تبليغاتي مهم بهائيها در خاورميانه (با عنوان مشرق الاذكار)

در عشق آباد روسيه و با حمايت آشكار روسها، نشان ديگري از پيوند دولت تزاري و سران اين فرقه است.

7. در همين زمينه بايد به حضور بهائيان در تشكيلات و مؤ سسات مربوط به روس تزاري در ايران (همچون سفارتخانه و بانك استقراضي روسيه) اشاره كرد. (ايام: تفصيل اين بحث در مطلبي جداگانه آمده است).

8. وعده هاي مكرر سران بهائيت (بها و عبدالبها) به اتباع خويش مبني بر شكست ناپذيري امپراتوري تزاري و برخورداري آن از

تأييدات الهي!16 گواه ديگر اين پيوند است.

9. رد پاي ارتباط بابيان و بهائيان با روسيه تزاري را، بيش از هرچيز، بايستي در پرونده خود حسينعلي بها (مؤ سس مسلك بهائيت) بازجست كه پدرش ميرزا عباس نوري، دستيار شاهزاده «روس فيل» قاجار (امام وردي ميرزا) بود و سه تن از منسوبين نزديك بها (برادر، شوهر خواهر و خواهرزاده وي) در استخدام سفارت روسيه بودند و خود بها نيز در جريان ترور نافرجام ناصرالدين شاه توسط بابيان، با حمايت جدي و پيگير سفير روسيه (دالگوروكي) از زندان و اعدام نجات يافت و تحت الحفظ سفارت از ايران خارج شد و لوحي در تقدير از تزار و سفيرش صادر كرد. (ايام: توضيح مطلب را در مقاله «حسينعلي بها؛ پيوند ديرپا با استعمار تزاري» مطالعه كنيد).

موارد 9 گانه فوق، به روشني از پيوند بهائيت با استعمار تزاري پرده برمي دارد.

پانوشت ها

1. مطالع الانوار (THE DAWN BREAKERS)تلخيص تاريخ نبيل زرندي، ترجمه و تلخيص عبدالحميد اشراق خاوري، مؤ سسه ملي مطبوعات امري، 134 بديع، صص 504 - 503؛ ظهور الحق، فاضل مازندراني، 3/ 257؛ حضرت نقطه اولي 1266-1235 هجري / 1850-1819 ميلادي، محمد علي فيضي، آذر 1352، مؤ سسه ملي مطبوعات امري، 136 بديع، صص 347- 348؛ مقاله شخصي سياح...، [عباس افندي] ، مؤ سسه ملي مطبوعات امري، سال 119 بديع، ص 49؛ قرن بديع، شوقي افندي، ترجمه نصرالله مودت، مؤ سسه ملي مطبوعات امري، تهران، 1/258 - 247؛ آهنگ بديع، سال 24 (1348)، ش 9 و 10، ص 288. 2. مطالع الانوار، صص 503 504. نيز ر.ك، ظهور الحق، 3/ 257 به نقل از نبيل زرندي. 3. حضرت نقطه اولي... صص 348 -347. 4. ر.ك، مقاله شخصي

سياح...، عباس افندي، ص 49؛ قرن بديع، شوقي، 1/247 به بعد. 5. اميركبير و ايران، فريدون آدميت، چاپ 5: انتشارات خوارزمي، تهران 1355، ص 449. 6. همان: ص 450. 7. نقطه الكاف، به اهتمام ادوارد براون، مطبعه بريل هلاند، 1328ق، صص 234-233 و نيز ص 266. 8. فتنه باب، اعتضاد السلطنه، توضيحات عبدالحسين نوايي، ص 179. 9. ظهورالحق، ج 8، قسمت اول، ص 431؛ «جستارهايي از تاريخ بهائيگري در ايران...»، عبدالله شهبازي، تاريخ معاصر ايران، س 7، ش 27، پاييز 1382، ص 20. 10. خاطرات مالميري... حاج محمد طاهر مالميري، لجنه ملي نشر آثار امري به لسان فارسي و عربي، لانگنهاين آلمان، 149 بديع / 1992م، صص 61 -60. 11. الكواكب الدريه، 2/96. 12. ر.ك، سفرنامه ظهيرالدوله همراه مظفرالدين شاه به فرنگستان، به كوشش دكتر محمد اسماعيل رضواني، ص 51 و69 - 68؛ كشف الحيل، آيتي، ج 2، چ 4، ص 39-38 و ج 3، چ 4، صص 198 -196و ج 1، چ 7، صص 27-26؛ ايراني كه من شناخته ام، ب. نيكيتين، ترجمه فره وشي و مقدمه ملك الشعراي بهار، كانون معرفت، تهران 1329، صص 167-165. 13. اميركبير و ايران، آدميت، با مقدمه محمود محمود، چاپ اول: انتشارات بنگاه آذر، تهران 1323، قسمت اول، ص 256. 14. بهائيان، محمد باقر نجفي، چاپ اول صص 363-362. 15. آهنگ بديع، سال 19 (1343)، ش 1، مقاله «كتاب اقدس»، تدوين دكتر محمد افنان و...، ص 13. بجا است در مورد ماهيت و مواضع سياسي كسان ديگري از روسيان نيز (همچون رزن، ژوكوسكي و كاظم بيك الكساندر قاسمويچ) كه راجع به بابيه و بهائيه پژوهش و تأليف كرده اند، تحقيقي صورت گيرد.

16. ر.ك، فلسفه نيكو، حسن نيكو، 2/165 -163

پيوند ديرپا با استعمار تزاري

رضا قريبي

منابع غير بهائي، ميرزا حسينعلي بهاء پيشواي بهائيان (و نيز برادرش صبح ازل، پيشواي ازليان) را به خبرچيني براي سفارت روسيه متهم مي سازند. عبدالله بهرامي (از عناصر مشروطه خواه و دموكرات صدر مشروطه، و از صاحب منصبان عالي نظميه) مي نويسد: «ميرزا حسينعلي را عده اي از اشخاص مطلع، جزو خفيه نويسان سفارت روس معرفي نموده اند».1 هاشم محيط مافي، از روزنامه نگاران آن عصر نيز بهاء و ازل را راپرتچي سفارت روسيه معرفي مي كند.2

جدا از صحت و سقم اين اتهام، شواهد متعددي وجود دارد كه پيوند آشكار ميان حسينعلي بهاء و روسها را مدلل مي دارد و حتي مآخذ معتبر بهائي (تلخيص تاريخ نبيل، مقاله شخصي سياح، قرن بديع و الكواكب الدريه) بدان تصريح دارند. يكي از مهمترين و آشكارترين اين شواهد، اقدام جدي پرنس دالگوروكي (سفير روس در ايران) براي نجات بهاء (از زندان و اعدام) پس از ترور نافرجام شاه، و بدرقه بهاء توسط غلامان سفارت تا مرز عراق3 است كه صدور لوح از سوي بهاء خطاب به تزار روسيه در تشكر از حمايت دالگوروكي4 را در پي داشت.

تحقيق زير، به بررسي پيوند ديرين ميان بهاء و خانواده او با روسيه مي پردازد:

1.منسوبان نزديك بهاء، در سفارت روس

منابع تاريخي (اعم از بهائي و غيربهائي) از حضور بستگان نزديك بهاء: ميرزا حسن نوري (برادر بزرگ بهاء)، ميرزا مجيد خان و ميرزا ابوالقاسم خان آهي (به ترتيب: شوهر خواهر و خواهرزاده بهاء) به عنوان «منشي» در سفارت روسيه در تهران خبر مي دهند.5 آواره (آيتي بعدي)، مبلغ و مورخ پيشين بهائيت، تصريح مي كند كه: ميرزا حسن، برادر بزرگ بهاء، منشي سفارت روس در

تهران بود.6 شوقي افندي نيز مي نويسد: «در زرگنده ميرزا مجيد شوهر همشيره» بهاء يعني ميرزا مجيد خان آهي «در خدمت سفير روس پرنس دالگوركي سمت منشي گري داشت...».7 اين رسم در خاندان آهي ادامه يافت، چندان كه عموي مجيد آهي (وزير مشهور عصر پهلوي) منشي سفارت روس در تهران بود و مجيد به كمك او براي تحصيل به پايتخت تزار رفت و رشته حقوق را گذراند.8

پدر حسينعلي بهاء و صبح ازل، ميرزا عباس نوري موسوم به ميرزا بزرگ وزير است. ميرزا عباس، بزرگ خاندان خويش محسوب مي شد و حضور چشمگير و گسترده منسوبين نزديكش (يعني، پسر بزرگ، داماد و نوه هاي دختريش) در سفارت روسيه، كه بويژه در ايران آن روزگار، امري عادي به نظر نمي رسد، قاعدتاً بدون آگاهي و موافقت وي صورت نگرفته است، و اين امر، پژوهشگر تيزبين را به جستجوي ريشه ها و رشته هاي ارتباط بين خود ميرزا عباس با روسها وامي دارد. اتفاقاً بررسي زندگي ميرزا عباس و «شبكه ارتباطات سياسي» او نيز رد پاهايي از روسيه را در پرونده اش به دست مي دهد. و اين امر نشانگر آن است كه پيوند حسينعلي «بهاء» با روسها، ظاهراً سابقه اي ديرين داشته و به روزگار حيات پدرش، ميرزا عباس، مي رسد.

2.پدر بهاء؛ منشي پرنس «روس فيل»

ميرزا عباس نوري (ميرزا بزرگ وزير)، پدر حسينعلي بهاء (مؤ سس بهائيگري) و يحيي صبح ازل (بنيادگذار ازلي گري) است. ميرزا عباس، در دستگاه شاهزاده امام وردي ميرزا (پسر فتحعلي شاه و كشيكچي باشي يعني رئيس گارد مخصوص سلطنتي) كار مي كرد و وزير و منشي او بود. عباس از 1230ق به وزارت امام وردي منصوب شد و شهرت وي به وزير نيز از همينجا بود.9

امام وردي، مخدوم ميرزا عباس،

از عناصري است كه رد پاي ارتباط با سفارت روسيه در كارنامه او مشهود است. از كلام مهدي بامداد برمي آيد كه پس از قتل گريبايدوف (سفير مغرور و فتنه جوي روسيه) در 1244ق، خانه امام وردي ميرزا در تهران چندي منزلگاه سفراي روس بود10، و با توجه به اين كه انتخاب اشخاص براي ميهمانداري از سفراي بيگانه، بي حساب و كتاب نبوده و علايق و سلايق سياسي آنان، نوعاً در انتخابشان براي اين گونه امور، لحاظ مي شد) اين امر از وجود نوعي «خصوصيت» بين امام وردي و سفراي همسايه شمالي حكايت دارد. دست كم بايد گفت كه اقامت سفراي روس در خانه پرنس قجر، زمينه ساز «تشديد و تقويت» روابط وي با آنان بوده است. چنان كه اين امر، در ماجراي مرگ فتحعلي شاه و بحران سياسي پس از وي، آشكار شد.

امام وردي از دولتمرداني بود كه در جريان انتقال سلطنت از فتحعلي شاه به محمد شاه قاجار (جمادي الثاني 1250) به رقباي شاه جديد پيوست و حتي به دستور برادر بزرگش: علي شاه ظل السلطان، با 15 هزار سرباز به قزوين شتافت تا راه را بر ورود شاه و وزيرش (قائم مقام فراهاني) به پايتخت ببندد، كه البته قشون كشي وي پاياني فضاحت بار داشت11 و با پيش بيني شكست ياران خود، به «چادر ايلچي روس پناهيد».12 اين پناهندگي براي امام وردي طبعاً مصونيت سياسي به همراه داشت و لذا در جريان داغ و درفش همپيمان هاي سياسيش (ظل السلطان و...) توسط محمد شاه و قائم مقام، چون «در پناه دولت روس بود، كسي به او متعرض نمي شد و باقي گرفتار بودند».13

سال بعد، در ربيع الاول 1251، جمعي از شاهزادگان مخالف شاه (از جمله امام وردي) به قلعه اردبيل فرستاده شدند

و امام وردي 3 سال بعد (ربيع الثاني 1254) به اتفاق برادرانش: ظل السلطان و ركن الدوله «از قلعه اردبيل گريخته و به دولت روس تزاري پناهنده شدند. دولت روسيه درصدد برآمد كه شاهزادگان فراري را با ماهيانه مكفي در قراباغ يا ورشو منزل دهد ولي شاهزادگان توقعات ديگري داشتند كه مورد قبول امپراتور قرار نگرفت. اين واقعه مصادف بود با محاصره هرات از طرف محمدشاه و مقارن با مسافرت نيكولاي اول به ايروان و چون در اين اوان مقامات» تزاري «بنا به مقتضيات سياسي از دولت ايران پشتيباني مي كردند موافقت با تقاضاهاي غير موجه فراريان [به سلطنت رسانيدن آنان در ايران] معقول به نظر نمي آمد».14 لذا آن سه تن نهايتاً ناگزير شدند براي دستيابي به نقطه اتكا بهتر، به كشور عثماني بروند15 كه آن زمان، پيوندهاي عميقي با دولت انگليس داشت. تزار البته هنگام عزيمت آنها به عثماني، از ايشان نزد شاه ايران وساطت و ضمانت كرد16 و خود ظل السلطان در نامه به پالمرستون، وزير خارجه انگليس (اول رمضان 1254ق) خاطرنشان ساخت كه: «بعد از فرار از قلعه اردبيل، مدت هفت ماه در حمايت دولت عليه امپراتور اعظم [تزار روسيه] بوديم و ايلچي دولت عليه ايشان [يعني سفير روسيه در ايران] هم دخيل اين امر بود».17 آنان پس از ورود به عثماني در خط سازش با انگلستان افتادند كه خود داستاني دراز و عبرت انگيز دارد.18 منابع بهائي اظهار مي دارند كه در ايام تبعيد حسينعلي بهاء در عراق، پسران ظل السلطان، شجاع الدوله و سيف الدوله، جزو ميهمانان دائمي بهاء بودند.19

پدر حسينعلي بهاء، ميرزا عباس نوري، مدتها كارگزار شاهزاده روس فيل: امام وردي ميرزا، بوده است.

امام وردي، ضمناً داماد محمدخان

قاجار20 و شوهر خواهر پسر وي: محمدحسن خان سردار ايرواني، بود كه تاريخ، هر دو محمد خان و محمدحسن خان را از وابستگان سياست روسيه در ايران مي شناسد. عباس امانت (مورخ بهائي تبار) از محمدحسن خان با عنوان «يكي از تحت الحمايگان جاه طلب روسيه» ياد مي كند.21 محمد حسن خان سردار، از قضا متهم به دخالت در توطئه ترور نافرجام ناصرالدين شاه (شوال 1268ق) بود22 كه حسينعلي بهاء نيز در رديف متهمان رديف اول آن قرار داشت.

چنانچه از روابط ديرين ميان خانواده بهاء با روسها بگذريم، به روابط شخص وي با عمال روسيه در ايران مي رسيم كه منابع بهائي هم بدان تصريح دارند.

3. دريابيگي روسيه، و تلاش براي حفظ جان بهاء

مي دانيم كه يكي از مهمترين آشوبهاي بابيان، در قلعه شيخ طبرسي (واقع در مازندران) روي داد كه مقدمات آن در زمان محمدشاه قاجار فراهم شد ولي آتش آن در زمان ناصرالدين شاه (و صدارت امير) سر برزد و دولت مركزي، تنها پس از كوششهاي زياد و دادن تلفات گران، توانست آن فتنه را سركوب كند. در جريان آن فتنه، براي حسينعلي بهاء نيز (كه قصد پيوستن به بابيان در قلعه را داشت) توسط حكومت ايران مشكلاتي پديد آمد كه روسها به كمكش شتافتند. توضيح اين كه:

قبل از شروع درگيري قلعه طبرسي، به قول «الكواكب الدريه» (از مآخذ مشهور بهائي):حسينعلي «يك وقتي در جز [بندر گز سابق] كه قريه [اي] از قراء مازندران است تشريف داشته و در آنجا مستخدمين و سرحدداران دولت روس، ارادتي شايان به حضرتش يافته، اراده كرده اند كه آن حضرت را از دست مأموران ايراني گرفته و يا فرار داده به روسيه ببرند» ولي ميرزا

قبول نكرده است. تا اين كه بزودي خبر مرگ محمدشاه مي رسد و «دريابيگي روس اظهار سرور كرده» است. «خلاصه، آن قضيه وفات شاه هرچند امر را بر اصحاب مازندران [مقيم قلعه طبرسي] سخت كرد، ولي از طرفي سبب نجات حضرت بهاءالله شد و آن حضرت سالماً به طهران مراجعت فرمود...».23

مؤ لف كواكب الدريه، كه بعدها از بهائيت برگشته و كتاب «كشف الحيل» را در افشاي ماهيت بهائيان نوشت، در كشف الحيل، به لوحي از عبدالبها خطاب به برخي از مريدان خود در بندر گز اشاره مي كند كه ضمن آن، با اشاره به ممانعت حكومت آمل از نزديك شدن بهاء به مجتمعين قلعه شيخ طبرسي، و رفتن بهاء به بندر گز، مي نويسد: «پس جمال مبارك [بهاء] ... در بندر جز تشريف بردند و سركرده هاي جز نهايت رعايت و احترام را مجري داشتند. پس محمد شاه، فرمان قتل جمال مبارك [بهاء] را به واسطه حاجي ميرزا آقاسي صادر نمود و خبر محرمانه به بندر جز رسيد. از قضا در دهي از دهات سركرده روز بعد موعود بودند. مستخدمين روسي با بعضي از خوانين بسيار اصرار نمودند كه جمال مبارك به كشتي روس تشريف ببرند و آنچه اصرار و الحاح كردند قبول نيفتاد، بلكه روز ثاني صبح با جمعي» بسيار «به آن ده تشريف بردند. در بين راه سواري رسيد و به پيشكار دريابيگي روس كاغذي داد. چون باز نمود به نهايت سرور فرياد برآورد و به زبان مازندراني گفت: مردي بمرده. يعني محمد شاه مرد. لهذا آن روز را خوانين و جميع حاضرين... جشن عظيمي گرفتند...».24

4. پرنس دالگوروكي براي نجات بهاء

از حبس و اعدام بپامي خيزد

چنان كه گفتيم، اقدام دالگوروكي

براي نجات جان بهاء از زندان ناصرالدين شاه، و تشكر بهاء از وي و تزار، يكي از مهمترين شواهد تاريخي دال بر پيوند آشكار ميان بهائيت (و پيشواي آن) با روسها است. منابع بهائي تصريح مي كنند كه: پس از ترور نافرجام شاه به دست بابيان (28 شوال 1268ق) بهاء كه شديداً در مظان اتهام بود، به خانه شوهر خواهرش (منشي سفارت روس) در زرگنده (محل ييلاقي سفارت) رفت و سفير روس (دالگوروكي) به حمايت علني از وي پرداخت و حتي به حسينعلي پيشنهاد كرد كه به روسيه رفته و از پذيرايي دولت تزاري بهره مند شود.25 پس از آزادي بهاء از زندان و تبعيد وي از سوي دولت ايران به عراق نيز، نماينده سفارت روس، حسينعلي را تا مرز بغداد همراهي كرد26 كه گزندي به وي نرسد. حسينعلي هم بعداً لوحي خطاب به تزار (نيكلاويچ الكساندر دوم) در تشكر از كمك سفير وي در تهران صادر كرد و بابت اين لطف و حمايت، خواستار علو مرتبه از درگاه الهي! براي تزار گرديد.27

شوقي افندي (نوه و جانشين عباس افندي) با اشاره به ماجراي ترور شاه مي نويسد: «روز بعد با نهايت متانت و خونسردي به جانب نياوران مقر اردوي سلطنتي رهسپار شدند. در زرگنده ميرزا مجيد شوهر همشيره مبارك كه در خدمت سفير روس پرنس دالگوركي Prince Dalgoroki سمت منشي گري داشت آن حضرت را ملاقات و ايشان را به منزل خويش كه متصل به خانه سفير بود رهبري و دعوت نمود. آدمهاي حاجي علي خان حاجب الدوله چون از ورود آن حضرت باخبر شدند موضوع را به مشارٌ اليه اطلاع دادند و مراتب را شخصاً به عرض شاه رسانيد.

شاه از استماع اين خبر غرق درياي تعجب و حيرت شد و معتمدين مخصوص به سفارت فرستاد تا آن وجود مقدس را كه به دخالت در اين حادثه متهم داشته بودند تحويل گرفته نزد شاه بياورند. سفير روس از تسليم حضرت بها الله امتناع ورزيد و از هيكل مبارك تقاضا نمود كه به خانه صدراعظم تشريف ببرند. ضمناً از مشارٌ اليه به طور صريح و رسمي خواستار گرديد امانتي را كه دولت روس به وي مي سپارد در حفظ و حراست او بكوشد».28 عبدالحميد اشراق خاوري، مبلغ و مورخ مشهور بهائي، نيز آورده است: ناصرالدين شاه «فوراً مأموري فرستاد تا حضرت بهاءالله را از سفارت روس تحويل گرفته نزد شاه بياورد. سفير روس از تسليم حضرت بهاءالله به مأمور شاه امتناع ورزيد و به آن حضرت گفت كه به منزل صدراعظم برويد و كاغذي به صدراعظم نوشت كه بايد حضرت بهاءالله را از طرف من پذيرايي كني و در حفظ اين امانت بسيار كوشش نمايي و اگر آسيبي به بهاءالله برسد و حادثه اي رخ دهد شخص تو مسؤول سفارت روس خواهي بود»!29

دالگوروكي دست بردار نبود و زماني كه دولت ايران بهاء را به زندان افكند، تلاشش را ادامه بل تشديد بخشيد. مطالع الانوار مي نويسد: «قنسول روس كه از دور و نزديك مراقب احوال بود و از گرفتاري حضرت بهاءالله خبر داشت، پيغامي شديد به صدراعظم فرستاد و از او خواست كه با حضور نماينده قنسول روس و حكومت ايران تحقيقات كامل درباره حضرت بهاءالله به عمل آيد و شرح اقدامات و سؤ ال و جوابها كه به وسيله نمايندگان به عمل مي آيد در ورقه اي نگاشته شود و حكم

نهايي درباره آن محبوس بزرگوار اظهار گردد. صدراعظم به نماينده قنسول وعده داد و گفت در آتيه نزديكي به اين كار اقدام خواهد كرد و آنگاه وقتي معين نمود كه نماينده قنسول روس با حاجب الدوله و نماينده دولت [ايران] به سياه چال بروند. مقدمتاً... [ملا علي ترشيزي ملقب به عظيم، از روِ ساي وقت بابيه و مرتبط با تروريست ها] را طلب داشتند و از محرك اصلي و رئيس واقعي سؤال كردند» عظيم جنايت را گردن گرفت و «چون اين اقرار را از عظيم شنيدند قنسول و نماينده حكومت اقرار او را نوشته به ميرزا آقا خان [صدراعظم] خبر دادند و در نتيجه حضرت بهاءالله از حبس خلاص شدند...».30

شوقي نيز در ادامه مطلب قبل مي نويسد: «از يك طرف وساطت و دخالت پرنس دالگوركي سفير روس در ايران كه به جميع وسائل در آزادي حضرت بهاءالله بكوشيد و در اثبات بي گناهي آن مظلوم آفاق، سعي مشكور مبذول داشت و از طرف ديگر اقرار و اعتراف رسمي ملا شيخ علي ترشيزي ملقب به عظيم كه در زندان حضور حاجب الدوله و مترجم سفارت روس و نماينده حكومت برائت حضرت بهاءالله را تأييد و به صراحت دخالت و شركت خويش را در حادثه... [تيراندازي] به شاه اظهار نمود».31

5. حمايت ها ادامه مي يابد

روسها پس از دستگيري و حبس بهاء توسط دولت ايران نيز، جداً «مراقب احوال» وي بوده و قضايا را تعقيب مي كرده اند و حتي در هنگام بازجويي و محاكمه او، نماينده آنها حضور داشته است. به نوشته امانت: «آهي شخصاً در معيت» بهاء «به اردوي سلطنتي در نياوران رفت " كه بگويد و معلوم نمايد كه برادر زن او بي تقصير

است"».32 در جريان محاكمه نيز آن گونه كه دكتر اسلمونت (از سران بهائيت) تصريح مي كند، «سفير روس به برائت» بهاء «شهادت داد».33

پيشنهاد سفير به حسينعلي بهاء (پس از آزادي از زندان) مبني بر سفر به روسيه، و نيز بدرقه رسمي بهاء هنگام خروج وي از ايران (به حكم ناصرالدين شاه) تا مرز عراق توسط غلامان سفارت روسيه نيز، كه در تواريخ معتبر بهائيت بدان تصريح شده، گامهاي بعدي سفارت روسيه در حمايت از حسينعلي بود. مطالع الانوار مي نويسد: «حكومت ايران بعد از مشورت به حضرت بهاءالله امر كرد كه تا يك ماه ديگر ايران را ترك نمايند و به بغداد سفر كنند. قنوسل روس چون اين خبر شنيد از حضرت بهاءالله تقاضا كرد كه به روسيه بروند، دولت روس از آن حضرت پذيرايي خواهد نمود. حضرت بهاءالله قبول نفرمودند و توجه به عراق را ترجيح دادند، در روز اول ماه ربيع الثاني 1269 هجري به بغداد عزيمت فرمودند. مأمورين دولت ايران و نمايندگان قنسول روس تا بغداد با حضرتش همراه بودند».34

همراهي نمايندگان سفارت با بهاء، مورد اعتراف مكرر خود او قرار دارد: از جمله در «اشراقات» تصريح مي كند كه: «اين مظلوم از ارض طا [=طهران] به امر حضرت سلطان به عراق عرب توجه نمود و از سفارت ايران و روس هر دو، ملتزم ركاب بودند».35

اين امور، دقيقاً اين حدس را تقويت مي كند كه سفارت روسيه با حسينعلي بهاء (بنيادگذار مسلك بهائيت) به عنوان فردي «تحت الحمايه روسها» و مشمول مقررات كاپيتولاسيون برخورد مي كرده است. گزارش شوقي افندي از پيشنهاد سفير به بهاء، دقيقاً (و البته به طور ناخواسته) مؤ يد همين امر است: «سفير روس چون

از فرمان سلطاني استحضار يافت و بر مدلول آن مطلع گرديد از ساحت مبارك استدعا نمود اجازه فرمايند آن حضرت را تحت حمايت و مراقبت دولت متبوعه خويش وارد و وسايل حركت وجود اقدس را به خاك روس فراهم سازد».36

تشكر بهاء از تزار و سفير روسيه

بهرروي، حمايت كارساز سفير روسيه از حسينعلي بها در آن برهه بحراني، جناب بها را كاملاً نمك گير ساخت، تا آنجا كه لوحي خطاب به امپراتور روس صادر نمود و در آن، عمل سفير را موجب بالا رفتنِ بسيارِ مقام امپراتور نزد خداوند شمرد.37 شوقي افندي نيز از «نهايت اهتمام» و تلاش «سفير دولت بهيه [روسيه] ايده الله تبارك و تعالي [!] ... در استخلاص» بها از زندان دولت ايران سخن گفته و از «حمايت» مخلصانه و «في سبيل الله»! جناب «اعلي حضرت امپراتور دولت بهيه روس ايده الله تبارك و تعالي» از بها قدرداني كرده است! باور كردني نيست، ولي بايد پذيرفت! بنگريد: «در سنين بعد در لوحي كه به افتخار امپراتور روس نيكلاويچ الكساندر دوم نازل شده آن وجود مبارك عمل سفير را تقدير و بياناتي بدين مضمون مي فرمايد. قوله جل جلاله: «قد نصرني احد سفرائك اذ كنت في السجن تحت السلاسل و الاغلال بذلك كتب الله لك مقاماً ما لم يحط به علم احد الا هو اياك ان تبدل هذا المقام العظيم». و نيز در مقام ديگر مي فرمايد: «ايامي كه اين مظلوم در سجن اسير سلاسل و اغلال بود سفير دولت بهيه ايده الله تبارك و تعالي نهايت اهتمام در استخلاص اين عبد مبذول داشت و مكرر اجازه خروج از سجن صادر گرديد ولي پاره اي از علماي مدينه در اجراي اين منظور ممانعت نمودند

تا بالاخره در اثر پافشاري و مساعي موفور حضرت سفير، استخلاص حاصل گرديد. اعلي حضرت امپراتور دولت بهيه روس ايده الله تبارك و تعالي حفظ و حمايت خويش را في سبيل الله [!] مبذول داشت و اين معني علت حسد و بغضاي جهلاي ارض گرديد».38

پانوشت ها:

1. خاطرات عبدالله بهرامي، ص 30. 2. مقدمات مشروطيت، هاشم محيط مافي، به كوشش مجيد تفرشي، ص 35. 3. قرن بديع، شوقي افندي، 2/33، 83 و 86؛ مطالع الانوار، (THE DAWN BREAKERS- 611 و 618؛ الكواكب الدريه، آواره، 1/336؛ بهاءالله و عصر جديد، دكتر اسلمونت، ص 44؛ عهد اعلي...، ابوالقاسم افنان، ص 496، 499 - 498 و 500؛ قبله عالم، عباس امانت، ترجمه حسن كامشاد، نشر كارنامه، تهران 1383، صص298 -297؛ الواح مباركه حضرت بها ا جل ذكره الاعلي شامل: اشراقات و چند لوح ديگر، بي نا، بي تا، خط نستعليق، صص 104 - 103 و 155؛ لوح خطاب به شيخ محمد تقي اصفهاني معروف به نجفي، حسينعلي بها، لجنه نشر آثار آمري، لانگنهاين، 138 بديع، صص 16 - 14. 4. ر.ك، كتاب مبين، حسينعلي بها، چاپ 1308، ص 76؛ نسخه خطي، خط زين المقربين، 1294ق، ص 78؛ قرن بديع، همان، 2/86. 5. ر.ك، الكواكب الدريه، عبدالحسين آواره، 1/254؛ قرن بديع، 2/33؛ كشف الحيل، آيتي، چ 7، 1/62 و 2/87، چ 4؛ فلسفه نيكو، حسن نيكو، 4/86؛ مقدمات مشروطيت، محيط مافي، ص 35؛ فتنه باب، اعتضاد السلطنه، توضيحات عبدالحسين نوايي، ص 194. 6. الكواكب الدريه، 1/254. نيز ر.ك، مقدمات مشروطيت، ص 35. آواره بعدها در برگشت از بهائيت، كتاب كشف الحيل را بر ضد اين فرقه نوشت و در آن متذكر شد:

در موقع حبس بها «برادر بزرگش ميرزا حسن نوري منشي سفارت روس بود و بالاخره به وسيله ميرزا حسن سفارت را وادار بر شفاعت كردند و پس از چهار ماه و چيزي بها به شفاعت سفير روس از حبس خلاص و به بغداد با عائله اش تبعيد شد» (كشف الحيل، ج 2، چ 4، ص 87). 7. قرن بديع، همان، ص 33. 8. شرح حال رجال سياسي و نظامي معاصر ايران، باقر عاقلي، 1/38. 9. ر.ك، شرح حال رجال ايران، بامداد، 6 /52 و 127 - 126 و 1/162. نيز ر.ك، نقطه الكاف، مقدمه ادوارد براون، ليدن 1328ق، ص 35؛ منشآت قائم مقام، چاپ محمد عباسي، صص 25 -19. 10. شرح حال رجال ايران، 6 /51، پاورقي 8. 11. همان، 1/163. 12. سفرنامه رضا قلي ميرزا، ص 11. 13. همان، ص 16. 14. مساله 14. رجال قاجاريه، حسين سعادت نوري، ص 279. نيز ر.ك، شرح حال رجال ايران، 1/163. 15. چهل سال تاريخ ايران... (المآثر و الاَّثار، اعتماد السلطنه، به كوشش ايرج افشار، 2/617. 16.اسناد روابط ايران و روسيه در دوران فتحعلي شاه و محمد شاه قاجار...، به كوشش فاطمه قاضيها، مركز چاپ و انتشارات وزارت امور خارجه، تهران 1380، صص 177-172 سنج با صص 171-170. 17. ايران و بريتانيا (1257 1224ق) به روايت اسناد ايراني موجود در انگلستان، به كوشش حسين احمدي، چاپ وزارت امور خارجه، تهران 1379، ص 130. 18. ر.ك، همان، صص 121- 119. براي حقوق بگيري آنها از عثماني نيز ر.ك، شرح حال رجال ايران، 1/163. 19. ر.ك، بهاءالله، شمس حقيقت، حسن موقر باليوزي، ترجمه مينو ثابت، صص 163 - 162. 20. رجال

قاجاريه، حسين سعادت نوري، ص 170، به نقل از: ناسخ التواريخ قاجاريه، سپهر، چاپ جهانگير قائم مقامي، 1/156؛ روضه الصفا، هدايت، چاپ خيام، 9/509 و 510؛ تاريخ عضدي، چاپ كوهي، صص 27 - 26. 21. ر.ك، قبله عالم، عباس اامانت، ص 226 و نيز 286 و 325. 22. رجال قاجاريه، صص 160 159. 23. الكواكب الدريه، 1/284. 24. كشف الحيل، ج 3، چ 4، صص 93 -92. 25. قرن بديع، شوقي افندي، 2/33، 83 و 86؛ تلخيص تاريخ نبيل زرندي، ص 631، 650 و 657. نيز ر.ك، بهاءالله و عصر جديد، نوشته دكتر اسلمونت از عناصر شاخص بهائي، ص 44. 26. تلخيص تاريخ نبيل زرندي، ص 657؛ اشراقات، حسينعلي بها، ص 153 و 155. 27. كتاب مبين، شامل سوره هيكل و الواح ديگر حسينعلي بها، 1308ق، ص 76؛ قرن بديع، 2/86. عبارت بها چنين است: يا ملك الروس... قد نصرني احد سفرائك اذ كنت في السجن تحت السلاسل و الاغلال بذلك كتب الله لك مقاماً لم يحط به علم احد الا هو... 28. قرن بديع، 2/33. 29. مطالع الانوار...، ص 593. 30. همان، ص 611 -612 31. قرن بديع، 2/83. 32. همان، ص 297. 33. بهاءالله و عصر جديد، ص 344. مطالع الانوار، ص 618. نيز ر.ك، به ديگر منبع بهائي: عهد اعلي...، ابوالقاسم افنان، ص 496 و 500. 35. الواح مباركه حضرت بهاءالله جل ذكره الاعلي شامل: اشراقات و...، همان، صص 104 103. نيز ر.ك، همان: ص 155؛ لوح خطاب به شيخ محمد تقي اصفهاني معروف به نجفي، بهاء الله، لجنه نشر آثار امري، لانگنهاين، 138 بديع، صص 16 14. 36. قرن بديع، 2/86. 37.

كتاب مبين، چاپ 1308، ص 76: يا ملك الروس ان استمع نداء الله الملك القدوس ثم اقبل الي الفردوس... 38. قرن بديع، 86/2

بحثي در مناسبات حسينعلي بهاء و روسيه

واكاوي مناسبات روس تزاري و بهائيت

ماه عسل در عشق آباد

مشرق الاذكار

رضا اشراقي

تشكيل اولين مركز تبليغاتي مهم بهائيها در خاورميانه (با عنوان مشرق الاذكار)

در عشق آباد روسيه و تحت حمايت آشكار روسها، يكي از نشانه هاي آشكار بر وجود پيوند ميان دولت تزاري و سران اين فرقه است. به نوشتهِ مجلهِ آهنگ بديع، ارگان بهائيان: «اولين مشرق الاذكاري كه در عالم تأسيس شد مشرق الاذكار عشق آباد بود كه در سال 1902 ميلادي اقدام به بناي آن گرديد و به همت جناب حاج ميرزا محمد تقي افنان وكيل الدوله ساخته شد. نقشهِ آن را مهندس ولكوف كشيد و مورد عنايت حضرت عبدالبهاء قرار گرفت».1

بايد ديد كه چه عواملي باعث شد روسها ميدان را براي تجمع و فعاليت بهائيان در منطقهِ عشق آباد باز كنند و با وجود حساسيت و مخالفت شديد ملت و دولت ايران، و نيز مسلمانان خود منطقه، به حمايت آشكار از بهائيان بپردازند؟ حل اين معما، در گرو شناخت موقعيت حساس نظامي، سياسي، تجاري عشق آباد، و جايگاه مهم آن در استراتژي امپراتوري تزاري (مبني بر بلع ايران) است.

لرد كرزن (نويسنده و سياستمدار مشهور انگليسي) در كتاب خود: ايران و قضيهِ ايران، از عشق آباد به عنوان «پايتخت نظامي و اداري روس در شمال ايران» ياد كرده2 و از اهميت سياسي، اقتصادي، سوق الجيشي مهم آن براي روسها پرده برداشته است.3 ويلهلم ليتن، كنسول آلمان در جنگ جهاني اول در تبريز، تصريح مي كند كه جادهِ عشق آباد قوچان مشهد «براي روسها ارزش بسياري داشت».4 اظهارات اين دو كارشناس غربي را،

كتابچهِ محرمانه اي نيز كه كلنل زالاطارف در سال 1306ق پيرامون جزئيات بنيهِ نظامي و وضعيت سوق الجيشي ايران، و شيوه ها و راههاي مناسب براي حمله و تصرف نظامي اين كشور، نوشته و در مجمع سران ارتش روسيه با حضور برادر امپراتور قرائت كرده، كاملاً تأييد مي كند.5 سفير آمريكا در ايران آن روزگار نيز تصريح مي كند كه روسها بهترين نقشه ها را از شمال ايران كشيده بودند.6 30 سال پيش از آنكه زالاطارف گزارشش را بنويسد، ملكونوف، جاسوس مشهور روسي، به امر مؤ سسهِ جغرافيايي روسيه، به شمال ايران آمده و به بررسي دقيق ايالتهاي شمالي (گيلان، مازندران و استرآباد) پرداخته و اوضاع اقتصادي نظامي و تعداد سكنه و فواصل شهرها از يكديگر را شرح داده و حتي معلوم ساخته بود كه كشتي بخار فاصلهِ رشت تا استرآباد را در چه مدتي طي مي كند!7

در زمان ناصرالدين شاه، روسها فشار شديدي به دولت ايران مي آوردند كه از قوچان و مشهد به سمت عشق آباد روسيه جاده بكشد.8 در همين زمينه گفتني است، زماني كه در سال 1306ق، در آستانهِ آخرين سفر ناصرالدين شاه به اروپا، سفير وقت روسيه در ايران پرنس نيكولاي دالگوروكي (با پرنس دالگوروكيِ سفير ايران در زمان اميركبير اشتباه نشود) با خشونت تمام، حكومت ايران را جهت انجام برخي از تقاضاهاي استعماري روسيه، زير فشار شديد قرار داد و شاه ايران با وجود نارضايي شديد از اين امر9 سرانجام ناگزير از اجابت درخواست روسها شد، يكي از اين تقاضاها، اتمام راه شوسه ميان مشهد و عشق آباد روسيه (مركز تجمع و تبليغ بهائيها) بود.10 اهميت عشق آباد براي روسها و سرمايه گذاري آنها روي آن، بي گمان ناشي

از موقعيت حساس اين سرزمين در دايرهِ «استراتژي تجاوزگرانهِ» دربار تزاري مبني بر اشغال ماوراء النهر و سلطه بر شمال ايران بود. جمشيد كيان فر، پژوهشگر معاصر، با شرح تجاوز نظامي گام به گام روسهاي تزاري به ايالا ت شمالي خراسان بزرگ ايران (تركستان، مرو، بخارا و...) در عصر قاجار، بخوبي سياست اشغالگرانهِ آنان در منطقه را ترسيم كرده است.11

بر پايهِ آنچه گفتيم، مي توان دريافت كه بناي عشق آباد، در واقع، جزئي از استراتژي تجاوزكارانهِ روسيه در طول قرن 19 (مبني بر بلع شمال ايران) بوده است كه با تصرف و تسخير نظامي پياپي ايالات شمال و غرب خراسان بزرگ قديم (مرو، سرخس، بخارا و...) آغاز شده بود، و موضوعاتي چون تجمع بهائيان و تشكيل مشرق الاذكار آنان در آن شهر با حمايت جدّ ي و آشكار روسيه را، بايستي در چارچوب استراتژي يادشده فهميد و ارزيابي كرد. كسروي مي نويسد:

آنچه دانسته ايم [حسينعلي] بهاء در تهران با كاركنان سياسي روس بهمبستگي مي داشته، و اين بوده چون به زندان افتاد روسيان به رهاييش كوشيده و از تهران تا بغداد غلامي از كنسولخانه همراهش گردانيده اند. پس از آن نيز دولت امپراتوري روس در نهان و آشكار هواداري از بهاء و دستهِ او نشان مي داده. اين است در عشق آباد و ديگر جاها آزادي به ايشان داده شد.12

اسماعيل رائين نيز ديدگاهي مشابه كسروي دارد و براي بهائيان در عشق آباد تحت سلطهِ روسيه همان نقشي را قائل مي شود كه براي ازليان در قبرس تحت سيطرهِ بريتانيا.13

اظهارات خود بهائيان نيز بر نكتهِ فوق مهر تأييد مي زند. تاريخچهِ بناي مشرق الاذكار عشق آباد، و حمايتها و مساعدتهاي بي دريغ روسها از آنان در جريان احداث

اين بنا، به تفصيل در كتاب ظهور الحق (ج 8، قسمت دوم)، نوشتهِ فاضل مازندراني (نويسنده و مبلغ مشهور بهائي) آمده است.

عشق آباد، شهري مرزي و نوآباد بود. اسدالله عليزاد (از بهائيان مقيم عشق آباد) در خاطراتش مي نويسد: سابقهِ تشويق و ترغيب بهائيان تحت فشار ايران (از سوي سران بهائيت) به هجرت از نقاط مختلف ايران (بويژه يزد و خراسان) به عشق آباد، و نشر و تبليغ مسلك بهائيت در آن ديار، به اواخر حيات حسينعلي بهاء بر مي گردد. به گفتهِ او: «وقتي زائرين يزد و ساير شهرهاي ايران به اوطان خود مراجعت نمودند و پيام مبارك... [بهاء] را به سمع «بهائيان ايران« رساندند، از تمام ايران خصوصاً از يزد و بعد هم از خراسان كه همسايهِ ديوار به ديوار عشق آباد بود كاروان هاي مهاجرين عازم عشق آباد شدند و چون حكومت تزاري در آن زمان تازه اقدام به ساختمان و آبادي اين شهر مرزي كرده بود هر تازه واردي به زودي مشغول كار مي شد و اجرت خوبي هم دريافت مي داشت «... در ميان بهائيان« بناها و معماران زبده و عالي قدري وجود داشتند كه به زودي مشهور... شدند و مهندسين روسي كه مشغول عمران و آبادي شهر بودند آنها را به كار گرفتند. مجمع «بهائيان« عشق آباد به علت ورود پي درپي مهاجرين كه از دسته هاي كوچك و بزرگ تشكيل مي شد به زودي به حدّ اشباع رسيد و مهاجرت از عشق آباد به ساير قسمتهاي تركستان، اول به شهرهاي بزرگ مثل مرو، چارجوي، بخارا، سمرقند و تاشكند و بعداً به جاهاي كوچكتر شروع شد...».14

اين توصيه و تشويق، سبب شد كه تعداد قابل ملاحظه اي از

بهائيان ايران در عشق آباد گرد آيند و بعضاً از آنجا به ساير قسمتهاي تركستان روسيه (مرو، چارجوي، بخارا، سمرقند، تاشكند و روستاهاي حوالي آنها) بروند.15

فضل الله صبحي مهتدي، منشي و كاتب عباس افندي است كه بعداً از بهائيت به اسلام بازگشت و دو كتاب در افشاي ماهيت و مظالم آنان نوشت. وي، كه در ايام بهائيگري، عشق آباد و مركز بهائيت در آنجا را از نزديك ديده، مي نويسد: «در اين شهر [عشق آباد] و شهرهاي ديگر مسلمان نشين همهِ بهائيان آزاد بودند و فرمانروايي روس تزاري دست آنها را در هر كار باز گذاشته بود چنانكه به نام مشرق الاذكار نمازخانه ساخته بودند... و پادشاهان و فرمانروايان روس به بهائيان كومك [كذا] شاياني مي كردند...».16

تفصيل ماجراي بناي مشرق الاذكار به نوشتهِ فاضل مازندراني چنين است: حاجي ميرا محمد علي افنان شيرازي (پسر دايي علي محمد باب) در 1304ق طبق دستور بهاء، زمين مشهور به زمين اعظم را از صاحب آن خريد و عمارتي بر ساختمان آن افزود كه تا 16 سال بهائيان از آنجا به عنوان معبد استفاده مي كردند و محافلشان در آنجا برگزار مي شد. در 1317 حاجي ميرزا محمد تقي افنان (نمايندهِ تجاري و وكيل الدولهِ دولت روسيه17و برادر ميرزا محمد علي فوق الذكر) از جانب عباس افندي مأمور ساختن مشرق الاذكار شد. وكيل الدوله در 1319 به عشق آباد آمد و با مساعدت محفل بهائي در آن شهر كار تخريب ساختمان موجود در زمين اعظم را براي احداث مشرق الاذكار در 28 رجب 1320 آغاز كرد. «در آن وقت تمام بهائيان عشق آباد و اطراف به هزار نمي رسيدند».18 در رمضان 1320 ژنرال«

سوبوتيج، والي بلد كه... محبت ابرار [=بهائيان را] در دل داشت با جمعي كثير از اعضاء حكومتي و هم جمعيتي كثير از بهائيان حاضر شده و در وسط عمارت كه مرتفعتر از همه جا بود چادر افراشته، زينت نموده، فرشهاي نفيس گستردند و ميز و كراسي19 چيدند و فواكه و حلويات كه درخور حضور جنرال مذكور بود حاضر ساختند و جنرال، اوراق تاريخ بنا كه به خط روسي و هم فارسي مرقوم شد[ه] و در جعبهِ فضّه20 قرار داشت در محلي كه براي دفن مقرّر گشت زير اولين سنگ بنا نهاد و در حالي كه حاجي وكيل الدوله نشانهاي دولت روس و امير بخارا [را] نصب بر لباسش داشت و پهلوي جنرال سوبوتيچ ايستاده بود فتوغراف اجتماعي [= عكس دسته جمعي] برداشتند. آن وقت اطراف محل مذكور را با سمنت محكم ساختند و سنگ اوّل بنا را گذاشتند. پس با صاحب منصبان در سراپرده نشسته چاي و شيريني صرف گشت و اظهار محبت و ملاطفت و رضا نسبت به اهل بها نمودند و همگي ابراز شادماني از جهت بناي معبد كردند و تني از بهائيان خطابه[اي] مشتمل بر حمد و ثناي الهي و ذكر خير سلاطين عادل و و زراء كامل انشاء و قرائت كرد و احاد بهائيان به مدح و دعاي دولت عادلهِ [روسيه] رطب اللسان گشتند...».21

پس از آن بهائيان با فوريت و سرعت دست به كار شدند و مجموعاً در طول 5 سال عمليات احداث مشرق الاذكار را به پايان رسانيدند. «در اولين سال كه مشرق الاذكار بنياد شد چون بهائيان از حكومت [روسيه] مهندس كارداني خواستند... اكنف كه مهندس كامل بود

تعيين گرديد و مقارن بناي مشرق الاذكار، كليساي ملي نيز در عشق آباد بنا گرديد و اكنف، مهندس اين هر دو بنا بود و در كمال فعاليت و جديت كار كرد و در حقيقت به كفايت او بود كه عمدهِ عمارت بدين عظمت در ظرف دو سال ساخته شد...».22 وكيل الدوله در شوال 1328 با بدرقهِ گرم بهائيان، عشق آباد را به عزم ديدار با عباس افندي ترك كرد و پس از رفتن او باز هم كار خريداري زمينهاي اطراف مشرق الاذكار و توسعهِ بناي آن بر روي آنها ادامه يافت.23

به نوشتهِ فضل الله صبحي: در بالاي تالار مشرق الاذكار، لوحي از عباس افندي وجود داشت كه به تزار روس آفرين گفته و از خدا خواسته بود كه پرچمش را برفرازد و سايه اش را بر خاور و باختر بگستراند و هر بامداد، مبلغ بهائي آن لوح را با آوازي خوش براي شاگردان بهائي كه به آنجا مي آمدند مي خواند و مي گفت از ته دل بر تزار آفرين گويند و از خدا بخواهند كه در سايه اش بيارمند...24

افزون بر آنچه گذشت، در سال 1335ق (1917م) مجلهِ بهائي «خورشيد خاور» به زبان فارسي و تحت مديريت سيد مهدي گلپايگاني (مبلغ مشهور بهائي) در عشق آباد تأسيس يافت. اين مجله، ضمن تبليغ مسلك بهائيت، به مقالات ضدّ بهائي مشهد پاسخ مي داد و اين امر سبب شد كه ورود آن به خراسان از سوي متدينين ممنوع گردد. لذا ورود و پخش آن در ايران، از طريق گيلان انجام مي گرفت. پس از انقلاب اكتبر چند بار مجله تعطيل شد ولي با دوندگي بهائيان مجدداً جواز نشر يافت.25

فضل الله صبحي ضمن شرح

خاطرات ايام تبليغ خويش به نفع بهائيت در مرو و عشق آباد، پرده از ماهيت نشريات اين فرقه در روسيه برداشته است:

«از بخارا بار ديگر به مرو آمديم چون به مرو رسيديم ميرزا منير نبيل زاده و سيد اسدالله قمي و سيد مهدي گلپايگاني و چند نفر مبلغ ديگر در آنجا بودند و هر شب انجمن داشتند. سيد مهدي قاسم اف از بستگان ميرزا ابوالفضل گلپايگاني بود و از همه مبلّغان در دانش و هوش و فروتني پيشي داشت در روز نخست به اسم بازرگاني به عشق آباد رفت و با سيد مصطفي صادق اف اصفهاني همراه شد. آشكارا داد و ستد چايي سبز مي كرد و در نهان مبلغ بود و همچنين با مردي روس به نام كنستنتين ميخائيلويچ فيدروف همراز شد. اين مرد روسي، سالي ده هزار منات از دربار تزار مي گرفت و روزنامه اي به اسم «مجموعهِ ماوراء بحر خزر» به زبان پارسي چاپ و پخش مي كرد و به ايران مي فرستاد. اين سيد مهدي در آن روزنامه كار مي كرد و ماهيانه مي گرفت و به سود آنان و زيان ايران سخنهايي مي نوشت و ترجمانها مي كرد».26

آواره (مبلغ بهائي)، كه بعدها از بهائيت برگشته و با عنوان «آيتي»، كتاب «كشف الحيل» را بر ضدّ آنان نگاشت، خاطر نشان مي سازد: «در ايامي كه در عشق آباد بودم كاملاً حس كردم كه روسهاي تزاري باطناً به اهل بهاء به نظر حقارت مي نگرند ولي ظاهراً آنها را نگاهداري مي كنند و بهائيان هم آن قدر به روسها اطمينان دارند كه تصور مي كنند امپراطور روس الي الابد بر اقتدار خود باقي است و سياست روسيه هم تغييرناپذير است و ايشان به قوّهِ اقتدار

خود روس (و جمعي هم در طهران مي گفتند به قوّهِ اقتدار انگليس) مسلك بهائي را به نام مذهب بر ايران [حاكم] خواهند كرد ولي بي خبرانشان همه را حمل بر معنويت كرده و قدم فراتر نهاده مي گفتند همهِ سلاطين دنيا اين مذهب را در مملكت ترويج نموده به قوهِ جبريه تنفيذ خواهند نمود»!27

اعتراض دولت ايران

از اسناد و مدارك تاريخي بر مي آيد كه دولت ايران، تجمع بهائيان در عشق آباد (زير چتر حمايت روسها) را دقيقاً حركتي سياسي و خصومت آميز بر ضدّ ايران تلقي مي كرد و از آن بسيار شاكي بود. اين امر، منضم به درج خبر درخواست «تبعيت سياسي» توسط برخي از بهائيان از دولت روسيه در جرايد، ناصرالدين شاه را به شدت عصباني، و از خطر واكنش تند علما و ملت ايران بسيار نگران ساخت. در پي اين امر، در دستور العملي به خط خويش به امين السلطان (در اواخر سال 1307 ق) در بارهِ اختلاف ايرانيان مسلمان و بابي مقيم عشق آباد چنين نوشت:

جناب امين السلطان، فقرهِ بابيهِ عشق آباد را خواندم. كار بسيار بسيار بد جوري است. فوراً رقعه به وزير مختار روسيه بنويسيد و او را بخواهيد. همين امروز عصر يا فردا صبح يا عصر بيايد پيش شما و حسب الامر در اين فقره با او حرف بزنيد و روزنامهِ قفقازيه را كه نطق آن بابي پدرسوخته را نوشته اند به او بدهيد و صريح بگوييد كه اولاً اين جماعت را شما مي دانيد كه دشمن دين و دولت ايران هستند، چرا در عشق آباد جمع كرده اند؟ خواهش شاه اين است كه اينها را از آنجا بدوانيد و هر كس به اين اسم در آنجا بيايد و اقامت

نمايد راهش ندهيد. اينها مثل نهليست هاي شما، بلكه بدتر هستند. اگر ما يك نفر نهليست را بياوريم در ايران و مهرباني بكنيم و نگاه بداريم و تبعهِ خودمان بكنيم، آيا شما راضي مي شويد و خوشتان مي آيد؟ بخصوص چيزي كه در اين روزنامه نوشته اند كه آنها خواهش رعيّتي و تبعيت شما را خواسته اند، اگر اين فقره قبول بشود يك شورش بزرگي در ايران در ميان تمام علما و ملت ايران خواهد شد كه از آن بالاتر به تصور نيايد. همين طورها خيلي سخت به وزير مختار بگو و به همين مضامين هم تلگراف رمز به ميرزا محمود خان [علاءالملك وزير مختار ايران در دربار تزار] بكن، در پطر[زبورگ] حرف بزند...28

پاسخ علاءالملك به امين السلطان (مورخ اواخر 1307ق) اين حدس را تقويت مي كند كه حمايت روسها از بهائيان در ماجراي قتل محمدرضا اصفهاني، خالي از نوعي گروكشي سياسي براي وادار ساختن ايران به قبول مطامع استعماري روسها در آن مقطع نبوده است. علاءالملك، ضمن شرح مذاكرات خود با زيناويف (مقام برجستهِ وزارت خارجهِ روسيه) دربارهِ عشق آباد و موضوع قتل محمدرضا، و پاسخهاي زيناويف، مي افزايد: «لكن عمده چيزي كه به اين جانب گفت و مقصود، عرض آن مي باشد اين است كه مي گفت ما منتظريم از اعلي حضرت همايوني [ناصرالدين شاه] چه برهان دوستي به دولت روس بروز خواهد كرد...». سپس تقاضاهاي استعماري و مداخله جويانهِ روسيه از ايران را (كه آن روزها، با شدت و تندي تمام، مطرح مي شد) از زبان زيناويف نقل مي كند.29

پي نوشت ها

1. آهنگ بديع، سال 21 (1345)، ش 11 و 12، صص 308309.

2. ايران و قضيهِ ايران، جرج ناتانيل كرزن، ترجمهِ غلامعلي وحيد مازندراني،

چ 4: شركت انتشارات علمي و فرهنگي، تهران 1373، 1/83 3. همان: 1/139 به بعد4. ايران از نفوذ مسالمت آميز تا تحت الحمايگي (18601919)، ترجمهِ مريم ميراحمدي، مؤ سسهِ انتشارات معين، تهران 1367، ص 107 5. كتابچهِ فوق را وزير مختار وقت ايران در پطرزبورگ (ميرزا محمود خان علاء الملك) توسط جواسيس مخفي خويش جسته و ترجمهِ آن را همراه نامه اي در توضيح ماجرا، در جمادي الثاني 1306ق براي امين السلطان (صدراعظم ناصرالدين شاه) فرستاده است. براي متن كتابچه و نامهِ علاء الملك ر.ك، گزارشهاي سياسي علاءالملك، گردآوري ابراهيم صفايي، چ 2: گروه انتشاراتي آباد، تهران 1362، صص 3674. فصلي از اين كتابچه، به راه شوسهِ عشق آباد خراسان، و موقعيت استراتژيك آن منطقه اختصاص دارد. ر.ك، همان: ص 68 به بعد 6. ايران و ايرانيان، مستر بنجامين، ص 98 7. ر.ك، سفرنامهِ ايران و روسيه، ملكونوف، به كوشش محمد گلبن، و فرامز طالبي، انتشارات دنياي كتاب، تهران 1363، صص 83 92 و 195199 8. ر.ك، ايران و قضيهِ ايران، لرد كرزن، ترجمهِ غلامعلي وحيد مازندراني، 1/139 و 142 9. روس و انگليس در ايران، فيروز كاظم زاده، 1/182 10. ر.ك، گزارشهاي سياسي علاءالملك، گردآوري ابراهيم صفايي، صص 169176؛ روس و انگليس در ايران، فيروز كاظم زاده، 1/162، 187 و 179. براي دسايس استعماري و تجاوز طلبانهِ روسها در دههِ 1310ق نسبت به شمال شرقي ايران و... ر.ك، مأخذ اخير، صص 165169 11. سفرنامهِ تركستان (ماوراء النهر، دكتر پاشينو، ترجمهِ مادروس داوِ دخانوف، به كوشش جمشيد كيان فر، مؤ سسهِ مطالعات و تحقيقات فرهنگي (پژوهشگاه)، تهران 1372، پيشگفتار، ص 1217. بهائيگري، چ 2، تهران 1323، چاپخانهِ پيمان، ص 89 13.

حقوق بگيران انگليس در ايران، اسماعيل رائين، ص 332 14. سالهاي سكوت؛ بهائيان روسيه 19381946، خاطرات اسدالله عليزاد، از انتشارات 999 ,Century Press, Australia, 1صص 191520. همان، ص 20 16. اسناد و مدارك دربارهِ بهائيگري (جلد دوم خاطرات صبحي، چاپ سيد هادي خسروشاهي، ص 1747. وي پسر دوم حاجي ميرزا محمد تاجر شيرازي بود كه دايي بزرگ ميرزا علي محمد باب قلمداد مي شد. ر.ك، عهد اعلي...، ابوالقاسم افنان، ص 18129. تاريخ ظهور الحق، ج 8، قسمت دوم، موسسهِ ملي مطبوعات امري، 132 بديع، صص 996997 19. كرسيها 20. نقره 21. اسدالله عليزاد، از بهائيان مقيم عشق آباد: ضمن اشاره به به حضور «ژنرال سوبوتيج به نمايندگي از طرف شخص امپراطور روسيه در سال 1902 در مراسم گذاشتن اولين سنگ بنا» ي مشرق الاذكار، تصوير وكيل الدوله، بهائيان و ژنرال روسي را آورده است. ر.ك، سالهاي سكوت، ص 21 و 23 22. تاريخ ظهور الحق، همان، صص 996 28. گزارشهاي سياسي علاء الملك، صص 3132 29. همان، صص 27 28.

بها، و تحت الحمايگي روسيه

بها، و تحت الحمايگي روسيه

منابع بهائي، رفتن بهاء (پس از ترور شاه و دستگيري بابيان توسط حكومت ايران) به خانه منشي سفارت روسيه در زرگنده (محل ييلاقي سفارت روس) را، امري ساده (رفتن بها به ميهماني شوهر خواهرش!) تلقي كرده و بسادگي از كنار اين مساله مهم گذشته اند.1 حال آنكه دقت در زواياي مساله، و بويژه اقدام بعدي سفير در حمايت جدي از بها، نشان مي دهد كه مساله لوني ديگر داشته است.

دهكده هاي زرگنده و قلهك در عصر قاجار تحت مباشرت مستقيم روس و انگليس قرار داشتند و رعاياي اين دو قريه عملاً اتباع روسيه و انگلستان شمرده مي شدند. امتيازي كه اين

دو دولت دراين مورد به دست آورده بودند ناشي از حق كاپيتولاسيون بود كه تا 1927 در ايران اجرا مي شد.2 سعيد نفيسي مي نويسد: «...چون جايگاه تابستاني سفارت انگلستان در قلهك بود سراسر آن آبادي جزو خاك انگلستان شمرده مي شد و نه تنها شهرباني ايران حق دخالت در كارهاي آنجا را نداشت حتي كدخداي قلهك را سفارت انگلستان عزل و نصب مي كرد. جايگاه تابستاني سفارت روسيه تساري هم در زرگنده بود و آن سفارت نيز همان امتيازات را در آن ناحيه داشت».3 در واقع، ساكنان و پناهندگان ايراني به قلهك (و نيز زرگنده)، از حقوق و مزاياي برون مرزي و مصونيت قضايي (كاپيتولاسيون) برخوردار بودند و «مقامات قضايي و انتظامي ايران، حق تعقيب و توقيف» آنها را نداشتند4 و «هرگاه ميان سكنه اين دهات، نزاعي واقع شود بايد سفراي مزبور، حكم آن را بنمايد، مثل اين كه در خود مملكت انگليس و روس هستند».5 از نوشته عباس امانت (مورخ بهائي تبار معاصر) برمي آيد كه پس از ترور شاه، چند تن از بابيان، «لابد به اميد تحصيل تحت الحمايگي روس» در زرگنده تحصن جسته بودند. به توضيح او: «قصبه زرگنده به صورت تيول به هيات نمايندگي روسيه واگذار شد، وزير مختار روسيه آنجا را اداره مي كرد، و بخشي از محوطه تابستاني سفارت به شمار مي رفت و بنابراين مصونيت سياسي داشت (قلهك نيز به همين ترتيب در اختيار انگليسي ها بود»).6

برخورد تند و غيرعادي، و بعضاً خارج از نزاكتي هم كه (طبق گزارش سران بهائي همچون شوقي افندي و اشراق خاوري) دالگوروكي در حمايت از بها نسبت به دولت ايران نشان داد، كاملاً نشان مي دهد كه موضوع رفتن «شتابزده» بها به خانه

منشي روس در زرگنده و بهتر بگوييم: «اقامتگاه تابستاني سفارت روس»، يك مهماني عادي! نبوده بلكه در واقع، حكم نوعي «پناهندگي به سفارت روسيه» را داشته است. تعبير عباس امانت، به حقيقت نزديكتر است، آنجا كه مي نويسد: «مهد عليا [مادر شاه] علناً مي گفت كه بهاء الله «درصدد قتل» پسرش بوده است... در برابر اين اتهام، بهاءالله شتابزده خود را به محل اقامتگاه تابستاني سفارت روسيه در زرگنده رساند. زيرا اميدوار بود كه در خانه برادر زنش ميرزا مجيد آهي، منشي ايراني آن سفارتخانه، ايمني يابد...».7

ديديم كه طبق نوشته منابع معتبر بهائي (گزارش شوقي و اشراق خاوري) سفير روسيه هنگام تحويل بها به مأموران ايران، در پيغام به صدراعظم، از بها به عنوان «امانت دولت روس» ياد كرده و شديداً خواستار «حفظ» و حراست از جان وي شد و اخطار كرد در صورت رسيدن هرگونه آسيبي به بها، شخص او «مسؤول سفارت» خواهد بود! سخناني كه برخي از محققين، از آن، بوي «تحت الحمايگي» بها توسط سفارت روس، و بهره گيري سفير از مقررات كاپيتولاسيون (مفاد قرارداد تركمانچاي) براي دفاع از وي، فهميده اند...

پي نوشت ها

1. براي نمونه ر.ك، مطالع الانوار، اشراق خاوري، ص 593 2. نامه هاي خصوصي سر سسيل اسپرينگ رايس...، ترجمه دكتر جواد شيخ الاسلامي، ص 92 3. تاريخ شهرياري شاهنشاه رضاشاه پهلوي، ص 11 4. خاطرات سياسي آرتور هاردينگ، ترجمه شيخ الاسلامي، پاورقي ص 252 و نيز: نامه هاي خصوصي سر سيسل اسپرينگ رايس، پاورقي ص 31 5. ايران و ايرانيان، ص 164. نيز ر.ك، حيات يحيي، يحيي دولت آبادي، 2/379 - 378 6. همان، ص 623، پاورقي 37 7. همان، ص 289.

پرده اي از مناسبات بهائيت و عثماني

نامه اي كه به سرقت رفت!

عليرضا جوادزاده

مي دانيم كه در پي ترور نافرجام ناصرالدين شاه توسط بابيان، حسينعلي بهاء (به اتهام شركت در توطئهِ ترور شاه) دستگير و 4 ماه به زندان افتاد و پيش بيني مي شد كه اعدام شود ولي با فشار سفير روسيه از زندان آزاد و به عراق (كه قلمرو عثماني محسوب مي شد) تبعيد گشت و كوتاه مدتي نگذشت كه عراق، فرارگاه بابيان و عرصهِ جولان آنان (بر ضدّ شيعيان) شد1، تا آنجا كه دست به ترور بعضي از فقهاي تشيع نظير آيت الله ملاآقا دربندي معروف گشودند و وي را زخمهاي گران زدند. حكومت عثماني نيز (كه بدش نمي آمد از آن گروه به عنوان سنگي در ترازوي روابط «تحكم آميز» خويش با ايران بهره جويد) در كنترل و تنبيه بابيان تعلل مي كرد و حتي به طور آشكار و نهان، به آنها ميدان مي داد.

اين امر، اعتراض دولت ايران را برانگيخته2 و با فشار شديد حكومت ايران، دولت عثماني بالاخره ناگزير شد بهاء را همراه خانواده و يارانش از بغداد به اسلامبول و سپس ادرنه تبعيد كند و نهايتاً به علت تشديد نزاعهاي سخت درون گروهي بين بهاء و برادرش

(صبح ازل) و نيز ارتباطات بهاء با سفارتخانه هاي غربي، او را به عكا (در فلسطين) منتقل ساخته و شديداً تحت نظر قرار دهد.

قرائن تاريخي، از وجود روابط حسنه ميان برخي از رجال عثماني با بهاء و پسر و جانشين او: عبدالبهاء، حكايت دارد. چنانكه عباس افندي به خواهش علي شوكت پاشا، تفسيري بر حديث عرفاني مشهور «كنت كنزاً مخفياً) نگاشت3 و نيز در سفر 1911 به غرب، يوسف ضياء پاشا، سفير كبير عثماني در امريكا، استقبال گرمي از وي به عمل آورد و به افتخارش مجلس شامي برپا كرد.4 در همين زمينه، لوح مشهور عباس افندي در تأييد دولت عثماني قابل ذكر است كه طي آن، «تأييدات غيبي و توفيقات صمداني و فيوضات رحماني» را «در مورد دولت بلند پايهِ عثماني و خلافت محمدي» آرزو مي كند و مي خواهد كه «قدرتش بر بسيط زمين مستقر شود و بر كيان عظمت پايدار گردد...».5

عبدالحسين آيتي (مبلغ پيشين بهائي) كه سخت مورد عنايت عباس افندي قرار داشت، مدعي است كه در اثناي جنگ جهاني اول، از سوي عباس افندي مأمور رساندن لوحي تركي در شام به دست جمال پاشا (فرمانده ارتش عثماني) بوده كه طي آن، پاشاي عثماني «براي حمله به ايران به عنوان وحدت اسلامي» تشويق شده است6، و اين نشان مي دهد پيشواي بهائيت حتي ابايي نداشته كه با دولت عثماني بر ضدّ ايران همراهي نشان دهد.

آيتي در شرح ماجرا تحت عنوان «قضيهِ جمال پاشا» مي نويسد: «در آن اوقات كه جمال پاشا در شام بود عباس افندي از جهات عديده اضطراب داشت. اول اينكه راه ايران كه مزرع حاصلخيز يا بانك و كمپاني زرخيز او است بسته

شده دوم آنكه مي ترسيد جمال پاشا و انور پاشا سر به سر او بگذارند و مدارك خيانت او را به دست آرند و بفهمند كه او دخيل در امور سياسي است. سوم آنكه اگر امريكا داخل جنگ شود، چنانكه شد، و اگر بعد از جنگ، صلح عمومي جاري نشود، چنانكه نشد، چه عذري در غيب گويي خود پيش آورد.

در اين ضمنها به خاطرش رسيد كاغذي به جمال پاشا بنويسد و نوشت. ابتداي آن، تاريخ قيام صلاح الدين ايوبي است؛ شرحي از خدمات او به اسلام و ضمناً وعدهِ نصرت به جمال پاشا كه تو هم موفق خواهي شد مانند صلاح الدين، و غلبه خواهي جست بر كفر (يعني مسيحيت)، و در آخر لوح، اين جمله را درج كرده [بود] : شرط موفقيت اين است كه به ايران متفق شويد و چون ايرانيان در مذهب خود مصرّ و متعصب اند بعد به هر قسم است ولو به حدت و شدت، ايشان را مطيع اوامر خود كرده (يعني ايران را مقهور ارادهِ خود كني، اگرچه به اردوكشي باشد، با هم بر نصرت اسلام قيام نماييد).

اين لوح در صفحه [اي] عربي و تركي و فارسي به هم آميخته، به خط كاتب و امضاي خودش نوشته شده بود و مرا دعوت كرد كه بايد در شام به جمال پاشا برساني و اگر ممكن نشد كه به او برساني بايد فوري آن را به آب بشويي كه به دست ديگري نيفتد و حتي چند دفعه گفت اين لوح نبايد به دست ايرانيان بيفتد ولي در اين حكمتي است، كه اگر جمال پاشا ببيند خوب است، و هي مكرر مي كرد كه در

اين حكمتي است، در اين سرّ ي است كه براي امر [بهائيت] مفيد است.

من در مقام اعتذار از اين سفارت عجيب، گفتم: من شخص ايراني، لباس ايراني، كه تركي هم خوب نمي دانم، راهم نمي دهند كه به جمال پاشا برسم. تغيّر كرد و گفت تأييد جمال مبارك به شما مي رسد!».

به گزارش آيتي: عباس افندي سپس فينه و مولويي براي وي تهيه كرده و او را در كسوت تركان، روانهِ شام مي سازد. اما معلوم نيست از «معجزهِ عبدالبها و تأييد پدرش بود يا از صفات قلب و معجزهِ خود» آيتي، كه وي «شب در ترن خط آهن» خوابش مي برد «و جعبه[اي] كه اسباب سفر و نوشتجات و من جمله آن لوح بود به سرقت» مي رود! آيتي مي افزايد: «اين قضيه را همهِ بهائيان مي دانند كه در آن سفر جعبهِ نوشتجات من در ترن به سرقت رفت و خبرش به حيفا رسيد و فوري [عباس] افندي، ميرزا حسين يزدي، از اقارب عيالش، را فرستاد به شام ببيند چه شده؟ و تامدتي نگران بود تا آنكه فهميد سرقت ساده[اي] بوده و مطلب، مستور مانده و خاطرش آسوده شد، و عجب است كه پس از زوال اقتدار جمال پاشا، در چند لوح و خطابه، نام او را به زشتي برده» است!7

پي نوشت ها

1. براي دزديها و آدمكشي هاي بابيان در آن سالها در عراق ر.ك، اعترافات خود بهاء و شوقي در: مائدهِ آسماني، 7/130؛ قرن بديع، 2/171 2. ر.ك، كليشهِ نامهِ ميرزا سعيد خان وزير خارجهِ ايران به كنسول ايران در بغداد، 12 ذي حجهِ 1278، مندرج در كتاب حضرت بهاء الله، محمد علي فيضي، ص 148 3. آهنگ بديع، سال 29 (1353)، ش

1 و 2، مقالهِ عزيز الله سليماني، ص 21 4. بررسي مناسبات ايران و امريكا، سيد علي موجاني، ص 5147. مكاتيب، عباس افندي، 2/312 6. كشف الحيل، چ 7، 1/149 7. همان، چ 4، 3/109111. نيز ر.ك، همان، چ 7، 1/149.

باقر اوف؛ بهائي و «روس فيل»

خوابي كه تعبير نشد!

ابوذر مظاهري

سيد اسدالله باقر اوف و برادرانش (سيد نصرالله، سيد رضا، سيد محمود و آقا ميرعلينقي باقراوف) كه به «سادات خمسه» شهرت داشتند، از ثروتمندترين و بانفوذترين بهائيان گيلان و تهران در عصر قاجار به شمار مي رفتند. بزرگترين ايشان سيد نصرالله باقراوف بود كه «در طهران از اعيان بزرگ به شمار مي آمد و تا زنده بود در سبيل امرالله فداكاري و براي جامعهِ احباب گره گشايي مي كرد».1 آيتي شرح مي دهد كه چگونه نصرالله باقراوف تلاش مي كرد سپهسالار تنكابني (يكي از دو فاتح بزرگ مشروطه) را به بهائيت جلب كند، ولي تيرش به سنگ خورد.2

مسيو ب. نيكيتين، كنسول روسيه در ايران عصر قاجار، مي نويسد: در موقع اقامت در رشت با فرقهِ بهائي ارتباط پيدا كردم و راهنماي من باقراوف بود». وي، سپس ضمن شرح روابط خود با آنها مي افزايد: «در خاطرم هست كه يكي از مبلغين اين فرقه در موقعي كه به عكا مي رفت، موقع ورود به رشت از من ملاقاتي كرد و چند ماه بعد در آغاز سال 1914 مراجعت نمود و از عبدالبهاء نامه اي براي من آورد. رئيس اين طايفه در ان نامه از من تمجيداتي كرده بود كه البته خود شايستهِ آن نبودم. مثلاً در اين نامه مرا پناه دهندهِ محرومين خطاب نموده و تشكر كرده بود كه من پرچم عدالت و انصاف و غيره را بلند كرده ام. از خواندن اين نامه و

نوشته هاي ديگر از تعليمات مؤ سس اين فرقه اطلاع حاصل كردم كه آنها پيوسته بر ضدّ هر نوع تعصب ملي و مذهبي و نژادي مبارزه مي كنند.3

ظهيرالدوله (رئيس انجمن اخوت) كه در جريان آخرين سفر مظفرالدين شاه به فرنگ (1317ق) همراه شاه بوده و در قزوين با سيد اسدالله باقراوف ديدار و گفتگو داشنه است، شديداً از «روس مآبي» سيد اسدالله انتقاد مي كند. زيرا وي فردي ايراني، آن هم سيد و از اولاد پيامبر اسلام (ص) بود و كسوت روحانيت بر تن داشت، اما اسمي روسي: «باقراوف» را انتخاب كرده بود (پسوند «اوف» در زبان روسي، معادل واژهِ «زاده» در فارسي مي باشد، بنابراين، معادل فارسي باقراوف، باقرزاده مي شود). علاوه بر اين، باقراوف در گفتگو با ظهيرالدوله، به جاي نام ايراني برخي از اشياء، واژهِ روسي آنها را به كار مي برد (مثلاً به جاي مركّب دوات، واژهِ «چرنيل» را به كار برده بود كه معادل روسي آن است).4 ظهيرالدوله در بخش خاطرات عبور از رشت در آن سفر، ضمن اشاره به ديدارش با نايب و مترجم كنسولگري روسيه در رشت، فرصت را براي انتقاد مجدد از سيد اسدالله باقراوف مغتنم مي شمارد:

[در رشت] ... ميرزا عبدالله خان، نواب نايب و مترجم اول قونسولگري روس در گيلان، پيش من آمد. ظاهراً بد آدمي نيست و حال آنكه نوكر روس و تبعهِ روس، و قريب سي سال است در قونسولخانهِ روسها خدمت مي كند. آدم وطن پرستي به نظرم آمد يا نمي دانم از شدت پلتيك به ملاحظهِ من آن حرفها را مي زد. به عكس سيد اسدالله باقراوف كه سيد و ايراني و تبعهِ ايران و تاجر ايران است و در مهمانخانهِ قزوين

ديد كه من پوستين همراه دارم، به حالت تمسخر از من پرسيد پوستين مال كيست؟ گفتم مال من است و براي سفر، خيلي خوب؛ لباس گرم راحتي است و هم به منزلهِ دوشك است و هم كار لحاف [را] مي كند. خندهِ زير لبي كرده گفت: خير آقا، اين پالتوهاي روسي خيلي خوب و بهتر از پوستين است و گفت: هر وقت به بادكوبه مي روم، عمامهِ سبز و قباي آراسته و عبا را تبديل به كلاه روسي و نيم تنه و پالتو مي كنم. من بعد از يكي دو دقيقه سكوت، گفتم خوب مي كنيد.5

سيد اسدالله باقراوف كسي بود كه از تخم مرغ فروشي در رشت به مرتبهِ ميليونري رسيده بود6و بهائيان، دستيابي وي را به ثروت ميليوني، ناشي از ايمانش به مسلك بهاء مي شمردند اما عبدالحسين آيتي، كه پيش از مشروطيت، به مدت يك سال در ادارهِ راه شوسهِ انزلي به تهران (به رياست باقراوف) كار كرده بود7، آن ثروت هنگفت را «از معجزات روسيه» مي دانست.8

آيتي (آوارهِ سابق) مبلغ مشهور بهائي است كه بعداً كتاب «كشف الحيل» را در افشاي مظالم و مفاسد اين فرقه نوشت. وي، در زمان بهائيگري، در 1338ق به فرمان عباس افندي و به دعوت باقراوف، جهت تبليغ مردم به بهائيت به تهران آمد9، عضو محرم دائمي محفل روحاني بهائيت در پايتخت شد10، در خانهِ باقراوف و پيشكارش (سيد شهاب) به جوانان بهائي درس داد و توسط باقراوف با «چند نفر وزراي معزول و بيكار» وقت ايران ديدار و به تبليغ (نافرجام) آنان پرداخت.11

آيتي، كه مدت 6 ماه شب و روز با باقراوف معاشر بوده است، تحت عنوان «افكار باقراوف» مي نويسد:

«تصور و عقيدهِ

او اين بود كه امر بهائي بر اثر مساعدت خارجيها عالمگير مي شود و اولين نقطه كه حائز اهميت خواهد شد طهران خواهد بود و نخستين كسي كه مقرّب شده به رياستهاي سرشار خواهد رسيد او و خانوادهِ او خواهد بود، و اگر نسبت و وصلتي هم با عبدالبها داشته باشد اين رياست الي الابد در خاندان او باقي مي ماند... حتي روزي اعتراض به رياست وزرايي سپهدار رشتي كردم ديدم جداً با حالت رقابت صحبت مي كند. گفتم اگر شما خود به جاي او بوديد مي ديديد چقدر كار اجتماعي و رياست مملكتي مشكل و پرزحمت است. با يك وجههِ جدّ ي گفت: اگر مملكت را به دست من دهند به فاصلهِ يك هفته درست مي كنم. گفتم: مثلاً چه مي كنيد؟ گفت: مردم را مجبور مي كنم كه بهائي شوند. گفتم: آن وقت كار درست مي شود؟ گفت: بلي. گفتم: چرا جمعيت به اين كمي كه در همهِ طهران پانصد نفر مرد و منتهي هزار و دويست نفر زن و مرد و بچهِ بهائي هست نمي توانند كارهاي خود را اداره كنند؟ چرا هر روز در ميانشان نزاع است؟ چرا بايد محفل اصلاح (و به قول خودتان) عدليهِ روحاني! كارهاشان را اصلاح نمايد! و چرا بايد محفل روحاني (و به قول ابلهان: احباب) پارلمان امري نتواند يك مدرسهِ هفت كلاسه را اداره كند؟... خلاصه اينها را كه شنيد رنگش برافروخت و بالاخره گفت: چون قدرت ندارم و تأييد هم با من نيست. اگر سركار آقا [عباس افندي] به ايران بيايند همهِ كارها درست مي شود! گفتم: حتي وزارت شما؟ گفت: بلكه رئيس الوزرايي ايران براي من حتمي است. گفتم: پس خوب است يك منزل

صحيح براي ورود سركار آقا تهيه كنيد. گفت گراند هتل را به همان قصد ساخته ام. مجملاً اين اوهام به قدري در مغز و دماغ او ريشه برده بود كه با هزار تيشه ممكن نبود يك شاخهِ آن را قطع كرد...» و براي دستيابي به همين مقصود نيز 80 هزار تومان ملك مازندران را پيشكش عباس افندي كرد و در صدد وصلت ميان دختر وي براي فرزندش ميرزا جلال و حيله هاي ديگر برآمد كه البته وصلت مزبور سر نگرفت.12

پي نوشت ها

1. مصباح هدايت، 5 /476؛ جستارهايي از تاريخ بهائيگري...، همان، ص 59 2. كشف الحيل، آيتي، ج 1، چ 7، صص 2627 3. ايراني كه من شناخته ام، ب. نيكيتين، ترجمهِ فره وشي و مقدمهِ ملك الشعراي بهار، كانون معرفت، تهران 1329، صص 165167 4. سفرنامهِ ظهيرالدوله همراه مظفرالدين شاه به فرنگستان، به كوشش دكتر محمد اسماعيل رضواني، ص 51 5. همان، صص 68 69 6. كشف الحيل، آيتي، ج 2، چ 4، ص 738. كشف الحيل، ج 3، چ 4، ص 8195. همان، ج 2، چ 4، ص 3839 9. همان، ج 3، چ 4، ص 195 10. همان، ص 198 11. همان، ص 196 12. همان، ج 3، چ 4، صص 196 198.

همكاري بهائيان با تشكيلات (سياسي و اقتصادي) روسيه در ايران

مغازله با همسايه شمالي

موارد فراواني از همكاري بهائيان با مؤ سسات سياسي و اقتصادي وابسته به روسيه در ايران وجود دارد كه در زير به برخي از آنها نمونه وار اشاره مي كنيم:

عزيزالله خان ورقا، از اعاظم بهائيان تهران، در بانك استقراضي روس در تهران عضويت داشت. نوشته اند: زماني كه عزيزالله وارد خدمت بانك استقراضي روس در تهران شد، اگروبه، رئيس مقتدر بانك، «غايت اعتماد و محبت و احترام را به او حاصل نمود و او يگانه واسطه فيما بين رجال و اولياي امور و محترمين متنفذين كشور با آن بانك پرقدرت قرار گرفت و خانه و اثاثيه در قسمت عُلياي شهر و درشكه با اسب زيبا و سر طويله مخصوص فراهم گرديد و غالبا سوار بر آن درشكه خود و با سواران قوي هيكل با لباسها و نشان هاي مخصوص بانك پي رتق و فتق امور مي گذشت و فلان الملك و بهمان الدوله ها ناچار از احترامش بودند». ولي الله

خان ورقا، برادر ميرزا عزيزالله خان، نيز مدتي كارمند سفارت روس بود و سپس منشي اول سفارت عثماني در تهران شد.1

گفتني است كه بهائيان، از روابط خود يا دوستان و آشنايانشان با تشكيلات روسيه در ايران كاملا براي مقابله با حكومت ايران و تخلص از فشارهاي وارده از سوي دولت و مردم بهره مي جستند، كه به نمونه اي از آن ذيلا اشاره مي كنيم: به گفته «مصابيح هدايت»، از منابع مهم بهائي، زماني كه ورقا (يكي از سران بهائيت) همراه ميرزا حسين زنجاني (پسر محمد متوفي 1302ق در عشق آباد) در زنجان توسط علا الدوله حاكم آنجا دستگير شد، با اشاره به روابطي كه بين ميرزا حسين و دامادش با سفارت روسيه در ايران بود، حاكم را از عواقب اين اقدام ترسانيد. ماخذ مزبور مي نويسد كه علاءالدوله خطاب به ورقا گفت: فردا ميرزا حسين را د7م توپ مي گذارم و تو را با پسرت به تهران مي فرستم. حضرت ورقا محرمانه فرموده بود كه ميرزا حسين به اطلاع قنسول و به امر ناصرالدين شاه از عشق آباد آمده و دامادشان هم مترجم روس است؛ اين مطلب را دنبال مي كنند و از براي سركار خوش واقع نخواهد شد. به نظر چنين مي آيد كه او را هم با ما به تهران بفرست.2 ورقا، كه فوقا از گفتگوي تهديدآميزش با حاكم زنجان ياد شده ظاهرا همان ميرزا علي محمد ورقا، مبلغ سرشناس بهائي، است كه در 1312ق از قفقاز وارد زنجان شد، علاءالدوله او را بازداشت كرد و در دارالحكومه، با حضور جمع زيادي از اعيان شهر، به مناظره با شيخ ابراهيم زنجاني مشهور واداشت و زنجاني در اين مناظره، ورقا را محكوم كرد

و سپس نيز كتابي موسوم به «رَجمُ الدجال في رد باب الضّلال» (يا «ارشاد الايمان») در نقد و رد مسلك بابيت و بهائيت نگاشت.3 مناظره پيروزمندانه شيخ ابراهيم با ورقا، البته براي شيخ خالي از خطر نبود و حتي چنان كه مي نويسد، به صدور دستور ترورش از مركز بهائيت انجاميده است.4

به نوشته يكي از محققان معاصر5: در دوران قاجاريه، سفارتخانه هاي اروپايي در ايران را به شكلي آشكار و گاه زننده، حامي بابيها و بهائيها مي يابيم. براي نمونه، شيخ علي اكبر قوچاني، بهائي معروف (نياي خاندان شهيدزاده)، با اروپاييان ارتباط داشت و به اين جرم به دستور ميرزا عبدالوهاب خان آصف الدوله، حاكم خراسان، زنداني شد. او از زندان نامه اي به كاستن، رئيس گمركات خراسان، نوشت به اين مضمون: «چون ابناي وطن بر ايذاي من قيام نموده اند و بر اهل و عيال و بستگانم سخت گرفته اند از شما، كه شخصي بيطرف هستيد و خدمتگزار دولت ايران مي باشيد، خواهش مي كنم كه اگر مي توانيد از مجراي قانوني جلوگيري كنيد و تحقيق نماييد كه به چه سبب شجاع الدوله كسان مرا تحت فشار قرارداده و اگر در اين مملكت جز هرج و مرج چيزي حكمفرما نيست دست زن و فرزند خود را گرفته به يكي از دول خارجه پناه برم».6 نمونه ديگر، ماجراي زنداني شدن بهائيان آذربايجان است. ميرزا حيدرعلي اسكويي و گروهي از بهائيان مدتي در تبريز زنداني شدند ولي با مداخله كنسول هاي روسيه و فرانسه رهايي يافتند. حتي كنسول روسيه به شجاع الدوله، حاكم تبريز، «تغير نمود» و شخصا شبانه به زندان رفته بهائيان را آزاد كرد و با درشكه شخصي خود به كنسولگري برد و پذيرايي نمود.7

در تاييد اظهارات فوق، مي توان

به رضاقلي نيكوبين «نايب» (1353 1255ش) از نظاميان بهائي اصفهان اشاره كرد كه در دستگاه ظل السلطان خدمت مي كرد و نياي مادريش جزو نخستين كساني بود كه در اصفهان به باب گرويد و نامش در بيان و اقدس آمده است.8 رضاقلي، در غائله مشهور اصفهان كه به واقعه قنسولخانه شهرت دارد «به واسطه ملبس بودن به لباس نظام، آزادانه به» بهائيان «متحصن» در سفارت روسيه «كمك و همراهي مي كرد» و به همين دليل بعدا از سوي ظل السلطان به زندان افتاد و عباس افندي لوحي در تقدير از او صادر كرد.9 نوشته اند: رضاقلي «تنها كسي بود كه در اصفهان، موقع پناه بردن احبا به سفارتخانه روس، مي توانست در آنجا با لباس رسمي رفت و آمد كند و مايحتاج پناهندگان را تامين نمايد».10

پانوشت ها

1. «جستارهايي از تاريخ بهائيگري در ايران...»، عبدالله شهبازي، تاريخ معاصر ايران، س 7، ش 27، ص 20، به نقل از: تاريخ ظهور الحق، ج 8، ق 1، صص 496 - 491. تقي زاده نيز تصريح مي كند كه: ميرزا عزيز الله خان ورقا، از اصحاب عباس افندي، مستخدم بانك استقراضي روسيه در تهران بود. ر.ك، يادگار، سال 5، ش 6 و 7، ص 130؛ مقالات تقي زاده، به كوشش ايرج افشار، 2/86. 2. مصابيح هدايت، عزيز الله سليماني اردكاني، لجنه ملي نشريات امري، تهران 1326، 1/181. 3. ر.ك، خاطرات شيخ ابراهيم زنجاني، علي ابوالحسني، صص 139 - 133 و 149. 4. در مورد مناظره يادشده و پيامدهاي ان، و نيز مشخصات كتاب زنجاني ر.ك، شيخ ابراهيم زنجاني...، صص 26 - 23. 5. جستارهايي از تاريخ بهائيگري...، همان، ص 21. 6. مصابيح هدايت، 2/ 329 328. 7.

همان، 5 / 213- 218. 8. آمد اخبار امري، سال 1356، ش 19، ص 752. 9. همان، سال 1354، ش 9، صص 236 - 235 10. همان، سال 1356، ش 19، ص 753.

چرا كتاب «كشف الغطاء» را جمع كردند؟!

«كشف الغطاء»

بهائيت (به رهبري حسينعلي بهاء و جانشينش عباس افندي) روابط با روسيه را تا سالهاي جنگ جهاني اول ادامه داد ولي پس از آن، به علت فروپاشي امپراتوري تزاري (كه بر اثر حملات آلمان از خارج، و شورش ملت روسيه بر ضد استبداد تزار از داخل، صورت گرفت) پيشواي وقت اين فرقه (عباس افندي) قبلهِ اش را از پايتخت تزار به لندن تغيير داد و آثار اين چرخش سياسي نيز به زودي خود را نشان داد.

اعطاي لقب و نشان از سوي لندن به عباس افندي، و ثناگويي رسمي وي از جرج پنجم، جلوهِ بارز اين چرخش بود (ايام: در اين باره به تفصيل در مقالهِ «بهائيت و انگليس» سخن رفته است) و جلوهِ ديگر آن، اقدام افندي به گردآوري و محو جميع نسخه هاي «كشف الغطاء عن حيل الاعداء» (چاپ تركستان روسيه) بود كه به دستور خود افندي و به قلم ميرزا ابوالفضل گلپايگاني (و چند تن ديگر از مبلغان شهير بهائي) در ردّ كتاب نقطه الكاف1 و مصحح و مقدمه نويس آن: ادوارد براون انگليسي، نوشته شده و در آن، تعريضاتي به سياست انگليس صورت گرفته بود. ولي چون چاپ كتاب مزبور زماناً «مصادف بود با پيروزي قشون انگلستان در حيفا، و قبول اطاعت و خدمتگزاري جميع بهائيان نسبت به حكام انگليسي در منطقهِ زير نفوذ انگلستان، عباس افندي صلاح نديد كه كتاب كشف الغطاء با دارا بودن چنان مايه هاي ضد انگليسي،

و در حالي كه زد و بندهايي صورت پذيرفته بود، انتشار يابد. از اين روي دستور داد پس از جمع آوري دقيق، جميع نسخه هاي كشف الغطاء را بسوزانند كه... [تنها] تعداد انگشت شماري از آن در كتابخانه هاي انگلستان و فرانسه، و چند نسخه اي در ايران، آن هم در كتابخانه هاي خصوصي و محرمانهِ بهائيان، از اين فرمان جان سالم بدر بردند».2

به نوشتهِ استاد محيط طباطبايي: كشف الغطاء به دستور و نظارت عبدالبهاء و به دستياري ميرزا ابوالفضل گلپايگاني

و اديب طالقاني و نعيم سدهي و سمندر قزويني و مهدي گلپايگاني (از فعالان و مبلغان بهائيت) در ردّ مقدمهِ فارسي و انگليسي و تاريخ قديم تازه چاپ به نام نقطه الكاف، از سال 1330 تا 1334 ق تنظيم و تدوين و در عشق آباد روسيه به چاپ رسيده و آمادهِ انتشار شد. اما «سقوط فلسطين به دست انگليسيها و پيدايش مصالح تازه اي كه براثر انقلاب روسيه قوّت جانب گرفته بود سبب شد كه هزاران نسخهِ آمادهِ انتشار از آن به آتش نابود گردد».3 تلقي و تحليل شاهدان عيني مطلع (همچون عبدالحسين آيتي و فضل الله صبحي، مبلغان مستبصر بهائي) نيز از علت جمع آوري نسخ كشف الغطاء، همين است.4

پي نوشت ها

1. نقطه الكاف از مآخذ تاريخي كهن بابيه است كه مشخصات كامل كتابشناسي آن از قرار زير است: نقطه الكاف در تاريخ ظهور باب و وقايع هشت سال اول از تاريخ بابيه، حاجي ميرزا جاني كاشاني، به سعي و اهتمام ادوارد براون، ليدن 1328ق / 1910م. مرحوم استاد محيط طباطبايي البته در انتساب نسخهِ يادشده به شخص ميرزا جاني كاشاني، تأملات محققانه اي داشت و آن را مربوط به فرد

ديگري از قدماي بابيه مي دانست. ر.ك، مقالات ايشان در ماهنامهِ گوهر، نشريهِ بنياد نيكوكاري نورياني، تابستان و پاييز 1355ش 2. بهائيان، محمد باقر نجفي، چاپ اول، ص 390 3. ر.ك، «از تحقيق و تتبع تا تصديق و تبليغ فرق بسيار است»، محيط طباطبايي، گوهر، سال 4، ش 2، ارديبهشت 1355، ص 113 به بعد 4. ر.ك، كشف الحيل، آيتي، چ 4: 2/160؛ خاطرات صبحي دربارهِ بابيگري و بهائيگري، صص 127134؛ اسناد و مدارك درباره بهائيگري، صص 9296.

بهائيت و انگليس

بهائيت و انگليس

ارتباط بهائيت با استعمار تزاري

موسي نجفي

زماني كه فرقه بابيت، در نزاعهاي درون گروهي دهه 1280ق در عثماني، به دو گروه «ازلي» (تحت رياست صبح ازل) و «بهائي» (به رهبري حسينعلي بها) تجزيه و تقسيم شد، ازلي ها شكار انگليس شدند و بهائيان، همچنان، در سهم روسيه باقي ماندند.

ارتباط بهائيت با استعمار تزاري، در صفحات پيشين اين ويژه نامه، مفصلاً بررسي شده است.

در مورد روابط صبح ازل با انگليسي ها نيز بايد به سخن بسياري از مورخان (اعم از ايراني و اروپايي) اشاره كنيم كه صراحتاً از حقوق بگيري ازل از انگليسي ها در قبرس ياد كرده اند. لرد كرزن، سياستمدار مشهور انگليسي، در «ايران و مسئله ايران» تصريح مي كند: «صبح ازل كه در قبرس سكني داشت، مقرري خاصي از حكومت انگلستان دريافت مي نمود».1 مورخان ايراني نيز همچون كسروي2، اسماعيل رائين3 و فريدون آدميت4 به ارتباط ازل با انگليسي ها تصريح دارند.

متقابلاً بايد خاطر نشان ساخت كه، بهائيت نيز براي ابد، بسته و پيوسته به روسيه باقي نماند و با فروپاشي امپراتوري تزاري در اواخر جنگ جهاني اول و ظهور دولت انقلابي شوروي در آن كشور (كه به بهائيان، به چشم «زائده» دولت تزاري مي نگريست) اين فرقه نقطه اتكا

پيشين را از دست داد و توسعه قدرت استعماري بريتانيا در خاورميانه و بويژه اشغال نظامي فلسطين (مقر پيشوايان بهائيت) توسط قشون انگليس، رهبر وقت اين فرقه، عباس افندي را (كه از مدتها قبل، در خط ارتباط با غرب افتاده بود) به عنوان قبله سياسي جديد، به سمت لندن سوق داد.

پيوند بهائيت با دولت انگليس در سده اخير، از مسائلي است كه مي توان گفت بين مورخان و مطلعان رشته تاريخ و سياست، بر روي آن نوعي «اجماع» وجود دارد و در اين زمينه، نمونه وار، مي توان به اظهارات مهدي بامداد5، اسماعيل رائين6، احمد كسروي7، فريدون آدميت8، خان ملك ساساني9، محمود محمود10، دكتر جواد شيخ الاسلامي11، دكتر عبدالهادي حائري12، محمدرضا فشاهي13، احسان طبري14، دكتر يوسف فضايي15، دكتر سيد سعيد زاهد زاهداني16، عبدالله شهبازي17، بهرام افراسيابي18 و ديگران استناد كرد كه بر نكته فوق انگشت تأكيد مي گذارند. دكتر شيخ الاسلامي (استاد فقيد دانشگاه) مترجم كتاب خاطرات سياسي سر آرتور هاردينگ آنجا كه هاردينگ در بخشي از خاطرات خود با لحني جانبدارانه از بابيان و بهائيان ياد مي كند، مي نويسد: «در عرض يكصد سال اخير، بابيان و بهائيان ايران هميشه از خط مشي سياسي انگلستان در شرق پيروي كرده اند و ستايش وزير مختار انگليس از آنها امري است كاملاً طبيعي».19

دليل مورخان يادشده، روابط آشكار اين فرقه با بريتانيا، بويژه اعطاي لقب و نشان عالي از سوي پادشاه انگليس به عباس افندي، مي باشد كه تصوير آن در كتب مختلف آمده است.20 حتي اين مطلب، در «تنبه و استبصار» مبلغان بهائي (و ياران عباس افندي) نيز كه پس از مرگ وي به اسلام گرويده اند، مؤ ثر بوده و در آثار آنان بازتاب آشكار دارد.21

احسان

طبري، ضمن اشاره به مخالفت حسينعلي بها با «تعصبات ملي و ديني»، كه به زعم وي حاصلي جز «صلح گرايي منفعل» و تعطيل مبارزات

اجتماعي سياسي ملتها بر ضد استبداد داخلي و تجاوز خارجي ندارد، مي نويسد: «در دوران عبدالبها (1921 1844) حكومت عثماني فرو پاشيد و امپرياليسم انگلستان متصرفات اين حكومت را به چنگ آورد. عبدالبها با اربابان تازه فلسطيني وارد روابط نزديك شد، چنانكه در مراسم خاصي، مقامات انگليسي فلسطين به او لقب «سر» (Sir) دادند، لقبي كه از طرف شاه انگليس عطا مي شود و پاداش خدمات مهم به امپراطوري است.22 فريدون آدميت نيز تصريح مي كند كه: «جنگ بين الملليِ گذشته در سرنوشت بابيها مؤ ثر گرديد و سقوط حكومت تزار به عمر حمايت آنان از بهائيان خاتمه بخشيد. از آن طرف سرزمين فلسطين به دست انگليس ها افتاد و بهائيان را به سوي خود كشيدند و لرد آللنبي حاكم نظامي حيفا متعاقب آن، نشان مخصوص و لقب «سر» (Sir) به «عبدالبها» داد و عكس مخصوصي در آن مجلس برداشته شده كه در «كتاب صبحي» ديده مي شود. از اين پس بهائيان نيز در كادر سياسي انگليسها وارد گرديدند و اين نهر هم به رود تايمز ريخت»!23

چرخش سياسي عباس افندي از روسيه به لندن و گرفتن نشان از دست ژنرال انگليسي (آللنبي) پس از جنگ جهاني اول، داستان شگفتي است كه مي زيبد جداگانه و مفصل پيرامون آن سخن بگوييم. پيوند عبدالبها با بريتانيا، البته به سالها پيش از سلطه آللنبي بر فلسطين، به دوران سفر عباس افندي به اروپا (1911) بازمي گردد و سابقه ارتباط انگليسي ها با سران بهائيت جهت شكار آنها (و بيرون آوردنشان از چنگ حريف روسي) از

اين هم ديرينه تر بوده و به دوران اقامت حسينعلي بها در بغداد (1269ق به بعد) مي رسد.

عباس افندي؛ تغيير قبله از روس به لندن

سفر عباس افندي به انگليس

عباس افندي در سالهاي 1913 1911 سفري به اروپا و امريكا كرد و طي سخنراني هاي متعددي كه در مجامع گوناگون (عمدتاً ماسوني) آن ديار ايراد نمود، صراحتاً از انگليس (و امريكا) جانبداري كرد. براي نمونه، در يكي از سخنراني هاي خود (در منزل ميسيس كراپر، سال 1911) مدعي شد كه: «اهالي ايران بسيار مسرورند از اين كه من آمدم اينجا. اين آمدن من اينجا سبب الفت بين ايران و انگليس است. ارتباط تام [بين دو كشور] حاصل مي شود و نتيجه به درجه اي مي رسد كه بزودي از افراد ايران، جان خود را براي انگليس فدا مي كنند و همين طور انگليس خود را براي ايران فدا نمايد»!26

يكي از پژوهشگران پراطلاع معاصر، «سفر سالهاي 1913 1911 عباس افندي به اروپا و امريكا» را «كه با تبليغات فراوان از سوي متنفذين محافل سياسي و مطبوعاتي دنياي غرب همراه بود، نشاني... آشكار از... پيوند عميق ميان سران فرقه بهائي و كانون هاي مقتدري در اروپا و امريكا» مي داند.27 به نوشته وي: «سفر سالهاي 1913 1911 عباس افندي به اروپا و امريكا سفري كاملاً برنامه ريزي شده بود. بررسي جريان اين سفر و مجامعي كه عباس افندي در آن حضور يافت، نشان مي دهد كه كانون هاي مقتدري در پشت اين ماجرا حضور داشتند و مي كوشيدند تا اين «پيغمبر» نوظهور شرقي را به عنوان نماد پيدايش «مذهب جديد انساني» آرمان ماسوني تئوسوفيستي، معرفي كنند. اين بررسي ثابت مي كند كه كارگردان اصلي اين نمايش انجمن جهاني تئوسوفي، يكي از محافل عالي ماسوني غرب، بود... در اين سفر، تبليغات

وسيعي درباره عباس افندي، به عنوان يكي از رهبران تئوسوفيسم، صورت گرفت؛ اين تبليغات به حدي بود كه ملكه روماني و دخترش ژوليا وي را به عنوان «رهبر تئوسوفيسم» مي شناختند و به اين عنوان با او مكاتبه داشتند. عباس افندي در اين سفر با برخي رجال سياسي و فرهنگي ايران چون جلال الدوله پسر ظل السلطان، دوستمحمدخان معيرالممالك داماد ناصرالدين شاه، سيدحسن تقي زاده، ميرزامحمدخان قزويني، عليقلي خان سردار اسعد بختياري و غيره ملاقات كرد. اين ماجرا، كه حمايت كانون هاي عالي قدرت جهان معاصر را از بهائيگري نشان مي داد، بر محافل سياسي عثماني و مصر نيز تأثير نهاد و عباس افندي پس از بازگشت از اين سفر، وزن و اهميتي تازه يافت».28

عباس افندي در محرم 1332ق (دسامبر 1913) به مقر خود در عكا بازگشت29، اما روشن است كه وي، ديگر آن عنصر منزوي پيشين نبود و شواهد تاريخي نشان مي دهد كه رجال وقت دولت عثماني نيز (كه در خط ارتباط با «آلمان» و تضاد با «انگليس» گام مي زدند) همين تصور را داشتند و به همين دليل نيز فضا را بر او و يارانش در فلسطين، تنگ ساختند. به قول سر دنيس رايت، ديپلمات و مورخ پراطلاع انگليسي: «پس از بازگشت به عكا كه هنوز زير سلطه عثماني ها قرار داشت شرايط زندگي براي عبدالبها و پيروانش به هيچ وجه آسان نبود».30 حوادث بعدي نشان داد كه پيشواي بهائيت، لندن (و امريكا) را به عنوان قبله جديد برگزيده است.

حمايت عبدالبها از بريتانيا در جنگ جهاني اول

با شروع جنگ جهانگير و پيوستن عثماني به آلمان در جنگ با متفقين (انگليس، فرانسه و امريكا)، روابط پيشواي بهائيان با غرب صليبي شديدتر و نتيجتاً حساسيت و مخالفت دولت عثماني

با وي افزونتر گرديد. اين حساسيت و مخالفت به جايي رسيد كه جمال پاشا، «فرمانده كل قواي» عثماني31 در جنگ با ارتش انگليس در ناحيه شامات و فلسطين در اواخر جنگ جهاني اول، تصميم به قتل عباس افندي گرفت و تهديد كرد: اگر بزودي مصر را فتح كند در مراجعتش، عباس افندي را به صلابه خواهد كشيد!32 شوقي نيز از «سوء ظن شديد» فرمانده كل قواي ترك، جمال پاشا، نسبت به امر الهي و «مخالفت بي منتهي» وي با آن سخن گفته و مي افزايد: وي «صريحاً اظهار داشت كه چون از دفع دشمنان خارج، انگلستان فراغت يابد به تصفيه امور داخل اقدام و در اولين قدم حضرت عبدالبها را» در برابر چشم مردم «مصلوب» و مرقد بها را «منهدم و با خاك يكسان خواهد نمود».33

براستي دليل اين همه خشم فرمانده ارتش عثماني در جنگ با انگليس نسبت به عباس افندي و تصميم وي به اعدام پيشواي بهائيت و تخريب قبر بها، چه بود؟ منابع غير بهائي، علت اين خشم را حمايت مؤ ثر افندي از انگليس در آن هنگامه دانسته و بعضاً از واژه هايي چون «جاسوسي» و نظير آن بهره مي جويند.34 به قول اسماعيل رائين: خشم شديد جمال پاشا از عباس افندي، از «همكاري محرمانه و علني بهائيان با قواي انگليس» ناشي مي شد «كه در صدد تصرف فلسطين و حمايت از يهوديان بود» و عباس افندي گندم در اختيار ارتش نيازمند بريتانيا گذارد.35

اقدام عباس افندي به تأمين آذوقه براي ارتش اشغالگر بريتانيا در قدس، موضوعي مسلم بوده و منابع وابسته به بهائيت بدان تصريح دارند. خانم بلانفيد در ص 210 كتاب مشهور خود The Chosen Highway: (كه

به تصويب زعماي بهائي در اسرائيل و انگلستان رسيده است) شرح مي دهد كه چگونه در جريان اشغال قدس توسط ژنرال آللنبي (فرمانده قشون بريتانيا) در جنگ جهاني اول، عباس افندي انبارهاي آذوقه را به روي سربازان گرسنه انگليسي گشود.

كمك عباس افندي به نيروهاي اشغالگر، تنها در تأمين آذوقه آنها خلاصه نمي شد، بلكه آن گونه كه افسران انگليسي مستقر در حيفا به لندن نوشته اند، آنان از «نفوذ» و نيز «نظريات» پيشواي بهائيت نيز براي پيشبرد مقصود خود بهره بسيار برده اند (گزارش دنيس رايت در اين زمينه خواهد آمد).

بهترين راه براي درك علت خشم حكومت عثماني به عباس افندي، مطالعه رفتار عجيب انگليسي ها با پيشواي بهائيت در همان مقطع بحراني است؛ رفتاري كه سرفصلهاي آن چنين بود: حفاظت شديد از جان عباس افندي و خانواده و ياران وي از دستبرد قواي عثماني، احترام شايان و مساعدت هاي مستمر حكام بريتانيا در قدس به او و اطرافيانش پس از استقرار سلطه لندن بر قدس، خصوصاً اعطاي لقب «سِر» و نشان شواليه توسط ژنرال آللنبي (به نمايندگي از دربار لندن) به عباس افندي و شركت در تشييع جنازه وي پس از مرگ و حمايت كامل از نوه و جانشين جوانش: شوقي افندي، در برابر مخالفان.

چتر عنايت لندن بر سر پيشوا

زماني كه سرويس هاي اطلاعاتي انگليس (و به قول شوقي: «دايره اطلاعات انگلستان»)36

از تصميم خطرناك جمال پاشا نسبت به پيشواي بهائيت خبر دادند، دولت بريتانيا با فوريت براي نجات جان وي و نزديكانش دست به كار شد.

آللنبي هنگام فتح حيفا (اوت 1918)38 فرمان مخصوصي از امپراتور انگليس دريافت نمود كه دستور مي داد همراه با نشاني از عضويت امپراتوري براي عباس افندي، به ديدار وي رود.39 پيرو

اين امر، آللنبي شخصاً «به زيارت مقام اعلي [مرقد باب در كوه كرمل] در حضور حضرت عبدالبها مشرف شد و به حكام عسكريين [امراي لشكر] سفارش نمود كه مقامات مقدسه بهائيان بايد در تحت محافظت و حراست حكومت [انگليس] باشد و ابداً كسي تعدي نكند».40 به تعبير شوقي: زماني كه «سپاه انگليز، غالب و منصور گشت و...دولت قاهره» بريتانيا در فلسطين «عَلَم برافراخت... سالار انگليز بر حسب تعليمات و سفارشات اكيده وزير خارجه» انگليس «به شرف» ديدار با عباس افندي «فائز گشت و در حضور» وي «به زيارت مرقد» باب «نائل شد. امكان ديدار بهائيان با پيشواي خود فراهم گشت و «الواح عديده و رسائل متعدده از قلم» عباس افندي «نازل و... به كمال آزادي در اطراف جهان منتشر گشت.41 و خلاصه: «مخاطرات» بزرگي كه مدت 65 سال حيات بها و عبدالبها را «احاطه كرده بود زائل شد و «سد سديد در پيشرفت امر» بهائيت برداشته شد.42

نشريه آهنگ بديع، ارگان بهائيان، با اشاره به استقرار حكومت اشغالگر انگليس بر قدس، از برقراري دوائر جديد (اداره ماليه و شهرداري) و اقدامات عمراني توسط حكومت جديد، از جمله زيباسازي شهر حيفا (مقر عباس افندي) و توسعه راههاي آن، سخن گفته و مي افزايد: «از جهت ماليات نيز حكومت» بريتانيا «مقامات مقدسه» بهائيت را به رسميت شناخت «و از ماليات معاف داشت». از جهت تنظيم و زيباسازي شهر نيز «مقام اعلي» يعني مرقد باب «مركز عظيمي» براي خيابان كشيهاي آينده قرار گرفت. همچنين، از آنجا كه ساختمان ها و خيابان هاي شهرهاي فلسطين «بر منوال قديم بود»، حكومت انگليسي كارشناس مشهوري از اسكاتلند را كه پاتريك گيديس نام داشت، طلبيد و كار

تنظيم نقشه شهرها، بويژه بيت المقدس و حيفا را سامان دهد و او كه قبلاً در خلال سفر عباس افندي در شهر ادنبورگ با پيشواي بهائيت ديدار كرده بود زماني كه «در سلك حكومت فلسطين در آمد، چند دفعه به حضور مبارك مشرف شد و خطه و تصميمات خويش را به حضور مبارك معروض داشت».43

اينك، طبق تصميم شوراي عالي متفقين، قيمومت فلسطين به بريتانيا واگذار شده است كه طبق نامه بالفور به روچيلد، قرار است راه را بر تأسيس «كانون ملي يهود» (جنين دولت اسرائيل) در آن سرزمين اشغال شده بگشايد. امور فلسطين به وزارت مستعمرات سپرده گرديده است كه رئيس آن

وينستون چرچيل، به قول خود: «يك صهيونيست عريق و ريشه دار است». چرچيل، به عنوان «نخستين كميسر عالي انگليس در فلسطين»، سر هربرت ساموئل از سران و فعالان صهيونيسم را برمي گزيند. ساموئل نيز براي حكومت حيفا و توابع، سر رونالد استورز را برمي گزيند كه گذشته از فعاليت مؤ ثر نظامي و جاسوسي در جنگ جهاني اول در قطر عربي (همراه دستيارش: كلنل لورنس) بر ضد دولت عثماني، خود را «يك صهيونيست معتقد» مي شمارد. و جالب اين است كه هر دو از دوستان صميمي عباس افندي اند و با او و خانواده اش در فلسطين اشغالي، گرمترين روابط را دارند.)

(ايام: در مقاله «دوستان انگلو صهيون عباس افندي»، ضمن نگاهي به پيشينه و مواضع اين دو عنصر مستعمره چي و صهيونيست، روابط ايشان با عبدالبها و بهائيان مرور شده است.)

پاداش خدمت به امپراتوري

(عباس افندي از لندن، نشان و لقب مي گيرد)

پس از تحكيم پايه هاي قيمومت انگليس بر قدس، دولتمردان انگليسي حاضر در فلسطين، در نامه به لندن، پيشنهاد كردند بابت «خدمات صادقانه و

مستمر» عباس افندي به «آرمان بريتانيا» و استفاده افسران بريتانيايي مستقر در حيفا از «نفوذ و نظريات ارزشمند» پيشواي بهائيت، نشان و لقب عالي امپراتوري به وي اعطا گردد. اين پيشنهاد تصويب شد و ژنرال آللنبي (فرمانده كل قواي بريتانيا)44 همراه دستيارش ماژور تئودور پول45، در آوريل 1920 رسماً مراسمي برپا كرد و به نمايندگي از دربار لندن، به پيشواي بهائيان، لقب «سر» (Sir) و نشان «شواليه امپراتوري» (Knight hood) داد.46

سر دنيس رايت، ديپلمات و مورخ پراطلاع انگليسي، در شرح ماجرا مي نويسد:

در اوايل سال 1918 / 1336 با تصرف بندر حيفا توسط نيروهاي انگليسي و بعد سپرده شدن قيمومت فلسطين به دست انگلستان توسط جامعه ملل در پايان جنگ جهاني اول، بهائي ها نفس راحتي كشيدند. عبدالبها در اندك زماني به خاطر نحوه رهبري خود و رفتار پيروانش احترام مقامات بريتانيايي مسؤول اداره فلسطين را به خود جلب كرد و در ژوئيه 1919 / شوال 1337 مقامات اخير به لندن توصيه كردند كه نشان جديد امپراتوري بريتانيا و لقب آن به وي اعطا گردد. توجيهي كه ايشان براي پيشنهاد خود كرده اند به شرح زير است:

عبدالبها از زمان اشغال فلسطين مستمراً به نحو صادقانه اي به آرمان بريتانيا خدمت كرده است. در مشورت نظرات او براي فرمانده نظامي و افسران دستگاه اداري مستقر در حيفا بسيار باارزش بوده و از نفوذ خود در اين شهر تماماً در جهت خير و صلاح استفاده كرده است. عبدالبها چندين سال در ارك عكا زنداني تركها بوده است.

رايت مي افزايد: «اگرچه عبدالبها هيچ وقت خودش از لقب سر استفاده نكرد ولي انگليسي ها او را رسماً سِر عباس عبدالبها شواليه نشان امپراتوري بريتانيا مي خواندند

و از او به عنوان اولين و تنها بهائي ايراني كه به چنين افتخاري دست يافته است ياد مي كنند».47

به گزارش حسن نيكو (مبلغ بهائي معاصر عباس افندي، كه به اسلام گرويد) اعطاي نشان و لقب به عباس افندي، خوشحالي و سرور بسيار خاندان وي را درپي داشت: «در حيفا خانواده ميرزا چنان جشن گرفتند و شادي و مسرت كردند كه: الحمد لله معروف دولت انگليس شديم»!48

عباس افندي از سلطه انگليسي ها بر قدس به گرمي استقبال كرد و طي نوشته اي، سلطه غاصبانه انگليس بر قبله اول مسلمين را «برپا شدن خيمه هاي عدالت» شمرده، خداوند را بر اين نعمت بزرگ! سپاس گفت و تأييدات جرج پنجم، پادشاه انگليس، را مسئلت كرده و خواستار جاودانگي سايه گسترده اين امپراتور دادگستر! بر آن سرزمين گرديد!49

در لوحي نيز كه در 16 اكتبر 1918 خطاب به سيد نصرالله باقراوف (كلان سرمايه دار بهائي) و در واقع: خطاب به بهائيان ايران، صادر كرد با خوشحالي از اشغال اورشليم توسط بريتانيا ياد نمود و نوشت: «در الواح، ذكر عدالت و حتي سياست دولت فخيمه انگليس مكرر مذكور و لي حال مشهود شد و في الحقيقه اهل اين ديار بعد از صدمات شديده به راحت و آسايش رسيدند».50

راز اعطاي نشان

پرسش از علت خشم شديد جمال پاشا به عباس افندي را، بايد به پرسش ديگري گره زد و براي هر دو پاسخي درخور، انديشيد: راز اعطاي نشان و لقب از سوي دربار لندن به پيشواي بهائيت چه بود؟

منابع بهائي (نظير شوقي) مي كوشند اين امر را پاداش انگليسي ها به عباس افندي بابت «خدمات گرانبها» ي وي به ساكنان فلسطين «و تخفيف مصائب و آلام مردم آن سرزمين» قلمداد كنند51

و خانم بلانفليد مي نويسد: «حكومت انگليس بر حسب رويه معمولش كه از اعمال قهرمانان قدرداني مي كند، به عبدالبها يك مدال قهرماني «نايت هود» داد كه نامبرده اين افتخار را به عنوان يك تشريفات احترامي از طرف يك پادشاه عادل قبول نمود». اما ديگران، گونه ديگري مي انديشند. في المثل، صبحي (كاتب و منشي پيشين عباس افندي) اعطاي اين نشان را «پاداش نكوگويي» و ثناخواني افندي در حق پادشاه انگليس (ژرژ پنجم) مي داند52 و اسماعيل رائين، آن را پاداش «خدمات گرانبهاي» عباس «به دولت انگليس» محسوب مي دارد.53 و قرائن نيز همين امر را تأييد مي كند. براي كساني كه با ماهيت و مواضع مكارانه، تجاوزگرانه و جهانخوارانه امپرياليسم بريتانيا در دوران كلنياليزم و نئوكلنياليزم نيك آشنايند و به ويژه از مظالم و جنايات اين قدرت استكباري در هند و ايران دو قرن اخير مطلعند و سخن كلنل لورنس (افسر مشهور انگليسيِ فعال در منطقه حجاز و شامات در جنگ جهاني اول) را همواره به مثابه «منطق و سياست كلي» استعمار بريتانيا در خاور زمين در گوش دارند كه گفته بود: «من افتخار دارم كه نگذاشتم در هيچ يك از سي صحنه نبردي كه وارد آن شدم خون يك نفرانگليسي برزمين بريزد؛ زيرا در نظر من همه مناطقي كه بر اثر اين جنگ به دست ما آمد ارزش مرگ يك نفر انگليسي را نداشت»!54 توجيه شوقي و هم مسلكان وي بيشتر به يك «شوخي بيمزه» شبيه است تا تحليلي علمي و منطقي از قضيه!

ما منطق لورنس را از زبان ديگر سياستمداران انگليسي نيز در دور و نزديك تاريخ شنيده ايم. مثلاً سِر گور اوزلي، استاد اعظم فراماسونري و سفير مشهور انگليس در ايرانِ،

زمان فتحعلي شاه، كه در قالب دوستي با ايران زمينه تجزيه قفقاز از كشورمان به دست روسهاي تزاري را فراهم ساخت، در 25 اكتبر 1814 م به لرد كاسل ري وزير امور خارجه دولت متبوعش مي نويسد: «عقيده صريح و صادقانه من اين است كه چون مقصودِ نهاييِ ما حفظِ صيانتِ حدودِ هندوستان مي باشد، در اين صورت بهترين سياست ما اين خواهد بود كه كشور ايران را در اين حال ضعف و توحش و بربريت بگذاريم و سياست ديگري را مخالف آن تعقيب نكنيم».55 براستي اگر (آن گونه كه شوقي تلويحاً ادعا مي كند) منافع و مصالح ملت مظلوم فلسطين براي امپراتوري بريتانيا كمترين ارزشي داشت، چگونه بر ضد مصالح اين مردم با سران صهيونيسم سازش كرد و با حمايت از نقشه استقرار «كانون ملي يهود» در فلسطين، زمينه را براي تحميل حاكميت رژيم غاصب اسرائيل بر آن ديار فراهم ساخت و براي ساليان دراز مردم مظلوم منطقه را به خاك سياه نشاند؟!

تأثير «خدمت به مردم مظلوم فلسطين» در اعطاي نشان از سوي دولت استعمارگر بريتانيا به عباس افندي، همان مقدار «باورپذير» است كه الواح صادره از عباس افندي (پس از اشغال قدس و استقرار سلطه تحميلي انگليس بر آن ديار) در تقدير و تشكر از «عدالت» امپراتوري و اطلاق عنوان «حكومت عادله» بر آن! بنابراين، حق با كساني چون مرحوم حسن نيكو (نويسنده و مبلغ پيشين بهائي كه از آن مسلك برگشت) است كه اعطأ لقب و نشان مزبور از سوي انگليسي ها به عباس افندي را پاداش خدمات وي به آنها و جاسوسي بهائيان (به دستور عباس افندي) در ايران براي انگليس در هنگامه جنگ جهانگير

ميان متفقين و متحدين، مي شمارد.56

سخن كوتاه: به گمان ما، نامه مقامات بريتانيايي مسؤول اداره فلسطين به لندن در مورد عباس افندي، كه متن آن را فوقاً در گزارش زباندار سر دنيس رايت خوانديم، گوياي همه چيز بوده و راز اعطاي نشان و لقب از سوي دربار لندن به پيشواي بهائيت را به روشني و وضوح تمام بازمي نمايد و از اين طريق، مي توان معماي خشم شديد و تصميم خطرناك فرمانده كل قواي عثماني (جمال پاشا) نسبت به عباس افندي را نيز گشود. سخن عبدالله بهرامي، از صاحب منصبان آزاديخواه و مطلع نظميه كشورمان در مشروطه دوم، لب مطلب را (البته به زبان طنز) دربردارد: عباس افندي «تنها پيغمبري بود كه اجر خود را در اين دنيا دريافت نموده و سيلي نقد را به حلواي نسيه ترجيح داده است»!57

اعطاي لقب «سِر» و نشان «نايت هود» توسط دربار لندن به عباس افندي (پيشواي بهائيان)، كه به پاس خوش خدمتي هاي وي به قشون اشغالگر صورت گرفت از واقعيات مسلم و مشهور تاريخ معاصر است و اين امر، همراه با صدور الواح متعدد توسط عباس افندي در ثناي پادشاه انگليس، دم خروسِ بستگي رهبري بهائيت به انگلستان (از اوايل قرن بيستم به بعد) را كاملاً فاش ساخته و ما را از هرگونه بحث و استدلال در باره بستگي و پيوستگي اين فرقه به كانون هاي استكباري بي نياز مي سازد.

اعطاي نشان، ننگي براي عبدالبها در تاريخ

به هر روي، اعطاي نشان و لقب انگليسي به عباس افندي، لكه ننگي براي او در تاريخ محسوب مي شود.

كسروي با اشاره به تغيير قبله سياسي عبدالبها از روسيه به لندن، مي نويسد: «يكي از داستانهايي كه دستاويز به دست بدخواهان بهائيگري داده و راستي

را داستان ننگ آوري مي باشد آن است كه پس ا ز چيره گرديدن انگليسيان به فلسطين، عبدالبها درخواست لقب "سر(Sir) " از آن دولت كرده و چون داده اند، روز رسيدن فرمان و نشان در عكأ جشني برپا گردانيده و موزيك نوازيده اند و در همان بزم، پيكره اي برداشته اند. پيدا است كه عبدالبها اين را شَوَندِ پيشرفت بهائيگري و نيرومندي بهائيان پنداشته و كرده و لي راستي را جز مايه رسوايي نبوده است و جز به ناتواني بهائيان نتواند افزود».58

قبح كار وقتي بيشتر به نظر مي آيد كه بدانيم برخي از شخصيتهاي ديني نيز (به گفته آيتي، مبلغ مستبصر بهائي) در همان دوران، نشان و لقب اعطائي از سوي انگليسي ها را نپذيرفته اند.59 آيتي، همچنين، در كتاب خود شعر زير را كه ظاهراً از خود او است درج كرده است:

آن كو لقب «سِر» ي ز بيگانه گرفت

دين ساخته و پري60 ز بيگانه گرفت

آن خانه به دوش گشت چون خانه فروش

سرمايه تاجري ز بيگانه گرفت!61

حمايتها ادامه دارد!

عنايت و حمايت انگليسي ها نسبت به پيشواي بهائيان (عباس افندي)، به اعطاي نشان و لقب ختم نشد:

عباس افندي مورد عنايت و حمايت آشكار وينستون چرچيل (وزير مستعمرات انگليس)، هربرت ساموئل (كميسر عالي بريتانيا در فلسطين) و رونالد استورز (فرماندار حيفا و توابع) قرار داشت و به گفته يك شاهد عيني: بهائيان آن ديار، «مورد توجه و اطمينان كامل مقامهاي انگليسي حكومت فلسطين بودند و اكثر آنها در مقامهاي حساس دولتي مانند فرمانداري، رياست ثبت اسناد و مأ موريت هاي خيلي بالايي در اين سرزمين ديده مي شدند».62

عنايت و توجه خاص چرچيل و نيز ساموئل و ديگر عناصر استعماري انگليس در منطقه عربي، زماني كاملاً خود را نشان داد

كه عباس افندي درگذشت. شوقي (نوه و جانشين عباس افندي، كه خود نيز از اين عنايات، سهمي وافر داشت) مي نويسد:

وزير مستعمرات حكومت اعلي حضرت پادشاه انگلستان، مستر وينستون چرچيل، به مجرد انتشار اين خبر، پيامي تلگرافي به كميسر عالي انگليس در فلسطين سر هربرت ساموئل صادر و از وي تقاضا كرد «مراتب همدردي و تسليت حكومت اعلي حضرت پادشاه انگلستان را به جامعه بهائي ابلاغ نمايد. كميسر عالي انگليس در مصر وايكونت النبي نيز مراتب تعزيت و تسليت خويش را به وسيله آللنبي بدين مضمون اعلام نمود: به بازماندگان فقيد سر عبدالبها عباس افندي و جامعه بهائي، تسليت صميمانه مرا به مناسبت فقدان قائد جليل القدرشان ابلاغ نماييد.63

مجله جمعيت آسيايي پادشاهي بريتانياي كبير و ايرلند، در شماره ژانويه 1922 با اشاره به مرگ عباس افندي، مدعي شد: مرگ عبدالبها، ايران را از برازنده ترين ابناء خويش و شرق را از شخصيت ممتاز و فوق العاده اي محروم نمود كه نه فقط در شرق، بلكه در مغرب زمين نيز داراي نفوذ عظيم بوده و به احتمال قوي اثراتي شديدتر از هر متفكر آسيايي در اوقات اخير داشته است!65 البته با ملاحظه نفوذ «حقاً ناچيز» بهائيت در ايران در حال حاضر (كه با وجود گذشت حدود 90 سال از مرگ عباس افندي، حكم آييني «قاچاق» در اين كشور را دارد) مي توان صحت ادعاي مجله فوق مبني بر نفوذ «عظيم»! اين مسلك در ايران 90 سال پيش (هنگام مرگ عباس افندي) را محك زد و از همين راه، به ميزان صحت ادعاي ديگر مجله مبني بر نفوذ عظيم بهائيت در شرق و غرب جهان! پي برد.

سابقه ارتباط و طمع انگليس به بهائيان

به نوشته شوقي افندي: زماني كه بها از سوي

ناصرالدين شاه در تبعيد عراق بسر مي برد، ژنرال كنسول انگليس در بغداد (كلنل سر آرنولد باروز كمبل) باب مراوده و مكاتبه را با بها گشود و طي نامه اي به او پيشنهاد داد كه «تبعيت» دولت انگليس را قبول و در تحت «حمايت» آن دولت درآيد و حضوراً نيز متعهد شد كه هرگاه مايل به ارسال پيامي به ملكه ويكتوريا باشد، در مخابره آن به لندن اقدام خواهد كرد. حتي معروض داشت «حاضر است ترتيباتي فراهم سازد كه محل استقرار» بها «به هندوستان يا هر نقطه ديگر كه مورد نظر» وي باشد «تبديل يابد».24

در همين زمينه بايد به نامه هاي دوستانه ميان بها و مانكجي هاتريا (رئيس شبكه اطلاعاتي هند بريتانيا در ايران در سالهاي 1890 1854)25 اشاره كرد كه در كتب خود بهائيان از آن ياد شده است. اين ارتباط از نظر برخي گوياي پيوند بهائيان با كانون هاي استعماري است.

(ايام: درباره مانكجي و ارتباط وي با بهائيت جداگانه سخن گفته ايم).

پانوشت ها

1.حقوق بگيران انگليس در ايران، اسماعيل رائين، ص 332. نيز ر.ك، سفرنامه از خراسان تا بختياري، هانري رنه دالماني، ترجمه مترجم همايون فره وشي، ص 991 2. بهائيگري، چ 2، تهران 1323، چاپخانه پيمان، صص 90 -89؛ تاريخ مشروطه ايران، از همو، ص 291 3. انشعاب در بهائيت پس از مرگ شوقي رباني، اسماعيل رائين، مؤ سسه تحقيقي رائين، تهران 1357، ص 291؛ حقوق بگيران انگليس در ايران، ص 332 4. اميركبير و ايران، با مقدمه محمود محمود، چاپ اول: انتشارات بنگاه آذر، تهران 1323، قسمت اول، صص 258 -256 نيز ر.ك، همان: متن كامل، چاپ دوم: مؤ سسه مطبوعاتي اميركبير، تهران 1334، صص207 -208 5. شرح حال رجال

ايران، 2/202 - 201 6. حقوق بگيران انگليس در ايران، صص 333 -332 7. بهائيگري، صص 90 89. 23. اميركبير و ايران، با مقدمه محمود محمود، چاپ اول: انتشارات بنگاه آذر، تهران 1323، قسمت اول، صص 258 256. نيز ر.ك، همان: متن كامل، چاپ دوم: مؤ سسه مطبوعاتي اميركبير، تهران 1334، صص 208 - 207؛ چاپ پنجم: شركت سهامي انتشارات خوارزمي، تهران، بهمن 1355، ص 457 24. قرن بديع، شوقي رباني، ترجمه نصرالله مودت، مؤ سسه ملي مطبوعات امري، تهران 120 بديع، 2/ 125؛ نيز ر.ك، ص 11 كتاب ادوارد براون، با نام:

ion zMaterials for the Study of the Babi Fob

.25جستارهايي از تاريخ بهائيگري...، عبدالله شهبازي، همان، ص 13 26. خطابات عبدالبها، چاپ مصر، 1/23. البته جمله اخير خالي از حكمت! نيست: البته وقتي كه گرگ و ميش قرار است در آغوش هم زندگي كنند، معلوم است كه قرباني شدن ميش، فرصتي براي قرباني شدن گرگ نخواهد گذاشت! 27. جستارهايي از تاريخ بهائيگري در ايران، ص 15 28. «نظريه توطئه»، صعود سلطنت پهلوي...، عبدالله شهبازي، ص 69 به بعد. 29. اخبار امري، سال 39، ش 9 و 10، آذر دي 1339، ص 654 30. ايرانيان در ميان انگليسي ها، ترجمه كريم امامي، ص 286 31. قرن بديع، شوقي، ترجمه نصرالله مودت، مؤ سسه ملي مطبوعات امري، تهران 122 بديع، 3/291 32. خاطرات حبيب (مؤ يد)، 1/446؛ گوهر يكتا در ترجمه احوال مولاي بي همتا، روحيه ماكسول، ترجمه ابوالقاسم فيضي، تهران، محفل ملي بهائيان ايران، 126 بديع / 1348 ش، صص 44 - 43. براي تصميم جمال به قتل عباس افندي و بدگويي از او در آثار سران بهائيت ر.ك، اسرارالاَّثار، 3/45 -

42. 33. قرن بديع، 3/291؛ محمدعلي فيضي، حيات حضرت عبدالبها و حوادث دوره ميثاق. تهران، مؤ سسه ملي مطبوعات امري، 128 بديع. ص 259؛ آهنگ بديع، سال 1352، ش 3 و 4، صص 14- 13. 34. براي نمونه ر.ك، بهائيان، محمدباقر نجفي، كتابخانه طهوري، تهران 1357، ص 669. 35. انشعاب در بهائيت، ص 127. 36. قرن بديع، 3/297. 37. قرن بديع، 3/ 298 - 296. 38. گوهر يكتا، روحيه، ماكسول، ص 44. 39. الكواكب الدريه، 2/ 305. 40. آهنگ بديع، سال 1352، ش 3 و 4، صص 14 -13 41. توقيعات مباركه، لوح قرن، شوقي افندي، نوروز 101 بديع، صص 130 129. - 125؛ فلسفه نيكو، 3/166 - 165. 51. قرن بديع، 3/399 52. اسناد و مدارك درباره بهائيگري، چاپ سيد هادي خسروشاهي، ص 134. 53. انشعاب در بهائيت، صص 120 - 118. 54. جنگ جهاني اول، خسرو معتضد، صص 127 126. كلنل لورنس (كه وي را سلطان بي تاج و تخت انگليس مي خوانند) كسي است كه در سالهاي جنگ جهاني اول، با تحريك و هدايت اعراب ساده انديش و ستمديده بر ضد سلطان عثماني، خون صدها بل هزاران تن از آنان را در راه پيشبردِ مطامعِ استعمار بريتانيا در نقاط مختلف لبنان و سوريه و تركيه و عراق و عربستان بر زمين ريخت. آن وقت چنين كسي، سالها بعد از آن ماجرا مباهات كنان مي گفت: «در نظر من همه مناطقي كه بر اثر اين جنگ به دست ما آمد ارزش مرگ يك نفر انگليسي را نداشت»!

555181. "A Review of Anglo. Persian Relations,

7394."1798, p. 1XXXI) 4Shadman S.F. , JRCAS...

.56فلسفه نيكو، 3/ 165 -164 57. خاطرات عبدالله بهرامي، ص

35. 58. بهائيگري، صص 90 - 89 59. آيتي مي نويسد: «عجبا، [از] پسر محمود افندي الوسي كه از علماي اهل سنت و مفتي بغداد بود شنيدم حضرات انگليسها به ميل خود به او نشان و لقب سري و مبلغي پول دادند و او همه را رد كرده گفت: من يك نماينده روحانيم و با سياسيون كاري ندارم» (كشف الحيل، ج 1، چ 7، ص 24). 60. پروانه و اجازه عمل. 61. كشف الحيل، چ 7، ج 1، ص 23. 62. ر.ك، خاطرات خدمت در فلسطين، صص 118 -115 63. قرن بديع، شوقي افندي، 3/321. نيز ر.ك، ايام تسعه، عبدالحميد اشراق خاوري، موسسه ملي مطبوعات امري، تهران 121 بديع، ص 508؛ اسرارالاَّثار، فاضل مازندراني، 3/147 -146. 64. ر.ك، اسرارالاَّثار، 3/144؛ الكواكب الدريه، 2/307؛ اخبار امري، سال 1355، ش 14، ص 418- 419 و 429 65. آهنگ بديع، سال 1350، ش 11 6، ص 337.

حمايت انگليس در طول قرن 20 از بهائيان

پيام محبت آميز ملكه!

رضا غلا مي

عباس افندي، به وسيله همكاري با ارتش بريتانيا در فتح قدس و گرفتن نشان از پادشاه انگليس و دعا براي جرج پنجم، راهي را در تاريخ اين فرقه گشود كه در سراسر قرن بيستم و پس از آن تا امروز، با قوت ادامه دارد. به نمونه هايي از پيوند و مغازله بهائيان با دولت انگليس و ديكتاتورهاي وابسته به آن اشاره مي كنيم:

در اعلاميه اي كه ارگان محفل بهائيان (اخبار امري) در شماره 4 خود (مرداد 1329) منتشر كرد، خاطر نشان گشت كه محفل بهائيان انگليس در امر پيشبرد تبليغات بهائيت در قاره سياه، با مراكزي چون انجمن پادشاهي آفريقايي (انگليس)، مدرسه السنه شرقي لندن و شعبه اي از دانشگاه آكسفورد و دوائر ديگر در اداره

آفريقاي شرقي و غير آن رايزني داشته و از آنها كمك فكري و اطلاعاتي گرفته است. نشانه ها و نتايج اين امر را، از جمله، در موارد زير مي بينيم:

24 دي 1339ش، ام المعابد (مشرق الاذكار مركزي) بهائيان در آفريقا واقع در كامپالا (پايتخت اوگاندا) توسط روحيه ماكسول، همسر شوقي افندي، افتتاح شد و در مراسمي كه به همين عنوان برگزار گرديد نماينده حكومت انگلستان و برادر پادشاه اوگاندا با خانواده خود و جمعي از مأموران عاليرتبه كشوري و لشكري دولت ديكتاتوري اوگاندا شركت كردند.1 به گزارش نشريه بهائي: قبل از جشن افتتاح، محفل بهائيان آفريقاي مركزي و شرقي در كامپالا به احترام دولت اوگاندا كه در كشيدن «راهي مخصوص از شاهراه تا پاي مشرق الاذكار سخاوتمندانه همكاري كرده بودند، دعوتي از هيات وزرا براي تماشاي مشرق الاذكار به عمل آوردند» و در پاسخ به اين امر، «نخست وزير و سه نفر از وزرا... به محل مشرق الاذكار آمده مدتي را به تماشا و تعريف و تمجيد» از آن ساختمان پرداختند و مورد پذيرايي بهائيان قرار گرفتند.2

21 مي 1971 (خرداد 1350) كنفرانس جهاني بهائيان در شهر كينگزتون، سالن شراتيون هتل (بزرگترين هتل جزيره جامائيكا در اقيانوس اطلس) با حضور ذكرالله خادم (از ايادي امرالله و نماينده بيت العدل بهائيت در اسرائيل) و 3 تن از اعضاي هيات مشاوران قاره اي در امريكاي مركزي، و با قرائت پيام بيت العدل افتتاح گرديد. گفتني است كه در نخستين لحظات تشكيل اين كنفرانس، حاكم كل كه نماينده رسمي ملكه انگليس و شخص اول جزيره جامائيكا بود حضور يافت و در حدود نيم ساعت به ايراد نطق در تأييد بهائيت پرداخت.3

از اول تا هشتم

اكتبر 1972 (برابر مهر 1351) يك فستيوال ملي در سي شيلز برگزار گرديد و شاهزاده مارگرت و لرد استودن به عنوان نمايندگان خاندان سلطنتي انگليس در آن شركت جستند و از غرفه بهائيان در آن كه آثار و كتب بهائيت را معرفي كرده و به نمايش مي گذاشت ديدار كردند.4

در اواخر 1352، در شهر سيدني استراليا سالن اپرايي افتتاح و جريان مراسم آن از تلويزيون پخش شد. در اين مراسم، جامعه بهائي نيز از سوي دفتر ملكه انگليس براي شركت در جشن افتتاحيه دعوت شده بود.5

آوريل 1967 (ارديبهشت 1346ش) محفل ملي بهائيت در انگليس به مناسبت روز تولد ملكه انگلستان، تلگراف تبريك زير را براي ملكه ارسال كرد: «محفل روحاني ملي بهائيان جزاير بريتانيا، به نمايندگي بهائيان جزاير بريتانيا، تبريكات صادقانه و مسرت آميز خود را به مناسبت روز تولد آن عليا حضرت تقديم عليا حضرت ملكه مي نمايد». منشي مخصوص ملكه نيز، در جواب، تلگراف ذيل را خطاب به محفل ملي انگلستان مخابره كرد: «عليا حضرت ملكه صميمانه از بهائيان جزاير بريتانيا به مناسبت اين پيام محبت آميز در مورد تبريكات آنان به مناسبت روز تولد عليا حضرت ملكه تشكر مي نمايد». مجله بهائي «اخبار امري» ضمن انعكاس تلگرافهاي فوق، تأكيد ورزيد: «انتظار داريم... جوامع بهائي در ممالك مشترك المنافع پيامهاي تبريك آميز خود را در آن روز به قصر بوكينهام مخابره» كنند.6

بنگاه سخن پراكني بي.بي.سي نيز (كه ماهيت آن بر مطلعين، خاصه آشنايان با تز استعماري «تفرقه بينداز و حكومت كن»، پوشيده نيست) از اين قافله عقب نماند. نشريه بهائيان تحت عنوان «اشاعه تعاليم بهائي از فرستنده راديويي بريتانيا (بي.بي.سي») مي نويسد: «بنگاه سخن پراكني بريتانيا (بي.بي.سي) يك سلسله مصاحبه

راديو تلويزيوني تحت عنوان «ديانت امروزي شما» ترتيب داده است. آخرين مصاحبه از اين سري سخن پراكني ها با شركت خانم مهرانگيز منصف و آقاي تد كاردل انجام يافت و به وسيله فرستنده بي بي سي اين مصاحبه در تمام دنيا پخش گرديد كه در آن مبادي و تعاليم امر بهائي مورد بحث قرار گرفت. خانم (پگي ترو) از جزاير كاناري مي نويسد كه عده زيادي از احباب و مبتديان آنها اين مصاحبه راديويي را گوش دادند. پس از پايان برنامه راديويي بحث و مباحثه تا ساعت 2 بعد از نيمه شب ادامه يافت. در نامه ديگري ايادي امر الله جناب «فدرستون» در استراليا موفقيت خانم منصف را تبريك گفته اند».7

پانوشت ها

1. اخبار امري، سال 39، بهمن و اسفند 1339، ش 12 11، ص 724 و 734. 2. همان، سال 39، بهمن و اسفند 1339، ش 12 11، ص 741. 3. ر.ك، آهنگ بديع، سال 29 (1353ش)، ش 2 و 3، صص 73 71. 4. اخبار امري، سال 1352، ش 1، ص 18. 5. همان، سال 1352، ش 19، صص533 532. 6. همان، تير و مرداد 1346، ش 4 و 5، صص 151 150. 7. همان، سال 1342، ش 2، صص 62 61.

جرياني ارتجاعي و وابسته

محمدرضا فشاهي، پژوهشگر معاصر، نسبت به غائله بابيت (به عنوان «نهضتي انقلابي») ديدگاهي خوش بينانه دارد و البته از خود باب، به عنوان كسي كه «با وجود تسلط [؟] بر فلسفه و عرفان، از آيين سياست و مبارزه اجتماعي، آگاهي چنداني نداشت و به نوشتن رساله و بزرگداشت طلسمات و بازي با اعداد دل خوش كرده بود» انتقاد مي كند.

برغم اين ديدگاه خوش بينانه (و البته قابل بحث)، جريان بهائيت را يكسره از بابيت (نخستين) جدا شمرده و به عنوان جرياني ارتجاعي و وابسته به قدرتهاي خارجي فرومي كوبد. به اعتقاد او: دودستگي ميان بابيان و تقسيم آنها به دو گروه «ازليان» (به رهبري يحيي صبح ازل) و «بهائيان» (به رهبري حسينعلي بهاء) يكي از عوامل مهم شكست جنبش بابيه بود. زيرا:

اين واقعه،، نيروي «بابيان» را تحليل برد. «صبح ازل» روحيه انقلابي را رها نمود و گوشه عزلت اختيار نمود... از طرف ديگر، «بهاء الله» نيز به دامن سياستهاي بيگانه (روس وانگليس) پناه برد و زيركانه جنبه هاي انقلابي نهضت را تضعيف نمود و «اخلاق» را به جاي آن قرارداد و با «ناصرالدين شاه» از در سازش

درآمد.

او... در دوراني كه «ناسيوناليزم» ايراني، براي مبارزه با تسلط سياسي و اقتصادي بيگانه و نيز حكومت فئودال محلي دست نشانده آن، به منزله يكي از حياتي ترين سلاحهاي توده و روشنفكران ايران بود، به مبارزه با اين سلاح پرداخت و گفت: «ليس الفخر لمن يحب الوطن بل الفخر لمن يحبّ العالم» و بدين وسيله «جهان وطني» را رسماً تائيد نمود و سر انجام در يكي از الواح خود (لوح سلطان) خود را «غلام و عبد» و «ناصرالدين شاه» را «مليك زمان» اعلام نمود.

بعدها جانشين او «عباس افندي»، رسماً به دفاع از «محمد علي شاه» در مقابل مشروطه خواهان برخواست و در يكي از الواح خود چنين نوشت:

«طهران، حضرت ايادي امر الله، حضرت علي قبل اكبر عليه بهاء الابهي...

اي منادي پيمان، از انقلاب ارض طا (تهران) مرقوم نموده بوديد، اين انقلاب در الواح مستطاب مصرح و بي حجاب، ولي عاقبت سكون يابد و راحت جان حاصل شود... و سرير سلطنت كبري در نهايت شوكت استقرار جويد و آفاق ايران به نورانيّت عدالت شهرياري (محمد علي شاه) روشن و تابان گردد... جمع ياران الهي را به اطاعت و انقياد و صداقت و خيرخواهي به سرير تاجداري دلالت نماييد، زيرا به نصّ قاطع الهي، مكلف برآنند. زنهار، زنهار، اگر در امور سياسي، نفسي از احبّاء مداخله نمايد، يا آنكه بر زبان كلمه اي براند...

گوش به اين حرفها مدهيد و شب و روز به جان و دل بكوشيد و دعاي خير نماييد و تضرع و زاري فرماييد تا... در جميع امور نواياي خيريه اعلي حضرت شهرياري واضح و مشهور، ولي نوهوساني (مشروطه خواهان) چند گمان نمايند كه كسر نفوذ

سلطنت، سبب عزّت ملت است. هيهات، هيهات، اين چه ناداني است... اعلي حضرت شهرياري الحمد لله شخص مجرّبند و عدل مصور؛ عقل مجسم و حلم مشخّص و... 11 ج 1 سنه 1325 [ق] ع ع». (كشف الحيل، عبدالحسين آيتي، 3/7576).

فشاهي در ادامه مي افزايد: «سياست دفاع از «محمد علي شاه» و دولت «روس» تزاري تا هنگام پيروزي مشروطه خواهان و فرار «محمد علي شاه» ادامه يافت و پس از آن، اين فرقه يكسره در دامن دولت «انگليس» در غلطيد و چون در هنگام جنگ جهاني اول، «انگليس» بر «فلسطين» دست يافت و «عكا» نيز كانون اين فرقه بود، «عبدالبهاء» درخواست لقب «سر» از دولت «انگليس» كرد و اين لقب، طي مراسم خاصي، همراه با فرمان و نشان به او داده شد...».1

پي نوشت ها: 1. ر.ك، از گاتها تا مشروطيت، فصل: «نهضت باب؛ رنسانس و رفرماسيون».

مناسبات مانكجي هاتريا با بها ئيان

بها ئيت و سرويس اطلاعاتي انگلستان

ويرايش دوم با اضافات وتكميلات

موسي فقيه حقاني

اشاره

مقاله حاضر پس از انتشار در ايام 29، به دليل اهميت موضوع، با استقبال گسترده پژوهشگران مواجه گرديد، كه خواهان بررسي وروشنگري بيشتر راجع به مسئله بودند. اين جانب نيز در ادامه تحقيقات خود پيرامون مانكجي هاتريا، كارگزار زبده استعمار انگليس در ايران وكشورهاي پيرامون، به نكات جديدي راجع به او دست يافتم كه به شناخت بيشتر و كامل تر وي و ماموريت هايش كمك مي داد. خوشوقتم كه اكنون با ارائه ويرايشي جديد از مقاله «مناسبات مانكجي هاتريا با بهائيان»، پژوهشگران محترم را در جريان آخرين تحقيقات خود در اين زمينه قرار مي دهم. متن منتشره در ايام 29 (كه حكم ويرايش اول اين مقاله را دارد) به صورت pdf در سايت حاضر موجود بوده و در صورت لزوم مي توان به آن مراجعه كرد.

مانكجي در خدمت ارتش استعماري انگلستان

مانكجي ليمجي هوشنگ هاتريا سال 1813م/ 1328ق در يكي از بخشهاي بندر «سورات» هند به دنيا آمد.

در اواخر قرن شانزدهم گجرات توسط اكبرشاه ضميمه قلمرو مغولان هندوستان شده وبندر سورات مركز معتبر و مهمي براي تجارت با غرب شد.(1)

ادعا مي شود اجدادش از زرتشتياني بودند كه در زمان صفويه از ايران به هند مهاجرت كردند.پارسيان هند درزمان تركتازي استعمارگران پرتغالي در منطقه به همكاري با آنها پرداختند.با تسلط انگلستان برهند پارسيان اولين گروهي بودند كه با آنها همكاري كردند. پدرمانكجي نيز جزء كاركنان دولت انگليس در سورات بود. با انتقال فعاليتهاي انگليسي ها از سورات به بمبئي، پدر او به بمبئي رفته در آنجا اقامت گزيد. (2)

مانكجي در جواني وارد خدمات دولتي و نظامي شد وظاهرا پيشكاري برخي از تجار را به عهده گرفت و به نقاط مختلف هند سفر كرد.

منابع طرفدار وي معمولاً از ذكر روشن و شفاف مشاغل و مأموريت هايش طفره مي روند، بويژه شغل صندوقداري او در ارتش هند بريتانيا وماموريت هايش در هند وافغانستان يا مطرح نمي شود و يا به شكلي مبهم از كنار آن مي گذرند. همچنين نقشش به عنوان يك نيروي اطلاعاتي كتمان مي شود. در 15 سالگي (1828/1244) همراه وزير مختار انگليس روانه سند هندوستان شد. شغل و منصبش در اين سفر تحويلداري نقدي پول دولت بود كه بايد به مصارف قشون مي رسيد. به عبارت روشنتر او صندوقدار قشون استعماري انگليس در سند بود.(3) با پايان اين مأموريت به بمبئي بازگشت و سه سال بعد با همان وزير مختار در 1250ق به كجبوج افغانستان سفر كرد. در اين سفر نيز شغلش صندوقداري ارتش بود. چهار سال در كجبوج همراه سر جانكين، فرمانده جنگي انگليسي و سر هنري پاتينجر بود. 1254ق با قشون انگليس به قصد تسخير كابل حركت و به همراه بخش مالي تداركاتي آن در نگرتته مستقر شد. در اين مأموريت جنگي اطلاعاتي، مبلغ 250 ميليون طلا و نقره مسكوك و غيرمسكوك در اختيار مانكجي بود.(4) اين مأموريت نيز سه سال طول كشيد.اين لشگركشي به بهانه آمدن محمدشاه به هرات صورت گرفت ولي در اصل هدف انگليسي ها تصرف سرزمين سند،اشغال افغانستان ومسلح نمودن ممالك آسياي مركزي عليه دولت ايران بود.اين قشون چهل هزارنفره قندهاروغزنه را تصرف و به همراه شاه شجاع الملك كه موضعي ضد ايراني داشت وارد كابل شد.شاه شجاع به ياري پول ونيروهاي انگليسي به پادشاهي افغانستان رسيد.اما امور لشگري وكشوري بدست خود انگليسي ها اداره مي شد.در جريان اين لشگركشي انگليسي ها صندوق هاي طلا را

براي جلب نظر افغان ها بدون شمارش در تمام افغانستان پخش كردند.(5)

در جنگهاي 1261 بين انگليسي ها و افاغنه و تسخير سند، به سند رفت و هفت سال در آنجا و فيروزپور ماند.(6) منابع، از كم و كيف كارهاي او در اين دوران چيزي نمي نويسند. ظاهراً مانكجي به عنوان يك عنصر اطلاعاتي در اين مناطق اشغالي بسر مي برده است و كماكان وظيفه صندوقداري وتوزيع پول بين عوامل انگليس وافراد مورد نظر را برعهده داشته است. پاتينجر، دوست و همراه مانكجي، جاسوسي كاركشته بود كه همچنين در خلال جنگ ايران و شورشيان افغان در 1254ق/ 1838م در راستاي منافع استعماري انگلستان فعاليت داشت. با مروري به فعاليتهاي او، با كار اين گروه كه مانكجي هم عضو آن محسوب مي شد، آشنا مي شويم.

پاتينجر براي اولين بار در حوالي مارس 1810طي يك ماموريت اطلاعاتي به ايران آمد.ماجرا ازاين قرار بود كه سرجان ملكم تهديد ناپلئون مبني بر تصرف هند بريتانيا را بسيار جدي گرفته بود وبراي جلوگيري از وقوع اين امر همت خود را مصروف شناخت راههايي نمود كه امكان دسترسي وحمله رقبا به هند را فراهم مي كرد لذا انگليسي ها متوجه ايران شدند. آنها مي خواستند مطمئن شوند«كه آيا يك ارتش اروپايي مي تواند از سواحل جنوب ايران به هند نفوذ كند».براي كسب اطلاع دراين زمينه اودرسال1809دبليو.پي گرانت را مامور شناسايي سواحل مكران كرد ووي به چابهار وبندر عباس سفر نموده واطلاعات لازم را كسب كرد.سپس در1810دوافسر كمپاني هند شرقي كاپيتان به نام هاي چارلز كريستي وسروان هنري پاتينجر را روانه همين مناطق نمود.آن دوبه بلوچستان آمده وبطور مجزا ماموريت خودرا دنبال كردند.پاتينجر به عنوان يك سياح

به گشت وگذار در بلوچستان پرداخت واطلاعات زيادي درباره قبايل منطقه جمع آوري كرد.پاتينجر خاطرات خود را از اين ماموريت تحت عنوان «سفر در بلوچستان وسند»در1816 منتشر كرد.وي دراين كتاب به طرز زننده اي درباره ايرانيان به قلمفرسايي پرداخته وايران رابه صورت«منبع اصلي تمام گونه هاي استبداد،بي عدالتي،باجگيري ورسوايي كه مي تواند طبيعت بشري را آلوده سازد»توصيف كرده است.(7)

پاتينجر در هيئت يك مولوي و با لباس روحاني به هرات رفته و خود را مولوي هندي معرفي و در هرات به تدريس و در مسجد هرات به پيشنمازي مشغول شد و اهالي را عليه ايران تحريك مي نمود... وانمود مي كرد كه از الهامات روحاني مستفيض و مطلع مي شود و بر همين پايه اطلاعات قشون ايران را به كامران ميرزا (مخالف دولت ايران) مي داد و ضمن دادن مشاوره به او با پرداخت وجه [كه صندوقدار آن مانكجي بود] او را قادر به تهيه لوازم جنگ نموده به كمك دولت انگلستان مستظهر مي ساخت.(8)

درجريان محاصره هرات در دوره محمد شاه (ق1254-1838) پاتينجر كه لباس روحاني پوشيده بود نزد كامران ميرزا رفت و او را از تسليم شدن بازداشت و مطمئن كرد كه دولت انگليس به ايران اعلان جنگ خواهد داد. نيز متعهد شد كه تا 7 ماه قشون ايران را از دور هرات پراكنده سازد. او در هرات شروع به پرداخت وجه كرد و مبالغ گزافي پرداخت و موجب شد اهالي قلعه بيشتر مقاومت كنند.(9) مستر مك نيل، سفير انگلستان در ايران، نيز در ارتباط عميق با پاتينجر، اطلاعات اردوي ايران را براي او مي فرستاد. در جنگ 1257ق انگليس با افاغنه، او جايگزين مكناتن(سرويليام مكنوتن) فرمانده مقتول انگليس در كابل شد

و با پيمان صلحي كه با افاغنه منعقد كرد سعي كرد قشون انگليسي را از افغان نجات داده و بيرون بكشد. او در همين مأموريت به اسارت انگليسي ها درآمد.(10)

دركتاب افغانستان در مسير تاريخ اثر مير غلام محمد غبا در صفحات 525-527اشارات گويايي به فعاليتهاي جاسوسي ماموران انگليسي وعوامل هندي وافغاني آنها در افغانستان بر عليه ايران ومردم افغانستان آمده است كه حكايت از گسترده گي عمليات مخفي وجاسوسي انگليسي ها درآن مقطع دارد.

عمليات پيچيده انگليسي ها در افغانستان عليه ايران با نقش آفريني پاتينجرو مانكجي حكايت از وابستگي آنها به سرويس اطلاعاتي بريتانيا دارد.

مانكجي در ايران با سفارشنامه انگليسي ها

مانكجي مدتي پس از بازگشت به هند مأمور ايران شد و با اخذ چهار سفارشنامه خطاب به سفرا و مقامات انگليس در بغداد،اسلامبول،بوشهر و تهران(11)، در1854م/ 1270ق درشرايطي حساس به ايران آمد.درگيري پنهان روسها وانگليسي ها در اروپا، پيشنهاد روسيه به شاه ايران مبني بر عدم همكاري ايران با دشمنان روسيه وانعقاد عهدنامه مخفي بين دو كشور درآستانه جنگ كريمه شرايط منطقه را بسيار بغرنج نموده وموجب تشديد فشارها وتحركات انگليسي ها در ايران گرديده بود. در اين دوره سياست انگلستان نسبت به ايران سخت شده بود. محمل ظاهري فعاليت مانكجي در ايران اشتغال به تجارت بود اما در پوشش تجارت و در ادامه فعاليت هاي مشكوك خود در خدمت به امپراطوري بريتانيا به اقدامات گسترده اي دست زد كه شرح آن خواهد آمد.

تمشيت امور جاسوسان

يكي از اقدامات وي پرداخت مطالبات وبه تعبيري روشنتر پرداخت حقوق عوامل انگلستان در ايران بود.در جريان دستگيري بابيان وبهائيان در سال 1300قمري، بواسطه تردد گسترده عوامل اين فرق ضاله به نزد مانكجي، خانه وتجارت خانه او تحت مراقبت ماموران مخفي حاكميت ايران قرارگرفت و در نتيجه تعدادي ازاين افراد دستگير شدند.(البته وابستگي تمامي آنان به فرق ضاله معلوم نيست) در بين اين افراد نام ميرزا ابراهيم خان، فرزند ميرزا ابوالحسن خان ايلچي حقوق بگير انگلستان، اولين ويا دومين عضو ايراني تشكيلات استعماري فراماسونري وهمكار سرگوراوزلي فرستاده مرموز دولت انگلستان وتشكيلات جهاني فراماسونري به مركزيت لندن به ايران نيز به چشم مي خورد.او در پاسخ به اين سوال مستنطق كه "سبب اينكه شما رفتيد درخانه مانكجي خبر كرديد چه بود؟ مي گويد:"چون ماتنخواهي داريم در هند به جهت تنخواه هند رفته بودم

مانكجي را ببينم او را نديدم..."(12). تنخواه هند حقوقي است كه ميرزا ابوالحسن خان ايلچي از انگليسي ها به جهت خيانت به ايران وجاسوسي دريافت مي كرد. پرداخت اين تنخواه توسط مانكجي گوياي بخشي از ماموريت هاي او در ايران است. به ارتباط بهائيان وبابيان بامانكجي در جاي خود اشاره خواهد شد.

هنگامي كه اعضاي انجمن اكابر پارسيان هند از قصد مسافرت مانكجي آگاه شدند از او خواستند در يزد براي ساختن دخمه اي اقدام كند و پولي نيز براي اين كار به او سپردند (مارس 1854/ رمضان 1270ق).(13) مانكجي نخستين نماينده تام الاختيار اين انجمن بود. او تبعه دولت بريتانيا بود و پشتيباني سفارتخانه ها و وزيران مختار انگليس از او، از عوامل مهمي است كه در پيشبرد اهدافش تأثيري بسزا داشت.(14) وي از سوي سرويس اطلاعاتي بريتانيا، انجمن اكابر پارسيان هند و سازمان فراماسونري، مأموريت هايي در ايران داشت كه با مهارت آنها را به انجام رساند. مانكجي همچنين داراي روابط نزديكي با ديپلمات هاي انگليسي در ايران نظير سر هنري راولينسون، ادوارد ايستويك و سر رونالد تامسون بود.

همسفرميرزا حسين خان سپهسالار

مانكجي، از بمبئي با كشتي بخار عازم ايران شد و در كشتي با ميرزا حسين خان سپهسالار (صدراعظم «انگلوفيل» و «ماسون» بعدي ناصرالدين شاه) كه از مأموريت «سركنسولگري بمبئي» به ايران بازمي گشت، آشنا شد و اين آشنايي منجر به دوستي بين آنها شد. حمايت مانكجي و شبكه دوستانش در صعود سپهسالار به مسند صدر اعظمي ايران نقش اساسي داشت. سپهسالار نيز همواره از او حمايت مي كرد.(15)

فعاليتهاي مانكجي در ايران، عمدتاً در محورهاي زير صورت گرفت: اشاعه باستان گرايي (ايران منهاي اسلام) در فرهنگ ايراني با همكاري ميرزا فتحعلي آخوند زاده

(و در واقع: بالگونيك فتحعلي آخوندوف) و جلال الدين ميرزا قاجار و ديگران، حمايت و تقويت فرقه ضاله بهائيت، ارتباط و حمايت از فرقه هاي صوفيه وكمك به تأسيس سازمان فراماسونري در ايران.

تلاش براي ايجاد پايگاه

از جمله اقدامات مانكجي در ايران اعمال نفوذ در حكومت قاجار به وسيله بذل وبخشش واهداي هدايا و ارتباط با گروهها و قشرهاي مختلف مسلمان و غيرمسلمان بود. ايجاد تغييرات در بين زرتشتيان كه در راستاي حذف تأثيرات فرهنگ بومي ايراني اسلامي از آداب و مراسمشان، ونيز كم كردن نفوذ موبدان وايجاد تغييرات گسترده در جامعه زرتشتي بودرانيزمي توان ازجمله اقدامات او دانست. ظاهر قضيه آن است كه او آتشكده ها و زيارتگاههاي زرتشتي را تعمير كرد، دخمه هايي جهت اموات ساخت و ضمناً از تعدد زوجات،طلاق دادن زنان، قرباني كردن و خوردن گوشت حيواناتي نظير گاو وشتر، كشيدن قليان و مراسمي چون حنابندان كه داخل رسومات زرتشتي شده بود، جلوگيري به عمل آورد. (16)

باستان گرايي،اسلام ستيزي

بخشي از اقدامات مانكجي در بين زرتشتيان ايجاد تفرقه و دور كردن آنان از امتزاج فرهنگي با هموطنان مسلمان خود بود. در همين راستا او در يزد «انجمن زرتشتيان» را پي افكند تا اختلافات دروني جامعه زرتشتي به محاكم عرف و شرع (كه اين دومي زير نظر فقهاي پارسا و پرنفوذ شيعه اداره مي شد) راه نيابد و اختلافات در انجمن مذكور توسط ريش سفيدان اين طايفه رسيدگي شود(17).او در اصل سعي داشت جامعه زرتشتي را از بدنه جامعه ايراني جدا ساخته و از امكانات آنان به عنوان يك اقليت در پروژه باستان گرايي (ايران بي اسلام) استفاده نمايد. وي در انجام اين ماءموريت از همفكري اسلام ستيزاني نظير فتحعلي آخوندوف (سرهنگ قشون تزاري

و دستيار نائب السطنه روس تزاري در قفقاز اشغالي) بهره مي برد. مانكجي از همرازان ميرزا فتحعلي آخوندوف بود(18) و آخوندوف او را يادگار نياكان مي ناميد.(19)

تلاش اين گروه احياي باستان گرايي در برابر اسلام گرايي ملت ايران بود ميرزا آقا خان كرماني ازلي نيز ضمن نقد اقدامات مانكجي در ترويج پارسي سره نويسي كه كسي ازآن سر در نمي آورد مي نويسد:خوب بود مانكجي پارسي كه به ايران آمده بود(زمان ناصرالدين شاه) در تاريخ اصيل ايران تحقيق مي نمود و«حكم عقليه»آن را آشكار مي ساخت.(20)

آخوندوف طي نامه اي در 21 ژوئن 1871 با مانكجي راجع به رساله كمال الدوله و جلال الدوله مشورت و مانكجي توصيه مي كند كه نام جلال الدوله حذف و به جاي آن اقبال الدوله بيايد تا كسي به شاهزاده جلال الدوله (ركن فراموشخانه فراماسونري ملكم خان) شك نكند.(21) اين دو در زمينه ايران باستان و اسلام ستيزي هم عقيده بوده و مكاتباتي داشتند.(22) آخوندوف حمايت همه جانبه اش را از زرتشتيان (نه به عنوان يك اقليت، بلكه به عنوان كساني كه اسلام حقشان را ضايع كرده!) اعلام مي كرد و صراحتاً به مانكجي مي گفت نبايد گذاشت احدي از زرتشتيان به دين اسلام درآيند و مي افزود: همچنين بايد در طبايع خودمان تقليد به اخلاق حميده نياكان نماييم.(23) به مانكجي مي گفت نجات شما با توسل به شيخ مرتضي انصاري تحقق پيدا نمي كند، و به او توصيه مي كرد راه نجات را از جلال الدين ميرزا (ركن فراموشخانه) و مؤ لف كمال الدوله پي گيرد كه سعي دارد ايران را از ظلمت و جهالت به نورانيت معرفت برساند.(24) موبدان پارسي هند نظير پشتوتن جي مترجم كتاب دين كرد و جاماسب جي مؤ لف فرهنگ پهلوي، آخوندوف را درود گفتند.

آخوندوف از مانكجي خواست كه

كتاب تند ضد اسلامي كمال الدوله را در بمبئي يا گجرات چاپ كند.(25) تندي زبان و قلم كمال الدوله در حدي بود كه مانكجي چاپ آن را در هند صلاح ندانست و به آخوندوف نوشت به طوري كه تحقيق شد در هندوستان هم، چون اهل اسلام بايد كتابت كنند، ممكن نيست.(26) مانكجي بيشتر ملاحظه حال خود را مي كرد تا مخالفت با اصل مطلب. بعدها خلف او سر اردشير ريپورتر (اردشير جي) همين حرفها را عليه اسلام به رضاخان كودتاچي زد. كتاب كمال الدوله كه نزد جلال الدوله بود به واسطه مرگ او به دست مانكجي افتاد و مانكجي آن را با يادداشتهاي جلال الدوله براي آخوندوف فرستاد.(27)

بذل وبخشش از كيسه كمپاني

مانكجي با پرداخت هدايا و پيشكش هاي بسيار،به شاه و درباريان و با ارتباطات مستقيم و غيرمستقيم از طريق پايتختهاي اروپايي، وزيران مختار انگليس در ايران، كارمندان سفارتخانه هاي اروپا، مقامات عالي رتبه فرانسوي همچون «كنت دوگوبينو» و خصوصاً وزير مختار انگليس ر.ف. تامسون توانست شاه ايران را به الغاي حكم اسلامي «جزيه» وادارد. جزيه، ماليات سرانه اي است كه اسلام (در ازاي مالياتهاي معمول اسلامي كه اهل كتاب از پرداخت آن معافند) از پيروان اديان ديگر مي گيرد و در واقع، هزينه حراست حكومت اسلامي از جان و مال و امنيت اقليتهاي ديني، و ارائه خدمات شهروندي به آنها است. اين حكم در 1299ق/جولاي 1882 صادر شد.(28) مانكجي به مناسبت اين امر، جشن مفصلي در تاريخ 7 صفر 1299 در باغ ظهير الدوله برپا ساخت. خود نيز نطقي جامع و مفصل درباره اوضاع زرتشتيان ايران ايراد كرد.(29)

معلمان بهايي براي مدارس زرتشتي

تأسيس مدارس زرتشتي براي آموزش نونهالان و كودكان اقدام ديگر او بود(30).گماردن معلمان بهايي براي آموزش فرزندان زرتشتي وبهايي شدن تعدادي ازاين دانش آموزان نشان مي دهد مانكجي خيلي هم بفكر زرتشتيان نبود.اقدامات مانكجي در جامعه زرتشتي مخالفتهايي را ايجاد كرد و برخي بزرگان زرتشتي اقداماتي را عليه او سازماندهي كردند. از جمله اين كه، مخالفين دست به نامه نگاري عليه او زدند و كار به جايي رسيد كه انجمن اكابر پارسيان مدرسه يزد را موقوف كرد و پولي جهت مخارج آن نفرستاد.

سوزان استايلز اقدامات مانكجي را يكي از عوامل موثر در گروش زرتشتيان به بهائيت مي داند:«همۀ نوآئينان اوّليّۀ زردشتي از ميان قشر سرآمد تحصيلكرده اي بودند كه اصلاحات مانكجي، رشد روابط تجاري با بمبئي، و شرائط در حال تحوّلِ

داخل ايران همگي با هم بوجود آورده بود.»(31)استايلز ادعا مي كند حسينعلي نوري با بكار بردن پارسي سره در مكاتبات با زردشتيان، بنفسه از اهميّت سابقۀ اسلامي امر به نفع جنبه هاي ايراني آن كاستند. شجره نامۀ بهاءالله نيز مفيد همين فائده بود.(32)

نفوذ بهائيان در ميان طيف خاصي از زرتشتيان منجر به شبه كودتايي بر عليه دستوران وموبدان زرتشتي شد.بعد ها در انجمن ناصري كه به منظور به حاشيه راندن موبدان زرتشتي تاسيس شد از بيست و سه نفري كه اوّل بار به عضويّت انجمن انتخاب شدند اكثريّت يا بهائي بوده و يا علاقۀ زيادي به آئين بهائي داشتند. عبدالبهاء نيز لوحي ارسال نموده و به مناسبت تأسيس انجمن به جامعۀ زردشتي تهنيت گفت. از ميان اعضاي نخستين انجمن كه يا خود بهائي بوده و يا نسبت به ديانت بهائي علاقمند بودند مي توان افراد زير را نام برد: جوانمرد شيرمرد – كيخسرو خداد- ملاّ بهرام- دينيار بهرام كلانتر – استاد كيومرث وفادار خرّمشاهي – ماستر خدابخش – رستم خدا مراد- سروش بهمن نوذر – بهمن جمشيد – ارباب گودرز مهربان و خسرو مهربان آله آبادي (33).

براي مقابله با اين اقدامات و نيز جلوگيري از فعّاليّت هاي بهائيان، "مجمع حقّ شناس و حق گوي يزد" تشكيل شد.و درگيري هايي بين آنها وانجمن ناصري درگرفت. اين اتفاقات حاصل اقدامات تخريبي مانكجي در بين زرتشتيان بود كه به مرور به با نشست و در زمان حضور اردشيرجي در ايران تكميل شد.

درويش فاني

مانكجي پس از يك سال و دو ماه به كرمان رفت و فعاليتهاي فوق را در آنجا نيز سامان داد و ضمناً به ماهان رفت و

با «رحمت علي شاه» -قطب دراويش نعمت اللهي- روابط دوستي عميقي بهم زد و از جانب وي لقب «درويش فاني» گرفت.(34) مانكجي در اكثر مكاتبات و مطالبي كه پس از اين نوشته، خود را به اين لقب معرفي مي كند، كه به نظر مي رسد همچون لقب طريقتي ادوارد براون (مظهر علي شاه)!، كه اتفاقاً او نيز مثل مانكجي در جهت «سمت دهي» استعماري به اقليتهاي ديني ايران مي كوشيد، افزاري براي كاستن از حساسيت مسلمين نسبت به خويش، جهت نفوذ بيشتر و آسانتر در بين آنان و فريب ايشان باشد. مانكجي پس از اقامت دو ماهه در كرمان به يزد بازگشت، توقفي كوتاه نمود و سپس رهسپار تهران گرديد.

سرقت آثار باستاني وكتب خطي

او در همه جا با افراد مختلف ارتباط برقرار مي كرد و از اين طريق سعي داشت سكه وكتب خطي و كمياب را خريداري(35) و از ايران خارج نمايد. وي پس از اين مدت اقامت به سفر پرداخت و از طريق آذربايجان، كردستان و كرمانشاه به عتبات عاليات رفت. در عراق عرب با بابيان و بهائيان ارتباط برقرار كرد و با ميرزا حسين علي بهاء مكاتبه داشت.(36)

همكاري بابهائيان

بهائيان مي گويند مانكجي كه مدتي در سلك نظام بود براي حل و فصل مسائل ايرانيان زرتشتي در حدود سال 1270ق از طريق بغداد وارد ايران شد، در بغداد با بهاء ملاقات كرد و هر چند به او مؤ من نشد، اما محب شد (!). او وقتي وارد ايران شد با پول خرج كردن، اطرافيان شاه از جمله ظل السلطان را شيفته خود ساخت و او نيز مساعدتهاي زيادي به مانكجي كرد. بهائيان اقدام مانكجي را در رفع جزيه از زرتشتيان يكي از علائم ظهور معرفي مي كنند. كدام ظهور؟!، معلوم نيست. چون باب و بهاء ادعاي خود را قبل از لغو جزيه طرح كرده بودند! او در طهران با بهائيان حشر يافته بود لذا ابوالفضل گلپايگاني كه پارسي سره نويس بود جهت تدريس زبان فارسي سره در مدرسه اي كه تأسيس كرده بود گمارد و همو را منشي خود نيز ساخت.(37) همان طور كه ذكر شد بعضي از شاگردان زرتشتي آن مدرسه بهائي شدند،افرادي نظير استاد جوانمرد و ملا بهرام(38). مانكجي به واسطه ميرزا ابوالفضل گلپايگاني (نويسنده و مبلغ مشهور بهائي) با بهاء ارتباط داشت و لوحي در حدود پنجاه صفحه براي او نوشته شد.(39).

ميرزا ابوالفضل گلپايگاني نيز در زمره بهائياني بود كه در1300قمري مورد

بازجويي قرارگرفت.البته او يكبار نيز در1293 قمري دستگير شده بود.وي معاشرت با بهائيان را براي حفظ نفس و از روي تقيه اعلام كرده و در پاسخ اين سوال كه:"بطلان اينها را در اين مدت فهميديد يا ترديد داريد؟" گفت: "ترديدي ندارم ولي اگر روبروي اينها بخواهيد اين كلمه را بگويم به حكم تقيه نخواهم گفت...يك طلبه فقير با دو طايفه بزرگ نمي تواند معاندت كرد...خدا لعنت كند رئيس و مرئوس اينها را..."(40).

ظن ماموران مخفي ناصرالدين شاه به مانكجي

پيشتر به ماجراي دستگيري ميرزا ابراهيم پسر ميرزا ابوالحسن خان ايلچي اشاره شد علت دستگيري نامبرده حضور در خانه مانكجي وگفتگو پيرامون دستگيري بهائيان بود. ميرزا ابراهيم خبر دستگيري بهائيان را به نقل از كربلايي حسن بزاز عنوان نموده وبا بابي هاي {بهائيان} حاضر در آنجا دراين خصوص صحبت مي كند و در پاسخ بازجو مي گويد:"من چه مي دانستم كه درآن مجلس بابي هست يا نيست برخود ميرزا علي محمد باب كه ادعاي قائميت كرد و در تبريز كشته شد و بر ميرزا حسينعلي كه ادعاي ظهور حسيني مي كند والان در عكاست لعنت خدا و رسولش باد و...".(41)

مشهدي نصرالله تنباكو فروش نيز به خاطر حضور در خانه مانكجي دستگير شده ومي گويد جهت وصول طلب خود از ميرزا ابوالفضل {احتمالا همان ميرزا ابوالفضل گلپايگاني} به خانه مانكجي رفته وسپس دستگير شده. او نيز بالعنت بر باب وبها از فرقه بابيه وبهائيت اعلام برائت مي كند.(42)

اين موارد آشكار مي سازد كه ماموران مخفي عصر ناصري به ارتباط مانكجي با بهاييان پي برده ونسبت به اين ارتباط حساس شده بودند.دستگيري ميرزا ابوالفضل گلپايگاني نيز به همين دليل صورت گرفت. او در دستگاه مانكجي

آمد وشد و با او در زمينه هاي مختلف همكاري داشت...او معلمي مدرسه مزد يسنان و منشي گري تجارت خانه اش را به يك بهايي يعني ابوالفضل گلپايگاني سپرد. (43)لذا اغلب اسناد مربوط به وي در خلال سالهاي 1296-1300ق به خط «ميرزا ابوالفضل گلپايگاني» است. گلپايگاني در يكي از نامه ها مي نويسد: «در چند روز پيش مانكجي ليمجي پارسي مرا بخواند و نامه [...] سركار را كه به او نوشته بوديد بنمود و خواهش نگاشتن پاسخ آن را از من بنده بفرمود زيرا كه خود بهره اي از نوشتن و خواندن پارسي ندارد» (44).

سره نويسي مانكجي

گلپايگاني در ترويج فارسي سره، با مانكجي همكاري مي كرد. او هر چند تندروي مانكجي را در اين زمينه نمي پذيرفت، اما خود تبحر خاصي در سره نويسي داشت. او همچنين در اقدامي باستانگرايانه و جعلي نياي حسينعلي نوري را به يزدگرد سوم رساند. (45). شجره نامۀ بهاءالله مي بايد در زماني كه ميرزا ابوالفضل در استخدام مانكجي بود تنظيم شده باشد. اين شجره نامه براي گرويدن زردشتيان به بهائيت اهميّتي ويژه يافت. (46)

اين گونه اقدامات در تاريخ ايران معمولاً از سوي كساني صورت مي گرفت كه داعيه قدرتمداري و شهرياري داشتند و انتساب بهاء به يزدگرد سوم حركتي سياسي است براي مشروعيت بخشيدن به اقدامات بهاء در جهت قبضه كردن قدرت در ايران آرزويي كه به جايي نرسيد.

مانكجي افراد را به پارسي سره نويسي تشويق مي كرد كاري كه مي دانيم اگر (به فرض محال) هم به جايي برسد، ملت ايران را با آثار حافظ و سعدي و ديگر گنجوران ادب و فرهنگ ايران اسلامي، بيگانه خواهد ساخت. از جمله اين افراد، گلپايگاني بود كه خود به

پوچ بودن اين كار اعتراف داشت.(47) ظاهراً ارتباط با امثال آخوندوف و تلاش براي اسلام زدايي در اين كار دخيل بوده است. او همچنين مجموعه دساتير را كه مجموعه اي از جعليات تاريخي با صبغه باستان گرايي بود در 1000 نسخه تجديد چاپ كرد.

از ديگر بهائياني كه با مانكجي ارتباط داشتند مي توان از آقا عزيزالله از يهوديان بهائي شده مشهد نام برد كه واسطه آشنايي گلپايگاني با ادوارد براون بود.

تاريخ سازي به سبك مانكجي

مانكجي در زمينه «تاريخ سازي» نيز فعال بود. به گفته ميرزا ابوالفضل، مانكجي، ميرزا حسين همداني را تشويق به نوشتن كتابي درباره بابيه كرد. محمداسماعيل زند نيز كه سره نويس بود مأمور تأليف تاريخ پادشاهان عجم شد و كتاب فرازستان را به فارسي خالص نوشت وبه تعبير گلپايگاني «آن كتاب را انباني از اوهام و افسانه هاي شاهنامه وچهار چمن ودساتير ساخت».(48)

ميرزا حسين همداني براي تأليف كتاب درباره بابيه به ابوالفضل گلپايگاني متوسل شد و گلپايگاني هم او را به تصحيح كتاب منسوب به ميرزا جاني كاشاني راهنمايي كرد، تا با افزودن تاريخ سنين و شهور از ناسخ التواريخ و ملحقات روضه الصفا به آن، آن كتاب را براي حاجي سيد جواد كربلايي كه خود از اول در ماجراهاي باب بود، قرائت كند و با تأييد او، بدين ترتيب تاريخ ميرزا جاني كاشاني را تصحيح كند. دفتر اول در تاريخ بابيه توسط ميرزا حسين همداني تمام شد و او در رشت مرد. گلپايگاني مي گويد مانكجي نگذاشت همداني آن گونه كه او توصيه كرده بود تاريخ را تصحيح كند. بلكه او را واداشت هرچه او (مانكجي) مي گويد بنويسد.شرح ماجراي دخل وتصرف مانكجي در تدوين كتاب تاريخ جديد چنين است:«ليكن مانكچي

نگذاشت كه آن تاريخ بدان گونه كه نامه نگار گفته بود انجام يابد بلكه مورخ مذكور را بر آن داشت كه آنچه او گويد بنگارد زيرا كه عادت مانكچي اين بود كه مطلبي رابه منشي مي گفت بنويس ومسوده آنرا بمن بخوان ونخست منشي مسوده اي راكه به سليقه خود وقريحه درست ترتيب داده بود بر او مي خواند وپس از اكثار وتقليل عبارت وجرح وتعديل مطلب در مسوده به بياض مي برد وچون مانكچي را در خط ولسان پارسي حظي وعلمي نبود ازاين راه اكثر كتب ورسائلي كه به او منسوب است عباراتش غير مرتبط وگسيخته وزشت وزيبا به هم آميخته است. (49)

ادوارد براون معتقد است كتاب تاريخ جديد اثر ميرزا حسين همداني با نظر مخصوص نوشته شده و از بيان حقيقت منحرف شده است وخواسته اند بها الله را بر خلاف واقع تجليل كنند.(50)

تاريخ كاشان اثر عبدالرحيم خان ضرابي به تشويق او نوشته شد. همچنين اثري درباره تاريخ كرمان كه نسخه خطي آن در كتابخانه اش موجود است.مانكجي آثار زيادي را از ايران خارج كرد كه در بمبئي نگهداري مي شود.

بهائيان درمجموع در آثار خود از مانكجي به نيكي ياد مي كنند. در زمره آخرين آثار مي توان به كتاب تورج اميني، تاريخ نويس بهائي معاصر،اشاره كرد كه در سال 1380 مجموعه اسناد زرتشتيان (موجود در سازمان اسناد ملي) را در قالب كتابي تحت عنوان «اسنادي از زرتشتيان معاصرايران» با تمجيد از مانكجي و اردشيرجي، جاسوسان مشهور انگليس كه هر دو با بهائيت در پيوند بودند، به چاپ رساند و به نحوي نسبت به ايشان اداي دين كرد.

مانكجي پس از يك سال اقامت در بغداد در1280قمري به بمبئي

رفت و گزارش اعمال و اقدامات خود را به افراد مافوق خود ارائه كرد. در همان سال 1280ق كتاب «اظهار سياحت ايران» را كه در واقع شرح مختصر ايام اقامتش در ايران بود به زبان گجراتي و فارسي چاپ كرد. انجمن اكابر نيز نامه ها و مكاتباتش را در 4 جلد انتشار داد.(51). در 1282ق به ايران بازگشت. در كرمان با حاجي سيد جواد امام جمعه و حاجي محمدكريم خان كرماني رئيس شيخيه ملاقات نمود و روابط صميمانه برقرار كرد. در خصوص فعاليتهاي ماسوني مانكجي بايد در فرصت ديگري به بحث پرداخت. اما عجالتاً مي توان به عضويت او در لژهاي هندوستان قبل از عزيمت به ايران و ارتباط گسترده و عميقش با ملكم خان و شاهزاده جلال الدين ميرزا سردمداران جريان فراماسونري در ايران اشاره كرد.

پايان كار

زندگي او در رمضان 1307ق/ فوريه 1890م / 1269شمسي در تهران به پايان رسيد. او دو بار ازدواج كرد: يك بار در هند با «هيرابايي» نام كه ثمره آن پسري به نام «هرمزدجي» و دختري به نام «دوسي بايي» بود. پس از مرگ همسر هنديش در بمبئي، در ايران با فرنگيس نام دختر هرمزد يار بندار كرماني ازدواج كرد، اما از وي فرزندي نياورد.(52) خانواده هاي «خراس» و «داور» در هندوستان از اخلاف «هرمزدجي» اكنون نيز برقرارند.(53)

پي نوشت ها

1.كاي بار،ديانت زرتشتي (مجموعه سه مقاله) ص140.

2. رشيد شهمردان، تاريخ زرتشتيان، تهران، سازمان انتشارات فروهر، 1363، ص 618وجهانگيراشيدري،تاريخ پهلوي وزرتشتيان، تهران،انتشارات هوخت، 2535،صص425-426وپارسي نامه،فروهر،س10،ش5،صص16-22.

3. رشيد شهمردان، تاريخ زرتشتيان، ص 619

4. همان، صص 620-621.

5.محمود،محمود.تاريخ روابط سياسي ايران وانگليس، تهران،اقبال،1344،ج1،صص389-390

6. همان، ص 622.

7.سر دنيس رايت،نقش انگليس در ايران، ترجمه فرامرز فرامرزي،تهران،فرخي،1361،صص230-231و237

8. سيد مهدي فرخ، تاريخ سياسي افغانستان، تهران، احساني، 1371، ص 166.وملا فيض محمد كاتب هزاره،سراج التواريخ، تهران، موسسه تحقيقات وانتشارات بلخ،1372،ج1و2صص181-182

9. سيد مهدي فرخ،همان، ص 171. وملا فيض محمد كاتب هزاره،همان صص183-184

10. سيد مهدي فرخ،همان، ص 205.

11. رشيد شهمردان، تاريخ زرتشتيان، ص 622.

12.عبدالحسين آيتي،كشف الحيل، تهران،1326،ج3،چاپ سوم،صص33-35

13. همان، ص 622.و اسنادي از زرتشتيان معاصر ايران،به كوشش تورج اميني،تهران،سازمان اسناد ملي ايران،1380.ص3.

14.اسنادي از زرتشتيان معاصر ايران، ص3و4

15. رشيد شهمردان، همان، ص 623.

16.همان ص 623واسنادي از زرتشتيان معاصر ايران،ص4.

17.اسنادي از زرتشتيان معاصر ايران، ص5.

18. فريدون آدميت، زندگي و آثار آخوندزاده، ص 23.

19. فتحعلي آخوندزاده، نامه ها، ص 249.

20. فريدون آدميت،انديشه هاي ميرزا آقا خان كرماني، تهران، طهوري، 1346، صص219-220و255

21. همان، صص 251 و403.

22. همان، ص 336 «ميرزا فتحعلي به مانكجي، ژانويه 1876»،.

23. آدميت، «ملحقات»، نامه ها، صص 128، 165 و 166.

24. نامه ها، صص 221 و 222.

25.

آدميت، «آخوندزاده به ميرزا يوسف، 29 مارس 1871»، نامه ها، ص 214.

26. نامه ها، ص 430.«مانكجي به ميرزا فتحعلي 28 ربيع الاول 1293»،

27. «مانكجي به آخوندزاده»، نامه ها، ص 406.

28. متن حكم در تاريخ پهلوي و زرتشتيان، صفحه 436 تا 438 آمده است.

29. در تاريخ پهلوي وزرتشتيان،صص439-451خلاصه خطابه مانكجي درج شده است. (متن كامل اين نطق در ماهنامه فروهر، س 11، ش 5 تا 9 آمده است.)

30.رشيد شهمردان،همان ص626.

31.سوزان استايلز، ايمان زردشتيان به ديانت بهائي، ترجمۀ سيامك ذبيحي،12/3/1375،سايت پژوهشنامه

32. سوزان استايلز، همان

33. مصابيح هدايت. صص 404 – 406

34. تاريخ پهلوي وزرتشتيان ص427وپارسي نامه، همان مآخذ، ش 6، صص 10- 15.

35. مانكجي صاحب، اظهار سياحت ايران، بمبئي، 1280ق، صص 28-29.

36. آرشيو سازمان اسناد ملي ايران، شماره تنظيم 295003266.

37. روح الله مهرابخاني، شرح احوال ميرزا ابوالفضائل،، با مقدمه عبدالحميد اشراق خاوري، مطبوعات امري، صص 55-57.

38. همان، ص 58.

39. همان، ص 58.

40.كشف الحيل، ج3،ص21.

41.همان صص34-35.

42.همان صص40-41

43. مانكجي، قانون نامچه، ص 27.و شرح احوال ميرزا ابوالفضائل، صص 55-57.

44.اسنادي از زرتشتيان معاصر ايران،به كوشش تورج اميني،سازمان اسناد ملي ايران 1380.ص13ونيزر.ك: سند شماره 23ص77.

45. سياوش سفيدوش، يار ديرين، طهران، 132 بديع (1976). ص 23.

46. سوزان استايلز، همان

47. شرح احوال جناب ميرزا ابوالفضائل گلپايگاني، ص63.

48.همان،ص60

49.همان،صص 59-62

50. محمود،محمود.تاريخ روابط سياسي ايران وانگليس، تهران،اقبال،1367،ج5،ص135

51. شرح احوال جناب ميرزا ابوالفضائل گلپايگاني، صص 62-63

52. اشيدري، تاريخ پهلوي و زرتشتيان، ص 428.

53. همان، صص 452-453.

دوستان «انگلو صهيون»

عباس افندي

علي احمدي خواه

پس از اشغال نظامي فلسطين توسط ارتش انگليس و قيمومت بريتانيا بر آن ديار زخم خورده، دو عنصر استعمارگر و صهيونيست در كادر حكومت انگليسي فلسطين ظاهر شدند كه با عباس افندي و خانواده وي نيز پيوندي وثيق بهم زدند: سر هربرت سموئل و سر رونالد استورز.

در زير نگاهي داريم به پيشينه

و مواضع سياسي استعماري آن دو و روابطشان با عبدالبها:

الف) سر هربرت سموئل: سر هربرت ساموئل در پي واگذاري قيموميت فلسطين از سوي شوراي عالي متفقين به دولت بريتانيا، در 30 ژوئن 1920 به عنوان نخستين كميسر عالي فلسطين در اين سرزمين مستقر شد. به نوشته استاد شهبازي1: وي از انديشمندان و فعالان برجسته و نامدار صهيونيسم بود و به خانواده معروف ساموئل مونتاگ تعلق داشت. در دوران 5 ساله حكومت مقتدرانه «شاه ساموئل» 2 در فلسطين، دوستي و همكاري نزديكي ميان او و عباس افندي وجود داشت و در اوايل حكومت وي در فلسطين بود كه دربار بريتانيا عنوان «شهسوار طريقت امپراتوري بريتانيا» 3 را به عباس افندي اعطا كرد. اعطاي اين نشان به پاس قدرداني از خدمات بهائيان در دوران جنگ بود.4

شهبازي مي افزايد: خاندان ساموئل در كودتاي 1299 ايران نقش فعالانه داشت. طبق پژوهش نگارنده، كودتاي 1299 و صعود رضاخان و سرانجام تأسيس سلطنت پهلوي در ايران اصولاً برطبق طرحي بود كه شبكه متنفذ زرسالاران يهودي بريتانيا به كمك سازمان اطلاعاتي حكومت هند بريتانيا در ايران، در زمان فرمانفرمايي سر روفوس اسحاق يهودي (لرد ريدينگ) در هند، تحقق بخشيدند. روحيه رباني (ماكسول)، همسر امريكايي شوقي رباني، مي نويسد: «موقعي كه سرهربرت ساموئل از كار كناره گرفت، [شوقي افندي، جانشين عباس افندي] نامه اي مملو از عواطف وُديه [دوستانه] براي او مرقوم و ارسال فرمودند كه هر جمله اي از آن حلقه محكمي گرديد در سلسله روابط حسنه بين مركز امر و حكومت اين كشور. در اين نامه از مساعدت هاي عاليه ونيات حسنه آن شخص محترم اظهار قدرداني مي فرمايند و گوشزد مي نمايند كه ايشان در مواقع مواجه

شدن با مسائل و غوامض مربوط به ديانت بهائي همه گاه جانب عدل و شرافت را مي گرفتند كه بهائيان جهان در هر وقت و هر مكان از اين ملاحظات دقيقه با نهايت قدرداني ياد مي كنند... ايشان [ساموئل] در جواب اين نامه مرقوم داشتند كه: «در مدت 5 سال زمامداري اين كشور بي نهايت از اين كه با بهائيت تماس داشتند مسرور و دائماً از حسن نظر آنان و نيات حسنه شان نسبت به طرز اداره امور ممنون بودند».5

از اسناد و مدارك موجود برمي آيد كه سموئل، جنبه نوعي پدري براي شوقي داشته است. پس از مرگ عباس افندي، برادر وي: محمد علي (كه طبق وصيت حسينعلي بها در كتاب عهدي، قرار بود پس از عباس افندي، رهبر بهائيان گردد و عباس او را طرد كرده بود) شديداً به تكاپو افتاد و با ادعاي وراثت عباس افندي نزد مقامات قضائي و سياسي فلسطين، كوشيد تا اداره اماكن مقدس بهائيت در فلسطين را در چنگ بگيرد و حتي با زور اقدام به مصادره مرقد بهاء كرد.6 كساني چون حسين افنان (خواهرزاده عباس افندي) نيز از محمد علي حمايت مي كردند.7 شوقي كه آن زمان به عنوان تحصيل، در انگليس اقامت داشت و سخت نگران اوضاع بود، از لندن نامه اي به سموئل (16 ژانويه 1922) نوشت و از اقدامات محمد علي شكايت كرد. سموئل در پاسخ وي نوشت:

آقاي شوقي رباني عزيز... از عواطف شما بسيار سپاسگزارم. جاي بسيار تأسف خواهد بود اگر فقدان شخص شخيص عبدالبها علت وقفه در ادامه تحصيلات شما در دانشگاه گردد. اميد است كه چنين نباشد. خيلي شائقم بدانم كه چه اقداماتي براي استحكام نهضت امر بهائي فرموده اند. هر

وقت به بيت المقدس تشريف فرما شديد جاي بسي خوشوقتي خواهد بود اگر به ديدار شما نائل شوم». ماكسول پس از ذكر نامه مي نويسد: «هرچند لحن نامه دوستانه است ولي مصرح است كه حكومت كشوري ميل دارد كاملاً از وضع مطلع باشد».

چندي بعد، شوقي، پس از مرگ عباس افندي، زماني كه پس از اقامت 8 ماهه در اروپا، براي زمامداري بهائيان به فلسطين بازگشت در 19 دسامبر 1922 تلگرافي به ساموئل زد و نوشت: «اميد است تحيات و عواطف مرا در اين موقع كه به ارض اقدس براي انجام وظائف خطيره خود بازگشته ام قبول نماييد».8 و پس از آن نيز، به وسيله ساموئل، دعواي خود با محمد علي (رهبر ناقضين) بر سر تصدي «روضه مباركه» (مرقد بها) و مسائل ديگر را به سود خود فيصله داد و در تلگرافي از مقر حكومت فلسطين بيت المقدس در قدس (حدود فوريه 1923) به شوقي اعلام گرديد كه: «مكتوب واصل شد. اقدامات انجام گرديد. تصميم نهايي مندوب سامي» يعني كميسر عالي انگليس در فلسطين (سموئل) «به نفع شما و كليد، تسليم حضور مبارك است».9

به نوشته صبحي: پس از مرگ حسينعلي بها و دفن او در عكا (مجاور قصر بهجي)، بازماندگان او به استثناي عباس افندي و خانواده وي، در قصر بهجي مي زيستند كه سالها مقرّ بها بود. ولي شوقي (پس از مرگ عباس افندي) «به استعانت و استمداد مأمورين دولت انگليس، عائله بها را كه متجاوز از 45 سال در آن قصر سكونت داشتند بيرون كرده آنجا را تصرف نمود».10

ب) سِر رونالد استورز: وي از جمله نظاميان و سياستمداران برجسته انگليسي است كه در قسمت امور مربوط به خاورميانه عربي،

مخصوصاً عربستان، اطلاعات وسيع و عميقي داشت و در جنگ جهاني اول از بازيگران مهم سياست انگلستان در عربستان و سرپرست كلنل لورنس مشهور بود و براي ايجاد تنفر در ميان اعراب نسبت به تركان عثماني تلاش مي كرد.11 لورنس در جاي جاي كتاب مشهورش: هفت ركن حكمت از وي ياد مي كند: «سرپرست ما، رونالد استورز، منشي قسمت شرق اداره [اطلاعات و جاسوسي ارتش و جاسوسي غيرنظامي انگليس در مصر، مستقر در قاهره] باهوشترين انگليسي در خاورميانه بود كه از كارآمدي و كفايت بهره داشت... و هر آنچه ما برداشت مي كرديم، حاصلِ كشته هاي او بود. در ميان ما او هميشه برترين بود... سايه او كار و سياست انگليسي را در مشرق زمين چون زيوري در برمي گرفت». استورز به زبان عربي و اقناع حريف تسلط داشت و با آلماني و فرانسه نيز آشنا بود.12

زماني كه انگليسي ها در 1917 كشور عراق را اشغال كردند، استورز در اداره كميسر عالي انگلستان سمت مشاور داشت و چون زبان عربي را با لهجه اعراب، خيلي خوب صحبت مي كرد، هميشه با رجال و متنفذين آن كشور در تماس بود. مشارٌ اليه، خاطرات روزانه اش را در كتابي به نام شيوه هاي خاوري13 گرد آورده كه بخشي از آن توسط مجله خواندني ها براي اولين بار به فارسي ترجمه و نشر شده است. وي كه به ايران هم آمده بود، پس از شهريور 20 در اين كشور ديداري با محمدرضا پهلوي داشت.14

نكته مهم ديگر در باره استورز، پيوندش با صهيونيسم است. وي كه پس از اشغال قدس توسط انگليسي ها و لژيون يهود در اواخر جنگ جهاني اول، «خود را يك صهيونيست معتقد» مي شمرد15، پس از واگذاري

قيمومت فلسطين به بريتانيا، توسط هربرت سموئيل (صهيونيست مشهور) به سمت فرماندار قدس برگزيده شد تا زمينه را براي ايجاد كانون ملي يهود در فلسطين (يا به تعبيري دقيق تر: پي ريزي مقدمات تشكيل دولت اسرائيل) فراهم سازد.16 در همين دوران است كه با عباس افندي كراراً ديدار كرده و «هيچ گاه در احيان مسافرت به حيفا از درك حضور» وي «غفلت» نمي كند.17

آن گونه كه خود استورز در خاطراتش شرح داده، سابقه آشنايي وي با عباس افندي، به آغاز قرن 20 برمي گشت. نخستين بار كه با افندي ملاقات كرد سال 1900 بود كه قصد عزيمت از سوريه به قاهره (جهت تصدي مقام دبير شرقي سفارت انگليس در مصر) را داشت. در اين ديدار، كه در عكا رخ داد، به قول خودش «ساعت خوشي» را با عباس افندي كه آن زمان در حصر قرار داشت گذراند و بعداً نزد لرد كيچنر از او تعريف كرد. حدود 20 سال بعد كه ژنرال آللنبي بر شامات دست يافت و استورز را «مأمور تأسيس حكومت حيفا و توابع آن نمود» مجدداً فرصت ديدار با پيشواي بهائيان را يافت و به نوشته خود: «همان روزي كه وارد» حيفا شد نزد عباس افندي رفت و پس از آن هم «هر موقع كه به حيفا» مي رفت از رفتن نزد وي دريغ نمي كرد. عباس افندي يكي دو نمونه از خطوط خود را نيز همراه عكسي امضا شده از خويش و خطي از مشكين قلم (خطاط بهائي) به او داده بود كه بعداً در حادثه حريقي از بين رفت.18

استورز، همراه ساموئل در تشييع جنازه عباس افندي (سال 1921) شركت جست و پيشاپيش مشايعين، سراشيبي كوه كرمل را

پيمود و به قول خود: «آخرين مراتب خضوع و محبت قلبي خود را... تقديم» داشت. 19

پانوشت ها

1. «جستارهايي از تاريخ بهائيگري...»، تاريخ معاصر ايران، سال 7، ش 27، ص 17 و 18 و 27 2. وينستن چرچيل در برخي از نامه هاي خود به شوخي از سرهربرت ساموئل با عنوان «شاه ساموئل» نام برده است. در دايره المعارف يهود آمده: ساموئل «اولين يهودي بود كه پس از 2 هزار سال بر سرزمين اسرائيل حكومت كرد.» در دوران پنج ساله حكومت ساموئل بر فلسطين شمار يهوديان اين سرزمين از 55 هزار نفر به 108 هزار نفر رسيد.

. Knight of the Order of the British Empire3

916.The Encyclopaedia of Islam, vol. 1 p4

5گوهر يكتا...، روحيه ماكسول، ترجمه ابوالقاسم فيضي، ص 425 6. همان، صص 87 - 86 7. همان، ص 111 به بعد 8. همان، ص 112- 9111. همان، صص 113 -112 10. خاطرات صبحي...، چاپ سيد هادي خسرو شاهي، ص 165 11. خواندني ها، سال 6، 1325 ش، ش 48 12. ر.ك، هفت ركن حكمت، ترجمه مسعود كشاورز، مؤ سسه مطبوعاتي عطايي، چاپ دوم، تهران 1369، ج 1، ص 113 و 146 145 و 127 به بعد

311945- Sir Ronald Stores: Orientations, London,

14. نامه هاي لندن... تقي زاده، ص 92 15. بذرهاي توطئه...، ترجمه دكتر ابوترابيان، ص 23 16. ر.ك، پروتكلهاي دانشوران صهيون، عجاج نويهض، ترجمه حميدرضا شيخي، بنياد پژوهش هاي اسلامي آستان قدس رضوي، مشهد، 1373ش، ص 53 و 225 17. آهنگ بديع، سال 1350، ش 11 - 6، ص 18337. ر.ك، اخبار امري، ش 7 8، آبان و آذر 1324، ص 7، به نقل از: كتاب «عالم بهائي»، ج 8 19. ر.ك، اسرار الاَّثار،

فاضل مازندراني، 3/144؛ آهنگ بديع، سال 1350، ش 11 - 6، ص 337؛ اخبار امري، سال1350، ش 14، ص 20428. الكواكب الدريه، 2/307 21. اخبار امري، سال 1355، ش 14، ص 418 22. همان، ص 419 23. همان، سال 1355، ش 14، ص 429.

همكاري با مؤ سسات انگليس در ايران

همكاري با مؤ سسات انگليس در ايران

سيد حميد رضا روحاني

انگليسي ها در عصر قاجار و پهلوي در ايران، مؤ سسات گوناگوني (اعم از سياسي، اقتصادي، نظامي و...)

داشتند كه از همه آنها بدون استثنا به مثابه ابزاري جهت پيشبرد اهداف «سلطه جويانه» خويش بهره مي جستند، و شواهد تاريخي، نشان از همكاري اعضاي فرقه با اين مؤ سسات دارد.

از جمله اين مؤ سسات كه مدتي دراز شريان اقتصاد كشورمان را در چنگ داشت، بانك شاهنشاهي ايران و انگليس بود. طبق تحقيقات يكي از پژوهشگران: شاهزاده محمدمهدي ميرزا لسان الادب (بهائي) مترجم بانك شاهي در تهران بود1 و ابوالحسن ابتهاج (پسر ابتهاج الملك، بهائي مقتدر گيلان و مازندران) نيز در ابتدا در بانك شاهي كار مي كرد. او بعدها به يكي از مقتدرترين شخصيت هاي مالي حكومت پهلوي بدل شد.2

بديع الله افنان (م1349ش) عضو محفل بهائيت در يزد و اصفهان و از فعالان شاخص اين فرقه، «زبان انگليسي را آموخته و در بانك شاهنشاهي ايران استخدام» شد.3

به همين نمط بايد از ارتباط و همكاري بهائيان با سفارتخانه و كنسولگري هاي انگليس (و نيز تلگرافخانه هاي وابسته به بريتانيا) در كشورمان ياد كرد.

سر دنيس رايت، مورخ و سياستگر انگليسي، در كتاب خود تصريح مي كند كه بهائيان، در بسياري از موارد براي حفظ خود (از گزند مخالفان) در كنسولگري ها و تلگرافخانه هاي انگليس پناه مي جستند.4 محمدرضا آشتياني زاده، از سياستمداران آگاه و پراطلاع عصر پهلوي، نكته مهم و بسيار درخور دقتي را

بازگو مي كند: «در سفارت انگليس اگر مي خواستند از ايرانيان استخدام كنند حتماً يا يهودي يا ارمني يا بهائي، گهگاه زردشتي، و براي مشاغل نازلتر از قبيل فراشي و نامه بري و نامه رساني و باغباني و غلامي، از پيروان فرقه علي اللهي (غلاه) برمي گزيدند، و به عبارت ديگر، مستخدمين بومي سفارت انگليس از هر فرقه اي بودند غير از شيعه اثني عشري».

به اشتغال برخي از بهائيان در سفارت انگليس اشاره مي كنيم: نبيل الدوله (از مقربان عباس افندي، و روِ ساي مشهور بهائيت در امريكا) «ابتدا در خدمت سفارت انگليس كار مي كرد».5 مورد مهمتر: عبدالحسين نعيمي (فرزند ميرزا نعيم شاعر مشهور بهائي) است كه منشي اول سفارت انگليس بود.6 ميرزا نعيم سدهي اصفهاني (1334 1272ق) صاحب ديوان «گلزار نعيم»، كه او را بزرگترين شاعر بهائي شمرده اند، به نوشته آواره: «مدتي در تهران با حضرات امريكايي ها و اخيراً با سفارت انگليس دوستي پيدا كرد و معلوم شد... پسرش منشي اول سفارت انگليس است...».7 نورالدين چهاردهي مي نويسد: نعيم «معلم زبان فارسي در سفارت انگليس بود و از طرف عبدالبها مأمور تبليغ گرديده بود».8

صبحي مهتدي (كاتب و منشي پيشين عباس افندي) نقل مي كند زماني كه پس از جنگ جهاني اول و در سالهاي سلطه انگليس بر مصر و فلسطين، تصميم گرفت همراه ابن اصدق (از عناصر شاخص بهائيت) جهت ديدار با عباس افندي از ايران به حيفا برود، «به محبت و همت آقاي نعيمي، گذشته از جواز» حركت به فلسطين «توصيه نيز از سفارت انگليس دريافت» كرد.9

نعيمي (1351 1275ش) متولد تهران و تحصيل كرده مدرسه بهائي «تربيت» و نيز مدرسه يهودي / فرانسوي «آليانس» و مدرسه امريكايي تهران بود. وي سالها عضو محافل ملي بهائيت

در تهران و پاريس بود و الواح متعددي از پيشوايان وقت بهائي دريافت كرد.10 چنين كسي، به نوشته استاد عبدالله شهبازي11:

... در حوالي سال 1920 ميلادي در صفوف جنگليها حضور داشت. او به عنوان نماينده «كميته نجات ايران»، كه رياست آن را احسان الله خان دوستدار به دست داشت، در اولين كنگره حزب كمونيست ايران (در انزلي) شركت كرد و پيام اين كميته را قرائت نمود.12

عبدالحسين نعيمي پسر ميرزا محمد نعيم، شاعر معروف بهائي (اهل روستاي فروشان سده اصفهان)، است. ميرزا محمد نعيم پس از مهاجرت به تهران در سفارت انگليس به كار پرداخت. عبدالحسين نعيمي نيز، چون پدر، كارمند سفارت انگليس در تهران بود.13 در گزارش مورخ 10/7/1345 ساواك تهران به رياست ساواك (نصيري) و مديركل اداره سوم (مقدم) چنين آمده است: «عبدالحسين نعيمي در سالهاي 1320 الي 1324 رئيس كميته محرمانه سفارت انگليس در تهران بوده و با همكاري دبير اول سفارت انگليس [آلن چارلز تُرات] در امور سياسي خارجي و داخلي ايران نقش مؤ ثري داشته و خانم لمبتون... يكي از دوستان و همكاران نزديك و مؤ من عبدالحسين نعيمي بوده. آقاي نعيمي در سال 1325 يا 1326 از سفارت انگليس كنار رفته و همكاري خود را در امور سياسي به طور مخفيانه و غير محسوس با سرويس اطلاعاتي سفارت انگليس در تهران ادامه مي داده است و در ظاهر به كسب و تجارت مي پرداخته است. آقاي نعيمي اكنون از مالكين بزرگ به شمار مي رود و همكاري مخفيانه خود را با دوستان انگليسي در تهران حفظ كرده است...».14

در دوران محمدرضا پهلوي، يكي از دختران عبدالحسين نعيمي، به نام مليحه، همسر سپهبد پرويز خسرواني (از عوامل كودتاي

28 مرداد 1332 و عضو فرقه بهائي) بود15 و ديگري، به نام محبوبه، به همسري محسن نعيمي (دبير مؤ يد) در آمد. در حوالي سال 1346 او و شوهرش به آفريقا مهاجرت كردند و به اركان بهائيت در اين منطقه بدل شدند.16

سر آرتور هاردينگ، استاد فراماسونري، و سفير بريتانيا در ايران زمان مظفرالدين شاه (سالهاي 1900 1905م) است. وي زماني كه به دستور وزارت خارجه بريتانيا، جهت ديدار با لرد كرزن (نايب السلطنه امپرياليست بريتانيا در هند) در مسقط، از تهران حركت كرد و همراه جرج چرچيل (دبير شرقي امور سفارت) روانه جنوب ايران شد، در آباده فارس، در ضيافتي شبانه شركت كرد كه به قول او: «اكثريت مهمانان آن... منتسب به " فرقه بهائي" بودند». به نوشته هاردينگ: آنان همگي «دشمن سرسخت زعماي مذهبي ايران (علماي شيعه) بودند [و] آن شب... موقعي كه تشريفات شام و شب نشيني تمام شد و ميهمان ها رفتند و ما نيز براي استراحت وارد بسترهاي خود شديم، تا مدتي از شب رفته صداي صحبت و قيل و قال از اتاق مجاور مي آمد كه بعداً معلوم شد نوكرهاي ميزبان قسمت عمده ساعات شب را از خواب و استراحت چشم پوشيده و وقت خود را صرف صحبت و مناظره با نوكرها و اسكورتهاي هندي ما كرده بودند، به اين اميد كه اينان را به مسلك خود بگروانند...».17

از موارد مهم همكاري بهائيان با استعمار بريتانيا در ايران، شركت موثر آنان در كودتاي انگليسي سوم اسفند 1299 است كه به پيدايش رژيم فاسد و وابسته پهلوي انجاميد.(ايام: از اين مطلب در مقاله «يهائيت و رژيم پهلوي» به تفضيل سخن رفته است.)

پانوشت ها:

16. تذكره شعراي

بهائي. 3/486 17. خاطرات سياسي سر آرتور هاردينگ، ترجمه دكتر جواد شيخ الاسلامي، صص 224 -225.

بهائيت و امريكا

بهائيت و امريكا

سومين دولت استعماري

احمد رهدار

نقشه زير، به خوبي نشان مي دهد كه امريكا، مركزيت تشكيلا ت بهائيت در سراسر جهان است.(مندرج در آهنگ بديع، سال 1339، ش 8 تا10)

كه بهائيت، در طول تاريخ، پيوندي عميق و استوار با آن داشته (و هنوز هم بيشترين پيوند را با آن دارد) ايالات متحده امريكا است كه ماهيت و مواضع تجاوزگرانه و استكباري آن در جهان (بويژه ايران) بر همگان روشن بوده و بحق، از سوي رهبر فقيد انقلاب اسلامي ايران، «شيطان بزرگ» لقب گرفته است.

مي دانيم كه از نظر بهائيان، به اصطلاح مهد امرالله (بهائيت) ايران است ولي مهد نظم اداري امرالله و در واقع مركز سازماندهي تشكيلاتي بهائيت، در امريكا قرار دارد (نقشه روبرو). دومين مشرق الاذكار بهائيان در جهان نيز، در شهر شيكاگوي امريكا بنا شده كه عباس افندي در سفر به آن ديار، سنگ بناي آن را گذاشته است. بر اساس آمار منتشره توسط سايت رسمي محفل ملي بهائيان امريكا: تعداد كل بهائيان امريكا رقمي در حدود 155 هزار نفر است كه شامل ايراني هاي بهائي در امريكا هم مي شود. همين گونه منابع، تعداد كل بهائيان دنيا را رقمي در حدود شش ميليون نفر اعلام مي كنند و اين بدان معنا است كه بهائيان امريكا در حدود 5/2 درصد كل بهائيان جهان را تشكيل مي دهند. با توجه به اين امر، جاي اين پرسش وجود دارد كه: چرا در حالي كه تنها 5/2 درصد بهائيان، مقيم امريكايند، 70 تا 80 درصد كرسي هاي نه نفره بيت العدل اعظم در قبضه امريكايي ها قرار دارد، آن هم امريكايي هايي كه نه بهائي زاده

بوده و نه سابقه درخشاني در بهائيت داشته اند؟!1

احسان طبري، ضمن انتقاد از مخالفت حسينعلي بهاء با «تعصبات ملي و ديني»، كه به زعم وي انصراف ملتها از مبارزات اجتماعي، سياسي و هرگونه قيام و جنگ (اعم از دفاعي يا تجاوزي) را در پي دارد، سخن را به روابط عبدالبهاء (پس از فروپاشي عثماني و سيطره بريتانيا بر فلسطين) با مقامات انگليسي مي كشاند و در ادامه مي افزايد: «درباره رابطه محافل بهائي با امپرياليسم انگلستان و امريكا مطالب زيادي گفته مي شود. جهان وطني بهائيان و عقايد ضدانقلابي آنها و دوري آنها از مذهب مسلط در كشور ما و وجود مراكزي از آنها در امريكا و اروپا و كيفيت نيمه مخفي كار آنها و همبستگي دروني آنها، همه و همه به اين شايعات مايه مي دهد. آنچه كه مسلم است نمي توان هر بهائي را يك عامل بيگانه دانست ولي در وجود رابطه ما بين مراكز عمده بهائي، مانند مراكز داشناك و صهيونيست (صهيونيسم) با محافل امپرياليستي ترديدي نيست و مي توان حدس زد كه سازمانهاي جاسوسي امپرياليستي از قبيل سيا و اينتلجنس سرويس از سازمان بهائي براي مقاصد خود استفاده مي كنند...».2

عباس افندي (پيشواي بهائيان) در 1913 1911 سفري به مغرب زمين كرد و طي نطقهاي متعددي كه در مجامع گوناگون (عمدتا ماسوني) اروپا و امريكا ايراد نمود، از امريكا جانبداري بلكه تقديس كرد. وي در يكي از اظهارات خود ادعا كرد كه: «قطعه امر يك نزد حق ميدان اشراق انوار است...»!3 و در سخنراني ديگر خود اظهار كرد: «از براي تجارت و منفعت ملت امريكا مملكتي بهتر از ايران نه. چه كه مملكت ايران مواد ثروتش همه در زير خاك پنهان

است. اميدوارم ملت امريكا سبب شوند كه آن ثروت ظاهر شود»!4

همان زمانها، مريد و منشي عباس افندي و يكي از روِساي بهائيت در امريكا (عليقلي خان نبيل الدوله) نيز «نقش اساسي را در انتخاب و اعزام شوستر» مستشار امريكايي «به ايران ايفا كرد و براي نخستين بار او بود كه پاي كمپاني هاي نفتي امريكايي را به ايران باز كرد».5 زماني هم كه شوستر و همكاران امريكايي اش براي تصدي دوائر گمرك و ماليه ايران در مه 1911 [جمادي الاول 1329ق] وارد مهرآباد تهران شدند، محفل بهائيان ايران، به اشاره همين نبيل الدوله استقبال باشكوهي از شوستر به راه انداختند.6

طبقه حاكمه امريكا در آن برهه از تاريخ، تدريجا آماده مي شد كه از انزواي سياسي پيشين بيرون آمده و چتر استعمار و استثمار خود را همچون ابر سياه بر مشرق زمين بگستراند. پيدا است كه سخنان پيشواي بهائيت، كه حكم «چراغ سبز» را براي غارت كشور زرخيز و نفتبيز! ايران داشت، بر مذاق مستعمره چيان آن ديار بسيار خوش مي آمد و طبيعي بود كه از گوينده اين سخنان استقبال كنند.

مجله آهنگ بديع، ارگان بهائيان، در گزارشي كه (البته، طبق معمول از مبالغه و اغراق، خالي نيست) مي نويسد: زماني كه عباس افندي وارد نيويورك شد «تئودور روزولت، رئيس جمهور فقيد امريكا، مقدمش را گرامي داشت و محضرش را مغتنم دانست و با آن حضرت مصاحبه نمود... مستر لي مك كلانگ وزير دارايي ممالك متحده امريكا [دقت كنيد: «وزير دارايي» امريكا] پس از تشرف به حضور مبارك، هنگامي كه براي دوستان توصيف تشرفش را مي نمود گفت: چنين احساس مي كردم كه در حضور يكي از انبياء هستم در حضور حضرت مسيح اين هم درست نيست

حقيقت اين است كه در حضور پدر آسمانيم بودم».7

بي جهت نيست كه ايالات متحده امريكا در دوران نفوذ و سيطره خويش در ايران (در نيمه دوم سلطنت محمدرضا) براي پيشبرد اهداف (سياسي، فرهنگي، اقتصادي و...) خود، ميدان را براي تكاپو و جولان بهائيان گشود و سبب شد كه حدود 14 سال، از رئيس دولت (هويدا) گرفته تا جمع بسياري از وزرا و مديران بلند پايه كشوري و لشكري / دولتي و درباري، جزء افراد وابسته به اين فرقه باشند.

پي نوشت ها

1. نقل از: سايت بهائي پژوهي، يكشنبه 27 اسفند 1385: مصادره تشكيلات بهائي توسط امريكاييان 2. جامعه ايران در دوران رضاشاه، احسان طبري، صص 117 3118. آهنگ بديع، سال هشتم (1332)، ش 6 و 7، ص 103. نيز: امشب نهايت سرور دارم كه در همچو مجمع و محفلي وارد شدم. من شرقي هستم، الحمد لله در مجلس غرب حاضر شدم و جمعي ميبينم كه در روي آنان نور انسانيت درنهايت جلوه و ظهور است و اين مجلس را داير بر امن ميگويم كه ممكن است ملت شرق و غرب متحد شوند و ارتباط تام به ميان امريكا و ايران حاصل گردد (خطابات عبدالبهاء، 1/33) 4. خطابات عبدالبهاء، چاپ مصر، 2/33 5. بررسي مناسبات ايران و امريكا (1851 تا 1925 ميلادي)، انتشارات وزارت امور خارجه، ص 155 6. اختناق ايران، مورگان شوستر، ترجمه ابوالحسن موسوي شوشتري، صص 11 10 7. آهنگ بديع، سال 17، 1341ش، ش 9، ص 206.

پيوند ديرين با امريكا

پيوند ديرين با امريكا

اسناد و مدارك تاريخي، سابقه پيوند و همكاري بهائيان با امريكا را به بيش از يك قرن پيش مي رساند.

براي نمونه، زماني كه مستر شوستر، مستشار مشهور امريكايي، در اوايل مشروطه دوم به عنوان رئيس كل دارايي ايران به كشورمان آمد، جمعي از بهائيان تهران طبق دستور محفل بهائي در هنگام ورودش به تهران، به استقبال وي شتافتند1 و اساسا در انتخاب شوستر براي اين امر، كاردار «بهائي» سفارت ايران در امريكا، عليقلي خان نبيل الدوله (عضو فراماسونري امريكا و مريد عباس افندي) نقش اساسي داشت. (ايام: راجع به نبيل الدوله در بخشي مستقل توضيح داده شده است).

دكتر ميلسپو ديگر مستشار امريكايي هم كه پس از شوستر به ايران

آمد، بويژه در دوران دوم مأموريتش در ايران (اوايل سلطنت محمدرضا) برخي از مسئِولان دارايي را از ميان اين فرقه برگزيد، كه مورد اعتراض برخي از نمايندگان مجلس 14 (نظير آيت الله حاج شيخ حسين لنكراني) و مطبوعات وقت واقع شد. از تلگراف رمزي مخبرالسلطنه هدايت، حاكم فارس در جنگ جهاني اول، به وزير داخله (مورخ 17 جمادي الثاني 1332ق) بر مي آيد كه كلنل مريل (افسر امريكايي ژاندارمري كه قبل از ورود افسران سوئدي به ايران در زمان احمد شاه، در ژاندارمري خزانه ايران فعاليت داشت) يكي از مبلغان بابي (بهائي) موسوم به روح الله خان را مترجم خود قرار داده بود. هدايت در اين تلگراف مي افزايد كه: اين عمل مريل، با اعتراض علما و ديگران روبه رو شده و او وعده كرده بود كه فرد بهائي ياد شده را با مادر زنش به امريكا بفرستد ولي تنها مادر زن وي را به امريكا گسيل داشت... 2

بهائيان معمولا از رابطه خود با امريكايي ها جهت تحت فشار قرار دادن مقامات ايران استفاده مي كردند. براي نمونه مي توان به تهديد سفير ايران در پاريس (نظر آقا يمين السلطنه) توسط خانم لوئيس موره (از بهائيان فعال غرب) اشاره كرد، كه هنگام اقامت مظفرالدين شاه در فرانسه، تقاضاي ملاقات با شاه را كرد و وقتي ممانعت سفير ايران را ديد تهديد كرد: «فورا خودم ميروم نزد وزير مختار امريكا مقيم پاريس و به اتفاق او به حضور صدراعظم ميروم. نظر آقا خان پرسيدند: آيا سفير امريكا بهائي است؟ من جواب گفتم: براي شما فرق نميكند، خواه بهائي باشد يا نباشد. چه، ما مردمان فقير بي قدر نيستيم...».3

آن گونه كه از اسناد و مدارك موجود

تاريخي برمي آيد، «سابقه حضور بهائي ها در امريكا به اوايل قرن 14 هجري بازمي گردد... نخستين بار در 30 رمضان 1318ق گزارشي [محرمانه] از فعاليت هاي اين گروه در شيكاگو براي اطلاع مقامات بالاتر به تهران ارسال شد. وزير مقيم ايران [در امريكا] گزارش مي دهد كه گروهي از روساي بابي [بهائي] كه به آن شهر آمده اند با وي ملاقات كرده و در خصوص خود اطلاعاتي داده اند». آنان مدعي «حضور قريب به يكصد هزار نفر بابي [بهائي]» در امريكا شده اند كه وزير مقيم آن را اغراق آميز خوانده و جمعيت بهائيان در امريكا را حدود 10 هزار تن بيشتر گمانه نمي زند. وي «گزارش مي دهد كه اين گروه، افرادي پولدار، مطلب نويس و صاحب نفوذ هستند كه بعضا تا درجه دكتري تحصيلاتي داشته اند و با تاسيس مراكزي به تربيت اطفال و ايتام و استعلاج مريض ها مي پردازند». او خواستار تعيين دو مامور مخفي براي كسب اطلاع از حالات و رفتار آنها مي شود. در گزارش 12 جمادي الاول 1319، خاطرنشان گرديد كه افراد يادشده اخبار ايران را به دقت تعقيب كرده و حتي از تحت فشار قراردادن دولت ايران در محافل سياسي فرهنگي امريكا به منظور اعطاي آزادي بيشتر به اقليت بهائي فروگذار نمي كنند. اقدامات بهائيان مقيم امريكا سبب شد تا سفارت آن كشور در تهران، حمايت از اين اقليت را در دستور كار خود قرار دهد».4

ارتباط «بودار» و «حساب شده» اي كه امريكايي ها از سالها پيش از مشروطه، با بابيها و بهائي ها برقرار كرده بودند و با طلوع مشروطه شدت يافت، نكته بسيار درخور تعمقي است. جان ويشارد، پزشك سفارت امريكا در زمان مظفرالدين شاه، از آمدن يك گروه امريكايي به تهران در

پگاه مشروطه براي خط دهي به جريان بابيت و بهائيت خبر مي دهد. وي، ضمن اشاره به ماجراي بابيت و انشعاب بهائيت از آن، مي نويسد: «سر و صداي اين قضايا در سرتاسر ايران پيچيد و حتي با تبليغاتي كه در واشنگتن انجام شد، دنياي جديد نيز از جريان امر مطلع گرديد. در سال 1906 [1324ق / 1285ش] يك دسته امريكايي كه گرايشي پيدا كرده بودند، در تهران جمع آمدند، سپس به اصفهان رفتند، تا هم از كم و كيف قضايا سر درآورند و هم حركت تازه را جهت بخشند».5

سر آرتور هاردينگ (وزير مختار انگليس در سالهاي نزديك به مشروطيت) در خاطراتش مي نويسد: «مبلغان امريكايي مقيم ايران عقيده داشتند كه آتيه مذهبي اين كشور با بابي ها است»!6 (اي بسا آرزو كه خاك شده!) و اين سخن، به زبان «ديپلماسي»، مفهومي جز لزوم «برنامه ريزي و سرمايه گذاري» براي روي كار آوردن اين فرقه مرموز در ايران و اجراي مقاصد شيطاني امريكا به دست آنان ندارد؛ همان چيزي كه در عصر پهلوي، بويژه نيمه دوم سلطنت محمدرضا اجرا شد و صدمات زيادي به كيان اسلام و استقلال و آزادي كشورمان زد. سخن فوق، ضمنا گوياي طمع امريكا به بابيت و بهائيت، به عنوان آلترناتيو تشيع در ايران! است.

پي نوشت ها

1. ر.ك، مقدمه اسماعيل رائين بر «اختناق ايران»، ترجمه ابوالحسن موسوي شوشتري، صص 11 10.

2. اسناد جنگ جهاني اول در ايران، ص 82 3. آهنگ بديع، سال 24 (1348)، ش 7 و 8، ص 187 و 190، مقاله «ست لواگستينگر»، نوشته محمد علي فيضي 4. بررسي مناسبات ايران و امريكا (1851 تا 1925 ميلادي)، چ 2: مركز چاپ و انتشارات وزارت امور

خارجه، تهران 1384، ص 137 136 5. بيست سال در ايران، ترجمه علي پيرنيا، انتشارات نوين، صص 171 170 6. خاطرات سر آرتور هاردينگ، ترجمه دكتر شيخ الاسلامي، انتشارات كيهان، ص 216.

بهائيت،پيشگام در ترويج فرهنگ امريكايي در ايران

بهائيت،پيشگام در ترويج فرهنگ امريكايي در ايران

اسناد و مدارك تاريخي، حاكي است كه بهائيان در ترويج فرهنگ و نظام تعليم و تربيت امريكايي در كشورمان، پيشگام بوده اند. مدرسه بهائيان در تهران، «تربيت»، از 1910م/ 1328ق به صورت رسمي با انجمني در امريكا (كه در تاسيس آن نيز بهائيان نقش داشتند) رابطه برقرار كرد.

به تقاضاي مدرسه تربيت و براي گسترش روابط بيشتر بين ايران و امريكا، ژانويه 1909 «انجمن تربيتي ايران و امريكا» رسما اعلام وجود و درخواست حمايت كرد. اين انجمن اهدافش را در جرايد امريكا اعلام داشت و مؤسسانش يك معلم امريكايي را براي تعليم اطفال راهي ايران كردند. با پول انجمن توسط سيدني اسپراگ امريكايي، در 1910 كميته اي در تهران تشكيل شد تا مسئِوليت اداره مدرسه تربيت و انجمن تربيتي ايران و امريكا را بر عهده گيرد. اسپراگ، در نامه اي، ضمن اعلام اين خبر، از باشگاهي به نام «محفل مرتب» سخن مي گويد كه اعضايش با جمع 600 دلار توانسته اند گام نخست را جهت تاسيس يك مدرسه دخترانه بردارند و در ادامه، لزوم اعزام يك معلمه امريكايي را يادآور مي شود.1

يكي از اعضاي هيات رئيسه «انجمن تربيتي ايران و امريك»، ميرزا احمد خان سهراب اصفهاني، از سران شاخص بهائيت و از همراهان عباس افندي در سفر امريكا بود كه وي را در بازگشت به فلسطين بدرقه كرد.2 سهراب، پس از مرگ شوقي افندي (سومين پيشواي بهائيت) انشعابي در فرقه ايجاد كرد كه در امريكا با عنوان «سهرابيان» شهرت و

طرفداراني دارد.

سهراب در نامه اي كه به عنوان انجمن ايران و امريكا در 30 ژوئن 1910 براي وكلاي مجلس شوراي ايران فرستاد، يكي از ابزارهاي پيشرفت و توسعه را گسترش تعليمات شمرده و ادعا كرد كه: اين امر تنها زماني تحقق مي يابد كه ايرانيان (همچون چيني ها) جوانانشان را براي تحصيل راهي امريكا كنند تا در مراكز علمي آن كشور به تحصيل پردازند.3 همزمان با اين امر، نماينده سياسي ايران در واشنگتن (نبيل الدوله) نيز، كه ايضا از روِساي بهائيت در امريكا بود، در نامه نگاريهاي خود از امريكا به وزارت خارجه ايران (در اواخر سال 1329ق)، از اولياي امور كشورمان مي خواست كه گروهي دانش آموز را براي آشنايي با سيستم امريكايي به امريكا بفرستند. او همچنين از مدرسه اي در پنسيلوانيا سخن مي گفت كه خانم مدير آن آماده است اطفال ايراني را با همان مقدار شهريه مدارس اروپايي در مدرسه اش بپذيرد. وي حتي به ديدار وزير خارجه امريكا رفته و به وي گفت در اين شرايط كه ايران به سوي مدنيت گام بر مي دارد، جاي آن است كه تمدن غرب نيز به حمايت از اين كشور بپردازد.4

اعضاي انجمن تا آن تاريخ، حدود 700 دلار را براي پيشبرد اهدافشان به ايران فرستادند و از اين راه گروهي از دانش آموزان مدرسه تربيت را تحت پوشش عده اي از امريكاييان قرار دادند؛ دانش آموزاني كه با توجه به انطباق اسامي شان (عزت الله، نورالله، فضل الله، نصرت الله و...) با نامهاي رايج در بين بهائيت، ظاهرا بهائي بودند.5

انجمن ايران و امريكا، با اين اقدامات، در واقع، بر مبناي تز عباس افندي عمل مي كرد كه در همان سالها در امريكا بيان داشته بود: «قطعه امريك نزد حق، ميدان اشراق

انوار است...»!6 حاصل اين سياست، ناگفته پيدا بود: «بيشتر كودكاني كه در مدارس وابسته به» بهائيان «طي عهد قاجار، تحصيل كرده بودند» در عصر پهلوي اول «جواناني شدند كه به استخدام ادارات جديدالتاسيس درآمده بودند و تمايلات غرب گرايانه شديدي را از خود بروز مي دادند».7

پي نوشت ها

1. بررسي مناسبات ايران و امريكا...، موجاني، ص 139 138 2. اسرار الاثار، فاضل مازندراني، 3/143 142 3. بررسي مناسبات...، ص 140 4. همان، ص 148 5. همان، ص 144 6. آهنگ بديع، سال هشتم (1332)، ش 6 و 7، ص 103. و نيز ر.ك. خطابات عبدالبهاء، 1/33 7. بررسي مناسبات ايران و امريكا، ص 153.

دستيار جناب ويلسون

دستيار جناب ويلسون

همكاري عباس افندي با ارتش انگليس در فلسطين، يادآور همكاري خواهر زاده وي (حسين افنان) در همان زمان با افسران انگليسي در عراق است. افنان با ويلسون نايب كميسر عالي انگليس در عراق (كه در برنامه نظرخواهي و انتخابات فرمايشي عراق پس از اشغال آن توسط بريتانيا نقش داشت و در اكتبر 1920 جايش را به سرپرسي كاكس، سفير پيشين انگليس در ايران و عاقد انگليسي قرارداد 1919 با وثوق الدوله، داد) از نزديك همكاري داشت.1 محمد ولي ميرزا فرمانفرمائيان (پسر فرمانفرماي مشهور، و از دولتمردان مطلع عصر قاجار و پهلوي) در سفري كه سال 1300ش به عراق داشته با افنان در بغداد تحت سلطه انگليسي ها ديدار كرده است.2

اساساً در آن دوران بحراني براي اسلام و مسلمانان، شواهد تاريخي متعددي دال بر همكاري بهائيان با انگليسي ها وجود دارد، كه افشاي آن، از جمله، سبب شد كه دولت انقلابي و نوپاي شوروي، با بهائيان رفتاري تند در پيش گرفته و آنان را قلع و قمع كند.3 خان ملك ساساني (سفير ايران در اسلا مبول پس از جنگ جهاني اول) ضمن اشاره به پيوند بهائيان با سفارت انگليس و سرويس اطلا عاتي بريتانيا در عصر قاجار، راز برخورد تند بلشويك ها با اين فرقه را در جاسوسي آنان به نفع انگليس جستجو مي كند:

«بعد از جنگ بين المللي

اول كه حكومت شوروي در روسيه برقرار شد، در عشق آباد كه مركز اجتماع و عمليات بهائي ها بود بالشويكها درون مشرق الاذكار شبكه جاسوسي به نفع انگليسها كشف كرده و قريب يكصد نفر از وجوه بهائي هاي آنجا را معدوم ساختند. همچنين جاسوساني كه در جنگ بين المللي اول عربها را در سوريه و حجاز و نجد و شرق اردن براي جدا شدن از عثمانيها و به دست آوردن استقلال تبليغ مي كردند، همه از بهائي ها [بوده] و به دستور انگليس ها اين تبليغات را انجام مي دادند. از جمله آنها، يكي حسين روحي بود كه پدرش اهل آذربايجان و گويا در مصر متولد شده بود و در سفارت انگليس مقيم قاهره منشي بود و در جنگ بين الملل اول پولهايي كه بايستي ميان عربها تقسيم شود او مي برد و مي رساند و بعد هم مطابق آخرين اطلاعي كه به من رسيد در فلسطين وزير فرهنگ شده بود. و نيز برادران افنان كه خود را از خويشاوندان ميرزا علي محمد باب مي دانستند در وقت تشكيل دولت عراق دست اندر كار كليه امور عراق بودند...4»

آقاي فضل الله نورالدين كيا، عضو كنسولگري ايران در فلسطين زمان قيمومت بريتانيا، مي نويسد: «بهائيانِ سرزمينهاي فلسطين، شرق اردن و قبرس، اصولاً مورد توجه و اطمينان كامل مقامهاي انگليسي حكومت فلسطين بودند و اكثر آنها در مقام هاي حساس دولتي مانند فرمانداري، رياست ثبت اسناد و مأ موريتهاي خيلي بالايي در اين سرزمين ديده مي شدند».5

پي نوشت ها:

-83، 89 و 240 4 دست پنهان سياست انگليس در ايران، صص 103 -102. 5. ر.ك، خاطرات خدمت در فلسطين، صص 118 - 115

اردشيرجي، ميراث دار مانكجي در ايران

اردشيرجي، ميراث دار مانكجي در ايران

اردشيرجي ريپورتر، مامور زبده سرويس هاي اطلاعاتي انگلستان و سومين فرستاده انجمن پارسيان هند به ايران بود. وي براي تداوم ماموريت و تكميل اقدامات مانكجي، كه موفق به سازماندهي فعاليت هاي جاسوسي سرويس اطلاعاتي بريتانيا در ايران شده بود، در 1311 ق. قبل از قتل ناصرالدين شاه وارد ايران شد. ميراث بجامانده از مانكجي در زمينه هاي اطلاعاتي، محافل روشنفكري، مجامع مخفي (نظير فراماسونري، ترويج باستانگرايي (جدايي ايران از اسلام) و تقويت فرقه هاي ضاله، بستر مناسبي براي فعاليت هاي اردشير جي در ايران فراهم كرد و اين در شرايطي بود كه قتل ناصرالدين شاه حاكميت قاجار را با چالش عدم اقتدار مواجه ساخته بود.ضعف اركان حكومت باعث شد بذرهايي كه توسط مانكجي كاشته يا پرورش يافته بود با مديريت اردشير جي بارور شود. تشكيل لژ بيداري ايران، يكي از اين موارد است.

اردشير جي كه مانند سلف خود مانكجي عضو دل بسته تشكيلات فراماسونري بود، توانست با همكاري محفل سياسي فرهنگي مانكجي، لژ بيداري را تاسيس كند. نقش مخرب و تعيين كننده اين لژ در انحراف نهضت مشروطيت، حكايت از كارايي اين سلاح در مصادره مشروطيت به نفع كانون هاي استعماري دارد.

نقش اردشير جي در تحريك عده اي از مشروطه خواهان، جهت تحصن در سفارت انگليس، حركتي ماسوني اطلاعاتي بود كه تاثير شگرفي در انحراف مشروطيت از آرمان هاي ديني و ملي اوليه نهضت (عدالت و مردم سالاري ديني) داشت.

ارتباط با بهائيان و تشويق زرتشتيان به گروش به مسلك ساختگي و استعماري بهائيت، يكي ديگر از اقدامات اردشيرجي بود كه

در تداوم فعاليت هاي مانكجي صورت گرفت. عكس العمل جامعه زرتشتي به اين اقدام ضد ديني و تفرقه افكنانه اردشيرجي، در برخي منابع نظير تاريخ زرتشتيان اثر رشيد شهمردان به شكلي مبهم و كلي بازتاب يافته است.

اعلاميه هاي انجمن زرتشتيان يزد بر ضد اردشيرجي و اختلاف آنها با وي، حكايت از اعتراض آنها به اين تحرك استعماري دارد. اردشيرجي همچنين ادامه دهنده شگرد استعماري مانكجي در زمينه ترويج باستان گرايي بود. خطرناكترين اقدام او، شناسايي و ارتباط با رضاخان بود كه توسط عين الملك هويدا به نمايندگي بهائيان صورت گرفت.

اردشيرجي در وصيت نامه خود به صراحت يادآور مي شود كه شبهاي متمادي با رضاخان در بيابان هاي اطراف قزوين كه محل تجمع قواي قزاقي بود كه با ياري گرفتن با تداركات كانون هاي استعماري (نظير بانك شاهنشاهي، كميته آهن، سفارت انگليس و سرويس اطلاعاتي بريتانيا و ايران) آماده كودتا مي شد پيرامون گذشته باستاني ايران صحبت كرده و زمينه هاي اقدامات ضد اسلامي را با نجواهاي استعماري باستان گرايي در او تقويت نموده است.

با كودتاي 1299 ش. ايران وارد عرصه اي شد كه در آن، ستيز با اسلام و گرايش به باستان گرايي دين ستيز، آشكار و علني شد. بدين وسيله آرزوهاي مانكجي، آخوندوف، ملكم خان و ديگر اسلام ستيزان عصر قاجار، جامعه تحقق پوشيد. اردشيرجي كه در سالهاي قابل توجهي از دوران ديكتاتوري پهلوي اول در كنار او بود، در اسفند سال 1311 همرزم ديكتاتور خود را تنها گذاشت و مجبور به ترك دنيا شد.

پيرامون زندگي و كارنامه و عملكرد وي، تحقيق جامعي توسط استاد عبدالله شهبازي صورت گرفته1 كه علا قه مندان را به مطالعه آن دعوت مي كنيم.

پاورقي

1. ظهور و سقوط سلطنت پهلوي، ج2، چ2، انتشارات اطلا عات،

تهران، 1370، صص 133-200

تعامل با ميسيون هاي تبشيري

تعامل با ميسيون هاي تبشيري

رضا رمضان نرگسي

يكي از قديم ترين كانال هاي پيوند بهائيان با امريكايي ها، همكاري آنان با ميسيون هاي تبشيري (مبلغان مسيحي) امريكايي و مؤسسات وابسته به آنها در ايران است. سخن آرتور هاردينگ قبلا گذشت كه: «مبلغان امريكايي مقيم ايران عقيده داشتند كه آتيه مذهبي اين كشور با بابي ها است».1

مقاله زير به تحقيق پيرامون اين روابط و اهداف پس پرده آن، مي پردازد:

1. «فرهنگ»، اسب ترواي «سياست»

ماهيت و مقاصد سياسي مؤسسات وابسته به مبشرين امريكايي، حتي مؤسسات به ظاهر آموزشي وعلمي آنها، بر اهل نظر پوشيده نيست. به عنوان نمونه، مي توان به كالج امريكايي البرز اشاره كرد كه از زمان قاجار تا سال 1319ش در اختيار ميسيون هاي تبشيري امريكايي بود و تحت سرپرستي دكتر جردنو همسرش اداره مي شد (و بعدها توسط دولت ايران خريداري و توسط رجال با كفايتي چون دكتر مجتهدي سرپرستي اداره شد).

آقاي علي اكبر كوثري، از مسئولان فرهنگي عصر پهلوي، مي گويد: كالج امريكايي البرز در تهران را كه تحت مديريت دكتر آرتور جردن مشهور اداره مي شد «ميسيونرهاي مذهبي امريكايي برپا كردند و هزينه آن را هم خودشان مي پرداختند. ميسيونرهاي امريكايي، مدرسه را به منظور ترويج مسيحيت احداث كردند. به خاطر دارم يكي از مؤسسين كالج گفته بود: آن پيرزن امريكايي كه به مدرسه كمك مالي مي كند دلش به اين خوش است كه در سال چند نفر به آيين مسيحيت درآيند. به طوري كه مي دانم چند نفر از محصلين مانند امير بيرجندي، جهانگيري و يا جهانشاه صالح، مسيحي شدند، فقط براي آن كه بيشتر از امكانات كالج استفاده كنند. وقتي با آنان صحبت مي كرديم مي گفتند مسلمان هم هستيم. در واقع اين قبيل افراد پايبند به

هيچ ديني نبودند. البته بعدها جهانشاه صالح آن قدر به امريكا نزديك شد كه به عضويت سازمان سيا درآمد...».2

مدارس خارجي در ايران عهد قاجار و پهلوي، نوعا محصلان جوان ايراني و مسلمان خود را، به اشكال گوناگون، به سمت دوري از فرهنگ ملي و اسلامي خويش سوق مي داد3، اما به گفته مطلعان، اين جريان در مدرسه امريكايي تهران، شديدتر بود.4

مبارزه با اصل اسلامي «حجاب بانوان»، ازجمله اموري بود كه توسط اين مدارس، به شدت تعقيب مي شد. هانري رنه دالماني، مأمور فرانسوي، كه در صدر مشروطه ايران را سياحت كرده، به اين مطلب تصريح دارد.5 تاثير افكار و القائات ضد اسلامي اين مدرسه روي دختران و زنان مسلمان ايراني را مي توان، از جمله، در مقالات مجله «عالم نسوان» مشاهده كرد كه از دهه 1290 تا 1313 ش «تحت نظر مجمع فارغ التحصيلان مدرسه عالي اناثيه امريكايي ايران» در پايتخت ايران اسلامي منتشر مي شد و ضمن تلاش براي همسوسازي خانواده ايراني با الگوي غربي آن6 و تبليغ تمدن غربي و تساوي مطلق زنان با مردان، مبارزه با اصل حجاب را به يكي از اساسي ترين مباحث مجله تبديل كرده بود. ازجمله، در آبان 1307 مقاله اي با عنوان «زن مگر بشر نيست؟» به چاپ رساند كه سراسر بدگويي و هتاكي به حجاب اسلاميو زنان محجبه بود: «جامعه ايران به واسطه حجاب، نصف هيات خود را گندانده اند، به طوري كه به انجام هيچ گونه امري قادر نيست7 و با نصف ديگر (اگرچه اين نيم ديگر نيز گنديده است) مي خواهد جاده پر پيچو خم تكامل را بپيمايد»! در ادامه، حجاب را به عنوان مظهر اسارت و سيه روزي زنان مطرح ساخته، داروي اين

(به اصطلاح) درد را نيز رفع حجاب مي پنداشت و از دولت مي خواست كه رسما مسئوليت كشف حجاب را به عهده گيرد، چنانچه تركيه آتاتورك اين كار را انجام داده است.8

2.تبشير؛ زمينه ساز نفوذ و سلطه استعمار

ساده انديشي است كه مأموريت ميسيون هاي تبشيري در ايران و ساير ممالك اسلامي و شرقي وحمايت مالي و سياسي وسيع دول استعماري از آنها را، صرفا گسترش آيين مسيحيت در بين مردم تلقي كرد و از اهداف استعماري و سلطه جويانه دول غربي در پس پرده اين گونه امور غفلت ورزيد. دكتر عمر فروخ (محقق لبناني) در كتاب «التبشير و الاستعمار»، كه با نام «نقش كليسا در ممالك اسلامي» توسط مرحوم مصطفي زماني در ايران ترجمه و نشر يافته است، با استناد به انبوه اسناد و مدارك معتبر، به خوبي اهداف سياسي و استعماري مبشرين و حاميان آنان را نشان داده است. در خصوص فعاليت هاي ميسيون امريكايي در ايران، سخن ويبرت بلوشر، سفير آلمان در ايران، كوتاه اما كاملا روشنگر است: «مهمترين عامل از عوامل نفوذ امريكا... هيات مبلغين مسيحي امريكايي بود».9

3. يك بهائي در مدرسه امريكايي اروميه

اينك كه با ماهيت و مواضع استعماري و ضد اسلامي ميسيون هاي تبشيري و مؤسسات وابسته به آنها در ايران آشنا شديم، نمونه وار به برخي از موارد همكاري اعضاي فرقه بهائيت با آنها اشاره مي كنيم:

وحيد كشفي (ميرزا يوسف خان لسان حضور)، از مبلغان بهائي در زمان قاجار است كه عباس افندي الواحي در تعريف وي صادر كرده است. وي كه خواهرزاده سيديحيي كشفي دارابي (از فعالان مشهور بابيه) است، با ميسيون تبشيري امريكايي و تاسيسات وابسته به آنها در شهر اروميه ارتباط و همكاري داشت و زماني

كه محمدعلي شاه در سال 1319ق (در زمان وليعهدي خود) از كالج و مريضخانه امريكايي ها در اروميه ديدار كرد وحيد كشفي در سالن كليساي مدرسه و در حضور وليعهد، «بنا به خواهش قبلي روساي مدرسه و مريضخانه، مدت نيم ساعت بدون ترس و واهمه... شرح مبسوطي درباره تاريخچه تاسيس مدرسه و مريضخانه و خدمات ميسيون امريكايي در ايران بيان» داشت.10 وحيد در 1320ق از سوي عباس افندي به امريكا رفت و به شهرهاي مختلف آن كشور (نيويورك واشنگتن و...) سفر كرد و پس از حدود يك سال و نيم اقامت در امريكا، به ايران بازگشت و دوباره به سراغ اولياي مدرسه امريكايي اروميه رفت. به نوشته آهنگ بديع: «دوباره در مدرسه امريكايي كه قبل از رفتن به امريكا مشغول بودند استخدام شدند و به كار تدريس و تنظيم مدرسه پرداختند و چون از امريكا برگشته بودند و نظر به سوابق امانت و درستكاري مورد اعتماد و اطمينان اولياي مدرسه واقع شدند تا جايي كه اسناد و اوراق سفيد مهر مدرسه را به ايشان سپردند و در جميع امور اختيار تام به ايشان مي دادند».11

گزارش فوق كاملا گويا است و نيازي به توضيح ندارد. تنها بايد توجه داشت كه اروميه، از شهرهايي بود كه مبلغان مسيحي امريكايي در ايران، نخستين بار بساط خويش را در آنجا پهن كرده و به تبليغ بر ضد اسلام و تحقير مسلمانان پرداختند.12

پي نوشت ها:

1. خاطرات سياسي سر آرتورهاردينگ، ترجمه دكتر جواد شيخ الاسلامي، ص 216 2. وزارت فرهنگ ديروز از زبان علي اكبر كوثري، گفتگو: مرتضي رسولي، مندرج در: تاريخ معاصر ايران، ش 13 و 14، بهار وتابستان 1379، ص 362 3.

ر.ك، خاطرات و اسناد ظهيرالدوله، به كوشش ايرج افشار، ص 303) 4. سوانح عمر، نشر تاريخ ايران، ص 132 5. سفرنامه از خراسان تا بختياري، ترجمه و نگارش فرهوشي (مترجم همايون)، صص 294 - 293 6. مد لباس و پارچه، حبيبه مجلل، مندرج در: عالم نسوان، سال 8، ش 1، دي 1306، ص 32 7. خانه داري، همسر داري، مادري و اداره امور منزل و تربيت فرزندان، از ديدگاه اين حضرات! گويي مصداق «كار» نبوده و حكم «گنديدگي»! را دارد! 8. براي اين مقالات ر.ك، بحث ممتع مريم فتحي در كتاب كانون بانوان...، صص 92 - 95. براي مبارزه مبلغان امريكايي با اسلام و حجاب، همچنين ر.ك، روزنامه خاطرات سيدمحمد كمرهاي، 2/1086؛ روزنامه خاطرات عين السلطنه، 1/ 865 -866 9. سفرنامه بلوشر، ترجمه كيكاووس جهانداري، ص 193 10. آهنگ بديع، سال نهم، ش 11، ص 254 و11. همان، ص 259 12. عقاب و شير...، جيمز بيل، ترجمه مهوش غلامي، صص 27 - 25

حمايت امريكا از بهائيه

پس از انقلاب اسلا مي

پيروزي انقلاب اسلامي به رهبري امام خميني (قدس سره)، فرقه بهائيت را با بحراني بسيار سهمگين و «بي سابقه» 1، بلكه با «بدترين بحران» در طول تاريخ خود تا آن روز2 مواجه ساخت.

سران بهائيت از وضعيت پيش آمده براي فرقه و آينده تاريك آن، شديدا نگران شدند و متعاقب اين امر، قديمي (از اعضاي محفل ملي بهائيان ايران) ديدارهاي مستمري را با نماينده شوراي جهاني كليساها (پدر روحاني، رابرت پرايور) و مسؤولان سفارت امريكا در تهران ترتيب داد. در آن ديدارها مقرر گرديد كه حمايت از بهائيان و اعتراض به نوع برخورد نظام اسلامي با آنان، به جاي مطبوعات امريكا، در كشوري «بي طرف»

انجام گيرد. زيرا «اگر در امريكا نشر و مورد تبليغ قرار گيرد فورا برچسب توطئه سيا را مي خورد. براساس وضع كنوني ايران» يعني بهار 1358 «ما نيز بايد اين عقيده را بپذيريم كه اين كار در امريكا فعلا به نفع بهائي ها» نيست.

در اين مورد «پرايور و رهبران جامعه بهائيت بر سر سه راهي هستند كه: آيا بهتر است اين مطالب را در مجلات نيوزويك و تايمز به چاپ رسانند و يا از طريق شوراي جهاني مسيحيت عمل كنند و يا اين كه آنها را از طريق كميته حقوق بشر در سازمان ملل مطرح گردانند؟!» آنها راه دوم را برگزيده و «معتقدند كه همزمان، بايد از طريق كانال حقوق بشر نيز عمل» شود. «درگيري امريكا در ملاء عام (چون قطعنامه سنا [در امريكا] ) در مورد بهائي ها با خوشحالي به عنوان مداخله تلقي شده و وضع را براي بهائي ها بدتر مي كند. اعمال بين المللي از طريق كليسا و حقوق بشر، بخصوص كه امريكا در آن دست نداشته باشد، مي تواند به طرز بسيار مفيدي به وسيله دولتهاي غربي حمايت گردد. زماني كه مساله بهائيت، يك مساله بين المللي بشود جاي خود را نتيجتا در روابط دوجانبه ما با ايران نيز باز خواهد كرد».3

از اسناد بجا مانده از لانه جاسوسي امريكا در كشورمان برمي آيد كه، در سالهاي نخست پيروزي انقلاب كبير اسلامي ايران، هم بهائيان و هم امريكا، از اينكه دولت امريكا و مطبوعات وابسته به آن، مستقيما به حمايت از بهائيان برخيزد، در هراس بوده و از اين كه با اين كار، برچسب ارتباط با سيا به پيشاني آنها بخورد و اوضاع فرقه را در ايران انقلابي، از

آنچه كه هست «وخيمتر» سازد، پرهيز داشته اند.4 اما به مرور، اين سياست تغيير كرد و به جانبداري رسمي كاخ سفيد از تشكيلات بهائيت انجاميد.

دادستان كل انقلاب اسلامي در سال 62 طي صدور اعلاميه اي، از بازداشت چند تن از بهائيان به اتهام جاسوسي براي بيگانگان خبر داد و هرنوع فعاليت تشكيلاتي فرقه ضاله را در كشور ممنوع و عضويت افراد در آن تشكيلات را جرم شمرد. دادستان در گفتگويي كه همان روزها درباره وضع اين فرقه با روزنامه ها داشت نكات مندرج در اعلاميه را تكرار كرد. محفل بهائيان در ايران نسبت به اعلاميه دادستاني فورا واكنش نشان داد و در اعلاميه اي كه به طور گسترده منتشر كرد، به انتقاد شديد از اظهارات دادستان و دفاع از متهمان بهائي پرداخت و درعين حال، در اقدامي مزورانه، تشكيلات بهائيت در ايران را تعطيل اعلام كرد.5

پيرو اين امر، ريگان رئيس جمهور «كابوئي» وقت امريكا (به رغم پرهيز حساب شده پيشين مقامات كاخ سفيد مبني بر جانبداري رسمي از بهائيت) صراحتا به حمايت از بهائيان دستگير شده پرداخت و دادگاه هاي انقلاب اسلامي را به علت صدور حكم مبني بر حبس و اعدام جمعي از سران اين فرقه به جرم جاسوسي، محكوم كرد. امام خميني نيز طي نطقي كوبنده، جانبداري ريگان از بهائيان دستگير شده را دليل بر وابستگي سياسي آنان به امپرياليسم امريكا شمرد و آن را مشابه حمايت سوسيال امپرياليسم روسيه از سران بازداشت شده حزب توده دانست كه در واقع، جنبه حمايت ارباب از خادمان خود را دارد:

«اگر دليل ما نداشتيم به اين كه [اينها] جاسوس امريكا هستند جز طرفداري ريگان از آنها و دليلي نداشتيم كه حزب توده

جاسوس هستند جز طرفداري شوروي از آنها، [براي اثبات مدعاي ما] كافي بود... بهائي ها، يك مذهب نيستند، يك حزب هستند، يك حزبي كه در سابق، انگلستان پشتيباني آنها را مي كرد و حالا هم امريكا دارد پشتيباني مي كند. اينها هم جاسوسند مثل آنها...».6

از آن پس، امريكا حكم پناهگاه و جولانگاه رسمي و آشكار اين فرقه را پيدا كرد و هراز گاه، خبري حاكي از پيوند و همكاري متقابل ميان فرقه و امريكا بر ضد نظام جمهوري اسلامي ايران در جرايد داخل و خارج انتشار يافت، كه ذيلا به يكي از آنها در سال گذشته اشاره مي كنيم. هفته نامه همت (تهران، مدير مسؤول: حسن سماواتي) در شماره شنبه 27 خرداد 1385 خود با عنوان «بهائيت؛ دستمايه جديد اقدامات ضد ايراني در كنگره امريكا» چنين نوشت:

دو نماينده كنگره امريكا پيش نويس قطعنامه اي را درباره وضعيت فرقه ضاله بهائيت در ايران تسليم كميته روابط بين المللي مجلس نمايندگان كرده اند كه آنچه آن را «سركوب بهائيان در ايران» خواندند را محكوم مي كند. قطعنامه پيشنهادي كه در صورت تصويب در مجلس نمايندگان بايد براي تصويب نهايي به مجلس سنا فرستاده شود اين گونه آغاز مي شود: «ما سركوب جامعه بهائيان ايران را محكوم مي كنيم و رهايي آنان را خواستاريم».

مارك كرك يكي از طراحان اين قطعنامه به B.B.C گفته است: «هدف اين قطعنامه اين است كه افكار عمومي را به وضعيت حقوق بشر حدود 300 هزار تن(!) از پيروان «دين» بهائي در ايران جلب مي كنيم. گزارش هاي بسيار نگران كننده اي به ما رسيده كه حاكي از تلاشهاي جديد حكومت ايران براي تحت فشار گذاشتن بهائيان است».

فرقه ضاله بهائيت از ساخته هاي انگليسي ها در سالهاي دور براي ايجاد تفرقه در

ميان مسلمانان به شمار ميرود. رسانه هاي غربي بخصوص در امريكا و انگليس اخيرا در كنار به كارگيري اصطلاح «جامعه» بهائي، از «دين» بهائي سخن مي گويند كه قابل تامل است».7

پي نوشت ها

1. اسناد لانه جاسوسي امريكا، شماره 37 (مسلكهاي سياسي استعمار)، دانشجويان مسلمان پيرو خط امام، تهران، بي نا، بي تا، ص 221. اسناد لانه جاسوسي امريكا، شماره 37 (مسلك هاي سياسي استعمار)، دانشجويان مسلمان پيرو خط امام، تهران، بينا، بيتا، ص 12، گزارش مورخ 20 ژوئن 1979 (30 خرداد 1358)3. همان، صص 19 -418. همان، ص 21 5. بهائيت در ايران، دكتر سيد سعيد زاهد زاهداني، صص 276- 6274. صحيفه نور، جلد 17، ص 267 266 7. همت، سال 1، ش 27، ص 2.

روابط با سيا و كاخ سفيد

روابط با سيا و كاخ سفيد

در تاريخ و حتي در كتب و نشريات خود بهائيان، شواهدي زيادي دال بر پيوند و همكاري آنان با مقامات دولتي و حتي امنيتي امريكا وجود دارد، كه ذيلا به برخي از آنها اشاره مي كنيم:

الف) ارتباط با مستشاران امريكايي در ايران: در اين باره، نمونه وار به دو مورد اشاره مي كنيم:

1. همراهي و مهمانداري بهائيان از مستشاران امريكايي در ايران، نظير ميزباني و پذيرايي هوشمند فتح اعظم (عضو بعدي بينت العدل بهائيان در اسرائيل) در دهه 1320ش از رابرت لي كيوليك.1

2. حضور ادوار شلسينگر (مبلغ يهودي تبار بهائي امريكايي و عضو هيات مستشاري نظامي آن كشور در صنايع الكترونيك ايران عصر پهلوي) پس از بازنشستگي در كلاسهاي تبليغي بهائيان در ايران.

ب) پيوند با ارتش امريكا: مجله اخبار امري، ارگان بهائيان، در سال 1351ش تحت عنوان «فعاليت هاي ايالات متحده امريكا» گزارش مي دهد كه: «در كتابي كه به زودي از طرف ارتش ايالات متحده امريكا چاپ مي شود مطلبي در باره ديانت بهائي درج خواهد شد» مجله مزبور در ادامه خاطر نشان مي سازد كه: «اين پيشرفتي است بسيار بزرگ، زيرا اطلاعاتي صحيح درباره امر بهائي در اختيار خوانندگان مي گذارد».2

همين مجله در پاييز 1340 تحت عنوان «درباره يك مشاور بهائي» مي نويسد: «نشريه (مريلند) در شماره فوريه 1960 خود مقاله اي درباره توسعه برنامه هاي شعبه دانشگاه (مريلند) در شهر (سئول) پايتخت كره جنوبي منتشر و آقاي (ويليام. ه. ماكسول) را يكي از چهار متصدي عمده اين شعبه معرفي و ذكر كرده است كه آقاي (ماكسول) يك مبلغ بهائي و مشاور فرهنگي ارتش هشتم امريكا است».3

ج) پيوند با مقامات كشوري امريكا: در جلسه جوانان بهائي امريكا كه در ايام كنفرانس جهاني بهائيان در امريكا (سنت لوئيز ميسوري، اوت 1974) برگزار شد، در كنار تلگرافهاي تبريك محافل ملي بهائيان نقاط مختلف جهان (از جمله ايران)، فرماندار ايالت (كانزاس) نيز «تلگراف تبريكي مخابره كرده و متذكر شده بود اميدوارم كنفرانس آينده بهائيان امريكا در (كانزاس) تشكيل شود».4

د) پيوند با سفارت امريكا و سازمان سيا: اخبار امري (سال 1351، ش 15، ص 4819) تحت عنوان «چاد» مي نويسد: «دوشيزه يزدي درباره سفرشان به چاد نيز گزارش مي دهند: من به اتفاق مهاجرين براي يك مدت پيشنهادي 13 روزه به مسافرت رفتم. درست قبل از عزيمت با سفير امريكا و رئيس گروه صلح در چاد ملاقات كردم. هر دو درباره امر اطلاع داشتند و شخص دوم درباره عادات و سنن و معتقدات ده نشينان مناطق اطلاعات مختصري به من داد كه برايم بسيار مفيد بود و مرا در موقعيت محكمي قرارداد. به ياد مي آورم كه حضرت ولي امرالله [شوقي افندي] به مهاجرين توصيه مي فرمودند كه با السنه و عادات و سنن مناطق مهاجرتي خود آشنا شوند تا از آن راه با شرايط محلي شيوه تبليغ را تطبيق دهند. حكمت اين نكته را بعدا به

راي العين ديدم. هنگامي كه به گروهي از اهالي ده كمك مي كرديم كه به اولياي ده راي بدهند زنها از دادن راي امتناع مي كردند. آنها بيسواد بودند و ما چند نفر مرد را مأمور كرده بوديم كه راي آنان را برايشان بنويسند. كاشف به عمل آمد كه يك زن نمي تواند نام يك مرد، خصوصا نام شوهر خود، را در حضور مردان ديگر بر زبان راند. اين نكته جزئي از اطلاعاتي بود كه نماينده اداره اطلاعات امريكا در فوت لامي در اختيارم گذارد و لذا من نقش نويسنده را براي زنان ايفا كردم...».

همين مجله از سفر روحيه ماكسول (همسر شوقي و از رهبران بهائيت پس از او) در مارس 1971 به آفريقا سخن مي گويد كه در 3 مارس «به (مونرويا) وارد شدند و بهائيان جنوب و غرب منطقه (ليبريا) حضور يافتند و با وجود اين كه دو ماه از كنفرانس ليبريا نگذشته بود دو مرتبه برنامه اي راديويي و تلويزيوني راجع به امر مبارك برگزار گرديد. در يكي از اين مصاحبه هاي تلويزيوني، حضرت خانم [ماكسول] با سفير امريكا در صفحه تلويزيون ظاهر شدند».5

سپهبد عبدالكريم ايادي، پزشك مخصوص محمدرضا، نيز از كساني بود كه شديدا به ارتباط با سيا مظنون بود. در سال 1358 مقارن با اولين سال پس از پيروزي انقلاب اسلامي ايران، كشورمان شاهد تنبه و بازگشت جمعي از بهائيان به اسلام و اقدام آنها به تاسيس گروهي تحت عنوان جنبش آزادي بخش بهائيان ايران (جابا) و انتشار نشريه اي به نام احرار عليه بهائيت بود. گروه ياد شده «ضمن انتقاد از تشكيلات بهائيت قبل از انقلاب، از همه كساني كه در دوران شاه براي بيگانگان جاسوسي

كرده و در پستهاي حساس آب به آسياب دشمنان ايران ريخته اند انتقاد نمود. مثلا در شماره يكم تيرماه [58، ص 6 نشريه احرار] خبري را از زبان اسدالله مبشري وزير دادگستري وقت منتشر كرد كه مي گويد: تيمسار ايادي پزشك خصوصي شاه براي سازمان سيا جاسوسي مي كرده است و مأموريت داشته اگر شاه قدمي برخلاف منافع امريكا بردارد او را به قتل برساند».6

ه) پيوند با كاخ سفيد: در اين زمينه ميتوان به حضور بهائيان شاخصي چون فيروز كاظم زاده در كسوت مشاوران فرهنگ كاخ سفيد و فراتر از آن، حمايت آشكار روِساي جمهور امريكا (نظير ليندن جانسون و رونالد ريگان) از اين فرقه در سالهاي پيش و پس از انقلاب اسلامي ايران اشاره كرد.

مجله اخبار امري (مهر 1346، ش 7، صص 287 286)، بخش «اخبار جامعه جهاني بهائي امريكا»، از پيام تبريك ليندن جانسون به محفل بهائيان امريكا به مناسبت صدمين سالگرد تاسيس بهائيت ياد مي كند. جانسون، كه رقيب كندي بود و پس از قتل «مشكوك» وي روي كار آمد، در زمان خود ارتباط امريكا با اسرائيل را به نقطه عطف رساند و استيون گرين، مورخ امريكايي، در كتاب «جانبداري؛ روابط سري امريكا و اسرائيل» (ترجمه سهيل روحاني) نقش فعال و موثر دولت جانسون در همكاري با اسرائيل بر ضد اعراب در جنگ شش روزه را بوضوح ترسيم كرده است. پيام تبريك جانسون نيز در همان دوران صادر شده است. نكته جالب توجه در اين پيام آن است كه رئيس جمهور صهيونيست امريكا خطاب به محفل بهائيان امريكا تصريح مي كند: «هدف شما با هدف امريكا يكي است»! متن گزارش اخبار امري چنين است:

«پيام رئيس جمهور امريكا به

محفل ملي امريكا به مناسبت جشن صدمين سال اعلان عمومي امر كه در شهر شيكاگو، ايالت ايلينوي از تاريخ 5 تا 8 اكتبر منعقد بوده است، پيام ذيل از پرزيدنت ليندون جانسون واصل و در جلسه عمومي قرائت گرديد. محل انعقاد جشن تالار (پالمر هاوس) و ناطقين جلسه آن شب جنابان اسقف جميز پايك و دكتر فيروز كاظم زاده بوده اند.

كاخ سفيد واشنگتن

6 اكتبر 1967

خطاب به اعضاي محفل ملي بهائيان ايالات متحده امريكا

خرسندم كه صدمين سالگرد يكي از وقايع تاريخ پرحادثه امر بهائي را تهنيت گويم و اذعان كنم كه مساعي شما موجب ترويج خير مي گردد. مقصد شما محبت است و بذر حق و عدالتي كه افشانده ايد عالم بشريت را بهره اي وافر از ثمرات مساعي شما خواهد بود. هدف شما با هدف امريكا يكي است و آرزوي شما آرزوي همه افراد خيرخواه است. ملت امريكا در جميع جهات براي ايجاد دنيايي تلاش مي كند تا در آن جايي جهت بغض و عناد نباشد و همه ابناء بشر، راه صلح پويند و در آزادي، تفاهم و عزت، زندگي كنند. همه افراد متفكر و دورانديش، رسالت دين بهائي را تكريم و تجليل مي كنند. زيرا هر يك از ما در انتظار روزي است كه كره ارض يك وطن شود و كليه ابناء بشر ساكنان آن. ليندن جانسون».

به همين نمط بايد به حمايت صريح ريگان پس از پيروزي انقلاب اسلامي از جاسوسان بهائي در ايران اشاره كرد، كه با پرخاش قاطع امام خميني مواجه شد و شرح آن مجالي ديگر مي طلبد.

پي نوشت ها:

1. آهنگ بديع، سال دوم (1326)، ش 15 و 16، صص 5 16 2. اخبار امري، سال 1351، ش 5،

ص 3151. همان، سال چهلم، مهر 1340، ش 7، ص 4390. همان، سال 1353، ش 11، ص 314 و 318 5. همان، سال 1350، ش 14، ص 497 6. بهائيت در ايران، دكتر سيد سعيد زاهد زاهداني، ص 274 273.

بهاييت و اسراييل

بهاييت و اسراييل

بهاييت و اسراييل

پس از سقوط و تجزيه امپراطوري عثماني، فلسطين تحت قيمومت بريتانيا قرار گرفت تا چرچيل (وزير مستعمرات انگليس كه خود را «يك صهيونيست ريشه دار» مي خواند) به عنوان كمك به ايجاد «كانون ملي يهود» در فلسطين، مقدمات تأسيس دولت اسرائيل را فراهم سازد.

در دوران قيمومت نيز تشكيلات بهائيت در فلسطين از تسهيلات و امتيازات ويژه اي برخوردار بود. به نوشتهِ شوقي افندي:

در آن دوران، «شعبه اي به نام موقوفات بهائي در فلسطين داير گشت» و «هر چيزي كه به نام مقام متبركه بهائي از اطراف عالم به اراضي مقدسه مي رسيد، از پرداخت عوارض و حقوق گمركي معاف بود و همچنين موقوفات بهائي از پرداخت ماليات معاف بودند...».1

پيدا است كه استعمار «سوداگر و فزونخواه» بريتانيا اين امتيازات را رايگان در اختيار بهائيت قرار نمي دهد. طبعاً سران بهائيت خدمت شايان توجهي براي انگلستان و صهيونيسم انجام داده بودند كه مستحق اين همه عنايت و توجه ويژه شده بودند. براي درك بيشتر اين خدمات بايد كمي به عقب برگرديم:

هرتزل مي كوشد كه موافقت سلطان عبدالحميد را براي ايجاد يك مستعمره نشين صهيونيستي در فلسطين جلب كند، ولي او مخالفت مي كند و حتي از پذيرش هيئت صهيونيستي به رياست «مزراحي قاصو» كه به همين منظور (همراه پيشنهادهاي جذاب و فريبنده) عازم باب عالي است تن مي زند.

او «همچنين يهوديان را مجبور مي سازد كه به جاي اجازه نامه هاي معمولي، اجازه نامه هاي سرخ رنگ حمل كنند تا

از ورود قاچاقي آنان و سكونتشان در سرزمين فلسطين جلوگيري شود».2 و سرانجام به دليل همين مخالفتها است كه به قول صلاح زواوي (سفير سابق فلسطين در تهران):

«سلطان عبدالحميد... تخت خود را به بهاي موضع خويش در قبال فلسطين از دست داد».3 سالها بعد در اواخر جنگ جهاني اول با شكست عثماني، زمينهِ رخنهِ صهيونيسم به فلسطين فراهم شد و لذا در اواخر جنگ (نوامبر 1917) جيمز بالفور، وزير خارجهِ لندن، مساعدت بريتانيا به طرح تشكيل كانون ملي يهود در فلسطين را به صهيونيستها مي دهد (اعلاميهِ مشهور بالفور به روچيلد).

در اين حال فرمانده كل قواي عثماني كه از نقشه هاي بريتانيا و صهيونيسم در مورد منطقهِ فلسطين اطلاع دارد، و عباس افندي و ياران وي را نيز در شامات و عراق و... دست اندر كار كمك به ارتش بريتانيا مي بيند، تصميم به قتل وي و انهدام مراكز بهائي در حيفا و عكا مي گيرد، چرا كه از نقش اين فرقه و رهبر آن در تحقق توطئه ها آگاه است. شوقي افندي رهبر بهائيان در اين زمينه در كتاب قرن بديع به صراحت خاطرنشان مي سازد كه: جمال پاشا (فرمانده كل قواي عثماني) تصميم گرفت عباس افندي را به جرم جاسوسي اعدام كند.4

دولت انگلستان نيز متقابلاً به حمايت جدي از پيشواي بهائيان برمي خيزد و لرد بالفور تلگرافي به ژنرال آللنبي فرمانده ارتش بريتانيا (در جنگ با جمال پاشا در منطقهِ فلسطين) دستور مي دهد كه در حفظ و صيانت عبدالبهاء و عائله و دوستانش بكوشد5 و امپراتوري بريتانيا، در تكميل اين اقدامات، توسط همين ژنرال آللنبي به عباس افندي لقب سر(Sir) و نشان شواليه گري(Knighthood) اعطا مي كند.6

چندي بعد عباس افندي از دنيا

مي رود و در حيفا به خاك سپرده مي شود.

با انتشار خبر مرگ او سفارتخانه ها و كنسولگريهاي انگليس در خاورميانه اظهار تأسف و همدردي كرده و چرچيل (وزير مستعمرات انگليس) تلگرامي براي سر هربرت ساموئل (صهيونيست سرشناس و كميسر عالي انگليس در فلسطين) صادر مي كند و از او مي خواهد مراتب همدردي و تسليت حكومت انگليس را به خانوادهِ عباس افندي ابلاغ كند.7 ساموئل خود با دستيارانش در تشييع جنازهِ عبدالبهاء حاضر شده و مقدم بر همهِ شركت كنندگان حركت مي كند.

تأسيس اسرائيل و منافع مشترك «بهاء صهيون»

تشكيل رژيم اشغالگر قدس سال 1948 در زمان حيات شوقي افندي اتفاق افتاد. قبل از آن در سال 1947، سازمان ملل كميته اي را براي رسيدگي به مسئله فلسطين تشكيل داد.

شوقي در 14 جولاي 1947، طي نامه اي به رئيس كميته مزبور بر مطالب جالب توجهي از منافع مشترك بهائيت و صهيونيسم تأكيد ورزيد و ضمن مقايسهِ منافع بهائيت با مسلمانان و مسيحيها و يهوديها در فلسطين نتيجه گرفت كه:

«تنها يهوديان هستند كه علاقهِ آنها نسبت به فلسطين تا اندازه اي قابل قياس با علاقهِ بهائيان به اين كشور است زيرا كه در اورشليم، بقاياي معبد مقدسشان قرار داشته و در تاريخ قديم، آن شهر مركز مؤ سسات مذهبي و سياسي آنان بوده است...».8

14 مي 1948 انگلستان به قيمومت فلسطين پايان داد و همان روز شوراي ملي يهود در تل آويو تشكيل شد و تأسيس دولت اسرائيل را اعلام كرد. پس از آن شوقي افندي در پيام نوروز سال 108 بديع (1330ش) نظر مثبت خود و قاطبهِ بهائيان را پيرامون تأسيس اسرائيل اين چنين تصريح كرد:

«...مصداق وعدهِ الهي به ابناء خليل و وارث كليم، ظاهر و باهر،

و دولت اسرائيل در ارض اقدس، مستقر و به استقلال و اصالت آيين» بهائي «مقر، و به ثبت عقدنامه بهائي و معافيت كافهِ موقوفات» بهائي در عكا و جبل كرمل و لوازم ضروريهِ بناي» مرقد باب «از رسوم» يعني عوارض و ماليات «دولت» و «اقرار به رسميت ايام» تعطيلي بهائيان «موفق و مؤ يد» شده است...9

وي همچنين در تلگراف مربوط به تشكيل هيئت بين المللي بهائي (بيت العدل بعدي) مورخ 9 ژانويه 1951 (1329ش) تأسيس اسرائيل را تحقق پيشگوييهاي حسينعلي بهاء و عباس افندي شمرد10 و سپس بين ايجاد اين هيئت و تأسيس اسرائيل ارتباط مستقيم برقرار كرد و سه علت براي تأسيس اين هيئت بيان داشت كه در راس آنها، تأسيس اسرائيل بود.11

اين مطلب بسيار عجيب و قابل توجه است، زيرا چه رابطه اي است ميان مؤ سسه اي كه قرار است به عنوان بيت العدل، رهبري بهائيان را بر عهده گيرد با تأسيس يك رژيم نامشروع و جعلي؟! شوقي سه وظيفه را براي آن هيئت برمي شمارد كه در راس آنها: ايجاد روابط با اولياي حكومت اسرائيل قرار دارد و وظيفهِ سوم نيز «ورود در مذاكره با اولياي امور كشوري در باب مسائل مربوط به احوال شخصيه» است.

12 او در جاي ديگر «استحكام روابط با امناي دولت جديد التأسيس [= اسرائيل] در اين ارض» را جزء وظايف هيئت بين المللي بهائي مي داند و عنوان مي كند كه

اين هيئت «مقدمه تشكيل اولين محكمه رسمي... و منتهي به تأسيس ديوان عدل الهي... خواهد گشت.» 13 بدين ترتيب، شوقي افندي به عنوان «مبتكر ارتباط صميمانه با اسرائيل» 14 پس از تأسيس اين رژيم، روابطي را با آن بنا مي نهد كه فصل مشترك آن، حمايت و اعتماد دوجانبه

مي باشد زيرا او تأسيس اسرائيل را «مصداق وعدهِ الهي به ابناء خليل و وراث كليم، ظاهر و باهر» مي خواند.15

هيئت بين المللي بهائي (جنين بيت العدل) در نامه اي كه 1 ژوئيهِ 1952 براي محفل ملي بهائيان ايران ارسال كرد به رابطه صميمانه شوقي با دولت اشغالگر صهيونيستي اذعان مي كند:

«روابط حكومت [اسرائيل] با حضرت ولي امرالله [= شوقي افندي] و هيأت بين المللي بهائي، دوستانه و صميمانه است و في الحقيقه جاي بسي خوشوقتي است كه راجع به شناسايي امر [= بهائيت] در ارض اقدس [= فلسطين اشغالي] موفقيتهايي حاصل گرديده است».16

اما بشنويد از بن گوريون (نخست وزير اسرائيل، و رئيس جناح تندرو و به اصطلاح «بازها» ي آن كشور). بن گوريون اين صميمت را ميان رژيم اسرائيل و قاطبهِ بهائيان، گسترده مي داند. در نشريهِ رسمي محفل ملي بهائيان ايران مي خوانيم:

«با نهايت افتخار و مسرّت، بسط و گسترش روابط بهائيت با اولياي امور دولت اسرائيل را به اطلاع بهائيان مي رسانيم و در ملاقات با بن گوريون نخست وزير اسرائيل، احساسات صميمانه بهائيان را براي پيشرفت دولت مزبور به او نمودند و او در جواب گفته است: از ابتداي تأسيس حكومت اسرائيل، بهائيان همواره روابط صميمانه با دولت اسرائيل داشته اند».17

در همين راستا، اسرائيل امكانات ويژه اي در اختيار فرقهِ ضاله قرار مي دهد كه شوقي در پيام آوريل 1954 (1333) گوشه اي از آن را برشمرد. از جمله اينكه،

دولت اسرائيل شعبه هاي محافل ملي بهائيان بعضي كشورها (نظير انگليس و ايران و كانادا) در فلسطين اشغالي را نيز به رسميت شناخت تا امكان فعاليت مستقل داشته باشند.18

وي سپس مطالبي را بيان داشت كه نشانگر آن است كه شايد رژيم صهيونيستي براي هيچ گروه ديگري اين قدر اهتمام نداشته و اين از ارزش

و اهميت بهائيت براي آنان حكايت دارد:

«با رئيس جمهور اسرائيل و نخست وزير و 5 تن از وزراي كابينه و همچنين رئيس پارلمان آن كشور تماس و ارتباط حاصل گرديد و در نتيجه ادارهِ مخصوصي به نام ادارهِ بهائي در وزارت اديان تأسيس گرديد و وزير اديان بيانات رسمي در پارلمان ايراد [كرد] و جنبهِ بين المللي امرو اهميت مركز جهاني بهائي را تصريح نمود و در اثر اين جريانات، رئيس جمهور اسرائيل مصمم گرديد در اوايل عيد رضوان رسماً مقام مقدس اعلي را زيارت نمايد».19

بتدريج نتايج ملاقاتهاي سياسي، جنبه هاي ملموس و عيني خود را نشان داد. يكي از نزديكان شوقي پس از ذكر حمايتهاي حاكم انگليسي فلسطين از بهائيان، به عنايات صهيونيستها اشاره كرده و مي گويد: «الان هم دولت اسرائيل همان روش را اتخاذ نموده و دستور رسمي داده شده است كه از كليه عوارض و مالياتها معاف باشند».20

البته دامنهِ حمايتها تنها بدينجا محدود نمي شد، بلكه معافيت از ماليات، «بعداً شامل بيت مبارك حضرت عبدالبهاء و مسافر خانهِ شرقي و غربي نيز گرديد... عقدنامه بهائي به رسميت شناخته شد، وزارت اديان، قصر مزرعه را تسليم نمود و وزارت معارف اسرائيل، ايام متبركه بهائي را به رسميت شناخت».21

گفتني است كه حكومت اسرائيل قصر مزرعه را براي سازمانهاي ديگري در نظر گرفته بود، اما با پيگيريهاي شوقي و مراجعهِ مستقيمش به روِ ساي حكومت اسرائيل، به اين فرقه اختصاص يافت.22

در تقويت بهائيت، البته سران رژيم صهيونيستي نيز نقش داشتند و مثلاً پروفسور نرمان نيويچ، از شخصيتهاي سياسي و حقوقي دولت اسرائيل و دادستان اسبق حكومت فلسطيني، در زمان مسئوليتش، بهائيت را در شمار سه دين ابراهيمي (اسلام مسيحيت و

يهودي) به رسميت شناخت.23

در 30 سال اخير نيز بهائيان و رژيم صهيونيستي روابط خود را ادامه داده و نسبت به گذشته، عمق و گستردگي بيشتري بخشيده اند كه بحث از آن مجال ديگري مي طلبد.

شواهد فراوان فوق، به روشني و به نحوي غير قابل ترديد، از ارتباط عميق و گسترده ميان بهائيت و صهيونيسم، بويژه رژيم اشغالگر فلسطين، حكايت دارد.

عجيب است كه بهائيان در سايتها و رسانه هاي مربوط به خويش، در مقابل سؤ ال (يا اعتراض) نسبت به پيوند اين فرقه با اسرائيل، با جسارت «كبك وار»! ادعا مي كنند كه هيچ رابطه اي بين اين فرقه با صهيونيسم و اشغالگران فلسطين وجود ندارد و تمركز بيت العدل اعظم بهائيان در اسرائيل پديده اي كاملاً تصادفي است! و هيچ ارتباطي به علائق و منافع مشترك طرفين ندارد!

اين شواهد بيش و پيش از همه، حجت را بر افراد عادي بهائيت تمام مي كند كه حكم پياده نظام، سپر، خاكريز و گوشت دم توپ را براي سران فرقه بازي مي كنند. آنان بايد بدانند كه رهبران آنها چه وابستگي و پيوستگي عميقي با صهيونيستهاي غاصب و خون آشام دارند؟ و از تشكيلات خود بخواهند كه بابت اين همه وابستگي به جنايتكاران اشغالگر، توضيح قانع كننده بدهند.

با توجه به روابط وسيع و صميمانه و اعتماد مشتركي كه ميان صهيونيسم و بهائيت وجود دارد، طبيعي است كه جهان اسلام و آزادگان عالم، به حضور عناصر اين تشكيلات در بين خود با ديدهِ سوءظن نگريسته و با آنان برخورد طردآميز پيش بگيرند و متقابلاً بديهي است كه وقتي بهائيت، كاكل خود را اين گونه محكم به زلف صهيونيسم گره مي زند، نمي تواند ادعا كند كه استقرار مركزيت اين تشكيلات در اسرائيل، صرفاً

به دليل قرار داشتن قبور سران فرقه در فلسطين اشغالي بوده و به اين دليل است كه اسرائيل به عنوان قبلهِ اهل بهاء برگزيده شده است.

با وجود اين پيوند عميق، بديهي است كه بهائيان بايد در هزينه هايي كه اسرائيل و صهيونيسم جهاني (در برابر خروش انقلابي مظلومان و محرومان جهان) مي پردازند، سهيم و شريك باشند.

پي نوشت ها:

1. همان، فروردين 1329، ش 12، ص 540؛ آهنگ بديع، سال 1330،ش 3، ص 53 2. اطلاعات سياسي ديپلماتيك، سال 1، ش 12، 28 خرداد 65، ص 6 3. همان، ص 6 4. شوقي افندي، قرن بديع، تهران، مؤ سسه ملي مطبوعات امري، 3/291 5. همان، ص 297 6. همان، 2/214 7. همان، 3/321 8. اخبار امري، آبان 1326، ص 130 و بهائي نيوز، سپتامبر 1947 و همچنين نگاه كنيد به: سيد محمدباقر نجفي، بهائيان، چاپ اول، طهوري، 1357، صص 689-691 9. شوقي افندي، توقيعات مباركه، تهران: مؤ سسه ملي مطبوعات امري، بديع 125، ص 290 10. آهنگ بديع، سال 1333، ش 3، ص 7 11. همان، سال 1333، ش 3، ص 7 12. همان، سال 1333، ش 3، ص 7 13. همان، سال 1323، ش 3، ص 8 14. اسماعيل رائين، انشعاب در بهائيت...، مؤ سسه تحقيقاتي رائين، ص 169 15. شوقي افندي، توقيعات مباركه،همان، ص 290 16. اخبار امري، شهريور 1331، ش 5، ص 16 17. جواد منصوري، تاريخ قيام 15 خرداد به روايت اسناد، مركز اسناد انقلاب اسلامي، چاپ اول، 1/332 به نقل از: اخبار امري، سال 1330، ش 5، صفحات 8 و 14 18. اخبار امري، مرداد شهريور 1333، ش 4-5،صص 2-5 19. همان، مرداد شهريور 1333، ش 4-5، صص 2-5

20. همان، فروردين 1329، ش 12، ص 540 21. سالنامه جوانان بهائي ايران، ج 3 (108-109 بديع)، ص 130 22. آهنگ بديع، سال 1339،ش 8-10 (ويژه نامه شوقي افندي)، ص 219 23. رائين، همان، صص 170-171. به نقل از قرن بديع، قسمت چهارم، ص 162.

دادگاههاي اسرائيل پشتيبان شوقي افندي

دادگاههاي اسرائيل پشتيبان شوقي افندي

گروه هاي بهائي مخالف عباس افندي (كه بعداً مخالفان شوقي نيز بدانان اضافه شدند) در فلسطين حضور داشتند و عباس و شوقي را مستحق رهبري فرقه پس از حسينعلي بهاء نمي دانستند. اينان (ناقضين) مدتها بر اماكن بهائي در فلسطين تسلط داشته و اسباب رنج و دردسر براي شوقي بودند، ولي دولت اسرائيل به محض تأسيس، از جناح شوقي حمايت كرد و از مخالفان وي خلع يد نمود. شوقي در نامهِ 11 ژوئن 1952 (كمتر از 2 ماه پس از ملاقات بهائيان امريكا با بن گوريون نخست وزير اسرائيل در جريان سفرش به ايالات متحده) به بهائيان بشارتهايي مي دهد، از جمله: «سقوط و اضمحلال مستمرّ بقيهِ ناقضين ميثاق كه هنوز به كمال جسارت در مقابل قواي غالبهِ جامعهِ بهائي در عالم مخالفت مي ورزند». سپس اشاره مي كند كه بهائيان «خانهِ مخروبه اي» متعلق به مخالفان را كه در جوار اماكن بهائي بوده منهدم كرده اند و آنها نيز در اعتراض به اين اقدام به محاكم اسرائيل شكايت برده اند ولي «دولت اسرائيل صلاحيت محكمهِ كشوري را در رسيدگي به اين موضوع رد كرد». اما مخالفان شوقي بي خبر از توافقات پشت پرده «بعداً تهديد نمودند كه از راي دولت به محكمه عالي، استيناف خواهند داد و در نتيجه موجبات عصبانيت اولياي امور را فراهم ساختند.» در اين هنگام شوقي با اغتنام فرصت، خود مستقيماً وارد عمل شد و در نتيجه،

«مأمورين مزبور بر اثر مراجعهِ» وي «به نخست وزير و وزير امور خارجه دولت اسرائيل، اجازه تخريب آن بناهاي ويران را صادر كردند». به اذعان شوقي، اين اقدام مخالفان وي كه به عصبانيت مقامات اسرائيل منجر شده بود «سبب شد كه از مزايايي كه در طي مدت 60 سال در ايام متبركه بهائي از آن استفاده مي كردند به كلي محروم گشتند».1

وقتي رژيم اشغالگر فلسطين پايش را كنار كشيده و به شوقي چراغ سبز نشان مي دهد، او نيز از اقدامات خشونت بار در حق رقيبان دريغ نمي كند: «در جنب روضهِ مباركه در سمت مشرق نيز دكان آهنگري وجود داشت كه متعلق به يكي از ناقضين [طرفداران محمدعلي برادر عباس افندي و مدعي جانشيني او] و محل كار او بود، بر طبق دستور هيكل مبارك، دكان مزبور نيز خراب گرديد و اصطبل قديمي آن از ميان برداشته شد».2 شوقي در تلگرافي به تاريخ 15 دسامبر 1951 بر حمايت دولت اسرائيل در نزاع بين او و مخالفان تصريح مي كند و به محافل ملي بهائيان ايران مي گويد: «به ياران بشارت دهيد كه پس از مدتي بيش از 50 سال، كليدهاي قصر مزرعه توسط اولياي حكومت اسرائيل تسليم گرديد».3

با حمايت كامل دولت اسرائيل، شوقي امتيازهاي گوناگوني گرفته بر مخالفان خويش فائق مي آيد: «قصر مبارك حضرت بهاءالله... را از دست ناقض عهد... ميرزا محمدعلي خارج و آن را تبديل به موزه و مكاني مقدس فرمودند، جميع املاك و متعلّقات بهائي را از پرداخت ماليات بلدي و حكومتي معاف فرمودند. ازدواج بهائي را به عنوان نكاح قانوني شناساندند و حقيت، عموميت و جامعيت امر بهائي را نخست به تصديق حكومت بريتانيا و سپس به

نحوي محكمتر به تصويب دولت اسرائيل رسانيد[ند] ...».4

بدين ترتيب، دولت اسرائيل از بين همهِ نحله هاي منشعب از بهائيت، تنها جناح شوقي را به «رسميت تامّه» شناخته5 و در كليهِ دعاوي و اختلافات موجود بين بهائيان نيز، «امر صريح بر حقانيت اهل بهاء صادر و ناقضين پركين را محكوم مي نمايند».6 از آن پس، تمام اماكني كه در اختيار مخالفان عباس افندي يا به قول بهائيان: ناقضين قرار داشت، حتي خانهِ مسكونيشان، از آنان ستانده و به تشكيلات جناح شوقي تحويل شد.7 ساير موارد اختلاف بين شاخه هاي مختلف فرقه نيز با «توصيهِ» مسئولان اسرائيلي، يك يك به نفع جناح شوقي حل گشت و شوقي از اينكه به «توصيهِ صهيونيستها» اشاره كند، ابايي نداشت. او در 27 نوامبر 1954 طي پيامي به بهائيان جهان نوشت: «بر حسب توصيهِ شهردار حيفا، وزير ماليه حكومت اسرائيل قراردادي امضا نمود كه به موجب آن از قطعه زميني به مساحت 1300 مترمربع متعلق به خواهر فريد خصم لدود مركز عهد و ميثاق الهي8 خلع يد فوري به عمل آيد. اين اقدام تاريخي، مقدمه آن است كه به زودي سند مالكيت زمين مزبور از طرف حكومت اسرائيل به جامعه بهائي كه حال، مشغول تأسيس و تحكيم مركز اداري جهاني خويش در ارض اقدس مي باشد، انتقال يابد».9

كم كم كار حمايت دولت اسرائيل از بهائيان چنان بالا گرفت كه به گفته يكي از بهائيان ساكن اسرائيل به نام حسين اقبال: «هر دستوري كه حضرت ولي امرالله [= شوقي افندي] بفرمايند و يا هر تقاضايي بنمايند، دولت اسرائيل فوراً برآورده مي نمايند و در نتيجه ما بهائيان ساكنين فلسطين، به نهايت روح و ريحان زندگي مي نماييم...».10

ضمناً اين حمايت و

اطمينان فوق العادهِ اسرائيل تنها به شوقي و سران فرقهِ ضاله محدود نمي شد، بلكه تمامي نفوس بهائي در جهان را فرا مي گرفت. عبدالله رفيعي، از بهائيان ايران كه در اسفند 1339 به همراه جمعي از هم مسلكان خود براي ديدار از مركز بهائيت به اسرائيل رفته، در بخشي از گزارش سفرش مي نويسد: «در گمرك تل آويو همين كه خود را بهائي معرفي نموديم، با كمال احترام، بدون تفتيش ما را فوراً مرخص نمودند، در صورتي كه سايرين را به دقت رسيدگي و تفتيش مي نمودند...».11

اين مسئله مقطعي نيز نبود و در مدتي طولاني استمرار داشت، تا جايي كه مردم عادي اسرائيل را نيز به اعتراض واداشته بود! به گزارش ساواك، يكي ديگر از بهائيان به نام فريدون رامش فر پس از ديدار از اسرائيل در جلسهِ هفتگي بهائيان (مورخ 4 بهمن 49) گفت: «دولت اسرائيل آن قدر به بهائيان خوشبين است كه در فرودگاه خود، احبا [= بهائيان] را بازرسي نمي كنند و وقتي رئيس كاروان به پليس اظهار مي دارد: اينها بهائي هستند، حتي يك چمدان را باز نمي كنند ولي بقيه مسافرين را حتي كليميها را بازرسي مي كنند به طوري كه يك كليمي اعتراض كرده بود: چرا ايرانيها را بازرسي نمي كنيد و ما را كه اينجا موطنمان هست، مورد بازرسي قرار مي دهيد».12

براستي، راز اين همه حمايت صهيونيستها از بهائيت در چيست؟ آيا صهيونيستهاي «خودپرست و سوداگر»، به اصطلاح في سبيل الله! و بدون چشمداشت، اين گونه براي اين فرقه سينه چاك مي دهند؟!

پيرامون اهميت بهائيان براي رژيم صهيونيستي، وابستهِ سفارت آن دولت اشغالگر در اروگوئه سخني دارد كه تلويحاً و با اشاره نشان مي دهد بهائيت نه فقط به دلا يلي همچون جذب توريست

و... بلكه به عللي بسيار مهم تر از اين امور براي صهيونيستها ارزش دارد. مجلهِ اخبار امري، ارگان بهائيان، در اين زمينه به نقل از او مي نويسد: «در اسرائيل گروه كوچكي از بهائيان وجود دارند كه اكثر آنها ايراني هستند. اگرچه اين عده از 250 نفر تجاوز نمي كند، مع ذلك در اسرائيل اهميت و مقام فوق العاده اي دارند».13

پي نوشت ها:

1. اخبار امري، خرداد تير 1331. براي شرح ماجرا ر.ك، نامهِ مفصل هيئت بين المللي بهائي، مورخ 1 ژوئيهِ 1952 (10 تير 1331) به محفل روحاني ملي بهائيان ايران. (اخبار امري، سال 1331، ش 5 (شهريور ماه) 2. همان، سال 1331، ش 5 (شهريور ماه) 3. همان، سال 1329، ش 8-9 (آذر دي)، به نقل از 4. آهنگ بديع، سال 1339، ش 8-10 (ويژه نامه شوقي)، ص 219 5. اخبار امري، آذر 1338، ش 9، ص 259 6. همان، مرداد 1331، ش 4، ص 4 7. آهنگ بديع، سال 1339، ش 4، ص 96 8. خواهر عباس افندي كه دشمن وي بود 9. اخبار امري، سال 1333، ش 8-9 (آذر دي)، ص 5 10. همان، فروردين 1329، ش 12، ص 6 11. آهنگ بديع، سال 1340، ش 10، ص 252 12. جواد منصوري، تاريخ قيام 15 خرداد به روايت اسناد، ج 1، سند شماره 90/2 و ص 330 13. اخبار امري، مرداد شهريور 1340، ش 5 -6، ص 303.

ديدار با مسئولان تراز اول اسرائيل

ديدار با مسئولان تراز اول اسرائيل

مهدي ابوطالبي

از جلوه هاي آشكار پيوند بهائيت با صهيونيسم، ديدار و تعامل سران آن دو با يكديگر است كه ذيلا با استناد به منابع خود بهائيان به گوشه هايي از اين امر اشاره مي شود:

1. روز شنبه 19 مه 1951 (29/2/1330) زماني كه بن گوريون (صهيونيست مشهور و نخست وزير رژيم صهيونيستي) به امريكا رفت، 4 تن از بهائيان: خانم اميليا كالينز (نايب رئيس شوراي بين المللي بهائي) و 3 تن از اعضاي محفل روحاني ملي بهائيان امريكا به نامهاي خانم ادناترو و آقايان لروي آيواس و هوراس هولي به دستور شوقي افندي در شيكاگو با وي ديدار كردند. به نوشته مجله اخبار امري

امريكا، ش 245 «در اين ملاقات نمايندگان بهائي مراتب امتنان جامعه را نسبت به رويه محبت آميز روِ ساي حكومت جديد التأسيس اسرائيل و احترامي كه نسبت به امر بهائي مرعي مي دارند، بيان نمودند.» اين گزارش مي افزايد اين ملاقات به دستور شوقي افندي صورت گرفت تا «احساسات بهائيان امريكا را نسبت به اسرائيل به معظم له اظهار دارند.» بر اساس اين خبر، بن گوريون نيز نمايندگان بهائي را «با كمال محبت و ملاطفت پذيرفتند.» و «مسرت خويش را نسبت به افكار عاليه و نواياي ساميهِ ديانت بهائي و تعاليم مقدسهِ آن بيان داشتند».

نمايندگان بهائي نيز ديدگاه خود پيرامون بن گوريون را اين گونه اظهار داشتند: «معظم له داراي افكار باز و نظر دورانديش اند و به خوبي لزوم برادري ديني و تحمل و شكيبايي را احساس مي نمايند.» سپس نماينده مطبوعاتي بن گوريون به مناسبت اين ملاقات بيانيه اي مطبوعاتي صادر و تصريح كرد كه نمايندگان بهائي در اين ملاقات: «مكتوبي مشعر بر مراتب تقدير و امتنان خويش نسبت به توجهي كه حكومت اسرائيل در فهم قضايا و امور بهائي مبذول مي دارد، حاوي عواطف بهائيان از براي خير و تقدم اسرائيل تقديم داشتند».1

2. در ژانويهِ 1954، رئيس و نايب رئيس و منشي كل هيأت بين المللي بهائي، براي عرض تبريك، تقاضاي «شرفيابي به حضور رئيس جمهور» را نمودند. رئيس جمهور اسرائيل نيز در اول ماه فوريه اعضاي عامله هيأت را به حضور پذيرفتند. در ضمن اين ملاقات، رئيس جمهور اظهار تمايل كرد تا ضمن ملاقات با شوقي از مركز بهائيت نيز ديدار كند كه شوقي «صميمانه» از او دعوت كرد.2

به اين ترتيب زمينهِ ديدار رئيس جمهور رژيم صهيونيستي از اماكن بهائي فراهم مي آيد تا معلوم شود اين

رابطه دوسويه بوده و بر بنياد علائق مشترك طرفين بنا شده است. البته ملاقات مسئولان دوطرف تا قبل از ديدار رئيس رژيم صهيونيستي از تأسيسات بهائي در آن كشور در سطوح بالا ادامه داشت. به نوشتهِ نشريهِ رسمي بهائيان ايران: سرانجام در تحقق اين وعده روز دوشنبه 26 آوريل 1954 (6 اردي بهشت 1333) بن زوي رئيس جمهور اسرائيل و همسرش از مراكز و مراقد بهائيان در اسرائيل ديدار كردند. او نخستين رئيس دولتي بود كه به اين عمل مبادرت مي كرد. شوقي افندي بلافاصله در 4 مه (14 اردي بهشت) ضمن برشمردن موفقيتهاي اخير جامعه بهائيت، بشارت اين خبر را نيز به همه بهائيان عالم داد: «اين زيارت، اولين تشرف رسمي است كه از طرف يكي از روِ ساي دول مستقله... به عمل آمده است» 3 و لروي آيواس، منشي كل شوراي بين المللي بهائي و مسئول ارتباط بهائيت با دولتمردان اسرائيل، نيز در گزارشي پرآب و تاب، اين خبر را بازتاب داد. به نوشتهِ او: رئيس جمهور اسرائيل، «هنگام توديع، از مهمان نوازي و محبتي كه از طرف حضرت ولي امرالله [شوقي افندي] ابراز شده بود، اظهار تشكر و امتنان نموده، در ضمن تقدير از اقدامات و مجهودات بهائيان در كشور اسرائيل، ادعيه قلبيه خود را براي موفقيت جامعه بهائي در اسرائيل و سراسر جهان ابراز داشتند»!4

ديدار يادشده، در مطبوعات اسرائيل (نظير روزنامهِ جروزالم پست) نيز انعكاس داده شد.5 در گزارش آن روزنامه بخشهاي ديگري از مذاكرات شوقي و رئيس رژيم صهيونيستي (افزون بر مطالب مندرج در گزارش آيواس) درج شده كه ميزان صميميت و اعتماد متقابل آن دو به يكديگر را بهتر ترسيم مي كند: «در اين ملاقات، رئيس جمهور

و ولي امر بهائي راجع به تأثير ديانت در جامعه بشري با يكديگر صحبت نمودند و حضرت شوقي رباني اظهار فرمودند: اميد است مركز جهاني بهائي در اسرائيل بتواند در ترقي و تعالي مملكت و سعادت اهالي مستمراً متزايداً مؤ ثر واقع شود و نيز به اين نكته اشاره فرمودند كه از ابتداي تأسيس حكومت اسرائيل، بهائيان همواره روابط صميمانه با دولت و بلديه [= شهرداري] حيفا داشته اند».6

ضمناً چون ديدار رئيس جمهور اسرائيل از مركز بهائيان و قبور سران آن با آغاز دومين سال «جهاد روحاني» بهائيان همزمان شده بود، به همين دليل شوراي بين المللي بهائي در روز 27 آوريل (يك روز پس از ديدار رئيس رژيم صهيونيستي) اين تقارن را به فال نيك! گرفته و مي گويد: سال دوم جهاد روحاني با تشرف رئيس جمهور محترم دولت اسرائيل به مقام مقدس اعلي [= قبر علي محمد باب] ... به مباركي و ميمنت آغاز گرديد.7

اين ملاقاتها و بحث و تبادل نظرها آنقدر در سطوح بالا ادامه يافت كه هماهنگي و همدلي گسترده اي را در اهداف دو طرف موجب شد به همين دليل هيأت بين المللي بهائي در حيفا تصريح مي كند كه: «هر قدر اشخاص در دوائر دولتي [در اسرائيل] مقامشان بالاتر است، حس ادب و احترام و اطلاعات ايشان نسبت به امر [= بهائيت] بيشتر است به همين طريق، مقامات عاليه در انجام امور، نظر مساعدتري داشته و در موارد لازم از كمك مضايقه نمي كنند.» 8

اين حسن روابط و ديد و بازديدهاي متقابل باعث سرور فراوان بهائيان شده و آنان را چنان از مشاهدهِ قدرت پوشالي رژيم صهيونيستي سرمست ساخته بود كه بي محابا به حمايت از آن رژيم در نشريات

بهائيان مي پرداختند، كه به عنوان نمونه مي توان به مقالهِ باهر فرقاني در مجلهِ آهنگ بديع (سال 1340، ش 5، ص 138) اشاره كرد.

ديدارهاي سران رژيم صهيونيستي و بهائي كه نقش مهمي در تسهيل و گسترش فعاليتهاي فرقه بازي مي كند، به همين محدود نشد و ده سال بعد در روز 18 فروردين 1343 ژالمان شازار رئيس جمهور بعدي اسرائيل نيز در راس هيئتي از مركز بهائيان در حيفا ديدار كرد. مشروح اين ديدار و تعابيري كه بهائيان براي گزارش آن انتخاب كرده اند، ميزان علائق طرفين به يكديگر را نشان مي دهد. شرح اين ملاقات به نقل از نشريه رسمي بهائيان ايران خواندني است:

«حضرت ژالمان شازار رئيس جمهور اسرائيل به اتفاق خانمشان و شهردار حيفا و خانمش و جمعي ديگر از اولياي امور كشور اسرائيل در تاريخ هفتم آوريل 1964 از مركز عالم بهائي به طور رسمي ديدن كردند. حضرت رئيس جمهور و همراهان از طرف اعضاي بيت العدل «استقبال شده... و به اين مناسبت حضرت رئيس جمهور تحيات و ادعيه خالصانه خود را براي عموم احبا [= بهائيان] در سراسر عالم ابلاغ نمودند و چندي بعد به يادبود اين ديدار يك آلبوم عكس... به مشاراليه هديه گرديد... حضرت رئيس جمهور پس از دريافت اين هديه در ضمن نامه اي، تشكرات قلبي خود را اظهار و مجدداً پيام دوستي و حسن نيت خود را براي جامعه جهاني بهائي فرستاده اند».9

در كنار اين ديدارهاي رسمي، بهائيان نيز به طور مرتب به ديدار صهيونيستها شتافته و گزارش لحظه به لحظه از تحولات امور را به آنان ارائه مي كردند. في المثل سال 1347 اندكي قبل از جنگ اعراب و اسرائيل و اشغال بخش وسيعي

از سرزمينهاي اسلامي در جريان دومين دوره انتخاب كادر مركزي بهائيان جهان كه به بيت العدل موسوم است و هر 5 سال يك بار در اسرائيل و با حضور نمايندگان بهائيان سراسر جهان برگزار مي شود در روز سوم همايش، درست هنگام اعلام اسامي اعضاي جديد كادر مركزي بهائيان جهان، يكي از سران بهائيت به نام اولينگا و چند نفر ديگر از سران فرقه به ديدار رئيس جمهور اسرائيل لوي اشكول مي روند كه اين امر از اهميت اين انتخابات براي رهبران اسرائيل حكايت مي كند.10

راديو اسرائيل گزارش اين اجلاس بهائيان را به شكلي وسيع، هم در بخش عبري و هم به ساير زبانها (من جمله عربي) پخش كرد و مطبوعات معروف اسرائيل همچون جروزالم پست نيز شرح مفصلي پيرامون اهداف اين نشست را چاپ كردند.11

در اينجا بي مناسب نيست كه به جلوه هاي ديگري از روابط فرقه و صهيونيسم كه همدلي و همسويي دو طرف را در مقابل يكديگر نشان مي دهد، بپردازيم، ازجمله اين تعاملات، حضور اعضاي هيئت نمايندگي اسرائيل در ساير كشورها در مجامع مختلف بهائي است كه در زير بعضي از موارد آن را به نقل از نشريات بهائيت ذكر مي كنيم:

1. هنگامي كه شوقي افندي آخرين رهبر بهائيان در لندن از دنيا رفت و قرار شد در همان شهر دفن شود، دولت اسرائيل به سفارت خود در انگلستان دستور داد در اين مراسم حضور فعالانه داشته باشد. لذا در غياب سفير كبير اسرائيل در لندن، كاردار سفارت به نام «گيرشون اولر» در مراسم تشييع شركت جست.12

به نوشته منابع بهائي در طول مراسم تشييع و تدفين، كاردار اسرائيل همچون يك صاحب عزا با قدم آهسته و گردني خميده، پا به پاي

سران بهائيت حضور داشت و از چهره اش غم و تأثر مي باريد.13

2. به گزارش نشريه رسمي بهائيان ايران، در ماه جولاي سال 1960 (تيرماه 1339) تعداد 17 هزار نفر از ساختمان بهائيان در امريكا بازديد كردند. در اين گزارش به عنوان چهره هاي سرشناس بازديدكننده از موشه انتريوني ساكن اسرائيل و نماينده دولت اسرائيل براي شركت در يك كميته اداري نيز نام برده مي شود تا شايد اسباب تجديد روحيه براي بهائيان سرخورده و مأيوس باشد.14

3. بهائيان امريكا براي غرس نوعي گل سرخ به نام ماريان آندرسون در محوطه ساختمان مركزي خود در آن كشور مراسمي برگزار كردند، در اين مراسم جمعي از شخصيتها، از جمله ژنرال كنسول اسرائيل حضور داشت و به ايراد سخن نيز پرداخت: «آقاي «جاكوب بارمور» ژنرال كنسول اسرائيل در ضمن بيانات خود آرزو كرد كه گل سرخ ماريان آندرسون به زودي در مقامات مقدسه بهائي در جبل كرمل نيز كه شهرت جهاني يافته اند، غرس شود».15

4. در اردي بهشت 1342 اجلاس تعيين كادر مركزي بهائيان جهان در حيفا برگزار شد. در اين مراسم كليه حاضران به مناسبت فوت رئيس جمهور اسرائيل اسحاق بن زاوي يك دقيقه سكوت كردند و پيام تسليت فرستادند. نشريه جروزالم پست همچنين تسليت مربوطه را نيز درج كرده است.16

پي نوشت ها:

1. متن كامل خبر در اخبار امري امريكا، ش 245 و ترجمه آن توسط ذكرالله خادم در اخبار امري ايران درج شده است 2. اخبار امري، سال 1333، ش 3 (تيرماه)، صص 8-9 3. همان، سال 1333، ش 1-2 (ارديبهشت خرداد)، صفحات اوليه 4. همان، سال 1333، ش 3 (تيرماه)، صص 8-9 5. همان، سال 1333، ش 1 و 2

(ارديبهشت خرداد)، ص 15 6. همان، سال 1333، ش 1 و 2 (ارديبهشت خرداد)، ص 15 7. همان، ارديبهشت خرداد، 1333، ش 1 و 2، ص 16 8. همان، سال 1331، ش 5 (شهريور) 9. همان، آبان 1343، ش 8، صص 405-406 10. همان، خرداد 1347، ش 3، ص 137 و آهنگ بديع، سال 1347، ش 1 و 2، ص 8 11. آهنگ بديع، سال 1347، ش 1 و 2، ص 13 12. همان، سال 1339، ش 8-10، ص 263 13. همان، سال 1339، ش 8 تا 10، ص 268 14. اخبار امري، سال 1340، ش 3 و 4، ص 178 15. آهنگ بديع، سال 1344، ش 2، ص 1660. اخبار امري، 1342، ش 8 و 9، (آبان آذر)، ص 505.

بهائيت و صهيونيسم

بهائيت و صهيونيسم

پيوند ديرين

روابط سران بهائيت با صهيونيسم، سابقه اي درازتر از عمر «رژيم اسرائيل» دارد.

مي دانيم كه اسرائيل يكباره در سال 1948 به وجود نيامد بلكه مقدمات انجام آن از دهها سال قبل توسط صهيونيستها و با همكاري بريتانيا فراهم شده بود. چنانكه وقتي هرتزل (تئوريسين صهيونيسم) در اواخر قرن 19 كتاب «يك دولت يهودي» را نوشت، گفت: من دولت يهودي را پي افكندم! و بويژه انديشهِ تأسيس دولت يهود در فلسطين، و سوق يهوديان جهان به آنجا، دست كم از همان قرن 19 ذهن دانشوران صهيون را به خود مشعول، و براي تحقق آن، به تكاپو واداشته بود كه نمونه اي از آن را در نقش خاندان جهود / سرمايه دار «روچيلد» (شاخهِ فرانسه و لندن) و عناصري نظير ديسرائيلي در خريد سهام كانال سوئز، مي بينيم كه جاي شرحش اينجا نيست.

با توجه به اين سوابق، بسيار معني دار است كه مي بينيم

حسينعلي بهاء (مؤ سس بهائيت، زنداني عكاي فلسطين، و متوفي 1309ق) مژدهِ تجمع و عزت يابي يهوديان در ارض موعود را مطرح مي سازد، به طوري كه دهها سال بعد، بشارتهاي او به تأسيس اسرائيل (با زمينه چيني اتباع او) در مطبوعات غربي (نظير ايتاليا) منعكس مي شود.1

نيز عباس افندي (متوفي آذر 1300ش / نوامبر 1921) كه دست كم از آغاز قرن 20، در اثر ملاقات با سران صهيونيسم (همچون بن زوي) از طرحهاي نهان و آشكار صهيونيسم جهاني نسبت به فلسطين بي خبر نبود، در 1907 براي حبيب مؤ يد (كه به گفتهِ استاد شهبازي: به يكي از خاندانهاي يهودي بهائي شده تعلق داشت) تشكيل اسرائيل را اين گونه پيشگويي مي كند: «اينجا فلسطين است، اراضي مقدسه است. عن قريب قوم يهود به اين اراضي بازگشت خواهند نمود، سلطنت داوودي و حشمت سليماني خواهند يافت. اين از مواعيد صريحه الهيه است و شك و ترديد ندارد. قوم يهود عزيز مي شود... و تمامي اين اراضي باير آباد و داير خواهد شد. تمام پراكندگان يهود جمع مي شوند و اين اراضي مركز صنايع و بدايع خواهد شد، آباد و پرجمعيت مي شود و ترديدي در آن نيست».2

بن زوي (از فعالان صهيونيسم، و رئيس جمهور بعدي اسرائيل) خود به ملاقاتش (همراه همسر خويش) با عباس افندي تصريح دارد3 و تاريخ اين ديدار را نيز در سالهاي 190941910 يعني حدود 40 سال قبل از تأسيس اسرائيل (1948م) مي داند، كه نشانگر عمق استراتژيك روابط بين سران بهائيت و صهيونيستها است. شواهد تاريخي همچنين از ارتباط سران فرقه با اعضاي خاندان روچيلد، گردانندگان و سرمايه گذاران اصلي در طرح استقرار يهوديان در فلسطين، حكايت دارد. شاهد اين مطلب، سخن خود عباس افندي به حبيب مؤ يد است

كه مي گويد: «مستر روچلد آلماني نقاش ماهري است. تمثال مبارك را با قلم نقش درآورده و به حضور مبارك آورد و استدعا نمود چند كلمه در زير اين عكس محض تذكار مرقوم فرمايند تا به آلماني ترجمه و نوشته شود...».5

پي نوشت ها:

1. آهنگ بديع، نشريهِ جوانان بهائي ايران، سال 1347، ش 7 و 8، ص 209 2. خاطرات حبيب. ص 20؛ آهنگ بديع، سال 1330، ش 3، ص 53 3. اخبار امري (نشريه رسمي محفل ملي بهائيان ايران)، تير 1333، ش 3، صص 8-9 4. همان، بهمن اسفند 1340، ش 11-12، صص 620-621 5. خاطرات حبيب، ص 239. براي توضيح بيشتر ر.ك، مقالهِ «جستارهايي از تاريخ بهائيگري در ايران»، عبدالله شهبازي، تاريخ معاصر ايران، سال 7، ش 27، پاييز 1382.

حضور در انجمنهاي ماسوني و شبه ماسوني

حضور در انجمنهاي ماسوني و شبه ماسوني

علي رجبي

با دستگيري و اعدام باب و وقوع حوادث خونين در ايران (در خلال سالهاي 1264 و 1265ق) نظير ترور آيت الله شهيد ثالث و آشوب در نقاط مختلف ايران (مازندران، زنجان و نيريز) مقارن با سالهاي نخست سلطنت ناصرالدين شاه، اوضاع كشور بسيار آشفته شد و حمايت پنهان و آشكار بيگانگان از عناصر شورشي، بر پيچيدگي اوضاع افزود. اما اقدامات قاطع اميركبير در سركوب غائله، عرصه را بر آنها تنگ كرد و توانست موج ناآرامي هاي ناشي از شورش مسلحانه بابيان را مهار كند. اتباع باب كه بعد از اعدام او بر سر جانشيني دچار درگيريهايي شده بودند در 1268ق ناصرالدين شاه را با هماهنگي برخي از سران حكومت نظير ميرزا آقاخان نوري ترور كردند كه البته به جايي نرسيد و توطئه گران (از جمله حسينعلي بهاء) دستگير شدند. حمايت جدي سفارت روسيه و شخص سفير، پرنس دالگوروكي، از بهاء باعث شد كه او همچون يك تحت الحمايه روس از زندان و اعدام نجات يافته و در 1269 تحت الحفظ به بغداد منتقل شود. بهاء با همكاري برادرش (يحيي صبح ازل) كه او نيز خود را به بغداد رسانده بود موفق

شد بابيان را گرد خود جمع كند و به فعاليتهاي سوء خويش ادامه دهد. در فاصله 12701280ق اتفاقات مهمي در ايران رخ داد كه از جمله آنها مي توان به واقعه تجزيه هرات و افغانستان از ايران، تأسيس فراموشخانه فراماسونري ملكم خان و انحلال آن، ورود مانكجي ليمجي هاتريا (رئيس سازمان اطلاعاتي انگليس در ايران) به كشورمان در 1270ق و ملاقاتش در 1280ق با حسينعلي بهاء در بغداد اشاره كرد.

با سرخوردگي بابيان از عدم موفقيت در سرنگوني قاجاريه و آشنايي آنها با افكار و تحركات اعضاي محفل فرهنگي مانكجي نظير شاهزاده جلال الدين ميرزا، آخوندزاده، ميرزا ملكم خان، ميرزا حسين خان سپهسالار و...، تغييراتي در روش فكري ايشان به وجود آمد و آنها با افكار ماسوني و ليبرالي آشنا شدند. بابيان در ادرنه با افكار آخوندزاده (يعني همان بالگونيك فتحعلي آخوندوف: دستيار نايب السلطنه روسيه در قفقاز اشغالي، و يكي از مروجين فراماسونري در ايران) آشنا شدند. آنان با ديدن مكاتيب جلال الدوله و كمال الدوله اثر آخوندوف پي بردند غير از دعاوي باب، حرفهاي ديگري نيز از جمله افكار ضدديني آخوندوف و ملكم وجود دارد كه در ايران رواج يافته است. نفوذ سپهسالار و ملكم در حلقه اطرافيان ناصرالدين شاه به آنان آموخت كه اگر راه شورش مسلحانه مسدود است، از راه ديگر هم مي توان به مقصود رسيد.

آنان با تدوين كتاب «تاريخ جديد» كه صورت اصلاح شده «تاريخ قديم» بابيان بود واژه هاي تند بر ضد شاه قاجار و برخي عوامل حكومت را حذف يا تعديل كردند و در عوض، همصدا با امثال آخوندوف، حملات پيشين خود به روحانيت را شدت بخشيدند. آنها با استفاده از روش ملكم و آخوندزاده،

دست به تأليف رساله هاي جديدي مانند مقاله سياح يا رسالات ديگري به تقليد از روش رساله «شيخ و رفيق» زدند. ملكم خان مؤ سس فراموشخانه در ايران با حسينعلي بهاء ارتباطاتي داشت. بر طبق گزارش ركن الدوله به امين السلطان در 1308ق، ملكم در عكا با بهاء ديدار و مذاكره داشته است.1 عباس افندي نيز بعدها طي نوشته اي تلويحاً از زحمات ملكم تقدير و از اينكه دوستانش حق او را پاس نداشتند اظهار تأسف مي كند.2

ارتباط بهاء با مانكجي، كه يكي از مهمترين پلهاي ارتباط بين بهائيان با فراماسونها و دولت بريتانيا بود، بسيار مهم است. جايگاه سياسي / اطلاعاتي مانكجي در تحولات ايران، عضويتش در لژهاي ماسوني هندوستان و راه اندازي فراموشخانه توسط و به تشويق اعضاي محفل او در ايران و حضور برخي از بابيان در اين سازمان مخفي و فوق سري جاسوسي، حكايت از تجمع همه براندازان فعال، در تشكيلاتي مخفي مي كرد كه مبارزه با اديان وحياني و نفوذ در شئون سياسي و فرهنگي و اقتصادي ملتهاي مسلمان را با ادبياتي جديد و نوين مبتني بر اومانيسم، وحدت عالم انساني، حكومت واحده بشري و... تعقيب مي كردند. نقش مانكجي در تدوين تاريخ باب و بهاء و اشتغال بهائيان در تجارتخانه او، ارتباط سران بهائيت را با مانكجي، چهره شاخص فراماسونري در ايران، ثابت مي كند. (ايام: بحث راجع به مانكجي و روابط او با بهائيان، قبلا در مقاله اي جداگانه گذشت).

حضور تعدادي از بابيان در انجمنهاي مخفي در كنار چهره هاي شاخص فراماسونري و عضويت تعدادي از آنها در فراموشخانه ملكم و لژ بيداري در دوره قاجار و در آستانه مشروطه، حكايت از همنوايي اين دو جريان با هم دارد. حبيب

ثابت از چهره هاي مطرح بهائيت، در كتابچه اي تحت عنوان سجن اعظم سخني دارد كه درخور تعمق و پيگيري است. او مدعي است كه اكثريت اعضاي انجمني كه قبل از طلوع آفتاب در دوره مشروطه تشكيل مي شد از بابيها تشكيل مي شدند.3 احتمالاً منظور او انجمن بين الطلوعين است كه افرادي نظير ابراهيم حكيمي، ملك المتكلمين، سيد جمال واعظ، اردشيرجي و... عضو آن بودند.

حضور جدي بابيان در لژهاي ماسوني و انجمنهاي مخفي شبه ماسوني حكايت از ارتباط عميق شاخه ازلي بابيت با فراماسونري دارد. حضور افرادي نظير يحيي دولت آبادي، علي محمد دولت آبادي، سيد جمال واعظ اصفهاني، ملك المتكلمين و... در لژ بيداري مؤ يد اين نظر است. يكي ديگر از بهائياني كه عضو فراماسونري و داراي درجه 33 فراماسونري بود، عليقلي خان نبيل الدوله بود كه در لژهاي آمريكا عضويت داشت. وي جايگاهي ويژه در نزد بهائيان داشت و مدتي در سفارت ايران در واشنگتن مشغول كار بود. تعلق خاطر سران بهائيت به فراماسونري، با سفرهاي عباس افندي به اروپا و آمريكا جلوه آشكارتري به خود گرفت. حضور رهبر بهائيان (سر عباس افندي) در لژهاي ماسوني آمريكا و ايراد سخنراني در لژهاي ماسوني و انجمنهاي شبه ماسوني تئوسوفي4، گواهي ديگر بر وجوه و اهداف مشترك اين دو فرقه است. اين امر در عملكرد ساير بهائيان نيز مشاهده مي شود، كه ذيلاً به اختصار به مواردي از آن اشاره مي كنيم:

ابوالفضل گلپايگاني، از ياران عباس افندي و از نويسندگان بهائي، در سفر به آمريكا در مجامع فراماسونري حاضر شد و به ايراد سخنراني پرداخت.5 ميرزا محمدرضا شيرازي معروف به پروفسور شيرازي، عضو انجمن تئوسوفي هندوستان، در 1914 با عباس افندي در فلسطين ملاقات كرد و شرح ملاقات و

گفتگويش را در بازگشت براي اعضاي انجمن تشريح كرد.6 روحيه ماكسول (بيوه شوقي افندي سومين رهبر بهائيان) در سفر به برزيل از سوي جمعيتهاي وابسته به فراماسونري لاينز، روتاري و تسليح اخلاقي مورد استقبال واقع شد7 و با اعضاي روتاري و لاينز ملاقات نمود.8

علي اكبر فروتن (از سران شاخص و فعال بهائيت) به عنوان نماينده بيت العدل در سفر به هنگ كنگ در كلوپ روتاري حاضر و سخنراني كرد.9 اولينگا از ديگر سران بهائيت در سفر به جامائيكا در باشگاه لاينز سخن گفت.10 بهائيان مي كوشيدند اعضاي فراماسونري و تئوسوفي را به بهائيت جذب كنند، از جمله «هارلان اوبر» موفق شد دكتر هرمان گروسمن عضو مجمع تئوسوني را به عضويت بهائيت درآورد.11 بهائيان شهر سااورك برزيل نيز آثار بهائي را در كلوپهاي روتاري و لاينز پخش مي كردند.12 در سفر جمعي از بهائيان به آفريقا، آنان در كلوپ روتاري شهر آروشا حضور يافته و با اعضاء [درباره بهائيت] صحبت كردند.13 در 1332 بهائيان جشن صد سالگي فرقه خود را در اقدامي معنادار در سالن بزرگ لژ فراماسونري آمريكا به نام «معبد مدينه» برگزار كردند.14 مجله روتاري اسرائيل به مناسبت صدمين سال تأسيس خود پشت جلد مجله، عكس حسينعلي نوري را چاپ كرد و قسمتي از آثار او را نيز در مجله درج نمود.15

در سالهاي نهضت ملي شدن نفت، شاهد تشكيل لژ همايون در ايران هستيم كه يكي از كاركردهاي اصلي آن مقابله با نهضت ضد استعماري نفت، و جاسوسي براي انگليس بود. يكي از اعضاي اين لژ دكتر ذبيح قربان از اعضاي فرقه بهائيت بود كه نفوذ فراواني در شيراز داشت. او رئيس دانشكده پزشكي دانشگاه شيراز و عضو

مؤ سس لژ ديگري به نام حافظ نيز بود.16 قربان در رژيم پهلوي، تا رياست دانشگاه شيراز نيز بالا رفت. او داراي پنجاه سمت رسمي و غيررسمي در كشور بود. وابستگي وي به بريتانيا به قدري آشكار بود كه مردم شيراز هنگامي كه كنسولگري انگليس در شيراز مدتي تعطيل شد مي گفتند: احمق آن كس است كه با بودن قربان از تعطيل كنسول خانه خوشحال شود!17 ذبيح قربان با همكاري مستر شارپ انگليسي (كشيش كليساي شمعون غيور شيراز) آرم دانشگاه شيراز را با استفاده از علائم مسيحيت صهيونيستي (سپر عيسويان در جنگهاي صليبي عليه مسلمانان) سفارش داد كه استاد محيط طباطبايي از آن پرده برداشت.18

اميرعباس هويدا، بهائي ديگري است كه به عضويت لژهاي ماسوني درآمد و بيش از 13 سال نخست وزيري رژيم پهلوي را عهده دار بود. جد و پدرش از بهائيان مشهور بودند (جدش محرم راز بهاء و عباس افندي بود). هويدا نيز در لژ فروغي عضويت داشت.19 در دوره نخست وزيري او بهائيت توانست اركان دولت و نظام را در چنگ خود گيرد و عضو لژ بزرگ ايران و موقعيت خود را تقويت كند. منصور روحاني، عضو كابينه هويدا، و وزير آب و برق و كشاورزي و منابع طبيعي، ديگر بهائي ماسن آن روزگار بود. او عضو لژهاي مولوي، سعدي و مشعل بود و در كلوپ روتاري نيز عضويت داشت.20 همچنين، داراي رابطه نامشروع با وقيحترين خواننده زن عصر پهلوي (عهديه) بود، كه از بازگو كردن اسناد تكان دهنده آن شرم داريم. منوچهر تسليمي، ديگر بهائي فراماسون و عضو لژ ابن سينا بود كه در آن لژ به مقام سرپرست اول و قائم مقام استاد اعظم رسيد. وي،كه در

1339 دبير لژ مولوي نيز شد، در كابينه هويدا عهده دار وزارت بازرگاني و اطلاعات بود. عباس آرام وزير خارجه كابينه، ديگر بهائي فراماسون دستگاه پهلوي بود كه در لژ ستاره سحر عضويت داشت.21 اين موارد، شمه اي از ارتباط بهائيت و فراماسونري در ايران بود كه به آن پرداختيم.

ارتباط سران بهائيت با فراماسونري در جهان، موضوعي است كه تحقيق و تعمق بيشتري مي طلبد. فراماسونري و بهائيت در ايران و جهان اسلام، داراي اهداف مشترك بوده و از منشاء مشتركي نيز حمايت مي شوند. خاستگاه اصلي فراماسونري، انديشه هاي

(در گوهر) صهيونيستي و آرمان هاي صليب صهيون و به اصطلاح رايج: مسيحيت صهيونيستي است. از سوي ديگر، پيوند عميق سران بهائيت با صهيونيسم و خدمات آنان به مسيحيت صهيونيستي، باعث نزديكي اين دو جريان به يكديگر شده است. استعمار مي كوشد از اين دو، به مثابه ابزاري جهت شكستن اقتدار و صلابت فرهنگي جهان اسلام، و نفوذ در اركان حكومتهاي سرزمينهاي اسلامي، سود جويد واقعيت تلخي كه، مقابله با آن، هوشياري نخبگان سياسي و فرهنگي جهان اسلام را طلب مي كند.

پي نوشت ها

1. ابراهيم صفايي، پنجاه نامه تاريخي، دوران قاجاريه، ص 121 2. مائده هاي آسماني، 9/144 3. اسناد مؤ سسه مطالعات تاريخ معاصر ايران، اسناد حبيب ثابت 4. آهنگ بديع، سال سوم، ش 15 و 16، ص 16 5. آهنگ بديع، سال هشتم، ش 6 و 7، ص 128 6. آهنگ بديع، س 21، ش 7 و 8، ص 208 7. اخبار امري، سال 1347، ش 3، صص 186-187 8. اخبار امري، سال 1347، ش 6 و 7، ص 447 9. اخبار امري، سال 1356، ش 2، ص 77 10. اخبار امري، سال

1349، ش 12، صص 332-333 11. آهنگ بديع، سال 18(1342)، ش 1، ص 27 12. اخبار امري، سال 1347، ش 6 و 7، ص 457 13. اخبار امري، سال 1353، ش 6، صص 176-177 14. آهنگ بديع، سال هشتم (1332)، ش 6 و 7، ص 114 15. اخبار امري، سال 1351، ش 1 16. رائين. فراموشخانه و فراماسونري در ايران، ج 3، ص 380 17. همان، ص 385 18. همان، ص 385 19. رائين، همان، ص 680 20. همان، ص 375 و اسناد مؤ سسه مطالعات تاريخ معاصر ايران 21. رائين، ج 3، ص 527.

شادي از پيروزي تل آويو

شادي از پيروزي تل آويو

تقي صوفي نياركي

الف) جنگ شش روزه: در ژوئن 1967 (خرداد 1346) با حملهِ سريع و سنگين ارتش اسرائيل سومين جنگ ميان اعراب و اسرائيل درگرفت كه با حمايت دول امپرياليستي، به شكست ارتشهاي عربي منجر شد و بخش وسيعي از اراضي اسلامي همچون صحراي سينا، ارتفاعات جولان، كرانه باختري رود اردن و قدس به اشغال صهيونيستها درآمد.

بهائيان در خلال اين جنگ برخلاف شعارشان مبني بر «صلح جهاني»، به جاي محكوم كردن صهيونيستها به عنوان «آغازگر جنگ و متجاوز»، در كنار ارتش اسرائيل قرار گرفتند و همه گونه حمايت را از صهيونيستها به عمل آوردند و از آن جمله به گزارش ساواك در تاريخ 10/5/46 مبلغي در حدود 120 ميليون تومان (كه آن موقع رقم بسيار هنگفتي بود) به وسيله بهائيان ايران جمع آوري گرديد كه به ظاهر براي بيت العدل در حيفا ارسال شود «ولي منظور اصلي آنها از ارسال اين مبلغ، كمك به ارتش اسرائيل مي باشد.» ساواك در ادامه مي افزايد: «مقدار قابل ملاحظه اي از اين پول به وسيله حبيب ثابت تعهد و پرداخت

شده است.» 1

ب) نبرد رمضان: در اكتبر سال 1973 كه مقارن با ماه مبارك رمضان بود، ارتش كشورهاي اسلامي در عملياتي برق آسا همچون صاعقه بر صهيونيستها فرود آمدند، تا اراضي خود را باز پس گيرند. نيروهاي مصري در مدتي كوتاه از كانال سوئز عبور كردند و ديوار عظيم بارلو را كه از سوي صهيونيستها تسخير ناپذير خوانده مي شد، پشت سر گذاردند. در ساير جبهه ها نيز سوريه و اردن صهيونيستها را گوشمالي دادند و براي نخستين بار افسانهِ شكست ناپذيري ارتش اسرائيل را باطل ساختند. در اين اوضاع، نشريات بهائيان به تكاپو افتادند و عليه جنگ و ويراني! به مبارزه برخاستند. آنان كه در طول جنگ سال 1967 سكوت اختيار كرده بودند، اين بار به قلمفرسايي پرداختند و در سر مقاله نشريه رسمي محفل ملي بهائيان ايران با عنوان: «نزاع و جدال منفور درگاه كبرياست» چنين نوشتند:

بشر غافل خيلي زود اثرات شديد جنگهاي گذشته را از نظر دور داشته و تحت عناوين مختلفه به بهانه جويي پرداخته و مي كوشد تا براي اطفاي آتش اغراض خويش، دوباره هوا را مسموم سازد و ابناء نوع خود را به ديار نيستي و هلاكت رهسپار نمايد.

و در ادامه مقاله، فصل مشبعي در مذمت جنگ سخن گفتند.2

بهائيان چنان از شكست صهيونيستها سرخورده و ناراحت شده بودند كه حتي مجله ورقا، نشريه ويژه نونهالان بهائي، را نيز از مويه هاي خويش بي نصيب نگذاشتند و در شماره آبان 52 (اولين شماره پس از جنگ) در مقاله اي مفصل كه ظاهراً يك دختر بچه بهائي به نام سويدا معاني (از بهائيان ايراني تبار ساكن اسرائيل) فرستاده است، شديداً براي خانواده هاي صهيونيست كه فرزندانشان را به ميدانهاي جنگ

فرستاده اند، نوحه سرايي كرد و با استفاده از عبارات عاطفي كوشيدند احساسات اطفال بهائي را به نفع صهيونيستها تحريك كند و اين كودكان را از ابتدا با محبت صهيونيستها و كينهِ مسلمانان پرورش دهد. در بخشي از اين مقاله مي خوانيم:

در اين چند روزهِ جنگ، وضع مردم خيلي رقت بار بود، مادرها و بچه هايشان نگران و پريشان، منتظر وصول اخبار جنگ بودند... وقتي خبر قتل كشته شدگان و شمارهِ آنها منتشر مي گرديد، اشكها سرازير مي شد و همگي داغدار بودند... و غروبها كه مادران دست فرزندانشان را گرفته تنهايي به گردش مي رفتند، حالت محزوني از چهره همگي نمودار بود.3

ممنوعيت بهائيت در سال 1962 در مصر توسط جمال عبدالناصر

دقيقاً به خاطر همين همسويي و همدلي ميان صهيونيستها و بهائيان، و تلاش عناصر بهائي در كسب اطلاعات در كشورهاي اسلامي، بود كه مسلمانان به اين فرقه حساس شدند و اقدامات زير را سامان دادند:

1. در سال 1960 در خلال مجمع عمومي مؤ تمر اسلامي بيت المقدس، يكي از شركت كنندگان ايراني از نقش اطلاعاتي بهائيان براي اسرائيل سخن گفت كه البته كشورهاي عربي مسئله را جدي نگرفتند.

2. پس از شكستهاي سنگين اعراب از اسرائيل و روشن شدن نقش بهائيان در كشورهاي اسلامي مبني بر كسب اطلاعات به نفع رژيم صهيونيستي، اتحاديه عرب در برابر اين فرقه موضعگيري كرد و موضوع بهائيت در دستور كار «دفتر تحريم اعراب عليه اسرائيل» قرار گرفت. اين دفتر مأموريت داشت كه تمام شركتها و مجتمعهاي صنعتي و اقتصادي خارجي را كه با اسرائيل منافع مشترك دارند شناسايي و نام آنها را براي تحريم در اختيار كشورهاي عربي قرار دهد.

خبرگزاري رويتر در 10 ژانويه 1975 از دمشق به، نقل

از محمد محجوب مسئول دفتر تحريم اعراب عليه اسرائيل، اعلام كرد كه در كنفرانس ماه آينده، مبارزه با گروه بهائي از سوي اين دفتر به طور جدي بررسي خواهد شد و به طور رسمي اين فرقه را يك جنبش طرفدار اسرائيل و صهيونيسم خواند.4 همين مضمون را خبرگزاري خاورميانه، همان روز به نقل از محجوب مخابره كرد.

كنفرانس مزبور روز 23 فوريه در قاهره برگزار شد و تصميمات آن، در 25 فوريه منتشر شد. اجلاس مزبور پيرامون بهائيت تصميم مهم زير را اتخاذ كرد:

و قرر المكتب ايضاً فرض حظر علي نشاط البهائيين في الدول العربيه و اغلال محافلهم بعد ان ثبت ان الصهيونيه تستر ورائهم.5

يعني: همچنين دفتر [تحريم اعراب عليه اسرائيل] مقرر داشت كه دولتهاي عربي بايد از تحركات بهائيها و تشكيل محافل آنها شديداً جلوگيري كنند زيرا [براي اعضا مسلم شد كه] صهيونيسم پشت آنان پنهان شده است.

ج) مجمع الفقه الاسلامي وابسته به سازمان كنفرانس اسلامي بالاترين مرجع ديني در جهان اسلام است كه فقهاي 57 كشور اسلامي از تمامي مذاهب و فرق حتي وهابيت در آن عضويت دارند. اين مجمع در جلسات 18 تا 23 بهمن 1366/ 6 تا 11 فوريهِ 1988 خود طي مصوبه اي، «ادعاي رسالت بهاءاللّه و نزول وحي بر وي» و ديگر معتقدات بهائيان را مصداق «انكار ضروريات دين» شمرد.6در 26 ژانويه 1987 مطابق با 29 جمادي الاول 1407 نيز قطعنامه اي به امضاي فقهاي شيعه و سني عضو مجمع منتشر كرد كه بهائيان را به اجماع مسلمانان، كافر و خارج از دين اسلام شمرده و خواستار برخورد مقتضي با آنان از سوي دولتها و ملتهاي اسلامي مي شد.7

پي نوشت ها:

1. جواد منصوري، تاريخ قيام

15 خرداد به روايت اسناد، ج 1، ص 332 و سند 96/2 2. اخبار امري، سال 1352، ش 13، سخن ماه (نزاع و جدال منفور درگاه كبرياست)، صص 377-380 3. ورقا، نشريه نونهالان بهائي ايران، سال 1352، ش 8 (آبان)، صص 20-22 4. محمدرضا نصوري، پيوند و همكاري متقابل بهائيت و صهيونيسم. مندرج در: فصلنامه انتظار موعود، ش 18، ص 247 به نقل از بولتن خبري سازمان راديو تلويزيون ملي ايران، دفتر مركزي. خبر 232، 21 دي 1353 5. همان 6. مجمع فقه اسلامي، مصوبه ها و توصيه ها: از دومين تا پايان نهمين نشست، ترجمهِ محمد مقدس، قم 1418، صص 84-85 7. مع مؤ تمرات مجمع الفقه الاسلامي (المؤ تمرات الفقهيه)، محمد علي تسخيري، دار احياء التراث العربي، بيروت، 1/326327.

موج بيداري اسلامي، و افول فرقه ضاله

موج بيداري اسلامي، و افول فرقه ضاله

دكتر علي اكبر ولايتي، محقق، نويسنده، پزشك و سياستمدار برجسته و صاحب نام معاصر است كه اهل نظر، گذشته از سمتهاي مهم سياسي، با آثار و تأليفات ارزشمند وي در رشته هاي مختلف آشنايند. شناخت و تبيين حقايق تاريخي ايران، اسلام و جهان، از جمله دغدغه ها

و دل مشغولي هاي اساسي و ديرين او است كه به تدوين كتب و مقالات و برگزاري كلاسها، سخنراني ها و گفتگوهاي بسيار توسط ايشان انجاميده است و به عنوان يكي از آخرين و مهمترين آنها مي توان به دوره چند جلدي «پويايي فرهنگ و تمدن اسلامي ايران» اشاره كرد كه اخيراً منتشر شده است. در زير، گفتگوي ما را با استاد پيرامون فرقه هاي ضاله بابيت و بهائيت مي خوانيد: جناب دكتر ولا يتي، با تشكر از قبول زحمتي كه جهت انجام مصاحبه فرموديد، اولين سؤ ال را آغاز مي كنم: ما در قرن 13 هجري (برابر 19 ميلادي) در جهان اسلام

از ايران تا شبه قاره هند شاهد پيدايش مسلكها و فرقه هاي خاصي هستيم كه ادعاهاي شگفتي دارند: ادعاي نبوت و قائميّت مي كنند، دين اسلام را از اساس منسوخ مي شمرند و حتي بعضاً حكم به قتل مسلمانان و سوزاندن آثار و كتب آنان مي كنند، و با اين كار، بين امّت اسلام انشقاق ديني، و به تبع آن، تفرقه و كشمكش اجتماعي و سياسي و حتي نظامي پديد مي آورند.

پيش از آن تاريخ، البته ما در بين مسلمان ها، اختلافات فكري و حتي سياسي و نظامي كم نداشته ايم، ولي به نظر مي رسد كه اين مسلكها و عناصر ايجاد كننده آن، اختلافشان با مسلمان ها، از سنخ اختلافات معمول پيشين (مثلاً چالشهاي كلامي «اشاعره» و «معتزله» و امثال آن) نيست؛ بلكه اولاً با «كلّ مسلمانان» درگيري دارند، نه با گروه و مشربي خاص. ثانياً درگيريشان جنبه «براندازي» و «نابودي» اساس اسلام را دارد. يعني، افراد و جريانهايي هستند كه نسبت به كليت اسلام و مسلمانان، موضع منفي، آن هم بسيار خصمانه و براندازانه دارند.

بابيت و بهائيت در ايران، و قادياني گري در هند و پاكستان، نمونه هاي بارز اين امرند. فكر مي كنيد در آن برهه از تاريخ، چه اتفاقي در جهان اسلام رخ داده بود كه اينگونه عناصر و مسلكهاي «برانداز» از بين جوامع اسلامي سر برمي آورند و رابطه و نسبتشان با حوادث روز جهان، و مسائل و مشكلاتي كه از بيرون توسط قدرتهاي استكباري براي امت اسلام پيش آمده بود، چيست؟

بسم الله الرحمن الرحيم. ببينيد قرن 19 دوران اوج اقتدار بعضي از امپراتوريهاي استعماري است كه در راس آنها بايد از انگليس، روسيه و فرانسه نام برد و هر سه هم با جهان

اسلام درگيري دارند. بريتانيا يك منطقه مهم و پهناور از جهان اسلام را كه شبه قاره هند (شامل بنگلادش، هند و پاكستان امروزي) باشد اشغال كرده و به افغانستان هم دست اندازي مي كند. فرانسه به شمال آفريقا (از مصر تا مراكش و الجزاير) چشم طمع دوخته و كشورهايي چون الجزاير را به اشغال خود در مي آورد. روسها هم ايران و آسياي مركزي را هدف گرفته اند و مي كوشند از طريق ايران و افغانستان، به هند و آبهاي گرم خليج فارس دست يابند.

تصرف قسطنطنيه، مركز خلافت عثماني، هم از جمله اهدافشان بود.

بله، و بخشهايي از امپراتوري عثماني، كه نبرد بين روسها و عثمانيها در كريمه، از نقاط عطف درگيري آن دو بود. يعني، كلّ درياي سياه، يك زماني متعلق به مسلمان ها بود و بخشي از آن در اختيار ايران و بخش مهميش در اختيار عثماني قرار داشت. ولي روسها بتدريج با نيروي نظامي جلو آمدند و بخش قابل توجهي از سواحل درياي سياه و از جمله، مهمترين آنها، شبه جزيره كريمه، را گرفتند، كه بعدها استالين، مسلمان هاي ساكن كريمه را كه تاتارهاي مسلمان بودند به جاهاي ديگر نظير تاتارستان تبعيد كرد.

خوب، استعمارگران (كه در پي اشغال و استثمار ممالك شرقي و اسلامي بودند) در مقابل خود با يك مقاومتي در بين مردم مواجه شدند. يافتن ريشه ها و موجبات اين مقاومت هم براي آنان چندان مشكل نبود. همه آنها به اين نتيجه واحد رسيدند كه: باورها و اعتقادات ديني اسلامي بين مسلمين، موجب چنين مقاومتي در برابر نفوذ و تجاوز استعمارگران شده است. زيرا مي ديدند كه چنين مقاومتي، يا چنين حدي از مقاومت، در نقاط غيرمسلمان نشين

(مثل بخش مهمي از آفريقا و امريكاي لاتين) وجود ندارد. براي آنكه بتوانند اين مانع را كه اسلام و باورهاي حياتبخش آن باشد به طور ريشه اي و بنيادين، از سر راهشان بردارند، دست به اقدامات گوناگون زدند، كه يكي از مهمترين و خطرناكترين آنها، ايجاد اختلالات فكري و اعتقادي در ذهنيت مسلمان ها بود كه از جمله، به صورت ايجاد و شكل دهي مسلكها و مذاهب ساختگي بروز يافت.

پيدا است، اگر استعمارگران بيايند با همان فرهنگ و ادبياتي كه مسلمان ها با آن آشنا و مأنوسند، يك مسلك جعلي و مذهب دروغين ايجاد كنند، اين توطئه بيشتر نزد مسلمان ها مقبوليت مي يابد، تا يك فرايندي كه براي مسلمان ها غريب و ناآشنا است. فرض بفرماييد اگر اين مهدي ها و پيامبران دروغين، مثلاً در روسيه يا انگليس ظاهر مي شدند، يعني مثلاً ميرزا علي محمد باب رسماً در هيئت يك لرد انگليسي يا كنت روسي و فرانسوي ظاهر مي شد در حالي كه، خوب، نفوذ روسها يا انگليسي ها در كشور خودشان خيلي بيشتر بود تا ايران و ديگر كشورهاي اسلامي اين به اصطلاح پيغمبر يا خداي جعلي! هيچ، كاربردي در بين مسلمان ها نداشت. يعني مسلمان ها به عنوان اجنبي به او نگاه مي كردند...

تازه در آن صورت هم، بايد يك شجره نامه ايراني و شرقي برايش دست و پا مي كردند...!

بله. اما اگر استعمارگران بيايند و بعضي از افرادي را كه اعتقادات صحيح يا حتي تعادل رواني درستي ندارند چون بعضي از اين مدعيان قرن نوزدهمي، اين طور بودند! پيش بياندازند و يك عده مريد برايشان جمع كنند و بالاخره يك مذهبي را با التقاطها و سرقتهايي از اسلام و فرهنگ اسلامي ايجاد كنند، اين كار غيرممكن

و بي نتيجه نخواهد بود و لذا است كه در ايران، بابيه و بهائيه را درست كردند و در هند، قادياني ها را. و همين طور، هر قدرت استعماري هم، به قدر وسعش از اين خواني كه گسترده شده بود بهره اي برد؛ هم انگليسي ها و هم روسها. شايد پايه گذار اوليه بابيت در ايران، بيشتر، روسها باشند تا انگليسي ها. خوب، علتش هم مشخص است. روسها در پي بلع ايران بودند و به همين منظور به قفقاز لشكر كشيدند و مردم ايران هم، در برابرشان مقاومت كردند. «رساله جهاديه» كه در زمان ميرزا بزرگ فراهاني (پدر قائم مقام معروف) با امضاي بيش از 100 نفر از علماي بزرگ وقت شيعه منتشر شد، مردم را به مبارزه با ارتش متجاوز روس تشويق كرد و آنان واقعاً جنگيدند و حتي در ابتداي دوره دوم جنگهاي ايران و روس پيروز هم شدند، كه البته به دليل ضعف و بي كفايتي حكومت وقت، و خيانت بعضي از سرداران، دوام نيافت...

خوب، دربار تزار در جريان آن جنگ، به مقاومت «ديني» اين ملت پي برد و ديد مادامي كه تشيع، كه مذهب مبارزه با ظلم و نفي طواغيت است، با قوّت در جامعه ايران نفوذ دارد مزاحم آنها و ديگر سلطه گران زر و زور است. لذا بيش از هر چيز، هدف حمله شان را تشيع و روحانيت پاسدار آن، قراردادند و براي اين امر نيز (مزوّرانه) از همين فرهنگ شيعه بهره جستند. در واقع، از بستري كه موجود بود، براي اهداف شومشان استفاده كردند. بدين گونه كه، مهمترين چيزي كه در بين شيعه مطرح بود موضوع مهدويّت و انتظار ظهور حضرت ولي عصر عج بود و مي خواستند بگويند

كه: «بله! آني كه منتظرش بوديد، آمد»! كاري كه براي نابودي اين باور حياتبخش، از آن راحت تر نمي شود!

تصور كنيد، مردم منتظرند كسي از در برسد و در ركاب او عليه ظلم و استكبار قيام كنند. يك مرتبه كسي در صحنه ظاهر شده و مدعي گردد كه او همان موعود منتظر است. بعد پايش را بالاتر نهاده و ادعا كند كه اصلاً دوران اسلام به پايان رسيده است! بعد هم با خواري، دستگير و به قتل برسد و پرونده مهدويت كه ياد و نام آن، خواب خوش مستكبران را برمي آشوبد براي هميشه مختومه اعلام گردد!

كه البته، وجود اين افراد در تاريخ اسلام، خود از جهتي، گوياي «اصالت» مهدويت است، چون هيچ كس به اصطلاح، اسكناس هفت توماني جعل نمي كند، يك اسكناس واقعي را مي سازد! ضمناً به نظر مي رسد كه نسبت به اصل مهدويت، دو نوع حمله صورت مي گيرد: 1. حمله مستقيم به اين اصل در قالب «انكار» آن، كه فكر مي كنم گلدزيهر (خاورشناس جهود) و ديگران همين راه را انتخاب كرده و اساساً مقوله مهدويت را چيزي ساختگي و جعلي مي شمارند! 2. حمله غير مستقيم، كه مهدويت را انكار نمي كنند، اما واقعيتش را به شكلهاي مختلف تحريف مي كنند و احياناً همچون بابيت و بهائيت با ادعاي اينكه مهدي آمده و رفته است، موضوع را «سالبه به انتفاء موضوع»! جلوه مي دهند!

همين طور است. و مي دانيد كه داستان مُتَمَهديان (مهديهاي دروغين) در تاريخ اسلام، داستاني دراز است و تعداد زيادي از افراد، با ادعاي مهدويت در تاريخ اسلام ظاهر شده اند، اما پس از چندي تكاپوي بي حاصل، زير آوار تاريخ دفن گرديده اند...

بهر حال از آنچه گذشت، نتيجه

مي گيريم كه پيدايش مسلكهايي نظير بابيه، بهائيه و قاديانيه در قرن نوزدهم قرن نفوذ و سلطه استكبار در جهان اسلام را عمدتاً بايستي در ربط با تلاش استعمارگران جهت سلطه بر مقدرات كشورهاي شرقي و اسلامي مورد بررسي و كندوكاو قرار داد، كه البته، نقصها و نارضايتي هاي موجود در جوامع آن روز اسلامي، در كمك غير مستقيم به پيشبرد اين جريانهاي استعماري بي تأثير نبوده است...

پيشوايان مسلك بابيت و بهائيت (هر چند دين اسلام را از اساس، منسوخ شمرده و با اصول و فروع آن مخالفند، اما به نظر مي رسد كه بيشترين هجمه آنها، متوجه اصل «مهدويت» در اسلام است و برنامه ريزي و سرمايه گذاري اصلي شان، معطوف به بمباران و انهدام اين اصل اصيل است، و احياناً سوء استفاده و استفاده ابزاري از آن. فكر مي كنيد علت حمله آنها به اين اصل چيست و اصولاً جايگاه اصل مهدويت در تفكر اسلامي بويژه شيعي كجاست؟ اهميت آن چه مقدار است و اين اصل، چه نقش و تأثيري را در تاريخ اسلام داشته و دارد؟

ببينيد خود اين فرقه ها كه، از عنوان مهدويت، و در واقع از اين ظرفيت، سوء استفاده كردند و آن را به صورت كاذب اشغال نمودند. خوب، با توجه به اين امر، اگر بپذيرند كه هنوز جايي براي انتظار حضرت صاحب عج باقي مانده كه، اين امر، نفي خودشان است! چون مي خواهند بگويند آن شخصيتي كه شما منتظرش بوديد، آمده است و ديگر منتظر چه ايد؟! لذا طبيعي است كه با اصل مهدويت و انتظار ظهور مخالفت كنند.

مي رسيم به استعمارگران كه اين فرقه ها را ساخته و پرداخته اند. بايد ديد كه آنها چرا به اين اصل حمله

مي كنند و اساساً چرا وقتي كه قرار شد از يك اصلي براي پيشبرد اهداف و مطامعشان سوء استفاده كنند سراغ اين اصل رفتند؟ پاسخ اين پرسش نيز با اندكي دقت روشن است: اعتقاد به اصل شورانگيز و اميد انگيز «مهدويت»، در واقع، يك دنيا بسيجي ايجاد مي كند؛ شور و نشوري كه اين اصل در دلها مي افكند، به قيام و تحرك ملتها مي انجامد، يعني همين چيزي كه در سراسر تاريخ شيعه مشهود است. اهل نظر مي دانند كه بخش مهمي از قيامهاي تاريخ اسلام، مربوط به شيعه است، و شيعيان، از امامانشان دستور دارند، كه همواره براي نبرد در ركاب حضرت حجّت سلام الله عليه آماده باشند. باور مهدويت، و اميد و انتظار استقرار حاكميت جهاني عدل در آخرالزمان توسط حضرت عج و يارانش، آدمي مي سازد كه نسبت به «وضع موجود»، معترض بوده و در طريق تحقق «وضع مطلوب» نيز، پذيراي جهاد و پيكار است. پيدا است كه چنين عقيده اي، خواب استعمارگران را برمي آشوبد و مانع پيشروي و سلطه شان مي شود. لذا به انحاء گوناگون، مي كوشند اين باور حياتبخش را مسخ يا نابود كنند.

جالب است بدانيد، در اوايل پيروزي انقلاب، صهيونيستها در فلسطين اشغالي كنفرانسي گذاشتند و كارشناسان استعماري را گرد آوردند تا پيرامون ريشه هاي پيدايش و پايداري انقلاب اسلامي، و نسبت اين انقلاب با آموزه هاي تشيع، به بحث و كنكاش بپردازند. آنها به اين نتيجه رسيدند كه دو عنصر «عاشورا» و «مهدويت» (عزاداري سالار شهيدان ع و انتظار فرج) عامل پويايي و پايداري انقلاب اسلامي است!

نكته بعدي كه مي خواهيم از محضرتان استفاده كنيم، پيوند بابيت و بهائيت با استعمار است. راجع به پيوند اين فرقه ها با استعمار، نقش آنها در

بهم زدن «وحدت ملي» ايران و انحراف جنبشهاي ملي و اسلامي اين ديار از راست راه اصيل آن توضيح دهيد و بفرماييد كه نقش اينها در جريانهاي استعماري مثل كودتاي سوم اسفند را چگونه ارزيابي مي كنيد؟

وقتي تاريخ را ورق مي زنيم مي بينيم كه حمايت سفارتخانه هاي روس و انگليس از اينها، آشكار و قابل رديابي است. مثلاً بابيها به ناصرالدين شاه در تجريش سوء قصد كردند كه البته نافرجام ماند. مرتكبين را گرفتند و معلوم شد كه از فرقه بابيه اند. چند تن از سران بابيه (از جمله: حسينعلي بهاء) را به اتهام همكاري با آنها دستگير، و پس از محاكمه و زندان، كشتند. آن وقت، از بينشان، تنها حسينعلي بهاء به قتل نرسيد، كه علت آن هم، حمايت جدي و صريح سفير روسيه (پرنس دالگوروكي) بود و جالب است بدانيم كه بهاء، در بدو امر نيز به خانه منشي سفير روس در زرگنده گريخت كه فاميل نزديكش بود! اصلاً چند تن از بستگان نزديك او در سفارت روس كار مي كردند! بي جهت نيست كه همه سران دستگير شده را كشتند، اما جناب ايشان (با كمك سفير) از زندان رهايي يافت و «تحت الحفظ» غلامان سفارت، خاك ايران را به سوي بغداد ترك گفت.

لوطي نباخته!

دكتر ولايتي: آقاي اولمرت، نخست وزير اسرائيل مي گويد: ما به خاطر بهائيان، به ايران حمله نمي كنيم!

جالب است كه اين حرف را يك آدمي مي زند كه هم نزد مسلمانان «منفور» است و هم صهيونيست ها به علت شكست فضاحت بارش از حزب الله لبنان او را «بي عرضه» مي دانند!

سران بهائيت، جنگ و جهاد را مطلقاً نفي مي كنند و مي گويند: ما در دنيا طرفدار «صلح عمومي» و «وحدت عالم انساني» هستيم! ظاهراً شعارهاي

جالبي است، اما بايد ديد اين صلح و وحدت، قرار است بين چه كساني، و آن هم با چه راهكاري و به چه قيمتي، انجام گيرد؟! خوب، يك كسي كه به سمت شما تفنگ گرفته و در صدد استعمار و استثمار شما است، شما به او مي گوييد ما با تو مي خواهيم صلح بكنيم! بعد هم او به حرفتان اعتنا نمي كند و مي آيد به ضرب تفنگ، سرزمينتان را اشغال مي كند. تو هم سالها است كه از مركز تشكيلات جهانيت (بيت العدل) داري اين حرفها را مي زني و اين حرفها، اگر موجب تحكيم بنيان استعمار و صهيونيسم نشده باشد، دست كم موجب آزادي حتي يك وجب از اراضي تحت اشغال هيچ كشور اسلامي نشده است. نفي عملي جهاد و مبارزه با كفار محارب و بيگانگان سلطه جوي، مطلب بسيار مهمي است كه ماهيت و مقصد اينها را برملا مي كند!

همكاري آشكار و گسترده بهائيان با رژيم فاسد و وابسته پهلوي، نشانه ديگري از ماهيت استعماري اين فرقه است. يادمان نرفته كه اعضاي اينها، بويژه در زمان شاه مخلوع، با تلاش سازمان يافته و حمايت امريكا و اسرائيل، چگونه درون رژيم نفوذ كردند و حتي زمام كابينه (هويدا) و سكان ساواك (پرويز ثابتي) را در چنگ گرفتند. پدر هويدا، عين الملك، در آستانه طلوع رضاخان، كنسول ايران در مناطق حساس خاورميانه عربي بود و در كودتاي 1299، نقش مرموزي را در معرفي رضاخان براي كودتا به انگليسي ها ايفا كرد. خود هويدا هم كه تكليفش معلوم است: حدود 14 سال در قالب «نخست وزير بله قربان گوي» شاه، در جنايتها و خيانتهاي وي شريك بود و بعد هم كه در اثر انقلاب، محاكمه و

محكوم به اعدام شد، محافل استعماري غرب (نظير فراماسونري) درخواست كردند كه بخشيده شود.

اجازه بدهيد آخرين سؤ ال را مطرح كنم: به نظر حضرت عالي، تكليف ملت ايران، بلكه جهان اسلام و بشريت، در مقابل اين فرقه و مسلك، مخصوصاً تشكيلات مرموز آنها، چيست و چه موضعي بايد اتخاذ كنند؟

خوشبختانه زمينه رشد اينها در سالهاي اخير نسبت به قبل، كم شده و علتش هم آن است كه فضاي فكري حاكم بر جهان اسلام، ديگر فضاي «سازش» و «تقليد» از فرنگ نيست؛ فضاي «خودباوري» و «ايستادگي» و «جهاد» فكري و عملي در برابر امپرياليسم و صهيونيسم است.

فوكوياما (صاحب نظريه مشهور «پايان تاريخ») ظاهراً در مقاله اي كه اخيراً نوشته مي گويد: «اشتباه ما در ارزيابي كشورهاي اسلامي اين بود كه غافل بوديم از اينكه متفكرين اسلامي الان دارند نسخه بازگشت به ارزشهاي اسلامي را توصيه مي كنند»، و مي دانيد كه بازگشت به ارزشهاي اسلامي هم مستلزم جهاد و مبارزه با مستكبران است. با اين حساب، حناي امثال فرقه ضاله ديگر رنگي ندارد. چون فضا طوري است كه اگر كسي بخواهد ساز ديگري بزند خلاف جريان آب شنا كرده است.

الان ديگر در جوامع اسلامي، عصر جذابيت «ليبرال دموكراسي» و سكولاريسم و اين گونه ايدئولوژيها نيست كه بهائيان از آن بهره جسته و خود را مثلاً طرفدار صلح جهاني و حقوق بشر و غيره جا بزنند و عده اي را بفريبند. حرفهايي كه در جاي خود، و به معناي درست خود، صحيح است، اما وقتي امريكا و ديگر كانونهاي استكباري و اذنابشان اين شعارها را مطرح مي كنند همه مي فهمند كه يك ابزار سياسي براي پيشبرد اهداف سياسي است (ادامه

جنگ سرد «دالس» و مصداق «كلمه حقٍ يُرادُ بِهَا الباطل»). وگرنه چرا (بر خلاف اصول دمكراسي) رسماً در فرايند طبيعي رشد مردم سالاري در تركيه و الجزاير و فلسطين و عراق و لبنان كه به حاكميت اسلام گرايان و عناصر اصولگرا مي انجامد اخلال مي كنند و دولتهاي بريده از مردم را به زور اسلحه و دلار بر آنان تحميل مي كنند (نمونه لبنان) يا به جاي سپردن كار به دست دولتهاي برآمده از اراده ملت، اشغال نظامي كشور را ادامه مي دهند (نمونه عراق)؟!

تسليحات مرگبار اتمي در اسرائيل را مي بينند و دم بر نمي آورند بلكه كمك هم مي كنند، ولي عراق را به بهانه تسليحات كشتار جمعي كه هيچ گاه پيدا نشد! به خون مي كشند و تأسيسات هسته اي صلح آميز ايران را بر نمي تابند. ظاهراً حقوق بشر خوب است، اما نه براي امريكا و اسرائيل!

آري، الان ديگر متفكرين بزرگ جهان اسلام، بازگشت به ارزشهاي اسلامي را توصيه مي كنند كه يكي از مهمترين آنها، مبارزه براي گرفتن حق و دفع ظلم و استكبار است. اين امر، وجهه همت آنها بوده و اصلاً فضاي عمومي جهان اسلام چنين است. به اين دليل، شما مي بينيد كه در لبنان و فلسطين و عراق و تركيه و... هر كجا كه بيداري اسلام نضجي گرفته، عملاً فضا براي پذيرفتن سيستمها و ايدئولوژيهاي وارداتي غربي تنگ شده است.

بازگشت به ارزشهاي اسلامي، بازگشت به پايداري و مقاومت در برابر بيگانه است، و نفي ديدگاهي كه به اشكال گوناگون (شبه مذهبي يا سكولار)، تسليم و وادادگي در برابر بيگانه را توصيه مي كند. لذا زمينه، چندان مناسب براي تبليغ بهائيت و نظاير آن نيست و با گسترش موج

بيداري ملتها، وضع از اين هم كه هست برايشان بدتر مي شود. ضمن اينكه، حمايت آشكار قدرتهاي استكباري از اين فرقه، هرگونه ترديد نسبت به وابستگي آنها به نظام سلطه را از ذهنها مي زدايد، و اين نيز به ضرر آنها است. يادم هست آقاي ريگان، رئيس جمهور اسبق امريكا، در يكي از اظهاراتش از ما مي خواست كه به بهاييها آزادي بدهيد...

كه با خروش قاطع و پاسخ كوبنده مرحوم امام خميني روبرو شد كه فرمودند: اگر تا كنون شك داشتيم در اينكه سران اين فرقه، وابسته به امريكايند حالا ديگر شكمان كاملاً برطرف شد! اخيراً هم مي دانيد، آن گونه كه در جرايد منتشر شد، جناب اولمرت (نخست وزير اسرائيل) از اينها دفاع كرد و با اين كار، عملاً بستگي اينها را به اسرائيل ثابت كرد...

البته دفاع كه چه عرض كنم؟! بيشتر، منّتي سر اينها گذاشت و گفت: ما به خاطر بهائيان، به ايران حمله نمي كنيم...

كه آن هم مصداق ضرب المثل مشهور است كه فردوسي مطرح مي كند: «به دشت، آهوي ناگرفته مبخش»! در واقع، آهوي ناگرفته را به اينها بخشيد!

جالب هم آن است كه اين حرف را يك آدم بي كفايت و منفوري مي زند! اگر اولمرت، فرض كنيد در جنگ با مسلمين (لبنان)، يك پيروزيي به دست آورده بود باز اين حرف او جا داشت. مثل موشه دايان. موشه دايان در جنگ ژوئن 1967 اعراب و اسرائيل، وزير دفاع بود و عملاً نشان داد كه دشمن با قدرتي براي مسلمانان است. (هرچند آنجا نيز اگر حمايت امريكا و دول غربي، و خيانت برخي از عناصر عرب، و اغفال عبدالناصر و اينها نبود، نمي توانستند آن فتح را بكنند. نشانه اش هم جنگ

كانال سوئز و نيز اكتبر 1973 بود كه براي صهيونيست ها پيروزي را دربر نداشت. اما بهر حال، موشه دايان ظاهراً جنگ را برد و لذا اگر او، اين منت را سر بهائيان مي گذاشت، مي گفتيم هرچند خبيث است، اما بالاخره يك جسارت و توانايي اي دارد. اما اين جناب اولمرت، هم نزد مسلمانان منفور است و هم به اعتراف خود صهيونيستها، بي عرضه است، يعني در بين مردم خودش هم محلي از اعراب ندارد! آن وقت چنين آدم بدنام و آلوده اي مي آيد از بهائيان دفاع مي كند! اگر آنها عقل داشته باشند بايد اعلام بكنند: بابا، اولمرت بيخودي دارد اين كار را مي كند، ما او را قبول نداريم، چون حمايت چنين كسي، كرِديت (اعتبار) نيست، ضدّ كرديت است!

خيلي ممنون جناب آقاي دكتر، لطف فرموديد.

من هم از شما متشكرم.

پي نوشت

1. روزنامه جمهوري اسلامي، سال 28، ش 7962، چهارشنبه 20 دي 1385، ص 2.

بهائيت و رژيم پهلوي

بهائيت و رژيم پهلوي

بهائيت و رژيم پهلوي

علي حقيقت جو

پيوند و همكاري بهائيت با رژيم پهلوي كه تاريخ، آن را به دو ويژگي «فساد» و «وابستگي» مي شناسد از واقعيات آشكار تاريخ است. اين همكاري و تعامل، كه به نحو «فزاينده» تا آخرين لحظات عمر آن رژيم ادامه داشت، سابقه اي حتي بيش از عمر سلطنت پهلوي داشت و به سالها پيش از كودتاي 1299 مي رسيد.

1. بهائيت و كودتاي انگليسي 1299

اسناد و مدارك تاريخي حاكي است كه، محفل بهائيت در ايران، مدتها پيش از كودتاي «انگليسي» سوم اسفند 1299، توسط مهره نشاندار خويش: حبيب الله عين الملك (پدر هويدا نخست وزير مشهور عصر پهلوي)، رضاخان را كشف و به سر جاسوس بريتانيا در ايران (سر اردشير ريپورتر يا اردشير جي) براي انجام كودتا معرفي كرد. جز اين، عوامل ديگري نيز از بهائيان با كودتاچيان همكاري داشتند كه پس از پيروزي كودتا حتي به كابينه سيدضياء (رهبر سياسي كودتا) راه يافتند. پاره اي گزارش ها حاكي است كه رضاخان نيز متقابلا (در تعهداتش به انگليسي ها) وعده هايي درباره ميدان دادن به اين فرقه در ايران، داده بود. در زير به معرفي عناصر بهائي ذينقش در كودتا مي پردازيم:

الف) حبيب الله عين الملك: عين الملك (پدر عباس هويدا) از بهائيان سرشناس است كه پدرش (ميرزا رضا قناد شيرازي) «از حواريون عباس افندي» 1 يعني سر عبدالبهاء (پيشواي بهائيان) و اصحاب سر ّ وي بود و تا دم مرگ به وي ارادت داشت.2 ادوارد براون مي نويسد: «محمدرضا شيرازي يكي از چند تن رازدار بهاء است كه پس از وي عهده دار حفاظت رسالت اسرار بهائيت مي شود».3 او يكي از 9 تن بهائياني است

كه عباس افندي، دو روز پس از مرگ بهاء وصيتنامه (دست كاري شدهِ) بهاء را در حضور آنان گشود و امر به خواندن آن كرد.4

پيوستگي و تقرب خاص ميرزا رضا قناد به پيشواي بهائيت، به پسرش عين الملك امكان داد كه مدتي در جواني، منشي و مباشر عبدالبهاء باشد.5 عين الملك در اثر تمريناتي كه كرده بود، خطي نزديك به خط عباس افندي داشت.6 فاضل مازندراني (از مبلغان مشهور بهائي) مي نويسد: «آقا محمدرضا قناد... از مخلصين مستقيمين اصحاب آن حضرت [عباس افندي] شد تا وفات نمود. مدفنش در قبرستان عكا7 است و از پسرانش: ميرزا حبيب الله عين الملك كه به پرتو تأييد و تربيت آن حضرت، صاحب حسن خط و كمال شد و همي سعي كرده و كوشيد كه شبيه به رسم خط مبارك نوشت و در سنين اوليه نزد آن حضرت كاتب آثار و مباشر خدمات گرديد، بعدا شغل دولتي و ماموريت در وزارت خارجه ايران يافت و پسر ديگرش ميرزا جليل خياط در عكا و هم از دخترش كه در شام شوهر نمود، مآل باسعادت و رضايتي بروز نكرد»!8

يادداشت كوتاهي از عباس افندي در دست است كه طي آن از پيروانش در تهران مي خواهد براي عين الملك كاري دست و پا كنند و براي اين كار،به دليل انتساب عين الملك به ميرزا رضا قناد، «اهميت» قائل مي شود.9 ظاهرا با همين سفارشها و حمايتها است كه عين الملك «وارد كادر وزارت خارجه» گرديده و «مدت مديدي» در كشورهاي عربي (سوريه، لبنان و عربستان) كنسول مي شود و تا پيش از جنگ جهاني (دوم) فعالانه به اين كار ادامه مي دهد و در عين حال «به او ماموريت داده مي شود

كه در كشورهاي عربي به گسترش و تبليغ بهائيت بپردازد».10 با اين بستگي و پيوستگي، صحت شايعاتي نظير اين كه: نام فرزند عين الملك (اميرعباس هويدا) را عباس افندي برگزيده11 و حتي نام وي در اصل: غلام عباس، بوده است، چندان دور از ذهن به نظر نمي رسد.

عين الملك، تحصيل كرده «مدرسه امريكايي هاي بيروت» بود كه «همانجا زبانهاي عربي، انگليسي و فرانسه را آموخت».12 سپس راهي پاريس شد و در آنجا با سردار اسعد بختياري (از سرداران مشروطه سكولار) ملاقات كرد. پس از چندي معلم فرزندان اسعد شد و به دستياري او از احمد شاه لقب عين الملك گرفت. چندي بعد، نقشي تاريخي (به زيان اسلام و ايران و سود استعمار) ايفا كرد: كشف و معرفي رضاخان به سرجاسوس بريتانيا (سر اردشير ريپورتر يا اردشير جي) براي رهبري نظامي كودتاي سوم اسفند 1299.

محمدرضا آشتياني زاده، وكيل پراطلاع مجلس شوراي ملي در عصر پهلوي، مي گويد: حبيب الله رشيديان (مستخدم سفارت انگليس و عامل مشهور بريتانيا در ايران) برايم نقل كرد كه چند سال قبل از كودتاي 1299، به دستور كلنل فريزر انگليسي، بيشتر روزهاي هفته صبح به «منزل عين الملك كه از متنفذين و كملين فرقه بهائيه بود و با وي سوابق دوستي و صحبت داشتم» مي رفتم. در آنجا با اردشير جي آشنا شدم و اردشير جي روزي به عين الملك گفت: «از شما خواهشمندم كه با محفل بهائيان به مشورت بنشينيد و از آنها بخواهيد تا صاحب منصبي بلند قامت و خوش قيافه پيدا كنند و به شما معرفي نمايند و شما آن صاحب منصب را با من آشنا كنيد، اما به دو شرط: اولا اينكه آن صاحب منصب نبايد صاحب

منصب ژاندارم باشد و حتما بايد صاحب منصب قزاق باشد. ثانيا شيعه اثني عشري خالص نباشد كه ارباب اردشير جي، مخصوصا جمله اخير را باز تكرار كرد و براي بار دوم گفت كه آن صاحب منصب نبايد شيعه اثني عشري خالص باشد. رشيديان گفت: پس از آن ملاقات، عين الملك، رضاخان را با ارباب اردشير جي آشنا كرد و اردشير وسيله آشنايي رضاخان با فريز مي شود و فريزر او را به ديگر انگليسي هاي دست اندر كار كودتا، چون هاوارد، اسمايس و گاردنر كنسول انگليس در بوشهر معرفي مي نمايد».13

گفتني است: عين الملك كه زمان نخست وزيري سيدضياء جنرال قنسول ايران در شامات بود، روز ششم فروردين 1300 شمسي (يعني 12 روز پس از كودتا) با روزنامه لسان العرب (شامات، 16 رجب 1339 ق) مصاحبه اي به عمل آورد و ضمن ستايش كودتا، از سيدضياء به عنوان يكي از «رجال بزرگ و كاري» ايران ياد كرد كه «براي احياي روح تاريخي ايران و ترقي دادن ايرانيان... نهايت كفايت را دارا مي باشد» و افزود كه با وي سابقه رفاقت و معاشرتي «12 ساله» دارد14 (يعني از آغاز مشروطه دوم، با سيدضياء دوست و معاشر است).15 همين جا بيفزاييم كه: اديب السلطنه رادسر، رئيس شهرباني سفاك رضاخان، نيز كه ترور مشهور و نافرجام شهيد مدرس در اوايل سلطنت رضاخان را منتسب به او مي دانند، برادر برادر زن همين جناب عين الملك، يعني دايي عباس هويدا بود.16

ب) موقرالدوله: بهائي سرشناس ديگري كه در كودتاي سوم اسفند نقش داشت و پس از انجام آن نيز در كابينه برآمده از كودتا (به رياست ضياءالدين طباطبايي) عضويت داشت، ميرزا علي محمد خان موقرالدوله بود كه از «افنان»

يعني خويشاوندان مادري علي محمد باب محسوب مي شد.17 موقرالدوله، كه اندكي پس از كودتاي 1299 درگذشت، قبلا سركنسول ايران در بمبئي (در سال 1898)، نماينده وزارت خارجه در فارس (1900) و حاكم بوشهر18 (1911 - 1915) بود و در كابينه سيدضياء نيز وزارت فوايد عامه و تجارت و فلاحت را بر عهده داشت وي علاوه بر خويشاوندي با باب، با عباس افندي و شوقي نيز خويشي داشت؛ ميرزا هادي، داماد عباس و پدر شوقي، پسردايي موقرالدوله بود. 19 اهميت موقرالدوله بين بهائيان تا آنجا است كه عباس افندي در مكاتيب خود20 فصلي را به وي اختصاص داده است.

موقرالدوله ضمنا پدر حسن موقر افنان باليوزي (1980-1908م) از گويندگان سابق بخش فارسي راديو بي بي سي لندن21 (و به قولي، بنيادگذار اين بخش) و از سران طراز اول بهائيت است كه رياست محفل ملي روحاني بريتانيا را در سالهاي 1960-1937 برعهده داشت و در 1957 توسط شوقي افندي، رهبر بهائيان، به عنوان يكي از «ايادي امرالله» منصوب شد22 و پس از مرگ شوقي نيز «چند سال عضو هيات ايادي امرالله مقيم» فلسطين اشغالي بود.23

حسن موقر، همچنين، از نويسندگان مشهور بهائيت است و آثار متعددي در تاريخ زندگاني باب و بهاء و عبدالبهاء و مسائل مربوط به آنان (همچون كتاب ادوارد گرانويل براون و ديانت بهائي، طبع 1970) دارد و افزون بر اين، مشوق برخي از كتب مشهور و معاصر اين فرقه بوده است.24

ج) افراد ديگر: همكاري بهائيان با كودتاچيان سوم اسفند، به افراد فوق محدود نمي شود و حسن نيكو (مبلغ پيشين بهائي كه به اسلام گرويد و كتابي بر ضد فرقه نوشت) پس از شرحي راجع به ضديت ارامنه

داشناك با مسلمانان در ايران و عثماني مي نويسد: «وقتي سيد ضياءالدين [طباطبايي نخست وزير كودتا] مصدر كار شد و خواست بلديه [شهرداري] تأسيس كند، ايپكيان [همكار ديرين سيدضياء در روزنامه رعد و شهردار منصوب از جانب سيد در دوران نخست وزيري] ... فوري بهائياني را كه از معارف اخراج شده بودند به روي كار آورد و به علاوه، چندين نفر ديگر را هم در بلديه وارد نمود، در صورتي كه هزاران نفر ديگر بالياقت تر بودند و حق تقدم داشتند».25

سيدمحمد كمره اي (ليدر دموكراتهاي ضد تشكيلي و از مخالفان قرارداد وثوق الدوله)، به سابقه همكاري ايپكيان با بهائيها در وزارت معارف زمان وثوق الدوله اشاره دارد: «...منتصر الدوله [شاغل در وزارت] معارف را ديده، گفت: كاسپار ايپكيان، مقاله نويس [روزنامه] رعد26، رئيس تفتيش معارف شده و نصيرالدوله [وزير معارف وثوق الدوله] مثل نوكر، حاضر خدمات و با او اغلب در خلوت است و آنچه بهائي است جزو مفتشين مدارس زنانه و مردانه نموده، من جمله اشراقه خانم زن ابن اصدق يا ابهي27 و منيره خانم و امثالهما را براي مدارس زنها و ديگر از بابيها را براي مدارس مردها و تمام بودجه و سياست وزارت معارف با او است و ارامنه خودشان مي گويند كه كاسپار ايپكيان بابي و از دين ما خارج است».28

2. ماه عسل رژيم پهلوي و بهائيت

پيوند بهائيت با رژيم پهلوي، خصوصا در زمان محمدرضا و سالهاي پس از كودتاي 28 مرداد، به اوج خود رسيد و در دو دهه آخر سلطنت وي، آنان به بالاترين مقامات سياسي، اقتصادي، فرهنگي و نظامي ايران دست يافتند.

سپهبد عبدالكريم ايادي، عنصر مشهور بهائي، در مقام پزشك مخصوص شاه و رئيس بهداري ارتش نفوذي

تام در دربار پهلوي يافت و پست مهم نخست وزيري نيز به مدت نزديك به 14 سال در اختيار عباس هويدا (فرزند همان عين الملك) قرار گرفت. افزون بر اين دو، مي توان سياهه اي بلند از مقامات مهم سياسي و نظامي و امنيتي رژيم در نيمه دوم سلطنت محمدرضا ارائه داد كه توسط اعضاي اين فرقه اشغال شده است. همچون: منصور روحاني (وزير آب و برق و نيز كشاورزي)، عباس آرام (وزير خارجه)، سپهبد اسد ا صنيعي (آجودان مخصوص محمدرضا در زمان وليعهدي و وزير جنگ و نيز وزير توليدات كشاورزي و مواد مصرفي در زمان سلطنت وي)، غلامرضا كيان پور (وزير دادگستري)، منوچهر تسليمي (وزير بازرگاني و اطلاعات)، دكتر منوچهر شاهقلي پسر سرهنگ شاهقلي مو ذن بهائيها (وزير بهداري و علوم)، هوشنگ نهاوندي (وزير علوم، رئيس دانشگاه تهران و شيراز، رئيس دفتر فرح و يكي از اركان حزب شه ساخته رستاخيز)، فرخ رو پارساي (وزير آموزش و پرورش)، سپهبد پرويز خسرواني (فرمانده ژاندارمري ناحيه مركز در جريان كشتار 15 خرداد 42، آجودان فرح، معاون نخست وزير و رئيس سازمان تربيت بدني و مدير عامل باشگاه تاج بعد از بازنشستگي)، دكتر شاپور راسخ (رئيس سازمان برنامه و بودجه)، پرويز ثابتي (معاون سازمان امنيت و «مقام امنيتي» مشهور)، ارتشبد جعفر شفقت (رئيس ستاد ارتش)، سپهبد علي محمد خادمي (رئيس هيات مديره و مدير عامل هواپيمايي ملي ايران «هما») و در رده هاي پايينتر: مهتدي، از بهائيان كاشان (عضو دفتر مخصوص فرح پهلوي)، ايرج آهي (رئيس دفتر شهرام سپهري نيا پسر اشرف)، نويدي (معاون دكتر اقبال رئيس شركت نفت)، ايرج وحيدي، (معاون شهرسازي و مسكن)، منوچهر وحيدي برادر وي (معاون شهرسازي و مسكن)،

مهندس مجد (معاون فني وزارت كار)، پرتو اعظم (مدير كل امور اجتماعي وزارت كار)، خانم نبيل (عضو دفتر دكتر نهاوندي) و...

اظهار عبوديت و جان نثاري!

قربان حضور مباركت شوم. مدتي قبل... يك جعبه... شيريني، كار شام و باقلواي بيروت تقديم حضور مبارك نمودم. اگرچه تا به حال كه چند ماه مي گذرد هنوز از وصول آن اطلاعي ندارم، لكن به مناسبت نزديكي عيد نوروز اينك... يك صندوق امانت محتوي دو قوتي [كذا] راحت الحلقوم مغز پسته و بادام و دو قوطي شيريني متنوع كار شام و دو قوطي راحت الحلقوم بي مغز تقديم آستان مباركت مي نمايم كه نوش جان فرماييد. به احساسات رعيت پروري و مرحمت گستري حضرت اشرف عالي اعتماد كامل دارم كه غمض عين از حقارت تقديمي اين حقير فرموده، به صرف لطف و عنايت و ذره پروري مقبول حضور مبارك خواهد آمد. زيرا هديه اگرچه حقير و قابل حضور مباركت نيست، اما تقديم كننده را دل و جان سرشار به احساسات عبوديت و جان نثاري به آن وجود مقدس است... در مقابل امر و اراده مباركت تفويض صرف هستم. چاكر [امضا: حبيب الله هويدا] .1

نامه تملق آميز و خاكسارانه عين الملك (پدر عباس هويدا و دخيل در مقدمات كودتاي 1299) به تيمورتاش، وزير دربار رضاخان، در آستانه نوروز 1307 ش، گوياي «عبوديت و جان نثاري» او به پيشگاه ديكتاتوري است:

بر آنچه گفتيم، بايد ارتباط ديرين و تنگاتنگ ميان برخي از نخست وزيران عصر پهلوي نظير حسين علاء و اسدالله علم با بهائيان و محافل آنها را افزود و چهره هايي چون هژبر يزداني (سرمايه دار «لمپن مآب» مشهور)، حبيب ثابت ميليونر مشهور، مشهور به ثابت پاسال (رئيس محفل ملي بهائيان ايران، صاحب پيشين راديو تلويزيون و

نيز مالك كارخانه پپيسي كولا)، مهندس ارجمند (رئيس كارخانه ارج)، عباس رادمهر (رئيس كارگزيني بانك پارس) و مهدي ميثاقيه (سرمايه دار و صاحب استوديو ميثاقيه) را نيز كه بر شريانهاي اقتصادي و هنري كشور در آن روزگار چنگ انداخته بودند بدان اضافه كرد.

در آن ميان، مناصب و مقامات فرهنگي كشور آماج حمله خاص بهائيان قرار داشت و در اين باره، علاوه بر وزارت پيشگاني چون: دكتر منوچهر شاهقلي (وزير علوم)، هوشنگ نهاوندي (وزير علوم و رئيس دانشگاههاي شيراز و تهران) و فرخ رو پارساي (وزير آموزش و پرورش) كه فوقا از آنها ياد شد، مي توان به اسامي زير اشاره كرد: ذبيح قربان، بهائي فراماسون (رئيس دانشگاه شيراز)، مهندس هوشنگ سيحون (رئيس دانشكده هنرهاي زيباي دانشگاه تهران)، دكتر علي محمد ورقا (مدير گروه جغرافي دانشگاه تربيت معلم)، دكتر ايرج ايمن، رئيس مو سسه تحقيقات تربيتي همان دانشگاه)، دكتر علي توانگر و دكتر منجذب (استادان دانشكده اراك در زمان پهلوي) و...

حضور وابستگان به فرقه در مصادر مهم و حساس سياسي، فرهنگي، نظامي و...، ضمنا بستر مساعدي را براي گسترش فعاليت تبليغي آنان در مهد تشيع ايجاد كرد كه از آن تا مي توانستند سود جستند.

پي نوشت ها

. معماي هويدا، عباس ميلاني، ص 53 2. ظهور الحق، فاضل مازندراني، جلد 8، قسمت دوم، ص 1138 3. تاريخ جامع بهائيت (نو ماسوني)، بهرام افراسيابي، به نقل از: 20 Material for study the Babi Religion. P4 كشف الحيل، عبدالحسين آيتي: چ 4: ج 3، ص 126 5. تاريخ جامع بهائيت (نوماسوني)، بهرام افراسيابي، صص 723-722؛ كشف الحيل، آيتي،...ص 211 6. براي مشاهده خط عين الملك ر.ك، اسنادي از عملكرد خاندان پهلوي، رضا آذري شهرضايي، مركز چاپ

و انتشارات وزارت امور خارجه، تهران 1381، ص 12 7. مركز سابق بهائيت در فلسطين اشغالي 8. ظهور الحق، جلد 8، قسمت دوم، ص 1138. تعريض به ميرزا جليل خياط (=جليل افندي: برادر عين الملك و از بهائيان حيفا) در نوشته فوق از آن رو است كه وي از بهائيت برگشت. ر.ك، كشف الحيل، چ 4: 3/224 9. معماي هويدا، صص 53 54 10. مجله چهره نما، شماره 29 رمضان 1350 11. اليگارشي يا خاندانهاي حكومتگر ايران، ج 4: خاندان هويدا، گماشته صهيونيسم و امپرياليسم، ابوالفضل قاسمي، ص 85 12. معماي هويدا، ص 52 13. ر.ك، «سوابق رضاخان و كودتاي سوم حوت 1299»، محمدرضا آشتياني زاده»، به اهتمام سهلعلي مددي، تاريخ معاصر ايران، كتاب سوم، زمستان 1370، ص 107 14. اسناد مو سسه تاريخ معاصر ايران، ش 24 تا 1139-28 ك 15. اسناد و مكاتبات تيمورتاش وزير دربار رضاشاه (1312-1304 ه. ش)، تهيه و تنظيم: مركز اسناد رياست جمهوري...، به كوشش عيسي عبدي، سازمان چاپ و انتشارات وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامي، تهران 1383، ص 56 16. ر.ك، اليگارشي...، ابوالفضل قاسمي، همان، 4/80 17. سفرنامه سديدالسلطنه، ص 399 18. و به قول آهنگ بديع، ارگان بهائيان [سال 1353، ش 330، ص 35:] «سالها حاكم بنادر و ولايات خليج فارس بوده» است 19. جستارهايي از تاريخ بهائيگري در ايران...، عبدالله شهبازي، همان، ص 18 20. ج 3، صص 241-238 21. گوهر، سال 2، ش 11 و 12، بهمن و اسفند 1353، مقاله استاد محيط طباطبايي؛ بهائيان، محمدباقر نجفي، كتابخانه طهوري، ص 379 22. ر.ك، جستارهايي از تاريخ بهائيگري در ايران...، عبدالله شهبازي، مندرج در: تاريخ معاصر ايران، س

7، ش 27، پاييز 1382، ص 18؛ آهنگ بديع، سال 16 (1340ش)، ش 3، ص 72؛ 1353، ش 330، ص 35 23. آهنگ بديع، 1353، ش 330، ص 35 24. در باره آثار باليوزي و اهميت آن نزد بهائيان، ر.ك، مقاله هوشنگ رافت، مندرج در مجله آهنگ بديع، سال 1353، ش 330، ص 37-35 25. فلسفه نيكو، چاپ 2: مو سسه مطبوعاتي فراهاني، 2/ 198 26. متعلق به سيدضياء الدين طباطبايي، عامل كودتاي انگليسي حوت 1299 شمسي 27. از ايادي چهارگانه عباس افندي در تهران 28. روزنامه خاطرات سيد محمد كمره اي، به كوشش محمدجواد مرادي نيا، نشر و پژوهش شيرازه، تهران 1382، 2/847.

امپرياليسم خبري و بهائيت

امپرياليسم خبري و بهائيت

ماشااله حشمتي

نقش راهبردي و تاثيرگذار وسائل ارتباط جمعي بويژه رسانه هاي جهاني و همچنين ماهيت استكباري آنها بر اهل نظر پوشيده نيست چرا كه با گسترش ارتباطات و تبديل كره ارض به دهكده جهاني وضعيت عالم به شكلي درآمده كه هر كس بر جريان اطلاعات سيطره داشته باشد، بر جهان سيطره پيدا مي كند و دقيقا به همين دليل، استكبار جهاني كوشيده است با ايجاد رسانه هاي وابسته به خود و يا با نفوذ در رسانه هاي مستقل، به تدريج سلطه خبري خود را به همه جهان ديكته كند، تا آنجا كه مي توان از مخالفت يا موافقت امپرياليسم خبري با جنبش ها و جريان هاي معاصر به خوبي اصالت يا وابستگي آنها را به كانون هاي استكباري دريافت. به عنوان نمونه مي توان از مخالفت هماهنگ آنها با دستيابي ايران به انرژي هسته اي، حمايت يكپارچه از جريان هاي صهيونيستي در برابر جنبش مقاومت اسلامي (حماس) و حمايت از دولت وابسته فؤاد سينيوره در لبنان و موارد فراوان ديگر ياد كرد.

در حقيقت بخش عمده اي از

نبرد نظام سلطه با ممالك شرقي و اسلامي و جنبش هاي اصيل آن، نبرد و تهاجم فرهنگي است كه در اين معركه، رسانه ها بار عظيمي از حملات سياسي و تبليغاتي را بر دوش مي كشند.

وابستگي بهائيت به قدرتهاي استكباري از اين منظر مي تواند مورد بررسي و دقت قرار گيرد چرا كه در كنار حمايت هاي صريح روساي جمهور امريكا (همچون ليندون جانسون، ريگان و...) و سران رژيم صهيونيستي (همچون بن گوريون، اسحاق بن زاوي، ژالمان شازار، آريل شارون، ايهود اولمرت و...) از بهائيت، رسانه اي استكباري هم به پشتيباني گسترده از اين فرقه پرداخته اند كه در اين مقال و با مجال اندك، صرفا به بيان جلوه هايي از اين حمايت ها بسنده مي كنيم. البته شايسته است كه محققان عالم و حقيقت جو، گام همت فرا پيش نهند و تحقيقي جامع و عميق را در باب ماهيت اين مطبوعات و ارتباط آنها با نظام سلطه غرب، سامان دهند.

1. رسانه هاي انگليسي: اين رسانه ها همپاي سياستمداران اين كشور استعمارگر، از حاميان ديرين بهائيت به شمار ميروند كه به ذكر يكي دو مورد اكتفا مي كنيم:

الف) در ارديبهشت سال 1342 آن كه اعضاي نخستين دور بيت العدل بهائيان در اسرائيل انتخاب شدند، كنفرانس مفصلي در لندن (محل دفن شوقي افندي) برگزار كردند كه در مطبوعات آن كشور انعكاس فراوان يافت. ازجمله در يكي از جلسات اين كنفرانس دو مبلغ بهائي به نامه اي «هينزورث» و «ويليام سيرز» به ايراد سخن پرداختند كه به نوشته نشريه بهائيان: «روزنامه معروف تايمز كه از جرايد درجه اول انگلستان است، قسمت اعظم بيانات دو ناطق فوق الذكر را نقل كرد.» 1

همچنين فردي به نام بهيه مظفري نژاد (افلاطوني) كه در اجلاس مزبور شركت كرده بود،

مي نويسد: «چند روزنامه انگليسي ازجمله «تايمز»، «ابزرور» و «ساندي تايمز» اخباري راجع به كنگره درج مي كردند ولي تنها روزنامه اي كه مشتري پر و پا قرص كنگره بود، روزنامه «ايوينينگ نيوز» بود كه هر روز اخبار كنگره را به قول خودمان «با عكس و تفصيلات» درج مي كرد...2

البته حمايت هاي رسانه اي انگليسي از بهائيت فقط به جرايد، آن هم در ايام برگزاري اين كنفرانس محدود نمي شود و همه رسانه ها حتي راديويي بي بي سي نيز به هر بهانه اي به تعريف و تمجيد از آن فرقه مي پردازند از جمله به نوشته نشريه محفل ملي بهائيان ايران: در يك برنامه راديويي كه در بنگاه سخن پراكني بي.بي.سي انگلستان انعقاد يافت... تحت عنوان «پيامي از لندن به موريس»... خانم مهرانگيز منصف يكي از احباي =] بهائيان] ساكن لندن موكدا موضوع عدالت اجتماعي و جهاني و رفع تعصبات و تبعيضات را كه بهائيان سراسر جهان براي نيل به استقرار جهاني آن، شب و روز مي كوشند گوشزد كرد و در آخر، پيام تحيات خود را به دوستان [=بهائيان] شركت كننده در كنفرانس موريس از طريق فرستنده راديو بي.بي.سي فرستاد.3

صحنه هايي از قبر باب و مركز جهاني بهائيت به چشم مي خورد.4 اين امر نمونه اي از تبليغ غيرمستقيم بهائيت در رسانه هاي امريكايي به شمار مي رود و آن قدر شاخص است كه بهائيان را به بيان آن واداشته است.

ب) در جريان كنفرانس بهائيان در شهر شيكاگو، رسانه هاي آن كشور به طور يكپارچه و باهماهنگي كامل به پوشش خبري آن مراسم پرداختند تا آنجا كه به نوشته فردي به نام جلال صحيحي از بهائيان شركت كننده در آن اجلاس: اخبار مربوط به كنفرانس در قريب چهارصد روزنامه منتشر گرديد.5

اما اين حمايت ها آنجا

شكل علني تري به خود ميگيرد كه نشريه كنگره امريكا به حمايت از اين فرقه برمي خيزد آن هم در مقاله اي به قلم سناتور كيتينگ. به نوشته نشريه رسمي بهائيان ايران در 18 فوريه سال 1963 سناتور مزبور در مقاله اي به حمايت از بهائياني برخاسته كه در آن ايام در مراكش دستگير و به جرم اقدامات سوء خود به اعدام محكوم شده بودند.6

ج) نشريات مهم امريكايي همچون تايم، لس آنجلس تايمز، ديلي نيوز و خبرگزاري هايي همچون آسوشيتدپرس نيز به هر بهانه اي به تبليغ بهائيت مي پردازند. به عنوان مثال روزنامه تايم در شماره 26 آوريل 1963 در مقاله مشروحي كه دو ثلث يك صفحه را اشغال كرده بود به معرفي اين فرقه و درج مصاحبه اي با روحيه ماكسول (همسر شوقي) مي پردازد.7 همچنين در زمستان سال 1346 يكي از سران بهائيت به نام طرازالله سمندري براي تبليغ به امريكا سفر كرد و چهار ماه در آن مناطق حضور داشت كه با انعكاس رسانه اي مفصلي همراه بود ازجمله روزنامه ديلي نيوز شيكاگو مصاحبه اي از او چاپ زد كه عنوان جانبدارانه «پيام ديانت بهائي، صلح و عدالت» را بر آن نهاده بود. همچنين به نوشته نشريه بهائيان: «علاوه بر اعلانات و اخباري كه در اين مورد در روزنامه ها، راديوها و تلويزيون ها انتشار يافت و طي آن شمه اي از شرح حال... جناب سمندري... پخش گرديد، شرح مبسوطي نيز به وسيله «جورج كورنل» سردبير مذهبي خبرگزاري آسوشيتدپرس انتشار يافت»، اين نشريه سپس مي افزايد كه جورج كورنل مصاحبه اي با سمندري ترتيب داد كه: «در بيش از 4000 روزنامه مختلف در سراسر امريكا و كشورهاي مجاور ازجمله پاناما منتشر گرديد.» 8 به راستي آيا اين پوشش وسيع جز

با هماهنگي كامل امپرياليسم خبري ممكن است؟

2. رسانه هاي فرانسوي: در فرانسه نيز همچون انگليس و امريكا شاهد پوشش تبليغي گسترده اي براي بهائيت هستيم. در اين زمينه ذكر يك مثال ما را در نيل به مقصود ياري، و از بيان ساير مصاديق تا حدي بي نياز سازد.

در مرداد 1355 كنفرانس بين المللي بهائيان در پاريس برگزار شد. در مورد بازتاب هاي اين كنفرانس، در نشريه رسمي محفل ملي بهائيان ايران چنين آمده است: «مطالب بسياري است كه در حاشيه اخبار مربوط به كنفرانس بايد به عرض خوانندگان عزيز برسد. اولين مطلب، انعكاس كنفرانس از وسائل ارتباط جمعي فرانسه بود. در كليه جلسات كنفرانس، مخبرين جرايد و راديو و تلويزيون حاضر بودند و اخبار كنفرانس را پخش مي كردند و تلويزيون فرانسه فيلم كنفرانس را نشان مي داد. جرايد معتبر فرانسه مانند لوموند، سوسو اكسپرس، فيگارو چند شماره مقالات و مطالبي درباره كنفرانس و تعاليم بهائي درج كردند.» 9

3. ديگر رسانه ها:در ساير كشورهاي اروپايي نيز اين حمايت ها به اشكال مختلف مشاهده مي شود كه به دليل جلوگيري از تطويل كلام از بيان آن درمي گذريم و تنها به ذكر اين نكته بسنده مي كنيم كه مواردي از گشاده دستي و سخاوت هاي غيرمعمول دولتهاي غربي نسبت به اين فرقه در خلال اسناد و مدارك موجود مشاهده مي شود كه براي آشنايان با ديپلماسي «سوداگر» حاكم بر كشورهاي ماوراي بحار، دقيقا بده بستان هاي پشت پرده را نشان مي دهد. به عنوان مثال به كنفرانس بهائيان در لوكزامبورگ اشاره مي كنيم كه شهريور1331 برگزار شد و به گفته منابع بهائي «بزرگترين كنفرانس ساليانه اروپا» بود. پيرامون بازتاب رسانه اي اين اجلاس در نشريه بهائيان مي خوانيم: «... هر شب در جرايد لوكزامبورگ تفصيل كنفرانس

را مفصلا درج مي نمودند... و همچنين در راديو لوكزامبورگ كه قوي ترين فرستنده راديويي اروپاست و براي هر دقيقه وقت آن مبلغ هنگفتي بايد پرداخت، مجانا و رسما مصاحبه راديويي با 3 نفر از نمايندگان بهائي در كنفرانس لوكزامبورگ به عمل آوردند كه در روز جمعه 14 شهريور 31، بيست و پنج دقيقه بعدازظهر به وقت محل در راديوي مزبور انتشار يافت و صوت آن را نيز در صفحه [=گرامافون] ضبط نمودند.» 10

در پايان به عنوان حسن ختام اين مقال به ذكر موردي مي پردازيم كه كاملا از حمايت هاي پشت پرده و زد و بندهاي امپرياليسم رسانه اي غرب با فرقه حكايت دارد و اتفاقا، خبر آن را نيز منابع بهائي لو داده اند.

جريان از اين قرار است كه مقرر بوده در روز 21 ژانويه 1968 (اول بهمن 1346) اجتماعي از بهائيان در سوئد برگزار شود. اما جالب اين كه اخبار مربوط به همايش، يك روز قبل از برگزاري آن يعني در روز 30 دي ماه از راديو پخش شده است. يعني گزارش همايش از قبل تهيه و با هماهنگي هاي لازم در اختيار راديو سوئد قرار گرفته بود و آنها نيز به دليل اشتباهي كه رخ داده، خبر آن را يك روز قبل از وقوع، منتشر كرده اند. نشريه رسمي بهائيان ايران در اين زمينه مي نويسد: «يك اجتماع عمومي كه در روز 21 ژانويه منعقد مي شد در دو روزنامه كه صبح منتشر مي شوند، اعلان گرديد. اعلانات اين اجتماع به كليه روزنامه هاي صبح منطقه و همچنين براي برنامه اخبار محلي راديو ارسال گريد... با نهايت تعجب متوجه شديم كه اخبار، يك روز قبل از اجتماع در راديو پخش شده بود»!11

پي نوشت ها:

1.

آهنگ بديع، سال 1342، ش 3 تا 6، صص 180، 187 و 2190. همان، سال 1342، ش 3 تا 6، صص 225، 228 و 3229. اخبار امري، سال 1349، ش 10، صص 286 - 4285. همان، تير 1344، ش 4، ص 5244. آهنگ بديع، سال 1332، ش 7 - 6، ص 6123. اخبار امري، آبان آذر 1342، ش 8 و 9، ص 7504. همان 8. آهنگ بديع، سال 1347، ش 5 و 6، صص 151 9150. اخبار امري، سال 1355، ش 11، صص 303 - 10302. آهنگ بديع، سال 1331، ش 9، ص 116. اخبار امري، شهريور مهر 1347، ش 6 و 7، ص 441

كرنش به ديكتاتوري!

كرنش به ديكتاتوري!

داوود مهدوي زادگان

در طول سالهاي سياه پس از جنگ دوم جهاني كه دنيا به دو بلوك شرق و غرب به رهبري امريكا و شوروي تقسيم شده بود، ابرقدرتها براي حفظ رژيم هاي متمايل به خود در كشورهاي مختلف از هيچ كوششي دريغ نداشتند و حكام اين كشورها نيز براي حفظ خود، از اهرمهاي خشونت و جنايت و سلب آزادي هاي فردي و اجتماعي و تحميق مردم به راحتي و وفور بهره مي گرفتند.

در اين شرايط، بها ئيت در اين كشورها وارد شد و تحت حمايت دستگاههاي حاكم، با آزادي و امكانات فراوان به تبليغ پرداخت، چرا كه آن رژيمها مي دانستند كه با دو شعار بها ئيان: «عدم دخالت در سياست» و «اطاعت از حكومت»، هر فرد كه بها ئي شود، از ميدان مبارزات آزاديخواهانه خارج گرديده و به صف طرفداران ديكتاتوري حاكم مي پيوندد.

بها ئيت در اين زمينه كارنامه عبرت انگيزي دارد كه وي را در نظر آزادگان جهان در حد عمال رژيم هاي ديكتاتوري پايين مي آورد. در اين مقاله برآنيم

تا با استفاده از منابع بها ئي، شواهد گويايي را از قاره هاي مختلف به خوانندگان هوشمند و منصف تقديم داريم:

الف) امريكاي لاتين: اين منطقه در طول جنگ سرد به «حيات خلوت امريكا» معروف بود زيرا هيچ رژيمي در آنجا بدون دخالت ايالات متحده بر سر كار نمي آمد و سران آن رژيمها بايد در همه زمينه ها خود را با امريكا هماهنگ مي كردند اگر كسي نيز همچون سالوادور آلنده رئيس جمهور مردمي شيلي از اين قانون نانوشته تخطي مي كرد به اشد مجازات محكوم مي شد.

در زير تحركات بها ئيان در شيلي، نيكاراگوئه، آرژانتين و بوليوي را به صورت بسيار مختصر مورد بررسي قرار مي دهيم.

1. شيلي: وقتي در سپتامبر 1970 دكتر سالوادور آلنده در انتخابات رياست جمهوري به پيروزي رسيد، دولت وحدت ملي را با مشاركت همه گروههاي مردم تشكيل داد و به اجراي سياست هاي خود كه مورد پسند امريكا نبود، پرداخت اما ايالات متحده بيكار ننشست و با طراحي كودتايي وحشيانه كه در نوع خود از بدنام ترين آنها در امريكاي لاتين شمرده مي شد. 1 با بمباران كاخ رياست جمهوري و قتل رئيس جمهور منتخب و مردمي، ديكتاتوري به نام ژنرال پينوشه را بر سر كار آورد كه تا سال 1990 با خفقان فراوان بر اين كشور حكومت كرد و در طول اين دوران سياه با راه اندازي عملياتي موسوم به «كاروان مرگ» بسياري از مخالفان خود را به شكل فجيعي سر به نيست كرد. 2

تيرماه سال 1357 كه مبارزات مردم مسلمان ايران اوج گرفته بود و نفرت عمومي از ديكتاتورهايي همچون محمدرضا پهلوي و پينوشه زبانه مي كشيد، نشريه اخبار امري ارگان رسمي محفل روحاني ملي بها ئيان ايران عكس روي جلد خويش را

با ذوق زدگي به ديدار نمايندگان جامعه بها ئي شيلي و امريكاي جنوبي با پينوشه اختصاص داد و در صفحه دوم جلد نوشت:

«چندي قبل، نمايندگان جامعه بها ئي شيلي با حضرت رئيس جمهور آن كشور جناب پينوچيو ملاقات كردند. در اين ملاقات...، حضرت رئيس جمهور، نمايندگان جامعه بها ئي را با گرمي و خوشرويي پذيرفتند و درباره اهداف و مقاصد و خدمات بشر دوستانه جامعه جهاني بها ئي صحبت كرده، آنها را ستودند و موفقيت جامعه بها ئي را آرزو كردند... جريان اين ملاقات با عكس و تفصيل از وسائل ارتباط جمعي شيلي (راديو، تلويزيون و مطبوعات) منتشر شد.» 3

پينوشه كه همه صداهاي حق جويانه را در گلو خفه و همه گروههاي آزاديخواه را سركوب كرده است، به بها ئيان اجازه فعاليت مي دهد و آنها را «با گرمي و خوشرويي» به حضور مي پذيرد و مورد ستايش قرار مي دهد و موفقيت ايشان را آرزو مي كند. آيا اين جز هماهنگي و همدلي بها ئيت با او را نشان مي دهد؟

2. نيكاراگوئه: وقتي در سال 1934 ساندينو قهرمان ملي نيكاراگوئه با نظر مساعد امريكا توسط آناستازيو سوموزاگارسيا به شكلي ناجوانمردانه به قتل رسيد، اداره اين كشور تا سال 1979 در اختيار خاندان سوموزا قرار گرفت. در اين حال مردم به جان آمده از ستم سوموزا در نيكاراگوئه در سال 1961 جبهه آزاديبخش ملي ساندينيست را تشكيل دادند تا با اين رژيم وابسته و ستمگر به مبارزه برخيزند كه مبارزات آنها ثمر داد و بالاخره در سال 1979 توانستند به پيروزي برسند.

در اوج اختناق سوموزا، هيأتي از بها ئيان نيكاراگوئه از سوموزا درخواست ملاقات مي كنند، خانم ژاله عهدشوقي كه از بها ئيان مهاجر به آن كشور است. در گزارش خود كه

در نشريه رسمي بها ئيان ايران به چاپ رسيده است مي نويسد:

ملاقات با حضرت رئيس جمهوري (ژنرال آنا سيوسوموزا) ميسر نگرديد ولي ايشان تلگرافي در جواب عريضه محفل روحاني ملي ارسال [كردند] مبني بر اين كه منشي رئيس جمهور... باكمال ميل مسؤول محفل را به نام رئيس جمهور خواهد پذيرفت.4

هيأت نمايندگي 5 نفره محفل در 8 فوريه 1969 به ملاقات منشي سوموزا مي شتابند. در اين ملاقات رئيس بها ئيان (سلومون اسكالانته) بر نكته اي تأكيد مي ورزد كه خواست و مطلوب همه ديكتاتورهاي عالم است. او مي گويد:

بها ئيان در هر كشوري كه زندگي مي كنند، مطيع دولت و افرادي صلح جو و سازنده مي باشند لذا بدين مناسبت، محفل ملي نيكاراگوئه يك نوع بيانيه اي... تقديم مي دارد. اين هديه نيز مورد توجه قرار گرفت كه عبارت بود از بيانات مباركه حضرت بها ءالله راجع به اطاعت از حكومت و تحت عنوان «وفاداري نسبت به حكومت» ناميده شده بود.5

گزارشگر جلسه سپس در توصيف فضاي مذاكرات و برخورد مثبت منشي رئيس جمهور مي نويسد: در تمام طول مصاحبه يك حالت دوستانه و صميميت حكمفرما بود و دكتر اينسر باركرو به مجرد اطلاع از هدف ما بلافاصله عكاس رسمي را خواست و براي ثبت اين مراسم دو عكس به آن مناسبت گرفته شد.6

سپس خانم عهد شوقي با شوقي فراوان مي افزايد: «اين بديهي است كه حال با ابلاغ كلمه مبارك به رئيس جمهور اين كشور، فعاليتهاي امري با اطمينان خاطر بيشتري و با حرارت بيشتري دنبال خواهد شد.» 7

3. آرژانتين: اين كشور همواره مورد طمع صهيونيست ها بوده و اين جماعت در آن نفوذ عميقي دارند كه در ميان كشورهاي امريكاي لاتين كم نظير است، براي اين منظور مهاجرت گسترده يهوديان به بوئنوس آيرس

(پايتخت آرژانتين) صورت پذيرفت به طوري كه جمعيت يهوديان اين شهر در سال 1887 فقط 366 نفر بود در حالي كه اين جمعيت در سال 1960 يعني 73 سال بعد به 250 هزار نفر رسيده بودند. به اين ترتيب ساكنان غير يهودي در اين مدت در بوئنوس آيرس 15 برابر شده در حالي كه تعداد يهوديان در همين مدت به بيش از 653 برابر رسيده است.8

از حيث داخلي نيز تاريخ سياسي آرژانتين در دو قرن اخير به چند دوره تقسيم مي شود كه كارشناسان، فاصله سالهاي 1955 تا 1983 را «دوران سياه ترور و وحشت» نام نهاده اند زيرا كودتاهاي مكرر نظاميان و نفوذ حاكميت آنها بر كشور، تاريك ترين روزها و سالها را براي مردم آرژانتين رقم مي زند.

در سال 1966 ژنرال اونگانيا به قدرت مي رسد اما همو در سال 1970 طي كودتايي ديگر توسط ژنرال لانوسه از كار بركنار مي شود و ژنرال لانوسه ژنرال لونيگستون را به جاي او مي گذارد اما پس از 7 ماه چون لونيگستون مطابق ميل وي رفتار نمي كند، او را نيز بركنار مي كند. و خود زمام امور را در دست مي گيرد 9 و با اقتدار و خشونت بر مردم آرژانتين حكم مي راند.

در اين هنگام محفل ملي بها ئيان آرژانتين مطابق معمول براي ابراز وفاداري و اطاعت از «ژنرال» چند نفر از اعضاي خود را به ديدار با رئيس جمهور مي فرستد. مجله رسمي بها ئيان ايران نيز عكس اين ديدار را با خوشحالي درج مي كند تا اغنام الهي با مشاهده آن روحيه پيدا كنند.10

ب) آفريقا: اين قاره پهناور، داستاني تلخ و غم انگيز از غارت منابع طبيعي و به بردگي كشيدن سياهان مظلوم آن دارد خوشبختانه پس

از جنگ جهاني دوم، با گسترش مبارزات آزاديخواهانه و استقلال طلبانه، مردم آفريقا با تقديم ميليون ها كشته و مجروح به تدريج موفق شدند زنجيرهاي اسارت را پاره كنند و گوهر استقلال خود را از كف استعمارگران بيرون آورند. اما پس از استقلال هم رژيم هايي بر اكثر اين كشورها حاكم بودند كه در باطن از منافع سلطه گران و صهيونيست ها، حفاظت و با هر حركت آزاديخواهانه بشدت مقابله مي كردند. در اين شرايط بها ئيان نيز در آفريقا فعال بودند كه براي بررسي نقش آنان در كشورهاي مختلف، به نمونه ها و شواهدي از منابع خودشان استناد مي كنيم:

1. اتيوپي: در اين كشور كه هيچ گاه ظاهراً به استعمار در نيامد از سال 1930 تا 1974 راس تافري ملقب به هايله سلاسي حكومت مي كرد. در سال 1936 با تهاجم ايتاليا و اشغال اين كشور، هايله سلاسي به انگليس رفت و 5 سال بعد با شكست ايتاليا توسط نيروهاي انگلستان و اتيوپي او مجدداً به قدرت رسيد.11

پيرامون آزادي هاي سياسي در زمان وي كافي است بدانيم كه در طول دوران طولاني حكومت او، هيچ حزب سياسي در اتيوپي وجود نداشت.12 هايله سلاسي كه خود را امپراطور مي خواند، به غرب گرايش داشت و متحد امريكا بود.13 در سال 1953 هايله سلاسي يك ايستگاه مخابراتي را به امريكا اجاره داد كه در آن زمان يكي از بزرگ ترين ايستگاههاي استراق مخابراتي ورله راديويي در جهان بود و از طريق آن، مخابرات راديويي شوروي در سراسر منطقه را شنود مي كردند. اين پايگاه توسط 4000 نظامي امريكايي اداره مي شد.14 هايله سلاسي روابطي مستحكم با اسرائيل نيز برقرار كرد و ارتش اسرائيل تهيه كننده سلاح براي ارتش اتيوپي بود و مستشاران صهيونيست،

آموزش دهنده نظاميان اتيوپيايي بودند. پس از سقوط هايله سلاسي در سال 1974 (1353) توسط منگيستو هايله ماريام و قتل 59 نفر از نزديكان هايله سلاسي در يك روز و روي كار آمدن رژيم طرفدار شوروي و به ظاهر مخالف با امريكا، باز هم روابط نظامي با اسرائيل ادامه يافت و حتي مشاوران اسرائيلي، آموزش گارد رياست جمهوري اتيوپي را بر عهده داشتند كه اين امر از جايگاه اسرائيليان و اعتمادي كه به آنها وجود داشت حكايت مي كند. در سال 1984 با موافقت دولت اتيوپي در مدت كوتاهي 10 هزار يهودي فلاشه از اتيوپي به اسرائيل منتقل شدند.15

جالب است بدانيم هايله سلاسي در سال 1944 با صدور حكمي، ميسيونهاي مسيحي غيرارتدوكس را از تلاش براي تغيير مذهب مسيحيان ارتدوكس منع كرد16 كه مي تواند به اين دليل باشد كه مسيحيان به جاي درگيري با يكديگر بايد همه تلاش تبليغي خود را بر تغيير مذهب مسلمانان متمركز مي كردند. در اين شرايط به بررسي وضعيت بها ئيان در آن كشور مي پردازيم: در سال 1351 (1972) مراسم «هشتادمين سالروز تولد اعليحضرت هيلاسلاسي امپراطور اتيوپي» برگزار شد. قرار بود فردي به نام آقاي بهتا به نمايندگي از سوي محفل روحاني ملي بها ئيان اتيوپي براي تبريك و اهداي يك كتاب بها ئي به محل برگزاري مراسم در گراندهتل برود. به نوشته نشريه رسمي محفل ملي بها ئيان ايران، فرد مذكور پس از ورود به هتل: «متوجه گرديد كه با وجود اين كه نمايندگان بسياري از دستجات مذهبي در آن جلسه دعوت شده بودند، آجودان اعليحضرت از نزديك شدن آنان به امپراطور ممانعت به عمل آورد...» 17

اما در اين هنگام اتفاق عجيبي رخ داد كه از

روابط ويژه محفل بها ئيان با امپراطور پرده برداشت: آقاي بهتا چنين مي نگارد: «من از تقديم هديه به حضور امپراطور مأيوس شده بودم كه ناگهان امپراطور، آجودان خود را احضار و پس از مختصر گفتگو، آجودان نزد من آمد و مرا به جايگاه امپراطور راهنمايي كرد... به مجرد نزديك شدن به جايگاه، تبسم بر لبان امپراطور نقش بست و كتاب را به دست خود گرفته و صفحات آن را ورق زدند و اين اولين هديه اي بود كه امپراطور به دست خود دريافت مي داشت. امپراطور وعده دادند كه كتاب را مطالعه خواهند نمود.» 18

همان طور كه ديديم در سال 1353 (1974) رژيم هايله سلاسي سرنگون شد و يك دولت كمونيستي روي كار آمد كه با وجود مخالفت با امريكا، روابط خود را با اسرائيل حفظ كرد و به تدريج گسترش داد. در جريان اين انتقال قدرت خونين، جنگ داخلي در اتيوپي درگرفت اما در همان زمان هيأتهاي بها ئي به راحتي به فعاليت مشغول بودند و اگر سوءتفاهمي نيز بروز مي كرد به سرعت رفع مي شد. در نشريه رسمي بها ئيان ايران آمده است كه در جريان درگيري و تيراندازيهاي معمول روزانه در اسمره روزي در طبقه پايين خانه اي كه در آن جلسه تبليغي بها ئي برگزار شده بود تيراندازي درگرفت و مأموران ارتش و پليس به داخل خانه آمدند و متوجه شدند كه در طبقه بالاي آن مكان جلسه بها ئي برقرار است لذا به سراغ بها ئيان آمدند اما: «رئيس پليس [كه] از امر [=بها ئيت] خبر داشت، افراد خود را فراخوانده و با عذرخواهي... به ما گفت: مي توانيم برويم و اظهار داشت او مي داند بها ئيان خطرناك نيستند...» 19

2. اوگاندا: اين كشور تا

سال 1962 مستعمره انگليس بود و پس از استقلال ظاهري تا سال 1983 تحت الحمايه انگلستان به شمار مي رفت. اسلام در اين كشور رشد سريعي داشت لذا استعمارگران، مسلمانان را به عنوان دشمن تلقي كرده و با ترفندهاي مختلف همچون تقويت ميسيونهاي مسيحي، عدم اعطاي هرگونه پست سياسي به مسلمانان، پراكنده ساختن مسلمين در سراسر كشور و قتل عام آنان، مي كوشيدند پيروان اسلام را نابود كنند.20

در اين كشور، اسرائيل نيز نفوذ فراوان داشت؛ في المثل سال 1963 چند ماه پس از استقلال، ابوته نخستين رئيس كشور اوگاندا به اسرائيل رفت و به دنبال آن مقامات صهيونيست همچون گلداماير وزير خارجه (1963)، اشكول نخست وزير (1966) و آبا ابان وزير خارجه (1969) از اوگاندا ديدار كردند.

سال 1971 يك گروهبان ارتش به نام ايدي امين كه در اسرائيل تعليم ديده بود، با كمك رژيم صهيونيستي دست به كودتا زد.21 مردم اوگاندا كه از ديكتاتورهاي كودتاگر اين كشور جز غارت، چپاول، تجاوز به زنان، شكنجه و قتل، خاطره اي نداشتند به امين هم خوشبين نبودند. اين سوءظن صحيح بود زيرا در دوران ايدي امين 200 هزار نفر از مردم كشته شدند22.

حال با اين وضعيت كه از اوگاندا ترسيم شد به بررسي وضعيت و موقعيت بها ئيان در اين كشور مي پردازيم:در ژانويه سال 1961 يعني در اواخر حضور مستقيم استعمار انگليس در اوگاندا، ساختمان بها ئيان در كامپالا افتتاح شد كه مركزيت اين تشكيلات در آفريقا را نيز بر عهده داشته و دارد. اين امر از اهميت اوگاندا براي بها ئيت حكايت مي كند. همچنين اين مطلب با توجه به سياست هاي اسلام ستيزانه انگليس و اسرائيل به عنوان دو كشور با نفوذ در اوگاندا بسيار قابل تامل و دقت مي باشد

بويژه آن كه در مراسم افتتاح اين مركز، برادر سلطان محل و نمايندگان رسمي دولت و مقامات عاليه كشور اوگاندا نيز حضور داشتند.23

در سال 1971 (1350) ايدي امين پس از كودتا و به دست گرفتن قدرت، از مذاهب بزرگ اوگاندا درخواست كرد كه هر يك دو نماينده به مقر فرماندهي او بفرستند. در اين جلسه از فرقه بها ئيت نيز به عنوان يك دين، براي حضور در جلسه دعوت به عمل آمد. شايان ذكر است كه با اين كه نمايندگان اديان بزرگ همچون اسلام و مسيحيت در جلسه حضور داشتند به نوشته نشريه رسمي بها ئيان ايران: «بعد از اتمام نطق رئيس جمهور فقط از يك نفر بها ئي تقاضا شد بياناتي ايراد نمايد.» آن بها ئي نيز فرصت را مغتنم شمرده و: «با صداي بلند يك رساله بها ئي را قرائت كرد كه متن آن اطاعت از حكومت بود» و رژيم كودتايي ايدي امين نيز از اين حُسن سليقه بها ئيان به وجد آمده و: «بعداً اين متن از راديو به تمام زبانهاي جاري يوگاندا نيز ترجمه و اعلام گرديد.» 24

در 12 نوامبر 1971 مراسم جشن تولد حسينعلي بها ء در مركز بها ئيان كامپالا برگزار شد و از ايدي امين براي حضور در اين مراسم دعوت به عمل آمد كه او پاسخ مثبت داد و در مراسم شركت كرد. به نوشته نشريه رسمي بها ئيان ايران در اين مجلس: «وزير امور ديني و وزير اطلاعات هر دو عظمت بيانات و تعاليم حضرت بها ءالله را تمجيد و تحسين نمودند.» 25

بنا به همين گزارش در ادامه مراسم جناب ايدي امين به «تمجيد و تحسين» بها ئيان پرداخت «و به پيروان ساير اديان در اوگاندا نيز توصيه

كرد كه آنها نيز مانند بها ئيان در بين خود متحد و متفق شوند.» 26 بديهي است رئيس بها ئيان اوگاندا نيز كه رمز اين همه توجه آقاي ايدي امين به اين فرقه را نيك دريافته بود: «بعد از اظهار تشكر از مراحم رياست جمهور، به ايشان اطمينان داد كه بها ئيان اوگاندا در نهايت وفاداري به دولت و رئيس جمهور، به اين مملكت خدمت مي كنند...» 27 و مطابق روال معمول دولت اوگاندا: «نطق رئيس جمهور و مراسم اين جشن توسط تلويزيون و راديو در سراسر مملكت پخش شد.» 28

با اين حمايت ها بها ئيان در اوگاندا به راحتي به تبليغ مشغول بودند و از حمايت هاي سياسي و بويژه رسانه اي دولت نيز كاملاً بهره مند مي شدند. از جمله به نوشته مجله اخبار امري يكي از سران بها ئيت به نام ايناك اولينگا در غرب اوگاندا به «سير و سفر پرداخت در اين حال، خبر مسافرت ايشان به زبان انگليسي و زبانهاي محلي از راديو اعلام شد و روِ ساي قبائل از طرف حاكم نامه اي دريافت داشتند و در تشكيل مجامع و احتفالات، براي ملاقات ايشان همكاري و اشتراك مساعي كردند.» 29

3. لسوتو: اين كشور در مركز آفريقاي جنوبي قرار دارد. در سال 1966 استقلال يافته و در همان سال به عضويت سازمان ملل متحد در آمده است، اما به دليل موقعيت ويژه جغرافيايي، در سياست خارجي، همواره تحت تأثير آفريقاي جنوبي است 30 كه در آن زمان رژيم تبعيض نژادي بر آن حاكم بود و با اسرائيل نيز روابط بسيار دوستانه داشت. بها ئيان در اين كشور نيز به فعاليت پرداختند و براي ايجاد اطمينان و حُسن ظن، به ملاقات مسؤولان آن رفتند و از جمله

پادشاه لسوتو «بي هنگ سيت سو» ملقب به موشوشوي دوم، جمعي از بها ئيان را در 15 فوريه 1972 در قصر سلطنتي به حضور پذيرفت و به گرمي پذيرايي مي كرد. در اين ملاقات كه حدود 50 دقيقه به طول انجاميد؛ جملاتي بر زبان اعليحضرت جاري شد كه بيشتر به طنز شباهت دارد. به نوشته نشريه رسمي محفل بها ئيان ايران: پادشاه لسوتو سؤ الات متعدد درباره وضع امر بها ئي در لسوتو و هدف ديانت بها ئي به طور عموم مطرح كرد. وقتي كه به پادشاه درباره اصل وفاداري به حكومت مطالبي گفته شد، پادشاه در جواب گفت: اگر تمام جهان بها ئي شوند، براي زمامداران و پادشاهان، حكومت بسيار آسان خواهد بود.31

4. ليبريا: اين كشور در قرن نوزدهم اعلام استقلال كرد. در خلال جنگ جهاني دوم به پايگاه امريكا در آفريقاي سياه تبديل شد.32 در سال 1944 ويليام توبمن به رياست جمهوري آن رسيد و تا سال 1971 به مدت 27 سال در اين مقام باقي ماند و جانشين او ويليام تولبرت در سال 1980 بايك كودتا بركنار شد.

بنا به گزارشي كه در شهريور 1355 در وزارت خارجه ايران تهيه شده است، يكي از سه اصلي كه از خصوصيات بارز حيات سياسي ليبريا به شمار مي رود: «نفوذ فائق ايالات متحده امريكا بر زندگي سياسي و اقتصادي اين كشور» است. بنا به همين گزارش: «ليبريا با جهان غرب روابط سياسي دارد ولي هرگز درصدد برقراري روابط سياسي با شوروي يا چين برنيامد» 33 كه اين امر ميزان وابستگي اين كشور به امريكا را مي نماياند. همچنين كمپاني فايرستون نيز 450 هزار هكتار از اراضي درخت كائوچو آن را براي مقاصد خود تصاحب كرده است.

در سياست

داخلي نيز اين رژيم، نظام تك حزبي را بر كشور حاكم كرده بود34 كه اين مساله نيز از اختناق و عدم وجود آزادي هاي اوليه و اساسي در آن سرزمين حكايت مي كند.

به دليل وابستگي عميق اين كشور به غرب، رئيس جمهور آن، ويليام توبمن سال 1965 سفري رسمي به اسرائيل داشت كه در خلال آن از مركز بها ئيان در حيفا نيز ديدار به عمل آورد.35

بها ئيان در ليبريا از آزادي عمل و امكانات بسيار زيادي برخوردار بودند آنچنان كه در ژانويه سال 1971 (دي ماه 1349) كنفرانس بين المللي بها ئيان در اين كشور برگزار شد و اخبار و گزارشهاي آن «از طريق تلويزيون و راديو و جرايد به سراسر كشور اعلان و ابلاغ گرديد.» 36

در اين كنفرانس معاون رئيس جمهور ليبريا نيز حضور يافت و طي سخناني از طرف رئيس جمهور به حضار خوش آمد گفت و «از مآرب و مقاصد ديانت بها ئي تجليل نمود و اظهار اميدواري كرد كه تعاليم مشتهر بها ءالله به زودي در عالم مستقر گردد و از اين كه اين كنفرانس در مونرويا برپا شده است، ابراز مسرت نمود و اظهار كرد: «در انجام هرگونه خدمتي حاضر و مفتخر است...»

سپس روحيه ماكسول، بيوه شوقي از «اين نطق شيوا و فصيح و دلپذير عميقاً تقدير» كرد.37

در غروب دومين روز كنفرانس شهردار مونرويا در كنفرانس شركت كرد و «ضمن عرض خيرمقدم از تمام احبأ براي شركت در ضيافت مجللي كه غروب روز سوم در عمارت زيباي شهرداري برپا مي شد، دعوت نمود و با نهايت خوشرويي، پذيرايي مفصل و مجلل شد.» 38

در خلال اين كنفرانس با روحيه ماكسول مصاحبه هاي مختلف راديو تلويزيوني و مطبوعاتي برگزار مي شد39 و در روز

پنجم ژانويه «حضرت رئيس جمهور ليبريا و همسرشان با كمال احترام ايشان را پذيرفته» و در اين ملاقات 35 دقيقه اي «حضرت توبمن رئيس جمهور ليبريا از خاطرات شيرينش از زيارت مقام اعلي [=قبر باب] در جبل كرمل [در اسرائيل] ياد كرده اند.» 40

اندكي بعد به لطف ادعيه زاكيه حضرت بها ءالله رئيس جمهور ليبريا يكباره دار فاني را وداع گفت و مرد. در شب يادبود او به نوشته منابع بهائي: «با وجود آن كه بسياري از كليساها براي گرفتن برنامه در آن شب تلاش كرده و موفق نشده بودند، از جامعه بها ئي خواسته شد در برنامه شركت جويند. از اين رو يكي از اعضاي محفل روحاني ملي «مناجات بها ئي» را در آن سالن خواند و از آنجا كه متوفي «نسبت به امر مبارك [=بها ئيت] همواره مساعدت داشت»، جلسه تذكري براي او در مركز بها ئيان برگزار گرديد و شرحي راجع به او «بيان شد كه رئيس جمهور ليبريا... در سفر خود به اسرائيل موفق به زيارت اعتاب مقدسه بها ئي شد و پس از زيارت، بي محابا اظهار داشت «هركس اين عتبه را زيارت كند وجود خدا را احساس ننمايد انسان نيست.» 41

جالب است كه بها ئيان تهيه كننده اين گزارش نيز كه به نظر مي رسد هنوز در دل خود ايمان به حقانيت حسينعلي بها ء نياورده اند از كلمه «بي محابا» براي اظهارات اخير رئيس جمهور ليبريا استفاده كرده اند.42

تمام اين برنامه از راديو پايتخت ليبريا پخش گرديد و جالب آنكه در برنامه اي كه از طرف راديو تلويزيون آن كشور به مناسبت مرگ رئيس جمهور تهيه شد فقط مناجاتهاي بها ئي خوانده شد.42

پي نوشت ها

1. شيلي، دفتر مطالعات سياسي و بين المللي وزارت امور خارجه، تهران، 1377، ص

257. كيهان، سه شنبه 21 آذر 1385، ش 18688، ص 316. اخبار امري، سال 1357، ش 6، صفحات اول و دوم جلد 4. اخبار امري، ارديبهشت 1347، ش 2، صص 115 -111

5. همان6. همان7. همان8. حسين التريكي، صهيونيزم در آرژانتين، ترجمه علي منتظمي، صص 18 916. آرژانتين، دفتر مطالعات سياسي و بين المللي وزارت امور خارجه، تهران، 1374، صص 54 1052. اخبار امري، مهرماه 1351، ش 11، ص 11352. اتيوپي، دفتر مطالعات سياسي و بين المللي وزارت امور خارجه، 1381، صص 11 1210. همان، ص 1363.همان، ص 1468. همان، ص 1574.همان، صص 80 1678.همان، ص 1725. اخبار امري، سال 1351، ش 14، صص 449 - 18448. همان، ص 449 19. اوگاندا، دفتر مطالعات سياسي و بين المللي وزارت امور خارجه، 1374، صص 10 - 209. همان، صص 10 - 219. همان، 1374، ص 2244. همان، ص 2346. آهنگ بديع، سال 1339، ش 11، صص 359 - 24355. اخبار امري، سال 1350، ش 4، ص 25139. همان، ش 17، صص 595 - 26594. همان، صص 596 27595. همان، ص 28596. همان29. اخبار امري، سال 1355، ش 1، صص 8 - 307. اطلاعات كلي درباره كشورهاي آفريقايي، اداره ششم سياسي وزارت خارجه، شهريور 1355، ص 3197. اخبار امري، سال 1351، ش 5، ص 32152. دائره المعارف تاريخ عمومي جهان، ترجمه: محمود بهفروزي، نشر قطره، ج 3، ص 33966. اطلاعات كلي درباره كشورهاي آفريقايي، اداره ششم سياسي وزارت خارجه، شهريور 1355، ص 3447. اطلاعات كلي درباره كشورهاي آفريقايي، ص 47 و دائره المعارف تاريخ عمومي جهان، ج 3، ص 35966. آهنگ بديع، سال 1344، ش 36420. اخبار امري، سال 1349، ش 14، ص

37420. آهنگ بديع، سال 1349، ش 11 و 12، ص 389. همان، ص 289 و اخبار امري، سال 1349، ش 14، ص 39420. آهنگ بديع، سال 1349، ش 11 و 12، ص 40289. اخبار امري، سال 1349، ش 14، ص 41420. اخبار امري، سال 1350، ش 11، صص 393 42392. اخبار امري، سال 1350، ش 11، صص 393 -43392. همان، ص 393

كاش همه بهائي مي شدند!

كاش همه بهائي مي شدند!

سيد احمد بحرالعلوم مير دامادي

پس از جنگ جهاني دوم، رژيم هاي وابسته و ديكتاتور در كشورهاي مختلف، قدرت را به دست گرفتند و اختناقي سنگين را بر مردم خويش حاكم كردند. متقابلا آزاديخواهان نيز براي رهايي از يوغ اين رژيم ها به مقابله پرداختند و در نتيجه زندانها پر از نخبگان و فرزانگان آن كشورها شد.

در بررسي عملكرد بهائيت در اين كشورها، منابع بهائي ناخواسته به مطالبي اشاره كرده اند كه حيرت انگيز است و پرده از اسرار مگو بر مي دارد و نقش بهائيت را در خدمت به ديكتاتورهاي اين كشورها روشن مي سازد و آن اين كه يكي از اقدامات بهائيان، عمليات تبليغ بر روي زندانيان سياسي بوده است تا بدين ترتيب آنها را از جرگه مخالفان خارج ساخته و در صف وفاداران به حكومت ها قرار دهند. در زير با نحوه اجراي اين سياست در دو كشور چاد (آفريقا) و فيليپين (آسيا) آشنا مي شويم:

چاد

اين كشور در دوران استعمار، مستعمره فرانسه بوده و به دليل مقاومت مسلمانان، فرانسه جنايات گسترده اي در قتل علما و از بين بردن مساجد، مدارس قرآن و آثار اسلامي مرتكب شد. 1 سال 1960 اين كشور استقلال يافت اما فرانسويان هنگام خروج، اداره چاد را به افراد مسيحي سپردند كه اين سيطره تا سال 1990 ادامه داشت و از جمله از سال 1960 تا سال 1975 ژنرال مسيحي تمبل باي قدرت را در دست داشت. او در سال 1962 تمام احزاب به استثناي يك حزب را منحل كرد كه اين امر ميزان آزادي و مشاركت سياسي را در رژيم او نشان مي دهد.2

در دوران 30 ساله (1990 1960) به دليل فشار همه جانبه بر مسلمانان و وضع ماليات هاي

سنگين، زمينه براي قيام آنها فراهم شد كه با مبارزات فراوان و تحمل زندان و شكنجه و سختي هاي فراوان، سرانجام در سال 1990 مسلمانان كه در «جنبش نجات ملي» مجتمع شده بودند، قدرت را در دست گرفتند.3

اينك ببينيم كه عناصر بها ئي در دوران پس از استقلال چاد (سال 1960 به بعد) در اين كشور چه نقشي را ايفا مي كردند؟ در اين زمينه شايد بيان يك مورد ما را بسنده باشد چرا كه در خانه اگر كس است، يك حرف بس است. به نوشته مجله «اخبار امري» يك معلم بها ئي در يكي از شهرهاي چاد پس از هماهنگي با مسؤولان زندان براي تبليغ، ميان زندانيان مي رود. او پس از چند هفته با ارسال نامه، گزارشي از اقدامات خود و بازخورد آن را براي نشريه مذكور بيان مي كند: «رئيس زندان شهر بايبوكام به من اطلاع داد كه يك نفر زنداني مي خواهد تسجيل [=بها ئي] شود» وي سپس ضمن ابراز شادماني از اين خبر بر مقاومت آن فرد در مقابل بازجويان تصريح مي كند و مي گويد: «بخصوص كه زنداني مذكور هرگز مايل نبوده چيزي را اقرار كند» او وقتي به سراغ زنداني مي رود، متوجه مي شود كه او در حقيقت به بها ئيت ايمان نياورده و براي فرار از شكنجه، به اين فرقه تمسك جسته است. مبلغ بها ئي مي نويسد: «به ملاقاتش رفتم ولي اظهار داشت كه از وقتي كه يكي از رفقاي او بها ئي شده، اولياي زندان نسبت به او مهربان شده و ديگر از تهديد و تخويف خبري نيست. رئيس زندان هم تأييد كرد كه از وقتي كه آنها بها ئي شده اند، نسبت به آنها سختگيري نمي شود.» 4

در منابع بها ئي، مورد مشابه

ديگري از فعاليت بها ئيان بر زندانيان سياسي اما هزاران كيلومتر دورتر از چاد يعني در قاره آسيا و كشور فيليپين وجود دارد كه از يك هماهنگي كامل ميان بها ئيت با رژيمهاي ديكتاتوري براي شكستن روحيه مقاومت در آزاديخواهان حكايت مي كند كه در ادامه به آن مي پردازيم:

فيليپين

ابتدا مستعمره اسپانيا بود اما پس از درگيري با امريكا كه به شكست اسپانيا انجاميد، اين كشور در سال 1898 در برابر 20 ميليون دلار به امريكا واگذار شد.5 پس از آن تا سال 1946 در استعمار امريكا قرار داشت. در اين دوران امريكاييها به منظور مسخ فرهنگي مسلمانان اقداماتي انجام دادند كه تعداد بيشتر كليساها از مساجد در اكثر شهرهاي مسلمان نشين از آن جمله است. فشار زائدالوصف امريكا بر مسلمانان در دوران استعمار و سپس استقلال ظاهري و ادامه سلطه امريكا توسط حكومتهاي دست نشانده موجب شد كه مسلمانان جبهه آزاديبخش مورو را پايه گذاري كنند كه اين جبهه با انشعاباتي كه در آن صورت گرفت بعدها نيز به مبارزات خويش ادامه داد.

در اوضاعي كه دولت فيليپين روابط عميقي با ايالات متحده دارد و سياست اسلام زدايي توسط امريكا در فيليپين دنبال مي شود و مسلمانان مبارزات مستمري را براي حفظ هويت اسلامي و احقاق حقوق مسلم خويش آغاز كرده اند بها ئيت وارد اين كشور مي شود. توضيح آن كه:

هنگامي كه رژيم دست نشانده امريكا در فيليپين با خشونت حكمراني مي كرد، هزاران نفر از آزاديخواهان بر ضد آن قيام كردند و به زندان هاي مخوف افتادند، چرا كه آنها حضور پايگاه هاي امريكايي را در كشور خود بر نمي تافتند.

در اين اوضاع بها ئيت دست به كار ودولت فيليپين كه مي دانست آموزه هاي اين فرقه چه نقش مهمي در

حركتهاي كلي و ضد استعماري دارد، بشدت از آنها حمايت كرد و تمام امكانات را در اختيارشان قرار داد تا به راحتي و با دست باز به فعاليت بپردازند در اين ميان، مبارزان فيليپيني بويژه در مناطق مسلمان نشين كه جزء اصلي ترين هدفهاي تبليغي گروههاي بها ئي بودند به نقش منفي و استعماري اين هياتها پي برده و به مقابله با آنها پرداختند و از جمله در يك عمليات غافلگيرانه و هشدار دهنده، 3 تن از مبلغان بها ئي را كه از ايران به آن نواحي رفته بودند، اعدام انقلابي كردند و با اين اقدام خود، ضمن وارد آوردن شوك سنگين به تشكيلات بها ئيت، پيام خود را نيز به آنها تفهيم نمودند.

براي پي بردن به نقش منفي ومخرب اين فرقه در آن كشور كافي است بدانيم در شرايطي كه خانواده هاي زندانيان سياسي امكان ملاقات با عزيزان خود را نداشتند،دولت فيليپين اجازه داده بود كه هياتهاي تبليغي بها ئي به ميان زندانيان برود تا با كسب خبر و شكار مبارزان، ضمن ايجاد شكاف در محبوسان، روحيه انقلابي را نيز در آنان بخشكانند. گزارش زير كه در نشريه رسمي بها ئيان استخراج شده است، به خوبي نقش مخرب فرقه مذكور را از زبان يك زن بها ئي به نام حشمت الله اشراقيان كه از سوي بها ئيان ايران براي تبليغ به آن كشور رفته بود،نشان مي دهد:

بنابر دعوت محفل مقدس ملي، به مانيلا رفتم. خانمي از مهاجرين امريكايي و... مهماندار من بودند، خيلي محبت و احترام فوق العاده نمودند. روز بعد، برنامه صحبت در زندان بود... دكتر مهاجر و اشراقيان هم هفته قبل از زندان ديدن كردند، نمي دانم برايتان نوشته ام يا نه؟

عده زندانيان 9 هزار نفر

است. آنهايي كه محكوم به مجازات سخت يا حبس ابد يا محكوم به مرگ هستند، در اين زندان مي باشند. قريب يك سال و نيم پيش، امر مبارك [=بها ئيت] به داخل زندان نفوذ نمود. هم اكنون 900 بها ئي در آنجا داريم... رئيس زندان مي گفت: اي كاش كه همه بها ئي شوند تاما از شر [مبارزين] خلاص شويم. مقامات مربوطه احترام فوق العاده به امر مي گذارند. بها ئيان در سر تاسر فيليپين آزادند كه از زندان [بها ئي] درآن تشكيل مي شود.

در ميان اين نفوس يعني [زندانيان] دكتر و وكيل و دانشجويان دانشگاه و غيره هستند. وارد شدن به زندان حتي براي اقوام زندانيان كار آساني نيست. بايد اجازه مخصوص از چندين محل بگيرند، آن وقت از پشت ميله هاي زندان صحبت كنند، حتي كشيش هاي كاتوليك. ولي براي بها ئيان همين كه در ماشين از دور گفتيم. بها ئي، آناً اجازه دادند.

خلاصه پس از عبور از درهاي آهنين وارد زندان [شديم] و به محل زندانيان رفتيم... نه تنها بهائي ها جمع شدند، غير بها ئي ها هم آمدند. معاون ايادي،6 پروفسور سميناگو، مرا معرفي نمود، پس از آن شروع به صحبت كردم وايشان ترجمه به زبان محلي مي نمود براي اشخاصي كه انگليسي نمي دانستند.

چندين آسايشگاه مختلف را ديدن كرديم و در هر كجا مطالبي بر ايشان گفتم. در محل مسلمانان، مباحثه با 2 ملا ي مسلمان كه مدتي است زنداني هستند، خيلي جالب بود، از 7صبح تا 2 بعد از ظهر همين طور حرف زدم... باري بعد از صرف غذا در رستوران آنجا مجدداً باز گشتيم و تا ساعت 5 بعد از ظهر آنجا بوديم. خاطرات خوش آن روز هميشه در خاطرم است.7

پي نوشت ها

1. چاد، دفتر مطالعات سياسي

و بين المللي، 1378، ص 210. همان، ص 370. همان، ص 411. اخبار امري، سال 1352، ش 8، صص 271 5270. فيليپين، دفتر مطالعات سياسي و بين المللي، 1382، ص 619. شوقي افندي براي تبليغ بها ئيت شبكه اي بين المللي ايجاد كرد و 27 نفر را در را‡ س آن قرار داد وآنها را ايادي امرالله ناميد تا هر يك امور مربوطه را در بخشي از جهان بر عهده بگيرد،پس از چندي براي هر يك از آنها چندين معاون در نظر گرفت كه به آنها معاون ايادي مي گفتند 7. آهنگ بديع، سال بيست ويكم (1345)،ش 1، ص 19

امام خميني و بهائيت

خروش بر توطئه ها!

مريم رفيعي

مبارزات حضرت امام خميني(ره) عليه سياستهاي ضد ديني و ضد فرهنگي رژيم پهلوي در 1341ش در جريان انجمنهاي ولايتي و ايالتي به صورت علني آغاز شد. پس از رحلت آيت الله بروجردي در 1340، دستگاه دولت پنداشت فرصتي براي خارج كردن كامل مذهب از امور اجتماعي به دست آمده، لذا حركت ضد ديني اش را شدت بخشيد. شاه و ديگر ايادي استعمار (نظير اسدالله علم) زمزمه الغاي بعضي از قوانين اسلام را هر روز به اسم و تحت عنواني ساز كردند. «لايحه انجمن هاي ايالتي و ولايتي»، «كنفرانس آزاد زنان و آزاد مردان»، «انقلاب سفيد شاه و ملت»، «لوايح ششگانه» و در نهايت «قانون حمايت خانواده» از برنامه هايي بود كه توسط دول امپرياليستي (بويژه امريكا) براي ريشه كن ساختن اساس اسلام و استقلال ايران مطرح و توسط شاه به اجرا گذشته شد.1

يكي از اين برنامه ها، تصويب لايحه انجمنهاي ايالتي و ولايتي بود كه با حذف قيد مسلمان بودن و سوگند به قرآن از اين قانون، غيرمسلمانان و در راس ايشان بهائيان بدون هيچ گونه منع قانوني

مي توانستند به مناصب و پستهاي مهم دست يابند. امام با هشياري تمام، متوجه خطر شد و به صورت فعال وارد صحنه سياست كشور گرديد.2 ايشان، كه هدف اين لايحه را حاكميت بهائيان بر سرنوشت ايران ارزيابي مي كرد، عليه لايحه مذكور و به صورت يك مخالف مقتدر، در مقابل رژيم پهلوي قد برافراشت و در مناسبتهاي مختلف با سخنراني هاي روشنگر خويش، علما و مردم را از توطئه هاي شوم استعمار مطلع و خطر بهائيان و اسرائيل را براي اسلام و كشور گوشزد كرد3: «... اين جانب حسب وظيفه شرعيه به ملت ايران و مسلمين جهان اعلام خطر مي كنم، قرآن كريم و اسلام در معرض خطر است. استقلال مملكت و اقتصاد آن در قبضه صهيونيستها است كه در ايران به [صورت] حزب بهائي ظاهر شدند...» 4

امام دست استعمار را در ايجاد اين فرقه و رابطه عميق آنها با اسرائيل و دشمني ديرين و مشتركشان با اسلام را مي ديد و بر لزوم مبارزه با آنها تاكيد كرد. ايشان در سال 42 طي پيامي خطاب به علماي يزد، صريحا از تسهيلاتي كه دولت علم براي انجام كنفرانس ضد اسلامي بهائيان در لندن منظور كرده بود انتقاد و افزود: «بسياري از پستهاي حساس به دست اين فرقه (بهائيت) است كه حقيقتا عمال اسرائيل هستند».5 در سخنرانيهاي همان سال نيز، ضمن هشدارهاي متعدد به مردم و روحانيت، فرمود: «... اين سكوت مرگبار اسباب اين مي شود كه زير چكمه اسرائيل به دست همين بهائي ها، اين مملكت ما، نواميس ما پايمال شود...».6 امام درباره اصول انقلاب سفيد! شاهنشاهي نيز معتقد بود كه برخي از اصول آن نظير تساوي مطلق حقوق زن و مرد نشات گرفته

از راي عباس افندي است.7

در يك جمع بندي مي توان گفت كه از ديدگاه امام، بهائيت با سازمان خود در ايران به جاسوسي براي اسرائيل و امريكا مشغول بود و در اساس براي شكستن مذهب شيعه به وجود آمده بود. تاكيد ايشان بر نابودي استقلال ايران توسط استكبار و عوامل آن نظير اسرائيل، بهائيت و رژيم ستمشاهي، ماهيتي كاملاً ضد امپرياليستي و ضد صهيونيستي به نهضت اسلامي بخشيد.

سرانجام رژيم كه تاب مقابله با امام را نداشت در آبان 1343 ايشان را بازداشت و به تركيه تبعيد كرد. با تبعيد امام در آبان 43 به تركيه، روند هجوم بهائيان به دستگاه حكومت كه از پيش آغاز شده بود، شتاب بيشتري يافت و هويداي بهائي، براي حدود 14 سال نخست وزير شد. در اين دوره، روز بروز بر قدرت اين فرقه در ايران افزوده شد، تا جايي كه در كابينه هويدا 9 وزير بهائي راه يافت.8 اينان از موقعيت خود براي ثروتمند شدن جامعه بهائيت استفاده مي كردند و از اين ثروت در راه تبليغ و ترويج فرقه خود نهايت استفاده را مي نمودند. زن نيز از وسايل مهم جلب افراد بود و از دختران بهائي به عنوان مبلغ براي جلب جوانان از طريق روابط جنسي استفاده مي شد.9

در گزارشي محرمانه به سفارت امريكا، وضعيت بهائيان اين گونه بيان مي شود: از نظر تعداد مذهب بهائي در حال ازدياد است و در سطح تصميم گيري در دولت ايران در حال اعمال نفوذ است. از اعضاي مذهب بهائي مي توان سرهنگ عبدالكريم ايادي پزشك شخصي شاه ايران، سرهنگ فريدون جم سفير ايران در اسپانيا (معلم پيشين فرزند شاه) كه يك بهائي متعصب و دوست صميمي سرهنگ ايادي

است و... نام برد. توسعه كنوني بهائيگري با نفوذ سرهنگ ايادي صورت مي گيرد. در نتيجه شاه شخصا بهائيگري و ترويج آن را در ايران تصويب و تاييد كرده است.10

به گفته فردوست، رئيس دفتر اطلاعات شاه، شخص شاه در جريان رشد و نفوذ بهائيان قرار داشت. فعاليتهاي بهائيت توسط ساواك به دقت دنبال مي شد و گزارش اين فعاليتها در بولتن هاي نوبه اي تنظيم و از طريق فردوست به اطلاع محمدرضا مي رسيد. وي مي گويد: «اين بولتن مفصل تر از بولتن فراماسونري بود، اما محمدرضا از تشكيلات بهائيت و به خصوص افراد بهائي در مقام مهم و حساس مملكتي اطلاع كامل داشت و نسبت به آنها حسن ظن نشان مي داد.11

بنابر مدارك و اسناد موجود، شاه چنان در حمايت از بهائيان كوشيد كه بهائيان مدعي بودند كه كارهايي كه اكنون (سال 48) به دست اعليحضرت آريامهر صورت مي گيرد، هيچ كدام آن روي اصول دين اسلام نيست، زيرا شاه به تمام دستورات بهائي آشنايي دارد. بهائيان نه تنها مورد حمايت رژيم شاه بودند بلكه بر اساس اخبار در اسناد، مورد حمايت رئيس جمهور امريكا و دولت اسرائيل نيز بودند. بهائيان ايران نيز مانند ساير بهائيان جهان جاسوسي براي اسرائيل را يك وظيفه افتخارآميز مي دانستند، آنان علاوه بر تبريك پيروزي اسرائيل، گستاخي را به جايي رساندند كه مبالغ هنگفتي پول براي كمك به ارتش اسرائيل جمعآوري كردند.12

آنها ايران را بعد از اسرائيل، دومين سرزمين بهائيان و آن را مركز قيام و تسخير جهان مي دانستند و در نقشه دهساله شان بر اهميت ايران براي بهائيت تاكيد داشتند. «شوقي افندي» چند سال قبل از مرگش تنظيم طرح جهاني بهائيان تحت عنوان «نقشه دهساله» را آغاز كرده بود.

او اميد داشت كه اين طرح در دوران پيشوايي خودش به مرحله اجرا در آيد، ولي مرگ ناگهاني او مانع اجراي هدفهايش شد. اين نقشه شامل 28 هدف است كه پيشواي چهارم بهائيان تاكيد نموده كه بهائيان با عزمي راسخ و تصميمي قاطع بايد مرحله به مرحله اهداف اين نقشه را به اجرا درآورند. شوقي در مواد اين نقشه بر گسترش معابد بهائي، كتب و نوشته هاي بهائيان، تاسيس محافل مركزي ملي بهائيان در قاره هاي مختلف تاكيد دارد تا در نهايت در لحظه «حلول جهاد كبير اكبر روحاني» همه عالم تحت تسلط بهائيان به «صلح جهاني» دست يابد. دو نكته در اين اهداف قابل توجه است: اول آنكه او در هدف بيست و چهارم، حمايت از دولت اسرائيل را بر همه دولتهاي جهان ترجيح داده و تاسيس شعب محافل روحاني و ملي بهائيان را فقط بر حسب قوانين حكومت جديدالتاسيس اسرائيل ممكن مي داند. دوم: از آنجا كه ايران نزد بهائيان به «مهد امرالله» (يعني زادگاه باب و بها و محل ظهور اين فرق) معروف و از قداست ويژه اي برخوردار است و در طرح ده ساله شوقي بعد از اسرائيل مركز بهائيت و ارض موعود معرفي مي شود كه بايد نصيب بهائيان شود.13

در سال 57 با تشديد مخالفتها و اعتراضات مردمي، كه امواج سهمگين آن سلطنت پهلوي را به لرزه در مي آورد، خبر از وقوع انقلابي عظيم به رهبري امام خميني(ره) داد. لذا رهبران تشكيلاتي اين فرقه احساس خطر كردند و با خروج از ايران به دامان سركردگان غربي خود پناه بردند. دكتر ايادي از كساني بود كه قبل از شاه، ايران را ترك كرد14 و به دنبال

او كساني كه از عناصر مهم بهائيت در ايران محسوب مي شدند، فرار را بر قرار ترجيح دادند و آنان كه ماندند به ادامه نقش جاسوسي خود ادامه دادند.15

با پيروزي انقلاب اسلامي اين فرقه به يكباره تمام پشتوانه سابق خود در كشور را از دست داد و تمام آمال و آرزوهاي جامعه بهائيت نقش برآب شد. در گزارش سفارت امريكا به وزارت امور خارجه آن كشور در ژوئن 1979 ميلادي (1359 شمسي) آمده است: «يكي از 9 نفر از مردان متفكر جامعه بهائيت [روِ ساي محفل بهائيان] گفت كه جامعه بهائي احساس مي كند از جهات اداري، اجتماعي و مالي در حال مرگ است و با بدترين بحران در تاريخ صد و 28 ساله اش مواجه شده است.».16بخشي قابل توجه از بهائيان كه با پيروزي انقلاب اسلامي، نقشه ها و وعده هاي بيت العدل را بر باد مي ديدند، اعتقاد خود را به اين مسلك از دست داده و خانوادگي مسلمان شدند.17

همان طور كه ديديم، امام معتقد بودند كه بهائيت نه به عنوان يك مذهب بلكه به عنوان يك حزب، وظيفه جاسوسي براي اسرائيل و قدرتهاي استكباري را به عهده دارد. چنانكه، وقتي نظام جمهوري اسلامي ايران با دستيابي به اسناد محكم و متقن دال بر جاسوسي عده اي از سران تشكيلات براي بيگانگان، جمعي از سران فرقه را دستگير و پس از محاكمه به حبس يا اعدام محكوم كرد و هر گونه فعاليت تشكيلاتي آنان در ايران را ممنوع اعلام نمود18، دولت امريكا به نفع جواسيس بهائي واكنش نشان داد و رئيس جمهور امريكا رسما از آنان جانبداري كرد كه با پاسخ دندان شكن رهبر انقلاب اسلامي مواجه شد.19

تشكيلات مخفي بهائيت در ايران علاوه بر

تبليغ بر ضد انقلاب در دوران جنگ تحميلي، از هيچ خدمتي جهت پيروزي دشمن و رضايت اربابان خود كوتاهي نكردند. آن عده كه از سران تشكيلات بودند، اطلاعات را به صورت غيرمستقيم از بهائيان رده هاي پايين تر جمعآوري كرده و به مركز محافل بهائي (اسرائيل) ارسال مي كردند.20 حتي به گفته برخي از بهائيان مستبصر: آنان با مشاهده كشته شدن مردم با بي رحمي تمام به هم تبريك گفته و با اظهار خوشحالي اضافه مي كردند كه هرچه مسلمانان كشته شوند، كم است!21

بهائيان مانند ساير گروههاي مخالف انقلاب (كه كينه امام را به داشتند)، در خرداد 67، هنگامي كه ايران در سوگ فقدان رهبر و مراد خويش يكپارچه غم و اندوه گشت در محافل خود به شادي پرداخته و با تبريك به يكديگر اميدوارانه در انتظار سقوط نظام و بازيافتن موقعيت و جايگاه از دست رفته نشستند.

پانوشت ها

1. نهضت امام خميني (ره)، سيد حميد روحاني. صص 303 302.

2.همان، صص 165 و 174.3. تاريخ معاصر از ديدگاه امام خميني (تبيان 20)، سيد محمد هاشمي تروجني و...، صص 244 و 251.4. صحيفه نور، 1/56. 5. نيمه پنهان، 15/177 176.6. تاريخ معاصر از ديدگاه امام خميني، ص 245.7. صحيفه نور، 1/56.8. بهائيت در ايران، زاهد زاهداني، صص 293 292.9. ظهور و سقوط سلطنت پهلوي، 1/376 375.10. اسناد لانه جاسوسي، شماره 37، ص 7.11. ظهور و سقوط...، 1/374.12. سه سال ستيز مرجعيت شيعه، روح الله حسينيان، مركز اسناد انقلاب اسلامي، صص 173172.13. انشعاب در بهائيت، اسماعيل رائين، صص 215 205.14. ظهور و سقوط...، ص 204.15. بهائيگر اسناد لانه جاسوسي، همان، ص 9.16. همان، ص 12.17. بهائيت در ايران، ص 282.18. همان، صص 277275.19. صحيفه

نور، 17/267 266.20. لايه هاي پنهان جاسوسي در بهائيت، مصاحبه با يك نجات يافته ديگر از بهائيت، كيهان، 18799، 1386.21. سه سال ستيز مرجعيت شيعه، صص 169 168.

آيت الله بروجردي و بهائيان

نگران از نفوذ!

محمدحسن رجبي (دواني)

پس از سقوط ديكتاتور پهلوي در شهريور 20، انتظار مي رفت كه مبارزه اي پيگير از سوي روحانيت با عوامل و اركان نظام ديكتاتوري آغاز شود، اما اين مبارزه به دلايل گوناگون چون: وعده هاي سران رژيم (بويژه شاه جوان) به جبران گذشته، بازشدن نسبي فضا براي برگزاري مراسم ديني و از سوي ديگر تبليغات سازمان يافته ضداسلامي و انحرافي در جامعه از سوي حزب توده، كسروي و نيز بهائيان كه با سوء استفاده از وضعيت آشفته كشور، به تضعيف باورهاي مذهبي جامعه مي كوشيدند، مدتي طول كشيد تا قوام لازم را بيابد و نخست در جنبش ملي كردن صنعت نفت و سپس در خيزش خرداد 42 به نقطه عطف خود نزديك شود. لذا، در بدو امر، بخش عمده اي از توجه و تلاش علما، صرف بازستاندن اماكن اشغال شده ديني، احيا شعائر مذهبي، رفع منع حجاب، و مبارزه با تبليغات ضد اسلامي گروههاي مزبور، بويژه بهائيان كه مورد سخن ماست گرديد؛ حركتي كه البته، يكسره از صبغه «سياسي» خالي نبود و خصوصا در بحبوحه مبارزه با منع حجاب، مرجعيت شيعه (آيات عظام قمي و بروجردي) تا مرز تهديد دستگاه به قيام پيش رفتند.

نفوذ بهائيان در سطوح اداري كشور كه از عصر مشروطه آغاز شده بود، در زمان سلطنت رضاخان ادامه يافت و روز به روز آنها بيشتر بر مناصب كليدي كشور دست يافتند. اين امر، كه با تبليغات بهائيگري و اسلام ستيزي همراه بود، موجب رنجش و نگراني علما و مردم متدين

گرديد. زماني كه آيت الله بروجردي از نجف به بروجرد بازگشته و در آنجا مورد احترام عموم مردم و اهالي غرب كشور بودند و به تدريس و امامت جماعت و حل و فصل امور شرعي مردم اشتغال داشتند، بهائيان، بروجرد را جولانگاه تبليغات خود قرار داده بودند. به نوشته مرحوم علامه دواني:

«در سالهايي كه فرقه ضاله بهائي، فعاليت خود را در بروجرد به خصوص در ادارات دولتي تشديد كرده بودند، معظم له مجدانه به مقابله پرداختند. سعي ايشان در ابتداي امر بر اين بود تا از راههاي قانوني جلو فعاليت هاي آنها را كه روز به روز بيشتر مي شد و حتي تا بدانجا رسيده بود كه يكي از مدارس ديني شهر را تخريب و به جاي آن دبيرستاني بنا نهادند، سد كنند؛ ولي زماني كه بي توجهي و مسامحه مركز را در اين مورد مشاهده نمودند، خود مستقلا دست به كار شده و به عنوان اعتراض به اين امر، از شهر خارج شدند. خبر عزيمت ايشان در اندك مدتي مردم شهر و نواحي را به تظاهرات و اجتماع در تلگرافخانه واداشت. دولت پس از مشاهده اين اوضاع، احساس خطر نموده و سعي در مراجعت ايشان به شهر مي نمايد. بزودي محافل و مجالس آشكار بهائي ها تعطيل و افراد منحرف از ادارات شهر منتقل مي گردند و ايشان با اعزاز تمام به شهر مراجعت مي نمايند».1

آقاي واعظ زاده در مصاحبه با مجله حوزه مي گويد: «اصلا مبارزه با بهائيت توسط آيت الله بروجردي شروع شد. ايشان خطر بهائيت را خيلي جدي مي گرفت... آقاي منتظري با يكي از مبلغان بهائيت، مكاتبه داشت و شبهات را پاسخ مي داد، مي گفت آيت الله بروجردي نوشته هايي كه بين من و آن مبلغ

بهائي رد و بدل مي شود؛ مي بيند».2

ايشان، در ماه رمضان آن سال، يك ماه تمام منبر رفته و پيرامون مهدويت امام زمان عج از قول علماي اهل سنت و شيعه و رد نظرات بهائيان، به نحوي مستدل سخن گفتند.3 پس از ورود به قم نيز، با اشاره به روشي كه در ارائه مباحث بر ضد بهائيان در بروجرد داشتند «به جناب آيت الله صافي توصيه كردند كه كتابي با همين سبك [مستدل و با استناد از روايات عامه و خاصه] درباره حضرت به رشته تحرير درآور و مقدمات نگارش كتاب ارزشمند منتخب الاثر از همين جا فراهم آمد».4

به گفته آيت الله سبحاني: سال 1331 مرحوم بروجردي جمعي از فضلاي آن روز حوزه (نظير حضرات آقايان حسينعلي منتظري، ابراهيم اميني و احمدي شاهرودي) را براي خنثي كردن تبليغات بهائيان به فريدن اصفهان اعزام كرد.5

پس از كودتاي 28 مرداد و سركوب احزاب و جمعيتهاي سياسي، و سيطره جو خفقان و سانسور بر كشور، نفوذ بهائيان در دستگاههاي دولتي گسترش يافت تا آنجا كه عبدالكريم ايادي (از خانواده قديمي و متنفذ بهائي) پزشك مخصوص و محرم اسرار شاه شد. ارتشبد حسين فردوست، ضمن ارائه اطلاعات ارزشمندي راجع به ميزان نفوذ و قدرت او و بهائي ها در دربار، دولت و ارتش پهلوي، او را «سلطان واقعي» و بدون تاج و تخت و «راسپوتين ايران» مي نامد كه بيش از هشتاد شغل پولساز داشت.6

تير 1334 طي نامه اي به نخست وزير، با اشاره به پيگيري ناقص او در اجراي نظريات ايشان راجع به بهائيان كه به نظر شاه رسيده بود، متذكر مي شود كه نامه ايشان به شاه متضمن چاره جويي بود و درخواست شده بود كه در صورت عدم پاسخگويي قوانين

موجود، قوانين لازمه را در مجلس تصويب كنند تا عمليات سابقه اين فرقه دوباره تكرار نشود.8با توجه بدانچه گفته شد مرحوم فلسفي تصميم گرفت در رمضان 1334، در سخنراني هاي خود كه مستقيما از راديو پخش مي شد به افشاي خطر سياسي بهائيان در كشور پردازد. وي در اين زمينه با آيت الله بروجردي مشورت كرد و پس از موافقت و دستور آيت الله، جريان را به اطلاع شاه نيز رساند و چنان كه گذشت، با موافقت شاه روبه رو گرديد.9 وي سپس از وعاظ تهران خواست كه در منابر حساس ماه رمضان، يكصدا بر خطر رسوخ بهائيان در اداره امور كشور تاكيد و به مردم هشدار دهند.10 خود نيز از آغاز رمضان، در سخنرانيهاي مهييج و پرشور خود، بشدت به بهائيان حمله كرد و با وجود تهديدات عَلَم (وزير كشور) و شاه11، همچنان به سخنان خود ادامه داد.

نفوذ و قدرت روزافزون بهائيان در پستهاي حساس سياسي، اقتصادي و اداري كشور، و تشنج آفريني ها و جنايات هولناك صهيونيست مابانه آنان نسبت به مسلمانان در جاي جاي كشور، و بي تفاوتي و بعضا همدستي ماموران دولتي با ايشان در طول آن سالها، چنان نفرت و انزجار عميق و وسيعي بين مردم مسلمان نسبت به بهائيان ايجاد كرده بود كه پس از پخش سخنان مهيج و افشاگرانه فلسفي از راديو، مردم يكباره خروشيدند و تظاهرات پرشكوهي عليه بهائيان به راه انداختند و مجدانه در صدد برآمدند كه براي هميشه ريشه و اثار آنها را از كشور بركنند.

رژيم شاه كه انتظار چنان واكنش گسترده اي را از سوي مردم نداشت، ناچار با آنان همصدا شد و پيش از آن كه كنترل امور را از دست دهد، وارد عمل

گرديد و مراكز بهائيان را قبل از تصرف از سوي مردم، اشغال كرد. (اين نكته حائز اهميت است كه در اعلاميه ها و سخنان مقامات دولتي، به جاي تاكيد بر «تصرف» حظيره القدس و ساير مراكز بهائيان، همواره واژه «اشغال» به كار مي رفت كه اعتراف تلويحي به مالكيت فرقه بر آن مراكز را دربر داشت). به عبارت ديگر، ماموران نظامي و انتظامي با اشغال خطيره القدس و ساير مراكز بهائيان در كشور، از آنها در مقابل خشم ويرانگر مردم مسلمان حراست كردند.

به قول مرحوم فلسفي: «هيجان عمومي و نگراني از حركت مردم، شاه را بر آن داشت كه دستور بسته شدن حظيره القدس را صادر كند و به دنبال آن، نيروهاي فرماندار نظامي آنجا را اشغال كردند. او در ابتدا اين كار را اقدامي مذهبي جلوه داد و خود را مصمم به برخورد با بهائي ها وانمود كرد و به همين دليل نيز جامعه روحانيت از وي تشكر نمود و آن اقدام را مورد حمايت قرار داد».12 آيت الله ميرسيد محمد بهبهاني در تلگرامي به شاه (18 ارديبهشت 34) از اقدامش در بستن حظيره القدس تشكر كرد و در تلگرام ديگر به آيت الله بروجردي آن روز را براي مردم عيد شمرد. آقاي بروجردي نيز در پاسخ، تلگرامي به اين شرح مخابره كرد: «تلگراف مبارك، حاكي از اقدام شخص اعليحضرت همايوني در بستن و ضبط محوطه اي كه فقط براي تبليغات ضد ديانت مقدسه اسلام كه طبعا موجب عدم وحدت مليت است و بلكه ضد استقلال مملكت و ضعيف نمودن مقام سلطنت بنا شده موجب مسرت گرديد. البته عموم مسلمانان جهان و علماي اعلام، بلكه حضرت ولي عصر ارواحناله الفداه از اين اقدام مسرور

هستند. مي توان گفت به نظر عقلاي مملكت، از وظايف حتميه سلطنت به شمار مي رود. مرجو آن كه خداوند عز شانه، ديانت مقدسه اسلام و سلطنت ايران را از گزند دشمنان و اخلالگران حفظ فرموده و وجود مبارك را براي مسلمين مستدام بدارد».13

متعاقب آن در 20 ارديبهشت، 5 تن از علماي تهران براي ابراز تشكر از اقدام شاه در بستن حظيره، در كاخ مرمر با شاه ملاقات كردند.14 آيت الله بروجردي نيز در نامه اي به آقاي فلسفي، ضمن تقدير و تشكر از سخنراني هاي ايشان، به ادامه مبارزه و مقابله جدي با بهائي ها تاكيد كرد: «...خدمات پرقيمتي را كه اين چند روزه نسبت به ديانت مقدسه اسلام، بلكه مطلق ديانات و نسبت به قران كريم بلكه مطلق كتب سماوات و نسبت به استقلال مملكت و حفظ مقام سلطنت و دولت و ارتش و تمام افراد ملت ايران و مسلمانان جهان آنجام داده ايد و مقداري از پرده ضخيمي را كه يك حزب سياسي به اسم مذهب بهائي روي منويات خود گسترده و متجاوز از سالها در حدود صد سال [است] كه با تشكيلات منظم و صرف پولهاي گزاف مجهول المخزن و تبليغات دامنه دار خود، علنا بر ضد مذهب رسمي مملكت كه بالطبع موجب وحدت مليت است و سرا بر عليه سلطنت و حكومت كوشش مي كنند، بالا زده و مقداري از آنها را مكشوف نموده ايد، موجب مسرت حقير و عموم مسلمانان، بلكه مسرت حضرت ولي عصر ارواحنا فداه مي باشد». در ادامه، آسيب حزب بهائيت به استقلال كشور را بسيار شمرده و هشدار داد كه اعضاي اين حزب در بسياري از شئون كشور نفوذ كرده اند و لازم است ادارات و مراكز حساس و

وزارتخانه ها از اين عناصر تصفيه شوند.15

علاوه بر منبرهايي كه هر روزه ماه رمضان از راديو پخش مي شد، مرحوم فلسفي در تاريخ 16، 19 و 20 ارديبهشت همان سال، طي مصاحبه هايي با روزنامه كيهان، نظريات و برنامه ها و انتظارات آيت الله بروجردي و ديگر علما و مردم را تشريح كرد. ايشان بابيت و بهائيت را ساخته و پرداخته استعمار و در خدمت آن دانست و راجع به تشنج آفريني هاي چند سال اخير بهائيان در كشور، افزود كه بر اساس لوحي كه از اين فرقه به دست آمده، به آنان بشارت داده شده كه در سال 1335 شمسي، در ايران به قدرت خواهند رسيد، لذا اين تشنجات از نظر آنان، مقدمه و زمينه قدرت نمايي آنهاست. وي درباره پيگيري مساله خاطرنشان ساخت: «حضرت آيت الله بروجردي و آيت الله بهبهاني و محافل روحاني، نسبت به طرد فرقه بهائي از جامعه ايراني توجه كامل دارند و پيوسته با دربار، دولت و مجلسين براي از بين بردن آثار آنها در تماسند. اين فعاليت كه مورد توجه افكار عمومي است تا جايي كه در مسلمانان آرامش خاطر به وجود آيد دنبال خواهد شد». راجع به ساختمان حظيره نيز يادآور شد: «پس از مشاورات زياد، مقامات روحاني و دولتي به اين نتيجه رسيده اند كه بايد عمارت حظيره القدس را ويران كرد، چون اگر باقي بماند هر مؤ سسه اي هم در آن كار كند، باز بهائي ها به عنوان يك «مكان مقدس» از آن، استفاده تبليغاتي خواهند كرد... بنابراين محو آثار و بقاياي آنها نيز حتمي و واجب است».

همچنين، ضمن بيان مخالفت روحانيت با هر گونه بي نظمي و تاكيد بر انجام اقدامات قانوني، افزود: «در مذاكراتي كه امروزه با آقاي

علم، وزير كشور، به عمل آمد ايشان اظهار داشتند كه امر مبارزه با فرقه بهائي مورد توجه كامل دولت است و ديشب نيز در هيات دولت مورد مشاوره قرار گرفت و قرار است بسياري از نمايندگان مجلس، آمادگي خود را در تصويب طرح وكلاي مجلس شوراي ملي، تصميم لازم اتحاذ كنند. بسياري از نمايندگان مجلس، آمادگي خود را در تصويب طرح غيرقانوني شناختن فرقه بهائي اعلام داشته اند. چون موكلين شهرستان ها با تلگراف ها و نامه ها و تقاضاهاي خود، از وكلا مي خواهند كه هرچه زودتر در اين باره تصميمي اتخاذ و براي ريشه كن كردن بقاياي اين فرقه اقدام كنند و من اطمينان دارم كه وكلاي مجلس، مسلمان و علاقه مند به دين مبين اسلام بوده و در اجراي تقاضاهاي موكلين خود كوشا مي باشند. وكلاي اقليتهاي كليمي، ارمني و زرتشتي نيز با عصبانيت تمام، نسبت به فرقه بهائي ابراز تنفر مي كنند و حتي در اين باره پيشقدم شده و با عده اي از نمايندگان مسلمان، براي تصويب طرح غيرقانوني شناختن فرقه بهائي، فعاليت مي كنند».16

اما به رغم انتظار علما در پيگيري مساله و انجام اقدامات عملي در آن باره، دولت پس از ماه رمضان هيچ اقدامي نكرد و طرح تعدادي از نمايندگان مجلس شوراي ملي مبني بر غيرقانوني بودن فرقه بهائي و اخراج آنها از ادارات دولتي نيز به بهانه «مطالعه و بررسي كامل»، ناكام ماند.17 مدتي بعد حتي حظيره القدس و ديگر مراكز ديگر بهائيان كه به اشغال فرمانداري نظامي درآمده بود، به آنها بازگردانده شد.18 در آن شرايط، امام خميني نيز از كساني بود كه بر تداوم مبارزه با بهائيت و پاكسازي دستگاههاي دولتي از نفوذ آنها پاي مي فشرد و

در ملاقات با آيت الله بروجردي بر لزوم پيگيري امر تاكيد مي كرد.19

هر چند كه آيت الله بروجردي از سالها پيش به اين نتيجه رسيده بود كه رژيم پهلوي به دليل نفوذ بهائيان در دستگاههاي دولتي و وابستگي رژيم به قدرتهاي خارجي، جرات اقدام لازم عليه بهائيان را ندارد و لذا از آن مايوس شده بود، اما تا پايان عمر مبارزه با بهائيان، از دغدغه هاي اصلي وي بود. از اين رو به امر ايشان؛ مرحوم علامه دواني در 1338ش مامور ترجمه جلد 13 بحارالانوار گرديد. علامه دواني جريان ديدار خود با آيت الله بروجردي و اصرار و تاكيد ايشان در ترجمه آن كتاب را به اجمال شرح داده اند كه بيانگر توجه فراوان آن مرحوم به مبارزه با تبليغات بهائيان است. سرانجام كتاب در اواخر شعبان 1380 (بهمن 39) منتشر شد و مرحوم دواني قبل از آغاز ماه رمضان، يك نسخه از آن را توسط آقا محمدحسن (فرزند آيت الله بروجردي) به ايشان داد. آقا محمدحسن (فرزند آيت الله) نقل مي كرد: «وقتي كتاب مهدي موعود را به ايشان دادم به قدري خوشحال شد كه حد نداشت. پيوسته آن را مي خواندند و بعد از مطالعه هم در طاقچه پشت سرشان مي گذاشتند. اغلب شبهاي ماه رمضان را به مطالعه آن مشغول بودند و به شما دعا مي كردند و مي گفتند: بسيار خوب ترجمه و چاپ شده است».20

مخلص كلام آن كه در بين مراجع شيعه، آيت الله بروجردي بيش از ديگران نسبت به امر بهائيت حساسيت نشان مي داد و مبارزه با آن را به صورت فردي يا جمعي و در ابعاد سياسي و فرهنگي تا پايان حيات پر بركتش ادامه داد.

پانوشت ها:

1. علي دواني. مفاخر اسلام. جلد دوازدهم:

آيت الله عظمي بروجردي...، تهران: مركز اسناد انقلاب اسلامي، چاپ چهارم، با تجديدنظر و اضافات، 1379، صص 110 109 و 112.2. مجله حوزه، ش 44 43، صص 235 231.3. علي دواني. مفاخر اسلام. جلد دوازدهم: آيت الله عظمي بروجردي...، تهران: مركز اسناد انقلاب اسلامي، چاپ چهارم، با تجديدنظر و اضافات، 1379، صص 110 109 و 112.4. «نقدها را بود ايا كه عياري گيرند؟»، علي حقيقت جو، چشم انداز ايران، خرداد و تير 1379، ش 5، ص 47، به نقل از آيت الله سبحاني 6. نقدها را بود ايا كه عياري گيرند؟، همان، ص 47.7. ظهور و سقوط سلطنت پهلوي. ج 1: خاطرات ارتشبد سابق حسين فردوست. انتشارات اطلاعات، 1369، صص 374 و 375.8. خاطرات و مبارزات...، صص 190 189.9. محمدحسين منظور الاجداد، مرجعيت در عرصه اجتماع و سياست، تهران، شيرازه، 1379، صص 499 498.10. همان، ص 191.19. همان.11. همان، صص 196 192؛ گفتگوهاي من با شاه (خاطرات محرمانه اسدالله عَلَم)، زير نظر عبدالرضا هوشنگ نهاوندي. تهران، طرح نو، چاپ سوم، تابستان 1371، صص 67 66.12. خاطرات و مبارزات...، صص 193 و 194.13. همان.14. همان.15. همان، ص 195.16. همان، صص 196 و 197.17. به نوشته مرحوم علامه دواني «بعد از ماه رمضان [1334 شمسي] كه لايحه غيرقانوني بودن بهائيت را به مجلس بردند تا وكلا آن را تصويب كنند و رسما غيرقانوني باشند و اشخاص منتسب به آنها را از ادارات دولتي طرد و جلو فعاليتهاي خائنانه آنها را بگيرند، سردار فاخر حكمت، رئيس وقت مجلس شوراي ملي، جلو آن را گرفت و گفت: مساله بهائي ها و جلوگيري از فعاليت آنها يك مساله مذهبي است و جاي آن مجلس نيست.» ايشان در

ادامه مي نويسد: «سر و صداي زيادي به راه افتاد و بگومگوها شد كه چرا آن فرد خائن، جلو اين كار را گرفت. در نتيجه لايحه مسكوت ماند و كم كم از حدت موضوع كاسته شد. آيت الله فقيد از وقفه كار، فوق العاده ناراحت بودند. من همان موقع مقاله اي در هفته نامه نداي حق نوشتم و سخت به سردار فاخر تاختم. وقتي به منزل آقاي فلسفي رفتم، گفت: مقاله تان را خواندم، بسيار عالي بود.» نقد عمر؛ زندگاني و خاطرات، تهران، نشر رهنمون، 1382، ص 216.18. علامه دواني، دليل عمده ناكامي آن اقدام را اقدامات لابي بهائيان و فشار سياسي روِ ساي جمهور وقت امريكا و انگلستان و درخواست نخست وزير وقت هند از دولت ايران مي داند. همان، ص 215.19. «بيان وصف تو گفتن نه حد امكان است. گفتگو با استاد جعفر سبحاني». كيهان فرهنگي، سال ششم، خرداد 1368، شماره 3، ص 2.20. علي دواني. زندگاني زعيم بزرگ عالم تشيع آيت الله بروجردي. تهران: چاپ دوم، با تجديدنظر و اضافات 1371، ص 358 356.

اميركبير در مقابله باب و بهاء!

اميركبير در مقابله باب و بهاء!

علي ابوالحسني(منذر)

يكي از طرق شناسايي ماهيت و مواضع سياسي ميرزا حسينعلي بهاء، مؤ سس بهائيت، بررسي روابط و مناسباتش با رجال عصر خويش است. وضعيت فكري و سياسي رجالي كه با او در «پيوند» يا «ستيز» بوده اند، نشان مي دهد كه بهاء، در چه خطي سير مي كرده: خط دفاع از مصالح ايران يا خيانت به آن؟ خط ستيز با دشمنان استقلال ايران يا وابستگي به بيگانگان؟

به عنوان نمونه، مرحوم اميركبير با بهاء، دشمن بلكه از سخت ترين دشمنان او و يارانش بود و متقابلاً ميرزا آقاخان نوري (جانشين «انگلوفيل» امير) از دوستان صميمي بهاء بود و براي حفظ جان او تلاشها كرد.

مقاله زير، روابط و مناسبات امير و آقاخان با پيشواي بهائيت را (بر پايه اسناد و مدارك معتبر) بررسي مي كند:

نقش بي بديل امير در سركوب بابيت

از نابختياري ها و بدشانسي هاي بابيان و بهائيان، آن است كه تاريخ، اعدام باب و سركوب قيام پيروانش در دوران قاجار را عمدتاً به پاي شخصيتي مي نويسد كه تحليلگران تاريخ (اعم از ايراني و خارجي) نوعاً وي را شخصيتي وطنخواه، اصلاح طلب و ضد استعمار مي شناسند: شادروان اميركبير!

مهدي بامداد، يكي از اقدامات اميركبير در زمان صدارت را، در كنار «اصلاح امور مالياتي ارتش تنظيم بودجه و تعديل جمع و خرج مملكتي»، «قلع و قمع فتنه» تجزيه طلبانه «حسن خان سالار در خراسان»، «برافراشتن بيرق ايران در ممالك خارجه»، «تأسيس دار الفنون» و «ايجاد روزنامه وقايع اتفاقيه»، «فرونشاندن انقلاب بابيان» مي داند1 و با اشاره به «شورش ها و انقلابات خونين» پيروان باب در ابتداي سلطنت ناصرالدين شاه در كشور مي نويسد: «اگر عرضه، كفايت، درايت، لياقت و مديريت... اميركبير در امور نبود غائله و دامنه شورشها به اين زودي ها خاموش نمي شد و در اين صورت حتمي بود كه وضع دولت و ملت ايران دگرگون مي گرديد».2 دكتر عبدالحسين نوايي نيز نقش امير در سركوبي بابيه را بسيار تعيين كننده مي داند: «ميرزا تقي خان... با قتل باب در تبريز و سركوب كردن فتنه زنجان و ني ريز، بساط باب را در ايران واژگون ساخت و نگذاشت كه ريشه فساد بيش از اين در اين سرزمين جايگير گردد».3

نقش بي مانند امير در سركوب شورش بابيان، مورد تأييد و تصريح مورخان بابي و بهائي نيز هست. نورالدين چهاردهي، پژوهنده تاريخ باب و بهاء، «از بزرگان ازليها و بهائيها شنيده است كه باب و افراد حروف حي [=ياران برجسته

باب] همگي در صدد تغيير رژيم قاجاريه بوده و به جاي آن، تمامي قواي خود را مصروف برپا شدن حكومت بيان [كرده] بودند و اگر... اميركبير نبود مسلماً به مقصود خود مي رسيدند».4

عبدالحميد اشراق خاوري (نويسنده و مبلغ مشهور بهائي) مي نويسد: امير «در مدت سه سال صدارت خود با تمام قوي كوشيد تا... امر باب را از روي زمين محو و نابود سازد. براي نيل به اين مقصود» فرمان «به قتل سيد باب» داد «ولي عاقبت جز خسران ثمري از رفتار ناهنجار خويش نگرفت».5 وي سپس به اقدام قاطع امير در سالهاي نخست صدارت به سركوب آشوب بابيان در نقاط مختلف كشور اشاره مي كند كه به گفته او: «سبب شد كه مردم در هر شهر و بلد اقتدا به وزير شرير نموده به اذيت و آزار اهل ايمان» بپردازند.6 سنخ اين مطالب را در آثار ديگر مورخان شاخص بهائي (نظير محمدعلي فيضي و فضل الله مازندراني) و حتي عباس افندي (پيشواي بهائيت) نيز مشاهده مي كنيم. 7 به قول ويليام هاچر و دوگلاس مارتين، مورخان بهائي معاصر مي نويسند: «ميرزا تقي خان صدراعظم ايران... مقتدرترين دشمن امر بديع [=بهائيت] شمرده مي شود».8

اميركبير، حسينعلي بهاء را نيز در 1267 به كربلا تبعيد كرد 9 و دايي و سرپرست باب (حاجي سيد علي تاجر شيرازي) را نيز كه در توطئه ترور امير با بابيان همدست بود دستگير و، به علت عدم اظهار توبه، به مجازات رساند. 10

براين سياهه بايد نام قره العين را نيز افزود. قره العين از پيشگامان بابيت در زمان ناصرالدين شاه بود كه عمليات كشف حجاب و رفتن وي با چهره اي بزك شده و عريان به ميان مردان بابي و

همخوابيش با سران بابيه (كه در تاريخ از آن، با عنوان رسوايي بَدَشت ياد مي شود) 11 ثبت تاريخ است و حتي مورخين بابي و بهائي نيز بدان اشاره دارند. 12 به قول كسروي: خروج قره العين «از خانه شوهر و همراهيش با مردان و آن داستان بدشت كه خود بهائيان پوشيده نداشته اند، دستاويز دشمنان بيشتر گرديده تا دستاويز دوستان. اين است در كتابها ديده مي شود كه خواهر عبدالبهاء كه بهائيان او را همپاي فاطمه زهراي شيعيان مي شمارند در نامه خود به بهائيان تهران چنين نوشته: قره العين يك دفعه بي حكمتي كرد و هنوز از كله مردم نمي توانيم به در آوريم».13 نورالدين چهاردهي «از افراد ثقه ازليها» شنيده است كه «طاهره در زمان زنداني بودن خود تقاضاي ملاقات با ناصرالدين شاه نمود و شاه مايل به ازدواج با او بود. درباريان [بخوانيد: اميركبير] از ملاقات طاهره بيمناك شده و وهم داشتند كه... زيبايي او موجب شود كه شاه مفتونش گردد، لذا مرگ او را جلو آوردند».14

بابيان در صدد ترور امير نيز برآمدند، كه البته با هشياري و درايت وي، دستگير و به جزاي عمل خود رسيدند.15

بزرگوار مردي بود

قائم مقام فراهاني صدراعظم شريف، ضد استعمار و شهيد عصر قاجار، كه در تيزبيني سياسي و نكته داني ادبي، شهره تاريخ است ميرزا تقي خان اميركبير را از كودكي مي شناخت. چه، پدرش (كربلايي قربان) همشهري و خدمتگزار قائم مقام بود و تقي كوچك نيز در مجلس درس فرزندان قائم مقام شركت مي جست. قائم مقام، تقي نوجوان را (به لحاظ استعداد) بر پسران خود ترجيح بسيار مي نهاد و يك روز كه با مشاهده نامه اي از امير، از نكته سنجي وي سخت به شگفت

آمده بود، به يكي از دوستانش چنين نوشت: «حقيقت، من به كربلايي قربان حسد بردم و بر پسرش مي ترسم... اين پسر خيلي ترقيات دارد و قوانين بزرگ به روزگار مي گذارد».

ميرزا تقي خان بي همتا است

بد نيست داوري رابرت واتسون، عضو مهم سفارت انگليس (سفارتي كه در توطئه بر ضد امير، پيشگام بود) را نيز در مورد امير بشنويم:

«در ميان همه رجال اخير مشرق زمين و زمامداران ايران كه نامشان ثبت تاريخ جديد است، ميرزا تقي خان امير نظام بي همتا است. ديوجانس [حكيم وارسته و مشهور يوناني] روز روشن با چراغ در پي او مي گشت. به حقيقت، سزاوار است كه به عنوان «اشرف مخلوقات» بشمار آيد. بزرگوار مردي بود».1

همو درباره امير مي نويسد: «ميرزا تقي خان بر آن شد كه نيكبختي مادي مردم را فراهم كند و تمايلات نكوهيده آنان را مهار گرداند. اين وزير، هدفي از آن هم عاليتر داشت؛ هرآينه تدابيرش استمرار مي يافت، در اخلاق و كردار ايرانيان تغييري اساسي و ريشه دار تحقق مي پذيرفت».2

پي نوشت ها:

2. امير كبير و ايران، ص 318.

1. امير كبير و ايران، فريدون آدميت، خوارزمي 1355، ص 3.

جالب اين است كه، حواريون و ياران باوفاي امير نيز نظير آيت الله حاج شيخ عبدالحسين تهراني (وصي امير)، ميرزا هاشم طباطبايي (منشي مخصوص امير)، سردار مكري (داماد امير)، مؤ تمن الملك انصاري (كاتب سر امير) سخت با بابيه و بهائيه مخالف بودند و در قلع و قمع ريشه هاي آن در ايران و عراق اهتمام شايان داشتند.(ايام: در اين باره،در مقاله «ياران امير...» بحث شده است.)

بي جهت نيست كه، با عزل و قتل امير كبير، راه براي تاخت و تاز مجدد بابيان باز شد و ميدان را تا آنجا براي

پيشبرد اهداف خود فراهم ديدند كه تا مرز ترور (نافرجام) شاه نيز پيش رفتند.

عباس امانت (مورخ بهائي تبار معاصر) مي نويسد: «بابيان، پس از شكستهاي فجيع در مبارزات قلعه طبرسي و در شهرهاي نيريز و زنجان، و متعاقباً اعدام باب در شعبان 1266 در تبريز، سخت روحيه خود را باخته بودند، ولي پس از سقوط دولت اميركبير مجال يافتند تجديد سازمان يابند و بخشهايي از شبكه خود را بازسازي كنند».16 سليمان خان تبريزي (از عناصر اوليه و مهم بابيه، كه در جريان ترور نافرجام ناصرالدين شاه دستگير و به مجازات رسيد) پس از عزل و تبعيد امير به كاشان در نامه اي به سيد جواد كربلايي (از فحول بابيان) نوشت: «امير نظام بحمدالله تمام شد، معزول ابدي گرديد. الان در باغ فين كاشان محبوس است. ميرزا آقا خان اعتماد الدوله وزير و صدراعظم گرديد. ان شاء الله امورات بهتر نظم خواهد گرفت. البته جناب ايشان [حسينعلي نوري] بايد خيلي زود تشريف فرما شوند كه وجود مبارك ايشان مثمر ثمر است».17

بايد گفت، نه تنها با اخراج امير از صحنه، ميدان براي تنفس مجدد بابيان باز شد، اصولاً جانشين امير، ميرزا آقا خان نوري (كه «تحت الحمايه» انگليسي ها بود) از دوستان صميمي حسينعلي بهاء بود و از بهاء كه توسط اميركبير به عراق تبعيد شده بود رسماً دعوت كرد كه به تهران برگردد و پس از بازگشت نيز او را توسط برادرش مورد پذيرايي گرم قرار داد و حتي پس از ترور نافرجام شاه، و بگير بگير افراد، در مقام مخفي كردن بهاء (كه متهم به همدستي با ترويستها بود) برآمد، كه البته بهاء با احساس خطر شديد، پيشنهاد ميرزا آقا خان

را نپذيرفته و خود را به خانه شوهر خواهرش ميرزا مجيد آهي (منشي سفارت روسيه) رساند و سفير روسيه (پرنس دالگورو كي) نيز بهاء را تحت حمايت آشكار و پيگير خويش قرار داد. (ايام: شرح مطلب در مقاله «حسينعلي بهاء؛ پيوند ديرپا با روسيه» آمده است).

اميركبير، آماج كينه بهائيان

مرحوم امير، سركوب قاطع فتنه بابيان و اعدام باب و تبعيد بهاء، همراه با انجام برخي اصلاحات سياسي اجتماعي در كشور در چند سال نخست سلطنت ناصرالدين شاه، براي هميشه راه را بر پيشرفت اين گروه در تاريخ ايران سد كرد. اين نقش بي بديل، چنان كه ديديم، از چشم بابيان و بهائيان مخفي نمانده و او را آماج كينه توزي و فحاشي آنان ساخته است. به قول نورالدين چهاردهي: «بابيها و بهائيان سرسخت دشمن آشتي ناپذيرند و ميرزا تقي خان اميركبير و ناصرالدين شاه را لعن فرستند و اين دو تن را مانند يزيد و شمر مي نگرند».18 سخن دكتر فريدون آدميت نيز مؤ يد اظهارات چهاردهي است: «امير شورش بابيه را برانداخت. به قول شيل [وزير مختار انگليس در ايران، در گزارش به پالمرستون وزير خارجه لندن، مورخ 14 مارس 1851] پس از غائله [بابيان در] زنجان پيروان باب جرئت نكردند كه صلح و امنيت عمومي را بر هم بزنند. اما بيكار ننشستند و پنهاني فعاليت داشتند؛ تا زماني كه اختلالي ايجاد نمي كردند، كسي را با آنان چندان كاري نبود، البته كينه امير را در دل داشتند، كينه اي كه در نوشته هاي همكيشان آنان، و بهائي و بهائي زادگان در ايران و امريكا، هنوز منعكس است. بابيان توطئه كشتن شاه و امير و امام جمعه تهران را چيدند، ولي امير پرده

از روي آن برداشت» و آن توطئه را در نطفه خفه كرد، كه شرح آن در «المتنبئين» نوشته عليقلي ميرزا اعتضاد السلطنه آمده است. 19

به همين شكل، مورخان مشهور بهائي نظير ابوالفضل گلپايگاني، اشراق خاوري و فيضي در آثارشان امير را از طعن و دشنام بي نصيب نگذاشته اند. اشراق خاوري امير را «وزير نادان» 24، «وزير شرير» 25، «تقي سفاك» 26 و «دشمن ستمكار و... خونخوار» 27 مي خواند و قتلش در حمام فين (به دست عمال استبداد و استعمار) را انتقام الهي! و «عذاب اليم» وي در حق او مي شمارد: «امير نظام رئيس الوزرا كه سبب شهادت حضرت اعلي گشت و برادرش، وزير نظام، كه با او در اين جريمه شركت داشت پس از دو سال به جزاي عمل خويش رسيدند و به عذاب اليم مبتلا گشتند. ديوار حمام فين كاشان از خون امير نظام صدراعظم رنگين گشت. هنوز هم آن خون باقي است و بر ظلم و ستمي كه از دست امير نظام به وقوع پيوسته شاهدي صادق و گواهي راستگو و ناطق است».28

محمدعلي فيضي، امير را با عنوان «امير مغرور» فروكوفته 29 و ابوالفضل گلپايگاني با اطلاق عنوان «سفاح» (خونريز) و «به غايت مستبد» بر امير 30 مي نگويد: «اتابك اعظم در علاج كار [بابيان] فروماند و عاقبت در آن نزديكي جان در سر كار تهور و استبداد نهاد. زيرا كه پادشاه جوان از مقاصد خفيه او [؟!] آگاه شد و از سوء سياست او منزجر گشت و رجال دولت به جهت استبداد او در امور مملكت از نيكخواهي او دوري جستند و عاقبت او را به حكم پادشاه از مناصب دولتي معزول... و... در

حمام فين اورا به جهان ديگر فرستادند»!31

گواهي تاريخ، اما نه اين است!

عناصر بهائي چنان كه ديديم، از سر كينه، امير را فردي بدفرجام خوانده و «مرگ سرخ و زيباي» او در خط مبارزه با استبداد و استعمار را، كيفر سوء الهي در حق وي شمرده اند! اما اينك كه پس از گذشت حدود 180 سال از قتل آن رادمرد به جايگاه او در تاريخ معاصر ايران مي نگريم، مي فهميم كه امير اگر 100 سال ديگر هم مي زيست هرگز اين درجه از نفوذ و محبوبيت را در قلب ملت ايران به دست نمي آورد. در واقع، او با اين مرگ خونين و زودرس، تبديل به اسطوره اي شد كه همواره به كوشندگان راه آزادي و استقلال ايران، درس همت و صلابت و فداكاري مي دهد. كنت دو گوبينو (وزير مختار مشهور سفارت فرانسه در ايران عصر ناصري) درست چهار سال پس از قتل امير يعني در فوريه 1856 با اشاره به مرحوم امير مي نويسد: ملت ايران، ديوانه و دلباخته مردي شده است كه تا چهار سال پيش، صدر اعظم كشور بوده است. از مرز تركيه تا سرحد افغانستان هيچ كسي از غني و فقير و خرد و كلان نيست كه تمام عناوين تعظيم و تجليل و محبت را در موقع يادآوري از اين مرد به كار نبرد. مي گويند: «عادل، وظيفه شناس، فعال و كاري بود، از سرباز و كشاورز حمايت مي كرد و خير ايران را مي خواست عملي كند؛ از اين هم بهتر بود». تعجب در اين است كه نه تنها كسي با اين نظر مخالف نيست، بلكه اين عقيده مورد قبول و تصديق وزراي فعلي و حتي خود شاه هم مي باشد. آيا براي اين قضيه

مي توان در اروپا نظيري يافت؟ آيا شخصيت معاصري هست كه هر قدر هم بزرگوار و صاحب مقام باشد اقلاً مورد مذمت نصف مردمي باشد كه از او سخن مي گويند؟ پس صدراعظم سابق ايران از اين حيث بي نظير و ممتاز است... 32

چه مي گويم؟ حتي لحن بهائيان نيز در اين اواخر (ناگزير) نسبت به امير نرمتر شده و در واقع مجبور شده اند از لحن تند خود نسبت به او بكاهند؛ هرچند هنوز برق «كينه» از لابلاي آن چشم را مي زند.33

پي نوشت ها

1.شرح حال رجال ايران، كتابفروشي زو ار، تهران 1347، 1/213

11. براي شرح ماجرا ر.ك، ناسخ التواريخ، بخش قاجاريه، لسان الملك سپهر، 3/220 219 و 239؛ فتنه باب، اعتضاد السلطنه، صص 187178؛ قره العين، درآمدي بر تاريخ بي حجابي در ايران، سينا واحد، ص 13 به بعد 12.ر.ك، الكواكب الدريه، 1/131 129؛ مطالع الانوار، ص 272؛ ظهور الحق، 3/111 109؛ حضرت بهاءالله، محمد علي فيضي، صص 42 - 41 و...13. بهائيگري، ص 85 14. باب كيست و سخن او چيست؟، صص 86 - 87. درباره خوش آمدن شاه جوان از قره العين ر.ك، قبله عالم، عباس امانت، ص 15296. شرح ماجرا در كتاب فتنه باب، نوشته اعتضاد السلطنه ص 95 به بعد آمده است 16. قبله عالم، ص 17287. عهد اعلي...، ابوالقاسم افنان، ص 493 18. باب كيست و سخن او چيست؟، ص 266 19. ر.ك، امير كبير و ايران، انتشارات خوارزمي، تهران 1355، ص 451. كتاب المتنبئين، با عنوان «فتنه باب»، با مقدمه و تعليقات نوايي، توسط انتشارات بابك، چاپ شده است20. مقاله شخصي سياح...، صص 34- 2135. ر.ك، توقيعات مباركه حضرت ولي امر ا، لوح قرن احبأ شرق (نوروز 101

بديع)، مؤ سسه ملي مطبوعات امري، 123 بديع، ص 49 و 51 22. همان، صص 182-181 23. ر.ك- 258 24. مطالع الانوار، ص 25493. همان، ص 590 26. رحيق مختوم، «قاموس لوح مبارك قرن»، عبدالحميد اشراق خاوري، موسسه ملي مطبوعات امري، 131 بديع، 1/326، رديف ت 27. مطالع الانوار، ص 509 28. همان، صص 512 -513 نيز ر.ك، ص 589 29. حضرت نقطه اولي 1266-1235 هجري / 1850-1819 ميلادي، ص 316 30. تاريخ ظهور ديانت حضرت باب و حضرت بهاء الله، به خط ميرزا ابوالفضل گلپايگاني، ص 3111. همان: ص 3215. ر.ك، مجله پاريس، سال 40، ش 4، فويه 1933؛ مجله محيط، مدير: سيد محمد محيط طباطبايي، سال 1، ش 1، شهريور 1321ش، ص 3330. براي نمونه ر.ك، اظهارات ابوالقاسم افنان، مورخ معاصر بهائي، در عهد اعلي...، ص 388 و 390؛ مجله «پيام بهائي»، شماره 296، ژوئيه 2004، «يادداشت ماه».

عجز علي محمد شيرازي از پاسخگويي به سؤ ال علماي اصفهان

باب و چالش هاي پيش رو

استاد فقيد محمد محيط طباطبايي

زنده ياد استاد محيط طباطبائي، شخصيتي است كه به «وسعت اطلاع»، و «دقت نظر» و «امانت در نقل»، شهره مجامع علمي است. وي داستان جالبي را به نقل از مرحوم ابوالحسن جلوه (حكيم مشهور پايتخت در عصر قاجار) درباره مناظره علماي اصفهان با باب نقل مي كند كه شنيدني است. استاد محيط داستان را از سيد محمدعلي فتوحي «ضياءالحكما»، طبيب سالخورده و مورد اعتماد مردم تهران، شنيده كه مدتي در جواني، انيس جلوه بوده است. جلوه همراه استادش: حكيم ميرزا حسن نوري، در مجلس مناظره علماي اصفهان با باب حضور داشت و استادش وارد بحث با باب شده بود.

ضياء الحكماء براي محيط نقل مي كند كه: من در دوران جواني مدتي در مدرسه دارالشفاي تهران

نزد حكيم جلوه بوده و در اين مدت شاهد بودم كه آن حكيم، راجع به فرقه هاي مذهبي قديم و جديد كه در ميان مردم به تبليغ و ترويج عقايد خود مشغول بودند چيزي به زبان نمي آورد. طول مدت سكوت او از اين بابت حتي در مواردي كه اشاره اي از جلوه را ضروري مي ديدم، در دل من عقده اي شده بود. روزي مجالي مناسب يافتم و از جلوه پرسيدم شما درباره حضرات جديدي هيچ حرف نمي زنيد، در صورتي كه هنگام اقامت در اصفهان براي تحصيل، با آغاز اين امر معاصر و شاهد و ناظر بوده ايد.

مرحوم جلوه گويي در دل خود احساس سنگيني از اين بار سكوت ممتد مي كرد و همين كه پرسش از اين طرف آغاز شد، پاسخ را در ضمن نقل حكايتي افاده كرد و چنين فرمود: «وقتي سيد علي محمد باب... در اثر بروز وباي شديد شيراز، مجال خروج از شهر را پيدا كرد و به اصفهان آمد و در عمارت منوچهر خان گرجي معتمد الدوله [حاكم اصفهان] دور از انظار اقامت گزيد، معتمد الدوله حمايت خود را از سيد باب دريغ نمي كرد و به نگهداري جانب او مي پرداخت. روزي كه استاد من (جلوه)، مرحوم ميرزا حسن نوري، بنا به اشاره يا درخواست و يا دعوت معتمد الدوله با سيد باب قرار ملاقات داشت، من هم يكي از چند تن شاگردي بودم كه از استاد خواستيم اجازه بدهد در خدمت او باشيم و به همراه او رفتيم و باب را در آنجا ديديم و شاهد مذاكراتي بوديم كه ميان استاد ما با سيد علي محمد صورت مي گرفت.

استاد از غوامض مسائل حكمت الهي و

فلسفه اعلي سخن مي گفت و سيد، بنا به شيوه شيخيه، سخناني مناسب با ميزان اطلاع و دريافت خود جواب مي داد. حكيم نوري بدون آن كه جنبه مكابره و مناقشه به مناظره يا گفتگو بدهد، بعد از موضوعي به موضوعي ديگر مي رفت ولي سيد در جواب، مكث و سكوت خود را آن قدر امتداد مي داد كه استاد از تعقيب مطلب خود صرف نظر كند و به موضوع ديگري بپردازد. از صورت كلي گفتگوها، چنين مفهوم ما شاگردان حكيم نوري شد كه سيد باب با مطالب و مسائل معلوم و معروف حكماي اسلام انس خاطري ندارد و استاد ما هم نمي خواست با ذكر چنين نتيجه گيري او را آزرده خاطر سازد و مجلس را خاتمه داده بيرون آمد. شاگردان در راه مراجعت، از استاد خود پرسيدند او را چگونه ديديد؟ استاد به انديشه فرو رفت و سر انگشت سبابه خود را روي كاسه سر نهاد و گفت: " چه كار به او داريد؟ سيد اولاد پيغمبر است؛ او را به جدش ببخشيد" و ديگر چيزي بر آن نيفزود. شاگردان، به اعتبار وضعي كه استادشان در اين پاسخ كوتاه به خود گرفت، چنين در يافتند كه ميرزا حسن در او خستگي اعصاب شديد و تشويش حواس يافته است. اما من كه جلوه بودم، بعد از اين مجلس ديدار، در نظر مريدان دلباخته سيد در اصفهان حرمتي كسب كردم. زيرا شكل ريش و سرو صورت باب، به قيافه من شباهت داشت و بدين نظر، آنان كه براي ايشان امكان ملاقات سيد در سراي معتمد ميسّر نمي شد يا در نتيجه تغيير وضع سيد پس از مرگ معتمد، راه وصول به مطلوب

به روي ايشان بسته شده بود، از مشاهده سر و صورت من در راه عبور و مرور يا حياط مدرسه كاسه گران بي آن كه خود بدانم لذت مي بردند. اين موضوع را بعد از مدتي كه گذشت در اصفهان شنيدم.

سالها بعد وقتي از اصفهان به تهران منتقل شدم، برخي از رجال عصر كه بر اين ديدار ميرزا حسن نوري، استاد من، با سيد باب در عمارت سرپوشيده سراي معتمد الدوله آگاهي داشتند، روزي در مجلسي كه چند تن از شاهزادگان دانش دوست قاجاريه حاضر بودند، عليقلي ميرزا اعتضاد السلطنه كيفيت ملاقات مرحوم ميرزا حسن را با سيد باب از من پرسيد، من هم بدون كم و زياد، قضيه را نقل كردم. اين سخن از آن مجلس به خارج راه يافت و روزي ديگر يكي از رجال نامدار عصر از من قضيه را پرسيد و بر همان زمينه، جواب شنيد.

مدتي از اين اتفاق گذشت. روزي در ايوان حجره خود درون مدرسه دارالشفا نشسته بودم. شيخي كه هنگام تحصيل در اصفهان يكي از طلاب علوم دينيه بود و مدتي مي گذشت كه از حال او خبري نداشتم، از راه رسيد و سلام كرد. احساس كردم او گويي تقاضايي دارد. او را به درون حجره بردم. وقتي داخل حجره آمد گفت: مطلبي كه بايد به عرض شما برسانم مفصل است و من اكنون در وضعي هستم كه بايد دور از انظار سخن خود را بگويم. پيش خود پنداشتم ممكن است گرفتاري خاصي داشته باشد. از مدرسه به اتفاق شيخ گلپايگاني داخل مسجد شاه شدم. او به سوي رواق شبستان روبرو رفت. من هم بي دغدغه و هراسي به دنبال او رفتم.

شيخ پاي يكي از ستونهاي ميان رواق نشست. از اين اصراري كه درباره تغيير محل كرده بود عذر خواست. (مرحوم ضياءالحكما نام اين شيخ را كه اصلاً گلپايگاني بود بر زبان آورد، كه غير از ميرزا ابوالفضل بود. من آن را درست به ياد نمي آورم؛ گويا محمد علي بود).

پاسخ ربطي به سؤ ال نداشت!

سپهر در تاريخ قاجاريه (ج 2، ص 431) گفتگوي علماي اصفهان با علي محمد باب را به تفصيل نقل كرده و نوشته است كه در اين جلسه مير سيد محمد امام جمعهِ اصفهان و محمد مهدي كلباسي فقيه و ميرزا حسن نوري حكيم با جمعي از علما به ناهار دعوت شده بودند.

كلباسي، دربارهِ نحوهِ استنباط احكام شرعي، از او سؤ الي كرد. باب پاسخ مي دهد: تو در مرتبهِ شاگردي و دانشجويي هستي، و من در مقام ذكر و فُؤ اد، و حق نداري از من چنين سؤ الي بكني. آنگاه ميرزا حسن نوري گفته بود: اگر شما به مقام ذكر و فؤ اد رسيده اي، به اعتقاد حكما بايد هيچ چيز بر شما پنهان نباشد؟ باب گفت: چنين است، و هرچه مي خواهي بپرس! ميرزا حسن دربارهِ موضوع طيّ الارض كه به چشم برهم زدني، صاحب كرامت مي تواند از نقطه اي در شرق يا غرب جهان، خود را به نقطهِ دور ديگر برساند، و اشكالي كه از نظر طبيعي در كار زمين و سكنهِ روي زمين ممكن است پيش آيد، سؤ ال كرد. سيد به ميرزا گفت: جواب را بگويم يا بنويسم؟ ميرزا حسن گفت: به هر نحوي كه دلخواه شما باشد. او قلم برگرفت، خطبه اي مشتمل بر حمد و نعت خدا و پيغمبر و مناجات نوشت كه ربطي به موضوع سؤ ال نوري نداشت. ميرزا

حسن با تذكر اين معني، لب از گفتار بربست و حضار مجلس پس از صرف ناهار متفرق شدند.

صورت منقول از اين گفتگو كه در ناسخ محفوظ است مانند صورت «مذاكرهِ علماي تبريز دو سال بعد در مجلس وليعهد با سيد» كه در همين كتاب ضبط شده است گويا مبتني بر گزارش رسمي بوده كه مانند نامهِ وليعهد منضم به توبه نامهِ باب، نسخهِ آن در دفترخانهِ دولتي وجود داشته و مورد استفادهِ سپهر تاريخ نويس قرار گرفته است. انتقال اين دو سند موجود از دربار به كتابخانهِ مجلس و كوشش در نگهداري آنها دور از چشم و دست تجاوزكار و بدانديش، نامه و توبه نامه را حفظ كرده، ولي گزارش مربوط به ديدار و گفتگوي اصفهان شايد روزي در ضمن رسيدگي كامل به اسناد دولتي محفوظ در مخزن اسناد قصر گلستان، به دست آيد.

به هر صورت، از مقايسهِ اين دو مجلس در ناسخ مي توان به كشف گزارش مجلس سؤ ال و جواب اصفهان مانند سؤ ال و جواب تبريز در آينده اميدوار بود.1

1. مجلهِ گوهر، سال 5، ش 7، مهر 1356، صص 506 507، مقالهِ استاد محيط طباطبايي.

شيخ گفت: «از آن زمان كه شما را در اصفهان ديدم و بعد غائب شدم، به فرقه بابي پيوسته و با آنها همواره همكاري داشته ام. هم اينك با دسته[اي] از بابيان همكارم. چند شب پيش در محفل ما سخن از شما و اظهارات شما در مجلس شاهزادگان راجع به ملاقات استاد شما با نقطه اولي (باب) در پيش آمد. عقيده غالب حاضران محفل بر اين بود كه انتشار چنين مطلبي از ناحيه شما و به نام شما در پيش مردم

عادي موجب ضرر براي پيشرفت اين امر خواهد بود. قرار بر اين شد كه شما را قهراً ساكت كنند. كسي از ميان جمع، داوطلب اجراي اين امر شد. من به حكم سابقه شناسايي و محبتي كه از دوران طلبگي از شما ديده بودم، به رفقاي خود گفتم به من مجال بدهيد تا با آقاي جلوه ملاقاتي بكنم و موضوع را به استحضار او برسانم تا از يك طرف حقّ دوستي را به جا آورده باشم و از طرف ديگر بسا كه با سكوت بي سر و صداي او كليد اين قفل به دست افتد. حال ميل جناب عالي به سكوت ابدي و مرگ، و يا قفل خاموشي بر زبان نهادن است؟ خود دانيد».

شيخ، وضع سلوك و لحن گفتار خود را ناگهان در پاي ستون مسجد عوض كرد و با تحكم گفت: «خواهش دارم تا وقتي من از شبستان و حياط مسجد به خارج نروم، خود از اين محلي كه نشسته ايد برنخيزيد». او رفت و من هم بعد از او بيرون آمدم. از حسن اتفاق، ديگر كسي تا كنون از من سؤ الي نكرده، تا خود را به محك امتحان بزنم.

مرحوم جلوه بعد از نقل اين سرگذشت براي ميرزا محمد علي، پسر حاجي ميرزا رفيعاي عمه زاده اش، گفته بود: در ضمن درس عبرتي از سرگذشت فخر رازي در اين زمينه آموختم.

ضياء الحكماء كه بر آن سرگذشت [ماجراي عبرت انگيز فخر رازي] آگاهي نداشت كيفيت را از جلوه مي پرسد و او چنانكه معلومِ اهل اطلاع است بدو مي گويد: «امام فخر رازي مردي حكيم و متكلم و خطيب و مُناظر نيرومندي بود. به روزگار جواني، همواره در مجلس وعظ و

خطابه خود از اسماعيليه بد مي گفت و آنچه را پيش از او غزالي و ديگران در اين باره رشته و بافته بودند مي بريد و مي دوخت. حسن تأثير مجلس وعظ او، برخي از متعصبان فرقه فاطمي را بر ضد او برانگيخت. روزي كه در مسجد نماز فُرادا (تنها) مي گذارد، يكي از فدائيان اسماعيلي همين كه امام به سجده رفت پيش آمد و بر پشت كمرش نشست و دَم حربه تيزي را كه در آستين داشت بر گردن امام فخر آشنا كرد و گفت: «اگر بعد از اين، يك بار ديگر اين حرفها را تكرار كني با همين حربه كار ترا مي سازم و تمام مي كنم و اگر سكوت اختيار كني بسا كه هدايا و صِلات گرانبهايي از موارد مختلف، ساليانه به تو برسد». امام فخر بعد از آن خاموش شد و هر وقت مريدي از او باعث بر اين كه درباره اسماعيليه خاموش است را مي پرسيد جواب مي گفت: اينان برهان قاطع دارند! و منظورش از برهان قاطع، حربه برنده بود و مي افزود كه: «من همواره احساس قاطعيت برهان ايشان را مي كنم (كه آن تيزي دَمِ حربه باشد»).

مرحوم جلوه گفته بود: اين فرقه هم با چنين تمهيد مقدمه اي، داستان برهان قاطع اسماعيليه را خواستند به روي من بكشند، ولي من هرگز اين عمل ماجراجويي را برهان قاطع به حساب، بلكه بر زبان هم نياورده ام.1

پي نوشت:

1. مجله گوهر، سال 5، ش 7، مهر 1356، ص 501 به بعد، مقاله استاد محيط طباطبايي.

بحثي در توبه نامه علي محمد باب

هيچ ادعايي ندارم و توبه مي كنم!

باب در سه شهر با علماي عصر خود مستقيماً برخورد و احياناً مناظره داشت: شيراز، اصفهان و تبريز.

الف) شيراز: شيراز براي باب (در دوران ادعاي

«بابيت» ش) از همه جاي ايران بدتر بود1 و مردم آنجا عموماً با او مخالف يودند.2 حتي دوستان سابقش هم دشمنترين كسان شدند!3 علت اين امر، بيش از هر چيز، اقدام باب به تكذيب آشكار مدعيات خود بود. باب (به اعتراف كاتب و دستيارش: سيد حسين يزدي) همهِ مدعيات خود را بالاي منبر مسجد وكيل شيراز در حضور علما و مردم تكذيب كرد4 و به تصريح نبيل زرندي (نويسندهِ مشهور بهائي): بر فراز منبر گفت: «لعنت خدا بر كسي كه مرا باب امام بداند... لعنت خدا بر كسي كه مرا منكر امامت اميرالمؤ منين و ساير ائمه بداند».5 پس از آن نيز در ابلاغيهِ معروف به ابلاغيهِ «الف»، ضمن تصريح به جاودانگي احكام اسلام، از ادعاي بابيت و نيابت خاصهِ امام عصر (ع) برائت جست.6

ب) اصفهان: باب در اصفهان نيز با برخي از علماي شهر مناظره داشت و در آنجا هم حكيم جلوه (كه با استادش: ميرزا حسن نوري در مجلس حضور داشت) شاهد طفرهِ باب از پاسخ به سؤ الات علمي نوري بود.7 (ايام: گزارش جلوه، از زبان محيط طباطبايي، در صفحهِ قبل گذشت).

ج) تبريز: زماني كه باب را براي مناظره با علما، از زندان چهريق (اطراف اروميه) به تبريز مي آوردند، در سر راه، مردم اروميه (به اعتبار «سيادت» باب، و بويژه شايعاتي كه دربارهِ ارتباطش با امام عصر «عج» بر سر زبانها بود) از وي به گرمي استقبال كردند، و موج اين احساسات، به تبريز نيز رسيد. اين مطلب، در منابع تاريخي (اعم از بابي و غير آن) بازتاب يافته است.8 حجه الاسلام نيّر، كه خود و پدرش در جلسهِ گفتگوي علما با باب حضور

داشتند، مي نويسد: اگر مناظرهِ علماي تبريز با باب انجام نمي شد و «پايهِ جهالت» وي «در آن مجمع بر عارف و عامي به آن وضوح منكشف نمي شد، در همان روز تقريباً يك ثلث اهل آذربايجان از نفس شهر و نواحي، مستعدّ اين بودند كه» به باب ايمان آورده و مطيع وي گردند و در راه او جهاد كنند.9

اما برغم اين اقبال اوليه، زماني كه گفتگوي باب با علما پايان يافت، ورق كاملاً برگشت و به گواه خود بابيان: علما و مردم تبريز يكپارچه با باب مخالف شدند. سيد حسين يزدي (كاتب باب) كه آن ايام در تبريز بود، در نامه به دايي باب (حسنعلي شيرازي) نوشت: در تبريز، «كلّ اهل بلد» از شيخي و غير شيخي و حاكم و محكوم و تابع و متبوع، همگي «متفق شدند در جحد [انكار] و عدم استماع به كلمات اهل حق [= بابيه] و كل، متفقاً مشتعل كردند نار انكار خود را» بر باب، و حتي در حق او خيالات بدي داشتند كه از تهران فرمان رسيد او را به زندان چهريق برگردانند و اين جان باب را نجات داد.10

علت، ناگفته پيدا است: باب در بحث با علماي تبريز، شكست خورد و اين امر، بي بنيادي ادعايش را بر همگان آشكار ساخت. نكتهِ درخور ملاحظه در آن مناظره، اين است كه سؤ الات علما از باب، حتي به اعتراف منابع بهائي11، پرسشهايي «سطح پايين» بوده و «سير نزولي» داشته است. پيدا است كه اگر باب از پاسخ به سؤ الات اوليه درنمي ماند، علما ناچار مي شدند سطح سؤ الات را بالاتر برده و بدان روند «صعودي» بخشند.

بهرروي، باب پس از شكست مفتضحانه در بحث

با علما، چوبكاري شد و سپس عريضه اي خطاب به وليعهد نوشت و در آن، ضمن برائت از از ادعاي بابيت و ديگر ادعاها، اظهار توبه و استغفار كرد.

تلوّن در عقيده، تغيير در ادعا

تلون در عقيده و ادعا، از ويژگيهاي شاخص علي محمد باب است كه حتي منابع بابي و بهائي بدان اعتراف دارند. مرحوم حسين محبوبي اردكاني در تعليقاتش بر «المآثر و الاثار» مي نويسد:

باب «در 1260 ادعاي ذكريّت كرد يعني كه مفسر قرآن است. در 1261 ادعاي بابيت كرد يعني وسيلهِ رابطه با امام زمان است. در 1262 ادعاي مهدويت كرد يعني امام زمان است. در 1263 ادعاي نبوت كرد يعني كه پيغمبرم. در 1264 ادعاي ربوبيت كرد يعني كه پروردگار عالميانم. در 1265 ادعاي الوهيت كرد. در 1266 تمام دعاوي خود را منكر شد و توبه كرد و توبه نامه نزد وليعهد فرستاد ولي مريدانش كار او را دشوار ساختند. شورش و فتنه برپا نمودند و گرفتاريها براي دولت ايجاد كردند».1 عبدالحسين آيتي (مبلغ مستبصر بهائي) نيز در جلد سوم كشف الحيل، خاطر نشان مي سازد كه: باب در 1260ق ادعاي ذكريت (مفسر قرآن) و در 61 ادعاي بابيت و نايب خاص امام زمان و در 62 داعيهِ مهدويت داشت و در 63 نبوت و در 64 ربوبيت و در 65 مدعي الوهيت شد و در 66 توبه نامه نوشت و به دار آويخته شد.

پي نوشت

1- چهل سال تاريخ ايران در دورهِ پادشاهي ناصرالدين شاه (المآثر و الاثار)، به كوشش ايرج افشار، 2/629

توبه نامهِ باب

توبهِ باب از دعاوي خويش، از مسلّمات تاريخ است و نسخهِ اصلي اين توبه نامه به خط وي، هم اينك در كتابخانهِ مجلس شوراي ملي (بهارستان) موجود است و متن آن را حتي ابوالفضل گلپايگاني (مبلغ برجستهِ بهائي)12 در كتاب «كشف الغطاء» (چاپ تاشكند) آورده است.13 گلپايگاني، پس از نقل گزارش وليعهد به تهران راجع به مذاكرهِ علما

با باب كه در آن به توبهِ باب اشاره شده، در ص 204 مي نويسد: «چون در اين عريضه، انابه و استغفار كردن باب و التزام پا به مهر سپردن آن حضرت مذكور است، مناسب است چنان به نظر مي آيد كه به صورت دست خط مبارك را نيز محض تكميل فايده درين مقام مندرج سازيم و موازنهِ آن را با الواحي كه از قلم جمال قدم در سجن اعظم ببه جهت ملوك و سلاطين عالم نازل گرديده به دقت اولي البصائر واگذاريم».

فضل الله صبحي (منشي و كاتب عباس افندي كه از بهائيت برگشت) درج توبه نامهِ باب در كشف الغطاء را امري «شگفت» مي داند. چون به قول او: «بابيان و بهائيان نمي خواستند» اين نوشته «پخش شود تا مردم ندانند كه سيد باب سخن خود را پس گرفته و از آنچه گفته بازگشت كرده» است.14 متن توبه نامه، كه كليشهِ آن را در صفحهِ روبرو مي بينيد، چنين است:

«فداك روحي، الحمد لله كما هو اهله و مستحقّه كه ظهورات فضل و رحمت خود را در هر حال بر كافّهِ عباد خود شامل گردانيده، فحمداً ثم حمداً كه مثل آن حضرت را ينبوع راءفت و رحمت خود فرموده كه به ظهور عطوفتش، عفو از بندگان و ستر بر مجرمان و ترحم بر اعيان فرموده. اُشهِدُ الله و مَن عَبَده15 كه اين بندهِ ضعيف را قصدي نيست كه خلاف رضاي خداوند عالم و اهل ولايت او باشد. اگر چه بنفسه وجودم ذنب صرف است ولي چون قلبم موقن به توحيد خداوند جلّ ذكره و شيوهِ رسول او و ولايه اهل ولايه اوست و لسانم مقرّ بر كلّ مانزل من عند

الله16 است، اميد رحمت او را دارم و مطلقاً خلاف رضاي حق را نخواسته ام و اگر كلماتي كه خلاف رضاي او بوده از فلم جاري شد غرضم عصيان نبوده و در هر حال مستغفر و تائبم حضرت او را. و اين بنده را مطلق علمي نيست كه منوط به ادعايي باشد. استغفر الله ربي و اتوب اليه من ان يُنسَب اليّ امر17 و بعضي مناجات و كلمات كه از لسان جاري شده دليل بر هيچ امري نيست و مدعي نيابت خاصهِ حضرت حجه الله عليه السلام را محض ادعي [ادعا] مبطل است و اين بنده را چنين ادعايي نبوده و نه ادعاي ديگر.

مستدعي از الطاف حضرت شاهنشاهي و آن حضرت چنان است كه اين دعاگو را به الطاف و عنايات بساط راءفت و رحمت خود سرافراز فرمايند. والسلام».

پي نوشت ها:

1. ر.ك، نامهِ ملا عبدالكريم قزويني (دستيار و كاتب باب) به دايي بزرگ وي، حاجي ميرزا سيد محمد تاجر شيرازي (عهد اعلي...، ابوالقاسم افنان، ص 277. 2. ر.ك، نامهِ جالب سيد ابوالقاسم، برادر زن باب، به دايي باب، سيد محمد (همان، صص 170172).3. ر.ك، نامهِ دايي كوچك باب (حسنعلي) به سيد محمد (دايي بزرگ باب) پس از فرار باب از شيراز (عهد اعلي...، ص 175).4. در اين باره ر.ك، از منابع بهائي: تلخيص تاريخ نبيل زرندي، ترجمهِ اشراق خاوري، لجنهِ ملي نشر آثار امري، تهران 132513329ش / 103 بديع، ص 138؛ عهد اعلي...، ابوالقاسم افنان، ص 167 و 189190 و نيز ص 133 (اعتراف حسن موقر باليوزي، از سران بهائيت)، و از منابع مسلمان: روضه الصفاي ناصري، رضاقلي هدايت، تهران 1339، 10/311؛ فتنهِ باب، اعتضاد

السلطنه، تعليقات دكتر نوايي، ص 15. تكذيب باب در شيراز حتي در منابع خارجي معاصر واقعه (نظير: تايمز لندن، 19 نوامبر 1845 و خاطرات ليدي شيل، ترجمهِ دكتر حسين ابوترابيان، ص 127) بازتاب يافته است. براي عبارت تايمز ر.ك، عهد اعلي...، صص 128129؛ كتاب حضرت رب اعلي، ح.م. باليوزي، ص 62، كه هر دو از منابع بهائي است.5. تلخيص تاريخ نبيل زرندي، ترجمهِ اشراق خاوري، لجنهِ ملي نشر آثار امري، تهران 13251329ش / 103 بديع، ص 141.6. اسرار الاثار، فاضل مازندراني، مؤ سسهِ مطبوعات امري، 124 بديع، 1/179.7. مجلهِ گوهر، سال 5، ش 7، مهر 1356، ص 501 به بعد، مقالهِ استاد محيط. دربارهِ مذاكرات باب و علماي اصفهان، و نقد اظهارات منابع بهائي در اين زمينه، ر.ك، بهائيان، محمدباقر نجفي، صص 176183.8. در اين باره از منابع بهائي، ر.ك، الكواكب الدريه، 1/223؛ عهد اعلي...، صص 310312 و 314317 و 370؛ اديان بابي و بهائي 18441944، موژان مؤ من، ص 74. از منابع ديگر نيز ر.ك، اظهارات ملا محمد تقي مامقاني (حجه الاسلام نير) در رسالهِ «گفت و شنود سيد علي محمد باب...»، چاپ حسن مرسلوند، ص 40.9. گفت و شنود...، صص 2526.10. ر.ك، عهد اعلي...، صص 337 338. نامهِ ملك قاسم ميرزا، حاكم اروميه، به اميركبير (7 ربيع الاول 1265ق) كه «بالمرّه بابي در آذربايجان نمانده» (همان، ص 389) نيز مؤ يد همين امر است.11. براي نمونه ر.ك، الكواكب الدريه، 1/224 225. 12. الكواكب الدريه (از تواريخ مشهور بهائي) فصلي مستقل را به شرح حال ميرزا ابوالفضل اختصاص داده (ج 1، صص 443447) و از او با عنوان «بزرگترين مبلغ دانشمند و فاضل ارجمند در امر بهائي» ياد

مي كند (همان: ص 443).13. عباس علوي، مبلغ ديگر اين فرقه، نيز در «بيان الحق»، موضوع توبهِ باب را تاءييد كرده است (باب كيست و سخن او چيست؟، نورالدين چهاردهي، ص 266 و 89 90).14. اسناد و مدارك درباره بهائيگري (جلد دوم خاطرات صبحي)، چاپ سيد هادي خسروشاهي، ص 97.15. شاهد مي گيرم خداوند و پرستندگان او را.16. تمامي آنچه كه از سوي خداوند [بر پيامبر اكرم] نازل شده. 17. از خداوند طلب آمرزش، و به درگاه او توبه مي كنم از اينكه امري به من نسبت داده شود.

خاطرات يك نجات يافته

خاطرات يك نجات يافته

خانم مهناز رئوفي

در محيط بهائي رشد يافت، اما فسادها و تناقضهايي كه در كار همكيشان خود (بويژه سران محفل بهائيت) ديد،وي را بشدت از اين مسلك بيزار كرد و اين امر، همراه با مطالعه مستقيم درباره اسلام، باعث تشرف او به اسلام و تشيع گرديد.

خاطرات خانم رئوفي كه اخيراً تحت عنوان «سايه شوم؛ خاطرات يك نجات يافته از بهائيت» توسط انتشارات كيهان نشر يافته، حاوي نكات بسيار جالبي در افشاي مواضع ضد اسلامي و ضد انقلابي تشكيلات بهائيت است.

با هم بخشهايي از آن را مي خوانيم:

بهائيان دو دسته اند

فساد اخلاقي در بهائيت

در بهائيت هر گونه تعصبي ممنوع است و اين ريشه در سياست استعمار دارد كه با ترويج اين اعتقاد، تعصب ملي، تعصب ديني، تعصب وطني و هر عرق و علاقه و غيرتي را از انسان مي گيرد تا به راحتي بتواند بهره كشي كند... خيلي از خانمها[ي بهائي] ... لباسهاي نازكي مي پوشيدند و منظره بسيار كريه و زشتي به وجود مي آوردند و روِ ساي تشكيلات چيزي به آنها نمي گفتند و آزادي مطلق داده بودند. ديگر كسي حق اعتراض نداشت.

بي بند و باران تشويق هم مي شوند!

در جامعه مسلمانها، هر كس در رعايت حجاب و يا خلوت با اجنبي كوتاهي نمايد مورد اعتراض و بازخواست افكار عمومي (و نه تشكيلاتي) واقع شده و با او برخورد مي شود و در جامعه بهائي هر كس بي حجابتر باشد به اصطلاح با كلاستر و با فرهنگ جلوه مي كند و هر كس براي ايجاد ارتباط با اجنبي راحت تر و در واقع گستاخ تر باشد امروزي تر و در تشكيلات از عزت و احترام بيشتري برخوردار خواهد بود. من در مقايسه اين دو جامعه وقتي به اعمال و رفتار بعضي از مسلمانان...، خصوصاً...به خلافكاران و معصيت كاران، فكر مي كردم، مي ديدم آنها كساني هستند كه تربيت مذهبي نشده اند و از احكام و دستورات اسلام سرپيچي كرده اند... اما در بهائيان اگر اعمال خلافي سر مي زند براي اين است كه هيچ گونه مانع شرعي ندارند. در واقع اسلام را نمي شود در اعمال مسلمانان جستجو كرد ولي بهائيت را در اعمال بهائيان مي توان يافت؛ چون اگر اعمال نابجايي از افراد مسلمان سر مي زند به علت بي توجهي به تعليمات اسلام است.

ديگر به بهاء و عبدالبهاء ايمان ندارم!

خانم مهناز رئوفي در شرح گفتگوي خود با يك فرد بهائي (به نام آقاي منطقي) در خانه خويش، در ايام ناراحتي شديد خود از سران محفل بهائيت مي گويد:

در حالي كه وسايلم را جمع مي كردم چشمم به تابلوي عكس عبدالبهاء افتاد. با عصبانيت تابلو را برداشتم و بر زمين كوبيدم و با هر دو پا روي آن ايستادم و گفتم: تشكيلاتي كه ارمغان اراجيف توست مرا بدبخت كرد... آقاي منطقي لبخند تلخي زد و گفت: تو خيلي اشتباه كردي. اتفاقاً اعضاي محفل حرفه اي ترين خلاف كاريهاي دنيا هستند و كثيف ترين گناهان از آنان صادر مي شود. خود

من شاهد تعويض زنان محفل با همديگر بوده ام و به حدي از آنان كثافتكاري و رذالت ديده ام كه اگر پاكترين افراد عضو محفل شوند هرگز به آنان اعتماد نخواهم كرد. حرفهاي آقاي منطقي برايم تازگي داشت او از غيرانساني ترين اعمال كه از اعضاي محفل قبل از انقلاب سر مي زد برايم گفت و ايرادهايي اساسي از خود بهائيت گرفت... من مبهوت و متحير به آقاي منطقي نگاه مي كردم. او به چه جراتي چنين چيزهايي را مي گفت به او گفتم: از اين كه طرد شويد نمي ترسيد؟ گفت... تصميم داريم به خارج از كشور برويم و از دست بكن نكن هاي اين تشكيلات راحت شويم. گفتم پس چه كسي واقعاً بهائي است؟ همه كه يا از ترس بهائي مانده اند يا منفعتي را دنبال مي كنند يا مثل شما، ظاهراً بهائي هستند. پرسيدم به بهاء و عبدالبهاء چه؟ به آنها هم ايمان نداريد؟ عينكش را كمي بالاتر برد، دستي بر محاسن خود كشيد و گفت: آدمهاي زرنگي بوده اند؛ خوب توانستند چيزي مشابه با اديان ديگر درست كنند. علاوه بر مقام و منزلت، پول خوبي هم به جيب زدند...!

ارتباط با علما ممنوع!

بهائيان فقط در صورتي با مسلمانان رفت و آمد دارند كه مطمئن باشند هيچ خطري آنها را تهديد نمي كند و ضمناً مي توانند بهائيت را تبليغ كنند و باعث تبليغ افكار بهائي گري شوند. آنها فقط با افراد كاملاً بي سواد و عامي صحبت مي كردند و من هيچ وقت نديدم كه يك بهائي با يك عالم مسلمان بنشيند و از بهائيت حرفي بزند؛ مي دانستند كه محكوم مي شوند. لذا اصلاً با عالمان و تحصيل كردگان و خصوصاً روحانيون هيچ گونه بحثي پيش نمي كشيدند.

شستشوي مغزي كودكان

[زماني كه] معلم مهد كودك بهائيان شدم... برنامه هايي كه به من مي دادند تا به بچه ها بياموزم كاملاً در راستاي شستشوي مغزي آنها بود و من... مي ديدم كه چگونه از 3 سالگي، كودكان را نسبت به اسلام و مسلمانان بدبين مي كردند و... مغز كوچك آنها را با خرافات و اوهامي كه ارمغان... بهاء و عبدالبهاء بود پر مي كردند و چگونه با آوردن مثالها و بيان داستانهايي، آنان را از خارج شدن از بهائيت مي ترساندند و با [وجود] اين ترس و وحشتي كه در دل كودكان از انتخاب راهي به جز راه بهاء مي انداختند و با وحشتي كه آنان از طرد شدن و اخراج شدن از خانه و خانواده داشتند، شعار بي اساس «تحرّ ي حقيقت» را سر مي دادند و به ظاهر وانمود مي كردند كه بهائيان در پانزده سالگي پس از تحري حقيقت مي توانند راه خود را انتخاب نمايند...، در حالي كه هيچ كدام از بهائيان حق نداشتند... كتابهاي ساير جوامع را مطالعه كنند، حق نداشتند كتابهاي رديه را كه بيشتر، بهائيان مسلمان شده آنها را نوشته بودند مورد مطالعه قرار دهند...

بگذار مردم با موشك باران صدام بميرند!

در زمان جنگ [ايران و عراق] وقتي مردم كشته مي شدند، بهائيان با بي رحمي تمام مي گفتند از اين مسلمانان هرچه كشته شود كم است. خصوصاً وقتي راديوهاي خارجي، آمار شهادت رزمندگان را در جبهه ها به اطلاع مردم مي رساندند... با ناسزاگويي به رزمندگان ابراز مسرت و خشنودي مي كردند. بهائيان در زمان جنگ با كناره جويي از شركت در جبهه ها اعلام كردند كه مخالف جنگ هستند و به بهانه عدم دخالت در سياست از به دست گرفتن سلاح امتناع كردند و كوچكترين فعاليتي براي دفاع از كشور از خود نشان

ندادند... آنها كه دائماً در كلاسها و مجالس از عشق به عالم بشريت دم مي زدند، آنان كه از الفت و محبت طوري سخن سرايي مي كردند كه گويي برتر و مهربانتر از همه اقشار عالمند، در عمل نه تنها بويي از انسانيت و محبت نبرده بلكه درنده خويي شان گُل مي كند و از خبر شهادت جوانان عزيز اين مرز و بوم اظهار خوشحالي و مسرت مي كنند.

شادي در رحلت امام

[در جريان] رحلت امام(ره) ازدحام جمعيت دل سوخته و آن نمايش حقيقي مراسم عزاداري در باور نمي گنجيد. آن همه ايمان...، عشق... و... التهاب، انسان را وادار به حسرت و غبطه مي كرد. سنگ در آن روز مي گريست و من شاهد اشك بچه هاي برادرم بودم كه قلبشان رئوفتر و پاكتر بود. قلب خودم از جا كنده مي شد...، اما بهائيان وقتي به هم مي رسيدند اين خبر ناگوار و اين مصيبت گران مردم دلسوخته را به هم تبريك مي گفتند و اگر جشن و پايكوبي نمي كردند از ترس مردم بود.

يك بسيجي، مرا آگاه كرد

با اشاره به گفتگويش با يك بسيجي خدمتگزار به نام مهدي صالحي (كه چندي پس از جنگ تحميلي، هنگام خنثي سازي مين در شلمچه به شهادت رسيد) مي نويسد:

مهدي ذهنيت مرا نسبت به اسلام تغيير داد و طوري به تبليغ اسلام پرداخت كه واقعاً منقلب شدم و شك و ترديدم نسبت به حقانيت بهائيت بيشتر شد. آن روز... من به مطالبي پي بردم كه قبلاً از آنها بي اطلاع بودم و در اثر تبليغات سوء تشكيلات، عكس قضيه در مغزم فرو رفته بود. عمده مطالب اين كه تشكيلات اسلام را براي ما ديني كوچك و عقب افتاده كه پر از خرافات و اوهام است معرفي كرده بود و من فهميدم كه بهائيان اعتقادات خرافي بعضي از مردم بي سواد و بي اطلاع را به عنوان اسلام به ما معرفي كرده اند، در حالي كه خود اسلام ديني بسيار جامع و كامل و بي نقص است كه بسيار انسان ساز و تعالي بخش است.

خاطرات حسين فلا ح

يك نجات يافته ديگر

حسين فلا ح

حجت مسلماني من مسلمان شدن من چند دليل داشت، اول اين كه بسياري از دوستان من مسلمان بودند من هم دوست داشتم مثل آنها آزاد باشم. نه اين كه در چنبره و حصار تشكيلات بهائيت باشم. در دوران انقلاب من حدودا يازده، دوازده ساله بودم بعد از آن هم كه جنگ پيش آمد مسلمانان را مي ديدم كه چطور خالصانه به دين، ملت و وطن خود عشق مي ورزند. من هم دوست داشتم مثل آنها باشم، دوم اين كه سوالات زيادي در ذهنم نسبت به بهائيت وجود داشت، افكار و عقايد مسلمانان با عقايد ما خيلي فرق داشت. رفتار مسلمان ها خيلي بهتر و آزادانه تر از ما بود. گرچه طبق تعاليم فرقه اي،ما خود را

برتر از آنها مي دانستيم. با اين وجود سوالاتي برايم پيش مي آمد! لذا از مسوولانمان يعني همان كساني كه جزء محفل (خادمين) بودند، مي پرسيدم. عكس العمل آنها در مقابل سوالات جزيي من تند و پرخاشگرانه بود... همين سوالات مرا بيشتر تشويق مي كرد كه تحقيقات خود را دنبال كنم و عاقبت به همراه همسر سابقم پس از تحقيقات و مطالعات زياد، پي به بطالت و ساختگي بودن بهائيت برديم و مسلمان شديم.

جرات ابراز ندارم

من با يكي از بهائيان همدان كه حدود 70 سال سن داشت بعد از مسلمان شدنم صحبت كردم. گفتم شما تاكنون خودت هم پي برده اي كه بهائيت اعتقادي نيست كه قبول داشته باشي، بطلان آن را مي داني پس چگونه تاكنون اقدامي نكرده اي؟ او دستش را روي قرآن گذاشت و گفت من خيلي وقت است كه مسلمان شده ام در دل خود مسلمان هستم ولي جرات ابراز آن را ندارم. چون سني از من گذشته است و مي ترسم در اين سن به امر تشكيلات بهائيت زن و بچه ام مرا رها كرده و آواره شوم... به همين خاطر نمي توانم مسلماني خود را علنا اعلام كنم!

زماني كه آن پيرمرد گفت: مسلمان شده ام به دنبال آن كتاب مقدس بهائيان را آنچنان به زمين كوبيد كه من از ترس گفتم من كه علنا هم مسلمانم جرات چنين كاري را ندارم چطور چنين كردي؟ در جواب گفت: من اصلا اعتقادي به بهائيت ندارم مجبورم در اين سنين پيري به خاطر اين كه بچه هايم تنهايم نگذارند بسوزم و بسازم...

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109