جنبه های اخلاقی و سیره های عملی حضرت رضا علیه السلام

مشخصات کتاب

کنگره جهانی حضرت رضا علیه السلام

عنوان و نام پدیدآور : جنبه های اخلاقی و سیره های عملی حضرت رضا علیه السلام/هاشم رسولی محلاتی

مشخصات نشر : مشهد: کنگره جهانی حضرت رضا علیه السلام، 1404ق=1362.

مشخصات ظاهری : 60ص.

وضعیت فهرست نویسی : در انتظار فهرستنویسی (اطلاعات ثبت)

شماره کتابشناسی ملی : 2050820

خیراندیش دیجیتالی : انجمن مددکاری امام زمان (عج) اصفهان

ویراستار کتاب : خانم نرگس قمی

ص: 1

اشاره

شناسنامه :

مقاله : جنبه های اخلاقی و سیره های عملی حضرت رضا علیه السلام نویسنده : سید هاشم رسولی محلاتی

ناشر : کنگره جهانی حضرت رضا علیه السلام

حروفچینی و چاپ : دفتر انتشارات اسلامی وابسته بجامعه مدرسین حوزه علمیه قم

تیراژ : 1000 نسخه

تاريخ : ذي القعده 1404

محل نشر : آستان قدس رضوی - دانشگاه علوم اسلامی

ص: 2

بسم الله الرحمن الرحيم

روزهای آخر سال 62 بود که از طرف کنگره جهانی حضرت رضا علیه السلام از این جانب دعوتی به عمل آمد تا ضمن شرکت در این کنگره، مقاله ای نیز تدوین کرده و تقدیم کنگره بنمایم، موضوعاتی که برای تدوین مقاله پیشنهاد شده بود چند موضوع بود که در میان آن ها «جنبه های اخلاقی و سیره های عملی حضرت رضا علیه السلام» نظرم را جلب کرد، و با مشغله های زیادی که داشتم چون علاقه داشتم تا در این راه بلکه بتوانم افتخاری را نصیب خود کرده و نام خود را در زمرۀ خدمت گزاران این آستان مقدس ثبت نموده باشم تدوین مقاله ای را در این موضوع بعهده گرفتم، و به خیال خود آسان ترین و کم کارترین آن ها را انتخاب کردم.

اما با شروع به کار و تهیه یادداشت ها و مطالعات مقدماتی، ناگهان خود را در میان دریائی از مطالب متنوع و بحث های گوناگونی یافتم که هر کدام بنوعی با تدوین این مقاله مربوط می شد و از این رو ناچار شدم تنها به بحث در همان محدودۀ موضوع انتخابی که «جنبه های اخلاقی و سیره های عملی امام علیه السلام» بود اکتفا نموده، و از آن محدوده پا فراتر نگذارم گرچه آن نیز دریای بی کرانی است.

ص: 3

و قبل از شروع بحث های مقدماتی برای این که طولانی شدن مقاله شما را خسته نکند و موجب ملال و چرت شما نگردد توجه شما را به حدیث شریفی که در باب امامت حضرت رضا علیه السلام وارد شده جلب می کنم، و پس از آن به بحث خود می پردازم :

عیاشی بسندش از علی بن ابی حمزه روایت کرده که می گوید: به امام هفتم حضرت موسی بن جعفر عليه السلام عرض کردم: پدرت ما را از جانشین پس از خود آگاه کرد خوب است شما هم ما را از امام پس از خود آگاه فرمائی؟ در این وقت امام موسی بن جعفر علیه السلام دست مرا گرفت و حرکتی داده فرمود:

﴿ما كَانَ اللهُ لِيُضِلَّ قَوْماً بَعْدَ إِذْ هَديهُمْ حَتَّى يُبَيِّنَ لَهُم ما يَتَّقُونَ﴾. (1)

(و با قرائت این آیه شریفه بمن فهماند که خدای تعالی حجت خود را بر مردم تمام خواهد کرد...)

علی بن ابی حمزه گوید: در این وقت مرا چرت و خواب گرفت و چرتی زدم «فخفقت» امام موسی بن جعفر علیه السلام فرمود:

﴿مَة لا تُعَوِّدْ عَيْنَيْكَ كَثْرَةَ النَّومِ، فَإِنَّهَا أَقَلُّ شَيْءٍ فِي الْجَسَدِ شُكراً﴾

- مواظب باش! چشمان خود را به پرخوابی عادت ندهی که چشم از هر عضو دیگری در بدن انسان کم سپاس تر و شکر گزاریش کم تر است!. (2)

و البته این حدیث احتیاج به شرح و توضیح بیش تری دارد که فعلا جای آن نیست .

***

ص: 4


1- سوره توبه آیه 115 یعنی چنان نیست که خدا پس از آن که قومی را هدایت فرمود گمراه کند تا اینکه برای ایشان بیان دارد آن چه را که باید بوسیله آن پرهیز کار باشند.
2- تفسیر عیاشی ج 2 ص 115.

و اما مقدمات بحث :

مقدمه اول

دربارۀ این که اخلاق چیست و از چه مقوله ای است بحث بسیار است مانند سقراط و افلاطون و هم فکرانشان اخلاق را از مقوله علم جمعیت می دانند و معتقدند اگر علم و دانش در جامعه گسترش یابد و مردم تشخیص خوب و بد کارها را بدهند خود بخود از کارهای زشت پرهیز کرده و به اخلاق حمیده رو آور می شوند.

گروهی مانند ارسطو عقل و اراده را نیز دخیل دانسته و گفته اند: علم تنها، برای اخلاقی شدن انسان کافی نیست و تا اراده تقویت نشود و عقل بکار نیفتد و از دستورات آن پیروی نشود، انسان اخلاقی نمی شود، و پیرو دستورات اخلاقی نخواهد شد.

دسته ای نیز معتقد به نسبیت اخلاق بوده و گفته اند: خوبی و بدی کارهای اخلاقی تابع شرائط زمانی و مکانی است و ممکن است یک عمل (مانند راستی و درستی) در یک جا و یا در یک زمان خوب و در جای دیگر بد باشد...

گروهی نیز اخلاق را بر وجدان فطری متکی دانسته و گفته اند: باید نداهای وجدانی را تقویت کرد، زیرا اگر این نداها بخوبی شنیده شود و با تقویت آن ها و پاک شدن محیط آن ها نداهای مخالف خاموش گردد، دیگر زمینه ای برای مخالفت با اخلاق باقی نمانده و انسان خود بخود اخلاقی می شود و خلاصه داروی دردهای انسان در وجود خود او است اگر چه خود نداند.

ص: 5

﴿داتُكَ مِنْكَ وَدَواتُكَ فيك...﴾

عقائد دیگری نیز در اینجا هست مانند این که گفته اند: اخلاق خوب یعنی پیروی از قوانین اجتماعی - و این نظر هگل است - و یا اینکه گفته اند: اخلاق زیبائی است، و بایستی حس زیبائی را در بشر پرورش داد، زیرا انسان وقتی زیبائی راست گوئی را درک کرد دروغ نمی گوید، و هنگامی که زیبائی امانت را دید خیانت نمی کند ...

در این جا یک عقیده جالب و تازه ای هم وجود دارد که شاید بهترین وصحیح ترین عقیده ها - یا لااقل بی اشکال ترین آن ها باشد، و یا بقول استاد مرحوم شهید مطهری مؤثرترین و کاربردترین وسیله برای اخلاقی شدن باشد -... و آن عقیده این است که - اخلاق از مقولهٔ محبت و ارادت است...

یعنی کسانی اخلاقی می شوند و در این راه از دیگران موفق تر هستند که در برابر یکی از مردان بزرگ الهی و افراد کامل در علم و عمل و الگوهای اخلاقی سر تسلیم و ارادت فرود آورده و از دستورات و رفتار و کردارهای آن ها درس گرفته و خود را متخلق به اخلاق و مکارم اخلاق آن ها گرداند...

و چنین کسی است که ره صد ساله را یک شبه می پیماید، و مکتب نرفته مسأله آموز صد مدرس می گردد، و در راه وصول به هدف و رسیدن به سر منزل مقصود از هیچ راهزن و دیو و ددی هم واهمه ندارد... و بهتر است متن نوشته استاد را در اینجا بشنوید که در کتاب (جاذبه و دافعه على عليه السلام) می گوید:

برای اصلاح اخلاق و تهذیب نفس طرق مختلفی پیشنهاد شده است، و مشرب های گوناگونی پدید آمده است، از جمله مشرب سقراطی است، طبق این مشرب انسان باید خود را از راه عقل و تدبیر

ص: 6

اصلاح کند، آدمی اول باید به فوائد تزکیه و مضرات آشفتگی اخلاق ایمان کامل پیدا کند و سپس با ابزار دستی عقل یک یک صفات مذموم را پیدا کند - مثل کسی که می خواهد موها را تک تک از داخل بینی بچیند، یا مثل کشاورزی که از لابلای زراعت با دست خود یک یک علف های هرزه را بکند، یا مثل کسی که می خواهد گندم را با دست خود از ریگ و کلوخ پاک کند - فیلسوفان اصلاح اخلاق را از فکر و حساب می خواهند، مثلا می گویند: عفت و قناعت باعث عزت و شخصیت انسان است در نظر مردم، و طمع و و آز موجب ذلت و پستی است، یا می گویند: علم موجب قدرت و توانائی است علم چنین است و علم چنان ...

یا می گویند: حسد و بدخواهی بیماری روحی است، از نظر اجتماعی عواقب سوئی را دنبال خواهد داشت و از این قبیل سخنان.

شک نیست که این راه راه صحیحی است، و این وسیله، وسیلهٔ خوبی است، اما سخن در میزان ارزش این وسیله است با مقایسه با یک وسیلهٔ دیگر... و بحث در این است که میزان برد این وسائل چقدر است.

اهل عرفان و سیر و سلوک به جای پویش راه عقل و استدلال راه محبت و ارادت را پیشنهاد می کنند، می گویند: کاملی را پیدا کن و رشته محبت و ارادت او را به گردن دل بیاویز که از راه عقل و استدلال، هم بی خطرتر است و هم سریع تر، در مقام مقایسه این دو وسیله مانند وسائل دستی قدیم و وسائل ماشینی می باشند، تأثیر نیروی محبت و ارادت در زائل کردن رذائل اخلاقی از دل، از قبیل تأثیر مواد شیمیائی بر روی فلزات است مثلا یک کلیشه ساز با تیزاب

ص: 7

اطراف حروف را از بین می برد نه با ناخن و یا سر چاقو و یا چیزی از این قبیل، اما تأثیر نیروی عقل در اصلاح مفاسد اخلاقی مانند کار کسی است که بخواهد ذرات آهن را از خاک با دست جدا کند، چقدر رنج و زحمت دارد؟ اگر یک آهن ربای قوی در دست داشته باشد ممکن است با یک گردش همۀ آن ها را جدا کند، نیروی ارادت و محبت مانند آهن ربا صفات رذیله را جمع می کند و دور می ریزد، به عقیده اهل عرفان، محبت و ارادت پاکان و کملین همچون دستگاه خودکاری، خود به خود رذائل را جمع می کند و بیرون می ریزد، حالت مجذوبیت اگر به جا بیفتد از بهترین حالات است و این است که تصفیه گر و نبوغ بخش است.

آری آنان که این راه را رفته اند، اصلاح اخلاق را از نیروی محبت می خواهند و به قدرت وارادت تکیه می کنند، و تجربه نشان داده است که آن اندازه که مصاحبت نیکان و ارادت و محبت آنان در روح مؤثر افتاده است خواندن صدها جلد کتاب اخلاقی موثر نبوده است.

استاد در اینجا پس از نقل اشعاری از مولوی که از آن جمله گوید :

هر که را جامی ز عشقی چاک شد *** او ز حرص و عیب کلی پاک شد

شاد باش ای عشق خوش سودای ما *** ای طبیب جمله علت های ما

برای تأیید گفتار خود گوید:

گاهی بزرگانی را می بینیم که ارادتمندان آنان حتی در راه رفتن و لباس پوشیدن و برخوردها و ژست سخن از آنان تقلید می کنند، این تقلید اختیاری نیست، خود بخود و طبیعی است نیروی محبت و ارادت است که در تمام ارکان هستی محب اثر می گذارد و در همه

ص: 8

حال او را همرنگ محبوب می سازد، این است که هر انسانی باید برای اصلاح خویش دنبال اهل حقیقتی بگردد و به او عشق بورزد تا راستی بتواند خویش را اصلاح کند.

گر در سرت هوای وصال است حافظا *** باید که خاک در گه اهل هنر شوی

انسانی که قبلا هر چه تصمیم می گرفت عبادت یا عمل خیری انجام دهد باز سستی در ارکان همتش راه می یافت، وقتی که محبت و ارادت آمد دیگر آن سستی و رخوت می رود و عزمش راسخ و همتش نیرومند می گردد.

و سپس اشعاری هم از مرحوم علامه طباطبائی نقل می کند.

و البته باید دانست که استاد در کتاب دیگری که بنام فلسفه اخلاق دارد این عقیده را نیز در باب اخلاق ذکر کرده و ایرادهائی به جامعیت و مانعیت آن می گیرد، اما در همان کتاب نیز آن را کم اشکال تر از دیگر عقاید ذکر شده در این باب می داند، ولی همان گونه که در خلال کلمات استاد بود تجربه نشان داده که این راه برای رسیدن بمقصود از راه های دیگر نزدیک تر، و این وسیله مؤثرتر و کار بردتر از دیگر وسائل می باشد.

و این همان مطلبی است که استاد ایشان یعنی مرحوم علامه طباطبائی (ره) در تفسیر شریف الميزان با بیانی علمی آنرا بیان داشته و خلاصه گفتار آن مرحوم که در ذیل تفسیر آیه شریفه ﴿وَبَشِّرِ الصَّابِرِينَ الَّذِينَ إِذا أصابَتْهُمْ مُصِيبَةٌ قَالُوا إِنَّا لِلَّهِ وَإِنَّا إِلَيْهِ راجِعُونَ﴾ در دو جا بتفصیل بیان داشته این است که :

«راه رسیدن به ملکات فاضله و اخلاقی شدن تمرین و تکرار اعمال صالحه است و مقدمات تحصیل آن از یکی از دو راه ممکن

ص: 9

است:

1- توجه به منافع و آثار دنیوی آن از راه تشخیص خوب و بد و آثار و فوائد دنیوی آن، که هدف اخلاقی شدن در اینجا محبوبیت اجتماعی و ستایش افراد اجتماع است .

2 از راه توجه به فوائد و پاداش های اخروی، چنان چه در قرآن از این راه مردم را به اخلاقی شدن و انجام کارهای نیک ترغیب فرموده... که هدف از اخلاقی شدن در اینجا رسیدن به کمال واقعی و نعمت های اخروی است.

ولی در این جا راه سومی وجود دارد که در هیچ یک از کتاب های آسمانی و تعلیمات انبیا که به دست ما رسیده وجود ندارد، و آن ایجاد محبت و عشق به خدا است، از این طریق که انسان متوجه شود همۀ کمالات و عزت ها و قدرت ها در او است، که هدف در اینجا شخص خدا است نه کسب فضائل اخلاقی برای محبوبیت اجتماعی و نه رسیدن به نعمت های اخروی بلکه هر چه را می خواهد برای خدا می خواهد و هر کاری را انجام می دهد برای رسیدن به او و متصف شدن به صفات او است.

با این توضیح که چون ایمان انسان نسبت به خدای تعالی رو به کمال می رود تدريجاً حالت جذبه و عشق به خدای تعالی در او زیادتر می شود ﴿وَالّذینَ آمَنوا أَشَدُّ حُبًّا لِلَّهِ﴾ تا بدانجا که خدا را چنان عبادت می کند که گویا او را می بیند، و همین معنی او را وادار به پیروی از پیغمبر اکرم (و اولیای الهی) در تمام افعال وحرکات می کند.

زیرا عشق به چیزی مستلزم عشق به آثار آن است و پیغمبر

ص: 10

خدا (صلی الله علیه و آله) نیز از آثار و آیات او است. (1)

و آتش این عشق به جائی می رسد که از همه چیز صرف نظر کرده و تمام توجهش بذات او معطوف می گردد و تنها او را دوست می دارد، زیرا هر جمال و کمالی را که مشاهده می کند شمه ای و نمونه ای از آن کمال بی منتهی و جمال بی پایان را مشاهده می کند و هر چه را می بیند او را می بیند، (2) و خلاصه اینکه عشق و محبت خود را از همه چیز بر می گیرد و به خدای یکتا و معشوق حقیقی می سپرد، چون استقلال واقعی را تنها در او می نگرد و هر چه جز او است در نظرش استقلال ندارد...

و به این ترتیب طرز فکر او با دیگر مردم تفاوت بسیار دارد، زیرا تا کنون اگر دنبال فضیلتی می رفت به خاطر این بود که فضیلت انسانی است و اگر از کار زشتی پرهیز می کرد به خاطر آن بود که از رذائل انسانی بود ولی اکنون سراسر وجودش را خدا گرفته، و جز خدا چیزی نمی خواهد، و جز او نمی جوید، و غیر او را نمی طلبد، و از غیر او نمی هراسد، فعل و ترک، انس و وحشت، خوشنودی و غضب، و خلاصه تمام افعال و افکار و حالات او برای خدا و بسوی خدا است توجهی به فضیلت وغیر فضیلت و ستایش مردم و مذمت آن ها، و بلکه به دنیا و آخرت و بهشت و دوزخ ندارد و تنها او را می طلبد و او را می جوید...

اکنون ما می خواهیم از نتیجه تحقیق و بیان این دو استاد بزرگوار، و یا

ص: 11


1- بجهان خرم از آنم که جهان خرم از اوست *** عاشقم بر همه عالم که همه عالم از اوست
2- علی (علیه السلام) فرمود: ﴿ما رَأَيْتُ شَيْئاً إِلا وَرَأَيْتُ اللهَ قَبْلَهُ وَ بَعْدَهَ وَ مَعَه﴾.

این استاد و شاگرد دانشمند یک استفادۀ دیگری هم برای بحث خود بنمائیم، و آن این که عشق و محبت به خدا است که می تواند چنین اثر مهم و عارفانه ای داشته باشد، و ما اگر به خاطر علائق دنیوی و وساوس شیطانی و نفسانی و ضعف های دیگری که داریم نتوانیم به آن درجه از ایمان و عشق به حق تعالی برسیم و از این طریق مُتخلّق به اخلاق الهی گردیم، ولی با نسبت کم تری از راه عشق و محبت به اولیای الهی و رهبران دینی - که به تعبیر استاد طباطبائی - عشق به آن ها نیز عشق به خدا است می توانیم خود را به مراحلی از کمال انسانی و مکارم اخلاقی برسانیم.

از مرحوم شیخ انصاری (ره) نقل شده که گفته است این فرمایش اميرالمؤمنين علیه السلام که می گوید: ﴿اِلهي ما عَبَدْتُكَ خَوفاً مِنْ نَارِكَ وَ لا طَمَعاً في جَنَّتِكَ بَلْ وَجَدْتُكَ اَهْلاً لِلْعِبَادَةِ فَعَبَدتُكَ﴾ منحصر بخود آن حضرت است، و شخص دیگری نمیتواند چنین ادعائی بکند، و از این راه ما نیز بطور معمول نمی توانیم به آن درجه از معرفت حق برسیم.

و مهم برای ما پیدا کردن همین راه یعنی راه محبت و عشق بود که با راهنمائی این دو استاد بزرگوار راهبردار شدیم و بیاری خدا این راه را در پیش خواهیم گرفت.

بخصوص که ما از طرح این بحث و انتخاب این موضوع نیز همین هدف را تعقیب می کنیم که می خواهیم با عنوان کردن جنبه های اخلاقی زندگی امام (علیه السلام) آن را الگوئی برای خود قرار داده و با استفاده از سرمایهٔ محبت و ارادت به این خانواده که بحمد الله در اختیار داریم در اصلاح اخلاق خود و دیگران بکوشیم.

و به عبارت دیگر ما می خواهیم با شناخت جنبه های اخلاقی و سیره های عملی یکی از مردان بزرگ الهی آن را برای خود الگوئی قرار داده

ص: 12

و اخلاق خود را نیکو کنیم، و سرمایه و ابزار آن را نیز که محبت به این خاندان باشد خدای تعالی در دل های ما به ودیعت نهاده و این نعمت بزرگ را به ما عنایت فرموده است «وله الحمد» و ما براستی اگر بتوانیم از همین راه محبت و ارادت به این خاندان به این هدف عالی برسیم به کمال مطلوب و به سعادت واقعی خود رسیده ایم، و شاید یکی از معانی صحیح روایاتی همچون :

﴿حُبُّ عَلِيّ حَسَنَةٌ لَا يَضُرُّ مَعَهَا سَيِّئَةٌ﴾ (1)

و یا حدیث معروف :

﴿هَلِ الدّينُ إِلا الْحُبُّ﴾ (2)

نیز همین باشد، و یا این حدیث که چند تن از علمای اهل سنت نیز مانند فخر رازی و زمخشری و دیگران نقل کرده اند که رسول خدا (صلی الله علیه و آله) فرمود:

﴿مَنْ مَاتَ عَلَى حُبّ آلِ مُحَمَّدٍ مَاتَ شَهيداً، اَلا وَ مَنْ ماتَ عَلى حُبّ آلِ مُحَمَّدٍ ماتَ مَغْفُوراً لَهُ، اَلا وَمَنْ مَاتَ عَلَى حُبّ آلِ مُحَمَّدِ مَاتَ تائِباً اَلا وَمَنْ مَاتَ عَلى حُبّ آلِ مُحَمَّدٍ ماتَ مُؤْمِناً مُسْتَكْمِلَ الْإِيمَانِ ....﴾ (3)

نیز همین باشد، یعنی محبتی که انسان را به اصلاح و کمال اخلاقی

ص: 13


1- مضمون بیش از ده حدیث که در کتاب های اهل سنت به سندهای مختلف از رسول خدا (صلى الله عليه و آله) نقل شده و در احقاق الحق ج 7 ص 257 تا 260 نقل شده، یعنی: دوستی علی حسنه ای است که کار بدی با آن زیان نرساند.
2- سفينة البحارج 1 ص 201 مادۀ «حبب». آیا دین جز محبت چیز دیگری است!.
3- تفسیر فخر رازی ج 27 ص 195 کشاف زمخشری ج 4 آیه 32 سوره شوری یعنی هر کس بر دوستی آل محمد مُرد شهید مُرده، هر کس بر دوستی آل محمد مرد آمرزیده مُرده است، هر کس بر دوستی آل محمد مرد تو به کار مرده است، هر کس بر دوستی آل محمد مرد مؤمن و کامل ایمان مُرده است...

برساند و وسیله تهذیب و تصفیه وجود گردد، و گرنه صرف دوستی قلبی بدون عمل چنین خاصیتی نمی تواند داشته باشد!.

زیرا براستی اگر محبت خدا و اولیای او در وجود کسی پیدا شد دیگر نافرمانی و معصیت و رذائل اخلاقی در وجود او نخواهد بود، همان گونه که خداى تعالى فرموده: ﴿ما جَعَلَ اللهُ لِرَجُلٍ مِنْ قَلْبَيْنِ فِي جَوْفِهِ﴾ (1) دل انسانی یا جای محبت رحمان و اولیای رحمان است و یا جای دوستی شیطان و پیروان شیطان و دو محبت در یک دل نگنجد، و همانگونه که امام صادق عليه السلام فرموده: ﴿ما اَحَبَّ اللهَ عَزَّوَجَلَّ مَنْ عَصَاهُ﴾ (2) کسی که نافرمانی خدا کند، خدای عزوجل را دوست ندارد (و محبت حق تعالی در وجود او نخواهد بود). امام صادق (علیه السلام) سپس به این رباعی تمثل جست.

تَعْصي الْإِلَهَ وَأَنْتَ تُظْهِرُ حُبَّهُ *** هذا مُحال في الفِعَالِ بَديع (3)

لَوْ كانَ حُبُّكَ صَادِقاً لأَطَعْتَهُ *** إِنَّ الْمُحِبَّ لِمَنْ يُحِبُّ مُطیع (4)

و شاید علت آن نیز این باشد که اگر محبت خدا در دلی آمد، و انسان در وادی محبت حق قرار گرفت، و در صدد کسب محبت بر آمد، خدا نیز او را یاری کرده، و بلکه چنین کسی مورد محبت حق تعالی قرار گرفته و خدا نیز او را دوست می دارد و همان اکسیر و کیمیای بزرگ دوستی خدا است که چون به وجود او خورد وجود او را نیز کیمیا می کند، تا جائی که

ص: 14


1- سوره احزاب آيه 4.
2- امالی شیخ صدوق ص 293 .
3- نافرمانی خدا می کنی و با این حال اظهار دوستی او هم می کنی؟ براستی که این چنین چیزی ممکن نیست و چیز تازه ای است؟
4- و اگر در محبت خود صادق بودی اطاعت و فرمانبرداری او را می کردی، زیرا که دوست، فرمانبردار دوست خود خواهد بود.

کارهای خدائی از او سر زند و مصداق آن حدیث شریف قدسی قرار گیرد که خدا فرمود:

﴿..... ما تَحَبَّبَ إِلَى عَبْدِى بِشَيْءٍ أَحَبُّ إِلَيَّ مِمَّا أَفتَرضْتُهُ عَلَيْهِ وَإِنَّهُ لَيَتَحَبَّبُ إِلَيَّ بِالثَّافِلَةِ حَتَّى أَحِبَهُ فَإِذا أَحْبَبْتُهُ كُنْتُ سَمْعَهُ الَّذِى يَسْمَعُ بِهِ وَ بَصَرَهُ الَّذى يَبْصُرُبِهِ وَلِسانَهُ الَّذى يَنْطِقُ بِهِ، وَيَدَهُ الَّتِي يَبْطِسُ بِها وَرِجْلَهُ الَّتى يَمْشِى بها إِذا دَعَانِى أَجَبْتُهُ وَإِذَا سَأَلَنِي أَعْطَيْتُهُ ...﴾ (1).

بنده من بوسیله چیزی محبوب تر از آن چه بر او فرض کرده ام نزد من دوستی نجوید، و او پیوسته از طریق نافله (و مستحبات) بدرگاه من دوستی جوید تا آن گاه که من او را دوست دارم، و چون او را دوست بدارم گوشش شوم که بدان بشنود، و دیده اش گردم که بدان ببیند، و زبانش شوم که بدان سخن گوید، و دستش گردم که بدان برگیرد، و پایش شوم که بدان راه رود، هر گاه مرا بخواند اجابتش کنم، و هر گاه از من درخواست کند عطایش دهم...

که البته این حدیث و نظایر آن که در کتاب شریف اصول کافی و دیگر کتاب ها آمده، نیاز به شرح و توضیح بیش تری دارد که این مختصر جای آن نیست و ما نیز این بخش گفتار خود را بهمین جا خاتمه دهیم.

ص: 15


1- بحار الانوارج 70 ص 22 .

مقدمه دوم

بر خلاف آن چه برخی پنداشته اند اخلاق نسبی و اضافی نیست، و اصول اساسی و قوانین کلی آن تابع شرائط زمانی و مکانی نیست، و ما در زندگی و سیره پیمبران و ائمه اطهار که یکی از آنان امام بزرگوار ما است یک اصول کلی و قوانین اخلاقی مسلمی را مشاهده می کنیم، که در هر حال و در هر زمان و مکانی از آن ها پیروی می کرده اند، و یک اصول و معیارهائی نیز بوده است که هیچ گاه از آن ها پیروی و استفاده نمی کرده اند، و این که برخی پنداشته اند که اخلاق نسبی است و مرجع تشخیص اخلاق خوب و بد افکار عمومی و شرائط زمانی و مکانی است و معیار فضیلت و رذیلت قبول و رد اجتماع است، از نظر قرآن و منطق ائمه اطهار مردود است.

اصول کلی اخلاقی از نظر ائمه دین قابل تغییر و تبدیل نبوده و در هر جا و هر زمان قابل عمل است و خود نیز همه جا ملزم بمراعات آن اصول بوده اند.

ائمة دين (عليهم السلام) همه جا و در هر شرط و زمانی در برابر ظلم و تجاوز و طاغوتیان می ایستادند در هر شرائطی با آنها مبارزه می کردند، و هیچ گاه با آن ها سازش نکرده و در هیچ شرائطی با آن ها کنار نمی آمدند...

چنانچه هیچ گاه از ظلم و تجاوز و مکر و حیله و فریب و نیرنگ برای

ص: 16

پیشرفت کار خود استفاده نمی کردند ..

و این یکی از امتیازات بزرگ مردان الهی و تفاوت آن ها با سایر زمامداران مادی و کشور گشایان دیگر جهان بوده است... و بعید نیست این تعریف «نسبی بودن اخلاق» نیز از سوی همان زمامداران مادی و جیره خواران و فیلسوف مآبان حقوق بگیر در بارهای آنان به جوامع بشری عرضه شده و با تبلیغات وسیع آنان جزء تعریف های اخلاق در کتاب های علمی ذکر شده، چنانچه نظائر این دخالت های ناروا و عرضه های غلط را در سایر شؤون فرهنگی و اجتماعی و تاریخی اسلام مشاهده می کنیم، که برای پیشرفت مقاصد مادی و دنیاپرستی خود همه چیز و حتی آیات مبارکه قرآنی را به نفع خود واغراض و مطامع خود تفسیر می کرده اند، وگرنه کیست که نداند ظلم در همه جا و در هر زمان قبیح و زشت است و عدل و داد در هر جا و هر زمان نیکو و ممدوح و زیبا است.

امير المؤمنين (عليه السلام) می فرمود

﴿ وَاللهِ ما مُعَاوِيَةٌ بأَدْهى مِني وَلَكِنَّهُ يَغْدِرُ وَيَفْجُرُ وَ لَولا كِراهِيَّةُ الغَدْرِ لَكُنْتُ مِنْ اَدْهَى النَّاسِ، وَلكِن كُلُّ غُدَرَة فُجَرَةٌ، وَكُلُّ فَجَرَةٍ كُفَرَةٌ، وَلِكُلِّ عَادِرٍ لِواء يُعْرَفُ بِهِ يَوْمَ الْقِيامَةِ﴾. (1)

بخدا سوگند معاویه از من زیرک تر نیست بلکه او نیرنگ می زند و گناه می کند و اگر زشتی و ناپسندی نیرنگ نبود من از زیرک ترین مردم بودم، ولی هر نیرنگی فسق و گناه است و هر گناهی کفر است، و هر نیرنگ بازی را در روز قیامت پرچمی است که بدان شناخته خواهد شد.

ص: 17


1- نهج البلاغه خطبه 198.

مقدمه سوم

اشاره

شناخت سیره عملی پیغمبر و امام (علیهم السلام) باید توجه داشته باشیم که سیره به همان اصول عملی و روش ها و شیوه هائی که در زندگی فردی و اجتماعی آنان است گفته می شود نه به تاریخ زندگی آن ها، و این یک اشتباهی است که گاهی دیده می شود که به هر چه در تاریخ زندگانی پیغمبر و امام نوشته شده سیره گفته می شود، سیره ابن هشام سیره حلبيه سيرة المصطفى، و سیره های دیگر در صورتی که «سیره» در لغت بر وزن «فعله» است، و این صیغه برای فهماندن نوع عمل بکار می رود.

یک وقت می گوئیم «جلسه» بفتح جیم که به معنای نشستن است و یک وقت می گوئیم «جلسه» بكسر جیم به معنای یک نوع و یک سبک نشستن خاصی است، و هم چنین است سایر استعمالات این وزن مانند «مدحه» و امثال آن...

بنابراین سیره به همان سبک ها و روش های خاص و شیوه های زندگی پیغمبر و ائمه دین گفته می شود، یعنی همان اصول و روش های اخلاقی و عملی ثابتی که در برخورد با دشمنان، با دوستان با مردم عادی، با افراد خانواده، در تبلیغ، در رهبری، در فرماندهی، در عبادت، در تجارت، در

ص: 18

سیاست، و خلاصه در تمام شؤون زندگی داشتند، و به عنوان اصل و قانون در زندگی آن ها حکم فرما بود و برای ما هم باید همان اصول و روش ها الگو و راهنما باشد، وگرنه برای ما دانستن این که امام رضا (علیه السلام) مثلا در چه روزی بطور تحقیق بدنیا آمده و چه روزی بطور تحقیق از دنیا رحلت فرموده و بشهادت رسیده و یا شکل و شمائل آن بزرگوار چگونه بوده، و خصوصیات جسمی و شخصی آن حضرت چگونه بوده است خیلی مهم و آموزنده نیست و دانستن و شناختن آن، سیره شناسی نیست چون این ها سیره آن حضرت نیست...

«سیره» آن هائی است که شیوۀ عمل آن بزرگواران را در زندگی به ما نشان می دهد و بطور ثابت و پیوسته در زندگی آن ها دیده می شود، و معمولا در اخبار و روایات هم بصورت «كان...» و مشتقات آن بیان شده که فهماننده استمرار و پیوستگی عمل می باشد، و خود آن بزرگواران نیز همان را از پیروانشان خواسته اند...

مثلاً می بینیم در زندگی رسول خدا (صلی الله علیه وآله) می نویسند:

﴿كَانَ رَسُولُ اللهِ (صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَآلِهِ) خَفِيفَ الْمَوْنَةِ ...﴾ (1)

و از آن سو در تاریخ نیز می خوانیم که چون امیرالمؤمنين عليه السلام بر جنازه زید بن صوحان یکی از اصحاب رسول خدا و یاران صدیق و با

وفاى اميرالمؤمنين (عليهما السلام) که در جنگ جمل شهید شده - می آید، و بهترین سیره و روش زندگی او را که از سیره رسول خدا (صلى الله عليه و آله) آموخته بعنوان مدال افتخاری بدو می دهد این گونه از او یاد آوری کرده که بر سر جنازه اش می گوید :

ص: 19


1- سیره نبوی مرحوم شهید مطهری ص 49 .

﴿لَقَدْ كُنتَ يَا زَيْدُ خَفيفَ الْمَوْنَةِ كَثيرَ الْمَعُونَةِ ...﴾ (1)

- براستی ای زید که تو کم خرج و پر کار بودی....

که در هر دو مورد با لفظ «کان» و در یک سیاق و قالب نقل شده، واستفاده استمرار و عادت و سیره و روش از آن می شود.

و یا در زندگی امیرالمؤمنین (علیه السلام) و سختی و سازش ناپذیری او در امور دینی حتی بزرگان اهل سنت درباره اش گفته اند.

﴿... كانَ عَلِيٌّ وَاللهِ سَهْماً صائباً مِنْ مَرامِى اللهِ عَلَى عَدُو ...

لَمْ يَكُنْ بِالتَوْمَةِ عَنْ أَمْرِ اللهِ وَلَا بِالْمَلُومَة في دين الله...﴾ (2).

- بخدا علی تیری بود از تیرهای خدا بر دشمنانش که خطا نمی رفت... و دربارۀ آن چه مربوط به خدا بود و کارهای خدائی، خواب نداشت، و در مورد دین خداملامت پذیر نبود.

و در مورد مالک اشتر نیز که یکی از یاران با ایمان و ارادت مندان واقعی على (عليه السلام) است خود آن بزرگوار هنگامی که او را به مصر می فرستد در نامه ای به مردم مصر می نویسد:

﴿فَقَدْ بَعَثْتُ إِلَيْكُمْ عَبْداً مِنْ عِبَادِ الله لا ينام أيَّامَ الْخَوْف ، وَلا يَنكُل

لايَنامُ عَنِ الْأَعْدَاءِ سَاعَاتَ الرَّوْعِ ، أَشَدَّ عَلَى الْفُجَّارِ مِنْ حَرِيقِ النَّارِ وَهُوَ مَالِك بنُ الْحَارِثِ فَاسْمَعُوا لَهُ ... فَإِنَّهُ سَيْفٌ مِنْ سُيوف الله ، لا كَليلُ الظَّبَّةِ وَ لا نابِي الضَرَيبَةِ﴾ (3)

- ... براستی که بنده ای از بندگان خدا را بسوی شما گماشتم که در

ص: 20


1- قاموس الرجال ج 4 ص 255 و نظیر همین جمله درباره برادر زید یعنی صعصعة بن صوحان نیز از آن حضرت نقل شده (مقاتل الطالبيين ص 29).
2- احقاق الحق ج 8 ص 630 .
3- نامه 38 نهج البلاغه .

روزهای ترس نخوابد، و ساعت های وحشت از دشمن سر باز نزند، برفاجران از سوزش آتش سخت تر است و او مالک است، از وی فرمان برید... که او شمشیری است از شمشیرهای خدا که نه لبه آن کند و نه ضربت او بی اثر...

و یا اینکه می بینیم دربارۀ خود آن بزرگوار رسول خدا (صلى الله عليه و آله) می فرماید:

﴿ عَلِيٌّ مَعَ الحَقِّ وَالْحَقُّ مَعَ عَلِيٌّ وَ لَنْ يَفْتَرِ مَا حَتَّى يَرِدا عَلَى الْحَوْضَ ......﴾ (1)

و در بارۀ عمار نیز آن یار دیرینه و با وفایش می خوانیم که فرمودند ﴿اِنَّ عَماراً مَعَ الْحَقِّ وَالْحَقُّ مَعَهُ يَدُورُ عَمَّارُ مَعَ الْحَقِّ أَيْنَمَا دارَ...﴾ (2)

- براستی که عمار با حق است و حق با او است می گردد عمار با حق هر کجا که او بگردد...

اکنون که این مقدمات را شنیدید وارد بحث اصلی خود می شویم که همان بحث دربارۀ جنبه های اخلاقی و سیره عملی امام هشتم حضرت علی بن موسی (علیه السلام) است، یعنی همان اصول اخلاقی و روش های عملی زندگی آن بزرگوار که می تواند برای ما بهترین درس و آموزنده ترین شیوه های عملی زندگی در رسیدن به سعادت های دنیا و آخرت باشد.

والبته این اصول و روش ها بسیار است که ما ناچاریم همۀ آن ها را تحت چند عنوان در آورده و به سه دسته تقسیم کنیم :

1- سیره و روش امام (علیه السلام) در ارتباط با خدا

2- سیره و روش امام (علیه السلام) در ارتباط با خود

ص: 21


1- احقاق الحق ج 5 ص 623 - 638 ، یعنی علی با حق است و حق با علی است و آن دو از یک دیگر جدا نشوند تا در کنار حوض کوثر بر من وارد شوند.
2- طبقات ابن سعد ج 3 ص 187.

3- سیره و روش امام (علیه السلام) در ارتباط با خلق

1- در ارتباط با خدا

اشاره

این بزرگ ترین امتیاز مردان الهی است که محور اصلی زندگی آن ها را خدای تعالی و عشق به خدا تشکیل می داده و هر چه را می خواستند برای خدا خواستند، و تمام ابعاد وجودی زندگی آن ها را خدا فرا گرفته بود، رضای خدا، امر خدا، نهی خدا، توکل به خدا توجه به خدا... و خلاصه هر چه را می دیدند خدا بوده همانگونه که از امیرالمؤمنين (عليه السلام) نقل شده که فرمود:

﴿مَا رَأَيْتُ شَيْئاً إِلا وَرَأَيْتُ اللهَ قَبْلَهُ وَبَعْدَهُ وَمَعَهُ﴾.

و یکی از بزرگان اهل سنت دربارۀ آن بزرگوار گفته است:

﴿وَ كانَتْ حَرَكاتُهُ وَسَكَنَا نُه جَميعُها لِلَّهِ وَفِي اللهِ، وَكَانَ لا يَأْخُذُ وَ لا يُعْطى إلا بالْحَقِّ وَالْعَدْلِ﴾ (1)

- هر جنبش و هر سکونی در آن بزرگوار بود همه برای خداو در راه خدا بود، و نمی گرفت و نمی داد جز به حق و عدالت.

و روزی که صعصعة بن صوحان به عیادت آن بزرگوار می آید پیام خود را به آن بزرگوار با این جمله آغاز می کند :

﴿ يَرْحَمُكَ الله يا أميرَ الْمُؤْمِنينَ حَيَّا وَمَينًا، فَوَاللَّهِ لَقَدْ كَانَ اللَّهُ فی صَدْرِكَ عَظيماً﴾ (2)

ص: 22


1- احقاق الحق ج 8 ص 633.
2- مقاتل الطالبيين ص 28 .

- ای امیر مؤمنان خدایت رحمت کند در حال حیات و ممات که به خدا سوگند خدا در سینه و دل تو بزرگ و عظیم بود...

و همین شدت توجه به خدا موجب شده بود تا آنی از حق غافل نشوند، و اگر گاهی حالت غفلت در خواب یا بیداری به آن ها دست می داد آن را برای خود گناهی محسوب داشته و به درگاه خدا بعنوان گناهی بزرگ از آن استغفار می کردند.

و یکی از اسرار بقای آن ها در طول تاریخ جهان با همۀ تحول ها و دگرگونی هائی که داشته همین است که آنها رنگ خدائی به خود گرفته و «وجه الله» و «وجیه عندالله» شده بودند و هر کس چنین نابودی ندارد که ﴿كُلُّ شَيْءٍ هَالِكٌ إِلَّا وَجْهَهُ﴾ و ﴿كُلُّ مَنْ عَلَيْها فان، وَ يَبْقَى وَجْهُ رَبِّكَ ذُو الْجَلالِ وَالْإِكْرَامِ﴾.

و ما در زندگی هر یک از انبیاء الهی و ائمه بزرگوار دین نمونه های فراوانی برای تأیید و شاهد داریم که فرصت اشاره به آنها را نیز نداریم و تنها یکی دو نمونه از زندگی حضرت رضا (علیه السلام) را ذیلاً می آوریم :

رجاء بن ابی ضحاک کسی است که به دستور مأمون به مدینه رفت و امام (علیه السلام) را به مرو آورد، وی طبق روایتی تمام جزئیات زندگی امام را در طی یک شبانه روز و یک 24 ساعت کامل نقل کرده، و بسیار جالب و خواندنی است، و کسی که آن حدیث را بخواند می فهمد که جز امام معصوم کسی طاقت و قدرت انجام آن همه عبادت را در یک شبانه روز ندارد.

وی نخستین جمله ای را که پس از ذکر مأموریت خود نقل می کند این جمله است که می گوید :

مأمون به من دستور داده بود آن حضرت را از طریق بصره و اهواز و فارس

ص: 23

ببرم و از راه قم عبور ندهم، و به من دستور داده بود که در شب و روز شخص خودم از او نگهبانی و حفاظت کنم تا وقتی که بر او وارد شویم، و من از تا مرو همراه آن بزرگوار بودم، آن گاه بعنوان پیش درآمد سخن خود اینگونه می گوید :

﴿فَوَ اللهِ ما رَأَيْتُ رَجُلاً كانَ اتْقَى لِلَّهِ مِنْهُ، وَلا اكْثَرُ ذكراً لَهُ في جَمیعِ أَوْقَاتِه مِنْهُ، ولا اَشَدُّ خَوْفاً لِلّهِ عَزَّوَجَلَّ...﴾

- یعنی بخدا سوگند ندیدم مردی را که نسبت به خدای تعالی از وی بیش تر پرهیز داشته، و از او بیشتر بیاد خدا در همه اوقات زندگی باشد و خوف او نسبت به خدای تعالی بیش از او باشد!.

و سپس عبادت ها و نماز و دعا و قرآن حضرت را نقل می کند، که براستی خواندنی است.... (1)

و در حدیث دیگری است که مردی به آن حضرت عرض کرد:

﴿أنْتَ وَاللهِ خَيْرُ النَّاسِ﴾! . - تو بخدا سوگند بهترین مردم هستی !

امام (علیه السلام) به او فرمود:

﴿لا تَحْلِف يا هذا! خَيْرٌ مِني مَنْ كَانَ أنفى لِلَّهِ عَزَّوَجَلَّ وأَطْوَعُ لَهُ وَاللهِ مَا نُسِحَتْ هَذِهِ الْآيَةُ: وَجَعَلْنَاكُمْ شُعُوباً وَ قَبائِلَ لِتَعَارَفُوا إِنَّ اَكْرَمَكُمْ عِنْدَ اللهِ اَتقِيكُمْ﴾.

- ای مرد، قسم نخور، که بهتر از من کسی است که از خدای عزوجل بیش تر تقوا داشته و فرمان بردارتر باشد، بخدا این آیه نسخ نشده که خدا فرماید: ﴿إِنَّ أَكْرَمَكُمْ عِنْدَ اللهِ أَتْقَيكُمْ﴾. (2)

ص: 24


1- عيون الاخبارج 2 ص 180 - 183 .
2- عيون الاخبارج 2 ص 236.

و همین تقوای شدید از خدا و توجه عمیق آنحضرت به خدا بود که در همه حالات و در همه جا آن بزرگوار را مستقیم و استوار نگاه می داشت، و تعریف ها و تنقیدها و کاخ ها و کوخ ها و مدح ها و ذم ها در روح استوار و خدائی او تأثیری نمی گذارد.

و ولیعهدی مأمون را نیز اگر می پذیرد برای خدا می پذیرد زیرا همان گونه که می دانیم تحت فشار مأمون قرار گرفت و مورد تهدید قطعی او واقع گردید تا آن جا که مأمون رسماً به آن حضرت گفت:

﴿... لَئِنْ قَبِلْتَ وِلايَةَ الْعَهْدِ وَإِلا اَجْبَرْتُكَ عَلى ذلِكَ فَإِنْ فَعَلْتَ وَالا ضَرَبْتُ عُنُقَكَ﴾. (1)

- ... اگر نپذیری تو را مجبور خواهم کرد، و اگر پافشاری کنی گردنت را خواهم زد...

و در اینجا بود که امام (علیه السلام) بناچار پذیرفت، و در پایان مراسم نیز دست به درگاه خدای تعالی بلند کرده گفت:

﴿اَللهَّمَ إِنَّكَ تَعْلَمُ أنّى مُكْرَهُ مُضْطَرٌّ فَلَا تُؤَاخِذْنِي كَمَا لَمْ تُؤْاخِذْ عَبْدُكَ وَ نَبِيَّكَ يُوسُفَ حِينَ وَقَعَ إِلى وِلايَةِ مِصْرَ﴾

- بار خدایا تو می دانی که من مجبور و درمانده شدم پس در این باره مرا مؤاخذه نکن همان گونه که بنده و پیامبرت یوسف را مؤاخذه نفرمودی هنگامی که حکومت مصر را پذیرفت! (2) .

و بهمین جهت است که می بینیم در پاسخ خارجی مذهب و یا صوفی مسلکی که خدا را فقط در خرقه و سجاده و لباس چرکین و نان و سرکه

ص: 25


1- علل الشرائع ج 1 ص 226.
2- بحار الانوار ج 49 ص 130.

محدود کرده بودند، و بعنوان اعتراض و یا نصحیت به آن بزرگوار عرض کردند:

﴿الْأُمَّهُ تَحْتَاجُ إِلى مَنْ يَأْكُلُ الْجَشَبَ وَيَلْبِسُ الْخَشِنَ وَيَركِبُ الْحِمارَ وَيَعُودُ الْمَريضَ !؟﴾.

مردم به رهبری نیازمند هستند که نان خشک بخورد و لباس زبر و خشن بپوشد و الاغ سوار شود، و بعیادت بیمار برود.

امام (علیه السلام) ناراحت شده و حضرت یوسف (علیه السلام) را نمونه آورده و سپس برای رفع این اشتباه و اصلاح این فکر غلط می فرماید:

﴿إِنَّما يُرادُ مِنَ الْإِمَامِ قِسْطْهُ وَ عَدْلَهُ، إذا قالَ صَدَقَ، وَإِذا حَكَمَ عَدَلَ وَإِذا وَعَدَ اَنْجَزَ، إِنَّ اللَّهَ لَمْ يُحَرِّمُ لَبُوساً وَلا مَطْعَماً﴾.

- جز این نیست که خدا از امام و رهبر، عدالت و انصاف می خواهد، چون سخن می گوید راست بگوید، و چون حکم کند به عدل حکم کند، و چون وعده دهد انجام دهد، خدا لباس و غذا را حرام نکرده! و سپس این آیه را تلاوت فرمود :

﴿قُلْ مَنْ حَرَّمَ زَينَةَ اللهِ التّى اَخْرَجَ لِعِبَادِهِ وَالطَّيِّبَاتِ مِنَ الرِّزْقِ﴾. (1)

و این اشتباه را گاهی برخی از نزدیکان و اصحاب ائمه عليهم السلام نیز دچار شده اند که بخیال خود خدا را در حال فقر و نداری و کسالت و بیماری جستجو می کردند و این حدیث را درباره یکی از اصحاب امام باقر علیه السلام روایت کنند که بیمار شد و امام باقر علیه السلام به عیادت او می رود و چون از او می پرسد :

«كَيْفَ أَصْبَحْتَ؟» حال تو چگونه است؟.

ص: 26


1- كشف الغمه ج 3 ص 147 .

او بخیال خود بهترین پاسخ ها را داده و می گوید: در حالی صبح کرده ام که بیماری را بهتر از سلامت و فقر را بهتر از دارائی و ثروت، و مرگ را بهتر از زندگی می دانم!.

امام علیه السلام در پاسخش می فرماید ولی ماخانواده این گونه نیستیم!.

باناراحتی می پرسد پس شما خانواده چگونه هستید؟ فرمود: ما هر چه را خدا برایمان بخواهد همان را می خواهیم.

یکی درد و یکی درمان پسندد *** یکی وصل و یکی هجران پسندد

من از درمان و درد و وصل و هجران *** پسندم آنچه را جانان پسندد

و در همین رابطه ما می بینیم که امام علیه السلام اگر ولایتعهدی مأمون را می پذیرد آن را نیز برای تحصیل رضای خداو به فرمان خدا می پذیرد و در پذیرفتن آن نیز خدای تعالی را مد نظر دارد چنانچه از آغاز نیز با این شرط می پذیرد که در هیچ فرمان وامر و نهی و عزل و نصب و تغییر و تبدیلی در کار حکومت دخالت نکند، (1) و هر بار هم که مأمون کارهائی را به آن حضرت ارجاع می داد و یا در پیشامدها استمداد از وی می کرد امام علیه السلام همان شرط را بیاد او می آورد، و گاهی که می خواست در این باره منتی بر آن حضرت بگذارد، امام علیه السلام در پاسخش می فرمود:

﴿... فَوَاللَّهِ إِنَّ الْخَلافَةَ لَشَيْءٌ مَا حَدَّثْتُ بِه نَفْسِنِي، وَلَقَدْ كُنْتُ بالْمَدِينَةِ اَتَرَدَةُ في طرُقِها عَلَى دَابَّنِي وَ إِنَّ أَهْلَهَا وَ غَيْرَهُمْ يَسْأَلُونِي الحَوائِجَ فَأَقْضيها لَهُمْ فَيَصْبِرُونَ كَالْأَعْمَامِ لى، وَ إِنَّ كُتَى لَنَافِدَةٌ في الْأَمْصَارِ، وَمَا زِدْتَني مِنْ نِعْمَةٍ هِيَ عَلَيَّ مِنْ رَبِّي ...﴾! (2)

ص: 27


1- علل الشرائع ج 1 ص 226 ، و عیون اخبار الرضاج 2 ص 149.
2- عيون اخبار الرضاج 2 ص 164 .

- بخدا سوگند خلافت چیزی نبود که در خاطره من خطور کرده باشد، و من در مدینه آزادانه بر مرکب خود در کوچه ها رفت و آمد می کردم و مردم آن شهر و دیگران حاجت های خود را از من می خواستند و من انجام می دادم و آن ها همچون عموهای من می شدند و نامه های من در شهرها نفوذ داشت و تو نعمتی بر نعمت هائی که پروردگار من به من پروردگار من به من عطا فرموده بود اضافه نکرده ای!.

و در حدیث دیگری که در روضه کافی آمده این گونه است که به مأمون فرمود:

﴿... إِنَّمَا دَخَلْتُ في هَذَا الْأَمْرِ الَّذى دَخَلْتُ فِيهِ عَلَى اَنْ لاآمُرَ وَ لا أنهى وَلا أُوَلِى وَلا أَعْزِلَ وَ ما زَادَنِى هَذَا الْأَمْرُ الَّذِي دَخَلْتُ فِيهِ فِي النِّعْمَةِ عِنْدِى شَيْئًا، وَلَقَدْ كُنْتُ بِالْمَدِينَةِ وَ كِتابِى يَنْفَدُ فِي الْمَشْرِقِ وَ الْمَغْرِبِ، وَلَقَدْ كُنْتُ اَرْكَبُ حِمَارِي وَ اَمُرُّ فِي سِكَكِ الْمَدِينَةِ وَ مَابِها اَعَزُّ مِنِّي، وَ ما كَانَ بها اَحَدٌ يَسْأَلُنِي حَاجَةً يُمْكِنُنِي قَضاتُها لَهُ الأقضَيْتُها لَهُ....﴾ (1)

- من این کار را که پذیرفتم شرط کردم که امر و نهیی و عزل و نصبی نکنم، و این که من پذیرفتم چیزی را بر نعمت هائی که داشتم نیفزود، و من در مدینه بودم و نامه ام در شرق و غرب نافذ بود و با این حال آزادانه بر الاغم سوار می شدم و در کوچه های مدینه می گذشتم و کسی در آن جا از من عزیزتر نبود، و کسی در آن شهر نبود که از من حاجتی بخواهد که برای من انجام آن ممکن باشد جز آن که من حاجتش را روا می کردم...

نعمتی بر نعمت هائی که پروردگار به من عطا فرموده بود اضافه

ص: 28


1- روضه کافی ص 151 .

نکرده ای...! .

و بالأخره نیز منتظر فرصتی بود تا خود را از زیر بار این منت خارج کرده و عطای مأمون را به لقایش ببخشد، و این فرصت برای امام علیه السلام بدست آمد و هنگامی که خبر نارضایتی بنی عباس در بغداد از این کار مأمون به مرو رسید امام علیه السلام بلادرنگ به او فرمود:

﴿... إِنَّ الْعَامَّةَ لَتَكْرَهُ ما فَعَلْتَ بي وَ الْخَاصَّةَ تَكْرَهُ ما فَعَلْتَ بِالْفَضْلِ بْنِ سَهْلِ فَالرَأَى أَنْ تُنَحِيَنَا عَنْكَ حَتَّى يَسْتَقِيمَ لَكَ الْخَاصَّةُ وَالْعَامَّةُ فَيَسْتَقِيمَ أَمْرُكَ﴾ (1)

- براستی که توده (بنی عباس) از این که ولایتعهدی خود را بمن داده ای ناراضی و ناراحتند، و نزدیکان تو نیز در مورد نزدیکی فضل بن سهل به تو ناراحت هستند بهتر آن است که ما را از خود دور کنی تا همه تحت فرمان و اطاعت تو در آیند و نارضایتی ها برطرف شود...

باری باز گردیم بدنباله بحث... یعنی آنچه در مورد ارتباط با خدا بود:

در عبادت

برای آگاهی از عبادت امام علیه السلام کافی است که خواننده همان حديث رجاء بن ابى الضحاک را یک بار بخواند، و عبادت شبانه روزی امام علیه السلام را به ساعات شب و روز تقسیم کند تا بفهمد که چه اندازه امام علیه السلام در پیشگاه خدا خاضع و از عبادت پروردگار متعال لذت می برده، که جای شرح آن نیست، فقط یکی دو جمله از آن را از باب تیمن

ص: 29


1- عيون الاخبارج 2 ص 145. تذكره ابن جوزی ص 200 .

و تبرک ذکر می کنیم که از آن جمله می گوید :

﴿وَكَانَ يَكْثُرُ بِاللَّيْلِ فِى فِراشِهِ مِنْ تِلاوَة الْقُرْآنِ، فَإِذَا مَرَّ بِآيَةٍ ذِكْرُ جَنَّةٍ أَوْ نَارِ بَكَى وَسَلَ اللهَ الْجَنَّةَ وَتَعَوَّذَ بِهِ مِنَ النّارِ...﴾.

- و در شب هنگامی که در رخت خواب می رفت بسیار تلاوت قرآن می کرد، و چون به آیه ای بر می خورد که در آن نام بهشت و یا دوزخ بود می گریست و از خدا بهشت را در خواست می کرد و از آتش دوزخ به خدا پناه می برد.

و درباره نماز شب آن حضرت می گوید:

﴿فَاذا كانَ الثلث الأخيرُ مِنَ اللَّيْلِ قَامَ مِنْ فِرَاشِهِ بِالتَّسْبِيحِ وَالتَّحْمِيدِ وَالتَّهْلِيل وَالْإِسْتِغْفَارِ فَاسْتاكَ ثُمَّ تَوَضَّأَ ثُمَّ قَامَ إِلى صَلَاةِ اللَّيْلِ...﴾.

- و چون ثلث آخر شب می شد بر می خاست و تسبیح و تحمید و تهلیل و استغفار می کرد و مسواک می زد سپس بنماز شب می ایستاد.

و جالب در این حدیث آن است که می گوید:

﴿وَيُصَلَّى صَلاةَ جَعْفَرِ بْنِ ابی طالِب أَرْبَعَ رَكَعَاتٍ ... وَيَحْتَسِبُ مِنْ صَلاةِ اللَّيْلِ....﴾. (1)

که نماز جعفر طیار را نیز امام علیه السلام داخل در نماز شب می کرد و بجای چهار رکعت آن محسوب می داشته، که طبق روایات دیگری نیز خواص و ثواب های بسیاری که نماز جعفر دارد «دس» آن در نماز شب بهمین صورت که امام علیه السلام می خوانده ثواب بیش تر و خاصیت زیادتری دارد....

و در روایت دیگری دربارۀ عبادت آن حضرت شخصی به نام ابراهیم

ص: 30


1- بحار الانوارج 49 ص 13 - 94 .

بن عباس می گوید:

﴿.... وَكَانَ كَلامُهُ كُلَّهُ وَ جَوابُهُ وَتَمَثْلُهُ اِنْتِرَاعَاتُ مِنَ الْقُرْآنِ، وَكَانَ يَخْتِمُهُ في كُلِّ ثَلاثِ وَيَقُولُ: لَوْ أَرَدْتُ اَنْ اَخْتِمَهُ فِي أَقْرَبَ مِنْ ثَلَاثَةِ لَخَتَمْتُ، وَلكِتى ما مَرَرْتُ بِآيَةٍ فَطُ إِلَّا فَكَرْتُ فِيهَا وَفِي أَيِّ شَيْءٍ أُنْزِلَتْ وَ فِي آتِ وَقْتٍ فَلِذَلِكَ صِرْتُ اَحْتِمُ في كُلِّ ثَلَاثَةِ أَيَّامٍ ...﴾ (1)

- یعنی: سخن آن حضرت و پاسخ و تمثیلات وی همه اقتباس از آیات قرآن بود، و قرآن را در هر سه روز یکبار ختم می کرد و می فرمود: اگر بخواهم در کم تر از سه روز نیز می توانم ولی بهر آیه ای از آیات که می گذرم در آن فکر می کنم که در چه نازل شده و در چه وقت نازل شده، و از این جهت است که هر سه روز یک بار ختم می کنم .

و بالأخره هر چه داشت از تقوا و اطاعت از خدا بود :

و بالآخره هر چه بدست آورده و هر مقامی را کسب کرده بود از تقوا واطاعت حق تعالی بود، نه بخاطر خویشاوندی با رسول خدا - صلى الله عليه و آله - و حسب و نسب شریفی که داشت، و این حقیقت را به برادرش زید گوش زد فرمود در آن جا که او را مخاطب ساخته و می فرماید:

﴿.... يا زَيْدُ اتَّقِ اللهَ فَإِنا بَلَعْنا ما بَلَغْنَا بِالتَّقْوى، فَمَنْ لَمْ يَتَّقِ وَلَمْ يُراقِبُهُ فَلَيْسَ مِنا وَلَسْنَا مِنْهُ...﴾ (2)

ای زید از خدا بترس که آن چه را ما بدان رسیده ایم بوسیله همین تقوا

ص: 31


1- عيون الاخبارج 2 ص 180 .
2- عیون الاخبارج 2 ص 235 .

بوده و هر که تقوا نداشته باشد و خدا را مراقب خود نداند از ما نیست و ما از او نیستیم...

و بدین ترتیب آب پاکی را روی دست او و دیگران می ریزد، و وسیله ارتباط دیگران را نیز با خود آن حضرت آشکارا بیان می دارد.

وسیله ارتباط را نیز بیان می دارد :

و در حدیث دیگری است که همان زید بر آن حضرت وارد می شود و سلام می کند و امام علیه السلام پاسخ او را نداده و چون مورد اعتراض او واقع می شود که چرا پاسخ سلام مرا - که برادر و فرزند پدر تو هستم نمی دهی -؟ در جواب او می فرماید :

﴿.... أنتَ أخي ما أطَعْتَ اللهَ، فَإِذَا عَصَيْتَ الله لاإخاء بَيْنِي وَ بَینِکَ﴾ (1)

- تو برادر منی تا وقتی که اطاعت خدا را بکنی، و چون نافرمانی خدا کردی دیگر میان من و تو ارتباط برادری نیست!.

و دربارۀ دیگران نیز بطور کلی در حدیثی به حسن بن موسی و شاء فرمود:

﴿.... مَنْ كانَ مِنّا لَمْ يُطِعِ اللّهَ عَزَّوَجَلَّ فَلَيْسَ مِنَا وَأَنْتَ إِذَا أَطَعْتَ الله عزَوَجَلَّ فَانْتَ مِنّا اَهْلِ البَيْتِ﴾ (2)

- هر کس از ما که اطاعت خدای عزوجل را نکند از ما نیست، و تونیز

ص: 32


1- مناقب آل ابیطالب ج 4 ص 361 .
2- عيون اخبار الرضا ج 2 ص 232 معانی الاخبار ص 108 .

اگر اطاعت خدای عزوجل را کردی از ما خاندان هستی!.

و بدین ترتیب باز میگردیم به همان جملۀ نخست که در آغاز این فصل گفتیم که محور وجود آن بزرگوار را خدا و فرمانبرداری و اطاعت حق تعالی تشکیل می داد و معیار همه دوستی ها و دشمنی ها و خواسته ها و درخواست ها از آن حضرت، خدا و پیروی از دستورات خدا بود .

آنجا که دشمن اعتراف می کند :

و در حدیث رجاء بن ابی ضحاک که از مدینه تا مرو بهمراه آن حضرت بوده و همۀ عبادت ها و نمازها و خصوصیات زندگی آن حضرت را یادداشت کرده بود و برای مأمون نقل می کرد آمده است که در پایان مأمون گفت:

﴿... بَلى يا بْنَ أَبيِ الضَّحَاكِ هَذا خَيْرُ أَهْلِ الْأَرْضِ وَ اَعْلَمُهُمْ و أَعْبَدُهُمْ ...﴾ (1)

- آری ای پسر ابی الضحاک، این مرد بهترین مردم روی زمین و داناترین و عابدترین آن ها است.

2- در ارتباط با خود

اشاره

شاید یکی از معانی زیادی که این حدیث شریف دارد که از رسول خدا و امیر مؤمنان (عليهما السلام) نقل شده که فرموده اند :

﴿مَنْ عَرَفَ نَفْسَهُ فَقَدْ عَرَفَ رَبَّهُ﴾ (2)

ص: 33


1- عيون الاخبارج 2 ص 183.
2- غرر الحكم ج 2 ص 625 .

هر کس خود را بشناسد بحقیقت خدا را شناخته، و آیات و روایات بسیار دیگری که در مورد معرفت نفس، و عزت نفس و خوار کردن نفس و دوستی و دشمنی نفس و امثال آن رسیده این باشد که انسان حد وحدود خود و احتیاجات و مضار و منافع خود را بشناسد تا در نتیجه از حد خود تجاوز نکند و پا از گلیم خود فراتر ننهد و از افراط و تفریط نسبت به خود پرهیز کند و بطور کلی خود را گم نکند، و یا به تعبیر قرآن کریم خود را فراموش نکند، نه چندان نفس خود را پرورش دهد و فربه کند که طغیان کرده و از اطاعت او و خالق او سرپیچی کند، و نه چندان نفس راخوار وزبون سازد که به شخصیت والای انسانی و نیروی جسمانی او ضربه وارد ،سازد و این حدیث را همیشه نصب العین قرار دهد که فرمودند:

﴿رَحِمَ اللهُ امْرَءً عَرَفَ قَدْرَهُ وَلَمْ يَتَعَدَّ طَوْرَهُ﴾. (1)

خدا رحمت کند کسی را که قدر خود بشناسد و از حد خود تجاوز و تعدی ننماید.

و شاید جامع ترین سخن در این باره همین باشد که در این حدیث شریف آمده زیرا قدر خود شناختن و از حد خود تجاوز نکردن هم در امور روحی و هم در امور جسمی مصداق دارد، قدر خود شناختن و از حد تجاوز نکردن در امور روحی به این است که آنجا که جای تواضع است تواضع کند و آن جا که جای تواضع نیست تواضع و فروتنی نکند، و در امور جسمی آن گونه است که در جائی که نیاز هست برای حفظ خود از خوردن غذا و لباس لازم بخل نورزد و در جائی که نیازی نیست قناعت را پیشه سازد و به ساده ترین خوراک و لباس و مسکن اکتفا کند که البته دامنه این بحث بسیار گسترده

ص: 34


1- غرر الحکم آمدى ج 4 .

است و ما بعنوان پیش در آمدی این چند جمله را گفتیم واکنون به ابعاد و بخش های تابعه آن توجه کنید :

زهد در دنیا

برای مردان الهی «زهد» در زندگی شخصی آن ها یک اصل محسوب می شده و در حال داری و نداری و تنگی و فراخی همیشه زهد می ورزیده و آن را کلیدی از کلیدهای وصول به نجات و رسیدن به سعادت می دانسته اند.

امام صادق (عليه السلام) در حدیثی فرمود :

﴿الزُّهْدُ مِفْتَاحُ باب الْآخِرَةِ، وَالْبَرَاءَةُ مِنَ النَّارِ﴾. (1)

- زهد کلید در آخرت و بیزاری از آتش دوزخ است.

و رسول خدا (صلى الله علیه و آله) در حدیثی فرمود:

﴿إِنَّ صَلاحَ أَوَّلِ هَذِهِ الْأُمَّةِ بِالزُّهْدِ وَ الْيَقين ...﴾. (2)

- براستی که صلاح و رستگاری آغاز این امت بوسیله زهد و یقین خواهد بود.

در زندگی حضرت على بن موسى الرضا عليه السلام نیز با همه امکانات و فراخی زندگی که داشته این اصل مراعات می شده، و آن بزرگوار خود را ملزم به پیروی از آن می دانسته است...

در داستان ولایتعهدی آن بزرگوار این قسمت بچشم می خورد که وقتی مأمون می خواهد در آغاز، خلافت را به آن بزرگوار پیشنهاد کند می گوید :

ص: 35


1- بحار الانوار ج 70 ص 315 .
2- امالی صدوق ص 137.

﴿... يَابْنَ رَسُولِ اللهِ قَدْ عَرَفْتُ فَضْلَكَ وَعِلْمَكَ وَزُهْدَكَ وَوَرَعَكَ وَ عبادَتكَ وَ أَراكَ اَحَقُّ بِالْخِلافَة مِنّي...﴾.

ای فرزند رسول خدا من به فضیلت و علم و زهد و ورع و عبادت تو اعتراف دارم و تو را به منصب خلافت شایسته تر از خود می دانم...

امام (علیه السلام) در پاسخش می فرماید :

﴿ بالْعُبُودِيَّةِ لِلَّهِ أَفْتَخِرُ وَ بِالزُّهْدِ فِي الدُّنْيا اَرْجُو النَّجَاةَ مِنْ شَرّ الدُّنْيا وَبِالْوَرَعِ عَنِ الْمَحارِمِ اَرْجِوُ الفَوْزَ بِالْمَغانِمِ، وَبِالتَّواضُع في الدُّنْيا اَرْجُو الرَفعَةَ عِنْدَ اللهِ عَزَّوَجَلَّ﴾. (1)

- به عبودیت خدا افتخار می کنم و بوسیله زهد در دنیا نجات از شر دنیا را می جویم، و با کمک گیری و استعانت از ورع و پارسائی از محرمات امید دست یابی به غنیمت های الهی را دارم و با تواضع در دنیا امید رفعت و بلندی مقام در پیشگاه خدای عزوجل را دارم.

و در حدیثی که صدوق (ره) بسندش از ابی عباد روایت کرده می گوید:

﴿.... كانَ جُلُوسُ الرّضا عَلَيْهِ السَّلامُ في الصَّيْفِ عَلى حَصِيرٍ وَفي الشِّتَاءِ عَلَى مَسُوحٍ، وَلبْسُهُ الغَلِيظَ مِنَ الثِيَابِ، حَتَّىٰ إِذَا بَرَزَ لِلنَّاسِ تَزَيَّنَ لَهُمْ ...﴾ (2)

- محل نشستن حضرت رضا (علیه السلام) در تابستان حصیر بود و در زمستان فرشی موئینی، و لباس آن حضرت جامه های زبر و خشن، و چون در برابر مردم می رفت برای آن ها خود را می آراست.

ص: 36


1- بحار الانوار ج 49 ص 128 - 129 .
2- عيون الاخبار ج 2 ص 178 .

و در حدیثی که «صولی» از مادر بزرگ خود که کنیزی بوده و چندی در خانه مأمون و سپس در خانه امام (علیه السلام) زندگی کرده و پس از آن به خانه جد «صولی» یعنی عبدالله بن عباس رفته است روایت می کند قسمت های جالبی نقل شده که از آن جمله آن زن که نامش «عذر» است گوید:

مرا با چند تن کنیز دیگر در کوفه فروختند و به خانه مأمون آوردند و تا وقتی در خانه مأمون بودیم در ناز و نعمت بودیم...

﴿.... فَكُنّا فى دارِهِ في جَنَّةٍ مِنَ الْاَكْلِ وَالشَّرْبِ وَ القيبِ وَكَثرَة الدَّنانيرِ، فَوَهَبَنِي الْمَأْمُونُ لِلرّضا عَلَيْهِ السَّلامُ، فَلَمَّا صِرْتُ في دارِهِ فَقَدْتُ جَميعَ ما كُنْتُ فيهِ، مِنَ النَّعِيمِ وَكَانَتْ عَلَيْنَا قَيِّمَةٌ تُنْبِهُنَا مِنَ اللَّيْلِ وَتَأْخُذْنَا بِالصَّلاةِ، وَكانَ ذلِكَ مِنْ أَشَدَ شَيْءٍ عَلَيْنَا، فَكُنْتُ آتَمَنيَّ الْخُرُوجَ مِنْ دَارِهِ إِلَى أَنْ وَهَبَنِي لِجَدِكَ عَبْدِ اللهِ بْنِ الْعَبَّاسِ فَلَمَّا صِرْتُ إِلى مَنْزِلِهِ كُنْتُ كَانَى قَدْ أدْخِلْتُ الْجَنَّةَ﴾. (1)

- و ما در خانه مامون در بهشتی از خوراکی و آشامیدنی و عطریات و پول های بسیار بودیم تا اینکه مأمون مرا به حضرت رضا (علیه السلام) بخشید و چون به خانه آن حضرت رفتم تمام آن نعمت ها از من گرفته شد، و ما سر کنیزی داشتیم که هر شب ما را بیدار می کرد و به خواندن نماز و ادارمان می نمود و این از هر چیز بر ما سخت تر بود و من پیوسته آرزو می کردم از خانه آن حضرت بروم تا اینکه امام (علیه السلام) مرا به جد تو عبدالله عباس بخشید، و چون بخانۀ او رفتم گویا دوباره وارد بهشت شدم...

و بالأخره در حدیث سنگ های کوه سناباد و دعائی که دربارۀ آن ها کرد و

ص: 37


1- عيون اخبار الرضا ج 2 ص 179 .

دستوری که داد تا از آن سنگ ها برای آن بزرگوار دیگ بسازند در آن جا هست که اباصلت هروی گوید:

﴿... وَ كانَ عَلَيْهِ السَّلامُ خَفيفَ الْاَكْلِ قَليلَ الطَّعْم...﴾ (1)

- یعنی آن بزرگوار کم خوراک و کم غذا بود...

امام علیه السلام خرمائی بود :

و این حدیث جالب را هم بشنوید که مرحوم کلینی بسندش از سلیمان بن جعفر جعفری روایت کرده که گوید: بمحضر امام هشتم حضرت رضا (عليه السلام) شرف یاب شدم و مشاهده کردم که در برابر آن حضرت مقداری از نوع خرمای «برنی» گذارده اند، و امام (علیه السلام) با اشتهای زیاد مشغول خوردن آن ها است و چون مرا دید بمن نیز تعارف کرده فرمود:

﴿.... يا سُلَيْمَانُ أدْنُ فَكُل ...﴾

- ای سلیمان پیش بیاو بخور و من پیش رفته و از آن خرما خوردم و آن گاه عرض کردم:

﴿.... جُعِلْتُ فِداك أتى أَرَاكَ تَأكُلُ هَذَا التَّمْرَ بِشَهْوَةِ»؟.

- قربانت! می بینم که با اشتها این خرما را می خوری؟ فرمود: آری من آن را دوست دارم، من علت آن را پرسیدم که علت دوست داشتن شما این خرما را چیست؟

﴿ قالَ عَلَيْهِ السَّلامُ: لِأَنَّ رَسُولَ اللهِ - صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وآلِهِ - كَانَ تَمْرِيّاً وكان أميرُ الْمُؤْمِنينَ عَلَيْهِ السَّلامُ تَمْرِيّاً، وَكانَ الْحَسَنُ عَلَيْهِ السَّلامُ

ص: 38


1- عيون الاخبار ج 2 ص 136.

تَمْريَّاً، وَ كَانَ أَبُو عَبْدِ اللهِ الْحُسَيْنُ عَلَيْهِ السَّلامُ تَمْرِيّاً، وَكانَ سَيّدُ الْعَابِدِينَ عَلَيْهِ السَّلامُ تَمْرِيَّاً ، وَكَانَ أَبُو جَعْفَرٍ عَلَيْهِ السَّلَامُ تَمْرِيَّاً، وَكَانَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ عَلَيْهِ السَّلَامُ تَمْرِيَّاً ، وَ كانَ أَبي تَمْريَّاً ، وَآنَا تَمْرِى، وَشَعَتُنا يُحِبُّونَ التَّمْرَ، لأَنَّهُمْ خُلِقُوا مِنْ طيئَتِنَا، وَ اَعْدَاقُ نَا يَا سُلَيْمَانُ يُحِبُّونَ الْمُسْكِرَ لِأَنَّهُمْ خُلِقُوا مِنْ مَارِجٍ مِنْ نَارٍ﴾ (1).

فرمود بدان جهت که رسول خدا (صلى الله عليه و آله) خرمائی بود و

امير المؤمنين (عليه السلام) خرمائی بود، و حسن (علیه السلام) خرمائی بود، و ابو عبدالله الحسين (عليه السلام) خرمائی بود، و سيد العابدين (عليه السلام) خرمائی بود، و ابو جعفر باقر (عليه السلام) خرمائی بود، و ابو عبدالله صادق (علیه السلام) خرمائی بود و پدرم خرمائی بود و من خرمائی هستم، و شیعیان ما خرما را دوست دارند چون از طینت ما خلق شده اند و دشمنان ما ای سلیمان شراب مسکر را دوست دارند چون از آتش آفریده شده اند. (2)

و بدیگران نیز دستور قناعت و پرهیز از اسراف کاری می دهد:

مرحوم کلینی بسند خود از یاسر خادم روایت کرده که گوید:

﴿... الكَلَ الْعِلْمَانُ يَوْماً فَاكِهَةً فَلَمْ يَسْتَقْصَوْا اكلَها وَرَمَوْابِها .....﴾

غلامان آن حضرت روزی میوه ای را خوردند و خوب تمامی آن را نخوردند و تتمه اش را به دور انداختند، امام (علیه السلام) که چنان دید بدان ها فرمود:

ص: 39


1- کافی ج 6 ص 345 - 346.
2- باید توجه داشت که خرما در میان خورش ها و نان خورش ها معمولی ترین خوراک ها و ارزان ترین و دست رس ترین آن ها بوده و منظور حضرت بیشتر همان جنبۀ اقتصادی و معمولی بودن این خوراکی است.

﴿.... سُبْحانَ اللهِ إِنْ كُنتُمْ اِسْتَغْنَيْتُمْ فَإِنَّ أَنَا سَأَ لَمْ يَسْتَغْنَوْا أَطْعِمُوهُ مَنْ يَحْتاجُ إِلَيْهِ﴾!. (1)

- سبحان الله! اگر شما از این میوه بی نیاز گشته و نیاز خود را از آن برده اید مردمانی هستند که بدان نیازمندند به آن ها که نیاز دارند بخورانید!.

که شیعیان آن بزرگوار باید از این فرمایش و دستورالعمل امام (عليه السلام) درس بگیرند و اینقدر غذاها و میوه ها را اسراف نکنند، و در یخچال ها و فریزرها از بین نبرند و نه خود بخورند و نه بکسی دهند و این همه زباله و آشغال از غذاهای مانده و میوه های گندیده در زباله دان ها نریزند....! .

و در پایان این بخش این چند جمله را نیز در باب روش و شیوه زندگی شخصی و سیره عملی و پر فضیلت آن بزرگوار بشنوید، که ابراهیم بن عباس - که مدت ها در نزد آن حضرت بوده - نقل می کند:

﴿..... و كَانَ عَلَيْهِ السَّلامُ قَلبِلَ النَّوْمِ بِاللَّيْلِ كَثيرَ السَّهَرِ، يُحْيِي اَكْثَرَ لَياليهِ مِنْ اَوَّلِها إلى الصُّبْحِ ، وَكانَ كَثيرَ الصّيامِ، فَلا يَقُوتُهُ صِيَامُ ثَلاثَةِ أَيَّامٍ فِى الشَّهْر وَيَقُولُ: ذَلِكَ صَوْمُ الدَّهْرِ ، وَكَانَ عَلَيْهِ السَّلامُ كَثيرَ الْمَعْروف وَ الصَّدَقَةِ في السِّرِ، وَ اَكْثَرُ ذَلِكَ يَكُونُ مِنْهُ فِي اللَّبَالِي الْمُظْلِمَةِ، فَمَنْ زَعَمَ أَنَّهُ رَاىَ مِثلَهُ فى فَضْلِهِ فَلا تُصَدِّق﴾. (2)

آن امام بزرگوار (علیه السلام) خوابش اندک و بیداریش زیاد بود، بیش تر شب ها را تا بصبح به بیداری می گذراند، و زیاد روزه می گرفت ، و سه روز روزه در ماه از او فوت نمی شد و می فرمود: این روزه سال است، و آن حضرت نیکی و صدقه در پنهانی زیاد داشت، و بیش تر آن ها نیز در شب های

ص: 40


1- کافی ج 1 ص 297 .
2- عيون الاخبار ج 2 ص 184.

تاریک بود، و اگر کسی پندارد که همانند او را در فضیلت دیده است از او باور نکنید.

3- و در ارتباط با مردم و خلق

اشاره

در این مرحله از سیره ائمه و بزرگان دین نیز آن چه بیشتر جلب توجه

می کند و همانند دو مرحله گذشته محور اصلی سیره و شیوه زندگی آن ها را تشکیل می داد خدا و رضای خدا بود که تمام ارتباط ها و برخوردها روی آن تنظیم و پی ریزی شده بود.

یعنی تا آن جا که مربوط به شخص خودشان بود بزرگ ترین گذشت ها، عالی ترین ایثارها، بیش ترین محبت ها را نسبت بدیگران داشتند، اما اگر جائی بود که می بایست از خدا و دین و آئین خدا مایه بگذارند، و نوامیس الهی به خطر می افتاد کوچک ترین اغماض و سازشکاری و انعطاف پذیری را نداشتند و بسیار سخت گیر و قاطع و سازش ناپذیر بودند، و این را بهترین میزان و اصل و معیار در این باره می توان دانست.

زیرا که ما می بینیم در هنگام گذشت و عفو و اغماض در حد اعلای مکارم اخلاق بودند یعنی در همان حدی که رسول خدا برای تکمیل آن مبعوث شده و فرمود :

﴿بُعِثْتُ لِأُنَمِمَّ مَكارِمَ الْأَخْلاق﴾. (1)

من مبعوث شده ام تا مکارم اخلاق را تتمیم و تکمیل کنم .

و مکارم اخلاق را در حدیث دیگری خود رسول خدا این گونه تفسیر

ص: 41


1- نهج الفصاحه ص 191.

فرمود، در آنجا که به علی (علیه السلام) فرماید:

﴿يا عَلِيٌّ ثَلاثُ خِصالٍ مِنْ مَكارِمِ الأخلاقِ، تُعْطى مَنْ حَرَمَكَ وَ تَصِلُ مَنْ قَطَعَكَ، وَتَعْفُو عَمَّنْ ظَلَمَكَ﴾ . (1)

ای علی سه خصلت از مکارم اخلاق است: ببخشی به کسی که از تو دریغ داشته و به پیوندی به کسی که از تو ببرد و درگذری از کسی که بتو ستم کرده!.

که روی تنقیح مناطی که آقایان در باب فقه می گویند می توان یک قانون کلی برای مکارم اخلاق بدست آورد که آن خوبی در برابر بدی است.

همان گونه که درباره خدای تعالی می گوئیم :

﴿عادَتُكَ الْإِحْسَانُ إِلَى الْمُسيئينَ﴾. (2)

و یا در دعای دیگر :

﴿خَيْرُكَ إِلَيْنَا نَازِلٌ وَشَرِّنَا إِلَيْكَ صَاعِدٌ﴾. (3)

و این کار بسیار مهم و بزرگ و مافوق عمل عادی است و براستی یک عمل قهرمانانه ای است، زیرا پاداش نیک را نیک دادن کار ساده و آسانی است، اما پاداش بدی رانیکی دادن کار ساده ای نیست، خیلی گذشت ونفس کشی می خواهد، خیلی مرد می خواهد که بتواند چنین مردانگی و ایثاری بکند و بگفته آن شاعر:

بدی را بدی سهل باشد جزا *** اگر مردی «أَحْسِنُ إِلَى مَنْ أَسَاءَ»

ص: 42


1- خصال صدوق ص 125 ابواب الثلاثه .
2- عادت تو احسان در برابر بدکاران است.
3- خیر تو بسوی ما سرازیر است و شر ما بسوی تو روان .

و بگفته آن شاعر دیگر :

کم مباش از درخت سایه فکن *** هر که سنگت زند ثمر بخشش

این سخن از خواجه عبدالله انصاری نقل شده که گفته است: بدی را بدی کردن سگساری است، و نیکی را نیکی کردن خرکاری، و بدی را نیکی کردن کار خواجه عبدالله انصاری است، یعنی اگر سگی سگ دیگری را گاز بگیرد او هم بر می گردد و این را گاز می گیرد، و اگر خری شانه الاغی را بخاراند او هم بر می گردد و شانۀ این دیگری را می خاراند، اما کار با ارزش انسانی آن است که او بدی کند و تو در برابر او نیکی کنی!

باری ائمه اطهار و حضرت ثامن الائمه (عليهم السلام) در این باره نیز عالی ترین گذشت ها را داشته اند اما نه همه جا و نه در حد تفريط .....

بلکه تا آن جا که موجب تقویت ظالم و ظلم و تضعیف حق و عدالت نشود، و تا آن جا که قانون الهی و منطق خدا و خدائی کشته نشده و ضربه نبیند، و تا آن جا که شرافت ایمانی و انسانی لکه دار نشود که در آن جا خیلی برخوردشان سخت و قاطع بود همان گونه که باز در دعا دربارۀ محبوب ایشان یعنی خدای تعالی می گوئیم:

﴿وَ أَيْقَنْتُ أَنَّكَ أَنْتَ اَرْحَمُ الرّاحِمِينَ فِي مَوْضِعِ الْعَفْوِ وَ الرَّحْمَةِ وَ اَشَّدُ المُعَاقِبينَ فى مَوْضِع التكال و النقمة ...﴾.

و خلاصه به همان گونه که گفتیم میزان و معیار و اصل کلی برای آن ذوات مقدسه همان قوانین مقدس الهی و کلمۀ محبوب «خدا» بود که همه را با آن می سنجیدند، و از روی آن عمل می کردند ..

وروی همین معیار بود که امام هشتم حضرت على بن موسى الرضا (علیه السلام) برای آزادی «جلودی» پیش مامون وساطت می کند، ولی زينب كذابه وحاجب عباسی بی ادب و جسور را به شیران و درندگان

ص: 43

می سپارد... و اجمال داستان آن ها این گونه بود که «جلودی» از سرکردگان در بار هارون بود که وقتی محمد بن جعفر - عموی امام (علیه السلام) - در مدینه بر ضد حکومت هارون قیام کرد، هارون وی را به مدینه فرستاد و به او داد اگر به محمد بن جعفر دست یافت گردنش را بزند، و خانه های فرزندان ابوطالب را غارت کند، و زیور آلات و جامه های زنانشان را بر باید، و برای هر کدام جز یک پیراهن چیز دیگری بجای نگذارد...

جلودی طبق دستور به مدینه آمد و با سواران خود بر در خانه های فرزندان ابوطالب و از جمله بر در خانه حضرت رضا (علیه السلام) که آن وقت در مدینه بود آمد.

امام (علیه السلام) دستور داد زنان همگی در اطاقی جمع شوند و خود بر آن اطاق ایستاد، جلودی گفت: من باید بر طبق دستور امیرالمؤمنین هارون به درون این اطاق بروم و هر چه زیور آلات و جامه ای که بر تن آنها است برگیرم!

امام (عليه السلام) فرمود: من آن ها را می گیرم و به تو می دهم، و سوگند یاد می کنم که چیزی را وانگذارم! و جلودی هم چنان اصرار می ورزید! تا بالأخره راضی شد و امام (علیه السلام) این کار را انجام داد.

هنگامی که مأمون خواست امام (عليه السلام) را به ولیعهدی خود انتخاب کند این «جلودی» از کسانی بود که سخت با اینکار مخالفت کرده و مأمون ناچار شد او را به زندان بیفکند، و سپس با وساطت

را ذوالریاستین روزی او را از زندان بیرون آوردند تا درباره اش تصمیمی بگیرند و در مجلسی که حضرت رضا (علیه السلام) حضور داشت جلودی را از زندان آوردند.

امام (علیه السلام) که چشمش به جلودی - که مردی سالمند بود - افتاد

ص: 44

به مأمون فرمود:

﴿هَبْ لي هَذَا الشَّيْخ﴾

این پیرمرد را به من ببخش!

مأمون عرض کرد: این همان کسی است که با دختران رسول خدا آن گونه رفتار کرد، و جامه ها و زیور آلات آن ها را به غارت برد؟

جلودی در اینوقت نگاه به امام (علیه السلام) می کرد که با مأمون سخن می گفت، ولی سخن امام را که عفو جلودی و بخشش او را از مأمون درخواست می کرد نمی شنید، و روی طینت خبیث خود خیال می کرد امام (علیه السلام) سعایت او را می کند و قتل و کیفر او را از مأمون می خواهد، از این رو فریاد زد :

﴿يا أميرَالْمُؤْمِنينَ أَسْلَكَ بِاللهِ وَبِخِدْمَتِي لِلرَّشيدِ أَنْ لَا تَقْبَلَ قَوْلَ هذا فِيَّ﴾

- ای امیرالمؤمنین تو را به خداسوگند و قسم به خدمتی که من به درگاه هارون کرده ام که گفته او را دربارۀ من قبول نکن، و سخن او را درباره من نپذیر!.

مأمون گفت: ای ابا الحسن او خود سرنوشت خود را تعیین کرد و ما نیز طبق سوگند او عمل می کنیم، و آن گاه گفت: نه بخدا سوگند گفته او را در باره تو نمی پذیریم و سپس دستور داد گردنش را زدند. (1)

و داستان زینب کذابه بدان گونه که اربلی در کشف الغمه نقل می کند این گونه بود زنی بنام زینب در خراسان و در زمان ورود امام (علیه السلام) بدان جا ادعا کرد که از فرزندان فاطمه (سلام الله علیها) است و

ص: 45


1- بحار الانوارج 49 ص 126 - 127 .

چون نسب او را به امام گفتند، امام (علیه السلام) آن نسب را انکار کرد و فرمود:

این زن دروغ می گوید، زن نیز جسارت کرده گفت: من نیز نسب او را نمی شناسم!

در اینجا غیرت علوی، امام (علیه السلام) را گرفت و حاکم خراسان در آن وقت جایگاه مخصوصی از درندگان داشت که مجرمین را در آن جا می افکندند، امام (عليه السلام) آن زن را برداشته و نزد حاکم برد و فرمود: این زن بر علی و فاطمه (عليهما السلام) دروغ بسته و با اینکه از نسل آن ها نیست خود را به آنان منتسب ساخته اکنون او را نزد این درندگان بینداز تا كذب او معلوم شود، زیرا اگر راست بگوید و از فرزندان آن ها باشد گوشتش بر درندگان حرام است و درندگان او را نمی خورند!

زن باز هم ادب را مراعات نکرده گفت!

اگر راست می گوئی تو خود به نزد درندگان برو تا ببینیم که درندگان بتو نزدیک نشده و تو را نمی درند!.

امام (عليه السلام) با او سخنی نگفت و برخاسته سوگند یاد کرد و بسوی جایگاه درندگان رفت، و حاکم و اطرافیان برخاسته و کلید جایگاه را آورده باز کردند و امام (علیه السلام) به میان آن ها رفت و همگی مشاهده کردند که درندگان بر روی دم های خود نشستند و امام پیش رفته بر سر یک یک آن ها دست کشیده و آن درندگان نیز سر و دم برای آن حضرت تکان دادند و بدین ترتیب دست به سر همۀ آنها کشیده و از جایگاه آنان بیرون آمد.

سپس به حاکم فرمود: اکنون این زن دروغ گو بر علی و فاطمه (عليهما السلام) را به میان آن ها بینداز تا مطلب برای تو روشن گردد، و آن زن امتناع

ص: 46

کرد ولی حاکم و نزدیکان آنزن را گرفته و در میان درندگان انداختند، و

آن ها او را دریده و خوردند ...

و آن زن به زینب كذابه معروف شد. (1)

و داستان حاجب عباسی نیز ملخص آن طبق نقل شیخ صدوق (ره) كتاب عيون الاخبار بدین سان بود که پس از ورود امام (علیه السلام) به مرو مدتی باران نیامد و سخن در این باره بسیار شد تا آن که مأمون از حضرت رضا (علیه السلام) در خواست دعای باران کرد و امام (علیه السلام) طی مراسمی به صحرا رفت و دعا کرد و باران زیادی آمد.

شخصی از حسودان بنی عباس که حاجب مأمون ولی از دشمنان امام (علیه السلام) بود بنزد مامون آمده و شروع به سعایت از آن حضرت کرد و گفت: چرا با کارهای خود سبب معروفیت و عظمت این مرد می شوی؟!.... و مأمون شروع کرد عذر خود را برای او بیان کردن ولی آن مرد قانع نشد تا اینکه از مأمون خواست مجلسی ترتیب داده و امام (علیه السلام) را در آن مجلس بخواند و آن مرد به محاجه با امام (علیه السلام) برخیزد.

مأمون این کار را کرد و چون امام (علیه السلام) حضور یافت آن مرد حسود و ساعی خیلی بی ادبانه شروع کرد با امام (علیه السلام) به تندی و جسورانه سخن گفتن و از آن جمله گفت:

ای فرزند موسی تو پا از حد خود فراتر نهادهای که خیال کرده ای بارانی که آمدن آن را خدا در وقت خود مقدر کرده و هیچ پس و پیش نمی شود تو آن را نشانه فضیلت و معجزه خود قرار داده و بدان فخر فروشی می کنی....؟ گویا معجزه ابراهیم خلیل و داستان طیور را آورده ای...؟.

ص: 47


1- كشف الغمه ج 3 ص 73 - 74 .

اگر راست می گوئی این دو صورت شیر را که در مسند مأمون است زنده کن تا مرا بدرند و آن وقت است که معجزه ای انجام داده؟ و اما بارانی را که طبق عادت زمان آمدنش بوده تو شایسته تر از دیگری در آمدن آن نیستی و شاید بدعای شخص دیگری جز تو آمده باشد...!

در اینجا بود که امام (علیه السلام) به آن دو صورت شیر دستور داد تا آن مرد را بگیرند و ناگهان همۀ آن ها که حضور داشتند و از جمله مأمون، شیران را مشاهده کردند که زنده شده و در برابر چشمان خیره حاضران، به جان آن مرد جسور و گستاخی که می خواست حجتی از حجت های الهی را منکر شده و زبان به تمسخر گشوده بود افتادند، و گوشت و استخوانش را پاره کرده و شکستند و زمین را از وجودش پاک کرده خون های او را نیز با زبان های خود پاک کردند...

و آن گاه بر طبق حدیث، پیش روی آن بزرگوار آمده و با چشمان خود به مأمون اشاره کرده و منتظر دستور آن حضرت درباره مأمون بودند، که امام دستور بازگشت بجای خود را به ایشان داد... و بجای خود بازگشتند..... (1)

باری این بود اصل مطلب و معیار کلی در برخورد با دیگران و ارتباط با خلق، و اکنون برخی از فصول آن :

با زیر دستان و مردمان عادی :

و در مورد معاشرت آن بزرگوار با مردمان عادی و زیردستان، صدوق (ره) بسند خود از ابراهیم بن عباس که سال ها در خدمت آن حضرت بوده

ص: 48


1- عيون الاخبارج 2 ص 167 - 172 .

روایت کرده که گوید:

﴿ ما رَأَيْتُ اَبَا الْحَسَنِ الرّضا عَلَيْهِ السَّلامُ جَفَا أَحَداً بِكَلامِهِ فَتْ، وَ ما رأَيْتُ قَطَعَ عَلَى أَحَدٍ كَلَامَهُ حَتَّى يَفْرَعُ مِنْهُ، وَمَا رَدَّ اَحَداً عَنْ حَاجَةٍ يَقْدِرُ عَلَيْهَا، وَ لا مَدَّ رِجْلَيْهِ بَيْنَ يَدَى جَليسِ لَهُ قَطُّ، وَلَا إِنَّكَا بَيْنَ يَدَى جَليس لَهُ قَطُّ، وَلا رَأَيْتُهُ شَتَمَ أَحَداً مِنْ مواليهِ وَمَماليكه فَقُ، وَلا رَأَيْتُهُ تَفَلَ فَظ ، وَلا رَأَيْتُهُ يُفَهْقِهُ في ضِحْكِهِ ،فَظ ، بَلْ كَانَ ضِحْكُهُ التَبَسمَ، وَ فِى قَطُّ، كان عَلَيْهِ السَّلامُ إِذا خَلا وَنُصِبَتْ مائِدَتُهُ أَجْلَسَ مَعَهُ عَلَى مَائِدَتِهِ مَماليكَهُ حَتَّى الْبَوَابَ وَ السَّائِسَ ...﴾. (1)

- هیچ گاه ندیدم حضرت رضا (علیه السلام) با کسی در سخن خود جفا کند، و ندیدم که سخن کسی را قطع کند تا از گفتار فارغ شود، و ندیدم حاجت هیچ کس را که قدرت بر انجام آن را داشت رد کند، و هیچ گاه پای خود را در برابر کسی که نشسته بود دراز نمی کرد، و در برابر کسی که رو برویش نشسته بود تکیه نمی کرد، و هیچ گاه ندیدم یکی از غلامان و بردگان خود را دشنام دهد، و هیچ گاه ندیدم آب دهان خود را بیندازد و خنده قهقهه از او ندیدم بلکه خنده اش تبسم بود، و شیوه اش چنان بود که چون سفره غذا برای او پهن می کردند همۀ نوکران و بردگان را سر سفرۀ خود می نشانید حتی در بانان و مهتران و دامپروران را .

و در حدیث مرحوم کلینی در کتاب شریف کافی آمده که هنگامی به امام هشتم (عليه السلام) مهمانی رسید و امام (علیه السلام) شب هنگام در نزد مهمان نشسته و سخن می گفتند، در این وقت فتیله چراغ خراب شد و مهمان دست خود را دراز کرد تا فتیله را اصلاح کند، امام (علیه السلام) او

ص: 49


1- عيون الاخبارج 2 ص 184.

را از این کار باز داشته و خود مشغول اصلاح چراغ شده و فرمود:

﴿.... إِنَّا قَوْمٌ لا نَسْتَخْدِمُ أَضْيَافَنَا﴾ (1)

ما مردمی هستیم که مهمانان خود را استخدام نمی کنیم! (و از آن ها کار نمی کشیم)

و نیز در همان کتاب از یاسر خادم و نادر روایت کرده که گویند: امام رضا (عليه السلام) به ما فرمود :

﴿إِنْ قَمْتُ عَلى رَأْسِكُمْ وَأَنْتُمْ تَأْكُلُونَ فَلَا تَقُومُوا حَتَّى تَفْرَعَوا، وَ لَرُبَمَا دَعَا بَعْضَنَا فَيُقَالُ: هُمْ يَأكلُونَ، فَيَقُولُ: دَعُوهُمْ حَتَّى يَفْرَغُوا﴾. (2)

من بر سر شما ایستادم و شما مشغول عذا خوردن هستید بر نخیزید تا آن گاه که از غذا فارغ شوید، و چه بسا بعضی از ما را صدا می زد و می گفتند: مشغول صرف غذا هستند و امام (علیه السلام) می فرمود: بگذاریدشان تا از غذا فارغ شوند.

با طاغوت زمان

پیش از این شمه ای از برخورد آن حضرت را با طاغوت زمان يعنى مأمون الرشید برای شما بیان داشتیم و مشروحاً گفته شد که پذیرفتن ولایتعهدی آن حضرت روی اجبار و اکراه بود، و آن هم مشروط بر این بود که در هیچ امر و نهی و عزل و نصبی دخالت نکند، و در هر فرصتی نیز استعفای خود را از آن چه بر آن حضرت تحمیل کرده بودند یعنی ولایتعهدی در خواست

ص: 50


1- کافی ج 1 ص 283 .
2- کافی ج 1 ص 298 .

می کرد، و پیوسته مراقب بود تا حکومت وقت از این ناحیه بهره برداری سیاسی بنفع خود نماید...

و با اینکه امام (علیه السلام) خود ولیعهدی مأمون را پذیرفته اما در هر فرصتی که بدست می آمد نظر واقعی خود را در مورد بطلان حکومت و نارضایتی خود را از رژیم حاکم ابراز می داشت، چنان چه در حدیثی که کلینی (ره) بسندش از حسن انباری روایت کرده آمده است که گوید:

چهارده سال پیوسته به امام (علیه السلام) نامه می نوشتم و اجازه پذیرفتن شغلی را در کارهای حکومتی از آن حضرت می خواستم، و در آخرین نامۀ خود شدت احتیاج خود و ترس از خطری که از این ناحیه مرا تهدید می کرد به آن حضرت متذکر شدم که نپذیرفتن من موجب شده تا حکومت مرا رافضی بخواند ...

و بالاخره امام (علیه السلام) در پاسخ من نوشت:

﴿..... فَإِنْ كُنْتَ تَعْلَمُ أَنَّكَ إِذا ولَبتَ عَمِلْتَ فِي عَمَلِكَ بِمَا أَمَرَ بِهِ رَسُولُ الله - صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وآلِهِ، - ثُمَّ يصبرُ أَعْوَانُكَ وَكُتَابُكَ أَهْلَ مِلَّتِكَ فَإِذَا صارَ إِلَيْكَ شَىءٍ وَاسَيْتَ بِهِ فُقَراءَ الْمُؤْمِنِينَ حَتَّى تَكُونَ واحِداً مِنْهُمْ كانَ ذابذا وَإِلا فَلا﴾. (1)

- اگر تو براستی می دانی که چون متصدی کار شوی در کار خود طبق دستور رسول خدا (صلى الله علیه و آله) عمل خواهی کرد، و کمک کاران و نویسندگان تو، از هم کیشان تو باشند، که اگر چیزی بتو رسید با مستمندان و نیازمندان مؤمنان مواسات و برادری کنی بدان سان که یکی از ایشان گردی، و کیفر این عمل در برابر آن (کار نیک تو) قرار گیرد انجام

ص: 51


1- کافی ج 5 ص 111.

ده وگرنه، نه !

یک حدیث جالب و شنیدنی :

مرحوم شیخ حر عاملی (ره) در وسائل الشیعه در باب نماز مسافر و سفر معصیت حدیثی نقل کرده که از آن همه چیز را می توان فهمید، و پاسخ همه سؤالات را در باب پذیرفتن ولیعهدی از طرف امام (علیه السلام) و این که این پذیرش روی اجبار صورت گرفته، و با پذیرفتن آن نظر امام (علیه السلام) در بارۀ حکومت ظالمانه مأمون بخوبی روشن می شود، و اینک به متن حدیث دقت کنید :

﴿... عَنْ أَبِي سَعِيدِ الخُراساني قالَ: دَخَلَ رَجُلانِ عَلَى أَبِي الْحَسَنِ الرضا عَلَيْهِ السَّلامُ بِخُرَاسَانَ فَسَأَلَاهُ عَنِ التَّقْصِيرِ؟ فَقَالَ لأَحَدِهِمَا: وَجَبَ عَلَيْكَ التَّفْصِيرُ لأَنَّكَ فَصَدْتَنِي ، وَقَالَ لِلْآخَرِ: وَجَبَ عَلَيْكَ التَّمَامُ لأنكَ فَصَدْتَ السُّلْطَانَ﴾. (1)

از ابی سعید خراسانی روایت شده که گوید: دو نفر مرد در خراسان نزد حضرت رضا (علیه السلام) آمده و از شکسته خواندن نماز از آن حضرت پرسیدند، امام (علیه السلام) به یکی از آن دو نفر فرمود: بر تو واجب است نمازت را شکسته بخوانی چون تو به منظور دیدن من آمده ای، و به آن مرد دیگر فرمود: تو باید نمازت را تمام بخوانی، چون هدف تو دیدار سلطان (یعنی مأمون) بوده است.

یعنی امام (عليه السلام) حکومت مأمون رایک حکومت غاصب و

ص: 52


1- وسائل الشیعه ج 3 ص 510 .

ظالمی می داند که حتی سفر کسی را که برای دیدار مأمون به خراسان آمده واحياناً دیدار او کمکی به حکومت وی می کند و معاونت بر اثم محسوب می گردد، سفر معصیت دانسته و دستور تمام خواندن نمازش را به او می دهد، با اینکه خود به اجبار ولیعهدی مأمون را پذیرفته است، و ظاهراً دقت در این حدیث شریف، ما را از هر گونه توضیح بیش تر بی نیاز گرداند.

و با مستمندان و آرزومندان :

در زیارت جامعه کبیره در مورد این خاندان می خوانیم :

﴿..... عادَتِكُمُ الْإِحْسَانُ وَ سَجيَّتُكُمُ الْكَرَمُ ﴾

احسان و کرم همانند دیگر مکارم اخلاقی سجیه و عادت این خانواده

بزرگوار بود و همان گونه که آن شاعر عرب در بارۀ امام حسین (علیه السلام) گفته :

﴿ لَمْ يَخِبِ الْآنَ مَنْ رَجَاكَ وَمَنْ *** حَرَّكَ مِنْ دُونِ بَابِكَ الْحَلَقَةَ»

هر کس حلقه در خانه آنانرا حرکت دهد و سر به آستان مقدسشان بنهد نا امید بر نگردد در احوالات امام هشتم (علیه السلام) در کافی کلینی آمده که بسندش از یسع بن حمزه روایت کرده که گوید: در محضر حضرت رضا (علیه السلام) نشسته بودم و جمع بسیاری از مردم نزد آن حضرت آمده و از حلال وحرام از آن بزرگوار سؤال می کردند، در این وقت مردی گندمگون و بلند قامت بیامد و سلام کرد و گفت: من مردی از دوستان شما و پدران واجداد شما هستم که از سفر حج باز می گردم و پولم گم شده و چیزی ندارم که به شهر و دیار خود بروم، اگر بتوانی مقداری به من بده تا بشهر خود برسم و پس از رسیدن به شهر خود آن را از طرف شما صدقه خواهم داد چون

ص: 53

خود مستحق صدقه نیستم .

امام (علیه السلام) به او فرمود: بنشین خدایت رحمت کند، و رو به مردم کرده و به دنباله گفتگوی خود با آن ها ادمه داد تا وقتی که یکی یکی رفتند و جز من و سلیمان جعفری و خیثمه و آن مرد کسی نماید، آن گاه امام (علیه السلام) از ما اجازه گرفته و برخاست و به اندرون خانه رفت و پس از ساعتی پشت در اطاق آمد و دست خود را از بالای در بیرون آورده فرمود:

﴿.... أَيْنَ الخُراسانِيُّ﴾؟

- مرد خراسانی کجاست؟ آنمرد برخاسته عرض کرد: من اینجایم! فرمود: این دو پست دینار (اشرفی) را بگیر و در خرج راه خود مصرف کن و صدقه هم نده و از اینجا برو که من تو را نبینم و تو هم مرا نبینی؟.

و پس از این جریان بیرون آمد.

سلیمان جعفری عرض کرد قربانت گردم! شما احسان و کرم کردی پس چرا روی خود را از این مرد پوشاندی؟ فرمود :

﴿.... مَخافَةَ أنْ أرى ذُل السؤالِ فِي وَجْهِهِ لِقَضَائِي حَاجَتَهُ، أَمَا سَمِعْتَ حَدِيثَ رَسُولُ اللَّهِ - صَلَّى الله عَلَيْهِ وَآلِهِ : اَلْمُسْتَتِرُ بِالْحَسَنَةِ تَعْدِلُ سَبْعِينَ حِجَّةَ، وَ الْمُذيعُ بِالسَّيِّئَةِ مَخْدُولٌ، وَالْمُسْتَتِرُ بِهَا مَغْفُورٌ لَهُ﴾.. (1)

- از ترس آن که خواری سؤال را - بخاطر قضای حاجتش - در چهره او مشاهده کنم مگر نشنیده ای که رسول خدا (صلى الله علیه و آله) فرماید: کسی که کار نیک را پنهان دارد با هفتاد حج معادل است، و کسی که کار بدی را آشکار سازد خوار و زبون گردد، و گناه در پنهانی مستحق

ص: 54


1- کافی ج 4 ص 24 .

آمرزش است.

و در مناقب ابن شهر اشوب آمده که مردی نزد امام هشتم (علیه السلام) آمد و عرض کرد: ﴿... أَعْطِني عَلى قَدْرِ مُرُوَّتِكَ فَقَالَ: لا يَسَعُني ذَلِكَ﴾ بمن به اندازه کرم و مروت خود عطا کن! امام (عليه السلام) فرمود: من که قدرت این کار را ندارم! عرض کرد: «عَلَى قَدْرِمُرُوتي» پس به اندازه كرم ومروت خودم به من عطا فرما ! فرمود: «أَمَّا إِذا فَنِعَم» اما این آری!.

و سپس به غلام خود فرمود: دویست دینار به این مرد عطا کن! (1)

و در همان کتاب آمده که امام هشتم (علیه السلام) در روز عرفه در خراسان تمام دارائی خود را میان مستمندان تقسیم کرد، فضل بن سهل گفت :

این زیان بزرگی بود؟

امام علیه السلام فرمود :

﴿.. بَلْ هُوَ الْمَغْنَم، لا تَعُدَّنَ مَعْرَماً ما اِبْتَعْتَ بِهِ اَجْراً وَ كَرَماً ﴾ (2).

بلکه این غنیمتی بود، چیزی که من بدا نوسیله پاداش و کرامت خریداری کردم آن را زیان بحساب نیاور.

و در عیون الاخبار آمده که ابو نواس شاعر، چهار بیت شعر در مدح بزرگوار سروده بود و هنگامی که امام (علیه السلام) از خانه مأمون بیرون می آمد و بر استری سوار بود نزد آن بزرگوار آمده و عرض کرد: ای فرزند رسول خدا من چند بیت شعر در مدح شما سروده ام و دوست دارم آن را از من بشنوی! فرمود: بگو ابو نواس این چهار بیت را خواند:

«مُطَهَّرُونَ نَقيَّاتٌ ثِيَابُهُمْ *** تَجْرِى الصَّلاةُ عَلَيْهِمْ أَيْنَما ذُكِرُوا»

ص: 55


1- مناقب ج 1 ص 360 .
2- مناقب ج 1 ص 361 .

«مَنْ لَمْ يَكُنْ عَلَوِيّاً حينَ تَنْسِبُهُ *** فَمَا لَهُ مِنْ قَديم الدَّهْرِ مُفْتَخَرُ»

«فَاللهُ لَمَّا بَدا خَلْقاً فَأَتْقَنَهُ *** صَفَاكُمْ وَاصْطَفاكُمْ أَيُّهَا الْبَشَرُ»

«وَأَنْتُمُ الْمَلَاءُ الأَعْلَى وَعِنْدَكُمْ *** عِلْمُ الكتابِ وَما جَاءَتْ بِهِ السُّوَرُ»

امام (عليه السلام) او را تشویق و تحسین کرده آنگاه به غلام خود فرمود:

﴿هَلْ مَعَكَ مِنْ نَفْفِينَا شَيْءٍ ﴾؟

آیا از خرجی ما چیزی با تو هست؟

عرض کرد: سیصد درهم! فرمود: آن را به این مرد بده، سپس فرمود: گویا آن را اندک پنداشتی؟ آنگاه فرمود: ای غلام این استر را هم برای او ببر! (1)

و به شاعران دیگر گاهی تا ده هزار درهم از درهم های مسکوک بنام آن بزرگوار صله و جایزه می داد، و داستان پیراهنی که با ده هزار درهم به دعبل خزاعی داد و فرمود: در این پیراهن در هزار شب هزار رکعت نماز خوانده ام و هزار ختم قرآن در آن کرده ام (2) معروف است!.

و اما نسبت به دوستان :

در این بحث پایانی، ما نیز که شما را تا به اینجا آورده ایم همگی خود را جزء دوستان آن حضرت میدانیم، انتظار دست مزد و احسان آن بزرگوار را داریم که روایات زیر نیز این مژده را به ما می دهد، و این انتظار

ص: 56


1- عيون الاخبارج 2 ص 143 .
2- بحار الانوارج 49 ص 238 .

را به امید فراوانی مبدل می سازد، و این شعر را بر زبانمان مترنم می سازد که عرض کنیم:

«دوستان راکجا کنی محروم *** تو که با دشمنان نظر داری»

ابن شهر اشوب در کتاب مناقب از موسی بن سیار روایت کرده که گوید: بهمراه حضرت رضا (علیه السلام) بودم و در نزدیکی های دیوارهای طوس رسیده بودیم که صدا و شیونی شنیدیم و به دنبال آن شیون رفتیم و در آن جا جنازه ای را دیدم، در این وقت مشاهده کردم که مولایم از اسب پیاده شد و به سوی جنازه رفت و آن را برداشته و هم چون فرزندی که مادر را در بر می گیرد آن جنازه را در بر گرفت سپس رو بمن کرده فرمود:

﴿مَنْ شَيَّعَ جِنازَةَ وَلِيّ مِنْ أَوْلِيَائِنَا خَرَجَ مِنْ ذُنُوبِهِ كَيَوْمٍ وَلَدَتْهُ أُمُّهُ لا ذَنْبَ عَلَيْهِ﴾

کسی که جنازه دوستی از دوستان ما را تشییع کند از گناهان خود پاک گردد مانند روزی که از مادر متولد شده.

و سپس بدنبال جنازه تا لب قبر آمد آن گاه مردم را از کنار جنازه به یک سو زد و نزدیک آمد تا به کنار میت رسید و سپس دست مبارک خود را روی سینه میت گذارد و فرمود:

﴿يا فَلانَ بْنَ فَلانٍ أَبْشِرْ بِالْجَنَّةِ فَلَا خَوْفٌ عَلَيْكَ بَعْدَ هَذِهِ الساعَةِ﴾

- ای فلانی مژده گیر به بهشت که از این ساعت دیگر خوف و ترسی بر تو نیست.

من عرض کردم: قربانت گردم! آیا این مرد را می شناختی! اینجا سرزمینی است که پیش از این قدم در آن نگذارده ای؟ فرمود:

﴿يا مُوسَى بْنَ سَيَّارٍ أَمَا عَلِمْتَ إِنا مَعَاشِرَ الأَيْمَةِ تُعْرَضُ عَلَيْنَا أَعْمَالَ

ص: 57

شيعَتِنا صَباحاً وَمَسَاءً فَمَا كَانَ مِنَ التَّقْصير في أعْمَالِهِمْ سَأَلْنَا الله تعالى الصَّفْحَ لِصاحِبِهِ، وَمَا كَانَ مِنَ الْعُلُو سَأَلْنَا الشَّكْرَ لِصاحِبِهِ﴾. (1)

- ای موسی بن سیار مگر نمی دانی که اعمال شیعیان ما را هر صبح

شام بر ما عرضه می کنند، پس هر تقصیری که در کارهای آن ها باشد ما از خدا می خواهیم که از آن بگذرد، و آن چه کارهای والا و نیک باشد ما سپاس و تقدیر صاحب آن کار را در خواست می کنیم.

و در حدیثی که شیخ مفید (ره) بسندش از غفاری روایت کرده وی گوید: مردی از خاندان ابی رافع آزاد شده رسول خدا از من طلبی داشت و مرتباً از من مطالبه می کرد و مرا تحت فشار قرار داده بود، من که چنان دیدم روزی از روزهای ماه رمضان نماز صبح را در مسجد مدینه خواندم و به قصد زیارت حضرت رضا (علیه السلام) و استمداد از آن بزرگوار - که در «عریض» چند فرسخی مدینه سکونت داشت - بدان سو حرکت کردم، و چون به نزدیک در خانه آن حضرت رسیدم او را که بر الاغی سوار بود و پیراهن و عبائی در تن داشت مشاهده کردم که بیرون می آید.

و چون او را دیدم شرم و حیا مرا گرفت (و چیزی نگفتم) امام (علیه السلام) که به من رسید ایستاد و نگاهی به من کرد، من سلام کردم و عرض کردم: فلانی که یکی از دوستان شما است، طلبی از من دارد، و به خدا سوگند نام مرا بر سر زبان ها انداخته و مرا رسوا کرده (از بس که از من مطالبه کرده است)؟

و من با این گفتار پیش خود فکر کردم که امام (علیه السلام) به آن مرد طلبکار دستور می دهد از مطالبه خودداری کند و به خدا سوگند نه گفتم

ص: 58


1- مناقب ج 4 ص 341.

طلب او چقدر است، و نه چیز دیگری گفتم!.

امام (عليه السلام) بمن دستور داد بنشینم تا برگردد.

من در حالی که روزه بودم همچنان نشستم تا هنگام مغرب و نماز مغرب را نیز خواندم و دیگر دلم گرفته بود و خواستم بر برگردم که که دیدم آن حضرت پیدا شد و مردم دورش را گرفته اند و جمعی و جمعی از مسکینان و سائلان هم سر راهش نشسته بودند و امام (علیه السلام) به آن ها صدقه می داد و احسان می کرد و هم چنان آمد تا وارد خانه شد و طولی نکشید که بیرون آمده و مرا به درون خانه دعوت نمود، من برخاسته و به درون خانه رفتم و نزد آن حضرت نشستم، و از ابن مسیب امیر مدینه برای او شروع به سخن کردم، و زیاد می شد که من از ابن مسیب برای او سخن می گفتم، و چون سخنم تمام شد، امام (علیه السلام) فرمود: گمان دارم افطار نکرده ای؟

عرض کردم: نه، امام (علیه السلام) ظرف غذائی طلبید و پیش من گذارد و من با غلامان خوردیم و چون فارغ شدیم فرمود: این تشک را بلند کن و هر چه که در زیر آن است بردار، من تشک را بلند کردم و دینارهائی را در زیر آن دیدم آن ها را برداشته و در جیب آستینم نهادم، و سپس چهار تن از غلامانِ خود را مأمور کرد تا همراه من بیایند و مرا به خانه ام برسانند، من عرض کردم: قربانت گردم! شب گردان ابن مسیب اطراف شهر می گردند و من خوش ندارم مرا بهمراه غلامان شما ببینند!.

امام (علیه السلام) بغلامان دستور داد همراه من بیایند تا هر کجا که من گفتم باز گردند و آن ها همین کار را کردند، تا من نزدیک شهر رسیدم و بآن ها گفتم بازگشتند، و خود به خانه آمدم و چراغ را خواستم و دینارها را شمردم دیدم چهل و هشت دینار است و طلبی که آن مرد از من داشت بیست و هشت دینار بود، و در میان دینارها دیناری را دیدم که برق می زد و

ص: 59

می درخشید، از آن دینار خوشم آمد، آن را برداشته و نزدیک چراغ بردم دیدم به خط خوانا و آشکار روی آن نقش شده :

﴿حَقُّ الرَّجُلِ عَلَيْكَ ثَمَانِيَةٌ وَعِشْرُونَ دِينَاراً وَمَا بَقِيَ فَهُوَ لَكَ﴾

- طلب این مرد از تو بیست و هشت دینار است و بقیه مال خودت!.

و به خدا سوگند من به آنحضرت مقدار طلب آنمرد را نگفته بودم. (1)

و در اینجا مقاله خود را با ذکر این رباعی بپایان می برم :

ای روضه تو مطاف انس و جنه *** وی خاک درت از آتش دوزخ جُنَّه

محرومم از این روضه مکن کامده است *** بَيْنَ الجَبَلَينِ رَوْضَةٌ مِنْ جَنَّه

ص: 60


1- بحار الانوار ج 49 ص 97-98 .

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109