تاملي در معناي مناسك حج

مشخصات كتاب

سرشناسه : نقي زاده، محمد، 1331 -

عنوان و نام پديدآور : تاملي در معناي مناسك حج/تاليف محمد نقي زاده.

مشخصات نشر : تهران: مشعر، 1386.

مشخصات ظاهري : 232 ص.: مصور، نمودار.

شابك : 15000 ريال 978-964-540-047-5:

وضعيت فهرست نويسي : فيپا

يادداشت : كتابنامه: ص. 223 - 228؛ همچنين به صورت زيرنويس.

موضوع : حج.

رده بندي كنگره : BP188/8 /ن74ت2 1386

رده بندي ديويي : 297/357

شماره كتابشناسي ملي : 1054668

ص: 1

اشاره

ص: 2

ص: 3

ص: 4

ص: 5

ص: 6

ص: 7

ص: 8

سپاس گزارى

ص: 9

بر خويش فرض مى دانم كه سپاس و امتنان خود را به همه كسانى كه براى شكل گيرى و انتشار كتاب حاضر در زمينه هاى مختلف همّت كردند و با لطف، از راهنمايى و مساعدت دريغ نورزيدند، يا امكان سفر حقير به سرزمين وحى را مهيّا كردند و حضور در مجلشان راه نما بود، تقديم نموده، برايشان اجر الهى و مزيد توفيقات مسئلت نمايم. همچنين لازم مى دانم، ضمن تشكّر از راهنماييها و مساعدت حضرت حجّت الاسلام والمسلمين جناب آقاى سيّدعلى قاضى عسكر، براى ايشان كه در جهت معرّفى همه آنچه به حجّ مربوط است و آگاهى از آنها نياز ضرورى همه حجّ كنندگان و عمره گزاران است همّت گماشته اند، مزيد توفيقات را از «صاحبِ» «خانه» مسألت نمايد.

ص: 10

تذكّرات

ص: 11

على رغم آن كه سعى بر اين بوده است كه ابهامى در متن كتاب نباشد و منابع و مآخذ دقيقاً ذكر و معرّفى شوند، امّا به جهاتى از جمله عدم انتشار قبلى برخى تصاوير و در نتيجه عدم امكان مراجعه خواننده محترم به آنها، و همچنين به منظور رفع برخى ابهامات ظاهرى تذكّرات زير ضرورى به نظر مى رسد:

- بيشتر عكسهاى مجموعه تصاوير توسّط نگارنده تهيّه شده اند. برخى نيز توسّط حاج آقا مجيد شهيدى در اختيار نگارنده قرار گرفتند.

- بسيارى از آيات مورد اشاره در متن كتاب، به طور كامل درج نشده اند، كه مطالعه آنها توصيه مى شود.

- متن عربى برخى احاديث و سخنان معصومين در متن كتاب نيامده اند.

- علايم (حروف) اختصارى عبارتند از:

- بى تا: زمان (سال) انتشار نامشخّص

- ج: جلد

ص: 12

- ر. ك: رجوع كنيد به

- ره (پس از نامها): رحمه الله عليه

- س (پس از نامها): سلام الله عليها

- ص (پس از نام پيامبر): صلّى الله عليه و آله و سلّم

- ص (پيش از اعداد): صفحه

- صص (پيش از اعداد): از صفحه تا صفحه

- ع (پس از نام معصومين): عليه السّلام، عليهاسلام، عليهماالسّلام و عليهم السّلام

- ه- ش: هجرى شمسى

- ه- ق: هجرى قمرى

- الف، ب ج، د، ه-، ...: (پس از سال انتشار مراجع): ترتيبِ مراجعِ منتشرشده در يك سال توسّط يك مؤلّف

اشاره

ص: 13

از ديده گر سرشك چو باران چكد رواست كان- در غ- مت چو ب- رق ب- شد روزگار عم- ر

كتاب حاضر خلاصه اى است از آنچه طىّ سفر حجّ به ذهن رسيد و زبان و قلمِ ناتوان را ياراى بيان آن بود، كه پوشاندن لباس كلام بر بسيارى از مكنونات و ادراكات و دريافتها، ممكن و مقدور نيست. غرض اصلى از نگارش صفحاتى كه در پى مى آيند، سخن گفتن از معشوقى زيباست كه حضرت حقّ، جاودانگى و عزّت و شرافت آن را معرّفى فرموده است. بهانه اى است در پاسخ به عشقِ سخن گفتن از معشوق و گفتن ذرّه اى از حسنات و زيباييهاى او كه اين جان ناقابل توان ادراك و دريافت آن را داشته است. معشوقى كه در عين حالى كه دوستش داريم، دوستى اش را به همه تبليغ و توصيه مى كنيم كه به وصول رستگارى از طريق اين عشق باور داريم.

اين موضوع نيز مورد قبول است كه ذكر هر موضع و هر موضوع و

ص: 14

هر عمل و هر لحظه اى از اين مناسك و اين سفر، كتابها و تحقيقات متعدّدى را طلب مى كند، امّا براى همه آنچه دل مى خواهد، اجمالى از همه اينها در سطورى محدود، ذكر شدند و نيز در پنج قسمت قرار گرفتند: (1)

1- ذكر كلّياتى در باب مكان و زمان و سابقه موضوع.

2- معرّفى اجمالىِ مواضع و مكانهايى كه حاجى در آنها حاضر خواهد شد.

3- معرّفى اجمالى مناسك.

4- مختصرى در مورد مدينه كه به تأكيد معصوم، زيارت مشاهد متبرّكه آن تكميل كننده حجّ است.

5- و بالاخره، ذكر بسيار مختصرِ يكى از ويژگيهاى پيامبر خدا و زيبايى آن حضرت.

اين يك دو دم، كه مهلت ديدار ممكن است

دري- اب ك- ار ما، كه ن- ه پي- داس- ت كار ع- مر

ارديبهشت 1386 ربيع الثّانى 1428

پيش گفتار


1- 1. با وجودى كه گاهى به تناسب، از برخى موضوعات فقهى ذكرى به ميان آمده است كه به دليل ماهيّت حجّ گريزى و گزيرى از آن نيست، امّا اين كتاب ابداً مرجعى فقهى نيست، كه حجّاج و عمره گزاران بايد به رساله مناسك مرجع خويش رجوع كنند.

ص: 15

وَ أذّنْ فِى النّاسِ بِالْحَجّ يَأتُوكَ رِجالًا وَ عَلى كُلّ ضامِرٍ يَأتينَ مِنْ كُلّ فَجّ عَميقٍ: «و مردم را به اداء مناسك حجّ اعلام كن تا مردم پياده و سواره و از هر راه دور به سوى تو جمع آيند.» (1)

سخن گفتن از حجّ، گفتگو از كعبه و ذكر خانه خدا، همچون گفتن و شنيدن از صاحب خانه، از خداوند، هم دشوار است، و هم لازم و ضرورى و مورد علاقه براى همه كس، كه نه تنها، نمى توان كسى را مجبور و موظّف كرد كه از معشوق خود نگويد، كه حتّى توصيه آن هم امرى عبث خواهد بود.

گويند رمز عشق مگوييد و مشنويد مشكل حكايتى است كه تقرير مى كنند

طبيعى است كه هر كس به فراخور حال و فهم و درك و نياز خود،


1- 1. حجّ: 7.

ص: 16

از معشوق مى گويد، كه بدون عشق، بدون معشوق و بدون ذكر او، امكان زيستن و به ويژه امكان انسانى زيستن، ميسّر نخواهد بود. و تمايز اين «عشق» با عشقهاى زمينى، در اين است كه در عشقهاى زمينى، عاشق سعى در حفاظت معشوق براى خود دارد واز او براى هيچكس نمى گويد، امّا در اين «عشق»، عاشق، ذاكر خوبيها و زيباييهاى معشوق براى عالميان است.

اگر در آنجا و در مورد معشوق دنيايى، سخن اين بود كه:

با دشمن و با دوست، بَ- دَت مى گويم تا هيچكست دوست ندارد جز من

در اين وادى سخن اين است:

دلت به وصل گل اى بلبل صبا خوش باد كه در چمن همه گلبانگ عاشقانه توست

يا

بازآى كه بى روى تو اى شمع دل افروز در بزم حريفان، اثر نور و صفا نيست

و اين سطور، بيان نكته ها و طرفه هايى است كه اين كوچكترين بنده خداى بزرگ، كه به اين بندگى مباهات مى كند، و اگر اين اظهار و ادّعا مورد قبول حضرتش قرار گيرد، سر به عرش مى سايد؛ از حضور در مهبط وحى و شركت در مناسك حجّ، و از لحظاتى كه در كنار قبر نبىّ مكرّم اسلام در مدينه منوّره، و به تعبير مرحوم آل احمد، همچون «خسى در ميقات»، بلكه از آن كِهتر بود، دريافته است.

من خسى بى سر و پايم، كه به سيل افتادم او كه مى رفت، مرا هم به دل دريا برد

(علامه طباطبايى؛)

كلّيات

درآمد

ص: 17

كلّيات

«خداوند از هر چيز، بخشى را برگزيد، و از زمين جايگاه كعبه را اختيار كرد.»

(امام صادق 7) (1)

درآمد

براى ورود به مباحث مرتبط با حجّ، مناسك حجّ، جايگاه كعبه در اين مناسك، و براى سخن گفتن از تكميل كننده حجّ كه زيارت پيامبر در مدينه است؛ و همچنين براى بحث پيرامون ساير موضوعات مرتبط با اين مناسكِ زيبا و انسان ساز، همانند همه موضوعات اصلى و اساسى، ذكر مقدّماتى به عنوان آگاهيهاى پايه و ايجاد زمينه آماده ساختن ذهن و معرّفى زمينه و بستر انجام مناسك براى ورود به بحث اصلى ضرورت دارد. در اينجا موضوعات اصلىِ مربوط به اين مقدّمه، يا مقدّمه مربوط به مناسك حجّ و كعبه معظّمه، به اختصار بيان خواهد شد.


1- 1. وسائل الشّيعه، به نقل از آيت الله جوادى آملى، صهباى حجّ، ص 224.

ص: 18

اوّلين نكته، تبيين ويژگيهاى فيزيكىِ نقطه و منطقه اى است كه مناسك در آن برگزار مى شود.

مركز عالَم

فرقى نمى كند كه، بنا به استناد و نظريّات مختلف زمين شناسى، در ابتداى خلقت، كره زمين را يك «گوىِ» آتشين بپنداريم كه به مرور سرد شده است، يا اين كه آن را كُره اى بدانيم پوشيده از آب، كه به تدريج و به دنبال چين خوردن زمين و پديد آمدن پستى و بلندى بر روى آن، آبها به سوى نقاط پست تر رانده شده و خشكيها پديد آمده باشند، و يا اين كه تركيبى از اين دو روند را فرض كنيم. در هر حال، شكّى در اين نيست كه در هر حالت، بنا به منطق رياضى، ظهور خشكى از يك «نقطه» آغاز شده و به مرور توسعه يافته است. به بيان ساده، پديدار شدن سطح يك كُره (پوشيده از هر چه كه باشد) يا دگرگونى در اين سطح، از حالتى به حالت ديگر، بى گمان از يك نقطه آغاز مى شود و سپس با سرعتى (كه ممكن است سريع يا كُند باشد) در سطح كُره گسترش خواهد يافت. به اين ترتيب، براى ظهور خشكيهاى زمين نيز، وجود و ظهور چنين نقطه اى، از نظر علمى و بر طبق منطق رياضى، به عنوان اوّلين نقطه، محرز است. اين «نقطه» را «مركز» زمين مى ناميم، تا تفحّص كنيم و دريابيم كه جهانيان، و از همه بالاتر خالق عالميان، آن را چه ناميده اند. تعاليم اسلام، زمان ظهور خشكى در روى كره زمين را «دحوالارض» مى نامد. «دحوالارض» كه عبارت از ظهور و گسترش زمين كعبه و حرم خداست، مطابق برخى روايات، در بيست و پنجم ذى القعده (از ماههاى حجّ) رخ

ص: 19

داده است. (1)

زودتر يا پس از «دحوالارض» (كه اين سبقت يا تبعيّت اهمّيتى ندارد و در اصل موضوع تغييرى نخواهد داد)، در مكانى از «هستى،» (كه اديان الهى آن را «جنّت» يا «بهشت» مى نامند) دو موجود خلق شده اند. مطابق تعاليم اسلام، اين دو موجود را كه خلق شده از روحى واحد، (2) و منتسب به خداوندتبارك وتعالى هستند، (3) «آدم» و «حوّا» مى نامند. اين دو موجود، به دلايل عديده اى كه مهمترين آنها (شايد) وحدت مبدأ و فطرت واحدشان باشد، بسيار به يكديگر علاقه مند و به هم وابسته و دلبسته اند. دليل ديگرى كه مى تواند اين دلبستگى و وابستگى و علاقه را توجيه كند، نقص هر كدام از آنها، و كامل شدنشان توسّط ديگرى است، كه خدايشان فرموده است: هر چيزى را زوج خلق كرديم «وَ مِنْ كُلّ شَىْ ءٍ خَلَقْنا زَوْجَيْنِ لَعَلَّكُمْ تَذَكَّرُونَ»؛ «و از هر چيز دو نوع بيافريديم تا مگر متذكّر حكمت خدا شويد». (4) در واقع، به عكس دنياى مادّى كه (على الظّاهر) به تساوى زن و مرد قائل است، اين دو موجود مكمّل يكديگر بوده و به همراه يكديگر، وحدتى را متجلّى مى سازند، كه اصولًا دو موجود مساوى و همسان را نيازى به يكديگر نيست و هيچگاه دو موجود مساوى نمى توانند مكمّل يكديگر باشند. نكته مهم اين است كه


1- 1. آيت الله جوادى آملى، صهباى حجّ.
2- 2. يا ايُّهَا النّاسُ اتَّقُوا رَبكُمُ الَّذي خَلَقَكُمْ مِنْ نَفْسٍ واحِدَةٍ؛ «اى مردم بترسيد از پروردگار خود آن خدايى كه همه شما را از يك تن بيافريد» نساء: 1.
3- 3. فَاذا سَوَّيتُهُ وَ نَفَخْتُ فيهِ مِن روُحي فَقَعوُا لهُ ساجِدين؛ «پس چون آن عنصر را معتدل بيارايم و در آن از روح خويش بدمم بر او سجده كنيد.» حجر: 29 و ص: 72.
4- 4. ذاريات: 49.

ص: 20

همين نوع نگرش، يعنى آنها را مساوى و مستقلّ از يكديگر فرض كردن، به تحديد ارتباط اين دو موجود به تنها روابط جنسى منجر مى شود.

به عكس تفكّرات مادّى گرايانه حاكم بر جهان كه على رغم همه تبليغاتشان كه از تساوى و حتّى از استقلال زن و مرد از يكديگر مى گويند، و در واقع، و بدون هيچ ترديدى، رابطه زن و مرد را تنها از بُعد جنسى مى نگرند، تفكّر الهى قبل از اين موضوع كه البتّه آن را نيز براى دوام و بقاى نسل آدم مقرّر مى دارد، به موضوعات والاى ديگرى اشاره مى كند كه نشان دهنده رابطه تكاملى اين دو موجود است. به عبارت ديگر، در تفكّر الهيّون زن و مرد در مقابل يكديگر و مستقلّ از يكديگر مطرح نيستند. بلكه اين دو، دو موجودند كه مكمّل و كامل كننده يكديگر هستند. در عين حال، هر دو از «نفس» ى واحد خلق شده اند. (1) مايه آرامش يكديگر هستند (2) و اهميّت آرامش و سكينه مورد نظر عمدتاً در وجه معنوى آن نهفته است. «كلمه سكينه از مادّه سكون است، كه خلاف حركت است، و اين كلمه در مورد سكون و آرامش قلب استعمال مى شود، و معنايش قرار گرفتنِ دل و نداشتن اضطراب باطنى در تصميم و اراده است.» (3)

؛؛


1- 1. نساء: 1.
2- 2. وَ مِنْ آياتِهِ انْ خَلَقَ لَكُمْ مِنْ أَنْفُسِكُمْ ازْواجاً لِتَسْكُنُوا إلَيْها وَ جَعَلَ بِيْنَكُمْ مَوَدَّةً وَ رَحْمَةً انَّ في ذلِكَ لآياتٍ لِقَوْمٍ يَتَفَكَّرُونَ؛ «و باز يكى از آيات لطف الهى آن است كه براى شما از جنس خودتان جفتى بيافريد كه در بر او آرامش يافته و با هم انس گيريد و ميان شما رأفت و مهربانى برقرار فرمود و در اين امر نيز براى مردمِ بافكرت ادلّه علم و حكمت حقّ آشكار است.» روم: 21.
3- 3. علامه طباطبايى؛، تفسير الميزان، ج 4، ص 138. همچنين، ر. ك به: علامه طباطبايى؛، تفسير الميزان، ج 18 و همو، تفسير الميزان، ج 36.

ص: 21

اين دو موجود، لباس يكديگر نيز هستند. (1) يعنى هر كدام براى ديگرى پوشاننده معايب و عريانى نيز هستند هُنَّ لِباسٌ لَكُمْ وَ انْتُمْ لِباسٌ لَهُنَّ: «آنها جامه ستر و عفاف شما و شما نيز لباس عفّت آنها هستيد». و علاوه بر آن، با دارا بودن اين ويژگى، بازدارنده يكديگر از گرفتار شدن در دام گناه و معصيت نيز مى باشند. و ستّاريّت صفتى الهى است، و يكى از ويژگيها و عملكردهاى اصلىِ لباس، پوشاندن عيبهاست. بحث در باره حقوق بشر تنها در حوزه اين مفاهيم امكان پذير است و در باورهاى مادّى گرايانه كه بر ساحت مادّى حيات و بر جسم و ارضاى بى كنترل و افسارگسيخته غرايز مادّى مبتنى است، و در قلمرو روابط انسانها چيزى جز موضوعات جنسى،- آن هم نازلترين وجه آن- را مدّ نظر قرار نمى دهد، (2) نمى توان از حقوق انسانىِ انسانها (از زن و مرد) سخن گفت.

زمانى دراز پس از ظهور نقطه اى كه آن را «مركز عالَم» ناميديم، به ناگاه در دو نقطه بلند، در نزديكى اين «مركز» كه به صورت قلّه هايى ظاهر شده اند، دو موجود هبوط مى كنند. اين دو موجود همان زوج مذكور (آدم و حوّا) هستند كه به جهت نافرمانىِ از دستور الهى و پيروى از ابليس، از بهشت (جنّت) رانده شده و بر زمين هبوط كرده اند. بَعدها، از سوى كسانى (و به احتمال قوى، براى نخستين بار


1- 1. بقره: 187.
2- 2. بيشترين تجاوزات به عنف، آثار مستهجن، سوءاستفاده هاى جنسى، و بى مهاباترين و غيرانسانى ترين نوع استفاده ابزارى و سوءاستفاده از زنان، در كشورهايى صورت مى گيرد كه آزاديهاى جنسى در آنجا بيشتر است، و به زعم خود اين موضوعات را حل شده عنوان مى كنند، و از تساوى زن و مرد مى گويند.

ص: 22

از سوى خداوند متعال) آن دو نقطه، «صفا» و «مروه» ناميده شد. «صفا» و «مروه» اى كه آيات الهى هستند. (1) و علّت اين تسميه را آن مى دانند كه: آدم كه «انتخاب شده» (صفىّ الله) (2) بود، بر «صفا» هبوط كرد و حوّا كه زن (مرأه) بود، بر «مروه» فرود آمد. على رغم فاصله نزديك اين دو كوه در حال حاضر (كه مطمئنّاً، پس از هزاران سال، ارتفاع خود را نسبت به زمان هبوط آدم و حوّا، از دست داده و بين آن دو نيز هموار شده است)، به دلايلى نامعلوم كه چه بسا: اضطراب، ترس و وحشت، احساس گناه، احساس ندامت شديد، احساس غربت، ناآشنايى، نگريستن و حركت در جهت مخالف و يا هر علّت ديگرى بود، اين دو دلداده علاقه مند و وابسته به هم، از يكديگر دور شدند.

اين دو دلداده، سالها همچنان سرگردان و گريان به دنبال يكديگر، و فراتر از به دنبال يكديگر بودن، به دنبال كسب غفران و عفو الهى بودند. مى گريستند و توبه كنان، بخشش خالق خويش را طلب مى كردند. سالها (و به تعبيرى چهل سال) گذشت. بالاخره، اين دو موجود مشمول غفران و رحمت و عفو الهى قرار گرفتند، توبه شان پذيرفته شد و در صحرايى در نزديكى همان «مركز» كه بعدها آن (بيابان) را «عرفات» ناميدند، دوباره يكديگر را يافتند. گويا، پذيرش توبه آنان ابتدا به آدم 7


1- 1. إنَّ الصَّفا وَ الْمَرْوَةَ مِنْ شَعائِرِ اللهِ فَمَنْ حَجَّ الْبَيْتَ اوِعْتَمَرَ فَلاجُناحَ عَلَيْهِ انْ يَطَّوَّفَ بِهِما؛ «سعى صفا و مروه از شعائر دين خداست، پس هركس حجّ خانه كعبه يا اعمال مخصوص عمره به جاى آورد باكى نيست بر او كه سعى صفا و مروه نيز به جاى آورد.» بقره: 159، چون قبل از اسلام مشركين بتها را روى «صفا» و «مروه» مى گذاشتند، مسلمانان گمان كردند «سعى» در آنجا گناه است تا اين آيه نازل شد.
2- 2. آيه كريمه 33 سوره آل عمران به برگزيده بودن آدم از سوى خداوند اشاره مى كند.

ص: 23

ابلاغ شده بود، و حضرت جبرئيل با ابلاغ پذيرش توبه آنها، در حال آموختن مناسك «حجّ» به آدم و آماده كردن او براى ورود به حرم بود. در همان حالِ احرام، آدم 7، حوّا را ديد، و به سمت او رفت، كه با تذكّر حضرت جبرئيل مواجه شد كه: او مُحْرِم است و بايد حرمت احرام خود نگاه دارد. روايت ديگرى محلّ پذيرش توبه آدم و همسرش را در نقطه اى كنار «مركز» عالم (مكانى كه اكنون بين «درِ» كعبه و حجرالاسود واقع است و آن را ملتزم مى نامند) (1) مى داند كه البتّه اينها منافاتى با يكديگر ندارند. مى توان گفت كه همچون اولاد آدم كه در نقاطى به نام «ميقات»، آمادگى مى يابند تا به مركز عالم برسند، پدر و مادرشان نيز مُحْرِم شدند، امّا در نقطه اى ديگر، پس از احراز آمادگى و اهليّت و صلاحيت يافتن، توبه شان پذيرفته شد. و اين (عرفات) همان مكانى است كه مقدّمات پذيرش توبه آنان فراهم شد و در واقع اجازه حضور در مركز عالم را يافتند.

نخستين معبد

با وجودى كه توبه آدم پذيرفته شد و على رغم آن كه همسر عزيزش را يافت و اجازه يافت كه در كنار او آرام بگيرد، امّا او همچنان دلتنگ جنّتى بود كه به جهت پيروى از وسوسه شيطان از آن رانده شده بود. هنوز زمين را به عنوان وطن نپذيرفته بود. همچون مسافرى بود كه همواره به فكر وطن مورد علاقه اش دلتنگ بود و غصّه مى خورد. به ياد معبدى بود كه گِرد آن طواف مى كرد. و جان او هنوز در كالبد


1- 1. اين مكان به تعبيرى، حطيم نيز ناميده مى شود ر. ك به: فصل دوّم.

ص: 24

زمينى اش آرام و قرار نيافته بود. تا سرانجام فرمان بناى خانه اى براى عبادت، معبدى براى آدم و براى همسر و فرزندانش، براى تعيين جهت عبادت، براى هدايت، براى تقدّس بخشيدن به زمين، براى آرامش، براى امنيّت، براى ظهور آيات و شعائر الهى، براى برقرارى ارتباط بين زمين و آسمان، براى قطبى كردن و جهت دار كردنِ عالم، براى تعيين جهت توجّه و حركت، براى نشان دادن نقطه عروج و حتّى براى تعريف حالت دفن مردگان، صادر شد. امّا اين خانه، كه خانه مشترك خداوند و انسان بود، و از سويى به خداوند منسوب بود (1) و از سوى ديگر براى خليفه و جانشين او در زمين قرار داده شده بود، (2) در كدام نقطه بايد بنا مى شد. مكان تعيين شد: مركز زمين، مركز عالم، همان نقطه اى كه خشكى از آن آغاز شده و گسترش يافته بود. از نقطه اى كه مقابل مطاف كرّوبيان (ضراح و بيت المعمور و عرش الهى) بود.

شيخ مفيد در معرّفى آن نقل مى كند كه: «آمده است حديثى كه خداوند سبحان خلق نموده است خانه اى را در زير عرش كه نام گذارده است آن را بيت المعمور كه حجّ مى كنند ملائكه آن را در هر سال، و خلق نموده است در آسمان چهارم خانه اى را كه نام گذارده است آن را ضراح و امر فرموده است ملائكه را به حجّ و تعظيم آن و طواف دور آن، و خلق نموده


1- 1. انتساب كعبه خانه به خداوند، در آيات متعدّدى مورد تأكيد قرار گرفته است، از جمله: بقره: 125؛ حجّ: 26؛ ابراهيم: 37 و قريش: 3 همچنين ر. ك: مائده: 2 و 97.
2- 2. إنَّ اوَّلَ بَيْتٍ وُضِعَ لِلنّاسِ لَلَّذى بِبَكَّةَ مُبارَكاً وَ هُدىً لِلْعالَمينَ؛ «اوّل خانه اى كه براى مكان عبادت مردم بنا شده همان خانه مكّه است كه در آن بركت و هدايت خلائق است.» آل عمران: 96.

ص: 25

است بيت الحرام را در زمين، پس قرار داده است آن را زير ضراح.» (1)

و امّا نام خانه: «كعبه». چرا كعبه؟ «وجه تسميه كعبه به جهت آن است كه اين خانه مربّع، مقابل بيت المعمور (در آسمان) واقع شده كه مربّع است، و بيت المعمور نيز مقابل عرش واقع است كه آن نيز «مربّع شكل» مى باشد.» (2) عدد «4» (تعداد اضلاع مربّع)، در عين حال، بيانگر چهار شعار بنيادين اعتقادات توحيدى است كه بر اركانِ چهارگانه عرش الهى نوشته شده اند. اين كلمات را كه اسلام بر پايه آنها قرار دارد (3) در چهار كلمه مى توان خلاصه نمود كه به تسبيحات اربعه معروف اند، و جلوه انواع مراتب توحيد يعنى توحيد صفاتى (تهليل: لا إِلهَ إِلَّا اللَّهُ)، توحيد افعالى (تحميد: الْحَمْدُ لِلّه)، توحيد ذاتى (تكبير: اللهُ اكْبَر) و نيز تنزيه او (تسبيح: سُبْحانَ الله) مى باشند. (4)

كسى نمى داند كه در زمان آدم و حتّى تا زمان نوح كه اين معبد نيز به زير آب فرورفت، وضعيّت محيطى و اقليمى پيرامون خانه و رابطه اش با بقيّه عالم چگونه بوده، امّا بى گمان اين خانه مورد توجّه انبياء و رسولان الهى و وارثان آدم بوده است.

سالها و قرنها گذشت، گسترش شرك و تباه كارىِ آدميان، فضاى حيات را تيره و تار كرد، و زمين نيازمند تطهير شد. طوفان نوح آغاز شد،


1- 1. به نقل از شيخ صدوقره، اعتقادات ابن بابويه، ص 48.
2- 2. منهج الصّادقين، به نقل از: قره چانلو، حرمين شريفين، ص 41.
3- 3. شيخ صدوق؛، امالى صدوق، ص 187.
4- 4. قمى، رموز صورت كعبه.

ص: 26

و آب (باران) بنا به توان و ماهيّت پاك كنندگى اش، (1) زمين و هر چه در زمين بود، و به ويژه نسل آدميان را تطهير كرد و همه آلودگيها و زشتيها و از جمله بت پرستى را از روى زمين محو نمود. آب سراسر زمين را فراگرفت، همچون روز اوّل، و خانه خدا، كعبه نيز به زير آب فرو رفت، و ظاهر آن، (بنايش، و نه بنياد و اركانش)، ويران شد. با آغاز فروكش كردنِ آب نيز همچون روز اوّلِ ظهور خشكى در زمين، باز، همان مكان كعبه، «مركزِ عالَم» بود كه به عنوان اوّلين نقطه و اوّلين خشكى سر از آب به در آورد، و خشكى از آنجا گسترش يافت. كشتى نوح نيز در مكانى ديگر، بر جودى، (2) بر خشكى نشست و آنچه در آن بود و از جمله فرزندان نوح در زمين پراكنده شدند و نفوسشان فزونى گرفت.

قرنهاى ديگرى نيز سپرى شد، بنا به مشيّت الهى، خانه، كعبه، در مركز زمين بايد تجديدبنا مى شد. امّا نه به دست هر كسى، كه بناكننده و عمران كننده مسجد، و به ويژه مسجدالحرام نبايد از مشركين باشد: ما كانَ لِلْمُشْرِكينَ انْ يَعْمُرُوا مَساجِدَ اللهِ شاهِدينَ عَلى انْفُسِهِمْ بِالْكُفْرِ اولئِكَ حَبِطَتْ اعْمالُهُمْ وَ فِى النّارِ هُمْ خالِدُونَ إنَّما يَعْمُرُ مَساجِدَ اللهِ مَنْ آمَنَ بِاللهِ وَ الْيَوْمِ الآخِرِ وَ اقامَ الصَّلوهَ وَ آتَى الزَّكوه وَ لَمْ يَخْشَ الا اللهَ فَعَسى اولئِكَ انْ يَكُونُوا مِنَ الْمُهْتَدينَ؛ «مشركان را نرسد كه مساجد


1- 1. وَ هُوَ الَّذي ارْسَلَ الرّياحَ بُشْراً بَيْنَ يَدَي رَحْمَتِهِ وَ انْزَلْنا مِنَ السَّماءِ ماءً طَهُوراً؛ «و او خدايى ست كه بادها را براى بشارت پيشاپيش رحمت خود فرستاد و از آسمان آبى پاك و پاك كننده نازل كرديم.» فرقان: 48.
2- 2. وَ قُضِىَ الأمْرُ وَ اسْتَوَتْ عَلَى الْجُودِيّ؛ «و حكم الهى انجام يافت و كشتى بر كوه جودى قرار گرفت.» هود: 44.

ص: 27

خدا را تعمير كنند در صورتى كه به كفر خود شهادت مى دهند خدا اعمالشان را نابود خواهد گردانيد و در آتش دوزخ آنها جاويد معذّب خواهند بود. منحصراً تعمير مساجد خدا به دست كسانى است كه به خدا و روز قيامت ايمان آورده و نماز به پا دارند و زكات مال خود بدهند و از غير خدا نترسند آنان را اميد باشد كه از هدايت يافتگان باشند.» (1)

تجديدكننده بناى كعبه بايد علاوه بر دارا بودن ويژگيهاى خاصّ موصوف در مورد تعميركنندگان مساجدالله (برپاداشتن نماز و پرداخت 2 زكات و خداترسى)، بايد به مقام رفيع خُلَّت، به دوستى خداوند و به مقام خليفه الّلهى، به جانشينى خداوند، و به مقام رفيع امامت عالميان رسيده باشد، او بايد امام باشد. او بايد موحّدى آزموده و سرافراز برون آمده از آزمونهاى سخت باشد. او بايد ملكوت آسمانها و زمين را ديده باشد و از خداباوران باشد. (2) او ابراهيم بود، و فرزند خلفش اسماعيل كه ذبح عظيم بود، و البتّه او نيز از آزمونى بسيار دشوار سرافراز به در آمده بود، كه به هنگام آگاهى از دستور الهى مبنى بر قربانى شدنش، به پدر عرضه داشت: قالَ يا أبَتِ افْعَلْ ما تُؤْمَرُ سَتَجِدُنى إنْ شاءَ اللهُ مِنَ الصّابِرينَ؛ «جواب داد اى پدر هر چه به آن مأمورى انجام ده كه ان شاءالله مرا از بندگان با صبر و شكيبا خواهى يافت.» (3)

همين اصل كه سازنده مسجد به عنوان مركز و نماد و پرچم و


1- 1. سوره مباركه توبه، آيات شريفه 1718.
2- 2. وَ كَذلِكَ نُرى إبْراهيمَ مَلَكُوتَ السَّماواتِ وَ الارْضِ وَ لِيَكُونَ مِنَ الْمُوقِنينَ؛ «و اين گونه ما بر ابراهيم ملكوت و باطن آسمانها و زمين را ارائه داديم تا از اهل يقين باشد.» انعام: 75.
3- 3. صافّات: 102.

ص: 28

هويّت شهر اسلامى، بايد از مسلمين و متّقين و خداترسان و نمازگزاران و زكات دهندگان باشد، و تأكيد بر اين كه مساجد نبايد از سوى مشركين و كفّار بنا شوند، بايد براى مسلمانان در همه امور الگو و اسوه اعلى باشد كه حتّى الامكان همه آنچه را كه نياز دارند و ضرورت زندگى شان است، خود توليد كنند و از وابستگى به بيگانگان بِرَهَند. از قول پيامبر اكرم نيز آمده است: تسْلِكُوا مَسالِك أَعْدائى فَتَكُونُوا أَعْدائى كَما هُم أعدائى»؛

«خداوند به يكى از پيامبران وحى نمود، كه به مؤمنان بگو: پوشاك دشمنان مرا نپوشيد، و خوراك آنان را نخوريد، و راه و رسم آنان را در پيش نگيريد، كه اگر چنين كنيد همچون دشمنان من دشمن من خواهيد شد.» (1) و امروزه، مسلمانان، چنان به توليدات بيگانه (حتّى از نظر روانى) وابسته اند كه به نظر مى رسد در سخت ترين شرايط و حتّى براى كسب حقوق خود، از اتّكا به خويش و از تحريم كالاها و توليدات بيگانگان وحشت دارند، يا چه بسا، قادر به تحريم آنها نيستند. بسيار عجيب است كه هيچيك از كشورهاى مسلمان حتّى قادر به تحريم كالاهاى «نيمچه كشورى» چون دانمارك، كه به پيامبر عظيم الشّأن اسلام اهانت كرده است، نيستند. و اين، وجهى از پذيرش دوستى و ولايت كفّار و مشركين است كه تعاليم قرآنى به شدّت آن را نهى نموده است. (2)

تجديدكننده بناى كعبه


1- 1. وسائل الشّيعه، به نقل از اراكى، نظام اسلامى عمران شهرى.
2- 2. از جمله: - يا ايُّهَا الَّذينَ آمَنُوا لا تَتَّخِذُوا عَدُوّي وَ عَدُوَّكُمْ اوْلِياء تُلْقُونَ الَيْهِمْ بِالْمَوَدَّةِ؛ «اى كسانى كه به خدا ايمان آورده ايد هرگز نبايد كافران را كه دشمن من و شمايند ياران خود برگرفته و طرح دوستى با آنها افكنيد.» ممتحنه: 1 و - يا ايُّهَا الَّذينَ آمَنُوا لا تَتَّخِذُوا الْيَهُودَ وَ النَّصارى اوْلِياءَ؛ «اى اهل ايمان يهود و نصارى را كه دشمن اسلام اند به دوستى مگيريد.» مائده: 51.

ص: 29

ابراهيم در سرزمين «اور»، در بين النّهرين مى زيست. او با نمرود و نمروديان، و البتّه، با بتها و با باورهاى مشركانه آنان به مبارزه برخاست. در اين مبارزه، نمونه هايى بسيار زيبا و منحصر به فرد از توحيدگرايى و خلوص و ايمان و باور و عبوديّت و دلدادگى به حضرت احديّت و دلسوزى براى انسان و انسانيّت را به نمايش گذاشت، تا جايى كه از سوى خدايش به عنوان اسوه عالميان معرّفى شد: قَدْ كانَتْ لَكُمْ اسْوَهٌ حَسَنهٌ فى ابْراهيمَ وَ الَّذينَ مَعَهُ؛ «براى شما مؤمنان بسيار پسنديده و نيكو است كه به ابراهيم و اصحابش اقتدا كنيد.» (1) او گام به گام و مرحله به مرحله، به اثبات وجود پروردگار يگانه عالميان و باور خويش به وحدانيّت او و فانى بودن همه قدرتها و دعوت مردم به توحيد پرداخت. اين روند در آيات 76 تا 79 سوره انعام شرح شده است، كه اجمال آن چنين است: «چون شبِ تاريك نمودار شد، ستاره رخشانى ديد، گفت: اين پروردگار من است! پس چون آن ستاره غروب كرد و نابود شد، گفت: من چيزى را كه نابود گردد به خدايى نخواهم گرفت. پس چون ماه تابان را ديد، باز (براى هدايت قوم) گفت: اين خداى من است! وقتى كه آن هم نابود شد، ماه پرستان را متذكّر ساخت كه آن نيز خدا نباشد، و گفت: اگر خداى من مرا هدايت نكند همانا كه من از گروه گمراهان عالم خواهم بود. (2) پس چون


1- 1. ممتحنه: 4.
2- 2. و اين شيوه انبيا و اولياى الهى است كه توضيح آن در مباحث بعد تحت عنوان وقوف در عرفات خواهد آمد اعراف: 23 و انبياء: 87. يوسفع نيز با تذكّر اين كه: نفس امّاره انسان را به كارهاى زشت و ناروا وامى دارد، براى نجات خويش، لطف خداوند را طلب مى كند. يوسف: 53. قطب مقابل اين تفكّر و اين شيوه، شيوه شيطانى است، كه تنها خويش را مى بيند و نه تنها در توجيه استكبار خويش و عدم تبعيت اش از فرمان الهى به جنس خود اشاره مى كند و از خالق غفلت مى ورزد و مى گويد: انَا خَيْرٌ مِنْه خَلَقْتَنى مِنْ نارٍ وَ خَلَقْتَهُ مِنْ طينٍ؛ «من از او [آدم] برترم مرا از آتش و او را از خاك آفريده اى» اعراف: 12، كه حتّى گمراهى خود را به خدا نسبت مى دهد: قالَ رَبّ بِما اغْوَيْتَني لُازَيِنَنَّ لَهُمْ فِى الارضِ وَلُاغْوِيَنَّهُمْ اجْمَعينَ؛ «شيطان گفت خدايا چنان كه مرا گمراه كردى من نيز در زمين همه چيز را در نظر فرزندان آدم جلوه زينت مى دهم و همه آنها را گمراه خواهم كرد.» حجر: 39.

ص: 30

خورشيد درخشان را ديد، باز براى ارشاد قوم خود گفت: اين است خداى من! اين از آن ستاره و ماه باعظمت تر است. چون آن نيز نابود گرديد، گفت: اى گروه مشركان، از آنچه شما شريك خدا قرار مى دهيد از همه بيزارم. من با ايمان خاص، روى به سوى خدايى آوردم كه آفريننده آسمانها و زمين است و من هرگز با مشركان موافق نخواهم بود.»

ابراهيم پس از سرافراز برون آمدن از بسيارى آزمونهاى دشوار و بعد از هجرت به فلسطين، مأمور شد تا همسرش و فرزند نوزادش را در سرزمينى خشك و لم يزرع رها كند و بازگردد، و او بدون ذرّه اى ترديد به اين دستور عمل كرد. (1) و اين، زمينه نمايش قدرت الهى و وفاى به وعده هايش و اجابت دعاهاى ابراهيم شد. (2)

كلام الهى، ابراهيم را به عنوان پدر موحّدين معرّفى نموده و به مسلمانان خطاب مى كند كه: ابراهيم پدر شماست

(هُوَ اجْتَبيكُمْ وَ ما جَعَلَ عَلَيْكُمْ فِى الدّينِ مِنْ حَرَجٍ مِلَّهَ ابيكُمْ ابْراهيمَ:)


1- 1. رَبنا إنّي اسْكَنْتُ مِنْ ذُرِيَّتي بِوادٍ غَيْرِ ذي زَرْعٍ عِنْدَ بَيْتِكَ الْمُحَرَّمِ رّبَّنا لِيُقيمُوا الصَّلوةَ؛ «پروردگار من ذريّه و فرزندان خود را به وادىِ بى كشت و زرعى نزد بيت الحرام تو براى به پا داشتن نماز مسكن دادم.» ابراهيم: 37.
2- 2. وَاذْ قالَ ابْراهيمُ رَبّ اجْعَلْ هذَا الْبَلَدَ آمِناً وَ اجْنُبْني وَ بَنِىَّ انْ نَعْبُدَ الاصْنامَ؛ «ياد آر وقتى كه ابراهيم عرض كرد پروردگارا اين شهر مكّه را مكان امن و امان قرار ده و من و فرزندانم را از پرستش بتان دور دار.» ابراهيم: 35

ص: 31

(او شما را به دين خود سرافراز كرده و در مقام تكليف بر شما مشقّت و رنج ننهاده- و اين آيين اسلام- مانند آيين پدر شما ابراهيم خليل است). (1) همين كلام زيبا و متين، القاى شادى و سرور بهجتى وصف ناشدنى را به قلب انسان در پى دارد، كه خود را فرزند معنوى ابراهيم مى بيند. و خود را مشمول همه دعاهاى ابراهيم مى يابد كه براى او امنيّت و رزق و از همه بالاتر مصون بودن خود و فرزندانش از بت پرستى را از حضرت احديّت مسئلت نموده است. (2) اين شادى در عين حال كه وظيفه اى سنگين را به عهده انسان مى نهد، كه بايد خلف صالح پدر معنوى خويش، و فرمانبردار خداوند و موحّد و دشمن بتها باشد، و چون او همه چيزش براى خدا باشد: قُلْ ان- نى هَدانى رَب- ى الى صِراطٍ مُسْتَقيمٍ ديناً قِي- ماً مِلَّهَ ابْراهيمَ حَنيفاً وَ ما كانَ مِنَ الْمُشْرِكينَ قُلْ انَّ صَلاتى وَ نُسُكى وَ مَحْياىَ وَ مَماتى للهِ رَبّ الْعالَمينَ؛ «بگو محقّقاً مرا خدا به راه راست هدايت كرده است به دين استوار و آيين پاك ابراهيم كه وجودش از لوث شرك و عقايد باطل مشركين منزّه بود. بگو همانا نماز و طاعت و كلّيه اعمال من و حيات و ممات من همه براى خداست كه پروردگار جهان هاست.» (3)

تجديدبناى خانه

پيشتر گفتيم كه، در طوفان نوح 7، اگر چه ظاهراً خانه كعبه ويران شد، امّا بنيان آن همچنان استوار و پابرجا و از چشم آدميان مخفى بود. با


1- 1. حجّ: 78
2- 2. ابراهيم: 35
3- 3. انعام: 162- 161

ص: 32

صدور فرمان الهى براى تجديدبناى خانه، ابراهيم و اسماعيل به راهنمايى حضرت جبرئيل، زمين را حفر كردند و پايه هاى خانه را يافتند و آنگاه كعبه را بر همان پايه ها، و مطابق طرح الهى و راهنمايى جبرئيل تجديد بنا كردند. (1) به مرور زمان، كعبه به عنوان معبدى شناخته شده و معروف و مكانى مقدّس و مورد احترام براى همه اديان و جوامع درآمد. مرحوم علامه طباطبايى؛ در زمينه جايگاه كعبه در ميان اقوام و اديان پيشين آورده است:

«خانه كعبه نزد تمام مردم و طوايف مختلف، بزرگ و مقدّس بوده است: هنديها آن را با ديده عظمت نگريسته، معتقد بودند كه روح «سيوا» (كه پيش آنان سوّمين «اقنوم» شمرده مى شود) هنگامى كه با زنش بلاد حجاز را مى گشت در حجرالاسود حلول كرد. ستاره پرستان فرس و كلدانيها خانه كعبه را يكى از بيوت هفتگانه معظّم مى دانستند (بيوت هفتگانه عبارتند از: كعبه، مارس در كوههاى اصفهان، مندوسان در هند، نوبهار در بلخ، بيت غمدان در صنعا، كاوسان در فرغانه، و خانه اى در بالاترين قسمتهاى چين). بعضى به واسطه قدمت و طول بقاى آن مى گفتند: خانه كعبه «زحل» مى باشد. فارسيان نيز كعبه را احترام مى نمودند، زيرا عقيده داشتند كه روح هرمز در آن حلول كرده، بسا مى شد كه به عزم زيارت به آنجا مسافرت مى كردند. يهوديان هم خانه كعبه را بزرگ مى شمردند، و در آنجا خدا را مطابق دين ابراهيم


1- 1. وَ إذْ يَرْفَعُ إبْراهيمُ الْقَواعِدَ مِنَ الْبَيْتِ وَ إسْماعيلُ رَبَّنا تَقَبَّلْ مِنّا إنَّكَ أنْتَ السَّميعُ الْعَليمُ؛ «و وقتى كه ابراهيم و اسماعيل ديوارهاى خانه را برافراشتند عرض كردند: پروردگارا! اين خدمت را از ما قبول فرما، تويى كه شنوا و دانايى.» بقره: 127.

ص: 33

پرستش مى كردند. همچنين دو صورت از «مريم» و «مسيح» در آنجا بود كه از آن استفاده مى شود: نصارى نيز آنجا را مقدّس مى دانستند.» (1)

آنچه از كعبه معظّمه ذكر شد، مقدّمه و كلّياتى بود براى آشنايى مقدّماتى با اين يگانه عنصر مقدّس مسلمانان، كه تكمله اى بر آن در فصل بعد خواهد آمد، و البتّه هر چه گفته شود، در برابر آنچه هست و بايد گفته شود، بسيار ناچيز خواهد بود.

چو اندكى سر خُم را ز گِل كنى خالى برآيد از سر خم، بو و صدهزار آثار

اگر درآيم، كاثار او فروشِمُرم شمار آن نتوان كرد، تا به روز شمار

(ديوان شمس)

حج

بررسى و معرّفى حجّ، بدون توجّه به فضا و زمينه فكرى و جهان بينى اى كه آن را معرّفى و واجب نموده است، راه به جايى نخواهد برد. به اين ترتيب، براى تبيين حجّ و ويژگيها و پى آمدهاى آن براى انسان، آشنايى اجمالى با جهان بينى توحيدى و تعاليم عاليه اسلام و آورنده وحى و رسول الهى ضرورتِ تامّ دارد. على رغم اين ضرورت، ضمن توصيه مطالعه جزئيّات موضوعات در منابع مرتبط، در اين مجال، تنها به آن ويژگيهايى از اسلام كه اوّلًا حجّ جلوه اى از آنهاست، و ثانياً


1- 1. علامه طباطبايى؛، تفسير الميزان، ج 6، ص 269.

ص: 34

ساير مكاتب فكرى (و حتّى مكاتب انسان ساخت) داعيه آنها را دارند، اشاره مى شود. اين ويژگيها در سه صفت «جهانى بودن،» «جاودانگى» و «جامعيّت» خلاصه مى شوند. به عبارت ديگر، سه ويژگى اصلى كه غالب مكاتب فكرى براى خود مطرح مى كنند، جهانى بودن، جاودانگى و جامعيّتشان مى باشد، كه در واقع به قابل اجرا بودن آراء مكتب خويش در همه مكانها، براى همه زمانها و در همه زمينه هاى زندگى انسان اشاره دارند. اسلام نيز، به انحاء مختلف به اين سه ويژگى براى خويش اشاره مى كند، كه ذكر اجمالى آنها عبارتند از:

جهانى بودنِ حجّ: در ابتدا تذكّر اين نكته ضرورى است كه تعابيرى چون «جهان شمولى»، «جهانى شدن» و «جهانى سازى» نيز وجود دارند كه ممكن است با «جهانى بودن» به معناى نظريّه يا موضوعى كه براى همه آدميان در همه نقاط جهان موضوعيّت دارد، خلط شوند، و لذا در استفاده از آنها بايد به معنا و تمايزات آنها توجّه كرد. (1) تفكّر و تعاليم اسلامى، جهانى بودن خويش را اعلام و نمونه ها و دلايلى را براى اثبات آن ذكر مى كند. اوّلين دليل تكيه اش بر فطرت واحد انسانهاست و آن توحيد است. قرآن براى عالميان نازل شده است. (2) پيامبرش ص نيز جهانى است. (3) و كعبه، مركز توجّه مسلمانان، براى هدايت جهانيان مقرّر شده است. كعبه و حجّ، يكى از اصلى ترين دلايل جهانى بودن اسلام هستند. به بيان ديگر، از ادلّه جهانى بودن (4) اسلام، حجّ است. كعبه اوّلين خانه براى


1- 1. ر. ك: نقى زاده، معمارى و شهرسازى اسلامى.
2- 2. سوره مباركه انعام، آيه شريفه 90 و سوره مباركه مدثّر، آيه شريفه 31.
3- 3. قرآن كريم، احزاب: 40؛ انبياء: 107؛ سباء: 28؛ نساء: 170 و اعراف: 158.
4- 4. يكى از مهمترين موضوعات، توجّه به معناى «جهانى بودن» از منظر اسلام است.

ص: 35

عبادت است، خانه اى براى هدايت عالميان است، جلوه و نمايش توحيد است، و بالاخره ويژگى خاصّى را دارا است كه در هيچ يك از آداب و عبادات مسلمين نيست، و آن گِردآمدن مسلمانان از اقطار عالم براى انجام مناسك (در زمانى خاص) است.

جاودانگىِ حجّ: جاودانگى اسلام ويژگىِ ديگر اسلام است كه با ختم نبوّت به حضرت ختمى مرتبت، با نزول قرآن مجيد كه ذكر و عامل هدايت عالميان تا قيامت است و با حجّ به عنوان فريضه اى براى هميشه تاريخ، بر آن تأكيد شده است. امّا آنچه در مورد جاودانگى حجّ قابل ذكر است، همان نكاتى است در مورد جاودانگى اسلام وپيامبر اسلام و قرآن كريم مى توان از آنها سخن گفت. به بيان ديگر، جايگاه حجّ در تعاليم اسلام و در ميان مسلمانان و نتايج مترتّب بر آن، آن را جاودانه نموده اند.

جامعيّت حجّ: امّا در مورد جامعيّت حجّ، توجّه به نكاتى ضرورت دارد. تعاليم اسلام با توجّه و عنايت به همه موضوعاتِ مطرح در همه قلمروهاى حيات انسان، جامعيّتى را براى خويش معرّفى و ايجاد مى كند، كه آن را به صورت نمونه اى بى بديل ظاهر مى سازد. اين جامعيّت در حجّ نيز نمودهايى دارد، كه اصلى ترين آنها در برداشتن ساير اركان اسلام است. حجّ، خود يكى از اركان اسلام است، چنانچه امام محمّدباقر مى فرمايد: «بناى اسلام روى پنج چيز است: نماز، زكات، حجّ، روزه و ولايت.» (1) چهار ركن ديگر: نماز، زكات (انفاق)، روزه (به صورت كفّاره


1- 1. كلينى الرّازى، اصول كافى، ج 3، ص 30.

ص: 36

يا جايگزين) و ولايت (نيز كه جاى خود دارد) در حجّ وجود دارند. (1) امام سجاد به هنگام معرّفى خويش، در مجلس ملعون دوعالَم، يزيد، مى فرمايد: «من فرزند «مكّه» و «منى» هستم و من فرزند «زمزم» و «صفا» هستم»، (2) كه همه اينها حكايت از معنا داشتن و معنوى بودن اين مكانها و اين عناصر است. و به ارتباط ناگسستنى آداب و مناسك حجّ با امر ولايت اشاره دارد، و بر اين موضوع تأكيد دارد كه براى دوام و بقاى اين مناسك، فرزندى راستين بايد تا اقامه حجّ ابراهيمى كند، و اين فرزند،


1- 1. براى مطالعه در زمينه ارتباط حجّ و ولايت، ر. ك: آيت الله جوادى آملى، صهباى حجّ. ضمن آن كه حجّ جلوه بارز گرايش به توحيد است كه «حصن» الهى است و امام رضاع در حديث شريف سلسلةالذّهب به موضوع ولايت به عنوان شرط تكميل توحيد اشاره فرموده است: «وَقالَ: سَمِعتُ ابي مُوسَى بنَ جَعفَرٍ يَقُولُ سَمِعتُ ابى جَعفَرَ بنَ مُحَمَّدَ يَقُولُ سَمِعتُ ابي مُحَمَّدَ بنَ عَلِىَّ يَقُولُ سَمِعتُ ابي عَلِىَّ بنَ الحُسَينِ يَقُولُ سَمِعتُ ابي الحُسَينَ بنَ عَلِىّ يَقُولُ سَمِعتُ ابي امِيرِالمُؤمِنينَ عَلِىَّ بنَ ابي طالِبٍ يَقُولُ سَمِعتُ النَّبِىَّ يَقُولُ سَمِعتُ جَبرَئيلَ يَقُولُ سَمِعتُ اللهَ عَزَّ وَ جَلَّ يَقُولُ: كَلِمَة لا الهَ الّا اللهُ حِصني فَمَن دَخَلَ حِصني امِنَ مِن عَذابي. قالَ فَلَمّا مَرَّتِ الرَاحِلَهُ نادانا: بِشُرُوطِها وَ انَا مِن شُرُوطِها»؛ «اسحاق بن راهويه گفت: در زمانى كه امام على بن موسى الرّضا وارد نيشابور شدند، روزى كه از آنجا به سوى مأمون خارج مى شدند، محدّثينى كه در آن ديار بودند جمله فرا راه آن حضرت آمده، گفتند: يابن رسول الله از ميان ما مى روى و ما را به حديثى آگاه نمى سازى تا از آن بهره مند شويم؟ اين در حالى بود كه آن حضرت در هودجى نشسته بودند، سر خويش بيرون آورده و فرمودند: از پدرم موسى بن جعفر شنيدم كه فرمود از پدرم جعفربن محمّد شنيدم كه فرمود از پدرم محمّدبن على شنيدم كه فرمود از پدرم علىّ بن الحسين شنيدم كه فرمود از پدرم حسين بن على شنيدم كه فرمود از پدرم امير مؤمنان شنيدم كه فرمود از رسول خدا شنيدم كه فرمود از جبرئيل شنيدم كه فرمود از خداوند عزّوجلّ شنيدم كه فرمود: كلمه «لا اله الا الله» حصار و دژ من است، پس هر كس به دژ من وارد گردد از عذابم در امان خواهد بود.» ابن راهويه گويد: هنگامى كه شتر حضرت به راه افتاد، آن حضرت با صداى بلند فرمودند: «اين شرطهايى دارد و من خود از جمله آن شرطها هستم» عيون اخبارالرّضا، به نقل از منتخب ادعيه و زيارات، صص 50- 49.
2- 2. آيت الله جوادى آملى، صهباى حجّ، ص 99.

ص: 37

كسى جز پيامبران و به ويژه پيامبر اسلام و فرزندان معصوم ايشان نيستند. سخن در اين است كه همه اين شعائر و نشانه هاى الهى و اين پرچمهاى اسلام، داراى معانى روحانى و الهى هستند كه اشاره اصلى اين معانى به آزادگانى است كه به عنوان انسان كامل و اسوه حسنه و اسلام مجسّم و پيرو حقيقى توحيد ابراهيمى شناخته مى شوند.

حجّ، نشانه اسلام: «و از ميان بندگان خود كسانى را برگزيد تا صلاى دعوت او شنيدند و اجابت كردند و سخن حقّ تصديق نمودند و در آنجا پاى نهادند كه پيامبرانشع گام نهاده بودند و به آن فرشتگان همانند شدند كه گِرد عرشش طواف مى كنند و در اين سودا كه سرمايه شان عبادت اوست، سود فراوان حاصل كردند تا به ميعاد آمرزش او دست يابند بر يكديگر پيشى جستند. خداوند، سبحانه و تعالى، حجّ را نشانه و علامت اسلام قرار داد و كعبه را پناهگاهِ پناهندگان و حجّ را فريضتى واجب ساخت و حقّش را واجب گردانيد كه حجّ را بر شما مقرّر فرمود.» (1)

و مطابق فرموده امام سجّاد حجّ را بر مسلمانان حقّى است:

«حقّ حجّ بر تو اين است: دانستن اين كه راهى است به سمت پروردگارت و فرار كردن از گناهانت به سوى او، و قبول نمودن توبه ات و ادا نمودن واجبى كه خداوند عزّوجلّ واجب نموده بر تو.» (2)

به اين ترتيب، حجّ يكى از اصلى ترين نشانه هاى آشكار يا آشكارترين نشانه اسلام است. بسيارى از عبادات و باورها و اعمال اسلامى ممكن است در درون و در خفا و خلوت انجام شوند. بسيارى از


1- 1. امام على، نهج البلاغه، خ 1، ص 41.
2- 2. امام سجّاد، رساله حقوق، ص 462.

ص: 38

آنها در مكانى محدود و يا در هر جايى امكان ظهور دارند. براى بسيارى زمانى خاص تعيين نشده است. بسيارى عبادات و اعمال را مى توان در گروههاى محدود و متفرّق انجام داد. امّا حجّ عبادتى است كه در زمانى مشخّص، در مكانى معيّن و با حضور همه مسلمانانى كه استطاعت دارند برگزار مى گردد و به اين ترتيب به صورت نشانه اى جامع و كامل و بارز براى اسلام ظهور مى كند. علاوه برآن، حجّ علاوه بر همه ابعاد ظاهرى، داراى معنا و باطنى است. همه اجزاى حجّ، جلوه و نمادى از حقايق معنوى در عالم خاك هستند و خلاصه، حجّ كه مرور خلاصه تاريخ اولاد آدم است، نشانه اى براى شناخت خداى عالميان و اظهار بندگى در مقابل او نيز هست.

حجّ، جلوه معاد: حجّ يكى از نمادها و جلوه هاى بارز معاد است. اهمّ عناوين موضوعاتى كه حجّ را به مثابه نمادى از معاد جلوه گر مى نمايند عبارتند از: حضور يافتن انسانها در محلهايى كه بر اثر خوف وفزع به بى خوابى و اضطراب و نگرانى مبتلا مى شوند، ترك پوشاك ومظاهر زندگى مادّى و عدم امكان تفاخر و مشغول شدن به دنيا، عارى شدن از زينتها و زيورهاى دنيايى، فرار از غيرخدا و حركت به سوى خدا، تفرّد مردم از جمع در عين حضور در ميان امّت اسلام، پوشيدن لباسى شبيه كفن، خشوع و فروتنى و تذلّل در مقابل خداوند تبارك و تعالى، اعتراف به گناهان، احساس امنيّت در برابر مردم در عين ترس از خدا، و در امان بودن از تجاوز و جدال و تحقير و هر گونه آزار از سوى ديگران. (1)


1- 1. ر. ك: آيت الله جوادى آملى، صهباى حجّ، صص 90- 89.

ص: 39

به اين ترتيب، حجّ به عنوان اصلى ترين عبادت و مناسك جمعىِ مسلمانان كه ويژگيهاى ثابت و لايتغيّرى براى آن ذكر شده است همراه و همزاد اسلام بوده و تفكيك آن از اسلام ناممكن است. علاوه بر آن، اين آيين الهى و توحيدى واجد و در بردارنده ساير اركان اسلام نيز مى باشد. و در كنار همه اينها «اين حكمت بارى تعالى و گواه صدق ابراهيم خليل الرّحمان (1) است كه شوق ديدار آن ديار در هر نقطه دوردست دامنگير مردم است و هر سختى و مشقّتى كه در آن راه نصيب شود، سهل و آسان مى نمايد.» (2)

در بيابان، گر به شوق كعبه خواهى زد قدم سرزنش- ها گر كند خار مغيلان، غم مخور

قبل از سفر

براى مسافر همواره «مبدأ»، «مقصد» و «مسيرِ» سفر مطرح است. مقصد مى تواند مكان باشد، و مى تواند مرحله اى از زندگى باشد، مى تواند مقطعى از زمان باشد، مى تواند زيارت باشد، مى تواند آموختن باشد و مى تواند تجارت و كار و تفريح و هر فعّاليت ديگرى باشد. امّا براى سفر حجّ، عمده ترين و اصلى ترين مقصد «امتثال امر الهى»، پاسخ به «دعوت ابراهيم 7» يا «عبادت» است. در عين حال، ممكن است برخى مقاصد ديگر نيز براى اين سفر فرض شود، كه برخى در قالب همان مقصد اصلى


1- 1. بقره: 126.
2- 2. ابن بطوطه، سفرنامه ابن بطوطه، ص 135.

ص: 40

قابل تعريف هستند، و برخى ديگر، بستگى به نيّت انسان دارند كه از حوزه بحث حاضر خارج اند. چنان كه پيامبر خداص فرموده اند: «زمانى خواهد آمد كه حجّ پادشاهان تفريح، حجّ توانگران سوداگرى و حجّ تهيدستان گدايى است.» (1)

در سفر حجّ (از نظر ظاهرى) سفر به مكانى خاصّ در زمانى مشخّص (و لزوم حضور در مكانهايى معلوم در زمانهايى تعيين شده) ضرورت اوّليّه است. مضاف بر آن، استحاله روحى انسان نيز مقصد است. مطابق عرف همه سفرها، آرزوى سلامتى مسافر مطرح است، امّا پيش و بيش از آن، وصول به ساير مقاصد، به ويژه قبولى اعمال، مدّنظر است، از اين رو براى اين سفر، جداى از زمينه سازيهاى ساير سفرها، آدابى خاصّ نيز توصيه شده است كه برخى از آنه عبارتند از:

هزينه سفر بايد حلال باشد، زيرا مال حرام بليّه اى است كه سوزنده و نابودكننده همه صفات انسانى مى باشد. در خبر است كه در روز عاشورا، هنگامى كه حضرت اباعبدالله در مقابل لشگريان يزيد قرار مى گيرد، در علّت بى توجّهى آنها به سخنان حقّ فرزند پيامبر و در تبيين ريشه و علّت ارتكاب جنايتى كه به آن دست يازيده اند، مى فرمايد: «مُلِئَتْ بُطُونُكُمْ مِنَ الْحَرامِ فَطَبَعَ اللهُ عَلى قُلُوبِكُمْ»؛ «شكمهاى شما از حرام پر شده كه خدا اين چنين بر دلهاى شما مُهر زده است.» (2) ملاحظه مى شود كه مال حرام، علاوه بر همه معايب و تبعات منفى كه دارد، سبب كورى چشم دل و ناشنوا شدنِ گوش جان براى شنيدن و پذيرش حقّ


1- 1. آيت الله جوادى آملى، صهباى حجّ، ص 67.
2- 2. به نقل از: نجمى، سخنان حسين بن على از مدينه تا كربلا، صص 246- 245.

ص: 41

مى گردد، و اينها همان ادراكاتى هستند كه در مناسك حجّ مورد نياز حج گزار هستند. به عبارتى، در سفر حج، علاوه برنياز به همه تجهيزاتى كه براى هر عبادت وهر سفر وهر وظيفه اى ضرورت دارند، چشم دل و قابليّت و صلاحيّت و اهليّت داشتن براى درك معانى نيز ضرورت دارد كه يكى از مهمترين زمينه هاى آن، حلال بودن مال و احتراز از حرام است.

طلب حلاليّت از ديگران، كه اين تأكيدى است به اهميّت خلق الله به عنوان عيال الله كه بدون رضايت آنان، و در حالى كه حقّى بر ذمّه انسان داشته باشند، حجّ با اشكال مواجه است.

انجام وصيّت، يعنى آماده بودن براى مرگ، و اين يعنى دل كندن از دنيا، به اميدِ ماندن در جوار خانه او، يا، نه، اعلام بى ترسى از مردن. و از آن بالاتر، آگاهى به اين موضوع و اعلام آن كه: «مرگ» آغاز «بيدارى» است.

نقل است كه قبل از سفر حج، بايد همه كارها را به خداوند واگذار كرد و بيش از هميشه، تسليم قضا و فرمان و تقدير او شد، و با رفاه وآسايش وداع كرد و بر خود و بر نيروى خويش و بر مال و ياران خود تكيه نكرد. بايد آداب سفر الهى حج را آموخت و به كار بست و همه صفات پسنديده مناسب سفر و مراوده با ديگران از جمله ادب و تحمّل وصبر و شكر و شفقت و سخاوت و ايثار را مدّ نظر قرار داد. بايدازمعاصى و گناهان صادقانه توبه كرد و آماده حضور در سرزمين وحى شد. (1)


1- 1. ر. ك: آيت الله جوادى آملى، صهباى حجّ، صص 323- 321.

ص: 42

رعايت آداب سفر: در حين سفر نيز، رعايت آدابى ضرورت دارد كه اهمّ آنهاست احترام به حاجيان و عمره گزاران كه امام باقر فرموده: «حاجيان و عمره گزاران را محترم بداريد كه اين كار بر شما لازم است.» (1) و اين را بايد از قبل تمرين كرد، كه امام صادق فرموده است: «خويشتن را آماده ساز تا با هر كس همراه مى شوى، همنشينى خوب و خوش اخلاق باشى، زبانت را نگه دار و خشمت را فرونشان، كار بيهوده و بى فايده كم كن، عفو و بخششت را براى ديگران بگستران و سخى و گشاده دست باش.» (2).....

«حقّ حجّ بر تو اين است: دانستن اين كه راهى است به سمت پروردگارت و فرار كردن از گناهانت به سوى او، و قبول نمودن توبه ات و ادا نمودن واجبى كه خداوند عزّوجلّ واجب نموده بر تو.»

(امام سجّاد 7) (3)

اجزاء: مكانها و عينيّات

درآمد


1- 1. قاضى عسكر، منتخب احاديث عمره، ص 83.
2- 2. همان، ص 27. همچنين براى مطالعه بيشتر در مورد آداب سفر حجّ، ر. ك: قاضى عسكر، حجّ در انديشه اسلامى، صص 65- 22.
3- 3. امام سجّاد، رساله حقوق.

ص: 43

اجزاء: مكانها و عينيّات

ان- ما امِرْتُ انْ اعْبُدَ رَبَّ هذِهِ الْبَلَدَهِ الَّذى حَرَّمَها وَ لَهُ كُلُّ شّىْ ءٍ؛ «من مأمورم كه منحصراً خداى اين شهر (مكّه معظّمه) را كه بيت الحرامش قرار داده پرستش كنم كه آن خدا مالك همه چيز عالم است.»

(نمل: 91)

درآمد

مراد از «اجزاء» در اينجا، اجزاء كالبدى و مادّىِ مكانهايى است كه حاجيان يا اعمالشان به نحوى با آنها مرتبط هستند. ذكرِ اين اجزاء و آشنايى با ويژگيها و مختصّات برخى معانىِ آنها، از آن جهت اهميّت دارد كه اوّلًا روند و توالى و سلسله مراتب مناسك روشن تر مى شود. ثانياً آشنايى با اين مكانها كه «ظرف» يك سرى اعمال و مناسك روحانى و معنوى و عبادى و جمعى هستند، ضرورتى است كه مى تواند برخى حكمتهاى اعمال و مناسك را روشن نمايد. طبيعى است كه ذكر همه

ص: 44

موضوعات مربوط به هر يك از اجزاء و عناصر، هر كدام پژوهشهاى مستقلّى را طلب مى كند، كه از حوصله اين وجيزه خارج است، و در اينجا تنها از باب آشنايى و زمينه سازى مباحث بعد به ذكر مختصر نكاتى بسنده مى گردد.

زمان حج

زمان حجّ، ماه «حرام»: «ذى الحجّه»، بين دو ماه حرام ديگر، «ذى القعده» و «محرّم الحرام.» ماههاى حرام يا ماههاى امن، ماههايى كه امنيّت و حرمتشان مورد تأييد اسلام نيز هست. ماههايى كه طىّ آنها، حتّى عرب جاهلى شمشيرها را به زمين مى نهاد، و «صلح» و «آرامش»، به انسانها فرصت تفكّر مى داد، تا براى زيستن و براى تعريف روابط خويش، به چيزى جز شمشير نيز بينديشند. و دنياى امروز، در كنار همه روزها و هفته هايى كه براى همه چيز دارد، نه تنها سه ماه متوالى (و چهار ماه در سال)، كه حتّى يك روزِ «صلح» و يك روزِ بدون جنگ ندارد. (1) امّا ماههاى حرام (يعنى چهار ماه ذى القعده، ذى الحجّه، محرم الحرام و رجب المرجّب) يكى از زيباترين افتخارات مسلمانان است كه طىّ آنها جملگى موجودات بايد در صلح و امنيّت و آرامش باشند، (2) و نه تنها سخن از صلح است، كه جنگ نيز (مگر دفاع و مقابله با تجاوز) تعطيل و حرام است.


1- 1. و اگر روزى به نام صلح ناميده شده، آن روز روز بدون جنگ نيست، بلكه روز حسرت خوردن براى صلح و سخن گفتن از صلح است. و چه بسا قريب به اتّفاق انسانها به ويژه آنان كه اسير جنگ جهان خواران هستند متوجّه آمدن و رفتن آن هم نمى شوند.
2- 2. توبه: 36.

ص: 45

روز اصلىِ حجّ: عيد اضحى، دهم ماه، و 10: عدد كامل و كامل كننده است. طبق نصّ قرآن كريم، عدد «10» عددِ كامل است، (1) و نه تنها عدد كامل است كه كامل كننده نيز هست. (2) علاوه بر آن، هم خداوند تبارك و تعالى به مصداقى از آن قسم ياد فرموده، (3) و هم اين كه اعداد مباركى چون «40» (4) و «700» (5) و «1000»، (6) مضارب عدد «10» هستند. (7)

عيد اضحى، روز پيروزى انسان بر شيطان، روز جبران مافات. روزى است كه فرزند آدم، ابراهيم، انتقام پدر خويش را از شيطان گرفت و با اجراى فرمان الهى (و اقدام در قربانى كردن فرزند) و با سيطره بر اغوا و وسوسه شيطان و راندن او، شادى هزاران ساله شيطان را كه در نتيجه موفّقيت در اغواى آدم و همسرش، به دست آورده بود، به درد و غم و اندوه و شكست تبديل كرد.

يكى از مصاديق بارزِ نشان دهنده ارزشِ زمان و به ويژه زمان حجّ، تقارن آن با ميقات چهل شبه موسى است (8) كه از ابتداى ذى القعده تا دهم ذى الحجّه بوده است. طىّ همين مدّت است كه موسى تجلّى حقّ


1- 1. بقره: 196
2- 2. اعراف: 142
3- 3. فجر: 2
4- 4. بقره: 51
5- 5. بقره: 261
6- 6. قدر: 3
7- 7. عدد «10» نماد و نشانه بسيارى موضوعات مادّى و معنوى است. از جمله: طبق نظر مكتب مشاء عقول طوليه دهگانه اند. جمع حواسّ ظاهرى و باطنى انسان نيز ده تاست نسفى، كتاب الانسان الكامل.
8- 8. اعراف: 142

ص: 46

را مشاهده مى كند (1) و فرامين و الواح را از خداوند دريافت مى كند. (2)

ميقات

ميقاتها نقاط (يا مكانهايى) هستند كه حجّ كنندگان و عمره گزاران، كه به قصد حجّ يا عمره مى خواهند وارد حرم شوند، با حضور در اين نقاط، اوّلين عمل واجب خود، يعنى احرام، را انجام مى دهند، و در آنها با اداى اعمالى خاص، فرمان الهى را گردن مى نهند و لبّيك مى گويند. امّا ميقاتِ كسانى كه از جهات و سرزمينهاى مختلف به سمت مكّه مكرّمه و حرم مى آيند، متفاوت است. اين ميقاتها عبارتند از:

- مسجد شجره (يا ذوالحليفه)، كه ميقات كسانى است كه از مدينه منوّره (و سمت شمال مكّه) به قصد زيارت عازم هستند. اهميّت اين ميقات، به دليل سابقه تاريخى آن است، كه شخص پيامبر اكرم و ائمّه معصومين از آنجا به كسوت احرام درآمده و لبّيك گفته اند. در خبر است كه پيامبر، در سفر معراج، اين نقطه را به صورت مكانى نورانى، از آسمان، مشاهده كرده اند. نبىّ مكرّم اسلام در شب معراج براى حضور در محضر الهى و ورود به حريم كبريا در محاذات مسجد شجره مُحرم شد. به اين ترتيب كه هنگامى كه «محاذى مسجد شجره قرار گرفت ندا داده شد يا محمّد، گفت لبّيك. به او فرمود آيا تو را در يتيمى مأوى و پناه ندادم، و ... هدايتت نكردم؟ رسول خداص گفت: «انَّ الْحَمْدَ وَالنّعمَهَ وَالْمُلْك لَكَ لا شَريكَ لَك.» (3)


1- 1. اعراف: 143.
2- 2. اعراف: 145.
3- 3. آيت الله جوادى آملى، صهباى حجّ، ص 140، به نقل از وسائل الشّيعه، ج 8، ص 225.

ص: 47

- مسجد جُحفه (در نزديكى بندر جدّه) براى اهل مغرب و شام و مصر و آنان كه از اين جهت به مكّه مى آيند.

- ميقات كوه يَلَمْلَمْ، براى اهل يمن، و كسانى كه از آن مناطق عبور مى كنند.

ميقات «ق- رْنُ الْمَنازِل» ميقات اهل طائف است و كسانى كه از آنجا عبور مى كنند.

- ميقات «عقيق» براى اهل نجد و عراق و كسانى است كه از آنجا عبور مى كنند.

علاوه بر اينها، قابل ذكر است كه ميقات كسى كه منزلش بين ميقاتها يا نزديكتر از ميقات به حرم باشد، خانه او است. ميقات حجّ تمتّع مكّه مكرّمه است. ميقات عمره كسانى كه در مكّه اند، ادْنَى الحلّ (نقطه خروج از حرم) است كه مواضع برتر آن حُدَيْبيّه، جِعرانَه و تَنْعيم هستند. (1)

در لغت آمده است: ميقات يعنى: «وقت و هنگام كار، هنگام، وقت محدودِ وعده داده شده، در اصل لغت به معنى وقت محدود است. و بر سبيل استعاره به معنى مكان استعمال شده.» (2) ميقات در عين حالى كه به زمان اطلاق مى شود، به دليل لزوم ايجاد ارتباط بين زمان و مكان، يا وقوع زمان در مكانى خاصّ، به معناى مكان نيز به كار مى رود. موسى چهل شب به ميقات فراخوانده مى شود و حاجى در لحظه ميقات كه مصادف با لحظه نيّت و محرم شدن است، وارد مناسك حجّ مى شود. امّا اين «لحظه» در هر مكانى اتّفاق نمى افتد، «مكانى» خاصّ بايد، تا قابليّت درك و تجلّى بخشيدن به اين زمان را داشته باشد، و آن «ميقات» است. و


1- 1. امام خمينى، مناسك حجّ.
2- 2. لغت نامه دهخدا.

ص: 48

به اين ترتيب، ميقات يعنى وحدت مكان و زمان.

امّا ميقات در حجّ چيست؟ ميقات زمان خاصّى است كه در مكانهايى تعيين شده و مشخّص با نيّت حاجى و مُحرم شدن او متجلّى مى شود و ظهور مى يابد. ميقات «مكانى «است كه در «زمانِ» اراده ورود به «حرم» بايد در آن احرام بست، تا حرمت «حرم» كه حريم كعبه و مسجدالحرام است، و حرمت مناسك كه به زمانى خاص ختم مى شود، محفوظ بماند. در ميقات بايد احرام بست تا صلاحيّت و اهليّتِ جسم انسان براى ورود به حريم حرم، و صلاحيّت و اهليّت «روح» او براى ورود به جرگه بندگان حضرت حقّ، احراز و تحصيل شود.

و چرا، «زمان» نام «مكان» گرفته، و يا چرا «مكان» به «زمان» اطلاق شده است؟ شايد اين نكته تأكيدى باشد بر وحدت همه موجودات، وحدت هستى و وحدت همه اعمالِ حجّ. يا شايد به معناى برداشته شدن قيود زمان و مكان از لحظه اتّصال، يا آغاز «زمان» (يا طول) حجّ، از «مكانِ» مُحرم شدن است از «ميقات». لحظه پيوستن انسان (فرد) به انسانيّت (امّت) و حركت جمعى به سمت نقطه عروج، به سمت كعبه. حجّ مرور تاريخ بشريّت، و يادآورى و تذكّر همه انبياء: از آدم تا نوح، ابراهيم، عيسى، موسى و تا خاتم النّبييّن است.

در ميقات، حاجى، در ظاهر و در باطن خود تحوّلاتى را پديد مى آورد، و يا به عبارتى اين تحوّلات به وجود مى آيند. اوّلين تحوّل، به كنار نهادن هويّت فردى خويش و مستحيل كردن آن در هويّت جمعى و الهىِ امّت اسلامى است. او همه نشانه هاى دنيوى و تشخّص فردى را به كنارى مى نهد و از خود دور مى كند و خويش را به مثابه عضوى از يك

ص: 49

مجموعه و جزيى از يك كلّ عظيم در خلق خدا ظاهر مى سازد. ديگر آن كه با ترك لباسهاى معمول- كه علاوه بر تشخّص و احراز هويّتش، او را از برهنگى مصون مى دارند- دو تكّه پارچه سفيد را در بر مى كند. او با اين لباس، در عين حالى كه از نظر ديگران پوشيده است، به جهت وضعيّت غيرعادى خود، احساس عريانى مى كند، و به همين جهت، شرم برهنه بودن را با خود دارد. لباس احرام، علاوه بر همه معانى و حسناتش، به خصوص در دنياى معاصر عامل تمايز مسلمانان از جهانيان و نشانه وحدت امّت اسلامى است. اين لباس جلوه بارزى از هويّت اسلامى و اعتقادى و دينى مسلمانان است. اهميّت اين لباس وقتى بيشتر خود را مى نماياند، كه حاجيان از لباس احرام خارج مى شوند. اوّلًا، كثرتى در ميانشان ظاهر مى شود، و ثانياً، در عين حالى كه بسيارى از آنان لباس بومى و محلّى خود را (كه به هر حال لباسى ملّى است) در بر مى كنند برخى ديگر، متأسّفانه، لباسهاى ملّى و محلّى خويش را از دست داده و به هيئت غربيان درآمده اند، كه لباس غربى عموماً در عين حالى كه بدن را مى پوشاند، عريانى (حجم بدن) را مستور نمى دارد. و به همين شيوه است كه در بسيارى موارد، در عين پوشيدگىِ ظاهرى و استتار بدن با پارچه، وقيحانه ترين و زشت ترين نمونه هاى عريانى به نمايش گذاشته مى شود. اين خاصيّت لباس غربى است كه در عين حالى كه وجود لباسِ چسبيده به تن، كاملًا احساس مى شود، اين لباس تنها پوست و سطح را مى پوشاند، امّا انسان را از عريانى نمى رهاند، كه حتّى فراتر از آن، عريانى او را تشديد مى كند (كه البتّه تمركز بر غرائز و زندگى مادّى چنين اقتضايى نيز دارد) و اين به عكس لباس مسلمانان (در گذشته) است كه موقّرانه،

ص: 50

متين، مؤدّبانه و پوشاننده عريانىِ (سطحى و حجمىِ) انسان بوده است.

در ميقات بايد هر چيزى كه نشانه تشخّص و منيّت است به دور ريخته شود. تنها يك چيز باقى مى ماند: وَ يَبْقى وَجْهُ رَبّكَ ذُوالْجَلالِ وَالإِكْرام؛ «و زنده ابدى ذات خداى منعم با جلال و عظمت است.» (1) همچون «قيامت»، و مگر نه اين كه در حديث قدسى آمده است: «خَلَقَ اللهُ آدَمَ عَلى صُورَتِهِ»؛ «خداوند آدم را بر صورت خويش آفريد»، (2) جمع مؤمنان به عنوان «وجه» او و خليفه او كه به سوى خانه او مى روند، يگانه جلوه اى هستند كه اجازه نمايش خود را دارند. و معاذالله، كه مراد از «وجه» او صورت جسمانى باشد، بلكه مراد مرتبه اى از صفاتى از اوست كه با نفخه اى الهى به او دميده شده است: حيات، علم، قدرت، اراده، بينايى، شنوايى و كلام. اينها اسماء و صفات هفت گانه الهى يعنى «حىّ، عليم، قادر، مريد، بصير، سميع و متكلّم» اند. و به اين ترتيب است كه هويّت انسان كامل، مأخوذ از هويّت حقّ است، و هر صفت و اسمى از اسماء حقّ با صفتى از انسان (كامل) متناظر است. و آدميان نيز جملگى بايد «انسان كامل» را الگوى خود قرار داده و در جهت تشبّه به او كوشا باشند.

حَرَم

مقصود از حرم، محدوده اى است پيرامون كعبه شريف و مكّه


1- 1. الرحمن: 27. همچنين در سوره مباركه قصص آمده است: «لا إِلهَ إِلَّا هُوَ كُلُّ شَىْ ءٍ هالِكٌ إِلّا وَجْهَهُ»؛ «هر چيزى جز ذات پاك الهى هالك و نابود است.» قصص: 88.
2- 2. به نقل از رحيميان، تجلّى و ظهور در عرفان نظرى. خلق ما بر صورت خود كرد حق وصف ما از وصف او گيرد سبق مثنوى، دفتر چهارم، ص 235 بيت 13

ص: 51

مكرّمه، كه از نظر هندسى شكلى نامنظّم دارد. (1) حدّ حرم عبارت از حدود و مرزى كه بدون احرام نمى توان به آن داخل شد، و نقاط اصلى آن عبارت اند از: مسجد «تنعيم» از سمت شمال كه به سمت مدينه منوّره است و فاصله آن تا مسجدالحرام حدود شش كيلومتر است. «جعرانه» از جهت شرق كه به سمت طائف قرار دارد. حدّ حرم از سمت جنوب محلّ «اضاءه لبن» است كه به سمت يمن و در فاصله دوازده كيلومترى از مسجدالحرام قرار دارد. منطقه «حديبيّه» نيز حدّ حرم از سوى غرب مى باشد. ورود در حرم و زيستن و كار و فعّاليت در آن، ويژگيها و آداب و شرايطى خاصّ دارد، كه اهمّ و جوهره آنها امنيّت همه موجودات و مخلوقات الهى، صلح و دوستى، توحيد و خداپرستى و برائت از شرك است، كه برخى از آنان در شرايط احرام نيز به دقّت شرح شده و لازم الرّعايه اند.

مكّه مكرّمه

مكّه مكرّمه شهرى است واقع در محدوده حرم الهى كه در بر دارنده مسجدالحرام و كعبه معظّمه است. شهرى است كه مطابق حسابگريهاى ظاهرى و مادّى و كمّى، نه احتمال شهر شدنش بوده و نه اين كه تأسيس شهرى در آن مكان توجيه داشته است. امّا اراده الهى كه به صورت دعاى ابراهيم ظاهر مى شود، (2) آن محيط تفتيده خشك و بى آب و لم يزرع را شهرى مى كند كه مادرِ همه شهرهاى جهان


1- 1. ر. ك: مجموعه تصاوير و نقشه ها.
2- 2. بقره: 126.

ص: 52

مى گردد. در آيه 126 سوره بقره، ابراهيم به اين ترتيب دعا مى كند كه: خدايا اينجا را شهر قرار بده (رَبّ اجْعَلْ هذا بَلَداً) و آن را امن (1) (نيز) قرار ده (آمِناً) و اهل آن را با انواع روزيها بهره مند ساز (وَ ارْزُقْ اهْلَهُ مِنَ الثَّمَراتِ) كسانى كه به خداوند و روز قيامت ايمان آورده اند (مَنْ آمَنَ مِنْهُمْ بِاللهِ وَ الْيَوْمِ الاخر). در جايى ديگر، گويا ابراهيم شهر شدنِ آن مكان را به چشم دل مى بيند، و ادعيه اش در مورد مكّه به ترتيبى ديگر، بيان مى شود: خدايا اين شهر را امنيّت ببخش (رَبّ اجْعَلْ هذا بَلَداً آمِناً) و من و فرزندانم را از پرستش بتها، دور بدار (وَ اجْنُبْنى وَ بَنِىَّ انْ نَعْبُدَ الأصْنامَ).

(2) همچنين دعا مى كند كه: «دلهاى مردمان را به سوى آنان متمايل گرداند (فَاجْعَلْ افْئِدَهً مِنَ النّاسِ تَهْوى الَيْهِمْ) و به انواع ثمرات آنها را روزى ده (وَ ارْزُقْهِمْ مِنَ الثَّمَراتِ). (3) با عنايت به اين كه آياتى از كلام الهى (4) مكّه را «امُ الْقُرى» مى نامد، مى توان اين نتيجه را گرفت كه شهرهاى مسلمانان بايد به گونه اى، با شهر مكّه و با ويژگيهاى آن (توحيد و امنيّت و روزى الهى و فقدان بت پرستى) رابطه برقرار كنند، و از آن الهام بگيرند. علاوه بر آن، اين ويژگىِ عامّى براى همه عالم خواهد بود كه چون زمينِ كعبه اوّلين نقطه اى است كه ظاهر شده است، ساير سرزمينها و شهرها بعد از آن ظاهر شده و در واقع به عنوان نسل زمينِ كعبه، در خود عمل مى كنند.


1- 1. توجّه كنيم كه امنيّت حرم نه تنها تشريعى، كه تكوينى نيز هست و نمونه هاى فراوانى از آن نيز در تاريخ ضبط است ر. ك: آيت الله جوادى آملى، صهباى حجّ، صص 159- 151.
2- 2. ابراهيم: 35
3- 3. ابراهيم: 37
4- 4. همچون انعام: 92 و شورى: 7

ص: 53

همچنان كه امام صادق مى فرمايد: «خداوند از هر چيز، چيزى را برگزيد، و از زمين، جايگاه كعبه را اختيار كرد»، (1) قرآن كريم نيز، همچنان كه روح انسان و كعبه را به خويش منتسب مى داند، سرزمين حرم (مكّه) را نيز به خويش منسوب مى فرمايد: إِن- ما أُمِرْتُ انْ أَعْبُدَ رَبَّ هذِهِ الْبَلْدَهِ الَّذى حَرَّمَها وَ لَهُ كُلُّ شّىْ ءٍ؛ «من مأمورم كه منحصراً خداى اين شهر (مكّه معظّمه) را كه بيت الحرامش قرار داده پرستش كنم كه آن خدا مالك همه چيز عالم است»، (2) و به اين ترتيب ارزش و بزرگى و حرمت آن را متذكّر مى شود.

يادآورى اين نكته خالى از لطف نيست كه مكّه، عظمت و شايستگى مورد قسم الهى واقع شدن را به دليل حضور پيامبر در خويش يافته است. چنانچه كلام الهى به اين موضوع اشاره مى كند: لا اقْسِمُ بِهذَا الْبَلَدِ وَ انْتَ حِلٌّ بِهذَا الْبَلَدِ؛ «سوگند به اين شهر (مكّه مكرّمه) ياد نكنم و حال آن كه تو در اين شهر منزل دارى.» (3)

مسجدالحرام

مسجدالحرام، مسجدى است كه مركز آن كعبه شريف است و مسجد در پيرامون كعبه قرار گرفته و شكل گيرى و توسعه ها و ساختمانش كه به ويژه پس از ظهور اسلام با جدّيت و علاقه مسلمانان پى گيرى شده است، در كتب تاريخ و اسناد و مدارك ديگر مسطور


1- 1. آيت الله جوادى آملى، صهباى حجّ، ص 224، به نقل از وسائل الشّيعه.
2- 2. نمل: 92.
3- 3. بلد: 2- 1.

ص: 54

است. در اينجا بدون ورود به در آن مباحث كه از حوصله اين مختصر خارج است، تنها به ذكر اين نكته بسنده مى گردد كه امروزه مجموعه كعبه شريف، مسجدالحرام، صفا، مروه و مسعى (فاصله صفا و مروه و مسير سعى)، به صورت ساختمانى واحد (در دو طبقه) درآمده است كه به همراه محوطه باز پيرامونى خويش پذيراى حجّاج و عمره گزاران هستند. (1) مطابق گزارشها و اخبار موجود، طول مسجدالحرام در سده چهارم هجرى قمرى، 400 ذراع و عرض آن 300 ذراع بوده است. (2) ابن بطوطه نيز كه در نيمه اوّل قرن هشتم هجرى قمرى به مكّه مشرّف شده، طول مسجدالحرام را 400 ذراع، و عرض آن را تقريباً به همين مقدار مى داند. (3)

كعبه معظّمه

كعبه شريف، اصلى ترين جزء، و در واقع جزو اصلىِ حجّ و حرم و مسجدالحرام و مكّه مكرّمه است كه جملگى مناسك حجّ و حتّى اعمال و عبادات مسلمين به نحوى با آن مربوط است. كعبه، قبله است و مطاف و مركز توجّه و جهت عبادت و مركز عالَم و حرم امن و خانه اى كه به «خانه خدا: بيت الله» معروف است. انسان، در كنار كعبه، خانه خدا، خانه مردم، خانه خود، وطن خويش، احساس آرامش و تعلّق و توطّن مى كند. اينجا موطن اوست و به همين جهت است كه على رغم اين كه ظاهراً مسافر است، مى تواند (و نه «بايد») نماز را شكسته بخواند.


1- 1. ر. ك: مجموعه تصاوير و نقشه ها.
2- 2. منجّم، آكام المرجان فى ذكر المدائن المشهوره فى كلّ مكان، ص 25.
3- 3. ابن بطوطه، سفرنامه ابن بطوطه.

ص: 55

مرورى بر تاريخِ كعبه، يادآور زندگىِ با بركت آدم، ابراهيم، هاجر، اسماعيل، محّمد و على وجملگى بندگان مخلصِ صاحب خانه و عزيزان حقيقى است، و يادآور حسين 7، كسى كه در ظاهر حجّ را نيمه تمام گذاشت. براى چه؟ تا حرمت خانه خدا را حفظ كند. همه آن بندگان مخلص، براى خداوند و به فرمان خدا كار كردند. و هر كه براى خدا كار و زندگى كند عزيز خواهد شد. تمايل به توضيح اجمالى چگونگىِ عبوديّت اين بندگان برگزيده الهى، چنان بود كه ابتدا در صدد ارائه فهرست گونه اى از زندگى آنان بودم، امّا معلوم شد، كه ذكر آن در اين مختصر ممكن نيست، از اين رو ضمن ارجاع خوانندگان به كتب تاريخ، به ذكر برخى ويژگيهاى ظاهرى و باطنى كعبه بسنده مى شود.

برخى ويژگيهاى ظاهرى كعبه معظّمه

براى ساختمان و ظاهر كعبه، ويژگيهايى قابل شمارش هستند كه بعضى از اصلى ترين آنها به اختصار عبارتند از:

شكل و ابعاد كعبه: شكل كعبه، چنانچه از نام شريفش پيداست، در نگاه اوّل مكعب با سطحى مربّع شكل به نظر مى رسد. امّا مراجعه به اسناد، ابعاد آن را 25* 22* 27 ذراع (هر ذراع معادل حدود 3/ 49 سانتى متر) بيان مى كند. بنابراين، كعبه شريف از نظر هندسى، به شكل مكعب مستطيل، با قاعده مستطيل به ابعاد 25* 22 ذراع و ارتفاع 27 ذراع مى باشد. (1) گوشه ها يا اركان كعبه به سمت جهات اربعه (ركن


1- 1. كعبه تجديدبنا شده توسّط حضرات ابراهيم و اسماعيل، 30 ذراع طول، 22 ذراع عرض و 9 ذراع ارتفاع داشته و مسقّف نيز نبوده است مطالعات جناب آقاى مهندس محمّدكاظم سيفيان در مورد تاريخ مكّه مكرّمه و مدينه منوّره.

ص: 56

حجرالاسود به سمت شرق، ركن شامى به سمت شمال، ركن مغربى به سمت غرب و ركن يمانى به سمت جنوب) هستند. و در نتيجه چهار وجه آن به سمت جهات فرعى (شمال شرق، شمال غرب، جنوب غرب و جنوب شرق) قرار دارد.

اجزاء و عناصر اصلى كعبه: كعبه شريف، عليرغم كوچكى و ساده بودنش، داراى جزئيّات و عناصر فراوانى است. به عبارت بهتر، هر جزء و هر قسمت اين ساختمانِ بسيار ساده، نام و ويژگيها و معانى خاصّى را در خود نهفته و نزد مسلمانان جايگاه و ارزش والا و پرمعنايى دارند.

حجرالاسود: حجرالاسود (كه به معناى سنگ سياه است) سنگى سياه رنگ، در قابى از نقره است، كه در ركنى به همين نام (و در ارتفاع 1/ 1 مترى از سطح مسجدالحرام) قرار دارد و استلام و بوسيدن آن ثواب دارد و توصيه شده است. براى اين سنگ ويژگيهايى را برمى شمارند، از جمله اين كه سنگى آسمانى يا سنگى بهشتى است كه در كوه ابوقبيس نگهدارى مى شده تا موقع تجديد بناى كعبه، كه كوه اين امانت را به ابراهيم مسترد مى دارد تا در مكان خودنصب شود. اين سنگ را پيامبر خدا «دست راست خداوند» در زمين براى ميثاق و مصافحه ناميده است، (1) كه حاجيان با استلام آن، در واقع، با خداوند بيعت مى كنند. (2) به اين ترتيب، حجرالاسود وسيله مصافحه انسان و بيعت او با حضرت حقّ مى باشد. فراتر از آن، اين كه، مطابق سخن مولى الموحّدين، اين


1- 1. ر. ك: آيت الله جوادى آملى، صهباى حجّ، ص 81.
2- 2. «الْحَجَرُ الأسْوَد يَمينُ الله في أرْضِهِ» راغب، به نقل از امام خمينى، مناسك حجّ، ص 45.

ص: 57

سنگ به مثابه انسانى با حواس بشرى تلقّى مى گردد. (1) در مورد بيعت و مفهوم آن قابل ذكر است كه:

- نكته بسيار مهم، در توضيح بيعت و مفهوم رايج آن در گذشته، آن است كه «چون دستت به بيعت، در دست كسى قرار مى گرفت، از بيعتهاى پيشين آزاد مى شد»، (2) و آغاز طواف كه با بيعت با خداوند آغاز مى شود، اگر آگاهانه باشد مقدّمه چه تحوّلى در زندگى انسان خواهد شد؟ موجى از انسانها، امّت اسلامى، همگى، از ساير پيمانها و به خصوص از پيمانهايى كه با شيطان بسته اند، از پيمانهايى با دنيا كه به آنها تحميل شده است، و از پيمانهايى كه با سران زور و زر و شركتهاى چندملّيتى بسته و پيرو مد و مصرف كننده و دلال آن بوده اند، آزاد مى شوند. با حقّ پيمان مى بندند و آزاد و رها مى گردند. به عبوديّت حقّ مى رسند، كه هم پاسخگويى به هدف خلقت است و هم اوج آزادى.

- روزگارى، آدميان براى بقا و براى آسوده زيستن و براى آسودگى از تجاوز ديگران و در امان بودن از گزند آنان، خود را در حمايت قبيله اى و بزرگى قرار مى دادند. امروزه گمان عدّه اى بر اين است كه اين رسوم منسوخ شده است، امّا اندكى دقّت در اوضاع جوامع و جهان، نشان مى دهد كه اين رسم و ساير رسوم، نه تنها منسوخ نشده كه به اشكال ديگر ظاهر شده و گسترش و شدّت نيز يافته اند. اينك، آدمها نيستند كه با حمايت ديگران مى زيند، كه فراتر از آن، كشورها و جوامع


1- 1. علل الشّرايع، به نقل از حسينى كشكوييه، نگرشى اجتماعى به كعبه و حجّ از ديدگاه قرآن، ص 249.
2- 2. شريعتى، تحليلى از مناسك حجّ، ص 71.

ص: 58

خود را تحت الحمايه قدرتها قرار مى دهند. آن هم با ميل، و نه با حفظ عزّت و كرامت انسان، كه (عموماً) به زور و با تحقير و استثمار. امّا در اينجا، انسانها با بيعت با حضرت حقّ، خود را در كنف حمايت او قرار مى دهند كه: «حَسْبُنَا اللهُ وَ نِعْمَ الْوَكيلُ»؛ «تنها خدا ما را كفايت است و نيكو ياورى خواهد بود.» (1)

- نكته قابل ذكر اين كه، كلام اميرالمؤمنين در خطبه قاصعه نهج البلاغه كه مى فرمايد «كعبه از سنگهايى ساخته شده كه سود و زيانى ندارد، ناظر به سنگهاى معمولى است و نه حجرالاسود.» (2) و حجرالاسود از شاهدان قيامت است.

- در خبر است از رسول خدا كه فرمود: «پس آنگاه كه هفت مرتبه گرداگرد خانه خدا طواف كردى، تعهّد و يادى نزد خداوند خواهى داشت، كه حضرت حقّ پس از آن شرم مى كند تو را عذاب كند.» (3) پس اينك كه او شرم مى كند، تو را عذاب كند، تو نيز كه با او بيعت كرده اى، از او شرم كن كه خداى ناكرده به گناه بازنگردى.

اركان كعبه: چنانچه ذيل عنوان «شكل و ابعاد» كعبه بيان شد، كعبه را چهار ركن است كه همان كُنجها و زواياى آن هستند. اين اركان چنان اهميّت دارند كه گويا وجوه و ديوارهاى خانه، تنها براى اتّصال اين اركان ايجاد شده اند. مهمترين ركن، ركن حجرالاسود است كه به فاصله 90/ 1 متر از درِ خانه، رو به شرق، قرار دارد و حجرالاسود در آن جاى


1- 1. آل عمران: 173.
2- 2. نهج البلاغه، خ 192. ر. ك: آيت الله جوادى آملى، صهباى حجّ، ص 270.
3- 3. قاضى عسكر، منتخب احاديث عمره، ص 51.

ص: 59

گرفته است. ركن يمانى، ركن جنوبى كعبه است، كه اين ركن نيز مورد احترام بوده و پيامبرص آن را استلام مى فرموده اند. (1) محلّ شكافتن ديوار خانه و ورود حضرت فاطمه بنت اسدس براى تولّد امام الموحّدين در كنار اين ركن قرار دارد. دو ركن ديگر، ركن شامى (رو به شمال) و ركن مغربى (رو به غرب) هستند. اين دو ركن حدّى بر «حجر اسماعيل» هستند كه از كنار خانه آغاز مى شود، و ديوار قوسى شكلى آن را احاطه كرده است. از ميان ركنهاى كعبه شريف ركن حجرالاسود و ركن يمانى از ارزش ويژه اى برخوردار هستند، كه اوّلى به دليل حضور حجرالاسود است و دوّمى به استناد سخنان و عمل رسول خداص. «به رسول خداص گفته شد: فراوان مى بينيم كه شما ركن يمانى را استلام مى كنيد! فرمود: هرگز نزد ركن يمانى نيامدم مگر اين كه ديدم جبرئيل آنجا ايستاده و براى كسانى كه آن را استلام مى نمودند طلب مغفرت مى كرد.» (2)

«در» كعبه: كعبه را درى است كه ارتباط خارج و داخل آن را برقرار مى كند و آستانه اين «در» در ارتفاع 25/ 2 مترى از سطح مسجدالحرام قرار دارد. بر روى «درِ» خانه كه زراندود است آياتى از كلام الهى نقش بسته است. «در» خانه كه بيرون را به درون متّصل مى كند، در حقيقت، عالَمِ قطبى شده و جهت يافته به سمت كعبه و مركز عالم را، به عالَمِ واقعاً بى جهت و مركزشده، كه همان درون خانه باشد، ربط مى دهد. درون كعبه، تنها نقطه واقعاً بى جهتِ عالَم است. اين مكان،


1- 1. براى مطالعه در مورد اهميّت و جايگاه والاى «ركن يمانى»، ر. ك: آيت الله جوادى آملى، صهباى حجّ، ص 84.
2- 2. قاضى عسكر، منتخب احاديث عمره، صص 61- 60.

ص: 60

مصداق عينى و كامل آيه مباركه فَأَيْنَما تُوَلُّوا فَثَمَّ وَجْهُ الله (1) است كه به هر جهت كه رو كنى مى توانى نماز بگزارى.

كسوه: كسوه يا پرده يا لباس كعبه، پارچه ويژه حرير سياه رنگى است كه اسماء و آيات الهى بر آن نقش بسته اند و ساليانه تعويض مى شود. اصولًا اين كه براى كعبه لباس دوخته مى شود، علاوه بر احترام به خانه، به تبعيّت از سنّت ابراهيم است كه با خاتمه ساختمان كعبه، پيراهن خود را همچون لباسى بر در كعبه آويخت و او را به لباس خود پوشاند. و همه اينها شايد كنايه از زشتىِ عريانى و برهنگى باشد كه آدميزاده از آن شرم دارد، و برهنگى يكى از بارزه هاى منتج از تمرّد از فرمان الهى است كه والدين اولاد آدم با خوردن ميوه درخت ممنوع برهنه شدند و شرم زده. فَلَمّا ذاقَا الشَّجَرَهَ بَدَتْ لَهُما سَوْآت- هُما وَ طَفِقا يَخْصِفانِ عَلَيْهِما مِنْ وَرَقِ الْجَنَّهِ؛ «چون از آن درخت تناول كردند (برهنه گرديدند و) زشتيهايشان آشكار گرديد و بر آن شدند كه از برگ درختان بهشت خود را بپوشانند.» (2) جالب است كه دنياى مدرن، «زشتى ها» ى انسان (يا عريانى او) را «زيبايى» پنداشته (يا اين گونه تبليغ نموده) و از طريق تكثير و ترويج و نمايش و عرضه و فروش آن براى خود اعتبارى كاذب و درآمدى سرشار كسب مى كند. دليل ديگرى كه براى پوشاندن كعبه به لباس مى توان مطرح كرد، ارج و قرب كعبه نزد موحّدين، و نگرش به آن به عنوان موجودى با روح معنوى است.

ناودان: كه به ناودان رحمت و همچنين (به دليل جنس آن) به


1- 1. به هر سو كه رو كنى، اينك روى او، سوى او سوره مباركه بقره، آيه شريفه 115.
2- 2. اعراف: 22.

ص: 61

ناودان طلا معروف است، آب بام خانه را به داخل حجر اسماعيل مى ريزد، و مشهور است كه زير آن از مكانهاى استجابت دعاست.

شاذروان: شاذروان سكّوى شيبدار دور خانه است كه در ابتدا و قبل از تجديد بناهاى اوايل اسلام جزء خانه بوده است، و امروز براى آن كه به هنگام طواف روى آن حركت نكنند،- كه اگر چنين كنند- طواف باطل است، آن را به صورت شيبدار ساخته اند كه كسى نتواند روى آن حركت كند.

ملتزم: ملتزم مكان شريفى است بين حجرالاسود و مقام ابراهيمع، كه به روايتى مكان پذيرش توبه آدم و به همين دليل به عنوان مكان استجابت دعا شناخته شده است. با عنايت به اين ويژگى است كه اين محدوده، يكى از شلوغ ترين نقاط پيرامون كعبه شريف است كه همه سعى بر آن دارندكه حتّى لحظه اى در آن قرار گرفته و غفران الهى را طلب كنند. رسول خداص فرمود: «ميان ركن حجرالاسود و مقام ابراهيم ملتزم است، هيچ صاحب دردى آنجا دعا نمى كند مگر آن كه بهبودى مى يابد.» (1)

مستجار: نام قسمت مقابل «درِ خانه» در ديوار بين ركن يمانى و ركن مغربى «مستجار» است، كه در كنار ركن يمانى قرار دارد.

حطيم: حطيم محدوده واقع ميان حجرالأسود و «درِ» كعبه شريف است. براى اين نامگذارى عللى ذكر مى شود، از جمله اين كه امام صادق فرمود: «زيرا مردم بر اثر ازدحام يكديگر را در فشار قرار مى دهند.» (2)

برخى ويژگيهاى باطنى كعبه معظّمه


1- 1. قاضى عسكر، منتخب احاديث عمره، ص 59.
2- 2. آيت الله جوادى آملى، صهباى حجّ، ص 271.

ص: 62

علاوه بر ويژگيهاى ظاهرى، بسيارى صفات، ويژگيها و نقشهاى معنوى ومعانى وكاركردهاى متنوّع را نيز مى توان براى كعبه فهرست كرد كه برخى از مهمترين آنها به شرح زير تنها مورد اشاره قرار مى گيرند:

مظهر و نماد «اصل» ى معنوى: بارزترين ويژگى كعبه جايگاه نمادين آن است: كعبه را مى توان به استناد آيه شريفه 21 سوره حجر نماد و وجه تنزّل يافته عرش در زمين ناميد. چنان كه علامه مطهّرى نيز با استناد به آيات قرآن كريم، بر اين نكته تأكيد مى كند كه: «اين جهان به منزله انعكاسى از آن جهان است. از قرآن چنين استنباط مى شود كه هر چه در اين جهان است «وجود تنزّل يافته» موجودات جهان ديگر است. آنچه در آيه سابق الذّكر [انعام: 59] «مفاتح» ناميده شد در آيه ديگر [حجر: 21] «خزائن» ناميده شده است.» (1) علامه طباطبايى نيز در اين مورد مى گويد: «امورى كه در اين عالم و در چهارديوارىِ زمان قرار دارند قبل از اين كه موجود شوند، نزد خدا ثابت بود و در خزينه هاى غيب او داراى نوعى ثبوت مبهم و غيرمقدّر بوده اند، اگر چه ما نمى توانيم به كيفيّت ثبوت آنها احاطه پيدا كنيم.» (2) كه: «آنچه در اين جهان است، «حقيقت» و «اصل» و «كُنه» آن در جهانى ديگر است كه جهان غيب است و آنچه در آن جهان است «رقيقه» اش، «ظلّ» و «سايه» اش، «مرتبه تنزّل يافته اش در اين جهان است.» (3)

چرخ با اين اختران، نغز و خوش و زيباستى صورت- ى در زي- ر دارد، آن- چه در بالاستى


1- 1. شهيد مطهّرى، جهان بينى توحيدى، ص 114
2- 2. علامه طباطبايى؛، تفسير الميزان، ج 13، ص 198
3- 3. شهيد مطهّرى، جهان بينى توحيدى، صص 115- 114

ص: 63

صورت زيرين اگر با نردبان معرفت بر رود بالا، همى با اصل خود يكتاستى

صورت عقلى كه بى پايان و ج- اويدان ب- ود با همه و بى همه، م- جموعه و يكتاستى

اي- ن سخن را در نيابد ه- يچ فهم ظاهرى گر ابونصرستى و گ- ر بوعلى سيناستى (1)

علاوه بر آن با عنايت به روايتى كه نماز را معراج مؤمن مى خواند، و با توجّه به اين كه معراج پيامبر، به عرش الهى و نماز در كنار آن مى رسد، مى توان گفت كه نمازگزارى كه كعبه را قبله قرار مى دهد، با نماد عرش در زمين رابطه برقرار نموده است. چنان كه اصولًا، انسان اگر به ايمانى دست يابد كه بتوان او را مؤمن خواند، به مقامى رسيده است كه «قلب» او، خود «عرش» الهى است: «قَلْب الْمُؤْمِن عَرْش الرَّحْمن.» (2) امام سجّاد مى فرمايد: «أنَّ فِى الْعَرْش تِمْثالَ جَمِيع مَا خَلَقَ اللهُ مِنَ البرّ و البحر و هذا تأويل قوله: وإن مِنْ شى ءٍ ...». صورت مثالى هر آنچه مخلوق خدا در خشكى و درياست، در عرش وجود دارد (3) و اين تعبير كلام الهى (4) است.

(5) علاوه بر آن، در زمينه تجلّى زمينىِ «اصل» ى


1- 1. ميرفندرسكى.
2- 2. بحار الأنوار، ج 55، ص 39.
3- 3. آيت الله جوادى آملى، تسنيم تفسير قرآن كرم، ج 3، ص 214.
4- 4. وَإِنْ مِنْ شَي ءٍ إِلّا عِنْدَنا خَزائِنُهُ وَ ما نُنَزّلُهُ الّا بِقَدَرٍ مَعْلُومٍ؛ «و هيچ چيز در عالم نيست جز آن كه منبع و خزينه آن نزد ما است ولى از آن بر عالم خلق الا به قدر معيّن، كه مصلحت است، نمى فرستيم.» حجر: 21.
5- 5. براى مطالعه بيشتر در باره اين كه هر چيزى در اين دنيا داراى اصلى ماورائى و معنوى است، ر. ك: شهيد مطهّرى، جهان بينى توحيدى و آيت الله جوادى آملى، صهباى حجّ، صص 201 و 268.

ص: 64

ماورايى و معنوى، و در مورد معناى نمادين كعبه، مى توان به رابطه آن با برخى بزرگان و همچنين آيينها و وقايع بزرگ و سرنوشت ساز نيز اشاره كرد كه اهمّ آنها عبارتند از: محمّد 9، ابراهيم 7، بيت المعمور، معراج و نماز. ابراهيم تجديدكننده ساختمان كعبه است. محمّد به معراج مى رود. نماز (آن چنان كه واجب است) در معراج به محمّد تعليم شده، و او مقابل بيت المعمور نماز مى گزارد. حديث معروفى مى گويد: «نماز معراج مؤمن» است. به اين ترتيب، اين معناى نمادينِ بسيار زيبا به سادگى قابل استنتاج است كه: نمازى كه مؤمن، رو به كعبه به جا مى آورد، جلوه اى و يا نمادى از معراج محمّد است كه در مقابل بيت المعمور نماز مى گزارد.

عامل هدايت: اصولًا هدايت انسانها و به ويژه هدايت الهى آنان، كه در حقيقت مبيّن و در بر دارنده سه عامل بسيار مهمّ هدف (مقصد يا غايت حيات)، راه (زندگى) و چگونه پيمودن اين راه (آداب زندگى) است، از موضوعات بنيادينى به شمار مى رود كه در قرآن مجيد بارها به آن اشاره شده است.

نخستين هدايتگر بشر، حضرت احديّت است كه همه هدايتها در يد قدرت و بنا به مشيّت اوست: رَب- نَا الَّذى اعْطى كُلَّ شَىْ ءٍ خَلْقَهُ ثُمَّ هَدى؛ «خداى ما آن كسى است كه او همه موجودات عالم را نعمت وجود بخشيده و سپس به راه كمالش هدايت كرده است.» (1)

قرآن كريم، خود، عامل هدايت ناميده شده است: ذلِكَ الْكِتابُ لارَيْبَ فيهِ هُدىً لِلْمُتَّقينَ؛ اين كتاب بى هيچ شك راهنماى


1- 1. طه: 50. همچنين ر. ك: اعلى: 3، شعراء: 78 و دهر: 3.

ص: 65

پرهيزكاران است. (1)

پيامبران الهى و به ويژه پيامبر عظيم الشّأن اسلام براى هدايت انسانها مبعوث شده اند:

قُلْ يا اي- هَا النّاسُ انّى رَسُولُ اللهِ الَيْكُم جَميعاً الَّذى لَهُ مُلْكُ السَّماواتِ وَ الارْضِ لا الهَ الا هُوَ يُحْيى ويُميتُ فَآمَنُوا بِاللهِ وَ رَسُولِهِ النَّبِىّ الامّىّ الَّذى يُؤْمِنُ بِاللهِ وَ كَلِماتِهِ وَالتَّبِعُوهُ لَعَلَّكُمْ تَهْتَدُونَ.

«به خلق بگو كه من بدون استثنا بر همه شما جنس بشر رسول خدايم، آن خدايى كه آسمان و زمين همه مُلك اوست، هيچ خدايى جز او نيست كه او زنده مى كند و مى ميراند، پس اى مردم به خدا بايد ايمان آوريد و به رسول او، پيغمبر امّى، آن پيغمبرى كه پس به خدا و سخنان خدا گرود و شما بايد پيرو او شويد، باشد كه هدايت يابيد.» (2)

در كنار همه اينها، مطابق كلام الهى، كعبه نيز عامل و وسيله هدايت انسانها است. (3) اين عامل هدايت، به ويژه پس از پيامبر خاتم، در كنار حجج الهى (كه ممكن است چون اكثر ادوارِ معصومين يازده گانه 7، تحت محاصره و يا چون زمان غيبت، از نظر ظاهرى و فيزيكى غيرقابل دسترس همگان باشند)، به همراه قرآن كريم، و مضاف بر الهامات الهى كه هميشه هادى انسانها بوده اند، (4) به عنوان يكى از شاخص ترين عوامل


1- 1. بقره: 2. همچنين ر. ك: نمل: 1 و 2؛ زمر: 41 و جاثيه: 11.
2- 2. اعراف: 158.
3- 3. آل عمران: 96.
4- 4. برخى از آياتى كه به هدايت الهى اشاره دارند عبارتند از: - انّا هَدَيْناهُ السَّبيلَ إِمّا شاكِراً وَ إِمّا كَفُوراً؛ «ما به حقيقت راه را به انسان نموديم، حالى خواهد هدايت پذيرد و شكر اين نعمت گويد و خواهد آن نعمت را كفران كند.» انسان: 3. - وَ مَنْ يُؤْمِنْ بِاللهِ يَهْدِ قَلْبَهُ؛ «و هر كه به خدا ايمان آرد دلش را هدايت كند.» تغابن: 11. و - وَ الَّذينَ جاهَدُوا فينا لَنَهْدِينهُمْ سُبُلَنا وَ انَّ اللهَ لَمَعَ الْمُحْسِنين؛ «و آنان كه در راه ما به جان و مال كوشش كردند محقّقاً آنها را به راه معرفت و لطف خويش هدايت مى كنيم و هميشه خدا همراه نيكوكاران است.» عنكبوت: 69.

ص: 66

هدايت انسانها ايفاى نقش مى كند.

به اين ترتيب، كعبه شريف، يكى از نقاط اتّكاى بشريّت براى هدايت و راهيابى است. هدايتى كه كلام الهى به آن صراحت دارد. براى شكل گيرى اين نقش و تأثير آن بر حيات انسانها، چند دوره اصلى قابل شناسايى است. دوران اوّل كه از زمان حضرت ابراهيم و با تجديد بناى كعبه، آغاز و به بعثت پيامبر اكرم ختم مى شود. در اين دوران كه پيامبرانى مبعوث مى شوند، زمان مناسب براى معرّفى و جهانگير شدن نام كعبه و شناساندن آن به جهانيان است. در اين دوران، البتّه، مناسك حجّ نيز كه از زمان ابراهيم باقى مانده است، در عين حالى كه دچار تحريفات و خرافه هايى شده، كماكان ادامه مى يابد. در اين دوران، آدميان با دو موضوع اساسى آشنا مى شوند: اوّل با كعبه و اهمّيت وجايگاه و مقام آن و ديگرى با مناسك مربوط به آن به صورت اصولى. در اين دوران با وقايعى همچون هلاكت ابرهه و لشگريانش كه به قصد تخريب كعبه به مكّه هجوم آورده بودند، با تولّد حضرت مولى الموحّدين در خانه، با احياى زمزم توسّط حضرت عبدالمطّلب،

ص: 67

و با بركاتى كه به دليل حضور كعبه بر آن سرزمين نازل مى شود، جايگاه و اهميت آن تثبيت مى شود. اين دوران، دوران تمرين و آماده شدن بشريّت براى شنيدن پيام الهى، از خاتم پيامبران است. دوران احساس نياز انسان به مكانى براى روى آوردن و تثبيت اين نياز است. پس از آن، دوران كوتاهِ نبوّت نبىّ مكرّم اسلام 9، دوره تثبيت كعبه به عنوان قبله و مركز توحيد و يگانه پرستى و دوران معرّفى مناسك حجّ ابراهيمى و پيرايش آن از همه آلودگيها و پيرايه ها و خرافه ها و بتها است. در اين دوران، كعبه و محدوده آن، از جمله صفا و مروه، از لوث وجود بتها تطهير مى شوند.

البتّه حفاظت حرم از نفوذ تفكّر و مظاهر و جلوه هاى بت پرستى، وظيفه و تكليفى سنگين براى مسلمين و حقّ مسلّم كعبه و پيامبر خدا بر آنان است. توجّه كنيم كه اين مورد، علاوه بر پيشگيرى از وجود اصنام، مقابله با نفوذ بتها و نشانه هاى بت پرستىِ هر دوران و نشانه هاى آنها را نيز شامل مى شود. از اين رو هشيارى مسلمانان در اين قلمرو نيز ضرورى است. يكى از نشانه هاى بت و بت پرستىِ دوران معاصر، خودخواهى و انانيّتى است كه صاحبان «زر» و «زور» در دنياى معاصر براى خود قايل هستند، و انسانها را به دين خود (پرستش زر و زور خود) مى خوانند. كه نمونه بارز آن نظام سرمايه دارى جهانى است، كه متأسّفانه، نشانه هاى آن با حيله هاى گوناگون، خود را تا كنار محوّطه مسجدالحرام نيز رسانده اند. (1)


1- 1. ر. ك: مجموعه تصاوير و نقشه ها.

ص: 68

مكان آزمايش: يكى از مهمترين عواملى كه مى تواند به عنوان زمينه و مقوّم هدايتگرى كعبه شريف ايفاى نقش نمايد، موضوع نقش آن به عنوان زمينه آزمايش و امتحان انسانهاست. وجود اين زمينه، هم در كعبه معظّمه مشهود است و هم اين كه از مناسك و اعمال حجّ قابل استنباط است. كعبه، نسبت به همه معابد عالم، و حتّى نسبت به ساده ترين مساجد مسلمين، بسيار ساده تر و عارى از هر گونه تزيين، به دور از هر گونه فنّاورىِ پيشرفته چشم پركن و اعجاب برانگيز، و تهى از هر گونه آثارى كه اصطلاحاً هنر ناميده مى شوند، مى باشد. حتّى در دورانهاى مختلف نيز (على رغم آن كه در برخى ادوار اصنام در آن نگهدارى مى شدند) از ايجاد هر گونه تغييرى در آن احتراز شده است. حدّاكثر تغييراتى كه مسلمين در آن داده اند عبارت اند از: نصب ناودان طلا براى خانه، زراندود كردن در خانه كه البتّه با آيات الهى مزيّن گشته است، تنظيم بندكشيهاى آن به منظور استحكام بخشيدن به خانه، صيقلى نمودن سنگهاى تحتانى آن به منظور پيشگيرى از آسيب رساندن به بدن مشتاقانى كه عاشقانه و مؤمنانه او را در آغوش مى كشند، و طرّاحى و دوخت هر ساله لباس آن. لباس خانه (كسوه كعبه) نيز همچون خود او بسيار ساده و باوقار است و تنها با آيات الهى مزيّن شده است، همچون قلوب مؤمنان كه به نور ايمان زينت مى شوند؛ وَلكِنَّ اللهَ حَبَّبَ إِلَيْكُمُ الإيمانَ وَ زَيَّنَهُ فى قُلُوبِكُمْ؛ «و ليكن خدا مقام ايمان را محبوب شما گردانيد و در دلهاتان نيكو بياراست.» (1)


1- 1. حجرات: 7.

ص: 69

و اين سادگيها، كه به عكس سيما و وضعيّت همه معابد عالم و حتّى مساجد خودِ مسلمين است، همگى آزمايشى براى اولاد آدم اند كه تا چه حدّ، سخن و امر خداى خود را مى پذيرند و اين خانه سنگىِ ساده بى پيرايه را قبله قرار مى دهند، و همه امورات و به ويژه عبادات خود را به سوى آن بر پا مى دارند. شايد از نظر چشمان دنيابين و ظاهربين، معبدى عظيم الجثّه و مرتفع كه با انواع نقشها و آذينها و تنديسها، پيچيدگى و ابهّت مادّى خُردكننده اى يافته باشد، بهتر بتواند نقش معبد و خانه خدا را ايفا كند، تا اين خانه اى كه به تعبير حضرت ابراهيم در وادى «غيرذى زرع» و در سرزمينى خشك و سخت و با سادگى هر چه تمامتر بنا شده و به بيت الله مسمّا گشته است. خانه اى ساده كه سراسر بيانگر تنزيه و تسبيح است و هيچ چيزى در آن نيست كه نقش بُت را ايفا نموده و از «خود» دم زند. امّا انسان بايد بداند و باور داشته باشد كه: خدا را خانه اى (به عنوان مكان) نيست و اگر خانه اى به او منتسب است، به اين دليل است كه او خود، خانه را، از خود و متعلّق به خود دانسته است، نه آن كه آن را مكان خود بداند كه خداوند از مكان مبرّاست.

(1) و امام الموحّدين نيز مى فرمايد: «وَلا كانَ فى مَكانٍ فَيَجوُزَ عَلَيهِ الان- تِقالُ»؛ « [خداوند] در جايى مكان نگرفته است كه از آنجا به جاى ديگر رود. (2) و در موضعى ديگر مى فرمايد: مَعَ كُلّ شَى ءٍ لا بِمُقارَنَهٍ وَ غَيْرُ كُلُّ شَئ لا بِمُزايَلَهٍ؛ «با هر چيزى هست، ولى نه به گونه اى كه همنشين و نزديك او باشد، غير از هر چيزى است، ولى نه بدانسان كه از او دور باشد.» (3)


1- 1. بقره: 115 و 255
2- 2. امام على، نهج البلاغه، خ 90، صص 183- 182
3- 3. امام على، نهج البلاغه، خ 1، صص 31- 30

ص: 70

پس اين خانه (علاوه بر همه زيباييها و بركات و هدايتهايى كه براى اولاد آدم دارد) يك آزمايش است، و سادگى خانه نيز در عين حال علاوه بر آزمايش بودن، تضمينى است كه مسلمانان را از شرك و بت پرستى، و پرستشِ تزيينات و آثار خود باز دارد. از موارد ديگرى كه صراحتاً به توضيح مكان آزمايش بودن كعبه معظّمه اشاره نموده و علل اين ويژگى را برشمرده است، كلام اميرالمؤمنين در خطبه قاصعه مى باشد. (1)

نشانه بارز تنزيه الهى: تفكّر توحيدى كه حضرت احديّت را از هر گونه تجسّد و تجسّم مبرّى و منزّه مى داند، در آثار و باورهاى مسلمانان و جلوه هاى مسلمانى، تأثيرى غيرقابل انكار و يگانه داشته است. اين باور در انتخاب رشته و ظرف نمايش آثار مسلمانان، نقش شايان توجّهى ايفا كرده است، كه سبب تمايز جدّى آثار و عرصه هاى فعّاليت مسلمانان، و از جمله هنرهاى مورد اقبال آنان بوده است. براى نمونه، هنرهايى مثل مجسّمه سازى و نقّاشى در ميان مسلمانان رشد چندانى نداشته، و در عوض خوش نويسى و استفاده از فرمهاى هندسى و انتزاعى در هنرهايى چون كاشيكارى، گچبرى، معرّق، منبّت و امثالهم رواج داشته و به اوج رسيده است. بارزترين جلوه تنزيه را در فضاى تهىِ كعبه معظّمه مى توان ديد، كه به عكس همه معابد عالم است كه غالباً مملوّ از نقش و نگار و تنديس و جهت گيرى مى باشند. اين فضاى مقدّس، از هر اثر مادّى و فيزيكى و جسمانى، كاملًا تهى و بهترين شيوه نمايش تنزيه الهى است.

مبارك بودن خانه: به دليل وجود كعبه، سراسر سرزمين مكّه،


1- 1. امام على، نهج البلاغه، خ 192.

ص: 71

تبرّك يافته، و سرزمين مبارك ناميده شده است. (1) مبارك بودن خانه و سرزمين آن، زمينه ساز نزول بركت الهى به آنجا و از آنجا به سراسر زمين است.

مانع نزول عذاب الهى: امام على بن ابى طالب خانه خدا و زيارت آن را به عنوان عامل بقاى عالَم و انسانها معرّفى مى نمايد: «خدا را، خدا را، در باره خانه پروردگارتان، مباد تا هستيد آن را خالى بگذاريد كه اگر زيارت خانه خدا ترك شود، شما را در عذاب مهلت ندهند.» (2)

نشانه بودن خانه: همه چيزهاى معنوى، براى قريب به ذهن شدن، بالاجبار نيازمند نشانه اى كالبدى اند. در ميان مسلمانان، يكى از بارزترين اين نشانه ها حجّ است كه به تبع آن، همه اجزاء و عناصر و اعمال و زمانهاى مرتبط با آن، كه اصلى ترين آنها كعبه شريف است، همگى نشانه اند، و (چنان كه گفتيم) به موضوع و مفهوم و اصلى الهى و معنوى دلالت مى كنند. براى حاجى، كعبه چيست؟ هدف؟ نه، نمادى براى بسيارى از معارفى كه حواسّ ظاهرى و كمّى انسان آنها را به سهولت در نمى يابند: تسبيح، تنزيه، وحدت، تجرّد، ذكر و هدايت. اصولًا رسيدن به كعبه، يا خود كعبه و زيارتش هدف نيست، كعبه مكان و ابتداى عروج و تعالى است. تعالى انسان به سمت كمال و عالم بالا. همچون مسجدالاقصى كه مكان عروج پيامبر بود در شب معراج. (3)


1- 1. آل عمران: 96.
2- 2. امام على، نهج البلاغه، ن 47، ص 709.
3- 3. سُبْحانَ الَّذي أَسْرى بِعَبْدِهِ لَيْلًا مِنَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ إِلَى الْمَسْجِدِ الأَقْصَى الَّذي بارَكْنا حَوْلَهُ؛ «پاك و منزّه است خدايى كه در مبارك شبى بنده خود محمّد را از مسجدحرام مكّه معظّمه به مسجد اقصايى كه پيرامونش را مبارك و پرنعمت ساخت سير داد.» اسراء: 1.

ص: 72

زيبايى خانه: نگريستن به كعبه را ثوابى عظيم است. يكى از نتايج مترتّب بر ثواب و همچنين يكى از ادلّه گرايش انسان به پديده ها، زيبايى آنهاست. و اين اتّفاق نظر همه كسانى است كه كعبه را ملاقات كرده اند. «كعبه را ديديم كه چون عروسى زيبا و دلربا بر تخت حشمت و جلال تكيه زده و مهمانان خدا از هر سوى، آن را در ميان گرفته بودند.» (1) و اين زيبايى ظاهرى و صورى و بصرى و حسّى است كه از تماس كعبه ادراك مى شود. امّا در عين حال، از هر منظر و ديدگاه و در هر قلمرو و ساحتى از وجود كه كعبه معظّمه مورد توجّه و مطالعه قرار گيرد و با هر معيارى كه ارزيابى شود، اين خانه در اوج زيبايى خواهد بود، كه با عنايت به توضيح نسبتاً مشروح اين موضوع در موضِعى ديگر، در اين مجال به ارايه خلاصه مباحث مطرح شده در قالب نمودارى بسنده مى گردد. (2)

ننگرد ديگر به سرو اندر چمن هر كه ديد آن سرو سيم اندام را

مقام ابراهيم

مقام ابراهيم سنگى است كه ابراهيم بر آن مى ايستاده تا قسمتهاى فوقانى خانه را بنا كند. همچنين، روايتى ديگر، آن را سنگى مى داند كه ابراهيم براى موعظه آدميان بر بلنداى آن ايستاده و به فرمان الهى آنان را به انجام حجّ فراخوانده است. (3) اكنون، اين سنگ كه


1- 1. ابن بطوطه، سفرنامه ابن بطوطه، ص 134.
2- 2. ر. ك: نقى زاده، مبانى هنر دينى در فرهنگ اسلامى: تجلّيات عينى و كالبدى.
3- 3. وَأذّنْ فِي النّاسِ بِالْحَجّ يَأتُوكَ رِجالًا وَ عَلى كُلّ ضامِرٍ يَأتينَ مِنْ كُلّ فَجّ عَميقٍ؛ «و مردم را به اداى مناسك حجّ اعلام كن تا مردم پياده و سواره و از هر راه دور به سوى تو جمع آيند.» حجّ: 27.

ص: 73

نقش يك جفت پا بر آن نقش بسته است در ظرفى بلورين و در مقابل كعبه (ضلع شمال شرقى آن و مقابل «در» خانه) به فاصله حدود سيزده مترى از كعبه قرار دارد، كه بزرگترين عملكرد عينى آن، خواندن نماز طواف در پشت آن است. آياتى از كلام الهى، به اين سنگ و ارزش آن به عنوان آيه الهى و جايگاه پرستش خدا بودن، اشاره دارند. (1) همچنين، آيه 97 سوره آل عمران، مقام ابراهيم را به عنوان يكى از آيات بَيّن و روشن الهى معرّفى مى فرمايد.


1- 1. بقره: 125.

ص: 74

فرايند شناسايى بارزه هاى زيبايى كعبه (مأخذ: نقى زاده، 1385 ب)

حجر اسماعيل

ص: 75

حجر اسماعيل، فضاى روبروى ديوار شمال غربى خانه (بين ركنهاى شامى و مغربى و) زير ناودان رحمت است، كه توسّط ديوار قوسى شكلى (با عرض 52/ 1 متر در بالا و 44/ 1 متر در پايين و ارتفاع 3/ 1 متر) محصور شده است. قريب متر از حجر اسماعيل در زمان ابراهيم جزء كعبه بوده است.

گاهى اين سخن مطرح مى شود كه نبايد به زيارت قبور رفت، يا نبايد در كنار قبور (به عنوان مكانهاى مقدّس) نماز گزارد. مگر نه آن كه قبور اسماعيل و هاجر در حجر اسماعيل است، و مسلمين متّفق القول، آن را به همراه كعبه داخل طواف قرار مى دهند. (1) و مگر نه اين كه، مطابق نصّ قرآن كريم، در مقابل پيشنهاد عدّه اى كه مى خواستند بر مزار اصحاب كهف نشانه اى چون نشانه هاى امروزى مثل «قبر سرباز گمنام» بسازند، عدّه اى (كه قرآن كريم نيز سخن آنان را نفى نمى كند) گفتند مسجدى بسازيم: «فَقالُوا ابْنُوا عَلَيْهِمْ بُنْياناً رَب- هُمْ اعْلَمُ بِهِمْ قالَ الَّذينَ غَلَبُوا عَلى امْرِهِمْ لَنَتَّخِذَنَّ عَلَيْهِمْ مَسْجِداً»؛ «بعضى مى گفتند: روى جايگاه آنان ساختمانى كنيد، كه معرّف آنها [اصحاب كهف باشد، پس از آن، آنان كه در امر و عقيده غالب شدند گفتند: ما بر روى جايگاه آنان مسجدى


1- 1. و مطابق كلام الهى كه مى فرمايد: مَنْ ذَا الَّذى يَشْفَعُ عِنْدَهُ إِلّا بِإذْنِهِ؛ «كه را اين جرأت است كه در پيشگاه او به شفاعت برخيزد مگر به فرمان [و اجازه] او.» بقره: 255، اين كلام بيانگر آن است كه عدّه اى را «اذن شفاعت» است، و سرسلسله آنانى كه «اذن شفاعت» خواهند داشت، پيامبر و ائمّه معصومين هستند.

ص: 76

(سجده گاهى) مى سازيم.» (1) و در اينجا، قبر اسماعيل و هاجر و قبور كثيرى از پيامبران داخل مسجد و داخل طواف و محلّ عبادت ميليونها انسان موحّدى، كه به زيارت كعبه و انجام مناسك حجّ مى شتابند، قرار دارند.

به راستى اسماعيل اين مقام را كه در كنار خانه خدا داخل طواف ميلياردها انسان در طول تاريخ قرار گيرد، از كجا به دست آورد؟ يكى از اصلى ترين علل كسب اين مقام، قبول و پذيرش فرمان الهى به جان و دل است. اسماعيل، نه تنها در برابر دستور الهى ترديد و شكّ و اعتراض نكرد، كه حتّى پدرى چون ابراهيم را نيز به اجراى دستور الهى ترغيب كرد. (2)

صفا و مروه

صفا و مروه دو كوه اند، به فاصله تقريبى چهارصد متر (3) كه هر دو از شعائر الهى اند. (4) در معناى شعائر نيز آمده است: «شعائر جمع «شعيره» به معناى نشانه است [و] از اين رو احكام الهى و آنچه عظمت او را نشان دهد شعائر الهى گويند.» (5) آياتى از كلام الهى به «شعائر الهى» اشاره مى كنند كه هر سه مورد آن صراحتاً موضوعات مرتبط با حجّ را، به عنوان نشانه هاى


1- 1. كهف: 21.
2- 2. صافّات: 102.
3- 3. ابن بطوطه، اين فاصله را 493 گام مى داند.
4- 4. بقره: 159.
5- 5. آيت الله جوادى آملى، صهباى حجّ، ص 56.

ص: 77

الهى متذكّر مى شوند. آيه 159 سوره بقره از «صفا» و «مروه» به عنوان شعائرالله ياد مى كند. در آيه دوّم سوره مائده نيز شعائر (كلّيّه مناسك و موضعات مربوط به حجّ، حتّى «هَدى» و «قَلائِد»: قربانيهاى حاجيان اعم از آن كه علامت قربانى به گردن آنها باشد يا نباشد) به خداوند نسبت داده شده است. در آيه 32 سوره حجّ نيز، پس از آن كه در آيات قبل به موضوعات مربوط به حجّ اشاره مى شود، به طور عام آنها را شعائرالله ناميده و مى فرمايد: ذلِكَ وَمَنْ يُعَظّمْ شَعائِرَ اللهِ فَانَّها مِنْ تَقْوَى الْقُلُوبِ؛ «اين است سخن حقّ و هر كس شعائر دين خدا را بزرگ و محترم دارد، خوشا بر او كه، اين صفت دلهاى با تقواست.» (1)

بدين ترتيب همه اجزاء، اعمال، مكانها و زمانهاى مرتبط با حجّ، جملگى «نشانه» هاى الهى هستند كه تعظيم و تكريم و احترام آنها واجب بوده و بى احترامى و هتك حرمت آنها و تجاوز به حدودشان مجاز نمى باشد.

گفتيم كه بنا بر اخبار و روايات، صفا و مروه، نماد آدم و حوّا هستند كه به هنگام هبوط، آدم بر صفا فرود آمد و حوّا بر مروه. و زندگى بين اين دو و با حضور اين دو در جريان است، و بدون حضور و وجود هر كدام از اين دو، حيات ابتر مى ماند و نسل بشريّت منقرض مى شود. تمركز بر يكى و غفلت از ديگرى، زندگى را از جريان طبيعى خود خارج مى كند. و انطباق اين دو بر يكديگر، و همسان و يكى پنداشتن آنها نيز ممكن نيست.

صحراى عرفات


1- 1. حجّ: 32.

ص: 78

عرفات، بيابان وسيعى است در شمال مكّه مكرّمه و به فاصله 21 كيلومترى آن و خارج از محدوده حرم، كه حاجيان بايد از ظهر روز نهم ذى الحجّه تا غروب آفتاب همان روز در آن وقوف كنند، يعنى در آن حضور داشته باشند. وجه تسميه آن به «عرفات» را، به دليل ملاقات آدم و حوّا در آن، به جهت اعتراف آنان به گناهان خويش، به دليل امر جبرئيل به آدم براى اعتراف به گناهان خود (به هنگام آموزش مناسك حجّ) و به دليل حصول اطمينان ابراهيم و معرفت يافتن او براى قربانى كردن فرزندش در اين مكان، مى دانند. (1)

عُرف كه «اعراف» جمع آن است، به معناى سرزمين بلند است، كه با عنايت به اشرافى كه از، «در بلندى قرار گرفتن» تحصيل مى شود، آگاهى و عرفان و معرفت نيز معنا مى شود و جالب است كه «عرفات» كوه و سرزمينى مرتفع نيست، بلكه دشتى يا درّه اى است كه نسبت به اطراف خود بلندتر نيست. حتّى رفتن بر فراز «جبل الرّحمه» (كه بلندترين نقطه اين صحراست)، كراهت دارد. پس مى توان گفت كه «عرفات»، اشرافى معنوى بر ساير سرزمينها دارد، كه همين معنويّت سبب جايگاه و مقام و تبعات معنوى آن مى شود.

مسجدى وسيع در مرز مشترك بين اين سرزمين و مشعرالحرام قرار دارد به نام مسجد نَمِرَه. نيمى از اين مسجد در صحراى عرفات و نيم ديگر آن در حرم (و خارج از عرفات) قرار دارد، و به اين ترتيب، تنها نيمى از آن، كه خارج از حرم است، براى وقوف در عرفات مورد


1- 1. ر. ك: آيت الله جوادى آملى، صهباى حجّ.

ص: 79

استفاده قرار مى گيرد، و نيمه ديگر به هنگام وقوف در مشعر، محلّ عبادت حاجيان است. عرفات، چنانچه در مباحث فصل بعد خواهد آمد، فضاى تصفيه براى آماده شدن و اهليّت و صلاحيّت يافتن جهت ورود به حرم و به مثابه دروازه حرم است.

مشعرالحرام

مشعرالحرام منطقه اى است بين «عرفات» و «منى» كه مقصد حاجيانِ حاضر در «عرفات» پس از غروب روز «عرفه» است. اين منطقه، محلّ وقوف حاجيان در شب عيد قربان تا طلوع آفتاب روز دهم است. «مشعر» را «مزدلفه» و همچنين «جمع» نيز مى گويند. (1) مشعرالحرام، ورودى حرم است، كه پس از ورود به آن، ذكر خدا در آن توصيه شده است: فَاذا افَضْتُمْ مِنْ عَرَفاتٍ فَاذْكُرُوا اللهَ عِنْدَ الْمَشْعَرِ الْحَرامِ وِ اذْكُرُوهُ كَما هَديكُمْ وَ انْ كُنْتُمْ مِنْ قَبْلِهِ لَمِنَ الضّالّينَ؛ «پس آنگاه كه از عرفات كوچ كرديد در مشعرالحرام ذكر خدا كنيد و به ياد خدا باشيد كه خدا شما را پس از آن كه به ضلالت كفر بوديد، به راه هدايت آورد.» (2)

منى

صحراى منى، بيابانى است در محدوده حرم (به طول تقريبى 3600 متر) كه بين مشعر و مكّه مكرّمه قرار گرفته است، و حدّ آن از وادى محسّر (حدّ مشعرالحرام) تا جمره عقبه است. علّت نامگذارى آن به «منى» موضوع «تمنّا» از حضرت احديّت بوده است. براى نمونه، گفته اند كه


1- 1. ر. ك: آيت الله جوادى آملى، صهباى حجّ.
2- 2. بقره: 198.

ص: 80

مطابق فرمايش معصوم در اين سرزمين جبرئيل به ابراهيم گفت كه از خداوند چيزى بخواه. روايت ديگرى، مى گويد كه جبرئيل به آدم گفت: تمنّى كن و از خدا چيزى بخواه و او تمنّاى بهشت كرد (ر. ك: آيت الله جوادى آملى، صهباى حجّ). در سرزمين منى، جايگاههاى مهمى چون قربانگاه، جمرات سه گانه و مسجد خيف قرار دارند.

مِنى نه تنها خود وصول به تمنيّات و آرزوهاست كه بايد چنين نيز احساس شود، كه اين وادى محلّ خواستن و تمنّاى از حضرت احديّت و استجابت اوست. پس از معرفت يافتن در عرفات، و رسيدن به مرتبه شعور در مشعرالحرام، اينك مكان تمنّا، كه قاعدتاً حاجى بايد فهميده باشد كه از «او» چه چيزى را تمنّا كند. پس از «دو» وقوف، كه زمينه انديشيدن و آگاه شدن است، اينك منى، مكانِ عمل است: رمى جمرات، قربانى و حلق.

جمرات

جمرات، سه نقطه اند در صحراى منى، كه به «جمره اولى»، «جمره وسطى» و «جمره عقبه» معروف اند. اين نقاط در گذشته هر كدام به صورت ستونى بودند كه حاجيان به هر كدام هفت سنگ ريزه پرتاب مى كردند. اخيراًستونها تطويل و به صورت ديوارهايى درآمده اند، تا حاجيان در اثر ازدحام مشكل نداشته باشند. كاش روزى بيايد كه جملگى بندگان خدا در عدم تبعيّت از شيطان و راندن او از حريم انسانى خويش چنين بر يكديگر پيشى گيرند. اينها نقاطى هستند كه شيطان بر ابراهيم ظاهر شده و سعى در منصرف كردن او از قربانى كردن

ص: 81

اسماعيل داشت، و ابراهيم با سنگ ريزه هايى او را مى راند و به وسوسه هاى او بى توجّه بود.

ساير امكنه

اگر چه مكانها و مواضعى كه به عنوان جايگاههاى انجام مناسك حجّ معروف اند، به اجمال معرّفى شدند، امّا در كنار آنها مكانها و مواضعى نيز وجود دارند كه هر يك، يادآور دوره اى از تاريخ، يادآور بزرگوارانى از تاريخ اسلام، و يادآور اتّفاقاتى خوش يا ناخوش هستند. ضمن ارجاع مطالعه فهرست و ويژگيهاى جامع اين مكانها در منابع مربوطه، در اين اجمال به معرّفى اجمالى آنها بسنده مى گردد.

زمزم: چاهى است مبارك در مجاورت كعبه (1) كه تا سال 1383 با پلّه هايى كه در صحن مسجدالحرام بود، زايران به كنار تأسيسات كنار چاه مى رفتند و از آب آن استفاده مى كردند. امروزه آن قسمت مسدود شده و استفاده از آب زمزم از آب خوريهاى منصوب در جاى جاى مسجدالحرام ممكن است. اين چاه كه زير پاهاى كوچك اسماعيل از زمين جوشيد، نه تنها اسماعيل و هاجر را از تشنگى رهانيد، كه باعث پيدايش شهر مكّه شد همواره منبع تأمين آب زايران بوده است. اين چاه پيش از ظهور اسلام خشكيده بود و توسّط حضرت عبدالمطلّب، احيا شد و از آن زمان، همچنان از زمين مى جوشد.

غار حرا: غار حراء واقع در كوه حرا و در يك فرسخى شمال مكّه و در محلّى مشرف به منى)، محلّ نيايش پيامبر اكرم در سالهاى پيش


1- 1. روبروى حجرالاسود و به فاصله بيست و چهار گام از آن سفرنامه ابن بطوطه.

ص: 82

از بعثت است. اينك، وقتى كه با ماشينهاى كولردار براى زيارت دوره به پاى كوه مى روى، هنگامى كه بر زمين تف زده گام مى نهى و آفتاب سوزان پوستت را (حتّى از روى لباس) مى آزارد، وقتى كه با چشم دل، ساختمانها و محلات بين مسجدالحرام تا پاى كوه را حذف مى كنى و به بيش از هزار و چهارصد سال قبل مى روى و زنى بزرگوار و كودكى خردسال را مى بينى كه براى عزيز خلقت، براى محمّد امينص، غذا مى آورند، درمى يابى كه اينان چه حقّ بزرگى به گردن بشريّت دارند. چه بزرگوارانى، در چه شرايط طاقت فرسايى، به خدمت بنده خاصّ خداص همّت گماشتند، تا تو به اسلام، به هدايت، به نور، به رستگارى برسى، با يادآورى اين حقيقت خجل مى شوى و خويش را وامدار مى يابى.

قبرستان ابوطالب 7: در مكّه مكرّمه و در پناه كوهى سترگ قبرستان غريبى با نام ابوطالب وجود دارد كه مدفن حضرت خديجه، حضرت عبدالمطّلب، حضرت ابوطالب، حضرت قاسم پسر رسول خداص و بسيارى از مسلمانان است كه اهل مكّه آن را بيشتر به نام «قبرستان معلاه» مى شناسند.

غار ثور: غار ثور نيز همان آيتى است كه پيامبر اكرم را، به هنگام هجرت به مدينه با آياتى ديگر (تار عنكبوت و كبوترى خوابيده بر تخمهايش) از شرّ تعقيب كنندگان مشركش نجات داد.

مَوْلِد پيامبر: مَوْلِد پيامبر مكانى در مكّه مكرّمه و نزديك صفا و مروه است كه اكنون كتابخانه اى بر آن بنا كرده اند.

مسجد خيف: مسجد خيف، مسجدى در منى است كه گويند هفتصد پيامبر در آن نماز گزارده اند، و تنها در ايّام حجّ به روى حجّاج باز است و عبادت در آن توصيه شده است.

ص: 83

مسجد نَمِرَه: مسجدى است كه نيمى از آن در عرفات (خارج حرم) و نيم ديگر آن خارج عرفات و در داخل حرم قرار دارد و به اين ترتيب به هنگام وقوف حاجيان در عرفات، تنها نيمه خارج از حرم آن براى وقوف مورد استفاده قرار مى گيرد.

كوه ابوقبيس: كه بر كوه صفا مشرف است و اينك مهمانسراهاى پادشاه بر آن ساخته شده اند، و مدفن چند پيامبر است. معجزه شقّ القمر در كنار اين كوه رخ داده است.

شعب ابوطالب: پس از آن كه مشركين با امضاى عهدنامه اى هرگونه رابطه و معامله با مسلمانان را ممنوع كرده و آنان را در محاصره شديد اقتصادى قرار دادند، اين درّه، مكان زندگى و محاصره مسلمانان براى مدّت سه سال بود. تا اين كه حضرت جبرئيل به پيامبر خدا خبر داد كه موريانه آن عهدنامه را (كه آن را در كعبه آويخته بودند) خورده و نابود كرده است. و وقتى مشركين از طريق حضرت ابوطالب از اين امر آگاه شدند و صدق گفتار او را ديدند، محاصره منتفى شد.

مساجد: يكى از ويژگيهاى قابل توجّه در عمل مسلمانان، احداث مسجد در مكانهايى است كه به اتّفاقى مهم يا شخصِ بزرگى منسوب بوده اند. برخى از اين مساجد در مكّه مكرّمه عبارتند از: مسجد جنّ (محلّ نزول سوره جنّ)، مسجد الرّايه (محل برافراشتن پرچم پيروزى بعد از فتح مكّه) و .....

«سزاوار نيست كسى بنايى بلندتر از كعبه بسازد»

(امام محمّد باقر ) (1)


1- 1. آيت الله جوادى آملى، صهباى حج، ص 224، به نقل از وسائل الشّيعه.

ص: 84

مناس- ك و اع-- مال ح-- ج

درآمد

ص: 85

مناس- ك و اع-- مال ح-- ج

خداوند حجّ خانه خود را بر شما واجب گردانيد و خانه خود را قبله گاه مردم ساخت. مردم با شوق تمام، آنسان كه ستوران به آبشخور روى نهند و كبوتران به آشيانه پناه برند، بدان درآيند. خداى سبحان حجّ را مقرّر فرمود تا مردم برابرِ عظمتِ او فروتنى نشان دهند و به عزّت و جبروت او اعتراف كنند. (1)

درآمد

يكى از اصلى ترين نمودها و عوامل هويّتىِ تمامى اديان (و حتّى مكاتب غيردينى) آيين هايى است كه اديان و مكاتب، به دلايل و اهداف گوناگون براى پيروان خود معرّفى مى كنند. در اين مبحث بدون توجّه به آيينهاى مكاتب غيردينى و همچنين بدون بررسى اهدافى كه برپايى آيين ها را ايجاد و توصيه مى كنند، تنها به نقش و برخى ويژگيهاى آيين ها اشاره مى شود. آيين ها يا مناسك، يكى از اصلى ترين عوامل


1- 1. امام على، نهج البلاغه، خ 1، ص 41.

ص: 86

هويّت بخش اديان و پيروان اديان هستند كه عموماً جنبه جمعى و گروهى دارند و به مناسبتهاى گوناگون و در زمانها و مكانهاى خاص اجرا مى شوند. اين موضوع مورد عنايت قرآن كريم قرار گرفته و در آن، به اين كه «هر قومى مناسكى دارد» اشاره شده است. (1) به اين ترتيب مى توان حج را به عنوان مهمترين مراسم آيينى اسلام و به مثابه يكى از اصلى ترين نمادهاى اسلام معرّفى كرد. ويژگيهاى اصلى آيينهاى دينى و مناسك مذهبى، در زمينه هاى زير قابل طرح هستند.

ويژگيهاى اصلى مناسك

براى مناسك و به ويژه براى مناسك دينى، و نيز در مورد معبد اديان، ويژگيهايى را مى توان برشمرد كه عموماً از نظر لفظ با يكديگر مشترك و همسان هستند، ولى در معنا و ظهور تفاوتهايى بنيادين با يكديگر دارند. (2)

وجه عبادى: آيه شريفه وَما خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الان- سَ الّا لِيَعْبُدُونِ (3)

در حقيقت (علاوه بر بيان وظيفه انس و جنّ) ريشه كلام امام الموحّدين است كه با تقسيم كردن انسانها به سه گروه، عبادتى را عبادت مى داند كه نه به اميد بهشت و نه از ترس دوزخ، بلكه از روى اخلاص و باور به شايستگى خداوند براى عبادت و براى سپاس از همه نعمتهايش باشد. بنابراين، نمى توان عبادتِ موصوف در آيه كريمه


1- 1. حجّ: 67.
2- 2. ر. ك: نقى زاده، مبانى هنر دينى در فرهنگ اسلامى: تجلّيات عينى و كالبدى.
3- 3. و جنّ و انس را نيافريدم مگر براى اين كه مرا پرستش كنند ذاريات: 56.

ص: 87

مذكور را به عبادات اصطلاحى و شكل ظاهرىِ يك سرى اعمال فيزيكى منحصر و محدود كرد. بلكه عبادت به معناى شناخت حضرت احديّت و شناخت رابطه صحيح انسان با خداوند تبارك و تعالى و عمل و رفتار و سخن در جهت قرب و نزديكى به اوست، و عبادت او به آن دليل كه: تنها «او» شايسته عبادت است: الْحَمْدُ للهِ رَبّ الْعالَمين. (1) بدين ترتيب عبادت از محدوده يك سرى اعمال و حركات فيزيكى خشك و صرف خارج مى شود، و به عنوان عامل ارتباط انسان با خالق خود ايفاى نقش مى كند.

يكى از بارزترين نتايج مترتّب بر عبوديّت خداوند تبارك و تعالى در فرهنگ اسلامى آن است كه اين عبوديّت سبب مى شود تا انسان به مقام بندگى برسد و در جايگاهى رفيع قرار گيرد. اين جايگاه، مقامى است كه با وصول و رسيدن به آن، شيطان امكان سلطه و سيطره بر انسان را از دست مى دهد، و اين وعده حقّ خداوند است كه آياتى از كلام الهى به آن تصريح دارند. از جمله: إ نَّ عِبادى لَيْسَ لَكَ عَلَيْهِمْ سُلْطانٌ وَكَفى بِرَبّكَ وَكيلًا؛ «همانا تو را بر بندگان (خاصّ) من تسلّط نيست و تنها محافظت و نگهبانى خدا (آنها را) كافى است». (2) وانَّ عِبادى لَيْسَ لَكَ عَلَيْهِمْ سُلْطانٌ إِلا مَنِ اتَّبَعَكَ مِن الْغاوينَ؛ «و هرگز تو را بر بندگان (با خلوص) من تسلّط و غلبه نخواهد بود، ليكن اقتدار و سلطه تو بر مردمِ نادانِ گمراهى است كه پيرو تو شوند.» (3) اين آيات كريمه از كلام الهى، به عدم


1- 1. ستايش خداى را كه پروردگار جهانيان است آفريننده جانهاست حمد: 2
2- 2. اسراء: 65
3- 3. حجر: 42

ص: 88

توان شيطان به سيطره و سلطه بر برخى انسانها تأكيد دارند كه بارزترين ويژگى اين انسانها، رسيدن به مقام بندگى و عبوديّت خداوند است. در حقيقت، مقام بندگى خداوند، جايگاه و مقامى است كه ساكن خويش را از سلطه شيطان مصون مى دارد و به اين ترتيب، شيطان را بر بندگان مخلص خداوند سلطه اى نيست، كه حتّى خود شيطان نيز به اين عجز خويش اعتراف مى كند: قالَ رَبّ بِما اغْوَيْتَنى لُازَيّنَنَّ لَهُمْ فِى الارضِ وَلُاغْوِيَنَّهُمْ اجْمَعينَ إِلا عِبادِكَ مِنْهُمُ الْمُخْلَصين؛ «شيطان گفت خدايا چنان كه مرا گمراه كردى من نيز در زمين (همه چيز را) در نظر فرزندان آدم جلوه (زينت) مى دهم و همه آنها را گمراه خواهم كرد به جز بندگان پاك و خالص تو.» (1)

و به اين ترتيب، مناسك حجّ يكى از مهمترين اعمالى است كه در وصول انسان به مقام عبوديّت حضرت احديّت نقشى شايان توجّه ايفا مى كند. علاوه بر جامعيّت حجّ (كه ذكر اجمالى آن گذشت) تمامى مراحل و اعمال اين آيين الهى مقوّم و مؤيّد عبوديّت انسان هستند.

هويّت بخشى: موضوع «هويّت» و «طلب هويّت» و «احراز هويّت» يكى از اصلى ترين موضوعات و ويژگيهايى است كه فرزندان آدمع، به انحاء مختلف به مراتب و درجات آن (اعم از هويّت فردى، جمعى، ملّى، شخصى، طبيعى، اكتسابى، علمى و ساير مراتب هويّت) توجّه و تمايل نشان داده و در جستجوى آن هستند. (2) مناسك حج، با همه اجزا، عناصر، ويژگيها و معانى خويش، هويّت منحصر به فردى را به مسلمانان و به امّت


1- 1. حجر: 40- 39.
2- 2. ر. ك: نقى زاده، ادراك زيبايى و هويّت شهر در پرتو تفكّر اسلامى.

ص: 89

اسلامى مى بخشند كه نمى توان براى آن همانندى يافت. علاوه بر هويّت بخشى به امّت اسلام، مناسك حجّ و اجزاى آن نيز، خود واجد هويّت يگانه و منحصر به فردى هستند كه نمونه اى براى آنها متصوّر نيست. اين مناسك هويّت واحدى را براى امّت اسلام و هويّت يگانه اى را براى تك تك مسلمانان در مقابل جهانيان و حتّى در مقايسه با يكديگر و در تبيين رابطه شان با خالق هستى تعريف مى كند. علاوه بر آن، حجّ گزاردن، هويّت حاجى را نسبت به تاريخ نيز تعريف كرده و موقعيّت او را در هستى (زمان و مكان) تعيين مى كند.

آزمايش انسانها: آزمايش انسانها يكى از اصلى ترين عواملى است كه خداوند تبارك و تعالى براى ارتقاى كيفيّت و معنويّت حيات، براى تذكّردهى، براى تنبيه، براى اتمام حجّت، براى ارتقاى مقام و جايگاه انسان، براى ارتقاى رابطه بنده با خداوند و براى وصول به بسيارى آرمانهاى عالى و والاى انسانها مقرّر داشته است، (1) و البته آزمايشها نيز به تناسب ظرفيّت انسانهاست.

هر كه در اين بزم، مقرّب تر است جام بلا بيشترش مى دهند

مناسك حجّ نيز هر كدام نوعى آزمايش اند، و معانى نمادين و معنوى و روحانى متعالى و والايى دارند. مناسك حجّ يك دوره مرور تاريخ بشريّت است. مناسك، تذكّر و يادآورى حدّ اعلاى راههاى زندگى الهى اند. مناسك حجّ، اگر چه به عنوان عبادت، «تعبّدى» هستند و


1- 1. أحَسِبَ النّاسُ انْ يُتْرَكُوا انْ يَقُولُوا آمَنّا وَ هُمْ لا يُفْتَنُونَ؛ «آيا مردم چنين پنداشتند كه به صِرف اين كه گفتند ما به خدا ايمان آورده ايم رهاشان كنند و بر اين دعوى هيچ امتحانشان نكنند.» عنكبوت: 2.

ص: 90

بايد اجرا شوند، امّا در عين حال، جملگى داراى معانى نمادين و آشكارى هستند كه در احاديث و گفتار اوليا و صلحا به آنها اشاره شده است و در عمل نيز قابل دريافت هستند. در واقع، حجّ نيز همچون همه موضوعات مرتبط با اسلام ابعاد و زواياى گوناگون دارد كه در اين مجال به برخى از آنها، كه بسيار واضح و روشن و توسّط همگان قابل درك هستند، اشاره مى شود. نكته ديگر، مكان برپايى مناسك حجّ است كه از نظر اقليمى و محيطى، در يكى از سخت ترين نقاط عالم قرار دارد، و همين شرايط نيز خود وسيله آزمايش اند. همچنان كه اين سرزمين، يكى از عرصه هاى آزمايش ابراهيم و خانواده اش نيز بود، هر چند مقايسه اين دو آزمايش، قياس مع الفارق است.

همراهىِ معنا و عمل: احرام، طواف، سعى، تقصير، وقوف، رمى جمرات، بيتوته، حلق و قربانى (جز نماز طوافها) جملگى عبادتهايى عملى و پويا هستند، و حتّى برخى از آنها همچون وقوف و بيتوته، فقط بودن و ماندن و در خود فرورفتن و انديشيدن هستند. جز ذكر واجب «لبّيك» كه براى كلّيت حجّ و در ابتداى مناسك ذكر مى شود، براى هيچ كدام ذكرى واجب (الا نيّت كه آن هم به قلب است) وجود ندارد. در عين حال، ادعيه و مناجاتهايى با مضامين بسيار والا از معصومين: رسيده است كه همه آنها درس خداشناسى و تبيين رابطه خداوند با هستى و از جمله با انسان هستند. اين ادعيه، در حقيقت انديشيدن و تفكّر در طول مناسك است. در عين حال، همه اين اعمال، معانى معنوى اى دارند كه بى توجّهى به آنها، حجّ را به صورت «رفع تكليف» ظاهر مى كند كه ممكن است ثمرى معنوى براى انسان نداشته باشد. اوج اين معانى را در

ص: 91

حديث معروف امام سجّاد به شبلى مى توان مشاهده كرد. (1)

ويژگى بارز حجّ آن است كه به مانند ديگر احكام و عبادات اسلامى، همه مناسك و مراسم و اجزاء آن به توحيد اشاره دارند و درس يكتاپرستى مى دهند. در متن جامعه و در ميان مردم، توحيد فقط اثبات و تذكّر به وجود خداوند و يگانگى او نيست، كه او از رگ گردن به انسان نزديكتر است. (2) بلكه توحيد يك جهان بينى است، در مقابل همه جهان بينى هاى شرك آلود. توحيد فضايى است براى انديشيدن، شناختن، عمل كردن و زندگى كردن. توحيد تبيين كننده رابطه انسان با اجزاء هستى و بيانگر موقعيّت انسان در عالم، و در يك كلام مبنا و معيار هويّت الهى و انسانى انسان است.

رمزگرايى: بديهى است كه همه انسانها در بسيارى از مقولات زندگى خويش به نوعى از نشانه ها و نمادها استفاده مى كنند. اين گرايش به حدّى است كه گروهى، انسان را حيوان «نمادگرا» يا «سمبل ساز» ناميده اند. نمادها، نشانه ها و رمزها، معمولًا براى ايجاز، ابداع، هويّت بخشى، و از همه بالاتر و مهمتر براى بيان و توضيح موضوعات و مفاهيم معنوى و روحانى مورد استفاده و استناد قرار مى گيرند. نشانه ها و بهره گيرى از آنها براى موضوعات و به ويژه شناختهاى حاصل از تماس با نشانه ها، در تفكّر اسلامى، آيه شناسى ناميده مى شود، كه به جهت معنويّت حاكم بر تعاليم اسلامى از جايگاه ويژه اى برخوردار است.


1- 1. ر. ك: آيت الله جوادى آملى، صهباى حجّ، صص 347- 343 و قاضى عسكر، حجّ در انديشه اسلامى، صص 78- 74
2- 2. نَحْنُ اقْرَبُ الَيْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَريدِ؛ «و از رگ گردن به او نزديكتريم.» ق: 16.

ص: 92

مناسك حجّ، عناصر حجّ و در رأس آنها كعبه معظّمه، مقام ابراهيم، حجرالاسود، صفا، مروه و ساير عناصر و حتّى «زمان» آن، آيات الهى هستند. علاوه بر آن، هر يك از اعمال نيز داراى مفاهيم معنوى مى باشند. در كنار همه اينها، انجام مناسك و تماس با عناصر و به ويژه تماس با كعبه معظّمه، موضوعات و مفاهيمى را به انسان القا مى كنند كه جملگى داراى ابعادى معنوى و روحانى هستند، كه بدون استفاده از نشانه ها، نمادها و آيات، امكان درك و فهم آنها وجود ندارد. اصولًا براى بيان روحانيّات و مجرّدات، راهى جز استفاده از مادّه و عالم حسّ، به عنوان نشانه و نماد وجود ندارد.

احرام

محرم شدن، يعنى در مكانى خاصّ و لحظه اى ويژه، به لباس و هيئت و وضعيّت و حالتى درآمدن كه تا اتمام مناسك حجّ (يا لااقل تا اتمام مناسكِ مرحله اى خاص)، برگشت ناپذير است، و با ورود در آن، همچنان كه اعمالى بر انسان واجب مى شود، انجام اعمالى نيز بر شخص محرم حرام مى شود، و تنها در پايان مناسك است، كه محرّمات از انسان برداشته مى شوند، و او به زندگى عادى برمى گردد. امّا بايد مراقب بود، تا اين زندگى عادّى (پس از حجّ) همانند زندگى عادّىِ قبل از آن نباشد. مُحرم شدن را اجزاء و مراحلى است كه عبارتند از:

پوشيدن لباس احرام: دستور است كه براى محرم شدن، لباس از تن به در كن. يعنى: برهنه شوم؟! نه، لباس تشخّص و فرديّت، تفاخر و هويّت مادّيگرايانه فردى، نشانه ثروت و ملّيّت و قوميّت و قبيله را از تن به در

ص: 93

كن. امّا، برهنه نه. عريانى زشت است، كه پدر و مادرت (آدم و حوّا) نيز از آن شرم داشتند. لباس به تن كن؛ لباسى چون همه مسلمانان، لباس مرگ؟ نه، لباس حيات جاودان، سپيد، كه كوچكترين كدورت بر آن معلوم باشد و رسواگر. بينديش كه روح تو نيز، نزد فرشتگان الهى همچون لباسِ سپيد است و هر گناه لكّه اى سياه بر آن، اگر آدميان روح تو را و لكّه هاى احتمالى آن را نمى بينند، فرشتگان خدا مى بينند. و حتّى اگر فرشتگان نبينند، خداى تو مى بيند. «الْكِرامَ الْكاتِبينَ الَّذينَ وَكَّلْتَهُمْ بِحِفْظِ مايَكُونُ مِنّى وَ جَعَلْتَهُمْ شُهُوداً عَلَىَّ مَعَ جَوارِحى وَ كُنْتَ انْتَ الرَّقيبَ عَلَىَّ مِنْ وَرائِهِمْ وَ الشّاهِدَ لِما خَفِىَ عَنْهُمْ»؛ «نويسندگان گرامى كه گماشتى به ثبت آنچه از من به وجود آيد و آنان را گواه نمودى بر من با اعضاى تنم و تو خودت هم ديده بان منى فراتر از آن و گواه آنچه نهان است از ايشان.» (1)

اين لباس جسم كه در نظر آدميان پيداست، نمادى از روح توست كه نزد كرّوبيان آشكار است. پس متذكّر باش. لباس احرام، نه تنها لباس ملاقات و ميعاد و مرگ، كه بسيار شبيه لباس آدم است، برگهايى كه به سرعت انتخاب شدند، براى پوشاندن برهنگى انسان. دو تكّه پارچه ندوخته، بى هيچ علامت و نشانه اى. در اينجا، و با پوشيدن لباس احرام و محرم شدن، تو كسى نيستى، كه اگر بخواهى كسى باشى و از «من» دم زنى، فرعون خواهى بود. بايد يكى از هزاران، نه، خودِ هزاران باشى. عبد باشى، بنده اى باشى در جمع بندگان، نمودى از وحدت بندگان خاصّ خدا، جمع اولاد آدم: آدم.


1- 1. مفاتيح الجنان، دعاى كميل.

ص: 94

نيّت: نيّت كه در همه اعمالِ دينداران و مؤمنين و به ويژه در همه اعمال عبادى ضرورت دارد و شرط اصلى و ابتدايى است، يعنى چه؟ بارزترين مفهوم آن، از حالى و از مكانى و از زمانى به حال و مكان و زمان ديگر رفتن است، به صورت ارادى و آگاهانه و عالمانه و هشيارانه. امّا براى چه كسى و به چه منظورى؟ تنها براى خدا؟ نه! تنها براى نزديكى به خدا. در ميقات، در ابتداى مناسك، «نيّت»، جامع همه نيّتهايى است كه در طول سفر بارها و بارها و براى هر عملى و در هر مرحله اى، تكرار مى شود. نيّت در ميقات يك انقلاب و تحوّل و دگرگونى است، انقلابى درونى و روحى و معنوى كه البتّه جلوه هاى ظاهرى نيز دارد: بركندن لباس فخر و تشخّص و در بر كردنِ لباس احرام و تلبيه گفتن ظاهر آن اند. يعنى انسان هم ظاهر خود را تغيير مى دهد و هم با فرياد، به عالميان اعلام مى كند كه به فرمان او، به اين هيئت درآمده است. با نيّت، همه اعمال معنا پيدا مى كنند. همه امور مادّى و فيزيكى معنا مى يابند، «شستشو» تبديل به «غسل» مى شود، «پارچه ندوخته» مى شود، «لباس احرام»، «حركت» مى شود «طواف و سعى»، «ماندن» مى شود «وقوف». «نيّت» يعنى همه اعمال آگاهانه اند. «نيّت» يعنى اعلام اين كه: انسان آگاهانه عمل مى كند، مى داند چه مى كند، ناآگاه و بى اراده نيست، از روى عادت عمل نمى كند، عاشقانه عمل مى كند، يعنى هشيار است و هشيارانه عمل مى كند، همچون همه ذرّات هستى؛ تُسَبّحُ لَهُ السَّماواتُ السَّبْعُ وَ الأَرْضُ وَ مَنْ فيهِنَّ وَ انْ مِنْ شَىْ ءٍ إِلا يُسَبّحُ بِحَمْدِهِ وَ لكِنْ لا تَفْقَهُونَ تَسْبيحَهُمْ إِنَّهُ كانَ حَليماً غَفُوراً؛ «هفت آسمان و هر چه در آنهاست همه به ستايش و تنزيه خداوند مشغول اند و موجودى نيست جز آن

ص: 95

كه ذكرش تسبيح و ستايش حضرت اوست، امّا شما تسبيح گفتن آنها را فهم نمى كنيد. خداوند بردبار و بخشاينده است.» (1)

تلبيه: ذكر لبّيك كه با بيان آن، دخول در احرام تكميل مى شود، مشتمل بر چند كلمه است كه در حقيقت جملگى اشاره به توحيد هستند، كه «توحيد» بنياد اسلام است. (2) از ميان همه صفات الهى كه به توحيد اشاره مى كنند، چند تا انتخاب شده اند، تا در اين ذكر بيان شوند. البتّه در ابتدا، بايد اعلام فرمانبردارى از خداوند اعلام شود: «لَبَّيْك». و پس از آن: «حمد»، كه اگر اين را فهميدى و به آن باور داشتى، از بند عبوديت ديگران رسته اى كه بعد از «حمد،» (به عنوان اوّلين آيه قرآن كريم) ايّاكَ نَعْبُدُ وَ ايّاكَ نَسْتَعينُ (3) خواهد آمد. ديگر اين كه بدانى «نعمت»، تنها از اوست و همچنين «مُلك» نيز به او تعلّق دارد. و باور به اينها، چنان آزادگى و رهايى از بند شيطان و چنان عزّتى به انسان مى دهد كه هيچ چيز ديگر چنين قابليّتى ندارد. براى تكميل اين سه بايد متذكّر شوى كه او بى شريك است، نه براى حمد او، نه در نعمت رسانىِ او، و نه در مالكيّت او، شريك و همتايى وجود ندارد. اگر انسان بداند و آگاه باشد و از آن بالاتر، معرفت داشته باشد كه در ذكر تلبيه چه مى گويد، تلبيه يكى از عجيب ترين، زيباترين و متعالى ترين پيمانهايى است كه انسان با


1- 1. اسراء: 44.
2- 2. لَبَّيْكَ، اللّهُمَّ لَبَّيْكَ، لَبَّيْكَ لا شَريكَ لَكَ لَبَّيْكَ، انَّ الْحَمْدَ وَ النّعْمَةَ لَكَ وَ الْمُلْكْ، لَبَّيْكَ لا شَريكَ لَكَ لَبَّيْك؛ «به فرمانم خداوندا! به فرمانم خداى بى همتا! حمد و درود، نعمت و مُلك از آن توست و شريكى براى تو نيست امام خمينى، عبادت و خود سازى، ص 141.
3- 3. «فقط تو را مى پرستيم و فقط از تو يارى و استعانت مى جوييم.» حمد: 4.

ص: 96

خداى خود مى بندد، و به دنبال اين پيمان، همه پيمانهاى پيشين را (به فرمان او) مى گسلد، و اگر پيمانهايى باقى مى مانند، يا بعد از حجّ به آنها رجوع مى شود، همگى در قالب و قلمرو اين پيمان الهى هستند، كه به «فقدان شريك براى او» اعتراف شده است. «لبّيك»: دنيايى از عزّت، شرف، فخر و مباهات، حرّيت و هويّت انسانى و پيوند با ابديّت و احديّت را در خود مستتر دارد، كه اگر با پذيرش الهى همراه گردد، نهايت سعادت انسان است. لبّيك گفتن، هم صدا شدن با ذرّات هستى است. (1)

دوش، مرغى به صبح مى ناليد عقل و صبرم بِبُرد و طاقت و هوش

يك- ى از دوستان مخلص را مگر آواز من رسيد به گوش

گفت: باور نداشتم كه ت- و را بانگ مرغى چنين كند مدهوش

گفتم: اين ش- رط آدميّت نيست مرغ، تسبيح گوى و من خاموش (2)

اين لطف خداست كه تلبيه را و محرّمات آن را تنها در ايام حجّ از انسان خواسته، كه مى داند، غلبه بر نفس براى اولاد آدم مشكل است. كه حتّى پيامبرش (يوسف 7) مى گويد: وَما ابَرّئُ نَفْسى إنَّ النَّفْسَ لأَمّارَهٌ بِالسُّوءِ إِلا ما رَحِمَ رَبّى؛ «و من خودستايى نكرده و نفس خويش را از عيب و تقصير مبرّا نمى دانم؛ زيرا نفس امّاره انسان را به كارهاى زشت و ناروا سخت وامى دارد جز آن كه خداوند به لطف خاصّ خود آدمى را نگه دارد.» (3) يعنى كه اراده تو اصلًا مهم نيست و نمى تواند تو را حفظ كند،


1- 1. ر. ك: قرآن كريم: اسراء: 44؛ انبياء: 19 و 20؛ حديد: 1؛ حشر: 1 و 24؛ صف: 1؛ جمعه: 1؛ تغابن: 1؛ رعد: 13 و روم: 18.
2- 2. كلّيات سعدى، گستان، باب در اخلاق درويشان، ص 89.
3- 3. يوسف: 53.

ص: 97

مگر آن كه پروردگارت به تو رحم كند و تو را يارى كند تا نَفْس خويش را مهار كنى. اولاد آدم مى پندارد، هنر كرده كه لبّيك گفته است، در حالى كه ذرّات عالم، ستارگان و پرنده، كوه، زمين و درخت، همگى تسبيح او مى گويند و بر فرمانبردارى آگاهانه و هشيارانه و با ميل و رغبت لبّيك گفته و مى گويند. ثُمَّ اسْتَوى إِلَى السَّماءِ وَ هِىَ دُخانٌ فَقالَ لَها وَلِلأَرْضِ ائْتِيا طَوْعاً أَوْ كَرْهاً قالَتا أَتَ- يْنا طائِعينَ؛ «و آنگاه به خلقت آسمانها توجّه كامل فرمود در حالى كه آسمانها دودى بود او (به امر نافذ تكوينى) فرمود كه اى آسمان و زمين، به شوق و رغبت يا به جبر و كراهت همه به سوى خدا (و طاعت فرمان حق)، بشتابيد آنها عرضه داشتند ما با كمال شوق و ميل به سوى تو مى شتابيم.» (1)

پس از اوّلين لبّيك، كه ورود در احرام و مُحرم شدن را در پى دارد، به عنوان تأكيد و اعلام و يادآورىِ فخر و شادىِ معنوىِ عبوديّت خويش به همه موجوداتِ عالم هستى، مستحب است كه در آغاز و پايان هر كارى، اين ذكر زيبا و انسان ساز را تكرار كنى. تا كجا و تا كى؟ تا وقتى به مكّه برسى، كه ادب حكم مى كند، در پيشگاه و جوار خانه او ساكت شوى. در اينجا بايد سكوت كنى تا همه چشم و همه گوش شوى، فكر كنى و بينديشى كه به كجا وارد شده اى، به مركز توحيد، به شهر كعبه: به مكّه مكرّمه.

محرّمات

بارزترين ويژگى محرّمات، توجّه داشتن و متذكّر بودن به حضور در محضر الهى و ترك «غفلت» و احتراز از غرقه شدن در دنيا


1- 1. فصّلت: 11.

ص: 98

است. چرا كه مُحرم شدن، تعهّد است و پيمان بستن. و چه لذّت و افتخار و عزّتى بالاتر از پيمان بستن و وفادار ماندن به آن (آن هم پيمان با خدا)، و در عين حال چه حقارتى پست تر از پيمان شكنى و بى وفايى. محرّمات در طول زندگى فقط معصيتها هستند. امّا در اينجا، ارتكاب محرّمات، نه تنها معصيت كه «قطع ارتباط» و «پيمان شكنى» است. و پيمان شكنىِ آگاهانه و عمدى، موجب قطع اتّصال و ارتباط است. ارتكابِ محرّمات، نه تنها به بطلان حجّ، كه گويى، به بطلان زندگى مى انجامد. دوره احرام و ترك محرّمات، به انسان ثابت مى كند كه مى تواند، خطا نكند، مى تواند متّقى باشد و مى تواند نگويد كه بشر «جايزالخطا» است. تعبير عجيبى است. «جايزالخطا» يعنى اجازه دارد كه خطا كند، (1) يعنى «مجاز» به «خطا» كردن. معلوم نيست كه اين اجازه را چه كسى به او داده است. شايد بهتر باشد انسان را «مختارالخطا» ناميد تا «جايزالخطا».

ترك محرّمات، جواز ورود انسان به درياى بى كران امّت اسلامى و پيوستن به بندگان خالص خدا و رهايى از اغواى ابليس است. جلوه اى است از ترك دنيا، و اثبات اين كه انسان به انجام آن قادر است. ترك محرّمات ايجاد فضاى مناسبى براى زندگى با ويژگيهايى خاصّ است. محرّمات عبارت اند از:

1. بر مردان؛ پوشاندن سر،

2. بر زنان؛ پوشاندن صورت،


1- 1. «جايز» يعنى: «روا، مشروع، حلال، مباح، مأذون، ممكن و شايسته» لغت نامه دهخدا. البتّه تعبير «جايزالخطا» در مورد انسان، به عنوان فرد غيرمعصوم كه احتمال خطا و گناه از او مى رود، نيز در واقع، به عنوان غلطى مصطلح كاربرد دارد.

ص: 99

3. بر مردان؛ رفتن به زير سايه متحرّك،

4. گرفتن مشام از بوى نامطبوع،

5. شكار صحرايى و خوردن گوشت شكار،

6. نزديكى با همسر و هر گونه تمتّع و لذّت جويى از او،

7. عقد كردن براى خود يا شاهد عقد بودن،

8. بر مردان؛ پوشيدن لباس دوخته،

9. استمنا،

10. استعمال بوى خوش،

11. سرمه كشيدن،

12. نگاه كردن در آيينه،

13. بر مردان؛ پوشيدن كفش يا پوششى كه روى پا را بپوشاند،

14. مجادله و مشاجره،

15. دروغ و فحّاشى، تفاخر و مباهات،

16. كشتن حيوانات و حشرات،

17. استفاده از انگشتر زينتى،

18. بر زنان؛ زينت كردن، اگر چه براى شوهر باشد،

19. روغن ماليدن به بدن،

20. كندن مو از بدن،

21. گرفتن ناخن و كشيدن دندان،

22. حمل سلاح،

23. كندن درخت يا بوته يا علفى كه در حرم روييده است،

24. خارج كردن خون از بدن اگرچه به وسيله خاراندن باشد (امام خمينى+، 1359 ب، ص 143).

همه محرّمات (عموماً) در چهار گروه اصلى قابل جمع و

ص: 100

طبقه بندى هستند:

1- دورى و پرهيز از منيّت و خودنمايى: اين طبقه از محرّمات در بر گيرنده محرّماتى است، كه انجام آنها مى تواند شائبه تفاخر و خودنمايى و فردگرايى را به ذهن متبادر كند. براى مثال، پوشيدن جامه دوخته ممنوع است. وجود حتّى نخى و «كوك» ى بر تكّه هاى لباس احرام ممنوع است و غيرمجاز. هر نشانه شخصى و تشخّص و جداكننده انسان از امّت اسلامى بايد ترك شود. امّا چرا زنان مستثنى شده اند؟ شايد به آن جهت كه با پارچه اى ندوخته امكان حفظ حجاب، مشكل يا غيرممكن باشد. زن معمولًا خود را براى همسر مى آرايد و همسرش نيز يا مُحرم است يا در حضر. و اين، شايد، امتحان ديگرى براى مردان آنهاست؛ و امتحانى دشوار براى زنان، كه به هر حال بيش از مردان مايل به زينت و آرايش هستند.

* عدم نگريستن در آينه، فراموش كردن خود، نه تنها فراموش كردن خود، كه ظاهر شدن به صورت طبيعى و فارغ از هر آرايش و به دور از تفاخر و فارغ از توجّه به خود (و به ويژه به جسم و به ظاهر خويش).

* دستور ندادن: برابرىِ انسانها، اخوّت مؤمنين

* احتراز از فخرفروشى: ترك هر عمل و هر سخنى كه شائبه افتخار و فخرفروشى و تفاخر و منيّت در آن باشد.

* ترك زيور: زيور و آرايش، ناشى از توجّه به خويش و طلب توجّه ديگران به خويش است، كه در اينجا ترك آن ضرورت دارد.

ص: 101

2- ترك لذّات دنيوى: يكى از اصلى ترين جاذبه هاى زندگى طبيعى كه انسان را از حيات معقول و معنويات الهى باز مى دارد و زمينه ساز غفلت مى گردد، لذّات مادّى و جسمانى و دنيايى و به ويژه تمركز بيش از حدّ نياز و غيرمتعادل بر آنها مى باشد. گروهى از محرّمات احرام، انسان را به ترك لذّات (حلال) دنيوى و مادّى تكليف مى كنند. مهمترين آنها كه عموماّ مربوط به جاذبه هايى براى جنس مخالف هستند عبارتند از:

* احتراز از بوى خوش، و نه تنها احتراز از بوى خوش، كه گرفتن مشام از بوى نامطبوع نيز مجاز نيست و بايد از آن احتراز كرد.

* آرايش نكردن

* ترك همسرگيرى و عدم مشاركت در همسرگيرىِ ديگران

3- ايجاد امنيّت: ايجاد امنيّت براى ديگران، در حقيقت همراهى و هماهنگى با تشريعى است كه مكّه و پيرامون آن را در اجابت دعاى ابراهيمع، مكان امن قرار داده است و اين امنيّت، نه تنها براى انسان كه براى ساير موجودات نيز بايد تأمين شود. به اين ترتيب، امنيّت در سه مرتبه و براى انسان و حيوان و طبيعت قابل شناسايى است.

* ترك بدزبانى و جدال و فخرفروشى

* ترك سلاح

* تأمين امنيّت براى ديگران

* تأمين امنيّت براى حيوانات

* تأمين امنيّت براى طبيعت

علامه طباطبايى؛ در شرح قواى سه گانه انسان (قواى غضبيّه،

ص: 102

شهويّه و فكريّه) سه حدّ تعادلِ آنها را، شجاعت و عفّت و حكمت مى نامد كه جامع آنها ظهور «عدالت» است، كه خود به عنوان مظهر تعادل و خروج از ظلم و تباهى مطرح است. «در صورتى كه قوّه عفّت و شجاعت و حكمت، هر سه در كسى جمع شود، ملكه چهارمى در او پيدا مى شود، كه خاصيّت و مزاجى دارد، غير خاصيّت آن سه قوّه، و آن مزاجى كه از تركيب سه قوّه عفّت و شجاعت و حكمت به دست مى آيد، عبارتست از عدالت. و عدالت آن است كه حقّ هر قوّه اى را به او بدهى، و هر قوّه اى را در جاى خودش مصرف كنى، كه دو طرف افراط و تفريط عدالت عبارت مى شود از ظلم و انظلام، ستم گرى و ستم كشى.» (1) و كنترل اين سه قوّه، جزئى از آداب حجّ و احرام است. (2) سه واژه «رَفَثْ»، «فُسُوق» و «جِدال» كه به لزوم ترك آنها اشاره شده به ترتيب مربوط به سه قوّه شهويّه، غضبيّه و فكريّه هستند.

4- همراهى با طبيعت: به دلايل عديده اى از جمله آيه بودنِ طبيعت و ويژگىِ تذكّردهىِ آن، (3) همراهى و همگامى با طبيعت و احساس آن به همراه حفاظت از آن (كه در بحث امنيّت ذكر شد) موضوعى است كه مى توان از برخى محرّمات حجّ استنتاج نمود. اهمّ اين محرّمات عبارتند از:

* در سايه نبودن به هنگام حركت در روز

* نپوشاندن سر


1- 1. علامه طباطبايى؛، تفسير الميزان، ج 2، صص 300- 299.
2- 2. بقره: 197.
3- 3. ر. ك: نقى زاده، جايگاه طبيعت و محيط زيست در فرهنگ و شهرهاى ايرانى.

ص: 103

* عدم پوشش روى پا

* تأمين امنيّت طبيعت كه ذكر آن گذشت

طىّ مسير

اگر چه طىّ مسير جزء مناسك نيست، امّا ضرورتى است كه براى رسيدن به محلّ انجام مناسك بايد انجام شود. از ميقات حركت مى كنى، به سمت حرم، و پس از آن، به مكّه مى رسى، و بعد به كعبه و از آنجا عروج، و دل در دلت نيست. ضربانت تند مى شود. به احرام الهى وارد شده اى، خدا كند تو را پذيرفته باشند. لبّيكها را تكرار مى كنى، كه انسان فراموشكار است و نيازمند تذكّر و يادآورى. با دور شدن از ميقات و در طىّ مسير، به نشانه هاى حرم مى رسى، در اينجا، در حجّ، در مسير حجّ، تنها نشانه ها هستند كه تعيين كننده اند. هيچ مرز فيزيكى و ظاهرى بين قلمروها نيست. امّا همه مى دانند كه از قلمروى به قلمرو ديگر مى روند. يك علامت، يك نشانه، معناى فضا را تغيير مى دهد. به نشانه اى مى رسى، اوّلين نشانه در مسير حجّ، نشانه هاى حرم. حرم يعنى چه؟ يعنى اجابت دعاى ابراهيم 7، يعنى امنيّت، امنيّت براى چه كسى؟ امنيّت براى چه چيزى؟ امنيّت براى همه، براى انسانها (حتّى دشمن)، براى حيوانات و براى گياهان. «حرم» يعنى انتخاب شدنِ سرزمين از سوى خداوند، به عنوان محدوده امنى كه ورود در آن و زيستن در آن تابع شرايط و حدودى خاصّ است.

مشتاقانه و لبّيك گويان فاصله ميقات تا حريم حرم و تا حرم را طى مى كنى، مى گذرى و به سواد مكّه، به شهر امن، به شهر خدا، به شهر ابراهيم 7، به شهر محمّد 9، به شهر توحيد و به شهر موحّدان مى رسى،

ص: 104

ادب ورود به شهر حكم مى كند كه ساكت شوى. از اين به بعد نبايد لبّيك را تكرار كنى. بايد بينديشى، انديشه، فكر، كه ساعتى فكر، از روزى (و سالى و به روايتى از هفتاد سال) عبادت ارزشمندتر است. «اميرالمؤمنين مى فرمود: با تفكّر دل خود را بيدار ساز و در شب پهلو از بستر خواب به دور دار، و از خداى پروا كن.» (1) از امام صادق نقل است كه: «يك ساعت انديشيدن بهتر از يك شب عبادت است» و «بهترين عبادت همواره انديشيدن در باره خدا و قدرت اوست.» (2) همين سكوت اجبارى، دلهره و اضطرابت را دو چندان مى كند. فكر و سنّت انسان بودن و مادّى بودن به ذهنت متبادر مى كند كه به خانه بزرگى مى روى، مرتب و مطابق ميل او باش. آيينه اى نيست كه خود را مرتّب كنى، نمى توانى خود را خوشبو كنى، اجازه ندارى گلى بچينى و دسته گلى براى ميزبان ببرى، نمى توانى خود را زينت كنى و خلاصه امكان يا اجازه «عمل» مطابق رسم دنيا و دنياگرايان را ندارى. امّا در عين حال، بايد فكر و روح و ذهن خود را مرتّب كنى، بايد ياوه ها را دور بريزى، بايد خالص براى او باشى و خالص براى او عمل كنى. بايد كينه ها و تفاخرها و منيّت ها را دفن كنى. كاش در «حدّ حرم» حاجيان را از اتوبوسها پياده مى كردند، و آنان پياده به سمت خانه محبوب، به سمت مسجدالحرام و كعبه شريف راه مى سپردند.

وقت زيادى، فاصله زيادى ندارى تا مسجدالحرام، تا كعبه، شايد


1- 1. كلينى الرّازى، اصول كافى، ج 3، ص 91.
2- 2. همان. در توضيح همين روايات به رجحان يك ساعت تفكّر، بر يك سال يا بر هفتاد سال عبادت در ساير روايات اشاره شده است.

ص: 105

پشت همين كوه، آخر اين خيابان، انتهاى اين تونل، پشت اين پيچ، بالاى اين شيب، به «خانه» برسى. آخرين دقايق را بايد غنيمت بشمارى و خود را آماده ديدار كنى. بسيارى از مناسك و واجبات حجّ فرصتى است براى فكر كردن. حتّى اذكار وارده از معصومين نيز جملگى محرّك و برانگيزاننده انديشه اند. وقوف، بيتوته، طواف، سعى، و حتّى مشاهده كعبه به خصوص در لحظه اوّل كه همه تصوّرات و خيالات و اوهام و حالات و عادات و رؤياهاى انسان را به هم مى ريزد. گويا انسان همه وجودش چشم مى شود و انديشه. زبان ياراى گفتن ندارد و پاها توان حركت را از دست مى دهند و حتّى نمى توانند، جسم را سرِ پا نگهدارند. بى اختيار بر زمين مى افتى و به سجده مى روى و در اينجاست كه باز ناخودآگاه، زبان باز مى شود: «سُبْحانَ رَب- ىَ الأعْلى وَبِحَمْدِه»؛ تسبيح و تحميد.

در كنار كعبه مى فهمى كه تنها اين خانه ساده تهىِ سنگىِ كوچك، با مقياسى انسانى و باعظمت و شريف و زيبا و با ارزشى خدايى، مى تواند همه اعضاء و حواسّ تو را آزاد بگذارد تا بتوانى روح خود را براى ادراك و احساس وارد ميدان كنى كه خداوند را با چشم سر نمى توان ديد، ولى با چشم دل چرا. و اگر كعبه، معبد مسلمانان، با شكوه ظاهرى و با رنگ و لعاب و در بردارنده آثار هنرىِ با نقش و نگار بود، حواسّ طبيعى مشغول مى شدند و روح «بى كار و معطّل» مى ماند. عالم مادّه چگونه حجابى است كه حتّى حجاب روح مى شود.

ح-- جاب چه- ره جان مى شود غ- بار تنم

خوشا دمى كه از آن چهره، پرده برفكنم

(حافظ)

ص: 106

روح كه از مجرّدات است، ياراى عبور از مادّه و طبيعت ندارد، مگر آنكه فيض روح القدس مدد فرمايد، و البتّه با اراده اى كه به تو داده اند، بايد بخواهى كه به روح خود اجازه پرواز و ادراك بدهى و او را از قفس تن آزاد كنى.

ميان عاش-- ق و معشوق، هيچ حايل نيست تو خود حجاب خودى، حافظ از ميان برخيز

طواف

با حضور در كنار كعبه، هنگامه مناسك آغاز مى شود. هنگامِ اتّصال قطره به دريا. زمانِ پيوستن يك مسلمان به درياى امّت اسلام. و اوّلين گامِ مناسكِ حجّ، طواف است. طواف يعنى هفت دور به دور كعبه از راست به چپ و در جهت خلاف عقربه هاى ساعت چرخيدن. قلب و دل خود را به كعبه سپردن. طواف نمادى است از آنچه حول عرش الهى و بيت المعمور مى گذرد، جلوه اى است از كائنات در مقياسى قابل رؤيت، از كهكشانها، منظومه ها، زمين، از حركت، از آرامش، از قانونمندى، عبوديّت و هماهنگى، از قُرب، از پيروى، از نظم، از قدر و اندازه، از وحدت هدف و آرمانگرايى، از غايت انگارى، از همراهى، از دعا و نيايش، از تمنّا و خواستن، از عزّت، از بيعت با خدا، از «انّا لِلّه» و از «انّا إِلَيه»، از هر چه حُسن و جمال و خير و خوبى است، و خلاصه اى است از تاريخ بشريّت. «طواف» زيباترين جلوه قانون «وحدت در كثرت» و «كثرت در وحدت» (يكى برابرِ همه و همه برابرِ يكى) است.

ص: 107

حديث «كُنْت كَنْزاً» را ف- رو خوان

كه تا پيدا ببينى گنج پنهان عدم آيينه، عالم عكس و، انسان

چو چشم عكس در وى، شخص پنهان تو چشم عكسى و، او نور ديده ست

به ديده، ديده را هرگز كه ديده ست جهان انسان شد و انسان جهانى

از اين، پاكيزه تر نَبْود بيانى چو نيكو بنگرى در اصل هر كار

هم او بيننده، هم ديده ست و ديدار حديث قدسى اين معنى بيان كرد

و بى يسمع و بى يبصر عيان كرد جهان را سر به سر آيينه اى دان

به هر يك ذرّه در، صد مهر تابان (1)

و آغاز طواف از مقابل حجرالاسود، كه دست راست خداست در زمين براى بيعت اولاد آدم. و اگر ازدحام، اجازه مصافحه نمى دهد، اشاره اى و تكبيرى همان كار را مى كند. امّا چه چيزى را طواف مى كنى؟ كعبه را؟ حجرالاسود را كه دست راست خدا در زمين است براى بيعت آدميان؟ قبر هاجر را و اسماعيل را؟ مولدِ على را؟ خانه خدا را؟ نماد و جلوه عرش الهى در زمين را؟ كدامين را؟ همه را و هيچ كدام را. همه را، چون همگى درون مطاف اند، و هيچ كدام


1- 1. شيخ محمود شبسترى، گلشن راز، ص 47.

ص: 108

را، چون جملگى نشانه اند، اشاره كننده به وحدانيّت كبرى. جسمت به گِرد نشانه ها مى گردد و جانت عروج كرده و به همراه كرّوبيان به طواف عرش مشغول است. مراقب باش، حتّى طواف عرش و عظمت آن، تو را از او غافل نكند. مراقب باش، تا خانه و زيبايى اش تو را از صاحب خانه غافل نكند. صاحبخانه مهربان است و مهمان نواز، هر آنچه را كه زيبا و خوشايند و شايسته است براى پذيرايى ات مهيّا كرده است. مواظبت كن تا اينها تو را خود مشغول نكنند و سبب نشوند تا جا بمانى.

لانه تو عشق بودست، اى هُماى لايزال عشق را محكم بگير و ساكن اين لانه باش

(مولوى، ديوان شمس تبريزى، ص 509)

هر كه با يار آشنا شد، گو ز خود بيگانه باش تكيه بر هستى مكن، بر نيستى مردانه باش

كِى بُوَد جاى مَلَك در خانه صورت پرست رو، چو صورت محو كردى، با ملك هم خانه باش

پاك چشمان را، ز روى خوب ديدن منع نيست سجده كايزد را بود، گو سجده گه بتخانه باش

گر مُريد صورتى، در صومعه زنّار بند ور مُرائى نيستى، در ميكده فرزانه باش

خانه آبادانْ درون بايد، نه بيرونْ زرنگار مرد عارف اندرون را، در برون ديوانه باش

ص: 109

عاشقى بر خويشتن چون پيله بر گِرد خويش تن ور نه بر خود عاشقى، جانباز چون پروانه باش

سعديا قدرى ندارد طمطراق خواجگى چون گهر در سنگ زى، چون گنج در ويرانه باش

(كلّيات سعدى، غزليّات، ص 471)

روزى كه برفتند حريفان پىِ هر كار زاهد سوى مسجد شد و من جانب خمّار

من يار طلب ك- ردم و او جلوه گه يار حاجى به ره كعبه و من طالب ديدار

او خانه همى جويد و من صاحبِ خانه

(شيخ بهايى، كلّيات اشعار و آثار فارسى، ص 348)

در اينجا بايد از كمّيات رهيد. در اينجا، البته، هر چه بخواهى، همانت مى دهند. همچون بهشت، اگر شير و عسل و گوشت و ميوه و سايه و تخت براى تكيه زدن و از اين قبيل نعمات بخواهى مى دهندت. (1) و اگر «سلام» و «رفاقت» و «امنيّت» بخواهى نيز، عطايت مى كنند. (2)

اگر تفرقه مسلمانان نبود، چه احساس وحدت و به تبع آن چه احساس امنيّتى در جوار كعبه به انسان دست مى داد. امّا دريغ كه (به تعبير عامّه) با هر نعمتى دردى است.

اينك به كنار كعبه رسيده اى. به انحاء مختلف، تفرقه امّت اسلام را حسّ مى كنى، كه اگر احساس وحدت مسلمانان (لااقل) در اين مناسك


1- 1. قرآن كريم: طور: 22- 19؛ واقعه: 22- 20 و 34- 28 و مرسلات: 44- 42.
2- 2. قرآن كريم: مريم: 62؛ فرقان، 75؛ واقعه: 26؛ نساء: 69؛ حجر: 46؛ سبا: 37 و دخان: 51 و 55.

ص: 110

نبود، آن احساس تفرقه، جان انسان را مى گرفت.

اگر چه به دلايل گوناگون، برخى تفرقه هاى (عمدتاً) مذهبى در ميان مسلمانان رايج بوده و آسيبهاى غيرقابل انكارى را بر وحدت امّت اسلامى وارد نموده است، امّا تا قرنها و تا نفوذ آراء غربيان (و از جمله منتسكيو) به ممالك اسلامى، دو قلمرو اصلى براى مسلمانان مطرح بود: «دارالايمان و دارالكفر» يا «دارالتوحيد و دارالحرب» و از اين قبيل تعابير. آرا و انديشه هاى اروپائيان كه توانست امّت اسلام يا اهل «دارالايمان» را نيز گروه گروه كند و وحدت آنها را از بين ببرد، بر تقسيم آدميان و جوامع بر اساس نژاد و محيط (اقليم) و ملّيّت و به عبارتى بر ملّيّت گرايى و قوميّت گرايى و نژادگرايى افراطى استوار بود. ظهور و رشد اين نظريه به مقابله تفكّر برخاسته از انَّ اكْرَمَكُمْ عِنْدَاللهِ اتْقيكُمْ (1) آمد و با كمال تأسّف توانست آن را از ميان مسلمانان به در كند و خود جانشين آن شود. و به اين ترتيب وحدت امّت اسلام به شدّت خدشه دار شد و دشمنى در ميان آنان رشد كرد و تشديد شد. علاوه بر اينها، تبليغات سوء بيگانگان و آتش افروزى آنان، به همراه جهالت و نادانى برخى مسلمانان، به ويژه بعضى سركردگان امّت اسلامى، اين تفرقه به شكلى خطرآفرين قوّت گرفت. عوامل بسيارى نيز به اين تفرقه دامن زده و مانع ايجاد وحدت بين مسلمانان عمل شده اند كه از جمله مهمترين آنها زبان مى باشد. تفاوتهاى زبانى سبب مى شود كه مسلمانان معمولًا، آراء خود را از طريق «ديگران» به برادر ايمانى خود منتقل كنند و از طريق «ديگران»


1- 1. بزرگوارترين شما نزد خدا باتقواترين شماست حجرات: 13.

ص: 111

از آرا وانديشه هاى برادران خود واز نظر آنان نسبت به خويش آگاه مى شوند ودر اين مسير معمولًا القائات وسوء تعبيرهاى فراوانى رخ مى دهد.

نماز طواف پشت مقام ابراهيم

اكنون كه با «جمع» همراه شدى، و خود را با ورود در «جمع» تطهير كردى، اكنون كه خود را و منيّت خود را نفى كردى، اكنون كه همراه با كرّوبيان طواف نماد زمينىِ «ضراح» و «بيت المعمور» و «عرش الهى» گزاردى، اكنون كه گامى بزرگ در راه اعلام عبوديّت برداشتى، شايستگى آن را يافته اى كه به «تنهايى» با او سخن بگويى. آن هم در كجا، در كنار جاى پاى ابراهيم 7. در كنار سنگى كه ابراهيم با ايستادن بر آن، خانه را بالا برد، حجرالاسود را نصب كرد، و عالميان را به توحيد فراخواند. شايستگى آن را يافته اى كه پا جاى پاى ابراهيم بگذارى، كه: وَإِذْ جَعَلْنَا الْبَيْتَ مَثابَهً لِلنّاسِ وَامْناً وَاتَّخِذُوا مِنْ مَقامِ إِبْراهيمَ مُصَلّىً؛ «و به ياد آر هنگامى كه قرار داديم خانه كعبه را محل امن و مرجع دين خلق [دستور داده شد كه مقام ابراهيم را جايگاه پرستش خدا قرار دهيد.» (1)

پشت مقام ابراهيم 7، رو به كعبه و رو به چه اجزايى از كعبه: حجرالاسود، ملتزم، در خانه، مقام ابراهيم، حجر اسماعيل، ناودان رحمت و كسوه، همه را مى بينى و كعبه را، كه الگو است و نماد. الگوى هر چيزى كه بايد به خدا تعلّق داشته باشد؛ قلب مؤمن: منزّه، ساده، بى غش، ذكر، هادى، مبارك و بامعنا. دو ركعت نماز، نمازى كه آرزو مى كنى


1- 1. بقره: 125.

ص: 112

هرگز به پايان نرسد. مقام ابراهيم را مصلّى ساختن، در عين حالى كه از نظر مادّى و فيزيكى واجب است، ضرورتى است كه بايد از بُعد معنوى نيز مدّ نظر قرار گيرد، و حاجى خود را در جايگاه ابراهيم ببيند و بيابد و آرزو كند كه چون او نماز بخواند. و در طىّ مناسك حجّ، به خصوص لحظه ديدار كعبه، طول طواف، نمازِ پشت مقام، وقوفها و بيتوته در منى، زمان بسيار سريعتر از هميشه مى گذرد. اى كاش مى شد زمان را متوقّف كرد. سجده ها را طولانى تر، ركوعها را طولانى تر و نگاه عاشقانه به كعبه شريف و عزيز را پرامتدادتر كرد.

در طول تمامى مناسك و در جاى جاى مكّه مكرّمه و مدينه منوّره، احساس قرابت و همراهى و گام نهادن در جاى پاى رسول خدا و ائمّه معصومين 7، رهايت نمى كند. امّا برخى ظاهربينان، به هر حال، از تغييرات كالبدى و فيزيكى مى گويند، و از اين كه اين فضاها و وا و كالبد، فضاها و حال و كالبد و مصالح آن دوران نيستند. دلتنگ مى شوى كه چرا برخى چنين اند! امّا وقتى در نماز طواف، پشت مقام ابراهيم، سر به سجده مى گذارى، آرامش سراسر وجودت را فرامى گيرد. كه حتّى اگر حرف آنان راست باشد، اينجا،

همانجايى است كه حجّت زنده و برحقّ خداوند در آن گام برمى دارد و پس از طوافهايش، بى گمان در آن نماز مى گذارد و بر زمينش سجده مى كند. اينجا، در نماز طواف، بى شكّ با حجّت حقّ و امام زمانت همراه شده اى.

سعى ميان «صفا» و «مروه»

پس از طواف و نماز طواف، و نوشيدن جرعه اى از آب زمزم،

ص: 113

نوبت «سعى» مى رسد. سعى بين صفا و مروه، هفت بار، آغاز از صفا و ختم به مروه (يك بار)، و بازگشت به صفا (دو بار)، و تكرار تا هفت بار، و نهايتاً، حضور در مروه و اتمام «سعى» و اجازه يافتن براى «تقصير». «سعى»، عملى كه به تأكيد (همچون ساير اعمال، و به جز طواف) فقط جزء مناسك است و فقط در روند اعمال حجّ و عمره جايگاهى ويژه دارد، و خارج از اين روند، به تنهايى، جايگاهى ندارد و نمى تواند به صورت يك عبادت منفرد انجام شود. اصولًا همه اجزاء حجّ و عمره چنين اند (و جز طواف و نماز) در غيرِ جاىِ خود، واجد ارزشى نيستند و نمى توان آنها را به عنوان عبادت و به تنهايى انجام داد. نمى توان گفت كه: من «سعى» مى كنم به نيابت از سوى خود يا ديگرى، به عنوان يك عبادتِ تنها و مستقلّ، و خارج از مناسك و بدون محرم شدن و جداى از بقيّه اعمال.

اتّفاقى كه در اين درّه و بين اين دو كوه رخ داده و به عنوان ريشه سعى مطرح است، سعى و هروله حضرت هاجر براى يافتن آب براى بقاى فرزند دلبندش اسماعيل است. نمى دانيم كه در پى سراب به اين سو و آن سو (به سمت مروه و صفا) هروله مى كرده، يا اين كه تنها در پى آب و اميدوار به يافتن چاه يا چشمه يا بركه اى بوده است، كه او را به سعى و هروله وامى داشت. به هر حال، او در طلب آب به اين سو و آن سو مى دود، و هنگامى كه خسته و نوميد به كنار كودكش مى آيد، چشمه اى، زمزم، را مى بيند كه از زير پاهاى كودكش مى جوشد. جالب است و عجيب و در عين حال آموزنده: او به آب مى رسد، ولى نه با هروله و دويدن و سعى، و نه از «صفا» به «مروه» دويدن و از «مروه» به «صفا»

ص: 114

دويدن. او به آب مى رسد، امّا از جايى كه گمان نمى كرد، كه: وَيَرْزُقْهُ مِنْ حَيْثُ لا يَحْتَسِبُ وَ مَنْ يَتَوَكَّلْ عَلَى اللهِ فَهُوَ حَسْبُهُ. (1)

از جايى و به طريقى كه اصلًا گمان نمى كرد كه چنين شود. از حركت ضعيف پاهاى كودكانه. نه از گامهاى بلند و طىّ فواصل طولانى، كه از بر جاى ماندن و حركتى اشاره وار با پاشنه هاى پا. شايد با الهام از اين واقعه است كه حافظ نيز سروده است:

حافظ وظيفه تو دعا كردن است و بس در بند آن م-- باش، كه نشنيد يا شنيد

هاجرِ متوكّل 3، به فرمان او، دست روى دست نمى گذارد. به دنبال آب، به پيروى از عقلى كه هديه اوست، در عين توكّل مطلق، به جستجوى آب برمى آيد. اگر توكّل و عشق و ايمانش نبود، اگر تنها عقل حسابگر بود، در اين بيابان تنها نمى ماند. امّا ماند، كه بى شكّ، باور و عشق و ايمان و توكّل داشت. و به پيامبرى شويش مؤمن بود. و اينك، عقل نيز به او دستور جست وجوى آب مى دهد، و باور دارد كه آب را خواهد يافت. شگفتى بزرگ تاريخ رخ مى دهد. هاجر بين «صفا» و «مروه»، به دنبال آب مى رود، هروله مى كند و به اين سو و آن سو مى دود، بر قلّه هاى «صفا» و «مروه» درنگ مى كند و اطراف را مى نگرد، و دوباره به دنبال آب. امّا آب، از زير پاى كودكش مى جوشد. توكّلش ثمر مى دهد و او به آب مى رسد، امّا نه از جايى كه مى پنداشت. شايد (و


1- 1. و از جايى كه گمان نبرد به او روزى عطا كند و هر كه بر خدا توكّل كند خدا او را كفايت خواهد كرد. طلاق: 3.

ص: 115

حتماً) اگر دعا مى كرد، همچون مريم، مائده اى و آبى از بهشت برايش مى رسيد. امّا چنين نكرد، كه به مقامى و دركى بالا رسيده بود، به اوج، به جايى كه در عين احساس فقر مطلق در برابر حضرت احديّت، حتّى، از او نيز نخواهد. با اين باور، كه او، خود بهتر مصلحت بنده اش را مى داند. اصلًا او به خود و فرزندش نمى انديشد، به بشريّت مى انديشد كه بايد از آبى كه براى او و فرزندش مى رسد سيراب شوند. او به زمزم مى انديشد، كه «دارو» است و «نان» و «آب» (براى بيمار و گرسنه و تشنه) و نشانه لطف الهى به او و به فرزندش. هديه اى از هاجر براى بشريّت. درس اين است: تو سعى خود را بكن، امّا نتيجه را به عهده او بگذار، كه اگر چنين كنى، به جاى جرعه اى آب براى رفع تشنگىِ تو و فرزندت، زمزم را به جهانيان عطا خواهد كرد.

بى گمان حضرت هاجر در طول همه دويدنها و هروله هايش، خداى خود و خداى ابراهيم كه او و فرزندش را به او سپرده بود فراموش نكرده بود، و از او طلب مى كرد و به اميد فضل و كرم و رحمت او مى دويد. بنابراين، او به وظيفه اش عمل كرد، و خداى او نيز كه روزىِ جمله موجودات و از جمله بندگانش را ضمانت كرده (1) و همينطور اجابت دعايشان را (2) و اراده اش بر اجابت دعاى خليلش قرار گرفته بود، او را اجابت كرد، و آب را، زمزم را، به او هديه كرد. امّا، نه آبى براى رفع


1- 1. هود: 6.
2- 2. بقره: 186 و مؤمن: 60.

ص: 116

عطش او و فرزندش، آبى براى همه آدميان در طول تاريخ، و براى بركت و حيات بخشيدن به منطقه اى لم يزرع كه خانه اش در آن تجديدبنا خواهد شد، كه آب مايه حيات است (1) و زنده كننده زمينِ مرده (2) و احياگر شهر مرده.

(3) معناى زيبايى كه از اين رفت و برگشت به ذهن متبادر مى شود، علاوه بر إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَيْهِ راجِعُونَ (4) كه از خدا بودن و بازگشت به او را در ذهن تداعى مى كند، جلوه اى از توبه است. بازگشت به سوى او، و توبه را نيز مراحلى است تا به توبه نصوح برسد. آگاهى به گناه، طلب مغفرت الهى، طرد شيطان و توحيد كه «حصن» حصين الهى است.

اين بار هم، سعى، هفت بار از صفا به مروه، از مروه به صفا، از صفا به مروه، از مروه به صفا و از صفا به مروه، تمام شد، هفت بار. و «هفت» چه عددى؟ هفت عددى متبرّك است. عدد «7» در فرهنگ و تعاليم اسلامى معانى نمادين ارزشمندى را به ذهن متبادر مى نمايد: طبقات آسمانها و زمين. (5) عدد «7» كه نشانه روز هفتم و روزِ پس از


1- 1. وَ جَعَلْنا مِنَ الْماءِ كُلَّ شَي ءٍ حَىّ؛ «و از آب هر چيزى را زنده گردانيديم.» انبياء: 30.
2- 2. وَما انْزَلَ اللهُ مِنَ السَّماءِ مِنْ رِزْقٍ فَاحْيا بِهِ الارْضَ بَعْدَ مَوْتِها؛ «و آنچه خدا از آسمان براى روزى خلق [از برف و باران] مى فرستد و زمين را پس از مرگ، ديگربار زنده مى سازد.» جاثيه: 5، همچنين ر. ك: قرآن كريم، بقره: 164، نحل: 65، عنكبوت: 63 و روم: 24.
3- 3. وَ انزَلْنا مِنَ السَّماءِ ماءً طَهُوراً لِيُحْيِىَ بِهِ بَلْدَةً مَيْتاً؛ «و از آسمان آبى طاهر و مطهّر براى شما نازل كرديم تا با آن باران، شهر مرده را زنده سازيم.» فرقان: 49- 48. همچنين، ر. ك: قرآن كريم، فاطر: 9، زخرف: 11 و ق: 11.
4- 4. بقره: 156.
5- 5. بنى اسرائيل: 44 و حجر: 87.

ص: 117

خلقت عالم (به مدت 6 روز) است، يادآور استواى خداوند تبارك و تعالى بر عرش است. (1) عدد هفت، عدد بركت است. (2) علاوه بر آن رمى شيطان با سنگ و همچنين طوافهاى هفت گانه حاكى از ارزش اين عدد است. هفت، عدد سعى نيز هست. حكماى اسلام عقيده دارند كه اين عدد، به هفت عضو باطنى و همچنين به هفت اندام و همين طور به مجموعه حواسّ پنجگانه به اضافه روح حيوانى و خيال اشاره دارد. در مكتوبات سهروردى عدد هفت، يادآور هفت فلك و هفت رونده (سيّارات) و نيز تحت عنوان هفت پير گوشه نشين هفت رونده مى باشد (فى حقيقه العشق). بارزترين مصداق عدد «7» در مورد كعبه را در هفت طواف بر گرد آن و همچنين در مراكز هفت گانه آن مى توان مشاهده كرد. به اين ترتيب كه هركدام از وجوه شش گانه كعبه را مركزى است كه به اضافه مركز كعبه، جمعاً هفت مركز را داراست. (3)

تقصير

سعى كه تمام مى شود، تنها تقصير باقى مى ماند، كه پس از تقصير (كوتاه كردن مو و گرفتن ناخن) عمره تمتّع هم به پايان مى رسد. (4) يك مورد مهم در مورد تقصير، وجه تعبّدى آن است. يعنى عملى (كندن مو) كه تا لحظه اى قبل و طىّ آخرين گامهاى «سعى» حرام بود اينك (با اتمام


1- 1. يونس: 3.
2- 2. بقره: 261.
3- 3. ر. ك: نقى زاده، مبانى هنر دينى در فرهنگ اسلامى: تجلّيات عينى و كالبدى.
4- 4. امّا، در عمره مفرده، هنوز دو عمل ديگر يعنى طواف نساء و نماز طواف نساء مانده است.

ص: 118

سعى) واجب شده است. اجازه تقصير و بازگشت به زندگى عادى را مى يابى، امّا با كوله بارى از معرفت. به ميان خلق برمى گردى، امّا با حقّ، نكند به غفلت و فراموشى گرفتار شوى و اين زندگى را در ادامه زندگىِ قبل از «مُحرم شدن» بدانى. نكند اين آزادى را چون آزادى اى بپندارى كه امام هفتم آن را به بُشر حافى نسبت داد. گويند: كنيز بُشر، در پاسخ امام كه با شنيدن صداى بزم بُشر، از او پرسيده بود: اينجا خانه «آزاد» است يا «بنده»؟ عرض كرد: «آزاد» است. و امام فرمود: معلوم است! بُشر با شنيدن اين مكالمه از زبان كنيز، سراسيمه گفت: چه كسى گفته من «بنده» نيستم؟ من «بنده» ام، و سراسيمه و پابرهنه به دنبال امام دويد و به دست مبارك وى توبه كرد و شد «بُشر حافى.» و تا زنده بود به احترام روزى كه با پاهاى برهنه، «آشتى» و «توبه» كرده بود، كفش به پا نكرد و لذا به «حافى» (يعنى پابرهنه) معروف شد. توضيح اين كه: مقصود امام از «بنده»، «بنده خدا» بود، كه كنيز اين كنايه لطيف را درنيافته بود، ولى بُشر به فراست آن را درك كرد و رستگار شد.

اينك، آزاد هستى، براى برخوردارى صحيح از نعمات الهى. آزادى، امّا آزادى از شيطان و وساوس شيطانى. تو آزادى، چون (ان شاءالله) از امتحان سرافراز بيرون آمده اى، و به بلوغ عقلى و فكرى و معرفتى رسيده اى كه مى توانى راه را از چاه تميز دهى. تو «آزاد» ى، و به بالاترين مرتبه «آزادى» رسيده اى؛ زيرا به مقام بندگى و عبوديّت او نائل شده اى.

من از آن روز كه در بند توام، آزادم شادكامم كه به دام تو اسير افتادم

احرام مجدّد

ص: 119

روزهايى از عمره تمتّع مى گذرد. روز هشتم ذى الحجّه (روز ترويه) فرامى رسد. بايد دوباره مُحرم شوى. احرام مى بندى. به همان وضع احرام قبلى، امّا در ميقاتى ديگر و با مقصدى متفاوت. آن بار، ميقات، يكى از ميقاتهاى بيرون از حرم، و مقصد حرم بود، مقصد كعبه بود. امّا اين بار در حرم، در مكّه، در كنار كعبه محرم مى شوى، و برخلافِ بارِ قبل كه مقصد حرم بود، اينك خارج از حرم مقصد است، دور شدن از كعبه. گويا تاريخ بشريّت تكرار مى شود. بايد بروى، و شايستگى و اهليّت و صلاحيّت بيابى و آنگاه به سوى كعبه بازگردى. در اين مرحله نيز، حاجى به جايى رسيده است كه بى نشانه، بى كعبه، مى تواند او را بفهمد و درك كند. آرام آرام مى فهمد، «توحيد» يعنى چه. اكنون، خدا را احساس مى كند، و تنزيه و تسبيح او را مى فهمد. اينك، از شنيدن واژه توحيد و سعى در ادراك آن گيج و سردرگم نيست. درمى يابد كه هر آنچه فكر مى كرده توحيد است، توحيد نبوده است. توحيد چيز ديگرى است. توحيد احديّت است. «يك» ى كه او را دو نيست. «يك» ى كه سرسلسله اعداد نيست. «يك» ى كه، چه مى گويم؟ چو منى را ياراى معرّفى او و توحيدش نيست. بهتر است به كلام خودش و به كلام «ولىّ» اش مراجعه كنيم تا به بيراهه نيفتيم.

او در معرّفى توحيد خويش، از جمله، مى فرمايد: قُلْ هُوَ اللهُ احَدٌ، اللهُ الصَّمَدُ، لَمْ يَلِدْ وَ لَمْ يُولَدْ، وَ لَمْ يَكُنْ لَهُ كُفُواً أَحَد؛ «بگو او خداى يكتاست، آن خدايى كه از همه بى نياز و همه عالم به او نيازمند است. نه

ص: 120

كسى فرزند او و نه او فرزند كسى است، و نه هيچكس مثل و همتاى اوست.» (1) و ولىّ اش 7، در وصف توحيد او مى گويد: «هر كس خداوند سبحان را به صفتى زائد بر ذات وصف كند، او را به چيزى مقرون ساخته و هر كه او را به چيزى مقرون دارد، دو چيزش پنداشته و هر كه دو چيزش پندارد، چنان است كه به اجزايش تقسيم كرده، و هر كه به اجزايش تقسيم كند، او را ندانسته و نشناخته است. و آن كه به سوى او اشارت كند، محدودش پنداشته و هر كه محدودش پندارد، او را برشمرده است. و هر كه گويد خدا در چيست، خدا را درون چيزى قرار داده و هر كه گويد خدا بر روى چيزى جاى دارد، ديگر جاها را از وجود او تهى كرده است. خداوند همواره بوده است و از عيبِ حدوث، منزّه است. موجود است، نه آن سان كه از عدم به وجود آمده باشد. با هر چيزى هست، ولى نه به گونه اى كه هم نشين و نزديك او باشد. غير از هر چيزى است، ولى نه بدانسان كه از او دور باشد. كننده كارهاست ولى نه با حركات و ابزارها. به آفريدگان خود بينا بُوَد، حتّى آن زمان كه هنوز جامه هستى بر تن نداشتند. تنها و يكتاست زيرا هرگز او را يار و همدمى نبوده كه فقدانش موجب تشويش گردد.» (2)

باقىّ اين غزل را، اى مطرب ظريف زين سان همى شمار، كه زين سانم آرزوست (3)


1- 1. سوره مباركه اخلاص.
2- 2. امام على، نهج البلاغه، خ 1، ص 31.
3- 3. مولوى، ديوان شمس، ص 176.

ص: 121

بايد با احرام از كعبه دور شد، از مكّه خارج شد، حتّى به بيرون از حرم رفت. رفت تا دانست و متذكّر شد و به ياد آورد و با جان دريافت كه: خدا در همه جا هست، و خداىِ همه جا هم «يك» ى است. حاجى بايد به خارج از حرم برود. به صحراى عرفات. برود تا بداند كه كعبه نشانه است. اصلًا كعبه از آن جهت كعبه است، از آن رو قبله است، كه او چنين خواسته، تا تو راه را گم نكنى، تا مقصد مادّى و طبيعى همه عالميان باشد، تا وعده گاه همه اولاد آدم باشد، تا عامل و زمينه ساز وحدتشان شود.

پس از محرم شدن و احرام پوشيدن، بايد ظهر روز عرفه در عرفات بود، امّا معمولًا براى آن كه حاجيان زحمت كمترى تحمّل كنند، آنان را در پايان روز هشتم، شب هنگام، پس از نماز مغرب، به سمت عرفات حركت مى دهند. همه حاجيان، پياده و سواره به سمت عرفات در حركت اند. از خانه دور مى شوند و به صاحبخانه نزديكتر. و مراد از اين نزديكى، قرب مكانى نيست، كه او از رگ گردن به انسان نزديكتر است. نَحْنُ أَقْرَبُ إِلَيْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَريدِ؛ «و از رگ گردن به او نزديكتريم.» (1) چون به دستورش عمل مى شود، ذكر او و نام او در ذهن مى آيد و تثبيت مى شود و تو از غفلت رها مى شوى، و بالاترين سعادت «رَستن» از «غفلت» است و «آگاهى» به «حضور».

وقوف در عرفات

پس از اذان (نماز) مغربِ روز هشتم ذى الحجّه حركت حاجيان به


1- 1. ق: 16.

ص: 122

سمت صحراى عرفات آغاز مى شود. براى «وقوف» در عرفات كه در خارج «حرم» قرار دارد و از ظهر روز نهم ذى الحجّه، روز عرفه، آغاز و به غروب همان روز ختم مى شود، بايد احرام بست. در كجا؟ در مكّه و ترجيحاً در كنار كعبه و در «حرم.» در عمره و عمره تمتّع، حاجى در خارج از حرم، مُحْرِم مى شود و به حرم وارد مى شود، امّا اين بار، در حرم محرم مى شود، و به خارج از حرم مى رود، و مناسك را از آنجا آغاز مى كند. گويا، قصد تكرار نمادين يك دوره تاريخ را دارد.

براى اين وقوف، وقوف در عرفات، معانى بلند و قابل تأمّلى قابل ذكر است. وقوف از سويى با «واقف» شدن و آگاه شدن، ارتباط دارد. آگاه شدن از طريق وقوف (ماندن) در بيابان عرفات، و انديشيدن. آگاه شدن از اصول بنيادين اسلام كه سرسلسله آنها توحيد است. آگاه شدن از جايگاه خويش در هستى و ارتباط انسان با خالق هستى، با غايت حيات، و با راههاى وصول به اين غايت. آگاه شدن از گناه خويش و اعتراف به آنها و طلب غفران الهى.

از سوى ديگر، از وقوف، درنگ و تامّل و ماندن مستفاد مى شود. بدون هيچ عملى! وقوف يعنى ماندن در يك محدوده جغرافيايى خاصّ براى زمانى معيّن، با نيّت نزديكى و قرب به خداوند تبارك و تعالى. و چه چيزى اين نزديكى را رقم مى زند؟ خودِ «نيّت» و فرصتى كه طىّ اين وقوف و ماندن براى تفكّر و انديشه به دست مى آيد. چرا كه هر گاه انسان در مكان و فضايى بماند، بدون لزوم انجام عملى، به طور طبيعى به انديشه فرو مى رود.

وقوف (آگاهى) خود با عرفان و معرفت (كه مأخوذ و هم ريشه با

ص: 123

عرفات هستند) ارتباط ناگسستنى دارد. در عرفات بمان تا عارف شوى، به چه چيز؟ به خدايت، به راهت، به باورهايت و به اين كه براى تحصيل غفران الهى بايد توبه كنى و از او بخواهى، همچون پدرت، آدم 7، كه پس از توبه و اعتراف به خطاى خويش، مشمول رحمت و غفران الهى گرديد. كه براى شايستگى كسب غفران و رحمت الهى، معرفت به گناه و اعتراف به آن يك اصل اساسى است. و اين روش بندگان خاصّ و برگزيده خداست كه از زمان آدم آغاز مى شود. او و همسرش پس از آن كه فريب شيطان را خوردند و از ميوه درخت ممنوع تناول كردند و به زمين هبوط يافتند، خويش را مقصّر مى دانند و از ظلم و اسراف در مورد خود سخن مى گويند و توبه مى كنند: قالا رَبَّنا ظَلَمْنا أَنْفُسَنا وَإِنْ لَمْ تَغْفِرْ لَنا وَ تَرْحَمْنا لَنَكُونَنَّ مِنَ الْخاسِرينَ؛ «گفتند: خدايا! ما بر خويش ستم كرديم و اگر تو ما را نبخشى و به ما رحمت و رأفت ننمايى بى گمان از زيانكاران شده ايم.» (1) نمونه بارز ديگر آن داستان حضرت يونس است كه صراحتاً به تنزيه و تسبيح الهى اعتراف نموده و در بليّه اى كه به آن گرفتار شده است، خويش را مقصّر مى نامد: لا إِلهَ إِلا أَنْت سُبْحانَكَ إِنّى كُنْتُ مِنَ الظّالِمينَ؛ «الهى، خدايى به جز ذات يكتاى تو نيست، تو از شرك و شريك و هر عيب و آلايش پاك و منزّهى و من از ستمكارانم.» (2)

به هنگام وقوف در عرفات، سعادت عظمايى نيز نصيبت مى شود. بى گمان همراه امام زمان خود هستى كه او نيز بى شك، در اين ساعات خود را به عرفات مى رساند. چرا كه «وقوف» محدوديّت زمانى و


1- 1. اعراف: 23.
2- 2. انبياء: 87.

ص: 124

مكانى دارد.

توجّه كن كه اين «وقوف» با «سكونت» و با «آرامشى» كه در خانه و شهر و ديارت داشتى تفاوتى از زمين تا آسمان، از دنيا تا آخرت دارد. ظاهراً هر دو معناى ماندن دارند، امّا يكى ماندن جسم است و (شايد) به همراه آرامش روح، و اين يكى، ماندن جسم است و پرواز روح. ماندن جسم است و وقوف (آگاهى) براى عروج روح و وصول به قرب الهى. قرار جسم است از مشغوليّات دنياى مادّى، تا روح فرصت و امكان انديشه بيابد و طلب عفو كند و شايستگى و اهليّت و صلاحيّت بندگى بيابد.

اين جان عاريت كه به حافظ سپرده دوست روزى رُخَش ببينم و تسليم وى كنم

روز نهم ذى الحجّه (روز عرفه) از ظهر تا غروب، وقوف در عرفات. وقوف، تأمّلى كه سكون نيست، بى خيالى نيست، نگرانى است، آغاز حركت و پرواز است، دلهره و اضطراب كه چه اتّفاقى خواهد افتاد و مرحله بعد چيست؟ كِى بايد حركت كرد و طى مدّت وقوف، به زير باران رحمت الهى تا چه ميزان و چگونه مشمول غفران و رحمت مى شوى. و البتّه شرمزده و آزرمگين، از اين همه مهربانى و لطف. اصلًا دعوت تو به بيابان، صفايى و لذّتى دارد وصف نا شدنى. همه عالم، سعى در مراجعه به طبيعت دارند. و اينك طبيعت، نه براى بازى و تفريح و سرگرمى و وقت گذرانى و گذران اوقات فراغت! اينك طبيعت، به فرمان خدا، به ميهمانى خدا، با ذكر او، در كنف حمايت او، و به همراه بندگان او، در كنار امام زمان. در طول زمان و در همه مكانها و در همه

ص: 125

مناسك، ياد پيامبر و على و فاطمه و حسن و حسين و ساير ائمّه و اصحاب پيامبر رهايت نمى كند، و با چشم دل، به سفر در زمان، و به گذشته مى روى. امّا در عرفات و در مشعر كه مدّت وقوف كوتاه است و مكان محدود، مطمئنّى كه در كنار امام زمانت هستى، چه بسا شايد سعادت زيارت او را با چشم سر نيز داشته باشى. در عرفات، و پس از آن در مشعرالحرام و در منى، نيز همان احساسى كه به هنگام نماز طواف، پشت مقام ابراهيم، تمام وجودت را سرشار از بهجت و سرور و لذّتى معنوى كرده و اندامت را به لرزه در آورده بود، به سراغت مى آيد. احساس حضور در كنار امام زمانت. چشمانت را به چپ و راست مى گردانى، شايد او را ببينى و چشمت به جمالش روشن شود.

در سلسله مراتب مناسك حجّ، وقوف در عرفات نقشى اساسى ايفا مى كند. در عرفات بايد شرايط، اهليّت، صلاحيّت و معرفت ورود به حرم الهى را كسب كرد. قرار است حاجى با طىّ مراحلى به «خانه» برسد، به خانه پاك. (1) بنابراين بايد پاك شود تا شايستگى ورود بيابد و تحصيل اين پاكى با توبه و انابه و كسب غفران الهى در عرفات ممكن مى گردد. در عرفات، معرفت مى يابى، و يكى از راههاى معرفت يافتن، تكرار سخن معرفت يافتگان و تعمّق در آنها و درك آنهاست. و چه عارفى بالاتر و عارف تر از حسين بن على 7. دعاى عرفه اش را زمزمه مى كنى، تا به هويّت خود و به رابطه خود با خدايت آگاه و عارف شوى، تا خداوند و خالق و محبوب خود و صفاتش را بشناسى، تا دنيا و آخرت را بشناسى،


1- 1. بقره: 125.

ص: 126

تا پيامبران الهى را بشناسى، و با شناخت صفات و كمالات الهى به پرورش و اصلاح خويش بياغازى و به سوى او توبه و بازگشت كنى. (1)

وقوف در مشعرالحرام

اذان مغرب روز عرفه، همچون جرس رحيل است. گويا در صور دميده اند. همه اولاد آدم (پس از اداى فريضه مغرب) مضطرب و نگران به سمت مشعرالحرام در حركت اند. اينجا، جلوه بسيار كوچكى است از محشر، صدهاهزار انسان در هم و بر هم، على رغم وجود حمله دار و پرچم و نام و نشانه و شماره كاروان و اتوبوسهاى مشخّص، همگى نگران، نگران گم شدن، دلهره جاماندن، مضطرب از دير رسيدن به مشعر و گاهى ترس، ترس از تاريكى، و سرعت زمان كه در اين ايّام دوچندان شده است.

آنجا، در مشعرالحرام، هم بايد وقوف كنند. اين يكى، در شب است، تا طلوع آفتاب. كجا؟ در مشعرالحرام، مزدلفه، وادى محسّر. چرا محسّر؟ يادآورى ابابيل، آن مجريان امر الهى و محلّ هلاكت سپاه ابرهه. و در اينجاست كه به عكس شب قبل (در عرفات) و شبهاى بعد (در منى) چادرى و فرشى و زيراندازى نيست. اگر خواستى استراحت كنى و نماز بخوانى، روى زمين، خاك بيابان، يا حدّاكثر آسفالت جادّه. و جالب است كه كسى (به ويژه از گروههاى پزشكى) به ياد ندارد كه در مشعر گَزِشى گزارش شده باشد. مى گويند همه حشرات در اين چند روز به


1- 1. ر. ك: امام خمينى، مناسك حجّ.

ص: 127

فرمان او، به لانه هاى خود مى خزند، تا ميهمانان او را نيازارند، و فيض و كرامت او سارى و جارى و دايم است، و تنها به ذرّه اى توجّه و تفكّر نياز است.

وقوف در مشعرالحرام كه زمان آن از نيمه شب دهم ذى الحجّه تا طلوع آفتاب روز دهم است، علاوه بر ويژگيهايى كه براى وقوف به طور عام مطرح اند، و ذكر آنها گذشت، ويژگى ديگرى نيز دارد. در اين وقوف بايد (اگر قبلًا سلاح برنگرفته اى) به دنبال جمع آورى سلاح، سنگ ريزه، براى مبارزه با شيطان بود. در عين حال، نبايد از اين مهم غافل بود كه شيطان نيز براى مبارزه با اولاد آدم به جمع آورى سلاح مى پردازد. نبايد ساده لوحانه گرفتار عُجب شد، خود را هشيار و شيطان را غافل و در خواب پنداشت. بايد دانست كه حتّى اگر آدميزاده از شيطان غافل شود (كه در بسيارى موارد نيز چنين است)، شيطان از انسان غافل نمى شود. اگر آدميزاده غافل شود و تنها در سه روز به مبارزه با شيطان بپردازد و سپس مبارزه را فراموش كند، با دچار شدن به غفلت، در دام شيطان گرفتار خواهد شد، و به دنبال حملات او، مقهور و مغلوب او مى گردد. فرزندان آدم نپندارند كه فقط آنان خود را مسلّح مى كنند، كه شيطان نيز به طور مداوم در حال جمع آورى انواع سلاحها براى هجوم و حمله به انسان است. سلاحهاى او، به عكسِ سلاح انسان كه سنگريزه است و دردناك، بسيار شيرين براى جسم، امّا براى روح انسان بسيار كشنده و مهلك اند. سلاح او اميال نفسانى است و شهوات و مال و مقام و جاه و غرور و نخوت و خودستايى و در يك كلام، دنياست، و بزرگترين آسيب همه آن سلاح ها «غافل» كردن انسان از ياد خداست.

ص: 128

تمايزى كه بين دو «وقوف» ( «وقوف در عرفات» و «وقوف در مشعرالحرام») وجود دارد، آن است كه اوّلى در روز و در روشنايى اتّفاق مى افتد و ديگرى در شب و در تاريكى و با اضطراب و نگرانى. تاريكى، و تازه بايد در تاريكى سلاح فراهم كرد، براى مبارزه با شيطان. وقوف در عرفات، از ظهر روز عرفه است تا اذان مغرب (همه در روشنايى)، و وقوف در مشعرالحرام، از ميانه شب است تا طلوع آفتاب (همه در تاريكى). تفاوت در چيست؟ بايد ديد كه اوّلًا تفاوت روشنايى و تاريكى يا تفاوت روز و شب در چيست؟ و از آن مهم تر، تأثير هر كدام بر انسان چگونه است؟

در مورد اوّل، به آن جهت كه هر دو، روز و شب، از آيات الهى اند، (1) شايد موضوع و تفاوت مهمّى نباشد، امّا مورد دوّم بسيار مهم است. در روشنايى، مى بينى و فكر مى كنى، و به هدايت خداوند، به شناخت و معرفت نايل مى شوى. امّا در تاريكى، نمى بينى (نه طبيعت را و نه حتّى چند قدمى خود را) جز آسمان و ستارگان و ماه شب دهم را، امّا فكر كردن رهايت نمى كند، و به نور ايمان، به شعور مى رسى، كه اينجا مشعر است. به چه مى انديشى؟ به آنچه قبلًا ديده اى، به آنهايى كه به تو گفته اند، به آن چه چشمان درونت مى بيند، كه: «ما مِنْ عَبْدٍ الّا وَ لِقَلْبِهِ


1- 1. وسَخَّرَ لَكُمُ اللَّيْلَ وَ النَّهارَ وَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ وَ النُّجُومُ مُسَخَّراتٌ بِامْرِهِ انَّ في ذالِكَ لآياتِ لِقَوَمٍ يَعْقِلُونَ؛ «و هم شب و روز و خورشيد و ماه را براى زندگانى شما در گردون مسخّر ساخت و ستارگان آسمان را به فرمان خويش مسخّر كرد در اين كار آيت و نشانه هاى قدرت خدا براى اهل خرد پديدار است.» نحل: 12 همچنين ر. ك: قرآن كريم، آل عمران: 27؛ يونس: 6؛ رعد: 3 و جاثيه: 5.

ص: 129

عَيْنان، وَ هما غَيْبٌ يُدْرِكُ بِهِما الْغَيْبَ فَاذا ارادَ اللهُ بِعَبْدٍ خَيْراً، فَتَحَ عَيْنَى قَلْبِهِ فَيَرى ما هُوَ غائِبٌ عَن بَصَرِهِ»؛ «هيچ بنده اى نيست مگر آن كه دل او را دو ديده غيبى هست كه با آن دو، امور پنهانى را درك مى كند، پس چون خداوند براى بنده اى نيكى خواست آن دو چشم دل را باز مى كند تا آنچه را كه از ديده سر نهان است با ديده دل ببيند.» (1) در عرفات به معرفت و آگاهى رسيدى و قلبت روشن شد. و اينك، حتّى در تاريكى، آن نور معرفت تو را به شعور مى رساند. معرفت و آگاهى و عرفانِ كسب شده در عرفات، چراغى است براى هدايتت در شب تا به مرز شعور.

رهرو منزل عشقيم و ز سرحدّ عدم تا به اقليم وجود اين همه راه آمده ايم

موضوع اساسىِ ديگر، تفاوت شب و روز است. شب از عناصر طبيعى (زمان) است كه تعاريف و محسنات و ويژگيها و مصاديق زيبايى از آن در تعاليم وحيانى آمده است. شب در كلام الهى مايه آرامش، (2) زمان آغاز معراج نبىّ مكرّم اسلام، (3) زمان حضور موسى در كوه


1- 1. پيامبر اكرم، به نقل از امام خمينى، اسرارالصّلوه پرواز در ملكوت، ج 1، ص 52.
2- 2. وَجَعَلَ اللَّيْلَ سَكَناً؛ «و شب را براى آسايش خلق مقرّر داشته.» انعام: 96، هُوَ الَّذى جَعَلَ لَكُمْ اللَّيْلَ لِتَسْكُنُوا فيهِ؛ «او خدايى است كه شب را براى آسايش مقرّر فرمود.» يونس: 67. همچنين، ر. ك: قرآن كريم، مؤمن: 61.
3- 3. سُبْحانَ الَّذي اسْرى بِعَبْدِهِ لَيْلًا مِنَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ الَى الْمَسْجِدِ الاقْصَى الَّذي بارَكْنا حَوْلَهُ؛ «پاك و منزّه است خدايى كه در مبارك شبى بنده خود محمّد را از مسجد حرام مكّه معظّمه به مسجد اقصايى كه پيرامونش را مبارك و پر نعمت ساخت سير داد.» اسراء: 1.

ص: 130

طور (1) و زمان مناسبى براى نماز و دعا و نيايش و استغفار (2) معرّفى شده است. شب يكى از عناصر و پديده هاى مهم است، كه اگر كسى با ديده حقيقت بين و قلب بصير در آن وارد شود (چنان كه ذكر شد) زمينه و بسترى براى تعالى و رستگارى اش خواهد بود. امّا شب (بدون آگاهى) نمادى از ظلمت و تاريكى و گمراهى است كه بدون وجودِ چراغِ معنا و معنويّت و بصيرت، چيزى جز وحشت و گمراهى براى انسان در پى ندارد. به تعبيرى ديگر، غوطه ور شدن در حيات مادّى و غفلت از معنويّت را مى توان به شب تاريك تشبيه كرد كه عامل گمراهى است. از اين رو تنها با هدايت استاد و پير و راهنما كه به مثابه چراغى در شب ايفاى نقش مى نمايد، رهايى انسان از مادّيت زندگى و طبيعت ممكن خواهد بود.

شب به سحر ختم مى شود، و «سحر» نيزدر تفكّرقرآنى متضمّن معارف و ويژگيهايى خاصّ، و از جمله زمان مناسب استغفار و عبادت است: (3)


1- 1. وَواعَدنا مُوسى ثَلاثينَ لَيْلَهً وَ اتْمَمْناها بِعَشْرٍ فَتَمَّ ميقاتَ رَبهِ ارْبَعينَ لَيْلَةً؛ «و با موسى سى شب وعده و قرار نهاديم، چون پايان يافت ده شب ديگر بر آن افزوديم تا آن كه زمان وعده به چهل شب تكميل شد اعراف: 142. قابل تأمّل است كه على رغم حضور شبانه روزىِ حضرت موسى در كوه طور، قرآن كريم فقط به شبهاى آن اشاره كرده است.»
2- 2. از جمله ر. ك: قرآن كريم، آل عمران: 17- 16؛ ذاريات: 18؛ طه: 130 و دهر: 26.
3- 3. از جمله: - الذينَ يَقُولُونَ رَبنا اننا آمَنّا فَاغْفِرْلَنا ذُنُوبَنا وَ قِنا عَذابَ النّارِ الصّابِرينَ وَ الصّادِقينَ وَ الْقانِتينَ وَ الْمُنْفِقينَ وَ الْمُسْتَغْفِرينَ بِالأسْحار؛ «آنان كه به درگاه عزّ الهى عرضه دارند پروردگارا به كرم خود گناهان ما را ببخش و ما را از عذاب آتش جهنّم نگاه دار آنان صابران و راستگويان و فرمانبرداران و انفاق كنندگان و استغفاركنندگان در سحرگاهان اند.» آل عمران: 17- 16، - بِالأسْحارِ هُمْ يَسْتَغْفِرُونَ؛ «و سحرگاهان از درگاه خدا طلب آمرزش و مغفرت مى كنند.» ذاريات: 18، و - وَسّبّحْ بِحَمْدِ رَبّكَ قَبْلَ طُلُوعِ الشَّمْسِ وَ قَبْلَ غُرُوبِها وِ مِنْ آناءِ اللَّيْلِ وَ فَسَبِّحْ اطْرافَ النَّهارِ؛ «وخداى را پيش از طلوع خورشيد و بعد از غروب آن و ساعاتى از شب تار و اطراف روز روشن ستايش و تسبيح گو باش.» طه: 130.

ص: 131

قرآن كريم، «سحر» را و «شب» را يكى از بارزترينِ مواقعِ مطلوب و مناسب براى عبادت و دعا و ارتباط با خدا و استغفار معرّفى مى كند. در اين آيات كريمه، قرآن كريم به اهميّت عبادت و استغفار در ليل (شب) و سحرگاهان و به مقام بندگانى كه به اين امور مى پردازند اشاره نموده است. (1)

ورود به منى

با طلوع آفتاب روز دهم ذى الحجّه، كه روز عيد اضحى است، جمعيّت منتظر در لبه منى، صف كشيده در پشت وادى محسّر (در حسرت حضور در منى، براى تمنّا) پس از وقوف شبانه در مشعرالحرام و رسيدن به شعور، همچون دريايى خروشان، از مرز اين دو موقف، از وادى محسّر مى گذرند، و وارد منى مى شوند. مرحله اى به پايان رسيد و مراحلى ديگر آغاز مى شوند. خدا كند اهليّت و صلاحيّت و شايستگى ورود به اين مرحله را يافته باشم، كه اگر چنين نباشد واى بر من. با ورود در منى در طلوع آفتابِ روز دهم ذى الحجّه، در عيد اضحى، مرحله اى ديگر آغاز مى شود، كه خود تعدادى از مناسك را در خويش دارد. حضور در منى، خود آدابى مثل بيتوته در شبهاى يازدهم و دوازدهم دارد، و علاوه بر


1- 1. ر. ك: نقى زاده، مبانى هنر دينى در فرهنگ اسلامى: تجلّيات عينى و كالبدى.

ص: 132

آن، سه عمل مهمّ حجّ نيز در منى انجام مى شود كه عبارتند از: رمى جمرات، قربانى و حلق.

رمى جمرات

اوّلين عمل در منى، رمى جمره اولى است در صبح روز دهم ذى الحجّه. پس از ورود به منى، و احتمالًا يافتن چادرِ محلّ اسكان، به جنگ شيطان مى روى. فراموش نكنيم كه بيش از (و پيش و پس از) جمع آورى سلاح از سوى آدميان براى رمى شيطان، او نيز به جمع آورى سلاح و استفاده از آن عليه انسان مى پردازد. به جز آنچه ذكر شد و مى شود، به جز شيرينيهاى دنيايى و جسمانى، شيطان حتّى در همان لحظات رمى، مُضاف بر حمله به روح انسان، به جسم او نيز حمله ور مى شود، و متقابلًا او را سنگباران مى كند. با سنگ جهل و ناپاكى و آلودگى، به جمع كثيرى از حاجيان حمله مى كند، براى بيمار كردنشان. آنان كه مناسك حجّ به جاى آورده اند، مى دانند كه پس از بازگشت از منى (و حتّى طىّ دو شب بيتوته در منى)، بسيارى از حجّاج بيمار مى شوند. اين بيمارى از كجا مى آيد؟ از طريق خود حجّاج، و از طريق ناپاكيها و آلودگيها و زباله هايى كه خود در صحراى منى مى پراكنند. در حقيقت، ناپاكى و آلودگى محيط و پراكندن زباله پيرامون محلهاى زيستِ دوروزه در صحراى منى، به نحوى، در دام شيطان افتادن و آسيب ديدن در اثر حمله او با وساوسى است كه انسان را به ناپاكى مى خوانند. بى گمان، ناپاكى و پلشتى و آلودگى كه مخرّب طهارت و پاكى و محيط و آسيب رسان به جسم و جان انسان هستند، سلاحهايى شيطانى اند كه

ص: 133

آدميان، خود به دست او مى دهند. مى توان با پاكى و طهارت و نظافت كه به فرموده نبىّ مكرّم اسلام نشانه ايمان است، (1) شيطان را خلع سلاح كرد. البتّه آموزش اين موضوع و آموزش بسيارى موضوعات ديگر و از جمله شناخت راههاى تحصيل وحدت امّت اسلامى، امر بنيادينى است كه متأسّفانه مورد غفلت واقع مى شوند.

رمى جمراتِ سه گانه در روزهاى يازدهم و دوازدهم نيز تكرار مى شوند، تا يادآورى و تذكّرى باشد بر اين كه رمى شيطان و هشيار بودن و در دام او نيفتادن، به روز عيد اضحى منحصر نيست و پس از حاجى شدن و برون آمدن از احرام نيز همچنان بايد ادامه داشته باشد، كه شيطان لحظه اى از اقدام در اغفال فرزندان آدم از طريق اغوا و زينت زشتيها و كشاندن او به ورطه كفر و شرك درنگ و ترديد نمى كند. و البتّه بايد هشيار بود و «خودْ» شيطان نبود (2) تا بتوان شيطان را با موفّقيت رمى كرد، كه در غير اين صورت، رمى تنها نمايشى ظاهرى و عملى فيزيكى خواهد بود. بايد شيطان را شناخته باشى كه بتوانى او را رمى كنى، و الا چه چيز را رمى مى كنى؟ ستونى سنگى را؟ بايد از شيطان گسسته باشى و خود شيطان نباشى، تا بتوانى شيطان را رمى كنى. تنها كسانى كه از شيطانيّت و از شيطان رسته اند، مى توانند او را رمى كنند، كه اگر چنين نباشد، شيطان به خنده خواهد افتاد و رمى كننده اسير در دام شيطان، خود مضحكه مى شود.

بيتوته در مِنى


1- 1. «النّظافَةُ مِنَ الايمان»؛ «پاكيزگى از ايمان است.» نهج الفصاحه، ح 3161، ص 790، همچنين، ر. ك: فصل 5.
2- 2. انعام: 112، صراحتاً به وجود شيطانهاى انسى اشاره مى كند. همچنين، ر. ك: سوره فلق.

ص: 134

در عرفات و در مشعرالحرام وقوف كردى و در مِنى نيز (اندكى بيشتر از آن دو)، مى مانى، در حقيقت نمى مانى، اندكى درنگ مى كنى، اندكى تأمّل، تا مى آيى جا خوش كنى، و حتّى اگر زياده اهل راز و نياز و دعا و عبادت باشى، تا مى آيى سجّاده اى پهن كنى و با پيرامون خود خو بگيرى تا به هنگام عبادت نظرت را جلب نكنند و حضور قلبت را بر هم نزنند، كاروان سالار بانگ رحيل سر مى دهد.

مرا در منزل جانان، چه امن عيش، چون هر دم جرس فرياد مى دارد، كه: بربنديد محملها

(حافظ)

همچون دنيا، اجازه ماندنت نمى دهند، بايد مدام در حركت باشى، به قصد منزل بعدى. امّا بايد هشيار باشى تا اوّلًا منزل بعدى را بشناسى و ثانياً اهليّت و صلاحيّت ورود به منزل بعد را بيابى. در كنار اينها، بايد قدر لحظات حضور در هر مكان و هر موقفى را بشناسى. امّا نبايد تقلّب كنى! هر چند حتّى اگر تقلّب كنى، و اهليّت نايافته و كسبِ صلاحيّت ناكرده و معرفت نايافته، به مرحله و به منزل بعد بروى نيز، (همچون همه زندگى ات) كسى آبرويت را نمى ريزد و در ميان خلق رسوايت نمى كند، كه او ستّارالعيوب است. امّا خود بايد بدانى كه به حقّ و با اهليّت و صلاحيّت به منزل بعد رفته اى، يا اين كه به ناحقّ و بى صلاحيّت، بدون معرفت و با فريب.

گفته اند كه «منى» مشتقّ از تمنّاست و مكان خواستن و تمنّا از حضرت دوست. هر چند بايد همه چيز حتّى نمك غذاى خود را از او

ص: 135

خواست، و اين خواستن و احساس فقر در برابر غنىّ مطلق بايد ملكه ذهن انسان باشد، در عين حال بايد از درگاه آن كريم، تمنّاهاى بزرگ داشت. گويند عارفى، هنگامى كه در منى قرار گرفت با خداى خود به راز و نياز پرداخت كه: «خدايا خودت به من الهام كن كه از تو چه بخواهم.» و به قلبش خطور كرد كه «اى بنده من، اينك در محضر منى، چه چيزى از اين بالاتر مى خواهى كه به تو بدهم؟» با اين دريافت، شرمگين شد و انديشيد و عرضه داشت كه «بلى، بى گمان، همين بهترين است.»

قربانى

روز عيد، پس از رمى جمره، حاجى اجازه قربانى كردن مى يابد. قربانى گوسفند، گاو يا نحر شتر. يا كشتن نفس بهيمى و ديو طمع و حرص و آز. پس از رمى شيطان و راندن او و اعلام انزجار از او و از روش او، نوبت به خويش مى رسد تا ديو آز و حرص و طمع را در درونت بكشى، با نمادى از كُشتن، با قربانى (يا نحر)، نفس حيوانى و منيّت و دنياگرايى را در خويش بكشى. و خداى ابراهيم 7، بهترين خدا، خداى يكتاست، اگر لفظِ «ترين» به كار مى رود، در مقايسه با آن چيزهايى است كه ديگران خدايشان مى پنداشته اند. همه آن خدايان تنها (على الظّاهر) و به تفسير پيروانشان و كاهنان دروغگويى كه از راه استعمار و استحمار و تحميق آدميان ارتزاق مى كرده اند، خواستار بهترينها و زيباترينها براى قربانى بوده اند. امّا خداى ابراهيم 7، در عين غنا و بى نيازى مطلق و در عين زيبايى مطلق، زشتيها را نيز از بندگانش مى پذيرد. و نه تنها زشتيها را مى پذيرد كه آنها را به زيبايى تبديل

ص: 136

مى كند. (1) چه چيزى از نفس امّاره و شيطان بخل و حسد و كين بدتر، كه خداوند قربانى شدن آن را مى پذيرد، و ذبح گوسفندى را نماد آن مى داند. او عباداتى را مى پذيرد كه بها و قيمت و ارزشى ندارند. امّا همين ها را جزا مى دهد و تبديل به حُسن مى كند. اصولًا او همه چيز را براى بنده اش و براى ارتقاء او مى خواهد، كه خود، بى نياز مطلق است. اگر قربانى كردنِ بهترين و گرانترين حيوان نيز توصيه مى شود، براى آن است كه جلوه دل كندن از مال و دنيا ظهور كند.

حلق (تراشيدن سر)

با انجام عمل قربانى و با كشتن ديو طمع در خويش، اجازه حلق صادر مى شود، كه حلق، تراشيدن موى سر است با تيغ. مويى را كه نشانه جمال ظاهرى است مى تراشى، تا به جميل مطلق برسى. چرا كه تا به زيورهاى دنيايى و مادّى و منيّتها ملبّس و پيوسته و دل بسته باشى، صلاحيّت نايافته اى، و شايستگى مواهب او را ندارى. و پس از اين اعمال است كه حتّى جمال ظاهرى را نيز در پاى جميل حقيقى فدا مى كنى و سر مى تراشى تا بگويى كه در لبّيكى كه گفته اى صادقى و امر او را بر همه خواسته هاى خويش ترجيح مى دهى. آدمى تا به پاى عمل نرسد بسيار از ساده بودن آن مى گويد، امّا در عرصه عمل، على رغم همه آگاهيها و باورهاى قبلى، «عمل» بسيار دشوار جلوه مى كند.

گف- ت كه: با بال و پرى، من پر و بالت ندهم در هوس بال و پرش، بى پر و پركنده شدم


1- 1. فَاولئِكَ يُبَدّلُ اللهُ سَيّئاتِهِمْ حَسَناتٍ وَ كانَ اللهُ غَفُوراً رَحيماً؛ «پس خدا گناهان آنها را بدل به ثواب گرداند كه خداوند در حقّ بندگان بسيار آمرزنده و مهربان است.» فرقان: 70.

ص: 137

على الظّاهر تراشيدن سر بر اولاد آدم بسيار دشوار بوده كه به عنوان آزمونى ديگر بر حاجيان مقرّر گشته است. ارزش مو در زيبايى و شخصيّت انسان تا جايى است كه اگر كسى سر ديگرى را به اجبار بتراشد و اين زيبايى را از او بگيرد بايد به او ديه بپردازد. (1)

خلاصه اين كه: براى تحصيل قرب او، هر جاذبه و هر دل مشغولى و هر آنچه انسان را از او و از ياد او غافل و بر خاك و بر دنيا متمركز مى كند، بايد كنار گذاشته شود. گويند شاگردان ارسطو برايش كاسه اى هديه آوردند، تا براى نوشيدن آب از آن استفاده كند. او تشكّر كرد و از آن كاسه استفاده كرد، و البتّه اندكى به آن دل بست. روزى كاسه شكست و ارسطو غمگين شد. ناگهان به خود آمد و دريافت كه دل بستن به اشياء و به موجودات، زمينه ساز دل بستگى به دنيا و غفلت از خداوند هستند. در سرگذشت ديوژن حكيم نيز نقل است كه او را از مال دنيا، خمره اى بود كه در آن مى خوابيد و كاسه اى كه با آن آب مى خورد. روزى كودكى ديد كه دست در چشمه آبى كرد و با كف دستان آب نوشيد، با خود گفت: چنين هم مى توان آب نوشيد، پس كاسه را به دور انداخت. او همان كسى است كه وقتى در آفتاب نشسته بود و اسكندر، مايل و مشتاق، به ديدنش آمد و از او خواست كه از او چيزى بخواهد، گفت: «از آفتاب استفاده مى كردم، اينك كه تو آمدى، جلوى آفتاب را گرفته اى. به كنارى برو تا من بتوانم از آفتاب استفاده كنم». كه اسكندر گفت: «اگر اسكندر نبودم دلم مى خواست ديوژن باشم.» گويند كه او با چراغ در روز روشن در بازار آتن در پىِ انسان مى گشت، و مولوى در


1- 1. ر. ك: آيت الله جوادى آملى، صهباى حجّ، ص 465.

ص: 138

اين باره سروده است:

دى، شيخ با چراغ همى گشت گِرْدِ شهر كز ديو و دد ملولم و انسانم آرزوست

گفتند: يافت مى نشود، جُسته ايم ما گفت: آنكه يافت مى نشود، آنم آرزوست

طواف نساء

معناى طواف و (چه بسا) حكمت آن معلوم و مشهور باشد، امّا اضافه شدنش به نساء (زن) و لزوم انجام «طواف نساء» چه حكمتى دارد؟ مى توان دلايل يا گمانهاى متعدّدى را براى آن تبيين كرد. اوّل آن كه، يكى از محرّمات براى شخص مُحْرِم، هر گونه ارتباط با جنس مخالف (مرد با زن يا زن با مرد) بود، كه بر عكس همه محرّمات كه با تقصير (در عمره) يا حلق (در حجّ) حلال شدند، اين يكى به همراه بوى خوش (كه اين يكى نيز اساساً ارتباط عميقى با آن دارد) تنها پس از نماز طواف نساء حلال مى گردد. امّا چرا اين يكى استثنا شده است. شايد به همان دليل كه اصولًا اين نوع ارتباط در بسيارى موارد از استثنائات است. حتّى براى آن غسل مقرّر گرديده است. شايد به آن دليل كه اين ارتباط، اوج و منتهاى «غفلت» از خداوند و فراموش كردنِ ذكر او، و نهايتِ همه «دنيا» ست. در توصيفِ توجيه غسل براى آن آمده است: «غسل كردن براى آن است كه شخص جنب به واسطه لذّت نفسانى كه در تمام پيكر او سريان دارد در آن لذّت فانى مى شود و چون نفسانيّت و لذائذ آن هنوز در وجود باقى است آدمى غسل مى كند و لباس وجود را از پروردگار خود به وسيله آب كه اصل حيات

ص: 139

و وجود و علم است به خود مى پوشد و نيز به واسطه جنابت (1) از وطن قرب و ولايت از جهت انانيّت اش به دور مى افتد، پس جنابت عبارت است از دورى از وطن عبوديّت و دخول در حدود ربوبيّت به وصف سيادت، و بنابراين با شستن تمام بدنش اين آلودگى را تطهير مى كند تا به تقصير خود اقرار و اعتراف نمايد.» (2)

وجه ديگر اين تسميه و اين طواف، در حقيقت، تطهير نسل بشريّت و نسل مسلمين است. پاك بودن نسل انسان اصولًا با عهد و ميثاقى و كلامى خاص امكان پذير مى گردد كه هر آيينى شيوه خاصّ خود را دارد. بر اين طهارت، آن چنان تأكيدى است كه پس از حرمت روابط زوجين در احرام، چيزى جز ايجاد رابطه اى با خداوند از طريق طواف و نماز آن نمى تواند آن را تأمين و تضمين كند. همان گونه كه خداوند شاهد عقدهاست، در اين مقام و پس از حرمت آن به دليل محرم شدن، باز شهادت خداست كه آن حرمت را بر مى دارد. و امّا نام «نساء» نيز، شايد، از آن جهت بر اين طواف مقرّر شده است كه تذكّر و تأكيدى باشد بر اين كه اين «زن» است كه آغاز به سخن مى كند و آمادگى خويش را براى ازدواج اعلام مى دارد. و اين زن است كه تعيين كننده اصلى و محرز نسب است.

دقايقى كه قدرشان ناشناخته است


1- 1. «جُنُب» بيگانه و غريب را گويند، و نيز جنابت به معناى دورى است. «اجنبه ايّاه» يعنى دور داشت آن را از آن، ...، با تتبّع موارد استعمال اين لغت چنين به دست مى آيد كه معناى جامع آن همان «دورى» است امام خمينى، اسرارالصّلاة پرواز در ملكوت، ج 1، صص 165- 164.
2- 2. امام خمينى، اسرارالصّلاة پرواز در ملكوت، ج 1، ص 165.

ص: 140

در زندگى انسان، لحظاتى هستند كه قابل تكرار نيستند، همچون لحظه تولّد يا لحظه مرگ. البتّه همه لحظات از نظر ظاهرى و كمّى و فيزيكى غيرقابل بازگشت هستند. امّا در عين حال تقريباً همگى آنها را با فراهم آوردن شرايطى، لااقل از نظر ظاهرى، مى توان تجديد كرد. و اصلًا ظاهر قضايا و لحظات كه اهميّت ندارند، آنچه مهم است، جان آنهاست. مى گويند هر انسانى در طول عمر خود، تنها يك بار مى تواند، با نام و به نيّت حَجَّهُ الإسلام، حجّ به جا آورد، و پس از آن هر چند بار هم كه احرام بندد و لبّيك گويد و حجّ به جا آورد همگى يا مستحب اند و يا بايد به نيابت از سوى كسى ديگر باشد. به اين ترتيب، اگر چه مى توان از نظر ظاهرى دهها بار مُحرم شد و تلبيه گفت و طواف كرد و از احرام خارج شد و دوباره آغاز كرد، امّا، ديگر هرگز نمى توان احرام حجّ واجب اوّل را تجديد كرد. با عنايت به اهميّت و جايگاه و مقام احرام كه در حقيقت، اگر صحيح باشد و پذيرفته شود، ورود در حرم حريم الهى است كه ان شاءالله در پاسخ لبّيك، لبّيك و سعديك فرموده است، لحظات آخر طواف نساءِ حجّ واجب لحظاتى است كه به هيچ قيمتى تكرار نخواهد شد. بايد آن را قدر دانست و در تداومش كوشيد. خدايا چه لحظاتى در حال پايان يافتن است؟ اگر حواس جمع باشد و زياد درگير شمارش شوطهاى طواف و به دنبال اتمام هر چه سريعترش نباشى، دردى جانكاه سراسر وجودت را فرامى گيرد. همچون پدرت، در لحظه اى كه دستور هبوطش رسيد، البتّه مهربانانه تر كه به هر حال مى خواهى مجوّز برگشت به دنياى آدميان را بگيرى. اگر دريافته باشى كه چه بايد بكنى،

ص: 141

زهى سعادت، كه ورود به دنيا هم مى تواند زمينه ورود به معنويت باشد. امّا اگر همچون من، نگران باشى كه شيطان در كمينت و منتظرت نشسته است و تو، به ضعف خود در مقابله با شيطان و به دنباله روى از او آگاه باشى، خارج شدن از اين حرم امن، آن هم به دست خودت و با اتمام طواف (و نمازِ پس از آن) برايت سخت دشوار است. بر سر مى زنى و ضجّه كنان التماس مى كنى: خدايا تمام شد؟ چه زود؟!

شربتى از لب لعلش نچشيديم و برفت روى مه پيكر او سير نديديم و برفت

گويى از صحبت ما نيك به تنگ آمده بود بار بربست و به گردش نرسيديم و برفت

شد چمان در چمن حُسن و لطافت ليكن در گلستان وصالش نچميديم و برفت

همچو حافظ همه شب ناله و زارى كرديم كاى دريغا به وداعش نرسيديم و برفت

اصلًا معلوم نيست چرا همه (يا بسيارى از حج كنندگان و عمره گزاران) بر تسريع در اتمام اعمال و مناسك و برون آمدن از احرام حريص اند؟ حتّى وقتى كه به برخى از «بيماران» و «ناتوانان» و «از پاافتادگانشان» توصيه مى شود كه اندكى تأمّل كنند و مثلًا فردا (و در هواى خنك تر و در شرايط بهتر) به انجام مناسك بپردازند، ناخشنود مى شوند. خلاصه اين كه براى حدّ اكثر بهره گيرى از زمانِ محدودى كه در اختيار انسان است، اوّلًا بايد دعا كرد و از حضرت احديّت مسألت

ص: 142

كرد تا به اين زمان اندك بركت عطا فرمايد، كه اگر بركتى از سوى او نباشد، هزاران سال نيز لحظه اى بيش نخواهد بود. ثانيا بايد براى هر لحظه اين زمان محدود برنامه داشت. بايد از پرداختن به امورى كه در جاهاى ديگر نيز امكان انجام آنها وجود دارد (جز به حدّ نياز) احتراز كرد. بايد سخن خدا را شنيد (قرآن خواند) و با او سخن گفت (دعا كرد و نماز گزارد). بايد هر كارى، حتّى خريد سوغات را براى قرب به خدا انجام داد. و در رأس همه بايد قدر لحظات مُحرم بودن را دانست و همه مناسك را با طمأنينه و بدون تعجيل انجام داد و از هر لحظه آن، با حضور قلب كامل حدّ اكثر استفاده و لذّت را برد. به هر حال، اگر افزايش كمّى اين دوران ممكن نيست، بايد كيفيّت و غناى معنوى آن را تعالى بخشيد.

برخى مستحبّات

علاوه بر همه واجباتى كه در طول حجّ مشخّص است و مسلمانان ملزم به انجام آنها هستند، همچون ديگر عبادات، مستحبّاتى نيز براى طول مناسك، در كنار و همراه اعمال واجب ذكر شده اند. اين مستحبّات در دو گروه اصلى قابل طبقه بندى هستند:

1- مستحبّاتى كه در واقع به تكميل واجبات و ارتقاء كيفيّت و معنويّت آن اشاره داشته و عمدتاً به حضور قلب و توجّه به معناى مناسك مربوط است. مثل سخنان و ذكر معانى والايى كه امام سجّاد در حديث معروف به شبلى بيان مى فرمايد. (1)

2- اعمالى كه علاوه بر اعمال واجب حجّ ذكر شده اند.


1- 1. ر. ك: آيت الله جوادى آملى، صهباى حجّ، صص 347- 343.

ص: 143

در مورد مستحبّات نوع اوّل، در طول ذكر مناسك، ذكرى اجمالى به عمل آمد، و در اين مجال به ذكر برخى اعمال گروه دوّم اشاره مى شود:

حضور در مسجدالحرام: حاضر شدن در مسجدالحرام بارزترين و جامعترين عملى است كه طىّ آن مى توان به بسيارى مستحبّات از جمله نماز و طواف و قرائت قرآن و دعا كردن و انديشيدن و حتّى نگريستن به كعبه نيز پرداخت. در خبر است كه: «خداوند يكصد و بيست رحمت خود را به سوى كعبه گسيل مى دارد كه شصت رحمت آن مربوط به طواف كنندگان، چهل رحمت ويژه نمازگزاران و بيست رحمت از آن مربوط به نگاه كنندگان به كعبه است.» (1)

استلام حجرالاسود: استلام حجرالاسود، يكى از اعمال توصيه شده اى (براى مردان) است كه در صورت امكان و انجام آن، ثواب و زيبايى و لذّتى روحانى بر آن مترتّب است. به تعبير ابن بطوطه، «بوسيدن حجر لذّت خاصّى دارد كه انسان نمى خواهد لب از آن بردارد و اين از خواصّى است كه خدا در آن سنگ به وديعت نهاده است.» (2)

طواف مستحبّ: طواف مستحبّ، يكى از اصلى ترين اعمال مستحبّى است كه با حضور در مسجدالحرام و كنار كعبه امكان تجلّى و كسب ثواب عظيم آن ميسّر مى گردد. اين عمل تنها عمل از مناسك حجّ است كه به تنهايى نيز به عنوان عبادت قابل انجام است. البتّه بايد اين دقّت و مراقبه را داشت تا طوافهاى مستحبّ، براى كسانى كه طواف


1- 1. قاضى عسكر، منتخب احاديث عمره، صص 45- 44.
2- 2. سفرنامه ابن بطوطه، ص 140.

ص: 144

واجب به جا مى آورند، اشكال و مزاحمت و زحمتى ايجاد نكند، پس بايد زمانهاى خلوت را براى طوافهاى مستحب برگزيد.

نماز خواندن: با عنايت به ثواب عظيم نماز در مسجدالحرام كه هر ركعت آن معادل يكصد هزار ركعت ثواب دارد، يكى از بهترين مستحبّات، نماز خواندن در مسجدالحرام مقابل كعبه است (كه ثواب آن با ثواب نگريستن به كعبه جمع گردد).

قرائت قرآن: قرائت قرآن در مكّه مكرّمه و در مجاورت كعبه را ثوابى عظيم است. «امام سجّاد فرمود: ثواب سبحان الله گفتن در مكّه بالاتر از انفاق ماليات عراقين در راه خداست، و نيز فرمود: هر كس در مكّه قرآن را ختم كند، نمى ميرد مگر آن كه رسول خداص را مى بيند، و جايگاه خويش را در بهشت مشاهده نمايد.» (1)

دعاها: ادعيه بسيارى از زبان معصومين وارد شده است كه از احصاء خارج اند، و بسيارى از آنها در كتابهاى ادعيه و كتب مناسك نيز آورده شده اند. به هر حال نبايد از دعا غفلت كرد كه خود فرموده است: وَقالَ رَب- كُمُ ادْعُونى اسْتَجِبْ لَكُمْ؛ «و پروردگار شما فرمود: مرا (با خلوص دل) بخوانيد تا دعاى شما را مستجاب كنم» (2) و در اهميت دعا آمده است: قُلْ ما يَعْبَؤُا بِكُمْ رَبّى لَوْلا دُعاؤُكُمْ؛ «اى رسول ما به امّت بگو كه اگر به واسطه دعاى شما نبود خدا به شما توجّه و اعتنايى نداشت؟» (3)

نگريستن به كعبه: نقل است كه اگر ثوابهاى موجود در كنار كعبه


1- 1. قاضى عسكر، منتخب احاديث عمره، صص 73- 72.
2- 2. مؤمن: 60.
3- 3. فرقان: 77.

ص: 145

براى اعمال مستحبّ را 120 فرض كنيم 20 واحد آن براى نگريستن به كعبه زيبا مقرّر شده است. «امام صادق فرمود: هر كس به كعبه نگاه كند پيوسته براى او حسنه نوشته و گناهى از او پاك مى شود تا آن كه چشم خود را از كعبه بگرداند.» (1)

خوابيدن در مسجدالحرام: مسجدالحرام تنها مسجدى است كه نه تنها خوابيدن در آن كراهت ندارد، كه حتّى ثواب نيز براى آن قرار داده شده است. و شايد حكمت اين باشد كه انسان بتواند به طور شبانه روزى در مسجدالحرام و در كنار كعبه محبوبش حاضر و مقيم باشد.

در خاتمه

در بين مردم ضرب المثلى رايج است كه شاديهاى زياد ممكن است غمى در پى داشته باشند. در اينجا نيز به فكر فرومى روى، خدايا پس از اين همه شادى و بهجت و سرور، چه غمى به سراغ انسان خواهد آمد؟ در آن موقع نمى فهمى. بعد كه از آنجا خارج شدى، چند روز كه گذشت، دلت براى عرفات تنگ مى شود و غم غريبى سراسر وجودت را مى گيرد. چشمانت، همه جا به دنبال كعبه مى گردد و به هنگام نماز او را در نظر مى آورى و غمى كه لايه هاى آن هجر عرفات، فراق كعبه، هجر منى، هجر صفا و مروه، فراق رمى جمرات، فراق حجر اسماعيل و فراق و دورى از نمازهاى مقابل كعبه اند، وجودت را لبريز مى كند. و در عين حال سپاس او مى گويى كه تو را توفيق زيارت خانه اش داده، بسيار


1- 1. قاضى عسكر، منتخب احاديث عمره، ص 43.

ص: 146

مشتاق تر از گذشته آرزوى زيارت مجدّد خانه اش را مى كنى: «الّلهُمَّ ارْزُقْنا حَجَّ بَيْتِكَ الْحَرام، فى عامِنا هذا وَ فى كُلّ عام.»

ما به اين در نه پى حشمت و جاه آمده ايم

از ب- د ح- ادث- ه، اين- جا، ب- ه پ-- ناه آمده ايم

مَ- دينَهُ النَّبى

درآمد

ص: 147

مَ- دينَهُ النَّبى

«إِبْدَءْ بِمَكَّه وَ اخْتِمْ بِالْمَدينَه فَإِنَّهُ أَفْضَل»؛ « (با مكّه (حجّ) آغاز كنيد و به مدينه (زيارت پيامبر و ائمّه) ختم كنيد كه اين روش برتر است).»

(امام محمّد باقر 7) (1)

درآمد

سخن گفتن از حجّ و كعبه، بدون يادكردن از كسى كه سنّت الهى حجّ را زنده كرد، حجّ ابراهيمى را به عالميان آموخت، پرچم توحيد ابراهيمى را در عالم برافراشت، كعبه را از لوث وجود بتها تطهير كرد، مكّه را از شرك و بت پرستى رهايى بخشيد، صراط مستقيم الهى و رهروى در آن را به عالميان آموخت، راه بندگى خدا و سعادت و فلاح را به انسانها نشان داد، معناى آيات الهى را براى اولاد آدم بيان كرد و


1- 1. كافى، ج 4، ص 549، به نقل از: آيت الله جوادى آملى، صهباى حجّ، ص 486.

ص: 148

در يك كلام خاتم پيامبران الهى و آخرين سفير و رابط مستقيم خداوند و بندگانش بود، ابتر و ناقص خواهد بود، كه خود فرموده است: پس از انجام مناسك حجّ به زيارت ما بياييد، و حجّ خود را با زيارت ما تمام كنيد؛ زيارت حضرت محمّدبن عبدالله، خاتم النّبيّين در مدينه منوّره.

شتافتن به مدينه و زيارت پيامبر و فرزندانش در آن شهر، ريشه در سخنان پيامبر اكرم و ائمّه دارد. در خبر است كه پيامبر خدا فرموده است: «هر كه به حجّ آيد و مرا در مدينه زيارت نكند، بر من ستم كرده است.» (1) از امام محمّدباقر نيز منقول است كه «همانا مردم دستور دارند كه گرد كعبه طواف كنند و سپس سوى ما كوچ كنند و ولايت و دوستى خود را به ما اعلام دارند و يارى خود را نسبت به ما عرضه كنند.» (2) همچنين امام باقر «در پاسخ كسى كه عرض كرد: آيا ابتداى سفر حجّ را مدينه قرار دهم يا مكّه، فرمود: «إِبْدَءْ بِمَكَّه وَ اخْتِمْ بِالْمَدينَه فَإِنَّهُ أَفْضَل.» (3) و به اين ترتيب، يادى اجمالى از مدينه و صاحبِ مدينه، پيامبر اكرم، حُسن ختام اين وجيزه (در اين فصل و فصل بعد) خواهد بود. با اين اعتراف كه همچون فصول پيشين، اداى حقّ موضوع آن گونه كه بايد، خارج از توان و بضاعت اندك است، امّا:

آب دريا را اگر نتوان كشيد هم به قدر تشنگى بايد چشيد

شايد بتوان گفت كه بسيارى از ابعاد شخصيّت عظيم پيامبر


1- 1. به نقل از شريعتى، تحليلى از مناسك حجّ، ص 26. براى مطالعه اصل مطلب ر. ك: كنزالعمال، ج 5، ص 135؛ وفاءالوفاء، ج 4، ص 1342 و شفاءالسقام، ص 23.
2- 2. كلينى الرّازى، اصول كافى، ج 2، ص 239.
3- 3. با مكّه حجّ آغاز كنيد و به مدينه زيارت پيامبر و ائمّه ختم كنيد كه اين روش برتر است آيت الله جوادى آملى، صهباى حجّ، ص 486.

ص: 149

اسلام در ميان مسلمانان مهجور مانده و آنان بسيار كمتر از آنچه حقيقت و واقعيّت ابعاد وجودى پيامبر اكرم بوده است، در مورد اين انسان كامل و اين خليفه به حقّ خدا و پيامبر خاتم و عصاره خلقت مى دانند. اين سخن ابداً گزافه نيست، كه مرورى اجمالى بر هر يك از موضوعات و زمينه هاى زندگى و اسناد و مدارك موجود در مورد زندگى و حيات رسول خدا و مقايسه آن با دانسته هاى اندك مسلمانان آن را اثبات مى كند.

در توجيه لزوم مؤكّد زيارت پيامبر در مدينه منوّره نيز مى توان گفت كه سفر حجّ و انجام مناسك آن، اگر چه در جاى جاى خود ياد و نام پيامبر خدا را در خود مستتر دارد، و موجب شناخت تاريخ بشريّت و غوطه ور شدن در توحيد و تاريخ توحيد است. امّا سفر به مدينه منوّره، جلوه كامل پيامبرشناسى و آشنايى با تاريخ اسلام و يادآورى تمامى لحظات حسّاس آن است. به عبارت ديگر: «در حجّ توحيد را مى آموزى و ابراهيم را مى شناسى، در مدينه [بايد] اسلام را بياموزى و پيامبر اسلامص را بشناسى كه ادامه تاريخ ابراهيم و تكميل كننده رسالت توحيد است.» (1) مضافاً اين كه: سفر به مدينه و مشاهده همه ويژگيهاى آن، امام شناسى و ولايت را نيز در وجود انسان تثبيت مى نمايد.

جايگاه مدينه منوّره

مدينه النّبى در شمال مكّه و به فاصله تقريبى 500 كيلومتر از آن قرار دارد. علاوه بر آن كه برخى روايات به نامهايى از اين شهر اشاره


1- 1. شريعتى، تحليلى از مناسك حجّ، ص 26.

ص: 150

مى كنند كه در تورات براى آن ذكر شده اند، كه از جمله آنها يازده نام «مدينه، طيّبه، طابه، مسكينه، جابره، مجبوره، مرحومه، عذراء، محبّه، محبوبه و عاصمه» هستند. (1) به نقل از پيامبر اكرم نيز نُه نام براى اين شهر ذكر شده است «مدينه، طيّبه، طابه، مسكينه، جابره، مجبوره، يثرب، يثبور و دارالايمان.» (2) حضور يهوديان در حوالى آن شهر مؤيّد شناخته شدن و معروف بودن اين شهر نزد پيشينيان بوده است. چنانچه علّت اصلى حضور يهوديان در اين شهر اين بوده كه آنان مطابق تعاليم و اسناد دينى خويش از ظهور پيامبر آخرالزّمان در حجاز و حضور او در اين شهر خبر داشتند، و براى گرويدن به وى و ياورى او به اين مكان كوچ كرده بودند، كه البتّه با بعثت پيامبر، با استناد به اين كه چرا پيامبر از ميان ايشان نبوده و ايراداتى از اين قبيل كه به وسيله رهبرانشان تقويت مى شد، نه تنها از گرويدن به او امتناع كردند، كه حتّى از هيچ كارشكنى نيز خوددارى ننمودند. (3) «مدينه بر روى زمين شهرى شريف و تربتى باشكوه است.» (4)

شهرى كه قبل از هجرت پيامبراسلام و حضور او در آن، يثرب ناميده مى شد، همچون درّ مكنونى در عالم جلوه گر بود. اين شهر پس از هجرت رسول خدا به آن، مدينه النّبى (شهر پيامبر 9) نام گرفت، و طىّ مدّت ده سال حضور پيامبر محل نزول وحى و بركات الهى بود و


1- 1. قره چانلو، حرمين شريفين، صص 116- 115.
2- 2. همان، ص 116.
3- 3. نساء: 51؛ مائده: 66- 57. همچنين ر. ك: علامه طباطبايى؛، تفسير الميزان، ج 11 و سبحانى، فروغ ابديّت.
4- 4. منجّم، آكام المرجان فى ذكر المدائن المشهوره فى كلّ مكان.

ص: 151

پس از آن نيز با در آغوش گرفتن پيكر مطهّر پيامبر اكرم، و دخت گرامى اش، و همچنين به جهت آن كه محلّ زندگى بسيارى امامان معصوم و مرقد شريف چهار تن از آنان (امام حسن مجتبى، امام سجّاد، امام محمّدباقر و امام جعفر صادق) در آن واقع است، جايگاه ارزشمندى در ميان مسلمانان داشته و دارد. اين مكان شريف را از آن جهت مى توان دُرّ مكنون هستى ناميد، كه (نزد حضرت حقّ و ملائكه الهى) مكانى مقدّس و شناخته شده داشته است كه با حضور پيامبر در اين شهر (على الظّاهر) با آزاد گذاشتن شتر آن حضرت (و تأكيد ايشان بر اين كه او فرمان دارد)، اين مكان مقدّس كه محلّ مسجد و خانه و مضجع شريف پيامبر گرديد بر عالميان آشكار شد. مضافاً اين كه وجود باغى از باغهاى بهشت (حدّ فاصل خانه پيامبر و منبر او) به آن ارزشى معنوى و روحانى و تقدّسى الهى مى بخشد.

علاوه بر آن وجود مزار و مرقد بزرگان صحابه، همسران و دختران و پسر و عمّه هاى پيامبر اكرم مادر اميرالمؤمنين عموى پيامبر (عبّاس)، برخى شهداى احد، شهداى حرّه و وجود جايگاههاى جاودانه اى همچون مكان مباهله با نصاراى نجران، مكان ردّالشّمس و امثالهم، دربردارنده مكانها و فضاهاى ارزشمند و بى بديلى است كه آن را به مثابه تاريخ متجسّد اسلام جلوه گر مى سازد. در واقع، اگر مكّه و كعبه و مناسك حجّ، تاريخ بشريّت را در خود مستتر دارند، اين شهر منوّر، تاريخ اسلام را به ذهن متبادر مى كند.

در مسير مدينه، و به ويژه پس از ورود به مدينه، و حركت در مكانها و مواضع مختلف آن، به خصوص هنگامى كه در گرماى شديد

ص: 152

در محدوده «احد» و «خندق» قرار مى گيرى، اندكى تفكّر، عرق شرم و خجالت و دِيْن بر پيشانى انسان مى نشاند. شرمندگى در مقابل انسانهايى از صدر اسلام و احساس دِيْن نسبت به همه ياران رسول خدا 9. كسانى كه غم غربت و رنج هجرت و فشار محاصره و مزه شهادت و درد جراحت شمشير را تحمّل كردند و از يارى دين خدا و پيامبر عزيزش دست برنداشتند. آنان كه با جان و مال از دين خدا و پيامبرش حمايت كردند و خود را سپر بلاى او قرار دادند. آنان كه دست از جان شستند و براى سلامت پيامبر و شهادت خويش صادقانه دعا كردند. آنان كه چنان براى شهادت تعجيل كردند، كه به ناچار ملائكه غسلشان دادند و غسيل الملائكه لقب گرفتند. به ياد آوردن روز خندق، روز احزاب، روزى كه همه كفر در مقابل همه اسلام قرار گرفت، روزى كه حمزه سيدالشهدا و جمعى از ياران پيامبر به شهادت رسيدند و مثله شدند، روزى كه مسلمانان با شكم گرسنه در زمين سنگى خندق حفر مى كردند، روزى كه دندان مبارك پيامبر را شكستند، روزى كه پيامبر دعوت حق را لبيّك گفت، روز ثقيفه، روز شهادت صديقه كبرى 3، روز شهادت ابامحمد 7، روز هجرت حسين 7، روزهاى شهادت سجّاد و باقر و صادق، روز هجرت كاظم و رضا و جواد، روزهاى حرّه و همه روزهاى ديگر كه با يادآورى آن، انسان نعمت هدايت را نتيجه مجاهدتهاى آنان مى داند.

امّا، با همه اين غمها، وقتى به ياد مى آورى كه هيچكس نتوانست در سلام كردن بر محمد پيشى بگيرد، آنگاه كه وارد مدينه مى شوى، به گوش دل و با شرمندگى «خوشامد» او را به ميهمان و زاير خويش

ص: 153

مى شنوى، غرق شادى و سُرورى غيرقابل تصوّر مى شوى. شايد (و حتماً) همچون من اين شايستگى را در خود نمى بينى. ولى گزيرى و گريزى نيست، او رحمهٌ للعالمين است. و تو هر كه هستى و هر چه هستى، مسلمان موحّدى هستى كه او را دوست مى دارى و به او عشق مى ورزى. و به هر حال اين نعمتى است و لذّتى و سعادتى كه در عين شرمسارى، با هيچ چيز قابل قياس نيست. خلاصه اين كه، در مدينه همه چيز سبب شرمندگى انسان است. يادآورى زندگى و مجاهدت و فعّاليت پيامبر و اصحاب و ياران او، موقعيّت خود انسان در مقايسه با آنان، و مقايسه آنچه انجام مى شود با آنچه بايد بشود.

مسجدالنّبى

اگر قدمت جايگاه كعبه (در مكّه مكرّمه) كه تعيين مكان آن براى مكان بيت الله الحرام و مركز توجّه بندگان خداوند تبارك و تعالى از سوى حضرت احديّت به زمان آدم مى رسد، مكان مقدّس ديگرى نيز در عالم وجود دارد، كه آن جايگاه نيز با الهام الهى تعيين و مشخّص شده است. اين زمين كه مسجد و خانه پيامبر در مدينه منوّره در آن بنا گرديد، به عنوان دوّمين مكان مقدّس جهان از صدر اسلام تا كنون توجّه مسلمين را به خود جلب نموده است. در بازشناختن و كشف اين مكان مقدّس، آمده است كه پيامبر 9، در ورود به مدينه «به هيچ طايفه اى نمى گذشت، جز آن كه مى گفتند: اى رسول خداص بر ما فرود آى تا در ميان مردمى نيرومند و پرشمار فرود آمده باشى. پس مى فرمود: «خلّوا زمامَ الرّاحِلَه فَإِنَّها مَأمُورَه»؛ «مهار شتر را رها كنيد كه خودش دستور دارد.» تا

ص: 154

آن كه بر در خانه ابوايّوب انصارى ايستاد و در آنجا زانو به زمين زد. چون چوبى به پهلوى او فرو كردند و از جاى برنخاست و رسول خداص به خانه ابوايّوب فرود آمد و چند روزى نزد او ماند و سپس به حجره هاى خويش منتقل گشت.» (1)

ساختن مسجد اوّلين اقدام پيامبر خداص و نخستين تغييرى بود كه حضرتش در كالبد شهر مدينه اعمال كرد. مسجد را به همراه صحابه اش بنا نهاد و چيزى نگذشت كه اين مسجدِ بنا نهاده شده بر اساس تقوى، (2) مركز هدايت و رهبرى عالميان گرديد. مسجدى كاملًا ساده، همچون الگوى ازلى و اصلى اش، كعبه. بدون هيچ زيور و زينتى. البتّه نه بدون زينت و زيور، كه تقوى و ايمان و اخلاص مؤمنان زينت اصلى آن بود. (3)

مسجد پيامبر كه در ابتدا 1050 مترمربّع وسعت داشت، به مرور توسعه يافت تا به اندازه و شكل كنونى رسيد. گزارش ها حاكى است كه در قرن چهارم هجرى، درازاى مسجد پيامبر سيصد ذراع و پهناى آن


1- 1. يعقوبى، تاريخ يعقوبى، ص 400.
2- 2. در باره اهمّيت بنا نهادن مسجد بر پايه تقوا كه نمونه بارز آن همين مسجد است ر. ك: آيات 109- 108 سوره توبه لَمَسْجِدٌ اسّسَ عَلَى التَّقْوى مِنْ اوَّلِ يَوْمٍ احَقُّ انْ تَقُومَ فيهِ... افَمَنْ اسَّسَ بُنْيانَهُ عَلى تَقْوى مِنَ الله وَ رِضْوانٍ خَيْرٌ امْ مَنْ اسّسَ بُنْيانَهْ عَلى شَفا جُرُفٍ هارٍ ...؛ «و همان مسجد كه بنيانش از اوّل بر تقواى محكم بنا گرديد بر اينكه در آن اقامه نماز كنى سزاوارتر است ... آيا كسى كه مسجدى به غرض تقوى و خداپرستى تأسيس كرد و رضاى حقّ را طالب است مانند كسى است كه بنايى سازد و بر پايه سستى در كنار سيل كه زود به ويرانى كشد».
3- 3. وَلكِنَّ اللهَ حَبَّبَ الَيْكُمُ الايمانَ وَ زَيَّنَةُ في قُلُوبِكُمْ وَ كَرَّهَ الَيْكُمُ الْكُفْرَ وَ الْفُسُوقَ وَ الْعِصْيانَ؛ «ولكن خدا مقام ايمان را محبوب شما گردانيد و در دلهايتان آن را نيكو بياراست و كفر و فسق و معصيت را زشت و منفور در نظرتان ساخت.» حجرات: 7.

ص: 155

دويست ذراع بوده است. (1) ابن بطوطه، جهانگرد مسلمان كه حدود سالهاى 725 هجرى قمرى به حجّ مشرّف شده است، گزارش مى كند كه طول مسجد در زمان مهدى عبّاسى به سيصد ذراع رسيد. «توسعه مسجد (به جز سطح اندكى كه در زمان عمر و عثمان به آن اضافه شده) همواره به سمت مخالف قبله و به عبارتى در پشت مكان مسجد اوّليّه و مكان دفن پيامبر اكرمص بوده است. گويا مدام اين موضوع به مؤمنين گوشزد مى شود كه مقتداى توسعه ها، همان سطح اوّليه مسجد در زمان پيامبرص است. و به اين ترتيب نمازگزاران (به طور نمادين) همواره به اقتداى پيامبر خويش نماز را بر پا مى دارند. اين ويژگى بسيار مهمّى است كه از ميزان احترام به جهت قبله و مرقد و مسجد پيامبر در نظر مسلمانان حكايت مى نمايد. اين روش به اقتداى نمادينِ توسعه هاى مسجد در ادوار مختلف به الگو و جايگاه اوّليه خويش، به اقتداى نمادين مسلمانان به پيامبرشانص در همه اعصار، و به حفاظت و احترام مسجد اصلى و فراهم آوردن امكان شناخت و تمايز آن با توسعه هاى بعدى گواهى مى دهد.» (2)(3) توسعه اوّل دوران معاصر مساحت آن را به 18624 متر مربّع رساند، (4) و اكنون پس از توسعه هاى اخير مساحت ساختمان آن به 98326 متر مربّع رسيده است. توضيح اين كه در حال حاضر با احتساب سطح قسمت هايى از سقف مسجدالنّبى كه مى توانند براى نماز جماعت مورد استفاده قرار گيرند، 156576 متر مربّع در اختيار


1- 1. منجّم، آكام المرجان فى ذكر المدائن المشهوره فى كلّ مكان، ص 27.
2- 1. منجّم، آكام المرجان فى ذكر المدائن المشهوره فى كلّ مكان، ص 27.
3- 2. نقى زاده، مبانى هنر دينى در فرهنگ اسلامى: تجلّيات عينى و كالبدى.
4- 3. قره چانلو، حرمين شريفين، ص 160.

ص: 156

نمازگزاران است. علاوه بر آن، فضاى باز پيرامون مسجد بالغ بر 235000 متر مربّع است كه از اين مقدار، 135000 متر مربّع آن براى اقامه نماز جماعت قابل استفاده است. و به اين ترتيب، در حال حاضر، اقامه نماز جماعتهايى با حضور بالغ بر 698000 نمازگزار ممكن است. (1)

جايگاه مسجدالنّبى: مسجدالنّبى، علاوه بر همه ويژگيهاى كالبدى و ظاهرى اش، داراى ارزشى معنوى و تقدّسى الهى نيز مى باشد، و اين ارزش چنان است كه براى هميشه، آن را به عنوان دوّمين مكان مقدّس مسلمانان (پس از كعبه) ظاهر نموده است. پيامبر خداص در مورد جايگاه و ارزش اين مسجد شريف مى فرمايد:

«صَلاهٌ فِى مَسْجِدى هذا تَعْدِلُ عِنْدَ اللهِ عَشَرَهَ آلافِ صَلاهٍ فِى غَيْرهِ مِنَ الْمَساجِدِ إِلّا الْمَسْجِد الْحَرامَ فَإِنَّ الصَّلاهَ فِيهِ تَعْدِلُ مِأهَ الْفِ صَلاهٍ»؛ نماز در مسجد من برابر ده هزار نماز در مساجد ديگر جز مسجدالحرام [است ، كه نماز در آن يكصد هزار ركعت ثواب دارد.» (2) و اين علاوه بر ساير ارزش هاى آن؛ از قبيل وجود باغى از باغ هاى بهشت در آن است.

مضجع شريف رسول خدا: خانه پيامبر كه در زمان حيات آن حضرت در كنار مسجد و در قلب مدينه قرار داشت، امروزه در منتهى اليه ضلع جنوب شرقى مسجد، مجاور روضه و چسبيده به خانه حضرت زهرا، زيارتگاه آرزومندان و مشتاقانى است كه از راهرو جنوبى آن عبور نموده، لحظاتى روبروى ضريح مطهّرش مى ايستند و در مقابل دريچه اى كه بر بالاى آن نوشته شده «هُنارَسُولُ الله» مى ايستند، چشم در تاريكى


1- 1. 1.86 p ,harawwanuM hanidaM fo yrotsiH ,inahG ludbA
2- 2. قاضى عسكر، منتخب احاديث عمره، ص 76.

ص: 157

مى دوزند و زمزمه مى كنند: «السّلام عليك يا رسول الله، السّلام عليك يا نبىّ الله، السّلام عليك يا امام الرّحمه، السّلام عليك يا سيّدالمرسلين، السّلام عليك يا امين الله، السّلام عليك يا خاتم النّبييّن، السّلام عليك يا حبيب الله و السّلام عليك يا رحمه للعالمين»، و از او مى خواهند كه برايشان استغفار كند. بالاى مرقد شريفش نوشته است: «يا اي- هَا الَّذينَ آمَنُوا لا تَرْفَعُوا اصْواتَكُمْ فَوْقَ صَوْتِ النَّبىّ»؛ «اى اهل ايمان فوق صوت پيغمبر صدا بلند نكنيد،» (1) گويا اكنون سال هاى دهه اوّل هجرت است و تو به طلب حاجتى به پشت ديوار خانه پيامبر خدا آمده اى، محتاج و گناهكار و نالان و دادخواه و مستمند، و مى خواهى او را بخوانى تا برايت استغفار كند و بر تو ببخشد و مشكلت را حل كند و نزد خدا از تو شفاعت كند. و اين از نوادر مواردى است كه خانه دنيا و آخرت پيامبرى ، يك مكان مقدّس و گوشه اى از يك معبد (مسجد) باشد.

«رسول خدا فرمود: كسى كه حج گزارد و پس از مرگ من به زيارت قبر من بيايد، مانند آن است كه مرا در زنده بودن زيارت كرده است.» (2) و امام باقر فرمود: «همانا زيارت رسول خدا برابر با يك حجّ مقبول همراه با آن حضرت است.» (3) و اكنون همه حاجيان و عمره گزاران به زيارت او مى شتابند، كه او بنده خاصّ خداوند است و اوّل مؤمنى كه بى گمان قلب او عرش الرّحمن است.

ستون حنّانه: ستونى در مسجدالنّبى بود از تنه نخل، كه پيامبر


1- 1. حجرات: 2.
2- 2. قاضى عسكر، منتخب احاديث عمره، ص 74.
3- 3. همان، ص 74.

ص: 158

اكرم به هنگام ايراد خطبه و سخن گفتن با اصحاب خويش به آن تكيه مى زد. پس از آن كه به پيشنهاد اصحاب منبرى براى پيامبر ساختند، تا بر فراز آن با مسلمانان سخن گويد، آن ستون كه موهبت عظماى «تكيه گاه» پيامبر خدا بودن را از دست داده بود، ناله سر داد و درد فراق خويش را فرياد كرد، كه پيامبر با قول به او كه: درختى از درختان بهشت باشد، او را آرام كرد. و همين واقعه دستمايه شاعران براى سرودن ابياتى زيبا و جانگداز و روح نواز شده است:

بنواخت نور مصطفى، آن استن حنّانه را كمتر ز چوبى نيستى، حنّانه شو، حنّانه شو

يا

سرمست چنان خوبى، كِىْ كم بُوَد از چوبى؟ برخاست فغان آخر، از استُن حنّانه

در توصيف آن گفته اند: «پيغمبر خطبه هاى خود را [با تكيه بر] تنه درخت خرمايى ايراد مى فرمود و چون منبر ساخته شد آن درخت در فراق پيغمبر ناله سر كرد و چنان زارى نمود كه شتر مادّه در فراق بچه خود كند. روايت است كه حضرت خود به سوى اين تنه درخت آمد و آن را در بر كشيد تا خاموش گشت. سپس فرمود اگر من آرامش نمى كردم تا قيامت ناله و افغان مى كرد.» (1)

روضه: وجود باغى از باغهاى بهشت در مسجدالنّبى، در قلب مدينه منوّره، تأكيد و تأييدى بر جايگاه مبارك و مقدّس مدينه در عالم وجود


1- 1. سفرنامه ابن بطوطه، ص 123.

ص: 159

است. در مورد محدوده آن پيامبر خدا فرموده است: «ميان قبر من و منبر من باغى از باغهاى بهشت است و منبر من بر دريچه اى از دريچه هاى بهشت است.» (1) و همين روايت كه مورد قبول كلّيه فِرَق اسلامى است، جملگان را به خواندن نماز و عبادت در اين محدوده جلب و جذب مى كند.

ستون توبه: جايگاه ديگرى در مسجدالنّبى كه مقصد بندگان خداست، مجاور ستون توبه يا ستون ابولبابه مى باشد. پذيرفته شدن توبه ابولبابه (2) در اين مكان و مجاور اين ستون صورت گرفت. او خود را به ستون بسته و عهد كرده بود تا پذيرفته شدن توبه اش از آن جدا نشود، با عنايت به پذيرش توبه او كه پيامبر اسلام نويدش را به او داد، اين ستون جايگاهى ويژه يافته است.

مقام جبرئيل: مقام جبرئيل در كنار مسجدالنّبى و نزديك خانه پيامبر و خانه حضرت زهرا قرار دارد. اين مكان، محلّى بوده كه جبرئيل در كنار آن براى ملاقات پيامبر و ابلاغ كلام خداوند به او كسب اجازه مى كرده است.

صُفّه: پيامبر خدا عدّه اى از مهاجرين را كه اموالشان را در مكّه به جاى گذاشته بودند و مشركين آن را غارت و مصادره كرده بودند، بر صفّه اى در حياط مسجدالنّبى اسكان داده بود. اين مكان كه يادآور فداكاريها و از خود گذشتگى هاى مهاجرين و همچنين مهمان نوازى انصار و تعاون مسلمين است اينك در داخل مسجد قرار دارد.


1- 1. قاضى عسكر، منتخب احاديث عمره، صص 79- 78.
2- 2. براى مطالعه در مورد علّت عمل ابولبابه، ر. ك: سبحانى، فروغ ابديّت.

ص: 160

ستون حرس: ستونى بوده كه اميرالمؤمنين در كنار آن به نگهبانى و حراست از پيامبر خداص مى ايستاده است. سراسر تاريخ اسلام از كنار غار حِرا و شعب ابوطالب و ليله المبيت و بدر و احد و خندق و خيبر و مسجد پيامبر، آكنده اند از نشانه هاى فداكارى و از جان گذشتگى و ايثار و از همه بالاتر از عشق و محبّت يگانه و غيرقابل تكرار على به محبوبش رسول خدا.

مكان (محراب) تهجّد پيامبر: محرابى كه امروزه با قفسه هاى كتاب مستور شده است، محرابى است در پشت خانه حضرت زهرا كه مكان تهجّد و نمازهاى شبانه پيامبر خدا بوده است.

محراب رسول الله: محراب اصلى مسجد است كه بين منبر و خانه پيامبر (و در داخل روضه) قرار دارد.

مكان مشخّص ديگر در مسجدالنّبى ، محل اذان بلال است كه اينك نيز مؤذّن بر بالاى آن اذان مى گويد. ستونهايى نيز به نام «ستون وفود» (محلّ ملاقات پيامبر با سران قبائل) و «ستون سرير» (محلّ استراحت رسول خدا ) وجود دارند.

جايگاههايى در مدينه منوّره

مدينه منوّره، به عنوان شهر پيامبر و شهرى كه يادآور اسلام و تاريخ اسلام است، شاهد روزها و حوادث تلخ و شيرينى بوده است كه اگر چه بسيارى از آن آثار از بين رفته يا تخريب و محو شده اند، امّا هنوز هم آثار فراوانى را كه يادگار آن ايّام و آن حوادث هستند، مى توان يافت. ضمن آن كه بسيارى مكانها هستند كه على رغم تخريب ساختمان

ص: 161

و آثارشان كماكان در ذهن مسلمانان نقش بسته اند، و همچون دوران كهن آن را سينه به سينه براى ديگران نقل مى كنند. برخى از اين يادگارها عبارتند از:

بقيع: پس از مسجدالنّبى، بقيع مقدّسترين مكان در مدينه منوّره است كه در صدر همه آثار و مكانهاى مدينه منوّره، قرار دارد، و مدفن چهار تن از ائمّه معصومين (حضرت امام حسن، امام سجّاد، امام محمّدباقر و امام جعفرصادق) است. به روايتى مضجع شريف حضرت صدّيقه كبرى نيز در اين قبرستان قرار دارد. علاوه بر آن، بسيارى از صحابه و ياران پيامبر اكرم و بستگان آن حضرت در آن مدفون اند كه از جمله آنها: عباس عموى پيامبر، حليمه سعديه (مادر رضاعى پيامبر)، حضرت فاطمه امّ البنين (مادر حضرت ابوالفضل)، همسران پيامبر، دختران پيامبر، عمّه هاى رسول خدا، عدّه اى از شهداى غزوه احد و شهداى حرّه را مى توان نام برد. تا چندى قبل اين مقابر شريف در مقبره ها و عماراتى قرار داشتند كه پذيراى زايرين بودند. امّا با بر سر كار آمدن وهّابيها آن عمارات تخريب شدند و قبرستان به صورت فعلى درآمد، كه البتّه كماكان مورد توجّه و محل زيارت همه فِرَق مسلمانان است. در وضعيّت فعلى، بقيع در ضلع شرقى مسجدالنّبى قرار دارد كه بين اين دو حرم را كه روزگارى محلّه بنى هاشم بوده است، فضاى بازى است كه آن را بين الحرمين مى نامند. در مورد اهميّت و ارزش و جايگاه زيارت پيامبر و دختر گرامى اش از حضرت فاطمه نقل است كه فرمود: «پدرم به من خبر داد كه هر كس بر او و بر من سه روز سلام دهد، خداوند بهشت را بر او واجب گرداند. [از آن حضرت

ص: 162

سؤال شد: در حيات ايشان و شما؟] فرمود: آرى، و پس از مرگ ما.» (1) در مورد جايگاه و ارزش زيارت ائمّه معصومين نيز، همين بس كه امام رضا فرموده است: «براى هر امامى به گردن دوستان و پيروانش تعهّدى است، كه وفاى كامل به آن عهد زيارت قبور آنها است. پس هر كس از روى عشق و علاقه، و با پذيرش آنچه آنان در پى آن بودند، قبور آنان را زيارت كند، پيشوايانشان نيز روز قيامت آنها را شفاعت مى كنند.» (2)

منطقه احد: اين منطقه كه يادآور رشادتهاى ياران راستين اسلام و پيامبر و در عين حال تداعى كننده غمبارترين روزها و خاطره مسلمانان است، در شمال مدينه منوّره واقع است. بارزترين ويژگى آن وجود مزار شهداى احد و سيّد آنان حضرت حمزه سيدالشّهدا است. جالب اينجاست كه هيچ تابلو و علامت و نقشه اى كه روز واقعه را تبيين كند، ويژگيهاى آن را بيان كند و مسلمانان را از ويژگيهاى يكى از ايّام الله آگاه كند وجود ندارد. تنها تعدادى تابلو به زبانهاى مختلف آنان را از تمسّك به قبور منع مى كند. به هر حال، بايد هشيار و آگاه بود كه به زيارت آمده ايم، و نه بازديد از آثار تاريخى، كه در مورد ارزش و جايگاه زيارت شهدا آمده است: «حضرت فاطمه هر صبح شنبه به زيارت قبر حمزه مى آمد و براى او طلب آمرزش و رحمت مى كرد.» (3) بايد هشيار بود كه ارزش و مقام و جايگاه مكانها بسته به صاحب و اتّفاق و كسى است كه آن مكان به او منسوب است و نه به ساختمان و چراغ و


1- 1. قاضى عسكر، منتخب احاديث عمره، صص 80- 79.
2- 2. همان، ص 81.
3- 3. همان، ص 80.

ص: 163

فرش، كه اينها همه نشانه احترامى است كه انسان براى آن مكان قائل است و فقدان آنها كوچكترين خللى در ارزش مكان و صاحب آن ايجاد نمى كند.

مساجد سبعه: اين محل كه در واقع محل وقوع غزوه احزاب يا خندق است متشكّل از چندين مسجد بوده كه تعدادى تخريب شده و تعدادى در حال تخريب اند، تا در كنار همه آنها مسجدى وسيع احداث شود. نكته مهم در وجود اين مساجد آن بوده كه يكى به نام مسجد فتح و سايرين به نام صحابه پيامبر 9: على و سلمان و ابوبكر و عمر و همچنين حضرت فاطمه بوده است كه در محلى احداث شده بودند كه آنان به هنگام محاصره شهر، در آن محلها به عبادت مى پرداختند.

مسجد قُبا: در جنوب مدينه منوّره مسجدى قرار دارد به نام مسجد قبا. «قُبا» كه اينك جزيى از شهر مدينه است، در صدر اسلام روستايى در نزديكى مدينه بوده كه ورود پيامبر خداص به مدينه به هنگام هجرت از آن طريق بوده است. پيامبر خدا با ورود به اين محل، منتظر ماند تا على، فاطمه و ديگران به او بپيوندند و تا آمدن آنان در اين مكان آغاز به ساختن مسجدى كرد كه اوّلين مسجد اسلام است. از پيامبر خدا منقول است كه: «الصَّلاهُ فى مَسْجِدِ قُباءَ كَعُمْرَهٍ»؛ «نماز در مسجد قباء مانند انجام عمره است [پاداش عمره دارد].» (1)

مسجد ذوقبلتين: «ذوقبلتين» به معناى «داراى دو قبله» است و علّت اين نامگذارى نيز آن است كه دستور تغيير قبله در اين مسجد به پيامبرص


1- 1. قاضى عسكر، منتخب احاديث عمره، ص 80.

ص: 164

خدا رسيد. و در اين مسجد بود كه پيامبر نمازى (نماز ظهر) را به سمت بيت المقدّس (شمال غربى) و نماز ديگر (نماز عصر) را به دستور خداوند تبارك و تعالى كه توسّط امين وحى الهى دريافت كرده بود به سمت مكّه و كعبه معظّمه (در جهت جنوب) اقامه كرد، و به همين جهت اين مسجد را «دو قبله» ناميدند.

محلّه بنى هاشم: محلّه بنى هاشم محدوده يا محلّه اى بوده كه خاندان پيامبر و ائمّه معصومين در آن محلّه زندگى مى كرده اند. اين محلّه در شرق خانه پيامبر و مسجدالنّبى به سمت بقيع قرار داشت. اگر چه اين محلّه براى طرحهاى توسعه اخير تخريب شده است، امّا به جهت آن كه اوّلًا به صحن مسجد رسول خدا تبديل شده است، ثانياً ساختمان ديگرى به جاى آن بنا نشده و ثالثاً ارتباط بصرى و وحدت مسجد و مضجع شريف رسول خدا با قبرستان بقيع و مرقد شريف ائمّه را برقرار نموده است، خود را كاملًا در ذهن و روان و خاطره مسلمانان تثبيت نموده است.

مسجد الاجابه: از مساجد تاريخى و كهن در مدينه منوّره است، كه در زمان رسول خدا بنا شد و آن حضرت در آن نماز گزارد. در مورد وجه تسميه مسجد گفته اند كه رسول خدا پس از حضور در مسجد و نماز گزاردن در آن، سه مطلب را از حضرت احديّت مسألت نمود كه دو مورد آن مورد اجابت قرار گرفت و يك مورد آن نيز رد شد. (1) اين مسجد گاهى مسجد مباهله ناميده مى شود كه على الظّاهر نامگذارى درستى نيست زيرا در منابع مدينه شناسى و منابع شيعى، به مسجدى به نام


1- 1. ر. ك: نجمى، مسجد الإجابه يا مسجد مباهله.

ص: 165

«مسجد مباهله» اشاره اى نشده است. (1)

ساير مساجد: مساجد بسيار ديگرى نيز در مدينه منوّره وجود دارند كه هر يك زيارتگاه و يادآور واقعه اى از تاريخ اسلام يا يكى از صحابه هستند، و از جمله آنهاست: مسجد على بن ابى طالب 7، مسجد غمامه، مسجد ردّالشّمس، مسجد بلال و ....

مزار پدر گرامى رسول خدا: مزار عبدالله بن عبدالمطلب پدر ارجمند رسول الله كه در داخل صحن فعلى مسجدالنّبى، ضلع جنوب غربى ساختمان مسجد قرار دارد.

ايّام الله در مدينه: مرورى اجمال بر تاريخ مدينه منوّره حكايت از اتّفاقات و روزهايى دارد كه در سرنوشت اسلام و مسلمانان و آگاهى دهندگى به مسلمانان و هدايت آنان جايگاهى بس رفيع دارند كه به مصداق كلام الهى مى توان آنها را ايّام الله ناميد و در زنده نگه داشتنشان كوشيد: «وَ ذَكّ- رْ هُمْ بِايّامِ الله»؛ «و روزهاى خدا را به ياد آنها آور.» (2) زائر در در بسيارى مكانها كه قرار مى گيرد، «زمان» و «اتّفاقى» نيز برايش تداعى مى شود، كه نمونه بارز آن مساجد مدينه اند. علاوه بر آن، زائر بايد تاريخ اسلام را مرور كند و اگر مكان رويدادهايى همچون خانه اى كه در آن اهل بيت سه روز متوالى روزه دار بوده، و به هنگام افطار غذاى خويش را در راه خدا به اسير و يتيم و فقير مى بخشند و خود گرسنه مى مانند، (3) كوچه اى كه در آن بانويى در شب ازدواج خويش و به هنگام عبور از


1- 1. ر. ك: نجمى، مسجد الإجابه يا مسجد مباهله.
2- 2. ابراهيم: 5.
3- 3. وَ يُطْعِمُونَ الطَّعامَ عَلى حُبّهِ مِسْكيناًوَ يَتيماًوَ اسيراً؛ «و هم بر دوستى خدا به فقرا و اسرا و طفل يتيم طعام مى دهند.» دهر: 8.

ص: 166

آن در پاسخ سئوال زنى فقير، همانجا لباس خويش را انفاق مى كند، صحنه اى كه در آن جوانمردى كه از كشتن حريفش كه آب دهان به رخسار مباركش انداخته، احتراز مى نمايد، تا شبهه انتقامجويى شخصى، اصالت و زيبايى و خلوص عمل در راه خدايش را آلوده ننمايد، شهرى كه فرمانرواى آن در عين توانايى (و حتّى رضايت بى چون وچراى پيروانش) مانند فقيرترين آحاد امّت خويش زندگى مى كند و ديگر اماكن را نمى يابد، آنها را ياد كند. به هر حال، از آن جهت كه در مورد برخى از اتّفاقات به هنگام معرّفى مكانها ذكرى به ميان آمد و از طرفى ذكر همه آنها خود مكتوبات عديده اى را طلب مى كند و با توجّه به اين كه بسيارى از حجّاج در روز 24 ذى الحجّه (روز مباهله) در مدينه منوّره حضور دارند كه طبيعتاً آداب و ادعيه خاصّ آن را نيز برپامى دارند، تنها به يادآورى اين روز بزرگ بسنده مى شود. روز مباهله (1) يكى از زيباترين و معنوى ترين روزهاى تاريخ اسلام است. روزى كه همگان دريافتند كه على بن ابى طالب مصداق بارز «نَفْس» مبارك و شريف پيامبر است و ديدند كه حضرت فاطمه دختر پيامبر ، مصداق يگانه و منحصر به فرد همه زنان اسلام و بانوان وابسته به پيامبر نزد خداوند تبارك و تعالى است. و يقين كردند كه تنها و تنها حسنين مصداق «پسرانِ» پيامبر و اسلام اند، و علاوه بر آن، اينان راستگوترين بندگان خدا هستند؛ فَقُلْ تَعالَوْا نَدْعُ ابْنائَنا و ابْنائَكُمْ وَ نِسائَنا وَ نِسائَكُمْ وَ انْفُسَنا وَ انْفُسَكُمْ ثُمَّ نَبْتَهِلْ فَنَجْعَلْ لَعْنَتَ اللهِ عَلَى الْكاذِبينَ؛


1- 1. براى مطالعه در مورد روز مباهله، معناى آن و همچنين اتّفاقات آن روز، ر. ك: غالب كتابهاى تاريخ اسلام، و از جمله: سبحانى، بى تا.

ص: 167

«بگو بياييد ما و شما با فرزندان و زنان خود به مباهله برخيزيم و در دعا و التجا به درگاه خدا اصرار كنيم تا دروغگويان را به لعن و عذاب خدا گرفتار سازيم.» (1) با مشاهده اين صحنه و افرادى كه همراه پيامبر اكرم بودند، نصاراى نجران گفتند: «اين مرد به دعوت و دعاى خود اعتقاد راسخ دارد وگرنه يك فرد مردّد، عزيزان خود را در معرض بلاى آسمانى قرار نمى دهد. اسقف نجران گفت: من چهره هايى را مى بينم كه هر گاه دست به دعا بلند كنند و از درگاه الهى بخواهند كه بزرگترين كوهها را از جاى بركَنَد، فوراً كنده مى شود. هرگز صحيح نيست ما با اين قيافه هاى نورانى و با اين افراد با فضيلت، مباهله نماييم» (2) و بدين ترتيب بزرگان نصاراى نجران، از مباهله امتناع ورزيدند.

مختصرى در باب حالات انسان و حيات معنوى او

اكنون كه سفر رو به پايان است، بى مناسبت نيست تا به برخى حالاتى كه در اين مدّت به تناسب بر انسان مستولى مى شد اشاره اى اجمالى به عمل آيد. در طول سفر حجّ (و حتّى قبل و بعد از آن) در همه لحظات و همه مكانهايى كه قرار مى گيرى، «حالتى» با شدّت و ضعف متفاوت به سراغت مى آيد: لحظه نام نويسى براى حجّ، وقتى مطّلع مى شوى كه امسال به حجّ مشرّف خواهى شد، وقت حركت، هنگام حضور در حجاز، موقع احرام و در ميقات، لحظه ديدار كعبه، هنگام حضور در عرفات و مشعر و منى، در طواف و نمازِ پشت مقام، وقت


1- 1. آل عمران: 61.
2- 2. سبحانى، فروغ ابديّت، ج 2، ص 818.

ص: 168

خداحافظى از مكّه مكرّمه، لحظه ورود به مدينه و رؤيت گنبد خضرا، زمان زيارت پيامبر و فاطمه، وقت تشرّف به بقيع و همه لحظات و مكانهاى ديگر. اين حالتى كه رهايت نمى كند، حالت «بغض» و «گريه» است، حدّ اقل بغضى است كه در برخى لحظات، مثل زمان رؤيت كعبه و حضور در عرفات (كه مى مكان توبه و بخشش است) و در منى (كه مى فهمى اينجا مكان تمنّا است) و در زيارت پيامبرص و بقيع، ديگر توان و تحمّل از دست مى رود و اين بغض سر باز مى كند و زار مى زنى، همچون مادر بچّه مرده، همچون طفل يتيم، همچون بنده خاشع و هراسان خدا. راستى براى چه مى گرييم؟ ما كه در بهترين نقطه و زمان عالميم، اينجا و حالا ديگر چرا مى گرييم؟ چرا قهقهه نمى زنيم؟ چرا نمى خنديم؟ بياييم اندكى در باب ريشه و معناى گريه و خنده بينديشيم. بياييم، اندكى از تبليغات دوران مدرن كه خنده و لودگى و مسخرگى را در طول عمر (1) مؤثّر مى داند، خود را رها كنيم، و ببينيم چرا به عكس همه اين دانسته ها و تبليغات نمى توانيم خويشتن دارى كنيم، و مى گرييم؟

دلايل بسيارى براى گرايش انسان به گريستن در اين سفر قابل شمارش هستند، امّا به نظر مى رسد كه جدّى ترين دليلى كه براى شناخت ماهيّت و معنا و عملكرد گريه مى توان بيان كرد، نقشى است كه گريه به عنوان عامل و نشانه «آگاهى» انسان ايفا مى نمايد. دليلى روحى و معنوى را نيز مى توان براى آن ذكر كرد كه ما در واقع بر خود مى گرييم كه در


1- 1. اندكى مداقّه در مورد زندگى و مرگ و طول عمر و موضوعات مرتبط با آنها خالى از لطف نيست. امام حسين مى فرمايد: «مرگ را جز خوشبختى و زندگانى در كنار ستمكاران را جز ملالت نمى بينم» شهيدى، قيام حسين، ص 161.

ص: 169

آرزوى بازگشت به اصل خويش هستيم. به عبارت ديگر، انسانِ هبوطيافته از جنّت نعيم الهى به دنياى خاكى، با روحى كه در عالم مادّه (و بدن مادّى) محبوس شده است، همواره در حسرت و آرزوى بازگشت به اصل خويش است. اكنون مجاورت با خانه خدا و رسول خدا و در مسير امتثال امر الهى، بهترين، والاترين، نزديكترين، عاشقانه ترين و پاكترين راه براى وصول به اصل است. و به اين ترتيب، انسانِ معرفت يافته به اين غربت و خواهان آن اصل، مى گريد تا به آن وصل شود.

اگر چه در متون اسلامى، مباحث متنوّعى را در باب گريه و خنده و موضوعات موجد آنها و حالات بهجت و شادى و سرور و حزن و اندوه وغم و ساير موضوعات مرتبط با گريه و خنده مى توان يافت، در اين مختصر تنها به نمونه هايى از آنها اشاره مى شود. نبىّ مكرّم اسلام در موارد مختلفى از گريه و خنده سخن گفته اند، از جمله:

- چهار چيز نشانه بدبختى است: خشكى چشم و .... (1)

- گريه از رحمت است و فرياد از شيطان است. (2)

- سه چيز مايه نجات است: ..... بر گناه خويش گريه كنى. (3)

- دو چشم بر آتش حرام است؛ چشمى كه از ترس خدا گريسته. (4)

- خدا رحمت كند ديده اى را كه از ترس خدا بگريد. (5)

- هفت كس را خداوند در روزى كه سايه اى جز سايه او نيست به سايه


1- 1. نهج الفصاحه، ح 255، ص 203.
2- 2. همان، ح 1113، ص 376.
3- 3. همان، ح 1270، ص 418.
4- 4. همان، ح 1658، ص 441.
5- 5. همان، ح 1658، ص 501. همچنين ر. ك: ح 1731، صص 521- 520.

ص: 170

خويش مى برد: ...... و مردى كه به خلوت، خدا را ياد كند و چشمانش اشك ريز شود. (1)

- خوشا آن كه اختيار زبان خويش دارد و بر گناه خويش بگريد. (2)

- انديشه و گريه بسيار كنيد. (3)

- علامه طباطبايى؛ در تفسير آيه 58 سوره مريم مى نويسد:» سجده مجسّم كننده كمال خضوع و گريه مجسّم كننده كمال خشوع است.» (4)

و اما در مورد خنده نيز فرموده اند:

- «خنده دو قسم است؛ خنده اى كه خدا آن را دوست دارد و خنده اى كه با آن دشمن است. اما خنده اى كه خدا آن را دوست دارد آن است كه مرد به برادر خويش از شوق ديدار وى لبخند زند؛ اما خنده اى كه خداى والا آن را دشمن دارد آن است كه مرد سخن خشن و ناروا گويد كه بخندد يا بخندند.» (5)

- و عجب دارم از آن كه از دل بخندد و نداند كه آيا خدا از او خشنود است يا خشمگين. (6) و همين موضوع دليلى است بر آنچه كه خواهد آمد و گريه را نشانه آگاهى و خنده را علامت غفلت معرّفى خواهد كرد.

- خنده بسيار دل را بميراند. (7)


1- 1. نهج الفصاحه، ح 255، ص 203
2- 2. همان، ح 1918، ص 560
3- 3. همان، ح 2188، ص 617
4- 4. علامه طباطبايى؛، تفسير الميزان، ج 27، ص 117
5- 5. نهج الفصاحه، ح 1892، صص 554- 553
6- 6. همان، ح 1931، ص 563.
7- 7. همان، ح 2123، ص 605. همچنين ر. ك: ح 2187، ص 617 و ح 2479، ص 674.

ص: 171

در سيره ائمّه معصوم نيز مواردى قابل ذكر هستند كه در آن ها گريه به عنوان عامل آگاهى دهنده و زايل كننده غفلت مورد استفاده و استناد قرار گرفته است. از جمله: حسن وشا نقل كرده كه امام [رضا] جريان خروجش از مدينه را برايم اين گونه تعريف كرد:

«زمانى كه مى خواستم از مدينه به خراسان بيايم، عيال و خويشانم؛ از زن و فرزند و خواهر و برادر و كنيز و غلام، همگى را جمع كردم، از آنان خواستم بر من گريه كنند، تا گريه ايشان را بشنوم و در زيارت امام خوانده مى شود:

السّلامُ عَلى مَن أَمَرَ أَوْلادَهُ وَ عِيالِهُ بِالنّياحَهِ عَلَيْهِ قَبْلَ وُصُولِ القَتْلِ إلَيْهِ.» (1)

از نشانه هاى متّقين آن است كه همواره در پى رفع غفلت خويش هستند، چنان كه اميرالمؤمنين در وصف متّقين مى فرمايد: «هراس [متّقى از غفلتى است كه مبادا گريبانگيرش شود و شادمانى اش از فضل و رحمتى است كه نصيبش گشته». (2) همچنين در وصف انسان متّقى آمده است كه: «صدا به خنده بلند نمى كند.» (3) و اين اصولًا روش اسلام است كه در جهت احياى فطرت الهى انسان، جهت خروج او از رؤياى نسيان و فراموشى و غفلت اهتمام دارد. در حقيقت آگاهى (تذكّر) به وحدانيّت الهى يا فطرتى كه انسان بر آن خلق شده، ضرورت هر عمل اسلامى است.


1- 1. بحار الانوار ج 49، به نقل از عطايى خراسانى، ع، پرتوى از زندگانى هشتمين امام، على بن موسى الرضا.
2- 2. امام على، نهج البلاغه، خ همام، ص 447.
3- 3. همان، ص 449.

ص: 172

از موارد ديگرى كه مطابق كلام معصوم مى توان به اهميّت گريه پى برد و از آن بهره گرفت، تلقّى از گريه به عنوان سلاح مؤمن است. طبق فرمايش اميرالمؤمنين در دعاى شريف كميل، گريه سلاح مؤمن است (وَ سِلاحُهُ الْبُكاءُ). سلاح بودن گريه، همانند مسلّح شدن حاجيان به سنگ ريزه، براى مقابله با شيطان و وساوس اوست. گريه براى كسب و جلب غفران و رحمت الهى است. اين مقابله با شيطان و كسب رحمت الهى، تنها از طريق و در نتيجه «آگاهى» و علم و توانمند شدن است، و اصلى ترين عامل آگاهى و دانش نيز مسلّح شدن و مسلّح بودن و احراز آمادگى است. و طبق فرمايش معصوم اين «گريه» است كه اصلى ترين نقش را در مسلّح كردن مؤمن و در آگاه كردن او ايفا مى كند، و او را از «غفلت» و در نتيجه از درافتادن در دام شيطان مى رهاند. طبيعى است كه همچون همه موارد ديگر، اين «سلاح» نيز بدون عنايت الهى كارساز و كارآمد نخواهد بود. و به همين دليل است كه امام الموحّدين آن را در سايه «رحمت» الهى و «اميد» به او كارآمد مى داند و آن را از خداوند طلب مى كند: «ارْحَمْ مَنْ رَأسُ مالِهِ الرَّجاءُ وَسِلاحُهُ الْبُكاءُ»؛ «خدايا! ترحّم كن به كسى كه سرمايه اش اميد به تو و سلاحش گريه است.» (1)

نكته مهمّى كه، على رغم اهميّت ساير موضوعات، مدّ نظر اين نوشتار است آن است كه گريه اساساً عامل آگاهى و نشانه به خود آمدن است، نه آن «خودآگاهى» كه حاصل يا زمينه خودبينى و خودنمايى باشد، بلكه «به خود آمدنى» كه زمينه آگاهى و شعور است، «به خود


1- 1. دعاى كميل، مفاتيح الجنان.

ص: 173

آمدنى» كه اصل و مقصد را متذكّر مى شود. در حالى كه «خنده» على رغم ظاهر خوب و مفيد و خوشايندى كه دارد، در وجه مادّى خود نشانه غفلت و بى خبرى است. نشانه تمركز بر وجهى خاص از زندگى است. به قول مرحوم علامه جعفرى (نقل به مضمون) آيا اگر انسان همه ظلمها و ستمها و فجايعى را كه در جهان اتّفاق مى افتد، در نظر آورد؛ اگر چهره گرسنگان آفريقا و مظلومان افغانستان و قربانيان و آوارگان فلسطين و استثمارشدگان رنگين پوست در ممالك پيشرفته و چهره مغموم و اسير ماشين و مصرف و مد و از خود بيگانه انسان در دوران معاصر را به ذهن بياورد، آيا باز هم مى تواند شادمانه بخندد؟ مطمئنّاً سنگدل ترين افراد نيز به آسانى نمى خندند، و اصولًا انسانيّت اجازه خنديدن به آنها نمى دهد. پس تمامى اين خنده ها و لودگيها و مسخرگيهاى رايج و پرطرفدار در جهان، نشان از غفلت و ناآگاهى است. اين انسانها اگر به خود آيند حتماً (لااقل بر وضع خود) خواهند گريست. چنان كه آدم و حوّا وقتى كه به خود آمدند، گريستند. «آدم و حوّا دويست سال بر نعيم بهشت گريستند و چهل روز نخوردند و ننوشيدند.» (1) در حقيقت وقتى به گناه و نافرمانى خويش آگاه شدند گريستند. و گفتند: «ما به خويش ستم كرديم، [خدايا!] اگر ما را نبخشى و رحم نكنى زيانكار خواهيم بود.» (2)

براى وصول به معشوق، براى رسيدن به اصل، براى تحصيل آرمانها و كرامتهاى انسانى شرايطى لازم است كه يكى از بارزترين جلوه هاى آن خواستن با تمام وجود است. و وقتى انسان با تمام وجود خواست و البتّه


1- 1. تاريخ طبرى، ص 82.
2- 2. اعراف: 23.

ص: 174

دانست كه على رغم آگاهى و خواست او وصال مشكل است، غمى بر دل مى نشيند كه بازتاب و نتيجه فراق و هجران است و همين فراق و هجران است كه سينه را شرحه شرحه نموده و آن را آماده شنيدن درد اشتياق مى نمايد، كه:

سينه خواهم شرحه شرحه از فراق تا بگويم، شرح درد اشتياق

در پايان

بدين ترتيب حضور در مدينه منوّره، فرصت مرور تاريخ اسلام است. زمان زيارت پيامبر خدا و درخواست از او براى طلب مغفرت و بخشش الهى است كه خود فرموده است:

وَلَوْ أَن- هُمْ إِذْ ظَلَمُوا انْفُسَهُمْ جاؤُوكَ فَاسْتَغْفَرُوا اللهَ وَاسْتَغْفَرَ لَهُمُ الرَّسُولُ لَوَجَدُوا اللهَ تَوّاباً رَحيماً

«اگر آنان كه با گناه به خود ستم كردند، از كردار خود به خدا توبه نموده و به تو رجوع مى كردند كه براى آن ها استغفار كنى و از خدا آمرزش خواهى، البتّه در اين حال خدا را پذيرنده توبه و مهربان مى يافتند.» (1)

حاضر شدن در مدينه منوّره نيز همچون زمان حضور در مكّه مكرّمه، بهترين زمان ارتباط با حضرت احديّت است. قرائت قرآن، نماز در مسجدالنّبى كه هر ركعت آن معادل ده هزار ركعت است، زيارت پيامبر و دختر و فرزندانش، نماز و عبادت در روضه مباركه، نماز در مقام جبرئيل، نماز در كنار خانه حضرت زهرا و مكان تهجّد پيامبر خدا، و تفكّر در همه اصول اسلام و در مورد تاريخ آن. نجوا با


1- 1. نساء: 64.

ص: 175

پيامبر و فرزندانش و سخن گفتن با شهدا. ياد آنان و پيروى از راه آنان است كه زندگى را معنا مى بخشد، و براى رستگارى راهى جز پيمودن راه اينان نيست.

وگر به خشم روى صدهزار سال ز م- ن به عاقبت به من آيى، كه منتهات منم (1)


1- 1. ديوان شمس، ج 2، ص 142.

ص: 176

پيامبر خدا صلى الله عليه وآله

درآمد

ص: 177

پيامبر خدا صلى الله عليه وآله

[خدايا! مدد كن

من در كاروانى نباشم كه اسفهسالار آن محمّد نباشد

(شيخ ابوالحسن خرقانى)

درآمد

پيامبر جامع جميع صفات عالى انسانى است. علاوه بر آن، او اسوه حسنه بشريّت است. بنابراين، پرداختن به آن حضرت و شناخت ويژگيها و صفاتش، وظيفه جويندگان راه فلاح است. در عين حال، از آنجا كه پرداختن به هر يك از اين موضوعات، خود تأليفات مفصّل متعدّد و البتّه دانش و آگاهى و علم جامعى طلب مى كند، كه از توان تحمّل اين وجيزه و نگارنده بى بضاعت آن خارج است، در اين مجال فقط به دريافت هاى كوتاهى از زيبايى وجود او، كه واضح و روشن هستند، اشاره مى شود.

از ميان همه صفات او، به ذكر اجمالى از زيبايى اش بسنده مى شود؛

ص: 178

چرا كه «زيبايى» از موضوعات و مفاهيم بنيادينى است كه به رغم انكار، تشكيك يا تحديد آن در موضوعات خاصّ صورى و مادّى توسّط برخى افراد يا گروهها، براى همه مكتب ها و افراد و در همه مقولات حيات انسانى، از جايگاه رفيع و غيرقابل انكارى برخوردار بوده و از اسباب و زمينه هاى معنا بخشيدن به زندگى و تداوم حيات مطلوب و تلطيف قلمرو مادّى حيات و ارتباط دهنده انسان و زندگانى دنيايى او با خداوند و ساحت معنوى حيات مى باشد. دين مبين اسلام نيز، نه تنها از اين قاعده مستثنى نيست، كه فراتر از آن، در همه زمينه ها، مصاديق و جلوه هاى منحصر به فردى از زيبايى را به جهانيان عرضه داشته است. يكى از مصاديق بارز زيبايى در اسلام، شخص پيامبر خدا است كه جامع جميع مراتب و درجات زيبايى مى باشد. اين امر از آن جهت اهمّيت دارد كه ايشان بنا به نصّ كلام الهى، اسوه و الگو و ميزان و شاهد امّت خويش هستند و بر پيروان اوست كه سيره آن بزرگوار را بشناسند و لحظه لحظه و مورد به مورد آن را در همه روابط پنج گانه خويش با هستى (با خداوند، با خلق، با طبيعت، با آثار خود و با خويشتنِ خويش) چراغ راه و الگو و سرمشق خود قرار دهند. در جهت شناخت و معرّفى مقدّماتىِ ويژگيها و صفات زيبايى حضرت خاتم الانبياء به عنوان منشأ همه زيبايى هايى كه در زندگى مسلمانان مطرح است، در اين مجال برخى ويژگى هاى زيبايىِ ايشان، فهرست وار مورد اشاره قرار خواهند گرفت.

به عنوان مقدّمه بايد گفت كه: با هر نوع نگرشى به آثار و اجزاء و پديده هاى موجود در هستى، يكى از بارزترين ويژگيهايى كه به ذهن متبادر مى شود و به عنوان صفت موجود موردِ نظر از آن سخن به ميان

ص: 179

مى آيد، «زيبايى»، يا به عبارت بهتر، ميزان و مرتبه اى از «زيبايى» است، كه آن موجود از آن بهره مند است. براى تبيين نظر اسلام در مورد زيبايى و به دنبال آن، براى بررسى رابطه «زيبايى» با «پيامبر عظيم الشّأن اسلام » بايد با مصاديق زيبايى در وجود و شخصيّت او آشنا شد. به اين ترتيب، سخن گفتن از جمال الهى، از زيبايى كلام (يا كتابِ) خداوند تبارك و تعالى، از زيبايى مخلوقات و آيات الهى، از زيبايى آثار بندگان خدا (و از جمله مسلمانان) و سخن گفتن از بسيارى زيباييهاى قابل ذكر در هستى (غيب و شهادت) در دين مبين اسلام، بدون سخن گفتن از زيبايى پيامبر اسلام ، سخنى ابتر و نارسا و در واقع ظلمى بر آن وجود نازنين خواهد بود. در حقيقت سخن گفتن از زيبايى پيامبر از آن جهت ضرورت دارد كه زيبايىِ هر آنچه به اسلام مربوط است با زيبايى او گره خورده و از زيبايى او تفكيك ناپذير است. اگر ويژگيهاى زيبايى او شناخته نشوند، به ناچار (و همانند اين دوران) معيارهاى زيبايى از ديگران اخذ مى شود و در نتيجه همه زيباهايى كه ايجاد مى شوند رنگ و صبغه بيگانه دارند و نمى توان آنها را از منظر اسلام «زيبا» ناميد.

زيبايىِ الگوى انسانها

همه انسانها براى مشى زندگى خود، به طرق گوناگون، الگويى را براى خويش برمى گزينند كه يكى از بارزترين ويژگيهاى همه آن الگوها «زيبايى» است، كه اين زيبايى، زيبايى ظاهرى يا صورى، زيبايى عقلى يا فكرى، زيبايى الهى يا معنوى، زيبايى عمل يا زيبايى آرمان آنها را شامل مى شود. طبيعى است كه الگوهاى انسانها، بنا به غايت هاى متصوّر براى

ص: 180

حيات و با توجّه به فكر و فرهنگ و جهان بينى آنها انتخاب خواهند شد. در جهان امروز، به دلايل گوناگون، بيش از هر زمان ديگر، براى معرّفى الگوهايى به انسانها و جوامع دقّت و برنامه ريزى مى شود، كه يكى از ويژگيهاى بارز اين الگوهاىِ عموماً تحميلى، زيبا جلوه دادن آنهاست. امروزه نظام هاى سلطه فرهنگى و مصرفى و مادّيت زده حاكم بر عالَم به طُرُق مختلف و از جمله از طريق «سيطره رسانه اى» الگوهايى را به جوامع معرّفى مى كنند كه يكى از مهمترين آنها گروههايى هستند كه به طور عام واجد معروفيت هاى ظاهرى مى باشند. از ميان آنها، گروهى كه هنرمند (هنرپيشه، خواننده، نوازنده و بازيگر) يا ورزشكار ناميده مى شوند به همراه سياستمداران و صاحبان قدرت مالى، بيشترين تبليغات را به خود اختصاص داده اند.

امّا الگوى مسلمانان و موحّدان، به تصريح قرآن كريم، پيامبر عظيم الشّأن اسلام است. (1) او كه رسول و حبيب خداوند تبارك و تعالى است، جلوه بارزى از زيبايى و عصاره زيبايى هستى است، و بى گمان انسانهاى خداپرست او را زيبا مى يابند و به او عشق مى ورزند. در باب علّت عشق مؤمنين به پيامبر اعظم نيز گفته اند: «چنين كسى در تمامى حركات و سكناتش از فرستاده خدا پيروى مى كند، چون وقتى انسان خدا را دوست بدارد، آثار او را هم دوست مى دارد، ورسول خدا از آثار خدا، و آيات و نشانه هاى اوست، همچنان كه همه عالم نيز آثار و آيات او است.» (2)


1- 1. قرآن كريم، احزاب: 21؛ بقره: 144؛ احزاب: 45؛ فتح: 8 و بروج: 3.
2- 2. علامه طباطبايى؛، تفسير الميزان، ج 2، ص 302.

ص: 181

به منظور شناخت و معرّفىِ مرتبه، نوع، ميزان و كيفيّت زيبايىِ هر موجودى، آشنايى به موضوعاتى؛ مانند تعريف زيبايى، معيارهاى زيبايى شناسانه، صفات موجودِ مورد مطالعه (به عنوان موضوعات اصلى و برخى موضوعات فرعى ديگر؛ چون) زمان، مكان، جهان بينى و فرهنگِ ارزيابى كننده و ارزيابى شونده ضرورت دارد. در عين حال، گفتنى است به جهت پرداختن به اين موضوعات در مواضعى ديگر، (1) از توضيح آن ها احتراز و تنها به اشاره مواردى كه براى ادامه بحث مورد نياز هستند، بسنده مى شود.

با هر تعريفى از زيبايى و با هر معيارى كه براى شناخت و ارزيابى آن برگزيده شود، پيامبر زيباست؛ به عبارت ديگر، وجيزه حاضر در پى آن نيست تا زيبايى را از نظر جوامع يا جهان بينى ها تعريف كند، يا به دنبال اين نيست توضيح دهد كه آدميان با ادراكِ چه خصوصيّاتى در پديده ها، آنها را زيبا مى يابند، يا نمى خواهد به شرح شرايطى بپردازد كه تحت آن شرايط زيبايى ادراك مى شود. بلكه بر اين باور، و در پى توضيح اين مطلب است، هر تعريفى از زيبايى مدّ نظر قرار گيرد، هر معيارى براى توضيح و ادراك آن معرفى شود، هر تعداد مراتب و درجات براى آن تبيين شود و هر مقوله و قلمروى براى ظهور و تجلّى زيبايى تعريف شود، به سهولت مى توان جلوه بارز زيبايى را در نبىّ مكرّم اسلام مشاهده و ادراك كرد. به سخن ديگر، با عنايت به جاودانگى،


1- 1. ر. ك: نقى زاده، «مبانى هنردينى در فرهنگ اسلامى: مبانى و نظام فكرى»، همو، «مبانى هنر دينى در فرهنگ اسلامى: تجلّيات عينى و كالبدى» و همو، «ادراك زيبايى و هويّت شهر در پرتو تفكّر اسلامى.»

ص: 182

جامعيّت و جهانىِ بودن نام و شريعت حضرت ختمى مرتبت 9، قاعدتاً بايد به هر نحو و با هر معيارى كه مورد ارزيابى قرار گيرد، زيبايى وى قابل درك و اثبات باشد (كه چنين نيز هست). در اينجا بى مناسبت نيست كه به برخى مصاديق و محدوده هاى زيبايى از نظر شخص نبىّ مكرّم اسلام اشاره شود. آن حضرت زيبايى اصيل و مايه نجات را عقل مى دانند و براى زيبايى ظاهر (به تنهايى) اصالتى قائل نيستند و مى فرمايند: «بسا عاقل كه پيش مردم حقير است و منظرى زشت دارد [و فاقد زيبايى صورى است و فردا نجات يابد، و بسا خوش زبانِ زيبامنظرِ بزرگ شأن [و داراى زيبايى ظاهرى كه فردا در قيامت هلاك شدنى است.» (1) در عين حال، در موارد فراوانى به برخى زينتهاى معنوى (2) به عنوان عامل و زمينه ساز خلق و نمايش زيبايى توجّه داده اند؛ از جمله: «تعدّى و تجاوز در چيزى وجود پيدا نكرد مگر اين كه آن را زشت و بدنما نمود، و شرم و حيا در چيزى نهاده نشد، جز اين كه آن را زينت بخشيد.» (3)

نكته قابل ذكر در مورد زيبايى آن است كه همه فطرتاً طالب زيبايى هستند، امّا غفلت از حقايق سبب مى شود تا زشتيها را زيبايى بپندارند و به آنها رغبت نشان دهند. به تعبير مرحوم علامه طباطبايى: «انسان مفطور به حبّ جميل است، ساده تر بگويم: عشق به جمال و زيباپسندى فطرى بشر است، همچنان كه خود حق تعالى فرموده:


1- 1. نهج الفصاحه، ح 2185، ص 616.
2- 2. براى مطالعه در انواع زينت و مصاديق زيبا و نازيباى آن، كه به «زينت دهنده» و «عامل زينت» بستگى دارند، ر. ك: نقى زاده، 1384 ب.
3- 3. امالى شيخ مفيد؛، ص 185.

ص: 183

وَ الَّذينَ آمَنُوا أَشَّدُ حُبَّاً لله؛ «آنان كه ايمان دارند، خدا را بيشتر دوست مى دارند.» (بقره: 165). (1)

آثار يگانه: جلوه هايى از زيبايى رسول خدا 9

امّا، چرا پيامبر زيباست؟ پاسخ اين سئوال در ابعاد گوناگون بسيار ساده و روشن است، از جمله آن كه:

به دليل زيبايى ها (يا ويژگى ها يا صفات زيبايى) كه قرآن مجيد و به عبارت بهتر خداوند براى او برمى شمارد.

به دليل اعمال و رفتار زيبايى كه از او صادر شده است،

به دليل وجود صفات انسانى و زيبايى (كه علاوه بر صفات الهى) در او وجود دارد و مورد تأييد همه افراد و حتّى دشمنان او بوده اند،

به جهت سخنان زيبايى كه از او به يادگار مانده است،

به دليل فقدان هر گونه زشتى و كاستى در طول حيات و رفتار و گفتار او،

و در رأس همه به اين دليل كه: او مرتبطترين انسان با زيبايى مطلق (خداوند تبارك و تعالى) است. به نقل از نبىّ گرامى «در حديث مشهور است: مرا با خدا حالتى است كه هيچ فرشته مقرّب و [هيچ پيغمبر مرسل گنجايش آن را ندارند.» (2)

براى تبيينِ جامعِ زيبايىِ رسول خدا كه از منابع متنوّعِ مرتبط با موضوعات مذكور به دست مى آيند، مراتب و مصاديق گوناگونى قابل


1- 1. علامه طباطبايى؛، تفسير الميزان، ج 2، ص 302.
2- 2. امام خمينى، اسرارالصّلاة پرواز در ملكوت، ج 1، ص 101.

ص: 184

شناسايى هستند كه طبيعتاً مى توان روشها و عناوين متفاوتى را براى تقسيم بندى آنها برگزيد؛ از قبيل: زيبايى پيامبر در كلام الهى، زيبايى هاى عينى پيامبر 9، زيبايى هاى عملى رسول خدا 9، زيبايى هاى ظاهرى، زيبايى هاى كلامى، زيبايى هاى آثارى، زيبايى هاى يادگارها، زيبايى هاى مورد توجّه او و .... در اينجا سعى بر آن خواهد بود تا همه اين مراتب و عناوين، تحت سه عنوان اصلىِ «زيبايى محسوس»، «زيبايى معقول» و «زيبايى الهى» كه جامع همه انواع زيبايى ها بوده، و در عينِ دربرداشتنِ مراتب رايج زيبايى در ميان متفكّرين، شامل اصلى ترين مرتبه مشهور زيبايى نزد متألّهين؛ يعنى زيبايى معنوى به معناى وجه الهىِ زيبايى نيز مى باشد، طبقه بندى شوند. فراموش نكنيم كه در تفكّر دينى (و به ويژه مطابق تعاليم الهى اسلام) تفكيك كامل موضوعات، به خصوص از نظر مادّى و معنوى و بالاخصّ در مورد شخص پيامبر گرامى غيرممكن است. امّا در عين حال اين تقسيم بندى به منظور تسهيل ادامه بحث انجام شده است.

در توضيح صفاتى از حضرت ختمى مرتبت كه به نحوى تحت يكى از عناوين فوق قرار مى گيرند، بدون پرداختن به جزئيّات و توضيح مطالب- كه هر كدام تأليفاتى مستقل را طلب مى كنند- به ذكر شواهدى از كتاب الهى، سخن معصوم يا مستندات تاريخى بسنده مى شود. بى مناسبت نيست كه در ابتدا به اين موضوع بنيادين اشاره شود كه: پيامبر عظيم الشّأن اسلام از آنچنان زيبايى و جمال برخوردار است كه خداوندى كه خود «جمال مطلق» است، به همراه فرشتگانش بر او درود و سلام مى فرستند، و از مؤمنين نيز مى خواهند كه بر او [و خاندانش درود

ص: 185

و سلام بفرستند، (1) و در حقيقت، آنان را به عنوان اسوه و الگو و آرمان خويش و مصداق بارز زيبايىِ هستى برگزينند.

زيبايى صورى، ظاهرى و مادّى حضرت ختمى مرتبت 9

زيبايى صورى و به ويژه وجه بصرى آن، از اصلى ترين مراتب زيبايى در قلمرو حس و در بسيارى موارد، مظهر زيبايى معقول و معنوى است كه بسيارى مكاتب فكرى و پيروان آنها بر اين مرتبه از زيبايى متمركز هستند. گاهى، فقط آن را «زيبايى» مى دانند و براى آن ويژگى هايى را برمى شمارند. طبيعى است كه بعضى از معيارهاى اين مرتبه از زيبايى (به دليل عام بودن و مصداق داشتنشان در مورد همه افراد) در مورد كالبد انسانها، به عنوان ملاك و معيار زيبايى كاربرد ندارند، امّا در عين حال، بسيارى موضوعات را مى توان به عنوان زيبايى ظاهرى انسان ذكر كرد، كه به برخى از آنها اشاره مى شود. با اين توضيحِ واضح كه زيبايى هاى ظاهرى، اگر با مفاهيم معنوى و صبغه اى روحانى همراه بشوند، ارزشى دوچندان خواهند يافت.

صورت زيباى ظاهر، هيچ نيست اى برادر، سيرتِ زيبا بيار

نام؛ به عنوان ساده ترين و اوّلين عامل هويّتى براى همه انسانها ايفاى نقش مى كند، كه طبيعتاً زيبايى آن نيز براى انسان اهميت دارد. زيبايى نام به ويژه از نظر معنا و تلفّظ و سابقه (و كسانى كه قبلًا يا هم زمان به آن نام، ناميده شده اند) و تعيين گروه و مذهب و ملّيّت خاص، داراى ارزش


1- 1. احزاب: 56.

ص: 186

و اهميت است. اين وجه از زيبايى در مورد حضرت رسول به نحو بارزى صادق است. نه تنها نام او، كه حتّى نام هاى پدران وى و از جمله نام پدر ارجمندش (عبدالله) اسامى وزين و زيبا و داراى معانىِ عالى، مطلوب و مورد پسند همگان بوده اند. معروف ترين نام او محمّد است (1) كه در لغت به معناى «ستوده، به غايت ستوده و آن كه خصال پسنديده وى بسيار است» آمده است. (2) اين نام از اسامى نادر در دوران قبل از پيامبر بوده است؛ به گونه اى كه قبل از ايشان، در ظاهر، تنها 16 محمّد در تاريخ حجاز ثبت شده بود، (3) در حالى كه امروزه به بيشترين نام در عالَم تبديل گرديده است. (4) نام ديگر او كه هم ريشه با محمّد است، احمد مى باشد (5) كه به معناى «احسن، به غايت ستوده و ستوده تر» است. (6) محمود نيز نام ديگرى براى پيامبر است كه «لغت مفعولى از حمد و به معناى ستوده و ستايش شده» است. (7)

زمان تولّد: پيامبر در سال عام الفيل متولد شد كه يكى از زيباترين زمان ها در تاريخ مكّه مكرّمه و كعبه شريف و براى همه موحّدان بوده است. فراموش نكنيم كه «زمان» يكى از مهمترين موضوعات در هستى است، كه بسيارى ويژگيها و صفات، مثل زيبايى و


1- 1. آل عمران: 144.
2- 2. لغت نامه دهخدا.
3- 3. سبحانى، فروغ ابديّت، صص 127- 126.
4- 4. و اين وعده خداوند تبارك و تعالى است كه نام او را در جهان بلند گرداند انشراح: 4.
5- 5. صفّ: 6.
6- 6. لغت نامه دهخدا.
7- 7. همان.

ص: 187

معنويت و ارزش و معانى نمادين در مورد آن صدق مى كنند. نمونه بارز آن تعبير «ايّام الله» است كه در قرآن كريم به آن اشاره شده است. (1)

مَوْلِد؛ مكان تولّد پيامبر (مكّه مكرّمه) بوده كه به دليل وجود خانه كعبه، تقدّس و شرافت و بركت يافته و از زيبايى و معنويت برخوردار است. اين شهر و اين خانه، نه تنها براى مسلمانان و پيروان اديان ابراهيمى، كه براى تمامى جوامع، از قديم الأيّام داراى جايگاهى رفيع بوده و به عنوان مكانى مقدّس شناخته مى شده است. (2) در اينجا شايد اين اشكال مطرح شود كه كسان ديگرى (از جمله كفّار و مشركين) نيز در مكّه مكرّمه متولّد شدند. در پاسخ مى توان گفت كه اين وجه، تنها وجه زيبايى مربوط به پيامبر نبوده و در كنار دهها و و صدها و همه زيبايى هاى او، براى آن حضرت ذكر مى شود. ديگر اين كه، ارتباط پيامبر و خانواده او با مكّه و كعبه، ارتباطى اصيل و معنوى و الهى بوده است، كه از زمان تجديد بناى كعبه و تأسيس مكّه از سوى اجداد بزرگوار پيامبر (حضرات ابراهيم و اسماعيل) اين ارتباط وجود داشته است. علاوه بر آن، در عين حال كه ديگران از بركت حضور در مكّه و مجاورت با كعبه بهره اى نبردند، رسول خدا رابطه اى الهى و انسانى با آن اماكن شريف برقرار نمود و آنان را به همراه اهل شهر از كفر و شرك نجات داد. او منزل كننده در سرزمين مقدّس است. (3) و امّا در اين كه چرا قرآن كريم از ديگران كه در آن سرزمين زندگى


1- 1. وَذَكّرْهُمْ بِايّامِ الله ابراهيم: 5
2- 2. ر. ك: علامه طباطبايى؛، تفسير الميزان، ج 6، ص 269.
3- 3. بلد: 2.

ص: 188

مى كردند ياد نمى كند و فقط او را نام مى برد، نكته ظريفى نهفته است. (و شايد) آن نكته اين باشد كه اين رابطه، رابطه اى متقابل است، كه حضور حضرتش در مكّه و مجاورت كعبه بر ارزش و مقام و تقدّس و شرافت آنها نيز مى افزايد.

رخدادهاى زمان تولّد؛ همزمان با تولّد پيامبر اسلام 9، وقايع مهمّى در جهان به وقوع پيوست؛ «ديوها رانده شدند و ستارگان فرو ريختند. ايوان كسرى بلرزيد و سيزده كنگره آن فروريخت و آتشكده فارس خاموش گشت. با آن كه از هزار سال قبل خاموش نگشته بود.» (1) و بسيارى وقايع ديگر كه در كتب تاريخ مسطور است و جملگى از زيبايىِ آن لحظه روحانى و الهى خبر داده اند.

سيما؛ كتب تاريخى و روايى از توصيفاتى در مورد زيبايى و ظاهر پيامبر اسلام ، آكنده است و در آن ها، در باره ويژگيهاى صورت و چشم و مو و دندان و پوست و رنگ و بينى و دهان مبارك آن حضرت توضيح داده و او را از نظر ظاهرى نيز يكى از زيباترين و جذّاب ترين انسانها شمرده اند. علاوه بر همه اينها، حضرت محمّد نه تنها در دوران نبوّت كه حتّى قبل از بعثت نيز مكارم اخلاق بسيارى را رعايت مى كرد كه از جمله آنها ويژگيهاى ظاهرى بود. به طور نمونه: به هنگام تعمير كعبه، مردمان «جامه هاى خود را نهادند و برهنه كار مى كردند، مگر رسول خدا كه از كندن جامه اش امتناع كرد و از فريادكننده اى شنيد كه فرياد مى زد: جامه ات را مكن.» (2) اين جزو فطرت وسرشت آدمى است كه عريانى


1- 1. تاريخ يعقوبى، ج 1، ص 359.
2- 2. همان، ص 374.

ص: 189

و برهنگى را زشت مى شمارد و به عكس، پوشيدگى را نشانه وقار و جلوه زيبايى مى داند. نمونه بارز آن داستان آدم و حوّا است كه با خوردن ميوه ممنوع برهنه شدند و البتّه خود، از اين واقعه شرمنده گرديدند.

(1) خوشبويى؛ پيامبر خدا «خود را چنان خوشبو مى كرد، پيش از آن كه خودش ديده شود، به بوى خوشى كه داشت، آمدنش از دور آشكار مى شد.» (2)

بركات مادّى و ظاهرى؛ در مورد بركات ناشى از حضور پيامبر در موقعيّت هاى مكانى يا زمانى مختلف، موارد بسيارى در كتب تاريخ مسطور است كه در اين مجال، تنها به ذكر يكى از آنها بسنده مى گردد:

از حليمه سعديّه، مادر رضاعى آن حضرت نقل است: «به محض اين كه او را در آغوش گرفتم، پستان هايم چنان پرشير شد كه او آشاميد و سير گرديد و برادر رضاعى او هم خورد و سير شد. شوهرم برخاست، شير بز را بدوشد، پستان هاى او را پرشير يافت و آن را دوشيد و چندان شير داده بود كه او و مرا سير كرد و شبى را در كمال آسايش گذرانيدم. شوهرم گفت: حليمه! مى بينم كه نوزاد فرخنده اى را برگزيده اى، مگر متوجّه نشدى كه آثار خير و بركت او چگونه ظاهر شده است.» (3)

اين موارد، غير از معجزات او هستند كه از جانب حضرت احديّت و به جهت تأييد و اثبات الهى و حقيقى بودن رسالتش بر مردم ظاهر مى شد، كه پرداختن به آنها كه خود جلوه هاى زيبايى از ارتباط زيباى او


1- 1. اعراف: 22.
2- 2. تاريخ يعقوبى، ج 1، ص 458.
3- 3. ابوبكر احمدبن حسين بيهقى، دلائل النّبوّه، ص 102. همچنين ر. ك: موسوى گرمارودى، داستان پيامبران ج 2: حضرت محمّد.

ص: 190

با زيبايى مطلق هستند، بحث مستقل و مفصّلى را طلب مى كند.

توجّه به عالَم و اجزاى آن؛ پيامبر عظيم الشّأن اسلام نه تنها براى انسانها و طبيعت و آيات الهى ارزش و حقوقى قائل بود كه حتّى به مصنوعات انسانى به ديده ديگرى مى نگريست كه با نگرش انسان هاى عادى متفاوت بود؛ از جمله آن كه براى هر چه داشت، نامى مى نهاد كه ذكر بسيارى از آنها در تاريخ يعقوبى و ساير تواريخ آمده است. (1) علاوه بر آن، برخورد آن حضرت با «ستون حنّانه» كه ذكر آن در فصل قبل گذشت، نمونه ديگرى است از رابطه آن حضرت با اجزاى عالَم.

پاكى؛ طهارت و پاكى پيامبر از منظرها و در قلمروهاى متفاوت و متنوّعى قابل ذكر هستند كه يكى از بارزترين آنها پاكى ظاهرى است كه رفتار و شيوه زيست پيامبر مشحون از آنها بوده است. اين تأكيد و توجّه تا جايى است كه مى فرمايد: «النّظافَهُ مِنَ الايمان»؛ «پاكيزگى از ايمان است.» (2) و در جايى ديگر پاكى را «حقّ خدا» بر بنده اش مى شناساند. (3) و باز: در يكى از سخنان پرمغز خويش پاكى و بخشش را به همراه زيبايى، صفت خداوند مى داند كه خداوند آنها را دوست دارد: «إنَّ اللهَ تَعالى جَميلٌ يُحِبُّ الْجَمالَ سَخىٌّ يُحِبُّ السَّخاءَ نَظيفٌ يُحِبُّ النَّظافَه»؛ «خداوند زيباست و زيبايى را دوست دارد. بخشنده است و بخشش


1- 1. ر. ك: تاريخ يعقوبى، ج 1، ص 457. براى مطالعه در برخى نظرات و رفتارها و توصيه هاى آن بزرگوار، كه بيش از هزار سال قبل، در توجّه به طبيعت و محيط زيست و احترام به آنها ارائه شده و بسيار پيشرفته تر، متعالى تر و فراتر از حفاظتى است كه امروزه در عالَم مطرح است، ر. ك: مجموعه مقالات اولين همايش اسلام و محيط زيست، و نقى زاده، جايگاه طبيعت و محيط زيست در فرهنگ و شهرهاى ايرانى.
2- 2. نهج الفصاحه، ص 790، ح 3161.
3- 3. همان، ص 448، ح 1398.

ص: 191

را دوست دارد. پاكيزه است و پاكيزگى را دوست دارد.» (1) مورد ديگر، كلام الهى است كه صراحتاً اراده الهى را براى پاك ماندن پيامبر و اهل بيتش بيان مى دارد، (2) كه اين مورد دوّم مشتمل بر همه مصاديق پاكى و به ويژه طهارت روح است.

ميانه روى و سادگى؛ براى زيبايى، از سوى متفكّرين مختلف بارزه هاى متنوّعى از قبيل تعادل و تناسب و سادگى ذكر مى شود كه جلوه هاى بارز همه اين صفات در سراسر زندگى حضرت رسول وجود داشته و مصاديق فراوانى از آنها در بسيارى مراجع تاريخى نقل شده است. قابل ذكر است كه در مورد هيچ شخصيّتى همانند رسول الله، جزئيّات دقيق زندگى اش وجود ندارد. (3) سادگى پيامبر در همه زمينه هاى زندگى؛ اعم از رابطه با خويشان و صحابه و مردم عادى، انتخاب وسايل زندگى، مشى و رفتار، سخن گفتن و همه اعمال و آثار زبانزد خاصّ و عام بود و جلوه زيبايى از حيات انسانى و اسلامى را به نمايش مى گذاشت. پيامبر خدا ، در عين حال و در حالى كه بزرگترين و زيباترين هديه را، كه همان «راه هدايت» باشد، براى بشريّت و پيروان خويش به ارمغان آورده، به دستور خداوند متعال به مردم اعلام مى دارد كه از آنان هيچ اجر و مزدى نمى خواهد. (4)

زيبايى هاى معقول در وجود حضرت محمّد 9


1- 1. نهج الفصاحه، ص 293، ح 690. همچنين ر. ك: نهج الفصاحه، ص 226 ح 377، ص 276 ح 612، ص 296 ح 703، ص 367 ح 1055، ص 380 ح 1131، ص 391 ح 1182، ص 460 ح 1456 و ص 584 ح 2031.
2- 2. سوره مباركه احزاب، آيه شريفه 30.
3- 3. ر. ك: شهيد مطهّرى، سيره نبوى.
4- 4. ص: 86.

ص: 192

يكى از مراتب و درجات زيبايى، كه در مرتبه اى بالاتر از زيبايى ظاهرى قرار دارد، زيبايى معقول است كه عمدتاً صفات و ارزشهاى انسانى را شامل مى شود. اين وجه از زيبايى؛ مشتمل بر صفاتى است كه همه انسانها با هر مشرب فكرى (اگر چه ممكن است تفاسير متفاوتى از آنها داشته باشند) آنها را زيبا مى دانند. مرجع تشخيص و ادراك اين زيبايى، فراتر از حواسّ ظاهرى است و آنچه اين مرتبه از زيبايى را ادراك مى كند تعقّل است؛ به عبارتى، ادراك عقلى وسيله دريافت زيبايى معقول است. برخى از جنبه هاى زيبايى معقولِ پيامبر خدا عبارت اند از:

منبع شناخت: پيامبر خدا در ميان مسلمانان، از چنان جايگاه والا و ارزشمندى برخوردار است كه از سوى متفكّران مسلمان، به عنوان يكى از مهمترين منابع شناخت (اصول اساسى حيات و زندگى انسان و جهان بينى توحيدى و هدايت و زيبايى) مطرح و معرّفى شده است. (1) اين جايگاه و موقعيّت، در واقع، به اين نكته اشاره دارد كه او ميزان و الگو و معيار تشخيص نيك از بد و صحيح از ناصحيح است و اين چيزى جز تبعيّت از كلام الهى نيست كه او را اسوه و شاهد و گواه امّت معرّفى مى نمايد. (2) از نظر امام على ابن ابى طالب 7، پيامبر اسلام 9: «گشاينده درهاى فروبسته و آشكاركننده حق به نيروى حقّ و برهان» است. (3) همين


1- 1. ر. ك: شهيد مطهّرى، سيره نبوى.
2- 2. احزاب: 21؛ بقره: 144؛ احزاب: 45؛ فتح: 8 و بروج: 3.
3- 3. نهج البلاغه، خ 71، ص 141.

ص: 193

ويژگى، خود بنياد همه زيبايى هاى معقولى است كه بر انسانها آشكار مى شود و به طور طبيعى، از بارزترين جلوه هاى زيبايى در وجود پيامبر اعظم است. براى نمونه و توضيح اين كه: آن جناب به عنوان منبع شناخت در همه ادوار ايفاى نقش مى كند. مى توان گفت: سخنان پيامبر و همچنين رفتار و سيره ايشان، داراى بطون، اسرار، رموز و مراتبى از عمق و معنا هستند كه هر چه زمان مى گذرد، معنا و عمق آنها براى متفكّران و مخاطبانِ سخنان و رفتار آن حضرت روشن تر مى شود. (1) و اين ويژگىِ همه آثار معنوى و زيبا و هنرهاى اصيل و حقيقى است كه داراى مراتبى هستند كه هر كس به فراخور و به تناسب ظرفيّت خويش از آنها بهره مند مى شود.

اخلاق نيكو: خُلق نيكو و مهربانى پيامبر اسلام 9، كه مورد تأكيد قرآن كريم قرار گرفته، (2) به همراه دورى او از تندخويى و سنگ دلى، از بركت لطف و مرحمت الهى است. (3) خداوند تبارك و تعالى، با صراحت، پيامبر عزيزش را داراى خُلق عظيم (و اخلاق نيكو) معرّفى مى كند. (4) اين ويژگى به عنوان يكى از اصلى ترين جاذبه هاى نبىّ مكرّم اسلام ايفاى نقش مى كند و همه آنهايى كه طالب زيبايى بوده اند و هستند، از طريق اين صفت جذب او شده، و اگر غير از اين بود به تعبير قرآن كريم از گِرد او پراكنده مى شدند. (5) علاوه بر آن، آيه شريفه 128


1- 1. ر. ك: شهيد مطهّرى، سيره نبوى.
2- 2. آل عمران: 159
3- 3. براى مطالعه در رحمت و فضل خداوند بر پيامبر، ر. ك: نساء: 113
4- 4. قلم: 4
5- 5. آل عمران: 159

ص: 194

سوره توبه، به مهربانى و رأفت پيامبر نسبت به مؤمنان اشاره مى كند. در همين آيه شريفه، به حريص بودن او بر (نجات) مسلمانان تأكيد مى نمايد. اين رحمت نه تنها شامل حال مسلمانان بوده، كه در مورد كفّار نيز مصداق دارد و آن حضرت نگران و غمگينِ گمراهى و هدايت نيافتن آنان بوده اند تا جايى كه خداوند به پيامبر تذكّر مى دهد كه خويش را غمناك نسازد. (1)

پيامبر در كنار همه ويژگيهاى زيباى اخلاقى اش، به عنوان رسول الله، بر كفّار و دشمنان خدا سختگير و بر ياران و مسلمانان رحيم و مهربان و به تعبير قرآن كريم مصداق بارز أَشِدَّاءُ عَلَى الْكُفّارِ رُحَماءُ بَيْنَهُمْ (2)

بودند.

هدايتگرى و ميانه روى: امام الموحّدين در كلامى، اين دو ويژگى را همراه دانسته و آنها را زمينه ساز رستگارى مردم مى شمرد كه رستگارى نيز به نوبه خود (به ويژه در تفكّر اسلامى، كه به معنى قرب الهى و در جوار رحمت الهى بودن است) جلوه اى از زيبايى است؛ «او را به هنگامى فرستاد كه نشانه هاى رستگارى از ميان رفته و راه هاى دين پوشيده بود. پس حقّ را هويدا ساخت و مردم را اندرز داد و به راه راست راه نمود و به ميانه روى فرمان داد.» (3)

ايشان در جاى ديگر نيز مى فرمايد: «او را به رسالت برانگيخت، با نورِ روشنايى بخش و برهان آشكار و راه هويدا و كتاب راهنماينده.» (4) علاوه بر


1- 1. آل عمران: 176؛ لقمان: 23 و نمل: 70
2- 2. فتح: 29
3- 3. نهج البلاغه، خ 186، ص 453
4- 4. همان، خ 160، ص 375.

ص: 195

آن، اين امام همام در جاى ديگرى، در توصيف حضرت رسول مى فرمايد: «اوست پيشواى پرهيزكاران و چشم بيناى هدايت يافتگان. اوست چراغ پرفروغ و شهاب درخشان و آتش زنه فروزان. سيرتش ميانه روى است، آيينش راهنماينده، كلامش جداكننده حق از باطل و داورى اش قرين عدالت.» (1)

راستگويى و امانت دارى: راستگويى، صداقت و راستى نيز از مراتب بالا و والاى زيبايى معقول است كه پيامبر اسلام به تصديق دوست و دشمن، به آن متّصف بوده است. اين ويژگىِ زيبا كه از سوى خدايش نيز در مورد او ذكر شده است، (2) از اوان حيات مباركش در زندگى ايشان جلوه گر بود و به حدّى بارز و واضح بود كه مردم حجاز او را «محمّد امين» مى ناميدند. توجّه و عنايت به همان معناى لغوى و ظاهرى براى صفت «امين»، خود به تنهايى از جايگاه رفيعى در زيبايى حكايت دارد، امّا در عين حال، مى توان گفت كه محمّد امانت دار امانت خداوند و امين وحى الهى و امينِ همان امانتى است كه آسمانها و زمين آن را نپذيرفتند و آدم آن را پذيرفت و آنگاه فرزند گرامى اش محمّد آن را به نحوى بديع و زيبا و جامع، به درستى به دوش كشيد و به سرمنزل مقصود رسانيد.

شجاعت: همه مى دانند كه شجاعت به عنوان فضيلت و حدّ تعادل قوّه غضبيّه (بين تهوّر و جُبن) است. (3) امام الموحّدين مى فرمايد: «هرگاه جنگ شدّت مى يافت، ما به پيامبر پناه مى برديم. هيچ كس از ما به دشمن


1- 1. نهج البلاغه، خ 93، صص 211- 209.
2- 2. احزاب: 22.
3- 3. ر. ك: علامه طباطبايى؛، تفسير الميزان، ج 2.

ص: 196

نزديكتر از او نبود.» (1)

زمينه سازى زيبايى: بسيارى از مواعد يا اتّفاقات در زندگى پيامبر و از جمله ولادت و سپس بعثت وى، زمينه ساز ظهور زيبايى و نابودى زشتى در عالم بودند؛ از جمله: «چون آن حضرت مبعوث شد، ديوها به تيرهاى شهاب آسمانى رانده شدند و از آن كه پنهانى گوش فرادارند، ممنوع گشتند. پس ابليس گفت: اين نيست مگر از آن رو كه پيشامدى شده و پيمبرى مبعوث گشته است.» (2)

شرح صدر: گشادگى سينه يا فزونى توان و تحمّل، صفتى است كه به همراه سكينه قلب و آرامش، از صفات زيباى انسانى و الهى به شمار مى رود. حضرت موسى آن را به همراه شيوايى و بيان رسا از حضرت احديّت مسألت مى كند، (3) اما پيامبر ما نزد خدايش از چنان قربى برخوردار است كه قبل از دعا و پيش از خواستن، خدايش او را شرح صدر مى بخشد و به زينت شرح صدر آراسته مى گرداند. أَلَ- مْ نَشْرَحْ لَكَ صَدْرَكَ؛ «آيا ما تو را شرح صدر عطا نكرديم؟» (4)

زيبايى هاى الهىِ پيامبر عظيم الشأن اسلام 9

اگر چه مطابق تعاليم وحيانى اسلام، همه زيبايى ها به زيبايى الهى متّصل بوده و يادآور زيبايى مطلق اند، زيبايى هاى الهى (در بحث حاضر)


1- 1. به نقل از سبحانى، فروغ ابديّت، ج 1، ص 414.
2- 2. تاريخ يعقوبى، ج 1، صص 379- 378.
3- 3. قالَ رَبّ اشْرَحْ لي صَدْري؛ «موسى به خدا عرضه داشت: پروردگارا! پس شرح صدرم عطا فرما.» طه: 25.
4- 4. انشراح: 1.

ص: 197

مجموعه اى از ويژگيهاى معنوى و روحانى و زيبايى هايى است كه از سوى خداوند تبارك و تعالى به عنوان صفتى براى پيامبرش معرّفى شده اند. به اين ترتيب، هر نعمت، صفت و نامى كه از جانب حضرت احديّت- كه زيبايى مطلق است- به بنده اش عطا شود، بى گمان جلوه بارز و يگانه اى از زيبايى است. اين نكته بنيادين كه در اينجا مورد اشاره قرار گرفته، در بخش هاى ديگر (و ذكر ساير مراتب مختلف زيبايى نبىّ گرامى 9) نيز صادق است كه از تكرار آن احتراز مى شود. خلاصه اين كه: با عنايت به اين باور، خداوند متعال «زيباى مطلق» است. هر چه از او به بنده و مخلوقش برسد، عين زيبايى خواهد بود (1) و در نتيجه، دريافت كننده آن هديه الهى نيز به زيبايى ملبّس خواهد شد.

شدست نور محمّد هزار شاخ، ه- زار گرفته هر دو جهان را، كنار تا به كنار

اگر حجاب بِدَرَدْ محمّد از يك شاخ هزار راهب و قسّيس، بردَرَدْ زنّار

(ديوان شمس)

اوّلين مسلمان: قرآن كريم در آيه 163 سوره انعام پيامبر را «أَوَّلُ الْمُسْلِمين» مى نامد و به اين ترتيب، به مردم يادآورى مى نمايد كه او در اطاعت از خداوند و اوامر او «اوّلين» مى باشد، و به همين دليل واجد بارزترين و بالاترين مرتبه زيبايى الهى است.

رسالت: رسول (يا به عبارتى رسول الله و حامل پيام الهى) بودن،


1- 1. سجده: 7.

ص: 198

يكى از زيباترين صفاتى است كه يك انسان مى تواند به آن آراسته شود. بالاتر از آن، احراز مقام رسول اللّهى است كه قرآن كريم به آن اشاره مى كند. (1) موضوع رسول الهى بودن پيامبر 9، به انحاء مختلف مورد تأكيد و تذكّر قرآن مجيد قرار گرفته است. (2) ايفاى نقش پيام آورى و رسالت از جانب خداوند، اوّلًا تأكيدى است بر مقام شامخ پيامبر ، ثانياً گواهى است بر اين كه او سخنى از جانب خود نمى گويد؛ و ثالثاً شاهدى بر اين است كه او مصداق بارز «خليفه الله» و «انسان كامل» است كه صلاحيّت و توان دريافت وحى را دارد. در همين مقوله «رسالت»، موضوعِ «خاتم النّبييّن» بودن او (3) نيز جلوه اى از زيبايى است كه او را همچون نگينى بر صدر فهرست پيامبران الهى مى نشاند.

امّى بودن: امّى بودن پيامبر خدا كه مورد تأكيد قرآن كريم نيز قرار گرفته، (4) يكى از صفاتى است كه اگر چه در ظاهر، به حقيقتِ به مدرسه نرفتن و نداشتن سواد و كتابت دلالت دارد، امّا در عين حال به موضوعات مهمترى؛ از جمله دانش و علم و حكمت و معرفت لدنّىِ پيامبر اسلام اشاره مى كند، كه حاكى از الهى بودن علم اوست، كه اين علم الهى زيبايى و ارزشى بسيار بالاتر از علم اكتسابى دارد. به بيان


1- 1. اعراف: 158.
2- 2. براى نمونه به برخى آيات كريمه اشاره مى شود: «رسول» در آل عمران: 144، فتح: 8 و مزمّل: 15، «رسول الله» در احزاب: 40، فتح: 29 و بيّنه: 2، «رسول مبين» در زخرف: 29، «رسول كريم» در حاقّه: 40 و «رسول در افق اعلى به كمال» در نجم: 7. علاوه بر اينها، قرآن كريم پيامبر را به عنوان «نبى» نيز معرّفى مى كند انفال: 65 كه اين صفت نيز مبيّن نوعى از ارتباط او با خداوند تبارك و تعالى است.
3- 3. احزاب: 40.
4- 4. اعراف: 158 و جمعه: 2.

ص: 199

ديگر، علم الهىِ پيامبر خدا به همراه نزول كتاب و حكمت بر او از جانب خداوند (1) نشانه بارزى از رحمت الهى به او و دليلى محكم بر عالِم و حكيم بودن اوست كه جملگى نشانه زيبايى اند.

علم پيامبر كه از جانب خداوند به او الهام و تعليم شده است، در حقيقت، منبع و سرمنشأ علومى است كه از طريق جانشينان او در ميان مسلمانان و از آنجا به عالم انتقال مى يابد، چنان كه خود آن حضرت مى فرمايد: «أنَا مَدينَهُ الْعِلْم وَ عَلِىٌ بابُها»؛ «من شهر علمم و على دروازه آن است.» به بيان امروزى، علم پيامبر ، به دليل ارتباط با علم الهى، پايدارترين مرتبه از علم است و اگر انسانها و جوامع خواستار رسيدن به پايدارى (و توسعه پايدار) هستند، بايد به «علم پايدار» كه همان علم مأخوذ از وحى الهى و كلام پيامبر است تمسّك جويند.

واسطه فيض الهى بر عالَم: پيامبر گرامى اسلام واسطه فيض الهى است و بدون وجود و حضور مقدّس او در زمين، امكان نزول وحى و بركات الهى مقدور نبود؛ به عبارتى، عالَم و انسانها تاب تحمّل تجلّى وجه او را نداشتند. به بيان ديگر، بدون حضور او در عالَم، امكان بهره مندى انسانها از هيچ يك از زيبايى هاى قرآن كريم ميسّر و ممكن نمى شد؛ چرا كه تنها روح مطهّر، والا و الهى او (به عنوان انسان كامل) است كه (علاوه بر صلاحيّت و اهليّت) توان تحمّل اخذ وحى از امين الهى (حضرت جبرئيل)، را دارد كه اگر قرآن به كوهها با آن همه


1- 1. نساء: 113.

ص: 200

بزرگى و عظمتشان ارائه مى شد، جملگى متلاشى مى شدند. (1) «از سيّدبن طاوس (قدّس الله سّره) منقول است كه فرموده: امام صادق در نماز قرآن مى خواند، حالت غش به آن حضرت دست داد، چون از آن حال باز آمد، سؤال شد: چه چيز حال شما را بدينگونه كرد؟ آن حضرت (قريب به اين معنى) فرمود: آن قدر آيه هاى قرآن را تكرار كردم تا آنكه به حالتى رسيدم كه گويى آيات را از كسى كه نازلشان فرموده با مكاشفه و عيان مى شنوم از اين رو توان بشرى تاب مقاومت مكاشفه جلال الهى را نياورد.» (2)

نه تنها صلاحيّت و شايستگىِ وجود نازنين پيامبر به عنوان مهبط وحى، يكى از بارزترين و والاترين مصاديق زيبايى آن گُل سرسبد خلقت است كه اصولًا خاتميّت پيامبرى او حدّ اعلاى زيبايى دنيايى و آخرين حلقه اتّصال آدميان با وحى الهى است. على خطاب به پيامبر مكرّم اسلام مى گويد: «با مرگ تو رشته اى گسسته شد كه با مرگ ديگران گسسته نشده بود. رشته نبوّت و اخبار غيبى و آسمانى.» (3)

خدايى بودن: نقش اراده الهى در تكوين و محافظت از پيامبران


1- 1. لَوْ أَنزَلْنا هذَا الْقُرآنَ عَلى جَبَلٍ لَرَأيْتَهُ خاشِعاً مُتَصَدّعاً مِنْ خَشْيَةِ اللهِ؛ «اگر ما اين قرآن را بر كوه نازل مى كرديم مشاهده مى كردى كه كوه از ترس و عظمت خدا خاشع و ذليل و متلاشى مى گشت.» حشر: 21. اصولًا يكى از بزرگترين نقشهاى انبياى الهى به عنوان انسان كامل و در صدر آنها پيامبر عظيم الشّأن اسلام آن است كه با توجّه به توان الهى خود، صلاحيّت و امكان تحمّل درك و اخذ وحى الهى را داشته اند، كه اگر آنان نبودند، كوچكترين تجلّى مستقيم و بلاواسطه الهى، جمله آدميان را هلاك مى كرد اعراف: 143 و 155.
2- 2. به نقل از امام خمينى، 1359 الف، ج 1، ص 100.
3- 3. نهج البلاغه، خ 226، ص 535.

ص: 201

و از جمله پيامبر اسلام 9، موضوعى است كه براى همه انسانها جلوه و مصداقى از زيبايى است؛ چرا كه «خداوند پيامبران را در بهترين وديعت گاهها جاى داد. آنان را از صُلبهاى كريم به رَحِمهاى پاكيزه منتقل فرمود» (1) اين ويژگى، در حقيقت، عامل پاكى و طهارت پيامبر است كه در بخشهاى پيشين نيز به آن اشاره شد.

بندگى خدا (عبدالله بودن): اين صفت كه بارزترين ويژگى پيامبران الهى است. (2) در مورد پيامبر اسلام به نحو خاصّى مورد تأكيد و تكرار قرار مى گيرد. مقام عبوديّت علاوه بر همه ويژگى هاى زيبايى كه براى انسان به ارمغان مى آورد و آزادى حقيقى كه يكى از زيباترين وجوه زيبايى معقول است را به انسان مى بخشد، شايستگى و صلاحيّت پذيرش قرآن و كلام الهى را نيز در انسان به وجود مى آورد. موضوع عبوديّت و بندگى پيامبر عظيم الشّأن اسلام از اهميّت و جايگاه و تأكيد غيرقابل تصوّرى برخوردار است. علّت اصلى، جايگاه رفيع بندگى خداوند است كه بالاترين جايگاه و مقامى است كه امكان وصول به آن براى انسان وجود دارد. يكى ديگر از علل اين تأكيد، شايد اين باشد كه او، نزد پيروان خود از چنان ارزش و جايگاه رفيع و والا و معنوىِ ارزشمندى برخوردار بود و چندان جامعِ زيباييها و نيكيها و حقايق و


1- 1. نهج البلاغه، خ 93، ص 209. اين زيبايى در ادعيه مختلف در باره ائمّه معصوم نيز مورد تذكّر قرار گرفته است. از جمله در زيارت حضرت رسول از بعيد كه به «الأصْلاب الطّاهرة» و «الأرْحام المُطَهَّرَة» براى آن وجود نازنين ياد مى كند. در همين زيارت آمده است: «يا رَسوُلَ اللهِ إِنَّكَ كُنْتَ نُوراً فِى الأصْلابِ الشّامِخَة وَ الأرْحامِ الْمُطَهَّرّة لَمْ تُنَجّسْكَ الْجاهِلِيَّةُ بِأَنْجاسِها.» همين طور، ر. ك: زيارت جامعه كبيره ر. ك: مفاتيح الجنان.
2- 2. فرقان: 1 و اسراء: 1.

ص: 202

خصال انسانى بود، كه ممكن بود امّتش او را به مقام الوهيّت نيز متّصف گردانند. از اين رو، يكى از شرايط اصلى نماز، تأكيد و ذكر عبوديّت اوست كه اين ذكر حتّى بر خود او نيز واجب است.

به غلامىّ تو (1) مشهور جهان شد حافظ حلقه بندگى زلف تو، در گوش- ش باد

نور و نعمت الهى: پيامبر نورى است از جانب خداوند براى هدايت انسانها (2) آيه شريفه 46 سوره احزاب نيز پيامبر را سراج منير وچراغ فروزان عالم هستى مى نامد. وجود نازنين پيامبر اعظم نورى الهى است كه به عنوان نعمتى از جانب خداوند تبارك و تعالى، عامل هدايت عالميان است. در اين كه نعمات الهى (و براى هر كسى آنچه از محبوبش به او مى رسد) زيباترين و مطلوبترين هستند، شكّى وجود ندارد. اميرالمؤمنين نيز به صراحت وجود نازنين رسول الله را نعمتى الهى مى داند كه به تبع اين ويژگى، بسيارى صفات زيبا را نيز در خود دارد و آن را به جهانيان عرضه مى كند: «شعله اى برافروخت تا ديگران از آن پاره آتشى برگيرند و مشعلى نهاد تا سرگشتگان وادى حيرت را راه نمايد. او امين، مورد اعتماد و گواه توست در روز جزا. نعمتى است از سوى تو كه به جهانيان ارزانى شده و پيامبر و فرستاده برحق توست كه رحمت و بخشايش است.» (3) پيامبر برهانى است از جانب خداوند براى جامعه بشرى كه به


1- 1. توجّه كنيم كه اين بيت زيبا مى تواند از زبان مبارك نبىّ مكرّم اسلام و بندگان صالح خداوند متعال در مقابل حضرت احديّت ذكر شده باشد، كه گوياى جايگاه رفيع و والاى بندگى اوست.
2- 2. نساء: 174. همچنين ر. ك: مائده: 15
3- 3. نهج البلاغه، خ 105، ص 235.

ص: 203

مثابه نورى براى هدايت انسانهاى همه دورانها ايفاى نقش كند. (1)

رحمهٌ للعالمين: پيامبر اسلام 9، نه تنها براى مؤمنان و مسلمانان كه براى همه عالميان رحمت است. (2) در حقيقت او واسطه رحمت و فيض الهى به جهانيان است كه اگر او نبود، جهانيان حتّى اگر خلق مى شدند (كه خدايش فرموده: «لَوْلاك لَما خَلَقْت الافلاك» امكان كسب فيض الهى را نداشتند. او نه تنها رحمت الهى براى عالميان است، كه با وجود او، عذاب الهى بر اين قوم نازل نخواهد شد. (3)

دعوت كننده به خدا: يكى از جلوه هاى زيبايى پيامبر خدا دعوت مردم به سوى زيبايى مطلق و خداوند تبارك و تعالى است. (4) اين دعوت كه به سوى معشوقى زيبا و اجابت دعوتش وصول به رستگارى و فلاح و لقاى الهى است، حكايت از عشق الهى او دارد، كه به عكسِ عشق هاى زمينى و مجازى كه عاشق معشوق را تنها براى خود مى خواهد. او همگان را به سوى معشوق زيباى خويش دعوت مى كند. در اين دعوتِ به خير و صلاح و رستگارى و زيبايى نيز، بنا به فرموده خدايش براى دعوت مردم به راه خدايى و هدايت آنان، از زيباترين ابزار يعنى «حكمت»، «موعظه حسنه» و «جدال احسن» بهره مى گيرد. (5)

ولىّ مسلمانان: مطابق كلام الهى، پيامبر ياور و سرپرست


1- 1. نساء: 174.
2- 2. انبياء: 107.
3- 3. ر. ك: علامه طباطبايى، تفسير الميزان، ج 17، ص 108.
4- 4. حجّ: 67 و احزاب: 46.
5- 5. نحل: 125.

ص: 204

مسلمين است. (1) و چه زيبايى از اين بالاتر كه انسان تحت سرپرستى و زعامت و زير سايه دوستى و ولايت پيامبر خدا و رحمهٌ للعالمين باشد، كه اين نيز از سوى حضرت احديّت مقرّر گشته است.

بر صراط مستقيم بودن: (2)

اين ويژگى اساساً ناشى از هدايت الهى است كه جملگى مسلمانان روزانه حدّاقل 10 بار آن را از خداى خود مسألت مى كنند. (3) و چه چيزى زيباتر از هديه اى الهى و در مسير محبوب است. آيات ديگرى از قرآن كريم نيز به هدايت شدن پيامبر به نور الهى تأكيد مى كند. (4)

ارتباط با خداى متعال: مجموعه اى از آيات كلام الهى، به ارتباط معنوى پيامبر اعظم با خداوند تبارك و تعالى تأكيد مى كند، كه اين ارتباط بيانگر مظاهر و جلوه هايى است كه همگى آنها مصاديق بارز ارتباط پيامبر با زيبايى مطلق و به تبع آن گوياى زيبايى الهى پيامبر نيز هستند. از جمله آنها تأكيد خداوند بر اين اصل است كه همه چيز پيامبر براى خداست. (5) او مشاهده كننده جبرئيل امين است (6) و در حقيقت به جايگاه و مقامى رسيده است كه امكان مشاهده مجرّدات و ملائكه الهى را دارد. او نه تنها پيروى كننده و تابع وحى الهى است (7)


1- 1. مائده: 55.
2- 2. انعام: 161. همچنين ر. ك: حجّ: 67؛ زخرف: 43 و فتح: 2.
3- 3. حمد: 5.
4- 4. شورى: 52.
5- 5. انعام: 162.
6- 6. تكوير: 23.
7- 7. احقاف: 9.

ص: 205

كه خود نيز مخاطب وحى خداوند و گيرنده مستقيم وحى است (1) و فراتر اين كه: سخنى جز وحى نمى گويد. (2) و بالتّبع هيچ يك از سخنان او نيز بر هوى و اميال نفسانى قرار ندارد. (3) و همه اينها زمينه و بستر مناسبى است براى اين كه او به جايگاه زيبا و رفيعى برسد كه هيچ كس نرسيده است: نزديك شدن به او به اندازه دو سرِ كمان و حتّى نزديكتر. (4) و اين اشاره زيبايى است به واقعه فوق زيبايىِ معراج پيامبر 9، كه همين رويداد به تنهايى براى تبيين زيبايى پيامبر كفايت مى كند.

شهيد و شاهد: پيامبر عظيم الشّأن از جانب خداوند بر امّتش شهيد و گواه است (5) و به عبارتى نه تنها اسوه و الگو و آرمان مسلمانان است كه به عنوان ميزان و ملاك سنجش اعمال آنان نيز معرّفى مى شود. با توجّه به اين كه همواره در زندگى انسانها بهترين، دقيق ترين و زيباترين نمونه ها به عنوان شاهد و گواه و ميزان مورد استفاده و استناد قرار مى گيرند، آنگاه ميزان زيبايى پيامبر و همه ابعاد وجودى آن حضرت، كه «ميزان» بهترين امّت هستى است، آشكار مى گردد. اين ويژگى سبب مى شود تا او به عنوان بهترين الگو و زيباترين و والاترين آرمان، وبه تعبير قرآن كريم به عنوان اسوه حسنه معرّفى شود. (6) امام على (ع)


1- 1. نجم: 10
2- 2. همان: 4
3- 3. همان: 3
4- 4. همان: 9
5- 5. بقره: 144. همچنين ر. ك: احزاب: 45؛ فتح: 8 و بروج: 3.
6- 6. احزاب: 21.

ص: 206

در خطبه 105 نهج البلاغه به «شهيد» و گواه بودن پيامبر در روز قيامت اشاره كرده و مى فرمايد: «فَهُوَ أَمينُكَ الْمَأمُونُ وَ شَهيدُكَ يَوْمَ الدّينِ وَ بَعيثُكَ نِعْمَهً وَ رَسُولُكَ بِالْحَقّ رَحْمَهً»؛ «او امين، مورد اعتماد و گواه توست در روز جزا. نعمتى است كه از سوى تو به جهانيان ارزانى شده و پيامبر و فرستاده برحقّ توست كه رحمت و بخشايش است.» (1)

مذكّر: يكى ديگر از زيباترين صفات و ويژگى هاى پيامبر مذكّر بودن آن حضرت است. (2) در معناى تذكّر آمده است: «تذكّر؛ يادآورى مسائلى است كه در فطرت انسان وجود دارد و انسان از آن ها غافل است.» (3) دقّت در اين معنا بيانگر از بين بردنِ «غفلت» به عنوان يكى از زشت ترين صفاتى است كه ممكن است انسانى به آن مبتلا شود و به همين دليل تذكّر و به تبع آن شخص «تذكّردهنده» داراى زيبايى بارزى هستند. كسى كه بتواند غفلت زدا و يادآور موضوعات و مفاهيم زيبايى باشد كه «زيبايى و خير مطلق» (يعنى خداوند تبارك و تعالى) آنها را در فطرت انسانها به وديعت نهاده و انسان با ماندن در عالم خاك از آنها غافل شده است، از بالاترين و والاترين مراتب زيبايى و اتّصال به زيبايى الهى بهره مند است. و امّا اساس فطرت، دين حنيف الهى است كه بر توحيد


1- 1. امام على، 1378، خ 105، صص 235- 234. امام على در بسيارى از خطبه هاى نهج البلاغه، به تناسب موضوع، از ويژگيها و صفات زيباى پيامبر سخن مى گويد، كه برخى از آنها عبارت اند از: خطبه هاى 18، 67، 72، 86، 104، 106، 108، 156، 160، 172، 191، 192، 231، نامه هاى 9، 31 و بسيارى خطبه ها و نامه هاى ديگر نهج البلاغه.
2- 2. غاشيه: 21. همچنين ر. ك: ق: 45 و طور: 29.
3- 3. مطهّرى: سيره نبوى، ص 128. براى مطالعه در جايگاه تذكّر در تعاليم آن و اثرات آن در آثار انسانى و از جمله شهر و معمارى ر. ك: نقى زاده، 1384 الف، همو، 1384 ب و همو، 1385 الف.

ص: 207

استوار است (1) و هيچ زيبايى اى از توحيد زيباتر نيست و به اين ترتيب: يادآور زيبايىِ برتر، خود عين زيبايى است.

بشارت و بيم دهنده: آگاه كردن انسانها از نتايج و آثار هر رفتار و كردار و گفتار و حتّى انديشه ها را مى توان يكى از بارزترين و زيباترين جلوه هاى رسالت و امامت جامعه انسانى و نشانه محبّت و لطفِ بشير و نذير به بشريّت و آحاد جامعه انسانى دانست كه پيامبر اكرم در حدّ اعلى از آنها برخوردار بوده و به صراحت كلام الهى هم بشير (2) است و هم نذير. (3) نكته قابل ذكر اين كه، نذير به معناى ترسناك بودن يا ترساندن مردم از خداوند نيست، بلكه مراد يادآورى تبعات دهشتناك اعمال زشت و گناهانى است كه ممكن است كسى مرتكب شود، و در واقع ترساندن انسان از خودش و از نتايج نامبارك اعمال زشت خودش مى باشد.

ديگر نام هاى پيامبر در قرآن: نامهاى ديگرى نيز در قرآن كريم براى پيامبر خدا ذكر شده، يا با صفاتى مورد خطاب يا اشاره قرار گرفته است كه همه آنها، اوّلًا: به دليل آن كه خطاب يا توصيف خداوند از پيامبرش مى باشد، زيبا هستند، ثانياً: به دليل معانى و نعمت بودنشان زيبا هستند و ثالثاً: روايات و تفاسير از زيبايى اين مفاهيم حكايت دارند.


1- 1. فَأَقِمْ وَجْهَكَ لِلدّينِ حَنيفاً فِطْرَةَ اللهِ الَّتي فَطَرَ النّاسَ عَلَيْها لا تَبْديلَ لِخَلْقِ اللهِ ذلِكَ الدّينُ الْقَيّمُ؛ «چهره خود را در برابر دين حنيف استوار دار، اين سرشت خداست كه مردم را بدان سرشته، آفرينش خدا هيچ تغيير نپذيرد.» روم: 30
2- 2. مائده: 19؛ هود: 2؛ اسراء: 105؛ فرقان: 56؛ احزاب: 45 و فتح: 8.
3- 3. مائده: 19، اعراف: 184، هود: 2، اسراء 105، حجر: 89، فرقان: 1 و 56، احزاب: 45، سباء: 46، ص: 65، احقاف: 9، فتح: 8 و نجم: 56.

ص: 208

برخى از اين مفاهيم و موضوعات عبارت اند از: صاحب كوثر (كوثر: 1)، مدّثر (مدّثر: 1)، طه (طه: 1)، مزمّل (مزمّل: 1)، ياسين (1) (ياسين: 1) و صاحب (نجم: 2)، كه مراجعه به قرآن كريم و تفاسير، معانى و جلوه هاى زيباى آنها را نشان مى دهند.

دورى از زشتى ها

با عنايت به اهميّت دورى از صفات زشت در ظهور زيبايى، بى مناسبت نيست به برخى صفات زشتى كه نبىّ مكرّم اسلام كاملًا از آنها برى بود (فقط به عنوان نمونه، كه او بى گمان و به فرموده حضرت حقّ و به گواه تاريخ از همه زشتى ها و آلودگى ها پاك و منزّه بود) اشاره شود.

پيامبر عظيم الشّأن اسلام نه تنها به زيباترين صفات و ويژگيهاى الهى و انسانى آراسته بود، كه دورى او از پليدى ها و زشتى ها، زيبايى و كمال او را دوچندان جلوه مى داد. عُجب از صفات زشتى است كه پيامبر از آن برى بود و مرورى بر زندگى آن حضرت نشان مى دهد كه حتّى ذرّه اى از آن، هيچ گاه به قلب مباركش خطور نكرد. مطالعه تاريخ سرگذشت پيامبران الهى حاكى از آن است كه خداوند تبارك و تعالى، از كوچكترين ذرّه اين صفت نمى گذشت و به محض خطور ذرّه اى از آن در دل افراد، شخص را (هر كه بوده، به ويژه مقرّبين) مبتلا مى نموده است. طبق نظر علما، اتّفاقاتى كه براى انبياى الهى، مانند آدم، ايّوب، يونس و داوود رخ داد همگى به دليل خطور لحظه اى و


1- 1. سيّد رسولان و انسان كامل.

ص: 209

ذرّه اى عُجب در قلب آنان بود.

صفت ناپسند ديگرى كه كم و بيش در همه جوامع رايج بوده و او به تصريح قرآن كريم از آن ها مبرّا بود، صفت ناپسند بخل است كه قرآن كريم آن حضرت را از آن مبرّا مى داند. (1) علاوه بر آن، او هيچگاه تطميع نشد. زنده به گور كردن دختران و شرب خمر و قمار و ربا و دروغ را دشمن داشت و در ريشه كن كردن آن ها در جامعه اسلامى، از هيچ كوششى فروگذار نكرد و هيچگاه نه شفقت و ترحّم كسى را برانگيخت و نه به ظلم و ستم پذيرى تن در داد.

واپسين سخن

به پايان آمد اين دفتر، حكايت همچنان باقىّ به ص- د دف- تر نشايد گفت وص- ف ال- حال مشتاقى

نه سخن گفتن از پيامبر خدا را پايانى است و نه ميلى به پايان دادن آن است و امّا گريزى و گزيرى از آن نيست.

كتاب فضل تو را آب بحر كافى نيست كه تر كنند سرانگشت و صفحه بشمارند

آنچه ذكر شد (و قطره اى بود در برابر دريايى كه ناگفته ماند و البتّه ياراى شناخت و ذكر آن نيز نبود) شمّه اى از صفات نبىّ مكرّم اسلام بود كه متّصف و ملبّس بودن هر فرد به يكى (يا حتّى مرتبه اى از يكى) از اين صفات، مى تواند او را به عنوان موجودى زيبا ظاهر نمايد. پيامبر


1- 1. تكوير: 24.

ص: 210

رحمت به عنوان جامع جميع صفات نيكوىِ ظاهرى و باطنى كه نه تنها در اسلام، در ساير مكاتب و جوامع نيز به مثابه صفات زيبايى مشهور هستند، جلوه بارز و بلامنازع و يگانه زيبايى در «هستى» است. اين زيبايىِ جامع و يگانه، همواره به عنوان الگو و اسوه همه موحّدين و همه انسانهاى مؤمن و آزاده ايفاى نقش نموده است. نمونه هاى اين الگو بودن را در مطالعه حيات و سرگذشت زيباى اوليا، عرفا، حكما، علما، صلحا، زهّاد و مجاهدين اسلام مى توان مشاهده و پى جويى كرد. همچنين همه هنرهاى مسلمانان؛ اعم از خوش نويسى (به عنوان يكى از نادره هاى هنر قدسى در عالَم اسلام)، قرائت قرآن كريم، معمارى (1) و همه هنرها و صناعات وابسته به آن و همه آنچه كه از سوى مسلمانان پديد آمده اند، به نحوى از آن سرچشمه و منبع و مظهر زيبايى فيض برده اند. علاوه بر همه اينها، پيامبر زيباى اسلام 9، يادگارهايى از خود به جا نهاد، آداب و آيينهايى را به پيروان خويش معرّفى كرد، سنّتى را براى زندگى و اداره امور بنا نهاد و سخنان شيوا و بليغ و زيبايى را بيان كرد كه جملگى آنها داراى مراتب مختلف زيبايى اند، و هر چه زمان مى گذرد جهانيان و متفكّرين و مؤمنين بيشتر به معناى آن پى برده و نكات زيبا و بديعى را از آنها دريافت مى كنند، (2) و آنها را الگو و بستر آثار خود قرار مى دهند.

براى نمونه مى توان به دو يادگار گرانبها و جداناشدنى اش (كتاب خدا و عترت آن حضرت)، كعبه (كه آن را از بتها تطهير كرد)، آيين


1- 1. بر اساس فتوّت نامه بنّايان، آيين بنّايى بر سه اصلِ: «نگهداشتن فرموده خداى تعالى» و «نگاه داشتن سنّت مصطفى» و «مصاحبت با اهل خدا» بنيان نهاده شده است نديمى، آيين جوانمردان و طريقت معماران.
2- 2. ر. ك: مطهّرى، سيره نبوى.

ص: 211

حجّ (كه شيوه ابراهيمى آن را زنده كرد)، مسجدى كه در مدينه بنا نهاد (و پس از رحلتش مضجع شريفش گرديد)، آدابى كه براى تماس با طبيعت معرّفى كرد، آدابى كه براى معاشرت مسلمانان با يكديگر و با اهل عالَم تبيين نمود، صفاتى كه براى همه موجودات (اعم از انسانها و طبيعت و مصنوع انسان) معرّفى كرد تا به عنوان معيار و ميزان مورد استفاده قرار گيرند و توسّط آنها سره از ناسره و راه از بيراهه تميز داده شود، تاريخ و سيره زندگى انسانى اش، و به امامانِ بعد از او اشاره كرد، كه همه آنها نيز با وحدت، همبستگى، هماهنگى و تناسب خود زيباترين راه و شيوه زندگى را پيش روى عالميان نهاده اند.

به عنوان آخرين سخن و اين كه چگونه مى توان از اين مخزن بيكرانِ زيبايى بهره برد، قابل ذكر است كه: پيامبر داراى ويژگيها و صفات ظاهرى اى بود، در طول حيات مبارك خويش اعمالى را انجاد داد، سخنانى را به زبان آورد، رفتارى از خود بروز داد و خلاصه به شيوه اى زندگى كرد كه هر لحظه، هر واژه، هر واقعه و هر مورد از اين زندگى، همه ويژگيهايى را كه براى يك اثر هنر حقيقى و اصيل و زيبا متصوّر است با خود به همراه داشت و آن را در معرض قضاوت جهانيان قرار داد. همه آنها، پديده ها و وقايع منحصر به فردى بوده و بداعتى شايان توجّه را به نمايش نهادند، همه آنها در حدّ اعلاى زيبايى بودند. همه آنها (و حتّى آنهايى كه مادّى ترين ظاهر را داشتند) نوعى ارتباط با عالم غيب را به نمايش گذاشته و از معانى معنوى و الهى برخوردار بودند، و تقريباً هيچكس حتّى به صورت ارادى قادر به تكرار آن ها نبود. همه اين ويژگى ها سبب مى شود كه پيامبر اسلام را الگو و اسوه اى به معناى

ص: 212

حقيقى و اصيل كلمه بناميم كه مى تواند (و نكته اصلى نيز اين است) به عنوان الگوى همه كسانى كه خواهان زندگى اصيل و حقيقى هستند، ايفاى نقش نمايد و در طول تاريخ و در ميان مسلمانان چنين بوده است. به اين ترتيب، او الگوى همه بشريّت و پيروان خويش و در واقع اسوه اى يگانه است كه آثارى را خلق نمود كه بديع، يگانه، منحصر به فرد و زيبا هستند و نه تنها ديگران را ياراى تكرار آن ها نيست كه فراتر از آن اگر بتوانند اين آثار را به عنوان الگوى آثار خويش برگزينند و توفيق نمايش آنها را بيابند، خود انسان هايى موفّق خواهند بود. (1)

در اين ره، انبيا چون ساربان اند دليل و رهنماى كاروان اند

وزيشان، سيّد ما، گش- ته س- الار ه- مو اوّل، همو آخر در اين كار

روان از پيش و دل ها جمله از پى گرف- ته دست ج- ان ها، از پِىِ وى


1- 1. ر. ك. به: نقى زاده، ريشه يابىِ انگيزه و الگوى هنرمندان در انسان هاى يگانه و آثار آن ها.

ص: 213

نمودار ويژگيهاى زيبايىِ رسول خدا

ص: 214

سخن پايانى

ص: 215

كعبه را ديديم كه چون عروسى زيبا و دلربا بر تخت حشمت و جلال تكيه زده و مهمانان خدا از هر سوى، آن را در ميان گرفته بودند.

(ابن بطوطه)

اكنون زمان بازگشت فرارسيده، لحظه اندوهناك ترك شهر پيامبر است. اگر هنگام دور شدن از مكّه مكرّمه، اميد حضور در مدينه و زيارت رسول خدا و دختر گرامى اش و امامانى از نسل او، غم هجران و دورى مكّه و كعبه را تسكين مى داد، حال چه چيزى تسكين دهنده است؟ حضور در محضر خداى محمّد 9، باور به شنيدن صدايت از راههاى دور توسّط پيامبر خدا 9، و اميد به بازگشت و زيارت دوباره اين سرزمين مقدّس است كه غم اين هجران را قابل تحمّل مى كند. مناسك و موسم حجّ و زيارت مدينه به پايان مى رسد و به ميان جامعه برمى گردى، اكنون به تو ثابت شده كه مى توانى گناه نكنى، مى توانى به فرمان او باشى، بِسْمِ الله.

ص: 216

حجّ عبادتى است كه ابعاد و ژرفاهاى بسيار متنوّع دارد. همگان مى دانند كه حجّ با رمز همراه است. حجّ سفرِ الى الحقّ (به سوى حقّ) است كه، خاتمه آن و بازگشت به وضعيّت عادّى و آمدن به ميان مردم، هم مى تواند به تنهايى باشد و هم مى تواند مع الحقّ (با حقّ) باشد.

من به سرچشمه خورشيد، نه خود بُردم راه ذرّه اى بودم و م- هر تو مرا بالا برد

يكى از نتايج حجّ، كه البتّه بايد حفظ شود و در زندگى استمرار يابد، گشوده شدن ديده دل است. با حضور در آيين الهى حجّ، بسيارى از شنيده ها به باور و ايمان تبديل مى شوند. با حجّ، تاريخ بشريّت در مقابل ديدگان انسان قرار مى گيرد. با حجّ غم غربت و تنهايى از دل انسان رخت برمى بندد. با حجّ انسان جزئى از امّت اسلام مى شود، و همچون قطره اى كه با پيوستن به دريا، دريا مى شود، او نيز با امّت اسلام يكى مى شود و از تنهايى مى رهد. حجّ الگوى عالى زندگى است. الگويى كه اگر بتواند در زندگى و پس از خاتمه مناسك همچنان بركت و سايه خويش را بر زندگى بگستراند و انسان را بيش و پيش از دنيا، به آخرت متوجّه و متمركز كند، زمينه ساز فلاح و رستگارى او خواهد بود. حقيقت گرايى، توجّه به معنا، احتراز از خطا، مراقبت، خوددارى از هر گونه آزار ديگران، همزيستى با طبيعت، احتراز از خودستايى و عُجب، تركِ غفلت و سرگرمى و انجام هر عمل براى خدا، مواردى هستند كه طىّ آيين حجّ مورد توجّه اند و اگر پس از آن نيز در زندگى تداوم داشته باشند، مى توان از ثمربخش بودن حجّ سخن گفت. خلاصه اين كه: حجّ، الگويى براى همه زندگى است. چنانچه در ابتداى «بخش 3» اشاره شد،

ص: 217

مناسك، دستورات و محرّمات حجّ به نوعى، اوجِ هر يك از مفاهيم عبادى را به نمايش مى گذارند و هر كدام تذكّرى هستند كه راه را به انسان نشان مى دهند. حج الگويى براى زندگى است.

حج آگاهى است، حج كندن از خانه و كاشانه و خانواده و ديار و شهر است. حجّ حركتى آگاهانه به سمت آگاهى، به سمت او، غرقه شدن و پيوستن به درياى خروشان موحّدين است. حجّ بازيافتن و احراز هويّت خويش است. بازيافتن و درك هويّت انسانى انسان، هويّت اسلامى مسلمانِ مؤمن و هويّت الهى فرزند آدم.

يكى از اصلى ترين نكات مشهود در بسيارى از ادعيه اى كه طىّ مناسك حجّ خوانده مى شوند، اعتراف به گناه و طلب غفران و عفو الهى است.

آبرو مى رود اى ابر خطاپوش، ببار كه به ديوان عمل، نامه سياه آمده ايم

گويى، انسان ها به دوران آدم بازگشته اند، كه از گناهان خود، كه در حقيقت ستم آنان بر نفس و روح خودشان است، به خداى خود، پناه مى برند و از او طلب بخشش مى كنند. از او مى خواهند تا آنان را از گناه و از ظلمى كه بر نفس خود روا داشته اند، تطهير كند. اين اعتراف، جلوه بارزى از بازگشت به خويش است؛ چرا كه تا كسى نداند چه بوده، امكان بازگشتش به خويش يا امكان ظهور ميل بازگشت به خويش در وى به وجود نخواهد آمد. اين اعتراف، تجلّى شناخت «راه» از «بى راه» است و خود مرحله مهمّى در زندگى انسان است كه خود را بشناسد و بداند آنچه را كه تا كنون «خود» مى پنداشته، او نبوده است. «خود» و «من» ى بوده كه شيطان به وى القا نموده بود. بنده خدا نبوده، اسير و

ص: 218

دربند شيطان بوده راه نمى پيموده، به بى راهه اى مى رفته كه او را از مقصد دور مى كرده است. و اين (آگاهى و اعتراف و توبه) گام مهمّى است در طريقِ يافتنِ راهِ رسيدن به دوست. رهروى كه بداند به بى راهه مى رفته، اين آگاهى مقدّمه نجات و رهايى اش از گمگشتگى، ضلالت و تباهى خواهد بود. آگاهى به اين كه تنها خداوند است كه قادر است «امان» از عذاب خود را به انسان گناهكار و عصيانگر و خاطى عطا كند، اوّلين گام و شايد مهمترين مرحله براى توبه و بازگشت به سوى خداوند و كسب غفران و رحمت الهى است. آگاهى از اين حقيقت كه هيچ كس جز او قادر به در «امان» نگهداشتن انسان از «قهر» الهى نيست. مقدّمه بريدن از همه و پيوستن به اوست.

در حجّ بايد مراقب بود تا صداقت و متذكّر بودن و احساس حضور، لحظه اى از انسان دور نشود. اينجا، محلّى نيست كه بتوان در معامله «غش» كرد. نمى توان با تعارفات معمول ميزبان و ميهمان را فريب داد. بايد مراقب بود تا لحظه اى دچار غفلت نشد. بايد هشيار بود و دچار اغواى شيطان نشد. در اينجا (همچون هميشه و همه جا) او مى داند كه راست كدام است و دروغ كدام، أحَسِبَ النّاسُ أَنْ يُتْرَكُوا أَنْ يَقُولُوا آمَنّا وَ هُمْ لا يُفْتَنُونَ؛ «آيا مردم پنداشتند به صِرف اين كه گفتند ما به خدا ايمان آورده ايم رهاشان كنند و بر اين دعوى هيچ امتحانشان نشوند؟)، (1) و بايد مدام به اين مهم متوجّه و متذكّر بود. اهميت اين توجّه از آن رو است كه روند مناسك غيرقابل تكرار است و به راحتى نمى توان آن را «قضا» كرد. بايد انسان توجّه داشته باشد، همچنان كه حواس انسان جمع


1- 1. عنكبوت: 2.

ص: 219

است تا در آيينه ننگرد، صابون خوشبو مصرف نكند، دروغ نگويد، جدال نكند و خلاصه مرتكب محرّمات احرام نشود، مراقب باشد كه ذرّه اى از خلوص او كاسته نشود (كه افزايش يابد) و نيّت «قُرْبَهً إِلَى اللهَ» اش خدشه دار نگردد، كه او عالم است و بايد به اين «علم» باور داشت و عالم محضر اوست و در حجّ بايد به اين باور رسيد.

از مكّه، از كنار كعبه تا عرفات إِنّا لِلّه است. از عرفات تا مشعر، تا منا و تا كعبه، على رغم آن كه مدام از وقوف و ماندن و بيتوته سخن مى گويد، امّا اين حركت است كه مراحل و مناسك حجّ را پيوند و وحدت مى دهد، و آن ها را يك پارچه مى كند. همچون خلقت: كعبه: آغاز است، عرفات: آگاهى و معرفت است، مشعرالحرام، شعور است، و منا جايگاه ميل و تمنّى است. رمى و مبارزه با شيطان و قربانى و اعلام آمادگى و حلق، همگى «سر به فرمان» نهادن است و طواف، بازگشت به اوست كه: انّا إِلَيْهِ راجِعُون.

و حاجى نبايد فراموش كند كه هُوَ الأوَّلُ وَ الآخِرُ وَ الظّاهِرُ وَالْباطِنُ؛ «اوست آغاز و انجام و پيدا و پنهان.» (1) و اگر چه حجّ و مناسك آن به آخر رسيد و هنگامه بازگشت به ميان خلق است، ارتباط با او با جلوه و معنايى ديگر، تازه آغاز شده است. به اين ترتيب بايد ذاكر او بود به «عشق»، و نه به «ميل» و «اراده» و نه حتّى به «محبّت.» و عرفا ذاكران و يادكنندگان خداوند را در چهار مرتبه «ميل»، «ارادت»، «محبّت»، «عشق» طبقه بندى كرده اند، كه تا ذاكر به مرحله عشق نرسد، روحش امكان عروج نيابد. (2) در توضيح اين تعامل قابل ذكر است كه، در مرتبه «ميل»


1- 1. حديد: 3.
2- 2. نسفى، كتاب الانسان الكامل، ص 157.

ص: 220

گوينده ذكر (ذاكر)، تمايل به ذكر الهى دارد و حتّى به ذكر نيز (با زبان) اقدام مى كند، امّا دل و حواس باطنى او متوجّه امور ديگر و از جمله امور دنيايى است، و در عين حال، ذاكر اهتمامى در تحصيل حضور قلب نمى كند. در مرتبه بالاتر كه مرتبه «اراده» است، ذاكر علاقمند به ذكر است، اقدام به ذكر مى كند، دل متوجّه امور ديگرى مى شود، و او با تكلّف و سختى و رياضت، «دل» را حاضر مى كند و آن را از تمركز بر دنيا و غفلت باز مى دارد. در مرتبه «محبّت»، ذكر علاوه بر ظاهر، دل و قلب ذاكر را نيز فرامى گيرد؛ به گونه اى كه نمى تواند ذكر نگويد. در اين مرتبه به عكسِ مرتبه «اراده»، ذاكر به تكلّف و دشوارى به امورى جز «ذكر» و به امور دنيايى مى پردازد. عزيزالدّين نسفى در باره اين جايگاه مى گويد:

«اين مقام قرب است و از ذاكران كم به اين مقام رسند. و اين سخن را كسى فهم كند كه وقتى محبوبى داشته باشد. از جهت آن كه محبّ هميشه ذكر محبوب خود كند و بى ذكر محبوبِ خود نتواند بود. همه روز خواهد كه با ديگران مدح محبوب خود گويد، يا ديگران، پيش وى مدح محبوب كنند و اگر خواهد كه به سخنى ديگر يا به كارى ديگر مشغول شود، به تكلّف مشغول تواند شدن.» (1)

امّا در مرتبه عشق، كه مرتبه عالى است (فراتر از ذكر)، مذكور (كسى كه ذكر او گفته مى شود يا همان معشوق) چنان بر دل مستولى شود، كه غير از او همه چيز ديگر را فراموش كند. اين مرحله، مرحله و مرتبه حضور است. فراموش نكنيم كه خلقت با عشق آغاز شد؛


1- 1. نسفى، كتاب الانسان الكامل، ص 160.

ص: 221

«كُنْت كَنْزاً مَخْفيّاً وَأحْبَبْت أنْ اعْرَفَ فَخَلَقْتُ الْخَلْقَ لَكَى أعْرف»؛ «من گنجى مخفى بودم و دوست داشتم شناخته شوم پس عالم وجود را خلق كردم تا شناخته شوم.»

در ازل پرتو حسنت ز تجلّى دم زد عشق پيدا شد و آتش به همه عالم زد

و حاجى در سير خود بايد به اين باور برسد و بداند كه نه تنها بانى آفرينش و ايجاد، عشق است، كه چيزى جز عشق نمى ماند، و در واقع، چيزى جز عشق درمان مشكلات و راهنماى او نخواهد بود. در حقيقت تنها عشق است كه سبب و وسيله دوام و بقاى هستى است، و از اين سفر نيز چيزى جز عشق نمى ماند؛ يعنى اگر چيزى جز عشق به عنوان نتيجه و ره آورد حجّ در ذهن باشد، جز وهم نيست. توجّه كنيم كه حتّى اجر رسالت، عشق و علاقه به اهل بيت مقرر گرديده است؛ قُلْ لا اسْئَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْراً الا الْمَوَدَّهَ فِى الْقُرْبى؛ «بگو من از شما اجر رسالت جز اين نخواهم كه مودّت و محبّت مرا در حقّ خويشاوندان من منظور داريد (و دوست دار آل محمّد باشيد كه اين اجر هم به نفع امّت و براى هدايت يافتن آنهاست.» (1)

از صداى سخن عشق نديدم خوشتر يادگارى كه در اين گنبد دوّار بماند

و مقابل ذكر و متذكّر بودن، غفلت است كه نه تنها زمينه اى براى رشد نيست كه عامل هر گونه تباهى و مشكل معنوى و حتّى مادّى است كه مى فرمايد: وَمَنْ أَعْرَضَ عَنْ ذِكْرى فَإِنَّ لَهُ مَعيشَهً ضَنْكاً وَنَحْشُرُهُ


1- 1. شورى: 23.

ص: 222

يَوْمَ الْقِيامَهِ أَعْمى قالَ رَبّ لِمَ حَشَرْتَنى اعْمى وَ قَدْ كُنْتُ بَصيراً قالَ كَذلِكَ ات- تْكَ آياتُنا فَنَسيتَها وَ كَذلِكَ الْي- وْمَ تُنْسى؛ «و هر كس از ياد من اعراض كند همانا معيشتش تنگ شود و روز قيامتش نابينا محشور كنيم. در آن حال گويد: الها! چرا مرا نابينا محشور كردى؟ و حال آن كه من بينا بودم. خدا به او فرمايد: آرى چون آيات ما براى هدايت تو آمد همه را به طاق فراموشى و غفلت نهادى امروز هم تو را فراموش [و بى بهره خواهند كرد.» (1)

آرى، بايد دانست كه ابزار مادّى، راه جامع و كاملى براى وصول به معشوق نيست. در اين راه بايد از خود (و از عُجب و خودبينى و خودستايى و خود را ديدن) گذشت تا توان ديدن او تحصيل شود.

حيلت رها كن عاشقا، ديوانه شو، ديوانه شو وندر دل آتش درآ، پروانه شو، پروانه شو

هم خويش را بيگانه كن، هم خانه را ويرانه كن وانگه بيا، با عاشقان هم خانه شو، هم خانه شو

بايد كه جمله جان شوى، تا لايق جانان شوى گر سوى مستان مى روى، مستانه شو، مستانه شو

آن گوشوار شاهدان، هم صحبت عارض شده آن گوش و عارض بايدت، دردانه شو، دردانه شو

چون جان تو شد در هوا، زافسانه شيرين ما فانى شو و چون عاشقان، افسانه شو، افسانه شو

تو ليله القبرى، برو تا ليله القدرى شوى چون قدر، مر ارواح را، كاشانه شو، كاشانه شو


1- 1. طه: 124126.

ص: 223

انديشه ات جايى رود، وانگه تو را آنجا كشد زانديشه بگذر، چون قضا، پيشانه شو، پيشانه شو

قفلى بُوَد ميل و هوى، بنهاده بر دل بر دلهاى ما مفتاح شو، مفتاح را دندانه شو، دندانه شو

بنواخت نور مصطفى، آن اسْتُن حنّانه را كمتر ز چوبى نيستى، حنّانه شو، حنّانه شو

گويد سليمان مر تو را، بشنو لسان الطّير را دامىّ و مرغ از تو رمد، رو لانه شو، رو لانه شو

گر چهره بنمايد صنم، پر شو ازو چون آينه ور زلف بگشايد صنم، رو شانه شو، رو شانه شو

تا كى دوشاخه چون رخى؟ تا كى چو بيدق كم تكى؟ تا كى چو فرزين كژ روى؟ فرزانه شو فرزانه شو

شكرانه دادى عشق را، از مال ها و تحفه ها هِل مال را، خود را بده، شكرانه شو، شكرانه شو

يك مدّتى ار كان بُدى، يك مدّتى حيوان بُدى يك مدّتى چون جان شدى، جانانه شو، جانانه شو

اى ناطقه، بر بام و در تا كىْ روى؟ در خانه پر نطق زبان را ترك كن، بى چانه شو، بى چانه شو

رِبَّنا وَفّقْنا لِما تُحِبُّ وَ تَرْضى

محرّم الحرام (عاشوراى) 1428 ه ق بهمن 1385 ه ش

مراجع

اشاره

ص: 224

قرآن كريم

نهج الفصاحه (مجموعه كلمات قصار پيامبر اعظم)، ترجمه ابوالقاسم پاينده، جاويدان، تهران، 1377

نهج البلاغه (مجموعه خطبه ها، نامه ها و كلمات قصار امام على بن ابى طالب)، ترجمه عبدالمحمّد آيتى، دفتر نشر فرهنگ اسلامى، تهران، 1378

رساله حقوق امام سجّاد (به همراه صحيفه سجّاديّه)، ترجمه لطيف راشدى، چاپ و نشر بين الملل، تهران، 1383

كلّيات مفاتيح الجنان (مجموعه ادعيه و زيارات)، شيخ عباس قمى، انتشارات رشيدى، تهران، بى تا

منتخب ادعيه و زيارات، به نشر، مشهد، 1381

آيينه وند، صادق، اطلس تاريخ اسلام، انتشارات مدرسه، تهران، 1382

ابن بطوطه، سفرنامه ابن بطوطه، ترجمه محمّدعلى موحّد، انتشارات علمى و فرهنگى، تهران، 1361

احمدبن حسين بيهقى، احمد، دلائل النّبوّه، ترجمه محمود مهدوى دامغانى،

ص: 225

انتشارات علمى و فرهنگى، تهران، 1361

اراكى، محسن، نظام اسلامى عمران شهرى، روزنامه اطّلاعات، شماره 21721، 21 شهريور 1378

[شيخ بهايى (بهاءالدّين محمّد)، كلّيات اشعار و آثار شيخ بهايى، نشر چكامه، تهران، بى تا

جوادى آملى، عبدالله، صهباى حجّ، نشر اسراء، قم، 1381

همو، تسنيم (تفسير قرآن كرم، ج 3)، مركز نشر اسراء، قم 1383

حسينى كشكوئيه، سيّدمحمّد، نگرشى اجتماعى به كعبه و حجّ از ديدگاه قرآن، اميركبير، تهران، 1372

خمينى+، [امام روح الله، اسرارالصّلاه (پرواز در ملكوت)، ج 1، نهضت زنان مسلمان، تهران، 1359

همو، عبادت و خود سازى، ترجمه و توضيح عبدالكريم بى آزار شيرازى، مؤسّسه انجام كتاب، تهران، 1359

همو، مناسك حجّ، ترجمه و توضيح عبدالكريم بى آزارشيرازى، دفتر نشر فرهنگ اسلامى، تهران، 1377

دهخدا، على اكبر، لغتنامه دهخدا، دانشگاه تهران، تهران، 1378

رحيميان، سعيد، تجلّى و ظهور در عرفان نظرى، دفتر تبليغات اسلامى، قم، 1376

سازمان حفاظت محيط زيست، مجموعه مقالات اولين همايش اسلام و محيط زيست، سازمان حفاظت محيط زيست، تهران، 1378

سبحانى، جعفر، فروغ ابديّت، مركز انتشارات دفتر تبليغات اسلامى، قم، بى تا

سعدى شيرازى، شيخ مصلح الدّين، كلّيات سعدى شيرازى، كتاب فروشى اسلاميّه، تهران، بى تا

سهروردى، [شيخ شهاب الدّين، مجموعه مصنّفات شيخ اشراق، انجمن فلسفه، تهران، 1355

ص: 226

شبسترى، شيخ محمود، گلشن راز، انتشارات علمى و فرهنگى، تهران، 1377

شريعتى، على، تحليلى از مناسك حجّ، انتشارات الهام، تهران، 1378

شهيدى، سيّدجعفر، قيام حسين، دفتر نشر فرهنگ اسلامى، تهران، 1366

شيخ بهايى (بهاءالدّين محمّد عاملى)، كلّيات اشعار و آثار فارسى شيخ بهايى، نشر چكامه، تهران، بى تا

[شيخ صدوق؛، اعتقادات ابن بابويه، ترجمه سيّد محمّد على بن سيّد محمّد الحسنى، تهران، 1371 ه. ق.

همو، (ترجمه آيت الله كمره اى)، امالى صدوق، كتابخانه اسلاميّه، تهران، 1362

طباطبايى؛، [علامه سيّدمحمّدحسين، تفسير الميزان (ج 2، و 6)، ترجمه سيّدمحمّدباقر موسوى همدانى، مهر، قم، 1346

همو، تفسير الميزان (ج 27)، محمّدى، تهران، 1355

همو، تفسيرالميزان (ج 11، 13 و 18) محمّدى، تهران، 1362

همو، تفسير الميزان (ج 17)، محمّدى، تهران، 1363

همو، تفسير الميزان (ج 1، 4، 5 و 36)، محمّدى، تهران، بى تا

طبرى، محمّدبن جرير، تاريخ طبرى (ج 1)، ترجمه ابوالقاسم پاينده، اساطير، تهران، 1362

عطايى خراسانى، ع، پرتوى از زندگانى هشتمين امام على بن موسى الرضا 7، طوس، مشهد، 1349

غزالى، امام محمّد، كيمياى سعادت، انتشارات طلوع و زرّين، تهران، 1361

فروغى، محمّدعلى، سير حكمت در اروپا، بنگاه مطبوعاتى صفى عليشاه، تهران، 1317

قاضى عسكر، سيّدعلى، منتخب احاديث عمره، نشر مشعر، تهران، 1382

همو، حجّ در انديشه اسلامى، نشر مشعر، تهران، 1383

قره چانلو، حسين، حرمين شريفين، اميركبير، تهران، 1362

ص: 227

قمى، قاضى سعيد (ترجمه سيّدعلى عمادى استرآبادى)، رموز صورت كعبه، رواق، شماره 3، تابستان 1378

كلينى الرّازى، ابى جعفر محمّدبن يعقوب بن اسحاق، اصول كافى، ج 3، دفتر نشر اهل بيت، تهران، بى تا

مطهّرى؛، [شهيد] مرتضى، جهان بينى توحيدى، صدرا، قم، 1357

همو، تماشاگه راز، صدرا، تهران، 1359

همو، حجّ، صدرا، تهران، 1384

همو، حماسه حسينى، ج 1، صدرا، تهران، 1368

همو، سيره نبوى، دفتر تبليغات اسلامى، قم، بى تا

مفيد؛، محمّدبن نعمان عكبرى بغدادى، امالى شيخ مفيد، ترجمه حسين استادولى، بنياد پژوهشهاى اسلامى، مشهد، 1364

منجّم، اسحاق بن حسين، آكام المرجان فى ذكر المدائن المشهوره فى كلّ مكان، ترجمه محمّد آصف فكرت، آستان قدس رضوى، مشهد، 1370

موسوى گرمارودى، على، داستان پيامبران (ج 2: حضرت محمّد)، انتشارات قديانى، تهران، 1377

مولوى، جلال الدّين محمّد، مثنوى معنوى، كلاله خاور، تهران، بى تا

همو، كلّيات شمس تبريزى، انتشارات جاويدان، تهران، بى تا

نجمى، محمّدصادق، سخنان حسين بن على (از مدينه تا كربلا)، دفتر انتشارات اسلامى، قم، 1360

همو، مسجد الإجابه يا مسجد مباهله، فصلنامه ميقات حجّ، شماره 41 پاييز 1381

نديمى، هادى، آيين جوانمردان و طريقت معماران، مجلّه صفّه، شماره 21 و 22، بهار و تابستان 1375

نسفى، عزيز الدّين بن محمّد، كتاب الانسان الكامل، انتشارات طهورى، تهران، 1377

نقى زاده، محمّد، ريشه يابىِ انگيزه و الگوى هنرمندان در انسان هاى يگانه و آثار

ص: 228

آن ها، مجلّه هنر دينى، شماره 11 و 12، بهار و تابستان 1381

همو، جايگاه طبيعت و محيط زيست در فرهنگ و شهرهاى ايرانى، واحد علوم و تحقيقات، تهران، 1384

همو، مبانى هنردينى در فرهنگ اسلامى: مبانى و نظام فكرى، دفترنشرفرهنگ اسلامى، تهران، 1384

همو، معمارى و شهرسازى اسلامى (مبانى نظرى)، انتشارات راهيان، اصفهان، 1385

همو، مبانى هنر دينى در فرهنگ اسلامى: تجلّيات عينى و كالبدى، انتشارات راهيان، اصفهان، 1385

همو، ادراك زيبايى و هويّت شهر در پرتو تفكّر اسلامى، 1386 (در دست چاپ)

يعقوبى، ابن واضح، تاريخ يعقوبى، ترجمه محمّدابراهيم آيتى، انتشارات علمى و فرهنگى، تهران، 1362

.2003 .harawwanuM hanidaM .sretnirP deehsaRlA .harawwanuM hanidaM fo yrotsiH .saylI dammahuM ,inahG ludbA

تصاوير

ص: 229

مسجد شجره

مسجد جُحفه

(ميقات آنان كه از سمت غرب و مصر به حجّ مشرّف مى شوند)

ص: 230

تصاوير كعبه و ميهمانان خداوند

ص: 231

جايگاه مقام ابراهيم

صحراى منا

ص: 232

مسجد النبى

جايگاه منبر

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109