سرشناسه:مركز تحقيقات رايانه اي قائميه اصفهان،1390
عنوان و نام پديدآور:فرهنگ لغت انگليسي به فارسي/ واحد تحقيقات مركز تحقيقات رايانه اي قائميه اصفهان
مشخصات نشر:اصفهان:مركز تحقيقات رايانه اي قائميه اصفهان 1390.
مشخصات ظاهري:نرم افزار تلفن همراه و رايانه
يادداشت : عنوان ديگر: ديكشنري انگليسي- فارسي
عنوان ديگر : ديكشنري انگليسي- فارسي
موضوع : زبان انگليسي -- واژه نامه ها -- فارسي
حرف اول الفباي انگليسي، حرف اضافه مثبت.
بمب اتمي.
(در مورد كاغذ) جداجدا سفارش داده شده .
(ج. ش.) كفتار(cristata Proteles) بومي جنوب و مشرق آفريقا.
هارون برادر موسي.
هاروني، از نسل هارون ، جزو گروه كشيشان پائين درجه مورمن (mormon).
(گ. ش.) گياهي از خانواده هوفاريقون بنام calycinum hypericum.
پيشوند لاتين بمعني دوراز، از، جدائي، غير. مانند ABuse و ABaxial.
عبا، پارچه عبائي، مقياس اندازه گيري عرض جغرافيائي.
كور كردن .
قطعه مربع كاشي معرق.
قهقرائي، به عقب، غافلگير، ناگهان ، ]اسكاتلند[ منزوي، پرت.
]حق.[ گاو دزدي، گله دزدي.
قطعه مربع كاشي معرق.
چرتكه ، تخته روي سرستون ]معماري[، گنجه ظرف، لوحه مربع موزائيك سازي.چرتكه .
عقب، پشت، بطرف عقب.
]حق.[ واگذاري، منتقل كردن ، پس گرفتن .
ترك گفتن ، واگذار كردن ، تسليم شدن ، رها كردن ، تبعيد كردن ، واگذاري، رهاسازي، بيخيالي.
ترك ، رهاسازي، واگذاري، دلكندن .
اره جراحي مغز.
اره جراحي مغز.
]تش.[ بند جنبنده ، مفصل متحرك .
پست كردن ، تحقير نمودن ، كمارزش كردن .
شرمنده كردن ، خجالت دادن ، دست پاچه نمودن .
]طب[ عدم همكاري عضلات محركه .
خلفاي عباسي.
پرتوافكن چراغ، سايبان ، پنجره هوا.
فروكش كردن ، كاستن ، تخفيف دادن ، رفع نمودن ، كم شدن ، آب گرفتن از(فلز)، خيساندن (چرم)، (حق.) غصب يا تصرف عدواني، بزور تصرف كردن ، كاهش، تنزل، فرونشستن .
كاهش، تخفيف، فروكش، جلوگيري، غصب.
(نظ) سد درختي.
رفع مزاحمت كننده ، غاصب حق وارث قانوني.
(نظ) سد درختي.
كشتارگاه .
(=abaxile) (گ . ش.) دورازمحور.
(=abaxial) (گ . ش.) دورازمحور.
پدر، ابا.
قلمرو راهب، مقام رهبانيت، مقر راهبان دير.
خلفاي عباسي.
خانقاهي، ديري، راهبي، كشيشي.
كشيش، راهب، آبه ، پدر روحاني.
رئيسه صومعه زنان تارك دنيا.
دير، صومعه ، خانقاه ، كليسا، نامكليساي وست مينستر(Westminster).
راهب بزرگ ، رئيس راهبان .
مختصر كردن .كوتاه كردن ، مختصركردن ، خلاصه كردن .
اختصار.كوتهسازي، مخفف، تلخيص، اختصار.
سه حرف اول الفباي انگليسي كه نماينده حروف الفبا است، الفبا، كتاب الفبا، پايه كار، مبدا كار.
واگذار كردن ، تفويض كردن ، ترك گفتن ، محرومكردن (ازارث)، كناره گيري كردن ، استعفا دادن .
استعفا، كناره گيري.
شكم، بطن .
شكمي، بطني، وريدهاي شكمي، ماهيان بطني.
اين كلمه بصورت پيشوند بكار رفته و بمعني (شكم) ميباشد.
معاينه شكم.
داراي شك م بزرگ ، شكم گنده .
ربودن ، دزديدن (شخص)، دور كردن ، آدم دزديدن ، از مركز بدن دور كردن (طب).
عمل ربودن (زن و بچه و غيره )، ربايش، دورشدگي، (طب) دوري از مركز بدن ، قياسي، قياس.
آدمدزد، آدمربا، دور كننده ، (طب) عضله دور كننده .
ابجدآموز، ابجدخوان ، مبتدي، ابتدائي.
كتاب الفبائ.
در بستر، در رختخواب.
(هابيل) فرزند آدم ابوالبشر كه برادرش (قابيل يا قائن ) او را بقتل رسانيد.
(گ . ش) درخت سپيدار كه نام لاتين آن alba populus است.
(=abelmosk) (گ . ش) حبالمشك .
(=abelmoschus)، (=abelmusk)، (گ . ش) حبالمشك ، خطمي معطر، مشك دانه ، خطمي مخملي.
(=abelmoschus)، (=abelmosk)، (گ . ش) حبالمشك ، خطمي معطر، مشك دانه ، خطمي مخملي.
خاتمه غير عادي.
ختمه يافته بطور غير عادي.
گاو بيشاخ پرواري اسكاتلندي.
(ج. ش.) سهره اروپائي (spinus Carduelis).
انحراف، گمراهي، ضلالت، كجراهي.
گمراه ، منحرف، بيراه ، نابجا، كجراه .
خبط، گمراهي، انحراف.كجراهي، انحراف، (طب) عدم انطباق كانوني.
انحراف سنج باصره .
برانگيختن ، جرات دادن ، تربيت كردن ، تشويق (به عمل بد) كردن ، (حق.) معاونت كردن (درجرم)، تشويق، تقويت، ترغيب (به كار بد).
ازخارج، خارجي.
(حق.) بيتكليفي، وقفه ، تعليق.
(حق.) بيتكليف، معلق، متوقف.
تنفر داشتن از، بيم داشتن از، ترس داشتن از، ترساندن ، ترسيدن .
تنفر، بيزاري، انزجار، وحشت.
متنفر، منزجر، بيمناك ، ناسازگار، مكروه ، زشت، شنيع، مغاير.
سكني، ايستادگي، دوام، ثبات قدم، رفتار برطبق توافق.
ايستادگيكردن ، پايدارماندن ، ماندن ، ساكن شدن ، منزل كردن ، ايستادن ، منتظر شدن ، وفا كردن ، تاب آوردن .
پايدار، پايا، ساكن ، وفا كننده ، تاب آور، تحمل كننده .
(اسم خاص مونث) نديمه ، مستخدمه .
توانائي، استطاعت.شايستگي، توانائي، لياقت، صلاحيت، قابليت، استطاعت.
از آغاز.
از درون .
كلمه ايست كه بصورت پيشوند بكار رفته و بمعني (بدون زندگي) و (عاري از حيات) است.
ايجاد موجود زنده از مواد بيجان ، توليد خود بخود.
(طب) تحليل و فساد عضو بدون علت مشهود.
(طب) بي حس كردن ، از حساسيت كاستن .
پنبه نسوز، پنبه كوهي، سنگ معدني داراي رشته هاي بلند (مانند آمفيبل).
پست، فرومايه ، سرافكنده ، مطرود، روي برتافتن ، خوار، پست كردن ، كوچك كردن ، تحقيركردن .
پيمان شكني، عهد شكني، سوگند شكني، نقض عهد، ترك عقيده ، ارتداد، انكار.
سوگند شكستن ، نقض عهد كردن ، براي هميشه ترك گفتن ، مرتد شدن ، رافضي شدن .
از شير گرفتن .
از شير گيري، شيرواگيران .
از بيخ كندن ، قطع كردن ، (جراحي) بريدن و خارج كردن .
ريشه كني، سائيدگي، قطع، (طب) قطع عضوي از بدن ، (جغ.) فرساب.
ازي، كاهنده ، (د.) مفعول به ، مفعول عنه ، مفعول منه ، صيغه آلت، رافع، مربوط به مفعول به يا مفعول عنه .
(طب) وسيله رافع، آلت بريدن در جراحي.
تصريف كلمه ، قلب حروف هجائي (با صدا) براي صرف فعل (مانند sung وsang وsing).
سوزان ، فروزان ، درخشان ، مشتعل، برافروخته .
(.vi، .vt) توانابودن ، شايستگي داشتن ، لايق بودن ، مناسب بودن ، آماده بودن ، آرايش دادن ، لباس پوشاندن ، قوي كردن ، (.adj) توانا، لايق، آماده ، بااستعداد، صلاحيت دار، قابل، مطيع، مناسب، (حق.) داراي صلاحيت قانوني، پسوندي براي ساختن صفت به معني(داراي قد
داراي جسم توانا.
شكوفا، پر شكوفه .
شستشو دهنده ، پاك كننده .
شستشو، آبدست، غسل.
با توانائي، از روي لياقت.
ترك كردن ، انكار كردن ، بخود حرام كردن ، كف نفس كردن .
چشم پوشي، كف نفس، انكار، رد، فداكاري.
ناشي از عصب، عصبي.
(تش.) واقع در مقابل دستگاه مركزي عصب.
غير عادي، ناهنجار.غير عادي.
خاتمه غير عادي.
حالت غير طبيعي، ناهنجاري، غير عادي بودن .حالت غير طبيعي، نا هنجاري، غير عادي بودن .
نابه هنجاري، بي قاعدگي، وضع غير عادي، خاصيت غيرطبيعي.
غير عادي، ناهنجار.
روي، توي، از روي، روي يا داخل (كشتي يا هواپيما).
منزل، مسكن ، رحل اقامت افكندن ، اشاره كردن ، پيشگوئي كردن ، بودگاه ، بودباش.
برانداختن ، ازميان بردن ، منسوخ كردن .
برانداختگي، لغو، فسخ، الغا مجازات.
مخالفت با بردگي.
مكروه ، زشت، ناپسند، منفور.
ناپسند شمردن ، مكروه دانستن ، تنفر داشتن ، نفرت كردن .
زشتي، پليدي، نفرت، كراهت، نجاست، عمل شنيع.
وفور، فراواني.
حقاشتراك ، وجه اشتراك ، آبونه (مجله يا روزنامه ).
بومي، اصلي، سكنه اوليه ، اهل يك آب و خاك .
بومي، ساكن اوليه ، اهلي، قديم، گياه بومي.
در حال زايش، در بدو تولد، در حال تولد.
سقط جنين .
بچه انداختن ، سقط كردن ، نارس ماندن ، ريشه نكردن ، عقيم ماندن ، بي نتيجه ماندن .
بچه انداز، سقط جنين كننده ، سقط جنيني.
سقط جنين ، بچه اندازي، سقط نوزاد نارس يا رشد نكرده ، عدم تكامل.
كسي كه موجب سقط جنين ميشود، سقط جنين كننده .
مسقط، رشد نكرده ، عقيم، بي ثمر، بي نتيجه .
سقط جنين .
فراوان بودن ، زياد بودن ، وفور داشتن ، تعيين حدود كردن ، محدود كردن .
درباره ، گرداگرد، پيرامون ، دور تا دور، در اطراف، نزديك ، قريب، در حدود، در باب، راجع به ، در شرف، در صدد، با، نزد، در، بهر سو، تقريبا، بالاتر، (نظ.) فرمان عقب گرد.
سوي ديگر، جهت ديگر، عدول كردن .
در بالا، بالاي، بالاي سر، نام برده ، بالاتر، برتر، مافوق، واقع دربالا، سابق الذكر، مذكوردرفوق.
آشكارا، پوست كنده ، علني.
در بالاي سطح زمين ، (مج.) در قيد حيات.
(=upstairs) طبقه بالا.
ابراهيم، ابراهيم پيامبر.
طلسم، ورد، سخن نامفهوم.
ساينده ، سوزش آور.
سائيدن ، خراشيدن زدودن ، پاك كردن ، حك كردن ، (مج.) سر غيرت آوردن ، بر انگيختن ، تحريك كردن .
ابراهيم، ابراهيم پيامبر.
(ج. ش.) فاقد برانشي يا دستگاه تنفس (ماهي).
خراش، سايش، سائيدگي.
ساينده ، تراشنده ، سوزش آور، سايا.
(مع.) ماده اي كه در موقع ذوب نميجوشد.
(روانكاوي) تغيير دادن عقيده شخص با تلقين .
برابر، پهلو به پهلو.
كوتاه كردن ، مختصر كردن .
كوتاهي، اختصار، خلاصه ، مجمل.
سوراخ، فرورفته ، بهم زده .
پهن ، گسترش يافته ، وسيع، خارج، بيرون ، خارج از كشور، بيگانه ، ممالك بيگانه .
منسوخ، از ميان برده ، ملغي، ازميان بردن ، باطل كردن ، منسوخ كردن ، لغو كردن .
تند، پرتگاه دار، سرآشيبي، ناگهان ، ناگهاني، بيخبر، درشت، جداكردن .
قطع ناگهاني، انتزاع.
پيشونديست لاتيني كه همان پيشوند-ab ميباشد و بمعني (دور از) و (غير از) و (از)ميباشد و قبل از حروف c وp وt باينصورت درميايد.
ورم چركي، ماده ، دمل، آبسه ، دنبل.
(ر.) جدا كردن طول روي محور مختصات.
طول، بعد افقي.
ريزش، برش، قطع، جدائي، دريدگي، قطع پوست و گوشت.
گريختن ، فرار كردن ، دررفتن ، رونشان ندادن ، روپنهان كردن ، پنهان شدن .
نبودن ، غيبت، غياب، حالت غياب، فقدان .
غايب، مفقود، غيرموجود، پريشان خيال.
مالك غايب، غايب، مفقودالاثر، شخص غايب.
ارسال ورقه راي بطور غيابي.
حالت غايب بودن ، غيبت.
پريشان خيال، حواس پرت.
(گ . ش.) افسنتين ، افسنتين كبير.
(ش.) ماده كافوري افسنتين بفرمول (6O1H01C).
(=apis) مدار، پيرامون .
(سوگند ملايم) خدا نكند، چشم بد دور، مبادا.
مطلق، غير مشروط، مستقل، استبدادي، خودراي، كامل، قطعي، خالص، آزاد از قيود فكري، غير مقيد، مجرد، (در هندسه فضايي اقليدس)دايره نامحدود.مطلق.
نشاني مطلق.
برنامه نويسي مطلق.
خطاي مطلق.
قدر مطلق.
آمرزش گناه ، بخشايش، عفو، بخشودگي، تبرئه ، برائت، انصراف از مجازات، منع تعقيب كيفري.
مطلق گرايي، حكومت مطلقه ، اعتقاد به قادر علي الاطلاق (خدا)، طريقه مطلقه ، (حق.) سيستم سلطنت استبدادي.
بخشيدن (گناه )، آمرزيدن ، عفو كردن ، كسي را از گناه بري كردن ، اعلام بيتقصيري كردن ، بري الذمه كردن ، كسي را ازانجام تعهدي معاف ساختن ، پاك كردن ، مبرا كردن .
جذب.
دركشيدن ، درآشاميدن ، جذب كردن ، فروبردن ، فراگرفتن ، جذب شدن (غدد)، كاملا فروبردن ، تحليل بردن ، مستغرق بودن ، مجذوب شدن در.
جاذب، داراي خاصيت جذب، دركش، درآشام.
خاصيت دركشي يا درآشامي، جذب، فروبري، تحليل، قابليت جذب، قدرت جذب.
جاذب، داراي خاصيت جذب، دركش، درآشام.
جاذب، جالب، دلربا، جذاب، دركش، درآشام.
جذب، دركشي، درآشامي، فريفتگي، انجذاب.
جاذب، جذب كننده .
خودداري كردن (از)، پرهيز كردن (از)، امتناع كردن (از).
مرتاض، ممسك در خورد و نوش و لذات، مخالف استعمال مشروبات الكلي. پرهيزكار، پارسامنش.
خودداري، پرهيز، خودداري از دادن راي.
پاك كردن ، تميز كردن ، شستشو دادن (زخم).
پاك كننده ، شستشو دهنده ، ماده پاك كننده .
پرهيز، خودداري، رياضت، پرهيز از استعمال مشروبات الكلي.
مجرد، انتزاعي، چكيده ، چكيده كردن .(.vt)ربودن ، بردن ، كش رفتن ، خلاصه كردن ، جداكردن ، تجزيه كردن ، جوهرگرفتن از، عاري ازكيفيات واقعي(در مورد هنرهاي ظريف)نمودن ، (.adj)خلاصه ، مجمل، خلاصه ئكتاب، مجرد، مطلق، خيالي، غيرعملي، بيمسمي، خشك ، معنوي، صريح،
(د. )اسم معني (مانندwisdom).
مجزا، پريشان خيال، مختصر.
تجريد، انتزاع، چكيدگي.تجرد، پريشان حواسي، اختلاس، دزدي، ربايش، بيخبري از كيفيات واقعي و ظاهري، برآهنگ .
مكتبي كه از كيفيات واقعي هنر دوراست، خيال بافي.
تجردي، موجد تجرد، رباينده ، اغفال كننده .
پنهان ، پيچيده ، غامض.
پوچ، ناپسند، ياوه ، مزخرف، بي معني، نامعقول، عبث، مضحك .
پوچي، چرندي، مزخرف بودن .
(ر. ش. ) فقدان نيروي اراده ، ضعف اراده .
(ر. ش. ) فقدان نيروي اراده ، ضعف اراده .
(طب) ديوانگي در نتيجه ضعف اراده .
فراواني، وفور.وفور، فراواني.
بسيار، فراوان ، وافر.
بد بكار بردن ، بد استعمال كردن ، سو استفاده كردن از، ضايع كردن ، بدرفتاري كردن نسبت به ، تجاوز به حقوق كسي كردن ، به زني تجاوز كردن ، ننگين كردن .
(.n) سوئ استفاده ، سوئ استعمال، شيادي، فريب، دشنام، فحش، بد زباني، تجاوز به عصمت، تهمت، تعدي، (.adj) ناسزاوار، زبان دراز، بدزبان ، توهين آميز.
نزديك بودن ، مماس بودن ، مجاور بودن ، متصل بودن يا شدن ، خوردن .
كنار، طرف، مرز، حد، (در پل سازي)نيم پايه ، پايه جناحي، پشت بند ديوار، بست ديوار، نزديكي، مجاورت، اتصال.
(=abutment) مرز، زمين سر حدي، زمين همسايه ، زمين مجاور.
مجاور، هم مرز، همسايه .
خريدن ، پرداختن ، كفاره دادن ، ايستادگي كردن ، ايستادن .
خريدن ، پرداختن ، كفاره دادن ، ايستادگي كردن ، ايستادن .
(=abyss) بسيار عميق، بي پايان ، غوطه ورساختن ، مغاك .
ژرف، گردابي، ناپيمودني.
(=abysm) بسيار عميق، بي پايان ، غوطه ورساختن ، مغاك .
مربوط به كشور Abyssinia، اهل حبشه .
پيشوندي است برابر -ad لاتين كه قبل ازc و q به اينصورت در ميايد مثل (ACcept) كه از (ADceptare) گرفته شده است. پسوندي است لاتيني يا يوناني معادل ieمانند(maniac)، مخفف اصطلاح شيميائي alicyclic ميباشد.
(گ . ش. ) اقاقيا، اكاسيا، اكاكيا، درخت صمغ عربي.
(گ . ش. ) اقاقيا، اكاسيا، اكاكيا، درخت صمغ عربي.
عضو فرهنگستان ، عضوانجمن علمي، عضو دانشكده يا دانشگاه ، عضو آكادمي.
مربوط به فرهنگستان ادبي يا انجمن علمي، عضو فرهنگستان ، طرفدار حكمت و فلسفه افلاطون .
(در جمع) لباس رسمي استادي دانشگاه ، لباس دانشگاهي.
آزادي عمل و بيان (معلم يا استاد).
سال دانشگاهي، سال تحصيلي.
(در جمع) لباس رسمي استادي دانشگاه ، لباس دانشگاهي.
عضو فرهنگستان ، عضو انجمن دانش، عضو آكادمي.
بطريق يا بروش آكادمي.
بطريق يا بروش آكادمي.
عضو فرهنگستان ، فارغالتحصيل يا دانشجوي آكادمي.
فرهنگستان ، دانشگاه ، آموزشگاه ، مدرسه ، مكتب، انجمن ادبائ و علمائ، انجمن دانش، آكادمي، نام باغي در نزديكي آتن كه افلاطون در آن تدريس ميكرده است(Academy)، مكتبو روش تدريس افلاطوني.
(گ . ش. ) خاردار، تيغدار.
كلمه ئ پيشوندي بمعني خار و خادار ميباشد.
انواع كرمهاي قلاب دار روده ئ انسان ، خارسران .
خارمانند، خارشكل.
(طب) آماس سلولهاي خاردار بافت پوششي مالپيقي(مالپيگي).
(طب) بيماري نادر پوستي كه پوست مياني هيپرتروپي و پيگمانتاسيون پيدا مينمايد.
خاردار.
(گ. ش. ) جنسي از فاميل آكانتاسه ، كنگر.
(مو. )آواز دسته جمعي بسبك كليسائي.
(گ . ش. ) بي تخمدان ، بي حقه ، بدون كپسول.
مواد كنه كش.
كلمه ئ پيشوندي است مشتق از acarus به معني(كنه ) و ( كرم پنير).
علم كنه شناسي.
(گ. ش. ) بي برچه ، بي حجره گرزن .
(گ. ش. ) بي برچه ، بي حجره گرزن .
(گ. ش. ) بي بر، بدون ميوه ، بي ثمر.
(بديع) داراي اوتاد كامل، اسلم(aslam)، قاضي يا شخصي كه نميتواند به صحت امرياطمينان حاصل كند، آدم دودل، مردد، شكاك .
دودلي، ترديد، موضوع غيرقابل درك ، مكتب(شكاكيون )، فلسفه ئ احتمالي.
(طب) ازبين رفتن قدرت ادراكات، قادر بدرك سخن نبودن .
(طب) سختي بلع، اشكال عمل بلع، عسرالبلع.
(گ. ش. ) بي شاخه ، بيساقه .
زبان اكد(accad) كه قبل از زبان آشوري رايج بوده و در كتيبه هاي ميخي ديده شده است، اهل آكد يا آكاد.
دست يافتن ، رسيدن ، راه يافتن ، نائل شدن ، نزديك شدن ، موافقت كردن ، رضايت دادن ، تن دردادن .
(مو. )آهسته آهسته آهنگ را تندتر كنيد، كمكم تند كنيد، بطورتدريجي تندتر.
شتاباندن ، تسريع كردن ، تند كردن ، شتاب دادن ، بر سرعت (چيزي) افزودن ، تند شدن ، تندتر شدن .تسريع كردن ، سرعت دادن ، سرعت گرفتن .
شتاب، افزايش سرعت، تسريع.شتاب، تندي، سرعت، تسريع، تعجيل.
شتاب دهنده ، شتاباننده ، تندكن ، شتابنده .
شتاب سنج.
(.n) تكيه ئ صدا، علامت تكيه ئ صدا(بدين شكل')، لهجه ، طرز قرائت، تلفظ، قوت، تاكيد، تشديد، (در شعر) مد(madd)، صدا يا آهنگ اكسان (فرانسه )، (.vt) با تكيه تلفظ كردن ، تكيه دادن ، تاكيد كردن ، اهميت دادن .
(مو. ) يكي از علائم تكيه در موسيقي، علامتي كه پس از يك نت قرار ميگيرد و نشان ميدهدكه نت در چه گامي قرار دارد.
تكيه دار، لهجه اي، مربوط به تكيه ئ صدا، داراي تاكيد، موكد، مشدد.
با تكيه تلفظ كردن ، تكيه دادن ، تاكيد كردن ، اهميت دادن ، برجسته نمودن .
پذيرفتن .قبول شدن ، پذيرفتن ، پسنديدن ، قبول كردن .
پسنديدگي، شايستگي، قبول شدگي، مقبوليت، قابليت قبول.پذيرفتگي، قابليت پذيرش.
پذيرا، پذيرفتني، پسنديده ، قابل قبول، مقبول.پذيرفتني، قابل پذيرش.
پذيرش.پذيرش، قبولي حواله ، حواله ئ قبول شده .
آزمون پذيرش.
پذيرنده ، قبول كننده .
پذيرش، قبول معني عرف، معني مصطلح.
(حق. ) قبول ضمني.
پذيرفته ، مقبول.
پذيرنده ، قبول كننده .
پذيرنده ، قبول كننده .پذيرنده .
دسترس، دسترسي، راه ، تقريب، اجازه دخول، راه دسترس، مدخل، وسيله حصول، افزايش، الحاق، اضافه ، (طب) بروز مرض، حمله ، اصابت، (حق. ) دسترسي يا مجال مقاربت، (در مسيحيت) تقرب به خدا.دستيابي.
بازوي دستيابي.
كنترل دستيابي.
روش دستيابي.
باب دستيابي.
زمان دستيابي.
معاونت در جرم.
(=accessory) (حق. ) معاون جرم، همدست.
دستيابي پذيري.دسترسي، امكان نزديكي، وسيله وصول، آمادگي براي پذيرايي، قابليت وصول.
دستيابي پذير.در دسترس، قابل وصول، نزديك (شدني)، آماده ئ پذيرايي، خوش برخورد، دست يافتني.
(.n) نزديكي، ورود، دخول، پيشرفت، افزايش، نيل (بجاه و مقام بخصوص سلطنت)، جلوس، (طب) شيوع، بروز، (حق. ) تملك نمائ، شييئ اضافه يا الحاق شده ، نمائات(حيوان و درخت)، تابع وصول، الحاق حقوق، شركت در مالكيت، (vt) بترتيب خريد وارد دفتروثبت كردن .
(مخفف accessit proxime)امتيازي كه به شاگردان ممتاز داده ميشود.
معاون ، شريك ، معين ، فرعي، (حق. ) مربوط بمعاون جرم.
لوازم.
فرعي، معين ، همدست(حق. )، معاون ، شريك (جرم)، نمائات و نتايج(در جمع)، لوازم يدكي، (حق. )تابع، لاحق، فروع و ضمائم، منضمات، لوازم فرعي، دعواي فرعي.فرعي، هم دست.
(مو. ) نت سريعي كه نيم پرده كوتاه تر ازنت اصلي است و قبلاز نت اصلي نواخته ميشود.
(.n =accident) پيش آمد، تصادف، اتفاق، حادثه ، (د. )اصول صرف و نحو.
(.n and. adj) حادثه ، سانحه ، واقعه ناگوار، مصيبت ناگهاني، تصادف اتومبيل، (طب) علامت بد مرض، (من. ) صفت عرضي( yzara)، شييئ، (در نشان خانوادگي) علامت سلاح، (د. )صرف، عارضه صرفي، اتفاقي، تصادفي، ضمني، عارضه (در فلسفه )، پيشامد.
تصادفي، اتفاقي، غير مترقبه ، عرضي( yzara) ضمني، عارضي، غير اساسي، پيشآمدي.
پيش آمد گرائي، اتفاقي (بودن )، تصادف، اتفاق، (طب) تشخيص علائم گمراه كننده مرض، اثرات تابش نور مصنوعي براشيائ، (من. ) تصادف گرائي، فلسفه عرضي(yzara)، فلسفه صدفي(sodfy)، فرضيه ( امر بدون علت) و( خود بخود بوجودآمدن عالم) فلسفه ئ عرضي.
(=acipenser) (ج. ش. ) ماهي خاويار.
تحسين ، ادعا كردن ، آفرين گفتن ، اعلام كردن ، جاركشيدن ، ندا دادن ، هلهله يا فرياد كردن كف زدن .
آفرين ، تحسين ، احسنت، تحسين و شادي، اخذ راي زباني.
(ationz=acclimati) توافق با آب و هواي يك محيط.
(.vt ez=acclimati) به آب و هواي جديد خو گرفتن ، مانوس شدن .
(=acclimatation) توافق با آب و هواي يك محيط.خو گرفتگي، سازش، (با آب هواي تازه ).
خو دادن يا خو گرفتن (انسان )، خو گرفتن (جانور و گياه به آب و هواي جديد).
سر بالائي، فراز، سختي، مراسم اعطاي منصب شواليه يا سلحشوري و يا شهسواري، (مو. ) خطاتصال، آكولاد، خط ابرو( به اين شكل}{).
همساز، همساز كردن ، جا دادن ، منزل دادن ، وفق دادن با، تطبيق نمودن ، تصفيه كردن ، اصلاح كردن ، آماده كردن (براي)، پول وام دادن (بكسي).
تطبيق، موافقت، جا، منزل، مناسب، خوش محضر.
همسازي، تطابق، جا، منزل، وسائل راحتي، تطبيق، موافقت، سازش با مقتضيات محيط، وام، كمك ، مساعده .
كارگر كمكي.
همراهي، مشايعت، ضميمه ، (مو. ) ساز يا آواز همراهي كننده .
همراهي كننده ، (مو. ) همراهي كننده با آواز يا سازي چون پيانو.
همراهي كردن ، همراه بودن (با)، سرگرم بودن (با)، مصاحبت كردن ، ضميمه كردن ، جفت كردن ، توام كردن ، (مو. ) دم گرفتن ، همراهي كردن ، صدا يا ساز راجفت كردن (با).
همدست، (حق. ) شريك يا معاون جرم.
انجام دادن ، بانجام رساندن ، وفا كردن (به )، صورت گرفتن .
انجام شده ، كامل شده ، تربيت شده ، فاضل.
انجام، اجرا، اتمام، كمال، هنر، فضيلت.
(.vi and. vt) جوركردن ، وفق دادن ، آشتي دادن ، تصفيه كردن ، اصلاح كردن ، موافقت كردن (با)، قبول كردن ، (.n) سازگاري، موافقت، (مو. ) توافق، همآهنگي، دلخواه ، طيب خاطر، (حق. ) مصالحه ، پيمان ، قرار، پيمان غير رسمي بين المللي.
جور بودن ، مطابقت، وفق، توافق، تطابق، موافقت.
جور، مطابق، موافق.
موافق، مطابق، بروفق.
بر طبق، مطابق، بقول، بعقيده ئ.
بنابراين ، از اينرو، از همان قرار، بر طبق آن ، نتيجتا، بالنتيجه .
(مو. ) آكوردئون .
مخاطب ساختن ، مواجه شدن (با)، نزديك شدن (بهر منظوري)، مشتري جلب كردن (زنان بدكاردر خيابان )، نزديك كشيدن ، در امتداد چيزي حركت كردن (مثل كشتي).
زايمان .
پزشك متخصص قابلگي و بيماريهاي زنان (مذكر).
ماما(زن )، قابله .
(.vi and. vt) شمردن ، حساب كردن ، محاسبه نمودن ، (حق) حساب پس دادن ، ذكر علت كردن ، دليل موجه اقامه كردن (با for)، تخمين زدن ، دانستن ، نقل كردن (.n) حساب، صورت حساب، گزارش، بيان علت، سبب.حساب، شرح، مسئول بودن .
كارت حساب.
متصدي رسيدگي به حساب مشتريها.
شماره حساب.
جوابگوئي.
مسئول، مسئول حساب، قابل توضيح، جوابگو.
حسابداري.
ذي حساب، حسابدار.
حسابداري، اصول حسابداري، برسي اصل و فرع.حسابداري.
ماشين حسابداري.
سيستم حسابداري.
آماده ئ جنگ كردن ، مجهز كردن ، ملبس كردن .
وسائل، اسباب، (نظ. ) تجهيزات، لباس، ساز و برگ .
اعتبارنامه دادن ، استوارنامه دادن (به )، معتبر ساختن ، اختيار دادن ، اطمينان كردن (به )، مورد اطمينان بودن يا شدن ، برسميت شناختن (موسسات فرهنگي)، معتبر شناختن .
با هم يكي شدن ، تواما رشد كردن ، فراهم كردن ، فراهم شدن ، متحد كردن ، بهم افزودن يا چسبانيدن ، (مج) مصنوعي، بهم پيوسته (گ . ش. ) دوقلو، يكپارچه .
(طب) داراي زائده ئ گوشتي.
افزايش، رشد پيوسته ، بهم پيوستگي، اتحاد، يك پارچگي، (حق. ) افزايش بهاي اموال، افزايش ميزان ارث.
افزوده شدن ، منتج گرديدن ، تعلق گرفتن .
نقل و انتقال دادن فرهنگ يك جامعه به جامعه ئ ديگر، فرهنگ پذيرفتن .
انباشتن .انباشتن ، جمع شده ، جمع شونده ، اندوختن ، رويهم انباشتن .
خطاي انباشته .
جمع آوري، توده ، ذخيره ، انباشتگي.انباشتگي.
جمع شونده .
انباشتگر.(acc) انباشتگر.
درستي، صحت، دقت.دقت، صحت.
كنترل دقت.
درست، دقيق.دقيق، صحيح.
نفرين شده ، ملعون و مطرود.
تهمت، افترا.
( حق) تهمت، اتهام.
(د. ) حالت مفعولي، مفعول، اتهامي، رايي.
مفعولي، (حق. ) اتهامي.
متهم كردن ، تهمت زدن .
متهم.
عادت دادن ، آشنا كردن ، آشنا شدن ، معتاد ساختن ، معتاد شدن ، عادت، خو گرفتن ، انس گرفتن .
خوگرفته ، معتاد.
تك خال، آس، ذره ، نقطه ، درشرف، ذره اي مانده (به )، (مج. ) ستاره يا قهرمان تيمهاي بازي، رتبه ئ اول، خلباني كه حداقل هواپيماي دشمن راسرنگون كرده باشد، تك خال زدن ، (ش. ) پيشوندي ازكلمه acetic بمعني (داراي جوهر سركه ) ميباشد كه بصورت تركيب با ساي
گيجي، سستي، رخوت، حالت خلسه .
بي ياخته ، غير سلولي.
بي مركز، خارج از مركز.
(ج. ش. ) فاقد ستون پشتي، فاقد ستون فقرات.
(طب) درمان شناسي.
(ج. ش. ) راسته ئ بي سران از شاخه ئ نرمتنان .
پيشونديست يوناني بمعني (بي سر) و(فاقد سر) كه با كلمات ديگر تركيب ميشود.
بي سر، حيوان راسته ئ بي سران .
بي سر، حيوان راسته ئ بي سران .
قابل قبول، پذيرفتني.
نهر آبياري، جويبار.
( گ . ش. ) افرائيان ، تيره ئ افرا، افرايان .
سوزني، سوزني شكل.
( طب) نارسي و نابالغي بافت شاخي.
ترش، گس، دبش.
تند و تيز كردن ، ترش كردن ، تلخ و گس كردن .
ترشي، دبشي، درشتي، تندي.
بي شاخك ، نوك تيز.
انبوه شده ، انباشته .
ميخوش، ميل به ترشي.
ميخوش، ميل به ترشي.
داراي حفره ئ حقه اي توگرد(goud too)، حقه اي.
(دررومقديم) فنجان (سركه خوري)، (تش. ) حفره ئ حقه اي استخوان لگن كه محل اتصال بااستخوان ران است، (ج. ش. ) محل اتصال پاي حشرات ببدن ، لوله ئ(مخصوص مكيدن ) زالو.
(ش. ) آنيون C2H3O2، جوهر سركه .
مربوط به سالاد، سبزيهاي مخصوص سالاد.
نمك جوهر سركه ، استات.
(حق. ) علت (فرضي) براي عملي تا قاضي بتواند راي خود را بدهد.
جوهر سركه اي، سركه مانند، ترش.
جوهر سركه سازي، ترش شدگي.
ترش كننده .
ترش شدن ، تبديل به سركه كردن .
(ش. ) پيشوندي است مشتق از كلمه ئ لاتين acetum كه به معني (مشتق از يا مربوط به جوهرسركه ) ميباشد.
(ش. ) تجزيه ئ جسمي در اثر اضافه شدن جوهر سركه ، حالت استيله و هيدروليز پيدا كردن در آن واحد.
(داروسازي) هروئين .
(ش. ) آستون بفرمول CH3COCH3.
ترش، سركه اي.
سركه ، استخراج عصاره از گياهان داروئي(با اسيداستيك رقيق)، حل مواد معطر در محلوليمركب از اسيد استيك و الكل و آب.
(ش. ) ريشه ئ يك ظرفيتي بفرمول CH3CO.
استيل شدن ، داراي ريشه ئ (CH3-) كردن .
ورود ريشه ئ (CH3-) در تركيب.
(ش. ) ماده اي بفرمول 7NO31C7H از جود و سر.
هيدروكربور اشباع نشده اي بفرمول C2H2.
استيل شدن ، داراي ريشه ئ (CH3-) كردن .
مربوط به اخائيه ، اهل شهر اخائيه در يونان باستان .
هخامنشي، هخامنشيان .
مربوط به اخائيه ، اهل شهر اخائيه در يونان باستان .
(طب) عدم انبساط عضلات مجاري بدن و باقي ماندن آنها در حال انقباض دائم( مثل مري).
مهره ئ بازي، تيله ، عقيق، خريد، بيع، (در جمع)اشيائ خريداري شده ، يار با وفا، خريدن .
درد گرفتن ، درد كردن ، بدرد آوردن ، درد.
فقدان لب بطور مادرزادي، نوزاد بي لب.
بدون لب، بي لبه .
بدون لب، بي لبه .
(طب. ) بيدست، فاقد قوه ئ لامسه .
(گ . ش. ) تخم برهنه ، بذر برهنه ، فندقه .
(گ . ش. ) ميوه ئ خشك ناشكوفا.
رودخانه ئ افسانه اي در عالم اسفل(جهنم)، (مج. ) دوزخ، عالم اسفل.
سوار بر اسب، (نظ) ارتشي كه جناحش در اثرمانعي مانند باتلاق يا رودخانه از آن دور و مجزا باشد.
(گ . ش. ) پابزي.
دست يافتني، قابل وصول، قابل تفريق، موفقيت پذير.
دست يافتن ، انجام دادن ، بانجام رسانيدن ، رسيدن ، نائل شدن به ، تحصيل كردن ، كسب موفقيت كردن (حق. ) اطاعت كردن ( در برابر دريافت تيول).
دست يابي، انجام، پيروزي، كار بزرگ ، موفقيت.
(افسانه ئ يونان ) آشيل يا اخليوس قهرمان داستان ايلياد هومر.
نقطه ئ جراحت پذير، نقطه ئ زخم پذير، نقطه ئ ضعف.
(گ . ش. ) بدون جام يا پوشش گل، بدون پوشش.
(طب) فقدان اسيد كلريدريك در شيره ئ معده .
(ر. ش. ) نوعي نابينائي در مورد رنگها مخصوصا رنگ سبز.
(طب) فقدات يا كمبود صفرا.
فاقد صفرا، داراي نقص صفرا.
فاقد صفرا، داراي نقص صفرا.
سنگ الماس بدون ذرات گرد.
(طب) بثورات فلسي پوست سر.
(ج. ش. ) جانوان فاقد ستون فقرات.
(طب) بي رنگي، رنگ پريدگي، (طب) فقدان رنگ دانه (در مو)، بي رنگي مو.
كلمات پيشوندي است يوناني مشتق از كلمه ئ achromatos بمعني ( بيرنگ ).
عدسي اكروماتيك ، آدم كور رنگ .
بي رنگ ، رنگ ناپذير، ( مو. ) بدون ترخيم، بدون نيم پرده ئ ميان آهنگ .
ماده ئ رنگ ناپذير هسته ئ ياخته .
بي رنگي، رنگ ناپذيري.
بي رنگي، رنگ ناپذيري.
بي رنگي، رنگ ناپذيري.
رنگ ناپذير كردن ، بي رنگ كردن .
كلمات پيشوندي است يوناني مشتق از كلمه ئ achromatos بمعني ( بيرنگ ).
آدم رنگ كور.
رنگ كوري.
رنگ كور.
(طب) فقدان رنگ دانه (در مو)، بي رنگي مو.
بي رنگ ، رنگ ناپذير، ( مو. ) بدون ترخيم، بدون نيم پرده ئ ميان آهنگ .
(طب) كوري رنگ ، رنگ كوري.
دردناك ، دردآور.
(فيزيولوژي) بدون كيلوس، بدون قيلوس.
(گ . ش. - ج. ش. ) سوزنچه ، خار، تيغ.
تيغ( گياه )، خار ريز و راست و شكننده .
ترش، حامض، سركه مانند، داراي خاصيت اسيد، جوهر اسيد، (مج. ) ترشرو، بداخلاق، بدجنسي، جوهر، محك .
مقاوم در برابر رنگ بري اسيد، داراي لكه هائي كه با اسيد زائل نميشود.
(ش. ) ريشه با بنيان اسيدي، راديكال اسيدي.
محك ، وسيله ئ آزمايش، امتحان با اسيد.
تشكيل دهنده ئ اسيد، اسيد دار، اسيدي.
اسيد سازي، ترشي، اسيد شدگي، تحميض.
ترش كننده ، تبديل به اسيد كننده ، مايه ئ حموضت.
اسيد كردن ، ترش كردن ، حامض كردن .
ترشي سنج، اسيد سنج.
حموضت، اسيديته ، ترشي.
ترشي دوست، اسيدگراي.
(طب) فساد خون در اشخاص مبتلا به بيماري قند (ديابت).
ميخوش كردن ، ترش كردن ، (مج. ) كج خلقي كردن .
ميخوش، ملس، (مج. ) ترشرو، كج خلق، تند مزاج.
ميخوش، ملس، (مج. ) كج خلق.
بشكل سوزن ، سوزني شكل.
شمشير كوتاه ايرانيان قديم و سكاها.
(گ . ش. ) شمشيري شكل.
(گ . ش. ) پوشيده شده از حفره هاي كروي (مانند دانه هاي وسط انگور).
(گ . ش. ) داراي تخم و بذر، داراي تخمدان .
(گ . ش. ) داراي برگهاي شمشيري.
(طب) مانع حركت (شونده ).
(گ . ش. ) انگوري، انگور مانند، خوشه اي، هسته دار، پر دانه .
دان دان ، انگوري.
دان دان ، انگوري.
(گ . ش. ) دانه ئ ريز (در توت و تمشك و غيره )، انگورك ، دانه ، حبه .
(=accipenser) (ج. ش. ) ماهي خاويار.
(طب) عمل جراحي.
علامتي در ارتباطات و بي سيم و تلفن كه بجاي حرف A بكار ميرود.
محور جلوي اتومبيل.
تصديق.
قدرداني كردن ، اعتراف كردن ، تصديق كردن ، وصول نامه اي را اشعار داشتن .تصديق كردن .
تصديق شده .
سپاسگزاري، تشكر، اقرار، تصديق، قبول، خبر وصول(نامه )، شهادت نامه .
نصفه ، نيم شكل(در مورد بلورها).
خط استوائي مغناطيسي، منحني موهوم و نامنظمي كه در نزديكي خط استوا گرداگردزمين مفروض است.
ابري، پوشيده از ابر.
اوج، ذروه ، قله ، منتها(درجه ئ)، سر، مرتفعترين نقطه ، (طب) بحران ، نقطه ئ كمال.
جوش صورت و پوست، غرور جواني.
(طب) ضعف ماهيچه ئ ساق پا.
(طب) ورم و سرخي صورت و بيني در اثر افراط در صرف مشروبات الكلي.
(هن. ) نقطه ئ مزدوج.
كج، يك ور، بطوركج.
(ج. ش. ) بدون معده ئ حقيقي يا دستگاه هاضمه ، بدون حفره ئ بدن .
سرد، خنك ، بدون احساسات.
(طب) مفردات پزشكي، علم علاج.
فاقد اعضائ، بي دست و پا.
دستيار كشيش، معاون يا كمك ، (نج. ) ستاره ئ تابع ستاره ئ ديگري، ماه .
طاسي سر، صلع.
(گ . ش. ) ناپيوسته ، منفصل، بي اتصال، بدون بند يا مفصل.
(گ . ش. ) ناپيوسته ، منفصل، بي اتصال، بدون بند يا مفصل.
زهري، سمي.
(گ . ش. )اقونيطون ، تاجالملوك، ريشه ئ تاجالملوك (napellus acnitum).
(گ . ش. ) تاجالملوك .
(طب) ادرار غيرارادي.
(طب) دافع خستگي و كوفتگي.
(طب) داروي نيرو بخش.
(طب) ترشي(معده و غيره )، اسيديته ، اسيدمعدي.
(طب) مرض گرسنگي، دائالجوع.
ميوه ئ تيره ئ درختان بلوط (مازو).
(گ . ش. ) گياه بيلپه .
(گ . ش. ) بي لپه .
(ج. ش. ) خرگوش هندي.
اكتساب.
شنوائي سنج، سامعه سنج.
شنوائي سنجي، اندازه گيري قدرت حس شنوايي.
پسونديست در زبان لاتين بمعني (شنيدن ) و (مربوط به حس سامعه ).
پسونديست در زبان لاتين بمعني (شنيدن ) و (مربوط به حس سامعه ).
آوا شنودي، وابسته به شنوايي، مربوط به صدا، مربوط به سامعه .صوتي.
خط تاخير دهنده صوتي.
حافظه صوتي.
آوا شنودي، وابسته به شنوايي، مربوط به صدا، مربوط به سامعه .
صدا شناس، متخصص علم شنوايي، كارشناس علم اصوات، ويژه گر آواشنود.
پيشوندي است به معني (صوتي).
گوشيار، سمعك .
علم آوا شنود، علم عوارض شنوايي، علم اصوات، خواص صوتي ساختمان (ازنظرانعكاس صدا).صوت شناسي.
آشنا كردن ، آگاه كردن ، مسبوق كردن ، مطلع كردن .
آشنائي، سابقه ، آگاهي، آشنا، آشنايان .
تسليم شدن ، تن در دادن ، راضي شدن ، رضايت دادن ، موافقت كردن ، آرام كردن .
رضايت، تن در دادن ، موافقت.
خشنود، راضي، ساكت، راضي شونده .
بدست آوردني، يافتني، قابل حصول.
بدست آوردن ، حاصل كردن ، اندوختن ، پيداكردن .
فراگيري، تحصيل (هنر و فن )، فضيلت.
فراگيري، اكتساب، استفاده ، (حق. ) مالكيت.
فراگيرنده ، جوينده ، اكتسابي، اكتساب كننده .
(حق. ) تبرئه كردن ، روسفيد كردن ، برطرف كردن ، اداكردن ، از عهده برآمدن ، انجام وظيفه كردن ، پرداختن و تصفيه كردن (وام و ادعا)، (حق. )اداي (دين ) نمودن ، برائت (ذمه ) كردن .
(حق. ) تبرئه واريز، برائت ذمه ، رو سفيدي.
مفاصا، برائت، رهائي، بخشودگي، ترك دعوي، سند ترك دعوي.
پيشونديست مشتق از كلمه يوناني -Akro يا -Akr كه بمعني (بالاي) و (انتهائي) و (ارتفاعي) و (نهائي) ميباشد و با كلمات تركيب ميشود مانند Carpous-Acro كه بمعني' داراي ميوه در راس ' است.
(ج. ش. ) بدون كاسه ئ سر، بي جمجمه .
(طب) بي اعتدالي در مصرف مشروبات الكلي و غيره ، شدت، تندي.
(طب) ناتواني در دفع ادرار.
جريب فرنگي (برابر با پاي مربع و يا در حدود متر مربع) براي سنجش زمين ، (م. م. ) زمين .
يك جريب آب (/ متر مكعب آب).
/ يك جريب آب.
حقالارض.
وسعت زمين به جريب.
دبش، گس، تند، سوزاننده ، (مج. ) زننده ، تند خو.
تند، زننده ، سوزان .
تندي، شدت، رنجش.
(طب) غير بحراني.
پيشونديست مشتق از كلمه يوناني -Akro يا -Akr كه بمعني (بالاي) و (انتهائي) و (ارتفاعي) و (نهائي) ميباشد و با كلمات تركيب ميشود مانند Carpous-Acro كه بمعني' داراي ميوه در راس ' است.
بند بازي.
بند باز يا آكروبات، (مج. ) سياست باز.
بند بازي.
(طب) ورم پوست ذكر (akarz).
جمجمه ئ هرمي شكل.
(طب) داراي جمجمه ئ هرمي شكل(بطور غير طبيعي).
جمجمه ئ هرمي شكل.
زگيل دار، داراي زگيل آويزان ، (طب) زگيل پهن كوچك .
(طب) افزايش حساسيت اعضاي انتهائي.
(گ . ش. ) جايگيري تخم در انتهاي كيسه ئ جنيني.
از انتها رسته ، از طرف سر رشد كننده .
گچ كاري برجسته ، گچ بري.
مجسمه اي كه سر و دست و پاي آن سنگي و بقيه اش چوب باشد.
مبحث شناسائي ريشه و اشتقاق حروف الفبائ.
(طب. ) آماس نوك پستان .
(طب) رشد بيش ازاندازه ئ سر و دست و پا در اثر ترشح زياد غده ئ (هيپوفيز).
(=oleometer) دستگاه سنجش وزن مخصوص روغن .
(تش. ) زائده ئ اخرمي استخوان كتف، قله الكتف.
(طب) برجستگي و زائده ئ غير طبيعي ناف.
(ج. ش. ) قسمت قدامي حيوانات بنددار(مثل حشرات).
(طب) سوزاننده و خوابآور، محرق و منوم.
(نج. ) ظاهر شونده در غروب، افولي، شامگاهي.
(نج. ) ظاهر شونده در غروب، افولي، شامگاهي.
سر نام.كلمه ايكه از حرف اول كلمات ديگري تركيب شده باشد(مانند radar كه از كلماتranging and detecting radio ساخته شده ).
(طب) ترس از بلندي.
صداي حرف اول كلماتي كه معرف خود آن كلمه باشد مانند صداي a در الف(aleph).
(ج. ش. ) سطح فوقاني پاي پرندگان ، پايه ئ مجسمه .
دژ، قلعه (در شهرهاي قديمي يونان )، نام دژ معرف آتن (در يونان ).
(گ . ش. ) متوجه به بالا، صعودي.
زبر تن ، (ج. ش. ) برجستگي قدامي سلول جنسي نر.
(گ . ش. ) گياهك دانه ، نخستين جوانه ئ دانه ، جوانه زدن .
(گ . ش. ) هاگ انتهائي.
سرتاسر، ازاين سو بان سو، درميان ، ازعرض، ازميان ، ازوسط، ازاين طرف بان طرف.
شامل تمام طبقات، يكسره ، سرجمع.
جدول شعر كوتاهي كه حرف اول و وسط و آخر بندهاي آن با هم عبارتي را برساند، جابجاشونده ، نامنظم، منكسر، توشيحي، موشح(به distich مراجعه شود).
انتهاي پايه ئ مجسمه ، كنگره هاي زينتي عمارات.
يكي از زواياي رئوس مثلثي شكل سردر عمارت.
(طب) سطحي، روئي، بيروني، خارجي.
(طب) فقدان ضربان يا تپش.
(ش. ) اسيداكريليك .
(.n)كنش، فعل، كردار، عمل، كار، حقيقت، امرمسلم، فرمان قانون ، تصويب نامه ، اعلاميه ، (حق. )سند، پيمان ، رساله ، سرگذشت، پرده ئنمايش(مثل پرده ئ اول)، (.vi and. vt)كنش كردن ، كاركردن ، عمل كردن ، جان دادن ، روح دادن ، برانگيختن ، رفتاركردن ، اثركردن ، با
حوادث ناگهاني و غير قابل پيش بيني طبيعي (زلزله ، سيل و غيره ).
خودسري كردن .
(افسانه شناسي) آكتئون نام شكارگري كه بدن لخت ديانا الهه ئ شكار و جنگل را ديد وبشكل گوزن درآمد.
(ز. ش. ) تابديس.
داراي حساسيت در مقابل نور.
(ج. ش. ) قسمت خارجي(ستاره اي شكل) اسفنجيان .
ايفاي نمايش، جدي، فعال، كاري، كفالت كننده ، كفيل، متصدي، عامل، بازيگري، جديت، فعاليت، كنشي.
داراي خواص پرتوافكني، مربوط به تاثير شيميائي.
(ش. ) داراي آكتينيوم يا ماده ئ راديوآكتيو.
خاصيت نيروي تشعشعي مخصوصا در نواحي مرئي و غيرمرئي ماورائ بنفش كه خاصيت شيميائيپيدا ميكند.
پيشوندي بمعني (داراي پرتو) و (داراي شعاع).
مبحث دانش شيمي راجع به نيروي خورشيد.
اجسامي كه داراي خاصيت توليد الكتريسته در اثر تابش طول موجي متناسب با نور باشند.
ثبت تغييرات نيروي اشعه ئ خورشيد.
دستگاهي كه تغييرات نيروي اشعه ئ خورشيد را ثبت ميكند.
(ج. ش. ) شعاعي، داراي شعاع، مانند شعاع.
دانشي كه درآن از خواص نور گفتگو ميكند.
پرتوسنج خورشيد، حرارت سنج.
پرتوسنج خورشيد، حرارت سنج.
پرتو سنجي.
بشكل شعاعي، داراي تقارن شعاعي.
بشكل شعاعي، داراي تقارن شعاعي.
ايزوتوپ اورانيوم بوزن اتمي .
(ج. ش. ) خانواده ئ مرجانها، جانورمرجاني.
(ج. ش. ) خانواده ئ مرجانها، جانورمرجاني.
كنش، كردار، كار، عمل، فعل، اقدام، رفتار، جديت، جنبش، حركت، جريان ، اشاره ، تاثير، اثر جنگ ، نبرد، پيكار، اشغال نيروهاي جنگي، گزارش، وضع، طرز عمل، (حق. ) اقامه ئ دعوا، جريان حقوقي، تعقيب، بازي، تمرين ، سهم، سهام شركت.كنش، اقدام.
اسم مصدر.
دوره كنش.
قابل تعقيب قانوني.
دارنده ئ سهام شركت سهامي، سهامدار.
كنشور كردن ، بفعاليت پرداختن ، بكارانداختن ، (مع. ) تخليص كردن (سنگ معدن ).فعال كردن .
فعال سازي، فعال شدن .كنشوري، كنشور سازي، ايجاد فعاليت، بكار واداري، (مع. ) تخليص.
فعال، داير، كنشي.كاري، ساعي، فعال، حاضر بخدمت، داير، تنزل بردار، با ربح، (د. ) معلوم، متعدي، مولد، كنشور، كنشگر.
دستگاه فعال، دستگاه كنشي.
عنصر فعال، عنصر كنشي.
فعالانه ، بطوركاري.
اعتقاد بلزوم عمليات حاد و شديد، فرضيه ئ فلسفه ئ( عملي ).
طرفدار عمل.
فعاليت.كنشوري، فعاليت، كار، چابكي، زنده دلي، آكتيوائي.
بازيگر، هنرپيشه ، (حق. ) خواهان ، مدعي، شاكي، حامي.
هنرپيشه ئ زن ، بازيگرزن .
واقعي.واقعي، حقيقي.
نشاني واقعي.
نشانوند واقعي.
دستور العمل واقعي.
كليد واقعي.
پارامتر واقعي.
واقعيت، فعاليت، امرمسلم.
واقعيت دادن ، بصورت مسلم درآوردن .
واقعيت دادن ، واقعي كردن ، عملي كردن .
واقعا، بالفعل، عملا، در حقيقت.
احصائي، آماري.
آمارگير، ماموراحصائيه ، (م. م. ) دبير، منشي.
بكار انداختن .بكارانداختن ، تحريك كردن ، برانگيختن ، سوق دادن ، نشان دادن .
بكار اندازي.تحريك ، بكارگماري.
بكار اندازنده .فعال كننده ، محرك .
تيزكردن ، تند و تيزكردن .
تيز فهمي، تيز هوشي.
تيز هوشي، تيز فهمي، فراست.
نوك تيز، نوك دار، با ذكاوت.
تيزي، عمل تيزكردن .
با سوزن سوراخ كردن ، سوزن فروكردن .
طب سوزني، روش چيني بي حس سازي بوسيله ئ فروكردن سوزن در بدن .
تيزرو، تيز، نوك تيز، (طب) حاد، بحراني، زيرك ، تيزنظر، تند، شديد (مو. ) تيز، زير، (سلسله ئ اعصاب) حساس، (هن. ) حاد، تيز(زاويه ئ حاد، زاويه تند).
بزيركي، بحدت، بشدت.
تيزي، زيركي، ذكاوت، (طب) حدت يا شدت(مرض).
غير مدور، غير قابل چرخش، مارپيچي.ناچرخه اي.
انشائ و گفتار غلط.
پيشوندي است لاتين به معني( به )، حرف اضافه لاتيني بمعني ( به ) مانند hoc-ad كه بمعني( براي اين منظور خاص ) ميباشد.
تك كاره ، فاقد عموميت.
مثل، امثال و حكم.
(مو. رقص) آهسته و ملايم، اجراي آهنگ باهستگي، (در بالت) رقص دو نفري كه زن روي پنجه ئپا ميرقصد و بكمك مرد آهسته بهوا ميپرد.
آدم، آدم ابولبشر.
سر سختي، سختي.
جسم جامد و سخت، مقاوم، يكدنده ، تزلزل ناپذير.
محكم، سخت، سخت و درخشان (مانند الماس).
وفق دادن ، اقتباس كردن .سازوار كردن ، وفق دادن ، موافق بودن ، جور كردن ، درست كردن ، تعديل كردن .
وفق پذيري.سازگاري، قابليت توافق و سازش، سازواري.
قابل توافق، قابل جرح و تعديل، مناسب، سازوار.وفق پذير.
سازواري، انطباق، توافق، سازش، مناسب، تطبيق، اقتباس.
وفق دهنده .سازوارگر، وفق دهنده ، جرح و تعديل كننده .
سازواري، انطباق، توافق، سازش، مناسب، تطبيق، اقتباس.
وفقي.سازوار پذير، انطباقي، داراي قوه ئ تطابق، قابل تطبيق، توافقي.
سازوارگر، وفق دهنده ، جرح و تعديل كننده .
محوري، متمايل بطرف محور.
افزودن ، اضافه كردن ، زياد كردن ، جمع كردن ، جمع زدن ، باهم پيوستن ، باخود تركيب كردن (مواد شيميائي).افزودن ، اضافه كردن .
(ج. ش. ) يكنوع بز كوهي كه رنگ روشن دارد و در آفريقا و سيبري ديده ميشود.
افزوده ، مضاف.عدد مضاعف، عددافزوده شده .
ضميمه ، ذيل، افزايش، الحاق.
افزايشگر.ماشين جمع، (ج. ش. ) افعي، مار جعفري.
افزايشگر و كاهشگر.
(violet dogtooth =) (گ . ش. ) سرخس مارزبان (Ophioglossum).
(.n and. vt) خو دادن ، اعتياد دادن ، عادي كردن ، معتاد، (.n) خو گرفتگي، عادت، اعتياد، (.adj) خو گرفته ، معتاد.
اعتياد.
معتاد كننده .
ماشين افزايشگر.
افزايش.افزايش، اضافه ، لقب، متمماسم، اسم اضافي، ضميمه ، (ر. ) جمع (زدن )، (ش. ) تركيب چندماده با هم.
جدول افزايشي.
اضافي.اضافي، افزوده .
افزايشي.(.adj) افزودني، افزاينده ، (.n) (ش. ) ماده اي كه براي افزايش خواص ماده ئ ديگري به آن اضافه شود.
وارون افزايشي.
(.n and. adj) چركي، باطلاق، كثافت، (مج. ) سختي، گرفتاري، آدم بيكله ، گنديده ، فاسد، (.vi and. vt) ضايع كردن ، فاسد كردن ، ضايع شدن ، فاسد شدن ، رسيدن ، عمل آمدن ، گيج كردن ، خرف كردن .
(.vi and. vt)درست كردن ، مرتب كردن ، متوجه ساختن ، قراول رفتن ، دستوردادن ، اداره كردن ، نظارت كردن ، خطاب كردن ، عنوان نوشتن ، مخاطب ساختن ، سخن گفتن ، (.n) عنوان ، نام ونشان ، سرنامه ، نشاني، آدرس، خطاب، خطابه ، نطق، عريضيه ، طرزخطاب، برخورد، مهار
تعديل نشاني.
نشاني شمار.
قالب نشاني.
پيرايش نشاني.
جز نشاني.
ثبات نشاني.
متغير نشاني.
نشاني پذيري.
نشاني پذير.
مخاطب، گيرنده ئ نامه .
نشاني دهي، نشاني يابي.
نزديك كننده ، بداخل كشنده ، مقرب.
(.vt) (ش. ) بمركز نزديك كردن ، بدرون كشيدن ، (.n) (ش. ) تركيب اضافي.
نزديكي، قرب، اقامه ، اظهار.
استدلالي، مستدل، استشهادي، بسوي محور كشنده .
اقامه ، اظهار، ايراد، ارائه ، (تش) تمايل عضو بطرف محور، نزديك كننده .
ذكر كردن ، گفتن ، آوردن ، ايرادكردن ، احضار كردن ، بگواهي خواستن ، استشهاد كردن .
كلمه ئ پيشوندي است كه به معني (غده ) مي باشد.
كلمه ئ پيشوندي است كه به معني (غده ) مي باشد.
(ش. ) نوعي بازپورين بفرمول C5H5N5.
كلمه ئ پيشوندي است كه به معني (غده ) مي باشد.
(.adj) (طب) شبيه غده ، منسوب به بافت غده اي و لنفاوي، غده مانند، (.n) (طب) عظم لوزه ئ حلقي، گرفتگي بيني.
(طب) شبيه غده ، منسوب به بافت غده اي و لنفاوي، غده مانند.
(طب) ورم غده اي، ورم خوش خيم بافت غده اي.
غده اي.
نوكلئوزيدي بفرمول 3N5O41H01C.
زبر دست، ماهر، استاد، مرد زبردست.
ماهرانه ، زبر دستي.
كفايت.بسي، بسندگي، كفايت، تكافو، مناسبت، شايستگي.
كافي.(.adj) كافي، تكافو كننده ، مناسب، لايق، صلاحيت دار، بسنده ، مساوي، رسا، (.n) متساوي بودن ، مساوي ساختن ، موثر بودن ، شايسته بودن .
(=adequancy) چسبيدن ، پيوستن ، وفادار ماندن ، هواخواه بودن ، طرفدار بودن ، وفا كردن ، توافق داشتن ، متفق بودن ، جور بودن ، (گ . ش. ) بهم چسبيده بودن .
(=adequancy) چسبيدن ، پيوستن ، وفادار ماندن ، هواخواه بودن ، طرفدار بودن ، وفا كردن ، توافق داشتن ، متفق بودن ، جور بودن ، (گ . ش. ) بهم چسبيده بودن .
چسبندگي، الصاق، هواخواهي، تبعيت، دوسيدگي، چسبندگي.
(گ . ش. ) بهم چسبيده ، تابع، پيرو، هواخواه ، طرفدار.
چسبيدگي، الصاق، (مج. ) طرفداري، رضايت، موافقت، (طب)اتصال و پيوستگي غير طبيعي سطوح در آماس، (گ . ش. )آميزش و بهم آميختگي طبيعي قسمتهاي مختلف، (حق. )الحاق، انضمام، قبول عضويت، همبستگي، توافق، الحاق دولتي به يك پيمان ، كشش سطحي، دوسيدگي.
چسبنده ، چسبيده ، چسبدار.
(حق. ) متخصص، ويژه امر مخصوصي، ويژه .
حمله يا اعتراض به اشخاص.
(فيزيك ) عايق گرما.
خدا حافظ، خدانگهدار، بخدا سپرديم.
بي انتها، براي هميشه .
ضمنا، در اين ضمن ، در فاصله ، موقتي.
وابسته به چربي، ناشي از چربي.
چرب، پيه دار، پيه مانند، روغني شده .
بافت چربي، چربي حيواني، پيه .
(=adjacency) نزديكي، مجاورت، قرب جوار.
مجاورت، نزديكي.(=adjacence) نزديكي، مجاورت، قرب جوار.
مجاور، نزديك .(نظ. ) نزديك ، مجاور، همسايه ، همجوار، ديوار بديوار.
افزودن به ، ضميمه كردن .
صفتي، وصفي.
(د. ) صفت، وصفي، (ك . ) وابسته ، تابع.
پيوستن ، متصل كردن ، وصلت دادن ، مجاور بودن (به )، پيوسته بودن (به )، افزودن ، متصل شدن .
(=adjacent) (نظ. ) نزديك ، مجاور، همسايه ، همجوار، ديوار بديوار.
همدست، كمك ، مشوق، ضميمه ، معاون ، يار، دستيار، معاون استاد.الحاقي.
بوقت ديگر موكول كردن ، خاتمه يافتن (جلسه )، موكول بروز ديگر شدن .
تعطيل موقتي، برخاست، تعويض، احاله بوقت ديگر.
با حكم قضائي فيصل دادن ، فتوي دادن (در)، داوري كردن ، محكوم كردن ، مقرر داشتن ، دانستن ، فرض كردن .
فتوي دادن ، حكم كردن ، مقرر داشتن ، فيصل دادن ، داوري كردن ، احقاق كردن .
قضاوت، داوري، احقاق حق، حكم ورشكستگي.
الحاقي، افزوده ، فرعي، ملازم، ضميمه ، معاون ، يار، كمك (د. - من. )فرع، قسمتالحاقي، صفت فرعي.
الحاق، افزايش، ضميمه ، مشاع سازي.
تحليف، سوگند، قسم، لابه ، التماس.
سوگند دادن ، قسم دادن ، لابه كردن ، تقاضا كردن ، به اصرار تقاضا كردن (از).
تعديل كردن ، تنظيم كردن .ميزان كردن ، تعديل كردن ، تنظيم كردن ، تسويه نمودن ، مطابق كردن ، وفق دادن ، سازگار كردن .
تعديل پذير، تنظيم پذير.
بعد تعديل پذير.
سازگاري، تعديل، تنظيم، تطبيق، (حق. ) تسويه ، اصلاح، (مك . ) ميزان ، آلت تعديل، اسباب تنظيم.تعديل، تنظيم.
(نظ. ) آجوداني، معيني، معاونت، ياري، مساعدت.
يار، كمك ، مساعد، ياور، (نظ. ) آجودان ، معين .
(ج. ش. ) لك لك بزرگ هندي و آفريقائي.
ياور، ياري كننده ، ممد، (طب) دواي ممد.
بدون مقدمه صحبت كردن ، بميل خود.
متصدي اعلانات، آگهي گر.
تعيين حصه كردن ، سهم دادن ، تقسيم كردن ، (م. ل. )اندازه گرفتن .
(=admensuration) تعيين اندازه ، تقسيم، تخصيص.
(=admeasurement) تعيين اندازه ، تقسيم، تخصيص.
(افسانه ئ يونان ) شوهر السس تيس (alcestis).
(.vt and. vi)اداره كردن ، تقسيم كردن ، تهيه كردن ، اجرا كردن ، توزيع كردن ، (حق. ) تصفيه كردن ، نظارت كردن ، وصايت كردن ، انجام دادن ، اعدام كردن ، كشتن ، (مو. ) رهبري كردن (اركستر). (.n) مدير، رئيس، (حق. ) مدير تصفيه ، وصي.
اداره كننده ، اجرائي.
(=administer).
اداره ئ كل، حكومت، اجرا، الغائ، سوگند دادن ، (حق. ) تصفيه ، وصايت، تقسيمات جزئ وزارتخانه ها در شهرها، فرمداري.
اداري، اجرائي، مجري.اداري.
فرمدار، مدير، رئيس، (حق. ) مدير تصفيه ، وصي و مجري.
پسنديده ، قابل پسند، قابل تحسين ، ستودني.
(ن . د. ) درياسالار، اميرالبحر، فرمانده ، عالي ترين افسرنيروي دريائي.
(ن . د. انگليس) اميرالبحر، فرمانده ئ ناوگان .
اداره ئ نيروي دريائي، درياسالاري.
تعجب، حيرت، شگفت، پسند، تحسين .
پسند كردن ، تحسين كردن ، حظ كردن ، (م. م. ) مورد شگفت قراردادن ، درشگفت شدن ، تعجب كردن ، متحير كردن ، متعجب ساختن .
تحسين كننده ، ستاينده .
روابودن ، پذيرفتگي، مقبوليت، قابلت قبول، اختيارداري.
قابل قبول، قابل تصديق، پذيرفتني، روا، مجاز.
مجاز، روا.
پذيرش، قبول، تصديق، اعتراف، دخول، درآمد، اجازه ئ ورود، وروديه ، پذيرانه ، بارداد.
پذيرفتن ، راه دادن ، بار دادن ، راضي شدن (به )، رضايت دادن (به )، موافقت كردن ، تصديق كردن ، زيربار(چيزي) رفتن ، اقرار كردن ، واگذار كردن ، دادن ، اعطائ كردن .
دخول، ورود، بار، اجازه ئ دخول، (م. م. ) تصديق، روا، مجاز، گذرائي.
مسلما.
هدايت ظاهري.
آميختن ، مخلوط كردن ، بهم پيوستن ، مخلوط شدن ، آميزش كردن ، دخالت كردن .
مخلوط، تركيب، هم آميزه .
مخلوط، تركيب، هم آميزه .
نصيحت كردن ، پند دادن ، آگاه كردن ، متنبه كردن ، وعظ كردن .
سرزنش دوستانه ، تذكر، راهنمائي.
(=admonitive) نصيحت آميز، توبيخ آميز.
حاصل، اندوخته ، فراگرفته ، (گ . ش. - ج. ش. ) بهم چسبيده ، توام، مربوط باعضائ تناسلي توام.
(طب) تهوع، بدرجه ئ تهوع.
(تش. ) قسمتهاي متصل بهم، زائده .
(=atdo)مصدرحال فعل do to مثل ado have to بمعني (كارداشتن ) پرمشغله بودن ، گرفتاري.
خشت، خشت خام، خاك مخصوص خشت سازي.
نو جواني، دوره جواني، دوره ئ شباب، بلوغ، رشد.
نوجوان ، بالغ، جوان ، رشيد.
(افسانه ئ يونان ) جوان زيبائي كه مورد علاقه آفروديت بود، (گ . ش. ) آدونيس (شقايق).
قبول كردن ، اتخاذ كردن ، اقتباس كردن ، تعميد دادن ، نام گذاردن (هنگام تعميد)، در ميان خود پذيرفتن ، به فرزندي پذيرفتن .
مربوط به قضيه پسر خواندگي عيسي(نسبت به خدا)، اختيار، اتخاذ، قبول، اقتباس، استعمال لغت بيگانه بدون تغيير شكل آن ، (حق. ) قبول به فرزندي، فرزند خواندگي.
معتقد به فرزند خواندگي عيسي.
انتخابي، اقتباسي.
(=adorableness) شايستگي ستايش، قابليت پرستش، ستودني.
شايان ستايش، قابل پرستش.
(=adorability) شايستگي ستايش، قابليت پرستش، ستودني.
ستايش، پرستش، عشق ورزي، نيايش.
پرستش، ستودن ، عشق ورزيدن (به )، عاشق شدن (به ).
زيبا كردن ، قشنگ كردن ، آرايش دادن ، زينت دادن ، با زر و زيور آراستن .
تزئين ، آراستگي، پيراستگي، زيور و پيرايه ، زينت.
(=aderno) كلمه ئ پيشوندي است به معني(مربوط به غده فوق كليه ).
مشتق از غده يا ترشح غدد فوق كليه ، مربوط بغده فوق كليوي.
غده ئ فوق كليوي.
(=Epinephrine) هورمن قسمت مركز غده فوق كليه كه بالا برنده ئ خون و فشارخون است.
فعال شونده (بوسيله ئ آدرنالين يا ماده اي نظير آن )، شبيه آدرنالين .
(=adern) كلمه ئ پيشوندي است به معني(مربوط به غده فوق كليه ).
وابسته به قشر غده ئ فوق كليه .
دستخوش طوفان ، غوطه ور(روي آب)، (مج. ) آواره ، بدون هدف، سرگردان ، شناور.
زرنگ ، زبر دست، زيرك ، ماهر، چابك ، چالاك ، تردست، چيره دست.
مشتق از عامل خارجي، داراي منبع خارجي.
يادداشت اضافي.
بعلاوه ، صرفنظر از اينكه ، گذشته از اين .
(ش. ) جذب سطحي كردن .
ماده ئ جذب شده .
گيرا، جاذب.
برآشام، برآشامش، جذب سطحي، رو نشيني، انقباض گازها و مايعات روي سطوح سخت و جامد.
قابل زوال، زودگذري، كهولت، ضعف دوران كهولت، ضعف پيري.
چاپلوسانه ستودن ، مداحي كردن ، مدح گفتن .
پرستش، ستايش، چاپلوسي.
ستايشگر.
بالغ، بزرگ ، كبير، به حد رشد رسيده .
چيز تقلبي، مايه تقلب و فساد، متقلب، پست تر كننده ، استحاله دهنده .
جازن ، قلابي، زنازاده ، حرامزاده ، چيز تقلبي ساختن (مثل ريختن آب در شير).
قلب زني، جعل و تزوير، استحاله .
آدم زاني، مرد زناكار.
زانيه ، زن زناكار.
زنازاده ، حرامزاده ، قاچاقي، تقلبي.
زناكار، مربوط به زنا، زنائي.
زنا، زناي محصن يا محصنه ، بيوفائي، بي عفتي، بي ديني، ازدواج غيرشرعي.
مبهم كردن ، سايه افكندن بر، طرح( چيزي را) نشان دادن .
سايه افكني، نشان دادن ، خلاصه .
سوخته ، خشكيده ، با حرارت.
از روي قيمت، به نسبت قيمت.
(vi and vt and. n) پيشروي، پيشرفت، پيش بردن ، جلو بردن ، ترقي دادن ، ترفيع رتبه دادن ، تسريع كردن ، اقامه كردن ، پيشنهاد كردن ، طرح كردن ، مساعده دادن ، مساعده ، (.adj) از پيش فرستاده شده ، قبلا تهيه شده ، قبلا تجهيز شده .جلو رفتن ، جلو بردن ، پيشر
پيشرفته .(.adj) پيشرفته ، ترقي كرده ، پيش افتاده ، جلوافتاده .
پيشرفت، ترقي، ترفيع، (حق. ) سهمالارثي كه در زمان حيات پدر به فرزندان ميدهند، پيش قسط.
(.n) فايده ، صرفه ، سود، برتري، بهتري، مزيت، تفوق، (.vi and. vt) مزيت دادن ، سودمند بودن ، مفيد بودن .
سودمند، نافع، باصرفه .
(جغ. ) پهن رفت، حركت افقي توده اي ازهوا دراثر تغييردرجه ئ حرارت.
ظهور و ورود (چهار يكشنبه قبل از ميلاد مسيح).
نابجا، عارضي، خارجي، الحاقي، اكتسابي، غير موروثي.
اتفاقي، عارضي، (گ . ش. ) خودرو، نابومي.
(.n) سرگذشت، حادثه ، ماجرا، مخاطره ، ماجراجوئي، تجارت مخاطره آميز، (.vi and. vt) در معرض مخاطره گذاشتن ، دستخوش حوادث كردن ، با تهور مبادرت كردن ، دل بدريا زدن ، خود را بمخاطره انداختن .
حادثه جو، ماجرا جو، جسور، بي پروا.
ماجراجويانه ، با بي پروائي، جسورانه .
زن حادثه جو، زن مخاطره طلب، زن جسور.
حادثه جوئي، (از روي بي تجربگي) اقدام به كاري كردن .
پر سرگذشت، پرماجرا، پرحادثه ، دلير، مخاطره طلب، حادثه جو.
قيد، ظرف، معين فعل، قيدي، عبارت قيدي.
قيدي، ظرفي.
(=verbatim) كلمه بكلمه .
دشمن ، مخالف، رقيب، مدعي، متخاصم، ضد، حريف، مبارز، هم آورد.
ناقض، نقضآميز، حرف نقض، كلمه ئ نقض (مثل اما).
مخالف، مغاير، ناسازگار، مضر، روبرو.
بدبختي، فلاكت، ادبار و مصيبت، روزبد.
عطف كردن ، توجه كردن ، مخفف تجارتي كلمه ئ advertisement.
عطف، توجه ، عمد.
توجه ، عمدي.
متوجه ، دقيق.
آگهي دادن ، اعلان كردن ، انتشار دادن .
آگهي، اعلان ، خبر، آگاهي.
اعلان ، آگهي.
اندرز، رايزني، صوابديد، مشورت، مصلحت، نظر، عقيده ، پند، نصيحت، آگاهي، خبر، اطلاع.
مقتضي، مصلحتي، مقرون بصلاح، قابل توصيه .
نصيحت كردن ، آگاهانيدن ، توصيه دادن ، قضاوت كردن ، پند دادن ، رايزني كردن .
مصلحتآميز، خردمندانه .
مشورت، تامل.
رايزن ، مشاور، راهنما، رهنمون .
رايزن ، مشاور، راهنما، رهنمون .
مشورتي.
مدافعه ، دفاع، وكالت.
دفاع كردن ، طرفداري كردن ، حامي، طرفدار، وكيل مدافع.
دفاع، حمايت.
بيبنبه ، ضعيف.
محراب، حريم، حرم، خلوتگاه .
تيشه ئ نجاري، تيشه زدن ، با تيشه صاف كردن .
تيشه ئ نجاري، تيشه زدن ، با تيشه صاف كردن .
(د. گ . ) يك .
مربوط بدرياي اژه ، اژه .
سپر، پرتو، ظل.
فرزند Thyestes قاتل Atreus و عاشق كليتمنسترا(Clytemnestra).
(افسانه ئ يوناني) فرزند آفروديت و انكسيس (Anchises) كه تروا (Tory) را ترك كرد.
منسوب به ائولوس (Aeolus) خداي بادها.
(مو. ) آلت موسيقي بادي شبيه بجعبه .
(فيزيك ) داراي خواص متعدد(مانند سرعت سير نور، قابليت هدايت گرما و برق و فشار درجهات مختلف)، چند شكلي، داراي خواص چند جانبه .
ربالنوع باد، پادشاه تسالي يونان .
اعصار متمادي، قرن بيانتها، قرن ازلي، (م. م. ) ابديت.
جاوداني.
جاوداني.
هوا دادن ، در تحت تاثير(شيميائي) هوا درآوردن .
هوا دهنده ، دستگاه بخور.
آنتن هوائي راديو، هوائي.
بندباز.
لانه ئ پرنده بر روي صخره ئ مرتفع، آشيانه ئ مرتفع، خانه ئ مرتفع.
هوادار، هوابر.
تهويه ، هوا دادن ، هوا خوردن .
هوا مانند، پوچ.
تبديل به هوا كردن ، به بخار يا گاز تبدبل كردن .
بطور هوائي، هواسان .
مربوط به پرواز يا هواپيما.
فن پرتاب گلوله يا موشك در فضا.
عمليات آكروباتي با هواپيما يا هواپيماي بدون موتور.
ميكروب هوازي.
هوائي، هوازي.
هوازي، هوازيستي.
فرودگاه هواپيما، پروازگاه .
مربوط به مبحث حركت گازها و هوا.
متخصص در علم حركت گاز و هوا.
مبحث حركت گازها و هوا، علم مربوط به حركت اجسام در گازها و هوا.
هواپيماي موتوري.
نامه ئ هوائي، نامه ئ مخصوص پست هوائي، هوانامه .
نامه ئ هوائي، نامه ئ مخصوص پست هوائي، هوانامه .
(ن . د. ) شخصي كه وضع هوا و امواج را به كشتي گزارش ميدهد، هواشناسي كشتي.
شهاب سماوي، شهاب ثاقب، شخانه .
وابسته بهواشناسي.
هواشناس.
هواشناسي، جوشناسي.
مكانيك هواپيما، مربوط به مكانيك هواپيمائي.
فن مكانيك هواپيمائي.
(طب) قسمتي از طب كه درباره ئ بيماريها و اختلالات ناشي از پرواز گفتگو ميكند.
چگالي سنج، دستگاه اندازه گيري چگالي و جرم هوا.
هوانورد، خلبان .
مربوط به دانش هوانوردي.
مربوط به دانش هوانوردي.
دانش هوانوردي.
(طب) اختلالات عصبي فضانوردان در اثر تحريك و هيجان (مانند التهاب و دلدرد واسهال و غيره ).
(=airplane) هواپيما، طياره .
تعليق مايع يا جسم بصورت گرد و گاز در هوا.
جو زمين ، فضاي ماورائ جو.
جو، اتمسفر، كره ئ هوا.
مبحث مطالعه ئ اجسام ساكن و مايعات و گازها در هوا.
(=aerie) هوائي.
(=esthete) طرفدار صنايع زيبا، جمال پرست.
وابسته به زيبائي، مربوط به علم (محسنات)، ظريف طبع.
زيبايي گرايي، زيبايي پرستي، علاقمندي به هنرهاي زيبا.
زيبايي شناسي، زيبايي گرايي، مبحث (هنرهاي زيبا).
(=estival) تابستاني، ناخوشي تابستاني.
تابستان را گذراندن ، (ج. ش. ) رخوت تابستاني داشتن ، تابستان را بحال رخوت گذراندن .
نهاد، (ج. ش. ) تابستان گذراني، رخوت تابستاني.
از دور، دورا دور، (غالبا قبل از آن from و بعد ازآن off ميايد).
دلجويي، مهرباني، خوشروئي، مدارا.
مهربان ، دلجو، خوش برخورد، خوشخو.
كار، امر، كاروبار، عشقبازي(با جمع هم ميايد).
موضوع شرافتي.
اثر، نتيجه ، احساسات، برخورد، اثر كردن بر، تغيير دادن ، متاثر كردن ، وانمود كردن ، دوست داشتن ، تمايل داشتن (به )، تظاهر كردن به .
وانمود، تظاهر، ظاهرسازي، ناز، تكبر.
ساختگي، آميخته با ناز و تكبر، تحت تاثير واقع شده .
مهرباني، تاثير، عاطفه ، مهر، ابتلائ، خاصيت، علاقه .
مهربان ، خونگرم.
موثر، محرك ، نفساني.
(در مورد عصب) توبر، توبرنده ، نقل كننده (بدرون )، آوران .
اطمينان ، اعتماد، پيمان ازدواج، نامزدي.
(حق. ) گواهي نويس، استشهاد نويس، شاهد.
(=affidavy) سوگندنامه ، گواهينامه ، شهادت نامه ، استشهاد.
(=affidavit) سوگندنامه ، گواهينامه ، شهادت نامه ، استشهاد.
مربوط ساختن ، پيوستن ، آشناكردن ، درميان خود پذيرفتن ، به فرزندي پذيرفتن ، مربوط، وابسته .
وابستگي، پيوستگي، خويشي.
نسبت سلبي، نسبت ازدواجي.
وابستگي، پيوستگي، قوم و خويش سببي، نزديكي.
اظهاركردن ، بطور قطع گفتن ، تصديق كردن ، اثبات كردن ، تصريح كردن ، شهادت دادن .
اظهار قطعي، تصريح، تصديق، اثبات، تاكيد.
مثبت، تصديقآميز، اظهار مثبت، عبارت مثبت.
پيوستن ، ضميمه كردن ، اضافه نمودن ، چسبانيدن .
الهام، وزش، وحي الهي.
رنجوركردن ، آزردن ، پريشان كردن ، مبتلا كردن .
رنج، رنجوري، پريشاني، غمزدگي، مصيبت، شكنجه ، درد.
رنجوساز، مصيبتآميز.
فراواني، وفور.
فراوان ، دولتمند.
ريزش، جريان ، انبوهي.
دادن ، حاصل كردن ، تهيه كردن ، موجب شدن ، از عهده برآمدن ، استطاعت داشتن .
تبديل به جنگل كردن ، جنگلكاري كردن .
غوغا، نزاع، سلب آرامش مردم، مزاحمت فراهم آوردن ، ترساندن ، هراسانيدن .
(.n) ادغام، ادغام صوتي. (.vt) سرقت كردن ، لخت كردن .
ادغام، سرقت.
ترسيده ، وحشت زده .
آشكارا توهين كردن ، روبرو دشنام دادن ، بي حرمتي، هتاكي، مواجهه ، رودرروئي.
ريختن ، پاشيدن (باupon).
ريزش، عمل پاشيدن .
هواخواه .
در دشت، در صحرا.
شعله ور، در حال سوختن .
شعله ور، مشتعل.
شناور، در حركت.
در اهتزاز، در حال لرزش.
پياده ، در جريان ، برپا.
(=before) قبل، جلو.
مذبور، فوقالذكر.
مذبور، فوقالذكر.
پيش انديشيده ، عمدي.
پيشتر، قبلي.
با دليل قويتر، با منطق محكمتر، موكدا، محققا.
مصادم، گرفتار، دچار.
(=afro) پيشوند بمعني(افريقائي) ميباشد.
هراسان ، ترسان ، ترسنده ، ترسيده ، از روي بيميلي(غالبا با of ميايد)، متاسف.
از نو، دوباره .
آفريقا.
آفريقائي.
(=afr) پيشوند بمعني(افريقائي) ميباشد.
رودررو، روبرو، در جلو.
در پس كشتي.
پس از، بعداز، در عقب، پشت سر، درپي، در جستجوي، در صدد، مطابق، بتقليد، بيادبود.
جفت، مشيمه ، جنين .
(طب) توجه و مواظبت در مرحله ئ نقاهت.
عاقبت، نتيجه .
تاريخ چيزيرا موخر گذاردن .
عقب كشتي.
اثر بعدي، (طب) اثر بعدي داور، اثر ثانوي.
پس فروزش، پس تاب.
پس ديد، تصوير بعدي چيزي (روي سلولهاي چشم ).
زندگي پس از مرگ .
عواقب بعدي، پسآيند.
نزديكترين دگل عقب كشتي، پست ترين ، عقب ترين ، واپسين .
بعدازظهر، عصر.
اثر و طعم غذا در دهان ، لذت بعدي، لذت ثانوي.
روزگار واپسين ، آينده ، دوران پيري.
پسازآن ، بعدازآن ، سپس، بعدا.
پسازآن ، بعدازآن ، سپس، بعدا.
عالمآخرت، عالمفاني.
دگربار، پس، دوباره ، باز، يكبارديگر، ديگر، از طرف ديگر، نيز، بعلاوه ، ازنو.
دربرابر، درمقابل، پيوسته ، مجاور، بسوي، مقارن ، برضد، مخالف، عليه ، به ، بر، با.
آگاممنون پادشاه مايسنا كه منازعه ئ او با آشيل مقدمه ئ داستان حماسي ايلياد است.
تكثير سلولي غيرجنسي.
بينيازي از جفتگيري، بينيازي از تلقيح، بينياز از تخمنر.
(گ . ش. ) زاد و ولد بدون جفتگيري، تكثير غيرجنسي.
در حال دهن دره ، مبهوت، متعجب با دهان باز، درشگفت، عشقالهي.
سنگ قيمتي، عقيق.
(ingz=ga) خيره ، نگران .
(.n)عمر، سن ، پيري، سن بلوغ، رشد(با of)، دوره ، عصر. (.vi and. vt) پيرشدن ، پيرنماكردن ، كهنه شدن (شراب).
قديمي، كهنه ، باستاني.
پير، سالخورده .
بدون عمر معيني، نامحدود.
بيانتها، طولاني.
نمايندگي، وكالت، گماشتگي، ماموريت، وساطت، پيشكاري، دفترنمايندگي.
برنامه ئكار، دستوركار، برنامه ئ عمليات (agenda. pl).
پيشكار، نماينده ، گماشته ، وكيل، مامور، عامل.
مامور آگاهي كه با لباس مبدل در باندي كار ميكند (provocateurs agents. pl).
گرد كردن ، جمع كردن ، انباشتن ، گرد آمدن ، متراكم شدن ، جوش آتشفشاني.
انباشتگي، تراكم، توده ، انبار.
(.adj) چسباننده ، التيام آور، چسب، دواي التيام آور. (.vi and. vt) چسباندن ، تركيب كردن ، تبديل به چسب كردن .
هم چسبي، عمل چسباندن ، (طب) التيام زخم، (د. ) تركيب لغات ساده و اصلي بصورت مركب.
افزودن (به )، ضخيم كردن ، هموار كردن ، خاكريزي كردن .
بزرگ كردن ، افزودن .
بدتر كردن ، اضافه كردن ، خشمگين كردن .
جمع شده ، متراكم، متراكم ساختن .جمع آمده ، متراكم، (ج. ش. - گ . ش. ) بهم پيوسته ، انبوه ، توده ، تراكم، جمع، مجموع، جمع كردن ، جمع شدن ، توده كردن .
گرد آمدگي، اجتماع، توده ، انبوه ، تراكم.تجمع، تراكم.
نزديك شدن ، نزديك كردن ، حمله كردن (به )، مبادرت كردن (به ).
پرخاشگر، متجاوز، مهاجم، پرپشتكار، پرتكاپو، سلطه جو.
متجاوز، مهاجم، حمله كننده ، پرخاشگر.
آزردن ، جور و جفا كردن ، غمگين كردن .
مبهوت (از شدت ترس)، وحشت زده ، مات.
چابك ، زرنگ ، فرز، زيرك ، سريعالانتقال.
چالاكي، چابكي، تردستي، زيركي.
سالخورده ، كهن .
صرافي، دلالي برات، معاملات احتكاري بروات، سفته بازي.
بكارانداختن ، تحريك كردن ، تكاندادن ، آشفتن ، پريشان كردن ، سرآسيمه كردن .
سرآسيمگي، آشفتگي، هيجان ، تلاطم، تحريك .
آشوبگر، اسباب بهم زدن مايعات.
تابان .
(=aiglet) نوك فلزي بند كفش، پولك ، زالزالك ، كويچ.
غلط، نازيبا، زشت.
درتابش، متلالا، تابنده .
درحال اشتعال، در حالت هيجان ، تابان ، مشتعل و فروزان .
(طب) علم شكسته بندي.
(طب) ميخچه ئ پا يا انگشت پا.
خويشاوندي پدري، پدري.
شناختن ، برسميت شناختن ، اقرار كردن .
كنيه ، لقب (s-، agnomina. pl).
عرفاي منكر وجود خدا.
(=agone) (.adv and. adj) پيش، قبل (در حالت صفت هميشه دنبال اسم ميايد). (.adj) صادر شدن ، پيش رفتن .
نگران ، مشتاق، بيقرار، در جنبش، در حركت.
التهابي، دردي.
(=ago) (.adv and. adj ) پيش، قبل، گذشته .
(م. ل. ) بي گوشه ، بيانحراف.
دچار كشمكش، دچار اضطراب.
وابسته به مسابقات باستاني يونان ، ورزشي، پهلواني، كوشش آميز، مجادله اي، مشاجره اي، جنگجو، مستعد جنگ .
عذاب دادن ، تحريف كردن ، به خود پيچيدن ، تقلا كردن .
دردناك ، رنجآور.
درد، رنج، تقلا، سكرات مرگ ، جانكندن .
انجمن ، محفل، بازار.
(طب) مرض انزوا طلبي، ترس از مكانهاي شلوغ.
قزن قفلي، قلاب.
قزن قفلي، قلاب.
رواياتي (از گفته هاي مسيح) كه مورد قبول مسيحيان نيست.
زميني، ملكي.
تساوي در پخش زمين ، طرفداري از تقسيم اراضي بتساوي بين مردم.
خوشنود كردن ، ممنون كردن ، پسندآمدن ، آشتي دادن ، مطابقت كردن ، ترتيب دادن ، درست كردن ، خشم(كسيرا) فرونشاندن ، جلوس كردن ، نائل شدن ، موافقت كردن ، موافق بودن ، متفق بودن ، همراي بودن ، سازش كردن .
سازگار، دلپذير، مطبوع، بشاش، ملايم، حاضر، مايل.
سازش، موافقت، پيمان ، قرار، قبول، (د. ) مطابقه ئ نحوي، (حق. ) معاهده و مقاطعه ئ، توافق.
توافق نشانوندها.
پرخاشگري، تعرض، تجاوز، تهاجم.
روستائي، ناهنجار، خشن .
فلاحتي، زراعتي، كشاورزي.
كشاورز، دانشجوي دانشكده ئ كشاورزي.
فلاحت، زراعت، كشاورزي، برزگري.
كشاورز، دانشجوي دانشكده ئ كشاورزي.
مطاله و تطبيق آداب و رسوم قبايل وحشي.
(.pref) پيشوند بمعني (خاك ) و (صحرا) يا (كشاورزي).
مطالعه ئ مواد غذائي خاك ، زيست شناسي خاك .
مربوط بخاكشناسي.
خاكشناس.
(كشا. ) خاك شناسي.
كشاورزي، فلاحتي.
كشاورز، برزشناس.
برزشناسي، كشاورزي، علم برداشت محصول و بهره برداري از خاك .
بزمين ، بگل نشسته ، درزمين .
تب و لرز، تب نوبه ، تب مالاريا.
بحث، مباحثه ، مناظره ، دليل، حجت، اثبات.
آه ، افسوس، آويخ.
نام يكي از سلاطين اسرائيل.
پيش، جلو، درامتداد حركت كسي، روبجلو، سربجلو.
ندا و خبر براي مواقع سلام، لفظ(سلام).
كمك ، كمك كردن ، مدد كار.كمك كردن ، ياري كردن ، مساعدت كردن ، پشتيباني كردن ، حمايت كردن ، كمك ، ياري، حمايت، همدست، بردست، ياور.
كمك هزينه ئ تحصيلي.
آجودان مخصوص.
(=aglet) جوجه ئ عقاب يا شاهين .
(ج. ش. ) مرغماهيخوار، كلاه پر، شاخه ئ جواهر، دسته ئ كرك ، كرك يا ابريشم.
آزردن ، پريشان كردن ، درد يا كسالتي داشتن ، مانع شدن ، عقبانداختن .
(گ . ش. ) عرعر، سماق چيني.
قسمت متحرك بال هواپيما.
(طب) بيماري مزمن ، درد، ناراحتي.
(.vi and. vt) دانستن ، فرض كردن ، ارزيابي كردن ، شمردن ، رسيدن ، نائل شدن (به )، به نتيجه رسيدن ، قراول رفتن ، قصد داشتن ، هدف گيري كردن ، نشانه گرفتن . (.n) حدس، گمان ، جهت، ميدان ، مراد، راهنمائي، رهبري، نشان ، هدف، مقصد.
بي مقصد، بي مرام، بي اراده .
صورت ادغام شده ئ not are وnot is.
هوا، هر چيز شبيه هوا(گاز، بخار)، باد، نسيم، جريان هوا، نفس، شهيق، استنشاق، (مج. ) نما، سيما، آوازه ، آواز، آهنگ ، بادخور كردن ، آشكار كردن .
پايگاه هوائي.
بادكنك ، مثانه ئ هوا.
ترمز بادي.
(آمر. ) فرماندهي نيروي هوائي.
داراي دستگاه تهويه كردن ، تهويه كردن .
كسيكه حركت هواپيما را كنترل مي كند.
بوسيله ئ هوا سرد كردن .
(نظ. ) لشكر هوائي.
كاملا خشك ، بدون رطوبت.
پست هوائي.
نيروي هوائي.
شكاف هوائي.
تفنگ بادي.
منفذ، بادگير، چاه هوائي.
خط هوائي.
نامه ئ هوائي، نامه ئ مخصوص پست هوائي.
خط مستقيم هوائي، سرويس هوائي.
جريان توده ئ عظيمي از هوا كه مسافت زيادي را در سطح زمين طي ميكند.
ميل (mile) هوانوردي معادل ، فوت.
علاقمند به فضانوردي و هوانوردي.
(hole =air) منفذ، بادگير، چاه هوائي.
دژبان نيروي هوائي.
تلمبه ئ بادي.
هوابندي شده .
هوا به هوا، از يك هواپيما به هواپيماي ديگر.
هوا برد، بوسيله هوا نقل و انتقال يافته .
رنگ پاش.
هواپيما، طياره .
ناو هواپيمابر.
كارمندان و خلبانان هواپيما.
فرودگاه .
نوعي سگ خرمائي.
فرودگاه .
جريان هوا، نسيم، وزش.
بدنه ئ هواپيما.
باربري هوائي.
روشنائي كه در هنگام غروب به علت تابش آفتاب به جو زمين پديد مي آيد.
شبيه هوا، ظريفانه .
ظرافت، شادي.
بوسيله ئ هواپيما حمل و نقل كردن ، خط حمل و نقل هوائي.
هواپيماي مسافربري.
پست هوائي.
سرباز ساده و بدون درجه نيروي هوائي.
متخصص در خلباني و هدايت هواپيما.
هواپيما.
فرودگاه .
پست هوائي.
ملخ هواپيما، پيچ ملخ هواپيما.
سفينه ئ هوائي، بالون .
مبتلا بكسالت و بهم خوردگي مزاج در اثر پرواز.
فضاي هوائي.
سرعت سير هوائي.
جريان هوا.
باند فرودگاه .
يك چهارم وسعت، ربعدايره ، اداره ، جهت، مسير، راهنمائي كردن .
محفوظ از هوا، غيرقابل نفوذ بوسيله ئ هوا.
امواج راديو و تلويزيون .
راه هوائي، مسير جريان هوا.
مناسب براي پرواز.
هوائي، هوا مانند، با روح، پوچ، واهي، خودنما.
راهرو، جناح.
حرف(h).
(=aviatress) خلبان زن ، زن هوانورد.
نيم باز.
قهرمان يوناني جنگ تروا.
دست بكمر زده .
وابسته ، يكسان .
نژاد اكد يا اكاد.
مرمرسفيد، رخام گچي.
حيف، افسوس.
زنده ، باروح، بانشاط.
چابكي، نشاط.
علائالدين .
گردشگاه عمومي، باغ ملي.
مرسوم، مد، باب.
اعلان خطر، هراس.( alarum = ) (.n) هشدار، آگاهي از خطر، اخطار، شيپور حاضرباش، آشوب، هراس، بيم و وحشت، ساعت زنگي، (.vt) از خطر آگاهانيدن ، هراسان كردن ، مضطرب كردن .
ساعت شماطه اي.
هراس آفريني، آشوب طلبي.
( alarm = ) (.n) هشدار، آگاهي از خطر، اخطار، شيپور حاضرباش، آشوب، هراس، بيم و وحشت، ساعت زنگي، (.vt) از خطر آگاهانيدن ، هراسان كردن ، مضطرب كردن .
افسوس، آه ، دريغا.
جامه ئ سفيد و بلند، پيراهن سفيد و بلند كشيشان .
زبان يا مردم آلباني.
(albatrosses and albatross. pl) (ج. ش. ) يكجور مرغابي بزرگ دريائياز خانواده diomedeidae.
اگرچه ، ولواينكه .
(طب ) سفيدي پوست، عدم وجود رنگ دانه در بدن ، زالي.
زال، آدم سفيد مو و چشم سرخ، شخص فاقد مواد رنگ دانه .
انگليس.
جاي عكس، آلبوم.
سفيده ئ تخم مرغ، ( گ . ش. ) مواد ذخيره ئ اطراف بافت گياهي، آلبومين .
آلبومين ، نوعي پروتئين ساده .
قصر، دژ.
( افسانه ئ يونان ) زن اورپيدس.
كيميائي.
كيميائي.
كيمياگر، كيمياشناس.
كيمياگرانه .
كيمياگري كردن .
علم كيميا، كيمياگري، تركيب فلزي با فلز پست تر.
نام مادر هركول.
الكل، هرنوع مشروبات الكلي.
الكلي، داراي الكل، معتاد بنوشيدن الكل.
ميخوارگي، اعتياد به نوشيدن الكل، تاثير الكل در مزاج.
بصورت الكل درآوردن ، تحت تاثير الكل درآوردن .
الكل سنج.
شاه نشين ، آلاچيق.
(گ . ش. ) توسه ، راز دار، توسكا.
كديور، عضو انجمن شهر، كدخدا، (انگليس ) نام قضات، نام مستخدمين شهرداري، عضوهيئت قانون گذاري يك شهر.
آبجو انگليسي، آبجو.
الله بختي، بسته به بخت.
پناهگاه كشتي.
آبجوفروشي، ميخانه .
لهجه ئ مخصوص آلماني.
انبيق، تقطيركردن ، عرق كشي كردن .
گوش بزنگ .گوش بزنگ ، هوشيار، مواظب، زيرك ، اعلام خطر، آژيرهوائي، بحالت آماده باش درآمدن يا درآوردن .
قسمتي از منطق كه باحقيقت سروكار دارد.
زن آبجو فروش.
اسكندر.
يونجه .
درهواي آزاد، خارج از منزل.
(algas and algae. pl) (گ. ش. ) جلبك ، خزه ئ دريائي.
جلبكي، خزه اي.
جبر.جبر، جبر و مقابله .
جبري.جبري.
زبان جبري.
سرد، خنك .
زبان الگول.
زبان الگول .
زبان الگول .
زبان الگول دبليو.
(ر. ش. ) لذت بردن از درد و رنج (مازوشيسم ).
( طب ) دردناك دردآور.
مبحث جلبك شناسي.
ترس از درد.
الگوريتم.ازفارسي (الخوارزمي )، محاسبه عددي، حساب رقومي.
ترجمه الگوريتم.
الگوريتمي.
زبان الگوريتمي.
نام مستعار.
(حق. ) غيبت هنگام وقوع جرم، جاي ديگر، بهانه ، عذر، بهانه آوردن ، عذر خواستن .
مغذي، غذائيت دار.
بيگانه ، خارجي، (مج. ) مخالف، مغاير، ناسازگار، غريبه بودن ، ناسازگار بودن .
قابليت نقل وانتقال مالكيت، بيگانه سازي.
قابل انتقال، قابل فروش، انتقالي.
بيگانگي.
انتقال دادن ، بيگانه كردن ، منحرف كردن .
انتقال مالكيت، بيگانگي، بيزاري.
خريدار، گيرنده مال مورد انتقال.
بيگانگي، غرابت.
واگذار كننده ، انتقال دهنده .
بشكل بال، شبيه بال.
روشن ، شعله ور، سوزان ، سبك كردن ، راحت كردن ، تخفيف دادن ، روشن كردن ، آتش زدن ، برق زدن ، پياده شدن ، فرود آمدن .
هم تراز كردن .دريك رديف قرار گرفتن ، بصف كردن ، درصف آمدن ، رديف كردن .
همتراز كننده .
هم ترازي.(=alinement) صف بندي، تنظيم.
همانند، مانندهم، شبيه ، يكسان ، يكجور، بتساوي.
غذا، رزق، قوت لايموت، قوت دادن ، غذا دادن .
غذائي، غذا دهنده .
غذائي، رزقي.
جهاز هاضمه .
تغذيه ، تقويت، غذا.
خرجي، نفقه .
(ش. ) چربي دار.
(ر. ) عادكننده ، بدوقسمت مساوي تقسيم كردن ، كسري (fractional).
ازيك جاي ديگر، از منبع ديگر.
زنده ، در قيد حيات، روشن ، سرزنده ، سرشار، حساس.
نوش دارو، آب حيات.
(alkalis-alkalies. pl) قليا، ماده اي باخاصيت قليائي مثل سودمحرق، فلزقليائي.
قليائي كردن ، قليائي شدن .
قلياسنج.
داراي خاصيت قليائي.
(ش. ) قليائي كردن .
شبيه قليا.
افزايش قلياي بدن .
(.n and. adv and. adj) همه ، تمام، كليه ، جميع، هرگونه ، همگي، همه چيز، داروندار، يكسره ، تماما، بسيار، (.pref) بمعني (غير) و (ديگر).
كاملا، جامع، سرتاسري.
تقريبا، قريبا، بنزديكي.
علامت رفع خطر، سوت رفع خطر هوائي.
روز اول آوريل، روز دروغ و شوخي مثل روز سيزدهم نوروز.
چهارپا، چهار دست و پا.
سلام، ياالله .
بامنتهاي كوشش، بمقدار زياد، فراوان ، باشدت تمام.
درهرقسمت، بطور سراسري، تمام شده .
همه منظوره .
(د. گ . ) صحيح، بسيار خوب، بي عيب، حتمي.
دورتا دور، سرتاسر، كاملا، شامل هر چيز يا هركس.
روز كليه ئ مقدسين مسيحي، روز اول نوامبر.
روزاستغاثه براي ارواح، روز دوم نوامبر.
روي هم رفته .
آرام كردن ، از شدت چيزي كاستن .
اظهار، ادعا، بهانه ، تائيد.
اقامه كردن ، دليل آوردن ، ارائه دادن .
بقول معروف، بنابگفته ئ بعضي، منتسب به .
تابعيت، تبعيت، وفاداري، بيعت.
وفادار، صادق، هم پيمان .
مجازي، رمزي، كنايه اي، تمثيلي.
تمثيل نويس.
تمثيل نويسي.
بمثل درآوردن ، مثل گفتن ، مثل زدن ، تمثيل نوشتن .
تمثيل، حكايت، كنايه ، نشانه ، علامت.
باروح، نشاط انگيز، تند و باروح.
حمد خدا را، سبحان الله .
ماده اي كه باعث حساسيت ميشود.
حساسيت نسبت بچيزي.
سبك كردن ، آرام كردن ، كم كردن .
تسكين ، تخفيف، فرونشست.
كوچه ، خيابان كوچك .
كوچه تاريك .
داروي هر درد، دواي عام، سنبل الطيب.
(گ . ش. ) سيري، پيازي، بشكل سير يا پياز.
پيوستگي، اتحاد، وصلت، پيمان بين دول.
پيوسته ، متحد.
نهنگ ، تمساح، ساخته شده از پوست تمساح.
چند كلمه ئ نزديك بهم را با يك حرف آغاز كردن ، آوردن كلمات با صداي مترادف مثلsun the was soft when season summer in.
آغاز چند كلمه پياپي با يك حرف متشابه الصورت.
مترادف، مشابه .بمعني (غير) و (ديگر).
اختصاص دادن ، معين كردن .تخصيص دادن .
تخحيص.
تخصيص دهنده .
خطابه ، موعظه .
مختلف الجنس و مختلف النوع.
اندازه گيري رشد موجودات.
واژگونه ، واج گونه ، صور مختلف زمان فعل، تصاريف مختلف كلمه يا فعل.
نام مستعار، اسم جعلي.
معالجه ئ بيماري با اضداد آن .
ناهم بوم، جداگانه اتفاق افتاده ، بتنهائي وقوع يافته .
صداي دورگه ، چند صدا.
تخصيص دادن ، معين كردن .سهم دادن .
پخش، تقسيم، تخصيص، سرنوشت، تقدير.سهم، جيره ، تسهيم.
چند شكل، جسمي كه مستعد تبديل بچند صورت يا ماده باشد.
(ش. ) استعداد تغيير و تبديل ( چون استعداد كربن كه به الماس و گرافيت تبديل ميشود)، (حق. ) دگروارگي، چند شكلي.
كسيكه چيزي باو اختصاص داده شده ، سهم برده ، سهيم.
رخصت دادن ، اجازه دادن ، ستودن ، پسنديدن ، تصويب كردن ، روا دانستن ، پذيرفتن ، اعطائ كردن .
جايز، مجاز.روا، مجاز، قابل قبول.
فوقالعاده و هزينه ئ سفر، مدد معاش، جيره دادن ، فوقالعاده دادن .
بار( در فلزات )، عيار، درجه ، ماخذ، آلياژ فلز مركب، تركيب فلز بافلز گرانبها، (مج. ) آلودگي، شائبه ، عيار زدن ، معتدل كردن .
اشاره كردن ، اظهار كردن ، مربوط بودن به ( با to)، گريز زدن به .
بطمع انداختن ، تطميع كردن ، شيفتن .
تطميع، اغوا، فريب.
گريز، اشاره ، كنايه ، اغفال.
آبرفتي، رسوبي، ته نشيني، مربوط به رسوب و ته نشين .
(alluvia-alluviums. pl) ته نشين ، رسوب، آبرفت.
پيوستن ، متحد كردن ، هم پيمان ، دوست، معين .
آموزشگاه ، پرورشگاه .
سالنامه ، تقويم ساليانه ، تقويم نجومي، نشريه ئ اطلاعات عمومي.
صدقه پخش كن ، مامور خيرات.
قادرمطلق، توانا برهمه چيز، قدير، خدا( باthe).
بادام، درخت بادام، مغز بادام.
رنگ مغز پسته اي.
صدقه پخش كن ، مامور خيرات.
تقريبا، بطور نزديك .
صدقه ، خيرات.
صدقه دادن .
گداخانه ، نوانخانه .
صدقه گير، صدقه دهنده .
بالا، در بالاي زمين ، در نوك ، در هوا، در بالاترين نقطه ئ كشتي، در فوق.
( هاوائي ) خدا حافظ.
تنها، يكتا، فقط، صرفا، محضا.
همراه ، جلو، پيش، در امتداد خط، موازي با طول.
در پهلو، در كنار ( كشتي )، پهلو به پهلوي، تا كنار.
دور، كناره گير.
بلند، باصداي بلند.
روبه پائين ، زير.
آلپاكا( يكنوع شتر بي كوهان پشم بلند آمريكائي )، موي آلپاكا، پارچه ئ ساخته شده ازپشم آلپاكا.
حرف اول الفباي يوناني، آغاز، شروع، ستاره ئ اول.
آغاز و فرجام، (مج. ) تماما، سرتاسر.
الفبا.الفبا، ( مج. ) مبادي.
رشته الفبائي.
كلمه الفبائي.
الفبائي.الفبائي.
رمز الفبائي.
الفبائي.
به ترتيب الفبا نوشتن ، باحروف الفبا بيان كردن .
الفماري، الفبا عددي.
رمز الفماري.
رمز الفماري.
صفحه كليد الفماري.
(افسانه ئ يونان ) رب النوع رودخانه .
وابسته بكوه آلپ، آلپي، واقع در ارتفاع زياد.
كوه نوردي.
كوه نورد.
پيش از اين ، قبلا.
(right all) بسيار خوب، صحيح است.
نيز، همچنين ، همينطور، بعلاوه ، گذشته از اين .
اسب يا سگ بازنده در مسابقه .
قربانگاه ، مذبح، محراب، مجمره .
تغييردادن ، عوض كردن ، اصلاح كردن ، تغيير يافتن ، جرح و تعديل كردن ، دگرگون كردن .دگرگون كردن ، دگرگون شدن .
يار، رفيق شفيق، خود، ديگر خود.
قابليت تغيير.
قابل تغيير، دگرش پذير.
بطور تغيير پذير.
تغيير دادني، تبديلي، تغيير دهنده .
دگرگوني.تغيير، تبديل، دگرش، دگرگوني.
گزينه دگرگوني.
ستيزه كردن ، مشاجره كردن .
ستيزه ، مجادله .
يك درميان ، متناوب، متبادل.
متناوب كردن ، بنوبت انجام دادن ، يك درميان آمدن ، متناوب.يك درميان ، متناوب، ( هن. ) متبادل، عوض و بدل.متناوب بودن ، متناوب كردن .
گزينش مسير ديگر.
متناوب، تناوبي.
تناوب، يك درمياني.تناوب، نوبت، يك درمياني.
شق، شق ديگر، پيشنهاد متناوب، چاره .متناوب، تناوبي، ديگر.
جريان متناوب.
متناوبا، بنوبت.
متناوب ساز.تناوبگر، (برق ) دستگاه توليد برق متناوب، آلترناتور.
اگرچه ، گرچه ، هرچند، بااينكه .
ارتفاع سنج، فرازياب، اوج نما، افرازياب.
فرازا، بلندي، ارتفاع، فراز، منتها درجه ، مقام رفيع، منزلت.
كسالت در اثر ارتفاع زياد (مثل خون دماغ و تهوع ).
وابسته به اوج، ارتفاعي.
( در آواز ) صداي آلتو، صداي اوج.
روي هم رفته ، از همه جهت، يكسره ، تماما، همگي، مجموع، كاملا، منصفا.
(ج. ش. ) نوزاد زودرس، نواد ناقص.
نوع دوستي، بشردوستي، غيرپرستي، نوع پرستي.
نوعدوست.
نوعدوستانه .
زاج، زاج سفيد، زاغ.
آلومينيوم دار، زاج دار.
(=aluminum) فلز آلومينيوم، آلومينيوم بنام اختصاري (Al).
زاجي كردن ، روكش باآب آلومينيوم دادن .
داراي زاج، مربوط به آلومينيوم.
(=aluminium) فلز آلومينيوم، آلومينيوم بنام اختصاري (Al).
(alummni. pl) فارغ التحصيل، دانش آموخته .
سوراخ سوراخ، حفره دار، حبابك دار.
خانه خانه ، حفره دار (مثل كندوي عسل ).
(alveoli. pl) شش خانه ، حبابچه ، حفره ئ كوچك ، حفره ئ دنداني.
هميشه ، پيوسته ، همه وقت.
همواره ، هميشه ، پيوسته ، همه وقت.
(گ . ش. ) اليسون ، سنبل، قدومه .
هستم، اول شخص.
باسرعت كامل، باتمام فشار، شديدا، باعجله ، وحشيانه .
آلياژ جيوه باچند فلز ديگركه براي پركردن دندان و آئينه سازي بكار ميرود، تركيبمخلوط، ملقمه .
آميختن ، توام كردن ( ملقمه فلزات با جيوه ).
آميختگي، آميزش، امتزاج، ملقمه .
محرر، منشي، نوشتگر.
هميشه بهار، جاويد، گل تاج خروس.
تاج خروسي، منسوب به تاج خروس، برنگ تاج خروسي.
(گ . ش. ) گل نرگس، انواع تيره ئ نرگسيان .
گردآوردن ، توده كردن ، متراكمكردن .
گردآوري.
دوستدار هنر، آماتور، غيرحرفه اي، دوستار.
آماتوروار، ناشي.
دوستاري، اشتغال هنر بخاطر ذوق نه براي امرار معاش.
عاشق پيشه ، علاقمند بامور جنسي، عشقي.
متحيرساختن ، مبهوت كردن ، مات كردن ، سردرگم كردن ، سردرگم، متحير.
حيرت، شگفتي، سرگشتگي، بهت.
متحير كننده ، شگفت انگيز.
زناني كه در آسياي صغير زندگي ميكردند و با يونانيان ميجنگيدند، زن سلحشور و بلندقامت، رود آمازون در آمريكاي جنوبي.
مربوط به آمازونها، شير زن .
ابهام گوئي، دوپهلوگوئي، پيچ و خم.
سفير، ايلچي، پيك ، مامور رسمي يك دولت.
وابسته به سفارت.
سفارت.
سفير زن ، همسر سفير.
كهربا، عنبر، رنگ كهربائي، كهربائي.
(گ . ش. ) عنبرسائل، شاهبوي.
نقوش و تزئينات اطراف يك تابلو نقاشي، محيط.
ذواليمينين .
نقوش و تزئينات اطراف يك تابلو نقاشي، محيط.
محدود، محاصره شده .
دماي محيط.
ابهام، نامعلومي، سخن مشكوك ، گنگي معني.ابهام.
مبهم.باابهام، تاريك ( از لحاظ مفهوم )، دوپهلو، مبهم.
دستور زبان مبهم.
زبان مبهم.
پيرامون ، حدود، حوزه ، وسعت، محوطه .
بلند همتي، جاه طلبي، آرزو، جاه طلب بودن .
جاه طلب، بلند همت، آرزومند، نامجو.
توجه ناگهاني و دلسردي ناگهاني نسبت بشخص يا چيزي، دمدمي مزاجي، داراي دو جنبه .
دوجنبه اي، دمدمي.
شخصي كه هم بامور خارجي و هم بامور داخلي توجه دارد.
شخصي كه نه زياد بعالم باطني توجه دارد نه بعالم خارجي، آدم معتدل و ميانه رو.
يورغه رفتن ( اسب )، راهوار بودن ، يورغه .
يورغه رو.
(افسانه ) خوراك خدايان كه زندگي جاويد بانها ميداده ، مائده ئ بهشتي، شهد، عطر.
بسيار مطبوع.
گنجه ، دولابچه ، اشكاف، كمد مخصوص اغذيه .
( درتخته نرد) دوكور، ( مج. ) بدنقشي، بدشانسي.
بيمارستان سيار، بوسيله آمبولانس حمل كردن ، آمبولانس.
گردنده ، سيار، متحرك .
راه رفتن ، حركت كردن ، درحركت بودن .
حركت، گردش.
گردشي، گردنده ، سيار.
(نظ) كمين ، كمينگاه ، يكدسته نظامي كمين كرده .
كمين ، كينگاه ، دام، سربازاني كه دركمين نشسته اند، پناه گاه ، مخفي گاه سربازان براي حمله ، كمين كردن ، در كمين نشستن .
آميب، مربوط به آميب، آميبي، رنگ ياخته اي.
آميب، مربوط به آميب، آميبي، رنگ ياخته اي.
(طب ) سرايت مرض در اثر آميب.
آميب، مربوط به آميب، آميبي، رنگ ياخته اي.
آميب، مربوط به آميب، آميبي، رنگ ياخته اي.
بهتر كردن ، اصلاح كردن ، چاره كردن ، بهتر شدن ، بهبودي يافتن .
بهبودي، بهتر شدن .
بهبود يابنده ، بهتر شونده .
بهتر كننده ، بهبود دهنده .
آمين ، چنين باد، خداكند، انشائالله .
احساس مسئوليت، تبعيت، جوابگوئي.
تابع، رام شدني، قابل جوابگوئي، متمايل.
ترميم كردن .اصلاح كردن ، بهتر كردن ، بهبودي يافتن ، ماده يا قانوني را اصلاح و تجديد كردن .
قابل اصلاح، پذيرا.
اصلاحي.
اصلاح كننده .
ترميم.اصلاح، تصحيح، ( حق. ) پيشنهاد اصلاحي نماينده ئ مجلس نسبت به لايحه يا طرح قانوني.
پرونده ترميمي.
جبران ، تلافي.
جبس طمث، حبس عادت.
سازگاري، مطبوعيت، نرمي، ملايمت.
حالت هذيان ، سفاهت.
(حق. ) جريمه ئ ( نقدي ) كردن ، تنبيه كردن ، تاديب كردن (با in يا with يا of).
آمريكا، كشور آمريكا.
آمريكائي، ينگه دنيائي، مربوط بامريكا.
زبان انگليسي كه در آمريكا بان تكملم ميشود.
سرخ پوست آمريكائي.
مسافرخانه اي كه مسافرين پول غذا و اطاق را يكجا پرداخت ميكنند.
اطلاعات و حقايق مربوط بامريكا.
اصطلاح آمريكائي، رسم آمريكائي.
متخصص زبان يا فرهنگ آمريكائي.
آمريكائي شدن ، پذيرش اخلاق و آداب آمريكائي.
آمريكائي ماب كردن ، بصورت آمريكائي درآوردن .
نژاد مختلط آمريكائي و سرخ پوست يا اسكيمو.
بدون دگرديسي، فاقد دگرديسي.
بدون دگرديسي، فاقد دگرديسي.
(مع. ) ياقوت ارغواني، لعل بنفش، رنگ ارغواني، رنگ ياقوتي، دركوهي بنفش.
ارغواني، ياقوتي.
دلپذيري، شيريني، مهرباني، خوش مشربي.
شيرين ، دلپذير، مهربان ، دوست داشتني.
پنبه ئ كوهي، پنبه ئ نسوز.
پنبه ئ كوهي، پنبه ئ نسوز.
محبوبيت، دوستدار صلح.
موافق، دوست، دوستانه .
درميان ، وسط.
درميان كشتي.
درميان ، وسط.
(ش. ) حاوي ريشه ئ آمين ، وابسته به عامل آمين .
(ش. ) اسيد آمينه .
نادرست، غلط، بيمورد، بد، كثيف، گمراه ، منحرف، منحط.
يك نوع تقسيم سلولي، تقسيم مستقيم ياخته .
رفاقت، مودت، روابط حسنه ، حسن تفاهم.
آمپرسنج.آمپرسنج.
منسوب به آمونياك ، مربوط به آمونياك .
(=ammunition) مهمات.
محلول يا بخار آمونياك .
آمونياك ، آمونياكي.
(ش. ) با آمونياك تركيب كردن ، تحت تاثير آمونياك قرار دادن ، تبديل بامونياك كردن .
تركيب با آمونياك .
(ج. ش. ) صدف، فسيل جانور نرمتني كه منقرض شده است ( آمونيت ها ).
(ش. ) ريشه +NH4، آمونياك .
(ش. ) كلرور آمونياك ، نشادر بفرمول NH4CL.
مهمات.
(طب ) ضعف حافظه بعلت ضعف يا بيماري مغزي، فراموشي، نسيان .
مبتلا به فراموشي.
مبتلا به فراموشي.
عفو عمومي، گذشت، عفو عمومي كردن .
(amnia، amnions. pl) (تش. - ج. ش. ) مشيمه ، پرده ئ دور جنين .
(amoebae، amoebas. pl) جانور تك سلولي، آميب.
آميبي، وابسته به جانور تك سلولي.
آميبي شكل، مانند آميب.
آدمكشي كردن ، لذت بردن از آدمكشي، مجنون ، شخص عصباني و ديوانه ، درحال جنون .
(=amongst) ميان ، درميان ، درزمره ئ، ازجمله .
نوعي شراب تلخ و سفيد اسپانيائي.
غيراخلاقي، بدون احساس مسئوليت اخلاقي.
خرج باروت، چاشني.
عاشق، زن باز، عاشق پيشه .
عاشق، شيفته ، عاشقانه .
بي شكل، بي نظم، بدون تقسيم بندي، غير متبلور، غير شفاف، ( زيست شناسي ) دارايساختمان غير مشخص.
درحال مرگ ، راكد.
استهلاك ( سرمايه و غيره ).
كشتن ، بيحس كردن ، خراب كردن ، ( حق. ) بديگري واگذار كردن ، وقف كردن ، مستهلك كردن .
مقدار.(vi) سرزدن ، بالغ شدن ، رسيدن ، (n) مبلغ، مقدار ميزان .
عشق، محبت.
(esteem =self) عزت نفس، شخصيت.
(برق ) شدت جريان برق، ميزان نيروي برق برحسب آمپر.
آمپر ( واحد شدت جريان برق ).
پيشونديست بمعني ( از دو طرف) و (از دو نظر).
ماده اي بفرمول 3N1C9H كه بصورت بخور يا محلول بعنوان مسكن استعمال ميشود.
پيشونديست بمعني ( از دو طرف) و (از دو نظر).
(ج. ش. ) ذوحياتين ، دوزيستيان .
دوزيستان ، ذوحيات.
وابسته به جانور دوزيستي.
خاكي و آبي، دوجنسه ، ذوحياتين .
نامفهوم، دوپهلو.
ابهام، سخن دوپهلو، ايهام.
(بديع) شعر و نثري مركب از يك هجاي بلند بين دو هجاي كوچك (مثل amata) و يا يك هجايموكد بين دو هجاي غير موكد باشد.
مناسب براي توليد و تناسل و اختلاط نژاد.
تركيب نطفه ئ مرد و زن ، جفت گيري، مواقعه .
داراي حداقل كرموسوم ارثي.
داراي دو رديف ستون در طرفين يا در جلو و عقب ساختمان .
آمفي تئاتر، سالن ، تالار.
بي تفاوت، داراي خواص متضاد، (ش. ) داراي خاصيت اسيد و قليا، داراي برق مثبت و منفي.
فراخ، پهناور، وسيع، فراوان ، مفصل، پر، بيش از اندازه .
فراخي، فراواني.
بسط، توسعه ، افزايش، تقويت.تقويت.
تقويت كننده .نيروافزا، تقويت كننده ئ برق، بلند گو، فزونساز.
تقويت كردن .وسعت دادن ، بزرگ كردن ، مفصل كردن ، مفصل گفتن يا نوشتن ، ( برق ) افزودن ، بالابردن ، بزرگ شدن ، تقويت كردن ( صدا ).
فزوني، دامنه ، فراخي، فراواني، استعداد، ميدان نوسان ، فاصله ئ زياد، دامنه ، بزرگي، درشتي، انباشتگي، سيري، كمال.دامنه .
(am) تلفيق دامنه ائي.
بطور فراوان ، بطور بيش از حد.
آمپول.
آمپول.
بريدن ، جدا كردن ، زدن ، قطع اندام كردن .
قطع عضوي از بدن .
قطع كننده ( پا يادست ).
آدمي كه دست يا پا و يا عضو ديگرش قطع شده باشد.
(=amok) يك نوع جنون دراثر مرض مالاريا كه منجر به خودكشي ميشود، ديوانگي.
طلسم، دوا يا چيزي كه براي شكستن جادو و طلسم بكار ميرود.
سرگرم كردن ، مشغول كردن ، تفريح دادن ، جذب كردن ، مات و متحير كردن .
سرگرمي، تفريح، گيجي، گمراهي، فريب خوردگي، پذيرائي، نمايش.
نشاسته اي ( غذا )، هيدرات سلولز ژلاتيني.
(ش. ) ماده ئ قندي كه داخل ذرات نشاسته اي را تشكيل ميدهد، موادي كه از تجزيه ئ نشاسته بدست ميايند بفرمول X(O501C6H)، دكسترين .
نشاسته .
يك ، حرف a در جلو حروف صدادار و جلو حرف H بصورت an استعمال ميشود.
(.adv) ( درنسخه نويسي ) از هر كدام بمقدار مساوي، (anas، ana. pl) (.n) مجموعه يا گلچيني از گفته ها و اقوال يك شخص، منتخبات، اطلاعات سودمند.
فرقه اي از پروتستان ها.
زنده سازي، تجديد.
محرك ، نيروبخش.
(anachronous and =anachronistic) نابهنگام، بيمورد( از نظر تاريخ وقوع ).
بيموردي، (درتاريخ نويسي) اشتباه در ترتيب حقيقي وقايع و ظهور اشخاص، نابهنگامي.
(anachronous and =anachronic) نابهنگام، بيمورد( از نظر تاريخ وقوع ).
(anachronic and =anachronistic) نابهنگام، بيمورد( از نظر تاريخ وقوع ).
متعلق به ، متكي به .
(ج. ش. ) يك نوع مار بزرگ سيلاني، نوعي مار ياافعي آمريكاي جنوبي.
وابسته به اناكريان شاعر يوناني، شعر بزمي.
تاج گل، گردن بند، طوق، حلقه گل، سربند، گيس بند.
كم خوني.
موجود غير هوازي.
زنده و فعال بدون هوا و اكسيژن ، ناهوازي.
حسگير، بيهوشي، بي حسي، داروي بيهوشي.
حسگير، بيهوشي، بي حسي، داروي بيهوشي.
حجاري برجسته ، تزئينات برجسته .
تعالي روحي، بزرگي معنوي، ارتقائ فكر بعالم علوي، تفسير روحاني و صوفيانه ئ مطالبمذهبي.
وابسته بتعالي روحي.
وابسته بتعالي روحي.
تعالي روحي، بزرگي معنوي، ارتقائ فكر بعالم علوي، تفسير روحاني و صوفيانه ئ مطالبمذهبي.
قلب، تحريف، ( بديع ) مقلوب، تشكيل لغت يا جمله اي از درهم ريختن كلمات يا لغاتجمله ئ ديگر.
وابسته به قلب و تحريف.
وابسته به قلب و تحريف.
تحريف كردن ، جابجا كردن ، قلب كردن .
مربوط به مقعد، مجاور مقعد.
گلچين ادبي، قطعات ادبي، منتخبات، جنگ .
محرك روحي، نيروبخش رواني.
(طب ) بي حسي نسبت بدرد، تخفيف درد.
كامپيوتر قياسي.
داده قياسي.
مانند، نظير، شباهت، شي قابل قياس، (فلسفه ) لغت متشابه .قياسي.
افزايشگر قياسي.
مجراي قياسي.
دستگاه قياسي.
قياسي به رقمي.
علامت قياسي.
مخابره قياسي.
قياسي، قابل قياس، داراي وجه تشابه .
قياس و استدلال كننده .
قياس كردن ، تشبيه كردن .
قابل قياس، مشابه .مانند، قابل مقايسه ، متشابه .
مانند، نظير، شباهت، شي قابل قياس، (فلسفه ) لغت متشابه .
قياس.(من. ) قياس، مقايسه ، شباهت، همانندي، ( ر. ) تناسب، توافق.
بيسواد، حاكي از بيسوادي، بيسوادي.
بيسواد، وابسته به بيسوادي.
تجزيه كردن ، تحليل كردن ، ( مج. ) موشكافي كردن ، جداكردن ، جزئيات را مطالعه كردن ، پاره پاره كردن ، تشريح كردن ، ( ش. ) با تجزيه آزمايش كردن ، فرگشائي كردن .
تحليل، كاوش.(analyses. pl) جداگري، فرگشائي، تجزيه ، تحليل، استقرائ، شي تجزيه شده ، كتابيا موضوع تجزيه و تحليل شده ، ( ر. ) مشتق و تابع اوليه ، آناليز.
استاد تجزيه ، روانكاو، فرگشا.تخليل گر.
تحليلي.تجزيه اي، تحليلي، (من. ) مربوط به مكتب يا فلسفه ئ تحليلي، روانكاوي، قابل حلبطريق جبري.
هندسه ئ تحليلي.
تجزيه اي، تحليلي، (من. ) مربوط به مكتب يا فلسفه ئ تحليلي، روانكاوي، قابل حلبطريق جبري.تحليلي.
ماشين تحليلي.
فرگشاشناسي، علم تجزيه و تحليل، ( ر. ) هندسه ئ تحليلي.
قابل تجزيه و تحليل، فرگشاپذير.
(=analysis).
تجزيه كردن ، تحليل كردن ، ( مج. ) موشكافي كردن ، جداكردن ، جزئيات را مطالعه كردن ، پاره پاره كردن ، تشريح كردن ، ( ش. ) با تجزيه آزمايش كردن ، فرگشائي كردن .تحليل كردن ، كاويدن .
تحليل كننده .
يادآوري، خاطره .
تغيير شكل دهنده .
واحد شعري كه مركب از دو هجاي كوتاه و يك هجاي بلند باشد.
(بديع ) تكرار يك يا چند عبارت متوالي.
كاهش شهوت، نقصان قوه ئ بائ، عنن ، داروهاي فلج كننده ئ اعضائ تناسلي.
كاهنده شهوت.
شورشي، آشوب طلب.
هرج و مرج، مربوط به آشفتگي اوضاع.
هرج و مرج، مربوط به آشفتگي اوضاع.
هرج و مرج طلب، آشوب طلب.
وابسته به هرج و مرج طلبي.
بي قانوني، هرج و مرج، بي ترتيبي سياسي، بي نظمي، اغتشاش، خودسري مردم.
(طب ) استسقائ عمومي يا لحمي بدن ، ورم تقريبا شديد، پشام.
عدسي غير استيگمات ( كروي ).
بهم پيوستن ، جوش خوردن ( درمورد اعضائ بدن ).
(anastomoses. pl) هم دهاني، همدهانگري، بهم پيوستن ، تلاقي ( رگها و اعصاب ).
سخن وارونه ، قلب عبارت، كلمات مقلوب، تعويض كلمات يك عبارت.
هرچيزي كه مورد لعن واقع شود، لعنت و تكفير، مرتد شناخته شده از طرف روحانيون .
نفرين كردن ، لعنت كردن ، نفرين شدن .
تشريحي، وابسته به كالبد شناسي.
تشريحي، وابسته به كالبد شناسي.
متخصص علم تشريح، تشريح كننده ، كالبد شناس.
كالبد شناسي كردن ، تشريح كردن ، قطعه قطعه كردن ، تجزيه كردن .
تشريح، ساختمان ، استخوان بندي، تجزيه ، مبحث تشريح، كالبدشناسي.
نيا، جد.نيا( جمع نياكان )، جد، اجداد.
نيائي، اجدادي.
جده .
دودمان ، تبار.
(.n) لنگر، لنگر كشتي. (.vi and. vt) لنگر انداختن ، (مج. ) محكم شدن ، بالنگر بستن يانگاه داشتن .
لنگرگاه ، لنگراندازي، باج لنگرگاه .
زن گوشه نشين ، زن عزلت گزين ، راهبه .
(=anchret) گوشه نشين ، زاهد، خلوت نشين ، راهب.
(anchovy، anchovies. pl) (ج. ش. ) ماهي كولي.
باستاني، ديرينه ، قديمي، كهن ، كهنه ، پير.
كهنگي، عهد قديم.
(ancillae. pl) پيشخدمت زن ، كلفت، خادمه .
فرعي، معين ، كمك ، دستيار، تابع، مستخدم بومي، مربوط به كلفت.فرعي، كمكي.
زن گوشه نشين ، زن عزلت گزين ، راهبه .
و، ضرب منطقي.و ( حرف ربط ).
دريچه و.
(مو. ) نسبتا ملايم ( نواخته شود )، نسبتا آهسته ، بارامي، بملايمت.
سه پايه ، پيش بخاري، سه پايه اي كه كنار بخاري مي گذاشتند.
هورمون هاي جنسي كه باعث ايجاد صفات ثانويه جنسي در مرد ( مثل ريش و صدا) مي شوند.
دوجنسه ، هم زن و هم مرد.
وجود دو حالت زنانگي و مردانگي توام، دوجنسي، خنثي.
(افسانه ئ يونان ) زن هكتور ( Hector).
شاهزاده خانم حبشه اي كه بوسيله پرسوس ( perseus) از دست غولي نجات يافت و زن او شد، (نج. ) منظومه فلكي مرآه المسلسله .
داستان ، مجموع حكايات، پير مرد پرگو.
حكايتي، حديثي.
حكايت، قصه ئ كوتاه ، امثال، ضرب المثل.
بدون انعكاس، ناپژواك .
تدهين يا روغن مالي كردن .
( طب ) كم خوني، فقرالدم.
كم خون ، ضعيف.
بادنگار.
بادسنج.
باسنجي.
شقايق نعمان ، لاله ئ نعمان ، رنگ قرمز مايل به آبي.
(گ . ش. ) لقاح شونده در اثر باد.
همراهي ( با)، در مشاركت با، مربوط به ، دراطراف.
بيهوشي، هوش بري.
(=anesthetist) ويژه گر هوش بري.
هوش برشناسي، علم بي هوشي، مبحث بي هوشي ( در طب ).
بيهوشانه ، داروي بي هوشي، بي هوش كننده ، كم كننده ئ حس.
ويژه گر هوش بري، پزشك متخصص بيهوشي و بي حسي.
بي هوش كردن .
از نو، دوباره ، بطرز نوين ، از سر.
پيچيدگي، پيچ و خم، ابهام.
مارپيچي، پرپيچ و خم.
حق كشور متحارب براي استفاده از اموال كشور بيطرف.
فرشته ، مالك .
(ج. ش. ) نوعي كوسه ماهي.
فرشته اي، وابسته به فرشته .
فرشته اي، وابسته به فرشته .
برآشفتگي، خشم، غضب، خشمگين كردن ، غضبناك كردن .
( طب) گلودرد، ورم گلو، آنژين .
وابسته به گلودرد.
رگ شناسي، مطالعه عروق خوني و لنفي.
گوشه ، زاويه ، كنج، قلاب ماهي گيري، باقلاب ماهي گرفتن ، ( مج. ) دام گستردن ، دسيسه كردن ، تيزي يا گوشه هر چيزي.زاويه .
ماهي گير.
(=earthworm) (ج. ش. ) كرم خاكي.
مربوط به نژاد ( انگل هاي ) انگلستان ، زبان قوم انگل ها.
وابسته بكليساي انگليس.
اصول و انتقادات كليساي انگليس.
اصطلاح زبان انگليسي، انگليسي مابي.
متخصص اصطلاحات و قواعد زبان انگليسي.
انگليسي مابي، انگليسي منشي، اتصاف بصفات و خصوصيات انگليسي، تلفظ يا نوشتن بطرزانگليسي.
باداب و رسوم انگليسي درآمدن ، انگليسي ماب شدن ، انگليسي ماب كردن ، بطرز انگليسيتلفظ كردن .
ماهيگيري ( باقلاب ).
پيشوند به معني ( انگليسي) و ( مربوط به انگليس ).
انگلوساكسن ، نژاد انگليسي و ساكنسوني.
انگليسي دوست، طرفدار انگليسها.
كسي كه از انگلستان بيم و تنفر دارد، بيمناك از انگلستان .
بيزاري و ترس از انگليسها.
موي خرگوش يا مرغوز.
(ج. ش. ) گربه ئ براق.
(ج. ش. ) مرغوز.
از روي خشم.
غضبناكي.
اوقات تلخ، رنجيده ، خشمناك ، دردناك ، قرمز شده ، ورمكرده ، دژم، برآشفته .
احساس وحشت و نگراني، احساس بيم.
آنگستروم.واحد اندازه گيري طول امواج ( نور و راديو ).
دلتنگي، اضطراب، غم و اندوه ، دلتنگ كردن ، غمگين شدن ، نگران شدن ، نگران كردن .
مضطرب، نگران .
زاويه اي، گوشه دار.گوشه دار، گوشه اي، (مج. ) لاغر، زاويه اي.
گوشه داري، زاويه داري، لاغري، تندي.
گوشه دار، گوشه اي.
زاويه داري.
(ش. ) بي آب.
(ج. ش. ) پرندگان سياهي از خانواده ئ فاخته .
پيرزنانه ، عجوزه ، ضعيف.
رنگ انيلين .
قوه ئ ادراك ، ملاحظه ، مراقبت، مشاهده ، اعتراض، تذكر و اعلام خطر، انتقاد.
خرده گرفتن ، اعتراض كردن ، متوجه شدن ، تعيين تقصير و مجازات( بوسيله ئ دادگاه )نمودن .
جانور، حيوان ، حيواني، جانوري، مربوط به روح و جان يا اراده ، حس و حركت.
دام پروري.
وابسته به جانوران ذره بيني.
(animalcula and animalcules. pl) جانور كوچك ، حيوانك .
(animalcula and animalcules. pl) جانور كوچك ، حيوانك .
عالم حيواني، نفس پرستي، اعتقاد باين كه انسان جانوري بيش نيست.
پيكرنماي جانوران ، نقاش جانور، مصور حيوانات، معتقد به حيوان صفتي انسان .
طبيعت حيواني، زندگي جانوران ، حيوانيت.
تبديل به حيوان ، واجد صفات حيواني، وجود مواد حيواني.
جانور (خوي ) نمودن ، حيواني كردن ، شهواني كردن .
سرزنده ، باروح، جاندار، روح دادن ، زندگي بخشيدن ، تحريك و تشجيع كردن ، جان دادن به .
باروح، سرزنده .
فيلم هاي نقاشي شده ، فيلم هاي ميكي موس.
جان بخشي، انگيزش، تحريك ، سرزندگي.
روح بخش، جان دهنده ، رونق دهنده ، تهيه كننده ئ فيلمهاي كارتون .
جان گرائي، همزاد گرائي، اعتقاد باينكه روح اساس زندگي است، اعتقاد باينكه ارواحمجرد وجود دارند، اعتقاد بعالم روح و تجسم ارواح مردگان .
وابسته به جان گرائي يا همزادگرائي.
دشمني، عداوت، شهامت، جسارت، كينه .
اراده ، قصد، نيت، روح دشمني و غرض، عناد.
(گ . ش. ) باديان رومي، انيسون .
تخم باديان رومي كه بصورت ادويه بكار ميرود.
عرق باديان .
داراي قسمت هاي غير متقارن .
قوزك ، قوزك پا.
استخوان قوزك ، كعب.
خلخال، پابند، غل و زنجير براي بستن پا.
(anlages and anlagen. pl) اساس و پايه ئ رشد بعدي، قسمت كوچكي كه بعدا رشد نموده وبزرگ ميشود، زائده .
وقايع نگار، تاريخچه نويس.
تاريخچه ، وقايع ساليانه ، سالنامه ، اخبار سال، برنامه ساليانه ئ عشائ رباني.
گرم كردن ، پختن ( آجر)، حرارت زياد دادن و بعد سرد كردن ( فلزات )، ( مج. ) سخت وسفت كردن ، بادوام نمودن .
پيوستن ، ضميمه كردن ، ضميمه ، پيوست، پيوستن ، ضميمه سازي.
پيوست، ضميمه سازي، انضمام.
نابود كردن ، از بين بردن ، خنثي نمودن .
نابودي.
نابود كننده ، از بين برنده .
سوگواري ساليانه ، جشن ساليانه عروسي، مجلس يادبود يا جشن ساليانه ، جشن يادگاري.
بعد از ميلاد مسيح، ميلادي.
برطبق سال هجري، مطابق تقويم هجري.
حاشيه نوشتن .حاشيه نوشتن ، يادداشت نوشتن ، تفسير نوشتن ، ( باon ياup) تفسير كردن .
حاشيه نويسي.يادداشت ( درحاشيه )، حاشيه نويسي، تفسير.
آگهي دادن ، اعلان كردن ، اخطار كردن ، خبر دادن ، انتشاردادن ، آشكاركردن ، مدرك دادن .
آگهي، اعلان ، خبر.
اعلان كننده ، گوينده .
دلخوركردن ، آزردن ، رنجاندن ، اذيت كردن ، بستوه آوردن ، خشمگين كردن ، تحريك كردن ، مزاحم شدن .
دلخوري، آزار، اذيت، ممانعت، آزردگي، رنجش.
آزار دهنده .
رنجش آور.
ساليانه ، يك ساله .
حقوق بگير، وظيفه خور.
حقوق يا مقرري ساليانه ، گذراند.
لغو كردن ، باطل كردن ، خنثي كردن .
حلقه مانند، حلقوي، (فيزيك ) وسائل و ابزار حلقه دار، داراي علائم و اشكال حلقوي.
خسوف ناقص.
حلقوي، حلقه دار.
حلقوي، حلقه دار.
تشكيل حلقه ، ( حق. ) فسخ، الغائ.
الغائ، فسخ، ابطال.
(annuluses and annuli. pl) ( هند. ) دايره اي كه بوسيله ئ گردش يك دايره ورائ محيط خودتشكيل گردد، فضاي بين دواير متحد المركز، حلقه ، حلقوي.
آگهي، اعلام، بشارت، ( باحرف بزرگ ) عيد تبشير ( عيد مارس مسيحيان ).
مبشر، اعلام كننده .
بشارتي.
قطب مثبت، آنود.( برق ) قطب مثبت ( در پيل الكتريكي )، الكترود مثبت يا آند.
بصورت قطب مثبت در آوردن .
آرام كننده ، تسكين دهنده ، مسكن ، دواي مسكن .
روغن مالي كردن ، تدهين كردن .
پماد مالي، روغن مالي، تدهين ، تقديس با روغن مقدس.
غير عادي، خارج از رسم، بيمورد، مغاير، متناقض، بي شباهت، غير متشابه .
خلاف قاعده ، غير متعارف، بي ترتيب.
بي هنجاري، بي توجهي به اصول دين ، اعتقاد به بي نظمي.
بي هنجاري، بي توجهي به اصول دين ، اعتقاد به بي نظمي.
بزودي، فورا، چند لحظه بعد.
شخص بي نام، نويسنده ئ گمنام، نام عاريه .
شخص بي نام، نويسنده ئ گمنام، نام عاريه .
گمنامي، بينامي.
بي نام، داراي نام مستعار، تخلصي، لاادري.
(ج. ش. ) نوعي پشه از جنس انوفل (anopheles) كه ناقل ميكرب مالاريا ميباشد.
نوعي ژاكت باشلق دار مخصوص نواحي قطبي.
(=anorexy) بي اشتهائي، كم اشتهائي.
فقدان حس شامه ، نابويائي.
ديگر، ديگري، جدا، عليحده ، يكي ديگر، شخص ديگر.
نوعي ديگر، قسمتي ديگر.
( طب ) كمبود اكسيژن .
غازي شكل، مثل غاز، (مج. ) كودن .
پاسخ، پاسخ دادن .(.vt) پاسخ دادن ، جواب دادن ، از عهده برآمدن ، ضمانت كردن ، دفاع كردن (از)، جوابگو شدن ، بكار آمدن ، بكاررفتن ، بدرد خوردن ، مطابق بودن ( با )، جواب احتياج را دادن (.n) جواب، پاسخ، دفاع.
مسئول، ملتزم، ضامن ، جوابگو، پاسخ دار، جواب دار.
پاسخ برگشتي، در پاسخ.
(.n) مورچه ، مور. (.pref -ant) پيشونديست بمعني >ضد< و >مخالف< و >درعوض < و >بجاي < و غيره .
دواي ضد ترشي معده ، ضد اسيد معده .
( افسانه ئ يونان ) پهلوان غول آساي ليبي كه پسر زمين بود.
مخالفت، خصومت، هم آوري، اصل مخالف.
هم آورد، مخالف، ضد، رقيب، دشمن .
مخالفت آميز، خصومتآميز، رقابت آميز.
مخالف كردن ، دشمن كردن .
مربوط به قطب جنوب، قطب جنوبي، قطب جنوب.
مدار قطب جنوب.
(.vi and. vt) بالا بردن ، نشان دادن ، توپ زدن . (.pref -ante) پيشوندي است بمعني - پيش - و - قبل از- و - درجلو-.
(ج. ش. ) جانور پستاندار مورچه خوار، آردوارك ، پرنده ئ مورچه خوار.
قبل از جنگ ، قبل از جنگ داخلي آمريكا.
سابق يا اسبق بودن ، (از لحاظ مكان و زمان و مقام) برتري جستن ، پيش رفتن ، جلوترآمدن .
پيشي، پيشروي، تقدم، سبقت.تقدم، پيشي.
پيشين ، پيشي، سابق، مقدم، مقدمه ، سابقه ، (د. ) مرجع ضمير، دودمان ، تبار.مقدم، پيشين .
پيشرو، مقدم.
اطاق كفش كن ، پيش اطاقي.
جايگاه مخصوص روحانيون و سرايندگان در كليسا.
پيش از تاريخ حقيقي تاريخ گذاشتن ، پيش بودن (از)، منتظربودن ، پيش بيني كردن ، جلوانداختن ، سبقت.
وابسته به پيش از طوفان ، پيش از طوفان نوح، آدم كهن سال، آدم كهنه پرست.
(antelopes، antelope. pl) بزكوهي.
(.M. A =) قبل از ظهر ( مخفف آن . M. A است ).
قبل از مرگ ، مرگ زود رسيده .
مربوط به قبل از تولد، قبل از ولادتي.
آنتن ، موج گير.(antennas، antennae. pl) شاخك ، (در بيسيم ) موج گير، آنتن .
دخمه ، غار، سردابه .
جلو(ي)، قدامي.
اطاق انتظار، كفش كن .
(.pref -anth، -ant، -anti) پيشوندهائيست بمعني >ضد< و >مخالف< و >درعوض < و>بجاي < و غيره مثل ANTIchrist.
كرم كش، دافع كرم روده ، مربوط بداروي ضد كرم.
سرود، سرودي كه دسته جمعي در كليسا ميخوانند.
(گ . ش. ) بساك .
(antheridia. pl) عضو تناسلي نر در نهانزادان ، بساك .
(گ . ش. ) شكوفان ، غرق شكوفه ، عمل شكفتن غنچه .
مورتپه ، خاكريزي كه مور هنگام لانه سازي در اطراف لانه خود ايجاد ميكند.
جنگ نگار، متخصص و متبحر در گلچين قطعات ادبي.
گلچين ادبي جمع كردن .
گلچين ادبي، منتخبات نظم و نثر، جنگ .
تغذيه شده با گل، تغذيه كننده از شهد گل.
ذغال سنگ خشك و خالص، آنتراسيت.
( طب ) سياه زخم، نوعي سنگ ياقوت.
( anthropo =) پيشوند بمعاني > انسان < و > جنس انسان <.
( زيست شناسي ) مربوط به دوران پيدايش انسان .
( anthrop =) پيشوند بمعاني > انسان < و > جنس انسان <.
معتقد باينكه انسان اشرف مخلوقات و مركز ثقل موجودات است.
مبحث پيدايش و تكامل بشر.
مربوط به پيدايش و تكامل انسان ، مربوط به برخورد و تماس بشر با طبيعت.
علم ساختمان بدن انسان ، رشته اي از علم انسان شناسي كه درباره تاثير اوضاعجغرافيائي بر روي نژادها صحبت ميكند، نژاد شناسي.
ميمون آدم نما، شبه انسان .
وابسته بانسان شناسي، مربوط بطبيعت انساني.
انسان شناس.
علم انسان شناسي، مبحث روابط انسان با خدا.
وابسته به مبحث اندازه گيري بدن انسان .
مبحث سنجش و اندازه گيري بدن انسان .
شبيه انسان ، داراي شكل انسان .
قائل شدن جنبه انساني براي خدا، تصور شخصيت انساني براي چيزي.
جنبه انساني براي خدا قائل شدن .
اعتقاد به وجود روح انساني در اشيائ و موجودات.
مربوط به آدم خواري، تغذيه كننده از گوشت انسان .
(anthropophagi. pl) آدم خوار، وحشي.
آدم خواري.
علم شناسائي طبيعت و ماهيت انساني.
(.n) (antis. pl) پاد، مخالف، عليه ، ضد، (.pref -anth، -ant، -anti) پيشوندهائيستبمعني >ضد< و >مخالف< و >درعوض < و >بجاي < و غيره مثل ANTIchrist.
اشخاصي كه درسال - مخالف اساس حكومت آمريكا بودند ( مخفف آن EandA است ).
ضد يهود، مخالف اقوام سامي.
ضد يهودي.
مخالف با يهوديان .
( طب ) جلوگيري از رشد و ازدياد ميكربها در اثر مواد ضدعفوني.
ضد هوابرد، ضد حملات هوائي، اسلحه ضد هوائي.
(زيست شناسي) تضاد بين دو موجود زنده كوچك كه بيش از يكي از آنها در محيط باقي نميماند، تضاد بين يك ميكرب و فرآورده ئ ميكرب ديگر كه باعث از بين رفتن ميكرب اوليميشود.
پادزي، مانع ايجاد لطمه بزندگي، جلوگيري كننده از صدمه به حيات، مربوط به آنتي آنتي بيوزيس، ماده اي كه از بعضي موجودات ذره بيني بدست ميايد و باعث كشتن ميكربهاي ديگر ميشود.
پادتن .
غريب و عجيب، بي تناسب، مسخره ، وضع غريب و مضحك .
ماده اي كه موجب وقفه ئ واكنشهاي حياتي موجود ميشود، پاد فروگشا.
(ش. ) آنود، قطب مثبت برق، صفحه ئ پلاتين يا تنگستن دو لوله ئ اشعه ئ مجهول.
ضد مسيح، دجال.
منتظر، اميدوار، آبستن ، باردار، پيش بيني كننده .
پيش بيني كردن ، انتظار داشتن ، پيشدستي كردن ، جلوانداختن ، پيش گرفتن بر، سبقت جستن بر.
پيش بيني، انتظار، سبقت، وقوع قبل از موعد مقرر، پيشدستي.
داراي قدرت پيشگوئي، درحالت انتظار.
پيش بيني كننده ، منتظر.
پاداوجي، مربوط به بيان قهقرائي، خلاف انتظاري.
پاداوج، بيان قهقرائي (مثل > زنم مرد، مالم را بردند و سگم هم گم شد< )، بياني كه هرچه پيش مي رود اهميتش كمتر ميشود، بيان قهقرائي نمودن .
چين طاقي، تاقديس.
پادبند، ( طب ) مانع انعقاد خون ، داروي ضد انعقاد خون .
واچرخه ، گردباد هوائي.
پادزهري، داراي خاصيت پادزهري.
ترياق، پادزهر، ضد سم، پازهر.
ماده ئ ضد يخ، ضد يخ.
پادزا، ماده اي كه در بدن ايجاد عكسالعمل عليه خودش ميكند، مواد توليد كننده ئ پادتن ، پادگن .
(افسانه ئ يونان )دختري كه همراه پدر نابيناي خود به آتيكا رفت و تا زمان مرگ پدرش اورا خدمت كرد، ( مج. ) نونه ئ زن فداكار و با تقوا.
( تش. ) برآمدگي قسمت غضروفي خارج گوش.
( طب ) موادي كه براي درمان حساسيت بكار رفته و باعث خنثي كردن اثر هيستامين دربافت ها مي شوند.
روغن موتور، ضد ضربه .
(ر. ) متمم لگاريتم، جيب وظل، متمم جيب.
رويه ئ صندلي، روكش مبل و صندلي.
ضد مغناطيسي.
داروي مربوط بدرمان مالاريا، داروي ضد مالاريا.
پادماده ، جسمي كه حاوي ماده ئ ضد خود نيز باشد مثل ضدالكترون بجاي الكترون .
ضدميكربي.
موشك ضد موشك ، پاد پرتابه .
سنگ سرمه ، توتياي معدني، آنتيمون .
(طب ) برضد آماس عصب، مخاف آماس عصبي.
مخالفين اصول اخلاقي فرقه اي از مسيحيان كه مخالف مراعات اصول اخلاقي بودند و اعتقادداشتند كه خداوند در همه حال نسبت به مسيحيان لطف دارد.
تناقض دو قانون يا دو اصل، اظهار مخالف.
( طب ) ضد فلج، داروي ضد فلج، فلج بر.
غذاي اشتهاآور، مشتهي.
فاقد تمايل.
احساس مخالف، ناسازگاري، انزجار.
( طب ) جلوگيري كننده از نوبت و دوره ئ امراض.
سرودي كه بوسيله سرايندگان كليسا در جواب دسته ئ ديگر خوانده ميشود، سرود برگردان .
انعكاس يا جواب سرود و موسيقي، تهليل خواني، سرود تهليلي، جواب.
مربوط به ساكنين ينگي دنيا، واقع در طرف مقابل زمين ، مستقيما، مخالف، متقاطر.
(antipodes. pl) نقطه ئ مقابل يا متقاطر.
باستاني، وابسته بقديم، عتيقه شناس.
كهنه ، منسوخ، متروك ، قديمي.
كهنه ، عتيقه ، باستاني.
عهد عتيق، روزگار باستان ، قدمت.
دواي ضد عفوني، گندزدا، ضدعفوني، تميز و پاكيزه ، مشخص، پلشت بر، جداگانه ، پادگند.
سرم حاوي پادتن .
مخالف بردگي.
مخالف اصول اجتماعي، مخالف اجتماع، مخل اجتماع، دشمن جامعه .
( طب ) ضد انقباض و تشنج، ضد اختلاج.
(در تراژديهاي يوناني) حركت از چپ براست نمايشگران هنگام آواز دسته جمعي، صنعتتجنيس.
ضد زيردريائي، مخرب زيردريائي.
ضد تانك .
(antitheses. pl) پادگذاره ، ضد و نقيض، تضاد، تناقض.
پادگذاره اي، داراي ضد و نقيض، متضاد.
پادگذاره اي، داراي ضد و نقيض، متضاد.
ماده متعادل كننده ئ غدد درقي، ضد غده ئ درقي.
ضدسم، ضدزهر.
ماده ئ ضدسم، ضد زهرابه ، دفع سم.
مخالف تشكيل ( تراست ) يا اتحاديه هاي بزرگ صنايع.
ضد سرفه ، آرام كننده ئ سرفه .
پادگونه ، نمونه يا مصداق چيزي، نوع متقابل.
ماده ئ ضدسم.
ماده ئ ضدويتامين ، ماده اي كه ويتامين ها را خنثي ميكند.
شاخ گوزن ، شاخ فرعي، انشعاب شاخ.
كلمه ئ متضاد، ضد و نقيض، متضاد.
وابسته بكلمه متضاد.
خميده بجلو يا متمايل ببالا.
غار بزرگ ، مغاره ، ( طب ) حفره هاي بدن .
( طب ) فقدان قدرت دفع ادرار، شاش بند.
نقص در ترشح ادرار، قطع ادرار، قطع ترشح.
بي دم، فاقد دم.
مقعد، بن ، نشين ، سوراخ كون .
سندان ، روي سندان كوبيدن ، استخوان سنداني.
آرنگ ، تشويش، دل واپسي، اضطراب، انديشه ، اشتياق، نگراني.
دلواپس، آرزومند، مشتاق، انديشناك ، بيم ناك .
بطورنگران ، مشتاقانه .
چه ، كدام، چقدر، ( درجمع ) ( در پرسش ) چه نوع، چقدر، هيچ، ( در جمله ئ مثبت ) هر، ازنوع، هيچ نوع، هيچگونه ، هيچ.
( در جمله ئ منفي و پرسش ) هيچ كس، كسي ( در جمله ئ مثبت ) هركجا، كسي.
بهرحال، در هر صورت، بهرجهت، بنوعي.
بيش از اين ها، ديگر.
هركس، هرچيز، هرشخص معين .
هرجا، هركس.
هرچيز، هركار، همه كار(در جمله ئ مثبت) چيزي، (در پرسش و نفي) هيچ چيز، هيچكار، بهراندازه ، بهرمقدار.
در هرصورت، بهرحال.
هركجا، هر جا.
بهربهانه ، بهرجهت.
بهيچ وجه ، هيچ، ابدا.
(aortae، aortas. pl) ( تش. ) آئورت، شريان بزرگ ، شاهرگ .
وابسته بشاهرگ .
وابسته بشاهرگ .
سريعا، باتندي، باشتاب، بيدرنگ ، باسرعت زياد.
(apaches، apache. pl) دزد، يكي از قبايل سرخ پوست آمريكا.
امتيازات و اموالي كه بفرزند ارشد (شاهزاده ) اختصاص داشت، ايالت، حوزه ، درآمداتفاقي، تابع، متعلفات، بخشش، وقف، (احق. ) مستمري.
نوعي پالان چرمي يا پارچه اي.
جدا، كنار، سوا، مجزا، غيرهمفكر.
مجزا از، سوا از.
نفاق و جدائي بين سياه پوستان و سفيد پوستان آفريقاي جنوبي.
آپارتمان .
ساختمان آپارتماني ( كه house apartment نيز گفته ميشود ).
آپارتماني.
بي احساس، بي تفاوت، بي روح.
بي حسي، بي عاطفگي، خون سردي، بي علاقگي.
ميمون ، بوزينه .
(د. ن . ) راست، ( بطور) عمودي، قائم، بحالت عمودي.
ميمون مانند.
(apercus. pl) خلاصه ، مختصر، موجز.
(طب) ملين ، مسهل، داروي ملين .
نادوره اي.نامنظم، غيرمداوم، غير نوساني.
نوشابه ئ الكلي كه بعنوان محرك اشتها قبل از غذا مينوشند.
روزنه .دهانه يا سوراخ، روزنه ، گشادگي.
(گ . ش. ) بي گلبرگ .
اوج، نوك .(apices and apexes. pl) نوك ، سر، راس زاويه ، تارك .
(طب ) عدم قدرت تكلم ( در نتيجه ضايعات دماغي )، آفازي.
(ج. ش. ) شته ، شپشه .
شپشك گياهي، يك نوع شته (lice plant).
فقدان صدا يا خفگي آن بعلت فلج تارهاي صوتي.
سخن كوتاه ، كلام موجز، پند، كلمات قصار، پند و موعظه .
موجز نويس، پند نويس.
وابسته به موجز نويسي يا پند نويسي.
كلمات قصار گفتن ، پند گفتن ، كوتاه و موجز نوشتن .
تاريك ، بي فروغ.
مقوي بائ، داروي مقوي غرائز جنسي.
الهه ئ عشق و زيبائي، ونوس يوناني.
(گ . ش. ) بي شاخ و برگ ، برهنه ، بي برگ .
وابسته به زنبور عسل يا مگس.
مربوط به پرورش زنبور عسل.
پرورش دهنده ئ زنبور عسل.
كندو، كندوي عسل.
مربوط به نوك يا راس زاويه .
نوك دار، تيز.
مربوط به پرورش و نگهداري زنبور عسل.
پرورش زنبور عسل.
براي هرشخص، هرچيز، هريك ، هركدام.
گاو مقدس مصريان قديم.
بوزينه صفت، نادان ، حيله گر.
(ج. ش. ) زنبورخوار، تغذيه كننده از زنبور عسل.
زبان اي پي ال.
فاقد جفت جنين .
حالت عمودي، ( مج. ) اطمينان بخود، اعتماد بنفس.
كتاب مكاشفات يوحنا، مكاشفه ، الهام.
وابسته به كتاب مكاشفات يوحنا.
وابسته به كتاب مكاشفات يوحنا.
كاشف مجهولات، متخصص در تفسير مكاشفات يوحنا.
كتاب مشكوكي كه راجع بزندگي عيسي ودين مسيح نوشته شده ، كتب كاذبه .
داراي اعتبار مشكوك ، ساختگي، جعلي.
(من. ) شامل يا مستلزم بيان حقيقت، قابل توضيح.
(من. ) شامل يا مستلزم بيان حقيقت، قابل توضيح.
(د. ) مكمل جمله ئ شرطي، نتيجه جمله ئ شرطي.
(گ . ش. ) رشد و نمو گياه هاگدار بدون عمل لقاح از سلول جنسي.
از زمين بالا آمده ، برآمده ، اوجي، ذروه اي.
( هن. ) اوج، نقطه ئ اوج، ذروه ، اعلي درجه ، نقطه ئ كمال.
داراي شخصيت غير سياسي، بي علاقه بامور سياسي، غير سياسي.
( يونان قديم ) خداي آفتاب و زيبائي و شعر و موسيقي.
شيطان ، مالك دوزخ.
پوزش آميز، اعتذاري، دفاعي.
مدافعه ئ استدلالي از مسيحيت.
دفاع، پوزش ادبي.
مدافع، پوزش خواه ، نويسنده ئ رساله ئ دفاعي.
پوزش خواستن ، معذرت خواستن ، عذر خواهي كردن .
پوزشگر، معذرت خواه .
حكايت اخلاقي، داستان .
پوزش، عذرخواهي ( رسمي )، اعتذار، مدافعه .
كسي يا چيزي كه بوسيله ئ تكثير بدون لقاح بوجود آمده باشد.
تكثير بوسيله ئ بافتهاي تناسلي ولي بدون لقاح.
زائده اي.
(apophyses. pl) ( تش. ) زائده ، برجستگي، غند.
(طب ) سكته اي، دچار سكته ، سكته آور.
سكته ، سكته ئ ناقص.
روبه بندر، بسوي بندر، ( در كشتي ) بطرف چپ كشتي.
قابل گوشزد، حاوي نكته ئ مهم و قابل گوشزد.
بطور قابل گوشزد.
قطع ناگهاني سخن ، وقفه ئ كلام ( بواسطه ئ ضربه ئ ناگهاني ).
ارتداد، ترك آئين ، ترك عقيده ، برگشتگي از دين .
از دين برگشته ، مرتد.
از دين برگشتن ، مرتد شدن .
(من. ) از معلول بعلت رسيده ، از مخلوق بخالق پي برده ، استنتاجي، استقرائي، با استدلال قياسي.
فرستاده ، رسول، پيغ�مبر، حواري، ( دركليسا) عاليترين مرجع روحاني.
مقام يا شغل پاپ، رسالت، رهبري.
رسالتي، وابسته به پاپ.
نمايندگي سياسي پاپ، سفيركبير پاپ.
آپوستروف.اپوستروف، علامت (') كه در موارد زير بكار ميرود، در مواقع حذف حرف يا بخشي از كلمه مثل s'it كه دراصل is it بوده است، در آخر اسم مضاف براي ثبوت مالكيتمثل book s'Ali، درجمع بستن اعداد يا حروف منفرد مثل s'S و s'7.
گريز زدن ، علامت (') گذاشتن .
داروگر، داروساز، داروفروش.
كلمات قصار، كلام موجز، امثال و حكم.
ستايش اغراق آميز، رهائي از زندگي خاكي وعروج باسمانها.
تكريم اغراق آميز نمودن ، بدرجه ئ خدائي پرستيدن .
ترساندن ، وحشت زده شدن .
ترساندن ، وحشت زده شدن .
ترسناك ، مخوف.
(=apanage).
(apparatuses and apparatus. pl) اسباب، آلت، دستگاه ، لوازم، ماشين ، جهاز.
رخت، اسباب، آراستن ، پوشاندن ، جامه .
پيدا، آشكار، ظاهر، معلوم، وارث مسلم.
ظاهرا.
ظهور، خيال، روح، تجسم، شبح، منظر.
فراش، شاطر، چاووش، مامور اجرائ.
درخواست، التماس، جذبه ، ( حق. ) استيناف.
قابليت استيناف.
قابل استيناف، قابل پژوهش خواهي.
استيناف دهنده .
جذاب، خوش آيند.
ظاهرشدن ، پديدار شدن .
ظهور، پيدايش، ظاهر، نمايش، نمود، سيما، منظر.
آرام كردن ، ساكت كردن ، تسكين دادن ، فرونشاندن ، خواباندن ، خشنود ساختن .
تسكين ، فروكش، دلجوئي، فرونشاني.
دلجوئي كننده ، تسكين بخش.
استيناف دهنده ، استينافي، مفتري، تهمت زننده ( بكسي ).
استينافي.
نام، اسم، لقب، (گ . ) نامگذاري، وجه تسميه .
(د. ) اسم عام، نام، اسم، لقب، كنيه ، عنوان .
مستانف عليه .
افزودن ، الحاق كردن ، آويختن ، پيوست كردن .
ضميمه ، پيوست، دستگاه فرعي.
ضميمه ، الحاقي.
( جراحي ) برداشتن زائده آپانديس يا آويزه .
(طب ) آماس ضميمه روده ، آماس آپانديس.
آويزه اي، مربوط بزائده آپانديس، زائده اي.
(ices- and xes-. pl) ضميمه ، ذيل، دنباله ، آويزه ، (طب) زائده كوچك ، قولون ، زائده ئ آپانديس.ضميمه ، پيوست.
مشاهده كردن ، دريافتن ، درك كردن ، بمعلومات خود افزودن .
درك ، احساس.
وابسته به درك و احساس.
وابسته بودن ، مربوط بودن ، متعلق بودن ، اختصاص داشتن ( با to).
آرزو، اشتياق، تمايل.
آرزو، اشتياق، تمايل.
آرزومند، مشتاق.
ميل و رغبت ذاتي، اشتها، آرزو، اشتياق.
غذا يا آشاميدني اشتهاآور قبل از غذا، پيش غذا.
محرك ، اشتهاآور.
آفرين گفتن ، تحسين كردن ، كف زدن ، ستودن .
قابل تحسين .
تحسين كننده ، كف زننده .
كف زدن ، هلهله كردن ، تشويق و تمجيد، تحسين .
سيب، مردمك چشم، چيز عزيز و پربها، سيب دادن ، ميوه ئ سيب دادن .
كنياك سيب.
اسباب، آلت، وسيله ، تمهيد، اختراع، تعبيه .
كاربست پذيري.قابليت اجرائ.
قابل اجرائ، قابل اطلاق، اجرا شدني.كاربست پذير.
درخواست دهنده ، تقاضا كننده ، طالب، داوطلب، متقاضي، درخواستگر.
كاربرد، استفاده .درخواست، درخواست نامه ، پشت كار، استعمال.
كاربرد گرا.
بسته كاربردي.
برنامه كاربردي.
برنامه نويس كاربردي.
برنامه نويس كاربردي.
عملي، متناسب، اعمال كردني، (د. ) صفت مقداري مانند some يا every.
درخواست كننده ، اعمال كننده .
قابل اجرائ، قابل اطلاق، مناسب، عملي، اعمال شدني.
عملي، بكار بردني، ( م. ل. ) بكاربرده (شده )، براي هدف معين بكار رفته ، وضع معموله .كابردي، كاربسته .
تقاضا كننده ، اعمال كننده .
مورد استفاده قرار گرفته ، تكه دوزي، نقاشي رنگ و روغن روي ظرف فلزي.
بكاربستن ، درخواست دادن .بكار بردن ، بكار زدن ، استعمال كردن ، اجرا كردن ، اعمال كردن ، متصل كردن ، بهم بستن ، درخواست كردن ، شامل شدن ، قابل اجرا بودن .
تعيين كردن ، برقرار كردن ، منصوب كردن ، گماشتن ، واداشتن .
(شخص ) گماشته ، منصوب.
انتخابي، انتصابي.
تعيين ، انتصاب، قرار ملاقات، وعده ملاقات، كار، منصب، گماشت.
بخش كردن ، تقسيم كردن ، تخصيص دادن .
(حق. ) تسهيم، تقسيم، تقسيم پولي بين اشخاص ذي نفع.
مورد سوال واقع شدن ، مورد انتقاد و ايراد قرار گرفتن ، رسيدگي كردن ، مقاومت كردن ، اعتراض كردن ( بر).
درخور، مناسب، بجا، مربوط.
عطف بيان ، بدل، كلمه ئ وصفي ( مثل Hunter the Peter كه در اينجا كلمه ئ hunter وصفپطروس است ).
وابسته بكلمه وصفي.
(د. ) بدل، عطف بيان ، وصف، كلمه وصفي.
ارزيابي، تعيين قيمت، تقويم، ارزيابي كردن ، تعيين قيمت كردن ، ديد زدن .
ارزيابي كردن ، تقويم كردن ، تخمين زدن .
ارزيابي.
ارزياب، تقويم كننده .
قابل تحسين ، قابل ارزيابي، محسوس.
قدرداني كردن (از)، تقدير كردن ، درك كردن ، احساس كردن ، بربهاي چيزي افزودن ، قدر چيزي را دانستن .
قدرداني، تقدير، درك قدر يا بهاي چيزي.
قدردان ، مبني بر قدرداني، قدرشناس، حق شناسي.
دريافتن ، درك كردن ، توقيف كردن ، بيم داشتن ، هراسيدن .
قابل فهم.
درك ، فهم، بيم، هراس، دستگيري.
بيمناك ، نگران ، درك كننده ، باهوش، زودفهم.
بانگراني.
شاگرد، شاگردي كردن ، كارآموز.
شاگردي، تلمذ، كارآموزي.
(گ . ش. - ج. ش. ) كاملا نزديك و مجاور چيزي، مجاور.
(ez=appri) (حق. ) برآورد كردن ، تقويم كردن ، قيمت كردن ، مطلع كردن ، آگاهي دادن .
نزديك شدن ، نزديك آمدن ، معبر.مشي، نزديك شدن .
دسترسي، قابليت تقرب.
نزديك شدني.
تصويب كردن ، پسنديدن ، موافقت كردن .
تصويب، قبولي، موافقت، پسند.
اختصاص دادن ، براي خود برداشتن ، ضبط كردن ، درخور، مناسب، مقتضي.
اقتضائ، تناسب.
تخصيص، منظوركردن (بودجه ).
اختصاصي، قابل ضبط، وقفي.
شايان تحسين ، ستودني، قابل تصويب.
تصويب، موافقت، تجويز.
تصويب كردن ، موافقت كردن (با)، آزمايش كردن ، پسند كردن ، رواداشتن .
نزديك كردن ، نزديك آمدن ، تقريبي.تقريبي، تقريب زدن .
حل تقريبي.
تقريبا.تقريبا.
نزديكي، شباهت زياد، قريب بصحت، تخمين .تقريب.
جزئ، ضميمه ، دستگاه ، اسباب، جهاز، حالت ربط و اتصال، متعلقات.
وابسته ، متعلق، ( در جمع ) متعلقات.
وابسته به تغييرات بافتي مغز.
وابسته به تغييرات بافتي مغز.
زردآلو.
ماه چهارم سال فرنگي، آوريل.
كسي كه در روز اول آوريل آلت تفريح مي شود، شوخيها و دروغهاي مرسوم در اين روز.
روز اول آوريل ( روز دروغ وشوخي ).
ازعلت به معلول پي بردن ، استقرائي.پيشين .
استقرائي، مقدمتا.
پيش دامن ، پيش بند، كف، صحن .
بجا، بموقع، شايسته .
درباره ئ.
مستعد، قابل، درخور، مناسب، شايسته ، محتمل، متمايل، آماده ، زرنگ .
زبان اي پي تي.
استعداد، گنجايش، شايستگي، لياقت، تمايل طبيعي، ميل ذاتي.
شايستگي، استعداد، احتمال.
آب، محلولي بشكل آب، آبرو، عرق.
تيزاب سلطاني.
نقاشي آب و رنگي.
فواره ئ بلند.
تيزاب ( غير خالص )، اسيد نيتريك ، جوهر شوره .
( درغواصي ) دستگاه تنفس اكسيژن .
زرد، كبود فام.
قطعه ئ چوبي كه براي اسكي آبي بكار ميرود.
آب مقطر، آب خالص.
نمايشگاه جانوران و گياهان آبزي، شيشه بزرگي كه در آن ماهي و جانوران دريائي رانمايش ميدهند، آبزيگاه ، آبزيدان .
برج دلو.
وابسته به آب، جانور يا گياه آبزي، آبزي.
( در كيمياگري ) الكل تصفيه نشده ، هر قسم عرق تند مثل كنياك .
كانال يا مجراي آب، قنات.
آب، آبدار.
زراعت با آب، زراعت ( غير ديمي ).
آبخيز، آبده .
گل تاجالملوك .
عقابي، داراي منقار كج (شبيه عقاب ).
نقش عربي يا اسلامي، كاشي كاري سبك اسلامي.
عربستان .
عربي، عرب.
تازي، عربي، زبان تازي، زبان عربي، فرهنگ عربي ( عرب Arab).
اعداد انگليسي (كه اصلا از اعداد عربي گرفته شده اند ).
حاصلخيزي، مزروعي.
عالم بزبان و علوم عربي.
قابل كشتكاري، قابل زرع، زمين مزروعي.
عربي، عرب، عربستان .
عنكبوتيه عنكبوتي، بافت هاي نرم و شل، تنندوئي.
(ج. ش. ) جانوري از راسته ئ بند پايان ، عنكبوتيان ، تنندگان .
زبان آرامي.
عنكبوت.
منجنيق، آلت پرتاب تير و زوبين و گلوله ، وسيله اندازه گيري ارتفاعات زياد.
منجنيق، آلت پرتاب تير و زوبين و گلوله ، وسيله اندازه گيري ارتفاعات زياد.
حكم، داوري كردن ، قاضي، داور.
قابل داوري.
داوري كردن .
قدرت اتخاذ تصميم، اختيار مطلق.
دلخواهانه ، دلخواهي، مستبدانه ، بطور قراردادي.
اختياري، دلخواه ، مطلق، مستبدانه ، قراردادي.
حكميت كردن ( در)، فيصل دادن ، فتوي دادن .
نتيجه ئ حكميت، راي بطريق حكميت، داوري.
داور، ميانجي، فيصل دهنده .
چمن ، علفزار، باغ ميوه ، تاكستان .
درختي، درخت نشين ، بشكل درخت.
درختي، دارزي.
درخت وار، چوبي.
حالت شاخه اي.
درخت وار، شاخه مانند.
( arboreta and arboretums pl) باغ، كشاورزي.
درختكاري.
آرايش درختي.
شكل درخت دادن ( بچيزي )، داروش كردن .
(گ . ش. ) كاج خمره اي، نوش، سرو خمره اي.
قوس، كمان ، طاق، هلال، جرقه .كمان ، قوس.
(buttress =flying)(boutants arcs. pl)(در ساختمان ) شمع قوسي، ستون قوسي، قوس اتكائ.
گذرگاه طاقدار، طاقهاي پشت سرهم.
متعلق به آركاد( ناحيه اي در يونان )، آدم دهاتي، آدميكه ساده و بي تجمل زندگيميكند.
(=arcana) محرمانه .
راز، سر، راز كيمياگري، داروي سري.
(.n and. vt) كمان ، طاق، قوس، بشكل قوس ياطاق درآوردن ، (.adj) ناقلا، شيطان ، موذي، رئيس، اصلي، (.pref -arch) پيشوندي بمعني ' رئيس ' و ' كبير ' و' بزرگ '.
وابسته به باستان شناسي.
باستان شناس.
باستان شناسي.
كهنه ، قديمي، غير مصطلح ( بواسطه قدمت ).
كهنگي، قدمت، انشائ يا گفتار يااصطلاح قديمي.
فرشته ئ مقرب، فرشته ئ بزرگ .
اسقف اعظم، مطران .
مقام يا قلمرو اسقف.
معاون اسقف.
وابسته بقلمرو اسقف اعظم.
ناحيه ئ كليسائي زير نفوذ اسقف اعظم، قلمرو مذهبي اسقف اعظم.
دوشس بزرگ ، همسر دوك اعظم.
قلمرو و حكومت دوك بزرگ .
دوك بزرگ ( لقب شاهزادگان اتريش ).
دشمن بزرگ .
وابسته به باستان شناسي.
باستان شناس.
باستان شناسي.
كماندار، قوس.
تيراندازي، كمانداري.
مربوط يا شبيه طرح اصلي، نمونه اوليه .
طرح يا الگوي اصلي، نمونه اوليه .
مربوط يا شبيه طرح اصلي، نمونه اوليه .
ديو بزرگ ، شيطان .
(archipelagos and archipelagoes. pl) مجمعالجزاير.
معمار.معمار، معماري كردن ، مهراز.
مربوط به فن معماري يا ساختمان اثر ادبي.
(=architectonic) فن معماري، طراحي، ساختمان اثر ادبي.
وابسته به معماري، معماري.
معماري.معماري، سبك معماري، مهرازي.
مربوط به بايگاني.بايگاني كردن ، بايگاني شدني.
بايگاني، ضبط اسناد و اوراق بايگاني.
بايگاني.
بايگان ، ضابط.
موذيانه ، از روي شيطنت.
موذي گري، شيطنت.
يكي از افسران عاليرتبه ئ آتن قديم، افسر سرپرست.
گذرگاه طاقدار، دروازه ئ طاقدار، گذر سرپوشيده .
قوس مانند، هلالي.
شمالي، وابسته بقطب شمال، سرد، شمالگان .
( جع. ) مدار قطب شمال.
قوسي، كماني.
شوق، شور و حرارت.
گرم، سوزان ، تند و تيز.
گرمي، حرارت، تب و تاب، شوق، غيرت.
دشوار، پر زحمت، پرالتهاب، صعب الصعود.
( زمان حاضر و جمع فعل be to) هستند، هستيد، هستيم.
مساحت، فضا، ناحيه .ناحيه ، مساحت.
پهنه ، ميدان مسابقات (در روم قديم)، عرصه ، گود، (كشتي گيري يا مبارزه )، صحنه ، آرن .
مخفف not are.
هاله ، محوطه ئ كوچك اطراف چيزي ( مثل حلقه ئ رنگين دور نوك پستان يا محوطه ئ قرمزاطراف تاول).
( افسانه ئ يونان ) خداي جنگ .
خطالراس كوه .
(ك . ) نقره ، سيم، سفيدي، پول نقره .
نقره دار.
نقره اي، نقره ، فلز آب نقره ائي.
(ش. ) نقره دار.
خاك رس، رست.
رستي، مانند خاك رس، شبيه خاك رس، گل مانند.
(نج. ) سفينه ، كشتي، صورت فلكي سفينه .
تپاله ، پشكل شتر، دردشراب. ته نشين شراب.
كشتي بزرگ ، ناوگان تجارتي.
گويش عاميانه ، زبان ويژه ئ دزدان ، لهجه ئ ولگردان .
قابل بحث، مستدل.
بحث كردن ، گفتگو كردن ، مشاجره كردن ، دليل آوردن ، استدلال كردن .
نشانوند، استدلال.
وابسته سازي نشانوند.
استدلال، مناظره ، بحث، چون و چرا.
استدلالي، منطقي، جدلي.
استدلالي، منطقي، جدلي.
استدلال، دليل، حجت، يك سلسله دلائل قابل قبول.
تيزبين .
(مو. ) آواز يكنفره .
خشك ، باير، لم يزرع، خالي، بيمزه ، بيروح، بي لطافت.
خشكي، بيروحي.
( نج. ) برج حمل كه بشكل قوچي تصوير ميشود.
درست، بدرستي، مستقيم، مستقيما.
برخاستن ، بلند شدن ، رخ دادن ، ناشي شدن ، بوجود آوردن ، برآمدن ، طلوع كردن ، قيام كردن ، طغيان كردن .
حكومت اشرافي، طبقه ئ اشراف.
عضو دسته ئ اشراف، طرفدار حكومت اشراف، نجيب زاده .
اشرافي، اعياني.
مربوط به عقيده و فلسفه ئ ارسطو.
مربوط به عقيده و فلسفه ئ ارسطو.
سيستم فلسفي ارسطو.
ارسطو، ارسطاطاليس.
حساب، حسابي.علم حساب، حساب، حسابي، حسابگر، حسابدان .
مقابله حسابي.
مبين حسابي.
دستورالعمل حسابي.
واحد حساب و منطق.
تصاعد عددي، تصاعد رياضي.
ثبات حسابي.
تغيير مكان حسابي.
واحد حساب.
حسابي.
حساب دان .
مربوط به حساب.
كشتي، قايق، صندوقچه .
دست ( از شانه تا نوك انگشت )، بازو، شاخه ، قسمت، شعبه ، جنگ افزار، سلاح، اسلحه ، دسته ئ صندلي يا مبل.بازو، مسلح كردن .
صندلي دسته دار، صندلي راحتي.
بحريه ، نيروي دريائي، ناوگان .
(ج. ش. ) نوعي حيوان گوركن .
مبارزه ئ نهائي ميان نيكي و بدي در قيامت، مبارزه ئ نهائي.
سلاح، تسليحات، جنگ افزار.
آرميچر، جوشن .القاگير، زره ، جوشن ، پوشش، ميله فلزي.
مسلح، مجهز، جنگ آماد.
مجموع نيروهاي زميني و هوائي و دريائي، نيروهاي مسلح.
ارمني، زبان ارمني، فرهنگ ارمني.
(armsful-، s-. pl) يك بغل، يك بسته ، بار آغوش.
ملازم، ملازم شواليه ها.
متاركه ئ جنگ ، صلح موقت.
(day =veterans) روز متاركه ئ جنگ .
بازوبند، انشعاب كوچك دريا شبيه خليج، شاخابه ، زره ئ مخصوص دست.
گنجه ، دولابچه ، جاي اغذيه .
(نظ. ) زره ، جوشن ، سلاح، زره پوش كردن ، زرهي كردن .
اسلحه ساز، نگهبان اسلحه ، زراد.
اسلحه اي، زرهي.
اسلحه خانه ، قورخانه ، زراد خانه ، ( آمر. ) كارخانه ئ اسلحه سازي.
(نظ. ) زره ، جوشن ، سلاح، زره پوش كردن ، زرهي كردن .
بغل، زير بغل.
دسته ئ صندلي.
( نظ. ) ارتش، لشگر، سپاه ، گروه ، دسته ، جمعيت، صف.
دورشو، خارج شو.
ماده ئ عطري، بوي خوش عطر، بو، رايحه .
خوشبو، معطر، بودار، گياه خوشبو.
معطر سازي، عطر سازي.
(=aromatise) خوشبو ساختن ، عطر زدن ، معطر كردن .
گرداگرد، دور، پيرامون ، دراطراف، درحوالي، در هر سو، در نزديكي.
بيدار كردن ، برانگيختن ، تحريك كردن .
(=harquebus) شمخال، تفنگ قديمي.
عرق، عرق نارگيل و برنج.
احضار نمودن ( بمحكمه )، ( حق. ) با تنظيم كيفر خواست متهمي را بمحاكمه خواندن .
آراستن ، چيدن ، قرار گذاشتن .مرتب كردن ، ترتيب دادن ، آراستن ، چيدن ، قرار گذاشتن ، سازمند كردن .
ترتيب، نظم، قرار، ( تهيه ) مقدمات، تصفيه .
آرايش، ترتيب، قرار.
بدترين ، بدنام ترين ، ولگرد، آواره .
پرده ئ قلاب دوزي، نقاشي، طراحي قلاب دوزي.
آراستن ، درصف آوردن ، منظم كردن ، صف، نظم، آرايش، رژه .آرايه .
اعلان ارايه .
به عقب، درپشت، بدهي پس افتاده ، پس افت.
پس افتادگي.
توقيف، توقيف كردن ، بازداشتن ، جلوگيري كردن .
توقيف كننده ، جالب.
بازداشت.
بي نواخت، ( درشعر ) بي وزني، ( طب ) نامنظمي ضربان نبض.
ورود، دخول.
وارد شدن ، رسيدن ، موفق شدن .
گردنفرازي، خودبيني، تكبر، نخوت، گستاخي، شدت عمل.
گردن فراز، متكبر، خودبين ، گستاخ، پرنخوت.
ادعاي بيجا كردن ، غصب كردن ، بخود بستن .
ادعاي بيجا، بخود بستن .
تير، خدنگ ، پيكان ، سهم.پيكان .
نوك پيكان ، سرتيز، خط ميخي.
تيرمانند، تيردار، تند، سرتيز.
نهر، بستر نهر، آبگند.
قورخانه ، زرادخانه ، انبار، مهمات جنگي.
اكسيد ارسنيك بفرمول As2O3.
آتش زني، ايجاد حريق عمدي.
كسيكه عمدا ايجاد حريق ميكند.
هنر، فن ، صنعت، استعداد، استادي، نيرنگ .
محصول مصنوعي، مصنوع.
( افسانه ئ يونان ) الهه ماه و شكار.
شرياني، مربوط به شريان يا سرخرگ .
تبديل خون وريدي به شرياني.
شرياني كردن ، تبديل كردن خون شرياني به وريدي.
سرخرگچه ، مويرگ ، شريان كوچك ، شريانچه .
(طب ) سخت رگي، تصلب شرائين ، سخت شدن شرائين .
شرياني و وريدي، مربوط به رگها.
( طب ) ورم شريان ، آماس شريان .
شريان ، شاهرگ ، سرخرگ .
چاه آرتزين .
حيله گر، نيرنگ باز، ماهرانه ، صنعتي، مصنوعي، استادانه .
(طب ) مربوط به ورم و آماس مفصل، ورم فصل، مبتلا به آماس مفصل.
( طب ) ورم مفاصل، آماس مفصل.
ناخوشي بند يا مفصل.
(گ . ش. ) انگنار، كنگر فرنگي.
بصورت مواد در آوردن ، تفريح كردن .كالا، متاع، چيز، اسباب، ماده ، بند، فصل، شرط، مقاله ، گفتار، حرف تعريف(مثل the).
شمرده سخن گفتن ، مفصل دار كردن ، ماهر در صحبت، بندبند.
بند، مفصل بندي، تلفظ شمرده ، طرز گفتار.
محصول مصنوعي، مصنوع.
استادي، مهارت، هنر، اختراع، نيرنگ ، تزوير، تصنع.
صنعت كار، پيشه ور، هنرمند.
هوش مصنوعي.
ساختگي، مصنوعي، بدلي.مصنوعي، ساختگي.
زبان مصنوعي.
تنفس مصنوعي.
مصنوعي يا ساختگي بودن .
توپچي، متخصص توپخانه .
توپخانه ، توپ.
هنرمندانه ، باهنرمندي.
هنرمندي، زيركي، مكاري.
(ج. ش. ) سم شكافته ، داراي سم شكافته .
(ج. ش. ) سم شكافته ، داراي سم شكافته .
صنعتگر، صنعتكار، افزارمند.
هنرور، هنرمند، هنرپيشه ، صنعتگر، نقاش و هنرمند، موسيقيدان .
هنرمندانه ، باهنر، مانند هنرپيشه و هنرمند.
بطور هنرمندانه يا هنري.
استعداد هنرپيشگي، استعداد هنري، هنرمندي.
بي هنر، بي صنعت، ساده ، بي تزوير، غير صنعتي.
هنرنما، مغرور، متظاهر به هنر.
ني مانند، بشكل ني.
آريائي، زبان آريائي، از نژاد آريائي.
چنانكه ، بطوريكه ، همچنانكه ، هنگاميكه ، چون ، نظر باينكه ، در نتيجه ، بهمان اندازه ، بعنوان مثال، مانند.
باتوجه به ، مربوط به ، ( مانند me for as).
بهمان خوبي، خيلي خوب.
مثل اينكه ، همچنانكه ، كه .
تا زمانيكه ، بمقدار زياد، بمدت طولاني، از وقتي كه ، از زمانيكه .
از تاريخ.
نظر باينكه ، با توجه به اينكه ، اما، درباره ئ.
نظر باينكه ، با توجه به اينكه ، اما، درباره ئ.
بمحض اينكه ، همينكه .
(if =as) مثل اينكه .
درباره ئ، راجع به ، عطف به ، مربوط به .
بخوبي، بعلاوه ، ونيز، همچنين .
هنوز، تاكنون .
انق�زه .
انق�زه .
(=asbestus) پنبه نسوز، پنبه كوهي، سنگ معدني داراي رشته هاي بلند( مانند آمفيبل ).
كرم روده ، كرم معده ، آسكاريس.
آسكاريس، نوعي كرم جهاز هاضمه .
فرازيدن ، بالارفتن ، صعود كردن ، بلند شدن ، جلوس كردن بر.
قابل بالا رفتن از، تفوق پذير، فراز پذير.
فراز، علو، بالا، تعالي، سلطه ، تفوق، مزيت، استيلا.
(=ascendent) فراز جو، فراز گراي، صعودي، بالا رونده ، ( نج. ) سمتالراس، نوك .
فراز، علو، بالا، تعالي، سلطه ، تفوق، مزيت، استيلا.
قابل بالا رفتن از، تفوق پذير، فراز پذير.
صعودي، بالارونده .بالارونده ، صعود كننده ، ( مو. ) فرازي، صاعد.
ترتيب صعودي.
صعود، عروج عيسي به آسمان ، معراج.
روز عروج عيسي به آسمان .
صعودي، عروجي.
بالا رونده ، پيش رونده ، موكد، تاكيد كننده .
سربالائي، فراز، صعود، ترقي، عروج، فرازروي.
معلوم كردن ، ثابت كردن ، معين كردن .
قابل تحقيق، اثبات پذير، محقق شدني.
تحقيق، اثبات.
رياضت، كف نفس.
رياضت كش، مرتاض، تارك دنيا، زاهد، زاهدانه .
اصول رياضت و مرتاضي.
رمز اسكي.
(طب) استسقائ شكم، جمع شدن مايع در شكم، آب آوردن (شكم)، آماره .
( افسانه ئ يونان ) خداي طب.
اسيد آسكوبيك ، ويتامين C.
دستمال گردن ، شال گردن .
گره ئ شال گردني، كراوات.
نسبت دادني، قابل اسناد.
نسبت دادن ، اسناد دادن ، دانستن ، حمل كردن ( بر)، كاتب، رونويس بردار.
عمل نسبت دادن به چيزي، اتصاف، تصديق مالكيت.
بي ميكروبي، ضد عفوني.
ضدعفوني شده ، بي گند.
فاقد خاصيت جنسي، غير جنسي، بدون عمل جنسي.
(گ . ش. ) درخت زبان گنجشك (fraxinus)، (درجمع) خاكستر، خاكسترافشاندن يا ريختن ، بقاياي جسد انسان پساز مرگ .
زيرسيگاري.
اولين روز ايام روزه ئ مسيحيان .
شرمسار، خجل، سرافكنده ، شرمنده .
سطل زباله ، آشغالدان .
خاكستري، داراي رنگ خاكستري، شبيه خاكستر، مربوط به چوب درخت زبان گنجشك .
سنگ ساختماني، سنگ بنا.
دركنار، درساحل، بكنار، بطرف ساحل.
خاكستري.
قاره ئ آسيا.
آسياي صغير.
آسيائي.
آسيائي، اهل آسيا.
بكنار، جداگانه ، بيك طرف، جدا از ديگران ، درخلوت، صحبت تنها، گذشته از.
خرصفت، ( مج. ) نادان ، خر، ابله ، احمق.
خريت، حماقت، ناداني.
پرسيدن ، جويا شدن ، خواهش كردن ، براي چيزي بي تاب شدن ، طلبيدن ، خواستن ، دعوت كردن .
(ز. ع. ) توپخانه يا آتش توپخانه ئ ضد هوائي.
چپ چپ، كج، از گوشه ئ چشم، (مج. ) با چشم حقارت، با نگاه رشگ آميز، از روي سوئظن .
متقاضي، گدا، سائل.
رياضت، كف نفس.
با گوشه ئ چشم، كج، چپ چپ، اريب وار.
بطور مايل، بسوي سراشيب، اريبي، حركت مايل.
خواب، خفته ، خوابيده .
سرازير.
غير اجتماعي.
(ج. ش. ) افعي، نوعي مار بنام لاتين haje Naja.
(گ . ش. ) مارچوبه ئ رسمي.
نمود، سيما، منظر، صورت، ظاهر، وضع، جنبه .
(گ . ش. ) درخت اشنگ ، كبوده ، صنوبر لرزان .
خشونت (در صدا)، سختي، ترشي (در مزه )، تلخي و خشونت ( دراخلاق )، نامطبوعي.
بد نام كردن ، لكه دار كردن ، هتك شرف كردن ، اهانت وارد آوردن ، آب پاشيدن به .
توهين ، افترائ، آب پاشي و آب افشاني.
قير خيابان ، اسفالت، قير معدني، زفت معدني.
قير معدني، قير طبيعي.
قير خيابان ، اسفالت، قير معدني، زفت معدني.
غير كروي، شبيه كره ، انحنائدار.
(گ . ش. ) بوته ئ سريش، نرگس، سوسن سفيد.
(طب ) خناق، اختناق، خفگي.
خفه كردن ، مختنق كردن ، خناق پيدا كردن .
خفقان ، خفه شدن ، خفگي.
درخت زبان گنجشك .
جويا، طالب، داوطلب كار يا مقام، آرزومند، حروف حلقي.
حلقي، از حلق ادائ كردن ، با نفس تلفظ كردن ، خالي كردن ، بيرون كشيدن ( گاز يابخار از ظرفي )، حرف H اول كلمه اي را بطور حلقي تلفظ كردن .
دم زني، تنفس، استنشاق، آه ، آرزو، عروج، تلفظ حرف H از حلق، شهيق.
هواكش ( نام دستگاه )، چرك كش ( در جراحي )، بادبزن هواكش.
آرزو داشتن ، آرزو كردن ، اشتياق داشتن ، هوش داشتن ( با after يا for يا at )، بلند پروازي كردن ، بالا رفتن ، فرو بردن ، استنشاق كردن .
آرزو كننده ، مشتاق.
(aspirins، aspirin. pl) آسپرين .
(ج. ش. ) خر، الاغ، آدم نادان و كند ذهن ، كون .
(=assafoetida) انقوزه .
حمله كردن ، هجوم آوردن بر.
هجوم پذير، قابل حمله .
حمله كننده .
آدمكش، قاتل.
كشتن ، بقتل رساندن ، ترور كردن .
قتل، ترور.
يورش، حمله ، تجاوز، حمله بمقدسات، اظهار عشق، تجاوز يا حمله كردن .
سنجش، آزمايش، امتحان ، عيارگري، طعم و مزه چشي، مزمزه ، كوشش، سعي، سنجيدن ، عيار گرفتن ، محك زدن ، كوشش كردن ، چشيدن ، بازجوئي كردن ، تحقيق كردن .
جمع آوري، اجتماع، انجمن ، عمل سوار كردن (ماشين يا موتور ).
همگذاردن ، سوار كردن .فراهم آوردن ، انباشتن ، گردآوردن ، سوار كردن ، جفت كردن ، جمع شدن ، گردآمدن ، انجمن كردن ، ملاقات كردن .
همگذاري و اجرا.
همگذار.
همگذاري، مجمع.اجتماع، انجمن ، مجلس، گروه ، هيئت قانون گذاري.
زبان همگذاري.
تيمار خط، دستگاهي كه اشيائ يا مصنوعاتي را پشت سرهم رديف ميكند تا بمحل بسته بنديبرسد.
سياهه همگذاري.
برنامه همگذاري.
عضو مجلس قانونگذاري، عضو انجمن ، عضو مجلس.
موافقت كردن ، رضايت دادن ، موافقت، پذيرش.
موافقت ( چاپلوسانه )، رضايت ظاهري.
دفاع كردن از، حمايت كردن ، آزاد كردن ، اظهار قطعي كردن ، ادعا كردن ، اثبات كردن .ادعا كردن .
حقوق و امتيازات خود را بزور بديگران قبولاندن .
تاكيد، اثبات، تائيد ادعا، اظهارنامه ، اعلاميه ، بيانيه ، آگهي، اخبار، اعلان .ادعا.
اظهار كننده ، ادعا كننده ، مدعي.
تشخيص دادن ، تعيين كردن ، بستن ، ماليات بستن بر، خراج گذاردن بر، جريمه كردن ، ارزيابي، تقويم كردن .
قابل ارزيابي يا تقويم.
تشخيص، تعيين ماليات، وضع ماليات، ارزيابي، تقويم، برآورد، تخمين ، اظهارنظر.
ارزياب، خراج گذار.
چيز با ارزش و مفيد، ممر عايدي، سرمايه ، دارائي، جمع دارائي شخص كه بايستي بابتديون او پرداخت گردد.دارائي.
بطور جدي اظهار كردن ، تصريح كردن .
اظهار جدي، ادعا.
توجه ، پشتكار، استقامت، مداومت، توجه و دقت مداوم.
داراي پشتكار، ساعي، مواظب.
واگذار كردن ، ارجاع كردن ، تعيين كردن ، مقرر داشتن ، گماشتن ، قلمداد كردن ، اختصاص دادن ، بخش كردن ، ذكر كردن .
تخصيص دادني، قابل تعيين .
حواله اي، واگذاردني، قابل تعيين و تخصيص، معين ، مشخص، معلوم.
تعيين وقت، قرار ملاقات، واگذاري، ميعاد.
وكيل، گماشته ، نماينده ، مامور، عامل.
حواله دهنده ، واگذار كننده ، انتقال دهنده .
گمارش.واگذاري، انتقال قانوني، حواله ، تخصيص اسناد، تكليف درسي و مشق شاگرد، وظيفه ، ماموريت.
حكم گمارشي.
حواله دهنده ، واگذار كننده ، انتقال دهنده .
جذب شدني، قابل تحليل در بدن ، قابل تجانس.
يكسان كردن ، هم جنس كردن ، شبيه ساختن ، در بدن جذب كردن ، تحليل رفتن ، سازش كردن ، وفق دادن ، تلفيق كردن ، همانند ساختن .
جذب و تركيب غذا ( دربدن )، تشبيه ، يكساني.
(=assimilatory) همجنس كننده ، هم جنس شونده ، شباهت دار.
جذب كننده ، تحليل برنده ، همانند سازنده .
گماردن ، نسبت دادن .
همدستي و ياري كردن ، دستگيري كردن ، شركت جستن ، حضور بهم رساندن ، توجه كردن ، مواظبت كردن ، ملحق شدن ، پيوستن به ، حمايت كردن از، پايمردي كردن ، دستياري كردن ، ياور، همكاري، كمك .كمك كردن ، مساعدت كردن .
دستياري، پايمردي، همدستي، كمك ، مواظبت، رسيدگي.كمك ، مساعدت.
دستيار، نايب.معاون ، ياور، دستيار، بردست، ترقي دهنده .
محكمه ، محكمه ئ جنائي، هيئت قضات يا منصفه ، ( درجمع ) نرخ قانوني، واحد وزن و پيمانه ، فرمان ، مشيت.
انس پذير، قابل معاشرت، متجانس شدني، معاشرتي، انطباق پذير.
هم پيوند، همبسته ، آميزش كردن ، معاشرت كردن ، همدم شدن ، پيوستن ، مربوط ساختن ، دانشبهري، شريك كردن ، همدست، همقطار، عضو پيوسته ، شريك ، همسر، رفيق.وابسته ، وابسته كردن .
شركت، انجمن ، معاشرت، اتحاد، پيوستگي، تداعي معاني، تجمع، آميزش.انجمن ، وابستگي، وابسته سازي.
مبني بر شركت يا معاشرت، متداعي.
انجمني، شركت پذير.
حافظه انجمني.
پردازنده انجمني.
انباره انجمني.
متغير انجمني.
(ر. ) اصل تغيير نكردني، مجموع يا حاصل ضرب، بخشيدن ، تبرئه كردن ، مغفرت كردن ، روسفيد كردن ، آزاد كردن ، مرخص كردن ، حل كردن ، رفع كردن ، رد كردن ، تكذيب كردن ، پاك كردن ، خالي كردن ، بخشيدن ، تقاص پس دادن .
شباهت صدا، هم صدائي، قافيه ئ وزني يا صدائي.
هم صدا، شبيه در صدا، مشابه يا متجانس ( درصدا).
جور كردن ، طبقه بندي كردن ، مناسب بودن ، هم نشين شدن .
جور شده ، همه فن حريف، همسر، يار، درخور، مناسب.
ترتيب، مجموعه ، دسته ، دسته بندي، طبقه بندي.
آرام كردن ، تخفيف دادن .
فرونشاني، تسكين ، تخفيف.
آرام كننده ، نشاننده ، ساكت كننده ، مسكن .
فرض كردن ، پنداشتن ، گرفتن .بخود گرفتن ، بخود بستن ، وانمود كردن ، تظاهر كردن ، تقليد كردن ، فرض كردن ، پنداشتن ، بعهده گرفتن ، تقبل كردن ، انگاشتن .
خودبين ، از خود راضي، متكبر، لاف زن ، پرمدعا.
تعهد، تقبل، مقاطعه كاري، فرض، خودبيني، تقبل ديون ديگري، (حق. )ادعاي خسارت.
فرض، پنداشت.فرض، خودبيني، غرور، اتخاذ، قصد، گمان ، (با A)جشن صعود مريم باسمان ، انگاشت.
فرضي، فرض مسلم شده ، مغرور، متكبر.
پشتگرمي، اطمينان ، دلگرمي، خاطرجمعي، گستاخي، بيمه (مخصوصا بيمه عمر)، تعهد، قيد، گرفتاري، ضمانت، وثيقه ، تضمين ، گروي.
اطمينان دادن ، بيمه كردن ، مجاب كردن .
خاطرجمع، مطمئن ، امن ، محفوظ، جسور، مغرور، بيمه شده ، محرم.
مطمئنا.
بيمه كننده ئ عمر، اطمينان دهنده ، مطمئن سازنده .
بيمه كننده ئ عمر، اطمينان دهنده ، مطمئن سازنده .
آشور، كشور آشور.
آشوري، زبان آشوري، اهل كشور آشور.
متخصص در زبان و تاريخ و هنر آشور.
علم آشور شناسي، مطالعه ئ زبان و هنر و تاريخ آشور.
ناپايا، ناپايدار.
نوسان ساز ناپايا.
در سمت راست كشتي ( وقتي از عقب بجلو نگريسته شود).
بي تعادل، ناپايدار.
(گ . ش. ) ستاره ، گل ستاره اي، مينا، گل مينا.
نوعي سنگ قيمتي، ياقوت كبود.
متشعشع، پرتودار، داراي اشعه ئ ستاره مانند.
نشان ستاره (بدين شكل *)، با ستاره نشان كردن .دخشه ، ستاره .
نشان ستاره ، هر چيزي شبيه ستاره ، صورت فلكي، برج، دسته اي از ستارگان ، (نج. ) روشنائي و نور، بشكل ستاره ئ پنج پر.
درعقب كشتي، بطرف عقب، پسين .
ستارك ، سيارك ، خرده سياره ، (درجمع) نوعي آتشبازي كه شكل ستاره دارد، شبيه ستاره ، ستاره مانند، ستاره اي، سيارات صغار مابين مريخ و مشتري، شهاب آسماني.
سستي، ضعف، ناتواني.
ضعيف، سست، ناتوان .
تنگي نفس، نفس تنگي، آسم، آهو.
تنگ نفس، دچار تنگي نفس، آسمي.
(تش. ) دچار بي نظمي در جليديه ئ چشم، نامنظمي عدسي چشم.
( طب ) بي نظمي در جليديه ئ چشم.
گسي، خاصيت قبض (مزاج)، سفتي، سختي، تندي، درشتي، خشونت.
بيرون از بستر، در جنبش، در حركت، فعال.
بي دهان ، فاقد دهان .
بي دهان .
گيج، بيحس، كر.
متحير كردن ، گيج كردن .
شگفتي، سرگشتگي، حيرت، بيهوشي، حيراني.
گيج، متحير، مبهوت كردن .
(جغ. ) حاجي طرخان ، پوست بخارا، پوست قره كل.
با پاهاي از هم گشاده (مثل سوار اسب شدن )، داراي پاي گشاد، گشادگشاد.
(جغ. ) حاجي طرخان ، پوست بخارا، پوست قره كل.
ستاره اي، شبيه ستاره ، علوي.
گمراه ، سرگردان ، منحرف، بيراه ، گيج.
(=astraddle) با پاهاي گشاد از هم.
گس، قابض، جمع كننده ، سفت، داروي قابض، سخت گير، دقيق، طاقت فرسا، شاق، تند و تيز.
گنبد شيشه اي كه خلبان ميتواند از ورائ آن آسمان را مشاهده كند، سالن رسد خانه .
كيهان نوردي كردن ، فضانوري كردن ، سفركردن ( بكرات ديگر ).
اسطرلاب.
منجم، ستاره شناس، طالع بين ، احكامي.
مربوط به نجوم، منسوب به علم ستاره شناسي.
علم احكام نجوم، طالع بيني، ستاره شناسي.
فضانورد، مسافرفضائي.
وابسته به فضانوردان .
مطالعه ئ امكان مسافرت بكرات ديگر، مبحث كيهان نوردي.
ستاره نوردي، فضانوردي.
ستاره شناس، اخترشناس، منجم.
نجومي، عظيم، بيشمار، وابسته به علم هيئت.
نجومي، عظيم، بيشمار، وابسته به علم هيئت.
هيئت، علم هيئت، علم نجوم، ستاره شناسي، طالع بيني.
عكس برداري از ستارگان براي تحقيقات فضائي.
منسوب به فيزيك نجومي.
متخصص فيزيك نجومي.
فيزيك نجومي، مبحث اجرام سماوي.
زيرك ، ناقلا، دانا، هوشيار، محيل، دقيق، موشكاف.
زيركي، هوشياري، موشكافي.
بي ستون .
جدا، سوا، دونيم، دوقسمتي.
پناهگاه ، بستگاه ، گريزگاه ، نوانخانه ، يتيم خانه ، تيمارستان .
(asymmetrical) نامتقارن .بي قرينه ، غيرمتقارن ، بي تناسب.
(asymmetric) نامتقارن .بي قرينه ، غير متقارن ، بي تناسب.
اعوجاج نامتقارن .
عدم تقارن .
( طب ) بدون علامت، بدون نشانه ئ مرض.
(هن. ) خط مجانب، مماس ازلي.
غيرهمزماني، بدون هموقتي، غير معاصر.
مخابره ناهنگام.
غيرهمزمان ، غير معاصر، مختلف الزمان .ناهمگام، غير همزمان .
كامپيوتر ناهنگام.
كنترل ناهمگام.
غيرهمزماني، بدون هموقتي، غير معاصر.
بدون حرف عطف، بدون حرف ربط.
حذف حرف عطف.
بسوي، بطرف، به ، در، پهلوي، نزديك ، دم، بنابر، در نتيجه ، بر حسب، از قرار، بقرار، سرتاسر، مشغول.
بهيچ وجه ، ابدا.
به تصادف.
داروي آرام كننده ، داروي مسكن .
داروي آرام كننده ، داروي مسكن .
نياكان گرائي، شباهت به نياكان ، برگشت بخوي نياكان .
وابسته به نياكان ، شباهت به نياكان .
خورد.
كارگاه ، كارگاه هنري، آتليه .
انكار وجود خدا، الحاد، كفر.
منكر خدا، خدانشناس، ملحد.
وابسته به انكار خدا.
( افسانه ئ يونان ) الهه ئ عقل و زيبائي، شهر آتن .
مدرسه ئ هنري، انجمن ادبي، انجمن دانش.
مدرسه ئ هنري، انجمن ادبي، انجمن دانش.
(طب ) تصلب شريان .
تشنه ، مشتاق.
ورزشكار، پهلوان ، قهرمان ورزش.
نوعي مرض قارچي انگشتان .
ورزشي، پهلواني، تنومندي، ورزشكار.
ورزشكاري، ورزش گرائي.
علم ورزش، ورزشكاري، پهلواني، زور ورزي.
از اين سو بان سو، از طرفي بطرف ديگر، از وسط، (مج. ) برخلاف، برضد.
با حالت حمله ( در نيزه بازي سواره )، بطور كج، يك ور.
اقيانوس اطلس.
جزيره اي كه سابقا گويند در مغرب جبلالطارق وجود داشته و در اثر زلزله بدريا فرورفته است.
مهره ئ اطلس، (يونان باستان ) قهرماني كه دنيا را روي شانه هايش نگهداشته است، كتابنقشه ئ جهان .
بخارسنج.
پناد، كره ئ هوا، جو، واحد فشار هوا، فضاي اطراف هر جسمي (مثل فضاي الكتريكي ومغناطيسي).
هوائي، جوي.
جزيره يا جزاير مرجاني كه اطراف درياچه را مثل كمربندي احاطه كرده باشد.
اتم، ذره تجزيه ناپذير.هسته ، اتم، جوهر فرد، جزئلايتجزي، كوچكترين ذره .
(bomb =atomic) بمب اتمي.
اتمي، تجزيه ناپذير.هسته اي، ذره اي، مربوط به جوهر فرد، ريز، اتمي.
نيروي اتمي، تبديل جرم به نيرو در تبادلات اتمي يك عنصر.
فرضيه ئ اتمي كه تمام مواد را تركيبي از ذرات اتم ميداند، تئوري انفصال ماده .
وزن اتمي يك عنصر كه بر مبناي وزن اتمي اكسيژن قرار داده شده است.
(ش. ) ظرفيت اتمي، تعداد اتمهاي يك مولكول.
علم تبديل جرم بنيرو، فيزيك اتمي، مبحث اتم.
عقيده باينكه جهان مادي از ذرات ريز ساده تشكيل شده است، ذره گرائي.
مربوط به اتم، مربوط به جزئ لايتجزي.
علم مربوط به شناسائي اتم و استفاده از نيروي اتمي.
ريز سازي، عمل تبديل جسم بذرات كوچك ، عمل بمباران اتمي.
( مايعات ) تبديل به پودر كردن ، مركب از اتم يا ذرات ريز كردن .
دستگاهي كه عناصري را به ذرات ريز تبديل ميكند مثل عطرپاش.
اتم، ذره ، كوتوله ، اسكلت انسان .
(مو. ) داراي عدم هم آهنگي و توازن ، ناموزون .
كفاره دادن ، جبران كردن ، جلب كردن ، خشم ( كسي را ) فرونشاندن ، جلب رضايت كردن .
كفاره ، ديه ، جبران ، اصلاح.
(د. ) بي تكيه ، بي صدا ( در صحبت و تلفظ )، ( طب ) بي قوت، سست، ضعيف، مربوطبسستي و بي قوتي.
سستي، ضعف، (د. ) عدم اتكائ.
دربالا، بالا، بطرف بالا، در روي، دربالاي.
سودائي ( مزاج )، سست مزاج.
(تش. ) دهليزي و بطني، مابين دهليز و بطن قلب.
(د. ن . ) لنگر از زمين برداشته ، آماده ئ حركت، مربوط به بادبان برافراشته .
اطاق مياني خانه هاي روم قديم، ( تش. ) آن قسمت از دهليز قلب كه خون سياهرگي به آن مي ريزد.
با شرارت بي پايان ، بيرحم، ستمگر، سبع.
سبعيت، بيرحمي، قساوت.
لاغر، مربوط به كم شدن قوه ئ ناميه .
(طب ) لاغري، ضعف بنيه ، (گ . ش. ) نقصان قوه ئ ناميه ، لاغركردن ، خشك شدن ، لاغر شدن .
الصاق كردن .بستن ، پيوستن ، پيوست كردن ، ضميمه كردن ، چسباندن ، نسبت دادن ، گذاشتن ، (حق. ) ضبط كردن ، توقيف شدن ، دلبسته شدن .
قابل بهم پيوستن يا ضميمه كردن .
وابسته .
چمدان يا جامه دان مخصوص حمل اسناد.
پيوسته ، ضميمه ، دلبسته ، علاقمند، وابسته ، مربوط، متعلق.
الصاق.وابستگي، تعلق، ضميمه ، دنبال، ضبط، حكم، دلبستگي.
آفند، تك ، تكش، تاخت، حمله كردن بر، مبادرت كردن به ، تاخت كردن ، با گفتار ونوشتجات بديگري حمله كردن ، حمله ، تاخت و تاز، يورش، اصابت يا نزول ناخوشي.
دست يافتن ، رسيدن ، نائل شدن ، موفق شدن ، تمام كردن ، بدست آوردن ، بانتهارسيدن ، زدن .
نائل شدني، دردسترس، بدست آوردني.
(حق. ) محروميت از حقوق مدني، (م. م. ) لكه ئ بدنامي، لكه ئ ننگ ، ننگ .
دست يابي، نيل، حصول، اكتساب.
(حق. ) محكوميت قاضي يا عضو هيئت منصفه بعلت دادن راي غلط، دستكاري، لمس، رسيدن به ، نائل شدن به ، محكوم كردن (قاضي يا عضو هيئت منصفه براي دادن حكم خلاف)، مقصر دانستن ، محروم كردن ، بدنام كردن .
عطرگل سرخ، عطرگل.
كوشش كردن ، قصد كردن ، مبادرت كردن به ، تقلا كردن ، جستجو كردن ، كوشش، قصد.
توجه كردن ، مواظبت كردن ، گوش كردن (به )، رسيدگي كردن ، حضور داشتن (در)، در ملازمت كسي بودن ، همراه بودن ( با )، ( مج. ) درپي چيزي بودن ، از دنبال آمدن ، منتظرشدن ، انتظار كشيدن ، انتظار داشتن .
توجه ، مواظبت، رسيدگي، تيمار، پرستاري، خدمت، ملازمت، حضور، حضار، همراهان ، ملتزمين .
سرپرست، همراه ، ملازم، مواظب، وابسته .
با مراقب.
توجه ، مواظبت، دقت، خاطر، حواس، ادب و نزاكت، ( نظ. ) خبردار، حاضرباش(باحرف بزرگ ).توجه ، رسيدگي.
كليد جلب توجه .
مواظب، ملتفت، متوجه ، بادقت.
رقيق كردن ، نازك كردن ، لاغر كردن ، سبك كردن ، تقليل دادن ، دقيق شدن ، نازك ، رقيق.ضعيف شذن .
ميرائي، تضعيف.
برابر كننده ميرائي.
گواهي دادن (با to)، شهادت دادن ، سوگند ياد كردن ، تصديق امضائ كردن .
گواهي، شهادت، تصديق امضائ، تحليف، سوگند.
اطاق كوچك زير شيرواني، وابسته به شهر آتن .
آراستن ، آرايش كردن ، لباس پوشاندن ، لباس، آرايش.
گرايش، حالت، هيئت، طرز برخورد، روش و رفتار.
حالت خاصي بخود گرفتن .
اجاره داري كردن .
وكيل، مدعي، وكالت، نمايندگي، وكيل مدافع.
(s-، general attorneys. pl) مدعي العموم، دادستان .
مقام وكالت.
جلب كردن ، جذب كردن ، مجذوب ساختن .
مجذوب ساختني.
كشش، جذب، جاذبه ، كشندگي.
كشنده ، جاذب، جالب، دلكش، دلربا، فريبنده .
مجذوب كننده .
قابل اسناد، قابل نسبت دادن ، نسبت دادني.
صفت، نسبت دادن .نشان ، خواص، شهرت، افتخار، نسبت دادن ، حمل كردن ( بر).
نسبت دادن ، اختيار، تخصيص.
اسنادي، (د. ) مستقيم ( در مورد صفات ).
فرسوده ، سائيده .
سائيدگي، اصطكاك ، مالش، خراش.
هم آهنگ كردن ، هم كوك كردن ، ( مج) وفق دادن ، مناسبت، موافق.
غيرمعمولي، بيقاعده .
(date to =up) در جريان روز، مطلع، باخبر.
بحالت طبيعي، ساده و بدون چاشني.
بور، طلائي، قهوه اي مايل به قرمز، رنگ قرمز مايل به زرد.
تكميل شده .
حراج، مزايده ، حراج كردن ، بمزايده گذاشتن .
دلال حراج، حراجي، حراج كننده .
منسوب به نويسنده يا مولف.
بي پروا، بي باك ، متهور، بي باكانه ، بيشرم.
بي باكي، بي پروائي، جسارت، گستاخي.
رسائي صدا، قابليت استماع.
شنيدني، سمعي.قابل شنيدن ، شنيدني، رسا، مسموع.
آژير، اعلان خطر سمعي.
علامت سمعي.
باصداي رسا.
بار، ملاقات رسمي، حضار، مستمعين ، شنودگان .
مربوط به حس شنوائي، مسموع.
وابسته به شنوائي يا صوت، گيرنده و تقويت كننده ئ صدا، شنودي.سمعي، شنيداري.
بسامد سمعي.
ديد و شنودي، سمعي و بصري، آموزش سمعي و بصري.
دستگاه سنجش قوه ئ سامعه ، شنوائي سنج.
شخص موسيقي دوست، علاقمند بموسيقي.
رسيدگي، بازرسي، مميزي، رسيدگي كردن .مميزي، رسيدگي.
رد مميزي.
شنوائي، قدرت استماع، استماع، آزمايش هنرپيشه ، سامعه .
وابسته به شنوائي، سامعه اي، سماعي.
مامور رسيدگي، مميز حسابداري، شنونده ، مستمع.
تالار كنفرانس، تالار شنوندگان ، شنودگاه .
مربوط بشنوائي يا سامعه ، مربوط به مميزي و حسابداري.
مضافاليه .
مته ، ديلم، زمين سوراخ كن .
(=anything) چيزي، هر چيزي، (ك . ) هيچ، بهيچوجه ، ابدا، صفر، (ك . ) هيچ چيز.
تكميل كردن ، افزودن .افزودن ، زياد كردن ، علاوه كردن ، زياد شدن ، تقويت كردن .
قابل افزايش.
افزايش، اضافه .
افزاينده ، متراكم شونده ، متراكم كننده .
افزاينده ، زياد كننده .
غيب گو، فال بين ، فالگير، شگون ، پيش بيني كردن ( باتفال ).
پيشگوئي، پيش بيني، پيش آگاهي.
همايون ، بزرگ جاه ، عظيم، عالي نسب، ماه هشتم سال مسيحي كه روزاست، اوت.
(ج. ش. ) نوعي پنگوئن ، بطريق.
(ج. ش. ) جنسي از پنگوئن هاي كوچك سواحل اقيانوس آرام.
شيردار، داراي شير.
عمه ، خاله ، زن دائي، زن عمو.
نشئه و تجلي هر ماده ( مثل بوي گل )، رايحه ، تشعشع نوراني.
مربوط به گوش يا سامعه ، گوشي.
طلائي، طلائي رنگ ، طلائي كردن .
هاله يا نور گرداگرد سرمقدسين ، هاله نوراني اطراف خورشيد و ساير ستارگان .
هاله يا نور گرداگرد سرمقدسين ، هاله نوراني اطراف خورشيد و ساير ستارگان .
(فرانسه ) خداحافظ، باميد ديدار.
طلائي، وابسته بگوش يا سامعه ، گوشي.
وابسته بشنوائي، گوشي، سماعي، تواتري، دهليزي.
گوشك دار.
زرخيز، طلادار.
سپيده دم، فجر، سرخي شفق، آغاز.
شفق شمالي، نور يا فجر شمالي.
طلا، حاوي طلا.
گوش دادن ( طب )، معاينه كردن .
گوش كردن ( بصداهاي داخل بدن ).
بمباركي افتتاح كردن ، گشودن ، پيشگوئي كردن .
تطير، تفال از روي پرواز مرغان ، فال، شگون ، (در جمع) سايه ، حمايت، حسن توجه ، توجهات.
فرخ، فرخنده ، خجسته ، سعيد، مبارك ، بختيار، مساعد.
سخت، تند و تلخ، رياضت كش، تيره رنگ .
سختي، تروشروئي، رياضت، سادگي زياده از حد.
جنوبي، تحت تاثير باد جنوبي ( گرم و مرطوب ).
(.pref -aut) پيونديست بمعني ' خود' و ' وابسته بخود' و ' خودكار'.
(=autarkic) خودمختار، وابسته به خودبسندي.
بالياقت، داراي استقلال اقتصادي.
كفايت، لياقت، استبداد، حكومت استبدادي، حاكم مطلق، جبار مطلق، خودبسندگي.
بالياقت، داراي استقلال اقتصادي.
كفايت، لياقت، استبداد، حكومت استبدادي، حاكم مطلق، جبار مطلق، خودبسندگي.
بوم شناسي فردي، مبحث شناسائي محيط زندگي انفرادي موجودات.
صحيح، معتبر، درست، موثق، قابل اعتماد.
اعتباردادن ، سنديت يا رسميت دادن ، تصديق كردن .
تصديق، سنديت.
اعتبار، سنديت، صحت.
(.n) منصف، مولف، نويسنده ، موسس، باني، باعث، خالق، نيا، (.vt) نويسندگي كردن ، تاليف و تصنيف كردن ، باعث شدن .
نويسنده زن .
طرفدار تمركز قدرت در دست يكنفر يا يك هيئت، طرفدار استبداد.
فلسفه ئ تمركز قدرت يا استبداد.
آمر، مقتدر، توانا، معتبر.
قدرت، توانائي، اختيار، اجازه ، اعتبار، نفوذ، مدرك يا ماخذي از كتاب معتبريا سندي، نويسنده ئ معتبر، منبع صحيح و موثق، (در جمع) اوليائ امور.
اجازه ، اختيار.
اجازه دادن ، اختيار دادن ، تصويب كردن .
تاليف و تصنيف، نويسندگي، احداث، ايجاد، ابداع، ابتكار، اصل، آغاز.
خيال پرستي، عدم توجه بعالم مادي، وهم گرائي.
وابسته به خيال پرستي، توهمي.
(.pref -auto) پيونديست بمعني ' خود' و ' وابسته بخود' و ' خودكار'. (.n) خودرو، ماشين سواري.
(fe da autos. pl) راي دادگاه (در مورد سوزاندن شخص مرتد در ملائ عام)، اجراي راي، اجراي حكم اعدام و مجازات شخص مرتد.
بزرگراه ، شاهراه ، اتوبان ، جاده عريض.
نويسنده ئ شرح حال خود، كسي كه تاريخچه زندگي خود را مي نويسد، خودزيستنامه نگار.
خودزيستنامه اي، مربوط بشرح حال خود.
خودزيستنامه اي، مربوط بشرح حال خود.
خودزيستنامه ، خود زندگي نامه ، نگارش شرح زندگي شخصي بوسيله ئ خود او.
(ش. ) اثر مجاورتي خود بخود جسمي در فعل و انفعال شيميائي.
بومي، محلي.
بومي، محلي، ذاتي، تشكيل شده يا ايجاد شده در محل خود، ( ز. ش. ) جابجا نشده .
قابلمه (تركي )، ديگ زودپز، با ديگ زودپز پختن .
خودرمز.
خود رمز كن .
حكومت مطلق، حكومت مستقل.
حاكم مطلق، سلطان مستبد، سلطان مطلق.
مطلق، مستقل، استبدادي.
شخص خود آموخته ، كسيكه پيش خود مياموزد.
( زيست شناسي ) انگل يك ميزباني، تك ميزبانه .
مربوط به لقاح با خود ( مثل بعضي از كرمها ).
لقاح با خود، تحريك خود، احتلام.
لقاح با خود، تحريك خود، احتلام.
مربوط به لقاح يا باروري گل بوسيله گرده خودش.
(ج. ش. - گ . ش. ) لقاح و باروري بوسيله گرده خود گل، خودگاني.
(زيست شناسي) توليد مثل خودبخود، تركيب يا آميختگي سلولهاي همانند يا هم نوع باهم.
توليد شده بطور خودبخود.
توليد شده بطور خودبخود.
نوعي هواپيماي بدون بال.
دستخط خود مصنف، خط يا امضاي خود شخص، دستخط نوشتن ، از روي دستخطي رونويسي كردن (مثل عكس )، توشيح كردن .
نوشته شده با دست خود مصنف، مربوط به ثبات خودكار.
هيپنوتيزم خود.
باري نيم خودكار.
مشتق از خود.
هضم يا گوارش خود بخود.
دستگاه خودكاري كه پس از انداختن سكه اي درون آن غذا يا مشروبي را خارج ميكند.
ماشينها، ماشينهاي خودكار.
نظريه ماشينها.
خود كار كردن .بصورت خودكار درآوردن ، بطور خودكار عمل كردن ، خودكار بودن .
برنامه نويسي خودكار.
خودكار.دستگاه خودكار، خودكار، مربوط به ماشينهاي خودكار، غير ارادي.
مقابله خودكار.
برنامه نويسي خودكار.
كامپيوتر خودكار.
كنترل خودكار.
رد و بدل كننده خودكار.
دستگاه خودكار هدايت كشتي و هواپيما.
آزمايش خودكار.
زمان سنج خودكار.
حروف چيني خودكار.
خودبخود، بطور خودكار، بطور غيرارادي.خودبخود، بصورت خودكار.
خودكاري، خودبخودي.
كنترل و هدايت دستگاهي بطور خودكار، دستگاه تنظيم خودكار.خودكاري.
حركت خودبخود، حركت غيرارادي، كار عادي و بدون فكر، بطور خودكار، حالت خودكاري.
خودكاري، حركت غير ارادي، حالت خودكار.
خودكار كردن ، كسي را بي اراده آلت دست كردن .
آدم مكانيكي، ماشيني كه كارهاي انسان را ميكند، ( مج. ) آدم بي اراده ، آلت دست.ماشين ، ماشين خودكار.
خودرو، اتومبيل، ماشين متحرك خودكار، ماشين خودرو، اتومبيل راندن ، اتومبيلسوار شدن .
خودرو، مربوط به وسائل نقليه خودرو.
مستقل، خودمختار، ( زيست شناسي ) ارادي، عمدي، (گ. ش. ) خودبخود، (تش. ) منسوببه دستگاه عصبي خودكار.
(تش. ) دستگاه عصبي نباتي (سيستم سمپاتيك و پاراسمپاتيك ).
طرفدار استقلال داخلي، طرفدار خودمختاري.
داراي حكومت مستقل، خودمختار، (زيست شناسي) داراي زندگي مستقل، (گ . ش. ) خودكاربطور غير ارادي، (ر. ش. ) واحد كنترل داخلي.خودگردان .
بصورت خودگردان .
خودگراني.استقلال داخلي، خودمختاري، حاكميت ملي مبني براستقلال اقتصادي و سياسي.
كالبد شكافي، ( مج. ) تشريح مرده ، تشريح نسج مرده ( درمقابل biopsy).
داراي صفات جنسي مغاير با نوع خود ( هنگام تولد ).
مربوط به كرموسوم غير جنسي، غير جنسي.
رنگينتن غير جنسي.
تلقين بنفس، القائ بنفس.
هنر بخاطر هنر، داراي عزم پنهاني، داراي قصد دروني.
متقاطع بطور خودبخود، وابسته به تقسيم خودبخود.
تقسيم خودبخود كردن ، انفصال خودبخود پيداكردن ( در مورد اعضائ مختلف بدن ).
متقاطع بطور خودبخود، وابسته به تقسيم خودبخود.
(زيست شناسي) تقسيم خودبخود، انفصال خودبخود دست يا پا يا عضو حيوان از بدن ، خودبري.
خود مبدل.
خودخوار، خودخواري، قابل تغذيه خودبخود.
facsimile، سوادعين ، چاپ خودكار.
پائيز، خزان ، برگ ريزان ، زمان رسيدن و نزول چيزي، دوران كمال، آخرين قسمت، سومين دوره زندگي، زردي.
پائيزي.
(زيست شناسي) رشد توام با عدم تقسيم ياخته ، تفصيل، بسط، تقويت، افزايش، مبالغه .
معين ، كمك دهنده ، امدادي، كمكي.كمكي.
تجهيزات كمكي.
حافظ كمكي.
عمل كمكي.
انبار كمكي.
هورمون گياهي.
خودكار شده ، خودكار.
سودمند بودن ، بدرد خوردن ، داراي ارزش بودن ، در دسترس واقع شدن ، فايده بخشيدن ، سود، فايده ، استفاده ، كمك ، ارزش.
قابليت استفاده ، چيز مفيد و سودمند، شخص مفيد، دسترسي، فراهمي.
دردسترس، فراهم، قابل استفاده ، سودمند، موجود.دسترس پذير.
دسترس پذيري.
بهمن .بهمن ، نزول ناگهاني و عظيم هر چيزي، بشكل بهمن فرود آمدن .
پيشرو و موجد (سبك و طريقه هنري ).
زياده جوئي، آز، حرص، طمع.
حريص، آزمند، طماع، زياده جو.
(د. ن . - بصورت امر) ايست، توقف كنيد.
دستور اخراج، برو.
بدرود، خداحافظ، سلام، خدا نگهدار.
كينه جوئي كردن (از)، تلافي كردن ، انتقام كشيدن (از)، دادگيري كردن ، خونخواهي كردن .
كين خواه ، خونخواه ، دادگير، انتقام جو.
(گ . ش. ) علف مبارك از تيره گل سرخيان .
خيابان ، راه ، خيابان وسيع، راهرو باغ.
از روي يقين گفتن ، بطور قطع اظهار داشتن ، اثبات كردن ، تصديق كردن ، بحق دانستن .
متوسط.معدل، حد وسط، ميانه ، متوسط، درجه عادي، ميانگين ، حد وسط (چيزيرا) پيدا كردن ، ميانه قرار دادن ، ميانگين گرفتن ، رويهمرفته ، بالغ شدن .
مدت متوسط جستجو.
اظهار قطعي يا مثبت، اظهار محض، ادعا، بيان .
مناطق جهنمي، جهنم.
بيزار، مخالف، متنفر، برخلاف ميل.
بيزاري، نفرت، مخالفت، ناسازگاري، مغايرت.
برگرداندن ، گردانيدن ، دفع كردن ، گذراندن ، بيزار كردن ، بيگانه كردن ، منحرف كردن .
اوستا، كتاب زرتشت.
زبان اوستائي، زبان باستاني ايران .
بنزين هواپيما، سوخت طياره .
وابسته به مرغان ، مرغي.
ضعيف كردن ويروس بعلت كشت مكرر در جنين جوجه .
كسي كه مرغداري ميكند، متصدي مرغان .
لانه مرغ، مرغداني، محل پرندگان .
هواپيمائي كردن ، پرواز كردن .
هواپيمائي، هوانوردي.
هوانورد، خلبان .
پرورش مرغ، تربيت مرغ، مرغداري.
پرورنده مرغ.
حريص، آزمند، مشتاق، آرزومند، متمايل.
اشتياق، آز، حرص، آزمندي، پرخوري، طمع.
كليه مرغان يك سرزمين ، پرندگان يك ناحيه .
هوانوردي، فن هدايت هواپيما.
مربوط به دستگاههاي خودكار هواپيما.
فن استفاده از دستگاههاي الكتريكي و خودكار در هوانوردي و نجوم.
غير بيماريزا، بدون شدت.
( طب ) كمبود ويتامينها در بدن .
قابل احضار.
نوعي ميوه شبيه انبه يا گلابي بزرگ ، اوكادو.
كار فرعي، كار جزئي، مشغوليت، سرگرمي، كار، حرفه ، كسب.
وابسته بكار فرعي.
(ج. ش. ) نوعي مرغ دراز پا( مثل مرغ ماهيخوار ).
دوري كردن از، احتراز كردن ، اجتناب كردن ، طفره رفتن از، ( حق. ) الغائ كردن ، موقوف كردن .
پرهيز، اجتناب، كناره گيري، احتراز، طفره .
اشيائ و اجناسي كه با توزين فروخته ميشوند، مقياس وزن اجناس سنگين ، سنگيني، وزن .
اوزان و مقياسات اجناس.
آشكارا گفتن ، اقرار كردن ، اطمينان دادن ، تضمين كردن ، مستقر ساختن ، مقرر داشتن ، تصديق و تائيد كردن ، تثبيت كردن .
اقرار، تصديق، اظهار.
نذر، پيمان ، عهد، قول، شرط، تعيين ، عزم، تصميم، نذر كردن ، قسم خوردن ، وقفكردن .
اعتراف، اظهار آشكار، اظهار و اقرار علني.
پذيرفته ، اعتراف شده .
معترفا.
از جا كندن ، كشيدن .
(حق. ) جدا شدن زميني از يك ملك و پيوستن بملك ديگر در نتيجه سيل يا تغيير مسيررودخانه .
مربوط بدائي، مانند دائي، ( به شوخي ) طرف، مرتهن ياگروگير.
منتظر بودن ، منتظر شدن ، انتظار داشتن ، ملازم كسي بودن ، در كمين (كسي) نشستن .
بيدار شدن ، بيدار ماندن ، بيدار كردن ، بيدار.
بيدار كردن ، بيدار شدن .
بيدار كننده .
جايزه ، راي، مقرر داشتن ، اعطا كردن ، سپردن ، امانت گذاردن .
قابل اعطائ.
اعطائ كننده .
آگاه ، باخبر، بااطلاع، ملتفت، مواظب.
آگاهي، اطلاع، هشياري.
مماس با سطح آب، سرگردان بر روي امواج دريا، لبريز.
كنار، يكسو، بيك طرف، دوراز، خارج، بيرون از، غايب، درسفر، بيدرنگ ، پيوسته ، بطور پيوسته ، متصلا، مرتبا، از آنجا، از آن زمان ، پس از آن ، بعد، از آنروي، غايب، رفته ، بيرون ، دورافتاده ، دور، فاصله دار، ناجور، متفاوت.
هيبت، ترس ( آميخته با احترام )، وحشت، بيم، هيبت دادن ، ترساندن .
(=wearied) خسته .
در جهت باد، در جهت وزش باد.
(د. ن . ) تازه لنگر برداشته ، داراي لنگر آويزان .
مايه هيبت يا حرمت، پر از ترس و بيم، حاكي از ترس، ناشي از بيم، وحشت آور، ترس آور.
وحشت زده ، خوف زده .
وحشت زده ، خوف زده .
مهيب يا ترسناك ، ترس، عظمت.
اندكي، مدتي، يك چندي.
گردابي، گردبادي.
خامكار، زشت، بي لطافت، ناشي، سرهم بند، غير استادانه .
درفش، سوراخ كن .
بشكل درفش، ( گ . ش. ) درفشي.
بي وحشت، بدون بيم.
(گ . ش. ) داسه ( خار سر جو و گندم )، ريشك ، (ج. ش. ) آلت مذكر بعضي از جانوران خزنده و كرمها.
سايبان كرباسي، ساباط، پناه ، پناهگاه ، حفاظ.
مخفف كلمات leave without absent ( درنظام ) غايب بدون اجازه .
منحرف، غلط، كج، چپ چپ، بدشكل، بطور مايل، زشت.
تبر، تيشه ، تبر دو دم، تبرزين ، با تبر قطع كردن يا بريدن .
تبر، تيشه ، تبر دو دم، تبرزين ، با تبر قطع كردن يا بريدن .
محوري.
(گ . ش. ) گوشه يا زاويه بين شاخه يا برگ با محوري كه از آن منشعب ميشود.
(گ . ش. ) محوري، واقع در محور.
زيربغلي، مربوط به زير بغل، از بغل روينده .
(تش. ) بغلي، زير بغلي، (گ . ش. ) واقع شده يا روئيده در بغل يا گوشه .
وابسته به ارزش ها يا علم ارزش ها، مبحث نواميس اخلاقي.
علم ارزش يا خواص و نواميس ذاتي اجسام، علم ارزش ها، ارزش شناسي.
اصل، اصل موضوعه .حقيقت آشكار، قضيه حقيقي، حقيقت متعارفه ، بديهيات، قاعده كلي، اصل عمومي، پند، اندرز.
بديهي، حاوي پند يا گفته هاي اخلاقي.
محور، قطب، محور تقارن ، مهره آسه .محور چرخ، ميله .
محور.محور، چرخ، ميله ، آسه .
ميله ميان دو چرخ.
(=aye) هميشه ، ابد، براي هميشه ، آه ، افسوس.
(=ay) بله ، آري، راي مثبت.
(گ . ش. ) اچاليد، نوعي بوته از جنس خلنگ (ericacea)، گياه ازاليه .
(نج. ) قوس افقي در جهت گردش عقربه ساعت واقع بين نقطه ثابتي، (نج. ) نقطه جنوب، (د. ن . ) نقطه شمال، دايره قائمي كه از مركز جسم عبور ميكند، ازيموت ستاره ، السمت، سمت.
فاقد نشان زندگي، خالي از حيات، ( ز. ش. ) دوران ماقبل تاريخ، بي زيوي.
جيوه كه كيمياگران قديم آنرا ماده اصلي فلزات ميدانستند، جيوه ، علاج كليه دردها.
داراي ازت، وابسته به نيتروژن ازت دار.
لاجورد، رنگ نيل، آسمان نيلگون ، لاجوردي، سنگ لاجورد.
فرد، طاق، تك ، بي جفت.
فرد، طاق، تك ، بي جفت.
دومين حرف الفباي انگليسي كه ازحروف بي صداست، دو صفحه سفيد اول و آخر كتاب، شكل B، هرشكلي شبيه به B.
(christ =before) قبل از ميلاد.
بع بع (گوسفند)، بعبع كردن ، مثل گوسفند صدا كردن .
بع بع (گوسفند)، بعبع كردن ، مثل گوسفند صدا كردن .
پدر، بابا.
ور ور كردن ، سخن نامفهوم گفتن ، فاش كردن ، ياوه گفتن ، ياوه ، سخن بيهوده ، من ومن .
(=baby) طفل، نوزاد، كودك ، شخص ساده و معصوم.
شهر و برج قديم بابل، هرج و مرج، سخن پرقيل و قال، اغتشاش، شلوغي، بناي شگرف، طرح خيالي.
اشكال مضحك ، شكل عجيب و غريب، (ج. ش. ) يكنوع ميمون يا عنتر دم كوتاه .
كفش سرپائي، پاپوش.
بچه ، كودك ، طفل، نوزاد، مانند كودك رفتار كردن ، نوازش كردن .
محل نگهداري كودكان .
(د. گ . ) بچه داري كردن ( درغياب والدينشان )، از بچه نگاهداري كردن .
بچه نگهدار.
بچگي.
طفل مانند، كودك مانند.
شهر بابل قديم.
ليسانسيه يا مهندس، درجه باشليه .
باكارا، يكنوع بازي ورق.
باكارا، يكنوع بازي ورق.
تماما گوشتي، داراي ميوه گوشتي، دانه دار، انگوري، توت مانند.
وابسته به باكوس ( bacchus ) الهه ئ باده و باده پرستي، (مج. ) ميگسار و باده پرست، عياش.
جشن باده گساري، جشن و شادماني پر سر و صدا.
وابسته به جشن باده گساري و شادماني.
ميگساري، ميگسار، باده پرست.
زن عياش و ميگسار.
وابسته به باده گساري.
وابسته به باكوس خداي ميگساري و پرستش او، مستانه و پرهياهو، آواز مستي.
(افسانه ئ يونان ) رب النوع شراب و باده ، شراب.
داراي ميوه گوشتي، توت دار، دانه دار.
مجرد و عزب زندگي كردن .
بدون عيال، عزب، مجرد، مرد بي زن ، زن بي شوهر، مرد يا زني كه بگرفتن اولين درجه ئ علمي دانشگاه نائل ميشود، ليسانسيه ، مهندس، باشليه ، دانشياب.
تجرد، عزبي.
عصائي شكل، بشكل ميله هاي كوچك ، ميله ميله .
عصائي شكل، بشكل ميله هاي كوچك ، ميله ميله .
باكتريهاي ميله اي شكل كه توليد هاگ ميكنند( مثل باسيل سياه زخم)، باسيل.
عقب، پشت (بدن )، پس، عقبي، گذشته ، پشتي، پشتي كنندگان ، تكيه گاه ، به عقب، درعقب، برگشت، پاداش، جبران ، ازعقب، پشت سر، بدهي پسافتاده ، پشتي كردن ، پشتانداختن ، بعقب رفتن ، بعقب بردن ، برپشت چيزي قرارگرفتن ، سوارشدن ، پشت چيزي نوشتن ، ظهرنويسي كردن .
اشتقاق معكوس، لغت سازي، اشتقاق لغات از يكديگر.
در پشت، پشت سر.
حقوق عقب افتاده .
پيش جوابي.
كمردرد، پشت درد.
عضو هيئت قانونگذاري.
غيبت كردن ، پشت سركسي سخن گفتن .
تخته يا صفحه ئ پشت هرچيزي، تخته ئ پشت قاب عكس وغيره .
تيره ئ پشت، ستون فقرات، (مج. ) پشت، استقامت، استواري، استحكام.
چند پشت بعقب برگشتن .
درعقب، وسيله نهائي يا زير جلي، پنهان .
پرده ئ پشت صحنه ئ تاتر.
داراي پشت، پشتي دار، پشت گرم.
نگهدار، پشتيبان ، حامي، كسي كه دراجراي نقشه اي كمك ميكند، حمال، باربر.
زمين خوردگي.
(درفوتبال) چهاربازيكن خط دفاع كه در پشت خط حمله اند.
پس زدن تفنگ ، منفجر شدن قبل از موقع، نتيجه معكوس گرفتن .
نرد، تخته نرد.
بازتاب زمينه اي.
زمينه ، سابقه .زمينه ، نهانگاه ، سابقه .
پردازش زمينه اي.
برنامه زمينه اي.
پشت دستي يا ضربه با پشت راكت( دربازي تنيس و غيره )، زشت، ناهنجار، با پشت دستضربه زدن ، باپشت راكت ضربت وارد كردن .
ضربت چوگان از پشت سر.
پشتيباني، پشتيبان .پشتي، پشتيبان ، پوشش، تصديق در پشت يا ظهر ورقه ، ديركردن ، كندي.
انباره پشتيبان .
( درماشين ) پس زني، پس زدن ، عكس العمل سياسي.واكنش شديد.
كنده بزرگي كه پشت آتش بخاري گذارده ميشود، موجودي جنسي كه بابت سفارشات درانبارموجوداست، جمع شدن ، انبارشدن ، كار ناتمام يا انباشته .پس افت.
اجاره ئ پس افتاده .
تكيه گاه ، پشتي، متكا.
بازداشت، عقب زني، معكوس، وارونه .
كفل، پشت، عقب هر چيزي، خصوصي، محرمانه .
تظاهر بصميميت كردن ، چاخان كردن .
( از دين ) برگشتن ، سيرقهقرائي كردن .
پسبرد، پسبردن .
دخشه پسبرد.
پسبرد.
در پس پرده ، محرمانه ، خصوصي، مربوط به پشت پرده ئ نمايش ( مخصوصااطاق رخت كن ).
نهاني، غيرمستقيم، رمزي، (م. ل. ) از راه پله كان عقبي، پله كان پشت.
كوك زيگزاگ ، كوك چپ و راست.
خط سيرجهت مخالف مبدائ مسابقه .
ضربه باپشت دست، ( درتفنگ ) پس زني، لگدزني، برگشت، عقب زني، ( شنا) كرال پشت.
برگشته بطور مايل واريب.
شمشير يك لبه ئ برنده ، شمشير يكدمه .
شمشيرباز.
رد گم كردن ، عدول كردن .
پشتيبان ، پشتيباني كردن .
پرونده پشتيبان .
سيستم پشتيبان .
عقب افتاده ، به پشت، ازپشت، وارونه ، عقب مانده ، كودن .به عقب.
ارجاع به عقب.
عقب افتادگي.
عقب افتاده ، به پشت، ازپشت، وارونه ، عقب مانده ، كودن .
مراجعت موج، اضطراب يا آشفتگي بعداز انجام عملي، عواقب.
مرداب، باريكه آب، جاي دورافتاده .
اراضي جنگلي دوراز شهر، جنگلهاي دورافتاده .
دهاتي، اهل جاي دورافتاده .
گوشت نمك زده ئ پهلو و پشت خوك .
(bacterium of. pl) ميكرب هاي تك ياخته ، باكتري، تركيزه .
(زيست شناسي) وابسته به باكتري، ميكربي.
نابود كننده ئ باكتري، ضد باكتري.
باكتري كش.
مربوط به ميكرب شناسي، وابسته به باكتري شناسي.
ميكرب شناس، متخصص شناسائي انواع باكتريها.
علم ميكرب شناسي، باكتري شناسي.
انهدام باكتري، فساد و تحليل ميكرب.
باكتري خواري، تغذيه از باكتري.
تحت تاثير باكتري، آلودگي بميكرب.
تحت تاثير باكتري قراردادن ، با ميكرب آلوده شدن .
باختري، دوكوهانه .
ميله اي شكل، بشكل ميله .
(bid of. P) زمان ماضي قديمي فعل bid، (.adv and .n and .adj) بد، زشت، ناصحيح، بياعتبار، نامساعد، مضر، زيان آور، بداخلاق، شرير، بدكار، بدخو، لاوصول.
آزردگي، خشم، رنجش، تلخي، تندي، زنندگي، مسموميت خون دراثرعصبانيت، خصومت.
بدخو، تندخو.
(bid of. p) زمان ماضي فعل bid.
نشان ، علامت، امضائ و علامت برجسته و مشخص.
(.n) دستفروش، دوره گرد، خرده فروش، (ج. ش) گوركن ، خرسك ، شغاره (mustelidae)، (.vt) سربسر گذاشتن ، اذيت كردن ، آزار كردن .
خوشمزگي، لودگي، پرحرفي.
زمين لم يزرع، زمين سنگلاخ يا باطلاقي.
بطوربد، بطور ناشايسته .
بدمينتن ، نوعي بازي تنيس باتوپ پردار.
گيج يا گمراه كردن ، مغشوش كردن ، دستپاچه كردن ، بينتيجه كردن ، پريشاني، اهانت.
گيجي، دست پاچگي.
گيج كننده ، دست پاچه كننده .
كيسه ، كيف، جوال، ساك ، خورجين ، چنته ، باد كردن ، متورم شدن ، ربودن .
تفاله ، تفاله نيشكر.
چيزجزئي واندك ، ( مج. ) چيز بيهوده ، ناقابل.
نان شيريني حلقوي.
يك كيسه ، يك بسته ، يك بقچه .
بار و بنه ئ مسافر، چمدان ، بارسفر.
بطورباد كرده ، كيسه دار، بطورشل و ول.
بادكردگي، پف كردگي، غرور، شلي.
پارچه كيسه اي، كيسه .
بادكرده ، شل، ول، كيسه اي متورم، قلنبه .
(مو. ) نيانبان كه در اسكاتلند مرسوم است، پرحرفي.
نوازنده ئ نيانبان .
(ج. ش) كرم حشره بيد يا پروانه .
به ، علامت تعجب حاكي ازاهانت و تحقير.
جزايرباهاما واقع درهندغربي و جنوب فلوريدا.
توقيف، حبس، واگذاري، انتقال، ضمانت، كفالت، بامانت سپردن ، كفيل گرفتن ، تسمه ، حلقه دور چليك ، سطل، بقيد كفيل آزاد كردن .
به قيد كفيل آزاد كردن و شدن ، با پاراشوت از هواپيما پريدن .
تحويل گيرنده ، ضامن و متعهد.
اجاره دهنده ، امانت دهنده ، كفيل دهنده .
ديوار با حياط خارجي قلعه ملوك الطوايفي.
پل متحرك وموقتي.
bailiff، عضوانجمن شهر.
ناظر، ضابط، امين صلح يا قاضي، نگهبان دژ سلطنتي.
ناحيه قلمرو مامور، مباشرت، نظارت، پيشخدمتي.
امانت گيري، امانت داري، سمساري، كفالت.
اجاره دهنده ، امانت دهنده ، كفيل دهنده .
ضامن ، كفيل.
بچه ، فرزند.
طعمه دادن ، خوراك دادن ، طعمه رابه قلاب ماهيگيري بستن ، دانه ، چينه ، مايه تطميع، دانه ئ دام.
تطميع و وسوسه كننده ، طعمه دهنده .
نوعي فلانل روميزي.
پختن ، طبخ كردن .
نان شيريني، شيريني آردي، غذاي پخته .
نان شيريني، شيريني آردي، غذاي پخته .
نانوا، خباز.
سيزده .
نوعي مخمر آبجو (cerevisiae saccharomyces).
دكان نانوائي يا شيريني پزي.
نانوائي، دكان نانوائي.
پودر خميرمايه .
جوش شيرين .
(فارسياست) بخشش، انعام، (مج. ) رشوه .
(مو) بالالايكا يكنوع آلت موسيقي شبيه گيتار، يكنوع رقص.
ترازو، ميزان ، تراز، موازنه ، تتمه حساب، برابركردن ، موازنه كردن ، توازن .تعادل، توازن ، مانده ، متعادل كردن .
ترازنامه .
متعادل، متوازن .
سيستم متعادل.
متعادل كننده ، ترازودار، آكروبات.
ياقوت پوست پيازي، يكنوع ياقوت سرخ، لعل بدخشان .
يكنوع پارچه ئ نخي كه براي زيرپوش بكار ميرود.
ايوان ، بالاخانه ، بالكن ، لژ بالا.
طاس، بيمو، كل، برهنه ، (مج. ) بي لطف، ساده ، بي ملاحت، عريان ، كچل، طاس شدن .
(ج. ش. ) عقاب گر، نوعي عقاب كه در شمال آمريكا زندگي ميكند.
سخن بي معني، چرند، ياوه ، نوشابه كف آلود.
آدم طاس.
آدم طاس.
بند شمشير، حمايل.
عدل، لنگه ، تا، تاچه ، مصيبت، بلا، رنج، محنت، رقصيدن .
والانه ، استخوان نهنگ (whalebone)، بالن ، بال، باله ، ماهي سيم.
آتش خطر، آتش علامت، آتش مرده سوزاني.
محنت بار، مصيبت بار، غم انگيز.
مرز، زمين شخم نشده ، (مج ) مانع، مايه ئ لغزش، طفره رفتن از، امتناع ورزيدن ، رد كردن ، زيرش زدن .
تقسيم بقطعات ريز (مثل كشورهاي بالكان ).
ناحيه اي را بقطعات ريز تقسيم كردن ( مثل كشورهاي شبه جزيره ئ بالكان ).
طفره رو، زيرش زن .
طفره رو، امتناعي.
گلوله ، گوي، توپ بازي، مجلس رقص، رقص، ايام خوش، گلوله كردن ، گرهك .
مفصل ماشيني كه گلوله دارد و درتوي حفره اي قرار ميگيرد.
بلبرينگ ، چرخ فلزي كه روي ساچمه هاي فلزي كوچكي باساني ميلغزد.
گل سينه .
قلم خودكار.
شعر افسانه اي، (مو. ) تصنيف، آواز يكنفري كه در ضمن آن داستاني بيان ميشود، يك قطعه ئ رومانتيك .
قطعه منظومي مركب از سه مصرع مساوي و متشابه و يك مصرع كوتاه تر كه هريك از اين چهار قسمت يك بيت ترجيعبند دارد، قصيده ، مسمط مستزاد.
شعر، قصيده ، تصنيف سازي.
ماسه ، هرچيز سنگيني چون شن و ماسه كه در ته كشتي ميريزند تا از واژگون شدنش جلوگيريكند، بالاست، سنگيني، شن و خرده سنگي كه در راه آهن بكارميرود، كيسه شني كه در موقعصعودبالون پائين مياندازند، سنگ و شن در ته كشتي يا بالون ريختن ، سنگين كردن
رقاصه ، رقاصه بالت.
بالت، رقص ورزشي و هنري.
شيفته رقص بالت.
عشق يا جنون نسبت به بالت.
(ballistae. pl) منجنيق، سنگ انداز، كشكنجير.
پرتابه اي وابسته به علم پرتاب گلوله ، مربوط بعلم حركت اجسامي كه درهوا پرتاپ ميشوند.
موشك ، پرتابه .
پرتابه شناسي، علم حركت اجسام پرتاب شونده ، مبحث پرتاب گلوله واجسام پرتاب شونده .
بالون ، بادكنك ، با بالون پروازكردن ، مثل بالون .
لاستيك بادي عاجدار.
ورقه راي، مهره راي و قرعه كشي، راي مخفي، مجموع آرائ نوشته ، با ورقه راي دادن ، قرعه كشيدن .
سالن رقص.
(.n) نمايش پر سر و صدا(براي جلب توجه مردم ). (vi and.vt) آگهي پر سر و صدا كردن .
بلسان ، مرهم.
مرهمي، خنك كننده .
حالت مرهمي، خوشبوئي.
يكنوع نيم تنه پشمي، يكنوع چكمه يا پوتين بندي، يكنوع كلاه نوك تيز.
مرهم، داراي خاصيت مرهم، خنك كننده ، خوشبو.
علم استحمام درماني، مبحث استحمام در آبهاي گرم.
(=bologna) مزخرف، چرند، نوعي كالباس.
بلسان ، درخت گل حنا.
وابسته به بلسان .
درياي بالتيك در شمال اروپا، وابسته به بالتيك .
شاخه ئ زبان هند و اروپائي رايج در سواحل بالتيك و بين اقوام اسلاو.
بلوچ، زبان بلوچي.
ستون كوچك گچ بري شده ، ستون نرده .
طارمي، نرده .
بچه كوچك ، نوزاد، تصوير مسيح در قنداق.
(گ . ش. ) خيزران ، ني هندي، چوب خيزران ، عصاي خيزران ، ساخته شده از ني.
سرحدات چين كمونيست، مانع، پرده ئ حصيري.
گول زدن ، ريشخند كردن .
ريشخند، فريب.
قدغن كردن ، تحريم كردن ، لعن كردن ، لعن ، حكم تحريم يا تكفير، اعلان ازدواج در كليسا.
پيش پا افتاده ، مبتذل، معمولي، همه جائي.
ابتذال، پيش پا افتادگي.
موز.
باند، نوار.بند و زنجير، تسمه يا بند مخصوص محكم كردن ، نوار، لولا، اركستر، دسته ئ موسيقي، اتحاد، توافق، روبان ، باند يا بانداژ، نوار زخم بندي، متحد كردن ، دسته كردن ، نوار پيچيدن ، بصورت نوار در آوردن ، با نوار بستن ، متحد شدن .
ماشين اره باريك ، اره نواري.
جايگاه دسته ئ موزيك كه عقب آن بشكل صدف مقعر بزرگي است.
نوار زخم بندي، با نوار بستن .
دستمال گلدار.
دستمال گلدار.
جعبه ئ مقوائي مخصوص نگاهداري كلاه .
(bandeaux. pl) نوار روي گيسو، نوار زخم بندي، نوار كلاه زنانه ، روبان ، گيسوبند.
باندرول، نوار چسب، برچسب.
باندرول، نوار چسب، برچسب.
سارق مسلح، راهزن ، قطاعالطريق.
راهزني، سرقت مسلح.
رهبر اركستر، رئيس دسته ئ موزيك .
سگ زنجيري، سگ بزرگ .
جاي فشنگ ، حمايل، قطارفشنگ .
جاي فشنگ ، حمايل، قطار فشنگ .
روغن مو.
(مو. ) نوعي سه تار.
(مو. ) نوعي سه تار.
عضو دسته ئ موسيقي.
عرابه ئ دسته ئ موزيك سيار.
پهناي باند.
رد و بدل كردن ، اينسو و آنسو پرت كردن ، بحث كردن ، چوگان سر كج، چوگان بازي، كچ، چنبري.
پاچنبري، كجپا.
مايه ئ هلاكت، زهر(درتركيب)، جاني، قاتل، مخرب زندگي.
زهرآلود، مضر، موذي.
(.vi and .vt) بستن ، محكم زدن ، چتري بريدن (گيسو)، (.adv and .n) صداي بلند يا محكم، چتر زلف.
گلوبند، النگو.
دماسب كه پائين آن بطورافقي چيده شده باشد، دم كل.
تبعيد كردن ، اخراج بلد كردن ، دور كردن .
تبعيد كننده .
تبعيد، اخراج.
نرده ئ پلكان .
(مو. ) بانجو، نوعي تار.
بانك .كنار، لب، ساحل، بانك ، ضرابخانه ، رويهم انباشتن ، در بانك گذاشتن ، كپه كردن ، بلند شدن (ابر يا دود) بطور متراكم، بانكداري كردن .
دريافتي، قبولي بانكي.
سهام قرضه دولت بريتانيا كه كنسول (consols) هم ناميده شده .
برات بانك ، اسكناس.
تنزيل بانكي، تخفيف بانكي.
چك تضمين شده ، اسكناس.
بانك پس انداز، صندوق پس انداز.
اسكناس، چك تضمين شده ، سفته بانكي.
مظنه رسمي تنزيل كه توسط بانك مركزي تعيين ميشود.
نقد شدني در بانك ، قابل نقل وانتقال بانكي.
كتابچه بانك ، دفترحساب بانك ، دفترچه بانكي.
بانكدار.بانك دار، صراف.
صورت تبديل ارز، صورتحساب بانكي.
بانكداري.بانكداري.
پشتوانه ، سرمايه بانك .
ورشكسته ، ورشكست كردن و شدن .
ورشكستگي، افلاس، توقف بازرگان .
شيب ساحل، كناره دريا و رودخانه ، پشته يا كناره رود.
پرچم، بيرق، نشان ، علامت، علم، درفش.
(=bannerette) پرچم كوچك .
(=bannerroll) پرچم روي جنازه .
نرده ئ پلكان .
اعلان پيشنهاد ازدواج دركليسا تا كساني كه اعتراضي به صلاحيت زوجين دارنداطلاع دهند.
مهماني، ضيافت، مهمان كردن ، سور، بزم.
زمين بلند، پشت بارو، نيمكت، پياده رو.
موجود وهمي بشكل روح.
جايگاه اركست، محل دسته ئ موسيقي.
خروس جنگي، كوچك .
مقياس وزني درحدود پوند(رطل)، خروس وزن .
مورداستهزائ قراردادن ، دست انداختن ، شوخي كنايه دار، خوشمزگي.
بچه كوچك ، كوچولو، كودك .
(گ . ش. ) انجير هندي، انجيرمعابد.
هلهله شادي، شليك توپ جهت تبريك وتهنيت، شادباش.
حمله بي پروا.
تعميد، غسل تعميد، آئين غسل تعميد و نامگذاري.
وابسته به غسل تعميد.
تعميد دهنده ، نام فرقه اي از مسيحيان .
تعميدگاه ، جاي تعميد، تعميد.
تعميدگاه ، جاي تعميد، تعميد.
تعميد دادن ، بوسيله تعميد نامگذاري كردن .
دهنده ئ غسل تعميد.
ميله ، شمش، مانع شدن .ميل، ميله ، شمش، تير، نرده حائل، ( مج. ) مانع، جاي ويژه زنداني در محكمه ، (باthe)وكالت، دادگاه ، هيئت وكلائ، ميكده ، بارمشروب فروشي، ازبين رفتن (ادعا) رد كردن دادخواست، بستن ، مسدودكردن ، بازداشتن ، ممنوع كردن ، بجز، باستنثائ، بن
نمودار ميله اي.(graph =bar) وزن سنج، وزن نگار، دستگاه ثبت وزن .
رمز ميله اي.
پسريهودي كه وارد سالگي شده و بايد مراسم مذهبي را بجا آورد، جشني كه براي رسيدن پسر باين سن بر پا ميشود.
چاپگر ميله اي.
خار، پيكان ، نوك ، ريش، خارداركردن ، پيكانداركردن .
بيگانه ، اجنبي، آدم وحشي يا بربري.
بربريت.
وحشي، بربري، بيادب، وحشيانه .
سخن غيرمصطلح، وحشيگري، بربريت.
وحشيگري، بي رحمي، قساوت قلب.
توحش.
با تعبير بيگانه و غير مصطلح آميختن ، وحشي كردن ، بيگانه يا وحشي شدن .
وحشي، بي تربيت، بيگانه ، غير مصطلح.
ريشه دار، ريش دار( مثل سيم خاردار)، خاردار.
شال گردن يا روسري، دندانهاي ريز.
برياني، كباب، بريان كردن ، كباب كردن ، بريان .
خاردار.
سيم خاردار.
دامبل، هالتر.
ريشك دار، خاردار.
سلماني كردن ، سلماني شدن ، سلماني.
(دراستحكامات) تپه هاي خاكي كه توپها را بر آن قرارميدهند، ( دركشتي جنگي ) سنگري كه از آنجاتوپها را آتش ميكنند.
برج و باروي قلعه ئ شهر.
رشته باريك پر، پرچه .
(ش. ) گرد سفيد خوابآور، ورونال.
(ش. ) نمك آسيد باربيتوريك ، مشتقات آسيد باربيتوريك كه بعنوان داروي مسكن وخواب آورتجويز ميشود.
خاركوچك ، موي كوچك .
زره اسب، شاعر(باستاني)، رامشگر، شاعر و آوازخوان .
حماسي، مربوط به رامشگري.
شيفته اشعار وسبك شعري شكسپير.
لخت، عريان ، (مج. ) ساده ، آشكار، عاري، برهنه كردن ، آشكاركردن .لخت.
بي اسلحه ، بي وسيله ، دست تنها.
ماشين لخت.
بي زين ، سواراسب برهنه .
بي زين ، سواراسب برهنه .
بي شرم، گستاخ، پررو، روباز.
پابرهنه .
پابرهنه .
سربرهنه ، بدون كلاه .
بطورعريان ، با اشكال.
كسي كه از اين ميكده به آن ميكده ميرود.
سودا، معامله ، داد و ستد، چانه زدن ، قرارداد معامله ، خريد ارزان (باa)، چانه زدن ، قرارداد معامله بستن .
دوبه ، كرجي، با قايق حمل كردن ، سرزده وارد شدن .
كرجي بان ، آدم خشن ، قايقران (bargeman).
قلياي صابون پزي، قلياب قمي.
(ش. ) سولفات باريم طبيعي.
صداي بين بم و زير( باريتون ).
(ش. ) فلز دو ظرفيتي، فلز باريم.
سولفات باريم.
پوست درخت، عوعو، وغ وغ كردن ، پوست كندن .
مشروب فروش، باده فروش، صاحب ميكده .
مشروب فروش، باده فروش، صاحب ميكده .
كارگر يا ماشيني كه پوست ميكند، دباغ، پوست درخت كن ، كسيكه دم مغازه ميايستد و برايجنسي تبليغ ميكند.
پوست دار، پوستي.
جو، شعير.
(گ . ش. ) دانه جو، مقياس وزني برابر / گرم، مقياس طولي برابر/ ميليمتر.
آب نبات.
ماشعير.
مايه آبجو، مخمر.
خادمه ئ ميخانه ، پيشخدمت ميخانه ، گارسون .
مردي كه در پيشخوان يا پشت بار مهمانخانه يا رستوران كار ميكند.
خميرمايه اي، مخمر، (مج. ) احمق.
انبار غله ، انبار كاه و جو و كنف وغيره ، انباركردن ، طويله .
نوعي صدف، پوزه بند يا مهاراسب ( هنگام نعلبندي )، پوزه بند( براي مجازات اشخاص)، سرسخت.
مسافرت كردن از يك مكان به مكان ديگر و توقف كوتاهي در آنجا.
محوطه ئ اطراف انبار، حياط انبار.
فشارنگار، ثبت وزن و جرم، دستگاه ثبت وزن و جرم چيزي.
هواسنج، ميزان الهوائ، فشار سنج (براي اندازه گيري فشارهوا).
وابسته به سنجش فشار هوا.
فشار هوا، فشار جو.
وابسته به سنجش فشار هوا.
سنجش فشار هوا.
بارون ، شخص مهم و برجسته در هر قسمتي.
مجموع بارونها و نجبا، مقام باروني، املاك بارون .
بانوي بارون ، همسر بارون .
بارونت ( اين كلمه درمورد نجيب زادگاني گفته ميشد كه بطور ارثي بارون نبودند).
مقام و منصب باروني.
مقام و مرتبه باروني.
يكنوع چاقو يا شمشير دسته كلفت لبه تيز.
مربوط به بارون ، باروني.
ملك يا قلمرو بارون ، شان بارون .
غريب، آرايش عجيب وغريب، بي تناسب، وابسته به سبك معماري در قرن هيجدهم، سبك بيقاعده وناموزون موسيقي.
نوعي درشكه چهارچرخه .
بشكه .
(=bark) پوست درخت، باركاس، كرجي.
(=bark) پوست درخت، باركاس، كرجي.
سربازخانه ، منزل كارگران ، كلبه يا اطاقك موقتي، انباركاه ، درسربازخانه جادادن .
حصار، بازداشتگاه بردگان .
سدبندي، رگبارگلوله ، بطورمسلسل بيرون دادن .
(=barrater) قاضي رشوه گير، رئيس يامتصدي كشتي كه رشوه بگيرد، جنگ كننده ، قلدور، مزدور، دعوائي، اهل نزاع، رشوه خوار.
خريد و فروش مقامهاي دولتي ومذهبي با پول، خيانت در امانت، ستيزه جو.
بسته ، مسدود، ممنوع.
بشكه ، خمره چوبي، چليك ، لوله تفنگ ، درخمره ريختن ، دربشكه كردن ، با سرعت زيادحركت كردن .
صندلي فنري كه پشتش سفت ومقعر است.
(مو. ) نوعي ارغنون ، اكوردئون ، ارگ دنده اي.
چاپگر بشكه اي.
گزينه بشكه اي.
(barrelsful، barrelfuls. pl) مقدار خيلي زياد.
ميكده ورقاصخانه ارزان قيمت.
نازا، عقيم، لم يزرع، بي ثمر، بي حاصل، تهي، سترون .
نوعي سنجاق سر زنانه ، پنس مو.
سنگربندي موقتي، مانع، مسدود كردن (بامانع).
نرده يامانع عبوردشمن ، سد، حصار، راه كسي را بستن .مانع.
صخره مرجاني كه تقريباموازي ساحل است.
بجز، باستثنائ.
وكيل مدافع، وكيل مشاور، وكيل دعاوي.
نوشابه فروشي، بار يا پياله فروشي، بار.
زنبه ، خاك كش، چرخ دستي، چرخ دوره گردها، پشته ، توده ، كوه ، تپه ، ماهور.
كسي كه در بار مشروبات براي مشتريان مي ريزد، متصدي بار.
تهاتركردن ، پاياپاي معامله كردن ( با for)، دادوستد كالا.
معامله گر پاياپاي.
كنگره بالاي برج.
حجاري ونقوش برجسته ، برجسته ، كوتاه ، نقش كم برجسته .
اساسي، مربوط به ته يابنيان .
(م. ع. ) نوعي سنگ چخماق يا آتش فشاني سياه .
قپان ، اهرام يا لنگرپل متحرك .
پل متحرك ، پل قپاني.
پايه ، مبنا، پايگاه .(bases. pl) ته ، پايه ، زمينه ، اساس، بنياد، پايگاه ، ته ستون ، تكيه گاه ، فرومايه ، (مو. ) صداي بم، بنيان نهادن ، مبنا قراردادن ، پست، شالوده .
نشاني پايه .
حقوق ثابت بدون مزايا وفوق العاده .
ثبات پايه .
بازي بيس بال.
چوب يا تخته اي كه بعنوان ستون يا پايه بكار ميرود.
حرامزاده ، پست، فرومايه ، بدگهر.
مستقر، مبني.
بي اساس، بي ماخذ.
طبقه زير، زير زمين ، سرداب.
برهم زدن ، ترساندن ، دست پاچه نمودن ، شرمنده شدن ، ترسيدن ، خجلت.
پاشا، نجيب زاده ، اصيل.
كم رو، خجول، ترسو، محجوب.
اساسي، اصلي، تهي، بنياني.پايه اي، اساسي.
زبان بيسيك .
بطور اساسي.
(ش. ) خاصيت بازي وقليائي، حالت بنياني.
از پايه بهم نزديك شده ، متصل در پايه .
قليائي كردن ، تبديل به قليا كردن .
(گ . ش. ) ريحان ، شاهسپرم از خانواده نعناعيان .
(=basilary) بنيادي، پايه اي، واقع شده در پائين ، اساسي.
قصرسلطنتي، سالن دراز ومستطيل، كليساهائي كه سالن دراز دارند.
اژدهاي افسانه اي بالدار، سوسمارآمريكائي، نوعي منجنيق نظامي.
لگن ، تشتك ، حوزه رودخانه ، آبگير، دستشوئي.
داراي آبگير، لگن دار.
اساس، پايه ، مبنا.(bases. pl) اساس، ماخذ، پايه ، زمينه ، بنيان ، بنياد.
آفتاب خوردن ، باگرماي ملايم گرم كردن ، حمام آفتاب گرفتن .
زنبيل، سبد، درسبد ريختن .
بازي بسكتبال.
زنبيل (بافي)، سبد (بافي)، هنردستي (زنبيل بافي).
ميل تركيبي شديد با مواد قليائي، ماده قليادوست.
ميل تركيبي شديدبا مواد قليائي، ماده قليادوست.
(es، bass. pl) (ج. ش. ) نوعي ماهي خارداردريائي، ( مو. ) بم، كسي كه صداي بم دارد.
(مو. ) كليدي كه زير f وميان c قرار ميگيرد.
( مو. ) طبل بزرگ ، كوس.
( مو. ) ويلن سل بزرگ ( در موسقي جاز ).
نوعي سگ شكاري پا كوتاه ، برون زد.
( مو. ) قره ني داراي صداي تنور.
گهواره سبدي روپوش دار، لگنچه ، درشكه دستي بچگانه .
كسي كه ويلون سل ميزند.
كسي كه با صداي بم آوازميخواند ( در اپرا).
( مو. ) قره ني بم.
(گ . ش. ) لاله درختي.
(گ . ش. ) ليف درخت، پوست ليفي درختان .
حرامزاده ، جازده .
حرامزادگي، پستي، بدل سازي، حرامزاده كردن .
حرامزاده خواندن ، فاسدكردن ، پست شدن .
حرامزاده ، خبيث.
حرامزادگي.
چرب كردن ( گوشت كباب )، نم زدن ، ( د. گ . ) شلاق زدن ، زخم زبان زدن ، كوك موقتي(بلباس ).
فلك ، چوب وفلك ، چوب زدن .
چرب ( كردن ) گوشت، كوك ، نخكوك ، تنبيه باشلاق.
باستيون ، سنگر و استحكامات.
چوب، چماق، عصا، چوكان زدن ، خشت، گل آماده براي كوزه گري، لعاب مخصوص ظروف سفالي، چشمك زدن ، مژگان راتكان دادن ، بال بال زدن ، چوگان ، چوگاندار، نيمه ياپاره آجر، (ز. ع. ) ضربت، چوگان زدن ، (ج. ش. ) خفاش.
مقدار نان دريك پخت، دسته .دسته .
باب دسته اي.
دسته پردازي، پردازش دسته اي.
جمع كل دسته .
دسته كردن .
كم كردن ، تخفيف دادن ، پائين آوردن ، نگهداشتن ( نفس )، راضي كردن ، دليل وبرهان آوردن ، بال زدن بطرف پائين ، خيساندن چرم درماده قليائي.
(bateaux. pl) (=batteau) نوعي قايق سبك وزن .
هنگام شب مرغ را شكاركردن ( با استفاده ازنور وچوبدستي ).
شستشو، استحمام، شستشوكردن ، آبتنيكردن ، حمام گرفتن ، گرمابه ، حمام فرنگي، وان .
شستشوكردن ، استحمام كردن ، شستشو، آبتني.
استحمام كننده .
عمقي، اعماقي، پست، دون .
گرمابه ، حمام، لباس كن .
قطيفه .
شلوارشنا.
(مع. ) باتوليت، نوعي سنگ چخماقي وسنگ آتش فشاني.
دستگاهي كه براي تعيين عمق آب بكار ميرود، عمق سنج، ژرفاسنج.
تنزل از مطالب عالي به چيزهاي پيش پا افتاده .
حمام، گرمابه .
استخر شناي سرپوشيده .
وان حمام، جاي شستشوي بدن درحمام.
مربوط به درياي عميق.
مربوط باندازه گيري عمق، وابسته به ژرفاسنجي.
اندازه گيري عمق دريا واقيانوس، عمق سنجي.
طراحي روي پارچه .
بجز، باستثنائ.
باتيست ( نوعي پارچه لطيف )، پاتيس.
گماشته ، خدمتكار، يكمن يا كيلو (باتمان ).
عصا يا چوپ صاحب منصبان ، ( مو. ) چوب ميزانه ، باتون ياچوب قانون ، عصاي افسران .
وابسته بخانواده غوك ، ذوحيات، دوزيست.
آماده جنگ ، جنگجو، مشتاق جنگ .
(نظ. ) فرمان جنگ (معمولا با in و into ميامد)، بسيج دسته هاي نظامي ونيروهاي مسلح.
(نظ. ) گردان ، (درجمع) نيروهاي ارتشي.
پروار كردن ، چاق شدن ، حاصلخيز شدن ، نشو و نما كردن .
خردكردن ، داغان كردن ، پي درپي زدن ، خراب كردن ، خمير( درآشپزي )، خميدگي، خميدگي پيداكردن ، باخميرپوشاندن ، خميردرست كردن .
(نظ. ) دژكوب، ميله مخصوص شكستن دروازه ها و غيره .
باطري.باتري، (نظ. ) آتشبار، صداي طبل، حمله با توپخانه ، ضرب و جرح.
گوي زني، پنبه حلاجي شده .
رزم، پيكار، جدال، مبارزه ، ستيز، جنگ ، نبرد، نزاع، زد و خورد، جنگ كردن .
تبرزين ، تبر.
تبرزين ، تبر.
شعارجنگي.
واحد ارتشي مركب از پنج گروهان .
(royals battle، royal battles. pl) نزاع سخت، كشمكش خصومت آميز.
چوگان پهن ، رخت كوب، بارخت كوب كوبيدن .
ميدان جنگ ، عرصه منازعه ، رزمگاه ، نبردگاه .
ميدان جنگ ، عرصه منازعه ، رزمگاه ، نبردگاه .
بارو، برج و بارو.
هواپيماي جنگي.
نبرد ناو، ناو، كشتي جنگي.
چوگان مانند، (مج. ) ديوانه ، احمق.
چيزقشنگ وبي مصرف، اسباب بازي بچه .
علامت در ثانيه .
رمز پنج ذره اي.
(=balk) طفره رفتن ، ردكردن ، طفره ، امتناع، روگرداني.
(ش. ) هيدروكسيد آلومينيم آهن دار.
آدم خوب (بشوخي).
جاكش، دلال محبت.
شناعت، وقاحت.
جاكشي، وقاحت، زنا.
زشت، هرزه ، شنيع، مربوط به جاكشي، بي عفت.
داد زدن ، فرياد زدن ، گريه ( باصداي بلند).
سرخ مايل به قرمز، كهير، خليج كوچك ، عوعوكردن ، زوزه كشيدن ( سگ )، دفاع كردن درمقابل، عاجزكردن ، اسب كهر.
برگ خشك برگبو كه درآشپزي بكار ميرود.
پنجره جلو آمده شاه نشين ساختمان .
سرنيزه ، با سرنيزه مجبور كردن .
نهركوچك يا فرعي، شاخه فرعي رودخانه .
بازار.
(نظ. ) يكنوع سلاح قابل حمل، بازوكا، ضد تانك .
(گ . ش. ) خشل، مقل ارزق، مرواريد، مل زنگباري.
مصدر فعل بودن ، امر فعل بودن ، وجود داشتن ، زيستن ، شدن ، ماندن ، باش.
ساحل، شن زار، كناردريا، رنگ شني، بگل نشستن كشتي.
موج خروشان دريا و اقيانوس، آدم ولگرد.
پايگاه يا اراضي تسخير شده در ساحل.
چراغ دريائي، ديدگاه ، برج ديدباني، امواج راديوئي براي هدايت هواپيما، باچراغ يانشان راهنمائي كردن .
مهره ، دانه تسبيح، خرمهره ، منجوق زدن ، بريسمان كشيدن ، مهره ساختن .
فراش، مستخدم جزئكليسا يا دانشگاه ، جارچي، منادي دادگاه ، مامورانتظامات.
صورت مردگانيكه بايد براي ارواح آنها فاتحه يادعا بخوانند، فهرست اسامي، تسبيح.
فاتحه خوان مزدور، دعاخوان ، گدا، مستمند.
تسبيح سازي، بريسمان كشي ( تسبيع).
دانه دار، مهره دار، داراي چشمان ريز وگرد.
(ج. ش. ) تازي شكاري پاكوتاه ، (مج. ) جاسوس، كارآگاه .
منقار، پوزه ، دهنه لوله .
پياله ، جام، ظرف كيمياگري، ليوان آزمايشگاه .
شاهين ترازو، ميله ، شاهپر، تيرعمارت، نورافكندن ، پرتوافكندن ، پرتو، شعاع.پرتو.
پرگار بازودار.
انتهاي قسمت عقبي كشتي.
ضبط پرتوئي.
انبار پرتوئي.
بشاش، خوشرو، درخشان ، پرتودار.
پرتوافكن ، درخشان ، شاخدار، پر پرتو.
(گ . ش. ) باقلا، لوبيا، دانه ، حبه ، چيزكم ارزش وجزئي.
خرنوب، غلاف باقلا.
(گ . ش) درخت خرنوب.
يكنوع عرقچين كوچك كه محصلين برسر ميگذارند.
(.n) خرس، سلف فروشي سهاماوراق قرضه در بورس بقيمتي ارزانتر از قيمت واقعي، (باحروفدرشت) لقب روسيه ودولت شوروي، (.vi and .vt) بردن ، حملكردن ، دربرداشتن ، داشتن ، زائيدن ، ميوه دادن ، (مج. )تاب آوردن ، تحمل كردن ، مربوط بودن (on و upon).
محلي كه درآنجاخرسها را بجنگ مي اندازند.
تحمل پذير، بادوام.
نوعيتفريح كه درآن سگها رابجان خرس مقيد درزنجير مياندازند.
ريش، خوشه ، هرگونه برآمدگي تيزشبيه مو و سيخ در گياه و حيوان ، مقابله كردن ، ريش داركردن .
ريشو.
حامل، درخت بارور، در وجه حامل.
طاقت، بردباري، وضع، رفتار، سلوك ، جهت، نسبت.
(=checkrein) مهار.
خشن ، بي تربيت، مثل خرس، خرس وار.
پوست خرس، كلاهي از پوست خرس.
چهارپا، حيوان ، جانور.
حيوانيت، زشتي، هرزگي، سبعيت، جانور خوئي.
حيوان صفت، جانوروار.
ضرب، ضربان ، زمان عبور كلمه .(.vt and .vi) تپيدن ، زدن ، كتك زدن ، چوب زدن ، شلاق زدن ، كوبيدن ، (.n) ضرب، ضربان نبضوقلب، تپش، ضربت موسيقي، غلبه ، پيشرفت، زنش.
زده ، كوبيده ، چكش خورده ، فرسوده ، مغلوب.
كتك زننده ، زننده ، طبال.
سعادت آميز، فرخنده .
سعادت جاوداني، آموزش، عمل تبرك كردن .
سعادت جاوداني بخشيدن ، آمرزيدن ، مبارك خواندن .
سعادت جاوداني، بركت، (م. ل. ) خوشابحال.
آدم ژوليده وشوريده ، متظاهر به هنروري.
كج كلاه ، جوان شيك ، مرديكه خيلي بزن توجه دارد.
(gestes beau، gestes beaux. pl) حركات لطيف و زيبا در هنگام سخن گفتن ، ژست.
خوشگل، زيباي تمام عيار، كمال مطلوب.
(mondes beaux. pl) دنياي مد، عالم شيكي ومدپرستي، عالم اشرافيت.
قشنگ ، زيبا.
(=cosmetologist) متخصص آرايش وزيبائي، مشاطه .
قشنگي، زيبا سازي.
آرايشگر، زيباكننده ، قشنگ كننده .
زيبا، قشنگ ، خوشگل، عالي.
زيباكردن ، آرايش دادن ، قشنگ شدن .
زيبائي، خوشگلي، حسن ، جمال، زنان زيبا.
آرايشگاه ، سالن آرايش وزيبائي.
خال، خال كوچك ، خال زيبائي.
هنرهاي مستظرفه ، هنرهاي زيبا.
(esprit =bel) شخص خوش قريحه ، آدم خوش ذوق.
قسمتي از كلاه خود كه پائين صورت را ميپوشاند، (ج. ش. ) سگ آبي، پوست سگ آبي.
(د. ن . ) از پيشرفت بازداشتن (دراثر فقدان باد)، آرام كردن ، تسلي دادن .
زيرا، زيرا كه ، چونكه ، براي اينكه .
بدين دليل، بواسطه .
(=befall).
اشاره ، تكان سريادست، تعظيم كردن ، باسرتصديق كردن ياحالي كردن چيزي، سرتكان دادن .
گيره ، حايل، حلقه پارو.
(bend =sheet).
اشاره ، اشاره كردن (باسريادست )، بااشاره صدا زدن .
تار كردن ، با ابر پوشاندن ، تاريك كردن ، زير ابر پنهان كردن .
شدن ، درخوربودن ، برازيدن ، آمدن به ، مناسب بودن ، تحويل يافتن ، درخوربودن ، زيبنده بودن .
مناسب، زيبنده ، شايسته ، درخور.
بستر، كف.بستر، رختخواب، (مج. ) طبقه ، ته ، باغچه ، خوابيدن ( دربستر)، تشكيل طبقه دادن .
گچبري و تزئينات نزديك سقف.
آلودن ، ملوث كردن ، اندودن ، رنگ كردن .
مسحوركردن ، مات و مبهوت كردن ، بكلي خيره كردن .
ماتي، بهت.
(ج. ش. ) ساس كه از خون انسان تغذيه ميكنند.
خوابگاه ، شبستان .
لوازم رختخواب مثل ملافه و لحاف و پتو.
بسترساز، سنگ بستر، لله ، كسيكه بچه را خواب ميكند.
تختخواب و ملافه آن ، لوازم تختواب، بنياد و اساس هر كاري، لايه زيرين ، رشد كننده درهواي آزاد.
(=adorn) آرايش كردن ، آراستن ، زينت دادن .
داراي روح شيطاني كردن ، ( مج. ) مسحور كردن ، سحر و جادو كردن ، اذيت كردن .
شيطان سازي، خبيث كردن .
تركردن ، آب زدن ، نم زدن ، با شبنم تر كردن .
بستري، بيمار، عليل.
هم خواب، هم بستر.
تزئين كردن ، آراستن ، مزين ساختن .
تيره كردن ، با ابر پوشاندن ، ابري يا مانند ابر كردن .
از روي جلفي آراستن ، زرق و برقدار كردن .
تيمارستان ، ديوانه ، وابسته به ديوانه ها يا ديوانه خانه .
شخص ديوانه ، ساكن تيمارستان .
(s-، bedouin. pl) عرب بياباني، باديه نشين ، بدوي.
لگن بيمار بستري.
صفحه قاب يا نگهدار چيزي.
پايه يا ستون تختخواب.
خيس كردن ، روي زمين كشيدن و چرك كردن ، كثيف كردن .
گل آلود، آلوده ، كثيف، خيس.
بستري، بيمار، عليل.
بستري، بيمار، عليل.
سنگي كه در زير طبقه سطحي زمين واقع است، پايه ، اساس.
تختخواب سفري.
خوابگاه ، اطاق خواب.
ملافه ، ملحفه .
كنار بستر، بالين .
زخمي كه بعلت خوابيدن متمادي در بستر و نرسيدن خون كافي به پشت بيماران ايجادميشود.
چادر شب رختخواب، روپوش تختخواب.
فنر تختخواب.
(bedstead) چهارچوب تختخواب.
چهارچوب تختخواب، تختخواب.
وقت خواب، وقت استراحت، موقع خوابيدن .
نزديك بوقت خواب.
نزديك بوقت خواب.
زنبورعسل، مگس انگبين ، زنبور.
(گ . ش. ) بادرنجبويه ، پونه .
(es-، beech. pl) زان ، ممرز، آلش، راش.
(beevesandbeefs. pl) گوشت گاو، پرواري كردن و ذبح كردن ، شكوه وشكايت كردن ، تقويت كردن .
كودن ، كند ذهن .
گله گاو كه براي تامين گوشت پرورش مييابد، گاو پرواري.
قطعات مختلف گوشت لاشه ئ گاو.
نگهبان برج لندن ، نگهبانان هانري هفتم.
بيفتك گاو، گوشت ران گاو.
گوشت آلو، چاق، فربه .
كندو، كندوي عسل، جمع شدن ، دسته شدن ( مثل زنبور در كندو)، جاي شلوغ و پرفعاليت.
پرورش دهنده ئ زنبور عسل.
خط راست، خط مستقيم، اقصر طرق.
شيطان ، بعلزبوب.
اسم مفعول فعل بودن (be to)، بوده .
آبجو، آبجو نوشيدن .
آبجوسازي.
مست آبجو، مانند آبجو، آبجودار.
شيرپاك ، آغوز.
موم.
(گ . ش. ) چغندر.
(.n) سوسك ، (.adj and .vi) (beetling، d-) آويخته شدن ، پوشيده شدن ، پيش آمدن ، سوسك وار.
(آمر. ) چغندر، ( انگليس ) ريشه چغندر.
در رسيدن ، اتفاق افتادن ، رخ دادن ، روي دادن .
برازيدن ، درخور بودن ، مناسب بودن .
فراخور، شايستگي، درخور، شايسته ، برازنده .
بامه پوشيدن ، گيج كردن .
دست انداختن ، مسخره كردن ، گول زدن ، تحميق كردن .
پيش از، قبل از، پيش، جلو، پيش روي، درحضور، قبل، پيش از، پيشتر، پيش آنكه .
پيشاپيش، پيش، جلو، قبلا، آماده ، راحت، مقدم بر.
پيشتر، سابق بر اين .
چركين كردن ، كثيف كردن ، آلوده كردن .
دوستانه رفتار كردن ، همراهي كردن با.
گيج كردن ، مست كردن ، ( بامشروب ) سرمست كردن .
گيجي، فريفتگي، مستي.
خواهش كردن (از)، خواستن ، گدائي كردن ، استدعا كردن ، درخواست كردن .
توليد كردن ، بوجود آوردن ، ايجاد كردن ، سبب وجود شدن .
وجود آور، ولد، مولد.
گرفتارفقر و فاقه ، بگدائي انداختن ، بيچاره كردن ، گدا.
گدا منشي.
گدامنش، گداوار، از روي پستي.
گدائي، محل سكونت گدايان ، گداخانه .
آغاز كردن ، آغاز نهادن ، شروع كردن ، آغاز شدن .
مبتدي، تازه كار.
آغاز، ابتدا، شروع.
با كمر بند بستن .
( بصورت امر ) خارج شو، عزيمت كن ، دورشو.
(گ . ش. ) بگونيا، بغونيا.
چرك كردن ، سياه كردن .
غرولند كردن ، غبطه خوردن ، مضايقه كردن .
فريب خوردن ، گول زدن ، اغفال كردن .
بابت، از طرف.
رفتاركردن ، سلوك كردن ، حركت كردن ، درست رفتار كردن ، ادب نگاهداشتن .
رفتار، حركت، وضع، سلوك ، اخلاق.
وابسته به رفتار و سلوك .
رفتارگرائي، مكتب روانشناسي برمبناي رفتار و ادراكات فرد.
رفتارگراي.
رفتار، حركت، وضع، سلوك ، اخلاق.
سربريدن ، گردن زدن .
(ج. ش. ) اسب آبي، كرگدن ، هرچيز عظيم الجثه و نيرومند.
قول، وعده ، موعود، امر، دستور.
عقب، پشت سر، باقي كار، باقي دار، عقب مانده ، داراي پس افت، عقب تراز، بعداز، ديرتراز، پشتيبان ، اتكائ، كپل، نشيمن گاه .
مادون ، كهنه ، بي خبر از رسوم، دغل.
ديدن ، مشاهده كردن ، نظاره كردن ، ( در وجه امري ) ببين ، اينك ، هان .
مديون ، مرهون ، زير بار منت.
سود، صرفه ، مزيت.
واجب بودن ، فرض بودن ، اقتضائ كردن ، شايسته بودن ، ( درمورد لباس ) آمدن به .
واجب بودن ، فرض بودن ، اقتضائ كردن ، شايسته بودن ، ( درمورد لباس ) آمدن به .
رنگ قهوه اي روشن مايل بزرد و خاكستري، پارچه اي كه از پشم طبيعي رنگ نشده ساخته شود.
زمان حال فعل be to، هستي، وجود، آفريده ، مخلوق، موجود زنده ، شخصيت، جوهر، فرتاش.
يگان سنجش صوت.
(esprits beaux. pl) سخنران يا نويسنده باذوق، آدم باذوق.
آمدن و رفتن ، با دقت روي چيزي كار كردن ، شلاق زدن ، (مج. ) زخم زبان زدن ، سخت زدن .
آمدن و رفتن ، با دقت روي چيزي كار كردن ، شلاق زدن ، (مج. ) زخم زبان زدن ، سخت زدن .
ديرشده ، ديرتر از موقع، از موقع گذشته .
عمل پيچيدن ، وسيله پيچيدن ، محاط كردن ، پوشاندن ، آماده كردن ، دستگيره ، جادستي.
آروغ زدن ، مانند آروغ بيرون آوردن ، بازور خارج شدن ( مثل گلوله از تفنگ )، باخشونت ادا كردن ( مثل فحش و غيره )، بشدت بيرون انداختن (باout يا forth)، آروغ.
پيرزن ( زشت )، زن اخمو و پرحرف، مادربزرگ .
پيرزن ( زشت )، زن اخمو و پرحرف، مادربزرگ .
محاصره كردن ، احاطه كردن .
برج ناقوس كليسا.
بلژيكي، اهل بلژيك .
افترا زدن ( به )، بد وانمود كردن ، دروغ گفتن ، دروغگو درآمدن ، خيانت كردن به ، عوضي نشان دادن .
باور، عقيده ، اعتقاد، ايمان ، گمان ، اعتماد، معتقدات.
باور كردني، قابل قبول.
باور كردن ، اعتقادكردن ، گمان داشتن ، ايمان آوردن ، اعتقادداشتن ، معتقدبودن .
با ايمان ، معتقد.
شايد، احتمالا.
كسي را كوچك كردن ، تحقير نمودن ، كم ارزش كردن .
تحقير، كم ارزش سازي.
كمكم، بموقع خود.
زنگ زنگوله ، ناقوس، زنگ آويختن به ، داراي زنگ كردن ، كمكم پهن شدن ( مثل پاچه شلوار ).
چادر قلندري.
پادو مهمانخانه ، پيشخدمت.
زن زيبا، دختر خوشگل، دلارام.
ادبيات، شعر و آثارادبي زيبا و هنري.
نويسنده شعر و آثارادبي زيبا، اديب.
ادبي.
مخفف bopper bell، پيشخدمت و پادو مهمانخانه .
جنگ طلبي، خوي جنگجوئي.
تجاوز، جنگ ، محاربه ، كج خلقي.
حالت آدم متجاوز، تجاوز.
متحارب، متخاصم، جنگجو، داخل درجنگ .
نوعي ظرف شيشه اي مثل كاسه زنگ .
زنگ زن ، جارچي، منادي.
( روم قديم ) الهه جنگ .
صداي شبيه نعره كردن ( مثل گاو )، صداي گاو كردن ، صداي غرش كردن (مثل آسمان غرشوصداي توپ )، غريو كردن .
دم ( در آهنگري )، ريه .
دسته زنگ ، طناب زنگ .
پيش آهنگ گله ، گوسفند زنگوله دار، ( مج. ) رهبر، پيشوا.
شكم، طبله ، شكم دادن وباد كردن .
ناف.
شكم درد، قولنج، دل درد.
تنگ اسب.
تعلق داشتن ، مال كسي بودن ، وابسته بودن .
متعلقات، وابسته ها ( بصورت جمع )، متعلقات واموال، دارائي.
محبوب، مورد علاقه .
درزير، پائين ، مادون .
كمربند، تسمه ، بندچرمي، شلاق زدن ، (كمر ) بستن ، محاصره ردن ، باشدت حركت يا عملكردن .
محل بستن كمربند، زدن ( بوسيله كمربند).
ماهي خاويار، نام بهترين نوع خاويار.
مهتابي، كلاه فرنگي، كوشك .
مهتابي، كلاه فرنگي، كوشك .
گل آلود كردن ، كثيف كردن .
سوگواري كردن ( براي )، گريه كردن ( براي )، افسوس خوردن ( براي ).
استهزائ و ريشخندكردن .
گيج كردن ، غرق افكار شاعرانه كردن ، بفكر انداختن .
(در) درون ، درتوي، قله كوه ، تپه ، داخلي، باطني، وابسته باطاق نشيمن .
نيمكت، كرسي قضاوت، جاي ويژه ، روي نيمكت يامسند قضاوت نشستن يا نشاندن ، نيمكتگذاشتن ( در)، بر كرسي نشستن .نيمكت، سكو.
( درساختمان ) نشان ، انگپايه .
حكم دادگاه يا قاضي عليه شخص گناهكار.
كسي كه بر مسند قضاوت مي نشيند، قاضي، سناتور.
مسئله محك .
محك .
محك زني.
خميدن ، خمش، زانويه ، خميدگي، شرايط خميدگي، زانوئي، گيره ، خم كردن ، كج كردن ، منحرف كردن ، تعظيم كردن ، دولا كردن ، كوشش كردن ، بذل مساعي كردن .
قسمت چپ دگل اصلي كشتي.
جداكردن دومنطقه بوسيله ايجادشيار بين آنها.
خم كننده ، گازانبر، عضله خمكننده ، ميگساري، باده پرستي، خوشي ونشاط.
زير، پائين ، در زير، از زير، پائين تر از، روي خاك ، كوچكتر، پست تر، زيرين ، پائيني، پائين تر، تحتاني، تحت نفوذ، تحت فشار.
(م. ل. ) خدا بركت دهد، دعاي بركت قبل از غذا، عجب، خيلي خوب، چه خوب.
نوداماد، كسيكه پس از مدتها تجرد زن اختيارميكند.
نوداماد، (م. ل. ) مبارك ، خجسته ، سعيد، خوشحال، ملايم، سست، رام، نرم.
راهبي كه درسلك سنت بنديكت (benedict. st) باشد، نوعي كنياك مقوي.
دعاي خير، دعاي اختتام، بركت، نيايش.
نيايشي، دعائي، درخواستي، تمنائي، تقاضائي، تقديسي.
نيكي، احسان ، بخشش، كرم.
صاحب خير، ولينعمت، نيكوكار، باني خير، واقف.
باني خير ( زن )، زن نيوكار، سودمند، مفيد، نافع.
بهره بردار، فايده برنده ، نيكوكار.
درآمد كليسائي، لطف، نيكي.
نيكي، احسان ، بخشش، نيكوكاري.
نيكوكار، صاحب كرم، منعم.
سودمند، مفيد، نافع، پرمنفعت، بااستفاده .
وظيفه خوار، بهره بردار، ذيحق، ذينفع، استفاده .
(.n) منفعت، استفاده ، احسان ، اعانه ، نمايش براي جمعآوري اعانه . (.vi and .vt) فايده رساندن ، احسان كردن ، مفيد بودن ، فايده بردن .
مصونيت روحانيون از محاكمه شدن در دادگاههاي عرفي.
خير خواهي، نيك خواهي، نوع پرستي، سخاوتمندي.
كريم، نيكخواه ، خيرانديش.
نوعي پارچه راه راه .
شب زده كردن ، درتاريكي جهل انداختن ، كور كردن .
گرفتارتاريكي جهل، شب زده ، تاريك .
مهربان ، ملايم، لطيف، ( طب ) خوش خيم، بي خطر.
مهرباني، لطف، خوش خيمي.
مهربان ، لطيف، خوش خيم، ملايم.
مهرباني، شفقت، احسان ، خوش خيمي.
دعاي خير، نعمت خدا داده ، سعادت جاوداني.
روغن كنجد، كنجد.
( گ . ش. ) شوكران كبير.
روغن كنجد، كنجد.
علف نيزار، علف بوريا، علف شبيه ني، سرازيري، سربالائي، نشيب، خميدگي، خم، خم شده ، منحني.
(ز. ش. ) وابسته به اعماق اقيانوس، دريابن .
(ز. ش. ) وابسته به اعماق اقيانوس، دريابن .
(=benthic).
ته دريا، دريابن .
بي حس كردن ، بي قدرت كردن ، كشتن ( قدرت فكر و آرزو و احساس )، كرخ كردن .
(ش. ) هيدروكربور معطر وبي رنگي بفرمول C6H6 كه از تقطير قطران بدست ميامد، بنزين .
(ش. ) بنياني بفرمول 2N212H1C.
(enez=ben) بنزين ، انواع مواد نفتي قابل اشتعال.
(ش. ) نمكها واملاح اسيد بنزوئيك .
(ش. ) ماده متبلورسفيدي بفرمول NO211C9H كه بعنوان داروي بيحس كننده موضعي مصرف ميشود.
بچه ته تغاري، ( گ . ش. ) درخت حسن لبه ، عسلبند.
نقاشي كردن ، رنگ آميزي كردن .
وقف كردن ، تخصيص دادن به ، ( از راه وصيت نامه ) بكسي واگذار كردن .
ميراث، تركه ، ارثي كه بنا بوصيت رسيده .
سرزنش كردن .
محروم كردن ، داغديده كردن .
محروميت، داغداري، عزاداري.
كلاه گرد ونرم پشمي، كلاه بره .
(=barrow) كوه يخ ( شناور )، قطعه عظيم يخ.
ترنج، اترج، نوعي ميوه از خانواده نارنج.
(طب) بيماري كمبود ويتامن B، بري بري.
هره خاكريز، باريكه .
هره خاكريز، باريكه .
شلوار كوتاه تا زير زانو.
حبه دار، گوشتالو.
دانه ، حبه ، تخم ماهي، (گ . ش. ) ميوه توتي، توت، كوبيدن ، زدن ، دانه اي شدن ، توت جمع كردن ، توت دادن ، بشكل توت شدن ، سته .
شبيه توت، توتي، دانه اي.
ديوانه ، شوريده ، آشفته ، ازجا دررفته .
ديوانه ، شوريده ، آشفته ، ازجادررفته .
خوابگاه كشتي، اطاق كشتي، لنگرگاه ، پهلوگرفتن ، موقعيت، جا.
يقه پهني كه روي لباس ميدوزند، (م. ل. )درخشان ، روشن .
ياقوت كبود، بزادي، (مع. ) سيليكات بريليوم و آلومينيوم، رنگ آبي متمايل به سبز.
(ش. ) فلز بريليوم بعلامت Be برنگ خاكستري فولادي.
درجستجوي چيزي بودن ، التماس كردن ، تقاضا كردن ، استدعا كردن .
مناسب بنظر آمدن ، شايسته بودن ، بنظر آمدن .
محاصره كردن ، احاطه كردن ، فراگرفتن .
احاطه كردن ، مزين كردن ، حمله كردن بر، بستوه آوردن ، عاجز كردن .
حمله پي در پي.
لعنت كردن ، تباه كردن ، نفرين كردن ، دشنام دادن ، هتاكي كردن .
دركنار، نزديك ، دريك طرف، بعلاوه ، باضافه ، ازطرف ديگر، وانگهي.
از خودبيخود.
گذشته از اين ، وانگهي، بعلاوه ، نزديك ، كنار، دركنار، ازپهلو، ازجلو، درجوار.
آلودن ، اندودن ، ملوث كردن ، رنگ كردن ، كثيف كردن .
لكه دار كردن .
جاروب باغباني، جاروب تركه اي، فاحشه ، دختر گستاخ وجسور.
مستكردن ، گيج كردن ، مبهوت كردن ، شيفته ومسحور كردن .
مسحور، مبهوت.
سرتاپاكثيف كردن ، ( باترشح ) باطراف پاشيدن .
قبلا درباره چيزي صحبتكردن ، ازپيش سفارش دادن ، حاكي بودن از.
سفارشي، قراردادي، نامزدي، نامزد شده .
سفارشي، قراردادي، نامزدي، نامزد شده .
پاشيده ، ريخته ، افشانده .
پاشيدن ، ريختن ، افشاندن .
(.vt and .adj) (صفت عالي good)، بهترين ، نيكوترين ، خوبترين ، شايسته ترين ، پيشترين ، بزرگترين ، عظيم ترين ، برتري جستن ، سبقت گرفتن ، به بهترين وجه ، به نيكوترين روش، بهترين كار، (.adv) (صفت عالي well).
ساقدوش داماد.
پرفروش ترين مال التجاره ، پرتيراژترين كتاب.
(=bested) ياري كردن ، كمك كردن ، سودمند واقع شدن ، بدردخوردن ، جاي كسي را گرفتن ، واقع.
دامي، حيواني، شبيه حيوان ، جانور خوي.
جانورخوئي، حيوانيت، وحشي گري، حيوان صفتي.
جانور خوي نمودن .
رساله يامقاله راجع بحيوانات.
جنباندن ، بحركت در آوردن ، تحريك كردن .
بخشيدن ، ارزاني داشتن (باon ياupon).
بخشش، اعطائ.
پوشاندن ، ريختن ( روي )، پاشيدن ، افشاندن .
باپاهاي گشادنشستن يا ايستادن ، نگهداري ودفاع كردن از.
شرط ( بندي )، موضوع شرط بندي، شرط بستن ، نذر.
بتا، دومين حرف الفباي يوناني.
بخشيدن ، عطائ كردن ، صرفنظر كردن ، توصيح كردن ، واگذاردن ، ربودن ، رفتن .
موي دماغ، آدم مزاحم وغير قابل تحمل.
(گ . ش. ) فوفل.
(گ . ش. ) درخت فوفل.
(مشتق ازكلمه عبري > بيت ايل < بمعني خانه خدا ) محل پرستش خدا، كليسا.
انديشه كردن ، بخود آمدن ، بياد آوردن .
روي دادن ، اتفاق افتادن .
بهنگام، بموقع، زود، صبح زود، در اولين فرصت.
حاكي بودن از، دلالت كردن بر، دال بر امري.
انواع بتونقيه ، بتونيكا از جنس strachys.
تسليم دشمن كردن ، خيانتكردن به ، فاش كردن .
خيانت، افشائ سر.
نامزدكردن ، مراسم نامزدي بعمل آوردن .
نامزدي.
نامزد شده .
(.adv and .adj) (صفت تفصيلي good) بهتر، خوبتر، نيكوتر، بيشتر، افضل، بطوربهتر، (.n and .vi، .vt) بهتركردن ، بهترشدن ، بهبودي يافتن ، چيز بهتر.شرط بندي كننده ، كسي كه شرط مي بندد.
بهتري، بهبودي، اصلاح، بهبود.
شرط بندي.
شرط بندي كننده ، كسي كه شرط مي بندد.
ميان ، درميان ، مابين ، دربين ، درمقام مقايسه .
درمدت وقفه ، درفاصله دو زمان .
(times =between) گاهگاهي، گاه وبيگاه .
(=between) مابين ، درميان .
(.n and .adj) (=oblique) گونيا، سطح اريب، (.vi and .vt) اريب كردن ، اريب وار بريدن ياتراشيدن ، رنده كردن .
مشروب، آشاميدني، نوشابه ، شربت.
دسته ، گروه ( دختران ).
سوگواري كردن ( براي )، ندبه كردن ، زاري كردن ( باover يا for).
زنهاردادن ، برحذربودن ، حذركردن از، ملتفت بودن .
متهم كردن ، بدگوئي كردن از، راز كسي را از روي عداوت فاش كردن .
گيج كردن ، سردرگم كردن ، گم كردن .
گيجي، سردرگمي، بهت، حيرت، درهم ريختگي، اغتشاش، بي ترتيبي.
افسون كردن ، فريفتن ، مسحور كردن .
نيرو يا عمل سحروافسون ، سحر، افسون .
فريفتگي، سحر، افسون .
آنسوي، آنطرف ماورائ، دورتر، برتر از.
( درعلائم نجابت خانوادگي ) پولك گردي كه معمولا از طلا است.
هنجار، گودي، نگين دان ، پخ.
پادزهر، زهرمهره .
عمل دوشرطي.
ششماهه ، سالي دوبار، دوسال يكبار.
تمايل بيك طرف، طرفداري، تعصب، بيك طرف متمايل كردن ، تحت تاثير قراردادن ، تبعيض كردن .پيشقدر.
اعوجاج پيشقدري.
پيشقدر دار.
دومحوري.
نوشيدن ، آشاميدن ، پيش بند بچه .
(ز. ع. ) لباس، ملبوس.
شير آب سركج.
آدممعتاد به مشروب، ميگسار.
شير آب سركج.
جواهر يازينت كم ارزش.
كتاب مقدس كه شامل كتب عهد عتيق وجديد است، بطو ركلي هر رساله ياكتاب مقدس.
مطابق كتاب مقدس، وابسته به كتاب مقدس.
پيروي تحت لفظي از كتاب مقدس.
منقد ومحقق كتاب، كتاب شناس.
مربوط به فهرست كتب.
مربوط به فهرست كتب.
تاريخچه ياتوضيح كتب، فهرست كتب، كتاب شناسي.
كتابدوست.
جنون كتاب دوستي.
هنر صحافي كتب.
دوستدار كتاب، كتاب جمع كن ، عاشق شكل وظاهر كتب.
(=bibliopolist) كتاب فروش، فرشنده كتب قديمي وكمياب.
مجموعه كتب، كتابخانه ، فهرست كتب.
مربوط به ترتيب كتب.
بررسي دست نوشته براي تعيين اصالت آن .
جاذب، ميگسار، باده دوست، باده نوش.
داراي دو مجلس مقننه ( مجلس شورا وسنا).
سيستم دو پارلماني.
بي كربنات دو سود، جوش شيرين .
جوش شيرين .
دويست ساله ، جشن دويست ساله .
جشن دويست ساله .
دومركزي، داراي دومركز.
( تش. ) عضله دوسر، دوسر بازوئي.
(=dichloride) كلرور جيوه .
دورنگ ، داراي دو رنگ .
داراي ماهيچه دوسر، مربوط به ماهيچه دوسر، (گ . ش. ) تقسيمشونده بدو قسمت دريك انتها.
دعواومنازعه ، پرخاش كردن ، ستيزه كردن .
دورنگ ، دورنگه .
دورنگ ، دورنگه .
مقعرالطرفين ، دوسو گود.
محدب الطرفين ، از دو سو بر آمده .
داراي دوشاخ يا زوائد شاخ مانند.
(=bicuspidate) دوپايه ، دو گوشه ، دودندانه ، دندان دو پايه .
دوچرخه پائي، دوچرخه سواري كردن .
دوچرخه سوار.
داراي دو سطح استوانه اي با محورهاي موازي.
فرمودن ، امر كردن ، دعوتكردن ، پيشنهاد كردن ، توپ زدن ، خداحافظي كردن ، قيمت خريدرا معلوم كردن ، مزايده ، پيشنهاد.
اطاعت، قابليت شركت درمناقصه ، مزايده شدني.
فرمانبردار، مطيع، ( دربازي ورق ) داراي دست قوي كه قابل توپ زدن باشد، پيشنهادشدني.
پيشنهاد( خريد ) كننده .
كلفت، متصدي نظافت خانه .
در انتظار ماندن ، درجائي باقي ماندن ، بكاري ادامه دادن ، تحمل كردن ، بخود همواركردن .
دو دندانه .
دو جهتي، دوسويه .
شيركردن ، تشجيع كردن ، شهامت دادن ، شجاع شدن ، دفاع كردن ، مسكن گزيدن .
دوساله ، درخت دوساله .
دوره دوساله .
تخت روان ، جاي گذاردن تابوت در قبر، جسد، لاشه ، مقبره ، مزار.
دورو.
ضربت.
بوسيله شكاف بدو قسمت مساوي تقسيم شده ، شكافته .
داراي دو كانون ، دوكانوني ( درمورد عدسي )، دو ديد، عينك دو كانوني.
دو برگچه اي ( مثل برگهاي مركب گياه ).
دو برگچه اي ( مثل برگهاي مركب گياه ).
دوشكلي، دو وجهي.
دوشاخه شدن ، دوشاخه كردن ، بدوشاخه منشعب كردن ، دوشاخه اي.
تقسيم بدو شاخه ، شكاف گاه ، شاخه .
بزرگ ، با عظمت، سترك ، ستبر، آدم برجسته ، آبستن ، داراي شكم برآمده .
شكار حيوانات بزرگ .
شخص مهم، آدم كله گنده .
گران قيمت، با ارزش.
عاليترين نوع.
نمايش بزرگ سيرك .
مرد دو زنه ، زني كه دو شوهر دارد.
داراي دو زن يا دو شوهر.
دو زن داري، دو شوهري.
ساعت بزرگي كه بر برج پارلمان لندن نصب شده است.
برادر بزرگتر، قيم، رهبر در كار يا عقيده اي.
(تش. ) دوتائي، زوجي.
دورگه ، ميانه يا حد وسط دو جنس.
نسبتا بزرگ .
عقيده اغراق آميز شخص نسبت بخودش.
مغرور، پرافاده .
مهربان ، صميمي، گشاده دل، سخي.
(ج. ش. ) نوعي گوسفند كوهي آمريكائي.
حلقه طناب، پيچ وخم، پيچ رودخانه ، خليجكوچك ، باطناب بستن .
ذره ، رقم دودوئي.
دهن گشاد، صدا بلند، گزافه گوي، حرف مفت زن .
بزرگي، گندگي.
آدم رياكار، آدم خرافاتي، متعصب.
متعصب و سرسخت.
تعصب، سرسختي درعقيده ، عمل تعصب آميز.
آدمكله گنده ، (مج. )شخص مهم و برجسته .
(bijoux. pl) جواهر.
جواهر فروشي، مجموعه جواهرات، تزئينات.
كندوي زنبو عسل، انبوه ، جمعيت، مخفف bicycle، دوچرخه .
لباس شناي زنانه دوتكه ، مايوي دوتكه .
دولبه .
دولبه اي، داراي دو لب، دو سويه .
ضمانت بردار، قابل رهائي، قابل ضمانت.
دوطرفه ، دوجانبه ، (گ . ) متقارن الطرفين ، دوكناري.
شمشير، كندوزنجير.
شمشير، كندوزنجير.
زرداب، صفرا، زهره ، خوي سودائي، مراره .
شكم بشكه ، رخنه پيدا كردن ، تراوش كردن ، (مج. ) هر چيز زننده ومتعفن ، آب ته كشتي.
گنداب كشتي، آب خن ، ( حرف ) چرند.
داراي بوي گنداب كشتي، داراي بوي متعفن .
زردابي، صفراوي.
دوسويه ، دوسويگي، داراي دو خط مستقيم، وابسته بدو خط مستقيم.
بدو زبان نوشته شده ، متلكم بدو زبان ، دوزباني.
(=bilinguality) استعمال دو زبان ، متن دوزباني.
( =bilingualism) استعمال دو زبان ، متن دوزباني.
صفراوي، زرداب ريز، صفرائي مزاج، سودائي مزاج.
گول، كلاه سر ( كسي ) گذاشتن ، از پرداخت ( وجهي ) طفره زدن ، چرند.
صورتحساب، اسكناس، لايحه .نوك ، منقار، نوعي شمشير پهن ، نوك بنوك هم زدن ( چون كبوتران )، لايحه قانوني، قبض، صورتحساب، برات، سند، ( آمر. ) اسكناس، صورتحساب دادن .
حواله يا برات كتبي غير مشروط.
صورت غذا، صورت اغذيه مهمانخانه ، برنامه .
صورت كالا، فهرست تجارتي.
گواهي نامه اي كه هنگام حركت كشتي پس از معاينه كشتي از لحاظ بيماريهاي مسري به ناخداداده ميشود، گواهي بهداشت.
بارنامه ، ستمي كشتي.
اعلاميه ده ماده اي حقوق اتباع آمريكائي، قانون اساسي آمريكا.
صورت فروش، فاكتور.
تخته اعلانات وآگهي ها، هر قسمت از نرده وديوار كه روي آن اعلان نصب شود.
داراي نوك ، منقاردار، ثبت شده در صورتحساب يا ليست.
اجازه نامه ، ورقه جيره ، يادداشت مختصر، پروانه ، ورقه راي را ثبت كردن ، اجازه نامه جا و خوراك صادر كردن .
(doux billets. pl) نامه عاشقانه ، يادداشت عاشقانه .
دفترچه جيبي براي گذاشتن اسكناس، كيف جيبي اسكناس.
بروات چاپي، كاغذي كه شبيه برات چاپي است.
نوعي كارد بزرگ كه داراي نوك برگشته است.
بازي بيليارد.
صدور صورتحساب.
بيليون ( در انگليس معادل يك مليون ميليون ودر آمريكا هزار ميليون است).
كسي كه ثروتش از بيليون تجاوز ميكند.
(مع. ) آلياژي از طلا ونقره يامس يا قلع ويا ساير فلزات كم ارزش، (گ. ش. ) عديسه ، بورچاق، دخريق.
موج بزرگ آب، خيزآب، موج زدن ( از آب يا جمعيت يا ابر)، بصورت موج درآمدن .
مواج، موج مانند، باد كرده .
متصدي نصب اعلانات بديوارها وغيره .
نوعي كتري فلزي، چماق يا گرز راهزنان ، چوبدستي، باطوم ياچوب قانون پاسبان ، يار، همدم، رفيق، برادر، مخفف نام william.
بز نر.
نوعي كلاه گرد مردانه كه از نمد نرم ساخته ميشود.
(=bilobated) دولختي، منقسم بدو لخته ، دو لبه .
داراي دو آويز كوچك ، دوخان .
داراي دو آويز كوچك ، دوخان .
گوشت خرد كرده ونمك زده خشك شده در آفتاب.
دودستي، بادودست انجام يافته .
دوماه ، مدت دوماه .
دوماهه ، هر دوماه يكبار، دوماه ادامه يابنده .
دوفلزي.
دو فلزي، داراي دو نوع پول رايج.
دو هزار ساله ، شامل دو هزار.
(ش. ) داراي دوملكول، دو ملكولي، دو ذره اي.
مجله اي كه دوماه يكبار منتشر ميشود.
دوشكلي، داراي دوشكل.
داراي دوموتور.
صندوقچه .آخورك ، گردران ، جازغالي، صندوق، لاوك ، تغار، آخور، انبارك .
دودوئي، دوتائي.دوتائي، جفتي، مضاعف.
حساب دودوئي.
كارت دودوئي.
ياخته دودوئي.
رمز دودوئي.
به رمز دودوئي.
دهدهي به رمز دودوئي.
شمارنده دودوئي.
دستينه دودوئي.
ذره ، رقم دودوئي.
نشان گذاري دودوئي.
عدد دودوئي.
رقم دودوئي.
عمل دودوئي.
عملگر دوتائي.
مميز، مميز دودوئي.
رابطه دوتائي.
جستجوي دوتائي.
سيستم دوتائي.
نوار دودوئي.
درخت دودوئي.
متغير دودوئي.
داراي دو گوش.
بستن ، گرفتار واسير كردن ، مقيد ومحصور كردن ، بهم پيوستن ، چسباندن ، صحافي كردن ودوختن ، الزام آور وغير قابل فسخ كردن ( بوسيله تعهد يابيعانه )، متعهد وملزم ساختن ، بند، قيد، بستگي، علاقه .مقيد كردن ، جلد كردن .
التزام گرفتن ( براي انجام كاري )، مقيد كردن .
( بافندگي ) اهرم جعبه ماكو، الياف پشم كه بهم پيوسته ونخ پشم را تشكيل ميدهد، شكمبند زنان ( پس از وضع حمل )، رسيد بيعانه ، صاحف، بند.
موسسه صحافي، صحاف خانه .
الزام آور، اجباري، صاحفي، جلد، شيرازه .انقياد، جلد.
هنگام انقياد.
(گ . ش. ) نيلوفر صحرائي.
هرنوع ساقه نرم و قابل انعطاف.
(=spree) عياشي، شراب خواري، ميگساري.
يكنوع بازي شبيه لوتو.
(د. ن . ) جاي قطب نما.
داراي دو چشم، دوربين دو چشمي.
دوجمله اي ( در جبر و مقابله ).
دوهسته اي، داراي دو هسته .
دوهسته اي، داراي دو هسته .
دوهسته اي، داراي دو هسته .
كاتاليزورهاي حياتي.
رشته اي از زيست شناسي كه از اجتماعي موجودات و تاثير آنها بريكديگر بحث ميكند.
مربوط به شيمي حياتي يا زيست شيمي.
متخصص شيمي حياتي وآلي، ويژه گر زيست شيمي.
زيست شيمي.
(=pesticide) زيست كش، مانع حيات، قاطع حيات، كشنده حشرات.
مربوط به اقليم شناسي، مربوط به آب و هوا و نحوه زندگي.
رشته اي از محيط شناسي كه روابط گياهان و حيوانات را با محيط اطراف خود مورد بحثقرار ميدهد.
زيست زاد، تكامل حيات، پيدايش حيات، سير تكامل زندگي.
زيست زادي، مربوط بمنشائ پيدايش موجودات زنده .
محصول فعاليت موجودات زنده ، موجد موجود زنده .
زيست جغرافيائي، مربوط به جغرافياي حياتي.
زيست جغرافي، جغرافياي حياتي، رشته اي از زيست شناسي كه درباره طرز انتشار و پخشحيوانات و نباتات بحث ميكند.
شرح حال نويس، تذكره نويس، زندگينامه نگار.
زيستنامه اي، وابسته بشرح زندگي.
زيستنامه اي، وابسته بشرح زندگي.
زيستنامه ، بيوگرافي، تاريخچه زندگي، تذكره ، زندگينامه .
وابسته بعلم حيات يا زندگي شناسي، زيست شناسي، معرفت الحيات، بدست آمده از زيستشناسي عملي، ماده داروئي وحياتي.
زيستي.
اشتغال بمطالعه حيات وتجزيه وتحليل موجودات زنده ، زيست شناسي.
زيست شناس، عالم علم الحيات.
علم الحيات، زيست شناسي، زندگي حيواني وگياهي هرناحيه .زيست شناسي.
فسفر افكني، شب تابي (مثل كرمها)، زيست تابي.
علم فرآينداي زيستي.
(=ecology) زيوه شناسي، شاخه اي از علم زيست شناسي كه از رابطه موجودات زنده بامحيطبحث ميكند.
واحد مستقل موجود زنده ، سلول، ياخته .
زنده بيني، آزمايش ميكروسكپي بافت زنده ، بافت برداري.
زيست كره ، قسمت قابل زندگي كره زمين كه عبارتست از جو و آب و خاك كره زمين .
(ش. ) تهيه مواد شيميائي بوسيله موجودات زنده .
مربوط به رده بندي موجودات از روي ساختمان ياخته هاي آنان .
زندگي گياهان وجانوران يك ناحيه ، زياگان .
آن قسمت از مباحث فني كه مربوط به اعمال قواعد زيست شناسي درانسان وماشين آلات است.
حياتي، مربوط به حيات وزندگي.
زيست گروه ، همنوع، ژنوتيپ، همجنس، موجود همزيست.
دوقلوزا، توام زا، دومحوري.
(anz=biparti) دوحزبي، دودستگي.
وابستگي بدو حزب.
داراي دوقسمت، دوقسمتي.
(=bipartisan) دوحزبي، دودستگي.
حيوان دوپا.
هواپيماي دوباله .
دوپايه .
دوقطبي، دوانتهائي.دوقطبي.
داشتن دو قطب.
(ر. ) دومجذوري، قوه چهارم، توان چهارم.
رمز دوپنجي.
دونژادي.
معتقد به يا داراي دونژاد بودن .
دوشعاعي، داراي دوشعاع.
دوشاخه ، داراي دو شاخه .
درخت فان ، غان ، توس، درخت غوشه .
پرنده ، مرغ، جوجه ، مرغان .
مرغ مهاجر، شخص مهاجر و خانه بدوش.
(ج. ش. ) قوش، مرغ شكاري گوشتخوار.
آدم احمق، كودن .
صداي پرنده ، تقليد صداي پرنده .
داماد، تازه داماد.
شكارچي مرغان ، نگاهدارنده وتربيت كننده مرغان و پرندگان ، مرغدار.
قفس، مرغداني.
چسب، كشمشك .
پرنده باز، كفترباز.
منظره هوائي ( عمارت وغيره )، نظر كلي.
شبيه پاي پرنده .
شبيه پاي پرنده .
دانه ، غذاي پرندگان (مثل ارزن وغيره ).
يكنوع قايق كوچك قديمي دوپاروئي.
يكجور كلاه چهارگوش كه كشيشان كليساي كاتوليك روم بر سر ميگذارند.
ريختن ( چاي ومشروب )، مشروب خوردن ، شراب نوشيدن وجام را بديگري دادن ، پيشروي باچرخيدن .
تند باد، عجله وسرعت، صداي چرخيدن .
زايش، تولد، پيدايش، آغاز، زاد، آغاز كردن ، زادن .
شناسنامه ، زايچه ، گواهي تولد.
جلوگيري از آبستني، زادايست.
زادروز، جشن تولد، ميلاد.
خال مادر زادي، علامت ماه گرفتگي بر بدن .
زادبوم، مولد، تولدگاه ، زادگاه .
ميزان مواليد، تعداد مواليد، زه وزاد.
حقوقي كه در اثر تولد بخص تعلق مي گيرد.
(مو. ) دوباره ، مكرر.
كلوچه خشك ، بيسكويت.
باد سرد و خشك .
دو بخش كردن ، دو نيم كردن .دونيم، دونيم كردن ، نيمساز كردن .
دو بخشي، دونيمي.
نيمساز.دونيم كننده ، نيمساز.
داراي دو دندانه يا بر آمدگي.
داراي خصوصيات جنس نر و ماده ، داراي علاقه جنسي به جنس مقابل وبه جنس خود.
داشتن خصوصيات نر وماده .
اسقف، ( در شطرنج ) پيل.
اسقفي، مقام اسقفي، طبقه و سلك اسقفان .
(ج. ش. ) گاوميش كوهان دار آمريكائي.
دوپايا.
مدار دوپايا.
نوسان ساز دوپايا.
اغذيه فروشي و مشروب فروشي.
داراي دوشكاف.
(ش. ) بي سولفيت بفرمول KHSO4.
(ش. ) ملح بي سولفيت.
ذره ، رقم دودئي.خرده ، تكه ، پاره ، ريزه ، ذره ، لقمه ، تيغه رنده ، لجام، دهنه ، سرمته .
نشاني پذير تا ذره .
تراكم ذره اي.
الگوي ذره اي.
موقعيت ذره .
سرعت ذره اي.
رشته ذره اي.
سگ ماده ، زن هرزه ، شكايت كردن ، قر زدن .
گاز گرفتن ، گزيدن ، نيش زدن ، گاز، گزش، گزندگي، نيش.
نيش زن يا گازگير.
گزنده ، زننده ، تند، تيز، (مج. ) طعنه آميز.
مته ، مته دستي.
تلخ، تند، تيز، (مج. ) جگرسوز، طعنه آميز.
آخرين پريشاني، انتهاي درد.
بوتيمار، تلخابه .
تلخ وشيرين ، شيرين وتلخ، ( گ . ش. ) نوعي تاجريزي، نوعي سيب تلخ.
كمي، خرده .
قير معدني، قيرنفتي، قير طبيعي.
قير اندودسازي.
قيراندود كردن ، تبديل بقير كردن .
(ش. ) دو ظرفيتي، دووالانسي، دوبنياني.
(ش. ) دو ظرفيتي، دووالانسي، دوبنياني.
(ش. ) داراي دو والانس، دوظرفيتي.
(=bivalved) داراي دو كپه ، دو پره اي، صدف دو كپه ، دو لته .
دوتاشونده ، داراي دوحالت متغير وجدا از هم.
اردوي موقتي، شب را بيتوته كردن .
دوهفته يكبار، پانزده روز يكبار، هفته اي دوبار.
دومرتبه درهر سال، سالي دوبار، دوسال يكبار.
غريب وعجيب، غير مانوس، ناشي از هوس، خيالي، وهمي.
دومنطقه اي، داراي دومنطقه .
فضولي كردن ، وراجي كردن ، گستاخي كردن ، فاش وابراز كردن ، فضول.
حرف مفت زن ، فضول، وراج.
حرف، وراج، پرگو.
سياه ، تيره ، سياه شده ، چرك وكثيف، زشت، تهديد آميز، عبوسانه ، سياهي، دوده ، لباس عزا، سياه رنگ ، سياه رنگي، سياه كردن .
( viced a =black) سبزه ، داراي پوست تيره ، سيه چرده .
كبود و سياه ( در اثر ضربت وغيره ).
جادوگري، سحر.
صفراي سياه .
دفتر ثبت نام تبه كاران و مجرمين ياكساني كه از انجام عملي ممنوع ميشوند، كتاب سياه .
جعبه سياه .
كلاهي كه هنگام اجراي حكم اعدام برسرمحكوم گذارند، كلاه سياه .
(گ . ش. ) آلوبالو.
طاعون يا وبا.
(گ . ش. ) گل پنجهزاري، گل ژاپوني.
(ج. ش. ) نوعي باقرقره بزرگ (tetrix tyrurus).
بي شرف، فحاش.
سحر، جادو.
بازار سياه ، دربازار سياه معامله كردن .
خاموش شدن چراغ ها، خاموشي شهر ( درحمله هوائي ).خاموشي، قطع كامل برق.
كسي كه مايه ننگ وخجالت خانواده اي باشد، بچه گيج وبي هوش، ( مج. ) بزگر.
كت نيمه رسمي مردانه ، لباس عصر مردانه .
(ج. ش. ) نوعي عنكبوت زهردار كه جنس ماده آن سياه رنگ است.
سياهپوست، سياه زنگي.
راي مخالف دادن ، مخالفت كردن ، تحريم كردن .
توت سياه ، شاه توت.
تخته سياه .
(grouse black of =male) (ج. ش. ) باقرقره سياه نر.
سياه كردن ، (مج. ) لكه دار يا بدنام كردن .
رذالت، پستي.
(نظ. ) سربازمحافظ، ولگرد، آدم هرزه ، بددهني كردن .
چربي دانه ، جوش كوچك درصورت، جوش سر سياه .
واكس سياه ، رنگ سياه .
چماق يا شلاق چرمي، باچماق ياشلاق زدن ، بزور و با تهديد( بشلاق زدن ) مجبوربانجام كاريكردن .
آدم قاچاق و قمارباز، آدم گوش بر، كارگر اعتصاب شكن .
فهرست اسامي مجرمين واشخاص مورد سوئ ظن ، فهرست سياه ، صورت اشخاص بدحساب، اسم كسي رادرليست سياه نوشتن .
تهديد، باتهديد از كسي چيزي طلبيدن ، باج سبيل، رشوه .
اخاذ، باج سبيل خور.
آهنگر، نعلبند.
موادي كه براي اسفالت خيابان بكار ميرود، مواد قيري كه درساختمان اسفالت بكارميرود، اسفالت كردن .
كيسه ، آبدان ، مثانه ، بادكنك ، پيشابدان ، كميزدان .
داراي مثانه يا بادكنك ، شبيه مثانه يابادكنك ، بادكنكي.
تيغه ، پهناي برگ ، هرچيزي شبيه تيغه ، شمشير، استخوان پهن .
تيغه دار.
آبي متمايل به سياه ، خاكستري آبي رنگ .
كورك ، دمل، زخمآماسدار، تاول، كورك درآوردن ، تاول زدن .
سزاوار سرزنش، شايان توبيخ، مقصر.
مقصر دانستن ، عيب جوئي كردن از، سرزنش كردن ، ملامت كردن ، انتقادكردن ، گله كردن ، لكه دار كردن ، اشتباه ، گناه ، سرزنش.
سزاوار سرزنش، شايان توبيخ، مقصر.
بي گناه ، بي تقصير، بي عيب.
مقصر، مجرم، گناهكار، سزاوار سرزنش.
رنگ پريده ياسفيد شدن ، سفيدكردن ( با اسيدوغيره )، سفيدپوست كردن ، رنگ پريده كردن ، رنگ چيزي را بردن .
ملايم، شيرين و مطلوب، نجيب، آرام، بي مزه .
ريشخند كردن ، نوازش كردن ، چاپلوسي كردن .
نوازش كننده ، چاپلوس.
نوازش، ريشخند، چاپلوس.
فاصله ياجاي سفيدوخالي، جاي ننوشته ، سفيدي، ورقه سفيد، ورقه پوچ.فاصله ، نانوشته ، سفيد.
دخشه ، فاصله .
چك سفيد، (مج. )چك امضائ شده وسفيد، سندامضائ شده وبدون متن .
حواله سفيد مهر كه مقدار وجه آن قيدنشده وقابل پرداخت به دارنده است، برات سفيد مهر.
نوار نانوشته .
شعرسپيد، شعر بي قافيه ، شعر منثور، شعر بي قافيه پنج وزني.
دفترچه سفيد.
پتو، جل، روكش، باپتو ويا جل پوشاندن ، پوشاندن .
صداكردن (مثل شيپور)، جار زدن ، بافرياد گفتن .
زبان چرب ونرم، چاپلوسي، مداهنه ، ريشخند كردن .
بيزار از عشرت در اثر افراط درخوشي.
جنين تكامل يافته حيوانات پستاندار.
كفرگوئيكردن ، به مقدسات بي حرمتي كردن .
كفرگو.
كفرآميز، كفرگوينده ، نوشته وگفته كفر آميز.
كفر، ناسزا ( گوئي)، توهين به مقدسات.
وزش، سوز، باد، دم، جريان هوايا بخار، صداي شيپور، بادزدگي، ( مع. ) انفجار، (نظ. ) صداي انفجار، صداي تركيدن ، تركاندن ، سوزاندن .
كوره قالبگيري آهن ، كوره ذوب آهن .
پرواز( درمورد موشك )، شروع بپرواز كردن .
بي برگ ، نفرت انگيز، لعنتي، بادخورده .
ناقص الخلقه ، مخلوق اعجوبه و زشت.
انفجار، تاثيرونفوذ انفجار، بادخوردگي.
تكثير از راه جوانه زدن .
فرياد كردن ، نعره زدن ، بع بع كردن ، (ز. ع. ) بي ملاحظه حرف زدن ، بي معني و بي ملاحظه .
سروصدا، شلوغي، خودنمائي، خشونت، رسوائي.
پرسروصدا، شلوغ كننده ، خودنما، خشن ، رسوا.
بي رنگ ، كند، كودن ، عاري از احساسات، روح مرده ، كم رو، محجوب.
حرف بي ارزش زدن صحبت بي معني كردن ، صحبت بي معني واحمقانه .
چرندگو، مهمل گو، رازگو.
آدم پرحرف، چرند، سخن بي معني.
دميدن ، فوت كردن ، لاف زدن ، باليدن .
شعله درخشان يا آتش مشتعل، ( مج. ) رنگ يا نور درخشان ، فروغ، درخشندگي، جار زدن ، باتصوير نشان دادن .
جارچي، اعلام كننده ، علامت گذار ( در جاده )، هر چيز قرمز ومشتعلي، نوعي كت پشميياابريشمي ورزشي، ژاكت مخصوص ورزش.
مشتعل.
ستاره دنباله دار، ( م. م. - مج. ) هرچيزي كه مورد توجه ديگران باشد.
اعلام كردن ، جلوه دادن ، منتشركردن ، آراستن ، نشان خانوادگي، سپر، پرچم.
علامت يانشان نجابت خانوادگي، نشان دار، نمايش و جلوه هنري پرشكوه .
سفيد شدن بوسيله شستن با وسائل شيميائي، سفيدكردن ، ماده اي كه براي سفيد كردن (هرچيزي)بكار رود.
كارگر پارچه سفيدكني، شستشو وسفيدكني پارچه ، بليط يا صندلي كمارزش مسابقات ورزشي.
بي حفاظ، درمعرض بادسرد، متروك ، غمافزا.
استهزائ، داراي چشم پرآب، تار، گرفته وتاريك ، تاري حاصل از اشك وغيره .
داراي چشم تار يااشك آلود.
داراي چشمان قي گرفته وخواب آلود، تيره وتار.
بع بع كردن ، صداي بزغاله كردن ، ناله كردن ، بع بع.
برآمدگي روي پوست انسان ياگياه ، تاول، حباب هوا درآب ياشيشه .
برجسته ياحباب دار.
خون آمدن از، خون جاري شدن از، خون گرفتن از، خون ريختن ، اخاذي كردن .
كسي كه خونش ميرود، ( طب ) مبتلا به خون روش.
آدم بيكار وتنبل، پرگو.
خسارت واردكردن ، آسيب زدن ، لكه دار كردن ، بدنام كردن ، افترا زدن ، نقص.
جمع شدن و عقب نشيني كردن ، برگشتن ( دراثر بي تصميمي يا جبن )، برگرداندن ، تاخيركردن ، رنگ خود را باختن ، سفيد شدن .
مخلوطي ( از چند جنس خوب و بد و متوسط ) تهيه كردن (مثل چاي )، تركيب، مخلوط، آميختگي، آميزه .
ماشين مخصوص مخلوط كردن .
تقديس كردن ، بركت دادن ، دعاكردن ، مبارك خواندن ، باعلامت صليب كسي را بركت دادن .
مبارك ، سعيد، خجسته ، خوشبخت.
مراسم عشائرباني كه با نان وشراب برگزار ميشود.
بركت، دعاي خير، نعمت خدا داده ، دعاي پيش از غذا، نعمت، موهبت.
مبارك ، سعيد، خجسته ، خوشبخت.
مزخرف گفتن ، بيهوده گفتن .
باد زدگي يا زنگ زدگي، زنگار، آفت، پژمردن .
نوعي بالون هوائي كوچك .
(.adj) كور، نابينا، تاريك ، ناپيدا، غير خوانائي، بي بصيرت، (.vt and .vi) كوركردن ، خيره كردن ، درز يا راه ( چيزي را ) گرفتن ، ( مج. ) اغفال كردن ، (.n and .adv) چشم بند، پناه ، سنگر، مخفي گاه ، هرچيزي كه مانع عبور نور شود، پرده ، در پوش.
قرار ملاقات ميان زن ومردي كه همديگر را نميشناسند.
چشم بستن ، كوركردن ، با چشم بسته .
نقطه كور ( درشبكيه چشم )، نقطه ضعف.
چشمبند اسب.
كوكورانه ، مانند كورها.
كوري، بي بصيرتي.
چشمك زدن ، سوسو زدن ، تجاهل كردن ، ناديده گرفته ، نگاه مختصر، چشمك .
چشمك زن ، چشم بند اسب، چراغ راهنماي اتومبيل.
نوعي شيريني.
نوعي شيريني.
تصويري بر روي صفحه رادار.
خوشي، سعادت، بركت.
خوش، سعادتمند.
تاول، آبله ، تاول زدن .
تاول زده ، پر از تاول.
مهربان ، خوش قلب، خوش، آدم شوخ ومهربان ، مهرباني، دوستانه ، نرم وملايم، شوخ، شاددل.
خوشدل، شوخ، بشاش، سرحال.
حمله رعد آسا، حمله رعد آسا كردن .
حمله رعد آسا، حمله رعد آسا كردن .
بادشديد توام بابرف، كولاك .
پف كرده ، بادكردن ، باددار، نفخ.
قطره ( چسبناك )، لكه ، گلوله ، حباب، ماليدن ، لك انداختن .
بندآوردن ، انسداد، جعبه قرقره ، اتحاد دو ياچند دسته بمنظور خاصي، بلوك ، كنده ، مانع ورادع، قطعه ، بستن ، مسدود كردن ، مانع شدن از، بازداشتن ، قالب كردن ، توده ، قلنبه .
بندآوردن ، انسداد، جعبه قرقره ، اتحاد دو ياچند دسته بمنظور خاصي، بلوك ، كنده ، مانع ورادع، قطعه ، بستن ، مسدود كردن ، مانع شدن از، بازداشتن ، قالب كردن ، توده ، قلنبه .كند، بلوك ، سد، مسدودكردن .
سر كنده .
بازداري، ممانعت، جلوگيري، انسداد، محاصره .
رمز كنده اي.
نمودار كنده اي.
شكاف بين كنده اي.
درازاي كنده .
چاپ نوعي حروف چوبي وبزرگ ، حروف درشت وسياه ، نوعي حروف بدون زير وزبر.
نشان كنده .
اندازه كنده .
ساخت كنده اي.
با ساخت كنده اي.
انتقال كنده اي.
راه بندان ، محاصره ، انسداد، بستن ، محاصره كردن ، راه بندكردن ، سد راه ، سدراه كردن .
شخصي يا ناوي كه از محاصره دشمن ميگذرد.
انسداد.
بمب داراي قدرت تخريبي زياد، شخص ياچيز خيلي موثر و سخت.
كنده كوچك .
آدم خرف وبي هوش، بي كله .
كنده اي كردن ، انسداد.
ضريب كنده اي بودن .
كودن ، خرف، خشك مغز.
( ساختمان ) پرشده يا مشخص با قطعات مختلف، قالب دار، ساختمان چهارگوش.
آدم، رفيق، يار، همكار، يارو.
بور، سفيدرو، بوري ( برايمرد blond وبراي زن blonde گفته ميشود ).
خون ، خوي، مزاج، نسبت، خويشاوندي، نژاد، ( مج. ) نيرو، خون آلودكردن ، خون جاريكردن ، خون كسي را بجوش آوردن ، عصباني كردن .
بانك جمع آوري خون ( براي تزريق به بيماران ومجروحين ).
برادر هم خون ، برادر خوانده .
گويچه هاي خوني، ياخته خون .
شمارش تعداد گويچه هاي خون در حجم معيني.
كينه وعداوت خانوادگي، دشمني ديرين .
گروه خوني ( كسي را ) تعيين كردن ، گروه خون .
خون بها، ديه .
مسموميت خون ، عفونت خون .
فشار خون .
گروه خوني ( كسي را ) تعيين كردن ، گروه خون .
رگ ، عروق خوني.
قتل عام، خون ريزي.
ترس آور، وحشتناك .
(ج. ش. ) نوعي سگ شكاري كه شامه بسيارتيزي دارد، (مج. ) كارآگاه ، بااشتياق و تيزهوشيتعقيب كردن .
از روي خونخواري.
بي خون ، بدون خونريزي.
رگزن ، فصاد.
رگزني، حجامت.
برنگ خون ، خونين .
خونريزي، سفك دمائ.
قرمز، سرخ وورم كرده ، خون گرفته ، برافروخته .
رگ گردش خون .
زالو، هرجانوري كه خون مي مكد، (مج. ) كسي كه از ديگري پول بيرون ميكشد.
تشنه بخون ، خونريز، سفاك ، بيرحم.
برنگ خون ، خوني، خون آلود، قرمز، خونخوار.
مشروبي كه از ودكا و سوس گوجه فرنگي درست ميكنند.
شكوفه ، شكوفه كردن ، گل دادني، بكمال وزيبائي رسيدن .
شلوار گشاد و زنانه ورزشي، گياه شكوفه كرده ، شخص بالغ، اشتباه احمقانه .
گلدار، شكوفه دهنده ، پيشرفت كننده .
پرگل، پرشكوفه ، رشدكننده .
پارازيت، صداي نامطبوع راديو، اشتباه احمقانه .
شكوفه ، گل، ميوه ، گل دادن ، داراي طراوت جواني شدن .
لكه دار كردن يا شدن ، لك ، لكه ، بدنامي، عيب، پاك شدگي.
زدودن ، محو كردن .
دمل، لكه ، خال، جوش چرك دار، كورك ، داراي رنگ غير واضح، رنگ محو.
جوهر خشك كن ، دفتر باطله ، دفتر ثبت معاملات، دفتر روزنامه .
كاغذ خشك كن .
پيراهن ياجامه گشاد، بلوز.
دميدن ، وزيدن ، در اثر دميدن ايجاد صدا كردن ، تركيدن .
دم بدم، پشت سرهم، يك ريز، يك گير.
تركيدن ، پنجرشدن ، پنچري، منفجر شدن ، انفجار.
گذشتن ، طي شدن ، رد شدن .
منفجر كردن ، تركاندن ، عصباني كردن ، انفجار، عكس بزرگ شده .
دمنده ، وزنده ، كسي يا چيزي كه بدمد يابوزد، ماشين مخصوص دميدن .
تفنگ بادي، پفك .
آدم لاف زن ، پرحرف.
ورم كرده ، دميده شده ، خسته .
سرخ روي، سرخ گونه ، خشن ، زمخت، زن چاق.
چراغ جوشكاري.
بادي، باددار، بسهولت باطراف منتشر شونده .
سرخ روي، سرخ گونه ، خشن ، زمخت، زن چاق، سرخ گونه ، شلخته .
كف، حباب، چربي بالن وسايرپستانداران دريائي، چاق شدن ، چربي آوردن ، هايهاي گريستن ، باصدا گريستن ، الچروبه .
ورم كرده ، حباب وار، چاق وفربه .
چماق، چوبدستي سركلفت، باچماق زدن ، مجبوركردن ، كتك زدن .
آبي، نيلي، مستعد افسردگي، داراي خلق گرفته ( باthe) آسمان ، آسمان نيلگون .
(طب ) طفلي مبتلا به يرقان ازرق (cyanosis).
عضو طبقه اشراف، نجيب زاده ، اشراف زاده .
نجيب زاده .
هركتاب يانشريه رسمي دولتي، هر كتاب يا سند مستند وقابل اعتماد.
(دربازي پوكر ) ژتون آبي رنگ كه ارزش زيادي دارد، سهام مرغوب.
كارگري.
زاغ كبود.
شلوار كار آبي رنگ ، شلوار كاوبوي.
زمان دراز، مدت طولاني.
انواع گل استكاني آبي رنگ .
(گ . ش. ) ايدا آريزا، قره قاط، زغال اخته .
نيل، پودر آبي رنگ رختشوئي.
مايل به آبي، آبي فام.
آدم متعصب وسخت گير.
نوعي چاپ عكاسي كه زمينه آن آبي ونقش آن سفيد است، چاپ اوزاليدكه براي كپيه نقشه ورسم هاي فني بكار ميرود، برنامه كار.
افسردگي وحزن واندوه ، نوعي سرود وموسيقي جاز.
منسوب به جمعيت زنان جوراب آبي درقرن هيجدهم، زن فاضله ، (مج. ) داراي ذوق ادبي.
توپ زدن ، حريف را از ميدان دركردن ، توپ، قمپز، چاخان ، سراشيب، پرتگاه .
نيل، پودر آبي رنگ رختشوئي.
مايل به آبي، آبي فام.
اشتباه لپي.اشتباه بزرگ ، سهو، اشتباه لپي، اشتباه كردن ، كوكورانه رفتن ، دست پاچه شدن و بهممخلوط كردن .
نوعي تفنگ قديمي، ( مج. ) آدم كودن .
كند، بي نوك ، داراي لبه ضخيم، رك ، بي پرده ، كند كردن .
لكه ، تيرگي، منظره مه آلود، لك كردن ، تيره كردن ، محو كردن ، نامشخص بنظر آمدن .
تقريظ يا توصيه نامه مختصري بركتابي، تقريظ يا اعلان مبالغه آميز.
بروزدادن ، از دهان بيرون انداختن ( كلمات، باout ).
سرخ شدن ، شرمنده شدن ، سرخي صورت در اثر خجلت.
خجول.
باسختي وشدت وسروصدا وزيدن (مثل باد )، پرسروصدا بودن ، باد مهيب وسهمگين .
پرباد.
پرباد.
(ج. ش. ) اژدرمار، مار بوا.
(ج. ش. ) گرازنر، جنس نر حيوانات پستاندار، گراز وحشي.
تخته ، تابلو، شيئت.تخته ، تخته يا مقوا ويا هرچيز مسطح، ميز غذا، غذاي روي ميز، اغذيه ، ميزشور يادادگاه ، هيئت عامله ياامنا، هيئت مديره ، (trade of board)هيئت بازرگاني، تخته بندي كردن ، سوارشدن ، بكنار كشتيآمدن (بمنظورحمله )، تخته پوش كردن ، پانسيون شدن
هيئت مديره .
هيئت بازرگاني، ( درانگليس ) وزارت اقتصاد وبازرگاني.
شاگرد شبانه روزي.
مهمانخانه شبانه روزي، پانسيون ، تخته كوبي.
پانسيون .
تفرجگاهي دركنارساحل كه كف آن تخته باشد.
خوك صفت، بي ادب، وحشي.
(.n) خرده الماسي كه براي شيشه بري بكار رود، (.vi and .vt)لاف، مباهات، باليدن ، خودستائي كردن ، سخن اغراقآميز گفتن ، به رخ كشيدن ، رجز خواندن .
لاف زن ، خودستا.
لاف زن ، چاخان .
كشتي كوچك ، قايق، كرجي، هرچيزي شبيه قايق، قايق راني كردن .
كرجي بان ، قايقران .
قايقراني.
افسري كه مسئول افراشتن بادبان ولنگر طنابهاي كشتي است.
فريب دادن ، ازراه فريب وخدعه چيزي را بدست آوردن ، ضربت زدن ، سرزنش يا طعنه ، شوخي، حقه ، شاقول، وزنه قپان ، منگوله ، حركت تندو سريع، سرود ياتصنيف، ضربت، يك شيلينگ .
كسي يا چيزي كه متصل بالا وپائين رود يا داخل وخارج شود.
جنجال، سر وصدا.
قرقره ، ماسوره .
هسته سيم پيچ.
نوعي توري نخي يا ابريشمي.
پي درپي اشتباه كردن ، مرتكب خطا شدن ، اشتباه كاري، لغزش.
پاسبان ، پليس.
گيره موي سر.
دختر نابالغ ( بين و سالگي ).
جوراب ساقه بلند دخترانه .
جوراب ساقه بلند دخترانه .
دختر نابالغ ( بين و سالگي ).
نوعي سورتمه كوچك .
دم كل، اسب يا سگ دم كل، هرچيز ناقص يامختصر شده ، آدم مهمل.
يكنوع چرم پوست گوسفند كه براي صحافي بكار ميرود، تيماج.
پيشگوئي كردن ، نشانه بودن (از)، حاكي بودن از، دلالت داشتن ( بر)، شگون داشتن .
پستان بند، سينه بند ( زنانه ).
داراي بدن ، جسيم.
بدني، داراي بدن ، عملا، واقعا، جسماني.
خنجر، نوعي جوالدوز.
رشوه ، دسته ، جمع، جمعيت.
جسد، تنه ، تن ، بدن ، لاشه ، جسم، بدنه ، اطاق ماشين ، جرم سماوي، داراي جسم كردن ، ضخيم كردن ، غليظ كردن .تنه ، بدنه .
(=corporation) شركت، شركت سهامي.
كسي كه براي تشريح نبش قبر ميكند، جسد دزد.
گاردمخصوص، مستحفظ شخص.
باتلاق، سياه آب، گندآب، لجن زار، درباتلاق فرورفتن .
ديو، جن ، شيطان .
لولو، مايه ترس ووحشت.
دراثر امري ناگهان وحشت زده وناراحت شدن ، رم كردن ، تامل كردن ( در اثر ترس وغيره )، كارسرهمبندي كردن .
ديو، جن ، شيطان .
(=boggle) لولو، آدم زشت.
ساختگي، جعلي، قلابي.
غول، لولو.ديو، جن ، شيطان .
صداي گاو يا جغد كردن ، اظهار تنفر، هو كردن .
كورك ، دمل، جوش، التهاب، هيجان ، تحريك ، جوشاندن ، بجوش آمدن ، خشمگين شدن .
ديگ بخار.
كتري ساز، سازنده ديگ بخار.
نقطه غليان ، درجه جوش، ( مج. ) عصبانيت.
خشن وزبر، خشن وبي ادب، قوي، سترك ، شديد، مفرط، بلند وناهنجار، توفاني.
پيچ، زبانه .بي باك ، دلير، خشن وبي احتياط، جسور، گستاخ، متهور، باشهامت.
حروف ضخيم، حروف سياه .(faced =bold) باصورت برافروخته از غضب وخشم، گستاخ، جسور، ( درچاپ) يكنوعحرف درشت.
گل رس، خاك رس، گل مختوم.
حباب، برآمدگي مانند، (گ . ش. ) قوزه پنبه ، پياز.
بهم ريختن ، سرهمبندي كردن ، قاطي پاتي كردن .
شمشير، چاقوي بلند يك لبه ، قداره .
بالش، متكا، تيري كه بطور عمودي زيرپايه گذارده شود، بابالش نگهداشتن ، پشتي كردن ، تكيه دادن ، تقويت كردن .
(.vi and .vt، .n) پيچ، توپ پارچه ، از جاجستن ، رها كردن ، (. adv) راست، بطورعمودي، مستقيما، ناگهان .
الك ، اسب چموش.
رواني، چرب زباني، فرزي، چرخندگي، تحرك .
قطعه كوچك وگردي از هر چيزي.
بمب، نارنجك ، بمباران كردن ، (نفت ) مخزن .
بمباران كردن ، بتوپ بستن .
توپچي، بمب افكن ( شخص ).
بمباران .
كتان ، جنس پنبه اي ( مج. ) گزافه گوئي، سخن بزرگ يا قلنبه ، مبالغه .
گزاف، قلنبه ، مطنطن .
بادكرده وگرد ومحدب.
هواپيماي بمب افكن ، بمب انداز.
وزوز كردن .
بمب، امر تعجب آور.
(mots bon or mots bons. pl) شوخي، بذله ، لطيفه .
(tons bons. pl) روش خوب، رفتار از روي نزاكت وطبق آداب معموله ، خوش نژاد، اشرافي.
سفربخير، خدا حافظ، خدا به همراه .
باحسن نيت، جدي، واجد شرائط.
رگه بزرگ طلا يا نقره ، منبع عايدي مهم، ثروت بادآورده .
شيريني، آب نبات فرنگي.
قيد.قيد، بند، زنجير، (مج. ) قرارداد الزامآور، عهد وميثاق، هرچيزي كه شخص را مقيدسازد، معاهده ، قرارداد، كفيل، رابطه ، پيوستگي، ضمانت، (حق. ) تضمين نامه ياتعهدنامه دائر به پرداخت وجه ، رهن كردن ، تضمين كردن ، اوراق قرضه .
غلام، بنده ، برده بدون مزد واجرت، زر خريد.
قابل تبديل به اوراق قرضه ، وثيقه پذير.
بندگي، بردگي، اسارت.
ضمانت شده ، امانتي، تضمين دار، كفالت دار.
آبكاري كردن ، روكش دادن .
داراي صاحب سهام قرضه ، دارنده وثيقه ياكفالت، ضمانت دار.
غلام، برده ، رعيت.
برده ، غلام، ضامن ، كفيل.
كنيز، زن زر خريد، كلفت زر خريد.
استخوان ، استخوان بندي، گرفتن يا برداشتن ، خواستن ، درخواست كردن ، تقاضاكردن .
آدم كله خر، آدم احمق وكودن .
كهنه فروش.
اشتباه مضحك .
شكسته بند.
استخواني، استخوان دار.
آتش بزرگ ، آتش بازي.
(=ring) طنين صدا ( مثل صداي زنگ ).
يكنوع طبل دوطرفه كه بادست نواخته ميشود، بانگو.
(=bonhommie) خوش خلقي ورفتار دلپذير.
استخواني تر.
صاحب مهمانخانه ورستوران .
كنيز ( زر خريد)، كسي كه بيگاري ميكند.
نوعي كلاه بي لبه زنانه ومردانه ، كلاهك دودكش، سرپوش هرچيزي، كلاه سرگذاشتن ، درپوش، كلاهك .
بطرز زيبا ودلپذير، بطور سالم وخوشحال.
(=bonnie) زيبا، جذاب، دلپذير، قوي وزيبا.
شير بريده .
مسابقه رسمي، مسابقه بين باشگاهها.
انعام، جايزه ، حق الامتياز، سودقرضه ، پرداخت اضافي.
(vivants bon and vivants bons. pl) علاقمند بزندگي خوب (مخصوصا علاقمندبه غذاي خوب )، عشرت طلب.
استخواني، استخوان دار.
صداي گاو يا جغد كردن ، اظهار تنفر، هو كردن .
اشتباه كاري، دست پاچگي، اشتباه .
(=booby)آدم كودن واحمق، ساده لوح.
طبقه عوام الناس، طبقه بي سواد وجاهل.
نوعي قاز درياي شمالي، ساده لوح، احمق.
تيمارستان ، نوانخانه ديوانگان .
جايزه تسلي بخش.
پنهان تله ، دام ياتله ، دام مهلك ، با پنهان تله مجهز كردن .
(مو. ) نواختن پيانو باضربات تند وضربه اي.
چخ كردن ، راندن ، هو كردن .
فصل ياقسمتي از كتاب، مجلد، دفتر، كتاب، دركتاب يادفتر ثبت كردن ، رزرو كردن ، توقيف كردن .
دفتر كل، دفتر روزنامه ، دفتر حساب.
انتقاد از كتاب، مقاله درباره كتاب.
ارزش هر شيي برحسب آنچه دردفترحساب نشان داده شود، ارزش سهام طبق دفاتر.
صحافي كتاب، تجليد، كتاب سازي.
قفسه كتاب.
تخته ياچيز ديگري كه درانتهاي رديف كتب براي نگاهداري آنهامي گذارند.
كاتب، كتاب دار، كسي كه براي مسافرين جا رزرو ميكند وبليط مي فروشد.
(maker =book).
كتابي، غير متداول، لفظ قلم.
دفتردار، حسابدار، ثبات.
دفتر داري، ساماندهي.دفترداري.
كتاب كوچك ، كتابچه ، دفترچه ، رساله ، جزوه .كتابچه .
(=booklearning) علم كتابي، معلومات ناشي از مطالعه كتاب.
(م. م. ) كتاب نويس، صحاف، ناشركتاب، دلال شرط بندي.
اديب، اهل تحقيق وتتبع، كتابفروش.
نشان لاي كتاب، چوب الف.
كتابخانه سيار.
برچسب كتاب.
كتابفروش.
بساط كتابفروشي.
كتابفروشي.
كسيكه علاقه مفرطي به مطالعه كتب دارد.
بولي.
جبر بول، جبر بولي.
حساب بولي، جبربول.
تابع بولي.
منطق بولي.
ماتريس بولي.
عمل بولي.
عملگر بولي.
متغير بولي.
غرش ( توپ ياامواج )، صداي غرش، غريو، پيشرفت ياجنبش سريع وعظيم، توسعه عظيم(شهر )، غريدن ، غريو كردن (مثل بوتيمار)، بسرعت درقيمت ترقي كردن ، توسعه يافتن .تير كوچك .
چوب خميده اي كه پساز پرتاب شدن نزد پرتاب كننده برميگردد، (مج. ) وسيله اي براي رسيدن بهدفي يا( مخصوصا) عملي كه عكس العمل آن بخودفاعل متوجه باشد.
استدعا، فرمان يادستوري بصورت استدعا، عطيه ، لطف، احسان ، بخشش.
هم پياله ، هم بزم.
كاربي ارزش وبي اهميت.
صحاف، كتاب ساز.
باغبان ، روستائي، دهاتي، آدم بي تربيت، آدم خشن .
خشن ، بي نزاكت، دهاتي.
بالا بردن ، زياد كردن .ترقي، بالارفتن ، ترقي دادن ، جلوبردن ، بالابردن ( قيمت )، كمك كردن .
تشديد كننده ، تقويت كننده ، حامي، ترقي دهنده .بالا برنده ، زياد كننده .
پوتين ياچكمه ، ( مج. ) اخراج، چاره يافايده ، لگدزدن ، باسرچكمه وپوتين زدن .
اردوگاه تعليمات نظامي نيروي دريائي.
واكسي، كفش واكس زن .
(bootie) نيم پوتين .
(booths. pl) اطاقك ، پاسگاه يادكه موقتي، غرفه ، جاي ويژه .
(bootee) نيم پوتين .
چكمه كش، پاشنه كش چكمه .
(=shoelace) بندپوتين .
مشروب قاچاق، معامله قاچاقي انجام دادن .
بي سود، بيهوده ، بي مصرف، بي علاج.
چكمه كسي را ليسيدن ، تملق گفتن از، چاپلوس.
خود راه انداز، خودراه اندازي.
باز كننده خود راه انداز.
روال خود راه انداز.
غنيمت جنگي، غارت، تاراج، يغما.
مشروب الكلي، مشروبات الكلي بحد افراط نوشيدن ، مست كردن .
مشروب خور، خمار.
وابسته به مشروب، مست.
زدن ، تصادف كردن ، برخوردكردن ، تصادم كردن ، وزش، دميدن .
(گ . ش. ) گاوزبان (officinalis borago).
(brothel and =bordello) فاحشه خانه ، فحشائ، آدم بيكاره ومهمل.
سرحد، حاشيه ، لبه ، كناره ، مرز، خط مرزي، لبه گذاشتن ( به )، سجاف كردن ، حاشيه گذاشتن ، مجاور بودن .
سوراخ، سوراخ كردن .گمانه ، سوراخ كردن ، سنبيدن ، سفتن ، نقب زدن ، بامته تونل زدن (با through)، خسته كردن ، موي دماغ كسي شدن ، خسته شدن ، منفذ، سوراخ، مته ، وسيله سوراخ كردن ، كاليبر تفنگ ، (مج. ) خسته كننده .
شمالي.
بادشمال.
ملالت، خستگي.
مته ، هرچيزيكه وسيله سوراخ كردن باشد، سنبه ، ملول كننده ، خستگي آور.
زائيده شده ، متولد.
اسم مفعول فعل bear، تحمل كرده ياشده .
( آمر. ) قصبه ، دهكده ، بخش، ( انگليس ) شهرياقصبه اي كه وكيل به مجلس بفرستد ياانجمن شهرداري داشته باشد.
قرض گرفتن ، وام گرفتن ، اقتباس كردن .قرض كردن ، رقم قرضي.
قرض كننده .
برش (borsh)، نوعي آبگوشت سبزي دار روسي.
برش (borsh)، نوعي آبگوشت سبزي دار روسي.
خرده الماسي تراشدار ( براي شيشه بري )، الماس.
(ج. ش. ) سگ گرگ ( نوعي سگ پشمالوي ايرلندي ).
حرف توخالي، مهمل، حقه بازي، (ز. ع. ) چرند.
بته ، بوته ، بيشه .
بيشه ، درختستان ، پارك يا باغ.
پوشيده از بوته ، پوشيده از بيشه .
(swain =boat) افسر كشتي.
(swain =boat) افسر كشتي.
آغوش، سينه ، بغل، بر، پيش سينه ، باآغوش باز پذيرفتن ، درآغوش حمل كردن ، رازي رادرسينه نهفتن ، داراي پستان شدن (درمورد دختران ).
داراي سينه برجسته ، نهفته .
پستان مانند، داراي پستان برجسته .
بته ، بوته ، بيشه .
بيشه ، درختستان ، پارك يا باغ.
رئيس كارفرما، ارباب، برجسته ، برجسته كاري، رياست كردن بر، اربابي كردن (بر)، نقش برجسته تهيه كردن ، برجستگي.
داراي برجستگي، متمايل به رياست مابي، ارباب منش.
زايماني.
(swain =boat) افسر كشتي.
وابسته به گياه شناسي، تركيب يامشتقي از مواد گياهي و داروهاي گياهي.
گياه شناس، متخصص گياه شناسي.
گياه جمع كردن ( براي مقاصد گياه شناسي )، تحقيقات گياه شناسي بعمل آوردن .
گياه شناسي، كتاب گياه شناسي، گياهان يك ناحيه ، زندگي گياهي يك ناحيه .
سنبل كردن ، خراب كردن ، از شكل انداختن ، وصله وپينه بدنما، كارسرهم بندي، ورم.
هردو، هردوي، اين يكي وآن يكي، نيز، هم.
دردسر دادن ، زحمت دادن ، مخل آسايش شدن ، نگران شدن ، جوش زدن و خودخوري كردن ، رنجش، پريشاني، مايه زحمت.
پر دردسر، پرزحمت، مزاحم.
(=pipal) درخت انجير هندي.
(=botryoid) داراي شكل خوشه انگور، شبيه خوشه انگور.
بطري، شيشه ، محتوي يك بطري، دربطري ريختن .
بشگه يااستوانه محتوي گاز فشرده ، گاز سيلندر.
فروشنده مشروب قاچاق.
تنگنا.تنگه ، راه خيلي باريك ، تنگنا، تنگراه .
ته ، پائين ، تحتاني.ته ، زير، پائين ، كشتي، كف.
از پائين به بالا.
بدون ته ، غير محدود.
پائين ترين ، آخرين ، پايه اصلي وابتدائي.
مسموميت غذائي حاد.
اطاق كوچك مخصوص زن ( كه خواص خود را در آنجا ميپذيرد)، خلوتگاه .
بادكرده ، برآمده ، پف كرده .
شاخه ، تركه ، تنه درخت، شانه حيوان .
شاخه دار.
(=bought) خريداري شده .
آبگوشت.
تخته سنگ ، سنگ ، گرداله .
خيابان پهني كه دراطراف آن درخت باشد بولوارد.
بينظمي، اغتشاش، تشنج، دهم ريختگي كامل.
تزئين اطاق بصورت مرصع كاري.
بالاجستن ، پس جستن ، پريدن ، گزاف گوئي كردن ، مورد توپ وتشرقرار دادن ، بيرون انداختن ، پرش، جست، گزاف گوئي.
دروغ بزرگ وفاحش، لاف زن ، لي لي كننده ، ماموري كه در نمايش ها وغيره اشخاصاخلالگر راخارج ميكند.
(=buxom) پرعضله ، قوي، خوش بنيه ، تندرست، سرزنده .
سبكروح، خوشحال، فنري، پس جهنده .
كران .(.vi and .vt، .n)حد، مرز، محدود، سرحد، خيز، جست وخيز، محدودكردن ، تعيين كردن ، هممرز بودن ، مجاوربودن ، مشرف بودن (on يا with)، جهيدن ، (.adj) آماده رفتن ، عازمرفتن ، مهيا، موجود، مقيد، موظف.
جزئ لايتجزي، مقيد، مجبور.
مرز، خط سرحدي.كرانه ، كراني.
شرط كراني.
ازرش كراني.
كران دار.
مقيد، دراسارت، باقيد وبند بسته شده .
بخشنده ، سخي، باسخاوت، فراوان ، پربركت.
بخشنده ، سخي، باسخاوت، خوب ومهربان .
بخشش، سخاوت، انعام، اعانه ، شهامت، آزادمنشي، وفور، بخشايندگي.
دسته گل.
عصاي زوار، باتون .
محل ياشخصي كه مجاور قلعه باشد، شهر بازارگاه يامحل مكاره .
(bourgeois. pl) عضوطبقه متوسط جامعه ، عضو طبقه دوم، طبقه كاسب ودكاندار.
طبقه سوداگر، سرمايه داري، حكومت طبقه دوم، بورژوازي.
(bourne، bourn، =burgeon) سرحد، مرز، هدف، قلمرو.
كيسه ، صرافي، مبادله ، بورس، حمل، قيمت.
بوسيله طناب وقرقره كشيدن ، بزور باطناب كشيدن ، ميگساري كردن .
سرقت، دستبرد بخانه .
كشمكش، تقلا، يك دور مسابقه يا بازي.
دكان ، بوتيك .
گلي كه درسوراخ دكمه كت زده مي شود، بريدگي ياشكاف جاي دكمه ، مادگي.
گاوي، شبيه گاو، گاو خوي.
خم شدن ، تعظيمكردن ، ( با down) مطيع شدن ، تعظيم، كمان ، قوس.
(withdraw، =retire) عقب نشستن ، كنار كشيدن ، باتعظيم خارج شدن .
پاپيون ، كروات.
عوعو، وق وق.
تزكيه وتصفيه ، حذف قسمتهاي خارج از اخلاق.
تزكيه ياتصفيه كردن ، قسمت هاي خارج از اخلاق را حذف كردن از (كتاب وغيره ).
روده ، شكم، اندرون .
باغ، آلاچيق، سايبان .
دشنه ، خنجر.
كاسه ، جام، قدح، باتوپ بازي كردن ، مسابقه وجشن بازي بولينگ ، ( نفت ) كاسه رهنما( دستگاه ابزارگيري ).
(=boulder) تخته سنگ .
پاي كج، پاي كماني.
پاچنبري، داراي پاي كچ ياكماني.
قدح ساز، نوعي كلاه لبه دار، كسي كه باگلوله ياگوي بازي ميكند، مشروب خوارافراطي، دائم الخمر.
بازي بولينگ .
چمن مخصوص بازي با گوي چوبي.
(=archer) تيرانداز، كمان كش، كمانگير.
زه ، چله ، ريسمان دار، زه كمان ، طناب انداختن .
كمان ساز، كمان فروش.
حعبه .(.n)(boxes and box. pl) جعبه ، قوطي، صندوق، اطاقك ، جاي ويژه ، لژ، توگوشي، سيلي، بوكس، (.vt) مشتزدن ، بوكس بازي كردن ، سيلي زدن ، درجعبه محصور كردن ، (غالبا با out ياin)احاطه كردن ، درقاب يا چهار چوب گذاشتن .
كلاسور، كارتن .
گيشه فروش بليط وروديه نمايش، باجه بليط فروشي.
( دربازي ) نتيجه برد وباخت بازي، حساب بازي.
صندلي لژ.
فنر مارپيچ تختخواب.
جعبه آخور، آخور.
يكنوع واگن باري.
مشت زن ، بوكس باز.
شكل جعبه بودن .
مشتزني، بوكس.
دستكش بوكس.
جعبه اي، بشكل صندوق يا جعبه .
درخت شمشاد.
چوب شمشاد، درخت مرمكي، عوجه .
جعبه مانند، بشكل صندوق، مشت زن .
پسر بچه ، پسر، خانه شاگرد.
پيش آهنگ .
تحريم كردن ، تحريم، بايكوت.
دوست پسر، رفيق.
بچگي، پسر بچگي.
پسر مانند.
( اسكاتلند ) پسر، پسربچه ، جوان .
(=fellow) دوست، رفيق، يار.
(=brassiere) پستان بند.
جنجال كردن ، مشاجره كردن ، دعوا، سروصدا.
ابرو، آكولاد.تحريك احساسات، تجديد و احياي روحيه ، بند شلوار، خط ابرو، بابست محكم كردن ، محكمبستن ، درمقابل فشار مقاومت كردن ، آتل.
دست بند، النگو، بازوبند.
بازوئي، بازوبند.
بازوپايان .
بازو، هر عضوي شبيه بازو.
نيروبخش، فرح بخش.
سرخس.
قلاب، كروشه .طاقچه ديوار كوب، پرانتز، اين علامت []، هلال يا دوبند گذاشتن ، طبقه بندي.
شورمزه ، بدمزه .
(گ . ش. ) برگچه زيرگل، برگه .
(گ . ش. ) برگچه فرعي، برگك .
نوعي ميخ كه از وسط پهن شده بياشد، ميخ زيرپهن ، ميخ كوب كردن ، باميخ كوبيدن .
درفش، نوك پهن .
ساحل، دامنه ، سرازيري تپه ، تپه .
لاف زدن ، باليدن ، فخركردن ، باتكبر راه رفتن ، بادكردن ، لاف، مباهات، رجز خواندن .
آدم لافزن ، گزافه گو، متظاهر.
لافزن ، گزافه گو، رجز خوان .
لافزن ، خودستا.
قيطان ، گلابتون ، مغزي، نوار، حاشيه ، حركت سريع، جنبش، جهش، ناگهان حركت كردن ، جهش ناگهاني كردن ، بافتن ( مثل توري وغيره )، بهم تابيدن وبافتن ، مويسر را با قيطان ياروبان بستن .
چيزهائي كه از قيطان يا نوار درست مي شود، قيطان ، نوارياتوري قيطاني.
خط برجسته مخصوص كوران ، الفبائ نابينايان .
مغز، مخ، كله ، هوش، ذكاوت، فهم، مغز كسي را درآوردن ، بقتل رساندن .
زائيده افكار، تصوري، خيالي.
مغزي، فكري، خوشفكري.
تندخو، آتشي مزاج، عجول.
بي مخ.
كاسه مغز، جمجمه .
قوه ادراك شخص خوش فكر وبا قريحه .
ديوانه ، گيج.
فكر بكر وناگهاني، آشفتگي فكري موقتي.
مغز شوئي، اجبار شخص بقبول عقيده تازه اي، تلقين عقايد ومسلك تازه اي، شستشويمغزي دادن .
تلقين عقايد و افكارسياسي و مذهبي واجتماعي درشخص.
بافكر، خوش فكر.
با آتش ملايم پختن ، گرم كردن .
بيشه ، درختستان ، ترمز، عايق، مانع، ترمز كردن .
متصدي ترمز ماشين وترن وغيره ، ترمزبان ترن .
(گ . ش. ) بوته ، خار، خاربن ، تمشك جنگلي.
سبوس، نخاله ، پوست گندم.
شاخه ، شاخ، فرع، شعبه ، رشته ، بخش، ( باtheو forth) شاخه درآوردن ، شاخه شاخه شدن ، منشعب شدن ، گل وبوته انداختن ، ( باfrom ) مشتق شدن ، جوانه زدن ، براه جديدي رفتن .شاخه ، شعبه ، انشعاب، منشعب شدن .
نشاني انشعاب.
رد و بدل كننده شعبه اي.
خط فرعي، شاخه .
گوش ماهي، گوشك ماهي.
شاخه كوچك ، تركه .
نقطه انشعاب.
داغ، داغ ودرفش، نشان ، انگ ، نيمسوز، آتشپاره ، جور، جنس، نوع، مارك ، علامت، رقم، (مج. ) لكه بدنامي، ( درشعر) داغ كردن ، داغ زدن ، ( مج. ) خاطرنشان كردن ، لكه دار كردن .
داغ آهن .
كاملا نو، نو، تر و تازه .
زرق وبرق دادن ( شمشير)، باهتزاز درآوردن ( شمشير وتازيانه )، تكان دادن سلاح ( ازروي تهديد).
كنياك ، با كنياك مخلوط كردن .
خوشي، لذت، داد و بيداد، جنجال.
عجول و بي پروا، متهور، گستاخ، بي حيا، بي شرم.
برنج ( فلز)، پول خرد برنجي، بي شرمي، افسر ارشد.
افسر ارشد ارتش، شخص مهم، امير.
پنجه مشت زني، پنجه بوكس.
پستان بند.
شبيه فلز برنج، باپرروئي، گستاخ وار، بيشرمانه .
بي شرمي، نابخردي، فرومايگي، پستي، برنجي.
برنج مانند، برنجين ، ( مج. ) بي شرم، پررو، نابخرد، بي تدبير، پست، فرومايه ، بدل، قلب، برنگ برنج.
بچه بداخلاق و لوس، كف شير.
صداي پچپچ وبهم خوردن بشقاب، شلوغ كردن ، تاخت، چهارنعل، پچپچ، تق تق.
لاف دليري، خودستا، پهلوان پنبه ، دلير دروغي.
دلاور، تهم، شجاع، دلير، دليرانه ، عالي، بادليري و رشادت باامري مواجه شدن ، آراستن ، لافزدن ، باليدن .
دليري، شجاعت، جلوه .
مريزاد، آفرين ، براوو، هورا.
اظهار شجاعت و دلاوري، روحيه مطمئن وآمرانه .
شجاع، جوش لباس، عالي.
دادوبيداد، سروصداكردن ، نزاع وجدال كردن ، جنجال.
گوشت، ماهيچه ، ( مج. ) نيرو، نيروي عضلاني.
گوشتالوئي، پرواري، عضلاني بودن .
پرعضله ، گوشتالو، ماهيچه دار، نيرومند، قوي، سفت.
عرعركردن ، عرعر.
لحيم كردن ، سخت كردن .
برنجي، ( مج. ) بي شرم، بي باك ، بي پروائي نشان دادن ، گستاخي كردن .
بي شرم، پررو.
لحيم گر.
منقل آتش، برنج سازي.
نقض عهد، رخنه ، نقض كردن ، نقض عهد كردن ، ايجاد شكاف كردن ، رخنه كردن در.
نقض قول.
نان ، قوت، نان زدن به .
وسيله معاش، نان وپنير.
سبدنان ، ( مج. ) شكم، معده ، ناحيه حاصلخيز.
نمونه ، نمونه تابلوئي.
پهنا، عرض، وسعت نظر.
متكفل، كفيل خرج، نان آور.
شكستن ، خردكردن ، نقض كردن ، شكاف، وقفه ، طلوع، مهلت، شكست، از هم باز كردن .انقصال، شكستگي، شكستن .
سقوط ناگهاني، درهم شكننده ، فروريختن ، درهمشكستن ، از اثر انداختن ، تجزيه كردن ، طبقه بندي كردن ، تقسيم بندي كردن .
سربه سر، بي سود و زيان .بي سود و زيان شدن ، صافي درآمدن ، سربسرشدن .
حرز را شكستن وبزور داخل شدن ، درميان صحبت كسي دويدن .
شيوع يافتن ، تاول زدن ، جوش زدن ، شيوع.
عبورازمانع، رسوخ مظفرانه ، پيشرفت غيرمنتظره (علمي يافني).
تفكيك كردن ، تجزيه ، انحلال.
شكستني.
شكستني، شكست.
فرار، استعفائ، جدائي، هجوم وحشيانه گله گوسفند و گاو، رم.
تفكيك ، از كار افتادگي.
موج بزرگي كه بساحل خورده ودرهم مي شكند.
صبحانه ، ناشتائي، افطار، صبحانه خوردن .
فوق العاده خطرناك ، بسيار وحشتناك (مثل سرعت زياد).
نقطه انفصال.
موج شكن .
تيز دادن ، باد ول كردن ، باد شكن .
سينه ، پستان ، آغوش، (مج. ) افكار، وجدان ، نوك پستان ، هرچيزي شبيه پستان ، سينه بسينه شدن ، برابر، باسينه دفاع كردن .
زره سينه ، سينه بند اسب.
شناي پروانه .
استحكام ياسنگر موقتي، نرده بندي عرشه جلو كشتي.
دم، نفس، نسيم، (مج. ) نيرو، جان ، رايحه .
دم زدن ، نفس كشيدن ، استنشاق كردن .
فرصت، استراحت، مكث.
دم زني، تنفس.
فرصت سر خاراندن .
بي نفس، بي جان ، نفس نفس زنان ، (مج. ) مشتاق.
مهيج، باهيجان .
باروح، درمعرض نسيم.
لوح، لوحه ، صفحه ، تخته ، ورقه ، قرص.
آب، دريا، آبگوشت.
ته دار كردن ، ته تفنگ ، ته توپ، (د. گ . ) كفل.
گلنگدن تفنگ .
نيم شلواري، (د. گ . ) شلوار، تنبان .
تفنگ ته پر.
پروردن ، بارآوردن ، زائيدن ، بدنياآوردن ، توليد كردن ، تربيت كردن ، فرزند، اولاد، اعقاب، جنس، نوع، گونه .
پرورش، توليدمثل، تعليم وتربيت.
شلوار كوتاه .
بادشمال ياشمال شرقي، بادملايم، نسيم، وزيدن (مانند نسيم).
نسيم وار، بادمانند.
خنكي، وزش نسيمي، ملايمت.
نسيمدار، خوش هوا، خنك ، تازه ، ملايم، شادي بخش.
نامه ، اختيارنامه .
(نظ. ) درجه افتخاري دادن ، فرمان درجه افتخاري.
كتاب تلخيص شده ، كتاب نماز وادعيه روزانه .
كوتاهي، اختصار، ايجاز.
بوسيله جوشاندن وتخمير آبجوساختن ، دم كردن ، سرشتن ، آميختن ، اختلاط.
نوشابه ، آبجوساخته شده ، آبجوسازي.
آبجوساز.
مخمرآبجو، مايه آبجو.
آبجوسازي، كارخانه آبجو سازي.
(گ . ش. ) گل رشتي، گل حاج ترخاني.
رشوه گير، قابل رشوه بودن .
رشوه دادن ، تطميع كردن ، رشوه ، بدكند.
راشي.
رشائ، ارتشائ، رشوه خواري، پاره ستاني، رشوه .
اشيائ كهنه وعتيقه ، خرت وپرت.
آجر، خشت، آجرگرفتن ، آجرگوشه گرد.
آجرپز.
رنگ آجري.
پاره آجر، زخم زبان .
آجرچين ، خشت مال.
شكننده ، ترد، نامطمئن .
آجركاري، سفت كاري، كوره پزخانه .
آجرپزخانه .
عروسي، جشن عروسي، متعلق بعروس.
عروس، تازه عروس.
حجله .
نديمه عروس، ساقدوش عروس.
زندان ، دارالتاديب، تاديب گاه .
پل، جسر، برآمدگي بيني، (د. ن . ) سكوبي درعرشه كشتي كه مورد استفاده كاپيتان وافسران قرار ميگيرد، بازي ورق، پل ساختن ، اتصال دادن .
قابل عبور يا پل زدن .
پايگاه دركنار دريا، دفاع از قسمت عقب پل.
پل دندان مصنوعي، پل سازي.
نرده پلكان چوبي.
افسار، عنان ، قيد، دهه كردن ، (مج. ) جلوگيري كردن از، رام كردن ، كنترل كردن .
پنير نرمي كه بوسيله كفك رسيده شده باشد.
كوتاه مختصر، حكم، دستور، خلاصه كردن ، كوتاه كردن ، آگاهي دادن .
كيف اسناد، كيف.
بي كار، بي مراجعه ، بي موكل (درمورد وكيل).
بطور خلاصه .
ايجاز، اختصار.
(گ. ش. ) نوعي درخت خلنگ يا خاربن ، گل رشتي.
نوعي كشتي دو دگلي سبك و سريعالسير.
تيپ، دسته ، تشكيلات.
(general =brigadier) (نظ. ) سرتيپ، فرمانده تيپ.
راهزن ، ياغي.
راهزني، ياغي گري.
كشتي دزدان دريائي.
تابناك ، روشن ، درخشان ، تابان ، آفتابي، زرنگ ، باهوش.
روشن كردن ، زرنگ كردن ، درخشان شدن .
جلاكاري.
تابش، درخشندگي، برق، زيركي، استعداد.
تابان ، مشعشع، زيرك ، بااستعداد، برليان ، الماس درخشان .
لبه ، كنار، حاشيه ، پركردن .
لبريز.
پياله لبالب، جام پر.
گوگرد.
رنگ راه راه ، پارچه راه راه .
(=brindle) خط دار، راه راه ، خال دار.
شوراب، آب شور، اشك ، آب نمك .
آوردن ، رساندن به ، موجب شدن .
سبب وقوع امري شدن .
ثمر آوردن ، بارور شدن .
معرفي كردن ، توليد كردن ، نظر كردن به ، ارائه دادن .
وارد كردن ، آوردن ، سود بردن .
بيرون بردن ، از تهمت تبرئه شدن ، به نتيجه موفقيت آميزي رسيدن .
ادامه دادن ، جلورفتن ، وادار به عمل كردن ، بظهور رساندن .
خارج كردن ، از اختفا بيرون آوردن ، زائيدن .
بهوش آوردن ، بحال آوردن ( كسي كه ضعف كرده ).
پرورش دادن ، رشد دادن .
نمكي، شوري، بانمكي.
(=briny) نمكين ، شور.
لب، كنار، حاشيه .
شور، مثل آب دريا، نمكين .
روح، زندگاني، حيات.
نوعي الماس بيضي يا گلابي شكل.
بريكت، خاك زغال قالبي.
بريكت، خاك زغال قالبي.
ضربه انفجاري، انفجار.
سرزنده وبشاش، تند، چابك ، باروح، رايج، چست، تيز، آراسته ، پاكيزه .
گوشت سينه ، سينه انسان .
موي زبر، موي سيخ، موي خوك ، سيخ شدن ، رويه تجاوزكارانه داشتن ، آماده جنگ شدن .
زبر، داراي موي زبر، جنگي.
بريتانيا، انگليس.
بريتانيائي، مربوط به بريتانيا.
شلوار كوتاه ، شلوار، تنكه .
اصطلاحات خاص انگليس.
بريتانيائي، انگليسي، اهل انگليس، زبان انگليسي.
زبان انگليسي رايج درانگلستان .
(=briton) انگليسي، اهل بريتانيا، تبعه انگليس.
خاك انگليس، انگليسي، اهل بريتانيا.
ترد، شكننده ، بي دوام، زودشكن .
تردي، زودشكني.
سنجاق كراوات، برش، سيخ، شكل سيخ، بشكل مته ، سوراخ كن ، سوراخ كردن ، نوشابه درآوردن ( از چليك )، براي نخستين بار بازكردن ، بازكردن يامطرح نمودن ، بسيخ كشيدن ، تخلف كردن از.
سوراخ كن ، مطرح كننده .
پهن ، عريض، گشاد، پهناور، زن هرزه .
(گ . ش. ) باقلا.
ريل راه آهن خيلي دور از هم ( مثل راه آهن روسيه ).
( در ورزش ) پرش طول.
پهن برگ ، غير سوزني.
پهن برگ ، غير سوزني.
داراي فكر وسيع، روشن فكر.
تيشه سرپهن .
تيشه سرپهن .
پهن باند.
پراكندن ، داده پراكني.منتشر كردن ، اشاعه دادن ، رساندن ، پخش كردن ( از راديو)، سخن پراكني.
گوينده ( راديو يا تلويزيون ).
ماهوت.
پهن كردن ، وسيع كردن ، منتشر كردن .
(leaved =broad) پهن برگ ، غير سوزني.
ساخته شده دركارگاه وسيع ( مانند كارگاه قالي بافي ).
توپهائي كه دريك سوي كشتي آراسته شده ، سطح پهن هرچيزي، بايك شليك .
قداره .
گوسفنددنبه دار، پوست بره .
زري، زربفت، پارچه ابريشمي گل برجسته .
( گ . ش. ) نوعي گل كلم.
سيخ ياميل كوچك ، سنجاق يا گل سينه كوچك .
جزوه ، رساله ، كتاب كوچك صحافي نشده كه گاهي جلد كاغذي دارد.
(ج. ش. ) گوركن اروپائي، شغاره .
گوزن نر.
(گ . ش. ) نوعي گل كلم.
(=brogue) پوتين ، چكمه ، كفش، چكمه سنگين پاشنه دار، لهجه محلي، كفش خشن وسنگين .
قلابدوزي كردن ، گلدوزي كردن ، مليله دوزي كردن .
قلابدوزي، گل دوزي، مليله دوزي.
سرخ كردن (روي آتش)، كباب كردن ، سوختن ، داد وبيداد.
جوشاننده ، پزنده ، بهم زننده ، جوجه يا پرنده كبابي.
ورشكسته ، ورشكست، بي پول.
شكسته ، شكسته شده ، منقطع، منفصل، نقض شده ، رام وآماده سوغان گيري.
ازپاي درآمد.
دلشكسته ، نوميد.
دلال، سمسار، واسطه معاملات بازرگاني.
پول دلالي، حق العمل، مزد دلالي.
(ش. ) برمور، نمك آلي يامعدني اسيد هيدروبرميك ، اظهار يا بيان مبتذل.
( طب ) تنگي نفس كه بعلت انقباض عضلات جدارقصبه الريه ايجاد ميشود.
(تش. ) قصبه الريه ، ناي.
مبتلا به برنشيت.
برنشيت، آماس نايژه .
(تش. ) نايچه ، نايژه ، يكي از انشعابات فرعي ناي يا قصبه الريه .
(ج. ش. ) اسب كوچك رام نشده ، توسن .
مفرغ، مسبار، برنزي، برنگ برنز، گستاخي.
سنجاق سينه ، گل سينه ، باسنجاق سينه مزين كردن ، باسنجاق آراستن .
كليه جوجه هائي كه يكباره سراز تخم درمياورند، جوجه هاي يك وهله جوجه كشي، جوجه ، بچه ، توي فكر فرورفتن .
انديشه كننده ، روي تخمنشين .
مرغ كرچ.
قابل تخم گذاري، افسرده ، متفكر.
جوي كوچك .
جاروب، جاروب كردن .
دسته جاروب.
غذاي مايعي مركب از گوشت يا ماهي وحبوبات وسبزي هاي پخته ، آبگوشت.
فاحشه خانه .
(brethren and brothers. pl) برادر، همقطار.
باجناق، برادر زن ، برادر شوهر، شوهر خواهر، هم داماد.
برادري، انجمن برادري واخوت.
برادرانه ، از روي مهرباني، از روي دوستي.
كالسكه .
ابرو، پيشاني، جبين ، سيما.
عتاب كردن ، تشر زدن ، نهيب زدن به .
قهوه اي، خرمائي، سرخ كردن ، برشته كردن ، قهوه اي كردن .
شكر سرخ، شكر خام.
دختر پيشاهنگ هشت ساله تايازده ساله ، يكجور دوربين عكاسي، يكنوع نان شيرينيميوه دار.
مايل به قهوه اي ياخرمائي.
جسته گريخته عباراتي از كتاب خواندن ، چريدن .
كسيكه جسته وگريخته ميخواند.
(طب) تب مالت، تب مواج.
(=bear) آقاخرس، خرس.
كوبيدن ، كبود كردن ، زدن ، سائيدن ، كبودشدن ، ضربت ديدن ، كوفته شدن ، كبودشدگي، تباره .
صدا، شايعات، گزارش، سروصدا، آوازه .
زمستاني، مربوط به زمستان .
مه ، ابر، بخار، شبنم.
بي ارزش، كم ارزش، پست، ارزان ، مسكوك فلزي.
زمستاني، مه آلود، مه گرفته .
(د. گ . ) غذائي كه هم بجاي ناشتا و هم بجاي ناهار صرف شود.
سبزه ، داراي موي مشكي ياخرمائي.
سبزه ، داراي موي مشكي ياخرمائي.
ضربه ، لطمه ، بار، فشار.
پاك كن ، ماهوت پاك كن ، ليف، كفش پاك كن و مانند آن ، قلم مو، علف هرزه ، ماهوت پاك كن زدن ، مسواك زدن ، ليف زدن ، قلم مو زدن ، نقاشي كردن ، تماس حاصل كردن وآهسته گذشتن ، تندگذشتن ، بروس لوله .
اخراج بي ادبانه ، زدايش.
باقلم مو رنگ كردن ، معلومات خود را تجديدكردن ، تجديد خاطره كردن .
بوته ، خاشاك ، بيشه .
پر از بوته وخاشاك ، شبيه ماهوت پاك كن .
(=brusk) خشن در رفتار، بي ادب، پيش جواب.
تندي، خشونت در رفتار.
(گ . ش. ) كلم بروكسل، كلم فندقي.
خشك ( درمورد شراب وغيره ) داراي مقدار خيلي كمي الكل.
جانور خوي، حيوان صفت، وحشي، بي رحم، شهواني.
جانور خوئي، وحشيگري، بيرحمي، سبعيت.
جانور خوئي، حيوان صفت نمودن .
وحشي يا حيوان صفت كردن ، ( م. م. ) وحشي شدن .
جانورخوي، حيوان صفت، بي خرد، سبع، بي رحم، جانور، حيوان ، (مج. ) آدم بي شعوروكودن ياشهواني.
حيواني، پست، بي شعور، درشت، خشن ، ددمنش.
علم خزه شناسي.
حباب.جوشيدن ، قلقل زدن ، حباب برآوردن ، ( مج. ) خروشيدن ، جوشاندن ، گفتن ، بيان كردن ، حباب، آبسوار، (مج. ) انديشه پوچ.
آدامس بادكنكي.
حافظه حبابي.
جور كردن حبابي.
جوش زننده ، پرحباب، شامپاني.
( طب ) خيارك ، ( ج. ش. ) جغد شاخدار.
خياركي.
(طب) غده خياركي، طاعون .
دهاني، وابسته به گونه .
دزد دريائي.
جنس نر آهو وحيوانات ديگر، ( آمر ) قوچ، دلار، بالا پريدن وقوز كردن ( چون اسب )، ازروي خرك پريدن ، مخالفت كردن با ( دربازي فوتبال وغيره )، جفتك ، جفتك انداختن .
هيجان شكارچي تازه كار در مقابل شكار.
لاابالي، شخصي كه مسئوليت خود را بديگران محول ميكند.
شجاع شدن ، پيشرفت كردن ، روحيه كسي را درك كردن ، تهييج كردن .
ديلار، گندم سياه .
گاوچران ، مربي اسب.
درشكه بدون كروك .
گاوچران ، مربي اسب.
دلو، سطل.دلو.
صندلي يكنفري ( در هواپيماواتومبيل ).
جور كردن دلوي.
(گ . ش. ) گياهي شبيه شاه بلوط هندي.
سگ شكاري، تازي.
سگك ، قلاب، پيچ، باسگك بستن ، دست وپنجه نرم كردن ، تسمه فلزي، چپراست، خم شدن .
سپر، سپر كوچك ، دفاع كردن ( باسپر).
متكبر، مغرور، خود فروش.
مرد سفيد پوست، ارباب، خوب.
كرباس آهاردار، كيسه كرباسي، سختي.
اره بزرگ چوب بري.
چارپاره ، ساچمه درشت.
پوست آهو، پوست گوزن .
دم غزال يا گوزن نر.
خولان ، سنجد تلخ.
دندان گراز يا پيش آمده .
روستائي، دهقاني، اشعار روستائي.
جوانه ، غنچه ، شكوفه ، تكمه ، شكوفه كردن ، جوانه زدن .
مذهب بودا.
جوجه شاعر.
لاوك ( مخصوص شستن سنگ معدن ).
(گ . ش. ) افار، افرا، بودله ژاپني.
پرشكوفه ، رفيق، يار.
تكان جزئي خوردن ، تكان دادن ، جم خوردن .
بودجه ( فرانسه )، حساب درآمد وخرج.بودجه .
مربوط به بودجه .
كنترل بودجه اي.
تهيه كننده بودجه .
تهيه كننده بودجه .
چرم گاوميش، چرم زرد خوابدار، ضربت، گاو وحشي، زردنخودي، محكم، از چرم گاوميش، براق كردن ، جلا، پوست انسان .
چرم گاوميش.
چرخ سنباده .
(buffaloes or buffalo. pl) گاو وحشي، پريشان كردن ، ترساندن .
ميانگير، سپر، ضربت خور، حائل، پرداخت كردن .ميانگير، استفاده از ميانگير.
ناحيه ميانگير.
حافظه ميانيگر.
ثبات ميانگير.
انباره ميانگير.
با ميانگير، ميانگيردار.
ميانگيري.
قفسه جاي ظرف، بوفه ، اشكاف، رستوران ، كافه ، مشت، ضربت، سيلي.
چرخ سنباده .
گاوميش، ( مج. ) آدم احمق، كله خر.
خواننده مرد در رلهاي فكاهي اپرا.
لوده ، دلقك ، مسخرگي كردن .
مسخرگي.
اشكال، گير.حشره ، ساس، جوجو، بطور پنهاني درمحلي ميكروفون نصب كردن .
غول، لولو.
لولو، با لولو ترساندن .
آدم پست، كثيف وفاسد.
لواط، بچه بازي.
نوعي درشكه سبك يك اسبه ، حشره دار.
تيمارستان ، احمق.
شيپور، بوق.
شيپورچي.
بوق دوچرخه .
گاوزبان ، ديمهاج.
خاتم كاري باصدف يا فلز.
ساختن ، بناكردن ، درست كردن .
سازنده ، خانه ساز.
ساختمان ، بنا.ساختمان ، بنا، عمارت، ديسمان .
كنده ساخت، بنا كنده .
گاوبازي.
توكار.جزو ساختمان ، غير قابل انتقال، موجود در داخل چيزي.
مقابله توكار، بررسي توكار.
تابع توكار.
پر از ساختمان .
( اسكاتلند ) قوي بنيه ، ورزشكار.
لامپ چراغ برق، پياز گل، هر نوع برآمدگي ياتورم شبيه پياز.لامپ برق.
پيازي شكل.
پيازدار، پيازي.
پيازي، پيازدار.
ماشين آهنگري، كوره آهنگري، بولدوزر، تراكتور خاكبرداري.
برآمدگي، شكم، تحدب، ورم، بالارفتگي، صعود، متورم شدن ، باد كردن .
برآمده ، شكم دار، محدب.
انواع ماهيان سربزرگ .
جسم، جثه ، لش، تنه ، جسامت، حجم، اندازه ، بصورت توده جمع كردن ، انباشتن ، توده ، اكثريت.
انباره پر گنجايش.
تيغه ، ديوار، تاق نما، تاقك .
بطور تنه دار، بطور جسيم و پرجثه .
بزرگي، تنه داري، جثه داري.
بزرگ ، جسيم.
گاونر، نر، حيوانات نر بزرگ ، فرمان ، مثل گاو نر رفتاركردن ، (آمر) بي پرواكاركردن .
جلسه محاوره ومرور.
نوعي سگ بزرگ ، بول داگ ، (گاو را) برزمين افكندن .
ارعاب وتهديدكردن ، روي ماشين بولدوزكار كردن .
گلوله ، گلوله تفنگ .
تابلو اعلانات، آگهي نامه رسمي، ابلاغيه رسمي، بيانيه ، آگاهينامه ، پژوهشنامه ، پژوهنامه .
ضد يا مانع گلوله .
گاوباز.
سهره .
(ج. ش. ) غوك بزرگ آمريكائي.
كله شق، سرسخت، آدم كودن وسرسخت.
شمش، شمش زر يا سيم.
سرسخت كله شق.
گوساله وحشي، گاونر اخته .
آغل گاو يا حشم.
صحنه ياميدان گاوبازي.
(eyes s'bull. pl) قلب هدف، تيري كه بهدف اصابت كند.
شلاق چرمي.
قلدر، پهلوان پنبه ، گردن كلفت، گوشت، تحكيم كردن ، قلدري كردن .
ترساندن ، تهديد كردن ، دست انداختن .
ني، بوريا، جگن ، پيزر.
خاكريز، بارو، ديوار(ساحلي)، ديواره سد، موج شكن ، ( مج. ) پناه ، سنگربندي، حامي.
آدم مفت خور يا ولگرد، ولگردي يا مفت خوري كردن ، بحد افراط مشروب نوشيدن .
وزوز كردن ، صداي زنبور كردن ، اشتباه كاري كردن ، سرهم بندي كردن .
( ج. ش. ) زنبورعسل، زنبور درشت ( از جنس bombus).
دست انداز جاده ، ضربت، ضربت حاصله دراثر تكان سخت، برآمدگي، تكان سخت (در هواپيماو غيره )، تكان ناگهاني، ضربت (توام باتكان ) زدن .
سپراتومبيل، ضرب خور، چيز خيليبزرگ .
دست انداز، داراي برآمدگي.
روستائي نادان يا كودن ، آدم بي دست وپا.
خودبين ، از خود راضي، جسور.
پر از برآمدگي، پر از دست انداز، ناهموار.
يكجور كلوچه ياكماج ( انگليسي - ايرلند )، دم خرگوش.
خوشه ، گروه ، دسته كردن ، خوشه كردن .
حرف چرند، چاخان ، توخالي.
بقچه ، بسته ، مجموعه ، دسته كردن ، بصورت گره درآوردن ، بقچه بستن .
جامه گرم دربركردن ، زياد لباس پوشيدن .
چوب پنبه بشكه ، دريچه مجرا، كيسه ، (مج. ) جيب بر، ساقي، دروغ، سوراخ بشگه رابستن .
بنگله ، خانه هاي ييلاقي.
سوراخ شكم خمره يابشكه ، (ز. ع. ) سوراخ مقعد.
اشتباه كار.
پينه پا.
حرف توخالي وبي معني، خوابگاه ( دركشتي يا ترن )، هرگونه تختخواب تاشو.
سنگر وپناهگام زير زميني، انباربزرگ ، پرشدن انبار.
ساختمان خوابگاه .
حرف چرند، چاخان ، توخالي.
سرهم بندي كردن ، سنبل كردن ، ناشيگري، خطاكردن .
پينه ، ورم، اسم حيوان دست آموز ( مثل خرگوش ).
فشار با سر، ( دربيس بال ) زدن توپ، ناخوشي قارچي گندم، غربال، زدن ، فشاردادن ، (ز. ع. ) توپ زدن ، الك كردن ، اصلاح كردن .
پارچه سست بافت پرچمي، خطابي دوستانه ، شنل بچگانه .
طنابي كه بپاي بادبان بسته ميشود.
رهنماي شناور، كويچه ، روآبي، جسمشناور، روي آب نگاهداشتن ، شناور ساختن .
رانش، شناوري، سبكي، شادابي روح، خاصيت شناوري.
شناور، سبك ، سبكروح، خوشدل.
(=burr) خار، تيغ.
(=burbling) جوش، قل قل، سالك ، جوش صورت، صداي قل قل ( درحرف زدن )، اشكال، بي نظمي، درهم وبرهم سخن گفتن ، مغشوش كردن .
بار، وزن ، گنجايش، طفل در رحم، بارمسئوليت، باركردن ، تحميل كردن ، سنگين بار كردن .
گرانبار، سنگين ، ناگوار، شاق، غم انگيز، ظالمانه .
دفتر، دفترخانه ، اداره ، دايره ، ميز كشودار يا خانه دار، گنجه جالباسي، ديوان .
رعايت تشريفات اداري بحد افراط، تاسيسات اداري، حكومت اداري، مجموع گماشتگان دولتي، كاغذ پراني، ديوان سالاري.
مامور اداري، مامور دولتي، مقرراتي واهل كاغذ بازي، ديوان سالار.
وابسته به امور اداري، وابسته به اداره بازي وكاغذ پراني، وابسته به ديوان سالاري.
لوله شيشه مدرج، بورت، تنگ مخصوص شراب مقدس ( دركليسا).
(=buret) لوله شيشه مدرج، بورت، تنگ مخصوص شراب مقدس ( دركليسا).
حصار يانرده اطراف خانه يا شهر، قصبه ، قلعه .
جوانه زدن ، درآمدن ، شروع برشدكردن .
تكه اي گوشت سرخ كرده ياكباب كرده كه براي تهيه ساندويچ بكارميرود( مثل hamburger).
شهرنشين ، شهري، حاكم يا قاضي شهر.
شهر، ( اسكاتلند ) قصبه .
مردم آزاد شهر ياقصبه ، شهرنشينان .
دزد، سارق منازل.
شبانه دزديدن ، سرقت مسلحانه كردن .
ورود بخانه اي درشب بقصد ارتكاب جرم، دزدي.
حاكم، شهردار( درهلند ياآلمان )، اعضاي شهرداري.
نوعي كلاه خود.
دفن ، بخاك سپاري، تدفدين .
بخاك سپارنده ، قبركن .
كشتن ، خفه كردن ، بطورآهسته وغير مستقيم از شركسي راحت شدن .
گره پشم ياپارچه ، كورك ، گره چوب، خار.
كرباس، پارچه كيسه اي.
گره دار، كورك دار.
مسخره آميز، مضحك ، تقليد، رقص لخت، تقليد و هجو كردن .
تنومندي، ستبري، زبري، خشونت.
تنومند، ستبر، كلفت، (براي پارچه ولباس ) زبر وخشن ، گره دار.
(burmese. pl) برمه اي، اهل برمه .
سوزاندن ، آتش زدن ، سوختن ، مشتعل شدن ، درآتش شهوت سوختن ، اثر سوختگي.
سوختن .
چراغ خوراكپزي ياگرم كن ، آتشخان .
ذره بين ، عدسي محدب ياآئينه مقعر، عينك جوشكاري.
جلا دادن ، پرداخت كردن ، صيقل دادن ، جلا، صيقل.
برنوس، ردا.
برنوس، ردا.
آروغ، آروغ زدن .
تفنگ كوچك .
خار، پوست زبرو خاردارميوه ، گره ، برآمدگي، غليظ تلفظ كردن ، حرف r را ادائكردن ، پره يادندانه دار كردن ، بامته سوراخ كردن .
الاغ ( اسپانيولي ).
سوراخ زيرزميني، نقب، پناهگاه ، زيرزمين لانه كردن ، ( مج. ) پنهان شدن ، نقب زدن .
خاردار، خشن .
گنجور دانشكده ، صندوقدار، خزانه دار.
گنجوري، خزانه داري.
كيف كيسه مانند، مغازه يا بازار خريد وفروش، بورس، وجهي كه براي كمك هزينه تحصيليداده ميشود.
كيسه مانند، كيف مانند.
(طب ) آماس كيسه هاي مفصلي.
قطع كردن ، تركيدن ، ازهم پاشيدن ، شكفتن ، منفجر كردن ، انفجار، شيوع.قطاري، پشت سر هم.
خطاي قطاري.
سرعت پشت سر هم.
بخاك سپردن ، دفن كردن ، از نظر پوشاندن .
اتوبوس، بااتوبوس رفتن .گذرگاه ، مسير عمومي.
محرك گذرگاه .
كمك پيشخدمت، پادو.
يكجور كلاه پوستي.
بوته ، بته ، شاخ وبرگ .
ازبوته پوشيده شده .
مقياس وزني است معادل پك (peck) و كوارتز (quarts)، پيمانه غله وميوه كه درحدود ليتر است، پيمانه ، كيل، باپيمانه وزن كردن .
بطورانبوه ، پرپشت.
انبوهي، پرپشتي.
آستر برنجي يا فلزي، عايق، غلاف حيله گردان .
اداي كسي را در آوردن ، مبارزه كردن .
انبوه ، پرپشت.
تجارت، كار و كسب.سوداگري، حرفه ، دادوستد، كاسبي، بنگاه ، موضوع، تجارت.
داده پردازي تجاري.
مرتب، منظم، داراي صورت كار عملي.
تاجر، بازرگان .
مجهز كردن ، باعجله پيش رفتن ، عجله كردن .
يكجور چكمه كه تا زير زانو ميرسد، ( مج. ) تراژدي.
بوس، بوسه ، ماچ، ملچ ملچ.
(ing- ed) مجسمه نيمتنه ، بالاتنه ، سينه ، انفجار، تركيدگي، تركيدن (باup)، خرد گشتن ، ورشكست شدن ، ورشكست كردن ، بيچاره كردن .
منفجر ياخوردكننده ، چيز شكفت انگيزوعجيب.
شلوغي، هايهو، جنبش، تقلا، كوشش، شلوغ كردن ، تقلا ياكشمكش كردن .
مشغول، دست بكار، شلوغ، مشغول كردن .مشغول، اشغال.
علامت اشغال.
فضول، آدم فضول، نخود همه آش، پركاري، اشتغال.
ولي، اما، ليكن ، جز، مگر، باستثناي، فقط، نه تنها، بطور محض، بي، بدون .
قصاب، ( مج. ) آدم خونريز، كشتن ، قصابي كردن .
بي رحمانه ، قصاب وار.
دكان قصابي، كشتارگاه ، ( مج. ) آدمكشي.
ناظر، پيشخدمت سفره ، آبدارباشي.
آبدارخانه .
شاخ زدن ، ضربه زدن ، پيش رفتن ، پيشرفتگي داشتن ، نزديك يامتصل شدن ، بشكه ، ته ، بيخ، كپل، ته درخت، ته قنداقتفنگ ، هدف.
تير، نيزه .
تل يا تپه .
كره ، روغن ، روغن زرد، كره ماليدن روي، چاپلوسي كردن .
شخص خپله و چاق.
(گ . ش. ) گل آلاله ، نوعي شيريني كوچك .
كره ، روغن شير، سرشير.
دست و پا چلفتي، بي دقت.
پروانه ، بشكل پروانه .
آبدوغ، دوغ پس از گرفتن كره .
تافي، شكلات شكر زرد وعصاره ذرت.
آبدارخانه ، جاي فروش آذوقه و نوشابه ، كره اي، روغني.
كپل، كفل.
تكمه ، دكمه ، غنچه ، هرچيزي شبيه دكمه ، تكمه زدن ، باتكمه محكم كردن .دكمه .
سوراخ دكمه ، مادگي، مزاحم شدن .
دكمه انداز، سگك دكمه ، قلاب دكمه .
(گ . ش. ) چنار( آمر. ).
تكمه دار، دكمه اي.
شمع پشتيبان ديوار، حائل، نگهدار، پايه ، شمع زدن ، محكم بستن ، داراي شمع ياحائل.
قنداق تفنگ .
كره اي، شبيه كره ، شامل كره .
كره مانند ( بطرز شيميائي )، شامل كره .
(ش. ) اسيد بوتيريك ، جوهر كره .
خوش هيكل، چاق وچله ، خوش، خوشدل.
خريدن ، خريد، ابتياع، تطميع كردن .
باپول مصالحه كردن ، تطميع كردن .
سهم كسي را خريدن .
خريدار.
وزوز كردن ، ورور كردن ، نامشخص حرف زدن ، وزوز، ورور، شايعه ، همهمه ، آوازه .
(گ . ش. ) سنقر، پرنده اي شبيه باز، آدم لاشخور وپست، لاشخور.
زنگ اخبار، وزوزكن .
(bweekends) آخر هفته ، تعطيل آخر هفته ، تعطيل آخر هفته را گذراندن .
بدست، بتوسط، با، بوسيله ، از، بواسطه ، پهلوي، نزديك ، كنار، از نزديك ، ازپهلوي، ازكنار، دركنار، از پهلو، محل سكني، فرعي، درجه دوم.
درآينده ، كمكم، متدرجا، بزودي، بفوريت.
كلا، رويهمرفته .
ضربت تصادفي.
انتخابات فرعي.
غرض شخصي، قصد پنهان .
گذشته ، كهنه ، قديمي، گذشته ها، چيزهاي گذشته .
پس كوچه ، كوچه فرعي.
خط دوم يافرعي، خط فرعي راه آهن ، (ز. ع. ) كار ياشغل اضافي وزائد.
فرآورده فرعي، محصول فرعي، ( مج. ) نتيجه فرعي.
اتفاقا، تصادفي، ضمنا.
جاده پرت، كوچه پرت، كوره راه ، راه فرعي.
چيزهاي كناري ياثانوي، فرعي، خداحافظ.
خدا حافظ.
انتخابات فرعي.
آئين نامه ، نظامنامه ، قانون ويژه ، قانون فرعي وضمني.
آئين نامه ، نظامنامه ، قانون ويژه ، قانون فرعي وضمني.
لقب، اسم فرعي، اسم دوم.
گذرگاه ، جنبي، كنار گذاشتن .گذرگاه فرعي، سبب انشعاب شدن ، از راه فرعي رفتن ، تقاطع كردن ، گذشتن .
جاده فرعي، جاده پرت.
ماورائ الصوت، داراي سرعتي پنج يا شش برابر امواج صوتي در فضا.
نمايش فرعي بين دوپرده .
آغل گاو.
جاده فرعي، پس كوچه ، جاده كم آمد وشد.
تماشاگر، تماشاچي، بيننده ، ناظر.
كوچه پرت، خيابان كناري، خيابان فرعي.
هشت بيت (بايت).لقمه .
نشاني پذير تالقمه .
لقمه گرا.
عبرت، ضرب المثل، گفته اخلاقي، اشاره يانگاه مختصر.
وابسته بروم شرقي.
سومين حرف الفباي انگليسي و غالب السنه غربي، هرچيزي درمرتبه سوم.
(مو. ) كيد C.
تاكسي، جاي راننده كاميون ، جاي لوكوموتيوران .
دوز و كلك ، دسيسه و توطئه ، روايت، راز، سر، دسيسه كردن .
(cabbalah - =cabbala ) حديث يا روايت شفاهي وزباني، علوم اسرار آميز از قبيل علمارواح.
مكتب حروفيون .
كلبه ، خانه كوچك ، كابين .
ميكده ، ميخانه ، كاباره ، شادخانه .
كلم، دله دزدي، كش رفتن ، رشد پيدا كردن ( مثل سركلم ).
(cabbalah - =cabala ) حديث يا روايت شفاهي وزباني، علوم اسرار آميز از قبيل علمارواح.
(cabala - =cabbala ) حديث يا روايت شفاهي وزباني، علوم اسرار آميز از قبيل علمارواح.
(driver =cab) راننده تاكسي.
(driver =cab) راننده تاكسي.
تير، تنه درخت، شاه تير، لاپه ( درشيرواني ).
اطاق كوچك ، خوابگاه ( كشتي )، كلبه ، كابين .
قفسه ، اطاقك ، هيئت وزرا.قفسه ، جعبه كشودار، كابينه ، هيئت دولت.
قفسه ساز، مبل ساز.
قفسه سازي، مبل سازي.
كابل، طناب سيمي.طناب سيمي ضخيم، سيم تلگراف، سيم كشي كردن ، تلگراف كردن ، شاه سيم.
ترامواي برقي.
سيم يا كابل نقاله ، راه آهن برقي.
تلگراف.
كابل كوچك .
راننده تاكسي.
(ش. ) ذغالي، حاصل از كربن .
اسباب سفر، مجموعه ، قسمت (با whole).
آشپزخانه كشتي، اطاق كارگران قطار.
كشتي راني ساحلي، تجارت ساحلي، كابوتاژ.
چرم نرم گوسفند، ميشن .
درشكه دوچرخه .
توقفگاه تاكسي، ايستگاه درشكه .
تعلل، طفره ، با احتياط جلو رفتن .
كاكائو.
كره نارگيل.
نهانگاه ، ذخيره گاه ، چيز نهان شده ، مخزن ، پنهان كردن .
حافظه پنهاني.
نزار، ضعيف البنيه ، مبتلا بسوئ هاضمه وضعف.
مهر، خاتم، كپسول، پهن ، كاشه .
(=cachexy)(طب ) ضعف بنيه وعوارض آن ، سوئهاضمه ، زردي صورت، نزاري.
قاه قاه خنديدن ، در خنده افراط كردن .
قاه قاه خنده .
صداي مرغ درحالت تخم گذاري، غدغد ( مثل غاز )، وراجي، هرزه درائي، قات قات كردن .
روح پليد، شيطان ، ديو، كابوس.
فساد نژادي دراثر حفظ وابقائ صفات بد.
رشته اي از علم درباره فساد و خرابي نژاد.
خط بد، املائ غلط.
بدصدا، ناهنجار.
صداي ناهنجار و خشن ، بدصدائي، بدآهنگي.
(گ . ش. ) انجيرهندي، كاكتوس، صباره خنجري.
وابسته به نوك وانتهاي درخت، مغزي، دماغي.
پست و بدون مبادي آداب بودن ، آدم بي تربيت.
مربوط به مميزي عوائد و ثبت اراضي واملاك ، مربوط به املاك مزروعي.
مامور ثبت ومميزي املاك مزروعي وغير منقول، دفتر مميزي وتقويم وثبت اراضي واملاك .
لاشه ، نعش ( انسان )، جسد ( براي تشريح ).
لاشه مانند، داراي رنگ پريده و مرده ، جسدوار.
جامه ژنده ، لباس مندرس، نوعي نخ پشمي، نخ قلابدوزي.
دانش آموز دانشكده افسري، پسر كهتر، پيشخدمت، پيشخدمتي كردن ، پادوي كردن .
جامه ژنده ، لباس مندرس، نوعي نخ پشمي، نخ قلابدوزي.
اوباش صفت، بي تربيت، پست.
(=caddie) چاي دان ، توپ تنيس، لولو، شبح.
دست پرورده ، حيوان دست آموز، چليك ، بشكه ، بچه عزيز دردانه ، عرعر.
وزن ، آهنگ ، هم آهنگي، افول.
( مو. ) آهنگ معترضه اي كه طي آهنگ يا آوازي آورده شود، قطعه آواز يكنفري.
دانشجوي دانشكده افسري.
گره زدن ، بستن ، محكم كردن ، باربري كردن ، اخاذي كردن ، دوره گردي كردن ، گدائي، دوره گردي.
كادر، مجموعه يك طبقه از صنوف اجتماعي، واحدياز قبيل قضائي واداري ونظامي وغيره .
چماق قاصدي، عصاي چاووش، نشانه علم پزشكي.
زودگذر، فناناپذير، تندگذر، زود افت.
قيصر، امپراطور.
زايمان از راه پاره كردن شكم مادر.مربوط به عمل سزارين يا شكافتن رحم و درآوردن بچه .
حكومت امپراطوري، حكومت مطلقه .
وقفه ياسكوت شعردرانتهاي كلمه يا وتد، سكته ، وقفه ، ايست.
رستوران ، كافه .
رستوراني كه مشتريها براي خودشان غذا ميبرند.
كافئين .
خفتان ( نوعي لباس مردانه ).
قفس، درقفس نهادن ، درزندان افكندن .
مرغ قفس.
(=cagy) (ز. ع. ) حيله گر، زيرك ، كمرو.
(=cagey) (ز. ع. ) حيله گر، زيرك ، كمرو.
دفتر، كتابچه .
همدم، شركت، تباني.
دوره گرد، آدم خانه بدوش.
توده سنگ ، تل سنگ ، سنگ قبر.
( نظ. ) صندوق مهمات، واگون مهمات، ارابه ارتشي.
(=captive) اسير، دستگير، ترسو، نامرد.
ريشخندكردن ، گول زدن ، چاپلوسي، گول.
(=cajolery) ريشخند، گول، دست بسر كردن .
(=cajolement) ريشخند، گول، دست بسر كردن .
كيك ، قالب، قرص، قالب كردن ، بشكل كيك درآوردن .
زندان ، محبس، حبس.
پربلا، بدبختي آور، مصيبت بار، خطرناك ، فجيع.
بلا، بيچارگي، بدبختي، مصيبت، فاجعه .
سوسن اصغر.
نوعي درشكه ، كروك درشكه ، نوعي روسري يا باشلق.
آهكي، داراي كلسيم.
داراي آهك ، آهكي، مشتق از آهك .
داراي كالسيت يا كربنات آهك .
تبديل به آهك ، تحجر، تكليس شدن ، آهكي شدن .
تبديل باهك ، عمل آهكي شدن ، تكليس، برشتن .
آهكي كردن ، مكلس كردن ، خشك كردن .
آهكي ياسنگي كردن ، آهكي شدن ، متحجر شدن .
كلسيم.
قابليت شمارش.
حساب كردني، برآورد كردني، قابل اعتماد.
حساب كردن ، برآورد كردن .حساب كردن .
محاسبه ، محاسبات.محاسبه ، حساب، برآورد.
حسابگر، حساب كننده .حسابگر، محاسب.
حساب جامعه و فاضله ، جامع و فاضل، سنگ .حساب ديفزانسيل و انتگرال، جبر.
حساب تغييرات.
(=cauldron) ديگ ، كتري بزرگ ، پاتيل.
گرماده ، حرارت بخش.
سالنامه ، سالنما، تقويم.تقويم.
مهره كشيدن ، برق انداختن ، فشار دهنده .
(گ . ش. ) گل هميشه بهار، گل اشرفي، آذريون .
برافروختگي، ( مع. ) سوزوگداز، تب عشق، تب نواحي حاره كه دراثرگرمازدگي ايجاد ميشود، تب كردن ، شعله ور شدن .
گوساله ، نرمه ساق پا، ماهيچه ساق پا، چرم گوساله ، تيماج.
هوس، علاقه دمدمي.
پوست گوساله ، تيماج.
(=calibre) قطرگلوله ، قطردهانه تفنگ يا توپ، كاليبر، ( مج. ) گنجايش، استعداد.
قطر داخلي چيزي را اندازه گرفتن ، تحت قاعده واصول معيني درآوردن ، واسنجيدن .مدرج كردن .
درجه بندي.
پارچه هاي پنبه اي ارزان قيمت، چلوار، ( آمر. ) قلمكار.
عمل باسمه كردن پارچه ، چيت سازي.
مه آلود، تاريك ، تيره ، تار، غليظ.
كاسه لاك پشت، قسمت بالاي كاسه لاك پشت.
كاسه زيرين لاك پشت.
كوليس، نوعي پرگار كه براي اندازه گيري ضخامت يا قطر اجسام بكار ميرود، فندق شكن ، گازانبر.
خليفه .
خلافت.
وابسته به ورزشهاي سبك سوئدي.
ورزشهاي سبك بدون وسيله ، ورزشهاي سوئدي.
(calices. pl) (گ . ش. ) كاسبرگ ، كاسه گل، پياله ، فنجان .
(.n) (caulker، calker، =caulk) بتونه كاري كردن ، زيرپوش سازي كردن ، مسدود كردن ، نعل زدن ، (.vt) سرخوردن روي يخ، بانعل يالگد اسب مجروح شدن ، كپيه كردن ، محاسبه كردن ، چرت زدن .
(caulk، calk، =caulker) بتونه كاري كردن ، زيرپوش سازي كردن ، مسدود كردن ، نعل زدن .
فرا خواندن ، فرا خوان .بانگ ، صدازدن ، ندا، خبر، ناميدن ، احضار كردن ، خواستن ، فرياد، صدا، خبر، احضار، دعوت، نامبري، خواندن اسامي.
تخته اعلانات.
فراخواني با نام.
فراخواني با ارجاع.
فراخواني با نتيجه .
فراخواني با ارزش.
سرزنش كردن ، ملامت كردن ، تحقير كردن .
فاحشه تلفوني.
فاحشه خانه .
تو خواني، تو خواندني.
دستورالعمل فراخواني.
منحرف كردن ، صرفنظر كردن .
فراخوان پردازي.
حكم فرا خواني.
شيپور احضار.
احضار براي فعاليت هاي نظامي، دستور ارسال گزارش، شيپور احضار، بخاطر آوردن ، تذكر دادن ، جمع كردن .
صدازدني، فراخواندني.
پسربچه ، جوان ، جوانك .
پسربچه ، جوان ، جوانك .
پادو يا پيشخدمت ( درتاتر ).
فرا خوانده .
برنامه فرا خوانده .
ديدني كننده ، صدا زننده ، دعوت كننده ، ملاقات كننده .
فاحشه ، پتياره ، دعوا و غوغا.
خوش نويس، خطاط.
مربوط به خطاطي.
خوش نويس.
خوش نويسي، خطاطي.
فرياد، صدا، ندا، پيشه و شغل.فراخواني، فراخواننده .
( card visiting = ) كارت ويزيت.
برنامه فرا خواننده .
دنباله فراخواني.
كوليس، نوعي پرگار كه براي اندازه گيري ضخامت يا قطر اجسام بكار ميرود، فندق شكن ، گازانبر.
ورزش، ورزش سبك .
رژه پر سروصدائي همراه با كرنا و بوق، (آمر. ) آواز يا تصنيف هزلي وتفريحي.
برآمده ، پينه دار، سخت.
سخت شدن يا پينه كردن پوست.
سفت، پينه خورده ، بيحس، بي عاطفه ، سنگ دل، بي حس كردن ، پينه زدن ، پنبه اي.
جوجه اي كه هنوز پر درنياورده ، شخص بي تجربه وناشي.
پينه ، پينه استخواني گياه .
(.n) آرامش، بي سروصدائي، آسوده ، سكوت، آرام، ساكت، ساكن ، (.vt and .vi) آرامكردن ، ساكت كردن ، فرونشاندن .
دادزننده ، (مج. ) نيازمند برسيدگي ( فوري ).
آرام كننده ، مسكن .
بطور آرام.
آرامش، متانت، ملايمت.
مربوط به كالري.
( calory = ) واحد سنجس گرما، كالري.
گرمازا، گرم كننده ، گرمائي.
گرماسنج، حرارت سنج.
گرماسنجي.
( calorie = ) واحد سنجس گرما، كالري.
شبكلاه كشيشان ، عرقچين ، قله برفي، گنبد.
نوعي چپق سرخ پوستان .
افترا زدن ، بهتان زدن به ، بدنام كردن .
افترا زننده .
بدنام كننده ، رسواكننده ، تهمت زننده ، مفتري.
بدنامي، رسوائي، بهتان افترا.
نوعي عرق.
گوساله زائيدن ، زائيدن ، غارزدن ، بشكل غار درآمدن ، جدا كردن .
طاسي، دائالثعلب، ريزش مو.
(گ . ش. ) كاسه گل، كاسبرگ ، گلبرگ .
حفره دار، داراي سطوح حفره دار.
(calyculi. pl) ساختمان فنجاني شكل، ساختمان جامي شكل.
كاسه گل، غلاف گل، حقه گل.
دندانه ( درمسلسل )، تپه كوچك .
همراهي، همدمي، وفاداري، رفاقت.
اطاق كوچك ، حجره .
خميده كردن ، منحني كردن ، قوز يا خميدگي اندك ، تحدب كم، تير يا الوار خميده و كج.
(cambia or cambiums. pl) محل مبادله ، تهاتر، پاياپاي.
نوعي پارچه كتاني ظريف، قميص.
نوشابه گرمي از آب و شير و شكر و اغلب چاي.
بتونه سربي ( براي نگاهداري قاب شيشه )، ميله سربي، بتونه سربي، آمد، گذشته فعلآمدن .
شتر، سار، مسافرت كردن با شتر، رنگ شتري.
ساربان ، شتردار.
شترسوار، ساربان .
( camelopard = ) (ج. ش. ) شترگاوپلنگ ، زرافه ، ( نج. ) ستاره زرافه .
( camellia = ) درخت و گل كامليا.
( camelia = ) درخت و گل كامليا.
( cameleopardalis = ) (ج. ش. ) شترگاوپلنگ ، زرافه ، ( نج. ) ستاره زرافه .
(م. ل. ) كرك يا پشم شتر، پارچه پشم شتر.
گون ، خارشتر.
برجسته كاري درجواهر وسنگ هاي قيمتي، رنگ هاي مابين قرمز مايل به آبي يا قرمزمايلبه زرد، جواهر تراشي كردن .
دوربين يا جعبه عكاسي.
دستگاهي كه تصويري را بزرگ كرده و منعكس ميسازد.
تاريك خانه ، اطاقك تاريك جعبه عكاسي.
عكاس، آدميكه بادوربين كار ميكند.
وابسته بمبادله تجارتي، تهاتري.
گاري كوتاه بي لبه ، واگن روباز، كاميون .
(=camisada) شبيخون ، لباس يا پيراهن علامت داري كه هنگام شبيخون مي پوشندتاطرفين يكديگر را بشناسند.
نوعي ژاكت آستين دار، زير پوش زنانه .
صوف، شالي.
گل گاوچشم، بابونه .
استتار، پوشش، پنهان كردن وسائل جنگي، مخفي كردن ، پوشاندن .
اردو، اردوگاه ، لشكرگاه ، منزل كردن ، اردو زدن ، چادر زدن ( بيشتر با out).
اشخاص غير نظامي كه همراه قشون حركت ميكنند.
زمين مسطح، جلگه ، يك رشته عمليات جنگي، لشكركشي، مبارزه انتخاباتي، مسافرت درداخل كشور.
كسي كه در لشكر كشي شركت ميكند، سرباز كهنه كار، نامزد انتخابات.
(campanili or campaniles. pl) برج كليسا، منار، محلناقوس كليسا.
علم زنگ شناسي، هنر زنگ زدن ( دررقص ).
زنگ مانند، بشكل زنگ ، جرسي.
حنا.
كافور.
كافور زدن به ، عرق كافور زدن .
اجتماع پسران ودختران پيش آهنگ از ناحيه معيني.
عسلي تاشو.
زمين دانشكده ومحوطه كالج، پرديزه ، فضاي باز.
ميله اي كه بچرخ دنده متصل مي شود، محور بادامك .
(.vi and .vt) قادربودن ، قدرت داشتن ، امكان داشتن (may)، (.vi and .vt.n) حلبي، قوطي، قوطي كنسرو، درقوطي ريختن ، زندان كردن ، اخراج كردن ، ظرف.
(cannot) منفي فعل > توانستن <.
كنعان ، سرزمين موعود اسرائيل.
كنعاني.
كشور كانادا.
اهل كانادا، كانادائي.
(.n) (=chanal) ترعه ، زه آب، مجراي فاضل آب، كاريز، آبراه ، (.vt) ترعه زدن ، حفرترعه كردن ، آبراه ساختن .
قايق مخصوص كانال.
داراي پيچ هاي طولي، آبراه مانند، راه راه ، شياردار.
(canaliculi. pl) آبراهك ، كاريزك ، سوراخ باريك .
مجرا سازي ( براي فاضل آب )، احداث ترعه و قنات، لوله كشي، زه كشي، آبراه سازي.
زه كشي كردن ، نهرسازي، لوله كشيكردن ، ايجاد آبراه كردن .
خبردروغ، شايعات.
قناري، رنگ زرد روشن ، شراب محصول جزاير كاناري.
رنگ زرد روشن .
نوعي بازي رامي.
يك نوع رقص نشاط آور.
فسخ كردن ، لغو كردن ، باطل كردن .باطل كردن ، لغو كردن ، فسخ كردن .
مشبك ، سوراخ سوراخ، اسفنجي، شبكه مانند.
فسخ، لغو، ابطال.الغائ، فسخ، حذف، قلم زدن .
(تش. ) سوراخ سوراخ، اسفنجي.
(طب ) سرطان ، ( نج. ) برج سرطان ، خرچنگ .
سرطاني.
سرطان جلدي، خرچنگ وار، ( طب ) شبه سرطان .
(candelabra. pl) شمع دان چند شاخه ، جار، چهلچراغ.
گرماتاب، دارايتشعشع يا گرماي شديد، تابش ياگرما.
بي تزوير، منصفانه ، صاف وساده .
نامزدي، داوطلبي، كانديد( بودن ).
داوطلب، خواهان ، نامزد، كانديد، داوخواه .
( ship =candidate) نامزدي، داوطلبي.
از روي بي ريائي، رك و راست، خالصانه ، صادقانه .
شيرين شده ، قندي.
(candling) شمع، شمع ساختن .
روشنائي شمع.
ميزان شدت نور برحسب تعداد شمع.
شمعدان .
فتيله شمع، نخ پنبه اي حاشيه دوزي.
( candour) سفيدي، خلوص، صفا، رك گوئي.
( candor) سفيدي، خلوص، صفا، رك گوئي.
آب نبات، نبات، شيرين كردن ، نباتي كردن .
ني، نيشكر، چوب دستي، عصا، باعصازدن ، باچوب زدن .
نيشكر.
نيزار، نيستان .
بافنده صندلي حصيري.
سفيد مايل به تار، كدر.
وابسته به شعراي يماني.
(cannikin) ظرف حلبي كوچك ، آبخوري، پيمانه كوچك .
سگي، وابسته به خانواده سگ ، سگ مانند.
قوطي، چاي دان ، نارنجك ، گازاشك آور.
ماشرا، خوره ، آكله ، يكجور آفت درختان ميوه ، نوعي شته ياكرم، فاسدكردن ، فاسدشدن .
زخم وقرحه كوچك مخصوصا در دهان .
نوزاد مختلف حشراتي كه آفت گياهان اند (بويژه درآمريكا).
گل اختر.
شاهدانه اي، جبل هندي.
شاهدانه ، انواع شاهدانه .
درقوطي كنسروشده ، مست باده .
كنسروسازي، كارخانه اي كه گوشت وميوه وغيره را درقوطي كنسرو ميكند.
آدمخوار، جانوري كه همجنس خود را ميخورد.
آدمخواري.
آدمخورانه .
پياده كردن قسمتهاي دستگاهي براي گذاردن در دستگاه ديگري، آدمخواري كردن .
(canikin) ظرف حلبي كوچك ، آبخوري، پيمانه كوچك .
از روي احتياط، بطور عاقلانه .
ملاحظه كاري، احتياط.
(cannons or cannon. pl) توپ ( معمولا بصورت اسم جمع )، استوانه ، لوله ، بتوپ بستن ، ( در بيليارد ) تصادم دو توپ.
بتوپ بستن ، توپ اندازي، غريو.
گلوله توپ، سريعالسير حركت كردن .
توپچي، توپ انداز.
زيرك ، عاقل، داراي عقل معاش.
قايق باريك وبدون بادبان وسكان ، قايق راني.
قايق ران .
(.vt and .n) تصويبنامه ، تصميم، حكم، قانون كلي، قانون شرع، مجموعه كتب، قانون گزاريكردن ، (.n) (=canyon) دره عميق وباريك .
زني كه درميان جامعه مذهبي يادانشكده اي با ساير اهل آن زندگي كند.
مومن باصول كليسائي، سيستم منطقي، منطق اپيكوري.
شرعي، قانوني، (ر. ) استاندارد، معيار.متعارفي.
صورت متعارفي.
لباس رسمي روحانيون .
مطابقت باقانون شرع، شرعي بودن ، جواز شرعي.
كسيكه قانون شرع يا شرعيان بداند، متشرع.
تشريع، تقديس.
درزمره مقدسان شمردن ، شرعي كردن .
محضر شرع، دادگاه شرع.
سايبان ، خيمه ، كروك اتومبيل، سايبان گذاشتن .
خوش صدا، خوش آهنگ .
(not can = ).
اصطلاحات مخصوص يك صنف يا دسته ، زبان دزدها وكولي ها، طرزصحبت، زبان ويژه ، مناجات، گوشه دار، وارونه كردن ، ناگهان چرخانيدن ياچرخيدن ، باناله سخن گفتن ، بالهجه مخصوصيصحبت كردن ، خبرچيني كردن ، آواز خواندن ، مناجات كردن .
مناسب براي آواز.
گرمك ، طالبي.
چموش، بدخلق، بداخم.
(گ . ش. ) نوعي قارچ كوهي خوراكي.
(مو. ) شعري كه با آواز يكنفري همراه موسيقي خوانده شود.
سرود، مناجات، افسون گري.
كج شده ، يك ورشده ، داراي سطح شيب دار، اريبي.
قمقمه ، فروشگاه يا رستوران ، سربازخانه .
چهارنعل، گامي شبيه چهارنعل، گردش، سوار اسب (چهارنعل رونده ) شدن ، سلانه سلانه راه رفتن .
سرود( روحاني ).
سگدست، پايه .
پل معلق، پل قپاني.
مناجات كردن ، با آواز خواندن .
مغازه خواربار يامشروب فروشي، خورجين .
گوشه ، تكه ، قاش.
سرود، بند( شعر)، قسمت، فصل ( كتاب ).
زاويه ، بخش، بلوك ( بويژه در سويس )، به بخش تقسيم كردن ( غالبا با out).
(cantonese. pl) اهل كانتن ( درچين )، لهجه كانتوني.
اردوگاه .
آواز خوان مذهبي.
بشاش، سرزنده .
كانادائي.
(.n) (=canvass) كرباس، پارچه مخصوص نقاشي، ( مج. ) نقاشي، پرده نقاشي، كف رينگ بوكسيا كشتي.
(.vi and .vt، .n) (=canvas) براي جمعآوري آرائ فعاليت كردن ، الك يا غربال كردن .
پروپاكاندچي انتخابات و غيره ، راي جمعكن .
دربند، تنگه ، دره باريك وتنگ .
( onizcan or oneszcan. pl) شعربزمي.
سرود يا تصنيف كوچك .
كائوچو، لاستيك .
(capa) طاق.كلاه ، سرپوش، كلاهك ، راس، باكلاهك پوشاندن ، پوشش دار كردن ، سلام دادن بوسيله برداشتن كلاه از سر، سربطري يا قوطي.
سرتاپا، از سر تا پا، سرتاسر.
استعداد پيشرفت، صلاحيت، قابليت.قابليت، توانائي.
توانا، قابل، لايق، با استعداد، صلاحيتدار، مستعد.
گنجا، جادار، گنجايش دار، گشاد، فراخ، وسيع.
توان ، ظرفيت الكتريكي.ظرفيت خازني.
تواناكردن ، لايق كردن ، صلاحيتدار كردن .
خازني.
خازن .باطري، ذخيره كننده برق، خازن ، انباره .
انباره خازني.
گنجايش، ظرفيت.گنجايش، صلاحيت، استعداد، مقام، ظرفيت.
چرخش بطرف چپ وراست، پلكان مارپيچ.
زره وتجهيزات اسب، مجهز كردن .
دماغه ، شنل.
كلاه خود كوچك ، نوعي كلاه زنانه .
از روي شادي جست وخيز كردن ، رقصيدن ، جهش، جست وخيز، شادي.
حكم يا امريه دائر بر توقيف شخص معيني.
قوه شعريه .
مويرگ ، موئي، باريك ، ظريف، عروق شعريه .
حرف بزرگ ، حرف درشت، پايتخت، سرمايه ، سرستون ، سرلوله بخاري، فوقاني، راسي، مستلزم بريدن سر يا قتل، قابل مجازات مرگ ، داراي اهميت حياتي، عالي.
حساب دارائي وسرمايه .
دارائي طويل المده اعم از مالي واعتباري.
هزينه اي كه براي بهبود سرمايه وافزايش آن بكار ميرود.
حرف بزرگ .
ماليات برسرمايه .
سهام انتشار نيافته شركت تضامني، عنصر مالكيت شركت كه بصورت سهام وگواهي نامه سهام درآمده .
رژيم سرمايه داري، سرمايه گرائي.
سرمايه دار، سرمايه گراي.
جمع آوري سرمايه ، جمع مبلغ سرمايه ، نوشتن با حروف بزرگ .
تبديل بسرمايه كردن ، باحروف درشت نوشتن ، سرمايه جمع كردن .
راسي، مانند سر.
سرانه ، ماليات برهر فرد، سرشماري.
عمارت كنگره درشهر واشينگتن ، عمارت پارلمان ايالتي.
فصلي، مربوط بفصل ( كتاب ).
عضو دسته اي دركليسا، مجموعه دستورهاوآئين نامه هاي اداري وشرعي، سرلوحه ، عنوان ، كتاب راهنماي كلمات كتاب مقدس، كتاب دعا.
تسليم شدن .
كاپيتولاسيون ، تسليم.
(capitula. pl) بخش، فصل يا قسمت مختصري، نوك يا سر كوچك .
خروس اخته ، اخته .
اخته كردن .
روكش، شنل بلند.
كلاه .
كلاهدوز.
كلاه سازي، پوشش، سرپوش، اندودسازي.
قطعه موسيقي آزاد با ضرب نشاط آور.
هوس، تمايل فكري.
هوسباز، دمدمي مزاج، بوالهوس.
(نج. ) برج جدي، بزغاله ، نشانه دهم منطقه البروج.
(گ . ش. ) درخت انجير وحشي.
مربوط به بز، بشكل بز.
جست وخيز (مثل هنگام رقص )، جهش بلند اسب ( ازروي مانع )، جفتك ، جفتك زدن .
( نظ. ) واژگون كردن كشتي، واژگون شدن .
چرخ طناب، چرخ لنگر دوار.چرخ تسمه .
داراي خصوصيات كپسول، مجوف.
(=capsulated) درمحفظه يا حفره قرار گرفته ، واقع در كپسول.
كپسول، پوشش، كيسه ، پوشينه ، سرپوش.
(نظ. ) سروان ، ناخدا، سركرده .
عنوان ، سرلوحه ، عنوان دادن .
ايرادگير، فريبنده ، عيب جو، حيله گر، وسيع.
شيفتن ، فريفتن ، اسير كردن .
شيفتگي، اسارت.
اسير، گرفتار، دستگير، شيفته ، دربند.
اسارت، گرفتاري، گفتاري فكري.
اسير كننده .
دستگيري، اسير كردن ، تسخير، گرفتن .
باشلق يا كلاه شنل.
جامه باشلق دار زنانه ، راهب باشلق پوش، راهب كبوشي.
اتومبيل، واگن ، اطاق راه آهن ، هفت ستاره دب اكبر، اطاق آسانسور.
ارابه ران .
( =carabiner) سرباز حامل تفنگ كارابين كوتاه .
( =carabineer) سرباز حامل تفنگ كارابين كوتاه .
كشتي بزرگ باري وجنگي قديمي.
قند سوخته ، يكجور شيريني مركب از قند وشيره وميوه ، تافي، رنگ زرد، مايل به قرمز.
بصورت قند سوخته درآمدن يادرآوردن .
(=karat) قيراط، واحد وزن جواهرات، عيار.
كاروان .
(=caravanserai) كاروانسرا، كاروانسراي.
( =caravansary) كاروانسرا، كاروانسراي.
نوعي كشتي يا هواپيما.
نوعي كشتي يا هواپيما.
زيره سياه ، درخت زيره .
كارابين ، تفنگ لوله كوتاه سبك .
(ش. ) تركيبات خنثي كربن واكسيژن وهيدرژن .
(ش. ) ممزوج شده با اسيد فنيك .
ذغال خالص، كربن ، الماس بيفروغ.
رونوشت كاربني.
كاغذ كاربن .
( tape carbon)نوار كاربني.
( ribbon carbon) نوار كاربني.
كربن دار.
(carbonadoes carbonados. pl) قطعه گوشت كباب كرده ( با ذغال )، نوعي الماس كدر، كباب كردن ، زخم زدن .
كربنات، بصورت كربن درآوردن ، بصورت ذغال درآوردن .
جوهر قليا، كاربنات دوسود.
عمل آميختن با، بصورت كربنات ( درآمدن ).
گاز اسيد كربونيك .
ذغال دار، ذغال خيز.
زغالي شدن ، تبديل بذغال، زغالش.
ذغال ساختن ، باذغال پوشاندن ياتركيب كردن .
قرابه ، تنگ دهن گشاد، گپ.
ياقوت آتشي، لعلي كه تراش محدب داشته باشد، ( طب ) كفگيرك ، دمل بزرگ ، رنگ نارنجيمايل به قرمز.
(=carbuncular) مزين به ياقوت قرمز، مرضع، دمل دار.
باذغال تركيب كردن ، باذغال آميختن .
عمل تركيب باذغال.
( =carburettor) كابوراتور.
( =carburetor) كابوراتور.
تركيب با كربن .
(=carburet) باكربن تركيب كردن .
زنجيرطلاياگردن بند ويا طوق طلا.
لاشه ، جسد.
كاريكاتورنگار.
ماده مولد يا مشدد سرطان ، سرطانزا.
توليد سرطان .
سرطان زا.
سخت پوست شناس، ( طب ) علم سرطان شناسي، ( ج. ش. ) خرچنگ شناسي.
كارت.برگ ، ورق، ورق بازي، گنجفه ، كارت ويزيت، بليط، مقوا، كارت تبريك ، كارت عضويت، ورق بازي كردن ، پنبه زني، ماشين پرداخت پارچه .
هم تراز كننده كارت.
بستر كارتها.
رمز كارت.
ستون كارت.
دستينه كارت.
رويه كارت.
خورد كارت.
ميدان كارت.
پرونده كارتي.
قالب كارت.
راهنماي كارت.
ناودان كارت.
تصوير كارت.
گير كردن كارت.
بار كننده كارت، كارت باركن .
كارت منگنه كن .
طاقچه كارت، جاي كارت.
كارت خوان .
سطر كارت.
كارت پشته كن .
سيستم كارتي.
بازبين كارت.
هل.
مقوا، مقواي نازك .
(-=cardia -=cardio) كلمات پيشوندي بمعني >دل < يا > قلب < است.
(-=cardi -=cardio) كلمات پيشوندي بمعني >دل < يا > قلب < است.
وابسته بدل، قلبي، فم المعدي.
ژاكت كش باف پشمي، پارچه ژاكت.
كاردينال، عدداصلي، اعداد اصلي، اصلي، اساسي، سهره كاكل قرمز آمريكائي.
عدد اصلي.
(-=cardia -=cardi) كلمات پيشوندي بمعني >دل < يا > قلب < است.
قلب نگار، دستگاه ثبت ضربان قلب، كارديوگراف.
ثبت حركات وضربان قلب، قلب نگاري.
دانش قلب شناسي.
وابسته بريه وقلب.
(=cardsharper) برگ زن ، قمار باز متقلب.
(=cardsharp) برگ زن ، قمارباز متقلب.
تيمار، پرستاري، مواظبت، بيم، دلواپسي (م. م. ) غم، پروا داشتن ، غم خوردن ، علاقمند بودن .
كج شدن .
دوره زندگي، دوره ، مسير، مقام ياشغل، حرفه .
دنبال كردن شغل.
سبكبار، بي خيال.
بادقت، با احتياط، مواظب، بيمناك .
بي دقت.
نوازش، دلجوئي، دلنوازي كردن ، در آغوش كشيدن .
هشتك ، نشان .
سرپرست، مستحفظ، سرايدار.
غمگين ، مضطرب.
كرايه اتوبوس، كرايه ماشين .
(cargos cargoes. pl) باركشتي، محموله دريائي، بار.
وابسته بدرياي كاريب، جزاير واقع دردرياي كاريب.
(=caribou) (ج. ش. ) گوزن كانادائي، گوزن آمريكائي شمالي.
(=caribou) (caribous caribou. pl) (ج. ش. ) گوزن كانادائي، گوزن آمريكائي شمالي.
كاريكاتور، آدمك ، كاريكاتور ساختن .
كرم خوردگي دندان ، پوسيدگي استخوان .
زنگهاي موسيقي، سنتور زنگي.
نوازنده سنتور زنگي.
(carinae carinas. pl) زورق، كشتي حمال، ناو.
مثل زورق، زورقي، شبيه زورق.
( =carriole) درشكه يا كالسكه سبك و كوچك يك اسبه .
ويژه گر قلب.
پوسيده ، كرم خورده .
وابسته بقلب ورگهاي خوني.
تحميل كردن ، بار كردن ، غمگين ساختن ياشدن ، نگران شدن ، بار مسئوليت، رنج و زحمت.
(=carle) دهاتي، شخص پست، آدم بي تربيت.
(=carl) دهاتي، شخص پست، آدم بي تربيت.
زن ، زن مسن ، كامله زن .
زن ، زن مسن ، كامله زن .
زن ، پيرزن ( غالبا از روي تحقير )، عفريته .
يك بار كاميون ، بقدرظرفيت يك ماشين .
وابسته به راهبان كرملي، راهب يا راهبه كرملي.
(طب ) بادشكن ، داروي ضد نفخ.
لاشه ها، كشتار، قتل عام، خونريزي، قصابي.
جسماني، جسمي، نفساني، شهواني.
شهوت، شهوانيت.
ميخك صد پر.
عقيق جگري، رنگ عقيق جگري يا سرخ مسي.
ريشخندكردن ، دلنوازي كردن .
ريشخندكردن ، دلنوازي كردن .
كارناوال، كاروان شادي، جشن .
گوشتخوار.
حيوان گوشتخوار.
ريشخندكردن ، دلنوازي كردن .
نوعي كالسكه يادرشكه ، درشكه سواري كردن .
سرود( خواندن )، نغمه سرائي ( كردن )، چهچه ، سرودشب عيد ميلاد مسيح.
(تش. ) وابسته به شريان ، شاهرگي.
ميگساري، عياشي.ميگساري كردن ، در مشروب افراط كردن .
چرخ فلك .
ميگسار، عياش.
عيب جوئي كردن ، از روي خرده گيري صحبت كردن ، گله كردن ، (ج. ش. ) ماهي كول، كپور.
وابسته به مچ، مچي.
(carpalia. pl) استخوان مچ دست، رسغ دست.
(گ . ش. ) برچه ، حجره گرزن .
درودگر، نجار، نجاري كردن .
درودگري، نجاري.
فرش، قالي، زيلو.
خورجين ، خورجيني، سياست بازي ودغلكاري كردن .
تازه بدوران رسيده وفاسد، مسافر خورجين دار.
فرش، مفروش.
مبحث ميوه ودانه شناسي.
ميوه خوار.
گاراژ بدون سقف.
كشتي بزرگ باري وجنگي قديمي.
كابين يا اطاقك چوبي.
كالسكه .نورد.
كنترل نورد.
بازگشت نورد، سر سطر رفتن .
حامل، موج حامل.برنامه ، حامل ميكرب، دستگاه كارير، حامل.
كبوتر نامه بر، كبوتر قاصد.
سيستم حامل.
موج حامل.
(=cariole) درشكه سبك تك اسبه ، سورتمه سبك .
مردار، لاشه ، گوشت گنديده .
هويج، زردك ، زردك مانند، موي قرمز.
زردك مانند، مخروط.
گردونه ، چرخ فلك .
رقم نقلي.بردن ، بدوش گرفتن ، حمل كردن ، حمل ونقل كردن .
درشكه يك اسبه وچهارچرخه ، چنته يا خورجين .
با پيش بيني رقم نقلي.
ادامه دادن .
انجام دادن .
(حسابداري ) انتقال به صفحه بعد دادن .
پخش رقم نقلي.
درشكه يك اسبه وچهارچرخه ، چنته يا خورجين .
مبتلا به بهم خوردگي حال در اتومبيل.
تهوع در اثر بودن در اتومبيل.
ارابه ، گاري، دوچرخه ، چرخ، باگاري بردن .
باربري باگاري، كرايه گاري، مكاري.
(blanches cartes. pl) كارت سفيد، كاغذ سفيد، ( مج. ) اختيار تام، اختيار نامحدود.
اتحاديه صاحبان صنايع مشابه ، كارتل.
راننده گاري.
آنچه دريك گاري جا بگيرد.
شهر كارتاژ قديم.
نرمه استخوان ، غضروف، كرجن .
غضروفي.
نقشه آماري جغرافيائي.
نقشه كش، طراح.
وابسته به نقشه كشي.
نقشه كشي.
مقوا، جعبه مقوائي، جاكاغذي، كارتن .
كاريكاتور، تصوير مضحك ، داستان مصور.
نقاش كارتون .
گلوله توپ، فشنگ .
گلوله توپ، فشنگ .
كارتريج.فشنگ ، گلوله .
(=chartulary) كازيه ، جاكاغذي، كلاسور، آرشيو.
حك كردن ، تراشيدن ، كنده كاري كردن ، بريدن .
كشتي كوچك سريع السير، كرجي.نوعي كشتي يا هواپيما.
(=carved) حك شده .
حكاكي، بريدن .
چاقوي حكاكي يا گوشت بري.
(درآفريقاي شمالي ) قلعه يا دژ، محله بوميهاي شهرهاي شمالي آفريقا ( از كلمه عربيقصبه ).
رقم نقلي آبشاري.
كنترل آبشاري.
آبشار، آبشاري.آبشيب، آبشار كوچك ، بشكل آبشار ريختن .
اتصال آبشاري.
قايقي كه از پوست درخت درست شده .
(گ . ش. ) قشر عنبر، درخت گنه گنه عطري.
مورد، غلاف.(.n) سرگذشت، صندوق، جعبه ، جلد، پوسته ، قالب، قاب، جا، حالت، وضعيت، موقعيت، اتفاق، دعوي، مرافعه ، قضيه ، (.vt) در صندوق ياجعبه گذاشتن ، جلدكردن ، پوشاندن .
سوابق، تاريخچه ، سابقه مرض ودرمان .
چاقوي جلد دار، چاقوي بزرگ .
( نظ. ) پناهگاه توپ، بمب پناه ، جاي نصب توپ درناو.
پنجره لولادار، روزنه ، پنجره ، پوشش، غلاف.
چار پاره .
بررسي موردي.
بصورت پنيري درآوردن ، بستن ، منعقد شدن .
پنيري شدن .
ماده پنيري، ماده پروتئين شير، پنير بي چربي.
پنيري، پنيردار.
پادگان ، سربازخانه .
پادگان ، سرباز خانه .
مطالعه بسيط اجتماع و محيط فرد يا خانواده براي تشخيص مرض ودرمان .
(ج. ش. ) نوعي كرم ابريشم.
پول نقد، وصول كردن ، نقدكردن ، دريافت كردن ، صندوق پول، پول خرد.
دايره صندوق.
ماشين صندوقداري.صندوق پول شمار، ماشين ثبت خريد وفروش روزانه مغازه .
دفتر نقدي.
صندوقدار، تحويلدار، بيرون كردن .
چكي كه بانك عهده خود بكشد.
شال كشميري، ترمه .
پوشش، غلاف، روكش، اندود، لوله جداري، لوله محافظ.
تفريحگاه عمومي براي رقص وموزيك ، كازينو.
بشكه ، خمره چوبي، چليك .
جعبه كوچك ، جعبه جواهر، صندوق ياتابوت.
بحر خزر.
كلاه خودسبك وباز، كاسكت، سرپوش.
تميز، رسيدگي، فرجامي.
منهوت، نشاسته كاساو، آرد مانيوك .
نوعي غذاي مركب از گوشت وآرد، ظرف خوراك پزي سفالي ياشيشه اي.
كاست.(sagger، =casket) جعبه كوچك جاي جواهرات، تابوت، كاست.
پارچه پشمي جناغي مردانه .
(گ . ش. ) سنا، فلوس، پرك هندي، درخت فلوس.
(مع. ) سنگ قلع، معدن قلع، اكسيد قلع طبيعي.
جبه ، دلق، قبا، خرقه پوش، كشيش.
درقالب قرار دادن ، بشكل درآوردن ، انداختن ، طرح كردن ، معين كردن ( رل بازيگر )، پخش كردن ( رل ميان بازيگران )، پراكندن ، ريختن بطور اسم صدر)، مهره ريزي، طاساندازي، قالب، طرح، گچ گيري، افكندن .
رانده ، مردود، كشتي شكسته ، مطرود.
چدن ، چدني، سخت ومحكم.
دور انداخته .
(مو. ) قاشقك ، يك نوع آلت موسيقي.
طبقه ، صنف، قبيله ، طبقات مختلف مردم هند.
حاكم قصر، دژبان ، افسر فرمانده قصر.
قلعه دار، دژ مانند.
چرخ كوچك ، چرخك ، پرتاب كننده ( بساير معاني cast مراجعه شود ).تنگ كوچك ادويه يا سركه ، ( درجمع ) چرخ زير صندلي ياميز، ستاره اول دو پيكر.
تنبيه كردن ، شديدا~ انتقاد كردن .
چدن ريزي، ريخته گري، ( بسايرمعاني cast مراجعه شود ).
مقابله نه نهي.
دژ، قلعه ، قصر، ( در شطرنج ) رخ.
كرچك ، (caster، Castor) تنگ كوچك ادويه يا سركه ، (درجمع) چرخ زير صندلي ياميز، ستاره اول دو پيكر.
دانه سمي كرچك وخود اين گياه .
(گ . ش. ) كرچك ، گياه كرچك .
اخته كردن ، تضعيف كردن .
اخته كردن ، اختگي.
اتفاقي، غير مهم، غير جدي.
تلفات، تصادفات.
سفسطه گر.
سفسطه گرانه .
(ies. pl) سوفسطائي، استدلال غلط وغير منطقي، سفسطه .
( لاتين ) عمل خصمانه باعث جنگ .
گربه ، شلاق زدن ، قي كردن ، شلاق لنگربرداشتن .
تازيانه تسمه اي.
وابسته به فروساخت، وابسته به كاتابوليسم يادگرگوني بافتها.
دگرگوني، نابودكننده ، سوخت موادغذائي دربافت ها، فروساخت.
دگرگون شدن ( مواد غذائي دربافت ها ).
(catachreses. pl) استعمال غلط كلمه .
سيل بزرگ ، طوفان ، تحولات ناگهاني وعمده .
وابسته بتحولات عظيم.
دخمه محل قبور.
تابوت يا عماري.
(طب ) تصلب وسخت شدن عضلات، جمود عضلات.
مبتلا به بيماري جمود عضلات، مبتلا به جمود فكري.
(catalexes. pl) وتد ناقص در آخر شعر، نقص وتد.
كاتالوگ ، فهرست، كتاب فهرست، فهرست كردن .فهرست به فهرست بردن .
متصدي كاتالوگ ، ثبات، فهرست نگار.
كاتالوگ ، فهرست، كتاب فهرست، فهرست كردن .
متصدي كاتالوگ ، ثبات، فهرست نگار.
(ش. ) اثر مجاورت جسمي دريك فعل وانفعال شيميائي، (م. م. ) تجزيه .
عامل فعل وانفعال اجسام شيميائي دراثر مجاورت، (مج. ) تشكيلات دهنده ، سازمان دهنده ، فروگشا.
(درفعل وانفعال شيميائي ) داراي اثرمجاورتي كردن ، تسريع كردن ، تندتر كردن ، كاتاليز.
كاتاليزر، فروگشا.
نوعي كلك ياجسم شناور درآب، آدم بددهن وماجراجو.
قاعدگي زنان ، عادتماهيانه زنان ، حيض.
بچه خوشگل، بچه بي ريش، كوني.
نوعي زره قديمي.
(زيست شناسي ) تغييرات قهقهرائي در سلول.
خواب حيواني، هيپنوتيزم حيواني.
سنگ انداز، هرجسمي كه داراي خاصيت فنري بوده وبراي پرتاب اجسام بكار ميرود، منجنيقانداختن ، بامنجنيق پرت كردن ، منجنيق.
آبشار بزرگ ، ( طب) آب مرواريد، آب آوردن ( چشم ).
(طب ) زكام، ريزش، نزله .
(catastases. pl) بخش سوم داستان هاي باستاني كه اوج مطلب درآن بود، ديباچه ، مقدمه ، (دردرام ) حداعلي و منتها درجه رل نمايش.
عاقبت داستان ، مصيبت، بلاي ناگهاني، فاجعه .
مصيبت بار، فاجعه انگيز.
خرابي فجيع.
نوعي جنون .
صداي سوت، جيغ، سوت ( مخصوصا در نمايش كه نشانه نارضايتي مردم است ).
گرفتن ، از هوا گرفتن ، بدست آوردن ، جلب كردن ، درك كردن ، فهميدن ، دچار شدن به ، عمل گرفتن ، اخذ، دستگيره ، لغت چشمگير، شعار.
ظرف يامخزن اشيائگوناگون ( مثل سبد ياگنجه )، هزاربيشه ، بخشي كه شامل مواد مختلفوبدون دسته بندي باشد.
گيرنده ، بدست آورنده .
واگير، فريبنده ، جاذب.
تهيه شده براي پول درآوردن ، تله پول.
مامور اخذ ماليات، باج گير.
مامور اخذ ماليات، باج گير.
(ketchup and =catsup) سوس گوجه فرنگي.
كلمه راهنما، كلمه سرصفحه براي جلب توجه (درفرهنگ ومانند آن )، تكيه سخن ، مفتاحكلام.
گيرنده ، جاذب.
( درجمع ) خواربار، سورسات، اغذيه لذيذ.
(catecheses. pl) تعاليم مذهبي شفاهي، كتاب تعليمات ديني.
وابسته به تعاليم مذهبي.
تعليم وآموزش ( اصول دين ) از راه سئوال وجواب.
تعليم دادن (اصول دين ) از راه پرسش، از راه پرسش ياد دادن .
پرسش نامه مذهبي، كتاب سوال وجواب ديني، تعليم ودستور مذهبي.
تعيم وآموزش ( اصول دين ) از راه سئوال وجواب.
تعليم دادن (اصول دين ) از راه پرسش، از راه پرسش ياد دادن .
(گ . ش. ) كاد هندي.
( در كليساي مسيحي ) نو آموز تعاليم مسيحيت.
قاطع، حتمي، جزمي، قياسي، قطعي، (من. ) مطلق، بي قيد، بي شرط.
قاطع، حتمي، جزمي، قياسي، قطعي، (من. ) مطلق، بي قيد، بي شرط.
رسته بندي.
رسته بندي كردن .رده بندي كردن ، طبقه بندي كردن ، دسته بندي كردن .
دسته ، زمره ، طبقه ، مقوله ، مقوله منطقي، رده .رسته ، مقوله .
(catenas، catenae. pl) زنجير، رشته ، سلسله .
مسلسل، چون دانه هاي زنجير.
چون دانه هاي زنجير، مسلسل كردن ، پيوستن ، متصل كردن .الحاق كردن .
داراي شكل زنجيري، زنجيروار، مسلسل.
آذوقه رساندن ، خواربار رساندن ، تهيه كردن ، فراهم نمودن .
(german =cousin) دوست صميمي.
اهل مناطق مرتفع، دزد.
بطور مورب، كج.
بطور مورب، كج.
آذوقه رسان ، سورسات چي.
كرم صدپا، تراكتور زنجيري، بشكل كرم صد پا حركت كردن .
جيغ كشيدن ( مانند گربه )، صداي شيون گربه .
زه ، روده گربه وغيره كه براي بخيه زدن درجراحي بكار ميرود.
(=purgation)(catharses. pl) روانپاكسازي، تصفيه ، تطهير، تصفيه وتزكيه نفس بوسيله هنر.
مسهل، تصفيه كننده ، روانپاكساز.
تحريك شهواني كردن .
وابسته به تمركز رواني، شهواني شده ، تحت اثر قوه شهواني قرار گرفته .
كرسي، مسند.
كليساي جامع.
(ر. ش. ) نيروي عاطفي، انرژي رواني، تمركز رواني.
كاتد، قطب مني.( فيزيك - ش ) كاتد، الكترود منفي، قطب منفي.
لامپ با اشعه كاتدي.
( فيزيك ) وابسته به قطب منفي ياكاتد.
جامع، بلند نظر، آزاده ، كاتوليك ، عضو كليساي كاتوليك .
اصول مذهب كاتوليكي.
نوشدارو.
(=kation) يون مثبت.
داراي كاتيون فعال.
گربه وار، آهسته رو.
خواب سبك وكوتاه ، چرت كوتاه ، چرت زدن .
وابسته به آئينه ونور منعكس شده .
باباغوري، (گ . ش. ) عين الهر، سفيداب.
آلت دست، پنجه گربه .
سوس گوجه فرنگي.
وراج، چهچه زننده ، پچ پچ كننده .
گربه وار، حيله گرانه .
گربه صفتي.
احشام واغنام، گله گاو.
گاودار، گاو فروش.
اموال، عقار، احشام، خدمه وغلامان .
شبيه گربه ، گربه صفت.
راه باريك وگربه رو.
قفقازي، هندواروپائي، سفيد پوست.
انجمن حزبي، كميته هاي پارلماني، نمايندگان حزب كارگر درپارلمان يا انجمن .
دمي، دم وار، وابسته به دم، واقع درنزديكي دم.
دمي، دم وار، وابسته به دم، واقع درنزديكي دم.
يكجورنوشابه گرم ومقوي.
غشائپوششي، نوعي روسري مشبك توري، شبكه تارعنكبوت.
(=caldron) پاتيل، ديگ .
گل كلم.
(=calk) شكاف وسوراخ چيزي را گرفتن ، بتونه گيري كردن ، درز گرفتن ، آب بندي كردن .
درزگير كشتي، بتونه كار.
علي، سببي، علتي، بيان كننده علت، مبني بر سبب.
خاصيت سببي، رابطه بين علت ومعلول، عليت.
سبب، نسب ميان علت ومعلول.
سبب، سبب شونده ، متعدي.
سبب، علت، موجب، انگيزه ، هدف، (حق. ) مرافعه ، موضوع منازع فيه ، نهضت، جنبش، سبب شدن ، واداشتن ، ايجاد كردن ( غالبا بامصدر).
بي سبب، بي هدف.
سبب، ايجاد كننده .
گذرگاه ، جاده ، جاده ايكه از كف زمين بلندتراست.
ساحل، ديواره ، راه سنگ فرش شده .
(مج. ) نيشدار، تند، تيز، هجو آميز، سوزش آور.
سوزاندن زخم بوسله داغ آتش يا داغ آهن .
داغ كردن ، داغ زدن ، سوزاندن .
احتياط، پيش بيني، هوشياري، وثيقه ، ضامن ، هوشيار كردن ، اخطار كردن به .
اخطارآميز، احتياطي.
هوشيار، محتاط، مواظب.
دسته اسب سواران ، سواري، گردش سواره .
اسب سوار، شواليه .
سواره نظام.
غار، كاو، مجوف، مقعر، مجوف كردن ، درغارجادادن ، حفر كردن ، فرو ريختن .
اخطار، آگهي، پيش بيني احتياطي.
غارنشين .
غار، حفره زيرزميني، مغاك ، چال، گودال، حفره .
غارمانند، غاردار.
(cavetti. pl) (م. م. ) قالب مجوف.
خاويار.
خاويار.
خرده گيري كردن ، عيب جوئي كردن ، خرده گيري، عيب جوئي.
گودال، كاوي.كاواك ، گودال، حفره ، كرم خوردگي دندان .
جست وخيز كردن ، رقاصي كردن .
خوك هندي، ارنب رومي.
قارقار( كلاغ )، قارقار كردن ( مثل كلاغ ).
(=kay) تخته سنگ ساحلي درجزيره ، ساحل مرجاني ياشني درجزيره ، جزيره كوچك .
ايستادن ، موقوف شدن ، دست كشيدن ، گرفتن ، وقفه ، ايست، توقف.
فرمان آتش بس.
پيوسته ، دائمي.
(تش. ) روده كور، اعور.
سدر، سرو، سروآزاد، چوب سرو، رنگ قرمز مايل به زرد.
سروي، مثل سرو، سدري.
واگذار كردن ، تسليمكردن ، صرفنظركردن از.
واگذار كننده .
درخت گل ابريشم گرمسيري، درخت پنبه هندي.
سقف ( اطاقي را ) تخته پوش كردن ، آستر كردن ، باپوشال پوشاندن .
سقف، پوشش يا اندود داخلي سقف، حد پرواز.
ارتفاع سنج ابر.
برگذار كننده .
جشن گرفتن ، عيدگرفتن ، آئين (جشن ياعيدي را ) نگاه داشتن ، تقديس كردن ، تجليل كردن .
جشن ، برگزاري جشن ، تجليل.
شهرت، شخص نامدار.
سرعت، تندي، فرزي، چابكي.
كرفس.
(مو. ) نوعي آلت موسيقي شبيه پيانو.
الهي، علوي، آسماني، سماوي.
تجرد، بي زني، بي شوهري، امتناع از ازدواج.
بي جفت، عزب، مجرد، شخص بي جفت.
ياخته ، سلول، باطري.پيل، زندان تكي، سلول يكنفري، حفره ، سلول، ياخته .
زيرزمين ، سرداب، انبار، جاي شراب انداختن ، گودال سرچاه ، پيش چاه .
حق انبارداري براي نگاه داشتن چيزي، فضاي زير زمين .
(مو. ) نوازنده ويولن سل.
(مو. ) ويولون سل.
كاغذسلوفان ، كاغذ شيشه نماي سلولزي.
بافت سلولي، سلول دار، خانه خانه .
سلول كوچك ، حجره كوچك .
مانند سلول، ( نام تجارتي ) سلولويد.
وابسته بسلولز، ساخته شده از سلول.
نژاد سلت.
سلتي، وابسته به نژاد سلت (celts)، زبان سلتي.
علامت ضربدر (x)، ضرب در.
(=clavicembalo) (مو. ) سنتور، سنتور پيانوئي.
سمنت، سيمان ، سمنت كردن ، چسباندن ، پيوستن .
سمنت كاري.
چدن ، فولاد.
داراي مواد سمنتي يا سيماني، داراي خواص سيمان .
گورستان ، قبرستان ، آرامگاه .
ديرنشين ، صومعه نشين .
تغييراتي كه بعلت عادت به محيط وهمزيستي درجنس يانژاد(چيزي )ايجادمي شود، نسل جديد.
مقبره خالي، مقبره سرباز گمنام.
مخزن طبيعي وتحتالارضي آب.
بخوردادن .
بخورسوز، مجمر، عودسوز، عطردان .
مامور سانسور، بازرس مطبوعات و نمايشها.
خرده گير، عيب جو، عيب جويانه .
سانسور عقايد، سانسور.
انتقاد آميز، قابل توبيخ وسرزنش.
انتقاد، سرزنش، سرزنش كردن .
سرشماري، آمار، احصائيه ، مميزي مالياتي.
درصد، يك صدم، سنت كه معادل يك صدم دلار آمريكائي است.
حيوان افسانه اي با بالاتنه انسان وپائين تنه اسب، قنطورس.
قنطوريون ، گل گندم.
آدم صدساله ، سده ، مربوط به قرن ، جشن صد ساله .
صدساله ، جشن يا يادبود صد ساله ، سده .
صدساله ، يادبود صدساله ، سده .
مركز.ميان ، مركز، وسط ونقطه مركزي، درمركز قرار گرفتن ، تمركز يافتن .
ته قايق بادباني.
صدم، صدقسمتي، يكصدم، صدبرابر.
سانتيگراد، صدبخشي.
يك صدم گرم.
يك صدم ليتر، يك سانتي متر مكعب.
( انگليس ) عدديك با ششصد صفر، (آمر. ) عدد يك با صفر.
سانتيم ( يك صدم فرانك فرانسه ).
سانتي متر.
(ج. ش. ) صد پا ( هزار پا ).
پيراهن چهل تكه ، پارچه وصله وصله ، قطعه يا تصنيفي كه از چند جا اقتباس شده باشد، هركارناجور وغير متجانس، ( مخفف ) سازمان پيمان مركزي.
مركزي.مركزي.
دفتر مركزي.
واحد پردازش مركزي.
پردازنده مركزي.
پايانه مركزي.
مركز گرائي.
مركز گراي، طرفدار تمركز.
تمركز، استقرار درمركز.تمركز.
تمركز دادن ، درمركز جمع كردن .متمركز كردن .
متمركز.
متمركز كننده .
ميان ، مركز، وسط ونقطه مركزي، درمركز قرار گرفتن ، تمركز يافتن .
وسطي، مياني، واقع درمركز.
گريزنده از مركز، فرار از مركز.
قوه گريز از مركز.
ماشين كره گيري، تفكيك كردن .
ذره كوچكي در مركز جاذبه ، ميان دانه .
مايل به مركز.
قوه مركز جوئي، قوه جاذبه مركز.
(figure of =canter) مركز ثقل، ( در شعر ) قويترين هجاي سطر.
سنگين كره .
مركز بدن مهره داران ، جسم مركزي، جسم مهره .
( روم قديم ) رئيس دسته صد نفر، يوزباشي.
سده ، قرن .
بطور راسي، متمايل بطرف راس، متمايل بطرف سر.
وابسته به سر، وابسته به مغز كله ، دماغي، راسي.
(ج. ش. ) سرپايان ، سرپاوران .
مومي، مانند موم.
وابسته به سفال سازي، سفاليني، ظرف سفالين .
خازن سفالي.
متخصص سفالگري، سازنده ظروف سفالين .
متخصص سفالگري، سازنده ظروف سفالين .
مرهم، داراي غشائ ياشامه مومي.
(اساطيريونان ) سگ سه سري كه پاسبان دوزخ بوده ، مستحفظ.
درخت وگل ارغوان .
موم مالي كردن يا روغن مالي كردن ، كفن پيچ كردن .
غله ، گياهان گندمي، حبوبات، غذائي كه از غلات تهيه شده وباشير بعنوان صبحانه مصرفميشود.
(تش. ) مخچه اي، مربوط به مخچه .
(cerebella، cerebellums. pl) (تش. ) مخچه ، مخ كوچك ، پس مخ.
مخي، دماغي، مغزي، فكري.
(طب ) اختلالات دماغي ( از قبيل اختلال در گفتار ).
فعاليت مغزي را نشان دادن ، فكر كردن .
بكاربردن مغز، تفكر.
(تش. ) مربوط به نخاع ومغز، مغزي نخاعي.
(cerebra، cerebrums. pl) (تش. ) مغز پيشين ، مغز كله .
مشمع، پارچه موم اندود، كفن ، بامشمع پوشاندن .
پارچه موميائي مخصوص كفن اموات، كفن .
مربوط به جشن ، تشريفاتي، تشريفات، آداب.
پاي بند تشريفات وتعارف، رسمي.
تشريفات، جشن ، مراسم.
( اساطير روم ) الهه زراعت و رستني ها.
(ج. ش. ) نوعي ماهي خوراكي (kingfish).
همانا، حتما، مطمئنا.
امر مسلم، يقين ، اطمينان .
قابل تصديق، قابل تائيد.
گواهينامه ، شهادت نامه ، سند رسمي، گواهي صادر كردن .
تصديق، گواهي، شهادت.
گواهينامه اي.
چك تضمين شده .
پست سفارشي، پست سفارشي دو قبضه .
حسابدار قسم خورده .
مصدق، گواهي كننده .
تصديق كردن ، صحت وسقم چيزي را معلوم كردن ، شهادت كتبي دادن ، مطمئن كردن ، تضمين كردن ، گواهي كردن .
اطمينان ، يقين ، دقت.
برنگ آبي نيلگون .
سفيداب سرب، اسفداج.
گردني، وابسته به گردن .
شبيه گوزن .
(cervixes and cervices. pl) پشت گردن ، قفا، گردنه .
زايمان از راه پاره كردن شكم مادر.
سرازيري كنار رودخانه وغيره ، تشخيص وتعيين ماليات.
ايست، توقف، انقطاع، پايان .
واگذاري، نقل وانتقال، انتقال قرض يا دين .
گودال فاضل آب، چاه مستراح.
چاه مستراح.
نوعي رقص تند اسپانيولي.
(chablis. pl) نوعي شراب سفيد.
تعقيب كردن ، دنبال كردن ، شكار كردن ، واداربه فرار كردن ، راندن واخراج كردن (باaway و out و off)، تعقيب، مسابقه ، شكار.
خرده كاغذ.
بي خرده كاغذ.
منگنه بي خرده كاغذ.
نوار بي خرده كاغذ.
مالش دادن ، خراشيدن ، سائيدن ، بوسيله اصطكاك گرم كردن ، (مج. ) به هيجان آوردن ، اوقات تلخي كردن به ، عصبانيت، سائيدگي، پوست رفتگي.
كاه ، پوشال، پوسته ، سبوس، ( مج. ) چيزكم بها يا بي اهميت.
مبادله كردن ، چانه ( زدن )، وراجي كردن ، آدم شوخ وخوش مشرب، داد وستد.
كاهي، پوشالي.
آزردگي، غم وغصه ، اندوه ، الم، تنگدلي، اندوهگين كردن ، آزرده كردن .
زنجير.(n. )زنجير، كند وزنجيز، حلقه ، ( مج. ) رشته ، سلسله . (viand .vt) زنجيركردن .
دسته اي از محكومين كه بهم زنجير شده اند، هم زنجير.
زره زنجيري.
چاپگر زنجيري.
تحت واكنش هاي زنجيري واقع شدن ، دچار واكنش هاي مسلسل وزنجيري شدن .
واكنش زنجيري ياهسته اي.
اره زنجيري، اره برقي.
كسيكه پشت سرهم سيگار ميكشد.
فروشگاه زنجيري، فروشگاههاي مشابه متعلق به يك شركت يا كالا.
زنجيره اي، زنجيره اي كردن .
ليست زنجيره اي.
جستجوي زنجيره اي.
زنجير كوچك .
صندلي، مقر، كرسي استادي در دانشگاه ، بركرسي ياصندلي نشاندن .
فرنشين ، رئيس، رياست كردن ، اداره كردن .
رياست.
( lounge =chaise) (longues longues=chaises chaise. pl) نوعي نيمكت دراز.
وابسته بكلده .
كلده .
كلبه ياآلونك چوبي، كلبه ييلاقي.
جام باده ، (درعشائ رباني )، جام، پياله ، كاسه .
گچ، ( ز. ع. )نشان ، علامت سفيد كردن ، باگچ خط كشيدن ، باگچ نشان گذاردن .
سنگ گچ.
گچي.
بمبارزه طلبيدن ، رقابت كردن ، سرپيچي كردن ، سرتافتن ، متهم كردن ، طلب حق، گردن كشي، دعوت بجنگ .
آهن دار، داراي مزه شبيه باهن .
اتاق، تالار، اتاق خواب، خوابگاه ، حجره ، خان ( تفنگ )، فشنگ خورياخزانه (درششلول)، (درجمع ) دفتركار، آپارتمان ، در اطاق قرار دادن ، جا دادن .
لگن .
كلفت، معشوقه ، پيشكار، فاسق.
رئيس خلوت، پيشكار، ناظر، پرده دار، حاجب.
كلفت، خادمه ، خدمتكار.
كتان يا چيت راه راه شطرنجي.
(ج. ش. ) حربائ، سوسمار كوچك ، آدم متلون المزاج ودمدمي.
(chamoix and chamois) چرم بسيارنازك از پوست گوسفند و بز و گوزن ، نوعي رنگ زرد، (ج. ش. )شوكا، بزكوهي.
جير.
بابونه ، بابونه معمولي يامعطر.
ميدان جنگ ، بيابان ، عمل جويدن ( اسب )، نشخوار، مخفف champion، قهرمان ، مزرعه ، جويدن ، باصداجويدن ، نشخوار كردن .
شامپاني، نام مشروبي كه در شامپاني فرانسه تهيه ميشود.
زمين مرتفع، دشت، جلگه ، صحرا، وسيع، ميدان جنگ .
شركت در دعوا، شرخري.
غاريقون ، نوعي قارچ خوراكي.
پهلوان ، قهرمان ، مبارزه ، دفاع كردن از، پشتيباني كردن .
پهلواني، قهرماني، مسابقه قهرماني.
بخت، تصادف، شانس، فرصت، مجال، اتفاقي، اتفاق افتادن .
اتفاقي، تصادفي.
صدركليسا، جاي مخصوص كشيش.
(=chancellory) رتبه و مقام صدراعظم يا رئيس دانشگاه .
صدراعظم، رئيس دانشگاه .
صدارت عظمي.
(=chancellery) رتبه و مقام صدراعظم يا رئيس دانشگاه .
مقام يا وظيفه صدارت عظمي، ( انگليس ) مقام وزارت دارائي، دفتر مهردار سلطنتي.
(طب ) شانكر، سيفليس.
(طب ) زخم آتشك ، بدل شانكر.
تصادفي، اتفاقي.
چلچراغ، شمع دان چند شاخه ، لوستر.
شمع ساز، شمع فروش.
شمع فروشي، بقالي.
عوض كردن ، عوض شدن ، تغيير، پول خرد.دگرگون كردن ياشدن ، دگرگوني، تغيير، پول خرد، مبادله ، عوض كردن ، تغييردادن ، معاوضه كردن ، خردكردن ( پول )، تغيير كردن ، عوض شدن .
تعويض پذير.دگرگون شدني، دگرگون پذير، متلون ، تغيير پذير، ناپايدار.
بي تغيير، ثابت، پايدار، تغيير ناپذير.
بچه اي كه پريان بجاي بچه اي كه دزديده اند ميگذارند، ( مج. ) آدم دمدمي.
عوض كننده ، تغيير دهنده ، ( مج. ) صراف.
جوربجور شونده ، دگرگون شونده ، نامعين .
شياردار كردن ، دريا، كندن ( مجرا يا راه )، ( مج. درجمع ) هرگونه نقل وانتقالچيز يا انديشه ونظر و غيره ، ترعه ، مجرا، خط مشي.مجرا، كانال.
گنجايش مجرا.
كلمه فرمان محرا.
كنترل كننده مجرا.
ورودي و خروجي مجرائي.
مجرا گزين .
كلمه وضعيت مجرا.
ترعه سازي، مجرا سازي.
كندن ( مجرا يا راه آب ).
سرود، تصنيف، ترانه .
آهنگ ساده و كشيده ، مناجات، سرود، سرود يا آهنگ خواندن .
خواننده ، سراينده ، سرود خوان كليسا.
( =chanty) سرود ملوانان هنگام كار.
(=cock) خروس.
( =chantey) سرود ملوانان هنگام كار.
هرج ومرج، بي نظمي كامل، شلوغي، آشفتگي.
پرهرج ومرج، بي نظم.
معامله كردن ، انتخاب كردن ، شكاف دادن ، تركاندن ، خشكي زدن پوست، زدن ، مشتري، مرد، جوانك ، شكاف، ترك ، فك .
(گ. ش. ) بلوط كوتاه وهميشه بهار جنگل.
(chapeaux، chapeaus. pl) كلاه ، شاپو.
كليساي كوچك .
شخصي كه همراه خانم هاي جوان ميرود، نگهبان ياملازم خانم هاي جوان ، نگهباني كردن ، همراه دختران جوان رفتن ( براي حفاظت آنها )، اسكورت.
شخصي كه همراه خانم هاي جوان ميرود، نگهبان ياملازم خانم هاي جوان ، نگهباني كردن ، همراه دختران جوان رفتن ( براي حفاظت آنها )، اسكورت.
داراي چانه آويزان ، ملول، دلخور.
دين يار، كشيشي كه عبادتگاه ويژه دارد، قاضي عسگر.
مقام يا محل كار قاضي عسگر.
حلقه گل كه بگردن مياويزند، تسبيح يا گردن بند.
تاجر، دلال، واسطه سيار.
شلوار بي خشتك گاوداران .
فصل ( كتاب )، شعبه ، قسمت، باب.
برگشتن ، انجام دادن ، كردن ، بازگشت، فرصت، كار روز مزد و اتفاقي.(=charr) زغال، تبديل به زغال كردن .تبديل به زغال كردن ، نيمسوز كردن ، نيمسوز شدن ، زغال، جسم زغال.
دخشه .مونه ، منش، خيم، نهاد، سيرت، صفات ممتازه ، هرنوع حروف نوشتني وچاپي، خط، رقم، شخصيت هاي نمايش يا داستان ، نوشتن ، مجسم كردن ، شخصيت.
رمز دخشه اي.
تراكم دخشه ها.
دخشه زا.
چاپگر دخشه اي.
دخشه خوان .
دخشه شناسي.
دخشكان .
رشته دخشه اي.
منشي، خيمي، نهادي، نهادين ، منش نما، نشان ويژه ، صفت مميزه ، مشخصات.مشخصه .
منحني مشخصه .
تابع مشخصه .
مشخصات.
منش نمائي، توصيف صفات اختصاصي، توصيف شخصيت.
منش نمائي كردن ، توصيف كردن ، مشخص كردن ، منقوش كردن .
نوعي معما، جدول كلمات متقاطع، نوعي بازي.
زغال چوب.
برگشتن ، انجام دادن ، كردن ، بازگشت، فرصت، كار روز مزد و اتفاقي.
تصدي، عهده داري، حمله ، اتهام، هزينه ، وزن ، مسئوليت، گماشتن ، عهده دار كردن ، زيربار كشيدن ، متهم ساختن ، مطالبه ( بها)، پركردن ( باطري وتفنگ )، موردحمايت.بار، هزينه ، مطالبه هزينه .
(affaires'd charges. pl) كاردار، نايب سفارت، نايب وزير مختار.
پرشدني، اتهام پذير، قابل بدهي يا پرداخت.
اسب جنگي، دستگاه پركردن باطري و هرچيز ديگر ( مثل تفنگ ).
از روي احتياط، با دقت.
ارابه .
ارابه ران ، كالسكه چي، ممسك الاعنه .
( =charisma) عطيه الهي، جذبه روحاني، گيرائي، گيرش، فره .
( =charism) عطيه الهي، جذبه روحاني، گيرائي، گيرش، فره .
دستگير، سخي، مهربان ، ( موسسه ) خيريه .
دستگيري، صدقه ، خيرات، نيكوكاري.
آدم حقه باز، شارلاتان ، آدم زبان باز.
سختي وگرفتگي دردناك ماهيچه ( دست وپا ).
(گ . ش. ) خردل بياباني، خردل وحشي.
(.n)افسون ، طلسم، فريبندگي، دلربائي، سحر، (.vi and .vt) افسون كردن ، مسحور كردن ، فريفتن ، شيفتن .
جذاب، دلربا، افسونگر، فريبنده .
فريبا، فريبنده ، مليح.
گورستان ، قبرستان .
(=char) زغال، تبديل به زغال كردن .
نمودار.نقشه ، نمودار، جدول ( اطلاعات )، گرافيگ ، ترسيم آماري، بر روي نقشه نشان دادن ، كشيدن ، طرح كردن ، نگاره .
شبيه كاغذ، كاغذي.
فرمان ، امتياز، منشور، اجازه نامه ، دربست كرايه دادن ، پروانه دادن ، امتيازنامه صادر كردن .
دفتر ثبت اجاره نامه وامتيازنامه وفرامين ، بايگان ، متصدي بايگاني.
مستخدمه ، كلفت، زغال فروش.
عزيز، محبوب، با احتياط ودقيق، محتاط، كمرو.
تعقيب كردن ، دنبال كردن ، شكار كردن ، واداربه فرار كردن ، راندن واخراج كردن (باaway و out و off)، تعقيب، مسابقه ، شكار.
دنبال كننده ، ( آمر. ) مشروبي كه بدرقه نوشابه اي باشد، تعاقب كننده .
شكاف، وقفه ، ( مج. ) فرق بسيار، پرتگاه عظيم.
نوعي تفنگ كه فشنگ آتش زا دارد.
شاسي اتوميل، اسكلت، كالبد.شاسي.
عفيف، پاكدامن ، خالص ومهذب.
تصفيه وتزكيه كردن .
تنبيه ، توبيخ، سرزنش.
تنبيه كردن ، توبيخ وملامت كردن .
عفت وعصمت، پاكدامني، نجابت.
لباده باشلق دار بلند.
گپ زدن ، دوستانه حرف زدن ، سخن دوستانه ، درددل، گپ.
(chateaux، chateaus. pl) كاخ دوره ملوك الطوايفي، دژ، قلعه ، قصر ييلاقي.
(=castellan) بانوي حاكم قلعه ، كمربند زنجيري زنانه .
درخشندگي متغير، تلالو متغير، سوسو زني.
درخشندگي متغير، تلالو متغير، سو سوزني.
داراي رنگ ودرخشندگي متغير ( مثل چشمگربه درتاريكي )، سنگ براق وصيقلي وموجدار.
اموال، عقار، احشام، خدمه وغلامان .
تندتند حرف زدن ، تند وناشمرده سخن گفتن ، پچ پچ كردن ، چهچه زدن ( مثل بلبل ).
آدم پرحرف و ياوه گو، آدم روده دراز.
باخوش صحبتي، باپرحرفي، باوراجي.
خوش صحبتي، وراجي، پرحرفي، بلبل زباني.
خوش صحبت، وراج، پرحرف.
راننده ماشين ، شوفر، رانندگي كردن .
تعصب در وطن پرستي، ميهن پرستي از روي تعصب.
ميهن پرست متعصب.
جويدن ، بادندان خرد وپاره كردن ، ( درجمع ) آرواره ، فك ، لقمه جويده .
اطاق زير شيرواني.
ارزان ، جنس پست، كم ارزش، پست.
ازقيمت كاستن ، ارزان شدن ، تحقير كردن ، ناچيز شمردن .
كاسب دوره گرد.
ارزاني.
آدم ارزان خر.
آدم متقلب وفريبنده ، فريب، گول، فريب دادن ، خدعه كردن ، گول زدن ، جر زدن .
مقابله ، مقابله كردن ، بررسي، بررسي كردن .جلوگيري كردن از، ممانعت كردن ، سرزنش كردن ، رسيدگي كردن ، مقابله كردن ، تطبيقكردن ، نشان گذاردن ، چك بانك .
ذره مقابله اي.
دخشه مقابله اي.
رقم مقابله اي.
ميدان مقابله اي.
سياهه مقابله .
مسئله مقابله اي.
مجموع مقابله اي.
دفترچه چك ( بانك ).
شطرنجي، بشكل شطرنجي ساختن ياعلامت گذاردن ، شطرنجي كردن ، نوعي بازي شبيه جنگ نادر، چكرز.
بازي چكرز، جنگ نادر.
مقابله ، بررسي.
حساب جاري بانكي.
برنامه مقابله كننده .
سياهه مقابله .
شهمات كردن ، مات كردن ، ( مج. ) شكست دادن .
وارسي، به امانت گرفتن .
نقطه وارسي.
رانش وارسي.
آزمون وارسي.
نقطه مقابله .محل بازرسي وسائط نقليه .
اطاق تفتيش اثاث وبار مسافرين ، اطاق امانت گذاري بار وچمدان وپالتو.
بازرسي كلي، معاينه عمومي.
نوعي پنير.
گونه ، لب.
استخوان گونه .
باپرروئي، باگستاخي، بطورجسارت آميز.
گستاخي.
داراي گونه هاي برآمده ، گستاخ، پررو.
جيرجير، اشاره مختصر، جير جير كردن ، اشاره مختصر كردن به .
خوشي، فريادوهلهله آفرين ، هورا، دلخوشي دادن ، تشويق كردن ، هلهله كردن .
بشاش، خوش روي.
خدا حافظ.
غمگين ، افسرده ، ناشاد.
سرحال، بابشاشت، شاد، دلگشا.
پنير.
پنير فروش.
پنيري، قشنگ .
يوزپلنگ وحشي.
سرآشپز.
(oeuvre'd chefs. pl) شاهكار ادبي يا هنري.
دارو فروش، شيميائي.
شيميائي، كيميائي.
مهندسي شيمي.
جنگ بوسيله گازهاي شيميائي.
بطورشيميائي.
لباس خواب يا زير پيراهن زنانه .
شيمي دان ، داروساز.
علم شيمي.
(طب ) درمان بواسطه مواد شيميائي، درمان داروئي.
گرايش شيميائي.
(=check) حواله ، برات، چك .
دفترچه چك .
شطرنجي، پيچازي، ( مج. ) داراي تحولات.
گرامي داشتن ، تسلي دادن .
نوعي سيگار برگ .
گيلاس.
كروب ( كروبيان )، فرشتگان آسماني بصورت بچه بالدار، ( مج. ) بچه قشنگ .
جعفري فرنگي.
شطرنج.
تخته شطرنج.
صندوق، يخدان ، جعبه ، تابوت، خزانه داري، قفسه سينه .
صندوق يا سينه دار.
شاه بلوط، بلوط، رنگ شاه بلوطي.
سوار دلاور، نجيب زاده .
دستكش، درجه نظامي روي بازو.
جويدن ، خاييدن ، تفكر كردن .
جويدني.
آدامس، سقز.
جويدني.
نوعي شراب قرمز.
هنرمندي كه سياه قلم كار ميكند، سياه قلمكار.
نقاشي سياه قلم، نوعي نقاشي كه فقط با سياه روشن وبدون رنگ آميزي انجام ميشود.
(chiasmas chiasmata. pl) (تش. ) تقاطع، ضربدر بصري، ( بافت شناسي ) آميزش از ميان يا از پهنا ( مثلا در كروموسوم ها ).
شيك ، مد، باب روز، زيبا.
مغلطه كردن ، سفسطه كردن ، مغلطه .
حيله بازي، ضد ونقيض گوئي، مغالطه .
باارزش، ظريف، باهنرمندي.
جوجه ، بچه ، نوزاد.
جوجه مرغ، پرنده كوچك ، بچه ، مردجوان ، ناآزموده ، (ز. ع. ) ترسو، كمرو.
(ز. ع. ) مبلغ ناچيز، غذاي جوجه .
كمرو، ترسو، بزدل.
(طب ) آبله مرغان .
ترسو، بزدل، كمرو.
نخود، خلر.
حشيشه القزاز وعلف هاي هرز ديگر.
كاسني دشتي، كاسني تلخ.
سرزنش كردن ، گله كردن از، غرغركردن .
رئيس، سر، پيشرو، قائد، سالار، فرمانده ، عمده ، مهم.
(ز. ع. ) رئيس دادگاه ، قاضي اعظم، قاضي القضات.
رئيس ستاد.
رئيس دولت.
(ن . د. ) ناوبان دوم.
(نظ. ) استوار يكم.
مخصوصا، بطور عمده .
سالار، سردسته ، رئيس قبيله .
(=chield) (اسكاتلند ) يارو.
(=chiel) (اسكاتلند ) يارو.
تورنازك ، نوعي پارچه ابريشمي، نوعي كيك .
قفسه كوچك كشودار، اشكاف كوچك .
نوعي حشره شبيه كنه .
گيس ( جمع شده ) پشت سر، گيسو.
(ج. ش. ) كك ، كيك .
(طب ) سرمازدگي.
بچه ، كودك ، طفل، فرزند.
بچه آوري، بچه زائي.
بستر زايمان .
وضع حمل، زايمان .
بچگي، طفوليت، كودكي، خردي.
بچگانه ، ساده وبي آلايش، كودك مانند.
بچگانه ، مثل بچه .
(chilli and =chili) دارفلفل، برباس، گردفلفل، خوراك لوبياي پر ادويه .
(chilli and =chile) دارفلفل، برباس، گردفلفل، خوراك لوبياي پر ادويه .
هزارتائي، هزار عدد، يك هزار سال، هزار ساله .
اعتقاد به ظهور مجدد هزار ساله مسيح.
نوعي رب گوجه فرنگي فلفل دار.
بچگانه ، ناپسند، لوس.
سردكردن ، خنك شدن ، سرما، خنكي، چايمان ، مايه دلسردي، نااميد، مايوس.
(=chilly) سرد، خنك .
(chile and =chili) دارفلفل، برباس، گردفلفل، خوراك لوبياي پر ادويه .
(=chilled) سرد، خنك .
(=chimera)(افسانه ) جانوري كه سرشير وبدن ببر ودم مار داشته است، ( مج. ) خيال واهي.
(مو. ) سنج، ترتيب زنگهاي موسيقي، سازياموسيقي زنگي، صداي سنج ايجادكردن ، ناقوس رابصدا درآوردن .
باديگران هم آهنگ شدن .
(=chimaera)(افسانه ) جانوري كه سرشير وبدن ببر ودم مار داشته است، ( مج. ) خيال واهي.
خرقه بدون آستين ويا با آستين گشاد وبزرگ .
واهي، خيالي، ذوقي، هوس باز، هوس آميز، دمدمي.
دودكش، بخاري، كوره ، نك .
سردودكش، كلاهك دودكش.
كسي كه دوده لوله بخاري را پاك ميكند.
نماي بخاري، گچ بري بخاري.
( eezchimpan =).
(=chimp) (ج. ش. ) ميمون آدم وار، شمپانزه .
چانه ، زنخدان ، زيرچانه نگهداشتن ( ويولون ).
كشورچين ، چيني، ظروف چيني.
(=china) ظروف چيني.
مهره استخوان پشت جانوران ، گوشت مازه ، ( ز. ع. - انگليس ) دره تنگ وباريك ، شكاف، درز، شيارآبي كه دراثرحركت كشتي ايجاد ميشود، پشت كسي را شكستن ، دندانه دار كردن .
(ج. ش. ) نوعي جانور جونده كوچك شبيه سنجاب.
چيني، چيني ها ( درجمع ومفرد )، زبان چيني.
(درمعماري ) سبك معماري ويا هنر چيني.
شكاف، رخنه ، شكافتن ، درزپيدا كردن ، درز گرفتن ، صداي بهم خوردن فلز، جرنگ جرنگ .
ليموشيرين ، پرتقال شيرين .
چيت گلدار.
چيتي.
لپ پريده كردن يا شدن ، ژتن ، ريزه ، تراشه ، مهره اي كه دربازي نشان برد وباختاست، ژتون ، ورقه شدن ، رنده كردن ، ( بصورت جمع ) سيب زميني سرخ كرده .تراشه .
شركت كردن در
موش خرماي زميني، سنجاب راه راه .
رنده نجاري، تيشه نجاري، خراط، جيك جيك كردن .
شادكردن ياشدن ، شاد.
خطاط، خط نويس، كف بين .
خط نويسي، محرري، طالع بين .
كف بين .
پيش گوئي وغيب گوئي با ديدن خطوط كف دست.
متخصص درمان وحفاظت پاها، پزشك پا.
(=podiatry) فن معالجه ودرمان امراض پا.
فن ماساژ وجابجا كردن ستون فقرات.
جيك جيك ، جيرجير، زق زق كردن ، جيرجير كردن .
صداي زنجره ، جيرجير، صداي ملخ كردن .
جيك جيك پي درپي، چهچه ، جيك جيك كردن .
اسكنه ، قلم درز، بااسكنه تراشيدن .
(=chiselled) چوب اسكنه خورده ، اسكنه مانند.
(=chiseled) چوب اسكنه خورده ، اسكنه مانند.
بچه ، كودك ، دخترك ، توله حيوانات (مثل خرس )، يادداشت.
گفتگو، صحبت كوتاه ، گپ.
(chitlins and =chitterlings) روده كوچك خوك ، ( كالباس سازي وغيره )، چين ، حاشيه چين دار.
(chitterligns and =chitlings) روده كوچك خوك ، ( كالباس سازي وغيره )، چين ، حاشيه چين دار.
قباي كوتاه .
چهچه زدن ، آواز خواندن ، از سرما لرزيدن .
(chitlins and =chitlings) روده كوچك خوك ، ( كالباس سازي وغيره )، چين ، حاشيه چين دار.
(=chivalrous) دليرانه ، جوانمرد، بلند همت.
(=chivalric) دليرانه ، جوانمرد، بلند همت.
سلحشوري، دليري، جوانمردي، فتوت، تعارف.
(.n and .vi and .vt) (=chivvy) تعقيب كردن ، اذيت كردن . (.n) پيازچه ، پياز كوهي، موسير اسپانيا.
(=chive) تعقيب كردن ، اذيت كردن .
دخترك چوپان ، چوپان زن .
(ش. ) هرنوع تركيبي كه داراي ازت و كلر باشد.
(ش. ) كلرات، نمك اسيد كلريك .
(ش. ) اسيداكسيدكننده بي ثباتي بفرمول 3 HCLO.
(powder =bleaching) گرد سفيد كني، گردمخصوص سفيد كردن پارچه .
آغشته كردن باكلر، با كلر تركيب شدن .
(ش. ) كلرين .
كلروفورم.
(=chlorophyll) ماده سبز گياهي، سبزينه ، كلروفيل.
(=chlorophyl) ماده سبز گياهي، سبزينه ، كلروفيل.
جاي كالسكه ران .
شبيه صدف، پيچ وخم دار، پيچاپيچ، مارپيچي.
گوه (goveh)، تكه چوبي كه چرخ يا چليكي را ازغلتيدن بازميدارد، از حركت بازداشتن ، (باچوب ) محكم كردن ، محكم، سفت، كيپ.
پرشده ، كيپ، گرفته ، لبالب، مالامال.
بهم متصل وپيوسته ، شلوغ، كيپ.
شوكولات، شوكولاتي، كاكائو.
(گ . ش. ) درخت كاكائو (cacao theobroma).
پسند، انتخاب، چيز نخبه ، برگزيده ، منتخب.
دسته سرايندگان ، كر، بصورت دسته جمعي سرود خواندن ، هم سرايان .
جاي مخصوص خواندن كليسا.
رهبر دسته سرايندگان ( كليسا ).
خفه كردن ، بستن ، مسدود كردن ، انسداد، اختناق، دريچه ، ساسات ( ماشين ).
خفه كننده ، مسدودكننده ، شال گردن .
خفه ، دم دار، گرفته .
خشم، تندي، صفراوي، صفرا.
وبا.
سودائي مزاج، عصباني.
(ش) ماده بفرمول OH H45 C27 ( موجد تصلب شرائين ).
گزيدن ، انتخاب كردن ، خواستن ، پسنديدن .
(choosey and =choosy)گزينگر، انتخاب كننده .
(chooser and =choosy) گزينگر، انتخاب كننده .
(chooser and =choosey) گزينگر، انتخاب كننده .
ريز ريز كردن ، بريدن ، جدا كردن ، شكستن .
(=chapfallen).
نوعي كفش پاشنه بلند.
ساطور.ساطور، تبر، هلي كوپتر.
پرشكاف، ( درمورد دريا ) اندكي متلاطم، (مج. ) متغيرودستخوش تغيير وتبديل.
(تش. ) آرواره ، دهان ، لب ولوچه .
ميله هاي عاج يا چوبي كه چيني ها براي خوردن برنج از آن استفاده ميكنند.
نوعي غذاي چيني.
وابسته بدسته سرودخوانان ، وابسته به آواز دسته جمعي.
(=choral) دسته سرايندگان ، مجموعه خوانندگان .
عصب، ريسمان ، ( هن. ) وتر، قوس، زه ، تار.وتر، سيم، ريسمان .
كارهاي عادي و روزمره ، كار مشكل، كارسخت وطاقت فرسا.
(طب) دائ الرقص، تشنج مخصوص.
طرح رقص يا بالت را ريختن ، درحال رقص يا بالت بودن .
رقص آرائي، هنررقص، رقص مخصوصا درتئاتر وغيره .
وابسته بدسته خوانندگان .
آوازه خوان جزو دسته خوانندگان .
وابسته بنقشه برداري جغرافيائي از ناحيه اي.
نقشه برداري وتوضيح وضع جغرافيائي ناحيه اي.
صداي خورخور ياخنده ، سرود وتسبيح خواندن ، مناجات كردن ، صداي خرخركردن ، صدايخرناس كردن ، خنديدن .
هم سرايان ، هم سرائي كردن ، دسته خوانندگان ، نغمه سرايان هم آهنگ .
زن جواني كه دريك دسته كر ميخواند.
برگزيده ، منتخب.
(ج. ش. ) زغن ( از جنس pyrrhocorax).
گول خور، گول زدن .
(ز. ع. )غذا، خوراكي، سگ خپله .
نوعي غذاي چيني.
نوعي آبگوشت.
قطعات منتخب، قطعات برگزيده ( براي نوآموزان زبان بيگانه )، منتخبات.
روغن آميخته بابلسان ، مرهم، تدهين .
مسيح، عيسي.
نام گذاري كردن ( هنگام تعميد )، تعميد دادن .
مسيحيت، عالم مسيحيت، جامعه مسيحيت.
مراسم تعميد ونامگذاري بچه .
مسيحي.
مبدائتاريخ كشورهاي مسيحي كه از زمان تولد مسيح آغاز ميگردد.
نام اول شخص.
مسيحيت، دين مسيحي.
عيسوي سازي، گرايش به مسيحيت.
مسيحي كردن ، عيسوي كردن .
مسيح وار.
مسيح وار، شايسته مسيح، مربوط به مسيح.
عيدميلاد مسيح، عيد نوئل.
ايام كريسمس.
مبحث مسيح شناسي.
رنگي، پر رنگ ، تصادفي، اتفاقي.
رنگين ، رنگي، نوع، رنگ پذيري.
علم رنگ شناسي.
وابسته برنگ نگاري، رنگ نگار.
رنگ نگاري، جدا كردن عناصر رنگي از هم.
تجزيه وتحليل مواد رنگي سلول.
رنگ پذير، باساني رنگ شونده ، رنگ دوست.
رنگ دانه كروميوم، رنگ زرد فرنگي، آب ورشو.
متعلق به كروميوم، مربوط به كروميوم.
كروميت، نمك اسيد كروميوم.
كروميوم، كروم، فلزي سخت وخاكستري رنگ .
دانه هاي رنگيگياهان ، رنگ پذيري گياهان ، رنگ زا.
عكس رنگي كه بوسيله چاپ سنگي تهيه ميشود.
رنگ پذير، باساني رنگ شونده ، رنگ دوست.
گروه رنگي ملكول، عامل رنگي ملكول.
ياخته رنگي كه حاوي رنگ قرمز يا زرد ميباشد.
(تش. ) كروموسوم، رنگين تن .
ديرينه ، مزمن ، سخت، شديد، گرانرو.
شرح وقايع بترتيب تاريخ، تاريخچه .
ماده تاريخ، نشان دادن سنوات تاريخي.
گاه سنج، آلت سنجش فواصل زماني.
بترتيب تاريخي، داراي تسلسل تاريخي، داراي ربط زماني.
بترتيب وقوع.بترتيب تاريخي، داراي تسلسل تاريخ، داراي ربط زماني.ترتيب زماني وقوع.
شرح وقايع بترتيب زماني.علم ترتيب تاريخ، گاه شناسي، تاريخ شماري، جدول يا شرح وقايع ياتاريخهاي وابسته بانها.
زمان سنج، گاه شمار، كرونومتر، وقت نگار، گاه نگار.
گاه شماري، وقت سنجي بطريق علمي، علم قياس زمان .
زمان سنج، گاه شمار، لحظه شمار.
(=chrysalid) شفيره حشرات، جوانه ، شكوفه ، جنين .
گل داودي، ميناي طلائي.
(مع. ) زبرجدسبز، ياقوت سبز، اليوين .
(مع. ) يكجور ياقوت زرد، عقيق سبز.
ساكن زيرزمين ، درون زمين ، وابسته به خدايان وارواح عالم اسفل.
ساكن زيرزمين ، درون زمين ، وابسته به خدايان وارواح عالم اسفل.
خپله بودن ، گوشتالوئي.
خپله ، چاق، گوشتالو، پهن رخسار.
گيره اي كه مته را در ماشين نگه ميدارد، مرغك ، عزيزم، جانم، (ز. ع. انگليس)جوجه مرغتكان ، صدائي كه براي راندن حيوان بكار ميرود.
واگن آشپزخانه و وسائل آشپزي ترن .
دست انداز يا جاي چرخ درجاده .
بادهان بسته خنديدن ، پيش خود خنديدن .
آدم كله گنده ، آدم كودن .
دهاتي، بي تربيت، روستامنش.
چاق وچله ، كوتوله وچاق (مثل خوك )، ترشرو، عبوس.
صداي لوكوموتيو، صداي انفجاري كه گاهي از ماشين شنيده ميشود.
پوتين نوك برگشته .
هم اطاق، دوست، صميمي، رفيق بودن ، باهم زندگي كردن .
صميمي، خوش مشرب، يار.
كنده ، تكه بزرگ .
تكه بزرگ يا كلفت وكوتاه ( درمورد سنگ ويخ وچوب )، (مج. ) كنده ، مقدار قابل توجه .
خپله وچاق.
كليسا، كليسائي، دركليسامراسم مذهبي بجا آوردن .
علاقمندي بكليسا.
مربوط به كليسا، مذهبي.
كشيش، نگهبان كليسا، عضو كليسا.
حصار كليسا، حياط كليسا.
دهاتي، آدم خشن و زمخت، بي تربيت، روستائي.
خشن ، زمخت.
بوسيله اسباب گردنده ( مثل چرخ ) جلو رفتن ، بافعاليت فكري چيزي بوجود آوردن ، كره سازي، دائما وشديدا چيزي را تكان دادن وبهم زدن .
صداي كبك وكودك شيرخوار وغيره .
شيب تند رودخانه ، ناودان يا مجراي سرازير، مخفف كلمه پاراشوت، ( مج. ) سقوط، انحطاط، زوال.
يك نوع ترشي با ادويه ، يكنوع چاشني غذا.
شبيه كيلوس، شيره مانند، قيلوس وار.
كيلوس ( در فيزيولوژي )، قيلوس.
پيشين ، سابق، متعلق بدوره سابق، منسوخ.
قبه ، آسمانه ، قدح يا ظرف.
خزوك ، زنجره وجيرجيرك دشتي.
(=cicada) ملخ، زنجره .
داغ، نشان ، محل زخم.
جاي زخم، اثر زخم، داغ، نشان ، داغه .
گوشت نو بالا آوردن ، جاي زخم باقي گذاردن .
راهنما، بلد.
شراب سيب، شربت سيب، آب سيب.
سيگار، سيگار برگ .
(=cigaret) سيگارت، سيگار.
مژگاني، موئي، مودار.
مودار، ريشه دار، مژگان دار، مژه دار.
مژك دار، تاژك دار، مويچه دار.
مودار، ريشه دار، مژگان دار، مژه دار.
مژه ، تاژك ، مويچه ، پر.
(ج. ش. ) ساس، سرخك ، خانواده ساس وسرخك .
افراد كشور ظلمات، ظلماني، تاريك .
كاري كه با سهولت انجام شود، تنگ يا كمربند( به اسب ) بستن ، محكم بستن .
(گ . ش. ) درخت گنه گنه .
كمربند، احاطه ، حلقه ، محوطه ، احاطه كردن ، كمرچيزي را بستن .
زغال نيم سوز، خاكستر، خاكستر كردن .
خاكستري.
رمز وضعيت.
سينما.
سينمائي.
آپارات فيلم، دوبين فيلم برداري، سينما.
هنر فيلمبرداري.
خاكستري رنگ ، خاكستروار.
داراي كمربند، كمر بندي.
كمربند، خط رنگي ومارپيچ.
شنگرف، شنجرف، سولفور سيماب.
(گ . ش)دارچين ، رنگ زرد سبز.
پنج ( دربازي )، عدد پنج.
قرن شانزدهم (مخصوصا دوره رنسانس و يا تجدد ادبي و هنري ايتاليا ).
صدر، سر، سري كردن .عدد صفر، رمز، حروف يا مهر رمزي، حساب كردن ( بارقام)، صفر گذاردن ، برمزدرآوردن .
سريكردن .
درحدود، دراطراف، تقريبا.
قوسي، پرگاري، تاشده ، چين دار.
دايره ، محيط دايره ، محفل، حوزه ، قلمرو، دورزدن ، مدور ساختن ، دور( چيزي را )گرفتن ، احاطه كردن .
دوار، عضو محفل.
دايره كوچك ، حلقه زرياگوهر، انگشتري، تشكيل دايره كوچك دادن ، دايره وارحركت كردن .
(حق. ) حوزه قضائي يك قاضي، دور، دوره ، گردش، جريان ، حوزه ، مدار، اتحاديه ، كنفرانس، دورچيزي گشتن ، درمداري سفر كردن ، احاطه كردن .مدار.
تخته مدار.
كارتمدار.
خانواده مداري.
راه گزيني مداري، مدارگزيني.
شدت جريان برق، اجزائ تركيب كننده جريان برق.مدارات.
پيرامون ، محيط، حوزه ، غير مستقيم، مدار حركت.
دايره اي، مدور، بخشنامه .مدور، مستدير، دايره وار، بخشنامه .
ليست دايره اي.
تغيير مكان دايره اي.
مدور بودن .
بخشنامه صادركردن ، پرسش نامه فرستادن .
بخشنامه كردن ، بدورمحور گشتن ، منتشر شدن .گردش كردن ، به گردش در آوردن .
انباره گردشي.
گردش، دوران ، انتشار، جريان ، دوران خون ، رواج، پول رايج، تيراژ(روزنامه يامجله ).گردش، تيراژ.
احاطه كننده ، محيط، دورگرديدن ، گردنده بدور.
دور چيزي گرديدن ، بدور چيزي گشتن .
ختنه كردن .
ختنه .
پيرامون ، محيط.محيط، محيط دايره ، پيرامون .
پيراموني، جنبي.پيراموني.
جاري شونده دراطراف، احاطه كننده .
باطراف منتشر كردن ، منتشر شدن ، گسترش يافتن .
طول وتفصيل در كلام، بيان غير مستقيم.
دراطراف ماه .
دورتادورگيتي يا اقليمي كشتي راني كردن ، زمين را دورزدن ، پيرامون پيمودن .
نوشتن در دور، محدود ومشخص كردن .
تعريف، محدوديت، انحصار، فضايامحيط محدود ومشخص شده .
بااحتياط، ملاحظه كار، مال انديش، باتدبير.
احتياط.
چگونگي، شرح، تفصيل، رويداد، امر، پيشامد، ( درجمع ) شرايط محيط، اهميت.
تصادفي، مربوط به موقعيت.
(حق. ) اماره ، اماره اتفاقي.
حالت وكيفيت، جزئيات، كيفيات.
(حق. ) امارات لازمه را تهيه كردن ، قرائن وامارت را بدست آوردن ، وارد جزئيات شدن .
باسنگريابارو محصور شده ، سنگربندي كردن .
باحيله پيش دستي كردن ، گير انداختن .
دورزني، دورگردي، گردش، حركت پيچاپيچ.
سيرك ، چالگاه .
(=cirrate) مژه دار، تاژك دار، مضرس، دندانه دار.
دايره كوچك ، ميدان كوچك ، سيرك ، چالگاه .
(ج. ش. ) مضرس، داراي زائده و ضميمه ، دندانه دار.
قطعات ابرهاي كوچك وسفيدي كه در ارتفاعات زياد قرار دارد.
(=cirrate) مژه دار، تاژك دار، مضرس، دندانه دار.
يك طبقه سفيد رنگ ويكنواخت از ابر طره اي.
داراي چين وشكن ، داراي آويز.
ابرطره اي، ( گ . ش. ) پيچك (tendril) ( ج. ش. ) آويز، ضميمه ، مژه ، تاژك .
واقع بين زمين وماه ، واقع در جو قمر.
آب انبار، مخزن آب، قدح بزرگ مسي، منبع.
قابل نقل قول، قابل ذكر.
ارك ، دژ، قلعه نظامي، سنگر.
ذكر، نقل قول، (حق. ) احضار، احضار به بازپرسي، (نظ. ) تقديرازخدمات، تقديررسمي.
ذكر كردن ، اتخاذ سند كردن ، گفتن .
(مو. ) يكنوع آلت موسيقي قديمي.
(مو. ) گيتار، سه تار.
(مو. ) گيتار، سه تار.
شبيه شهر، واقع شده در شهر.
شهري كردن .
تابع، رعيت، تبعه يك كشور، شهروند.
شهروندان ، ساكنين ، مردم، تبعيت.
شهروندان ، ساكنين ، مردم، تبعيت.
سيترات، نمك اسيد سيتريك .
اسيدسيتريك ، جوهرليموترش.
كاشتن مركبات مانند ليمو وپرتقال وغيره .
ليمو.
(گ . ش. ) سنبل هندي.
(citruses and citus. pl) (گ . ش. ) مركبات، خانواده مركبات.
(مو. ) گيتار، سه تار.
شهر.
شهري، زرنگ ، رند.
حقوق مدني.
حقوق وامتيازات مدني (اشخاص ).
شهري، كشوري، اجتماعي، مدني.
علوم مدني، تعليمات مدني.
غيرنظامي، مدني.
دفاع غير نظامي.
مهندس راه وساختمان .
مستخدم كشوري، مستخدم دولتي.
خدمات كشوري ( غير نظامي )، خدمات اجتماعي.
جنگ داخلي.
شخص غير نظامي، غير نظامي.
نزاكت، نجابت ورفتار خوب، تربيت.
تمدن پذير.
تمدن ، مدنيت، انسانيت.
متمدن كردن ، متمدن شدن .
شيربريده شده ، دلمه شدن .
دهكده كوچك كوهستاني.
صداي بهم خوردن دوتخته يا چيز ديگر، تق تق.
( بازگشت شود به clothe) ملبس، مزين .
روكش فلزي، آب فلزي.
ادعا، دعوي، مطالبه ، ادعا كردن .
قابل ادعا، قابل مطالبه .
مدعي، مطالبه كننده .
روشن بيني، بصيرت.
روشن بين ، نهان بين .
حلزون دوكپه اي يا صدف خوراكي از جنسpecten، گوشت صدف، بچنگالگرفتن ، محكم گرفتن .
پيك نيك ، اجتماعي درخارج.
بادست وپا بالارفتن ، بسختي بالارفتن .
تروچسبناك ، سرد ومرطوب، آهسته رو، بي حرارت.
( =clamour) بانگ ، غوغا، سروصدا، غريو كشيدن ، مصرانه تقاضا كردن .
مصر، خروشان ، پرخروش، جيغ ودادكن ، پرسروصدا.
(=clamor) بانگ ، غوغا، سروصدا، غريو كشيدن ، مصرانه تقاضا كردن .
گيره .بند، گيره ، انبرك ، باگيره نگاهداشتن ، با قيد ومنگنه محكم بستن .
خاندان ، خانواده ، طايفه ، قبيله ، دسته .
مخفي، غيرمشروع، زيرجلي.
صداي جرنگ جرنگ ، صداي شيپور، صداي بهم خوردن اسلحه ، صدا كردن .
(=clangour) جرنگ جرنگ ، طنين ناقوس ها.
( =clangor) جرنگ جرنگ ، طنين ناقوس ها.
چكاچاك ( صداي زنجير)، چكاچاك كردن .
داراي تعصب قبيله اي، پيوستگي ايلي.
عضو خانواده ، عضوقبيله يا طايفه .
كف زدن ، صداي دست زدن ، ترق تراق، صداي ناگهاني.
قطعات چوب كه به مصرف روكوبي ميرسد، توفال سقف.
زبانه زنگ ، كف زننده .
چنگ زدن ، پنجول زدن ، بدزباني كردن .
سخني كه براي ستايش ديگران بگويند.
نوعي شراب قرمز، رنگ قرمز مايل بارغواني.
روشني، وضوح.
واضح كننده .
روشن كردن ، واضح كردن ، توضيح دادن .
(=clarionet) (مو. ) قره ني، كلارينت.
شيپورتيز، شيپور.
وضوح، روشني، نظم وترتيب، تميزي.
برخورد، تصادم، تصادم شديد كردن .
گيره قزن قفلي، جفت چپراست، قلاب، درآغوش گرفتن ، بستن .
چاقوي ضامن دار.
گيره ، پيچنده .
رده .كلاس، دسته ، طبقه ، زمره ، جور، نوع، طبقه بندي كردن ، رده ، هماموزگان ، رسته ، گروه .
داراي حساسيت وتعصب نسبت بطبقه اجتماعي خود.
مطابق بهترين نمونه ، ادبيات باستاني يونان و روم، باستاني، مربوط به نويسندگان قديم لاتين ويونان .
رده اي، كلاسيك .وابسته به ادبيات باستاني ( يونان وروم )، پيرو سبكهاي باستاني.
سبك باستاني ( در ادبيات وهنر )، پيروي از سبك هاي يونان وروم.
دانشمند ادبيات باستاني وپيرو سبك هاي باستاني ( يونان وروم ).
درزمره ادبيات باستاني ( يونان وروم) در آوردن ، از سبك ادبي باستاني پيروي كردن .
قابل طبقه بندي.
رده بندي.عمل دسته بندي، طبقه بندي، رده بندي.
رده بندي شده ، سري.
دسته بندي كردن ، طبقه بندي كردن .رده بندي كردن .
رده ، دسته ، تقسيم برحسب طبقه .
همكلاس، هماموز.
آموزگاه ، كلاس درس.
ارشد، درجه يك .
جدا شونده ، تقسيم شونده .
جغ جغ يا تلق تلق كردن ، صداي بهم خوردن اشيائي مثل بشقاب.
لنگي، شلي (shali).
شرط، ماده ، عهد، بند، جزئ، قضيه ، جزئي از جمله .بند، ماده .
شبيه حجره ، صومعه نشين ، وابسته بدير ياصومعه .
تنگناترس، ( طب ) مرض ترس از فضاي تنگ ومحصور.
چماقي، پيازي شكل.
گفتار بيهوده ، وراجي، پشت سركسي پچ پچ كردن ، وراجي كردن .
(تش. ) ترقوه ، چنبر.
داراي شاخ يا شاخك هاي چماقي شكل.
رديف جا انگشتي، رديف مضراب.
بشكل چماق يا گرز.
چنگ ، پنجه ، سرپنجه جانوران ، ناخن ، چنگال، پنجه اي شكل، چنگ زدن .
چكش دوشاخ، چكش ميخ كش.
تبر چنگال دار.
خاك رس، رس، گل، خاك كوزه گري، سفال.
اسب زرد رنگ .
گلي، رستي.
مثل خاك رس يا سفال.
شمشير دودمه .
ظرف سفالين .
پاك ، پاكيزه ، تميز، نظيف، طاهر، عفيف، تميزكردن ، پاك كردن ، درست كردن ، زدودن .
روشن ، صريح، مشخص، واضح.
آراسته ، پاكيزه .
عمل تميز كردن وپاك كردن ، تصفيه .
بي گناه ، بي تقصير، دست ودل پاك .
پاك كردن ، تميز كردن (بمعاني.vi and .vt clean مراجعه شود)، تطهيركردن ، تبرئه كردن .
وسيله يا ماده تميز كننده .
واضح، شفاف، زدودن ، ترخيص كردن .(.adj)آشكار، زلال، صاف، صريح، واضح، (.vi and .vt) روشن كردن ، واضح كردن ، توضيحدادن ، صاف كردن ، تبرئه كردن ، فهماندن .
روشن ، صريح.
پاك نظر، بصير.
بصير، روشن بين .
اختيار، اجازه ، زدودگي، ترخيص.برداشتن مانع، گواهينامه ياكاغذ دال بر پاكي و بيعيبي، ترخيص كالا از گمرك .
زدوده ، ترخيص شده .
با ذكاوت، بافهم.
نقل وانتقال بانكي، تسويه ، تسطيح، مكان مسطح.
سازماني كه چكهاي بانكهاي مختلف را درآن مبادله ميكنند، موسسه تهاتري لندن ، انبار.
ميخ ته كفشهاي ورزشي، گوه ، گيره ، باگوه و گيره محكم كردن .
رخ پذير، قابل شكافته شدن ، قابل ورقه ورقه شدن .
رخ، عمل شكافتن ، ورقه ورقه شدگي، شكافتگي، تقسيم.
شكافتن ، جدا كردن ، شكستن ، ورآمدن ، چسبيدن ، پيوستن ، تقسيم شدن ، شكافتن سلول.
ساطور، شكافنده .
ازتخم در آوردن ، تخم گذاشتن .
چوگان سرآهني ( درگلف )، قلاب بزرگ ، چنگك بزرگ ، كلاچ، ربايش، عمل گرفتن وربودن ، (درجمع )، سايه .
( مو. ) كليد، مفتاح.
شكاف، ترك ، چنگال، شكاف دار، ترك خورده .
(گ . ش. ) شقايق پيچ، قلماتيس، فل بهار.
بخشايندگي، رحم، اعتدال عناصر.
بخشاينده ، رئوف، رحيم، مهربان ، رحمان ، ملايم.
پرچ كردن ، گره كردن .
كسي را به اسم صدا كردن ، داد زدن .
مردروحاني، كاتوزي، روحانيون ، دين يار.
كشيش، روحاني.
كشيش.
دفتري، وابسته به روحانيون .
سياست واصول واعمال روحانيون ، وابستگي به روحانيت.
طبقه تحصيل كرده .
منشي، متصدي، كارمند دفتري.منشي، دفتردار، كارمند دفتري، فروشنده مغازه .
وابسته به كشيش، فاضلانه ، اديبانه .
منشي گري.
ناقلا، زرنگ ، زيرك ، باهوش، با استعداد، چابك .
مقره .
گلوله كردن ، بشكل كلاف يا گلوله نخ درآمدن ، گلوله نخ، گره ، گوي.
كلمه مبتذل.
تيك ، صداي مختصر، صداي حاصله از خوردن سم اسب بزمين ، صدا كردن .
موكل، مشتري، ارباب رجوع.
ارباب رجوع، مشتريان ، پيروان ، موكلين .
تخته سنگ ، صخره .
مطلب يا داستان جالب.
شكاف، ترك ، چنگال، شكاف دار، ترك خورده .
بحراني، دوران يائسگي زن .
اوجي، باوج رسيده .
آب وهوا.
مربوط به آب وهوا.
مربوط به آب وهوا شناسي.
متخصص آب وهوا.
آب وهوا شناسي، اقليم شناسي.
اوج، راس، قله ، منتها درجه ، باوج رسيدن .
بالارفتن ، صعود كردن ، ترقي كردن .
بالارونده ، گياه نيلوفري يا بالارو.
سرزمين ، آب وهوا.
محكمكردن ، ثابت كردن ، پرچ كردن ، قاطع ساختن ، گروه ، پرچ بودن (مثل سرميخ ).
متمسك شونده ، قيچي كننده ، قاطع.
صداي جرنگ ( مثل صداي افتادن پول خرد) چسبيدن ، پيوستن ، ( مج. ) وفادار بودن .
درمانگاه ، بالين ، مطب، بيمارستان .
جلنگ جلنگ صدا كردن ، بصدا درآوردن ( شيشه ).
آجر لعابي، آجر كاشي، تفاله شيشه دركوره قالگري، پوسته آهن .
شيب سنج (نوعي طراز آبي ).
وابسته به شيب سنجي.
داراي پولك زري، پرزرق وبرق، پولكدار.
كوتاه كردن ، گيره كاغذ.برش، موزني، پشم چيني، شانه فشنگ ، گيره كاغذ، گيره ياپنس، چيدن ، بغل گرفتن ، محكم گرفتن .
تخته كوچكي كه گيره اي براي نگاه داشتن كاغذ دارد، تخته رسم گيره دار.
اسب يا كشتي تندرو، طياره تندرو، بادپا، ( درجمع) ماشين موزني، قيچي باغباني.
چيدن ، تكه چيده شده ، عمل كوتاه كردن ( مثل مو)، اختصار( مخصوصا از آخر )، ( درجمع ) اخبارقيچي شده از روزنامه .
مداركوتاه كننده .
دسته ، گروه ، محفل.
وابسته به دسته يا گروه ، وابسته به جرگه .
وابسته به دسته يا گروه ، وابسته به جرگه .
( تش. ) وابسته به چوچوله .
( تش. ) وابسته به چوچوله .
(تش. ) بظر، چوچوله .
مجراي فاضل آب، مستراح، ( مج. ) مركز مفاسد اخلاقي.
ردا، عبا، جبه ، خرقه ، پنهان كردن ، درلفافه پيچيدن .
شبيه نمايشنامه پليسي، اسرار آميز.
رخت كن .
( انگليس ) خمير ياچسب سياه رنگي كه با آن ترك وشكاف هاي كفش را پر ميكنند، دنده (ماشين )، لباس، جامه ، وصله كردن ، بهم پيوستن ، زدن ، كتك زدن .
كلاه تنگ وچسبان براي خانم ها.
زمان سنج، تپش زمان سنجي، ساعت.ساعت ( ديواري )، سنجيدن باساعت.
بسامد زمان سنجي.
مولد زمان سنجي، ساعت زا.
وقفه زمان سنجي.
تپش زمان سنجي.
نرخ زمان سنجي.
علامت زمان سنجي.
اريب زمان سنجي.
رتبه زمان سنجي.
شيار زمان سنجي.
با سنجش زمان .
الاكلنگ با سنجش زمان .
ورودي با سنجش زمان .
درجهت گردش عقربه هاي ساعت.درجهت ساعت.
( گردش ) چرخ هاي ساعت، منظم وخودكار.
كلوخ، خاك ، لخته ، دلمه .
روستائي، دهاتي، ( مج. ) ساده ، كفش هاي زمخت سنگين .
( =clodpoll) كله خر، آدم كودن .
( =clodpole) كله خر، آدم كودن .
(.n) كنده ، كلوخه ، قيد، پابند، ترمز، (.vi and .vt.n) سنگين كردن ، كندكردن ، مسدودكردن ، بستن ( لوله )، متراكم وانباشته كردن ، پابند.زيادي پركردن ، لخته شدن .
خانه خانه ، حجره حجره .
راهرو سرپوشيده ، اطاق يا سلول راهبان وتاركان دنيا، ايوان ، دير، صومعه ، گوشه نشيني كردن ، درصومعه گذاشتن .
وابسته به صومعه ، دير مانند.
(=nun) راهبه .
وابسته به توليد مثل يا آبستني غير جنسي.
( زيست شناسي ) توليد مثل يا آبستني غير جنسي ( چه از راه شكفتن وچه از راه تقسيمسلولي ).
سم، شكاف سم، شيطان .
لنگي اسب وغيره ، صداي تلق تلق، لنگيدن .
(. adv and .adj and .n) جاي محصور، چهارديواري، محوطه ، انتها، پايان ، ايست، توقف، تنگ ، بن بست، نزديك ، (.vi and .vt) بستن ، منعقد كردن ، مسدود كردن ، محصور كردن .نزديك ، بستن .
شركت يا بنگاهي كه توسط عده معدودي از افراد اداره ميشود.
داراي الياف يا بلورها وياساختمان ظريف وبهم پيوسته .
داراي الياف يا بلورها وياساختمان ظريف وبهم پيوسته .
از نزديك ، از جلو.
محصور، مسدود، محرمانه ، بسته ، ممنوع الورود.بسته ، مسدود.
تصوير تلويزيوني كه علائم آن بوسيله سيم به چندگيرنده منتقل ميشود، تلويزيون مداربسته .
حلقه بسته .
بهره تقويتدرطبقه بسته .
سيستم بسته ، با كاركرد انحصاري.موسسه كارشناسي.
زيرروال بسته .
خسيس.
صندوق خانه ، پستو، گنجه ، خصوصي، مخفي، پنهان كردن ، نهفتن ، منزوي شدن .
نمايشنامه خواندني درخانه .
خاتمه ، راي كفايت مذاكرات، عمل محصور شدن ، دريچه ، درب بطري وغيره ، دربستن .بستار، بسته شدن .
توده ، لخته خون ، دلمه شدن ، لخته شدن ( خون ).
پارچه ، قماش.
پوشاندن ، آراستن .
جامه لباس، ملبوس، رخت.
گيره چوبي روي رجه لباس.
چوب لباسي، چنگك لباس.
طناب رخت شوئي، رجه .
گيره اي كه با آن لباس هارا روي بند نگهميدارند.
پوشاك فروش، لباس فروش.
پوشاك ، لباس.
كفايت مذاكرات ( درمجلس شورا )، راي به كفايت مذاكرات دادن .
ابر، توده ابرومه ، توده انبوه ، تيره وگرفته ، ابري شدن ، سايه افكن شدن .
رگبار.
بي ابر، روشن .
بطور بي ابر يا روشن .
ابر كوچك ، تكه ابر.
ابري، پوشيده از ابر، ( مج. ) تيره .
زدن ، وصله كردن ، چرم يا پارچه مندرس، پارچه كهنه ، كهنه .
(نوعي ادويه معطر ) ميخك ، گل ميخك ، بوته ميخك .
قرنفل.
شكافته ، شكاف دار.
داراي پا يا سم شكافته .
شبدر (trifolium).
چهار راه اتوبان ، برگ شبدر.
لوده ، مسخره ، مقلد، مسخرگي كردن ، دلقك شدن .
لوده وار، داراي رفتار زمخت وبدون آداب.
سيركردن ، بي رغبت كردن ، بي ميل شدن .
(.nand .adj) چماق، گرز، ( درورق ) خالگشنيز، خاج، باشگاه ، انجمن ، كانون ، مجمع(viand . vti)چماق زدن ، تشكيل باشگاه يا انجمن دادن .
(car =lounge) واگن راه آهني كه داراي ميز ناهارخوري باشد.
صندلي دسته دار بزرگ .
قسمتي از گوشت ران گاو، گوشت گاو بريان شده .
(طب) پاي كوتاه وكج بطور مادرزادي، كجي، پيچيدگي، كج پا، پاچنبري.
محل باشگاه وانجمن ، پانسيون عزبها.
قدقد، مرغ كرچ، مرغ قپ، آدم احمق و رذل، قدقد كردن .
گلوله كردن ، بشكل كلاف يا گلوله نخ درآمدن ، گلوله نخ، گره ، گوي.(clew) كليد، راهنما، اثر، نشان ، مدرك .
انبوه ، دسته ، خوشه ، ضربه سنگين ، مشت، انبوه كردن .
خوشه دار، انبوه .
ناشيانه ، خام دستانه ، شلخته وار.
بدتركيب، زمخت، خام دست، ناآزموده .
چسبيده ، متصل ( شده ).
خوشه .خوشه ، دسته ، گروه ، سنبله ، دسته كردن ، جمع كردن ، خوشه كردن .
كلاج.چنگ ، چنگال، كلاچ ( اتومبيل )، وضع دشوار، چنگ زدن ، محكم گرفتن .
صداهاي ناهنجار درآوردن ، درهم ريختن ، درهم ريختگي، درهم وبرهمي.
تنقيه ، اماله .
پيشونديست بمعني با و باهم.
دختري كه دردبيرستان يا دانشكده مختلط تحصيل ميكند، وابسته به مدارس مختلط پسرودختر.
(cooperative) تعاوني.
بهمكاري پذيرفتن ، بعنوان همقطار پذيرفتن .
( option co) پذيرفتن بعنوان همكار.
( optation co) پذيرفتن بعنوان همكار.
همكار، همقطار.
توده شده ، كومه شده .
كالسكه ، واگن راه آهن ، مربي ورزش، رهبري عمليات ورزشي را كردن ، معلمي كردن .
چوبي.
درشكه چي، كالسكه چي.
همكاري كردن ، باهم نمايش دادن ، همكنش كردن .
همكنش، عمل دسته جمعي، همكاري دسته جمعي، تعاون .
همياور، همكار، معاون ، ياري كننده .
پيوسته ، بهم چسبيده ، باهم روئيده .
قابليت انعقاد، دلمه شدني، انعقاد پذيري.
دلمه شونده .
مواد منعقد كننده ، مواد دلمه يا لخته كننده .
بستن ، دلمه كردن ، لخته شدن ( خون ).
انعقاد، دلمه شدگي، لختگي، لخته شدن ، ماسيدن .
دلمه ، خون بسته ، علقه ، لخته .
زغال سنگ ، زغال، زغال كردن .
گاز زغال سنگ .
زغال سنگ كش، وسيله حمل زغال سنگ .
ائتلاف كردن .بهم آميختن ، يكي شدن ، منعقد شدن .
بهم آميختگي، انعقاد.
بهم آميخته ، پيوسته .
ناحيه ذغال خيز.
ائتلاف، پيوستگي، اتحاد موقتي.
ظرف لبه بلند، حائل ( عرشه كشتي ).
باهم جور آمدن ، باهم متناسب شدن ، چسبانيدن .
بهم فشرده ، تنگ ، داراي شكم تنگ ومنقبض.
تنگي، فشردگي، تنگي مهبل.
زبر، خشن ، زمخت، بي ادب.درشت، خشن ، زبر.
داراي دانه خشن ، ناصاف، زبر، درشت.
خشن شدن ، زمخت شدن ، زمخت كردن .
درشتي، زبري.
ساحل، درياكنار، سريدن ، سرازير رفتن .
خط ساحلي.
بطرف ساحل، درامتداد ساحل.
بطرف ساحل، درامتداد ساحل.
درطول ساحل.
كت، نيمتنه ، روكش، پوشاندن ، روكش كردن ، اندودن .روكش، روكش كردن .
جارختي، جالباسي.
نشان يا علامت دولت يا خانواده وامثال آن .
روكش، پوشش.پوشش، روكش ( رنگ يا چيزهاي ديگر )، اندود.
شريك در تاليف ونگارش.
ريشخندكردن ، نوازش كردن ، چرب زباني كردن .
كابل هممحور.
آدم مهم، ضربت بركپل (cobb نيز نوشته مي شود )، توده ، چوب ذرت.
كوبالتي.
كبالت، فلز لاجورد.
كوبالتي.
دوست صميمي، قرين ، جفت.
سنگ فرش، سنگ فرش كردن ، پينه دوزي.
پينه دوز.
قلوه سنگ ، سنگفرش.
شريك درتجاوز يا خصومت.
قايق پاروئي.
زبان كوبول.
(ج. ش. ) مار عينكي، كفچه مار، مار كبري.
تارعنكبوت.
كاكائو.
كوكائين .
باكوكائين بي حس كردن ، تخديركردن ( باكوكائين )، كوكائين زدن .
( تش. ) عصعصي، دنبالچه اي، دنبليچه اي.
قرمز دانه ، قرمز شراب كش.
(تش. ) صدف گوش، حلزون گوش، پلكان پرپيچ وخم، پيچ وخم.
(.n) خروس، پرنده نر(از جنس ماكيان )، كج نهادگي كلاه ، چخماق تفنگ ، (.vi and .vt)مثلخروس جنگيدن ، گوش ها را تيز وراست كردن ، كج نهادن ، يك وري كردن .
لافزن ، شادومغرور، سرمست.
داستان جعلي براي تعريف از خود، چاخان .
كرجي كوچك .
لوچ، احمق، كودن ، ناجور.
آدم خپله و لافزن ، بازي جفتك چاركش.
(ج. ش. ) طوطي كاكل سفيد.
نوعي مار افسانه اي، (مج. ) آدم خيلي مضر و خطرناك ، ( م. م. ) فاحشه .
سپيده دم، صداي بانگ خروس.
خروس باز، خروس جنگي.
نوعي سگ پاكوتاه .
جوجه خروس، خروسك .
چشم چپ.
جنگ اندازي خروس ها.
گستاخي، خودنمائي.
چين وچروك ، موج، رويش زگيل مانند، گره و برآمدگي پارچه .
صدف حلزون دوكپه اي، قايق كوچك وباريك .
اهل لندن ، لهجه لندني.
لندني كردن .
صحنه تئاتر، محل دعوا ومسابقه ، اطاقك خلبان درهواپيما.
(ج. ش. ) سوسك حمام.
گل تاج خروس، زلف عروسان ، آدم خود فروش وخودنما، احمق، ژيگولو.
پرتاب تير بطرف هدف، نشانه روي.
غروب آفتاب، شفق.
پرتاب تير بطرف هدف، نشانه روي.
غره ، حتمي، پرافاده .
نوشابه اي مركب از چند نوشابه ديگر، مهماني.
ازخودراضي، جسور، خودنما.
(cacao، coconut، cocoa) درخت كاكائو، كاكائو، درخت نارگيل.
(.n and .adj) (cacao، coconut، coco) درخت كاكائو، كاكائو، درخت نارگيل، (.n) كاكائو، رنگ كاكائو.
ادراك چيزهاي يكسان ، آگاهي ثانوي.
ادراك چيزهاي يكسان ، آگاهي ثانوي.
(=cocoanut) نارگيل.
درخت نارگيل ( palm coloa).
پيله ، پيله كرم ابريشم.
زن جوان بد اخلاق وجلف، هرزه .
كدوي قلياني تابستاني.
كيسه ، كيسه كوچك ، چنته ، غلاف سبوس، پوسته ، فضاي داخل خليج يادرياچه ، نوعي ماهي.
قطعه آخريك آهنگ .
نيم پزكردن ، آهسته جوشاندن يا پختن ، بادقت زياد بكاري دستزدن ، نازپرورده كردن ، نوازش كردن .
نظام نامه ، رمز، قانون ، بصورت رمز درآوردن ، مجموعه قانون تهيه كردن .رمز، رمزي كردن ، برنامه ، دستورالعملها.
تبديل رمز.
فاصله رمز.
عنصر رمز.
سوراخهاي رمز.
مجموعه رمز.
رمزبرگرداندن .
رمزبرگردان .
ارزش رمز.
بردار رمز.
گردش درطول برنامه .
رمزي.
دخشه رمزي.
رقم دهدهي رمزي.
رمز گذار.
مجموعه قوانين ، دستخط كهنه ، نسخه قديمي.
آدم خسيس وپست، آدم عجيب وغريب.
رمزي كردن ، تدوين .(حق. ) جمع وتدوين قوانين ، وضع قوانين ، قانون نويسي.
قانون وضع كردن ، بصورت رمز درآوردن ، تدوين كردن .رمزي كردن ، تدوين كردن .
رمزگذاري، برنامه نويسي.
ورقه برنامه نويسي.
آموزش وپرورش مختلط ( دختر وپسر ).
مختلط، پسرانه ودخترانه .
ضريب، عامل مشترك .ضريب.
متعادل ومتساوي، درشان ومقام وغيره ، متساوي از هر نظر.
بزور وادار كردن ، ناگزير كردن .
اجبار پذير.
اجبار، اضطرار، تهديد واجبار.
از روي كره واجبار، اجباري، قهري.
ابدي، ابدي وازلي، مثل خدا.
هم سال، هم تاريخ.
باهم زيستن .
همزيستي.
باهم دريك زمان ويك مكان بسط يافته ، هم حدود وثغور.
قهوه ، درخت قهوه .
قهوه خانه ، رستوران .
ميزپيشدستي.
قهوه خانه ، كافه كوچك .
قهوه جوش، قهوه ريز.
صندوق، خزانه وجوه .
سدصندوقي، بستاب.
تابوت.
دسته يا قافله چارپايان وغلامان .
دندانه ، دنده چرخ، دندانه دار كردن ، حقه بازي، طاس گرفتن ( درتخته نرد ).
ضرورت، اجبار، زيركي، قدرت عقيده .
متقاعد كننده ، داراي قدرت وزور.
انديشه پذير، قابل تفكر.
انديشه كردن ، درعالم فكر فرورفتن .
انديشه وتفكر.
مربوط به انديشه وتفكر.
كنياك .
هم ريشه ، همجنس، واژه هم ريشه .
خويشاوندي، نسبت، قرابت فطري.
شناخت، ادراك .ادراك ، معرفت، شناخت.
دانستني، قابل درك .
معرفت، ادراك ، شناسائي، آگاهي، تصديق ضمني.
آگاه ، باخبر.
درك كردن ، دانستن .
كنيه ، لقب.
متخصص در آثار هنري، عتيقه شناس.
چرخ دندانه دار، چرخ دنده .
باهم زندگي كردن ( زن ومرد)، رابطه جنسي داشتن .
شريك زندگي يا عمل جنسي، بغل خواب.
زندگي باهم، جماع.
شريك در ارث.
چسبيدن ، رابطه خويشي داشتن .
چسبيدگي، ارتباط ( مطالب )، وابستگي.
چسبيدگي، ارتباط ( مطالب )، وابستگي.
منسجم.چسبيده ، مربوط، داراي ارتباط يا نتيجه منطقي.
پيوستگي، چسبندگي، هم بستگي، جاذبه مولكولي.
چسباننده ، چسبناك .
گروه ، پيرو، طرفدار، همكار.
گيسوپوش، عرقچين سفيد.
آرايش مو، مردي كه سلماني زنانه باشد.
چنبره زدن ، فنر، بدور چيزي بطورمارپيچ پيچيدن ، مارپيچ.سيم پيچ.
سكه ، سكه زدن ، اختراع وابداع كردن .
ضربه سكه ، مسكوكات، ابداع واژه .
همزمان بودن ، باهم رويدادن ، منطبق شدن ، دريك زمان اتفاق افتادن .
انطباق.تصادف، توافق، اقتران ، انطباق، همرويداد.
همرويده ، واقع شونده دريك وقت، منطبق، متلاقي.
با انطباق جريان .
بيمه اتكائي، بيمه مشترك .
بيمه اتكائي كردن .
ليف نارگيل، الياف سخت وزبر.
وابسته بجماع ومقاربت، مقاربتي.
جماع، مقاربت، آميزشي.
اتصال، مقاربت جنسي، جماع.
زغال كوك ، زغال سنگ سوخته ، تبديل به زغال كردن .
گدار، گردنه .پيشوند بمعاني با و باهم.
درخت كولا، ماده شيريني كه از برگ وميوه كولا گرفته ميشود.
كفگير، صافي.
سرما، سرماخوردگي، زكام، سردشدن يا كردن .
خونسرد، بي عاطفه .
گوشت سرد با پنير يخ زده ، كالباس واغذيه مشابه .
خونسرد، بي اعتنائي كردن به .
( طب ) تاول تبخالي.
جنگ سرد، جنگ تبليغاتي ومطبوعاتي.
بي عاطفه .
بطور سرد.
سردي.
(گ . ش. ) نوعي كلم، چشم بند، شعبده باز، تردستي، شيادي.
سالاد كلم.
كلم تازه ونورس.
قولنج، قولنجي، بخار ياگاز معده .
بدبده ، بلدرچين آمريكائي.
سالن ، استاديوم ورزشي.
(طب ) آماس قولون ، ورم مخاط روده بزرگ .
همدستي كردن ، باهم كار كردن ، تشريك مساعي.
همدستي، همكاري.
همدست، ياور.
اختلاط رنگهاي مختلف درسطح پرده نقاشي، هنر اختلاط رنگها.
فروريختن ، متلاشي شدن ، دچار سقوط واضمحلال شدن ، غش كردن ، آوار.
يقه ، يخه ، گريبان ، گردن بند.
(=clavicle) (تش. ) ترقوه ، چنبر.
مقابله وتطبيق كردن .تلفيق.
هم بر، پهلو به پهلو، متوازي، تضمين ، ( آمر. ) وثيقه .
ترتيب تلفيقي.
مقابله ، تطبيق، مقايسه ، تطبيق دستخط ها.
تلفيق كننده .
هم كار، هم قطار.
جمع آوري كردن ، وصول كردن .گردآوردن ، جمع كردن ، وصول كردن .
جمع آوري، وصول.گردآوري، گردآورد، كلكسيون ، اجتماع، مجموعه .
بهم پيوسته ، انبوه ، اشتراكي، اجتماعي، جمعي.
مذاكرات دسته جمعي كارمندان با كارفرما.
مزرعه اشتراكي، كلخوز.
تامين دسته جمعي، تامين اجتماعي.
مجتمعا.
(حق. ) اجراي اصول اشتراكي درزندگي، سيستم اقتصادي مشترك ، وسائل توليد دسته جمعيومشترك .
جامعيت، مالكيت اشتراكي، جمع.
اشتراكي كردن .
تحصيلدار، جمع كننده ، فراهم آورنده ، گرد آورنده .
دختر موخرمائي، دختر بور.
كالج، دانشگاه .
مربوط به دانشكده ، دانشكده اي.
عضو دانشكده ، دانشجو.
دانشكده اي، دانشگاهي.
هيئت يا كميته .
بافت لانه زنبوري، بافت كلانشيم.
جمع آورنده ، روبنده ، جريان روب.
تصادم كردن ، بهم خوردن .
سگ گله اسكاتلندي.
ذغال سنگ ، كشتي، ذغال گيري.
كان ذغال سنگ ( ياساختمان وابسته به آن )، تجارت ذغال، ذغال فروشي.
دعواي پر سر وصدا، مناقشه .
بستن ، متصل كردن ، ائتلاف كردن .
موازي قرار دادن ، ميزان كردن ، تعديل كردن .
اختر ياب، موازي ساز.
دريك خط مستقيم واقع شونده .
نامه پر سود.
تصادم، برخورد.
بهم خوردن ، تصادم، بهم خوردگي، پيوند چند حرف بدون صدا.
پهلوي هم گذاردن ، مرتب كردن .
باهم گذاري، ترتيب، نظم، نوبت وترتيب.
چاپلوسي كردن ، موافقت دروغي كردن ، توطئه چيدن ، محرمانه گفتگو كردن .
تكه كوچك گوشت، برش گوشت.
گفتگوئي، محاوره اي، مصطلح، اصطلاحي.
عبارت مصطلح، جمله مرسوم درگفتگو.
(=talker) گوينده ، اهل محاوره .
مكالمه ، محاوره ، كنفرانس.
گفتگو، صحبت، محاوره .
ساخت وپاخت كردن ، تباني كردن ، توطئه چيدن .
ساخت وپاخت، تباني، سازش، هم نيرنگ ، بست وبند.
وابسته بسنگهاي كوه ، دامنه كوهي.
تخته سنگي كه در اثر شكاف سنگ وغيره غلتيده وبپاي كوه افتاده .
بادوده سياه كردن ، سياه كردن ، دوده .
دواي قطره براي چشم، سرمه .
درد معده ، درد دل.
حنظل، هندوانه ابو جهل.
دونقطه ، نشان دونقطه .دونقطه يعني اين علامت ، روده بزرگ ، قولون ، معائ غلاظ، ستون روده .
سرهنگ .
مستعمراتي.
استعمار، سياست مستعمراتي.
مستعمره چي.
مستعمره نشين ، كسيكه درتاسيس مستعمره اي شركت ميكند، مهاجر.
استعمار، مهاجرت، كوچ.
تشكيل مستعمره دادن ، ساكن شدن در، مهاجرت كردن .
رديف ستون ، ستون بندي، رديف درخت.
مستعمره ، مستملكات، مهاجر نشين ، جرگه .
رنگ ، فام، بشره ، تغيير رنگ دادن ، رنگ كردن ، ملون كردن .
رنگ كور، فاقد حساسيت نسبت برنگ .
رنگ پذير، ساختگي، جعلي.
فن رنگرزي، حالت رنگ پذيري، رنگ آميزي.
رنگي، ملون ، نژادهاي غير سفيد پوست، رنگين .
داراي رنگ ثابت، رنگ نرو.
رنگارنگ .
رنگ آور، رنگ ده .
رنگ سنج.
رنگ آميزي.
رنگ زن ، نقاش.
بي رنگ ، كم رنگ ، رنگ پريده ، غير جالب، بيمزه .
سالن بزرگ ، آمفي تئاتر، ميدان ورزش.
عظيم الجثه ، چيز غول پيكر وگنده .
رنگ ، فام، بشره ، تغيير رنگ دادن ، رنگ كردن ، ملون كردن .
رنگ پذير، ساختگي، جعلي.
فن رنگرزي، حالت رنگ پذيري، رنگ آميزي.
رنگي، ملون ، نژادهاي غير سفيد پوست، رنگين .
رنگارنگ .
رنگ آميزي.
بي رنگ ، كم رنگ ، رنگ پريده ، غير جالب، بيمزه .
رنگ زن ، نقاش.
دوره گردي، دتسفروشي، طوافي.
كتاب فروش دوره گرد، فروشنده دوره گرد.
كره اسب، شخص ناآزموده ، تازه كار، نوعي طپانچه .
تيغه جلو خيش.
مثل كره ، جست وخيز كننده .
مارمانند، وابسته بخانواده مارهاي بي زهر.
ميمون جهنده .
دخمه مردگان ، جاي نگهداري خاكستر مردگان ، سوراخ ( شبيه لانه كبوتر ).
گل تاج الملوك اخيليا، زبان در قفا.
ستون ، پايه ، ركن .ستون .
دودوئي ستوني.
ستون به ستون .
بترتيب ستوني.
ستوني.
ستون بندي.
مقاله نويس.
پيشوند بمعاني با و باهم.
اغمائ، بيهشي.
جنگجو، مايل بجنگ ، مبارز، محارب.
رفيق، همدم، ريشه اي، ( نجوم ) مه گرفته .
(طب ) اغمائ، بيهش، بيهوش.
شانه ، شانه كردن ، جستجو كردن .شانه ، شانه اي، شانه كردن .
پيكار، نبرد، زد وخورد، ستيز، حرب، مبارزه كردن ، رزم، جنگيدن با.
مبارز، جنگجو، اهل مجادله ودعوا.
دره باريك ، دامنه تپه .
ماشين شانه زني، كارگر شانه زني، ماشين پنبه زني.
تركيب پذيري، قابليت تركيب.
تركيب.تركيب، آميزش.
تركيبي.
مدار تركيبي.
تركيبي.
تركيبي، تركيب شونده .
باهم پيوستن ، ملحق شدن ، متحد شدن ، آميختن ( ش. ) تركيب شدن ، ماشين درو وخرمن كوبي، كمباين .تركيب كردن .
تركيب شده .
دسته كوچك موسيقي جاز.
صعبالعبور، صعبالوصول، مزاحم، پردردسر.
سوزاندن ، تبديل بخاكستر كردن ، محو در نور خروشيد.
سوختني، قابلت احتراق، ( مج. ) برانگيختني.
سوزا، احتراق پذير، قابل تحريك وبرانگيختني.
سوختن ، سوخت، اشتعال، احتراق.
محفظه احتراق ( در موشك جت يا توربين ).
آمدن ، رسيدن .
اتفاق افتادن ، بانجام رسيدن .
پيشرفت كردن ، جلو رفتن .
بازگشت كردن به ، تغيير مسيردادن ( مثل باد ).
بازگشتن ، برگشتن .
تحقق يافتن ، وقوع يافتن .
شفا يافتن ، ( ز. ع. ) بهوش آمدن ، بازگشتن وبحال اول رسيدن .
باقي ماندن ، دادن ، وقوع يافتن ، طي شدن .
اتفاق افتادن ، رخ دادن .
نوينسده نمايش هاي خنده دار، هنرپيشه نمايش هاي خنده دار.
زني كه در نمايش هاي خنده آور بازي ميكند.
نزول كردن ، پائين رفتن ، تنزل رتبه ومقام.
نمايش خنده دار، شاد نمايش، كمدي.
خوبروئي، خوش منظري.
خوبرو، خوش آيند، خوش منظر.
آينده ، وارد.
خوردني، خوراكي ( درجمع )، قابل خوردن .
ستاره دنباله دار.
توبيخ بيجا، مزد عمل بد.
نقل وشيريني.
راحت، آسودگي، آسايش، مايه تسلي، دلداري دادن ( به )، آسايش دادن .
راحت.
راحتي بخش، تسلي دهنده .
راحت
خنده دار، مضحك ، وابسته به كمدي.
كارتون ، فيلم هاي نقاشي شده .
زبان كاميت.
تعارف، نزاكت.
مهربان ، خوشخو، موافق، اجابت كننده .
بطور تعارفي، با تعريف.
نام اين نشان (، )، ويرگول.واوك ، ويرگول.
فرمان .فرمايش، سركردگي، فرماندهي، فرمان دادن ، حكم كردن ، امركردن ، فرمان .
زبان فرماندهي.
افسر فرمانده ، فرمانده .
وارد بخدمت اجباري كردن ، براي ارتش برداشتن ، مصادره كردن .
فرمانده ، ارشد، سركرده ، تخماق.
مقام فرماندهي، محل فرماندهي.
افسر فرمانده .
فرمان ، حكم، دستور خدا.
تكاور.
چنانكه بايد وشايد.
مجلس يادآوري، نگاه داشتن ، جشن گرفتن ، بيادگار نگاه داشتن .
يادبود، مجلس تذكر، مجلس يا جشن يادبود.
مربوط به جشن ياد بود، يادبودي.
آغاز كردن ، شروع كردن .
آغاز، جشن فارغ التحصيلي.
ستودن ، ستايش كردن .
ستودني.
ستايش، توصيه ، سفارش، تقدير.
تقدير آميز.
هم غذا.
(ر. ) توافق، قابليت قياس، قابليت اندازه گيري، هم مقياسي، هم اندازگي، همپيمانگي، تناسب.
تناسب پذير.
متناسب.
توضيح، تفسير، تعبير، تفسير نوشتن ، تعبير كردن .توضيح.
كارت توضيحي.
حكم توضيحي.
تفسير، سفرنگ ، تقريظ، رشته يادداشت، ( درجمع ) گزارش رويداد.
تقريظ نوشتن ، حاشيه نوشتن ، يادداشت كردن .
مفسر، سفرنگ گر.
تجارت، بازرگاني، معاشرت، تجارت كردن .
تجاري.تجارتي، بازرگاني.
بانگ بازرگاني.
اوراق و اسناد بهادار قابل انتقال (مثل سفته وغيره ).
تبديل بصورت بازرگاني، تجارتي كردن .
بصورت تجارتي درآوردن ، جنبه تجارتي دادن به .
زبان تجاري.
(ز. ع. - آمر. ) مخفف كلمه communist، كمونيست.
لعن ونفرين ، تكفير، تهديد بمجازات.
بهم آميختن ، بهم مخلوط كردن .
خردكردن ، ريز ريز كردن ، تجزيه كردن ، تجزيه شده ، خرد شده ، پودرشدن ياكردن .
پودركردن ، خردسازي.
دلسوزي كردن ، ترحم كردن بر، تسليت گفتن بر، اظهار تاسف كردن .
دلسوزي، ترحم، تسليت، اظهارتاسف.
همدردانه .
كميسر.
اداره كارپردازي وخواربارارتش، كلانتري.
فروشگاه مخصوص كارمندان يك اداره .
(.n)ماموريت، تصدي، حق العمل، فرمان ، حكم، هيئت، مامورين ، كميسيون ، انجام، (.vt) گماشتن ، ماموريت دادن .
عضو هيئت، مامور عالي رتبه دولت.
سطح اتصال، مفصل، درز، پيوندگاه ، محل تلاقي، بند.
درزي، مربوط به درز وپيوندگاه ، بندي.
سپردن ، مرتكب شدن ، اعزام داشتن براي ( مجازات و غيره )، متعهدبانجامامري نمودن ، سرسپردن .
سرسپردگي، ارتكاب، حكم توقيف، تعهد، الزام.
قابل ارتكاب.
(commitment) سرسپردگي، ارتكاب، حكم توقيف، تعهد، الزام.
هيئت يا كميته ، كميسيون ، مجلس مشاوره .
مخلوط كردن ، بهم ريختن ، درآميختن .
اختلاط، تركيب.
رختدان ، رختان ، گنجه كشودار، چارپايه زير مستراح دستي، كمد.
جادار، بكار خور، مقرون بصرفه ، سودمند.
وسيله مناسب، متاع، كالا، جنس.
ناخدا، افسر فرمانده دريائي.
مشترك ، اشتراكي، معمولي.(.n and .adj) عمومي، معمولي، متعارفي، عادي، مشترك ، پيشپاافتاده ، پست، عوامانه ، (.n، .vi، .vt) مردم عوام، عمومي، مشاركت كردن ، مشاع بودن ، مشتركا استفاده كردن .
مدار يا پايه مشترك .
گاراژ دار، متصدي حمل ونقل.حامل مشترك .
(طب ) سرماخوردگي، گريپ، نزله ، زكام.
با جريان روب مشترك .
مخرج مشترك .(ر. ) مخرج مشترك .
(ر. ) مقسوم عليه مشترك ، بخشياب مشترك .
با ساتع كننده مشترك .
(ر. ) مخرج مشترك .
حقوق عرفي.
كتابخانه اشتراكي.
(ر. ) لگاريتم اعشاري.لگاريتم طبيعي.
(ر. ) مضرب مشترك .مضرب مشترك .
عقل سليم، قضاوت صحيح، حس عام.
حكم اشتراك .
سهام معمولي شركت، سهام عادي.
ناحيه اشتراكي انباره .
(مو. ) چهارگام، چهارضربي.
استعدادايجاد حس همدردي وتعاون در اشخاص.
مشترك المنافع، رفاه عمومي، جمهوري، كشور.
حق علف چر، حق مرتع.
(commonality) عوام الناس، توده مردم.
شخص غير اشرافي.
بطور عادي.
پيش پا افتاده ، معمولي، مبتذل، همه جائي.
عوام، مردم عادي.
خير ورفاه عمومي، مشترك المنافع، اجتماع.
آشوب، اضطراب، جنبش، اغتشاش، هياهو.
تكان دادن ، مضطرب ساختن ، به هيجان آوردن .
اشتراكي، همگاني.
كمونيسم، سيستم اشتراكي.
اشتراكي گراي.
اشتراكي كردن .
بخش، مزرعه اشتراكي، صميمانه گفتگو كردن ، راز دل گفتن .
قابليت ارتباط، ارتباط پذيري.
قابل ارتباط، مسري.
اشخاصيكه مراسم عشائ رباني را انجام ميدهند.
گفتگوكردن ، مكاتبه كردن ، كاغذ نويسي كردن ، مراوده كردن .ارتباط برقراركردن .
ارتباط، ابلاغيه ، مكاتبه .ارتباط، مكاتبه .
مجراي ارتباطي.
دستگاه ارتباطي.
پيوند ارتباطي.
نظريه ارتباطات.
ارتباطات.
گويا، فصيح، مسري.
مكاتب، شخص در تماس.
مشاركت، آئين عشائ رباني، صميميت وهمدلي.
ابلاغ رسمي، اطلاعيه رسمي يا اداري، اعلاميه .
اصول اشتراكي، مرام اشتراكي، كمونيسم.
طرفدار مرام اشتراكي، مربوط به كمونيسم.
وابسته بكمونيسم.
عضو انجمن يا اجتماع كمونيستي.
انجمن ، اجتماع، عوام.
ساختمان محل انجمن ( فرهنگي وغيره )، مركز اجتماع.
صندوق اعانه براي امور خيريه .
اموال مشترك زن وشوهر، اموال همگاني.
متكي برحقوق مشترك ، اشتراكي كردن .
اشتراكي كردن ، كمونيستي كردن .
قابل تغيير، دگرگوني پذير، قابل تبديل.
( دربرق ) هدايت وتغيير( يك يا چند جريان براي ايجاد جريان مداوم).
تبديل، تغيير، ( حق. ) تخفيف جرم.
بليط با تخفيف ( دوسره وبامدت معين ).
مبادله اي، مبني بر تبديل يامبادله ، تخفيف دار.جابجائي پذير.
جابجائي پذيري.
جابجاگر.آلت تغييردهنده جهت برق، كموتاتور، سويگر.
تبديل كردن ، مسافرت كردن با بليط تخفيف دار، هر روزاز حومه بشهر وبالعكس سفركردن .
(گ . ش. ) كلاله دار موئي.
(.n and .adj) جمع وجور، بهم پيوسته ، پيمان ، معاهده ، متراكم، (.vt) بهمفشردن ، بهم متصل كردن ، ريز بافتن .فشرده ، فشرده كردن .
عمل بهم چسباندن ، عمل ريز بافتن ، پيمان .فشردگي، فشرده سازي.
فشرده و نافشرده كننده .
همراه همدم، هم نشين ، پهلو نشين ، ( مج. ) معاشرت كردن ، همراهي كردن .
قابل معاشرت، شايسته رفاقت.
بهم پيوسته دراثر اتحاد واشتراك ، مصاحب.
ياري، همراهي، مصاحبت، پهلو نشيني.
شركت.جمعيت، انجمن ، شركت ( مخفف آن co ميباشد)، گروه ، دسته ، هيئت بازيگران ، گروهان ، همراه كسي رفتن ، مصاحبت كردن با.
قابليت قياس، قياسي.
قياس پذير، قابل مقايسه .برابركردني، قابليت مقايسه ، مانند كردني، نظير.
قياسوند، قياس شونده .
تطبيقي، مقايسه اي، نسبي، (د. ) تفضيلي (بطور اسم)، درجه تفضيلي، صفت تفضيلي.
مقايسه كننده .دستگاه اندازه گيري وسنجش وقياس اشيائ.
مقايسه كردن .مقايسه كردن ، برابركردن ، باهم سنجيدن .
مقايسه ، همسنجي.مقايسه ، تطبيق، سنجش، برابري، تشبيه .
به قسمت هاي مجزا تقسيم نمودن ، به آپارتمان هاي جدا جدا تقسيم كردن ، حجره حجره كردن .
(مج. ) جدا جدا كردن ، تقسيم كردن .
( درقطار) كوپه ، قسمت، تقسيم كردن .
قسمت قسمت، كوپه دار.
(.n and .vi and .vt and . adv and .adj) تدبير كردن ، نقشه كشيدن ، اختراع كردن ، دور زدن ، مدار چيزي راكامل نمودن ، باقطب نماتعيين ، جهت كردن ، محصور كردن ، محدود كردن ، فهميدن ، درك كردن ، گرد، مدور (.n) حدود وثغور، حوزه ، دايره ، حيطه ، پرگار، قطب نما.
دلسوزي، رحم، شفقت، غمخواري.
ترحم كردن ، دلسوز، غم خوار، رحيم، شفيق، مهربان .
همسازي.سازش پذيري، سازگاري، دمسازي، مطابقت.
سازگار، موافق، دمساز، جور.همساز.
هم ميهن ، هم وطن .
هم پايه ، هم دوش، قرين ، همراه ، هم رتبه بودن با.
مجبوركردن ، وادار كردن .
عمل خطاب يا احضار كردن ، نام.
(=compendium) خلاصه ، زبده ، مختصر، كوتاهي، اختصار.
ملخص، مجمل، موجز، مختصر ومفيد.
خلاصه ، زبده ، مختصر، كوتاهي، اختصار.
قابل جبران ، قابل پاداش.
تاوان دادن ، پاداش دادن ، عوض دادن ، جبران كردن .
خطاهاي خنثي كننده .
جبران ، تلافي، پاداش، غرامت، تاوان .جبران كردن ، خنثي كردن .
رقابت كردن - مسابقه دادن .رقابت كردن با، هم چشمي كردن ، مسابقه دادن .
صلاحيت، شايستگي، كفايت، سررشته .
(=competence) صلاحيت، لياقت، شايستگي.
لايق، ذي صلاحيت، شايسته ، داراي سر رشته .
رقابتي، مسابقه اي.
مسابقه ، هم چشمي، سبقت جوئي، هم آوري.رقابت، مسابقه .
مسابقه اي، قابل رقابت، رقابتي، سبقت جو.
رقيب، هم چشم، حريف، هم آورد.رقيب، همكار.
تكميل، اتمام، انجام.
هم تافتي، پيچيدگي، درهمي، بغرنجي.
گردآوري، تاليف، تلفيق.همگرداني.
همگرادني كردن .گردآوردن ، تاليف كردن .
همگرداني و اجرا.
هنگام همگرداني، حين همگرداني.
خطاي حين همگرداني.
همگردان .مولف، گرد آورنده .
رهنمود همگرداني.
مولد همگردان .
زبان همگرداني.
( =complacency) خوشنودي از خود، خود خوشنودي.
( =complacence) خوشنودي از خود، خود خوشنودي.
از خود راضي، عشرت طلب، تن آسا، خود خوشنود.
شكايت كردن ، غرولند كردن ، ناليدن .
شاكي، دادخواه ، عارض، مدعي، خواهان .
شكايت، دادخواهي.
خوشخوئي، ادب.
مهربان ، خوشخو، با ادب.
( =complexioned) لغت >رو< مثل سياه رو يا سبزه رو.
متمم، متمم گرفتن .تعارفات معمولي، ( ر. ) متمم، مكمل، ضمائم، تزئيني، كامل كردن ، متمم بودن .
صورت متممي.
دريچه متمم ساز.
مكمل، متمم، تكميل، كمال، اصل متمميت.
متمم، مكمل، تكميل كننده يكديگر.متمم، متممي.
متمم گيري.
كامل، تمام، كامل كردن ، انجام دادن ، بانجام رساندن .تمام، كامل.
با تعيين كامل.
تماميت، كمال.
اتمام، تكميل.
رمز اتمام.
(.n) مجتمع، گروهه ، مجموعه ، عقده ( oghdeh)، آچار، هم تافت، (.adj) پيچيده ، مركب از چند جزئ، بغرنج، هم تافت.پيچيده ، مختلط.
(ر. ) مخرج مشترك ، برخه مشترك .
(ر. ) عدد مركب.عدد مختلط.
رنگ زدن ، رنگ چهره ، رنگ ، بشره ، چرده .
(=complected) لغت >رو< مثل سياه رو يا سبزه رو.
پيچيدگي.
قبول، اجابت، بر آوردن .
قبول اجابت.
پيچيدگي، كار پيچيده ، بغرنج، بغرنجي.
پيچيده كردن ، پيچيدن ، بغرنج كردن .
پيچيدگي، بغرنجي، ( طب ) عوارض، عواقب.
همدست.
(حق. ) همدستي درجرم، شركت در جرم.
انجام دهنده ، قبول كننده ، همدست، شريك .
تعارف، تعريف، درود، تعريف كردن از.
تعريف آميز، تعارفي، بليط افتخاري.
دسيسه ، دوزوكلك ، سازش.
موافقت كردن ، برآوردن ، اجابت كردن .
اجزائ، تركيب كننده ، تركيب دهنده ، جزئ.مولفه .
سازش كردن ، جور بودن ، تحمل كردن ، دربرداشتن ، حامل بودن ، رفتار.
رويه ، اخلاق، رفتار.
(حق. ) داراي عقل سالم، داراي مشاعر صحيح.
سرودن ، ساختن ، درست كردن ، تصنيف كردن .
تركيب شده ، مركب، آرام، خونسرد.
سراينده ، نويسنده ، سازنده ، مصنف، آهنگ ساز.
مركب.مخلوط، مركب، چيز مركب، هم گذاره .
تركيب، ساخت، انشائ، سرايش، قطعه هنري.
حروفچين ، سازنده ، آهنگ ساز.
مخلوط، مواد مقوي نباتات، كود دادن .
آرامش، خودداري، تسلط بر نفس، خونسردي.
هم پياله .
كمپوت، خوشاب.
مركب.(.adj) مركب، چند جزئي، جسم مركب، لفظ مركب، بلور دوتائي (.n) محوطه ، عرصه ، حياط، تركيب، جسم مركب، (.vi and .vt) تركيب كردن ، آميختن .
( درجمله ) داراي دو قضيه اصلي ويك قضيه فرعي.
ربح مركب.
دريافتن ، درك كردن ، فهميدن ، فرا گرفتن .
قابليت درك .
دريافتني، قابل درك .
دريافت، قوه ادراك .
جامع، فرا گيرنده ، وسيع، محيط، بسيط.
متراكم كردن .هم فشرده كردن ، بهم فشردن ، خلاصه شدن يا كردن .
فشرده ، متراكم.
قابليت فشردگي، تراكم پذيري.
بهم فشردني، خلاصه شدني.
تراكم، متراكم سازي.هم فشارش، بهم فشردگي، تراكم، اختصار.
هم فشارنده ، فشاري، مايه تراكم، فشرده .
متراكم كننده .ماشين فشار، دستگاه يا ماشين فشردن هوا، منگنه ، كمپرسور.
دربرداشتن ، شامل بودن .
تراضي، مصالحه ، توافق، مصالحه كردن ، تسويه كردن .
توافق كار، سازشكار.
اجبار، اضطرار.
اجباري، اضطراري.
اجباري، قهري.
پشيماني، ندامت، رحم.
نادم، وابسته به پشيماني.
تبرئه ، برائت.
يادكننده سوگند براي تبرئه ديگري، تطهير كننده .
شماره پذيري.
محاسبه پذير.شمردني.
تابع محاسبه پذير.
شمارش، نتيجه شمارش، محاسبه .محاسبه ، محاسبات.
محاسبه كردن .حساب كردن ، تخمين زدن .
با تنگناي محاسباتي.
جهش بر مبناي محاسبه .
كامپيوتر، رايانه .شمارنده ، ماشين حساب.
بكمك كامپيوتر.
معمار كامپيوتر.
معماري كامپيوتر.
بكمك كامپيوتر.
بر مبناي كامپيوتر.
مركز كامپيوتر.
مدير مركز كامپيوتر.
رمز كامپيوتري.
مهندس كامپيوتر.
مهندسي كامپيوتر.
خانواده كامپيوتر.
نگاره سازي كامپيوتري.
صنعت كامپيوتر.
دستورالعمل كامپيوتر.
زبان كامپيوتري.
سازنده كامپيوتر.
شبكه كامپيوتري.
كامپيوتر گرا.
برنامه كامپيوتري.
فروشنده كامپيوتر.
علم كامپيوتر، علوم كامپيوتر.
شبيه سازي، كامپيوتري.
سيستم كامپيوتري.
وقت كامپيوتر.
كلمه كامپيوتري.
كامپيوتري كردن ، كامپيوتري شدن .
كامپيوتري كردن .
كامپيوتري، كامپيوتري شده .
محاسبه ، محسبات، رشته كامپيوتر.
مركز محاسبات.
رفيق، همراه .
رفاقت، معاضدت.
از بر كردن ، دانستن ، مخفف كلمه عاميانه confidence، اعتماد، گول زدن ، مخالف.پيشوند بمعاني با و باهم.
تكان دادن ، بهم زدن ، بهيجان آوردن .
سعي، كوشش بدون هدف معين .
كوشش، انگيزه .
بهم پيوستن ، مسلسل كردن .الحاق كردن .
الحاق.تسلسل.
كاو، مقعر.كار، مقعر.
كاوي، توگودي، تقعر، فرورفتگي.كاوي، تقعر.
مقعر الطرفين ، از دو سو كاو.
از يك سو مقعر واز سوي ديگر محدب.
پنهان كردن ، نهان كردن ، نهفتن .
پنهان بودن .
واگذار كردن ، دادن ، تصديق كردن .
خودبيني، غرور، استعاره .
خودپسندي، خودبيني، غرور، استعاره .
قابليت تصور، امكان پذيري.
تصور كردني، ممكن ، امكان پذير.
بطور امكان پذير.
توافق، مطابقت، هم آهنگي.
تمركز دهنده ، تمركزي، تغليظي.
متمركز كردن ، تمركز دادن ، تغليظ كردن .
متمركز كردن ، تمركز دادن ، تغليظ.
بازداشتگاه زندانيان سياسي يا اسراي جنگي.
متمركز كننده ياشونده .متمركز كننده .
هم مركز، متحد المركز.
متحدالمركز، بودن .
مفهوم.فكر، عقيده ، تصور كلي، مفهوم.
حاملگي، لقاح تخم وشروع رشد جنين ، ادراك ، تصور.
تعقلي، ادراكي.
تصوري، ادراكي.
تصور، خيال، ادراك .
تصور يا انديشه چيزي را كردن .
ربط، بستگي، بابت، مربوط بودن به ، (بصورت اسم مفعول) دلواپس كردن ، (م. م. )نگران بودن ، اهميت داشتن .
درباره ، درباب.
ساز وآواز، انجمن ساز وآواز، هم آهنگي، كنسرت، مرتب كردن ، جور كردن .
مجتمعا، باهم، موزون ، هم نوا.
(مو. ) ارغنون دستي.
( مو. ) قطعه تصنيف كوچك .
( =concertmeister) (مو. ) رهبر نوازندگان ويلن ومعاون رهبر اركست.
( =concertmaster) (مو. ) رهبر نوازندگان ويلن ومعاون رهبر اركست.
(مو. ) قطعه موسيقي.
اعطائ، امتياز، امتياز انحصاري.
صاحب امتياز.
(concessionaire) صاحب امتياز.
امتيازي، تصديقي، حق الامتيازي.
صدف حلزوني.
كرنا، بوق، گنبدنيم گرد، صدفه ، استخوان صدفه .
داري صدف، توليد كندنه صدف، صدف زا.
داراي پستي وبلندي هائي شبيه داخل صدف، صدفي.
مبحث صدف شناسي.
نگهدار ياحافظ، زندانبان ، قلعه بان ، دربان .
مشورتي، توطئه آميز، سري، شورائي.
ساكت كردن ، آرام كردن ، مطالعه كردن ، آشتي دادن .
مصالحه ، آشتي، تسكين ، توافق.
آشتي دهنده ، ميانجي.
زيبائي، ظرافت، تناسب.
مختصر، موجز، كوتاه ، لب گو، فشرده ومختصر.
برش، قطع، تفرقه ، نفاق.
انجمن محرمانه ، كنفرانس.
بپايان رساندن ، نتيجه گرفتن ، استنتاج كردن ، منعقد كردن .
پايان ، فرجام، اختتام، انجام، نتيجه ، استنتاج.
قطعي، قاطع، نهائي.
درست كردن ، جعل كردن ، اختراع كردن ، تركيب كردن ، پختن ، (م. م. ) گواريدن .
تركيب، معجون .
پيوستگي، همراهي، ملازمت.
همراه ، ملازم، پيوسته .
هم آهنگي، هم صدائي، توافق صدا.
توافق، مطابقت، يكجوري، پيمان ، قرار.
كشف اللغات، فهرست، تطبيق نامه ، راهنماي مطالب وموضوعات كتاب، هم شيبي.
موافق، جور، هم آهنگ ، هم نوا، متوازن ، موزون .
پيمان دولت با جماعت مذهبي، پيمان رسمي ميان دو فرقه مذهبي، موافقت نامه .
گروه ، محل ملاقات، محل اجتماع، محل تلاقي چند خيابان يا جاده .
(ز. ش. ) رشد با يكديگر، نمو مشترك ، پيوستگي.
داراي رشد مشترك يا هماهنگ .
(.vi and .vt) سفت كردن ، باشفته اندودن يا ساختن ، بهم پيوستن ، ساروج كردن ، (.n and .adj) واقعي، بهم چسبيده ، سفت، بتون ، ساروج شني، اسم ذات.
سفت شدگي، تحجر، جسمانيت، ذاتيت، سنگال.
زندگاني با صيغه ، زندگي بطور صيغه .
صيغه ، متعه ، رفيقه ، همخوابه .
شهوت، نفس اماره ، هوس.
شهوتي.
تحريك شده بوسيله اميال شهواني، هوس انگيز.
موافقت كردن ، هم راي بودن ، دمساز شدن .
موافقت، توافق، دمسازي، رضايت، تصادف.
همزماني.
همزمان .دريك وقت واقع شونده ، موافق، متقارن ، همرو.
صدمه وتكان مغز كه منجر به بيهوشي ميشود، تصادم، صدمه ، ضربت سخت.
انشعاب شرطي.
محكوم كردن ، محكوم شدن .
محكوميت.
(=condensible) چگال پذير، خلاصه شدني، غليظ شدني.
هم چگال، چگاليده ، تغليظ شده ، منقبض شده ، خلاصه شده .
چگالش، خلاصه ، جمع شدگي، تكاثف، تغليظ.
همچگال، متراكم، متراكم كردن .هم چگال كردن ، متراكمكردن ، تغليظ كردن ، منقبض كردن ، مختصرومفيدكردن ، خلاصه كردن ، چگاليدن .
فشرده ، خلاصه شده ، تغليظ شده ، چگاليده .
تمكين كردن ، فروتني كردن ، خود را پست كردن ، تواضع كردن .
فروتن ، مهربان ، نوازش كننده .
واگذاري، اعطائ، تمكين ، موافقت، مدارا.
سزاوار، فراخور، مناسب.
ادويه ، نمك وفلفل، چاشني، ادويه زدن .
شرط، وضعيت، شايسته كردن .حالت، وضعيت، چگونگي، شرط، مقيد كردن ، شرط نمودن .
شرطي، مشروطه ، موكول، مقيد، نامعلوم.شرطي.
نقطه انفصال شرطي.
دستورالعمل شرطي.
جهش شرطي.
انتقال شرطي.
شايسته سازي.
تسليت دادن ، اظهار تاسف كردن .
همدردي، تسليت، اظهار تاسف.
حكومت مشترك ، مالكيت مشترك .
چشم پوشي، عفو تقصير، بخشايش.
چشم پوشي كردن از، اغماض كردن ، بخشيدن .
رخ، شاهرخ، كركس آمريكائي.
منتهي شدن به ، راهنمائي كردن ، رهبري كردن .
موجب شونده ، سودمند، مساعد، منجر شونده .
رفتار، سلوك ، هدايت كردن ، بردن ، اداره كردن .هدايت كردن ، رفتار.
ميزان هدايت، ميزان رسانائي.رسانائي، ضريب هدايت، قدرت هدايت، هدايت، انتقال.
قابليت هدايت.
انتقال، بردن جريان ، هدايت، تنظيم، رهبري.هدايت، رسانائي.
برنده ، رسانا.
قابليت هدايت، قابليت رسانائي.ضريب هدايت يا انتشار ( حرارت والكتريسيته وغيره )، قابليت هدايت، رسانائي.
هادي، رسانا.رهبر اركتسر، راهنما، رسانا.
مجراي آب، آبگذر، معبر، كانال، مجرا.لوله ، مجراي سيم.
از درازا دولا شده ، تاشده .
مخروط، ميوه كاج، هرچيز مخروطي ياكله قندي، مخروطي شكل كردن ، قيف(براي بستني قيفي).
تصور كردن ، پنداشتن ، آبستن شدن ، درك كردن ، ديدن ، ايجاد كردن .
( cony) خرگوش كوچك ، آدم ساده لوح.
صحبت كردن ، درد دل كردن .
صحبت، درد دل.
ساختن ، تركيب كردن ، آماده كردن ( غذا براي گوارش )، مخلوط كردن ، مزق.
شيريني، معجون ، تركيب، ساخت، مربا.
شيريني سازي، شيريني ساز، قنادي.
قناد، شيريني فروش.
صنعت شيريني سازي، قنادي.
هم پيماني، اتفاق، اتحاد، پيوند، اتحاديه .
هم پيمان ، متحد، متفق، موتلف، متفق كردن .
اتفاق، اتحاد، هم پيماني، هم عهدي، معاهده .
همرايزني كردن ، اعطائ كردن ، مشورت كردن ، مراجعه كردن .
(conferree) مشاوره كننده ، همرايزن .
مشاوره ، كنگاش، گفتگو، مذاكره ، همرايزني.
تفويض، اعطائ.
قابل تفويض.
(conferee) مشاوره كننده ، همرايزن .
اقراركردن ، اعتراف كردن .
اقرار، اقرار بجرم، اعتراف نامه .
محل مخصوص اعتراف بگناه ، اعترافي، اقراري.
معترف، كسي كه كيش خود را آشكارا اعتراف ميكند، اقرار آورنده .
كاغذ رنگي براي تزئين درجشنها، شيريني، نقل.
رازدار، محرم اسرار، دمساز.
زن رازدار، زن محرم اسرار.
سپردن ، محرمانه گفتن ( به )، اطمينان كردن ، اعتماد داشتن به .
اطمينان ، اعتقاد، اعتماد، رازگوئي، صميميت.اطمينان .
مطمئن ، دلگرم، بي پروا، رازدار.
محرمانه ، داراي ماموريت محرمانه ، راز دار.
اعتماد كننده .
پيگربندي.پيكر بندي، هيئت، ترتيب، شكل، قواره ، وضعيت يا موقعيت.
حد، محدوده ، محدود كردن ، منحصر كردن ، محبوس كردن .
بستري، محدود شده .
تحديد، زندان بودن ، زايمان ، بستري.
تاييد كردن ، تصديق كردن .تائيد كردن ، تصديق كردن ، تثبيت كردن .
قابل تائيد وتصديق.
تاييد، تصديق.تائيد، تصديق، ابرام، تثبيت، استقرار.
تقويتي، تائيدي.
مسلم، برقرار، تائيد شده .
(=confiscatable) درمعرض ضبط وتوقيف، قابل توقيف.
(=confiscable) درمعرض ضبط وتوقيف، قابل توقيف.
ضبط كردن ، توقيف كردن ، مصادره كردن .
مصادره يا ضبط.
مصادره گر، دعاي اعتراف بگناهان ، دعاي اعتراف نامه .
مشتعل، فروزان .
آتش سوزي بزرگ ، حريق مدهش.
تركيب دوعبارت بايكديگر، تلفيق، تاليف.
ستيزه ، كشاكش، كشمكش، نبرد، برخورد، ناسازگاري، تضاد، ناسازگار بودن ، مبارزه كردن .
تضاد، برخورد.
اتصال يا تلاقي دو نهر، همريختنگاه ، همريزگاه .
همريز، باهم جاري شونده ، متلاقي.
(=confluence) همريزگاه ، برخورد، تلاقي.
(ر. ) هم كانون ( حقيقي يا مجازي ).
همنوائي كردن ، مطابقت كردن ، وفق دادن ، پيروي كردن .
قابل توافق، منطبق شدني، مطيع.
(=conformity) پيروي، متابعت، همنوائي.
تطبيق، برابري، سازش، توافق، ساخت، تركيب.
انطباق، پيروي از رسوم يا عقايد، همنوائي.
پريشان كردن ، گيج كردن ، عاجز كردن .
مبهوت، لعنت شده ، نفرين شده .
انجمن اخوت، دسته .
همقطار.
روبرو شدن با، مواجهه دادن .
مغشوش شدن ، باهم اشتباه كردن ، آسيمه كردن ، گيج كردن ، دست پاچه كردن .
گيجي، اشتباهي گرفتن .آسيمگي، پريشاني، درهم وبرهمي، اغتشاش، دست پاچگي.
تكذيب، مورد تكذيب، امر مردود.
ردكردن ، مجاب كردن ، عقيم كردن .
اجازه عبور، تعظيم، كرنش.
ماسيدن ، يخ بستن ، بستن ، منجمد شدن ، سفت كردن .
ماسيدگي، بستگي، انجماد، افسردگي، دلمه ، چيز منجمد.
هم جنس، همنوع، مشابه ، متجانس.
همخو، هم مشرب، داراي تجانس روحي، هم سليقه .
مادر زادي، ارثي، موروثي، ذاتي، خلقتي.
توده ، انباشته ، تراكم، انبوه ، كومه ، كپه .
انبوه شدن ، متراكم كردن ، گرفته كردن .
ازدحام، انبوهي.تراكم، ( طب ) جمع شدن خون يا اخلاط، گرفتگي.
وابسته به تراكم.
گرد كردن ، گلوله شدن .
(=conglobate) گردكردن ، گلوله شدن .
اختلاط، كلوخه شده ، گرد شدن ، جوش سنگ .
گلوه شدگي، توده ، اختلاط شركتها.
التيام دادن ، بهم چسباندن .
التيام، بهم چسبيدن .
تبريك گفتن ، شادباش گفتن .
تبريك ، تهنيت، شادباش.
تبريك گوينده .
جمع شدن ، اجتماع كردن .
جماعت، دسته ، گروه ، حضار در كليسا.
همايش، كنگره ، انجمن ، مجلس، ( آمريكا ) مجلسين سنا ونمايندگان .
مربوط به كنگره .
عضو كنگره يا مجلس قانون گذاري آمريكا.
بانوي عضو كنگره آمريكا.
(=congruency) موافقت، تناسب، تجانس.
(=congruence) موافقت، تناسب، تجانس.
موافق، متجانس.
موافقت، سنخيت، تجانس، هم نهشت بودن .
درخور، مناسب، مطابق، جور، منطبق.
(=conical) مخروطي، كله قندي.
(=conic) مخروطي، كله قندي.
رسته درختاني ( مثل كاج ) كه ميوه مخروطي دارند.
(گ . ش. ) شوكران ، شوكران كبير.
محكوميت، مجرميت، عقيده ، اطمينان .
حدسي.
گمان ، حدس.حدس، ظن ، گمان ، تخمين ، حدس زدن ، گمان بردن .
پيوستن ، وصل كردن ، قرين شدن ، مقترن ، ( حق. ) همسر، زوج.
نكاحي، ازدواجي.
صرف كردن ، درهم آميختن ، توام.
(د. ) صرف، پيوستگي، تركيب، گشنگيري.
صرفي.
بهم پيوسته ، متصل، متحد.
عطف، تركيب عطفي.پيوستگي، اتصال، اقتران ، حرف ربط، حرف عطف.
ربطي.
عطفي.ربط دهنده ، حرف ربط.
(طب ) ورم ملتحمه ، آماس ملتحمه .
اقتران ، اتصال، ملاقات تصادفي.
افسون ، سحر، جادو، التماس، مناجات.
التماس كردن به ، سوگند دادن ، جادو كردن .
(=conjuror) جادوگر، ساحر، آدم تردست.
(=conjurer) جادوگر، ساحر، آدم تردست.
(معمولا با out ) ضعيف شدن ، از كار افتادن .
راندن ، ( كشتي وهواپيما ) را هدايت كردن .
ذاتي، مادزادي.
هم جنس، هم خو.
پيوستن ، وصل كردن ، مربوط كردن ، متصل كردن .بستن ، وصل كردن .
بسته ، متصل.
بطور متصل.
(=connexion) پيوستگي، اتصال، وابستگي، نسبت، مقام، خويش، رابطه .بستگي، اتصال.
كابل اتصال.
پايانه اتصال.
كلمه ربط يا عطف، ربط، پيوندي.رابط، متصل كننده .
اتصال.
بست، اتصال، رابط، متصل كننده .
(=connection) ارتباط، اتصال.
حمله صرع.
چشم پوشي، اغماض، اجازه ضمني.
چشم پوشي كردن ، مسامحه كردن ، تجاهل كردن ، سر وسر داشتن .
مسامحه كار، تجاهل كننده .
خبره .
خبرگي.
دلالت ضمني، توارد ذهني، معني.
دلالت كننده ، درضمن ، اشاره ضمني كننده .
دلالت ضمني كردن بر، اشاره ضمني كردن .
وابسته به زناشوئي.
(=conoidal) (هن. ) شبه مخروطي، مخروطي شكل.
(=conoid) (هن. ) شبه مخروطي، مخروطي شكل.
پيروزي يافتن بر، فتح كردن ، تسخير كردن .
فاتح، غالب، پيروز، كشورگشا.
غلبه ، پيروزي، غلبه كردن .
(=consanguinous) هم خون ، از يك صلب، صلبي.
خويشي صلبي، قوم وخويشي.
(=consanguine) هم خون ، از يك صلب، صلبي.
وجدان ، ضمير، ذمه ، باطن ، دل.
باوجدان ، وظيفه شناس.
كسي كه بعلل اخلاقي يا عقايد مذهبي از دخول در ارتش خودداري كند.
معقول، درست، وجداني، باوجدان .
هوشيار، بهوش، آگاه ، باخبر، ملتفت، وارد.
از روي قصد.
هوشياري، آگاهي، خبر، حس آگاهي.
سرباز وظيفه ، مشمول نظام كردن .
خدمت اجباري.
وقف شده ، ويژه كردن ، تخصيص دادن ، تقديس كردن .
تخصيص، وقف، تقديس، تبرك .
توالي، نتيجه منطقي.
پياپي، متوالي.پي درپي، متوالي، پشت سرهم، ( د. ) نتيجه اي.
(حق. ) مبني بر رضايت طرفين ، رضايتي.
توافق عام، رضايت وموافقت عمومي، وفاق، اجماع.
رضايت، موافقت، راضي شدن ، رضايت دادن .
موافق، داراي اتفاق آرائ.
نتيجه ، نتيجه منطقي، اثر، برآمد، دست آورد، پي آمد.
من تبع، پي آيند، بر آيند، نتيجه بخش.
نتيجه اي، مهم، داراي اهميت، پربرآيند.
نگهداري، حفاظت، حفظ منابع طبيعي.
طرفدارحفظ منابع طبيعي.
محافظه كاري، سياست محافظه كاري.
محافظه كار، پيرو سنت قديم.
(conservatory) (مو. ) آموزشگاه هنرهاي زيبا.
نگهبان ، سرايدار، نگهدارنده ، محافظ.
هنرستان هنرهاي زيبا ( بخصوص موسيقي ).
نگهداري كردن ، از صدمه محفوظ داشتن ، كنسرو تهيه كردن ، كنسرو.
رسيدگي كردن ( به )، ملاحظه كردن ، تفكر كردن .
شايان ، قابل توجه ، مهم.
باملاحظه ، بافكر، محتاط.
ملاحظه ، رسيدگي، توجه ، مراعات.
بافكر باز ودرست، با انديشه صحيح، مطرح شده .
سپردن ، تسليم كردن ، امانت گذاردن ، ارسال كردن .
كسي كه جنس يا مالي بعنوانش ارسال شده .
حمل، ارسال، محموله ، مرسوله .
فرستنده كالا، حمل كننده كالا.
مركب بودن از، شامل بودن ، عبارت بودن از.
(consistency) ثبات، استحكام، درجه غلظت، توافق، سازگاري.
(consistence) ثبات، استحكام، درجه غلظت، توافق، سازگاري.سازگاري.
بررسي سازگاري.
سازگار.نامتناقض، استوار، ثابت قدم.
مجلس سناي پاپ ومطران ها، انجمن كاتوزيان .
همدست كردن ، متحد كردن ، پيوستن .
(association) شركت، پيوند.
دلداري، تسلي، تسليت.
پيشانه ، ميزفرمان .دلداري دادن ، تسلي دادن ، تسليت دادن ، ميز زير راديو ياتلويزيون ياارگ وپيانو.
محكم كردن ، يكي كردن ، يك رقم كردن .
تحكيم، تثبيت، تقويت، تركيب، اتحاد، قوام.
آب گوشت تنگاب، آبگوشت غليظ.
هم آهنگي، هم صدائي، توافق صدا.
هم آهنگ ، حرف صامت، حرف بي صدا، همخوان .
بي صدائي، وابسته به حروف بي صدا، صامت.
همسر، شريك ، مصاحب، هم نشين شدن ، جور كردن .
(حق. ) ائتلاف چند شركت باهم براي انجام امور انتفاعي، كنسرسيوم.
همنوع.
نمودار، اجمال، زمينه .
انگشت نما، پديدار، آشكار، توي چشم خور.
توطئه ، دسيسه ، نقشه خيانت آميز.
خيانتكار، توطئه چي، دسيسه كار، شريك فتنه .
حاكي از توطئه وتوطئه سازي، توطئه آميز.
توطئه چيدن براي كار بد، هم پيمان شدن ، درنقشه خيانت شركت كردن .
افسر ارتش، پاسبان ، ضابط.
نيروي شهرباني، پاسبانان يك محل.
پايداري، ثبات، استواري، وفاداري.
ثابت.پايدار، ثابت قدم، باثبات، استوار، وفادار، دائمي.
بشكل صورت فلكي درآمدن ، جزئ منظومه فلكي شدن .
صورت فلكي، برج، مجمع الكواكب.
احساس تحير و وحشت كردن ، متوحش شدن .
بهت، آشفتگي، حيرت، بهت وحيرت.
(طب ) قبض كردن ، يبوست دادن ، خشكي آوردن .
يبوست، خشكي.
هيئت موسسان ، حوزه انتخاباتي.
جزئ اصلي، انتخاب كننده ، موكل، سازنده .
تشكيل دادن ، تاسيس كردن ، تركيب كردن .
ساختمان ووضع طبيعي، تشكيل، تاسيس، مشروطيت، قانون اساسي، نظام نامه ، مزاج، بنيه .
مطابق قانون اساسي.
اصول مشروطيت، حكومت مشروطه .
مشروطيت، مطابقت با قانون اساسي.
تركيب كننده ، تشكيل دهنده ، ساختماني.
بزور وفشار وادار كردن ، تحميل كردن .
قيد، محدوديت.اجبار، اضطرار، فشار، قيد، گرفتاري، توقيف.
تنگ كردن ، جمع كردن ، منقبض كردن .
تنگي، ضيق، انقباض، فشار، تنگ شدگي، قبض مزاج.
ماهيچه جمع كننده ، انواع مارهاي >بوا<.
جمع شدن ، گرد آمدن ، چروك شدن .
قابل تفسير، قابل تجزيه ، تفسير شدني.
ساختن ، بنا كردن ، ايجاد كردن .ساختن ، ساخت.
قابل ساختن .
ساختمان ، عمارت.ساختمان ، ساخت.
ساختماني.
بناكننده ، (مج. ) سودمند، مفيد، ساختماني.
سازنده .
تفسير كردن ، تعبير كردن ، استنباط كردن .
هم جوهر، هم گوهر، هم جنس، هم طبيعت.
هم گوهر.
اعتياد، رسم وروش، عادت.
كنسول، قنسول.
كنسولي.
كنسولگري، اداره كنسولي.
همفكري كردن ، رايزني كردن ، كنكاش كردن ، مشورت كردن ، مشورت خواستن از، مشورت.
مشاور، رايزن .
مشاوره ، مشورت، مذاكره ، همفكري، رايزني.
كنكاشي، مشورتي، مشاوره اي، شورائي.
مشاور، رايزن .
مصرف شدني.
مصرف كردن .مصرف كردن ، تحليل رفتن ، از پا درآمدن .
بيش از حد، بطور زياد.
مصرف كننده .مصرف كننده .
اشيائ مصرفي، كالاهاي مصرفي.
بپايان رساندن ، انجام دادن ، عروسي كردن ، بوصال رسيدن ، رسيده ، تمام وكمال، بحدكمال.
مصرف.مصرف، سوختن ، زوال، (طب ) مرض سل.
دچار مرض سل، تحليل رفته .
تماس، اتصال، تماس يافتن ، تماسي، برخورد.محل اتصال، تماس، تماس گرفتن .
(طب ) واگيري، سرايت، ناخوشي واگير.
واگير، مسري، واگيردار.
واگير، ميكرب سرايت دهنده مرض.
محتوي بودن ، دارا بودن ، دربرداشتن ، شامل بودن ، خودداري كردن ، بازداشتن .
ظرف، محتوي.
كف نفس، محدود نگاهداشتن .
آلودگر، جسم آلوده ، ملوث، آلوده كننده .
آلودن ، ملوث كردن ، سرايت دادن .
آلايش، آلودگي، كثافت، عدم خلوص، ناپاكي.
داستان كوتاه ، داستان .
خوار شمردن ، حقير شمردن .
تفكر كردن ، درنظر داشتن ، انديشيدن .
تفكر، تامل، غور، تعمق.
تفكري، وابسته به غور وتعمق.
هم عصري، معاصر بودن .
هم زمان ، معاصر، هم عصر.
معاصر، همزمان ، هم دوره .
تحقير، اهانت، خفت، خواري.
قابل تحقير، خوار، پست.
اهانت آميز، مغرورانه ، قابل تحقير، تحقير آميز.
ستيزه كردن ، مخالفت كرده با، رقابت كردن ، ادعا كردن .
محتوي، مضمون .گنجايش، حجم، مقدار، مندرجات، مفاد، خوشنود، راضي، راضي كردن ، قانع كردن ، خرسند، خرسند كردن .
نشاني پذير از روي محتوي.
نشامي يافته از روي محتوي.
درگيري.ستيزه ، مشاجره ، نزاع، مجادله ، مباحثه .
ستيزه جو، دعوائي، متنازع فيه ، ستيزگر.
رضايت، قناعت، خرسندي.
هم مرز، مجاور، نوك بنوك ، متلاقي.
مباحثه وجدل كردن ، اعتراض داشتن بر، ستيزه كردن ، مشاجره ، مسابقه ، رقابت، دعوا.
قابل اعتراض.
ستيزه جو، مسابقه دهنده ، مدافع.
بحث، منازعه ، مناظره ، رقابت، مرافعه ، رد.
زمينه ، مفاد، مفهوم.زمينه ، متن .
مستقل از متن .
حساس نسبت به متن .
تركيب، بافت، مفاد.
نزديكي، مجاورت، برخورد، تماس، وابستگي، ربط.
همجوار.نزديك ، مجاور، پيوسته ، متصل، مربوط بهم.
خودداري، خويشتن داري، پرهيزگاري.
اقليم، قاره ، پرهيزكار، خوددار.
اقليمي، قاره اي.
فلات قاره .
رابطه ، تماس ( مانند زاويه تماس ).
احتمال، احتمال وقوع، چيزي كه درآينده ممكن است رخ دهد، تصافي، محتملالوقوع.
محتمل الوقوع، تصادفي، مشروط، موكول.
پيوسته ، پي درپي، دائمي، هميشگي، مكرر، متناوب.
دوام، ادامه ، تناوب بدون انقطاع.
ادامه دهنده .
لاينقطع، پي درپي، پيوسته بهم، سريع الاتصال.
ادامه ، مداومت، تعقيب، تمديد.ادامه ، تمديد.
دنبال كننده ، ادامه دهنده ، مستمر.
ادامه دادن ، دنبال كردن .ادامه دادن .
حكم ادامه .
مداوم، لاينقطع.
پيوستگي، اتصال، استمرار، تسلسل، دوام.پيوستگي، دوام.
مداوم، متوالي.پيوسته ، مداوم.
ورقه پيوسته .
كاغذ پيوسته .
با پيوستگي زماني.
پيوستگان ، رشته مسلسل، تسلسل، پي درپي، مستمر، زنجيره .
از شكل انداختن ، كج كردن ، پيچاندن .
ازشكل اندازي، كج كردن ، شكنج.
بندباز، كسي كه بدنش را كج ومعوج ميكند.
محيط مرئي، خط فاصل درنقشه هاي رنگي، نقشه برجسته ، نقاشي كردن ، طراحي كردن .محيط مرئي، حدفاصل.
منحني تراز، خط برجستگي زمين .
نقشه اي كه داراي خطوط فاصل مشخصي باشد، نقشه برجسته .
كالاي قاچاق، تجارت قاچاق ياممنوع، قاچاق.
قاچاقچي.
جلوگيري از آبستني.
وسيله جلوگيري از آبستني.
قرارداد، منقبض كردن ، منقبض شدن .(.n)قرارداد، مقاطعه ، كنترات، پيمان . (.vtand .vi) پيمان بستن ، قرردادبستن ، مقاطعه كاري كردن ، كنترات كردن ، منقبض كردن ، مخفف كردن ، همكشيدن .
قابل انقباض، ادغام شونده ، هم كشي پذير، ترنج پذير.
انقباض، اختصار، ادغام، همكشيدن ، ترنجيدن .
پيمان كار، مقاطعه كار.
قراردادي، مقاطعه اي، ماهده اي، پيماني.
انقباض، همكشي.
رد كردن .تناقض داشتن با، مخالف بودن با، سخن ( كسي را ) انكار كردن .
تناقض، مغايرت.مخالف، تناقض، رد، ضد گوئي، خلاف گوئي.
متناقض گو.
باتناقض.
مغايرت، تناقض.
متناقض، مخالف، متباين ، (من. ) ضد ونقيض.متناقض، مغاير.
تميز، تشخيص، فرق.
متمايز.
فرق گذاردن (بعلت خواص متناقض ومغاير )، متمايز داشتن .
(مو. ) زيرترين صداي مردانه ، بم ترين صداي زنانه .
(من. ) مفهوم مخالف، قلب مطلب بطريق منفي.
اختراع، تدبير، ابتكار، اسباب.
چندصدائي، چند صوتي، آهنگ ياترانه چند صوتي.
مخالفت، دگرگوني، مغايرت، ناسازگاري.
مخالفت، مغايرت، ناجوري، ناسازگاري.
مخالفت آميز، از روي دشمني، عناد آميز.
برعكس، بطور وارونه ومعكوس.
مخالف، معكوس، مقابل، خلاف.
هم سنجي، مغايرت، برابر كردن ، تباين ، مقابله ، تقابل.تباين ، كنتراست، مقايسه كردن .
تخلف كردن از، نقض كردن ، تخطي كردن .
تخلف، نقض، تشديد.
روي داد ناگوار، بدشانسي، گرفتگي حالت.
اعانه دادن ، شركت كردن در، همكاري وكمك كردن ، هم بخشي كردن .
سهم، اعانه ، هم بخشي، همكاري وكمك .
شركت كننده ، اعانه دهنده ، هم بخشگر.
كمك كننده ، موجب، خراج گذار.
پشيمان ، توبه كار، از روي توبه وپشيماني.
پشيماني، توبه ، ندامت.
اختراع، تدبير، تمهيد، اسباب.
تعبيه كردن ، طرح ريزي كردن ، تدبير كردن .
مدبر، طرح ريز، كوشا وزرنگ .
كنترل.كنترل كردن ، نظارت كردن ، تنظيم كردن ، بازرسي، كنترل، بازبيني، كاربري.
كنده كنترل.
كارت كنترل.
دخشه كنترل.
مدار كنترل.
كامپيوتر كنترل.
پيشانه كنترل.
ميز كنترل.
گردش كنترل، روند كنترل.
توري كنترل.
سلسله مراتب كنترل.
كليد كنترل.
زبان كنترل.
حافظه كنترل.
باب كنترل.
تابلوي كنترل، صفحه كنترل.
درگاه كنترل.
ميله كنترل.
انباره كنترل.
ساخت كنترل.
واحد كنترل.
كلمه كنترل.
بازرس، حسابدار مميز، ناظر.كنترل كننده .
مباحثه اي، جدلي، جدال آميز، هم ستيز، هم ستيزگر، هم ستيزگرانه .
هم ستيزي، مباحثه ، جدال، ستيزه ، بحث.
ردكردن ، هم ستيز كردن ، مخالفت كردن ، منكر شدن .
سركش، خودسر، سرپيچ، متمرد، ياغي.
سركشي، امتناع از حضور دردادگاه ، تمرد.
اهانت كننده ، جسورانه ، ننگين ، زشت.
اهانت، بي حرمتي، خفت، سبكي، توهين .
كوفتن ، ضربت زدن ، كوفته كردن ، له كردن .
(طب ) كوفتگي، ضرب، ضربت، كوفتگي انساج، ضغطه .
معما، چيستان ، لغز، مسئله بغرنج وپيچيده .
شهر مهم مركزي.
بهگراشدن ، بهبودي يافتن ، دوره نقاهت را گذراندن .
بهگرائي، دوره نقاهت.
بهگرا.
انتقال يافتن ( ميكرب وغيره )، هدايت كردن .
انتقال گرما ( درمايع )، انتقال برق، ارزش حرارتي، همبرداري.
جسم انتقال دهنده گرما ( مايع يا گاز وغيره ).
گردآمدن ، دورهم جمع شدن ، جمع كردن ، تشكيل جلسه دادن ، هم آيش كردن .
آسودگي، راحتي، (درجمع ) تسهيلات.
راحت، مناسب، راه دست.
صومعه ، دير، مجمع.
انجمن مخفي وغير قانوني، انجمن مذهبي.
عرف، قرار داد.هم آيش، هم آئي، پيمان نامه ، انجمن ، مجمع، ميثاق.
مرسوم، مطابق آئين وقاعده ، پيرو سنت ورسوم.عرفي، قراردادي.
پيروي از رسوم.
مطابقت با آئين ورسوم قراردادي، پيروي از سنت قديم.
توافق با آئين و رسوم، هم رنگي با آئين و رسوم.
باعرف وعادت وسنت وفق دادن ، سنتي كردن .
همگرا بودن .توجه بيك نقطه يا يك مقصد مشترك ، (ر. ) تقارب خطوط، وجود تشابه ، همگراشدن .
همگرائي.همگرائي، تقارب.
(هن. ) خطوط متقارب ومتلاقي، همگرا.همگرا.
خوش صحبت، خوش سخن ، قابل معاشرت.
(=conversancy) آگاهي كامل، آشنائي كامل، تبحر.
( =conversance) آگاهي كامل، آشنائي كامل، تبحر.
آگاه ، بصير، ( باwith) وارد، متبحر.
گفتگو، گفت وشنيد، مكالمه ، محاوره .محاوره .
محاوره اي.مكالمه اي.
باب محاوره اي.
خوش صحبت.
(.n.vi.vt) صحبت كردن ، مذاكره كردن ، آميزش، صحبت، (.n.adj)معكوس، واژگون ، وارونه ، مخالف، گفتگو.عكس، محاوره كردن .
تبديل.تغيير، تبديل، تسعير، تغيير كيش.
تسعيري، متغير.
برگرداندن ، وارونه كردن ، معكوس كردن ، بكيش ديگري آوردن ، تازه كيش.تبديل كردن ، معكوس كردن .
(convertor) برگرداننده ، تبديل كننده ، آلت تبديل ( شخص يا شيي )، مبلغ مذهبي.مبدل.
قابليت تبديل، تسعير شدني.
قابل تبديل، تغيير پذير، قابل تسعير.
( converter) برگرداننده ، تبديل كننده ، آلت تبديل ( شخص يا شيي )، مبلغ مذهبي.
محدب، كوژ، گرده ماهي.كوژ، محدب.
كوژي، تحدب.تحدب، برآمدگي، كوژي.
محدب ومقعر.
رساندن ، بردن ، حمل كردن ، نقل كردن .
حمل، واگذاري، انتقال، سند انتقال، وسيله نقليه .
قباله نويسي، انقال، مديريت از روي مهارت.
( conveyor) ناقل، حامل.
( conveyer) ناقل، حامل.
مجرم، جاني، محبوس، محكوم كردن .
متقاعد كردن ، قانع كردن .
قانع كننده ، متقاعد كننده .
متقاعد كننده .
جشني، اهل كيف وخوشگذراني، وابسته به جشن وعشرت.
انجمن ، مجلس، جلسه عمومي دانشجويان .
براي تشكيل جلسه وشورا ياكميسيون دعوت كردن .
بهم پيچيده ، حلقوي، پيچ وتاب خوردن ، حلقه حلقه كردن .
بهم پيچيده ، بهم تابيده ، حلقوي، پيچاپيچ.
پيچيدگي، پيچ، حلقه .
بهم پيچيدن ، پيچيدن ، تاب دادن ، بهم پيچيده شدن .
قافله ، كاروان ، بدرقه ، همراه رفتن ، بدرقه كردن .
تكان دادن ، دچار تشنج كردن .
شنج، تشنج، پرش، تكان ، آشوب.
شنج آور، متشنج، مختلج، ( مج. ) تكان دهنده .
( coney) خرگوش كوچك ، آدم ساده لوح.
صداي كبوتر وقمري، بغبغو كردن ، با صداي نرم وعاشقانه سخن گفتن ، آهسته بازمزمه ادا كردن .
آشپز، پختن .
كتاب آشپزي، كتاب طباخي.
چراغ خوراك پزي.
آشپزي، آشپزخانه .
( cooky) كلوچه ، شيريني، بيسكويت، شيريني خشك .
( cookie) كلوچه ، شيريني، بيسكويت، شيريني خشك .
خنك ، خنك كردن .چاييدن ، خنك ، سرد، خونسرد، خنك كردن ، آرام كردن .
سردكننده .
سردكن ، خنك كننده ، كولر، دستگاه خنك كننده .
حمال، باربر.
خنك سازي.
(raccoon) راگون .
قفس، مرغدان ، آغل گوسفند، زندان ، ( درقفس ) محبوس كردن ، ( مج. ) درقيد گذاشتن .
چليك ساز، پيت ساز.
چليك سازي، پيت سازي.
همياري كردن ، باهم كار كردن ، همدستي كردن ، تشريك مساعي كردن ، اشتراك مساعيكردن ، تعاون كردن .
تعاون ، همدستي، همكاري، تشريك مساعي.
شركت تعاوني، وابسته به تشريك مساعي.
همكار، همدست، همكاري كننده .
هماهنگ كردن ، مختص.متناسب كردن ، هم آهنگ كردن ، تعديل كردن ، هم پايه ، مربوط، ( درجمع ) مختصات.
حافظه مختصاتي.
هماهنگ .
مختصات.
هماهنگي.
هماهنگ كننده .تعديل كننده ، هم آهنگ كننده .
هم پايگي، تناسب، موزوني، هم آهنگي.
آنقوت، آنگيت، آدم ساده واحمق.
(ز. ع. ) شپش.
پليس، پاسبان .
( copesetic) ( ز. ع. - آمر. ) عمده ، جذاب، عالي، درجه يك .
شريك ، انباز، شريك مشاع، داراي حق مشاع.
سهيم وشريك در تجارت وغيره ، شريك .
رداي روحاني، جبه ، نوك ، راس، پوشاندن ، قطع كردن .
برآمدن ، حريف شدن ، از عهده برآمدن .
( copacetic) ( ز. ع. - آمر. ) عمده ، جذاب، عالي، درجه يك .
سنگ كتيبه ، سنگ سربنا، ( مج. ) تاج.
رونويس كننده ، مقلد شيوه ديگران درخط وانشائ.
( هواپيمائي ) كمك خلبان ، خلبان دوم.
كتيبه ، قرنيس ديوار.
اره موئي.
فراوان ، مفصل، زياد، خيلي.
مس، بامس اندودن ، مس يا تركيبات مسي بكار بردن .
نوعي مار زهردار.
بشقاب مسي، كليشه مسي، صفحه مسي.
مسگر.
بيشه ، هيمه زار.
مغز نارگيل.
(گ . ش. ) خشخاش بستاني، شقايق.
(=helicopter) هليكوپتر.
وسيله اتصال، مفصل، عضو رابط.
مقاربت جنسي كردن .
جماع.
وابسته به جفت گيري، مقاربتي، رابط، ربطي.
رونوشت، نسخه ، نسخه برداري.رونوشت، جلد، كپيه كردن ، رونويسي كردن .
مقلد.
رونويسي كننده .
تصحيح كننده مقاله ( شخص )، سرمقاله نويس.
حق چاپ ( انحصاري )، حق طبع ونشر.
( coquette) لوند، عشوه گري، عشوه گر، طناز، لاسي، طنازي كردن .
عشوه گري، دلبري، ناز، طنازي، غمزه ، كرشمه .
( coquet) لوند، عشوه گري، عشوه گر، طناز، لاسي، طنازي كردن ، زن عشوه گر، زن لاسي، لوند.
عشوه گر، لاسي.
مرجان ، بسد.
رنگ ارغواني متمايل به زرد كمرنگ .
مرجاني رنگ ، قرمز، مرجان مانند.
( corbelling) (معماري ) پيش آمدگي ساختماني، نصب تير.
( corbeling) (معماري ) پيش آمدگي ساختماني، نصب تير.
(ج. ش. ) كلاغ لاشخور.
شيرواني پله پله .
سيم، ريسمان .ريسمان ، طناب نازك ، رسن ، سيم، زه ، وتر.
مجموع طناب هاي كشتي.
بشكل قلب، قلبي شكل.
ريسمان دار، طناب دار.
قلبي، صميمي، مقوي.
صميميت، مودت قلبي، مهرباني، خوش روئي، گرمي.
قلبي شكل.
بدون سيم.
(مع. ) كمربند، قيطان ، يك عده پاسبان يانظامي كه درفواصل معين محلي رااحاطه كنند، خط قرنطينه .
مخمل نخي راه راه ، مخمل كبريتي.
كارگر چرم ساز.
دباغي، كفاشي.
مغز ودرون هرچيزي.چنبره ، هسته .
روگرفت حافظه .
ماتريس چنبره اي.
حافظه چنبره اي.
صفحه چنبره ها.
انباره چنبره اي.
هم مذهب.
مسئول جواب گوئي، شريك جرم ( در زنا).
سبدماهي گيري.
چرم مانند.
(گ . ش. ) گشنيز.
چوب پنبه ، بافت چوب پنبه درخت بلوط، چوب پنبه اي، چوب پنبه گذاشتن ( در)، بستن ، راه چيزي ( را ) گرفتن ، ( مج. ) در دهن كسي را گذاشتن .
(ز. ع. ) بسيار عالي، خيلي زيبا.
دربطري بازكن .
چوب سبك .
چوب پنبه اي، خشكيده .
ساقه پياز مانند گياه .
قره قاز، ( مج. ) شخص پرخور، آزمند.
غله ، دانه (آمر. ) ذرت، ميخچه ، دانه دانه كردن ، نمك زدن .
بذر افشان .
(گ . ش. ) شقايق سرخ.
تگرگ ، برف تگرگي.
چوب ذرت.
(تش. ) قرنيه .
وابسته به قرنيه .
سنگر واستحكامات.
(=carnelian) عقيق جگري، درخت زغال اخته .
شاخي، شاخ مانند.
گوشه ، نبش.گوشه ، كنج، گوشه دار كردن ، گوشه گذاشتن به .
بريدگي گوشه .
سنگ گوشه ، نبشي، ( مج. ) بنياد، اساس.
( cornerwise) بطور اريب، مورب، از گوشه .
( cornerways) بطور اريب، مورب، از گوشه .
(cornett) نوعي شيپور.
(cornet) نوعي شيپور.
غله فروش.
پوست خشن ذرت.
قرنيس، كتيبه ، گچ بري بالاي ديوار زير سقف.
جاده اي كه بر لبه پرتگاهي ساخته شده باشد.
داراي شاخ يا شاخك .
آرد گندم، آرد ذرت، غذاي ذرت.
شيپور، شاخ.
شاخ amalthaea يا شاخ وفور نعمت، ظرفي شبيه بشاخ يا قيف.
شاخدار، شاخي.
غله اي، شاخي، چرند.
لباس وغذا وغيره كه موسسات خيريه به محتاجان ميدهند.
(گ . ش. ) جام گلبرگ ، جام گل، كاسه گل.
نتيجه ، فرع، همروند.استنباط، نتيجه فرعي.
هاله ، اكليل، حلقه نور دور خورشيد، سر، تاج.
(coronel) تاج گل، هاله خورشيد وغيره ، حلقه زرين دور كلاه .
تاج مانند، (تش. ) شريان يا وريد اكبليلي، (طب ) انسداد شرائين اكليلي قلب.
(طب ) انسداد شريان اكليلي قلب.
تاج گذاري.
(coronal) تاج گل، هاله خورشيد وغيره ، حلقه زرين دور كلاه .
طبيب قانوني.
تاج ( كوچك )، نيم تاج، پيشاني بند.
بدني، جسمي، ( نظ. ) سرجوخه .
جسمانيت، هستي جسماني، تن ، بدن ، جسم.
يكي شده ، داراي شخصيت حقوقي، بصورت شركت درآمده .
بصورت شركت.
شركت، گروهي از مردم ( شركت يا بنگاه ) كه داراي شخصيت حقوقي باشند.بنگاه ، شركت.
(corporativism) صنف، اتحاديه ، شركت گرائي.
وابسته بشخصيت حقوقي، شركتي.
(corporatism) صنف، اتحاديه ، شركت گرائي.
عضو، گروه يا شركتي كه شخصيت حقوقي داشته باشد.
جسماني، جسمي، مادي، بدني، داراي ماده .
جسماني بودن .
خاصيت جسمي يامادي، ( حالت ) جسم.
هيئت، گروه ، دسته ، م عده ، لشكر، سپاه .
نعش، لاشه ، جسد.
پزشكياركشتي، سپاهي.
(corpulency) جسامت، تنومندي، فربهي.
(corpulence) جسامت، تنومندي، فربهي.
فربه ، تنومند، گوشتالو، جسيم.
مجموعه اي از نوشتجات، ( م. ل. ) تن ، جسم، تنه .
(حق. ) عنصر مادي جرم وعمل خلاف قانون .
تنيزه ، ذره ، جسمك ، (تش. ) گويچه (سفيد ياسرخ خون وبافت هاي غضروفي وغيره )، گلبول.
گويچه مانند، مثل ذره .
سائيدن ، در اثر سايش از بين رفتن .
آغل، جاي اسب وگله ، دفاعي كه از واگون وعرابه ميسازند، حصاردرست كردن ، احاطه كردن .
سايش.
درست، صحيح، صحيح كردن ، اصلاح كردن ، تاديب كردن .صحيح، تصحيح كردن ، اصلاح كردن .
تصحيح، اصلاح.تصحيح، اصلاح، غلط گيري، تاديب.
درستي، صحت.
اصلاحي.اصلاح كننده ، تاديب كننده .
نگهداشت اصلاحي.
صحت، درستي.
اصلاح كننده ، مربي، تنظيم كننده .
قرين ، مرتبط، وابسته ، همبستگي داشتن ، مرتبط كردن .
همبسته .
ارتباط، ربط، همبستگي، بستگي دوچيز باهم.همبستگي.
وابسته بهم، جفتي، لازم وملزوم.
برابربودن ، بهم مربوط بودن ، مانند يا مشابه بودن ( باto ياwith)، مكاتبه كردن ( با with)، رابطه داشتن .
تناظر، مكاتبه ، مكاتبات.( =correspondency) ارتباط، مطابقت، تشابه ، مراسلات.
( =correspondence) ارتباط، مطابقت، تشابه ، مراسلات.
خبرنگار، مخبر، مكاتبه كننده ، طرف معامله ، مطابق.
متناظر، مكاتبه كننده .
مكاتبه اي، مرتبط، مربوط بيكديگر.
راهرو، دالان ، دهليز، راه سرپوشيده .
غلطنامه ، اصلاحيه .
اصلاح پذيري.
اصلاح پذير.
همرقيب، هم آورد، رقابت كردن ، رقيب شدن ، رقيب.
تائيد كننده ، مويد.
تائيد كردن ، تقويت كردن ، اثبات كردن .
خوردن ( اسيدوفلزات )، پوسيدن ، زنگ زدن ( فلزات ).
خوردگي ( عمل شيميائي )، تحليل، فساد تدريجي، زنگ زدگي.
خورنده ، تباه كننده ، فاسد كننده ، ماده اكاله ، موجد زنگ ( در فلز وگياه ).
چين دادن ، موجدار كردن ، راه راه كردن .
شيار، موج ( ورق آهن وغيره ).
فاسد كردن ، خراب كردن ، فاسد.
( =corruptor) فاسد كننده ، منحرف كننده .
قابليت فساد.
گمراه شدني، فساد پذير.
بطور فساد پذير.
فساد، انحراف.
تباه كننده ، فساد آميز، مستعد تباهي.
( =corrupter) فاسد كننده ، منحرف كننده .
نيم تنه زنانه ، دسته گلي كه براي زدن بسينه تهيه ميشود.
نوعي كشتي بربري، كشتي دزدان دريائي.
زره ، زره سينه ، كرست.
كرست، شكم بند زنانه ، شكم بند بستن .
لباس زير زنانه كه روي كرست پوشيده ميشود، زيرپوش.
شكم بند ساز، فروشنده شكم بند زنانه .
جمعيت ( مانند تشييع كنندگان جنازه )، ملتزمين .
پوست، قشر، لايه روئي، روپوش، پوسته .
پوستي، بيروني، غشائي، قشري.
پوست دار، پوستي.
(طب ) ماده فعاله قشر غده فوق كليه .
كورتيزون .
سنگ سنباده .
برق زننده ، تابناك .
تابيدن ، برق زدن ، درخشيدن .
تابش، درخشندگي.
رزمناوي كه يك رديف توپ دارد.
كلاغي، كلاغ مانند.
(گ . ش. )، شاهتره .
(گ . ش. ) گل آذين ، ديهيم.
(=corymbous) گل آذين دار، ديهيم دار.
(=corymbose) گل آذين دار، ديهيم دار.
رقاص ( بالت ).
(طب ) زكام، ريزش، نزله .
(اسكاتلند ) شنگول، گرم ونرم وراحت، دوستانه .
هم امضائ.
(هن. ) جيب تمام، كسينوس.
موج كسينوسي.
وسيله آرايش، فن آرايش وتزئين .
متخصص آرايش وزيبائي ( beautician نيز ناميده ميشود )، مشاطه .
آرايش زنانه .
وابسته بگيتي، كيهاني، مربوط بعالم هستي.
وابسته به خلقت عالم وجود.
خلقت وپيدايش عالم وجود، كيهان شناسي.
كيهان شناس، متخصص كيهان شناسي.
شرح گيتي، شرح جهان ، گيتي شناسي.
وابسته به فلسفه انتظامگيتي.
وابسته به فلسفه انتظامگيتي.
كيهان شناس، دانشمند ومحقق درعلم عالم وجود.
كيهان شناسي، فلسفه انتظام گيتي، نظام عالم وجود.
كيهان نورد.
جهانشهر، شهر بين المللي، مركز تجمع نژادهاي مختلف.
وابسته به همه جهان ، بين المللي.
بين المللي بودن ، جهانشهر گرائي.
جهانشهرزي، شخصيت جهاني، سرتاسر جهاني.
كيهان ، گيتي ونظام آن ، نظام عالم وجود.
قزاق.
بره دست آموز، (مج. ) بچه نازپرورده .
هزينه ، ارزش، ارزيدن .بها، ارزش، هزينه ، خرج، قيمت داشتن ، ارزش داشتن .
برآورد كننده ، متخصص ارزيابي، حساب دار، ارزياب.
حسابداري، ارزيابي.
مركز هزينه زا.
براساس قيمت تجارتي، بعلاوه سود معيني.
دنده ، دنده اي، ضلعي، خط كناري.
دنده اي.
سيب درشت.
دنده اي.
ميوه فروش دوره گرد، سبزي فروش.
ميوه فروش، سبزي فروش، دوره گرد، طواف.
يبوست آور، سرد و بي محبت، خسيس، يبس.
گران ، گزاف، فاخر.
(گ . ش. ) گاوچشم.
يكجور قمقمه ، كوزه .
لباس، جامه ، لباس محلي.
خياط لباس هاي محلي و ويژه ، جارختي.
خياط لباس هاي محلي و ويژه ، جارختي.
(yz=co) دنج، راحت، گرم ونرم.
تختخواب سفري، رختخواب بچگانه ، برانكار يا تخت مخصوص حمل مريض.
كتانژانت.
آغل، مرغدان ، كبوتر خانه ، كلبه ، بهتر بودن از.
گروه هم مسلك ، انجمن ( ادبي واجتماعي ).
هم مرز، مجاور.
داراي هم زماني در طغيان آب.
(=cotillon)نوعي رقص دو نفري.
(=cotillion)نوعي رقص دو نفري.
زن مرد صفت وخشن .
كلبه ، خانه روستائي.
نوعي پنير دلمه شده .
كلبه نشين ، روستائي.
روستائي اسكاتلندي كه كلبه رعيتي دارد، رعيت.
روستائي اسكاتلندي كه كلبه رعيتي دارد، رعيت.
ميخ پرچي.
پنبه ، نخ، پارچه نخي، باپنبه پوشاندن .
پشمك .
ماشين پنبه پاك كن .
كارخانه نخ ريسي.
تخم پنبه ، پنبه دانه .
پنبه اي، كركي، نرم.
(گ . ش. ) زلف عروسان ، قدح مريم، لپه .
( درطبقه بندي جانور وگياه ) نوع ثانوي، نوعي فرعي.
تخت، نيمكت، خوابانيدن ، در لفافه قرار دادن .
دراز كشيده ( مخصوصا حيوانات )، لميده .
(ج. ش. ) گربه وحشي پشمالو، يوزپلنگ آمريكائي.
سرفه ، جرقه ( درمورد موتور وغيره )، سرفه كردن .
پرداختن ، سلفيدن .
( زمان ماضي واسم مفعول فعل can)، ميتوانست.
not =could.
جويبار، جوي خشك .
انجمن ، مشاوره ، شورا، مجلس، كنكاشگاه .
هيئت وزرائ.
رايزن ، كنكاشگر، عضو شورا، عضو انجمن ، مشاور، مستشار.
عضو انجمن شهرداري.
رايزن ، كنكاشگر، عضو شورا، عضو انجمن ، مشاور، مستشار.
اندرز، مشاوره دو نفري، مشورت، تدبير، پند دادن (به )، توصيه كردن ، نظريه دادن ، رايزني.
مشاور، مستشار، رايزن ، وكيل مدافع.
مشاور، مستشار، رايزن ، وكيل مدافع.
مشاورت.
شمار، شمردن .كنت، شمردن ، حساب كردن ، پنداشتن ، فرض كردن .
شمردني.شمارش پذير.
شمارش معكوس.ميزان كردن ساعت، لحظات آخر.
سيما، قيافه ، رخ، تشويق كردن ، پشتيباني كردن .
(. adv and .adj)پيشخوان ، بساط، شمارنده ، ضربت متقابل، درجهت مخالف، در روبرو، معكوس، بالعكس، (.vi and .vt) مقابله كردن ، تلافي كردن ، جواب دادن ، معامله بمثل كردن با.شمارنده ، باجه ، تلافي كردن .
(.n) چكي كه فقط كشنده چك ميتواند آن را از بانك بگيرد.
بي اثر كردن ، خنثي كردن ، عمل متقابل كردن .
اقدام متقابل.
بي اثر كننده ، خنثي كننده ، داراي عمل متقابل.
حمله متقابل، حمله متقابل كردن .
وزنه تعادل، پارسنگ ، ( مج. ) برابري كردن ، خنثي كردن .موازنه ، موازنه كردن .
(.vtand .n) جلوگيري، سرزنش وتوبيخ متقابل، عقيم كردن ، دفع كردن .
(حق. ) دعواي متقابل، ادعاي متقابل.
درجهت مخالف حركت عقربه ساعت.در خلاف جهت ساعت.
ضد جاسوسي.
جعلي، قلب، بدلي، جعل كردن .
ته چك ، ته قبض، سوش.
سازمان ضد جاسوسي.
فسخ كردن ، لغو كردن ، برگرداندن حكم صادره ، ممنوع كردن .
تغيير جهت حركت ارتش، تغيير روش، عقب گرد كردن .
پارسنگ ، اقدام متقابل.
توطئه متقابل، با دسيسه متقابل خنثي كردن .
(نظ. ) تعرض وحمله متقابل، حمله تعرضي متقابل.
روپوش تختخواب، روتختي.
نقطه مقابل، قرين ، همكار، رونوشت، همتا.
دسيسه دربرابر دسيسه ، توطئه متقابل.
نقطه مقابل، (مو. ) آهنگ دمگير ياجفت، صنعت تركيب الحان .
وزنه متقابل، نيروي متعادل كننده ، نيروي مقاوم، حالت تعادل، وزن كردن ، سنجيدن .
درمقابل يكديگر قرار دادن ، متقابل ساختن .
(مك . ) سندان .
قيام بر ضد انقلاب، انقلاب متقابل.
امضاي ثانوي بر روي سند، جيرو، ظهر نويسي.
مامور ضد جاسوسي.
(مو. ) خواننده اي كه صداي بسيار بلند وغير عادي دارد.
خنثي كردن ، برابري كردن با، جبران كردن .
عقيده مخالف، نظريه مخالف، مواجهه ، مقابله .
وزنه تعادل.سنجيدن ، پارسنگ كردن ، چربيدن بر، حالت تعادل، وزنه تعادل.
كنتس.
بيشمار.
(=countryfied) روستائي، روستا صفت.
كشور، ديار، بيرون شهر، دهات، ييلاق.
باشگاه ورزشي وتفريحي.
(=countrified) روستائي، روستا صفت.
(=countrywoman) هم ميهن .
ييلاقات، حومه شهر.
(=countryman) هم ميهن .
بخش، شهرستان .
مركز بخشداري.
برهم زدن ، ضربت، كودتا.
كشتن از روي ترحم.
حمله ناگهاني با تمام قوا.
تغيير مهيج وناگهاني نمايش.
كودتا.
كوپه يا اطاق داخل ترن و دليجان و غيره ، دليجان كالسكه .
زوج، جفت، دوتا، زن وشوهر، بهم بستن ، پيوستن ، جفت شدن .جفت، جفت كردن ، جفت شدن ، وصل كردن .
عمل امتزاج و جفت كردن ، جفت شدگي، دوتائي.
متصل كننده ، بهم چسباننده .
دوبيتي.
جفت شدگي، جفت ساز، جفت.اتصال، جفت كردن .
خازن جفت ساز.
كوپن .
جرات، دليري، رشادت، شجاعت، دلاوري.
دلير، باجرات.
پيك ، قاصد.
(.n) دوره ، مسير، روش، جهت، جريان ، ( باin) درطي، درضمن ، بخشي از غذا، آموزه ، آموزگان ، (.vi and .vt) دنبال كردن ، بسرعت حركت دادن ، چهار نعل رفتن .
اسب تندرو.
بارگاه ، حياط، دربار، دادگاه ، اظهار عشق، خواستگاري.
(martials court، martial courts. pl) محاكمه نظامي، محاكمه نظامي كردن .
با ادب، مودب، فروتن ، مودبانه .
(anz=courte) فاحشه .
ادب ومهرباني، تواضع.
(=courtesan) فاحشه .
دادگاه ، كاخ دادگستري.
درباري، نديم.
شايسته دربار، مودب، باوقار، بطرز چاپلوسانه .
دادگاه ، اطاق دادگاه .
اظهار عشق، معاشقه .
حياط ( محوطه محصور ).
پسرعمو يا دختر عمو، پسردائي يا دختر دائي، عمه زاده ، خاله زاده .
عمو زاده ، عمه زاده .
مهربان ، دولتمند، راحت ومطبوع.
خياط زنانه .
خياطخانه زنانه ، زن خياط.
زن خياط، زنانه دوز.
هم ظرفيتي.
قيد هم ظرفيت.
(.vt and .n) خليج كوچك ، خور، پناهگاه ساحلي دامنه كوه ، (.vi and .vt and .n) (ز. ع. ) يارو، شخص، آدم.
پيمان ، ميثاق، عهد، پيمان بستن ، ميثاق بستن .
اجتماع اشخاص هم پيمان براي انجام كاري.
پوشاندن ، تامين كردن ، پوشش، سرپوش، جلد.پوشاندن ، جلد كردن ، پنهان كردن ، طي كردن ، پوشش، جلد، رويه ، لفاف، پاكت، سرپوش.
رولباسي، باراني يا روپوش.
مبلغي كه اغذيه فروشي ويا كلوب شبانه علاوه بر پول غذا ومشروب از مشتريان دريافتميدارد.
پوشش، شمول.
پوشش، سرپوش، جلد، پوشه ، دربرگيرنده .پوشش، جلد، شامل.
بالاپوش، روانداز، لحاف، روپوش تختخواب.
نهان ، راز، پناهگاه ، پوشيده ، پوشپر.
پوشش، حفاظ، پناه ، سقف، مستمسك .
ميل به تملك چيزي كردن ، طمع به چيزي داشتن .
آزمند.
يكدسته كبك ، دسته ، گروه ، گله .
گاوماده ، ماده گاو، ترساندن ، تضعيف روحيه كردن .
گوساله ماده .
(=cowhage) موي سيخكي، خار نوك تيز.
آدمترسو، نامرد، شخص جبون ، بزدل.
ترسوئي، بزدلي، نامردي، جبن .
(گ . ش. ) شوكران آبي.
گاوچران .
از ترس دولاشدن ، چندك زدن .
دختر گاوچران .
(=cowage) موي سيخكي، خار نوك تيز.
(cowboy) گاوچران .
گاوچران .
چرم يا پوست گاو.
بالاپوش راهبان ، ( مج. ) راهب.
چوبي كه دونفر روي شانه حمل كرده وچيزهائي بدان مي آويزند.
گاوچران ، گاودار، گله دار.
(cowboy) گاوچران .
(طب ) آبله گاوي.
(ز. ع. - آمر. ) گاوچران .
خرمهره ، صدف، نوعي كس گربه .
خرمهره ، صدف، نوعي كس گربه .
(گ . ش. ) نوعي پامچال، گل خرغوس.
مثل گاو، گاوي.
(مخفف كلمه coxswain)، احمق، بي فكر.
خودآرا، شخص خودنما ونادان ، (گ . ش. ) گل تاج خروس.
مباشر كشتي، پيشكار كاركنان كشتي، سكان گير.
خجالتي، كمرو، ( غالبا درمورد زن گفته ميشود )، نازكن .
گرگ صحرائي آمريكاي شمالي.
(=cosy) دنج، راحت، گرم ونرم.
خرچنگ ، برج سرطان ، خرچنگ گرفتن ، ( آمر. ) جرزدن ، عصباني كردن ، عصباني شدن ، باعث تحريك وعصبانيت شدن ، آدم ترشرو، كج خلق.
سيب صحرائي.
(ج. ش. ) شپش زهار، شپشك .
ترشرو، عبوس، تند مزاج.
خرچنگ مانند، ( مج. ) پيچيده .
كاف، رخنه ، ترك ، شكاف، ضربت، ترق تروق، تركانيدن ، ( شلاق ) را بصدا درآوردن ، توليد صداي ناگهاني وبلند كردن ، شكاف برداشتن ، تركيدن ، تق كردن .
سقوط ( هواپيما وغيره )، درهم شكستگي، خردشدن ، متلاشي شدن .
( crackerjack، =humdinger) چيز بسيار عالي، آدم بسيار خوب.
تاديب، سخت گيري.
يكجور شيريني، ترقه ، كلوچه كوچك ، فندق شكن .
( crackajack، =humdinger) چيز بسيار عالي، آدم بسيار خوب.
(تصفيه نفت) شكستن هيدروكربورهاي متشكله نفت خام و تبديل آن به هيدروكربورهاي سبكتر.
صداي ترق وتروق، صداي انفجار پي در پي، صداي انفجار وشكستگي توليد كردن ، شكستن .
پيچيده ، چين خورده .
(ز. ع. ) ديوانه بي آزار، خل.
(ز. ع. ) دزد شبانه ، شبگرد.
گهواره ، مهد، درگهواره قرار دادن ، درچهارچوب ياكلاف قرار دادن .
لالائي.
پيشه ، هنر، صنعت، مهارت، نيرنگ .
هنرمند، نويسنده ، هنرپيشه ، صنعت گر.
حيله گر، بامهارت.
پرتگاه ، كمر، تخته سنگ .
كوه نورد، كوه پيما.
(ج. ش. ) كلاغ زاغي، غراب، صداي كلاغ.
پركردن ، چپاندن ، خودرا براي امتحان آماده كردن ، باشتاب ياد گرفتن .
چنگه ، چنگوك ، گرفتگي عضلات، انقباض ماهيچه در اثر كار زياد، دردشكم، محدودكننده ، حصار، سيخدار كردن ، محدود كردن ، درقيد گذاشتن ، جاتنگ كردن .
(=crampoon) چنگك ، قلاب.
(=crampon) چنگك ، قلاب.
(گ . ش. ) قره قاط، آس بري صغير.
ماهيخوار بزرگ وآبي رنگ ، جرثقيل، باجرثقيل بلند كردن ياتكان دادن ، درازكردن (گردن ).
(گ . ش. ) گياه شمعداني.
جمجمه اي.
صد برابر نسبت بين طول جمجمه وارتفاع آن .
(تش. ) عصب دماغي، عصب كاسه سر، عصب جمجمه .
جمجمه دار، سردار.
جمجمه شناسي.
جمجمه سنجي.
كاسه سر، جمجمه .
دسته محور، ميل لنگ ، بست زانوئي، خم، پيچيدگي، آدم پست فطرت، خم كردن ، محورداركردن ، دسته دار شدن ، كج، كوك كردن .
محل اتصال ميل لنگ ، جاي ميل لنگ .
از روي بد خلقي.
پيچ وخم دار كردن ، خميدگي، پيچ وخم.
قسمت استوانه اي دسته ميللنگ كه ميله هاي رابط بدان متصل ميشود.
(مك . ) ميل لنگ .ميل لنگ .
بدخو.
(اسكاتلند- ايرلند ) جزيره كوچك ميان درياچه .
شكاف ديوار، رمز.
ديلار، گندم سياه ، تلخه ، تفاله ، چرند، نوعي قمار، بدار زدن ، قماربازي كردن .
كرپ، نوار ابريشمي سياه ، سياه پوشانيدن .
نوعي بازي قمار باطاس.
طاس انداز.
ناخوش، پرخور، ميگسار.
خردكردن ، درهم شكستن ، ريز ريز شدن ، سقوط كردن هواپيما، ناخوانده وارد شدن ، صداي بلند يا ناگهاني ( در اثر شكستن )، سقوط.
ناگهان بزير آب رفتن ( زير دريائي يا شناگر ).
سقوط كردن هواپيما.
خرد كننده ، ناخوانده .
زمخت، درشت، كودن .
زمختي، كودني.
آخور يا علفدان ، آغل، چهارچوب.
صندوقي كه چيني يا شيشه درآن ميگذارند، صندوقه ، درجعبه گذاردن ، جعبه بندي(چيني آلات).
دهانه آتش فشان ، دهانه كوه هاي ماه ، دهانه يا حفره حاصله در اثر بمب وغيره .
كراوات، غبغب.
آرزو كردن ، طلبيدن ، اشتياق داشتن .
شكست خورده ، ( آدم ) ترسو وپست، نامرد.
خرچنگ آب شيرين ، خرچنگ خاردار، به پشت حركت كردن (مثل خرچنگ )، ازموضعي عقب نشينيكردن .
عمل خزيدن ، خزيدن ، سينه مال رفتن ، شنال كرال.
خزنده .
مداد رنگي مومي، مداد ابرو، نقاشي كردن .
ديوانه كردن ، فكر كسي را مختل كردن ، ديوانگي، شور، شوق، ترك ، شكاف.
ديوانگي.
ديوانه ، شوريده ، شكاف دار.
لحاف چهل تكه .
صداي غوك درآوردن ، شكوه وشكايت كردن ، غژغژ كردن ، صداي لولاي روغن نخورده ، جيرجيركفش.
سرشير، كرم، هر چيزي شبيه سرشير، زبده ، كرم رنگ ، سرشير بستن .
پنيري كه با شير خامه دار تهيه شود.
خامه گير.
كارخانه كره گيري، لبنياتي.
چربي، خامه داري، حالت سرشيري.
چين ، شكن ، خط اطوي شلوار، چين دار كردن ، چين دار شدن .
خلق شدن ، آفريدن ، ايجاد كردن .آفريدن ، ايجاد كردن .
آفرينش، خلقت، ايجاد.آفرينش، ايجاد.
تاريخ آفرينش، تاريخ ايجاد.
خالق، آفريننده .
(=creativity) قدرت خلاقه ، قدرت ابداع، قوه ابتكار، آفرينندگي.
(=creativeness) قدرت خلاقه ، قدرت ابداع، قوه ابتكار، آفرينندگي.
آفريدگار، آفريننده ، خالق.
آفريده ، مخلوق، جانور.
اعتماد، باور، اعتقاد.
استوار نامه ، گواهي نامه ، اعتبار نامه ، اختيار.
قفسه يا جا كتابي.
اعتبار، قابل قبول بودن ، باور كردني.
معتبر، باور كردني، موثق.
اعتبار، آبرو، ستون بستانكار، نسيه ، اعتقاد كردن ، درستون بستانكار وارد كردن ، نسبت دادن .
كارت ياورقه خريد نسيه .
موسسه اي كه به اشخاص كم درآمد وام هاي كوچكي ميدهد.
معتبر، محترم و آبرومند.
بستانكار، طلبكار، ستون بستانكار.
عقيده ، ايمان .
زودباوري، ساده لوحي.
زودباور، ساده لوح.
كيش، عقيده .
نهر.
تورماهي گيري، سبد ماهي گيري، قلاب.
خزيدن ، مورمور شدن .
عمل خزيدن ، خزش.
خزنده ، گياه پيچي يانيلوفري، آدم متملق ومرموز.
مور مور كننده ، وحشت زده ، غير عادي.
چاق، چرب، چرب كردن .
سوزانيدن وخاكستر كردن .
(=crematory) كوره اي كه لاشه مرده يا آشغال را درآن مي سوزانند.
كوره اي كه لاشه مرده يا آشغال را در آن مي سوزانند.
(=crenated) (گ . ش. - ج. ش. ) كنگره دار، دندان موشي.
(=crenate) (گ . ش. - ج. ش. ) كنگره دار، دندان موشي.
كنگره ، دندانه دندانه .
داراي كنگره كردن ، مستحكم كردن .
(گ . ش. ) داراي كنگره هاي كوچك ، مستحكم.
داراي كنگره كردن ، مستحكم كردن .
(گ . ش. ) داراي كنگره هاي كوچك ، مستحكم.
( =crenulated) دندان موشي، داراي كنگره هاي ريز، مضرس.
( =crenulate) دندان موشي، داراي كنگره هاي ريز، مضرس.
كنگره كوچك ، ( درجمع ) تضاريس.
داراي نژاد مخلوط.
كرئوزول.
گرئوزوت.
كرپ.
كاغذ الياف درشت.
كرپ، لاستيك تخت كفش.
داراي صداي خش خش، خش خش كننده .
انفجار پي درپي كردن ، صداي خش خش كردن .
انفجار مكرر، صداي خش خش.
( =crepuscule) شفق، سرخي بامداد يا شامگاه .
( =crepuscle) شفق، سرخي بامداد يا شامگاه .
(مو. ) قوي شدن صدا بطور تدريجي، اوج.
هلال ماه ، هلالي شكل.
رشدكننده ، قابل رشد.
(گ . ش. ) شاهي، تره تيزك ، رشاد، رازيانه آبي.
قنديل، مشعل.
تاج، كلاله ، قله ، يال، بالاترين درجه ، به بالاترين درجه رسيدن ، ستيغ.
(=cristate) كاكل دار.
سرافكنده .
مربوط به گچ، داراي گچ فراوان ، دوره زمين شناسي كرتاسه .
مسلم، قطعي، حتمي، معلوم، بعض، بعضي، برخي، تاحدي، اطمينان ، خاطرجمعي.
شخصي كه غده درقي او ترشحات لازم را ندارد ودرنتيجه داراي مشاعر نادرست است.
شكاف عميق، شكاف زدن ، رخنه كردن ، نفوذ كردن ، كافت.
درز، شكاف.
خدمه كشتي، كاركنان هواپيما وامثال آن .
اصلاح سربطوري كه موها كوتاه شده وشبيه ماهوت پاك كن شود.
نخ تابيده مخصوص قلابدوزي.
آخور، تختخواب بچه ، دله دزدي، دزدي ادبي، كش رفتن يا دزديدن .
يكجور بازي ورق شبيه رامي.
سوراخ سوراخ، مشبك .
گرفتگي، انقباض عضله پيدا كردن .
(ج. ش. ) جيرجيرك ، زنجره ، يكجور گوي بازي.
(تش. ) حلقه اي، حلقوي.
جارچي، دست فروش، دوره گرد.
جنايت، گناه ، جرم، تقصير، تبه كاري، بزه .
جنائي، بزهكار، جنايتكار، جاني، گناهكار.
حقوق جزا.
جنايتكاري.
متهم بجنايت كردن ، مجرم خواندن ، جاني قلمداد كردن .
اتهام بجنايت.
متخصص جرم شناسي.
مطالعه علمي جرم، جرم شناسي.
مستحق مجازات، جنائي.
چين ، طره ، جعد موي، مانع، چروكيدن ، چين چين وموجدار كردن ، پيچش وانقباض عضله درخواب، اغوا كردن ، گول.
منقبض، چروك دار، پيچيده .
برنگ خون ، قرمز سير، لاكي، قرمز كردن .
چاپلوسانه فروتني كردن ، انقباض غير ارادي ماهيچه .
پيچاندن ، تاب دادن ، مضرس، زيگ زاگ ، دندانه دندانه .
سوسني شكل، زنبق مانند، لاله وش.
دامن پف كردن ، پارچه آهاردار وزمخت.
لنگ ، چلاق، زمين گير، عاجز، لنگ كردن ، فلج كردن .
فلج كننده .
بحران .
مجعد شدن ، موجداركردن ، حلقه حلقه كردن ، چيز خشك وترد، ترد، سيب زميني برشته .
پيچ، موج، انقباض.
تردي، چين ، پيچ، موج.
(=crisp) ترد، مجعد، پرچين وشكن .
تقاطي، مورب، متقاطع، تقاطع كردن .
(=crested) كاكل دار.
ضوابط، معيارها.
ضابطه ، معيار.ملاك ، ميزان ، مقياس، معيار، نشان قطعي، محك ، ضابطه .
نقدگر، نكوهشگر، سخن سنج، نقاد، انتقاد كننده ، كارشناس، خبره .
بحراني، انتقادي، وخيم، نكوهشي.بحراني، وخيم، منتقدانه .
مسيربحراني.
روش مسير بحراني.
ارزش بحراني.
ناقد بي اطلاع، نقاد كم مايه .
نقد ادبي، انتقاد، عيبجوئي، نقدگري، نكوهش.
نقد ادبي كردن ، انتقاد كردن ، نكوهش كردن .
فن انتقاد، مقاله انتقادي.
صداي غوك يا وزغ، صداي كلاغ، غارغار كردن ، چون غوك يا قورباغه صدا كردن .
غار غار كننده ، وزغ يا كلاغ.
قلابدوزي، باميل سركج بافتن ، قلابدوزي كردن .
سبو، خمره .
سفالينه ، بدل چيني، ظروف گلي، كاسه هاي سفالي.
قلابدوزي.
تمساح، سوسمار، پوست سوسمار.
اشك تمساح، اشك دروغي.
(گ . ش. ) زعفران ، ( ز. ع. ) طبيب شارلاتان .
زمين قابل كشت پيوسته بخانه ، مزرعه ، باغچه .
ساختمان سنگهاي ماقبل تاريخي بشكل تپه .
پيرزن فرتوت، عجوزه .
دوست صميمي، رفيق موافق، هم اطاق.
عصاي سركج، كجي، آدم قلابي، كلاه بردار، خم كردن ، كج كردن .
قوزي، گوژپشت.
ناراست، كج، نادرست.
گردن كج.
ناله ، زمزمه ، زمزمه كردن ، آواز.
آواز خوان .
محصول، چيدن ، گيسو را زدن ، سرشاخه زدن ، حاصل دادن ، چينه دان .
گوش بريده ، مو زده .
برداشت كننده محصول، ماشين موزني، پرت شدن .
نوعي بازي با گوي وحلقه ، كروكت.
كوفته برنجي.
( هن. ) طرح، انگاره ، مسوده ، كروكي.
صليب، خاج، چليپا، علامت ضربدر ياباضافه ، حدوسط، ممزوج، دورگه ، اختلاف، مرافعه ، تقلب، نادرستي، قلم كشيدن بروي، خط بطلان كشيدن بر(باout ياoff)، گذشتن ، عبوردادن ، مصادف شدن با، روبروشدن ، قطعكردن ، دورگه كردن (مثل قاطر)، پيوندزدن ، كجخلقيكردن ، خلافميل
شطرنجي.
گزينه شطرنجي.
سيستم شطرنجي.
خارج از جاده وشارع اصلي، در فضاهاي بازدهات، صحرائي، درسرتاسرمزرعه ، ورزش هايميداني وصحرائي.
استنطاق، بازرسي ( از شاهد ).
استنطاق كردن ، بازجوئي كردن .
بازجوئي كننده ، مستنطق.
لوچ، چپ چشم.
خورد متقابل.
اصلاح نژاد از راه لقاح متقابل.
لقاح دو سلول جنسي متفاوت، لقاح متقابل.
يك درميان در دو جهت قرار دادن .
( نظ. ) آتشبار متقاطع، آتش گلوله متقابل.
( در مورد چوب ) داراي رگه هاي نامنظم.
شاخص متقابل، فهرست تقابلي.
پا روي پا انداخته ، چهار زانو.
همگذري.
نقطه همگذري.
( pollinate =cross) بطور مصنوعي گرده افشاني كردن ، لقاح.
( ezpolini =cross) بطور مصنوعي گرده افشاني كردن ، لقاح.
(گ. ش. ) گرده افشاني از گلي بگل ديگر.
قصد مغاير، قصد متقابل.
استنطاق، بازجوئي، سئوال بطريق استنطاق.
از يك قسمت كتاب به قسمت ديگر آن مراجعه كردن ، مراجعه متقابل كردن .
مراجعه متقابل، مراجعه از فهرستي به فهرست ديگر.ارجاع متقابل.
برش متقاطع، نمونه يا حد وسط.مقطع عرضي.
بخيه دوزي بچپ وراست ( بشكل ضربدر ).
خط عرضي، خط عرضي صليب، ميله عرضي.
تصوير دو استخوان متقاطع در زير جمجمه كه نشان پرچم دزدان دريائي است، نشانه مرگ وخطر ( در داروخانه ها ).
كمان زنبوركي، كمان پولادي.
دورگه ، پيوندي.
پيوند زدن ، دورگه .
جريان متقاطع، جريان مخالف ( در رود ودريا وغيره ).
اريب بريدن ، ميان بر.
بررسي متقابل، مقابله مجدد.
لقاح متقابل كردن ، پيوستن دو نوع متفاوت از طريق لقاح.
بطور اريب سايه زدن ، بطور متقاطع هاشور زدن .
لوله انتهاي ميللنگ يا پيستون موتور بخار، وزنه مستطيلي كه به سيم نقاله روي سطلمعدنچيان آويخته ميشود.
دوراهي، محل تقاطع، عبور.
خاج كوچك ، صليب كوچك .
چليپائي، متقاطع، دو رگه ، معبر.
آدم بدخو، بدخلق.
قسمت افقي وعرضي هر چيزي.
محل تقاطع دو جاده .
مكالمه متقابل.
محل ميخكوبي شده يا خط كشي شده عرض خيابان مخصوص عبور پياده .
( =crosswise)بشكل ضرب در، سرتاسر، چليپا وار، از وسط، از پهنا، بشكل صليب.
باد مخالف.
( =crossways) بشكل ضرب در، سرتاسر، چليپا وار، از وسط، از پهنا، بشكل صليب.
جدول كلمات متقاطع، جدول معمائي.
محل انشعاب شاخه از بدنه درخت، دوشاخه ، نقطه انشعاب ( مثل محل انشعاب بدن انسان بدو پا).
هوس، بوالهوسي، قلاب كوچك ، قلاب دوزندگي.
قلاب مانند، قلاب دار، بلهوس.
(گ . ش. ) كرچك هندي، حبالسلاطين .
دولا شدن ، قوز كردن ( از ترس وسرما ).
كفل اسب، ترك اسب، مقعد، خناق، خناك .
ورقه نازك نان برشته يا سرخ شده .
غراب، كلاغ، اهرم، ديلم، بانگ زدن ، بانگ خروس.
اهرم، ديلم.
(گ . ش. ) سنگروي سياه .
جمعيت، ازدحام، شلوغي، اجتماع، گروه ، ازدحام كردن ، چپيدن ، بازور وفشارپركردن ، انبوه مردم.
نوعي شمعداني.
تاج، فرق سر، بالاي هرچيزي، حد كمال، تاج دندان ، تاج گذاري كردن ، پوشاندن (دندان باطلا وغيره ).
بعضي از كلني هاي ممالك مشترك المنافع انگليس كه مقام سلطنت بر آنها نظارت دارد.
وليعهد، نايب السلطنه .
تاج كوچك ، نيمتاج، پيشاني بند.
هرچيزي بشكل پنجه كلاغ، چين وچروك گوشه لب وچشم.
سنگر، قلعه ، بالاي بلندي.
وخيم، بسيار سخت، قاطع.
شكنجه كشيدن ، رنجيده ، چليپائي، صليبي.
بوته آهنگري، ظرف مخصوص ذوب فلز، امتحان سخت.
صليب عيسي.
تصوير عيسي بر بالاي صليب، مصلوب ساختن .
بشكل صليب.
برصليب آويختن ، مصلوب كردن ، بدار آويختن .
شير دلمه ، شير بسته شده .
خام، ناپخته ، زمخت.
ناپختگي، خامي، ناهنجاري.
بيرحم، ظالم، ستمكار، ستمگر، بيدادگر.
ظلم، ستم، بيداد.
تنگ كوچك .
سفر دريائي، گشت زدن .
رزمناو، كشتي يا تاكسي يا كسي كه گشت ميزند.
كلوچه تخم مرغي سرخ شده .
خرده نان ، خرده ، هرچيزي شبيه خرده نان ( مثل خاك نرم ).
خرد شدن ، فرو ريختن .
چيز خرد شده ، فاسد شده ، زوال يافته .
( =crummy) مانند مغز نان ، خميري، اكبيري، نكبتي.
( =crumby) مانند مغز نان ، خميري، اكبيري، نكبتي.
كج، منحني، خم كردن ، پيچيده ، چين دار، داراي چين وچروك .
مچاله ، مچاله كردن ، از اطو انداختن .
صداي خرد كردن يا خرد شدن چيزي زير دندان يا زير چرخ وغيره ، خرد شدن .
تكه چرمي كه به پشت زين بسته ميشود واز زير دم اسب ميگذرد، رانكي، پاردم.
(تش. ) ساقي، راني، فخذي، مربوط به ساق وران .
(تش. ) ساق پا، درشت ني، ساق، پايك .
جنگ صليبي، جنگ مذهبي، نهضت، جهاد كردن .
شركت كننده درجنگهاي صليبي.
كوزه ، ديگ سفالي، تنگ ، ديزي.
فشردن ، چلاندن ، له شدن ، خردشدن ، باصدا شكستن ، ( مج. ) شكست دادن ، پيروزشدن بر.
له كننده ، فشارنده .
كبره ، كبره بستن ، قسمت خشك و سخت نان ، پوست نان ، قشر، پوسته سخت هر چيزي، آدم جسور و بيادب.
(=crustaceous) (ج. ش. ) خانواده خرچنگ ، رده سخت پوستان .
( =crustacean) (ج. ش. ) خانواده خرچنگ ، رده سخت پوستان .
پوستي، قشري، پوست، قشر.
قشربندي، پوشش، اندود.
پوسته مانند، سخت، ( مج. ) تند، خشن .
چوب زير بغل، عصاي زير بغل، محل انشعاب بدن انسان ( چون زير بغل وميان دوران )، دوشاخه ، هر عضو يا چيزي كه كمك ونگهدار چيزي باشد، دوقاچ جلو وعقب زين ، باچوبزيربغل راه رفتن ، دوشاخه زير چيزي گذاشتن .
لغز، چيستان ، معما، مسئله دشوار.
فرياد زدن ، داد زدن ، گريه كردن ، صدا كردن ، فرياد، گريه ، خروش، بانگ ، بانگ زدن .
چيزي را غير قانوني دانستن ، متوقف ساختن .
( انگليس ) تقاضا كردن ، درخواست كردن .
نزد عموم ارج ومنزلت يافتن ، زياد ستودن .
ني ني كوچولو، زود گريه كن .
جار زننده ، آشكار، گريان ، مبرم.
( طب ) درمان بوسيله سرما، سرما درماني.
(ش. ) مخلوط سرمازا، موجد سرما.
برودتي.
برودت شناسي.سرمازائي، رشته اي از فيزيك كه درباره تبادلات واثرات اجسام درحرارت هاي پائين گفتگو ميكند.
(مع. ) فلوريد سديم وآلومينيم، يخ سنگ .
رشدكننده در حرارت هاي پائين ، سرمازي.
وابسته به انجماد سنجي.
تعيين نقطه انجماد، انجماد سنجي.
سرماسنج، سرماپا.
( طب ) درمان بوسيله سرما، سرما درماني.
عنصر برودتي، ابرهادي.
پنهان كاري.
دخمه ، سردابه ، غار، حفره غده اي، سري، رمز.
كشف نوشته رمزي.
نوشته رمزي را كشف كردن .
پنهان ، مرموز، رمزي.
عضو سازمانهاي سري ومخفي.
(گ . ش. ) گياه نهان زاد (مثل سرخس وغيره ).
نهان زاد، ( طب - در مورد مرض ) داراي اصل وريشه نامعلوم.
رمز، نوشته رمزي.پيام پنهاني.
نوشته رمزي، به رمز نوشتن ، بصورت رمز در آوردن .
پنهاني، نهفته .
رمز نويسي.پنهان شناسي.
بلور، شفاف، زلال، بلوري كردن .بلور، كريستال.
ديود بلوري.
ساحر يا جادوگر.
بلور پردازي.
(ez=crystalli) متبلور كردن ، متشكل كردن ، شكل دادن .
بلور زا، موجد بلور.
بلورين ، شفاف، متبلور، واضح.
مواد بلورين سنگهاي محترقه وآتشفشاني.
تبلور، بلور سازي.
(ez=crystali) متبلور كردن ، متشكل كردن ، شكل دادن .
مبحث بلور شناسي.
شبيه بلور.
(ج. ش. ) شانه اي، شانه مانند.
( =ctenophore) (ج. ش. ) شانه داران .
(ج. ش. ) وابسته بشانه داران ، جانور شانه دار.
( =ctenophora) (ج. ش. ) شانه داران .
بچه شير، بچه پستانداران گوشتخوار، توله ، آخور، توله زائيدن .
پسران پيش آهنگ تا ساله .
حجم مكعب.
محوطه مكعب، محل كوچك ومحصور.
محوطه كوچك ومحصور، لانه كبوتر.
مكعب.مكعب، هرچيزي بشكل مكعب، بشكل مكعب درآوردن ، بقوه سه رسيدن ، توان سوم.
(ر. ) ريشه مكعب، ريشه سوم.كعب، ريشه سوم.
(گ . ش. ) كبابه چيني.
مكعبي.
مقياس مكعب.
خوابگاه ( جداگانه )، اطاقك .
كوبيسم، مكتب كوبيسم در نقاشي.
(=cubistic) وابسته به مكتب هنري كوبيسم.
(=cubist) وابسته به مكتب هنري كوبيسم.
ذراع، مقياس قديمي طول معادل تا اينچ.
داراي شكل مكعب، ( هن. ) مكعب، مستطيل.
شوهر زن زانيه ، جاكشي وبيغيرتي كردن .
زن قحبگي.
(ج. ش. ) فاخته ، صداي فاخته درآوردن ، ديوانه .
ساعت ديواري زنگي كه در سر ساعت صدائي شبيه صداي فاخته ميكند.
(گ . ش. ) گل شيپوري.
بشكل فاخته .
(گ . ش. - ج. ش. ) شبيه كلاه خود، كلاهك دار.
خيار، هربوته يا ميوه خياري شكل.
(گ . ش. ) كدو، كدوي قلياني.
نشخوار، تنباكوي جويدني، تفكر، تعمق.
درآغوش گرفتن ، نوازش كردن ، در بستر راحت غنودن .
محبوب، پرنوازش.
راحت، نوازش كن .
صندوقخانه ، گنجه ، اطاقك كشتي.
چماق، چوب زدن ، چماق زدن .
اشارت، اشاره كردن .سخن رهنما، ايمائ، اشاره براي راهنمائي خواننده ياگوينده يا بازيگر، چوب بيليارد، صف، رديف، (.vtand .vi) اشاره كردن ، راهنمائي كردن ، باچوب بيليارد زدن ، صف بستن .
گوي بيليارد.
دشت سراشيب، جلگه مايل يا اريب.
سرآستين ، سردست پيراهن مردانه ، دستبند، دستبند آهنين زدن به ، دكمه سردست.
زره سينه وپشت، زره بالاتنه .
سوار زره پوش.
(=cuisse) زره مخصوص ران .
دست پخت، روش آشپزي، خوراك ، غذا.
(=cuish) زره مخصوص ران .
گول زدن ، ريشخند كردن ، غلغلك دادن .
كوچه بن بست، تنگنا.
(=cultch) آشغال، ضايعات.
(ج. ش. ) خانواده پشه .
مربوط به آشپزخانه ، آشپخانه اي، پختني.
گلچين كردن ، جمع آوري كردن .
گلچين كننده ، جمع آوري كننده .
خرده شيشه اي كه براي خمير شيشه گري بكار مي رود.
آدم فرومايه ، بيضه ، گياه ثعلب.
ناودان ، مجرا، آبگوشت، شوربا.
آدمگول خور، رفيق، جفت، گول زدن ، مغبون كردن .
(نج. ) درمرتفع ترين موضع، كامل، باوج رسيده .
به اوج رسيدن ، بحد اكثر ارتفاع رسيدن ، بحد اعلي رسيدن .
اوج، قله ، حد اعلي.
قابليت مجازات.
مقصر، مجرم، سزاوار سرزنش، قابل مجازات.
متهم، مقصر، آدم خطاكار يا مجرم.
آئين ديني، مكتب تفكر، هوس وجنون براي تقليد از رسم يا طرز فكري.
(=culch) آشغال، ضايعات.
گياه دست ساخته بشر.
قابليت كشت وزرع.
قابل كشت.
موجودات ذره بيني خاكهاي زراعتي.
كشت كردن ، زراعت كردن ( در)، ترويج كردن .
كشت، زراعت، تربيت، تهذيب، ترويج.
كشتكار، ماشين شخم زني وعلف هرزه كني، برزگر.
(=cultrated) لب تيز، بشكل چاقوي شاخه زني.
(=cultrate) لب تيز، بشكل چاقوي شاخه زني.
فرهنگي، تربيتي.
كشت ميكرب در آزمايشگاه ، برز، فرهنگ ، پرورش، تمدن .
پرورده ، تربيت شده ، مهذب، تحصيل كرده .
يكجورتوپ قديمي.
آب گذر، نهر سرپوشيده ، مجراي آب زير جاده ، لوله مخصوص كابل برق زير زميني.
با، باضافه .
خراب شدن ، مزاحم شدن ، چيز وحشتناك ، غير قابل استفاده .
سنگين ، طاقت فرسا، مايه زحمت، بطي.
(گ . ش. ) زيره سبز.
( در مدارك تحصيلي نوشته ميشود ) با اظهار تقدير.
انباشتن ، توده كردن ، تركيب يا متحد كردن .
گردآوري، جمع آوري، انباشتگي، توده .
انباشته ، يكجا.جمع شونده .
متراكم، مانند ابرهاي متراكم.
توده ، ابر متراكم و روي هم انباشته .
مسامحه ، تاخير، قصور، مكث، تعويق، تعلل.
وابسته به مسامحه وتاخير.
خط ميخي، ميخي.
(=cunnilingus) تحريك مهبل وچوچوله بازبان ودهان .
(=cunnilinctus) تحريك مهبل وچوچوله بازبان ودهان .
زيرك ، مكار، حيله باز، ماهر، زيركي، حيله گري.
كس، مهبل.
( cupu) ناو.(.n) فنجان ، پياله ، جام، ساغر، گلدان جايزه مسابقات، (.vi and .vt) خون گرفتن ، حجامت، بشكل فنجان در آوردن ، فنجان گذاشتن ، بادكش كردن .
ساقي.
گنجه ، قفسه ، گنجه ظروف غذا وغيره .
نوعي كيك كوچك .
قال، بوته قالگري، در بوته گذاشتن .
قالگري، قال گذاري، گرفتن فلزات قيمتي از سرب.
برنده گلدان جايزه در مسابقه نهائي.
( افسانه يونان ) كوپيد، خداي عشق كه بصورت كودك برهنه مجسم شده .
حرص وآز براي بدست آوردن مال.
گنبد، قبه .
فصاد، رگزن .
خون گيري، بادكش.
فنجاني، گود، مقعر.
(cupric، =cuprous) مسي.
(cupreous، =cuprous) مسي.
(cupreous، =cupric) مسي.
(=cupulate) فنجاني، كاسه اي، كاسبرگي.
(=cupular) فنجاني، كاسه اي، كاسبرگي.
كاسه ، فنجان ، جام، كلاهك .
سگ بد اصل، سگ دورگه ، ( مج. ) آدم پست.
علاج پذيري، شفايافتني.
علاج پذير.
معاون كشيش بخش.
داراي خاصيت درماني، علاج بخش، شفا بخش.
كتابدار، موزه دار، نگهبان ، متصدي.
زنجير، بازداشت، جلوگيري، لبه پياده رو، محدود كردن ، داراي ديواره يا حايلكردن ، تحت كنترل درآوردن ، فرونشاندن .
سنگ جدول پياده رو خيابان .
كشك ، شيربسته شده ، بستن ( در مورد شير )، دلمه شدن .
بستن ، دلمه كردن ، دلمه شدن ، منجمد كردن .
علاج، شفا، دارو، شفا دادن ، بهبودي دادن .
درمان هر درد، نوش دارو.
بي علاج.
مقررات حكومت نظامي وخاموشي در ساعت معين شب.
تحفه ، سوقات، چيزغريب، عتيقه .
حس كنجكاوي، چيز غريب، كمياب.
كنجكاو، نادر، غريب.
حلقه كردن ، فردادن ، پيچاندن ، حلقه ، فر.
دستگاه فرزني.
(curlycue) چين وشكن يا پيچ وتاب خيال انگيز ( مانند آرايش خطي يا خوشنويسي )، تزئينات خطاطي وغيره .
فر زني بگيسو، پيچش يا حلقه زني.
مجعد، فرفري.
آدم خسيس، لئيم، بخيل، آدم جوكي.
دانه ، ذره ، قليل.
دانه ، ذره ، قليل.
(گ . ش. ) كشمش بيدانه ، مويز.
پول رايج، رواج، انتشار.پول، رواج.
جريان ، رايج، جاري.جاري، رايج، معاصر، متداول، شايع، تزند، تزن .
تاريخ جاري.
منطق جرياني.
مربوط به برنامه تحصيلي.
برنامه آموزشي، آموزش برنامه ، دوره تحصيلات، برنامه تحصيلي.
تاريخچه مختصري از زندگي.
(=curry) كاري، زردچوبه هندي.
فرومايه ، پست، ستيزه جو، غرغر كننده ، پست.
(=currie) كاري، زردچوبه هندي.ماليدن ، شانه يا قشو كردن ، پرداخت كردن چرم.
قشو، قشو كردن .
نفرين ، دشنام، لعنت، بلا، مصيبت، نفرين كردن ، ناسزا گفتن ، فحش دادن .
ملعون ، رجيم.
پيوسته ، روان ، خط شكسته .
مكان نما.
مستعد دويدن ، ( ج. ش. ) دونده .
سرسري، از روي سرعت وعجله ، باسرعت وبيدقتي.
كوتاه ومختصر، اجمالي.
كوتاه كردن ، مختصر نمودن .
كوتاه سازي، انقطاع.
پرده ، جدار، ديوار، حجاجب، غشائ، (مج. ) مانع.
صحبت هاي خصوصي زن وشوهر، صحبت هاي پشت پرده .
( تئاتر ) پيش درآمد نمايش، پيش پرده .
قمه سركج، شمشير كوتاه وسنگين ، قداره .
حياط، مضافات.
قمه سركج، شمشير كوتاه وسنگين ، قداره .
ادب، احترام، تعظيم، سلام يا تواضع كردن .
ادب، احترام، تعظيم، سلام يا تواضع كردن .
(=curvacious) داراي انحنائ وقوسهاي ظريف زنانه .
(=curvaceous) داراي انحنائ وقوسهاي ظريف زنانه .
پيچش، كجي، خميدگي، انحنائ، مقدار انحنائ.انحنا، خميدگي.
خط منحني، چيز كج، خط خميده انحنائ، پيچ.منحني، خم.
منحني خوراندن .
دنبالگر منحني.
منحني كش، منحني رسم كن .
منحني كش، دنبالگر منحني.
خوشي، شادي، وجد، شوخي، جست وخيز.
يك فوت مكعب در ثانيه .
(ج. ش. ) كبوتر جنگلي، طوقي اروپائي.
آسان وبي دردسر.
متكا، نازبالش، كوسن ، مخده ، زيرسازي، وسيله اي كه شبيه تشك باشد، با كوسن وبالش نرم مزين كردن ، لايه گذاشتن ، چنبره .
نوك تيز منقار، نوك هلال، غره برج.
(تش. ) دندان نوك تيز، دندان نيش، دندان انياب.
نوك دار، شاخدار، منتهي به نوك تيز.
تف دان ، خلط دان .
(=curse) فحش، لعنت، فحش دادن ، نفرين كردن .
ملعون ، منفور، نفرين شده .
يكجور شيريني يا فرني.
سرايدار، نگهبان ، متولي.
سرايدار، نگهبان ، متولي.
حفاظت، حبس، توقيف.
رسم، سنت، عادت، عرف، ( درجمع ) حقوق گمركي، گمرك ، برحسب عادت، عادتي.
سفارشي، اختصاصي.سفارشي ( لباس وغيره )، سفارشي تهيه شده .
باطرح سفارشي.
سفارشي، سفارش داده شده ( مثل لباس ).
گمرك بردار.
بطور عادي.
عادي، مرسوم.
مشتري.مشتري.
(ce) مهندس سخت افزاز.
(house =customs) گمركخانه ، اداره گمرك .
معتاد كردن .
(=customhouse) گمركخانه ، اداره گمرك .
بريدن ، بريدگي، بريده ، تقليل دادن .بريدن ، گسيختن ، گسستن ، چيدن ، زدن ، پاره كردن ، قطع كردن ، كم كردن ، تراش دادن (الماس وغيره )، عبور كردن ، گذاشتن ، برش، چاك ، شكاف، معبر، كانال، جوي، تخفيف، بريدگي.
مطابق نقشه وبرنامه ، شسته وروفته .
مطابق نقشه وبرنامه ، شسته وروفته .
تقليل دادن ، بريدن ، تقليل.
خرد كردن ، خلاصه كردن ، تقليل دادن .
بلور كريستال.
چاك زده ، چاك خورده ، شكافته .
قطع كردن ، محروم كردن .بريدن ، جدا كردن .
بسامد قطع.
ترانزيستور قطع.
جدا كردن در اثر بريدن ، كندن ، برش دادن ، قطع جريان ، سويچ قطع برق وغيره .
تنزل قيمت، ارزان .
پوستي، جلدي.
جذاب، زيبا، دلفريب.
پوست، بشره ، پوشش مو، پوشش شاخي.
وابسته به پوست، پوست مانند.
پوشش خارجي بعضي گياهان .
(تش ) پوست زيرين ، لايه زيرين پوست.
(=cutlass) نوعي قمه .
(=cutlas) نوعي قمه .
كارد فروش، فروشنده آلات برنده .
كارد وچنگال، كارد وچنگال فروشي.
كتلت.
راه ميان بر، قطع جريان ، هر نوع وسيله قطع چيزي.
جيب بر، دزد جيب بر.
برنده ، آلت تراش، نوعي كرجي، دندان پيش.
قاتل، آدمكش.
مقطع، برش، برنده ، قلمه گياه ، قلمه زني، برش روزنامه .
(ج. ش. ) ده پا، سپيداچ.
(اسكاتلند ) دامن كوتاه ، زن جسور، نام تجاري نوعي ويسكي.
چهارپايه كوتاه وكوچك .
دماغه كشتي، آب شكن ، پايه پل.
(طب) يرقان ازرق، رنج كبود.
(فيزيولوژي ) مطالعه ومقايسه بين دستگاه عصبي خودكاركه مركب از مغز واعصاب ميباشدبادستگاه الكتريكي ومكانيكي، فرمانشناسي.سيبرنتيك .
(گ . ش. ) سرخس نخلي، كرف نخلي.
(گ . ش. ) گياه از خانواده سيكاس.
(.n) دور، دوره گردش، چرخ، سيكل، يك سري داستان درباره يك موضوع، (.vi and .vt)بصورت دوراني يامتناوب ظاهر شدن ، سوار دوچرخه شدن .چرخه ، چرخه زدن ، سيكل.
چرخه دزدي.
مدت چرخه .
چرخه در ثانيه ، هرتز.
دوره اي يا دايره اي.چرخه اي.
رمز چرخه اي.
جايگشت چرخه اي.
تغيير مكان چرخه اي.
دوچرخه سواري.چرخه زني.
دوچرخه سوار.
(هن. ) سيكلوئيد، شبيه دايره ، منحني.
وابسته به دايره ، قوسي.
سرعت سنج، دايره سنج.
طوفان موسمي، بادتند وشديد، گردباد.
(=encyclopaedia) دائره المعارف.
(=encyclopaedia) دائره المعارف.
وابسته به دائره المعارف.
(افسانه يونان ) غول يا پهلوان يك چشم.
(=cyclostomatous) دهان گرد، وابسته به جانور دهان گرد.
(=cyclostomate) دهان گرد، وابسته به جانور دهان گرد.
(ج. ش. ) جانور از راسته دهان گردان .
متلون المزاج، دمدمي مزاج.
تغيير وضع مزاجي وروحي از شادابي وفعاليت به غمگيني وغيره .
(ج. ش. ) جوجه قو، بچه قو.
استوانه .استوانه ، سيلندر، لوله .
استوانه اي.
استوانه اي، داراي شكل استوانه ، لوله اي.
گچ بري موجي.
(معماري ) گچ بري موجي شكل.
(مو. ) سنج، باسنج نواختن .
(گ . ش. ) هر نوع گياه از جنس ثعلب.
بدبين وعيبجو پيرو مكتب كلبيون .
بدگمان نسبت به درستي ونيكوكاري بشر، غرغرو، عيبجو، كلبي.
(فلسفه ) مكتب كلبيون .
(گ . ش. ) درخت سرو.
كيسه ، مثانه ، تخم دان .
قيصر، تزار.
زوجه تزار.
حكومت استبدادي ومطلقه ، حكومت تزاري.
اهل چكوسلواكي، زبان چكوسلواكي.
كشور چكوسلواكي.
حرف چهارم الفباي انگليسي، علامت عدد در اعداد رومي.
الاكلنگ نوع دي.
تر كردن ، كهنه را نم زدن ، با چيزنرمي كسي رازدن يا نوازش كردن ، اندكي، قطعه ، تكه ، آهسته زدن .
نم زدن ، ضربه زدن ، رنگ زدن ، آلت نم زدن .
رنگ پاشيدن ، نم زدن ، (كمكم) تر كردن ، درآب شلپ شلپ كردن ، سرسري كاركردن ، بطور تفريحي كاري راكردن .
(ج. ش) اسفرود بي دم يا مرغابي شانه بسر.
خانه ييلاقي، ويلا.
نام تجارتي الياف مصنوعي، پارچه داكرون .
انگشت، (درشعر) كلمه اي داراي سه هجا كه هجاي اول بلند و دو هجاي بعدي آن كوتاه باشد.
(ج. ش. ) بند يا مفصل بزرگ پاي حشرات.
( در زبان كودكانه ) بابا، باباجان ، آقاجان .
(ز. ع. - عنوان خودماني dad) بابا.
(افسانه يونان ) نام معماري كه ساختمان پرپيچ و خم جزيره كرت را ساخت.
(افسانه يونان ) خدائي كه داراي قوه خارقالعاده بوده ، ديو. ديو، جني، شيطان ، روح پليد، اهريمن .
ضعيفالنفس، ساده دل، ترسو، خود را به ناداني زدن .
(گ . ش. ) نرگس زرد.
(ز. ع) سفيه ، احمق.
آرام، فروتن ، احمق.
قسمت تيز هر چيزي كه آويخته باشد، نوك فلزي بندكفش، پولك .
خنجر، كارد.
عمل خنجري.
(گ . ش. ) گل كوكب.
روزانه ، روزبروز، روزنامه يوميه ، بطور يوميه .
(افسانه يونان ) خدائي كه داراي قوه خارقالعاده بوده ، ديو.
ظريفانه ، بطور شيك .
ظرافت، شيكي، سليقه باذوق لطيف.
هر چيز ظريف و عالي، گوشت يا خوراك لذيذ، مطبوع.
مشروب مخلوط از شراب وآب پرتقال و شكر.
شير بندي، لبنياتي، قسمتياز مزرعه كه لبنيات تهيه ميكند.
احشام لبنياتي.
احشام لبنياتي.
مزرعه يا كارخانه لبنيات سازي.
توليد و فروش لبنيات.
شير فروش، لبنيات فروش.
سكوب مخصوص جلوس اشخاص برجسته ، سايبان يا آسمانه بالاي تخت پادشاه .
(گ. ش. ) گل مرواريد، گل آفتاب گردان .
قسمتي از گوشت يا استخوان دود داده شانه خوك .
دره كوچك ، حفره ، خليج و غيره ، ماهور.
دره نشين .
تفريح و بازي از روي هوسراني، طفره .
طفره زن ، وراج.
وقت را ببازي گذراندن ، طفره زدن ، تاخير كردن .
اهل دالماسي (ج. ش. ) نوعي سگ بزرگ .
سد، آب بند، بند، سد ساختن ، مانع شدن ياايجاد مانع كردن ، محدود كردن .
خسارت، خسارت زدن .زيان ، خسارت، گزنده ، غرامت، معيوب كردن ، زيان زدن ، آسيب.
آسيب آور، زيان آور و مضر، خسارت آور.
دمشقي، شامي، مرصع كردن ، زرنشان كردن .
دمشق.
حرير گلدار ومشجر، گلدار كردن .
(گ . ش. ) گل محمدي.
بانو، خانم، بيبي، كدبانو، مديره .
لعنت كردن ، لعنت، فحش، بسيار، خيلي.
لعنتي.
لعن ، لعنت شدگي.
لعنت آميز.
دوزخي، جهنمي، ملعون .
خسارت زدن ، صدمه زدن .
دوشيزه ، خدمتكار.
دوشيزه ، خدمتكار.
نم، رطوبت، دلمرده كردن ، حالت خفقان پيدا كردن ، مرطوب ساختن .
رطوبت پيدا كردن ، مرطوب ك ردن ، افسرده شدن .خفه كردن ، خفه شدن ، تعديل كردن .
خفه كن ، تعديل كننده .خفه كن ، نم زن ، آلت ميزان كردن جريان هوا، عايق.
خفگي، تخفيف، تعديل.
نمسازي، رطوبت.
دوشيزه ، خدمتكار.
(ج. ش. ) سنجاقك .
(گ . ش. ) آلو.
رقصيدن ، رقص.
رقاص.
سرحال، متمايل به رقص.
(گ . ش. ) قاصدك (گياه خودرو و داراي گلهاي زرد روشن ).
سوخته وخاكستر شده ، شوره سر، خشم وغضب، هرزه گرد.
شيك پوشي كردن ، جلف بودن ، زيور زدن .
بالا و پائين انداختن ، نوازش كردن .
شوره سر.
شيك پوش، خوش لباس، خوش تيپ، فوكولي.
شيك پوشي، توجه زياد به لباس.
دانماركي، اهل دانمارك ، يك نوع سگ .
خطر.
آويزان بودن ، آويزان كردن ، آويختن ، آويزان .
آويزان ، دنبال رو.
دانماركي.
نمناك ، مرطوب و سرد، مرطوب كردن .
رقاصه ، رقاصه بالت.
منسوب به دانته .
]افسانه يونان [ حوري دريايي، دافنه .
تميز، شيك ، زنده دل، زرنگ .
خالخال كردن ، چيزي با نقاط رنگارنگ ، حيواني كه بدنش خالخال باشد، خال، لكه ، ابري، ابرش.
تنگه داردانل.
يارا بودن ، جرات كردن ، مبادرت بكار دليرانه كردن ، بمبارزه طلبيدن ، شهامت، يارايي.
بي باك ، بي پروا، متهور.
با جرات گفتن (چيزي)، اعتقاد داشتن ]به [.
يارايي، جسور، متهور، جرات، شهامت، پردلي.
تاريك ، تيره ، تيره كردن ، تاريك كردن .
(ages =middle) ادوار تاريك ]يعني قرون وسطي [.
]دراسب دواني[ اسبي كه قدرتش معلوم نيست و شانس بردن مسابقه را كمتر دارد، برنده غيرمترقبه .
تاريك شدن ، تاريك كردن .
تيره كننده ، تاريك كننده .
نسبتا تاريك .
در تاريكي پنهان شدن ، تيره ، تاريك .
در تاريكي، در تيرگي، ] در شعر [ تاريك .
] در عكاسي و غيره [ تاريك خانه .
اندك ي تيره ( شاعرانه )، گرفته .
محبوب، عزيز.
رفوكردن ، رفو، لعنتي، فحش.
] گ . ش. [ لوليم سيخكي، چچم.
سوزن رفوگري، سنجاقك .
زوبين ، نيزه ، تير، بسرعت حركت كردن ، حركت تند، پيكان .
خط تيره .بسرعت رفتن ، بسرعت انجام دادن ، فاصله ميان دو حرف، اين علامت ] [، بشدت زدن ، پراكنده كردن .
(اتومبيل) داشبورد.
آدم خودنما.
بي پروا، زنده دل، جذاب، بيباك .
آدم دون وپستي كه از خطر ميگريزد، نامرد، جبون .
]ج. ش. [ دله كيسه دار.
]صورت جمع كلمه [datum مفروضات، اطلاعات، سوابق، دانسته ها.داده ، داده ها.
اكتساب داده ها.
داده كاوي، تحليل داده ها.
صفت داده ها.
بانك داده ها.
پايگاه داده ها.
مديريت پايگاه داده ها.
داده بر، حامل داده ها.
ياخته داده .
مركز داده ها.
مجراي داده ها.
جمع آوري داده ها.
ارتباط داده اي.
داده فشاري، فشردگي داده ها.
متراكم سازي داده ها.
كنترل داده ها.
تبديل داده ها.
داده نما، داده نمائي.
واحد داده نما.
عنصر داده .
ثبت داده ها.
گردش داده ها، روند داده ها.
قالب داده ها.
گرد آوري داده ها.
داده گرداني.
سلسه مراتب داده ها.
قلم داده .
سطح داده .
پيوند داده اي.
مديريت داده ها.
داده رسان ، رسانه داده ها.
سازمان داده ها.
داده آمائي، آمايش داده ها.
داده پردازي، پردازش داده ها.
مركز داده پردازي.
داده پرداز، پردازنده داده ها.
داده نگار، ضباط داده ها.
داده نگاري، ضبط داده ها.
داده كاهي، تقليل داده ها.
بازيابي داده ها.
بخش داده ها.
دادگان ، مجموعه داده ها.
حكم داده اي.
ساخت داده ها.
پايانه داده اي.
مبدل داده ها.
انتقال داده ها.
سرعت انتقال داده ها.
مخابره داده ها.
واحد داده ، واحدداده ها.
تاريخ گذاردني، قابل تعيين تاريخ.
خودكاري براساس داده ها.
تلفن داده اي.
تاريخ، تاريخ گذاشتن .خرما، درخت خرما، نخل، تاريخ، زمان ، تاريخ گذاردن ، مدت معين كردن ، سنه .
تاريخ گذاردني، قابل تعيين تاريخ.
مورخ، تاريخ دار.
محل تاريخ گذاري (در بالاي صفحه )، تاريخ گذاري.
درخت خرما.
(د. ) حالت مفعولي غيرصريح حقيقي، حالت مفعولي، اعطائي، انتصابي، حالت برايي.
ماخذ، اطلاع.داده .
(گ . ش. ) داتوره ، تاتوره .
اندودن ، ماليدن ، ناشيانه رنگ زدن .
نقاشي بد.
نقاشي بد.
دختر.
دختر.
عروس (يعني زن پسر شخص ).
رام كردن ، ترساندن ، بي جرات كردن .
عنوان پسر ارشد پادشاه فرانسه .
بي پروا، بي باك ، نترس.
يكنوع ميزتحرير ظريف، ( آمر. ) نيمكت راحتي.
داود.
لنگركش، كرجي بلندكن .
فانوس بدون خطر مخصوص معادن .
مرغي شبيه كلاغ، آدم كند و تنبل، بيدار كردن .
بيهوده وقت گذراندن ، اتلاف وقت، اهمال كار.
فجر، سپيده دم، طلوع، آغاز، آغاز شدن .
روز، يوم.
كارگر روز مزد، روز كارگر.
بچه داري در روز (براي مادراني كه بكار مشغولند)، كودكستان .
(kippur =yom) يوم كيپور، روز كفاره .
دفتر روزنامه ، دفتر ثبت وقايع روزانه .
صبح، سپيده دم، بامداد.
صبح، سپيده دم، بامداد.
خيال باطل، افكار پوچ، خيال باطل كردن .
خيال باف.
روشني روز، روز روشن ، روشن كردن .
(گ . ش. ) سوسن يك روزه .
روشني روز، روز روشن ، روشن كردن .
ستاره بامداد، خورشيد.
روز، هنگام روز، مدت روز.
روز، هنگام روز، مدت روز.
گيج كردن ، خيرگي، (دراثرضربت يا سرما ويا نور زياد وغيره ).
خيره كردن ، تابش يا روشني خيره كننده .
جفت شدگي جريان مستقيم.
روز شروع بكاري، اولين روز آغاز بكار.
تشنج زدائي كردن ، محدود ساختن .
تشنج زدائي، محدود سازي.
مجددا، از سر نو.
از نظر سنتي يا اخلاقي الزام آور، اجباري.
شماس، خادم كليسا كه به كشيش يا اسقف كمك ميكند، سرود مذهبي قرائت كردن .
نا كنشگر كردن ، ناكنش ور كردن ، بي اثر كردن ، بي خاصيت كردن ، از اثر انداختن .
بي اثر سازي.
مرده ، بي حس، منسوخ، كهنه ، مهجور.
مركز سكون و بي حركتي (در ماشين ).
انتهاي بسته لوله آب يا مجرا، بن بست.بن بست.
توقف مطلق.
مسابقه اي كه در آن چند نفر برنده مي شوند.
قانون منسوخ، نامه غير قابل توزيع.
پايه پل، شاسي اتومبيل، وزن ثابت و متعلقات آن .
آهنگ عزا.
فضاي مرده ، فضاي راكد.
زدن ضربه بدون برگشت وعكسالعمل، داراي سكون .
خرف كردن ، بي حس و بي روح كردن ، بي جان شدن .
كسيكه بدون بليط سوار(ترن و غيره ) شود، بي بليط سفر كردن .
ضربالعجل، فرجه .
مهلكي، كوشندگي.
حالت عدم فعاليتي كه در اثر وجود دو نيروي متعادل ايجاد گردد، وقفه ، بيتكليفي، دچار وقفه يا بيتكليفي شدن ، بن بست.بن بست.
مهلك ، كشنده ، قاتل.
گناه كبيره .
قيافه خشك و بي روح، قيافه خشك و بي روح داشتن .
سنگيني وزن ، جسم بي حركت.
شاخه خشكيده درخت.
كر، فاقد قوه شنوايي.
كر و لال.
كر كردن ، كر شدن .
مقدار، اندازه ، قدر، حد، معامله كردن ، سر و كار داشتن با، توزيع كردن .
حشره بدون بال.
(ج. ش. ) بدون بال.
بي بالي.
دلال، دهنده ورق، فروشنده ، معاملات چي.
تقسيم(هدايا يا ورق بازي وغيره )، مكاتبات و ارتباط دوستانه يا بازرگاني، خريد وفروش و معامله ، طرز رفتار، رفتار، سر وكار داشتن .
بازستادن ، آزاد كردن .
بازستاني، آزاد سازي.
مقدار، اندازه ، قدر، حد، معامله كردن ، سر و كار داشتن با، توزيع كردن .
رئيس، رئيس كليسا يا دانشكده ، ريش سفيد.
مقام رياست دانشكده يا كليسا.
عزيز. محبوب، گرامي، پرارزش، كسي را عزيز خطاب كردن ، گران كردن .
بطور عزيز، گران .
كميابي و گراني، قحط و غلا، كمبود.
متمايل بطرف راست، طرف راست.
وظيفه يا پولي كه كارفرما بعيال و اولاد كارگر متوفي ميدهد، مقرري.
مرگ ، درگذشت، فوت.
ماليات بر ارث.
ماليات بر ارث.
قيافه مرده ، ماسك صورت مرده .
نقطه مرگ .
حكم اعدام.
بستر مرگ .
ضربت مهلك .
مرگبار.
مرگبار.
مهلك ، فاني، مرگ وار.
جمجمه مرده (كه نشانه فنا و مرگ است).
دژخيم، جلاد.
افتضاح، سقوط ناگهاني حكومت و غيره ، سرنگوني.
مانع شدن ، بازداشتن ، ممنوع كردن .
پوست درخت را كندن ، (مج. ) پوست كندن از.
كندن پوست درخت.
ممانعت، جلوگيري.
مقام كسي را پائين بردن ، پست كردن .
پستي.
قابل بحث، قابل مناظره ، مورد دعوا، قابل گفتگو.
بحث، مذاكرات پارلماني، منازعه ، مناظره كردن ، مباحثه كردن .
هرزگي، هرزه كردن ، فاسد كردن ، الواطي كردن ، عياشي.
آدم هرزه ، فاسق، عياش، فاجر.
عياشي، فسق، هرزگي.
سهم قرضه ، گواهينامه گمركي، حواله دولتي.
ناتوان كردن ، ضعيف كردن .
ناتوان سازي، تضعيف.
ضعف و ناتواني، سستي، ضعف قوه بائ، عنن .
بدهي، بدهكار كردن .بدهي، حساب بدهي، در ستون بدهي گذاشتن ، پاي كسي نوشتن .
شكستن كنده .
كنده شكني.
مودب، متمدن ، خوشرفتار، شاد.
(نظ. ) از محل محصوري بمحل غير محصوري آمدن ، از تنگنا در آوردن ، مفر، راه خروج.
مخرج، معبر، مفر.
پرسش كردن ، اطلاعات كسب كردن (مثلا از خلبان ).
خرده ، باقي مانده ، آثار مخروبه ، آشغال روي هم ريخته ، آوار.
بدهي، وام، قرض، دين ، قصور.
مديون ، بدهكار، ستون بدهكار.
اشكال زدائي كردن .
اشكال زدائي.
ادوات اشكال زدائي.
احساسات غلط و پوچ را از كسي دور كردن ، كسي را آگاه و هدايت كردن ، كم ارزش كردن .
آغاز كار، نخستين مرحله دخول در بازي يا جامعه ، شروع بكار كردن .
نوازنده يا ناطقي كه براي نخستين بار در جلو عموم ظاهر ميشود، دختري كه براي اولين مرتبه در جامعه وارد ميشود، تازه كار، خامدست.
دهه ، دهدهي.دهه ، عدد ده ، دوره ده ساله .
زوال، تنزل، انحطاط، فساد، آغاز ويراني.
روبانحطاط، منحط، روبفساد رونده .
(هن. ) شكل ده ضلعي و ده زاويه اي، ده پهلو.
ده گرم.
ده رو، ده وجه .
(طب) كلسيم گيري، كم شدن مواد آهكي استخوان .
(=decal) كلسيم چيزي را گرفتن ، بي آهك كردن .
(=decal) عكس برگردان .
كم شدن حرارت فلز هنگام تغيير و تبديل آن در كوره .
ده ليتر، پيمانه ده ليتري.
احكام دهگانه موسي.
ده متر، شعر ده وتدي.
خيمه بر بستن ، رخت بر بستن ، كوچ كردن ، هزيمت كردن .
كوچ، هزيمت.
ريختن شراب (از تنگ و غيره )، آهسته خالي كردن ، سرازير كردن .
تنگ .
سراز تن جدا كردن ، گردن زدن .
سر بريدن .
ده پا، خرچنگ ده پا.
اظهاركننده .
( ez=decarboni) زغال چيزي را گرفتن ، كاربن گيري كردن .
( =decarbonate) زغال چيزي را گرفتن ، كاربن گيري كردن .
ده متر مكعب.
ده هجائي.
شعر ده هجائي.
ورزشهاي ده گانه دووميداني.
پوسيدگي، فساد، زوال، خرابي، تنزل، پوسيدن ، فاسد شدن ، تنزل كردن ، منحط شدن ، تباهي.محو شدن ، تباه شدن .
زمان محو شدن .
مرگ ، مردن ، درگذشتن .
مرده ، مرحوم.
(حق. آمر. ) شخص متوفي، مرحوم.
فريب، حيله ، خدعه .
فريبآميز، پرنيرنگ .
فريب پذير، گولخور.
فريفتن ، فريب دادن ، گولزدن ، اغفال كردن ، مغبون كردن .
كاستن سرعت، كندكردن .از سرعت چيزي كاستن ، آهسته كردن .
كاهش سرعت.
دسامبر.
انطباق بامورد، شايستگي، محجوبيت، نجابت.
دهساله ، بمدت دهسال.
دهساله .
آراسته ، محجوب، نجيب.
غير متمركز.
عدم تمركز، غير متمركز سازي.عدم تمركز.
غير متمركز كردن .عدم تمركز دادن ، حكومت محلي دادن به .
نيرنگ ، فريب، گول، حيله ، فريب خوردگي، اغفال.
فريبنده ، فريبا، گول زننده ، فريبآميز.
(=discern) تشخيص دادن ، تميز دادن ، درك كردن .
واحدي كه نسبت بين دو مقدار الكتريسيته يا صوت را بيان ميكند، واحدي براي اندازه گيري شدت و ضعف صدا.(db)، دسيبل.
تصميم پذيري.
تصميم گرفتني، قابل فتوي، قابل حكم.تصميم پذير.
تصميم گرفتن .
مصمم، قطعي.
گياهي كه در زمستان برگ ميريزد، برگريز.
يكدهم گرم.
يكدهم گرم.
يكدهم ليتر.
يكدهم ليتر.
دسيليون ، (در انگليس) عدد يك با شصت صفر، (آمر. ) عدد يك با صفر.
اعشاري، دهگان .دهدهي، رقم دهدهي، اعشاري.
رقم دهدهي.
كسردهدهي، كسر اعشاري.
نشان گذاري دهدهي.
عدد دهدهي.
رقم دهدهي.
مميز، نقطه اعشار.مميز اعشاري.
به اعشاردرآوردن ، تبديل به اعشاركردن .
از هرده نفر يكي را كشتن ، تلفات زياد وارد كردن .
دسيمتر.
كشف رمز نمودن ، كشف كردن .گشودن سر، فاش كردن سر.
سرگشا، افشاگر سر.
سرگشائي، افشاي سر.
عزم، تصميم، حكم دادگاه ، داوري.تصميم.
جعبه تصميم.
ضوابط تصميم گيري.
دستورالعمل تصميمي.
تصميم گيري.
جدول تصميمي.
قطعي، قاطع.
دستينه ، دسته .(.n) عرشه ، عرشه كشتي، كف، سطح، (.vt and .n) آراستن ، زينت كردن ، عرشه دار كردن ، (م. م. ) پوشاندن ، (در ورق بازي) يكدسته ورق.
صندلي حصيري تاشو.
زينت دهنده ، آرايش دهنده .
اتاق روي عرشه كشتي.
لبه صاف كاغذ.
سخنوري كردن ، رجز خواني كردن ، با حرارت عليه كسي صحبت كردن ، دكلمه كردن .
سخنور، دكلمه كننده .
دكلماسيون .
وابسته به دكلمه ، مربوط به قرائت مطلبي باصداي بلند و غرا.
اظهاركردني.
بيان ، اظهارنامه ، اعلاميه ، اعلام.اعلان ، اظهار.
حكم اعلاني.
اعلاني، اظهاري.اظهاري، اخباري.
اظهار داشتن ، گفتن ، اعلام كردن .اعلان كردن ، اظهار كردن ، شناساندن .
اعلان شده ، اظهار شده ، شناسائي شده .
جداكردن از طبقه ، كسي راازطبقه اجتماعي محروم كردن .
مقاماجتماعي كسي را از بين بردن ، تنزل رتبه دادن به ، غير محرمانه كردن .
صرف كلمات، عدم قبول چيزي بطورمودبانه .
قابل تصريف، صرف كردني.
اريبي، يك وري شده .
ميل، تمايل، دوري از محوراصلي.
كاهش، شيب پيدا كردن ، رد كردن ، نپذيرفتن ، صرف كردن (اسمياضمير)، زوال، انحطاط، خم شدن ، مايلشدن ، رو بزوالگذاردن ، تنزل كردن ، كاستن .
سرازير، شيبدار.
سرازيري، شيب.
جوشانيدن ، پختن ، ( م. م) گواريدن .
جوشاندن ، پخت، عصاره گيري.
گشودن رمز، برداشتن رمز.كشف رمزكردن ، كشف كردن .
رمز گشا، رمز شناس.
رمز گشائي، رمز برداري.
سربريدن ، بيسر كردن ، گردن زدن .مجزا كردن ، ورق ورق كردن .
گردن زني، سربريدن .
سر و سينه راباز (گذاشتن )، دكولته ، پيراهن سينه باز.
دكولته ، (در موردپيراهن ) يقه باز.
رنگ زدايي، بي رنگ كردن .
بي رنگ كردن .
رنگ زدايي، بي رنگ كردن .
بي رنگ كردن .
از هم پاشيدن ، تجزيه كردن ، متلاشي شدن .
تجزيه شده .
تجزيه .
ناهمفشرده كردن ، ازفشار هوا كاستن .
(ez=decentrali) از حالت تغليظ خارج كردن .
از آلودگي مبرا كردن .
دست از كنترل برداشتن .
دكور، آرايش.
آذين كردن ، پيراستن ، آرايش دادن ، زينت كردن ، نشان يا مدال دادن به .
تزيين ، آرايشگري، آذين بندي، مدال يا نشان .
آذيني، زينتي.
آذينگر، متخصص آرايش داخلي ساختمانها.
آراسته ، زينت دار، مودب.
پوست كندن از، بصورت الياف در آوردن از(كنف و غيره ).
ادب، آداب داني، مناسبت، رفتاربجا.
تجزيه .
طعمه يا دام يا توري براي گرفتن اردك و مرغان ديگر، (مج. ) تله ، دام، وسيله تطميع، بدام انداختن ، فريفتن .
كاهش، نقصان يافتن ، كم كردن يا شدن ، كاستن .كاستن ، كاهش.
كاهنده ، كاهشي.
ترتيب كاهنده .
حكم كردن ، حكم، فرمان .
حكم وزارتي كه داراي قوت قانوني است.
حكم دهنده .
ميزان كاهش، كاستن پله اي.كاهش، ضايعات، فرتوتي، كهنگي.
كاهش پله اي.
سالخورده و فرتوت، ضعيف و ناتوان ، خيلي پير.
بودادن و سرخ كردن ، ترق ترق كردن ( دراثربودادن ناگهاني ).
حالت ضعف و ناتواني، فرتوتي، شكستگي.
كاهنده ، روبه نقصان گذارنده .
قطعي، قاطع، بحراني، فرماني.
قطعي، قاطع، بحراني، فرماني.
رسوا كننده ، تقبيح كردن .
رسوا كردن ، تقبيح كردن .
آشكار سازي.
خوابيدگي.
در بستر خوابيده ، گياه خزنده .
ده گانه ، ده برابر، ده برابر كردن .
رئيس دسته ده نفري.
داراي انحنا به پايين ، خميده بپائين .
چليپاوار قطع كردن ، تقاطع، يكي در ميان يا بشكل> ضرب در< بودن ، يكي در ميان .
تقاطع، شكل(ضربدر).
اهدا كردن ، اختصاص دادن ، وقف كردن ، پيشكش.
وقف شده ، اختصاصي.
اهدائ، تخصيص، فداكاري.
استنباط كردن ، دريافتن ، نتيجه گرفتن ، كم كردن ، تفريق كردن .
كم كردن ، كسركردن ، وضع كردن .
كسرپذير، ماليات پذير.
كسر، وضع، استنتاج، نتيجه گيري، استنباط، پيبردن ازكلبه جزئياازعلت به معلول، قياس.
استقرائي يا قياسي.
كردار، كار، قباله ، سند، باقباله واگذار كردن .
پنداشتن ، فرض كردن ، خيال كردن .
قطع انرژي.
بي انرژي، بي انرژي شده .
گود، ژرف، عميق.
ريشه كرده ، ديرينه ، عميق.
عمقي، مستقر، ديرينه .
فضاي خارج از منضومه شمسي.
گود كردن ، گودشدن .
آهوي كوهي.
آغل آهو.
بدشكل كردن ، ازشكل انداختن ، محو كردن .
ضايع يا محوكردن ، بدشكل كردن .
بالفعل، عملا(درمورد دولتي كه باانقلاب ونظيرآن روي كار آمده و هنوز بطور رسميشناخته نشده ).
كسر كردن (ازپول يا حساب)، اختلاس كردن ، دستبرد زدن (به پول).
اختلاس، دستبرد.
مختلس، دزد.
افترا، بدگوئي، تهمت، بدنامي و رسوائي.
افتراآميز.
بدنام كردن .
كوتاهي، قصور، غفلت، نكول كردن .قرار داد، قرار دادي.
وضعيت قرار دادي.
انتخاب قرار دادي.
ارزش قرار دادي.
باطل سازي، ابطال، القائ، (حق. ) بطلان ، شرط بطلان يا القائ، شكست.
قابل القائ، فسخ كردني.
شكست دادن ، هزيمت، مغلوب ساختن .شكست، از شكل افتاده گي، بيقوارگي.
اعتراف به شكست، ياس و بدبيني، شكست گرائي.
شكست، از شكل افتاده گي، بيقوارگي.
(طب) تخليه كردن شكم(از براز)، خارج كردن مدفوع.
خروج مدفوع، تخليه شكم.
كاستي، آهو، عيب، نقص، ترك كردن ، مرتدشدن ، معيوب ساختن .
پناهندگي، فرار، ارتداد، عيب.
ناقص، ناتمام، داراي كمبود، معيوب.
پدآفند، دفاع، دفاع كردن ، استحكامات.
دفاع كردن از، حمايت كردن .
(حق. ) مدافع، مدعي عليه .
پدآفندگر، مدافع.
پرتاب به خارج پنجره .
پدآفند، دفاع، دفاع كردن ، استحكامات.
پدافندپذير، دفاع كردني، دفاع پذير، قابل دفاع.
پدآفندي، دفاعي، تدافي، حالت تدافع، مقام تدافع.
برنامه نويسي تدافعي.
عقبانداختن ، بتعويق انداختن ، تاخيركردن ، تسليمشدن ، احترامگذاردن .
تن دردهي، تسليم، تمكين ، احترام(گذاري).
برنده ، بيرون برنده ، خروجي.
باحرمت، محترمانه ، از روي احترام.
تعويق، تاخير.
معوق.
فرونشستن تب، بريدن تب.
مبارزه طلبي، دعوت به جنگ ، بياعتنائي، مخالفت، مقاومت، اعتراض.
بياعتنائ، بدگمان ، جسور، مظنون ، مبارز، معاند، مخالف.
نقص، كمي، كمبود، كسر، ناكارآئي.
داراي كمبود، ناكارآ.
كمبود، كسر، كسرعمل، كسر درآمد.
مبارزطلب، مخالف كننده .
درجان پناه و موضع گرفتن ، پناه يافتن ، جان پناه ، استحكامات تدافعي.
آلوده كردن ، بي حرمت كردن ، بي عفت كردن ، گردنه ، رژه رفتن ، گذرگاه .
تعريف پذير.
معين كردن ، تعريف كردن ، معني كردن .تعريف كردن .
تابع تعريف شده .
تعريف، جمله تعريفي.
معين ، قطعي، تصريح شده ، صريح، روشن ، معلوم.
تعريف.تعريف، معني.
قطعي، قاطع، صريح، معين كننده ، نهائي.
دقت، تصريح.
سوزانيدن ، آتش زدن .
باد (چيزي را) خاليكردن ، جلوگيري از تورمكردن ، كاهش قيمت.
فروكش، تقليل قيمتها.
كج كردن ، منحرف كردن .منكسر كردن ، شكستن .
انحنائ، خمسازي، انحراف، پيچش.انكسار، شكست.
انحنائ، خمسازي، انحراف، پيچش.
ازاله بكارت.
ازاله بكارت كردن از، ملوث كردن .
گرد يا مايعي كه روي درختان ميريزند كه درخت برگ ريزان كند.
بي برگ كردن ، برگ ريختن .
از بين بردن برگ گياهان .
تصرف عدواني كردن ، (حق. )بزورمالي را از مالك گرفتن ، تصرف غاصبانه كردن .
كسي كه مالي را از ديگري بزور ميگيرد.
درختان جنگل را قطع كردن ، ازحالت جنگل خارج كردن ، جنگل تراشي كردن .
قطع درختان جنگلي.
زشت كردن ، كج و معوج كردن ، بدشكل كردن ، از شكلانداختن ، دشديسه كردن .
دگرديس پذير.
دگرديسي.زشتي، كجي، عيب.
بدشكل، ناقص شده .
بدشكلي، دشديسگي، نقص خلقت.
فريب، گول زدن ، كلاهبرداري كردن .
فريب، كلاهبرداري.
گول زدن ، فريبكار.
پرداختن ، متحمل شدن ، تسويه كردن .
خلع كسوت روحاني كردن .
يخ چيزي را آب كردن .
ماهر، زبردست، كاردان ، چالاك ، استادانه .
ازبين رفته ، تمام شده ، مرده ، درگذشته .
بمبارزه طلبيدن ، تحريك جنگ كردن ، شير كردن .
آزاد، آسان ، بيمانع.
گاز چيزي را گرفتن ، بدون گاز كردن .
فساد، انحطاط.
روبه انحطاط گذاردن ، فاسد شدن ، منحط.
فساد، انحطاط، تباهي.
وابسته به انحطاط، فاسد كننده .
عمل بلع، قدرت بلع.
پستي، خفت، تنزل رتبه .تنزل.
تنزل كردن ، تنزل دادن .پست كردن ، خفت دادن ، تنزل رتبه دادن ، منحط كردن .
پست ياخفيف شده .
پست كننده .
زينه ، درجه ، رتبه ، پايه ، ديپلم يا درجه تحصيل.درجه .
بدون صمغ كردن .
لذت بردن ، مزه مزه كردن .
مزه مزه .
(گ . ش) دهن باز كردن ، شكفتن ، تركيدن .
(طب)پارگي يا بازشدن زخم، شكفتگي، شكوفائي.
شكوفا، ترك خورده .
شاخ را كندن ، بيشاخ كردن .
از دست دادن صفات انساني.
نا انساني كردن ، از خصائص انساني محروم شدن ، فاقد احساسات انساني كردن ، فاقد صفات انساني شدن .
رطوبت گرفتن (از هوا)، نمچيزي را گرفتن ، خشك كردن .
آب چيزي را گرفتن ، بيآب كردن ، پسابش داشتن ، وابشت كردن .
(جغ. )پسابش، (طب) كمشدن آب بدن ، وابشت.
هيدروژن چيزي را گرفتن ، بدون هيدروژن كردن .
هيدروژن زدائي.
هيدروژن چيزي را گرفتن ، بدون هيدروژن كردن .
(ر. ش. ) از حالت هيپنوتيزم خارج شدن .
بدون يخ كردن .
مايع ضديخ.
بطور مستقيم نشان دهنده ، مستقيما استدلال كننده .
قائل به الوهيت شخص يا چيزي، خداسازي، ايجاد الوهيت.
خدا دانستن ، پرستيدن ، مقامالوهيت قائل شدن (براي).
لطفا پذيرفتن ، تمكين كردن .
(=devil) شيطان .
خداپرستي(بدون اعتقاد به پيامبران و مسائل ديگر مذهبي)، خداگرائي.
خداپرست، خداگراي.
خدا.
(.vt and .adj) پژمان كردن ، افسردن ، دل شكسته كردن ، (.adj)پژمان ، نژند، افسرده ، محزون ومغموم.
كاركردن مزاج مريض، تخليه مدفوع.
(=deject) پژمان ، نژند، افسرده ، محزون ومغموم.
پژماني، افسردگي، سرافكندگي، دلمردگي.
(حق. ) حق قانوني، مشروع، بطورقانوني.
ورقه ورقه شدن ، لايه لايه شدن ، متورق شدن .
لايه لايه شدگي.
متهم كردن ، چغلي كردن (از)، خبر دادن .
اتهام، چغلي، تهمت، اسناد.
تاخيركردن ، بتاخيرانداختن ، تعلل.تاخير، به تاخير انداختن ، به تاخير افتادن .
اعوجاج تاخيري.
عنصر تاخيري.
برابر كننده تاخير.
خط تاخيري.
ثبات با خط تاخيري.
به تاخير افتاده .
(در تصحيح) حذف شود، پاك كنيد، بزدائيد، حذف كردن .
خوشمزگي، لذيذي، دلپسندي، مطلوبي، چيز لذيذ.
خوشگوار، لذيذ.
خوشمزگي، لذيذي، دلپسندي، مطلوبي، چيز لذيذ.
خوشي، لذت، صفا، حظ نفس.
نمايندگي، انتخاب، نماينده ، هيئت نمايندگان .
نمايندگي دادن ، وكالت دادن ، محول كردن به ، نماينده .
نمايندگي، وكالت، هيات نمايندگان .
حذف كردن .انداختن ، حذف كردن ، برداشتن .
زيان آور، آسيب رسان .
حذف، محو.حذف.
تعمد كردن ، عمدا انجام دادن ، عمدي، تعمدا، تعمق كردن ، سنجيدن ، انديشه كردن ، كنكاش كردن .
سنجش، بررسي، انديشه ، تامل، فرصت، شور.
ظرافت، دقت، نازك بيني، خوراك لذيذ.
ظريف، خوشمزه ، لطيف، نازك بين ، حساس.
اغذيه حاضر، مغازه اغذيه فروشي.
لذيذ.
خلاف، گناه ، جرم.
خوشي، لذت، شوق، ميل، دلشاد كردن ، لذت دادن ، محظوظ كردن .
محظوظ.
دلفروز، لذت بخش، خوشيآور، دلپسند، دلپذير.
(م. م. ) بسيار دلپسند، دلگشا.
دليله معشوقه سامسون (samson).
حدود(چيزي را) معين كردن ، مرزيابيكردن .تعيين كردن حدود.
محدود كردن ، تحديد حدود كردن .
تحديد حدود.
حائل.
مشخص كردن ، ترسيم نمودن ، معين كردن .
طرح، تصوير، توصيف، شرح.
تخلف، قصور، كوتاهي، تقصير.
متخلف، مرتكب جنايت يا جنحه ، غفلت كار.
آب شدن .
آب شدن ، گداز.
آب شونده .
هذياني، پرت گو.
سرسام، هذيان ، پرتگويي، ديوانگي.
هذيان خمري، جنون الكلي (مخفف آن . T. D).
آزادكردن ، نجات دادن ، تحويل دادن ، ايراد كردن (نطق وغيره )، رستگار كردن .
قابل تحويل.
رهائي، رستگاري.
تحويل.تحويل، رهائي، فراغت از زايمان ، تسليم.
دره كوچك وتنگ ، زن جوان .
بدون شپش كردن .
ساكن معبد دلف يونان ، (مج. ) غيب گو.
ساكن معبد دلف يونان ، (مج. ) غيب گو.
حرف چهارم زبان يوناني.
مصبي، وابسته به دلتا.
مانند دال، سه گوش، دلتا مانند.
مانند دال، سه گوش، دلتا مانند.
فريب دادن ، اغفال كردن .
سيل، طوفان ، غرق كردن ، طوفان ايجاد كردن .
فريب، اغفال، پندار بيهوده ، وهم.
فريبنده ، گمراه كننده ، موهوم، واهي، بياساس.
(=deceptive =delusive) وهمي يا خيالي، فريبنده ، گمراه كننده .
تجملي، بسيار زيبا، مجلل، گران ، لوكس.
حفركردن (زمين )، سوراخ كردن ، گودي، حفره ، كاوش كردن .
مغناطيس زادئي.
زدودن مغناطيس.
ميدان مغناطيس زدا.
آدم عوام فريب، هوچي.
عوام فريب.
عوام فريب.
عوام فريبي.
آدم عوام فريب، هوچي.
عوم فريبي.
تقاضا، نياز، مطالبه كردن .خواستارشدن ، درخواست، مطالبه ، طلب، تقاضا كردن ، مطالبه كردن .
سپرده بانكي كه بدون چك ميتوان برداشت كرد.
مطالبه نامه ، سفته ، چك ، تمسك .
پردازش بر اساس نياز.
خواستار، متقاضي، درخواست كننده ، طلب كننده ، خواهان .
(=exacting) طاقت فرسا، سخت، خواستار، مبرم، مصر.
(مع. ) لعل سبز.
تعيين حدود كردن ، نشان گذاردن .
علامت گذاري، سرحد.
روش، رفتار، مشي، بخشدار.
(=demarcate) تعيين حدود كردن ، نشان گذاردن .
بخش(در تقسيمات يونان قديم)، دسته اي از موجودات زنده مرتبط با يكديگر.
پست كردن ، رفتار كردن .
رفتار، سلوك ، وضع، حركت.
ديوانه ، مجنون .
(طب) ديوانگي، جنون ، سفه .
(طب) جنون جواني، جنون زودرس.
عدم لياقت، ناشايستگي، ناسزاواري، سرزنش.
تملك زمين ، كليه زمين مايملك يك شخص، ناحيه .
(افسانه يونان )الهه زراعت و حاصلخيزي.
پيشوندي است بمعني' نيم' و' نصف'.
نيمه خدا.
قرابه ، كپ.
غيرنظامي شدن .
از حالت نظامي درآمدن ، غيرنظامي كردن .
زن هرجائي.
جهان زنان هرجائي، زنان هرزه ، عقبافتاده .
مردن ، وفات يافتن ، انتقال دادن .
فروتني، حقارت، واگذاري، استعفائ، كناره گيري.
دست كشيدن (از)، كناره گرفتن از.
گيلاس، فنجان قهوه خوري.
جهان آفرين ، خالق، اهريمن .
وابسته به جهان آفرين يا اهريمن .
وابسته به جهان آفرين يا اهريمن .
رفع بسيج عمومي.
ازحالت بسيج بيرون آوردن ، بحالت صلح درآوردن ، دموبيليزه كردن .
دموكراسي، حكومت قاطبه مردم.
طرفداراصول حكومت ملي، عضو حزب دموكرات.
دموكراتيك .
بصورت دموكراسي درآمدن .
بصورت دموكراسي درآوردن .
منسوخ شده ، ازمد افتاده ، كهنه شده .
پيرايش زدا.
(در راديو) از مخابرات راديوئي مطالب رمزي كشف كردن .
تفكيك ، پياده كردن .(در راديو) كشف رمز، كشف، تحميل زدائي.
تفكيك كننده ، پياده كننده .
(افسانه يوناني) روح پليد، اهريمن .
متخصص آمار گيري مردم.
وابسته به آمارگيري نفوس.
آمارگيري نفوس بشر، آمار مردم گيتي، آمار نگاري.
دوشيزه ، دختر خانم، لك لك .
ويران كردن ، خراب كردن .
ويراني، خرابي، ويران سازي، انهدام، تخريب.
(افسانه يونان ) خدائي كه داراي قوه خارقالعاده بوده ، ديو. ديو، جني، شيطان ، روح پليد، اهريمن .
تنزل ارزش پول نسبت به قيمت قانوني خود.
از رواج اندختن ، بي اعتبار كردن ، (درمورد پول) تنزل پيدا كردن .
ديوانه وار، ديوسان ، شيطاني، ديوي.
ديوانه وار، ديوسان ، شيطاني، ديوي.
ديوشناسي.
اثباتي، قابل شرح، نمايشي، نمايش دادني.
قابل شرح يا اثبات.
اثبات كردن (با دليل)، نشان دادن ، شرح دادن ، تظاهرات كردن .نشان دادن ، ثابت كردن .
نمايش، اثبات.دمونستراسيون ، تظاهرات.
اثبات كننده ، مدلل كننده ، شرح دهنده ، صفت اشاره ، ضمير اشاره ، اسم اشاره .
اثبات كننده ، حاليكننده ، نشان دهنده ، معترض.
تضعيف روحيه .
تضعيف روحيه كردن ، از روحيه انداختن .
قانون دمورگان .
توده مردم، جمهور، قاطبه .
تنزل رتبه دادن ، كسر مقام يافتن .
معروف، متداول، وابسته بحروف جديد هيروگليفي.
تنزل رتبه .
تسكين دهنده ، مرهم.
مقسم.
كمروئي كردن ، ناز، (حق. ) تقاضاي درنگ يا مكث كردن ، (م. م. ) درنگ كردن ، مهلت خواستن ، استثنا قائل شدن ، تاخير، ترديد راي.
متين ، موقر، محتاط، جدي، سنگين .
خسارت بيكار ماندگي، كرايه معطلي (در راه آهن و كشتي)، تاخير كردن ، نگاهداشتن ، حق باراندازي گرفتن .
تاخير.
(حق. ) اعتراض بصلاحيت دادگاه ، تقاضاي تاخير در صدور حكم، (م. ل. ) اعتراض كننده ، معترض.
از صورت افسانه بيرون آوردن ، تفسير نوشتن .
غار، كنام، كمينگاه ، دزدگاه ، خلوتگاه ، لانه .
غير ملي كردن .
از حقوق ملي محروم كردن ، صنايع را از صورت ملي خارج كردن .
از تابعيت در آوردن ، غير طبيعي كردن .
عامل غير طبيعي، تقلبي، مصنوعي.
(در موردالكل) تقليب، قلب ماهيت، مصنوعي سازي.
طبيعت يا ماهيت چيزي را عوض كردن .
درختي، مانند درخت.
(طب) دندريت، شاخه هاي متعدد سلولهاي عصبي، سنگ شجري، سنگ درخت وار، (جغ) شجري.
دوران شناسي و مطالعه قدمت محيط از روي حلقه هاي متشكله در چوب درختان .
بشكل درخت، درخت مانند، شجري.
درخت شناس.
درخت شناسي، شجرشناسي.
( انگليس ) دره ، دهكده .
انكار، نفي.
قابل انكار.
رد، انكار، تكذيب.انكار، تكذيب، رد، عدم پذيرش، حاشا.
انكار كننده ، منكر، نوعي مسكوك در فرانسه و اروپاي غربي.
لكه دار كردن ، سياه كردن ، بد نام كردن .
بد نام كردن ، سياه ساختن .
پارچه كتاني راه راه و زبر.
بدون نيترات كردن ، فاقد نيترات كردن .
ساكن ، مقيم، ساكن كردن .
دانمارك .
ناميدن ، معين كردن ، تخصيص دادن به .
نام گذاري، تسميه ، لقب يا عنوان ، طبقه بندي، مذهب، واحد جنس، پول.
اعتقاد به تفكيك و تقسيم، فرقه گرائي.
مخرج.برخه نام، تقسيم كننده ، مشتق كننده ، مقسوم عليه ، مخرج.
تشخيص، تفكيك ، علامت تفكيك ، معني و مفهوم.
داراي قوه تفكيك يا تميز، تميزي، تفكيكي.
مشخص كردن ، تفكيك كردن ، علامت گذاردن ، علامت بودن ، معني دادن .
نتيجه نمايش، پايان نمايش، نتيجه عمل.
عليه كسي اظهاري كردن ، كسي يا چيزي را ننگين كردن ، تقبيح كردن .
متراكم، چگال.چگال، غليظ، متراكم، انبوه ، احمق، خنگ .
چگال كردن ، متكاسف، متراكم كردن .
(=densitometer) چگالي سنج، غلظت سنج، تكاسف سنج.
(=densimeter) چگالي سنج، غلظت سنج، تكاسف سنج.
چگالي سنجي.
تراكم، چگالي.چگالي، غلظت، انبوهي، تراكم.
دندانه ، گودي، تو رفتگي، جاي ضربت، دندانه كردن ، دنداني.
وابسته به دندانسازي.
(دندان سازي) نخي كه براي پاك كردن فواصل بين دندانها بكار ميرود.
(ج. ش. - گ. ش. ) دندانه دندانه ، مضرس (مثل برگ )، دندانه دار.
دندانه ، دندان كوچك ، كنگره زير قرنيس.
دندانه دار، مضرس، گنكره دار.
دندانه دار، مضرس، گنكره دار.
دنداني شكل.
گرد دندان ، خمير دندان .
دندانه دار، داراي ساختمان مضرس.
كنگره چهار گوش لبه قرنيس.
عاج دندان .
عاج دندان .
دندانساز.
دندانسازي، دندانپزشكي.
دندان درآوري، وضع تعداد دندانهاي جانور، ساختمان دندانها.
دندان دار.
دندان مصنوعي گذاري، يكدست دندان مصنوعي.
برهنه سازي، رودش.
برهنه كردن ، عاري ساختن .
قابل شمارش، شمردني.
بدگوئي، عيبجوئي، اتهام، شكايت، چغلي.
وابسته به بدگوئي و اتهام.
رد كردن ، انكار كردن .حاشا كردن ، انكار كردن ، رد كردن ، تكذيب كردن .
بوزدا، برطرف كننده بوي بد، ماده دافع بوي بد.
بوي بد را مرتفع كردن ، گندزدائي كردن .
رفع كننده بوي بد.
علمالاخلاق، وظيفه شناسي، علم وظايف اخلاقي.
(ش. ) بي اكسيژن كردن ، احيائ كردن .
(ش. ) بي اكسيژن كردن ، احيائ كردن .
(ش. ) اكسيژن گيري كردن از، فاقد اكسيژن كردن .
اكسيژن زدائي.
راهي شدن ، روانه شدن ، حركت كردن ، رخت بربستن .
دايره ، حوزه .اداره گروه آموزشي، قسمت، شعبه ، بخش.
فروشگاه بزرگ .
بچند قسمت كردن ، چند شعبه كردن .
حركت، عزيمت، كوچ، مرگ ، انحراف.
تهي دست، فقير، ضعف، تقليل يافته .
فقر، ضعف.
وابسته بودن ، مربوط بودن ، منوط بودن .وابسته بودن ، موكول بودن ، توكل كردن .
قابليت اعتماد و اطمينان .قابليت اعتماد، توكل پذيري.
قابل اعتماد، توكل پذير.(=trustworthy) قابل اطمينان ، مورد اعتماد.
بستگي، وابستگي، موكول (بودن )، عدم استقلال.
بستگي، وابستگي، موكول (بودن )، عدم استقلال.وابستگي، توكل، تبعيت.
بستگي، نيازمندي، تعلق، كشور غير مستقل.وابستگي، تبعيت.
وابسته ، موكول، تابع، نامستقل.وابسته ، متعلق، مربوط، محتاج.
زوال شخصيت.
فاقد شخصيت كردن ، بي شخصيت كردن .
نمايش دادن (بوسيله نقشه و مانند آن )، نقش كردن ، مجسم كردن ، رسم كردن ، شرح دادن .
نمايش دادن ، مجسم كردن ، نقش كردن .
(طب) كاهش رنگ دانه در پوست و غيره ، بيرنگ شدگي، رنگ رفتگي، زوال رنگ دانه .
ازاله مو نمودن از، بي مو كردن ، واجبي كشيدن .
واجبي، داروي ازاله مو.
از هواپيما پياده شدن .
تمام شدني، تقليل يافتني.
تهي كردن ، خالي كردن ، به ته رسانيدن .
تهي سازي، رگ زني، تقليل، نقصان .تخليه ، نهي سازي.
مايه دلسوزي، رقت انگيز، اسفناك ، زار.
دلسوزي كردن بر، رقت آوردن بر.
گسترش، جبهه ، گسترش يافتن ، بحالت صف درآوردن ، قرار دادن قشون .
آرايش قشون ، (نظ. ) تفرقه ، گسترش، قرارگيري قشون يا نيرو.
پر و بال را كندن ، از مقام انداختن .
از قطب انداختن ، بدون قطب كردن ، غير متعادل كردن ، متضاد كردن .
در ظاهر مجهول و در باطن معلوم، شهادت دهنده .
كم جمعيت كردن ، از آبادي انداختن .
تبعيد كردن ، حمل، اخراج.
قابل تبعيد.
تبعيد، نفي بلد، اخراج، جلاي وطن .
محكوم به تبعيد يا اخراج، تبعيد شده ، اخراج شده .
اخلاق، رفتار، سلوك ، وضع.
عزل، اخراج، خلع.
معزول كردن ، عزل نمودن ، خلع كردن .
سپرده ، ته نشست، سپردن .(.vi and .vt) ته نشين كردن ، گذاشتن ، كنار گذاشتن ، ذخيره سپردن ، به حساب بانك گذاشتن ، (.n) سپرده ، پول، بيعانه ، گرو، ته نشست، ته نشين .
امانت دار، سپرده ، نگهدار، ضامن .
گواهي، نوشته ، ورقه استشهاد، خلع، عزل.
كسيكه پول در بانك ميگذارد.
انبار، مخزن ، امانت دار.
بازخانه ، انبارگاه ، انبار، (آمر. ) ايستگاه راه آهن ، مخزن مهمات.
تباهي، فساد، بداخلاقي، (م. م. ) مصيبت، بد نامي.
تباه كردن ، فاسد كردن .
تباهي، فساد، بداخلاقي، (م. م. ) مصيبت، بد نامي.
تباهي، فساد، هرزگي، بدكرداري، شرارت.
بد دانستن ، قبيح دانستن ، ناراضي بودن از.
حاكي از نارضايتي يا بي ميلي.
مستهلك شدني، كم بها شدني.
كم بها كردن ، مستهلك كردن .
كاهش بها، تنزل، استهلاك ، ناچيزشماري.
كاهش، استهلاكي، كاهنده ، كسر كننده .
غارت كردن ، به يغما بردن ، از بين بردن ، تلف كردن .
فرو بردن .دلتنگ كردن ، دژم كردن ، افسرده كردن ، (م. م. ) كم بها كردن ، از ارزش انداختن .
عامل پريشاني، دژم ساز، عامل كاهش دهنده فعاليت بدني.
دژم، دلتنگ ، پريشان ، افسرده ، غمگين ، ملول.
تو رفتگي، گود شدگي، فرودافت، كسادي، تنزل، افسردگي، پريشاني.
غم افزا، افسرده كننده ، دژمگر.
كاهنده ، عضله اي كه منقبض شود.
محروميت، حرمان ، فقدان ، انعزال.
بي بهره كردن ، محروم كردن ، معزول كردن .
ژرفا، عمق، قعر، گودي.گودي، ژرفا، عمق.
(=psychoanalysis) تجزيه و تحليل رواني، روانكاوي.
هيئت نمايندگي، نماينده ، نمايندگي، وكالت.
نمايندگي دادن به ، نمايندگي كردن ، سپردن .
نمايندگي دادن ، نيابت كردن ، نمايندگي كردن .
نماينده ، وكيل، جانشين ، نايب، قائم مقام.
رديف، صف دو سر.
قلع كردن ، از ريشه در آوردن .
بر انداختن ، قلع و قمع.
(در مورد ترن ) از خط خارج شدن ، از خط خارج كردن .
از خط خارج شدن ترن .
برهم زدن ، بي ترتيب كردن ، ديوانه كردن .
اختلال، ديوانگي.
نام شهري در انگليس، مسابقه اسب دواني، نوعي كلاه نمدي لبه دار.
متروك ، ترك شده بوسيله مالك يا قيم، بي سرپرست، كشتي متروكه .
ترك ، رهاسازي، فتور و سستي.
تمسخر كردن ، بكسي خنديدن ، استهزائ كردن .
استهزائ، تمسخر، مايه خنده و تمسخر.
استهزائ آميز.
استهزائ آميز، مضحك .
قابل اشتقاق.
اشتقاق، اقتباس، استنساخ، استخراج، سرچشمه .استنتاج، اشتقاق.
مشتق.اشتقاقي، مشتق، فرعي، گرفته شده ، ماخوذ.
منتج كردن ، مشتق كردن ، مشتق شدن .استنتاج كردن ، نتيجه گرفتن ، مشتق شدن ، ناشي شدن از.
پوستي، جلدي، غشائي.
(طب) آماس پوست.
پوستي، پوست مانند.
متخصص امراض پوست.
مبحث امراض پوستي.
قسمت خارجي يك موجود، لايه پوست ساز.
(طب) امراض جلدي، بيماري هاي پوستي، آماس پوست.
(تش. ) قسمت حساس و عروقي ميان پوست، غشائ مياني پوست، لاپوست.
داراي ساختمان پوستي و بافت هاي زير پوستي، شبيه پوست، پوست مانند.
داراي ساختمان پوستي و بافت هاي زير پوستي، شبيه پوست، پوست مانند.
(طب) متمايل به پوست، پوست گراي.
باطل كردن ، فسخ كردن (قسمتي از چيزي را)، كسر كردن ، تخفيف دادن ، كاستن ، عمل موهن انجام دادن .
ابطال و فسخ، عمل موهن .
موهن ، مضر، زيان آور و مايه رسوايي، خفت آور.
جرثقيل، دكل كشتي، برج چاه كني، با جرثقيل حمل كردن .
جسور، بادل و جرات.
تپانچه لوله كوتاه .
(فارسي) درويش.
نمك گرفتن از، نمك گيري كردن از.
زياد سخن راندن ، بسط مقال دادن ، آواز زير خواندن ، آزادانه انتقاد كردن .
پايين آمدن ، فرود آمدن ، نزول كردن .
نسل، زاده (در جمع) اولاد، زادگان .
نسل، زاده (در جمع) اولاد، زادگان .
نزولي.
ترتيب نزولي.
هبوط، نزول.
نسب، نژاد، نزول، هبوط.
قابل توصيف.
شرح دادن ، توصيف كردن .شرح دادن ، وصف كردن .
تشريح، توصيف.زاب، شرح، وصف، توصيف، تشريح، تعريف.
تشريحي، توصيفي.توصيفي، تشريحي، وصفي، وصف كننده .
هندسه تشريحي و توصيفي.
واصف، توصيف گر.
ديدن ، تشخيص دادن ، فاش كردن .
بي حرمت كردن .
بي حرمتي، هتك حرمت.
بي حس كردن .
(.adj and .n) بيابان ، دشت، صحرا، شايستگي، استحقاق، سزاواري، (.vi and .vt) ول كردن ، ترك كردن ، گريختن .
فراري، ناسپاس.
ترك خدمت، گريز، فرار، بيوفايي.
سزيدن ، سزاوار بودن ، شايستگي داشتن ، لايق بودن ، استحقاق داشتن .
مستحق.
از مردي افتادن ، فاقد قوه جنسي كردن .
از مردي افتادن ، فاقد قوه جنسي كردن .
خشك كردن ، در جاي خشك نگهداشتن .
خشك كردن .
آرزو كردن ، خواستن .
آرزو، خواسته .
آرزوي اساسي و ضروري، چيز مطلوب، خواست.
طرح، طراحي، طرح كردن .(.vt and .vi) طرح كردن ، قصد كردن ، تخصيص دادن ، (.n) طرح، نقشه ، زمينه ، تدبير، قصد، خيال، مقصود.
خودكاري در طراحي.
هدف طراحي.
نامزد كردن ، گماشتن ، معين كردن ، تخصيص دادن ، برگزيدن .
نقش.اسم، تخصيص.
نقش دهنده .
وابسته به تخصيص و تعيين .
منتخب، منتصب، نامزد.
طراح.طراح.
(.vt and .vi) طرح كردن ، قصد كردن ، تخصيص دادن ، (.n and .adj) زيرك ، حيله گر، طراحي.
نقشه كشي، طراح ريزي.
درجه اشتياق، درجه تمايل، شرايط مطلوب.
پسنديده ، مرغوب، خواستني، مطلوب، خوش آيند.
ميل داشتن ، آرزو كردن ، ميل، آرزو، كام، خواستن ، خواسته .
مايل، خواهان ، آرزومند، مشتاق، خواسته .
بازايستادن ، دست برداشتن از، دست كشيدن .
ترك مقاومت.
ميز تحرير.ميز، ميز تحرير.
حسابگر روميزي.
راست كردن ، اريب زدائي كردن .
پشت ميز نشين .
ويران كردن ، از آبادي انداختن ، مخروبه كردن ، ويران ، بي جمعيت، متروك ، حزين .
ويران گر، ويران كننده ، متروك كننده .
ويراني، خرابي، تنگي، دلتنگي، پريشاني.
ويران گر، ويران كننده ، متروك كننده .
نوميدي، ياس، مايوس شدن .
مايوس شدني، نوميد كننده .
جنايت كار، از جان گذشته .
بي اميد، بيچاره ، از جان گذشته ، بسيار سخت، بسيار بد.
نوميدي، بيچارگي، نوميدي زياد، لاعلاجي.
پست، خوار، زبون ، نكوهش پذير، مطرود.
فاقد خاصيت يا جنبه روحاني كردن .
خوار شمردن ، حقير شمردن ، تحقير كردن ، نفرت داشتن .
با وجود، بااينكه ، كينه ورزيدن .
كينه توز، داراي حس دشمني، مغرض.
غارت كردن ، ربودن ( بيشتر با of).
غارت، يغما.
تنگدل شدن ، دلسرد شدن ، افسرده شدن ، مايوس شدن ، ياس.
غم، دلسردي، حزن ، تنگدلي، دل گراني.
غم، دلسردي، حزن ، تنگدلي، دل گراني.
محزون ، دلسرد.
حاكم مطلق، سلطان مستبد، ستمگر، ظالم.
مستبدانه .
استبداد، حكومت مطلقه .
پوسته پوسته شدن ، پوست انداختن ، پوست ريختن .
دندان مز، دسر.
غير ثابت كردن ، بيثبات كردن .
مقصد، سرنوشت، تقدير.
قبلا انتخاب كردن ، مقدر كردن ، سرنوشت معين كردن .
سرنوشت، آبشخور، تقدير، نصيب و قسمت.
بينوا، بيچاره ، خالي، تهي(با of)، نيازمند.
فقر، بي چيزي.
اسب جنگي.
اسب جنگي.
خراب كردن ، ويران كردن ، نابود ساختن ، تباه كردن .
مخرب، ويرانگر، نابود كننده ، (نظ. ) ناو شكن .
خرابي عمدي موشك قبل از پرتاب آن ( براي آزمايش)، ويراني.
انهدام پذير.
خرابي، ويراني، تخريب، اتلاف، انهدام، تباهي.
ويرانگر، مخرب.مخرب.
خواندن مخرب.
بازخواني مخرب.
قدرت تخريب.
عدم استعمال، ترك ، موقوف شدگي، متاركه ، وقفه .
بطور بي ترتيب، بدون قاعده ، پرت، بطوردرهم.
بي قاعده ، پرت، بي ترتيب، درهم و برهم، بي ربط.
جدا كردن ، سوا كردن ، اعزام كردن .جدا كردن .
جدا شدني، جدائي پذير.جدا شدني، جدا كردني.
جدا، غير ذيعلاقه .
دسته ، قسمت، جداسازي، تفكيك ، كناره گيري.
جزئيات، بتفصيل شرح دادن .جزئ، تفصيل، جزئيات، تفاصيل، اقلام ريز، حساب ريز، شرح دادن ، بتفصيل گفتن ، بكار ويژه اي گماردن ، ماموريت دادن .
پرونده جزئيات.
(.adj) پر جزئيات، بتفصيل.
بازداشتن ، معطل كردن ، توقيف كردن .
(حق. ) نگهداري، ضبط، حكم ادامه توقيف.
پيدا كردن ، كشف كردن ، (م. م. )نمايان ساختن .يافتن ، كشف كردن .
يافتني، قابل كشف.قابل كشف.
رديابي، كشف، بازيابي، بازرسي، تفتيش، اكتشاف.يافت، كشف.
كارآگاه .
ردياب، يابنده ، كشف كننده ، موج ياب، آشكارگر.
گيره ، عايق، شيطانك .
تشنج زدائي، آشتي.
بازداشت، توقيف، حبس.
بازداشتن ، ترساندن ، تحذير كردن .
پاك كردن ، شستن ، زدودن .
زدايا، زداگر، پاك كننده ، داروي پاك كننده ، گرد صابون قوي.
بدتر كردن ، خراب كردن ، روبزوال گذاشتن .
زوال، بدتر شدن .
بدتر شونده .
تحذير، انصراف.
قابل تعيين ، معلوم كردني، انقضائ پذير.
تعيين كننده ، تصميم گيرنده ، عاجز، جازم.
تعيين شده ، محدود، مستقر شده .معلوم، معين .
تعيين ، عزم، تصميم، قصد.
تعيين كننده ، محدود كننده ، صفت، (د. )اسم اشاره ئ صفت يا ضمير اشاره .
تصميم گرفتن ، مصمم شدن ، حكم دادن ، تعيين كردن .
(. pp and .adj) مصمم.
تصميم گيرنده ، مشخص كننده ، ضمير يا صفت اشاره .
فلسفه جبري، فلسفه تقديري، جبر گرائي.
قطعي.
بازداري، بازداشت، منع، منع از راه ارعاب و تهديد.
مانع شونده ، منع كننده ، بازدارنده ، ترساننده .
پاك كننده .
نفرت كردن ، تنفر داشتن از، بيزار بودن از.
نفرت انگيز، بسيار بد، مكروه ، كريه .
تنفر، نفرت.
خلع كردن ، عزل كردن .
خلع، عزل از پادشاهي.
ضبط مال ديگري، غصب.
قابل انفجار، تركيدني.
قابل انفجار، تركيدني.
با صدا تركيدن ، منفجر شدن ، تركانيدن .
انفجار.
چاشني، منفجر كننده .
انحراف، خط سير را منحرف كردن .
(طب) دفع مسموميت، مرتفع شدن حالت مسموميت.
(طب) رفع كردن مسموميت.
كاستن ، كاهيدن ، كم كردن ، كسر كردن ، گرفتن .
بدگوئي، افترا، كاهش، كسرشان ، كسر.
از قطار پياده شدن يا پياده كردن .
اسكان ، جدائياز قبيله .
بي قبيله كردن ، از قبيله خود جدا شدن .
گزند، زيان ، ضرر، خسارت.
زيان آور، مضر، خسارت آور، درد ناك .
آواري، منسوب به آوار، سايشي، فرسايشي.
سائيدگي، آوار.
چيزي كه در نتيجه خرابي بدست آيد، ريزه .
بزور پيش بردن ، فرو كردن ، دفع كردن .
پرتاب، دفع.
دوكور(در تخته نرد)، دوخال، دولو، بلا، آفت، شيطان ، جن ، بد شانسي.
(confounded، =darned) مضطرب، پريشان ، گيج، سر در گم.
شخص يا چيزي كه بطور غير مترقبه ظاهر ميشود.
وابسته به كتاب تثنيه كه دومين كتاب تورات است.
كتاب تثنيه ، سفر(sefr) تثنيه ، كتاب دوم تورات.
تنزل قيمت دادن ، از ارزش و شخصيت كسي كاستن .
كاهش، تنزل قيمت پول.
تنزل قيمت دادن ، از ارزش و شخصيت كسي كاستن .
ويران كردن ، خراب كردن ، تاراج كردن .
خرابي، انهدام.
خراب كننده .
توسعه دادن ، ايجاد كردن .توسعه دادن ، بسط دادن ، پرورش دادن .
(عكاسي) ظاهر كننده عكس، توسعه دهنده .
پيشرفت، توسعه ، بسط، ترقي، نمو، ظهور(عكس).توسعه ، ايجاد.
مشتق شده از فعل، بصورت مشتق استعمال شده .
سلب كردن ، گرفتن ، محروم كردن ، عاري كردن .
انحراف، برگشتگي، رفتار منحرف، كج رفتاري.
انحراف، برگشتگي، رفتار منحرف، كج رفتاري.
منحرف.
منحرف شدن .منحرف، كجرو شدن ، انحراف ورزيدن ، غير سالم.
انحراف، انحراف جنسي.انحراف.
منحرف، منحرف شونده .
دستگاه ، اسباب.شيوه ، تمهيد، اختراع، شعار.
وضعيت دستگاه .
شيطان ، روح پليد، تند و تيز كردن غذا، با ماشين خرد كردن ، نويسنده مزدور.
(د. گ . ) بي باك ، بي توجه به مقام، لاابالي، لاقيد.
(ج. ش. ) چرتنه ، هشت پا.
شيطان صفت، بسيار بد، اهريمني.
شيطانك .
وسوسه ئ شيطاني، شيطاني.
عمل شيطاني، دو بهم زني، فتنه ، فتنه انگيزي.
عمل شيطاني، دو بهم زني، فتنه ، فتنه انگيزي.
بي راهه ، كج، غير مستقيم، منحرف، گمراه .
شايسته تامل، شايسته انديشه ، تعبيه كردني.
انديشه ، تدبير.
تدبير كردن ، درست كردن ، اختراع كردن ، تعبيه كردن ، وصيت نامه ، ارث بري، ارث گذاري.
(حق. ) وارث، ارث بر، ذينفع حواله ارزي.
كسيكه بميل خويش چيزي را بديگري بارث مي گذارد، مورث.
بي جان كردن ، از نيرو انداختن ، از كار انداختن .
بي جان كردن ، از نيرو انداختن ، از كار انداختن .
از حالت شيشه اي در آوردن ، حالت بلوري دادن .
غير صوتي كردن ، بي صدا كردن ، صامت كردن ( حرف).
غير صوتي كردن ، بي صدا كردن ، صامت كردن ( حرف).
تهي، عاري، خالي از (معمولا با of).
واگذاري، انتقال(پشت در پشت)، نزول، فسادتدريجي، انحطاط، تفويض اختيارات.
واگذاردن ، تفويض كردن ، محول كردن .
وقف كردن ، اختصاص دادن ، فدا كردن .
جانسپار، فدائي، علاقمند.
مريد، جانسپار، فدائي، مخلص، پارسا، زاهد، هواخواه ، مجاهد.
وقف، تخصيص، صميميت، هواخواهي، طرفداري، دعا، پرستش، از خود گذشتگي، جانسپار.
صميمانه ، فداكارانه ، بافداكاري، عبادتي.
بلعيدن ، فرو بردن ، حريصانه خوردن .
بلعنده .
ديندار، پارسا منش، مذهبي، عابد.
شبنم، ژاله ، شبنم زدن ، شبنم باريدن .
(ج. ش. ) كرم خاكي.
چكه ئ شبنم، قطره ئ ژاله .
رده بندي دهدهي دووئي.
(منسوب به >ديوي< Dewey Melvil كتابدار آمريكائي) طبقه بندي و نمره گذاري كتب و نشريات كتابخانه با اعداد سه رقمي كه تقسيمات فرعي كتب بعداز مميز اعشاري مشخصميگردد.
ريزش شبنم، هنگام ريزش شبنم، شامگاه .
غبغب گاو، چين هاي زير گردن گاو، غبغب انسان .
شبنمدار، ژاله دار، تر، تركرده ، مرطوب، تازه .
معصوم و پاك چون كودك ، بيگناه .
(ج. ش. ) واقع در طرف راست، بكار برنده ئ دست راست، راست دست.
(ج. ش. ) واقع در طرف راست، بكار برنده ئ دست راست، راست دست.
يمين ، در طرف راست.
زبردستي، تردستي، سبكدستي، چابكي، چالاكي.
ماهر، چالاك ، زبردست، چيره دست.
(ش. ) گردش بطرف قطب راست.
(ش. ) دكستروز، گلوكز راست گرد.
ماهر، چالاك ، زبردست، چيره دست.
(=dow) كشتي يك دكلي عربي.
(طب) ديابت، مرض دولاب، مرض قند.
(طب)مرض قند، ديابت شيرين ، دولاب.
مبتلا يا وابسته بمرض قند، دولابي.
شيطنت، جادوگري.
كلمات پيشونديست بمعني ' شيطان ' و ' شيطاني'.
شيطاني، اهريمني.
شيطاني، اهريمني.
كارهاي شيطاني كردن .
كلمات پيشونديست بمعني ' شيطان ' و ' شيطاني'.
تحمولات زباني يك ملت در ادوار مختلف تاريخ.
تحليل كلمات و پيدا كردن منشائ و ريشه آنها، تغييراتي كه در ادوار مختلف تاريخدر يك زبان يك ملت پديد مي آيد.
اسيد دو ظرفيتي، وابسته به اسيد دو ظرفيتي.
اسيد دو ظرفيتي، وابسته به اسيد دو ظرفيتي.
نشان تشخيص، تفكيك كننده .
نشان تشخيص، تفكيك كننده .
ديهيم، تارك ، نيم تاج، سربند يا پيشاني بند پادشاهان .
(در مورد ماهي) مهاجرت كننده از آب شيرين بدريا.
دو نقطه اي كه بر روي بعضي ازحروف ميگذارند تا تلفظ آن حرف راازحرف مجاورش جداسازد.
(طب) تشخيص دادن ، برشناخت كردن .
(طب) تشخيص، تشخيص ناخوشي.تشخيص، عيب شناسي.
تشخيصي.تشخيصي، وابسته به تشخيص ناخوشي، برشناختي.
مقابله تشخيصي.
برنامه تشخيصي.
آزمون تشخيصي.
برشناختگر، تشخيص دهنده ئ مرض، متخصص تشخيص مرض.
امكانات عيب شناسي.
قطري.مورب، اريب، دوگوشه ، قاطع دو زاويه ، قطر.
شكل هندسي، طرح، خط هندسي، نمودار، نما.نمودار.
شاخص، صفحه ئ مدرج ساعت، صفحه ئ عقربك دار(مثل ترازو يا صفحه ئ تلفن )، گرفتن تلفن ياراديو و غيره .شماره گرفتن ، صفحه شماره گير.
تپش شماره گيري.
شماره گيري.
لهجه ، زبان محلي، گويش.لهجه .
منطقي، مناظره اي، جدلي، لهجه اي، گويشي.
منطقي، مناظره اي، جدلي، لهجه اي، گويشي.
فرضيه ئ استدلالي ماركس.
منطق دان ، منطقي، اهل مناظره ، پيرو منطق استدلالي.
وابسته بعلم منطق جدلي، وابسته به گويش شناسي.
گويش شناسي، علم منطق جدلي، علم بحث.
شماره گيري.
گفتگو، محاوره .
مكالمه اي، محاوره اي.
گفتگو، محاوره .مكالمه ئ دو نفري، مكالمات ادبي و دراماتيك ، گفتگو، صحبت، گفت و شنود، هم سخني.
(ش. ) تجزيه ، (طب) تفرق اتصال، تراكافت.
تجزيه كردن ، تجزيه شدن .
قطر دايره ، ضخامت، كلفتي.
وابسته بقطر.
قطري، شديد.
قطري، شديد.
الماس، لوزي، (در ورق) خال خشتي، زمين بيس بال.
الماس زا، الماس دار، الماس خيز.
(افسانه ئ رومي) الهه ئ ماه و شكار حيوانات وحشي.
(گ . ش. ) دو پرچمي، داراي دو پرچم.
(گ . ش. ) گل ميخك ، قرنفل.
(مو. ) دياپازون ، دوشاخه ، ميزان كوك .
پارچه ئ قنداق، گل و بوته داركردن ، گل و بوته كشيدن ، كهنه ئ بچه را عوض كردن .
شفافي، روشني.
روشن ، شفاف.
(طب) خويآور، معرق، عرقآور.
ميان پرده ، حجاب حاجز، پرده ئ دل، ديافراگم، حجاب يا پرده گذاردن ، (در عكاسي)دريچه ئ نور را بستن .
(تش. ) مربوط ببدنه ئ استخوانهاي دراز.
(تش. ) مربوط ببدنه ئ استخوانهاي دراز.
(=dyarchy) سيستم حكومت متشكل از دو ركن مستقل.
نويسنده ئ دفتر خاطرات روزانه ، روزنامه نگار، وقايع نگار.
(طب) اسهال.
(طب) اسهال.
دفتر خاطرات روزانه .
پراكندگي(يهود)، جماعت يهوديان پراكنده .
(ymez=en) (تش. ) دياستاز، واسطه پديده هاي حياتي.
(طب) استراحت قلب در فاصله بين انقباض و انبساط.
فاصله ، شكاف يا فاصله ميان دندانها.
واترنج.
(ز. ش. ) مربوط به تحولات زمين ، ناشي ازتغييرات ارضي.
(ز. ش. ) تحولات ارضي زمين .
فاصله يك چهارم، تركيبي از چهار دارو، اناجيل اربعه ئ مسيحيان .
(فيزيك ) هادي اشعه حرارتي ماورائ قرمز.
(فيزيك ) هادي اشعه حرارتي ماورائ قرمز.
معالجه بوسيله حرارت.
(طب) تمايل يا حساسيت نسبت به چيزي، عادت.
دياتم ها، گمزادان ، آغازيان .
(گ . ش. ) داراي جدار سيليسي، شبيه گمزادان .
داراي دو جوهر فرد، دواتمي، داراي دو اتم در هر مولكول.
ذرات ظريف و ريزسيليسي كه از بقاياي گمزادان بدست مي آيد.
(مو. ) وابسته به مقياس كليد هشت آهنگي در هر اكتاو.
سخن سخت، انتقاد تلخ، زخم زبان .
(گ . ش. ) گرايش.
رنگ ثابت شده .
فرو كردن (در آب)، استحمام كردن ، قاپ بازي، ريگ بازي، قاپ يا ريگي كه با آن بازيمي كنند، تيله ، تيله بازي.
(=dibble) (كشاورزي) آلتي كه با آن زمين را گود كرده و تخم مي كارند، بيل تخمكاري، كاشتن ، آب خوردن مثل اردك ، بذر كاري.
(=dibber) بيلچه ، نشائ كاشتن ، گود كردن زمين .
طاس، طاس تخته نرد، بازي نرد.
(ش. ) داراي دو اتم كاربوكسيل در هر مولكول.
( =dikast) (يونان قديم) عضو ژوري.
طاس تخته نرد، بريدن به قطعات كوچك ، نرد بازي كردن .طاس، تاس.
(گ . ش. ) شب بوي زرد، گل قلب مريم.
طاس باز، نراد.
واقع در دو طرف.
(گ . ش. ) داراي عناصر نر و ماده ايكه در مواقع متفاوت آماده باروري مي شوند.
( =dichogamic)(گ . ش. )داراي عناصر نروماده ايكه در مواقع متفاوت آماده باروري ميشوند.
دو شعبه كردن .
بدو بخش تقسيم كردن .
جستجوي دورسته اي.
داراي دو بخش، دو بخشي.
تقسيم به دو بخش، انشعاب به دو شعبه ، دو حالتي.دورستگي، دوگانگي.
دو رنگي، داراي دو رنگ بودن .
دو رنگي، داراي دو رنگ بودن .
اسبابي براي آزمايش بلورهاي دورنگ نما، دورنگ سنج.
مبادله كردن پوست حيوانات، معامله جنسي، تهاتر.
خر، يقه پيراهن ، پيش بند، زوج يا زوجه ، باوضع نا مرغوب، پرنده كوچك .
خر، يقه پيراهن ، پيش بند، زوج يا زوجه ، باوضع نا مرغوب، پرنده كوچك .
(گ . ش. ) درختاني كه نر و ماده دارند(مثل درخت خرما)، درخت دوپايه ، يك جنسي.
گياهان دو لپه ، دولپه .
گياهان دو لپه ، دولپه .
گياهان دو لپه ، دولپه .
(طب) مقرطي، چكشي.
دو ضربه اي، شرياني.
ديكتافون ، دستگاه ضبط صوت.
ديكته كردن ، با صداي بلند خواندن ، امر كردن .
املائ، ديكته ، تلقين .
ديكتاتور، فرمانرواي مطلق، خودكامه .
مربوط به ديكتاتور.
حكومت استبدادي، ديكتاتوري.
بيان ، طرز بيان ، عبارت، انتخاب لغت براي بيان مطلب.
فرهنگ ، كتاب لغت، واژه نامه .قاموس، فرهنگ .
دستگاه ضبط تقريرات، دستگاه ضبظ صوت، بيان نگار.
مربوط به دكتري.
(حق. ) حكم، قرار، راي، گفته ، اظهار نظر قضائي.
(زمان ماضي فعل do)، كرد، انجام داد.
(t'didn =) ماضي منفي do.
آموزشي، تعليمي، ياد دهنده ، ادبي.
(pedegogy =) فن تعليم، نوآموزي، تعليم.
فريب دادن ، مغبون كردن .
ملكه افسانه اي كارتاژ، جست و خيز احمقانه .
(دوم شخص مفرد زمان حال فعل do)، توكردي.
جفت طاس.(.vi) مردن ، درگذشتن ، جان دادن ، فوت كردن ، (.n) طاس، طاس تخته نرد، مهره ، سرپيچ، بخت، قمار، (مج. ) سرنوشت(.vt)بشكل حديده ياقلاويزدر آوردن ، با حديده و قلاويز رزوه كردن ، قالب گرفتن ، سر سكه .
تحليل رفتن ، روبزوال نهادن ، مردن .
جور كردن طاسي.
جان سخت، سرسخت، پر استقامت.
عايق.عايق، ضد برق، برق بند.
جداسازي با عايق.
دو نقطه اي كه بر روي بعضي ازحروف ميگذارند تا تلفظ آن حرف راازحرف مجاورش جداسازد.
ديزل، موتور ديزل.
با موتور ديزل مجهز شدن يا كردن .
مهره ساز، طاس ساز، حديده ساز.
پرهيز، رژيم گرفتن ، شورا.
مربوط به رژيم غذائي.
وابسته به رژيم غذائي.
فن پرهيز يا رژيم غذائي، مبحث اغذيه .
فرق داشتن ، اختلاف داشتن ، تفاوت داشتن .
تفاضل.فرق، تفاوت، اختلاف، (ر. ) تفاوت، تفاضل.
معادله تفاضلي.
متمايز، متفاوت.
علامت، وزن ، وجه امتياز.
تشخيص پذير، قابل تشخيص، فرق گذاشتني.
تفاضلي، افتراقي، تشخيص دهنده ، (مك . ) ديفرانسيل، (ر. ) مشتقه ، داراي ضريب متغير.
تقويت كننده تفاضلي.
تحليل كننده تفاضلي.
(ر. ) حساب فاضله .
معادله ديفرانسيل.(ر. ) معادله متغير مشتق چيزي.
دنده عقب اتومبيل.
مرحله تفاضلي.
فرق گذاشتن ، فرق قائل شدن ، ديفرانسيل تشكيل دادن .مشتق گرفتن ، فرق گذاشتن .
تفكيك و تميز مطالب از يكديگر.مشتق گيري، فرق گذاري.
مشتق گير، فرق گذار.
(=otherwise) بطريق ديگر، بطور متفاوت.
سخت، دشوار، مشكل، سخت گير، صعب، گرفتگير.
سختي، دشواري، اشكال، زحمت، گرفتگيري.
عدم اعتماد به نفس، كم روئي، ترس بيم از خود.
داراي عدم اتكائ بنفس، محجوب.
باجزائ تقسيم شدن ، انكسار نور، پراشيدن .
پراش، انكسار.
منتشر شده ، پراكنده ، پخش شده ، افشانده ، افشاندن ، پخش كردن ، (مج. ) منتشر كردن .پخش كردن .
منتشر كننده ، پخشگر.
پخش، پخش شدگي.ريزش، افاضه ، (مج. ) انتشار، پخش.
ريزنده ، ساطع.
منتشر كننده ، پخشگر.
حفر، كاوش، حفاري، كنايه ، كندن ، (مج. ) كاوش كردن ، فرو كردن .
عروسي دوباره ، دو زن گيري، دو شوهر گيري.
(تش. ) دو شكمه .
گواريدن ، هضم كردن ، هضم شدن ، خلاصه كردن و شدن ، خلاصه .
گوارنده ، خلاصه كننده .
قابل هضم، گوارا.
هضم، گوارش.
هاضمه ، گوارا، گوارشي.
(تش. ) غده گوارشي، غده هاضمه .
حفر كننده . حفار، آلت حفاري.
حفاري، محل حفر.
ملبس كردن ، آماده كردن ، مجهز كردن ، جماع كردن .
انگشت، رقم، عدد.رقم، پيكر.
انگشتي، پنجه اي، رقمي، وابسته به شماره .رقمي.
رقمي به قياسي.
مدار رقمي.
زمان سنج رقمي، ساعت رقمي.
كامپيوتر رقمي.
داده رقمي.
انتگرال گير رقمي.
علامت رقمي.
(گ . ش. ) گل انگشتانه ، ديژيتال، رقمي.
(گ . ش. - ج. ش. ) پنجه اي، انگشتي، انگشت دار.
رقمي كردن .
رقمي شده .
رقمي كننده .
رقمي كردن ، صورت رقمي شده .
باوقار، بزرگ ، معزز، بلند مرتبه ، موقر.
تكريم كردن ، شان و مقام دادن به .
شخص بزرگ ، عالي مقام.
بزرگي، جاه ، شان ، مقام، رتبه ، وقار.
پرت شدن (از موضوع)، گريز زدن ، منحرف شدن .
انحراف، گريز، پرت شدگي از موضوع.
پرت، نامربوط.
دوسطحي.
دوجنسه ، دورگه .
(يونان قديم) عضو ژوري.
(=dyke) خاكريز، سد، بند، نهر، آبگذر، مانع.
امريه ئ ديكتاتوروار.
خراب كردن ، بحال ويراني در آوردن .
مخروبه ، ويران .
خرابي، ويراني.
اتساع پذير، قابل اتساع.
متسع، گشاد شونده .
اتساع، انبساط.
اتساع دادن ، گشاد كردن ، بزرگ كردن .
متسع شده .
تاخير، اتساع، آماس.
آماسي، اتساعي.
متسع كننده .
اتساعي، ورمي، تاخيري، كند، بطي.
مسئله غامض، معماي غير قابل حل، وضع دشوار.
(dilettanti. pl) ناشي، دوستدار تفنني صنايع زيبا، غير حرفه .
سرسري، غيرحرفه اي.
اقدام به كاري از روي تفنن و بطورغير حرفه اي.
كوشش پيوسته ، سعي و كوشش، پشت كار.
كوشش پيوسته ، سعي و كوشش، پشت كار.
سخت كوش، كوشا، كوشنده ، ساعي، پشت كاردار.
(گ. ش. ) شود، شويد، عطرملايم.
وسائط نقليه مختلف از قبيل ارابه و كاميون و غيره .
كيف دستي يا كيسه سوراخ سوراخ زنانه .
اتلاف وقت كردن ، بيهوده وقت گذراندن .
رقيق كننده .
رقيق كردن ، آبكي كردن .
رقيق كننده .
رقيق سازي، ترقيق، رقيق شدگي، محلول، آبكي.
رقيق كننده .
وابسته به طوفان نوح، طوفاني.
وابسته به طوفان نوح، طوفاني.
(.vi and .vt.adj) تار، تاريك ، تيره كردن ، (.adj) كم نور، تاريك ، تار، مبهم.
كودن ، كند ذهن .
مسكوك ده سنتي(آمريكائي).
اندازه ، بعد، اهميت، ابعاد.بعد.
حكم اعلان بعد.
دوبخشي، دوجزئي.
دوجزئي، داراي مفصل دوبخشي.
كم شدن ، نقصان يافتن ، تقليل يافتن .
(. pp and .adj) تقليل يافته ، كاسته ، كاهيده .
( در مورد صدا) تدريجا ضعيف شونده .
كاهش، كسر، تقليل، كمشدگي، تحقير.
مصغر، خرد، كوچك ، حقير.
تيره كننده ، تاركننده .(.vi and .vt.adj) تار، تاريك ، تيره كردن .
(.vi and .vt.adj) تار، تاريك ، تيره كردن .
كم نوري، تيرگي، تاري، تاريكي.
داراي دو شكل.
خاموشي چراغها در موقع حمله هوائي.
چاه زنخدان ، گودي ( بدن و زنخدان و گونه ).
آدم كودن و احمق، كند ذهن .
صداي بلند، غوغا، طنين بلند، طنين افكندن .
ناهار خوردن ، شام خوردن ، شام دادن .
كسي كه شام ميخورد، واگن رستوران .
غذاي گرم، ( آمر. ) اطاق كوچك ناهار خوري.
زدن ، باشدت زدن ، با چكش زدن ، ضربت، تماس.
دنگ دنگ ، طنين صداي ساعت، شماطه .
ضربت، فرورفتگي سطح، گودكردن .
قايق هند شرقي، قايق تفريحي.
بطور تيره ، چرك تاب.
تيرگي، چركي، دودي رنگ .
دره تنگ و پر درخت، لرزيدن ، ارتعاش.
تيره رنگ ، چرك ، دودي رنگ .
واگن رستوران قطار.
اطاق ناهار خوري.
شيك ، زيبا، تميز، كوچك .
ناهار(يعني غذاي عمده روز كه بعضي اشخاص هنگام ظهر و بعضي شب ميخورند)، شام، مهماني.
(=tuxedo) اسموكينگ ، لباس مخصوص مهماني رسمي.
(ديرين شناسي) دسته اي از سوسماران دوره ترياسيك .
زور، (م. م. ) ضربت، تو رفتگي، گودي.
وابسته به قلمرو اسقف، جزو حوزه اسقفي.
قلمرو اسقف، اسقف نشين .
ديود.
جداسازي ديودي.
(گ . ش. ) وابسته به مگ س گيران ، دوپايه .
(افسانه يونان ) >ديونسيوس< خداي شراب و ميگساري و زراعت.
(طب) اسبابي كه قدرت تطابق و انكسار چشم را اندازه مي گيرد.
تصاوير متغير، شهر فرنگ .
(ش. ) داراي دو اكسيد.
شيب، غوطه دادن ، تعميد دادن ، غوطه ور شدن ، پائين آمدن ، سرازيري، جيب بر، فرو رفتگي، غسل.
دوفاز.
دوفاز.
(طب) ديفتري، گلو درد به اغشائ كاذب.
ادغام، اتحاد دو صوت، صداي تركيبي، مصوت مركب.
ادغام اصوات.
تلفظ كردن دو صداي جداگانه در يك وهله ، ادغام كردن اصوات.
مشتق از دو نيا، دو نيائي، دو منشائي، دو تائي.
دو برگي، دو برگه .
(جنين شناسي) داراي دو غشائ سلولي.
ايجاد شده بوسيله باكتري اوره .
ايجاد شده بوسيله باكتري اوره .
باكتري اوره .
دوبرابر، دولا.
دانشنامه ، ديپلم، گواهينامه .
ديپلماسي، سياست، سياستمداري.
سياستمدار، رجل سياسي، ديپلمات.
وابسته به ماموران سياسي خارجه ، ديپلماتيك .
(millipede =) هزارپا.
داراي هزار پا.
(بديع) داراي دو وزن نامساوي، دوقافيه اي.
داراي دو قطب.
دو قطبي.(برق) دوقطبي.
(نج. ) دب اكبر، ملاقه .
ميل مفرط به نوشابه هاي الكلي، جنون الكلي.
ميله يا چوبي كه براي اندازه گيري عمق چيزي بكار مي رود، چوب ژرفاسنج.
(ج. ش. ) دوبالي، وابسته به دوبالان ، داراي دو بال.
(diptera. pl) (ج. ش. ) حشرات دوبال، دوبالان .
دولوحي كه باهم بوسيله لولائي متصل شده و براي نوشتن بكار مي رفته و تاه ميشده .
جنجال، سر و صدا، توبيخ با صداي بلند.
ترسناك ، شوم، مهلك ، وخيم.
(.vi and .vt) دستور دادن ، امر كردن (به )، اداره كردن ، هدايت كردن ، نظارت كردن (بر)، (.n and .adj) معطوف داشتن ، متوجه ساختن ، قراول رفتن .مستقيم، هدايت كردن .
دستيابي مسقيم.
نشاني مستقيم.
كنترل مستقيم.
مستقيما جفت شده .
(برق) جريان برق مستقيم، جريان يكسو.جريان مستقيم.
(د. ) مفعول مستقيم، مفعول بيواسطه ، مفعول صريح.
ماليات مستقيم.
گراف جهت دار.
جهت، سو، هدايت.دستور، رهبري، اداره جهت، راه مسير.
(راديو) جهت ياب.
(هواپيمائي) دستگاه جهت نمائي.
وابسته به راهنمائي و هدايت (فكري و عملي)، هدايتي.
رهنمود.دستور دهنده ، متضمن دستور، امريه .
مستقيما، سر راست، يكراست، بي درنگ .
فرنشين ، مدير، رئيس، اداره كننده ، كارگردان .رئيس، هدايت كننده .
مقام مديريت، مقام رياست، هيئت مديره .
هادي، مربوط به كارگردان ، دستوري، هدايتي، مديريتي.
فهرست راهنما.كتاب راهنما.
(م. ل. ) مديره ، (هن. ) هادي، خط راهنما.
(م. ل. ) مديره ، (هن. ) هادي، خط راهنما.
وحشتناك ، مهيب.
ترسناك ، شوم، مهلك ، وخيم.
ترسناك ، شوم، مهلك ، وخيم.
نوحه ، سرود عزا، نوحه سرائي، سرود عزا سرودن .
قابل هدايت، كشتي هوايي، بالن .
جنجر، دشنه ، خنجر زدن ، دشنه زدن .
متالم كردن ، مرتعش كردن ، لرزيدن .
نوعي دامن بلند با كمر بلند.
چرك ، كثافت، لكه ، خاك .
بسيار ارزان ، مفت.
چركين ، چرك ، كثيف، (مج. ) زشت، كثيف كردن .
ناتواني، عجز، عدم قابليت.
ناتوان ساختن ، از كار انداختن .ناتوان كردن ، از كارانداختن ، عاجز كردن ، زله كردن ، (حق. ) فاقد صلاحيت قانوني كردن .
تپش ناتوان ساز.
از كارافتادگي، عجز، ناتواني.
از اشتباه درآوردن ، از حقيقت آگاه كردن .
( disagree and disagreement = ) مخالف كردن ، مخالفت، عدم توافق، عدم هم آهنگي.
ترك عادت دادن ، دست كشيدن از، غير معتاد ساختن .
زيان ، بي فايدگي، وضع نامساعد، اشكال.
زيان آور، نامساعد.
از علاقه و محبت كاستن ، بي ميل شدن .
بي ميلي، عدم علاقه .
همكاري نكردن ، ناوابسته كردن ، به همكاري يا شراكت خاتمه دادن .
عدم مشاركت، عدم ارتباط، قطع ناوابستگي، عدم همكاري.
انكار كردن ، رد كردن ، نقض كردن .
نا همراي بودن ، موافق نبودن ، مخالف بودن ، ناسازگار بودن ، نساختن با، مخالفت كردن با، مغاير بودن .
نامطبوع، ناسازگار، ناگوار، مغاير، ناپسند.
مخالفت، عدم موافقت، اختلاف، ناسازگاري.
رد كردن ، نپذيرفتن ، روا نداشتن ، قائل نشدن .
لغو كردن ، فسخ كردن ، باطل كردن .
ناپديد شدن ، غايب شدن ، پيدا نبودن .
ناپديدي، ناپيدا شدن ، نامرئي شدن .
مايوس كردن ، ناكام كردن ، محروم كردن ، نا اميد كردن .
نااميد، ناكام، مايوس.
ياس، نااميدي، نوميدي، دلشكستگي.
(=disaproval) عدم تصويب، رد، بي ميلي، تقبيح، مذمت.
ناپسند شمردن ، رد كردن ، تصويب نكردن .
خلع سلاح كردن .خلع سلاح كردن ، به حالت آشتي درآمدن .
خلع سلاح.
به هم زدن ، بي ترتيب كردن ، مختل كردن ، بر هم زدن .
بي ترتيبي.
اغتشاش، بي نظمي، درهم و برهمي.
از هم جدا كردن ، بند از بند (چيزي) جدا كردن ، از هم جدا شدن ، منفصل شدن .
مجزا كردن ، سوا كردن ، پياده كردن (ماشين آلات)، به هم ريختن .
جداكردن ، مجزاكردن ، همكاري نكردن ، ازهمكاري دست كشيدن .
عدم يا فسخ همكاري.
بدبختي، حادثه بد، مصيبت، بلا، ستاره ئ بدبختي.
مصيبت آميز، پربلا، خطرناك ، فجيع، منحوس.
انكار، رد، نفي، ردكردن .
انكار، رد.
برهم زدن ، منحل كردن ، متفرق كردن يا شدن .
انحلال، برهم خوردگي.
(حق. ) از شغل وكالت محروم كردن .
محروميت از شغل وكالت.
بي اعتقادي، بي ايماني.
باور نكردن ، اعتقاد نكردن ، دروغ پنداشتن .
بي شاخه كردن ، عاري از شاخه كردن .
غنچه هاي درخت را چيدن ، فاقد غنچه كردن .
(=disburthen) بار از دوش برداشتن ، آسوده كردن ، سبكبال كردن .
سبكبالي، رفع زحمت.
پرداختن ، خرج كردن ، پرداخت، خرج، پرداخت كردن .
پرداخت، خرج، هزينه .
(disk =) صفحه ، ديسك ، صفحه ساختن ، قرص.گرده ، قرص.
كسيكه در راديو يا تلويزيون و سالن رقص صفحات موسيقي ميگذارد.
پابرهنه .
(descant =) نوعي آواز، به درازا بحث كردن .
دور انداختن ، ول كردن .دورانداختن ، دست كشيدن از، متروك ساختن .
تشخيص دادن ، تميز دادن .
فهميده ، بينا.
تشخيص، تميز، بصيرت، بينائي، دريافت، درك .
تخليه ، خالي كردن .خالي كردن ، دركردن (گلوله )، مرخص كردن ، ادائ كردن ، ترشح كردن ، انفصال، ترشح، بده .
(گ . ش. ) داراي گلهاي صفحه مانند.
صفحه وار، بشكل صفحه يا ديسك .
شاگرد، مريد، حواري، پيرو، هواخواه .
شاگردي، مريدي.
تعليم پذير، نظم بردار، انضباط پذير.
اهل انضباط، نظم دهنده ، انضباطي.
اهل انضباط، نظم دهنده ، انضباطي.
اهل انضباط، نظم دهنده ، انضباطي، انتظامي، تاديبي، وابسته به تربيت.
انضباط، انتظام، نظم، تاديب، ترتيب، تحت نظم و ترتيب در آوردن ، تاديب كردن .
رد كردن ، انكار كردن ، قبول نكردن ، ترك دعوا كردن نسبت به ، منكر ادعائي شدن ، از خود سلب كردن .
رفع كننده ادعا يا مسئوليت.
انكار، ترك دعوا.
(=disklike) صفحه مانند.
فاش كردن ، باز كردن ، آشكار كردن .
فاش سازي، افشائ، بي پرده گوئي.
ضبط صدا و ثبت آن بر روي صفحه گرامافون .
صفحه مانند، قرص مانند.
صفحه مانند، قرص مانند.
تغيير رنگ دادن ، بي رنگ كردن .
بي رنگي، رنگ رفتگي.
تغيير رنگ دادن ، بي رنگ كردن .
مغشوش كردن ، درهم و برهم كردن ، مختل كردن .
خنثي كردن ، ايجاد اشكال كردن ، دچار مانع كردن ، ناراحت كردن ، بطلان .
(=discomfort) ناراحتي، رنج، زحمت، ناراحت كردن .
(=discomfiture) ناراحتي، رنج، زحمت، ناراحت كردن .
با عدم توافق چيزي گفتن ، رد كردن ، توصيه نكردن .
ناراحت كردن ، زحمت دادن .
ناراحتي، زحمت، اسباب زحمت، مزاحمت.
برهم زدن ، مضطرب ساختن ، پريشان كردن .
اضطراب، پريشاني.
مشوش كردن ، دست پاچه كردن ، مبهوت كردن ، عدم هم آهنگي داشتن .
عدم ربط، عدم هم آهنگي، عدم توافق.
منفصل كردن ، قطع كردن .جدا كردن ، گسستن ، قطع كردن .
علامت انفصال.
گسيختگي، گسستگي، قطع، نداشتن رابطه .
پريشان ، دلشكسته ، تسلي ناپذير.
نارضايتي، ناخشنودي، گله ، شكايت، ناخشنود كردن .
ادامه ندادن ، بس كردن ، موقوف كردن ، قطع كردن .
ناپيوستگي.ناپيوستگي، عدم پيوستگي، انفصال، عدم اتصال، انقطاع.
منقطع، غير مداوم، منفصل.ناپيوسته .
علاقمند به صفحات گرامافون .
ناسازگاري، اختلاف، دعوا، نزاع، نفاق، ناجور بودن ، ناسازگار بودن .
ناجوري، عدم توافق، عدم ثبات، عدم هم آهنگي.
ناسازگار، ناموزون ، مغاير.
تخفيف، نزول، كاستن ، تخفيف دادن ، برات را نزول كردن .
نرخ نزول، نرخ ثابت نزول بانكي.
نپسنديدن ، تصويب نكردن ، بد دانستن .
دلسرد كردن ، بي جرات ساختن ، سست كردن .
دلسردي، فتور، ياس.
سخن گفتن ، سخنراني كردن ، ادا كردن ، مباحثه ، قدرت استقلال.
بي ادب، بي نزاكت، بي ادبانه ، تند.
بي ادبي، بي تربيتي، خشونت، تندي، عدم نزاكت.
پي بردن ، دريافتن ، يافتن ، پيدا كردن ، كشف كردن ، مكشوف ساختن .
كاشف، يابنده ، پي برنده .
كشف، اكتشاف، پي بري، يابش.
بياعتباري، بدنامي، بي اعتبار ساختن .
شايسته بياعتباري، باور نكردني، ننگ آور.
با احتياط، داراي تميز و بصيرت، باخرد.
اختلاف.اختلاف، تفاوت، مورداختلاف.
گسسته .جدا، مجزا، مجرد، مجزاكردن .
مدار گسسته .
با مولفه هاي گسسته .
دستگاه گسسته .
ساختهاي گسسته .
با گسستگي زماني.
بصيرت، احتياط، حزم، نظر، راي، صلاحديد.
احتياطي، بصيرتي.
قابل تميز.
مشخص كننده ، تفكيك كننده ، جدا كننده .
تبعيض قائل شدن ، با علائم مشخصه ممتاز كردن .
(.adj) بصير.
تبعيض، فرق گذاري.تميز، فرق گذاري، تبعيض.
وابسته به تبعيض يا تميز.
مميز، فرق گذار.تميز دهنده ، تفكيك كننده ، قائل به تبعيض.
تبعيض آميز.
استدلالي، برهاني، سرگردان .
صفحه مدور، ديسك .
بحث كردن ، مطرح كردن ، گفتگو كردن .
قابل بحث.
كسي كه در مباحثه و مناظره شركت دارد.
قابل بحث.
بحث، مذاكره .بحث، مذاكره ، مباحثه ، گفتگو، مناظره .
اهانت، استغنا، عار ( داني)، تحقير، خوار شمردن .
موهن ، اهانت آور.
ناخوشي، مرض، علت، دچارعلت كردن .
فقر اقتصادي، ترقي قيمت ها.
پياده كردن ، از كشتي در آوردن ، پياده شدن ، تخليه كردن (بار و مسافر).
پياده شدن ، تخليه .
رها كردن ، از گرفتاري خلاص كردن .
از جسم جدا كردن ، تجزيه كردن .
ريختن ، خالي شدن ، جاري شدن ، ريزش.
روده درآوردن از، شكم دريدن .
دريدن شكم.
رفع طلسم كردن ، (مج. ) از شيفتگي در آوردن .
رهائي از طلسم، رفع توهم.
رها كردن (از بار يا مانع)، از قيد آزاد كردن .
از عطيه محروم كردن ، نبخشيدن .
از گير در آوردن ، از قيد رها كردن ، باز كردن .
رهائي از قيد يا تعهد، متاركه روابط.
از گير در آوردن ، رها كردن ، باز كردن .
از بند آزاد كردن ، از اسارت در آوردن .
غير متعادل كردن ، بدون تعادل كردن .
عدم تعادل.
بهم زدن ، كليسا را از آزادي محروم كردن .
بي اهميتي، كم گرفتن ، ناچيز پنداشتن .
از نظر افتادگي، بي اعتباري، مغضوبيت.
از نظر افتادگي، بي اعتباري، مغضوبيت.
صفات ممتازه چيزي را از بين بردن ، محوكردن ، از شكل انداختن .
از شكل انداختن ، بد شكل كردن ، بدنما كردن ، زشت كردن ، بدريخت كردن ، خراب كردن .
از حق راي يا انتخاب محروم كردن .
جامه از تن در آوردن ، از كسوت روحاني خارج شدن .
بي اسباب كردن ، بي اثاثيه كردن ، لخت كردن .
استفراغ كردن ، خالي كردن ، ريختن .
رسوائي، خفت، تنگ ، فضاحت، سيه روئي، خفتآوردن بر، بيآبروئي.
رسوائي آور، خفتآور، ننگين ، نامطبوع.
بدخلق كردن ، غمگين كردن .
تغيير قيافه دادن ، جامه مبدل پوشيدن ، نهان داشتن ، پنهان كردن ، لباس مبدل، تغيير قيافه .
بيزار كردن ، تنفر، نفرت، بيزاري، انزجار، متنفر كردن .
منزجر كننده .
منزجر كننده .
ظرف، بشقاب، دوري، سيني، خوراك ، غذا، در بشقاب ريختن ، مقعر كردن .
آنتن بشقابي.
در بشقاب خوردن ، در ظرف ريختن .
(=dishcloth) كهنه ئ ظرف شويي.
كهنه ظرف خشك كني، حوله ظرفشوئي.
جامه خانگي، حالت خودماني و بيرودربايستي.
ناهماهنگ ، غيرمتجانس.
ناهماهنگ ، غيرمتجانس.
ناجور كردن ، ناموزون كردن ، ناموزون شدن .
(=discord) عدم همآهنگي، عدم توافق.
كهنه ظرف شوئي.
دلسرد كردن ، نوميد كردن .
مقعر، گود.
پريشان كردن ، ژوليده كردن ، آشفته كردن .
پريشان ، ژوليده ، آشفته ، نامرتب.
پريشان ، ژوليده ، آشفته ، نامرتب.
نادرست، متقلب، تقلبآميز، دغل، فاقد امانت.
نادرستي، خيانت، عدم امانت.
ننگ ، ننگين كردن ، آبروريزي، بيشرفي، رسوائي، نكول، بياحترامي كردن به ، تجاوز كردن به عصمت (كسي).
پست، بيآبرو، ناشايسته ، از روي بيشرمي.
ننگ ، ننگين كردن ، آبروريزي، بيشرفي، رسوائي، نكول، بياحترامي كردن به ، تجاوز كردن به عصمت (كسي).
ظرفشو، كارگر طرفشو، ماشين طرفشوئي.
آب ظرفشوئي.
رهائي از شيفتگي، وارستگي از اغفال، بيداري از خواب و خيال، رفع اوهام.
(=deterrent) مانع شونده ، منعكننده ، بازدارنده ، ترساننده .
بي ميلي، عدمتمايل، بيرغبتي.
بي ميل كردن ، بيزار كردن ، بي رغبت كردن .
بي ميل، بي تمايل.
ضد عفوني كردن ، گندزدائي كردن .
ضد عفوني، داروي ضد عفوني، ماده گندزدا.
گندزدائي، ضد عفوني.
حشرات موذي را دفع نمودن .
ماده كشنده حشرات.
دفع حشرات.
كاهش تورم، كاهش ورم.
كاهنده تورم.
بدون صراحت لهجه ، دورو، بدون صميميت.
از ارث محروم كردن ، عاق كردن .
خرد كردن ، تجزيه شدن ، فرو ريختن ، از هم پاشيدن ، (مج. ) فاسد شدن ، متلاشي شدن ياكردن .
از هم باشيدگي، تجزيه .
از خاك در آوردن ، (مج. ) از بوته فراموشي يا گمنامي درآوردن ، نبشكردن .
علاقه نداشتن ، بيعلاقه كردن ، بيعلاقه شدن .
(.adj) بي علاقه ، بيغرض، بيطرف، بيطمع، بيغرضانه .
در آرودن از قبر.
اتلاف سرمايه ، خرجدارائي، بيچيزي.
وضع از هم گسيخته ، بيتكليفي، جدا، منفصل، متلاشي، بيربط ساختن .
بيربط، گسيخته ، متلاشي، در رفته ، نامربوط.
منفصل، جدا شده ، مجزا، (من. ) وجه تفكيك ، شق.
جدائي، تفكيك ، انفصال.فصل.
فصلي.جداسازنده ، فاصل، حرف عطفي كه بظاهر پيوند ميدهد و در معني جدا ميسازد (مثل but)، داراي دو شق مختلف.
گرده ، قرص.( disc = ) صفحه ، دايره ، قرص.
كنترل كننده گرده .
گرده ران ، گرده چرخان .
پرونده گرده اي.
گل صفحه اي.
سيستم عامل گرده اي.
گرده بسته .
گرده سيني.
انباره گرده اي.
واحد گرده .
گرده كوچك .
(=disclike) دايره شكل، قرص مانند، صفحه مانند.
قابل تنفر، دوست نداشتني، غير محبوب.
دوست نداشتن ، بيزار بودن ، مورد تنفر واقع شدن .
قابل تنفر، دوست نداشتني، غير محبوب.
محو كردن ، از بين بردن (آثار چيزي).
جابجا كردن ، از جادررفتن (استخوان ).
جابجاشدگي، دررفتگي (استخوان يا مفصل).
از جاي خودبيرون كردن ، راندن .
ناسپاس، بي وفا.
بي وفائي، ناسپاسي، خيانت، نمك بحرامي.
دلتنگ كننده ، پريشان كننده ، ملالت انگيز.
بي مصرف كردن ، پياده كردن (ماشين آلات )عاري از سلاح يا اثاثه كردن .
منحل كردن ، پياده كردن ( ماشين آلات ).
بي دگل كردن ( كشتي).
ترسانيدن ، بيجرات كردن ، ترس، جبن ، وحشت زدگي، بي ميلي.
اندامهاي كسي رابريدن ، (مج) جداكردن ، تجزيه كردن .
قطع، بريدن ، اندام.
روانه كردن ، مرخص كردن ، معاف كردن .
اخراج، مرخصي، بركناري.
پياده كردن ، از اسب پياده شدن .
سرپيچي، نافرماني، عدماطاعت.
نافرمان ، سركش، نامطيع، گردنكش، متمرد.
نافرماني كردن ، سرپيچي كردن ، اطاعت نكردن ، نقص كردن ، شكستن .
رنجانيدن ، دل كسي راشكستن ، تقاضاي كسي را انجام ندادن ، منت ننهادن بر، ممنون نكردن .
بي نظمي، اختلال، بي ترتيبي، آشفتگي، كسالت، برهمزدن ، مختل كردن .
مختل شده ، بي نظم، بيترتيب، آشفته .
بي نظمي، اختلال، بهمخوردگي، آشفتگي.
بي نظم، بي ترتيب، نامنظم، مختل، شلوغ، ناامن .
بهمريختگي.
درهموبرهم كردن ، مختل كردن ، بي نظم كردن ، تشكيلات چيزي رابرهمزدن .
بهم خوردن ، ناجورشدن ، غيرمتجانس شدن .
(=disorient) مالكيت چيزي راانكار كردن ، ردكردن ، ازخودندانستن ، نشناختن ، عاق كردن .
مالكيت چيزي را انكاركردن ، ردكردن ، از خود ندانستن ، نشناختن ، عاق كردن .
عدم وفق، انكار فضيلت چيزي راكردن ، كمگرفتن ، بيقدركردن ، پست كردن ، بي اعتباركردن .
بياحترامي، توهين ، بياعتباري، خوار شماري، كاهش، انكارفضيلت.
ناجور، مختلف، نابرابر، نامساوي، غيرمتجانس.
ناجوري، بي شباهتي، عدم توافق، اختلاف.
جداكردن ، شكافتن ، منقسم كردن ، جداشدن ، تقسيمشدن ، هدف گيري كردن ( تفنگ ).
بي غرضي، بي طرف، بي تعصب، خونسرد.
اعزام كردن ، اعزام، توزيع امكانات.گسيل، گسيل داشتن ، گسيل كردن ، اعزام داشتن ، روانه كردن ، فرستادن ، مخابره كردن ، ارسال، انجام سريع، كشتن ، شتاب، پيغام.
اعزام كننده ، توزيع كننده امكانات.
اعزام، توزيع امكانات.
برطرف كردن ، دفع كردن ، طلسم را باطل كردن .
غيرضروري بودن .
صرفنظر كردني، چاره پذير، غيرضروري، غيرواجب، چشم پوشيدني، معاف كردني.
محلي كه به تهي دستان داروي رايگان داده ميشود، داروخانه عمومي.
پخش، توزيع، تقسيم، اعطا، تقدير، وضع احكام ديني در هر دوره و عصر، عدمشمول.
كتاب تركيبات داروئي، داروخانه .
توزيع كردن ، معاف كردن ، بخشيدن ، باطل كردن .
معاف شدن از، رهاشدن از، باطل شدن .
نسخه پيچ، ناظرهزينه ، تلگراف، دوافروش، كمك داروساز.
(=depopulate) خالي از سكنه كردن .
پراكندگي.
پراكنده كردن ، متفرق كردن .پراكنده كردن ، متفرق ساختن .
متفرق شدني.
پراكندگي، تفرق.پراكندگي، انتشار، آوارگي، تجريه نور.
(system =disperse) پخش كامل ذرات جسمي درجسم ديگر.
افسرده كردن ، دلسردكردن ، روحيه راباختن .
(=pitiless) نفرتآور، كينه توز، ستمگر، بيرحم.
جابجاكردن ، جانشين (چيزي)شدن ، جاي چيزي را عوض كردن ، تبعيدكردن .
آدم تبعيدي.
جانشين سازي، جابجاشدگي، تغيير مكان .
تفاوت مكان ، تغيير مكان .
ازريشه كندن ، ازبن درآوردن (گياه ).
نمايش، نمايش دادن ، نماياندن .نمايش دادن ، نشان دادن ، ابراز كردن ، آشكاركردن ، نمايش، تظاهر، جلوه .
پيشانه نمايشگر.
فهرست انتخاب نمايشي.
پايانه نمايشگر.
لامپ نمايشگر.
واحد نمايشگر، واحد نمايش.
خوشآيند نبودن ، رنجانيدن ، دلگيرگردن .
رنجش، رنجيدگي، ناخشنودي، نارضايتي، خشم، صدمه .
منفجرشدن .
انفجار.
خوشيكردن ، حركات نشاط انگيزكردن ، بازي كردن ، تفريح كردن ، تفريح.
مصرفي، فروشي، دردسترس (بودن ).
ازدست دادني، درمعرض، قابل عرضه .
دسترس، دراختيار، مصرف، درمعرض گذاري.
(=disposal) مرتب كردن ، مستعد كردن ، ترتيب كارها را معين كردن .
وضع، خواست، مشرب.حالت، مشرب، خو، مزاج، تمايل.
ازتصرف محرومكردن ، بيبهره كردن ، محرومكردن ، دوركردن ، بيرون كردن ، رهاكردن .
خلع يد، سلب مالكيت.
درمعرض گذاري، نمايش، عرضه داشت.
از بهاي چيزي كاستن ، كمگرفتن ، بددانستن ، سرزنش كردن ، نكوهش كردن .
پخش كردن .
رد، تكذيب، ابطال، دليل رد.
بيتناسب، بيقوارگي، عدمتجانس.
بيتناسب، غيرمتجانس.
ردشدني.
ردكردن ، اثبات كذب چيزي را كردن .
قابل اعتراض بودن .
اعتراض پذير، قابل بحث.
منازعه كننده ، اهل مباحثه ، جدلي.
مباحثه ، ستيزه ، منازعه ، مناظره ، بحث و جدل.
ستيزه جو، جدلي.
ستيزه ، چون وچرا، مشاجره ، نزاع، جدال كردن ، مباحثه كردن ، انكاركردن .
سلب صلاحيت، عدم صلاحيت، فاقد صلاحيت قضائي.
سلب صلاحيت كردن از، شايسته ندانستن ، مردود كردن (درامتحان وغيره ).
(=diminish) كمكردن ، كاستن .
بيآرام كردن ، ناراحت كردن ، آسوده نگذاشتن ، آشفتن ، مضطرب ساختن ، بيقراري، ناآرامي.
اضطراب، تشويش، بيقراري، آشفتگي، ناراحتي.
رساله ، مقاله ، (ك . )تحقيق، جستجو، تفحص.
پائين آوردن ، پست كردن ، تقليل رتبه دادن .
ناديده گرفتن ، اعتنا نكردن ، عدمرعايت.
عدموابستگي، عدمارتباط، بيارتباطي.
بي رغبتي، بي ميلي، تنفر، بي رغبت بودن .
فراموش كردن ، درطاق نيسان گذاردن .
خرابي، احتياج به تعمير، نيازمند تعمير.
بدنامي.
بدنام، بي اعتبار مايه رسوائي.
بيآبروئي، بدنامي، رسوائي، بياحترامي.
بي احترامي، بيحرمتي، اهانت، عدمرعايت.
بي احترام، موهن .
لباس درآوردن ، برهنه كردن .
منقطع كردن ، درهم گسيختن .
قطع، شكستن .
درهم گسيخته ، نفاق افكن .
ناخرسندي، ناخشنودي، نارضايتي، عدمرضايت.
مايه عدمرضايت، ناپسنديده ، ناخرسندكننده .
ناخرسندكردن ، ناراضي كردن ، ناخشنودكردن ، رنجانيدن .
ذخيره خود را براي كارهاي جاري خرج كردن ، بدون پس انداز ماندن .
خلع مقام ياكرسي كردن .
كالبدشكافي كردن ، تشريح كردن ، ( مج) موشكافي كردن .
تشريح، كالبدشكافي، قطع، برش، تجزيه .
تصرف عدواني كردن ، ازتصرف خارج كردن .
تلبيس كردن ، تدليس كردن ، پنهان كردن ، وانمودكردن ، بهانه كردن ، ناديده گرفتن .
تخم كاشتن ، منتشركردن .
پاشيدگي، انتشار.پخش.
اختلاف عقيده ، نفاق، اختلاف، شقاق.
اختلاف عقيده داشتن ، جداشدن ، نفاق داشتن .
معاند، منكر، مخالف، ناراضي(درامورسياسي).
مخالف عقيده اكثريت، مخالف، معاند.
(=nonconformist) مخالف، معاند.
مباحثه كردن ، بحث كردن .
بحث كردن ، جدل كردن ، پايان نامه تحصيلي نوشتن .
مقاله ، رساله ، بحث، پايان نامه ، تز.
بدخدمت كردن ، آزار رسانيدن .
آزار، زيان ، بدي، صدمه ، بدخدمتي.
جداكردن ، بريدن ، جداشدن ، بريده شدن .
مخالف، اختلاف راي، عدم توافق.
مخالف (عقيده عموم)، معاند، ناموافق.
ناهمسان ، ناهمانند.ناجور، بي شباهت، غيرمشابه ، مختلف، دگرگون .
عدم تجانس.
ناجور و بي شباهت كردن ، سبب اختلاف شدن .
بي شباهتي، عدم تشابه ، كاتابوليسم.
عدم تشابه ، بي شباهتي.
پنهان كردن ، برروي خود نياوردن ، دوروئي كردن ، فريب دادن .
دوروئي، فريب.
پراكندگي كردن ، ازهم پاشيدن ، اسراف كردن .
اتلاف.اسراف، پراكندگي، عياشي.
انزوا جوئي.
غيراجتماعي، گوشه گير، منزوي، انزواجو.
غيرمعاشر، نامناسب براي معاشرت.
غيرمعاشرتي، غيراجتماعي، خموده .
جداكردن ، رسواكردن ، قطع همكاري وشركت.
جدائي، افتراق، تجزيه ، تفكيك ، گسستگي.
حلشدني، تجزيه پذير، قابل حل، جداشدني.
هرزه ، فاجر، بداخلاق، ازروي هرزگي، فاسد.
تجزيه ، حل، فساد، از هم پاشيدگي، فسخ.
تجزيه شدني، حل شدني، آب شدني، معاف شدني.
آب كردن ، حل كردن ، گداختن ، فسخكردن ، منحل كردن .
محلل، گدازنده ، حل كننده ، برنده ، مبطل.
اختلاط اصوات و آهنگ هاي ناموزون ، ناجوري، ناهنجاري.
ناجور، بدآهنگ ، ناموزون ، ناهنجار.
دلسردكردن ، روحيه راتضعيف كردن .
منصرف كردن ، بازداشتن (كسيازامري)، دلسردكردن .
منع، بازداشت، انصراف، دلسردسازي، بازداري.
منع كننده ، بازدارنده .
دوهجائي، داراي دوهجا، دوسيلابي.
غيرمتقارن ، نامتوازن .
آلتي كه گلوله پشم نريشته راروي آن نگاه داشته و پس ازريشتن بدور دوك ميپيچند، (مج) نفوذزنان ، زن ، فرموك ، دشكي.
رنگ كردن ، لكه داركردن ، جلادادن .
فاصله .مسافت، فاصله ، دوري، بعد، دوركردن ، دورنگاهداشتن ، پشت سرگذاشتن .
دور، فاصله دار، سرد، غيرصميمي.
بيرغبتي، تنفر، بيميلي، بدآمدن ، آزردن .
ناخوش آيند.
كجخلقي، ناراحت كردن ، مرض هاري.
كجخلق، زياده رو، افراط كار.
عدم اعتدال هوا.
بادكردن ، بزرگ كردن ، متورم شدن .
بادكردگي، انبساط، نفخ.
منبسط، ورمكرده .
يك بيت شعر.
(=distil) تقطيرشدن ، عرق گرفتن از، چكاندن .
عرق، عصاره .
تقطير، عرقكشي، شيره كشي، عصاره گيري.
عرق كش، تقطيركننده ، دستگاه تقطير.
كارخانه يا محل تقطير، رسومات.
(=distillate).
تميز، فرق، امتياز، برتري، ترجيح، رجحان ، تشخيص.
مشخص، ممتاز، منش نما.
تميزدادن ، تشخيص دادن ، ديفرانسيل گرفتن ، ديدن ، مشهوركردن ، وجه تمايزقائل شدن .تمبز دادن .
متمايز، برجسته .
نماد متمايز.
كجكردن ، تحريف كردن ، ازشكل طبيعي انداختن .
تحريف.اعوجاج.
حواس(كسيرا) پرت كردن ، گيجكردن ، پريشان كردن ، ديوانه كردن .
گيجي، حواس پرتي، ديوانگي.
گروكشيدن ، فشاردادن ، توقيف كردن ، ضبط اموال.
توقيف اموال، فشار، فشردگي، (حق. )اكراه واجبار، گروكشي.
گيج، سربهوا.
پريشان حواس، شوريده ، ناراحت.
پريشاني، اندوه ، محنت، تنگدستي، درد، مضطرب كردن ، محنت زده كردن .
اندوهناك ، پريشان .
پخش كننده ، توزيعي، انشعابي، شعبه رود.
توزيع كردن .پخش كردن ، تقسيم كردن ، تعميمدادن .
توزيع شده .
توزيع.توزيع، پخش.
توزيعي.
توزيع كننده .
بخش، ناحيه ، حوزه ، بلوك .
بازپرس بخش قضائي.
رئيس ياسرپرست بخش.
پردازش توزيعي.
بياعتمادي، بدگماني، سوئظن ، اعتماد نداشتن .
بدگمان .
مختل كردن ، مزاحم شدن .برهمزدن ، بهمزدن ، آشفتن ، مضطرب ساختن ، مشوب كردن ، مزاحمشدن .
اختلال، مزاحمت.آشوب، ناراحتي، مزاحمت، (حق. ) تعرض.
مختل، مختل شده .آشفته ، ناراحت.
جدائي، جداشدگي، انفصال، نفاق، عدم اتفاق.
جداكردن ، باهم بيگانه كردن ، نفاق انداختن .
متروكه ، عدم استعمال، ترك كردن ، ترك استعمال(چيزيرا)كردن .
بي مصرفي، بيفايدگي.
بيارزش كردن ، ازارزش كاستن .
دوسيلابي.
كلمه ياقافيه دوهجائي.
(=dite) بيان ، تقرير، سرود.
خندق، حفره ، راه آب، نهرآب، گودالكندن .
سرود، بيان ، تقرير، گفته .
لرزيدن ، (درمحاوره )دودل بودن ، هيجان .
دودل.
مجزا، ممتاز، واضح، روشن ، مشخص.
(گ . ش. ) پونه كوهي، آويشن كوهي.
ايضا، بشرح فوق، علامت ( // ).
سرود كوچك ، تصنيف كوچك .
(طب)ادرار زياد، دوايمدر.
روزانه ، مربوط به روز، جانوراني كه درروزفعاليت دارند.
سردسته زنان خواننده اپرا(donna prima).
سرگردان شدن ، پرت شدن ، پريشان گفتن .
سرگرداني، پريشان گوئي.
دوارزشي.
(ش. ) دوظرفيتي، داراي دوظرفيت، دوبنياني.
گريزان ، منشعب شدن ، دوشاخه شدن ، ازهمجداشدن .
شيرجه رفتن ، غواصي كردن ، (مج. ) فرو رفتن ، تفحص كردن ، شيرجه ، (مج)غور.
آب باز، غواص.
انشعاب يافتن ، ازهمدورشدن ، اختلاف پيداكردن ، واگرائيدن .
تباين ، انشعاب.واگرائي.
متباعد، انشعاب پذير، منشعب، (مج. ) مختلف.واگرا.
گوناگون .گوناگون ، مختلف، متغير، متمايز.
گوناكوني.
گوناگون ساختن ، متنوع كردن .
تفريح، سرگرمي، عمل پيگم كردن ، انحرافاز جهتي.
تنوع، گوناگوني، تفاوت.گوناگوني.
منحرف كردن ، متوجه كردن ، معطوف داشتن .
جاده فرعي، كوره راه .
تفريح، سرگرمي، تنوع.
سرگرمي، بالت يا نمايش بين پرده هاي نمايش.
مرد دولتمند دنيادار.
بيبهره كردن ، محرومكردن ، عاري كردن .
(گ . ش. ) سماق آمريكائي.
تقسيمكردن ، پخش كردن ، جداكردن ، آب پخشان .قسمت كردن ، بخش كردن .
تقسيمشده .
سودسهام، سود.مقسوم، سود سهام.
تقسيمكننده بخش كننده ، مقسم، (در جمع) پرگار تقسيم.تقسيم كننده ، جدا كننده .
غيب گوئي، پيش گوئي، فالگيري، تفال، حدس درست.
خدائي، يزداني، الهي، كشيش، استنباط كردن ، غيب گوئي كردن .
ميله يا عصاي مخصوص كشف آب ومواد معدنيدرزمين ، آب ياب، عصاي آب ياب.
خدا، الوهيت، الهيات.
قابل قسمت، بخش پذير.قابل تقسيم.
تقسيم، بخش، قسمت، دسته بندي، طبقه بندي، (نظ. )لشكر، (مج. )اختلاف، تفرقه .تقسيم، بخش، قسمت.
تفرقه انداز، تقسيم كننده .
(ر. ) مقسوم عليه ، بخشي.
طلاق، جدائي، ( مج. ) فسخ.
زن مطلقه ، زن طلاق گرفته .
جدائي، تفرقه .
مقسوم عليه ، بخشياب.
فاش كردن ، افشائ كردن ، بروز دادن .
افشائ.
كندن ، قلع، پاره كردن .
دسته يا بسته كتان وكنف، كتان را آماده كردن .
(fraternal) برادرانه ، برادري، برادروار.
گيج، دچار دوران سر، گيج شدن .
خطر ناك ، پرخطر.
كردن ، عمل كردن ، انجام دادن ، كفايت كردن ، اين كلمه در ابتداي جمله بصورت علامتسوال ميايد، فعل معين .
بيكاره ، مهمل، تنبل.
آماده استفاده كردن ، شروع بكار كردن ، انجام دادن ، لخت شدن .
كردني، شدني.
(ج. ش. ) سگ پاسبان آلماني متوسط الجثه .
تدريس ( در بعضي قسمت هاي آمريكا )، معلم.
رام، سر براه ، تعليم بردار، مطيع.
بارانداز، لنگرگاه ، بريدن ، كوتاه كردن ، جاخالي كردن ، موقوف كردن ، جاي محكوميا زنداني در محكمه .
لنگراندازي، لنگرگاه .
كارگر بارانداز.
دفتر ثبت دعاوي حقوقي، ثبت كردن .
تعميرگاه كشتي، كارخانه كشتي سازي.
( مخفف آن . Dr است ) پزشك ، دكتر، طبابت كردن ، درجه دكتري دادن به .
درجه دكتري، عنوان دكتري.
كسيكه نظريات واصول خود را بدون توجه به مقتضيات ميخواهد اجرا كند، اصولي.
تعليماتي، تعليمي، عقيده اي، مبني بر عقايد نظري.
افراس، افراه ، عقيده ، اصول، حكمت، تعليم، گفته .
مدرك ، سند، دستاويز، ملاك ، سنديت دادن .سند.
سند خوان .
كسيكه فيلم يا مطالب مستندي را تهيه ميكند.
مبني بر مدرك يا سند، سندي، مدركي، مستند.
مستند سازي، مستندات.ارائه اسناد يا مدارك ، توسل بمدارك واسناد، اثبات با مدرك .
(گ . ش. ) كتان صحرائي، لرزيدن ، تلوتلو خوردن .
بي شاخه ، ( مج. ) شكسته ، سست، عليل.
پير، عليل، كودن .
(هن. ) دوازده گوشه .
دوازده سطحي.
جاخالي دادن ، اين سو وآن سو رفتن ، ( مج. ) گريز زدن ، طفره زدن ، تمجمج، اهمال، جاخالي.
طفره رو، دور سرگردان ، جاخالي كن .
طفره روي.
طفره رو.
گوزن ماده ، خرگوش ماده .
كننده ، فاعل، نماينده ، عامل.
پوست گوزن ماده .
(not does) نميكند.
( دوم شخص مفرد از زمان حاضر فعل do )، ميكني، تو ميكني.
( سوم شخص مفرد از زمان حاضر فعل do )، ميكند، او ميكند.
درآوردن ، لباس كندن ، طفره رفتن .
سگ ، سگ نر، ميله قلاب دار، گيره ، دنبال كردن ، مثل سگ دنبال كردن .
قلاده سگ ، قلاده .
ايام بين اول ژوئيه تا اول سپتامبر كه هوا بسيار گرم است، چله تابستان ، دوران ركود و عدم فعاليت.
پرانتز باين شكل ] [، براكت، كروشه .
داراي پرانتز، پست، ژوليده ، مندرس.
با خودخواهي و بيرحمي.
شناي اشخاص مبتدي، شناي سگي، شناي سگي كردن .
(نج. ) ستاره شعراي يماني، ستاره كاروان كش.
( ز. ع. ) سرباز پياده نظام.
سگ جنگي، جنگ مابين دو يا چند نفر در گوشه تنگي، كتك كاري در گوشه اي.
(ج. ش. ) سگ دريائي، اره ماهي، سگ ماهي.
سرسخت، يكدنده ، لجوج، سخت، ترشرو.
شعر بد، شعر بند تنباني.
سگ منشي، اخلاق پست، بدكاري، پستي.
سگ منش.
(ز. ع. ) آهسته ناپديد شونده .
لعنت شده ، نفرين شده ، نفرين كردن .
سگ ( بزبان كودكانه )، سگ كوچولو.
لانه سگ ، سگ داني.
(.n)چيزي كه داراي زاويه تند است، (.adj) (=doglegged) پله كان مارپيچ، نوعي نرده چوبي دهقاني.
عقيده ديني، اصول عقايد، عقايد تعصب آميز.
جزمي، متعصب، كوته فكر.
(theology dogmatic =) علم الهيات نظري، مبحث شعائر مذهبي.
اظهار عقيده بدون دليل، تعصب مذهبي.
متعصب، كوتاه فكر.
آمرانه اظهار عقيده كردن ، مقتدرانه سخن گفتن ، تعصب مذهبي نشان دادن .
(گ . ش. ) لاله آلپي، اسنان الكلب.
يورتمه رفتن ، يورتمه آهسته ( مثل سگ )، راه باريك .
(گ . ش. ) سياه ال، زغال اخته ، سياه توسه ، درخت سرخك (cornus).
دستمال كوچك سرسفره ، نوعي پارچه ابريشمي.
روبخرابي نهادن ، كشتن ، لخت كردن ، فريب دادن .
پشيز، پول سياه ، قطعه ، تكه .
( مو. ) ملايم، شيرين .
( جغ. ) منطقه آرامگان استوائي، سكوت، افسردگي، منطقه ركود.
قسمت، حصه ، سرنوشت، تقسيم پول يا غذا در فواصل معين ، صدقه ، كمك هزينه دولتيبه بيكاران ، حق بيمه ايام بيكاري، اندوه ، ماتم.
مغموم، محزون .
اندوهناك ، غمگين .
عروسك ، ( مج. ) زن زيباي نادان ، دخترك .
بهترين لباس خود را پوشيدن ، خود را آراستن .
دلار، ( علامت اختصاري آن s است ).
دسته علف وغيره ، كومه ، توده .
عروسك ( بزبان بچگانه )، كوبيدن پارچه با چوب رختشوئي، چرخ كوچكي شبيه قرقره .
طولامه ، طولمه ، جامه بلندي كه جلوش باز و آستين تنگي دارد، لباده .
آستين گشاد و آويخته .
ساختماني كه داراي چند ستون يك پارچه سنگي است.
( =dolour) مرض دردناك ، ناله ، اندوه ، پريشاني.
محنت زا، دردناك .
(=dolor) مرض دردناك ، ناله ، انذدوه ، پريشاني.
ماهي يونس، گراز دريائي.
ابله ، كله خر، احمقانه رفتار كردن .
احمقانه ، كله خر.
قلمرو.ملك ، زمين ، قلمرو، حوزه ، دايره ، املاك خالصه .
گنبد، قبه ، قلعه گرد، گنبد زدن ، منزلگاه ، شلجمي.
خانگي، خانوادگي، اهلي، رام، بومي، خانه دار، مستخدم يا خادمه .
حيوانات اهلي.
اهلي كردن ، رام كردن .
حالت اهلي، زندگاني خانگي، رام شدگي.
گنبدوار، گنبدي.
اقامتگاه ، محل اقامت، مقر، خانه ، مسكن ، مسكن دادن .
اقامتگاه ، محل اقامت، مقر، خانه ، مسكن ، مسكن دادن .
مسكن گزيني، ماواگيري.
تسلط، نفوذ، غلبه .
چيره ، مسلط، حكمفرما، نافذ، غالب، برجسته ، نمايان ، عمده ، مشرف، متعادل، مقتدر، مافوق، برتر.
چيره شدن ، حكمفرما بودن ، تسلط داشتن ، تفوق يافتن .
سلطه ، تسلط، غلبه ، استيلا، تفوق، تحكم، چيرگي.
سلطه جوئي كردن ، تحكم كردن ، مستبدانه حكومت كردن .
وابسته بخداوند (dominus) يعني حضرت مسيح، وابسته به روز خداوند يعنييكشنبه .
رئيس آموزشگاه ، عنوان كشيشان كليساي هلند.
سلطنت، حكومت، ملك (molk)، قلمرو.
(ج. ش. ) ماكيان پازرد و قرمز بال آمريكائي.
يكي از مهره هاي بازي دومينو.
آقا، لرد يا نجيب زاده ، رئيس يا استاد يا عضو دانشكده ، پوشيدن ، برتن كردن .
( در اسپانيا ) بانو، خانم.
بخشيدن ، هبه كردن ، هديه دادن ، اهدائ كردن .
دهش، اهدائ.
اهدائي.
اهدا كننده .
( بازگشت شود به do )، انجام شده ، وقوع يافته .
گيرنده هبه ، موهب اليه .
(dungeon =) سياه چال، مزبله دان .
الاغ، خر، ( مج. ) آدم نادان وكودن .
كارهاي عادي وروزمره ، خركاري.
( در ايتاليا ) عنوان مودبانه بانوان ، بانو، خانم.
موضوع داستان يا درام.
جنجال، فرياد پرسر وصدا، هياهو.
دهنده ، اعطائ كننده ، بخشنده ، واهب، هبه كننده .دهنده ، بخشنده .
(donsy) (انگليس) بدبخت، بدخيال، (اسكاتلند) بوقلمون صفت، داراي اخلاق متغير وتندوباحرارت.
(donsie) (انگليس) بدبخت، بدخيال، (اسكاتلند) بوقلمون صفت، داراي اخلاق متغير وتندوباحرارت.
(not do =) نكن ، مكن .
بي تقاوت.
مطلب كوچكي كه از نظر فراموش شده وبخاطر نمي رسد، اسباب، ابزار.
ابله ، گول زدن ، فريفتن ، سروصدا كردن .
حكم، حكم مجازات، سرنوشت بد، فنا، حكم دادن ، مقررداشتن ، محشر.
روز رستاخير، روز قيامت، روز داوري، روز حساب، محشر.
درب، در، راهرو.
چهارچوب، در، باهو.
دربان ، دربازكن .
دستگيره در، چفت.
doorkeeper =.
حصير يا فرش جلو در، كفش پاك كن .
ميخ سرگنده ، گل ميخ.
پلاك روي در، پلاك محتوي نام شخص كه روي درنصب مي شود.
doorjamb =.
پلكان جلو در، آستانه در.
راهرو، جاي در، درگاه .
بيروني، حياط منزل.
پيش بيني كردن ، آگاهي، داروي مخدر، دارو دادن ، تخدير كردن .
بردار، خصيصه نما.
پيش بيني حوادث سياسي.
گيج شده ( بوسيله الكل يا ماده مخدر )، احمق.
تغليظ، ناخالص سازي.
سوسك .
(ج. ش. ) ماهي طلائي دريائي.
nightjar =.
وابسته بمردم دوريس يونان قديم، دهاتي، بسبك معماري قديم يونان .
(dormitory =) خوابگاه .
ركود، كمون ، نهفتگي.
خوابيده ، ساكت، درحال كمون .
پنجره جلو آمده زير سقف ساختمان .
خوابگاه ، شبانه روزي ( مثل سربازخانه ، مدرسه وغيره ).
(ج. ش. ) موش زمستان خواب.
نوعي پارچه پشمي وابريشمي.
(گ . ش. ) درونج، درونگ .
دهكده ، قصبه ، ( جنوب آفريقا ) شهر.
(ج. ش. ) گوسفند آفريقائي سفيد صورت سياه .
(تش. ) بطرف پشت، پشتي.
(تش. ) پشتي.
(ج. ش. ) گوسفند شاخ بلند انگليسي.
(تش. ) داراي قسمت پشتي وشكمي مشخص.
پشتي و جانبي.
پشت، ظهر ( حيوان يا چيزي ).
كرجي ته پهن ماهيگيري.
مقدار تجويز شده دارو، يك خوراك دارو، مقدار استعمال دارو.
خوراك دوا يا شربت، مقدار دوا، دوا دادن .
فرمان پياده كردن .
خوابگاه ، بستر، شاخ زدن ، خوابيدن .
(dossel، dorsal) پشتي، ظهري، پشتي صندلي وغيره .
(dossal، dorsal) پشتي، ظهري، پشتي صندلي وغيره .
پرونده ، سوابق، دوسيه .
نقطه ، خال، لكه ، نقطه دار كردن .
ماتريس نقطه اي.
چاپگر يا ماتريس نقطه اي.
ضعف پيري، كودني در اثر پيري.
آدم كور ذهن ، خرفت، پير ياوه گو.
عشق ابلهانه ورزيدن ، پرت گوئي كردن .
ابله ، پير خر، خرفت.
( سوم شخص مفرد از فعل do در زمان حاضر )، ميكند ( در قديم بجاي does بكارميرفته ).
نقطه گذار.
(ج. ش. ) مرغ باران ، آدم احمق.
توتون ته چپق.
نقطه نقطه ، خال خال، خل، احمق.
(.nand .adj. adv) دو برابر، دوتا، جفت، دولا، دوسر، المثني، همزاد، (viand .vt) دوبرابر كردن ، مضاعف كردن ، دولا كردن ، تاكردن ( باup).
(مو. ) دوقطعه واسطه اي كه دو قسمت اصلي آهنگ را بهم مربوط ميسازد.
ديگي كه ديگ كوچك تري در آن جا بگيرد.
كتي كه در دو طرف دكمه دارد، كت چهار دكمه .
نارو زدن ، دوروئي كردن ، خيانت كردن .
شخص مزور، حقه دورو، آدم ناروزن .
دوروئي، حقه بازي.
(decked double) دوطبقه ، دوعرشه .
هرچيزيكه دو لايه دارد.
دوسر، حرف دو پهلو.
دفتر داري مضاعف، سيستم دفترداري دوبل.
دورو، دوجانبه ، دو سر ( مثل چكش دو سر).
دوسر، ( آمر. ) دو دور مسابقه يك تيم در يك روز.
اين علامت //.
( طب ) داراي مفصل كاذب.
با طول مضاعف.
( د. ) نفي اندر نفي، دو منفي.
نگاهداشتن اتومبيل در دو رديف در كنار خيابان ، دو رديفه پارك كردن ( اتومبيل ).
دقت، مضاعف.
منگنه مضاعف.
قدم تند، باقدم تند رفتن .
منطق دو خطي.
انكسار مضاعف.
شعر دو قافيه اي.
(ش. ) نمك مضاعف، ملح مضاعف.
يك سطر در ميان .يك خط در ميان نوشتن .
قواعد تبعيض آميز وسخت گير مخصوصا نسبت بجنس زن .
چاپلوسي و زبان بازي، جمله دو پهلو.
پرداخت دستمزد كارگران به دو برابر مقدار عادي.
دولاكردن ، در اطاق يا تختخواب يك نفره شريك شدن ، دولا شدن ( در اثر خنده وغيره ).
(deck double) دوطبقه ، دوعرشه .
كليجه ، نوعي يل يا نيم تنه ، لنگه ، قرين .
كلمه مضاعف.
با پيوند مضاعف.
شك ، ترديد، شبهه ، گمان ، دودلي، نامعلومي، شك داشتن ، ترديد كردن .
مشكوك .
بي ترديد.
آرام، متين ، مطبوع.
شيريني وظرافت رفتار، ملاحت.
دوش آب، دوش گرفتن ، تميز كردن با دوش.
خمير، ( ز. ع. ) پول.
سرباز پياده نظام، نان شيريني ميوه دار.
داراي صورتي مانند خمير، گوشت آلود، تلقين پذير.
نان شيريني گرد ومانند حلقه .
دلير ( بيشتر بصورت مزاح بكار ميرود )، بيباك .
خميري.
(گ . ش. ) يك نوع گياه هميشه بهار بلندي كه در غرب آمريكا مي رويد.
سخت، خيره سر، سرسخت، لجوج.
درآب يا چيز ديگري فرو بردن ، روي چيزي آب ريختن ، خيس كردن .
(ج. ش. ) فاخته ، قمري.
(dovecote) كبوترخانه ، خانه كبوتران .
(dovecot) كبوترخانه ، خانه كبوتران .
كام و زبانه دم فاخته اي، داراي كام وزبانه دم كبوتري، جفت كردن .
(dowing، dowed، dought) ( اسكاتلند ) خوب بودن ، قوي بودن ، معتبر بودن ، بدرد خوردن ، خوشبخت بودن .
بيوه زني كه از شوهرش باو دارائي يا مقامي بارث رسيده باشد، وارثه .
زن شلخته ، كهنه ، بي عرضه .
ميخ پرچي كه دو چيز را روي هم نگاه ميدارد (pin. d نيز خوانده ميشود )، قطعه چوبيكه در ديوار مي گذارند تا ميخ روي آن بكوبند، باميخ پرچ بهم متصل كردن .
سوراخ زير زميني، لانه خرگوش وغيره ، جهيز دادن .
پائين ، از كارافتاده .پر درآوردن جوجه پرندگان ، پرهاي ريزي كه براي متكا بكار ميرود، كرك ، كرك صورتپائين ، سوي پائين ، بطرف پائين ، زير، بزير، دلتنگ ، غمگين ، پيش قسط.
پيش پرداخت، پيش قسط.
ناودان ( عمودي ).
مدت از كار افتادگي.
واقع بين ، عملي، حقيقي، واقعي، اهل عمل.
حركت چوب رهبر اركست بطرف پائين ، بدبيني، غمگيني، افسرده .
دل افسردگي، غمگيني، سربزيري، ويراني.
افت، سقوط، زوال، انحطاط، ريزش، بارش.
جمع و جور كردن ، تنزيل رتبه .كم ارزش كردن ، دست كمگرفتن .
طناب مخصوص كشيدن بادبان كشتي.
افسرده ، دل شكسته .
سرازيري، سرپائيني، نشيب، انحطاط.
بارندگي زياد، فرو ريزي، بارش متوالي.
دورتر از محل پرتاب ودر مسير آزمايشي خود.
صرفا، محض، خالص، مطلق، ( مج. ) رك ، ساده .
درجلو پرده تاتر ونمايش.
طبقه پائين ، واقع در طبقه زير.
پائين رود.
ضربه درجهت پائين ، ضربه بطرف پائين .
نوسان بطرف پائين ، تنزل كارهاي تجارتي وغيره ، ركود بازار.
مدتي كه كارخانه كار نميكند، مدت استراحت ماشين وكارخانه درشبانه روز.
مركز تجارت شهر، قسمت مركزي شهر.
(=downturn) سيرنزولي، سير بطرف پائين .
زير پالگد مال شده ، منكوب شده .
نزول، كاهش، ركود اقتصادي.
(=down `words` ( `en` , `fa` ) ) پائين ، زيرين ، روبه پائين ، متمايل بپائين .رو به پائين .
درجهت باد، در مسير باد.
كرك دار، مانند پر ريز، ملايم، نرم.
جهيز، جهاز، جهيزيه ، (م. م. ) كابين ، مهريه .
( در اشعار قرن دهم معشوقه زيبا)، معشوقه ، دلبر.
(douse =) پي بردن به وجود آب يا منابع ديگر زيرزميني بوسيله گمانه ، گمانه زدن ، ميل زدن .
ستايش، تمجيد، عبارت تسبيحي، سرود نيايش.
جنده گداها، لگوري، معشوقه .
بزرگتر، ريش سفيد، شيخ السفرائ.
زن بزرگ ، زن والامقام.
(doyly) دستمال كوچك سر سفره .
(doyley) دستمال كوچك سر سفره .
چرت، چرت زدن ( باoff).
دوجين ، دوازده عدد.دوجين .
چرت زننده ، بولدوزر (erzbulldo).
(person displaced =) بي خانمان ، بي مكان ومنزل، تبعيد شده ، سرگردان .
مدير داده پردازي.
زن شلخته ، فاحشه ، جنده بازي كردن ، يكنواخت وخسته كننده ، خاكستري، كسل كننده .
نوعي پارچه كتاني.
خيس وكثيف شدن ( در اثر تماس با آب )، گل آلود شدن ، گلي شدن .
( گ . ش. ) خون سياوشان ( از سوسنيان liliaceae).
درهم، درم ( پول قديمي )، درم ( مقياس وزن ).
(drachmai، drachmae، drachmas. pl) درهم، پول نقره يونان باستان .
( نج. ) صورت فلكي اژدها.
مربوط به دراكو مقنن سختگير آتن ، قوانين حقوقي سخت وبي رحمانه ، اژدهائي.
(.vtand .n) (draught) حواله ، برات، برات كشي، طرح، مسوده ، پيش نويس، (نظ. ) برگزيني، انتخاب، چرك نويس، طرح كردن ، (.vt) (draught) (انگليس ) آماده كردن ، از بشكه ريختن .
اسب باركش، يابو.
نقشه كش، طراح، تهيه كننده لوايح قانوني.
كشاندن ، چيز سنگيني كه روي زمين كشيده ميشود، كشيدن ، بزور كشيدن ، سخت كشيدن ، لاروبي كردن ، كاويدن ، باتورگرفتن ، سنگين وبي روح.
كرجي لاروب.
ماهي گير.
درگل ولاي كشيدن ، چرك كردن ، خيس كردن .
زن شلخته ، (مج. ) داراي دامن كثيف وآلوده .
گلي، كثيف، ژوليده .
كسيكه ( چيزي را ) ميكشد، كشنده .
تور يا دام ( مثل تور ماهيگيري ).
(گ . ش. ) خون سياوشان .
مترجم، ديلماج، ترجمان .
اژدها، ( نج. ) منظومه دراكو.
(گ . ش. ) گياهي از نوع ترنجان يا اژدرباشي.
(ج. ش. ) سنجاقك .
(گ . ش. ) گياهي از نوع ترنجان يا اژدرباشي.
سواره نظام، سواره نظام را هدايت كردن ، بزور شكنجه بكاري واداشتن .
طنابي كه بوسيله آن چيزي را ميكشند يا اينكه روي زمين كشيده ميشود.
زهكش، آبگذر، زهكش فاضل آب، آب كشيدن از، زهكشي كردن ، كشيدن (باoff ياaway )، زير آب زدن ، زير آب.
زهكشي، زير آب زني.
( طب ) لوله اي كه با آن چرك را خارج ميكنند، زهكش، آبگذر، كاريز، چرك كش.
اردك نر، مرغابي نر.
درم ( مقياس وزن رجوع شود به drachma)، نوشانيدن ، جرعه جرعه نوشيدن .
درام، نمايش، تاتر، نمايشنامه .
نمايشي، مهيج.
نوعي داستان نمايشي كه درآن يكنفر بتنهائي ظاهر ميشود وبا متكلم وحده است.
كارهاي هنري وخارج از برنامه دبيرستان و دانشكده ، روش نمايش، هنر تاتر، فن نمايش.
بازيگران نمايشنامه ، هنرپيشگان نمايشنامه .
نمايشنامه نويس.
بصورت نمايش در آوردن .
بشكل درام يا نمايش درآوردن .
وابسته به فن نمايش.
فن درام نويسي، شبيه سازي، فن نمايش داستانها.
(barroom =) سالن مشروب فروشي، بار مشروب فروشي.
باپارچه پوشانيدن ، باپارچه مزين كردن .
پارچه فروش، بزاز، پارچه پشمي باف، ماهوت فروش.
پارچه فروشي، ماهوت فروشي، پارچه بافي، تزئينات پرده اي.
موثر، قوي، جدي، عنيف، كاري، شديد.
(draft =) ( صورت انگليسي كلمه draft ).
نوعي بازي چكرز (checkers).
كشيدن ، رسم كردن ، قرعه كشيدن ، قرعه كشي.كشيدن ، رسم كردن ، بيرون كشيدن ، دريافت كردن ، كشش، قرعه كشي.
جلوتر از ديگران حركت كردن ( در مسابقه وغيره )، ديگران را پست سرگذاشتن .
كاستن ، كم كردن ، جدا كردن ، مجزا كردن ، دور كردن از.
نزديك شدن ( به )، باعث شدن ، متصل شدن ، عهده كسي برات كشيدن .
استخراج كردن ، بيرون كشيدن از.
مرتب كردن ، كارها را تنظيم كردن ، سيخ ايستادن .
اشكال، مانع، زيان ، بي فايدگي.
ميله اي كه واگونهاي قطار را به لكوموتيو متصل ميكند، ميله اتصال واگون .
كنگره هاي موجود بين كام وزبانه كه باهم جفت شده ومحكم مي شود.
پل متحرك ، دريچه متحرك .
برات گير، محال عليه .
كشو، برات كش، ساقي، طراح، نقاش، زير شلواري.
رسم، نقشه كشي، قرعه كشي.ترسيم، طرح، هنر طراحي، تابلو نقاشي.
چيز جالب توجه ، موجب جلب توجه ، جالب.
پونز.
اطاق پذيرائي، سالن پذيرائي.
چاقوي دو دسته .
كشيدن ، كشيده حرف زدن ، آهسته و كشيده ادا كردن .
كره آب كرده وآميخته با آرد.
حاشيه توري پارچه ، حاشيه دوزي.
مفتول كشي، مفتول كشي كردن .
نخ كشي، طناب كشي ( براي پرده وغيره ).
لوله دوربين ، ديدگاه ميكرسكوپ يا دوربين .
گاري كوتاه بي لبه ، چهارچرخه باركشي، با چهارچرخه باركشيدن .
چهارچرخه ياگاري مخصوص بارگيري وباراندازي، هزينه بارگيري وبار اندازي ( جنس ازكشتي وترن وغيره ).
گاري كش، گاري بر، چهارچرخه كش.
ترس، بيم، وحشت، ترسيدن ( از ).
وحشتناك ، بد.
لباس باراني، آدم بي باك ، بي پروا.
خواب، خواب ديدن ، رويا ديدن .
جعل كردن ، بطور واهي چيزي را ساختن .
آدم خيال باف.
سرزمين خواب وخيال.
(dreamy) خواب مانند.
عالم رويا.
(dreamlike) خواب مانند، خواب آلود، رويائي، خيالي.
دلتنگ كننده ، مايه افسردگي.
لاروب، آلت تنقيه قنات ومانند آن ، لاروبي كردن .
رسوب، درده ، ته نشين ، آشغال، پس مانده ، مدفوع.
درد (dord)، باقي مانده ، چيز پست وبي ارزش.
خيساندن ، نوشانيدن ، آب دادن .
لباس پوشيدن ، جامه بتن كردن ، مزين كردن ، لباس، درست كردن موي سر، پانسمان كردن ، پيراستن .
صندلي هاي رديف جلو تماشاخانه .
ملامت سخت، سخت ملامت كردن .
آخرين تمرين نمايش كه بازيگران بالباس كامل نمايش بر روي صحنه ميايند.
پيراهن سفيد مردانه ، پيراهن عصر مردانه ، پيراهن لباس رسمي.
لباس رسمي شب.
ميز ياقفسه آشپزخانه ، ( آمر. ) ميز آرايش، كمد، ميز كشودار وآينه دار.
مرهم گذاري وزخم بندي، مرهم، چاشني، ( درجمع ) مخلفات، آرايش، لباس.
لباس خواب.
اطاق رخت كن ( درتئاتر وغيره )، اطاق ويژه آرايش.
درمانگاه كمك هاي اوليه وزخم بندي.
ميز آرايش، ميز آينه دار وكشودار.
خياط زنانه .
خياطي ( زنانه ).
مقدار كمي، يك قطره ، اندك .
چكانيدن ، خرده خرده پيش بردن (توپ فوتبال را )، چكشيدن ، پابپا كردن ( توپفوتبال ).
خرد، تكه ، قطره .
ميوه خشك كرده ، خشكبار.
(enedzwi =) چروكيده ، خشكيده ، پلاسيده .
(.n) ( dryer) كسي ياچيزي كه ميخشكاند، (.adj) خشك تر، (driest) خشك ترين .
خشك تر، خشك ترين .
توده باد آورده ، جسم شناور، برف بادآورده ، معني، مقصود، جريان آهسته ، جمعشدن ، توده شدن ، بي اراده كار كردن ، بي مقصد رفتن ، دستخوش پيشامد بودن ، يخرفت.راندگي.
خطاي راندگي.
چوب آب آورده ، تخته پاره روي آب.
تمرين ، مشق نظامي، مته زدن ، مته ، تعليم دادن ، تمرين كردن .
مته اي كه با فشار دست ياماشين چيزي را حفر ميكند، مته فشاري.
تمرين ، تمرين نظامي، حفر، مته زني.
فرمانده تمرين نظامي، سردسته .
(dryly =) بطور خشگ ، با خشگي.
آشاميدن ، نوشانيدن ، آشاميدني، نوشابه ، مشروب.
قابل آشاميدن .
آبخوري، كاسه .
محل عمومي در خيابان براي آب نوشيدن .
چكيدن ، چكه كردن ، چكانيدن ، چكه .
خشك كردن پارچه بدون چلاندن آن .
قطره چكان .
باراني، هواي گرفته ، كسل كننده .
لباس رسمي.
راندن ، بردن ، عقب نشاندن ، بيرون كردن ( باout)، سواري كردن ، كوبيدن ( ميخ وغيره ).تحريك كردن ، راندن .
تسمه محرك .
چرخ تسمه محرك .
جريان تحريك .
تپش تحريك .
(مك . ) ميل لنگ .ميله محرك ، محور محرك .
سيم پيچ تحريك .
گليز، آب دهان جاري ساختن ، از دهن يا بيني جاري شدن ، دري وري سخن گفتن .
محرك ، راننده .راننده ، شوفر، سورچي، گاري چي.
واحد محرك .
نمنم باران ، ريز باريدن .
خنده آور، مضحك ، مسخره آميز، لودگي كردن .
لودگي، مسخرگي، شوخي.
شتر جماز، آدم احمق.
كشتي جنگي يا بازرگاني قرون وسطي.
زنبور عسل نر، وزوز، سخن يكنواخت، وزوز كردن ، يكنواخت سخن گفتن .
گليز، آب از دهان تراوش شدن ، اظهارخوشحالي كردن ، ياوه سرائي كردن ، آدم احمق.
افكندن ، سستي، افسرده و مايوس شدن ، پژمرده شدن .
پژمرده .
درج تصادفي.
حذف تصادفي، از قلم افتادگي.
افت، سقوط.ژيگ ، قطره ، چكه ، نقل، آب نبات، از قلم انداختن ، افتادن ، چكيدن ، رهاكردن ، انداختن ، قطع مراوده .
افتادن ، جاافتادن ( خط يا رديف نوشته ).
عقب افتادن از، عقب ماندن .
بكسي سر زدن ، ديدن ، مختصر كردن .
پتك خودكار آهنگري.
سرزدن ، اتفاقا ديدن كردن ، انداختن در.
روميزي آويخته از اطراف ميز.
نامه پست شهري.
بخواب رفتن ، ( مج. ) مردن .
پتك خودكار آهنگري.
قطره كوچك .
كسي كه ترك تحصيل ميكند.
ميوه نرسيده اي كه از درخت بفتد.
تخم مرغ آب پز.
چكاننده ، قطره چكان ، آويخته .
استسقائي، خيزدار، متورم، پف آلود.
خيز، ورم، استسقائ.
(گ . ش. ) دروزرا گياه حشره خوار باتلاقي.
( روسي ) درشكه .
كف روي سطح فلزات مذاب، مواد خارجي، تفاله .
(drouth) خشكي، خشك سالي، تنگي، ( ك . ) تشنگي.
خشك ، بي آب.
(drought) خشكي، خشك سالي، تنگي، ( ك . ) تشنگي.
رمه ، گله ، دسته ، محل عبور احشام، ازدحام.
چوبدار، گله فروش، دلال گاو و گوسفند.
غرق كردن ، غرق شدن ، خيس كردن .
خواب آلود كردن ، كند شدن ، چرت زدن .
از روي خواب آلودي.
خواب آلود، چرت زن ، كسل كننده .
زدن ، كتك زدن ، چوب زدن ، شكست دادن .
دارو، دوا زدن ، دارو خوراندن ، تخدير كردن .
گليم پشمي، پارچه پشمي زمخت.
دوا فروش، داروگر.
داروخانه ، دوا فروشي.
كاهن ، فالگير، دروئيد، كشيش.
چليك ، طبل، دهل، ظرف استوانه شكل، طبل زدن .طبله ، طبل.
فرمانده طبالان ، طبل بزرگ .
زني كه رهبر طبالان است، پيرو موزيك .
چاپگر طبله اي.
ضربه طبل، صداي كوس يا طبل.
طبال.
پوست طبل، روي طبل، پرده صماخ.
محاكمه صحرائي.
چوب طبل، ران مرغ.
مست، مخمور، خيس، مستي، دوران مستي.
آدم مست، ميخواره ، خمار.
مست.
مستي.
(گ . ش. ) داراي ميوه آلوئي، شبيه آلو.
شفت، ميوه آلوئي ( از قبيل گوجه وگيلاس وغيره ).
آلوچه ، ميوه آلو مانند.
( ezdru) يكي از فرقه هاي سياسي ومذهبي اسلام، بلوردان .
(druse) يكي از فرقه هاي سياسي و مذهبي اسلام، بلوردان .
(.adj) خشك ، بي آب، اخلاقا خشك ، (.viand .vt.n) خشك كردن ، خشك انداختن ، تشنه شدن .
باطري خشك ، پيل خشك .
باطري خشك .
خشك شوئي كردن ، لباس را با بخار تميز كردن .
خشك شوئي.
كشتي را در حوضچه تعمير گذاردن ، محل تعمير كشتي.
مزرعه ديم، ديم كاري.
( طب ) قانقراياي خشك .
خشكبار، اجناس خشك .
يخ خشك ، يخي كه از جامد كردن اكسيد دو كربن بدست ميايد.
مقياسات واوزان اجسام خشك وجامد، پيمانه خشكبار.
دايه ، پرستاري كه به بچه شير ندهد، لله .
( طب ) ذات الجنب خشك .
گراور سازي با سياه قلم.
پوسيدگي چوب، فساد اجتماعي واخلاقي.
رانش آزمايشي، رانش تمريني.( نظ. ) عمليات جنگي ( بدون مهمات )، تمرين جنگي ( بدون اسلحه ).
( باgo ياwalk) با كفش خشك ، باپاي خشك .
خشك شوئي، خشك شوئي كردن .
حوري جنگلي، (مج. ) عروس جنگل.
(drier =) ماشين خشك كني.
محوطه محصور ومحدودي براي زراعت وغيره .
بطورخشك .
فروشنده مواد شيميائي وگوشت وترشي، كالباس فروش.
(tremens delirium =) ( طب ) جنون خمري، هذيان الكلي.
تركيب دوتائي، زوجي، توام.
همزاد، دو واحدي.دوتائي، دولا، دوجنبه اي.
عمل همزاد.
دوتائي، دوئي، دوتاپرستي، دوخدا گرائي.
همزادي، ثنويت.
دوگانه كردن ، دوتاداشتن از، اثنويت قائل شدن .
باتماس شمشير بشانه شخصي لقب شواليه باو اعطا كردن ، تفويض مقام كردن ، چرب كردن ، ( در سينما) فيلم را دوبله كردن .
دوبله كننده .
(dubbing =) روغن چرم، عمل پيراستن .
شك ، ترديد، فريب.
در شك بودن ، ترديد.
( =dubitable) مورد شك ، مشكوك .
(=dubious) مورد شك ، مشكوك .
وابسته به دوك ، قلمرو حكومت دوك ، مقام دوك .
مسكوك طلاي قديمي.
دوشس، بانوي دوك .
قلمرو دوك .
اردك ، مرغابي، اردك ماده ، غوطه ، غوض، زير آب رفتن ، غوض كردن .
اردك نر، پرتاب سنگ روي آب بطوريكه قبل از فرورفتن در آب بچند نقطه از سطح آببخورد.
سهل، آسان ، كار آسان وسهل.
داراي پاهاي شهن ، پا اردكي.
جوجه اردك ، بچه اردك .
اردك نر، پرتاب سنگ روي آب بطوريكه قبل از فرورفتن در آب بچند نقطه از سطح آببخورد.
( گ . ش. ) سيز آب، خزه ، عدس آبي.
مجرا، لوله آب، خط سير، مجراي لنف.
هادي، مجرائي.
(تش. ) غده دروني، غدد مترشح داخلي.
لوله كوچك ، مجراي كوچك .
نوعي پارچه پشمي، منفجر نشده ، آدم مهمل، ترقه خراب، هرچيز خراب.
(=duddy) ژنده پوش، كهنه پوش.
(=duddie) ژنده پوش، كهنه پوش.
آدم شيك پوش، شخص.
گله داري واسب سواري وحشم داري ( غرب آمر. ).
( ايرلند ) پيپ يا چپق گلي كوتاه .
غيظ، رنجش، اوقات تلخي، دسته خنجر.
بدهي، قابل پرداخت، مقتضي، مقرر.مقتضي، حق، ناشي از، بدهي، موعد پرداخت، سر رسد، حقوق، عوارض، پرداختني.
سر رسيد، موعد مقرر.
بعلت، بسبب.
جنگ تن بتن ، دوئل، دوئل كردن .
(=dueller) دوئل كننده .
دوئل كننده .
(=dueler) دوئل كننده .
دوئل كننده .
اهل دوئل.
( در خانواده اسپانيولي ) زن سالمندي كه مراقب دختران وزنان جوان است، گيس سفيد.
(مو. ) قطعه موسيقي يا آواز دونفري، دونفري خواندن ، دونفري نواختن .
خمير، سبزي هاي فاسد جنگل، خاكه زغال سنگ ، سرقت گوسفند، تغيير علامت.
لوازم واثاثه قابل حمل، نوعي پارچه پشمي وضخيم وخشن .
( =duffre) (ز. ع. ) آدم احمق وكودن ، جنس بنجل، دست فروش.
لوازم واثاثه قابل حمل، نوعي پارچه پشمي وضخيم وخشن .
كيسه لوازم شخصي.
(ز. ع. ) آدم احمق وكودن ، جنس بنجل، دست فروش.
نوك پستان .
حفر شده ، كنده شده ، پناهگاه موقتي.
(ج. ش. ) غزال كوچك آفريقائي.
دوك ، لقب موروثي اعيان انگليس.
قلمرو دوك .
شيرين ، مليح، نوعي آلت موسيقي.
شيرين كردن ، ملايم كردن ، اصلاح كردن .
( مو. ) سنتور.
كند، راكد، كودن ، گرفته ، متاثر، كند كردن .
آدم كودن ، نادان .
كندي.
كندي.
احمق، مسخره .
احمق، مسخره .
حسب المقرر، حسب الوظيفه ، بقدر لازم، بموقع خود.
( در روسيه ) مجلس شوراي منتخب شهر، انجمن شهر، مجلس شوراي روسيه تزاري.
زبان بسته ، لال، گنگ ، بي صدا، كند ذهن ، بي معني، لال كردن ، خاموش كردن .
(سابقا) نمايش صامت وبدون حرف، پانتوميم (pantomime)، نمايش با اشاره وحركات.
دمبل، اسباب ورزشي.
لال كردن ، متحير كردن ، بلاجواب گذاشتن .
متحير، مات، مات ومبهوت.
لال كردن ، متحير كردن ، بلاجواب گذاشتن .
طبل زن ، طبال.
ساختگي، تصنعي، زائد.شخص لال وگيج وگنگ ، آدم ساختگي، مانكن ، مصنوعي، بطورمصنوعي ساختن ، آدمك .
نشانوند ساختگي.
زباله ، آشغال، موادي كه موقتا براي استعمال انبار ميشود، تفكر، خيال، جنس را(براي رقابت) بقيمت خيليارزان فروختن ، فرورفتن درخيالات واهي، حالت مالخوليائي.رو گرفت، روبرداري كردن .
مقابله حين روبرداري.
نوار روبرداري.
كاميون كمپرسي.
روبرداري.
آشغال وار.
نوعي پودينگ كه محتوي ميوه پخته است.
افسردگي، پكري.
كوتاه ، خپله ، گردن كلفت.
رنگ قهوه اي كمرنگ ، سمند، خاكي، اسب كهر، سماجت كردن ، آزار دادن .
استدلال كننده موشكاف، كودن ، بيشعور.
كودن ، بيشعور، كله خر.
ريگ روان ، خاكريز ياتپه شني ساحل كه بادآنها را جابجا ميكند، توده شن ساحلي، تل شني.
كود، مدفوع حيوانات (مثل گاو واسب )، پشكل، كود دادن ، سرگين .
نوعي پارچه پنبه اي نامرغوب زبر وخشن ، لباسي كه از اين پارچه درست شود.
محبس، زندان ، سياه چال، به سياه چال انداختن .
توده مزبله ، توده فضولات.
در مايع فرو كردن ( هنگام خوردن )، غوطه دادن .
كاه وپوشال ومواد سبكي كه لاي ظروف ومال التجاره مي گذارند تا از آسيب مصون بماند.
(مو. ) آواز يا موسيقي دو نفري.
عدد يك با صفر.
مربوط به شماره يا قسمتي، دوازده تائي، اثني عشري.دوازده دوازدهي.
اثني عشري.
(تش. ) روده اثني عشر، دوازدهه .
گفتگوي دو بدو، صحبت دونفري، محاوره .
انحصار فروش كالا بين دو نفر، انحصار دو نفري.
انحصار خريد كالا بطور دو نفري.
آدم گول خور، ساده لوح، گول زدن .
گول زني، حماقت.
دولائي، دوبل، دو جزئي.
دولائي، دوتائي، دوسمتي، خانه دوخانواري.مضاعف، دورشته اي، دولا.
مجراي دو رشته اي.
كامپيوتر مضاعف.
پيشانه مضاعف.
مخابره دورشته اي.
مضاعف سازي، دو رشته اي كردن .
دونسخه اي، المثني نوشتن يا برداشتن ، دو نسخه كردن .المثني، دو نسخه اي، تكراري، تكثيركردن .
نسخه برداري، تكرار، تكثير.دونسخه نويسي، تكرار.
مقابله از راه تكرار.
ماشين نسخه برداري، ماشين تهيه رونوشت.
دوروئي، دورنگي، تزوير، ريا، دولائي.
دوام، بقا، پايائي، ديرپائي، ماندگاري، مقاومت.
باودام، پايا، ديرپاي.
كالاي بادوام يا فاسد نشدني، كالاهاي ديرپاي.
دوام، بقائ، حبس، توقيف.
مدت، طي، سختي، بقائ.مدت، استمرار.
زحمت كش، جان كن ، جان كندن ، رنجبر.
كار سخت وخسته كننده ، جان كني.
سختي، سفتي، محكمي، شدت، رفتار خشن وتند، اكراه ، اجبار.
(گ . ش. ) درخت قهوه سوداني.
درمدت، هنگام، درجريان ، در طي.
(گ . ش. ) بلوط جنگلي.
(ج. ش. ) خوك بزرگ وقرمز آمريكائي.
سختي سنج، اسبابي كه بوسيله آن سختي وسفتي اجسام را معين ميكنند.
(گ . ش. ) ذرت خوشه اي.
تاريك وروشن ، هواي گرگ وميش، هنگام غروب، تاريك نمودن .
تاريك ، مبهم.
خاك ، گرد وخاك ، غبار، خاكه ، ذره ، گردگيري كردن ، گردگرفتن از( باoff)، ريختن ، پاشيدن (مثل گرد )، تراب.
سرپوش غبارگير.
كاغذي كه با آن كتاب را جلد ميكنند، جلد كاغذي روي كتاب.
سطل خاكروبه ، آشغال داني، زباله داني.
گردگير، وسيله گردگيري، ( آمر. ) روپوش.
سپور، مامور تنظيف، خاكروبه بر، رفتگر.
خاك انداز.
نزاع، دعوا، گردگيري.
گردوخاكي.
(.n and .adj) هلندي، زبان هلندي، (.vi and .vt and . adv) هركس بخرج خود، دانگي.
مهماني دانگي ( كه هركسي خرج خودش را ميدهد ).
كسي كه به سختي ديگري را ملامت كند.
گماشت شناس، وظيفه شناس، مطيع، فروتن ، حليم.
گمرك بردار.
گماشت شناس، وظيفه شناس.
كار، خدمت، ماموريت.گماشت، وظيفه ، تكليف، فرض، كار، خدمت، ماموريت، ( درجمع ) عوارض گمركي، عوارض.
چرخه كار.
بخشوده از حقوق گمركي.
شريك مقام، شريك رتبه ، حكومت دو نفري.
اشتراك دو نفرهم رتبه دركاري، حكومت دو نفري.
پارچه مخملي نرم ولطيف.
كوتوله ، قدكوتاه ، كوتوله شدن ، كوتاه جلوه دادن .
ساكن بودن ، اقامت گزيدن .
مسكن .
رفته رفته كوچك شدن ، تدريجا كاهش يافتن ، كم شدن ، تحليل رفتن .
شماره دو، جفت، اتم يا مولكول يا عنصري كه از دو واحد تشكيل شده است، اثنوي.
دوتائي.
عمل دوتائي.
عملگر دوتائي.
حكومت دوپادشاه ، حكومت دو مجلسي، سيستم دو مجلسي.
رنگ ، رنگ زني، رنگ كردن .
كارخانه رنگ سازي.
رنگرز.
(گ . ش. ) طاووس پاكوتاه ، طاووسي رنگ .
(گ. ش. ) اسپرك زرد رنگ .
مواد رنگي و رنگرزي.
(گ . ش. ) ميناي مصري.
مردني، درحال نزع، مردن ، مرگ .
(=dike) سد، ديواري كه براي جلوگيري از آب دريا مي سازند (در هلند )، آب بند، بند آب.
وابسته به نيروي محركه ، جنباننده ، حركتي، شخص پرانرژي، پويا.پويا.
تخصيص پويا.
مقابله پويا.
رو گرفت پويا.
خطاي پويا.
حافظه پويا.
جابجائي پويا.
ثبات تغيير مكان پويا.
انباره پويا.
ساخت پويا.
زيرروال پويا.
آزمون پويا.
پويائي شناسي، مبحث حركت اجسام، مكانيك حركت.
قدرت تحرك ، پويائي.
ديناميت، با ديناميت تركاندن ، منفجر كردن .
دينام، دينامو.
داراي نيروي محركه برقي.
عضو سلسله پادشاهان ، سرسلسله ، مقتدر، حاكم، سردودمان .
دودماني، سلسله اي.
سلسله ، دودمان ، خاندان پادشاهان ، آل.
( طب ) بدمزاجي، اختلال مزاجي يا دماغي.
( طب ) اسهال خوني، ديسانتري، ذوسنطاريا.
عمل يا كار معلول وغير عادي، عدم كار، معلولي.
مضر براي صفات وخصوصيات ارثي، معلول.
مبحث مطالعه فساد نسل وتباهي نژادي، مبحث فساد نسل.
داراي خاطرات بد، داراي تذكرات نامساعد.
( طب ) قاعدگي دردناك ، عسرالطمث دشتاك .
( طب ) عدم هضم، اختلال هضم، بدي گوارش، سوئ هاضمه ، بدگواري.
داراي اختلال هاضمه ، بدگوار، غمگين ، بدخلق.
( طب ) عسر البلع، اشكال در بلعيدن غذا، دشخوري.
( طب ) عدم قدرت تكلم، دشواري در سخن ، ديسفازي، دشگوئي.
(طب) عدم قدرت تكلم، اشكال در حرف زدن ، دشوائي.
( طب ) بي آرامي، بيقراري، احساس ملالت وكسالت.
(=dypnoea) ( طب) دشدمي، عسرالتنفس، ناراحتي درتنفس.
( طب ) تغذيه معيوب ياناقص، نقص تغذيه .
(=dysury)( طب ) ادرار همراه با سوزش واشكال، عسرالبول.
پنجمين حرف الفباي انگليسي.
هر يك ، هريك از، هريكي، هر.
يكديگر، همديگر، بيكديگر.
مشتاق، ذيعلاقه ، ترد و شكننده .
بيش از حد مشتاق، كاسه گرم تر از آش.
عقاب، شاهين قره قوش.
جوجه عقاب.
موج يا سدخيلي مرتفع.
(انگليس) رئيس يا ريش سفيد ايالت، كدخدا.
گوش، شنوائي، هرالتي شبيه گوش يا مثل دسته كوزه ، خوشه ، دسته ، خوشه دار يا گوشدار كردن .
درد گوش، گوش درد.
قطره گوش، گوشواره .
(تش.) پرده گوش، پرده صماخ.
گوش دار، (گ .ش.) خوشه دار، خوشه كرده ، سنبله دار.
بازگوي خبر، خبرچين .
(انگليس) كنت، (درشعر) سرباز دلير.
زودي.
قسمت آويزان گوش، نرمه گوش، لاله گوش.
زود، بزودي، مربوط به قديم، عتيق، اوليه ، در اوايل، در ابتدا.
نشان هويت، نشان كردن ، اختصاص دادن ، كنار گذاشتن .
گوش پوش.
تحصيل كردن ، كسب معاش كردن ، بدست آوردن ، دخل كردن ، درآمد داشتن .
جدي، دلگرم، باحرارت، مشتاق، صميمانه ، سنگين ، علاقه شديد به چيزي، وثيقه ، بيعانه .
بيعانه ، پيش بها.
درآمد، دخل، مداخل، عايدي.
سمعك ، بلندگوي گوشي، گوشي تلفن .
گوشواره ، حلقه ، آويز.
صدارس، گوش رس.
گوشخراش.
خاك ، زمين ، سطح زمين ، كره زمين ، دنياي فاني، سكنه زمين ، با خاك پوشاندن .
زمين شناسي، خاك شناسي.
خاك زاد، خاكي، فاني، پست.
درخاك ريشه دوانده ، متوجه بسوي زمين .
خاكي، گلي، سفالي، مادي، جسماني.
سفالين ، سفال، ظروف گلي، گل سفالي.
خاكي، زميني.
زمين لرزه ، زلزله .
مهم، اساسي.
بسوي زمين ، بطرف زمين .
پشته خاك ، ختل خاكي، خاك ريزي، سنگر.
خاكي، خاك مانند، زميني، دنيوي.
ژفك ، جرم گوش، چرك گوش.
نجوا كننده ، جاپلوس، گوش خيزك .
آساني، سهولت، آسودگي، راحت كردن ، سبك كردن ، آزاد كردن .
توام باراحتي.
سه پايه نقاشي.
(حق) حق ارتفاقي، راحتي، آسايش، راحت شدن از درد، منزل.
به آساني.
آساني.
خاور مشرق، شرق، خاورگرائي، بسوي خاور رفتن .
بسوي شرق، رو به مشرق.
عيد پاك .
(گ . ش. ) نوعي سوسن .
از طرف شرق، مانند بادخاوري، بسوي شرق.
اقصي نقطه ئ شرقي، شرقي ترين نقطه .
شرقي، خاوري، ساكن شرق، بطرف شرق.
نيمكره شرقي.
اقصي نقطه ئ شرقي، شرقي ترين نقطه .
خاورگرائي.
روبخاور، رو به مشرق، شرقي.
آسان ، سهل، بي زحمت، آسوده ، ملايم، روان ، سليس.
آسان گير، آسان ، بي قيد.
خوردن ، مصرف كردن ، تحليل رفتن .
خوردني، ماكول.
آسان ، سهل، بي زحمت.
رستوران .
پيش آمدگي لبه بام، هر چيزي كه كمي پيش آمدگي دارد.
استراق سمع كردن .
جزر، فروكش، فرونشيني، (مج. ) زوال، فروكش كردن ، افول كردن .
(=vulcanite) كائوچو يا لاستيك سياه و سخت.
آبنوسي رنگ كردن ، آبنوسي كردن چوب.
آبنوس، درخت آبنوس.
گرمي و نشاط.
احساساتي، پر هيجان ، با حرارت، گرم، جوشان .
سخت، عاجي.
( طب ) سفت و سخت، عاجي، سختي، حالت عاجي.
بي آرام، بيقرار.
گريزنده از مركز، بيرون از مركز، ( مج. ) غير عادي، غريب، عجيب.
دوري از مركز، گريز از مركز، غرابت، بي قاعدگي.
كشيش، علم اداره ئ كليساها، مربوط به كليسا، اجتماعي.
كليساگرائي.
كليساشناسي.
زن رامشگري كه در حين رقص تكه تكه لباس خود را درميآورد و تقريبا عريان مي رقصد.
( ج. ش. ) پوست اندازي ( مثل مارو كرم ابريشم)، پوست ريختن .
قراردادن حيوان يا گياهي در محل ديگري، نشائ، نقل و انتقال جانور يا گياه به محيط تازه .
جامع، كامل، شامل همه ئ جزئيات، مشبع.
ستون پله ، بصورت پلكان در آوردن ، پله ، رده .
پلكاني.ستون پله ، بصورت پلكان در آوردن ، پله ، رده .
(گ . ش. ) تيغدار، (ج. ش. ) شبيه خوارپوست دريائي.
(ج. ش. ) سنگواره خارپوشت.
(ج. ش. ) خارپوست، حيواني از دسته خارپوستان .
( ج. ش. ) خاردار، داراي صفات خوارپوست دريايي يا توتيائالبحر.
خارپوست دريايي، بلوط دريايي.
طنين ، پژواك .انعكاس صدا، طنين صدا، پژواك ، توف، خنيدن .
مقابله ، بكمك طنين .
عمق ياب صوتي، انعكاس سنج صدا.
طنين زدا.
انعكاسي، پژواكي.
(طب ) تكرار و تقليد سخنان ديگران كه گاهي نوعي مرض ميشود.
شيريني خامه دار و بستني دار.
( طب ) تشنج آبستني، غش آبستني.
روشني خيره كننده ، درخشش، افتضاح، سروصدا زياد.
گلچين كننده ، از هر جا گزيننده ، منتخبات.
گلچيني.
گرفتگي، گرفت، كسوف يا خسوف، تحت الشعاع قرار دادن .
مربوط به خسوف و كسوف.
سرود چوپاني، شعر دشتي، شعر كوتاه .
بوم شناس.
(=oecology) علم عادت وطرز زندگي موجودات و نسبت آنها با محيط، بوم شناسي.
استفاده از روشهاي آماري در بررسي مسائل اقتصادي.اقتصاد سنجي.
اقتصادي.
علم اقتصاد، اقتصاديات.
متخصص اقتصاد.
صرفه جوئي كردن ، رعايت اقتصاد كردن .
اقتصاد.صرفه جوئي، اقتصاد، علم اقتصاد.
بخشي از جامعه و بوم كه تشكيل يك واحد فاعله در طبيعت بدهد.
بخش فرعي از نوع مستقل جانور يا گياه كه افراد آن باهم اختلاط و امتزاج نموده و بخشواحد فرعي تشكيل ميدهند.
رنگ كتان شسته نشده ، زرد آهوئي.
وجد، خلسه ، حظ ياخوشي زياد.
نشئه شده ، بوجد آمده ، نشئه اي، جذبه اي.
واقع در سطح غضروف.
بخش خارجي ياخته ، پوسته خارجي سلول.
(=ectogenous) (در مورد باكتري) قادر بادامه زندگي درخارج از ميزبان خود.
انگل خارجي ( كه در قسمت خارجي ميزبان زندگي ميكند)، انگل برون زي، برانگل.
طبقه خارجي سيتوپلاسم كه بدون دانه و نسبتا سفت است، برون مايه .
حيوان خونسرد (poikilotherm).
جهاني، مربوط به سرتاسر جهان (مخصوصا در مورد كليساها گفته ميشود)، عام.
اگزما، سودا.
پرخور.
پرخوري، استعداد خوردن ، شكم پرستي.
خاكي، تحت تاثير خاك (autochthonous).
گرداب كوچك ، چرخ زدن ، جريان مخالف.
جريان گردابي.
(گ . ش. ) امارنطون يا ابزازالعذرا يا گل قديفه .
( طب ) ورم، آماس، خيز.
عدن ، باغ عدن ، بهشت.
جانور بي دندان ، بدون دندان جلو.
(.n) كنار، لبه ، نبش، كناره ، تيزي، برندگي، (.vi and .vt and .n) داراي لبه تيز كردن ، تحريك كردن ، كم كم پيش رفتن ، اريب وار پيش رفتن .لبه .
با روكش لبه اي.
لب بريده ، با بريدگي لبه اي.
لب سوراخ، با سوراخهاي لبه اي.
كارت لب منگنه شده .
با رها شدگي لبه اي.
لبه ، لبه گذاري.
خوردني، ماكول، چيز خوردني، خوراكي.
فرمان ، حكم، قانون .
تهذيب، تهذيب اخلاق، تعليم، تقديس.
عمارت، ساختمان بزرگ مانند كليسا.
تهذيب كردن ، اخلاق آموختن ، تقديس كردن ، تقويت كردن .
ويراستن .نشر كردن ، آماده چاپ كردن ، تغيير دادن يا تصحيح كردن ، تنظيم كردن ، ويراستن .
ويرايش.
ويرايش.چاپ، ويرايش.
ويرايشگر ويراستار.ويراستار، ويرايشگر.
سرمقاله .
سرمقاله نويس.
( روزنامه نگاري ) سرمقاله نوشتن .
مقام سردبيري.
مديرداده پردازي الكترونيكي.
(=educatable) تربيت پذير، تعليم پذير.
(=educable) تربيت پذير، تعليم پذير.
فرهيختن ، تربيت كردن ، دانش آموختن ، تعليم دادن .
تحصيل كرده ، فرهيخته .
آموزش و پرورش.
كارشناس آموزش و پرورش.
كارشناس آموزش و پرورش.
تربيت آميز، معارفي، فرهنگ بخش، تربيتي.
معلم، مربي، فرهيختار.
استنباط كردن ، گرفتن ، استخراج كردن .
دافع.
مارماهي.
(گ . ش. ) علف مارماهي كه گياهي است دريايي.
مخفف ever.
(=eery) وهم آور، ترساننده ، گرفته ، مكدر.
بطور ترسناك .
پاك كردن ، محو كردن ، ستردن ، زدودن .
قابل زدودن .
زدودن .
اثر، نتيجه ، اجراكردن .اثر، نتيجه ، معني، مفهوم، نيت، مفيد، كارموثر، اجراكردن ، عملي كردن ، معلول.
مجري، اثركننده .
موثر، كارگر، كاري، عامل موثر.موثر، قابل اجرا.
نشاني موثر.
زمان موثر، مدت موثر.
انجام شدني، موثر.
فراهم كردن ، موجب شدن ، انجام دادن .
زن صفتي.
زن صفت، نرم، سست، بيرنگ ، نامرد.
بيرون بر، وابر، رگ بيرون بر، وابران .
جوش زدن ، گازدار كردن ( مشروبات وغيره ).
جوش، گاز (نوشيدنيها)، طراوت و شادي.
گازدار.
از كارافتاده ، فرسوده ، نيروي خود را ازدست داده .
موثر.
(=efficacy) اثر، تاثير، سودمندي، درجه تاثير.
اثر، تاثير، سودمندي، درجه تاثير.
بازده ، بهره وري، راندمان .كفايت، عرضه ، ميزان لياقت، توليد، كارآئي، فعاليت مفيد.
بهره ور، موثر، كارآمد.كارآمد، با كفايت، موثر، كارا.
تمثال، صورت، پيكر، تمثال تهيه كردن ، پيكرك .
گل كردن ، شكوفه كردن ، شوره كردن .
شكوفائي، شكفتگي، شوره زني.
پخش، انتشار.
بخارج پخش كننده ، منتشر شونده ، ساري، فاضل آب، نهر فرعي، آب رو.
جريان ( درالكتريسته و نور و مغناطيس )، پخش بخارج، هواي گرفته و خفه ، استشمام هواي خفه و گرفته .
پخش بخارج، انتشار بخارج، جريان .
جريان بخارج، انتشار.
تقلا، تلاش، كوشش، سعي.
جسارت، گستاخي، بيشرمي، چيرگي.
تابش، درخشندگي، شكوه .
درخشنده .
بيرون ريختن از، ريختن ( خون ) پاشيدن ، پخش كردن ، پراكنده و متفرق.
نشد، ريزش، (مج. ) اضافه ، جريان بزور، تظاهر، فوران .
فوران كننده ، پرحرارت و علاقه .
اندكي پس از آن ، بي درنگ .
بخدا ( علامت تعجب ).
(equalitarian) طرفدار تساوي انسان ، تساوي گراي.
مكتب مساوات بشر.
برون كردن ، دفع كردن ، (بخصوص از بدن ).
مدفوع.
تخممرغ، تخم، تحريك كردن .
(=intellectual) روشنفكر، داراي افكار بلند.
مخلوط زرده تخم مرغ و شير.
(گ . ش. ) بادنجان .
پوست تخم مرغ، نازك ، ترد.
(=aegis) حفاظت، حمايت.
(گ . ش. ) نسترن .
ضمير، نفس، خود.
خودپسندي، خود بين ، خودمدار.
اميال و آرزوهاي خود پسندانه ، ايده آل نفساني.
خودپرستي، خودخواهي.
(egotist) خودپرست.
خودپرستي، منت، خودستاني، خود بيني، خودپسندي.
(egoist) خودپرست.
فاحش، بزرگ ، برجسته ، نمايان ، انگشت نما.
خروج، خروجي، دررو، خارج شدن .
خروج.
(ج. ش. ) مرغ ماهيخوار سفيد، حواصيل.
كشور مصر.
مصري.
مصرشناسي.
(ج. ش) مرغابي شمالي، قوي شمالي.
پرنرمي كه از مرغابي شمالي بدست مي آيد، پرقو، لحاف.
روشن ، هويدا.
تصوير خيالي، شبح، بت.
عددهشت.
هجده ، هيجده .
هجدهم، هجدهمين .
هشتمين ، يك هشتم، اكتاو.
(مو. ) نت اكتاو، نت يك هشتم.
هشتادم، هشتادمين ، يك هشتادم.
هشتاد.
كارت هشتاد ستوني.
(كلمه مخالف آن neither است يعني هيج كدام)، هريك از دوتا، اين و آن .
از دهان بيرون پراندن ، دفع كردن ، انزال كردن ، خروج مني.
بيرون دادن ، انزال.
دافع، بيرون اندازنده (مني).
بيرون انداختن ، دفع كردن ، معزول كردن .پس زدن ، بيرون راندن .
مواد بيرون ريخته ، مدفوعات.
قابل دفع يا اخراج.
پس زني، بيرون راني.اخراج.
صندلي هواپيما كه در مواقع اضطراري شخص را از هواپيما بخارج پرتاب ميكند.
دفع، طرد، (حق. ) دعواي استرداد، حق تصرف ملك و مطالبه خسارت.
اضافه كردن بر، افزودن ، جمع كردن ، همچنين .
افزودن به (در آمد)، درازتر كردن ، امتداد دادن ، كسب كردن .
(م. ل. ) سرزمين زر، كشورزرخيز.
استادانه درست شده ، بزحمت درست شده ، به زحمت ساختن ، داراي جزئيات، بادقت شرح دادن .
پيچيدگي، جزئيات.
مشروح، تفضيلي.
كشور ايلام قديم كه درناحيه خوزستان بوده .
ايلامي.
(ج. ش. ) گاو كوهي آفريقائي.
نشاط حياتي، نيروي حياتي.
(ج. ش. ) كفچه مار.
گذشتن ، منقضي شدن ، سپري شدن ، سقوط.
مدت سپري شده .
كشدار، قابل ارتجاع، فنري، سبك روح، كشسان .
قابليت ارتجاعي.
برافراشته ، سربلند، بالا بردن ، محفوظ كردن .
خاصيت انبساط و گسترش ( گازها و هوا)، فنر.
بالابري، رفعت، ترفيع، سرفرازي شادي.
آرنج، دسته صندلي، با آرنج زدن .
نيروي حاصله از كاردستي، كد يمين .
جاي دنج، آزادي عمل، محل فراغت.
مسن ، پيري، زمان پيش، ريش سفيد.
بزرگتر، ارشد، ارشد كليسا، شيخ كليسا.
(گ . ش. )اقطي (sambucus).
مسن ، سالخورده .
بزرگترين ، سالدارترين ، مسن ترين ، ارشد.
(گ . ش. ) زنجبيل شامي، راسن ، نوعي شيريني.
برگزيدن ، انتخاب كردن ، برگزيده منتخب.
راي دادن ، انتخاب، انتخاب نماينده ، گزينش.
فعاليت انتخاباتي كردن .
گزينشي، انتخابي.
گزينگر.
(آمر. ) هئيت انتخاب كنندگان رئيس جمهور.
گزينگرگان ، هئيت انتخاب كنندگان ، حوزه انتخابيه .
(افسانه يونان ) خواهراورستس(orestes).
حب دختر نسبت به پدر و بغض از مادر.
الكتريكي، برقي، كهربائي، برق دهنده .
صندلي اعدام الكتريكي، اعدام بوسيله برق.
(ج. ش. ) يكنوع ماهي بزرگ شبيه مارماهي.
ماشين تحرير برقي.
اتصال برق.
متخصص برق، مكانيك برق.
برق، نيروي كهربائي.
برق رساني.
تحت تاثير برق قرار دادن ، برق زده كردن ، الكتريكي كردن ، به هيجان آوردن .
تجزيه شيميائي بوسيله جريان برق.
ثبت ضربان قلب بوسيله برق.
دستگاه برقي ضربان نگارقلب، تپش نگار.
بابرق كشتن ، مردن در اثر برق.
كشتن يا مرگ دراثر برق.
قطب مغناطيسي، قطب الكتريكي، الكترود.الكترود.
الكتروديناميك .
شاخه اي از علم فيزيك كه در باره اثرات جريان برق بر معناطيس يا روي جريانهايالكتريكي ديگر يا روي خودشان بحث مي كند.
منحني هائي كه توسط دستگاه ثبت امواج مغز ثبت شده است، موج نگاري مغز.
دستگاه ثبت امواج الكتريكي مغز بوسيله برق.
دستگاه ثبت جريانات برق.
الكتروگرافيك .
تجزيه جسمي بوسيله جريان برق.
الكتروليتي.
تجزيه كردن بوسيله جريان برق.
مغناطيس برقي، الكترو مغناطيس.آهني كه بوسيله جريان برق خاصيت مغناطيسي پيدا ميكند، آهن رباي الكتريكي.
وابسته به نيروي مغناطيسي برق.
موجي كه دراثر تاثيرشدت ميدان الكتريسته و مغناطيسي يا تناوب همزمان برروي همايجاد ميشود.
پديده ايجاد قوه آهن ربائي بوسيله جريان الكتريسته و همچنين تاثير قوه آهن ربائيبر جريان برق.
ذوب فلزات بوسيله برق.
كهرباسنج، برق سنج.
متحرك بوسيله برق.
الكترون .الكترون .
پرتوي الكتروني.
ذره بين الكتروني.
لامپ الكتروني.
حسابگر الكترونيكي.
كامپيوتر الكترونيكي.
گزينه الكترونيكي.
الكترونيكي.
شاخه اي از علم فيزيك كه درباره صدور وحركت و تاثيرات الكترون درخلا و گازهاو همچنين استفاده از دستگاههاي الكتروني بحث ميكند.الكترونيك .
ثبت خواص الكتريسته ساكن .
حركت ذرات معلق مايع بوسيله نيروي برق.
آلت توليد الكتريسته ساكن بوسيله القا.
آب فلز دادن ، فلز آب داده ، آبكاري كردن .
برق ياب، برق سنج، تعيين كننده برق، برق نما.
الكترواستاتيكي.
بخشي از علم فيزيك كه درباره پديده هاي قوه جاذبه و دافعه بارهاي الكتريكيگفتگو مينمايد.
(طب) معالجه امراض بوسيله حرارت حاصله از الكتريسته ، معالجه با برق، برق درماني.
مربوط به الكتريسته و حرارت، وابسته به ايجاد حرارت توسط برق.
مربوط به الكتريسته و حرارت، وابسته به ايجاد حرارت توسط برق.
چاپ برقي، جاپ بوسيله برق، گراورسازي برقي، بوسيله برق چاپ كردن ، برق نگاري.
ظرفيت الكتريكي.
ظرفيت الكتريكي.
(داروسازي) معجون ، خميردارو دواي قندي.
صدقه خوري، وابسته به صدقه ، خيراتي.
براز، ظرافت، لطافت، زيبايي، وقار، ريزه كاري، سليقه .
زيبا، با سليقه ، پربراز، برازنده .
مرثيه اي، قصيده اي.
(حق. ) حكم توقيف اموال مديون تا زمان واريز بدهي خود، حكم تامين مدعي به .
شعر مرثيه گفتن ، قصيده نوشتن ، مرثيه سرائي.
مرثيه ، سوگ شعر.
الكترو مغناطيس.
عنصر.جسم بسيط، جوهر فرد، عنصر، اساس، اصل، محيط طبيعي، آخشيج، عامل.
مقدماتي، ابتدائي، اصلي.
مقدماتي، ابتدائي، اصلي.ابتدائي، مقدماتي.
تابع ابتدائي.
(گ . ش. ) درخت لامي.
(من. ) تكذيب قياسي، رد از روي قياس و صغري و كبري، سفسطه .
پيل، فيل.
دائالفيل، پيلپائي.
پيلي، پيل مانند، پيلسان ، كلان ، ستبر، عظيم الجثه ، بد هيكل.
(فيزيك ) سلول فوتوالكتريك ، چشم الكتريكي.
بلند كردن ، بالابردن ، ترفيع دادن ، عالي كردن ، نشاط دادن ، افراشتن .
خط آهن هوائي، ترن هوائي.
بلندي، جاي بلند وبرآمدگي، ترفيع.
آسانسور، بالابرنده ، بالابر.
يازده ، عدد يازده .
سوراخ رديف يازدهم.
يازدهم، يازدهمين .
جن ، پري.
مانند جن يا پري، وابسته به جن ، كوتوله .
مثل جن وپري.
(م. ل. ) گيس جني، موي درهم وبرهم، موي ژوليده ، زلف پريشان .
بيرون كشيدن ، استخراج كردن ، استنباط كردن .
استحراج، استنباط.
حذف كردن ، ادغام كردن ، از آخر برداشتن .
شايستگي.
قابل انتخاب، واجد شرايط، مطلوب.
زدودن ، رفع كردن .حذف كردن ، محو كردن ، (از معادله ) بيرون كردن ، رفع كردن ، برطرف كردن .
حذف.زدودگي، رفع.
حذف، ادغام، باقوه مكانيكي شكستن .
سرآمدن ، برگزيدن ، نخبه ، زبده ، گلچين ، ممتاز.
اكسير، كيميا.
مربوط به بدوره ملكه اليزابت.
گوزن شمالي.
نام اندازه اي كه در انگليس نزديك سانتيمتر است، (معني تقريبي) مقياس طول.
(هن. ) بيضي، شلجمي، تخم مرغي، حذف، ادغام.
حذف، انداختگي، انداختن لغات.
بيضي.
بيضي، (د. ) افتاده ، محذوف.
(گ . ش. ) نارون قرمز.
شيوه سخنوري، حس تقرير، سخن سرائي.
(گ . ش. ) جنس گياهان كوچك و آبزي و تك هسته اي در آمريكا.
دورنگاه داشتن از، پنهان كردن .
كشيده كردن ، دراز كردن ، امتداد دادن ، باريك شدن .
كشيدگي، دراز شدگي.
فرار كردن با معشوق، ( در مورد زن يا شوهر) گريختن ، فرار كردن .
شيوائي، فصاحت، سخنوري، علم فصاحت، علم بيان .
فصيح، شيوا، سخنور، سخن ارا.
(=other) ديگر، جز اين .
درجاي ديگر، بجاي ديگر، نقطه ديگر.
روشن كردن ، توضيح دادن ، شفاف، روشن .
توضيح، روشنسازي.
اجتناب كردن از، طفره زدن ، دوري كردن از.
گريز، طفره ، اغفال، اجتناب.
گريزان ، فراري، كسي كه از ديگران دوري ميكند، طفره زن .
شستن ، پاكيزه كردن .
شستشو، پاكيزه سازي.
ظرف بظرف كردن ، آهسته خالي كردن ، صاف و خالص كردن .
(درمورد خاك ) بوسيله باد و باران نقل و انتقال يافتن .
انتقال بوسيله بادوباران .
خاك بادآورده و متراكم.
(ج. ش. ) بچه مارماهي.
بهشتي، (م. ل. ) وابسته به (elysium)، اهل بهشت، علوي.
(دراساطير يونان ) بهشت.
(elytrum) قاب يا بال حشرات، مهبل.
قاب يا بال حشرات، مهبل.
لاغر كردن ، نزار كردن ، بي قوت كردن ، تحليل رفتن .
لاغري، نزاري.
ناشي شدن ، سرچشمه گرفتن ، بيرون آمدن ، جاري شدن ، تجلي كردن .
تجلي، نشئه .
ازقيد رها كردن ، از زير سلطه خارج كردن .
آزادي، رهائي، رستگاري، رهاسازي، تخليص.
رهائي دهنده ، آزاد كننده .
برداشتن حاشيه از، دوبيني و نامنظم بيني.
از مردي انداختن ، اخته كردن ، (مج. ) سست كردن .
ازمردي انداختن .
موميائي كردن ، با عطر و روغن تدهين كردن .
موميائي كردن .
خاك ريزي كردن ، بلندي يا پشته ساختن ، با خاك يا سنگ محصور كردن .
پشته ، ديوار خاكي، خاكريزي.
ممنوعيت، تحريم، مانع، محظور.
دركشتي سوار كردن ، دركشتي گذاشتن ، عازم شدن ، شروع كردن .
سواركشتي شدن .
دست پاچه كردن ، برآشفتن ، خجالت دادن ، شرمسار شدن .
خجالت.
(ambassador) سفير، ايلچي، سفير كبير.
اعزام سفير، مقام سفارت، مقام ايلچي سفارت.
سفارت كبري، ايلچي گري، سفارت خانه .
صف آرائي، حاضر بجنگ شدن ، تحت فشار شديد قرار دادن .
محصور كردن (درخليج)، حبس كردن ، توقيف كردن .
حبس در خليج قرار دادن .
جاسازي كردن .نشاندن ، فرو كردن ، خواباندن ، محاط كردن ، دور گرفتن ، جادادن ، در درون كار كردن .
جاسازيشده .
جايگزيني، جادادن .
آرايش كردن ، آرايش دادن ، زينت دادن ، زيبا كردن ، پيراستن .
آرايش، تزئين .
خاكه زغال نيمسوز، اخگر، خاكستر گرم (بيشتر در جمع).
اختلاس كردن ، دستبرد زدن به ، حيف و ميل كردن ، دزديدن ، بالا كشيدن .
اختلاس، دزدي، حيف وميل.
تلخ كردن ، ناگوار كردن ، بدتر كردن .
روشن كردن ، مشتعل كردن .
بانشانهاي نجابت خانوادگي آراستن ، تعريف كردن .
نشان ، نشانه ، علامت، شعار، (ك . ) تمثيل، با علايم نشان دادن .
(emblematical) مشعر، حاوي، نشانه ، حاكي، كنايه دار، رمزي.
(ezemblemi) بطور كنايه نشان دادن ، برمز وانمود كردن .
نمائات، منافع حاصله از زمين مزروعي ( علف و غيره ).
تجسم، در برداري، تضمين ، درج.
جسم دادن (به )، مجسم كردن ، دربرداشتن ، متضمن بودن .
تشجيع كردن ، جسور كردن .
(طب) عمل جراحي براي درآوردن مانع جريان خون .
مربوط به انسداد رگ بوسيله جسمي ( مانند لخته شدن خون يا هوا يا اجسام ديگر).
(طب) انسداد جريان خون ، بستگي راه رگ .
(طب) جسم مسدود كننده جريان خون ( مثلا لخته يا حباب هوا و غيره ).
درهم فرورفتگي، (جراحي) يكنوع عمل جراحي مخصوص فتق، (فيزيولژي) گاسترولا(دو لايه شدن سلول تخم)، انسداد جريان خون .
فربهي، چاقي، سميني، داراي مزاج سالم و خوب.
درآغوش گرفتن ، بغل كردن ، عزيز داشتن .
پوشاندن ، اندودن ، مزين كردن ، پرجلوه ساختن ، برجسته كردن .
دهانه ، مصب ( مو. ) دهني.
خميده ، هلالي، گنبدي، زاويه دار، كماني شكل.
روده در آوردن از، در شكم چيزي قرار دادن ، در روده گذاردن .
پناه دادن ، محصوركردن ، (در آلاچيق )، درداربست جادادن ، در سايبان نشاندن .
درآغوش گرفتن ، در بر گرفتن ، بغل كردن ، پذيرفتن ، شامل بودن .
(حق. ) متهم به اعمال نفوذ در هئيت منصفه يا دادگاه ، اعمال نفوذ كننده ( در دادگاه ).
جرم اعمال نفوذ در هئيت منصفه يا دادگاه ، اعمال نفوذ از راه رشوه يا تهديد وغيره ( دردادگاه )، درآغوش گيري.
شاخه ، شعبه ، انشعاب.
(entangle، =confuse) آشفته كردن ، گير انداختن ، گرفتار كردن .
درآغوش گيري، منفذ پنجره يادر، مزغل يا شكافي كه از آنجا توپ و تفنگ راآتش ميكنند، داراي منفذ كردن .
شكننده كردن ، ترد كردن .
روغن مالي كردن ، تدهين كردن ، شستشو دادن .
روغن مالي، تدهين ، شستشو.
(imbroglio) پيچ، گير، موضوع غامض، سوتفاهم.
قلاب دوزي كردن ، گلدوزي كردن ، برودره دوزي، آراستن .
قلابدوزي.
به نزاع انداختن ، ميانه برهم زدن ، دچار كردن ، آشفته كردن .
نزاع، ميانه بهم زني، غوغا.
قهوه اي كردن ، خرمائي كردن .
(imbrue) آغشتن ، آلودن ، تر كردن ، خيساندن .
جنين ، رويان ، گياهك تخم، مرحله بدوي.
رويان شناسي.
روياني، جنيني، (مج. ) نارس، اوليه .
(layer germ) غشائ جنيني، غشائ سلولي.
غشائ جنيني، ساختماني كه از تخم رسيده مشتق ميشود.
گياهي كه توليد گياهك تخم زا نموده و درنتيجه توليد بافت هاي آوندي مينمايد.
رئيس تشريفات كردن ، بعنوان رئيس تشريفات عمل كردن ، رئيس تشريفات شدن (. c. m ياceremonies of master)، رئيس تشريفات.
اصلاح كردن ، تصحيح كردن ، درست كردن ، غلط گيري كردن .
غلط گيري كردن ( كتاب )، تصحيح كردن .
اصلاح.
زمردسبز، سبززمردي.
سبز يكدست، سبز زمردي.
پديدار شدن ، بيرون آمدن .
امر فوق العاده و غيره منتظره ، حتمي، ناگه آينده ، اورژانس.
امر فوق العاده و غيره منتظره ، حتمي، ناگه آينده ، اورژانس.
نگهداشت اضطراري.
منبع قدرت اضطراري.
بيرون آينده ، طالع، (مج. ) برآينده ، ناشي، مبرم، مضر، اثرات ناشيه ، معلول.
شاينده ، متقاعد، افتخارا از خدمت معاف شده ، بازنشسته .
ظهور، خروج، پيدايش، ظهور ثاني.
سنگ سنباده ، سنباده زدن ، سنباده اي.
قي آور، داروي استفراغ آور.
ايپكائين ، امتين .
مهاجر، كوچ كننده .
مهاجرت كردن ، بكشور ديگر رفتن .
مهاجرت، كوچ.
(eminency) عالي رتبه ، عاليجناب، (طب) برآمدگي، بزرگي، جاه ، مقام، تعالي، بلندي، برجستگي.
(eminence) عالي رتبه ، عاليجناب، (طب) برآمدگي، بزرگي، جاه ، مقام، تعالي، بلندي، برجستگي.
برجسته ، بلند، متعال، (مج. ) بزرگ ، والا مقام، هويدا.
(حق. ) قدرت حكومت براي استفاده از اموال خصوصي جهت عموم.
امير( فارسي و عربي ).
مامور سري، فرستاده .
صدور، نشر.انتشار سهام دولتي و اوراق قرضه و اسكناس، نشر، بيرون دادن ، صدور، خروج( طب )دفع مايعات.
ساتع كردن .بيرون دادن ، خارج كردن ، بيرون ريختن ، انتشار نور منتشركردن .
ساتع كننده .
جفت شده از راه ساتع كننده .
داروهاي ازدياد قاعدگي، ادويه قاعدگي آور.
(گ . ش. ) نوعي گندم سرخ بنام شعير ابليس.
(ant) مورچه .
نرم كننده ، ملين ، لينت آور.
درآمد، مواجب، مداخل، معونت، حقوق، مقرري.
هيجان بخرج دادن ، هيجان نشان دادن ، (بشوخي) اظهار احساسات كردن .
احساسات، هيجانات، شور، هيجاني.
احساساتي بودن .
شخص احساساتي.
احساساتي كردن ، دچار احساسات كردن ، تحت تاثير احساسات قرار گرفتن .
عاري از احساسات.
وابسته به احساسات.
(=impanel).
تلقيني، وابسته به انتقال فكر.
يكدلي، (هيپوتيزم و روانشناسي) انتقال فكر، تلقين .
امپراتور، فرمانفرما.
امپراتوري، سلطه كامل.
تاكيد، اهميت، قوت، تكيه .
باقوت تلفظ كردن ، تاييد كردن ( در)، اهميت دادن ، نيرو دادن به .
موكد، تاكيد شده ، باقوت تلفظ شده .
نفخ، اتساع و بزرگي عضوي در اثر گاز يا هوا، باد( درعضوي از بدن )، آمفيزم.
روش و فرضيه اي كه مبني بر تجربه و آزمايش باشد( نه براساس علم و تئوري)، تجربه گرائي.
امپراتوري چند كشور كه در دست يك پادشاه باشد، فرمانروايي.
مبني بر تجربه ، آزمايشي، تجربي، غيرعلمي.
تجربي.
در محلي قرار دادن ، در محل معيني قرار دادن .
تعيين جا، تعيين محل، جا، محل نصب.
استعمال كردن ، بكار گماشتن ، استخدام كردن ، مشغول كردن ، بكار گرفتن ، شغل.
قابل استخدام.
مستخدم، كارگر، مستخدم زن ، كارمند.
كارمند، مستخدم.مستخدم، كارگر، مستخدم زن ، كارمند.
كارفرما، استخدام كننده .
بكارگيري، كارگماري، استخدام.
بازار بزرگ ، جاي بازرگاني، مركز فروش.
(embiter، =poison) زهرآلودكردن ، تلخ كردن .
صاحب اختيار و قدرت كردن ، قدرت دادن ، اختيار دادن ، وكالت دادن .
زن امپراتور، ملكه ، امپراتريس، شهبانو.
ابراز صميميت، اظهار خصوصيت.
اقدام، عمل متهورانه و ابتكاري، شهرت، تقرير، عهده دار شدن .
بطور خالي، بطور پوج.
تهي، خالي، پوچ، خالي كردن ، تهي شدن .تهي، خالي.
تهيدست، بينوا، بدون هديه ، دست خالي.
(brained scatter) خشك مغز، بي مخ.
رسانه تهي.
مجموعه تهي.
ارغواني كردن .
آسماني، عرشي، آتشين ، علوي.
عرش، فلك الافلاك ، كره آتش، آسماني، عرشي.
(ج. ش. ) شترمرغ استراليائي.
تقليد كردن .هم چشمي كردن با، رقابت كردن با، برابري جستن با، پهلو زدن .
تقليد.هم چشمي، پژهان .
مقلد.
همچشمي كننده ، رشك برنده ، طالب.
امولسيون سازي.
ماده امولسيون كننده .
بشكل ذرات ريز و پايدار درآوردن ( جسمي در محلولي )، بحالت تعليق درآوردن .
شيرابه ، تعليق جسمي بصورت ذرات ريز وپايدار در محلولي ( مانند ذرات چربي در شير)، ذرات چربي درآب.
سيستم كولوئيدي ( شامل پخش مايعي در مايع ديگر)، محلول سريشمي.
مربوط به پاك كردن بيني، عضو دافع فضولات بدن .
دريك بلوك ، يك پارچه ، دربست، يك تكه .
توانا ساختن ، قادر ساختن .قادر ساختن ، وسيله فراهم كردن ، تهيه كردن براي، اختيار دادن .
تپش تواناساز.
علامت توانا سازي.
بصورت قانون درآوردن ، وضع كردن ( قانون ) تصويب كردن ، نمايش دادن .
تصويب، بصورت قانون در آمدن .
مينا ساختن ، ميناكاري كردن ، مينائي، لعاب دادن ، لعاب، مينا.
ظروف لعابي، ظروف ميناكاري شده .
شيفته كردن ، شيفتن .
شيفته كردن ، شيفتن .
(تش. ) مفصل كام و زبانه اي ( مثل مفصل لگن خاصره ).
جشن ساليانه تاسيس شهر يا تقدير كليسا يا معبدي.
(=cage) اردو زدن ، چادر زدن ، خيمه برپاكردن ، منزل دادن .
اردو زدن ، چادر زدن ، خيمه برپا كردن ، منزل دادن .
محل اردو زدن ، قرار گاه .
بصورت كپسول درآوردن ، در كپسول گذاردن ، در محفظه اي قرار دادن .
درقفس يا جعبه گذاردن ، روكش كردن .
قفسه ، محفظه .
آبستن ، حامله ، محوطه قلعه ، (نظ. ) حصار.
(طب ) آماس مخ، ورم دماغ، ورم مغز.
مغزنگاره ، عكس برداري از مغز با اشعه مجهول.
مغزنگاشت.
آنسفالوميليت، آماس مغز و نخاع شوكي.
مغز، مخ، دماغ.
زنجير كردن ، در زنجير نهادن ، محكم نگاه داشتن ، مقيد ساختن .
افسون كردن ، سحر كردن ، جادو كردن ، مسحور شدن ، فريفتن ، بدام عشق انداختن .
افسونگر.
(=charming) دلربا.
افسون ، جادو، سحر.
نشاندن ، سوار كردن ، كار گذاشتن ، در نگين گذاشتن ، قلم زدن ، مرصع كردن .
كيك ذرت محتوي گوشت و گوجه فرهنگي وادويه .
كتاب كوچك ، رساله .
سري كردن .برمز نوشتن ، رمز نوشتن ، با رمز درآميختن .
سري كننده .
دورگرفتن ، احاطه كردن ، حلقه زدن ، دورچيزي گشتن ، دربرداشتن .
دربرگرفتن ، درآغوش گرفتن ، بچنگ آوردن .
ناحيه اي كه كشور بيگانه دور آنرا گرفته باشد، ناحيه ايكه حكومت كشورهاي بيگانه آنرا كاملا احاطه كرده باشد، تحت محاصره .
بي تكيه ، متكي به كلمه قبلي، كلمه اي كه تكيه ندارد و يا اگر دارد تكيه اش را بكلمه پيش از خود ميدهد و در تلفظ بدان كلمه مي چسبد.
درميان گذاشتن ، در جوف قرار دادن ، به پيوست فرستادن ، حصار يا چينه كشيدن دور.
پيوست، در جوف، حصار.چارديواري، محوطه ، ديوار، حصاركشي، چينه كشي، حصار، چينه ، ضميمه ، (جمع) ضمائم، پيوست، ميان بار.
رمزي كردن .برمز در آوردن ( تلگراف و غيره )، برمز نوشتن .
رمزي، رمزي شده .
رمز گذار.
رمز گذاري.
ثناگو، مداح.
ثنا، ستايش.
دورگرفتن ، احاطه كردن ، حلقه زدن ، دارا بودن ، شامل بودن ، دربرگرفتن ، محاصره كردن .
(درموسيقي) دوباره بنوازيد.
روياروئي، روياروي شدن ، برخورد، روبروشدن ، مواجه شدن با، مصادف شدن با، دستبگريبان شدن با، مواجهه ، تصادف.
تشويق كردن ، دلگرم كردن ، تشجيح كردن ، تقويت كردن ، پيش بردن ، پروردن .
تشويق، دلگرمي.
مشوق، دلگرم كننده .
برنگ لاكي درآوردن ، جگري كردن ، قرمز كردن .
(ز. ش. ) سنگواره خارپوست سوسني.
دست اندازي كردن ، دست درازي كردن ، تخطي كردن ، تجاوز كردن .
دست اندازي، تخطي، تجاوز.
روكش كردن ، با پوسته يا قشري پوشاندن ، بشكل پوسته در آوردن .
پنهاني كردن .
سنگين كردن ، اسباب زحمت شدن ، دست و پاي( كسي را) گرفتن ، باز داشتن .
بار، قيد، مانع، اسباب زحمت، گرفتاري، گرو.
بدست چند نفر گشته ، عمومي، وابسته به بخشنامه پاپ.
دايره المعارف، دايره العلوم، دانش جنگ .
جامع، دايره المعارفي.
داراي معلومات جامع، دايره المعارف نويس.
در كيسه يا تخمدان قرار دادن .
پايان ، انتها، آخر، خاتمه ، فرجام، سر، نوك ، طرف، بپايان رساندن ، تمام كردن .انتها، خاتمه ، خاتمه دادن ، خاتمه يافتن .
دور گشتي، دور گرد.
رقمقرضي دور گشتي.
رقم نقلي دورگشتي.
تغيير مكان دورگشتي.
(طب)انتهاي اعصاب در پوست يا مخاط كه به آن copuscle end نيز مي گويند، جسمك انتهائي.
اعوجاج انتهائي.
نشان انتها، نشان خاتمه .
نشانگر انتهاي داده ها.
انتهاي پرونده .
انتهانماي پرونده .
نشان انتهاي پرونده .
انتهاي ورقه .
كارت انتهاي كار.
انتهاي خط، انتهاي سطر.
انتهاي پيام.
انتهاي رسانه .
انتهاي مدرك .
انتهاي حلقه .
نشان انتهاي نوار.
نشانگر انتهاي نوار.
انتهاي جلد.
دفتر انتهائي، شعبه جز.
داراي وقفه نهائي منطقي، داراي سكته منطقي، داراي سكته مليح.
ميزكوچك دم دستي، عسلي.
ارزش انتهائي.
آسيب رساندن ( به )، صدمه زدن (به )، لطمه زدن (به )، خسارت وارد آوردن ( به ).
(ج. ش. ) آميب انگل روده .
به مخاطره انداختن ، در معرض خطر گذاشتن .
متشكل در خارج، از مركز بخارج امتداد يافته .
امتداد از مركز به خارج.
(طب) جلوترين قسمت قدامي مغز.
(م. م. ) گران كردن ، عزيز كردن .
عزيز كردن ، گرامي كردن .
تلاش، كوشش، سعي، جد و جهد، سعي بليغ، تلاش كردن ، كوشيدن .
مختص يك ديار، بومي، بيماري همه گيربومي، مخصوص آب و هواي يك شهر يا يك كشور.
آنجه كه درروي پوست يا در بين پوست عمل ميكند، ازراه پوستي از ورا پوست.
تلاش، كوشش، سعي، جد و جهد، سعي بليغ، تلاش كردن ، كوشيدن .
پايان ، خاتمه .
(گ . ش. ) كاسني فرنگي، هنديا، كاسني سالادي، آنديو.
بي پايان ، بيحد.
ورقه بي انتها.
از درازي، طول.
دورترين ، اقصي نقطه .
درون بافتي، زيست كننده درميان بافت هاي ميزبان خود.
غشاء داخلي جنين
درون شامه دل، ( تش ) غشا دروني ميوه ، پرده دروني دل.
درون بر، (گ . ش. ) حلقه دروني ميوه ، پوسته هسته .
سطح داخلي جمجمعه و سخت شامه مغز.
غده مترشحه داخلي، غده بدون مجرا و بداخل ترشح كننده ، غده درون تراو، درون ريز.
درون ريزشناسي، ( طب) علم شناسائي و مطالعه غدد مترشحه داخلي.
درون پوست، پرده دروني (گ . ش. ) ليف درخت يا سلول.
داخلي ترين بافت پوسته ريشه وساقه .
(طب) شاخه اي از دندانپزشكي كه درباره بيماريهاي حفره مياني دندان بحث ميكند.
(طب) شاخه اي از دندانپزشكي كه درباره بيماريهاي حفره مياني دندان بحث ميكند.
آنزيم داخل سلولي.
درون همسري، رسم ازدواج قبيله اي، وصلت باخودي.
درون زائي، گياه درون روئيده ، آندوژن .
درون زاد.دروني.
رويداد دروني.
درون زائي.
تجديد وضع هسته اي آغازيان تاژكدار در فواصل معينه .
درون دگرگون ، بلوري كه درجوف بلور ديگر قرار دارد.
تشكيل ( اندامهاي داخلي) از روپوست، رويش از روپوست، درون دگرگوني.
تشكيل ( اندامهاي داخلي) از روپوست، رويش از روپوست، درون دگرگوني.
انگل داخلي، انگلهائي كه در داخل بدن زندگي ميكنند.
درون خوار، تغذيه كننده از روي، تغذيه كننده از مواد فاسد زيرزميني.
پشت نويس كردن ، ظهرنويسي كردن ، درپشت سندنوشتن ، امضا كردن ، صحه گذاردن .
ظهر نويسي، امضا، موافقت، تائيد.
استخوان بندي دروني حيوان .
پرده داخلي هاگ .
جانور خون گرم، خونگرم.
( با with) بخشيدن ( به )، اعطا كردن (به )، ( به صيغه اسممفعول) دارا، چيزي راوقف كردن ، وقف كردن ، موهبت بخشيدن به .
اعطا، موهبت.
درون جانوري، داراي زندگي دردرون جانور.
صفحه سفيد آغاز وپايان كتاب.
با انرژي، انرژي يافته .
وادار كردن ، بخشيدن به ( با with ) پوشانيدن .
تحمل پذير.
تحمل، پايداري.
تحمل كردن ، بردباري كردن دربرابر، طاقت چيزي راداشتن ، تاب چيزي راآوردن .
از انتها، سربسر، نوك بنوك ، ازطول.
از انتها، سربسر، نوك بنوك ، ازطول.
تنقيه ، اماله .
دشمن ، عدو، خصم، دشمن كردن .
پرتكاپو، كارمايه اي، جدي، كاري، فعال، داراي انرژي.
رشته اي ازعلم مكانيك كه درباره نيرو وتحولات آن بحث ميكنند.
انرژي دادن .نيرودادن ، قوت دادن ( به ) تشجيع كردن .
كارمايه ، زور، نيرو، قوه فعليه ، توانائي، انرژي.انرژي.
سست كردن ، بي رگ كردن ، بي حال كردن ، جسما ضعيف كردن ، ناتوان كردن ، بياثركردن .
مزاحم، كسي كه با اظهارات بي جاوكارهاي بي موردموجب تصديع خاطرگردد، مصدع.
سست كردن ، ضعيف كردن .
تيول بخشيدن ، هبه كردن ملك ، صاحب ملك كردن .
زنجير كردن ، دربند نهادن ، درقيد عبوديت آزردن ، گرفتار غل و زنجير كردن .
يك رشته ئ اطاق، روبروي هم قرار دادن ، ( نظ )درو عرضي كردن .
بر افروختن ، داراي اماس كردن ، ملتهب كردن ، اتش گرفتن ، عصباني و ناراحت كردن ، به هيجان اوردن
عطرگيري بوسيله ئ روغن هاي جاذب.
پيچيدن ، درلفافه پيچيدن ، با لفافه پوشاندن ، دربرگرفتن ، درآغوش گرفتن .
اجراكردن ، (بازور) از پيش بردن ، وادار كردن ، مجبوركردن ، تاكيدكردن .
قابل اجرائ.
اجرائ، انجام.
آزاد كردن ، از بندگي رهاندن ، معاف كردن ، حقوق مدني اعطا كردن به .
بكارگماشتن ، گرفتن ، استخدامكردن ، نامزدكردن ، متعهد كردن ، از پيش سفارش دادن ، مجذوب كردن ، درهمانداختن ، گيردادن ، گروگذاشتن ، گرودادن ، ضامن كردن ، عهد كردن ، قول دادن .
نامزد شده ، سفارش شده .
نامزدي، اشتغال، مشغوليت.
درحلقه ئ گل قرار دادن ، احاطه كردن (باحلقه ئگل )، تاجگل زدن .
توليد نسل كردن ، آبستن شدن (زن )، ايجاد كردن ، بوجود آمدن .
ماشين ، ماشين بخار، موتور، اسباب، آلت، ذكاوت، تدبيركردن ، نقشه كشيدن .موتور، ماشين .
مهندس.مهندسي كردن ، اداره كردن ، طرحكردن و ساختن ، مهندس.
مهندسي.
محصوردريخچال، دريخچال، يخچالي، عبوركننده از يخچال.
انگلستان .
انگليسي، مربوط به مردم و زبان انگليسي، بانگليسي درآوردن .
نوعي ساز بادي چوبي انگليسي كه داراي دوزبانه است.
(ج. ش. ) نوعي سگ انگليسي كه داراي پشم بلند ونرم سفيد رنگ يارنگين ميباشد.
سگ گله ئ انگليسيكه داراياندازه ئمتوسط وبرنگ سياه براقودارايخالهايقهوه اي ياخرمائياست.
غزل انگليسي كه شامل دوازده سطراست.
نوعي سگ پشمالوي داراي پيشاني برآمده وبيني روبه بالا.
انگليسي.
بلعكردن ، قورت دادن ، سيركردن .
حريصانه خوردن ، بلعيدن .
پيوند زدن ( مج ) نشاندن ، جادادن .
دندانه دار، داراي كنگره هاي هلالي.
(=engramme)تحولات دائمي هسته سلول، اثر دائميكه درنتيجه يك محرك درسلول باقي ميماند، اثرارثي، آثار وراثت (درسلول).
(=engram)تحولات دائمي هسته سلول، اثر دائميكه درنتيجه يك محرك درسلول باقي ميماند، اثرارثي، آثار وراثت (درسلول).
قلمزدن ، كنده كاريكردن در، حكاكيكردن ، گراوركردن ، نقش كردن ، منقوش كردن .
حكاكي.
درشت نوشتن ، جلب كردن ، اشغال كردن ، احتكاركردن ، مشغول، مجذوب.
انحصارشده ، كاملا اشغال شده ، مجذوب.
جاذب.
غرق كردن در، غوطه ورساختن ، توي چيزي فروبردن ، فراگرفتن ، خروشان كردن .
بالابردن ، افزودن ، زيادكردن ، بلندكردن .
افزايش، بالابردن .
ماشين حساب الكتروني.
معما، چيستان ، لغز، رمز، بيان مبهم.
معمائي، مبهم.
بصورت جزيره درآوردن ، جداكردن .
دنباله ئ سخني رادرشعريابيت بعديادامه دادن ، دنباله سطريرابه سطرديگركشيدن ، ادامه ئمطلب.
سفارش كردن به ، امركردن ، مقررداشتن ، بهم متصل كردن .
لذت بردن ، برخوردارشدن از، بهره مندشدن از، دارابودن ، برخوردارشدن .
لذت بخش، لذت بردني.
لذت، خوشي، برخورداري.
(=kindle).
دورگرفتن ، حلقه زدن دورچيزي، گرفتاركردن .
بزرگ كردن ، باتفصيل شرحدادن ، توسعه دادن ، وسيعكردن ، بسط دادن .
توسعه ، بزرگي.
روشن فكركردن ، روشن كردن ، تعليمدادن .
روشن فكري.
براي سربازي گرفتن ، نام نويسي كردن ، كمك طلب كردن از، درفهرست نوشتن .
داوطلب خدمت سربازي، نامنويسيكرده .
نامنويسي، سربازگيري.
زندگي بخشيدن ، حيات بخشيدن ، جان دادن ، نيرودادن ، روح بخشيدن ، روحدادن .
يكدفعه ، يك مرتبه ، يكهو، كلا، بطوركلي.
دردام نهادن ، گرفتاركردن ، درشبكه نهادن ، مثل توروپارچه پشته بندي سوراخ داركردن .
دشمني، خصومت، عداوت، نفرت، كينه .
شريف گردانيدن ، شرافت دادن ، بلندكردن ، تجليل كردن .
بيزاري، دلتنگي، ملالت، خستگي.
شراب شناسي، مبحث شراب شناسي.
غيرعادي، عظمت، شرارت زياد، ستمگري، شناعت، وقاحت، تجاوزفاحش، هنگفتي.
بزرگ ، عظيم، هنگفت.
اداكردن ، تلفظ كردن ، اظهاركردن ، بيان كردن ، بصراحت گفتن ، اعلام كردن .
كافي، بس، باندازه ئكافي، نسبتا، آنقدر، بقدركفايت، باندازه ، بسنده .
ضمنا درحين ، درضمن ، تصادفا.
(گ . ش. ) بيماري همه گير، شايع.
سوار هواپيما شدن .
پرس و جو، استفسار.
زبان پرس و جو.
ايستگاه پرس و جو.
واحدپرس و جو.
خشمگين كردن ، عصباني كردن .
غني كردن ، پرمايه كردن ، توانگركردن .
غني سازي، پرمايه كردن ، پرمايگي، غنا.
( =enroll) نامنويسي كردن ، ثبت نامكردن ، عضويت دادن ، درفهرست واردكردن .
( =enrol) نامنويسي كردن ، ثبت نامكردن ، عضويت دادن ، درفهرست واردكردن .
نامنويسي، ثبت نام.
درراه ، در مسير.
استحكامات ساختن ، پوشاندن ، پناه دادن ، پنهان شدن ، خودرادرجان پناه جادادن .
يكمرتبه ، مجموع، اثركلي، بطورجمعي، دسته جمعي.
درغلاف محصور كردن ، غلاف كردن .
دركفن پيچيدن ، كفن كردن ، پوشيدن ، پوشاندن ، كاملا پنهان كردن .
درزيارتگاه گذاشتن ، تقديس كردن ، ضريح ساختن ( مج ) مقدس وگرامي داشتن .
(گ . ش. ) شمشيري، (تش ) غضروف خنجري.
نشان ، پرچم، علم، پرچمدار، (آمر)ناوبان دوم، اشاره ، دسته ، گروه ، سربازي كه حامل پرچماسترنگ آبي كمرنگ .
عملانباركردن (عليق ياغله در سيلو ياگودال بي هوائي كه آنرا تازه نگاه دارد) عليق ياغله اي كه بدين ترتيب نگاهداشته شود.
انبار كردن ، سيلوكردن .
درآسمان جا دادن ، دربهشت جا دادن .
بنده كردن ، غلام كردن .
بنده سازي، غلامي، اسارت، بردگي.
(ensnarl، entrap، snare =) بدام انداختن ، بغرنج كردن ، گوريده شدن ، خشمگين كردن .
(ensnare، entrap، snare =) بدام انداختن ، بغرنج كردن ، گوريده شدن ، خشمگين كردن .
داراي روح كردن .
محصور كردن ، بصورت كروي در آوردن ، احاطه كردن .
از پس آمدن ، ازدنبال آمدن ، بعدآمدن .
بطورسري، بدنبال هم.
مطمئن ساختن ، متقاعد كردن ، حتمي كردن ، مراقبت كردن در، تضمين كردن .
(enwarp، swathe =) پيچيدگي، گرفتار كردن .
قسمتي از سر ستون كه شامل كتيبه وگلوئي است (درماشين بخاركشتي) قاب آهن محكمي.
صفحه زير مجسمه ، سكوي مجسمه .
مستلزم بودن ، شامل بودن ، فراهم كردن ، متضمن بودن ، دربرداشتن ، حمل كردن بر، حبس ياوقفكردن ، موجب شدن .
گرفتاركردن ، گيرانداختن ، پيچيده كردن .
گير، گرفتاري.
تشكيل، تكميل، مرحله تشكيل و تحقق، واقعيت.
موافقت، روابط حسنه ، دولتهاي متحابه ودوست، حسن تفاهم (ميان دول).
ثبت كردن ، داخل شدن .داخل شدن ، درآمدن ، واردشدن ، توآمدن ، تورفتن ، اجازه دخول دادن ، بدست آوردن ، قدمنهادن در، داخل عضويت شدن ، نامنويسيكردن .
(=enteric) روده اي، امعائي.
( =enteral) روده اي، امعائي.
عمل تهورآميز، امرخطير، اقدام مهم، ( مانند تاسيس كارخانه وغيره )، سرمايه گذاري، تشكيلات اقتصادي، مبادرت بكاري كردن ، اقدام كردن .
پذيرائي كردن ، مهمانيكردن از، سرگرمكردن ، گراميداشتن ، عزيزداشتن ، تفريحدادن ، قبولكردن .
پذيرائي، سرگرمي.
( =enthrall) بنده كردن ، بغلامي درآوردن ، شيفته كردن ، اسيركردن ، مفتون ساختن .
( =enthral) بنده كردن ، بغلامي درآوردن ، شيفته كردن ، اسيركردن ، مفتون ساختن .
برتخت سلطنت نشاندن ، بلندكردن ، بالابردن .
احساسات رابرانگيختن ، غيرت كسي رابخوش آوردن ، جسورومتهور ساختن .
هواخواهي با حرارت، شوروذوق، غيرت، جديت، (م. م)الهام، وجدوسرور، اشتياق.
هواخواه ، مشتاق، علاقه مند.
مشتاق، علاقه مند.
فريفتن ، اغواكردن ، تطميع، بدامكشيدن ، جلب كردن .
اغوا، فريب، بدام انداختن .
تمام، درست، دست نخورده ، بي عيب.
كاملا، كلا، سراسر.
تماميت، جمع كل، چيزدرست ودست نخورده .
حق دادن مستحق دانستن ، لقب دادن ، ملقب ساختن ، نام نهادن ، ناميدن .
نهاد، وجود.
(endoderm =).
(=enmesh) گيرانداختن ، بدام انداختن ، گرفتار مخمصه كردن .
زيرخاك كردن ، دفن كردن ، مقبره ساختن .
علم حشره شناسي.
حشره خوار.
محيط، دور و بر اطرافيان ، دوستان ، همراهان .
انگل هاي داخلي بطور اعم و بخصوص كرمهاي روده .
ميان پرده ، تنفس، فاصله ميان دو پرده ، رقص ياسازميان دو پرده .
احشائ و امعائ، اندرونه .
آهسته دنبال كسي رفتن ، بقطار (راه آهن ) سوار كردن ، كشيدن ، بدنبال كشيدن .
مدخل.(.n)درون رفت، وروديه ، اجازه ورود، حق ورود، دروازه ئدخول، ورود، مدخل، بار، درب مدخل، آغاز(.vt) مدهوش كردن ، دربيهوشيياغشانداختن ، (مج)ازخودبيخودكردن ، زيادشيفته كردن .
وارد شونده ، داوطلب.
بدام انداختن ، تله انداختن ، گول زدن ، اغفال كردن .
درخواست كردن (از) التماس كردن ، (به ) لابه كردن ، استدعاكردن .
التماس، استدعا.
ورود، دخول، مدخل، اجازه ئ ورود، غذاي اصلي.
غذاي لذيد اضافه بر برنامه معمولي.
تجاوز كردن به ، خندق كندن ، درسنگرقراردادن .
سنگربندي.
انبار، انباركالا، انبارموقتي، مركزبازرگاني.
كارگشا، مقدم كمپاني، موسس شركت، پيش قدم درتاسيس.
(فيزيك ) واحد اندازه گيري ترموديناميك ، درگاشت.
سپردن ، واگذاركردن ، بامانت سپردن .
ثبت، فقره ، قلم، دخول، مدخل، ادخال.دخول، ورود، راه ، راهرودر، مدخل، ثبت دردفتر، چيزثبت شده ياواردشده ، قلم، فقره .
كنده مدخل.
شرط دخول.
دستورالعمل دخول.
صفحه كليد ادخال، صفحه كليد ورودي.
نقطه دخول.
(=entwist) بهم پيچيدن ، بهم پيچاندن ، (مج) بافتن ، مثل طناب تابيدن ، درآغوش گرفتن .
مغزكردن ، هسته درآوردن ، كندن ، (مج) روشن كردن ، توضيح دادن .
شمردن ، بشمارآوردن ، محسوب داشتن ، برشمردن .يكايك شمردن .
يكايك شماري، سرشماري، شمارش.
اعلام كردني.
مژده دادن ، اعلام كردن ، صريحا گفتن ، تلفظ كردن .
اعلام، بشارت، مژده ، مژدگاني.
پيچيدن ، پوشاندن ، درلفاف گذاشتن ، فراگرفتن ، دورچيزي راگرفتن ، احاطه كردن .
پاكت، پوشش، لفاف، جام، حلقه ئ گلبرگ .
احاطه ، پوشش، لفاف.
زهرآلودكردن ، رهراگين كردن (مج) مشوب كردن ، آلوده كردن .
رشك آور، خواستني، حسادت انگيز.
حسود، رشك بر.
رشك بر، حسود، بدچشم، غبطه خور، حسادت آميز.
احاطه كردن ، دورزدن ، دوركسي يا چيزي را گرفتن ، محاصره كردن .
محيط، دوروبر.محيط، اطراف، احاطه ، دور و بر، پرگير.
محيطي.
حومه ، حول وحوش، دوروبر، توابع، اطراف.
روبروشدن ، مواجه شدن با، در نظر داشتن ، انتظار داشتن ، درذهن مجسم كردن .
خيال بافي كردن ، رويائي بودن ، دررويا ديدن .
(=envoy) فرستاده ، مامور، نماينده ، ايلچي، مامور سياسي، (گ ) سخن آخر، شعر ختامي.
(=envoi) فرستاده ، مامور، نماينده ، ايلچي، مامور سياسي، (گ ) سخن آخر، شعر ختامي.
رشك ، حسد، حسادت، حسد بردن به ، غبطه خوردن .
بدور چيزي پيچيدن ، احاطه كردن ، محصور كردن .
پيچيدن ، گرفتار كردن .
مرض همه گير دامها، امراض فصلي و ناحيه اي دامها.
مواد آلي پيچيده اي كه درموجود زنده باعث تبديل مواد آلي مركب به مواد ساده تر وقابلجذب ميگردد، آنزيم، دياستاز.
آنزيم شناسي.
(ز. ش. ) دوره زمين شناسي، >ايوسن < در عهد سوم كه بين >پليوس< و اكيگوسن بوده .
بادآورده ، خراب شده توسط باد، ته نشين شده توسط باد، باد وز.
مربوط به دوره ماقبل كامبرين .
( در يونان ) شهرستان ، استان .
( =epaulette) اپل، سردوشي، افسري.
( =epaulet) اپل، سردوشي، افسري.
(د. ) الحاق حرفي درميان كلمه ، درج، اندراج.
حشره يكروزه ، چيز زودگذر، فاني.
(=ephemerous) يكروزه ، بيدوام، يوميه .زود گذر.
( =ephemeral) يكروزه ، بيدوام، يوميه .
تقويم نجومي، جدول نجومي، دفتريادداشت روزانه ، حشره يكروزه .
جامه رسمي مخصوص كاهنان يهود، بت يا تصوير، صنم.
رزمي، حماسي، شعر رزمي، حماسه ، رزمنامه .
لايه كوچكياز پوست كه گاهي گوشه دروني چشم رامي پوشاند.
قسمت خارجي عضله قلب.
(گ . ش. ) پوسته خارجي، قسمت نرمميوه ، پوست ميوه ، برون بر.
مشترك بين دو جنس، خنثي، خواجه ، مخنث.
مركز زلزله .
(گ . ش. ) واقع بربالاي برگ دانه .
(درمورد حس جلدي بدن ) تميز دهنده گرما وسرما، حساس بسرماوگرما.
پيرو عقيده اپيكور، آدم خوش گذران وعياش، ابيقوري، شكم پرست.
عياش، ابيقوري.
فلسفه اپيكوري، فلسفه عياشي و خوشگذراني.
دايره اي كه مركزش روي محيط دايره بزرگتري است و در مدار دايره بزرگتري حركت ميكند.
منحني ترسيم شده بر نقطه اي درمحيط دايره ثابتي كه درخارج دايره بچرخد.
همه گير، مسري، واگير، بيماري همه گير، عالمگير، جهاني.
همه گيرشناسي، علم ناخوشيهاي همه گير، علم امراض مسري.
(تش. ) روپوست، پوست بروني، بشره ، جلد.
(تش. ) زائده طويل و باريك عقب بيضه كه شامل مجاري خروجي مني است.
فوق المعدي.
(تش. ) شكم سر، فوق المعده ، بالاي شكم، روي معده .
(گ . ش. ) روينده برروي زمين ، روخاكي.
روي زمين توليد شده روي زميني.
شراع الحنك ، اپي گلوت، ناي بند، زبانك .
مقلد آثار ادبي و هنري.
(epigonous) تقليدي.
(epigonic) تقليدي.
لطيفه ، هجا، سخن نيشدار، قطعه هجائي.
وابسته به لطيفه و كلمات قصار.
لطيفه يا مضمون گفتن ، هجو ساختن .
كتيبه ، نوشته ، سرلوحه .
(گ . ش. ) واقع بروي تخمدان ، برمادگي.
(طب) بيماري صرع، غشي، حمله ، بيهوشي، غش.
صرعي، حمله اي، غشي، مبتلا به مرض صرع.
(طب) مشابه صرع، مانند صرع.
(طب) مشابه صرع، مانند صرع.
نطق ختامي نمايش، سخن آخر، ختم مقاله ، بخش آخر كتاب يا مقاله .
تجلي، ظهور، ظهور و تجلي عيسي.
(طب) علائم ثانويه ، علائم بعدي و ثانوي مرض.
(گ . ش) علمي كه درباره خواص و بوم شناسي وعلل شيوع امراض گياهي بحث ميكند.
قلمرواسقفي، مقام اسقفي، پيروي از كليساي اسقفي.
مربوط به كليساي اسقفي درمسيحيت.
پيرو كليساي اسقفي.
پيروي از كليساي اسقفي.
دستگاه نشان دهنده تصاوير.
حادثه ضمني، حادثه معترضه ، داستان فرعي، فقره .
(epistasy) اختفاي اثرات يك نژاد بوسيله نژاد ديگري.
(epistasis) اختفاي اثرات يك نژاد بوسيله نژاد ديگري.
خون دماغ، نزف الدم، رعاف.
شناخت شناسي، معرفت شناسي، مبحث ارزش و حدود معرفت.
وابسته به معرفت شناسي، وابسته به شناخت شناسي.
نامه ، رساله ، نامه منظوم.
رساله اي، نامه اي.
وفات نامه ، نوشته روي سنگ قبر.
حداعلاي داستان ، دوره بحراني وشدت مرض.
رشد همبافته .
(epithelioid) مخاطي، شبيه بشره اي، برپوشي.
(ez=epitheli) پوشيده شدن با و يا تبديل شدن به بافت مخاطي، بافت پوششي شدن .
(epithelial) مخاطي، شبيه بشره اي، برپوشي.
غده خوش خيم و يا بدخيم مشتق از بافت مخاطي.
(ez=epitheliali) پوشيده شدن با و يا تبديل شدن به بافت مخاطي، بافت پوششي شدن .
صفت، لقب، عنوان ، كنيه ، اصطلاح.
وابسته به لقب ياصفت.
خلاصه ، مختصر، خلاصه رئوس مطالب.
خلاصه كردن ، متمركز كردن ، مجسم كردن ، صورت خارجي به چيزي دادن .
زندگي كننده روي بدن جانور، انگل جانور.
(ootologyzepi، ootiologyzepi) (ج. ش. ) علممطالعه خواص و بومشناسي و علل شيوعامراض حيواني.
منتشر شونده درميان جانوران ، همه گير، ناخوشي همه گيرحيواني، بيماري.
(ootologyzepi، oologyzepi) (ج. ش. ) علممطالعه خواص و بوم شناسي و علل شيوعامراض حيواني.
(oologyzepi، ootiologyzepi) (ج. ش. ) علممطالعه خواص و بوم شناسي و علل شيوعامراض حيواني.
مبدا تاريخ، آغاز فصل جديد، عصر، دوره ، عصرتاريخي، حادثه تاريخي.
مهم، تاريخي.
بخش سوم غزل يا قصيده ، ورد، افسونگري.
كسي كه نام خود را به ملت يا كشوري ميدهد، عنوان دهنده ، عنوان مشخص، سرخاندان .
وابسته به سرخاندان .
اشتقاق اسم قبيله يا شخص يا عشيره ازيك كلمه .
اشعار حماسي، شاعر اشعارحماسي، حماسه ، رجز، منظومه ، شاهنامه .
مجموعه اشعار محتوي افسانه هاي ملي (مثل شاهنامه )، اشعار رزمي پيشينيان .
اپسيلون ، پنجمين حرف الفباي يوناني.
نمك فرنگي اصل، سولفات دومنيزي.
ملايم، ثابت.
برابر، مساوي.(.n and .adj) هماندازه ، برابر، مساوي، هم پايه ، همرتبه ، شبيه ، يكسان ، همانند، همگن ، (.vi and .vt) برابر شدن با، مساوي بودن ، هم تراز كردن .
دريچه برابري.
علامت برابري، علامت تساوي.
(egalitarian) طرفدار تساوي انسان ، تساوي گراي.
مساوات، برابري، تساوي، يكساني، شباهت.برابري، تساوي.
مدار برابري.
برابر سازي.
تساوي، برابري.برابر كردن .
برابر كننده .
برابر كننده .
متانت، خودداري، ملايمت، آرامي، قرار، قضاوت منصفانه ، تعادل فكري، انصاف، عدالت.
برابركردن ، برابرگرفتن ، مساوي پنداشتن ، معادله ساختن ، يكسان فرض كردن .
معادله .معادله ، برابري.
خط استوا، دايره استوا، ناحيه استوائي.
استوائي.
اصطبل بزرگ ، اصطبل سلطنتي، ميرآخور.
مربوط به اسب سواري، اسب سوار، چابك سوار.
زن اسب سوار، شواليه زن .
(هن. ) همه گوشه يكي، متساوي الزوايا، داراي زواياي مساوي.
داراي كالري و نيروي مساوي ( براي بدن ).
مسافت مساوي، متساوي المسافت.
داراي مسافت مساوي.
متساوي الاضلاع، ازدوطرف متقارن ، دو پهلو برابر.
نيروي متعادل، متعادل.
موازنه كردن ، بحال تعادل درآوردن ، متعادل كردن ، متعادل شدن .
بندباز، طرفدارسياست موازنه .
موازنه ، تعادل، آرامش، سكون .
(ش. ) داراي غلظت ملكولي مساوي.
اسب مانند، اسبي.
وابسته باعتدال شب و روز، واقع درنزديكي خط اعتدال روزوشب، واقع درنزديكي خط استوا.
اعتدال شب وروز، نقطه اعتدالين .
آراستن ، سازمندكردن ، مجهز كردن ، مسلح كردن ، (نظ. ) سازوبرگ دادن .مجهز كردن .
تجهيزات، ساز وبرگ .تجهيزات.
همسازي تجهيزاتي.
خرابي تجهيزاتي.
تعادل، توازن ، برابري دروزن ، متعادل ساختن ، به حالت تعادل درآوردن ، متوازن كردن .
برابر، معادل، هم معني، هم قوه ، هم نيرو، اشيائ هم قوه .
هم وزن .
هم وزن بودن ، موازنه كردن ، هم وزن كردن .
هماثر، هم طرفيت، داراي اثرات برابر.
هم پتاسيل، هم نيرو، هم قوه ، هم اثر، هم ظرفيت، هم مقام.
منصف، متساوي.
(گ . ش. ) رويهم قرار گرفتن برگها، سوار بر اسب.
هنراسب سواري، سواركاري.
قاعده انصاف، انصاف بيغرضي، تساوي حقوق.
هم ارزي.(equivalency) تعادل.
عمل هم ارزي.
رابطه هم ارزي.
(equivalence) تعادل.
هم ارز، معادل.معادل، هم بها، برابر، مشابه ، هم قيمت، مترادف، هم معني، همچند، هم ارز.
داراي دومعني، داراي ابهام، دو پهلو، نامعلوم.
دوپهلو حرف زدن ، زبان بازي كردن ، ابهام بكاربردن ، دروغ گفتن .
ابهام، دروغ.
(equivoque) ابهام ( بديع) جناس، تجسس.
(equivoke) ابهام ( بديع) جناس، تجسس.
مبدا، تاريخ، آغاز تاريخ، عصر، دوره ، عهد، عصرتاريخي، (ز. ش. ) دوران .
ريشه كن شدني.
(radiate) تابيدن ، پرتو افكندن .
ريشه كن كردن ، از بين بردن ، خلاص شدن از، قلع و قمع كردن .
قابليت پاك شدن .
پاك شدني.پاك كردني.
انباره پاك شدني.
پاك كردن ، تراشيدن .پاك كردن ، آثارچيزي رااز بين بردن ، خراشيدن ، تراشيدن ، محوكردن .
دخته پاك كن .
نوك پاك كن .
مداد پاك كن ، تخته پاك كن .
پاك شدگي، تراشيدگي.پاك شدگي، تراشيدگي، حك ، جاي پاك شدگي.
غزل و شعر عشقي يوناني.
(before) قبل از، قبل از اينكه .
(افسانه يونان ) برزخ يا عالم ظلمات.
عمودي، قائم، راست، سيخ، راست كردن ، شق شدن ، افراشتن ، برپاكردن ، بناكردن .
راست شدني، سيخ شدني، قابل نعوظ، راست كردني، بلند كردني، نصب كردني، قابلنصب.
نصب، ساختمان ، نعوظ، شق شدگي.
باني، بناكننده .
بزودي، در آينده نزديك .
گوشه نشين ، زاهد، گوشه گير.
(heretofore) پيش ازاين ، تااين تاريخ.
تحريك شدگي زياد.
(heretofore، erewhiles) پيش از اين .
(heretofore، erewhile) پيش از اين .
بنابراين ، پس.
دستگاه سنجش قدرت كار عضلاني.
نيروسنج، كارسنج، ارگ سنج.
(گ . ش. ) ارجوت، سگاله ، مرض.
مسموميت حاصله از خوردن سگاله ، مرض قارچي برخي گياهان دراثرسگاله ، مباحثه منطقي.
(گ . ش. ) خلنگ ، بته ابو حدار، جاروب.
(ericoid) خلنگ دار، خلنگ زار.
(ericaceous) خلنگ دار، خلنگ زار.
(جغ. ) ايرلند.
(افسانه يوناني ) الهه ناسازگاري.
مباحثه اي، بحث و جدلي، اهل مباحثه .
تنگ مخروطي آزمايشگاه .
(ج. ش. ) قاقم، پوست قاقم، خز قاقم.
فرسائيدن ، خوردن ، سائيدن ، فاسدكردن ، سائيده شدن .
قابل سايش.
(erogenic) ارضاكننده تحريكات شهواني و جنسي، محرك احساسات جنسي.
كروب، صورت كودك بالدار، (مج. ) بچه قشنگ ، غرائزشهواني انساني، نام دارگونه عشق درافسانه هاي يوناني(برابر باcupid درافسانه هاي رومي).
(erodible) قابل سايش و فرسايش.
فرسايش، سايش، فساد تدريجي، تحليل، سائيدگي.
سايش دهنده ، فرسايشگر.
وابسته به عشق شهواني، وابسته به eros.
نوشته ها واصطلاحات عاشقانه ، ادبيات عاشقانه .
(erotism) تحريك احساسات شهوانيبوسيله تخيل ويابوسايلهنري، تحريكات جنسي، تمايلات جنسي.
(erogenous) محرك تحريكات جنسي.
خطاكردن ، دراشتباه بودن ، غلط بودن ، گمراه شدن ، بغلط قضاوت كردن .
خطا، اشتباه ، گمراهي.
پيغام، ماموريت، فرمان ، پيغام بري، پيغام رساني.
عيار، آواره ، سرگردان ، حادثه جو، كمراه ، منحرف، بدنام.
عياري، سلحشوري، دربدري، حادثه جويي، دلاوري.
erratum. pl =.
نامنظم، سرگردان ، غيرمعقول، متلون ، غيرقابل پيش بيني، دمدمي مزاج.
(corrigendum) غلطنامه ، فهرست اغلاط.
نادرست، غلط.نادرست، پراز غلط، غلط، اشتباه ، مغلوظ.
لغزش، اشتباه ، غلط، سهو، خطا، عقيده نادرست، تقصير.خطا.
قطار خطاها.
رمز خطا رس.
رمزخطائي.
وضعيت خطا.
كنترل خطا.
رمز خطا ياب.
خطا گيري.
خطا گير.
رمز خطا گير.
خطا يابي.
در روي خطا.
بي خطا.
در روي خطا نما.
سياهه خطاها.
پيغام خطانما.
محدوده خطا.
سرخ خطا، ميزان خطا.
نسبت خطا.
ترميم خطا.
روال خطا پرداز.
اسكاتلندي، زبان گالي.
(formerly، erstwhile) سابقا، قبلا.
(formerly، erst) سابقا، قبلا.
آروغ زدن ( belch ) بشدت فوران كردن .
قي كردن ، آروغزدن ، باشدت بيرون انداختن .
فرجاد، آموزنده ، عالم، دانشمند، متبحر، دانشمندانه .
فضل و دانش، دانشوري.
فوران كننده ، منفجر شونده ، شكوفنده .
جوانه زدن ، درآمدن ، درآوردن ، منفجرشدن ، فوران كردن ، جوش درآوردن ، فشاندن .
جوش، فوران ، انفجار.
فوران كننده ، انفجاري.
ريشه شقاقل كه بعنوان مقوي بائ مصرف ميشود.
(طب ) بادسرخ، حمره ، بادمبارك .
جوخه هوائي، هواپيما.
صعود، بالاروي، نردبان ، پله متحرك .
(.n) پلكان متحرك ، پله برقي (.adj) ( در دستمزد يا قيمتها ) تعديل كننده .
(scallop) گوش ماهي، پختن ، دوختن ، لبه تزئيني به لباس.
فرار كردني.
فرار و اختقا از ترس توقيف، جفتك زني، (مج) فراراز زندگي دشوار.
رستن ، گريختن ، دررفتن ، فراركردن ، رهائيجستن ، خلاصي جستن ، جان بدربردن ، گريز، فرار، رهائي، خلاصي.گريز.
دخشه گريز.
قرارداد گريز.
تجاهل، طفره وتعلل، وسيله فرار.
فراري.
گريز، فرار، رهائي، چرخ دنگ ، مخرج.
انزواي سياسي، خودداري از شركت دركارهاي سياسي، فرار از واقعيات.
پرتگاه مصنوعي، سينه كش، سرازيري خندق.
(طب ) خشك ريش، خشكي، پوست زخم، اثرزخم.
خشكانيده ، سوزانده ، داروي سوزاننده يا خشكاننده .
آخرت شناسي، مبحث آخرت، گفتاردرمرگ ورستاخيزو دوزخ وبهشت، هدف عالييانهائيآخرت.
(حق) حق تصرف دارائي متوفي ازطرف دولت يا پادشاه درموردي كه متوفي بي وارث يابيوصيتمرده باشد، مصادره كردن .
(avoid، shun) اجتناب كردن .
(ج. ش. )نوعي ماهي فلس دار خشن بنام لاتين pretiosus ruvettus كه شبيه ماهي خالمخالياست.
گاردمحافظ، ملتزمين ، اسكورت، نگهبان ، همراه ، بدرقه ، همراهي كردن (با)نگهباني كردن (از)، اسكورت كردن .
(حق) سندرسمي كه بدست شخص ثالثي سپرده شده و پس از انجام شرطي قابل اجرايا قابل اجرا ياقابل ابطال باشد، موافقت نامه بين دونفركه بامانت نزدشخص ثالثي سپرده شودوتاحصول شرايط بخصوص بدون اعتبارباشد.
(=edible) خوردني.
سپري كه داراي نشانهاي نجابت خانوادگي باشد، صفحه اي كه روي آن اسم چيزي نقششده باشد، سپرآرمدار.
برجستگي باريك و طويلي كه ازرسوب سنگ ريزه يا شن درضمن جريان آب يخچالايجادميگردد.
اسكيمو.
(ج. ش) سگ سورتمه كش، اسكميو.
(تش. ) مري، سرخناي.
محرمانه ، سري، رمزي، دروني، داخلي، مبهم، مشكوك .
كفش صندل، كفش دمپائي.
چفته ، چوب بندي جهت تربيت نهال ميوه .
(special) مخصوص.
اميد.
اسپرانتور، ، زبان بين المللي.
مراقبت، ديدباني، جاسوسي.
گردشگاه ، قطعه زمين هموار، شيب ملايم.
بشوخي، از روي شوخ طبعي، سبكسرانه .
جاسوسي.
عقد، عروسي(بيشتردرجمع)، نامزدي.
عقدكردن ، عروسيكردن ، نامزدكردن ، شوهردادن ، حمايت كردن از، عقيده داشتن به .
نوعي قهوه كه بوسيله فشار بخارآماده ميشود.
روح، نشاط، سرزندگي، هوش، ذكاوت.
روحصميمت و يگانگي دسته جمهي، روح رفاقت.
جاسوسي كردن ، ديده باني كردن ، جاسوس بودن ، بازرسي كردن ، تشخيص دادن .
آقا، عنوان روي نامه وامثال آن براي مردهاعنواني كه يكدرجه پائين تراز >شواليه < بوده ، مالك زمين ، ارباب.
مقاله ، انشائ، آزمايش كردن ، آزمودن ، سنجيدن ، عيارگيري كردن (فلزات)، تاليف، مقاله نويسي.
مقاله نويس.
فروهر، هستي، وجود، ماهيت، گوهر، ذات، اسانس.
ضروري، اساسي.ضروري، واجب، بسيارلازم، اصلي، اساسي ذاتي، جبلي، لاينفك ، واقعي، عمده . بي وارث را)، مصادره كردن .
(حق. _انگلسي) بهانه براي عدم حضوردردادگاه درزمان مقرر، بهانه ، عذرقانوني.
تاسيس كردن ، دايركردن ، بنانهادن ، برپاكردن ، ساختن ، برقراركردن ، تصديق كردن ، تصفيه كردن ، كسي رابه مقامي گماردن ، شهرت يامقامي كسب كردن .
كليساي قانوني و شرعي.
تاسيس، استقرار، تشكيل، بنا، برقراري، بنگاه ، موسسه ، دسته كاركنان ، برپائي.
ملك ، املاك ، دارائي، دسته ، طبقه ، حالت، وضعيت.
قدر، اعتبار، اقدام، رعايت ارزش، نظر، شهرت، ارجمندشمردن ، لايق دانستن ، محترمشمردم.
ظرفيت احساس و ادراك ، حساسيت.
حس سنج، احساس سنج.
حس، احساس (خصوصااحساس ناقص ).
تخمين پذير، قابل برآورد كردن .
تخمين ، تخمين زدن ، براورد كردن .برآورد، ديدزني، تخمين ، تقويم، ارزيابي، قيمت، شهرت، اعتبار، برآوردكردن ، تخمين زدن .
تخمين ، براورد.تخمين ، برآورد.
اهل جمهوري سابق استوني درشمال اروپا، زبان استوني.
(حق)اقرارياعملي كه انكاريانقص آن قانونا ممنوع باشد، مانعقانونيبرايانكارپس ازاقرارعدم امكان انكار پس از اقرار.
دلسرد كردن ، بيگانه كردن ، دوركردن .
غربت، بيگانه كردن ، بيگانگي.
هورمن جنسي زنانه كه موجب بروز سفات جنسي ثانويه زنان ميشود، ماده كه بطورطبيعي درگياهان وجود دارد وداراي اثرات حياتي مشابه است.
دوره فحلي.
مرحله تحريكات جنسي زنان كه درآن زن ميل به نزديكي بامرد وقابليت آبستن شدن رادارد.
دهانه رودخانه بزرگي كه شتكيل خليج كوچكي دهد، مدخل.
مرحله تحريكات جنسي زنان كه درآن زن ميل به نزديكي بامرد وقابليت آبستن شدن رادارد.
گرسنگي، حرص، آز، پرخوري، ولع، جوع.
گرسنه ، حريص.
وغيره ، ومانندآن ، وقس عليهذا، الي آخر.
(socialism state) سوسياليزم دولتي.
سياه قلمكردن ، قلم زدن (بوسيله تيزاب).
مدار چاپي.
قلم زني.
ابدي، ازلي، جاوداني، هميشگي، فناناپذير، بيپايان ، دائمي، پيوسته ، مكرر، لايزال، جاويد.
ابديت، مكرر، بدون سرانجام و سرآغاز، بيپايان ، ازليت، جاوداني، بي زماني.
جاوداني كردن ، ابدي كردن ، شهرت ابدي دادن ، (به )جاويدكردن ، فناناپذيركردن .
(درموردبادهاي مديترانه )واقع شونده بطورساليانه ، سالييك مرتبه واقع شونده .
الكل اتيليك ، الكل معمولي.
(بعقيده قدما)عنصرآسماني، اتر، اثير، جسم قابل ارتجاعي كه فضاوحتي فواصل ميان ذرات اجسام را پر كرده و وسيله انتقال روشنائي و گرما ميشود، مايع سبكي كه از تقطير الكلو جوهر گوگردبدست ميايدو براي بيهوش كردن اشخاص بكار مي رود.
ماده آلي محلول دراثر (مانند چربي واسيدهاي چرب).
اتري، رقيق، نازك ، لطف، آسماني، روحاني، اثيري، سماوي، علوي.
روحانيكردن ، آسماني كردن ، تصفيه كردن ، نزكيه كردن ، اثيري كردن .
بيهوش كردن ، اختلاط با اتر.
بااتر مخلوط كردن ، بااترتركيب كردن ، بااتر بيهوش كردن ، كرخت كردن .
غالبا بصورت جمع علم اخلاق، بجث درامور اخلاقي، اصولاخلاق، روش اخلاقييك نويسنده يامكتب علمي يا ادبي و ياهنري، آئين ، رفتار، كتاب اخلاق.
وابسته به علم اخلاق.
(ethiopian، ethiope) حبشي، اهل حبشه ، سياه پوست.
(ethiop، ethiopian) حبشي، اهل حبشه ، سياه پوست.
كشور حبشه يااتيوپي.
(ethiope، ethiop) حبشي، اهل حبشه ، سياه پوست.
(تش. ) غربال، استخوان غربالي ( bone )استخوان پرويزني، غربالي.
نژادي، قومي، وابسته به نژادشناسي، كافر.
قوم مدار، نژاد پرست، طرفدار برتري نژادي.
نژاد پرستي.
گفتار در پيدايش نژادها، مبحث مبادي نژادها.
قوم نگاري، تشريح علمي، نژادهاي بشراز نظر آداب و رسوم و اختلافاتي كه ازاين نقطه نظر با همدارند، مطالعه علمي نژادها، نژاد پرستي.
نژاد شناسي، علم مطالعه نژادها و اقوام.
عادات ورسوم قومي، صفات وشخصيت انسان .
(ش. ) اتيل.
الكل اتيل دار، الكل اتيليك ، الكل معمولي.
(ش. ) بااتيل مخلوط كردن .
(ش. ) بااتيلن ، هيدرو كربن اشباع نشده .
اتيلي.
بيرنگ كردن ، سسفيد كردن يا تغييردادن رنگ يا گياه سبز.
ازدست دادن رنگ .
لادشناسي، سبب و اثرشناسي، مبجث علت و معلول.
علم آداب معاشرت، آداب، آئين معاشرت، رسوم.
(م. ل. ) مطالعه ، ( مو. ) قطعه ئ موسيقي كوتاه .
جعبه ئ كوچك زينتي سوزن نخ و دكمه .
مربوط به ريشه لغات.
وجه اشتقاق كلمه اي راپيداكردن ، ريشه لغتي رايافتن ، تحصيل علم اشتقاق كردن .
علم اشتقاق لغات، ريشه جوئي، صرف.
ريشه كلمه .
برابر كردن ، مساوي كردن ، مانند كردن .
(گ . ش. ) اوكاليپتوس، درخت تب نوبه ، كافور.
عشارباني، مجلس سپاسگزاري، شكرگزاري.
اوكر، نوعي بازي ورق آمريكائي، فريفتن .
بخش فعال كروماتين .
( ج. ش. ) مژه داران حقيقي.
(مع. ) سيليكات كمياب، بريليوم و آلومينيوم برنگ سبز روشن يا آبي.
(هن. ) اقليدسي، وابسته به هندسه اقليدس.
(=eudaimonism)اخلاقياتي كه منظور آن فراهم كردن خوشي و سعادت است، اخلاقيات ارسطو.
(=eudaemonism)اخلاقياتي كه منظور آن فراهم كردن خوشي و سعادت است، اخلاقيات ارسطو.
آب سنج، اسبابي كه جهت اندازه گيري حجمي و تجزيه گازها بكارميرود، گازسنج.
وابسته به به نژادي، صحيح النسب، از نژاد يانسب خوب، اصلاح نژادي.
علم اصلاح نژادانسان ، به نژادي.
( گ . ش. ) شبيه اوگانا، مانند جلبك هاي شلاقي، شلاقي.
( گ . ش. ) اوگلنا.
(fish =candle) نوعي ماهي.
ستايشگر، مديحه سرا.
(=eulogy) ستايش، مدح، مديحه سرائي.
ستودن ، ستايش كردن ، مدح كردن ، مداحي كردن ، تشويق كردن .
ستايش، مداحي، مدح، ستايشگري، تشويق.
اختگي.
خواجه ، خصي، اخته ، خواجه حرمسرا، خنثي.
(گ . ش. ) جنس شمشاد معمولي، سفيدال.
گوارش خوب، هاضمه خوب و سالم، كلمه متضاد سوئ هاضمه .
داراي هاضمه خوب، وابسته به گوارش يا هضم غذا، سهل الهضم، ( مج. )باروح، بشاش، خوشرو.
حسن تعبير، استعمال كلمه ئ نيكو و مطلوبي براي موضوع يا كلمه ئ نامطلوبي.
داراي حسن تعبير.
حسن تعبيركردن ، استعمال كلمه ئ نيكو بجاي كلمه ئ زشت.
(=euphonious) خوش صدا، دلپذير.
(=euphonic) خوش صدا، دلپذير.
تبديل به صداي دلپذيركردن .
خوش آهنگي كلمات، سهولت ادا، عدم تنافر، صداي دلپذير.
(گ . ش. ) فرفيون ، گل آتشي، جوزالقي.
رضامندي، خوشي، خوشحالي، رضايت، مشاط.
رودخانه فرات.
انشائ پرتصنع و مغلق، فصاحت فروشي يا استعمال صنايع لفظي، بيان مطنطن ، لفاظي.
از نژاد مختلط اروپائي و آسيائي، اروپائي و آسيائي.
>من كشف كردم<، ابراز پيروزي از اكتشاف.
(=eurythmy)(معماري) همآهنگي و تقارن ساختمان ، (طب)ضربان منظم نبض، حركات منظم بدن .
( ج. ش. ) كانگوروي بزرگ خاكستري رنگ .
قاره اروپا.
اروپائي، فرنگي.
نرخ ثابت هتل جهت اتاق و سرويس مهمانان .
قادر به زندگي كردن در اعماق مختلف آب.
اوريدس، زن اورفوس.
مستعد زندگي درآب هاي خيلي شور.
موجودي كه داراي درجات حرارت مختلف و زيادي است.
حركات بدني موزون ، تناسب حركات.
(=eurhythmy)(معماري) همآهنگي و تقارن ساختمان ، (طب)ضربان منظم نبض، حركات منظم بدن .
داراي قدرت تحمل زياد نسبت به تغييرات عوامل محيط.
(تش. ) شيپور استاش، شيپور استاخي.
مربوط به تغييرات سطح دريا در سرتاسر جهان .
مرگ آسان ، مرگ يا قتل كساني كه دچار مرض سخت و لاعلاجند(براي تخفيف درد آنها).
علم سعادت و رفاه زندگي بشر، مبجث رفاه و زندگي براي فعاليت صحيح.
مربوط به تقسيم بندي بزرگ پستانداران .
تهي كردن ، خالي كردن ، تخليه مزاج كردن ، ترك كردن ، محروم كردن .
تخليه ، تهي سازي، برون بري.
فراري يا پناهنده اي كه درموقع جنگ محل خود راتخليه ميكند، مهاجر، فراري.
طفره پذير.
طفره زدن از، گريز زدن از، ازسربازكردن ، تجاهل كردن .
پشت و رو كردن ( لباس و غيره ) از نوبرگرداندن .
ارزيابي كردن ، تقويم كردن ، قيمت كردن ، سنجيدن ، شماره يا عدد، چيزي رامعين كردن .ارزيابي كردن .
ارزيابي.ارزيابي، سنجش.
كمكم ناپديد شدن ، بتدريج محو و ناپديد شدن (مانند بخار)، (ر. ) بطرف صفر ميل كردن .
محوتدريجي، فقدان تدريجي، ناپايداري، ناپديدي، غيب زدگي، زوال تدريجي، امحائ.
محو شونده ، ناپايدار.
انجيل، مژده ، خبرخوش.
(=evangelical) انجيلي، پروتستان ، پيرو اين عقيده كه رستگاري و نجات دراثرايمان به مسيح بدست ميايد نه دراثر كردار و اعمال نيكو، مژده دهنده .
(=evangelic) انجيلي، پروتستان ، پيرو اين عقيده كه رستگاري و نجات دراثرايمان به مسيح بدست ميايد نه دراثر كردار و اعمال نيكو، مژده دهنده .
فلسفه ئ مذهب اوانجلي.
تبليغ مسيحيت.
بشارت بدين مسيح دادن .
تبخير كردن ، تبديل به بخاركردن ، تبخيرشدن ، بخارشدن ، خشك كردن ، بربادرفتن .
شيري كه بوسيله تبخيرغليط شده است.
تبخير.
طفره ، گريز، تجاهل، بهانه ، حيله ، گريز زني.
گريزان ، فرار، طفره زن .
شب عيد، شب، شامگاه ، در شرف، (باحرف بزرگ ) حوا، جنس زن .
زوج، عدد زوج، ( مثل و )، هموار، صاف، مسطح، تراز، مساوي، همواركردن ، صاف كردن ، واريز كردن ، حتي، هم، درست، اعداد جفت.زوج.
توازن زوج.
بررسي توازن زوج.
غروب، سرشب.
مبلغ مسيحي، كشيش.
منصفانه ، بيغرضانه ، بيطرفانه .
غروب، سرشب.
(گ . ش. ) جنس علف خر، حشيشه الحمار.
(باthe) ناهيد، زهره ، (باan) برجيس، مشتري، عطارد.
هرشب، شبها.
نماز شام، سرود شامگاه .
واقعه ، رويداد، اتفاق، پيشامد، سرگذشت.رويداد.
پرونده رويدادها.
زمان بندي رويدادها.
پرحادثه ، كذائي.
شامگاه .
احتمالي، موكول بانجام شرطي، شرطي، مشروط.
(=possibility) امكان ، احتمال.
سرانجام، عاقبت.
منجر شدن ، منتج شدن ، نتيجه دادن ، درآمدن .
هميشه ، همواره ، هرگز، هيچ، اصلا، درهر صورت.
هرروز.
(گ . ش. ) هميشه بهار، هميشه شكوفا.
قطعه زمين باتلاقي علفزار، زمين باتلاقي، نيزار.
بي خزان ، هميشه سبز، هميشه بهار، بادوام.
جاوداني، ابدي، ازلي، هميشگي دائمي.
هميشه ، درتمام وقت، براي هميشه .
برگرداندني، واژگون شدني.
برگرداني، واژگوني، واژگون سازي، خرابي، (طب. ) برگرداندن پلك چشم وغيره .
برگرداندن ، پشت ورو كردن .
(تش. ) عضله برون گرداننده ، عضله راجعه .
هر، همه ، هركس، هركه ، هركسي.
هركس، هركسي.
همه چيز.
درهرجا، درهمه جا، درهرقسمت، در سراسر.
فيصله دادن ، مستردداشتن ، بيرون كردن ، خارج كردن ، خلع يد كردن .
اخراج، خلع يد.
گواه ، مدرك ( مدارك )، ملاك ، گواهي، شهادت، شهادت دادن ، ثابت كردن .
بديهي، آشكار، مشهود.
مدركي، شهادتي.
بد، زيان آور، مضر، شريرانه ، بدي، زيان .
چشم بد، بدنگري، نظرزني.
بدكار.
نشان دادن ، معلوم كردن ، ابراز داشتن ، موجب شدن ، برانگيختن .
نشان دادني.
لباس شب.
روده يا چشم و غيره رادر آوردن ، شكم دريدن ، ( مج. ) تهي كردن ، خالي كردن ، نيروي چيزي راگرفتن .
(=avoidable) اجتناب پذير.
(حق. ) احاله بدادگاه بالاتر، احضار، احاله ئ پرونده ، يادگار.
احضاركننده ، مهيج.
احضاركردن .احضاركردن ، فراخواندن ، برگرداندن ، بيرون كشيدن .
(هن. ) بسط منحني مسطح، وابسته به منحني مسطح، بعقب برگشته ، كاملا روئيده .
تكامل، سير تكاملي.فرضيه سيرتكامل، تغييرشكل، تحول، تكامل تدريجي، چرخش، حركت دوراني، فرگشت.
تكاملي، فرگشتي، تحولي.
فرگشت گراي، معتقد به فرضيه تكامل يافرگشت.
بازكردن ، گشادن ، بيرون دادن ، درآوردن ، استنتاج كردن ، نموكردن .
گشايش، استنتاج، نمو.
كندن ، كشيدن ، بازوربيرون كشيدن .
ميش، گوسفندماده .
(دراسب و سگ ) گردن لاغرو معيوب و مقعر.
آبدستان ، ابريق، افتابه ، كوزه ، تنگ آبخورياطاق خواب.
(حق. ) به نفع يك طرف، ازيك طرف، يك طرفه ، يك جانبه .
شامل اصول گذشته ، عطف بماسبق.
هديه يا پيشكشي (برايايفاي نذر).
بدتركردن ، تشديد كردن ، برانگيختن .
بدشدن ، تشديد.
دقيق.بزور مطالبه كردن ، بزور گرفتن ، تحميل كردن بر، درست، كامل، صحيح، عين ، عينا.
حل دقيق.
مطالبه بزور، تحميل، سخت گيري، اخاذي.
درستي، دقت، صحت، كمال.
درست، عينا، كاملا، بدرستي، بكلي، يكسره ، چنين است.
اغراقآميز كردن ، بيش از حد واقع شرح دادن ، مبالغه كردن در، گزافه گوئي كردن .
اغراق، گزافه گوئي.
بلند كردن ، متعال كردن ، تجليل كردن ، تمجيدكردن .
تجليل، بلندي، سرافرازي، ستايش، تمجيد.
امتحان ، معاينه ، ازمايش ، ازمون ، ازمايه ، بازرسي ، محك ، رسيدگي
بازرسي، آزمايش، محك ، مقاله ئانتقادي.
قابل امتحان .
ممتحن .
آزمون ، آزمايه ، امتحان ، آزمايش، محك ، بازرسي، معاينه ، رسيدگي.
امتحان كردن ، بازرسي كردن ، معاينه كردن ، بازجوئي كردن ، آزمودن ، آزمون كردن .
آزمونگر، ممتحن ، امتحان كننده .
نمونه ، مثال، مثل، سرمشق، عبرت، مسئله ، بامثال و نمونه نشان دادن .
بيجان ، بيروح، مرده ، جامد، (مج. ) دل مرده وبيروح، كسل.
(exanthema) (طب ) جوش، قوه بائ، بثورات، جلدي.
والي، استاندار، نايب السطنه ، اسقف اعظم.
خشمگين كردن ، ازجادربردن ، اوقات تلخي كردن كردن ، برانگيختن ، بدتر كردن ، تشديدكردن ، خشمگين .
تشديد، غضب.
شمشيرآرتورپادشاه افسانه اي انگليس.
مقتدرانه ، بااقتدار، طبق اختيارات محوله .
كاويدن ، حفركردن ، ازخاك درآوردن ، حفاري كردن .
كاوش، حفاري.
كاوشگر، حفركننده .
تجاوز كردن ، متجاوز بودن .متجاوز شدن از، تجاوزكردن از، بالغ شدن بر، قدم فراتر نهادن ، تخطيكردن از، عقب گذاشتن .
سبقت و پيشي، زياده روي، زيادتي، خيلي زياد.
بحد زياد.
برتري داشتن بر، بهتربودن از، تفوق جستن بر.
شگرفي، مزيت، برتري، خوبي، تفوق، رجحان ، فضيلت.
جناب، جناب آقاي، عاليجناب(باحرف بزرگ )، برتري، خوبي، علو.
عالي، ممتاز، بسيارخوب، شگرف.
متعال، برتر، تراشه ، خرده نجاري.
(.vi and .vt) مستثني كردن ، مشمول نكردن ، اعتراض كردن ، (. conj and . prep) جز، بجز، مگر، باستثناي، غير از، سواي.
استثنا.استثنائ، اعتراض، رد.
وضعيت استثنائي.
استثنا گرداني.
اعتراض پذير.
استثنائي.
برگزيدن و جداكردن ، گلچين كردن ، قطعه ئ منتخب.
فزوني، زيادتي، زيادي، افراط، بي اعتدالي، اضافه .
رمز با افزوني سه .
مفرط، بيشازاندازه .
معاوضه ، مبادله ، تبادل، ردوبدل ارز، اسعار، جاي معاملات ارزي و سهامي، بورس، صرافخانه ، صرافي، مبادله كردن ، عوض كردن ، تسعير يافتن .معاوضه ، ردو بدل كننده .
ميانگيري معاوضه اي.
مظنه ئ ارز.
ثبات معاوضه اي.
بنگاه معاوضه .
جوركردن معاوضه اي.
چيز مبادله شده .
خزانه ، خزانه داري، ماليه ، خزانه دار پادشاهي.
قطع كردن ، مجزاكردن ، جداكردن .
ماليات كالاهاي داخلي، ماليات غيرمستقيم، ماليات بستن بر، قطع كردن .
قطع، برش، شكافتن .
قابليت تحريك .
قابل تحريك ، قابل تهييج، برانگيختني.
برانگيزنده ، محرك ، مهيج، (طب ) وسيله القائ.
القائ، هيجان ، تحريك ، برانگيختن ، برآشفتگي.تحريك .
برآشفتن ، برانگيختن ، تحريك كردن ، القائكردن .
شور، تهييج.
برانگيزنده ، محرك ، آشوبگر.
ازروي تعجب فرياد زدن ، اعلام كردن ، بعموم آگهي دادن ، بانگ زدن .
فرياد، بانگ ، علامت تعجب، حرف ندا.
(د. ) علامت تعجب، اين علامت !.
ندائي، تعجبي، شگفت آور، متضمن فرياد.
قابل استثنائ، محروم كردني.
محروم كردن ، راه ندادن به ، بيرون نگاه داشتن از، مانع شدن ، مستثني كردن .
دفع، استثنائ، اخراج، محروم سازي.ممانعت، محروميت.
( فيزيك ) اصل انحصار.
انحصاري، تنها، منحصر بفرد، گران ، دربست.انتصاري.
دريچه نقيض ياي انحصاري.
بغيراز، بدون در نظرگرفتن .
ياي انحصاري.
دريچه ياي انحصاري.
عنصر ياي انحصاري.
انحصاريت، ويژگي.
انديشيدن ، ابتكاركردن ، ابداع كردن .
تكفير كردن ، طرد كردن .
طرد، تكفير.
تراشيدن ، پوست چيزي را كندن ، پوست كندن از.
پوست رفتگي، تراش.
نجاست، مدفوع، پس مانده ، فضله ، زوائد.
مدفوعي.
رويش ناهنجار.
آماس گياهي يا حيواني، برآمدگي، رويش ناهنجارنسوج، رشد زائد.
زائده ، زيادي، برآمده .
فضولات، مدفوعات.
دفع كردن ، بيرون انداختن ، پس دادن .
دفع، مدفوع.
مربوط به دفع فضولات.
آزار دادن ، شكنجه كردن ، برصليب آويختن .
مشقت بار.
شكنجه ، آزار.
تبرئه كردن ، مبراكردن ، روسفيدكردن ، معذورداشتن .
تبرئه ، برائت.
بيرون ريزنده ، جاري شونده .
گردش، گشت، سير، گردش بيرون شهر.
بي ترتيت، بي ربط، آواره ، گردنده .
مقاله ئ ضميمه ، ضميمه تشريحي، بحث جزئي.
قابل بخشش و معافيت، بخشيدني، معاف شدني.
بهانه ، دستاويز، عذر، معذور داشتن ، معاف كردن ، معذرت خواستن ، تبرئه كردن .
(م. م. )اجازه ئ خروج.
ملعون ، مكروه ، نفرتانگيز، زشت.
مكروه داشتن ، نفرت كردن از، بدخواندن .
نفرت، تنفر، نفرين ، لعنت، مايه ئنفرت، زشتي.
اجرا پذير، قابل اجرا.انجام پذير.
حكم اجرا پذير.
ساز زن ، نوازنده .
اجرا كردن .اجرا كردن ، اداره كردن ، قانوني كردن ، نواختن ، نمايش دادن ، اعدام كردن .
چرخه اجرا.
مرحله اجرا.
اجرا.اجرا، انجام، اعدام، ضبط، توقيف.
حين اجرا، هنگام اجرا.زمان اجرا، مدت اجرا.
جلاد، دژخيم.
اجرائي، مجري، هيئت رئيسه .اجرائي، مجري.
برنامه اجرائي.
روال اجرائي.
سيستم اجرائي.
مجري، مامور اجرا، وصي، قيم.
قيمه ، وصيه ، زن اجراكننده .
جامع.
(حق. ) تفسير، تفسيرمتون مذهبي از لحاظ ادبي و فقهي و شرعي و قضائي.
مفسر، تفسيركننده تحتالفظي، شارح.
وابسته به تفسير.
(=exegete) متخصص تفسير و شرح متون .
نمونه ، سرمشق، نظير، مانند، مثال، مثل، نسخه .
شايان تقليد، ستوده ، نمونه وسرمشق.
براي مثال.
تمثيل، نمونه آوري، مثال آوري، استنساخ.
بامثال فهمانيدن ، بانمونه نشان دادن .
حكايت، قصيده ، روايت، مثال، نمونه ، تمثيل.
معاف، آزاد، مستثني، معاف كردن .
معافيت.
احشائ را درآوردن ، شكم دريدن .
(درجمع) مراسم تشييع جنازه ، مشايعت كنندگان جنازه ، مجلس ترحيم.
قابل تمرين .
ورزش، تمرين ، مشق، عمل كردن ، استعمال كردن ، تمرين دادن ، بكارانداختن .
تمرين ، ورزش ، استعمال كردن ، تمرين دادن ، بكارانداختن
جاي تاريخ سكه يا مدال.
اعمال كردن ، بكاربردن ، اجرا كردن ، نشان دادن .
ثقل، اعمال زور، تقلا.
صحنه را ترك گفتن .
تراش، ورقه ورقه شدن .
ورقه ورقه شدن ، پوسته پوسته شدن ، تراشيدن .
(=exhalent) بالارونده ، متصاعد، بخارشونده ، بيرون دهنده .
بيرون دادن ، زفيركردن ، دم برآوردن .
(=exhalant) بالارونده ، متصاعد، بخارشونده ، بيرون دهنده .
اگزوس، خروج ( بخار)، در رو، مفر، تهي كردن ، نيروي چيزي راگرفتن ، خسته كردن ، ازپاي در آوردن ، تمام كردن ، بادقت بحث كردن .
خستگي، فرسودگي.
جامعيت.
خستگي ناپذير.
نمايش دادن ، درمعرض نمايش قراردادن ، ارائه دادن ، ابراز كردن .
(=exhibitor) نمايش دهنده ، ارائه دهنده .
نمايش، ارائه ، نمايشگاه ، حقوق تقاعد.
نمايش دهنده .
نوعي انحرافات جنسي كه درآن شخص بوسيله نشان دادن آلت جنسي خود احساسات شهواني رافرومينشاند، عريان گرائي.
نمايشي، نشان دادني، جلوه دهنده .
(=exhibiter) نمايش دهنده ، ارائه دهنده .
نشاط دادن ، شادمان كردن ، روح بخشيدن .
نشاط.
نصحيت كردن ، تشويق و ترغيب كردن .
نصحيت، تشويق.
ترغيبي.
نبش قبر.
از خاك در آوردن ، نبش قبركردن .
ايجاب، لزوم، ضرورت، اضطرار، پيشامد.
ضروري، مبرم، محتاج به اقدام يا كمك فوري، فشارآور، بحراني، مصر، تحميلي.
(حق. ) مقتضي، قابل مطالبه ، قابل پرداخت، قابل تقاضا، قابل ادعا، خواستني، مطالبه كردني.
كمي، كوچكي، خردي.
كم، لاغر، خرد.
تبعيد، جلاي وظن ، تبعيد كردن .
عالي، منتخب، ممتاز (excellent، choice).
زيستن ، وجود داشتن ، موجود بودن ، بودن .
هستي، وجود، زيست، موجوديت، زندگي، بايش.
موجود، هست.
وجودي، مربوط به هستي.
مكتب اگزيستانسياليزم، هستي گرائي.
دررو، مخرج، خارج شدن .خروج، برون رفت، خروج بازيگر از صحنه ئ نمايش.
دريچه ياي انحصاري.
بخارج تراوش كننده ، غده ئ مترشحه ئ خارجي، برون تراو.
(گ . ش. ) لايه ئ خارجي سلولهاي زنده محيطي.
مبحث دندان كشي.
متخصص دندان كشي.
مهاجرت بني اسرائيل از مصر به كنعان ، خروج، مهاجرت، مهاجرت دسته جمعي.
آنزيم خارج سلولي.
آزاد كننده نيرو.
از لحاظ سمت، از لحاظ تصدي مقام و غيره .
وابسته به برون همسري يا برون پيوندي.
برون پيوندي، ازدواج با افراد خارج از قبيله ، برون همسري.
بروني.(گ . ش. ) برون روينده ، دولپه ، پيدازا، برون زاد.
رويداد بروني.
تبرئه كردن ، روسفيد كردن ، مبرا كردن .
تبرئه ، روسفيدي.
قابل تحريك در مقابل التماس، (مج. ) دل رحيم، نرم.
(=exorbitancy) زيادي، افراط، بيش از حد، گزافي.
گزاف.
اخراج كردن (ارواح پليد)، تطهير كردن ، دفع كردن .
طرد( روح پليد)، جنگيري.
مربوط به آغاز يا مقدمه .
ديباچه ، سرآغاز، مقدمه ، سردفتر، آغاز، اول هر چيزي.
پوشش محافظه خارجي حيوان ، استخوان بندي خارجي، ناخن ، مو و غيره .
قسمت خارجي جو، جو(javv) خارجي.
هاگ غير جنسي.
خارجي، زود فهم، عمومي، قابل فهم عوام.
(=exothermic) حرارت زا، تشكيل شده در اثر حرارت.
(=exothermal) حرارت زا، تشكيل شده در اثر حرارت.
بيگانه ، عجيب وغريب، مرموز، خوش رنگ .
بسط دادن ، بسط يافتن ، منبسط شدن .منبسط كردن ، توسعه دادن ، بسط دادن ، پهن كردن ، به تفصيل شرح دادن .
بسط پذيري، قابليت انبساط.
بسط پذير، قابل انبساط.
بسط يافته ، مبسوط، منبسط شده .
ترتيب مبسوط.
بسط دهنده ، منبسط كننده .
پهنا، وسعت، فضاي زياد، بسط و توسعه ، گسترش.
گسترش پذير، كش آمدني، انبساط پذير.
توسعه ، بسط، انبساط.بسط، انبساط.
توسعه طلبي.
متمايل به توسعه .
اطناب كردن ، به تفصيل شرح دادن .
شرح پر تفصيل.
از كشور خود راندن ، تبعيد كردن ، ترك كردن ميهن ، تبعيدي.
جلاي وطن .
چشم داشتن ، انتظار داشتن ، منتظر بودن ، حامله بودن .
(expectancy) انتظار، اميد، توقع، احتمال، پيش بيني، حاملگي، بارداري.
(expectance) انتظار، اميد، توقع، احتمال، پيش بيني، حاملگي، بارداري.
آبستن ، درانتظار.
انتظار، چشم داشت، توقع.
ارزش منتظره .
خلت( خلط)آور، اخلاط آور، بلغم آور، كف آور.
(expediency) شتاب، عجله ، كارمهم، اقدام مهم، اقتضائ.
(expedience) شتاب، عجله ، كارمهم، اقدام مهم، اقتضائ.
مقتضي، مصلحت، مناسب، تهورآميز.
تسريع كردن در، پيش بردن ، شتابان .
تسريع، سفر، اردوكشي، هئيت اعزامي.
وابسته به قشون كشي يا هئيت اعزامي.
از روي عجله ، ضروري.
بيرون انداختن ، منفصل كردن ، بزور خارج كردن .
قابل اخراج.
(expellent) خارج كننده ، دافع، مسهل.
(expellant) خارج كننده ، دافع، مسهل.
خرج كردن ، صرف كردن ، مصرف كردن .
قابل خرج، مصرف پذير.
برآمد، هزينه ، خرج، مخارج، صرف، مصرف، پرداخت.
برآمد، هزينه ، خرج، (مخارج) مصرف، فديه .
حساب هزينه ، صورت هزينه ، حساب خرج.
گران ، پرخرج.
آزمودگي، تجربه ، تجربه كردن ، تحمل كردن .آروين ، ورزيدگي، كارآزمودگي، تجربه ، آزمايش، تجربه كردن ، كشيدن ، تحمل كردن ، تمرين دادن .
ورزيده ، با تجربه .
تجربي.
آزمايش، تجربه ، امتحان ، عمل، تدبير، تجربه كردن ، آزمايش كردن .آزمايش، تجربه .
آزمايشي.آزمايشي، تجربي.
آزمايش.
ويژه گر، ويژه كار، متخصص، كارشناس، ماهر، خبره .
تفتيش و رسيدگي خبره ، كارشناسي، تخصصي.
(پس از مطالعه ئ دقيق ) نظريه فني دادن ، استادانه قضاوت كردن ، اظهارنظرفني كردن .
كفاره پذير.
كفاره دادن ، پاك كردن ، جبران كردن .
كفاره دادن .
انقضا.انقضا، سپري شدن ، خاتمه ، بازدم، دم برآوردن .
تاريخ انقضا.
سپري شدن ، بپايان رسيدن ، سرآمدن ، دم برآوردن ، مردن .منقضي شدن ، سپري شدن .
خاتمه ، انقضائ.
توضيح دادن ، روشن كردن ، باتوضيح روشن كردن ، شرح دادن .
قابل شرح.
توضيح، تعريف، بيان ، شرح، تعبير، تفسير.
توضيحي، شرحي، بيانگر، روشنگر.
(expletory) اشباعي، جايگير، تكميل كننده ، پركننده .
(expletive) اشباعي، جايگير، تكميل كننده ، پركننده .
قابل توضيح.
تفسيركردن ، تاويل كردن ، توضيح دادن ، روشن كردن ، ظاهركردن .
صريح، روشن ، واضح، آشكار، صاف، ساده .صريح.
نشاني صريح.
محترق شدن ، منفجر شدن ، تركيدن ، منبسط كردن ، گسترده كردن .
(explosive) منفجر شونده ، منفجر.
(.n) رفتار، كردار، عمل، كاربرجسته ، شاهكار، (.vt) بكار انداختن ، استخراج كردن ، بهره برداري كردن از، استثمار كردن .
بهره برداري، انتفاع، استخراج، استثمار.
اكتشاف، استكشاف، سياحت اكتشافي، شناسائي.
اكتشافي.
سياحت كردن ، اكتشاف كردن ، كاوش كردن .
سياح، جستجوگر، مكتشف.
انفجار، بيرون ريزي، سروصدا، هياهو.
منفجر شونده .
تعريف كننده ، شرح دهنده ، نماينده ، توان .نما، توان .
پيشقدر نمائي.
تعريفي، تشريحي.نمائي.
بتوان رساندن .
صادر كردن ، بيرون بردن ، كالاي صادره ، صادرات.
قابل صدور.
صدور.
صادركننده .
بيپناه گذاشتن ، بي حفاظ گذاردن ، درمعرض گذاشتن ، نمايش دادن ، افشائكردن .
شرح، بيان ، تفسير، عرضه ، نمايشگاه .
توضيحي، تشريحي، نمايشي، نمايشگاهي، تفسيري.
توضيح دهنده .
توضيحي، تفسيري، نمايشي.
سرزنش دوستانه كردن ، عتاب كردن .
عتاب، سرزنش.
درمعرض گذاري، آشكاري، افشائ، نمايش، ارائه .
تفسيركردن ، به تفصيل شرح دادن ، واضح كردن .
بيان كردن ، سريع.اظهارداشتن ، بيان كردن ، اداكردن ، سريع السير، صريح، روشن ، ابراز كردن .
بيان ، تجلي، ابراز، كلمه بندي، سيما، قيافه .مبين ، بيان .
قيافه ناگويا.
رسا، پرمعني، حاكي، اشاره كننده ، مشعر.
صريحا، فورا.
تندراه ، شاهراه مخصوص وسايط سريع السير.
سلب مالكيت كردن از، از تملك در آوردن .
سلب مالكيت.
اخراج، دفع، راندگي، بيرون شدگي، تبعيد.
پاك شدگي، حك ، پاك سازي، محوسازي، تراشيدگي.
محوكردن ، تراشيدن ، نابود كردن ، حذف كردن از.
تطهير كردن ، حذف كردن ، تصفيه ئ اخلاقي كردن .
تصفيه كننده ، تهذيبي.
نفيس، بديع، عالي، دلپسند، مطبوع، حساس، دقيق، شديد، سخت.
خون گرفتن از، خون كشيدن از، بي خون كردن .
بريدن ، قطع كردن ، جداكردن .
بريدن ، درآوردن ، قطع كردن .
بيرون دادن ، برآمده بودن ، جلو دادن .
خشكانيدن ، خشك كردن .
موجود، داراي هستي، ( ك . ) پديدار، باقي مانده ، نسخه ئ موجود و باقي(ازكتاب وغيره ).
في البديهه ، ارتجالي، بي انديشه ، بي مطالعه .
بطورفي البديهه .
بالبداهه گوئي.
بالبداهه گفتن ، فورا تهيه كردن ، بيانديشه يا بي مطالعه درست كردن .
توسعه دادن ، تمديد كردن ، عموميت دادن .درازكردن ، طول دادن ، رساندن ، ادامه دادن ، تمديدكردن ، منبسط كردن .
توسعه پذير، قابل تمديد، قابل تعميم.
مطول، تمديد شده .
دقت توسعه يافته .
حافظه چنبره اي توسعه يافته .
بسط دهنده ، توسعه دهنده ، ادامه دهنده ، پوشا.
توسعه پذيري، قابليت تمديد.
توسعه پذير، قابليت تمديد، قابل تعميم.قابل تمديد، منبسط شدني.
زبان توسعه پذير.
(extensible) قابل بسط، قابل كشش، قابل تعميم.
اضافي، الحاقي، كشش، تمديد، بسط، توسعه ، گسترش.توسيع، تمديد، تعميم، تلفن فرعي.
پهناور، وسيع، بزرگ ، بسيط، كشيده .
( تش. ) عضله ئ منبسط، ماهيچه ئبازكننده .
وسعت، اندازه .وسعت، فراخي، اندازه ، حد، مقدار، حوزه .
رقيق كردن ، تخفيف دادن ، كاستن از، كمكردن ، كوچك كردن ، نازك كردن ، كم تقصيرقلمدادكردن ، كمارزش قلمداد كردن .
تخفيف دهنده .
كاستي، نازكي، كمي.
بيروني، خارجي، ظاهري، واقع در سطح خارجي.
زاويه ئخارجي كثيرالاضلاع، زواياي خارجي حاصله از تقاطع يك خط بادوخط موازي.
صورت خارجي دادن به .
ظاهري دانستن ، بصورت ظاهرفهميدن يا فهاندن ، صورت ظاهر يا وجود خارجي دادن .
برانداختن ، بكلي نابودكردن ، منهدم كردن ، منقرض كردن ، دفع آفات كردن .
براندازي، نابودي، دفع آفات.
دافع حشرات، نابودكننده ، براندازگر.
بيروني، خارجي، ظاهري، واقع در خارج، كمك پزشك روزانه .
خارج، بيرون ، ظاهر، سطح، ظواهر، بيروني، خارجي.خارجي.
تاخير خارجي.
مستندات خارجي.
وقفه خارجي.
حافظه خارجي.
ارجاع خارجي.
جور كردن خارجي.
انباره خارجي.
انباره خارجي.
متغير خارجي.
بيگانگي، احوال ظاهري، وقوع درخارج.
خارجي كردن .
خارجي كردن ، ظاهري ساختن ، وجودخارجي، واقعيت خارجي قائل شدن (براي).
محرك خارجي، وابسته به محرك خارجي.
عضو حسي كه توسط محرك خارجي تحريك ميشود.
(extraterritorial) خارج الملكتي، برون مرزي.
معدوم، ازبين رفته ، منقرض، تمام شده ، مرده ، منسوخه ، خاموش شده ، ناياب.
اطفائ، خاموش سازي، اعدام، انهدام، انقراض.
خاموش كردن ، خفه كردن ، فرونشاندن ، كشتن ، منقرض كردن .
خاموش كردني.
ازبن كندن ، ريشه كن كردن ، ازبين بردن ، بكلي نابود كردن .
نابودي، ريشه كني.
(extoll) بلندكردن ، ارتقائدادن ، اغراق گفتن ، ستودن .
زياده ستاني، اخذ باجبار و زور، اخاذي، كره و اجبار.
بزورگرفتن ، بزور تهديد يا شكنجه گرفتن ، اخاذي كردن ، زياد ستاندن .
اخذ بزور و عنف، اخاذي، اجحاف، زياده ستاني.
زياده ستان ، زياد، اخاذ، گزاف.
زياده ستان ، زياد، اخاذ، گزاف.
كلاش، اخاذ.
كلاش، اخاذ.
زيادي، زائد، فوقالعاده ، اضافي، بزرگ ، يدكي، (پيشوند) خارجي، بسيار، خيلي.
خارج سلولي، واقع درخارج سلولهاي بدن .
استخراج كردن .عصاره گرفتن ، بيرون كشيدن ، استخراج كردن ، اقتباس كردن ، شيره ، عصاره ، زبده ، خلاصه .
قابل كشيدن ( مثل دندان )، استخراج شدني.
عصاره گيري، عصاره ، اصل ونسب، استخراج.
استخراج كننده .
فعاليت هاي فوق برنامه اي دانش آموز(مانندورزش ) فوق برنامه اي.
مقصرين را پس دادن ، مجرمين مقيم كشور بيگانه را به كشور اصليشان تسليم كردن .
استرداد محرمين بدولت متبوعه ، اصل استرداد مجرمين .
(نج. ) خارج كهكشاني.
خارج از موضوع مطرح شده دردادگاه ، غيررسمي، خارج ازصلاحيت قضائي.
غيرقانوني، ماوراي قانون .
بي حد، نامحدود(در مورد انواع موجودات ).
(=adulterous) خارج ازدواجي، زناكارانه ، زاني.
بيرون از جهان يادنيا، خارج دنيائي.
خارج از حصار شهر، مربوط به خارج از دانشگاه .
خارجي، خارج از قلمرو چيزي، غيراصلي، تصادفي، فرعي.
فوق العاده ، غيرعادي، شگفت آور.
برون يابي كردن .ازروي قرائن و امارات پيش بيني كردن ، قياس كردن ، استقرائنمودن .
برون يابي.
ماوراي احساس معمولي، خارج از احساس عادي.
(طب ) اكستراسيستول، ضربان اضافي قلب.
بيرون از محيط زمين ، ماوراي عالم خاكي.
واقع درخارج قلمرو داخلي، خارج مملكتي.
(تش. ) خارج رحمي، بيرون زهداني.
افراط، گزافگري، زياده روي، بياعتدالي.
گزافگر، غيرمعقول، عجيب، غريب، گزاف، مفرط.
اثر يا تصنيف (ادبي و موسيقي يا نمايشنامه ) ازيك شخصيت خيالي، اثرخيالي، فانتزي، گزاف گوئي، اغراق.
ازحداعتدال بيرون رفتن ، منحرف شدن ، كارنامعقول كردن ، سرگردان شدن .
ازمجراي طبيعيبيرون رفتن ، ازمجراي خود بيرون انداختن ، بداخل بافت ريختن ، نشست كردن .
(تش. ) خارج رگي، غيررگي، فاقدرگ .
بينهايت، خيلي زياد، حداكثر، درمنتهياليه ، دورترين نقطه ، فزوني، مفرط.
مسح آخري تدهين دم مرگ كاتوليك ها.
بشدت، بافراط.
فزونگرائي، افراط كاري، عقيده افراطي، افراط گرائي.
نهايت، حدنهائي، انتها، سر، ته ، انتها، مضيقه ، شدت.
(ر. ) حداكثر يا حداقل تابع رياضي.
خلاص شدني.
رها كردن ، خلاصي بخشيدن ، آزاد كردن .
خلاصي، رهائي، آزاد كردن .
افراطي، تندرو، فزونرو.
داراي مبدائ خارجي، بيروني، خارجي، فرعي، جزئي، ضميمه ، اتفاقي، تصادفي، عارضي.
(طب) عامل خارجي، عامل ضد كمخوني وخيم.
(extraversion) (گ . ش. ) رويش بروني، برگشتگي به بيرون ، توجه شخص به بيرون از خود، برون گرائي.
(extravert) داراي رويش بروني، شخصي كه تمامعقايد و افكارش متوجه بيرون ازخودش است، برون گراي.
بيرون انداختن ، تبعيدكردن ، دفعكردن ، بيرون آمدن ، ازقالب درآوردن .
اخراج، بيرون اندازي، بيرون آمدگي، انفصال.
فراواني، بسياري، وفور، فرط فيض، كثرت.
فراوان ، پرپشت، فيض بخش، پربركت.
فراوان بودن ، بسياربودن ، وفورداشتن ، لبريزبودن ، باروربودن ، افاضه شدن .
ماده ئ تراويده ، ماده ئ مترشحه ، ترشح التهابي، برون نشست.
تراوش، برون نشست.
تراوش كردن ، بيرون آمدن ، افشاندن .
(م. ل. ) جست وخيزكردن ، بوجدوطرب آمدن ، خوشيكردن ، شاديكردن ، وجدكردن .
وجد و شادي، جست وخيز.
شاد، جست و خيزكننده .
شادي، وجدوسرور، شادمانيازفتح و ظفر.
ناحيه يا منطقه ئ خارج شهري.
حومه نشين ، ساكن خارج شهر.
منطقه وسيعي ازنواحي خارج شهر، حومه شهر.
پوشش يا پوست حيوانات پس از انداخته شدن (مثل پوست مار).
مربوط به پوست انداخته شده .
(molt) پوست انداختن .
(ج. ش. ) قوش آشياني، قوش دست طولك .
چشم، ديده ، بينائي، دهانه ، سوراخ سوزن ، دكمه يا گره سيب زميني، مركز هر چيزي، كارآگاه ، نگاه كردن ، ديدن ، پائيدن .
چيزجالب توجه ، چيز چشمگير، جالب نظر.
لهجه ئ واضح و هجائي.
چشم بازكن ، چيزشگفت آور، ترس آور.
كره ئ چشم، تخمچشم، مردمك چشك ، نيني چشم.
پيچ سر سوراخ، پيچي كه درانتهاي آن سوراخ وجود دارد.
روشن ، درخشان ، (گ . ش. ) گل خوش.
ابرو، (معماري) گچبري هلالي بالاي پنجره .
چشمشوي، ظرف چشم شوئي.
قطره چكان چشم.
مقدار زياد، زيبا.
عينك فنري، عينك ، عينك يك چشم، شيشه ئدوربين ياذره بين .
مژه ، مژگان .
(م. ل. ) چشم كوچك ، حلقه ، چشم، سوراخ، روزنه ، مزغل.
پلك ، پلك چشم، جفن .
عدسي سردوربين ياميكروسكپ.
چشم رس.
ديد، بينائي، مراقبت، بينش.
چيز بدنما، مايه نفرت، (م. م. ) چشم درد.
لكه اي كه شبيه چشم است، چشم اوليه ، چشم ابتدائي، چشم رشدنكرده و ناقص.
خستگي چشم، فشار باصره .
(تش. ) ضمائم چشمي كه سابقا معتقد بودند هنگام كوري ومرگ از هم گسيخته ميگردد.
دندان ناب (انياب )، (مج. ) چيزپرارزش.
مايع چشم شوئي، داروي چشم، تظاهر.
چشمك ، اشاره با چشم.
(حق. )، شاهد عيني، گواه خودديده ، گواهي مستقيم، گواهي چشمي، شاهدبرايالعين .
دادگاه سيار، سياحت، گردش دوراني.
هوايي ، اشيانهء مرتفع ، خانهء مرتفع ، لانهء پرنده بر روي صخرهء مرتفع
ششمين حرف الفباي انگليسي.
( مو. ) فا، چهارمين نت موسيقي.
( گ . ش. ) باقلائي، لوبيائي.
افسانه ، داستان ، دروغ، حكايت اخلاقي، حكايت گفتن .
(fabliaux. pl) افسانه موزون ، وابسته باشعار قديم فرانسه .
محصول (كارخانه و غيره )، پارچه ، قماش، سبك بافت، اساس.
ساختن .ساختن ، بافتن و از كار در آوردن ، تقليد وجعل كردن .
زبان ساختگي.
ساخت.
افسانه نويس.
افسانه اي، افسانه وار، مجهول، شگفت آور.
نماي سر در، جبهه ، نماي خارجي.
صورت، نما، روبه ، مواجه شدن .رخ، رخسار، رو، صورت، چهره ، طرف، سمت، وجه ، ظاهر، منظر، روبروايستادن ، مواجه شدن ، روياروي شدن ، پوشاندن سطح، تراشيدن ، صاف كردن ، روكش كردن .
( در ورق ) ورق صورت، ورق شاه ، بيبي ياسرباز.
خورد رو به پائين .
سطح چيزي را سخت كردن .
جراحي و از بين بردن چين و چرك صورت، تعمير.
بطور طاق باز، خوابيده به پشت، ورق روبه بالا.
خورد رو به بالا.
ارزش اسمي.
بطور دمر، باصورت رو بپائين ، روي شكم خوابيده .
صفحه فلزي يا چوبي متصل به چرخ تراش، چرخ لنگر، بشقاب لب تخت.
دورو، خودنما، پياله لبالب، جام پر.
صورت كوچك ، سطوح كوچك جواهر و سنگهاي قيمتي، تراش، شكل، منظر، بند، مفصل.
لطايف، هزليات، شوخي، بذله ، فكاهيات، مطايبات، شوخيهاي خارج از نزاكت.
شوخ، لوس، اهل شوخي بيجا.
كمربند ، هزاره برجسته ، بند ، گچبري سر ستون ، حلقه ، دايره زنگي ، لايه پوششي فيبري
مربوط به صورت (مثل عصب صورت).
نسبت بين پهنا و طول صورت ضرب در عدد صد.
رخساره ، صورت، (زيست شناسي ) عبارت مشخص يك طبقه ، منطقه مناسب رشد حيوان يانباتخاصي.
آسان ، باساني، باساني قابل اجرا، سهل الحصول.
آسان كردن ، تسهيل كردن ، كمك كردن .
تسهيلات، امكانات.
سهولت، امكان ، وسيله .سهولت، وسيله تسهيل، رواني، تردستي.
علائم رياضي (مثلx و +)، روكش، نما، رويه .
(fax) رونوشت عيني.گروار، كليشه عين متن اصلي، رونوشت، عين .
واقعيت، حقيقت، وجود مسلم.
دسته بندي، حزب، انجمن ، فرقه ، نفاق.
فرقه بازي، نفاق.
نفاق افكن .
(=factitive) ساختگي، مصنوعي، صوري، غيرطبيعي، دروغي، وانمود كننده ، بهانه كننده .
عامل، ضريب.عامل (عوامل)، حق العمل كار، نماينده ، فاعل، سازنده ، فاكتور، عامل مشترك .
فاكتوريل.حاصلضرب اعداد صحيح مثبت، وابسته به عامل ياكارخانه ، مربوط به فاكتور ياعاملمشترك رياضي.
عامل بندي، فاكتور گيري.
كارخانه .
آدم همه كاره ، خدمتكار.
وابسته بواقع امر، حقيقت امري، واقعي.
عمل يا طريقه ساختن هرچيزي، اجزا، فاكتور، صورت حساب.
وابسته به faculty (بمعاني گوناگون آن ).
استادان دانشكده يا دانشگاه ، استعداد، قوه ذهني، استعداد فكري.
مد زودگذر، هوس.
پيرو مد زودگذر.
پيروي از مد زودگذر.
محو كردن ، محو شدن .پژمردن ، خشك شدن ، كم رنگ شدن ، بي نور شدن ، كمكم ناپديدي شدن .
ناپديدي، غيبت، زوال.
داراي رنگ ثابت.
محو سازي، محو شدگي.
(=faery) جهان پريان ، جن وپري.
خرحمالي كردن ، سخت كار كردن ، جان كندن ، خسته كردن ، ازپادرآوردن ، حمال مفت، خدمتكار، سيگار.
سرتيكه پارچه ، سرنخ، سرپارچه .
دسته هيزم، دسته ، دسته كردن ، بهم بستن ، ريشه كردن حاشيه پارچه ، بخيه زينتي.
دسته هيزم، دسته ، دسته كردن ، بهم بستن ، ريشه كردن حاشيه پارچه ، بخيه زينتي.
درجه حرارت فارنهايت.
خراب شدن ، تصوركردن ، موفق نشدن .شكست خوردن ، رد شدن ، قصور ورزيدن ، عقيمماندن ، ورشكستن ، وا ماندن ، در ماندن .
پشتيبان ، يدكي.
با خرابي امن .
با خرابي ملايم، با خرابي تدريجي.
با خرابي ملايم، با خرابي تدريجي.
روسري خانمها، نوعي پارچه ساده بافت.
واماندگي، درمانگي، كوتاهي، قصور، ناتواني، شكست، ورشكستگي.خرابي، قصور، عدم موفقيت.
بدون خرابي.
ثبت وقوع خرابي.
نرخ خرابي، ميزان خرابي.
خشنود، ناچار، متمايل، بخشنودي.
ضعيف، كم نور، غش، ضعف كردن ، غش كردن .
غشي، ضعيف.
زيبا، لطيف، نسبتا خوب، متوسط، بور، بدون ابر، منصف، نمايشگاه ، بازار مكاره ، بيطرفانه .
نسخه درست.
خالي از اغراض.
خوش بيان ، مودب، ملايم.
تجارت مشروع، كسب منصفانه ، كسب حلال.
(م. ل. ) داراي هواي صاف، (مج. ) مناسب براي (سفر دريا)، بي وفا، نيم راه .
ناحيه اي كه مخصوص برگذاري بازار مكاره يا سيرك ونمايشگاه ها مي باشد.
پري، جن ، افسونگري، ساحره .
حلقه قارچ، قارچ حلقوي.
كشور پريان .
كاذب.
(accomplis faits. pl) عمل انجام شده .
ايمان ، عقيده ، اعتقاد، دين ، پيمان ، كيش.
با وفا، باايمان .
بي وفا، بي ايمان .
فريبده ، گول زن .
تقليد، جعل، حلقه كردن ، پيچيدن ، جا زدن ، وانمود كردن .
وانمود، تقلب، تظاهر.
ريزه كاري (در لباس وغيره )، رفتار ظريفانه ، فالا (در موسيقي ).
(=falcated) بشكل داس، هلال ماه ، هلال وار.
شمشير كوتاه و پهن ، شمشير منحني، قداره .
(تش. ) داسي، داس مانند.
(ج. ش. ) قوش، شاهين ، باز، توپ قديمي.
(ج. ش. ) شاهين ماده مهاجر.
قوش باز، كسيكه با شاهين شكار ميكند، بازبان .
جوجه باز، باز كوچك آسيائي.
شكار با شاهين .
صندلي تا شو بدون پشتي، صندلي راحتي.
خزان ، پائيز، سقوط، هبوط، نزول، زوال، آبشار، افتادن ، ويران شدن ، فرو ريختن ، پائين آمدن ، تنزل كردن .
ساده لوح، زود باور.
اتفاق افتادن ، رخ دادن ، مشاجره داشتن ، ذرات راديواكتيوي كه از جو بزمين ميريزد، باران راديواكتيو.
بكاري مبادرت كردن ، به عملي دست زدن .
غلط، سفسطه آميز.
سفسطه ، دليل سفسطه آميز، استدلال غلط.
افتاده .
جايزالخطا بودن .
جايز الخطا، اشتباه كننده .
نزاع، مشاجره .
(meteor) شهاب، ثاقب، تير شهاب، حجر سماوي.
تمايل داشتن ، متوجه بودن ، منحرف شدن ، انحراف، نزول.
(تش. ) لوله فالوپ، شيپور رحمي.
زرد كمرنگ ، غيره مزروع (زمين )، آيش، زمين شخم شده و نكاشته ، باير گذاشته ، آيش كردن شخم كردن .
(ج. ش. ) گوزن زرد، گوزن ياآهوي كوچك .
شعله افكن .
دروغ، كذب، كاذبانه ، مصنوعي، دروغگو، ساختگي، نادرست، غلط، قلابي، بدل.
كف كاذب.
بازيابي كاذب.
كذب.دروغ، كذب، سخن دروغ.
(مو. ) صداي تيز، غير طبيعي.
لائي پستان بند، پارچه يا لاستيكي كه بشكل پستان ساخته اند و درپستان بند كار ميرود.
تحريف، تزوير.
تحريف كردن ، دست بردن در، باطل ساختن ، تزوير كردن .
تحريف كننده ، تحريف.
نوعي قايق تاشو.
گيركردن ، لكنت زبان پيدا كردن ، با شبهه وترديد سخن گفتن ، تزلزل يا لغزش پيداكردن .
شهرت، نام، آوازه ، مشهور كردن .
فاميلي، قومي، مربوط به خانواده ، خويشاوندي، خودماني، خانوادگي.
آشنا، وارد در، مانوس، خودي، خودماني.
آشنائي، انس.
آشنا كردن .
آشنا كردن ، آشنا ساختن ، خو دادن ، عادت دادن ، معلوم كردن ، خودماني كردن .
خاندان ، خانواده ، فاميلي.خانواده .
اسم خانوادگي، نام فاميلي.
شجره ، نسب نامه .
تنگ سالي، قحطي، قحط وغلا، كميابي، نايابي، خشكسالي.
گرسنگي دادن ، گرسنگي كشيدن .
بلند آوازه ، مشهور، معروف، نامي، عالي.
شاگرد، نوكر (بويژه نوكر جادوگر يا طلبه ).
باد بزن ، تماشاچي ورزش دوست، باد زدن ، وزيدن بر.بادبزن ، پروانه ، بادزن ، پنكه .
پهناي ورودي، گنجايش ورودي.
پهناي خروجي، گنجايش خروجي.
شخص متعصب، داراي احساسات شديد(مذهبي وغيره )، داراي روح پليد، ديوانه .
شخص متعصب، داراي احساسات شديد(مذهبي وغيره )، داراي روح پليد، ديوانه .
تعصب، كوته فكري.
متعصب كردن .
خيال باف، خيال باز.
خيالي، پر اوهام.
خيال، وهم، تصور، قوه مخيله ، هوس، تجملي، تفنني، علاقه داشتن به ، تصور كردن .
لباس بالماسكه ، بالماسكه .
عاري از خيال، بي علاقه ، عاري از عشق.
آدم خيالپرور، جاكش، جنده ، فاحشه .
آدم خيالپرور، جاكش، جنده ، فاحشه .
توري دوزي، حاشيه دوزي، برودره دوزي.
(=temple) معبد، هيكل.
هياهو، نمايش در فضاي باز.
لافزني، خودفروشي.
ورقه با تاي بادبزني.
كاغذ با تاي بادبزني.
دندان ناب، دندان انياب (در سگ و مانند آن )، نيش.
پرچم هنگ ، پرچم مساحي ونقشه برداري.
پنجره بالاي در، پنجره نيم گرد كوچك .
غربال يا اسبابي كه آشغال و كاه را بوجاري ميكند، بادبزن ، قرقي يا باز كوچك ، باد زننده .
دم چتري، كبوتر چتري.
(fantasie) آهنگ خيالي.
(fantasia) آهنگ خيالي.
آدم خيالي، نويسنده خيالپرست، آدم دمدمي.
خيالي، خارق العاده .
خيالي، خارق العاده .
آدم مضحك ، آدم خيالي و خنده آور، وسواسي.
قوه مخيله ، وهم، هوس، نقشه خيالي، وسواس، ميل، تمايل، فانتزي.
عروسك خيمه شب بازي.
زور، فشار، حالت تحريك پذيري.
خيال ، منظر ، ظاهر فريبنده ، شبح ، روح
دوراز( با off يا out يا away)، بسيار، بمراتب، زياد، خيلي، دور دست، بعيد، بعلاوه .
پخش، پراكنده ، پرت و دور افتاده .
پرت، خيلي دور، دوردست، دور افتاده .
وسيع، گسترده ، داراي اثر زياد، دور رس.
فاراد، واحد گنجايش برق.
(فيزيك ) فاراده .
القائي، القا شده .
بوسيله القاي برق معالجه كردن .
خيلي دور، دورافتاده ، پرت، پريشان .
نمايش خنده آور، تقليد، لودگي، مسخرگي، كار بيهوده .
لوده ، مسخره ، بذله گو.
(farcie) دلمه كرده ، پركرده ، به زورچپانده .
خنده آور، مضحك ، مسخره آميز.
(farci) دلمه كرده ، پركرده ، به زورچپانده .
(طب) سراجه ، مشمشه .
سرخاب، غازه ، سرخاب زدن .
بقچه ، بسته ، بار، كوله بار.
كرايه ، كرايه مسافر، مسافر كرايه اي، خوراك ، گذراندن ، گذران كردن .
(well you fare) خوش باش، خدا حافظ.
(well thee fare) خوش باش، خدا حافظ.
مسافر.
بدرود، وداع، خدا نگهدار، خداحافظ، توديع، توديع كردن .
شبيه بعيد، بعيد، غير ميسر.
آرد، آرد نرم، نشاسته ، آرددار.
آردي، نشاسته اي.
آرد مانيوك ، آرد نشاسته مانيوك .
آردي، گردي، شبيه گرده گياه .
(گ . ش. ) گياه قره قاط، تمشك آمريكاي جنوبي.
(farle) كيك يا نان شيرين آردي.
(farl) كيك يا نان شيرين آردي.
كشتزار، مزرعه ، زمين مزروعي، پرورشگاه حيوانات اهلي، اجاره دادن به (باout)، كاشتن زراعت كردن در.
اجاره دادن زمين مزروعي.
كشاورز.
زن برزگر، زن زارع.
كارگر مزرعه ، زارع.
خانه رعيتي.
كشتزار.
ابنيه و ساختمانهاي مجاورمزرعه ، مزرعه وابنيه آن ، مزرعه و حوالي آن ، علاقجات رعيتي.
محوطه مزرعه .
نوعي بازي قمار شبيه بانك .
(گ . ش. ) يونجه گل قرمز، كمرو، وحشي صفت.
تلفيق كننده كليه شرايط و اخلاق هاي متفاوت وجنس هاي مخالف، مختلط.
آميزش، توده درهم وبرهم.
نعلبند، دام پزشك ، (نظ. ) گروهبان اصطبل.
همه بچه خوك هائي كه دريك وهله زائيده ميشوند، (م. م. ) بچه خوك ، زايمان بچه خوك ، زايمان خوك ، (در مورد گاو) بي گوساله ، بي بچه ، زائيدن (خوك ).
مال انديش، عاقبت انديش.
گوز، گوزيدن .
دورتر، پيش تر، بعلاوه ، قدري، جلوتر.
دورترين ، اقصي نقطه ، بعيدترين ، ابعد.
دورترين ، اقصي نقطه ، بعيدترين ، دورترين نقطه .
فارثينگ ، پول خرد انگليس.
دامن پف كرده ، دامن فنري.
(روم قديم ) يك دسته ميله كه تبري در ميان آن قرار داشته وپيشاپيش فرمانداران روميمي بردند و نشان قدرت بوده ، (مج. ) قدرت مجازات.
بند، نوار، هزاره برجسته ، گچبري سر ستون ، خط، دايره زنگي، (نج. ) حلقه ، كمربند، (تش. ) لايه پوششي فيبري.
كمر بندي، داراي پوشش، وتري، راه راه ، داراي راه راه رنگي.
دسته ، جزوه ، كراسه .دسته يا مجموعه كوچك الياف، (تش. )دسته اي از رشته هاي عضلاني كه عضله را تشكيل ميدهند.
دسته يا مجموعه كوچك الياف، (تش. )دسته اي از رشته هاي عضلاني كه عضله را تشكيل ميدهند.
دسته يا مجموعه كوچك الياف، (تش. )دسته اي از رشته هاي عضلاني كه عضله را تشكيل ميدهند.
مجذوب كردن ، شيدا كردن ، دلربائي كردن ، شيفتن ، افسون كردن .
شيدائي، افسون ، جذبه .
مجذوب كننده ، افسونگر.
اصول عقايد فاشيست، حكومت فاشيستي.
فاشيست.
(vex) آزردن .
روش، سبك ، طرز، اسلوب، مد، ساختن ، درست كردن ، بشكل در آوردن .
شكل يا عكس ژونال مد، آدم شيك پوش.
شيك ، مدروز، خوش سليقه .
علاقمند به مد وسليقه ، شيك ، خوش لباس.
تند، تندرو، سريع السير، جلد و چابك ، رنگ نرو، پايدار، باوفا، سفت، روزه ، روزه گرفتن ، فورا.
با دستيابي سريع.
نااستوار، ازروي بيباكي، ازروي مكرو حيله .
بستن ، محكم كردن ، چسباندن ، سفت شدن .
چفت، بست.
چفت و بست، چفت، بست، بند، يراق در.
سخت گير، باريك بين ، مشكل پسند، بيزار.
نوك دار، (گ . ش. ) راست بالا رونده ، بشكل مخروط.
نوك ، راس، (تش. ) راس قسمت فوقاني بطن چهارم.
تندي، سرعت، محكمي، استواري، سفتي.
فربه ، چاق، چرب، چربي، چربي دار، چربي دار كردن ، فربه يا پرواري كردن .
احمق، كودن .
(ش. ) قابل حل در چربي، محلول در حلالهاي چربي.
كشنده ، مهلك ، مصيبت آميز، وخيم.
خطاي مهلك .
اعتقاد به سرنوشت.
معتقد به سرنوشت.
مرگ ومير، تلفات.
چربي پشت خوك .
سرنوشت، تقدير، قضاوقدر، نصيبب وقسمت، مقدر شدن ، بسرنوشت شوم دچار كردن .
مهم، شوم.
پدر، والد، موسس، موجد، بوجود آوردن ، پدري كردن .
پدر شوهر، پدر زن .
پدري، (مج. ) اصليت، منشائ، اصل.
وطن ، كشور، ميهن .
قولاج (واحد عمق پيمائي دريائي) اندازه گرفتن ، عمق پيمائي كردن ، درك كردن .
ژرفاسنج.
عميق، بيانتها.
وابسته به پيش گوئي حوادث و وقايع، نبوتي، متضمن پيشگوئي.
خستگي، فرسودگي.فرسودگي، فرسودن ، خستگي، كوفتگي، رنج، خسته شدن .
پرواري، بره يا گوساله وياحيوان پرواري.
فربهي، چربي، بركت.
فربه كردن ، چاق كردن ، پرواري كردن ، حاصل خيزكردن ، كود دادن .
چاق، متمايل به چاق.
چرب، چربي مانند.
بيشعوري، حماقت، بي خردي، نفهمي، ابلهي.
احمق، بيشعور.
بي ذوق، ابله ، كودن .
قسمتي ازشهر كه بيرون دروازه باشد، بيرون شهر.
(تش. ) حلق، گلو.
شير آب، شير بشكه .
حلقي، وابسته به حلق وگلو.
علامت تعجب، آه ، پيف.
كاستي، تقصير، گناه ، عيب، نقص، خطا، اشتباه ، شكست زمين ، چينه ، گسله ، تقصير كردن ، مقصر دانستن .عيب، نقص، تقصير.
تحليل عيب، عيب كاوي.
عيب شناسي، تشخيص عيب.
عيب يابي.
بي عيب، بي نقص.
منقد، عيب جو، خرده گير.
بيعيب، بيتقصير.
معيوب، ناقص.معيوب، عيبناك ، ناقص، مقصر، نكوهيده .
(افسانه روم) ربالنوع مزارع وگله كوسفند.
كليه جانوران يك سرزمين يايك زمان ، حيوانات يك اقليم، جانور نامه ، جانداران ، زيا.
مربوط به جانوران .
(افسانه روم) الهه جانوران .
وابسته به جانوران .
وابسته به باد مغرب.
(favour) التفات، توجه ، مرحمت، مساعدت، طرفداري، مرحمت كردن ، نيكي كردن به ، طرفداري كردن .
مساعد، مطلوب.
مطلوب، برگزيده ، مخصوص، سوگلي، محبوب.
نامزد رياست جمهوري، كانديداي رياست جمهوري.
طرفداري، استثنائ قائل شدن نسبت بكسي.
flavorful =.
(favor) التفات، توجه ، مرحمت، مساعدت، طرفداري، مرحمت كردن ، نيكي كردن به ، طرفداري كردن .
(طب) سعفه شهديه ، نوعي بيماري پوستي قارچي واگيردار، كچلي.
آهوبره ، رشا، گوزن ، حنائي، بچه زائيدن (آهوياگوزن )، اظهار دوستي كردن ، تملق گفتن .
(.vi and .vt) نصب كردن ، موفق شدن ، شوخي توهين آميزكردن ، پاك كردن ، (.n) (elf، fairy، =faith) جن ، پري.
برهم زدن ، درهم ريختن ، پريشان كردن .
وظيفه شناس، نمك شناس، باوفا.
وفاداري، وظيفه شناسي، بيعت.
ترس، بيم، هراس، ترسيدن (از)، وحشت.
ترسان ، بيمناك ، هراسناك .
بي باك ، نترس.
ترسناك ، مهيب.
امكان ، شدني بودن .
امكان سنجي.
امكان پذيري، عملي بودن .
امكان پذير، شدني.شدني، عملي، امكان پذير، ميسر، ممكن ، محتمل.
مهماني، سور، ضيافت، جشن ، عيد، خوشگذراني كردن ، جشن گرفتن ، عياشي كردن .
كار برجسته ، شاهكار، كار بزرگ ، فتح نمايان .
پر، پروبال، باپر پوشاندن ، باپرآراستن ، بال دادن .
بيش ازميزان احتياج كارمند گرفتن ، استخدام كارمند اضافي.
آدم احمق، آدم حواس پرت، پريشان خيال، سبكسر.
لبه بسيار تيز، كناره تيز، لبه نازك ، مجهزبه لبه تيزكردن .
آدم احمق، شخص پريشان حواس، آدم حواس پرت، سبكسر.
كوك مورب و چپ و راست در حاشيه دوزي، كوك چپ وراست زدن .
ورزشكار پروزن .
پر مانند، پوشيده ازپر، شبيه به پر.
بانظافت وچالاكي.
خصيصه .سيما، چهره ، طرح صورت، ريخت، تركيب، خصوصيات، نمايان كردن ، بطوربرجسته نشان دادن .
بدون سيماياجنبه بخصوص.
وابسته به تب، داراي حالت تب، تبدار، تب خيز.
(feverish) تب دار.
تب بر، ضد تب.
(antipyretic) تب بر.
فوريه .
درده اي، ته نشين ، مدفوعي.
مدفوع انسان وحيوان .
(در اسكاتلند) سهم بزرگتر، اكثريت، قسمت.
(اسكاتلند) جليقه ، ژاكت.
بي اثر، سست.
تقريبا، شايد.
گل آلودي، تيرگي، حالت دردي، مدفوع.
گل آلود، مثل مدفوع.
بارور، برومند، پرثمر، حاصلخيز، پراثر.
باروركردن ، آبستن كردن ، گشنيدن .
لقاح، گشنگيري.
باروري، حاصلخيزي.
فدرال، ائتلافي، اتحادي، اتفاق.
فدراليسم، اصل دولت ائتلافي.
طرفدار دولت فدرال.
متحدشدن ، ائتلاف كردن ، فدرال شدن يا كردن .
متحد، وابسته ، هم پيمان ، هم عهد كردن ، متعهد كرد، تشكيل كشورهاي متحد دادن .
فدراسيون .
كلاه نمدي مردانه .
سيروبيزار، رنجيده ، بيزار.
پردازه ، پردازانه ، مزد، دستمزد، اجرت، پاداش، پول، شهريه ، اجاره كردن ، دستمزد دادن به ، اجير كردن .
ضغيف، كم زور، ناتوان ، عاجز، سست، نحيف.
داراي فكر ضعيف، احمق، كودن ، كم عقل.
ضعيف، ضعيف نما.
خورد، خوراندن ، تغذيه كردن ، جلو بردن .خوراك دادن ، پروردن ، چراندن ، خوردن ، خوراك ، علوفه .
سوراخ پيش بر.
ناودان پيش بري.
گام پيش بري.
حلقه خوراننده .
غلتك پيش بر.
شيار پيشبري.
باز خورد.
حلقه باز خوردي.
سيستم باز خوردي.
خوراك دهنده ، (غذا) خورنده ، چرنده ، (در جمع) چارپايان پرواري، رود فرعي، بطريپستانك دار، سوخت رسان ، ناودان .
خورش، تغذيه .
خوراك حيوانات، علوفه .
احساس كردن ، لمس كردن ، محسوس شدن .
احساس كننده ، ديده بان ، (مج. ) سخن استمزاجي.
احساس، حس.
ملك طلق (telgh).
ملك موقوفه .
هراس، اضطراب، هراسانيدن ، ترساندن .
وانمود كردن ، بخود بستن ، جعل كردن .
جعلي، مصنوعي.
وانمود، نمايش دروغي، تظاهر، خدعه ، فريب، (نظ. ) حمله خدعه آميز، وانمود كردن .
قوي، چالاك .
(ج. ش. ) نوعي سگ كوچك .
عصباني، حساس، فراوان ، چابك .
(=feldspathose) داراي فلدسپار.
خوشي آور، لذت بخش.
تبريك وتهنيت گفتن ، مبارك باد گفتن .
شادباش، تبريك .
خوشي، سعادت، بركت، اقتضائ، مناسبت.
مبارك .
گربه ، گربه مانند.
گربه اي، وابسته به تيره گربه ، گربه صفت.
گربه صفتي.
انداختن ، قطع كردن ، بريدن وانداختن ، بزمين زدن ، مهيب، بيداد گر، سنگدل.
قطع كردني، بريدني.
(=fellation) تحريك آلت تناسلي مرد بوسيله زبان .
پوست فروش، پوستين فروش، دلال پوست.
مرد، شخص، آدم، مردكه ، يارو.
حس هم نوعي.
همشاگردي.
همسفر، كسي كه عضو حزبي نيست ودر فعاليت هاي آن شركت نميكند ولي از آن جانبداريمينمايد.
معاشرتي، مشفق.
همنوع.
رفاقت، دوستي، هم صحبتي، معاشرت كردن ، كمك هزينه تحصيلي، عضويت، پژوهانه .
طوقه خارجي چرخ، دوره ، درندگي، بيدادگري.
(انگليس) انتحار كننده ، بدكار، خودكشي.
بزهكار، گناهكار، جاني، جنايت كار.
بزهكارانه ، تبه كارانه .
بزه ، تبه كاري، جنايت، بدكاري، خيانت، شرارت.
نمد، پشم ماليده ونمد شده ، نمدپوش كردن ، نمد مالي كردن (feel of. p) زمان ماضي فعل feel.
نمد مالي.
فلك (flok)، فلوقه ، نوعي قايق دو ياسه بادباني مديترانه .
جنس ماده ، مونث، زنانه ، جانور ماده ، زن ، نسوان .
بسط ماده ، اتصال ماده .
دو شاخه ماده .
جنس زن ، مربوط به جنس زن ، مونث، مادين ، زنان .
زنانگي، ظرافت.
عقيده به برابري زن ومرد، طرفداري اززنان .
طرفدار حقوق زنان .
مونث سازي.
مونث كردن ، زنانه كردن ، زنانه شدن ، داراي خصوصيات زنانه شدن .
زن افسونگر، زن بدبخت كننده ، زن فريبنده .
(تش. ) استخوان ران ، فخذ، ران حشره .
مرداب، زمين آبگير، سيلگير، سياه آب.
حصار، ديوار، پرچين ، محجر، سپر، شمشير بازي، خاكريز، پناه دادن ، حفظ كردن ، نرده كشيدن ، شمشير بازي كردن .
شمشير باز.
مناسب براي نرده كشي، قابل دفاع.
ششمشير بازي، نرده ، محجر، حصار، دفاع.
دفع كردن ، دور كردن (باoff ياaway) دفاع كردن ، تكفل معاش.
پيش بخاري، حايل، گلگير، ضربت گير.
(تش. ) سوراخ، روزنه ، (ج. ش. ) خال، روشني.
پنجره دار.
پنجره دار.
روزنه هاي عمارت، چيزي كه سوراخ سوراخ يا روزنه داراست، پنجره بندي.
(گ . ش. ) رازيانه .
باتلاقي، گلي، مردابي، لجن زار.
(گ . ش. ) شنبليله .
تيول دار، گيرنده تيول، زعيم، انتقال گيرنده .
(feoffor) تيول بخش.
واگذاري تيول، (م. م. )سند واگذاري تيول.
(feoffer) تيول بخش.
(ج. ش. ) يكنوع مار سمي يا افعي.
(درمورد حيوانات ) وحشي، ذاتا وحشي.
شكاري، حيوان شكاري، وحشي، مهلك ، وابسته به تشييع جنازه ، كفن ودفني.
رفيق، مصاحب، همسر.
يكي از ايام هفته (غيرازتعطيل) كليساي كاتوليك و كليساي انگليس، روزهاي عادي هفته .
(=feral) وحشي، غيراهلي.
توحش، وحشيگري.
(=ferly) (اسكاتلند) حيرت، تعجب، غرابت.
تطويل وكشش قسمتي ازموسيقي توسط نوازنده .
ترش شدن ، مخمرشدن ، ور آمدن ، (مج. ) برانگيزاندن ، تهييج كردن ، ماده تخمير، مايه ، جوش، خروش، اضطراب.
تخمير.
تخمير كننده ، تخميري.
(ش. ) فرميوم.
(گ . ش. ) سرخس، جماز، بسفايج.
(گ . ش. ) سرخسستان ، كرف زار.
(گ . ش. ) هاگ گرد مانند وغيرجنسي سرخس.
سرخس مانند، سرخس دار.
وحشي، سبع.
درنده خوئي، وحشي گري، سبعيت، ستمگري.
(ش. ) نمك جوهر آهن .
موش خرما، راسو، (مج. ) آدم كنجكاو، كنجكاوي كردن ، كاوش، گريزاندن (باaway ياout ).
نرم، مثل موش خرما.
حق عبورباكشتي گذاره ، تصدي كشتي گذاره .
(ش. ) داراي تركيبات آهن .
آهن دار، آهن خيز، داراي مواد آهني.
گردونه صندلي دار مخصوص تفريح وچرخ زدن اطفال وغيره ، چرخ فلك .
(مع. ) هيدراكسيد آهن .
جمبره فريتي.
آهن دار.
(مع. ) آلياژ آهن دار.
بتون آرمه ، بتون مسلح.
(ش. ) نمك اسيد فروسيانيك .
فرومغناطيسي.
(ش. ) آهني، داراي تركيبات آهن .
آهني، آهن دار.
آهني، آهن دار.
حلقه يا بست فلزي ته عصا، حلقه ، بست فلزي زدن .
گذرگاه ، معبر، جسر، گذر دادن ، ازيك طرف رودخانه بطرف ديگر عبور دادن .
قايقي كه بوسيله سيم يا طناب وغيره ازيك سوي رودخانه بسوي ديگر ميرود.
حاصلخيز، پرثمر، بارور، برومند، پربركت.
حاصلخيزي، باروري.
قابل باروري.
لقاح، عمل كود دادن .
بارور كردن ، حاصلخيز كردن ، لقاح كردن ، كود دادن .
كود، آبستن كننده .
(گ . ش. ) خانواده انقوزه وشقاقل و رازيانه ومانند آنها.
خط كش پهن براي زدن بچه ، چوب خيزران ، عصا، گرز، تنبيه باچوب.
(=fervor) گرمي، غيرت، شوق.
باحرارت، باحميت، پرشور وشعف، ملتهب.
سوزان ، مشتاق.
(=fervour) حرارت شديد، اشتياق شديد، گرمي، التهاب.
(=fervor) حرارت شديد، اشتياق شديد، گرمي، التهاب.
( obscene، =scurrilous) زشت، خارج ازاخلاق.
چوب كوچكي كه بوسيله آن آموزگار چيزي را به شاگرد نشان ميدهد، حصير، بوريا، با چوب نوك تيزنشان دادن .
(=fesse) رنگ آبي كمرنك .
عيدي، جشني، وابسته به عيد، خوش.
چرك ، فساد، چرك كردن ، گنديدن .
عجول، عجله كردن .
جشنواره ، عيد، سور، شادماني، جشني، عيدي.
بزمي، جشني، شاد.
بزم، جشن وسرور.
هلال گل، گلبند، با هلال يا زينت گل آراستن ، با گل آراستن .
آزين بستن باگل.
جنيني، وابسته به جنين .
واكشيدن ، واكشي.آوردن ، رفتن وآوردن ، بهانه ، طفره .
چرخه واكشي.
مرحله واكشي.
توليد كردن ، عمل آوردن ، ختم كردن ، نائل شدن ، بحال ايست درآمدن ، متوقف شدن ، به نتيجه رسيدن .
جذاب، دلربا، گيرنده .
جشن ، عيد، سرور، جشن گرفتن .
سقط جنين ، كشتن جنين .
گنديده ، بدبو، متعفن ، داراي بوي زننده ، گند دهان .
(fetich) طلسم، اشيائ ياموجوداتي كه بعقيده اقوام وحشي داراي روح بوده و موردپرستش قرارميگرفتند، بت، صنم، خرافات.
اعتقاد به طلسم، خرافات.
تپق، طوپاق، مچ پاي اسب، موي پشت پاي اسب، موي تپق.
(=stench) بوي بد، گند.
بخو، پابند، زنجير، (مج. ) قيد، مانع، مقيد كردن ، در زير غل وزنجير آوردن .
علف، يونجه ، حال، حالت، نظم وترتيب، درست كردن ، رفو كردن ، آراستن .
شن ياكلوخه اي كه درته كوره مي ريزند تا آنرا محافظت كند، خاكستر ته كوره .
(foetus) جنين ، رويان .
(.viand .n)عداوت، دشمني، جنگ ونزاع، عداوت كردن ، (.n) (=feod) ( قرون وسطي ) حقموروثي.
تيول گراي، تيولي، ملوك الطوايفي، وابسته به تيول، فئودال.
تيول گرائي، فئوداليسم، ملوك الطوايفي.
تيول، تصرف بشرط خدمت، اصول ملوك الطوايفي.
عمل ملوك الطوايفي كردن ، تبديل به تيول.
ملوك الطوايفي كردن .
متخصص حقوق وقوانين دوره ملوك الطوايفي، بيعت كننده با دشمن ، متحد دشمن ، منافق.
پاورقي قسمت پائين روزنامه ، كتاب يامقاله اي كه بصورت پاورقي در روزنامه چاپ شود، گرده ، طرح.
تب، ( مج. ) هيجان ، تب دار كردن .
( طب ) تبخال.
( گ . ش. ) نوعي گاوچشم يا گل مينا.
(=feverish) تب دار، درحال تب.
( گ . ش. ) درخت اكاليپتوس.
(گ . ش. ) دسته اي از گياهان خانواده بوقناق(eryngium).
معدود، اندك ، كم، اندكي از، كمي از ( با a).
(=trifles) چيز جزئي.
محكوم، مقدر، داراي روحيه خراب وآشفته ، در سكرات موت، ديوانه ، هذياني.
فينه ، كلاه قرمز منگوله دار، فس.
كالسكه يا درشكه چهارچرخه كرايه .
نامزد (مرد )، نامزد گرفتن .
نامزد ( زن يادختر ).
شكست مفتضحانه ، ناكامي، بطري شراب.
حكم، امر، اجازه ، رخصت، حكمي، امري.
دروغ، دروغ در چيز جزئي، دروغ گفتن .
(fibre) رشته ، تار، نخ، بافت، ليف ( الياف )، فيبر.
فيبر، ورقه فيبر.
شيشه رشته مانند، پشم شيشه .
رشته رشته كردن ، ليفي كردن ، فيبر كردن .
عدد فيبوناجي.
جستجو فيبو ناجي.
دنباله فيبو ناجي.
(fiber) رشته ، تار، نخ، بافت، ليف ( الياف )، فيبر.
ليف كوچك ، رشته كوچك ، تارچه .
رشته رشته سازي، تشكيل الياف، انقباض بي نظم رشته هاي عضلاني.
فيبرين ، ماده پروتئيني رشته مانند وغير محلول.
تجزيه فيبرين ( تحت تاثير آنزيمهاي مربوطه ).
سلول دوكي شكل بافت همبندي، فيبروسيت.
ليفي، ريشه اي.
( طب ) فسادالياف، ورم انساج ليفي، تصلب بافت ها، افزايش بافت ليفي.
دروغ گو، چاپ زن .
(تش. ) استخوان نازك ني، قصبه صغري، ساق كوچك .
فيش.
متلون ، دمدمي، بي ثبات، بي وفا.
سفالين ، گلي، ظرف سفالي، ساخته شده از گل.
افسانه ، قصه ، داستان ، اختراع، جعل، خيال، وهم، دروغ، فريب، بهانه .
(fictive) ساختگي، افسانه اي.
(ezfictioni) بصورت افسانه درآوردن ، بصورت داستان درآوردن ، داستان سرائي كردن .
(ezfictionali) بصورت افسانه درآوردن ، بصورت داستان درآوردن ، داستان سرائي كردن .
جعلي، ساختگي، موهوم.
(fictional) ساختگي، افسانه اي.
سيخ، ميله حائل، سنجاق، با ميله نگهداشتن .
ويولن ، كمانچه ، ويولن زدن ، زرزر كردن ، كار بيهوده كردن .
خردخردتمام كردن ، تحليل بردن ، تمام كردن .
مزخرف، مهمل.
شبيه ويولون ، شبيه كمانچه .
(ج. ش. ) نوعي خرچنگ نقب زن .
كمان ، آرشه ويولون ، چيز بي معني يا پوچ.
جزئي، ناچيز.
اعتماد، امانت، اطمينان .
وفاداري، راستي، صداقت.وفاداري.
بي آرامي، بي قراري، بخودپيچي، لول خوري، بي قرار بودن ، ناراحت بودن .
بيقراري، لول خوري.
بيقرار، ناراحت.
امانتي، اعتمادي، معتمد، ( نج. ) ثابت، وابسته به امين تركه .
امانتي.
اف، تف، واي، آه .
تيول، ملك .
ميدان ، زمين ، صحرا، دشت، كشتزار، دايره ، رشته ، بميدان يا صحرا رفتن .ميدان ، رشته ، پايكار.
با تاثير ميداني.
مهندس پايكار.
ورزش قهرماني ميداني، مسابقات صحرائي.
دوربين صحرائي، عدسي دروني دوربين ياذره بين .
افسر ارشد ارتش.
ورزشگاه سرپوشيده .
درازاي ميدان .
ميدان مغناطيسي.
نشان ميدان .
( نظ. ) سپهبد.
ميدان نيرو، ميدان نيروي مغناطيسي.
صحنه دوئل.
افسر عمليات صحرائي.
(گ . ش. ) نخود سبز فرنگي.
جدا ساز ميدان .
خدمات پايكار، تعمير در محل.
آزمون پايكار.
توپخانه صحرائي.
روز سان ، روز مشق، موقع جولان .
بازيكن ميدان فوتبال وغيره ، صحرا نورد.
( ج. ش. ) باسترك اروپائي.
تفنگ يا توپ صحرائي.
ديو، شيطان ، روح پليد، آدم بسيار شرير.
ديوسان ، شيطاني.
ژيان ، درنده ، شرزه ، حريص، سبع، تندخو، خشم آلود.
آتشين ، آتشبار، آتشي مزاج.
جشن ، روز مقدس.
ني، ني لبك ، ني زن ، ني زدن ، فلوت زدن .
پانزده .
پانزدهمين .
پنجم، پنجمين .
ستون پنجم، دستگاه جاسوسي.
پنجاهم، پنجاهمين ، يك پنجاهم.
پنجاه .
پنجاه پنجاه ، تنصيف، تقسيم بالمناصفه .
انجير، چيز بي بها، آرايش، صف آرائي.
برگ درخت انجير، لاپوش، مخفي كننده .
(گ . ش. ) گياه نيمروز.
فرانگشتي.
جنگ ، نبرد، كارزار، پيكار، زد وخورد، جنگ كردن ، نزاع كردن ، جنگيدن .
رزمنده ، جنگ كننده ، جنگنده ، مشت باز.
خيال، وهم، سخن جعلي، اختراع، افسانه .
داراي گوشه وكنايه ، مجازي، صورت وار، بطور تشبيه .
تلويحي.مجازي، تمثيلي، رمزي، كنايه اي، تصويري.
ثابت تلويحي.
شكل، صورت، شخص، نقش، رقم، عدد، كشيدن ، تصوير كردن ، مجسم كردن ، حساب كردن ، شمردن ، پيكر.شكل، رقم، پيكر.
توجه كردن ، اطمينان داشتن ، در صدد بودن .
كشف كردن ، سنجيدن ، معين كردن ، حل كردن .
يخ بازي نمايشي، رقص روي يخ.
رئيس پوشالي، رئيس بي نفوذ، دست نشانده .
مبدله ارقام.
پيكر كوچك ، مجسمه سفالين رنگي.
( گ . ش. ) علف خنازير، علف بواسير.
رشته ، تار، ليف، ( گ . ش. ) ميله اي، ميله .
(filamentous) ليفي، رشته اي، ريشه اي، ميله اي.
(filamentary) ليفي، رشته اي، ريشه اي، ميله اي.
نخ كشي، ابريشم پيچي، كلاف كشي.
(گ . ش. ) فندق، درخت فندق.
سوهان ، آهن ساي، سوهان زدن ، سائيدن ( مج. ) پرداخت كردن ، پرونده ، دسته كاغذهاي مرتب، ( م. م. ) صورت، فهرست، قطار، صف، درپرونده گذاشتن ، در بايگاني نگاه داشتن ، ضبط كردن ، در صف راه رفتن ، رژه رفتن .پرونده ، بايگاني كردن .
نسبت فعاليت پرونده .
شكاف پرونده .
پرونده گرداني.
هويت پرونده .
فهرست پرونده .
برچسب پرونده .
طرح بندي پرونده .
درازاي پرونده .
نگاهداشت پرونده ها.
مديريت پرونده ها.
نشان پرونده .
نام پرونده .
سازمان پرونده .
پرونده پردازي.
حفاظت پرونده .
پاك سازي پرونده .
ساخت پرونده .
سيستم پرونده ها.
توري داراي اشكال مربع، پشت مازو.(=fillet) سربند، پيشاني بند، گيس بند، قيطان ، نوار، پشت مازو، آهن تنكه ياتسمه آهن ، تذهيب كاري كردن ، بالايه پركردن ، گچ بري، باريك ساختن ، پشتمازو بريدن .
فيله مينيون ، گوشت پشت مازوي گاو.
فرزندي، شعبه ، درخورفرزند.
آبائ واجدادي، نسب، نسل، رابطه پدر و فرزندي.
( آمر. ) كسي كه قانونگذاري مجلس را با اطاله كلام و وسائل ديگر بتاخير مي اندازد.
پسركشي، فرزند كش.
رشته مانند، نخ مانند.
تزئيناتي بشكل ذرات ريز يا دانه هاي تسبيح كه امروزه بصورت سيم هاي ريز طلا ونقره و يا مسي در اطراف آلات زرين وسيمين ساخته مي شود، مليله دوزي، مليله دوزي كردن .
سوهان كاري، ضبط، بايگاني، سيخ زني، براده .
اهل فيليپين ، فيليپيني.
پر كردن .پر كردن ، سير كردن ، نسخه پيچيدن ، پر شدن ، انباشتن ، آكندن ، باد كردن .
بادبان برافراشتن ، بادبان آراستن .
شرح دادن ، پر كردن ، جانشين كردن ، جانشين شونده .
تكميل كردن ، پر كردن .
بتونه ، ميله استحكام، پركننده ، مال بند اسب.پر كننده .
(=filet) سربند، پيشاني بند، گيس بند، قيطان ، نوار، پشت مازو، آهن تنكه ياتسمه آهن ، تذهيب كاري كردن ، بالايه پركردن ، گچ بري، باريك ساختن ، پشتمازو بريدن .
پركردن ، پرشدگي ( دندان )، هرچيزيكه با آن چيزيرا پركنند، لفاف.
پمپ بنزين .
تلنگر، (مج. ) انگيزش، وسيله تحريك ، چيز بيهوده ، تلنگر زدن ، ( مج. ) تحريك كردن .
رنده اي كه با آن كنش كاو درست كنند، كنش كاو، كنش كاو پنجره .
كره ماديان ، قسراق، ( مج. ) دختر شوخ و جوان .
فيلم، غشا.پرده نازك ، فيلم عكاسي، فيلم سينما، ( درجمع ) سينما، غبار، تاري چشم، فيلمبرداشتن از.
فيلم خوان .
ضباط فيلم، فيلم نگار.
مقاومت غشائي.
صنعت سينما، جهان سينما.
فيلمي، غباري، تاري.
فيلم عكاسي ميلمتري، فيلم سينمائي، نوار فيلم، اسلايدهاي بشكل نوار فيلم.
غبار گرفته ، فيلم مانند.
ريشه دار، نخ نخ.
از صافي گذشتن ، از صافي گذراندن .
صافي.صافي، پالونه ، آب صاف كردن ، تصفيه كردن ، پالودن ، صاف كردن ، چيزيكه بعضيپرتوها از آن ميگذرند ولي حائل پرتوهاي ديگر است.
صافي آب، صافي شني.
(ش. ) كاغذ صافي.
فيلتر سيگار، سيگار فيلتردار.
سيگار داراي فيلتر.
(=filtrable) قابل پالايش، تصفيه پذير، صافي كردني.
چرك ، كثافت، پليدي، آلودگي، (مج. ) هرزه .
چركين ، كثيف، پليد.
(=filterable) قابل پالايش، تصفيه پذير، صافي كردني.
از صافي گذراندن ، تصفيه ، پالايش.
رشته ليفي، ساختمان ليفي ورشته اي، نسج.
ريشه ، پره ، حاشيه ريشه دار، شرابه .
(fimbriate) ريشه دار، حاشيه دار، شرابه دار.
(fimbrial) ريشه دار، حاشيه دار، شرابه دار.
پره ماهي، بال ماهي، پرك ، ( ز. ع. ) دست، بال، پره طياره ، پر، با باله مجهزكردن .
بازرنگي بدست آوردن ، نقشه كشيدن ( براي )، باحيله بدست آوردن ، گول زدن .
آخرين ، پاياني، نهائي، غائي، قطعي، قاطع.
گزارش نهائي.
نتيجه نهائي.
ارزش نهائي.
بخش آخر، ( مو. ) آهنگ نهائي، آخر، عاقبت.
اعتقاد بعلت نهائي در گيتي، قطعيت، پايان .
بپايان رساني، اتمام، انجام رساني، فرجام.
بپايان رساندن ، بمرحله نهائي رساندن .
پايان رس، كسي كه در مسابقه به مرحله نهائي برسد.
بالاخره ، عاقبت، سرانجام.
ماليه ، دارائي، علم دارائي، تهيه پول كردن ، دركارهاي مالي داخل شدن .ماليه ، سرمايه تهيه كردن ، سرمايه گذاري.
مالي.مالي.
متخصص مالي، سرمايه دار، سرمايه گذار.
(ج. ش. ) بالن يا نهنگ سواحل اقيانوس اطلس.
(ج. ش. ) سهره وانواع آن ، خانواده سهره .
پيدا كردن ، يافتن ، جستن ، تشخيص دادن ، كشف كردن ، پيدا كردن ، چيز يافته ، مكشوف، يابش.
دريافتن ، پي بردن ، كشف كردن ، مكشوف كردن .
يابنده ، پيدا كننده .
حكم، افزار، آنچه كارگر از خود بر سر كار مي برد، يافت، كشف، اكتشاف، يابش.
جريمه ، تاوان ، غرامت، جريمه كردن ، جريمه گرفتن از، صاف كردن ، كوچك كردن ، صاف شدن ، رقيق شدن ، خوب، فاخر، نازك ، عالي، لطيف، نرم، ريز، شگرف.
هنرهاي زيبا.
ميزان سازي دقيق.
بطورعالي يا ظريف يا ريز.
زيور، آرايش، زر و زيور، جامه پر زرق و برق، كارخانه تصفيه فلزات.
خاكه ، چيز خاك شده .
ريز بافت، نازك رشته .
ظرافت، نكته بيني، دقت، زيركي بكار بردن .
انگشت، باندازه يك انگشت، ميله برآمدگي، زبانه ، انگشت زدن ، دست زدن ( به ).
جا انگشتي ( در ساز و پيانو ).
آفتابه ، لگن ، لگن يا طاس دستشوئي.
نقاشي با انگشت، پخش رنگ با انگشت.
ناخنك زني، پنجه گذاري، انگشت كاري.
(ج. ش. ) ماهي آزاد، چيز كوچك و بي اهميت.
ناخن .
تير راهنما، راهنماي جاده ، تير راهنمائيكه پيكان مخصوص هدايت دارد ومسيرجاده رانشان ميدهد، راهنما.
اثر انگشت، انگشت نگاري، انگشت نگاري كردن .
نوك انگشت، سرانگشت.
گلدسته ، زينت بالاي سقف.
(=finicky) شيك ، خوش لباس، متوجه جزئيات.
پايان .
بپايان رسانيدن ، تمام كردن ، رنگ وروغن زدن ، تمام شدن ، پرداخت رنگ وروغن ، دست كاري تكميلي، پايان ، پرداخت كار.
متناهي، محدود.
تناهي، محدوديت.
محدوديت، فنا، پايان پذيري.
خبرچين ، اعتصاب شكن ، جاسوسي كردن .
فنلاندي، اهل كشور فنلاند.
فنلاندي، زبان مردم فنلاند.
(ج. ش. ) باله دار، پره دار، مثل باله .
مدرسه تكميلي دختران .
محدود، فاني (مثل انسان )، فناپذير.
(=fjord) ( جغ. ) آبدره .
(مو. ) ني انبان .
(گ . ش. ) صنوبر، شاه درخت.
آتش، حريق، ( نظ. ) شليك ، ( مج. ) تندي، حرارت، آتش زدن ، افروختن ، تفنگ ياتوپ را آتش كردن ، بيرون كردن ، انگيختن .
نيمسوز، آتش پاره ، ( مج. ) آدم فتنه انگيز.
آجر نسوز.
(pyromaniac، =incendiary) آتش افروز.
اطفائ حريق، جلوگيري از آتش سوزي.
دودي، دود داده شده .
تمرين اطفائ حريق.
شعبده باز آتش خوار، شعبده باز، ( مج. ) آدم فتنه جو، جنگي.
ماشين آتش نشاني، تلمبه آتش خاموش كن .
پلكان اطمينان ، پله كان مخصوص فرار در مواقع حريق.
خاموش كننده آتش، فشنگ ضد آتش.
سيخ وسه پايه وساير اسباب هاي جلو بخاري.
(=girasol) گل آفتاب گردان ، عين الشمس.
فروش مال التجاره حريق زده .
ايستگاه آتش نشاني.
اسلحه گرم.
سنگ آسماني بزرگ ، شهاب روشن ، ( نظ. ) نارنجك ، گلوله انفجاري.
(ج. ش. ) پري شاهرخ، مرغ انجير خوار.
مجمر، آتشدان ، منقل.
خاك نسوز، گل آتشخوار.
ترقه .
گاز قابل احتراق معدن ، گاز متان .
( افسانه ) اژدهاي آتش خوار، سمندر.
مامور آتش نشاني.
حشره شب تاب، كرم شب تاب.
سپر جلو بخاري، مامور آتش نشاني.
(station =fire) ايستگاه آتش نشاني.
نور آتش، رعد وبرق، آذرخش.
تفنگ فتيله اي.
مامور آتش نشاني، سوخت انداز، سوخت گير.
اجاق، آتشگاه ، كانون ، بخاري، منقل.
(hydrant) شير آب آتش نشاني.
قدرت شليك .
نسوز، محفوظ از آتش، نسوز كردن ، ضد آتش.
سپر جلو بخاري.
پاي بخاري، زندگي خانگي.
(مع. ) سنگ چخماق، سنگ آتش زنه .
ساختمان مستعد آتش سوزي.
نوشابه الكلي قوي.
(گ . ش. ) نوعي كاهو.
هيزم.
آتش بازي.
آتش پرست.
خط آتش، خط شليك .
سوزن گلنگدن اسلحه آتشي.
( نظ. ) جوخه آتش.
چليك ( مطابق يك چهارم بشكه )، بشكه چوبي.
شركت، تجارتخانه ، كارخانه ، موسسه بازرگاني، استوار، محكم، ثابت، پابرجا، راسخ، سفت كردن ، استوار كردن .
فلك ( افلاك )، آسمان ، گنبد آسمان .
فلكي.
( مك . ) اسكنه پهن .
ثبات واستحكام.
سفت افزار.
صنوبردار، صنوبري.
نخست، نسختين ، اولا.نخست، نخستين ، اول، يكم، مقدم، مقدماتي.
علت العلل، علت اوليه .
بترتيب ورود (fifo).
ستوان يكم، ناوبان يكم.
نخست زاده (جانور )، نوبر.
كسي كه براي اولين بار قانونا تخلف كرده است.
( د. ) اول شخص (مفرد يا جمع )، صيغه اول شخص ( در افعال وضمائر وغيره ).
عالي، درجه اول، نخستين درجه .
طرح نخستين لايحه قانوني در مجلس.
(نظ. ) گروهبان يكم.
دائمي، منظم، درجه يك .
درجه اول، بالاترين مقام.
نخست زاده ، ارشد، فرزند ارشد.
نوبر، ميوه هاي نوبرانه .
مستقيم، اصلي، دست اول، ( مج. ) عالي.
اولا، درمرحله اول.
(=estuary) خور، مدخل.
خزانه كشور، اموال ضبط شده .
مالي، مالياتي، محاسباتي.
(ج. ش. ) راسو، ظربان ، پوست راسو يا گربه قطبي.
ماهي، ( بصورت جمع ) انواع ماهيان ، ماهي صيد كردن ، ماهي گرفتن ، صيداز آب، بست زدن ( به )، جستجو كردن ، طلب كردن .
خوراك ماهي وسيب زميني سرخ كرده .
نان شيريني كه از ماهي خورد كرده وپوره سيب زميني درست كنند.
محل اتصال دو خط آهن يا دوتير.
ماهي مانند.
ماهي خشك وخورد شده كه بمصرف كود وغذاي حيوانات ميرسد.
فيله ماهي سرخ كرده .
ماهي خشك وخورد شده كه بمصرف كود وغذاي حيوانات ميرسد.
قابل ماهيگيري.
ماهي گير، جانور ماهيخوار، كرجي ماهي گيري.
ماهي گير، صياد ماهي، كرجي ماهي گيري.
گره ماهي گيري.
محل ماهي گيري، شيلات، ماهي گيري.
قلاب ماهي گيري، قلاب.
( جاي ) ماهي گيري، ماهي گيري، حق ماهي گيري.
بازپرسي قانوني، تحقيق، استنطاق.
ريسمان ماهي گيري.
ماهي فروش.
صفحه پولاديني كه دو خط آهن يا دوتير را بهم متصل ساخته ودر امتداد هم قرار ميدهد.
چرخاندن دم هواپيما بمنظور كاستن سرعت آن ( خصوصا هنگام فرود آمدن ).
زن ماهي فروش، ( مج. ) زن بدزبان ، زن سليطه .
مثل ماهي، ماهي دار، ( مج. ) مورد ترديد، مشكوك .
قابل انشقاق، شكافتني.
شكافتني بودن ، قابليت انشقاق.
شكافتن ، انشقاق، شكستن هسته اتمي.
بمب اتمي، بمب هسته اي، بمب شكافت.
قابل شكستن وتقسيم، شكافت پذير.
وابسته به شكستن هسته اتم.
توليدكننده سلولهاي جديد بوسيله تقسيم سلولي ياشكاف، تقسيم شونده ، شكاف خورنده .
پنجه شكافته ، سم شكافته ، جانور سم شكافته ، سم شكافتگان .
مشت، مشت زدن ، بامشت گرفتن ، كوشش، كار.
مشتي.
مشت زني، جنگ با مشت.
ني، ناي ( مخصوص موسيقي )، پنجه ، ( طب ) ناسور، زخم عميقي كه غالبابوسيله مجراي پيچاپيچي بداخل مربوط است.
لوله ئي، مربوط به ناسور.
شكاف، چاك ، ترك ، درز، شكافدار كردن .
بيهوشي، غش، تشنج، هيجان ، درخور، مناسب، شايسته ، تندرست، اندازه بودن (جامه )برازندگي، زيبنده بودن بر، مناسب بودن براي، ( مج. )شايسته بودن ، متناسب كردن ، سوار يا جفت كردن ، (حق. )صلاحيت دار كردن ، تطبيق كردن ، قسمتي از شعر ياسرود، بند، ( با into)گنجان
(ج. ش. ) گربه قطبي (polecat).
(ج. ش. ) راسو، ظربان ، پوست راسو يا گربه قطبي.
حمله اي، غشي، متغير، هوس پرست، دمدمي.
لوازم، وسائل نصب.
كمك مكانيك ، فيتر.
مناسب، بجا، بمورد، بموقع، پرو لباس.جفت سازي، سوار كني، لوازم.
كارگاهي كه در آنجا اجزاي ماشين را سوار ميكنند، كارگاه مونتاژ.
عدد پنج، پنجگانه .
(dime and five)كالاهائي كه قيمت آن بين تا سنت ميباشد، مغازه اجناس ارزان قيمت.
(گ . ش. ) پنج انگشت، پنج برگ ، پامچال.
( نظ. ) افسر پنج ستاره اي.
پنج برابر.
اسكناس پنج ليره اي يا پنج دلاري.
كار گذاشتن ، درست كردن ، پابرجا كردن ، نصب كردن ، محكم كردن ، استواركردن ، سفت كردن ، جادادن ، چشمدوختن به ، تعيين كردن ، قراردادن ، بحساب كسي رسيدن ، تنبيه كردن ، ثابت شدن ، ثابت ماندن ، مستقر شدن ، گير، حيص وبيص، تنگنا، مواد مخدره ، افيون .
ثبات پذير، محكم كردني.
تثبيت كردن ، محكم كردن ، متمركز كردن .
تعيين ، تثبيت، تحكيم، دلبستگي زياد، عشق زياد، خيره شدگي، تعلق خاطر، ثابتكردن .
ثابت كننده .
ثابت، ماندني، مقطوع.ثابت، مقطوع، ماندني.
دارائي هاي ثابت.
ميدان ثابت.
قابل ثابت.
با نوك ثابت.
گرده با نوك ثابت.
با درازاي ثابت.
مدرك با درازاي ثابت.
با مميز ثابت.مميز ثابت.
ستاره ثابت، ثوابت.
دلال، كارچاق كن ، دواي ثبوت عكاسي.
( درعكاسي ) ثبوت، تثبيت، ( بصورت جمع ) حاشيه ، ريشه ، لوازم، فروع، اثاثه .
تثبيت، ثبوت، ثبات، قرار، پايداري، استواري.
چيز ثابت، ( درجمع ) اثاثه ثابت، لوازم نصب كردني.
صداي فش فش، گاز مشروبات، چابگي، سرزندگي، هيجان داشتن ، ( در مورد مشروب گازدار)گاز داشتن .
فش فش، زرزر، وزوز ( صداي هيزم تر هنگام سوختن )، كوشش مذبوحانه ، شكست، زه زدن .
فلات مرتفع وصخره داري كه تقريبا هيچ درختي نداشته باشد.
(جغ. ) آبدره .
مبهوت كردن ، گيج كردن .
به سستي، بطور شل و ول.
سست، نرم، شل و ول، داراي عضلات شل.
( =flabelliform) (گ . ش. - ج. ش. ) بادبزني، اندام بادبزني.
( =flabellate) (گ . ش. - ج. ش. ) بادبزني، اندام بادبزني.
بادبزن ، بادزن ، عضو بادبزني.
سست، شل وول، چروك شده ، آويخته .
سستي، شلي، آويختگي.
بطري، بطري در دار كوچك .
پرچم، بيرق، علم، دم انبوه وپشمالوي سگ ، زنبق، برگ شمشيري، سنگ فرش، جاده سنگ فرش، پرچم دار كردن ، پرچم زدن به ، باپرچم علامت دادن ، سنگفرش كردن ، پائين افتادن ، سست شدن ، از پا افتادن ، پژمرده كردن .پرچم، بيرق.
لقمه پرچم.
ذره پرچم.
افسر دريائي، درياسالار، دريادار، دريابان .
(ن . د. ) افسر بالاتر از سروان ، افسر ارشد.
( در راهنمائي ورانندگي ) ايست، توقف.
ميهن پرستي بحد افراط وجنون ، اهتزاز پرچم.
كسيكه براي بخشودگي از گناهان بخود شلاق ميزند، موجود يا انگل تاژك دار.
تاژك دار، شلاقي.
تاژكدار، شلاق زدن ، تازيانه زدن ، تاژك دار شدن .
شلاق زني، تشكيل تاژك .
(م. ل. ) شلاق، تازيانه ، (گ . ش. ) گياه بالارونده وپيچي (runner)، تاژك .
ني لبك ، نايچه .
سنگفرش، متزلزل، كاهنده ، ضعيف، ول، افتاده .
ني زار، جگن زار، داراي برگهاي شمشيري، سست، شل وول، بيمزه .
تبه كار، بدكار، ستمگر، شرير، بسيار زشت.
پرچم دار، راهنما.
تنگ دسته دار و لوله دار، تنگ ، قرابه .
تير پرچم، ميله پرچم.
(flagrancy) آشكاري، رسوائي، وقاحت، شناعت، زشتي.
(flagrance) آشكاري، رسوائي، وقاحت، شناعت، زشتي.
آشكار، برملا، انگشت نما، رسوا، وقيح، زشت.
(حق. ) وقيحانه ، درحال ارتكاب جرم.
كشتي حامل پرچم اميرالبحري، كشتي دريادار.
چوب پرچم.
سنگ ، سنگفرش.
آلت نوساني هر چيزي، گندم كوب، كوبيدن ، شلاق زدن ، خرمن كوب.
شامه سگ ، بويائي، ( مجا) قوه تشخيص، فراست، استعداد، خصيصه .
توپخانه ضد هوائي.
تكه كوچك ( برف وغيره )، ورقه ، پوسته ، فلس، جرقه ، پوسته پوسته شدن ، ورد آمدن (باout ياup)، برفك زدن تلويزيون .
پوسته پوسته ، ورقه ورقه ، ورقه شونده ، فلسي، برفكي.
حقه ، بامبول، بامبول زدن ، لاف وگزاف.
مشعل، مشعل چند فتيله اي، شمعدان زينتي.
اشتعال لرزشي، اشتعال با لرزش، زرق وبرق.
اشتعال لرزشي، اشتعال با لرزش، زرق وبرق.
شعله دار، زرق وبرق دار، وابسته به مكتب معماري گوتيگ ، شعله مانند.
(poinciana royal) (گ . ش. ) گل طاوس.
شعله ، زبانه آتش، الو، تب وتاب، شورعشق، شعله زدن ، زبانه كشيدن ، مشتعل شدن ، تابش.
دستگاه مخصوص سوزاندن علف.
(گ . ش. ) درختان وبوته هائيكه داراي گلهاي درخشان آتشي يا زرد رنگ هستند.
( روم قديم ) كاهن معبد يكي از خدايان .
رقص تند كوليها اسپانيا، رقص فلامنكو.
متوقف ساختن موتور هواپيما.
ضد شعله ، سوز، عايق شعله ، ضد آتش.
قابليت اشتعال.
قابل اشتعال، قابل سوختن ، آتشگير.
ولگردي، بي هدفي.
آدم ولگرد.
پخش رگه معدن ، لبه بيرون آمده چرخ، پيچ سر تنبوشه ، پخش كردن ، لبه دار كردن .
پهلو، تهيگاه ، طرف، ( نظ. ) جناح، از جناح حمله كردن ، دركنار واقع شدن .
فلانل ( نوعي پارچه پشمي )، ( درجمع ) جامه فلانل يا پشمي، لباس ( بخصوص شلوار )ورزش.
پارچه پنبه اي شبيه فلانل، فلانل نما، كركي.
مثل فلانل، فلانل مانند.
ضربه ، صداي چلپ، آويخته وشل، برگه يا قسمت آويخته ، زبانه كفش، بال وپرزدن مرغبهم زدن ، پرزدن ، دري وري گفتن .
مزخرف، مهمل، جو.
cake =griddle.
مگس كش، مگس پران ، جوجه اردك .
شل وول، آويخته ، آويزان وگشاد، گل وگشاد.
روشنائي خيره كننده و نامنظم، زبانه كشي، شعله زني، شعله ، چراغ يانشان دريائي، نمايش، خود نمائي، باشعله نامنظمسوختن ، از جا در رفتن .
اشتعال ناگهاني، غضب ناگهاني.
اشتعال برخلاف مسير عادي شعله ، پس زهني شعله .
شعله ور، سوزان .
تلالو، تاباندن .برق، روشنائي مختصر، يك آن ، لحظه ، بروز ناگهاني، جلوه ، تشعشع، برق زدن ، ناگهان شعله ور شدن ، زود گذشتن ، فلاش عكاسي.
ورقه اي كه روي آن كلمات يا اعداد يا تصاويري نوشته شده و معلم آنرا براي زمان كوتاهي بشگردان نشان ميدهد، ورقه تمرين بصري.
سيل برق آسا.
مگس وحشراتي كه گوشت ميخورند.
لامپ پر نور عكاسي.
نقطه اشتعال.
بازگوي داستان ، وقفه زماني ( در پيشرفت ادب وهنر)، بازتاب اشعه .
لامپ پرنور فلاش عكاسي.
نور برق آسا وزود گذر، چراغ قوه ، لامپ عكاسي.
تخليه الكتريكي غير عادي، صاعقه ، برق.
درخشاني، نمايشي، زرق وبرقي.
قمقمه ، فلاسك ، دبه مخصوص باروت تفنگ .
(. adv and .adj and .n) پهن ، مسطح، هموار، صاف، بي تنوع، يك دست، خنك ، بي مزه ، قسمتپهن ، جلگه ، دشت، آپارتمان ، قسمتي از يك عمارت، (.vi and .vt)(=flatten).تخت، پهن ، مسطح.
كابل تخت، كابل پهن .
(=hedgehop) ( باهواپيما در ارتفاع كم) بي باكانه پرواز كردن .
ظروف نقره .
(ج. ش. ) ماهي پهن .
پاپهن ، مسطح شدن كف پا، از بين رفتن انحنائ كف پا، پليس گشتي، ملوان ، دارايعزم ثابت.
سرخ پوست آمريكاي شمالي، ماهي سرپهن .
اتو.
زده شده از طرف پهن اسلحه ، از پهنا.
زده شده از طرف پهن اسلحه ، از پهنا.
پهن كردن ، مسطح كردن ، بيمزه كردن ، نيم نت پائين آمدن ، روحيه خودرا باختن .
چاپلوسي كردن ، تملق گفتن از.
چاپلوسي، تملق.
چيز سر پهن ، سرپخ.
(flatulency =) بادشكم، نفخ شكم، ( مج. ) باد، لاف، طمطراق.
باددار، نفخ دار، نفاخ، باطمطراق، پر آب وتاب.
بادشكم، گاز شكم، نفخ، وزش، دم، نسيم.
ظروف مسطح، ظروف نقره اي سر ميز، ظروف لب تخت.
از پهنا، تخت خوابيده ، دمر.
از پهنا، تخت خوابيده ، دمر.
(turbellarian، platyhelminth =) (ج. ش. ) كرم پهن .
به رخ كشيدن ، باليدن ، خراميدن ، جولان دادن ، خودنمائي، جلوه .
پزده ، خودنما.
(flutist) ني زن ، فلوت زن .
(ش. ) فلاوانون ، ماده كتوني متبلور وبيرنگ .
(ش. ) فلاون ، ماده شيميائي بيرنگ ومتبلور.
مزه وبو، مزه ، طعم، چاشني، مزه دار كردن ، خوش مزه كردن ، چاشني زدن به ، معطركردن .
خوشمزه ، خوش رايحه .
چاشني، چيزي كه براي خوش مزه كردن ومعطر كردن بكار مي رود.
بدون مزه ، بي طعم.
مزه وبو، مزه ، طعم، چاشني، مزه دار كردن ، خوش مزه كردن ، چاشني زدن به ، معطركردن .
چاشني، چيزي كه براي خوش مزه كردن ومعطر كردن بكار مي رود.
درز، رخنه ، عيب، خدشه ، عيب دار كردن ، ترك برداشتن ، تند باد، آشوب ناگهاني، كاستي.
بي عيب.
(گ . ش. ) بذرك ، درخت كتان ، الياف كتان ، پارچه كتان .
كتاني، كتاني رنگ .
تخم بزرگ ، بذركتان .
كتاني، مربوط به يا مثل كتان .
پوست كندن از، سخت انتقاد كردن .
(ج. ش. ) كيك ، كك ، كك گرفتن .
كك گزيده .
سمساري، بازار مخصوص فروش اشيائ ارزان قيمت يا دست دوم.
(گ . ش. ) اسپرزه ، اسفرزه ، بارهنگ .
(گ . ش. ) گياهان پير بهار وبرنجاسف.
كك گزيدگي، نيش كك .
(spire)ميل بالاي مناره ، مارپيچ.
رگه رگه كردن ، خط خط كردن ، نقطه نقطه كردن ، نقطه ، خال، رگه ، راه راه ، برفك .
(flexion) خميدگي، كجي، خم سازي، انحنائ، تصريف.
جوجه تازه پر وبال درآورده ، نوچه .
گريختن ، فرار كردن ، بسرعت رفتن ، fly.
پشم گوسفند وجانوران ديگر، پارچه خوابدار، خواب پارچه ، پشم چيدن از، چاپيدن ، گوش بريدن ، سروكيسه كردن .
(wheedle، coax =) ريشخند كردن ، چاپلوسي كردن .
نرم وپشم دار، مثل پشم.
خنده نيشدار، استهزائ، تمسخر كردن .
ناوگان ، عبور سريع، زود گذر، بادپا، بسرعت گذشتن ، تندرفتن .
(ن . د. ) درياسالار ( پنج ستاره ).
پردار، قابل پرواز، مستعد پرواز، پر دادن .
اهل فلاندرز.
فلمنگي، زبان فلاندرز، اهل فلاندرز.
پوست كندن ، چربي گرفتن از.
گوشت، مغز ميوه ، جسم، شهوت، جسمانيت، حيوانيت، بشر، دربدن فرو كردن .
( درجمع ) كيپ وچسبنده ، تنگ ، آشغال گوسفند در موقع پوست كني.
جسمانيت، ماديت، ( مج. ) خوشحالي حاصله از نخستين موفقيت.
راحتي جسماني، محل عيش وخوشگذراني.
فربه ، كوشتالو، گوشتي، گوشتدار، بي استخوان .
(=feather) پرگذاردن به .
پيكان ساز، تيرساز، فلش.
عادت بخوردن مختصري غذا ( فقط بهنگام گرسنگي ) وجويدن كامل آن ، نشخوار.
(گ . ش. ) گل زنبق يا سوسن ، نشان خانواده سلطنتي قديم فرانسه .
(گ . ش. ) گل زنبق يا سوسن ، نشان خانواده سلطنتي قديم فرانسه .
زنبقي شكل، سوسني.
زمان ماضي فعل fly.
قسمت آويخته لب بالاي سگ .
خمكردن ، پيچ دادن ، سيم نرم خم شو.
قابليت انعطاف، خمش.
خم شو، تاشو، نرم، قابل انعطاف، قابل تغيير.
انعطاف پذيري.
(=flection) خميدگي، انحنائ.
(تش. ) عضله خم كننده ، جمع كننده .
پيچاپيچ، پيچ وخم دار، مارپيچ، موجي، نرم.
پيچاپيچ، پيچ وخم دار، مارپيچ، موجي، نرم.
خميدگي، خم، انحنائ، چين .
(frighten =)ترساندن .
زن پرگو.
(.n and .vi and .vt)ضربت آهسته و سبك با شلاق، تكان ناگهاني، تلنگر، تكان دادن ، بريدن ، قطع كردن ، (.n) (=movie) (معمولا بصورت جمع ) سينما.
لرزيدن ، سوسوزدن ، پرپرزدن ، جنبش، سوسو، در اهتزاز بودن .
(ج. ش. ) نوعي سنجاب زميني كانادا وآمريكا.
لرزان ، مثل نور سوسو.
(=flyer) آگهي روي كاغذ كوچك ، پروانه موتور، پره آسياب، درحال پرواز، گردونه تيزرو.
گريز، پرواز، مهاجرت ( مرغان يا حشرات )، عزيمت، گريز، پرواز كردن ، فراركردن ، كوچ كردن ، يك رشته پلكان ، سلسله .
دستگاه كنترل پرواز هواپيما، كنترل هواپيما.
عرشه ناو هواپيمابر.
مهندس مكانيك هواپيما، مهندس پرواز.
خط پرواز.
فوق العاده پرواز.
افسر پزشك نيروي هوائي.
آزمايش هواپيما براي پرواز، آزمايش پرواز كردن .
بوالهوسي، خلي، تلون مزاج.
بوالهوس، دمدمي مزاج، متلون المزاج، خل.
سرهم بند، حقه باز.
حقه بازي كردن ، سرهم بندي كردن ، حقه بازي.
سست، بي دوام، شل و ول، ناك .
شانه خالي كردن ، بخود پيچيدن ، دريع داشتن ، مضايقه كردن ، مضايقه ، امساك .
تراشه ، خرده شيشه وامثال آن ، قطعات شكسته .
پرت كردن ، انداختن ، افكندن ، پرتاب، جفتك پراني، بيرون دادن ، روانه ساختن .
سنگ چخماق، سنگ فندك ، آتش زنه ، چيز سخت، سنگريزه .
(گ . ش. ) نوعي ذرت هندي.
بلور، ظرف بلور.
تفنگ سرپرچخماقي قديمي.
سنگ چخماقي، سخت.
(.n) (ز. ع. ) از خود بيخود شدن ، تلنگر، ضربت سبك وناگهاني، تلنگر زدن ، (.adj) گستاخ، جسور، پر رو.
باصداي چلپ چلوپ، حركت تند پرنده وهواپيما، علميات نرمش ( درآكروبات )، چرخ فلك .
سبكي، گستاخي، بي ملاحظگي، چرب زباني.
پرحرف، گستاخ.
كفش شنا، پرده يا عضو شناي حيوانات دريائي، باله شنا.
لاس، حركت تند وسبك ، لاس زدن ، اينسو وآنسو جهيدن .
لاس زني.
اهل لاس زني.
لاسي.
تندرفتن ، نقل مكان كردن .
(م. م. ) دنده خوك نمك زده وخشك كرده ، تكه ، قاش كردن ، تكه مكعب پيه نهنگ .
حركتتند وسريع، سوسو زدن نور چراغ، پولك فلزي، تلالو داشتن .
اتومبيل ارزان ، ناكامل وشكست، ناتواني.
(ج. ش. ) پاخلان ، مرغ آتشي، مرغ غواص.
جسم شناور بر روي آب، سوهان پهن ، بستني مخلوط با شربت وغيره ، شناور شدن ، روي آبايستادن ، سوهان زدن .شناور بودن ، شناور ساختن .
ضريب شناوري.
(flotage ) شناوري.
(=flotation) شناوري.
جسم شناور، گواهي نامه سهام دولتي يا راه آهن ( كه بجاي وثيقه بكار ميرود، كسي كه درچند محل بنحو غير قانوني راي بدهد.
شناور.شناور، شناوري، متحرك بر روي آب، مواج، فاقد وسيله اتصال (درمورداستخوان جناغ سينه )، جابجا شده ، متغير.
نشاني شناور.
دخشه شناور.
حوضچه شناور تعمير كشتي.
جزيره شناور ومصنوعي، شيريني.
با مميز شناور.
هواپيماي دريائي، هواپيماي آب.
توده جمع شده ، كلاله اي از رشته هاي ظريف، طره ، جمع كردن ، طره شدن .
انبوه ، كركدار، داراي دسته هاي كرك يا پشم، كلاله اي، كاكل دار.
قلنبه ، انبوهي، طره ، كلاله ، كاكل، اجتماع كردن ، بصورت رشته هاي انبوه و كركداردر آوردن ، انبوه شدن ، لخته شده .
توده هاي معلق درمايع ( كه خود از تجمع ذراتي تشكيل شده )، دلمه ، لخته .
حالت چيزي كه مانند ( منگوله هاي پشم ) يا دسته پشم باشد، انباشتگي، قلنبه شدگي.
قلنبه شده ، كركي.
دسته كوچكي از الياف پشمي، كلف خورشيد.
رمه ، گله ، گروه ، جمعيت، دسته پرندگان ، بصورت گله ورمه در آمدن ، گردآمدن ، جمع شدن ، ازدحام كردن .
تخته يخ شناور.
شلاق زدن ، تازيانه زدن ، تنبيه كردن ، انتقاد سخت كردن .
تازيانه زننده ، زننده شلاق.
سيل، طوفان ، ( درشعر ) رو د، دريا، اشك ، غرق كردن ، سيل گرفتن ، طغيان كردن .
سيل گير، دريچه سد.
نورافكن ، نورافشاني كردن .
( جغ. ) دشت سيلابي.
سيلاب.
كف اطاق، كف زمين ، بستر ( دره وغيره )، بزمين زدن ، شكست دادن ، كف سازي كردن .كف، اشكوب، طبقه .
قسمي مشمع فرشي.
آباژور زميني، چراغ پايه دار.
رهبر فراكسيون هاي مجلس.
هم كف، اندازه كف، رسيده بكف.
نقشه اشكوب.
فضاي اشكوب.
وسعت كف، فضاي صحن .
كف اتوموبيل، كف تخته اي.
فرش كف اطاق، مصالح كف سازي، كف سازي.
نمايش باشگاه هاي شبانه .
بازرس فروشگاه بزرگ خرده فروشي.
زن جوان بوالهوس، زن سبكسر.
صداي تلپ، صداي چلپ، باصداي تلپ افتادن ، شكست خوردن .
اطاق ارزان قيمت.
شكست، خيطي، افتنده .
نرم، مسخره وار، سست.
گرده لرزان .
كليه گياهان يك سرزمين ، گياه نامه ، الهه گل، گيا.
گلدار.
( گ . ش. ) كاسبرگ .
بطور گل دار.
فصل شكوفه آوري، حد اعلاي تمدن يك قوم.
شكوفا، گل دار.
(گ . ش. ) گلچه ، گل كوچك .
تزئين شده باگل، گلدار.
وابسته به گلكاري.
گلكاري، گل پروري، پرورش گل.
گلكار، گل پرور.
پوشيده از گل، پرگل، سليس وشيوا، گلگون .
گلگوني، پرگل بودن .
گلدار، پرگل، شكوفان ، پرشكوفه ، شاداب.
مجموعه اي از گلها، ( مج. ) گلچين ادبي.
فلورين ، پول انگليس برابر با دو شيلينگ .
گفلروش، گلكار.
شاخه اي از علم گياه شناسي توصيفي كه درباره تعداد وگروه هاي گياهي بحث ميكند.
دوره رشد وپيشرفت انسان .
كج، كژ، ابريشم خام، نخاله ابريشم.
(=ageratum) (گ . ش. ) گل ابري.
شبيه ابريشم خام، براق ( مثل ابريشم ).
دسته كشتي هاي اسپانيولي.
شناوري بر روي آب، جسم مواج وشناور.
ناوگان كوچك .
كالاي آب آورده ، آب آورد.
حركت تند و ناگهاني ( بدن )، جست وخيرز، چين دار كردن حاشيه لباس، پرت كردن ، تقلا كردن ، جولان .
جهنده ، چين دار.
(ج. ش. ) نوعي ماهي پهن ، لغزش، اشتباه ، درگل تقلا كردن ، بال بال زدن ، دست وپاكردن .
آرد، گرد، پودر، آرد كردن ، پودر شدن .
تزئينات نگارشي، جلوه ، رشد كردن ، نشو ونما كردن ، پيشرفت كردن ، زينت كاري كردن ، شكفتن ، برومند شدن ، آباد شدن ، گل كردن .
مثل آرد.
دست انداختن ، استهزائ كردن ، اهانت يا بي احترامي كردن ، مسخره ، توهين .
گردش، روند.جريان ، رواني، مد ( برابر جزر)، سلاست، جاري بودن ، روان شدن ، سليس بودن ، بده ، شريدن .
نمودار جريان وسير مواد در كارخانه ، نودار جريان امور صنعتي وپيچيده .
نمودار گردشي.
جهت گردش.
گردش اطلاعات.
مد، طغيان ، سيلاب.
روندنما، نمودارگردشي.
نماد روند نما.
گل، شكوفه ، درخت گل، ( مج. ) سر، نخبه ، گل كردن ، شكوفه دادن ، گلكاري كردن .
غنچه گل، شكوفه .
نمايش گل وشكوفه .
گلدان كوزه اي.
پرگل، پرزينت.
خط گردش.
لبريز، لبالب، پر.
سنگ رسوبي.
(ff) الاكلنگ .
مدار الاكلنگي.
(az=influen) ( طب ) انفلوانزا.
اشتباه احمقانه ، لاف زدن ، توپ خالي زدن .
سفسطه ، فريب واغوا.
داراي نوسان وتغيير.
نوسان داشتن ، رويامواج بالا وپائين رفتن ، ثابت نبودن ، موج زدن ، بي ثبات بودن .با و پائين رفتن ، نوسان كردن .
ترقي و تنزيل، نوسان .نوسان ، تغيير.
دودكش، لوله آب گرم، لوله بخار، انفلوانزا.
(مو. ) ناي يالوله ساز، لوله دودكش.
كليد ارگ ، دكمه ارگ .
رواني، سلاست.
روان ، سليس، فصيح.
كرك ، خواب پارچه ، موهاي نرم وكوتاه اطراف لب وگونه ، كركدار شدن ، نرم كردن ، اشتباه كردن ، خبط كردن ، پف، بادكردگي.
كركي، نرم، پرمانند، پرزدار، باد كردن ، پف كردن .
سيال، روان ، نرم وآبكي، مايع، متحرك .
واحد سنجش مايعات برابر با / اونس مايع.
منطق سيلاني.
واحد گنجايش مايعات معادل / پينت.
سيلا ن شناسي.
سياليت، رواني بيان ، سلاست بيان ، طلاقت لسان .
تبديل به مايع شدن .
باد افشان ساختن ، بباد سپردن ، تبديل به مايع كردن .
قلاب لنگر، زمين گير، انتهاي دمنهنگ ، يكنوع ماهي پهن ، داراي دو انتهاي نوك تيز، اصابت اتفاق، اتفاق، طالع.
اتفاقي، شانسي.
كاريز، مجرا، قنات، ناودان ، جوي آسياب، دره تنگ ، بوسيله مجرا ياناودان بردن .
فرني وحريره ومانند آن ، ژله ، سخن پوچ.
(=confuse) آشفته كردن ، مغشوش كردن ، گيج كردن ، درجواب عاجز كردن .
اسم مفعول فعل fling.
شكست، ( ز. ع. - آمر. ) شكست خوردن ( در امتحانات )، چيدن ، موجب شكست شدن .
پادو، نوكر، غير ماهر، مامور جزئ.
پادو، نوكر، غير ماهر، مامور جزئ.
جريان ، جويبار، قاعدگي زنان ، سيال، مايعات بدن حيوانات، مواد فلورين دار.
شفاف شدن ، نور مهتابي پس دادن .
تشعشع ماهتابي.فلوئورسانس.
فلورئورسان ، لامپ مهتابي.داراي تشعشع.
داراي فلوريد كردن .
(ش. ) فلوريد، فلورور.
(ش. ) با فلور تركيب كردن .
(ش. ) فلورين ، فلور.
فلوار، فلواريت.
فلورسكوپ، صفحه شفاف راديوسكپي.
( طب ) مسمويت در اثر فلور وتركيبات آن .
fluorite =.
سراسيمگي، تپش، بادناگهاني، سراسيمه كردن ، آشفتن ، طوفان ناگهاني، باريدن ناگهاني.
تراز، بطورناگهاني غضبناك شدن ، بهيجان آمدن ، چهره گلگون كردن ( در اثر احساسات و غيره )، سرخ شدن ، قرمز كردن ، آب را با فشار ريختن ، سيفون توالت، آبريزمستراح را باز كردن ( براي شستشوي آن )، تراز كردن ( گاهي باup ).
سراسيمه كردن ، گيج كردن ، گرم شدن كله ( در اثر مشروب )، دست پاچه كردن ، عصبانيكردن ، آشفتن ، مضطرب كردن ، سراسيمگي، دست پاچگي.
فلوت، شيار، فلوت زدن .
آرايش راه راه ، آرايش شياري، چين .
فلوت زن ، ني زن .
بال زني دسته جمعي، لرزش، اهتزاز، بال و پر زني، حركت سراسيمه ، بال بال زدن ( بدون پريدن )، لرزيدن ، در اهتزاز بودن ، سراسيمه بودن ، لرزاندن .
حركت شلاقي پاها در شنا.
پرپرزني، اهتزاز.
مثل فلوت، ني مانند.
رودخانه اي، نهري، زيست كننده در رودخانه .
رودخانه اي، شطي، نهري، زندگي كننده در رودخانه .
سيلان ، ريزش، سيل، سرعت جريان ، گداختگي، گداز، تغييرات پي درپي، اسهال، خون ريزش، جاري شدن ، گداختن ، آب كردن ، شار.سيل، سيلان .
( ر. ) حساب فاضله ، تفاضل، ( طب ) خون روش، خون رفتگي.
(.viand .vt and .n)مگس، حشره پردار، پرواز، پرش، پراندن ، پرواز دادن ، بهوافرستادن ، افراشتن ، زدن ، گريختن از، فرار كردن از، دراهتراز بودن ، پرواز كردن ، (.adj) تيز هوش، چابك وزرنگ .
عضو نيروي هوائي، خلبان .
طالب سود آني، شخص كوتاه عمر.
استفاده از حشره مصنوعي درماهي گيري ( بجاي طعمه ).
ماده ضد مگس، حشره كش.
قسمت برآمده كنار صحنه تاتر.
آگهي ها واعلاناتي كه روي كاغذ كوچك چاپ شده ودستي پخش مي شود، اعلانات دستي.
هجوم مگس.
مگس ران ، مگس پران .
قابل پرواز.
شل وول، سبك ، گيج، فرار، فراري.
منطقه آلوده به حشره تسه تسه .
تخم مگس، نوزاد حشرات ومگس، ( در مورد مگس ) تخم گذاشتن .
بيدخورده ، بيدزده ، آلوده بتخم حشرات.
كرجي تندرو.
پرواز در ارتفاع كم.
حيوان مگس خوار، مگس گير.
(=flier) آگهي روي كاغذ كوچك ، پروانه موتور، پره آسياب، درحال پرواز، گردونه تيزرو.=flier.
پرواز، پرواز كننده ، پردار، سريع السير، بال وپر زن ، بسرعت گذرنده ، مسافرتهوائي.
هواپيماي آبي.
پل موقتي، پل شناور، پل هوائي.
طاق مايلي كه بديوار ساختماني تكيه كرده وآنرا نگه ميدار د.
توفيق كامل، موفقيت قطعي.
( درافسانه ) ملوان هلندي كه محكوم شد تا روز قيامت روي دريا بماند، شبح كشتي.
ميدان فرودگاه .
( نج. ) صورت فلكي ماهي پرنده ، ( ج. ش. ) ماهي پردار.
(ج. ش. ) خفاش ميوه خوار (bat fruit).
(ج. ش. ) نوعي ماهي بالدار.
نوك تند رو.
بادبان سه گوش كوچك .
(ج. ش. ) نوعي پستاندار شب خيز.
هواپيما، بارفيكس متحرك .
( دركشتي ) فن كمر.
بشقاب پرنده .
لكه نورتند رو.
پوينده لكه اي تند رو.
صفحه سفيد اول وآخر كتاب.
پرواز يك يا چند هواپيما در ارتفاع كم.
كاغذ سمي مگس كش.
(=flyby) پرواز در ارتفاع كم.
فضله مگس، ذره ، چيز جزئي وبي اهميت، داراي لكه مگس كردن .
شعر هجو، رجز خواني.
راه هوائي پرندگان مهاجر.
مگس وزن .
چرخ لنگر، چرخ طيار.چرخ معدل، چرخ طيار، چرخ لنگر.
كره اسب، توله حيوانات، كره زائيدن .
كف، جوش وخروش، حباب هاي ريز، كف كردن ، كف بدهان آوردن .
اسفنج لاستيكي، ابر حمام، ابرلاستيكي.
كف آلود.
فريفتن ، گول زدن ، فريب دادن ، جيب جليقه مخصوص ساعت وغيره ، زنجير ساعت، بجيب ريختن .
( طب) كانوني، مركزي، وابسته بكانون ، موضعي.
فاصله كانوني.
تمركز در كانون .
دركانون متمركز كردن .
كانون ، مركز توجه ، متمركز كردن توجه .نقطه تقاطع، كانون ، كانون عدسي، فاصله كانوني، قطب، مركز، متركز كردن ، بكانون آوردن ، ميزان كردن .
علوفه ، عليق، علوفه دادن ، غذا دادن .
(=buxom).
دشمن ، عدو، مخالف، ضد، منافي، مضر، حريف.
باد خشك وگرم دامنه كوه .
دشمن ( درجنگ )، خصم، عدو.
(foetus، =fetal) (تش. ) جنيني، روياني.
( fetus) جنين ، رويان .(foetal، =fetal) (تش. ) جنيني، روياني.
مه ، تيرگي، ابهام، تيره كردن ، مه گرفتن ، مه آلود بودن .
مه آلود، مه گرفته ، گرفتار مه .
رنگين كمان حاصل از مه .
(=fogy) آدم عقب مانده وكهنه پرست، آدم قديمي.
(moss، =fog) مه ، ابهام.
بطورمه آلود يامبهم.
مه آلود بودن .
مانند مه ، مه آلود، تيره وتار.
شيپور اعلام خطرمه گرفتگي، آژير مه .
عاري از مه ، روشن .
(=fogey) آدم عقب مانده وكهنه پرست، آدم قديمي.
نقطه ضعف، صعف اخلاقي، ضعف، تيغه شمشير.
جاي نگين ، تراشه ، ته چك ، سوش، فلز ورق شده ، ورق، سيماب پشت آينه ، زرورق، بياثركردن ، عقيم گذاردن ، خنثي كردن ، دفع كردن ، فلز را ورقه كردن .
شمشير باز.
پرتاب كردن (شمشير يانيزه )، فرو بردن شمشير يا نيزه ، ( ج. ش. ) دله ياسمور كوهي.
محصول فراوان ، فراوان .
جا زدن ، چيزي را بجاي ديگري جا زدن ، جيب بري كردن ، بقالب زدن (چيز تقلبي ).
تا، تا كردن .چين ، آغل گوسفند، دسته يا گله گوسفند، حصار، چندان ، چند لا، بشكست خود اعتراف كردن ، بكسب يا شغل پايان دادن ، در آغل كردن ، جا كردن ، تاه كردن ، تاه زدن ، پيچيدن ، تاه خوردن ، بهم آميختن .
تاشو، كوچك شونده .
(=faltboat) قايق تاشو.
پوشه ، لفاف ( در كاغذ )، تاه كن .
غير عملي، غير لازم، زائد، ريشه ياحاشيه زائد.
درتاه شو.
( money =paper) اسكناس، پول كاغذي.
برگ مانند، برگدار، برگه دار، برگي، پولكي.
برگ درختان ، شاخ وبرگ .
برگ درخت، برگ سبز.
گياهي كه براي برگش پرورش دادن شود.
برگ مانند.
برگدار، برگ مانند، ورقه شده ، ورقه ورقه شدن ، برگ برگ شدن ، برگ دادن .
برگ دار، ورقه شده .
برگ شماري، برگ ، برگ سازي.
انگل برگ ، رشدكننده بر روي برگ .
برگ ، صفحه ، دفتر يادداشت، پوشه ياكارتن كاغذ، كتاب ورق بزرگ .
(گ . ش. ) داراي برگچه .
پربرگ .
پربرگ .
برگ ، طبقه ، چينه ، طبقه نازك.
مردم، گروه ، قوم وخويش، ملت.
(folklorish) وابسته به فولكلور.وابسته به توده مردم، شبيه افسانه ها وعادات محلي.
وابسته به توده مردم، شبيه افسانه ها وعادات محلي.
رسوم اجدادي، معتقدات وآداب ورسوم قديمي واجدادي، افسانه هاي قومي واجدادي، فولكلور.
(folkish) وابسته به فولكلور.
(م. م. ) انجمن شهر.
(م. م. ) انجمن شهر.
خوش مشرب، دوستانه ، خودماني.
افسانه هاي قومي واجدادي، داستان ملي.
عرف همگان ، عقيده عامه ، طرز فكر عمومي، احساسات عمومي.
حماقت، استهزائ كردن .
برگه ، ( طب ) كيسه يا غده وچك ترشحي يا دفعي.
پيروي كردن از، متابعت كردن ، دنبال كردن ، تعقيب كردن ، فهميدن ، درك كردن ، در ذيل آمدن ، منتج شدن ، پيروي، استنباط، متابعت.
بانجام رساندن ، اخذ نتيجه ، دنبال كردن .
چيزي را تا آخر دنبال كردن ، بانجام رساني.
پي گيري كردن ، تعقيب كردن ، دنباله داستان را شرح دادن ، تماس با بيمارپس از تشخيصيا درمان .
دنبالگر، پيرو.
تعقيب، پيروي، زيرين ، ذيل، شرح ذيل.
پيرو، تابع، شاگرد، مريد، مقلد، تعقيب كننده .
نابخردي، ابلهي، حماقت، ناداني، بيخردي، قباحت.
سازنده ، سرشت گر.
برانگيختن ، پروردن ، تحريك كردن .
تحريك ، ترويج.
علاقمند، انس گرفته ، مايل، مشتاق، شيفته ، خواهان .
نوازش كردن ، ناز ونياز كردن .
نوازش كردن .
از روي علاقه .
علاقه ، انس.
درهم داخل شونده ونفوذ كننده ( مثل رنگ هاي نقاشي ) درهم آميزنده ( مثل اغذيه )، نوعي غذاي سويسي.
حوض غسل تعميد، ظرف مخصوص نگه داري آب مقدس، چشمه ، ذوب.خانواده حروف.
وابسته به حوض غسل تعميد.
خوراك ، غذا، قوت، طعام.
( طب ) مسمويت غذائي.
سيل، طغيان آب.
بي غذا.
ماده غذائي، خواربار.
ريزه كاري پر زرق وبرق، ناراحتي، نق نق.
نادان ، احمق، ابله ، لوده ، دلقك ، مسخره ، گول زدن ، فريب دادن ، دست انداختن .
بابي پروائي.
بي پروا، داراي تهور بي مورد.
نابخرد، نادان ، جاهل، ابله ، احمق، ابلهانه ، مزخرف.
آدم ساده لوح و رك و راست، محفوظ از حماقت وكارهاي احمقانه ، محفوظ ازخطا وشكست.
(foolscap) كلاه شيطاني مخصوص دلقك ها، كاغذ برگ بزرگ .
فرستادن دنبال نخود سياه .
(chalcopyrite، pyrite) پيريت، سولفور آهن .
خوشحالي موهوم، شادي احمقانه ، شنگولي.
(گ . ش. ) جعفري زهري، شوكران صغير.
( cap s'fool) كلاه شيطاني مخصوص دلقك ها، كاغذ برگ بزرگ .
پا، قدم، پاچه ، دامنه ، فوت (مقياس طول انگليسي معادل اينچ )، هجاي شعري، پايكوبي كردن ، پازدن ، پرداختن مخارج.
ترمز پايي.
مقدار نيروي لازم براي بلند كردن وزنه يك پوندي بارتفاع يك فوت.
طول چيزي برحسب فوت، مقدار فيلم بفوت.
بازي فوتبال، توپ فوتبال، فوتبال بازي كردن .
تخته پله نردبان ، پايه تختخواب.
پادو، شاگرد، نوكر.
پل پياده روها، پل پياده روي.
واحد روشنائي برابر تابش نور در يك فوت مربع.
پاي انداز، قاليچه ، (م. م. ) زين پوش، غاشيه .
پياده رو، گام زن ، ولگرد.
(step =) پله .
پاپوش، كفش.
تپه دامنه كوه .
جاي پا، زير پائي، جاي ثابت، پايگاه .
پايه ستون ، جاي پا، موقعيت، وضع.
لودگي يا بازي كردن ، پايگكوبي، هرزه درائي.
ژاژخاي، لوده .
بي پا.
رديف چراغ هاي جلو صحنه نمايش ومانند آن .
چمدان قفل دار.
بي بند وبار، آزاد.
نوكر، فراش، پادو، جلودار، شاطر.
(footprint =) جاي پا، اثر پا، ردپا.
تبصره ، شرح، يادداشت ته صفحه ، زير نگاشت.
طرز راه رفتن ، گام، قدم، فرش، پاگردپله ها.
راهزن پياده ، پاي جانور، پهنه پا.
پياده رو، پايه ستون ، پايه مجسمه ، پايه .
جاي پا.
مسابقه دويدن .
زير پائي، جاپا.
پا كوفتن ، با صدا راه رفتن .
(infantryman =) سرباز پياده .
داراي پاهاي زخمي ( بويژه در اثر راه رفتن ).
ركاب زين زنانه ، ازاره يا ته ستون ، پايه ستون .
جاي پا، ردپا، جاپا، پي، گام، قدم، گام برداري.
سنگ شالوده ، سنگ بنا، سنگ پائين گور.
صندلي، عسلي، چهار پايه .
پاپوش، كفش.
كارپائي، استفاده از پا، رفت وآمد، پادوي.
پست، مستمند، داراي پا، پادار، پائي.
باخام دستي زدن ، بدزدن ، سرهم بندي كردن ، بدساختن ، ضربت نادرست، خام دستي.
آدم خودسازوجلف، كج كلاه ، ابله .
پر، مالامال، لبريز.
خودساي، خودنمائي، جلفي، كارهاي جلف.
جلف، خود نما.
براي، بجهت، بواسطه ، بجاي، از طرف، به بهاي، درمدت، بقدر، در برابر، درمقابل، برله ، بطرفداري از، مربوط به ، مال، براي اينكه ، زيرا كه ، چونكه .
نظربه ، بادرنظرداشتن ، از آنجائي كه .
صورت جمع كلمه forum.
عليق، علوفه ، علف، تلاش وجستجو براي عليق، غارت كردن ، پي علف گشتن ، كاوشكردن .
(تش. ) سوراخ، مجرا، روزنه ، مخرج، ثقبه .
(ج. ش. ) جنسي از جانوران ريز ريشه پاي.
وهمچنين ، ونيز.
تاخت وتاز كردن ، تهاجم، تاراج، چپاول، تهاجم كردن ، بيغما بردن ، چپاول كردن ، حمله .
علف هرزه ، علف.
احتراز كردن ، امساك كردن ، خودداري كردن از، صرف نظر كردن ، گذشتن از، اجتنابكردن از، گذشت كردن .( forebear) (معمولا بصورت جمع ) نيا، اجداد، جد اعلي.
خودداري، شكيبائي، تحمل، امساك ، مدارا.
(.vt)قدغن كردن ، منع كردن ، بازداشتن ، اجازه ندادن (adj) (=accursed) ملعون ، مطرود.
قدغن ، نهي، ممانعت، منع، بازداشت، جلوگيري.
ممنوع.
دخشه ممنوعه .
رمز ممنوعه .
زننده ، نفرت انگيز، دافع، ناخوانده ، نامطبوع، ترسناك ، شوم، مهيب، عبوس، بدقيافه ، نهي كننده .
(=forebode) تفال بد زدن .
( forbye) نزديك ، از نزديك ، از پهلوي، جز، سواي، بعلاوه .
( forby) نزديك ، از نزديك ، از پهلوي، جز، سواي، بعلاوه .
زور، نيرو، جبر، عنف، نفوذ، ( درجمع ) قوا، عده ، شدت عمل، (فيزيك ) بردار نيرو، خشونت نشان دادن ، درهم شكستن ، قفل يا چفت را شكستن ، مسلح كردن ، مجبوركردن بزور گرفتن ، بزور بازكردن ، بي عصمت كردن ، راندن ، بيرون كردن ، بازور جلو رفتن .نيرو، زور، تحميل، م
قوه قهريه .
تلمبه فشاري.
خنك سازي چيزي.
قوي، موثر، موكد.
قيمه (تركي )، كنسرو.
( طب ) انبرك ، انبر جراحي، انبرك ، انبر قابلگي، پنس.
قوي، موثر، شديد، اجباري.
(حق. ) سلب حق اقامه دعوي، ممانعت.
قسمت كم عمق رودخانه اي كه جهت عبورحيوانات وانسان مناسب باشد، گدار، به آب زدن به گدار زدن .
(=foredo) نابودكردن ، كشتن ، ويران ساختن ، ضايع كردن .
(. adv and . interj and .adj and .n)پيش، پيشين ، جلوي، درجلو، قبلي، (prep) پيشوند بمعني پيش و جلو قبلا و پيشروها و واقع در جلو.
(د. ن . ) واقع درطول كشتي، جلوي و عقبي.
كشتي شراعي كه دو يا چند دگل دارد.
مجموع بادبان هاي كشتي.
ساعد، بازو، از پيش مسلح كردن ، قبلا آماده كردن .
( forbear) (معمولا بصورت جمع ) نيا، اجداد، جد اعلي.
(=forbode) پيش گوئي كردن ، تفال بد زدن ، قبلا بدل كسي اثر كردن .
شوم.
پيش بيني، پيش بيني كردن .پيش بيني وضع هوا يا حوادث، پيش بيني كردن ، از پيش آگاهي دادن ياحدي زدن .
( د. ن . ) قسمت جلو عرشه كشتي.
مسدود كردن ، محرومكردن ، سلب كردن .
قسمت جلو عرشه كشتي.
آگاهي از پيش، اطلاع قبلي، علم غيب.
(=fordo) نابودكردن ، كشتن ، ويران ساختن ، ضايع كردن .
تقدير، محكوميت قبلي، ازپيش مقدر يا محكوم كردن .
قسمت جلو صورت چارپايان .
نيا(نياكان )، جد ( اجداد)، سلف، (اسلاف).
ازپيش احساس كردن ، قبلا احساس كردن .
(=forfend).
انگشت نشان ، سبابه ، انگشت شهادت.
پاي جلو، دست چارپايان .
جلو، صف جلو، ( نظ. ) جلودار، طلايه .
پيش رفتن ، پيش از چيزي واقع شدن ، مقدم بودن بر.
قبلي، سابقي.
پيش گفته شده ، پيش، بالاگفته ، مذكور.
پيشصحن .پيش نما، نزديك نما ( در برابر دور نما )، منظره جلو عكس، زمين جلو عمارت.
پردازش پيش صحني.
برنامه پيش صحني.
قسمت ممتاز، مزيت، سرعمله ، مباشر، سروسينه ودست اسب، جلودار، پيشتاز.
پس انداز كن ، چيزدار، محتاط، دورانديش، بموقع.
پيشاني.
سم دست چهارپايان .
بيگانه ، خارجي، بيروني، ناجور، نامناسب.
مبادله خارجي، پول خارجي، ارز خارجي.
بيگانه ، اجنبي، غريبه .
اصطلاح بيگانه ، رسم بيگانه ، بيگانه پرستي.
از پيش قضاوت كردن ، تبعيض قائل شدن .
از پيش دانستن ، از غيب آگاهي داشتن .
زن سخنگو ورئيس درهيئت منصفه ، ليدرزن .
(headland and =promontory) زمين جلو آمده .
پاچه جلو، پاي جلو حيوان ، دست چارپايان .
عضو جلو، باله جلو.
ميخ محور، سگدست، كاكل، موي پيشاني.
سركارگر، سرعمله ، مباشرت كردن .
دگل جلو وپائين كشتي، پيش دگل.
آغوز، شيرماك .
بهترين ، پيش ترين ، جلوترين ، دردرجه نخست.
جده ، مادر مادر بزرگ .
اسم اول، نام نخست.
مذكور، درپيش، سابقا ناميده شده .
چاشتگاه ، پيش از ظهر، قبل از ظهر، پيش از نيم روز، بامداد.
دادگاهي، بحثي، قانوني، مربوط به سخنراني، جدلي.
از پيش مقرر كردن ، تقدير كردن .
جلو، قسمت جلو، سر ودست، مقدمه .
(forepast and =bygone) بايگان ، ديرين ، گذشته .
(forepassed and =bygone) بايگان ، ديرين ، گذشته .
پنجه پاي جلو ( حيوانات )، پنجه دست حيوانات.
مخزن جلو وپائين كشتي.
ربع قدامي خارجي بدن يا لاشه حيوانات.
فرا رسيدن ، بجلوتيراندازي كردن ، سبقت گرفتن از.
پيش از كسي رفتن ، پيشرو بودن .
پيشرو، طلايه دار، نيا، جد.
(=aforesaid) مذكور.
بادبان عمده دگل جلو كشتي، بادبان پائين .
قبلا تهيه ديدن ، پيش بيني كردن ، از پيش دانستن .
از پيش خبر دادن ، از پيش حاكي بودن از.
قلم ساق گاو، گوشت ساق گاو.
موج شكن ، كنار دريا.
كوتاه نمودار كردن ، بهم فشردن ، خلاصه كردن .
نمايش خطوط واقعي شكلي بصورت كوچك تر ( براي نشاندادن اندازه نسبي آن ).
از پيش نشان دادن ، تخمين زدن ، پيش بيني كردن .
جلو، قدام، پيش.
پيش بيني، دور انديشي، مال انديشي، بصيرت.
( تش. ) پوست ختنه گاه .
پيشگوئي كردن ، از پيش خبر دادن ، قبلا آماده كردن .
جنگل، بيشه ، تبديل به جنگل كردن ، درختكاري كردن .
سبز زيتوني، رنگ سبز تيره مايل بزرد.
(=apron) قسمت جلو آمده صحنه نمايش.
جنگلي.
پيش دستي كردن بر، پيش جستن بر، پيش افتادن ، ممانعت كردن ، كمين ، كمينگاه .
مهار بين پيش دگل وعرشه كشتي.
جنگلبان ، جنگل نشين ، جانور جنگلي.
جنگلي.
جنگلباني، احداث جنگل، جنگلداري.
پيش چشي، آزمايش قبلي، پيش بيني كردن .
پيشگوئي كردن ، ازپيش آگاهي دادن ، از پيش خبر دادن ، نبوت كردن .
دور انديشي، مال انديشي، احتياط، انديشه قبلي.
دورانديش.
روزگار پيشين ، گذشته .
نشان پيش، مقدمه ، پيشگوئي كردن ، قبلا آگاهانيدن ، اعلام قبلي.
نوك دگل جلو كشتي، كاكل، موي پيشاني، كاكل اسب.
( د. ن . ) ملواني كه مامور پيش دگل وضمائم آنست.
بادبان بالاي شراع صدر.
براي هميشه ، تا ابد، جاويدان ، پيوسته ، تا ابدالاباد.
براي هميشه ، تا ابد ، جاويدان ، پيوسته ، تا ابدالاباد
ازپيش اخطار كردن ، قبلا آگاهانيدن .
هريك از دوبال جلو حشرات چهار بال، بال جلو.
ليدرزن ، زن سخنگو و رئيس در هيئت منصفه
پيش گفتار.ديباچه ، سرآغاز، پيش گفتار.
جريمه ، فقدان ، زيان ، ضبط شده ، خطا كردن ، جريمه دادن ، هدر كردن .
از دست دادگي، فقدان ، زيان ، ضرر، جريمه .
(=forefend) دفع كردن ، منع كردن ، ممانعت كردن ، حفظ كردن .
فراهم آمدن ، گرد آمدن ، اجتماع كردن .
كوره آهنگري، دمگاه ، كوره قالگري، جعل، تهيه جنس قلابي، جعل كردن ، اسناد ساختگيساختن ، آهنگري كردن ، كوبيدن ، جلو رفتن .
جاعل، جعل كننده .
جعل اسناد، امضائ سازي، سند، سند جعلي.
فراموش كردن ، فراموشي، صرفنظر كردن ، غفلت.
( گ . ش. ) گل فراموشم مكن .
فراموشكار.
از ياد بردني.
برسندان كوبيدن ، جعل سند، جعل، تقلب.
قابل بخشايش، بخشيدني، بخشش پذير، قابل عفو.
بخشيدن ، عفو كردن ، آمرزيدن .
بخشش، عفو، گذشت.
از روي بخشش.
غواص.
چشم پوشيدن از، صرفنظر كردن از، رها كردن .
از پيش قضاوت كردن ، تبعيض قائل شدن .
چنگال، محل انشعاب، جند شاخه شدن .چنگال، سه شاخه ، دوشاخه ، منشعب شدن ، مثل چنگال شدن ، پنجه .
شاخه دار، چنگال مانند، شكافته ، مبهم.
ماشين مخصوص بلند كردن چيزهاي سنگين ، جراثقال چنگك دار.
چنگالي، چنگال دار، چنگك وار.
سرگردان ، بيچاره ، درمانده ، بي كس، متروك .
ورقه ، صورت، ديس، شكل، تشكيل دادن .شكل، ريخت، تركيب، تصوير، وجه ، روش، طريقه ، برگه ، ورقه ، فرم، تشكيل دادن ، ساختن ، بشكل درآوردن ، قالب كردن ، پروردن ، شكل گرفتن ، سرشتن ، فراگرفتن .
هم ترازي ورقه .
خورش ورقه .
رسمي، داراي فكر، مقيد به آداب ورسوم اداري، تفصيلي، عارضي، لباس رسمي شب، قرار دادي.
منطق مجرد، منطق رمزي.
(ش. ) فرمالدئيد، بفرمول HCHO.
رسميت، تشريفات، رعايت آداب ورسوم.
انطباق با آئين وآداب ظاهري، رسمي سازي.
رسمي كردن .
متشكل، مركب، مشتق.
قطع، اندازه شكل، نسبت.قالب، هيئت، قالب بند ي كردن .
( هواپيما ) بصورت صف يا ستوني پرواز كردن ، بستون يا دسته هواپيما ملحق شدن .
آرايش، شكل، ساختمان ، تشكيلات، احداث، صف آرائي، تشكيل، رشد، ترتيب قرارگرفتن .
قالب دار.
قالب بندي.
( در علائم نجابت ودرمورد صليب ) داراي انتهاي مربع.
تشكيل دهنده ، قالب گير، پيشين ، سابق، جلوي، قبل، در جلو.
پيشتر، قبلا.
ظاهري، مطابق طرح بدن ، بشكل بدن ، چسبان ببدن .
وابسته به اسيد فرميك .
(ش. ) جوهر مورچه ، حامض مورچه ، اسيد فرميك .
مورچه ، فورميكا، نوعي ماده پلاستيكي.
(=formicary) لانه مورچه ، لانه مور، زندگي دسته جمعي موريانه .
(=formicarm) لانه مورچه ، لانه مور، زندگي دسته جمعي موريانه .
نيرومندي، استواري، استحكام، بزرگي، ممتازي، قوام.
ترسناك ، سخت، دشوار، نيرومند، قوي، سهمگين .
بي شكل، بي ريخت.
صوري، رسمي.
زبان صوري.
منطق صوري.
پارامتر صوري.
سيستم صوري.
فورمول.فرمول، قاعده ، دستور، قاعده رمزي، ورد.
مثل يا وابسته به فرمول.
فرمول سازي، كوتاه سازي، ضابطه سازي.
بصورت فرمول درآوردن ، تحت قاعده در آوردن ، مدون كردن .
دستور نامه ، كتاب دستور يا قاعده ، كتاب نماز.
تنظيم كردن .بشكل قاعده درآوردن يا ادا كردن ، كوتاه كردن ، فرمول بندي كردن .
قاعده سازي، دستور سازي، تبديل به قاعده رمزي.
(=formulation) فرمول بندي، فرمول سازي.
(=formulate) بصورت فرمول درآوردن .
(.vi) فاحشه بازي كردن ، زنا كردن ، (.adj) ( =fornicated ) بشكل طاق، قوسي شكل، طاقي شكل، بجلو خم شده .
جنده بازي، زنا.
( تش. ) نوار سفيد زير نيمكره هاي مغز، فضاي مجوف.
مرز نشين ، سرحد نشين .
(=forrarder)جلوتر، پيشتر.
(=forrader)جلوتر، پيشتر.
ول كردن ، ترك ، رها كردن ، انكار كردن .
براستي، الحق، قطعا، بتحقيق، درحقيقت.
فرسوده ، خالي، تهي.
باسوگند انكار كردن ، انكار كردن .
سوگند دروغ ياد كرده .
(گ . ش. ) هيفل، حربع، فورسينيه ، ياس زرد.
سنگر، برج وبارو، حصار، قلعه ، دژ، سنگربندي كردن ، تقويت كردن ، قوي.
دژ كوچك ، قلعه كوچك .
هنر، جنبه قوي، لبه تيز شمشير، ( مو. ) بلند، موسيقي بلند.
از حالا، دور از مكان اصلي، جلو، پيش، پس، اين كلمه بصورت پيشوند نيز بامعانيفوق بكارميرود، تمام كردن ، بيرون از، مسير آزاد.
خارج از، بيرون از.
نزديك ، درشرف، آماده ارائه دادن ، آينده .
رك ، سرراست، مستقيما، بيمحابا، بيدرنگ .
آنا، فورا، بيدرنگ .
چهلم، چهلمين .
استحكام ( استحكامات )، سنگر بندي، بارو، تقويت.
مستحكم كننده .
داراي استحكامات كردن ، تقويت كردن ، نيرومند كردن .
داراي تلفظ شديد همراه با بازدم قوي.
(درموسيقي ) صداي بلند، خيلي بلند.
پايمردي، شهامت اخلاقي، شكيبائي، بردباري، ثبات.
دوهفته ، چهارده روز، هر دو هفته يكبار.
دوهفتگي.
زبان فرترن .
زبان فرترن .
زبان فرترن .
استحكامات نظامي، سنگر، قلعه نظامي، دژ.
اعوجاج اتفاقي.
نقص اتفاقي.
اتفاقي، شانسي.
اتفاق، تصادف، قضا وقدر، شانس، اقبال، حادثه .
خوشبخت، مساعد، خوش شانس، خوب.
بحث واقبال، طالع، خوش بختي، شانس، مال، دارائي، ثروت، اتفاقافتادن ، مقدركردن .
درطلب زن ثروتمند.
فالگير، طالع بين .
چهل، چهلمين ، يك چهلم.
چهل وپنج.
شركت كننده در مهاجرت سال بكاليفرنيا درجستجوي طلا.
چرت پس از نهار.
( روم باستان ) ميدان ، بازار، محل اجتماع عموم، دادگاه ، محكمه ، ديوانخانه .
جلو، پيش، ببعد، جلوي، گستاخ، جسور، فرستادن ، رساندن ، جلوانداختن ، (فوتبال)بازي كن رديف جلو.به جلو، ارسال كردن .
پيشقدر به جلو.
ارجاع به جلو.
گاراژدار، فرستنده .
حمل ونقل، ارسال.
(=forward) بطرف جلو، به پيش.
(=foreworn) مانده ، وامانده ، خسته ، فرسوده .
چال، خندق، گودال.
(تش. - گ . ش. ) گودال، حفره ، فرورفتگي، روزنه .
گودال مانند، حفره دار.
چال، خندق، گودال.
سنگواره ، فسيل، مربوط بادوار گذشته .
فسيل دار، فسيل مانند، سنگواره مانند.
فسيل شدن .
فسيل شدن ، در اثر مرور زمان بصورت سنگواره درآمدن ، سخت ومتحجرشدن ، كهنه شدن .
كاونده ، نقب زن ، حفار، درخورنقب زني.
غذا، نسل، بچه سر راهي، پرستار، دايه ، غذا دادن ، شير دادن ، پرورش دادن .
پرورش، گرفتن مادر رضاعي، دايه گيري.
فرزند رضاعي، طفل شيرخوار، فرزند خوانده ، بچه سرراهي.
(=drunk) مست.
رعد آسا، خيره كننده ، گيج كننده .
زمان ماضي واسم مفعول فعلfight.
ناپاك ، پليد، شنيع، ملعون ، غلط، نادرست، خلاف، طوفاني، حيله ، جرزني، بازي بيقاعده ، ناپاك كردن ، لكه دار كردن ، گوريده كردن ، چرك شدن ، بهم خوردن ، گيركردن ، نارو زدن ( در بازي ).
حقه ، كار نادرست، ( مج. ) قتل، آدمكشي.
نوعي پارچه نخي وابريشمي يا نخي.
بيماري ميكربي ومهلك نوزاد كرم زنبور عسل.
رسوب، درده .
هرزه دهن ، بدزبان ، بددهن ، بيعار، هرزه گو، بي عفت، فحاش.
جهش، شلپ وشلپ راه رفتن ، حاشيه چين دار.
زمان ماضي واسم فعول find، (.vt and .n) برپاكردن ، بنياد نهادن ، ريختن ، قالبكردن ، ذوب كردن ، ريخته گري، قالب ريزي كردن .بنياد نهادن ، تاسيس كردن .
شالوده ، پايه ، پي، پي ريزي، اساس، بنياد، تاسيس، بنيان ، بنگاه ، موسسه خيريه .بنياد، شالوده ، تاسيس.
از پا افتادن ، لنگ شدن ، فرو ريختن ، غرق كردن (كشتي )، فرورفتن ، برپا كننده ، موسس، بنيان گذار، ريخته گر، قالبگير.
(=foundrous) باتلاقي، لجن زار.
بچه سر راهي، لقيط.
(=founderous) باتلاقي، لجن زار.
كارخانه گداز فلز، كارخانه ذوب فلز، چدن ريزي، ريخته گري.
( چاپخانه ) نمونه غلط گيري شده براي تهيه كليشه يا گراور.
فواره ، منبع، مخزن ، يكدست حروف هم شكل وهم اندازه ( درچاپخانه ).
منبع، فواره ، منشائ، مخزن ، چشمه ، سرچشمه .
قلم خود نويس.
سرچشمه ، منبع خبر، اصل وسرچشمه .
چهار، عدد چهار.
چهار چرخه ، داراي چهار دور يا دوره .
چهار بعدي، مربوط به بعد چهارم.
گردونه چهار اسبه كه يك راننده داشته باشد.
ساعت چهار، ( گ . ش. ) لاله عباسي، گل لاله عباسي.
تختخوابي كه چهار تير يا ديرك در چهار گوشه دارد.
چهار لوله اي، چهار راه .
چهارچرخه .
چهارچرخه .
مدار چهار سيمه .
چهارلا، چهار برابر، چهارگانه .
( نظ. ) واكسيل، بند قيطان دوزي شده .
هشتاد سال، هشتاد.
چهارتائي ( دربازي golf)، بازي گلف چهار نفري.
چهار ضلعي، مربع، لوزي، چهارگوش، محكم.
عدد چهارده ، چهارده تائي.
شعر چهارده هجائي، شعر چهارده وتدي، چهارده تائي.
چهاردهمين ، يك چهاردهم.
چهارمين ، چهارم، چهاريك ، ربع.
بعد چهارم، بعد زمان ( درفرضيه اينشتين ).
مطبوعات عمومي، نشريات ملي، ركن چهارم مشروطيت.
گودال، حفره ، فرورفتگي، (بمعاني fossa مراجعه شود).
گودال مانند، حفره دار.
گودال مانند، حفره دار.
حفره مانند.
مرغ، ماكيان ، پرنده ، پرنده را شكار كردن .
مرغ گير، شكارچي پرندگان .
تفنگ شكاري تفنگ ساچمه اي.
روباه ، روباه بازي كردن ، تزوير كردن ، گيج كردن .
نور وتشعشعي كه گاهي از چوب هاي پوسيده ساطع ميگردد، شب تابي چوب ها.
(گ . ش. ) انگور ترش نواحي شمال شرقي آمريكا.
نوعي سگ اهلي.
يورتمه آهسته اسب، رقص فوكس ترات.
(گ . ش. ) ديژيتال سرخ، گل انگشتانه .
( نظ. ) سنگر بزانو، سوراخ روباه .
(ج. ش. ) تازي مخصوص شكار روباه .
(گ . ش. ) نوعي گياه بادوام ( از تيره سوسنيان ).
(گ . ش. ) ارزن ايتاليائي (italica setaria).
روباه صفت، حيله باز، حنائي، ترشيده .
سوري كه بخاطر مسافرت ميدهند، مهماني.
سرسراي تاتر، مركز اجتماع، راهرو بزرگ .
( درميان راهبان ) برادر.
قيل وقال، مزاحمت، زد وخورد، بلوا.
تكه تكه شدن .
شكسته ، منكسر.
كسر.شكستن ، شكستگي، ترك خوردگي، شكاف، برخه ، كسر ( كسور )، بخش قسمت، تبديلبكسر متعارفي كردن ، بقسمتهاي كوچك تقسيم كردن .
كسري.كسري، كوچك .
پول خرد.
جز كسري.
تقسيم بجزئ كردن ، خرد كردن ، برخه كردن .
(ش. ) تجزيه وتفكيك نمودن ، برخه كردن .
بدخو، كج خلق، ننر، متمرد، زود رنج.
شكستگي، انكسار، شكست، ترك ، شكاف، شكستن ، شكافتن ، گسيختن ، شكستگي(استخوان ).
(=from) از، بواسطه ، مطابق.
شكننده ، ترد، نازك ، لطيف، زودشكن ، ضعيف.
زودشكني، تردي، ظرافت.
پاره ، خرده ، تكه ، قطعه ، باقيمانده ، قطعات متلاشي، خردكردن ، ريز كردن ، قطعه قطعه كردن .تكه .
(=fragmentary) پاره پاره ، جزئ جزئ، شكسته ، ريز شده ، ناقص.
(=fragmental) پاره پاره ، جزئ جزئ، شكسته ، ريز شده ، ناقص.
خردكردن ، ريز كردن ، متلاشي كردن .
ريز كردن ، خرد كردن ، متلاشي كردن
بوي خوش، عطر، رايحه وعطر، چيز معطر.
خوشبو، معطر.
نازك ، سست، نحيف، شكننده ، زودگذر، سست در برابر وسوسه شيطاني، گول خور، بي مايه .
سستي، ضعف اخلاق، نحيفي، خطائي كه ناشيازضعف اخلاقي باشد، بيمايگي، نااستواري.
شلوغ، ولوله ، چاپلوسي، چاپلوسي كردن ، ريشخند كردن ، گشادتر كردن سوراخ، اره مدور، نرده دار كردن ، دهانه چيزي را گشادتر كردن .
قاب، چارچوب، قاب كردن .قاب كردن ، قاب گرفتن ، چارچوب گرفتن ، طرح كردن ، تنظيم كردن ، بيان كردن ، فرمول، قاعده ، منطق، اسكلت، ساختمان ، چهارچوب، تنه ، بدن ، پاپوش درست كردن .
توطئه ، دوز وكلك ، دسيسه .
چوب بست، چهارچوبه ، كالبد، استخوان بندي، بدنه .استخوان بندي، چارچوب.
فرانك ( واحد پول )، امتياز، حق مخصوص، حق انتخاب، حق راي.
(free، =enfranchise) امتياز، حق انتخاب، آزاد كردن ، حق راي دادن .
وابسته بدسته راهبان فرقه فرانسيس مقدس.
(ج. ش. ) دراج، پرنده اي شبيه قرقاول.
فرانسه دوست، هواخواه فرانسه .
فرانسه دوست، هواخواه فرانسه .
تردي، شكنندگي، نازكي، ظريفي.
شكننده ، ترد.
عطر ياسمين ، بوته ياسمن ، نوعي كلوچه .
رك گو، بي پرده حرف زن ، رك ، بي پرده ، صريح، نيرومند، مجاني، چپانيدن ، پركردن ، اجازه عبور دادن ، مجانا فرستادن ، معاف كردن ، مهر زدن ، باطل كردن ، مصون ساختن .
(frankfurter، frankfurt، =frankforter) كالباس يا روده پركرده از گوشت گاو، سوسيس.
(frankfort، frankfurt، =frankfurter) كالباس يا روده پركرده از گوشت گاو، سوسيس.
(frankfurter، frankfort، =frankforter) كالباس يا روده پركرده از گوشت گاو، سوسيس.
(frankfort، frankfurt، =frankforter) كالباس يا روده پركرده از گوشت گاو، سوسيس.
(گ . ش. ) كندر، بوته كندر، درخت كندر سرخ، كندر هندي، درخت مرمكي.
فرنگي.
فرد آزاده ، ملاك آزاداز طبقه سوم ( در سده هاي و ميلادي)، طبقه متوسط اجتماع.
بخاري اختراعي فرانكلين .
رك وپوست كنده ، صراحتا، جوانمردانه .
(حق. قديم انگلستان ) مسئوليت دسته جمعي افراد ماليات پرداز يك ناحيه ، مسئول.
بي عقل، آتشي، عصباني، از كوره در رفته .
( دركشتي گيري ) سفت بستن ، سفت كشيدن ، محكم بستن ، زدن ، ضرب زدن ، كوبيدن .
دوستانه ، برادرانه ، برادر وار، ائتلافي، اتحادي.
برادري، اخوت، انجمن اخوت، صنف، اتحاديه .
اخوت، دوستي كردن ، برادري.
دوست بودن ، برادري كردن ، متفق ساختن ، برادري دادن .
برادركشي، برادر كش، خواهر كش.
فريب، حيله ، ( حق. ) كلاه برداري، تقلب، فن ، گوش بر، شياد.
كلاه برداري.
كلاه بردار، گول زن ، حيله گر، فريب آميز.
(.adj) پر، مملو، دارا، همراه ، ملازم، بار شده ، (.vt and .n) بار، كرايه ، بار كردن .
(گ . ش. ) دقطامون سفيد، فرسنيل، علف آهوي سفيد.
ترس، وحشت، غوغا، نبرد، نزاع، ترساندن ، هراسانيدن ، جنگ كردن ، سائيدن ، فاقدنيرو كردن ، ضعيف كردن ، فرسوده شدن .
چيز فرسوده ، چيز سائيده شده ، فرسايش.
فرسودگي، سائيدگي، آشفتن .
دمدمي مزاجي، وسواس، چيز غريب، غرابت، خط داركردن ، رگه داركردن ، دمدمي بودن .
عجيب وغريب، دمدمي، بوالهوس، متلون .
لكه ، لك صورت، كك مك ، خال، داراي كك مك كردن ، خالدار شدن .
آزاد، مستقل، ميداني.آزاد، مطلق، مستقل، اختياري، مختار، مجاني، رايگان ، سخاوتمندانه ، روا، مجاز، منفصل، رها، بطور مجاني، آزادكردن ، ترخيص كردن .
(مخفف آن . S. A. F است ) كليه مخارج تاكنار كشتي پرداخته شده ( درموردكالاي محموله بخارج ) ( vessel alongside =free).
(مخفف آن . S. A. F است ) كليه مخارج تاكنار كشتي پرداخته شده ( درموردكالاي محموله بخارج ) ( ship alongside =free).
رقابت آزاد درسيستم سرمايه داري، كسب آزاد.
در قالبآزاد ميداني.
داد وبيداد، زدوخوردهمگاني.
در قالب آزاد.
كار كردن بدون وابستگي بحزب يا جماعتي، مفرد كار كردن ، نويسنده غير وابسته .
خوش گذران ، عياش، تسليم هواي نفس، بي بند وبار.
عشق ورزي ومجامعت بدون مراعات آئين ازدواج.
بدون هزينه حمل تا روي وسيله نقليه .
بندر آزاد.
مقدار نقره آزاد يك مسكوك .
رك گو، ساده گو، بي پرده ، بي محابا.
شناور، قادر به شنا ( بعلت عدم اتصال بچيزي ).
وارستگي از مذهب، آزادي فكر، لامذهب.
تجارت آزاد، قاچاق.
شعر آزاد وبي نظم وقاعده ، شعر بي قافيه .
اختياري، آزادي اراده ، طيب خاطر.
(حق. ) حق ادعاي مالكيت در مورد زمينهاي خالصه ، غذا ومنزل مجاني.
( دركشتي ) عرشه اي كه در زير آن ساختمان هاي غير قابل نفوذ آب قرارگرفته .
غارتگر، چپاولگر، دزددريائي، راهزن .
آزاد زاده ، فرزند آزاد مرد ( كه بنده نيست ).
بنده آزاد شده ، آزاده .
آزادي، استقلال، معافيت، آساني، رواني.
بي اسباب، بي افزار، بادست باز، آزادي در تصميم.
سخي، گشاده دست، دست باز.
آزاده ، دست ودل باز، بي رودربايستي، رك و راست.
ملك مطلق، مالكيت مطلق، ملك موروثي.
بطور آزاد يا رايگان .
گوساله خنثي.
عضو فراموش خانه ، فراماسيون .
فراماسيوني.
آزاد بودن ، آزادي.
(گ . ش. ) فريزيا، يك جور گل پيازدار.
(صفت عالي free).
(بناي ) ساده ، بي آلايش، بي پيرايه ، بي زيور.
سنگ مخصوص تراش، سنگ تراش بردار.
كسي كه داراي فكر آزاد است وبمذهب كاري ندارد، بيدين ، آزاد فكر.
بزرگراه ، شاهراه ، شاهراهي كه از حق راهداري معاف است.
آزاد زندگي كردن ، با آزادي حركت وجنبش كردن ، بازادگي زيستن ، بادندن خلاص رفتن .
يخ بستن ، منجمد شدن ، بي اندازه سردكردن ، فلج كردن ، فلج شدن ، ثابت كردن ، غيرقابل حركت ساختن ، يخ زدگي، افسردگي.
( در خلائ وسرماي فراوان ) خشك كردن .
يخچال خيلي سرد، منجمد كننده ، يخدان .
نقطه انجماد، درجه يخ بندان .
كرايه ، كرايه كشتي، بار، بار كشتي، باربري، گرانبار كردن ، حمل كردن ، غنيساختن .
واگن باري.
كرايه كشتي ، كرايه ، بار كشتي ، باربري ، بار
( كشتي ياترن ) باري، بار كننده ( كشتي )، بار، باركش، مكاري.
تپش، لرزه ، لرزش.
(.vt)خلال كردن ( باقلا وامثال آن )، مقشر كردن ، (.n and .adj and .vt) فرانسوي، فرانسه ، زبان فرانسه ، فرانسوي كردن .
گچ فرانسوي، گچ درزيگران ، گچ خياطي.
گوشت دنده .
درب داراي دولنگه ، دري كه تخته ميانيش شيشه مستطيلي دارد.
چاشني سالاد فرانسوي.
برش هاي سيب زميني رادرروغن سرخ كردن ، برش سيب زميني سرخ كردن ( درروغن فراوان ).
پاشنه كفش زنانه بلند وخميده بجلو.
نوعي شيپور.
مرخصي بدون اطلاع قبلي، جيم شدن .
شيريني آردينه فرانسوي.
(=handset) تلفن داراي گوشي ودهاني نصب بر روي يك دسته .
نوعي نان شير مال سرخ كرده .
آقشقشه ( روسي )، درپنجره اي.
فرانسوي شدن .
فرانسوي ماب شدن ، آداب ورسوم فرانسويها را داشتن .
مرد فرانسوي.
(frantic، iedz=fren) آتشي، آشفته ، عصباني.
(ج. ش. ) بند، چين غشائي، لگام، مهار.
ديوانه وار، شوريده ، آشفته ، از جا در رفته .
ديوانه كردن ، شوريده كردن ، آشفتن ، ديوانگي آني، شوريدگي، هيجان .
بسامد، تكرار، فركانس، تناوب.
بسامد، تكرار، فركانس، تناوب.بسامد، فركانس، فراواني.
تحليل بسامدي.
باند بسامد.
شمار بسامد.
بسامد زا.
تعديل تناوب يا بسامد موج حامل.
تلفيق بسامدي.
واكنش بسامدي.
تكرار شونده ، زود زود، مكرر، رفت وآمد زياد كردن در، تكرار كردن .
تكرار، تناوب.
نقاشي آبرنگي كردن ، نقاشي آبرنگي روي گچ.
تر وتازه ، تازه ، خرم، زنده ، با نشاط، باروح، خنك ، سرد، تازه نفس، تازه كار ناآزموده ، پر رو، جسور، بتارزگي، خنك ساختن ، تازه كردن ، خنك شدن ، آماده ، سرخوش، ( درموردآب ) شيرين .
بادي كه با سرعت ساعتي تا ميل بوزد.
تازه كردن ، خنك كردن ، نيرو دادن .
سيلاب، شرشر، جوي آب شيرين .
جديد الورود، دانشجوي سال اول دانشكده .
وابسته به آب شيرين ، ( مج. ) تازه كار.
اذيت، اخم، ترشروئي، تحريك ، تهييج، هيجان ، بي حوصلگي، جيغ، فرياد، داراي نقشه هاي پيچ در پيچ كردن ، جور بجور كردن ، گلابتون دوزي كردن ، اخم كردن ، پوسترا بردن ، كج خلقي كردن ، سائيده شدن ، هايهو كردن ، جويدن ، مجروح كردن ، رنگ آميزي كردن .
اخمو، ناراحت، جوشي.
اره منبت كاري، اره ظريف كاري.
منبت كاري، برجسته كاري، حاشيه گذاري.
وابسته به نظريات زيگموند فرويد.
زود زود، بارها، مكررا، كرارا، غالبا.
شكنندگي، تردي.
خرد شونده ، ترد، شكننده .
راهب صومعه ، راهب درويش و سائل.
(fatuus =ignis) روشنائي شبانه بر روي باطلاق، چيز گمراه كننده ، نور كاذب.
راهبان سائل، صومعه ، خانقاه ، درويشي.
بيهودگي، كار بيهوده ، آدم سبك ، ياوه گوئي كردن ، لكنت داشتن ، ور رفتن .
گوشت گوساله سرخ كرده در روغن خودش.
قرمه (تركي )، راگوي گوشت پرنده ، قليه كردن ، سرخكردن .
سايشي، تلفظ شده با اصطكاك نفس ووقفه تنفس.
سايش، اصطكاك ، مالش، اختلاف، حساسيت.اصطكاك ، مالش.
كلاچ اصطكاكي.
كبريتي كه با اصطكاك ومالش روشن مي شود.
اصطكاكي، مالشي.
آدينه ، جمعه .
(=refrigerator) يخچال برقي، سردخانه ، دستگاه مبرد.
cruller، =doughnut.
دوست، رفيق، يار، دوست كردن ، ياري نمودن .
بي دوست.
دوستانه ، مساعد، مهربان ، موافق، تعاوني.
دوستي، رفاقت، آشنائي.
(=fryer) ماهي تابه ، سرخ كننده .
كتيبه ، حاشيه آرايشي، باكتيبه آراستن ، حاشيه زينتي دادن به .
(=refrigerator) يخچال برقي، سردخانه ، دستگاه مبرد.
فرقت، كشتي بادبان دار، نوعي قايق پاروئي.
( ج. ش. ) مرغابي درياهاي گرمسيري كه بالهاي بلند قوي دارد.
ترس ناگهاني، هراس، وحشت، ترساندن ، رم دادن .
(=fright) بوحشت انداختن ، ترساندن .
وحشتناك .
بسيار سرد، منجمد، داراي اندكي تمايل جنسي.
منطقه منجمده .
يخچال برقي.
سردي، انجماد، كمي تمايل در قواي جنسي.
سرماخيز، سردكننده ، برودتي، خنك كننده .
(=bean) لوبيا، حبوبات.
(=bean) لوبيا، حبوبات.
چين ، حاشيه چين دار، زوايد، تزئينات، پيرايه ، چيز بيخود يا غير ضروري، افراط، لذت، تجمل، لرزيدن ( از سرما )، حاشيه دوختن بر، ريشه دار كردن .
داراي زوائد وتزئينات.
حاشيه ، سجاف، كناره ، حاشيه دار كردن ، ريشه گذاشتن به ، چتر زلف، چين ، لبه .
مزاياي شغلي.
حاشيه دار.
خرده ريز، خرت وپرت، چيز كم بها، خودنمائي، خودفروشي.
ez=frie.
حلقه زلف روي پيشاني زنان .
سلماني.
جست وخيز، حركت تند و چالاك در رقص، تفتيش وجستجو ( خصوصا براي اسلحه و اموالدزدي )، از خوشي جست وخيز كردن ، تفتيش وجستجو كردن ، بانشاط، مسرور، فرز.
شنگول، شاد وخرم، جست وخيز كنان ، چالاك ، چابك .
هيجان ، لرزش، رعشه .
خمير شيشه وچيني سازي گداختن ، هراسان .
(=firth) خليج كوچك ، شعبه رود.
(گ . ش. ) گل سرنگون ، لاله متعفن .
(گ . ش. ) گل سرنگون ، لاله متعفن .
كلوچه قيمه دار يا ميوه داركه سرخ كنند، خاگينه گوشت دار، پاره ، خرده ، خردكردن ، قطعه قطعه كردن ، تلف كردن ، هدر كردن .
كار بيهوده كردن ، وقت تلف كردن ، بهدر دادن .
متلف.
سبكي، پوچي، بيهودگي، بي معنائي، هرزه درائي.
متلف.
سبك رفتار، سبك ، پوچ، بيهوده وبيمعني، سبكسر، احمق.
فر، جعدوشكن گيسو، فر زدن ، جلز وولز ( درموقع سرخ كردن غذا ).
جلزو وولز، غذا را سرخ كردن ، جزجز كردن ، فر زدن ، فر.
فرفري، مجعد، فردار، چين دار، حاشيه دار.
فرفري، مجعد، فردار، چين دار، حاشيه دار.
(away، =back) عقب، دور از.
فراك ، لباس اسموكينگ ، رهبانيت، رولباسي، فراك پوشاندن .
نيم تنه دامن بلند مردانه ، فراك .
ابزاري شبيه گوه كه براي شكاف تخته والوار بار ميرود.
(ج. ش. ) غوك ، وزغ، قورباغه ، قلاب، خرك ويلن ، قورباغه گرفتن .
سرور ونشاط، خوشي، جست وخيز، رقص، خوشي كردن ، ورجه ورجه كردن .
خوش، شوخ، شاد، شادمان ، بذله گو.
از، بواسطه ، درنتيجه ، از روي، مطابق، از پيش.
(گ . ش. ) برگ ساقه ، ساقه برگي، فلاخن .
برگ دادن ، برگ درآوردن ، حالت پربرگي.
برگدار، پربرگ ، برگ مانند.
جلو، پيش.جلو، پيش، صف پيش، نما، طرز برخورد، جلودار، منادي، جبهه جنگ ، بطرف جلو، روكردن به ، مواجه شده با، روبروي هم قرار دادن ، مقدمه نوشتن بر، درصف جلو قرارگرفتن .
جلودار، منادي، پيشرو.
مقدمه ( كتاب )، پيش گفتار.
سياستمداران وگردانندگان يك سازمان .
سرصفحه ، مطالب سرصفحه يا سرمقاله .
تابلوي جلو دار.
نماي جلوئي.
نماي ساختمان ، حريم، جلو خان ، ميدان .
پيشاني، وابسته به پيشاني، وابسته بجلو، قدامي.
استخوان پيشاني.
(تش. ) قسمت قدامي دونيمكره مخ، لب قدامي مغز.
مرز، سرحد، خط فاصل، مرزي، صف جلو لشكر.
نماي سردر، سرلوحه ، سرصفحه ، ديباچه كتاب.
بيشرم.
پيشاني بند، كاكل، پيشاني اسب وغيره .
ايجاد جبهه واحد ( از دو توده هواي غير متجانس ) كه نتيجه آن تشكيل ابر و بارندگياست.
زدودن يا معدوم ساختن جبهه هوائي.
بطرف جلو، جلوي.
شبنم زده ، يخ زده .
جديد الورود ، دانشجوي سال اول دانشكده
ژاله ، شبنم منجمد، شبنم، سرماريزه ، گچك ، برفك ، سرمازدن ، سرمازده كردن ، ازشبنم يا برف ريزه پوشيده شدن .
برآمدگي زمين يا سنگفرش كه دراثر يخ زدن ايجاد ميگردد، يخ زدگي وبادكردگي زمين .
سرمازدگي، يخ زدگي بافت بدن در اثر سرما.
سرمازدگي، رويه خامه اي كيك يا شيريني.
نقش شبنم يخ زده بر روي پنجره ومانند آن ، نقشي كه به تقليد آن درست كنند، طراحيشبيه شبنم يخ زده ، طراحي گردي.
يخ زده ، بسيارسردپوشيده از شبنم يخ زده .
كف، سرجوش، ( مج. ) ياوه ، سخن پوچ، كف كردن ، بكف آوردن ، اظهاركردن ، نماياندن ، صدا زدن .
كف مانند، پر از كف، كفدار، ( مج. ) بي معني.
خش خش، حاشيه دوزي، حشو وزوائد.
چين خوردن ، فر دادن مو، كام اسب.
خودسر، سركش، سرسخت، خود راي، ياغي.
اخم كردن ، روي درهم كشيدن ، اخم.
كپك زده ، بوي ناگرفته ، پوسيده ، كهنه ، چرك
بدبو، ( مج. ) شلخته ، چرك ، پليد، پوسيده ، ترشيده .
بدبو، ( مج. ) شلخته ، چرك ، پليد، پوسيده ، ترشيده .
( زمان ماضي فعل ezfree ) يخ زد، منجمد شد.
منجمد يا يخ زده ، سرمازده ، غير قابل پرداخت تاانقضا مدت، بي حركت، محكم، بدون ترقي.
ميوه دادن ، مثمر شدن ، ميوه دار كردن ، برومند كردن ، بارور ساختن .
شهد ميوه ، ماده قندي ميوه ، ماينه رو، ساده .
پر ميوه ، بارور، سودمند.
صرفه جو، مقتصد، با صرفه ، اندك ، ميانه رو، ساده .
صرفه جوئي، كم خرجي.
ميوه خور، ميوه خوار.
ميوه ، بر، سود، فايده ، فرزند، ميوه دادن ، ثمر.
(ج. ش. ) خفاش ميوه خوار نواحي گرمسير.
كرم ميوه .
ماينه رو ، شهد ميوه ، ماده قندي ميوه
ميوه جات، ميوه ، حاصل.
كيك ميوه .
ميوه كار، دلال ميوه ، تره بار فروش، ميوه فروش.
ميوه دار، مثمر، مفيد، بارور.
(گ . ش. ) تخمدان ، هاگدان ، عضو مولد تخم يا هاگ .
باروري، برخورداري، تمتع، ميوه آوري، پايان ، استنتاج.
بي ميوه ، بي ثمر.
ميوه مانند، ميوه اي، انگور مزه ، موثر، جاذب.
گندمي كه پوست آنرا كنده بجوشانند ودارچين وشيريني بان بزنند، بلغور.
زن شلخته ، زن امل، اخم.
شلخته .
شلخته .
خنثي كردن ، هيچ كردن ، باطل كردن ، نااميد كردن ، فكر كسي را خراب كردن ، فاسدشدن .
عقيم گذاري، خنثي سازي، محروم سازي، نا اميدي.
( ج. ش. ) صدف آهكي دوكپه اي كه درجلبك هاي اعماق دريا زيست ميكند.
ذره ، اتم، جزئ بي نهايت كوچك ، هرم ناقص، مخروط ناقص.
(گ . ش. ) بوته مانندي، شباهت به گلبن .
بوته مانند.
بوته دار، مانند بوته .
زاده ، تخم، فرزند، حيوان نوزاد، جوان ، گروه ، گوشت سرخ كرده ، برياني، سرخكردن ، روي آتش پختن ، تهييج، سوزاندن .
ماهي تابه ، سرخ كننده چيزهاي سرخ كردني ( مثل جوجه وغيره ).
ماهي تابه ، تاوه ، يغلا.
چاق وچله ، گوشتالو، كوتاه وكلفت، قوز كرده .
(گ . ش. ) گل آويز، گل گوشواره ، فوكسيه .
(ش. ) رنگ قرمز مايل به آبي كه براي رنگ آميزي پشم وابريشم وچرم بكا رميرود.
(ش. ) رنگ قرمز مايل به آبي كه براي رنگ آميزي پشم وابريشم وچرم بكا رميرود.
گائيدن ، سپوختن .
مانند جلبك دريائي، جلبكهاي فوكاسه .
رنگي كه براي زيبائي پوست بكار ميرود، نما، كتانجك ، خس دريائي، سرخاب ماليدن .
(duddy =fuddy) آدم قديمي مسلك ، آدم امل، شخص اندك بين .
گيج كردن ، سردرگم وهاج وواج شدن ، دائم الخمر بودن ، گيج كردن .
غذائي كه از مخلوط شكلات وشير وقند درست شده باشد، سخن بي معني وبيهوده ، جفنگ ، نوعي رنگ قهوه اي، سرهم بندي كردن ، فريفتن ، آهسته حركت كردن ، طفره رفتن ، پنهان شدن .
( آلماني ) رهبر، ليدر، پيشوا وشخص مقتدر.
سوخت، غذا، اغذيه ، تقويت، سوخت گيري كردن ، سوخت دادن ( به )، تحريك كردن ، تجديد نيرو كردن .
نفت كوره ، نفت سياه .
بدبو كردن ، متعفن شدن ، بوي ناه دادن .
زود گذر، ناپايدار، بي دوام، زودريز، آواره .
بي دوامي.
وابسته به قطعه اي موسيقي كه درآن چند تن پشت سرهم دنباله آواز را ميگيرند، نوعيماشين پشم خشك كن .
متعفن ، بدبو.
فراري، تبعيدي، بي دوام، زودگذر، فاني، پناهنده .
( نظ. ) پيشرو شدن ، پيشاهنگ شدن ، سرمشق.
پيشرو، سردسته ، پيشاهنگ ، پيشوا، قائد، سخنگو.
(مو. ) قطعه موسيقي كه درآن چند تن پشت سرهم دنباله آواز را ميگيرند، نوعي آلتبادي موسيقي.
( آلماني ) رهبر، ليدر، پيشوا وشخص مقتدر.
(گ . ش. ) درخت گيلاسي كه گل هاي گلي رنگ ي دارد، پارچه ابريشم طبيعي يا مصنوعي.
نقطه اتكائ، پايه ، شاهين ترازو، اهرم، داراي نقطه اتكائ كردن ، تكيه گاه ساختن پايه دار كردن .
انجام دادن ، تكميل كردن ، تمام كردن ، برآوردن ، واقعيت دادن .
انجام دادن ، تكميل كردن ، تمام كردن ، برآوردن ، واقعيت دادن .
تكميل، اجرائ، انجام.
درخشان ، درخشنده ، تابان .
برق آسا، خيره كننده .
برق زدن ، آذرخش زدن .
درخشش.
(ز. ش. ) سنگ آذرخشي.
طاس تخته نردي كه براي تقلب ساخته شده ، طاس قلابي.
آب مانند، مايع، سيال.
وابسته به بخارات مضر بدن ، پراز دوده .
انباشته ، تمام، پر، لبريز، كامل ( مثل ماه )، بالغ، رسيده ، پري، سيري، پركردن ، پرشدن ، ( در بازي پوكر) فول، آكنده .پر، مملو، تمام، كامل.
تمام افزايشگر.
همخون ، نژاد خالص، از نژاد اصيل.
از نژاد اصيل.
تمام شكفته ، باز، پرباد، تمام، كامل، كاملا افراشته .
تنومند، عظيم الجثه ، پرمعني، مهم.
بالباس تمام رسمي، ( نظ. ) لباس سلام.
(fdx) كاملا دو رشته اي.
مجراي كاملا دو رشته اي.
كشباف چسبان ببدن ، پارچه چسبان .
كامل، تكامل يافته ، بالغ، رسيده .
( در بازي پوكر ) دست فول.
تمام قد، قدي، نماينده تمام قد انسان .
قرص كامل ماه ، ماه شب چهارده ، بدر.
تمام عيار، باندازه كامل بمقياس كامل.
نقطه ، وقفه كامل (period).
تمام كاهشگر.
باسرعت زياد، بسرعت.
پيوسته كار، پيوسته كاري، تمام وقت، تمام روز، زمان اشتغال بكار.
جاي عقب ترين بازي كن ( در فوتبال ).
قصار، منگنه شياردار قالب گيري، شياردار كردن ، لكه گير، سنگين كننده ، كاملتر، تمام تر.
نوعي خاك رس مخصوص لكه گيري پارچه ، خاكي كه در صافي آب وغيره بكار ميرود.
داراي دهان كامل، تمام دندان ، پرصدا.
پري، سيري.
تمامكلمه .
كاملا، تماما، سير.
(ج. ش. ) مرغي مانند مرغ طوفان .
(=fulminating) آتشگير، محترق شونده ، غرش كننده .
(م. ك . ) رعد وبرق زدن ، غريدن ، منفجر شدن ، محترق شدن ، باتهديد سخن گفتن ، دادوبيداد راه انداختن ، اعتراض كردن .
(=fulminant) آتشگير، محترق شونده ، غرش كننده .
غرش، فحاشي، تهديد.
(ش. ) اسيد فولمي نيك بفرمول CNOH.
فراوان ، مفصل، فربه ، شهواني، تهوع آور، زننده ، اغراق آميز، غليظ، زياد، زشت، پليد.
گندمگون ، زرد كمرنگ ، سبزه ، تيره .
(ش. ) اسيد فوماريك .
دودخان ، شكاف دامنه آتش فشان كه از آن دود وبخار متصاعد است.
كوركورانه جلورفتن ، اشتباه كردن ، لكنت زبان پيدا كردن ، من من كردن ، ( درفوتبال)توپ را از دست دادن ، سنبل كردن ، كورمالي، اشتباه .
دود، بخار، بخور، گاز، غضب، بخار دادن ، دود دادن ، باغضب حرف زدن .
ماده فراري كه بعنوان ضد عفوني براي دفع آفات بكار ميرود، ماده ضد عفوني كننده تدخيني.
بخاردادن ، دود دادن ، ضد عفوني كردن .
(گ . ش. ) نوعي گياه بالارونده از تير، شاه تره .
بخاردار، دود دار.
شوخي، بازي، خوشمزگي، سرگرمي، شوخي آميز، مفرح، باصفا، مطبوع، شوخيكردن ، خوشمزگي.
محل سرگرمي وتفريحات مختلف ( درباغ ملي وغيره ).
طناب باز، رقاص يا بازيگر روي بند، بندباز.
تابع، وظيفه ، كار كردن .تابع، كاركرد، وظيفه ، كار، كار ويژه ، پيشه ، مقام، ماموريت، عمل، ايفائ، عمل كردن ، وظيفه داشتن ، آئين رسمي.
رمز وظيفه نما.
تابع زا، مولد تابع.
احضار تابع.
كليد وظيفه اي.
جدول تابعي.
( د. ) كلمه دستوري.
وابسته به وظائف اعضائ، وظيفه اي، وابسته به شغل وپيشه ، وظيفه دار.تابعي، وظيفه مندي، در حال كار.
دخشه وظيفه بندي.
طرح وظيفه مندي.
نمودار وظيفه مندي.
( د. ) تغيير يك كلمه يا عبارت برحسب مقتضيات دستوري.
واحد وظيفه مند، واحد در حال كار.
( در طراحي ) عقيده بر اينكه شكل وساختمان بايستي منطبق با احتياج باشد، اعتقادباستفاده عملي از شغل وپيشه .
مامور، كارگذار.
درحال كار، داير.
عمل كننده ، اجراكننده ، انجام دهنده .
وجوه ، سرمايه ، تنخواه ، ذخيره وجوه احتياطي، صندوق، سرمايه ثابت يا هميشگي، پشتوانه ، تهيه وجه كردن ، سرمايه گذاري كردن .
پي، ته ، اساس، پايه ، بنياد.
بنيادي.
اعتقاد به عقايد نياكاني مسيحيت واصول دين پروتستان ، بنيادگرائي.
بنياني، اساسي، اصلي، بنيادي، تشكيل دهنده ، واجب.
(تش. ) ته رحم، قعر، قاعده ، عمق ويا انتهاي هر عضو مجوفي.
مراسم دفن ، مراسم تشييع جنازه ، وابسته به آئين تشييع جنازه ، دفني، مجلس ترحيموتذكر.
مرده شوي خانه ، محلي كه درآن مرده را جهت انجام مراسم تدفين يا سوزاندن آماده ميكنند.
وابسته به مراسم تشييع جنازه ، تدفيني، ترحيمي.
(=fungous) قارچي، اسفنجي.
قابليت تعويض.
عوض دار، مثلي، قابل تعويض، اموال مثلي.
كشنده قارچ.
قارچ كش، ماده دافع يا نابود كننده قارچ.
قارچ مانند، بشكل قارچ وسماروغ.
قارچي، قارچ مانند، داراي رشد سريع.
قارچي، سماروغي، اسفنجي، ( مج. ) زود گذر.
(گ . ش. ) گياه قارچي، قارچ، سماروغ.
بندي، كشيدني بابند، متكي بركشش طناب يا كابل.
بند، بند ناف، ( گ . ش. ) ساقه تخمچه .
هراس، وحشت، بيم، آدم ترسو، بوي بد، كج خلقي، عبوسي، طفره زدن ، رم كردن بدبو كردن ، دود ايجاد كردن ، عصباني كردن .
پناهگاه موقتي، استراحتگاه بي خطر.
(lily =plantain) (گ . ش. ) سوسن ژاپوني، هوسته .
متوحش، بوي ناه گرفته ، بدبو.
قيف، دودكش، بادگير، شكل قيفي داشتن ، ( مج. ) باريك شدن ، (تش. ) عضو يا اندامقيفي شكل.
(=infundibuliform) قيفي شكل، قيف مانند.
مضحك ، خنده دار، خنده آور، عجيب، بامزه .
استخوان آرنج، شوخي، خوش مزگي.
خز، جامه خزدار، پوستين ، خزدار كردن ، خز دوختن به ، باردار شدن ( زبان ).
چين ، حاشيه چين دار، چين دادن ، چين دوختن روي.
پرداخت كردن ، پاك كردن ، جلا دادن ، تجديد كردن ، صورت تازه دادن به ، تجديد نظركردن در.
چنگالي، شاخه شاخه ، از هم شكافته ، منشعب، منشعب شدن ، از هم شكافته شدن .
ساختمان يا عضو چنگالي شل.
ساختمان يا عضو چنگالي شل.
سبوس مانند، شوره اي، سبوسي، شوره دار.
(=furfuraldeyde) (ش. ) مايع آلدئيدي، فورفورال بفرمول CHO O H3 C4.
خشمناك ، آتشي، عصباني، متلاطم، متعصب.
پيچ، پيچيدگي، پيچيدن ، پيچيدن وبالا زدن ، جمع كردن ، بدور چيزي پيچيدن ، ورتابيدن .
واحد درازا مساوي با يك هشتم ميل.
مرخصي سرباز، حكم مرخصي، مرخصي دادن به ، مرخص كردن .
كوره ، تنور، تون حمام و غيره ، ديگ ، پاتيل، ( مج. ) بوته آزمايش، گرم كردن ، مشتعل كردن .
مبله كردن ، داراي اثاثه كردن ، مجهز كردن ، مزين كردن ، تهيه كردن .
اثاثه ، اثاث خانه ، سامان ، اسباب، وسائل، مبل.
ديوانگي، خشم زياد، عشق مفرط، غضب.
هيجان واضطراب مسري، اضطراب عمومي.
خزپوش، تهيه شده باخز، ( در مورد زبان ) باردار.
تاجر خز، خزدوز، خز فروش، پوست فروش.
تجارت خز، خريد وفروش خز، خزدوزي.
خزدوزي، تخته كوبي، ( دركشتي سازي ) تخته پوشي دولا.
زمين يامزرعه شخم زده ، شيار، خط گود، شياردار كردن ، شيار زدن ، شخم زدن .
خزپوش، خز پوشيده ، خزدار، خز مانند.
بيشتر، ديگر، مجدد، اضافي، زائد، بعلاوه ، بعدي، دوتر، جلوتر، پيش بردن ، جلو بردن ، ادامه دادن ، پيشرفت كردن ، كمك كردن به .
پيشرفت، تهيه وسائل، پيش بردن ، كمك ، تقويت.
بعلاوه ، از اين گذشته ، گذشته از اين ، وانگهي.
دورترين ، اقصي نقطه .
دزدكي، زير جلي، پنهان ، نهاني، مخفي، رمزي.
جوش، دانه ، كورك .
( طب ) ايجاد كورك ، تجمع چند كورك .
( طب ) سالك .
غضب، غيظ، هيجان شديد وتند، خشم، درنده خوئي، روح انتقام، آشوب، اضطراب، شدت.
(گ . ش. ) اولكس فرنگي، پروانه واران .
تيره ، سيه فام، گندمكون .
( نظ. ) فتيله مواد منفجره ، فيوز، فتيله گذاشتن در، سيم گذاشتن ، فيوزداركردن ، آميختن ، تركيب كردن يا شدن ، ذوب شدن .فيوز، گداختن ، آميختن .
(eez=fu) (در ساعت) امرود، برآمدگي ساق پاي اسب، تفنگ چخماقي، فتيله ديناميت.
بدنه ، بدنه هواپيما.
قابليت ذوب.
گداختني، زود گداز.
دوك مانند، مخروطي.
تفنگ چخماقي سرپر، ذوب شده ، قابل ذوب.
تفنگ چخماقي سرپر، ذوب شده ، قابل ذوب.
( سابقا) تفنگدار، سربازي كه تفنگ چخماقي داشت، ( امروزه ) هنگ تفنگداران ارتشانگليس.
( سابقا) تفنگدار، سربازي كه تفنگ چخماقي داشت، ( امروزه ) هنگ تفنگداران ارتشانگليس.
آتش پي درپي، شليك متوالي، تيرباران .
ذوب، گداختگي، آميزش.امتزاج، ائتلاف يك شركت با شركت ديگر، تركيب وامتزاج.
هواخواه اصول پيوستگي وسازش در سياست.
هايهوي، سروصدا، نق نق زدن ، آشوب، نزاع، هايهو كردن ، ايراد گرفتن ، خرده گيريكردن ، اعتراض كردن .
آدم نق نقي وخرده گير.
نق نقي بودن ، ايراد گيري كردن .
داد وبيداد كن ( براي چيزهاي جزئي )، ايراد گير.
فاستوني نخي، سخن گزاف، بي ارزش، لفاظي.
كتك زدن ، چوب زدن ، كوبيدن ، انتقاد كردن .
چوب زني، انتقاد.
كهنگي، كفك زدگي.
بو گرفته ، كهنه ، كفك زده ، قديمي مسلك .
بيهوده ، پوچ، بي فايده ، باطل، عبث، بي اثر.
كسي كه معتقد است كوشش بشر بي فايده وبي نتيجه است.
(=futileness)، عبثي، بي فايدگي، بيهوده گي، پوچي.
تير ميان كشتي، ميان چوب، ميان تير.
آينده ، مستقبل، بعدي، بعد آينده ، آتيه ، آخرت.
( د. ) شامل زمان آينده نقلي كه در انگليس بصورت have will و have shall ساخته ميشودونشانه خاتمه عمل در زمان آينده ميباشد.
بي آتيه .
آينده گرائي، اعتقاد بوقوع پيشگوئي هاي كتاب مقدس، عقيده به آخرت، خيال پرستي(utopianism).
مربوط به آينده ، پيشرو.
آخرت، عاقبت، آينده ، نسل آينده .
كرك ، پرز، ريش تازه جوان ، كركي شدن ، ريش ريش شدن ، كركي كردن ، پرزداركردن ، مست كردن ، گيج كردن .
كركي، ريش ريش، پرزدار، خوابدار، تيره .
دام كيسه اي، كيسه ماهي گيري.
صليب شكسته (swastika).
حرف هفتم الفباي انگليسي.
نماينده مخصوص دايره بازرسي، بازرس مخصوص.
لباس مخصوص هوانوردي.
پرگفتن ، گپ زدن ، (م. م. ) دروغ گفتن .
پارچه گاباردين .
ريشخند كن ، سخريه كن ، لاف زن ، پرحرف.
سخن ناشمرده ، گپ، وراجي، صداي غاز، ناشمرده حرف زدن ، غات غات كردن (مثل غاز)، وراجي كردن .
نوعي صخره از دسته سنگهاي محترقه و آتشفشاني.
رداي بلند، جبه ، لباس، پوشش، گاباردين .
گدا، ولگرد.
تجمع غير رسمي جهت گفتگوهاي عمومي، محاوره طولاني و مفصل.
سبد استوانه شكل بدون ته كه از خاك پر كرده و براي جان پناه بكار ميبرند.
سه گوشي كنار شيرواني، ديوار كناري.
شيرواني، پشت بام شيرواني دار.
داراي آرايش سه گوش (در ساختمان ).
(spittoon، =cuspidor) تف دان ، سلف دان ، خلط دان .
جبرئيل، سروش.
(=simpleton) ساده لوح.
جاد فرزند يعقوب و زلفه .سيخك ، سيخ، ديلم، گوه ، نيزه ، سنان ، ميله ، اندازه گيري طول، شلاق سيخي، بخدا، ترابخدا، ميله زدن به ، با ميله بستن ، با ميخ محكم كردن ، هرزه گردي كردن .
آدم ولگرد، سرگردان ، آواره ، دربدر.
از سر، حلق آويز، در مخاطره .
خر مگس، آدم مردم آزار، مزاحم.
آلت كوچك ، مكانيكي، جزئ ( اجزائ )، ابزار، اسباب، انبر.
وسائل كوچك مكانيكي.
اشكال تزئيني محدب حاشيه بشقاب و ظروف قديمي، اشكال تزئيني محدب حاشيه يقه .
درجه دار(از دانشكده يا دانشگاه )، ديپلمه ، ليسانسيه ، فارغ التحصيل، پيمانه درجه دار، لوله مدرج، درجه دار، (درباره ماليات) مشمول ماليات تصاعدي، فارغالتحصيل شدن ، (آمر. )دوره آموزشگاهي را بپايان رساندن ، بتدريج تغييريافتن ، درجه بندي كردن ، تغليظ كردن .
( ج. ش. ) اردك قهوه اي و سيه فام شمال اروپا و آمريكا.
مردم كوهستاني اسكاتلند، سلت هاي اسكاتلندي، سلتي و اسكاتلندي.
زبان بومي اسكاتلندي.
خنده بلند، قهقهه ، قلاب يانيزه خاردار ماهي گيري، نيزه ، چنگك ، سيخك ، شوخي فريبنده ، حيله ، آزمايش سخت، انتقاد، نفرين ، تفريحگاه ارزان ، پيرمردپرحرف، گفتاربيهوده ، فرياد، باصداي بلندخنديدن ، قلابدار كردن ، گول زدن ، قماربازي كردن .
بادبان سه گوش يا مربع شكل سبك .
لغزش، اشتباه در گفتار يا كردار.
پير مرد روستائي، ( جلو اسم خاص ) آقا.
دهان بند بستن ، پوزه بند بستن ، محدود كردن ، مانع فراهم كردن براي، شيرين كاري، قصه يا عمل خنده آور، ( طب ) دهان باز كن .
قانون منع مباحثه و مناظره .
ديوانه ، شيفته ، دلفريفته .
اندازه ، اندازه گير، اندازه گرفتن .(.n and .vt) گرو، وثيقه ، رجز خواني، مبارزه طلبي، گروگذاشتن ، شرط بستن ، متعهد شدن ، (.n) (=gauge) درجه ، اندازه ، وسيله اندازه گيري.
فريب دهنده ، شوخي كننده ، بذله گو.
دسته مرغابي، جمعيت.
آدم شوخ، بذله گو، شوخي كننده ، قصه گو.
آدم شوخ، بذله گو، لطيفه گو.
(ش. ) ماده معدني برنگ سبز تيره بفرمول O4 Al2 Zn.
سبك روحي، شادي، شادماني، بشاشت، خوشدلي.
(گ . ش. ) گل عنبر كشميري، عنبر كشميري.
(gayly) با خوشحالي ز با سرور و نشاط.شوخ وشنگ ، پر جلوه ، پر زرق و برق، با روح.
سود، منفعت، نفع، صرفه ، استفاده ، افزايش، بدست آوردن ، سود بردن ، فايده بردن ، پيدا كردن ، كسب كردن ، باز يافتن ، نائل شدن ، پيشرفتن ، بهبودي يافتن ، رسيدن ، زياد شدن .سود، بهره تقويت، حصول.
نفع بر، كسيكه سود ميبرد، استفاده كننده ، درختارغوان ، شيرجه از پشت.
پر منفعت.
(=misgiving) سوئتفاهم، اشتباه ، مشتبه سازي.
بي منفعت.
مخالفت، انكار، انكار كردن ، رد كردن ، نقض كردن .
انكار كننده ، مخالف.
گام، خرامش، راه رفتن ، ( در اسب ) يورتمه روي، گام برداشتن ، قدم زدن ، خراميدن .
پوشش روي كفش، پاتابه ، گتر.
(فيزيك ) واحد شتاب برابر يك سانتي متر بر مجذور ثانيه ، دختر.
خوشي، شادي، جشن و سرور، مجلل، با شكوه .
بي نهايت بزرگ ، كلان ، عظيم الجثه ، وابسته به كهكشان .
تشعشع راديوئي كهكشان ، صوت پراكني از جانب كهكشان .
شيرسازي، ترشح شير.
(ش. ) گالاكتوزيد.
طوطي كاكلي( cockatoo ) استراليائي، ساده لوح.
خوراك سرد گوشت گوساله و جوجه و ديگر جانوران كه استخوان آن را در آورده باشند.
نمايش اشكال بوسيله سايه انداختن .
(گ . ش. ) حشيشه الحليب، علف شير.
(نج. ) كهكشان ، جاده شيري.
(گ . ش. ) نوعي صمغ زرد رنگ كه از گياهي شبيه انقوزه گرفته ميشود و مصرف طبي دارد.
تند باد، باد، ( در دريا ) طوفان .
خود، كلاه خود، (گ . ش. - ج. ش. ) خودچه ، (طب) سردرد، صداع عام.
(ش. ) گالن ، سرب معدني، سرب طبيعي.
جالينوسي.
داروي گياهي، دواي نباتي، داروي جالينوسي.
جليلي، وابسته به گاليله .
( با حرف كوچك ) نماز خانه كوچك نزديك كليسا، شهرستان جليل در فلسطين .
سخن بي سروته ، سخن نامفهوم، كلام غير مفهوم.
(گ . ش. ) خولنجان ، خولنجان مصري.
صمع كاج و صنوبر، سقز.
زهره ، زرد آب، صفرا، تلخي، گستاخي، زخم پوست رفتگي، سائيدگي، تاول، سائيدن ، پوست بردن از، لكه ، عيب.
(ج. ش. ) حشره پرده بال مازو ( از خانواده cynipidae ).
دلاور، دلير، شجاع، عالي، خوش لباس، جنتلمن ، زن نواز، متعارف وخوش زبان درپيش زنان ، زن باز، دلاوري كردن ، زن بازي كردن ، ملازمت كردن .
دلاوري، بهادري، رشادت، شجاعت، زن نوازي.
(تش. ) زهره دان ، كيسه صفرا.
كشتي بادباني و پاروئي بزرگ قرون و .
كشتي بادباني بازرگاني يا جنگي اسپانيولي قرن پانزدهم.
راهرو دار، داراي سرسرا، داراي اطاق نقاشي، موزه دار.
گالري، راهرو، سرسرا، سالن ، لژ بالا، جاي ارزان ، اطاق نقاشي، اطاق موزه .
(گ . ش. ) چمن با دوام جنوب آمريكا و مكزيكو.
كشتي پاروئي يا بادباني قرون وسطي، ( در چاپخانه ) نمونه ستوني و صفحه بندي نشده مطالب چاپي، رانكا، رامكا، ( در كشتي ) آشپزخانه .
( در چاپخانه ) نمونه ستوني مطالب چاپي كه هنوز صفحه بندي نشده .
غلام پاروزن ، مزدور، زحمتكش، غلام.
بويراني، ويران ، درهم و برهم، رو بويراني.
(ج. ش. ) مگس مازو.
نوعي آهنگ و رنگ رقص، ( ك . ) آدم دل زنده و شاداب، دلير، شجاع، (ز. ش. ) سنگ ريگي.
فرانسوي.
(ش. ) اسيد گاليك ، جوهر مازو، O H2 O5 H6 C7.
اهل قبيله گل، فرانسوي.
اصطلاحات و لغات ويژه فرانسوي، فرانسوي مآبي.
فرانسوي مآب كردن ، فرانسوي مآب شدن .
مازوساز، مازوئي، موجد مازو.
نوعي جوراب يا پاپوش قرون و ، زنگار، ساق پوش، شلوار كوتاه ، شورت.
فضولي.
مربوط بماكيان ، وابسته به مرغان و پروندگان دانه خوار، ماكياني، دانه خوار.
آزاردهنده ، سوزان .
حشره گزنده نسبتا بزرگ ، سرخك ، ساس.
نوعي پرنده آبزي از خانواه آبچليك ها (Rallidae).
كرجي باري يا ماهي گيري.
(طب ) پياله كوچك مخصوص مرهم و دارو.
(ش. ) گاليوم، علامت Ga ميباشد.
ولگردي كردن ، عشقبازي كردن ، لاس زدن ، سفر كردن .
تغذيه كننده از مازو، مازو خوار.
(ج. ش. ) كرم مازو، نوعي كرم چهار پاي كوچك .
( گ . ش. ) مازو.
گالن ، پيمانه اي برابر / ليتر.
ظرفيت چيزي بر حسب گالن ، تعداد گالني كه ظرفي گنجايش دارد.
يراق، گلابتون .
تاخت، چهار نعل، چهارنعل رفتن ، تازيدن .
( gallop) چهارنعل روي، چهار نعل.
( francophile) فرانسه دوست، دوستدار اقوام گل و فرانسوي.
اسب مخصوص چهار نعل، نوعي تاتوي اسكاتلندي از نژاد گالووي.
دسته اي سرباز مزدور، سرباز پياده .
دار، چوبه دار، اعدام، بدار آويزي، مستحق اعدام.
آدم مستحق اعدام، كسي كه سرش بوي قرمه سبزي ميدهد، جاني واجب الاعدام.
سنگ زهره دان ، سنگ كيسه صفرا، سنگ مجاري صفراوي، سنگ صفرائي.
( suspenders) بند شلوار، بند جوراب.
ترساندن ، وحشت زده كردن .
ملوان ، بند باز، آدم احمق.
رقص نشاط انگيز قرن .
فراوان ، بسيار، سرشار.
( انگليس ) گالش، روكفشي، كفش لاستيكي.
شيشه اي، شيشه مانند، زجاجي، بيحالت، بي نور، زننده ، تيز، تند.
جست وخيز نشاط انگيز كردن .
جريان مستقيم برق، الكتريسيته شيميائي، معالج با جريان برق مستقيم، تماس برق بابدن .
گالوانيزه كردن .
با برق آب طلا يا نقره دادن به ، آب فلزي دادن ، آبكاري فلزي كردن .
گالوانيزه كننده .
كهربا سنج، برق سنج، گالوانومتر.
كهرباياب.
پوست بره تودلي، قره كل.
دندان ، دندان گراز يا دندان كج، دهان ، دسته شدن ، گرد آمدن ، بازديد كردن .
چكمه ركابي و ساقه بلند سواري، زنگار يا پا پيچ سوار كاري، جفتك ، رقص، گتر.
نوعي شيرواني چارترك .
(gambir) (گ . ش. ) روناسيان ، درخت كاد هندي، درخت كاد اصفر.
( gambier) (گ . ش. ) روناسيان ، درخت كاد هندي، درخت كاد اصفر.
شروع بازي شطرنج، از دست دادن يكي دو پياده در برابر تحصيل امتيازاتي، بذله ، موضوع بحث.
قمار كردن ، شرط بندي كردن ، قمار.
قمار باز.
( گ . ش. ) نار هندي.
جست وخيز، ورجه ورجه (در رقص )، جست، جست و خيز كردن ، پرش كردن .
پاي پسين اسب، قناره ، قلاب گوشت.
(ج. ش. ) ماهي آبنوس قسمت هاي نسبتا گرمسير.
بازي، مسابقه ، سرگرمي، شكار، جانور شكاري، يك دور بازي، (بصورت جمع )مسابقه هاي ورزشي، شوخي، دست انداختن ، تفريح كردن ، اهل حال، سرحال.
ماهي مجاز براي صيادي.
مرغ شكاري، خروس جنگي.
خروس جنگي، (مج. ) آدم دعوائي.
متصدي جانوران شكاري، قرقچي، شكاربان .
طاقت، طاقت تحمل مصائب ( pluck، endurance)، جان سختي.
مهارت در بردن بازي بدون تخلف از مقررات بازي.
شاد، دلخوش، زنده روح.
قمار باز، آدم شوخ، ورزشكار، هرزه و مهمل.
سلول جنسي، سلول يا عضو سازنده سلول جنسي.
سلول جنسي بالغ قابل تكثير، انگل مالاريا.
سلولي كه تقسيم شده و از آن سلول جنسي بوجود ميايد.
ايجاد سلول جنسي قابل لقاح.
سلول تغيير يافته و منشعب جنسي قابل لقاح.
گياه يا نژادي از گياه كه داراي عضو جنسي تناوبي (يعني نر وماده ) ميباشد.
(gamy) پر از شكار، داراي بو و مزه گوشت شكار كه نزديك فاسد شدن باشد، بد بو، با جرات، چاشني زده ، افتضاح آور، فاسد.
جنسي، داراي خاصيت جنسي.
بچه كوچه گرد، بچه بدذات.
دختر كوچه ، دختر ولگرد، دختر گستاخ و بيشرم، دختر هوس باز.
بازي، قمار بازي.
گاما، حرف سوم الفباي يوناني، اشعه گاما.
( طب ) گاما گلوبولين .
( فيزيك ) اشعه گاما.
پير زن ، پير زن روستائي.
بازي تخته نرد، ران نمك زده و دود زده خوك ، ياوه ، مارس كردن ( درتخته نرد)، نمك زدن و دودي كردن ، لاف زدن .
نژاد دور افتاده يا منزوي موجود زنده .
زاد و ولد جنسي، زاد و ولد از راه جفت گيري.
پيوسته گلبرگ ، داراي گلبرگ پيوسته .
پيوسته برگ ، داراي برگ پيوسته .
پيوسته كاسبرگ ، داراي كاسبرگ پيوسته .
( انگليس - م. م ) چتر بزرگ .
( مو. ) هنگام، گام، حدود، حيطه ، وسعت، رسائي.
( gamey) پراز شكار، داراي بو و مزه گوشت شكار كه نزديك فاسد شدن باشد، بد بو، باجرات، چاشني زده ، افتضاح آور، فاسد.
(.n) (ز. ع. ) نگاه ، نظر، (.vi and .vt) گردش كردن .( ج. ش. ) غاز نر، آدمنادان ، مرد متاهل.
كارگر راه آهن ، كارگر فصلي، كارگر سيار.
دزد، حقه باز، متقلب (rascal وthief).
دسته ، جمعيت، گروه ، دسته جنايتكاران ، خرامش، مشي، گام برداري، رفتن ، سفر كردن ، دسته جمعي عمل كردن ، جمعيت تشكيل دادن .
دو يا سه قلاب ماهي گيري متصل بهم.
منگنه دسته جمعي.
ملاقات كردن ، جمع شدن ، گرد همآمدن .
سر عمله ، مسافر پياده ، اسب تند رو.
دنياي جنايتكاران .
( spindling، lanky) طولاني و دراز، بلند تراز حد معمول.
گره ، (طب ) غده عصبي، غده لنفاوي، برآمدگي.
تخته پل، سكوب قابل حمل و نقل كشتي و غيره .
گاو آهني كه شيار هاي موازي ايجاد كند.
( vagrant) ولگرد، آواره ، خانه بدوش.
(طب ) قانقاريا، فساد عضو بر اثر نرسيدن خون ، فاسد شدن ، قانقاريا بوجود آمدن ، تباه كردن .
مبتلا به قانقاريا.
اوباش، اراذل، همدست تبه كاران ، گانگستر.
كلوخه سنگ ، هرزه سنگ .
تخته پل، پل راهرو، راهرو، گذرگاه .
(gannister) نوعي كوارتز پست، مخلوط كوارتز و خاك نسوز.
غاز درياي شمالي، نوعي مرغ ماهي خوار.
( ganister) نوعي كوارتز پست، مخلوط كوارتز و خاك نسوز.
داراي فلس هاي سخت وبراق، سگ ماهي.
( gantlope، gauntlet) دستكش بلند، باند براي دست، دعوت به مبارزه .
(.n)(gauntlet) دستكش، (.vt and .n) محل تلاقي دو خط راه آهن ، تلاقي كردن .
رجه يا طنابي كه براي بار كشي و آويختن لباس مورد استفاده قرار ميگيرد، بندرجه .
( gantelope، gauntlet ) دستكش بلند، باند براي دست، دعوت به مارزه .
جاي چليك ، زير بشكه اي، حائل جراثقال.
(jail ) زندان ، محبس.
شكاف.رخنه ، درز، دهنه ، جاي باز، وقفه ، اختلاف زياد، شكافدار كردن .
دخشه شكاف پر كن .
رقمشكاف پر كن .
خميازه ، نگاه خيره با دهان باز، خلائ، خميازه كشيدن ، دهان را خيلي باز كردن ، با شگفتي نگاه كردن ، خيره نگاه كردن .
مايه حيرت و خيرگي، نگاه خيره .
( موسيقي ) گاهي كه چند نت آن حذف شده باشد.
چاك مانند، درز دار.
(. interj) بخدا، سوگند ملايم، (.n) (ج. ش. ) نوعي ماهي كه آرواره هائيشبيه منقار دارد، نيزه ماهي، سگ ماهي.
گاراژ، در گاراژگذاردن ، پهلو گرفتن در ترعه .
گاراژ دار.
نوعي تفنگ نيمه خودكار.
لباس، پوشاك ويژه ، كسوت، ظاهر، طرز، جامه پوشانيدن به ، لباس پوشانيدن ، طرز رفتار.
روده ، فضولات، آشغال خاكروبه ، زباله .زباله ، آشغال.
زباله روبي.
زباله روب.
ضايعات، فضولات، تحريف، تحريف كردن ، الك كردن .
آشفته ، درهم.
تحريف كننده .
اغتشاش، آشفتگي، جنجال.
پيشخدمت مهمانخانه ، پسر بچه پادو (waiter).
سرد خانه آشپز خانه ، آشپز متصدي سرد خانه .
باغ، بوستان ، باغچه ، باغي، بستاني، درخت كاري كردن ، باغباني كردن .
( گ . ش. ) ترتيزك ، تره تيزك ، شاهي.
(گ . ش. ) سنبلالطيب، نوعي سمنه ، خلفه ، حشفه .
گاردن پارتي.
باغ تفرجگاه ، باغ ملي.
باغبان .
(گ . ش. ) روناسيان ، ياسمن .
باغباني.
اشكاف لباس، خوابگاه .
gar =.
( gargantuan) غول، غول پيكر، عظيم الجثه .
( gargantua) غول، غول پيكر، عظيم الجثه .
غرغره ، گلو شوئي، غرغره كردن .
ناوداني كه از ديوار پيشامدگي پيدا ميكند و بيشتر آنرا بصورت سر و تن انسان ياجانوريدر ميآورند، راه آب، هر نوع تصوير عجيب.
زننده ، داراي زرق و برق زياد، شعله ور.
گلچين ادبي، تاج گل، حلقه گل، گلبند زدن ، درحلقه گل قرار دادن .
(گ . ش. ) سير.
سير نمك ، سير و نمك .
جامه ، پوشاك ، جامه رو، رخت.
انبار غله ، انبار، انبار كردن ، انباشتن ، درويدن .
نار سنگ ، لعل، حجر سيلان ، نوعي لولا يا مفصل.
صفحه لعل تراش، كاغذ سنباده لعل.
(مع. ) لعل دار، داراي لعل، موجد لعل، لولا دار.
( مع. ) سنگ نيكل، معدن نيكل.
آرايش دادن ، چاشني زدن (بخوراك )، چاشني زدن به ، آرايش.
(حق. ) كسي كه خواسته اي نزد او تامين يا توقيف باشد، تامين مدعا به كردن .
تزئين ، آرايش، تامين خواسته ، حكم تامين مدعابه ، احضار شخص ثالث، حكمتوقيف.
(=embellishment) تزيين ، چاشني، مخلفات.
( garrote) خفه سازي بطرز اسپانيولي، اسباب آدمخفه كني، راهزني بوسيله خفه كردن مردم، شريان بند.
(fish)=gar.
برج ديده باني، اطاق زير شيرواني.
پادگان ، ساخلو، مقيم كردن ، مستقر كردن .
پادگان ، ساخلو مستقل، پادگان مجزا.
ايالت نظامي.
يكجور اسب كوچك اسكاتلندي و ايرلندي.
( garotte) خفه سازي بطرز اسپانيولي، اسباب آدمخفه كني، راهزني بوسيله خفه كردن مردم، شريان بند.
پر حرفي.
پر حرف.
بند جوراب، كش جوراب، (باحرف بزرگ ) عالي ترين نشان انگليس بنام نشان بندجوراب، بند زدن ، كش زدن (بپا يا به جوراب ).
(ج. ش. ) مار بي زهر زنده زاي راه راه آمريكا.
حياط، محوطه ، سد يا بند ماهي گيري، تسمه .
گاز، بخار، (آمر. ) بنزين ، گازمعده ، گازدار كردن ، باگاز خفه كردن ، اتومبيل رابنزين زدن .
اطاق گاز، محفظه اعدام با گاز.
فيتر يا مكانيكي كه لوله هاي گاز و لوازمگاز منازل را نصب و تعمير ميكند.
( در بخاري ) گازسوز، جائيكه گازميسوزد.
ماسك ضد گاز.
گازئيل، نفت گاز.
شمعدان گاز سوز، لوستر گاز سوز.
فرسنيل ، دقطامون سفيد
( station filling ) پمپ بنزين .
توربيني كه توسط گاز كار و حركت ميكند.
لامپ گازي.
گيسه گاز، (در هواپيما ) گاز دان ، ياوه سرا.
قايق موتوري.
اجاق گاز سوز.
گاسگن ، اهل gascony در فرانسه ، لاف زن .
(bravado boasting ) لافزني، چاخان ، ياوه سرا.
گازي، بخاري، لطيف، گازدار، دو آتشه .
زخم، بريدگي، جاي زخم در صورت، آلت تناسلي زن ، مقاربت جنسي، توخالي، لاف، بد منظر، زشت، زيرك ، خوش لباس، زخم زدن ، بريدن ، شكافداركردن ، پرحرفي كردن .
محفظه نگاهداري گاز، محل نگهداري بنزين .
gasworks =.
تبديل كردن بگاز.
تبديل به گاز كردن ، بخاركردن ، تبديل بگاز يا بخار شدن .
بادبان بند، شراع بند، واشر چرمي، درزبند، درز گرفتن ، لائي گذاشتن .
ران عقب اسب، (م. م. ) شلوار، زير جامه ، جوراب، (م. ك . ) gasket.
چراغ گاز، روشنائي گاز، گاز سوز، شعله گاز.
ماده اي كه براي ساختن آب گاز دار بكار ميرود.
گازولين ، (آمر. ) بنزين .
گازولين ، ( آمر. ) بنزين .
وابسته به بنزين .
گاز دان ، گازانبار، گاز سنج، كنتور گاز.
نفسنفس زدن ، بادهان باز دم زدن ، بريده بريده نفس كشيدن ، نفس بريده .
(gastric) شكمي.
گاز دار، پرسردو صدا، مضحك .
گاز دار، پر باد و بروت، پرهارت و هورت.
( scare ) ترساندن ، وحشت، جانور بدون اولاد.
غير قابل نفوذ در مقابل گاز، عايق گاز.
(gastrea)(gastrula) رويان كيسه اي شكل ابتدائي كه از دو قشر سلول تشكيل يافته .
( gastraea)(gastrula) رويان كيسه اي شكل ابتدائي كه از دو قشر سلول تشكيل يافته .
(جراحي ) عمل برداشتن تمام يا قسمتي از معده .
معدي، شكمي.
شيره معده .
(طب ) زخممعده .
هورموني كه موجب ترشح شيره معده ميگردد.
( طب) آماس معده ، التهاب معده ، ورم معده .
متخصص بيماريهاي معده و روده .
مطالعه معده و روزده و بيماريهاي آن .
( gastrogenous) داراي منشائ معدي، معدي.
( gastrogenic) داراي منشائ معدي، معدي.
مربوط به معده و روده ، معدي و روده اي.
(GOURMET، EPICURE) خوراك شناس، خوش خوراك ، علاقمند بغذاي خوب، سليقه در غذا.
وابسته به غذا و پخت وپز.
متخصص غذاي لذيذ، ويژه گر خوراك .
علم اغذيه لذيذه ، خوش گذراني، پر خوري.
(ج. ش. ) شكم پاوران ، شكم پايان .
اسباب معاينه داخلي معده ، وسيله مشاهده داخل معده .
(ج. ش. ) داراي فعاليت در معده ورگها.
شكمك ، (ج. ش. ) مرحله روياني اوليه پس از بلاستولا.
بشكل گاسرتولا در آمدن ، بشكل گاسترولا درآوردن .
كارخانه گاز.
دروازه .دروازه ، در بزرگ ، مدخل، دريجه سد، وسائل ورود، وروديه .
ميهمان ناخوانده .
الكترود دريچه اي.
لامپ دريچه اي.
نقشه تاشده در ميان كتاب.
دروازه بان .
تير چار چوب دروازه ، بازوي در، بازوي دروازه .
مدخل، دروازه .
گرد آوري كردن .گرد آمدن ، جمع شدن ، بزرگ شدن ، جمع كردن ، گرد كردن ، نتيجه گرفتن ، استباط كردن .
جمع كننده ، گرد آورنده .
گرد آوري.
خام دست، چپ دست، ناشي، كج، مايل.
خام دستي، ناشيگري.
(trinket، ornament) زيور آلات، كلاه برداري، نمايش پر سر وصدا و تو خالي.
خرده ريزها، چيزهاي كم بها، پيرايه هاي زيادي.
زرق وبرق دار، نمايش دار، پر زرق و برق، جلف، لوس، روزشادي.
(=goffer) چين دار يا مچاله كردن .
درجه ، اندازه ، پيمانه ، مقياس، معيار، ضخامت ورق فلزي يا قطر سيم و غيره ، پيمانه كردن ، آزمايش كردن ، اندازه گرفتن .اندازه ، اندازه گير، اندازه گرفتن .
اهل كشور باستاني گل، فرانسوي.
(galt) قشر ضخيمي از خاك رس، با خاك رس پوشاندن .
smear، smudge =.
لاغر، نحيف، بدقيافه ، زننده ، بيثمر، لاغركردن ، زننده ساختن ، ويران كردن .
دستكش بلند، دستكش آهني، دعوت بمبارزه .
(gore، gour) (ج. ش. ) گاو وحشي هندي.
گوس، واحد شدت ميدان مغناطيسي.
تنزيب، كريشه ، تور، گازپانسمان ، مه خفيف.
باج، خراج، ربا، بهره غير مجاز، چكش چوبيحراج كنندگان ياروساي انجمن ها، چكش حراجي.
تقسيم مال كسي كه بي وصيت مرده بطور برابر ميان پسرانش.
نيزه ، زوبين ، اهرم آهني، ديلم.
(gavotte) نوعي رقص سريع فرانسوي، موسيقي اين رقص، تندرقصيدن ، بابك فوق رقصيدن .
(gavote) نوعي رقص سريع فرانسوي، موسيقي اين رقص، تند رقصيدن ، باسبك فوق رقصيدن .
بي خيال نگاه كردن ، احمقانه نگاه كردن .
احمق، مات و سربهوا.
احمق، مات و سربهوا.
(gawsy) خوش بنيه ، چاق و چله ، با نشاط، خوش نما.
(gawsie) خوش بنيه ، چاق و چله ، با نشاط، خوش نما.
خوش، خوشحال، شوخ، سردماغ، سر كيف.
(gaily) با خوشحالي ز با سرور و نشاط.
(guy، fellow) شخص، فرد.
خيره نگاه كردن ، چشم دوختن ، زل زل نگاه كردن ، بادقت نگاه كردن ، نگاه خيره .
(ج. ش. ) نوعي سگ شكاري.
(ج. ش. ) بز كوهي، آهوي كوهي، غزال.
مجله ، مجله رسمي، روزنامه ، اعلان و آگهي، در مجله رسمي چاپ كردن .
فرهنگ جغرافيائي، مجله نويس، روزنامه نويس.
مايه عبرت، انگشت نما.
دنده ، اسباب.
دنده ، چرخ دنده ، مجموع چرخهاي دنده دار، اسباب، لوازم، ادوات، افزار، آلات، جامه ، پوشش، دنده دار(يادندانه دار) كردن ، آماده كاركردن ، پوشانيدن .
چرخ دندانه دار، چرخ دنده .
جعبه دنده .
دنده هاي ماشين .
ميله دنده ، دنده عوض كن .
(ج. ش. ) مارمولك خانگي.
هي، هين (كه درموقع راندن اسب و گاو گفته ميشود)، صداي هي و هين كردن (برايراندن حيوان ) هين كردن ، هوس، بوالهوسي.
يكي از بازيكنان بالماسكه و كارناوال كه غالبا داراي ماسك منقاردار است.
غازها.
مواد رسوبي و ته نشين سطح زمين .
آدم عجيب و منزوي.
جهنم، دوزخ، محبس.
رقاصه ژاپوني، گيشا، فاحشه .
ژال، ماده ژلاتيني چسبناكي كه در نتيجه بسته شدن مواد چسبنده بوجود ميايد، ژلاتين ، دلمه شدن .
ژلاتيني شونده ، دلمه شونده .
(gelatine) دلمه ، ژلاتيني، سريشم.
(gelatin) دلمه ، ژلاتيني، سريشم.
ژلاتينه شدن .
تبديل به دلمه يا ژلاتين كردن ، ژلاتين زدن به ، باژلاتين پوشاندن .
انعقاد، بستگي، بسته شدگي، سفت شدگي.
اخته كردن ، بي تخمدان كردن ، محروم كردن .
بسيار سرد، يخ كرده ، كاملا سرد و بسته شده .
سردي، بسته شدگي.
ماده ژلاتيني و منفجره اي كه از نيترو گليسيرين ميسازند، ژليگنيت.
گوهر، جواهر، سنگ گران بها، جواهر نشان كردن ، مرصع كردن .
جفت، توام، دوتا، دولا، دوقلو، جفت كردن ، توامكردن .
جفت سازي، دولائي.
(نج. ) برج جوزا، توام، دو پيكر.
(گ . ش. ) جوانه ، دكمه ، غنچه ، جرثومه ، نرمتن يا صدف گرد كوچك خوراكي، الفكه .
غنچه دار، جوانه دار.
جوانه آور، دكمه آور، جوانه دار، غنچه دار.
(gemological) مربوط به علم گوهر شناسي.
(gemologist) جواهر شناس، گوهرشناس.
(gemology) جواهر شناسي.
جرثومه بندي، جوانه كوچك ، ايجادموجود تازه توسط جوانه سلولي.
گوهر مانند، پر گوهر.
(gemmological) مربوطبه علم گوهر شناسي.
(gemmologist) جواهرشناس، گوهر شناس.
(gemmology) جواهر شناسي.
(buck-) (oryx ) (ج. ش. ) بز يا آهوي كوهي بزرگ افريقاي جنوبي.
(bok-) (oryx ) (ج. ش. ) بز يا آهوي كوهي بزرگ افريقاي جنوبي.
(مع. ) سنگ جواهر.
همه منظوره ، عام منظوره .
تعميم، كليت بخشي.
ژاندارم، امنيه ، پليس، پاسبان .
(gendarmery) ژاندارمري، اداره امنيه .
(gendarmerie) ژاندارمري، اداره امنيه .
(د. ) جنس، تذكير و تانيث، قسم، نوع.
(زيست شناسي ) ژن ، عامل موجود در كروموزوم كه ناقل صفات ارثي است.
شجره شناس.
شجره النسب، شجره نامه ، نسب، سلسله ، دودمان .
وابسته به شجره نامه .
genus of. pl.
همگاني، قابل تعميم.قابل توليد، زايش پذير.
عام، كلي.عمومي، جامع، همگاني، متداول، كلي، معمولي، همگان ، ژنرال، ارتشبد.
معين عام.
جنون و فلج حاصل در اثر ضايعات سيفليسي مغز.
طبيب امراض عمومي، پزشك بيماريهاي عمومي.
هر كاره ، بدرد هر كاري خورنده .
ستاد ارتش.
فروشگاهي كه همه نوعجنسي در آن يافت ميشود ولي قسمت بندي نشده .
فرمانده كل، سپهسالار، ژنراليسيم.
عموميت، اظهار عمومي، نكته كلي، اصل كلي.
عموميت دادن .
بطور عام گفتن ، عموميت دادن (به )، عمومي كردن ، تعميم دادن .تعميم دادن ، كليت بخشيدن .
تعميم يافته ، كلي.
بطور كلي، عموما، معمولا.
سرلشكري، سرتيپي، علم لشكركشي، مديريت، رياست.
توليد كردن ، زائيدن .زادن ، توليد كردن ، احداث كردن ، بوجود آوردن ، تناسل كردن ، حاصل كردن ، توليد نيرو كردن .
خطاي توليد شده .
تابع مولد، تابع زاينده .
توليد نيرو، نسل.توليد، زايش، نسل.
توليدي، نسلي.
مولد، زاينده .زاينده ، زاياد، دينام، ژنراتور، مولد برق.
(هن. ) نقطه يا خط يا سطحي كه سبب احداث خط يا سطح يا جسمي ميشود، احداث كننده ، (هن. ) مولد، زاينده ، زايا.
نوعي، جنسي، عمومي، عام، كلي، وابسته به تيره .
بخشش، سخاوت، خير خواهي، گشاده دستي.
سخي، بخشنده ، زياد.
پيدايش، تكوين ، توليد، طرز تشكيل، كتاب پيدايش (تورات)، پسوند بمعنيايجاد كننده .
(ج. ش. ) جانور پستاندار كوچك گوشت خواري شبيه گربه زباد يا گربه معمولي.
پيدايشي، تكويني، وابسته به پيدايش يا اصل هر چيز، مربوط به توليد و وراثت.
نسل شناس.
علم پيدايش، شاخه اي از علم زيست شناسي كه در باره انتقال وراثت(توارث) واختلافموجودات و مكانيسم آنان در اثر توارث بحث ميكند، نسل شناسي.
( cross red) صليب سرخ.
خوش مشرب، خوش معاشرت، خوش دهن .
خوش مشربي، خوش معاشرتي.
(geniculated) داراي زانوئي، خم شده ، خميده .
(geniculate) داراي زانوئي، خم شده ، خيمده .
(genius، jinn) توليد كننده ، تناسلي، مربوط به اندامهاي تناسلي.
(genitals) اندامهاي تناسلي.آلات تناسلي (خارجي).
مربوط به آلت تناسلي.
(genitalia) اندامهاي تناسلي.
حالت اضافه ، حالت مالكيت، حالت مضاف اليه ، ملكي مضاف اليهي.
وابسته به دستگاه اداري تناسلي، جهاز تناسلي وادراري.
( nativity) تولد.
نابغه ، نبوغ، استعداد، دماغ، ژني.
مربوط به قتل عام.
كشتار دسته جمعي، قتل عام.
نوع معرف و نماينده يك جنس (ازموجودات داراي صفات مشابه ارثي).
نوع، قسم، جور، طبقه ، دسته ، راسته ، جنس، طرز، طريقه .
(در روم و يونان قديم) خانواده ، تيره ، خاندان ، طايفه ، قبيله ، دسته .
(fellow، man) آقا.
آقا منش، اصيل، نجيب، تربيت شده .
(گ . ش. ) جنتياناي زرد، كوشاد.
ويوله دوژانسين .
(گ . ش. ) جنتيانا، كوشاد.
گوئيم، غير كليمي، كسيكه نه مسيحي و نه كليمي باشد.
نزاكت، ادب، نجابت.
آقا منشي، بزرگي، شرافت، نجابت، اصالت.
نجيب، با تربيت، ملايم، آرام، لطيف، مهربان ، آهسته ، ملايم كردن ، رام كردن ، آرام كردن .
جنس لطيف، جنس زن .
(gentlefolks) مردمان شريف، نجبائ.
آقا، شخص محترم، آدم با تربيت، اصيل.
شاگرد ممتازدانشگاه آكسفورد و كمبريج كه شهريه اي بيشتر ازشاگردان عادي ميپردازد.
(adventurer) نجيب زاده حادثه جو.
شايسته مرد نجيب، آقامنشانه ، مثل مردم شريف.
آقا منش، نجيبانه ، از روي بزرگ منشي.
بانو، خانم، زن نجيب، زن باتربيت.
با ملايمت، بارامي، بتدريج.
تربيت، نجابت، اصالت.
مردمان محترم و با تربيت، اصالت، تربيت، ادب.
زانو خم كردن ، ركوع كردن ، سجود كردن .
(genuflexion) سجود، خم كردن زانو.
(genuflection) سجود، خم كردن زانو.
خالص، اصل، اصلي، واقعي، حقيقي، درست.
جنس، نوع، دسته ، طبقه ، قسم، جور، سرده .
داراي مركزي در زمين ، زميني، معتقد باينكه خداوند زمين رامركز عالم وجودقرارداده .
علمي كه درباره تركيب و تغييرات شيميائي پوسته زمين بحث ميكند، شيمي خاك ، زمين شيمي.
باستان شناسي زمين ، شرح وقايع تاريخي گذشته بر مبناي اطلاعات زمين شناسي.
اندازه گيري زمان گذشته توسط روش هاي باستانشناسي وديرينه شناسي زمين .
سنگ پوكي كه درون آن ازمواد بلورين يا مواد معدني پوشيده باشد.
(geodetic) كوتاه ترين خط ترسيم شده بين دو نقطه در روي سطح.
(معماري جديد ) گنبد متشكل از سطوح هندسي.
متخصص علممساحي.
علم مساحي، زمين سنجي.
( geodesic) كوتاه ترين خط ترسيم شده بين دو نقطه در روي سطح.وابسته به علم زمين پيمائي در سطح كره ، مربوط به مساحي، خط اقصر.
(ج. ش. ) نوعي جانور نرم تن ياصدف خوراكي.
زمين شناسي از لحاظ ساختمان و تركيب زمين .
جغرافي دان .
(mile nautical) ميل جغرافيائي، ميل دريائي.
جغرافيا، جغرافي، علم جغرافيا، شرح.
(ز. ش. ) جسم هندسي شبيه به شبه كره ، زمين وار.
(geological) وابسته به زمين شناسي.
(geologic) وابسته به زمين شناسي.
زمين شناس.
در زمين شناسي كاركردن ، از نظر زمين شناسي بازرسي كردن ، مطالعه علم زمين شناسي كردن .
زمين شناسي، دانش زمين شناسي.
وابسته به جاذبه زمين .
نيروي آهن ربائي زمين ، نيروي جاذبه زمين .
رمل و اسطرلاب، غيب گوئي از روي خاك .
هندسه دان ، (ج. ش. )نوعي كرم درخت، كرم زمين پيما.
هندسي.
(ر. ) فاصله بين اولين و آخرين جمله يك تصاعد هندسي، ريشه nام، ميانگين هندسي.
تصاعد هندسي.
هندسه دان .
(ج. ش. ) خانواده پروانه يا بندهاي باريك بدن ، پروانه هاي هندسي.
از روي قواعد هندسي كار كردن ، با قواعد هندسي درست كردن .
علم هندسه .
مانند كره زمين ، شبيه بزمين ، زميني.
علمي كه درباره برجستگي هاي سطح زمين وعلل پيدايش آنها بحث ميكند.
خاك خوري، گل خوري، زمين خواري.
مربوط به ژئو فيزيك .
متخصص ژئوفيزيك .
زمين فيزيك ، ژئوفيزيك ، علم اوضاع بيروني و طبيعي زمين .
(گ . ش. ) گياه خاكي.
وابسته به جغرافياي سياسي.
مطالعه نفوذ عوامل فيزيكي(چون جغرافيا و علم اقتصاد و آمار) درمشي سياسي و سياستخارجي كشور.
ژرژت، جرجت (نوعيپارچه حرير و ابريشمي ).
گرجستان كاج
گرجي، گرجستاني، اهل جرجيا.
وابسته به كشاورزي، روستائي، ترانه روستائي.
علوم مربوط به زمين شناسي.
شاخه اي از فيزيك سياسي كه در باره علم لشكر كشي بحس ميكند، زمين شناسي، لشكر كشي.
(هواشناسي )وابسته به نيروي انحنائوپيچيدگي يا انقباضيكه دراثرگردش زمين ايجادميشود.
گرايشي كه نيروي جاذبه زمين آنراهدايت ميكند، زمين گرائي.
مربوط به مبحث ساختمان و تشكيلات صخره هاي پوسته زمين .
(geothermic) وابسته به حرارت مركزي زمين .
(geothermal) وابسته به حرارت مركزي زمين .
الكتروتروپيسم، (گ . ش. ) رشد و نمو گياه تحت تاثير قوه جاذبه زمين ، زمين گرائي.
(ش. ) گرانيول، الكل اشباع شده مايع و معطر.
(گ . ش. ) شمعداني عطري، گل شمعداني.
(گ . ش. ) جنس علف بواسير يا خنازير.
(گ . ش. ) گياهان سر بره و كلب جهنم.
(gerbille) (ج. ش. ) موش صحرائي، موش بياباني، يربوع.
( gerbile) (ج. ش. ) موش صحرائي، موش بياباني، يربوع.
مدير، حاكم، اداره كننده ، حامل.
شاهين كوچك
مربوط به پيري.
(geriatrist) متخصص (ويژه گر ) امراض دوران پيري.
پيرپزشكي، رشته اي از علم طب كه درباره امراض دوران پيري و افراد پير بحث ميكند، مبحثامراض پيري.
(geriatrician) متخصص (ويژه گر ) امراض دوران پيري.
ميكرب، جنين ، اصل، ريشه ، منشائ.
سلول نطفه ، سلول تخم.
يكي از طبقات سلول ابتدائي جنين پس از تكميل مرحله گاسترولا.
قسمت قابل توارث نطفه .
(german) اولاد عمه وعمو، عمو زاده ، وابسته نزديك ، (German، Germain) آلماني.
(germain) اولاد عمه وعمو، عمو زاده ، وابسته نزديك ، (Germain، German) آلماني.
سرخجه ، سرخجه آلماني.
(ج. ش. ) سگ پليس، سگ راهنما، سگ گرگ .
(گ . ش. ) كماذريوس، سيزاب.
وابسته ، مربوط، منتسب، خويش و قوم.
آلماني، ژرمني، توتونيك ، وابسته به آلمان .
طرفداري از آلمان ، آلمان گرائي، اصطلاحات ويژه زبان آلماني.
دانشمند فرهنگ و زبان آلماني.
(ش. ) ژرمانيوم، نوعي عنصر شبه فلز.
آلماني شدن .
آلماني كردن ، آلماني ماب كردن .
آلمان .
وابسته به ميكرب كشي.
نطفه كش، ميكرب كش، ضد باكتري.
نطفه اي، تخمي، جرثومه اي، بدوي، اصلي، جنيني.
قسمتي از پلاستودرم كه جنين اصلي مهره داران را تشكيل ميدهد.
رويان ، جوانه زننده ، سبز شونده .
جوانه زدن ، شروع به رشد كردن ، سبز شدن .
رويش، جوانه زني، سبز شدن .
وابسته به رويش تخم.
حكومت سالخوردگان .
وابسته بامراض پيري.
متخصص امراض پيري.
رشته اي از علومكه درباره پيري و مسائل مربوط به سالخوردگان بحث ميكند، علم پيري شناسي.
پير نژادي، پير شدگي نژاد.
تقسيم حوزه هاي انتخاباتي و غيره بطور غير عادلانه ، بطور غير عادلانه تقسيم كردن .
(د. )اسمي كه از اضافه كردن (ing) باخرفعل بدست ميايد، اسم مصدر، اسم فعل.
بتونه ، زاموسقه ، سطح پوشيده از بتونه .
(geste) حركت، كار نمايان ، هم صحبت، رفتار، قيافه ، اشاره .
تشكيل و تركيب چندعامل يا پديده فيزيكي وحياتي و روانشناسي براي انجام كار واحدو دست داده جزئي از كل شوند، معين بطوريكه اجزائ آن خواص مختصه خودراازطرح و يا شكلي كه از اين تركيب بدست آيد.
(روانشانسي ) مطالعه قوه ادراك و رفتار از نقطه نظر واكنش شخصي در برابر اموركلي.
(درآلمان نازي ) گشتاپو، سازمان پليس مخفي.
در شكم داشتن ، آبستن بودن ، حمل كردن .
آبستني، بارداري، حاملگي، وابسته بدوران رشد تخم يا نطفه .
(gest) حركت، كار نمايان ، هم صحبت، رفتار، قيافه ، اشاره .
با سر و دست اشاره كردن ، ضمن صحبت اشارات سر و دست بكار بردن ، باژست فهماندن .
اشاره با سر و دست.
وابسته به اشاره با سرو دست.
اشاره كننده با سر و دست.
اشاره ، حركت، اشارات و حركات در موقع سخن گفتن ، وضع، رفتار، ژست، قيافه ، ادا.
تحصيل شده ، كسب كرده ، بدست آمده ، فرزند، بدستآوردن ، فراهم كردن ، حاصل كردن ، تحصيل كردن ، تهيه كردن ، فهميدن ، رسيدن ، عادت كردن ، ربودن ، فائق آمدن ، زدن ، (درمورد جانوران ) زايش، تولد.
(getaway) آغاز، گريز، فرار، برو، دور شو، گمشو.
نگه داري كردن ، ازشكست و يا حادثه جلوگيري كردن ، پيش رفتن ، مخفيانه پيشروي كردن .
سوار شدن (بر)، پيش رفتن ، كار كردن ، گذران كردن ، گذراندن .
درست شدن ، برخاستن ، بلند شدن ، برخاست.
(accessible ) قابل دسترس، توفيق يافتني.
(away get) آغاز، گريز، فرار، برو، دورشو، گمشو.
دريافت كننده ، گيرنده ، يابنده .
(avens) (گ . ش. ) بيخ شب بو.
بازيچه ، چيز قشنگ بي مصرف، چيز جزئي، چيز ناقابل.
آبفشان ، چشمه آبگرم، چشمه جوشان آب گرم و معدني، آتشفشان ، فوران تند وناگهاني داشتن يا كردن ، فوران كردن .
نوعي سنگ سيليسي رسوبي، آبفشانسنگ .
گاري، درشكه .
(frightful) هولناك .
ترسناك ، هولناك ، مخوف، شوم، رنگ پريده .
( ghaut) گردنه ، رشته ، سلسله ، سلسله كوه ، پلكان .
( ghat) گردنه ، رشته ، سلسله ، سلسله كوه ، پلكان .
(ghi) روغن ، كره آب كرده .
(گ . ش. ) خيار ريز، خيار ترشي (anguria cucumis).
محله كليمي ها (مخصوصا در ايتاليا )، محل كوچكي از شهر كه محل سكونتاقليت هااست.
تبديل بمحله اقليت ها يا فقرا كردن .
تبديل كردن به محله اقليت ها و فقرا.
(ghee) روغن ، كره آب كرده .
(درنواحي كوهستاني اسكاتلند ) نوكريكياز روساي كوهستاني، ملازم، خادم، پادوئي كردن ، (gilly، gillie).
شبح، روح، روان ، جان ، خيال، تجسم روح، چون روح بر خانه ها و غيره سرزدن .
رقص ارواح.
شهر متروك .
لغت غير مستعمل، كلمه غير مصطلح.
كسيكه بجاي ديگران چيز مينويسد.
(ghosty)شبح مانند، روح مانند.
بنام شخص ديگري نوشتن .
(ghostlike)شبحمانند، روح مانند.
غول (فارسي است ).
آدم غول پيكر، نره غول، غول، قوي هيكل.
(نج. ) ستاره بزرگ و درخشان .
قلاب، پشت بند، ميخ، گوه ، گربه نر، پير زن ، باپشت بند و ميخ يا گوه محكم كردن ، با قلاب محكم كردن ، گربه صفت بودن .
تند و ناشمرده سخن گفتن ، دست و پا شكسته حرف زدن ، ور زدن ، سخن تند و ناشمرده .
حرف شكسته ونا مفهوم.نامفهوم، قلمبه سولمبه .
صلابه ، چوبه دار، بدار آويختن ، رسوا كردن .
(ج. ش. ) ميمون دراز دست.
(swelling، protuberance ) قوز، پيش آمدگي، بر آمدگي.
بر آمده ، محدب، گرده ماهي، گوژپشت.
سخن طعنه آميز گفتن ، طنز گفتن ، دست انداختن ، باطعنه استهزائ كردن .
طعنه زن ، طنز گو.
احشائ خوراكي مرغ خانگي و غيره (ازقبيل دل و جگر)، (بصورت جمع) خرده ريز، جزئي.
جبل الطارق.
سرگيجه گوسفند و امثال آن ، گيج، احمق.
( در فرمان دادن به اسب ) جلو برو، تند تر برو.
گيج، بي فكر، دوار، مبتلا به دوار سر، متزلزل.
بخشش، پيشكشي، پيشكش، نعمت، موهبت، استعداد، پيشكش كردن (به )، بخشيدن (به )، هديه دادن ، داراي استعداد كردن ، ره آورد، هديه .
( هديه اي را ) بسته بندي كردن ، در كاغذ بسته بندي روبان دار پيچيدن .
هر چيز چرخنده ، درشكه تك اسبه كه دو چرخ دارد، نوعي كرجي پاروئي يابادباني، نيزه ، (م. م. )فرفره ، چيز غريب وخنده دار، آدم غريب، شوخي، خنده دار، نيزه ماهي گيري، قايق پاروئي سريعالسير، با زوبين ماهي گرفتن ، سيخ زدن ، كردن ، خوابداركردن .
هزار ميليارد چرخه ، گيگا چرخه .
گيگا هرتز.
غول آسا، شايان ، غول يا شخص بسيار بلند.
غول پيكر.
غول پيكري، رشد غير عادي.
(گ . ش. ) داراي ساقه ضخيم تر، رويش بلند تر، برگهاي ضخيم تر و تيره تر.
با خنده اظهار داشتن ، با نفس بريده بريده (دراثرخنده )سخن گفتن ، ول خنديدن .
جوان جلف، ژيگولو، شيك .
ران گوسفند و غيره كه پخته باشد، ژيگو.
(ج. ش. ) سوسمار قوي هيكل و بزرگ .
زر اندود كردن ، مطلا كردن ، تذهيب كردن .
(.vi.vt.n) دستگاه تنفس ماهي، جويبار، نهر كوچك ، گوشت ماهي، پيمانه اي براي شراب، نصف پينت pint، دخترجوان ، آبجو، تميزكردن ماهي، روده (ماهي را) در آوردن ، استطاله زيرگلوي مرغ، (gill) sweetheart، =girl.
شكاف دستگاه تنفس ماهي، شكاف برانشي.
(درنواحيكوهستاني اسكاتلند)نوكر يكي ازروساي كوهستاني، ملازم، خادم، پادوئي كردن ، (ghillie، gilly).
(در نواحي كوهستانياسكاتلند)نوكر يكي ازروساي كوهستاني، ملازم، خادم، پادوئي كردن ، (ghillie، gillie).
(گ . ش. ) گل ميخك .
مطلا، زراندود، طلائي، آب طلا كاري.
لب طلائي، ممتاز، مقدم، درجه اول، بهترين .
اسبابي كه براي تراز نگاهداشتن قطب نما و چيزهاي ديگر در دريا بكار ميرود، (gimbals).
اسبابي كه براي تراز نگاهداشتن قطب نماو چيزهاي ديگر در دريا بكار ميرود، (ring gimbal).
چيز قشنگ و كمبها، بازيچه ، ارزان ، قشنگ و بي مصرف، عروسك ، تصور واهي، نخودهرآش.
مته ، پر ماه ، سوراخ كننده ، گردبر، سوراخ كردن ، مته كردن .
نوعي حلقه انگشتر، مفصل، لولا، ساخته شده از حلقه هاي تودرتو، متشكلازقطعات مرتبط.
اسبابي كه در قمار بازي وسيله تقلب و بردن پول از ديگران شود، حيله ، تدبير.
حمايل، نوعي ريسمان ماهي گيري.
ماشين پنبه پاك كني، جرثقيل پايه دار، افزار، ماشين ، حيله و فن ، عرق جو سياه ، جين ، گرفتارساختن ، پنبه را پاك كردن .
نوعي بازي رامي مخصوص دو نفر.
(گ . ش. ) زنجبيل، تندي، حرارت، زنجبيل زدن به ، تحريك كردن .
نوعي نوشابه غير الكلي گاز دار.
نوشابه شيرين گاز داريكه زنجبيل دارد.
محتاط، با كمروئي.
نوعي نان شيريني ترد زنجبيل دار.
زنجبيلي.
نوعي پارچه پنبه اي يا كتاني.
(gum) لثه .
(طب ) آماس و التهاب لثه دندان ، ورم لثه .
(ginkgo) (گ . ش. ) ژنگو، شجرالمعبد، درخت چهل سكه .
guy، =person.
(gingko) (گ . ش. ) ژنگو، شجرالمعبد، درخت چهل سكه .
(گ . ش. ) درخت جنسه ياجنسان .
(gypsy) كولي.
(ج. ش. ) زرافه .
نوعي آتشبازي چرخنده ، چرخ فلك .
(girasole) (مع. ) عين الشمس، عين الهر، گل آفتاب پرست.
(girasol) (مع. ) عين الشمس، عين الهر، گل آفتاب پرست.
ضربه شديد، اظهارنظر شديدوتند، حلقه ، كمربند بستن ، بستن ، احاطه كرده ، محاصره كردن ، نيرومندكردن ، آماده كردن ، محكم كردن .
تير آهن ، شاه تير، شاهين ترازو.
كمربند، كمر، كرست، حلقه ، احاطه كردن ، حلقه اي بريدن .
كمربند ساز، محاط (ج. ش. ) حشره اي كه پوست درختان را بطور كمربندي سوراخ ميكند.
نان زنجبيلي، نوعي نان شيريني كه زنجبيل دارد.
دختر، دختربچه ، دوشيزه ، كلفت، معشوقه .
دستيار زن ، معاون زن ، زن كار آمد و لايق.
(انگليس ) عضو پيشاهنگي دختران ، دختر پيشاهنگ .
دختري.
(girly) دختر، دختر وار، دخترانه ، غيربالغ، خام و بچگانه .
دختروار.
( girlie) دختر، دختر وار، دخترانه ، غير بالغ، خاموبچه گانه .
با تنگ محكم كردن ، محاصره كردن .
تنگ اسب، محيط، قطر شكم، ابعاد، تنگ بستن ، بست، بست آهني وچرمي، باتنگ بستن ، دور گرفتن .
نوعي تبر جنگي، تبر زين .
جان كلام، ملخص، لب كلام، نكته مهم، مطلب عمده ، مراد.
سه تار، گيتار.
واگذار كردن ، دادن (به )، بخشيدن ، دهش، دادن ، پرداخت كردن ، اتفاق افتادن ، فدا كردن ، ارائه دادن ، بمعرض نمايش گذاشتن ، رساندن ، تخصيص دادن ، نسبت دادن به ، بيان كردن ، شرح دادن ، افكندن ، گريه كردن .
پس دادن ، مسترد كردن .
تسليم شدن .
بيرون دادن .
بيرون دادن ، پخش كردن ، توزيع كردن ، كسر آمدن ، تمام شدن ، اعلان كردن .
دست كشيدن از، ترك كردن ، واگذار كردن ، واگذاردن .
منصرف شدن ، ول كردن ، ترك كردن ، تسليم كردن ، دست برداشتن از.
دست بدست دادن عروس و داماد، بخشيدن ، فاش كردن ، بذل.
معين ، داده ، معلوم، مفروض، مسلم، مبتلا، معتاد datum.
name christian =.
دهنده .
gadget = gismo، .
مخفف issue general (آمر. )ملزومات ارتش، تداركات ارتش، سرباز.
برآمدگي پيشاني ميان دو ابرو.
(گ . ش. ) گياهي كه در جواني كركدار ودربلوغ بدون كرك وصاف ميشود، صاف و بيمو، طاس.
بيمو، صاف، بدون كرك ، طاس.
صاف، براق، نرم، پوشيده ازشكر، لعابدار، ماده صاف و براق، دسر سردو يخ بسته ، شربت سرد، بستني.
يخبندان .
يخ بستن ، منجمد شدن ، منجمد كردن ، يخ زدن ، با برف يا يخ پوشاندن .
يخ بستن ، انجماد.
يخ رود، برف رود، توده يخ غلتان ، رودخانه يخ، يخچال طبيعي.
علمي كه در باره تجمع برف و يخ و انجماد در دوره هاي يخبندان بحث ميكند، برف رود شناسي، يخبندان شناسي.
سرازيري ملايم، شيب، حصار يا مانع محافظ.
خرسند، خوشحال، شاد، خوشرو، مسرور، خوشنود.
خوشامد گوئي صميمانه ، خوشامد گرم، درود گرم.
خوشنود كردن ، خرسند كردن ، خوشحال كردن ، شاد شدن .
سبزه ميان جنگل، فضاي ميان جنگل، خيابان يا كوچه جنگل، درختستان ، بيشه .
گلادياتور، پهلوان از جان گذشته .
(gladiolus )(گ . ش. ) زنبقي ها، سوسن ، زنبق، گلايول.
خوشي آور، مسرور، شادمان .
نوعي كيف سبك سفري، نوعي شراب ارزان .
giddy، foolish.
(glaire) سفيده تخم مرغ، سفيده ، لعاب، (لعاب و غيره ) ماليدن به .
(glair) سفيده تم مرغ، سفيده ، لعاب، ( لعاب و غيره ) ماليدن به .
broadsword، sword.
( glamour) طلسم، جادو، فريبندگي، دليري، افسون ، زرق و برق.
پر زرق و برق و فريبا نمودن .
(ezglamouri) فريبا نمودن ، طلسم كردن ، پر زرق و برق كردن .
فريبنده ، طلسم آميز، مسحور كننده .
( glamor) طلسم، جادو، فريبندگي، دليري، افسون ، زرق و برق.
برانداز، برانداز كردن ، نگاه ، نگاه مختصر، نظراجمالي، مرور، نگاه مختصركردن ، نظر اجمالي كردن ، اشاره كردن ورد شدن برق زدن ، خراشيدن ، به يك نظر ديدن .
اجمالي، زود گذر.
غده ، هر عضو ترشح كننده ، دشبل، غده عرقي، حشفه مرد، بظر زن .
مشمشه ، بيماري مسري اسب و انسان ، سراجه ، كتو.
غده وار، غده اي، وابسته به غده ، دشبل وار.
(گ . ش. ) بلوط، شكل بلوطي، ميوه گياه .
درخشندگي زياد، روشنائي زننده ، تابش خيره كننده ، تشعشع، خيره نگاه كردن .
مشعشع.
داراي تشعشع.
شيشه ، آبگينه ، ليوان ، گيلاس، جام، استكان ، آئينه ، شيشه دوربين ، شيشه ذره بين ، عدسي، شيشه آلات، آلت شيشه اي، عينك ، شيشه گرفتن ، عينك دار كردن ، شيشه ايكردن ، صيقلي كردن .
(بصورت جمع ) عينك ، چشم شيشه اي، چشم مصنوعي.
كور، بي حالت.
(ج. ش. ) نوعي سوسمار مخصوص آمريكاي جنوبي.
پشم يا براده شيشه ، پشمشيشه ، توده اي از رشته هاي شيشه اي كه بعنوان عايقگرما يا در تصفيه هوا بكار ميرود.
شيشه گر.
مظروف يك ليوان ، بقدر يك ليوان .
(greenhouse) گلخانه .
نوعي كاغذ نازك شفاف يا نيمه شفاف كه هوا يا روغن از آن نميتواند عبور كند، كاغذ شيشه نما.
شيشه ساز.
شيشه فروشي، تاجر شيشه ، شيشه ساز.
شيشه آلات، بلور آلات، ظروف شيشه .
شيشه سازي، شيشه آلات، بلور آلات.
بلور ساز، شيشه ساز.
(گ . ش. ) علف شوره ، رازيانه آبي.
(salt glaubers) (مع. ) سولفات سديم، سولفات دوسود.
(salt glauber) (مع. ) سولفات سديم، سولفات دوسود.
(طب ) آب سبز، آب سياه ، كوري تدريجي.
(مع. ) سيليكات آبدار آهن و پتاسيم غير خالص.
داراي رنگ سبز مايل به زرد.
لعاب، لعاب شيشه ، مهره ، برق، پرداخت، لعابيكردن ، لعاب دادن ، براق كردن ، صيقل كردن ، بينور و بيحالت شدن (درگفتگويازچشم).
شيشه بر، شيشه گر.
نور ضعيف، پرتو آني، سوسو، (مج. ) تظاهر موقتي، نور دادن ، سوسو زدن .
كم نور، سوسوزن .
خوشه چيني كردن ، اينسو آنسو جمع كردن .
خوشه چيني كردن ، ريزه ، فراري، ته مانده درو، ريزه ، باقي.
زمين وقف، (درشعر ) زمين ، خاك .
(ج. ش. ) انواع پرندگان يا مرغان شكاري مخصوصا زغن يا چالاقان .
شادي، خوشحالي، سرور و نشاط، خوشي، ساز و نواز، اسباب موسيقي، زيبائي، كاميابي.
كلوب يا باشگاه آواز و سرود.
اخگر، خاكستر گرم، زغال سرخ.
خوشحال، شاد.
(minstrel) نقال، حماسه خوان .
(gleeful ) خوشحال، مسرور.
تشكيل خاك رس (gely)، تبديل به خاك رس.
دره كوهستاني، مسير رودخانه ، دره تنگ .
نوعي كلاه شبيه كلاه بره كه كوهستاني هاي اسكاتلند بسر ميگذارند.
خاك رس چسبناك و خاكستري مايل به آبي.
چسب نشاسته ، قسمت چسبناك و لزج گلوتن .
روان ، سليس، چرب زبان ، زبان دار، ليز، لاقيد.
سر خوردن ، خرامش، سريدن ، آسان رفتن ، نرم رفتن ، سبك پريدن ، پرواز كردن بدون نيروي موتور، خزيدن .
هواپيماي بي موتور.
درخشندگي، روشني، درك جزئي، نور شمع، نگاه اجمالي كردن .
روشنائي ضعيف، نور كم، درك اندك ، خرده ، تكه ، كور كوري كردن ، سوسو زدن ، با روشنائي ضعيف تابيدن .
نگاه كم، نگاه آني، نظر اجمالي، نگاه سريع، اجمالا ديدن ، بيك نظر ديدن ، اتفاقا ديدن .
برق، تلالو، تابش، ظهور آني، زودگذر، تابيدن ، درخشيدن ، درخشانيدن ، تابانيدن .
سرازيري و شيب مناسب، سر خوردن ، سرخوردن در بالت.
درخشيدن ، برق زدن ، جسته جسته برق زدن .
(glisten) درخشيدن ، برق زدن .
تابش، تلالو، درخشندگي، درخشش، براق شدن ، برق زدن ، درخشيدن .
درخشان ، پر تلالو.
( twilight) غروب.
(dusk، twilight) غروب، تاريك و روشن .
نگاه از روي كينه و بغض، نگاه عاشقانه و حاكي از علاقه ، نگاه حسرت آميز كردن ، خيره نگاه كردن .
ذره كوچك ، قطره كوچك ، گلبول، كره كوچك ، قطره ، لكه .
سراسري.كروي، جهاني.
ارجاع سراسري.
متغير سراسري.
كره ، گوي، حباب، زمين ، كره خاك ، كروي كردن ، گرد كردن .
جهانگرد، سياح.
جهانگردي.
(گ . ش. ) گياهي از تيره آلاله واز جنس آلالگان (trollius).
گلوبين يا پروتئين بي رنگ .
(spheroid) كروي.
كرويت.
كروي، گرد، گوي مانند، گلبولوار.
جسم كوچك كروي، گلبول، گويچه خون .
(glochidiate) (گ . ش. ) خاري، خار دار، نوك تيز، داراي مو.
(glochidial) (گ . ش. ) خاري، خار دار، نوك تيز، داراي مو.
(گ . ش. ) موها يا كركهاي نوك تيز، خار، (ج. ش. ) نوزاد نوعي صدف دو كپه اي.
نوعي آلت موسيقي، سنتور.
ربودن ، برداشتن ، نگريستن .
(ز. ع. ) تصرف كردن ، كش رفتن .
( conglomerate، agglomerate) اختلاط، كلوخه شده .
اختلاط، توده شدن .
كلاله اي، خوشه اي، تنظيم شده در خوشه هاي كوچك .
گلومرول، خوشه متراكم از مويرگهاي كوچك و بافت هاي حيواني و غيره ، خوشه ، دسته ، گلوله رگ .
تاريكي، تيرگي، تاريكي افسرده كننده ، ملالت، افسردگي، دل تنگي، افسرده شدن ، دلتنگ بودن ، عبوس بودن ، تاريك كردن ، تيره كردن ، ابري بودن (آسمان ).
تاريك ، تيره ، افسرده ، غم افزا.
حمد، تسبيح، تمجيد، حلقه نور.
تجليل، تكريم.
تكريم و تجليل كننده .
جلال دادن ، تجليل كردن ، تكريم كردن ، تعريف كردن (از)، ستودن ، ستايش كردن .
مجلل، عظيم، با شكوه ، خيلي خوب.
جلال، افتخار، فخر، شكوه ، نور، باليدن ، فخر كردن ، شادماني كردن ، درخشيدن .
(.vt and .n) نرمي، صافي، براقي، جلا، جلوه ظاهر، برق انداختن ، صيقل دادن ، (.vi and .vt and .n) شرح، تفصيل، توضيح، تفسير، تاويل، سفرنگ ، حاشيه ، فهرست معاني، تاويل كردن ، حاشيه نوشتن بر.
زبان ، ساختمان يا عضو زباني شكل (حشرات ).
كسي كه در پايان كتابي فهرست يا فرهنگي براي لغات دشوار آن تهيه ميكند، مفسر، شارح.
واژه نامه .فرهنگ لغات دشوار، فرهنگ لغات فني، سفرنگ ، فهرست معاني، فهرست لغات.
(tsetse) پشه تسه تسه .
(تش. ) زباني حلقي، مربوط به زبان و حلق.
جلا دار، براق، صيقلي، صاف، خوش نما.
وابسته بدهانه حنجره ، مربوط به دهانه ناي.
چاكناي، دهانه حنجره ، فاصله بين تارهاي صوتي.
مبحث مطالعه سير تكامل زبانهاي مختلف.
دستكش.
جعبه كوچك مخصوص آچار و غيره در جلو اتومبيل، جعبه داش بورد.
دستكش ساز.
تابيدن ، برافروختن ، تاب آمدن ، قرمز شدن ، در تب و تاب بودن ، مشتعلبودن ، نگاه سوزان كردن ، تابش، تاب، برافروختگي، محبت، گرمي.
خيره نگاه كردن ، اخم كردن ، نگاه خيره ، اخم، تروشروئي.
(ج. ش. ) كرم شب افروز، كرم شب تاب، چراغك .
(گ . ش. ) نوعي گياه مخوص برزيل.
(gloss) تفسير كردن ، خدعه زدن ، چاپلوسي كردن ، عيب پوشي.
نمك اسيد گلوكونيك .
(ش. ) اسيد گلوكونيك ، O7 21H C6.
(ش. ) گلوكز، O7 21H C6.
(ش. ) گلوكزيد.
چسب، سريش، چسباندن ، چسبيدن .
افسرده ، كدر، رنجيده ، ملول، اوقات تلخ.
(گ . ش. ) پوست دار، غلاف دار.
(گ . ش. ) پوست، غلاف، پوشينه .
غلاف آور.
پر كردن ، اشبائ كردن ، پر خوردن .پرخوري، پري، عرضه بيش از تقاضا، (طب ) زيادي خون ، اشباع، پاره آجر، سير كردن ، اشباع كردن ، با حرص و ولع خوردن .
(ش. ) نمك اسيد گلوتاميك .
(ش. ) اسيد گلوتاميك ، NO4 H9 C5.
(ش. ) گلوتامين ، O3 N2 01H C5.
سريني.
موم اندر آب، ماده چسبنده گندم، چسب، سريشمي كه از شاخ واستخوان بدست ميايد.
(تش. ) يكي از سه عضله سريني كه براي حركت دادن ران بكار ميرود، ماهيچه سرين ، سرين ، كفل.
آدم پر خور، شكم پرست، دله .
پر خوردن ، شكم پرستي كردن .
پر خور.
شكم پرستي.
(=glycerol) گليسيرين .
گليسرين زدن ، گليسرين ماليدن .
(=glycerol) گليسيرين .
گليسيرين .
تشكيل مواد قندي از مولكولهاي غير نشاسته مانند پرتئين و چربي.
علامت يا نشان حجاري شده .
پيچ دادن ، گره دار كردن ، (چوب )گره درخت يا چوب، غرولند، زوزه .
دندان قرچه كردن ، دندان بهم فشردن (از خشم )، بهم فشردن ، بهم سائيدن .
(ج. ش. ) پشه ، حشره دو بال.
(gnathic) آرواره اي، فكي، وابسته به آرواره .
(gnathal) آرواره اي، فكي، وابسته به آرواره .
(ج. ش. ) يكي از زوائد دهاني بند پايان .
خاييدن ، گاز گرفتن ، كندن (با گاز يا دندان )، تحليل رفتن ، فرسودن ، مانند موش جويدن ، سائيدن .
جونده .
جني زير زميني، ديو، كوتوله ، گورزاد.
اخلاقي، ضرب المثلي، شامل پند و ضرب المثل.
عقربه ، عقربك ، ميل، شاخص، شرعيات.
دانش رازهاي روحاني، عرفان .
عرفاني، داراي اسرار روحاني، نهاني، اسرار آميز، عارف.
فلسفه عرفاني يا روحاني.
(ج. ش. ) گوزن يالدار.
رفتن ، روانه ساختن ، رهسپار شدن ، عزيمت كردن ، گذشتن ، عبور كردن ، كاركردن ، گشتن ، رواج داشتن ، تمام شدن ، راه رفتن ، نابود شدن ، روي دادن ، برآن بودن ، درصدد بودن ، راهي شدن .
(.adj) متهور، مترقي، پيش رونده ، نشانه ترقي، بفرماييد، (.n) light green =.
همراه رفتن ، همراهي كردن ، (مج. ) موافق بودن .
رابط، ميانجي، واسطه ، دلال، دلال محبت، واسطه .
چارچوب غلتك داري كه كودكان دست بدان گرفته راه رفتن مياموزند، روروك ، گوكارت.
اژدر كوچك ، مين يا نارنجك كوچك ، ارابه دستي، لوله پاك كن مخصوص تميز كردن لوله نفت، (آمر. )ماشين بذرپاش دستي.
غروب كردن ، غرق شدن ، روي كاغذ آمدن ، پائين رفتن .
شخص فعال و زرنگ .
در رفتن (تفنگ )، بيرون رفتن (از صحنه نمايش)، آب شدن ، فاسد شدن ، مردن .
خاموش شدن ، اعتصاب كردن ، دست كشيدن از، چاپ يا منتشر شدن ، بيرون رفتن .
به آن سو رفتن ، گذشتن ، منتقل شدن ، مرور كردن .
رفتن ,اسم مصدر.
سيخك ، سيخ، خار، مهميز، انگيزه ، تحريك كردن ، آزردن ، سك ، سك زدن .
( در فوتبال ) دروازه ، دروازه بان ، مقصد، هدف، گل زدن ، هدفي در پيش داشتن .هدف، مقصد.
مقصد گرا، هدف گرا.
دروازه بان فوتبال، گلر.
(در بازي فوتبال ) تير دروازه ، تير عمودي دروازه .
بز، بزغاله ، تيماج، پوست بز، (نج. ) ستاره جدي، (مج. ) آدم شهواني، مرد هرزه ، فاسق.
(ج. ش. ) نوعي بز كه از بعضي جهات شبيه بز كوهي است.
ريش بزي.
mullet =.
بزچران ، بزدار.
(goatish) بز مانند.
(goatilke) بز مانند.
پوست بز.
(ج. ش. ) پشه خوار، مرغ چوپان فريب.
تكه ، تخته ، تخته كف، كلوخه ، مقدار بزرگ و زياد، يك دهن غذا، دهان ، (آمر. ) ملوان .
تكه گوشت خام، لقمه ، گلچين ادبي، قطره .
حريصانه خوردن ، تند خوردن ، قورت دادن ، صداي بوقلمون در آوردن .
(gobbledygook) سخن نامفهوم، سخن بي ربط، شر و ور.
(gobbledegook) سخن نامفهوم، سخن بي ربط، شر و ور.
بوقلمون نر، پرخور، لپ لپ خورنده .
ساغر، جام، گيلاس شراب، تكه ، قطعه ، قطره .
جني، ديو، جن ، مثل ديو و جن .
نوعي پرده پارچه اي سياه رنگ كه در تلويزيون و سينما دوربين را از نور زائد محفوظنگه ميدارد.
عبور از پهلوي كسي بدون توجه به او، رهائي، طفره ، پيشگيري.
خداوند، خداوندگار، خدا، ايزد، يزدان ، پروردگار، الله .
طفلي كه در موقع تعميد به پسر خواندگي روحاني شخص در ميايد، فرزند خوانده ، بچه تعميدي.
دختر تعميدي.
الهه ، ربه النوع.
پدر تعميدي، نامگذاردن بر، سرپرستي كردن از.
خدائي، الوهيت، خدا، ربالنوع، جوهر الوهيت.
(divinity) الوهيت.
قوم جاد.
بي خدا.
خدا مانند.
خداي كوچك .
خدائي، خدا شناس، با خدا.
مادر تعميدي، نام گذار بچه ، مادر خوانده روحاني.
قدرت، جرعه ، بلع، لقمه بزرگ ، انبار.
پدر يا مادر تعميدي، والدين تعميدي.
محوطه كليسا، گورستان .
نعمت غير مترقبه ، چيز خدا داده ، خرابي.
پسر تعميدي، مرد تعميدي.
خدا بهمراه ، بامان حق، پايان ، انجام.
(ج. ش. ) نوك دراز آبي (نوعي تليله ).
وابسته به تغييرات شيميائي زمين .
رونده ، پا، قدم، عازم.
(ش. ) اكسيد آهن معدني ئيدرژن دار.
چشم گرداندن ، چپ نگاه كردن ، گشتن .
چپي، لوچي، نوعي ماهي.
لوچ.
عينك ايمني، عينكي كه اطرافش پوشيده شده وبراي محافظت چشم بكار ميرود، عينك حفاظ دار.
سلتي، مربوط بسلت.
رفتن ، پيشرفت، وضع زمين ، مسير، جريان ، وضع جاده ، زمين جاده ، (معماري) پهناي پله ، گام، (م. ل. ) عزيمت، مشي زندگي، رايج، عازم، جاري، معمول، موجود.
(بچيزي ) نزديك شدن ، نزديكي، تماس، ادامه .
(events، actions) اتفاقات، حوادث.
(goitre) (طب. ) غمباد، بزرگ شدن غده تيروئيد، گواتر.
(goitrogenic)اياد كننده تورمغده تيروئيد (درقي. )، ايجاد كننده گواتر.
(goiter) (طب. ) غمباد، بزرگ شدن غده تيروئيد، گواتر.
(goiterogenic)ايجاد كننده تورمغده تيروئيد (درقي)، ايجاد كننده گواتر.
غمبادي، گواتري.
زر، طلا، سكه زر، پول، ثروت، رنگ زرد طلائي، اندود زرد، نخ زري، جامه زري.
(honesty) (گ . ش. ) حشيشه القمر.
جوينده طلا، زني كه با افسون هاي زنانه مردان را تيغ ميزند.
داراي روكش طلا.
ورقه زر، زرورق كلفت.
ورقه طلاي نازك ، زرورق نازك .
واحد طلا.
زرورق ساز، (درجمع )حشره قاب بالي كه رنگ سبز مسي دارد.
جنس بي ارزشي كه بجاي جنس بهاداري فروخته ميشود، طفره رو.
طلائي، زرين ، اعلا، درخشنده .
سپاهيان مغول كه در قرن سيزدهم اروپاي شرقي را مورد تاخت و تاز قرار دادند.
ميانه روي، بركناري از افراط و تفريط.
(ج. ش. ) سگ شكاري طلائي رنگ دورگه .
نوعي مرغابي، نوعي ماهي، ميناي زرد.
ناحيه زرخيز.
(ج. ش. ) سهره ، (ز. ع. ) سكه زر.
ماهي طلائي، ماهي قرمز.
زرگر، طلا ساز.
جام طلائي، جامي كه توسط اجسام طلائي رنگ پولك كاري شده .
آدم مصنوعي و خود كار ( در فولكلور عبري ).
بازي چوگان يا گلف.
چوگان گلف بازي، باشگاه گلف بازان .
گلف باز.
دانجشوي آواره قرون و كه اشعار هجائي ميخوانده .
جالوت، جليات.
(golliwogg) عروسك سياه و عجيب و غريب، لولو.
(golliwog) عروسك سياه و عجيت و غريب، لو لو.
گالش.
(gomeril) آدم ساده لوح.
(gomeral) آدم ساده لوح.
(تش. ) توده بهم چسبيده ، توده طوماري، گروهه .
اتصال و جوش خوردن استخوان دندان به آرواره ، مفصل متحرك .
غده جنسي (بيضه يا تخمدان ).
(gonadotropic) محرك بيضه ها و تخمدانها، موثر در غده جنسي.
ماده محرك غده جنسي.
(gonadotrophic) محرك بيضه ها و تخمدانها، موثر در غده جنسي.
نوعي قايق كه در كانال هاي شهر ونيز ايتاليا معمول است، (آمر. ) واگن سربازبر.
راننده كرجي ونيزي، كرجي بان ، قايقران .
( اسم مفعول فعل go ).
رفتني، مردني.
پرچمي كه نوارهاي باريك يا پرچم هاي كوچك از آن آويزان است.
برنده پرچم، پرچمدار.
زنگي كه عبارت است از كاسه و چكشي كه آهسته بر آن ميزنند، ناقوس، صداي زنگ درآوردن .
(گ . ش. ) يكي از سلولهاي سبزي كه زير غشائ خارجي بدنه گياه گلسنگها وجود دارد، سلول جنسي جلبك ها و قارچ ها.
زاويه ياب، زاويه سنج، گوشه سنج، گوشه پيما، جهت ياب.
جنسي از تاژكداران شبيه به گياه ، سلول نطفه .
(gonococcic) سوزاكي، مربوط به ميكرب سوزاك .
(gonococcal) سوزاكي، مربوط ب_ه ميبكرب سوزاك .
انگل يا ميكرب سوزاك ، گونوكوك .
سلول توليد كننده ، سلول جنسي.
كمال و بلوغ سلول نطفه يا جرثومه .
سوراخ تناسلي.
سوزاك ، سوزنك ، آتشك .
سوزاكي.
مزه و طعمتند، بوي نامطبوع، ميل، ذوق، رغبت، ماده چسبنده و لزج، چسبناك .
عاشق، شيفته ، دوستدار.
خوب، نيكو، نيك ، پسنديده ، خوش، مهربان ، سودمند، مفيد، شايسته ، قابل، پاك ، معتبر، صحيح، ممتاز، ارجمند، كاميابي، خير، سود، مالالتجاره ، مال منقول، محموله .
(bye good) خدا حافظ، بدرود، وداع.
(by good) خدا حافظ، بدرود، وداع.
رفيق شفيق، دزد، هم پياله .
رفاقت، معاونت.
جمعه قبل از عيد پاك .
خوش قلب، بخشنده ، مهربان .
خوش خلق، خوش مشرب.
مهربان ، ملايم، خوش طينت.
خوش خلق، ملايم، دير غضب، خوش اخلاق.
نسبتا خوب.
قشنگ ، خوش قيافه .
قشنگ ، زيبا، خوب.
بزرگ خانواده ، سالار، مهمانخانه دار، خرده مالك .
بانو، كدبانوي خانه ، خانم.
خوش نيتي، حسن نيت، ميل، سر قفلي.
زن كامل و محترمه از طبقات پائين ، شيريني، چيز خوردني، مغز گردو و غيره ، قاقا.
بسيار خوب، خيلي خوب.
چسبنده ، چسبناك ، كاملا احساساتي.
شخص احمق و كودن ، آدم ساده ، اشتباه ، سهو، اشتباه كردن ، خطا كردن ، ازكارطفره رفتن .
عدد يك با صد صفر در جلوي آن .
عدد يك با تعداد صفرهاي بتوان ده بتوان ده بتوان صد.
آدمشكش، تروريست بي عرضه و نالايق، آدم كودن .
(ج. ش. ) اردك ماهيخوار.
قاز، غاز، ماده غاز، گوشت غاز، ساده لوح واحمق، سيخ زدن به شخص، به كفل كسي سقلمه زدن ، مثل غاز يا گردن دراز حمله ور شدن وغدغد كردن ، اتو، اتو كردن ، هيس، علامت سكوت.
(نظ. ) قدم آهسته ، رژه روي با بدن راست و بدون خمكردن زانو.
سفرس، انگور فرنگي، رنگ سياه مايل به ارغواني، بپا يا مراقب دوشيزه .
دانه دانه شدن يا تركيدگي پوست در اثر سرما يا ترس.
(گ . ش. ) قازاياقي، غازيا.
هر چيزي شبيه گردن غاز، هرچيز شبيه U، زانو، زانوئي.
(goosy) شبيه غاز، احمق، ترسو.
(goosey) شبيه غاز، احمق، ترسو.
(ج. ش. ) لاك پشت نقب زن ، نوعي جونده نقب زن آمريكائي، موش كيسه دار، كارگر حفار واستخراج كننده سنگهاي معدني، دزد قفل باز كن .
سخن چين ، حرف مفت زن .
(ج. ش. ) نوعي سگ شكاري سياه رنگ .
خون بسته و لخته شده ، خون ، تكه سه گوش (در دوزندگي)، زمين سه گوش، سه گوش بريدن ، شاخ زدن ، باشاخ زخمي كردن ، سوراخ كردن .
گلو، حلق، دره تنگ ، گلوگاه ، آبكند، شكم، گدار، پر خوردن ، زياد تپاندن ، با حرص و ولع خوردن ، پر خوري كردن ، پر خوري.
نمايش دار، با جلوه ، زرق و برق دار، مجلل.
گلو پوش، گلو پناه ، زره گردن ، طوقه .
(افسانه يونان ) يكي از سه زني كه موهاي سرشان مار بوده و هر كس بدانها نگاه ميكردسنگ ميشد، زن زشت سيما، زن بد سيما.
(petrify، stupefy) تبديل بسنگ كردن ، خيره نگاه كردن .
نوعي پنير چرب.
نسناس، بزرگترين ميمون شبيه انسان ، گوريل.
پر خوردن ، از روي حرص و ولع خوردن .
(juniper) (گ . ش. ) سرو كوهي.
اولكس فرنگي.
خوني، لخته شده ، جنايت آميز، خونخوار.
(ج. ش. ) باز، قوش قزل، آلاطوفان .
جوجه غاز، شخص نا بالغ و خام، احمق.
انجيل، مژده نيكو، بشارت درباره مسيح، يكي از چهار كتابي كه تاريخچه زندگيعيسي را شرح داده .
بند شيطان ، لعاب خورشيد، لعاب عنكبوت، پارچه بسيار نازك ، تنزيب، نازك ، لطيف، سبك .
شايعات بياساس، شايعات بي پرو پا، دري وري، اراجيف، بد گوئي، سخن چيني، شايعات بي اساس دادن ، دري وري گفتن يانوشتن ، سخن چيني كردن ، خبر كشي كردن .
وابسته به سخن چيني يا شايعات.
(ش. ) رنگدانه سمي پنبه دانه O 0H3 0C3.
زمان گذشته فعل get.
گت، يكي از اقوام آلماني قديم، بربري.
وحشي، وهمي، زبان گوتيك ، سبك معماري گوتيك ، حروف سياه قلمآلماني.
طاق مخروطي، طاق نوك تيز.
بسبك گوتيك در آمدن ، بسبك گوتيك در آوردن ، زمخت و بدون ظرافت كردن .
goethite =.
اسممفعول فعل get.
رنگ كاري با رنگي كه در آب حل شده و با عسل و صمغ آميخته شده ، عكس و تصويري كه با رنگ كاري فوق بدست آيد.
منقار، اسكنه جراحي، بزورستاني، غضب، جبر، در آوردن ، كندن ، با اسكنه كندن ، بزور ستاندن ، گول زدن .
نوعي غذا كه با گوشت گاو يا گوساله و سبزيجات تهيه ميشود، چيز درهمو برهم.
كدو، كدوي قليائي، گرداب.
صاحب سر رشته در خوراك ، شكم پرست.
خوراك شناس، خبره خوراك ، شراب شناس.
(طب ) نقرس.
نقرس دار، نقرسي، متورم.
حكومت كردن ، حكمراني كردن ، تابع خود كردن ، حاكم بودن ، فرمانداري كردن ، معين كردن ، كنترل كردن ، مقرر داشتن .
حاكم زن ، مديره ، زني كه مواظبت بچه يا اشخاص جوان را بعهده ميگيرد، زن حاكم.
هيئت حاكمه .
دولت، حكومت، فرمانداري، طرز حكومت هيئت دولت، عقل اختيار، صلاحديد.
حكومت گرائي.
حكومت گرا.
پيرو و تابع قانون كردن ، تحت كنترل حكومت در آوردن ، بصورت دولتي در آوردن .
فرماندار، حاكم، حكمران ، فرمانده .
حاكم كل، فرماندار كل، فرمانفرما، والي، استاندار.
(گ . ش. ) گل مرواريد، گل داودي، گلهاي زرد و سفيد صحرائي.
جامه بلند زنانه ، روپوش، لباس شب، خرقه .
رداپوش، جبه پوش (يعني دادرس يا وكيل يا روحاني يا عضو دانشگاه و مانند آنها ).
(gentile) غير يهودي.
ربودن ، قاپيدن ، گرفتن ، توقيف كردن ، چنگ زدن ، تصرف كردن ، سبقت گرفتن ، ربايش.
بزور گرفتن ، با شتاب گرفتن ، قاپيدن .
كورمالي كردن ، با دست پي چيزي گشتن ، با دست ماهي گرفتن ، پهن نشستن ، جمعآوري كردن .
فرو زمين ، نهر، گودال، فرو رفتگي در پوسته زمين .
توفيق، فيض، تائيد، مرحمت، براز، زيبائي، خوبي، خوش اندامي، ظرافت، فريبندگي، دعاي فيض و بركت (قبل يا بعداز غذا)، خوش نيتي، بخشايندگي، بخشش، بخت، اقبال، قرعه ، جذابيت، افسونگري، موردلطف قراردادن ، آراستن ، زينت بخشيدن ، فيضالهيبخشيدن ، تشويقكردن ، لذت بخشيدن
گيلاس مشروب پس از شام، گيلاس خداحافظي.
(مو. )نتي كه به آهنگ براي زيبائي اصلي اضافه ميگردد.
دلپذير، مطبوع، برازنده ، پر براز.
باريك ، لاغر، كوچك .
محبوب، سوگلي، لوده و مسخره .
توفيق دهنده ، فيض بخش، بخشنده ، رئوف، مهربان ، دلپذير، زير دست نواز، خير خواه ، (ك . )خوشايند، مطبوع داراي لطف.
(ج. ش. ) نوعي پرنده از تيره سار و دم جنبانك ، ترقه ، توكا.
بتدريج و بطور غير محسوس تغيير رنگ دادن ، بتدريج بارنگ ديگرآميختن ، درجه بندي كردن ، مخلوط كردن ، تدريجا عمل كردن يا شدن .
درجه بندي، سلسله ، درجه ، تدريج، (در هنرهاي زيبا) انتقال تدريجي، ارتقائ.
درجه ، نمره ، درجه بندي كردن ، نمره دادن .پايه ، درجه ، درجه بندي، رتبه ، مرحله ، درجه شدت(مرض وتب)، انحراف ازسطح تراز، الگوي لباس، ارزش نسبي سنگ معدني، درجه موادمعدني، درجه بندي كردن ، دسته بندي كردن ، طبقه بندي كردن ، جوركردن ، باهمآميختن ، اصلاحن
تقاطع شاهراه ، تقاطع راه آهن ، تقاطع پياده روها، تقاطع راه آهن و جاده .
مدرسه ابتدائي.
تقاطع شاهراه يا راه آهن كه در آن دو جاده داراي اختلاف سطح از يكديگر هستند.
مدرج، نمره دار.
نمره گذار(اوراق امتحاني)، ماشيني كه براي درجه بندي كردن مواد و محصول بكار ميرودو بانها شيب منظم ميدهد، جاده صاف كن ، شاگرد مدرسه ابتدائي يا متوسطه ، دانش آموز.
شيب، خيز، سطح شيب دار، در خور راه رفتن ، شيب دار، سالك ، افت حرارت، مدرج، متحرك .
يك سري صندلي يا پله هاي كوتاه كه يكي بالاي ديگري قرار دارد، طاقچه پشت محراب.
يك سري صندلي يا پله هاي كوتاه كه يكي بالاي ديگري قرار دارد، طاقچه پشت محراب.
تدريجي، آهسته ، قدم بقدم پيش رونده ، شيب تدريجي و آهسته .
بتدريج، رفته رفته .
فراغت از تحصيل.
فرهنگ عروضي، فرهنگ نظم ونثر لاتين و يوناني كه سابقا در انگلستان تدريس ميشده .
حروف يا تصاويري كه بر ديوار نوشته شده باشد.
قلمه ، پيوند، پيوند گياه ، گياه پيوندي، (جراحي) پيوند بافت، تحصيل پول و مقام و غيره از راههاي نادرست، ساخت و پاخت، سوئاستفاده ، اختلاس، خندق، پيوند زدن ، بهمپيوستن ، جفت كردن ، پيوند، از راه نادرستيتحصيل كردن .
پيوند، پيوند زني.
پيوند زن ، مختلس.
(flour wheat whole) آرد گندم سبوس دار.
جام، دوري، جام شراب، هدف نهائي.
دانه ، جو، حبه ، حبوبات، دان ، تفاله حبوبات، يك گندم( مقياس وزن ) معادل /گرم، خرده ، ذره ، رنگ ، رگه ، (مج. ) مشرب، خوي، حالت، بازو، شاخه ، چنگال، دانه دانه كردن ، جوانه زدن ، دانه زدن ، تراشيدن ، پشمكندن ، (در سنگ ) رگه ، طبقه .
(alcohol)الكل خالص.
كشتزار، گندم زار.
زنگ گندم، زنگ حبوبات.
(ج. ش. ) وابسته به دراز پايان .
(گ . ش. ) نخود، يكجور باقلا، گرم، يك هزارم كيلوگرم.
وزن يك عنصر شيميائي بگرم كه معادل وزن اتمي آنست.
(ش. ) ملكول گرم.
دانش، دستور زبان ، جادو.
چرخه پدر بزرگ .
سپاسگزارم، تشكر.
علفي، علف دار، علف مانند، داراي غلات.
دستور زبان ، علم دستور، صرف و نحو، كتاب دستور.دستور زبان ، گرامر.
مدرسه ابتدائي.
متخصص دستور زبان .
دستوري، صرف و نحوي، مطابق قواعد دستور.
گرم، يك هزارم كيلو گرم.
گرامافون ، دستگاه حبس صدا.
(ج. ش. ) گاو ماهي، نوعي يونس بزرگ ، نوعي انبر يا قندگير.
(گ . ش. ) انار، درختانار، نارنجك انداز.
(گ . ش. ) انواع گل ساعت گرمسيري.
انبار دانه ، انبار غله ، جاي غله خيز.
هزار دلار، بسيار عالي با شكوه ، مجلل، والا، بزرگ ، مهم، مشهور، معروف، با وقار، جدي.
بانو، زن با نفوذ.
زوجه يا بيوه دوك ، دوشس بزرگ .
دوك نشين ، قلمرو دوك ، قلمرو دوشس.
دوك بزرگ ( يك درجه پائين تر از پادشاه ).
(حق. ) هيئت منصفه عالي.
سرقت عظيم، سرقتاموال پر قيمت.
(طب. ) صرع همراه با تشنج و غش، حمله بزرگ صرع.
اپراي سنگين ، اپراي عميق.
پيانوي بزرگ و افقي.
موفقيت كامل، توفيق عظيم، (بازي ورق ) شلم.
( grandame) مادر بزرگ ، ننه بزرگ ، جده ، پير زن .
( grandam) مادر بزرگ ، ننه بزرگ ، جده ، پير زن .
خاله پدري، خاله مادري، عمه پدري، عمه مادري.
نوه بچه ، نوه صغير، نوه نوزاد.
نوه .
نوه ، دختر دختر، دختر پسر.
اصيل زاده ، نمجيب، (در جمع ) بزرگان ، اعيان .
بزرگي، عظمت، شكوه ، شان ، ابهت، فرهي.
پدر بزرگ .
ساعت پاندولي بلندي كه روي زمين قرار ميگيرد.
قلنبه نويسي، گزاف گوئي، مبالغه ، بلند پروازي.
قلنبه نويس، گزاف گوي.
بزرگ نما، عالي نما، پر آب و تاب، بلند.
پر طمطراقي، بزرگ نمائي.
مادر بزرگ ، نه نه جا.
مادر بزرگ ، مثل مادر بزرگ رفتار كردن .
نوه برادر يا خواهر ( كه پسر باشد).
نوه برادر يا خواهر ( كه دختر باشد ).
پدر بزرگ .
پدر بزرگ يا مادر بزرگ ، جد يا جده .
( grandsire) پدر بزرگ ، جد، پير مرد.
( grandsir) پدر بزرگ ، جد، پير مرد.
نوه ، پسر پسر، پسر دختر.
جايگاه سر پوشيده تماشاچيان در ميدان اسب دواني يا ورزشگاهها، حضار، شنوندگان .
عمو يا دائي پدر و مادر، عمو بزرگ ، دائي بزرگ .
خانه ييلاقي يا ساختمانهاي روستائي، خانه آبرومند رعيتي، كوشك ، انبار غله .
(بااستفاده از عكسها و گراورهاي جمع آوري شده از كتابهاي ديگر) مصور كردن ، (با استفاده از عكسهاي ديگران ) بيوگرافي چيزي رانوشتن ، بريدن عكسهاي كتاب.
سنگ خارا، گرانيت، سختي، استحكام.
كاغذ رگه دار، كاغذي كه داراي رشته ها و خطوط رنگارنگ ميباشد.
ظروف آهني لعاب دار آشپزخانه .
دانه خوار، تخم خوار.
( granny) مادر بزرگ ، ننه جان ، پير زن يا پير مرد.
( grannie) مادر بزرگ ، ننه جان ، پير زن يا پير مرد.
نوار پدر بزرگ .
اهدائ، بخشش، عطا، امتياز، اجازه واگذاري رسمي، كمك هزينه تحصيلي، دادن ، بخشيدن ، اعطا كردن ، تصديق كردن ، مسلم گرفتن ، موافقت كردن .
اعانه ملي، كمك هزينه .
قابل اهدائ.
صاحب امتياز، گيرنده ، انتقال گيرنده .
اهدائ كننده .
اهدائ كننده .
دانه دانه ، داراي دانه هاي ريز.
دانه دانه بودن .
دانه دانه كردن ، داراي ذرات ريز كردن .
دانه ، برآمدگي، دانه دور زخم، گوشت نوبالا آوري، دانه دانه سازي.
گوشت نو ( در زخم)، نسج التيامي.
دانه ريز، جودانه ، (گ . ش. ) گرده ، (داروسازي) دانه ، حب و كپسولي كه باقند و شكرپوشيده باشد.
گرانوليت.
(گ . ش. ) انگور، مو.
(ش. ) گلوكز راست بر.
(گ . ش. ) درخت تو سرخ، ميوه تو سرخ.
(گ . ش. ) درختانگور، تاك ، مو، شايعه ، شهرت.
گراف، نگار.نمودار، نمايش هندسي، نقشه هندسي، گرافيك ، طرح خطي، هجاي كلمه ، اشكال مختلفيك حرف، با گرافيك و طرح خطي ثبت كردن ، با نمودار نشان دادن .
دنبال گر گراف.
كاغذ شطرنجي، كاغذ ميليمتري.كاغذ شطرنجي.
حل ترسيمي.
حرف، يكي از حروف الفبائ، نويسه .
نوشته شده ، كشيده شده ، وابسته به فن نوشتن ، مربوط به نقاشي ياترسيم، ترسيمي، واضح.نگاره اي، ترسيمي، گرافيك .
هنرهاي زيبا، هنر طراحي و دكوراسيون ، هنر خط نويسي و طراحي.
دخشه نگاره اي.
زبان نگاره اي.
تابلو نگاره اي.
نگاره سازي، رسم.
سرب سياه ، مغز مداد، گرافيت.
گرافيتي كردن .
پيشوند بمعني نوشته و ثبت شده و نوشتن .
خط شناس.
خط شناسي.
نوعي دستگاه ضبط صوت قديمي.
قلاب، چنگك ، چنگك يا قلاب كشتي، قلاب چند شاخه اي، لنگر.
گراپا، نوعي كنياك خالص و بي رنگ ايتاليائي.
چنگ ، قلاب، گلاويزي، دست بگريباني، دست بگريبان شدن ، گلاويز شدن .
قلاب، لنگر گاه .
لنگر قايق.
انگوري، شبيه انگور.
فراچنگ كردن ، بچنگ آوردن ، گير آوردن ، فهميدن ، چنگ زدن ، قاپيدن ، اخذ، چنگ زني، فهم.
علف، سبزه ، چمن ، ماري جوانا، با علف پوشاندن ، چمن زار كردن ، چراندن ، چريدن ، علف خوردن .
رنگ سبز چمني.
كف زمين ، اجتماع محلي، منشائ، اساس.
(گ . ش. ) نوعي زنبق استراليائي.
زني كه بچه حرامزاده دارد، زن خراب، فاحشه .
مردي كه از زنش جدا شده ، مرد بيوه .
(ج. ش. ) ملخ، آتش بازي كوچك .
چمنزار.
علف مانند.
قطعه زمين علفزار.
پوشيده از چمن ، علف مانند.
رنده ، بخاري پنجره اي، بخاري تو ديواري، شبكه ، پنجره ، ميله هاي آهخني، (م. م. ) قفسآهني، زندان ، صداي تصادم(نيزه و شمشير)، حبس كردن ، باشبكه مجهز كردن ، شبكه داركردن داراي نرده وپنجره آهني كردن ، رنده كردن ، (بهم)سائيدن ، (مج. ) آزردن ، صدايخشن درآورد
سپاسگزار، ممنون ، متشكر، حق شناس.
شبكه آهني، پنجره آهني.
شطرنجي كردن ، چهار خانه كردن ، شطرنجي.
خشنودي، لذت، سر بلندي.
خشنود و راضي كردن ، لذت دادن (به )، مفتخر كردن ، جبران كردن .
چارچوب آهني، شبكه ، پنجره ، تيز و دلخراش، گوشت ريز، ساينده .
رايگان ، مفت، مجانا، مجاني، آزاد.
نمك شناسي، قدر داني، سپاسگزاري.
رايگان ، مفت، بيخود، بلاعوض.
عقد غير معوض.
پاداش، انعام، التفات، سپاسگزاري، رايگاني.
خوش، بشاش، تهنيت آميز، تبريك آميز.
(congratulate) تبريك گفتن ، سلام كردن .
تبريك گوئي.
گلوله برف، دانه برف.
سر زمين خيالي داستان خيالي.
اصل شكايت، اصل غصه ، مايه غم، (مج. ) شكايت رسمي، شكوائيه ، غصه و غم.
قبر، گودال، سخت، بم، خطرناك ، بزرگ ، مهم، موقر، سنگين ، نقش كردن ، تراشيدن ، حفر كردن ، قبر كندن ، دفن كردن .
كفن ، خلعت.
قبر كن .
شن ، ريگ ، ماسه ، سنگ مثانه ، سنگريزه ، شني، شن دار، متوقف كردن ، درشن دفن كردن ، شن پاشيدن .
تقريبا كور، داراي چشم تار، داراي ديد كم.
قلمزن ، حكاك .
سنگ گور، سنگ قبر، لوحه قبر.
(cemetery) قبرستان .
(pregnant) آبستن ، بار دار.
زن آبستن ، حامله ، آبستن .
آبستني.
اندازه گيري وزن يا غلظت.
(dock dry) حوضچه تعمير كشتي.
سنگين كردن ، بوسيله قوه جاذبه حركت كردن ، (مج. ) بطرف جاذبه يامركز نفوذ متمايل شدن ، متمايل شدن بطرف، گرويدن .
گرايش، كشش، جاذبه ، قوه جاذبه ، تمايل.
سنگيني، ثقل، جاذبه زمين ، درجه كشش، وقار، اهميت، شدت، جديت، دشواري وضع.
گراور، شكل، حكاكي.
آبگوشت، شيره گوشت، استفاده نا مشروع.
منبع درآمد بدون زحمت، منبع در آمد نامشروع.
(grey) خاكستري، كبود، سفيد(درمورد موي سرو غيره )، سفيد شونده ، روبه سفيدي رونده ، (مج. ) باستاني، كهنه ، پير، نا اميد، بد بخت، بيرنگ .
رمز گري.
(ج. ش. ) باقرقره سياه ماده .
ماده خاكستري بافت عصبي، مغز.
(ج. ش. ) نوعي ماهي قزل آلا.
ريش سفيد، (گ . ش. ) شقايق پيچ.
(ج. ش. ) نوعي ماهي روغن ، سگ ماهي.
موخاكستري پير.
متمايل به خاكستري.
(ج. ش. ) ماهيان وابسته به ماهي قزل آلا.
چراندن ، تغذيه كردن از، چريدن ، خراش، خراشيدن ، گله چراندن .
گاو چران ، گله چران .
گريس، روغن اتومبيل، روغن ، چربي، مداهنه ، چاپلوسي، روغن زدن ، چرب كردن ، رشوه دادن .
گريمور تاتر، صورت گر تماشاخانه .
(گ . ش. ) نوعي بوته كوتاه از تيره قازاياغي.
روغني، چرب، روغن دار، (مج. ) چاپلوسانه .
بزرگ ، عظيم، كبير، مهم، هنگفت، زياد، تومند، متعدد، ماهر، بصير، آبستن ، طولاني.
(ج. ش. ) ميمون آدم وار.
عمه بزرگ
(نج. ) دب اكبر.
بزرگترين دايره محيط يك كره .
(ج. ش. ) نوعي سگ بزرگ و قوي كه داراي پوست نرمي است.
دو راهي مرگ و زندگي، مرگ .
(magnanimous، courageous) قويدل، با جرات.
برادرزاده بزرگ
خواهرزاده بزرگ
(كشور داراي ) قدرت بزرگ جهاني، كشور با قدرت.
مهر سلطنتي.
پالتو.
بزرگ شدن ، درشت نشان دادن ، اهميت دادن .
(year great، granduncle) زماني برابر سال.
ساق پوش، زره ساق، ساق بند.
(ج. ش. ) اسفرود بي دم، مرغابي شابه بسر، رنگ سربي.
(greek) يوناني.
اصطلاح يوناني، طرز يوناني، فرهنگ يوناني.
( graeco) پيشوند بمعني يونان و يوناني.
كشور يونان .
آز، حرص، طمع، حريص بودن ، طمع ورزيدن .
( orthodox eastern) كليساي ارتدكس يوناني.
آزمند، حريص، طماع، دندان گرد، پر خور.
يوناني.
عضو كليساي شرقي، عضو كليساي كاتوليك رومي.
صليب يا چليپاي يوناني بدين شكل +.
سبز، خرم، تازه ، ترو تازه ، نارس، بي تجربه ، رنگ سبز، (در جمع) سبزيجات، سبز شدن ، سبز كردن ، سبزه ، چمن ، معتدل.
(گ . ش. ) جلبك سبز.
(گ . ش. ) لوبياي سبز.
(گ . ش. ) ذرت هندي كه نارس بكار طبخ ميايد.
(گ . ش. ) آرن ، فيل گوش، لوف كبير، درافيون .
(jealous) حسود.
(گ . ش. ) گياهاني نظير شبدر كه جهت تقويت زمين كشت ميشوند.
(گ . ش. ) كفك سبز.
مرد بومي يا ساكن ورمونت (vermont).
(گ . ش. ) پيازچه .
صابون ملايمي كه از روغنهاي گياهي تهيه ميشود.
استعداد و قدرت فوق العاده در پروراندن گياهان .
كسيكه در پرورش گياهان شانس و استعداد خوبي دارد.
لاك پشت دريائي كه تخمها و گوشت آن خوراكي است.
سبزي خوراكي.
پشت سبز، اسكناس، قورباغه .
كمربندي از كشتزارها و يا خيابانهاي مشجر كه يك جامعه راازجامعه ديگري جدا ميسازد.
(گ . ش. ) گياهي از خانوداده smilax شبيه عشبه يا صبرينه طبي.
سبزي، سبزه ، گياهان سبز، گلخانه .
(ج. ش. ) سبزه قبا، سهره اروپائي، گنجشك تكزاسي.
aphid =.
(گ . ش. ) گوجه .
سبزي فروش، ميوه فروش.
سبزي فروشي.
نوچه ، آدم تازه كار، مبتدي، آدم خاميا ناشي.
گرمخانه ، گلخانه .
سيب سبز.
متمايل به سبز.
اجازه حركت و اقدام، ( در رانندگي چراغ سبز ).
(ج. ش. ) نوعي ماهي خوراكي و گوشتخوار.
(مع. ) سولفيد كادميوم طبيعي.
(در تماشاخانه ) اطاق انتظار يا خلوتگاه بازيگران ، شايعات رايج بين هنرپيشگان .
(طب. ) مبتلا به بيماري كمخوني زنان جوان ، مبتلا به يرقان سفيد، مبتلا به يرقان ابيض.
(ج. ش. ) مار سبز بي آزار.
چمن .
ساعت يا زمان گرينويچ.
جنگل، درخت راج كوهستاني.
(.vi and .vt، n) سلام، درود، برخورد، تلافي، درود گفتن ، تبريك گفتن ، (.vi and .vt) (lament، weep) گريه ، داد، فرياد، تاسف، تاثر.
احترام، درود، سلام، سلام كننده ، احترام كننده ، تبريك ، (در جمع) تبريكات، درود، تهنيت.
گروده دوست، جمعيت دوست، گروه جو، گروهي، اجتماعي دسته اي، گله اي، (گ . ش. ) خوشه خوشه .
وابسته به گريگوري (gregory)، وابسته به كليساي گريگوريان ارمنستان .
تقويم يا گاهنامه گريگوري، تقويم مسيحي.
سرود مذهبي ساده كليساي كاتوليك رومي.
موجود وهمي ( مثل جن و پري ).
نارنجك .
(گ . ش. ) گل ميخك ، ميخك صد پر، مرغ دلمه كرده ، شربت انار.
(ج. ش) مناسب براي راه رفتن ، وابسته به حشرات دونده ، راه رونده .
زمان ماضي فعل grow.
(gray) خاكستري.
عضو جمعيت راهبان يا درويشان فرقه فرانسيس مقدس.
تازي، سگ بازي.
(ج. ش. ) غاز وحشي اروپائي (anser anser).
(ج. ش. ) موريانه دريائي، (گ . ش. ) درخت آلوچه جنگلي (blackthorn ).
توري.سيخ، سيخ شبكه اي، رشته هاي درهم و برهم راه آهن و مانند آن ، دريچه سوراخ سوراخ، سيخ دار كردن ، با رشته ها و ميله هاي درهم و بر هم مجهز كردن ، كباب كردن .
فر كلوچه پزي، كلوچه پز، ماهي تابه ، غربال سيمي كارگران .
نوعي نان شيريني پهن و نازك كه دو طرفش را روي آهن كلوچه پزي سرخ ميكنند.
آهن مشبكي كه روي آن گوشت كباب ميكنند، خطوط يا ميله هاي فلزي مشبك ، زمين فوتبال.
غم، اندوه ، غصه ، حزن ، رنجش.
(مع. ) نوعي سنگ گرافيتي كه كوارتز و ميكا دارد.
شكايت.
غمگين كردن ، غصه دار كردن ، محزون كردن ، اذيت كردن ، اندوهگين كردن .
شديد، دردناك ، تالم آور، اندوه آورد.
( griffon) (افسانه ) شير دال، جانوري كه نيم بدنش شير و نيم بدنش دال بوده .
(griffin) يكجور لاشخور، عنقا، اشتر، گاو.
گوش بري كردن .
فروشنده اي كه بهمراه سيرك ميرود، دزد، جيب بر.
(ج. ش. ) مارماهي كوچك ، زنجره ، ملخ، مخلوق كوچك ، مرغ پا كوتاه ، شخص مسرور و بانشاط، آزار رساندن ، نا اميد كردن .
سيخ شبكه اي، گوشت كباب كن ، روي سيخ يا انبر كباب كردن ، بريان كردن ، عذاب دادن ، پختن ، بريان شدن .
شبكه اي از تيرهاي سنگين كه در جاهاي سست بجاي پي ساختمان قرار ميدهند، (در تورسازي) زمينه و طرح مشبك توري و غيره .
( grill) پنجره مشبك ، شبكه ، پنجره كوچك بليط فروشها ( در سينما و غيره ).
شبكه سازي، پنجره مشبك سازي، سبد سازي.
ترسناك ، شوم، عبوس، سخت، ظالم.
ادا و اصول، شكلك ، دهن كجي، نگاه ريائي، تظاهر.
گربه ، گربه ماده ، پير زن .
دوده ، چرك سياه كردن ، چرك كردن .
كثيف، سياه .
نيش وا كردن ، پوزخند زدن ، دام، تله ، دام افكني، خنده نيشي، پوزخند، دندان نمائي.
كوبيدن ، عمل خرد كردن يا آسياب كردن ، سايش، كار يكنواخت، آسياب كردن ، خردكردن ، تيز كردن ، سائيدن ، اذيت كردن ، آسياب شدن ، سخت كاركردن .
دندان آسياب، سنگ روئي آسياب، تيز كن ، لله .
سنگ آسياب، سنگ سمباده ، سنگ چاقو تيز كني.
( ميان آمريكائيهاي اسپانيولي ) خارجي، بيگانه ، خصوصا انگليسي يا آمريكائي.
( grippe) ( طب ) نزله وبائي ناي، زكام همه جاگير، گريپ، آنفلوانزا.چنگ زني، چنگ ، نيروي گرفتن ، ادراك و دريافت، آنفلوانزا، گريپ، نهر كوچك ، نهر كندن ، محكم گرفتن ، چسبيدن به .
شكايت، شكوه كردن ، نق نق زدن ، گله كردن ، گله ، محكم گرفتن ، با مشت گرفتن ، آزردن ، فهميدن ، گير، گرفتن ، چنگ ، تسلط، مهارت، درد سخت، تشنج موضعي، قولنج.
نق نقي، كسيكه مرتب شكايت ميكند.
( grip) (طب) نزله وبائي ناي، زكام همه جا گير، گريپ، آنفلوانزا.
(bag traveling) خورجين .
ترس، خوف، وحشت، وحشي.
طلسم يا افسوني كه اكثرا توسط سياهان آفريقا استعمال ميشده است.
(گ . ش. ج. ش. ) خاكستري مايل به آبي، فلفل نمكي.
دختر كارگر فرانسوي (كه بيشتر جامه خاكستري ميپوشد).
مهيب، وحشتناك .
عمل آسياب كردن ، گندمآسيابي، جو آسيابي، آرد كردن جو خيسانده ، سود، قسمت.
(cartilage) غضروف، نرمه استخوان .
شباهت به نرمه استخوان ، حالت غضروفي.
آسياب غلات.
سنگريزه ، شن ، ريگ ، خاك ، ماسه سنگ ، ثبات، استحكام، نخاله ، سائيدن ، آسياب كردن ، آزردن .
آسايش، امان ، پناه ، ترحم، شفقت، تحصن ، بست.
ريگ دار، شن داري، حالت شني، جرات، ثبات قدم.
ريگ دار، شن دار، ريگ مانند، با جرات.
(ج. ش. ) نوعي ميمون خاكستري مايل به آبي آفريقاي جنوبي.
خاكستري، قزل، سرخ تيره ، موي سفيد، خرس خاكستري آمريكا، نيشخند زدن ، ناليدن ، خاكستري كردن .
(ج. ش. ) خرس خاكستري.
ناله ، فرياد، گله ، شكايت، ناله كردن ، ناليدن .
سكه نقره چهار پنسي، ذره ، خرده ، بلغور جو يا گندم يا جو پوست كنده .
عطار، بقال، خواربار فروش.
بقالي، عطاري خواربار فروشي، خواربار.
عرق آبدار (مخلوط با آب )، دسته اي از مردم كه براي خوردن عرق گرد هم نشينند، عرق خوردن .
مست، تلو تلو خورنده ، سست.
صوف ابريشمي، نوعي پارچه زمخت.
كشاله ران ، بيخ ران ، (درمعماري) محل تلاقي دو طاق، دوطاقه كردن ، مثل خوك فريادكردن ، غرولند كردن .
مرد، مهتر، داماد، تيمار كردن ، آراستن ، زيبا كردن ، داماد شدن .
ساقدوش داماد، ساقدوش، مهتر.
شيار، خياره ، خط، گودي، جدول، كانال، (نظ. )خان تفنگ ، (مج. ) كارجاري ويكنواخت، عادت زندگي، خط انداختن ، شيار دار كردن .
كورمالي، دست مالي، كورمالي كردن ، در تاريكي پي چيزي گشتن ، آزمودن .
(مع. ) نوعل لعل.
(ج. ش. ) سهره و سينه سرخ و مانند آنها.
پارچه ابريشمي خيلي محكم و كلفت.
ناخالص، فاهش، درشت، قراص.درشت، بزرگ ، ستبر، عمده ، ناخالص، زمخت، درشت بافت، زشت، شرم آور، ضخيم، بي تربيت، وحشي، توده ، انبوه ، وزن سرجمع چيزي(باظرف وغيره درمقابل net يعني وزن خالص)، جمع كل، بزرگ كردن ، جمع كردن ، زمخت كردن ، كلفت كردن ، بصورت سود ناويژ
(grotto) غار.
غريب و عجيب، بي تناسب، مضحك ، تناقض دار.
چيز عجيب و غريب، چيز بي تناسب، غريبي.
(grot) غار.
بد خلقي، لجاجت، لج، آدم ناراحت.
بد خلق.
زمين ، عنوان .(.vi and .vt and .n) زمين ، خاك ، ميدان ، زمينه ، كف دريا، اساس، پايه ، بنا كردن ، برپا كردن ، بگل نشاندن ، اصول نخستين را ياد دادن (به )، فرودآمدن ، بزمين نشستن ، اساسي، زمان ماضي فعل grind.
(در موسيقي)آهنگ بم مختصري كه ميان آهنگ ملودي و هارموني تكرار شود.
كاركنان هواپيما، متخصصين فني ومكانيك هاي هواپيما.
(گ . ش. ) پنجه گرگ سلاژين (selago lycopodium).
طبقه همكف ساختمان .
نوعي شيشه نورافشان كه داراي سطحي تراشيده است.
(گ . ش. ) پاپيتال خاكي.
نقشه اي كه همتراز زمين باشد، طرح عمومي، شالوده ، طرح اساسي.
حقالارض، اجاره عرصه .
دستورالعمل، وظيفه اساسي، قاعده و طرز عمل.
كمترين نيرو، نيروي اساسي، حالت اساسي.
طغيان شديد و وسيع آب اقيانوس، امواج.
كار گذار، پايه گذار، موسس، ضربتي كه كسي يا چيزي را بزمين مياندازد.
woodchuck =.
روز دوم فوريه كه بعقيده عواماگرآفتابي باشد نشانه آنستكه اززمستان شش هفته مانده استو اگر ابري باشد نشانه اوائل بهار است.
بي اساس.
گياه زميني، ماهي ته دريا، خواننده ياتماشاچي بي ذوق، عامي، شخص فرومايه و پست.
نوعي سنگ سماك دانه دار.
(گ . ش. ) بادام زميني.
(گ . ش. ) صنوبر الارض، صنوبر زميني(chamaepitys ajuga).
اساس، پايه ، (گ . ش. ) شيخالربيع، تير پايه .
فرش مشمع، فرش رطوبت ناپذير.
آبهاي زير زميني.
موجهاي راديوئي زميني.
(basis، foundation) زمينه ، اساس، پايه .
گروه ، گروه بندي كردن .دسته ، گروه ، انجمن ، جمعيت، گروه بندي كردن ، دسته دسته كردن ، جمع شدن .
مطالعه عوامل و نيروهاي موثر در يك گروه بشري.
نشان گروه .
جداساز گروه .
نظريه گروهها.
گروه بندي شده .
(ج. ش. ) نوعي ماهي درياهاي گرمسير.
گروه بندي.دسته بند، دسته ، گروه سازي.
(.n) (ج. ش. ) با قرقره ، نوعي رنگ قهوه اي، (.vt and .n) (rumble، complain =).
آرد خشن ، ملاط رقيق، دوغاب، تفاله ، (درجمع ) بلغور، قطعات كوچك و نامنظمسنگ ، دوغاب (بين آجرها ) ريختن .
درختستان ، بيشه .
دمر خوابيدن ، سينه مال رفتن ، پست شدن ، پست بودن ، خزيدن .
(groveller) خزنده ، پست.
(groveler) خزنده ، پست.
رستن ، روئيدن ، رشد كردن ، سبز شدن ، بزرگ شدن ، زياد شدن ، ترقي كردن ، شدن ، گشتن ، رويانيدن ، كاشتن .
آلام رشدي، مشكلات، فشار.
(گ . ش. ) نقطه رويش ( در جوانه ).
غرغر كردن ، خرناس كشيدن ، صدائي كه از ناي سگ خشمگين بر ميايد.
غرغر كننده .
روئيده ، رشد كرده ، رسيده ، جوانه زده ، سبز شده .
(adult) بالغ و رشيد.
رشد، نمود، روش، افزايش، ترقي، پيشرفت، گوشت زيادي، تومور، چيز زائد، نتيجه ، اثر، حاصل.
عامل رشد (مانند ويتامين ).
زبان جي پي اس اس.
كرم حشره ، نوزاد، بچه مگس، زحمتكش، (ز. ع)خوراك ، خواربار، كوتوله ، مزدور، نويسنده مزدور، زمين كندن ، جستجو كردن ، جان كندن ، ازريشه كندن يا درآوردن ، قلع كردن ، (مج. )از كتاب استخراج كردن ، خوردن ، غذا دادن .
كرم خورده ، كرمو، كثيف، شلخته .
بي ميلي، اكراه ، بيزاري، لج، كينه ، غرض، غبطه ، بخل ورزيدن ، لجاجت كردن ، غبطه خوردن بر، رشك ورزيدن به ، غرغر كردن .
اماج، فرني، حريره ، تنبيه ، فرسوده كردن ، عاجز كردن ، ناتوان كردن .
(gruelling) خسته كننده ، فرساينده ، تنبيه كننده .
(grueling) خسته كننده ، فرساينده ، تنبيه كننده .
مخوف، مهيب، وحشت آور، نفرت انگيز.
خشن ، داراي ساختمان خشن و زمخت، درشت، ناهنجار، بدخلق، ترشرو، گرفته .
(glum، morose)غمگين ، اخمو.
ژكيدن ، لندلند، غرغر كردن ، گله كردن ، ناله ، گله .
شاگرد خانه ، نوكر، حلقه .
قهر، رنجيدگي، ترشروئي كردن .
بد خلق، ترشرو.
صداي خرخر خوك ، خرخر كردن ، ناليدن .
پنير سوراخ سوراخ سوئيسي.
( griffin = ).
جوانان .
(گ . ش. ) جواياك ، عودالانبيائ، درخت مقدس، خشبالانبيائ.
(ج. ش. ) جنسي از پرندگان بزرگ از راسته ماكيان (gallinae).
(ج. ش. ) شتر بي كوهان آمريكاي جنوبي.
چلغوز، كود چلغوزي.
ضمانت، تعهد، ضامن ، وثيقه ، سپرده ، ضمانت كردن ، تعهد كردن ، عهده دار شدن .
ضامن ، ضمانت كننده ، كفيل، متعهد.
ضمانت، تضمين ، وثيقه .
نگهبان ، پاسدار، پاسداري كردن .نگهبان ، پاسدار، پاسبان ، مستحفظ، گارد، احتياط، نرده روي عرشه كشتي، نرده حفاظتي، پناه ، حائل، حالتآماده باش در شمشير بازي ومشت زني وامثال آن ، نگاه داشتن ، محافظت كردن ، نگهباني كردن ، پاييدن .
باند نگهبان .
(گ . ش. ) يكي از دو سلول لوبيائي شكلي كه منافذ (تنفسي) گياهي را تشكيل ميدهند.
علامت نگهبان .
( guardian = ).
پاسدارخانه .
نگهبان ، ولي(اوليائ)، (حق. )قيم.
نگهداري، قيموميت.
اطاق كشيك .
پاسدار، نگهبان ، سرباز هنگ نگهبان .
(گ . ش. ) گياهان و بته هاي جنس psidium.
مربوط به حكمران ، وابسته به فرماندار.
كثافت، چرك .
موشك هدايت شوند.
(ك . ) سرمحور، قطب، آسه ، ميله اهرمي، (ج. ش. ) ماهي ريز قنات، (مج. ) آدم زودباور، وسيله تطميع، اغوا.
(گ . ش. ) بداغ.
(ج. ش. ) ميمون دمدراز آفريقائي.
(recompense، reward) جايزه ، پاداش.
(guerrilla) پارتيزان ، جنگجوي غير نظامي.
لباس بافته پشمي، بلوز پشمي كشباف.
(guerilla) پارتيزان ، جنگجوي غير نظامي.
حدس، گمان ، ظن ، تخمين ، فرض، حدس زدن ، تخمين زدن .
حدس زدن ، (بدون داشتن اطلاعات كافي) تخمين زدن .
كار حدسي.
مهمان ، (ج. ش. ) انگل، خارجي، مهمان كردن ، مسكن گزيدن .
وزش، نسيم، حرف مفت، چيز قلابي.
قاه قاه ، قاه قاه خنديدن .
(ز. ع. ) فيليپيني.
قابل راهنمائي، مستعد.
راهنمائي، هدايت، راهنما، رهبري، رهنمود.
راهنما، هادي، راهنمائي كردن .راهنما، رهبر، هادي، كتاب راهنما، راهنمائيكردن ، تعليم دادن .
لبه راهنما.
كتاب راهنماي مسافران ، كتاب راهنما.
راهبرد، راهنما، رهنمون ، شاقول.
رهنمود.
پرچم كوچك ، پرچمدار.
(cheering، cordial) پر سرور و نشاط، نشاطانگيز.
رسته ، صنف، انجمن ، اتحاديه ، محل اجتماع اصناف.
اعتقاد به انحصار صنايع از طرف دولت.
عمارت شهرداري، محل اجتماعاصناف.
حيله ، مكر، دستان و تزوير، تلبيس، روباه صفتي، خيانت، دوروئي.
حيله گر، مزور.
بي تزوير.
نشان نقل قول باين شكل ' '، گيومه .
گيوتين ، ماشين گردن زني، كاغذ بر، با گيوتين اعدام كردن .
تقصير، بزه ، گناه ، جرم.
بي گناه .
گناهكار، مقصر، بزهكار، مجرم، محكوم.
كشور گينه در آفريقا، (انگليس ) شيلينگ .
(ج. ش. ) مرغ شاخدار (meleagris numida).
بوقلمون ماده ، مرغ شاخدار (نر. ).
(گ . ش. ) فلفل قرمز هندي، فلفل فرهنگي.
(ج. ش. ) خوكچه هندي، انسان يا حيواني كه روي آن آزمايش بعمل ميايد، آلت دست.
(ج. ش. ) پيوك ، كرم رشته (medinensis dracunculus).
(در افسانه آرتور) زن آرتور پادشاه و بانوي لنسلت(lancelot).
گيپور، تور گيپوري، پارچه توري گلدار.
ظاهر، ماسك ، تغيير قيافه ، لباس مبدل.
(مو. ) عود شش سيمه ، گيتار، گيتار زدن .
(ج. ش. ) ماهي گيتار، نوعي ماهي پهن .
زبان گجراتي، گجراتي.
گلوئي، وابسته به مري، نائي.
دره گود و باريك ، آبگذر.
سكه طلا ( در آلمان و هلند ).
قرمز، سرخ، خطوط موازي عمودي.
خليج، گرداب، هر چيز بلعنده و فرو برنده ، جدائي، فاصله ز دوري، مفارقت.
(گ . ش. ) نوعي جلبك يا علف دريائي.
( ج. ش. ) ياعو، مرغ نوروزي، نوعي رنگ خاكستري كمرنگ ، (سابقا) حريصانه خوردن ، بلعيدن ، حفر كردن ، آدم ساده لوح و زود باور، گول، گول زدن ، مغبون كردن ، گود كردن .
(gullible) گول خور.
ناي، گلو، مري، آبگذر، مجرا، كانال.
ساده لوحي، گول خوري، فريب خوري، زود باوري.
(gullable) گول خور.
آبكند، آبگذر، كاريز، مجرا، راه آب، زهكش، دره كوچك ، كارد، كندن ، درست كردن .
(greediness) آز، حرص.
قورت، جرعه ، لقمه بزرگ ، بلع، قورت دادن ، فرو بردن ، صداي حاصله از عملبلع.
لثه دندان ، انگم، صمغ، چسب، قي چشم، درخت صمغ، وسيع كردن ، با لثه جويدن ، چسب زدن ، چسباندن ، گول زدن ، صمغي شدن .
ammoniac =.
سمغ غربي.
صمغ و رزيني كه در نتيجه تيغ زدن بگياه از آن خارج و سفت ميشود، صمغ رزيني.
آبگوشت باميه ، (گ . ش. ) باميه ، نوعي خاك گلي.
پيله دندان .
آب نبات.
(طب ) ضايعات دوره سوم سفليس، گوم.
(gummous) صمغ دار، صمغ مانند.
(مع. ) ئيدراتاورانيم برنگ زرد مايل بقرمز.
(gummiferous) صمغ دار، صمغ مانند.
چسبنده ، صمغي.
ابتكار، عقل سليم.
(detective =) كارآگاه .
تفنگ ، توپ، (ز. ع- آمر. ) ششلول، تلمبه دستي، سرنگ آمپول زني و امثال آن ، تير اندازي كردن .تفنگ ، توپ.
معشوقه دزد مسلح.
ناو كوچك توپدار.
باروت پنبه .
سگ شكاري، سگي كه به شكارچيان كمك ميكند.
جنگ با تفنگ يا تپانچه .
كسيكه با اسلحه گرمميجنگد.
تير اندازي.
سنگ چخماق تفنگ .
ماده كثيف و چسبناك ، ماده چرب.
وسيله آتش رساني، ( در تفنگ ) چخماق.
تفنگدار، توپچي، تفنگساز، دزد مسلح.
مفرغ، فلز مركب از مس و قلغ و روي.
(ج. ش. ) مارماهي ريز.(gunwale) لبه بالائي ديوار كشتي.
توپچي، شكارچي، تفنگساز.
توپخانه ، تيراندازي، علم توپخانه .
گروهبان دو ( در نيروي دريائي).
(فارسي است) گوني، كيسه گوني.
كيسه گوني.
باروت.
مخزن مهمات كشتي، سفره خانه افسران كشتي.
قاچاقچي اسلحه و مهمات.
تير اندازي، گلوله ، تير، زخم گلوله ، تير رس.
ترسنده از صداي تفنگ ، ترسو، بي تجربه .
gunman =.
(gunnel) لبه بالائي ديوار كشتي.
(ج. ش. ) ماهي گول بچه زا، ماهي آبنوس.
eddy، surge =.
غرغره ، شرشر، غرغره كردن ، جوشيدن ، شرشر كردن .
سرباز اهل نپال (nepal).
(ج. ش. ) نوعي ماهي داراي باله هايخاردار.
(ك . - م. م. ) اسهال، دژ يا قلعه كوچك .
(هندي ) معلم، معلممذهبي.
ريزش، جريان ، فوران ، جوش، تراوش، روان شدن ، جاري شدن ، فواره زدن .
احساساتي.
مرغك ، خشتك ، بغل دم، پشت بند، عقربك .
تند باد، باد ناگهاني، انفجار، فوت، خوشي، تفريح، تمايل، مزمزه ، چشيدن .
چشيدني.
چشيدن .
چششي، خوشمزه ، ذائقه اي.
چششي، خوشمزه ، ذائقه اي.
چششي، خوشمزه ، ذائقه اي.
ذوق، درك ، احساس، مزه ، طعم، لذت.
پر باد، توفاني.
روده ، زه ، تنگه ، شكم، شكنبه ، (در جمع ) دل و روده ، احشائ، پر خوري، شكمگندگي، طاقت، جرات، بنيه ، نيرو، روده در آوردن از، غارت كردن ، حريصانه خوردن .
چكه ، قطره ، (معماري ) تزئينات مخروطي شكل سر ديوار ساختمانهاي قديم.
هيدرو كربن صمغ گياهي درختان مختلف، كائوچو.
(گ . ش. -ج. ش. ) خالدار، خال خال.
آب رو، فاضل آب، جوي، شيار داركردن ، آب رودار كردن ، قطره قطره شدن .
(ج. ش. ) نوك دراز يا پاشله معمولي، بچه ولگرد، بچه كوچه .
حريصانه چيزي خوردن ، با حرص و ولع خوردن .
گلوئي، ناشي از گلو، حرف گلوئي.
اداي اصوات بصورت گلوئي.
( در بازي گلف ) توپ كائوچوئي، نقطه دار، قطره قطره ، شكمو.
شخص، مرد، يارو، فرار، گريز، با طناب نگه داشتن ، با تمثال نمايش دادن ، استهزائ كردن ، جيم شدن .
( در انگليس ) روز نوامبر.
بلعيدن ، حريصانه خوردن ، سركشيدن .
gymnasium =.
(در هندوستان )ورزشگاه ، باشگاه ورزشي.
ورزشگاه ، زورخانه ، دبيرستان .
معلم زورخانه ، قهرمان ژيمناستيك ، ورزشكار.
ژيمناستيك .
فيلسوف برهنه ( در هند ).
(گ . ش. ) گياه بازدانه .
(گ . ش. ) هاگ برهنه ، اسپر لخت.
(ج. ش. ) جانور نر و ماده ، هم نر و همماده .
(گ . ش. ) مزدوج، نر و ماده ، دو جنسي.
حكومت زنان ، حكومت نسوان .
حاكم زن .
متخصص علم ناخوشي هاي زنانه ، متخصص بيماريهاي زنان .
دانش امراض زنانه .
مجموعه آلت مادگي گل، مجموعه مادگي.
(گ . ش. ) ساقه تمدان ، ماده بر، برچه بر.
حيله باز، متقلب، گول زدن .
گچي، گچ دار.
گچ مانند.
(گ . ش. ) رقيقه .
سنگ گچ.
كولي، شبيه كولي.
(ج. ش. ) كرمابريشم ناجور (dispar porthetria).
دايره اي، حلقه اي، چرخ زدن ، دوران داشتن .
چرخش، گردش، چرخشي.
چرخنده .
گردش دايره ، حلقه ، دور، چرخ زدن .
marine =.
(ج. ش. ) سنقر، سنقار، شاهين كوچك .
نوعي قطب نما كه همواره شمال حقيقي را نشان ميدهد.
وابسته به خواص مغناطيسي جسم الكتريكي چرخنده .
نوعي هواپيما كه حد فاصل ميان هليكوپتر و طياره هاي معمولي است.
گردش بين ، گردش نما، ژيروسكوپ.
آلتي كه جنبش حركت وضعي زمين را نشان ميدهد، چرخ.
(تش. مغز) لبه بهم چسبيده بين شيارهاي مغز، برآمدگي چين خورده مغز، چين سينوسي مغز.
(fetter) غل و زنجير پا، پا بند.
هشتمين حرف الفباي انگليسي.
علامت تعجب، ها، آهان گفتن .
هاها( درخنديدن )، قاه قاه .
( درتركيبات قديم ) داشتن ، دارائي.
رقص دو ضربي كوبا.
(=hobble)داد وبيداد، مشاجره ، داد وبيداد كردن .
حكم توقيف از طرف دادگاه باذكر دلائل توقيف، حكم آزادي (متهمي كه دليلي براياتهامشنيست ) صادر كردن .
(گ . ش. ) زر آوند سفيد، ثعلب.
(تش. ) عضو نواري شكل.
فروشنده لباس مردانه ، خراز.
خرازي فروشي، مغازه ملبوس مردانه .
(ج. ش. ) ماهي (cod) نمك زده وخشك شده .
جوشن بي آستين .
پوشاكي.
مناسب، زرنگ ، زبردست.
آرايش، لباس زيبا، جامه ، استعداد فكري.
لباس پوشيده ، ملبس، شايستگي داشتن ، مجهز كردن .
(.n)عادت، خو، مشرب، ظاهر، جامه ، لباس روحانيت، روش طرز رشد، رابطه ، (viand .vt)جامه پوشيدن ، آراستن ، معتاد كردن ، زندگي كردن .
قابليت سكني.
قابل سكني.
سكونت، سكني، زندگي، جمعيت، سكنه .
سكونت، سكني، زندگي، جمعيت، سكنه .
ساكن .
محل سكونت، مسكن طبيعي، بوم، جاي اصلي.
سكونت، اسكان ، سكني، مستعمره ، مسكن ، منزل.
معتاد، شخص دائم الخمر، عادي، هميشگي.
خو دادن ، عادت دادن ، سكونت كردن .
خوگيري.
آداب، روش، شيوه ، عادت (م. م. )، مرسوم، عادت روزانه .
رونده هميشگي، مشتري، مانوس، معتاد.
وضعيت ساختمان جسماني، هيكل، ساخت.
هاشور، آژ، پرداز، سايه زني، قلم هاشور زدن ، باهاشور سايه انداختن .
ملك ، بنگاه كشاورزي يا معدن ومانند آن .
كلنگ ، سرفه خشك وكوتاه ، چاك ، برش، شكافي كه بر اثر بيل زدن يا شخم زده ايجاد ميشود، ضربه ، ضربت، بريدن ، زخم زدن ، خردكردن ، بيل زدن ، اسب كرايه اي، اسب پير، درشكه كرايه ، نويسنده مزدور، جنده .
مهارياپوزه بند مخصوص رام كردن اسب.
(گ . ش. ) داغداغان ، گزنه ها ( از جنس celtis).
نوعي تفنگ شمخال كه ته قنداق آن خميده است.
(=cabdriver) درشكه چي.
شانه مخصوص شانه كردن ليف هاي كتان وابريشم، كتان زن ، حشره پردار، شانه كردن ، از هم بازكردن ، شكافتن ، متلاشي كردن .
(گ . ش. ) كاج آمريكائي، لاركس (americana larix).
اسب سواري، درشكه كرايه ، اسب كرايبه ، مزدور، فعله ، فاحشه ، مبتذل كردن ، زياداستعمال شده .
كالسكه يا درشكه كرايه ، درشكه چهارچرخه ودو اسبه .
اره آهن بري.
نويسندگي وهنرپيشگي سودطلبانه ، نويسندگي براي كسب معيشت.
زمان ماضي واسم مفعول فعل have.
(ج. ش. ) ماهي روغن كوچك ، قسمي ماهي.
(ز. ش. ) ميل، كجي، شيب تمام، تمايل پيدا كردن .
(افسانه يونان ) عالم اسفل، جهنم.
(hajj) حج، زيارت حج، حاجي.
(hajji) حج، زيارت حج، حاجي.
(not =had) نداشت، ندارد، نبايستي.
(گ . ش. ) درخت بقم، چوب بقم، بقم اسود.
ذره ، اتم، خرده .
گونه ، پيشاني.
گونه ، پيشاني.
دسته ، دسته كارد، قبضه ، دسته گذاشتن .
عجوزه ، ساحره ، مه سفيد، حصار.
پسرپير زن ، شيطان زاده ، فرزند ساحره .
نوعي تفنگ شمخال كه ته قنداق آن خميده است.
(ج. ش. ) مارماهي دهان گرد.
نحيف، داراي چشمان فرو رفته ، رام نشده .
پودينگ يادسر دل وجگر وپياز وادويه .
عجوزه وار، بطور ناهنجار، كريه .
چانه ، چانه زدن ، اصرار كردن ، بريدن .
نويسنده شرح حال مقدسين .
شرح زندگي اوليائ ومقدسين ، تاريخ انبيائ.
پرستش مقدسين وروحانيون ، ملاپرستي.
ادبيات مقدس، تاريخ مقدس، تاريخ انبيائ.
مسلط شدن بر، ناراحت كردن ، عاجز كردن .
زاده عجوزه ، فرزند زن ساحره .
شعر بي قافيه سه سطري ژاپني.
(.vtand .n) تگرگ ، طوفان تگرگ ، تگرگ باريدن ، (.viand .vt. interj.n) سلام، درود، خوش باش، سلام برشما باد، سلام كردن ، صدا زدن ، اعلام ورود كردن (كشتي ).
دوست صميمي، صميمي، نزديك ، خودماني.
دانه تگرگ ، تگرگ .
طوفان يا رگبار تگرگ .
مو، موي سر، زلف، گيسو.
مهيج، موي برتن سيخ كننده .
مهيج، ترسناك .
(ج. ش. ) خوك پرموي بي گوش.
فضاي باريكي درچاپ، باريكه .
آدم مو شكاف.
خط نازك بالا يا پائين حروف نوشته يا چاپي، نازك كاري درخوشنويسي.
ماشه دوم تفنگ ، باساني حركت كننده .
(ج. ش. ) كرم رشته ، كرم پيوك ، كرم موئي.
بباريكي مو، فاصله خيلي كم، تنگنا.
ماهوت پاك كن مخصوص موي سر، بروس موي سر.
پارچه موئي، موئينه ، پارچه خيمه اي.
موچيني، سلماني.
آرايش موي زنان بفرم مخصوصي، آرايشگر زنانه .
آرايشگر مو، سلماني براي مرد و زن .
بي مو.
سرحد موي سر وپيشاني.
سنجاق مو، گيره مو، ( درجاده ) پيچ تند.
پرمو، كركين .
(گ . ش. ) ويسيا، ماشك (villosa vicia).
جزيره هائيتي.
اهل جزيره هائيتي.
صليب شكسته (نشان حزب نازي آلمان ).
هاله ، نيم سايه ( درعكاسي ).
(halbert) تبرزين ، نيزه .
(halberd) تبرزين ، نيزه .
مرغ افسانه اي كه دريا را آرام ميكند، ايام خوب گذشته ، روز آرام.
خوش بنيه ، نيرومند، بي نقص، سالم، كشيدن ، سوي ديگر بردن ، روانه كردن .
نيم، نصفه ، سو، طرف، شريك ، ناقص، نيمي، بطور ناقص.
نيم افزايش گر.
نيم تعديل كردن .
نوعي آبجو انگليسي، نصفا نصف.
نيم پخته ، ( مج. ) ناپخته ، ناقص، خل، بي تجربه ، خام.
نابرادري يا ناخواهري، دورگه .
نيم چكمه .
دورگه ، بي تربيت.
از نژاد مختلف، آدم دورگه .
نابرادري، برادر ناتني.
( در هند ) داراي پدر اروپائي ومادر هندوستاني، دورگه ، از نژاد مختلف.
(انگليس ) سكه معادل دو شليلينگ وشش پنس.
(آمر. ) سكه پنج سنتي.
مجراي نيم درشته اي.
نيم دو رشته اي.
(آمر. ) سكه زر پنج دلاري.
داراي برگهاي نيمه سبز در فصل زمستان .
مردد، از روي دودلي، از روي بي علاقگي.
نيم ساعت، دقيقه .
نيم گره ، گره خفتي.
نيم پيكر، تصوير نيم تنه ، مجسمه نيم تنه ، نصف درازا.
( درجمله ) حد فاصل بين جمله طويل وجمله كوتاه .
نيم افراشتگي ( پرچم )، نيم افراشتن .
نصفه ماه ، تربيع اول وثاني، زن قحبه ، هلالي، هرچيز هلالي شكل.
حقوق ناتمام.
(انگليسي ) سكه نيم پني.
(ز. ع. ) كوتاه تر از مقدار متوسط، كوچك ، كوچولو.
جريان نيم گزينش.
ژوپن ، زير پيراهني.
نيم تخت، نيم تخت انداختن ، نيم تخت زدن .
سكه زر ده شيلينكي انگليس.
(mast =half)نيم افراشته .
نيم قدم، ( مو. ) نيمگام.
نيم كاهشگر.
حالت وسط جزر ومد.
(د. ن . ) الوار كوتاه ، ساخته شده از الوار كوتاه .
نصف وقت، نيم وقت، ( فوتبال ) نيمه بازي.
(مو. ) نيم پرده ، رنگ متوسط، سايه رنگ .
سخن نيم راست، حقيقت ناقص.
كم ذوق، آدم احمق ونادان ، ابله ، كودن .
نيم كلمه .
(فوتبال ) ميان بازيكن ، بازيكن ميانه ، هافبك .
ناخواهري، خواهر ناتني.
نيمه راه ، اندكي، نصفه كاره .
(ج. ش. ) نوعي ماهي پهن بزرگ ، هاليبوت.
(halidome) چيز مقدس، جاي مقدس، قدوسيت.
(halidom) چيز مقدس، جاي مقدس، قدوسيت.
(مع. ) نمك اصلي كلرورسديم، نمك طعام.
تنفس بدبو، گند دهان .
سرسرا، تالار، اتاق بزرگ ، دالان ، عمارت.
هللويا ( يعني خدا را حمد باد )، تسبيح.
ريسمان بادبان ، طناب پرچم.
نشان ، عياري كه از طرف زرگر يا دولت روي آلات سيمين وزرين گذاشته ميشود، انگ .
اهوي، اي ( هنگام ديدن كسي گفته ميشود )، ياالله ، هي، آهاي، هالوگفتن ، هالو.
اهوي، اي ( هنگام ديدن كسي گفته ميشود )، ياالله ، هي، آهاي، هالوگفتن ، هالو.
مقدس كردن ، تقديس كردن .
هالووين ، شب اوليائ، آخرين شب ماه اكتبر.
عيد اوليائ.
وابسته به دوران قبل از عصر آهن اروپا.
گرفتار اوهام وخيالات شدن ، حالت هذياني پيدا كردن ، هذياني شدن ، هذيان گفتن ، اشتباه كردن .
خيال، وهم، خطاي حس، اغفال، توهم، تجسم.
(طب ) حالت هذياني و وهمي، ابتلائ به توهم دائمي.
وهم انگيز، هذيان آور.
(تش ز - ج. ش. ) شست، شست پا.
كريدور، تالار ورودي.
پوشال، ( انگليس ) كزل (alzko)، ساقه ، ساقه وپوشال حبوبات وغيره كه باآنهاسقف راميپوشانند.
هاله ، حلقه نور، نوراني شدن ( انبيائ واوليائ ).
(ج. ش. ) موجود زيست كننده درآب شور، جانوران آب شور.
(گ . ش. ) شعران ، علف قلياب، قرينه .
(مع. درمورد سنگ ها ) داراي املاح خنثي وقليائي.
(زيست شناسي ) موجوداتي كه درمحيط يا آبهاي شور زندگي ميكنند، آبشور گراي.
نمك خواه ، (گ . ش. ) گياه آب شور يا گياه شوره زي.
مشاجره ، مباحثه ، مناظره ، جنگ ودعوا، مشاجره كردن .
ايست، مكث، درنگ ، سكته ، ايست كردن ، مكث كردن ، لنگيدن .توقف، متوقف كردن ، متوقف شدن .
دستورالعمل توقف.
افسار، تسمه ، افسار كردن ، پالهنگ ، مهار، (وزنه برداري) هالتر، طناب چوبه دار.
كره اسب را براي پرش از روي كمند تربيت كردن .
مكث دار، سكته دار، غير مداوم.
مواد مخدره ايكه ايجاد اوهام وهذيان ميكند.
دونيم كردن ، دو نصف كردن .
نيمه مشترك ، كسي كه نيم سهم ميبرد.
صورت جمع كلمه half.
ريسمان بادبان ، طناب پرچم.
گوشت ران ، ران خوك نمك زده ، ( درجمع ) ران و كفل، مقلد بي ذوق وبي مزه ، ( مج. )تازه كار، بطور اغراق آميزي عمل كردن ، ژامبون .
زشت، بي مهارت، سنگين دست.
زشت، بي مهارت، سنگين دست.
(افسانه يونان ) حوري جنگلي.
چنگ دار، بشكل قلاب، قلابي.
(تش. ) استخوان چنگكي رديف دوم مچ دست پستانداران .
ساندويچ گوشت گاو سرخ كرده ، همبورگر.
ساندويچ گوشت گاو سرخ كرده ، همبورگر.
زاده حام، از نسل حام، زنگي سياه آفريقائي، مصري.
مربوط به نژاد حام.
از نژاد حامي وسامي.
دهكده ، دهي كه در آن كليسا نباشد، نام قهرمان ونمايشنامه تراژدي شكسپير.
چكش، پتك ، چخماق، استخوان چكشي، چكش زدن ، كوبيدن ، سخت كوشيدن ، ضربت زدن .
داس وچكش.
باخشونت وشدت عمل بسيار.
سرچكش، كودن ، نوعي ماهي كوسه .
دست بند مجرمين .
رمز همينگ .
بهينه سازي دستي.
بانوج، ننو يا تختخوابي كه از كرباس يا تور درست شده .
پرگوشت، فربه ، بي مزه .
(ج. ش. ) نژاد خوك سياه آمريكائي.
از كار بازداشتن ، مانع شدن ، مختل كردن ، قيد.
(ج. ش. ) موش بزرگ ( Cricetus).
(تش. ) زردپي طرفين حفره پشت زانو، عضلات عقب ران ، زردپي، زانوي كسيرا بريدن ، فلج كردن .
قلاب چه ، قلاب كوچك ، (ج. ش. ) قلاب.
(.n) دست، عقربه ، دسته ، دستخط، خط، شركت، دخالت، كمك ، طرف، پهلو، پيمان ، . (.viand .vt) دادن ، كمك كردن ، بادست كاري را انجام دادن يك وجب.
كاملا، كلا، تماما.
كيف سفري، كيف دستي خانم ها.
پشت درپشت چيزي را رساندن ، بتواتر رساندن .
منگنه دستخور.
آئينه ، كوچك دسته دار، ذره بين ، ساعت شني.
(glove and hand) خيلي صميمي، خيلي نزديك ، دوست يك دل ويكزبان ، دوست همراز.
كلفت، پيشخدمت زن ، مستخدمه .
(ز. ع. - آمر. ) لباس ارزان ودوخته ، ارزان .
( در فوتبال ) رد كردن توپ.
تسليم كردن ، پي درپي وبتواتر چيزي را رساندن .
فاصله همينگ .
ارگ دستي، آكوردئون .
تسليم كردن ، تحويل دادن .
بسرعت وبمقدار زياد.
منگنه دستي.
(د. گ . ) متوالي، پي درپي، بلا انقطاع.
نزديك ، دست بدست يكديگر، مجاور، دردسترس، دست به يقه .
دست بدهان ، ( مج. ) محتاج، گنجشك روزي.
هندبال.
زنبه خاك كشي دستي.
آگهي دستي، اعلاني كه بدست مردم ميدهند.
كتاب دستي، كتاب مرجع.كتاب دستي، كتاب راهنما، رساله .
باندازه كف دست، پهناي دست.
چهارچرخه كوچكي كه بوسيله دست يا موتور كوچكي روي خط آهن حركت ميكند.
ارابه دستي، چرخ دستي.
(handshake) دست زدن ، دست دادن .
هنردستي، صنايع يدي.
بخو، دست بند آهنين ، دستبند زدن ( به ).
عادت به استفاده از يك دست پيش از دست ديگر.
پيمان عروسي، دست نامزدي، پيمان عروسي بستن با، حلقه ، چسبيدن ، دستبند يا بخوزدن .
مشت، يك مشت پر، تني چند، مشتي.
دستگيره ، دسته ، محل دست گرفتن و مانند دسته شمشير )، جنگ دست به يقه ، دستبگريبان .
دستگيره ، دسته ، گيره دستي.
امتياز به طرف ضعيف در بازي، آوانس، امتياز دادن ، اشكال، مانع، نقص.
هنردستي، پيشه دستي، صنعت دستي، هنرمند.
راديوي كوچك دستي ترانزيستوري.
دستمال، دستمال گردن .
گراندن ، گذاشتن و برداشتن دستگيره .دسته ، قبضه شمشير، وسيله ، لمس، احساس بادست، دست زدن به ، بكار بردن ، سرو كارداشتن با، رفتار كردن ، استعمال كردن ، دسته گذاشتن .
دسته دو چرخه ، فرمان .
دسته گذار، رسيدگي كننده ، مربي، نگاهدارنده .
بي دست.
گراندن ، گذاشت و برداشت.بررسي، لمس، رسيدگي، اداره ( كردن ).
فهرست دستي، فهرست مختصر.
مصنوع دست، دستي، يدي، دستباف، دست دوز.
نوبت بازي، اعانه .
دست چين كردن .
نرده مخصوص دستگيره ( مثل نرده پلكان ).
(د. گ . ) بدون كوشش، بسهولت، بدون احتياط.
اره دستي.
باندازه كف دست، پهناي دست.
فال، شانس، هديه ، پول، دشت اول صبح، رونما، عيدي، پيش قسط، بيعانه دادن ، عيدي دادن ، رونما دادن ، دشت كردن .
دستگاه فرستنده وگيرنده ( گوشي ودهاني ) تلفن در يك قطعه .
دست ( دادن ).
دست به دست، دست دادن .
دلپذير، مطبوع، خوش قيافه ، زيبا، سخاوتمندانه .
ميله اهرم، اهرم، اهرم چوبي.
( دربندبازي وآكروباسي ) معلق زدن بر روي دستها.
معلق، دست ها بزمين وپاها در هوا، بالانس.
چرخ دستي.
بادست انجام شده ، يدي، دستي، دستكاري.
دست باف.
بادست نوشتن ، با خط خود نوشتن ، دستخط كردن ، نسخه خطي تهيه كردن .
دستخط، خط.
بادست انجام شده ، دستي، دم دست، آماده ، موجود، قابل استفاده ، سودمند، چابك ، چالاك ، ماهر، استاد در كار خود، روان ، بسهولت قابل استفاده ، سهل الاستعمال.
شخص آماده بخدمت، نوكر.
آويختن ، آويزان كردن ، بدار آويختن ، مصلوب شدن ، چسبيدن به ، متكي شدن بر، طرزآويختن ، مفهوم، ترديد، تمايل، تعليق.
وقت را ببطالت گذاندن ، ول گشتن ، ور رفتن .
(back hang) رهاكردن ، عقب كشيدن ، پس زدن .
سماجت ورزيدن ، ادامه دادن ، دوام داشتن ، ثابت قدم بودن .
محل آويختن چيزي ( مثل رجه )، ميعادگاه ، آويختن ، سماجت ورزيدن ، مسكن كردن ، والميدن .
اثر باقي مانده ، اثر باقي از هر چيزي، حالت خماري.
بهم چسبيدن ، متفق بودن .
درحال معلق ماندن ، ماندن ، به صحبت تلفني خاتمه دادن ، زنگ زدن .معوق گذاشتن ، معوق شدن .
آشيانه هواپيما، پناهنگاه ، حفاظ.
مقصر، شرمگين ، آدم خبيث، شرمنده وترسو.
اعلام كننده ، آويزان كننده ، معلق كننده ، جارختي، چنگك لباس، (مك . ) اسكلت ياچهارچوبه اي كه از سقف آويتخه وداراي بلبرينگ براي حركت دادن ماشين باشد.
وابسته ، متكي بر، انگل، موي دماغ، مفت خور.
عمل آويختن ، اعدام، بدار زدن ، چيز آويخته شده ( مثل پرده وغيره )، آويز، معلق، آويزان ، درحال تعليق، محزون ، مستحق اعدام.
دژخيم، مامور اعدام، دار زن .
ريشه يا رشته باريكي كه از پوست گوشه ناخن آويزان است، ريشه ناخن .
كاردست، صنعت دست، دست ساخته ، دستكار.
كلاف، حلقه ، قرقره ، ماسوره ، كلافه ، نفوذ، تاثير، قلاب، عادت، زشت، شكار، طعمه شكار، كلاف كردن .
آرزومند چيزي بودن ، اشتياق داشتن ، مردد ودودل بودن .
اشتياق، شوق وافر.
حقه بازي، دوروئي، روباه بازي، حيله گري.
صورت جلسات رسمي پارلمان انگليسي.
(طب ) جذام، خوره ، بيماري هنسن .
درشكه دوچرخه .
اتفاق، قضا، روي دادن ، اتفاق افتادن .
اتفاقي، برحسب تصادف، اتفاقا.
بيچاره .
درظاهرمنفرد، تك نما، ( زيست شناسي) داراي نيمي از كروموسومهاي اصلي مانندكروموسومسلولهاي جنسي، نيم دانه .
( زيست شناسي ) موجوداتي كه داراي تعداد كروموسم هائي مانند سلول هاي جنسي هستند.
(زيست شناسي ) تقليل تعداد كروموسوم ها درنتيجه تقسيم بدو سلول منفرد(haploid).
شايد، بل، بلكه ، احتمالا، تصادفا.
روي دادن ، رخ دادن اتفاقافتادن ، واقع شدن ، تصادفا برخوردكردن ، پيشامدكردن .
اتفاق، رويداد، پيشامد.
وقايع اتفاقي، روي داد شانسي.
خوشحالي، خوشي، شادي، خوشنودي، خرسندي.
خوش، خوشحال، شاد، خوشوقت، خوشدل، خرسند، سعادتمند، راضي، سعيد، مبارك ، فرخنده .
الله بختي، برحسب تصادف، لاقيد، لا ابالي، آسان گذران ، بيمار.
(ر. ش. ) وابسته بحس لامسه ، لامسه اي.
( درژاپن ) خودكشي.
رجز خواني، باصداي بلند نطق كردن ، نصيحت.
بستوه آوردن ، عاجز كردن ، اذيت كردن ، ( نظ. ) حملات پي درپي كردن ، خسته كردن .
ستوه ، بستوه آوري، اذيت، آزار.
پيشرو، منادي، جلودار، قاصد.
لنگرگاه ، بندرگاه ، پناهگاه ، پناه دادن ، پناه بردن ، لنگر انداختن ، پروردن .
رئيس بندر، مامور تنظيم حمل ونقل وامور بندرگاه .
پناهگاه ، لنگرگاه .
لنگرگاه ، بندرگاه ، پناهگاه ، پناه دادن ، پناه بردن ، لنگر انداختن ، پروردن .
سخت، سفت، دشوار، مشكل، شديد، قوي، سخت گير، نامطبوع، زمخت، خسيس، درمضيقه .
سخت ومحكم، غير قابل تغيير وانحراف، لازم الاجرائ، ثابت.
baseball =.
(ج. ش. ) پرندگان سخت منقار.
سگ خو، سرسخت، سخت گير، ( درمورد سگ ) گاز گير، سخت گاز گرفته شده .
تخته فشاري.
سخت جوشيده ، ( درمورد تخم مرغ) زياد سفت شده ، سفت، سفت پز، پرتعصب، سرسخت وخشن .
(ج. ش. ) حلزون داراي كفه هاي صدفي سخت.
(مع. ) ذغال سنگ سخت ( كلوخه ).
نسخه چاپي، نسخه ملموس.
هسته اصلي، شالوده .
اجسام پايدار ومقاوم، اجسام سخت.
(گ . ش. ) بوته كوتاهي كه در اتازوني ميرويد، اسپيره .
داراي دست هاي پينه خورده ، سخت گير، ( م. م. ) خسيس.
آدم بي كله ، بي مخ، شاخ جنگي.
اعمال شاقه ( براي زندانيان ).
(maple sugar) افراي قندي، قند افرا.
بد دهنه ، بدلگام، ( مج. ) خودسر، سركش.
مخلوطي از خامه وشكر وچاشني.
فروشندگي باچرب زباني وفشار، زورچپاني.
سخت شده ، منقبض شده ، ثابت شده ، سفت شده .
سخت پوست، كاسه دار، ( مج. ) سخت، متعصب.
سطح چيزي ( مثل جاده ) را فرش كردن ، آجرفرش كردن ، سنگفرش كردن .
ظروف فلزي ( مثل ديگ وقابلمه وغيره )، فلز آلات.
گندم ماكاروني داراي مقدارگلوتن زيادي است.
سيم بندي شده ، سخت افزاري.
چوب سفت، چوب بادوام، چوب جنگلي.
پركار، زحمت كش.
سخت كردن ، تبديل به جسم جامد كردن ، مشكل كردن ، سخت شدن ، ماسيدن .
سفت كننده .
سنگدل، دل سخت.
جسارت، بي باكي، سرسختي، نيرومندي.
شجاعت، جسارت.
سختي، دشواري، اشكال، سفتي، شدت.
زمين سفت، خاك سفت.
داراي زندگاني سخت ومشكل، سخت مشغول، پرمشغله .
سختي، محنت، مشقت.
اتومبيلي شبيه اتوميل هاي كروكي كه داراي سقف سخت فلزي ميباشد، ماشين سقف دار.
سخت افزار.
خرابي سخت افزاري.
سخت افزار گرا.
مقابله سخت افزاري.
دلير، جسور، متهور، دلير نما، پرطاقت، بادوام.
خرگوش، خرگوش صحرائي، گوشت خرگوش، مسافر بي بليط، بستوه آوردن ، رم دادن .
گيج، سبك مغز، ديوانه ، بي پروا، وحشي.
لب شكري، لب خرگوشي.
(گ . ش. ) گل استكاني گرد.
خوراك راگو با لوبيا سبز، دانه هاي رسيده يانارس لوبياي سبز.
لوده ، دلقك ، نوعي سگ كوچك خالدار.
تعليم از راه گوش دادن ، گوش دادن ( به )، استماع كردن ، ( انگليس ) نجوا كردن .
برگشتن ، بازگشت، عطف كردن .
hearken =.
لودگي، حقه بازي، نمايش لال بازي ودلقك بازي.
هرزه ، فاحشه ، فاسد الاخلاق.
فاحشگي، هرزگي.
آسيب، صدمه ، اذيت، زيان ، ضرر، خسارت، آسيب رساندن ( به )، صدمه زدن ، گزند.
بادخشك زمستاني سواحل غربي آفريقا.
مضر، پرگزند.
بي ضرر.
(harmonious) هم آهنگ ، موزون ، هارمونيك ، همساز.هارمونيك .
( ر. ) تحليل توافقي ياتصاعد توافقي.
اعوجاج هارمونيك .
(ر. ) اعداد متقابل.
(مو. ) الحان مركب، آهنگ مركبي كه از تركيب چند موج صوتي ساده تر تركيب شده باشد.
سازدهني، آلت موسيقي شبيه سنتور.
مبحث مطالعه خواص ومختصات اصوات موسيقي، مبحث الحان موزون ، همسازها.
آهنگ ساز، موسيقي دان ، متخصص تطبيق روايات.
(مو. ) ارغنون .
هم آهنگ سازي.
هم آهنگ كردن ، موافق كردن ، هم آهنگ شدن ، متناسب بودن .
هارموني، تطبيق، توازن ، هم آهنگي، همسازي.
(مع. ) سيليكات آبدار آلومينيوم وباريم كه بلورهاي آن بصورت جفت وصليبي برنگهايمختلف يافت ميشود.
افسار، دهنه ، تاركش، اشيائ، تهيه كردن ، افسار زدن ، زين وبرگ كردن ، مهاركردن ، مطيع كردن ، تحت كنترل درآوردن .
اسب سواري يا باركش.
چنگ ( آلت موسيقي )، چنگ زدن ، بصدا در آوردن ، ترغيب كردن ، غربال، الك ، سرند.
چنگ نواز.
نيزه ، زوبين مخصوص صيد نهنگ ، نيشتر.
(مو. ) نوعي چنگ كه مانند پيانوبشكل ميز است.
(افسانه ) جانوري كه تن ورخسار زن وبال وچنگال مرغ را داشته ، آدم درنده خو.
پيرزن زشت، فاحشه از كار افتاده ، زن شرير.
تازي مخصوص شكار خرگوش، نوعي باز يا قوش غارتگر، ويران كننده .
چنگك زمين صاف كن وريشه جمع كن ، كلوخ شكن ، باچنگك زمين را صاف كردن ، آزردن ، زخم كردن ، جريحه دار كردن ، غارت كردن ، آشفته كردن .
غارت كردن ، چاپيدن ، لخت كردن ، ويران كردن ، آزردن ، بستوه آوردن .
تند، درشت، خشن ، ناگوار، زننده ، ناملايم.
سخت وخشن كردن يا شدن .
گوزن نر.
(ج. ش. ) بزكوهي آفريقائي.
(ش. ) كربنات آمونيوم، (گ . ش. ) بارهنگ ، شاخ گوزن ماده .
آدم بي پروا، لا ابالي، بيفكر، بيقيد، هردمبيل.
( روم قديم ) فالگير، غيبگو، ( م. ل. ) روده بين .
خرمن ، محصول، هنگام درو، وقت خرمن ، نتيجه ، حاصل، درو كردن وبرداشتن .
آخر خرمن ، پايان درو، محل جمع آوري خرمن .
بدر، ماه شب چهارده .
دروگر، خرمن بردار، نوعي عنكبوت.
بوده ، بوده است، سابقا.
پسر عزيز بنده .
درهم، درهم كردن .خردكردن ، گوشت وسبزه هاي پخته كه باهم بياميزند، آميزش، مخلوط، مخلوط كردن ، ريزه ريزه كردن ، آدم كودن .
نشاني درهم.
برنامه نويسي درهم.
خط نشان ، خط شروع مسابقه .
جمع كل درهم.
درهم سازي.
(hasheesh) حشيش، بنگ .
not has =.
چفت، كلاف، قرقره ، ماكو، ماسوره ، چفت كردن ، بستن ، دور چيزي پيچيدن .
بالش زير زانوئي، كلاله علف درهم پيچيده .
توداري، او دارد.
نيزه اي، تبرزيني، سه گوش ونوك تيز.
عجله ، شتاب، سرعت، عجله كردن .
تسريع ردن ، شتاباندن ، شتافتن .
عجول، شتاب كننده .
شتابان ، باشتاب، باعجله .
عجول، شتاب زده ، دست پاچه ، تند، زودرس.
خوراكي كه با آرد وشيروكره وگوشت درست ميكنند.
كلاه ، كلاه كاردينالي.
دريچه ، روزنه ، نصفه در، روي تخم نشستن ( مرغ )، (مج. ) انديشيدن ، پختن ، ايجاد كردن ، تخم گذاشتن ، تخم دادن ، جوجه بيرون آمدن ، جوجه گير ي، (مج. ) درآمد، نتيجه ، خط انداختن ، هاشور زدن .
روزنه عرشه كشتي مخصوص پائين فرستادن بار، دريچه ، نصف در.
محل تخم گذاري ( مرغ يا ماهي )، محل تخم ريزي ماهي، محل نقشه كشي وتوطئه .
تبركوچك ، تيشه ، ساتور، باتبر جنگ كردن .
صورت دراز وباريك .
آدمكش مزدور، تروريست مزدور.
سايه زني، هاشور زني.
(ج. ش. ) جانور تازه متولد، نوزاد، جوجه سراز تخم درآورده .
نفرت داشتن از، بيزار بودن ، كينه ورزيدن ، دشمني، نفرت، تنفر.
منفور.
(=have) سوم شخص مفرد از زمان حاضر فعل have.
دشمني، كينه ، عداوت، بغض، بيزاري، تنفر، نفرت.
كلاهدوز، كلاه فروش.
زره زانوپوش.
(ز. ع. - انگليسي ) زمين رسوبي كنار رودخانه ، چمن زار كنار رودخانه .
مغرور، باددرسر، متكبر، والا.
كشيدن ، هل دادن ، حمل كردن ، كشش، همه ماهيهائي كه دريك وهله بدام كشيده ميشوند، حمل ونقل.
كشش، پولي كه راه آهن بابت حمل ونقل قطار هاي بيگانه در مسير خود ميگيرد.
پوشال، ( انگليس ) كزل (alzko)، ساقه ، ساقه وپوشال حبوبات وغيره كه باآنهاسقف راميپوشانند.
گرده ، كفل، سرين ، گوشت ران وگرده .
زياد رفت وآمد كردن در، ديدارمكرركردن ، پيوسته آمدن به ، آمد وشد زياد، خطور، مراجعه مكرر، محل اجتماع تبه كاران ، آميزش، دوستي، روحي كه زياد بمحلي آمد وشدكند، تردد كردن ، پاتوق.
(ج. ش. ) داراي آلت مكنده ، مربوط به حشرات مكنده ، مساعد براي مكيدن ، مكنده .
(ج. ش. ) آلت مكنده حشرات يا سخت پوستان .
مكنده .
(گ . ش. ) آلت مكنده گياه انگلي.
(hautboy) سرنا، كرنا، ( م. م. ) درخت جنگلي.
(hautbois)سرنا، كرنا، ( م. م. ) درخت جنگلي.
مدساز، موسسه طراحي لباس ومد بانوان ، طراح لباس.
تمرين اسب سواري از روي مانع، دبيرستان .
بزرگي، بزرگ منشي، ارتفاع، غرور.
داشتن ، دارا بودن ، مالك بودن ، ناگزير بودن ، مجبور بودن ، وادار كردن ، باعث انجام كاري شدن ، عقيده داشتن ، دانستن ، خوردن ، صرف كردن ، گذاشتن ، كردن ، رسيدن به ، جلب كردن ، بدست آوردن ، دارنده ، مالك .
ندار، ( در مقابل دارا )، فقير.
روكلاهي سفيدي كه پشت گردن را نيز از آفتاب محفوظ ميدارد.
بندرگاه ، لنگرگاه ، (م. ج. ) پناهگاه ، جاي امن .
not have =.
(اسكاتلند ) مهمل، بيهوده ، چرند، مزخرف.
كيسه پارچه اي، كسه ، خورجين .
خرابي، غارت، ويران كردن .
پرچين ، حصار، محوطه ، (گ . ش. ) كويج، كيالك ، ميوه وليك ، ملاوليك ، چيز بي ارزش، گيركردن ، من من كردن ، گيردرصحبت، درنگ ، فرمان حركت ( به يك دسته ياتيم ) دادن ، گله گوسفند وغيره ، دست چپ رفتن ، دست چپ بردن ، به دست چپ، دست چپ برو.
(ج. ش. ) سهره منقار بزرگ وگردن كوتاه .
اهل هاوائي، مربوط به هاوائي.
باز، قوش، شاهين ، بابازشكار كردن ، دوره گردي كردن ، طوافي كردن ، جار زدن و جنسفروختن ، فروختن .
كنيه اهل استان ايوا.
(ج. ش. ) پروانه بيد.
فروشنده دوره گرد وجار زن .
(ج. ش. ) لاك پشت منقار دار.
سوراخهاي دماغه كشتي كه مخصوص عبورطناب است، طناب هاي نگاه دارنده كشتي درحوضچه .
سوراخ دماغه كشتي مخصوص عبور طناب.
طناب فولادي مخصوص نگاهداشتن كشتي در حوضچه .
گره طنابي كه دوسرطناب را بهم فروكند.
(گ . ش. ) خفچه ، كيالك ، درخت كويچ، وليك .
شش جزئي، شش بخشي، شش قسمتي.
علف خشك ، گياه خشك كرده ، يونجه خشك ، حشك كردن ( يونجه ومانند آن )، تختخواب، پاداش.
كومه مخروطي از علف خشك ، علف، تل علف، پشته علف.
( طب ) تب يونجه ، زكام در اثر حساسيت، زكام بهاره .
چنگك ، چنگال مخصوص بلند كردن بسته علف ويونجه .
انبار علف، انبار علوفه .
علف خشك كن ، علف دروكن ، علف چين ، دستگاه علف خشك كني.
خرمن علف خشك ، توده ياكومه يونجه يا علف خشك .
علف دان ، جاي يونجه .
تخم علف، علف دانه ، (مج. ) برزگر.
كومه علف خشك .
ساخته شده از روي عجله ، بدساخته شده ، بلا استفاده ، مغشوش.
قمار، مخاطره ، خطر، اتفاق، در معرض مخاطره قرار دادن ، بخطر انداختن .مخاطره .
پرخطر.
مه كم، بخار، ناصافي ياتيرگي هوا، ابهام، گرفته بودن ، مغموم بودن ، روشن نبودن مه ، موضوعي ( براي شخص )، متوحش كردن ، زدن ، بستوه آوردن ، سرزنش كردن .
(گ . ش. ) درخت فندق، چوب فندق، رنگ فندقي.
(ج. ش. ) باقرقره اي كه پرهاي چين چين دارد.
فندق، رنگ فندقي.
مه دار، ( مج. ) مبهم، نامعلوم، گيج.
او ( آن مرد )، جانور نر.
مرد قوي ونيرومند.
نوك ، سر.(.adj and .n) سر، كله ، راس، عدد، نوك ، ابتدائ، انتها، دماغه ، دهانه ، رئيس، سالار، عنوان ، موضوع، منتها درجه ، موي سر، فهم، خط سر، فرق، سرصفحه ، سرستون ، سر درخت، اصلي، عمده ، مهم، (.vt) سرگذاشتن به ، داراي سركردن ، رياست داشتن بر، رهبري كردن
روسري (زنانه )، پيشاني بند، ( دركتاب ) شيرازه .
تخته اي كه در انتهاي فوقاني چيزي گ ذارند.
(طب) سرماخوردگي معمولي، زكام، نزله .
باكله ، سربجلو، از سر، سراسيمه .
شكاف نوك .
دريچه فوقاني كانال.
پوشش سر، روسري.
بريدن سردشمن وبردن آن بعنوان غنيمت ونشانه پيروزي.
عنوان ، سرصفحه ، عنوان سرصفحه روزنامه .
رئيس، مدير مدرسه .
مديره ، ريسه ، خانم مدير مدرسه ، خانم رئيس.
جايزه آوردن سر ( يا دستگير) جنايتكار.
شاخ بشاخ، از سر، از طرف سر، روبرو، نوك به نوك .
وارونه ، پشت ورو، نا اميدانه ، عميقا.
گوشي تلفن وغيره كه بوسيله گيره بر روي گوش ثابت ميشود.
كلاه ، سرصفحه ( دركتاب )، آرايش، ( مج. ) هوش، ادراك ، آدم باهوش، قسمت بالا، سر، هر آلتي كه روي سر قرار ميگيرد.
سرسنجاق، سنجاق سر.
مركز فرماندهي، برج نظارت، مركز كار.
تنوره آسياب.
بالش، متكا، زيرسري.
بادبان جلو كشتي.
يك زوج گوشي تلفن وغيره كه بوسيله گيره روي سر ثابت ميشود.
سرچشمه ، منبع، ورزش وآكروبات با سر.
قسمت سر، افسار، كله گي.
پايه ، بستر، ياتاقان ، راهنماي عمليات ورزشي دسته جمعي در مدارس وغيره .
سنگ روي گور ( كه راست واميدارند )، سنگ قبر، سنگ بنياد، سنگ زاويه .
سرچشمه رودخانه .
خودسر، خود راي، لجباز، لجوج، سرسخت.
سرپيشخدمت.
سرچشمه ، بالاي رودخانه ، بالارود ( بيشتر درجمع ).
بجلو، پيشرفت، بلندي طاق، سرعت، پيشروي.
باد روبرو، باد مخالف.
كلمه ياجمله اي كه در سر آغاز فصل يا بخش كتاب نوشته ميشود.
كار فكري، فكر روشن ، زينت مخصوص سنگ سرطاق.
سردرد، دردسر، (گ . ش. ) خشخاش وحشي.
روسري زنانه ، پوشاك سر، آرايش مو، آرايش سر.
سردار، رسيده ، نوك دار.
سرساز، درساز، سرانداز، شيرچه ، رئيس.سرآمد، سرانداز.
كارت سر آمد.
برچسب سر آمد.
سطر سر آمد.
مدرك سرآمد.
باكله ، سربجلو، از سر، سراسيمه .
عنوان ، سرفصل، سرنويس.عنوان گذاري، عنوان ، سرصفحه ، سرنامه ، تاريخ ونشاني نويسنده كاغذ، باسرتوپ زدن .
دماغه ، پرتگاه .
بي سر.
چراغ جلو ماشين .
نويسنده سرمقاله روزنامه .
باكله ، سربجلو، بادست پاچگي، تند، سراسيمه ، بي پروا، شيرجه رونده ، معلق، عجول.
رئيس، بزرگ ، بزرگتر، پيشوا، سرپرست.
جلوئي، اولين ( رديف )، جلوترين ، مقدم.
رياست، پيشوائي، بزرگي، برتري، تفوق، رهبري.
جلاد، دژخيم، رئيس، پيشوا، رهبر.
تند، بي پروا، عجول شديد، مست كننده .
شفا دادن ، خوب كردن ، التيام دادن ، خوب شدن .
شفا دهنده ، التيام دهنده .
تندرستي، بهبودي، سلامت، مزاج، حال.
سالم، تندرست، مقوي.
سالم، تندرست.
توده ، كپه ، كومه ، پشته ، انبوه ، گروه ، جمعيت، توده كردن ، پركردن .
شنيدن ، گوش كردن ، گوش دادن به ، پذيرفتن ، استماع كردن ، خبر داشتن ، درك كردن ، سعي كردن ، اطاعت كردن .
شايعه ، آوازه ، خبر، چيز شنيده ، مسموعات.
شنوائي، سامعه ، استماع دادرسي، رسيدگي بمحاكمه ، گزارش.
گوش دادن به ، گوش كردن به ، استماع كردن ، بگوش دل پذيرفتن .
نعش كش، مرده كش، بانعش كش بردن .
قلب، سينه ، آغوش، مركز، دل و جرات، رشادت، مغز درخت، عاطفه ، لب كلام، جوهر، دل دادن ، جرات دادن ، تشجيع كردن ، بدل گرفتن .
دردقلب، (مج. ) غم، غصه ، اندوه ، سينه سوزي.
مرض قلبي.
سكته قلبي، نارسائي قلب.
آزاد ازقيد عشق، مبرا از عشق.
دل آزار، جانسوز، غم انگيز، دلگير، جانگداز.
دلشكسته .
صميمي، رفيق، دوست، بطور خودماني وصميمانه .
فارغ از عشق، بي عشق، خالصانه ، صميمانه .
ضربان قلب، تپش دل، ( مج. ) جنبش، احساسات.
اندوه بسيار، غم زياد، دل شكستگي.
اندوه آور، پشت شكن ، مايه دل شكستگي.
دل شكسته .
دردياسوزش قلب، سوزش معده ، حسدياخصومت ورزيدن .
حسادت.
دل دادن ، جرات دادن ، تشجيع كردن .
قلبي، صميمي، از روي صميميت، خالص، بي ريا.
اجاق، آتشدان ، كف منقل، ( مج. ) منزل، سكوي اجاق، كوره كشتي.
سنگ پهن كف اجاق.
منطقه مركزي وحياتي.
بي عاطفه ، عاري از احساسات، افسرده .
آسايش فكري.
پريشان ، غمگين ، ملول، دل آزرده ، دل شكسته ، نزار.
(اسكاتلند ) روح بخش، سرزنده ، بشاش، اميدوار، باروح.
دل افسرده ، دل ريش، دل گرفته ، غمگين .
عميق ترين احساسات دل، ( م. ل. ) رگ وريشه دل.
تپش قلب، هوس.
قلبي، صميمانه ، دلچسب، مقوي.
گرما، گرمي، حرارت، تندي، خشم، عصبانيت، اشتياق، وهله ، نوبت، تحريك جنسيزنان ، طلب شدن جانور، فحليت، گرم كردن ، برانگيختن ، بهيجان آمدن .گرما، حرارت، گرمكردن ، گرم شدن .
اتلاف گرما.
(طب ) گرمازدگي(prostration. h نيزناميده ميشود).
صاعقه .
عرق سوز، عرق جوش، حرارت سوزان .
گرماگير، جاذب گرما.
(طب ) گرمازدگي، گرماگرفتگي، غش در اثر گرما.
انتقال گرما.
( انگليس ) واحد حرارت، كالري.
چراغ خوراك پزي، بخاري، دستگاه توليد گرما، متصدي گرم كردن .
زمين بايري كه علف وخاربن درآن مي رويد، تيغستان ، بوته ، خاربن ، خلنگ زار.
(ج. ش. ) خروس كولي، باقرقره سياه نر.
(ج. ش. ) باقرقره سياه ماده .
(ج. ش. ) باقرقره سياه .
كافر، بت پرست، مشرك ، آدم بي دين .
قلمرو كفار، كفر.
كافروار.
آئين كفار.
كافر كردن و وحشي كردن ، كافر شدن .
(گ . ش. ) خلنگ ، علف جاروب، ورسك (erica)، وابسته به خلنگ .
عنصرگرمكن .
بلند كردن ، كشيدن ، بزرگ كردن ، جابجا كردن ، باد كردن ، تقلا كردن .
آسمان ، سپهر، گردون ، فلك ، عرش، بهشت، قدرت پروردگار، هفت طبقه آسمان ، ( بصورت جمع ) آسمان ، خدا، عالم روحاني.
سماويت، آسماني، روحاني، الوهيت، علوي.
آسماني، سماوي، بهشتي، خدائي، روحاني.
روبه آسمان ، بطرف آسمان .
سنگين ، گران ، وزين ، زياد، سخت، متلاطم، كند، دل سنگين ، تيره ، ابري، غليظ، خواب آلود، فاحش، آبستن ، باردار.
مخصوص كارسنگين .
پاسنگين ، آهسته وسنگين درحركت، دل سنگين .
سنگين دست، خام دست، بي مهاره ت، زشت.
دلتنگ ، افسرده ، غمگين ، دل افسرده .
جامد، سخته ، چهارشانه ، كلفت وكوتاه ، خپل، جسم سخت وجامدومتراكم، كلفت، زمخت.
عدد هفت، شماره هفت، هفت، هفته .
هفتگي.
( طب ) جنون جواني.
كند كردن ، كودن كردن .
كندي، كودني، حماقت.
عبري.
دين يهود، عادات ورسوم واصطلاحات عبري.
عبراني كردن ، يهودي شدن .
زبان عبري، عبراني، يهودي.
جزاير هيبريد واقع در غرب اسكاتلند.
( افسانه يونان ) الهه سحر وجادو و عالم اسفل.
( يونان باستان ) قرباني صد گاو، قرباني همگاني.
شانه كردن ، ( مج. ) سخت بازپرسي كردن از، سوال پيچ كردن ، بباد طعنه گرفتن ، شانه .
هكتار، ده هزار متر مربع.
( طب ) داراي تب لازم، بيقرار، گيج كننده .
هكتوگرم، صد گرم.
ماشين كپيه برداري يا رونوشت برداري.
هكتوليتر، صد ليتر.
هكتومتر، صد متر.
( باحرف بزرگ ) اسم خاص مذكر، آدم گردن فراز، خودنما، لاف زدن ، قلدري كردن ، (افسانه يونان وباحرف بزرگ ) يكي از فرزندان پريام (priam).
would he، had =he.
( در بافندگي ) ورد، تاركش، تارگذران .
گوسفند نر، قوچ.
چپر، خارپشته ، پرچين ، حصار، راه بند، مانع، پرچين ساختن ، خاربست درست كردن ، احاطه كردن ، طفره زدن ، از زير ( چيزي ) در رفتن .
(ج. ش. ) خارپشت، ارمجي، جوجه تيغي، ماشين لاروبي، آدم ناسازگار.
رديف بوته هاي پرچين ، سياج بند، رديف خاربن .
مربوط بخوشي ولذت.
فلسفه خوشي پرستي وتمتع از لذايذ دنياي زودگذر.
عرعر( مثل خر )، قاه قاه خنده ، هر هر ( خنده ).
عصبانيت، خشم.
پروا، اعتنا، توجه ، ملاحظه ، رعايت، مراعات، اعتناكردن (به )، محل گذاشتن به ، ملاحظه كردن .
متوجه ، مواظب.
بي پروا.
پاشنه ، پشت سم، ( درجمع ) پاهاي عقب ( جانوران )، ته ، پاشنه كف، پاشنه جوراب، پاشنه گذاشتن به ، كج شدن ، يك ور شدن .
باپنجه وپاشنه ، بانوك پا.
پاشنه ساز، تعاقب كننده ، تندپا.
پاشنه ، پاشنه پوش.
ته پياله ، لائي پاشنه ، لايه پاشنه كفش، نعلبكي.
سنگين ، ثقيل، بخش عمده ، بلند كردن .
قوي، سنگين .
برتري، تفوق، استيلا، تسلط، پيشوائي، اولويت.
( hejira)هجري، هجرت.
گوساله ماده ، ماده گوساله .
هي، اي، هان ، جانمي، اي والله .
هاي هاي ( آه كشيدن از روي خستگي وبيزاري )، داركوب زرين پر، آه .
بلندي، رفعت، ارتفاع، جاي مرتفع، آسمان ، عرش، منتها درجه ، تكبر، دربحبوحه ، ( درجمع ) ارتفاعات، عظمت.بلندي، ارتفاع.
بلند كردن ، بلندتر كردن ، بالا بردن ، زياد كردن ، شديد كردن ، بسط دادن .
زشت، شنيع، شرير، ظالم، فجيح، تاثر آور.
وارث، ميراث بر، ارث بر، حاصل، ارث بردن ، جانشين شدن .
وارث بلا فصل.
وارث قانوني.
وارث درجه دوم كه درصورت نبودن حاجبي وارث ميشوند، وارث مقدر.
وارثه ، ارث برنده زن .
تركه ، دارائي منقولي كه بارث رسيده باشد.
وراثت، وارث بودن .
بلند كردن ، دزدي كردن ، دزدي، سرقت، مسلحانه .
( hegira) هجري، هجرت.
( افسانه يونان ) هلن همسر زيباي منلوس.
( helical)(انج. ) ستاره اي كه قبل از طلوع يا افول خورشيد قابل رويت است، شمسي.
( heliacal)(انج. ) ستاره اي كه قبل از طلوع يا افول خورشيد قابل رويت است، شمسي.
(ج. ش. ) بشكل پوسته حلزون ، مارپيچ، حلزوني.
شيپوربرنجي مارپيچي.
هليكوپتر.
(نج. ) داراي مركز در خورشيد، دوار بدور خورشيد.
عكس رنگي ( برنگ هاي طبيعي )، عكاسي رنگي.
گراورسازي بانور آفتاب، دستگاه عكسبرداري از آفتاب، مخابره بوسيله نور خورشيد.
گراورسازي بوسيله نور بر روي صفحه حساس.
آفتاپ پرستي.
خورشيد سنج، آلت پيمايش قطر خورشيد.
نورگرائي.
(گ . ش. ) گل آفتاب پرست ( مثل گل هميشه بهار )، آفتاب گراي، گل آفتاب گردان ، ارغوانيروشن ، يشم ختائي، حجرالدم، سرخ ژاسب.
(گ . ش. ) رشد كننده تحت تاثير آفتاب، آفتاب گرائي.
فرودگاه هليكوپتر.
(ش. ) گاز خورشيد، بخار آفتاب، گاز هليوم.
مارپيچ، ( هن. ) منحني حلزوني، پيچك .
shall he = will he =.
دوزخ، جهنم، عالم اموات، عالم اسفل، سروصدا راه انداختن .
زياد خميده ، منحرف شده ، به بيراهه كشيده شده ، ( ز. ع. ) گمراه ، منحرف.
( آمر. ) سمندر آبي، آدم فاسد وهرزه ، الواط.
لجاره ، زن لجاره ، ساحره ، عجوزه .
(گ . ش. ) خريق سفيد.
يوناني خالص، يونان باستان ، ( امروزه ) تبعه يونان .
مربوط به يونان .
اصطلاح يوناني، يوناني مابي، آداب يوناني.
متخصص فرهنگ يونان .
يوناني شدن .
يوناني كردن يوناني ماب كردن .
(ج. ش. ) ماهي آبنوس ياكپور گرمسيري.
(ج. ش. ) كرم حشره گوشتخوار.
آدم جهنمي، ساكن جهنم، اهل جهنم.
جهنمي.
هالو ( كلمه اي كه در گفتگوي تلفني براي صدا كردن طرف بكار ميرود )، سلام كردن .
سكان ، اهرم سكان ، ( مج. ) نظارت، اداره ، زمام، ( مج. ) اداره كردن ، دسته .
خود، كلاه خود، كلاه ايمني آتش نشانها وكارگران .
(pref-)(طب - ج. ش. ) كلمات پيشونديست بمعني كرم، (.n)(ج. ش. ) كرم، كرم روده .
(طب ) ابتلائ به كرم روده ، ناخوشي كرم.
(طب - ج. ش. ) كلمات پيشونديست بمعني كرم.
كرم شناسي، مطالعه در اطراف كرم هاي بيماري زا وانگلي.
سكان گير، راننده ، رل دار، مدير.
بنده ، علام، رعيت.
كمك كردن ، ياري كردن ، مساعدت كردن ( با )، همدستي كردن ، مدد رساندن ، بهتركردن چاره كردن ، كمك ، ياري، مساعدت، مدد، نوكر، مزدور.
يار، هم دست، كمك ، ياور.
مفيد، كمك كننده .
كمك ، ياري، يك وعده يا پرس خوراك .
بيچاره ، درمانده ، فرومانده ، ناگزير، زله .
يار، كمك وهمدست، دمساز، همسر.
كمك ، معاون ، همدست زن ، زن ياور.
(د. گ . ) بطور درهم وبرهم، هرج ومرج.
دسته ، دسته تبر، دسته تيشه ومانند آن .
سويسي.
سبحاف اهم ( صدائي كه براي صاف كردن سينه درآورند )، سينه صاف كردن ، تمجمج كردن ، لبه ، كناره دار كردن ، لبه دار كردن ، حاشيه دار كردن ، احاطه كردن .
( طب ) اسبابي براي شمارش گويچه هاي خون .
باعث انعقاد خون شدن ، منعقد كردن .
خوني، وابسته به خون ورگها، احشائي.
تركيب قرمز متبلوري بفرمول 2O616H1C.
(طب ) وابسته به خون ، خوني، بيماري خوني.
تركيب قهوه اي تيره يا آبي تيره اي بفرمول C34H32N4O6Fe.
( طب ) عامل موثر در ازدياد گويچه هاي قرمز خون يا هموگلوبين .
(مع. ) هماتيت، نوعي سنگ آهن .
( طب ) گويچه قرمز نارس خون ، پلاكت هاي خوني.
خون زا، از خون بوجود آمده ، بوسيله خون منتشر شده .
شاخه اي از زيست شناسي كه درباره خون ودستگاههاي خونساز بحث ميكند، خون شناسي.
(طب ) تومورياغده محتوي خون خارج شده از رگها.
خونخوار، تغذيه كننده از خون .
(طب) خونسازي درموجود زنده ، تشكيل خون .
(ج. ش. ) انگل هاي خوني.
(طب)خون شاشي، وجود خون در ادرار، خون ميزي.
(طب) مرض روز كوري، كمي بينائي در نور زياد.
(گ . ش. ) سوسني ها، سوسن اصفر، زنبقي ها.
پيشوندي است بمعني نيم و نصف مانند hemisphere يعني نيمكره .
نيم دايره ، نيم هلال.
( در بلورها ) بشكل نصف محرف، بشكل نصفه وجهي.
(ش. ) هيدرات جسمي كه داراي نيم ملكول آب است.
(ج. ش. ) انگلهائي كه بيماري زا نيستند.
(طب) فلج نصف بدن ، فلج ناقص، نيم فلج.
نيم فلج، مربوط به فلج نيمه بدن ، كسيكه نيم بدنش فلج است.
نيمكره ، نيم گوي، اقليم.
نيم كره اي.
مصرع، مصراع، نيم بيت شعر، نيم فرد شعر.
(ش. )تركيبي بفرمول C5H8.
لبه انتهاي تحتاني لباس وپيراهن وكت.
(گ . ش. ) شوكران ، شوكران كبير.
(طب ) تاژكداران انگل خون ( مثل تريپانوزوم ).
(بيوشيمي ) ماده رنگي آهن دار گويچه هاي قرمز خون جانوران مهره دار.
(طب ) وجود هموگلوبين در ادرار.
آزاد شدن هموگلوبين از گويچه سرخ، تحليل گويچه هاي قرمز، خونكافت.
باعث تجزيه گويچه سرخ خون شدن ، هموليزه كردن .
خون دوست، موجود خون دوست.
( طب ) بيماري موروثي كه درآن خون دير لخته ميشود ودرنتيجه اشكال در بند آمدن خونريزي پديد مي آيد.
مبتلا به هموفيلي.
( طب ) خلط خونين .
( طب ) خون روي، خون ريزي، خون ريزش.
(طب ) بواسير.
(طب) توقف خونريزي، بند آمدگي خونريزي.
عامل بند آورنده جريان خون ، ( طب ) اسباب يا داروئي براي بند آوردن خونريزي.
(گ . ش) بوته شاهدانه ، مزد گياه ، كنف، بنگ ، حشيش.
(گ . ش. ) گياهان جنس كله گربه .
( درخياطي ) رشته هاي نخ را بطورموازي قرار دادن و رشته هاي عمودي را ازلاي آنهاگذراندن ( براي ايجاد طرح هاي مختلف ).
مرغ، ماكيان ، مرغ خانگي.
(گ . ش. ) هميشه بهار، هميشه بهار باغي، آذرگون .
مرغدان .
مهماني زنانه ، مجلس رقص زنانه .
(گ . ش. ) سيكران ، بذر البنج، بنگ دانه .
از اينرو، بنابر اين ، از اين جهت، پس از اين .
از اين پس، زين سپس، از اين ببعد.
از اين ببعد، پس از اين .
پيرو، هواه خواه سياسي، نوكر.
شعر يا نثر يازده هجائي.
الياف محكم وزرد رنگ گياه صباره .
(گ . ش. ) حنا، بوته حنا، حنا ماليدن .
مرغدان ، مزرعه يا محل پرورش مرغ.
ستايش چند خدا يكي پس از ديگري، توحيد نوبتي.
معتقد يا وابسته به توحيد نوبتي.
سعي كردن براي تفوق يافتن ( در مورد زوجيه نسبت به شوهر خود )، كوشش در مداخلاتجزئي ( در كارهاي شوهر ) كردن ، عيبجوئي كردن .
قاپيدن ، بچنگ آوردن ، ربودن ، تا اينكه .
حرف ندا كه براي دستور يا امريه به نظاميان بكار ميرود، وارد، مطلع، آگاه .
( طب ) ماده چند قندي(polysaccharide) كه در كبد ساخته ميشود.
( طب ) باهپارين درمان كردن ، تحت درمان باهپارين قرار دادن .
جگري، كبدي، سودمند براي جگر، جگري رنگ .
(گ . ش. ) غافث معمولي (wort liver)، دواي جگر.
( طب ) آماس كبدي، تورم كبد.
hipster =.
(افسانه يونان ) خداي آتش وفلز كاري.
باحرارت، مجذوب.
(hepta) پيشوندي بمعني هفت.
(hept) پيشوندي بمعني هفت.
هفت چيز، هفتگانه ، سبعه ، هفت نت، هفت بنياني.
(هن. ) هفت گوش، هفت گوشه ، هفت ضلعي، هفت پهلوئي، هفت ماهه .
شعر هفت وتدي.
حكومت هفت نفري، ولايات هفت گانه .
كتب هفت گانه اول كتب عهد عتيق.
(ش. ) انواع قندهاي ايزومريك بفرمول 4O71C7H.
اورا ( مونث )، آن زن را، باو، مال او.
جارچي، پيشرو، جلودار، منادي، قاصد، از آمدن ياوقوع چيزي خبر دادن ، اعلامكردن ، راهنمائي كردن .
نجباوعلائم نجابت خانوادگي، نشان نجابت خانوادگي، آئين وتشريفات نشان هاي خانوادگي.
گياه ، علف، رستني، شاخ وبرگ گياهان ، بوته .
پزشكي كه با داروي گياهي به مداوا ميپردازد.
گياه مانند، گياهي.
گياه ( بطوركلي )، رستني، علف، شاخ وبرگ .
گياه نامه ، مجموعه يا كلكسيون انواع گياهان ، گياهي، ساخته شده از علف وگياه .
فروشنده گياهان طبي، (سابقا) گياه شناس.
مجموعه گياهان خشك گياه دان ( اطاق يا جعبه ).
كشنده گياهان .
عاملي كه براي از بين بردن علف ها وگياهان بكار ميرود، علف كش.
(ج. ش. ) گياه خوار.
گياه خواري.
گياه مانند.
بوته دار، مانند بوته ، گياه دار.
بسيار دشوار، خطرناك ، بسيار نيرومند، وابسته به هركول.
هركول، پهلوان نامي اساطير يونان و روم.
رمه ، گله ، گروه ، جمعيت، گرد آمدن ، جمع شدن ، متحد كردن ، گروه .
چوپان ، گله بان ، محافظ، رمه دار، گاودار.
كالسكه اي كه بدنه كوتاهي دارد واز عقب سوار آن ميشوند.
چوپان ، گله دار، رمه دار، ( مج. ) كشيش، روحاني.
اينجا، در اينجا، در اين موقع، اكنون ، در اين باره ، بدينسو، حاضر.
درهمين نزديكي ها، دراين حدود، در اين حوالي.
از اين پس، از اين ببعد، آخرت.
(ك . ) باين طرف، در اين حوالي.
بدين وسيله ، بموجب اين نامه يا حكم يا سند.
ميراث، ملك ، دارائي غير منقول، مال موروثي.
ارثي.
انتقال موروثي، رسيدن خصوصيات جسمي وروحي بارث، تمايل برگشت باصل، توارث، وراثت.
نوعي گوساله گوشت قرمز از نژاد انگليسي كه صورت سفيدي دارد.
در اين ، در اين باره .
مافوق اين ، بالاتر از اين .
بعد از اين ، از اين پس، در سطور بعد.
درمقدمه اين نوشته ياسند، درمقدمه اين موضوع، پيش از اين .
در پائين اين ، در زير اين ، از اين پائين تر.
از اين ، متعلق باين ، ( م. م. ) از اينجا، در اين خصوص.
در اين ، بر اين ، در اين مورد، در اينجا، در نتيجه اين .
سردسته رافضي ها، رئيس رافضيون ، رئيس بدعت كاران ومرتدين .
كفر، ارتداد، الحاد، بدعتكاري، فرقه ، مسلك خاص.
رافضي، فاسد العقيده ، بدعت گذار، مرتد.
باين ( نامه )، بدين وسيله .
پيش از اين ، پيشتر، سابقا، قبلا، تاكنون .
در زير، در ذيل، ذيلا.
باين ( نامه )، بدين وسيله ، تاكنون ، تا اين وقت، تا اين زمان .
درنتيجه اين ، از اين رو، پس از اين ، متعاقب اين .
به اين نامه ، ( يا ورقه يا پيمان نامه يا سند )، همراه اين نامه ، لفا، جوفا، تلوا.
(حق. - انگلستان ) ماليات ياحقي كه پس از مرگ تيولدار به لرد يا امير پرداخته ميشده .
ارث بردني، بارث رسيدني، قابل توارث.
ميراث، ارثيه ، ارث، ماترك ، تركه غير منقول، مرده ريگ ، سهم موروثي، (مج. )بخش.
ارث بر، وارث.
( د. ن . ) كشتي دو دگله .
هم مرد هم زن .
( افسانه يونان ) پسر هرمس وآفروديت كه وقتي در آب تنش را مي شست بايك حوري دريائيمتصل و داراي يك بدن شد.
نرموك ، نر وماده ، خنثي، كسي كه هم داراي حالات زنانگي وهم حالات مردانگي باشد.
علم تفسير، تعبير، آئين تفسير كتاب مقدس.
هرمس ( در اساطير يونان ) خداي بازرگاني ودزدي وسخنوري.
وابسته به هرمس مصري، كيميائي، سحر آميز.
زاهد گوشه نشين ، تارك دنيا، منزوي.
(ج. ش. ) خرچنگي كه پاهاي عقب آن ناقص است.
گوشه عزلت، جاي انزوا، زاويه .
( طب ) فتق، مرض فتق، غري.
(طب ) بادفتق داشتن ، فتق داشتن .
قهرمان ، دلاور، گرد، پهلوان داستان .
قهرمان پرستي.
قهرمانانه ، قهرمان وار، بي باك ، حماسي.
شعر دو بيتي حماسي پنج هجائي.
آهنگ چهارهجائي در اشعار حماسي ( بروزن abab).
شعر حماسي، شعر رزمي.
هروئين .
شيرزن ، زني كه قهرمان داستان باشد.
اعتياد به هروئين .
گردي، قهرماني، شجاعت.
خود را پهلوان وانمود كردن ، قهرمان وپهلوان وانمود كردن ، قهرمان وپهلوان شدن .
(ج. ش. ) ماهيخوار، حواصيل.
پرورشگاه مرغ ماهيخوار، دسته ماهيخواران .
( طب ) تب خال، بيماري تب خال.
( طب ) زونا.
متخصص خزنده شناسي.
خزنده شناسي، قسمتي از جانور شناسي كه درباره خزندگان وذوحياتين بحث ميكند.
(ج. ش. ) شاه ماهي (hearengus clupea).
استخوان شاه ماهي، معماري يا طرح چپ و راست.
مال آنزن ( فرق ميان her وhers اينست كه her هميشه با موصوف گفته ميشود ولي hersتنها وبطور مطلق بكار ميرود ).
خودش ( آنزن )، خود آن زن ، خودش را.
(HZ) هرتز، چرخه در ثانيه .
( فيزيك ) امواج هرتز zhert.
has he، is he =.
شش گوشه .
(hesitancy)درنگ ، دودلي، ترديد.
(hesitance) درنگ ، دودلي، ترديد.
دودل، مردد، درنگ كننده ، تامل كننده .
تامل كردن ، مردد بودن ، بي ميل بودن .
مردد، ترديد كننده .
درنگ ، تبعيد.تامل، درنگ ، دودلي.
ونوس، ستاره شام، ناهيد، زهره .
وابسته به شهرهس ( hesse )، آدم پولكي، آدم مزدور.
چكمه بلند.
(ج. ش. ) حشره گندم خوار.
(مع. ) تلوريد نقره .
(ك . ) امر، فرمان ، امريه ، وعده .
(يونان باستان ) الهه اجاق خانوادگي وشهرها.
(افسانه يونان ) باغ سيب هاي طلائي.
( د. گ . - آمر. ) بر افروخته ، تحريك شده .
(hetaira)( يونان قديم ) معشوقه ، فاحشه .
(hetaera)( يونان قديم ) معشوقه ، فاحشه .
(hetero)پيشونديست بمعاني، بغير از و ديگر و از جنس ديگري يا ازنوع مختلف.
(heter)پيشونديست بمعاني، بغير از و ديگر و از جنس ديگري يا ازنوع مختلف.
(گ . ش. ) داراي رنگهاي مختلف، مختلف اللون .
ناهمرنگي.
داراي مذهب وعقايدي مخالف عقايد عمومي، مرتد، گمراه ، زنديق.
ارتداد، زندقه .
ناهمگن ، نامتجانس.ناجور، ناهمگن ، غير متجانس، متباين .
خلق الساعه ، توليد وپيدايش ناگهاني، تناسل ناهمجنس، توليد شده درخارج بدن .
ناهمگني، عدم تجانس.
ناجوري، ناهمگني، تباين ، عدم تجانس.
(گ . ش. ) داراي دو يا چند نوع گل كامل.
غير متجانس، غير مشابه ، بدون نسبت، سرم غير انساني، دگرسان .
( زيست شناسي ) عدم تجانس بين اعضاي مختلف، ناهمگنياعضائازلحاظ ساختماني، دگرساني.
( درمورد سلول ها ) فساد وزوال در اثر عامل خارجي ( مخالف كلمه Autolysis).
داراي تركيبات غير مربوط ونامتجانس.
(heterometabolous) (ج. ش. ) داراي دگرديسي ناقص.
(heterometabolic)(ج. ش. ) داراي دگرديسي ناقص.
(ج. ش. ) جور بجور شونده ، داراي شكل هاي گوناگون ، جانوران دگرديس.
پيروي از قانون ديگري، انقياد وپيروي از فرامين وقوانين شخص ديگري.
(گ . ش. ) داراي گلبرگ هاي غير همشكل.
(گ . ش. ) گياه انگل گياهان ديگر.
مربوط به علاقه جنسي نسبت به جنس مخالف، وابسته به جنس مخالف، علاقمند به جنس مخالف.
علاقه بجنس مخالف.
بردگي، حالت خادم ومخدومي ( درگياه ودرحيوان ).
پي برنده ، كشف كننده ، اكتشافي، ابتكاري، بحث اكتشافي.ذهني، غير مستدل.
مشي ذهني.
روش ذهني.
برنامه ذهني.
روال ذهني.
بريدن ، قطع كردن ، انداختن ( درخت وغيره )، ضربت، شقه ، ذبح، شكاف ياترك نتيجه ضربه .
قطع كننده .
ساحر، جادوگر، سحر وجادو كردن .
(ش. ) ماده متبلور باكتري كش.
شانزده شانزدهي.
نشان گذاري شانزده شانزدهي.
عدد شانزده شانزدهي.
رقم شانزده شانزدهي.
( هن. ) شش گوش، شش گوشه ، شش بر، شش پهلو.
شكل مركب از دو مثلث متساوي الاضلاع.
شش وجهي، جسم شش سطحي.
(ش. ) تركيبي كه داراي شش ذره آب باشد.
شعر شش وتدي يا شش وزني، داراي شش وزن .
شش گانه ، شش بخشي.
(ج. ش. ) شش پايان ، جانور شش پا.
شش كتاب نخستين از تورات.
( آمر. ) جاودگري، سحر.
هاي، اي، وه ، هلا، آهاي، هي.
ريعان جواني، اوج خوش بختي.
فرياد خوش آمد مثل هالو و چطوري و همچنين بجاي آهاي بكار ميرود.
(مخفف كلمه fidelity high) وسائل ايجاد صدا ( گرامافون ) بابهترين درجه مليمت ونرمي.
وقفه ، شكاف، فاصله ، التقاي دو حرف با صدا.
منقل ذغالي.
جايگاه زمستاني، گلخانه گلهاي زمستاني.
زمستاني.
(ج. ش. ) زمستان را در بيهوشي بسر بردن ، بخواب زمستاني رفتن (گياهان وجانوران ).
( در بعضي از موجودات ) بسر بردن زمستان درحال خواب يا بيهوشي، زمستان خوابي.
ايرنلدي، ساكن ايرلند، ايرلندي زبان .
ضرب المثل يا گفتار ايرلندي، مليت ايرلندي.
(گ . ش. ) هرنوع گيان يا بوته يا درخت از جنس باميه از خانواده پنير كيان .
(م. ل. ) در اينجا خفته استه ، كتيبه روي قبر، نوشته روي سنگ قبر.
(hiccup)سكسكه ، سكسكه كردن .
(hiccough)سكسكه ، سكسكه كردن .
(ز. ع. - آمر. ) دهاتي جاهل، احمق، نفهم.
(گ . ش. ) درخت گردوي آمريكائي، چوب گردوي آمريكائي.
مخفي شده ، مخفي.
( در اسپانيا) آقا، مرد.
پوست، پوست خام گاو وگوسفند وغيره ، چرم، پنهان كردن ، پوشيدن ، مخفي نگاه داشتن ، پنهان شدن ، نهفتن ، پوست كندن ، ( مج. ) سخت شلاق زدن .
بازي غايب شدنك يا غايب موشك .
نهانگاه ، مخفي گاه .
پوست بتن چسبيده ، خشكيده ، ( مج. ) كوتاه فكر، خودراي، كوته نظر، خسيس.
زشت، زننده ، شنيع، وقيح، سهمگين ، ترسناك ، مهيب، مخوف.
(د. گ . ) اختفا، پنهانگاه .
(طب ) عرق زياد بدن ، تعريق.
شتاب كردن ، شتابيدن ، زود رفتن ، بشتاب رفتن ، عجله كردن .
زمستاني، شتوي.
سلسله مراتب.
رئيس روحاني، سركشيش، اسقف بزرگ ، شيخ قبله ، شيخ، سرپرست.
وابسته به سلسله مراتب ورياست.
سلسله مراتبي.
گروه فرشتگان نه گانه ، سلسله سران روحاني وشيوخ، سلسله مراتب.
كشيش، كاهني.
( يونان قديم) غلامي كه در معابد خدمت ميكرده .
هيروگليف، ( مصر باستان ) حروف تصويري.
خط هيروگليف.
( يونان قديم ) سركشيش، مفسر روحاني.
چانه زدن ، براي سودجوئي بحث كردن .
درهم وبرهم، بطور درهم وبرهم، آشفته ونامرتب.
فراز، بلند، مرتفع، عالي، جاي مرتفع، بلند پايه ، متعال، رشيد، زياد، وافر گران ، گزاف، خشمگينانه ، خشن ، متكبر، متكبرانه ، تند زياد، باصداي زير، باصدايبلند، بو گرفته ، اندكي فاسد.
نقطه درخشان ونوراني جلو وسائل نقليه ، نور بالاي چراغ اتومبيل.
صندلي پايه بلند غذا خوري بچه .
فرقه اي كه سخت پابند آداب و رسوم كليسائي ومناجات وتسبيحات مرسوم در كليساهستند.
( نظ. ) فرماندهي عالي، سر فرماندهي.
نماينده عاليرتبه كشوري در كشور ديگر.
( نظ. ) ماده منفجره ( مثل. T. N. T ).
ايجاد صدا با عالي ترين درجه وشباهت زياد به اصل ومبدائ آن ، دستگاه گيرنده عالي وخوش صدا.
گزاف، اغراق آميز، پرطمطراق، قلنبه .
بلند پرواز، بلند خيال، ياوه انديش، خيال پرور.
(hf) بسامد زياد.داراي فركانس با تكرار زياد، امواج پر فركانس، پربسامد.
پربهره .
درجه اعلي، عالي، مرغوب.
بلند بالا، بلند قد، داراي سبزيكاي يا درخت كاري بلند.
آمرانه ، خودخواهانه ، مكارانه .
كلاه بلند، متكبر وپر افاده ، اشرافي ماب، افاده كردن .
مغرور، پر افاده .
( hijack)دزدي هواپيما وساير وسائط نقليه ومسافران آن .
پرش ارتفاع.
زبان سطح بالا.
نكات برجسته يا جالب، تشكيل نكته روشن ياجالب دادن .
( بازي ورق ) پاسور.
عشائ رباني توام با موسيقي وبخور.
بامناعت، بزرگ منش، مغرور.
شخص متكبر، آدم مهم ومغرور.
( درصنايع نفت ) داراي اكتان زياد مانند بنزين سوپر.
بالا رتبه .
رقم بالا رتبه .
صافي بالا گذر.
كار آمد، با كار آئي زياد.
داراي وزن وفشار زياد، پرفشار، قوي.
كشيش اعظم، كاهن اعظم.
نقوش برجسته ( بر روي مجسمه وغيره ).
( آمر. ) مدرسه متوسطه ، دبيرستان .
( حق. - انگليس ) درياي آزاد، درياي آزاد خارج از مرز كشور.
پر زرق وبرق وتوخالي، عوام فريب، پر سر وصدا.
سريع، پر سرعت.
گذرگاه سريع.
رقم نقلي سريع.
حلقه سريع.
جسور، متكبر، داراي روح خودسري وجسارت.
بسيار حساس، عصباني، كوك ( از دست كسي ).
( در برق ) فشار قوي.
امتحان سختي را گذرانده ، داراي قوه فراره زياد ( مثل بنزين ).
حد اعلي، حد اعلاي مد دريا، اوج، ( ك . ) روز سرور وشادي، روز جشن .
( مو. ) داراي صداي زير، زير، عالي، باب روز.
خيانت بزرگ .
پر استفاده ، پر كاربرد.
مد، مد دريا، دريا درحال مد.
پركار، صنعتي، با استادي ساخته شده ، شديد.
يك ليوان بزرگ ويسكي يا عرق مخلوط بانوشابه گازدار، قطار سريع السير.
(ك . ) جاسوس يا مراقب ديگري، بپا، جاني.
اصيل، نيك نژاد، خوص اصل، پاك زاد.
آدم بلند پرواز درسياست، كمد يا اشكاف ظروف.
باتربيت، اصيل، داراي تربيت يا نجابت خانوادگي.
داراي ابرو وپيشاني بلند، ( مج. ) داراي سعه نظر، عالم ودانشمند، روشنفكر.
ارشد، رئيس، برتر، عضو ارشد.
بلند، پرطمطراق، اغراق آميز، قلنبه .
( highflyer)آدم بلند پرواز، آدم افراطي، دليجان سريع.
( highflier)آدم بلند پرواز، آدم افراطي، دليجان سريع.
كوهستاني، نارسا، احمقانه .
اهل كوهستان ، پشت كوهي.
بالا گذر.
باسرعت عقب نشيني كردن .
شاهراه ، بزرگراه ، راه .
راهزن وسارق جاده ، دزد سرگردنه .
(jack high)دزدي هواپيما وساير وسائط نقليه ومسافران آن .
گردش، پياده روي، مبلغ را بالا بردن .
متمركز ونزديك به ناف ومركز.
خنده دار، مضحك .
خوشي، نشاط، بشاشت، شوق وشعف.
(م. م. ) جانور يا اسب بي ارزش، حيوان چموش، آدم بيكاره ومهمل.
تپه ، پشته ، تل، توده ، توده كردن ، انباشتن .
(ج. ش. ) سار سياه وبزرگ آسيائي.
(آمر. ) آدم جنگلي ( غالبا از روي تحقير ).
تپه كوچك ، برآمدگي در سطح صاف، پشته ، گريوه ، ( نظ. ) پرندك .
دامنه ، سرازيري تپه ، دامنه كوه .
پر از تپه .
دسته ، قبضه ، دسته شمشير.
چيز خيلي ريز وكوچك ، پيوندگاه گياه ، محل دخول رگ وپي.
او را ( آن مرد را )، به او ( به آن مرد ).
هيماليائي، وابسته بكوه هاي هيماليا.
خودش، خود او ( درحال تاكيد )، خود ( آن مرد).
(ج. ش. ) گوزن ماده ، عقبي، پشت پاي گاو.
پسين ، عقبي، مانع، واقع در عقب، پشتي، عقب انداختن ، پاگيرشدن ، بازمانده كردن ، مانع شدن ، بتاخير انداختن .
(ش. ) قسمت خلفي لوله گوارش، روده خلفي.
عقب ترين ، پسين ، دورترين .
نيم شقه ، نصف قسمت خلفي گوشت گاو يا گوساله وگوسفند، ران گاو، پاي گاو.
پاگيري، بازماندگي، اذيت، آزار، مانع، سبب تاخير.
ادراك ، درك يا فهم امري كه واقع شده .
هندوستاني.
لولا، بند، مفصل، ( مج. ) مدار، محور، لولا زدن ، ( مج. ) وابسته بودن ، منوط بودن بر.
مفصلي كه دريك سطح حركت كند، مفصل لولائي.
شيهه اسب، شيهه ، شيهه كشيدن .
اشاره ، ايما، تذكر، چيز خيلي جزئي، اشاره كردن .
زمين پشت ساحل، مناطق داخلي كشور.
كفل، قسمت ميان ران وتهيگاه ، مفصل ران ، جستن ، پريدن ، لي لي كردن ، سهو كردن .
بطور كامل، سرتاسر، يكسره ، تمام عيار.
( تش. ) مفصل استخوان خاصره وران ، مفصل ران .
پشت بام سراشيب، پشت بام گرده ماهي.
( تش. ) استخوان لگن خاصره .
(hippopotamus) كرگدن .
شرابي كه بان ادويه زده باشند.
وابسته به طب بقراط، بقراطي.
سوگند بقراطي، سوگند دانشجويان پزشكي.
اسپريس، ميدان اسب دواني، سيرك .
(ج. ش. ) اسب آبي، كرگدن .
شخص طرفدار امور جديد وبيسابقه مانند مواد مخدره وغيره ، نوپرست.
كرايه ، اجاره ، مزد، اجرت، كرايه كردن ، اجيركردن ، كرايه دادن ( گاهي باout).
مزدور، اجير.
آژانس يا سازمان كاريابي.
( اسكاتلند ) لنگان لنگان راه رفتن ، لنگيدن .
پرمو، موئي، پشمالو.
ضمير ملكي سوم شخص مفردمذكر، مال او ( مرد)، مال آنمرد.
مودار، خاردار، سيخك دار.
موداري.
پرمو، پشمالو.
صداي خش خش، صداي هيس ( مثل صداي مار )، هيس كردن .
خاموش، هيس.
(ش. ) تركيبي بفرمول C5H9N3.
علمي كه درباره پديده هاي شيميائي سلول وبافت بحث ميكند، شيمي بافتي وسلولي.
(گ . ش. ) منطقه روشن محدود يا غير محدودي از بافتهاي اوليه ، بافت ساز.
بافت سازي.
سابقه نما.نمايش طرز انتشار وفواصل وارتفاع سلول ها از هم.
( histological)وابسته به بافت شناسي.
( histologic)وابسته به بافت شناسي.
متخصص بافت شناسي.
بافت شناسي، علم بافت شناسي.
بافت خواري، تجزيه وتحليل بافت هاي بدن .
مبحث امراض بافتي.
فيزيولوژي بافتي.
فرضيه اي كه معتقداست كليه پديده هاي اجتماعي وفرهنگي بايد از لحاظ تاريخي مطالعه شود، مكتب تاريخي.
تاريخ نويس، تاريخ دان ، مورخ، تاريخ گزار.
تاريخي، مشهور، معروف، مبني بر تاريخ.
تاريخ گرائي.
بعنوان تاريخ نشان دادن .
مورخ.
تاريخ، تاريخچه ، سابقه ، پيشينه ، ( طب ) بيمارنامه .
مربوط به نمايش.
نمايش، اجرائ نمايش، ظاهرسازي، صحنه سازي.
زدن ، خوردن ، اصابت، موفقيت.اصابت، خوردن ، ضربت، تصادف، موفقيت، نمايش يافيلم پرمشتري، زدن ، خوردن به ، اصابت كردن به هدف زدن .
گاهي موفق وگاهي مغلوب.
هم آهنگ بودن ، هم عقيده شدن .
برحسب تصادف، اتفاقا، تصادفا.
پيچ وخميدگي، گرفتاري، مانع، محظور، گير، تكان دادن ، هل دادن ، بستن ( به درشكه وغيره )، انداختن .
اسب را يراق كردن ، خفت زدن به ( حيوان ).
سرجاده ايستادن وباشست جهت خود را نشان دادن ( براي سواري مفتي )، مسافرت مفتي.
اينجا، به اينجا، اينطرفي.
نزديكتر به اينطرف.
تاكنون ، تابحال، تا اينجا، پيش از اين ، سابق بر اين .
بدين سو، بدين طرف، تاكنون ، تابحال.
كندو، ( مج. ) جاي كار وپر قيل وقال، مركز تجمع، در كندو جمع كردن ، اندوختن .
( طب ) كهير، ورم كهير.
( علامت تعجب و خوشوقتي يا غضب ) ها، اي، به ، اهوي، هاي.
سفيد مايل به خاكستري، موسفيد، پير.
اندوخته ، ذخيره ، احتكار، ذخيره كردن ( بيشتر باup )، احتكاركردن ، انباشتن ، گنج.
محتكر.
احتكار، انباشتن ، جمع آوري، ديوار موقتي.
شبنم يخ زده ، سرما ريزه ، پژه ، اريز.
سفيد موئي، پوشيدگي از موهاي سفيد وكوتاه .
خشن ، گرفته ، خرخري ( درمورد صدا).
سفيد، سفيد مايل به خاكستري، كهن ، سالخورده .
شوخي فريب آميز، گول زدن ، دست انداختن .
سنبه قالب، حقه ، شوخي فريب آميز، ميخ سرپهن زدن ، گل ميخ زدن ، باسنبه يا ميله بريدن ، با دندانه ماشين وغيره بريدن .
لنگيدن ، شليدن ، لنگ لنگان راه رفتن ، دست وپاي كسي را بستن ، مانع حركت شدن ، زنجير، پابند.
دامن تنگ .
كره اسبي كه تازه بالغ شده ، آدم تازه بالغ.
اسب كوچك اندام، مشغوليات، سرگرمي، كار ذوقي، كاري كه كسي بدان عشق وعلاقه دارد.
اسب چوبي، كار تفريحي، سرگرمي، لوده ، مسخره .
جني، زشت وموذي، غول، لولو، شبگرد، دزد.
گل ميخ، ميخ سرپهن ، دهاتي، روستائي.
نوش، بسلامتي، دوستانه ، خودماني، بسلامتي كسي نوشيدن ، صحبت دوستانه كردن .
كمارگر دوره گرد، دوره گردي كردن .
انتخاب از روي ناچاري، ناگزير، پيشنهادي كه چاره اي جز قبول آن نيست.
(گ . ش. ) گياهان پنيرك ، شاهدانه صحرائي، ختمي، پس زانو، پي بردن ، لنگ كردن ، اذيت كردن ، ران خوك .
چوگان بازي با اصول فوتبال.
نوشابه دارو زده ، ( ك . - م. م. ) فريب، حقه ، فريب دهنده ، فريفتن ، گول زدن .
تردستي، حقه بازي، ورود حقه بازي، چيزبي معني، مهمل، چيز گمراه كننده ، معضل.
ناوه ، ( آمر. ) سطل ذغالي، ذغالدان ، بالا وپائين پريدن .
كارگر ناوه كش.
خوراك همه چيز درهم، چيز درهم وبرهم.
كج بيل، كج بيل زدن .
كلوچه آرد ذرت.
بيل زن .
خوك ، گراز، خوك پرواري، بزور گرفتن .
( آمر. ) چهاردست وپا رامحكم بستن ، عاجز ودرمانده كردن ، از كار افتادن .
گوژپشت، قوزي.
(ج. ش. ) گراز دريائي، يكنوع عقرب ماهي.
خوك مانند، خوك صفت.
گنداب آشپزخانه ، چيز بي معني وبيمزه .
حلقه منزلگاه .
توده مردم، ازدحام.
بالا بردن ، بلند كردن ، بر افراشتن ، عمل بالا بردن ، عمل كشيدن ، مقدار كشش.
سبكسر، مغرور، خودپسند، كج خلق.
ميمون صفتي، تقليد وادا واصول، بستني قيفي وغيره كه بستني فروشهاي دوره گرد ميفروشند.
چرند، بي معني، نمايش سطحي وبد.
منحصرا از طرف پدر ارث برده .
وابسته به ناحيه قطب شمال، منطقه قطب شمال.
دست نگاه داشتن ، تامل.نگهداشتن ، نگاه داشتن ، دردست داشتن ، گرفتن ، جا گرفتن ، تصرف كردن ، چسبيدن ، نگاهداري.
مانع، گير، بند، وقفه ، توقف، مانع شدن ، اشغال كننده .
وضعيت تامل.
امكان تامل.
ارائه دادن ، پيشنهاد كردن ، انتظار داشتن .
دستورالعمل تامل.
بسط يافتن ، حاكي بودن از، خودداري كردن از.
به تصرف ملك ادامه دادن ، ادامه دادن ، باقي ماندن ، براي آينده نگاه داشتن ، تمديد.
با اسلحه سرقت كردن ، مانع شدن ، قفه ، توقيف.
جعبه هزار پيشه ، جعبه اسباب هاي مختلف.
دارنده ، نگاه دارنده ، گيرنده ، اشغال كننده .
بند، عقربك ، چفت، ميخ، گير، گيره ، قلاب.
دارائي، مايملك ، ملك متصرفي، موجودي.
شركتيكه مالك سهام يك ياچند شركت ميباشدودرسياست آنان مداخله ميكند، شركت مركزي.
سوراخ، گودال، حفره ، نقب، لانه خرگوش و امثال آن ، روزنه كندن ، در لانه كردن .حفره ، سوراخ.
روزبيكاري، تعطيل، روز تعطيل، تعطيل مذهبي.
تقدس، قدوسيت، پرهيز كاري، لقب پاپ، حضرت.
( صدا براي جلب توجه ) اهوي، آهاي، ياالله ، بارك الله ، بافرياد تشريق كردن .
كشور هلند، هلندي.
سوس مركب از كره وزرده تخم مرغ وآب ليمو وسركه .
جين يا مشروب هلندي.
فرياد خوشحالي، صداي مخصوص هر حيوان ( مثل صداي قورباغه )، فرياد كردن ، سروصداراه انداختن .
هالريت.
رمز هالريتي.
كارت هالريت.
( صدا براي جلب توجه ) اهوي، آهاي، ياالله ، بارك الله ، بافرياد تشريق كردن .
( صدا براي جلب توجه ) اهوي، آهاي، ياالله ، بارك الله ، بافرياد تشريق كردن .
پوك ، ميالن تهي، گودافتاده ، گودشده ، تهي، پوچ، بي حقيقت، غير صميمي، كاواك ، خالي كردن .
(تش. ) عضو مجوف وتوخالي ( مثل معده ، مثانه وغيره ).
ادوات فلزي، چيني ياشيشه اي كه بصورت استوانه اي شكل ويا نظير آن قالب گيري شده است.
(گ . ش. ) راج، درخت راج، خاص ( از جنس Ilex).
(گ . ش. ) ختمي درختي (rosea Althaea).
شهر هاليوود مركز صنعت سينماي آمريكا.
( انگليس ) جزيره كوچكي ميان رودخانه با درياچه ويانزديك خشكي ( بيشتر بصورت پسونددر اسامي بكار ميرود )، زمين مسطح وپست نزديك رودخانه ، دريا، موج دريا.
همه سوزي، كشتار همگاني، ( معمولا بوسيله سوزاندن )، قتل عام، آتش سوزي همگاني.
(ز. ش. ) وابسته به دوره زمين شناسي حاضر كه از پايان دوره پليستوسن شروع ميگردد.
تصوير ليزري، تصوير سه بعدي.
سند دست نويس، سند اصيل، وصيت نامه يا سند ديگري، دستينه .
ايجاد تصوير ليزي.
منحصرا از مادر ارث برده ، بصورت صفت مغلوب.
توارث مادري.
( در بلورها) داراي بلورهاي متقارن .
(ج. ش. ) دگرديسي كامل حشرات.
توجيه مفاهيم مركب با يك كلمه ، استعمال كننده كلمه قصار.
تغذيه كننده از گياهان سبز، همجنس خوار.
(ج. ش. ) راب دريائي، حلزون دريائي.
(ج. ش. - گ . ش. ) نمونه اي كه نويسنده يا دانشمندي براي معرفي يك راسته يا دسته ازجانوران وگياهان معين ميكند، نمونه شاخص.
بيگانه خوار.
جلد چرمي هفت تير وتپانجه ، جلد، در جلد چرمي قرار دادن ( تپانچه ).
بيشه ، بيشه واقع بر روي تپه .
يكجا، يكمرتبه .
مقدس، منزه وپاكدامن ، وقف شده ، خدا.
آئين عشاي رباني مسيحيان .
تعطيل مذهبي، ( درجمع ) ايام متبركه .
( لقب پاپ ) پدر مقدس.
روح القدس.
(ز. ع. ) قاضي عسكر، كشيش دهكده .
قدس الاقداس.
جامعه راهبان ومومنين .
روح القدس.
(bible) كتاب مقدس.
سنگ شني نرمي كه با آن عرشه كشتي را ميشويند، سنگ طلسم.
اعلام رسمي بيعت از طرف متحد يا متفقي نسبت به پادشاه ، تجليل، بيعت.
بيعت كننده ، تجليل كننده ، كرنش كننده .
خانه ، منزل، مرزوبوم، ميهن ، وطن ، اقامت گاه ، شهر، بخانه برگشتن ، خانه دادن (به )، بطرف خانه .
مشروبات خانگي ( مثل آبجو ).
اقتصاد خانه داري.
عمليات غير نظاميان وشخصي ها در زمان جنگ .
منزلگاه ، موقعيت مبدا.
آغل، جاي محدود براي فعاليت حيوانات، جايگاه حيوانات.
حكومت ملي، حكومت داخلي.
( دربيس بال ) گل زدن .
آدم خانه نشين يا علاقمند به خانه .
خانگي، خانه پرورده ، ( مج. ) ديمي، طبيعي.
ورود بخانه ، عازم ميهن ، مراجعت به وطن يامحل تحصيل.
دربدر، بي خانمان ، آواره .
راحت ( مانند خانه خود آدم)، خانگي.
زشتي.
خودماني وصميمانه ، مثل خانه ، زشت، فاقد جمال، بدگل.
وطني، ساخت ميهن ، خانگي، خانه بافت.
خانه دار، اداره كننده خانه ( زن يا مادر ).
هم رنگ .
( طب ) معالجه امراض بوسيله تجويزداروئي كه دراشخاص سالم علائم آن مرض را بوجودآورد.
هم ايستائي.
هم ايستا.
كبوتر خانگي، ( دربيس بال ) گل زدن .
وابسته به هومر (homer) شاعر نابيناي يونان .
كلاس، كلاس درس.
دلتنگ ، بيمار وطن ، در فراق ميهن .
بافت خانگي، بافت ميهني، وطني، ساده .
شهر موطن ، مزرعه رعيتي.
قسمت آخر مسابقه ، مسير انتهائي مسابقه ، دور آخر.
مشق، تكليف خانه .
خودماني، راحت وآسوده ، خانه دار.
وابسته به آدمكشي.
آدمكشي، قتل.
فن خطابه ، موعظه .
وعظ كردن ، سخنراني كردن ، موعظه كردن .
كبوتر خانگي، كبوتر جلد.
( ج. ش. ) جنس انسان .
مربوط به بشر.
ذرت پوست كنده كه با آب جوش يا شير پخته شده باشد.
ذرت پوست كنده با دانه هاي متحد الشكل.
جانوراني كه انسان وانواع ميمون ها نيز جزو آن بشمار ميروند، آدم، انسان .
(ج. ش. ) داراي دم قرينه ، متقارن الذنب.
همرنگ ، داراي رنگ هاي مشابه ، يكرنگ .
(ج. ش. ) داراي يك ميزبان درتمام دوره زندگاني.
(homosexual) هم جنس باز.
(homogamous)(گ . ش. ) داراي گل هاي شبيه بهم ومتجانس، توليد نسل كننده بوسيله مقارتباهم جنس خود.
( homogamic)(گ . ش. ) داراي گل هاي شبيه بهم ومتجانس، توليد نسل كننده بوسيله مقارتباهم جنس خود.
(گ . ش. ) وجود گلبرگ هاي مشابه ومتجانس در گياه ، ( ج. ش. ) جفت گيري باهمجنسان .
آبگونه يا ماده يك جنس يا يك جور شده .
همگيني، تجانس.هم جنسي، يكجوري.
همگن ، متجانس.(زيست شناسي ) مقاربت كننده باهم جنس خود، متوافق، هم جنس، يكجور، مشابه .
هم جنس شدگي، سنخيت، هم جنس ويكجور سازي.
يكجور وهم جنس كردن .
(م. م. ) همانندي درنتيجه داشتن يك اصل، همانندي، تشابه ، ايجاد جنسي شبيه خود.
(گ . ش. ) داراي پرچم ومادگي متساوي الطول، داراي اعضائ توليد مثل متشابه ، ( زيستشناسي ) توليد كننده اولاد شبيه به والدين .
پيوند زني از بافت وجودي مشابه باخود، پيوند از جنس خود.
كلمه اي كه املاي آن باكلمه ديگر يكسان ولي معني آن مختلف باشد ( مثل bark بمعنيعوعوكردن و bark بمعني پوست درخت ).
موافقت كردن ، تصديق كردن ، تصويب كردن .
(homologous) همسان ، همانند، برابر، متشابه ، متجانس.
همسان شدن يا كردن ، برابر شدن با، مطابق شدن ، متشابه كردن .
متشابه ، همسان .
داراي قرينه ، متقارن .
(ج. ش. - گ . ش. ) همانندي وتجانس ساختمان اعضاي مختلف جانور ياگياه در اثر منشعب شدن از يك ريشه يا مبدا متجانس، همساني، برابري.
(ش. ) تجزيه شيميائي.
همريختي، شباهت ساختماني واساسي بين دو چيز.
متشابه ، كلمه اي كه تلفظ آن با كلمه ديگر يكسان ولي معني آن دگرگون باشد.
همنام، داراي دوياچند معني مختلف، هم صدا.
هم گوهر، از يك ريشه .
(دركلمات ) متشابه الصوت، داراي تشابه صوتي، همصدا.
(مو. ) هم دانگ ، هم آهنگ ، هم صدا، هم نوا.
متشابه الصوت.
هم نوائي، هم صدائي.
شباهت خانوادگي، شباهت فاميلي.
(ج. ش. - گ . ش. ) هم ساختمان ، متشابه .
(ج. ش. ) تشابه ساختماني، تشابه اكتسابي.
(ج. ش. ) حشرات نيم بال، هم بال.
انسان ، نام علمي انسان ، نوع انسان .
داراي احساسات جنسي نسبت به جنس موافق ( مثل اينكه مرد بامرد ويا زن بازن دفع شهوتنمايد)، مايل به جنس خود، همجنس باز.
جورهاگ ، ( گ . ش. ) داراي يكنوع هاگ غير جنسي.
صحيح النسب، واجد صفات پدر ومادر.
آدمك ، آدم خرد، كوتوله ، گور زاد.
سنگ تيغ تيز كن ، با سنگ تيز كردن ، صاف كردن ، ناله كردن .
راستكار، راد، درست كار، امين ، جلال، بيغل وغش، صادق، عفيف.
راستكاري، درستكاري، درستي، امانت، ديانت، صداقت.
انگبين ، عسل، شهد، ( مج. ) محبوب، عسلي كردن ، (مج) چرب ونرم كردن .
(گ . ش. ) لالكي، لاليك ، لالكي سه خار.
(ج. ش) زنبور عسل.
شانه عسل، آرايش شش گوش خانه خانه كردن .
شهد گياهي، شهد نباتي، شبنم انگبيني، عسلك .
(گ . ش. ) خربوزه قندك .
ماه عسل، ماه عسل رفتن .
(گ . ش. ) پيچ امين الدوله .
(آمر. ) صداي خوك ياگراز، صداي غاز وحشي يا بوق ماشين وامثال آن .
محل رقص يا كلوپ شبانه ارزان قيمت.
(honour) احترام، عزت، افتخار، شرف، شرافت، آبرو، ناموس، عفت، نجابت، تشريفات ( در دانشگاه ) امتيازويژه ، ( در خطاب ) جناب، حضرت، احترام كردن به ، محترمشمردن ، امتياز تحصيلي آوردن ، شاگر اول شدن .
ستوده ، محترم، شريف، شايان تعريف، پسنديده ، بزرگوار، آبرومند، لايق احترام، شرافتمندانه .
بطور افتخاري.
حق الوكاله ، حق يا مزد آموزگار.
افتخاري، مجاني، درجه افتخاري.
تجليلي، افتخار آميز، عنوان تجليلي.
(hootch) (ز. ع. ) مشروب قاچاقي وپست ( مخفف كلمه hoochinoo )، مشروب تند.
باشلق يا كلاه مخصوص كشيشان ، روسري، روپوش، كلاهك دودكش، كروك درشكه ، اوباش، كاپوت ماشين .
باشلق دار، باشلق مانند، كروك دار، روپوش دار.
لوطي محله ، اوباش.
گردن كلفت، ( ز. ع. - آمر. ) اوباش، لوطي، مرد كلاهدار.
چشم بندي كردن ، فريب دادن ، اغفال كردن .
(nonsense) ياوه ، بيهوده ، مزخرف.
سم، كفشك ، حيوان سم دار، باسم زدن ، لگد زدن ، پاي كوبيدن ، رقصيدن ، بشكل سم.
رقاص حرفه اي.
قلاب، چنگك ، ( مج. ) دام، تله ، ضربه ، بشكل قلاب درآوردن ، كج كردن ، گرفتاركردن ، بدام انداختن ، ربودن ، گير آوردن .
منقار نوك برگشته ، منقار عقابي.
وصل شدن ، منظومه ، سيستم.
( از حقه عربي ) قليان هندي، نارگيله ، قليان .
قايقي كه با قلاب ماهي ميگيرد، قلاب انداز، دزد، جيب بر.
قلاب كوچك وظريف.
تجمع بعضي چيزها براي منظورخاصي ( مثل تجمع امواج راديوبرايانتقال آنها)، ارتباط.
(ج. ش. ) كرم قلاب دار، نوعي كرم روده .
قلاب وار، بشكل قلاب، پر از قلاب.
(ز. ع. - انگليسي ) جوان اوباش صفت، ولگرد.
حلقه ، انگشتر، تسمه ، تسمه زدن ، حلقه زدن به ، احاطه كردن .
بازي پرتاب حلقه ، فرياد خوشحالي.
(ج. ش. ) هدهد، شانه بسر.
دامن وپيراهن فنري زنها، دامن ژوپن .
(hurrah) هورا.
(ز. ع. - آمر. ) زندان ، محبس، محل محصور.
( آمر. ) لقب استان ومردم اينديانا.
(.vi .vt .n) دادزدن ، فرياد زدن ، جيغ كشيدن ، هو كردن ، بوق زدن ، صداي جغد، (. interj)( اسكاتلند وشمال انگليس ) فرياد اعتراض و بي صبري مثل عجب و واه وغيره .
رازك ، ( درجمع ) ميوه رازك رازك زدن به ، رازك بار آوردن ، ( درجمع ) آبجو، افيون ، لي لي كردن ، روي يك پاجستن ، جست وخيز كوچك كردن ، رقصيدن ، پرواز دادن ، لنگان لنگان راه رفتن ، پلكيدن .
اميد، اميدواري چشم داشت، چشم انتظاري، انتظار داشتن ، آرزو داشتن ، اميدواربودن .
جعبه اي كه زن جوان جهيزيه والبسه خود را در آن ميگذارد.
اميدوار.
نوميد.
(ز. ع. ) معتاد، شخص معتاد.
سرباز پياده مسلح يونان قديم.
ناودان ، جهنده .هرگونه حشره جهنده ، لي لي كننده ، جهنده ، قيف.
بازي اكرودوكر، بازي لي لي.
ساعتي، ساعت بساعت، هر ساعت يكبار، بي دوام، زودگذر، مربوط به ساعات دعاياكتابدعا.
وابسته به هوراس (horace) شاعر لاتين .
(مشتق از كلمه تركي اردو ) ايل وتبار، گروه بيشمار، گروه ، دسته ، گروه تركان ومغولان .
افق، خط افق، افق فكري، بوسيله افق محدود كردن .
خورد افقي.
افقي، ترازي، سطح افقي.افقي.
قالب افقي.
وابسته به زمان سنجي.
( زيست شناسي - ش. ) هورمن .
شاخ، بوق، كرنا، شيپور، پياله ، نوك .
تحميل كردن ، فرو كردن .
شوريده ، عصباني.
شاخ نشان وفور نعمت.
(گ . ش. ) ممرز، اولس.
كاغذي كه در آن الفبائ براي كودكان دبستان مي نوشتند.
شاخي شكل، شاخدار، نوك تيز.
(ج. ش. ) زنبور سرخ.
كرنا، زرنا، سرنا، رقص ملواني.
گول زدن ، فريب دادن ، فريفتن .
(ج. ش. ) هرنوع حشره از دسته نازك بالان (hymenoptera).
شاخي، سفت، سخت، شيپوري، شهوتي.
ساعت، ساعت مچي وديواري وغيره ، وقت سنج.
ساعت ساز.
فن وهنر وقت سنجي، وقت شناسي، ساعت سازي.
زيج، طالع، زايچه ، جدول ساعات روز.
دهشتناك ، مهيب، ترسناك و حشت آور.
سيخ، سيخي، خاردار.
مخوف، مهيب، سهمگين ، رشت، ناگوار، موحش.
ترسناك ، مهيب، سهمناك ، نفرت انگيز، زشت.
مخوف، مهيب، سهمگين ، رشت، ناگوار، موحش.
ترساندن ، هول دادن ، وحشت زده كردن ، بهراس انداختن ، به بيم انداختن .
دهشت، ترس، خوف، وحشت، مورمور، ( م. م. ) بيزاري.
از كار افتاده ، از ميدان رزم خارج شده .
پيش غذا، اغذيه اشتهاآوري كه قبل از غذا صرف ميشود، پيش خوراك .
(.n and .adj)اسب، ( درشطرنج ) اسب، سواره نظام، اسبي، وابسته به اسب، قوه اسب، (درماشين بخار وغيره ). (viand .vt) اسب دار كردن ، سوار اسب كردن ، اسب دادن به ، بالابردن ، برپشت سوار كردن ، شلاق زدن ، بدوش كشيدن ، غيرمنصفانه .
(گ . ش. ) شاه بلوط هندي، شاه بلوط بري.
(ج. ش. ) ماهي برگ ، كيش كوچك ، ميشك .
فيلم يا نمايش گاوچرانان آمريكائي.
( گ . ش. ) ترب كوهي، ريشه خردل.
(ز. ع. - آمر) شعور حيواني، شعور ذاتي وطبيعي.
بازار گرمي وچانه زني درمعاملات.
برپشت اسب، سوار، سوار بر اسب.
واگن اسبي، واگن راه آهن مخصوص حمل اسب.
گوشت اسب، خانواده اسب ( بطور كلي )، ( گ . ش. ) درخت تنومند حساسه .
(ج. ش. ) مگس اسب، مگس جنگلي، خرمگس.
موي دم اسب، موي اسب ( بطوركلي ).
پوست خام يا دباغي شده اسب.
قاه قاه خنده ، قهقهه ، خنده بلند وپر سر وصدا.
اتومبيل، درشكه بي اسب ( كنايه از اتومبيل ).
اسب سوار، سوار كار، سواره نظام.
(گ . ش. ) نعناعوحشي.
بازي خشن وخركي، شوخي خركي.
واحد نيرو معادل وات، ( مخفف آن . p. h است ) اسب بخار.
نعل اسب، نعل ( معمولا آنرا نشان خوشبختي ميدانند ).
(گ . ش. ) خزه معمولي آمريكاي شمالي.
شلاق، قمچي، شلاق زدن ، تنبيه كردن .
اسبي، وابسته به اسب دواني، معتاد به اسب دواني.
اندرز آميز، نصيحت آميز، ترغيبي، تشويقي.
نصيحتي، تشويقي.
وابسته به گل برزي، وابسته به باغباني وگل كاري.
گل برزي، باغباني علمي، علم رويانيدن گياهها.
هوشيعانا، هلهله ، حمد.
پسر بنده .
جوراب، لوله لاستيكي مخصوص آب پاشي وآبياري، لوله آب آتش نشاني، شلنگ .
هوشع نبي، كتاب هوشع نبي.
سرپيچ چوگان گلف.
چليك بزرگ ، خمره ، پيمانه مايعات.
جامه كش باف، جوراب بافي.
مسافرخانه ، منزل، آسايشگاه ، بيمارستان .
مهمان نواز، غريب نواز، مهمان نوازانه .
بيمارستان ، مريضخانه .
ساكن بيمارستان ، فرقه هاي مسيحي كه از بيماران ومعلولين پرستاري ميكردند.
مهمان نوازي.
بستري، دربيمارستان بستري، دوره بستري شدن .
بستري كردن ، در بيمارستان .
گروه ، ازدحام، دسته ، سپاه ، ميزبان ، صاحبخانه ، مهمان دار، انگل دار.
كامپيوتر ميزبان .
گرو، گروگان ، شخص گروي، (م. م. ) وثيقه .
شبانه روزي ( دانشكده يا دانشكده )، هتل.
مهمان دار، مقيم شبانه روزي.
شبانه روزي.
زن ميزبان ، زن مهماندار، بانوي صاحبخانه .
دشمن ، خصومت آميز، متخاصم، ضد.
عداوت، خصومت، عمليات خصمانه .
مسافرخانه چي، مهمانخانه دار، مهتر.
گرم، حاد، تند، تيز، تابان ، آتشين ، تند مزاج، برانگيخته ، بگرمي، داغ، داغكردن يا شدن .
خون گرم، باحرارت، تندخو، مهيج، آتشي مزاج.
ساندويچ سوسيس، سوسيس، سوسيگ .
(گ . ش. ) فلفل قرمز، بوته فلفل قرمز.
چراغ خوراك پزي برقي يا نفتي ويا گازي.
اتومبيل شكاري وسريع السير، اتومبيل مسابقه اي.
صندلي برقي، صندلي الكتريكي.
چشمه آب گرم.
سرچشمه ، منبع، بستر خاكي چمن كه در اثر تخمير ويا بوسيله ديگري گرم شده باشد، محل يا محيطي كه درآن رويش وپيشرفت سريع باشد.
( اسكاتلند ) لوليدن ، بيقراري كردن ، تكان خوردن ، ( حق. ) سرجمع كردن دارائي.
(حق. ) سرجمع كردن دارائي، رويهم ريختن اموال.
آش درهم وبرهم، آش شله قلمكار.
هتل، مهمانخانه ، مسافرخانه .
سراسيمه ، باشتاب، (د. گ . ) گريزان ، تسريع كردن ، عجله كردن ، سراسيمه رفتن .
آدم شتابكار، آدم عجول، آدم بي پروا، بي باك .
زندان ، گلخانه ، گرمخانه ، عشرتكده .
باگرمي، بطور گرم.
باركشي سريع، آدم ماهر دربازي.
آدمتند وبي پروا.
يكي از انواع بومي هاي جنوب آفريقا كه اندامي كوتاه ورنگ قهوه اي مايل به زرددارند.
نزاع، جنگ خونين .
(ج. ش. ) مرغ كاكلي فرانسوي.
سگ شكاري، سگ تازي، آدم منفور، باتازي شكار كردن ، تعقيب كردن ، پاپي شدن .
(گ . ش. ) گل گاوزبان ، لسان الكلب، سگ زبان .
(check houndstooth) طرح خانه خانه مورب پارچه .
( check tooth s'hound) طرح خانه خانه مورب پارچه .
ساعتي.
ساعت.ساعت، دقيقه ، وقت، مدت كم.
زاويه نصف النهارجغرافيائي.
دايره ساعتي، نصف النهار، حلقه مدرج.
عقربه ساعت شمار.
ساعت به ساعت.
ساعت ريگي، ساعت شني.
( عربي ) حوري بهشتي.
خانه ، سراي، منزل، جايگاه ، جا، خاندان ، برج، اهل خانه ، اهل بيت، جادادن ، منزل دادن ، پناه دادن ، منزل گزيدن ، خانه نشين شدن .
دلال خانه .
مجلس درجه دوم قانون گذاري، مجلس ايالتي.
مجلس مبعوثان ، مجلس عوام انگليس.
زندان ، دار التاديب.
مجلس مقننه مقدماتي ويرجينيا ومريلند.
مجلس اعيان ، مجلس لردهاي انگليس.
مجلس نمايندگان ، مجلس مبعوثان .
مجله يا نشريه اي كه بين كارمندان يك موسسه پخش شود.
دوره خانگي، مجالس خانگي.
( در بيمارستان ) پزشك مقيم.
اطاق، يورت، جا.
(roof) سقف، بام خانه .
جشن ورود بخانه تازه ، جشن ورود، وليمه خانه تازه .
كارخانه ، خانه داري ( آشپزي وغيره ).
تحت نظر بودن ، درخانه تحت نظر بودن ( بجاي حبس ).
خانه قايقي.
سرقت كردن ، بخانه دستبرد زدن ، حرز را شكستن .
دزد حرز شكن .
مودب، با ادب، حيوان تربيت شده .
خانه تكاني كردن ، خانه را تميز كردن .
لباس خانه ، لباسي كه زنان درخانه مي پوشند.
(ج. ش. ) مگس.
پرجمعيت، يك منزل بر.
خانواده ، ( مج. ) صميمي، اهل بيت، مستخدمين خانه ، خانگي.
اصول خانه داري، هنرخانه داري، فن اداره خانه .
هيئت محافظ پادشاه يا نجيب زاده ، دسته محافظين .
خانه دار، مالك خانه .
خانه داري كردن .
خانه دار.
خانه داري.خانه داري، اداره منزل.
وظيفه خانه داري.
آئين عشائ رباني.
(گ . ش. ) ابرون كبير، تره فرنگي.
بي خانه .
نوري كه در تماشاخانه بالاي سر تماشاچيان را روشن ميكند.
رسن سه لا مخصوص كشيدن چيزي.
كلفت، خدمتگزار.
آماس كاسه زانو.
مرد خانه ، اهل خانه ، مستخدم خانه .
زن صاحب خانه ، زن صاحب پانسيون يا مهمانخانه .
كدبانو، سوزن دان ، زن خانه دار، خانم خانه .
تهيه جا، خانه ها ( بطور كلي )، مسكن ، خانه سازي.
زمان ماضي فعل heave.
كلبه ، خانه رعيتي، پناهگاه ، خيمه ، سايبان .
درحال توقف پر زدن ، پلكيدن ، شناور وآويزان بودن ، در ترديد بودن ، منتظرشدن .
چگونه ، از چه طريق، چطور، به چه سبب، چگونگي، راه ، روش، متد، كيفيت، چنانكه .
باوجود اين ، معهذا، اگر چه ، هر چند، با اينكه .
( عربي وفارسي ) هودج، هوده ، كجاوه .
فرورفتگي، گودي، ژرفي، وسط.
هرچند، اگر چه ، هر قدر هم، بهر حال، هنوز، اما.
(howff) پاتوق، ميعادگاه ، ميخانه ، پناهگاه .
(howf) پاتوق، ميعادگاه ، ميخانه ، پناهگاه .
(نظ. ) خمپاره انداز، توپ كوتاه لوله .
زوزه كشيدن ، فرياد زدن ، عزاداري كردن .
زوزه كش، جيغ زننده ، خنده آور.
هرجور، بهرتيب، هر قدر، هرچند، بهرحال.
آهاي، هي (هنگام راندن حيوانات )، كرجي.
دختر گستاخ، روستائي بي تربيت.
كفش راحتي پاشنه كوتاه .
توپي چرخ، مركز، قطب، مركز فعاليت.توري چرخ، مركز چرخ.
غليان ، قليان ، شلوغ.
غوغا، هياهو، جنجال.
غرور، گستاخي.
پارچه حوله ، حوله اي، پارچه نخ وكتان .
(گ . ش. ) درخت زغال اخته ، زغال اخته .
دوره گرد، دست فروش، آدم مزدور، آدم پست وخسيس، چك وچانه زدن .
روي هم ريختن ، روي هم انباشتن ، ناقص انجام دادن ، ازدحام كردن ، مخفي كردن ، درهم ريختگي، ازدحام، اجتماع افراد يك تيم، كنفرانس مخفيانه .
نوشته شده بصورت دوبيتي هشت هجائي ومضحك .
خليج هودسن .
خز موش صحرائي آمريكا.
چرده ، رنگ ، شكل، تصوير، ظاهر، نما، صورت، هيئت، منظر.
داد وفرياد وقيل وقال، تعقيب قاتل.
داراي ظاهر ونماي مخصوص، رنگي، رنگ دار.
رنجيدن ، قهر كردن ، اوقات تلخي كردن ، ترساندن ، آماس كردن ، تغير، عصبانيت، غضب.
(huffy) ترشرو، عصباني.
(huffish) ترشرو، عصباني.
درآغوش گرفتن ، بغل كردن ، محكم گرفتن .
سترگ ، كلان ، گنده ، تنومند، بزرگ جثه .
پنهاني، خفا، خلوت، تنهائي، مطلب محرمانه ، درهم وبرهمي، پنهان ، زير جلي، نهان كردن ، مخفي كردن .
پروتستان فرانسوي، فرانسوي پروتستان .
لاشه كشتي، كشتي، بدنه كشتي، تنه كشتي، كشتي سنگين وكندرو، باسنگيني ورخوتحركت كردن ، بزرگ بنظر رسيدن .
درشت، درشت استخوان .
پوست، قشر، پوست ميوه يا بقولات، كلبه ، خانه رعيتي، تنه كشتي، لاشه كشتي، پوست كندن ، ولگردي كردن .
( درمورد كشتي ) از مسافتي كه فقط عرشه كشتي پيداست.
غريو، هياهو، خروش، همهمه ، شلوغ، آشفتگي.
(hello) سلام.
وزوز كردن ، همهمه كردن ، صدا كردن ( مثل فرفره )، زمزمه كردن ، درفعاليت بودن ، فريب دادن .
انساني، وابسته بانسان ، داراي خوي انساني.
خطاي بشري.
بامروت، رحيم، مهربان ، باشفقت، تهذيبي.
دلبستگي به مسائل مربوط بنوع بشر، نوع دوستي، ادبيات وفرهنگ ، علوم انساني، انسانگرائي.
كسي كه نوع پرستي را كيش خود ميداند، نوع پرست، بشر دوست، وابسته به بشر دوستي.
فلسفه همنوع دوستي، بشر دوستي.
بشريت، نوع بشر، مردمي، مروت.
مردمي سازي، انسان پروري، متمدن سازي.
انساني كردن ، انسان شدن ، واجد صفات انساني شدن ، با مروت كردن ، نرم كردن .
نوع انسان ، نوع بشر، بشريت، نژاد انسان .
مثل انسان ، بطور انساني.
شبيه انسان .
(ش. ) نمك آلي يامعدني اسيد هوميك (humic).
زبون ، فروتن ، متواضع، محقر، پست، بدون ارتفاع، پست كردن ، فروتني كردن ، شكسته نفسي كردن .
متواضع تر.
فريب، حيله ، گول، شوخي فريب آميز، فريب دادن ، بامبول زدن .
گول زني، فريب.
داراي برتري فاحش، تفوق برجسته .
آدم كودن ، يكنواختي، ملالت، مبتذل.
ماده اي كه رطوبت را بخود جذب ميكند.
(تش. - ج. ش. ) بازوئي، شانه اي.
پارچه مستطيل شكلي كه كشيشان بر روي شانه مي اندازند، قبا، لباده .
(تش. - ج. ش. ) استخوان بازو، استخوان عضله .
نمناك ، تر، نم، مرطوب، نمدار، آبدار، بخاردار.
مرطوب ساختن ، نمدار كردن .
اسبابي براي تنظيم ونگاهداري درجه رطوبت درحد معيني، نم سنج.
رطوبت، تري، نم، مقدار رطوبت هوا.
تشكيل خاك گياه دار، توليد خاك درخت.
پست كردن ، تحقير كردن ، اهانت كردن به .
تحقير آميز، پست سازنده ، خفيف كننده .
تحقير، احساس حقارت.
فروتني، افتادگي، تواضع، حقارت، تحقير.
رطوبت.
اندازه گيري درجه حرارت ورطوبت هوا.
(ج. ش. ) مرغ مگس خوار، مرغ زرين پر.
تپه گرد، پشته ، برآمدگي زمين در مرداب.
همنوع دوست، وابسته به بشر دوستي، انسانگراي.
(humour)مشرب، خيال، مزاح، خلق، شوخي، خوشمزگي، خوشي دادن ، راضي نگاهداشتن ، ( طب) خلط، تنابه .
بذله گو، لطيفه گو، آدم شوخ، فكاهي نويس.
بي مزاح.
فكاهي، شوخي آميز، خوش مزه ، خنده آور.
(humor)مشرب، خيال، مزاح، خلق، شوخي، خوشمزگي، خوشي دادن ، راضي نگاهداشتن ، ( طب)خلط، تنابه .
قوز، گوژ، كوهان ، برآمدگي گرد، پياده روي، قوز كردن ، تروشروئي كردن ، رويكول انداختن .
كوهان دار، گوژپشت.
گوژپشت.
پيف ( علامت ترديد يا نارضايتي )، پيف كردن .
قوزدار، داراي بر آمدگي، اخمو، ترشرو.
خاك گياه دار، خاك درخت، گياخاك .
هون ، تاتار، مخرب تمدن ، آلماني.
خم كردن ، بشكل قوز درآوردن ، ( باup ياout) قوز كردن ، تنه زدن ، قوز، گوژ، قلنبه ، فشار با آرنج، كوهان ، ظن ، احساس وقوع امري در آينده .
آدم گوژپشت، كوهان دار.
صد، عدد صد.
صديك ، يك صدم.
وزنه اي كه در انگليس با رطل ( پوند ) يا / كيلوگرم است ودر آمريكابرابر رطل يا / كيلوگرم ميباشد.
زمان ماضي فعل (hang)، آويخت، آويخته .
خمار، پاتيل شده ، ناراحت از اعتياد.
مجارستاني، مجار، كولي.
گرسنگي، اشتياق، قحطي، گرسنه كردن ، گرسنگي دادن ، گرسنه شدن ، اشتياق داشتن .
اعتصاب غذاي زندانيان وغيره ، اعتصاب غذا.
گرسنه ، دچار گرسنگي، حاكي از گرسنگي، گرسنگي آور، حريص، مشتاق.
تكه بزرگ ، كلوخه .
دولاشدن ، روي پنجه پا ايستادن ، سرپا ايستادن .
(haunches) گرده ، كفل، لنبر.
رضايت مندانه ، بارضايت كامل، بسيار خوب.
شكار كردن ، صيد كردن ، جستجو كردن در، تفحص كردن ، شكار، جستجو، نخجير.
شكارچي، صياد، اسب يا سگ شكاري، جوينده .
شكارگاه .
زن شكارچي، صياد زن .
شكارچي، شكار باز، تازي دار، توله دار، صياد، شكار گردان .
كفل، لنبر، دمبليچه .
مانع، سبدتركه اي، چهار چوب جگني، مسابقه پرش از روي مانع، از روي پرچين ياچارچوب پريدن ، از روي مانع پريدن ، ( مج. ) فائق آمدن بر.
نوعي آلت موسيقي كه باگرداندن دسته اي كار ميكند.
پرتاب، پرت، لگد، پرتاب كردن ، پرت كردن ، انداختن .
آشوب، غوغا، پرآشوب.
(hurrary) هورا، مرحبا، آفرين .
( hurrah) هورا، مرحبا، آفرين .
تندباد، طوفان ، گردباد، اجتماع.
عرشه سبك فوقاني كشتي.
چراغ بادي، چراغ دريائي.
شتابزده ، زود، هول هولكي، بي تامل، عجولانه ، دستپاچه .
عجول شتابكار.
شتاب كردن ، شتابيدن ، عجله كردن ، چاپيدن ، بستوه آوردن ، باشتاب انجام دادن ، راندن ، شتاب، عجله ، دستپاچگي.
( skurry hurry) دستپاچگي، شتاب زدگي، باشتاب انجام شده ، درهم وبرهم، از رويدستپاچگي، بطور درهم وبرهم.
( scurry hurry) دستپاچگي، شتاب زدگي، باشتاب انجام شده ، درهم وبرهم، از رويدستپاچگي، بطور درهم وبرهم.
آزار رساندن ، آسيب زدن به ، آزردن ، اذيت كردن ، جريحه دار كردن ، خسارت رساندن ، آسيب، آزار، زيان ، صدمه .
آزار دهنده .
پر آزار، مضر.
خوردن ، تصادف كردن ، مصادف شدن ، پرت كردن ، انداختن ، پيچ دادن ، ازدحام.
شوهر، شوي، كشاورز، گياه پرطاقت، نر، شخم زدن ، كاشتن ، باغباني كردن ، شوهردادن ، جفت كردن .
كشاورز، سرپرست خانه ، مرد زن دار.
كشاورزي، كشتكاري، فلاحت، باغباني.
خاموش كردن ، آرامش دادن ، مخفي نگاهداشتن ، آرام شدن ، صدا د ر نياوردن ، ساكت، آرام، خموش، باغباني.
مخفي، سري، محرمانه .
حق السكوت.
پوست، سبوس، غلاف يا كاسه گل، حقه گل، بي سبوس كردن ، بي پوشش كردن .
(cherry ground) (گ . ش. ) كاكنج.
سبوس گير، گندم پاك كن .
پوست دار، خشك ، نيرومند ودرشت هيكل.
سرباز سواره نظام سبك اسلحه .
دختر گستاخ، دختر جسور.
هل دادن ، فشار دادن ، تكان دادن ، بزور وادار كردن ، پيش بردن ، فريفتن ، گول زدن ، تكان ، شتاب، عجله ، فشار، زور.
كلاهبردار، اغوا كننده .
كلبه ، كاشانه ، آلونك ، دركلبه جا دادن .
قفس، جعبه ، صندوق، كلبه ، خانه كوچك ، نوعي پيمانه قديمي زغال سنگ وغيره .
زندگي در كلبه ، كلبه نشيني.
(ahzzhu) آفرين ، زهي، مرحبا.
(azzhu) آفرين ، زهي، مرحبا.
(گ . ش. ) سنبل، گل سنبل، سنبل ايراني، ياقوت.
مثل گل سنبل.
(افسانه يونان ) حوريان دريائي دختران اطلس وپرستاران ديونيسوس (dionysus).
(hyena) (ج. ش. ) كفتار.
زجاجي، شيشه مانند، شفاف.
(تش. ) غضروف شفاف، غضروف هيالن .
(گ . ش. ) شيشه اي، زجاجي، شفاف، عضو زجاجي، غشائ زجاجي.
ماده پروتوپلاسمي روشن زجاجي.
جانور دورگه ( چون قاطر )، گياه پيوندي، چيزي كه از چند جزئ ناجورساخته شده باشدكلمه اي كه اجزائ آن از زبان هاي مختلف تشكيل شده باشد، دورگه ، ( گ . ش. ) پيوندي.دورگه .
كامپيوتر دورگه .
ميانجي دورگه .
دورگه ، گياه ياجانور دورگه ، مخلوط.
پيوند زني.
پيوند زدن از دوجنس ناجور باهم، جفته كردن ، جانور دورگه گرفتن ، گياه پيونديبار آوردن .
(hubris) غرور، گستاخي.
(گ . ش. ) ساختمان پوششي گياهان عالي كه داراي عمل تراوش مايع ميباشند.
( طب ) كيسه آب، كيسه آبگونه ، كيست هيداتيك .
( hydro) پيشوندهائي بمعني آبدار و آبزي.
( افسانه يونان ) مار سري كه بدست هركول كشته شده ، ( مج. ) چيزي كه برانداختن آن دشوار است، مار آبي.
(گ . ش. ) گل ادريس، ساقه وريشه خشك شده گل ادريس.
لوله آبكش ( آب انبار )، شير آتش نشاني.
(ش. ) جسم مركب آبدار، هيدرات، آبشتن .
وابسته به نيروي محركه آب، هيدروليك ، وابسته به مبحث خواص آب درحركت.
هيدروژني، هيدروژن دار، وابسته به هيدروژن .
(ش. )تركيب هيدروژن دار، هيدروكسيد.
( انگليس ) هتل يامهمانخانه اي كه مجاور آب معدني ساخته ميشود، نيروي محركه آب.( hydr) پيشوندهائي بمعني آبدار و آبزي.
هواپيمائي كه ميتواند روي آب فرود آيد.
وابسته به حركت مايعات ونيروي محركه مايعات.
اسكي روي آب، اسكي آبي.
آبوا، قطرات وذرات ريز آب در هوا، هيدروسل.
(جغ. ) آب كره ، آبها واقيانوس هاي كره زمين .
علم شار وموازنه آبهاي ساكن ، علم تعادل آبگونه ها.
(ش. ) تركيبات هيدروكربن .
( طب ) آب بيضه ، استسقاي بيضه ، باد بيضه ، ورم بيضه ، ( طب ) دچار ازدياد فشارمايع در داخل بطن هاي مغز.
دچار استسقاي سر، آب درسر.
( hydrocephaly) ( طب ) ازدياد غير عادي مايع.
( hydrocephalus) ( طب ) ازدياد غير عادي مايع.
(ش. ) جوهر نمك HCI.
(ش. ) تركيب جوهر نمك دار.
علم نيرو وجنبش آبگونه ها.
وابسته به توليد نيروي برق بوسيله آب يا بخار.
برق توليد شده ارز آب يا بخار.
سطح صاف يا موربي كه در اثر حركت آب از خلال آن بحركت وعكس العمل درآيد و غالبابشكل پرده يا باله ايست.
(ش. ) هيدروژن .
بمب هيدروژني.
(ش. ) يون +H با بار الكتريكي مثبت.
(ش. ) آب اكسيژنه ، O2 H2.
داراي هيدروژن كردن ، سبب تركيب چيزي با هيدروژن شدن .
عمل تبديل به هيدروژن .
هيدروژن ساز.
هيدروژني.
نقشه برداري از آب هاي روي زمين .
مرجاني، جانورمرجاني (hydroidea).
وابسته به آب شناسي.
متخصص آب شناسي.
گفتار درچگونگي آب هاي روي زمين ، مبحث آب شناسي، علم مياه .
(ش. ) تجزيه بوسيله آب، آب كافت.
(ش. ) جسم يا ماده اي كه تحت تاثير تجزيه بوسيله آب قرار گيرد.
(ش. ) تجزيه شدن ، بوسيله آب تجزيه شدن .
تفال زننده بوسيله آب.
تفال بوسيله آب.
(ج. ش. ) نجم البحر يا ستاره دريائي.
آب وانگبين ، شهد آب، آب وعسل، عسلاب.
استخراج ياتهيه فلزات بوسيله آب يا مايعات.
وجود بخارآب در هوا ( بهر صورت كه ممكن است )، باران ، برف، تگرگ .
آلت سنجش وزن ويژه مايعات، چگالي سنج.
( طب ) معالجه امراض بوسيله آب وتجويز آب.
( طب ) نوعي سنگ سيليسي يا عين الهر(OPAL).
( hydrophilic) آب دوست، علاقمند به آب.
(hydrophile) آب دوست، علاقمند به آب.
(گ . ش. ) گرده افشاني كننده بوسيله آب.
(طب) مرضترس از آب، آب گريزي.
(گ . ش. ) گياه آبزي.
هواپيمائي كه بر روي دريا نشسته ويا از روي دريا پرواز كند، هواپيماي دريائي.
(گ . ش. ) رشد ونمو گياهان در آبهاي مغذي براي تقويت آن .
قوه محركه مولد برق.
آلتي براي ديدن اعماق دريا، آب بين .
واكنش موجود زنده نسبت به آب، ايجاد واكنش در برابر آب.
( طب ) استفاده علمي آب در درمان بيماريها، آب درماني.
وابسته به عمل آبهاي گرم در پوسته زمين ، گرمابي.
( طب ) تجمع مايع در حفره جنب.
آب گرائي.
آب گرائي يا هيدروتربيسم، رطوبت گرائي.
(ش. ) آبدار، نمناك ، محتوي آب.
(ش. ) تركيبيكه عامل هيدوركسيد (OH) داشته باشد.
(ش. ) داراي هيدروكسيل كردن .
(ج. ش. ) مرجانيان .
(ج. ش. ) كفتار، ( مج. ) آدم درنده خو يا خائن .
علم بهداشت، بهداشت، حفظ الصحه .
بهداشتي.
علم بهداشت، بهداشت.
متخصص بهداشت.
نم نگار، دستگاه خود كاري براي اندازه گيري رطوبت جوي.
نم سنج، آلات وادوات سنجش رطوبت هوا.
رطوبت سنجي.
گياه رطوبت گراي.
رطوبت نما، نم بين ، نم نما، هيدروسكوپ.
وابسته به نم نما.
شتاب كردن ، عجله كردن ، زود رفتن .
(toad tree) (ج. ش. ) قورباغه درختي.
( افسانه يونان ) خداي عروسي ونكاح، ( باحرف كوچك ) عروسي، ازدواج، سرود عروسي، پرده بكارت، دخترگي.
وابسته به سطح هاگدار وميوه آور قارچ، سطح هاگدار وميوه آور قارچ، سرود عروسي.
سرود روحاني، سرود، سرود حمد وثنا، سرود خواندن ، تسبيح وتمجيد گفتن .
كتاب سرودنامه مذهبي، سرودنامه ، سرودي.
كتاب سرودنامه مذهبي ، سرودنامه
كتاب سرود مذهبي، سرودنامه .
سرودسازي، سرود خواني، سرود ( بطور كلي ).
سرودشناسي.
( طب ) سوزن آمپول يا تزريق زير جلدي.
لامي.
(تش. ) استخوان لامي ( در قسمت بالاي حنجره ).
(hypochondria) ماليخوليا، سودا.
روباز، بي سقف، بي پوشش، روبه آسمان .
(ز. ع. ) زير جلدي، اعتياد به مواد مخدره ، معتاد به مواد مخدره .
پيشوندي بمعني روي و بالاي و برفراز و ماورائ و خارج از حد عاديوفوق العاده و مافوق و اضافه و بيش از حد و بحد افراط.
حاوي مقدار زيادي اسيد ( بيش از مقدار عادي ).
زيادي اسيد.
(طب) داراي فعاليت بيش از اندازه .
( hyperesthesia) ( طب ) حساسيت شديد در يك ناحيه بدن ، ازدياد حساسيت.
(هن. ) هذلولي، قسع زائد.
( بديع ) مبالغه ، اغراق، غلو، گزاف گوئي، ( بديع ) صنعت اغراق.
اغراق آميز، اغراقي، شبه هذلولي، وابسته به هذلولي.
اغراق گو.
گزافه گوئي كردن ، اغراق گفتن ، بدرجه اغراق آميزي بزرگ كردن .
( باحرف كوچك ) ساكن دورترين نقطه شمالي زمين ، بسيار سرد.
داراي هجاي زائد ( در شعر يا نثر ) مخصوصا در آخر.
نقادموشكاف، انتقاد سخت وموشكافي.
( طب ) احتقان ، پرخوني ( در عضو )، خون انباري.
( hyperaesthesia) ( طب ) حساسيت شديد در يك ناحيه بدن ، ازدياد حساسيت.
نزديك ترين فاصله اي كه از آنجا ميتوان عكس برداري واضح وروشن نمود.
مربوط به هندسه فوق مقياسات فضائي.
( طب ) ازدياد قند خون .
مايع قابل اشتعال.
(طب) ازدياد انسولين (insulin)درخون كه موجب كم شدن قند خون ميگردد.
( افسانه يونان ) تيتان (titan) پدرهليوس(helios).
حساسيت واستعداد تحريك فوق العاده .
داراي حساسيت شديد.
( طب ) مرض دوربيني، دوربيني.
(طب) ازدياد غير عادي خاطرات وافكار گذشته ، افزايش غير عادي حافظه .
( فيزيك ) جرمي كه حد فاصل بين پروتون ونوترون دو اتم است.
( طب ) مبتلا به مرض دوربيني، شخص دوربين .
( طب ) دوربيني، مرض دوربيني.
( طب ) رويش غير طبيعي استخوان ، كلفت شدگي استخوان ، برآمدگي استخوان .
فوق طبيعت، خارق العاده ، مافوق قوه بدني ومادي.
( طب ) تنفس خيلي سريع يا عميق ( غير طبيعي )، پردمي.
( طب ) تب شديد، درجه حرارت بالاتر از صد.
داراي حساسيت فوق العاده ، خيلي حساس.
حساسيت شديد.
( طب ) فشار خون ، بيماري فشار خون ، افزايش فشار خون .
( طب ) ازدياد فعاليت غذه درقي.
( طب ) بزرگ شدن عضوي بيش از حد لزوم.
( طب ) ناراحتي هاي حاصله در اثر ازدياد ويتامين در بدن .
خط تيره .خط پيوند، خط ربط، نشان اتصال، ايست درسخن ، بريدگي، خط پيوند در موارد زير بكار ميرود، براي پيوستن چند كلمه بيكديگر مثل west North، براي پيوستن هجاهاي جدا شده از يكديگر در آخرسطر، براي نشان دادن وقفه ياترديد يا لكنت زبان در رمان ها بكار م
باخط پيوند چسبانيدن ، با خط پيوند نوشتن ، بوسيله خط داراي فاصله كردن ( كلمات).
باخط پيوند چسبانيدن ، خط پيوندگذاشتن .
(hypnogogic) خواب آور، خواب كننده ، منوم، ( مج.) داراي خصوصيات خواب.
ايجاد خواب، ايجاد خواب هيپنوتيزم.
ايجاد كننده خواب هيپنوتيزم.
(hypnoidal) خوابي، نومي، شبيه خواب يا خواب هيپنوتيزم.
(hypnoid) خوابي، نومي، شبيه خواب يا خواب هيپنوتيزم.
بي خواب كننده ، خواب زدا.
خواب هيپنوتيزم، خواب در اثر تلقين .
( طب ) معالجه امراض بوسيله خواب مغناطيسي.
خواب آور، منوم، توليدكننده خواب، هيپنوتيزم، مولد خواب مصنوعي.
علم هيپنوتيزم يا طريقه خواب آوري مصنوعي.
هيپنوتيزم كننده .
هيپنوتيزم كردن .
خواب هيپنوتيزم كردن ، بطور مصنوعي خواب كردن ، ( مج.) مسحور ومفتون كردن .
هيپوسولفيت سديم، ( طب ) تزريق زير جلدي، سوزن تزريق زير جلدي، عامل محرك ، تحريك كردن .
(ج.ش.) غشائ داخلي جنين .
ماليخوليا، حالت افسردگي، سودا، مراق، اضطراب وانديشه بيهوده راجع بسلامتي خود.
ماليخوليائي، افسرده ، سودائي، آدم افسرده .
اضطراب وانديشه بيهودي راجع بسلامتي خود.
اسم تصغيري ، لقب خودماني و بشروخي ، اصطلاح يا كلمه خودماني وتصغيري ، لقب بچه گانه .
با ريا، آدم رياكار، آدم دو رو، زرق فروش، سالوس، متصنع.
رياكار، متظاهر، دورو، باريا.
(تش.) تحت جلد، قسمت زير جلد، hypoblast.
زيرپوستي، تحت الجلدي، ( طب ) تزريق زير جلدي، سوزن مخصوص تزريق زير جلد.
( طب ) تزريق زير جلدي، تزريق پوستي.
( طب ) سرنگ (syringe) كوچكي كه براي تزريقات تحت جلدي بكار ميرود.
( ج.ش.) پوست زيرين ، زير پوست، تحت الجلد.
واقع در زير شكم، زير شكمي ( قسمت وسط پائين تر از ناف).
واقع در شكم خاك ، زير زميني.
( ز.ش.) تشكيل شده يا متبلور شده در زير سطح زمين ،آذرين (plutonic) مثل سنگ خارا.
واقع در شكم خاك ، زير زميني.
( معماري قديم ) قسمت زير زميني بنا ، سرداب.
(تش.) وابسته به عصب زيرزباني.
( طب ) كم شدن قند در خون ، كم قند خوني.
( ر.ش.) جنون خفيف.
داراي جنون خفيف.
انسان سرگرد وپاكوتاه .
( تش .) مربوط به غده صنوبري ، مربوط به هيپوفيز.
( تش.) غده صنوبري ، غده هيپوفيز.
دوروئي، ريا، رياكاري، دورنگي، سالوس، زرق.
( طب ) كم شدن حساسيت نسبت به بعضي مواد موجد حساسيت ( مثل گرده گلهاوغيره ) ، عدم حساسيت.
پايه يانگهبان عضو يا چيزي، پشتيبان ، موجود فرضي، حالت تعليق، معلق، ذات.
تبديل بماده كردن ، جسميت دادن به .
داراي سقف مبتني بر رديف ستون ، ستون دار.
( د.) رابطه تركيبي يا صرف ونحوي كلمه اصلي با مشتقاتش ( كلمه مخالف parataxis).
( طب ) فشار خيلي ضعيف وغير عادي رگها، فشار خون خيلي پائين .
( هن.) زه ، وتر، وتر مثلث قائم الزاويه .
گرو گذاشتن ، وثيقه قرار دادن ، رهن گذاردن .
نيم گرم، نسبتا گرم، وابسته به تقليل درجه حرارت.
فرض.فرض، فرضيه ، قضيه فرضي، نهشته ، برانگاشت.
فرض كردن ، برانگاشتن .
فرضي.فرضي، برانگاشتي، نهشتي.
( طب ) از كار افتادن يانقص غده درقي.
( زيست شناسي ) رشد كمتر از معمول، ( گ .ش.) رشد غير متناسب اعضاي شعاعي.
كمبود اكسيژن در بافت هاي بدن .
نقشه برداري از كوه ها وارتفاعات زمين .
فراز سنج، ارتفاع پيما، ارتفاع سنج.
( ج.ش.) نوعي خرگوش كوهي.
(ش. ) تركيب متبلور سفيد بفرمول 2(OH) H4 C6.
نوعي چاي سبز چيني.
(گ .ش.) زوفا، زوفاي مصري ، اشنان دارو.
بوسيله عمل جراحي زهدان را در آوردن .
( جراحي ) بيرون آوردن زهدان يارحم.
پس ماند.
حلقه پس ماند.
( طب ) تشنج، حمله ، غش يا بيهوشي وحمله در زنان ، هيجان زياد، هيستري، حمله عصبي.
داراي هيجان شديد ياهيستري.
حمله خنده غير قابل كنترل، حمله گريه ، حمله احساساتي، حمله وتشنج ( درزنان )، هيجان .
تشنج آور، حمله آور، موجب اختناق رحمي، حمله تشنجي، شبيه حمله ، اختناق زهداني.
تشنج آور، حمله آور، موجب اختناق رحمي، حمله تشنجي، شبيه حمله ، اختناق زهداني.
(د. ) اول شخص مفرد، من (درحال مفعولي me گفته ميشود)، نهمين حرف الفباي انگليسي.
تير آهن يا فولاد (beam iron).
مبحث دارو شناسي پزشكي.
(=iambus) وتد مجموع، يك هجاي كوتاه و يك هجاي بلند.
وابسته به وتد مجموع.
اشعار هجائي بسبك وتد مجموعساختن .
مرهم گذاري، معالجه با مالش.
وابسته به پزشكي، طبي.
شيمي پزشكي.
علم طبابت، علم العلاج، رساله پزشكي، رساله طبي.
اهل شبه جزيره ايبري.
بز كوهي، مرال، بشكل بز كوهي.
ايضا، تكرار ميشود، در همانجا، (مخفف آن ibid است).
(ج. ش. ) لك لك گرمسيري.
وابسته به ايكاروس (icarus)، بلند پرواز.
(افسانه يونان ) ايكاروس پسر دالوس.
منجمد كردن ، يخبستن ، منجمد شدن ، شكر پوش كردن ، يخ، سردي، خونسردي و بي اعتنائي.
دوره يخ، دوره يخبندان .
قله يخي، يخپهنه ، (طب) كيسه يخ.
فوق العاده سرد، مثل يخ.
بستني.
سرزمين يخي، يخزار، يخشناور.
يخ پوزه ، ديواره يخدر نواحيشمال.
يخ خرد كن ، چكش يخشكن .
كارخانه يخساز.
روييخ اسكيكردن ، اسكي روي يخ.
طوفان همراه باتگرگ ، كولاك .
كيسه يخ.
توده يخ غلتان ، كوه يخ شناور، توده يخشناور.
يختاب، روشنائي كه دراثرانعكاس نور يخ درافق پيداميشود، پرتگاه يخ درسواحل دريا.
قايق يخ شكن ، قايق مخصوص مسابقه روي يخ، سورتمه يخي.
احاطه شده از يخ، يخ بند، يخبسته .
يخچال.
قايق يخشكن ، كشتي يخشكن .
آبشار يخي، توده يخغلتان .
يخچال، خانه و ساختمان ساخته شده از يخ.
ايسلند، جزيره ايسلند، زبان ايسلندي.
(گ . ش. ) گلسنگ ايسلندي (islandica cetraria).
(گ . ش. ) انواع خشخاش مزروعي چندساله .
(مع. ) كلسيت شفاف داراي خاصيت انكسار مضاعف.
يخ فروش، يخچال دار، يخي، بستر دوران يخ.
يكي از ذرات ظريف يخ كه در هواي سرد و شفاف بطور شناوريافت ميشود.
(ichnolite) سنگواره جاي پا، اثر پاي فسيل شده .
(ichnomancy، ichnology) تفال و غيبگوئي از روي رد پا، رد پا شناسي.
(ichnite) سنگواره جاي پا، اثر پاي فسيل شده .
(ichnomancy، ichnolighology) تفال و غيبگوئي از روي رد پا، رد پا شناسي.
(ichnology، ichnolighology) تفال و غيبگوئي از روي رد پا، رد پا شناسي.
(افسانه يونان ) خون خدايان ، آب جراحت، خونابه .
خونابه اي.
(ج. ش. ) ماهي وار، شبيه ماهي.
ماهي شناسي.
ماهيخوار، تغذيه كننده از ماهي.
قنديل يخ، قله يخ، يخ پاره ، قطعه يخ.
بطور سرد، يخمانند.
حالت يخي، سردي.
شكر و تخممرغ روي شيريني.
(اسكاتلند ) خوشه ذرت، سنبله ذرت.
شمايل، تمثال، تنديس، پيكر، تصوير، تصوير حضرت مسيح يامريم ويامقدسين مسيحي.
شمايل شكني، بت شكني.
بت شكن .
پيكر نگار.
شمايل پرست.
شمايل شناسي، پيكر شناسي.
(هن. ) بيست روئي، بيست وجهي، بلوربيست وجهي.
پيشوندي بمعني بيست و بيستتائي.
(طب ) زردي، يرقان .
سكته ، ضرب، ضربان ، تپش، حمله ناگهاني بيهوشي.
يخي، پوشيده از يخ، بسيارسرد، خنك .
مجموع تمايلاتانسان كه نفس يا شخصيتانسان و تمايلات شهواني وجنسيازآن ناشي ميشود، نهاد.
مخفف should I و would Iبمعني من ميبايستي و had Iبمعني من بايد و من داشتم.
انگاره ، تصور، انديشه ، فكر، خيال، گمان ، نيت، مقصود، معني، آگاهي، خبر، نقشه كار، طرزفكر.
كمال مطلوب، هدف زندگي، آرمان ، آرزو، ايده آل، دلخواه .
آرمان گرائي، معنويت، خيال انديشي، سبك هنري خيالي.
ايده آليست.
آرماني، مطلوب، وابسته به آرمان گرائي، آرمان گرا.
انديشه گرائي.
بصورتايده آل در آوردن ، صورت خيالي و شاعرانه دادن (به )، دلخواه سازي.
(ideology) مبحث افكار و آرزوهاي باطني، خيال، طرز تفكر، ايدئولوژي، انگارگان .
تصور كردن ، فكر كردن ، خيال كردن .
خيال انديشي.
(ideative) وهمي، خيالي، انديشه اي.
(ideational) وهمي، خيالي، انديشه اي.
همان ، ايضا، همان نويسنده ، در همانجا.
مساوي، عينا، همان ، منطبق با، يكسان .
قابل شناسائي.
هويت، بازشناسي، هويت شناسي.شناسائي، تعيين هويت، تطبيق، تميز.
معين كننده هويت.
شناختن ، تشخيص هويت دادن ، يكي كردن .تشخيص هويت، باز شناختن ، مربوط ساختن .
هويت، هماني، اتحاد.هويت، شخصيت، اصليت، شناسائي، عينيت.
عمل هماني.
تجسم و نمايش عقايد و افكار و اجسام با تصوير.
( ideogrammic) نمايشي، تجسمي.
( ideogramic) نمايشي، تجسمي.
امضائ يا علامت مخصوص شخص، مارك تجارتي.
(idealogy) مبحث افكار و آرزوهاي باطني، خيال، طرز تفكر، ايدئولوژي، انگارگان .
عيد، (در گاهنامه قديم روم) روز پانزدهم مارس و مه و ژوئيه و اكتبر و سيزدهمماههاي رومي.
حماقت، خبط دماغ، سبك مغزي، ابلهي.
وابسته به مجاز، مجازي، مادي، انديشه نگار.
طرزبيان و لحن سخن شخص در يك مرحله زندگي.
لهجه ، زبان ويژه ، اصطلاح.
اصطلاحي.
داراي شكل مخصوص بخود، داراي شكل صحيح خود.
صفت خاص، علاقه خاص، ناخوشي جداگانه .
حال مخصوص، طبيعت ويژه ، طرز فكر ويژه ، شيوه ويژه هرنويسنده ، خصوصياتاخلاقي.
آدم سفيه و احمق، خرف، سبك مغز، ساده .
ابلهانه .
سفاهت، حماقت، جهالت، بي خبري.
بيكار، تنبل، بيهوده ، بيخود، بي اساس، بي پروپا، وقت گذراندن ، وقت تلف كردن ، تنبل شدن .عاطل.
دوره عطالت، دوره فطرت.
دنده چرخ رابط بين دو چرخ.
(idlesse) بيكاري تنبلي، بطالت، بيهودگي، گيجي، كند ذهني.
آدم بيكار و تنبل، چرخ دلاله ، بيكاره .
قرقره زنجير.
چرخ يا دنده چرخنده اي كه حركت را به چرخ ديگري انتقال ميدهد.
(idleness) بيكاري تنبلي، بطالت، بيهودگي، گيجي، كند ذهني.
چرخه عطالت.
بت، صنم، خداي دروغي، مجسمه ، لاف زن ، دغل باز، سفسطه ، وابسته به خدايان دروغي وبت ها، صنم، معبود.
مربوط به بت پرستي و كفر.
بت پرست.
پرستش، بت سازي.
بت ساختن ، صنم قرار دادن ، پرستيدن ، بحد پرستش دوست داشتن .
مناسب، جور، درخور، مختص، مخصوص، فراخور.
(idyll) چكامه كوتاه ، قصيده كوتاه ، شرح منظره اي از زندگاني روستائي، چكامه در باره زندگي روستائي.
(idyl) چكامه كوتاه ، قصيده كوتاه ، شرح منظره اي از زندگاني روستائي، چكامه در باره زندگي روستائي.
اگر، چنانچه ، آيا، خواه ، چه ، هرگاه ، هر وقت، اي كاش، كاش، اگر، چنانچه ، (مج. )شرط، حالت، فرض، تصور، بفرض.
بند شرطي.
( if only and if) حكم شرطي.
داراي احتمالات زياد، داراي ليت و لعل زياد.
(iglu) كلبه اسكيموها.
(igloo) كلبه اسكيموها.
آذرين ، آتشين ، آتش دار، آتش فشاني، محترقه .
جرقه زن ، محترقه ، جرقه دار، آتشي.
پيشوندي است بمعني آتش.
روشنائي شبانه بر روي زمين هاي باتلاقي كه تصور ميرفت ازاحتراق گازهاي باتلاقي بوجودميايد، چيز گمراه كننده ، شعله كمرنگ .
آتش زدن ، روشن كردن ، گيراندن ، آتش گرفتن ، مشتعلشدن .
(ignitor) گيرانه .
سوزش، احتراق، آتش گيري، اشتعال، هيجان .
(igniter) گيرانه .
ناكس، فرومايه ، پست، بد گوهر، ناجنس، نا اصل.
رسوا، مفتضح، موجبرسوائي، ننگ آور.
بد نامي، رسوائي، افتضاح، خواري، كار زشت.
شخص كاملا بي سواد، جاهل، آدمنادان .
ناداني، جهل، بي خبري، ناشناسي، جهالت.
نادان .
سفسطه منطقي كه عبارت است از رد بيان يا اظهار مخالف با بيان خود، مشاغبه .
تجاهل كردن ، ناديده پنداشتن ، چشم پوشيدن ، رد كردن ، بي اساس دانستن ، برسميت نشناختن .
اگر و تنها اگر.دخشه چشمپوشي.
(ج. ش. ) سوسمار درختي، هرنوع سوسمار بزرگ .
(ديرين شناسي ) سوسمار بزرگ گياهخوار قديم.
(lesus) مخفف كلمه يوناني عيسي.
كش رفتن ، بچابكي دزديدن ، دزديدن ، دزدي.
(ileal) (تش. ) وابسته به روده دراز.
(ileac) (تش. ) وابسته به روده دراز.
(طب ) آماس ايلئون ، آماس روده دراز.
روده دراز، چم روده ، معائ غلاظ.
(طب ) انسداد روده ، قولنجالياوسي.
(oak holm) (گ . ش. ) بلوط سبز (ilex quercus).
(ilial) وابسته به استخوان لگن خاصره ، سريني، حرقفي.
ايلياد، داستان حماسي منسوب به هومر.
(iliac) وابسته به استخوان لگن خاصره ، سريني، حرقفي.
استخوان حرقفي، حرقفه .
تيره ، خانواده ، نوع، جور، گونه ، دسته ، طبقه .
( each، every ) هر كدام، هر يك .
ناخوش، رنجور، سوئ، خراب، خطر ناك ، ناشي، مشكل، سخت، بيمار، بد، زيان آور، ببدي، بطور ناقص، از روي بدخواهي و شرارت، غير دوستانه ، زيان .
مبني بر بي اطلاعي، غير عاقلانه ، بد فهمانده شده .
بدبختي، بدي، ناهنجاري.
بي تربيت، بي ادب، غير متمدن ، بد تربيت شده .
بدبخت، بدطالع، شوم، بدبختيآور، موجب بدبختي.
غير جذاب، بد برخورد، زشت، داراي صورت ناهنجار و زننده ، نامطلوب، نامساعد، نگون بخت.
با وسائل غير مشروع بدست آمده ، نا مشروع، حرام.
بداخلاق، بدخو، مخالف، ترشرو، عبوس.
بد روش، بي تربيت، بد خو، بي ادب.
بدطبيعت، بدباطن ، بداخلاق، عبوس، ترشرو، بدسرشت، نامطبوع.
بد نهاد، ناموافق، ناسازگار، ناپسند، ناخوشايند، نامناسب، ناجور.
بداختر، بد طالع، بدبخت.
بد خلق، بدخو.
بيموقع، نابهنگام.
بدرفتاري كردن ، بد استقبال كردن ، سوئاستفاده كردن ، ضايع كردن .
بد رفتاري، سوئ استفاده .
سوئاستعمال.
بد استعمالكردن ، سوئ استفاده ، بد رفتاري.
سوئ نيت، دشمني، خصومت.
آدم بد نيت، بد خواه ، بد طينت، بد منش.
استباطي، حاكي، نتيجه رسان ، منتج شونده .
استنباطي، حاكي، نتيجه رسان ، منتج شونده .
ناستوده ، نكوهيده .
نامشروع، غير قانوني.چشم پوشي كردن .غير قانوني، نا مشروع، حرام، غيرمجاز.
دخشه نامشروع.
رمز نامشروع.
نا خوانائي، خوانده نشدني.
ناخوانا.
غير مشروعي، حرامزادگي.
حرامزاده ، غير مشروع، ناروا.
بي گذشت، كوته فكر، متعصب، مخالف اصول آزادي.
ممنوع، قاچاق، نا مشروع، مخالف مقررات.
بي پايان ، بيحد، نامحدود، محدود نشدني.
استان >ايلي نويز< در ايالت متحده آمريكا.
نا معلوم، جامد، غير مايع، غير قابل تبديل به پول.
بيسوادي.
بي سواد، عامي، درس نخوانده .
مرض، ناخوشي، بيماري، كسالت، شرارت، بدي.
غير منطقي، خلاف منطق.
روشن كردن ، منور كردن ، روشن فكر ساختن .
منورشدني.
روشن ساختن ، توضيح دادن .روشن كردن ، درخشان ساختن ، زرنما كردن ، چراغانيكردن ، موضوعي را روشن كردن ، روشن (شده )، منور، روشن فكر.
اشراقيون ، روشن ضميران ، روشن فكران .
روشن سازي، تنوير، چراغاني، تذهيب، اشراق.روشن سازي، تنوير، توضيح.
(illume) روشن كردن .
اشراقي، پيروي از فلسفه اشراقي.
فريب، گول، حيله ، خيال باطل، وهم.
وهم گرائي، نقاشي از مناظر خيالي، نگارش يا توصيف مناظر وهمي، خيالبافي، حقه بازي.
(illusory) گمراه كننده ، مشتبه سازنده ، وهمي، غير واقعي.
(illusive) گمراه كننده ، مشتبه سازنده ، وهمي، غير واقعي.
توضيح دادن ، بامثال روشن ساختن ، شرحدادن ، نشان دادن ، مصور كردن ، آراستن ، مزين شدن .
مثال، تصوير.
روشنگر، گويا، توضيح دهنده .
برجسته ، نامي، درخشان ، ممتاز، مجلل.
در اثر نقل مكان از محلي در محل ديگري رسوب شدن (خاك ) ته نشين شدن .
رسوب، ته نشيني، آبرفت.
( badly، ill) از روي بدي، از روي بد خواهي.
بومي ايليريا(illyria).
بت پرست، ستايشگر، تحسين كننده .
مجسمه ، تمثال، شكل، پنداره ، شمايل، تصوير، پندار، تصور، خيالي، منظر، مجسم كردن ، خوب شرح دادن ، مجسمساختن .تصوير، نگاره .
ناويه تصوير.
تصوير پردازي.
صنايع بديعي، تشبيه ادبي، شكل و مجسمه ، مجسمه سازي، شبيه سازي، تصورات.
(imaginal) تصور كردني، قابل تصور، انگاشتني، قابل درك ، وابسته به تصورات و پندارها، تصوري.
(imaginable) تصور كردني، قابل تصور، انگاشتني، قابل درك ، وابسته به تصورات و پندارها، تصوري.
موهومي، انگاري.
انگاشتي، پنداري، وهمي، خيال، خيالي، تصوري.
پندار، تصور، تخيل، انگاشت، ابتكار.
پرپندار، پر انگاشت، داراي قوه تصور زياد.
تصور كردن ، پنداشتن ، فرض كردن ، انگاشتن ، حدس زدن ، تفكر كردن .
مكتب شعر جديد كه قبل از جنگ اول جهاني رايج شده و پيرو تشبيهات زنده و موضوعاتجديد وبكر وآزادي از قيد سجع وقافيه است، مكتب شعر جديد، مكتب تخيل.
(ج. ش. ) حشره كامل و بالغ، آخرين مرحله دگرديسي حشره كه بصورت كامل و بالغ در ميايد.
(فارسي ) امام، پيشوا.
عمارت، مسافرخانه .
عدم تعادل، عدم توازن ، ناهماهنگي.
سبك مغز، بي كله ، كند ذهن ، خرفت، ابله .
كند ذهني، خرفتي.
embed =.جداسازي كردن .
جدا سازي شده .
نوشيدن ، اشباعكردن ، جذب كردن ، خيساندن ، تحليل بردن ، فرو بردن ، در كشيدن .
جذب، استنشاق، (مج. ) درك ، اشباع.
embitter =.
مثل فلس ماهي روي همچيدن ، نيمه نيمه روي همگذاشتن ، روي همقرار گرفته ، فلس فلس، پولك پولك .
درهم و برهم، قطعه موسيقي درهم آميخته و نامرتب، مسئله غامض، سوئ تفاهم.
آغشتن ، آلوده كردن ، تر كردن ، خيساندن ، مرطوب كردن ، اشباع كردن ، جذب كردن .
خوب رنگ گرفتن ، خوب نفوذ كردن ، رسوخكردن در، آغشتن ، اشباع كردن ، ملهم كردن .
اضافه كردن ، افزودن ، با ارزش كردن ، انبار كردن ، در كيسه گذاردن ، پرداختن .
كودكي، صغر، عدم بلوغ، نخستين دوره رشد.
قابل تقليد.
نواي كسي را در آوردن ، تقليد كردن ، پيروي كردن ، كپيه كردن .
تقليد، پيروي، چيز تقليدي، بدلي، ساختگي، جعلي.
تقليدي، بدلي.
مقلد.
بي آلايشي، پاكي، عفت، منزهي، معصوميت.
معصوم.
بزرگ ، پهناور، زياد، غول پيكر، شرير.
(immanency) حضور در همه جا، بودن خدا در مخلوق.
(immanence) حضور در همه جا، بودن خدا در مخلوق.
ماندگار، اصلي، ( در مورد خدا ) داراي نفوذ كامل در سرتاسرجهان ، درهمه جاحاضر.
نظريه فسلفي كه معتقد است رابطه ميان خدا و فكر و روح و دنيا رابطه اي ذاتي است.
غير مادي، مجرد، معنوي، جزئي، بي اهميت.بي اهميت، ناچيز.
معنويت، عدم اعتقاد به ماده ، تجرد.
غير مادي كردن .
نا بالغ، نارس، رشد نيافته ، نابهنگام، بي تجربه .
نارسي، نابالغي.
بي اندازه ، پيمايش ناپذير، بيكران ، بي قياس.
بي درنگي، فوريت، بي واسطگي، بي فاصلگي، مستقيم و بي واسطه بودن ، آگاهي، حضور ذهن ، بديهي، قرب جواز.
بي درنگ ، فوري، بلافاصله ، بلا واسطه ، پهلوئي، آني، ضروري.بلافصل، فوري.
با دستيابي بلافصل.
نشاني بلافصل.
نشاني دهي بلافصل.
عمل وند بلافصل.
بي درنگ .
بي درمان ، درمان ناپذير، بهبود ناپذير.
ياد نياوردني، بسيار قديم، خيلي پيش، ديرين .
بي اندازه ، گزاف، بيكران ، پهناور، وسيع، كلان ، بسيار خوب، ممتاز، عالي.
زيادي، بيكراني.
بي قياس، خيلي قديم، برتر از قياس.
فرو بردن ، غوطه دادن (در آب يا مايع ديگري )، غسل ارتماسي دادن ، فرو رفتن .
فرو بردن ، غوطه ورسازي.
فرو بردن ، زير آب كردن ، پوشاندن ، غوطه دادن ، غسل ارتماسي دادن (براي تعميد).
غسل، غوطه وري.
(=enmesh) در دام نهادن ، گرفتار كردن .
بدون اسلوب، بي رويه ، بي سبك ، بي قاعده ، بي ترتيب.
مهاجر، تازه وارد، غريب، كوچ نشين ، آواره .
مهاجرت كردن (بكشور ديگر)، ميهن گزيدن ، توطن اختيار كردن ، آوردن ، نشاندن ، كوچ كردن .
مهاجرت، كوچ.
(imminency) نزديكي، مشرف بودن ، قرابت، وقوع خطر نزديك .
(imminence) نزديكي، مشرف بودن ، قرابت، وقوع خطر نزديك .
قريب الوقوع، حتمي.
درهم آميختن ، بهم آميختن ، مخلوط كردن .
حالت مخلوط نشدني، غير قابليت اختلاط.
مخلوط نشدني.
تخفيف ناپذير، سبك نشدني، تسكين ندادني، فرو ننشستني.
در همآميختن ، آميزش يافتن .
اختلاط و امتزاج.
بي جنبش، بي حركت، ثابت، جنبش ناپذير.
عدم تحرك ، بي جنبشي، بيحركتي.
عدم تحرك .
بي بسيج كردن ، جمع كردن ، از جنبش و حركت باز داشتن ، ثابت كردن ، مدتي در بستربي حركت ماندن .
بي اندازگي، زيادي، فوق العادگي، بي اعتدالي، نامحدودي.
بي اعتدال، زياد.
زياده روي، بي اعتدالي، زيادتي.
بي شرم، پر رو، بي عفت، گستاخ، جسور، نا نجيب.
قرباني شدن ، فدا كردن ، كشته شده ، فدائي.
قرباني.
قرباني كننده .
بد سيرت، بد اخلاق، زشت رفتار، هرزه ، فاسد.
بد اخلاقي، فساد.
ابدي، فنا ناپذير، جاويدان ، جاويد.
ابديت.
جاويد كردن ، شهرت جاويدان دادن به .
(گ . ش. ) گل دگمه ، جاويدان ، گل پايا.
بيحركت، بي جنبش.
غير منقولي، بي جنبشي، بي حركتي، استواري.
غير منقول، استوار، ثابت.
مصون ، آزاد، مقاوم دربرابر مرض بر اثر تلقيح واكسن ، داراي مصونيت قانوني و پارلماني، مصون كردن ، محفوظ كردن .
مصونيت، آزادي، بخشودگي، معافيت، جواز.
مصونيت دادن .
مصونيت دار كردن .
علمايمني شيميائي، مبحث ايمني شناسي شيميائي.
رشته اي از اتم شناسي كه در باره روابط مرض و وراثبت يا نژاد بحث ميكند، مطالعه ارتباط داخلي از لحاظ زيست شناسي، مبحث مصونيت نژادي.
مربوط به مصونيت، وابسته به ايمني شناسي.
مبحث مصونيت، ايمنيشناسي.
ايمن درماني، معالجه يا جلوگيري از بيماري بوسيله پادگن .
در چهار ديوار نگاهداشتن ، محصور كردن ، زنداني كردن .
در ديوار قرار دادن .
ناجور، نا موزون ، خارج از قواعد موسيقي، بدون هماهنگي.
تغيير ناپذيري، پا بر جائي، ثبات.
تغيير ناپذير، پابرجا.
بچه شرير و شيطان ، جني، مرد جوان ، وصله ، پيوند زدن ، قلمه زدن (گياه )، غرس كردن ، افزودن ، تكه دادن ، تعمير كردن ، مجهز كردن ، آزار دادن ، مسخره كردن .
بهم فشردن ، پيچيدن ، زير فشار قرار دادن ، با شدت ادا كردن ، با شدتاصابت كردن ، ضربت، فشار، تماس، اصابت، اثر شديد، ضربه .برخورد، اثر.
چاپگر برخوردي.
بهم چسبيده ، باهم جوش خورده (مثل انتهاي استخوانهاي شكسته )، باهم جمعشده ، كارگذاشته شده ، ميان چيزي گير كرده ، تحت فشار.
فشار سخت، بهم فشردگي، بسته بندي، گير افتادگي.
رنگ زدن ، نقاشي كردن .
خراب كردن ، زيان رساندن ، معيوب كردن .
چهار ميل كردن ، بر چوب آويختن ، سوراخ كردن ، احاطه كردن ، محدود كردن ، ميله كشيدن .
داراي خصوصيات لمس نا پذيري، حس نشدني.
لمس نشدني، غير محسوس.
در صورت نوشتن ، نامنويسي كردن ( در هيئت منصفه ).
به بهشت فرستادن ، غرق در خوشحالي كردن .
بي طرف، بيطرفانه ، منصفانه .
غير قابل تقسيم بودن اعداد بدو قسمت مساوي، طاقي، عدمسنخيت، عدم تجانس، نابرابري.
در محوطه نگاه داشتن ، در آغل نگاهداشتن ، در پارك يا جنگل محصور كردن .
سهم بردن ، بهره مند شدن از، رساندن ، ابلاغ كردن ، افشائ كردن ، بيان كردن ، سهم دادن ، بهره مند ساختن ، افاضه كردن .
بيطرف، بيغرض، راست بين ، عادل، منصفانه .
بيطرفي.
بخش ناپذير، جدائي ناپذير، غير قابل تفكيك .
غير قابل عبور، صعب العبور، بي گدار، نا گذرا.
نا گذشتني، امكان ناپذيري، عدم قابليت عبور، غير قابل پذيرش.
كوچه بن بست، (مج. ) حالتي كه از آن رهائي نباشد، وضع بغرنج و دشوار، گير، تنگنا.
بي حسي، عدم حساسيت، تحمل ناپذيري، بيدردي.
بي حس، فاقد احساس، بيدرد.
بر انگيختن ، شوراندن ، تحريك كردن ، به هيجان آوردن ، بر سر شهوت آوردن .
تالم ناپذير، بيحس، پوست كلفت، بي عاطفه ، خونسرد.
خمير كردن ، خمير گرفتن ، رنگ غليظ زدن به .
رنگ زني غليط، شيوه رنگ زني غليظ.
بي تابي، بي صبري، ناشكيبائي، بي حوصلگي، بي طاقتي.
(گ . ش. ) گل حنا، ميوه گل حنا، جنس گل حنا.
نا شكيبا، بي صبر، بي تاب، بي حوصله ، بد اخلاق.
بي ترس، بي محابا.
گرو گذاشتن ، رهن گذاشتن ، به رهن دادن .
متهم كردن ، بدادگاه جلب كردن ، احضار نمودن ، عيب گرفتن از، عيب جوئي كردن ، ترديد كردن در، باز داشتن ، مانعشدن ، اعلام جرم كردن .
اتهام، احضار بدادگاه ، اعلام جرم.
بشكل مرواريد در آوردن ، با مرواريد مزين كردن ، با مرواريد آراستن ، مرواريد نشان كردن .
بي گناهي، معصوميت، بي نقصي، بي عيبي.
بي عيب و نقص.
بي پولي، تهيدستي.
بي پول، تهيدست.
مقاومتظاهري، امپدانس.مقاومت صوري برق در برابر جريان متناوب، مقاومت ظاهري.
بازداشتن ، مانعشدن ، ممانعت كردن .
مانع، عايق، رادع، محظور، اشكال، گير.
چيزهاي دست و پا گير، توشه سفر، بنه سفر، اسباب تاخير حركت، (حق. ) موانع قانوني.
وادار كردن ، بر آن داشتن ، مجبور ساختن .
سوق دهنده ، جنباننده ، محرك ، وادار كننده .
(impellor) وادار كننده ، پيش برنده ، تشجيح كننده .
(impeller) وادار كننده ، پيش برنده ، تشجيح كننده .
مشرف بودن ، آويزان كردن ، در شرف وقوع بودن ، محتمل الوقوع بودن .
قريب الوقوع، تهديد كننده ، آويزان .
نفوذ ناپذيري.
غير قابل رسوخ، سوراخ نشدني، داخل نشدني، نفوذ نكردني، درك نكردني، پوشيده .
سر سختي زياد در گناهكاري، پشيمان نشدن از گناه ، بي ميلي نسبت بتوبه ، توبه ناپذيري، عدمتوبه .
توبه ناپذير، ناپشيمان .
امري، دستوري، حتمي، الزام آور، ضروري.
امپراتور، فرمانده ، امر كننده ، آمر، فرمانرواي مطلق.
غير مشهود، غير قابل ادراك ، غير محسوس.
ديده نشدني، غير قابل مشاهده ، جزئي، غير محسوس، تدريجي، نفهميدني، درك نكردني.
بي بصيرت، بي احساس، آدمبيبصيرت.
ناقص، ناتمام، ناكامل، از بين رفتني.
نقص، عيب.
ناقص، ناتمام، معيوب، معلول.
بي سوراخ، بي روزنه ، منگنه نشده ، بسته .
شاهنشاهي، پادشاهي، امپراتوري، با عظمت، (مج. ) عالي، با شكوه ، مجلل، همايون ، همايوني.
(ج. ش. ) پروانه بيد بزرگ آمريكائي.
حكومت امپراتوري، استعمار طلبي، امپرياليسم.
امپرياليست.
استعمار طلب، استعمار گراي، بهره جويانه .
در مخاطره انداختن ، بخطر انداختن .
آمرانه ، تحكمآميز، مبرم، آمر، متكبر.
فاسد نشدني.
قدرت مطلقه ، حق حاكميت مطلقه ، پادشاهي.
(impermanency) نا پايداري بي دوامي.
(impermanence) نا پايداري بي دوامي.
نا پايدار، بي ثبات.
نشت ناپذيري، نفوذ ناپذيري، ناتراوائي.
نشت ناپذير.
ناروائي، غير مجازي، ممنوعيت، عدم جواز.
ممنوع، غير مجاز، ناروا.
غيرشخصي، فاقد شخصيت، بي فاعل.
جعل هويت كردن ، خود رابجاي ديگري جا زدن .
جعل هويت، نقش ديگري را بازي كردن .
(impertinency) جسارت، فضولي، گستاخي، نامربوطي، بي ربطي، نابهنگامي، بيموقعي، اهانت.
(impertinence) جسارت، فضولي، گستاخي، نامربوطي، بي ربطي، نابهنگامي، بيموقعي، اهانت.
گستاخ، بي ربط.
تزلزل ناپذير، آرام، خونسرد، ساكت.
مانع دخول (آب )، تاثر ناپذير، غير قابل نفوذ.
زرد زخمي.
(طب ) قوبائ اصفر، زرد زخم.
با عجز و لابه بدست آوردن ، (ك . ) براي چيزي لابه و استغاثه كردن ، بدست آوردن .
بي پروائي، تهور، تندي، حرارت.
بي پروا، تند و شديد.
نيروي جنبش، عزم، انگيزه .
نا پرهيزكاري، بي تقوائي، بي ايماني، بد كيشي.
تجاوز كردن ، تخطي كردن ، حمله كردن ، خرد كردن ، پرت كردن .
ناپرهيزكار، بي دين ، خدا نشناس، كافر، بد كيش.
جن مانند، جن خو، شيطان صفت، شيطان .
نرم نشدني، سنگدل، آرام نشدني، تسكين ناپذيري، كينه توزي، سختي.
سنگدل، كينه توز.
كاشت، جاي دادن ، فرو كردن ، كاشتن ، القائ كردن .
كاشتن ، القائ.
ناپسندي، ناموجه بودن ، غير قابل قبولي، غير مقبولي.
نامحتمل، غيرمحتمل، غيرمقبول، ناپسند.
دادخواست دادن ، عرضحال دادن ، دفاع كردن .
آلت، افزار، ابزار، اسباب، اجرائ، انجام، انجامدادن ، ايفائ كردن ، اجرائ كردن تكميل كردن .پياده كردن ، انجام دادن ، وسيله .
پياده سازي، انجام.اجرا، انجام.
دلالت كننده ، ايجاب كننده .
دلالت كردن بر، گرفتار كردن ، مشمول كردن ، بهم پيچيدن ، مستلزمبودن .
دلالت، معني، مستلزم بودن ، مفهوم.دلالت، ايجاب.
التزامي، مجازي، اشاره شده ، مفهوم، تلويحا فهمانده شده ، مطلق، بي شرط.تلويحي، ضمني.
(ر. ) معادله چيزي كه حل آن مستلزم حل يك يا چند معادله ديگر باشد.
ضمني، ضمنا، مفهوم.
از داخل تركيدن ، از داخل منفجر شدن .
درخواست كردن از، عجز و لابه كردن به ، التماس كردن به ، استغاثه كردن از.
انفجار از داخل.
دلالت كردن ، ايجاب كردن .مطلبي را رساندن ، ضمنا فهماندن ، دلالت ضمني كردن بر، اشاره داشتن بر، اشاره كردن ، رساندن .
بي تربيت، خشن ، زمخت، خام، بي ادب، غير متمدن .
مخالف مصلحت، مخالف رويه صحيح، بيجا.
عدم قابليت سنجش، بي وزني، غير محسوسي.
بي تعقل، نا انديشيدني.
تسجيل كردن ، گذاردن ، تكليف كردن ، شرط بندي كردن .
وارد كردن ، به كشور آوردن ، اظهار كردن ، دخل داشتن به ، تاثير كردن در، با پيروزيبدست آمدن ، تسخير كردن ، اهميت داشتن ، كالاي رسيده ، كالاي وارده ، (درجمع) واردات.
وارد كردني، كالاي قابل وارد كردن .
اهميت، قدر، اعتبار، نفوذ، شان ، تقاضا، ابرام.
مهم.
ورود، واردات.
وارد كننده .
سمج، مبرم، عاجز كننده ، سماجتآميز، مزاحم.
مصرانه خواستن ، اصرار كردن به ، عاجز كردن ، سماجت كردن ، ابرامكردن ، مصرانه .
اصرار، ابرام.
تحميل كردن ، اعمال نفوذ كردن ، گرانبار كردن ، ماليات بستن بر.
تحميل كننده ، با ابهت.
تحميل، تكليف، وضع، باج، ماليات، عوارض.
امكان ناپذيري، عدم امكان ، كار نشدني.
غير ممكن ، امكان نا پذير، نشدني.ناممكن ، محال.
باج، ماليات، تعرفه بندي كردن .
(impostor) دغل باز، وانمود كننده ، طرار، غاصب.
(impostume) دمل چركي.
(imposter) دغل باز، وانمود كننده ، طرار، غاصب.
(imposthume) دمل چركي.
دوروئي، غصب، طراري، فريب، مكر، حيله .
(impotency) كاري، سستي كمر، عنن ، ناتواني، ضعف جنسي، لاغري.
(impotence) كاري، سستي كمر، عنن ، ناتواني، ضعف جنسي، لاغري.
داراي ضعف قوه بائ، ناتوان ، اكار.
توقيف كردن ، ضبط كردن ، نگه داشتن .
فقير كردن ، بي نيرو كردن ، بي قوت كردن ، بي خاصيت كردن .
بينواسازي، بينوائي.
غير عملي بودن ، چيز غير عملي.
اجرائ نشدني، غير عملي، بيهوده .
غير عملي، نشدني.
لعنت كردن ، نفرين كردن ، التماس كردن .
لعن ، نفرين ، تضرع.
نفرين آميز، لعنتآميز.
غير دقيق، نادرست، بي صراحت، غير صريح، مبهم.
تسخير نشدني، استواري، آبستن نشدني.
غير قابل تسخير، رسوخ ناپذير.
آبستن ، اشباعشده ، آبستن كننده .
آبستن كردن ، لقاحكردن ، اشباعكردن .
آبستن سازي، اشباع.
شعار، علامت، نشانه ، جمله شعاري، پند، مثال.
مدير اماكن تفريحي و نمايشي، مدير اپرا، مديريا راهنماي اپرا و كنسرت.
وابسته به اموال حقوقي كه مشمول مرور زمان نيست، غير مشمول مرور زمان ، تجويز نشده .
(.viand .vt) تحت تاثير قرار دادن ، باقي گذاردن ، نشان گذاردن ، تاثير كردن بر، مهر زدن ، (.n) مهر، نشان ، اثر، نقش، طبع، نشان .
تاثير پذير.
اثر، جاي مهر، گمان ، عقيده ، خيال، احساس، ادراك ، خاطره ، نشان گذاري، چاپ، طبع.
تاثر پذير، تحت نفوذ قرار گيرنده ، اثر پذير.
سبك هنري امپرسيونيسم يا تئوري هيوم(hume) در باره ادراك ، مكتب تجسم.
موثر، برانگيزنده ، برانگيزنده احساسات، گيرا.
سخره ، مصادره ، بكار اجباري گماري، اعمال زور، اثر گذاري، مهر زدن ، جديت، حرارت.
اعمال نيرو بر روي چيزي، فشار و زور در امري(impression).
وادار بخدمت لشكري يا دريائيكردن ، مصادره ، مساعده ، قرضي، قرض داده شده ، پيشكي.
اجازه چاپ، (مج. ) تصويب، پذيرش، قبول.
اولا، اول آنكه ، در مرحله نخست.
مهر زدن ، نشاندن ، گذاردن ، زدن ، منقوش كردن .
منقوش ساز، جاي نشان .
منقوش سازي، جاي نشاني.
بزندان افكندن ، نگهداشتن .
حبس، زنداني شدن .
عدم احتمال، دوري، استبعاد، حادثه يا امر غير محتمل.
غير محتمل.
نادرستي، ناراستي، بي ديانتي، نا پاكي.
بالبداهه ، بداهتا، بي مطالعه ، تصنيف، كاري كه بي مطالعه و بمقتضاي وقت انجامدهند، بالبداهه حرف زدن .
ناشايسته ، نامناسب، بيجا، خارجاز نزاكت.ناسره ، نامناسب.
(ر. ) كسري كه صورت آن بزرگتر از مخرج باشد.
ناشايستگي، بي مناسبتي.
بهبود پذيري، اصلاح شدني.
بهبود پذير.
بهبودي دادن ، بهتر كردن ، اصلاح كردن ، بهبودي يافتن ، پيشرفت كردن ، اصلاحات كردن .بهتركردن ، بهترشدن ، اصلاح كردن .
بهبود، پيشرفت، اصلاح.بهبود، پيشرفت، بهترشدن ، بهسازي.
بي احتياطي، عاقبت نينديشي، اسراف.
بي احتياط، لاابالي.
بديهه گوئي، بديهه سازي، حاضر جوابي، تعبيه ، ابتكار.
بالبداهه ساختن ، آنا ساختن ، تعبيه كردن .
(improvisor) تعبيه كننده ، كسيكه بسرعت يا بلامقدمه چيزيرا ميسازد.
(improviser) تعبيه كننده ، كسيكه بسرعت يا بلا مقدمه چيزيرا ميسازد.
بي احتياطي، بي تدبيري، نابخردي، بي مبالاتي.
بي احتياط، بي تدبير.
گستاخي، چشم سفيدي، خيره سري.
گستاخ، چشم سفيد، پر رو.
رد كردن ، اعتراض كردن (به )، تكذيب كردن ، عيب جوئي كردن ، مورد اعتراض قرار دادن .
نا تواني، ضعف قواي جنسي، سستي، عجز، كم زوري، عنن .
تپش، محرك آني.بر انگيزش، انگيزه ناگهاني، تكان دادن ، بر انگيختن ، انگيزه دادن به .
انگيزه آني، دژ انگيز.
كسيكه از روي انگيزه آني و بدون فكر قبلي عمل ميكند.
بخشودگي، معافيت از مجازات، معافيت از زيان .
ناخالص.ژيژ، ناپاك ، چرك ، كثيف، ناصاف، ناخالص، نادرست.
ناخالصي.ناپاكي، آلودگي، كثافت.
نسبت دادني، اسناد دادني، سزاوار سرزنش.
نسبت دادن ، بستن به .
نسبت دادن ، بستن ، اسناد كردن ، دادن ، تقسيم كردن ، متهم كردن .
(. prep)در، توي، اندر، لاي، درظرف، هنگام، به ، بر، با، بالاي، روي، از، باب روز، (.adj)دروني، شامل، نزديك ، دمدست، داخلي(. adv)رسيده ، آمده ، درتوي، بطرف، نزديك ساحل، باامتياز، بامصونيت، (.vt)درميان گذاشتن ، جمعكردن ، (.n)شاغلين ، زاويه ، (pref)پيشو
(لاتين ) غايب، در غيبت.
رو بدرون ، مرتبا بطرف داخل، يك نوعقمار چهار طاسي.
داخلي، درون زماني.
كسي كه تحت حمايت قانون است، خويشاوند و منسوب بوسيله ازدواج، خويشاوند سببي.
زير روال درون برنامه اي.
(لاتين ) بياد، بيادگار، بيادبود.
تا اينكه ، براي اينكه .
(حق. ) عليه شخص خاصي، عليه انسان .
بطور خصوصي، رمزي، سري، بصورت خيلي ريز و ظريف.
جور كردن درجا.
درون كارخانه اي، درحال رشت.
سيستم درون كارخانه اي.
(حق. ) شخصا، بنفسه ، بوسيله خود شخص.
درباره ، درحالت.
همگام.
ناتواني، فروماندگي، درماندگي، عجز، بيلياقتي.
عدم دسترسي، دست نارسي، استبعاد، دوري.
خارجاز دسترس، منيع.دستيابي ناپذير.
نادرستي، عدم صحت، اشتباه ، غلط، چيز ناصحيح و غلط، عدم دقت.عدم دقت، عدم صحت.
غيردقيق، ناصحيح.غلط، نادرست.
ناكنش، بي كاري، بي حركتي، بيهودگي، بي اثري، بدون فعاليت، سستي، بي حالي، تنبلي، ركود، سكون .
ناكنش ور ساختن ، بي كار كردن ، سست كردن ، غير فعال كردن .
ناكنش ور، بي كاره ، غير فعال، سست، بي حال، بي اثر، تنبل، بي جنبش، خنثي، كساد.غير فعال، ناداير.
ركود، عدم فعاليت.
نابسندگي، نارسائي، نامناسبي، بي كفايتي، عدمتكافو.عدم كفايت.
ناكافي.غير كافي، نابسنده .
ناروائي.
ناروا، غير جايز، ناپسنديده ، تصديق نكردني.
سهو، بي ملاحظگي، ندانستگي، بي توجهي، غفلت، غير عمدي، عدمتعمد.
سهو، غير عمدي.
غير مقتضي، دور از صلاح، مضر، بي صرفه ، دور از مصلحت، ناروا، مخالف.
عدم قابليت بيع (مثل اموال عمومي از قبيل طرف و شوارع و پل ها).
بيع ناپذير، محرومنشدني، لايتجزا.
تغيير ناپذير، ثابت.
زن عاشق، شيفته ، دلداده .
تهي، بي مغز، پوچ، چرند، فضاي نامحدود، احمق.
روح دادن ، انگيختن ، بيجان ، غير ذيروح.
بي جاني، بي روحي، جمود، مردگي، انگيزش، تحريك ، سر زندگي، جنبش، الهام.
پوچي، بي مغزي، بيهودگي، كار بيهوده ، بطالت.
نا آشكار، نامرئي، ناپيدا، پنهان ، پوشيده .
آرام، ناپذير، غير قابل تسكين ، قانع نشدني.
بي اشتياقي، بي ميلي، بي علاقگي.
تطبيق نكردني، غير قابل اجرا، نامناسب، ناجور، غير قابل اطلاق، غير مشمول.
بيجا، بي مورد، بي ربط، نامربوط، ناشايسته ، بي موقع.
غير محسوس، جزئي، ناچيز، بي بها، نامرئي، غير قابل ارزيابي، غيرقابل تقدير، نامحسوس، ناچيز.
قدر ناشناس، غير محسوس، جزئي.
نزديك نشدني، بي مانند، بي نظير، بدون دسترسي.
غير مقتضي، بيجا، نامناسب، ناجور، بيمورد.
بي استعداد، ناشايسته ، بي مهارت، نامناسب، بيجا.
بي استعدادي، بي لياقتي، بي مهارتي، ناشايستگي.
وابسته به بي مفصلان ، بي بند، بي مفصل، ناشمرده ، درستادا نشده ، غير ملفوظ.
غير هنري، فاقد اصول هنري، بي هنر.
بدرجه اي كه ، از آنجائيكه ، تا آنجائيكه .
عدمتوجه ، محل نگذاشتن ، بي اعتنا بودن ، بي توجهي، بي اعتنائي.
بي اعتنا، بي توجه .
غير قابل شنيدن ، غير قابل شنوائي، نارسا، شنيده نشده ، غير مسموع.
گشايشي، افتتاحي، سخنراني افتتاحي.
گشودن ، افتتاحكردن ، بر پا كردن ، براه انداختن ، داير كردن ، آغاز كردن .
افتتاح، گشايش.
نحس، شوم، ناخجسته ، نامبارك ، ناميمون .
بطرف مركز كشتي، داخل كشتي.
درون زاد، نهادي، موروثي، جبلي (jabelly)، ذاتي، فطري.
به درون ، وارد شونده ، داخل مرز، محصور در حدود معيني.
دميدن ، (مج. ) ملهم كردن ، در كشيدن ، استنشاق كردن ، فرو بردن ، تنفس كردن .
ذاتي، جبلي، فطري، غريزي، ايجاد شده بر اثر تخمكشي از موجودات همتيره .
توليد كردن ، موجب شدن ، بوجود آوردن ، پرورش دادن ، از جانوران همتيره تخم كشيدن ، از يك نژاد ايجاد كردن .
تخم كشي از جانوران همتيره ، توليد و تناسل در ميان هم نژادها، درون همسري.
بي حسابي، نا معلومي.
شمرده نشدني، نا شمردني، نامعلوم، بي حساب.
گرماگرائي، گرما جوئي، گرم شدگي.
گرما گراي.
لامپ ملتهب، لامپ رشته اي.
از گرماي زياد سفيد شدن ، تاب آمدن .
روشنائي سيمابي، نور سفيد دادن ، افروختگي.
داراي نور سيمابي، تابان .
لامپ برقي داراي نور سيمابي، لامپ نئون .
افسون ، جادو، طلسم، افسون گري، افسون خواني، جادوگري، سحر، تبليغات.
عجز، ناتواني، بي لياقتي.
عاجز، ناتوان ، نا قابل، نالايق، بيعرضه ، محجور، نفهم.
ناقابل ساختن ، سلب صلاحيت كردن از، بي نيرو ساختن ، از كار افتادن ، ناتوان ساختن ، محجور كردن .
محجوري، ناتواني.
عجز، عدم صلاحيت.
در زندان نهادن ، زنداني كردن ، حبس كردن .
حبس بودن .
گلگون كردن ، رنگ قرمز گوشتي.
مجسم (بصورت آدمي )، داراي شكل جسماني، برنگ گوشتي، مجسم كردن ، صورت خارجي دادن .
تجسم، صورت خارجي.
در جعبه گذاردن ، در صندوق قرار دادن .
بي احتياطي، بي اعتنائي، بي ملاحظگي، بي پروائي.
بي احتياط، بي ملاحظه .
(=agitator) آتش زا، آتش افروز.
بخور دادن به ، سوزاندن ، بخور خوشبو، تحريك كردن ، تهييج كردن ، خشمگين كردن .
انگيزه ، فتنه انگيز، آتش افروز، موجب، مشوق.
آغاز كردن ، بنياد نهادن ، در خود گرفتن .
آغاز، شروع، درجه گيري، اصل، اكتساب، دريافت، بستن نطفه .
نا معلومي، عدمتحقق، شك و ترديد، نا امني، ناپايداري زندگي.
لاينقطع، پيوسته ، پي در پي، بي پايان .
زناي با محارم و نزديكان .
زاني با محارم، وابسته به جفت گيري جانوران از يك جنس.
اينچ، مقياس طول برابر / سانتي متر.
خرد خرد، رفته رفته ، بتدريج، كم كم.
آغاز كردن ، بنياد نهادن ، تازه بوجود آمده ، نيمه تمام.
looper =.
وقوع، برخورد، تلاقي.شيوع مرض، انتشار (مرض)، برخورد، تلافي، تصادف، وقوع، تعلق واقعي ماليات، مشموليت.
واقعه ، متلاقي، ضمني.شايع، روي داد، واقعه ، حادثه ، ضمني، حتمي وابسته ، تابع.
خاكستر كردن ، سوزاندن ، با آتش سوختن .
سوزاندن ، تبديل بخاكستر كردن .
كوره اي كه آشغال يا لاشه مرده در آن سوزانده و خاكستر ميشود.
(incipiency) وضع مقدماتي ابتدائي، حالت نخستين .
نخستين ، بدوي، اوليه ، مرحله ابتدائي.
(incipience) وضع مقدماتي ابتدائي، حالت نخستين .
شروع و آغاز، شعر يا قطعه اي كه در آغازسروده يانواخته شود، پيش درآمد، مقدمه ، ديباجه .
بي احتياط، بي ملاحظه ، بي دقت، بي مبالات.
بي مبالاتي.
بريدن ، كندن ، چاك دادن ، شكاف دادن ، حجاري كردن .
شكاف، برش، چاك .
برنده ، قاطع، دندان پيشين ، ثنايا، تيز، نافذ.
دندان پيشين ، ثنايا.
انگيزش، تحريك ، وادار سازي، اغوا، انگيزه ، تهييج، محرك .
انگيختن ، باصرار وادار كردن ، تحريك كردن .
تحريك ، تهييج، انگيزش.
بي تربيتي، خشونت، وحشيگري، بي تمدني.
سختي، شدت، بي اعتدالي، فقدان ملايمت، بي رحمي، سنگدلي.
شديد، بي اعتدال.
نهاد، سيرت، طبيعت، تمايل، شيب، انحراف.
خم كردن ، كج كردن ، متمايل شدن ، مستعد شدن ، سرازير كردن ، شيب دادن ، متمايل كردن ، شيب.
سطح شيب دار.
خميدگي بجلو و پائين ، تعظيم، تمايل، ميل.
احاطه كردن ، چسبيدن ، درآغوش گرفتن .
(inclosure) چهارديواري، حصار، چينه كشيدن ، محصور كردن .
(inclose) چهار ديواري، حصار، چينه كشيدن ، محصور كردن .
(includible) شامل كردني.
در برداشتن ، شامل بودن ، متضمن بودن ، قرار دادن ، شمردن ، به حساب آوردن .شامل شدن ، دربر گرفتن ، گنجاندن .
(includable) شامل كردني.
گنجايش، دربرداري، دخول، شمول.شمول، دربرگيري.
شامل، مشمول.شامل، دربرگيرنده .
ياي شامل.
عمل ياي شامل.
انقباض ناپذير، بدون كره و اجبار، بياختيار.
بي انديشه ، بي فكر، بي خيال، فارغ البال.
زن ناشناس، با جامه مبدل.
نا شناخت، نا شناس، مجهولالهويه ، بانام مستعار.
بي خبر، نا آگاه ، بدون اطلاع، غير وارد، بدون شناسائي.
عدمربط، عدم چسبندگي، ناجوري، عدم تطابق، ناسازگاري، تناقض.
متناقض، بي ربط.
نسوز، نسوختني، غير قابل احتراق.
درآمد، عايدي، دخل، ريزش، ظهور، جريان ، وروديه ، جديدالورود، مهاجر، واردشونده .
ماليات بر درآمد، ماليات بر عايدات.
وارد شونده ، آينده ، آمده ، عايد شونده ، دخول.
گنگي، تباين ، عدم تقارن ، سنجش ناپذيري.
سنجش ناپذير، گنگ ، متناقض.
بي تناسب، ناپسند، نارسا، نامناسب.
ناراحت كردن ، ناراحت گذاردن ، دردسر دادن ، آزار رساندن ، گيجكردن ، دست پاچه كردن .
ناراحت.
نارضايتي، خسران ، زيان ، ناراحتي، ناجوري.
غير قابل سرايت، نگفتني، غيرقابل پخش، بيحرف، غير قابل ابلاغ، بدون رابطه .
بدون وسائل ارتباط، در حبس مجرد.
كمحرف، كمسخن ، بي معاشرت و بي آميزش.
استحاله ناپذير، تبديل ناپذير، غير قابل تعويض، ثابت، سبك نشدني، تخفيف ناپذير.
غير قابل قياس، بي مانند، بي نظير، بي همتا، بي رقيب، غير قابل مقايسه .
ناهم سازي.نا سازگاري.
نا سازگار، نا موافق، ناجور، نامناسب، (طب)غير قابل استعمال با يكديگر.ناهمساز.
(incompetency) نا شايستگي، بي كفايتي، نادرستي، نارسائي، نقص، (حق. )عدم صلاحيت.
(incompetence) ناشايستگي، بي كفايتي، نادرستي، نارسائي، نقص، (حق. )عدم صلاحيت.
نا مناسب، غير كافي، ناشايسته ، بي كفايت، نالايق.
ناتمام، ناكامل، ناقص.نا تمام، ناقص، انجام نشده ، پر نشده ، معيوب.
با تعين ناقص.
نپذيرنده ، نا هموار، تسليمنشو، سرسخت.
غير قابل فهم بودن .
نفهميدني، دور از فهم، درك نكردني، نا محدود.
عدم درك .
تراكم ناپذيري.
تراكم نا پذير، فشار نا پذير، خلاصه نشدني، كوچك نشدني، غير قابل تلخيص، فشرده نشدني.
بي شمار، بي حساب، غير قابل محاسبه .
تصور نكردني، غير قابل ادراك ، باور نكردني.
بي تناسبي، زشتي، بي ظرافتي، ناشايستگي.
غيرقاطع، مجمل، ناتمام، بي نتيجه ، بي پايان .
ناچگال پذير، خلاصه نشدني، تغليظ نشدني.
بدتنظيم شده ، داراي انشائ سخيف، ناهنجار.
نابرابري، عدممطابقت، عدمموافقت، عدمسنخيت.
نابرابري، ناسازگاري، عدم تجانس.
نامتجانس.
عدمتجانس، ناسازگاري.
نامتجانس.
بي خبر، بي هوش، بيخرد، غير آگاه ، بي روح، ناخود آگاه .
(=inconsequent) فاقد ارتباط منطقي، بي ربط، گسيخته ، نادرست، غير معقول، بي نتيجه .
(=inconsecutive) فاقد ارتباط منطقي، بي ربط، گسيخته ، نادرست، غير معقول، بي نتيجه .
ناپي آيند، غير منطقي، نامربوط، بي اهميت، ناچيز.
ناچيز، جزئي، بي اهميت، خرد، ناقابل.
بي ملاحظه ، بي فكر، سهل انگار، بي پروا.
بي ملاحظگي.
(inconsistency) تناقض، تباين ، ناجوري، ناسازگاري، ناهماهنگي، ناجوري، نا سازگاري، نا استواري، بي ثباتي.
(inconsistence) تناقض، تباين ، ناجوري، ناسازگاري، ناهماهنگي، ناجوري، نا سازگاري، نا استواري، بي ثباتي.
ناسازگاري.
متناقض، ناجور.
دلداري ناپذير، تسلي ناپذير، غير قابل تسليت.
ناجوري، عدم توافق، ناهماهنگي، عدم سنخيت.
ناجور.
ناپيدا، نامعلوم، غير برجسته ، كمرنگ ، نامرئي، جزئي، غيرمحسوس، غيرمشخص.
عدمثبات، ناپايداري، بي ثباتي، تلون مزاج.
بي ثبات، بي وفا.
مصرف نكردني، سوخته نشدني، تمامنشدني.
بي چون و چرا، مسلم، غيرقابل بحث، محقق.
(incontinency) عدمكف نفس، ناپرهيزكاري، بياختياري، هرزگي.
(incontinence) عدمكف نفس، ناپرهيزكاري، بياختياري، هرزگي.
ناپرهيزكار.
غير قابل كنترل، غير قابل جلوگيري، شديد.
غير قابل بحث، بدون مناقشه ، بي چون و چرا، بدون مباحثه ، مسلم.
زحمت، ناراحتي، دردسر، ناسازگاري، ناجوري، نامناسبي، آسيب، اذيت، اسباب زحمت.
ناراحت، ناجور.
مبادله ناپذير، غير قابل تغيير، غير قابل تسعير.
متقاعد نشدني، اقناع نكردني، شخص متقاعد نشدني، آدم قانعنشونده ، ملزم نشدني.
فاقد حس همكاري، نامساوي، غيرمتجانس.
فقدان همآهنگي، عدمهمكاري.
يكي كردن ، بهم پيوستن ، متحد كردن ، داخل كردن ، جادادن ، داراي شخصيت حقوقي كردن ، ثبت كردن (در دفتر ثبت شركتها)، آميختن ، تركيب كردن ، معنوي، غير جسماني.
اتصال، الحاق، يكي سازي تركيب، يكي شدني، پيوستگي، تلفيق، اتحاد، ادخال، جا دادن ، ايجاد شخصيت حقوقي براي شركت.
وابسته به الحاق، الحاقي، مشاركت.
كارمند اتحاديه ، تشكيل دهنده ، تركيب كننده ، يكي سازنده .
غير مادي، بي جسم، مجرد، معنوي.
معنويت، تجرد، غير جسمانيبودن .
نا درست، غلط، ناراست، غير دقيق، غلط دار، تصحيح نشده ، معيوب، ناقص، ناجور.
اصلاحناپذير، بهبودي ناپذير، درست نشدني.
(=incorrupted) درست، فاسد نشده ، صحيح و بي عيب، پاك كردن ، سالمكردن ، درستكاركردن .
فاسد نشدني، فساد نا پذير، منحرف نشدني.
فساد ناپذيري.
ناسازگار.
افزودني، افزايش پذير، زياد كردني، قابل ازدياد.
افزودن ، افزايش.افزودن ، زياد كردن ، توسعه دادن ، توانگركردن ، ترفيع دادن ، اضافه ، افزايش، رشد، ترقي، زيادشدن .
فزونگر، زياد كننده .
فزاينده ، افزايشي.
ترتيب فزاينده .
آفريده نشده ، ازلي، قائم بالذات، غير مخلوق.
باور نكردني، غيرقابل قبول، افسانه اي.
دير باوري، شكاكي، بي اعتقادي.
دير باور.
نمو، نمو دادن .افزايش، ترقي، سود، توسعه .
اندازه نمو.
نموي.
همگردان نموي.
داده هاي نموي.
نمو، نمو دهي.
افزايش، اضافه ، زيادي، توسعه ، زياد شونده .
ترشح دروني يا داخلي، تراوش داخلي.
مقصر قلمداد كردن ، بگناه متهم كردن ، گرفتاركردن ، تهمت زدن به ، گناهكارقلمداد نمودن .
اختلاط و آميزش صفاتارثي يك طايفه ميان افراد آن ، اولاد يا محصول.
توليد شده در اثر آميزش نژاد، آميزش نژادي كردن .
با قشر و پوست پوشاندن ، داراي پوشش سختكردن ، قشر تشكيل دادن ، (بر روي).
(incrustment) پوسته ، قشر، پوشش، اندود، نماي مرمر.
(incrustation) پوسته ، قشر، پوشش، اندود، نماي مرمر.
بر خوابيدن ، روي تخم خوابيدن ، جوجه كشي كردن .
خوابيدن روي تخم، بر خوابش، جوجه كشي، (طب ) دوره نهفتگي ياكمون .
ماشين جوجه كشي، محل پرورش اطفال زودرس.
بختك ، كابوس، ظالم، زورگو.
فرو كردن ، جايگير ساختن ، تلقين كردن ، پا گذاشتن ، پايمال كردن .
متهم شدني.
متهم كردن ، تهمت زدن به ، مقصر دانستن .
ناهنجار، نتراشيده ، زمخت، كشت نشده ، باير.
تصدي، عهده داري، وظيفه ، لزوم، وجوب.
متصدي، ناگزير، لازم با(on و upon).
پيله حشره ، كتب قديمي.
موجب (خرج يا ضرر يا تنبيه و غيره ) شدن ، متحمل شدن ، وارد آمدن ، (خسارت) ديدن .
علاج ناپذير، بي درمان ، بيچاره ، بهبودي ناپذير.
بي اعتنائي، بي توجهي، بي تفاوتي، عدمكنجكاوي.
نا كنجكاو.
تحميل، تعلق گرفتگي، شمول، مشموليت.
تاخت و تاز، تهاجم، تاراج و حمله ، تعدي.
بشكل منحني در آوردن ، خميده كردن .
خميدگي، انحنائ، كج كردن .
استخوان سنداني، سندان .
نقش شده بوسيله چكش، نقش چكشي.
هند غربي.
تحقيق كردن ، تجسس كردن ، رسيدگي كردن ، بررسي كردن .
تحقيق، تجسس.
بدهكار، مديون ، مرهون ، رهين منت، ممنون .
بي نزاكتي، بي شرمي، نا زيبندگي، گستاخي.
شرمآور، گستاخ، نا نجيب، بي حيا.
غيرقابل كشف ( در مورد تلگراف رمز و غيره )، كشف نكردني، حل نكردني، غيرقابل استخراج.
بي تصميمي، دو دلي، بي عزمي، ترديد، تامل.
دودل، غير قطعي.
صرف نشدني، غير قابل تصريف، پرهيز نكردني.
فساد ناپذير، فاسد نشدني، از هم نپاشيدني.
بي ادب، نا صحيح، بي جا، بي نزاكت.
بي نزاكتي، عدم رعايت آئين معاشرت، نادرستي.
براستي، راستي، حقيقتا، واقعا، هر آينه ، در واقع، همانا، فيالواقع، آره راستي.
خستگي ناپذير، خسته نشدني.
لغو نكردني، الغائ نشدني، فسخ نا پذيري.
لغو نكردني، الغائ نشدني، فسخ ناپذير، پابرجا، برقرار، بطلان ناپذير، از دست ندادني.
خلل ناپذير، عيب نكردني، خراب نشدني، بي عيب، درست.
غيرقابل دفاع، غيرقابل اعتذار، تصديق نكردني.
غير قابل تعريف، توصيف نشدني.
نا محدود، بيكران ، بي حد، بي اندازه ، غيرقابل اندازه گيري، نامعين ، غير قطعي، (بطور صفت) غير صريح، نكره .
نا شكوفائي، نا گشائي، باز نشدني.
نا شكوفا.
ثبات، پاك نشدني بودن .
پاك نشدني، محو نشدني، ماندگار، ثابت.
بي لطافتي، زمختي، خشونت، بي نزاكتي.
بي نزاكت، خشن .
پرداخت غرامت، تاوان پردازي، جبران زيان .
تاوان پرداز.
تاوان دادن ، لطمه زدن به ، اذيت كردن ، صدمه زدن به ، غرامت دادن .
تاوان ، غرامت، جبران زيان ، بخشودگي، صدمه .
اثبات نا پذير، غير قابل اثبات، غير قابل شرح.
كنگره دار كردن .بر جسته كردن ، دندانه دار كردن ، تو رفتگي، سفارش (دادن )، دندانه گذاري.
كنگره دندانه .دندانه گذاري، دندانه ، كنگره ، تضريس.
كنگره دار، كنگره اي.
تو گذاري، عقب بردگي، جاي باز درمتن .
(.n) سند دو نسخه اي، دوتاسازي، دوبل كردن ، قرارداد، سياهه رسمي زدندانه گذاري، عهد نامه ، كنترات، (.vi and .vt)بشاگردي گرفتن ، با سند مقيد كردن ، با سند مقيد شدن ، با قرار داد استخدام كردن ، شيار دار كردن ، دندانه دار كردن .
استقلال، ناوابستگي.استقلال، آزادي، بي نيازي از ديگران .
مستقل، ناوابسته .مستقل، خود مختار، داراي قدرت مطلقه .
عمل مستقل.
جريان آب زيردريا.
وصف ناپذير، توصيف ناپذير، نامعلوم.
فنا ناپذير، از ميان نرفتني، نابود نشدني.
غير قابل تعيين ، نا محدود، بي حدو حصر.
بي تكليفي، نا معلومي، نا مشخصي، پادر هوائي.
مجهول، نامعين ، مبهم.نا معين ، پادر هوا، نا مشخص، بي نتيجه .
نا پرهيزگار، بي تقوي، نا پارسا، بي دين .
شاخص، زيرنويس، فهرست، فهرست ساختن .(.n) راهنما(مثلا در جدول و پرونده )، شاخص، (دركتاب) جاانگشتي، نمايه ، نما، راهنماي موضوعات، فهرست راهنما، (.vi and .vt)داراي فهرست كردن ، بفهرست درآوردن ، نشان دادن ، بصورتالفبائي (چيزي را) مرتب كردن .
فقره فهرست.
انگشت نشان ، سبابه .
سنگواره شاخص طبقات زمين شناسي.
عدد شاخص، عددي كه دلالت بر حجم كند(مثل نرخ و قيمت)، مقايسه حجم در بعضي مواقعبا عدد شاخص.
ثبات شاخص.
دستيابي شاخص دار.
نشاني شاخص دار.
ترتيبي شاخص دار.
شاخص گذاري، فهرست سازي.
بيعلاقه ، لاقيد، بي تفاوت، بي تعصب، بي اثر.
هندوستان .
مركب چين .
كاغذ مركب خشك كن نرم و كرم رنگي كه در چين ساخته ميشود، نوعي كاغذ نازك .
كائوچو، لاستيك ، ساخته شده از لاستيك .
هندي، هندوستاني، وابسته به هندي ها.
باشگاه هنديها، ميل زورخانه .
(گ . ش. ) ذرت، بلال.
(نظ. ) ستون يك .
كسي كه چيزي بكسي ميدهد و بعد آنرا پس ميگيرد، بخشنده دون .
(گ . ش. ) شاهدانه هندي، شاهدانه كانادائي.
(گ . ش. ) عشقه چشم خروس، نخود آمريكائي.
خاك سرخ مايل بزرد.
هواي آرام و خشك و صافي كه در اواخر پائيز در شمال ايالات متحده آمريكامشاهده ميشود.
تنباكوي هندي (rustica nicotina).
وابسته به هند، هندي.
شيره نيل، ماده سازنده نيل.
اشاره نما، نماينده ، نشان دهنده ، دلالت كننده .
نشان دادن ، نمايان ساختن ، اشاره كردن بر.
نشان ، اشاره ، دلالت، اشعار، نشانه .دلالت، نماينده .
اخباري، خبر دهنده ، اشاره كننده ، مشعر بر، نشان دهنده ، دلالت كننده ، حاكي، دال بر.
نماينده .انديكاتور، نماينده ، شاخص، اندازه ، مقياس، فشار سنج.
ذره نماينده .
چراغ نماينده .
(صورت جمع كلمه index).شاخصها، زيرنويسها.
(حق. ) عليه كسي ادعا نامه تنظيم كردن ، اعلام جرم كردن ، متهم كردن ، تعقيب قانوني كردن .
(حق. ) قابل تعقيب.
( indictor) تعقيب كننده ، اعلام جرمكننده .
(بستن ) ماليات پانزده ساله املاك ، آگهي، اعلام، دوره پانزده ساله ، ارزيابي.
(حق. ) اعلام جرم، تنظيم ادعا نامه ، اتهام.
( indicter) تعقيب كننده ، اعلام جرم كننده .
خونسردي، بي علاقگي، لاقيدي، سهل انگاري.
لاقيدي نسبت به مسائل مذهبي.
تنگدستي، نداري، تهيدستي، بي چيزي، فقر.
بومي، طبيعي، ذاتي، مكنون ، فطري.
تهيدست، تهي، خالي، تنگدست.
نا گواريده ، هضم نشده ، نسنجيده ، فكر نكرده .
غير قابل هضم بودن ، بد گوار بودن .
بد گوار، غير قابل هضم.
بد گواري، سوئ هاضمه ، رودل، دير هضمي.
هضم نشدني.
آگهي، اعلام، اظهار، اعلان ، شمارش.
غير مستحق، نا مطلوب، زننده ، بدون استحقاق، فاقد شايستگي، خشمگين كردن .
اوقات تلخ، متغير، رنجيده ، خشمگين ، آزرده .
خشم.
هتك آبرو.
نيل، نيل پر طاوس، وسمه ، رنگ ، نيلي، برنگ نيلي.
(گ . ش. ) گياهان نيل دار، درخت نيل، بوته نيل.
snake =bull.
غير مستقيم، پيچيده ، غير سر راست، كج.غير مستقيم.
نشاني غير مستقيم.
نشاني دهي غير مستقيم.
كنترل غير مستقيم.
دستورالعمل غير مستقيم.
مفسر غير مستقيم.
جهش غير مستقيم.
نور غير مستقيم، نور منعكس شده .
(د. ) مفعول غير مستقيم.
خروجي غير مستقيم.
ماليات غير مستقيم.
دغل بازي، غير مستقيمي، بيراهه روي.
تميز ندادني، غير قابل تشخيص، نا پيدا.
(م. م. ) بي انضباطي، بي انتظامي، سركشي.
غير قابل كشف، غير قابل درك ، غير قابل تشخيص.
فاقد حس تشخيص، بي تميز، بي احتياط، بي ملاحظه .
بهم پيوسته ، غير مجزا، غير قابل تشخيص.
بي احتياطي، بي ملاحظگي، بي خردي، بي عقلي.
ناشي از عدم تبعيض، خالي از تبعيض، يكسره .
عدم تشخيص، عدم تبعيض، بي نظري.
واجب، حتمي، چاره نا پذير، ضروري، ناگزير، صرفنظر نكردني، لازم الاجرا.
(م. م. ) نا مناسب كردن ، ناجور كردن ، مريض كردن ، بيمار ساختن ، بي ميل كردن ، آماده ساختن .
بي چون و چرا، مسلما، بي گفتگو، بطور غير قابل بحث، بطور مسلم.
حل نشدني، تجزيه نا پذير، آب نشدني، ناگداز، غير قابل حل، بهم نخوردني، منحل نشدني، ماندگار، پايدار.
نا معلوم، تيره ، غير روشن ، درهم، آهسته ، ناشنوا.
نا مشخص.
(م. م. ) غير قابل تشخيص، تميز ندادني.
انشائ كردن ، ساختن ، درست كردن ، تصنيف كردن ، نوشتن .
(م. م. ) انحراف نا پذير، منحرف نكردني، غير قابل انحراف.
شخص، فرد، تك ، منحصر بفرد، متعلق بفرد.
اصول استقلال فردي، اصول آزادي فردي در سياستو اقتصاد، اعتقاد به اينكه حقيقتازجوهر هاي منفردي تشكيل يافته است، خصوصيات فردي، حالت انفرادي، تك روي، فرد گرائي.
تك روي، فرد گراي.
فرديت، شخصيت، وجود فردي.
منفرد سازي، فرد سازي، تك سازي.
از ديگران جدا كردن ، مجزا كردن ، تك سازي، تميز دادن ، تشخيص دادن ، حالت ويژه دادن ، منفرد ذكر كردن ، بصورت فردي در آوردن .
تك قرار دادن ، فرد كردن ، انفرادي كردن ، مجزا كردن ، جدا كردن ، تميز دادن ، تميز دادن ، شخصيت دادن ، مشخص كردن .
فرد پرستي، تك سازي، فرد سازي، جدا سازي، تك شدگي، تشخيص فرد در جمع، شخصيت، وجود (شخص)، جدا شدگي، يكايكي، تكي.
غير قابل تقسيمبودن .
غير قابل تقسيم.
ملت هندوچين ، ساكنين هندوچين ، هندوچيني، دورگه هندي و چيني.
هند و اروپائي.
نا فرمان ، سركش، رام نشدني، تعليم نا پذير.
تعليم نا پذيري، سركشي.
آموختن ، تلقين كردن ، آغشتن ، اشباع كردن ، تعاليم مذهبي يا حزبي را آموختن به .
فرويش، رخوت، سستي، تنبلي، تن آسائي، راحت طلبي.
سست، تنبل.
تسخير ناپذيري.
رام نشدني، سركش، سخت، غير قابل فتح، تسخير نا پذير، تسلط ناپذير.
اهل كشور اندونزي، وابسته به اندونزي.
خانگي، زير سقف، دروني، داخلي.
(endorse) (م. م. ) توشيح كردن ، پشت نويسي كردن .
( indraght) ريزش چيزي بسوي درون ، تو كشيدن .
( indraft) ريزش چيزي بسوي درون ، تو كشيدن .
جذب كرده ، تو كشيده ، بداخل كشيده ، جذب شده بدرون ، محتاط، منزوي.
بدون شك ، بدون ترديد، بي چون و چرا.
القائ كردن .وادار كردن ، اعوا كردن ، غالب آمدن بر، استنتاج كردن ، تحريك شدن ، تهييج شدن .
انگيزه ، موجب، وسيله ، مسبب، كشش.
وادار كردني.
فهميدن ، درك كردن ، استنباط كردن ، وارد كردن ، گماشتن بر، آشنا كردن ، القائ كردن .
(برق ) اندوكتانس، ظرفيت القائ مغناطيسي.مقاومت القائي.
كسيكه وارد خدمت شده .
لوله نشو، دراز نشو، كش بر ندار، خم نشدني.
قياس، قياس كل از جزئ، استنتاج، القائ، ايراد، ذكر، پيش سخن ، مقدمه ، استقرائ.استقرائ، القائ.
ميدان القائي.
قياسي، استنتاجي.استقرائي، القائي.
القائ كننده ، عنصر القائي.(فيزيك ) واسطه القائ، واسطه .
( =endue) پوشيدن ، پوشاندن ، آراستن ، بخشيدن ، دادن .
مخالفت نكردن ، مخالف نبودن ، رها ساختن ، افراط كردن (دراستعمال مشروبات و غيره )، زياده روي كردن ، شوخي كردن ، دل كسي را بدست آوردن ، نرنجاندن .
بخشيدن ، لطف كردن ، از راه افراط بخشيدن ، ولخرجي كردن ، غفو كردن ، زياده روي، افراط.
بخشنده ، زياده رو.
جواز، پروانه ، اجازه نامه ، امتياز، فتوا.
سخت كردن ، سفت كردن ، پينه خورده كردن ، بي حس كردن ، (مج. ) پوست كلفت كردن .
پرده يا پوشش روي ميوه ، غلاف ميوه .
صنعتي.صنعتي، داراي صنايع بزرگ ، اهل صنعت.
آموزشگاه حرفه اي، مدرسه صنعتي.
اتحاديه صنعتي.
سيستم صنعتي، صنعت گرائي.
كارخانه دار.
صنعتي سازي.
صنعتي كردن .صنعتي كردن ، بنگاههاي صنعتي تاسيس كردن .
ماهر، زبر دست، ساعي، كوشا.
صنعت، صناعت، پيشه و هنر، ابتكار، مجاهدت.صنعت.
جا گرفتن (در)، جايگير شدن (در)، ساكن شدن (در)، اشغال كردن ، مسكن گزيدن .
مست كننده ، مستي آور، مسكر.
مست كردن ، سرخوش كردن ، كيف دادن .
مستي.
(م. م. ) نخوردني، ناخوردني، غير قابل خوردن .
(م. م. ) منتشر نشده ، نشر نشده ، چاپ نشده .
غير قابل تحصيل، غير قابل تربيت.
غيرقابل توصيفي، توصف نيامدني.
شخص غير قابل توصيف، نگفتني.
پاك نشدني، محو نشدني، ماندگار.
بي اثر، بيهوده ، غير موثر، بي نتيجه ، بيفايده .
بيهوده ، بي نتيجه ، بي اثر، غير موثر، بيفايده .
بي خاصيت، نا سودمند، بي فايده ، بي اثر.
( inefficacy) بي كفايتي، بيهودگي، پوچي، بي اثري.
( inefficacity) بي كفايتي، بيهودگي، پوچي، بي اثري.
بي كفايتي، بي عرضگي، عدم كارداني، بي ظرفيتي.كم بازدهي، عدم كفايت.
كم بازده ، كم بهر، غيرموثر.بي كفايت.
بدون قوه ارتجاعي، بدون كشش، ناجهنده ، شق، سركش، غير قابل انعطاف، تغيير نا پذير، سفت.
نا زيبائي، بي ظرافتي، زشتي، ناهنجاري.
نا زيبا، ناهنجار.
(م. م. ) غير مشمول، شامل نشدني، نا شايسته براي انتخاب، فاقد شرايط لازم، غير قابل قبول.
بي فصاحت.
نا چاري، نا گزيري.
نا گريز، چاره ناپذير، غير قابل مقاومت، ناچار.
طفره نزدني، گريز ناپذير، نا گزير.
غير قابل حكايت، غير قابل بيان ، غير قابل رويت.
بي عرضه ، نا شايسته ، ناجور، بي معني، بي منطق، نادان .
بي عرضگي، ناداني.
نا برابري، عدم تساوي، اختلاف، فرق، ناهمواري.نابرابري، عدم تساوي، نامساوي.
خلاف موازين انصاف، غير منصفانه .
بيعدالتي، بي انصافي، نا درستي، خلاف موازين انصاف.
ناهمارزي.
ريشه كن نشدني، قلع و قمع نا پذير، قلع نشدني.
بي خطائي، بي غلطي، فاقد غلط و اشتباه ، بي لغزشي.
بي خطا، بي اشتباه .
نا كار، فاقد نيروي جنبش، بيروح، بيجان ، ساكن ، راكد.
(فيزيك ) جبر، قوه جبري، ناكاري، سكون .
گريز نا پذير، چاره نا پذير، غير قابل اجتناب.
غير ضروري، غير واجب، بي ذات، غير اصلي.غيرضروري، غيراثاثي.
فوق العاده ، گرانبها، تخمين نا پذير، بي بها.
نا چار، نا گزير، اجتناب نا پذير، چاره نا پذير، غير قابل امتناع، حتما، حتمي الوقوع، بديهي.
نادرست، درست نشده ، از روي عدم دقت.نادقيق.
عدم دقت.
عذر نا پذير، بدون بهانه ، نبخشيدني، غير معذور.
پايان نا پذيري، تهي نشدني.
خستگي نا پذير، پايان نا پذير، تهي نشدني، پايدار.
نيستي، نابودي، عدم، معدومي، اتكائ ذاتي.
نيستي، نا بودي، عدم، معدومي، اتكائ ذاتي.
معدوم، غير موجود.
سختي، سنگدلي.
نرم نشدني، سخت، سنگدل، بي شفقت، تسليم نشدني.
( inexpediency) (م. م. ) عدم اقتضا، بي مصلحتي، عدم صلاحيت.
( inexpedience) (م. م. ) عدم اقتضا، بي مصلحتي، عدم صلاحيت.
غير مقتضي.
ارزان ، كم خرج، معقول، صرفه جو، ساده .
نا آزمودگي، بي تجربگي، خامي، خام دستي.
بي تجربه ، بي تخصص، بي مهارت، فاقد خبرگي.
بي كفاره ، مرمت ناپذير، جبران نكردني.
غير قابل توضيح، روشن نكردني، دشوار.
غير صريح، بطور ضمني، بدون توضيح، دشوار.
غير قابل اظهار، نا گفتني، غيرقابل بيان .
غير گويا، نارسا، نرساننده مقصود، گنگ ، بيحالت.
شكست نا پذير، حمله نا پذير، منقرض نكردني.
تمديد نا پذير، بسط نا پذير، منقرض نكردني.
كاملا بلند، بطول كافي، داراي درازاي مناسب.
خاموش نشدني، فرو ننشاندني، مستهلك نكردني.
در آخرين مرحله ، نزديك بمرگ .
نگشودني، حل نشدني، حل نكردني.
لغزش ناپذير، مصون از خطا، منزه از گناه .
لغزش ناپذيري.
رسوا، بد نام، مفتضح، پست، نفرت انگيز شنيع، رسوائي آور، ننگين ، بدنام.
رسوائي، بدنامي، افتضاح، سابقه بد، ننگ .
كودك ، بچه ، طفل، بچه كمتر از هفت سال.
دختر پادشاه و ملكه اسپانيا يا پرتقال.
جوانترين پسر پادشاه و ملكه اسپانيا و پرتقال.
كودك كشي، بچه كش، قاتل بچه جديد الولاده .
بچگانه ، ابتدائي، بچگي، مربوط بدوران كودكي.
فلج اطفال.
خوي بچگانه (در اشخاص بزرگ )، كندي رشد جسماني و عقلاني.
كودكانه .
(نظ. ) پياده نظام، سرباز پياده .
(طب ) ناحيه اي كه در اثر وقفه گردش خون دررگ بافتهاي آن مرده باشد، دچارانفاركتوس.
انفاركتوس.
دخول، ورود، وارد، مهماني بمناسبت ورود.
واله و شيفته ، از خود بيخود، احمقانه ، شيفته و شيدا شدن ، از خود بيخود كردن .
شيفتگي، شيدائي.
(م. م. ) نشدني، غير عملي، اجرائ نشدني.
آلوده كردن ، ملوث كردن ، گند زده كردن ، مبتلا و دچار كردن ، عفوني كردن ، سرايت كردن .
عفونت، سرايت مرض، گند.
واگير، عفوني، مسري، فاسد كننده .
عفونت زا، گند زا.
نا مناسب، غير مقتضي، نالايق، شوم، نحس، بدبخت.
نا مناسبي، شومي.
استنتاج كردن ، استنباط كردن ، پي بردن به ، (ز. ع. ) حدس زدن ، اشاره كردن بر.استنباط كردن .
( inferrible) قابل استنتاج، استنتاج پذير.
استنتاج.استنباط.
وابسته به استنتاج.
تحليلاستنباطي.
پست، نا مرغوب، پائين رتبه ، فرعي، درجه دوم.
پستي، مادوني.
عقده حقارت، خود كم بيني.
دوزخي، ديو صفت، شيطان صفت، شرير.
دوزخ، جهنم، جاي دوزح مانند و وحشتناك .
مستنبط، استنباط شده .
( inferable) قابل استنتاج، استنتاج پذير.
بي حاصل، بي بار، غير حاصلخيز.
بي باري، بي حاصلي.
هجوم كردن در، فراوان بودن در، ول نكردن .
هجوم كننده ، مهاجم.
هجوم.
كافر، بيدين ، بي ايمان ، شخص غير مومن .
كفر، (در زناشوئي ) خيانت.
كشتزار پيوسته بخانه ، زمين زير كشت.
بازي كن بيس بال (baseball) كه در وسط ميدان بازي ميكند.
جنگ دست به يقه ، اصطكاك و مبارزات داخلي.
تراوش كردن ، نفوذ كردن ، نشر كردن ، گذاشتن ، در خطوط دشمن نفوذ كردن .
نفوذ، تصفيه .
بيكران ، لايتناهي، نا محدود، بي اندازه ، سرمد.نامتناهي، لايتناهي.
بينهايت كوچك .بي اندازه خرد، بينهايت كوچك .
(د. ) مصدري.
(د. ) مصدر.
( infinity) ابديت.
بينهايت، بيشمار.( infinitude) ابديت.
ناتوان ، ضعيف، عليل، رنجور، نااستوار.
درمانگاه يا بيمارستان كوچك ، درمانگاه .
ضعف، نا تواني.
فرو كردن ، نشاندن ، فرو نشاندن ، جادادن .ميانوند، ميانوندي.
نشان گذاري، ميانوندي.
بر افروختن ، به هيجان آوردن ، (طب ) داراي آماس كردن ، ملتهب كردن ، آتش گرفتن ، عصباني و ناراحت كردن ، متراكم كردن .
آتشگيري، تندي، قابليت اشتعال.
آتشگير، شعله ور، التهاب پذير، تند.
(طب ) آماس، التهاب، شعله ور سازي، احتراق.
اشتعالي، فتنه انگيز، فساد آميز، آتش افروز، فتنه جو.
قابل تورم يا باد كردن .
باد كردن ، پر از باد كردن ، پر از گاز كردن زياد بالا بردن ، مغروركردن ، متورمشدن .
( inflator) متورم كننده .
تورم.
پيروي از روش تورم اقتصادي، تورمگرائي.
( inflater) متورم كننده .
كج كردن ، خم كردن (بسوي درون )، منحني كردن ، گرداندن ، صرف كردن .
( inflexion) خمسازي، خميدگي، انعطاف، انحنائ.صرف فعل، كجي.
منحني يا كج شده بطرف داخل يا خارج و يابطرف پائين و يابطرف قطب و محور، منحرف شده .
كج نشدگي، سختي، سفتي، انحنائ نا پذيري.
سخت، انحنائ ناپذير.
( inflection) خم سازي، خميدگي، انعطاف، انحنائ.
ضربت وارد آوردن ، ضربت زدن ، تحميل كردن .
( inflictorع) ضربت آور، ضربت زن .
ضربت زني، تحميل.
( inflictor) ضربت آور، ضربت زن .
(گ . ش. ) آرايش، وضع گل، گل آذين ، شكوفائي.
داراي گل آذين .
ريزش دروني، جريان بداخل.
نفوذ، تاثير، اعتبار، برتري، تفوق، توانائي، تجلي.نفوذ كردن بر، تحت نفوذ خود قرار دادن ، تاثير كردن بر، وادار كردن ، ترغيب كردن .
درون ريز، نافذ.
داراي نفوذ و قدرت.
(طب ) انفلوانزا، زكام، گريپ، نزله وبائي يا همه جا گير.
نفوذ، رخنه ، تاثير، ورود، هجوم، ريزش.
پيچيدن ، پوشاندن ، در برداشتن ، در بر گرفتن .
آگاهي دادن ، مستحضر داشتن ، آگاه كردن ، گفتن ، اطلاع دادن ، چغلي كردن .آگاه ساختن ، مطلع كردن .
غير صوري، غير رسمي.غير رسمي، خصوصي، بي قاعده ، بي تشرفات.
غير رسمي بودن .
آگاه گر.آگاهي دهنده ، خبر رسان ، مخبر، شكل دهنده .
انفورماتيك ، خودكاري آگاهانه .
اطلاع، اخبار، مفروضات، اطلاعات، سوابق، معلومات، آگاهگان ، پرسشگاه ، استخبار، خبر رساني.
ذرههاي اطلاعاتي.
محتوي اطلاعاتي.
بازخورد اطلاعاتي.
گردش اطلاعات.
تبادل اطلاعات.
پيوند اطلاعاتي.
پردازش اطلاعات.
بازيابي اطلاعات.
علوم آگاهي.
منبع اطلاعات.
سيستم اطلاعاتي.
نطريه آگاهي.
انفورماتيك ، خودكاري آگاهانه .
حاوي اطلاعات مفيد، آموزنده .آگاهي بخش.
چكيده آگاهي بخش.
آگاه ، مطلع.
آگاه گر.آگاهگر، مخبر، خبر رسان ، كارآگاه ، جاسوس، سخن چين .
پيشوندي بمعني زير و پائين و پست.
كسر شان ، دون مقام، دون شان .
شكستن ، خرد كردن ، نقض كردن ، تخلف كردن .
نقش، تخلف، شكستن .
مادون انسان .
غيرقابل نقض بودن .
خرد نشدني، تجزيه ناپذير، غير قابل نقض.
(فيزيك ) وابسته به اشعه مادون قرمز، فرو سرخ.
داراي تواتر و نوساني پائين تر از شنوائي بشر.
پيدايش، شالوده ، سازمان ، زير سازي، زيربنا.
كمي، كميابي، ندرت وقوع، عدم تكرر، نا بسامدي.
كم، نادر، كمياب.
تخلف كردن از، تجاوز كردن از، تعدي.
تخلف، تجاوز.
( infundibulate) قيفي شكل، داراي ساختمان قيفي.
( infundibular) قيفي شكل، داراي ساختمان قيفي.
آتشي كردن ، بسيار خشمگين كردن .
خشمگين سازي، عصبانيت.
ريختن ، دم كردن ، القائ كردن ، بر انگيختن .
گداز نا پذيري.
گداخته نشدني، گداز نا پذير، آب نشو، غير قابل ذوب، غيرقابل نفوذ يا حلول.
دم كرده ، ريزش، ريختن ، پاشيدن ، القائ، تزريق، الهام.
برداشتن ، جمع كردن ، انباشتن ، خرمن برداشتن .
تكرار و تاكيد كردن ، بازگو كردن ، تكرار كردن ، مكرر كردن .
تكرار، بازگو.
داراي قوه ابتكار، مبتكر، داراي هوش ابتكاري، با هوش، ناشي از زيركي، مخترع.
دختر ساده .
قوه ابتكار، نبوغ، هوش (اختراعي )، آمادگي براي اختراع، مهارت، استعداد، صفا.
صاف و ساده ، بي تزوير، رك گو، (م. ل. ) اصيل.
به شكم فرو بردن ، قورت دادن ، در هيختن .
(تش. ) موادي كه داخل بدن رفته (مثلا از دستگاه گوارش )، فرو بردني ها، بلعيدني ها.
در هنج، در هنگ ، قورت دادن ، داخل معده كردن ، فرو بري.
آتش (اجاق)، شعله ، آتش منقل يا اجاق.
گوشه لوله بخاري.
شرم آور، ننگين ، افتضاح آور، گمنام.
قالب (ريخته گيري )، شمش (طلا و نقره و فلزات )، بصورت شمش در آوردن .
رنگ زدن ، رنگ ثابت زدن ، (مج. ) اسقائ كردن ، اشباع كردن ، در جسم چيزي فروكردن ، در ذهن جانشين كردن .
نخ رنگي، نخي كه قبلا الياف آن رنگ شده است، خطوط و خالهاي رنگارنگ كاغذ ديواري، رنگ ثابت خورده ، نبافته رنگ شده ، ديرنيه .
ناسپاس، نمك ناشناس، ناشكر، حق ناشناس.ظلم كردن بر، تعدي كردن ، فشار وارد آوردن بر، نمك ناشناسي كردن .
خود شيريني كردن ، مورد لطف و عنايت قرار دادن ، طرف توجه قرار دادن ، ارضائ كردن ، داخل كردن .
خود شيريني، مورد لطف و توجه قرار دادن .
ناسپاسي، نمك ناشناسي، ناشكري، نمك بحرامي.
جزئ، جزئ تركيبي، (در جمع) اجزائ، ذرات، داخل شونده ، عوامل، عناصر.
دخول، ورود، حق دخول، اجازه ورود.
ورود، درون روي.
بطور دسته جمعي، اجماعا.
درون رويان ، فرورونده در گوشت، رشد كننده در درون ، زير گوشت روينده .
روينده و رشد كننده در درون چيز ديگري، اصلي، فطري.
رويش دروني، رشد ازدرون ، چيزي كه درتوي چيزديگري روئيده يا فرورفته باشد(مثل ناخن ).
(تش. ) مغبني، وابسته بكشاله ران ، كشاله راني، مجراي كشاله ران .
(م. م. ) حريصانه قورت دادن ، بلعيدن ، (مج. ) فرا گرفتن ، زياد پر كردن .
ساكن شدن (در)، مسكن گزيدن ، سكني گرفتن در، بودباش گزيدن در، آباد كردن .
قابل سكني.
سكني، اقامت، اشغال، تصرف، حق سكني.
ساكن ، اهل، مقيم، زيست كننده در.
فروبرنده ، بو كشنده ، استنشاق كننده ، فروبردني.
استنشاق، شهيق.
تنفس كردن ، تو كشيدن ، در ريه فروبردن ، استنشاق كردن ، بداخل كشيدن ، استشمام كردن .
(inharmonious) (م. م. ) ناموزون ، بي آهنگ .
(inharmonic) (م. م. ) ناموزون ، بي آهنگ .
ناموزوني، ناهماهنگي.
(د. ن . ) بادبان كش، ريسمان ، ريسمان بادبان كشي.
ذاتي بودن ، جبلي بودن ، ماندگار بودن ، چسبيدن .
(inherency) چسبيدگي، لزوم ذاتي، ذاتي بودن ، اصليت، جبلي.
(inherence) چسبيدگي، لزوم ذاتي، ذاتي بودن ، اصليت، جبلي.
ذاتي، اصلي، چسبنده .ذاتي.
خطاي ذاتي.
ذاتا مبهم.
به ميراث بردن ، وارث شدن ، از ديگري گرفتن ، مالك شدن ، جانشين شدن .
قابل توارث، ميراث بردني، قابل انتقال، موروثي.
ارث، ميراث، مرده ريگ ، وراثت، ميراث بري.
خطاي موروثي.
منع كردن ، جلوگيري كردن .باز داشتن و نهي كردن ، منع كردن ، مانع شدن ، از بروز احساسات جلوگيري كردن .
شرط منع، وضعيت منع.
وظيفه منع.
تپش مانع.
علامت مانع.
(inhibitor) بازدار، جلوگيري كننده ، مانع شونده .
ورودي مانع.
منع، جلوگيري.بازداري، جلوگيري از بروز احساسات.
وابسته به جلوگيري.
(inhibiter) بازدار، جلوگيري كننده ، مانع شونده .
مهمان ننواز، غريب ننواز، نامهربان .
فقدان مهمان نوازي.
بي عاطفه ، فاقد خوي انساني، غير انساني، نامردم.
(inhuman) غير انساني.
نامردمي، بي عاطفگي، غيرانساني بودن .
دفن ، بخاك سپاري، در قبرگذاري.
در خاك نهادن ، بخاك سپردن ، دفن كردن .
دشمنانه ، خصمانه ، غيردوستانه ، نامساعد، مضر.
غير قابل تقليد، بي مانند، بي رقيب، بي نظير.
تبه كار، شرير، نابكار، غير عادلانه ، ناحق.
بي انصافي، شرارت.
ورود بعضويت، آغاز.
نخستبن ، اول، اولين ، اصلي، آغازي، ابتدائي، بدوي، واقع در آغاز، اولين قسمت، پاراف.در آغاز قرار دادن ، نخستين حروف نام و نام خانوادگي را نوشتن ، پاراف كردن ، آغاز كردن .آغازي، ابتدائي، پاراف كردن .
نشاني آغازي.
شرط آغازي، وضعيت آغازي.
خطاي آغازي.
بار كردن آغازي برنامه .
حالت آغازي.
ارزش آغازي.
ارزش دهي آغازي.
ارزش آغازي دادن .
راه انداختن .ابتكار كردن ، وارد كردن ، تازه وارد كردن ، آغاز كردن ، بنياد نهادن ، نخستين قدمرا برداشتن .
كليد راه اندازي.
راه اندازي.
ابتكار.پيشقدمي، ابتكار، قريحه ، آغازي.
واقع در اول، اولين ، دخولي، وابسته به آئين دخول.
تزريق كردن ، زدن ، اماله كردن ، سوزن زدن .
تزريق، اماله ، تنقيه ، داروي تزريق كردني.تزريق، يك بيك .
غير عاقلانه ، بي خردانه ، بي عقل، بي احتياط.
نهي، قدغن ، حكم بازداشت، دستور، اتحاد.
وابسته به نهي و بازداشتن ، تاكيدي.
آسيب زدن (به )، آزار رساندن (به ).
مضر، آسيب رسان .
آسيب، صدمه .
بي عدالتي، بي انصافي، ستم، بيداد، ظلم، خطا.
مركب، جوهر، مركب زدن .مركب، جوهر.
نشت مركب، ترشح مركب.
استامپ، مركب زن .
لكه مركب.
(گ . ش. ) درخت خاص شمال شرق امريكا.
لكه جوهر يا مركب.
دوات شاخي قديمي، داراي اصطلاحات قلنبه .
غيرقابل قسمت، بخش ناپذير.
نوار كتاني، قيطان كتاني.
اشاره ، پي، اطلاع مختصري كه با آن به چيزي پي برند، گزارش، آگاهي، خبر، كوره خبر.
دوات، آمه ، مركبدان ، جاي قلم و دوات.
دوات، مركبدان .
مركبي، جوهري.
مينا كاري شده ، منبت كاري شده ، جواهر نشان شده .
درون كشور، درون مرزي، داخله .
(.vt) نشاندن ، در چيزي كار گذاشتن ، (بازر يا گوهر)آراستن ، خاتم كاري كردن ، گوهر نشان كردن ، (.n) چيز زرنشان ، طلاكوبي، خاتم كاري.
شاخابه ، خليج كوچك ، خور، راه دخول.
درون برنامه اي.
رويه درون برنامه اي.
زير روال درون برنامه اي.
از درون ، از دل، قلبا.
مقيم، ساكن ، اهل، اهل بيت، زنداني.
دروني، مياني، باطني، (مج. ) صميمانه .
مسافرخانه ، مهمانخانه ، كاروانسرا، منزل، در مسافرخانه جادادن ، مسكن دادن .
اعضاي داخلي حيوان يا انسان ، قسمتهاي داخلي.
درون زاد، ذاتي، فطري، جبلي، مادرزاد، طبيعي، لاينفك ، اصلي، داخلي، دروني، چسبنده ، غريزي.
دروني، باطني.دروني، داخلي، توئي، روحي، باطني.
لاستيك توئي اتومبيل و غيره .
مياني، دروني، داخلي ترين ، دراعماق (چيزي).
داراي پي كردن ، پي دادن (به ).
پي دادن ، داراي پي كردن
صاحب مهمانخانه يا مسافر خانه ، مهمانخانه دار.
زمين باز يافته ( از دريا يا مرداب)، تصدي، ورود، نوبت.
(innholder) صاحب مسافرخانه .
بي گناهي، بي تقصيري، پاكي، برائت.
بيگناه ، بي تقصير، مبرا، مقدس، معصوم، آدم بيگناه ، آدم ساده ، بي ضرر.
بي ضرر.
نو آوري كردن ، آئين تازه اي ابتكار كردن ، تغييرات و اصلاحاتي دادن در، چيزتازه آوردن ، بدعت گذاردن .
بدعت، ابداع، تغيير، چيز تازه ، نو آوري.نوآوري، ابداع.
نو آور، بدعت گذار.
معني، مقصود، يعني، (مج. )تشريح، شرح، اشاره ، تلويحا اشاره كردن ، اداكردن ، كنايه .
بي شمار، غيرقابل شمارش، بيحد و حصر.
بي شمار، متعدد.
بي قوتي، عدم تغذيه .
بي قوت، غير مغذي.
بي دقتي، بي ملاحظگي، بي توجهي، عدم رعايت.
بي دقت، بي اعتنائ.
(=inoculum) ماده تلقيحي.
تلقيح كردن ، مايه كوبي كردن ، آغشتن .
تلقيح، مايه كوبي.
ماده اي كه براي مايه كوبي و تلقيح بكار ميرود (مثل باكتري و غيره ).
بي آزار، بي ضرر، بدون زنندگي.
غير قابل جراحي، بكار نيداختني.عملناپذير، غيرداير.
غير عملي، غير موثر، باطل، نامعتبر، پوچ.غيرقابل استفاده ، بياثر، غيرداير.
بدون دريچه ، بدون سرپوش، جانور بدون سرپوش، يكي از شكم پايان هوازي.
نابهنگام، بيجا، بي موقع، نامناسب، بي مورد.
بي اندازه ، بيش از حد، مفرط، غير معتدل.
غير آلي، كاني، معدني، جامد.
بهم پيوستن ، درهم باز شدن ، سردرهم آوردن ، بهم اتصال دادن ، آميختن .
بيماري كه در بيمارستان ميخوابد، بيمار بستري.
امري، واجب.
(در برق )هم فاز.
بدرون ريختن ، تراوش كردن (بدرون ).
درون گذاشت، پول بميان نهاده ، خرج، نيروي مصرف شده .ورودي، درونداد.
ناحيه ورودي.
ميانگير ورودي.
مجراي ورودي.
داده هاي ورودي.
دستگاه ورودي.
تجهيزات ورودي.
مقاومت ظاهري ورودي.
باركنش ورودي.
ناحيه ورودي و خروجي.
مجراي ورودي و خروجي.
رسانه ورودي و خروجي.
فرايند ورودي.
تپش ورودي.
ورودي خوان .
ثبات ورودي.
روال ورودي.
حالت ورودي.
مسيل ورودي.
واحد ورودي.
(IO) ورودي و خروجي.
(حق. ) استنطاق، بازجوئي، رسيدگي، جستار.
(م. م. ) آشفتگي، بي آرامي، بي قراري، دل واپسي، اضطراب، تشويش، ناراحتي، خدشه .
(enquire) پرسش كردن ، جويا شدن ، باز جوئي كردن ، رسيدگي كردن ، تحقيق كردن ، امتحان كردن ، استنطاق كردن .
تحقيق، خبر گيري، پرسش، بازجوئي، رسيدگي، سئوال، استعلام، جستار.پرس و جو، استفسار.
زبان پرس و جو.
ايستگاه پرس و جو.
واحد پرس و جو.
استنطاق، تفتيش عقايد مذهبي از طرف كليسا، جستجو.
كنجاو، فضول، پي جو.
مفتش عقايد.
تاخت و تاز، تهاجم، تعدي، هجوم، حمله ، تكش.
درون يورش، حمله بدرون ، ازدحام سوي درون ، هجوم بداخل.
درون يورش، با خدو آغشتن ، با بزاق آميختن ، آب دهان زدن به .
ناسازگار، مضر براي تندرستي، بد آب و هوا، ناگوار.
ناسازگاري.
ديوانه ، مجنون ، بي عقل، احمقانه .
(م. م. ) غير بهداشتي، غير صحي، ناسالم، مضر.
ديوانگي، جنون .
سيري نا پذيري، تسكين نا پذيري، اقناع نشدني.
سير نشدني.
سير نشدني.
محاط ساختن ، حك كردن .نوشتن ، نقش كردن ، حجاري كردن روي سطوح و ستونها، حكاكي كردن ، ثبت كردن .
محاط شده ، حك شده .
نوشته ، كتيبه ، ثبت، نقش، نوشته خطي.محاط سازي، حكاكي، نوشته .
در طومار نوشتن ، ثبت كردن ، بصورت طومار در آوردن .
تفحص ناپذيري، مرموزي نفوذ نا پذيري.
نفوذ ناپذير، مرموز.
قلم زدن ، كندن ، حكاكي كردن ، گراور كردن ، مجسمه سازي كردن ، نشاندن ، جايگير كردن .
درز شلوار، درز توئي (دستكش و غيره ).
حشره ، كرم خوراك (مثل كرم پنير و غيره )، كرم ريز، عنكبوت، كارتنه ، جمنده .
(insectary) حشره خانه .
(insectarium) حشره خانه .
حشره كش، دافع حشره ، مربوط به حشره كشي.
حشره كش، حشره كشي، داروي حشره كش.
دفع حشرات، حشره كشي.
حشره اي، حشره مانند، داراي حشره ، در معرض هجوم حشرات.
جمنده خوار، جانور يا گياه حشره خوار، پستاندار حشره خوار.
حشره خوار.
ناامن ، غيرمحفوظ، بدون ايمني، غير مطمئن ، نامعين ، غير قطعي، سست، بي اعتبار، متزلزل.
نا امني، تزلزل، سستي.
پاشيدن ، كاشتن ، افشاندن ، تلقيح كردن ، آبستن كردن ، باردار كردن .
كاشتن ، آبستن كردن ، تلقيح.
تلقيح كننده .
بيحس، بيحال، بي عاطفه ، بي معني، بي فكر.
بيهوشي، بيحسي، بي عاطفگي، غير محسوسي.
بيشعور، بيحس، غير حساس.
بيحس، بي عاطفه ، جامد، كساد، غير حساس، كرخت.
بي حسي، بيجاني، خونسري، كرختي.
بي حس، بيجان .
تجزيه ناپذيري، عدم آمادگي براي جدا شدن .
جدا نشدني.
درج كردن ، جا انداختن .الحاق كردن ، در جوف چيزي گذاردن ، جا دادن ، داخل كردن ، در ميان گذاشتن .
درج، جااندازي.الحاق، جوف گذاري.
بهره ، جااندازي.
تلفات جااندازي.
جور كردن درجي.
گزينه درجي.
(ج. ش. ) جوف نشين ، شاخه نشين (در مورد پرنده ).
(.n) ريزش، جريان ، دهانه ، وصله ، الحاق، (.vt) معين كردن ، معرفي كردن ، افزودن ، اضافه كردن گذاشتن .
نزديك دريا كنار، نزديك كرانه ، نزديك ساحل، بطرف ساحل، جلو ساحل.
درون ، داخل، باطن ، نزديك بمركز، قسمت داخلي، تو، اعضاي داخلي.
(=inside) داخل و يا توي چيزي، بطن هر چيزي.
كارمند داخلي، خودي، خودماني، محرم راز.
پراز توطئه ، موذي، دسيسه آميز، خائنانه .
بصيرت، زيركي.بينش، بصيرت، فراست، چشم باطن ، درون بيني.
(insignia) نشان ، نشان افتخار، نشان رسمي، علائم ونشانهاي مشخص كننده هرچيزي، مدال رسمي.
(insigne) نشان ، نشان افتخار، نشان رسمي، علائم و نشانهاي مشخص كننده هرچيزي، مدال رسمي.
(insignificancy) ناچيزي، ناقابلي، بي اهميتي، كمي، بي معني گري.
(insignificance) ناچيزي، ناقابلي، بي اهميتي، كمي، بي معني گري.
ناچيز.
دو رو، رياكار، غير صميمي، بي صداقت.
عدم صميميت.
تلقين كردن ، داخل كردن ، اشاره كردن ، به اشاره فهماندن ، بطور ضمني فهماندن .
زيرك ، حيله گر، موذي، ريشخند كننده .
تاب، پيچ، موج، اشاره ، رخنه يابي، خود جاكني، نفوذ، دخول تدريجي، دخول غير مستقيم.
بي مزه ، بي طعم، (مج. ) بيروح، خسته كننده .
بي مزگي.
بيخردي، بي عقلي، ناداناني، حماقت، بيهوشي.
بيخرد، احمق.
اصرار ورزيدن ، پاپي شدن ، (م. م. ) سماجت، تكيه كردن بر، پافشاري كردن .
(insistency) اصرار، پافشاري.
(insistence) اصرار، پافشاري.
مصر، پافشار، پاپي.
واقع در جاي طبيعي خودش، در جاي خود.
بي مشربي، عدم قابليت معاشرت، بي معاشرتي.
غيرقابل آميزش، ناسازگار، غيرقابل معاشرت، بد مشرب.
در چنان درجه و يا فاصله ، تا جائيكه ، تا حديكه .
در معرض آفتاب گذاشتن ، در آفتاب خشكانيدن ، درآفتاب رسانيدن (ميوه و غيره )، خورتابگرفتن .
كف، كفي كفش.
گستاخي، بي احترامي، جسارت، اهانت، توهين ، غرور، خود بيني، ادعاي بيخود، تكبر.
گستاخ، جسور.
غير محلولي، حل نشدني، ناگذاري، ماندگاري.
حل نشدني، لاينحل، غير محلول، ماده حل نشدني.
حل نشدني، غير قابل تبديل به پول نقد.
(insolvency) درماندگي، اعسار، عجز از پرداخت ديون .
(insolvence) درماندگي، اعسار، عجز از پرداخت ديون .
محجور، معسر.
بيخوابي (غير عادي )، مرض بيخوابي.
شخص بيخواب.
به اندازه اي كه ، از بس، چون ، چونكه ، نظر به اينكه ، از آنجائيكه ، بنابراين ، تا آنجائيكه ، ازبسكه .
بي پروائي، بي قيدي، سهل انگاري، بي اعتنائي، لاابالي گري.
بي پروا، بي قيد.
(ensoul) روح بخشيدن به ، روح دميدن در، داراي روح كردن .
در زير يوغ آوردن ، جفت كردن .
سركشي كردن ، بازرسي كردن ، تفتيش كردن ، رسيدگي كردن .
بازرسي، تفتيش، بازديد، معاينه ، سركشي.تفتيش، بازرسي.
وابسته به تفتيش و بازرسي.
بازرس، مفتش.
بازرس كل.
(ensphere) فرا گرفتن ، دور گرفتن ، احاطه كردن .
شهيق، استنشاق، الهام، وحي، القائ.
تزريق كننده ، انژكتور، الهام دهنده .
در كشيدن نفس، استنشاق كردن ، الهام بخشيدن ، دميدن در، القائ كردن .
(م. م. ) روح دادن (به )، جان دادن (به )، تشويق كردن ، بر سر غيرت آوردن ، تحريك كردن .
كلفت كردن ، سفت كردن .
نااستواري، بي ثباتي.
نااستوار، بي استحكام، مست، متزلزل، بي ثبات، بي عزم، متلون ، بي اطمينان .
(install) كار گذاشتن ، نصب كردن ، منصوب نمودن .
(instal) كار گذاشتن ، نصب كردن ، منصوب نمودن .نصب كردن ، گماشتن .
نصب، تاسيسات.نصب، تاسيسات.
تاريخ نصب.
زمان نصب، مدت نصب.
(instalment) قسط، بخش.
خريد يا فروش اقساطي، پرداخت اقساطي.
(installment) قسط، بخش.
بعنوان مثال ذكر كردن ، لحظه ، مورد، نمونه ، مثل، مثال، شاهد، وهله .
دم، آن ، لحظه ، ماه كنوني، مثال، فورا.
آني.آني.
دستيابي آني.
فوري.
معرفي كردن بوسيله كنسرت.
(ج. ش. ) حشره پروانه يا بندپائي در مراحل مختلف رشد خود، مرحله ، دوره .
گماشتن ، برقرار كردن ، منصوب نمودن ، گذاردن .
تجديد، نوسازي، تعمير، احيائ، تجديد بنا.
در عوض.
بعوض، بجاي.
پشت پا، پاشنه جوراب يا كفش، رويه ، آغاز.
برانگيختن ، تحريك كردن ، وادار كردن .
تحريك ، اغوا.
(instill) چكاندن ، چكه چكه ريختن ، كم كم تزريق كردن ، آهسته القائ كردن ، كم كم فهماندن .
(instil) چكاندن ، چكه چكه ريختن ، كم كم تزريق كردن ، آهسته القائ كردن ، كم كم فهماندن .
غريزه ، شعور حيواني، هوش طبيعي جانوران .
انجمن علمي، بنگاه فرهنگي، بنياد گذاشتن .بنياد نهادن ، برقرار كردن ، تاسيس كردن ، موسسه ، بنداد، بنگاه ، بنياد، انجمن ، هيئت شورا، فرمان ، اصل قانوني، مقررات.
تاسيس قضائي، اصل حقوقي، بنگاه ، موسسه ، رسم معمول، عرف، نهاد.نهاد، موسسه ، بنگاه .
سياست ترويج امور خيريه و اصلاح بزهكاران از طرق اخلاقي و تاديبي(نه از راه مجازات)، سياست خيريه و اخلاقي، بنياد گرائي.
در موسسه يا بنگاه قرار دادن ، در بيمارستان بستري كردن ، تبديل به موسسه كردن ، رسمي كردن .
آموزاندن ، آموختن به ، راهنمائي كردن ، تعليم دادن (به )، ياد دادن (به ).
نشانه دستورالعمل.
آموزش، راهنمائي.دستورالعمل، دستوره .
رمز دستورالعمل.
دستورالعمل شمار.
چرخه دستورالعمل.
قالب دستورالعمل.
پيراينده دستورالعمل.
ثبات دستورالعمل.
دستورگان .
دستورگان .
مجموعه دستورالعمل ها.
آموزنده ، ياد دهنده .
آموزگار، آموزنده ، ياد دهنده ، آموزشيار.
آموزگار زن .
وسيله ، آلت.آلت، اسباب، ادوات، وسيله ، سند.
سودمند، وسيله ساز، مفيد، قابل استفاده ، آلت، وسيله ، حالت بائي.
نوازنده ، ساز زن ، سازنده .
كاربرد وسائل سنجش.ترتيب آهنگ ، تنظيم آهنگ ، استعمال آلت، ابزار.
نا فرمان ، گردن كش، سركش.
نافرماني، سر پيچي.
غير واقعي، خيالي، بي اساس، بيموضوع، بي جسم.
تحمل ناپذير، تن در ندادني، غير قابل تحمل، سخت.
(insufficiency) عدم تكافو، كمي، نارسائي، نابسندگي، عدم كفايت، ناتواني، عجز.
(insufficience) عدم تكافو، كمي، نارسائي، نابسندگي، عدم كفايت، ناتواني، عجز.
نارسا، نابسنده .ناكافي.
دميدن ، سوفله كردن ، تلقين كردن ، فوت كردن (در)، پيدرپي روح دميدن در.
(برق ) ماده مقاومت كننده ، مقاوم.
وابسته به جزيره ، جزيره اي، منزوي، غير آزاد، تنگ نظر.
جزيره بودن ، انزوا.
جدا كردن ، مجزا كردن ، روپوش دار كردن ، با عايق مجزا كردن ، بصورت جزيره درآوردن .عايق كردن .
عايق گذاري، روپوش كشي، عايق كردن .عايق بندي، ماده عايق.
مقره ، بندآور، عايق، جدا كننده ، عايق كننده .عايق.
انسولين .
توهين كردن به ، بي احترامي كردن به ، خوار كردن ، فحش دادن ، باليدن ، توهين .
توهين .
برطرف نكردني، از ميان برنداشتني، شكست ناپذير، مغلوب نشدني، فائق نيامدني.
تحمل ناپذير، سخت، دشوار، غير قابل مقاومت.
فروننشاندني، نخواباندني، غيرقابل كنترل.
بيمه شدني، بيمه كردني، قابل بيمه .
بيمه ، حق بيمه ، پول بيمه .
بيمه كردن ، بيمه بدست آوردن ، ضمانت كردن .
كسي كه زندگي و دارائياش بيمه شده باشد، بيمه شونده .
بيمه گر.
(insurgency) تمرد، قيام، شورش، طغيان ، ياغي گري.
(insurgence) تمرد، قيام، شورش، طغيان ، ياغي گري.
متمرد، شورشي.
غير قابل تفوق، فائق نيامدني، غير قابل عبور، بر طرف نشدني.
بر خيزش، طغيان ، شورش، فتنه ، قيام.
غير مستعد، تائيد ناپذير، غير حساس، غير آماده ، غير مجهز.
دست نخورده ، بي عيب، سالم، كامل، صدمه نديده .
تصوير حكاكي شده روي سنگ يا مواد سخت.
مدخل آبگيري (در لوله )، مقدار آب يا گازي كه با لوله گرفته و جذب ميشود، جاي آبگيري، نيروي بكار رفته (درماشين )، نيروي جذب شده ، مك ، مكيدن ، تنفس، فريب، حقه ، مقدار جذب چيزي به درون ، فرا گرفتگي.
لمس ناپذيري.
لمس ناپذير، (مج. ) بغرنج، درك نكردني، مال غير عيني، نا هويدا.
منبت كاري و تزئين گل و بوته و اشكال بر روي چوب.
عدد صحيح.عدد درست، عدد صحيح، عدد تام، چيز درست.
قابل اخذ تابع اوليه ، قابل گرفتن انتگرال.
انتگرال، صحيح، بي خرده .درست، صحيح، بي كسر، كامل، تمام، انتگرال.
مضرب صحيح.
جزئ صحيح، جز لازم.
ارزش بي خرده .
(ر. ) جمله اي كه بايد تابع اوليه آن را گرفت، تابع زير انتگرال.انتگرالده ، انتگران .
تمام كردن ، كامل كردن ، درست كردن ، يكي كردن ، تابعه اوليه چيزي را گرفتن ، اختلاط.
مجتمع.
تقويت كننده مجتمع.
مدار مجتمع IC.
انتگرال گير.
مدارانتگرال گير.
انتگرال گيري، مجتمع سازي.ائتلاف، انضمام، يكپارچگي، اتحاد عناصر مختلف اجتماع.
انتگرال گير.ايجاد كننده ائتلاف يا انضمام.
تماميت، بي نقص.درستي، امانت، راستي، تماميت، بي عيبي، كمال.
پوشش، پوست، جلد، پوشش دار كردن .
هوش، فهم، قوه درك ، عقل، خرد، سابقه .
تعقل، تفهم.
هوشمندي الكترونيكي.
عقلاني، ذهني، فكري، خردمند، روشنفكر.
عقلاني كردن ، بصورت فكري در آوردن .
هوش، هوشمندي.هوش، زيركي، فراست، فهم، بينش، آگاهي، روح پاك يا دانشمند، فرشته ، خبرگيري، جاسوسي.
عددي كه هوش و زيركي شخص را نشان ميدهد.
آزمايش هوش.
مخبر، خبر بر، خبر رسان ، جاسوس، پيغام بر.
باهوش، هوشمند.
اشخاص با هوش و خردمند، طبقه روشنفكر.
قابليت فهم.
فهميدني، مفهوم، روشن ، قابل فهم، معلوم.
هوشمند، باهوش.
پايانه هوشمند.
زياده روي، بي اعتدالي، افراط.
زياده رو، بي اعتدال، افراط كار، افراطي.
قصد داشتن ، خيال داشتن ، فهميدن ، معني دادن ، بر آن بودن ، خواستن .
مباشر، ناظر، مدير، مامورمالي، پيشكار دارائي.
نرم كردن ، لطيف كردن ، حساس كردن .
نرم كردن .
زياد، سخت، شديد، قوي، مشتاقانه .
افزايش، تشديد، پر قوت سازي، افزون شدگي.
سخت كردن ، تشديد كردن ، شديد شدن .
( intensity) سختي، شدت، فزوني، نيرومندي، كثرت.
شدت.( intension) سختي، شدت، فزوني، نيرومندي، قوت، كثرت.
شديد، متمركز.شديد، (د. ) تشديدي، پرقوت، متمركز، مشتاقانه ، تند، مفرط.
نيت، قصد، مرام، مفاد، معني، منظور، مصمم.
قصد، منظور، خيال، غرض، مفهوم، سگال.
قصدي، عمدي.
در خاك نهادن ، مدفون ساختن ، در قبر نهادن ، زير خاك پوشاندن .
ميان چيزهاي ديگر، ميان اشخاص ديگر.
شكاف بين مدارك .
ميان خودشان .
متقابلا اثر كردن ، فعل و انفعال داخلي داشتن .متقابلا عمل كردن .
فعل و انفعال، عمل متقابل.اثر متقابل، فعل و انفعال.
نقطه فعل و انفعال.
فعل و انفعالي.
بابر فعل و انفعالي.
پرس جو فعل و انفعالي.
شكاف بين كنده اي.
نژادهاي مختلف را با هم پيوند كردن ، اصلاح نژاد كردن .
اندر جاه ، زائد، اضافي، افزوده ، كبيسه ، مندرج.
جادادن ، درج كردن .
پادر مياني كردن ، ميانجي گري كردن ، ميانجي شدن ، ميانه گيري كردن ، وساطت كردن ، شفاعت كردن .
واقع در ميان ياخته ها، داخل سلولي، بين ياخته اي.
بريدن ، قطع كردن ، جدا كردن ، حائل شدن ، جلو كسي را گرفتن ، جلو گيري كردن .دربين راه بودن .
بازدارنده ، متقاطع.
جلوگيري، حائل شدن ، قطع كردن .
ميانجي گري، پايمردي، شفاعت، وساطت، پادرمياني.
ميانجي، پادرميان .
تبادل.
باهم عوض كردن ، مبادله كردن ، تبادل كردن ، تغيير دادن ، متناوب ساختن .
نقطه تبادل.
قابل تعويض، با هم عوض كردني، قابل معاوضه ، قابل مبادله ، تبادل پذير.مبادله پذير، قابل تبادل.
وابسته بكالج ها، (در مورد مسابقات) بين كالجهاي مختلف، بين دانشكده ها.
فاصله گذاري بين ستونها.
(system intercommunication) دستگاه مخابره داخل ساختمان .
مرتبط بودن با، مراوده داخلي داشتن ، مبادله كردن ، آميزش كردن ، معاشرت كردن ، داراي مراوده .
ارتباط، رابطه يا مخابره بين چند مركز.
ارتباط بوسيله ميكروفون و بلندگو، سيستمارتباط بين اطاقهاي يك اداره بوسيله بلندگو.
آميزش، مراوده ، ارتباط مشترك ، اقدام مشترك .
بستن ، وصل كردن .بهم پيوستن ، بهم وصل كردن .
بستگي، اتصال.اتصالي داخلي.
بين قاره اي، درون بري.
(تش. ) واقع در ميان دنده ها، واقع در بين رگبرگها.
مقاربت، آميزش، مراوده ، معامله ، داد و ستد.
از هم گذشتن ، تقاطع كردن ، جفت گيري.
وابسته به فرهنگ دو كشور، بين فرهنگي.
در ميان آينده ، مداخله كننده ، درميان چيزهاي ديگر رخ دهنده ، تداخل كننده .
بين چرخه اي.
وابسته به فرقه هاي مذهبي و روابط آنها با يكديگر.
واقع در ميان دو دندان ، بين دنداني.
وابسته به ادارات داخلي، بين اداره اي.
بيكديگر متكي بودن ، بسته بهم بودن ، بهم موكول بودن ، مربوط بهم بودن ، وابسته بهم بودن .
( interdependency) اتكائ متقابل، وابستگي.
( interdependence) اتكائ متقابل، وابستگي.
وابسته (به يكديگر )، متكي يا موكول بيكديگر.
قدغن ، تحريم، منع، جلوگيري، ممنوعيت، نهي، حكم بازداشت، حكم نهي، حكماداري، بازداشتن ، محجور كردن ، نهي كردن .
نهي كردن ، جلوگيري.
واقع در ميان انگشتان ، بهم اتصال دادن ، بهم اتصال پيدا كردن ، بهم جفت كردن .
مربوط به رشته هاي مختلف علمي.
بهره ، علاقه ، جلب توجه كردن .(.n) بهره ، تنزيل، سود، مصلحت، دلبستگي، علاقه . (.vi and .vt) علاقمند كردن ، ذينفع كردن ، بر سر ميل آوردن .
نمايه ئعلاق.
فضال، ميانجي، وصل كردن از راه فاصل.
مجراي فاصل.
روال فاصل.
شامل اشخاصي داراي عقايد و اديان مختلف، بين الادياني.
دخالت كردن ، پا بميان گذاردن ، مداخله كردن .تداخل كردن ، دخالت كردن .
تداخل، مداخله ، معارضه .دخالت، فضولي.
وابسته به دخالت.
قابل لقاح در داخل خود، آماده زاد و ولد دوتائي باهم.
جستجوي بين پرونده اي.
(در مورد گياه ) قابل گرده افشاني يا لقاح با يكديگر.
در هم ريختن ، بهم آميختن ، افشاندن .
بهم آميختن ، در هم ريختن .
بين كهكشاني.
بين گونه اي، بين انواع نژادي، بين طبقه اي.
(ز. ش. ) واقع در بين دو دوره يخ بندان .
محو سازي تدريجي، درجه بندي داخلي.
تدريجا محو كردن ، تدريجا محو شدن ، طبقه بندي داخلي كردن .
متقابلا پيوند شدن ، متقابلا پيوند زدن .
رشد با هم، رويش توام، رشد دروني.
موقتي، موقت، فيمابين ، فاصله ، خلال مدت.
داخل، درون ، دروني.دروني، داخلي، دور از مرز، دور از كرانه .
برچسب دروني.
در ميان آوردن ، بطور معترضه گفتن ، (م. ل. ) در ميان انداختن ، در ميان آمدن ، مداخله كردن .
(د. ) حرف ندا، صوت، اصوات.
معترضه ، اصواتي، ندائي.
درهم بافتن .بهم پيچيدن ، در هم آميختن ، در هم بافتن ، مشبك كردن ، از هم گذراندن ، تقاطع كردن .
در هم بافته .
در بين ورقه ها يا طبقات متناوب قرار دادن ، متورق كردن ، ورقه ورقه بين هم گذاردن .
آميختن ، مخلوط كردن ، بميان آوردن .
لايه بين دو لايه .
برگ سفيد لاي صفحات كتابي گذاشتن ، در ميان چيزي جا دادن .برگ برگ كردن .
برگ برگ شده .
حافظه برگ برگ شده .
برگ برگ سازي.
در ميان سطرها نوشتن ، آستر گذاشتن .
مدرج در ميان سطور، داراي ميان نويسي.
در ميان سطر نويسي.
بهم پيوستن ، مسلسل كردن ، بهم جفت كردن .
همبند كردن ، همبند شدن .بهم پيوستن ، در هم گير كردن ، بهم ارتباط داشتن ، بهم قفل كردن ، درهم بافتن ، بهم پيچيدن .
مدار همبندي.
تبادل نظر، محاوره ، قرائت يا آواز.
جواب دهنده ، طرف صحبت، هم سخن ، كليم.
(براي سودجوئي ) مداخله كردن ، پادرميان كار ديگران گذاردن ، فضولي كردن .
ايست ميان دو پرده ، بادخور، فاصله .
(interlunary) موقعي كه ماه نامرئي است، محاقي، بين دوماه .
( interlunar) موقعي كه ماه نامرئي است، محاقي، بين دوماه .
جانور يا گياهي كه روي انگلي رشد و نمو كند.
ازدواج افراد ملل يا نژادهاي مختلف.
ازدواج كردن با افراد ملل يا نژادهاي مختلف.
مخلوط كردن ، مداخله كردن ، فضولي كردن .
وساطت، ميانجي گري، مداخله ، شفاعت.
ميانجي، وساطت كننده ، مداخله كننده ، وساطت، مداخله .
ميانه ، متوسط، درميان آينده ، مداخله كننده ، در ميان واقع شونده ، واسطه ، ميانجي.مياني واسته متوسط.
كنترل مياني.
زبان مياني.
ميانجي گري، مداخله .
آئين تدفين ، دفن ، تدفين ، بخاك سپاري.
تنوع، فاصله ، حادثه عشقي، نمايش كوتاه در ميان پرده هاي نمايش جدي، قطعه موسيقي كوتاه .
پايان ناپذير، تمام نشدني، بسيار دراز.
با هم آميختن ، با هم مخلوط كردن ، ممزوج كردن .
تنفس (بمعني زنگ تنفس يا فاصله ميان دو پرده نمايش ) باد خور، غير دائم، نوبه اي، تنفس دار.
قطع كردن ، گسيختن ، موقتا تعطيل كردن ، نوبت داشتن ، نوبت شدن .
مكث، فاصله ، نوبت، تناوب.
متناوب، نوبت دار، نوبه اي، نوبتي.غير دائمي، ادواري.
جريان متناوب.
عيب غير دائمي.
قطع كننده ، متناوب كننده .
بهم آميختن ، در هم آميختن ، با هم مخلوط كردن .
اختلاط، امتزاج.
(intermoleculary) بين ذرات، در داخل ذرات، بين مولكولي.
( intermolecular) بين ذرات، در داخل ذرات، بين مولكولي.
(.vt) داخل شدن در، وارد كردن ، توقيف كردن ، (.vt and .n) كار ورز، (طب) انترن ، پزشك مقيم بيمارستان .
داخلي.دروني، داخلي، ناشي از درون ، باطني.
حساب داخلي.
مستندات داخلي.
صورت داخلي.
طب داخلي.
قافيه ماقبل آخر.
هورمون ، ترشح دروني.
جور كردن داخلي.
انباره داخلي.
دروني يا باطني كردن .
دروني كردن ، باطني ساختن ، داخلي كردن .
بين المللي، وابسته به روابط بين المللي.
حقوق بين الملل.
عقيده بحفظ و رعايت مصالح عمومي ملل، احساسات بين المللي.
بين المللي بودن .
بين المللي كردن .
بين المللي كردن .
كشتار يكديگر، كشتار متقابل، قاتل.
( interneuron) وابسته به سلول عصب، داخل عصبي.
( interneural) وابسته به سلول عصب، داخل عصبي.
(طب) متخصص داروهاي دروني، پزشك امراض داخلي.
نگاهداري، توقيف.
ميان گره ، قسمت ميان دو بند يا مفصل، قسمت، قطعه ، بند.
انترن بودن ، دوره انترني.
وابسته به عروسي، ازدواجي.
(تش. ) وابسته به انگيزش و تحريك دروني، وابسته به احشائ، ناشي از امعائ واحشائ.
مكاتبه و مراسله بين ادارات يك موسسه .
شاه سيم بين دفتري.
رسما سئوال كردن ، استيضاح كردن .
استيضاح، باز خواست.
در هم نفوذ كردن ، از هم گذشتن ، نفوذ كردن در.
رسوخ.
بين سيارات، واقع در بين سيارات، بين الكواكب.
كاشتن درختهاي جوان بين درختان ديگر.
اثر متقابل، فعل و انفعال.
در ميان عبارات ديگر جا دادن ، داخل كردن .درون يابي كردن .
الحاق، درج.درون يابي.
مداخله كردن ، پا به ميان گذاردن ، در ميان آمدن ، ميانجي شدن .
پا ميان گذاري، مداخله ، چيزي كه در ميان چيزهاي ديگر گذارند، وساطت، دخالت، ميانه گيري.
تفسير كردن .تفسير كردن ، ترجمه كردن ، ترجمه شفاهي كردن .
شرح، بيان ، تفسير، تعبير، ترجمه ، مفاد.
( interpretive) تفسيري، شرحي.
مفسر.مترجم، مترجم شفاهي، مفسر.
( interpretative) تفسيري، شرحي.
زبان تفسيري.
برنامه تفسيري.
واقع در بين دو مردمك چشم، بين دو عدسي، عينك .
(interracial) بين نژادي، بين نژادهاي مختلف.
( interrace) بين نژادي، بين نژادهاي مختلف.
شكاف بين مدارك .
فترت، فاصله ميان دوره يك سلطنت با دوره ديگر، دوره حكومت موقتي، فاصله .
وابسته بهم بودن ، مناسبات مشترك داشتن .
بازپرسي كردن .استنطاق كردن ، تحقيق كردن ، باز جوئي كردن .
باز جوئي.بازپرسي، استفهام.
علامت سئوال (يعني ؟ ).
علامت سئوال، ادوات استفهام، پرسشي.
مستنطق، بازپرس، تحقيق كننده ، پرسش كننده ، بازجوئي كننده .
وابسته به سئوال.
وقفه ، ايجاد وقفه .گسيختن ، حرف ديگري را قطع كردن ، منقطع كردن .
شرط وقفه ، وضعيت وقفه .
وقفه گرداني.
درخواست وقفه .
آدم قطع كننده .
انقطاع، تعليق.وقفه ، ايجاد وقفه .
قطع كننده .
از وسط قطع كردن ، تقسيم كردن ، تقاطع كردن .
تقاطع، چهار راه .تقاطع، اشتراك .
دو جنسه ، نروماده .
مربوط به جنس نر و ماده .
فاصله دار كردن ، فاصله ، مدت، فرجه ، فاصله بين دو چيز.
(interspecific) واقع در بين دسته هاي خاصي، داراي خصوصياتي بين خود.
(interspecies) واقع در بين دسته هاي خاصي، داراي خصوصياتي بين خود.
پراكنده كردن ، افشاندن ، متفرق كردن .
افشاندن ، پراكنده كردن .
بين ايالتي، بين ايالتها و كشورهاي مختلف.
واقع در ميان ستارگان ، بين ستاره اي.
درز، شكاف، چاك ، ترك ، فاصله ، سوراخ ريز.
قابل شمول بدو فاعل يا بيشتر، چند فاعلي.
جزر و مدي.
در بين رديفهاي محصول كاشتن .
شاه سيم بين باجه اي.
واقع بين دو منطقه گرمسيري.
درهم پيچيدن ، درهم بافتن ، درهم بافته شدن ، تقاطع كردن ، بهم تابيدن .
بهم پيچيدن .
بهم پيچيدگي، درهم كشبك كردن .
واقع در ميان شهرها، متصل بشهر ها، داخل شهري.
فاصله ، مدت، فرجه ، ايست، وقفه ، فترت، خلال.فاصله .
در ميان آمدن ، مداخله كردن ، پا ميان گذاردن ، در ضمن روي دادن ، فاصله خوردن ، حائل شدن .مداخله كردن .
مداخله ، شفاعت.مداخله .
(حق. ) سيستم مداخله دولت در امور اقتصادي و عدم وجود آزادي درتجارت.
(تش. ) واقع در ميان مهره ها، بين مهره داران .
ديدار (براي گفتگو) مصاحبه ، مذاكره ، مصاحبه كردن .
واقع ميان دو حرف صدادار، بين الهجائين .
با هم بافتن ، در هم بافتن ، با هم آميختن ، مشبك كردن .
شكاف بين كلمه اي.
فاصله بين كلمه اي.
نداشتن وصيت نامه .
فاقد وصيت نامه .
روده اي، امعائي، روده دار.
(معمولا بصورت جمع ) روده ، امعائ، (مج. ) دروني.
(تش. - ج. ش. ) دروني ترين غشائ پوششي رگها و ساير رباط هاي بدن .
صميميت، خصوصيت، رابطه نامشروع جنسي.
مطلبي را رساندن ، معني دادن ، گفتن ، محرم ساختن ، صميمي، محرم، خودماني.
ترساندن ، مرعوب كردن ، تشر زدن به ، نهيب زدن به .
ارعاب.
رنگرزي، صباغي، ريزش، القائ، تزريق.
عنوان دادن به ، لقب دادن ، مستحق دانستن .
توي، اندر، در ميان ، در ظرف، به ، بسوي، بطرف، نسبت به ، مقارن .
تحمل ناپذيري.
تحمل ناپذير، سخت، غير قابل تحمل، دشوار، تن در ندادني، بي نهايت.
نابردباري، عدم تحمل، عدم قبول، طاقت فرسائي، تعصب، ناتواني، فروماندگي، عجز.
نابردباري، عدم تحمل، عدم قبول، طاقت فرسائي، تعصب، ناتواني، فروماندگي، عجز.
زير بارنرو، بي گذشت، متعصب.
با لحن خاصي تلفظ كردن ، با آهنگ خاصي ادا كردن ، با صدا بيان كردن .
بيان با الحان ، زير وبمي صدا، تكيه صدا، لهجه ، طرز قرائت، تلفظ، آهنگ .
سرائيدن ، خواندن ، مناجات كردن .
(intortion) پيچيدگي، پيچش، (گ . ش. ) پيچش ساقه ، انعطاف.
(intorsion) پيچيدگي، پيچش، (گ . ش. ) پيچش ساقه ، انعطاف.
با هم، كاملا، تماما.
مستي آور، مسكر، مكيف.
مست كردن ، كيف دادن ، سرخوش كردن .
مستي، كيف.
پيشوند بمعني در داخل و درتوي و در درون و درميان .
واقع در درون سلول، درون ياخته اي.
خود سر، سرپيچ، متمرد، خود سرانه ، لجوج، خيره سر، ستيزه جو، لجوجانه ، رام نشدني.
(intradermic) واقع در زير پوست، درون پوستي.
(intradermal) واقع در زير پوست، درون پوستي.
(مع. ) قوس دروني، قوس داخلي، زير طاق، قوس داخلي طاق.
واقع در مولكولهاي بدن يا ماده ، درون ذره اي.
درون ماهيچه اي.
(intransigence، intransigency) سخت گيري در سياست، ناسازگاري، عدم تراضي.
(intransigeance) سخت گيري در سياست، ناسازگاري، عدم تراضي.
(intransigeance) سخت گيري در سياست، ناسازگاري، عدم تراضي.
سخت گير، سر سخت.
لازم، فعل لازم.
داخل شونده ، دخول رسمي و قانوني، ورود رسمي، كسي كه وارد انجمن يا دانشكده يامقامي ميشود، وارد، داخل، نفوذ كننده .
با شخصيت، با عقل، واقع در درون شخصيت يا روان .
(intraspecific) شامل گروه بخصوصي، داخل گونه اي.
(intraspecies) شامل گروه بخصوصي، داخل گونه اي.
درون ايالتي، درون كشوري.
واقع در بچه دان يا رحم، درون زهداني.
موجود در سياهرگ يا وريد، داخل وريدي.
(intravitam) (زيست شناسي ) در زمان زندگي، در طي حيات.
(intravital) (زيست شناسي ) در زمان زندگي، در طي حيات.
entrench =.
با جرات، دلير، شجاع، بي باك ، بي ترس، متهور.
پيچيدگي، بغرنجي، تودرتوئي، ريزه كاري.
بغرنج، پيچيده .
(intriguant) دسيسه باز، پشت همانداز، فتنه جو، انتريك چي.
(intrigant) دسيسه باز، پشت همانداز، فتنه جو، انتريك چي.
دسيسه كردن ، توطئه چيدن ، فريفتن .
ذاتي، اصلي، باطني، طبيعي، ذهني، روحي، حقيقي، مرتب، شايسته .فطري، باطني.
معرفي كردن ، معمول كردن .معرفي كردن ، نشان دادن ، باب كردن ، مرسوم كردن ، آشنا كردن ، مطرح كردن .
مقدمه ، ديباچه ، معارفه ، معرفي، معرفي رسمي، آشناسازي، معمول سازي، ابداع، احداث.
ديباچه اي، وابسته به مقدمه ، معارفه اي.
داخل شونده .
دخول، ورود.
دخول، ورود، مدخل، سرود افتتاحيه .
تو رفتگي، مواد الحاقي، درج، ارسال، قبول، تصديق، معارضه .
داخل كردن ، درآوردن ، جادادن ، منصوب كردن ، دخالت كردن ، مزاحمشدن ، مانع شدن .
(introrse) (گ . ش. ) رو كننده بسوي درون ، درونگشا.
(introrsal) (گ . ش. ) رو كننده بسوي درون ، درونگشا.
بخود برگشتن ، بخود آمدن ، درخود فرورفتن .
باطن بيني، درون گرائي.
توجه بدرون ، برگشت بسوي درون ، بدرون كشيدگي.
بسوي درون كشيدن ، بخود متوجه كردن ، شخصي كه متوجه بباطن خود است، خويشتن گراي.
سرزده آمدن ، فضولانه آمدن ، بدون حق وارد شدن ، بزور داخل شدن .
كسيكه سرزده يا بدون اجازه وارد شود، مزاحم، مخل.
دخول سرزده و بدون اجازه .
فضول، فضولانه ، سرزده (آينده )، ناخوانده (وارد شونده )، بزور داخل شونده ، فرو رونده .
entrust =.
(طب) لوله فروكردن در، بوسيله لوله باز نگاه داشتن ، لوله گذاردن در.
دستور دادن ، تعليمدادن ، آگاه كردن ، درك كردن .
درك مستقيم، انتقال، كشف، دريافت ناگهاني، فراست، بصيرت، بينش، شهود، اشراق.شهود.
(intuitionism) عقيده به اينكه برخي حقايق را ميتوان مستقيما وبدون استدلال دريافت، شهود گرائي.
(intuitionalism) عقيده به اينكه برخي حقايق را ميتوان مستقيما وبدون استدلال دريافت، شهود گرائي.
مستقيما درك كننده ، مبني بر درك يا انتقال مستقيم، حسي، بصير، ذاتي.شهودي.
بالا آمدن ، باد كردن ، آماس كردن ، پف كردن .
درخود گرفتن ، جذب كردن ، غلاف كردن .
مسح، روغن مالي، مرهم گذاري، تدهين ، مرهم.
سيل زده كردن ، از آب پوشانيدن ، زير سيل پوشاندن ، اشباع كردن .
سيل آب گرفتگي.
(enur) عادت دادن ، خودادن ، آموخته كردن ، معتاد كردن ، موجب شدن .
در ظرف نگاه داشتن (بازگشت شود به urn)، در خاكدان ريختن ، بخاك سپردن .
ناسودمند، بيفايده ، بيهوده ، نامناسب، بي منفعت، بي استفاده .
بياستفادگي، ناسودمندي.
در خلائ.
تاخت و تاز كردن در، هجوم كردن ، تهاجمكردن ، حمله كردن بر، تجاوز كردن .
تاخت و تازگر، مهاجم، حمله كننده .
غلاف كردن ، توي خود برگرداندن .
غلاف شدگي، توهمگيركردگي، توي خود برگشتگي، (طب ) پيچ خوردن روده .
بي اعتبار، باطل.(.n and .adj) بي اعتبار، باطل، پوچ، نامعتبر، عليل، ناتوان ، (.vt and .vi) (invalidate) ناتوان كردن ، عليل كردن ، باطل كردن .
بياعتباركردن ، باطل كردن .(invalid) ناتوان كردن ، عليل كردن ، باطل كردن .
باطل سازي.
معلولي، زمين گيري، ناخوشي.
عدماعتبار، بطلان ، فساد.
فوق العاده گرانبها، غيرقابل تخمين ، پر بها.
(invariance)(ر. ) عدم تغيير باقيمانده درتغييرات طولي وخطي، تغييرناپذيري، نامغير.
تغيير ناپذير، ثابت، يكنواخت، نامتغير.
(invariability)(ر. ) عدم تغيير باقيمانده درتغييرات طولي وخطي، تغييرناپذيري، نامغير.تغيير ناپذيري.
غير متنوع، يكسان ، ثابت، نامتغير.تغييرناپذير.
تاخت و تاز، هجوم، تهاجم، استيلا، تعرض.
پرخاش، سخن حمله آميز، طعن ، ناسزا گوئي.
سخن سخت گفتن ، با سخن حمله كردن ، (باagainst) مورد حمله قرار دادن .
از راه بدر بردن ، فريفتن ، سرگرم كردن ، گمراه كردن و بردن ، بدامانداختن .
فريب، اغوا.
اختراع كردن ، از پيش خود ساختن ، ساختن ، جعل كردن ، چاپ زدن ، تاسيس كردن .
اختراع، ابتكار.
اختراع كننده ، اختراعي، مبتكر.
مخترع، جاعل.
مربوط به دفتر دارائي، فهرستي، سياهه اي، مفصل.
دفتر دارائي، فهرست اموال، سياهه ، صورت كالا.موجودي، صورت موجودي.
كنترل موجودي.
وارونه ، معكوس، برعكس، مقابل، برگشته .وارون .
وارونگري، وارونه سازي.
وارونه كردن .برگشتگي، برگرداني، بالعكس كردن ، سوئ تعبير، انحراف، سخن واژگون ، قلب عبارت، معكوس كردن نسبت.
بدون استخوان پشت، بدون ستون فقرات، بي مهره ، غير ذيفقار، (مج. ) نااستوار، بي عزم.
وارونه .
پرونده ئ وارونه .
فهرست وارونه .
معكوس كننده ، بر گرداننده .وارونگر.
مدار وارونگر.
وارون پذير.
تقويت كننده وارونگر.
ورودي وارونگر.
گذاردن ، نهادن ، منصوب كردن ، اعطائ كردن سرمايه گذاردن .
رسيدگي كردن ، بازجوئي كردن .جستار كردن ، رسيدگي كردن (به )، وارسي كردن ، بازجوئي كردن (در)، تحقيق كردن ، استفسار كردن ، اطلاعات مقدماتي بدستآوردن .
تحقيق، رسيدگي.رسيدگي، بازجوئي.
اعطاي نشان ، سرمايه گذاري، دادن امتياز، تفويض.
سرمايه گذاري، مبلغ سرمايه گذاري شده .
سرمايه گذار.
ديرنه ، ريشه كرده ، معتاد، سر سخت، كينه آميز.
عاجز از ادامه بقا در اثر ساختمان نژادي و ارثي.
حسودانه ، منزجر كننده ، نفرت انگيز، زشت.
نيرو دادن ، قوت دادن ، روح بخشيدن ، پر زور كردن ، تقويت شدن ، خوش بنيه شدن .
تقويت.
شكست ناپذيري.
شكست ناپذير، مغلوب نشدني.
مصون ، مقدس، غصب نكردني.
غصب نشدني، معتبر، تجاوز نشده ، مصون .
لزج، چسبناك .
ناپديدي، نامرئي بودن .
نامرئي، ناپديد، نامعلوم، مخفي، غيرقابل مشاهده ، غيرقابل تشخيص، غير محسوس.
دعوت، وعده خواهي، وعده گيري، جلب.
دعوت كردن ، طلبيدن ، خواندن ، وعده گرفتن ، مهمان كردن ، وعده دادن .
دعا كردن به ، خواستن ، استمداد كردن از، احضار كردن ، استدعا كردن ، دعا خواندن .
احضار.نيايش.
صورت حساب.فاكتور، صورت حساب، سياهه ، صورت، صورت كردن ، فاكتور نوشتن .
صدور صورت حساب.
دعا كردن به ، طلب كردن ، بالتماس خواستن .احضار كردن .
داراي گريبان يا گريبانه ، پوشش دار.
(گ . ش. ) پوشش، (تش. ) پوشش غشائي، گريبانه .
(گ . ش. ) گريبانه ، پوشش، (طب) تشكيل استخوان جديد.
بي اختيار، غير ارادي، غير عمدي.
بغرنج، تودرتو، مبهم، غامض، پيچدار، پيچيده شدن ، پيچدار شدن .
عود مرض، عود چيزي، پيچ، پيچيدن ، (ر. ) توان يابي، قوه يابي، (د. بديع) پيچداركردن عبارت.
گرفتار كردن ، گير انداختن ، وارد كردن ، گرفتارشدن ، در گير كردن يا شدن .
در گير، پيچيده ، بغرنج، مبهم، گرفتار، مورد بحث.
درگيري، گرفتاري.
آسيب ناپذيري.
محفوظ از خطر، زخم ناپذير، آسيب ناپذير، شكست ناپذير، روئين تن .
دروني، توئي، داخلي، (مج. )باطني، ذاتي، داخل رونده ، دين دار، پرهيزكار، رام، درون .
نور داخلي، نور باطني، اشراق.
(enweave) باهمبافتن ، درهم بافتن ، درهم متقاطع كردن .
از تو كار كرده ، نقشه دار، گلدار، (مج. ) جبلي، مخمر، مصور.
با تنگناي ورودي و خروجي.
متصدي ورودي و خروجي.
ورودي و خروجي.
وقفه ورودي و خروجي.
(iodine) (ش. ) يد، عنصر شيميائي كه علامتآن I ميباشد.
(iodin) (ش. ) يد، عنصر شيميائي كه علامتآن I ميباشد.
يود تزريق كردن ، يود زدن (به ).
يودي، داراي يود.
يكسان .
يون ، ذره تبديل شده به برق.
يوني، وابسته به يون الكتريكي، يكنوع حروف سياه چاپخانه ، زبان قديميمردمايوني يونان ، سرستون ساخته شده بسبك ايوني يونان .
به يون تجزيه كردن ، تبديل به يون كردن .
يون كره ، قسمتي از فضاي جو زمين كه از ارتفاع ميل شروع ميشود و تا ميلادامه دارد.
ايوتا، حرف نهمالفباي يوناني، نقطه ، ذره .
فته طلب، تمسك ، سند بدهكاري( مخفف you owe I).
( ipecacuanha) (گ . ش. ) عرق الذهب، اپيكا، اليون كوكي.
( ipecac) (گ . ش. ) عرق الذهب، اپيكا، اليون كوكي.
(م. ل. ) خود او گفته است، گفته محض.
قرار گرفته و يا ظاهر شده روي همان سمت بدن .
عين بيانات و گفته شخص.
در نفس خود، بالفعل، بواسطه ماهيت خود فعل، (حق. ) عضويت خود بخودي.
ايراني، اهل ايران ، وابسته به ايران .
عراقي، وابسته به عراق.
زود خشمي، تند خوئي.
زود خشم، آتشي مزاج، زود غضب، تند طبع، سودائي.
خشمگين ، خشمناك .
خشم، غضب، عصبانيت، از جا در رفتگي.
خشمناك .
آرام، ساكن ، مسالمتآميز، صلحجو.
تغيير ناپذير، دگرگون نشدني، بر نگشتني، بر نگرداندني، لغو نشدني.
(تش. ) عنبيه چشم، (گ . ش. ) گياهي از جنس سوسن يا زنبق.
(گ . ش. ) از تيره سوسن يا زنبق، زنبقي.
( iridescency) نمايش قوس قزحي، نمايش رنگين كمان .
( iridescence) نمايش قوس قزحي، نمايش رنگين كمان .
قوس قزحي، رنگين كماني.
عنبيه ، (گ . ش. ) جنس زنبق و سوسن ، رنگين كمان .
ايرلندي.
بيان بظاهر موافق و در حقيقت مخالف.
قهوه داغ شيرين با ويسكي ايرلندي و كرم.
زبان سلتي (celtic) ايرلندي.
ايرلندي.
(ج. ش. ) سگ كوچك ايرلندي از نژاد ترير.
(ج. ش. ) سگ شكاري بزرگ و قوي هيكل.
زن ايرلندي.
عبارت يا اصطلاح يا رسوم مشخص ايرلندي.
خسته شدن ، فرسوده شدن ، بي ميل بودن ، بيزار بودن ، بد دانستن ، رنجاندن ، آزردن .
خستگي آور، كسل كننده ، متنفر، آزرده .
آهن ، اطو، اتو، اتو كردن ، اتو زدن ، آهن پوش كردن .
عصر آهن .
پرده آهنين .
آهن ريزي، كارخانه ذوب آهن .
(grey iron) رنگ خاكستري و سياه آهن ، رنگ سياه آهن .
(gray iron) رنگ خاكستري و سياه آهن ، رنگ سياه آهن .
لوكوموتيو.
ريه مصنوعي.
سياهي آهن ، لكه .
(مع. ) پيريت آهن .
با آهن بسته ، نجير شده ، خشن .
زره پوش، آهن پوش، سفت، سخت.
مرد آهنين ، اتو كش، آهن كار.
طعنه آميز، طعنه زن ، طعنه اي، كنايه دار.
طعنه زن .
آهن ساز.
آهن فروش، فروشنده آهن آلات.
آهن فروشي.
آهنگر.
سنگ آهن .
آهن آلات، فلز آلات، ظروف آهني، ظروف سخت.
(گ . ش. ) دمير آغاسي، دمرانجيلي، درخت آهن .
آهنكاري، آهن ساخته ، آهن آلات.
طعنه ، وارونه گوئي، گوشه و كنايه و استهزائ، مسخره ، پنهان سازي، تمسخر، سخريه ، طنز.
( irradiancy) درخشندگي، تابش، روشني، تابندگي، لوستر.
( irradiancy) درخشندگي، تابش، روشني، تابندگي، لوستر.
نور افشان .
درخشان كردن ، منور كردن ، نورافكندن .
پرتو افكني.
غير قابل قلع و قمع، ريشه كن نشدني.
ناگويا، اصم، گنگ ، غير عقلي، غير عقلاني.غير عقلاني، نامعقول، غير منطقي، بي معني.
عدد ناگويا، عدد اصم.
برنگشتني، بازيافت نكردني، درست نشدني.
وفق ناپذير، جور نشدني، ناسازگار، مخالف، غير قابل تطبيق، آشتي ناپذير.
غير قابل وصول، غير قابل جبران ، جبران ناپذير.
رد نكردني، غير قابل رد، دندان شكن .
غير قابل خريداري، باز خريد نشدني، از گرو در نيامدني، غير قابل استخلاص، پايان ناپذير.
از گرو در نيامده ، انجام نشده ، جبران نشده .
الحاق گرائي، سياست اعاده نقاط ايتاليائي زبان بايتاليا.
غير قابل تقليل، ناكاستني، ساده نشدني.
نا افزونه .
بي فكر، بي خيال، بدون بازتاب، بدون واكنش.
غير قابل انكار و تكذيب، رد نكردني، سرسخت، خود راي، لجوج، تسليم نشدني.
ناگسستني، غير قابل شكستن ، غير قابل غضب، نگفتني، مصون ، منزه ، نرم، غيرقابل تجزيه .
تكذيب ناپذير، انكار ناپذير، غير قابل تكذيب.
بياعتنا، بي پروا، صرفنظر از.
بي قاعده (در مورد فعل)، خلاف قاعده ، بي رويه ، غير عادي، غير معمولي، بي ترتيب، نا مرتب.نا منظم، بي قاعده .
بي قاعدگي، بي ترتيبي، نا منظمي، بي نظمي، يبوست.بي نظمي، بيقاعدگي.
بي ربط، نا مناسب، نا مربوط، مطلق.
( irrelevancy) بي ربطي، نا مربوطي، نامناسبي.
( irrelevance) بي ربطي، نا مربوطي، نامناسبي.
نا مربوط، بي ربط.
بد كيشي، بي ديني، خدا نشناسي، شرارت، بيحرمتي به مقدسات، اديان كاذبه و منحرفه ، دين دروغي.
بي دين ، بد كيش.
بر نگشتني، بطور غير قابل برگشت، برگشت نا پذير.
چاره ناپذير، بي درمان ، غير قابل استرداد.
معزول نشدني، برداشته نشدني، ثابت.
جبران ناپذير، مرمت ناپذير، خوب نشدني.
لغو نكردني، غير قابل الغائ، باطل نشدني، فسخ نكردني.
غير قابل تعويض، غير منقول، بي عوض.
جلوگيري نكردني، منع ناپذير، غيرقابل جلو گيري، خوابانده نشدني، مطيع نشدني، سركش.
سرزنش نكردني، ملامت نكردني، بي گناه .
ايستادگي ناپذيري، مقاومت ناپذيري.
غير قابل مقاومت، سخت، قوي.
تجيزيه نا پذير، رها نشدني، ول، نگشودني، ناگداز، آب نشدني، غيرمحلول، آزاد نشدني.
بي عزم، بي تصميم، دو دل، مردد.
بي عزمي، ترديد.
تجزيه ناپذير، غير قابل تجزيه ، جدا نشدني، حل نشدني.
قطع نظر از، (م. ك . ) بيطرف، بي ادب، احترامنگذار، بدون مراعات، صرفنظر از.
غير قابل تنفس، دمنزدني، غير قابل استنشاق.
وظيفه نشناسي.
وظيفه نشناس، غير مسئول، نامعتبر، عاري از حس مسئوليت.
بر نگشتني، غير قابل استرداد، باز نيافتني.
هتك حرمت، بي ادبي، عدم احترام، بيحرمتي.
بي ادب، هتاك .
غير قابل فسخ بودن ، برگشت ناپذيري.
غير قابل فسخ، (در مورد عقد ) لازم، قطعي.
آبياري كردن ، آب دادن (به ).
آبياري.
كج خلقي، زود رنجي.
زورد رنج، كج خلق، تند مزاج، تحريك پذير.
برانگيزنده ، خراش آور، دلخراش، سوزش آور، خشم آور، محرك ، بخشم آورنده ، آزارنده .
عصباني كردن ، برانگيختن ، خشمگين كردن ، خراش دادن ، سوزش دادن ، آزردن ، رنجاندن .
رنجش، سوزش، خشم، ناراحتي، خراش، آزردگي.
فوران كردن ، آتش فشان كردن ، ناگهان ايجاد شدن .
فوران ، ايجاد ناگهاني.
است هست (سوم شخص مفرد از فعل).
اسحق فرزند حضرت ابراهيم.
( isaias) اشعيائ نبي اسرائيل.
( isaiah) اشعيائ نبي اسرائيل.
(هوا شناسي ) خط فرضي كه نقاط داراي فشار جوي مساوي در زمان معينيرانشان ميدهد.
(هوا شناسي ) خط فرضي كه نقاط داراي فشار جوي مساوي در زمان معينيرانشان ميدهد.
( ischmia) (طب ) نقصان خون در عضو، كم خوني موضعي.
(تش. ) ورك ، استخوان ورك ، استخوان نشيمنگاهي.
( ischaemia) (طب ) نقصان خون در عضو، كم خوني موضعي.
اسمعيل فرزند ابراهيم و هاجر.
سريشمماهي، طلق، ورقه ميكا.
(افسانه مصري ) ايزس الهه حاصلخيزي.
دين اسلام، اسلامي.
پيروي از دين اسلام، اسلام گرائي.
بصورت اسلامي در آوردن ، صورتاسلامي دادن به .
آبخست، جزيره ، محل ميخكوبي شده وسط خيابان و ميدان و غيره ، جزيره ساختن ، جزيره دار كردن .
(نج. ) كهكشان .
جزيره نشين .
جزيره ، جزيره كوچك ، جزيره نشين كردن ، مجزا كردن .
جزيره كوچك ، جاي پرت و دور افتاده .
(تش. ) دسته هاي سلولي اثني عشر بنام >جزاير لانگرهانس< كه توليد انسولين ميكنند.
(.n) اصول، عقيده ، اعتقاد، رويه ، مكتب، سيستمعملي، گرايش، اصالت. (=suf) پسوندي بمعني >عمل< و >كار< و >طريقه عمل< و >حالت< و >شرط< و >پيروي<.
(not is) نيست.
(جغ) خط جغرافيائي نشان دهنده نقاط هم فشار، (ش. ) دواتم داراي وزن مساوي وليداراي عدد اتمي غير مساوي، هم فشار.
(جغ) خط جغرافيائي نشان دهنده نقاط هم فشار، (ش. ) دواتم داراي وزن مساوي وليداراي عدد اتمي غير مساوي، هم فشار.
همرنگ ، متساوي اللون ، منحني همرنگ .
(isochronous) همزمان ، واقع شونده در فواصل منظم و مساوي، متقارن ، متوازن .
تقارن ، ايجاد تقارن ، همزماني، ايجاد همزماني.
(isochronal) همزمان ، واقع شونده در فواصل منظم و مساوي، متقارن ، متوازن .
همشيب، داراي شيب متقارن و مساوي، هم خواب (در مخمل و غيره ).
خطي بر روي نقشه كه بوسيله آن نقاطي كه در آنجاها تمايل سوزن مغناطيسي يكسان استنشان داده ميشود.
داراي ابعاد مساوي، هم اندازه ، داراي قطر مساوي.
تقارن دو شكلي، تقارن و هم شكلي بين دو چيز دوشكل، هم دو شكلي.
هم دوشكل.
داراي تابش يا اشعه برابر، همشعاع، همتابش.
داراي نيروي مغناطيسي مساوي.
(برق) همتوان ، داراي فشار الكتريكي مساوي.
داراي الكترونهاي يكسان .
جورگان ، سلول جنسي كه از نظر شكل و كار از سلول جنسي جفت خود قابل تشخيص نيست، هم گاميت.
( isogamous) داراي خاصيت همگاميتي.
( isogametic) داراي خاصيت همگاميتي.
برابري، تعادل و تساوي در رشد، همرشدي.
(جغ. ) خط همشيد.
خط همباش، خط شاخص نقاط هم باران .
مجزا كردن ، سوا كردن ، در قرنطينه نگاهداشتن ، تنها گذاردن ، منفرد كردن ، عايق دار كردن .
انزوا، كناره گيري.جداسازي، جدائي.
پيروي از سياست انزوا، انزوا گرائي.
داراي نيروي مغناطيسي متساوي.
(isomerous)(ش. )جسمي كه تركيبآن با تركيب جسم ديگر يكي است، (ش. - گ . ش. - ج. ش. )هم پاره ، ايزومر، همتركيب، همفرمول.
(isomer) (ش. )جسمي كه تركيب آن با تركيب جسم ديگر يكي است، (ش. - گ . ش. - ج. ش. )هم پاره ، ايزومر، همتركيب، همفرمول.
داراي يك ميزان ، هم اندازه ، (سنگ شناسي ) داراي ذرات ريز متساوي، هممتر.
همديدي، تشابه انكسار نور در دو چشم، تساوي ديد دو چشم.
همريخت، (ش. - مع. ) مواد همشكل، ماده يك شكل، (زيستشناسي ) جانور يا گياه وياگروهي كه مشابه گياه يا گروه ديگري است، همشكل.
برابري در حقوقسياسي، برابري سياسي، تساوي سياسي و حقوقي.
هم فشار، داراي فشار يكسان ، خط هم فشار.
خط هم چند، هم چند.
(ج. ش. ) جانور سخت پوست بر<=> پاي، وابسته بجاوران برابر پاي، برابر پاي، جورپاي.
(ج. ش. ) جانور سخت پوست بر<=> پاي، وابسته بجاوران برابر پاي، برابر پاي، جورپاي.
مثلث متساويالساقين ، سه گوشه دو پهلو برابر.
خطي كه نقاط داراي گرماي متوسط ساليانه مساوي را نشان ميدهد، (درجمع) خطوطمتحدالحراره ، خط هم گرما، خط همدما.
همكشش، داراي كشش مساوي، داراي آهنگ مساوي، هم توان .
جسم ايزوتوپ، همسان .
داراي تساوي در اعداد اتمي، برابري عددي اتمي.
داراي خواص برابر از هرسو، همگراي، داراي خواص فيزيكي مشابه .
همگرائي، همساني.
اسرائيل.
اسرائيلي، عبراني، يهودي، كليمي.
صادر كردني، قابل صدور، انتشار دادني.
صدور، انتشار.
صادر كننده ، منتشر كننده ، منتشر شونده .
بر آمد، پي آمد، نشريه ، فرستادن ، بيرون آمدن ، خارج شدن ، صادر شدن ، ناشي شدن ، انتشار دادن ، رواج دادن ، نژاد، نوع، عمل، كردار، اولاد، نتيجه بحث، موضوع، شماره .
(isthmic) برزخي، تنگه اي، وابسته به تنگه پاناما، وابسته به باريكه ، گردنه اي، ساكن تنگه .
(isthmian) برزخي، تنگه اي، وابسته به تنگه پاناما، وابسته به باريكه ، گردنه اي، ساكن تنگه .
تنگه خالي، برزخ، باريكه .
آن ، آن چيز، آن جانور، آن كودك ، او (ضمير سومشخص مرد).
با حروف خوابيده نوشتن .
ايتاليائي.
ايتاليائي مابي، پيروي از آداب و رسوم مردم ايتاليا.
ايتاليائي كردن .
وابسته به ايتاليائي هاي قديم، (در چاپ) حروف يك وري، حروف كج، حروف خوابيده .
عبارات و اصطلاحات ايتاليائي.
حروف كج.
خارش، جرب، خارش كردن ، خاريدن .
خارش دار.
(would it، had it)=.
فقره ، (در جمع) اقلام، رقم، تكه ، قطعه خبري، بخش.قلم، فقره .
جزئ بجزئ نويسي.
جزئ به جزئ نوشتن ، به اقلام نوشتن .
تكرار، باز گوئي.
تكرار كننده ، بازگو كننده ، مكرر كننده ، ازسر گيرنده .
تكرار كردن ، تكرارشدن ، از سر گرفتن .تكرار كردن ، دوباره گفتن ، بازگو كردن .
تكرار، ازسرگيري.تكرار، گفتن ، بازگو.
تكراري.
فرآيند تكراري.
(itinerancy) سياري، در بدري، گردش، سير.
(itineracy) سياري، در بدري، گردش، سير.
سيار، دوره گرد.
برنامه سفر، خط سير، سفرنامه .
گردش كردن ، سيار بودن ، مسافرت تبليغاتي كردن .
(shal it -will it)=.
( has it، is it)=.
مال او، مال آن .
خودش (خود آن چيز، خود آن جانور)، خود.
have =I.
پوشيده از پاپيتال، پيچك دار.
عاج، دندان فيل، رنگ عاج.
برج عاج، محل دنج، محل آرام براي تفكر، گوشه خلوت.
(گ . ش. ) پاپيتال، لبلاب، پيچك .
دهمين حرف الفباي انگليسي.
ضربت با چيز تيز، ضربت با مشت، خرد كردن ، سك زدن ، سيخ زدن ، خنجر زدن ، سوراخ كردن .
ورد، سخن تند و ناشمرده ، گپ، گپ زني، وراجي كردن ، تند و ناشمرده گفتن .
سخن نامفهوم.
(ج. ش) لك لك آبزي نقاط گرم و معتدل آمريكا.
(گ . ش) درخت جابوراندي برزيلي.
دستمال سينه چين دار مردان قرن هجدهم.
(گ . ش) عودالبرق.
كلبه سقف پوشالي مكزيكي، چپر.
(ج. ش) پرندگان منقار دراز برزيلي و مكزيكي كه از حشرات تغذيه مي كنند.
(ج. ش) پرنده پا دراز و پنجه بزرگ مكزيكي كه در آب راه ميرود.
(گ . ش) درخت جوالدوز، پيچ اناري.
(مع. ) سنگ يماني، ياقوت زعفراني، (م. م-گ . ش. ) سنبل.
رنگ پرتغالي روشن ، نارنجي روشن .
خرك (براي بالا بردن چرخ) جك اتومبيل، (در ورق بازي) سرباز، جك زدن .
جعبه اي كه چون در آنرا ميگشايند آدمكي از آن خارج شود، نوعي آتش بازي، علي ورجه .
(ج. ش) ماهي آزاد كاليفرنيا.
نور كاذب، دروغ نور.
همه كاره ، همه فن حريف.
تابلوي اتصالات.
(ج. ش) اردك ماهي چشم سفيد آمريكا.
(د. ن . ) ملوان ، ملاح.
(ج. ش) شغال، توره ، جان كني مفت.
(ك . ) ميمون ، بوزينه ، جلف، آدم خودساز.
الاغ نر، خر نر، (مج. ) آدم كله خر.
چكمه ساقه بلند.
(ج. ش. ) زاغچه ، زاغي، كلاغ پيشه .
ژاكت، نيمتنه ، پوشه ، جلد، كتاب، جلد كردن ، پوشاندن ، درپوشه گذاردن .
مته دستي مخصوص سوراخ كردن سنگ .
چاقوي بزرگ جيبي، قلمتراش، با چاقو بريدن ، بدنبال، تا شو، بازو بسته شونده ، شيرجه رفتن .
خام دست، تازه كار، ناشي، نادرست، موقتي، دم دست.
نورافكن مخصوص ماهيگيري.
برنده تمام پولها، جوائز رويهم انباشته .
(ج. ش) نژاد خرگوشهاي بزرگ شمال آمريكا كه گوشهاي دراز و آويخته دارند.
(مك . ) جك پيچي.
دنده عقب، دنده دو در اتومبيل.
بادبان بند، بند تير.
آدم پوشالي يا كاهي، آدم بي عرضه .
يعقوب نبي قوم يهود.
مربوط بدوره سلطنت جيمز اول و دوم در انگليس.
راهب فرقه دومي نيكن (Dominican)، عضو فرقه مذهبي مخالف دولت.
آئين جاكوبين ها.
عضو فرقه راهبان دومي نيكن ، عضو كليساي قدم سوريه و عراق، طرفدار سلطنت جيمز اول پادشاه مخلوع انگليس.
(نج. ) كهكشان ، جاده شيري.
پارچه نخي نازك هندي شبيه موسلين ، ململ.
نقوش و تصاوير بر روي پارچه (بوسيله بافت).
شورش و قيام روستائيان ، طبقه روستائي، دهاتيان .
(jactitation) لاف، لاف زني، (حق. ) دعوي دروغ، ادعاي پوچ.
(jactation) لاف، لاف زني، (حق. ) دعوي دروغ، ادعاي پوچ.
پرتاب كردن ، انداختن ، پرت كردن .
پرتاب.
ژاد، اسب پير، يابو يا اسب خسته ، زن هرزه ، زنكه ، (ك . ) مرد بيمعني، دختر لاسي، پشم سبز، خسته كردن ، از كار انداختن (در اثر زياده روي).
رنگ سبز يشمي، رنك سبز مايل به آبي.
(jadish) خسته ، بي اشتها.
يشم اعلي كه در برمه يافت ميشود، يشم سبز.
(jaded) خسته ، بي اشتها.
شكارچي، علاقمند به شكار، مرد شكارچي.
دندانه ، كنگره ، نوك ، برآمدگي تيز، بريدگي، خار، سيخونك ، سيخك ، دندانه دار كردن ، كنگره دار كردن ، چاك زدن ، ناهموار بريدن .
دندانه دار، ناهموار.
شكر گور، شكر زرد.
(ج. ش) پلنگ خالدار آمريكائي(once Felis).
يهو خداي يهود.
حبس، زندان ، محبس، حبس كردن .
محبوس، جنايتكار، زنداني.
فرار از زندان ، گريختن از محبس (بازور).
(jailor) زندانيان .
(jailer) زندانيان .
(طب. ) فلجي كه به علت استعمال مشروبات الكلي ايجاد ميشود.
ترشح مدفوع، كثافت، آشغال، درهم ريخته .
جلب، ژالاپ، داروي مسهل.
اتومبيل يا هواپيماي كهنه و اسقاط.
گير كردن چپاندن .مربا، فشردگي، چپاندن ، فرو كردن ، گنجاندن (با زور و فشار)، متراكم كردن ، شلوغ كردن ، شلوغ كردن (با آمد و شد زياد)، بستن ، مسدود كردن ، وضع بغرنج، پارازيت دادن .
(مو. ) اجراي آهنگ هاي طرب انگيز بوسيله اركسترهاي بزرگ و نوازندگان فراوان .
تير عمودي چارچوپ، (ك . ) چهار چوپ درب و هر چيز ديگري، ستون ، لغاز، تير بيرون آمده .
آش شله قلمكار.
ساق پوش، زره ساق پا (جمع jambeaux).
جمبوري، مجمع پيشاهنگان ، خوشي.
گير، گرفتگي.
جنجال، قيل و قال، داد و بيداد، غوغا، جنجال كردن ، داد و بيداد كردن ، غوغا كردن .
(aryzjani) (تركي) يني چري، سرباز پياده نظام.
دربان ، سرايدار، فراش مدرسه ، راهنماي مدرسه ، راهنماي مدرسه .
مربوط به فراشي.
فراش زن .
(janissary) (تركي) يني چري، سرباز پياده نظام.
ژانويه ، اولين ماه سال مسيحي.
دورو، حيله گر، آدم دورو، دغلباز.
دورو، جانوس مانند.
ژاپن ، جلا، جلا دادن .
(گ . ش. ) گل يخ.
(گ . ش. ) شبدر ژاپني.
ژاپني، ژاپوني.
(گ . ش. ) بوته هميشه سبز آسيائي.
(گ . ش. ) زنبق ژاپوني.
ژاپني شدن .
بسبك ژاپني در آوردن ، بسبك ژاپوني تزئين نمودن .
فريب، لطيفه ، گول، شوخي، دست انداختن شخص، طعنه ، فريب دادن ، لطيفه زدن ، مسخره كردن ، گمراه كردن ، جماع كردن .
فريبكار، لطيفه گو.
فريبكاري، لطيفه گوي.
يافث فرزند نوح پيامبر.
(گ . ش. ) به ژاپوني، گلابي ژاپوني، گل چاي ژاپوني، كامليا.
بلوني، كوزه دهن گشاد، سبو، خم، شيشه دهن گشاد، تكان ، جنبش، لرزه ، ضربت، لرزيدن صداي ناهنجار، دعوا و نزاع، طنين انداختن ، اثر نامطلوب باقي گذاردن ، مرتعش شدن ، خوردن ، تصادف كردن ، ناجور بودن ، مغاير بودن ، نزاع كردن ، تكان دادن ، لرزاندن .
جعبه گلدان ، جعبه اي كه گل در آن سبز كرده و براي آرايش اطاق مي گذارند، گلدان .
اصطلاح فني نامانوس.سخن دست و پا شكسته ، سخن بي معني، اصطلاحات مخصوص يك صنف، لهجه خاص.
بزبان غير مصطلح يا آميخته در آوردن يا ترجمه كردن ، بقالب اصطلاحات خاص علمي يافني مخصوص در آوردن .
فرمانروا يا امير(در ممالك اسكانديناوي)، امير دانماركي يا نروژي.
(انگليس - د. گ . ) كلاه گيس، كلاه گيس تهيه شده از پشم تابيده .
(گ . ش. ) ياسمن ، گل ياس.
(افسانه يونان ) جيسون .
(مع. ) يشم، يشب.
يشمي.
(ج. ش. ) زنجيره كوچك ، آفت گياهي.
(اسكاتلند) بيهوده وقت گذراندن ، ور رفتن .
(prance =) خراميدن .
(طب) زردي، يرقان ، دچار يرقان كردن ، برشك و حسد در افتادن .
گردش، تفريح، مسافرت كوچك ، تفرخ كردن ، سفر كوچك كردن .
خود نما، خود ساز، جلف، مغرور، گستاخ، لاقيد، زرنگ .
جاوه .
(ج. ش. ) نوعي مرغ جولا كه در جاوه زيست ميكند.
نيزه دستي سبك ، زوبين ، پرتاب نيزه .
آب ژاول، محلول هيپوكلريت سديم.
فك ، آرواره ، گيره ، دم گيره ، وراجي، تنگنا، هرزه درائي كردن ، پرچانگي كردن .
استخوان آرواره ، استخوان فك .
(ج. ش. ) زاغ كبود، (مج. ) شخص پر حرف و احمق.
(ج. ش. ) زاغ كبود.
عضو اطاق بازرگاني جوانان .
ناوبان يكم نيروي دريائي (grade junior lieutenant).
لقب اهالي استان كانزاس در اتازوني.
عضو تازه كار تيم ورزشي دانشگاه .
با بي توجهي از وسط خيابان راه رفتن .
پياده ايكه از وسط مناطق ممنوعه خيابان عبور ميكند.
موسيقي جاز، سر و صدا، فريب، نشاط، جاز نواختن .
(manzzja) جاز زن .
(istzzja) جاز زن .
جاز مانند.
حسود، رشك مند، رشك ورز، غيور، بارشك ، رشك بر.
رشك ، حسادت.
فاستوني نخي، شلوار فاستوني نخي مخصوص كار.
جيپ، اتومبيل نيرومند و جنگي آمريكا.
طعنه ، طنز، مسخره ، ريشخند، استهزائ، طعنه زدن ، سخن مسخره آميز گفتن ، هو كردن .
جهاد (jihad).
يهو خداي بني اسرائيل.
دسته اي از مسيحيان كه بحكومت خداوند و به بازگشت عيسي پس از هزار سال ديگراعتقاددارند.
وابسته به روده تهي.
بيهوده ، نارس، تهي، خشك ، بي مزه ، بي لطافت.
(تش. ) تهي روده ، معائ صائم، ژژونوم.
لرزانك ، منجمد كردن ، دلمه شدن ، سفت كردن ، بستن ، ماسيدن .
بشكل لرزانك در آوردن ، ژله مانند كردن ، نرم كردن ، شل كردن ، مثل ژله شدن .
(نام تجارتي) ژله ، لرزانك ، مسقطي.
دلمه ، لرزانك ، ماده لزج، جسم ژلاتيني.
نوعي آب نبات پاستيل، آدم حساس و بي اراده و سست عنصر.
رولت، نان شيريني ژله دار و لوله كرده .
(ج. ش. ) كاواكان يا توتيائ البحر اقيانوس كه بيشتر درسواحل نيو انگلند زندگي ميكند. ستاره دريائي.
(گ . ش. ) ماده رزيني درخت شاهدانه ك ه بجاي صمغ آدامس بكار ميرود.
(در ارتش هند) ستوان ، افسر.
ديلم مخصوص دزدان .
اسب اسپانيولي كوچك ، خر ماده ، ماچه خر.
جراثقال لوكوموتيو، جراثقال دوار.
(ezjeopardi) بخطر انداختن .بمخاطره انداختن ، در خطر صدمه يا مرگ قرار دادن .
(jeopard) بخطر انداختن .
خطرناك .
مخاطره ، خطر، (م. م. ) مسئله بغرنج، گرفتاري حقوقي.
دانه گياه چشم خروس شيرين بيان هندي.
(ج. ش. ) موش دو پا، يربوع.
سوگواري، نوحه سرائي، سوگنامه ، مرثيه .
ارمياي نبي.
تكان ، تكان تند، حركت تند و سريع، كشش، انقباض ماهيچه ، تشنج، تكان سريع دادن ، زود كشيدن ، آدم احمق و نادان .
كت چرمي مردانه كه به تن چسبيده باشد، نيمتنه چرمي.
نامنظم رونده ، تشنجي، متناوب، خشكانده شده در آفتاب.
قدح بزرگ ، جام شراب بزرگ .
اسم خاص مخفف (jerald) (ز. ع. - انگليس) سرباز آلماني، آلماني.
بنا سازي كردن ، سرهم بندي كردن ، با مصالح ارزان ساختمان كردن .
سر هم بندي شده ، ارزان بنا شده ، با بي دقتي روي هم سوار شده .
پارچه كشباف، زير پيراهن كشباف.
(ج. ش. ) نژاد ماكيان خانگي بزرگ .
اورشليم، بيت المقدس.
پابند قوش، پابند.
يسي (نام پدر حضرت داود).
لطيفه ، بذله ، شوخي، بذله گوئي، خوش طبعي، طعنه ، گوشه ، كنايه ، عمل، كردار، طعنه زدن ، تمسخر كردن ، استهزائ كردن ، ببازي گرفتن ، شوخي كردن ، مزاح گفتن .
دلقك ، شوخ.
يسوعيون ، عضو فرقه مذهبي بنام انجمن عيسي كه بوسيله لايولا تاسيس شد.
وابسته به يسوعيون .
يسوعيت.
عيسي.
عيسي مسيح.
جت، كهرباي سياه ، سنگ موسي، مهر سياه ، مرمري، فوران ، فواره ، پرش آب، جريان سريع، دهنه ، مانند فواره جاري كردن ، بخارج پرتاب كردن ، بيرون ريختن (با فشار)، پرتاب، پراندن ، فواره زدن ، دهانه .
هواپيماي جت.
موتور جت، موتور پرتابي.
مجهز به موتور جت، داراي سرعت سير هواپيماي جت.
جهش و كشش جسمي بطرف جلو در اثر خروج مايع جهنده اي در جهت عقب.
تند باد.
(در بالت) حركت سريع پا بطرف خارج.
كالائي كه براي سبك كردن كشتي بدريا مي ريزند، كالاي آب آورد.
بدريا ريزي كالاي كشتي، (مج. ) از شر چيزي راحت شدن ، بيرون افكندن .
دور انداختني.
(.adj)سياه رنگ ، سياه ، (vi and .n)بارانداز، اسكله بندر.
جهود، يهودي، كليمي.
گوهر، جواهر، سنگ گرانبها، زيور، با گوهر آراستن ، مرصع كردن .
جواهر ساز، جواهر فروش، جواهري، گوهر فروش.
جواهر ساز، جواهر فروش.
جواهر فروشي.
(گ . ش. ) گل حنا (biflora Impatiens).
زن يهودي.
يهودي.
يهوديت.
(مو. ) چنگ دهن گير، سازي كه با دندان نگاه ميدارند و با انگشت ميزنند، زنبورك .
سليطه ، زن شرير و بدكار، ايزابل.
يهوه خداي قوم يهود.
بادبان سه گوش جلو كشتي، لب زيرين ، دهان ، حرف، آرواره ، نوسان كردن ، واخوردن ، پس زني، وقفه .
(د. ن . ) تير دگل كشتي.
(د. ن . ) ناگهان باين سو و آن سو حركت كردن (بادبان )، موافقت كردن ، تطبيق كردن .
(jiffy) يك آن ، يك لحظه ، يك دم.
(jiff) يك آن ، يك لحظه ، يك دم.
نوعي رقص تند، آهنگ رقص تند، جست و خيز سريع، شيرين كاري، با آهنگ تند رقص كردن ، جست و خيز كردن ، استهزائ كردن .
طناب قرقره ، بادبان كوچك ، يكجور كرجي كوچك ، رقاص، رامشگر، ماشين نم مالي، جرثقيل آبي، درشكه يك اسبه ، گاري تك اسبه ، خمره رنگ رزي، غربال، بادبان كوچك .
تكان آهسته ، جنبش، آهسته تكان دادن .
لق، جنبنده ، تكان خورده .
اره منبت كاري اره موئي.
نوعي بازي معمائي كه بازيكنان بايد قطعات متلاشي و مختلف يك شكل يا نقشه را با همجفت كرده و شكل مخصوص با آن بسازند.
مقدار زياد (بيش از ميليون ).
زني يا مردي كه معشوق خود را يكباره رها كند، ناگهان معشوق را رها كردن ، فريفتن ، بيوفا.
سياه پوست آمريكائي، مطرب دوره گرد.
(ز. ع. - آمر. ) آدم خيلي شيك ، چيز خيلي شيك ، چيز عالي.
جنون خمري، هذيان الكلي.
چالاك ، چابك دست، ماهر، ديلم، با ديلم باز كردن .
(گ . ش. ) تاتوره استرامونيه (stramonium Datura).
صداي جرنگ جرنگ ، طنين زنگ ، جرنگ جرنگ كردن ، طنين زنگ ايجاد كردن ، جرنگيدن .
داراي صداي جرنگ جرنگ .
كلمه كه شعبده بازان در موقع شعبده بازي بكار ميبرند، اجي مجي.
وطن پرستي با تعصب.
طفره ، گريز، شوخي، لطفه ، شوخي، سرحال، بسرعت حركت كردن ، بسرعت چرخ زدن ، طفره رفتن .
(jinni) جن ، جني.
(jinn) جن ، جني.
(jinrikisha) درشكه ژاپني كه توسط حمال كشيده ميشود، ريكشا.
(jinriki) درشكه ژاپني كه توسط حمال كشيده ميشود، ريكشا.
آدم بد شانس، آدم كه بدشانسي مياورد، شانس نياوردن .
(گ . ش. ) درخت كلاه پاناما، گردوي هندي.
اتومبيل كرايه اي، ارزان .
(ز. ع. - آمر. ) عصباني شدن ، عصباني بودن ، با عصبانيت رفتار كردن ، با عصبانيت سخن گفتن .بي ثباتي.
نوعي رقص دو نفره .
عصبانيت فوقالعاده ، از كوره در رفته ، وحشت.
وحشت زده و عصبي.
مبارزه ژاپني با استفاده از نيروي حريف براي پيروزي براو، جودو.
رقص سوينگ ، كلمات بيهوده و احمقانه ، چرند.
الاكلنگ (جي كي).
(اسكاتلند) يار، همدم.
كار، امر، سمت، شغل، ايوب، مقاطعه كاري كردن ، دلالي كردن .كار شغل.
كنترل كار.
زبان كنترل كار.
حكم كنترل كار.
شرح وظايف كاري.
دخول كار، ادخال كار.
مديريت كارها.
وظيفه گرا.
كار پردازي، پردازش كارها.
صف كارها.
زمان بند كارها.
وضعيت كارها.
مسيل كارها.
كار چاق كن ، سودجو.
سودجوئي، سوئ استفاده ، مقاطعه ، كار چاق كني.
كارمند، عضو ثابت موسسه .
(گ . ش. ) دمع ايوب، شجره التسبيح.
ژوك (مخفف اسم John)، سرباز اسكاتلندي.
اسب سوار حرفه اي، چابك سوار، گول زدن ، با حيله فراهم كردن ، نيرنگ زدن ، اسب دواني كردن ، سواركار اسب دواني شدن .
باشگاه سوار كاران .
فتق بند، بيضه بند.
شوخ، شنگ ، شوخي آميز، فكاهي، بذله گوئي.
شوخي، خوشحالي.
شوخ، شوخي آميز، فكاهي.
شوخ، خوش مزگي، طرب.
خوش، فرحناك ، سر چنگ ، بشاش.
شوخ طبعي.
شلوار چسبان سواري.
(م. ل. ) خداوند، يوئيل پيغمبر بنياسرائيل.
(گ . ش. ) اذان الحمار، علف تب بر.
آهسته دويدن ، جلو آمدگي يا عقب رفتگي، باريكه ، بيقاعدگي، هل دادن ، تنه زدن به .
يورتمه كوتاه ، (مج. ) كار يكنواخت و آهسته .
كسيكه آهسته مي دود، هل دهنده .
بند، بريدگي آجر و امثال آن براي جلوگيري از لغزش، تيزي يا شكاف آجر و چوب و غيره ، بند زدن ، ميخ زدن ، بهم جفت كردن دو چيز، تكان تكان خوردن ، متصل كردن .
يوحناي حواري، يوحنا، جوهانس.
يوحنا، يحيي، مستراح.
مشروب الكلي خانگي.
لقب ملت انگليس.
(حق. انگليس) اسم فرضي (مثل عمرو و زيد).
امضائ خود سخص، امضائ اصيل.
امضائ خود سخص، امضائ اصيل.
قايق دراز و باريك .
انگليسي، مرد انگليسي، جوان ژيگولو و خوشگذران ، پاسبان ، جانور نر، جنس نر.
(گ . ش. ) گل بنفشه آمريكائي.
(د. گ . - آمر. ) حاضر و آماده .
(آمر. ) نوعي كيك يا نان شيرمال.
ملحق كردن ، ملحق شدن .متصل كردن ، پيوستن ، پيوند زدن ، ازدواج كردن ، گراييدن ، متحد كردن ، در مجاورت بودن .
پيوستگي، الحاق، اتفاق.
وصال.
نازك كاري، تجاري.
محل اتصال، مفصل، لولا، مشترك ، توام.درزه ، بند گاه ، بند، مفصل، پيوندگاه ، زانوئي، جاي كشيدن ترياك با استعمال نوشابه ، لولا، مشترك ، توام، شركتي، مشاع، شريك ، متصل، كردن ، خرد كردن ، بند بند كردن ، مساعي مشترك .
(گ . ش. ) غاليون اصل، علف پنير، علف ماست.
تصميم مشترك .
سهامي، شركت سهامي.
صاحب شيره كش خانه ، صاحب مشروب فروشي.
مهريه ملكي، دارائي مشترك زن و شوهر، اجاره داري مشترك و مشاعي.
كرم كدو، كرمهاي بند بند، كرم گندم.
تير آهن ، تير آهن گذاري، نصب تير.
شوخي، لطيفه ، بذله ، شوخي كردن .
شوخ، بذله گو، ژوكر.
خوشي، طرب، طربناك كردن .
خوشي، عيشي، كيف، عياشي، زيور.
سر كيف، خوشحال، بذله گو، خيلي.
قايق بار كشي از كشتي به ساحل و بعكس.
پرچم دزدان دريائي.
تكان دادن ، دست انداز داشتن ، تكان خوردن ، تكان ، تلق تلق، ضربت، يكه .
تكان دهنده ، دست اندازدار.
گاري يا ارابه پرتكان .
يونس پيغمبر.
(ج. ش. ) خرچنگ بزرگ آمريكاي غربي.
يوناتان فرزند شائول و دوست داود پيغمبر.
(گ . ش. ) گل نسترن ، گل عنبري.
كوزه آبخوري، محتويات قدح، مقدار زياد.
كت چند رنگ ، كت رنگارنگ .
كسي را دست انداختن ، شوخي كردن ، متلك .
يوشع بن نون پيغمبر اسرائيل.
(گ . ش. ) درخت خنجري يا ابره آدم جنوب شرقي آمريكا.
بت چيني، سر عمله ، سر كارگر.
تنه ، هل، تكان ، تنه زدن .
خرده ، ذره ، نقطه ، با شتاب نوشتن (معمولا با down).
چيزيكه با عجله نوشته شده .
بشدت بالا و پائين پريدن ، تكان دادن ، تكان خوردن ، دست انداز داشتن (جاده ).
روزنامه ، دفتر روزنامه ، دفتر وقايع روزانه .مجله ، دفتر روزنامه .
سند روزانه .
بزرگ جلوه دادن مطالب در روزنامه نگاري.
روزنامه نگاري.
روزنامه نگار.
در دفتر روزنامه وارد كردن ، در دفتر ثبت كردن ، دفتر روزانه نگاه داشتن .
سفر، مسافرت، سياحت، سفر كردن .
كارگر مزدور، كارگر ماهر.
مزدوري، شاگردي، كارمزد، كارپست، كاربيقاعده .
نيزه بازي سواره ، مبارزه كردن .
(افسانه يونان ) ژوپيتر، ستاره مشتري.
طربانگيز، خوش گذران ، عياش، سعيد.
خوشي، طرب، شوخ بودن .
ضربت، صداي زنگ ، ضربت زدن .
فك ، آرواره زيرين پرنده ، گونه ، كله ماهي.
خوشي، سرور، مسرت، لذت، حظ، شادي كردن ، خوشحالي كردن ، لذت بردن از.
شادي، مسرت، خوشي.
شاد.
سرقت اتومبيل براي خوشگذراني و تفريح.
شادمان هلهله كننده ، فرخنده ، فيروز.
فرياد شادي.
هلهله ، شادي، جشن ، شادماني.
جشن ، روز شادي، روز آزادي، سال ويژه ، سالگرد.
يهودا فرزند يعقوب.
يهوديت.
يهودي شدن ، آداب و رسوم يهودي را پذيرفتن .
يهودا اسخر يوطي.
(گ . ش. ) درخت ارغوان .
يهودا نويسنده رساله يهودا كه از رسالات عهد جديد مسيحيان است.
يهوديه كه قسمتي از جنوب فلسطين بوده .
قضاوت كردن ، داوري كردن ، فتوي دادن ، حكم دادن ، تشخيص دادن ، قاضي، دادرس، كارشناس.
قاضي عسكر.
(judgment) داوري، دادرسي، فتوي، راي.
منصب قضا، قضاوت.
(judgement) داوري، دادرسي، فتوي، راي.
قابل قضاوت.
قضاوتي.
قوه قضائيه ، هيئت دادرسان ، هيئت قضاوت.
(judiciary) قضائي، شرعي، وابسته بدادگاه .
(judicial) قضائي، شرعي، وابسته بدادگاه .
داراي قوه قضاوت سليم.
فن دفاع بدون اسلحه ژاپوني، كشتي جودو.
كوزه ، بستو، دركوزه ريختن .
داراي برگچه هاي زوجي (در مسكوكات و غيره ) روي هم افتاده ، روي هم قرار گرفته ، جفت.
بك كوزه پر.
نيروي عظيم منهدم كننده ، نيروي تخريبي مهيب.
شعبده ، تردستي، حقه بازي، شيادي، چشمبندي.
تردست، شعبده باز.
تردستي، شعبده بازي.
زير گلوئي، وابسته بوريد وداجي.
زير گلو، ترقوه .
برگچه زوج، يكزوج برگچه .
آب ميوه ، شيره ، عصاره ، شربت، جوهر.
نيرو و جان به ، رونق دادن به .
متخصص نور در تلويزيون و تاتر، عصاره گير.
آبدار، شيره دار، شاداب، پر آب، باراني.
مبارزه ژاپني با استفاده از نيروي حريف براي پيروزي براو، جودو.
بت، طلسم، افسون ، نظر قرباني.
(گ . ش. ) درخت عناب، سيلان ، سيلانك ، عنابيان .
رستوران كوچكي كه خوراك ارزان داشته و نيز صفحات گرامافون را با انداختن پول دراسباب خودكار ميزند.
جعبه گرامافون خودكار داراي سوراخي براي ريختن پول و دكمه مخصوص انتخاب صفحه .
شربت طبي، مشروبي معطر مركب از جين و رم و آب پرتغال.
تقومي كه در سال ميلادي زمان ژوليوس سزار در روم تنظيم شده .
آبگوشت سبزيجات بريده شده .
كفش راحتي زنانه ، ژولت.
ماه ژوئيه .
كيك كوچك شبيه حلقه ، درهم آميختگي، شلوغي، تكان تكان خوردن ، سواري كردن .
درشت، بزرگ ، آدم تنومند و بدقواره ، جانور غولآسا.
جستن ، پريدن ، خيز زدن ، جور درآمدن ، وفق دادن ، پراندن ، جهاندن ، پرش، جهش، افزايش ناگهاني، ترقي.جهش جهيدن .
دستورالعمل چهش.
پرش، آغاز، شروع بحمله .
صندلي تا شو.
جدول جهش.
جهنده ، سيم جهشي.جهنده ، پرنده ، بلوز، آستين كوتاه زنانه .
سيم جهشي.
عروسك خيمه شب بازي.
نقطه يا مبدائ، شروع بكاري، نقطه عزيمت.
(ج. ش) سهره آمريكاي شمالي، زرد وره .
پيوندگاه ، انشعاب.نقطه اتصال، اتصال، برخوردگاه .
خازن پيوندگاهي.
ديود پيوندگاهي.
ترانزيستور پيوندگاهي.
اتصال، الحاق، پيوستگي، مفصل، درزگاه ، ربط.
ماه ژوئن پنجمين ماه سال مسيحي.
جنگل.
چهارچوبي كه اطفال روي آن تاب خورده و بالا و پائين ميروند.
اصغر، موخر، كم، زودتر، تازه تر، دانشجوي سال سوم دانشكده يا دبيرستان .
دانشكده مقدماتي تا دو ساله ، آموزشكده .
دبيرستان مقدماتي (كه شامل كلاس هفتم و هشتم است).
مدرسه شبانه روزي متوسطه محصلين دو ساله مقدماتي يسوعيون .
(گ . ش. ) پيرو، سرو كوهي(communis Juniperus).
روغن درخت عرعر، اردج.
جگن ، ني، جنس اوراق و شكسته ، آشغال، كهنه و كم ارزش، جنس بنجل، بدورانداختن ، بنجل شمردن ، قايق ته پهن چيني.
جوان نجيب زاده آلماني، اصيل زاده آلماني.
(junkerism) عقايد يا قلمرو نفوذ اشراف پروسي.
(junkerdom) عقايد يا قلمرو نفوذ اشراف پروسي.
سفر تفريحي، سفر، خوش گذراني كردن ، سور زدن ، سفر تفريحي كردن .
شيره اي، استعمال كننده ئ هروئين و مواد مخدره .
بيارزش، بنجل، بد.
(افسانه ئ يونان ) جونو نام زن ژوپيتر.
دسته بندي، حزب، دسته ، انجمن سري.
(jural) دوره ئ زمين شناسي ژوراسيك .
(jura) دوره ئ زمين شناسي ژوراسيك .
(انگليس) گواهي امضائ و هويت امضائ كننده ، رئيس شهرداري.
قضائي، فقهي.
(ج. ش) انواع ماهيان خاردار دم چنگالي.
قضائي، حقوقي، قانوني، شرعي، فقهي.
قانون دان ، حقوق دان ، فقيه ، مشاور حقوقي، مشاور قضائي.
حوزه ئ قضائي، قلمروقدرت.
حقوق الهي، فقه .
(juristic) قانون دان ، حقوقدان .
(jurist) قانون دان ، حقوقدان .
عضو هيئت منصفه ، داور.
(حق. ) هيئت منصفه ، ژوري، داورگان .
(حق. ) قانوني كه بموجب آن تابعيت فرزند از روي تابعيت والدينش معين ميگردد.
حالت امري، فرماني، صيغه ئ امر، كلمه ئ امري.
(حق. ) قانوني كه بموجب آن شخص تبعه ئ كشوريست كه در آن متولد شده .
(.n) =joust، (.adj) عادل، دادگر، منصف، باانصاف، بيطرف، منصفانه ، مقتضي، بجا، مستحق، (. adv) (د. گ . ) فقط، درست، تنها، عينا، الساعه ، اندكي پيش، درهمان دم.
داد، عدالت، انصاف، درستي، دادگستري.
قاضي صلحيه ، امين صلح، دادرس دادگاه بخش.
(حق. -انگليس) قاضي عاليرتبه ئ دادگاههاي عالي قرون وسطائي انگليس، دادرس عاليرتبه ، داور والامقام، مامور قضائي عاليرتبه .
مجاز بودني، روا بودني، روائي، جواز شرعي.
قابل توجيه ، توجيه پذير.
توجيه ، دليل آوري.توجيه ، مجوز، هم ترازي.
توجيه شده ، هم تراز.
حاشيه هم تراز شده .
توجيه كننده .
توجيه كردن هم تراز شدن .حق دادن (به )، تصديق كردن ، ذيحق دانستن ، توجيه كردن .
پيش رفتن ، پيشرفتگي داشتن ، جلو رفتن (بيشتر با out يا مانندآن بكارميرود)، پيش رفتگي، پيش آمدگي.
(گ . ش. ) جوت، كنف هندي، الياف كنف كه براي گوني بافي بكار ميرود، (با حرف بزرگ ) طايفه اي از مردم سفلاي آلمان .
حالت جوان شدن .
جوان شونده ، نو جوان ، تازه جوان .
نوجوان ، در خور جواني، ويژه نو جوانان .
آثار دوره جواني، تاليفات دوره جواني شعرا و نويسندگان بزرگ .
پيش هم گذاشتن ، پهلوي هم گذاشتن .
پهلوي هم گذاري، مجاورت.
يازدهمين حرف الفباي انگليسي، هر چيزي شبيه K.كيلو، ( ).
بسته كوچك مواد غذائي ارتشي براي موارد فوق العاده .
(=kebab) (فارسياست) كباب.
صحبت دوستانه يامذاكرات غيررسمي.
( kafir) (باحرف بزرگ ) كافر، نام قبيله اي درآفريقاي جنوبي از نژاد بانتو.
( kaffir) (باحرف بزرگ ) كافر، نام قبيله اي درآفريقاي جنوبي از نژاد بانتو.
(=kale) كلم پيچ، سوپ كلم.
مكتب نويسندگي درباره اسكاتلند.
قيصر، امپراتور، كايزر.
مقام قيصر، قلمرو حكومت قيصر.
زوجه امپراتور، امپراتوريس، زوجه قيصر.
قيصرگرائي.
(ج. ش. ) طوطي سبز زيتوني رنگ زلاند جديد.
(ج. ش. ) طوطي زلاند جديد.
تصوير يا نوشته روي ابريشم، نقاشي رويابريشم.
(=kail) كلم پيچ، سوپ كلم.
لوله شكل نما، لوله اشكال نما، تغيير پذيربودن .
وابسته به لوله شكل نما، جورآجور، رنگارنگ .
(گ . ش. ) كامالا، دانه قرمز رنگ درخت كامالا.
تپه كوچك متشكله ازسنگ و خاك آب آورد متعلق بدوره يخبندان .
خلبان ازجان گذشته ژاپني.
(ج. ش. ) كانگورو.
دادگاه پوشالي و پرهرج و مرج، دادگاه محلي.
وابسته به يا پيرو فلسفه كانت.
(=kaoline) خاك چيني، داروي اسهال بفرمول O9 Si2 Al2 H4.
(=kaolin) خاك چيني، داروي اسهال بفرمول O9 Si2 Al2 H4.
سنگ معدني بفرمول 4(OH)O5 Si2 Al2.
الياف ابريشمي درخت پنبه يا درخت ابريشم.
حرف دهم الفباي يوناني كه معادل حرف >كاف< فارسي و K انگليسي است.
كاملا شك ست خورده ، منكوب، ازكارافتاده .
گوسفندقره كل.
قيراط، واحد وزن جواهرات.
فن ژاپوني دفاع بدون اسلحه ، كاراته .
كار، كردار، سرنوشت، مراسمديني، (دردين بودا)حاصل كردارانسان .
نقشه كارنو.
( karroo) قطعه زمين صاف مرتفع وخشك آفريقا.
پوستين بي آستين بوميان آفريقا.
( karoo) قطعه زمين صاف مرتفع وخشك آفريقا.
(=mitosis) تقسيم غيرمستقيم هسته سلول، مرحله تقسيم سلولي.
هسته شناسي مبحثي ازعلم سلول شناسي ك ه درباره تشريح هسته سلولي و ساحتمان كروموسوم بحث ميكند.
ماده اساسي زمينه هسته سلولي.
پرتوپلاسم هسته سلول(nucleoplasm).
بخشياز رده بندي موجودات كه روابط طبيعي آنهارابوسيله مطالعه خصوصيات سلولي موجوداتمورد مطالعه قرارميدهد.
مجموعه خصوصيات كروموزمي موجودات.
كشميري.
(kashruth) (درمذهب يهود)مشروعيت، حالت جواز.
(kashrut) (درمذهب يهود)مشروعيت، حالت جواز.
(ج. ش. ) حشره راست بال، درختي ازخانواده locustidae.
خماري، پريشاني، آشفتگي.
(kaury) كاج بلند زلاند جديد كه صمغ آن براي روغن جلا و بجاي كهربابكارميرود.
(kauri) كاج بلند زلاند جديد كه صمغ آن براي روغن جلاو بجاي كهربابكارميرود.
نوعي درخت فلفل جزاير پلينزي.
مخفف كاترين ، حرف K.
قايق پاروئياسكيموها.
(knockout، O. =K) >درمشت بازي< ناك اوت، ناك اوت كردن ضربه فني.
( =kabob) (فارسياست) كباب.
( kebbuck) تكه پنير، قالب بزرگ پنير.
( kebbock) تكه پنير، قالب بزرگ پنير.
لنگرسنگين ، تغييرجهت كشتي.
باچشم نيم باز نگاه ك ردن ، ازسوراخ نگاه كردن ، نگاه دزدانه كردن ، نگاه دزدانه .
تير ته كشتي، حمال كشتي، صفحات آهن ته كشتي، وارونه كردن ]كشتي[، وارونه شدن ، كشتيزغال كش، عوارض بندري، خنك كردن ، مانع سررفتن ديگ شدن ، خنك شدن ، ] مج. [ دلسردشدن ، (باover) واژگون شدن ، افتادن .
]آمر[ قايق پهن رودخانه ، (انگليس) قايق تفريحي لنگردار.
كرجي بان رودخانه .
باطناب درزيركشتي كشيدن ، ]مج. [ سخت تنبيه كردن ، سخت مواخذه و توبيخ كردن .
تيزكردن ، شديدبودن ، شديدكردن ، نوحه سرائيكردن ، تيز، پرزور، تند، حاد، شديد، تيز، زيرك ، باهوش، مشتاق.
نگاه داشتن ، اداره كردن ، محافظت كردن ، نگهداري كردن ، نگاهداري، حفاظت، امانت داري، توجه ، جلوگيري كردن ، ادامه دادن ، مداومت بامري دادن .
نگهدار، نگهبان ، حافظ.
غذا، علوفه ، نگهداري، توافق.
هديه يادگاري يادبود.
]ج. ش. [ جوجه مرغ شاخدار.
كيف، نشئه ، حشيش، بنگ .
(=bowler) قدح ساز، كاسه ساز.
(طب. ) برآمدگيايكه درمحلالتيام زخم پديد ميآيد.
(گ . ش. ) كتانجك ، كتنجك ، اشنه دريائي.
( keltic، celtic، =celt) نژادكلت يا سلت، سلتي.
( kelt، celtic، =celt) نژادكلت يا سلت، سلتي.
تقسيم شده بصددرجه سانتيگراد.
پهلوان ، جنگجو، آدم ژوليده و ناهنجار.
نظر، بينش، بصيرت.
پارچه پشمي سبزرنگ .
(.n and .vi.vt) درلانه سگ زيستن ، درلانه زيستن ، درلانه قرارقراردادن ، لانه كردن ، لانه سگ يا روباه .(.n) جوي، مجرايآب خيابان ، كانال، مجراي كوچك ، ناودان .
(ادبيات كهن آلمان ) نوعي استعاره (مثلا >دريارو< بجاي >كشتي< )، دانش، نگاه ، قدرت بينائي.
نوعي بازي شبيه لوتو.
مشخص، برجسته ، قابل شناسائي، واضح، زود.
وزنه آهن ته كشتي، چدن ياآهن ريخته مخصوص سنگين كردن ته كشتي يابالون .
كپي، كلاه كپي.
ماده شاخي موجود در مو وناخن و شاخ، ماده شاخي.
(=horrny) شاخي، داراي مواد شاخي.
شاخي شدن پوست و غيره .
جدول، حاشيه پياده رو.
چارقد، دستمال، روسري، دستمال سر، زن روسري پوش.
بريدگي، چاك ، چاك دادن .
پياده سبك اسحله ايرلندي، روستائي، دهاتي.
مغز، هسته ، مغزهسته ، خستو، تخم، دانه .هسته اصلي، شالوده .
( =kerosine) نفت چراغ، نفت لامپا، نفت سفيد.
(=kerosene) نفت چراغ، نفت لامپا، نفت سفيد.
پارچه صوف درشت و راه راه ، برگ درشت.
پارچه كشميري، صوف شلواري.
(ج. ش. ) چرخ، يكجوربازكوچك كه درجهت مخالف بادپروازكند.
كشتي داراي بادبان جلو و عقب.
سوس گوجه فرنگي، چاشني غذا.
تركيبي مركب ازالكل و استون .
كتري، آب گرم كن ، دهل، نقاره ، جعبه قطب نما، ديگچه .
مهماني دانگي، آشفتگي، اختلال، كار، امر.
دهل، نقاره ، كوس، دمامه ، عصرانه مفصل.
جزيره كوچك سنگي يا مرجاني، كليد، راهنما، وسيله راه حل، كليدبستن ، كليدكردن ، كوك كردن ، باآچاربستن .كليد.
وارده از طريق كليد.
(مو. )گامهاي كوتاه و بلندي كه پس ازكليدموسيقي براي نشان دادن نوع ك ليدنوشته ميشود.
ضربه زدن به كليد.
مفتاح، راهنما.
صفحه كليد.صفحه كليد، رديف مضراب، (درماشين تحرير) رديف حروف.
دخول صفحه كليدي.
سوراخ كن صفحه كليدي.
داراي جاانگشتي، مضراب دار، كليددار، كوك شده .
دستيابي كليدي.
سوراخ كليد.
مفتاح، راهنما، نطق اصلي كردن .
منگنه كليدي.
منگنه زن ، متصدي منگنه زني.
سنگ سرطاق.
سوراخ كليد، جاي كليد.
كلمه كليدي، واژه كليدي.
درشت دستور كليد واژه اي.
خاكي رنگ ، لباس نظامي.
(تركي) كاروانسراي، منزلگاه بين راه ، خان ، خاقان .
قلمرو حكومت خان ، خان نشين .
(فارسي) خديو، لقب اميرمصر درقديم.
زبان رايج درشمال غربي پاكستان ، زبان خواري.
تنگه خيبر.
(اسكاتلند) زحمت، اضطراب، ناراحتي، تحريك .
مزرعه اشتراكي دركشوراسرائيل.
سرمازدگي، سرماسوزك .
دركارديگري مداخله كردن ، فضولي كردن (مخصوصا دربازي ورق)، دستوربيجادادن .
لگدزدن ، باپازدن ، لگد، (درتفنگ )پس زني، (مشروب)تندي.
(ز. ع. آمر) مشاركت كردن در، سهم دادن در، كردن ، دارفاني را وداع گفتن .
توپ زدن ، شروع مسابقه فوتبال.
(دراسكي بازي ) نيم چرخش.
پس زدن (ماشين وغيره )، لگدزدن ، بازپرداخت.
لگدزن ، اعتراض كننده .
بزغاله ، چرم بزغاله ، كودك ، بچه ، كوچولو، دست انداختن ، مسخره كردن .
دستكش پوش، گريزان و فراري از كار، ازلاي زرق و برق بيرون آمده .
بچه دزدي كردن ، آدم سرقت كردن ، آدم دزدي كردن .
( kinnaper) آدم دزد، دزدانسان ، بچه دزد.
كودكستان رو.
گرده ، كليه ، قلوه ، مزاج، خلق، نوع.
(ج. ش. ) لوبياقرمز.
تغار، يا پاتيل مخصوص جوشاندن پارچه وسفيدكردن آن ، درپاتيل وجوشانيدن .
حجره راهب ايرلندي، مقبره ، اين كلمه بصورت پيشوند و پسوند نيزبكاررفته وبمعني>حجره و سلول و نهر<است، رود، نهر.
چليك يابشكه كوچكي معادل نصف ياربع بشكه معمولي، (انگليس قديم) پيمانه آبجو.
كشتن ، بقتل رساندن ، ذبح كردن ، ضايع كردن .
(ج. ش. ) مرغ زيبا، مرغ باران (vociferus Aegialitis ).
كشنده ، قاتل.
سنگرسنگي.
(ج. ش. ) ماهي كوچك آب شيرين از جنس كپور.
قتل، توفيق ناگهاني، كشنده (مج. ) دلربا.
خرمگس معركه ، كسي كه عيش ديگري را منقص مي كند، سرخر.
كوره ، اجاق، دركوره پختن .
يك كيلوگرم معادل هزارگرم.
كيلو ذره .
كيلوكالري برابر با كالري كوچك .
هزار چرخه ، كيلو سيكل.يكهزاردور در هرثانيه (درراديو).
كيلو گرم، هزار گرم، مخفف آن kilo ياkg.
كيلوليتر.
ميليارد ذره .
كيلومتر، هزارمتر.
يكهزارتن .
(KV) هزارولت.
نيروي برق برحسب هزار ولت.
كيلووات.
دامن مردانه ، بكمرزدن ، بالازدن ، جامه چين دار.
(انگليس) ماشين چين دهنده ، كسي كه لباس چين دارميدوزد، مرتب.
كيمونو، جامه ژاپني.
خويشاوند، قوم و خويش، خويشي.
نوع، قسم.گونه ، نوع، قسم، جور، جنس، گروه ، دسته ، كيفيت، جنسي، (درمقابل پولي)، غيرنقدي، مهربان ، مهرباني شفقت آميز، بامحبت.
تاحدي، تا درجه اي.
كودكستان ، باغ كودك .
مهربان ، خوش قلب.
روشن شدن ، گرفتن ، برافروختن .
مهرباني.
مهربان ، خوش خلق، دلپذير، ملايم، لطفا از روي مرحمت.
مهرباني، لطف.
خويش، خويشاوند، قوم و خويشي، وابستگي.
(م. م. ) گاوان .
جنبش شناسي، علم الحركات، علم اجسام متحرك .
ازبرنامه تلويزيوني فيلمبرداري كردن .
اصول مكانيزم، تشريح حركات بدني انسان ، علمالحركات بدن .
جنبشي، وابسته بحركت، وابسته به نيروي محركه .
انرژي جنبشي، نيروي ناشياز حركت، انرژي سينتيك .
فرضيه حركت ذرات كوچك اجسام.
جنبش شناسي.
اقوام، خويشاوندان .
پادشاه ، شاه ، شهريار، سلطان .
( ج. ش. ) خرچنگ نعلي.
(انگليس ) متصدي تشخيص وتعيين نشان هاي خانوادگي.
تير بزرگ عمودي شيرواني، شاه تير.
بزرگ .
(ج. ش. ) انواع مارهاي جنس Lampropeltis.
(ج. ش. ) مرغ بهشتي، يكجورمرغ مگس گير.
(مك . ) شاه پيچ.
سياست، پادشاهي.
( گ . ش. ) آلاله تكمه دار، آلاله خزنده .
پادشاهي، كشور، قلمروپادشاهي.
(ج. ش. ) ماهيان دريائي از خانواده Sciaenidae.
(ج. ش. ) ماهي خوراك ، مرغ ماهيخوار، چلق.
پادشاه كوچك و بياهميت، امير، چكاوك .
شاهانه ، شاهوار، ملوكانه ، خسروانه .
سلطان ساز، كسي كه درانتخاب پادشاه يا رئيس موثر است.
ميله بازي بولينگ ، شخص مهم در ميان يكدسته .
رنگ آبي متوسط.
(انگليس) قاضي دادگاه پادشاه .
اصطلاحات و لغات خاصانگليسي علمي مصطلح درجنوب انگليس، انگليسي اصيل.
مرض خنازير.
(ج. ش. ) مارهاي صياد جوندگان آمريكاي مركزي.
مقام سلطنت، شاهي.
گير، پيچ، تاب، ويژه گي، فرريز، غش، حمله ناگهاني، پيچيدن ، پيچ خوردگي.
پيچ خورده ، گره خورده ، موي وزكرده ، فرفري.
( kidnapper) آدم دزد، دزدانسان ، بچه دزد.
(kinnikinnick)(گ . ش. )برگ وپوست گياهاني كه سرخ پوستان آمريكائي باتنباكوبكار ميبرند.
(kinnikinic)(گ . ش. )برگ وپوست گياهاني كه سرخ پوستان آمريكائي باتنباكوبكار ميبرند.
خويشاوندان ، قوم و خويشان .
خويشي، خويشاوندي، قوم وخويشي، بستگي، نسبت.
خويشاوند( ازجنس مذكر).
خويش، خويشاوند(از جنس مذكر).
مشتق از> كوشك فارسي < كلاه فرنگي، خانه تابستاني، دكه .
چرم دباغي، پوست گوساله و بره ، در بستر رفتن ، خوابيدن ، بستر.
نمك زدن و دودي كردن ماهيان ، ماهي دودي، ماهي آزاد نر.
اقوام قرقيز.
(م. م. - اسكاتلند) كليسا، به كليسا رفتن ، كليساي اسكاتلند.
جامه بلند زنانه ، نيم تنه بلند.
قسمت، سرنوشت.
بوسه ، بوس، ما، بوسيدن ، بوسه گرفتن از، ماچ كردن .
بوسنده ، ماچ كننده .
صندوقچه ، چمدان ، سبد، قفسه سينه .
بسته لوازم.بچه گربه ، بچه جانوران ، بچه زائيدن (گربه )، تغار، سطل، توشه سرباز، اسباب كار، بنه سفر.
آشپزخانه ، محل خوراك پزي.
اشكاف يا گنجه مخصوص ظروف آشپزخانه .
باغ مخصوص سبزيكاري.
آشپزخانه كوچك .
ظروف آشپزخانه .
بادبادك كاغذهوائي (ج. ش. ) غليوا، غليواج، زغن ، آدم درنده خو، طفيلي، دغل باز، آدم متقلب، پرواز كردن ، پرواز بلند، سفته بازي كردن .
دانش و معرفت، علم آداب معاشرت، وطن مالوف، همشهريان .
آشكار ساختن ، اعلامداشتن ، اعتراف كردن ، معلوم شدن .
بچه گربه ، بچه حيوان .
مثل بچه گربه .
زيرك ، چابك ، هوشيار، حساس، بازيگوش.
بچه گربه ، پيشي، دختر جوان ، زن سبك و جلف.
(corner cater =) مورب، اريب.
(ج. ش. ) كيوي، نوعي مرغ زلاند جديد، دانشجوي هوانوردي.
(klatsch) اجتماع خودماني.
(klatch) اجتماع خودماني.
دستمال كاغذي.
( light klieg) لامپ پرنور عكاسي و فيلمبرداري.
جنون سرقت، ميل و اشتياق به دزدي.
عاشق سرقت، علاقمند به دزدي.
( light kleig) لامپ پرنور عكاسي و فيلمبرداري.
( جنوب آفريقا) دره باريك ، آبگند (aabgand).
صداي شكستگي، صداي شلاق، استعداد، حقه ، طرح، ابتكار، زرنگي، مهارت.
بنجل خر، يابو خر، كهنه خر.
جنس بنجل و كهنه .
(.vi and .vt) ضربه محكم و ناگهاني، ضربه زدن ، شكستن (.n) نوك ، قله ، بالاي تپه ، پشته .
( ز. ع. انگليس، معمولا درجمع) زانو، زانوها.
كوله پشتي، توشه دان ، كوله بار، پشت واره ، چنته .
(گ . ش. ) قنطوريون اسود(Centaurea).
رند، آدم رذل، فرومايه ، پست و حقير.
رذالت.
رذل صفت.
خمير كردن ، ورزيدن ، سرشتن ، آميختن ، ماليدن .
خميرگير.
زانو، زانوئي، دوشاخه ، خم، پيچ، زانو داركردن .
تازانو، زانو رس.
تا زانو، بزانو رسيده .
(=kneepan=patella) كاسه زانو، استخوان كشگك .كاسه زانو.
جاي زانو، جاي زانو ويا درزير ميزتحرير.
زانو زدن .
زانو زن .
(patella =kneecap=)كاسه زانو، استخوان كشگك .
ناقوس عزارا بصدا درآوردن ، صداي ضربه ناقوس، صدايي زنگ .
ماضي فعل Know، دانست.
شلوارگشاد كوتاهي كه نزديك زانو جمع شده باشد.
خرت وپرت، چيزقشنگ وكم بها، (ز. ع. ) بازيچه كوچك .
اهل نيويورك .
(.vi and .vt) چاقو زدن (به )، كارد زدن ( به )، (.n) چاقو، كارد، گزليك ، تيغه .
لبه كارد، لبه تيز هرچيزي.
سلحشور، دلاور، قهرمان ، شواليه ، نجيب زاده ، بمقام سلحشوري ودلاوري ترفيع دادن .
(انگليس قديم ) پائين ترين مرتبه سلحشوري قديم انگليس.
شواليه سيار، دلاورحادثه جوي سيار.
سلحشوري سيار، جمعيت سلحشوران ، مقام سلحشوري.
مقام سلحشوري، سمت سلحشوري، شواليه گري.
بافتن ، كشبافي كردن ، بهم پيوستن ، گره زدن ، بستن .
بافنده .
بافندگي، كشبافي.
ملبوس كشبافي، لباس كشباف.
دستگيره ، دكمه .قبه ، دكمه ، برآمدگي، دستگيره ، دسته ، گره .
قلمبه ، قبه دار، دكمه دار.
توپوز، چماق سرگرد.
باضربت بزمين كوبيدن ، گيج كردن ، مجزا، مجزا كردن .
كوبيدن ، زدن ، درزدن ، بد گوئي كردن از، بهم خوردن ، مشت، ضربت، صداي تغ تغ، عيبجوئي.
سرو صدا ايجاد كردن ، پرسه زدن ، نامرتب زندگي كردن .
كجي زانو به درون دراثر مرض يا نرسيدن موادغذائي.
داراي زانوي كج، داراي حركت كج ومعوج، شل، فالج، خشن .
دست كشيدن از، ازكار دست كشيدن ، مردن ، كشتن .
سردستي آماده كردن ، بهم زدن ، برخورد كردن ، تحريك كردن ، از كار انداختن ، بپايان رساندن ، آبستن كردن ، ناراحت كردن .
زننده ، كوبنده ، آدم خرده گير، مزاحم.
( مشت زني ) با ضربت بيهوش كننده اي حريف رابزمين زدن ، ضربه فني، ضربه فني كردن ، از پا در آوردن ، ويران كردن ، ضربت قاطع، ممتاز، عالي.
نوك تپه ، قله ، تيزي يا برآمدگي خاك از آب، ماهور.
دكمه ، برآمدگي، قبه ، غنچه ، لاوك ، قلاب نخ.
گره ، بركمدگي، دژپيه ، غده ، چيز سفت يا غلنبه ، مشكل، عقده ، واحد سرعت دريائي معادل/ فوت در ساعت، گره زدن ، بهم پيوستن ، گيرانداختن ، گره خوردن ، منگوله دار كردن ، گره دريائي.
سوراخ ميان گره چوب.
گره دار، برآمده ، غلنبه ، سفت، دشوار، جمع شده ، ازدحام كرده ، كلاله دار، منگوله دار.
گره زننده ، ماشين گره زني.
گره دار، غامض.
شلاق، تازيانه زدن .
دانستن ، آگاه بودن ، شناختن .
فوت و فن ، اطلاع، معلومات خاص، فنون ، رموزكار، كارداني.
عالم نما، مدعي علم اليقين .
نادان ، جاهل، منكر وجود خدا.
قابل دانستن .
داننده .
كاردان ، فهميده ، با هوش، زيركانه .
بصيرت، اطلاع.دانش، معرفت، وقوف، دانائي، علم، آگاهي.
بصير، مطلع.وارد بكار، قابل درك ، باهوش، زيرك ، مطلع.
بند انگشت (مخصوصا برآمدگي پنج انگشت )، قوزك پا يا پس زانوي چهار پايان ، برآمدگي يا گره گياه ، قرحه روده ، تن در دادن به ، تسليم شدن ، مشت زدن .
پنجه بوكس، بوكس باز.
لولاي مفصلي، لولاي بند دار.
استخوان بند انگشت، استخوان قوزك ، قاپ.
برآمدگي، گره درخت.
گره ، برآمدگي، تپه ، قبه ، دانه ، كنگره ، آلت كنگره سازي، كنگره داركردن ، خپله .
(دربوكس ) با ضربات متوالي از ميدان بدركردن ، مغلوب كردن ، ضربه فني.
كداك ، دوربين عكاسي، با دوربين كداك عكس برداشتن .
سرمه ، كحل، اسب اصيل عربي.
( گ . ش. ) كلمقمري.
(گ . ش. ) مغز قهوه سوداني، درخت كولا.
مغز تلخ قهوه سوداني.
مركز فرماندهي نظامي.
كنگو، كنگوئي.
(alcoran =) قرآن .
قرآني، وابسته بقرآن ، قرآن .
كشور كره .
اهل كشور كره ، زبان مردم كره .
پاك ، حلال، تهيه شده برطبق شريعت يهود.
دهكده بوميان آفريقاي جنوبي، كلبه ، حصار، آغل، درحصار محصور كردن ، در دهكده مسكن دادن .
كاغذ محكم قهوه اي رنگ مخصوص بسته بندي.
(ج. ش. ) مار سمي و خطرناك هندي.
اژدهاي دريائي افسانه اي اسكانديناوي.
كوزه دهن گشاد دسته دارقديمي.
(=sauerkraut) كلم ترش.
كاخ كرملين ، (مج. ) دولت شوروي.
پوست گوسفند خاكستري.
خنجر مردماندونزي و مالايا.
كريشنا پرستي.
بابانوئل.
مسكوك ايسلاندو سوئدمعادل / دلار.
كرون ، مسكوك نقره دانمارك ونروژ.
سازمان سري ضد سياهپوستان آمريكا.
عضو جمعيت كوكلس كلان .
نان شيريني كاكائودار.
جلال، تجليل، ستايش كردن .
كومل، عرق زيره ، نوشابه آلماني زيره دار.
كرد، اهل كردستان .
كردي.
كردستان ، قاليچه كردي.
درجه اوج در يك نمودار آماري.
كواس، آبجو كم الكل روسي.
خورجين .
(cyanite) (مع. ) سيليكات آلومينيوم بفرمول AL2SIO5.
گراف ثبت شده توسط دستگاه ثبت تغييرات.
دستگاه ثبت نوسانات يا حركات موجي مانند نبض، انقباض عضلات و غيره .
فشارنگاري.
دعاي مناجاتي كه با كلمات > اي خداوند بر مارحم فرما< آغاز ميشود.
شكم، معده .
دوازدهمين حرف الفباي انگليسي.
(مو. ) لا، نت ششم كليد دياتونيك .
در اردو مسكن گزيدن ، اردو زدن ، احاطه كردن .
اردو زني.
(laboratory) آزمايشگاه .
ماده معطر تلخي كه از انواع لادن بدست ميايد.
برچسب، برچسب زدن .برچسب، اتيكت، متمم سند يا نوشته ، تكه باريك ، لقب، اصطلاح خاص، برچسب زدن ، طبقه بندي كردن .
برچسب دار.
پرونده برچسب دار.
لبي، شفوي وآويخته به لبهاي فرج.
اداي اصوات بصورت شفوي.
حرفي را بصورت شفوي ادا كردن ، بصورت لبي ادا كردن .
(گ . ش. ) داراي گلي كه لبه جامش شكافته ، وابسته بگياهان لب شكافته ، لب شكافته كردن لب دار كردن .
ناپايدار.
تلفظ شده بوسيله گرد كردن لبها ( مثل تلفظ w )، حرف حلقي وشفوي، لبي وملازي.
(ج. ش. - تش. ) لب زيرين حشره ، لبه صدف حلزون ، (گ . ش. ) لب شكافته گلبرگ .
(labour) كار، رنج، زحمت، كوشش، درد زايمان ، كارگر، عمله ، حزب كارگر، زحمت كشيدن ، تقلاكردن ، كوشش كردن .
اردوگاه كار.
سنديكاي كارگري، اتحاديه كارگري.
آزمايشگاه ، لابراتوار.
كارگر، عمله .
كار، كارگري، رنجبر.
زحمت كش، ساعي، دشوار، پرزحمت.
تقليل دهنده زحمت كارگر، صرفه جوئي كننده در ميزان كار.
( labor) كار، رنج، زحمت، كوشش، درد زايمان ، كارگر، عمله ، حزب كارگر، زحمت كشيدن ، تقلاكردن ، كوشش كردن .
شكنج، لابيرنت، دخمه پرپيچ وخم، ماز، پلكان مارپيچ، (مج. ) پيچيدگي، چيز بغرنج.
پيچ وخم دار.
پر پيچ و خم، پر شكنج.
لاك ، لاك والكل، چيز لاك والكل زده ، لاك زدن .
پر از سوراخ، پر از سوراخ كردن .بند كفش، تر، توري، نوار، قيطان ، بندكفش را بستن ، يراق دوزي كردن ، بنددار كردن .
پاره كردن ، مجروح كردن ، آزردن ، عذاب دادن ، دريدن .
دريدگي، پارگي.
برنده يا درنده .
شبيه مارمولك ، مارمولك .
مارمولكي.
تنبلي، قصور، غفلت، سهل انگاري.
( lacrimal) ( تش. ) اشكي، اشك آور، كيسه اشك ، استخوان اشكي چشم، ويژه اشك .
( lacrimator) گاز اشك آور، ماده اشك آور.
اشك زا، اشكبار، اشكي، غصه دار.
توري، يراق، يراق دوزي، مليله دوزي.
( laciniated) چاك دار، دندانه دار، شكافته ، حاشيه دار.
( laciniate) چاك دار، دندانه دار، شكافته ، حاشيه دار.
نبودن ، نداشتن ، احتياج، فقدان ، كسري، فاقد بودن ، ناقص بودن ، كم داشتن .
نازدار، بي حال، بي اشتياق.
( =lackaday) حرف ندا، علامت افسوس وتعجب.
( =lackadaisy) حرف ندا، علامت افسوس وتعجب.
( lacquey) پادو، نوكر، فراش، چاكري كردن ، نوكري كردن .
بي نور، تاريك ، بدون زرق وبرق، تار وبي برق.
كم حرف، مختصر گو، كوتاه ، موجز.
لاك والكل، رنگ لاكي، لاك والكل زدن .
( lackey) پادو، نوكر، فراش، چاكري كردن ، نوكري كردن .
( lachrymal) ( تش. ) اشكي، اشك آور، كيسه اشك ، استخوان اشكي چشم، ويژه اشك .
ايجاد اشك .
( lachrymator) گاز اشك آور، ماده اشك آور.
چوگان سرپهن ، لاكروس كه نوعي توپ بازي است.
شير ترشح كردن ، شير مكيدن ، شير دادن .
تبديل به شير، ايجاد شير.
شيري، شير بر، كيلوس بر.
شيري، شير مانند، شيرده .
وابسته به شير، شبيه شير، مربوط به شير.
(ش. ) اسيد لاتيك بفرمول O3 H6 C3.
شير دهنده ، شير آور، شير زا.
موجب ترشح شير، موجد شير.
( ش. ) قند شير بفرمول 11O H22 21C كه مصرف طبي دارد.
حفره ، گودي، محفظه ، فاصله ، جاي خالي، نقطه ابهام.
( lacunar، lacunate، lacunary) وابسته به حفره يا جاي خالي.
( lacunal، lacunate، lacunary) وابسته به حفره يا جاي خالي.
( lacunar، lacunal، lacunate) وابسته به حفره يا جاي خالي.
( lacunar، lacunal، lacunary) وابسته به حفره يا جاي خالي.
درياچه اي، زيست كننده در درياچه ، استخري.
قيطاني، بند دار، شبكه اي، تور مانند.
پسر بچه ، جوانك .
نردبان ، نردبان بكار بردن ، نردبان ساختن .
( درمورد صندلي ) داراي پشتي بلند، پشت نردباني.
شبكه نردباني.
پسر بچه ، معشوق، پسرك .
بار كردن ، بارگيري كردن ، خالي كردن ، با ملاقه خالي كردن .
مملو، بارگيري شده ، سنگين ، پر (por)، سنگين بار.
(ز. ع. ) آدم فضل فروش، مغلق گو، خود نما.
(man s'lady) مردي كه علاقه زيادي بمعاشرت زنان دارد.
باركشتي، محموله ، بارگيري، عمل بار كردن .
ملاقه ، باملاقه كشيدن ، باملاقه برداشتن .
بانو، خانم، زوجه ، رئيسه خانه .
( bird lady) (ج. ش. ) سوسك خانواده Coccinellidae.
( beetle lady) (ج. ش. ) سوسك خانواده Coccinellidae.
كليسا يا محراب كليسائي كه به مريم باكره تخصيص داده شده .
عيد مخصوص مريم باكره .
نديمه ملكه ، مستخدمه مخصوص ملكه ، خادمه .
سركار عليه ، بانو.
( ladybug) (ج. ش. ) پينه دوز.
(ladybeetle) (ج. ش. ) پينه دوز.
(گ . ش. ) فلفل قرمز، نوعي موز كوچك .
خانم كوچولو.
بانووار، باوقار، زن صفت.
معشوقه ، محبوبه .
(گ . ش. ) گل آويز.
( man 'ladies) مردي كه علاقه زيادي بمعاشرت زنان دارد.
كندي، لنگي، واماندگي، عقب ماندگي، عقب ماندن ، لنگيدن ، تاخير كردن .پس افت، تاخير.
آبجو دير رس، آبجو نارس، آبجو كم الكل.
آدم كند دست، آدم دست سنگين ، عقب مانده .
كاهل، خسته كننده ، آهسته ، كند، عقب مانده .
( lagomorpha) (ج. ش. ) پستانداران جونده داراي دو رديف دندان .
( lagomorph) (ج. ش. ) پستانداران جونده داراي دو رديف دندان .
( lagomorphous) وابسته به پستانداران جونده دو رديف دنداني.
( lagomorphic) وابسته به پستانداران جونده دو رديف دنداني.
تالاب، مرداب.
(lagoon) مرداب، درياچه ، جاي كم عمق دريا، چشمه آب گرم.
وابسته بشخص دنيوي وغير روحاني، شخص كه علم خاصي را نداند، عامي، غير فني.
غير روحاني بودن ، غير معمم بودن .
بصورت غير روحاني يا غير علمي در آوردن ، جنبه عاميانه دادن به .
كاغذي كه در متن اصلي آن خطوط موازي وجود داشته باشد.
زمين پست، حفره ، گودي.
(ك - د. گ . ) طبقه ، قشرزمين ، ( ك - مزم. ) اختفائ در لباس عوضي.
محل استراحت جانور، كنام، لانه ، گل، لجن ، گل آلود كردن ، استراحت كردن ، بلانه پناه بردن .
( اسكاتلند ) صاحب زمين ، ملاك ، خرده مالك ، ملاك اسكاتلندي.
(faire zlaisse) عدم مداخله ، سياست عدم مداخله دولت دراموراقتصادي، سياست اقتصادآزاد، بي بند وبار.
(faire laisser) عدم مداخله ، سياست عدم مداخله دولت دراموراقتصادي، سياست اقتصادآزاد، بي بند وبار.
پروانه عبور، جواز.
عوام، مردم غير روحاني، ناشي، غير فني وغير علمي.
درياچه ، استخر، بركه .
ماهي درياچه ، كشتي درياچه پيما.
ستون بتون آرمه .
(ز. ع. ) فرار كردن گريختن ، فرار، زدن .
كشيش بودائي، لاما، شتر بي كوهان آمريكاي جنوبي، رنگ زرد مايل بقرمز.
وابسته به كشيش بودائي.
بره ، گوشت بره ، آدم ساده .
( lambaste) تازيانه ، شلاق، تازيانه زدن ، زخم زبان زدن .
( lambast) تازيانه ، شلاق، تازيانه زدن ، زخم زبان زدن .
يازدهمين حرف الفباي يوناني.
نرم سخني، ملايمت در گفتگو، روشنائي ملايم.
ملايم، نرم، داراي روشنائي ملايم.
واحد نور درسلسله . S. G. G.
پارچه روبخاري، يا روي پرده ، نقوش رنگي حاشيه ظروف چيني، دستمال روي كلاه خوددلاروران قديم.
پوست بره ، پارچه پوست بره نما.
لنگ ، چلاق، شل، افليج، لنگ شدن ، عاجز شدن .
عليل وناتوان ، از كار افتاده .
(lamellas، lamellae) لايه ، صفحه ، برگ ، عضو شبيه لايه .
( حشره شناسي ) شاخك دار، داراي شاخك پهن .
تاسف خوردن ، زاريدن ، سوگواري كردن ، سوگواري، ضجه و زاري كردن .
سوگناك ، اسفناك ، رقت آور، زار.
سوگواي، مرثيه خواني، ضجه ، سوگ ، زاري.
ساحره ، خون آشام.
( lamina) ورقه ، لايه نازك ، پهنك برگ ، شاخه پرده اي.
( lamin) ورقه ، لايه نازك ، پهنك برگ ، شاخه پرده اي.
( laminar) داراي ورقه هاي نازك .
( laminal) داراي ورقه هاي نازك .
(گ . ش. ) جلبك هاي لاميناريا، جلبك كلاه گرزي وپهن .
ورقه ورقه كردن ، ورقه ورقه شدن .طبقه طبقه ، ورقه ورقه ، ورقه ورقه كردن ، رويهم قرار دادن ، متورق.
ورقه ورقه شدن .تورق، لايه لايه سازي.
( lamster) فراري، فراري از قانون .
روز اول ماه اوت، ( سابقا ) جشن درو.
( lammergeyer) (ج. ش. ) كركس ريشدار، لاشخور.
( lammergeier) (ج. ش. ) كركس ريشدار، لاشخور.
لامپ، چراغ، لامپا، فانوس، درخشيدن .جراغ، لامپ.
دوده چراغ، سياه يكدست، با دوده سياه كردن .
هجونامه سازي.
هجو، كنايه ، هجو كردن .
(ج. ش. ) مارماهي.
( lamister) فراري، فراري از قانون .
(veranda، =porch) ايوان ، رواق.
پشمي، پشمالو.
نيزه ، ضربت نيزه ، نيشتر زدن ، نيزه زدن .
هم رديف سرجوخه .
نيشتر، ( ج. ش. ) نيزه ماهي.
نيشتر مانند، نيزه مانند، نيزه اي، نوك تيز.
نيزه دار، نيزه زن ، تشر زن ، نيزه انداز.
نيشتر، هرچيزي شبيه نيشتر، پنجره نوك تيز.
طاق يا قوس نوك تيز.
پنجره نوك تيز.
داراي پنجره يا طاق نوك تيز.
بانيزه سوراخ كردن ، پاره كردن .
مجروح سازي، پاره سازي.
زمين ، خشكي، خاك ، سرزمين ، ديار، به خشكي آمدن ، پياده شدن ، رسيدن ، بزمين نشستن .
زمين اعطائي دولت، اعطاي اراضي.
كنت قديم آلماني.
اداره املاك وثبت اراضي.
كار وسيع وبسيط وسريع، كارپر سود يا پر موفقيت.
گج، صخره گچي ظريفي كه بعنوان كود براي اصلاح خاك بكار ميرود.
داراي اراضي بي حاصل وكم فايده ، زمين دار بي پول.
اصلاحات ارضي.
كالسكه كروكي.
كالسكه كروكي كوچك .
مالك ، زمين دار، وابسته بزمين ، فرود آمده .
ورود بخشكي، ديدار خشكي، املاك واراضي موروثي ( غير منتظره )، ريزش زمين .
تغييرات سطح زمين در اثر عوامل طبيعي.
ملاك ، صاحب ملك ، اجاره دار، زمين دار.
ورود بخشكي، فرودگاه هواپيما، بزمين نشستن هواپيما، پاگردان .
كرجي ساحلي.
فرودگاه .
چرخ هواپيما كه هنگام نشستن هواپيما وزن آنرا تحمل ميكند، عراده هواپيما، وسائلفرود آمدن .
زن مهمانخانه دار، زن صاحب ملك ، ميزبان .
محاط در خشكي، محصور در خشكي.
موجر، مالك ، صاحبخانه ، ملاك .
آدم دريا نديده ، معتاد بزندگي بري.
نشان اختصاصي، نقطه تحول تاريخ، واقعه برجسته ، راهنما.
منطقه وسيعي از زمين .
ملاك ، صاحب ملك .
( باغداري ) خاكبرداري وخيابان بندي كردن ، دورنما، منظره ، چشم انداز، بامنظره تزئين كردن .
معمار يا متخصص ساختن مناظر طبيعي نما.
متخصص تزئين باغ وگلكاري وزيبا سازي مناظر.
ساحل، طرف روبه خشكي.
زمين لغزه ، ريزش خاك كوه كنار جاده .
( انگليس ) فرو ريزي، ريزش خاك كوه .
ملوان نا آزموده ، اهل خشكي ( در مقابل دريانورد )، بومي، هم ميهن ، ملوان ساده كه هنوز درجه اي نگرفته ، كسيكه زندگي وشغلش در خشكي است.
بسوي خشكي، بسوي زمين .
كوچه ، راه باريك ، گلو، ناي، راه دريائي، مسير كه باخط كشي مشخص ميشود، خط سير هوائي، كوچه ساختن ، منشعب كردن .
(اسكاتلند ) مدتها قبل.
مسابقه اسكي ميداني.
واحد تشعشع خورشيد مساوي يك گرم كالري در هر سانتيمتر مربع از سطح غير متشعشع.
(lobster spiny) خرچنگ خاردار.
زبان ، لسان ، كلام، سخنگوئي، تكلم، بصورت لساني بيان كردن .زبان .
زبان پرداز.
سست، ضعيف، بي حال، آهسته ، خمار.
بيحال شدن ، افسرده شدن ، پژمرده شدن ، بيمار عشق شدن ، باچشمان پر اشتياق نگاه كردن ، باچشمان خمار نگريستن .
مستي، ضعف، فتور، ماندگي، پژمردگي.
مست، ضعيف، پژمرده .
( ج. ش. ) انواع ميمونهاي دم دراز وداراي ابروهاي پرپشت آسيا.
لاغر، نحيف، خميده ، خمار.
لندوك ، دراز وباريك .
(ج. ش. ) شاهين (felddeggi biarmicus Falco).
(ج. ش. ) شاهين نر.
چربي پشم كه در آرايش مورد استعمال دارد، لانولين .
(گ . ش. ) شاه پسند گرمسيري (verbenaceae).
فانوس، چراغ بادي، چراغ دريائي.
چانه باريك ودراز، داراي چانه باريك .
(lantern) فانوس.
( lanuginous) كركدار، پشمالو.
(lanuginose) كركدار، پشمالو.
طناب كوتاه براي كشيدن چيزي، تسمه يا طناب، طناب پرچم، واكسيل نظاميان .
( laotian) لائوسي، اهل لائوس، زبان تائي، مردم تائي.
( lao) لائوسي، اهل لائوس، زبان تائي، مردم تائي.
دامن لباس، لبه لباس، سجاف، محيط، محل نشو ونما، آغوش، سركشيدن ، حريصانه خوردن ، ليس زدن ، با صدا چيزي خوردن ، شلپ شلپ كردن ، تاه كردن ، پيچيدن .
لبه رويهم افتاده ومتصل بهم.
( طب ) شكافتن شكم براي پي بردن به بيماري.
تخته اي كه بعنوان ميز تحرير بكار ميرود.
سگ دامن پرورده ، سگ دست آموز.
برگردان ، برگردان يقه .
يك دامن پر، به قور يك دامن ، آنچه در يك دامن جاگيرد.
( lapidary) سنگ شناس، گوهر شناس، منقوش روي سنگ ، وابسته به سنگ هاي قيمتي.
(lapidarian) سنگ شناس، گوهر شناس، منقوش روي سنگ ، وابسته به سنگ هاي قيمتي.
سنگ كوچك آتشفشاني، سنگ كوچك .
خز، خرگوش.
سنگ ارمني، ( مع. ) لاجورد كاشي، سنگ لاجورد، لاجورد اصل.
لاپلند، ناحيه شمال سوئد ونروژ وفنلاند وشوروي كه محل سكونت اقوام لاپ ميباشد.
لاله گوش، نرمه گوش، دامن ، آويز، گوشت آويخته ، لبه آويخته كلاه .
نسيان ، لغزش، خطا، برگشت، انحراف موقت، انصراف، مرور، گذشت زمان ، زوال، سپري شدن ، انقضائ، استفاده از مرور زمان ، ترك اولي، الحاد، خرف شدن ، سهو و نسيان كردن ، از مدافتادن ، مشمول مرور زمان شدن .
( lapstreak) built clinker قايق ساخته شده از تخته يا ورقه هاي پرچ شده بهم( بصورت نروماده ).
( lapstrake) built clinker قايق ساخته شده از تخته يا ورقه هاي پرچ شده بهم( بصورت نروماده ).
(ج. ش. ) مرغ زيبا، زياك ، هدهد، شانه بسر.
( روم قديم ) نام يكي از ارواح حافظ خانه ، خانه .
سمت چپ كشي، سمت چپ.
(=larcenist) دزد، دله دزد.
(=larcener) دزد، دله دزد.
دزدانه ، مربوط به دزدي.
دستبرد، دزدي، سرقت.
(گ . ش. ) كاج اروپائي، صنوبر آراسته .
چربي خوك ، گوشت خوك ، چربي زدن ، آرايش دادن ، چرب زباني.
دولابچه ، گنجه خوراك ، خوراكي.
( lardoon) تكه چربي كه لاي گوشت گذارند.
( lardon) تكه چربي كه لاي گوشت گذارند.
( مج. ) عزيزترين چيز نزد شخص، بت هاي خانگي، لات ومنات.
وسيع، جادار، پهن ، درشت، لبريز، جامع، كامل، سترگ ، بسيط، بزرگ ، حجيم، هنگفت.
( sympathetic، generous) همدرد، مساعد، سخاوتمند، بخشنده ، نظر بلند.
روده بزرگ ، معائ غلاظ، قولون ، روده فراخ.
آدم فهميده ، متفكر، آدم ظرفيت دار، داراي فكر وسيع.
در مقياس بزرگ .بمقدار زياد، نسبتا زياد، بمعيار وسيع.
مجتمع سازي در مقياس بزرگ .
(ج. ش. ) خوك سفيد انگليسي.
بخشش، دهش، انعام، سخاوت، آزادگي، مساعدت، وسعت نظر، گشاده دستي، بخشيدگي.
(مو. ) آهنگ ملايم، موزيك ملايم، حركت ملايم.
نسبتا بزرگ .
(مو. ) آهسته و مفصل، حركت آزاد وآهسته .
كمند، با كمند بستن ، باكمند دستگير كردن .
خوشي، شوخي، ( انگليس ) روش زندگي، ( ج. ش. ) چكاوك وگونه هاي مشابه آن ، قزلاخ، چكاوك شكار كردن ، شوخي كردن ، از روي مانع باپرش اسب جهيدن ، دست انداختن .
(گ . ش. ) گل زبان درقفا، دلفين ( delphinium).
كفش مخصوص مردم جنگلي.
آدم نامرتب، الواط، ولگرد، لافزن .
(د. گ . ) كتك جانانه زدن ، شكست فاحش دادن ، سنگين حركت كردن ، ضربت.
اعلام خطر، زنگ خطر.
كرم، كرم حشره ، نوزاد حشره ، ليسه .
مربوط به كرم حشره يا نوزاد حشره ، ليسه اي.
حشره كش، دافع كرم حشره .
حنجره اي، وابسته بناي، صداي حنجره اي.
وابسته به ناي.
( طب ) آماس خشك ناي، التهاب حنجره .
( طب ) حنجره شناسي، خشك ناي شناسي.
دستگاه مخصوص معاينه حنجره .
حنجره بيني.
خشك ناي، حنجره ، حلقوم، خرخره .
(از كلمه ' لشكر' فارسي) نظامي وملوان هند شرقي، توپچي هندشرقي ( درارتش انگليس).
شهواني، هرزه ، شهوت انگيز.
ليزر.اشعه لايزر.
چاپگر ليزري.
شلاق، تسمه ، تازيانه ، ضربه ، مژگان ، شلاق خوردن .
تعبيه ، ابتكار، اسباب.
شلاق زني.
دختر، زن جوان .
lass =.
سستي، سستي تب، تب سبك ، رخوت، خماري، بي ميلي.
كمند، طناب خفت دار، كمند انداختن .
بازپسين ، پسين ، آخر، آخرين ، اخير، نهاني، قطعي، دوام داشتن ، دوام كردن ، طول كشيدن ، به درازا كشيدن ، پايستن .
بترتيب عكس ورود.
آخرين شام حضرت عيسي باحواريون خود.
حرف آخر، اتمام حجت، بيان يا رفتار قاطع.
ديرپاي، بادوام، ماندني، ثابت، پاينده ، پايا.
قفل كردن ، چفت كردن ، محكم نگاهداشتن ، بوسيله كلون محكم كردن ، چفت.ضامن ، چفت.
ضامندار، چفت دار.
بند كفش، قيش، تسمه .
ضامني كردن ، چفتي كردن .
كليد درخانه ، كليد كلون در.
نخ كلون دركه با كشيدن آن در باز ميشود.
دير، ديرآينده ، اخير، تازه ، گذشته ، كند، تا دير وقت، اخيرا، تاديرگاه ، زياد، مرحوم.
بادبان سه گوش، كشتي داراي بادبان سه گوش.
كشتي داراي بادبان سه گوش.
اخيرا، بتازگي.
دير شدن ، دير كردن .
ركود، نهفتگي.دوره عكس العمل، پنهاني، ناپيدائي، پوشيدگي، دوره كمون ، مرحله پنهاني.
مدت ركود.
تقويت عكس ظاهر شده عكاسي بوسيله مواد شيميائي.
بوسيله مواد شيميائي تقويت كردن .
پنهان ، ناپيدا، پوشيده ، درحال كمون ، مكنون .راكد، نهفته .
( طب ) دوره كمون مرض.
پهلوئي، جانبي، افقي، واقع درخط افقي، جنبي.
پهلوئي، جانبي، افقي، واقع درخط افقي، جنبي.جانبي، عرضي.
پاس توپ فوتبال از پهلو.
تبديل سنگ به رسوب صخره هاي قرمز (laterite).
شيرآبه ، شيره گياهي، لاستيك خام، بالاستيك ساختن .
توفال، توفال كوبي كردن ، آهن نبشي.
ماشين تراش، چرخ كوزه گري، تراش دادن ، خراطي كردن .ماشين تراش، چرخ خراطي، تراش دادن .
كف صابون ، كف يا عرق اسب، صابون زدن ، كف بدهان آوردن ، هيجان .
مثل كف صابون ، كف آلود.
توفال كوبي، تخته كوبي، تراشكاري.
صمغ آور.
ملك كشاورزي باوسائل اوليه كه برده ها در آن كار ميكرده اند.
مترجم، مترجمان .
لاتين ، زبان لاتين .
لاتيني.
دانشمند در زبان وفرهنگ لاتين .
لاتين كردن .
لاتيني كردن .
اندكي دير، قدري دير.
عرض جغرافيائي، آزادي عمل، وسعت، عمل، بي قيدي.
وابسته بعرض جغرافيائي، با گذشت، گسترده فكر.
وابسته بعرض جغرافيائي، با گذشت، گسترده فكر.
پيروي از وسعت نظر، پنهاگرائي، وسيع نظري.
لاتيوم، ناحيه قديمي مركز ايتاليا واقع درجنوب شهر روم.
مستراح، آبريز، مستراح عمومي.
تركيبي مانند فلز برنج.
آخر، آخري، عقب تر، دومي، اين يك ، اخير.
روز بعدي، روز اخير.
كار مشبك ، شبكه ، شبكه بندي، شبكه كاري.توري منظم.
شبكه توري منظم.
شبكه كاري، چيز مشبك ، شبكه سازي.
تركيبي مانند فلز برنج.
ستايش كردن ، تمجيد كردن ، مدح كردن ، ستايش.
ستودني، ستوده ، قابل ستايش.
تنتور افيون ، مخلوط افيون .
ستايش، تمجيد.
مربوط به تحسين وتمجيد.
مربوط به تحسين وتمجيد.
صداي خنده ، خنده ، خنديدن ، خندان بودن .
خنده دار، مضحك .
گاز خنده آور.
مايه خنده .
خنده ، صداي خنده بلند، قاه قاه خنده .
(launce sand) (ج. ش. ) سگ ماهي باريك اندام خاردار.
به آب انداختن كشتي، انداختن ، پرت كردن ، روانه كردن ، مامور كردن ، شروع كردن ، اقدام كردن .
پرتاب كننده ، حمله كننده ، وسيله پرتاب.
سكوي پرتاب موشك .
گازري كردن ، شستن ، اتو كشيدن ، شسته شدن ، شستشو.
لباس شوي، گازر.
دستگاه لباسشوئي خود كار، ماشين رخت شوئي.
لباس شوي زن .
ماشين لباسشوئي خود كار ( در مغازه ).
رختشوي خانه ، لباسشوئي، رختهاي شستني.
كارگر لباسشوي مرد، گازر.
براه اندازي، روانه سازي، پرتاب.
صومعه كليساي شرقي.
آراسته ببرگ غار، ( مج. ) جايزه دار، برجسته ، ملك الشعرائ.
(گ . ش. ) برگ بو، درخت غار، برگ غار كه نشان افتخاربوده است، بابرگ بويا برگ غارآراستن .
(ش. ) آسيد لوريك O4 H24 21C.
گدازه ، توده گداخته آتشفشاني، مواد مذاب آتشفشاني.
(گ . ش. ) انجدان رومي، شستشوي معده يازخم، شستشو دادن ( زخم ).
شستشو.
دستشوئي، مستراح.
ريختن ، كشيدن ، چكيدن ، شستشو كردن .
(گ . ش. ) اسطو خودوس عادي، عطر سنبل، بنفش كمرنگ .
سنگاب، تغار، لگن ، آبانبار، حوضچه .
lark =.
فراواني، وفور، ولخرجي، اسراف كردن ، ولخرجي كردن ، افراط كردن .
lark =.
داتا، بربست، قانون ، حق، حقوق، قاعده ، قانون مدني، تعقيب قانوني كردن .قانون .
مطيع قانون .
(pentateuch) احكام دهگانه موسي.
قانون بين الملل، حقوق بين الملل، قانون ملل.
قانون شكن ، متمرد، ياغي.
قانوني، مشروع، مجاز، حلال، داتائي، بربستي، روا.
قانونگزار، واضع آئين نامه ، شارع، مقنن .
ياغي، بي قانوني.
قانون گزار، مقنن .
قواعد واصول قديم معاملات بازرگاني، حقوق تجارت قديم، دادگاه تجارت.
چمن ، علفزار، مرغزار، باپارچه صافي كردن .
بازي بولينگ روي چمن باتوپهاي چوبي.
ماشين چمن زني، چمن چين .
بازي تنيس روي چمن .
پرچمن .
مرافعه ، دعوي، دادخواهي، طرح دعوي در دادگاه .
وكيل دادگستري، مشاور حقوقي، قانون دان ، فقيه ، شارع، ملا، حقوقدان .
لخت، سست، شل، سهل انگار، اهمال كار، لينت مزاج، شل كردن ، ول كردن ، رهاكردن .
سستي، رخوت.
ضد يبوست، ملين .
لينت، سستي، شلي.
(.viand .vt.n)خواباندن ، دفن كردن ، گذاردن ، تخم گذاردن ، داستان منظوم، آهنگ ملودي، الحان ، (.adj) غير متخصص، ناويژه كار، خارج از سلك روحانيت، غير روحاني.
انداختن ، كنار گذاشتن .
كنار گذاردن ، متروك كردن ، ذخيره كردن ، آبراه عريض.
روز بارگيري وباراندازي كشتي، روز معطلي در بندر.
اندوختن ، ذخيره كردن ، ادعا كردن ، رنگ آميزي كردن .
فصل كم كاري، متوقف ساختن ، بخدمت خاتمه دادن .
ضربه زدن ، حمله كردن ، يورش كردن ، گستردن .
طرح، ترتيب، بساط، اسباب، خرده ريز، بر روي سطح پخش كردن .
در نيمه راه توقف كردن .
قاري كليسا، واعظ غير روحاني.
دروغ گفتن ، تقلا كردن ، مبادله ضربات كردن ، نسبت دادن به .
دچار تاخير كردن يا شدن ، انبار ياجمع كردن .
لايه .چينه ، لايه ، لا، طبقه بندي كردن ، مطبق كردن ، ورقه ورقه ، ورقه .
داراي لايه يا طبقه .
پوشاك طفل نوزاد.
شخص عامي.عامي، شخص غير روحاني، خارج از حرفه يا فن خاصي، شخص غير وارد، ناويژه كار.
طرح بندي.
زن غير روحاني، زن عامي.
جذامي، گدا.
آسايشگاه بيماران فقير وجذامي، قرنطينه .
آسايشگاه بيماران فقير وجذامي، قرنطينه .
( اسم خاص ) ايلعاذر، آدم مريض وفقير، جذامي.
تنبل، كاهل، تنبلي كردن .
(ulizla lapis) لاجورد.
لاجوردي.
تنبل، درخورد تنبلي، كند، بطيئ، كندرو، باكندي حركت كردن ، سست بودن .
سيني چرخان .
چنگ ك هاي زبانه دار يا قلاب دار كه بزرگ وكوچك ميشود وبراي آويختن لباس وغيره بكارميرود.
آدم بطيئ وكندرو، تنبل.
تنبل وار.
واحد اندازه طول نخ و ريسمان ، چمنزار، علفزار، مرتع، جلگه سبز.
صافي كردن ، از صافي گذراندن ، صافي، شستن .
مايعي كه بوسله شستشو از خاك يا واسطه ديگري بگذرد.
سنگ شوئي، تصفيه بوسيله شستشو، دباغي بوسيله آب نمك وپوست درخت وغيره ، تصفيه خاك .
سوق دادن ، منجر شدن ، پيش افت، تقدم.(.adj and .vt.n) سرب، شاقول گلوله ، رنگ سربي، سرب پوش كردن ، سرب گرفتن ، باسرب اندودن ، (.nand .vt.vi.adj) راهنمائي، رهبري، هدايت، سرمشق، تقدم، راه آب، مدرك ، رهبري كردن ، بردن ، راهنمائي كردن ، هدايت كردن ، سوق دا
چيزي كه به چيز ديگري منتهي شود، منتج.
( line sounding) ژرفاسنج.
تشويق وترغيب كردن ، مشتبه كردن ، وانمود كردن .
تهيه مقدمات را ديدن ، راهنما، مقدمه .
سربي، مانند سرب، سربي رنگ ، كند.
سردسته ، رهبر.پيشوا، رهبر، راهنما، فرمانده ، قائد، سردسته .
بي رهبر.
رهبري.
راهنمائي، هدايت، نفوذ، عمده ، برجسته .مقدم، پيشتاز، عمده .
لبه مقدم.
ستاره زني كه نقش اول را درنمايش يا سينما بعهده دارد.
هنرپيشه مرد اول نمايش يا فيلم سينمائي.
صفر مقدم.
عازم شدن ، عزيمت كردن ، رهبري كردن ، رهبري، آغاز، ضربت.
ژرف پيما، كسي كه گلوله سربي بدريا مي اندازد تا عمق آنرا تعيين نمايد.
برگ .برگ ، ورق، لايه ، صفحه ، لنگه ، ورقه ، دندانه ، برگي شكل، برگ دادن ، جوانه زدن ، ورق زدن .
(گ . ش. ) غنچه برگ .
(foliage) برگها.
(ج. ش. ) انواع حشرات از راسته نيم بالان ( خانواده زنجره وجيرجيرك ).
بي برگ .
بروشور، برگچه ، ورقه .كاسبرگ ، برگچه ، نشريه ، جزوه ، رساله ، ورقه .
برگ مانند.
برگدار، پر برگ .
واحد راه پيمائي كه تقريبا مساوي / تا / ميل است، اتحاديه ، پيمان ، اتحاد، متحد كردن ، هم پيمان شدن ، گروه ورزشي.
محاصره كردن ، محاصره ، عضو اتحاديه ، عضو مجمع اتفاق ملل.
رخنه ، سوراخ، تراوش، نشت، چكه ، تراوش كردن ، نفوذ كردن ، فاش كردن يا شدن .تراوش، رخنه ، تراوش كردن ، فاش شدن .
تراوش، نشت، چكه ، كمبود، كسر، كسري، فاش شدگي ( اسرار )، مقداري كه معمولابراي كسري در اثر نشتي درنظر ميگيرند.تراوش، چكه .
جريان تراوشي.
سوراخ دار، رخنه دار، نشست كننده ، چكه كن .
( اسكاتلند ) وظيفه شناس، حقشناس، وفادار، صادق، بي عيب، دوست.
تكيه كردن ، تكيه زدن ، پشت دادن ، كج شدن ، خم شدن ، پشت گرمي داشتن ، متكي شدن ، تكيه دادن بطرف، تمايل داشتن ، لاغر، نزار، نحيف، اندك ، ضعيف، كم سود، بيحاصل.
چارطاقي، ساباط، داراي چارطاقي.
تكيه ، تمايل، ميل، انحراف، كجي، ( درجمع ) تمايلات.
( انگليس ) ماضي فعل lean.
جست، پرش، خيز، جستن ، دويدن ، خيز زدن .
سال كبيسه .
بازي جفتك چاركش، باجست وخيز حركت كردن ، جفتك چاركش كردن ، از يكديگر بنوبتجلو زدن ، گريز زدن ، گره گره حركت كردن .
فراگرفتن ، آموختن .آموختن ، يادگرفتن ، آگاهي يافتن ، فرا گرفتن ، خبر گرفتن ، فهميدن ، دانستن .
يادگرفتني.
دانا، عالم، دانشمند، فاضل، عالمانه .
يادگيرنده .
فراگيري، معرفت، دانش، يادگيري، اطلاع، فضل وكمال.
ماشين فراگير.
اجاره ، كرايه ، اجاره نامه ، اجاره دادن ، كرايه كردن .اجاره دادن ، اجاره كردن .
استيجاري، اجاره اي.
وسيله اجاره اي.
خط استيجاري.
شبكه با خطوط استيجاري.
اجاره داري، زمين اجاره اي، مال الاجاره .
اجاره دار.
افسار سگ وحيوانات مشابه ، افسار بستن ، بند زدن ، ( شكار ) دسته سه تائي.
دروغ گوئي، كذب.
كمترين ، كوچكترين ، خردترين ، اقل.كوچكترين ، كمترين .
كم اهميت ترين .
كوچكترين مربعات.
(د. گ . ) اقلا.
دست كم، اقلا.
چرم، بند چرمي، قيش، قيش چرمي، چرمي كردن ، چرم گذاشتن به ، شلاق زدن .
كاغذ يا پارچه چرم نما.
چرمي، ساخته شده از چرم، بشكل چرم.
ملوان ، جزو افراد تفنگداران دريائي.
چرم مانند.
(گ . ش. ) درخت ميشن (palustris Dirca).
چرمي.
(.viand .vt.n)اجازه ، اذن ، مرخصي، رخصت، باقي گذاردن ، رها كردن ، ول كردن ، گذاشتن ، دستكشيدن از، رهسپار شدن ، عازم شدن ، ترك كردن ، (.vi) (leaf) برگ دادن .
متاركه كردن ، قطع كردن ، دست كشيدن از.
بدرودگوئي، خداحافظي، كسب اجازه مرخصي، وداع.
(گ . ش. ) برگ دار، شبيه برگ ، پر برگ .
خمير مايه ، خمير ترش، عامل كارگر، مخمر كردن ، خمير كردن ، ور آوردن .
صورت جمع كلمه leaf.برگها.
پس مانده ، باقيمانده ، ته مانده .
آدم هرزه ، فاسق، شهوتران ، شهوتراني كردن .
شهواني، شهوت پرست.
شهوتراني، هرزگي.
ميز مخصوص قرائت، ميز جاكتابي، تريبون .
درس يا آيات منتخبه از كتب مقدسه ، اختلاف معني يا تلفظ يك كلمه بامتن چيزي.
آيات منتخبه يا قسمتي از كتاب مقدس، صورت آياتي كه در كليسا قرائت ميشود.
قاري كتاب مقدس در كليساي كاتوليك ، مدرس.
سخنراني، خطابه ، كنفرانس، درس، سخنراني كردن ، خطابه گفتن ، نطق كردن .
مدرس، تدريس كننده ، سخنران .
زمان ماضي فعل lead.
طاقچه ، لبه ، برآمدگي.
معين .دفتركل، سنگ پهن روي گور، تير، تخته .
تخته افقي روي نرده پلكان يانرده ايوان ، تخته كف چوب بست ساختمان .
كارت معين .
سمت پناه دار، آنسوي كشتي كه از باد در پناه است، بادپناه ، حمايت.
ساحل در معرض باد، مايه خطر، واقع در سمت پناه دار كشتي، سوي قسمت پناه داركشتي، سمت پناه دار كشتي، كشتي بادپناه .
ورق فلزي ياتخته واقع در سمت باد پناه قايق.
زالو، حجامت، اسباب خون گيري، خفاش خون آشام، انگل، مزاحم، شفا دادن ، پزشكيكردن ، زالو انداختن ، طبيب.
(گ . ش. ) تره فرنگي، گندنا.
جنبه ، قيافه ، رنگ قيافه ، منظر، نگاه كج، نگاه چپ، نگاه دزدكي، از گوشه چشمنگاه كردن ، نگاه كج كردن ، خالي، تهي، مجوف.
ته نشين ، درده .
يك ورشدگي كشتي در اثر باد، حركت يك وري، انحراف، ( مج. ) مهلت، عقب افتادگي، راه گريز.
چپ.(.n and . adv and .adj) چپ، درطرف چپ، جناح چپ، (leave of past) زمان ماضي فعل leave.
واقع در دست چپ، دست چپي، كج.دست چپ.
سمت چپ.
چپ دست، واقع در سمت چپ، ناشي.
آدم چپ دست، دست چپي.
(تش. ) قلب چپ، نيمه چپ قلب.
هم تراز شده از چپ.
هم تراز كردن از چپ.
تغيير مكان به چپ.
شخص دست چپي، مربوط به جناح چپ.
جناح چپي.
چپ گرائي.
چپ گرا.
سمت چپ ترين .
پس مانده ، قايمانده ، پس مانده غذا، بقايا.
پايه ، پا، قسمت.ساق پا، پايه ، ساقه ، ران ، پا، پاچه ، پاچه شلوار، بخش، قسمت، پا زدن ، دوندگي كردن .
داراي پاهاي مثلثي شكل شبيه گوسفند، مثلث شكل.
ميراث، ارث.
قانوني، شرعي، مشروع، حقوقي.
تعطيلات رسمي وقانوني.
رستگاري از راه نيكوكاري، افراط در مراعات قانون ، اصول قانون پرستي.
قانوني بودن ، مطابقت با قانون ، رعايت قانون .
قانوني كردن .
قانوني كردن ، اعتبار قانوني دادن ، برسميت شناختن .
نماينده پاپ، سفير، ايلچي، نماينده تامالاختيار، بارث گذاشتن ، ارث، فرماندار.
موصي له ، ميراث بر، ارث بر.
داراي مقام نمايندگي پاپ، نمايندگي پاپ.
سفارت، نمايندگي، ايلچي گري، وزارت مختار.
( مو. ) پيوسته ، آرام ومتناسب با الحان پي در پي.
ارث دهنده ، ميراث گذار.
افسانه ، نوشته روي سكه ومدال، نقش، شرح، فهرست، علائم واختصارات.
افسانه اي.
تردستي، حقه بازي، حيله ، شعبده .
سبكي، چابكي، چالاكي، تيز هوشي.
( لاتين ) صورت جمع كلمه lex بمعني قوانين .
پادراز، پا بلند، لندوك ، پايه دار، پادار.
زنگار، ساق پوش، مچ پيچ.
زنگار، ساق پوش، مچ پيچ.
پايه دار، پروپاچه دار.
كلاه سبدي ايتاليائي، نوعي مرغ وخروس كوچك .
خوانائي، خوانا بودن .
خوانا، روشن .
لژيون ، سپاه رومي، هنگ ، گروه .
سرباز هنگ ، سرباز سپاهي.
سرباز هنگ ، سرباز لژيون ، عضو لژيون .
قانون وضع كردن ، وضع شدن ( قانون ).
وضع قاون ، تدوين وتصويب قانون ، قانون .
قانون گذار، مقننه .
مجلس قانونگذاري، مجلس شوراي ملي.
هيئت عالي مقننه در انگليس، مجلس مقننه .
قانون گذار.
قانون گذار زن ، مقننه .
قانون گذار زن ، مقننه .
هيئت مقننه ، مجلس، قوه مقننه .
قانون دان .
(legitimate) نمايش مجاز، تاتر مجاز، قانوني، حلال، مشروع.
درستي، برحق بودن ، حقانيت، قانوني بودن .
حلال زاده ، درست، برحق، قانوني، مشروع.
مشروعيت.
(ezlegitimi) قانوني كردن ، مشروع كردن ، توجيه كردن .
هواخواه سلطنت ارثي ومشروع.
خبرنگار محلي، پادو.
(ezlegitimati) مشروع كردن ، قانوني كردن ، توجيه كردن .
بنشن ، سبزي، گياه خوردني، بقولات، نيام.
(گ . ش. ) وابسته به خانواده پروانه آسايان (leguminosae)، وابسته به حبوبات وگياهان خوردني.
دستبند يا گردن بندي از گل وغيره كه بر گردن مياويزند، گردن بند گل.
نيزه خاردار مخصوص صيد ماهي قزل آلا، بانيزه خاردار ماهي گرفتن .
تن آسائي، آسودگي، فرصت، مجال، وقت كافي، فراغت.
بافراغت خاطر، تفريحانه ، باهستگي.
(مو. ) عبارت برجسته وملودي درموسيقي درام واگنر كه چند دفعه تكرار ميشود، موضوعمهم تكراري.
(مو. ) عبارت برجسته وملودي درموسيقي درام واگنر كه چند دفعه تكرار ميشود، موضوعمهم تكراري.
عاشق، فاسق، معشوق، دلبر.
مقدمه موضوع، صغراي قياس منطقي، كبراي قياس منطقي، اصل موضوع.
(ج. ش. ) موش صحرائي قطب شمال.
ليمو، ليموترش، رنگ ليموئي.
(گ . ش. ) بادرنجبويه (officinalis Melissa).
آبليمو.
رنگ زرد ليموئي.
ليموناد، شربت آبليمو.
(ج. ش. ) ميمون پوزه دار ماداگاسكار، ميمون پوزه دار، ميمون لمور.
عاريه دادن ، قرض دادن ، وام دادن ، معطوف داشتن ، متوجه كردن ، متوجه شدن .
وام واجاره ، بصورت وام واجاره دادن .
قرض دهنده .
درازا، طول.درازا، طول، قد، درجه ، مدت.
دراز كردن ، طولاني كردن ، كشيدن ، دراز شدن .دراز كردن ، دراز شدن ، تطويل.
از درازا، از طول.
از درازا، از طول، بلند، دراز.از درازا، از طول.
طويل، دراز.
نرمي، ملايمت، آسان گيري، ارفاق.
بامدارا، آسان گير، ملايم، باگذشت، ضد يبوست، ملين .
عقايد اشتراكي لنين .
وابسته به لنين ، پيرو لنين .
( درتلفظ حروف بي صدا ) رقيق، ظريف، داراي تلفظ نرم، رقيق، ملايم.
مسكن درد، آرامي بخش، ملايم.
نرمي، ملايمت، مدارا، رقت قلب، رحم، شفقت.
عدسي.ذره بين ، عدسي، بشكل عدسي در آوردن .
روز پرهيز وروزه كاتوليك ها، صيام، ماه روزه .
( مو. ) آهسته ، ملايم ( بنوازيد ).
( مو. ) بطور كند وملايم ( بنوازيد ).
وابسته به چله ، روزهاي پرهيز وروزه ، بي گوشت، لاغر، نحيف، ناگوار، حزن آور.
آبزي، زيست كننده در آبهاي راكد، وابسته به آبهاي راكد.
(گ . ش. ) عدسك ، منفذ، خلل وفرج گياهي.
عدسك دار، منفذ دار، خلل وفرج دار.
عدسي وار، ذره بيني، ( تش. ) كوژ، وابسته به جليديه ياعدسي چشم، مركب از عدسي.
( در فيلم ياشيشه عكاسي ) ذرات ريز وعدسك هاي كوچك در فيلم نموداركردن ، منفذدار.
ايجاد عدسي.
عدسك آبي، ( طب ) كك مك ، گندمه ، خال هاي ريز متن عكس.
(گ . ش. ) عدس، دانه عدس، منجو، مرجمك .
(موز) خيلي ملايم وآهسته ( بنوازيد ).
(مو. ) بطور ملايم، بطور آهسته ( بنوازيد ).
(نج. ) برج اسد كه پنجمين صورت فلكي منطقه البروج است، (م. ل. ) شير.
شيري، اسدي، شير خو.
(ج. ش. ) پلنگ گربه وحشي.
ماده پلنگ .
لباس كشباف مركب از شلوار پاچه بلند وبلوز ( مخصوص رقص و ورزش ).
خوره ، جذامي، مبتلا به جذام.
(lepidopteran) (ج. ش. ) فلس بالان ، پشيز بالان ( پروانه هاو بيدهااز اين رسته اندlepidoptera).
(lepidopter) (ج. ش. ) فلس بالان ، پشيز بالان ( پروانه هاو بيدهااز اين رسته اندlepidoptera).
(ج. ش. ) حشره فلس بال، حشره پشيز بال، پولك بال.
پوشيده از شوره يا پولك هاي شوره اي، داراي پوسته هاي شوره .
(افسانه ايرلندي) جن كوچكي كه هركس آنراگرفتارميساخت گنج هاي نهفته راپيداميكرد.
پوسته پوسته ، فلس دار، شوره دار، پولك دار.
( طب ) مرض جذام، جذام، خوره .
جذامي.
جذام دار، جذامي، خوره دار.
وابسته به طبق زني، وابسته به دفع شهوت يك زن با زن ديگر، زن طبق زن ، هم جنسباز ( زن ).
رابطه جنسي زن با زن ، دفع شهوت زني با زن ديگر، طبق زني.
(majesty lese) خيانت ياتوطئه عليه مقام سلطنت يا حكومت، خيانت عليه حكومت.
(majeste lese) خيانت ياتوطئه عليه مقام سلطنت يا حكومت، خيانت عليه حكومت.
غبن (ghabn)، زيان حاصله در اثر عدم اجراي عقدي، ( طب و دامپزشكي ) زخم، جراحت، خسارت، آسيب.
( بعنوان صفت تفضيلي little بكار رفته ) كهتر، اصغر، كوچكتر، كمتر، پست تر.
مستاجر، اجاره دار، اجاره نشين .
كمتر كردن ، كمتر شدن .تقليل يافتن ، كمتر شدن ، تخفيف يافتن ، كمتر كردن ، تقليل دادن ، كاستن ، كاهش دادن .
كمتر، كوچكتر، اصغر، صغير.
درس، درس دادن به ، تدريس كردن .
اجاره دهنده ، موجر.
مبادا، شايد.
گذاشتن ، اجازه دادن ، رها كردن ، ول كردن ، اجاره دادن ، اجاره رفتن ، درنگ كردن ، مانع، انسداد، اجاره دهي.
انقطاع، فروكش، مكث، كند كردن ، مكث كردن ، خفيف شدن .
تحقير، ياس، نوميدي شكست.
وابسته به مرگ كشنده ، مهلك ، مرگ آور.
مرگ آوري، كشنده بودن .
بيحال، سست.
سبات، مرگ كاذب، خواب مرگ ، بي علاقگي، بيحالي، سنگيني، رخوت، موت كاذب، تهاون .
(افسانه يونان ) آب رودخانه بزرخ، (مج. ) فراموشي، نسيان .
وابسته به نهر فراموشي برزخ، نسيان آور.
us let =.
حرف، نويسه .حرف الفبائ، حرف، حرف چاپي، نامه ، مراسله ، كاغذ، ادبيات، آثارادبي، معرفت، دانش، باحروف نوشتن ، باحروف علامت گذاشتن ، اجازه دهنده .
(=mailman) نامه رسان ، پستچي، چاپار.
امر نامه ، اجازه نامه ، ابلاغيه ، امريه .
اعتبارنامه .
(م. م. ) اعتبارنامه ، ورقه اعتبار، اعتبار اسنادي.
كلمه بكلمه ، جزئ بجزئ، كاملا وارد، از بر.
نامه تمبردار پستي.
دانا، فاضل، عالم، فرهنگي، باسواد، حرفي.
سرنامه ، عنوان چاپي بالاي كاغذ.
حروف گذاري، علامت گذاري باحروف.
منگنه مسوده كاغذهاي كپيه ، پرس نامه ، چاپي، وابسته بحروف چاپي.
قيم نامه ، اختيارنامه قيمومت.
حكم ضبط اموال بيگانگان .
نامه سرگشوده ، نامه اي كه از طرف دولت براي كسي فرستاده ميشود تافورا باز نموده وبراي همه بخواند.
مبدله حروف.
(حق. ) حكم يا خطاب دادگاه ذي صلاحيت، خطاب به وصي دائر به اشتغال بامروصايت، حكم وصايت.
ورقه جلب.
(گ . ش. ) كاهو.
(leukoma) (تش. ) لك قرنيه ، لك سفيد روي چشم.
(طب ) سرطان خون .
(تش. ) گويچه سفيد خون ، گلبول سفيد خون .
(تش. ) سلول هاي موجد گلبول هاي سفيد خون .
( طب) افزايش تعداد گلبول هاي سفيد خون .
(leucoma) (تش. ) لك قرنيه ، لك سفيد روي چشم.
( تش. ) عناصر سفيد خون و سلول هاي سازنده آنها، دودمان سفيد خون .
( طب) كمبود گويچه هاي سفيد خون ( بطور غير طبيعي ).
(تش. ) ايجاد وتشكيل گويچه هاي سفيد خون .
(leukemia) زياد شدن بافتهاي سازنده گويچه هاي سفيد.
مبتلا به مرض لوسمي.
خاور وشرق، مشرق، جاخالي كردن .
ساكن خاور، شرقي، بادتند شرقي.
(تش. ) عضله بالابر، ماهيچه اي كه عضو را بالا ميبرد.
مجلس پذيرائي، سلام عام، بارعام دادن ، خاكريز، بند، لنگرگاه .
سطح، ميزان ، تراز، هموار، تراز كردن .تراز، آلت ترازگيري، هموار، سطح برابر، هم تراز، هم پايه ، يك نواخت، يك دست، موزون ، هدف گيري، ترازسازي، تراز كردن ، مسطح كردن ياشدن ، نشانه گرفتن .
خيلي عالي، خيلي خوب، بسيار عالي.
(crossing grade) محل تقاطع دو خط راه آهن .
برابر كردن ، يكنواخت كردن .
(leveller) هموارگر، ترازگير، ترازدار، برابر كننده ، هم سطح كننده .
داراي قضاوت صحيح.
ميله مدرج سطح سنج.
(leveler) هموارگر، ترازگير، ترازدار، برابر كننده ، هم سطح كننده .
اهرم، ديلم، اهرم كردن ، بااهرم بلند كردن ، بااهرمتكان دادن ( باover وup وغيره )، تبديل به اهرم كردن ، ( در ترازو وغيره ) شاهين ، ميله ، ميله اهرم.اهرم، دسته .
شيوه بكار بردن اهرم، كار اهرم، دستگاه اهرمي، وسيله نفوذ، نيرو، قدرت نفوذ( در امري ).
بچه ئ خرگوش يكساله ، معشوقه .
لاوي فرزند يعقوب پيغمبر.
وضع كردني، بستني، قابل تحميل، ماليات بستني، وضع ماليات.
جانور بزرگ دريائي كه در كتاب عهد عتيق نام برده شده ، نهنگ .
وضع كننده ماليات، ماليات وصول كن .
سبك ، نرم، صيقلي، نرم كردن ، سائيدن ، خمير كردن ، صاف وصيقلي كردن .
(د. گ . - انگليس ) برق، آذرخش، آذرخش زدن .
ازدواج مرد با زن برادر متوفاي خود.
برخاستن ، بلند شدن ، شناور شدن .
شناوري.
شناور در هوا، معلق در هوا.
لاوي، زاده لاوي، فرزند حضرت يعقوب.
سبك ، سبك سري، رفتار سبك ، لوسي.
(=levorotatory) بطرف چپ.
(levorotatory) (ش. ) داراي تمايل چرخش بطرف چپ، چپ گرد، چپ رو.
چپ گردي، چپ دستي، چرخش به چپ.
(levorotary) (ش. ) داراي تمايل چرخش بطرف چپ، چپ گرد، چپ رو.
(ش. ) قندي بفرمول O6 21H C6، قند ميوه جات.
وضع ماليات، ماليات بندي، ماليات، خراج، وصول ماليات، باج گيري، تحميل، نام نويسي، ماليات بستن بر، جمع آوري كردن .
هرزه ، ناشي از هرزگي، شهوت پرست.
لغوي.كلمه اي، حرفي، لغوي، وابسته به فرهنگ لغات، وابسته به فرهنگ نويسي، واژه اي.
تحليل لغوي.
معني لغوي.
لغت نويس.
وابسته به فرهنگ نويسي، وابسته به واژه نگاري.
ترتيب لغت نويسي.
لغت نويسي، فرهنگ نويسي، واژه نگاري.
لغت نامه ، قاموس.فرهنگ ، كتاب لغت، قاموس، واژه نامه ، ديكسيونر.
مسئوليت، دين ، بدهي، فرض، شمول، احتمال، ( درمحاسبات ) بدهكاري، استعداد، سزاواري.
مسئول، مشمول.
ارتباط پيدا كردن ، رابطه داشتن ، بستگي داشتن ، رابط نظامي بودن .
رابطه نامشروع، بستگي، رابطه ، ارتباط، رابط.
دروغگو، كذاب، كاذب.
ساغر ريزي، نوشابه پاشي، نوشيدن شراب، تقديم شراب به حضور خدايان .
(libeccio) باد جنوب غربي.
(libecchio) باد جنوب غربي.
افترا، تهمت، توهين ، هجو، افترا زدن .
(libellant) دادخواست دهنده ، خواهان ، تهمت زننده .
(libellee) (حق. ) مدعي عليه ، شخص مورد افترا.
(libeller) افترا زن .
(libelant) دادخواست دهنده ، خواهان ، تهمت زننده .
(libelee) (حق. ) مدعي عليه ، شخص مورد افترا.
(libeler) افترا زن .
(libelous) هجوآميز، افترا آميز.
(libellous) هجوآميز، افترا آميز.
آزاده ، نظر بلند، داراي سعه نظر، روشنفكر، آزادي خواه ، زياد، جالب توجه ، وافر، سخي.
علوم انساني، ( در قرون وسطي ) علوم سبعه .
اصول آزادي خواهي، وسعت نظر، آزادگي.
سخاوت، آزادگي، بخشايندگي، دهش.
آزاد كردن ، ليبرال كردن ، ترقيخواه كردن .
روشنفكر كردن ، سخاوتمند شدن ، آزاديخواه كردن ، آزاد كردن ، رفع ممانعت كردن .
آزاد كننده ، رافع ممانعت.
آزاد كردن ، رها كردن ، تجزيه كردن .
آزاد كردن ، نجات.
آزادي بخش، آزاد كننده .آزاد كننده .
كشور ليبريا.
طرفدار آزادي اراده ، طرفدار آزادي فردي.
طرفداري از آزادي فردي.
هرزگي، افسار گسيختگي.
هرزه ، افسار گسيخته ، كسيكه پابند مذهب نيست، باده گسار وعياش، غلام آزاد شده .
آزادي، اختيار، اجازه ، فاعل مختاري.
چوب پرچم انقلابيون فرانسه وآمريكا.
(libidinous) وابسته به شهوت جنسي.
(libidinal) وابسته به شهوت جنسي.
شور جنسي، شهوت جنسي، هوس، تحريك شهواني.
يك رطل (pound) برابر با اونس ( مخفف آن . lb است. ) گيروانكه ، برج ميزان .
كتابدار.كتابدار.
كتابداري.
كتابخانه .كتابخانه ، قرائتخانه ، كتابفروشي.
فراخواني كتابخانه اي.
تسهيلات كتابخانه اي.
نگهداشت كتابخانه اي.
نوعي خمير چسبنده كه از نشاسته درست ميكنند، چسب نشاسته اي.
برنامه كتابخانه اي.
روال كتابخانه اي.
علم كتابداري، علمتنظيم ومحافظت از كتب.
نرمافزار كتابخانه اي.
زيروال كتابخانه اي.
نوار كتابخانه اي.
جنبش، نوسان ، جنبش ترازوئي و حركت موازنه اي، جنبش نمايان ماه ، ارتعاش.
نويسنده اشعار اپرا.
كتاب اشعار اپرا (opera)، اشعار اپرا.
(گ . ش. ) شبيه ليف ( درمورد پوست درختان )، ليفي.
اهل ليبي، ساكن ليبي.
( صورت جمع louse )، شپش ها.
(license) اجازه ، پروانه ، جواز، جواز شغل، اجازه رفتن دادن ، پروانه دادن ، مرخص كردن .
مجاز، قابل اجازه ، پروانه دار.
(licence) اجازه ، پروانه ، جواز، جواز شغل، اجازه رفتن دادن ، پروانه دادن ، مرخص كردن .
پروانه دار، صاحب جواز، دارنده پروانه ، ليسانسيه .
(licensor) پروانه دهنده .
(licenser) پروانه دهنده .
پروانه ، اجازه ( بخصوص اجازه موعظه وخطابه ).
دارنده پروانه ، داراي جواز، ليسانسيه .
هرزه ، ول، شهوتران ، بد اخلاق، مبني بر هرزگي.
(گ . ش. ) گلسنگ ، باگلسنگ پوشاندن .
طاق نماي مشرف بحياط كليسا، جاي سرپوشيده .
(light) (اسكاتلند) نور.
مشروع، حلال، قانوني، روا، مجاز، حراج، فروش از طريق مزايده .
ليس، ليسه ، ليسيدن ، زبان زدن ، زبانه كشيدن ، فرا گرفتن ، تازيانه زدن ، مغلوبكردن .
بشكل در آوردن ( كنايه از بچه خرساست كه دراثرليسيدن مادرش بصورت تميزي درميايد).
مشتاق، مايل، آشپزماهر، اشتهاآور، هوس ران .
(ز. ع. - آمر) باعجله ، باسرعت وتعجيل.
ليس زني، ليس، شلاق زني، بشكل درآوري.
كاسه ليس، بادنجان دور قاب چين .
(گ . ش. ) شيرين بيان ، مهك (glabra azglycyrrhi).
يساول، پيشرو حاكم وغيره ، متصدي مجازات.
سرپوش، كلاهك ، دريچه ، پلك چشم، چفت، كلاهك گذاشتن ، دريچه گذاشتن ، چفت زدن به .
بي دريچه ، بي پلك .
ميعادگاه قشنگ ساحلي.
(.viand .vt.n)دروغ گفتن ، سخن نادرست گفتن ، دروغ، كذب، (.viand .vt) دراز كشيدن ، استراحت كردن ( با down )، خوابيدن ، افتادن ، ماندن ، واقع شدن ، قرار گرفتن ، موقتا ماندن ، وضع، موقعيت، چگونگي.
تورفتگي ديوار يا دوراهي، معبر تنگ ، غير فعال باقي ماندن ، استراحت كردن .
دروغ سنج، دستگاه كشف دروغ.
استراحت كردن ، استراحت كوتاه ، تسامح كردن ، از زير كار شانه خالي كردن ، درازكشيدن .
در بستر زايمان بودن ، ارزيدن ، تمام شدن .
اندكي دور از كشتي ( يا دور از ساحل ) ماندن ، از كار دست كشيدن ، استراحت كردن .
معوق ماندن ، بتاخير افتادن ، متمايل شدن ، متمايل بودن ، منتظر ماندن .
بانجام كاري همت گماشتن ، (كشتي ) درجهت باد توقف كردن .
( بعد از فعاليت ) استراحت كردن ، در بستر ماندن ، در آغل ماندن ، دركنام ماندن .
پنير تند وداراي بوي تند.
محبوب، عزيز، گرانبها، مطبوع، دلپذير، مطلوب، مايل، آماده ، از روي ميل، محبوبه .
صاحب تيول، ارباب، هم بيعت.
هم بيعت نسبت به تيولدار، وفادار، رعيت جان نثار.
( حق) حق تصرف مال يا ملكي تاهنگاميكه بدهي وابسته به آن داده شود، حق رهن ، حق گروي، طحال، سپرز.
( تش. ) طحالي، سپرزي.
جا، عوض، بجاي، در عوض.
( نظ) درجه ستواني، ناوباني، نيابت، قلمرو ستواني.
( نظ. ) ستوان ، ناوبان ، نايب، وكيل، رسدبان .
سرهنگ دوم، ناخدا دوم.
( نظ. - ن . د. ) دريابان .
( نظ. ) سپهبد.
( آمر. ) معاون فرماندار، نايب الحكومه .
( نظ. - ن . د. ) ستوان سوم.
جان ، زندگي، حيات، عمر، رمق، مدت، دوام، دوران زندگي، موجود، موجودات، حبس ابد.
كمربند نجات غريق، لاستيك نجات غريق.
مدارج ومراحل مختلف حياتي انسان وجانوران ، دوره زندگي.
عمر متوسط، سن متوسط.
( vital elan) ( فلسفه برگسن ) زيست نيرو، نشاط حيات.
حيات بخش، نيروبخش، روانبخش.
بيمه عمر.
تور نجات (كه براي نجات حريق زدگان يا بازيگران سيرك بكار ميرود).
روش زندگي خوش آيند و پرتجمل.
لرد يا اشرافي غير قابل توارث، عنوان .
وسيله نجارت غريق وغيره ، اسباب نجات.
قايق نجات، قايق چوبي كه براي نجات غريق بكار ميرود.
( در مورد مجسمه وتصوير وغيره ) باندازه شخص زنده ، باندازه طبيعي.
آزمون حيات.
وسيله نجات غريق كه بشكل لباسي دوخته وبرتن ميكنند وبهنگام لزوم آنرا باد مينمايند، لباس نجات غريق (jacket life).
منطقه حياتي، منطقه زيست شناسي.
خون حياتي، نيروي حياتي.
قايق نجات.
كمربند ياحلقه نجات شناوري كه براي نجات غريق بر روي آب شناور ميباشد، گوي شناور.
نگهبان ، گارد، مامور نجات غريق.
مرده ، عاري از زندگي.
زندگي مانند، واقعي.
( كف بيني ) خط زندگي، طناب يا رسن نجات غواص، شاهراه .
مادام العمري، براي تمام عمر، برابر يك عمر.
متشخص وبرجسته شدن يا تظاهر به تشخص كردن بوسيله تحت تاثير گذاردن ديگران ، ايجادتشخص.
(ز. ع. ) محكوم به حبس ابد، حكم حبس ابد.
نجات دهنده زندگاني، عضو دسته نجات غريق وامثال آن .
نجات غريق، وسيله نجات غريق، نجات دهنده زندگي.
عمر، مدت زندگي، دوره زندگي، مادام العمر، ابد.عمر.
طرز زندگي.
كار يانتيجه يك عمر زندگي.
بلند كردن ، سرقت كردن ، بالا رفتن ، مرتفع بنظرآمدن ، بلندي، بالابري، يك وهله بلند كردن بار، دزدي، سرقت، ترقي، پيشرفت، ترفيع، آسانسور، بالارو، جر ثقيل، بالا بر.
بلند شدن هواپيما يا موشك .
خودرو داراي جرثقيل.
يخدان ، صندوقچه محكم.
بالابر، بلند كننده ، مرتفع كننده ، برطرف كننده .
( انگليس ) آسانسورچي، متصدي آسانسور.
( تش. ) پيوند، رباط، بند، وتر عضلاني، بنديزه .
مربوط به رباط عضلات.
رباطي.
بستن ( شريان )، مسدود كردن رگ .
بستن رگ ، انعقاد، بند، رشته يا وسيله بستن .
بخيه زني، بند، نوار، زخم بند، شريان بند، شريان بندي، رشته ، رباط، طلسم، ( مو. ) خط پيوند، خط ارتباط، كليد كوك سازهاي زهي، دو يا چند حرف متصل بهم.
فروغ، روشنائي، نور، چراغ، آتش، كبريت، آتش زنه ، لحاظ، برق چشم، وضوح، تابان ، آشكاركردن ، آتشزدن ، مشتعلشدن ، آتشگرفتن ، سبك وزن ، ضعيف، خفيف، آهسته ، اندك ، آسان ، كمقيمت، كم، سهلالهضم، چابك ، فرار، زودگذر، هوسآميز، بيغموغصه ، وارسته ، بيعفت، هوسباز، خل،
بادآهسته وملايم، نسيم.
نان سفيد، نان سهلالهضم.
نسيم ملايم.
چراغ برق، لامپ برق.
(footed light) ماهر، تردست، بادپا، فعال، چابك ، سبك پا.
(foot light) ماهر، تردست، بادپا، فعال، چابك ، سبك پا.
تفنگ نوري.
(.adj) سبك دست، آسان ، راحت، ماهر، تردست.
(م. م. ) سبك سر، بي فكر، گيج، حواس پرت.
( در مسابقات ورزشي ومشت بازي ) نيم سنگين ، وزن ششم.
كارهاي سبك خانكي، كارهاي خانه داري.
نور نما.
اسباب كوچك نور سنجي، نور سنج.
سبك مغز، بي فكر، خل، سبك .
اپراي مفرح، اپراي سبك .
ناگهان رفتن ، بسرعت ترك كردن .
قلم نوري.
( فيزيك ) photon، كوچكترين ذره حامل انرژي درنور واشعه تابشي.
رنگ قرمز روشن ، نارنجي رنگ .
با حساسيت نوري.
نور زده ، نور ديده ( درمورد شيشه يا فيلم عكاسي )، در اثر نور محو وتار شده .
گزينه نوري، نور گزين .
راهرو تاريكخانه ، اسبابي كه حائل نور بوده ولوازم عكاسي درآن حركت كند.
(نج. ) سال نوري.
سبك كردن ، سبكبار كردن ، راحت كردن ، كاستن ، مثل برق درخشيدن ، درخشيدن ، روشن كردن ، تنوير فكر كردن .
فندك ، كبريت، گيرانه ، قايق باري، با قايق باري كالا حمل كردن .
هزينه بارگيري وباراندازي از كشتي، حمل ونقل كالا بوسيله دوبه ، قايق باري، دوبه .
حروفي كه خطوط آن ريز وظريف باشد( كلمه مخالف آن blackface ياboldface است).
مقاوم در برابر نور، رنگ نرو.
زنده دل، شاد، بانشاط، خوش قلب، مشرور، بي غم، سبكبار.
فانوس دريائي، چراغ خانه ، برج فانوس دريائي.
روشنائي، احتراق، اشتعال، نورافكني، سايه روشن .
نسبتا سبك ، نسبتا روشن .
بي نور.
آذرخش، برق ( در رعد وبرق )، آذرخش زدن ، برق زدن .
برق گير.
(firefly) شب تاب.
ميله برق گير.
ناپايدار در عشق، زن هوسران ، فاحشه .
هواپيماي شخصي كوچك وسبك .
ضد نور، محفوظ از نور، غير قابل نفوذ بوسيله نور.
شش (shosh)، ريه جانوران .
علائم مخابرات بوسيله نور، هنگام خاموشي، ساعت خواب.
كشتي فانوس دار.
خوشدل، شوخ، چابك ، سبك ، روشن ، درخشان ، برنگ روشن .
( درمسابقات ورزشي ومشت زني ) خروس وزن ، سبك وزن ، كم وزن .
(گ . ش. - آمر. ) درخت كاجگرجستاني كه چوبش خشك وداراي قيراست وخوب مي سوزد، (استراليا)نوعي درخت اقاقيا.
چوبسازي.
تبديل به چوب كردن ، چوب شدن ، چوبي شدن .
ذغال قهوه اي، ( مع. ) نوعي ذغال سنگ ، ذغال سنگ چوب نما.
(گ . ش. -ش. ) مواد سلولزي متشكل بافت هاي چوبي.
(گ . ش. ) درخت مقدس خشب الانبيائ.
تسمه اي شكل ( درمورد بعضي برگهاي گل )، زبانه دار، داراي گلبرگهاي تسمه اي.
(گ . ش. ) زائده كوچكي كه بين برگ وغلاف قرار دارد، ملازه ، گلبرگ تسمه اي، زبانك .
دوست داشتني.
دوست داشتن ، مايل بودن ، دل خواستن ، نظير بودن ، بشكل يا شبيه ( چيزي يا كسي ) بودن ، مانند، مثل، قرين ، نظير، همانند، متشابه ، شبيه ، همچون ، بسان ، همچنان ، هم شكل، هم جنس، متمايل، به تساوي، شايد، احتمالا، في المثل، مثلا، همگونه .
همفكر، داراي فكر متجانس.
دوست داشتني.
احتمال، همانندي، امر محتمل.
راستنمائي.
محتمل، باور كردني، احتمالي.راستنما، محتمل.
مانند كردن ، شبيه كردن ، شبيه شدن .
شباهت، همانندي، شكل، شبيه ، پيكر، تصوير.
بهمچنين ، چنين ، نيز، هم، بعلاوه ، همچنان .
(م. م. ) ميل، تمايل، ذوق، علاقه ، حساسيت، شهوت وميل، مهر.
ياس بنفش، ياس شيرواني.
ياس مانند.
به لطافت ياس، به ظرافت ياس، مزين به سوسن ، شبيه سوسن .
قد كوتاه ، وابسته به جزيره خيالي لي لي پوت.
آهنگ موزون ، خوش نوا، جهش يا حركت فنري، آهنگ خوش نوا وموزون خواندن ، شعرنشاطانگيز خواندن ، باسبكروحي حركت كردن .
خوشنوا، موزون ، خوشحال.
(گ . ش. ) سوسن سفيد، زنبق، زنبق رشتي.
جبون ، بزدل، ترسو.
(گ . ش. ) زنبق الوادي، گل برف، موگه بهار.
برگ شناور زنبق آبي.
سفيد چون زنبق، خيلي سفيد.
پايتخت كشور پرو، حرف L.
(گ . ش. ) نوعي لوبيا بنام لاتين limensis Phaseolus.
شبيه نرم تن ( درمورد نوزاد حشره ).
شبيه نرم تن ، حلزوني شكل.
(جغ. ) خليج مصب رودخانه ، مدخل رودخانه ، مرداب.
عضو، عضو بدن ، دست يا پا، بال، شاخه ، قطع كردن عضو، اندام زبرين ، اندام زيرين .
حاشيه دار، عضودار.
انبيق(مخصوص قرع)، با انبيق كار كردن .
انبيق(مخصوص قرع)، با انبيق كار كردن .
خميده ، سربزير، مطيع، تاشو، خم شو، نرم، خم كردن ، تاكردن ، خميده كردن ، تمرين نرمش كردن .
ناودان هاي طرفين ته كشتي كه از آنجا آب به منبع تلمبه ميرسد.
بي عضو، بي شاخه .
كنار دوزخ، برزخ.
پنيرنيمه نرم چرب داراي بوي تند.
ليموترش، عصاره ليموترش، آهك ، چسب، كشمشك ، سنگ آهك ، آهك زني، چسبناك كردن آغشتن ، با آهك كاري سفيد كردن ، آبستن كردن .
شيشه آهكي.
كشتي انگليسي، ملوان انگليسي، انگليسي.
دام، تله انداختن .
شربت آبليمو.
كوره آهك پزي.
چراغ يانورقوي، قسمتي از صحنه نمايش كه بوسيله نورافكن روشن شده باشد، محل موردتوجه وتماشاي عموم.
آستانه ، ( ر. ش. ) كمترين تحريك عصبي كه براي ايجاد احساس لازم است، آستانه احساس، شعور.
شعر غير مسجع پنج بندي، شعر بند تنباني.
سنگ آهك .
آب آهك .
(ز. ع. ) سرباز يا ملوان انگليسي، انگليسي.
كرانه زي، زيست كننده در ساحل، وابسته به مرغان كرانه زي.
آستانه اي، شعوري، وابسته به مختصرترين تحريك عصبي.
حد، محدود كردن .حد، حدود، كنار، پايان ، اندازه ، وسعت، محدود كردن ، معين كردن ، منحصر كردن .
مقابله حدود.
محدوديت پذير.
محدود، منحصر، داراي قدرت محدود.
محدوديت، تحديد، محدودسازي، شرط.محدوديت.
محدود كننده ، حصري.
محدود، منحصر، مشروط، مقيد.
انتگرال محدود.
جنگ محدود وموضعي.
محدود كننده .محدود كننده .
محدود، مقيد، معين ، منحصر كننده .
بسامد حدي.
بي حد وحصر.
واقع در مرز، مجاور مرزي، مجاور.
فرو برنده گل ولاي، بلعنده گل، لجن خوار.
آدم رذل، دغل، كلاش، قلاش، ناقلا، بچه بد ذات ياشيطان ، زن سبك سر، زن هرزه ، زن جلف.
مصوركردن ، تذهيب كردن (كتاب وغيره )، رنگ آميزي كردن ، آب رنگ زدن .
(limnic) زيست كننده در آب شيرين ، وابسته به آب شيرين .
(limnetic) زيست كننده در آب شيرين ، وابسته به آب شيرين .
زيست شناس جانوران آب شيرين .
بخشي از زيست شناسي كه درباره موجودات آب شيرين بحث ميكند.
(ش. ) هيدروكربن شيريني بفرمول 61H 01C.
اتومبيل كالسكه اي، خودروسواري بزرگ .
عمل لنگيدن ، شليدن ، لنگ ، شل، لنگي، شليدن ، لنگيدن ، سكته داشتن .
لنگ ، شل، آهسته رو.
جانور نرم تن خاره چسب، صدف كوهي.
زلال، صاف، ناب، روشن ، خالص.
زلالي، صافي.
(ج. ش. ) بوتيمارقهوه اي رنگ .
(د. گ . )سست وشل، نرم، قابل انحنائ.
(د. گ . )سست وشل، نرم، قابل انحنائ.
(د. گ . )سست وشل، نرم، قابل انحنائ.
(ج. ش. ) خرچنگ نعل اسبي وبزرگ سواحل آمريكا ( كه crab king نيز ناميده ميشود ).
آهكي، آهك دار، چسبناك ، مثل ليمو ترش.
استخر، درياچه كوچك ، آبشار، پرتگاه .
سطربندي، سطر شماري.
ميخ آسه ، ميخ محور، سگدست.
ايالت لينكلن شاير انگلستان ، گوسفند نژاد لينكلن شاير، ابراهام لينكلن .
شربت طبي.
(گ . ش. ) زيرفون ، نمدار (tiliaceae).
رقص داراي حركات سريع وجهش هاي مداوم.
(.n) خط، سطر، بند، ريسمان ، رسن ، طناب، سيم، جاده ، دهنه ، لجام، (.viand .vt) خط كشيدن ، خط انداختن در، خط دار كردن ، ( نظ. ) بخط كردن ( با up )، آراستن ، ترازكردن ، آستر كردن ، پوشاندن .خط، سطر، رديف، رشته .
وفق دهنده خط.
سطر به سطر.
افسرجزئ نيروي هوائي كه در فرود آمدن وبرخاستن هواپيمادرخطوط هوائي نظارت ميكند.
تمركز كننده خط.
خطوط جامدي كه براي خط كشي در صفحه چاپي بكار ميرود.
خط ران .
گراور سازي با خطوط كوتاه وبلند، گراور مخطط.
تعويض خط.
دخشه تعويض پذير.
خط كش مدرج.
خط رابط بين كلماتي كه نصف آن در سطر بعد واقع شده .
خط ديد، مسير ديد، خطي كه قرنيه چشم را به نقطه ثابتي وصل نمايد.
خط مستقيمي كه نقطه زرد چشم را به نقطه ثابتي وصل نمايد.
با خط علامت گذاشتن ، ( درخت كاري) قلمه درختان رادرآوردن وبصورت خط منظمي كاشتن .
چاپگر سطري.
چاپ سطري.
فاصله سطرها.
تندبادمستقيم، مسير مستقيم تند باد.
( بيشتر درنيوانگلند ) طوفان مستقيم ( غير گردبادي ).
راه گزيني خطي، خط گزيني.
سويه ، دودمان ، اصل ونسب، اجداد، اعقاب.سطربندي، سطر شماري.
مربوط به خط، عمودي، اجدادي، خطي.
خطي بودن .
نشان ويژه ، خط، طرح، سيما، طرح بندي، خطوط چهره ، صفات مشخصه .
خطي.خطي، طولي، دراز، باريك ، كشيده .
تعويض كننده خطي.
آرايه خطي.
مدار خطي.
رمز خطي، برنامه بدون حلقه .
معادله خطي.
مقياس طولي.
پروژكتور داراي عدسي مخطط.
كاوش خطي.
(LP) برنامه ريزي خطي.طرح ريزي عمليات صنعتي ونظامي برحسب خطوط مشخص ومعين .
حالت طولي.خطي بودن .
بصورت طولي درآوردن .
بطور خطي.
خط كشي، ترسيم خط، خط گذاري.
اصلاح نژادي كردن ، بهنژاد كردن .
بهنژادي، پرورش نژاد انسان يا حيوان درجهت يا هدف معيني ( براي تقويت خصوصياتموردنظر ).
( درچاپ ) صفحه چاپي كه فقط روي آن خط كشي شده باشد وبراي خط كشي كاغذ وغيره بكارميرود و block line وengraving line نيز ناميده ميشود.
سيم كش هوائي، بازرس خط آهن ، ( در فوتبال ) بازيكن خط جلو.
كتان ، پارچه كتاني، جامه زبر، رخت شوئي.
(گ . ش. - ج. ش. ) خط دار، داراي خطوط ريز، مخطط.
(گ . ش. - ج. ش. ) خط دار، داراي خطوط ريز، مخطط.
كشتي يا هواپيماي مسافري، آستردوز، آستري، كسي كه خط ميكشد، خط كش.
سرباز صف، سربازخط جبهه ، خط بان ، مواظب برخوردتوپ باخط، سيم بان ، سيمكش هوائي.
صف، تنظيم كردن ، مرتب كردن ، آماده ومجهز كردن ، ترتيب جاي بازيكنان فوتبال، طرز قرار گيري.
(ج. ش. ) ماهي روغني اروپاي شمالي وآمريكا از خانواده gadidae، (گ . ش. ) خلنج جارو(vulgaris Calluna).
درنگ كردن ، تاخير كردن ، دير رفتن ، مردد بودن ، دم آخر را گذراندن .
درنگ كننده ، تاخير كننده .
ملبوس كتاني، زير پوش زنانه .
زبان ويژه ، زبان صنفي ومخصوص طبقه خاص.
زبان يا عضو زباني شكل، اصطلاحات خاص.
زبان آميخته با زبانهاي ديگر، گويش مختلط، زبان بين المللي.
زباني، حرف زباني يا ذو لفي.
زبانشناس، متخصص زبان شناسي، زبان دان .
وابسته به زبان شناسي.
متخصص زبان شناسي ، زبانشناس ، زبان دان
زبان شناسي.زبانشناسي، علم السنه واشتقاق لغات وساختمان وتركيب كلمات وصرف ونحو، لسانيات، علم زبان .
زباني شكل، بشكل نرمتنان ، دوكپه اي دوره اروديسيان .
روغن ماليدني، مرهم رقيق، روغن مالش.
آستر، آستر دوزي، خط كشي، تودوزي.
پيوند، بهم پيوستن ، پيوند دادن .حلقه زنجير، دانه زنجير، پيوند، بند، ميدان گلف، زنجير، قلاب، متصل كردن ، بهم پيوستن ، جفت كردن .
اتصال، وسيله ارتباط، حلقه هاي زنجير، رابطه .پيوند، بهم پيوستگي.
ويراستار پيوندي.
باركننده پيوندي.
پارامتر پيوندي.
زمان پيوند.
(linkman) مشعلدار، حامل مشعل.
پيوند يافته ، پيوندي.
زيربرنامه پيوند يافته .
باركننده پيوندي.
فعل معين .
(linkboy) مشعلدار، حامل مشعل.
تپه ساحلي، زمين بازي گلف.
(golfer) گلف بازيكن .
ملاقات، ميتينگ ، وسيله اتصال، پيوندگاه .
زنجير، هر چيز زنجيره دار.
استخر، درياچه كوچك ، آبشار، پرتگاه .
(ج. ش. ) مرغ كتان ، سهره خانگي.
(linoleum) لينولئوم.
چاپي كه بوسيله كليشه روي مشمع ايجاد ميگردد.
مشمع فرشي، مشمع كف اتاق.
ماشين حروف ريزي كه سطر سطر حروف را ميريزد وسطر سطر براي چاپ آماده ميكند.
(ج. ش. ) گربه زباد برمه وجاوه .
(گ . ش. ) تخم بزرك ، بزرك ، بذر كتان .
روغن بزرك .
يكنوع پارچه پشم ونخ يا پشم وكتان زبر، چرند.
چوب نوك تيزي كه براي آتش زدن فتيله توپ هاي قديمي بكار ميرفته .
پارچه زخمبندي، كهنه ، ليف كتان ، ( نظ. ) فتيله ، ضايعات پنبه .كرك ، پرز.
تير سردر، سنگ سردر.
ماشيني كه پس از پاك كرن پنبه الياف كوتاه چسبيده به تخم پنبه را ميگيرد، اليافكوتاه پنبه كه به تخم پنبه چسبيده است.
(گ . ش. ) كتانيان (linaceae).
در پوش، سر پوش، پلك چشم.
شير، هژبر، شير نر، ( نج. ) برج اسد.
دلير، شير دل.
توجه زياد به شخص.
مورد توجه زياد قرار گرفتن ، شير كردن .
لب، لبه ، كنار، طاقت، سخن ، بيان ، لبي، با لب لمس كردن .
لب خواندن ، كلمات را بوسيله حركات لب فهميدن ( مثل كرها ).
لب خوان .
چاپلوسي، تملق.
چربي، مواد چربي كه شامل پيه وموم وفسفاتيد وسروبروزيدها ميباشد.
چربي، مواد چربي كه شامل پيه وموم وفسفاتيد وسروبروزيدها ميباشد.
بي لب.
لب مانند.
تجزيه وتحليل چربي.
( طب ) تومر خوش خيم چربي، غده چربي.
چربي مانند.
چربي دوست، چربي گراي.
(ش. ) مواد پروتئيني كه حاوي مقداري چربي باشند، ليپو پروتئين .
چربي سوز، موادي كه سبب دخول چربي در واكنش هاي بدن ميگردند.
( اسكاتلند ) محول كردن ، اعتماد كردن .
قطعه چوبي كه در لاي شكاف كمان تعبيه شده ، لبچه ، لوچه ، لب زدن .
(د. گ . ) جسور، گستاخ، پر رو، داراي لب آويزان .
فهم كلمات از راه حركات لب، لب خواني.
ماتيك لب، مداد لب.
گداختن ، آب كردن ، ذوب كردن ، قال كردن .
گداختن ، تبديل باب كردن ، گداز، آبگونسازي.
آبگونگر، گدازنده ، مايع كننده ، ( طب ) عامل موجب ترشح، ترشح كننده ، مايع ترشحكننده .
آبگونه سازي، گدازش، تبديل به مايع.
قابل تبديل به مايع، گداز پذير.
آبگونساز.
(liquify)آبگون كردن ، گداختن ، تبديل به مايع كردن .
مايع شدگي، حالت ميعان ، آبگونگي.
مايع شونده .
ليكور ( نوشابه الكلي ).
مايع، آبگونه ، چيز آبكي، روان ، سليس، ( در مورد كالا ) نقد شو، پول شدني، سهل وساده .
هواي مايع شده ( در اثر فشار زياد )، آبگون هوا.
مقياس اندازه گيري مايعات، حجم سنج، مقياس حجم مايع.
(گ . ش. ) عنبر سائل آمريكائي (gum sweet).
تسويه كردن ، حساب را واريز كردن ، برچيدن ، از بين بردن ، مايع كردن ، بصورتنقدينه درآوردن ، سهام.
تسويه ، از بين رفتن ، واريز حساب، نابودي.
حساب واريز كننده ، برچيننده ، از بين برنده .
قابليت تبديل به پول، تسويه پذيري، آبگون پذيري.
بصورت مايع درآوردن ، صاف كردن ، تسويه كردن ، از بين بردن .
(liquefy)آبگون كردن ، گداختن ، تبديل به مايع كردن .
مشروب خوردن ياخوراندن ، مشروب، نوشابه ، مشروب الكلي، با روغن پوشاندن ، چربكردن ، مايع زدن ، مشروب زدن به .
(گ . ش. ) شيرين بيان ، ميجو.
ليره عثماني، ليره ترك ، ليره سابق اتريش.
(حق. ) دعواي مطروحه ، دعواي معلق.
نخ تابيده (كه ابتدائ در شهر ليل تهيه ميشده ).
نوك زباني صحبت كردن ، شل وسرزباني تلفظ كردن ، شلي زبان .
زبان ليسپ.
(lissome) نرم، چابك ، تاشو، چالاك ، بنرمي.
(lissom) نرم، چابك ، تاشو، چالاك ، بنرمي.
فهرست، صورت، جدول، سجاف، كنار، شيار، نرده ، ميدان نبرد، تمايل، كجي، ميل، در فهرست وارد كردن ، فهرست كردن ، در ليست ثبت كردن ، شيار كردن ، آماده كردن ، خوش آمدن ، دوست داشتن ، كج كردن .سياهه .
فهرست قيمت اجناس، فهرستي كه در آن قيمت اجناس يا آگهي وياكالاهاي تجارتي رانوشته اند، قيمت فاكتور.
ليست پردازي.
(م. م. ) كناره ، حاشيه ، باريكه ، راه راه .
شنيدن ، گوش دادن ، پذيرفتن ، استماع كردن ، پيروي كردن از، استماع.
استراق سمع كردن ( بوسيله تلفن وغيره ).
مستمع، گوش دهنده ، شنونده .
حاشيه دوز، سجاف دوز، ماشين خيش يا شيار، قاري.
سجاف، اسم نويسي، فهرست نويسي، خيش كني.سياهه برداري.
بي ميل، بي توجه .
زمان گذشته فعل light.
مناجات ودعاي دسته جمعي بطور سوال وجواب، مناجات وعبادت تهليل دار.
ليتر.
سواد، با سوادي، سواد خواندن ونوشتن .
لفظ، لفظي.تحت اللفظي، حرفي، لفظي، واقعي، دقيق، معني اصلي.
عملوند لفظي.
پيروي تحت اللفظي از چيزي، ملانقطي.
بصورت تحت اللفظي درآوردن ، لفظ بلفظ معني كردن ، تحت اللفظي ترجمه كردن .
ادبي، كتابي، اديبانه ، اديب، وابسته به ادبيات، ادبياتي.
باسواد، اديب.
ادبا، فضلا، اهل قلم، دانشمندان .
حرف بحرف، كلمه بكلمه ، تحت اللفظي.
دانشمند نما، فضل فروش، اديب.
ادبيات، ادب وهنر، مطبوعات، نوشتجات.
ديود ساتع نور.
( مع. ) مونوكسيد سرب.
نرم، خم شو، لاغر اندام.
lissome =.
( طب ) ايجاد سنگ و ريگ در مجاري بدن ( مثل سنگ مثانه وغيره ).
سنگي، ريگي، وابسته به ريگ ، وابسته به ليتوم.
( ش. ) ليتوم.
چاپ سنگي، حكاكي روي سنگ ، حجاري، حك كردن .
سنگ نگار، حجار.
چاپ سنگي، حكاكي بر روي سنگ .
وابسته به سنگ شناسي.
سنگ شناسي، صخره شناسي.
( مع. ) نوعي كائولين ( kaolin ).
(گ . ش. - ج. ش. ) گياه سنگ زي، مرجان آهكي.
با چاپ سنگي چاپ كردن ، عكس از روي چاپ سنگي برداشتن .
خاك كم عمق دامنه كوه ودشت كه مركب از سنگريزه وسنگهاي نيمه خاك شده ميباشد.
قسمت سخت زمين ، سنگ كره .
( طب ) برش مثانه براي خروج سنگ .
اهل كشور ليتواني، زبان ليتواني.
قابل طرح دعوي.
طرف دعوي، مرافعه كننده .
طرح دعوي كردن ، مرافعه كردن ، تعقيب قانوني كردن .
دعوي قضائي.
دعوائي.
(ش. ) ماده آبي رنگي كه از بعضي گلسنگ ها بدست ميايد ودر اثر اسيد زياد برنگ قرمزتبديل ميشود وهرگاه قليا بدان بزنند باز برنگ آبي در ميايد، تورنسل.
كاغذ تورنسل، كاغذي كه بماده (litmus) آغشته است.
( بديع ) خفض جناح، كوچك قلم دادن چيزي براي افزايش اهميت آن ويااجتنابازانتقاد، شكسته نفسي.
ليتر.
( در شعر ) روشن ، فروزان ، روشن شده .
تخت روان ، كجاوه ، محمل، برانكار يا چاچوبي كه بيماران را با آن حمل ميكنند، آشغال، نوزاداني كه جانوري در يك وهله ميزايد، زايمان ، ريخته وپاشيده ، زائيدن ، آشغال پاشيدن .
(=humanities) عواطف بشري، انسانيت، علوم انساني.
دانشمند، اديب.
اندك ، كم، كوچك ، خرد، قد كوتاه ، كوتاه ، مختصر، ناچيز، جزئي، خورده ، حقير، محقر، معدود، بچگانه ، درخور بچگي، پست.
(Minor =Ursa) ( نج. ) دب اصغر.
نماز مخصوص حضرت مريم.
نوزاد حلزون خوراكي كه معمولا خام خورده ميشود.
كرانه اي، ساحل، كرانه ، ناحيه ساحلي، درياكناري.
مربوط به علم العبادات.
مبحث عبادات ومناجات نامه ها وتاريخ ومنشا پيدايش وفلسفه عبادات، علم العبادات.
دانش آئين نماز.
پيشنماز، عالم در آئين نماز.
آئين نماز، آداب نماز، مناجات نامه .
قابليت زندگي درچيزي، زيست پذيري.
(liveable) قابل زيستن ، قابل معاشرت، قابل زندگي.
(.vi and .vt) زندگي كردن ، زيستن ، زنده بودن ، (.adj) زنده ، سرزنده ، موثر، داير.
(viviparous) زنده زا.
جعبه يا قلمي كه در آب آويزان ميكنند تا موجودات آبزي را زنده نگاهدارند.
باخاطرات زنده ماندن .
زندگي ابدي، ( گ . ش. ) ابرون گس، ابرون ريشه دار.
(گ . ش. ) بلوط ويرجينيا.
چارپايان اهلي، مواشي وگاو وگوسفندي كه براي كشتار يافروش پرورش شود، احشام.
(livable) قابل زيستن ، قابل معاشرت، قابل زندگي.
وسيله معاش، معاش، اعاشه ، معيشت.
تمامي، همه ، پايدار، طولاني وخسته كننده .
باروح، زنده ، جالب توجه ، سرزنده ، از روي نشاط، با سرور وشعف.
(د. گ . - غالبا با up ) چالاك شدن ، زنده شدن ، چابك شدن ، با روح شدن .
جگر، كبد، جگر سياه ، مرض كبد، ناخوشي جگر، زندگي كننده .
ملبس، داراي لباس، در كسوت.
شبيه جگر، مبتلا به مرض جگر.
(گ . ش. ) غافث، داروي جگر.
(sausage liver) سوسيس جگر پخته .
(حق. ) تحويل، تسليم، رد وبدل ( مثل ضربات متبادله )، رهائي، نجات، ( م. م. )لباس و خوراكي كه به نوكرداده ميشود، لباس مستخدم، جيره ، عليق اسب، جامه ، مستخدم.
اصطبل مخصوص كرايه دادن اسب يا نگاهداري اسب هاي ديگران .
نوكر باب، كسيكه لباس نوكري بر تن دارد.
چارپايان اهلي، مواشي وگاو وگوسفندي كه براي كشتار يافروش پرورش شود، احشام.
زيست افزار.
سربي رنگ ، كبود، كبود شده ، كوفته ، خاكستري رنگ .
زندگي، معاش، وسيله گذران ، معيشت، زنده ، حي، درقيدحيات، جاندار، جاوداني.
زندگي مرگبار، زندگي شبيه مرگ .
اتاق نشيمن ، سالن نشيمن .
مزدكافي براي امرار معاش.
جداكردن ، تجزيه كردن بوسيله شستشو باقليا يا ماده حلالي.
(ج. ش. ) مارمولك ، سوسمار، بزمجه .
(ج. ش. ) لاما، شتر بي كوهان آمريكاي جنوبي، پشم لاما.
بزرگترين شركت بيمه انگيسي.
هان ، اينك ، آهاي، ببين ، بنگر.
(ج. ش. ) ماهي تيان ( از خانواده Cobitidae ).
ضريب بار.
بار، كوله بار، فشار، مسئوليت، بارالكتريكي، عمل پركردن تفنگ باگلوله ، عملكرد ماشين يا دستگاه ، بار كردن ، پر كردن ، گرانباركردن ، سنگين كردن ، فيلم (دردوربين ) گذاشتن ، بار گيري شدن ، بار زدن ، تفنگ يا سلاحي را پر كردن .بار كردن ، بار.
باركنش و اجرا.
كليد باركنش.
خط دوركشتي كه وقتي كشتي كاملا بارگيري شد آب تا آنجا ميرسد.خط بار.
پيمانه بارشو.
زمان باركردن .
(ز. ع. - آمر. ) مست، پولدار، داراي پول زياد، بارشده ، مملو، پر.
باركننده .باركننده .
باركنش.بارگيري، بار، محموله ، آميختن مواد خارجي به شراب.
روال باركننده .
( lodestar)(نج. ) ستاره قطبي، ستاره راهنما، راهنما.ستاره قطبي، ستاره راهنما.
( lodestone) آهن ربا.(مع. ) اكسيد طبيعي آهن ، آهن ربا، چيز جذاب.
قرص نان ، كله قند، تكه ، وقت را بيهوده گذراندن ، ولگردي كردن .
آدم عاطل وباطل، ولگرد.
خاك رس وشن كه با گياه پوسيده آميخته باشد، خاك گلداني.
مثل خاك رس يا خاك ( گلداني ).
وام، قرض، قرضه ، عاريه ، واژه عاريه ، عاريه دادن ، قرض كردن .
واژه عاريه ، واژه بيگانه .
بيزاري، بيميل، بيزار، منفور، خشمگين ، خشونت.
نفرت داشتن از، بيزار بودن ، بد دانستن ، منزجر بودن ، بيزار كردن ، سبب بيزاريشدن .
بيميلي، بيزاري، نفرت، تنفر.
باتنفر، نفرت انگيز، زننده ، بطور نفرت انگيز.
نفرت انگيز، زننده ، دافع، بي رغبت كننده .
گوشت يا پوست آويخته ، غبغب، چاق وچله ، چاق، گوشت آلو، آدم خپله وسنگين ، چيزي را سنگين بزمين زدن ، با تنبلي وسنگيني حركت كردن ، خم شدن ، باهستگي پرتابكردن .
لخته اي، واقع در قسمت هاي ريه ، قطعه اي، آويز دار، لاله دار ( مثل لاله گوش ).
(=lobated) داراي نرمه ( مثل گوش )، مركب از چند قطعه ، داراي آويختگي، دارايغبغب يا زائده آويخته .
(=lobat) داراي نرمه ( مثل گوش )، مركب از چند قطعه ، داراي آويختگي، دارايغبغب يا زائده آويخته .
آويختگي، قطعه قطعه شدگي، مقطع زائده آويخته ، داراي نرمه بودن .
تحميل گري كردن ، راهرو، دالان ، سالن انتظار( در راه آهن و غيره )، سالن هتل و مهمانخانه ، سخنراني كردن ، ( آمر. ) براي گذراندن لايحه اي (درسالن انتظارنمايندگان مجلسين ) سخنراني وتبليغات كردن .
(lobbyist) كسيكه در پارلمان تبليغ ميكند.
(lobbyer) كسيكه در پارلمان تبليغ ميكند.
نرمه ( مثل نرمه گوش )، آويز، بخش پهن وگردي كه بچيزي آويخته يا پيش آمده باشد، لخته ، گوشه ، بخشي از عضله يا مغز.
( جراحي ) برداشتن قسمتي از يك عضو ( مثل يك قسمتي از ريه ).
(گ . ش. ) خانواده گياهان لوبليا (lobeliaceae)، برگ توتون هندي.
آش اماج غليظ، روستائي، بي دست وپا، دلقك ، كاج استخري، چاله گلآلود.
(ج. ش. ) گرگ مغرب آمريكا.
(جراحي ) برش قسمتي از مغز.
(ج. ش. ) خرچنگ دريائي، گوشت خرچنگ دريائي.
دام مخصوص صيد خرچنگ ، دام خرچنگ .
مخلوطي از گوشت خرچنگ وزده تخم مرغ وقارچ وخامه كه در پوسته خرچنگ سرخ ميكنند.
شبيه نرمه گوش، شبيه قطعه كوچكي از چيزي.
آويزدار، لاله دار ( مثل لاله گوش )، نرمه دار، داراي زائده كوچك ، منقسم به مقطع هاي كوچك .
تقسيم به مقاطع كوچك ، داراي مقاطع كوچك ، آويز يانرمه كوچك ، لخته كوچك .
دالبر، لخته كوچك ، قطعه كوچك ، آويز كوچك ، نرمه كوچك ، مقطع كوچك .
محلي، موضعي.لاخ، لاخي، محلي، مكاني، موضعي، محدود بيك محل.
مركز محلي.
رنگ شاخص كوه ورودخانه وجنگل وغيره درنقشه ، خصوصيات محلي.
ردوبدل كننده محلي.
حكومت محلي، حاكم محلي.
خط محلي.
حلقه محلي.
باب محلي.
شبكه محلي.
اختيار تعيين محل معيني ( براي سكونت ياازدواج وغيره )، اختيار تعيين چيزي درمحل.
متغير محلي.
محل، منطقه .
اصطلاح محلي، آئين محلي، علاقه محلي، كوته بيني.
جا، محل خاص، محل، موضع، مكان .
تمركز درنقطه بخصوصي، محلي كردن ، موضعي كردن .
متمركز كردن ، در يك نقطه جمع كردن ، محلي كردن ، موضعي ساختن .
مكان يابي كردن ، قرار دادن .تعيين محل كردن ، جاي چيزي را معين كردن ، تعيين كردن ، معلوم كردن ، مستقر ساختن .
باب مكان يابي.
محل، مكان .موقعيت، محل، تعيين محل، جا، مكان ، اندري.
مكان شمار.
(د. ) مكاني، دال برمكان ، حالت مكاني، اندري.
موجر، اجاره دهنده ، ( آمر. ) جايگزين شونده .
درياچه ، خليج، شاخابه .
قفل.طره گيسو، دسته پشم، قفل، چخماق تفنگ ، چفت و بست، مانع، سد متحرك ، سدبالابر، چشمه پل، محل پرچ يا اتصال دوياچند ورق فلزي، قفل كردن ، بغل گرفتن ، راكد گذاردن ، قفل شدن ، بوسيله قفل بسته ومحكم شدن ، محبوس شدن .
رمز قفل.
باعلائم مخابراتي و رادار چيزي را تعقيب كردن ( مثل قمرمصنوعي وغيره ).
اختيار كاربرد قفل.
به قبول شرايط كارفرما)، درتنگنا قرار دادن يا بمحل كار راه ندادن .
عبور كشتي از دريچه سد ميان بالابر، هزينه عبور كشتي از سد بالابر.
قفل كننده ، قفسه قفل دار، قفسه قفل دار مخصوص دانش آموزان و دانشجويان ( كه كتبخود را در آنجا گذارد ).
كاغذ بسته بندي اغذيه .
اطاقي كه داراي قفسه هاي قفل دار باشد (مثل اطاق رخت كن ورزشكاران ).
قوطي كوچكي براي يادگارهاي خيلي كوچك ( مثل طره گيسو ) كه بگردن مياويزند.
قفل شدني، قفل.
( طب ) قفل شدن يا كليد شدن دهان كه از علائم زودرس كزاز است، تريسموس.
مهره اي كه وقتي بدورپيچ پيچيده شود قفل ميشود، مهره قفل شو.
حبس، تحريم.
نوعي پارچه كتاني، ( د. گ . ) مزخرف، مهملات، حرف مفت.
قفل ساز.
(نظ. ) پيشروي افراد پشت سر يكديگر، قدم آهسته .
كوك زنجيري، كوك زنجيري زدن .
بازداشتگاه ، تعطيل كردن آموزشگاه ، توقيف، حبس، زندان كردن .
گون كتيرا، نوعي گل زبان در قفا، مسموم شدن ، مجنون ، ديوانه .
( دامپزشكي ) نوعي بيماري اسب ودام.
حركت، جنبش، نقل وانقال نيرو بوسيله حركت، تحرك ، نقل وانتقال، ( مج. ) مسافرت.
وابسته به تحرك ، متحرك ، لوكوموتيو، حركت دهنده ، نيروي محركه .
(locomotory) جنبده ، متحرك ، ( طب) داراي گرفتاري در اعضاي حركتي، ابتلائ اعضايحركتي، نقص تحرك .
( locomotor) جنبده ، متحرك ، ( طب) داراي گرفتاري در اعضاي حركتي، ابتلائ اعضايحركتي، نقص تحرك .
(گ . ش. ) گون سمي.
(ج. ش. - گ . ش. ) داراي حفره هاي كوچك ، سلول دار، حجره دار.
(گ . ش. ) حفره دار، سلولدار، حجره دار.
(گ . ش. ) شكوفا در شكاف پشت حفره ياحجره گرزن گياه .
محوطه يا قسمت كوچك ، اطاقك ، حفره ، محوطه يا حفره كوچك ( مثل محوطه درون مقبره ياسردابه )، (گ . ش. ) سلول يا حفره تخمدان مركب، حفره كيسه گرده .
قائم مقام، جانشين ، كفيل، جانشين موقت.
مكان هندسي.مكان هندسي، مكان ، مثال ادبي.
عبارت نمونه ادبي، مثال ادبي براي توضيح كلمه يا موضوعي.
(گ . ش. ) خرنوب، اقاقيا، ( ج. ش. ) ملخ.
سخن ، بيان ، نطق، سبك عبارت پردازي.
(load) (د. گ . -انگليس) راه آبي(way water)، رگه معدن ، سنگ طلا، هرچيزشبيه راه آبي.
( loadstar) (نج. ) ستاره قطبي، ستاره راهنما، راهنما.
( loadstone) آهن ربا.
منزل، جا، خانه ، كلبه ، شعبه فراماسون ها، انبار، منزل دادن ، پذيرائي كردن ، گذاشتن ، تسليم كردن ، قرار دادن ، منزل كردن ، بيتوته كردن ، تفويض كردن ، خيمه زدن ، به لانه پناه بردن .
( lodgment) منزل گيري، استقرار، جايگزيني، سپارش پول، وديعه گذاري، (نظ. ) موضع گيري.
مستاجر، ساكن ، مسافر ( مهمانخانه )، مهماندار.
مسكن ، منزل، محل سكونت، اطاق كرايه اي.
محل كرايه دادن اطاق، مسافرخانه ، مهمانخانه .
( lodgement) منزل گيري، استقرار، جايگزيني، سپارش پول، وديعه گذاري، (نظ. ) موضع گيري.
(گ . ش. ) يكي از دو پايه غشائ نازك تخمدان گياهان ، پوستك .
اطاق زير شيرواني، اطاق نزديك سقف، كبوترخانه ، آسمان ، فراز، سقف، بلند كردن ، در زير شيرواني قرار دادن ، توپ هوائي زدن .
ارجمند، رفيع، عالي، بلند، بزرگ ، بلند پايه ، مغرورانه .
ثبت كردن وقايع.(.vt.vi.n)كنده ، قطعه ايازدرخت كه اره نشده ، سرعت سنجكشتي، كارنامه ، صورت عمليات، سفرنامه كشتي، گزارش سفرنامه كشتي، گزارش سفرهواپيما، گزارش روزانه عمليات هيئت ياعمليات موتورياماشين وغيره ، كندن كنده درخت، درسفرنامه واردكردن ، (.n) (=log
طبله واقعه نگاره .
دخول به سيستم.
خروج از سيستم.
(گ . ش. ) ميوه تمشك قرمز رنگ كه آنرا تمشك خرس مينامند.
(ر. ) لگاريتم، انساب، پايه لگاريتم.لگاريتم.
وابسته به لگاريتم.
روزنامه درياپيمائي، گزارش روزانه سفركشتي، سفرنامه .
غرفه ، جاي ويژه در تاتر و غيره ، لژ.
(loggets) (م. م. ) كنده كوچك ، ديرك .
آهسته وكند شده در حركت، ( در مورد زمين ) از كنده پاك شده ، تسطيح شده .
واقعه نگار.چوب بر، الوارساز.
احمق، كله خشك ، ( ج. ش. ) لاك پشت دريائي، نوعي اردك دريائي، انواع مرغان مگسخوار، (گ . ش. ) نوعي آفت پنبه ، گياهان جنس قنطوريون (centaurea).
(loggats) (م. م. ) كنده كوچك ، ديرك .
گالري سقف دار، ايوان سرپوشيده ، سرپوشيده .
واقعه نگاري.
(logy) سنگين ، سنگين در فكر وحركت، بطي، كند.
منطق.منطق، استدلال، برهان .
جمع منطقي.
تحليل منطقي.
تحليل كننده منطقي.
واحد منطق و حساب.
طرح منطقي، طراحي منطقي.
طراح مدارهاي منطقي.
دستگاه منطقي.
نمودار منطقي.
عنصر منطقي.
تابع منطقي.
دستورالعمل منطقي.
ضرب منطقي.
شبكه منطقي.
عمل منطقي.
كاوشگر منطقي.
حاصلضرب منطقي.
تغيير مكان منطقي.
مجموع منطقي.
گزينه منطقي.
نماد منطقي.
واحد منطقي.
متغير منطقي.
منطقي.منطقي، استدلالي.
حالت صفر منطقي.
حالت يك منطقي.
جمع منطقي.
رابط منطقي.
رابط منطقي.
تصميم منطقي.
طرح منطقي، طراحي نطقي.
تفاضل منطقي.
( positivism logical) منطق عملي، فلسفه عملي.
مبين منطقي.
پرونده منطقي.
تابع منطقي.
نقص منطقي، نفي منطقي.
عمل منطقي.
عملگر منطقي.
( empiricism logical) منطق عملي، فلسفه عملي.
مدرك منطقي.
تغيير مكان منطقي.
رد منطقي.
ارزش منطقي.
منطقي بودن .
منطق دان .
دخول به سيستم، قطع ارتباط.
اقوال وگفتار انبيائ، كلمات قصار.
منطق نمادي، مربوط به منطق نمادي.منطقي، استدلالي، محاسبه اي، علم منطق.
منحني نمايش عملي كه بيشتر بشكل S است.
آمايشگر.
آمايش، آمادها، (نظ. ) مبحث تداركات لشكر كشي، شعبه اي از فنون نظامي كه درباره فن لشكركشي و وسائط نقليه وتهيه اردوگاه وآذوقه ومهمات لازمه درطي لشكر كشي بحث ميكند.
واژه يا علامت يا حرفي كه مخفف كلمات يا كلمه اي باشد، چيستان يامعمائي متشكل ازكلماتي كه بايد باهم جمع شوند وكلمه ديگري ازآن ساخته شود(logograph).
واژه يا علامت يا حرفي كه مخفف كلمات يا كلمه اي باشد، چيستان يامعمائي متشكل ازكلماتي كه بايد باهم جمع شوند وكلمه ديگري ازآن ساخته شود (logogram).
نوعي معماكه چند كلمه داده ميشود وشخص بايد ازميان اين كلمات كلمه مطلوب را پيداكندويا از حروف آنها كلمه مورد نياز را بسازد.
مشاجره بر سر لفظ، مجادله لفظي، بازي واژه پردازي.
پراكنده گوئي، پرحرفي وبيهوده گوئي.
( فلسفه ) اصل يا منشائ عقل عالم وجود، عقل كل، ( مج. ) پيامبر.
علامت متمايز كننده ، ( زيست شناسي ) وجه تسميه نوع جانور ياگياه .
خروج از سيستم، قطع ارتباط.
غلتاندن الوار وانداختن آنها به آب، همكاري كردن .
عمل غلتان الوار وكنده درخت وانداختن آن برودخانه ، كنده غلتاني، همكاري متقابل.
(گ . ش. ) بقم، درخت بقم، پروانه واران .
(loggy) سنگين ، سنگين در فكر وحركت، بطي، كند.
كمر، صلب (solb)، گرده .
لنگ (leung).
(.vi and .vt) درنگ كردن ، تاخير كردن ، ديرپائيدن ، پابپاوركردن ، معطل كردن ، باتنبليحركت كردن ، (.n) كسيكه در رفتن تعلل كند، پرسه زن .
كسيكه در رفتن تعلل كند، پرسه زن .
لم دادن ، لميدن ، آويختن ، لم، تكيه ، زبان بيرون ، بيرون افتادن .
آب نبات يا شيريني كه در سر چوب نصب شده وبچه ها آنرا ميمكند، خروسك ، آب نباتچوبي.
(د. گ . - استراليا ) آب نبات چوبدار، پول.
آب نبات يا شيريني كه در سر چوب نصب شده وبچه ها آنرا ميمكند، خروسك ، آب نباتچوبي.
تنها، تك ، دلتنگ ، مجرد، بيوه ، يكه ، مجزا ومنفرد.
تنها، بيكس، غريب، بي يار، متروك ، بيغوله .
تنها وبيكس، دلتنگ وافسرده ، ملول.
(.nand .adj. adv) دراز، طولاني، طويل، مديد، كشيده ، دير، گذشته ازوقت، (.viand .vt) اشتياقداشتن ، ميل داشتن ، آرزوي چيزي را داشتن ، طولاني كردن ، ( در شعر) مناسب بودن .
(تش. ) استخوانهاي دراز ( مثل ران وبازو و غيره ) كه شامل يك قسمتاستوانه اي ودوقسمتبرجسته در انتها ميباشند.
از راه دور، دور برد، مكالمات تلفني از راه دور، از راه دور تلفن كردن .راه دور.
سيزده عدد ( كه يكي بيش از دوجين است ).
(ز. ع. -آمر. ) اسكناس پشت سبز، دلار كاغذي پشت سبز.
مشتاق، علاقمند به چيزي ( مثل موسيقي وغيره )، علاقمندي وافر وبيش از اندازه ، علاقمندي غير عقلاني، داراي موي بلند، hippie.
دور، دور برد.
(ج. ش. ) سوسك شاخك دراز خانواده Cerambycidae.
(ج. ش. ) ملخ شاخك دراز (Tettigoniidae).
مسكن ، ماواي همگاني.
(ورزش ) پرش طول.
داراي عمر دراز، دراز عمر، معمر، پر عمر.
(lp) صفحه دور، صفحه طولاني.
صفحه دور.
دراز مدت، دور برد.مربوط به آينده دور، طول المدت، ديرپاي، دور رس، دور، دور برد.
كسيكه درمسابقات (مثل مسابقه اسب دواني ) شانس كمي براي برنده شدن دارد، نوعيشرط كه احتمال بردن آن كم است.
دراز مدت، طويل المدت.دراز مدت.
توپ دريائي دور رس ياساحلي، ( مع. ) تغار يا ظرف مخصوص طلاشوئي، (گ . ش. )درخت الواراستراليائي.
دراز نفس، پرچانه ، پرگو، (نظ. ) مستلزم وقت زياد.
طاقت، بردباري، تحمل.
(د. ن . ) بزرگترين قايق داخل كشتي بازرگاني.
كمان بزرگ ، اغراق گوئي، كمان دستي.
طول عمر، درازي عمر، ديرپائي، دراز عمري.
داراي عمر دراز.
مشتاق، علاقمند به چيزي ( مثل موسيقي وغيره )، علاقمندي وافر وبيش از اندازه ، علاقمندي غير عقلاني، داراي موي بلند، hippie.
خط معمولي، دستخط، دستينه ، تمام نويسي.
كله دراز، شخص دراز سر، مال انديش.
عاقل، مال انديش، داراي سر دراز، دراز سر.
گوسفند شاخ دراز، گاو شاخ دراز.
(ج. ش. ) داراي شاخك دراز.
اشتياق، آرزوي زياد، ميل وافر، ويار، هوس.
دراز، متمايل به درازي.
درازا، طول جغرافيائي.
وابسته بطول جغرافيائي.طولي.
باربرلنگرگاه بندر، وابسته به مسافات دور.
دوربين ، ( مج. ) مال انديش، عاقل، عاقبت انديش.
(م. م. - د. گ . ) طولاني، مطول، خسته كننده ، كسالت آور.
(ج. ش. ) انواع پرندگان پنجه بلند نواحي قطبي وشمال آمريكا (Calcarius).
(درداستان ) قسمت خسته كننده ، راه پرپيچ وخم.
نوعي بازي ورق، مستراح.
آدم زشت ونتراشيده نخراشيده .
نگاه ، نظر، نگاه كردن ، نگريستن ، ديدن ، چشم رابكاربردن ، قيافه ، ظاهر، بنظرآمدن مراقب بودن ، وانمود كردن ، ظاهر شدن ، جستجو كردن .
مراقب بودن ، مواظب بودن ، توجه داشتن به .
نگران بودن ، منتظر بودن ، درجستجو بودن ، بيمار بودن .
مراجعه ، نگاه كردن ، مراجعه اي.
جدول مراجعه اي.
پيش بيني.
نگاه كننده ، خوش قيافه ، نگهدار، شبان .
ناظر، تماشاچي، بيننده ، شاهد.
آئينه ، آينه .
مراقب، ديده بان ، ديدگاه ، چشم انداز، دورنما، ديد، مراقبت، عمل پائيدن ، نظريه .
كارگاه بافندگي، دستگاه بافندگي، نساجي، جولائي، متلاطم شدن (دريا)، ازخلال ابريا مه پديدارشدن ، ازدور نمودار شدن ، بزرگ جلوه كردن ، رفعت، بلندي، جلوه گري از دور، پديدارازخلال ابرها.
نوكر پست، آدم فرومايه ، پسربچه ، فاحشه ، رفيقه ، (ج. ش. ) انواع پنگوئن هايماهيخوار وغواص.
احمق، ديوانه .
احمق، ديوانه .
حلقه ، حلقه طناب، گره ، پيچ، چرخ، خميدگي، حلقه دار كردن ، گره زدن ، پيچخوردن .حلقه ، حلقه زني.
تنه حلقه ، بدنه حلقه .
مقابله حلقه .
كنترل حلقه زني.
متغيير كنترل كننده حلقه .
ارزش دهي آغازي در حلقه .
مزغل ساختن ، سوراخ ديده باني ايجاد كردن ، مزغل، سوراخ سنگر، سوراخ ديدباني، راه گريز، مفر، روزنه .
حلقه زني.
دستورالعمل حلقه زني.
شل، سست، لق، گشاد، ول، آزاد، بي ربط، هرزه ، بيبندوبار، لوس وننر، بي پايه ، بي قاعده ، رهاكردن ، دركردن (گلوله وغيره )، منتفي كردن ، برطرف كردن ، شل وسست شدن ، نرم وآزاد شدن ، حل كردن ، از قيد مسئوليت آزاد ساختن ، سبكبار كردن ، پرداختن .
انتهاي تاريانخ، سر آزاد نخ، چيز استفاده نشده ، بيكار افتاده ، عاطل، انتهايشل هر چيزي، باقيمانده ، ته مانده .
جمله بيربط، جمله اي كه مفهوم صحيحي نداشته باشد.
(گ . ش. ) زنگ گياهي، بيماري زنگ گندم.
شل كردن ، لينت دادن ، نرم كردن ، سست كردن ، از خشكي در آوردن .
غارت، چپاول، تاراج، استفاده نامشروع، غارت كردن ( شهري كه اشغال شده )، چاپيدن .
تلاطم، متلاطم شدن ، شاخه هاي خشك را زدن ، هرس كردن ، چيدن ، زدن ( موي وغيره )، دستياپاي كسي را بريدن ، باتنبلي حركت كردن ، شلنگ برداشتن .
داراي گوش آويخته ( مثل خرگوش ).
خراميدن ، رقصيدن ، جست وخيز كردن ، شلنگ انداختن ، تاخت رفتن ( اسب وغيره )، بجستوخيز درآوردن ، جست وخيز وشلنگ تخته ، تاخت، حركت خرامان .
هرس كننده ، قطع كننده .
لق، شل، ول، شل وآويزان .
يك وري، متمايل بيك طرف، بي قرينه ، كج، غير متعادل.
پرگو، وراج، پرحرف.
پرحرفي.
(تش. ) وابسته به فاصله ميان چشم ومنقار پرندگان (lore).
تعيين خط سير هواپيمايا كشتي بوسيله مخابرات راديوئي.
صاحب، خداوند، ارباب، خداوندگار، فرمانروا، لرد، شاهزاده ، مالك ، ملاك ، حكمروائي كردن ، مانند لرد رفتار كردن ، عنوان لردي دادن به .
بزرگترين لرد انگليس كه بامورقضائي رسيدگي كرده ومهردارسلطنتي ومشاور مخصوصپادشاه ورئيس مجلس اعيان ميباشد.
( سابقا ) متصدي وسرپرست تفريحات ونمايشات مخصوص عيد تولد مسيح.
لرد( بصورت خطاب )، لرد كوچك .
لردكوچك يا بي اهميت.
(طب) انحناي زياد ستون فقرات بطرف جلو.
يكشنبه ( كه بعقيده مسيحيان عيسي در آنروز از مرگ برخاسته ).
دعاي خداوند.
شام خداوند، شام واپسين ( يعني شامي كه عيسي قبل از دستگيري ومصلوب شدنشباحواريون خود صرف نمود).
ميز مخصوص شراب ونان و عشاي رباني.
لردي، اربابي، آقائي، سيادت، بزرگي.
آموزش، معرفت، دانش، مجموعه معارف وفرهنگ يك قوم ونژاد، فرهنگ نژادي، افسانه هاوروايات قومي، فاصله بين چشم ومنقار ( يا دماغ ) حيوانات.
ذره بين يا عينك دسته داري كه در اپراها ونمايشگاههابكارميرود، عينك دسته بلند، عينك ، عينك پنسي، عينك مخصوص روي بيني.
( روم قديم ) زره سينه وبالاتنه ، ( ج. ش. ) پوسته سخت حافظ جانوران ( مثل صدف وحلزون وغيره .
داراي پوسته محافظ، كاسه دار ( مثل لاك پشت ).
(ج. ش. ) طوطي كوچك استراليائي كه از شهد گلها تغذيه ميكند.
(ج. ش. ) دونوع بوزينه تنبل سيلان وهندوستان .
گمشده ، از دست رفته ، بربادرفته ، نابودشده ، متروك ، نوميد.
كاميون ، باركش، ماشين باري.
(ج. ش. ) طوطي استراليا ( از جنس lorius ).
( loseable) از دست رفتني، برباد رفتني.
گم كردن ، مفقود كردن ، تلف كردن ، از دست دادن ، زيان كردن ، منقضي شدن ، باختن ( در قمار وغيره )، شكست خوردن .
عقب افتادن ، فرصت خود را از دست دادن .
(د. گ . ) شكست خوردن ، توفيق نيافتن .
( losable) از دست رفتني، برباد رفتني.
(د. گ . ) آدم بيكاره .
بيكارگي.
بازنده ، ورق بازنده ، اسب بازنده ، ضرر كننده .
باخت، زيان ، ضرر، خسارت، گمراهي، فقدان ، اتلاف ( درجمع ) تلفات، ضايعات، خسارات.زيان ، اتلاف، تلفات، فقدان .
ضريب اتلاف.
كالائي كه با ضرر فروخته ميشود ( براي جمع كردن مشتري ).
فقدان دقت.
داراي مفاصل نرم وقابل انحنائ ( مثل كساني كه عمليات آكروباسي ميكنند)، آكروبات.
پر اتلاف.
( ماضي واسم مفعول فعل lose) گمشده ، از دست رفته ، ضايع، زيان ديده ، شكست خورده گمراه ، منحرف، مفقود.
بسي، بسيار، چندين ، قواره ، تكه ، سهم، بخش، بهره ، قسمت، سرنوشت، پارچه ، قطعه ، توده انبوه ، قرعه ، محوطه ، قطعه زمين ، جنس عرضه شده برايفروش، كالا، بقطعاتتقسيم كردن ( باout )، تقسيمبندي كردن ، جوركردن ، بخش كردن ، سهم بندي كردن .
( lotah) ( هندوستان ) قمقمه مسي يا برنجي.
( lota) ( هندوستان ) قمقمه مسي يا برنجي.
(=seducer) اغوا كننده ، گمراه كننده زنان .
زيست كننده بر روي امواج سريع السير، موج زي، سيلاب زي ( درمورد گياه وجانور ).
شويه ، شستشو، محلول طبي مخصوص شستشويا ضد عفوني كردن صورت وغيره ، لوسيون .
(lotto) لوتو ( نوعي بازي ).
(lotus) (گ . ش. ) كنار (konar)، درخت كنار، درخت سدر، (گ . ش. ) يكجور نيلوفر آبي.
(م. ل. ) كنار خوار، ( مج. ) آدم خيالپرست وبيكاره وتنبل.
(د. گ . ) خيلي زياد، بسيار، فراوان .
غارتگر.
قرعه كشي، بخت آزمائي، لاطاري، (مج. ) امر شانسي، كار الله بختي، شانسي، قرعه .
( loto) لوتو ( نوعي بازي ).
(lotos) (گ . ش. ) كنار (konar)، درخت كنار، درخت سدر، (گ . ش. ) يكجور نيلوفر آبي.
(م. ل. ) كنار خوار، ( مج. ) آدم خيالپرست وبيكاره وتنبل.
باصداي بلند، بلند آوا، پر صدا، گوش خراش، زرق وبرق دار، پرجلوه ، رسا، مشهور.
بلند شدن ( صدا)، صدا را بلند كردن .
پر سر وصدا، پرهياهو، وراج، داراي صداي بلند، بلند آواز.
بلند گو.
(د. گ . - ايرلند ) درياچه ، استخر، آب دريا.
لميدن ، لم دادن ، محل استراحت ولم دادن ، اطاق استراحت، سالن استراحت، صندليراحتي، تن آسائي، وقت گذراني به بطالت.
قطار داراي سالن استراحت وتفريح.
كسيكه در نيمكت يا در سالن انتظار استراحت ميكند.
( اسكاتلند ) خيز، فرار، گريز، خيززدن ، فرار كردن ، ذره بين كوچك .
werewolf =.
اخم، عبوس، ترشروئي، هواي گرفته وابري، اخم كردن .(lower) تيره شدن ، اخم، تغيير، اخم كردن ، گرفته شدن .
تيره وگرفته ، داراي ابرهاي تيره وپر رعد وبرق.
شپش، شپشه ، شته ، هر نوع شپشه يا آفت گياهي وغيره شبيه شپش، شپش گذاشتن ، شپشه كردن .
شپشو، كثيف، چركين ، اكبيري، نكبت، پست.
سرفرود آوردن ، آدم بي دست وپا، آدم نادان ونفهم، بيشعور دانستن ، ريشخندكردن ، نفهمي نشان دادن ، ولگردي كردن .
دهاتي وار، مسخره ، بيشعور، خام دست وبي اطلاع.
بادگير، گنبد روزنه دار، ( براي روشنائي يادودكش )، فانوس، دودكش بخاري، منفذدودكش، نما، حائل.
بادگير، گنبد روزنه دار، ( براي روشنائي يادودكش )، فانوس، دودكش بخاري، منفذدودكش، نما، حائل.
دوست داشتني، محبوب، جذاب.
(گ . ش. ) انجدان رومي.
مهر، عشق، محبت، معشوقه ، دوست داشتن ، عشق داشتن ، عاشق بودن .
سر وسرعاشقانه ، عشق وعاشقي، معاشقه .
(گ . ش. ) سياهدانه دمشقي، نوعي گل ساعت.
صندلي يانيمكت دسته دار دو نفري.
بيمار عشق، دلباخته .
محبوب، دلپذير، عاشق، مطبوع.
دوست داشتني، محبوب، جذاب.
(ج. ش. ) طوطي سبز وكوچك ، مرغ عشق.
بي عشق.
دلخسته عشق، عاشق دلخسته ، غمزده عشق، ماتم زده عشق، شيدا.
دوست داشتني، دلپذير، دلفريب.
عشق ورزي.
عاشق، دوستدار، فاسق، خاطرخواه .
دوستدار، محبت آميز، بامحبت، محبوب.
مهرباني، لطف وعنايت، مرحمت، عطوفت، محبت.
(.nand .vt.vi)(=moo) صداي گاو، مع مع كردن ، (.nand .adj. adv) پست، كوتاه ، دون ، فرومايه ، پائين ، آهسته ، پست ومبتذل، سربزير، فروتن ، افتاده ، كم، اندك ، خفيف، مشتعل شدن ، زبانه كشيدن .
چراغ نور پائين جلو اتومبيل.
( طب ) فشار خون كم يا پائين .
نمايشنامه مضحكي كه از زندگي مردم طبقه سوم اقتباس شده .
خوار وخفيف، بي آبرو، بي شرف، بيشرمانه ، حقايق امر، اصل حقيقت، سقوط.
(LF) بسامد كم.امواج راديوئي داراي تناوب اندك ، دون بسامد.
باشدت كم، ( در مورد صدا ) داراي صداي گرفته .
زمين پست، پستي زمين .
ساحل نشين ، ساكن نواحي پست.
پست، فرومايه ، مقام پست وكوچك ، در سطح پائين .
زبان سطح پائين .
تلفيق سطح پائين .
تكليف سطح پائين .
آهسته آهسته ، حركت يواشترازمعمول براي عادت كردن به حمل بار سنگين .
عشاي رباني ساده ( بدون موسيقي وسراينده ).
كوته فكر، كوته نظر، داراي فكر بد وپست.
( درمورد لباس زنان ) يقه باز، دكولته .
( درمورد لباس زنان ) يقه باز، دكولته .
پائين رتبه .
رقم پائين رتبه .
صافي پائين گذر.
فشار كم، فشار خفيف، سهل العبور.
كند، بطئي.
داراي روحيه بد، گرفته ، كدر، افسرده ، دل مرده ، دلتنگ .
اولين يكشنبه بعد از عيد پاك .
( دربرق ) داراي فشار ضعيف، داراي ولتاژكم.
( در مورد بنزين ) داراي خاصيت فراري (farraari)، اندك .
جزر ومد خفيف، جزر فرو كشنده ، كمترين حد.
جزر ومد خفيف، فروكش آب رودخانه .
فرومايه ، بد اصل، بد گوهر، پست.
عضو حزب محافظه كار قديم، ميز چهارپايه كشودار.
بيتربيت، پست، فرومايه .
بي فرهنگ ، بي ادب، بيسواد، داراي سليقه پست.
(.viand .vt.adj) پائين آوردن ، تخفيف دادن ، كاستن از، تنزل دادن ، فروكش كردن ، خفيف كردن ، پست تر، پائين تر، (.viand .vt.n)اخم، عبوس، ترشروئي، هواي گرفته وابري، اخم كردن .
كران پائين .
حروف كوچك .
طبقه پست وپائين اجتماع، طبقه سوم.
انتقاد نسبت به مندرجات متن كتاب مقدس.
قارچ بدون كلاهك هاگ .
حد پائيني، حد تحتاني.
(lowest) خيلي پست تر، پائين تر، پائين ترين ، اسفل.
شخصي كه از طبقه پائين است، پست، فرومايه .
تيره وگرفته ، داراي ابرهاي تيره وپر رعد وبرق.
(most lower) خيلي پست تر، پائين تر، پائين ترين ، اسفل.
(ر. ) كوچكترين مضرب مشترك .
پستي، فرومايگي، فروتني.
پستي، فرومايگي، فروتني، بي ادبي.
خوار، دون ، پست، صغير، افتاده ، فروتن ، بي ادب، بطورپست.
(د. گ . ) آرام، ساكت.
پائين گذار.
اكسيژن مايع، آزاد ماهي دودي.
خط اريب، خط مايل.
باوفا، وفادار، صادق، وظيفه شناس، صادقانه ، ثابت، پا برجاي، مشروع.
وفادار نسبت بتاج وتخت.
وفاداري، صداقت، وظيفه شناسي، ثبات قدم.
لوزي، شكل لوزي، قرص لوزي شكل.
(play long) صفحه دور، صفحه دولاني.
آدم كودن ، آدم بي دست وپا، ملوان تازه كار، خام دستي كردن .
( د. ن . ) خط عمودي بر روي صفحه قطب نما.
( د. ن . ) سوراخي در نوك كشتي نزديك دگل كه طناب دگل بوسيله آن بالا وپائين ميرود.
(lubricious) ليز، نرم.
روان سازنده ، لينت دهنده ، روغن ، چرب كننده .
روغن زدن ، روان كردن .روان سازنده ، چرب كردن ، ليز كردن .
روغن زني، گريس زني.روغنكاري.
دستگاه روغن زني.
ليز، نرم، هرزه ، بيقرار، بي ثبات، لغزنده ، گريز پا.
نرمي، لينت، شهواني بودن ، چربي، چرب بودن .
جايگاه مخصوص روغن كاري ماشين ، محل روغن كاري، چال، چاله سرويس.
اسم خاص مذكر، وابسته به لوقا، وابسته بانجيل لوقا، لوقائي.
پنجره عمودي خوابگاه .
روشني، شفافي.
تابناك ، روشن وشفاف.
(alfalfa، lucerne) (گ . ش. ) يونجه ( در آمريكا alfalfa گويند ).
(alfalfa، lucern) (گ . ش. ) يونجه ( در آمريكا alfalfa گويند ).
شفاف، روشن ، واضح، درخشان ، زلال، براق، سالم.
روشني، وضوح، آشكاري، دوره سلامتي وهوشياري، روشن بيني، شفاف بودن .
شيطان .
رنگ دانه شب تاب.
نورافشان ، نوراني، شب تاب، درخشان .
( روم قديم ) الهه زايمان ، ( مج. ) زائو، ماما.
شانس، بخت، اقبال، خوشبختي.
خوش اقبال، بختيار، خوش يمن ، خوش قدم.
سودمند، پرمنفعت، نافع، موفق.
سود، پول، مال.
بانور چراغ كار كردن ، دوده چراغ خوردن ، شب زنده داري كردن وزحمت كشيدن .
مطالعه سخت، دود چراغ خوري، شب زنده داري.
زحمتكش، دود چراغ خور.
نوراني، روشن ، نور افشان ، واضح.
خنده آور، مضحك ، مزخرف، چرند.
( طب ) طاعون ، كوفت، سيفيليس، سفليس.
سفليسي.
قسمت جلو باد كشتي، حركت كشتي درجهت باد، حركت لنگري جرثقيل، قلاب مخصوص بلندكردن چيزهاي سنگين ، سركشتي را در جهت بادگردانيدن ، لنگر پيدا كردن ( جر ثقيل ).
گوشك ، گوش پوش، آويزه ، دسته ياهرچيزي كه بوسيله آن چيزي را حمل يا بياويزند، هر عضو جلو آمده چيزي، ديرك ، تير، آدم كله خر، كودن ، عذاب دادن ، بزوركشيدن ، كشيدن وبردن ، قالب زدن ( بزو)، گنجانيدن ، پس زدن دهنه اسب، سنگين حركت كردن .
توشه ، بنه سفر، جامه دان ، اثاثه .
زورق بادبانيكه يك يا چند بادبان چهار گوش داشته باشد.
( مع. ) كارگر سنگ شكن ، ( اسكاتلند ) ظرف يا سطل چوبي دسته دار.
بادبان چهارگوشي كه بطور اريب به زورق يا قايق آويخته شود.
محزون ( بطور اغراق آميز يا مضحك )، اندوهگين ، غم انگيز، حزن انگيز، تعزيت آميز.
اسم خاص مذكر، وابسته به لوقا، وابسته بانجيل لوقا، لوقائي.
لوقا، نام طبيب پولس رسول كه انجيل لوقا بدومنسوب است.
نيمگرم، ولرم، ملول، غير صميمي، بي اشتياق.
آرام كردن ، فرونشاندن ، ساكت شدن ، لالائي خواندن ، آرامش، سكون ، آرامي.
لالائي، لالائي خواندن .
( د. گ . ) دودكش، نوك دودكش.
( طب ) كمر درد، پشت درد، دردپشت.
كمري، واقع در كمر، در مهره پشت، مهره كمر، ناحيه كمر.
تخته ، الوار، تيربريده ، الوار را قطع كردن ، چوب بري كردن ، سنگين حركت كردن ، سلانه سلانه راه رفتن .
تير فروش، الوار فروش.
چوب بر، كسيكه الوار وتير اره ميكند.
تير فروش، الوار فروش.
محوطه ياحياط تير فروشي كه الوار در آن انباشته شده .
واحد تشعشع برابر مقدار نوري كه از يك شمع معمولي بين المللي ساطع ميگردد، (تش. )حفره يا مجراي عضو لوله اي شكل، ( گ . ش. ) حفره سلولي درون جدار گياه .
دستگاه نورافكن مركب از حباب ودستگاه انعكاس نور وغيره .
( داروسازي) تركيب خواب آور.
تشعشع، روشنائي.
جسم روشن ، جرم آسماني، جرم نورافكن آسماني، آدم نوراني، پر فروغ، شخصيتتابناك .
(ك . ) روشن كردن ، درخشان كردن ، نوراني كردن ، منور كردن .
پرتو افكندن ، ساطع شدن .
تابناكي، ( فيزيك ) پديده نورافشاني جسمي پس از قرار گرفتن درمعرض تابش اشعه ، شب تابي.
شب تاب، درخشان ، تابناك .
شب تاب، درخشان ، تابناك .
نقاش سايه روشن نما.
نور افكني، جسم نوراني، فروغ، فروزندگي، درخشش.
درخشان ، شب نما.درخشان ، فروزان ، روشني بخش، نوراني، تابان .
( فيزيك ) نيروئي كه تبديل به اشعه نوراني ميشود، نيروي قابل تبديل بنور.
جريان تشعشع در طول موج مرئي.
رنگ شب نما.
( آمر. ) آدمكودن ، آدم ناشي وخام دست.
قلنبه ، كلوخه ، گره ، تكه ، درشت، مجموع، آدم تنه لش، توده ، دربست، يكجا، قلنبه كردن ، توده كردن ، بزرگ شدن .
محروم شده از حقوق اجتماعي وسياسي وغيره .
سنگين ، گنده ، تنه لش، لخت (lakht)، كودن .
موج دار، متلاطم، ناهنجار، قلنبه ، ناصاف، سنگين .
(actinomycosis) ( دامپزشكي ) بيماري ' آكتينوميكوز'.
( روم قديم ) الهه ماه ، ماه .
( ج. ش. ) پروانه بيد خالدار بزرگ آمريكائي.
ديوانگي، جنون ، حماقت.
قمري، ماهي، وابسته بماه ، ماهتابي، كمرنگ .
(ش. - طبي ) نيترات نقره بفرمول NO3 Ag، سنگ جهنم.
(نج. ) خسوف، ماه گرفتگي.
هلالي، بشكل هلال.
ديوانه ، مجنون ، ماه زده .
افراد افراطي وتندرو گروه هاي حزبي.
يك ماه قمري.
ناهار، ظهرانه ، ناهار خوردن .
ناهار، غذاي مفصل.
رستوران يا محلي كه غذاهاي مختصر و سبك را مي فروشد.
رستوراني كه غذاهاي مختصر وآماده دارد.
حمله جنون ، حركات جنون آميز.
ماه كوچك ، ماهواره ، ستاره صغير، هلالي شكل، نعل اسب، پنجره بالاي در.
ريه ، جگر سفيد، شش.
حمله ناگهاني (مثلا با شمشير )، پرتاب ناگهاني، جهش، پيشروي ناگهاني، خيز، جهش كردن ، خيز زدن .
پرتاب كننده ، ضربت زننده ، جهش كننده .
(ج. ش. ) ماهيان ريه دار ( از رده فرعي dipnoi).
(گ . ش. ) سينه دارو، سفيد دارو، شش گياه .
خورشيدي وماهي، شمسي وقمري.
وابسته بحركت جزر ومد در اثر ماه .
فاصله زماني بين عبور ماه از نقطه اي وايجادمد در آن نقطه .
( د. گ . - آمر. ) آدمكله خر.
( اسكاتلند ) كبريتي كه بكندي آتش ميگيرد، مشعل، دود چپق وپيپ.
(گ . ش. - ج. ش. ) شبيه هلال، هلالي، داراي اجزائ هلالي شكل.
(تش. ) هلال ته ناخن ، (ج. ش. ) هر عضو هلالي، هلال.
احمق، ديوانه .
فاحشه خانه ، جنده خانه .
روز فوريه .
شبيه گرگ ، سبع، درنده ، گرگ وار.
شبيه گرگ ، سبع، درنده ، گرگ وار.
گرد زرد رازك ، خاكه تلخه كه بعنوان داروي مسكن استعمال ميشود.
( طب) قرحه آكله ، سل جلدي، ( نج. - باحرف بزرگ ) صورت فلكي ' گرگ ' يا' سرحان '.
( طب ) سل جلدي، قرحه آكله .
چرخش ناگهاني كشتي بيك سو، كج شدن ، فريب، خدعه ، گوش بزنگي، آمادگي، شكستفاحش، نوسان ، تلوتلو خوردن .
دزد، داراي نوسان يا تلوتلو.
آدم تن لش، آدم تنبل.
وسيله تطميع، طعمه يا چيز جالبي كه سبب عطف توجه ديگري شود، گول زنك ، فريب، تطميع، بوسيله تطميع بدام انداختن ، بطمع طعمه يا سودي گرفتار كردن ، فريفتن ، اغوا كردن .
فريب دهنده .
رنگ پريده ، ترسناك ، تيره ، مستهجن ، بطورترسناك ياغم انگيز، موحش، شعله تيره ، شعله دودنما، رنگ زرد مايل به قرمز، كم رنگ وپريده ، زننده .
كمين كردن ، در تكاپو بودن ، دركمين شكار بودن ، در انتظار فرصت بودن ، دزدكي عملكردن ، در خفا انجام دادن .
خوشمزه ، لذيذ، شيرين ، دلپذير، شهوت انگيز.
پر آب، آبدار، شاداب، پرپشت، با شكوه ، مست كردن ، مشروبخوار، الكلي.
شهوت، هوس، حرص وآز، شهوت داشتن .
زرق وبرق، درخشندگي، جلوه ، درخشش، لوستر، درخشيدن ، جلوه داشتن ، برق زدن .
ظروف سفالين براق.
شهواني.
سركيفي، شادماني، سرچنگي، پرشهوت، شهواني.
پاك كردن ، تطهير كردن .
زرق وبرق، درخشندگي، جلوه ، درخشش، لوستر، درخشيدن ، جلوه داشتن ، برق زدن .
پارچه براق، يك سيم عود، ( ج. ش. ) نوعي پروانه .
فروزنده ، رخشان ، رخشنده ، پر زرق وبرق، پر جلوه .
سرشماري، دوره پنج ساله .
خوش بنيه ، تندرست، قوي، شهوت انگيز.
غرابت طبيعت، بازي طبيعت، خوشمزگي طبيعت، خرق عادت.
(مو. ) نوازنده عود.
گل (gel) گل يا سيمان مخصوص درزگيري وبتونه ، حلقه لاستيكي مخصوص دهانه بطري، مهروموم كردن ، درزگيري كردن ، عود زدن ، عود.
( تش. ) وابسته بجسم زرد تخمدان يا زرده تخم مرغ (luteum corpus).
ماده زرد رنگي بفرمول O2 H56 0C4.
موجب ايجاد جسم زرد( در تخمدان ) شدن ، جسم زرد ايجاد كردن .
(م. م. ) شبيه گل، گلي، زرد طلائي.
زرد مايل بسبز.
پارچه براق، يك سيم عود، ( ج. ش. ) نوعي پروانه .
وابسته به مارتين لوتر، كليساي لوتران .
عقايد لوتر وكليساي او.
عود زن ، سازنده عود، عود نواز.
جابجاكردن ( در مورد استخوان ها )، در رفتن مفاصل يا استخوانها.
در رفتگي مفصل استخوان .
تجمل، تجملي، لوكس.
پرنعمتي، وفور، فراواني، پربركتي، شكوه وجلال، فراوان ، حاصلخيزي، انبوهي.
وافر، مجلل، انبوه ، پربركت.
پربركت شدن ، حاصلخيز شدن ، پرپشت شدن ، فراوان شدن ، وفور يافتن ، شكوه يافتن ، آب وتاب زياد دادن ، درتجمل زيستن ، خوشگذران .
خوش گذران ، داراي زندگي تجملي، مجلل.
خوش گذراني، تجمل عياشي، عيش، نعمت.
(ج. ش. ) تازي بوئي (bloodhound).
داراي رگه ها يا باريكه هاي خاكستري.
داراي رگه ها يا باريكه هاي خاكستري.
كسي كه تصور ميكند گرگ شده است، آدمي كه بشكل گرگ در آمده باشد.
تصور اين كه شخصي تبديل به گرگ شده ، تبديل به هيبت گرگ در اثر جادو وغيره .
دبيرستان فرانسوي.
سالن سخنراني عمومي، سالن بحث.
(گ . ش. ) ليخنس.
(lycopodium، moss club) (گ . ش. ) پنجه گرگي.
(lycopod، moss club) (گ . ش. ) پنجه گرگي.
ماده منفجره نيرومندي كه قسمت اعظم آن مركب از اسيد پيكريك ميباشد.
آب قليائي، قلياب صابون پزي، قليا زدن .
(ج. ش. ) انواع حشرات كوچك مكنده .
دروغگوئي.
دوران استراحت ونقاهت بعد از زايمان ، در بستر خوابي، دوره نفاس.
(ج. ش. ) تازي بوئي (bloodhound).
لنف، چشمه يا جوي آب، آب زلال، جراحت، چرك ، شيره غذائي.
سلول لنف.
غده لنفاوي.
غده ساده وكوچك لنفاوي.
ورم غده هاي خلطي، آماس غدد لفناوي.
لنفاوي، لنف بر، بلغمي، موجد لنف.
( طب ) ايجاد غدد مركب از بافت هاي لنفي در قسمت هاي بدن .
سلولي كه تبديل بذره سفيد يا بيرنگ بلغم ياخلط ميگردد، سلول نرسيده لنفي.
نوعي از گويچه هاي سفيد خون كه يك هسته دارد.
ازدياد گلبولهاي سفيد يك هسته اي خون .
ورم غده هاي لنفاوي، بيماري هوچكين ، مرض مسري ومقاربتي ويروسي.
لنفاوي، خلطي، شبيه بلغم يا خلط مائي.
( طب ) غده مركب از بافت لنفاوي.
( در مورد غده ) داراي بافت لنفي.
( در مورد غده ) داراي بافت لنفي.
تشكيل بافت لنفي.
تيز بين ، مانند جانور سياه گوش.
بدون محاكمه مجازات كردن ياكشتن ( توسط جماعت )، دركوچه وبازار گرداندن ومجازاتكردن ، بدنام كردن ، زجر كشي كردن .
مجازات مجرمين بدون رسيدگي قضائي وقانوني.
(ج. ش. ) سياه گوش، وشق، صورت فلكي شمالي.
تيزبين ، تيز هوش.
باپياز تهيه شده ، پياز دار.
خشك شده بوسيله انجماد سخت، بدست آمده در اثر خشك شدن بوسيله انجماد.
خشك شده بوسيله انجماد سخت، بدست آمده در اثر خشك شدن بوسيله انجماد.
(drying ezfree)خشك كردن چيزي بوسيله منجمد كردن آن در لوله هي خالي از هوا.
داراي عدم تجانس با مايعي كه درآن پراكنده شده ( مثل سريشم )، ناپراگن .
لير ( واحد پول )، (مو. ) بربط، چنگ ، (نج. ) صورت فلكي ' بربط '.
بشكل چنگ يا بربط.
(lyra)(مو. ) چنگ ، بربط.
(ج. ش. ) سه نوعمرغ شاخه نشين گنجشكي استراليا از جنس menura.
مناسب براي نواختن يا خواندن باچنگ ، بزمي، غزلي، موسيقي يا شعربزمي.
غزل سرائي، پيروي از سبك اشعاربزمي.
غزل سرائي، پيروي از سبك اشعار بزمي.
سراينده اشعاربزمي.
حاصل تجزيه سلولي، محصول زوال وفساد تدريجي سلول.
بوسيله ' ليزين ' تجزيه سلولي بعمل آوردن .
نظريه اي كه معتقد است عوامل جسماني وبدني وشرايط محيط در وراثت موثر است.
سقوط وزوال تدريجي مرض (مانند تب )، فروكش، زوال وفساد سلول وغيره ، تحليل، كافتن .
سيزدهمين حرف الفباي انگليسي، مرتبه دوازدهم يا سيزدهم، هر چيزي بشكل حرف M.
نامرتب لباس پوشيدن ، لباس ژوليده .
پيشوندي بمعني ' فرزند'.
وابسته برقص مرگ ، مهيب، ترسناك ، خوفناك .
( macaque) (ج. ش. ) نوعي ميمون دنياي قديم، بوزينه دمكوتاه شبيه انسان .
سنگ فرش، سنگ فرش كردن خيابان .
( macaca) (ج. ش. ) نوعي ميمون دنياي قديم، بوزينه دمكوتاه شبيه انسان .
خوشابحال گفتن ، اقوال عيسي كه در طي آن ' خوشابحال' ذكر شده .
رشته فرنگي، ماكاروني، جوان خارج رفته ، ژيگولو، (ج. ش. ) نوعي پنگوئن يا بطريق.
وابسته به ماكاروني، شعر ملمع.
نان شيريني مركب از شكر و زرده تخم مرغ و بادام، نان بادامي، ماكاروني، آدم لوده و مسخره ، آدم جلف و خود ساز.
(ج. ش. ) طوطي دم بلند آمريكاي جنوبي.
خانواده ميهن پرستان مكابي يهود، مكابيان .
انفيه جزاير مارتينيك .
پوست جوز، گل جوز، راف، گرز( zgor)، كوپال، چماق زدن ، گول زدني، فريب، چماق.
اختلاط، مخلوط، مخلوطي از سبزيجات پخته كه در سالاد يا روي لرزانك وامثال آن بكار ميرود.
مقدوني.
لاغر كردن ، (مج. ) ظلم كردن بر، زجر دادن ، خيساندن ، خيس شدن .
لاغري، زجر، خيساندن .
مكانيك ، ماشين چي.
كارد بزرگ و سنگين .
وابسته به عقايد سياسي ' ماكياولي'.
مزغل داركردن ، سوراخ برج يا سنگر.
مزغل سازي.
دسيسه كردن ، نقشه كشيدن ، تدبير كردن .
دسيسه ، تدبير، طرح.
دسيسه كار، طراح نقسه .
ماشين .ماشين ، دستگاه ، ماشين كردن ، با ماشين رفتن .
نشاني ماشين .
مبتني بر ماشين .
برسي ماشين .
رمز ماشين ، دستورالعمل هاي ماشين .
چرخه ماشين .
خطاي ماشين .
عيب ماشين ، نقص ماشين .
مسلسل، به مسلسل بستن .
مسلسل چي.
دستورالعمل ماشين .
وقفه ماشين .
زبان ماشين .
فراگيري ماشين .
ساخته شده بوسيله ماشين .
ماشين گرا.
خواندني توسط ماشين .
بازشناختي توسط ماشين .
نمايش ماشيي.
رانش ماشين .
كارگاه محاسبات ماشيني.
وقت ماشين .
ابزار ماشيني.
ترجمه ماشيني.
كلمه ماشين .
ماشين وار.
ماشين آلات.ماشين ها، دستگاه ، تشكيلات و سازمان .
ماشين كار، چرخكار، ماشين ساز.
ماشين كار، چرخكار، ماشين ساز.
پالتوي باراني، پارچه باراني.
( ج. ش. ) ماهي خال مخالي، ماهي اسقومري.
پتوي ضخيم، قايق كف پهن چارگوش، كت كوتاه و سنگين .
پالتوي باراني، پارچه باراني.
لكه ياخطي كه دراثر تاشدن كاغد دوتائي چاپ شده باشد، دوتائي چاپ شدن ، لك كردن ، لكه .
(مع. ) ' اندالوزيت' نرم وشفاف، بلور زوج، بلور دوتائي.
توري ضخيم و ريشه دار.
گره توري بافي.
درشت، كلان ، درشت دستور.رشد زياد، دراز، بزرگ ، بطور غير عادي.
درشت همگزار.
درشت فراخوان .
درشت اعلان .
درشت تعريف.
بسط درشت دستور.
درشت زا.
درشت دستور.
دانش طولاني كردن عمر(از راه رژيم غذائي).
درشت برنامه ، دستورالعمل هاي درشت.
جهان ، دنيا.
(گ . ش. ) هاگدان بزرگ ، لبه هاگ بزرگ گياه ، گلبول قرمز بزرگ .
تحولات عظيم سير تكامل.
(گ . ش. ) سلول جنسي ماده بزرگتر، كلان گانه .
درشت دستور.
(جنين شناسي) سلولهاي بزرگتري كه در اثر تقسيم سلولي نامساوي تخم ايجاد ميشود.
علامت' -' كه بالاي حروف صدادار گذارده ميشود تا صداي آن بلندتر شود.
هسته بزرگتر، هسته سلولي بزرگتر.
ماده شيميائي كه براي رشد و نمو و تغذيه گياه لازم است.
(طب) ياخته بيگانه خوار درشت، كلان خوار.
درشت برنامه نويسي.
داراي بالهاي دراز يا بزرگ ، بزرگ بال.
درشت نمود، نمودار به چشم، مرئي (قابل روئيت بدون ميكروسكپ و غيره كه كلمه مخالفآن microscopic يعني ذره بيني است).
(ج. ش. ) مربوط به دسته دم درازان از سخت پوستان ، وابسته به خرچنگ هاي دريائي.
لكه دار كردن ، آلودن ، بي عفت كردن ، لكه دار.
لكه دار كردن ، ملوث نمائي.
لكه خورشيد ( macula)، لكه ، سياهي، خال، لكه دار كردن .
ديوانه ، عصباني، از جا در رفته ، شيفته ، عصباني كردن ، ديوانه كردن .
ديوانه ، عجول.
پزشك ديوانگان .
جزيره مالاگازي.
ديوانه ، آدم بي پروا و وحشي.
ديوانه كردن ، عصباني كردن ، ديوانه شدن .
ديوانه كننده .
ريشه روناس، روناس، با روناس رنگ زدن .
(گ . ش. ) تيره روناسيان (Rubiaceae).
ديوانه كننده ، ديوانه از غضب، برافروخته ، از كوره در رفته .
ديوانه مانند.
ساخته شده ، مصنوع، ساختگي، تربيت شده .
ساختگي، تقلبي، مصنوعي، بزك كرده .
بانو، خانم، مادام، فاحشه .
بانو، خانم، مادام، فاحشه .
دوشيزه ، مادموازل، دختر خانم.
نام جزيره اي است در اقيانوساطلس، شراب محصول مادريا.
تيمارستان .
مرد ديوانه .
ديوانگي.
(mandoline) (مو. ) ماندولين ، عود فرنگي.
تصوير حضرت مريم، بانوي من ، خانم من .
(گ . ش. ) گل سوسن ، گل سوسن سفيد.
پيراهن درشت باف سفيد نخي، ( با حرف بزرگ ) شهر مدرس.
شعر بزمي، سرود عاشقانه چند نفري.
آبگوشت غليظ گوجه فرنگي.
( madrono، madrone) (گ . ش. ) توت فرنگي درخت، انگور خرس(Ericaceas).
( madrona، madrona) (گ . ش. ) توت فرنگي درختي، انگور خرس (Ericaceas).
( madrone، madrona) (گ . ش. ) توت فرنگي درختي، انگور خرس (Ericaceas).
(گ . ش) منداب شتري.
پيچ، خم دور، گردش، راه پر پيچ وخم، پيچ وخم داشتن ، مسير پيچيده اي را طيكردن ، چماب.
حامي و حافظ علم وادب.
طوفان يا گرداب شديد.
حوريان زيباي ملازم ديونيسوس، زنان باده گسار.( menad) ( مذهب يونان ) حوري زيبائي كه ملازم ديونيسوس بوده ، زن باده گسار.
استاد، رهبر اركستر، معلم.
هلهله كردن ، شادماني كردن .
(ج. ش) كلاغ جاره اروپائي، كلاغ زنگي.
مجله ، انبار مهمات، مخزن ، خشاب اسلحه ، خزانه .مجله ، مخزن .
فاحشه تائب، اسم خاص مونث، دارالتاديب فواحش.
كرم حشره ، كرم پنير، خرمگس، وسواس.
مجوسيان .
جادوگر، مجوسي (.adj and .n).
جادو، سحر، سحر آميز.
چراغ عكس، فانوس شعبده .
جادوئي، وابسته به سحر و جادو، سحر آميز.
جادوگر، مجوسي.
آمرانه ، ديكتاتوروار، مطلق، داراي اختيار.
رياست كلانتري يا دادگاه بخش، قاضي.
دستوري، آمرانه ، قاطع، قطعي، امري، مقتدر.
رئيس كلانتري، رئيس بخش دادگاه ، دادرس.
رياست كلانتري، دادگاه بخش، دادرسان .
خمير مواد معدني يا آلي، درده .
فرمان كبير يا فرمان آزادي صادره از طرف جان پادشاه انگليس در سال .
فرمان كبير يا فرمان آزادي صادره از طرف جان پادشاه انگليس در سال .
با درجه عالي، با امتياز زياد (درجه علمي).
كارت مغناطيسي.
بلند نطر، بزرگوار، راد.
جوانمردي، رادمردي، بزرگواري، بزرگي طبع، علو طبع، بلند همتي.
نجيب زاده ، آدم متنفذ، متشخص.
شكوه ، عظمت، بزرگي، بخشش، كرم.
منيزي، طباشير.
(مع. ) كاربنات منيزيوم طبيعي بفرمول MgCo3.
(ش. ) فلز منيزيم(Mg).
مغناطيس، آهن ربا.آهن ربا، مغناطيس، جذب كردن .
آهن ربائي.مغناطيسي، آهن ربا.
تقويت كننده مغناطيسي.
كارت مغناطيسي.
دخشه مغناطيسي.
چنبره مغناطيسي، هسته مغناطيسي.
گرده مغناطيسي.
طبله مغناطيسي.
ميدان مغناطيسي.
غشائ مغناطيسي.
سيل مغناطيسي.جريان مغناطيسي.
نوك مغناطيسي.
مركب مغناطيسي.
كارت معين مغناطيسي.
قطب مغناطيسي.
ضبط مغناطيسي.
انباره مغناطيسي.
نوار مغناطيسي.
نوار مغناطيسي خوان .
انباره نوار مغناطيسي.
واحد نوار مغناطيسي.
غشائنازك مغناطيسي.
جذبه ، كشش.خاصيت مغناطيسي، آهن ربائي.
آهن مغناطيسي، (مع. ) كلوخه طبيعي آهن بفرمول (Fe3O4).
قابل مغناطيسي كردن .
مغناطيسي كردن .
مغناطيسي كردن ، كشيدن ، شيفتن .مغناطيسي كردن ، آهن ربا كردن .
مغناطيسي، مغناطيسي شده .
نيروي مغناطيسي كننده .
ماگنت، مغناطيس، (پيشوند) داراي مغناطيس.
مربوط به الكتريسيته القائي.
تغيير شكل براثر مغناطيس.
مغناطيس.
نامور، مشهور، معروف، برجسته ، غرا، باشكوه .
سرود نيايش مريم.
تجليل، تكريم، بزرگ سازي.بزرگ سازي، درشت نمائي.
باشكوه ، مجلل، عالي.
شريف، بزرگزاده ، آدم متنفذ و متمول، آدم با وقار.
بزرگ ساز، درشت نما.بزرگ كننده ، ذره بين ، درشت كن .
درشت كردن ، زير ذربين بزرگ كردن ، بزرگ كردن .بزرگ كردن .
ذره بين .
پر آب و تابي، قلمبه نويسي، گزاف گويي.
پر آب و تاب، قلنبه نويس، غرا.
بزرگي، عظمت حجم، قدر، اهميت، شكوه .بزرگي، اندازه ، مقدار.
(گ . ش. ) ماگنولياسه ها، گياهان ماگنوليا.
(لاتين ) كار بزرگ ، مهمترين اثر ادبي يا هنري.
كلاغ جاره ، زاغي، كلاغ زاغي، آدم وراج، زن بد دهن .
(گ . ش. ) صباره يا عود آمريكائي، گوش خر.
مجوس، مغ، موبد، جادوگر، ساحر.
اهل مجارستان .
( در نقاشي ) زير دستي، دستگيره ، تكيه دست.چوب تكيه گاه زير دست نقاش در حال نقاشي.
(گ . ش) درخت ماهون آمريكائي، چوب ماهون ، رنگ قهوه اي مايل به قرمز.
فيلبان .
( maratha) اهل بمبئي.
دوشيزه يا زن جوان ، پيشخدمت مونث، دختر.
نديمه ، پيشخدمت مخصوص.
( honour of maid) نديمه ، ساقدوش يا ملازم عروس، نديمه در باري.
( honor of maid) نديمه ، ساقدوش يا ملازم عروس، نديمه در باري.
دوشيزه ، دختر باكره ، جديد.
نام خانوادگي زن پيش از شوهركردن .
نخستين نطق شخص.
(گ . ش. ) پر سياوشان موئي.
بكارت، بكري، پرده بكارت.
دوشيزگي، بكارت، (مج. ) تازگي.
كلفت، مستخدمه .
وابسته به روش آموزشي سقراط، (در جمع) دانش مامائي.
زره ، جوشن ، زره دار كردن ، پست، نامه رسان ، پستي، با پست فرستادن ، چاپار.
سفارش كالا بوسيله پست.
تجارت خرده فروشي بوسيله مكاتبات پستي.
قابل ارسال باپست.
كيسه مراسلات پستي.
صندوق پست.
نيروي مسلح (مشت زره دار).
( mailman) نامه رسان .
مايو يك تكه ، جامه تنگ و چسبان بندبازان و رقاصان .
( mailer) نامه رسان .
كسيرا معيوب كردن ، معيوب شدن ، اختلال يا از كارافتادگي عضوي، صدمه ، جرج، ضرب و جرح، نقص عضو، چلاق كردن .
نيرومند، عمده ، اصلي، مهم، تمام، كامل، دريا، با اهميت.اصلي، عمده .
حافظه اصلي.
برنامه اصلي.
روال اصلي.
قسمت اصلي كانال، راه اصلي جويبار، خط اصلي.
انباره اصلي.
دگلي كه درست بالاي دگل اصلي قرار دارد.
( د. ن . ) قسمتي از عرشه كه بادبان اصلي در آن واقع است.
پردازنده مركزي.
قاره ، خشكي، بر، قطعه اصلي، قطعه .
(د. ن . ) شاه دگل، شاه تير ( در كشتي بادي ).
نيروي برق، شاه خط.
بادبان اصلي كشتي.
( د. ن . ) طناب حافظ بادبان اصلي.
شاه فنر، انگيزه اصلي، سبب عمده ، دليل اصلي.
( دريا نوردي ) مهار اصلي كه از نوك شاه دگل تا پاي دگل جلو امتداد دارد، تكيه گاه اصلي، وابستگي عمده ، نقطه اتكائ.
مسير اصلي، مسير جويباري كه درآن آب جريان دارد.
نگهداري كردن ، ابقا كردن ، ادامه دادن ، حمايت كردن از، مدعي بودن .نگهداشتن ، برقرار داشتن .
نگهداشت پذيري.
نگهداشت پذير.قابل نگاهداري.
نگاهدارنده ، مدعي.
نگهداشت.نگهداري، تعمير، قوت، گذران ، خرجي، ابقائ.
تابلوي نگهداشت.
برنامه نگهداشت.
نوك شاه دگل، سكوئي كه درست در راس شاه دگل پائين واقع دارد.
(گ . ش. ) درخت زيتون زلاند جديد.
خانه كوچك .
(majordomo) سرپيشخدمت، مدير مهمانخانه ، معشوقه .
(گ . ش. ) ذرت، بلال، رنگ ذرتي.
بزرگ ، باعظمت، باشكوه ، شاهانه ، خسرواني.
( باضمير ) اعليحضرت ( بصورت خطاب )، بزرگي عظمت وشان واقتدار، برتري، سلطنت.
مهاد، بزرگ ، عمده ، متخصص شدن .عمده ، اكبر، بزرگتر، بيشتر، اعظم، بزرگ ، كبير، طويل، ارشد، سرگرد، بالغ، مهاد.
بزرگ چرخه ، چرخه بزرگ .
سرلشكر.
حزب سياسي پيرو در انتخابات، حزب اكثريت.
دانشكده علوم روحاني جماعت كاتوليك .
( در بازي بريج ) دست عالي وپر امتياز.
شرط عمده واساسي.
(م. ل. ) بزرگتر خانه ، متصدي امور خانوادگي، ناظر، خوانسالار، وكيل خرج، پيشكار، آبدار.
اكثريت، بيشين ، بيشان .اكثريت.
دريجه اكثريت.
عمل اكثريت.
( من. ) كبراي قياس، كبراي قضيه منطقي.
ساخته شدني.
ساختن ، بوجود آوردن ، درست كردن ، تصنيف كردن ، خلق كردن ، باعث شدن ، وادار يامجبور كردن ، تاسيس كردن ، گائيدن ، ساختمان ، ساخت، سرشت، نظير، شبيه .
وانمود، تظاهر، افسانه ، قصه ، متظاهر، ساختگي.
چاره موقتي، وسيله ، تدبير.
ناگهان ترك كردن ، باعجله ترك كردن .
معني چيزي را پيدا كردن ، سردرآوردن از، تنظيم كردن .
واگذاركردن ، انتقال دادن ، دوباره ساختن .
تركيب، ساخت، ساختمان ياحالت داستان ساختگي، در (تاتر)آرايش، گريم، تركيب كردن ، درست كردن ، جبران كردن ، جعل كردن ، گريم كردن ، بزك ، توالت.
آدم فتنه انگيز، شخص فتنه جو، دوبهم زن .
لنگر، آنچه قايق را به آن ميبندند.
سازنده ، خالق.
موقت، بدلي.چاره ، وسيله ، چاره موقتي، آدم رذل.
زمان جبران .
مقدار كمبودي كه بايد به وزن چيزي اضافه شود، چيز يا عضو مكمل، پارسنگ .
ساخت، ساختمان ، مايه كاميابي، تركيب، عايدي.
پيشوندي بمعني بد و مضر.
( حق. - لاتين ) سوئ نيت، فكر بد.
( malachias) قاصد، پيك ، ملاكي نبي، نام يكي از كتب عهد عتيق.
( malachi) قاصد، پيك ، ملاكي نبي، نام يكي از كتب عهد عتيق.
مرمر سبز، مالاكيت.
(ج. ش. ) نرم تن شناسي.
( malacone) نوعي زرقون يا زرگون قهوه اي.
( malacon) نوعي زرقون يا زرگون قهوه اي.
عدم توافق، عدمتناسب، سوئ تناسب.
نامناسب، بي توافق.
ناهنجار.
ناسازگار، بي توافق، دژسازگار، كژ سازگار.
كژ سازگاري، تعديل وتنظيم غلط، عدم تطبيق، عدم توافق.
بد اداره كردن ، بطور سوئ اداره كردن .
سوئ اداره .
بي مهارت، ناشي، بي دست وپا، ناهنجار، زشت.
ناخوشي، فاسد شدگي، بيماري، مرض.
بندر مالاگا( درجنوب اسپانيا).
ماداگاسكار.
نوعي رقص اسپانيولي ( شبيه fandango).
( malease) ( طب ) ناراحتي، بيقراري، احساس مرض.
( malemute) (ج. ش. ) سگ سورتمه كش آمريكاي شمالي.
بي شرم، گستاخ، جسور.
كسيكه واژه ها را اشتباه بكار ميبرد.
كسيكه لغات را غلط بكار ميبرد.
استعمال غلط وعجيب وغريب لغات، سوئ استعمال كلمات.
نابهنگام، بيموقع، بي محل، نابجا، نامناسب.
(ج. ش. ) وابسته به شقيقه ياگونه ، گونه اي.
مالاريا، نوبه .
وابسته به مالاريا، نوبه اي.
(ش. ) نمك آسيد سيب، نمك آسيد ماليك .
مالايا، ماله .
اهل ماله ( مالايا ).
ياغي، سركش، متمرد، ناراضي، آماده شورش.
(=seasickness) ناخوشي دريا.
جنس نر، مذكر، مردانه ، نرينه ، نرين ، گشن .
countertenor =.
(گ . ش. ) سرخس نر، كيل دارو، بسفايج.
گامت هاي عقيم وبي خاصيت نر.
( malease) ( طب ) ناراحتي، بيقراري، احساس مرض.
لعنت كردن بر، بدگوئي كردن ، لعن كردن ، ملعون .
لعنت، بدگوئي، لعن .
بدكار، تبه كار، جاني، جنايت كار، جنايت آميز.
زيان آور، مضر، موذي، حيله گر، شرير.
تبه كاري، بدجنسي.
زيان آور، تبه كار، شرير، شيطان ، بدجنس.
( malamute) (ج. ش. ) سگ سورتمه كش آمريكاي شمالي.
اشتباه فهميدن ، سوئ تفاهم.
بدخواهي، بدنهادي، شرارت، بدسگالي.
بدخواه ، بدنهاد، ( درموردستاره بخت ) نحس.
بدكاري، بدكرداري، شرارت، كار خلاف قانون .
نقص خلقتي، ناهنجاري، بدشكلي، بدريختي.
بدريخت، ناقص، بدشكل، ناهنجار.
بدعمل كردن .سوئعمل.
باوجود، معهذا، عليرغم.
(ش. ) اسيد ماليك بفرمول O5 H6 C4.
بدانديشي، بدجنسي، بدخواهي، عناد، كينه توزي، نفرت، قصد سوئ.
بد انديش، از روي بدخواهي، از روي عناد.
( طب ) بدخيم، بدنهاد، بدخواهي كردن ، بدنام كردن .
بدخيمي، بدخواهي، بدجنسي.
بدطينت، خطرناك ، زيان آور، صدمه رسان ، كينه جو، بدخواه ، متمرد، سركش، (طب)بدخيم.
بدطينتي، بدخيمي.
تور ظريف ابريشمي و آهاردار كه براي لباس وكلاه زنانه بكار ميبرند.
خود را بناخوشي زدن ، تمارض كردن .
فحش، ناسزا، نفرين .
ماده شيطان ، ماده ديو، زن شلخته ، مترسك ، لولوي سرخرمن ، گربه .
پياده رو پردرخت وسايه دار، تفرجگاه .
(ج. ش. ) اردك وحشي، نوعي مرغابي وحشي.
باخاصيت چكش خواري، نرمي، قابليت انعطاف.
چكش خور، نرم وقابل انعطاف.
چكش خوري، جاي چكش.
(ج. ش. ) مرغ طوفان اقيانوس منجمد شمالي.
گرز، پتك ، چكش، كلوخ كوب، چوگان ، زدن ، چكش زدن ، كوبيدن .
(گ . ش. ) پنيرك پنبه ايراني، گل خطمي.
سنگ آهكدار، خاك آهكدار.
شراب شيرين قبرس.
(=undernourished) دچار سوئ تغذيه ، بد تغذيه شده .
سوئ تغذيه ، تغذيه ناقص، نرسيدن مواد غذائي.
( حق. - لاتين ) با سوئ نيت، داراي سوئ نيت.
بوي زننده ، بوي بد.
بد بو.
(ش. ) ماده قندي سمنو 11O H22 21C.
جابجا شدگي جنين ، حالت غير طبيعي جنين .
عمل سوئ، سوئ اداره ، معالجه غلط.
جو سبز شده خشك ، مالت، آبجو ساختن ، مالت زدن ، بحالت مالت درآوردن .
مشروبي شبيه آبجو كه با مالت تخمير ميشود.
جزيره مالت.
تب مالت، بروسلوز.
(ش. ) مالتاز، ماده تخميري حل شدني.
اهل مالت.
( malthite) چسب قير وموم، زفت معدني، نوعي موم معدني.
( maltha) چسب قير وموم، زفت معدني، نوعي موم معدني.
پيرو عقيده توماس مالتوس.
بدرفتاري كردن ، بدكار كردن .
مالت ساز، سمنوساز.
(گ . ش. ) نوعي انگور.
دغل بازي، تقلب، اختلاس، خلاف، خيانت در امانت.
( mamma) مادر، مامان .
(ج. ش. ) مارهاي زهردار مناطق گرمسير.
( mambu) يك نوع رقص تند.
( mambo) يك نوع رقص تند.
(ج. ش. - تش. ) پستان ، ممه ، ( mama) مادر، مامان .
پستاندار.
يك شاخه از جانور شناسي كه راجع به پستانداران است.
مربوط به پستانداران ، مربوط به پستان .
پستاندار.
ابر طوفاني كومولوس يا كومولواستراطوس.
بالكنت گفتن ، من من كردن ، گيج شدن .
( mammillary) پستان مانند، بصورت پستان .
( mammiform) پستان مانند، بصورت پستان .
داراي پستان يا پستانك .
پاره ، ذره ، ريزه ، قراضه ، دم قيچي، برش، ريزه كردن ، قطعه كردن ، از دم قيچيرد كردن .
( در كتب عهد جديد ) ممونا، ثروت، دولت.
زرپرستي، ثروت پرستي، ديو صفتي.
خادم ابليس، ثروت دوست، زرپرست.
(ج. ش. ) ماموت، فيل بزرگ دوره ماقبل تاريخ.
مامان ، لله ، دده سياه .
مرد، انسان ، شخص، بر، نوكر، مستخدم، اداره كردن ، گرداندن ( امور)، شوهر، مهره شطرنج، مردي.
مرد فعال اجتماعي وجهاني.
سرباز ( بويژه سرباز سوار - نظام سنگين اسلحه ).
نفر در روز.
جانوري كه انسان را ميخورد، آدمخوار.
كمك با ارزش، مستخدم يا يار خيلي مفيد.
واحد زمان كار كه برابر يك ساعت كار يك فرد است وبراي پرداخت مزد منظورميشود.
نفر در ساعت.
فرد معمولي، آدم متعارفي.
(د. گ . ) نفر، شخص، فرد.
مصنوع انسان ، انساني.ساخت بشر.
نفر در ماه .
مرد جنگي، كشتي جنگي، رزمناو.
نيروي مردانه ، تعداداشخاص مورد استفاده ، مشمولين نظام.
اندازه مناسب يك مرد.
تله آدمگير، دام براي انسان .
نفر در سال.
دست بند ( مخصوص دزدان وغيره )، قيد، بند، زنجير، بخو، دستبندزدن ، زنجيركردن .
اداره كردن ، گرداندن ، از پيش بردن ، اسب آموخته .
قابليت اداره .
قابل اداره كردن ، كنترل پذير، رام.
مدريت.اداره ، ترتيب، مديريت، مديران ، كارفرمائي.
علم مديريت.
مدير.مدير، مباشر، كارفرمان .
آدم كوتاه قد، مانكن ، آدمك .
(ج. ش. ) گاودريائي، نهنگ كوچك دريائي.
(م. م. ) قرص نام ساخته شده از گندم اعلي وخالص، كيكي بشكل قرص نان .
(گ . ش. ) انجير زهري (mancinella hippomane).
استان منچوري.
ناظر، ناظم، غلام.
(حق. - انگليس ) حكم دادگاه عالي بدادگاه تالي.
( درچين قديم ) مامورين عاليرتبه .
وكالت نامه ، قيمومت، حكم، فرمان ، تعهد، اختيار.
الزامي، الزام آور.اجباري.
(تش. - ج. ش. ) فك ، آرواره .
( madolin) (مو. ) ماندولين ، عود فرنگي.
ماندولين نواز.
(گ . ش. ) مهر گياه ، سگ شكن .
(گ . ش. ) مردم گياه ، مهر گياه .
(mandril) ميله ، سنبه ، قالب، مرغك ، محور.
(mandrel) ميله ، سنبه ، قالب، مرغك ، محور.
(ج. ش. ) بوزينه بزرگ وزشت ودرنده خوي.
يال.
اسب سواري، آموزشگاه اسب سواري.
( روم قديم ) ارواح اموات، ماني نقاش.
(manoeuvre) مانور، تمرين نظامي.
دلير، شجاع، مردانه ، مردوار، مصمم.
منگنز.
آسيد منگنيك .
گري، گر، جرب، كچلي.
(گ . ش. ) چغندر گاوي.
آخور.
گر، مبتلا به جرب، مبتلا به گري، جرب دار.
( پارچه بافي ) دستگاه پرس، له كردن ، بريدن ، پاره كردن ، خرد كردن .
(گ . ش. ) درخت انبه ، ميوه ئ انبه .
(نظ. ) منجنيق سنگ انداز.
(گ . ش. ) جوز الجنان ، منگوستن هندي.
(گ . ش. ) خانواده شاه پسند (Verdenaceae).
گر، مبتلا به جرب، مبتلا به گري، جرب دار.
بدرفتاري كردن ، باخشونت اداره كردن .
جزيره مان هاتان .
سوراخ آدم رو، كوره .
مردي، رجوليت، آدميته ، مردانگي، شجاعت.
تعقيب جنايتكاران .
ديوانگي، شيدائي، عشق، هيجان بي دليل وزياد.
آدم ديوانه ، مجنون ، ديوانه وار، عصباني.
ديوانه ، شيدا.
ديوانگي وبهت زدگي وشيدائي، نوعي جنون .
پيرو ماني نقاش وپيغمبر ايراني.
اصول فلسفه ماني، مانويت.
پيرو ماني نقاش وپيغمبر ايراني.
پيرو ماني نقاش وپيغمبر ايراني.
مانيكور، مانيكور زدن ، آرايش كردن .
مانيكورزن .
بازنمود كردن ، بارز، آشكار، آشكار ساختن ، معلوم كردن ، فاش كردن ، اشاره ، خبر، اعلاميه ، بيانيه ، نامه .
لوازم قهري بسط وتوسعه نژادي، سرنوشت ملي.
آشكار سازي، ظهور، ابراز.
آشكار كننده ، مبين .
اشعاريه ، بيانيه ، اعلاميه ، اعلاميه دادن .
چند تا، چند برابر، بسيار، زياد، متعدد، گوناگوني، متنوع كردن ، چند برابركردن .
تكثير، چند برابر سازي.
آدم كوتاه قد، مانكن ، آدمك .
مانيلا پايتخت جزاير فيليپين ، كاغذ مانيل.
كاغذ مانيل، يك نوع كاغذ محكم برنگ زرد مايل به قهوه اي.
مانيلا پايتخت جزاير فيليپين ، كاغذ مانيل.
بادست عمل كردن ، با استادي درست كردن ، بامهارت انجامدادن ، اداره كردن ، دستكاريكردن .دستكاري كردن .
دستكاري.انجام با مهارت، دست كاري، بكار بري.
بادستكاري.
نوع انسان ، جنس بشر، نژاد انسان .
نر، مرد، نرينه ، جنس نر، وحشي، مرد مانند.
مردوار، مردانه ، جوانمرد.
من ، مائده آسماني، (گ . ش. ) ترنجبين ، گزانگبين .
مانكن ، مدل ( دختر )، مجسمه چوبي.
راه ، روش، طريقه ، چگونگي، طرز، رسوم، عادات، رفتار، ادب، تربيت، نوع، قسم.
داراي سبك يا رفتار بخصوص، تصنعي.
اطوار واخلاق شخصي، سبك بخصوص نويسنده .
مودب، باتربيت.
مرد صفت، مرد نما، داراي رفتار مردانه ، مردانه .
(mannitol) مانيتول، ماده قندي شير خشت وغيره .
(mannite) مانيتول، ماده قندي شير خشت وغيره .
(ش. ) ماده قندي كه از اكسيداسيون مانيتول بدست ميايد، مانوز.
(maneuver) مانور، تمرين نظامي.عمليات نظامي وجنگي را تمرين كردن ، مشق كردن ، مانور دادن ، طرح كردن ، مانور.
فشار سنج ( گاز يا بخار )، آلت سنجش فشار خون .
ملك اربابي، ملك تيولي، منزل، خانه بزرگ .
خانه ارباب يا صاحب تيول.
ارباب منشي.
نيروي انساني.
ناقص، معيوب.
طناب كنار نردبان كه بجاي نرده يا دستگيره بكار ميرود.
شيرواني چهار ترك ، اطاق زير شيرواني.
خانه مسكوني، محل سكني، خانه كشيش.
نوكر.
عمارت چند دستگاهي، عمارت بزرگ .
آدمكشي، قتل نفس.
قاتل، آدمكش.
نرمي، ملايمت، مدارا، حلم، رامي، آموختگي، اهليت، محبت.
پتو يا جل اسب وقاطر، نوعي ردا، پارچه .
لباس روپوش زنانه ، مانتو.
طاقچه بالا بخاري.
جان پناه ، حفاظ، ردا يا عباي كوتاه ، نوعي شنل زنانه كوتاه .
شنل بلند تا سر زانو مخصوص كاردينال كليساي كاتوليك .
طاقچه بالا بخاري، نماي بخاري، گچ بري دور بخاري.
مدت نگهداشت.
وابسته به پيشگوئي، الهامي، فالگيري.
يك جور روسري زنانه .
(ج. ش. ) آخوندك .
(م. م. ) اعشاري، لگاريتم، رقم اعشاري لگاريتم معمولي، افزايش عدد اعشاري.جزئ كسري، مانتيس.
شنل زنانه ، بالاپوش، ردا، پوشش، كلاه توري.
سنگ پوش، مواد رسوبي وسست روي سنگها.
مصالح، مواد لازم براي پوشش، كف زني.
(طب) آزمايش درجه حساسيت شخص نسبت به ميكرب سل.
نوعي پارچه ابريشمي، مانتو، شنل، نوعي جامه يا لباس شب.
دستي، كتاب راهنما.دستي، وابسته بدست، انجام شده با دست، كتاب دستي، نظامنامه ، مقررات، كتابراهنما.
كنترل دستي.
ورودي دستي.
عمل دستي.
القاي دستي.
دوره آموزش هنرهاي دستي.
بصورت دستي، با دست.
دسته چاقوياكارد، قبضه تفنگ ، ( ج. ش. - تش) عضو يا قسمت قبضه مانند، قسمت خنجريجناق، ( گ . ش. ) سلولهاي استوانه اي ميان جدار داخلي.
كارخانه ، ساخت، كاردستي، كارگاه .
ساختن .ساختن ، جعل كردن ، توليد كردن ، ساخت، مصنوع، توليد.
سازنده .صاحب كارخانه ، توليد كننده ، سازنده .
ساخت.
هزينه ساخت.
آزاد سازي، آزادي، ( حق. ) آزادي برده .
بنده را آزاد كردن ، آزادي بخشيدن .
كود دادن ، كود كشاورزي.
كود دار، وابسته بكود.
(ج. ش. ) دست، دست حيوان ، قسمت انتهائي.
دستخط، كتاب خطي، نسخه خطي، نوشته .دست خط، نسخه خطي.
بطرف انسان .
مردانه ، مردوار.
(ج. ش. ) گربه اهلي موكوتاه ودم كوتاه .
بسيار، زياد، خيلي، چندين ، بسا، گروه ، بسياري.
چند پهلو، مبني بر چند نظريه ، چند ظرفيتي.
داراي دو قيمت يكي حقيقي ديگري دروغين .بس ارز.
چندين مرتبه ، مكرر.
(گ . ش. ) گل صد توماني، انگور خرس.
قبائل مائوري زلاند جديد.
نقشه ، نگاشت، نگاشتن .نقشه ، نقشه كشيدن ، ترسيم كردن .
(گ . ش. ) افرا، آچ، چوب افرا.
شكري كه از جوشاندن شيره افرا مي سازند.
شربتي كه از تغليظ انواع افرا تهيه ميشود، عصاره يا شيره افرا.
نقشه برداري، نگاشت.
دستگاه نگاشت.
ماكت، شكل كوچك چيزي.
(گ . ش. ) شجرماكي، ارسطوتليا، حب السكر.
آسيب رساندن ، زيان رساندن ، معيوب كردن ، ناقص كردن ، بي اندام كردن ، صدمه زدن ، آسيب.
(ج. ش. ) لك لك آفريقائي، پر لك لك ، نوعي ابريشم خام، آدم سبزه يا گندم گون ، روحاني.
(ج. ش. ) لك لك آفريقائي، پر لك لك ، نوعي ابريشم خام، آدم سبزه يا گندم گون ، روحاني.
(ج. ش. ) طوطي برزيلي.
عرق آلبالو.
(گ . ش. ) قارچ كوچك سفيد هاگ .
( mahratta) اهل بمبئي.
مسابقه دو ماراتون ، مسابقه دوصحرائي.
نهب وغارت كردن ، بقصد غارت حمله كردن ، دله دزدي يا تلاش كردن ، غارت كردن ، چپاول كردن .
غارتگر، چپاولگر.
سكه مسي اسپانيائي.
سنگ مرمر، تيله ، گلوله شيشه اي، تيله بازي، مرمري، رنگ ابري زدن ، مرمرنماكردن .
كيك كره دار برنگ روشن .
رنگ مرمري زدن ، رنگ ابري كردن .
مرمر كاري.
مرمر نما، مرمرين .
تفاله ميوه جات، نوعي عرق.
حجرالنور، مرغش، پيريت آهن ، ماكاسيت.
گيسو را فر زدن ، فر گيسو.
راه پيمائي، قدم رو، قدم برداري، گام نظامي، موسيقي نظامي يا مارش، سير، روش، پيشروي، ماه مارس، راه پيمائي كردن ، قدم رو كردن ، نظامي وار راه رفتن ، پيشروي كردن ، تاختن بر.
داستان ، حكايت، قصه .
رژه رونده ، راه پيما.
زن ايتاليائي، ماركيز، زوجه ماركي.
زوجه ماركي، نوعي گلابي، كلفت.
نان شيريني بادامي، چيز شيرين ولذيذ.
سه روز قبل از چهارشنبه توبه كاتوليك ها كه در استان لويزيانا كاروان شادي حركتميكند.
ماديان ، بختك ، كابوس، عجوزه ، جادوگر، ماليخوليا، سودا، ( در سطح ماه )تاريكي، دريا.
درياي بسته .
درياي آزاد.
چيز خوش ظاهر وبد باطن ، چيز قلابي.
(گ . ش. ) هپوريس رسمي.
مارگارين ، كره تقليدي، كره نباتي.
مرواريد، گل مرواريد، ميكاي مرواريدي.
(ج. ش. ) گربه پلنگي آمريكاي جنوبي.
حاشيه ، كنار، لبه ، حاشيه دار كردن .
حاشيه ، كناره ، لبه ، حاشيه كتاب، تفسير.
حاشيه ، تفاوت.حاشيه ، كنار، لبه ، اندك ، حاشيه دار كردن ، حد، بودجه احتياطي، مابه التفاوت.
حاشيه اي، مرزي.وابسته به حاشيه ، كم، حاشيه اي.
مقابله مرزي، برسي مرزي.
آزمون مرزي.
حواشي، يادداشت هاي حاشيه ، حواشي بر متن كتاب.
مرز دار، مرزبان .
زن مرزبان .
(گ . ش. ) گل داودي، ميناي چمني، گل مينا.
وابسته به مريم، مريمي، وابسته بماري.
(گ . ش. ) گل هميشه بهار، گل جعفري.
(گ . ش. ) تنباكوي وحشي بياباني، بته شاهدانه ، كنف، حشيش، ماري جوانا.
(گ . ش. ) تنباكوي وحشي بياباني، بته شاهدانه ، كنف، حشيش، ماري جوانا.
(مو. ) سنتور چوبي آفريقاي جنوبي ومركزي.
تفرجگاه ساحلي، لنگرگاه يا حوضچه مخصوص توقف قايق هاي تفريحي.
آب نمك كه سركه وشراب وادويه بان زده وگوشت ماهي را درآن مي خوابانند.
ترد كردن گوشت با خيس كردن آن در ماست يا آب ليمو وغيره .
دريائي، بحري، وابسته به دريانوردي، تفنگدار دريائي.
ملوان ، دريانورد، كشتيران .
مريم پرستي، پرستش مريم مادر عيسي.
مبحث زندگي مريم باكره ، شناسائي مريم باكره .
عروسك خيمه شب بازي، نوعي مرغابي.
(گ . ش. ) حشيشه الجميل.
مرداب، باتلاق، مردابي، باتلاق وار.
شوهري، زوجي، ازدواجي، نكاحي.
بحري، دريائي، وابسته به بازرگاني دريائي، وابسته بدريانوردي، استان بحري ياساحلي.
(گ . ش. ) مرزنگوش، مرزنجوش.
نشان .ارزه ، نمره ، نشانه ، نشان ، علامت، داغ، هدف، پايه ، نقطه ، درجه ، مرز، حد، علامت گذاشتن ، توجه كردن .
تنزل قيمت، پائين آوردن قيمت.
نشان درياب، نشان گذار.
نشان خوان .
نشان دريابي، نشان گذاري.
نرخ فروش را بالا بردن ، افزايش نرخ اجناس.
پائين آوردن قيمت.
مشخص، علامت دار.نشاندار.
نشان گذار، علامت، نشانه .نشانگر، نشانه .
بازار، محل داد وستد، مركز تجارت، فروختن ، در بازار داد وستد كردن ، درمعرضفروش قرار دادن .بازار، به بازار عرضه كردن .
تحقيقات علمي در بازار وداد وستد كالا.
قيمت مناسب براي خريدار وفروشنده .
قابليت عرضه در بازار.
قابل فروش، قابل عرضه در بازار.
بازار يابي.
بازار گاه ، ميدان فروش كالا، بازار.
علامت گذاري، نشان .نشان دار سازي، نشان .
زنجير ماركوف.
تيرانداز ماهر، نشانه گير.
پيچيدن طناب، دولابستن ، آهك رس، خاك آهكدار، خاك كود، باخاك آهكدار كود دادن .
(ج. ش. ) ماهي شكاري بزرگ ( از جنس makaria)، نيزه ماهي.
ماهي شكاري بزرگ ، نيزه ماهي
(marlinspike) (د. ن . ) طناب بازكن ، ريسمان واكن ، طناب گشا، ماهي باله نرم اعماقدريا، نيزه ماهي.
(marlinespike) (د. ن . ) طناب بازكن ، ريسمان واكن ، طناب گشا، ماهي باله نرم اعماقدريا، نيزه ماهي.
خاك آهكدار.
مرباي نارنج، مرباي به ، لرزانك .
مرمري، مرمرنما، ساخته شده از مرمر.
مرمري، مرمرنما، ساخته شده از مرمر.
(ج. ش. ) بوزينه كوچك آمريكائي كه دم انبوهي دارد.
(ج. ش. ) موش خرماي كوهي.
(گ . ش. ) شاه بلوط اروپائي، رنگ خرمائي مايل بقرمز، درجزيره دورافتاده ياجاهايمشابهي رها شدن يا گير افتادن .
انگشت به شير زن ، آدم فضول، مداخله كننده ، آدم مناعالخير.
انتقال، تلافي، مارك ، علامت مخصوص، مدل مخصوص ( اتومبيل وغيره ).
چادر بزرگ ، خيمه بزرگ ، سايبان ، آسمانه .
مقام ماركيز، مرزبان .
تزئين باچوب وگوش ماهي.
تزئين باچوب وگوش ماهي.
مقام ماركيز، مرزبان .
زوجه ماركيز، (گ . ش. ) نوعي گلابي.
ازدواج، عروسي، جشن عروسي، زناشوئي، يگانگي، اتحاد، عقيد، ازدواج، پيمان ازدواج.
ازدواج مصلحتي.
بالغ، درخور عروسي، تنه شوهر.
شوهردار، عروسي كرده ، متاهل، پيوسته ، متحد.
شاه بلوط اروپائي، رنگ شاه بلوطي.
مغز استخوان ، مخ، مغز، قسمت عمده ، جوهر.
(گ . ش. ) لوبياي تخم درشت باغي.
(گ . ش. ) نخود بزرگ باغي.
عروسي كردن ( با )، ازدواج كردن ، شوهر دادن .
(نج. ) ستاره مريخ، بهرام، خداي جنگ .
مردآب، سياه آب، لجن زار، باتلاق.
(گ . ش. ) گل بداغ، گل انبه .
(ش. ) گاز متان كه در معادن ذغال سنگ وباتلاقهايافت ميشود.
(ج. ش. ) آبچليك باتلاقي آمريكا.
(گ . ش. ) كالتاي باتلاقي (palustris caltha).
مارشال، ارتشبد، كلانتر، سردسته ، به ترتيب نشان دادن ، راهنمائي كردن با(تشريفات)، مرتب كردن .
گل ختمي، نوعي شيريني خمير مانند.
باتلاقي.
جانور كيسه دار.
(تش. - ج. ش. - گ . ش. ) كيسه ، جانوار كيسه دار.
بازار، مركز بازرگاني، مركز حراج.
(ج. ش. ) دله ، سمور.
(مع. ) ماده فلزي سخت وشكننده .
جنگي، لشكري، جنگجو، نظامي.
مريخي، اهل كره مريخ.
(ج. ش. ) نوعي پرستو كه لانه گلي بر ديوار خانه ميسازد، آدم گول خور، ساده لوح.
آدم با انضباط وسخت گير، سخت گيري وانضباط خشك ، منجنيق سنگ انداز.
تسمه زير گردن اسب، ( د. ن . ) طناب يا زنجير زيرين دگل يا بادبان ، شرط بندي.
جشن مارتين مقدس در نوامبر.
(ج. ش. ) پرستوي معمولي اروپائي، بادقپك .
شهيد، فدائي، شهيد راه خدا كردن .
شهادت.
دانشمند تذكره شهدا.
تذكره شهدا، تاريخ شهدا، تاريخ شهداي مسيحي.
شهادت، بشهادت ديني.
چيز شگفت، شگفتي، تعجب، اعجاز، حيرت زده شدن ، شگفت داشتن .
حيرت آور، عجيب، جالب.
حيرت آور، عجيب، جالب.
وابسته به كارل ماركس، پيرو عقيده كارل ماركس.
فلسفه ماركسيست، عقيده ماركس.
مريم باكره ، اسم خاص مونث.
شيريني ( با خمير آرد بادام وشكر ).
ريمل مژه وابرو.
پولك پولادين زره ، الماسي شكل.
چيز خوش يمن ، نظر قرباني.
نرين ، مذكر، نر، نرينه ، مردانه ، گشن .
تذكير، حالت مردي، مردي.
مذكر كردن ، شخصيت مردانه در زني بوجود آوردن .
خيسانده ئ مالت، خمير نرم، خوراك همه چيز درهم، درهم وبرهمي، نرم كردن ، خردكردن ، خمير كردن ، شيفتن ، مفتون كردن ، لاس زدن ، دلربائي.
ساطور، آلت قطع كردن يا خرد كردن ، كوبنده ، گوشت كوب.
نقاب.نقاب، روبند، ماسك ، لفافه ، بهانه ، عياشي، شادماني، خوش گذراني، ماسك زدن ، پنهان كردن ، پوشاندن ، پوشانه .
ثبات نقابي.
ماسك زده .
ماسك دار.
مازوكيسم، لذت بردن از درد، لذت بردن از جور وجفاي معشوق يا معشوقه .
بنا، بناي سنگ كار، خانه ساز، عضو فراموشخانه ، فراماسون ، باسنگ ساختن ، بناكردن .
كوزه دهن گشاد.
(ج. ش. ) زنبور غير اجتماعي لانه زي.
وابسته به فراماسون .
بنائي.
كاتب حاشيه نويس بر كتب عهد عتيق.
( قرون و ) نمايش توام با موسيقي ورقص، بالماسكه .
بالماسكه ، رقص بانقاب هاي مضحك وناشناس، تغيير قيافه ، به لباس مبدل در آمدن ، قيافه ظاهري بخود دادن ، لباس مبدل.
انبوه ، توده ، جرم.مراسم عشائ رباني، توده ، كپه ، گروه ، جمع، جرم، حجم، قسمت عمده ، جمعآوري كردن ، توده مردم.
دادههاي انبوه .
حافظه انبوه .
اسم عام، اسم كل.
بس فرآوري، توليد بمقدار زياد، توليد ماشيني.
تل انباره ، انبارش توده اي.
دستگاه تل انبارش.
( massachusetts) استان ماساچوست، در اتازوني، نام يك قبيله سرخ پوست.
( massachusett) استان ماساچوست، در اتازوني، نام يك قبيله سرخ پوست.
قتل عام كردن ، كشتار.
كشتار كننده .
ماساژ، مشت ومال، ماساژ دادن ، مشتمال دادن .
(ج. ش. ) مار زنگي آمريكاي شمالي.
ماهيچه مخصوص جويدن ، عضله مضغ.
مشت ومال دهنده ، ماساژ دهنده .
(ش. ) كشته سرب، پروتوكسيد زرد، سرب.
سد، مانع، توده سنگ .
بزرگ ، حجيم، عظيم، گنده ، فشرده ، كلان .
وزين ، جسيم، جامد، متراكم، غليظ، چاق.
تير، دكل يكپارچه ، ديرك ، بادكل مجهز كردن .
(جراحي ) پاره كردن وبرداشتن پستان يا قسمتي از پستان .
ارباب، كارفرما، صاحب، ماهر شدن .دانشور، چيره دست، ارباب، استاد، كارفرما، رئيس، مدير، مرشد، پير، خوبيادگرفتن ، استاد شدن ، تسلط يافتن بر، رام كردن .
(نظ. ) استوار يكم، ناو استوار يكم.
شاه زمان سنج.
شاه برنامه كنترل.
شاه داده ، شاه دادهها.
شاه پرونده .
كليد چندين قفل، قاعده كلي، شاه كليد.شاه كليد.
رئيس تشريفات، متصدي تفريحات يا معرف نطاق جلسه .
شاه برنامه .
نژاد برتر.
شاه روال.
( نظ. ) استوار ارشد نيروي زميني.
ارباب و برده .
شاه قاچ.
شاه ايستگاه .
شاه نوار.
با استادي.
ماهرانه ، استادانه .
فكر بكر، داراي نبوغ فكري، ابداع كردن .
مقام استادي.
هنر، استادي، هنر نمائي، شاهكار، نازك كاري هنري.
شاهكار، كار مهم، برجسته .
اربابي، سلطه .
(د. ن . ) سردگل.
كندر رومي، مصطكي، نوعي بتونه ياچسب.
(tree mastic) (گ . ش. ) درخت بنه ، درخت چاتلنغوش.
( shrub mastic) (گ . ش. ) درخت بنه ، درخت چاتلنغوش.
چاوش كردن ، جويدن ، نرم كردن ، خمير كردن ، بزاقي كردن .
جويدن ، چاوش.
چاوشي، وابسته به جويدن .
(ج. ش. ) سگ بزرگي كه گوش ها ولبهايش آويخته است، بولدوگ .
(ج. ش. ) آغازيان تك سلولي تاژكدار كه گاهي جزئ جلبك محسوبند.
( طب ) ورم پستان ، آماس غده هاي پستان .
( ديرين شناسي ) پستانداري شبيه فيل كه در دوران اليگوسن وپليستوسن ميزيسته .
پستاني، پستان مانند، حلمي.
التهاب زائده پستاني.
جلق زدن .
استمنائ، جلق.
(ش. ) عنصر ، فلز مازوريوم بعلامت Ma.
بوريا، حصير، كفش پاك كن ، پادري، زير بشقابي، زير گلداني، بوريا پوش كردن ، باحصير پوشاندن ، درهم گير كردن .
ماتادور، گاوباز اسپانيولي.
تطبيق، تطابق، مطابقت.حريف، همتا، نظير، لنگه ، همسر، جفت، ازدواج، زورآزمائي، وصلت دادن ، حريف كسيبودن ، جور بودن با، بهم آمدن ، مسابقه ، كبريت، چوب كبريت.
آخرين امتياز براي بردن مسابقه .
بهم جور شدني، سازگار.
تطبيق يافته ، مطابق.
خطاي تطبيقي.
بي همتا.
تفنگ فتيله اي.
دلال يا دلاله ازدواج.
يك تكه چوب، چوب كبريت.
لنگه ، جفت، همسر، كمك ، رفيق، همدم، شاگرد، شاه مات كردن ، جفت گيري يا عملجنسي كردن .
ملوان ، ملاح، رنگ آبي مايل بقرمز.
مادر، سخت شامه ، نرم شامه .
بانوي خانه ، كدبانو، مادر خانواده ، زن خانه .
دارو.
جنس، ماده ، مصالح، مادي.مادي، جسماني، مهم، عمده ، كلي، جسمي، اساسي، اصولي، مناسب، مقتضي، مربوط، جسم، ماده .
ماديت، ماده گرائي، ماده پرستي.
مادي، ماده گراي.
وابسته به ماديات، مربوط به ماده گرائي.
مادي كردن ، صورت خارجي بخود گرفتن ، جامه عمل بخود پوشيدن .
قسمت مادي يا مكانيكي هنر، تكنيك ، تجهيزات.
مادري، مادروار، مادرانه ، امي، از مادري.
مادري، زايشگاه ، وابسته به زايمان .
رفيق، صميمانه ، دوستانه .
رياضي.وابسته به رياضيات.
استقرائ رياضي.
منطق رياضي.
مدل رياضي.
رياضي دان ، عالم علم رياضي.
رياضيات.رياضيات، علوم رياضي، علوم دقيقه .
بامدادي، صبحي، سحري، نغمه سحري.
صبحگاهي، بامدادي.
نمايش يا برنامه ياجشن بعدازظهر.
نماز صبح.
رئيسه خانواده ، مادر.
مادرشاهي، مادر سالاري، شه مادري.
وابسته بمادركشي.
مادر كشي، قاتل مادر، مادركش.
قبول شده در دانشگاه .
در دفتر دانشگاه يا دانشكده نام نويسي كردن ، نام نويسي كردن ، در دانشكده يادانشگاه پذيرفته شدن ، قبول كردن ، پذيرفتن .
(اجازه ) دخول يا نام نويسي در دانشگاه .
وابسته به عروسي.
زناشوئي، عروسي، ازدواج، نكاح.
ماتريس.زهدان ، رحم، بچه دان ، موطن ، جاي پيدايش.
چاپگر ماتريسي.
انباره ماتريسي.
زن خانه دار، كدبانو، بانو، زن شوهردار، مديره ، سرپرستار.
ساقدوش عروس، بانوي محترمه ملازم عروس.
رياست كردن ، مانند رئيسه رفتار كردن .
مادر نامي، اسم مشتق از طرف مادر، نسب مادري.
(matte)( فلز شناسي ) فلز يا مس پرداخت نشده وناخالص، تكميل يا پرداخت مات وبي جلا.
(matt)( فلز شناسي ) فلز يا مس پرداخت نشده وناخالص، تكميل يا پرداخت مات وبي جلا.
ماده ، جسم، ذات، ماهيت، جوهر، موضوع، امر، مطلب، چيز، اهميت، مهم بودن ، اهميت داشتن .
چيز عادي يا طبيعي، بديهي، نتيجه منطقي.
مبني بر حقيقت امر، بطور واقعي.
ماده مانند، جسم دار.
وابسته به انجيل متي.
وابسته به انجيل متي.
متي، نويسنده انجيل متي، اسم مذكر.
بوريا، حصير، بوريا بافي، پوشش حصيري.
صبحي، عبادت بامدادي.
كلنگ دو سر، كلنگ دو سر بكار بردن .
لائي، تشك .
رسيدن ، بالغ شدن ، سرباز كردن ( دمل ).
بلوغ، رسيده شدن .
بحد بلوغ يا رشد رساندن ، كامل كردن .بالغ، رشد كردن ، كامل، سررسيده شده .
بلوغ، كمال، سر رسيد.
بامدادي، سحري، زرد.
خمير فطير، نان فطير.
خمير فطير، نان فطير.
( باحرف بزرگ ) اسم خاص مونث، مريم مجدليه ، ضعيف وخيلي احساساتي، سرمست.
بدخواهي، سوئ نيت، باوجود، با، عليرغم.
بدخواهي، سوئ نيت، باوجود، با، عليرغم.
چكش چوبي، تخماق، چماق، گرز، توپوز، ضربت سنگين ، باچكش زدن ياكوبيدن ، خردكردن ، له كردن ، صدمه زدن .
خرد كننده ، له كننده ، خشن .
( در نقاشي ) زير دستي، دستگيره ، تكيه دست.
( اسكاتلند ) بايد (must).
بطور خواب آلود وسرگردان حركت كردن ، بطور نامفهوم حرف زدن .
پنجشنبه هفته عذاب ورنج عيسي.
آرامگاه بزرگ ، مقبره .
رنگ بنفش، قفائي، رنگ بنفش مايل به ارغواني سير.
حيوان بيصاحب، آدم بي سرپرست، تك رو، مستقل.
(ج. ش. ) طرقه .
(م. ل. - ايرلند وانگليس ) عزيزم، جانم.
(م. ل. - ايرلند وانگليس ) عزيزم، جانم.
شكم، معده ، حفره معده .
حالت تهوع نسبت به غذاي بد مزه ، كسل كننده ، بطور زننده احساساتي.
پيراهن زنانه دامن بلند.
(ج. ش. ) استخوان آرواره ، آرواره ، آرواره زيرين .
آرواره اي.
پند، مثل، گفته اخلاقي، قاعده كلي، اصل.
بيشين .وابسته به حداكثر، وابسته به ضرب المثل.
بيشينه سازي.
به آخرين درجه ممكن افزايش دادن ، بحد اعلي رساندن ، بزرگ كردن .بيشينه ساختن .
بيشترين ، بيشين ، بزرگترين وبالاترين رقم، منتهي درجه ، بزرگترين ، بالاترين ، ماكسيمم.بيشينه ، حداكثر.
بيشين لفظ.
( فيزيك ) ماكسول، واحد الكترومغناطيسي.
امكان داشتن ، توانائي داشتن ، قادر بودن ، ممكن است، ميتوان ، شايد، انشائالله ، ايكاش، جشن اول ماه مه ، (مج. ) بهار جواني، ريعان شباب، ماه مه .
روز اول ماه مه ، روز كارگر.
(گ . ش. ) درختي از نوع زرشك (peltatum Podophyllum).
شايد، احتمالا.
(گ . ش. ) گل خفچه ، ( آمر. ) خرغوس، كالباي باتلاقي.
(م. م. ) شايد، ممكن است.
(حق. ) ضرب وشتم، جرح.
(not may)=.
نوعي چاشني غذا وسالاد، مايونز.
شهردار.
وابسته به شهردار.
زن شهردار.
( دوره ئ) رياست شهرداري.
تيري كه باگل هاي گوناگون آراسته ودر روز يكم ماه مه درميدان شهربدورآن ميرقصند.
(گ . ش. ) گل ساعت (incarnata Passiflora).
(maytime) ماه مه .
(maytide) ماه مه .
سر، صورت، كاسه ، پياله ، فنجان .
جاي پرپيچ وخم، پيچ وخم، پلكان مارپيچ، سرسام، هذيان .
جام مشروب خوري چوبي بزرگ .
رقص نشاطانگيز سه ضربي لهستاني.
گيج، سردرگم.
( درحالت مفعولي ) مرا، بمن .
داراي شباهت تبليغاتي نسبت برقيب سياسي خود.
نوشابه الكلي مركب از عسل وآب ومالت وماده مخمر، شهد آب.
چمن ، چمن زار، مرغزار، راغ، علفزار.
(گ . ش. ) نوعي فستوك يا عكريش.
علف چمني.
(ج. ش. ) موش پنسيلواني.
(گ . ش. ) قارچ خوراكي معمولي، غاريقون .
(گ . ش. ) نوع تاليكتروم (Thalictrum).
(ج. ش. ) مرغ اقيانوس آمريكا شبيه پري شاهرخ.
(گ . ش. ) ريش بز، اسپيره كوهي.
(meagre) لاغر، نزار، بي بركت، بي چربي، نحيف، ناچيز.
(meager) لاغر، نزار، بي بركت، بي چربي، نحيف، ناچيز.
غذا، خوراكي، شام يا نهار، آرد ( معمولا غير از آرد گندم ) بلغور.
( جنوب آفريقا - گ . ش. ) ذرت، بلال، خوشه ذرت.
موقع صرف غذا.
آردي، آردنما، ترد، خشك ، لكه لكه .
كتمان گر، آدم چرب زبان ، شيرين زبان ، اهل تملق.
ميانه ، متوسط، وسطي، واقع دروسط، حد وسط، متوسط، ميانه روي، اعتدال، منابع درآمد، عايدي، پست فطرت، بدجنس، آب زيركاه ، قصد داشتن ، مقصود داشتن ، هدفداشتن ، معني ومفهوم خاصي داشتن ، معني دادن ، ميانگين .ميانگين .
انحراف متوسط ( در مقادير رياضي وآماري ).
فاصله حداكثر وحداقل سياره از قمر.
زمان ميانگين تعمير.
يك مربع حسابي.
اختلاف، مغايرت، ميزان انحراف متداول.
زمان ميانگين تاخرابي.
زمان ميانگين تعمير.
پيچ، خم، دور، گردش، راه پر پيچ وخم، پيچ وخم داشتن ، مسير پيچيده اي را طيكردن ، چماب.
پرپيچ وخم.
پستي، لئامت.
آرش، معني، مفاد، مفهوم، فحوا، مقصود، منظور.
پر معني، معني دار.
بي معني.
از روي پستي، لئيمانه ، فقيرانه ، بطور بد.
ضمنا، در اين ضمن ، درضمن ، در اثنائ، در خلال.
ضمنا، در اين ضمن ، درضمن ، در اثنائ، در خلال.
(miaou، miaow، meow ) ميوميو كردن ، صداي گربه .
سرخك (rubeola و morbili)، دانه هاي سرخك ، سرخچه ، خنازير خوك ، كرم كدو.
قابليت اندازه گيري.
قابل اندازه گيري.
اندازه ، اندازه گرفتن ، سنجدين .اندازه ، پيمانه ، مقياس، واحد، ميزان ، حد، پايه ، درجه ، اقدام، ( شعر) وزن شعر، بحر، اندازه گرفتن ، پيمانه كردن ، سنجيدن ، درآمدن ، اندازه نشان دادن ، اندازه داشتن .
مناسب وبرابر بودن .
شمرده .
بي شمار.
اندازه گيري، سنجش.اندازه گيري، اندازه ، سنجش.
گوشت ( فقط گوشت چهارپايان )، خوراك ، غذا، ناهار، شام، غذاي اصلي.
گوشتي بودن .
قصاب، گوشت فروش.
(تش. ) مجرا، راه ، روزنه ، معبر.
گوشتي، گوشت دار، مغز دار، محكم، اساسي.
(mekka) مكه ، مكه معظمه .
(mechanician) مكانيك ، مكانيك ماشين آلات، هنرور، مكانيكي، ماشيني.
مكانيكي، ماشيني، غير فكري.
ترسيم مكانيكي.
زبان ماشيني.
ترجمه ماشيني.
مترجم ماشيني.
(mechanic) مكانيك ، مكانيك ماشين آلات، هنرور، مكانيكي، ماشيني.
نيرو برد، علمي كه درباره اثر نيرو بر اجسام بحث ميكند، علم جراثقال، مكانيك ، علم مكانيك .مكانيك .
ساختمان ، اجزائ متشكله چيزي، اجزائ وعوامل مكانيكي، مكانيزم، ماشين ، دستگاه .مكانيزم، طرزكار، دستگاه .
مكانيره كردن .
ماشيني كردن .مكانيره كردن ، با ماشين آلات ولوازم مكانيكي مجهز كردن ، با وسائل مكانيكي كاركردن .
ماشيني، ماشيني شده .
داده هاي ماشيني.
توري ظريف مخصوص كلاه وتوري دوزي.
نشان ، نشاني شبيه سكه ، مدال، شكل، شبيه ، صورت.
مدال آزادي.
مدال افتخار.
(medallist) داراي مدال، برنده مدال.
مدال بزرگ ، مداليون ، با مدال بزرگ زينت دادن .
(medalist) داراي مدال، برنده مدال.
ميان ، وسط، مركز، كمر، مياني، وسطي، در وسط قرار دادن .فضولي كردن ، دخالت بيجا كردن ، مداخله كردن ، مخلوط كردن ، آميختن ، پراكنده كردن ، جماع كردن ، ور رفتن .
فضول، مداخله گر.
اهل كشور ماد، مدي، ماد.
( افسانه يونان ) زن جادوگري كه به جاسن (Jason) كمك كرد.
رسانه ها، واسطه ها.(تش. ) پوشش مياني سرخرگ ، رسانه ها.
تبديل رسانه ها.
وساطت، دخالت، شفاعت، ميانجي گري.
بطرف وسط.
(medieval) قرون وسطي، قرون وسطائي.
مياني، وسطي، مابين ، ميانه ، متوسط.
ميانگين ، وسطي، ميانه ، حد فاصل، مياني، ( در مثلث ) ميانه ، ( باحرف بزرگ )اهل كشور ماد.ميانه .
( موسيقي كليسائي ) يكي از الحان سرود كليسائي كه حد فاصل بين آهنگ طبيعي صدا واوجصدا است، ( در موسيقي جديد ) سومين گام واقع بين نت پنجم ومايه نما.
ميان پرده ، قاسم الصدر.
مياني، وسطي، واقع درميان ، غير مستقيم، ميانجي گري كردن ، وساطت كردن ، پابميان گذاردن ، درميان واقع شدن .
ميانجيگري، وساطت.
( mediatory) وابسته به ميانجي گري.
ميانجي، دلال.
( mediative) وابسته به ميانجي گري.
زني كه واسطه بين خدا وخلق باشد، شفيعه .
دوائي، شفابخش، داروئي، طبيب، پزشك ، پزشكي.
قابل معالجه .
دوا، مداوا.
شفا دادن ، مداوا كردن ، داروئي كردن .
تداوي، تجويز دوا، دارو.
قابل تجويز دوا.
داروئي، شفا بخش.
دارو، دوا، پزشكي، طب، علم طب.
حكيم، جادوگر.
دانشجوي طب، دكتر، پزشك ، طبيب، ( پيشوند ) پزشكي، طبي.
(mediaeval) قرون وسطي، قرون وسطائي.
عقايد قرون وسطائي.
متخصص درتاريخ وهنر وفرهنگ قرون وسطي.
حد وسط، متوسط، ميانحال، وسط.
ميانگي، حد وسط، اندازه متوسط.
تفكر كردن ، انديشه كردن ، قصد كردن ، تدبير كردن ، سربجيب تفكر فرو بردن ، عبادت كردن .
عبادت، تفكر، انديشه ، تعمق.
تفكري.
وابسته بدرياي مديترانه ، درياي مديترانه .
رسانه ، واسطه ، متوسط.( طب ) محيط كشت، ميانجي، واسطه ، وسيله ، متوسط، معتدل، رسانه .
(mf)بسامد متوسط.
وسيله داد وستد، وسيله مبادله .
در مقياس متوسط.
مجتمع سازي در مقياس متوسط.
(گ . ش. ) ازگيل، درخت ازگيل.
آميخته ، اختلاط، مختلط، رنگارنگ ، زد وخورد، (مو. ) قطعه موسيقي مختلط.
مغز حرام.
(تش. ) پياز مغز تيره ، بصل النخاع، مغزينه .
( medullary) مغزي، نخاعي، داراي مغز، شبيه نخاع، مغزينه اي.
(medullar) مغزي، نخاعي، داراي مغز، شبيه نخاع، مغزينه اي.
داراي غلاف مخ دار، مغز حرام دار.
( اساطير يونان ) عجوزه مارموي، (ج. ش. ) نجم البحر، ستاره دريائي.
كرايه ، مزد، جايزه ، پاداش، ارزش.
فروتن ، افتاده ، بردبار، حليم، باحوصله ، ملايم، بيروح، خونسرد، مهربان ، نجيب، رام.
فروتني، خونسردي ونرمي.
( مع. ) هيدروسيليكات منيزيم، سرچپق ياسرقلياني كه ازاين سنگ ساخته ميشود، كف دريا.
تقاطع، اشتراك ، ملاقات كردن ، مواجه شدن .(.vt and .vi) برخورد كردن ، يافتن ، معرفي شدن به ، ملاقات كردن ، تقاطع كردن ، پيوستن ، (.nand .adj) جلسه ، نشست، نشست گاه ، درخور، مناسب، دلچسب، شايسته ، مقتضي.
ملاقات كننده ، برخورد كننده .
جلسه ، نشست، انجمن ، ملاقات، ميتينگ ، اجتماع، تلاقي، همايش.
ميليون ، مگا.
ميليون ذره ، مگاذره .
بزرگي بيش از حد سر.
يك ميليون دور، يك ميليون دور در دقيقه .ميليون چرخه ، مگا چرخه .
ميليون هرتز، مگا هرتز.
مرض بزرگ پنداري خويش، جنون انجام كارهاي بزرگ .
شهر بسيار بزرگ ، بزرگ شهر.
بلند گو، با بلند گو حرف زدن .
(گ . ش. ) هاگدان بزرگ محتوي هاگ ماده .
(گ . ش. ) هاگدان بزرگ وغير جنسي بعضي سرخسها، (ج. ش. ) macrospore.
برگ بزرگ وهاگ آور قارچها.
يك ميليون وات.
يك ميليون اهم ( واحد مقاومت الكتريكي ).
درد نيمه سر، صداع شقيقه ، هوس.
(meiny) (م. م. - اسكاتلند ) ملتزمين ، جماعت همراهان .
(meinie) (م. م. - اسكاتلند ) ملتزمين ، جماعت همراهان .
تقسيم كاهشي، (م. ل. ) تحقير، نمايش مصغر چيزي، اطناب، ( زيست شناسي ) تغييراتمتوالي هسته كه منتهي به تشكيل سلول جديد ميگردد، تقسيم سلولي.
( درچاپ ) تهيه وآماده كردن فرم وصفحه و گراور، وسائل تهيه كردن فرم وصفحه بندي.
(mecca) مكه ، مكه معظمه .
سودا، ماليخوليا، افسردگي، دلتنگي، گرفتگي.
ماليخوليائي، آدم افسرده ، سودا زده .
ماليخوليا، سودا، سودا زدگي، غمگين .
آميزه ، تركيب، مخلوط، آميختگي، اختلاط.
سياه پوست، از سياه پوستان ملانزي.
رنگ سياه ولكه هاي سياه روي پوست.
سياهي غير طبيعي بشره ، سياه چردگي.
(مع. ) لعل سياه ، حجر سيلان سياه .
جمع كردن ومتمركز كردن ملامين ، با سياهي علامت گذاشتن .
سيه چردگان ، سيه مويان ، نژاد سياه موي سبزه روي.
(طب) تومر سياه رنگ قشر عميق پوست.
( طب ) سياهي غير طبيعي پوست.
(مع. ) سنگ سياه آذرين .
نان سرخ كرده وبرشته .
> ملكي صدق < كاهني كه از ابراهيم عشر گرفت.
( ورق بازي ) ورق را رو كردن ، اعلام.
ستيزه ، غوغا، مغلوبه شدن جنگ .
ترانه اي، سرودي، خواندني.
(گ . ش. ) اكليل الملك .
بهتر شدن ، بهبود يافتن ، بهتر كردن ، اصلاح كردن ، ترقي دادن .
بهتر شونده .
بهبودي بخش.
بهبودگرائي، بهبود طلبي.
بهبود گراي.
مخلوط كردن ، آميختن ، فضولي كردن .
انگبيني، عسل دار، مولد عسل.
سرشار از عسل، عسل دار، شيرين .
شيرين ، مليح.
رسيده ، نرم، جا افتاده ، دلپذير، مهربان .
(مو. ) ارگ پائي يا دستي، نوعي ني كوچك .
خوش نوا، مليح، دلپذير، خوش آهنگ ، داراي ملودي.
مليح، دلپذير، داراي ملودي.
سازنده ملودي.
خوش آهنگ كردن ، آهنگ ملودي ساختن .
نمايش توام با موسيقي وآواز كه پاياني خوش داشته باشد، عشق خوش فرجام.
مربوط به نمايش ملودرام.
آهنگ شيرين ، صداي موسيقي نوا، خنيا.
(ج. ش. ) وابسته بخانواده سوسك هاي روغني.
خربزه ، هندوانه .
الهه شعر وتراژدي يونان .
گداز، آب شدن ، گداختن ، مخلوط كردن ، ذوب كردن .
قابل ذوب، گداختني.
نقطه ذوب يا گداز.
ديگ ذوب فلزات.
نوعي پارچه پشمي نرم ومحكم.
اندام، عضو، كارمند، شعبه ، بخش، جزئ.عضو.
عضويت.
(ج. ش. ) داراي غشائ پرده ، پرده غشائي.
پوشه ، غشائ، شامه ، پرده ، پوست، پوسته .
پرده اي، غشائي.
خاطره ، يادگاري، نشان ، يادآور.
آني، زودگذر، كم دوام، فاني.
memorandum =.ياداشت.
يادداشت، تاريخچه ، سرگذشت، شرح حال، خاطره .
خاطرات.
حائز اهميت، جالب، ياد آوردني.
يادداشت، نامه غير رسمي، تذكاريه .
يادگار، يادبود، لوحه يادبود، وابسته به حافظه .
نويسنده ياد بود يا لوحه .
برسم يادگار نگاه داشتن ، يادآوري كردن .
حفظ كني.
حفظ كردن ، از بركردن .ياد سپردن ، از بر كردن ، حفظ كردن ، بخاطر سپردن .
از بركننده ، حفظ كننده .
حافظه ، خاطره ، ياد، يادگار، ياد بود.حافظه .
مدت دستيابي به حافظه .
گنجايش حافظه .
چرخه حافظه .
روگرفت حافظه .
نگهبان حافظه .
مكان حافظه .
نقشه حافظه ، نگاشت حافظه .
حفاظت حافظه .
تصوير لحظه اي حافظه .
مردها، جنس ذكور.
تهديد، چيزي كه تهديد كننده است، مخاطره ، تهديدكردن ، ارعاب كردن ، چشم زهره رفتن .
حوريان زيباي ملازم ديونيسوس، زنان باده گسار.(maenad) ( مذهب يونان ) حوري زيبائي كه ملازم ديونيسوس بوده ، زن باده گسار.
مديريت، مسئوليت، خانه داري، خانواده .
نمايشگاه جانوران ، جايگاه دام ودد، دامگاه .
تعمير كردن ، مرمت كردن ، درست كردن ، رفو كردن ، بهبودي يافتن ، شفا دادن .
اصلاح پذير.
دروغگو، كاذب.
دروغگوئي، كذب.
عقايد مندل.
قانون وراثت مندل درمورد جانوران وگياهان .
( mendicant) گدا، درويش، دربدر، سائل، گدائي كننده .
( mendiant) گدا، درويش، دربدر، سائل، گدائي كننده .
پست، نوكر مابانه ، چاكر، نوكر، آدم پست.
مبتلا به مننژيت.
( طب ) آماس پاشام مغز، مننژيت.
شيشه اي كه از يكسو گوژ واز سوي ديگر كاو باشد، ( فيزيك ) گوژي ياكاوي سطح آب درلوله ، ( نج. ) هلال، نگارنده هلالي.
فرقه اي از مسيحيان مخالف تعميد.
وابسته به يائسگي.
يائسگي، بند آمدن قاعدگي، ايست طمث، سن ياس.
شمعداني كه در كشتي هاي جنگي يهود بكار ميرفته .
(تش. ) خونريزي رحم، ازدياد خون در قاعدگي، نزف الدم رحم.
وابسته به ميز، ميزي، سفره اي.
حس تميز، ظرافت، نزاكت، افتخار، پاداش، نزاكت داشتن ، مزين ساختن .
طمث، قاعدگي زنان .
عضو حزب سوسيال دمكرات روسيه .
وابسته به قاعده گي.
دشتان شدن ، قاعده شدن ، حيض شدن .
دشتان ، حيض، قاعدگي زنان ، طمث.
قابليت اندازه گيري، پيمايش پذيري.
قابل پيمايش واندازه گيري، پيمودني.
پيمايش، انصاف، اندازه گيري.
دماغي، روحي، مغزي، هوشي، فكري، رواني.
عقب ماندگي رواني وفكري.
ذهن ، قوه ذهني، روحيه ، طرز فكر، انديشه .
فكرا، روحا، از نظر رواني.
(ش. ) جوهر نعناع خشك ، قلم مانتول.
نعناع دار.
ذكر، اشاره ، تذكر، يادآوري، نام بردن ، ذكر كردن ، اشاره كردن .
ذكر كننده .
ناصح، مربي، مرشد.
فهرست انتخاب.فهرست خوراك ، صورت غذا.
( meaow، miaou، miaow) ميوميو كردن ، صداي گربه .
شيطان ، مفيستوفل.
متعفن ، بدبو.
بوي بد، بخار مهلك ومتعفني كه از زمين بلند ميشود.
تجارتي، بازرگاني.
سياست بازرگاني، سياست موازنه بازرگاني كشور.
طرفدار سياست موازنه اقتصادي.
نقشه برجسته نماي داراي نصف النهارات متوازي.
سرباز مزدور، آدم اجير، پولكي.
پارچه فروش، بزاز.
مغازه پارچه فروشي، جنس بزازي، كالا.
كالا، مال التجاره ، تجارت كردن .
بازرگان ، تاجر، داد وستد كردن ، سوداگر.
ناوگان بازرگاني.
مرد تاجر، كشتي تجارتي.
بخشايشگر، رحيم، كريم، رحمت آميز، بخشنده ، مهربان .
بيرحم.
باسيماب ياجيوه تركيب كردن ، جيوه زدن به .
سيمابي، جيوه دار، چالاك ، تند، متغير، متلون .
مركوركروم، داروي ضد عفوني قرمز رنگ .
جيوه دار، جيوه مانند.
سيماب، جيوه ، ( نج. ) تير، پيك ، پيغام بر، دزدماهر، ( با حرف بزرگ ) عطارد، يكي از خدايان يونان قديم.جيوه .
كلرايد جيوه ، كلرور جيوه .
خط تاخيري جيوه اي.
مخزن جيوه .
رحمت، رحم، بخشش، مرحمت، شفقت، امان .
دريا، آب راكد، مرداب، محض، خالي، تنها، انحصاري، فقط.
وابسته به فاحشه ، فاحشه وار، زرق وبرق دار وبد.
اردك ماهيخوار.
يكي كردن ، ممزوج كردن ، تركيب كردن ، فرورفتن ، مستهلك شدن ، غرق شدن .ادغام كردن .
ادغام و جور كردن .
ممزوج كننده ، يكي شدن دو يا چند شركت، ادغام، امتزاج.
نيم روز، ظهر، خط نصف النهار، دايره طول، اوج، درجه كمال.
نصف النهاري، اوجي.
سفيده تخم مرغ وشكر كه روي شيريني وكيك ميگذارند، نوعي كيك ميوه دار.
گوسفند مرينوس، پشم مرينوس.
تكرار متشابهات، ( بديع ) بيان مطلبي كلي با ذكر وقياس مخالف.
شايستگي، سزاواري، لياقت، استحقاق، شايسته بودن ، استحقاق داشتن .
شايسته ، مستحق.
(ج. ش. ) شاهين ، قوش كوچك اروپائي.
زن ماهي، ( افسانه يونان ) حوري دريائي، افسونگر.
مردماهي ( افسانه يونان ) مخلوق نيمه ماهي ونيمه مرد.
ابراز شادي، نشاط.
شاد، شاد دل، شاد كام، خوش، خوشحال.
دلقك ، مقلد.
چرخ فلك ، چرخ گردان .
خوش، شادمان ، شركت كننده درجشن وسرور.
شادماني.
(انگليس) جناغ، استخوان جناغ.
تپه ، قله پهني كه داراي شيب تندي است، رنگ بلوطي.
مياني، بطرف وسط.
مياني، بطرف وسط.
پيوند ناجور، ازدواج با زير دستان .
(ج. ش. ) زيست كننده درناحيه مرطوب ( مثل سرخسها ).
(گ . ش. ) كاكتوس ساقه گرد.
(جمع) بانوان ، خانمها.
(جمع) دخترخانمها، مادموازلها.
چنين بنظرم ميرسد، بنظرم.
(تش. ) مغز مياني.
تنيده ، بافته .(.vtand .vi.n)سوراخ تور پشه بند، سوراخ، چشمه ، شبكه ، تور مانند يا مشبك كردن ، (.viand .vt) بدام انداختن ، گير انداختن ، شبكه ساختن ، تورساختن ، جور شدن ، درهمگيرافتادن ( مثل دنده هاي ماشين ).
شبكه ، كارهاي مشبك ، شبكه كاري، توري بافي.
نمناك ، مرطوب، نيازمند به رطوبت.
مربوط بخواب مصنوعي، درحالت خواب مغناطيسي، گيرنده ، جاذب.
هيپنوتيزم، خواب مغناطيسي.
هيپنوتيزم كردن ، هيپنوتيزم شدن .
(تش. ) لايه جرثومه مياني جنين .
(گ . ش. ) قشر مياني غلاف ميوه ، ميان بر.
لايه وسطي جرثومه ، ميانپوست.
(ز. ش. ) وابسته بدوره بين عصر حجر قديم وجديد، ميانسنگي.
بين النهرين .
وابسته بدوره زمين شناسي بين ' پرميان ' و ' دوره سوم '.
(گ . ش. ) كهور.
(.n)يك خوراك ( از غذا)، يك ظرف غذا، هم غذائي ( در ارتش وغيره )، (.viand .vt)شلوغ كاري كردن ، آلوده كردن ، آشفته كردن .
جعبه ظروف سرباز يا مسافر.
سالن غذا خوري سرباز خانه .
ژاكت تنگ وكوتاه مردانه .
جعبه ظروف سرباز يا مسافر.
پيام، پيغام دادن ، رسالت كردن ، پيغام.پيام.
بازخورد پيام.
عنوان پيام.
منبع پيام، منشائ پيام.
پيام گزيني.
پارچه نرم ولطيف ابريشمي، ابريشمي، زرق وبرق دار.
سگ پر سر وصدا، آدم پر سر وصدا.
پيغام آور، پيك ، فرستاده ، رسول.
مسيح موعود، مسيحا.
Messiah =.
آقايان ، حضرات.
آقايان ( مخفف كلمه messieurs ).
(حقوق ) خانه وحياط ومتعلقات آن .
آشفته ، بهم خورده ، كثيف، شلوغ، شلوغ كار.
شاهكار، كار استادانه ، كار بي نظير.
زمان ماضي واسم مفعول فعل meet.
سوخت وسازي، مربوط به متابوليزم.
سوخت وساز، دگرگوني، متابوليزم، تحولات بدن موجود زنده براي حفظ حيات.
دگرگون كردن از طريق متابوليزم.
(ج. ش. ) استخوانهاي كف دست ودست.
(د. ن . ) نقطه استقرار وثبات يا توازن ( كشتي وامثال آن ).
فوق همگرداني.
فوق همگردان .
(نج. ) ماوراي كهكشان .
(ز. ش. ) تناوب توليد، تناوب نسل ها.
فلز.(.adjand .n) فلز، ماده ، جسم، فلزي، ماده مذاب، (.vt) سنگ ريزي كردن ، فلزي كردن ، با فلزپوشاندن .
فوق زبان .
(ezmetalli) جوشكاري برقي كردن ، بافلز كار كردن ، فلز كردن .
فلزي.
فلزدار.
(ezmetali) جوشكاري برقي كردن ، بافلز كار كردن ، فلز كردن .
فلز شناس.
( فلز شناسي ) شرح فلزات، بررسي در ساختمان دروني فلزات، مطالعه آلياژهاي فلزي.
فلزي، فلزدار، فلز مانند، شبه فلز.
وابسته به فن استخراج وذوب فلزات.
فن استخراج وذوب فلزات، فلزگري، فلز كاري.
فلز كاري.
دگرديس.
تغيير شكل دادن ، دگرديسي، دگرديس كردن ، دگرگون كردن ، تغييرماهيت دادن .
تغيير شكل، دگرگوني، دگرديسي.
استعاره ، صنعت استعاره ، كنايه ، تشبيه .
استعاره اي، تشبيهي.
(ش. ) نمك اسيد فسفريك .
(ز. ش. ) يكي از مراحل تقسيم، پس گاه .
وابسته بعلم ماورائطبيعي، علوم معقول.
دانشمند علوم ماورائ طبيعي.
مبحث علوم ماورائ طبيعي.
هريك از مشتقات پروتئين كه از فعل وانفعال اسيد وقليا بدست ميايد.
(گ . ش. ) انواع درختان برگريز كاج.
داراي ثبات مختصر، كم ثبات.
دگرديسي، جابجا شدن ، ناخوشي، هجوم مرض، گسترش ميكرب مرض.
(طب) گسترش يافتن مرض از يك نقطه ئ بدن به نقطه ديگر.
فوق نماد.
(تش. ) استخوان ميان كف پا، پشت پا، كف پا.
(د. ) قلب حروف، قلب وتحريف.
(oanzmeta) چند ياخته اي، جانور چند ياخته اي، پر ياخته .
(oalzmeta) چند ياخته اي، جانور چند ياخته اي، پر ياخته .
(.n) خط مرزي، كرانه ، سنگ مرزي، سرحد، (.viand .vt.n) اندازه گرفتن ، پيمودن ، دادن ، سهم دادن ، پيمانه .
فرهنگسار، حلول روح متوفي در بدن انسان يا جانور ديگري.
قسمتي از مغز جنين كه سازنده مخچه وبصل النخاع است.
شهاب، شهاب ثاقب، پديده هوائي، تير شهاب سنگ آسماني.
(shower meteoric) سقوط پياپي شهابهاي ثاقب، رگبار، تير شهاب.
شهابي، درخشان وزودگذر.
(shower meteor) سقوط پياپي شهابهاي ثاقب، رگبار، تير شهاب.
سنگ آسماني، شخانه .
(نج. ) مبحث سنگهاي سماوي، شهاب شناسي، علم احجار سماوي.
دستگاه ضبط پديده هاي جوي از قبيل گردباد وابر وغيره ، دستگاه هواشناسي.
تير شهاب، شهاب ثاقب، احجار سماوي، سنگ آسماني.
وابسته به هواشناسي.
هواشناس.
مبحث تحولات جوي، علم هواشناسي.
متر، اندازه گير، سنجنده .(metre) اندازه ، وسيله اندازه گيري، مقياس، ميزان ، كنتور، مصرف سنج، وزن شعر، نظم، سجع وقافيه ، متر، با متر اندازه گيري كردن ، سنجيدن ، اندازه گيري كردن ، بصورتمسجع ومقفي در آوردن .
مربوط به سيستمي كه در آن واحد طول متر وواحد وزن كيلو وواحدزمان ثانيه است.
(metoestrus) مرحله بيرمقي وسيري پس از فحليت.
داروي آرام بخش ومخدر ومسكن درد ( شبيه مرفين ).
(ش. ) متان CH4.
(ش. ) الكل متيليك بفرمول OH CH3.
گويا، چنين مينمايد، بنظرم چنين ميرسد.
روش، اسلوب، طريقه .متد، روش، شيوه ، راه ، طريقه ، طرز، اسلوب.
از روي متد وروش، مرتب.
پيروي از متد يا روش بخصوصي، ( با حرف بزرگ ) مذهب ' متديست '.
فرقه مسيحي ' متديست '، مومن به اين مذهب.
متديست كردن ، در اصول وعقايد ديني سخت گيري كردن ، اصولي شدن ، داراي روش ياقاعده اي كردن .
اسلوب شناس.
گفتار در روش واسلوب، علم اصول، روش شناسي.
متوشالح ' كاهن بزرگ يهود كه بنابروايت كتاب مقدس سال زندگي كرده .
(ش. ) متيل، ريشه يك ظرفيتي هيدروكربن بفرمول CH3.
(=methanol)(ش. ) الكل متيليك (OH CH3).
(ش. ) گاز منفجر شونده بفرمول NH2 CH3.
متيل زدن به ، بصورت الكل چوب در آوردن .
(ش. ) ريشه دو ظرفيتي هيدروكربن بفرمول CH2=، متيلين .
دقت بسيار، وسواس در دقت.
باريك بين ، خيلي دقيق، وسواسي، ترسو، كمرو.
شغل، حرفه ، كسب، رويه .
متخصص ذوب فلزات، ويژه گر فلز كاري.
(metestrus) مرحله بيرمقي وسيري پس از فحليت.
دواي ظهور فيلم، متول.
( بديع ) لغت وكلمه اي كه بصورت كنايه يا مجاز بكار ميرود، كنايه ، مجاز مرسل.
(بديع) كنايه ، مجاز، ذكر كلمه اي بمنظور ديگري ( غير از معني اصلي كلمه )، مجازمرسل.
(تش. ) قسمت جلوي زائده جلو مغز.
(meter) اندازه ، وسيله اندازه گيري، مقياس، ميزان ، كنتور، مصرف سنج، وزن شعر، نظم، سجع وقافيه ، متر، با متر اندازه گيري كردن ، سنجيدن ، اندازه گيري كردن ، بصورتمسجع ومقفي در آوردن .
(بديع) علم سجع، مبحث بحر ووزن شعر، اندازه اي، استاندارد يامعيارمتري، متري.
واحد وزني برابر كيلو گرم.
سيستم مقادير واوزان ومقياسات متريك .
تن متريك يا تن هزار كيلوئي.
كسي كه در متر كردن مهارت دارد، سازنده نظم وشعر.
علم مقياسات وپيمانه ها، علم اوزان ومقادير.
ميزانه شمار، اسبابي كه برايتعيين زمان دقيق (مخصوصا در موسيقي ) بكار ميرود.
كلان شهر، شهر بزرگ ، مادرشهر.
وابسته به پايتخت يا شهر عمده ، مطراني.
(طب) خونريزي غير طبيعي رحم، نزف الدم رحم.
خميره ، فطرت، جنس، گرمي، غيرت، جرات.
(ج. ش. ) ياعو، مرغ نوروزي اروپائي، ميوميوكردن ، صداي گربه ، پر ريختن ، مويريختن ، عوض شدن ، حبس كردن ، در اصطبل نگهداري كردن ، ( درجمع ) اصطبل.
نوظهور، من در آوردي، متجدد، مد تازه .
ناله كردن ، ميوميو كردن ، نق زدن ، ناله ، ميوميو، فرياد، نق.
مكزيكي، اهل مكزيك .
(گ . ش. ) كاكتوس ساقه گرد.
اشكوب كوتاه ، نيم اشكوب كه ميان دو طبقه ساختمان واقع باشد، نيم اشكوب.
(مو. ) ميان صدا، كسي كه صدايش ميان soprano وcontralto باشد.
(otintozzme) قلم زني بطور سايه روشن ، نقاشي سايه روشن كردن .
(otintzzme) قلم زني بطور سايه روشن ، نقاشي سايه روشن كردن .
(مو. ) مي، سومين نوت گام دياتونيك موسيقي.
(meaow، miaow، meow) ميوميو كردن ، صداي گربه .( miaow) ميوميو كردن ، ميوميو.
(miaou) ميوميو كردن ، ميوميو.( meaow، miaou، meow) ميوميو كردن ، صداي گربه .
بخار بد بو، دم يادمه بد بو، بخار يادمه مسموم كننده .
(minable) قابل استخراج ( در مورد مواد معدني )، استخراج شدني.
تلق نسوز، ميكا.( مع. ) سنگ طلق، شيشه معدني، ميكا، ميكائي.
( صورت جمع كلمه mouse )موشها.
ميكائيل، ميخائيل، فرشته اعظم.
عيد فرشته ميكائيل ( روز سپتامبر ).
زياد، بسيار.
پيشوندي بمعني، كوچك ، كم، بزرگ كننده ، (ج. ش. ) پروانه بيد خيلي ريز.ريز، ميليونيم، ميكرو.
هوا سنجي كه تغييرات كوچك وسريع هوا را ضبط كند.
زياچه ، ميكرب.
ميكرب شناس.
ميكرب شناسي.
ريز مدار.
ريز برنامه ، دستورالعمل هاي ريز.
ريز كامپيوتر.
رونوشت خيلي كوچكتر از اصل.
جهان كوچك ، عالم صغير، بدن .
ريز الكترونيك .
ريز فيش، ميكرو فيش.
ريز فيلم، ميكرو فيلم.فيلم خيلي كوچك براي عكس هاي خيلي ريز.
ريز ورقه .
يك ميليونيم گرم.
آلت ريز نويسي، ريزنگار.
ريز نگاره سازي.
ريزنگاري.
سه شاخه قابل تعويض ميان صفحات گرامافون .
ريز دستور.
سنگ آسماني خيلي ريز.
ريز پيما، خردسنج، ميكرومتر، ذره سنج.ريز سنج.
پرگار مخصوص اندازه گيري اشيائ خيلي ريز.
اندازه گيري با ذره سنج، ريز سنجي.
يك ميليونيم ميكرون .
ريز سازي.
ميليونيم متر، ميكرون .
اهل جزاير ميكرونزي.
بصورت ذرات ريز وپودر مانند در آوردن .
(ج. ش. ) يكي از دوهسته كوچكتر مركزي مژه داران كه رويش جانور را تحت كنترل دارد، خرد هسته .
تركيبات اصلي ومغذي كه بمقدار خيلي كمي براي زندگي لازمست ( مثل ويتامين ها ).
جانوران كوچك وميكروسكپي، ريزجاندار.
انگل هاي كوچك وذره بيني، ريز انگل.
(microphagus) سلول ميكروب خوار كوچك ، خرد خوار.
سلول ميكروب خوار كوچك ، خرد خوار.
ميكروفن ، بلندگو، بابلند گو صحبت كردن .
انعكاس صداي كار كردن ماشين آلات در ميكروفن .
ريز عكس، عكس ذره بيني از اجسام خيلي ريز.
كپيه ورونوشت باندازه كوچك تر از اصل.
ريز پردازنده .
ريز برنامه .
ريز برنامه نويسي.
روزنه ياسوراخ بسيار ريز وخرد، سفت.
ريزبين ، ميكروسكپ، ذره بين .
وابسته به ميكروسكپ، بسيار كوچك ، ذره بيني.
ذره بيني، ريز بيني.
ميليونيم ثانيه ، ميكرو ثانيه .يك ميليونيم ثانيه .
زمين لرزه غيرمحسوس، زلزله خفيف، كهزلزله .
هاگ ريز، تخم ميكروب ريز، خردهاگ .
ساختمان ميكروسكپي اشيائ يا بافت ها.
ريز گزينه .
كهموج، موج خيلي كوچك الكترومغناطيسي، ريز موج.ريز موج، ميكرو ويو.
ادرار كردن ، دفع بول كردن ، شاشيدن .
با، همراه با، نيمه ، مياني، وسطي.
واقع در عين وسط، بسيار صميمي، وسط.
نيمروز، ظهر.
توده فضله ، توده كثافت، توده ، تپه كوچك .
دوره بين جواني وپيري، ميان سال.
دوره بين جواني وپيري، ميان سال.
قرون وسطي.
طبقه متوسط، طبقه ما بين اشراف وطبقه پائين .
گوش مياني، حفره كوچكي محدود به پرده كه صدا را از گوش خارجي به گوش داخلي منتقلميكند، گوش وسط.
داراي اندازه متوسط، ميان اندازه .
قياس مشتركي كه در صغري وكبري صدق كند.
شخص با سواد وبدون تحصيلات عاليه .
دلال، واسطه ، نفر وسط صف، آدم ميانه رو، معتدل.
ميان افزار.
ميان وزن .
وسط، ميان ، جمله مشترك ، ( بصورت جمع ) اجناس مختلف از درجه متوسط.
دانشجوي سال دوم نيروي دريائي.
آدم بسيار قد كوتاه ، ريز اندام، ريزه .
قسمت مياني مجراي هاضمه .
پيراهن زنانه با دامن متوسط.
داخله كشور، بين الارضين ، دروني.
خط مياني، خط وسط.
نيمه شب، نصف شب، دل شب، تاريكي عميق.
( در قطب ها ) خورشيد بالاي افق در نيمه شب تابستان .
نقطه مياني يا نزديك مركز.
قاعده نقطه مياني.
تفسير كتاب مقدس يهود.
رگ ميان ، رگ ميان برگ ، خط يا برآمدگي حد فاصل.
مربوط به قسمت پائين سينه ، ( تش. ) حجاب حاجز، تيغه ، قسمت پائين سينه .
قطعه مياني، ميان بخش.
دانشجوي سال دوم نيروي دريائي، ناو آموز.
دل، قلب، قسمت وسط، در وسط، درميان .
نيمه تابستان ، چله تابستان .
جشن ژوئن .
نيمه راه ، وسط مسير، متوسط، ميانجي.
ميان هفته ، چهارشنبه .
ماما، قابله .
مامائي، قابلگي.
وسط زمستان ، چله زمستان ، انقلاب زمستاني.
نيمه سال، امتحان نيمه سال.
سيما، وضع، قيافه ، ظاهر.
زودرنج، رنجش، كدورت، قهر، قهر كردن ، رنجيدن ، پژمرده شدن .
توانائي، زور، قدرت، نيرو، انرژي.
نيرومند، توانا، زورمند، قوي، مقتدر، بزرگ .
(گ . ش. ) اسپرك ، يكجور گل ميخك ، يكجور توري ظريف، سبز مايل به سفيد.
مرض سر درد، حمله سر درد، ميگرن .
كوچ كننده ، مهاجر، سيار، جانور مهاجر، كوچگر.
كوچيدن ، كوچ كردن ، مهاجرت كردن .
كوچ، مهاجرت.
وابسته به مهاجرت، مهاجرت كننده ، جابجا شونده .
ميكادو ( لقب اپراتور ژاپن )، رنگ زرد مايل به قرمز.
مخفف اسم خاص ميكائيل، مخفف كلمه ميكروفون .
هزار، يكهزار، ( مخفف ) نظامي.
زن اشرافي، زن مديست.
سنجش برحسب ميل ( چند ميل در ساعت يا در روز ).
شيرده ، دوشا، دوشيدن ، شير دوشيدن .
ملايم، سست، مهربان ، معتدل.
پرمك ، كپك ، بادزدگي، زنگ گياهي، كپك زدن .
مقياس سنجش مسافت ( ميل) معادل / متر.
سنجش برحسب ميل ( چند ميل در ساعت يا در روز ).
كيلومتر شمار جاده .
سرباز لاف زن ومغرور، چاخان .
فرسخ شمار، مرحله مهمي از زندگي، مرحله برجسته ، با ميل خود شمار نشان گذاري كردن .
(گ . ش. ) بومادران هزار برگ ، هزار برگ (milfoil water).
(rash =heat) تب عرق گز، حماي عرق گز، عرق سوز.
ارزني، عرق گز، عرق گزي، كوچك وبي شمار.
محيط، اجتماع، قلمرو، دور وبر، اطراف.
نزاع طلبي، جنگجوئي.
ستيزگر، اهل نزاع وكشمكش، جنگ طلب.
جنگ گرائي، بسط وگسترش قواي نظامي.
جنگ گراي، ارتش گراي، هواخواه توسعه يا سياست نظامي.
نظامي كردن .
نظامي كردن ، جنگ طلب كردن ، داراي روح نظامي كردن .
نظامي، سربازي، نظام، جنگي، ارتش، ارتشي.
( نظ. ) دژبان .
جنگيدن ، نبرد كردن ، ستيزه كردن .
جنگجويان غير نظامي، نيروي نظامي ( بومي )، امنيه ، مجاهدين .
شير، شيره گياهي، دوشيدن ، شيره كشيدن از.
ورم پاي نوزاد همراه با درد بهنگام زايمان .
بزدل، نامرد.
مايع شيري رنگي كه هيدركسيد منيزيم است و بعنوان ضد اسيد وملين بكار ميرود.
مشروبات مخلوط با شير وقند.
مخلوط شير وشربت وبستني.
(ج. ش. ) مار بي زهر خاكستري.
لاكتوز.
دندان شيري ( بچه ).
(گ . ش. ) گون ، گون كتيرا.
دختر شير دوش، زن كارگر لبنيات، شيرو فروش زن .
شير فروش، مرد شير فروش.
نان تليت شده در شير، مرد زن صفت.
(گ . ش. ) پادزهر رسمي، استبرق.
(گ . ش. ) علف شير، پلي گالاي معمولي.
پر از شير، شيري، شيري رنگ ، شيردار.
(نج. ) كهكشان ، آسمان دره ، جاده شيري، ( در شعر) پستان زن .
آسياب، ماشين ، كارخانه ، آسياب كردن ، كنگره دار كردن .
مقواي جلد كتاب وامثال آن ، مقواي كلفت.
بند آسياب، سر آسياب.
معتقد به سلطنت هزار ساله مسيح.
اعتقاد به سلطنت هزار ساله مسيح.
هزاره .
جشن هزار ساله .
هزار سال، هزارمين سال، هزاره .
( millipede) (ج. ش. ) هزار پا.
(ج. ش. ) مرجان سوراخ سوراخ، (م. ل. ) هزار سوراخ.
آسيابان ، ( ج. ش. ) يكجور پروانه .
يك هزارمين قسمت، حاوي هزارمين قسمت، هزاره اي.
(گ . ش. ) ارزن ، گندميان (gramineae).
يك هزارم آمپر.
ميليارد، هزار ميليون .
هزاره .
واحد فشار جو برابر يك هزارم' بار' ياهزار 'دين ' در هر سانتيمتر مربع.
يك هزارم فاراد.
يك هزارم گرم.
يك هزارم ليتر.
ميليمتر.
يك هزارم ميكرون .
كلاه فروش، زني كه كلاه زنانه ميدوزد.
كلاهدوزي.
جنب وجوش، عمل آسياب كردن ، آرد سازي، زنجيره سكه .
ماشين تراش.ماشين تراش.
ميليون ، هزار در هزار.
ميليونر.
(millepede) (ج. ش. ) هزار پا.
(ms) هزارم ثانيه ، ميلي ثانيه .يك هزارم ثانيه .
يك هزارم ولت.
آب آسياب، جوي آسياب.
سنگ آسياب، بار سنگين .
آسياب ساز، ماشين ساز.
( ezmai milo) (گ . ش. ) ذرت خوشه اي.
( milo) (گ . ش. ) ذرت خوشه اي.
(م. ل. ) لردمن ، مرد اشرافي ونجيب زاده انگليسي.
سكه زرپرتقال كه شيلينگ وپنج ويك چهارم پنس ارزش دارد.
سپرز، اسپرز، طحال، تخم ماهي نر، بارور كردن .
وابسته به جان ميلتون واشعار او.
وابسته به جان ميلتون واشعار او.
سنگين ، باوقار ساختگي، كمرو، خجالتي.
نمايش خنده آور، تقليد، نمايش بدون گفتگو، تقليد در آوردن .
دستگاه تكثير.ماشين تكثير، تكثير كردن ، استنسيل.
هنرپيشه مقلد وكميك .
( در فلسفه ارسطو ) تقليد، واگيري، تقليد هنر از واقعيات.
وابسته به تقليد.
تقليد كردن ، مسخرگي كردن ، دست انداختن تقليدي.
تقليد، شكلك سازي.
(گ . ش. ) حساسه ، گياه حساس، درخت گل ابريشم.
(ج. ش. ) مرغ مينا.
( mibeable) قابل استخراج ( در مورد مواد معدني )، استخراج شدني.
مناره .
تهديد آميز، تهديدكننده .
ريزه ، ريز ريز كردن ، قيمه كردن ، خردكردن ، حرف خود را خوردن ، تلويحا گفتن ، قيمه ، گوشت قيمه .
كلوچه گوشت دار، نوعي دسر غذا كه بجاي ميوه درآن گوشت قرار دارد.
گوشت قيمه شده ، مخلوطي از كشمش وشكر وگوشت، قيمه آميخته باكشمش.
ناز، نازدار، پر ادا واطوار، قيمه شده .
فكر، خاطر، ذهن ، خيال، مغز، فهم، فكر چيزي را كردن ، يادآوري كردن ، تذكر دادن ، مراقب بودن ، مواظبت كردن ، ملتفت بودن ، اعتنائ كردن به ، حذر كردن از، تصميم داشتن .
كاشف افكار ديگران .
كشف افكار ديگران .
متفكر، انديشناك ، در فكر.
بيفكر.
كان ، معدن ، نقب، راه زير زميني، ( نظ. ) مين ، منبع، مامن ، مال من ، مرا، معدن حفر كردن ، استخراج كردن يا شدن ، كندن .
كشتي مين گذار.
ماده معدني، كاني، معدني، آب معدني، معدن .
روغن معدني يانفت.
اسفالت، قير معدني.
آب معدني.
معدني كردن ، تبديل بسنگ معدن كردن ، مواد معدني جمع كردن .
مربوط به معدن شناسي.
معدن شناس.
مبحث معدن شناسي، كان شناسي.
( روم قديم ) الهه ، صنايع يدي، خداي پزشكي.
سوپ غليظ سبزي ولوبيا وماكاروني.
( نظ. ) كشتي مين جمع كن .
( miniver) خز سفيد، قاقم.
بخاطرآوردن ، ذكر كردن ، مخلوط كردن .
ممزوج شدن ، آميختن ، بخاطر آوردن ، ذكر كردن ، مخلوط كردن .
كوچك .نقاشي باتذهيب، مينياتور، كوچك ، كوتاه .
مينياتور ساز.
كوچك سازي.مينياتورسازي.
كوچك كردن ، بصورت مينياتور در آوردن .
كوچك شده .
اتومبيل كوچك مخصوص تاكسي.
(minicamera) دوربين خيلي كوچك .
(minicam) دوربين خيلي كوچك .
كامپيوتر كوچك .
كوچك كردن ، خرد ساختن .
خرد، ريز، ظريف، كوچولو، نازدار، عزيز.
وابسته به حداقل، يك ششم دراكم، چكه ، قطره ، جانور بسيار ريز، آدم كوتوله ، نقطه ، حداقل، چيز كم اهميت وخرد، كوچكترين ذره ، هر چيز كوچك ، خرد، ذره ، كمترين .
كمين .
تابع كمين .
كمينه سازي.
كم انگاري، كوچك شماري، كمينه سازي.
كمينه ساختن .كمينه كردن ، به حداقل رساندن ، كوچك شمردن ، دست كم گرفتن .
كم انگار، كوچك شمار.
كمينه ، حداقل.كمترين ، دست كم، حداقل، كمينه ، كهين .
اطلاع يا خبر نادرست.
كان كني، مين گذاري، معدن كاري، استخراج معدن .
شخص يا جانور سوگلي، نوكريا وابسته چاپلوس، معشوق.
(.n)وزير، وزير مختار، كشيش. (.vtandvi) كمك كردن ، خدمت كردن ، پرستاري كردن ، بخش كردن .
نماينده سياسي كه زير دست سفيركبير است ولي قدرت تمام دارد، وزير مختار.
سفير مقيمي كه زيردست سفير تام الاختياراست.
وابسته به وزير يا كشيش، اداري.
خدمت كننده ، خادم.
وزارت، تهيه ، اجرائ، اداره ، خدمت.
وزارت، وزيري، دستوري، وزارتخانه ( باthe).
سرنج، شنگرف، شنجرف قرمز، اكسيد قرمز، خاك سرخ، گل اخري بفرمول O4 Pb3.
( minever) خز سفيد، قاقم.
(ج. ش. ) مينك ، سمور يا راسو.
(ج. ش. ) ماهي گول، كپور، ماهي قنات.
مربوط به تمدن باستان عصر مفرغ جزيره كرت.
كمتر، كوچكتر، پائين رتبه ، خردسال، اصغر، شخص نابالغ، محزون ، رشته فرعي، كهاد، صغري، در رشته ثانوي يا فرعي تحصيل كردن ، كماد.كهاد، خرد، صغير.
خرد تغيير.
خرد چرخه ، چرخه خرد.
دسته يا گروه فرعي ورزشي، تيم هاي كودكان يا تازه كارها.
صفوف روحاني پائين درجه .
حزب اقليت.
صغراي قياس منطقي.
جزيره مينوركا در مديترانه ، ( ج. ش. ) مرغ خانگي سواحل مديترانه .
كهين ، اقليت، بخش كمتر، عدم بلوغ.اقليت.
( افسانه يونان ) جانوري كه نيمي از بدنش گاو ونيم ديگرش انسان بودن .
خنياگر، نوازنده سيار، شاعر، نقال.
نوازندگي سيار، نقالي، داستانسرائي.
ضرابخانه ، سكه زني، ضرب سكه ، سكه زدن ، اختراع كردن ، ساختن ، جعل كردن ، (گ . ش. ) نعناع، شيريني معطر با نعناع، نو، بكر.
شربت جلاب، شربت محرك يا مقوي.
ضرب سكه ، حق ضرب مسكوكات، سكه ، اختراع.
كمين لفظ.
(ر. ) كاهش ياب، مفروق منه .كاهشياب، مفروق منه .
رقص گام آهسته قرون و ميلادي.
منها.منهاي، منها، كمتر، كم شد با، علامت منفي.
كوچك ، خرد، مصغر، ريز، جزئي، حرف كوچك .
علامت منها.علامت منها يا منفي.
(.n.vi.adj) دقيقه ، دم، آن ، لحظه ، پيش نويس، مسوده ، يادداشت، ( بصورت جمع ) گزارش وقايع، خلاصه مذاكرات، خلاصه ساختن ، صورت جلسه نوشتن ، پيش نويس كردن ، (.adj) بسيار خرد، ريز، جزئي، كوچك .
عقربه دقيقه شمار ساعت.
( در انقلاب آمريكا ) داوطلباني كه متعهد بودند بمحض احضار حاضر بخدمت نظام شوند.
صورت جلسه ، خلاصه مذاكرات.
جزئيات، فروع.
دختر گستاخ، زن هرزه ، زن هر جائي، سگ دست آموز.
( miocenic) ( ز. ش. ) وابسته به دوره سوم (tertiary).
(miocene) ( ز. ش. ) وابسته به دوره سوم (tertiary).
رطوبت.
معجزه ، اعجاز، واقعه شگفت انگيز، چيز عجيب.
معجزه آسا.
سراب، كوراب، نقش بر آب، امر خيالي، وهم.
گل وشل، باتلاق، كثافت، لجن ، گرفتاري، درمنجلاب فرو بردن ، در گل فرو بردن يارفتن .
آئينه ، درآينه منعكس ساختن ، بازتاب كردن .
خوشي، خوشحالي، نشاط، شادي، عيش، شنگي.
شاد وخرم، شنگول.
شادي ونشاط.
لجني، آلوده .
پيشوندي است بمعني غلط - اشتباه - نادرست - بد- سوئ، دشمني.
رويداد ناگوار، حادثه ناگوار، بدبختي، بلا.
وصلت ناجور، اتحاد وائتلاف نامناسب.
مردم گريز، انسان گريز.
مربوط به انسان گريزي.
استعمال بيجا، اسناد غلط، سوئ استعمال.
بطور غلط بكار بردن ، بيموقع بكار بردن .
درست نفهميدن ، بد فهميدن ، نادرست فهميدن .
سوئ تفاهم، عدم درك .
اختلاس كردن .
نازيبابودن ، نيامدن به (مثل لباس)، زيبنده نبودن ، ناجوربودن براي، نامناسب بودن براي.
( misbegotten) ناحق، اولاد نامشروع ( حرامزاده ).
( misbegot) ناحق، اولاد نامشروع ( حرامزاده ).
بدرفتاري كردن ، درست رفتار نكردن ، بي ادبي كردن .
( misbehaviour) بدرفتاري، سوئ رفتار، جفا.
( misbehavior) بدرفتاري، سوئ رفتار، جفا.
اعتقاد خطا، نا ايماني.
نا ايمان شدن ، اعتقاد خطا پيدا كردن ، بي اعتقاد شدن .
ناايمان ، بي اعتقاد، ملحد.
مارك يا علامت دروغي گذاردن ، بطريق غلط داغ كردن .
اشتباه حساب كردن ، پيش بيني غلط كردن .
محاسبه اشتباه ، پيش بيني غلط.
اشتباهي صدا كردن ، غلط ناميدن .
بينتيجگي، عدمتوفيق، حادثه ناگوار، سقط جنين غير عمدي.
بجائي نرسيدن ، نتيجه ندادن ، عقيم ماندن ، صدمه ديدن ، اشتباه كردن ، بچه انداختن ( در اثر كسالت وبطور غير عمدي ).
بناحق انداختن ، حساب غلط كردن ، ( درنمايش ) بد بازي كردن ، براي نقش خود مناسبنبودن .
ازدواج سفيد پوست با فردي از نژاد ديگر.
گوناگون ، متفرقه .متفرقه .
نويسنده مطالب مختلف.
مجموعه اي از مطالب گوناگون ، متنوعات.
بدبختي، بدشانسي، رويداد بد، حادثه ناگوار.
بدسگالي، موذيگري، اذيت، شيطنت، شرارت.
بدسگال، موذي، شيطان ، بدجنس.
قابليت آميختن و اختلاط بدون از دست دادن خواص خود.
مخلوط شدني، قابل اختلاط، حل پذير.
تصور غلط كردن ، درست نفهميدن ، بد فهميدن .
تصور غلط.
خلاف كاري، سوئ رفتار، بد اخلاقي، بدرفتاري.
بد تعبير كردن ، بد تفسير كردن ، دير فهميدن .
غلط شمردن ، بد حساب كردن ، بد تعبير كردن .
بي وجدان ، ( آدم ) پست، ( آدم) خدا نشناس، ( شخص ) بي دين ، رافضي، بدعت گذار، خبيث.
بد آفريدن ، بد ساختن ، ناقص الخلقه ساختن .
سهو، بخطا زدن ( گوي بيليارد )، اشتباه كردن ، خطا.
غلط دادن ( در ورق )، برگ عوضي.
بدكرداري، خلاف، بزه ، جرم، گناه ، بدرفتاري، سوئ عمل.
بدقضاوت كردن ، سوئ ظن داشتن ، شك .
( misdemeanour) گناه ، بزه ، تخطي از قانون .
( misdemeanor) گناه ، بزه ، تخطي از قانون .
راهنمائي غلط كردن ، گمراه كردن .
راهنمائي غلط، گمراهي، عنوان غلط.
بدانجام دادن ، ناصحيح انجام دادن ، كشتن .
صحنه سازي، كارگرداني وتنظيم صحنه تاتر، محيط كلي.
آدم خسيس.
بدبخت، تيره روز، تيره بخت.
چشم تنگ ، خسيس.
بدبختي، بيچارگي، تهي دستي، نكبت، پستي.
غلط برآورد كردن ، بناحق تقويم كردن .
( حق. ) سوئ استفاده از اختيار قانوني، خطا.
سوئ خورد، بد خوراندن .
بطور غلط يا درمحل غير مناسب بايگاني كردن .
درنرفتن ( گلوله يا بمب ).
غير متجانس با محيط، ناجور، نخاله .
بدبختي، بيچارگي، بدشانسي.
بيمناك بودن ، شبهه دار كردن ، ترسناك كردن .
بيم، شبهه ، عدم اطمينان ، ترس، بدگماني.
بد اداره كردن .
گمراه كردن ، بد راهنمائي كردن .
بدبكار بردن ، بد اداره كردن .
رويداد ناگوار، بدبختي، قضا، حادثه بد.
(=hodgepodge) مخلوط، آش شله قلمكار.
گمراه كردن ، اطلاع غير صحيح دادن .
بغلط تفسير كردن .
( حق. ) اتحاد ناصحيح وتباني اصحاب دعوي.
بدقضاوت كردن ، بد داوري كردن .
بي اطلاع بودن از، بد شناختن ، نفهميدن .
گم كردن ، جا گذاشتن ( چيزي ).
گمراه كردن ، باشتباه انداختن ، فريب دادن .
تنفر داشتن از، بد دانستن ، انزجار.
بد اداره كردن ، بدگرداندن ، بد درست كردن .
پيوند نامناسب، عروسي ناجور.
ازدواج ناجور، متناسب نبودن ، ناجور بودن ، بهم نخوردن .عدم مطابقت.
وصلت نامناسب كردن ، بهم نخوردن .
بنام اشتباهي صدا كردن ، دشنام دادن .
نام غلط، نام عوضي، اسم بي مسمي.
بيزار از ازدواج.
بيزاري از ازدواج.
تنفر از زن .
بيزاري از علم ودانش وخرد، دانش گريزي.
نوگريزي، دشمني وعداوت با هر چيز نو وجديد يا تغييريافته ، مخالف با نظم نوين يااصلاحات تازه .
درجاي عوضي گذاشتن ، گم كردن ، جا گذاشتن .
بازي بد واز روي ناشيگري، غلط بازي كردن .
غلط چاپي كردن ، غلط چاپي.
ناچيز شمردن ، كم بها شمردن ، اهانت.
غلط تلفظ كردن .
نقل قول غلط.
غلط نقل كردن ، بد نقل كردن .
بد خواندن ، غلط خواندن .بد تعبير كردن ، بد خواندن ، بد ترجمه كردن ، غلط خواندن .
بد حساب كردن ، بد شمردن ، حساب غلط كردن .
غلط واشتباه بخاطر آوردن ، فراموش كردن .
اشتباه گزارش دادن .
بدنمايش دادن ، بدجلوه دادن ، مشتبه كردن .
درهم وبرهمي، آشوب، سوئ اداره .
(.n.vt.vi)از دست دادن ، احساس فقدان چيزي راكردن ، گم كردن ، خطا كردن ، نداشتن ، فاقدبودن (.n) دوشيزه .
كتاب نماز، كتاب دعا.
اشتباها فرستادن .
تغيير شكل دادن ، بد شكل كردن .
اسلحه پرتاب كردني، گلوله ، موشك ، پرتابه .
موشك انداز.
( missilry) موشك شناسي، مبحث ساختمان وپرتاب موشك .
( missilery) موشك شناسي، مبحث ساختمان وپرتاب موشك .
گم، مفقود، ناپيدا.
حلقه مفقوده .
بماموريت فرستادن ، وابسته به ماموريت، ماموريت، هيئت اعزامي يا تبليغي.ماموريت.
مدت ماموريت.
مبلغ مذهبي، وابسته به مبلغين ، وابسته به هيئت اعزامي.
ميسيونر، مبلغ مذهبي.
نامه رسمي.
بااملاي غلط نوشتن ، املاي غلط بكار بردن .
غلط املائي.
تلف كردن ، برباد دادن ، ناروا خرج كردن .
درست بيان نردن ، غلط اظهار داشتن ، غلط گفتن ، اظهار غلط كردن .
اظهار غلط.
قدم اشتباه وغلط، اشتباه در قضاوت.
خانم كوچولو، دختر خانم، خانم.
مه ، غبار، تاري چشم، ابهام، مه گرفتن .
قابل اشتباه .
اشتباه كردن ، درست نفهميدن ، اشتباه .اشتباه .
آقا ( مختصر آن . mr است ).
اشتباه فكر كردن ، بد فكر كردن .
غلط وقت گذاشتن ، بيموقع گفتن .
(گ . ش. ) داروش، دارواش ( album viscum).
ترجمه غلط كردن .
بدرفتاري كردن ، دشنام دادن .
بانو، خانم، كدبانو، معشوقه ، دلبر، يار.
( حق. ) محاكمه غلط، دادرسي پوچ وبي نتيجه .
بدگماني، اطمينان نكردن به ، ظن داشتن .
بدگمان .
مه دار، مبهم.
درست نفهميدن ، تد تعبير كردن ، سوئ تفاهم كردن .
سوئ تفاهم.
سوئ استعمال، بدكار بردن .
بدبكار بردن ، بد رفتاري، سوئ استفاده .
اشتباها تقويمكردن ، بناحق بر آورد كردن .
اشتباه نوشتن .
(ج. ش. ) كرم ريز، كرم پنير.
(mitre) تاج، تاج اسقف.
انتصاب بمقام اسقفي، استعمال تاج اسقفي.
( دارو سازي قديم ) پادزهر، ترياق.
داروي موش كش.
تخفيف دادني.
سبك كردن ، تخفيف دادن ، تسكين دادن .
( زيست شناسي ) تقسيم هسته سلول بدوقسمت بدون كم شدن كرموزم ها، تسقيم غيرمستقيم.
(miter) تاج، تاج اسقف.
انتصاب بمقام اسقفي، استعمال تاج اسقفي.
( vahzmit) ( مذهب يهود ) حكم كتاب مقدس، ثواب.
دستكش بلند، دستكش بيش بال.
(mitt) دستكش داراي يك جا براي چهار انگشت ويكجا براي انگشت شست.
(حق. ) حكم حبس، حكم بازداشت، انتقال.
( mitsvot) ( مذهب يهود ) حكم كتاب مقدس، ثواب.
آميختن ، آميزه ، مخلوط.درهم كردن ، آشوردن ، سرشتن ، قاتي كردن ، آميختن ، مخلوط كردن ، اختلاط.
درهم وبرهمي، اشتباه .
آميخته .مخلوط، درهم، قاتي.
باب آميخته .
درشت دستور آميخته باب.
نشان گذاري آميخته مبنا.
آميزنده ، مخلوط كن .
آشوره ، مخلوط، تركيب، آميزش، اختلاط، آميزه .آميزه ، مخلوطي.
واپسين بادبان كشتي دو دگلي.
( enzmi ) واپسين بادبان كشتي دو دگلي.
دگل عقبي كشتي دو دگله .
بطور ريز باريدن ، باران ريز.
وابسته به قوه حافظه .حفظي، نام حفظي.
رمز حفظي.
رمزالعمل حفظي.
نماد حفظي.
روش تقويت هوش وحافظه از راه قياس منطقي، دارگونه حافظ ومادر خدايان شعر وادب.
خانقاه راهبان ، صومعه ، دير، عبادتگاه رئيس راهبان كليسا.
ناله ، زاري، شكايت، زاري كردن .
خندق، خاكريز، خندق كندن .
انبوه مردم، جمعيت، غوغا، ازدحام كردن .
متحرك ، سيار.متحرك ، قابل حركت، قابل تحرك ، سيال.
خانه متحرك ، تريلي.
جنبائي، تحرك ، پويائي.
بسيج.
بسيج كردن ، تجهيز كردن ، متحرك كردن .
حكومت اجامر واوباش، غوغا سالاري.
غضو دسته جنايتكاران ، كانگستر.
كفش پوست وزن ، ( ج. ش. ) مار زهردار.
كفش پوست وزن ، ( ج. ش. ) مار زهردار.
(مع. ) قهوه مكا، نوعي چرم نرم.
ساختگي، تقليدي، تقليد در آوردن ، استهزائ كردن ، دست انداختن ، تمسخر.
مدلي باندازه طبعي وكامل براي مطالعه وآزمايش.
استهزائ، مسخره ، زحمت بيهوده .
(ج. ش. ) مرغ مقلد آمريكاي شمالي.
به پيمانه .
كيفيتي، چوني، مقيد.
فعل معين شرطي.
چگونگي، كيفيت، عرضيت، شرط، قيد.
رسم، سبك ، اسلوب، طرز، طريقه ، مد، وجه .باب، وجه .
نمونه ، مدل، مدل سازي.مدل، نمونه ، سرمشق، قالب، طرح، نقشه ، طرح ريختن ، ساختن ، شكل دادن ، مطابق مدل معيني در آوردن ، نمونه قرار دادن .
تلفيق و تفكيك كننده .
معتدل، ملايم، آرام، ميانه رو، مناسب، محدود، اداره كردن ، تعديل كردن .
ميانه روي، اعتدال.
ميانجي، مدير، ناظم، تعديل كننده ، كند كننده .
نوين ، امروزي، كنوني، جديد، مدرن .
اصول امروزي، اصول تجدد، نوگرائي، نوين گرائي.
نوگرا، نوين گرا.
نوسازي، نوپردازي، نوين گري.
نوين كردن ، بطرز نويني درآوردن ، بروش امروزي درآوردن .
باحيا، افتاده ، فروتن ، معتدل، نسبتا كم.
آزرم، شكسته نفسي، عفت، فروتني.
مقدار كم، مقدار يا قسمت كوچك ، اندك .
قابل اصلاح وتعديل.
تغيير وتبديل، تعديل.پيرايش، اصلاح.
پيراينده .تعديل كننده .
پيراستن ، اصلاح كردن .تغيير دادن ، اصلاح كردن ، تعديل كردن .
( معماري ) تزئينات معماري روي قرنيس ساختمان .
شيك ، مدپرست.
كسي كه كلاه وجامه زنان را ميفروشد، كلاه فروش زنانه ، كلاه دوز زنانه .
( ر. ) وابسته به قدر مطلق، ( معماري ) مطابق اندازه يامقياس، قايسي، دارايقسمت هاي كوچك .پيمانه اي.
طرح پيمانه اي، طراحي پيمانه اي.
برنامه پيمانه اي.
برنامه نويسي پيمانه اي.
سيستم پيمانه اي.
پيمانه اي بودن .
تلقيق كردن ، سوار كردن .تعديل كردن ، ميزان كردن ، بمايه درآوردن ، زيروبم كردن ، برابري كردن ، مطابقكردن ، (مو. )يك پرده يامقام، تغييرپرده ومقامدادن ، تحريردادن ، تنظيم كردن ، ملايم كردن ، نرم كردن ، باآوازخواندن ، تلحين كردن ، (برق) فركانس و نوسانات ام
تلفيق، سوار سازي.زير وبم، نوسان صدا، نوسان ، فركانس.
بسامد تلفيق.
تعديل كننده ، زير وبم كننده .تلفيق كننده .
پيمانه ، واحد.اندازه گيري، حدود، حوزه ، گنجايش، طرح، نقشه كوچك ، واحد اندازره گيري، مقياسمدل، نمونه ، قسمتي از سفينه فضائي، اتاقك .
به پيمانه (N).
مقابله به پيمانه (N).
شمارنده به پيمانه (N).
مجموع به پيمانه دو.
قدرمطلق، فراز خط، استاندارد، ضريب.قدر مطلق، پيمانه .
طرز عمل، روش كار.
روش زندگي.
دور شدن ، رفتن ، عازم شدن ، دزدانه رفتن .
مغول، شخص بزرگ وبا نفوذ.
موي مرغوز، پارچه موهر.
محمدي، مسلمان .
اسلام.
مسلمان كردن .
نيم، نيمه ، نصف، نصفه ، بخش، قسمت مساوي.
جان كندن ، مرطوب كردن ، چرك كردن ، كار شاق.
نمناك ، نمدار، تر، گريان ، مرطوب، پر از آب.
تركردن ، نمدار كردن ، ترشدن ، مرطوب شدن .
رطوبت، نم.
الاغ، آدم كودن .
دندان آسياب.
شيره قند، شهد، ملاس، شيره .
قارچ انگلي گياهان ، كپك قارچي، كپرك ، كپرك زدن ، قالب، كالبد، با قالب بشكلدرآوردن .
(ج. ش. ) كور موش، خال سياه ، خال، خال گوشتي.
ماديزه اي، ملكولي، ذره اي.مولكولي.
مولكل.ماديزه .
توده خاكي كه موش كور زير زميني درست ميكند، ( مجز) تپه كوچك .
آزار رساندن ، معترض شدن ، تجاوز كردن .
زن جوان ، كلفت، فاحشه .
تسكين ، دلجوئي، نرم كردن .
فرو نشاندن ، آرام كردن ، نرم كردن ، تسكين دادن ، خواباندن .
( mollusk) جانور نرم تن ، حلزون .
شبيه نرم تن .
( mollusc) جانور نرم تن ، حلزون .
آدم ناز پرورده ، شخص زن صفت، ناز كشيدن .
بطري محتوي مواد منفجره كه بجاي نارنجك بكار ميرود.
گداخته ، آب شده ، ريخته ، ريختگي، ذوب شده .
(گ . ش. ) سير زرد اروپائي.
(ش. ) موليبدنوم (Mo).
سرب دار.
آدم ساكت وگيج، ابله .
لحظه ، دم، آن ، هنگام، زمان ، اهميت.
آني، زود گذر.
مهم، خطير، واجب، با اهميت.
مقدار حركت، مقدار جنبش آني، نيروي حركت آني.
(mono) پيشوند بمعني ' يك ' و ' تك ' و ' واحد'.
( monoacid) يك اسيدي.
اهل موناكو، ناحيه ' موناكو ' واقع در جنوب شرقي فرانسه .
يكه ، واحد، ذره بسيط كه نيروي تركيبي يك هيدروژن است، اتم، تك ، جوهر الهي.
تكين .
عملگر تكين .
داراي يك شوهر.
يك شوهري، زندگي با يك شوهر، اعتياد به يك شوهر.
سلطان ، پادشاه ، ملكه ، شهريار.
وابسته به حكومت سلطنتي، وابسته به سلطنت.
شهرياري، سلطنت مطلقه ، رژيم سلطنتي.
صومعه ، خانقاه راهبان ، دير، رهبانگاه .
رهباني.
رهبانيت.
يك صدائي، يك صوتي.
غير مسري.
دوشنبه .
( monoecious) ( زيست شناسي ) نر وماده ، يك پايه ، خنثي.
داراي يك مرحله فحليت در سال.
پولي.
واحد پولي.
بصورت پول در آوردن .
پول، اسكناس، سكه ، مسكوك ، ثروت.
صراف.
پول محاسباتي.
حواله پستي وتلگرافي، حواله پول.
پولي.
كيف پول، ثروت.
پول وام ده .
طرفدار داشتن يك همسر، يك زنه يا يك شوهره .
فروشنده ، دلال، تاجر، بازرگان ، فروختن .
( mongolian) مغولي.
( mongol) مغولي.
مرض بلاهت مغولي.
وابسته بمرض بلاهت مغولي.
(ج. ش. ) نمس هندي، ميمون پوزه دراز.
رمز حروفي، طغرا، امضاي هنري.
دورگه ، دو تخمه ، پست نژاد.
پول ها، مسكوكات، وجوهات.
مثل دانه هاي تسبيح، دانه دانه ، داراي فواصل دانه وار.
اعتقاد وحدت خدا.
اخطار، اندرز، آگاهي.
مبصر، ديده باني كردن .آگاهي دهنده ، انگيزنده ، گوشيار، ( در راديو ) به علائم رمزي مخابراتي گوش دادن ، مبصر.
برنامه مبصر.
روال مبصر.
سيستم مبصر.
واحد مبصر.
ديده باني.
وابسته به اخطار يا آگاهي يا انگيزه .
راهب، تارك دنيا.
زندگي راهبي، رهبانيت، آئين رهبانيت.
بوزينه ، ميمون ، تقليد در آوردن ، شيطنت كردن .
(مك . ) كوليس، آچارفرانسه بزرگ .
ميمون صفتي.
حقه ، حيله ، بامبول (prank).
رهبانيت.
يك زباني، فقط به يك زبان .
(mon) پيشوند بمعني ' يك ' و ' تك ' و ' واحد'.
( monacid) يك اسيدي.
عينك يك چشمي.
نوحه سرا.
نوحه ، مرثيه ، سرود عزا، آواز غم انگيز.
( monecioius) ( زيست شناسي ) نر وماده ، يك پايه ، خنثي.
داراي يك همسر.
داشتن يك همسر، يك زني، يك شوهري، تك گائي.
داراي يك ريشه يا اصل بودن .
داراي يك ريشه واصل، داراي ريشه واصل مشترك ، بوجود آمده از يك پدر ومادر.
ويژه نگاشت، رساله درباره يك موضوع، امضائ با يك حرف، تك پژوهش.
تك گزين .
يك زني، يك جفت گيري، يك زن گيري، داشتن يك زن .
يكپارچه ، تكسنگي، داراي يك سنگ .
يك پارچه .
(monologue) تك سخنگوئي، صحبت يك نفري.
(monolog) تك سخنگوئي، صحبت يك نفري.
جنون درمورد بخصوصي، وسواس در چيزي.
مبني بر يك فلز، داراي يك فلز.
شعر يك بحري، شعر يك وزني.
تك حرفي، داراي فقط يك جمله ، يك زماني، يك اصطلاحي.
داراي صخامت بقدر يك ملكول، يك ملكولي.
يك هسته اي، سلول يك هسته اي.
آكل يك نوع غذا، يك نوع غذا خوري.
(مو. ) يك صدائي، داراي يك آهنگ ملودي.
تك صدا، صداي ساده وتنها، صداي بسيط.
وابسته بيك ريشه واصل، متحد الاصل.
هواپيماي يك باله .
صاحب انحصار، وابسته بصاحب انحصار، سياست انحصاري، انحصارگراي.
انحصار طلبي، انحصار كردن .
بخود انحصار دادن ، امتياز انحصاري گرفتن .
انحصار، امتياز انحصاري، كالاي انحصاري.
ترن آويزان ، ريل واحد مخصوص حركت ترن يك چرخه .
تك پايا.
الاكلنگ تك پايا.
يك ستوني، (گ . ش. ) داراي يك ساقه تخمدان .
يك هجائي.
يك هجا.
توحيد، يكتا پرستي، اعتقاد به خداي واحد.
وابسته به توحيد.
صداي يكنواخت، تكرار هماهنگ .يكنواخت.
يكنواخت.
يكنواخت، خسته كننده .
بي تنوعي، يك آهنگي، بي زير وبم، يكنواختي.
(ش. ) اكسيدي كه اكسيژن وفلز آن برابر باشد.
دكترين مونرو، سياست خارجي آمريكا مبني بر مخالفت با گسترش نفوذ اروپا درنيمكره غربي.
ارباب من ، آقاي من ، مسيو، كشيش كاتوليك .
آقا، ارباب، مسيو.
بادموسمي، موسم بارندگي.
عفريت، هيولا، اعجوبه ، عظيم الجثه .
هيولائي، بي عاطفگي، شرارت بسيار، هيولا.
غول پيكر، هيولا.
عكسي كه از چند قطعه عكس بهم چسبانده تشكيل شده باشد، قطعه ادبي يا موسيقي مركباز قسمتهاي گوناگون ، تهيه عكس هاي بهم پيوسته .
موم سخت معدني.
روش مونت كارلو.
ماه ، ماه شمسي، ماه قمري، برج.
ماهيانه ، هر ماهه ، ماهي يكبار، يكماهه .
پشته ، تپه كوچك آتش فشاني، برآمدگي.
مقبره ، بقعه ، بناي ياد بود، بناي يادگاري، لوحه تاريخي، اثر تاريخي.
بصورت ياد بود درآوردن .
( درمورد گاو ) صداي گاو كردن ، صداي گاو.
ولگردي كردن ، تلكه كردن .
حالت، حوصله ، حال، سردماغ، خلق، مشرب، وجه .
بد اخلاق، اخمو، عبوس، ترشرو، بدخلق.
خاك ، زمين خشك ، گور.
( ز. ع. ) پول.
(ز. ع. ) پول.
ماه ، مهتاب، سرگردان بودن ، آواره بودن ، ماه زده شدن ، ديوانه كردن ، بيهوده وقت گذراندن .
شبكور، روزبين ، خيره ومتحير.
پرتوماه ، ماهتاب.
خل مادرزاد، احمق، ناقص الخلقه .
ديوانه .
(گ . ش. ) توت خاردار هندي.
(نج. ) قمر يا ماه كوچك ، ماهواره .
نور مهتاب، مهتاب، مشروبات، بطور قاچاقي كار كردن .
كسيكه بطور قاچاقي كار ميكند.
طلوع ماه .
منظره سطح ماه .
غروب ماه .
ماهتاب، حرف پوچ.
قاچاقچي شبانه .
يكجور سنگ مرواريد نما، حجر القمر.
ماه زده ، ديوانه .
ديوانه .
زمين باير، دشت، لنگر انداختن ، اهل شمال آفريقا، مسلمان .
محل مهار كشتي، بستنگاه .
(ج. ش. ) مرغ جنگلي، آب كوپيل آمريكائي.
وابسته به اهالي شمال آفريقا.
(ج. ش. ) گوزن شمالي.
بحث، مجلس خطابه ومناظره ، انجمن ، شورا، مطرح كردن ، دادخواهي كردن ، قابل بحث.
دادگاه تمريني دانشجويان حقوق.
چوبي كه كهنه يا پشم بر سر آن مي پيچند ومانند جارو بكار ميبرند، با چوب گردگيريپاك كردن (اطاق وغيره )، پاك كردن .
باكهنه پاك كردن ، از وجود دشمن پاك كردن .
افسرده بودن ، افسرده كردن ، دلتنگ كردن .
پارچه مخمل نماي مخصوص فرش يا رويه صندلي.
تعويق، تاخير، مقياس وزن شعر.
(ز. ش. ) سنگ وخاكي كه در اثر توده يخ غلتان جابجا وانباشته شود، يخ سفت، يخ رفت.
اخلاقي، معنوي، وابسته بعلم اخلاق، روحيه ، اخلاق، پند، معني، مفهوم، سيرت.
دلگرمي، روحيه ، روحيه جنگجويان ، روحيه افراد مردم.
فيلسوف يا معلم اخلاق، اخلاقي.
سيرت، اخلاقيات، اخلاق.
اخلاق گرائي.
نتيجه اخلاقي گرفتن از، اخلاقي كردن .
مرداب، باتلاق.
(حق. ) مهلت قانوني، استمهال.
(ج. ش. ) مارماهي.
ناسالم، ناخوش، ويژه ناخوشي، مريض، وحشت آور.
ناخوشي، فساد، شيوع مرض، حالت مرض.
گاز انبري، تند، تيز، سوز آور، محرق.
زننده ، جگرسوز، گوشه دار، نيشدار، ( رنگرزي ) ماده ثابت كننده ، ماده ثباتبكار بردن .
مردخاي.
بيشتر، زيادتر، بيش.
پارچه كلفت پرده اي.
(گ . ش. ) قارچ موركلاي خوراكي.
(گ . ش. ) قارچ موركلاي خوراكي.
علاوه بر اين ، بعلاوه .
عادات، آداب، رسوم.
ازدواج كننده باپست تراز خود.
مرده خانه ، جاي امانت مردگاني كه هويت آنها معلوم نيست، بايگاني راكد.
درحال نزع، در سكرات موت، روبه مرگ .
مغربي، عرب اسپانيولي، آرايش عربي.
فرقه مذهي مورمن .
صبحدم، سحرگاه .
بامداد، صبح، پيش از ظهر.
(گ . ش. ) نيلوفر پيچ.
ستاره صبح، زهره .
هر بامداد، هر صبح.
مسلمان جزاير فيليپين ومالايا.
مراكشي.
مراكش، كشور مغرب.
آدم سبك مغز وكم عقل، آدم احمق وابله .
ترشرو، كج خلق، عبوس، وسواسي.
واحد معني دار لغوي، كوچكترين واحد، بسيط كلمه ، واژك .
( افسانه يونان ) الهه خواب، خواب پرور.
(ج. ش. ) وابسته به شكل، وابسته به شكل شناسي، خواب آلود.
جوهر منوم افيون ، مرفين .
ابتلا به مرفين .
دانشمند مورفولوژي.
تاريخ تحولات لغوي، ريخت شناسي.
مبحث مطالعه صور مختلف يا تصاريف مختلفه يك لغت يا ريشه ، ريشه شناسي، علم صرف.
داراي شكل معين ومعلوم.
نوعي رقص شش نفري.
نوعي رقص شش نفري.
صندلي راحتي.
فردا، روز بعد.
علائم رمز تلگرافي مرس.
لقمه ، تكه ، يك لقمه غذا، مقدار كم، لقمه كردن .
كشتار، مقدار زياد، زن ، جنس مونث، پيه خوك .
فاني، فناپذير، از بين رونده ، مردني، مرگ آور، مهلك ، مرگبار، كشنده ، خونين ، مخرب، انسان .
ميرش، مرگ ومير، متوفيات، بشريت.
هاون ، هاون داروسازي، خمپاره ، شفته ، ساروج كردن ، باخمپاره زدن .
گرو، رهن ، گرونامه ، گروگذاشتن .
مرتهن ، گروگير.
(mortgagor) گروگذار، راهن .
(mortgager) گروگذار، راهن .
(mortise) مادگي زبانه ، كام، جاي زبانه ، جفت كردن ، باكام محكم كردن .
مقاطعه كار كفن ودفن ، متصدي كفن ودفن .
رياضت، پست كردن ، رنج، خجلت، فساد.
پست كردن ، رياضت دادن ، كشتن ، آزردن ، رنجاندن .
(mortice) مادگي زبانه ، كام، جاي زبانه ، جفت كردن ، باكام محكم كردن .
انتقال ناپذيري، وقف، وقف كردن .
مرده شوي خانه ، دفن ، مرده اي.
وابسته به موسي، موسوي، ( باحرف كوچك ) موزائيك ، باموزائيك آراستن ، تكه تكه بهم پيوستن .
مدار تك پايا.
حضرت موسي.
بحال گردش راه رفتن .
مسلمان ، مسلم.
مسجد.
(ج. ش. ) پشه .
خزه ، باخزه پوشاندن .
آدم كهنه پرست يا محافظه كار، ماهي يا لاك پشت پير.
خزه مانند، خزه گرفته ، باتلاقي، سياه آب.
آدم كهنه پرست يا محافظه كار، ماهي يا لاك پشت پير.
بيشترين ، زيادترين ، بيش از همه .
خازن ماس.
كامله الوداد.
پراهميت ترين .
ترانزيستور ماس.
لطيفه ، بذله ، نكته ، ( م. ل. ) كلمه ، سخن نغز.
دره ، خس، ريزه ، خال، نقطه ، خرده ، اتم.
متل.
سرود چند صدائي.
(ج. ش. ) بيد، پروانه ، حشرات موذي.
بيدزده ، بيد خورده .
گلوله نفتالين وضد بيد خوردگي.
مادري كردن ، پروردن ، مادر، ننه ، والده ، مام، سرچشمه ، اصل.
لباس گشاد زنانه .
مادر زن ، مادر شوهر، نامادري.
صدف مرواريد.
زبان مادري.
هوش، شعور، ادراك .
مادري.
ميهن ، مادر ميهن .
موتيف، موضوع، اصل، مايه اصلي، شكل عمده .
جنبنده ، قادر بجنبش، قادر بحركت.
جنبش، تكان ، حركت، جنب وجوش، پيشنهاد، پيشنهاد كردن ، طرح دادن ، اشاره كردن .حركت.
سينما.
بي حركت.
انگيختن .تحريك كردن ، تهييج كردن ، داراي انگيزه شده .
انگيزه ، انگيختگي.انگيزش، محرك .
انگيزه ، محرك ، داعي، سبب، علت، انگيختن .انگيزه .
رنگارنگ ، آميخته ، مختلط، لباس رنگارنگ دلقك ها، لباس چهل تكه .
موتور، محرك .موتور، ماشين ، منبع نيروي مكانيكي، اتومبيل، حركت دهنده ، اتومبيل راندن .
(motel) متل.
گروهي از وسائط نقليه براي مقاصد نظامي يا حمل ونقل بنوبت.
روروك موتوري.
قايق موتوري سريع السير اژدر انداز.
وسيله نقليه موتوري.
قايق موتوري.
كاروان موتوري.
خودرو سواري.
موتورسيكلت.
ماشين سوار.
موتوري كردن .
موتوريزه كردن ، موتوري كردن .
راننده موتور.
كاميون باري.
خالدار، لكه دار، لكه لكه ، ابري، رگه رگه ، با خال هاي رنگارنگ نشان گذاردن ، لكه دار كردن .
شعار، سخن زبده ، پند، اندرز، حكمت.
(ج. ش. ) قوچ كوهي.
(ج. ش. ) قوچ كوهي.
( در جرم شناسي ) انگشت نگاري يا نگارش اثر چيزي براي كشف جرم.
قالب، كالبد، فطرت، الگو، كپك ، كپك زدن .
قالب گر، خاك شدن ، پوسيدن .
كپك زده ، كهنه وفاسد.
پوست انداختن ، تولك رفتن ، پر ريختن ، موي ريختن .
تپه ، پشته ، برآمدگي، خرپشته ، ماهور، با خاك ريز محصور كردن ، خاك ريزساختن .
سوار كردن ، سوار شدن ، نصب كردن .(.n)كوه ، تپه ، (.viand .vt.n) بالارفتن ( باup)، سوار شدن بر، بلند شدن ، زيادشدن ، بالغ شدن بر، سوار كردن ، صعود كردن ، نصب كردن ، صعود، ترفيع، مقواي عكس، پايه ، قاب عكس، مركوب ( اسب، دوچرخه وغيره ).
كوه ، ( بصورت جمع ) كوهستان ، كوهستاني.
(گ . ش. ) انواع تيس (sorbus).
كوه نورد، كوهستاني، كوه پيما، ساكن كوه ، كوه پيمائي كردن ، كوه نوردي كردن .
كوهستاني، كوه مانند.
قله كوه .
صعود كننده ، بالا رونده ، سوار شونده ، متصاعد.
شارلاتان ، آدم حقه باز، حقه بازي كردن .
سوار شده ، نصب شده .
پليس سوار كانادا.
پايه ، نگين دار، آرايش، اسباب، سوار شدن يا كردن .
سوگواري كردن ، ماتم گرفتن ، گريه كردن .
سوگوار، عزادار.
سوگواري، عزاداري، ماتم، عزا، سوگ .
(ج. ش. ) موش خانگي، موش گرفتن ، جستجو كردن .
(mousy) موش دار، موش صفت.
كنجكاو، پوينده ، پويا، درتكاپو، موش گيري.
تفنگ دار.
موصلين ، نوعي چيت پشت نما، شيشه خط دار.
(mustachio) سبيل.
(mousey) موش دار، موش صفت.
دهان ، دهانه ، مصب، مدخل، بيان ، صحبت، گفتن ، دهنه زدن (به )، در دهان گذاشتن (خوراك )، ادا و اصول در آوردن .
(مو. ) ساز دهني، ارغنون دهني.
لقمه ، دهن پر، مقدار.
زائده نزديك دهان .
دهانه ، لبه ، دهن گير، سخنگو، عامل.
دهان دار، پرحرف.
با نوك متحرك .
جنبيدن ، لوشيدن ، تكان دادن ، حركت دادن ، بجنبش درآوردن ، بازي كردن ، متاثر ساختن ، جنبش، تكان ، حركت، اقدام، ( دربازي) نوبت حركت يابازي، بحركتانداختن ، وادار كردن ، تحريك كردن ، پيشنهاد كردن ، تغيير مكان .حركت، حركت دادن ، حركت كردن ، نقل مكان .
باب حركت.
قابليت حركت.
قابل حركت دادن .
بي حركت.
جنبش، تكان ، حركت، تغيير مكان ، گردش، ( مو. ) وزن ، ضرب، نهضت.حركت، جنبش.
پيشنهاد دهنده ، پيشنهاد كننده ، تكان دهنده ، انگيزه .
سينما.
با نوك متحرك .
(picture motion) فيلم سينما، سينما.
(escalator) پله روان ، پله برقي، بالارو.
چيدن ، علف چيدن ، چمن را زدن ، توده يونجه يا كاه .
ماشين چمن زني، علف چين ، مسخره ، شوخ.
حرف دوازدهم الفباي يوناني، ( الكتريسيته ) فاكتور شدت نيروي لامپ الكتروني.
(inzzmue) (عربي است ) موذن ، اذان گو.
زياد، بسيار، خيلي بزرگ ، كاملا رشد كرده ، عالي، عالي مقام، تقريبا، بفراوانيدور، بسي.
بهر اندازه كه ، حتي اگر، با اينكه .
داراي مخاط، بلغم دار.
لعاب، لزوجت گياه ، چسب، آب ليز.
(ش. ) ماده بزاقي.
كود، كودتازه ، سرگين ، كثافت، پول، آلوده كردن ، خراب كردن ، زحمت كشيدن .
كناس، كودكش، پول جمع كن ، ول گرديدن .
چنگال يا بيل كودكشي، ( در مورد روزنامه وافكار عمومي ) كثافات وافتضاحات راعلنيساختن .
كود دار، كثيف.
مخاطي، بلغمي.
مخاطي.
خلط، بلغم، ماده مخطي، ماده لزج.
گل، لجن ، گل آلود كردن ، تيره كردن ، افترا.
گيج كردن ، خراب كردن ، درهم وبرهم كردن ، گيجي، تيرگي.
كودن ، خرف، گيج.
گل آلود، پر از گل، تيره ، گلي، گلي كردن .
گلگير.
تهمت زدن .
(nzzmua) (عربي است ) موذن ، اذان گو.
دست پوش، دست گرم كن ، بدبازيكن ، ناشي، خيطي بالا آوردن .
نوعي شيريني ياكلوچه كه گرماگرم باكره ميخورند، بشقاب سفالي كوچك .
چيزي كه صدا را از بين ببرد، صدا خفه كن ، پيچيدن ، دم دهان كسي را گرفتن ، چشمبستن ، خاموش كردن ، ساكت كردن .
شال گردن ، صدا خفه كن ، نمد، انبار لوله اگزوس.
آبخوري، ليوان ، ساده لوح، دهان ، دهن كجي، كتك زدن ، عكس شخص محكوم.
گرم، خفه ، مرطوب، گرفته .
مسلمان ، محمدي.
شورش، ياغيگري، فتنه ، طغيان كردن .
زاده اروپائي وزنگي، دورگه .
(گ . ش. ) توت سفيد، توت معمولي، شاه توت.
كودگياهي، پهن ، كودگياهي دادن .
جريمه ، تاوان ، لكه ، عيب، جريمه كردن .
قاطر.
بي شاخ.
عالم نسوان ، وظايف زنانه ، زنانگي، مادينگي.
ضرب كردن ، تكثير كردن ، زاد وولد كردن .
قاطر مانند، چموش، خيره سر، لجوج، كله شق، ترشرو.
ململ نازك ، معطر كردن وبعمل آوردن مشروبات، ( باover) ژرف انديشيدن .
( فارسي ) ملا، آخوند.
(ج. ش. ) شاه ماهي.
بي شاخ.
جرز يا آلت عمودي ميان قسمت هاي پنجره ، جرز دار كردن .
با چند نشاني.
چند سطحي.
چند گذري.
چند منظوره .
چند كاربري.
چند ارز.
با چند نشاني.
چند سلولي.
چند مجرائي.
چند تراشه اي.
رنگارنگ .
كامپيوتر چند گانه ، چند كامپيوتري.
چند بعدي، داراي ابعاد متعدد.
چند بعدي.
گوناگون ، متعدد، بسيار، داراي انواع مختلف.
حلقه چند پرونده اي.
جستجوي چند پرونده اي.
چند تا، چندين ، چند برابر، چندگانه .
چند شكلي، بسيار شكل، بسيار شكلي.
چند كليدي.
چند بر، چند پهلو، كثير الاضلاع، چند جانبه .
چند سطحي.
ميليونري كه ثروتش بچند ميليون برسد.
پيشوند بمعني ' بسيار وزياد ' و ' داراي تعداد زياد ' و ' متعدد ' و ' بيشتر ' و' چند '.
چند جمله اي.
چند جزئي.
چند گذري.
جور كردن چند گذري.
بسيار پا، هزار پا.
داراي چند نمود، ( برق ) چند فاز، چند حالتي.
چندين ، متعدد، مضاعف، چندلا، گوناگون ، مضرب، چند فاز، مضروب.چندگانه ، چند برابر، متعدد، مضرب.
دستيابي چندگانه .
با نشاني چندگانه .
با درازي چندگانه .
دقت چند برابر.
منگنه چندگانه .
چندتائي، متعدد، مركب، ( درتلفن وتلگراف ) چند خبر را همزمان بر روي يك سيمفرستادن .تسهيم كردن ، تسهيم.
تسهيم شده .
تسهيم.
تسهيم كننده .
مجراي تسهيم كننده .
قابل ضرب كردن ، قابل تكثير.
قابل ضرب كردن ، قابل تكثير.
(ر. ) بس شمرده ، مضروب.مضروب.
ضرب، تكثير.
ضربي.
بس شماري، ضرب، افزايش، تكثير.
كثرت، تعدد.تعدد، بسيار.
افزاينده ، وسيله افزايش، ماشين حساب ( مخصوص ضرب )، ( در برق ) دستگاه تقويتكننده ، افزايش دهنده ، چند برابر كننده ، ضرب كننده .مضروب فيه ، ضرب كننده ، تكثير كننده .
ضرب كردن ، تكثير كردن .
چند نقطه اي.
مدار چند نقطه اي.
خط چند نقطه اي.
چند قطبي.
چند پردازي.
چند پرداز.
چند برنامه اي.
عملكرد چند برنامه اي.
چند منظوره .
چند نژادي.
خورش چند خواندني.
پرونده چند حلقه اي.
چند رانشي.
عملكرد چند ترتيبي.
چند پايا.
چند مرحله اي.
چند ايستگاهي.
عملكرد چند تكليفي.
گروه ، گروه بسيار، جمعيت كثير، بسياري.
كثير، بيشمار، انبوه .
چند بنياني.
(ش. ) داراي چندين قدر، چندين بنياني.
چند ارز.
نوسان ساز.
مادر، خاموشي، سكوت، شخص خاموش، ساكت بودن .
زير لب سخن گفتن ، من من كردن .
من من كننده ، كسيكه آهسته وناشمرده سخن ميگويد.
طلسم، ورد، سخنان نامفهوم.
بازيگر، هنرپيشه صامت، بازيگر نقابدار ايام نوئل.
لال بازي با نقاب، لودگي، زهد فروشي.
حنوط، موميائي.
موميائي كردن .
موميا، جسد موميا شده .
خاموش وعبوس نشستن ، ترشرو بودن ، زير لب گفتن ، فريب دادن ، گدائي كردن .
(طب) گوشك .
جويدن ، چيزهاي جويدني، ملچ ملوچ كردن .
اين جهاني، دنيوي، خاكي.
(گ . ش. ) گياهي از تيره روناسيان .
وابسته بشهرداري، شهري.
شهردار، شهريا بخشي كه داراي شهرداري است.
بدست شهرداري دادن ، شهردار كردن ، شهر سازي.
بخشش، بخشندگي، دهش، كرم، كرامت، بذل.
بخشنده ، كريم.
سند، مدرك ، وسيله دفاع، لوازم.
قلعه ، دفاع، مهمات، تداركات، جنگ افزار تهيه كردن .
(muntjac، =muntjak) (ج. ش. ) گوزن كوچك آسيا.
(munjak، =muntjak) (ج. ش. ) گوزن كوچك آسيا.
(munjak، =muntjac) (ج. ش. ) گوزن كوچك آسيا.
ديواري، ديوار نما، واقع بر روي ديوار.
قتل، كشتار، آدمكشي، كشتن ، بقتل رساندن .
قاتل.
قاتل وار، كشنده ، سبع.
(گرفتن ) سوراخ، مسدود كردن ، محصور كردن .
تاريك ، تيره .
تيره .
زمزمه ، سخن نرم، شكايت، شايعات، زمزمه كردن .
وباي گله ، گوشت مرده ، مرگ ومير، وبائي.
(گ . ش. ) انگور مشك ، باده انگور مشك .
( باده ) انگور مشك ، انگور يا شراب موسكاتل.
ماهيچه ، عضله ، نيروي عضلاني، بزور وارد شدن .(mussel) (ج. ش. ) صدف دو كپه اي، صدف باريك دريائي ورودخانه اي.
داراي عضلات سفت وسخت، غير قابل ارتجاع، سفت.
اهل مسكو، روسي.
عضلاني.
( طب ) تحليل وفاسد عضلاني ( كه مرضي است ارثي ).
عضلاني بودن .
وضع وترتيب ماهيچه ها، ساختمان عضلاني.
انديشه كردن ، تفكر كردن ، در بحر فكر فرو رفتن ، تعجب كردن ، در شگفت ماندن ، شگفت، ( باحرف بزرگ ) الهه شعر وموسيقي.
موزه .
حريره آرد ذرت، خمير نرم، ( در راديو ) صداي مزاحم، پارازيت، خش خش، حريره آردذرت تهيه كردن ، سفر پياده در برف، پياده در برف سفركردن ، احساسات بيش از حد.
قارچ، سماروغ، بسرعت روياندن ، بسرعت ايجاد كردن .
حريره ياخميرمانند، احساساتي.
موزيك ، موسيقي، آهنگ ، خنيا، رامشگري.
جعبه محتوي ساز كوكي.
اطاق ساز ورقص، سالن موسيقي.
موزيكال، داراي آهنگ ، موسقي دار.
خنياگر، موسيقي دان ، نغمه پرداز، ساز زن ، نوازنده .
نوازندگي.
موسيقي شناس.
موسيقي شناسي.
متفكر، فكور، تفكر آميز، غرق در افكار.
مشك ، غاليه ، بوي مشك ، نافه مشك .
تفنگ فتيله اي، شاهين كوچك نر.
تفنگدار.
تيراندازي، تفنگ ، تفنگ ها.
(گ . ش. ) خربوزه تخم قند، تيل.
(ج. ش. ) موش آبي، كر موش، خز اين موش.
مشكبار، مشك دار.
(moslem =) مسلمان .
يكجور پارچه پشت نما كه از آن جامه هاي زنانه و پرده درست ميكنند، چيت موصلي.
درهم وبرهم ياكثيف كردن ، تلاش، تقلا، كوشش، بهم خوردگي، درهم وبرهمي.
(muscle) (ج. ش. ) صدف دو كپه اي، صدف باريك دريائي ورودخانه اي.
كثيف، بهم خورده .
بايد، بايست، ميبايستي، بايسته ، ضروري، لابد.
سبيل.
سبيل، بروت.
اسب وحشي، گور اسب.
خردل، درخت خردل.
مشمع خردل.
(ارتش ) ليست اسامي، فراخواندن ، احضار كردن ، جمع آوري كردن ، جمع شدن ، جمعآوري، اجتماع، آرايش، صف.
بخدمت خاتمه دادن .
دفتر اسامي افراد نظامي وافسران يك منطقه يا كشتي.
كپك زده ، بوي ناگرفته ، پوسيده ، كهنه .
تغيير پذيري، ( مج. ) بي ثباتي، بيقراري، تلون .
تغيير پذير، بي ثبات، ناپايدار.
تغيير پذير، دم دمدمي.
تغيير دادن .
جهش، تغيير، دگرگوني، تحول، طغيان ، انقلاب، شورش، تغيير ناگهاني.
گنگ ، لال، بي صدا، بي زبان ، صامت، كسر كردن ، خفه كردن .
معيوب كردن .ناقص، فلج، قلب وتحريف شده ، بي اندام كردن ، اخته كردن ، ناقص كردن ، فلجكردن ، تحريف شدن .
قطع عضو، تحريف.معيوب سازي، نقص.
شخص ياغي، شخص متمرد، سرباز ياغي.
ياغي.
من من ، غرغر، لند لند، سخن زير لب، من من كردن ، جويده سخن گفتن ، غرغر كردن .
گوشت گوسفند ( يك ساله وبيشتر )، گوسفند.
متقابل، دو جانبه .دوسره ، از دو سره ، بين الاثنين ، دو طرفه .
شركتي كه بكار خريد سهام شركتهاي ديگر مبادرت كند.
اصول همكاري، همزيستي دوموجود.
بين الاثنيني.
دوسره بودن ، تقابل.
دو طرفه سازي.
دوسره ساختن ، بطور مشترك امري را انجام دادن ، همزيستي كردن .
دو به دو ناسازگار، مانعه الجمع.
پوزه ، پوزه بند، دهان بند، دهنه ، سرلوله هفت تير ياتفنگ ، پوزه بندزدن ، مانع فعاليت شدن .
گرفته ، گيج.
مال من ، متعلق بمن ، مربوط بمن ، اي واي.
درد ماهيچه ، درد عضله .
( طب ) سستي ماهيچه ، ضعف عضلاني.
(گ . ش. ) ميسليوم، رشته رشدكننده قارچ، توده بهم بافته مولد قارچ وباكتري.
(mycenian) اهل شهر ' مسين ' قديم يونان ، آثار هنري وتفوق سياسي نواحي مجاوراين ناحيه .
(mycenaean) اهل شهر ' مسين ' قديم يونان ، آثار هنري وتفوق سياسي نواحي مجاوراين ناحيه .
قارچ خوار (fungivorous).
قارچ لجني، كپك لجني، وابسته به قارچ لجني.
ويژه گر قارچ شناسي.
قارچ شناسي، سماروغ شناسي.
قارچ خواري، سماروغ خواري.
( طب ) ناخوشي قارچي، بيماري قارچي.
( طب ) اتساع زياد مردمك چشم.
مغز حرام، بصل النخاع، قسمت عقب مغز.
(تش. ) چربي پي (pey)، پيه غلاف عصب.
(تش. ) ماده سفيد چربي كه غلاف بعضي اعصاب را ميپوشاند.
(myelogenous) وابسته بمغز استخوان .
(myelogenic) وابسته بمغز استخوان .
(تش. ) مانند مغز استخوان .
( طب) تومور بدخيم سلول هاي مغز استخوان .
(mynah) (ج. ش. ) مرغ مينا.
(myna) (ج. ش. ) مرغ مينا.
اسبابي كه حركات قلب را ترسيم ميكند، قلب نگار.
( طب ) آماس ماهيچه قلب، ورم عضله قلب.
ماهيچه قلب، عضله قلب، ميان دل.
وابسته به ريشه ماهيچه .
پروتئيني محتوي آهن قرمز در عضله ( شبيه هموگلوبين ).
( تش. - طب ) ماهيچه شناسي.
( طب ) غده بافت ماهيچه ، غده ماهيچه اي.
عضلاني وعصبي.
آدم نزديك بين .
( طب ) نزديك بيني.
پروتئين اساسي عضله .
(گ . ش. ) گل فراموشم مكن .
ده هزار، هزارها، بيشمار.
ده هزار متر.
(myriopod) (ج. ش. ) هزار پا.
(myriapod) (ج. ش. ) هزار پا.
(ج. ش. ) مورشناسي، مطالعه علمي مورچگان .
مورچه خوار، تغذيه كننده از مورچه .
(گ . ش. ) مر، درخت مرمكي، نوعي صمغ.
(گ . ش. ) مورد سبز، پروانش، گل تلفوني.
خودم، شخص خودم، من خودم.
مفسر اسرار دين .
تفسير رموز ديني، نماز عشائ رباني.
اسرار آميز، مرموز، مبهم.
رمز، راز، سر، معما، صنعت، هنر، حرفه ، پيشه .
متصوف، اهل تصوف، اهل سر، رمزي.
تصوف، عرفان ، فلسفه درويش ها.
گيج سازي، مشكل وپيچيده سازي.
گيچ كردن ، رمزي كردن .
جذبه وشهرت معنوي، جيبه عرفاني.
افسانه ، اسطوره .
افسانه آميز، اسطوره اي.
بصورت افسانه يا اسطوره در آوردن .
اسطوره نويس، افسانه نگار.
متخصص علم الاساطير، افسانه شناس.
اساطيري، وابسته به اساطير.
اساطير شناس، افسانه شناس.
بصورت افسانه در آوردن .
افسانه شناسي، اساطير، اسطوره شناسي.
جنون دروغ يا اغراق گوئي.
ايجاد افسانه ، افسانه سازي، رواج افسانه .
اساطير سازي، وابسته به خلق اسطوره .
افسانه ، علم اساطير.
چهاردهمين حرف الفباي انگليسي، چهاردهم.
دستور العمل با N نشاني.
N تائي.
عمل N تائي.
N تائي.
عمل N تائي.
عملگر N تائي.
مكعب N بعدي.
منطق N سطحي.
N جائي.
ماده نوع 'ان '.
نيمه هادي نوع N.
گزينه N راهي.
قاپيدن ، دستگير كردن ، توقيف.
توقيف كننده ، قاپنده .
(nabidae =) (ج. ش. )خانواده كك و ساس و حشرات، خون آشام.
(nabid =) (ج. ش. )خانواده كك و ساس و حشرات، خون آشام.
نواب، نايب السلطنه ، پولدار.
(گ . ش. ) نوعي درخت فرفيون .
(ج. ش. ) صدف مرواريد، مرواريد.
نظيرالسمت، حضيض، ذلت، سمت القدم.
حضيضي.
(nevus =) (طب) خال مادر زادي، خال گوشتي.
اسب كوچك سواري، اسب پير و وامانده ، يابو، فاحشه ، عيبجوئي كردن ، نق زدن ، آزار دادن ، مرتبا گوشزد كردن ، عيبجو، نق نقو.
شخص نق زن .
(=noggin) سطل چوبي، ليوان چوبي، سر، سرانسان .
(افسانه يونان ) حوري موجد درياچه رودخانه ، (گ . ش. ) نيلوفرآبي، مهروي شناگر.
( naive) ساده و بي تكلف، بيريا، ساده ، بي تجربه ، خام.
ناخن ، سم، چنگال، چنگ ، ميخ، ميخ سرپهن ، گل ميخ، با ميخ كوبيدن ، با ميخ الصاق كردن ، بدام انداختن ، قاپيدن ، زدن ، كوبيدن ، گرفتن .
پارچه نخي و سبك وزن ساده لباسي و پرده اي.
( naif) ساده و بي تكلف، بيريا، ساده ، بي تجربه ، خام.
(naivety) سادگي، بي ريائي، خام دستي.
( naivete) سادگي، بي ريائي، خام دستي.
برهنه ، عريان ، عادي، لخت.
(pamby =) بي مزه ، بي روح، ساختگي و بي مغز.
نام.نام، اسم، نام و شهرت، آبرو، علامت، ناميدن ، بنام صداكردن ، نام دادن ، مشهور، نامدار.
شايسته نام بردن ، نامبردني.
بي نام.
يعني، بنام، با ذكر نام، براي مثال.
پلاك اسم.
همنام، هم اسم، كسي كه بنام ديگري نام گذاري شود.
نقيض و.
عنصر نقيض و.
دريچه نقيض و.
عمل نقيض و.
عملگر نقيض و.
پرستار بچه .
بز ماده .
ميليارديم ثانيه ، نانوثانيه .
(cella =) ضريع يا محل استقراربت در معابد يونان .
چرت، خواب نيمروز، چرت زدن ، (درپارچه و فرش ) خواب، پرز.
ماده مخصوص تغليظ بنزين وتهيه بمب آتش زا و پرتاب شعله ، بمب آتشزا.
پشت گردن ، پس گردن ، قفا، هيره .
لگاريتم نپري.
سفره و ملافه هاي خانه ، دستمال سفره و سفره و غيره .
نفتا، بنزين سنگين .
(ش. ) هيدروكربن بفرمول H8 01C، نفتالين .
(ش. ) نفتل، يكي از مشتقات نفتالين .
شلغمي شكل، شلجمي.
دستمال سفره ، دستمال، سينه بند، پيش انداز.
ناپلئون ، چكمه پاشنه بلند، ناپلئوني.
چرت زننده ، چرت زن .
(درفرش ) كلفت و پرزدار، خواب دار، قدري مست، لول، چموش، آبجوي قوي.
عشق بخود، خود پرستي.
عاشق خود.
(گ . ش) نرگس، ( افسانه يونان ) جوان رعنائي كه عاشق تصويرخودشد.
(طب)حالت خواب آلودگي و ميل شديدبه خواب، حمله خواب.
حالت بي حسي وخواب آلودگي، بيحالي.
مخدر، مسكن ، مربوط به مواد مخدره .
داروي مسكن دادن ، تخدير كردن .
منخرين ، سوراخ بينيمهره داران .
(انگليس) مامور خفيه پليس، جاسوسي كردن ، آزردن .
داستاني را تعريف كردن ، داستان سرائي كردن ، نقالي كردن ، شرح دادن .
گويندگي، داستان ، داستانسرائي، توصيف.
روايت، شرح.قصه ، شرح، داستان ، داستانسرائي، حكايت، روايت.
گوينده ، راوي، گوينده داستان .
تنگ ، كم پهنا، باريك ، دراز و باريك ، كم پهنا، محدود، باريك كردن ، محدود كردن ، كوته فكر.
كوتاه نظر، كوته فكر، بدون سعه نظر، دهاتي.
ايوان غربي كليسا، هشتي.
(narwhale، =narwhal)(ج. ش. )نهنگ دريائي قطب شمال.
(narwhale، =narwal) (ج. ش. ) نهنگ دريائي قطب شمال.
(narwhal، =narwal)(ج. ش. )نهنگ دريائي قطب شمال.
وابسته به بيني، وابسته به منخرين ، خيشومي.
وابستگي به بيني.
تودماغي كردن .
ازبيني ادا كردن (حروف)، تو دماغي حرف زدن .
(=nascency) تازه پيدا شدگي، نوظهوري و آغازي، تولد.
(=nascence) تازه پيدا شدگي، نوظهوري و آغازي، تولد.
پيدايش يافته ، درحال تولد.
(گ . ش. ) گل لادن (majus Tropaeolum).
كثيف، نامطبوع، زننده ، تند و زننده ، كريه .
زايشي، مولودي.
ميزان زاد و ولد، تعداد زايش ومواليد جديد.
( در مورد جانوران ) شناور يا متحرك درآب.
دفتر اسناد رسمي را اداره كردن ، محضر داري كردن ، گواهي رسمي كردن .
فن شنا، شناوري، شناگري.
(natatory =) وابسته به شنا.
استخر شنا، شناگاه .
(natatorial =) وابسته به شنا.
كپل ها، كفل ها، هرچيزي شبيه كفل.
ملت، قوم، امت، خانواده ، طايفه ، كشور.
حكومت متشكل از يك قوم يا يك ملت.
ملي، قومي، وابسته به قوم ياملتي، تبعه ، شهروند.
گارد ملي.
درآمد ملي.
باغ ملي.
ملت پرستي، ملت گرائي، مليت، ناسيوناليزم.
ملت گراي، ملت دوست، طرفدار ملت، ناسيوناليست.
مليت، تابعيت.
ملي سازي.
ملي كردن ، ملي شدن .
در سرتاسر كشور.
بومي، اهلي، محلي.
زبان بومي.
مساعدت با بوميان ، بومي پرستي.
(باthe) تولد عيسي، پيدايش، ولادت.
آراسته ، قشنگتر، پاكيزه ، ماهر، چالاك .
طبيعي، سرشتي، نهادي، ذاتي، فطري، جبلي، بديهي، مسلم، استعداد ذاتي، احمق، ديوانه .طبيعي، عادي.
تاريخ طبيعي.
زبان طبيعي.
لگاريتم طبيعي.
عددطبيعي.
منابع طبيعي.
فلسفه انتخاب اصلح در طبيعت.
طبيعت گرائي، فلسفه طبيعي، مذهب طبيعي، سبك ناتوراليسم.
معتقد به فلسفه طبيعي.
قبول تابعيت، خوگيري.
بتابعيت كشوري در آمدن ، پذيرفته شدن ( دركشور)، جزو زباني وارد شدن (كلمات)، بومي شدن ( گياه و جانور)، طبيعي شدن .
طبيعت، ذات، گوهر، ماهيت، خوي، آفرينش، گونه ، نوع، خاصيت، سرشت، خميره .
(=nought) هيچ، عدم، نيستي، صفر، نابودي، بي ارزش.
شيطان ، بدذات، شرير، نا فرمان ، سركش.
دلآشوب، حالت تهوع، حالت استفراغ، انزجار.
بالاآوردن ، حالت تهوع دست دادن ، متنفر ساختن ، از رغبت انداختن ، منزجركردن .
تهوع آور.
تهوع آور.
دريائي، مربوط به دريانوردي، ملواني.
ميل دريائي انگليس معادل فوت، ميل دريائي آمريكامعادل/ فوت.
(ج. ش. ) حلزونهاي گرمسيري مارپيچي جنوب اقيانوس ساكن و اقيانوس هند.
وابسته به كشتي، وابسته به نيروي دريائي.
سالن كليسا يا ساير سالنهاي بزرگ .
(تش. ) ناف، سره (مج. ) ميان ، وسط.
زورقي شكل، زورقي، استخوان ناوي.
قابليت كشتيراني.
قابل كشتيراني.
كشتيراني كردن ، هدايت كردن (هواپيماو غيره )، طبيعت، ذات، گوهر، ماهيت، خوي، آفرينش، گونه ، نوع، خاصيت.
كشتيران ، دريانورد، هدايت گر.
كارگر غير ماهر، كارگرحفار، ماشين حفاري.
نيروي دريائي، بحريه ، ناوگان ، كشتي جنگي.
(گ . ش. ) لوبياي چشم بلبلي سفيد.
محوطه مخصوص لنگر اندازي ناوگان .
نه ، خير، راي منفي.
اهل ناصره جليل در يهوديه نصراني.
عضو حزب نازي آلمان هيتلري.
( ismzna) اصول نازي.
( iismzna) اصول نازي.
حداعلاي ترقي، بالاترين درجه ، ذروه .
وابسته به انسان غارنشين ، وابسته به انسان وحشي و اوليه ، خيلي كهنه .
خفيف ترين جزر و مد، كهكشند.
وابسته به شهر ناپل.
نزديك ، تقريبا، قريب، صميمي، نزديك شدن .
دستيابي تقريباتصادفي.
تقريبا، فريبا.
نزديك بين .
پاكيزه ، تميز، شسته و رفته ، مرتب، گاو.
گله بان ، چوپان ، گاو دار.
نوك ( مخصوصا نوك لاك پشت و پرنده )، منقار، بيني، پوزه ، دهان .
(نج. ) سحاب، توده هاي عظيم گازو گرد مابين فواصل ستارگان جاده شيري، لكه ، ميغ، ابر.
سحابي، ميغي، مبهم.
حالت گازي، حالت ابري، حالت غباري.
تار، محو، شبيه سحاب، بشكل ابر، تيره .
لزوما.
لازم، واجب، ضروري، بايسته ، بايا.
ايجاب كردن ، مستلزم بودن .ناگزير ساختن ، بايسته كردن ، بايستن ، واجب كردن ، مجبوركردن .
بايسته ، لازم، واجب.
بايستگي، ضرورت، نياز، نيازمندي، لزوم، احتياج.
گردن ، گردنه ، تنگه ، ماچ و نوازش كردن .
دستمال گردن ، كاشكل.
گردن بند.
كراوات.
آمار متوفيات، ثبت اموات، آگهي فوت.
غيبگو، ساحر.
غيبگوئي( از طريق ايجاد رابطه با مردگان ).
مردار خواري، علاقه به اجساد.
گورستان ، شهر اموات.
مردن نسوج زنده ، فساد، بافت مردگي، مردگي.
شراب لذيذ خدايان يونان ، شهد، شربت، نوش.
(گ . ش. ) هلوي شيرين و آبدار، شليل.
تولد يافته ، زاده ، موسوم به ، ناميده شده ، يعني.
نياز، لزوم، احتياج، نيازمندي، در احتياج داشتن ، نيازمند بودن ، نيازداشتن .
لازم، ضروري، نيازمند، ناگزير، مايحتاج.
سوزن ، سوزن سرنگ و گرامافون و غيره ، سوزن دوزي كردن ، با سوزن تزريق كردن ، طعنه زدن ، اذيت كردن .سوزن ، عقربه .
بي نياز.
كار سوزن دوزي، گلدوزي.
(not =need) لازم نيست.
لزوما، بر حسب لزوم، ناگزير، نيازها.
نيازمند.
(never =) هرگز.
آدم بيكاره ، آدمي كه اميد بهبودي برايش نيست.
شرير، زشت، نابكار، بدكار، شنيع، ناهنجار.
نفي كردن ، خنثي كردن .منفي كردن ، خنثي كردن ، بلا اثر كردن .
(=negative) منفي، خنثي كردن ، منفي كردن .نفي، خنثي سازي.
منفي.(=negation) منفي، خنثي كردن ، منفي كردن .
بازخوردمنفي.
فيلم منفي.
منطق منفي.
منفي گرائي، منفي بافي.
حالت منفي بودن .
نافي، خنثي كننده .
فروگذاري، فروگذار كردن ، غفلت، اهمال، مسامحه ، غفلت كردن .
سر بهوا، مسامحه كار.
(=negligee) لباس توي خانه بانوان .
(=neglige) لباس توي خانه بانوان .
قصور، اهمال، فراموشكاري، غفلت، فرو گذاشت.
مسامحه كار، بي دقت، فرو گذار، برناس.
ناچيزي.
ناچيز، جزئي، بي اهميت، قابل فراموشي.
قابل مذاكره ، قابل تبديل به پول نقد.
( negotiator) مذاكره كننده .
گفتگو كردن ، مذاكره كردن ، به پول نقد تبديل كردن ( چك و برات)، طي كردن .
مذاكره .
( negotiant) مذاكره كننده .
زن سياه پوست.
زنگي، سياه ، كاكا، سياه پوست.
طرفدار سياه پوست.
بيمناك از نژاد سياه .
شيهه كشيدن ( مثل اسب)، شيهه اسب.
(neighbour) همسايه ، نزديك ، مجاور، همسايه شدن با.
( neighbourhood) همسايگي، مجاورت، اهل محل.
(neighbor) همسايه ، نزديك ، مجاور، همسايه شدن با.
( neighborhood) همسايگي، مجاورت، اهل محل.
رگه كوچك ، وريدكوچك .
نه اين و نه آن ، هيچيك ، هيچيك از اين دو.
(ج. ش. ) كرم شناسي.
الهه انتقام، كينه جوئي، انتقام، قصاص.
پيشوند بمعني جديد.
نو انساني، وابسته به انسان جديد، شبيه انسان جديد.
(ز. ش. ) قسمت اخير عهد سوم زمين شناسي.
سبك نئوكلاسيك ، احيا كننده سبك هاي قديمي.
توليد جديد، تجديد، نوزايش.
آلت سنگي مربوط به عصر حجر جديد، نو سنگ .
وابسته به عصر حجر جديد، نوسنگي.
واژه جديد، لغت اختراعي، نوواژه .
نوپردازي، استعمال واژه يا اصطلاح جديد.
گاز نئون ، چراغ نئون ، شبيه روشنائي نئون .
لامپ نئون .
جديد الايمان ، كارآموز، مبتدي، نوچه .
وابسته به فلسفه افلاطوني جديد.
مكتب افلاطونيون جديد.
نهضت ادبي ادباي كاتوليك قرن نوزدهم.
نوزاده ، تازه بدنيا آمده ، جديد، تازه ، نويسنده تازه .
(ز. ش. ) وابسته بعهد زمين شناسي كه از پايان دوره مسوزوئيك تا امروزه است.
نپالي، اهل نپال.
داروي غمزدا، چيزي كه غم و غصه را بزدايد.
ابرسنج.
پسر برادر، پسر خواهر، پسر برادر زن و خواهر شوهر و غيره .
ابربين ، ابر سنج.
كليوي، ايجادشده در كليه ، منشعب از كليه .
(طب) بيماري كليه كه بيشتر لوله هاي كليوي را مبتلا ميكند.
خويش و قوم پرستي، انتصاب برادر زاده يا خواهر زاده و اقوام نزديك به مشاغل مهماداري.
الهه اقيانوس، نپتون ، (نج. ) ستاره نپتون .
(افسانه يونان ) هريك از پنجاه حوري دريائي كه دختران نروس بوده اند.
وابسته به منطقه يا كمربند ساحلي.
(ز. ع. ) مزخرف، مهمل.
رگبرگ آذين ، رگ و پي، اعصاب، ساختمان عصبي، شبكه عصبي.
عصب، پي، رشته عصبي، وتر، طاقت، قدرت، قوت قلب دادن ، نيرو بخشيدن .
مركز عصبي، (مج. ) مركز فرماندهي.
(wrack nerve = ) خسته كننده اعصاب، دشوار.
(racking nerve = ) خسته كننده اعصاب، دشوار.
بي عصب، بي غيرت.
عصبي مربوط به اعصاب، عصباني، متشنج، دستپاچه .
آدم ترسو و بي اثر، آدم محافظه كار و بي خاصيت.
(تش. ) سلسله عصب، دستگاه پي.
رگبرگ ، رگ بال، رگه اصلي، شاهرگ ، رگه بندي جانور.
پر عصب، پر رگ و پي، نيرومند، عصباني، پر رو.
ناداني، اعتقاد باينكه حقايق غائي را نميتوان بوسيله قياس عقلاني فكر درك نمود.
دماغه ، برجستگي.
آشيانه ، لانه ، آشيانه اي كردن .آشيانه ، لانه ، آسايشگاه ، پاتوق، لانه ساختن ، آشيان كردن ، آشيان گرفتن ، درمحل محفوظي جاي گرفتن ، پيچيدن .
تخمي كه درلانه مرغ ميگذارند تا مرغ تخم كند، مايه ، اندوخته .
تودرتو، آشيانه اي.
تودرتوئي، آشيانه ايبودن .
انباره تودرتو، انباره پشته اي.
آشيان گرفتن ، لانه كردن ، آسودن ، در آغوش كسي خوابيدن .
جوجه آشيانه ، بچه پرندگان ، آشيان گيري.
(افسانه يونان ) پير مرد مشاور و عاقل جنگ تروا، پير دانا و مشاور، پيرمرد.
كليساي نسطوري قديم ايران .
تور، توري، دام، شبكه ، تارعنكبوت، تور ماهي گيري و امثال آن ، خالص، ويژه ، خرج دررفته ، اساسي، اصلي، بدام افكندن ، با تورگرفتن ، شبكه داركردن ، بتورانداختن .شبكه ، تور، خالص.
داراي بال مشبك .
واقع در پائين ، در زير، زير، پائين ، واقع در زير.
هلند.
پست ترين ، اسفل، پائين ترين ، زير ترين .
عالم اموات، عالم اسفل.
شبكه بندي، شبكه ، توري دوزي، تور سازي.
(گ . ش. ) گزنه ، انواع گزنه تيغي گزنده ، بوسيله گزنه گزيده شدن ، (مج. ) ايجاد بي صبري و عصبانيت كردن ، برانگيختن ، رنجه داشتن .
(=irritating) آزاردهنده ، رنج آور.
شبكه ، شبكه توري، شبكه ارتباطي، وابسته به شبكه .شبكه .
شبكه كاو، تحليل كننده شبكه .
عصبي، وابسته بعصب، وابسته به سلسله اعصاب.
(طب) درد اعصاب، درد عصبي، مرض عصبي، پي درد.
(طب ) سر درد و حساسيت بي مورد، ضعف اعصاب.
پي آماس، التهاب يا آماس و زخم عصبي كه دردناك است و سبب ناراحتي عصبي و گاهيفلج ميگردد.
پي زاد، ايجاد كننده بافت عصبي، داراي ريشه عصبي.
وابسته به عصب شناسي يا پي شناسي.
ويژه گر اعصاب.
عصب شناسي، بحث علمي عصب شناسي، پي شناسي.
وابسته باعصاب و عضلات، عصبي و عضلاني.
رشته مغزي و ستون فقراتي، ياخته عصبي.
دچار اختلالات عصبي.
(طب) اختلال اعصاب، اختلال رواني، نژندي.
آدم عصباني، دچار اختلال عصبي، عصبي، نژند.
مخدر اعصاب.
خنثي كردن ، اخته كردن ، وابسته به جنس خنثي، خنثي، بي طرف، بي غرض، اسم يا صفتي كه نه مذكر و نه مونث است، خواجه .
خنثي، بي طرف.بيطرف، بدون جانبداري، خنثي، بيرنگ ، نادر گير.
الكل سفيد.
مخابره خنثي.
منطقه خنثي، منطقه بي طرف.
سياست بي طرفي.
بيطرفي، نادرگيري.
خنثي سازي، بيطرف كردن .
خنثي كردن ، بطور شيميائي خنثي كردن .
نيوترون ، ذره بدون بارالكتريكي.
هرگز، هيچگاه ، هيچ وقت، هيچ، ابدا، حاشا.
با اينحال، با اين وجود، عليرغم، هنوز، باز.
هرگز ديگر، ديگر ابدا.
(naevus =)(طب) خال مادر زادي، خال گوشتي.
تازه ، جديد، نو، اخيرا، نوين ، جديدا.
دخشه تعويض سطر.
كتب عهد جديد مسيحيان .
نيمكره غربي يا دنياي جديد، آمريكا.
سال نو، سال جديد.
روز اول ژانويه كه آغاز سال نو مسيحيان است.
نوزاد، تازه زائيده شده ، تازه تولد شده .
تازه وارد، نوآيند.
تيرميان پلكان مارپيچ، پايه نرده .
امروزي، مطابق مد روز، تازه .
جديد الاكتشاف، جديد الاختراع، تازه پيداشده ، نوظهور، بديع.
(جغ. ) جزيره نيوفاوندلند.
بتازگي، اخيرا.
تازه ازدواج كرده ، تازه داماد، تازه عروس.
هلال ماه نو، اول ماه .
خبر، اخبار، آوازه .
مصاحبه و كنفرانس مطبوعاتي.
روزنامه فروش.
پسر روزنامه فروش.
اخبارراديوئي يا تلويزيوني، خبر پراكندن .
خبرنامه .
روزنامه فروش، خبرنگار، گوينده اخبار.
(=gossipy) خبركش، خبرچين .
روزنامه ، روزنامه نگاري كردن .
روزنامه نگار، صاحب و گرداننده روزنامه .
ماشين چاپ روزنامه ، طبع روزنامه .
فيلم اخبار جاري روز.
روزنامه فروشي، دكه روزنامه فروشي.
قابل توجه عامه براي درج در روزنامه ، قابل انتشار، جالب و بموقع.
پرخبر، داراي اخبار زياد.
(ج. ش. ) سوسمار آبي، سمندر آبي.
نيوتن ، واحد نيرو در دستگاه . S. K. M.
وابسته به سر اسحق نيوتن و كشفيات او.
بعد، ديگر، آينده ، پهلوئي، جنبي، مجاور، نزديك ترين ، پس ازآن ، سپس، بعد، جنب، كنار.
نزديك ترين خويشاوندان ، منسوب بلافصل، وارث بلافصل.
تابع حالت بعدي.
سلسله ، پيوند.اتصال، رابطه ، رابطه داخلي، گروه متحد.
(ش. ) نياسين ، اسيد نيكوتينيك .
رودخانه و آبشار نياگارا.
نوك قلم، نوك ، دسته ، قلم تراشيدن .
لقمه يا تكه كوچك ، گاز زدن ، اندك اندك خوردن ، مثل بز جويدن .
نازنين ، دلپسند، خوب، دلپذير، مطلوب، مودب، نجيب.
وابسته باعتقاد نامه نيسن .
اعتقاد نامه نيسن .
ظرافت، خوبي، دلپذيري، مطلوبي، احتياط، دقت.
تو رفتگي در ديوار، طاقچه ، توي ديوار گذاشتن .
شكستگي، شكاف، دندانه ، موقع بحراني، سربزنگاه ، دندانه دندانه كردن ، شكستن .
نيكل، ورشو، سكه پنج سنتي، آب نيكل دادن .
خط تاخيري نيكلي.
آلياژي مركب از مس و روي و نيكل، ورشو.
شيهه ، شيهه كشيدن ، خنده كردن .
(nickname، =knickknack) كنيه ، نام خودماني، كنيه دادن ، ملقب كردن .
(nicknack، =knickknack) كنيه ، نام خودماني، كنيه دادن ، ملقب كردن .
(گ . ش. ) توتون ، گياه توتون .
(ش. ) نيكوتين .
وابسته به نيكوتين .
چشمك زدن ، برهم زدن پلك چشم.
احمق، گيج، كودن .
در آشيانه قرار گرفته ، هم آشيانه .
آشيانه سازي.
خويش و قوم مونث، دختر برادر يا خواهر و غيره .
سياه قلم، ميناي سياه ، سياه قلم زدن .
خيلي خوب، جذاب، زيرك ، چالاك ، نكته دان .
آدم خسيس، آدم تنگ چشم، لئيم.
خسيس، چشم تنگ ، خسيسانه .
كاكاسياه ( بتحقير)، سياه پوست.
ور رفتن ، وقت گذراندن ، خرده گرفتن .
اندك ، ايراد گير.
نزديك ، قريب، مجاور، تقريبا، نزديك شدن .
شب، غروب، شب هنگام، برنامه شبانه ، تاريكي.
شبكور.
آدم شب زنده دار.
(ج. ش. ) مرغ حق، مرغ شب خوان .
( nightgown) لباس خواب.
شب كلاه ، مشروب قبل از خواب.
( nightdress) لباس خواب.
كاباره ، كاباره رفتن .
( =nightclothes) لباس خواب.
شب هنگام، شبانگاه .
لباس شب، پيژامه .
(ج. ش. ) هزاردستان ، بلبل.
(ج. ش. ) بوف اروپائي.
تمامي شب، در سرتاسرشب، از سرشب تا بامداد.
شبانه ، هر شب.
خفتك ، كابوس، بختك ، خواب ناراحت كننده و غم افزا.
كابوس مانند، ترسناك .
چوب قانون ، باتوم پاسبان .
شب هنگام، جزر و مد شبانه .
شب، شبانگاه ( يعني ازمغرب تاسپيده دم).
كسيكه شب در خواب راه ميرود، فاحشه ، جانور شب پر.
سياهي، سياه شدگي، تيرگي، سياه چردگي.
سياهپوست، سياه شونده .
سياهي، تاريكي.
پوچ گرائي، اعتقاد به تباهي و فساد دستگاههاي اداري و لزوم از بين رفتن آنها، انكار همه چيز، عقايد نهيليستي.
منكر همه چيز، پوچ گرا.
پوچي، هيچي، عدم.
(افسانه يونان ) الهه پيروزي.
پوچ، هيچ.صفر، هيچ، معدوم.
رود نيل.
بي ميل بودن ، نخواستن ، انكار كردن .
وابسته به رود نيل.
دزديدن ، كش رفتن .
چست، جلد، فرز، چابك ، چالاك ، زرنگ ، تردست.
هاله ، اوهام، ابر باراني.
زيادي، حشو و زوايد، بياعتدالي، اطناب.
نازك نارنجي و ژستي، فاقد نيرو، كم اثر، بي روح.
نمرود، ستمگر.
ساده لوح، احمق.
عدد نه ، نه عدد، نه تا، نه نفر، نه چيز، نه تائي.
نه برابر، نه بخشي.
بازي بولينگ با ميله چوبي.
متمم نسبت به .
عدد نوزده ، نوزدهمين مرتبه ، نوزده تائي.
نوزدهمين .
نودمين ، نودمين درجه يا مرتبه .
نود، عدد نود، نود نفر، نودچيز.
احمق، كودن .
پارچه نرم و مواج ابريشمي.
نهمين ، نهمين مرتبه ، يك نهم، درنهمين درجه .
نيشگون ، گازگرفتن ، كش رفتن ، جوانه زدن ، شكفتن ، مانع رشدونموشدن ، ببادانتقادگرفتن ، دراثرسرما بيحس شدن ، صدمه زدن ، دردناك بودن ، جفت جفت زدن ، پريدن ، جيمشدن ، چيز، چيزي، جزئي، نيش، زخمزبان ، سرمازدگي(گياه وجوانه ها)، طعمتندوتيز(مثلفلفل)، سوزش، دزدي،
پهلو به پهلو، تقريبا برابر.
منگنه ، فندق شكن ، قند شكن گاز انبري.
سرد، گزنده ، تند.
نوك پستان ، نوك غده ، پستانك مخصوص شيربچه ، ازنوك پستان خوردن .
ژاپني.
زننده ، طعنه آميز، سوزش دار، تند و تيز، چالاك .
تقلا، اراده ، تمايل، ميل.
(nitre) (ش. ) natron، شوره اشنان ، نيترات سديم.
روشن ، براق، شفاف.
(ش. ) نيترات، نمك معدني يا نمك آلي جوهر شوره ، نيترات سديم يا پتاسيم، شوره ، به نيترات تبديل كردن .
(niter) (ش. ) natron، شوره اشنان ، نيترات سديم.
داراي نيتروژن با ظرفيت بالا.
ازت، نيتروژن .
با نيتروژن تركيب كردن ، تبديل به ازت كردن ، داراي نيتروژن كردن .
(ش. ) تركيبروغني سنگين بفرمول 3(NO2 O) H5 C3.
داراي شوره ، شوره دار، داراي نيتروژن با طرفيت پائين .
آدم پريشان حواس، آدم كله خشك و احمق.
حوري دريائي، هيچ، هيچكس، راي مخالف دادن ، وتو كردن ، منع كردن ، اصلا، بهيچ وجه ، نه خير.
( nonofil) تاريا رشته واحد تاب نخورده .
(.n)(. No) =number، (.adj and . adv) پاسخ نه ، منفي، مخالف، خير، ابدا.
زمين بلاصاحب و غير مسكون ، باريكه زمين حد فاصل بين نيروي متخاصم و نيروي خودي.
( nobody) هيچكس.
دستورالعمل بي اثر.
( value par no) بدون ارزش واقعي، بي ارزش.
(par no) بدون ارزش واقعي، بي ارزش.
مسافري كه جا براي خود محفوظ كرده ولي براي سفر حاضر نميشود.
نوح پيغمبر.
دستيگره ، قلنبه ، سر، ضربت بر سر، كسيكه از طبقات بالاباشد.
بطرف خود آوردن ، طرفدار خود كردن ، سرقت كردن ، سواستفاده كردن ، جرزدن ، تقلب كردن .
قلنبه ، درجه يك ، اعلي، ظريف، خيلي شيك ، عالي.
جايزه نوبل.
نجابت، اصالت خانوادگي، طبقه نجبا.
آزاده ، اصيل، شريف، نجيب، باشكوه .
نجيب زاده .
نجبا، اشراف، اشرافيت.
بزرگواري و سخاوتمندي، نشانه نجيب زادگي.
هيچ كس، هيچ فرد، آدم بياهميت، آدمگمنام.
زيان رسان ، مضر، مقصر.
سوفار، جاي زه كمان ، شكاف ميان كفل ها، پيكان بر زه گذاشتن ، زه كردن .
(noctambulism) راه رفتن در خواب، خواب (مخصوصا خواب هيپنويتزم)، شبگردي.
(noctambulation) راه رفتن در خواب، خواب (مخصوصا خواب هيپنويتزم)، شبگردي.
فسفر، شب تاب، تاژكداران شب تاب دريائي.
عبادت نيمه شب، سحر خواني، شبانه .
شبانه ، عشائي، واقع شونده در شب، نمايش شبانه .
(مو. ) قطعه موسيقي دل انگيز و رويائي، نقاشي از منظره شب.
زيان آور، مضر.
تكاندادن سر بعلامت توافق، سرتكان دادن ، باسراشاره كردن ، تكان سر.
گرهي، واقع درنزديك گره ، عقده اي.گره اي.
وابستگي به گره ، نزديكي به گره .
پشت سر، پشت گردن ، سر، كله .
گره ، اشكال، دشواري، برآمدگي، ورم، غده ، منحني.گره .
(nodous) داراي برآمدگي هاي مشخص، گره دار، قنبلي.
( nodose) داراي برآمدگي هاي مشخص، گره دار، قنبلي.
گره دار، ورم كرده ، قلنبه شده ، گره گره .
قلنبه كوچك ، كلوخه ، برآمدگي، عقده .
(nodulous) قلنبه دار، داراي برآمدگي هاي ريز.
(nodulose) قلنبه دار، داراي برآمدگي هاي ريز.
گره ، اشكال، گرفتاري.
عيد نوئل، سرود ميلاد مسيح، جشن ميلاد مسيح.
شخص دانا و فكور، ادراكي، معرفتي، هوشي، ذهني، قياس منطقي.
(nogg) ميخ بزرگ چوبي، زرده تخم مرغ كه بامشروب مخلوط شده باشد(eggnog).
(nog) ميخ بزرگ چوبي، زرده تخم مرغ كه بامشروب مخلوط شده باشد(eggnog).
(=naggin) سطل چوبي، ليوان چوبي، سر، سرانسان .
بهيچوجه ، ابدا، بهر حال، ناجور.
خش، اختلال، پارازيت، سروصدا.صدا، شلوغ، سر وصدا، قيل و قال، طنين ، صدا راه انداختن ، پا رازيت، شايعه و تهمت.
خش زا.
ميزان خش.
تفاوت خش.
بي صدا.
مضر، زيان بخش، بدبو، كريه ، نامطلوب.
پر سر وصدا.پرخش، پرسروصدا، شلوغ.
باب پرخش.
اسم مستعار نويسندگان ، كنيه .
كوچ گر، بدوي، چادر نشين ، ايلياتي، خانه بدوش، صحرانشين .
چادر نشين ، وابسته به كوچ گري.
صحرانشيني، كوچ گري.
اسم، نام.
فهرست لغات و اسامي، كنيه دهنده ، لقب دهنده .
فهرست واژه ها و اصطلاحات يك علم يا يك فن ، مجموعه لغات، نام، فهرست علائم و اختصارات.
نام گذاري، فهرست اصطلاحات.
اسمي، صوري، جزئي، كم قيمت.اسمي.
پهناي بانداسمي.
ارزش اسمي.قيمت اسمي، سهمي، قيمت واقعي سهم كه روي آن نوشته شده .
فلسفه صوري.
كانديد كردن ، ناميدن ، معرفي كردن ، نامزد كردن .
نام گذاري، كانديد، تعيين ، نامزدي (در انتخابات).
(حالت ) كنائي، حالت فاعلي، فاعلي، كانديد شده ، تعيين شده .
نامزد، كانديد شده ، منصوب، تعيين شده ، ذينفع.
وابسته به قانون ، شبيه قانون ، منطبق با قانون .
پيشوندي است بمعني >منفي< يا >خير< و غير.
نامبهم، غيرمبهم.
داراي فكر معلول، فاقدقوه تعقل و ادراك .
ناهمجوار، غيرهمجوار.
غيرقطعي.
رمزناموجود.
غيرعددي.
راي منفي.
بدون بازگشت به صفر.
زمان بندي نشده .
غيريكسان ، غيريكنواخت.
فاقد اهليت قانوني، صغير، خردي، عدم بلوغ، عدم رشد.
آدم نود ساله ( ياكمتر از صد سال)، نود ساله .
ضلعي، گوشه .
غير متعهد، ناهم پيمان .
نا هم پيماني، عدم تعهد.
فعلا، مقصود فعلي، عجالتا.
سهل انگاري، لاقيدي، پشت گوش فراخي.
سهل انگار، اهمال كار، مسامحه كار، بي علاقه .
غير مبارز، افراد غير نظامي.
افسر دون رتبه ، درجه دار، افسر وظيفه .
رد كننده ، غير صريح، غير مشخص.
جسم غير هادي، نارسانا.
ناپيرو، نامقلد، معاند، ناموافق، مخالف كليساي رسمي، خود راي.
ناپيروي، عدم رعايت، عدم تشابه ، عدمموافقت، معاندت، ناهمنوائي.
عدم همكاري.
غيرقابل طبقه بندي، وصف ناپذير، نامعين .
غيرمخرب.
خواندن غيرمخرب.
نافصل.
هيچ، هيچيك ، هيچكدام، بهيچوجه ، نه ، ابدا، اصلا.
چيز غير موجود، جيز وهمي و خيالي، عدم.
دريچه نابرابري.
انباره پاك نشدني.
چيز بي نظير.
بااين وجود، با اينحال.
اجراناپذير.
دستورالعمل اجراناپذير.
قصور در انجام امري، اهمال.
بدون مواد آهني، غيرآهني، فلزات غير آهني.
عمل ناهماني.
عدد يك با صفر.
غير هادي، غير قابل القا مغناطيسي.
سياست عدم مداخله ، سياست كناره گيري، عدم مداخله .
ورودي غيروارونگر.
غيرخطي.
بهينه سازي، غير خطي.
برنامه ريزي غير خطي.
قفل ناشدني.
غير فلز.
غير فلزي.
نامنفي، غير منفي.
عدد نامنفي.
( filament nmono) تاريا رشته واحد تاب نخورده .
دستگاه غير اهمي.
غير مساوي، بي همتا، بي نظير.
بيطرف.
پريشاني، آشفتگي، بي تصميمي، بي تصميم، بي تصميم بودن ، پريشان كردن .
نامثبت، غير مثبت.
نافر آور، غير مولد، غير توليدي.
توقف برنامه ريزي نشده .
جابجاناپذير.
غير طبيعي، مصنوعي، غيرحاكي.
(nonresidency) عدم اقامت، غير مقيم ( بودن )، غير ساكن .
(nonresidence) عدم اقامت، غير مقيم ( بودن )، غير ساكن .
عدم مقاومت.
غيرحصري، عام.
ياوه ، مهمل، مزخرف، حرف پوچ، بيمعني، خارج از منطق.
مزخرف، چرند.
ياوگي، چرندي، مهملي، بيمعني گري.
نامربوط، عدم تعقيب، عدم استنباط قضايا، غير منطقي.
غير مشخص، غير معين ، نامعلوم، كم اهميت.
بدون توقف، يكسره .
(حق. ) عدم تعقيب.
عدم پشتيباني، عدم پرداخت خرجي يا نفقه .
بدون هجائي، غير هجائي.
غير پاياني.
نماد غير پاياني.
كسيكه عضو اتحاديه كارگري نيست، غير وابسته بسنديكاي كارگري.
عدم استفاده ، بيمصرفي.
غير شفاهي، غيرزباني، بدون احتياج باستفاده از زبان .
غير قابل رشد سريع، كند و بد رشد كننده .
( درمورد مايعات و غيره ) غيرفرار.
غير صفر.
رشته فرنگي، ماكاروني، احمق، ابداع كردن .
گوشه ، قطعه زمين پيش آمده ، برآمدگي.
نيمروز، ظهر، وسط روز.
ظهر، وسط روز، نيم روز.
استراحت نيمروز، هنگام ظهر، ناهار.
نيمروز، ظهر، اوج، بالاترين نقطه .
موقع ظهر، نيمروز.
كمند، خفت، دام، بند، تله ، در كمند انداختن .
(گ . ش. ) انحير هندي (از جنس nopalea).
نفي، جواب منفي.
نه اين و نه آن ، هيچ يك ( با neither وnot بكار ميرود).نقيض يا.
دريچه نقيض يا.
وابسته به شمالاروپا، شمالي.
هنجار، اصل قانوني، قاعده ، ماخذ قانوني، مقياس يا معيار، حد وسط، معدل.
عادي، معمول، طبيعي، ميانه ، متوسط، به هنجار.عادي، معمولي، هنجار.
درروي عادي.
صورت عادي، صورت هنجار.
محدوده عادي.
دانش سرا، دارالمعلمين .
پايان عادي.
حالت عادي، به هنجاري.عادي بودن ، هنجاري.
عادي شدن .هنجارسازي.
بصورت عادي و معمولي در آوردن ، طبيعي كردن ، تحت قانون و قاعده در آوردن .هنجار كردن .
هنجار، هنجار شده .
صورت هنجار.
اتصال معمولا بسته .
اتصال معمولا باز.
اهل نرماندي، از نژاد نرمان .
هنجاري، قاعده اي، اصولي، معياري، قانوني، اصلي.
اهل اسكانديناوي، مربوط به اسكانديناوي.
( northman) اسكانديناوي باستاني.
شمال، شمالي، باد شمال، رو به شمال، در شمال.
قطب شمال.
(نج. ) ستاره قطبي.
عازم شمال.
شمال خاوري، شمال شرقي، شمال شرق.
باد شمال خاوري، نسيم شمال شرقي.
شمال شرقي، مربوط به شمال شرقي.
بطرف شمال شرقي، شمال شرقي.
بيشتر بطرف شمال، شمالي، باد سرد شمالي.
شمالي.
شمالي، ساكن شمال، باد شمالي.
شفق شمالي، نور فجر شمالي ( قطب).
اهل شمال.
( norseman) اسكانديناوي باستاني.
(northwards) بسوي شمال، شمالا، رو بشمال، قسمت شمالي.
(northward) بسوي شمال، شمالا، رو بشمال، قسمت شمالي.
شمال باختري، شمال غرب، شمال غربي.
باد شمال غربي، طوفان شمال غربي.
شمال غربي.
بطرف شمال غربي، روبشمال غربي.
نروژ.
نروژي.
بيني، عضو بويائي، نوك بر آمده هر چيزي، دماغه ، بو كشيدن ، بيني ماليدن به ، مواجه شدن با.
دماغه مخروطي شكل نوك موشك و راكت، مخروط دماغه .
شيرجه ناگهاني در هواپيما، تنزل ناگهاني قيمت، ناگهان شيرجه رفتن يا تنزل كردن .
رودماغي، پوز بند اسب.
رعاف، خون دماغ.
دسته گل، گلدسته ، دسته گل يا يك دسته علف.
رو دماغي، پوزه بند، پل عينك .
(nosy) داراي شامه تيز، فضول.
مبحث شناسائي و تقسيم بندي امراض.
دلتنگي براي ميهن ، احساس غربت.
دلتنگ ، غريب.
سوراخ بيني، منخر.
داروئي كه علاج هر درد باشد، علاج هر چيز.
(nosey) داراي شامه تيز، فضول.
نه خير، حرف منفي.نقيض، نقض، نفي.
مدار نقض، مدار نفي.
عمل نقض، عمل نفي.
قابل توجه ، توجه شود.
برجستگي، اهميت، شهرت.
شخص بر جسته ، چيز برجسته ، جالب توجه .
وابسته به دفتر اسناد رسمي.
گواهي محضري و رسمي.
دفتر اسناد رسمي، صاحب محضر.
نماد كردن ، يادداشت برداشتن ، ياد داشت كردن ، يادداشتي.
نشان گذاري.نماد سازي، ياد داشت، ثبت، توجه ، بخاطر سپاري، حاشيه نويسي.
شكاف، بريدگي، شكاف چوبخط، سوراخ كردن ، شكاف ايجاد كردن ، چوبخط زدن ، فرورفتگي.
(مو. ) كليد پيانو، آهنگ صدا، نوت موسيقي، خاطرات، يادداشت ها( درجمع)، تذكاريه يادداشت كردن ، ثبت كردن ، بخاطر سپردن ، ملاحظه كردن ، نوت موسيقي نوشتن .ياداشت، تبصره ، توجه كردن ، ذكر كردن .
كتابچه يادداشت، دفتر يادداشت، دفتر تكاليف درسي.
برجسته ، مورد ملاحظه .
قابل توجه ، قابل دقت، مورد توجه ، باارزش.
هيچ، نيستي، صفر، بي ارزش، ابدا.
آگهي، خبر، اعلان ، توجه ، اطلاع، اخطار، ملتفت شدن ، ديدن ، شناختن .ملاحضه كردن ، اخطار، آگهي.
قابل ملاحضه ، برجسته .قابل توجه .
اخطار، آگاه سازي.اطلاع، اخطار، تذكر.
اخطار كردن ، آگاه ساختن .آگاهي دادن ، اعلام كردن ، اخطار كردن .
(notional) تصور، انديشه ، فكر، نظريه ، خيال، ادراك ، فكري.تصور، مفهوم.
(notion) تصور، انديشه ، فكر، نظريه ، خيال، ادراك ، فكري.
انگشت نمائي، رسوائي، بدنامي.
بدنام رسوا.
باوجود اينكه ، علي رغم، باوجود، بدون توجه .
شيريني بادام دار، نان بادامي.
(=naught) عدم، هيچ.
وابسته به معنويات و خدايان .
(فلسفه كانت) مجرد، وجود مجرد، معقولات، معنويات.
اسم، نام، موصوف.
قوت دادن ، غذا دادن ، خوراك دادن ، تغذيه .
مغذي، مقوي.
غذا، قوت، خوراك ، تغذيه .
عقل، خرد، قوه ادراك .
(فرانسه ) تازه بدوران رسيده .
(نج. ) ستاره اي كه نور آن چند روزي زياد شده و دوباره كم شود، فاني ستاره ، نو اختر.
ساوسنگ .
ابتكار، ابداع، نوسازي.
نو، جديد، بديع، رمان ، كتاب داستان .
(novelette) داستان كوتاه .
(novelet) داستان كوتاه .
رمان نويس.
وابسته به داستان و رمان .
بشكل داستان در آوردن ، بدعت گذاردن .
داستان ، حكايت، رمان كوتاه .
تازگي، نوظهوري، چيز تازه ، چيز نو.
نوامبر، نام ماه يازدهمسال فرنگي.
عدد يك با شصت صفر.
تازه كار، نو آموز، مبتدي، جديدالايمان ، آدم ناشي، نوچه .
( novitiate) مرحله تازه كاري، كار آموزي، تازه كار.
( noviciate) مرحله تازه كاري، كار آموزي، تازه كار.
ماده بي حس كننده موضعي پروكائين ، نوكائين .
حالا، اكنون ، فعلا، در اين لحظه ، هان ، اينك .
امروزه ، اين روزها.
به هيچ طريق، بهيچوجه .به هيچ طريق، بهيچوجه .
(nowheres) هيچ جا، هيچ كجا، در هيچ مكان .
نسبتا دور، دور، ابدا.
(nowhere) هيچ جا، هيچ كجا، در هيچ مكان .
هيچ جا، هيچ كجا.
ابدا، هيچ، بهيچوجه ، به هيچ عنوان .
الهه شب، شب.
مضر، مهلك .
سر لوله آب، بيني، پوزه ، دهانك .
ترانزيستور ان پي ان .
در مرحله چند، در مرتبه بيشمار.
سيزدهمين حرف الفباي يوناني.
فرق جزئي، اختلاف مختصر، نكات دقيق وظريف.
برآمدگي، قلنبه ، تكه .
ميوه ناقص، ميوه نارس.
برآمدگي ياگره كوچك ، قنبلي.
اهل كشور نوبي يا حبشه .
قابل ازدواج و همسري.
بلوغ، تنه شوهر بودن .
استراحت كردن ، سگك يا چفت و بست را باز كردن ، آسودن .
قفائي، وابسته به پشت گردن .
هسته اي، مغزي، اتمي.
بشكل هسته شدن ، تشكيل هسته دادن ، جمع شدن ، هسته دار، داراي هسته .
هستك گرد ميان هسته سلول.
(ش. ) پروتون يا نوترون موجود درهسته اتمي.
(فيزيك ) هسته شناسي، بحث هسته اتمي.
هسته ، مغز، اساس.هسته ، مغز، اساس، لب، هسته مركزي.
انواع اتمهائي كه حاوي پروتون و نوترون و مقداري نيرو ميباشند.
لخت، برهنه ، پوچ، عريان ، بي اثر.
باآرنج زدن ، سقلمه ، اشاره كردن .
عريان گري، پيروي از عقايد جماعت برهنگان ، برهنگي.
برهنگي گراي، طرفدار برهنگي.
برهنگي، عريان بودن .
پوچ، بي اثر، ناچيز.
قطعه ، تكه فلز.
آزار، مايه تصديع خاطر، مايه رنجش، اذيت.
پوچ، تهي.ملغي، باطل، بلااثر، صفر.
( حق. ) بي اثر، باطل و بي اثر.
(nul) دخشه پوچ.
دستورالعمل پوچ.
مجموعه پوچ، مجموعه تهي.
رشته پوچ، رشته تهي.
ابطال.
باطل كننده .
بي اثر كردن ، لغو كردن .
بطلان ، بي اعتباري، نيستي، عدم، پوچي، صفر.
كرخ، بيحس، كرخت، بيحس يا كرخت كردن .
عدد، شماره .عدد، رقم، شماره ، نمره ، شمردن ، نمره دادن به ، بالغ شدن بر.
شماره زا.
محدوده اعداد.
سيستم عدد نويسي.
كرخ، بيحس كننده .
( numskull =) بيشعور.
الوهيت، خدائي، وجود الهي، خدا، روح.
قابل شمارش، معدود.
رقم، نمره .شماره اي، عددي، هندسي، رقومي، شماره .
قادر شمردن ، خواندن يا شمردن ، حساب كردن ، بشمار آوردن .
شمارش، احتساب.شمارش.
سيستم شمارشي.
برخه شمار، شمارنده ، شمارشگر، صورت كسر.صورت كسر، شمارنده .
عددي، نمره اي.
عددي و الفبائي.
دخشه عددي.
دخشگان عددي.
رمز عددي.
داده عددي، داده هاي عددي.
صفحه كليد عددي.
منگنه عددي.
نمايش عددي.
زيرمجموعه عددي.
كلمه عددي.
عددي، شماره اي، شمارشي.عددي.
آناليز عددي، عددكاو.
كنترل عددي.
ارقام، اعداد.
مبحث معاني رمزي اعداد.
بيشمار، بسيار، زياد، بزرگ ، پرجمعيت، كثير.
ماورائالطبيعه ، اسرارآميز، روحي، مقدس.
مسكوك شناسي، وابسته به سكه شناسي، مدال شناسي.
( numbskull =) بيشعور.كله خشك ، بي مخ، بيشعور.
راهبه ، زن تارك دنيا.
سفارت پاپ.
سفير پاپ، ايلچي پاپ، پيك ، رسول.
زباني، شفاهي.
صومعه .
وابلسته بعروسي، نكاحي، عروسي، زفافي.
پرستار، دايه ، مهد، پرورشگاه ، پروراندن ، پرستاري كردن ، شير خوردن ، باصرفه جوئي يا دقت بكار بردن .
دايه ، دختر پرستار.
محل نگاهداري اطفال شير خوار، پرورشگاه ، شير خوارگاه ، قلمستان ، گلخانه ، نوزادگاه .
اشعار مخصوص كودكان .
كودكستان ، مدرسه بچه هاي كمتر از پنج سال.
باغبان ، پرورنده گياهان ، زارع.
شيشه شير بچه ، بطري شير بچه .
آسايشگاه پيران .
بچه شير خوار، بچه اي كه مورد مواظبت قرار ميگيرد.
پرورش، تربيت، تغذيه ، غذا، بزرگ كردن (كودك )، بار آوردن بچه ، پروردن .
مهره .جوز، چرخ دنده ساعت، آجيل، مهره ، آجيل گرد آوردن ، ديوانه ، خل.
رنگ قهوه اي فندقي، رنگ شاه بلوطي.
پائين افتاده ، سرازير آويخته ، زيور آويخته .
اشاره با سر، سر فرود آوردن ، خميدگي، رقص محوري، گردش.
فندق شكن .
فندق كوچك ، هسته كوچك .
درخت جوز.
مغذي، ماده مغذي، ماده مقوي از لحاظ غذائي.
تغذيه ، كسب نيرو بوسيله غذا، بقوت، غذا، خوراك .
تغذيه ، تقويت، قوت گيري، قوت، خوراك ، غذا.
ويژه گر تغذيه .
( nutritive) مغذي.
( nutritious) مغذي.
آجيل، ديوانه ، مفتون .
پوست فندق و بادام و غيره ، مختصرا، ملخص كلام.
پر گردو، پرفندق، معطر، ديوانه .
با پوزه كاويدن يا بو كردن ، پوزه بخاك ماليدن ، غنودن ، عزيز داشتن .
مرض شبكوري.
شبكور.
نايلون .
حوري، زن بسيار زيبا.
حوريچه ، دختر كوچك و زيبا.
جنون و علاقه شديد براي دسترسي به چيزهاي غير قابل حصول.
ميل شديد زن بجماع، حشري بودن زن .
پانزدهمين حرف الفباي انگليسي.
بچه اي كه پريان بجاي بچه حقيقي بگذارند، بچه ناقص الخلقه ، ساده لوح.
(گ . ش. ) بلوط، چوب بلوط.
(گ . ش. ) مازو.
ساخته شده از چوب بلوط، بلوطي.
الياف قيراندود كنف مخصوص درزگيري.
پارو، پارو زدن .
پارو زن ، پارو زن مسابقات قايقراني.
واحه ، آبادي يا مرغزار ميان كوير.
جو دو سر، جو صحرائي، يولاف، شوفان ، جو دادن .
مركب از دانه هاي جو.
پيمان ، سوگند، قسم خوردن .
آردجودوسر، شورباي آردجودوسر.
سخت دلي، لجاجت.
سخت دل، بي عاطفه ، سرخت، لجوج، سنگدل.
اطاعت، فرمانبرداري، حرف شنوي، رامي.
فرمانبردار، مطيع، حرف شنو، رام.
كرنش، احترام، تواضع، تعظيم.
ستون هرمي شكل سنگي.
با اين علامت'-' نشان گذاردن .
نشاني بدين شكل'-'.
(درافسانه هاي بين النهرين ) پادشاه پريان .
فربه ، گوشتالو، چاق.
مرض چاقي، فربهي.
اطاعت كردن ، فرمانبرداري كردن ، حرف شنوي كردن ، موافقت كردن ، تسليم شدن .
گيج كردن ، مبهم و تاريك كردن .
مبهم و تاريك كردن .
مرگ ، وفات، مجلس ترحيم.
(حق. ) بيان ضمني و تصادفي.
آگهي در گذشت، وابسته به وفات.
مورد ايراد، قبيح، ناشيسته .
مقصود، شيئ.چيز، شيي، موضوع، منظره ، هدف، مفعول، كالا، اعتراض كردن ، مخالفت كردن .
برنامه مقصود، دستورالعملهاي مقصود.
كامپيوتر مقصود.
دسته كارت مقصود.
زبان مقصود.
ماشين مقصود.
واحد مقصود.
برنامه مقصود.
روال مقصود.
خاصيت و ماهيت چيزي رامعين كردن ، بنظر آوردن ، بصورت مادي و خارجي مجسم كردن .
ايراد، اعتراض، مخالفت، استدلال مخالف.
مقصود، هدف، عيني، معقول.قابل مشاهده ، بي طرف، علمي و بدون نظر خصوصي، حالت مفعولي، بروني، عيني، هدف، منظور.
(د. ) اسم يا صفت يا ضميرمكمل صفت موضحه در مسنداليه ، مكمل موضوع.
برون گرائي، عين گرائي فلسفه مادي، ادبيات و هنر مادي، مادي گرائي.
عيني بودن ، ماديت، هستي، واقعيت، بيطرفي و بي نظري.
تقبيح كردن ، سخت مورد انتقاد قرار دادن .
پهن شده در قطبين ، پخت.
خيرات، اهدا نان .
در محظور قرار دادن ، متعهد و ملتزم كردن ، ضامن سپردن ، ضروري.
التزام، محظور، وظيفه .
الزامي، فرضي، واجب، ( حق. ) لازم، الزام آور.
مجبور كردن ، وادار كردن ، مرهون ساختن ، متعهد شدن ، لطف كردن .
متعهدله ، بستانكار، راهن .
آماده خدمت، حاضر خدمات، مهربان ، اجباري، الزامي.
بدهكار، متعهد، مقروض.
مايل، مورب.اريب، مايل، غير مستقيم، منحرف، حاده يا منفرجه .
زاويه تند ( حاده ) يا باز ( منفرجه ).
انحراف اخلاقي، گمراهي، كجي.
ستردن ، محو كردن ، زدودن ، پاك كردن ، معدوم كردن .
فراموشي، نسيان ، از خاطر زدائي، گمنامي.
فراموشكار، بي توجه .
مستطيل، دراز، دوك مانند، كشيده ، نگاه ممتد.
بدگوئي، ناسزاگوئي، سرزنش، افترا.
گزندآور، مضر، زيان بخش، نفرت انگيز، منفور.
در زير ابر پوشاندن ، ابري كردن ، تخدير شدن .
(مو. ) قره ني.
(oboist) قره ني زن ، فلوت زن .
(oboeist) قره ني زن ، فلوت زن .
بشكل تخم مرغ وارونه .
زشت و وقيح، كريه ، ناپسند، موهن ، شهوت انگيز.
وقاحت، قباحت، زشتي.
نامفهوم، پيچيده ، بغرنج، مخالف اصلاحات.
تاريك انديشي، مخالفت با روشنفكري، مخالفت با علم و معرفت، كهنه پرستي، سبك نگارش مبهم.
تيره ، تار، محو، مبهم، نامفهوم، گمنام، تيره كردن ، تاريك كردن ، مبهم كردن ، گمنام كردن .
تيرگي، تاري، ابهام، گمنامي.
چاپلوس، متملق، سبزي پاك كن ، فرمانبردار.
مجلس ترحيم يا تجليل متوفي، فرمانبرداري.
قابل مراعات، قابل مشاهده ، قابل گفتن .
رعايت.
مراعات كننده ، مراقب، هوشيار.
مشاهده ، ملاحظه ، نظر.
رصد خانه ، زيچ.
رعايت كردن ، مراعات كردن ، مشاهده كردن ، ملاحظه كردن ، ديدن ، گفتن ، برپاداشتن (جشن و غيره ).
مشاهده كننده ، مراقب، پيرو رسوم خاص.
آزار كردن ، ايجاد عقده روحي كردن .
عقده روحي، فكر دائم، وسواس.
عقده اي، دستخوش يك فكر يا ميل قوي.
كهنه شدن ، منسوخ شدن ، از رواج افتادن .
كهنگي، منسوخي، متروكي، از رواج افتادگي.
كهنه ، منسوخ.
مهجور، غيرمتداول، متروك .منسوخ، مهجور، متروكه ، كهنه ، از كار افتاده .
گير، مانع، رداع، سد جلو راه ، محظور، پاگير.
ماما، متخصص زايمان ، قابله ، پزشك متخصص زايمان .
خيره سري، سرسختي، لجاجت.
كله شق، لجوج، سرسخت، خود راي، خيره سر.
غوغائي، پرهياهو، پر سر و صدا، لجوج، دعوائي.
مسدود كردن ، جلو چيزي را گرفتن ، مانع شدن ، ايجاد مانع كردن ، اشكالتراشي كردن .
انسداد، منع، جلو گيري، گرفتگي.
اشكالتراشي، خرابكاري.
مسدود كننده ، اشكاتراش.
بدست آوردن .بدست آوردن ، فراهم كردن ، گرفتن .
بدست آوردني، قابل حصول.
التماس كردن ، بشهادت طلبيدن ، اعتراض كردن .
بدون تقاضا چيزي را مطرح كردن ، مزاحم شدن ، متحمل شدن بر، جسارت كردن .
(obtrusive) مزاحم، فضول.
(obtruder) مزاحم، فضول.
مسدود كردن ، بستن ، مانع شدن ، گرفتن .
بيحس، كند ذهن ، منفرجه ، زاويه تا درجه .
روي سكه ، روي اسكناس، روي هر چيزي، طرف مقابل، ( من. ) قضيه تالي، معكوس.
مرتفع كردن ، رفع كردن ، رفع نياز كردن .
رفع، از بين بردن .
آشكار، هويدا، معلوم، واضح، بديهي، مرئي، مشهود.
رويهم افتاده ، منقض شده .
(مو. ) نوعي آلت موسيقي شبيه ناي.
موقع، مورد، وهله ، فرصت مناسب، موقعيت، تصادف، باعث شدن ، انگيختن .
وابسته به فرصت يا موقعيت، مربوط به بعضي از مواقع يا گاه و بيگاه .
گهگاه ، گاه و بيگاه ، بعضي از اوقات.
باختر، غرب، مغرب، مغرب زمين ، اروپا، باختري.
پيروي از فرهنگ و تمدن باختري.
(تش. ) استخوان قمحدوه .
(تش. ) استخوان قمحدوه ، استخوان پس سر.
بستن ، مسدود كردن ، خوردن .
انسداد، بسته شدگي، جفت شدگي(دندانها).
از نظر پنهان كردن ، مخفي كردن ، پوشيده ، نهاني، سري، رمزي، مكتوم، اسرار آميز، مستتر كردن .
روش يا فلسفه رمز وسر.
اشغال، تصرف، سكني، سكونت، اشغال مال.
ساكن ، مستاجر، اشغال كننده .
اشغال، تصرف، حرفه .شغل، پيشه ، مربوط به حرفه ، اشغال، تصرف.
درمان بوسيله اشتغال بكار، كاردرماني.
اشغال كننده ، ساكن .
اشغال كردن ، سرگرم كردن ، مشغول داشتن .اشغال كردن ، تصرف كرد.
رخ دادن ، واقع شدن ، اتفاق افتادن .رخ دادن ، اتفاق افتادن ، خطور كردن .
رخداد، وقوع، اتفاق، تصادف، رويداد، پيشامد، واقعه .رويداد، خطور.
اقيانوس.
اقيانوس پيما.
اقيانوسيه .
اقيانوسي.
حوري دريائي.
اقيانوس شناس.
مربوط به اقيانوس شناسي.
شرح اقيانوس ها، شرح درياها، اقيانس شناسي.
(افسانه يونان ) خداي دريا، خداي اقيانوس.
(ocellated) ريز چشم، داراي چشمها يا خالهاي رنگارنگي.
(ocellate) ريز چشم، داراي چشمها يا خالهاي رنگارنگي.
(ج. ش. ) پلنگ راه راه آمريكائي(pardalis Felis).
(ochre) خاك سرخ، گل اخري، با گل اخري رنگ كردن .
حكومت توده خلق.
(ocher) خاك سرخ، گل اخري، با گل اخري رنگ كردن .
(ocrea) (گ . ش. ) نيامكامل در قاعده دمبرگ ، نيام.
(مخففclock the of) ساعت، از روي ساعت.
(ochrea) (گ . ش. ) نيامكامل در قاعده دمبرگ ، نيام.
هشت وجهي، هشت گونه ، چيز هشت گوشه .
داراي هشت سطح.
جسم هشت سطحي.
هشت هشتي.
رقم هشت هشتي.
نشان گذاري هشت هشتي.
عدد هشت هشتي.
رقم هشت هشتي.
هشت عضوي، هشت گانه ، هشت عددي.
هشت وتدي، (بديع ) داراي هشت وتد يا وزن .
(ش. ) هيدروكربن هاي مايع و پارافيني ايزومريك بفرومول 81C8H، سوخت ماشيني.
يك هشتم.
(مو. ) شعر هشت هجائي، نت هاي هشتگانه موسيقي.
ورق بزرگ كاغذ هشت برگي.
هشتگانه ، دسته خوانندگان يا نوازندگان هشت نفري، آهنگ يا نوت اكتاو.هشتائي.
ماه اكتبر.
عدد يك با صفر.
هشتاد ساله ، وابسته به آدم ساله .
هشت لا، هشت گانه .
(ج. ش. ) چرتنه ، روده پاي، هشت پا، هشت پايك ، اختپوس.
هشت هجائي، داراي هشت هجا.
چشمي، بصري، باصره اي، وابسته به ديد چشم، فطري.
چشم پزشك ، عينك ساز.
سوگند ملايم، بخدا.
(. interj)سوگند ملايم، بخدا، (.adj) طاق، تك ، فرد، عجيب و غريب، آدم عجيب، نخاله .فرد، عجيب.
مقابله فرد و زوج.
توازن فرد.
بررسي توازن فرد.
عجيب و غريب.
چيز عجيب و غريب، غرابت.
چيزهاي متفرقه ، تكه و پاره ، چيز باقيمانده .
نابرابري، فرق، احتمال و وقوع، تمايل بيك سو، احتمالات، شانس، عدم توافق، مغايرت.
خرت و پرت، تكه وپاره ، چيز، باقيمانده .
بيشتر محتمل، محتمل به برد يا موفقيت.
قطعه شعر بزمي، غزل، چكامه ، قصيده .
(افسانه اسكانديناوي) خداي خدايان .
كراهت آور، نفرت انگيز.
نفرت، دشمني، عداوت، رسوائي، زشتي، بدنامي.
كيلومتر شماراتومبيل و غيره .
سلول هاي عاج ساز، سلول دنداني.
(گ . ش. ) جنسي از ثعلب هاي آمريكائي.
مانند دندان ، وابسته بزائده دنداني.
دندان شناس.
مبحث دندان ، دندان شناسي، دندان پزشكي.
(odour) بو، رايحه ، عطر، عطر و بوي، طعم، شهرت.
معطر، چيز خوشبو.
بدبو، زننده ، بودار، داراي بو.
معطر و خوشبو ساختن .
بيبو.
بودار، بدبو، متعفن .
(odor) بو، رايحه ، عطر، عطر و بوي، طعم، شهرت.
قطعه منظوم رزمي منسوب به هومر شاعر يوناني حاوي شرح مسافرتهاي پر حادثه 'اديسه '.
وابسته به احساسات و علائق كودكان تا ساله نسبت بوالدين جنس مخالف خود.
(افسانه يونان ) 'اديپوس'.
(ر. ش. ) احساسات محبت آميز بچه نسبت به والدين جنس مخالف خود.
over =.
كار عمده ، كار حياتي، اثرادبي.
از، از مبدا، از منشا، از طرف، از لحاظ، در جهت، در سوي، درباره ، بسبب، بوسيله .
غالب اوقات.
قطع، خاموش، ملغي، پرت، دور.از محلي بخارج، بسوي (خارج)، عازم بسوي، دورتر، از يك سو، از كنار، از روي، از كنار، خارج از، مقابل، عازم، تمام، كساد، بيموقع، غير صحيح، مختلف.
تناوب، بطور متناوب، گاهي.
خارج از مركز.
(colored off) داراي رنگ ناجور، داراي رنگ مغاير، خل.
(color off) داراي رنگ ناجور، داراي رنگ مغاير، خل.
خارج از خدمت.
قطع شده ، رها شده .
كردن از
(دربازي فوتبال و غيره ) خارج از خط.
محرمانه و خصوصي ( نه براي انتشار).
وقت آزاد، مرخصي.
رنگ زرد كمرنگ يا كرم نزديك رنگ سفيد.
سال كم محصول، سال كم فعاليت، سال كسادي.
آشغال، آخال، كف، مواد زائد، لاشه .
قطعه موسيقي ناهماهنگ ، مغاير، خل.
( offense) گناه ، تقصير، حمله ، يورش، هجوم، اهانت، توهين ، دلخوري، رنجش، تجاوز، قانون شكني- بزه .
تخطي كردن ، رنجاندن ، متغير كردن ، اذيت كردن ، صدمه زدن ، دلخور كردن .
متخلف، تخطي كننده ، متجاوز.
(offence) گناه ، تقصير، حمله ، يورش، هجوم، اهانت، توهين ، دلخوري، رنجش، تجاوز، قانون شكني، بزه .
مهاجم، متجاوز، اهنانت آور، رنجاننده ، كريه ، زشت، يورش، حمله .
تقديم داشتن ، پيشكش كردن ، عرضه ، پيشنهاد كردن ، پيشنهاد، تقديم، پيشكش، ارائه .
پيشكش، ارائه .
سيني محتوي پول يا پول جمع آوري شده از حضار در كليسا.
بي تامل، بداهه ، بدون مقدمه ، بدون تهيه .
دفتر، اداره ، منصب.شغل، مقام، مسئوليت، احرازمقام، اشتغال، كار، وظيفه ، خدمت، محل كار، اداره ، دفتر كار.
پيشخدمت، فراش.
ساعات اداري.
شاغل مقام.
افسر، صاحب منصب، مامور، متصدي، افسر معين كردن ، فرماندهي كردن ، فرمان دادن .
صاحب منصب، عاليرتبه ، رسمي، موثق و رسمي.
قاطبه مامورين ، سيستم اداري.
سيستم اداري، رسميت، مقررات اداري.
كشيش شاغل و مسئول مجلس روحاني.
صاحب منصب، مامور رسمي، مقام رسمي.
مراسمي را بجا آوردن ، اداره كردن ، بعنوان داور مسابقات را اداره كردن .
فضول، مداخله كن ، فضولانه ، ناخواسته .
آب ساحلي، در آينده نزديك ، در آن نزديكي ها.
منزوي، خشن .
برون خطي.
عمل برون خطي.
انباره برون خطي.
مقاله نقل شده از روزنامه يا مجله .
چيز تسويه شده ، كثافت و آشغال بيرون انداخته .
جبران كردن ، افست.چاپ افست، جابجاسازي، مبدا، نقطه شروع مسابقه ، چين ، خميدگي، انحراف، وزنه متعادل، رقم متعادل كننده ، متعادل كردن ، جبران كردن ، خنثي كردن ، چاپ افست كردن .
شاخه نورسته ، جوانه ، تركه ، فرع، انشعاب، شعبه ، مشتق.
از جانب ساحل، دور از ساحل، قسمت ساحلي دريا.
زادو ولد، فرزند، اولاد، مبدا، منشا.
خارج از صحنه نمايش، درزندگي خصوصي.
بارها، بسيار رخ دهنده ، كثير الوقوع، غالبا.
بارها، خيلي اوقات، بسي، كرارا، بكرات، غالب اوقات.
(=often) غالب اوقات.
طاق رومي، نوك تيز، پرتابه يا موشك .
چشم چراني كردن ، چشم چراني، نگاه عاشقانه كردن ، با چشم غمزه كردن ، عشوه .
غول، آدم موحش.
غول آسا.
(. interj) ها، به ، وه (علامت تعجب و اندوه ). (.n) علامت صفر، عددصفر.
اهم.(برق ) واحد مقاومت برق در سلسله . S. K. M.
مقاومت هادي برق.
اهمي.
اهم سنج.
روغن ، چربي، مرهم، نفت، مواد نفتي، رنگ روغني، نقاشي با رنگ روغني، روغن زدن به ، روغن كاري كردن ، روغن ساختن .
رنگ روغني، روغن مخصوص نقاشي.
رنگ روغني.
نقاشي بارنگ ، روغني.
پارچه مشمع، پارچه برزنت.
روغن كار، گريس كار، تانكر نفت.
بذرها و دانه هاي روغني.
پارچه برزنت، پارچه مشمع، كت باراني.
سنگ چاقو تيز كني.
چرب، روغني.
روغن ، مرهم، پماد.
(okay) صحيح است، خوب، بسيار خوب، تصويب كردن ، موافقت كردن ، اجازه ، تصويب.
(ج. ش. ) كاپي، جانور پستانداري شبيه زرافه .
( ok) صحيح است، خوب، بسيار خوب، تصويب كردن ، موافقت كردن ، اجازه ، تصويب.
( okro) (گ . ش. ) باميه ، باميا.
( okra) (گ . ش. ) باميه ، باميا.
پير، سالخورده ، كهن سال، مسن ، فرسوده ، ديرينه ، قديمي، كهنه كار، پيرانه ، كهنه ، گذشته ، سابقي، باستاني.
وطن اصلي مهاجرين آمريكائي ( يعني اروپا).
زبان انگليسي قديم.
از مد افتاده ، كهنه پرست، محافظه كار.
محافظه كار سياسي، صنوف صاحب اعتبار قديم.
آدم با سابقه و مجرب.
داراي قدرت در اثر ارشديت، ارشد، محافظه كار.
دختر خانه مانده ، اخمو و غرولندو، دمامه .
پيمان يا وصيت قديم، كتب عهد عتيق.
قديمي.
كهنه كار، قديمي.
دنياي قديم (يعني اروپا و آسيا).
كهنه ، كهن ، قديمي، پيشين ، سابق، زمان پيش.
پير مانند، نسبتا پير.
آدم كار كشته كه چهار سال در نيروي دريائي كار كرده باشد، پير مرد، پير.
زن پير وغرولندو، عجوزه .
(ز. ع. ، آمر. ) پرچم ايالات متحده .
شبيه روغن ، داراي خواص روغن ، روغني.
(گ . ش. ) وردالحمار، سمالحمار، خرزهره .
(گ . ش. ) زيتون بري.
(ش. ) نمك آلي اسيد اولئيك ، مايع روغني.
(ش. ) وابسته بروغن ، روغني.
(ش. ) نمك آلي گليسرول و اسيد اولئيك .
عكس باسمه اي روغني، عكس رنگي.
سبزيكاري، سبزي فروشي، فرآوردن و نگاهداري سبزيجات.
حس بويائي، حس شامه ، بويائي، استشمام.
وابسته بحس بويائي.
(تش. ) عصب شامه ، پي بويائي.
(تش. ) عضو بويائي، اندام بويائي.
عضو دسته يا حزب طرفدار حكومت عده معدود.
حكومت معدودي از اغنيا و ثروتمندان .
(درمورد بغضي حشرات) تغذيه كننده از گياهان معدود و خاصي.
(دربازرگاني) توليد كالا توسط افراد يا شركتهاي معدودي.
شلوغ، درهم و برهم، مخلوط، چيزدرهم ريخته .
زيتوني، سبز زيتوني، سبز مايل بزرد.
زيتون ، درخت زيتون ، رنگ زيتوني.
سبز زيتوني.
رنگ سبز مايل بزرد خاكستري.
رنگ سبز زيتوني روشن .
درخت زيتون ، اسم خاص مذكر، چكش كوچك ، پتك ميخ سازي.
آسماني، بهشتي، جشن ها و مسابقات قديم يونان ، مسابقات المپيك .
وابسته بكوه المپ، آسماني، وابسته بخدايان كوه المپ، وابسته بمسابقات المپيك .
مربوط به مسابقات المپيك .
كوه المپ در مقدونيه ، آسمان ، بهشت.
(=hombre) نوعي بازي ورق سه نفري اسپانيولي.
(=homber) نوعي بازي ورق سه نفري اسپانيولي.
امگا، آخرين حرف الفباي يوناني، نهايت.
( omelette) املت، خاگينه ، كوكوي گوجه فرنگي.
( omelet) املت، خاگينه ، كوكوي گوجه فرنگي.
فال، نشانه ، پيشگوئي، بفال نيك گرفتن .
بدشگون ، ناميمون ، شوم، بديمن .
همه چيز داني، دانش بي پايان ، علم لايتناهي.
قابل حذف.
از قلم افتادگي، حذف، فروگذاري، غفلت.از قلم افتادگي.
حذفي.
از قلم انداختن .انداختن ، حذف كردن ، از قلم انداختن .
اتوبوس، توده مردم، عامه .
گيرنده يا فرستنده امواج در جهت مناسب.
همه جور، جوربجور، متنوع، رنگارنگ .
داراي قدرت خلاقه ، خالق كل.
قدرت تام، قدرت مطلق، قادر مطلق، همه توانا.
قادر مطلق، قادر متعال.
حضور در همه جا در آن واحد (درمورد خدا).
حاضر در همه جا.
واقف بهمه چيز.
مجموعه اشيا، مجموعه اشخاص.
(ج. ش. ) جانوران همه چيز خوار مانند خوك و اسب آبي.
جانور همه چيز خوار.
همه چيز خور، وابسته بجانوران همه چيز خور.
وصل، روشن ، برقرار.روي، در روي، برروي، بر، بالاي، در باره ، راجع به ، در مسير، عمده ، باعتبار، به ، بعلت، بطرف، در بر، برتن ، به پيش، به جلو، همواره ، بخرج.
سر خدمت.
وصل شده ، قلاب شده .
گزينه قطع و وصل.
(درفوتبال) در داخل خط، خارج نشده (ازخط).
درحال فعاليت، در حال عمل، درعمل.
(ج. ش. ) گورخر كوچك .
درمالي، جلق، هوسراني.
يكمرتبه ، يكبار ديگر، فقط يكبار، يكوقتي، سابقا.
مرور، نظراجمالي.
وابسته به غده شناسي.
(طب) غده شناسي، تومور شناسي.
روي دهنده ، پيشامد كننده ، آينده ، جلو رونده .
يكجا، يكمرتبه ، بيك حمله ، دريك حمله .
يك ، تك ، واحد، شخص، آدم، كسي، شخصي، يك واحد، يگانه ، منحصر، عين همان ، يكي، يكي از همان ، متحد، عدد يك ، يك عدد، شماره يك .
با يك نشانه .
يك و نيم گذري.
هر يك ، يكديگر، بايكديگر.
يك بعدي، تك بعدي.
يك اسبه ، مخصوص يك اسب، بي مايه ، بدتبار.
تك گذري، يك گذري.
همگذار تك گذري.
يك باره اي.
نوسانساز يكباره اي.
يكطرفه ، مغرضانه .يك پهلو، يك طرفه ، يك جانبه ، مغرضانه .
عمل تك مرحله .
يك بيك ، عينا مثل هم، عينا مساوي و مرتبط با يكديگر.يك بيك .
كوتاه فكر، يك راهه ، فاقد قوه ارتجاعي، فقط در يك وهله .
سبقت يا جلو افتادگي از حريق يا رقيب، يك قدم سبقت، دست پيش گيري.
يك راهه ، يك طرفه (مثل خيابان )، يك جانبه .يكراهه ، يكطرفه .
تفال و پيشگوئي از روي خواب.
يكتائي، يگانگي، برابري، وحدت، يكي بودن .
سنگين ، گران ، شاق، دشوار، طاقت فرسا.
(ornary، =ornery) عادي، معمولي، اذيت كننده ، بدخلق.
متمم نسبت به يك .
( oneself) خود، خود شخص، نفس، در حال عادي.
( self s'one) خود، خود شخص، نفس، در حال عادي.
يك زماني، يكوقتي، سابقا.
درحال پيشرفت، مداوم.
(گ . ش. ) پياز.
پوست پياز، كاغذ نازك زرورق.
درون خطي.
عمل درون خطي.
انباره درون خطي.
ناظر، تماشاچي، مراقب، تماشاگر.
فقط، تنها، محض، بس، بيگانه ، عمده ، صرفا، منحصرا، يگانه ، فقط بخاطر.
وابسته به اسم، اسمي، مركب از اسم، كينه .
علم اشتقاق لغات و طرز استعمال آنها، علم اللغات، علم اشتقاق اسامي، دانش نام.
تسميه صوفي، تسميه تقليدي، صداواژه .
حمله ، پيشروي، يورش.
تاخت و تاز، حمله ، هجوم، اصابت، وهله ، شروع.
واقعدر ساحل، روي ساحل، متوجه بطرف ساحل، رو بساحل.
يورش، حمله .
وابسته به رشد شناسي.
فرد بالش، رشد شناسي، تاريخچه رشد و رويش موجودات.
وابسته به هستي شناسي.
هستي شناس.
هستي شناسي، علم موجودات.
بار، تعهد، مسئوليت.
بسوي جلو، به پيش، بجلو.
عقيق رنگارنگ ، عقيق سليماني، سنگ باباقوري، (طب) تاريكي پائين قرنيه .
( oodlins) فراوان ، خيلي زياد، توده ، انباشته .
( oodles) فراوان ، خيلي زياد، توده ، انباشته .
(ج. ش. ) سلول جنسي ماده ، ياخته جنسي ماده .
تخمگان ، (درلقاح جنسي) داراي ياخته جنسي نر كوچك و متحرك و ياخته ماده بزرگ و غير متحرك .
تشكيل و تكامل تخم.
(درقارچها و خزه ها) عضو مادگي.
خبره در تخم پرنده شناسي.
تخم پرنده شناسي، تخم شناسي، بررسي و جمعآوري تخمپرندگان .
چاذبه شخصي، دلربائي.
تخم لقاح شده ، تخم.
محفظه تخم، تخمدان سوسك ، هاگذان .
شيره ، شهد، چكيده ، جريان ، جاري، رسوخ، لجنزار، بستر دريا، تراوش كردن ، آهسته جريان يافتن ، بيرون دادن ، لاي.
لجنزار، پرلجن ، لجن آلود، تراوش كننده .
(opcode) رمزالعمل.
كدري، تاري، حاجب ماورائي، ايهام.
(مع. ) عين الشمس، عين الهر، شيشه شيري رنگ .
كدري، شيري رنگي، عين الشمس، تابش قوس و قزحي.
شيري رنگ ، كدري.
شيشه مات، شيري رنگ ، برنگ عين الشمس.
مات، غير شفاف، مبهم، كدر، شيشه يا رنگ مات.
رمزالعمل گشا، رمزالعمل شناس.
باز، آزاد، آشكار، باز كردن ، باز شدن .(.adj)باز، مفتوح، گشوده ، سرگشاده ، داير، روباز، آزاد، آشكار، بيآلايش، مهربان ، رك گو، صريح، درمعرض، بي پناه ، بيابر، واريز نشده ، (.vi.vt)بازكردن ، گشودن ، گشادن ، افتتاحكردن ، آشكاركردن بسط دادن ، مفتوح شدن ، شكفت
در هواي آزاد.
خيلي سهل، كاملا، ساده ، واضح، آشكار.
مدار باز، اتصال باز.
بي انتها.
كوره فولاد سازي دهان باز.
ذوب آهن در كوره رو باز و تبديل آن بفولاد.
پذيرائي از مهمان ، جشن عمومي.
نامه سر گشاده .
بهره تقويت در حلقه باز.
روشنفكر.
سحر، مفتاح رمز، مشكل گشا.
سيستم باز، با كاركرد آزاد.
زيرروال باز.
سيم لخت، سيم هوائي.
خط سيمي لخت، خط سيمي هوائي.
باز كننده ، گشاينده ، افتتاح كننده ، مفتاح، باز كن .
گشاده دست، سخاوتمند، بخشنده ، علني.
دهانه ، چشمه ، جاي خالي، سوراخ، سرآغاز، افتتاح، گشايش.
دهان باز، حيرت زده ، متعجب و متحير.
مراقب، هوشيار.
اپرا، تماشاخانه ، آهنگ اپرا.
دوربين مخصوص اپرا.
تماشاخانه ، اپرا.
عمل كردني، عملي، (طب ) قابل علاج و درمان .عمل پذير، داير.
موثر، عامل، كار كننده ، فعاليت كننده .
عمل كردن ، بكار انداختن ، بهره برداري كردن .بفعاليت واداشتن ، بكار انداختن ، گرداندن ، اداره كردن ، راه انداختن ، داير بودن ، عمل جراحي كردن .
مربوط به اپرا.
عامل، عملياتي.
سرعت عملياتي.
كارمندان عملياتي، متصديان .
(os) سيستم عامل.
دماي عملياتي.
اداره ، گرداندن ، عمل جراحي، عمل، گردش، وابسته به عمل.عمل، عملكرد، بهره برداري.
تحليل عملكرد، عمل كاوي.
رمزالعمل.
عمل گشا، عمل شناس.
مدير عمليات.
پژوهش عملياتي، تحقيق در عمليات.
قابل استفاده ، موثر، داير.
تقويت كننده محاسباتي.
( operationism) مكتب عملي.
( operationalism) مكتب عملي.
عملي، كارگر، موثر، عامل، عمل كننده .قابل استفاده ، موثر، داير.
گرداننده ، عمل كننده ، تلفن چي.متصدي، عمگر.
فرمان متصدي.
پيشانه متصدي.
اپراي كوچك .
پرزحمت، پركار، دشوار.
شبيه مار، وابسته بمار، ماري.
مبحث مارشناسي.
(مع. ) مرمرمصري، حجرالحيه .
شبيه مار.
(طب) چشم درد، آماس چشم، رمد، التهاب، ملتحمه كره چشم.
چشم پزشك ، ويژه گر چشم پزشكي.
چشم پزشكي، كحالي.
(طب) اسباب معاينه ته چشم، ته چشم بين .
(طب) معاينه چشم و شبكيه .
افيون دار، خواب آور، مخدر، تكسين دهنده .
نظر يا عقيده خود را اظهار داشتن ، اظهار نظر كردن ، نظريه دادن .
نظريه ، عقيده ، نظر، راي، انديشه ، فكر، گمان .
خود راي، مستبد، خود سر.
افيون ، ترياك .
(ج. ش. ) صاريغ.
مخالف، ضد، معارض، حريف، طرف، خصم.
بجا، بموقع، بهنگام، درخور، مناسب.
فرصت طلبي.
فرصت طلب، نان بنرخ روز خور.
فرصت، مجال، دست يافت، فراغت.
مخالفت كردني.
در افتادن ، ضديت كردن ، مخالفت كردن ، مصاف دادن .
بي مخالفت.
روبرو، مقابل، ضد، وارونه ، از روبرو، عكس قضيه .
ضديت، مخالفت، مقاومت، تضاد، مقابله .
ذليل كردن ، ستم كردن بر، كوفتن ، تعدي كردن ، درمضيقه قرار دادن ، پريشان كردن .
ستم، بيداد، جور، تعدي، فشار، افسردگي.
ستم پيشه ، خورد كننده ، ناراحت كننده ، غم افزا.
ستمگر.
رسوا، ننگ آور.
رسوائي، ننگ ، خفت، زشتي، ناسزائي.
مخالفت كردن با، مورد بحث قراردادن ، مبارزه كردن با، دعوا كردن ، بمبارزه طلبيدن .
عملوند.
برگزيدن ، انتخاب كردن .
آرزوئي، تمنائي، وابسته به طلب و تمنا.
وابسته به بينائي، چشمي، بصري، شيشه عينك ، چشم.
(تش. ) نقطه كور.
(تش. ) عصب باصره .
نوري، بصري.
دخشه نوري.
پوينده نوري.
عينك ساز، عينك فروش، دوربين ساز، دوربين فروش.
نورشناسي.علم روشنائي، علم بينائي، فيزيك نور.
بهين .مربوط به كمال مطلوب.
بهينگي.
فلسفه خوش بيني، نيك بيني.
خوش بين .
خوش بين ، خوش بينانه .
بهينه سازي.
خوش بين بودن ، بهين ساختن .بهينه ساختن .
بهينه ، بهينه شده .
برنامه نويسي بهينه .
بهينه .بهينه ، مقدار مطلوب، حالت مطلوب، درجه لازم.
برنامه بهينه ، دستورالعملهاي بهينه .
برنامه نويسي بهينه .
خيار فسخ، خيار، اختيار، آزادي، اظهار ميل.اختيار، انتخاب، خصيصه اختياري.
اختياري، انتخابي.
خصيصه اختياري.
وابسته به ميزان ديد و عينك سازي.
عينك ساز.
ديد سنجي، تعيين ميزان ديد چشم، عينك سازي، عينك فروشي.
توانگري، دولتمندي، وفور، سرشار.
وافر.
( گ . ش. ) انجير هندي.
اثر، كار، نوشته ، قطعه موسيقي.
اثر جزئي، چيز بي اهميت.
اثريا نوشته بي اهميت، اثر ادبي ناچيز.
يا.يا، يا اينكه ، يا آنكه ، خواه ، چه .
دريچه يا.
عمل يا.
(گ . ش. ) اسفناج دشتي(Atriplex).
سروش، الهام الهي، وحي، پيشگوئي، دانشمند.
سروشي، وابسته به غيبگوئي، الهامي، وابسته به وحي.
زباني، شفاهي، دهاني، از راه دهان .
پرتقال، نارنج، مركبات، نارنجي، پرتقالي.
چاي زرين اعلي، چاي زرين .
شربت نارنج، آب پرتقال.
نارنجستان ، مركبات.
(orangutan) (ج. ش. ) اورانگوتان ، بوزينه دست دراز، ميمون درختي برنئو سوماترا.
( orangoutang) (ج. ش. ) اورانگوتان ، بوزينه دست دراز، ميمون درختي برنئو سوماترا.
سخنراني كردن ، نطق كردن ، خواندن .
نطق، سخنراني، فصاحت و بلاغت، خطابه .
سخن پرداز، سخنران ، ناطق، خطيب، مستدعي.
وابسته به سخنراني.
قطعه موسيقي و آواز همراه با گفتار.
شيوه سخنراني، فن خطابه ، سخن پردازي.
جسم كروي، گوي، عالم، احاطه كردن ، بدور چيزي گشتن ، بدور مدار معيني گشتن ، كروي شدن .
گرد، چرخي، كروي، مدور، كامل.
حلقوي، كروي، چرخي، دايره وار.
مدار، مسير دوران ، دور زدن .حدقه ، مدار، فلك ، مسير، دور، حدود فعاليت، قلمرو، بدور مداري گشتن ، دايره وار حركت كردن .
( orchardman) متصدي باغ ميوه ، باغدار.
( orchardist) متصدي باغ ميوه ، باغدار.
اركست، دسته نوازندگان ، جايگاه اركست.
هماهنگ و موزون كردن ، اركست تهيه كردن ، بصورت اركست درآوردن .
(گ . ش. ) ثعلب، رنگ ارغواني روشن .
ترتيب دادن ، مقدر كردن ، وضع كردن ، امر كردن ، فرمان دادن .
امتحان سخت براي اثبات بيگناهاي، كار شاق.
(.n)راسته ، دسته ، طبقه ، زمره ، صنف، آئين ومراسم، فرقه ياجماعت مذهبي، گروه خاصي، انجمن ، دسته اجتماعي، سامان ، نظم، انتظام، آرايش، رسم، آئين ، مقام، مرتبه ، سبك ، طرز، مرحله ، نوع، دستور، امر، درمان ، امريه ، فرمايش، حواله ، برات(.vi.vt)دستوردادن ، منظ
رمز دستور.
قالب دستور، قالب سفارش.
فرموده ، منظم، مرتب، داراي نظم و ترتيب.مرتب، سفارش داده شده .
جفت مرتب.
ترتيب، مرتب سازي، سفارش دهي.
منظم، مرتب، باانضباط، (نظ. ) گماشته ، مصدر، خدمتكار بيمارستان .
ترتيبي، وصفي.ترتيبي، وصفي، عدد وصفي يا ترتيبي.
فرمان ، امر، حكم، مشيت، تقدير، آئين .
معمولي، عادي، متداول، پيش پا افتاده .عادي، معمولي.
عرض، بعد قائم.
انتصاب، برگماري، دسته بندي، سنخيت.
(نظ. ) توپ، توپخانه ، مهمات، ساز وبرگ .
ترتيب، وضع، حكم، فرمان ، سبك معماري.
نحاست، براز، زباله .
سنگ معدن ، سنگ داراي فلز.
(گ . ش. ) پونه كوهي.( origanum) (گ . ش. ) پونه كوهي (Vulgare. O).
( oroide) مطلا يا زر بدلي.
كوهستاني، (افسانه يونان ) فرزند آگاممنون .
ارگ ، ارغنون ، عضو، اندام، آلت، وسيله .عضو، آلت، ارگان .
(مو. ) نوازنده سيار ارگ دستي.
( organdy) پارچه ارگاندي.
( organdie) پارچه ارگاندي.
عضوي، ساختماني، موثر درساختمان اندام، اندام دار، اساسي، اصلي، ذاتي، بنياني، حيواني، آلي، وابسته به شيمي آلي، وابسته به موجود آلي.
اندامگان ، سازواره ، تركيب موجود زنده ، سازمان .
نوازنده ارگ .
قابل تشكيلات دادن ، سر و صورت دادني.
سازمان ، تشكيلات.سازمان ، سازماندهي.
نمودار سازماني.
سازمان دادن ، متشكل كردن .سازمان دادن ، تشكيلات دادن ، درست كردن ، سرو صورت دادن .
سازمان يافته ، متشكل.
عضو شناسي، اندام شناسي.
اندام شناسي، مبحث ساختمان موجودات آلي.
عضو بدن ، وسيله كسب معرفت، سبك علمي، مجموعه اي از عقايدعلمي و مدون .
ابريشم تابيده ، قيطان ابريشمي، ابريشم باقي.
شور و هيجان ، شور شهواني، اوج لذت جنسي، حالت انزال در مقاربت.
ميگساري، خماري.
(روم و يونان قديم) مجالس عياشي و ميگساري بافتخار خدايان ، ميگساري عياشي.
خاور، كشورهاي خاوري، درخشندگي بسيار، مشرق زمين ، شرق، بطرف خاور رفتن ، جهت يابي كردن ، بجهت معيني راهنمائي كردن ، ميزان كردن .
شرقي، مشرقي، آسيائي، خاوري.
عقايد يا سياست شرقي.
خاور شناس، مستشرق.
جهت يابي، راهنمائي، توجه بسوي خاور، آشناسازي.
گرايش، جهت، جهتيابي.آشنائي، راهنمائي، جهت يابي.
گرويده ، متمايل به ، جهت دار.
روزنه ، سوراخ.
شعله زرين ، قوت قلب، چيز برجسته ، پرچم، درفش.
( oregano) (گ . ش. ) پونه كوهي (Vulgare. O).
خاستگاه ، اصل بنياد، منشا، مبدا، سرچشمه ، علت.مبدا، اصل، سرچشمه .
اصلي، بكر، بديع، منبع، سرچشمه .اصيل، اصلي، اصل، مبتكر، ابتكاري.
زبان اصلي.
نخستين گناه آدم ابوالبشر.
ابتكار، اصالت.اصالت، ابتكار.
سرچشمه گرفتن ، موجب شدن .سرچشمه گرفتن - ناشي شدن ، آغاز شدن يا كردن .
مبتكر، موسس، بنيانگذار.
(ج. ش. ) پري شاهرخ طلائي، مرغ انجير خوار.
(نج. ) منظومه جبار يا النسق، شكارچي ماهر.
نيايش، ستايش، دعا، تضرع.
جزيره اوركني درشمال اسكاتلند.
عرشه زيرين كشتي جنگي.
مفرغ زرنما، برنزطلائي.
پيرايه ، زيور، زينت، آراستن ، آرايش، تزئين كردن .
تزئين ، آرايش، پيرايش.
(onery، =ornery) عادي، معمولي، اذيت كننده ، بدخلق.
بيش ازحد آراسته ، مزين ، مصنوع، پر آب و تاب.
(ornary، =onery) عادي، معمولي، اذيت كننده ، بدخلق.
وابسته به پرنده شناسي.
پرنده شناس.
مبحث پرنده شناسي.
( orogeny) ايجاد كوه ، تشكيل كوه .
( orogenesis) ايجاد كوه ، تشكيل كوه .
وابسته به كوه شناسي.
مبحث كوه شناسي.
( oreide) مطلا يا زر بدلي.
نيرومند، (درمورد صدا) قوي و واضح، پرصدا، بلند صدا، رسا.
طفل يتيم، بي پدر و مادر، يتيم كردن .
پرورشگاه يتيمان ، دارالايتام، يتيم خانه .
(افسانه يونان ) ارفيوس موسيقي دادن و شاعر.
دلكش، دلنواز، مرموز، اسرارآميز.
(گ . ش. ) ابرون ريشه دار.
جهان نما، افلاك نما.
(گ . ش. ) زنبق زرد (florentian Iris).
تكه ، باقيمانده غذا، پس مانده غذا.
داراي سر نسبتا كوتاه و صورت پهن .
رنگ طبيعي، شبيه عكس هاي رنگي طبيعي.
( orthodontics) مبحث اصلاح دندانهاي كج و معوج در دندانپزشكي.
(orthodontia) مبحث اصلاح دندانهاي كج و معوج در دندانپزشكي.
فريور، درست، داراي عقيده درست، مطابق عقايد كليساي مسيح، مطابق مرسوم، پيرو كليساي ارتدكس.
فريوري، راست ديني، ارتدكسي.
فن درست تلفظ كردن .
اصلاح و پرورش نژاد درطي زمان ، جبر زمان .
متعامد.راست گوشه ، قائم.
راه رونده با بدني راست و عمودي.
املائي.
درست نويسي، املا، املا صحيح.
( orthopedics)((طب) شكسته بندي، اصلاح و ترميم عيوب استخواني، استخوانپزشكي.
وابسته به استخوانپزشكي.
( orthopaedics) (طب) شكسته بندي، اصلاح و ترميم عيوب استخواني، استخوانپزشكي.
استخوانپزشك .
تداوي روحي اختلالات فكري و روحي اطفال.
داراي محور اصلي عمودي.
(گ . ش. ) داراي تخمك راست، راست آسه .
(ج. ش. ) توكا، پرگيري.
(ج. ش. ) غزال بزرگ آفريقا(Gemsbok).
دهان ، روزنه .
جايزه اسكار.
نوسان كردن ، تاب خوردن ، از اين سو به آن سو افتادن ، مردد بودن .
جور كردن نوساني.
نوسان .نوسان .
نوسانگر، نوسانساز.دستگاه توليد برق نوساني در راديو، ارتعاش سنج، نوسان كننده .
( oscillograph) نوسان سنج، نوسان نگار.
( oscillogram) نوسان سنج، نوسان نگار.نوسان نگار.
نوسان نما، اسيلوسكوپ.نوسان سنج، نوسان بين ، نوسان نما.
بوسيدن ، تماس نزديك حاصل كردن ، برخورد كردن ، صفات مشترك داشتن .
بوسه ، برخورد، تماس، اشتراك صفات.
وابسته به بوسه يا تماس.
(گ . ش. ) بيد سبدي، بيد مخصوص سبد بافي.
(مصرقديم)ازيريس.
(ج. ش. ) داراي اعضا بويائي، وابسته به بويائي.
(ش. ) عنصر فلزي سخت و آبي مايل بسفيد.
تراوش كردن ، نفوذ كردن در، بوسيله تراوش تجزيه كردن ، بوسيله نفوذ تجزيه كردن .
نفوذ يك حل كننده (مثل آب) ازيك پرده ، خاصيت نفوذ و حلول، نفوذ، راند.
(ج. ش. ) هماي استخوان خوار، عقاب دريائي.
استخواني.
آريائي نژادان قفقاز مركزي.
(ossetic) وابسته به اوست هاي قفقاز.
(ossetian) وابسته به اوست هاي قفقاز.
استخوان چه .
تشكيل استخوان ، مرحله تشكيل استخوان .
استخواني شدن ، استخواني كردن ، سخت كردن .
ظرف مخصوص نگاهداري استخوان هاي مرده ، محل امانت گذاري استخوان مرده .
شبيه استخوان ، مربوط باستخوان ، داراي صداي استخوان .
(طب) ورم استخوان ، آماس استخوان .
علم استخوان شناسي.
نمايان ، ظاهر، قابل نمايش، صوري.
متظاهر، تظاهر آميز.
خود نمائي، خود فروشي، تظاهر، نمايش.
متظاهر، خودنما، خودفروش.
(تش. ) قسمت استخواني جمجمه .
استخوان وار، استخوان مانند، استخواني.
وابسته به استخوان شناسي.
استخوان شناس.
(طب) كورك استخواني، التهاب موضعي و مخرب استخوان .
متخصص بيماريهاي استخوان ، استخوانپزشك .
درمان بوسيله مالش استخوان و مفاصل، انواع امراض استخواني.
(طب) وابسته به روش جراحي ترميمي استخوان .
(جراحي) برش استخوان و جدا كردن و خارج كردن قسمتي از استخوان .
دربان كليسا، دهانه رودخانه .
سوراخ يا دهانه كوچك .
(ج. ش. ) روزنه ، مدخل، دهانه .
ميرآخور، مهتر اصطبل.
نفي بلد، محروميت از حقوق اجتماعي و وجهه ملي، طرد.
با آرائ عمومي تبعيد كردن ، از حقوق اجتماعي و سياسي محروم كردن ، از وجهه عموميانداختن .
(ج. ش. ) شتر مرغ.
باغ ميوه .
ديگر، غير، نوع ديگر، متفاوت، ديگري.
نوع ديگر، جور ديگر، بروش ديگر.
جاي ديگر، در مكان ديگر.
طور ديگر، وگرنه ، والا، درغيراينصورت.
دنياي ديگر، عالم ثاني، عالم باقي.
متوجه دنياي ديگر، آخرتي.
سمعي، وابسته بشنوائي، گوشي.
بي حركت، بي مصرف، مهمل، بي نفع، بي سود.
مهملي، بيحركتي.
(طب) آماس گوش، گوش درد.
(ج. ش. ) عضو حساس شنوائي بي مهرگان .
(طب) رشته بيماريهاي گوش و گلو و بيني.
(ج. ش. ) سنگ گوش.
(مو. ) هشت اكتاوي.
شعر يا قطعه هشت بندي (Abababcc).
شهراتاوا پايتخت كانادا، دولت كانادا.
(ج. ش. ) سمور دريائي، جانور ماهيخوار.
كشور عثماني، عثماني.
سياه چال، حبس تاريك .
(.vt and .n) سنجاق، جواهر، سنجاق قفلي، با گوهر آراستن ، مزين ساختن ، (. interj) آخ، واخ(علامت تعجب و درد).
بايد، بايست، بايستي، بايد و شايد.
( t'oughtn) نبايستي، شايسته نيست، نبايد.
(not =ought) نبايستي، شايسته نيست، نبايد.
اونس، مقياس وزني برابر / گرم، چيز اندك .
مال ما، مال خودمان ، براي ما، مان ، متعلق بما، موجود درما، متكي يا مربوط بما.
(ضميراول شخص جمع) مال ما، مال خودمان .
مال ما، خودمان .
بركنار كردن ، دوركردن ، اخراج كردن .
اخراج، بيبهره سازي، محروم سازي، خلعيد.
خارج، بيرون از، خارج از، افشا شده ، آشكار، خارج، بيرون ، خارج از حدود، حذف شده ، راه حل، اخراج كردن ، اخراج شدن ، قطع كردن ، كشتن ، خاموش كردن ، رفتن ، ظاهر شدن ، فاش شدن ، بيروني.
درست، تمام، انجام شده ، كامل سرتاسر.
(=extremist) افراطي.
خارج از، بيرون از، در خارج، بواسطه .
از مد افتاده ، منسوخه ، قديمي.
(doors of out) خارج از منزل، فضاي آزاد، در هواي آزاد.
(door of out) خارج از منزل، فضاي آزاد، در هواي آزاد.
دور، دور دست، غيرقابل دسترس، دنج.
قطع، قطع برق.سوراخ، راه خروج، زمان قطع برق، مدت.
جاي دور افتاده .
سنگين تر بودن از، پيشي جستن .
(درمناقصه و مزايده ) بيشتر پيشنهاد دادن از، روي دست كسي رفتن ، بيشتر توپ زدن از.
موتور بيرون از كشتي، قايق.
موتور كوچك قايق.
رهسپار دريا، عازم ناحيه دور دست.
شجاعت بيشتري ازديگران نشان دادن ، در شجاعت سرآمد شدن .
وقوع، بروز، درگير، ظهور، شيوع، طغيان .
جفت گيري كردن انواع مختلف جانوران .
ساختمان دور افتاده و دور از ساختمان اصلي.
طغيان ، ظهور، فوران ، انفجار، غضب.
(outby) (اسكاتلند) خارجاز، دور از، درفاصله اي دور.
مطرود، رانده ، دربدر، منفور.
(هندوستان ) شخص خارج از مذهب، مطرود.
داراي مقام بلندتري بودن از، از حيث مرتبه و طبقه برتري داشتن بر، برتري داشتن بر.
برآمد، پي آمد، حاصل، نتيجه .
سر بيرون كردن ، رخ دادن ، نمودارشدن ، برون زد.
آميزش كردن دو جنس مختلف با هم.
پيوند دو نژاد.
فرياد، داد، غريو، حراج، مزايده ، بيداد.
انحنا يا خميدگي بطرف خارج.
قديمي، منسوخ.
خيلي جلوتر از ديگري افتادن (درمسابقه )، سبقت گرفتن بر.
بهتر از ديگري انجام دادن ، شكست دادن .
بيرون ، بيروني، صحرائي، در هواي آزاد.
خارج از منزل، درهواي آزاد، بيرون .
بيروني.
فضاي خارج از هوا يا جو زمين .
از اقصي نقطه ، از دورترين نقطه خارج.
كسي را از رو بدر كردن ، پر روئي كردن .
ريزشگاه ، دهانه ، محل تلاقي دوآبريز.
مزرعه دور افتاده ، بيرون از محيط، قسمت خارجي ميدان .
پيروز شدن ، از ميدان در كردن .
تجهيز، ساز وبرگ ، همسفر، گروه ، بنه سفر، توشه ، لوازم فني، سازو برگ آماده كردن ، تجهيز كردن .
ساز وبرگ فروش.
ازجناح خارجي بدشمن حمله كردن .
بيرون ريزي، طغيان ، ريزش، جريان ، به بيرون جاري شدن .
در سرعت سبقت گرفتن بر، جلو افتادن از.
در حقه بازي وپشت هماندازي جلوتربودن از، زرنگ تر بودن ، كلاه سركسي گذاشتن .
خروج، مخرج، هزينه ، عزيمت، جلو زدن .
بزرگ تر شدن از، زودتر روئيدن از.
فرع، نتيجه ، حاصل، برآمدگي، گوشت زيادي.
در حدس و گمان برتري داشتن بر، سبقت جستن .
منزل يا حياط پهلوئي يا دور افتاده .
گردش بيرون شهر، تفرج، وابسته به گردش يا سفر كوتاه .
زمين هاي خارج از محوطه ملك ، دور افتاده .
بيگانه وار، عجيب و غريب.
بيشتر طول كشيدن از، بيشتر زنده بودن از.
ياغي، متمرد، قانون شكن ، چموش، ياغي شمردن ، غيرقانوني اعلام كردن ، ممنوع ساختن .
مبلغ سرمايه گذاري شده ، خرج، بيرون گستردن ، خرج كردن ، هزينه ، پرداخت.
دررو، فروشگاه ، پريز.روزنه ، مجراي خروج، بازار فروش، مخرج.
طرح كلي، رئوس مطالب.زمينه ، شكل اجمالي، طرح، پيرامون ، خلاصه ، رئوس مطالب، طرح ريزي كردن ، مختصر يا خلاصه چيزي را تهيه كردن .
بيشتر دوام آوردن ، بيشتر زنده بودن از، بيشترعمر كردن از.
چشم انداز، دور نما، منظره ، چشم داشت، نظريه .
دور افتاده ، دور از مركز.
درمانور جلو افتادن ، سبقت گرفتن بر.
پيش افتادن از، عقب گذاشتن ، قدم فراتر نهادن از.
منسوخ شدن ، از مد افتادن ، غير مرسوم.
اقصي نقطه ، دور.
از حيث شماره بيشتر بودن ، افزون بودن بر، با تعداد زيادتر تفوق يافتن بر.
بيمار سرپائي بيمارستان .
در بازي پيش افتادن بر، در مسابقه جلو افتادن از.
(درمسابقه ) سبقت گرفتن ، پوان يا نمره بيشتر آوردن از.
پاسگاه دور افتاده ، پايگاه مرزي.
بيرون ريختن ، بيرون روان شدن ، بيرون ريزش.
بيرون ريزش، بيرون ريز.
داده هاي خروجي.
خروجي، برونداد، محصول.توليد، بازده .
ناحيه ، خروجي.
ميانگير خروجي.
مجراي خروجي.
دستگاه خروجي.
تجهيزات خروجي.
سياهه خروجي.
فرايند خروجي.
روال خروجي.
حالت خروجي.
مسيل خروجي.
واحد خروجي.
تخطي، غضب، هتك حرمت، از جا در رفتن ، سخت عصباني شدن ، بي حرمت ساختن ، بي عدالتي كردن .
ظالمانه ، عصباني كننده ، بيداد گرانه .
انتها، نهايت.
دور رس بودن ، خارجازتير رس بودن .
برتر بودن ، رتبه بالاترداشتن .
خارج از حدود معمولي، خل.
فرارسيدن از، توسعه يافتن ، توسعه ، برتري يافتن .
در سواري پيش افتادن از، در برابر طوفان ايستادگي كردن ، در مسابقه چيره شدن .
پيشرو.
پايه ، پاروگير، بست، تير دگل قايق، دم طياره .
يك جا، جمله ، آشكارا، كاملا، بيدرنگ .
پيش افتادن ، در دويدن جلو افتادن ، پيشي جستن بر.
بيشتر يا بهتر فروختن از، بهتر فروش رفتن .
آغاز، ابتدا.
بيشتر درخشيدن ، تحتالشعاع قرار دادن ، پيشي گرفتن از.
بيرون ، برون ، ظاهر، محيط، دست بالا، بروني.
خارجي، بيگانه .
اندازه غيرمعمولي، اندازه متفاوت با عادي.
دور از مركز، حاشيه ، مرز، حوالي، حومه .
پيشدستي كردن ، زرنگي بيشتري بكار بردن .
پرحرف، رك و راست، رك .
گسترش يافتن ، توسعه ، بسط، پراكنده .
بيشتر تحمل كردن ، برجستگي داشتن ، بيشتر ايستادن ، عازم دريا شدن .
برجسته ، قلنبه ، واريز نشده .
ايستگاه خارج از شهر، ايستگاههاي حومه .
بيش از حد لزوم ماندن ، اقامت طولاني كردن .
استراحت كردن ، توسعه دادن ، بسط.
پيش افتادن از، عقب گذاشتن ، پيشي جستن از.
مقدار، محصول كشاورزي يا صنعتي، فرآورد.
(outwards) بطرف خارج، بيروني، ظاهري.
(outward) بطرف خارج، بيروني، ظاهري.
فرسوده شدن ، كهنه شدن ، گذراندن ، بيشتر دوام كردن .
سنگين تر بودن از، مهمتربودن از.
زرنگ تر بودن از، گول زدن .
بيشتر كار كردن از، بانجام رساندن ، سنگر خارجي.
( outbye) (اسكاتلند) خارجاز، دور از، درفاصله اي دور.
تخم مرغي، بادامي، بيضي، تخم مرغي شكل.
(ovarian) (تش. ) مربوط به تخمدان ، تخمداني.
(ovarial) (تش. ) مربوط به تخمدان ، تخمداني.
(طب) التهاب تخمدان .
تخمدان .
تخم مرغي، بيضي.
ستايش و استقبال، شادي و سرور عمومي، تحسين حضار.
تنور، اجاق، كوره .
بالاي، روي، بالاي سر، بر فراز، آن طرف، درسرتاسر، دربالا، بسوي ديگر، متجاوز از، بالائي، روئي، بيروني، شفا يافتن ، پايان يافتن ، به انتها رسيدن ، پيشوندي بمعني زيادو زياده و بيش.
برضد، برعليه .
خارج از بورس فروخته شده .
جاي نوشت، جاي نوشتن .
بسيارفراوان .
در ايفاي نقش خود افراط كردن .
فوق العاده فعال.
بالاپوش، لباس كار، رويهمرفته ، شامل همه چيز، همه جا، سرتاسر.
هزينه كل.
بالا آوردن بازو تا بالاي شانه (دربازي كريكت).
بيش از حد ترساندن ، خيلي وحشت زده كردن .
سنگين تر بودن از، چربيدن بر، چيز نامساوي.
بزمين زدن ، مغلوب كردن ، زياد ميوه دادن .
مغرور، از خود راضي، منكوب گر، طاقت فرسا، غالب، قاطع.
پيشنهاد زيادتر، زيادتر پيشنهاد كردن ( درمناقصه و مزايده ).
پر از شكوفه ، رانده شده در اثرباد.
بدريا، در دريا، از كشتي بدريا، روي كشتي.
بيش از حد بار كردن ، گران بار شدن ، بارگران .
در خريد افراط كردن .
(سرمايه شركتي را) بيش از اندازه واقعي برآورد كردن .
تيره كردن ، سايه افكندن ابر، ابر دار كردن ، پوشاندن ، سايه انداختن ، ابري، تيره ، پوشيده .
بيش از اندازه محتاط، وسواسي.
زياد حساب كردن ، در قيمت اجحاف كردن ، قيمت اضافي، غلو كردن ، بيش از ظرفيت پركردن .
ابري يا تيره شدن ، با ابر پوشاندن ، تيره كردن ، افسرده كردن .
پالتو.
چيره شدن ، پيروز شدن بر، مغلوب ساختن ، غلبه يافتن .
جبران بيش از حد لزوم.
اطمينان بيش از حد.
انبوه شدن ، بسيار شلوغ كردن ، ازدحام كردن .
توسعه و عمران زياد يافتن ، (درعكاسي) بيش از حد نور ديدن ، نور زياد ديدن .
بيش از حد انجام دادن ، بحد افراط رساندن .
داروي بيش از حد لزوم، دواي زياد خوردن .
( =overdraw) بيش از اعتبار حواله كردن ، بيش از اعتبار برات كردن ، چك بي محل.
بيش از اعتبار حواله يا چك دادن .بيش از اعتبار كشيدن .
رولباسي، پيراهن رو، بيش از حد لباس فاخرپوشيدن .
دير آمده ، موعد رسيده ، سر رسيده .
پرخوردن .
تاكيد بيش از حد.
بيش از حد تاكيد كردن .
زياد برآورد كردن ، غلو كردن ، دست بالا گرفتن .
بيش از اندازه لازم در معرض نورو غيره قرار دادن ، زياد نور دادن (به عكس و غيره ).
عبور با هواپيما از فراز منطقه اي.
سرشار شدن يا كردن لبريز شدن ، طغيان كردن ، طغيان ، سيل، اضافي.سرريز.
ناحيه سرريز.
بررسي سرريزي.
سرريز نما.
از روي (چيزي) عبور كردن .
لعابي، لعاب ثانوي، روي چيزي را لعاب دادن ، با لعاب پوشاندن .
بيش از حد روئيدن ، روي چيزي را پوشانيدن .
دست ببالا، از پائين ببالا، بازي با دست بطرف بالا، رويهم، برعكس، يكطرفه ، تركي دوزي.
برآمدگي، تاق نما، آويزان بودن ، تهديد كردن ، مشرف بودن .
(براي تعمير) پياده كردن ، پياده كردن و دوباره سوار كردن ، سراسر بازديد كردن ، پياده سوار كردن و بازديد موتور.
بالاسري، هوايي.بالا، دربالاي سر، مخارج كلي، سرجمع.
از فاصله دور شنيدن ، استراق سمع كردن .
زياد گرم كردن ، دو آتشه كردن ، برافروختن .
زياد آزاد گذاردن ، افراط ورزيدن .
آزادي بيش از حد دادن ، افراط.
بيش از حد لذت بردن ، محظوظ كردن .
از راه خشكي، در روي زمين ، از راه زميني.
رويهم افتادن (دولبه چيزي)، اصطكاك داشتن .رويهم افت، روي هم افتادن ، اشتراك داشتن .
رويهم افتاده ، داراي اشتراك .
پوشش، اندود، پوشيدن ، زياد بار كردن ، رويهم قراردادن ، (اسكاتلند) كراوات.جاي گذاشت، جاي گذاشتن .
جستن از، جستن از روي، ناديده گذشتن از.
زياد پر كردن (تفنگ و غيره ) گرانبار كردن ، زياد بار كردن ، اضافه بار.زيادي بار كردن ، بار اضافي.
مسلط يا مشرف بودن بر، چشم پوشي كردن ، چشم انداز.
خداوندگار، ارباب، سرور، مافوق.
برتري يافتن بر، مهارت كامل پيدا كردن در.
تفوق يافتن .
زياد، زياده از حد، بحد افراط، بمقدار زياد.
در مدت شب، در مدت يك شب، شبانه .
گذشتن از، تجاوز كردن از، پل هوائي.
اضافه ، زائد، بيش از احتياج.
استيلا يافتن بر، فتح و غلبه كردن .
بيش از حد تشويق و تحسين كردن .
بيش از حد قيمت گذاردن .
روي همچاپ كردن .
چاپ روي هم.
بيش ازظرفيت يا نياز توليد كردن .
توليد اضافي يا بيش از حد، بس فرآوري.
روي هم منگنه كردن .
زياد برآورد كردن ، زياد اهميت دادن به .
پا از حد خود فراتر نهادن ، بيش از حد گستردن .
تصفيه بسيار، تهذيب بسيار، آراستگي فراوان .
سواره گذشتن از، پايمال كردن ، باطل ساختن ، برتري جستن بر، برتر يا مهمتر بودن .لغو كردن ، باطل كردن .
برجسته ، مهم، برتر.
بسيار رسيده ، ترشيده .
رد كردن ، كنار گذاشتن ، مسلط شدن بر.
تاخت و تاز كردن ، تاراج كردن ، سرتاسر محلي را فراگرفتن ، تجاوز، تجاسر، آب لبريز شده .
آنطرف دريا(ها)، متعلق بماورائ درياها، (مج. ) بيگانه ، خارجي.
سركشي كردن به ، مباشرت كردن بر، سرپرستي كردن .
سركار، مباشر، ناظر، سرپرست.
واژگون ساختن ، برهم زدن ، سرنگون كردن ، زينت دادن ، زياد بار كردن ، شلوغ كردن ، واژگوني.
داراي تمايلات جنسي زياد، شهوتران ، شهوتي.
تاريك كردن ، مسلط شدن بر، تحت الشعاع قرار دادن ، سايه افكندن بر.
روكفشي، گالش.
بالاتر زدن ، خطا كردن ، پرت شدن ، از حد خارج شدن .اضافه جهيدن ، اضافه جهش.
اشتباه نظري، سهو، از نظر افتادگي.
زياد ساده كردن ، خيلي سهل گرفتن .
بزرگتر از اندازه ، برزگ اندازه .
رو دامني، دامن رو.
خواب ماندن ، دير از خواب بلند شدن ، بيش از حد معمول خوابيدن .
حقيقت مطلق، روحالارواح.
زياد خرج يا مصرف كردن ، افراط كردن .
روي چيزي گستردن ، پهن شدن ، بسط يافتن .
گزافه گوئي كردن ، اغراق گفتن در، اغراق آميز كردن ، غلو كردن .
گزافه گوئي، غلو، اغراق.
بيش از حد معين توقف كردن ، زياد ماندن .
قدمفرانهادن ، تجاوز كردن ، از حد خود تجاوز كردن .
زياد پر كردن ، بيش از حد اندوختن ، زياد ذخيره كردن ، موجودي بيش از حدلزوم داشتن .
زياد كوك شده ، خيلي حساس.
با اشيا زياد انباشتن ، بيش از حد لزومانباشتن .
بيش از حد ملاحظه كار، بيش از حد ناقلا.
فاش، آشكار، معلوم، واضح، نپوشيده ، عمومي.
رسيدن به ، سبقت گرفتن بر، رد شدن از.
ماليات سنگين بستن بر، بار سنگين نهادن بر.
بر انداختن ، بهم زدن ، سرنگون كردن ، منقرض كردن ، مضمحل كردن ، موقوف كردن ، انقراض.
بيش از وقت معين ، بطور اضافه ، اضافه كار.
صداي فرعي، قوي، شديدالحن ، مفهوم فرعي.
برتي جستن بر، فائق آمدن بر، بلندتربودن .
سوراخ، شكاف، آغاز عمل، پيش در آمد، افشا، كشف، مطرح كردن ، باپيش در آمدآغاز كردن .
واژگوني، واژگون كردن ، برانداختن ، مضمحل كردن ، چپه كردن يا شدن .
استعمال مفرط.
(دراثرزياد پوشيدن ) پاره و مندرس كردن .
زياده خسته كردن ، خسته شدن ، واماندن ، بسيار خسته .
بسيار مغرور.
گرانباركردن ، ظلمكردن ، سنگين تر بودن از.
چاق، سنگيني زياد، وزن زيادي، سنگيني كردن ، چاقي.
سراسر پوشاندن ، غوطه ور ساختن ، پايمال كردن ، مضمحل كردن ، مستغرق درانديشه شدن ، دستپاچه كردن ، درهم شكستن .
جاي نوشت، جاي نوشتن .روي چيزي نوشتن ، بالاي محلي نوشتن ، دومرتبه نوشتن ، باپرداخت موافقت كردن ، زياد نوشتن .
پر كار، كار برده ، تهيه شده از روي مهارت، عصبي.
كشنده تخم.
(ج. ش. - تش. ) لوله رحمي، لوله فالوپ، مجراي عبورتخم، تخمراهه .
گوسفندي، شبيه گوسفند.
(ج. ش. ) تخم گذار.
تخمگذاشتن ، تخم ريختن (درحشرات).
(ج. ش. ) تخم ريز.
(ovoidal) جسمتخم مرغي، تخم مرغي شكل.
(ovoid) جسمتخم مرغي، تخم مرغي شكل.
مراقبت، رعايت، مراعات، قوه مشاهده ، مطالعات، مشاهده ، رصد كردن .
وابسته به تخمك ، تخمي.
تخمك دادن ، تخمك گذاردن ، توليد اوول كردن .
تخمك ، تخمچه ، اوول.
ياخته ماده ، سلول نطفه ماده ، تخمك .
بدهكاربودن ، مديون بودن ، مرهون بودن ، دارا بودن .
بعلت، زيرا.
(ج. ش. ) جغد، بوف.
(ج. ش. ) جوجه جغد، بوفچه .
جغد مانند، جغدي.
داشتن ، دارا بودن ، مال خود دانستن ، اقرار كردن ، تن در دادن ، خود، خودم، شخصي، مال خودم.
مالك ، دارنده .
مالكيت، دارندگي.
گاو نر.
(گ . ش. ) ترشك .
چشم گاوي، چشم بزرگ .
اكسفورد.
پوست گاو.
عمل تركيب اكسيژن با جسم ديگري.
(oxyde) (ش. ) اكسيد.
روكش اكسيدي.
جداسازي اكسيدي.
با اكسيژن تركيب كردن ، زنگ زدن .
(گ . ش. ) پامچال بلند (elatior Primula).
وابسته به دانشگاه اكسفورد.
بغل، زير بغل گرفتن .
(گ . ش. ) گل گاو زبان ، خانواده گل گاو زبان .
سيحون ، آمودريا.
(oxide) (ش. ) اكسيد.
(ش. ) اكسيژن ، اكسيژن دار.
(طب) چادراكسيژن مخصوص معالجه سرما خوردگي و امثال آن .
اكسيژن زدن ، اكسيژن آميختن .
استعمال كلمات مركب ضد ونقيض، استعمال كلمات مركب متضاد (مثل kindness Cruel).
(oxyphile) (=acidophilic) اسيد دوست، اسيد گراي.
(oxyphil) (=acidophilic) اسيد دوست، اسيد گراي.
(حق. ) گوش كنيد، اعلام سكوت و شروع دادرسي در دادگاه .
(ج. ش. ) صدف خوراكي.
(ش. ) ازن ، نوعي اكسيژن آبي كمرنگ گازي و تغيير گراي.
شانزدهمين حرف الفباي زبان انگليسي.
پيوندگاه 'پي ان '.
نيمه هادي نوع 'پي'.
(ز. ع. ) بابا، پاپا.
گام، قدم، خرامش، شيوه ، تندي، سرعت، گامزدن ، با گامهاي آهسته و موزون حركت كردن قدم زدن ، پيمودن ، (نظ. ) با قدم آهسته رفتن ، قدم رو كردن .
دستگاه تنظيم كننده ضربان قلب، سرمشق، راهنما، پيشقدم.
رهبري، پيشقدمي.
گام زننده ، يورقه .
(ج. ش. ) جانور پوست كلفت(مثل كرگدن ).
پوست كلفت، (مج. ) آدم پوست كلفت و بيرگ .
تسكين پذير.
آرام، صلح جو، (باحرف بزرگ )اقيانوس ساكن .
تسكين دادن ، آرامش.
تسكين دهنده .
( pacifism) آرامش طلبي، صلحجويي، آئين احتراز از جنگ .
(pacifist) صلح جو، آرامش طلب.
صلح جو، تسكين دهنده ، پستانك .
( pacificism) آرامش طلبي، صلحجويي، آئين احتراز از جنگ .
( pacificist) صلح جو، آرامش طلب.
آرام كردن ، فرونشاندن ، تسكين دادن .
بسته ، بقچه ، بسته كردن .كوله پشتي، بقچه ، دسته ، گروه ، يك بسته (مثل بسته سيگاروغيره )، يكدست ورق بازي، بسته بندي كردن ، قرار دادن ، توده كردن ، بزور چپاندن ، باركردن ، بردن ، فرستادن .
چهارپا، حيوان باربر.
بسته .بسته ، عدل بندي، قوطي، بسته بندي كردن .
مقاطعه در بست و خريد يكجا.
بسته اي، بسته بندي شده .
عدل بند، بسته بند، حلب پركن .
بسته كوچك .بسته ، بسته كوچك ، قوطي (سيگار و غيره )، بسته بندي كردن .
بار بندي، عدل بندي، بسته بندي، هر ماده مورد كاربرد دربسته بندي.بسته بندي.
تراكم بسته بندي.
(packingplant) محل بسته بندي اجناس، كارخانه كنسرو سازي.
(packinghouse) محل بسته بندي اجناس، كارخانه كنسرو سازي.
كوله پشتي، خورجين .
پالان .
نخ قند و قاتمه .
عهد، ميثاق، پيمان ، معاهده ، پيمان بستن .
دفترچه يادداشت، لائي، لائي گذاشتن .جاده ، معبر، دزد پياده ، اسب راهوار، پياده سفر كردن ، قدم زدن، زير پالگد كردن ، صداي پا، تشك ، هرچيز نرم، لايه ، پشتي، آب خشك كن ، مركب خشك كن ، بالسشتك زخم بندي، باآب و تاب گفتن ، لفاف كردن ، با لايه نرم يا بالشتك
لايه گذاري.لايه ، بالشتك ، لفاف، له سازي، لگد مالي، پيمايش، لايه گذاري.
بيلچه ، پاروي پهن قايقراني، پارو زدن ، با باله شنا حركت كردن ، دست و پا زدن ، با دست نوازش كردن ، ور رفتن ، با چوب پهن كتك زدن .
چرخ پره دار متحرك كشتي بخار.
پارو زن .
چرا گاه ، ميدان تمرين اسب دواني واتومبيل هاي كورسي، حصار، در حصار قراردادن ، غوك .
برنج آسياب نكرده ، مزرعه شاليكاري، ايرلندي.
(patrolwagon = ) اتومبيل پليس.
قفل، انسداد، قفل كردن ، بستن .
پدر روحاني، كشيش، قاضي عسكر.
(لاتين ) آقا، صاحب، مدير، ارباب.
پيروزي نامه ، رجز، پيروزي نامه نوشتن .
(ج. ش. ) توليد مثل بوسيله نوزاد حشرات يا شفيره .
كافر، مشرك ، بت پرست، غير مسيحي.
الحاد.
كافر كردن ، مشرك كردن ، كافر و زنديق خواندن .
صفحه .پسر بچه ، پادو، خانه شاگرد، پيشخدمتي كردن ، صفحه ، برگ ، صفحات را نمره گذاري كردن .
نقص صفحه .
قالب صفحه .
چاپگر صفحه اي.
صفحه نمايش، نمايش مجلل وتاريخي، مراسم مجلل، رژه .
نمايش با شكوه ، نمايش پر جلوه .
صفحه دار، صفحه ئي.
صفحه گذاري كردن ، صفحه بندي كردن .
صفحه گذاري.
صفحه بندي.
بتكده ، ساختمان بسبك مخصوص چين و ژاپون ، پاگودا.
سطل، دلو، بقدر يك سطل.
(pailette) زينت آلات بدلي مانند منجوق وغيره ، پولك .
(pailett) زينت آلات بدلي مانند منجوق وغيره ، پولك .
درد، رنج، زحمت، محنت، درد دادن ، درد كشيدن .
دردناك ، محنت زا، ناراحت كننده ، رنج آور، رنجور.
رنجبر، زحمت كش، ساعي، رنج برنده .
رنگ كردن ، نگارگري كردن ، نقاشي كردن ، رنگ شدن ، رنگ نقاشي، رنگ .
نگارگر، نقاش، پيكرنگار.
نقاشي.
جفت.زوج، جفت، زن و شوهر، هر چيز دو جزئي، جفت كردن وشدن ، جور كردن وشدن .
دوبدو، جفت جفت.
ساخته شده از پشم نرم، كشميري.
پيژامه ، لباس خواب.
يار، شريك ، همدست، رفيق شدن .
كاخ، كوشك .
پهلوان افسانه ئي.
وابسته به انسانهاي عصر قديم.
(در يونان و روم قديم) ورزشگاه ، استاديوم.
(palanquin) كجاوه ، تخت روان ، پالكي.
(palankeen) كجاوه ، تخت روان ، پالكي.
دلچسبي، دلپذيري.
مطبوع به ذائقه ، خوش طعم، لذيذ، دلپذير.
وابسته به كام، وابسته سق، دهاني، كامي.
(در مورد حروف)از سق ادا كردن ، كامي كردن .
سق، سقف دهان ، كام، ذائقه ، طعم، چشيدن .
كاخي، مجلل.
ناحيه قلمرو كنت، كنت نشين ، ساكن كنت نشين .
(تش. )استخوان كام، وابسته بسق، شبيه كاخ، مجلل، اميري كه داراي امتيازات سلطنتيبوده ، كنت نشين .
گفتگوي مفصل، مكالمه ، هرزه درائي، وراجي، پر حرفي كردن ، از راه بدر بردن ، چاخان كردن .
كمرنگ ، رنگ پريده ، رنگ رفته ، بي نور، رنگ پريده شدن ، رنگ رفتن ، در ميان نرده محصور كردن ، احاطه كردن ، ميله دار كردن ، نرده ، حصار دفاعي، دفاع، ناحيه محصور، قلمرو، حدود.
مبحث شناسائي انسانهاي قديم.
نژاد سفيد پوست، نژادآريائي قفقازي(به تحقير).
سنگواره شناسي گياهي.
قسمتي از دوران سوم زمين شناسي، وابسته به دوره پاليوسين .
خط شناس.
كتابت قديمي، شناسائي و كشف خطوط قديمه .
پارينه سنگ ، آلات سنگي نتراشيده عصر حجر قديم.
پارينه سنگي، وابسته به دوره دوم عصر حجر قديم يا كهنه سنگي.
ديرين شناس، ويژه گر زيست شناسي دوران قديم يا كهنه سنگي.
مبحث زيست شناسي دوران قديم، ديرين شناسي.
دوران اول، وابسته به عهدي از زمين شناسي كه از آغاز دوره كامبريان تا اوايلدوره پرميان طول كشيده .
ديرين جانور شناسي، شعبه اي از ديرين شناسي كه باسنگواره ها وجانوران فسيل شده سروكار دارند.
فلسطين .
فلسطيني.
لوحه سوراخ دار بيضي يا مستطيل مخصوص رنگ آميزي نقاشي، جعبه رنگ نقاشي.
( knife pallet) كاردك نقاشي.
مركوب، اسب راهوار و رام.
مسكن .
نسخه خطي يا دست نوشته اي كه نوشته ئ روي آن پاك شده و دوباره رويش نوشته باشند.
از دو سر، يكي، متقارن .
نرده سازي، حصار كشي، نرده ، پرچين .
تغيير شكل، تجويد از راه تولد، آئين تعميد مسيحيان .
قطعه شعر يا سرودي كه مطلب شعر يا سرود قبلي راانكار كند، صنعت انكار.
صخره ئ مشرف بر رودخانه ، محجر، پرچين ، با پرچين احاطه كردن .
پارچه ضخيم روي تابوت يا قبر، تابوت محتوي مرده ، حائل، پرده ، با پرده يا روپوش پوشاندن ، بيزارشدن ، بيذوق شدن ، ضعيف شدن ، ضعيف كردن .
چوگان مخصوص بازي پال مال، شلوغ.
معرفتي، وابسته به معرفت و دانش.
لقب شهر آتن ، الهه پالاسآتنا.
آدم نعش كش، تابوت بر.
ماله چوبي(معماري وغيره )، ماله مخصوص كوزه گران ، ماله ئ صافكاري، تخته پهن ، تشك كاهي.
( knife palette) كاردك نقاشي.
روي سكوب بلند قراردادن ، بوسيله سكوب متحرك(كاميون و غيره )چيزي را حمل كردن .
تسكين دادن ، موقتا آرام كردن .
تسكين ، كاهش دادن .
تسكين دهنده ، كاهش دهنده .
رنگ رفته ، كم رنگ ، رنگ پريده ، محو.
كمرنگي، زرد رنگي.
همدستي، خودماني، شريكي.
نخل، نخل خرما، نشانه پيروزي، كاميابي، كف دست انسان ، كف پاي پستانداران ، كف هرچيزي، پهنه ، وجب، با كف دست لمس كردن ، كش رفتن ، رشوه دادن .
روغن خرما، روغن نخل.
كف دستي.
شايسته ستايش و تقدير، برجسته ، عالي، پيروز.
شبيه پنجه ، گسترده ، شبيه برگ نخل، داراي پاي پرده دار، داراي انتهاي پهن (مثل شاخ گوزن ).
داراي شكافي شبيه پنجه دست، شكافته پنجه .
زوار امكنه مقدسه كه دو برگ خرما را صليب وار به امكنه مقدسه حمل ميكنند.
(گ . ش. ) نخل باد بزني، سبز نخلي.
(در مورد مرغان آبزي) داراي پاي پرده دار.
كف بين .
كف بيني، كف شناسي.
نخلي، داراي نخل، برجسته ، كامياب.
قابل احساس و لمس.
پرماس پذير، پرماسيدني، حس كردني، قابل لمس، آشكار، واضح.
پرماسيدن ، لمس كردن ، امتحان نمودن (با لمس)، شاخك دار.
پلكي، وابسته به پلك چشم.
تپنده .
تپيدن ، تپش كردن ، تند زدن (نبض)، لرزيدن .
تپش، لرزش.
( ج. ش. ) شاخك حساس، سبيل، زائده بند بندي.
افليج، لرزان ، متزلزل.
فلج، زمين گيري، فلج كردن .
دو پهلو سخن گفتن ، زبان بازي كردن ، سهلانگاشتن .
پستي، حقارت، ناچيزي.
(paultry) آشغال، چيز آشغال و نا چيز، جزئي.
مردابي، باتلاقي.
(طب)مالاريا، تب نوبه .
پريده رنگ .
گرده افشاني شناسي، مبحث گرده افشاني.
دشت علفزار آمريكاي جنوبي، دشت، مرتع.
وابسته به جلگه هاي پهناور آمريكاي جنوبي.
بناز پروردن ، نازپرورده ، متنعم كردن .
جزوه ، رساله چاپي.
رساله نويس، جزوه نويس، رساله نويسي كردن .
ماهي تابه ، روغن داغكن ، تغار، كفه ترازو، كفه ، جمجمه ، گودال آب، (افسانه يونان ) خداي مزرعه وجنگل وجانوران وشبانان ، استخراج كردن ، سرخ كردن ، ببادانتقاد گرفتن ، بهمپيوستن ، متصل كردن ، بهم جور كردن ، قاب، پيشوندي بمعني همه و سرتاسر.
طرفداري از اتحاد كشورهاي آمريكائي.
اكسير، نوشدارو، علاج عام، اسقولوفندريون .
(panada) نان جوشانده در شير با زرده تخم مرغ و غيره ، نان شير مال.
(panade) نان جوشانده در شير با زرده تخم مرغ و غيره ، نان شير مال.
كشور جمهوري پاناما.
همه رنگ ، (در عكاسي) حساس نسبت بهمه رنگها.
(تش. ) لوزالمعده ، خوش گوشت.
(تش. ) عصير لوزالمعده .
(ش. - حياتي) دياستاز شيره لوزالمعده .
(ج. ش. ) مورچه خوار فلس دار هيماليا.
(گ . ش. ) كادي، كدر.
حقوق مدني روم قديم، قوانين .
همه جا گير، ناخوشي همه گير، جانگير.
مركز دوزخ، كاخ شيطان ، دوزخ، غوغا.
(panderer) جاكش، واسطه كار بد، جاكشي كردن .
(pander) جاكش، واسطه كار بد، جاكشي كردن .
(panduriform) (گياه شناسي) شبيه ويولون ، محدبالطرفين .
(pandurate) (گياه شناسي) شبيه ويولون ، محدبالطرفين .
قطعه ، تكه ، قاب شيشه ، جام شيشه ، داراي جام شيشه كردن .
(panegyrical) ستايش آميز، مديحه ، ستايش.
(panegyric) ستايش آميز، مديحه ، ستايش.
مديحه سرا.
تابلو، صفحه هيئت.تشك ، پالان ، قطعه ، قاب سقف، قاب عكس، نقاشي بروي تخته ، نقوش حاشيه داركتاب، (مج. )اعضاي هيئت منصفه ، فهرست هيئت ياعده اي كه براي انجام خدمتي آماده اند، هيئت، قطعه مستطيلي شكل، قسمت جلوي پيشخوان اتومبيل و هواپيماوغيره ، قاب گذاردن ، حا
باركش كوچك موتوري.
قاب چهارچوب، قابكاري، قاب سازي.
عضو هيئت مشاوره و مباحثه يا عضو هيئت راديو تلويزيون .
درد سخت، اضطراب سخت و ناگهاني، تير كشيدن ، درد، سوزش ناگهاني، حمله سخت.
دسته ماهي تابه ، زمين باريكه ، تكدي كردن .
وحشت، اضطراب و ترس ناگهاني، دهشت، هراس، وحشت زده كردن ، در بيم و هراس انداختن .
دستپاچه ، مضطرب، هراسناك .
( pannier) سبد صندوقي، لول، ژوين زير دامن .
پنجابي، زبان پنجابي.
پارچه ظريفي شبيه مخمل براق.
( panier) سبد صندوقي، لول، ژوپن زير دامن .
فنجان فلزي، ليوان كوچك ، پيمانه كوچك .
مجهز و آراسته ، زره پوشيده از سر تا پا، سر تا پا زره پوش.
زره كامل، سلاح كامل، كاملا مجهز، تجهيزات و آرايش كامل.
مناظر مختلفي كه پي در پي پشت شهرفرنگ يا دوربين از نظر بگذرد، چشم انداز.
وسيع، چشم اندازدار.
(گ . ش. ) بنفشه فرنگي، بنفشه سه رنگ ، رنگ قرمز مايل به آبي.
نفس نفس زدن ، تند نفس كشيدن ، دم كشيدن ، ضربان داشتن (قلب و غيره )، ضربان ، تپش.
پير مرد عينكي شلوار آويخته ، دلقك ، شلوار، نوعي شلوار وجوراب سر هم و چسبان .
فرضيه اي كه خدا را مركب از كليه نيروها و پديده هاي طبيعي ميداند، همه خدائي، وحدت وجود.
معبد تمام خدايان و اديان مختلف، زيارتگاه .
(ج. ش. ) پلنگ ، يوزپلنگ .
( panty) تنكه پوش، تنكه .
كرست بند جوراب دار زنانه .
آجر كاشي ناوداني مخصوص بام(مثل سفالهاي ناوداني)، سوفال.
كفش دمپائي، كفش راحتي.
نمايش صامت مخصوصا با ماسك ، تقليد در آوردن .
بازيگر نمايش صامت.
(ش. ) نمك آلي يا نمك معدني اسيد پانتوتنيك .
(pantropical) (گ . ش. ) واقع در مناطق حاره ، منتشر در نواحي گرمسيري.
(pantropic) (گ . ش. ) واقع در مناطق حاره ، منتشر در نواحي گرمسيري.
آبدار خانه ، شربت خانه ، مخصوص لوازم سفره .
شلوار، زير شلواري، (ز. ع. ) تنكه ( tonokeh).
( pantie) تنكه يوش، تنكه .
شلوار كوتاه بچگانه كه به بالا تنه لباسش تكمه ميشود، شلوار كوتاه .
لشگر زرهي آلماني، تانك .
نوك پستان ، ممه ، هر چيزي شبيه نوك پستان ، قله ، خوراك نرم و رقيق(مثل فرني)، خمير نرم، تفاله گوشت يا سيب.
بابا، پاپا، آقاجان ، پاپ، كشيش ناحيه .
مقام پاپي، سمت پاپي، قلمرو پاپ.
پاپي.
( pawpaw) (گ . ش. ) درخت پاپااو يا درخت نخل آمريكاي جنوبي.
(گ . ش. ) عنبه هندي، پاپايه ، ميوه عنبه هندي.
كاغذ، روزنامه ، مقاله .كاغذ، روزنامه ، مقاله ، جواز، پروانه ، ورقه ، ورق كاغذ، (بصورت جمع) اوراق، روي كاغذ نوشتن ، يادداشت كردن ، با كاغذ پوشاندن .
جلو رفتن كاغذ.
(گ . ش. ) توس (papyrifera Betula).
كارت كاغذي.
(money paper) اسكناس، پول كاغذي.
خورش كاغذي.
كارد كاغذبري.
(currency paper) اسكناس، پول كاغذي.
نوار كاغذي.
منگنه كن نوار كاغذي.
نوار كاغذي خوان .
نوشته ، كار روي كاغذ، كار نوشتني، تكاليف درسي.
كتاب جلد كاغذي.
مقوا، كاغذ مقوائي.
كسيكه كاغذ ديواري ميچسباند.
كاغذ چسباني (بر ديوار).
تشريفات اداري، كاغذ بازي.
نوشته ، نوشتافزار.
خمير كاغذ، كاغذ مچاله .
(ج. ش) شبيه ، پروانه وار.
پت، نوك پستان ، برآمدگي نوك دار، برآمدگي كوچك ، پاپيل، پستانك ، زائده بافتي ريشه پر و موي سر و بدن و امثال آن ، استطاله بافتي.
(طب) ورم يا برآمدگيهاي پوستي.
طرفدار پاپ.
پاپ بازي.
حقه كامل گل، كاسه گل، كلاله اطراف گل.
(paprika) (گ . ش. ) ميوه رسيده فلفل قرمز.
(paprica) (گ . ش. ) ميوه رسيده فلفل قرمز.
(طب) داراي زائده هاي نوك تيز، پتكي.
پتك ، (طب) جوش نوك تيز، سوزنك ، كورك .
(گ . ش. ) بردي، پاپيروس، درخت كاغذ.
برابري، تساوي، تعادل، بهاي رسمي سهم، برابر كردن .
(زيست شناسي) برگشت و وقفه فعاليت حياتي موجود، فرونشستگي احساسات يا فعاليت.
مثال، مثل، تمثيل، قياس، نمونه ، داستان اخلاقي.
سهمي.سهمي، شلجمي، قطع مكاني، (هن. ) قطع مخروط.
سهمي وار.
سطحي كه در اثر گردش جسم شلجمي بدور خود تشكيل ميگردد، قطع مخروطي.
چتر نجات، پاراشوت، پاراشوت بكار بردن .
بادبان سه گوش قايقهاي تفريحي.
چتر باز، فروآينده با چتر نجات.
فارقليط، روحالقدس، شفيع، يار و كمك ، ميانجي.
رژه ، سان ، نمايش با شكوه ، جلوه ، نمايش، خودنمائي، جولان ، ميدان رژه ، تظاهرات، عمليات دسته جمعي، اجتماع مردم، رژه رفتن ، خود نمائي كردن .
آيه كتاب مقدس كه مثالي را متضمن است، نمونه .
بهشتي.
بهشت برين ، فردوس، سعادت، خوشي.
قياس ضد و نقيض، بيان مغاير، اضداد، مهملنما.
در ظاهر مهمل و در واقعدرست، مهمل نما.
(ش. ) پارافين .
معيار، مقياس رفعت و خوبي، نمونه كامل، رقابت كردن ، بعنوان نمونه بكار بردن ، برتري يافتن .
پرگرد، پاراگراف، بند، فقره ، ماده ، بند بند كردن ، فاصله گذاري كردن ، انشائ كردن .بند، پاراگراف.
عبارت نويس.
(parrakeet) ( ج. ش. ) طوطي كوچك دراز دم وسبز رنگ .( parrakeet) طوطي كوچك دراز دم.
اختلاف رويت با در نظر گرفتن محل ديد ناظر، اختلاف منظر، انطباق.
موازي همز مان .موازي، متوازي، (مج. ) برابر، خط موازي، موازي كردن ، برابر كردن .
با دست يابي موازي.
افزايشگر موازي.
(ورزش) پارالل ژيمناستيك .
كامپيوتر موازي.
خورد موازي.
جوشگر شكاف موازي.
عمل موازي، عملكرد موازي.
پردازش موازي.
موازي پرداز، پردازنده موازي.
انباره موازي، انبارش موازي.
مخابره موازي.
متوازي السطوح، حجم متوازيالسطوح، منشور متوازيالسطوح.
موازات، برابري، همساني، مشابهت، ترادف عبارات، اشتراك وجه ، تقارن .
متوازيالاضلاع.
(من. ) قياس نادرست، استدلال غلط.
فلج، رعشه ، سكته ناقص، از كار افتادگي، وقفه ، بيحالي، رخوت، عجز.
افليج، وابسته به فلج.
فلج سازي.
فلج كردن ، از كار انداختن ، بيحس كردن .
(parramatta) پارچه سبك وزن پشم و ابريشم لباسي زنانه .
تزئينات آويختني كليسا (مثل قنديل و غيره ).
نسبت ميان تقاطع دو سطح، مقدار معلوم و مشخص، پارامتر، مقداري از يك مدار.پارامتر.
پارامتر نشاني.
پارامتري.
پارامتري كردن .
عنصر با عدم تقارن مغناطيسي.
( طب ) اختلال حافظه ، حالت فراموشي.
(paramorphous) داراي خاصيت تغيير يابي ( ازيك ماده معدني بماده آلي)، تغيير شكل.
خاصيت دگرديسي.
( paramorphic) داراي خاصيت تغيير يابي ( ازيك ماده معدني بماده آلي)، تغيير شكل.
فائق، حاكمعاليمقام، برتر، بزرگتر، برترين .
برتري، تفوق.
يار، فاسق، رفيقه ، عاشق، معشوقه ، مول، موله .
(طب) جنون ايجاد سوئ ذن شديد و هذيان گوئي و فقدان بصيرت، پارانويا.
ماوراي پديده هاي علمي مكشوف، نادر، فوقالطبيعه .
ساقدوش(داماد يا عروس)، دختر ملازم عروس به خانه داماد.
جان پناه ، سنگر، سپر، محجر، ديواره ، نرده .
پاراف، امضاي مختصر.
(حق. - مدني) اموال شخصي زن ، اثاثالبيت، اثاث، اسباب، لوازم، متعلقات، ضمائم، لفافه .
تفسير، تاويل، ربط، ترجمه آزاد، توضيح، نقل بيان ، ترجمه و تفسير كردن .
تفسيري، تاويلي، مبني بر تفسير، تفسيروار.
فلج پائين تنه ، فلج نيمه بدن ، فلج پا، فلج اعضاي سافل، پا فلجي.
روشنائي اطراف هاله ماه .
انگل، طفيلي، صداي مزاحم، پارازيت.
پارازيتي، انگلي.
عامل طفيلي كش، ماده انگل كش.
انگلي، زندگي طفيلي، سور چراني، كاسه ليسي، مزاحمت.
انگل شدن بر، طفيلي شدن .
انگل شناسي.
سايبان ، چتر آفتابي، هواپيماي يك باله .
پارازيت، انگل.
(تش. ) عمل كننده مانند دستگاه عصبي نباتي، وابسته به دستگاه عصبي نباتي، پاراسمپاتي.
مرتب شدن بدون ربط منطقي، توالي دو عبارت يا جمله بدون ربط يا عوامل دستوري ديگر.
( مربوط به ) غدد پاراتيروئيد، مترشحه از غدد ماورائ درقي.
دسته چتربازان .
مربوط به چتربازي.
سرباز چترباز.
(طب) بيماري شبه حصبه ، مربوط به شبه حصبه .
آلت مين جمع كن كشتي، اژدر مخرب دريائي.
اندكي جوشاندن ، جوشانده كردن ، نيمه پختن .
(افسانه روم قديم) سه خداي سرنوشت.
جزئي از يك كل، بخش، قسمت، گره ، دسته ، بسته ، امانت پستي، به قطعات تقسيمكردن ، توزيع كردن ، بسته بندي كردن ، دربسته گذاشتن .
بسته پستي.
شركت در ارث، هم ميراثي، مشاركت، شركت مشاع.
شريك مشاع.
برشته كردن ، بريان كردن ، نيم سوز كردن ، خشك شدن ( باحرارت )، تفتيدن ، آفتابسوخته كردن .
كاغذ پوست، نسخه خطي روي پوست آهو.
(pardy، pardie) سوگند ملايمي (مانند ' راستي ميگويم ' وغيره ).
(pardi، pardy) سوگند ملايمي (مانند ' راستي ميگويم ' وغيره ).
(pard =) يار، شريك .
پوزش، بخشش، آمرزش، گذشت، مغفرت، حكم، بخشش، فرمان عفو، بخشيدن ، معذرتخواستن .
قابل بخشيدن .
كشيش آمرزنده گناه ، بخشنده .
(pardi، pardie) سوگند ملايمي (مانند ' راستي ميگويم ' وغيره ).
سرشاخه چيدن ، قسمت هاي زائد چيزي را چيدن ، تراشيدن ، چيدن ، كاستن ، پوست كندن .
مسكن درد، تخفيف دهنده درد، تنتور مسكن .
جرم اصلي، دژپيه ، مغز غده ، بافت اصلي.
پدر يا مادر، ( درجمع) والدين ، منشائ، بعنوان والدين عمل كردن .
نسب.
والديني، وابسته به پدر ومادر.
كمانها، پرانتز ها.
كمانك ، پرانتز.جمله معترضه ، دو هلال، دو ابر، پرانتز.
بطور معترضه گفتن ، پرانتز گذاردن .
بطور معترضه .
پدري، والديني، مقام والدين ، وظايف والدين .
( طب ) فلج ناقص، فلج خفيف، ضعف عضلاني.
اختلال حس لمس بصورت خارش، مورمور شدن .
(parve) بدون گوشت وشير.
دسريخ زده مركب از سرشير وتخم مرغ پخته وشربت ومواد ديگري.
انجام دادن .
اندودن ، گچ كاري، تزئيني كردن .
هاله روشن بالاي افق.
خورشيد كاذب، عكس خورشيد.
شرط بندي در اسب دواني.
منفور، از طبقه پست در هندوستان .
استخوانهاي جداري ( درآهيانه وغيره )، قسمت مثلثي شكل بند بدن كشتي چسب.
جداري، ديواري، ( تش. ) استخوان آهيانه .
تراشه ، ناخن بريده شده .
( لاتين ) برابر، مساوي، همدرجه ، هم مقام.
شهر پاريس، ( افسانه يونان ) فرزند ' پريام '.
بخش يا ناحيه قلمرو كشيش كليسا، بخش، شهر، محله ، شهرستان ، قصبه ، اهل محله .
اهل بخش.
پاريسي.
برابري، تساوي، زوج بودن ، تعادل، جفتي.توازن ، زوجيت.
ذره توازن .
مقابله كردن توازن ، بررسي توازن .
مقابله توازن ، توازن سنج.
پارك ، باغ ملي، گردشگاه ، پرديز، شكارگاه محصور، مرتع، درماندگاه اتومبيلنگاهداشتن ، اتومبيل را پارك كردن ، قرار دادن .
نيمتنه پوست حيوانات، باشلق.
(lot parking) ماندگاه ، توقفگاه بي سقف ( براي توقف وسائط نقليه ).
(parking) ماندگاه ، توقفگاه بي سقف ( براي توقف وسائط نقليه ).
(طب) اختلال مزمن عصبي كه با سختي عضلات بدن و لرزش مشخص ميشود.
( طب ) مرض پاركينسن ، فلج مرتعش.
بزرگراه ، باغراه .
مكالمه ، مناظره ، گفتگو، طرز سخن گفتن .
گفتگو، صحبت، مكالمه ، گفتگو كردن .
گفتگوي دو نفري، مذاكره درباره صلح موقت، مكالمه كردن ، مذاكره كردن .
مجلس، مجلس شورا، پارلمان .
نماينده مبرز، طرفدار حكومت پارلماني.
هواخواه مجلس، مجلسي، پارلماني.
(parlour) اطاق نشيمن ، اطاق پذيرائي.
سالن استراحت قطار.
كلفت ياپيشخدمت سالن پذيرائي.
(parlor) اطاق نشيمن ، اطاق پذيرائي.
خطرناك ، زيرك ، موذي، خيلي مهيب، بسيار.
بلوكي، بخشي، ناحيه اي، محدود، كوته نظر.
مدرسه وابسته به كليساي بخش.
محدوديت در افكار وعقايد محلي، امور مربوط بناحيه يابخش كليسائي، ( مج. ) كوته نظري.
استقبال شعري، نوشته يا شعري كه تقليد از سبك ديگري باشد، تقليد مسخره آميزكردن .
كلمه ، قول، گفته .
قول شرف، قول مردانه ، آزادي زندانيان واسرا بقيد قول شرف، بقيد قول شرف آزادساختن ، قول شرف داده ( درمورد زنداني واسير)، عفو مشروط.
( بديع ) جناس، تجنيس، جناس لفظي.
واژه هم ريشه ، مشتق.
هم ريشه ، داراي وجه اشتقاق مشترك ، مشتق.
( تش. ) وابسته بغده بزاق زير گوش، غده بناگوشي.
( طب ) اريون ، التهاب غدد بناگوشي، گوشك .
( طب ) گهگيري، حمله ناگهاني مرض، تشنج.
آجر موزائيك ، آجرچوبي كف اطاق، محل اركسترنمايش، پائين صحنه ، باچوب فرش كردن .
موزائيك كاري، منبت كاري، فرش كف اطاق با چوب هاي مختلف.
(parakeet) ( ج. ش. ) طوطي كوچك دراز دم وسبز رنگ .( parakeet) طوطي كوچك دراز دم.
(paramatta) پارچه سبك وزن پشم و ابريشم لباسي زنانه .
قاتل والدين ، خائن به ميهن ، پدر كش.
(ج. ش. ) طوطي، هدف، طوطي وار گفتن .
دفع كردن حمله حريف، دور كردن ، دفع حمله ، دورسازي، طفره رفتن .
تجزيه كردن .اجزائ وتركيبات جمله را معين كردن ، جمله راتجزيه كردن ، تجزيه شدن .
درخت تجزيه .
(parsi) پارسي، زرتشتي، زبان پارسي دوره ساسانيان .
تجزيه كننده .
(parsee) پارسي، زرتشتي، زبان پارسي دوره ساسانيان .
صرفه جو.
خست، امساك ، صرفه جوئي، كم خرجي.
تجزيه .
(گ . ش. ) جعفري.
( گ . ش. ) هويج وحشي، زردك وحشي.
كشيش بخش.
قلمرو كشيش بخش، مفر كشيش بخش.
پاره ، بخش، خرد، جزئ مركب چيزي، جزئ مساوي، عنصر اصلي، عضو، نقطه ، مكان ، اسباب يدكي اتومبيل، مقسوم، تفكيك كردن ، تفكيك شدن ، جدا شدن ، جدا كردن ، نقشبازگير، برخه .جزئ، قطعه ، پاره ، جدا كردن ، جداشدن .
شماره قطعه .
( د. ) ادات سخن ( مانند اسم، صفت، ضمير وغيره )، بخش گفتار.
( مو. ) آهنگ ملودي چهار بخشي بدون ساز.
برخه كار، برخه كاري، نيمه وقت، پاره وقت.پاره وقت.
شركت كردن ، شريك شدن ، بهره داشتن ، قسمت بردن ، خوردن ، سهيم بودن در.
باغچه گلكاري، بخشي از تماشاخانه كه پشت سر نوازندگان است، در طول زمين .
ميوه آوري بدون لقاح.
ايجاد مولود بوسيله جنس مونث بدون عمل لقاح، تناسل بكري، بكر زائي.
پارتنون معبد خداي آتنا در آتن .
پارتي، اشكاني، اهل پارت.
رنگارنگ ، ابلق.
جزئي، پاره اي، طرفدارانه ، غير منصفانه .جانبدار، طرفدار، مغرض، جزئي، ناتمام، بخشي، قسمتي، متمايل به ، علاقمند به .
رقم تقلي جزئي.
صحت جزئي.
پاره كسر، كسر جزئي.
پاره تابع، تابع جزئي.
پاره ترتيب، ترتيب جزئي.
پاره مجموعه ، حاصل جمع جزئي.
طرفداري، جانبداري، تعصب، غرض.
پاره تعريف شده .
پاره مرتب.
جدا كردني، قابل افراز، بخش پذير.
شركت كننده ، شريك ، انباز، سهيم، همراه .
شريك شدن ، شركت كردن ، سهيم شدن .شركت كردن ، دخالت كردن .
شركت كننده .
مشاركت، مداخله ، شركت كردن .
وابسته بوجه وصفي.
( د. ) وجه وصفي، وجه وصفي معلوم، وجه وصفي مجهول، صفت مفعولي.
خرده ، ريزه ، ذره ، لفظ، حرف.
ويژه ، خاص، سختگير.مخصوص، ويژه ، خاص، بخصوص، مخمص، دقيق، نكته بين ، خصوصيات، تك ، منحصر بفرد.
دلبستگي بمرام خاصي، اعتقاد باينكه نجات فقط براي برگزيدگان ميسر است.
بستگي بعقايد خاصي، داراي خصوصيات معيني، خصوصيات برجسته ، دقت زياد، جزئيات.
شرح دقيق.
باذكر جزئيات شرح دادن .
بصورت ذره ، داراي ذرات ريز.
(anzparti) شمشير پهن ودسته بلند، طرفدار، حامي، پيرو متعصب، پارتيزان .
جدا شده ، منقسم به قسمت هاي جدا جدا، ( بصورت پسوند ) جانبه ، قسمتي.
جزئ بندي كردن ، افراز.تيغه ، ديواره ، وسيله يا اسباب تفكيك ، حد فاصل، آپارتمان ، تقسيم به بخش هايجزئ كردن ، تفكيك كردن ، جدا كردن .
جزئ بندي شده .
جزئ بندي.
وابسته به تيغه يا ديواره يا تفكيك ، وابسته به جزئ.
(partitura) (مو. ) بطور تمام وكمال، كاملا، قطعه كامل.
(partitur) (مو. ) بطور تمام وكمال، كاملا، قطعه كامل.
(partisan) شمشير پهن ودسته بلند، طرفدار، حامي، پيرو متعصب، پارتيزان .
چندي، يك چند، تاحدي، نسبتا، دريك جزئ، تايك اندازه .
شريك شدن ياكردن ، شريك ، همدست، انباز، همسر، يار.
انبازي، مشاركت، شركائ.
( ج. ش. ) كبك .
بچه آور، بچه زا، كثير الاولاد، بارور، ثمر بخش.
زايمان ، بچه زائي.
قسمت، بخش، دسته ، دسته همفكر، حزب، دسته متشكل، جمعيت، مهماني، بزم، پارتي، متخاصم، طرفدار، طرف، يارو، مهماني دادن يارفتن .
(pareve) بدون گوشت وشير.
تازه بدوران رسيده .
حق تقدم، امتياز، گام رقص، رقص.
رقص تكي، رقص تكنفري.
زبان پاسكال.
(مج. ) عيد پاك ، عيد فصح، تعطيلات عيد پاك .
گردش، تفرج، تفريح، باغ ملي.
ضربت خردكننده ، سقوط برف سنگين ، باران شديد، يورش، نرمي، بازور پرتاب كردن ، كوبيدن ، رگبار تند باريدن ، سر، كله .
(bashaw) پاشا.
گذشتن ، عبور كردن ، رد شدن ، سپري شدن ، تصويب كردن ، قبول شدن ، رخ دادن ، قبول كردن ، تمام شدن ، وفات كردن ، پاس، سبقت گرفتن از، خطور كردن ، پاس دادن ، رايج شدن ، اجتناب كردن ، گذر، عبور، گذرگاه ، راه ، گردونه ، گدوك ، پروانه ، جواز، گذرنامه ، بليط.گذر،
مردن ، درگذشتن .
ناگهان بيهوش شدن ، مردن .
عيد فصح، عيد فطر، غفلت كردن .
( آمر. - ز. ع. ) رد كردن ، صرفنظر كردن .
گذرپذير، قابل قبول، قابل عبور.
گذر، عبور، حق عبور، پاساژ، اجازه عبور، سپري شدن ، انقضائ، سفردريا، راهرو، گذرگاه ، تصويب، قطعه ، نقل قول، عبارت منتخبه از يك كتاب، رويداد، كاركردن مزاج.گذرگاه ، راهرو، تصويب.
راهرو، غلام گردش، محل عبور، گذرگاه .
تصويرجانوريكه دست خود رابلند كرده ، جلوافتاده ، گذرنده ، سبقت گير، عابر، ناقل.
دفتر حساب جاري، دفترچه حساب پس انداز.
دسته ، جماعت، گروه كثير.
تزئينات، زينت آلات، گلابتون دوزي.
گذرگر، مسافر، رونده ، عابر، مسافرتي.
( ج. ش. ) كبوتر وحشي آمريكاي شمالي.
گذرنده ، عابر، پاس دهنده .
رهرو، عابر، رهگذر(مخصوصا بطور اتفاقي ).
(ج. ش. ) گنجشكي، شاخه نشين ، وابسته به گنجشك .
دردكش، حساس، فساد پذير.
( لاتين ) اينجا وآنجا، همه جا.
گذرنده ، زود گذر، فاني، بالغ بر، در گذشت.
اشتياق وعلاقه شديد، احساسات تند وشديد، تعصب شديد، اغراض نفساني، هواي نفس.
كتاب شرح مصائب شهداي راه دين ، احساساتي.
آتشي مزاج، سودائي، احساساتي، شهواني.
(گ . ش. ) گل ساعت.
انفعالي، مفعول، تاثر پذير، تابع، بيحال، دستخوش عامل خارجي، غير فعال، مطيع وتسليم، كنش پذير.منفعل.
دستگاه منفعل.
حافظه منفعل.
فلسفه صبر وعدم جنبش، رفتار از روي بي حالي، كنس پذير گرائي.
انفعال.كنش پذيري، انفعال، بي ارادگي.
كليدي كه چند قفل را باز كند، مفتاح، كليد خصوصي.
گذرنامه ، تذكره ، وسيله دخول، كليد.
نشاني، اسم شب، اسم عبور.كلمه رمز، اسم رمز.
گذشته ، پايان يافته ، پيشينه ، وابسته بزمان گذشته ، پيش، ماقبل، ماضي، گذشته از، ماوراي، درماوراي، دور از، پيش از.
( د. ) اسم مفعول.
( د. ) ماضي بعيد.
( د. ) زمان گذشته .
خمير، چسب، سريش، گل يا خمير، نوعي شيريني، چسباندن ، چسب زدن به ، خمير زدن .
كاغذ مقوائي، كارت ويزيت، ورق بازي، قلابي.
(گ . ش. ) وسمه ، نيل گياه ، ايساتيس رنگرزان ، خمير مواد رنگي، نقاشي بامداد رنگي.
(ج. ش. ) بخولق، بخولق چهارپايان ، قسمت سفلاي پاي اسب.
پاستوريزه كردن .
سترون ساختن ميكروب طبق روش پاستور.
تقليد ادبي يا صنعتي از آثار استادان فن .
(pastile، pastille) خميري كه براي بخور دادن بكاررود، بخور، قرص داروئي كه رويآن شيريني باشد، مداد رنگي.
(pastille، pastil) خميري كه براي بخور دادن بكاررود، بخور، قرص داروئي كه رويآن شيريني باشد، مداد رنگي.
(pastile، pastil) خميري كه براي بخور دادن بكاررود، بخور، قرص داروئي كه رويآن شيريني باشد، مداد رنگي.
مشغوليات، سرگرمي، تفريح، كاروقت گذران ، ورزش.
چسبندگي، حالت خميري.
پيشواي روحاني، شبان ، چوپان ، شباني، شعر روستائي.
شعروياموسيقي روستائي، داستان شباني.
روش نامه نويسي اسقفي، چوپاني، سبك شعر روستائي.
مقام شباني كليسا، پيشوائي روحاني، روحانيون .
( جنوب - آمر. ) مقر شبان كليسا.
گوشت ادويه زده ودودي شده شانه گاو.
كماج وكلوچه ومانند آنها، شيريني پزي، شيريني.
(pasture) چراگاه ، مرتع، گياه وعلق قصيل، چرانيدن ، چريدن در، تغذيه كردن .
(pasturage) چراگاه ، مرتع، گياه وعلق قصيل، چرانيدن ، چريدن در، تغذيه كردن .
چسب مانند، خمير مانند، كلوچه قيمه دار، شيريني ميوه دار، خميري.
نوازش، دست زدن آهسته ، قالب، نوازش كردن ، دست نوازش برسركسي كشيدن ، آهسته دست زدن به ، بهنگام، بموقع، بي حركت، ثابت، بطور مناسب.
پوسته ، پرده ، شامه ، پرده پاي پرندگان .
پاتاگونيا، ناحيه اي درجنوب آرژانتين وشيلي.
تكه ، وصله ، مشمع روي زخم، قطعه زمين ، جاليز، مدت، زمان معين ، وصله ناجور، وصله كردن ، وصله دوزي كردن ، تعمير كردن ، بهم جور كردن .وصله ، وصله كردن ، سرهم كردن .
سيم سرهم بندي، سيم رابط.
تابلوي سرهم بندي.
تخته سرهم بندي، تخته سيم بندي.
وصله ، سرهم بندي.
(patchouly) (گ . ش. ) نعناع هندي، پچولي.
(patchouli) (گ . ش. ) نعناع هندي، پچولي.
وصله دوزي، مرصع، چهل تكه ، قلابدوزي، كارسرهم بندي، جسته گريخته ، آش شله قلمكار.
تكه تكه ، وصله وصله ، جور بجور، وصله دار.
كله ، سر، سر يا قسمتي از سر انسان ، مغز.
خمير چربي جگر غاز ودنبلان .
( تش. ) استخوان كشكك ، كاسه زانو، طشت كوچك .
(patelliform) مانند كاسه زانو، بشكل قاب يا دوري يا طشت.
(patellate) مانند كاسه زانو، بشكل قاب يا دوري يا طشت.
دوري، سيني، بشقاب نان عشاي رباني.
آشكار، داراي حق امتياز، امتيازي، بوسيله حق امتياز محفوظ مانده ، داراي حق انحصاري، گشاده ، مفتوح، آزاد، محسوس، حق ثبت اختراع، امتياز نامه ، امتياز ياحق انحصاري بكسي دادن ، اعطا كردن ( امتياز ).
داروي اسپسياليته ، داروي اختصاصي.
صاحب اختراع ثبت شده ، ذينفع اختراع به ثبت رسيده .
پدر، پدر روحاني (عنوان كشيشان است ).
بزرگ خانواده ، پير قوم.
پدري، پدرانه ، داراي محبت پدري، از پدر.
پدرگرائي، پدر سروري.
صفات پدري، رفتار پدرانه ، اصليت، اصل، منشائ.
دعاي رباني يا دعائي كه عيسي تعليم داده .
ميسر.باريك راه ، جاده ، راه ، مسير، طريقت، جاده مال رو.
جنگجويان افغاني، قوم پاتان .
داراي احساسات شديد، رقت انگيز، تاثرآور، موثر، احساساتي، حزن آور، سوزناك .
راه ياب، بلد راه ، پيشرو، كاشف.
بي راه ، بدون جاده ، ناشناخته .
(pathogene) ( طب ) بيماريزا.
(pathogen)( طب ) بيماريزا.
( طب ) بيماريزائي، مبحث پيدايش ناخوشي.
وابسته بتشخيص ناخوشي، شاخص مرض.
وابسته به آسيب شناسي.
پزشك ويژه گير آسيب شناسي، آسيب شناس.
( طب ) آسيب شناسي، پاتولوژي.
دروغ سنج.
عامل وموجد ترحم وتاثر، ترحم، گيرندگي.
معبر، جاده ، گذرگاه ، خط سير، جاده پياده رو.
بردباري، شكيبائي، شكيب، صبر، طاقت، تاب.
شكيبا، بردبار، صبور، از روي بردباري، پذيرش، بيمار، مريض.
(patine) زنگ مفرغ، جرم سبز، زنگار، قاب.
(patina) زنگ مفرغ، جرم سبز، زنگار، قاب.
حياط، ايوان ، طارمي، پاسيو.
ميهن پرست، هم ميهن ، ميهن دوست، وابسته به وطن پرستي.
لهجه ولايتي وشهرستاني، لهجه محلي، لهجه عوام.
پدرشاه ، رئيس خانواده ، ريش سفيد قوم، ايلخاني، شيخ، بزرگ خاندان ، پدرسالار.
وابسته به پدر سالاري يا پدرشاهي.
پدرشاهي، پدر سالاري.
نجيب زاده ، اعيان زاده ، شريف، اشرافي.
وابسته به پدر كشي.
پدركشي، خائن به ميهن ، پدركش.
نسب پدري، وابسته به دودمان پدري.
وابسته ميراث، ارثي.
ارث پدري، ثروت موروثي، ميراث.
ميهن پرستي.
وابسته به اوليائ وبزرگان مذهب.
( نظ. ) گشت، گشتي، پاسداري، گشت زدن ، پاسباني كردن ، پاسداري كردن .
ماشين مخصوص حمل زندانيان ، اتومبيل پليس.
پليس گشتي، گشتي.
حافظ، حامي، نگهدار، پشتيبان ، ولينعمت، مشتري.
امام يا شخص مقدس حامي شخص.
حمايت، پشتيباني، سرپرستي، قيمومت.
حامي مونث.
رئيس وار رفتار كردن ، تشويق كردن ، نگهداري كردن ، مشتري شدن .
مشتق از نام پدر، پدري، نام خانوادگي، پدر نامي.
فريب خورده ، شخص گول خورده ، نازك نارنجي.
كفش چوبي.
ذكر كردن ، بطور سريع وردخواندن ، تند تند حرف زدن ، لهجه محلي.
الگو، نقش.انگاره ، طرح، الگو، صفات وخصوصيات فردي، خصوصيات، بعنوان نمونه يا سرمشق بكار رفتن ، نظيربودن ، همتا بودن ، تقليد كردن ، نقشه يا طرح ساختن ، بعنوان الگو بكاربردن .
الگو شناسي.
(patty) نان شيريني ميوه دار ياگوشت دار.
(pattie) نان شيريني ميوه دار ياگوشت دار.
باز، گشاده ، گشوده ، منبسط، پهن .
عدد كم، معدود، اندك ، قلت، كمي، كميابي، ندرت.
تعداد كم، اندك ، اسم خاص مذكر.
آدم غول پيكر، آدم غول آسا.
( گ . ش. ) جنسي از درختان كوچك چين از خانواده گل خوك ، گل كله بره ، زمرموزه .
(paltry) آشغال، چيز آشغال و نا چيز، جزئي.
شكم، محتويات شكم، امعائ، درشكم ريختن .
شكمگنده .
گدا، بي نوا، ( حق. ) معسر يا عاجز از پرداخت.
گدا كردن ، فقير كردن .
مكث، توقف، وقفه ، درنگ ، مكث كردن .
اسفالت كردن ، سنگفرش كردن ، صاف كردن ، فرش كردن .
صاف شده ، سنفرش شده .
سنگفرش، پياده رو، كف خيابان .
( م. م. ) ترسو، بزدل، ترسناك .
غرفه نمايشگاه ، عمارت كلاه فرنگي، چادر صحرائي، دركلاه خيمه زدن ، دركلاه فرنگيجا دادن .
سنگفرش، آجر فرش، مصالح سنگفرش.
پنجه ، پا، چنگال، دست، پنجه زدن .
محيل، آب زير كاه ، مكار، چالاك ، زرنگ .
گيره ، عايق، شيطانك ، باگيره يا عايق نگاه داشتن ، ميله گردان محور چرخ لنگر.
پياده شطرنج، گرو، گروگان ، وثيقه ، رهن دادن ، گروگذاشتن .
بنگاه رهني، گروگير، وام ده ، مرتهن .
گروگير، گروستان .
(pawnor) گروگذار.
(pawner) گروگدار.
بنگاه رهني، موسسه رهني.
( papaw) (گ . ش. ) درخت پاپااو يا درخت نخل آمريكاي جنوبي.(=papaw)( د. گ . ) شيطان ، شرير، فاسدالاخلاق.
صلح، بوسه آشتي، لوحه تمثال عيسي ومريم.
پرداختن ، دادن ، كار سازي داشتن ، بجاآوردن ، انجام دادن ، تلافي كردن ، پول دادن ، پرداخت، حقوق ماهيانه ، اجرت، وابسته به پرداخت.
خاك زرگري يا خاك معدن قابل استفاده ، تحقيقات واكتشافات با ارزش ومفيد، منفعت.
ظرفيت ترابري، اجناس مقرون بصرفه براي حمل ونقل.
پرداخت كردن ( تمام ديون )، تاديه كردن ، تسويه كردن ، پرداخت، منفعت، جزايكيفر، نتيجه نهائي.
تمام وكمال پرداختن ، حساب هاي معوقه را تسويه كردن .
پرداختني، قابل پرداخت.
گيرنده ، دريافت كننده وجه .
(payor) پرداخت كننده .
مامور پرداخت، سررشته دار.
پرداخت، وجه .كارسازي، پرداخت، تاديه ، پول، وجه ، قسط.
كافر، بي دين .
وام غير مستقيم ومخفي كه براي كارهاي تجارتي داده ميشود، رشوه .
(payer) پرداخت كننده .
سياهه پرداخت، ليست حقوق.ليست حقوق، صورت پرداخت.
برنامه پرداخت حقوق.
سيستم پرداخت حقوق.
(گ . ش. ) نخودفرنگي (sativum Pisum).
زرد مايل بسبز، سبز نخودي.
ژاكت ضخيم ملوانان ، كپنگ (kapang).
صلح وصفا، سلامتي، آشتي، صلح، آرامش.
پيشنهاد صلح.
امين صلح، ضابط صلحيه .
(=calumet) پيپ يا چپق صلح ( درميان سرخ پوستان ).
آشتي پذير، صلح دوست، آرام.
مسالمت آميز، آرام، صلح آميز.
مصلح.
(گ . ش. ) هلو، شفتالو، هرچيز شبيه هلو، چيز لذيذ، زن يا دختر زيبا، فاش كردن .
هلوئي.
طاووس، مزين به پر طاووس، خراميدن .
رنگ آبي مايل بسبز، رنگ آبي طاووسي.
( ج. ش. ) قوقاول بزرگ صحرائي جنوب آسيا.
( ج. ش. ) طاووس ماده ، طبيب، طب.
قله ، به قله رسيدن .نوك ، قله ، راس، كلاه نوك تيز، ( مج. ) منتها درجه ، حداكثر، كاكل، فرق سر، دزديدن ، تيز شدن ، بصورت نوك تيز درآمدن ، به نقطه اوج رسيدن ، نحيف شدن .
بار قله اي، بحبوحه مصرف.
نوك تيز، قله دار، رنگ پريده ، نزار.
(pecky) سكندري خورنده ( مثل اسب )، متلاطم، طوفاني.
صداي پيوسته ، صداي مسلسل، غوغا، طنين متناوب، ناقوس يا زنگ ، صداي ناقوس، غريدن ، ترق وتروق كردن ، هياهو وغوغا كردن ، صداي گوشخراش دادن .
پيانو، نوعي پيانو، آهنگ ملايم.
( گ . ش. ) بادام زميني، پسته زميني، رنگ كتاني، رنگ كنف.
خمير بادام زميني.
(گ . ش. ) گلابي، امرود.
گلابي شكل.
مرواريد، در، لولو، آب مرواريد، مردمك چشم، صدف، بامرواريد آراستن ، صدف واركردن ، مرواريدي.
مرواريد گير.
( ش. ) آلياژ آهن وكربن .
صدف نما، مرواريد نما.
مرواريد وار، دروار.
(pert) گستاخ، جسور، سالم وبا روح.
روستائي، دهاتي، دهقاني، كشاورز، رعيت.
رعايا، جماعت دهقانان ، بي تربيتي.
(peasecod) غلاف نخود، جلو نيم تنه پنبه دار.
( انگليس ) نخود، جمع كلمه pea.
(peascod) غلاف نخود، جلو نيم تنه پنبه دار.
تورب، ذغال سنگ نارس، كود گياهي، معشوقه ، عزيز دردانه ، زن فاسد.
ريگ ، سنگريزه ، شيشه عينك ، نوعي عقيق، باسنگريزه فرش كردن ، باريگ حمله كردن ، ( چرمسازي ) نقش ونگار ريگي دادن به .
(گ . ش. ) درخت گردوي آمريكاي مركزي.
جايزالخطا، دستخوش خطا.
لغزش، اشتباه كوچك .
جايز الخطائي.
گناهكار، اشتباه كار، غلط، ناصحيح، خطا، ( طب ) ناخوش، فاسد.
( ج. ش. ) گراز آمريكائي.
اعتراف بگناه ، اقرار بگناه .
مدادكار.
يك چهارم بوشل، نوك زدگي، سوراخ، نوك زدن ، بانوك سوراخ كردن ، دندان زدن .
نوك زن ، سوراخ كن ، نوعي كلنگ ( ج. ش. ) داركوب، منقار، خورنده ، بيني، دماغ.
(peaky) سكندري خورنده ( مثل اسب )، متلاطم، طوفاني.
( ش. ) نمك آلي ومعدني اسيد پكتيك .
(ش. ) دلمه گياهي، ژلاتين گياهي، پكتين .
(pectinated) شانه اي، شانه دار، دندانه دار.
(pectinate) شانه اي، شانه دار، دندانه دار.
(تش. ) سينه اي، صدري، دروني، باطني.
( حق. ) اختلاس، حيف وميل، دزدي.
مختلس، دزد.
عجيب وغريب، داراي اخلاق غريب، ويژه .
صفت عجيب وغريب، حالت ويژگي، غرابت.
پولي، نقدي، مالي، جريمه دار.
سبد، زنبيل، پا.
(pedagogue) آموزگار، معلم، آموزگار علم فروش.
وابسته به آموزش وپرورش.
للگي ، فن اموزش وپرورش كودك ، تربيت
(pedagog) آموزگار، معلم، آموزگار علم فروش.
فن آموزش وپرورش كودك ، للگي، تربيت.
( در دوچرخه وچرخ خياطي وغيره ) ركاب، جاپائي، پدال، پائي، وابسته به ركاب، پازدن ، ركاب زدن .
شلوار كوتاه زنانه .
فضل فروش، عالم نما، كرم كتاب.
وابسته به عالم نمائي وفضل فروشي.
فضل فروشي.
( ج. ش. ) پادار، پنجه دار، شبيه پا.
دوره گردي كردن ، طوافي كردن .
دستفروش.
ناچيز، جزئي، نامشخص، بنجل.
بچه باز، لواط گر.
بچه بازي، لواط.
پايه ستون ، پايه مجسمه ، شالوده ، محور، روي پايه قرار دادن ، بلند كردن ، ترفيعدادن .
پياده ، وابسته به پياده روي، مبتذل، بيروح.
پياده روي، ابتذال.
مربوط به امراض كودكان .
پزشك متخصص اطفال، ويژه گر بيماريهاي كودكان .
( طب ) امراض كودكان ، طب اطفال، پزشكي كودك .
سه چرخه پائي.
(peduncle) ( گ . ش. ) ساقه اصلي، ساقه گل، ( ج. ش. ) ساق.ساقه كوچك ، ساقه گل، پاي كوچك ، پايك .
ساقه ، ساقه اصلي، پايك .
شپشو، شپش وار.
ساقه دا ر، پايك دار، وابسته به خفاش.
( phthiriasis) آلودگي به شپش يا شپشك ، شپشك داشتن .( طب ) آلودگي به شپش.
مانيكور پا، معالجه امراض دست وپا.
شجره نامه ، نسب نامه ، دودمان ، تبار، اشتقاق، ريشه ، نژاد.
( معماري ) آرايش سنتوري، پايه ، سنگفرش.
(pedometer) رشد سنج كودك ، گام شمار.
( مع. ) خاك داراي لايه هاي سخت ومتراكم ذغال.
مبحث پيدايش جلگه ، جلگه سازي، دشت، جلگه .
كودك شناسي، مبحث بهداشت كودكان ، خاك شناسي.
(pedimeter) رشد سنج كودك ، گام شمار.
( در بازي ورق ) پنج ورق آتو.
(pedicel) ( گ . ش. ) ساقه اصلي، ساقه گل، ( ج. ش. ) ساق.
زيرچشمي نگاه كردن ، نگاه دزدانه .
پوست انداختن ، پوست كندن ، كندن ، پوست، خلال، نرده چوبي، محجر.
پوست كننده ، اسباب پوست كن ، پليس.
پوست، قشر، پارچه لباسي نازك ، پوست انداختن .
نگاه زير چشمي، نگاه دزدكي، طلوع، ظهور، نيش آفتاب، روزنه ، روشنائي كم، جيك جيك ، جيرجيركردن ، جيك زدن ، باچشمنيم باز نگاه كردن ، از سوراخ نگاه كردن ، طلوع كردن ، جوانه زدن ، آشكار شدن ، كمي.
شهر فرنگ .
( در تفنگ ) درجه نشانه روي، ديدگاه .
نگاه كننده ، آئينه عينك ، پنجره .
روزنه ، ديدگاه ، درز.
همتا، جفت، قرين ، همشان ، عضو مجلس اعيان ، صاحب لقب اشرافي، رفيق، برابر كردن ، هم درجه كردن ، بدرجه اشرافي ( مثل كنت وغيره ) رسيدن ، برابر بودن با، بدقتنگريستن ، باريك شدن ، نمايان شدن ، بنظررسيدن ، همال.
مقام سناتوري، مقام اشرافي، اعياني.
كج خلق، زوجه سناتور، بانوي اشرافي.
بي همتا.
كج خلق كردن ، آزردن ، كينه ، غرض.
كج خلق، زودرنج، تند مزاج، ناراضي، عبوس، پست.
(pewee) چيز كوچك وجزئي، بچه ، طفل.
(.nand .vt.vi) ميخ، ميخ چوبي، چنگك ، عذر، بهانه ، ميخ زدن ، ميخكوب كردن محكم كردن ، زحمت كشيدن ، كوشش كردن ، درجه ، دندانه ، پا، (.adj) (pegged) دربالا پهن ودر پائين نازك ( شبيه ميخ ).
( افسانه يونان ) اسب بالدار، ذوالجناح.
سنگ خاراي زبر.
( م. ل. ) قطيفه لباسي زنانه ، لباس خانگي زنانه .
تنزل دهنده ، تحقير آميز، واژه تحقيري.
حرير چيني، شهر پكن پايتخت كشور چين .
(pekingese) ساكن شهر پكن ، زبان ولهجه مردم پكن ، سگ كوچك ودست آموز چيني، پكني.
(pekinese) ساكن شهر پكن ، زبان ولهجه مردم پكن ، سگ كوچك ودست آموز چيني، پكني.
چاي زرين ، چاي معطر.
(pelagic) دريائي، دريانشين ، ساكن دريا، جانور دريائي.
(pelagian) دريائي، دريانشين ، ساكن دريا، جانور دريائي.
( گ . ش. ) شمعداني عطر، گل عطري، برگ عطر.
خز پشت گردن بانوان .
مال دنيا، جيفه دنيا، پول، مال حرام.
(ج. ش. ) مرغ سقا، مرغ ماهيخوار.
خرقه زنانه ، پوستين ، بالاپوش بچگانه .
بابي نظمي، سراسيمه ، پرآشوب، شلوغ پلوغ.
حب، گلوله ، قرص، ساچمه يا خرج تفنگ ، بشكلگلوله درآوردن ، بشكل سرگنجشكي درآوردن گلوله ( يا شبيه آن ) به كسي پرت كردن ، حب ساختن .
پوسته نازك ، شامه ، غشائ نازك .
آماده بجنگ ، جنگجو، دعوائي.
داراي پوسته ، پوسته پوسته ، شامه دار، غشائ دار.
(گ . ش. ) بابونه زرد، عاقرقرحا.
شفاف، حائل ماورائ، بلورين ، روشن ، سليس.
بازي تنيس اسپانيولي.
پرتاب كردن ، شتاب كردن ، ضربه ، شتاب، پوست پشم دار، خامسوز، پوست خام، پوست كندن ، پوستك ، پي درپي زدن ، پي در پي ضربت خوردن .
سپرمانند، سپردار، سپروار، لادني برگ .
ناچيز، عصباني، پوستي.
پوست خام فروشي، پشم كني از پوست خام، پوست.
لگني، واقع درنزديك لگن خاصره ، وابسته به لگن خاصره .
(ج. ش. - تش. ) لگن خاصره ، حفره لگن خاصره ، لگنچه كليوي.
(pemmican) ( در ميان سرخ پوستان آمريكا ) گوشت خشكانده ، اطلاعات خلاصه .
(pemican) ( در ميان سرخ پوستان آمريكا ) گوشت خشكانده ، اطلاعات خلاصه .
قلم.قلم، كلك ، شيوه نگارش، خامه ، نوشتن ، آغل، حيوانات آغل، خانه ييلاقي، نوشتن ، نگاشتن ، بستن ، درحبس انداختن .
نام مستعار نويسنده ، نام نويسندگي.
وابسته به جزا وكيفر، مجازاتي، كيفري.
( حق. ) حقوق جزا، مجموعه حقوق كيفري.
جريمه كردن ، تاوان دادن ، تنبيه كردن .
جزا، كيفر، مجازات، تاوان ، جريمه .
توبه وطلب بخشايش، پشيماني، رياضت، وادار به توبه كردن .
صورت جمع كلمه penny.
ميل شديد، علاقه ، ذوق، ميل وافر، آمادگي.
مداد، مداد رنگي، نقاشي مدادي، مداد ابرو، هر چيزي شبيه مداد، مدادي، بامدادكشيدن .
مدادكاري.
معلق، آويخته ، لنگه ، قرين ، شيب، نامعلوم، بي تكليف، ضميمه شده ، آويز شده ، آويزه .
تعليق، آويختگي.
درطي، درمدت، تازماني كه ، امر معلق، متكي.
فرمانده كل قوا، پيشوا، ديكتاتور.
آونگي.
نوساني.
آونگ ، جسم آويخته ، پاندول، نوسان ، تمايل.
( افسانه ) پنلوپ زوجه اوديسوس (odysseus).
(peneplane) (ز. ش. ) دشت گون ، فرسوده كردن زمين .
(peneplain) (ز. ش. ) دشت گون ، فرسوده كردن زمين .
سوراخ شدني، كاويدني، نفوذ پذير، رخنه پذير.
اندرون ، حرم، رازها، خلوتگاه .
آلت مخصوص سنجش درجه نفوذ اشعه مجهول.
نفوذ پذيري، نافذ، قابليت نفوذ، انفاذ.
نافذ، رسوخ كننده .
نفوذ كردن در، بداخل سرايت كردن ، رخنه كردن .
نافذ، رسوخ كننده .
نفوذ كاوش.نفوذ، حلول، كاوش، زيركي، كياست، فراست.
نافذ، وابسته به نفوذ كردن .
( ج. ش. ) پنگوين ، بطريق.
جاقلمي ودسته قلم.
رشته اي، داراي شبكه توري ظريف.
پني سيلين .
(گ . ش. ) قارچ كپكي سبز.
آلتي، شبيه آلت رجوليت.
( جغ. ) شبه جزيره ، پيشرفتگي خاك در آب.
شبه جزيره اي، وابسته به شبه جزيره .
آلت مردي، آلت رجوليت، ذكر، كير.
طلب مغفرت، پشيماني، ندامت، توبه .
توبه كار، پشيمان ، تائب، اندوهناك ، نادم.
وابسته به طلب مغفرت وندامت.
ندامتگاه ، ندامتي، دار التاديب، بازداشتگاه يا زندان مجرمين .
قلمتراش، چاقوي كوچك جيبي.
اهل قلم، نويسنده ، مصنف، اديب، ( م. م. ) منشي.
خط، خوش خطي، طرز نوشتن .
(penon) پرچم سه گوش، قلاب، پرچم دم چلچله اي.
( م. م. ) قلمدان ، جاي قلم.
بي پول.
پرچم مثلثي شكل قرون وسطي.
(penoncel) پرچم كوچك بالاي زره يا كلاه خود.
وابسته به ايالت پنسيلوانيا، پنسيلوانيا.
كوچكترين واحد پول انگليس وآمريكا، شاهي.
ذره ذره پول خرج كردن ، بالئامت خرج كردن .
صرفه جو، يك قازي.
( گ . ش. ) پونه .
(گ . ش. ) قدح مريم.
بارزش يك پني.
وابسته به كيفرشناسي.
ويژه گر كيفرشناسي.
كيفرشناسي، اداره زندان .
(pennant) پرچم سه گوش، قلاب، پرچم دم چلچله اي.
(pennoncel) پرچم كوچك بالاي زره يا كلاه خود.
آونگ ، پاندول.
آويخته ، آويزان ، معلق.
حقوق بازشنستگي، مقرري، پانسيون ، مزد، حقوق، مستمري گرفتن ، پانسيون شدن .
بازنشسته ، حقوق بگير، مزدور، پولكي.
بازنشسته ، وظيفه خوار، مستمري بگير.
انديشناك ، متفكر، افسرده ، پكر، گرفتار غم، محزون .
نويسنده بويژه نويسنده مزدور.
آبگير، دريچه مخصوص تنظيم جريان آب.
محصور، بسته ( غالبا با up وin )، مقيد.
طلسمي بشكل ستاره پنج راس.
دسته پنج تائي، دوره پنجساله ، مدت پنج روزه .
(pentadactylate) پنج انگشتي، داراي پنج پنجه ، داراي پنج زائده شبيه پنجه .
(pentadactyl) پنج انگشتي، داراي پنج پنجه ، داراي پنج زائده شبيه پنجه .
پنج بر، پنج پهلو، پنج گوشه ، پنج ضلعي، ( مج. ) ارتش آمريكا.
پنج وجهي، جسم پنج وجهي.
ستاره پنج راس، ( هن. ) شكل پنج ضلعي، شكل پنج تائي.
جسم جامد پنج وجهي، شكل پنج وجهي.
( ج. ش. - گ . ش. ) پنج جزئي، پنج تائي.
شعر پنج بحري، شعر پنج وتدي.
پنج گوشه ، پنج زاويه .
اسفارپنجگانه ، كتب پنجگانه عهد عتيق.
( يونان قديم ) ورزشهاي پنجگانه .
( ش. ) پنج ظرفيتي، داراي پنج ظرفيت يا بنيان .
عيد گلريزان ، عيد پنجاهه .
ساباط، چارطاقي، كبوتر خانه ، اطاقك بالاي بام.
(penultimate) يكي به آخر مانده ، ماقبل آخر.
(penult) يكي به آخر مانده ، ماقبل آخر.
شبه ظل، نيم سايه ، سايه روشن .
( م. م. ) تنگ چشم، خسيس، بي قوت، فقير.
احتياج، فقر، تنگدستي، نيازمندي زياد، خست.
فراش، غلام، ، پادو، پيك ، قاصد، پاسبان .
استفاده از سربازهاي پياده در خدمت، استفاده از غلام براي كارهاي بندگي، اعمال شاقه .
(گ . ش. ) گل صد توماني.
مردم، خلق، مردمان ، جمعيت، قوم، ملت، آباد كردن ، پرجمعيت كردن ، ساكن شدن .
حال، نيرو، بشاشت، چالاكي، نيرو دادن .
تكرار كردن ، تكرار شدن ، تكرار.
نوعي ردا يانيم تنه زنانه ( م. م. ) دامن كوتاه .
فلفل، فلفل كوبيده ، فلفلي، باضربات پياپي زدن ، فلفل پاشيدن ، فلفل زدن به ، تيرباران كردن .
فلفل نمكي، پارچه فلفل نمكي، رنگ فلفل نمكي.
دانه فلفل، فلفل دانه ، چيز كم بها، جزئي، ناچيز.
(گ . ش. ) نعناع بياباني، قرص نعناع.
فلفل دار، تند، تند وتيز، گرم، باروح.
پرنيرو، سرحال، چالاك .
(pepsine) (تش. ) پپسين ، آنزيم گوارنده پروتئين در شيره معده .
(pepsin) (تش. ) پپسين ، آنزيم گوارنده پروتئين در شيره معده .
تبديل به پپتن كردن ، گواريدن ، هضمكردن .
با، توسط، بوسيله ، در هر، براي هر، از ميان ، از وسط، برطبق.
بقرار هر سال، هر سالي، ساليانه .
در هر هزار، در هزار.
( لاتين ) درنفس خود، بخودي خود، في نفسه ، مستقيما.
( در مورد تعيين ميزان سرعت در ثانيه ) مجذور ثانيه .
اتفاقا، تصادفا، شايد.
پيمودن ، گردش كردن در، دور زدن .
درشكه بچگانه ، كالسكه بچه .
نوعي چيت محكم ( مثل چلوار ومتقال )، پرگال چلواري.
دبيت نخي، آستري.
نفري، سرانه ، بقرار هر نفري، هر راس، بطور سرانه ، هر نفري.
درك كردن ، دريافتن ، مشاهده كردن ، ديدن ، ملاحظه كردن .
بقرار در صد، از قرار صدي، درصد.
برحسب درصد، صدي چند، قسمت، مقدار.در صد.
محاسبه شده بقرار هر صدي، برحسب درصد.
چيز درك شده ، چيز مفهوم، ادراكات، درك .
قابل درك ، ادراك شدني.
ادراك ، احساس.درك ، ادراك ، مشاهده قوه ادراك ، آگاهي، دريافت.
حساس و باهوش.
ادراكي، دريافتي.
نشيمن گاه پرنده ، چوب زير پائي، تير، ميل، جايگاه بلند، جاي امن ، نشستن ، قرار گرفتن ، فرود آمدن ، درجاي بلند قرار دادن .
شايد، ممكن است، توان بود، اتفاقا.
دريافت، درك ، فراست، بينش وادراك ، احساس، حس تشخيص.
فريس، مدرك ، وابسته به ادراك وبينش.
تراوش كردن ، نفوذ كردن ، رد شدن ، صاف كردن .
قهوه جوش.
بازدن انگشت يا آلت ديگري چيزي را آزمودن ، ( طب ) دق كردن ، آهسته زدن به .
ضربت، دق، ( مو. ) اسباب هاي ضربي مثل طبل ودنبك .
( مو. ) آلات موسيقي ضربي ( مثل طبل ودايره ).
ماشه تفنگ .
نوازنده اسبابهاي ضربي.
زدني، تصادمي.
( طب ) زير پوستي، از راه پوست، موثر در زير پوست.
( لاتين ) بقرار روزي، هر روزي، روزانه .
تباهي، فنا، نيستي، مرگ روحاني.
(perdue) پنهان ، مخفي، سرباز جان فشان ، درحال كمين ، بي پروا، ماموريت مخاطره آميز.
(perdu) پنهان ، مخفي، سرباز جان فشان ، درحال كمين ، بي پروا، ماموريت مخاطره آميز.
ماندگاري، دوام.
ماندگار، پايدار، هميشگي، ابدي، بادوام.
سفركردن ، سرگردان بودن ، آواره بودن در كشور خارجي اقامت كردن ، بزيارت رفتن .
بيگانه ، ازخارجه آمده ، مسافر، ( ج. ش. ) قوش تيز پر.
قطعي، بي چون وچرا، آمرانه ، خود راي، شتاب آميز.
( گ . ش. ) بادوام بودن ، دوام آوردن ، دوام يافتن .
هميشگي، دائمي، ابدي، جاوداني، پايا، همه ساله .
كامل، مام، درست، بي عيب، تمام عيار، كاملا رسيده ، تكميل كردن ، عالي ساختن .
عدد بي كاست.
كمال پذيري.
كمال پذير.
كمال.
بسيار باحرارت، بسيار غيور، سوزان ، تابان ، گرم، مشتاق، حريص.
پيمان شكن ، خائن .
پيمان شكني، خيانت، نقض عهد، بي ديني.
سوراخ كردن .سوراخ كردن ، سفتن ، منگنه كردن ، رسوخ كردن .
سوراخ دار، سوراخ شده .
نوار كاغذي سوراخ دار.
نوار سوراخ دار.
ايجاد سوراخ، لبه كنگره ئي مثل تمبرپست.سوراخ، عمل سوراخ كردن .
سوراخ كن .
بناچار، ناگزير، بزو، اجبارا.
انجام دادن ، كردن ، بجا آوردن ، اجرا كردن ، بازي كردن ، نمايش دادن ، ايفاكردن .
اجرا، نمايش، ايفا، كاربرجسته ، شاهكار.كارآئي، انجام.
ارز يابي كارآئي.
ايفا كننده .
بازيگر، انجام دهنده ، وابسته به هنرهاي نمايشي.
عطر، بوي خوش، معطر كردن .
عطر فروش.
عطر فروشي، عطر سازي، عطريات.
باري بهر جهت، سرسري، بي مبالات.
پاشيدن ، جاري ساختن ، ( طب ) تزريق كردن .
ريزش، غسل تعميد بوسيله آب پاشي، تزريق وريدي.
آبستن ، باردار، حاصلخيز، متضمن ، حامله .
آلاچيق، سايبان ، كلاه فرنگي.
گويا، شايد، ممكن است، توان بود، اتفاقا.
پري، فرشته .
( طب ) پريكارديت، آماس برون شامه قلب.
( تش. -ج. ش. ) برون شامه دل، غشائ خارجي قلب، اطراف قلب.
وابسته به پريكلس (pericles).
فقره ، قرائت، قطعه منتخب.
( تش. ) قسمت خارجي جمجمه ، سمحاق، ( بشوخي ) كله ، مغز، فكر.
( گ . ش. ) پوست بروني، پوست اطراف.
(perigean) ( نج. ) وابسته به حضيضي، حضيضي.
(perigeal) ( نج. ) وابسته به حضيضي، حضيضي.
( نج. ) حضيض ( نقطه اي از مدار سياره كه بزمين نزديكتر باشد ).
( نج. ) سمت الشمس، حضيض خورشيد، نقطه الراس.
خطر، مخاطره ، بيم زيان ، مسئوليت، درخطر انداختن ، در خطر بودن .
مخاطره آميز، خطرناك .
( هن. ) پيرامون ، محيط، فضاي احاطه كننده .پيرامون ، محيط.
سنجش ميدان ديد.
( ش. ) جدول تناوبي عناصر.
دوره ، نقطه .دوره ، مدت، موقع، گاه ، وقت، روزگار، عصر، گردش، نوبت، ايست، مكث، نقطه پايان جمله ، جمله كامل، قاعده زنان ، طمث، حد، پايان ، نتيجه غائي، كمال، منتهادرجه ، دوران مربوط به دوره بخصوصي.
دوره اي.دوره اي، دوري، نوبتي، نوبت دار، متناوب.
دوره اي، نشريه دوره اي.گاهنامه ، نوبتي، مجله يا نشريه .
بصورت دوره اي، در فواصل معين .
نوبت، دوري، تناوب، حالت تناوبي، دوره .
( ت. ش. - دندانسازي ) واقع در اطراف دندان يا دندانها، ضريع دنداني.
مبحث امراض لثه وبافت هاي محافظ اطراف دندان .
ضريعي، واقع در اطراف ضريع استخوان .
( تش. ) پوشش استخوان ، ضريع استخوان .
( طب ) آماس پوشش يا ضريع استخوان .
وابسته به فلسفه ارسطو، راه رونده ، گردش كننده ، سالك ، دوره گرد، پياده رو.
( ادبيات ) تغيير ناگهاني.
peripeteia =.
پيراموني، دوره اي، وابسته به محيط، ( مج. ) خارجي، ثانوي.جنبي، پيراموني.
دستگاه جنبي.
تجهيزات جنبي.
واحد جنبي.
جنب، پيرامون .( هن. ) پيرامون ، دوره ، محيط، حدود.
استعمال واژه ها وعبارات زائد.
داراي حشو و زوائد، داراي الفاظ زائد.
پريسكوپ، دوربين زير دريائي مخصوص مشاهده اشيائ روي سطح آب، پيرامون بين .
وابسته به پريسكوپ يا پيرامون بين .
مردن ، هلاك شدن ، تلف شدن ، نابود كردن .
نابود شدني.
نابود شدني، هلاك شدني، زود گذر، كالاي فاسد شونده .
جانور فرد سم، تك سم.
( تش. ) حركت دودي، جنبش كرم وار، حركات حلقوي.
رديف ستون هاي اطراف ايوان يا حياط.
( تش. ) صفاق، برون شامه روده ها.
( طب ) پريتونيت، التهاب صفاق.
كلاه گيس، ( ج. ش. ) نوعي صدف خوراكي، كلاه گيس زدن .
كلاه گيس دار.
( گ . ش. ) پراونش، گل تلفوني، دختر، گل تلفوني چيدن ، دختر بازي كردن .
عهد شكستن ، سوگند دروغ خوردن ، گواهي دروغ دادن .
كسيكه در دادگاه مغاير باسوگند خود دروغ بگويد.
نقض عهد، سوگند شكني، گواهي دروغ.
سربالاگرفتن ، سينه جلو دادن ، خود راگرفتن ، باد كردن ، آراستن ، صاف كردن ، جوشيدن .
گستاخ، جسورانه ، خودنما، متكبر، چابك .
( مع. ) نوعي شيشه آتشفشاني، سنگ مرواريد.
وابسته به مرواريد.
لايه منجمد دائمي اعماق زمين ( درمنطقه منجمده ).
دوام، بقا.
پايداري، ترتيب هميشگي، قرار دائمي، ثبات، دوام.
پايدار، ابدي، ثابت، ماندني، سير دائمي.دائمي، ماندني.
عيب دائمي.
انباره دائمي، انبارش دائمي.
انباره دائمي.
( طب ) دندان دائمي ( درمقابل دندانهاي شيري ).
( ش. ) نمك پرمنگنات.
نشت پذيري، قابليت نفوذ، تراوائي، نفوذ پذيري.نفوذ پذيري مغناطيسي.
نشت پذير، نفوذ پذير.
نشت، نفوذ پذيري.
نفوذ كردن ، سرايت كردن ، نشت كردن .
نفوذ، تراوش، نشت.
( لاتين ) ماهيانه .
( ز. ش. ) وابسته بدوره زمين شناسي پرميان .
مجاز، روا.رخصت دادني.
اجازه ، اذن ، رخصت، دستور، پروانه ، مرخصي.
آسان گير، مجاز، روا.
اجازه دادن ، مجاز كردن ، روا كردن ، نديده گرفتن ، پروانه ، جواز، اجازه .
نفوذ پذيري الكتريكي.
واحد اندازه گيري الكتريسيته برحسب فاراده .
قلب وتحريف، استحاله .جايگشت، جايگردي.
پس وپيش كردن ، قلب كردن ، تغيير دادن .جايگرداندن .
زيان آور، مضر، كشنده ، نابود كننده ، مهلك .
( طب ) كم خوني خطرناك .
( persnickety) وسواسي، پرچانه ، بهانه گير، كار بسيار دقيق.
(تش. ) وابسته به نازك ني، مربوط بقسمت خارجي ساق پا.
از راه دهان ، دهاني.
سخن بدرازا كشاندن ، نطق كردن .
نطق.
(ش. ) اكسيدي كه داراي مقدار زيادي اكسيژن باشد ( مخصوصا آب اكسيژنه ).
( م. م. ) توجه كردن ، دقيق بودن ، تعمق كردن .
عمودي، ستوني، ستون وار، ايستاده .
مرتكب شدن ، مرتكب كردن ، مقصر بودن .
ارتكاب.
ابدي، هميشگي.هميشگي، ابدي، مدام.
هميشگي كردن ، دائمي كردن ، جاوداني ساختن .
دوام، بقا، جاوداني، پايائي، ابد.
بهت زده كردن ، گيج كردن ، سردرگم كردن ، سرگشته كردن .
سرگشتگي، حيراني، حيرت، بهت.
( حق. ) چيز اكتسابي، عايدي اكتسابي، حاصل، زحمت وهنرشخصي، عايدي اضافه برحقوق.
(گ . ش. - م. م. ) درخت گلابي، شربت گلابي.
( ش. ) نمك داراي خاصيت اسيدي.
آزار كردن ، جفا كردن ، دائما مزاحم شدن واذيت كردن .
زجر، شكنجه ، آزار، اذيت.
آزار دهنده ، اذيت كننده .
( افسانه يونان ) پرساوش پسر زاوش و دانا.
پشتكار، استقامت، ثبات قدم، مداومت، اصرار.
پشتكارداشتن ، استقامت بخرج دادن ، ثابت قدم ماندن .
ايران .
فارسي، ايراني.
گوسفند قره كل، پشم قره كل.
شوخي، شوخي كنايه دار، دست انداختن كسي.
( گ . ش. ) خرمالو، خرمندي.
سماجت كردن ، پافشاري كردن ، اصرار كردن ، ايستادگي.
ماندگاري، پافشاري، اصرار.(=persistency) اصرار، ابرام، پافشاري، دوام، سماجت.
(=persistence) اصرار، ابرام، پافشاري، دوام، سماجت.
مصر، پايا، مداوم، ايستادگي كننده ، سمج.ماندگار، مزمن ، مصر.
( pernickety) وسواسي، پرچانه ، بهانه گير، كار بسيار دقيق.
شخص، نفر، آدم، كس، وجود، ذات، هيكل.
شخصي، اشخاص يك كتاب، (در جمع ) شخصيت ها.
نماينده سياسي مورد قبول كشور ديگر.
شخص غير قابل قبول، شخص پذيرفته نشده .
خوش سيما، جذاب، با شخصيت، شخصي.
شخص برجسته ، شخصيت، بازيگران داستان .
شخصي، خصوصي، حضوري، مربوط به شخص.
( د. ) ضمير شخصي.
اموال شخصي.
خصوصيات شخص، فلسفه فردي.
شخصيت، هويت، وجود، اخلاق و خصوصيات شخص، صفت شخص.
شخصيت را مجسم كردن ونشان دادن ، داراي شخصيت كردن ، جنبه شخصي دادن به .
اموال شخصي.
جازده ، در لباس عوضي رل نمايش را بازي كردن ، خود را بجاي ديگري قلمداد كردن ، داراي شخصيت كردن ، وانمود كردن ، تقليد كردن از، گلوبسته .
تجسم شخصيت، عين ، همانند ديگري.
مجسم كننده شخصيت ديگري.
داراي شخصيت كردن ، شخصيت دادن به ، رل ديگري بازي كردن .
كاركنان ، كارگزيني.پرسنل، كاركنان ، كارمندان ، مجموعه كارمندان يك اداره ، اداره كارگزيني.
منظر، لحاظ.ديد، بينائي، منظره ، چشم انداز، مناظر و مرايا، جنبه فكري، لحاظ، سعه نظر، روشن بيني، مال انديشي، تجسم شي، خطور فكر، ديدانداز.
زيرك ، بينا، تيزهوش.
زيركي، فراست، كياست، شخص تيزبين .
روشني، وضوح، صراحت، شفافي، روشن بيني، روش فكري، تيز بيني، زيركي، عاقلي.
واضح، صريح، روشن ، شفاف.
عرق بدن ، كارسخت، عرق ريزي.
تعريق، عرق ريختن ، عرق كردن ، دفع كردن .
قابل تشويق، وادار كردني.
وادار كردن ، برآن داشتن ، ترغيب كردن .
(=persuadable) تحريك شدني، وادار كردني، ترغيب شدني.
تشويق، تحريك ، اجبار، متقاعد سازي، نظريه يا عقيده از روي اطمينان ، اطمينان ، عقيده ديني، نوع، قسم، ترغيب.
تشويقي، مجاب كننده ، متقاعد كننده ، وادار كننده .
(peart) گستاخ، جسور، سالم وبا روح.بي پرده ، گستاخ، پر رو، جسور، ماهر، غنچه دار، قشنگ ، سرحال.
وابسته بودن ، مربوط بودن ، متعلق بودن ، مناسب.
مربوط بودن به .
لجوج، خودسر، خيره سر، كله شق، سمج.
لجبازي، سماجت، سرسختي، لجاجت.
( pertinency) ربط، وابستگي، دخل، مناسبت، موقعيت، شايستگي، اقتضائ.
(pertinence) ربط، وابستگي، دخل، مناسبت، موقعيت، شايستگي، اقتضائ.
مربوط، وارد به ، بجا.
آشفته كردن ، مشوش كردن .
آشفتن ، ناراحت كردن ، مزاحم شدن .
آشفتگي، تشويش.آشفتگي، انحراف، اختلال.
( طب ) سياه سرفه .
كلاه گيس، موي مصنوعي.
مطالعه ، مرور.
بررسي كردن ، بدقت خواندن .
فراوان يا شايع بودن ، نفوذ كردن ، بداخل راه يافتن ، پخش شدن .
فراگير، نافذ، فراگيرنده .
منحرف، در خطا، گمراه ، هرزه ، فاسد.
بدراهي، انحراف، انحراف جنسي يا اخلاقي.
منحرف بودن ، انحراف، كژي، بدراهي.
منحرف كردن ، از راه راست بدركردن ، گمراه شدن ، مرتد، بدراه ، منحرف.
راه دهنده ، نفوذ پذير، منفذ دار، روشن بين .
( ج. ش. - تش. ) پاي جانور، هر عضو يا چيزي شبيه پا.
آزار رسان ، زحمت دهنده ، مزاحم.
پسو، مسكوك آمريكاي جنوبي.
بدبيني، صفت بد، بدي مطلق، فلسفه بدبيني.
بدبين .
بدبين ، وابسته به بدبيني.
طاعون ، بلا، آفت، مايه آزار وآسيب.
اذيت كردن ، بستوه آوردن ، بيحوصله كردن .
مكان مستعد براي بيماري واگير، لانه بيماري وميكروب.
بيمارستان طاعوني ها، آسايشگاه ، خسته خانه .
عامل ضد طاعون ، ماده ضد آفت، كشنده حشره موذي.
طاعون آور، طاعون زده ، فاسد كننده اخلاق ديگري، مسري، مضر، آزار دهنده ، عفوني.
بيماري طاعون ، ناخوشي همه جاگير، آفت.
مهلك ، طاعوني، طاعون آور.
وابسته به طاعون يا آفت.
دسته هاون ، ( د. گ . ) ران گوسفند، ران خوك ، خرد كردن ، پودر ساختن .
حيوان اهلي منزل، دست آموز، عزيز، سوگلي، معشوقه ، نوازش كردن ، بناز پروردن .
شير بخار، شير هوا.
(گ . ش. ) گلبرگ ، پنج برگ گل.
( petalous)گلبرگي.
( petaloid) گلبرگي.
( نظ. ) بمب دروازه ريز، بمب ديوار كن ، يكجور ترقه .
(.n and .vi)(معمولاباout) كم آمدن ، بپايان رسيدن ، تمام شدن ، ازپادرآمدن ، ته كشيدن ، ازپاافتادن ، (.n) اسم خاص مذكر، پطرس حواري عيسي.
(petiolated) (گ . ش. ) داراي دمگل، ساقه دار، برگدم.
(petiolate) (گ . ش. ) داراي دمگل، ساقه دار، برگدم.
(گ . ش. ) برگدم، ساقه برگ ، برگچه .
( گ . ش. ) دمبرگ ، دمبرگچه .
( حق. ) هيئت منصفه دوازده نفري.
دله دزدي.
( طب) صرع مختصر.
ريزه اندام، زن يا لباس كوچك اندازه .
دادخواست، عرضحال، عريضه ، تظلم، دادخواهي كردن ، درخواست كردن .
سنگ شناس.
( ج. ش. ) مرغ طوفان ، مرغ باران .
ظرف كوچك مخصوص كشت ميكرب.
(petrification) تحجر، سنگ شدگي.
متحجر كننده .
(petrifaction) تحجر، سنگ شدگي.
سنگ كردن يا شدن ، متحجر كردن ، گيج كردن ، از كارانداختن .
پتروشيمي، شيمي نفت.
نقش بر روي سنگ ، سنگ نوشته .
سنگ نگار.
سنگ نگاري.
( انگليس ) بنزين .
نفت خام، نفت، مواد نفتي.
سنگ شناسي، علم احجار.
سنگي، سخت.
زيرپوش زنانه ، زير پيراهني زنانه ، هرچيزي شبيه شليته .
مغلطه كردن ، از مرحله پرت كردن ، مشاجره كردن .
زود رنج، بد اخلاق، جوشي، ترشرو.
پاچه خوك ، چيز بي ارزش، انگشت پا.
جزئي، خرد، كوچك ، غير قابل ملاحظه ، فرعي.
صندوق ويژه وجوه كوچك ، حساب هزينه هاي كوچك .
(larceny petit =) دله دزدي.
درجه دار ( نيروي دريائي ).
(=petulancy) بد اخلاقي، زود رنجي، كج خلقي، تندي، گستاخي.
(=petulance) بد اخلاقي، زود رنجي، كج خلقي، تندي، گستاخي.
زودرنج، شرم آور، آدم جسور، كج خلق، ترشرو.
( گ . ش. ) گل اطلسي، رنگ قرمز مايل بابي.
( در كليسا ) نيمكت، مقام، در نيمكت قرار گرفتن ، پيف ( بوي بد ).
(peewee) چيز كوچك وجزئي، بچه ، طفل.
( ج. ش. ) مرغ زيبا، زياك ، هدهد.
تركيب قلع وسرب، مفرغ، ظروف مفرغي، جام پيروزي، جايزه ، خاكستري.
مسكوك مسي آلماني.
(ش. ) علامت لگاريتم منفي براي غلظت يون هيدروژن برحسب گرم اتم درهر ليتر.
(philosoply of =Docotor) درجه دكترا در علوم يا دانش هاي انساني.
( phaeton) درشكه ، ( اساطير يونان ) فايتون ، درشكه سوار، درشكه چي.
( phaethon) درشكه ، ( اساطير يونان ) فايتون ، درشكه سوار، درشكه چي.
(=bacteriophage) باكتري خوار، پسوندي بمعني خورنده .
( طب - زيست شناسي ) سلول بيگانه خوار.
( طب ) در اثر بيگانه خواري تحليل رفتن .
سلول خواري، بيگانه خواري.
(=phalanx) استخوان انگشت ياپنجه ، بند انگشت.
(ج. ش. ) موش خرماي جهنده .
جامعه كوچك ومستقل اشتراكي، تقسيم جامعه باجزائ كوچك ، روابط تعاوني اجتماعي.
بندانگشت، دسته بهم فشرده پياده نظام سنگين اسلحه .
(ج. ش. ) مرغ ساحلي نوك دراز.
وابسته به پرستش آلت مردي، وابسته به آلت رجوليت، وابسته به قضيب، كيري.
ذكر پرستي، پرستش كير.
آلت ذكور، آلت تناسلي مرد، كير.
( گ . ش. ) گياه تخمدار، گياه گلدار.
(fantasm) حاصل خيال و وهم، تصور خام، شبح، روح، تصوير ذهني، ظاهر فريبنده ، سايه .
خيال، روح، چشم بندي، شبح.
منظره خيالي وعجيب وغريب ومجلل، مناظر متغير اشيائ، تخيلات پي در پي ومتغير.
(fantasy =) خيالي، فانتزي.
(pantom) خيال، منظر، ظاهر فريبنده ، شبح، خيالي، روح.
فرعون ، نوعي آبجو قوي.
( ج. ش. ) مورچه قرمز كوچك .
وابسته به فريسي، رياكارانه .
( مج. ) زهد فروش، رياكار، فريسي.
(pharmaceutical) داروئي، وابسته به داروسازي، دارو.
(pharmaceutic) داروئي، وابسته به داروسازي، دارو.
(pharmacy) مبحث داروها، داروگري، داروشناسي.
داروگر، داروشناس، داروفروش، داروساز.
مبحث اثر دارو بر ساختمان موجودات زنده .
مبحث داروشناسي ( بويژه داروهاي ساده وگياهي ).
وابسته بداروشناسي.
داروشناس.
داروشناسي.
كتاب دستور داروسازي، دارونامه .
داروخانه ، انباردارو، داروسازي.
فانوس دريائي، نور افكن دريائي، مناره .
وابسته به حلق يا گلو، حلقي.
( طب ) التهاب حلق، التهاب گلو.
( تش. ) حلق، گلوگاه ، حلقوم، گلو.
مرحله ، فاز.منظر، وجهه ، صورت، لحاظ، پايه ، مرحله ، دوره تحول وتغيير، اهله قمر، جنبه ، وضع، مرحله اي كردن .
اعوجاج فاز.
رمزي شده با فاز.
برابر كننده فاز.
پس افت فاز، تاخير فاز.
پيش افت فاز، تقديم فاز.
طيف نما، ميكروسكپ طيف.
(pm) تلفيق فازي.
تغيير زاويه فاز.
تدريجا متوقف كردن كار يا توليد، توقف كار يا فرآوري بطور مرحله اي.
( ج. ش. ) قرقاول، مرغ بهشتي.
(گ . ش. ) چوب پنبه .
(گ . ش. ) بافت چوب پنبه اي.
(گ . ش. ) لايه چوب پنبه ساز.
مبحث رابطه بين آب وهوا وتغييرات حاصله در پديده هاي زيست شناسي، پديده شناسي.
پديده اي، حادثه اي، عارضي، عرضي، محسوس، پيدا، شگفت انگيز، فوق العاده .
پديده گرائي.
وابسته به پديده شناسي.
پديده شناس.
پديده شناسي.
پديده .پديده ، حادثه ، عارضه ، نمود، تجلي، اثر طبيعي.
شيشه يا بطري كوچك .
(گ . ش. ) سفرس نواحي معتدله .
زن باز، زن بازي كردن ، دنبال زن افتادن ، لاس زدن ، زن دوست بودن .
نوع پرست، بشردوست.
خيرخواه بشر، آدم نيك انديش، بشردوست.
نوعپرستي، بشردوستي.
مربوط به تمبر شناسي.
تمبر شناس.
تمبر شناسي، تمبر جمع كني، جمع آوري تمبر.
عاشق موسيقي، اركستر سمفوني، فيل هارمونيك .
(philhellenic) هواخواه (استقلال ) يونان ، دوست يونان .
(philhellene) هواخواه (استقلال ) يونان ، دوست يونان .
سخنراني تند وانتقادي.
مجمع الجزاير فيليپين .
(philistine) آدم هرزه ، آدم بي فرهنگ وبي ذوق ومادي.
(philistia) آدم هرزه ، آدم بي فرهنگ وبي ذوق ومادي.
(گ . ش. ) گل شيپوري پيچي آمريكا.
زن دوستي، زن پرستي.
وابسته به واژه شناسي يازبان شناسي تاريخي وتطبيقي.
واژه شناس، ويژه گر در زبانشناسي تاريخي وتطبيقي.
علم زبان ، زبان شناسي تاريخي وتطبيقي واژه شناسي.
(=nightingale) بلبل.
علاقمند به اولاد، اولاد پرست.
فيلسوف.
كيميا، گوگرد سرخ.
فلسفي.
فيلسوفانه دليل آوردن ، فلسفي كردن .
فلسفه ، حكمت، وارستگي، بردباري، تجرد.
(philtre) مهر دارو، طلسم عشق.
(philter) مهر دارو، طلسم عشق.
صفيرگلوله تفنگ .
( طب ) التهاب وريدها.
حجامت گر.
( طب ) حجامت كردن ، رگ زدن .
( طب ) رگ زني، فصد، حجامت، نيشتر.
بلغم، مخاط، خلط، ( مج. ) سستي، بيحالي، خونسردي.
بلغمي مزاج، شخص خونسرد وبي رگ .
(گ . ش. ) بافت ليفي، ليف.
سامي، وابسته به اصل آتش، مربوط به آماس وتب.
مايه آتش، اصل آتش، سام.
(گ . ش. ) فلوكس.
( طب ) تاول كوچك ، آبله كوچك ، تاولچه .
( ر. ش. ) ترس بيخود، بيم، انزجار، نفرت، تشويش.
وابسته به ترس بيجا، تشويشي.
( افسانه يونان ) دختر گا، ماه ، قمر، اسم مونث.
(=apollo) خورشيد.
فنيقي، اهل فنيقه .
مرغ افسانه اي منحصر بفرد، عنقا، سمندر.
واگي، واجي، وابسته به واج، صوتي، قريب التلفظ.
صدا در آوردن ، داراي صوت بودن ، مصوت كردن .
(پسوند) صوت، آوا، صدا، تلفن ، تلفن زدن .تلفن ، تلفن كردن .
صداي ساده ، آوا.واگ ، واج، حرف صوتي، صداي صوتي، صدا، صوت.
واج شناسي، علم شناسائي تلفظ كلمات وصداها، صوت شناسي.
آوائي، مصوت، صدا دار، مربوط به تركيب اصوات.
الفباي صوتي يا آوائي.
آواشناس، متخصص استعمال علائم وحروف خاصي براي نشان دادن طرزتلفظ كلمات، صوتشناس.
آواشناسي، مبحث تلفظ صوتي حرف وكلمات، صوت شناسي.آوا شناسي.
( phony) نادرست، غير موثق، غلط، حقه باز، ساختگي.
وابسته به آوا وپژواك ، صدائي، صدا دار، صوتي، جسم صدا دار.
دانش صدا وپژواك ، علم الاصوات، تلفظ وهجاهاي كلمات، صدا شناسي.
وابسته به گرامافون يا صدا نگار.
وابسته به گرامافون يا صدا نگار.
( phonographic) صدا نگار، دستگاه ضبط صوت، گرامافون ، گرام.
(phonograph) صدا نگار، دستگاه ضبط صوت، گرامافون ، گرام.
صدا نگاري، صوتي، تند نويسي از روي صدا، ضبط صدا.
وابسته به صوت شناسي يادگرگوني صدا در زبان .
صوت شناس.
واجگان ، صدا شناسي، دانش دگرگوني صدا در زبان .
( phoney) نادرست، غير موثق، غلط، حقه باز، ساختگي.
( ش. ) گاز بيرنگ سمي بفرمول COCl2.
(ش. ) فسفات، نمك اسيد فسفريك ، فسفات زدن به .
فسفات دار، اسيد فسفريك دار.
تبديل به فسفات كردن ، با فسفات يا اسيد فسفريك تركيب كردن .
( ش. ) تركيب دو ظرفيتي كه از تركيب فسفر با يك عنصر يا ريشه بدست آيد.
تابندگي فسفري، روشنائي، شب تابي.
تابنده ( مثل فسفر )، شب تاب، درخشان .
( phosphoretted) فسفردار.
( phosphoreted) فسفردار.
فسفري، تابنده ، شبيه فسفر، شب تاب.
( ش. ) اسيد فسفريك .
مسموميت در اثر فسفر، تشعشع فسفري، شب تابي.
فسفري، تابنده ، فسفردار.
(ش. ) فسفر ( بعلامت اختصاريP )، جسم شب تاب، جسم تابنده .
نورزي، نوري، وابسته به نور وروشنائي، وابسته به توليد نور.
عكس ، عكس برداشتن از
چاپ افستي كه فيلم عكاسي را براي چاپ بكار برد.
زنده بواسطه نور، در نور زندگاني كننده ، نورزي.
ياخته حساس نسبت به نور، فتوسل.
رشته اي از علم شيمي كه درباره اثر نور در مواد شيميائي بحث مينمايد، نور شيمي.
هادي حساس نسبت به نور.هادي نور، نوررسان .
قابليت هدايت نور، نور رساني.
رونوشت برداري بوسيله عكاسي، فتوكپي.
ديود حساس نسبت به نور.
اثر روشنائي در جنبش گياهان .
فتوالكتريك ، نوري وبرقي.
خواننده فتو الكتريكي.
فتوالكتريسيته .
فتوالكترون .
خروج الكترون از فلز در اثر نيروي تابشي نور وغيره .
بوسيله عكاسي گراور سازي كردن .
گراور سازي بوسيله عكاسي.
(=collotype) چاپ بوسيله ژلاتين .
انعكاس يا تصوير بعدي چيزي در شبكيه .
خوش عكس، ايجاد شده در اثر نور و روشنائي، روشني زا.
مبحث اندازه گيري ومساحي از روي عكسهاي هوائي.
عكس، عكس برداشتن از، عكسبرداري كردن .
عكاس، عكس بردار.
وابسته به عكاسي، عكسي.
عكاسي، عكسبرداري، لوازم عكاسي.
گراور سازي از روي شيشه عكاسي.
دوربين مخصوص عكسبرداري از خورشيد.
(photocinesis) حركت در اثر نور، نور جنبش.
عكسبردري بوسيله چاپ سنگي.
تجزيه شيميائي بر اثر نيروي تابشي.
نقشه برداري بوسيله عكاسي.
روشنائي سنج، نور سنج.
نورسنجي.
واحد شدت نور وارده بشبكيه چشم، فوتون .
نورگريز، فرار كننده ودو شونده از نور.
( photophilous) (گ . ش. ) نور گراي، رشد كننده در نور زياد.
( photophilic) (گ . ش. ) نور گراي، رشد كننده در نور زياد.
( photophobic) بيمناك از نور، رشد كننده در نور كم، نور گريز.
فوتوفوبي، نور ترسي، نور گريزي.
( photophobe) بيمناك از نور، رشد كننده در نور كم، نور گريز.
( تش. - ر. ش) بينائي در نورزياد.
( نظ. ) عكسبرداري اكتشافي.
داراي حساسيت نسبت به نور.
نسبت بنور حساسيت پيدا كردن ، بوسيله نور به چيزي حساسيت دادن .
نوركره ، كره نور، فلك ، آفتاب.
ايستا نوري، فتو استاتيك .
نورخاست، ايجاد وتشكيل مواد آلي در گياهان بكمك روشنائي، ( تش. - ش. ) تركيبمواد بكمك نور.
نورگرائي، نورواكنش.
مخابره تلگرافي عكس، عكسبرداري راديوئي.
(phototostatic)رونوشت برداري بوسيله عكاسي، دستگاه عكسبرداريازاسناد، رونوشتتهيه كردن .
( زيست شناسي ) گرايش بطرف نور، نور گرائي.
چاپ بوسيله عكسبرداري.
قدرت زاي نوري، فتو ولتائيك .
عبارتي، مربوط به كلمه بندي.
عبارت، تعبير، اصطلاح، فراز، عبارت سازي، كلمه بندي، سخن موجز، پند وامثالبعبارت درآوردن ، تعبير درآوردن ، تعبير كردن ، كلمه بندي كردن .عبارت.
با ساخت عبارتي.
خط يا خطوط نماينده عبارات ( درتند نويسي ).
عبارت پرداز، جمله ساز، نويسنده ناصادق.
عبارت پردازي، كلمه بندي، انشائ، فهرست، سبك .
(=frenetic) ديوانه ، شوريده ، آشفته .
وابسته به جمجمه خواني.
جمجمه شناس، جمجمه خوان .
علم براهين جمجمه ، جمجمه خواني.
(yz=fren) ديوانگي، شور.
( pediculosis) آلودگي به شپش يا شپشك ، شپشك داشتن .
( طب ) سل ريوي، فساد بافتها.
پيشاني بند وباز وبند، تعويذ، طلسم.
وابسته به راسته ودسته ، وابسته به قبيله ونژاد.
( يونان باستان ) قبيله ، عشيره ، طايفه .
( زيست شناسي ) مرحله سير تكامل وپيدايش نژادهاي مختلف جانور وگياه .
برگي، برگ مانند.
برگ وار، شبيه برگ .
برگ خوار.
جانور برگ پاي ( مثل بعضي از خرچنگ ها ).
( phyllotaxy) ( گ . ش. ) وضع برگ ، آرايش برگي.
( phyllotaxis) ( گ . ش. ) وضع برگ ، آرايش برگي.
( ج. ش. ) شته مو، شته ، كرم.
تكامل نژادي، تاريخ نژادي جانور يا گياه .
( phylum) نژاد، قبيله ، اجداد، سلسله ، دودمان ، راسته .
( phylon) نژاد، قبيله ، اجداد، سلسله ، دودمان ، راسته .
( طب ) درمان امراض با وسائل طبيعي.
مسهل دادن ، دوا دادن ، شفا دادن ، مسهل، طب، فيزيك .
مادي، فيزيكي.فيزيكي، طبيعي، مادي، جسماني، بدني.
بعد مادي.
مدرك مادي.
( طب ) تن درماني، ورزش درماني.
پزشك .
فيزيك دان .
وابسته به خواص فيزيكي وشيميائي اجسام.
فيزيك .فيزيك .
وابسته به قيافه شناسي، سيما شناس، سيمائي.
سيما شناسي، قيافه شناسي، سيما، چهره ، صورت.
ويژه گر جغرافياي طبيعي.
جغرافياي طبيعي، مبحث آثار و پديده هاي طبيعي.
(physiological) وابسته به علم وظائفاعضائ، ساختماني، وابسته به علم فيزيولوژي، تنكردي.
( physiologic) وابسته به علم وظائف اعضائ، ساختماني، وابسته به علم فيزيولوژي، تنكردي.
ويژه گر فيزيولوژي، تن كردشناس.
تن كردشناسي، علم وظائف الاعضائ، فيزيولوژي، علم طبيعي.
(=physicaltherapy) تن درماني.
هيكل، سازمان بدن ، تركيب، هيئت، ساختمان بدن .
داراي منشائ گياهي، گياه زاد.
جغرافياي گياهي.
طبقه بندي گياهان روي زمين ، گياه شناسي توضيحي وتشريحي.
(botany) گياه شناسي، علم گياهان .
(گ . ش. ) واحد گياهي، پيوند گياه .
وابسته به آسيب شناسي گياهان .
گياه خوار.
گياهخواري.
زندگي گياهان شناور بر سطح دريا.
حرف شانزدهم الفباي يوناني، عدد هشتاد، ( هن. ) نسبت پيرامون به شعاع دايره .
درهم وبرهم، بي ترتيب.
(تش. ) نرم شامه ، ام الرقيق، ام الدماغ.
( مو. ) خيلي نرم، خيلي آرام بنوازيد.
نوازنده پيانو، پيانو نواز.
( مو. ) پيانو، آرام بنوازيد، قطعه موسيقي آهسته وآرام.
( مو. ) آكوردئون جا انگشتي دار شبيه پيانو.
الياف نخل پياساوا.
ميدان ( مخصوصا در شهرهاي ايتاليا ) وبازار.
حروف پيكا.
( pickaninny ) ني ني، بچه كوچك ، بچه سياه پوست.
شخص اوباش، داستاينكه قهرمان آن رذل است.
(picaroonp، pickaroon) دزد، دزددريائي، دزديدن ، اوباش.
( picaro، pickaroon) دزد، دزد دريائي، دزديدن ، اوباش.
( picayune) جزئي، بي ارزش، پست، ناچيز.
( picayubnish) جزئي، بي ارزش، پست، ناچيز.
ترشي ادويه وسبزيجات.
(مو. ) فلوت داراي صداي زير.
قيروار، قيردار، زفت دار، قابل اشتعال، آتشگير.
چيدن ، كندن ، كلنگ زدن و(به )، باخلال پاك كردن ، خلال دندان بكاربردن ، نوك زدن به ، برگزيدن ، بازكردن ( بقصد دزدي)، ناخنك زدن ، عيبجوئي كردن ، دزديدن ، كلنگ ، (مو. ) زخمه ، مضراب، خلال دندان (toothpick) خلال گوش (earpick)، هرنوع آلت نوك تيز.
جدا كردن ، انتخاب كردن .
چيدن ، برگزيدن .
شبيه پيكويك قهرمان داستان نگارش چارلز ديكنز، ساده ، بي تكلف، روشن بين .
(=piggyback) برپشت خود سوار كردن ، كول كردن ، كول.
( picaninny) ني ني، بچه كوچك ، بچه سياه پوست.
( picaro، picaroonp) دزد، دزددريائي، دزديدن ، اوباش.
( pickaxe) كلنگ دوسر، كلنگ روسي، با كلنگ زدن .
( pickax) كلنگ دوسر، كلنگ روسي، با كلنگ زدن .
نوك تيز، نوك دار، خاردار، برگزيده ، پاك كرده ، انتخاب شده ، لخت، پوست كنده ، كلنگ خورده .
زد وخورد كردن ، لاس زدن ، جاسوسي كردن .
( ج. ش. ) اردك ماهي كوچك ، گوشت اردك ماهي.
(گ . ش. ) كوشاب (potamogeton).
دستك ، ميخ چوبي، ميخچه ، چوب نوك تيز، چوب پرچين ، كشيك ، اعتصاب كردن ، اعتصاب وجلوگيري از ورود سايرين بمحل كار، نرده كشيدن ، مراقبت كردن ، بستن ، افسار كردن (اسب )، جلوكسي راه رفتن يا ايستادن .
صف كارگران اعتصابي.
جيب بري، دله دزدي، ناخنك زني، پس مانده .
ترشي، سركه ، خيارترشي، وضعيت دشوار، ترشي انداختن .
قفل گشا، دزد، قفل شكن ، قفل بازكن .
جيب بر.
بادنجان دور قاب چين ، متملق.
پيكاپ، دستگاه برقي ناقل صداي گرامافون ، انتخاب، رشد، ترقي، تجديد فعاليت، چيدن ، هرچيز انتخاب شده ، آشنائي تصادفي، ( دختر ) بلند كردن ، برداشتن ، سواركردن ، گرفتن ، بهبودي يافتن .
ضربه زننده ، بانوك بردارنده ، ناخنك زن .
گردش دسته جمعي، پيك نيك ، به پيك نيك رفتن ، دسته جمعي خوردن .
(psec) تريليونيم ثانيه ، پيكو ثانيه .
قلاب دوزي، حلقه زينتي توري بافي.
( گ . ش. ) ميخك گلبرگ سفيد يا زرد.
(ش. ) نمك آلي يا معدني اسيد پيكريك .
مردمان غير سلتي انگليس.
پيشوندي بمعني عكس و تصوير.
خط تصويري، نشان يا علائم تصويري، صورت نگاره .
صورت نگاري، تصوير نگاري، رمز نگاري.
تصويري، مصور، تصوير نما، مجسم سازنده .
تصوير، عكس، منظره ، سينما، با عكس نشان دادن ، روشن ساختن ، نقاشي كردن ، تصور، وصف.عكس، تصوير، مجسم كردن .
كلاه زنانه لبه پهن .
پنجره دل باز وخوش منظره ، پنجره بزرگ .
تصوير نگاري، خط تصويري.
شايان تصوير، زيبا، بديع، خوش منظره .
كار بيهوده كردن ، وقت گذراندن ، بنازچيز خوردن ، با خوراك بازي كردن ، ( زبان بچه ) جيش كردن .
جزئي، ناچيز، بي اهميت.
انگليسي دست وپا شكسته ومخلوط با اصطلاحات چيني.
كلاغ زنگي، كلاغ جاره ، آدم ناقلا، جانورابلق، كلوچه گوشت پيچ، كلوچه ميوه دارپاي، چيز آشفته ونامرتب، درهم ريختن .
پيسه ، ابلق، دورنگ ، رنگارنگ ، ناجور، خلنگ .
بطوريكپارچه رنگ كردن .
تكه ، قطعه ، پارچه ، فقره ، عدد، سكه ، نمونه ، قطعه ادبي يا موسيقي، نمايشنامه قسمت، بخش، يك تكه كردن ، وصله كردن ، تركيب كردن ، جور شدن ، قدري، كمي، اسلحه گرم.تكه ، دانه ، مهره ، وصله كردن .
امر مهم، فقره برجسته ، كار پر اهميت، خوراك اصلي.
به اجزائ ريز تقسيم كردن ، خردخرد، تكه تكه ، بتدريج، تدريجي.
تكه اي.
كار از روي مقاطعه .
ابلق، رنگارنگ ، گوناگون ، پرنده رنگارنگ .
ناحيه اي در شمال غربي ايتاليا، كوه پايه اي، تشكيل شده در كوهپايه .
(گ . ش. ) روبارب زينتي.
ستون ، جرز، اسكله ، موج شكن ، پايه پل، لنگرگاه .
آئينه قدي ( ويژه بين دو درگاه ).
ميز زير آئينه قدي.
خليدن ، سپوختن ، سوراخ كردن ( بانيزه وچيز نوك تيزي )، سفتن ، فروكردن ( نوك خنجر وغيره )، شكافتن ، رسوخ كردن .
وابسته به ناحيه پيريا (pieria) در مقدونيه قديم.
الهام بخش شعر وسخنوري، چشمه مقدس شاعري.
( م. م. )دلقك صامت ايتاليائي، دلقك .
( در آثار هنري ) نقاشي يا مجسمه مريم مادر عيسي.
پرهيزگاري، پارسائي، تقوا.
وابسته به پرهيز گاري، پارسا.
پارسائي، پرهيز گاري، خداترسي، تقوا.
فيزوالكتريك .
فشارسنج، غلظت سنج، دستگاه سنجش شدت انفجار.
چرند، ناچيز، من من كردن ، حرف بيهوده زدن ، مهمل گوئي.
خوك ، گراز، مثل خوك رفتار كردن ، خوك زائيدن ، آدم حريص وكثيف، قالب ريخته گري.
شن ويژه ريخته گري آهن .
آهن خام، آهن كوره قالگري، لخته آهن ، آهن توده .
لخته سرب، توده سرب.
( ز. ع. ) زير دريائي.
لانه كبوتر، سوراخ، كاغذ دان ، جعبه مخصوص نامه ها، خانه خانه كردن .
( ج. ش. ) كبوتر، محبوبه ، دختر جوان ، ترسو، ساده وگول خور.
( طب ) سينه كفتري، برآمدگي جناغ سينه .
( ج. ش. ) شاهين كوچك آمريكائي.
(گ . ش. ) لوبياي سوداني (cajan Cajanus).
داراي پنجه برگشته ، داراي پنجه خميده بداخل.
ترسو.
خانه قفسه ، طبقه ، طبقه بندي كردن .
خوك دان ، لانه خوك ، جاي كثيف.
( د. گ . انگليس ) تغار چوبي دسته دار.
خوك مانند.
قللك .
پرپشت ياشانه سوار شدن ، كول كردن ، كول، واگن مسطح ( ويژه حمل اتومبيل وغيره ).
كله خر، كله شق، سرسخت.
بچه خوك .
رنگيزه ، رنگ دانه ، ماده رنگي، ماده ملونه ، باماده رنگي رنگ كردن .
رنگ ، رنگي شدن ، تجمع رنگدانه ها در بافتها.
( pigsty) خوك داني، آغل خوك ، جاي كثيف.
پوست گراز، توپ فوتبال.
( pigpen) خوك داني، آغل خوك ، جاي كثيف.
دم خوك ، گيس بافته ، گيسوي بافته وپشت سر انداخته (مثل دختران چيني)، گوي توتون .
كلنگ دوسر، نيزه دسته چوبي، ميخ نوك تيز، نوك نيزه ، هرچيز نوك تيز، قله كوه نوك تيز، اردك ماهي، عزيمت كردن ، سريعا رفتن ، رحلت كردن ، نيزه زدن ، باچيز نوك تيزسوراخ كردن .
دزد، سرباز نيزه دار، قمار باز كم جرات.
ستون چهار گوش يا مستطيل، پايه مبل وصندلي، هرچيزي شبيه ستون يا استوانه ، ديواريا جرز ستون نما.
كپه ، توده .توده ، كپه ، كومه ، مقدار زياد، كرك ، يك تارموي، خواب پارچه ، پارچه خزنما، ستون ، ستون لنگرگاه ، ستون پل، سد، موج شكن ، توده كردن ، كومه كردن ، اندوختن ، پرز قالي وغيره .
تيركوب، ماشين يا دستگاه بلند كردن الوار.
داراي كلاهك ، كاكل دار.
(ج. ش. ) كاكل چتري پرنده ، كاكل، چتر.
(گ . ش. ) علف بواسير، انجيرك (celandine lesser).
دله دزدي كردن ، كش رفتن .
(peelgarlic)آدم سرطاس، كل، آدم فلك زده .
زائر، زوار، مسافر، مهاجر.
زيارت، زيارت اعتاب مقدسه ، سفر، زيارت رفتن .
ستون بندي، الوار يا تير مخصوص ستون سازي.
حب، حب دارو، دانه ، حب ساختن .
غارت، تاراج، يغما، غارت كردن .
ستون ، پايه ، جرز، ركن ، اركان ، ستون ساختن .
( انگليس ) صندوق پستي ستوني شكل.
قوطي حب دارو وغيره ، لانه توپ ومسلسل.
زين زنانه ، ترك ، ترك سوار شدن .
قاپوق، نوعي آلت شكنجه قديمي كه سر ودست مجرم را از سوراخ كوچك تخته سنگي گذارنده وفشار ميدادند.
بالش، بالين ، متكا، پشتي، مخده ، بالش وار قرار گرفتن ، بربالش گذاردن .
(=pillowcase) روبالش، جلد بالش. .
روبالش، جلد بالش.
( pilule) حب كوچك .
پوشيده از موي ريز يا كرك ، مودار، موئين .
رهبر، ليدر، خلبان هواپيما، راننده كشتي، اسباب تنظيم وميزان كردن چيزي، پيلوت، چراغراهنما، رهبري كردن ، خلباني كردن ، راندن ، آزمايشي.
( در هوا شناسي ) بالون اكتشافي.
چراغ كوچك اجاق گاز وامثال آن ، پيلوت.
نمونه آزمايشي.
راهنمائي كشتي، خلباني.
اطاق ديدباني كشتي.
( pillule) حب كوچك .
( گ . ش. ) فلفل فرنگي شيرين ، فلفل گينه .
(گ . ش. ) فلفل شيرين .
دلال محبت، جاكش، جاكشي كردن .
( گ . ش. ) رازيانه ، باديان رومي.
خرد، پست، عليل.
جوش، كورك ، عرق گز، جوش درآوردن .
جوش دار، كورك دار.
سنجاق، پايه سنجاقي.سنجاق، ميخ كوچك ساعت، محور كوچكي كه چيزي دورآن بگردد، دستگيره در، گيره ، دستگيره در، گيره ، گيره سر، گيره كاغذ، گيره لباس، (در بولينگ )ميله چوبي، سنجاقزدن به ، باسنجاق محكمكردن ، متصل كردن به ، گيرافتادن .
اتصال سنجاقي.
پيچ گيسو با بيگودي.
خورد سنجاقي.
پول جيبي شوهر به همسرش، مبلغ ناچيز.
آچار سرسنجاقي.
پيش بند.
(گ . ش. ) كاج بياباني.
عينك دماغي.
گاز انبر، ماشه ، گيره ، (ج. ش. ) عضو گازانبري جانوران (مثل خرچنگ ).
نيشگون گرفتن ، قاپيدن ، مضيقه ، تنگنا، موقعيت باريك ، سربزنگاه ، نيشگون ، اندك ، جانشين .
نيشگون گير، گازگير، (در جمع) گازانبر.
جا سنجاقي، بالشتك ، سنجاقگير.
پيرو سبك مغلق نويسي شاعر يوناني موسوم به (پندار)، شعر بزمي، مغلق نويسي.
ظريف، نحيف، لاغر، اخمو، ترشرو.
كاج درازبرگ گرجستاني.غم و اندوه ، از غم و حسرت نحيف شدن ، نگراني، رنج و عذاب دادن ، غصه خوردن ، (گ . ش. ) كاج، چوب كاج، صنوبر.
شبيه ميوه كاج، صنوبري.
(گ . ش. ) آناناس.
صداي تيزي شبيه صداي اصابت گلوله به ديوار، صداي غژ، صداي غژايجاد كردن .
پينگ پنگ (بازي كردن ).
سر سنجاق، چيز كوچك و ناچيز.
قسمت دوراز مركز بال پرنده ، بال، چرخدنده جناحي، پر و بال پرنده را كندن ، دست كسي رابستن ، كفتربند كردن .
رنگ صورتي، سوراخ سوراخ كردن يا بريدن .
(pinky) انگشت كوچك .
مايل به رنگ صورتي.
(pinkie) انگشت كوچك .
برگچه ، برگ اوليه شبيه پر، بال، جناح.
كشتي كوچك پارويي، زن ، زن جاكش.
اوج، منتهي درجه ، قله نوك تيز، راس، برج.
شكل پر، داراي برگ در دو سوي برگدم.
سنجاق زن ، سنجاق كار.
(pinnulated) شبيه برگچه ، شبيه بالچه ، شانك وار.
(pinnulate) شبيه برگچه ، شبيه بالچه ، شانك وار.
(pinule) (ج. ش. ) بالچه ، باله فرعي ماهي، پره ئ شناي ماهي، برگچه .
(pinyon) (گ . ش. ) كاج، صنوبر، تخم خوراكي كاج.
چيز كوچك ، با دقت اشاره كردن به .
خليدن با نوك سنجاق، رنجانيدن .
احساس مورمور در اثر خواب رفتگي، عصباني.
راه راه هاي باريك روي پارچه .
پيمانه وزن مايع معادل نيم كوارت.
(edzsi pint) پست، خرد، ناچيز، كوچك ، باندازه سر سنجاق.
(ezsi pint) پست، خرد، ناچيز، كوچك ، باندازه سر سنجاق.
(ز. ع. -آمر. ) آلت مردي، ذكر، ميله .
رنگ برنگ ، نقطه نقطه ، خالخال.
(pinnule) (ج. ش. ) بالچه ، باله فرعي ماهي، پره ئ شناي ماهي، برگچه .
تصوير دختر زيبا، ويژه نصب به ديوار.
دختر زيبايي كه عكسهايش به ديوار آويخته شود.
(در مورد نخ) ساخته شده از الياف باريك .
(گ . ش. ) بوته لادن .
فرفره ، فرفره اي، چرخ سنجاقي.چرخ دنده ، فرفره .
كوك برجسته ئ حاشيه دوزي و برودري دوزي.
(ج. ش. ) كرمك ، كرم ريز سنجاقي انگل روده انسان از دسته نماته ها.
(گ . ش. ) گل صدتوماني مشرق آمريكا.
(pinon) (گ . ش. ) كاج، صنوبر، تخم خوراكي كاج.
كلنگ دوسر ويژه كوهنوردي.
پيشگام، پيشقدم، پيشقدم شدن .
ديندار، پرهيزگار، زاهد، متقي، پارسا، وارسته .
انواع امراض مختلفي كه سابقاآنهارا كوفت، سوئهاضمه و سرفه و امثال آن دانسته اند، اختلال مزاج، خال، لكه ، (درمورد جوجه )سراز تخم درآوردن ، (درمورد تخم)شكستن ، شكستن وبازشدن ، دانه يا تخم ميوه هايي مثل سيب.
خداحافظ.
(pipeage)ترابري بوسيله لوله ، لوله كشي، عوارض ياحق حمل بوسيله لوله .
(گ . ش. ) درختانجيرمقدس هندي (religiosa ficus).
پيپ، چپق، (مو. ) ني، ناي، فلوت، ني زني، لوله حمل موادنفتي، ساقه توخالي گياه ، نيزدن ، فلوت زدن ، با صداي تيز و زير حرف زدن ، صفير زدن ، لوله كشي كردن ، لوله .
گل سفيد ويژه سفيدكاري و ساختن سرچپق و چاپ چلوار، باگل سفيد پاك كردن .
لوله پاك كن ، سيم لوله چپق پاك كن .
اسباب ويژه قطع لوله هاي فلزي، لوله قطع كن .
بوسيله شيپور يا ناي (به ملوانان ) راحت باش دادن ، ساكت شدن ، حرف نزدن .
نقشه خيالي و موهوم، اميد واهي.
لوله نصب كن ، لوله كش.
لوله كشي.
شروع به ني زدن كردن ، به سخن پرداختن .
آچار لوله بازكن .
( pipage)ترابري بوسيله لوله ، لوله كشي، عوارض ياحق حمل بوسيله لوله .
باندازه يك پيپ پر.
بدون لوله يا ني يا پيپ.
پيپ مانند، لوله مانند، نيمانند.
خط لوله ، لوله كشي.
فلوت زن ، جوجه كبوتر، لوله كش.
دانه ، بذر، تخم، سيب تخمدار، دانه دار.
نيزني، فلوت، لوله كشي.
خيليداغ، خيليتازه ، ازتنوردرامده .
(گ . ش. ) صنوبرالامير، خضره الشتائ.
تندوتيزي، زنندگي، گوشه داري، طعنه آميزي.
تندوبامزه ، گوشه دار، گزنده ، هشياركننده .
مشاجره ، رنجش، انزجار، تحريك كردن ، زخم زبان زدن ، پارچه ئ راه راه نخي، پيكه ، منبت كاري.
دزدي دريايي، دزدي هنري ياادبي.
(د. ن . ) قايق ته پهن ، ساخته شده ازتنه درخت.
دزد دريايي، دزد ادبي، دزدي دريايي كردن ، بدون اجازه ناشر يا صاحب حق طبعچاپ كردن ، دزدي ادبي كردن .
(در رقص) چرخ سريع، چرخ روي پاشنه ، چرخ زدن .
آخرين چاره ، آخرين پناه ، چاره .
حق ماهيگيري، محل ماهيگيري، شيلات.
(piscatory)وابسته به ماهيگيري، وابسته به صيدماهي.
(piscatorial)وابسته به ماهيگيري، وابسته به صيدماهي.
(نج. ) برج حوت.
پرورش ماهي.
حوض ماهي، حوض شنا، سنگاب كليسا.
شبيه ماهي، ماهيوار.
ماهي خوار.
پيف، اه (علامت بيميلي ونفرت) اظهار نفرت كردن ، اه و پيف كردن .
شبيه نخود، (تش. ) استخوان نخودي مچ دست.
مورچه ، (مج. ) آدم حقير و بي اهميت.
شاش، شاشيدن .
شاشگاه همگاني، مستراح عمومي، آبريزگاه همگاني.
درخت پسته ، پسته .
(گ . ش. ) گرزن ، مادگي، آلت مادگي گل.
مادگي دار، توليد كننده مادگي.
تپانچه ، هفت تير، تپانچه دركردن .
با تپانچه بر بدن كسي زدن .
سرباز تپانچه دار.
سنبه ، ميله متحرك ، پيستون .
چال، چال دار كردن ، گودال، حفره ، چاله ، سياه چال، هسته آلبالو و گيلاس و غيره ، به رقابت واداشتن ، هسته ميوه را درآوردن ، در گود مبارزه قرار دادن .
با ضربات تند و متوالي، درحال ضربان ، درحال بال بال، زننده ، بال بال زننده ، تپيدن .
اره دو سر و دو دسته .
قير، پرتاب، ضربت باچوگان ، نصب، استقرار، اوجپرواز، اوج، سرازيري، جاي شيب، پلكان ، دانگ صدا، زيروبمي صدا، استواركردن ، خيمه زدن ، برپاكردن ، نصب كردن ، (دربيسبال)توپ رابه طرف چوگان زن پرتاب كردن ، توپ را زدن .گام، درجه ، پرتاب كردن .
نوعي بازي شير ياخط، بازي بيخ ديواري.
قيرگون ، خيلي سياه .
با سعي و جديت شروع بكار كردن ، شروع به خوردن غذا كردن .
(مع. )نوعياورانيت (uraninite).
جنگ صف آرايي شده ، جنگ سخت تن به تن .
آفتابه ، كوزه ، پارچ، پرتاب كننده ئ توپ.
دوشاخه ، چنگال، شانه ، پنجه .
زفت اندود، قيراندود، قيرگون ، سياه و تاريك .
رقت بار، دلسوز، رقت انگيز، جانگداز.
دام، تله ، گودال سرپوشيده .
(تش. ) مغز تيره ، مغز حرام، مغز ميوه ، مخ استخوان ، اهميت، قوت، پر معني و عميق.
(زيست شناسي) انسان اوليه ميمون نماي دوره ئ پليوسن كه جمجمه اش در جاوه كشف شده .
شبيه مغز، پرمغز، مختصر و مفيد، موثر.
رقت بار، رقت انگيز، قابل ترحم.
دلسوز، رحيم.
رقت انگيز.
بي ترحم، بي رحم.
گوركن ، قبركن ، كارگر درون معدن ، مقني.
مبلغ جزئي، چندرقاز، كمك هزينه مختصر.
حفره دار، سوراخ سوراخ، چاله چاله .
چك چك باران و غيره ، ضربان ، تپش، بال بال.
چاله كني، ايجاد حفره ، سوراخ سوراخ.
(م. م. ) غده هيپوفيز، بلغمي، مخاطي.
دريغ، افسوس، بخشش، رحم، همدردي، حس ترحم، ترحم كردن ، دلسوزي كردن ، متاثر شدن .
مفصل، لولا.محور، مدار، ميله ، پاشنه ، مخور چرخ، (مج. ) عضو موثر، محور اصلي كار، نقطه اتكائ، رويچيزي چرخيدن ، روي پاشنه گشتن ، چرخيدن ، چرخاندن ، روي پاشنه چرخيدن .
محوري، اساسي، موثر.
(pixy) پري، پريزادي كه در ماهتاب ميرقصد، (مج. ) آدم بازيگوش و خطرناك ، بچه شيطان .
داراي عدم تعادل فكري، خيلي حساس، بازيگوش، خل، سفيه ، جادو شده ، هوسباز.
(pixie) پري، پريزادي كه در ماهتاب ميرقصد، (مج. ) آدم بازيگوش و خطرناك ، بچه شيطان .
پيتزا (يك نوع غذاي ايتاليايي).
(مو. ) با ضرب نوك انگشت يا ناخن (بجاي مضراب يا آرشه براي زدن ساز).
آلت ذكور حيوان ، آلت نري گاو، شلاق ساخته شده از ذكر گاو.
كارگر كلنگ دار، سرباز نيزه دار.
زبان پي ال وان .
صلحجويي.
دلجويي پذير، دلپذير، مطبوع، مهربان ، بخشنده ، آرام.
پروانه رسمي، اعلاميه رسمي، اعلان ، حمل يا نصب اعلان ، شعار حمل كردن .
آرام كردن ، تسكين دادن ، آشتي كردن .
آشتي دهنده ، ميانجي.
آشتي، وفق، تسكين .
تسكين پذير، آشتي كننده .
جا، محل، مرتبه ، قرار دادن ، گماردن .جايگاه ، ميدان ، فضا، جا، مكان ، محل، در محلي گذاردن ، گذاشتن ، جاي دادن ، وهله ، مرتبه ، صندلي.
(فوتبال) توپ را از روي زمين با پا بطرف دروازه زدن .
وسائل ميز غذاخوري، (كارد و چنگال و غيره ) براي يك نفر، مقام پشت ميز.
(طب) دواي مريض راضي كن ، داروي دل خوش كنك و بي اثر، مايه تسكين .
لامكان ، بي جا.
قرار دادن ، گمارش.تهيه كار، كاريابي، تعيين دانشپايه دانشجو از روي امتحان .
نام جغرافيايي (محلي).
(تش. ) جفت، جفت جنين ، مشيمه ، وابسته به جفت.
پيوستگي جفت جنين بديوار زهدان ، تشكيل جفت.
آرام، راحت، متين .
آرامش، متانت، صفا.
ژوپن يا زير پوش زنانه ، چاك دامن .
دزدي ادبي.
(ezplagiari) آثار ادبي ديگران را سرقت كردن .
(plagiarist) آثار ادبي ديگران را سرقت كردن .
دزد ادبي.
سارق آثار ادبي و هنري ديگران ، دزدي ادبي.
آفت، بلا، سرايت مرض، طاعون ، بستوه آوردن ، آزار رساندن ، دچار طاعون كردن .
مزاحم، مبتلا به طاعون كننده .
(plaguy) طاعوني، طاعون وار، آزاررسان ، تصديع آور.
(plaguey) طاعوني، طاعون وار، آزاررسان ، تصديع آور.
(ج. ش. ) ماهي ديل، ماهي پهن ، ماهي پيچ.
پارچه پيچازي، شطرنجي.
پهن ، مسطح، هموار، صاف، برابر، واضح، آشكار، رك و ساده ، ساده ، جلگه ، دشت، هامون ، ميدان يا محوطه جنگ ، بدقيافه ، شكوه ، شكوه كردن .
كاغذ ساده ، كاغذ بي نقش.
پيشرفت بدون مانع.
بافت ساده ، پارچه ساده بافت.
پليس مخفي.
مناجات با الحان ، سرود مناجاتي و بدون موسيقي.
رك گو، صاف و پوست كنده ، بي ريا و تزوير.
شكوه ، زاري، تظلم.
(=mournful) سوگوار، عزادار، غمگين كننده .
(حق. ) خواهان ، دادخواه ، عارض، شاكي، مدعي.
ناله آميز، محزون ، شكوه آميز، سوزناك .
موي بافته ، پيچيدن گيسو، تاه ، چين ، گيس بافته ، تاه زدن ، چين دار كردن .
برنامه ، طرح، نقشه ، تدبير، انديشه ، خيال، نقشه كشيدن .نقشه ، برنامه ، طرح، طرح ريختن .
سطحي، مسطح، دو وجهي.
گراف مستوي.
ترانزيستور مستوي.
احداث دشت، مسطح شدن زمين در اثر فرسايش.
صفحه فلزي مخصوص ضرب سكه .
تخته كوچك ، احاطه كننده ، محاط.
صفحه ، سطح، مستوي، هواپيما.هواپيما، رنده كردن ، با رنده صاف كردن ، صاف كردن ، پرواز، جهش شبيه پرواز، سطح تراز، هموار، صاف، مسطح.
(هن. ) زاويه مستوي.
هندسه مسطحه .
تخته حروف كوب، رنده كش.
(گ . ش. ) درخت آزاد(serrata Zelkova).
(نج. ) سياره ، ستاره سيار، ستاره بخت.
(struck planet) گرفتن نحوست سيارات، وحشت زده ، ستاره زده .
(stricken planet) گرفتن نحوست سيارات، وحشت زده ، ستاره زده .
(مك . ) چرخ دنده چرخان بدور محور.
افلاك نما، سياره نما، ستاره ديدگاه .
وابسته به سياره ، ستاره اي، نجومي، جهاني.
كوچك ستاره ، اجرام كوچك و بي شمار آسماني، سيارات صغار.
ستارك ، اجرام ستاره مانند، سياره اي شكل، سياره اي.
پر صدايي، ارتعاش.
(در مورد صدا) پيچنده و پر ارتعاش، پر صدا.
مساحت سنج، سطح پيما، پهنه سنج.
(فلزات را) با چكش محكم و صاف كردن .
جهان نماي سطح نما، جهان نماي مسطح.
قطعه ، قسمت، واحد، قسمتي از برنامه ، تخته ، تخته ميز و پيشخوان مهمانخانه ، تخته پوش كردن ، تخته تخته كردن .
الوار، تخته پوشي.
(plankton) (ج. ش. ) موجودات ريز و شناور آزاد بر سطح دريا(مثل گمزادان و آغازيان و جلبكها).
(plankter) (ج. ش. ) موجودات ريز و شناور آزاد بر سطح دريا(مثل گمزادان و آغازيان و جلبكها).
بي نقشه .
نقسه كش.
برنامه ريزي، طرح ريزي.
از يك طرف مسطح و از طرف ديگر مقعر (كاو).
از يك سو پهن و از طرف ديگر محدب (كوژ).
فن ترسيم نقشه ، نقشه نگاري، طراحي.
(مع. ) گل سفيد نرم و متراكم فلات.
كارخانه ، گياه ، مستقر كردن ، كاشتن .كاشتن ، كشت و زرع كردن ، نهال زدن ، در زمين قرار دادن ، مستقر كردن ، گياه ، نهال، رستني، نبات، كارخانه ، ماشين آلات كارخانه ، دستگاه ، ماشين .
غذاي گياهي.
خانواده سلطنتي پلانتاژنت انگليس.
(گ . ش. ) بارهنگ ، درخت چنار، موز سبز.
(ج. ش. - تش. ) وابسته به كف پا، كف پايي.
كشت و زرع، مزرعه .
كشاورز، زارع، كشتار، صاحب مزرعه .
راه رونده روي كف پا، كف رو، جانور دوپا.
گياه مانند.
پلاك ، لوحه ، نشان ، صفحه كوچك .
ترشح كردن ، صداي چلپ چلوپ ايجاد كردن ، چكه كردن ، چكيدن ، چلپ چلپ.
(plasma) (تش. ) پلاسما، قسمت آبكي خون ، خونابه .
(plasm) (تش. ) پلاسما، قسمت آبكي خون ، خونابه .
(زيست شناسي) غشائ خارجي سفيده ياخته .
(زيست شناسي) ضمائم سيتوپلاسم.
(زيست شناسي) پروتوپلاسم منطقه خارجي ياخته .
خونابه اي، مثل پلاسما، وابسته به پلاسما.
(تش. ) دياستاز تجزيه كننده پروتئين ، دياستاز عامل تجزيه لخته خون .
نوعي از پلاسموديدها كه انگل ياخته هاي خون ميشوند، انگل مالاريا.
پلاسموليز، چروك و انقباض سفيده ياخته وخروج از جدار ياخته (به علتازبين رفتن آب آن ).
گچ، خمير مخصوص اندود ديوار و سقف، ديوار را با گچ و ساروج اندود كردن ، گچ زدن ، گچ ماليدن ، ضماد انداختن ، مشمع انداختن روي.
گچ گيري اطراف عضو شكسته ، گچ گرفتن .
گچ پاريس، گچ ويژه شكسته بندي و قالب گيري.
گچ تخته ، تخته مخصوص نصب به ديواد، لايه گچي.
(ز. ع. - آمر. ) مست، پاتيل شده .
اندود، گچكاري.
گچكاري.
گچي.
قالب پذير، نرم، تغيير پذير، قابل تحول و تغيير، پلاستيك ، مجسمه سازي، ماده پلاستيكي.
جراحي پلاستيك ، جراحي ترميمي و زيبائي.
اندام پذيري، شكل پذيري، قالب پذيري، حالت پلاستيكي، نرمي، انعطاف.
بصورت پلاستيك در آوردن ، نرم كردن ، قالب پذير كردن ، از قالب در آوردن (مثل لاستيك ).
(گ . ش. ) اجسام بسيار ريز ياخته هاي گياهي كه عامل پديده هاي حياتي ياخته ميباشند.
اجسام چند وجهي سخت و جامد.
قطعه زمين كوچك ، قطعه ، نقشه ، طرح، نقشه كشي، زمينه سازي، نقشه كشيدن ، بافتن گيسو.
(.n) صفحه فلزي، ورقه يا صفحه ، قاب (مثل قاب ساعت)، پلاك ، لوح، لوحه ، روكش، بشقاب، بقدر يك بشقاب، (.vt) روكش فلزي كردن ، آبكاري فلزي كردن ، روكش كردن ، متورق كردن .بشقاب، صفحه ، اندودن .
نمونه اول صفحات و مطلب چاپ شده .
فلات، زمين مسطح.
اندوده ، روكشدار.
حافظه سيمي اندوده .
اعلاميه سياست دولت، اعلاميه حزبي، برنامه كار نامزدهاي انتخاباتي، سكوب، بلندي قسمتياز كف سالن يا محلي، بنياد يا اساس چيزي، سطح فكر، سطح مذاكره .
(flatcar) واگن باري بدون ديوار راه آهن .
قپان سكوب دار.
بقدر يك بشقاب.
صفحه كوچك ، (تش. ) جسم مسطح و كوچك بويژه پلاكتهاي خوني، گرده خون .
بشقاب مانند.
آهن فشار، صفحه پهن فلز، قالب ريزي و ريخته گري، نورد ماشين تحرير و غيره .
كليشه ساز، صفحه فلزي ساز، ماشين غلتك كاغذ سازي، اسب مخصوص مسابقه اسب دواني.
پلاتين يا طلاي سفيد طبيعي، برنگ طلاي سفيد.
روكشي با سيم و زر و غيره ، آبكاري فلزي.
وابسته به پلاتين .
با پلاتين و تركيبات آن مخلوط كردن يا اندودن ، پلاتين روي چيزي كشيدن .
شبيه پلاتين ، آلياژي از مس و نيكل و تنگستن .
(عكاسي) عكاسي بوسيله املاح پلاتين .
محتوي پلاتين ، داراي طلاي سفيد(مخصوصا دو ظرفيتي).
پلاتين يا طلاي سفيد.
گرد سياه پلاتين حاصله از حل املاح آن .
داراي موي زرد مايل به سفيد، داراي موي نقره فام.
بيمزگي، بياتي، پيش پاافتادگي، ابتذال.
آدم بيمزه ، عاري از لطف و مزه ، مبتذل.
بيمزه بودن ، بيمزگي كردن ، پيش پا افتاده كردن .
بيمزه ، مبتذل، تكراري و پيش پا افتاده كردن .
افلاطون .
پيرو افلاطون ، افلاطوني.
فلسفه افلاطون ، فلسفه ايده آلي شدن .
پيروي از روش افلاطوني، استدلال فلسفي افلاطوني كردن ، پيرو فلسفه ايده آلي شدن .
گروه ، جوخه ئافراد.
سيني.ديس، بشقاب بزرگ ، هر چيز پهن ، صفحه گرامافون .
شبيه بشقاب، پهن .
(ج. ش. ) جنسي از كرمهاي پهن ، پهن كرم.
(ج. ش. ) پستاندار آبزي و منقاردار و صدفخوار جنوب استراليا.
داراي بيني پهن و كوتاه ، پهن بيني.
هلهله شادي، صداي آفرين ، تمجيد، دست زدن .
باوركردني و معقول بودن .
باوركردني، پذيرفتني، قابل استماع، محتمل.
تمجيدآميز، خوشايند، وسيع، محتمل.
بازي، نواختن ساز و غيره ، سرگرمي مخصوص، تفريح، بازي كردن ، تفريح كردن ، ساز زدن ، آلتموسيقي نواختن ، زدن ، رل بازي كردن ، روي صحنه ئ نمايش ظاهرشدن ، نمايش، نمايشنامه .
مسابقه را باتمام رساندن ، در مسابقه حذفي شركت كردن ، وابسته به مسابقات حذفي، مسابقه حدفي.
تا آخر ايستادگي كردن ، تا آخر ايفا كردن ، تا آخر بازي كردن ، بپايان رساندن .
اطمينان دادن به ، تاكيد كردن .
پشتيباني كردن از.
در تاتر بازي كردن ، هنرپيشه شدن ، رل بازي كردن ، رفتار متظاهر داشتن ، بخود بستن .
بازنواختن ، بازنواخت.
برنامه نمايش، اعلان نمايش(با ذكر نام بازيكنان و غيره ).
جوان عياش، جوان دخترباز.
اهميت ندادن ، تنزل دادن ، كوچك كردن .
نوازنده ، بازيكن ، هنرپيشه ، بازيكن ورزشي.
پيانو خودكار.
همبازي.
سربهواه ، اهل تفريح و بازي، بازيگوش، سرزنده و شوخ.
آدمي كه قالبا بنمايش ميرود، نمايشرو.
زمين بازي، تفريحگاه .
تاتر، نمايشگاه ، اطاق بازي بچه ، اطاق عروسك بچه .
ورق بازي.
ميدان بازي.
نمايش كوتاه .
همبازي، يار.
لباس ورزش.
اسباب بازي، بازيچه .
هنگام بازي، موقع شروع نمايش.
پيس نويس، نمايشنامه نويس.
ميدان عمومي، ميدان ، بازار، ميدان محل معامله .
دادخواست، منازعه ، مشاجره ، مدافعه ، عذر، بهانه ، تقاضا، استدعا، پيشنهاد، وعده مشروط، ادعا.
درهم بافتن ، درهم پيچيدن ، درهم گير افتادن .
در دادگاه اقامه يا ادعا كردن ، درخواست كردن ، لابه كردن ، عرضحال دادن .
قابل عرضحال دادن ، قابل درخواست دادن .
عرضحال دهنده ، درخواست دادن .
دفاع، برهان نمائي، شفاعت، دادخواهي.
شادي، خوشي، عيش، ادب، مطبوع بودن ، خوش آيندي.
خوش آيند، دلپذير، خرم، مطبوع، پسنديده ، خوش مشرب.
لطيف طبعي، بذله گوئي، شوخي.
دلپذيركردن ، خشنود ساختن ، كيف كردن ، سرگرم كردن ، لطفا، خواهشمند است.
خوش، باصفا، دلگشا، خوش آيند، بشاش، موجب مسرت.
لذت بخشي.
فرح بخش، لذت بخش، لذيذ، مغتنم، عياش.
كيف، لذت، خوشي، عيش، شهوتراني، انبساط، لذت، بخشيدن ، خوشايند بودن ، لذت بردن .
بي لذت.
چين ، چين وشكن ، تاه زده ، چين چين كردن .
پليسه دار، تاه دار.
(plebeian، plebe) آدم طبقه سوم، خشن ورذل، دانشجوي سال اول نيروي دريائي.
(plebeian، pleb) آدم طبقه سوم، خشن ورذل، دانشجوي سالاول نيروي دريائي.
(plebe، pleb) آدم طبقه سوم، خشن ورذل، دانشجوي سال اول نيروي دريائي، (.n and .adj)( روم قديم ) توده مردم، طبقه سوم، خشن ، بي ادب.
همه پرسي، مردم خواست، راي قاطبه مردم، مراجعه بارائ عمومي.
توده ئ، عامه ، عوام، توده مردم روم قديم.
زخمه ، مضراب، انگشتانه .
درگروگان ، گرو، وثيقه ، ضمانت، بيعانه ، باده نوشي بسلامتي كسي، بسلامتي، نوش، تعهد والتزام، گروگذاشتن ، بسلامتي كسي باده نوشيدن ، متعهد شدن ، التزام دادن .
( pledgor)دهنده ضمانت يا بيعانه يا قول.
پارچه زخمبندي، كمپرس زخم.
( pledgeor)دهنده ضمانت يا بيعانه يا قول.
دسته هفت نفري، هفت شخص نامدار.
( افسانه يونان ) هفت دختر اطلس كه طبق روايات يوناني تبديل به هفت ستاره شدند، پروين .
( ز. ش. ) پليستوسن ، عهد چهارم زمين شناسي.
كامل، جامع، غير مقيد، شامل تمام اعضائ.
(=plenipotentiary) تام الاختيار، داراي اختيار مطلق.
(=plenipotent) تام الاختيار، داراي اختيار مطلق.
پر كردن ، با اثاثه انباشتن ، تجهيز كردن .
( plentitude) كمال، سرشاري، وفور، فراواني.
وافر، سرشار.
وافر، سرشار، پربار.
وافر، فراوان .
( plenitude) كمال، سرشاري، وفور، فراواني.
فراوان ، بسيار، فراواني، بسياري، كفايت، بمقدار فراوان .
فضاي اشغال شده بوسيله ماده ، پر، پري، همگاني.
( گ . ش. - ج. ش. ) چند شكلي، داراي اشكال وصور مختلف.
تكرار بيمورد، حشو قبيح، سخن زائد.
بسيار خوار، چند جانور خوار.
ازدياد خون در يك نقطه ، افراط، ازدياد.
(تش. ) شش شامه ، پرده جنب، غشائ مائي ريوي.
( طب) برسام، برسامه ، ذات الجنب، آماس شامه ريه .
مبتلا به ذات الجنب، برسامي.
داراي دندان محكم شده از داخل آرواره .
( طب) ذات الجنب توام با سينه پهلو.
(گ . ش. ) علف هاي ريز وشناوري كه روي سطح آب شيرين تشكيل چيزي بشكل حصير سبز ميدهدوشامل جلبك هاي شناور نيز ميباشد (=pleustonic).
شبيه شبكه ، شبكه اي شبيه رگ ، شبيه خزه هاي درهم پيچيده .
شبكه ، چيزهاي درهم پيچيده ، پيچيدگي.
قابلت انعطاف، خم پذيري.
خم پذير، خم شو، انحنائ پذير، نرم شدني، قابل انعطاف.
انحنائ پذيري، تغيير پذيري، نرم شدني، تاشدني، دمدمي مزاجي.
نرم، خم شو، راضي شو، زود راضي شو، دمدمي مزاج، تاشو.
(=plical) چين ، تاه ، شكن ، ژوليدگي، چروك .
چين دار، تاخورده ، چين دار كردن .
چين ، تاه ، چين زني.
( مك . ) انبردست.
متعهد شدن ، تعهد دادن ، گرفتاري، مخمصه .
كفش راحتي.
خط شاخص حداكثر وزن باركشتي.
صداي دق دق كردن ، صداي دنگ دنگ كردن .
ته ستون ، پايه ستون ، ازاره ، پايه مجسمه .
( ز. ش. ) وابسته بدوره پليوسن ، دوره پليوسن .
( plisky)لطيفه ، بذله .
( pliskie) لطيفه ، بذله .
چين يا تاه ، طرح پارچه برجسته چين خورده چين پليسه .
آهسته ومحكم حركت كردن ، صداي پا، زحمت كشيدن ، با زحمت كاري را انجام دادن .
آهسته رو، زحمتكش.
تلپ، صداي چيز پهني كه بر روي آب بيفتد، تلپي، باصداي تلپ، تلپي افتادن .
(=explosion)انفجار.
رسم كردن ، كشيدن .نقشه ، طرح، موضوع اصلي، توطئه ، دسيسه ، قطعه ، نقطه ، موقعيت، نقشه كشيدن ، طرح ريزي كردن ، توطئه چيدن .
توطئه گر، نقشه كش.رسام، كشنده .
خيش، گاو آهن ، شخم، ماشين برف پاك كن ، شخم كردن ، شيار كردن ، شخم زدن ، باسختي جلو رفتن ، برف روفتن ( plow).
( plowshare)گاو آهن ، آهن خيش، تيغه خيش.
(ج. ش. ) مرغ باران ، آبچليك ، ساده لوح.
خيش، گاو آهن ، شخم، ماشين برف پاك كن ، شخم كردن ، شيار كردن ، شخم زدن ، باسختي جلو رفتن ، برف روفتن ( plough).
عايدات حاصله از كسب وكار را براي سرمايه گذاري مجدد كنار گذاردن .
ناپديدساختن ، بخاك سپردن ، مستولي شدن بر.
قابل شخم زدن .
چارچوبي كه گاو آهن بدان متصل ميشده ، ميله آهني گاو آهن .
( ploughshare) گاو آهن ، آهن خيش، تيغه خيش.
تمحيد، عمل، اقدام، كار، امر، ورزش، خوشي، وجد.
شهامت، شجاعت، تصميم، دل وجرات، انقباض، كندن ، چيدن ، كشيدن ، بصدا درآوردن ، گلچين كردن ، لخت كردن ، ناگهان كشيدن .
ماشين الياف بازكن پشم.
پردل، باشهامت، دلير، ترد، شكننده .
توپي، سوراخ گيره ، در، سر، قاش، قاچ، دوشاخه كليد اتصال، سربطري، توپيگذاشتن ( در)، بستن ، درچيزي را گرفتن ، قاچ كردن ، تير زدن ، برق وصل كردن .دو شاخه .
همساز براي اتصال.
( برق ) دوشاخه را بسيم برق وصل كردن .به برق وصل كردن ، به پريز زدن .
( آمر. -د. گ . -ز. ع. ) اراذل، اوباش.
تخته سيمبندي.
(گ . ش. ) آلو، گوجه ، آلوي برقاني، كار يا چيز دلچسب.
پودينگ آلوچه .
پرهاي زينتي، پر وبال، پرشاهين .
(ج. ش. ) پروبال دار، پردار، پر مانند، داراي پر وبال زيبا.
(.n)ژرف پيما، شاقول عمودي، گلوله سربي، (.vi. and .adj.vt. adv) راست، بطور عمودي، عمودا، درست، عينا، لوله كشي كردن ، ژرف يابي كردن ، عمق پيمودن ، عموديقرار دادن ، با شاقول آزمودن ، باسرب مهر وموم كردن ، شاقولي افتادن ، عمود بودن ، سرب.
گلوله شاقول، وزنه سربي.
شاقول، خط عمودي.
ريسمان كار يا شاقولي كه روي تخته اي آويزان باشد، تخته كار، خط كش معماري.
سرب سياه ، مغز مداد، گرافيت.
سربي، پوشيده از سرب، گيج، احمق.
لوله كش.
فنر ياسيم لوله پاك كن .
لوله كشي، سرب كاري، كارخانه سرب كاري.
(plumbous) سرب دار، وابسته به سرب، سربي.
سرب دار.
لوله كشي خانه ها، سرب كاري، مساحي.
( طب ) مسموميت در اثر سرب.
(plumbic) سرب دار، وابسته به سرب، سربي.
پر، پر آرايشي، پر كلاه زنان ، تل، باپر آراستن ، آرايش دادن .
پرچه ، پر كوچك ، ( گ . ش. ) برگچه .
گلوله سربي، وزنه شاقول، شاقول، ژرف پيما، سرازيرشدن ، نازل شدن ، سرنگون وارافتادن .
پردار، پر مانند، مودار، داراي دسته پر.
گوشتالو، فربه ، چاق وچله ، فربه ساختن ، گوشتالو كردن ، چاق شدن ، صداي تلپ تلپ، محكم افتادن يا افكندن .
پستان مصنوعي، فربه كننده ، دروغ محض، دروغ صرف، سقوط، شكست.
گوشتالو، سمين .
(گ . ش. ) داراي پرهاي ظريف و ريز.
كرك پر، پر كوچك ، پر زبر، پر ريز، برگچه ، پرچه ، ساقه چه .
پردار، با پر آراسته ، شبيه پر، كركي، نرم.
غارت، چپاول، تاراج، يغما، غنيمت، غارت كردن ، چاپيدن .
چپاول پذير، غارتي.
غارت.
غارتگر.
غوطه ، شيرجه ، گودال عميق، سرازيري تند، سقوط سنگين ، فرو بردن ، غوطه ورساختن ، شيب تند پيدا كردن ، شيرجه رفتن ، ناگهان داخل شدن .
صداي تند وخشن درآوردن ، قار قار كردن ، تلپي افتادن ، وزش، ضربت، باصداي تلپ.
فعل ماضي بعيد، خيلي عالي.
جمع، صيغه جمع، صورت جمع، جمعي.
(plurality) حالت تعدد، تعددحزبي، حكومت ائتلافي، جمعگرائي، تعدد، وفور، چندگانگي.
(pluralistic) معتقد به تعدد، تعدد حزبي، وابسته به تعدد يا ائتلاف حزبي.
(pluralism) حالت تعدد، تعددحزبي، حكومت ائتلافي، جمع گرائي، تعدد، وفور، چندگانگي.
جمع بندي.
( د. ) جمع بستن ، بصيغه جمع درآوردن .
چند محوري، چند آسه اي.
باضافه ، امتياز.بعلاوه ، باضافه ، افزودن به ، مثبت، اضافي.
شلوار گلف.
علامت باضافه .علامت بعلاوه .
(plussage) اضافه ، سرآمد، مقدار اضافي.
مخمل خواب دار، مجلل، باشكوه .
خواب دار، مخملي، مجلل.
(plusage) اضافه ، سرآمد، مقدار اضافي.
( افسانه يونان ) خداي عالم اسفل، ستاره پلوتو.
حكومت اغنيائ، حكومت توانگران ، طبقه ثروتمند.
اشرافي، پولدار.
(plutonist) دوزخي، آتشفشاني.
( ز. ش. ) آذرين ، آتشفشاني.
(plutonian) دوزخي، آتشفشاني.
( ش. ) پلوتونيوم.
( افسانه يونان ) پلوتوس دارگونه توانگري.
( pluvian، pluvine) باراني، ( ز. ش. ) باران زا، پرباران .
( pluvine، pluvial) باراني، ( ز. ش. ) باران زا، پرباران .
( pluvian، pluvial) باراني، ( ز. ش. ) باران زا، پرباران .
(gauge =rain) باران سنج.
باران سنجي.
( pluvious) پرباران .
پرباراني، باران خيزي.
( pluviose) پرباران .
لا، تاه ، يك لاي طناب، تخته چندلا، لايه كاغذ، تاه كردن ، چند لا كردن ، دولاكردن ، رفتوآمدكردن ، تردد كردن .
(گ . ش. ) پامچال بلند (elatior primula).
تخته چند لا.
بادي، هوائي، هوادار، پرباد، كار كننده باهواي فشرده ، داراي چرخ يا، لاستيك بادي ( pneumatics).
خاصيت بادي يا هوائي، خاصيت چيزي كه با هواي فشرده كار ميكند.
مبحث موجودات روحاني، روح القدس شناسي، روح شناسي، علم خواص هواو گازها.
تاثير بخار گرم ومايعات وفشار درتشكيل سنگهاي معدني واقع در مجاورت سنگهاي آذرين .
آلت سنجش گنجايش تنفس ريه ، ريه سنج.
عمل جراحي وبرداشتن نسج ريه .
(تش. ) ريوي ومعدي.
دم نگار، دمسنج.
( جراحي ) قطع وبرداشتن ريه با قسمتي از آن .
( طب) ششاك ، سينه پهلو، ذات الريه ، التهاب ريه .
سينه پهلوئي.
ريه گراي، متمايل به نسج ريوي.
ريه گرائي.
كيفري، تنبيهي، تاديبي، مجازاتي.
ترانزيستور پي ان پي.
آب پز كردن (تخم مرغ با پوست )، فرو كردن ، دزدكي شكار كردن ، برخلاف مقررات شكار صيد كردن ، تجاوز كردن به ، راندن ، هل دادن ، بهم زدن ، لگد زدن ، خيساندن ، دزديدن .
شكارچي دزدكي.
( طب ) آبله ، جاي آبله ، جوش چرك دار، آبله دار شدن .
جيب، جيبي، به جيب زدن .جيب، كيسه هوائي، پاكت، تشكيل كيسه در بدن ، كوچك ، جيبي، نقدي، پولي، جيبدار، درجيب گذاردن ، درجيب پنهان كردن ، بجيب زدن .
رزمناو تندرو و سبك .
( انگليس ) حوزه انتخاباتي تحت نفوذ يك نفر يا يك خانواده .
حسابگر جيبي.
كامپيوتر جيبي.
چاپ جيبي كتاب.
پول جيب.
رد لايحه قانوني بوسيله معوق گذاردن آن .
كيف بغلي، جزوه دان ، جاي كاغذ يا اسكناس پول، درآمد، كتابچه يا دفتر بغلي، كتاب جيبي.
بقدر يك جيب، يك جيب پر.
چاقوي جيبي.
جاي آبله ، آبله گون كردن ، گود كردن .
آبله اي، سيفيليسي، وابسته به آبله ، زشت.
كم كم.
(nonchalant، =indifferent) لاابالي، بيحال.
بيحالي.
غلاف، پوست بروني، تخمدان ، نيام، قوزه پنبه ، پوسته محافظ، تشكيل نيام دادن ، پا.
خپله ، چاق، گوشتالو.
مقطع با بند پاي بندپايان .
بالكن جايگاه مخصوص، لژ سلطنتي.
ماده صمغي وتلخ ومسهلي مستخرجه از ريشه مهر گياه .
شهر كوچك ودور افتاده .
تشكيل خاك خاكستري يا سفيد.
آدمي كه بانگاه باعضائ تناسلي واعضاي برهنه اطفائ شهوت كند.
چامه ، شعر، منظومه ، چكامه ، نظم.
شعر، شاعري.
شاعر، چكامه سرا.
ملك الشعرا، شاعر برجسته .
شاعرك ، شعر باف.
شاعره .
(poetical) شاعرانه ، شعري، نظمي، خيالي.
شعر گوئي.
(ez=poeti) چامه نگاشتن ، بشعر درآوردن ، شاعرانه بحث كردن ، شعر نوشتن .
رساله اي درباره شعر و زيبائي شناسي، نظريه شاعرانه ، فنون شاعري.
( ezpoetici) چامه نگاشتن ، بشعر درآوردن ، شاعرانه بحث كردن ، شعر نوشتن .
شعرپرداز.
چامه سرائي، شعر، اشعار، نظم، لطف شاعرانه ، فن شاعري.
آزار وكشتار همگاني، قتل عام كردن .
قتل عام كننده .
تيزي، زنندگي، تلخي، ناگواري، حادي.
تيز، تند وتلخ، زننده ، نيشدار، گوشه دار.
جانور خونسرد.
خونسردي جانور.
(گ . ش. ) بنت قنسول.
نقطه ، مميز، اشاره كردن .نوك ، سر، نقطه ، نكته ، ماده ، اصل، موضوع، جهت، درجه ، امتياز بازي، نمره درس، پوان ، هدف، مسير، مرحله ، قله ، پايان ، تيزكردن ، گوشه داركردن ، نوكدار كردن ، نوك گذاشتن ( به )، خاطر نشان كردن ، نشان دادن ، متوجه ساختن ، نقط
مقابل هدف، روبه نشان ، مستقيم، رك .
نقطه اتكائ، پايه .
بسيار درست، كاملا راست، بي عيب ( در ظاهر ).
نقطه نظر، ديدگاه ، نظريه ، ديد.
رسم نقطه .
نقطه به نقطه .
تيز، نوك دار، كنايه دار، نيشدار.
اشاره گر.
زنجير اشاره گرها.
تعقيب اشاره گرها.
نقاشي نقطه نقطه .
(point =needle) مليله دوزي، سوزنكاري.
بيجا، بي معني، بيهوده .
نوكدار، تيز، گوشه دار.
توازن ، وضع، وقار، ثبات، نگاهداري، آونگ يا وزنه ساعت، وزنه متحرك ، بحالتموازنه درآوردن ، ثابت واداشتن .
زهر، سم، شرنگ ، زهرآلود، سمي، مسموم كردن .
گاز سمي.
(گ . ش. ) شوكران يوناني.
(گ . ش. ) پيچك سمي آمريكائي ( از جنس rhus ).
(گ . ش. ) سماق سمي، پيچك سمي آمريكائي.
نوشته غرض آلود، نامه بي امضائ وتوهين آميز.
( oak poison) (گ . ش. ) سماق سمي آمريكائي.
مسموم كننده .
زهردار، سمي.
سيخونك ، ضربت با چيز نوك تيز، فشار با نوك انگشت، حركت، سكه ، سكه زدن ، فضولي در كار ديگران ، سيخ زدن ، بهم زدن ، هل دادن ، سقلمه زدن ، كنجكاوي كردن ، بهم زدن آتش بخاري ( با سيخ )، زدن ، آماس.
كلاه زنانه اي كه نوك جلو آمده اي دارد.
سيخ بخاري، سيخ زن ، بازي پوكر.
(pokerfaced) چهره خشك وبيحالت، قيافه گرفته وخشك ، بيعلاقه ، نچسب.
(=jail) زندان .(poky) پست، خفه ، گرفته ، دلگير، كهنه .
(pokey) پست، خفه ، گرفته ، دلگير، كهنه .
( polak) لهستاني.
( polack) لهستاني.
لهستان .
قطبي، وابسته به قطب شمال وجنوب، داراي قطب مغناطيسي يا الكتريكي، متقارن ، متقابل، متضاد.قطبي.
مختصات قطبي.
مخابره قطبي.
(=polariscope) قطب سنج نور، قطب بين نور، قطبش سنج.
(star =north) ستاره قطبي.
قطب سنجي نور.
قطبش، تمايل قطبي، توجه به قطب، تضاد، تقارن .
ايجاد دو قطب، تضاد، قطبش.
قطبش دادن ، دوقطبي ساختن ، بصورت متضاد در آوردن ، متقارن كردن .قطبي كردن .
قطبي شده .
دوقطبي كننده ، متضاد كننده ، قطبش دهنده ، قطبنده .
قطبش سنج، اسباب مخصوص تجزيه كمي وكيفي قطب.
زمين پست ساحلي كه بوسيله سد بندي مزروع گردد ( در هلند ).
دسته بلند چيزي، تير چراغ برق، قطب دار كردن ، تيردار كردن ، با تير يا ديرك محكم كردن ، ( باحرف بزرگ ) لهستاني، قطب.قطب.
اسب كنار مال بند، يابوي عصار خانه .
پرش با نيزه ، بانيزه پريدن .
(=poleaxe) تبرزين جنگي، با تبرزين زدن .
( =poleax) تبرزين جنگي، با تبرزين زدن .
( ج. ش. ) موش خرماي وحشي اروپائي.
جدلي، اهل جدل، بحث، بحث وجدل.
( polemicist) جدلي، مجادله آميز.
( polemical) جدلي، اهل بحث وجدل.
(ez=polemi) بحث وجدل كردن ، جدلي كردن .
اهل بحث وجدل، جدلي.
(ez=polemici) بحث وجدل كردن ، جدلي كردن .
كسيكه باچوب يا ديرك كار يا حركت كند، اسب عصارخانه .
(star north)( نج. ) ستاره قطبي، راهنما، هادي، مورد توجه .
اداره شهرباني، پاسبان ، حفظ نظم وآرامش (كشور يا شهري را ) كردن ، بوسيله پليساداره وكنترل كردن .
عمليات انتظامي محلي براي حفظ امنيت.
ضابطين شهرباني، كلانتري.
( power police) نيروي انتظامي، نيروي پليس، دادگاه پليس.
( force police) نيروي انتظامي، نيروي پليس، دادگاه پليس.
خبرنگارنظامي، مخبر پليس.
اداره كشور بوسيله نيروي پليس، حكومت پليسي.
كلانتري، مركز پليس.
مامور پليس، پاسبان .
درمانكده ، مطب، داروخانه .
سياست، خط مشي، سياستمداري، مصلحت انديشي، كارداني، بيمه نامه ، ورقه بيمه ، سند معلق به انجام شرطي، اداره ياحكومت كردن .
(=poliomyelitis) ( طب ) پوليوميليت، بيماري فلج اطفال.
وابسته به بيماري فلج كودكان ، مبتلا به بيماري فلج كودكان .
شهر.
(viandvt.adj.n) صيقل، جلا، واكس زني، پرداخت، آرايش، مبادي آدابي، تهذيب، جلا دادن ، صيقل دادن ، منزه كردن ، واكس زدن ، براق كردن . (n) لهستاني.
نشان گذاري لهستاني.
( ز. ع. ) از جلو كسي درآمدن ، تمام كردن ، خوردن .
واكس زن ، جلا دهنده .
علم سياست، سياست، سياست شناسي.
با ادب، با نزاكت، مبادي آداب.
ادب، نزاكت.
ديپلوماسي، آراسته ، مهذب، با سياست، سياس، سياسي، نماينده سياسي، زنداني سياسي.
اتصاد سياسي، علم ثروت.
علوم سياسي.
ويژه گر علوم سياسي.
سياستمدار، اهل سياست، وارد در سياست.
( politick) سياست بافي كردن ، جنبه سياسي دادن به .
( ezpolitici) سياست بافي كردن ، جنبه سياسي دادن به .
طرز حكومت، طرز اداره ، سياست.
رقص لهستاني پولكا.
( درپارچه ) طرح نقطه نقطه ، خال خال، گل باقلائي كردن .
راي جوئي، پهنه ، راي، اخذ راي دسته جمعي، تعداد آرائ اخذ آرائ ( معمولا بصورتجمع)، فهرست نامزدهاي انتخاباتي، مراجعه به آرائ عمومي، راي دادن يا آوردن ، راس كلاه .راي گرفتن ، نمونه برداشتن ، سر شماري كردن .
ماليات ثابت سرانه .
جانور بي شاخ، درخت هرس شده ، سبوس، هرس كردن .
(گ . ش. ) گرده ، گرده افشاني كردن ، دانه گرده .
گرده افشاني.
درخت گرده افشان ، درخت نر، گرده افشان .
( pollinosis) ( طب ) تب يونجه .
راي دهنده .
شست، انگشت شست، ( واحد اندازه ) يك اينچ.
شستي.
(گ . ش. ) گرده افشاني كردن .
گرده افشاني.
( polliniferous) گرده افشان .
راي گيري، نمونه برداري، سرشماري.
سياهه راي گيري، سياهه نمونه برداري.
( pollinator) گرده افشان .
(گ . ش. ) توده ذرات گرده گل.
(erz=polleni) گرده افشان .
(ج. ش. ) پوشيده ازگرده هاي زرد رنگ ، شبيه گرده گياهي.
( pollensis) ( طب ) تب يونجه .
( pollywog) (=tadpole) بچه وزغ، بچه قورباغه .
ناظر انتخابات، متصدي اخذ راي يا مراجعه به آرائ عمومي.
آلوده كننده .
نجس كردن ، آلودن ، ملوث كردن .
آلوده كننده ، ملوث كننده .
لوث، آلودگي، كثافت، ناپاكي.
( polliwog) (=tadpole) بچه وزغ، بچه قورباغه .
چوگان بازي.
پالتو پشم شتر.
نوعي رقص موزون لهستاني، پولونز رقصيدن .
جوجه ماكيان وامثال آن .
آدم جبون وسرگردان ، آدم ترسو، بزدل.
ترسوئي، جبن ، بزدلي.
ترسووار، ترسو، بزدل.
پيشوندي بمعني چند و بسيار و بس.
( ش. ) پلي آميد تركيبي شامل چند گروه آميد.
( polyandrous) چند شوهره ، وابسته بچند شوهر.
( polyandric) چند شوهره ، وابسته بچند شوهر.
چند شوهري، اختيار چند شوهر توسط زن درآن واحد، تعدد ازدواج.
(گ . ش. ) گل سرخ.
داراي چند برچه .
(=polycarpic) داراي ميوه يا تخم بسيار، پرتخم.( polycarpous) (گ . ش. ) چند بار ميوه آور ( در فصل ).
( polycarpic) (گ . ش. ) چند بار ميوه آور ( در فصل ).
(گ . ش. ) آرايش خوشه اي، گل آذين خوشه اي.
تقسيم شده بچند قسمت، چند اشكوبي.
چند اشكوبي، چند بخشي.
بسيار رنگ ، رنگارنگ ، چند رنگ .
چند رنگ ، رنگارنگ ، تهيه عكسهاي رنگي.
فن تهيه نقوش الوان ، رنگ آميزي.
درمانكده ، درمانگاه عمومي، درمانگاه چند بخشي.
(گ . ش. ) چند لپه اي، گياه چند لپه .
چند دايره اي، چند حلقه اي، چند دوري.
( polydactyle ) چند انگشتي، پر انگشت، شش انگشتي يابيشتر.
( polydactyl) چند انگشتي، پر انگشت، شش انگشتي يابيشتر.
( طب ) عطش بيش از حد، استسقائ.
موجود چند جنيني، چند جرثومه اي، چند جنيني.
( ش. آلي ) تركيبي آلي كه داراي پيوستگي مضاعف است.
( ش. ) نمك آلي مركبي كه تغليظ شده ودر پلاستيك سازي مصرف ميگردد، الياف ياپارچه پولي استر.
( polyoestrous) داراي بيش از يك وهله جفت گيري در سال.
( ش. ) پولي اتيلن ، چند اتيلن .
مرد چند زنه ، معتقد به تعدد زوجات، چندگان .
چند زن گرفتن ، تعدد زوجات كردن .
چند زنه ، چند شوهر ه ، چندگان .
چند همسري، تعدد زوجات، چند زن گيري، چندگاني، بس گاني.
چند ژني، عوامل توارثي غير همرديف.
تعدد مبادي، پيدايش انسان از نژادهاومبادي مختلف.
چندغده اي، مربوط به چند غده .
چند زباني، متكلم بچند زبان .
( هن. ) بسيار پهلو، چند گوشه ، كثير الاضلاع.
بسيار نويس، رونوشت بردار، نسخه بردار، صاحب تاليفات بسيار، ماشين كپي سازي، دروغ فاش كن .
(گ . ش. ) داراي چند آلت مادگي، چند زنه .
چند زني، تعدد زوجات.
چند وجهي، چند سطحي.
جسم چند وجهي، (هن. ) كثير الوجوه .
( ش. ) داراي چند هم پايه ، داراي چند ايزوتوپ.
داراي چند تاژك ، چند تاژكي.
بحر العلوم، دانشمند همه چيز دان ، جامع علوم معقول ومنقول.
( ش. ) جسمي كه از تركيب ذرات متشابه التركيب واز تكرار واحدهاي ساختماني يكنوختايجاد شده باشد، بسپار.
( ش. ) داراي ذرات وتركيبات متعدد ومشابه چند نژادي، چند رگه ، پوليمري، بسپاري.
پوليمريزه شدن ، بسپارش.
( درمورد چند ذره مشابه التركيب ) باهم تركيب وجمع شدن وذره بزرگتري تشكيل دادن ، تركيب شدن ، بسپار شدن .
عضو يا موجود چند شكلي، موجود زنده ايكه چندين مرحله تغيير ودگرديسي داشته باشد، چند رخيت.
( polymorphous) چند دگرديس، چند ريخت.
چند ريختي.
( polymorphic) چند دگرديس، چند ريخت.
( دارو سازي ) پولي ميكسين .
اهل جزاير پلينزي.
( polynya) منطقه آب آزاد در يك درياي يخ.
( افسانه يونان ) فرزند اديپوس (oedipus).
چند جمله اي، كثيرالجمله .( ر. ) كثير الجمله ، چند جمله اي، چند فورمولي.
رمز چند جمله اي.
بست چندجمله اي.
تابع چند جمله اي.
( polynia) منطقه آب آزاد در يك درياي يخ.
( polyestrous) داراي بيش از يك وهله جفت گيري در سال.
( م. م. - ج. ش. ) اختپوت (octopus An)، جنس مرجان آبي (Hydra) وشقايق نعماني، ( طب)بواسير لحمي، پليپ.
(bulimia) پرخوري، اشتهاي زياد، خورنده غذاهاي گوناگون .
پرخور، بسيار غذا، تغذيه كننده برگياهان يا جانوران متعدد.
( برق ) سيستم برق چند فاز، جريان برق چند فاز.چند مرحله اي، چند فازه .
جور كردن چند مرحله اي.
( افسانه يونان ) غول يك چشم.
چند آوا، ( مو. ) جعبه موسيقي، حرف دو صوتي يا چند صوتي.
صداهاي متعدد وگوناگون ، چند نثر موزون ومقفي، چند آوائي.
از نژادهاي مختلف، مختلف الاجداد.
داراي كروموسومهائي چند برابر تعداد اصلي.
تند دمي، تنفس سريع، نفس نفس زني.
بسپايك ، ( گ . ش. ) بسفايج، چند پائي، هزار پائي.
(polypous)شبيه بواسير لحمي، شبيه گوشت زائد ساقه دار.
(polypose)شبيه بواسير لحمي، شبيه گوشت زائد ساقه دار.
تصوير يا پنجره يا در لولا دار تاشو، تصوير چند تخته اي.
داراي تعدد معاني، كثير المعني، بسيار معني.
تكثر وتعدد معاني.
(گ . ش. ) جداكاسبرگ .
(ج. ش. ) داراي كروموسومهاي بيش از بقيه ، زياد كروموسوم، پركروموسوم.
(ش. ) سولفيد مركب از چند اتم گوگرددر ذره خود.
( درمورد كلمه ) چند سيلابي، چند هجائي.
كلمه چند هجائي، لغت چند سيلابي، چند هجائي.
تكرار حرف ربط.
وابسته بتدريس هنرهاي فني مختلف، وابسته به علوم عملي مختلف، دانشكده صنعتي.
وابسته بتدريس هنرهاي فني مختلف، وابسته به علوم عملي مختلف، دانشكده صنعتي.
چند خدا پرستي، پرستش خدايان متعدد.
(=polycarpic) داراي ميوه يا تخم بسيار، پرتخم.
(مو. ) وابسته به استفاده از چند كليد يا چند لحن موسيقي در يك وهله ، چند لحني.
(polytony) (مو. ) ايجاد چند لحن درآن واحد.
(polytonality) (مو. ) ايجاد چند لحن درآن واحد.
( ش. - در مورد اسيد چرب ) داراي حلقه هاي اشباع نشده .
( طب) ادرار زياد.
( polyvalency) حالت چند ظرفيتي، چند بنياني.
( polyvalence) حالت چند ظرفيتي، چند بنياني.
( طب ) داراي پادگن ها يا پادتن هاي گوناگون ، چند بنياني، ( ش. ) چند ظرفيتي.
محل پرزيوگان ، كلني مرجاني يا استخوان بندي حافظ آن .
مركب از شبه جانوران بسيار، پرزيوگاني.
مسلسل خود كار تا ميليمتري.
(=pumace) گوشت سيب، گوشت ميوه .
گوشتالو.
پماد، روغن سر، روغن ماليدن .
عطر مخصوص پمادموي سر، پماد معطر.
(گ . ش. ) سيب، ميوه سيبي، گلوله يا كره .
(گ . ش. ) انار، درخت انار.
اهل استان 'ژپومرانيا'، (ج. ش. ) سگ پشمالوي سياه پومرانيا.
(گ . ش. ) داراي ميوه هاي سيبي شكل، پرسيب.
جسم گلوله مانند، گلوله ، قاش زين ، قرپوس زين ، قبه شمشير، سر عصا، محكم زدن .
ميوه كار، متخصص ميوه .
ميوه كاري علمي، ميوه پروري، علم ميوه كاري.
الهه درختان ميوه ( در ايتالياي قديم ).
شكوه ، تجمل، جاه ، غرور وتظاهر، پرجلال شدن .
طرز آرايش موي سر بطور پف كردن .
منگوله ، حقه ، انواع گل داودي، منگوله نما، گل كوكب، گل منگوله اي.
دبدبه ، شكوه ، آب وتاب، جلوه وشكوه .
پرشكوه .
رنگ سرخ آتشي، قرمز، رنگ گل شقايق، پل كوچك .
كليجه آمريكاي جنوبي، كت باراني.
تالاب، درياچه ، حوض درست كردن .
سنجيدن ، انديشه كردن ، تعمق كردن ، تفكر كردن ، سنجش.
قابل تعمق وتفكر، قابل سنجش.
وزين ، سنگين ، خيلي سنگين ، خيلي كودن .
برجستگي، قلنبه ، كسيكه ورق بازي رابر ميزند، نان بيضي شكلآرد ذرت، نان شيرمال.
تاتو، اسب كوتاه وكوچك ، ريز، تسويه حساب كردن ، پرداختن ، خلاصه اخبار.
حرير چيني.
خنجر، دشنه ، قمه ، خنجر زدن .
شاهين ترازو، عقربه ، عقربك ، اشاره كننده ، نشان دهنده ، نشان گيرنده ، نكته ، توصيه مفيد، نوعي سگ شكاري.
(تش. ) پل، پل دماغي، حدبه دماغي.
( punty) ميله شيشه گري.
دندان مصنوعي، وابسته به درياي سياه ، شبيه درياي سياه .
عضو شوراي كشيشان كاتوليك ، شوراي مذهبي.
كاهن بزرگ ، كشيش بزرگ ، پاپ.
وابسته به پاپ يا اسقف، جامه اسقفي.
دوره يا مقام اسقفي يا پاپي يا كهانت، امامت، اسقفي كردن ، فضل فروشي كردن .
(pontonier) مامور پل موقت سازي.
(pontoneer) مامور پل موقت سازي.
جسر، كرجي ته پهن كه از روي آن عبور كنند، پل موقت نظامي زدن ، پل موقت.
تاتو، اسب كوتاه وكوچك ، ريز، تسويه حساب كردن ، پرداختن ، خلاصه اخبار.
چاپار، پست سريع السير قديم.
آرايش دم اسبي گيسو.
(ج. ش. ) نوعي سگ پشمالوي باهوش، پشم كوتاه كردن .
اه وپيف، علامت انزجار وبي صبري.
صاحب چندين مقام، آدم والا مقام، عالي مرتبه .
اه وپيف كردن ، اظهار تنفر وانزجار.
تصحيلات اشتراكي، منبع، مخزن .استخر، آبگير، حوض، بركه ، چاله آب، كولاب، ائتلاف چند شركت با يك ديگر، ائتلاف، عده كارمند آماده براي انجام امري، دسته زبده وكار آزموده ، ائتلاف كردن ، سرمايه گذاري مشترك ومساوي كردن ، شريك شدن ، باهم اتحادكردن .
اطاق شرط بندي مسابقه اسب دواني، اطاق مخصوص بيلياردانگليسي.
كشتيدم، صداي قلپ، صداي كوتاه ، قسمت بلند عقب كشتي، صداي بوق ايجاد كردن ، قورت دادن ، تفنگ دركردن ، باد وگاز معده را خالي كردن ، گوزيدن ، باعقب كشتي تصادمكردن ، فريفتن ، آدم احمق، از نفس افتادن ، خسته ومانده شدن ، تمام شدن .
عرشه كوچك فوقاني كشتي.
فقير، مسكين ، بينوا، بي پول، مستمند، معدود، ناچيز، پست، نامرغوب، دون .
صندوق اعانه .
مزرعه اردوي كار.
جبون ، ترسو، بزدل، داراي روحيه ضعيف.
گداخانه ، نوانخانه .
نسبتا فقير، نسبتا ضعيف.
بطور فقيرانه ، بطور ناچيز، بطور غير كافي.
پراندن ، پريدن .زدن ، ضربت ناگهاني زدن ، بي مقدمه آوردن ، بي مقدمه فشار آوردن ، حمله كردن ، تركاندن ، باصدا تركيدن ، برهن گذاردن ، بسرعت عملي انجام دادن ، انفجار، تركيدن ، مشروبات گاز دار.
وراج، ناگهان ناپديدشدن ، جيم شدن ، مردن ، تركيدن .
ذرت بو داده ، چس فيل.
پاپ پيشواي كاتوليكها، خليفه اعظم.
(catholicism =roman) كليساي كاتوليك رم، پاپ بازي.
داراي چشمان برآمده ، چشم برآمده .
تفنگ بادي بچگانه ، ( مج. ) تفنگ خفيف.
خشخاش دار، كوكنار دار، خواب آور، منوم.
( ج. ش. ) طوطي سبز رنگ ومنقار وپا قرمز، طوطي صفت، آدم خودنما، ژستي.
وابسته بكاتوليك رومي، شبيه كاتوليك ، پاپي.
(گ . ش. ) درخت تبريزي، سپيدار، درخت صنوبر.
(=popple) خروش آب، تلاطم آب، قليان كردن ، قل قل يا جوش زدن آب.
پوپلين ، پارچه زنانه پوپلين .
( تش. ) وابسته به پس زانو، وابسته به حفره پس زانو، ركبي، مربوط به ناحيه ركبي.
( تش. ) وابسته به پس زانو، وابسته به حفره پس زانو، ركبي، مربوط به ناحيه ركبي.
نان شيرمال.
ترك خورنده ، چيزي يا كسي كه صداي تپ تپ كند، اسلحه صدا دار، ذرت بودادني، ظرفويژه بو دادن ذرت.
(=pople) خروش آب، تلاطم آب، قليان كردن ، قل قل يا جوش زدن آب.
(گ . ش. ) خشخاش، كوكنار.
( آمر. ) حرف مزخرف، حرف توخالي.
تزئيناتي بشكل سرگل شقايق كه درمعماري سبك گوتيك دركليساها بكار رفته ، گل آذين دسته اي.
( آمر. ) توده مردم، عوام الناس، سكنه ، جمهور.
محبوب، وابسته بتوده مردم، خلقي، ملي، توده پسند، عوام.
ائتلاف احزاب دست چپي وميانه رو ( درمقابل حزب اكثريت )، جبهه ملي.
جلب محبوبيت عامه ، محبوبيت، معروفيت.
اشتهار، تعميم، محبوب سازي.
مورد پسند عامه كردن ، معروف ومشهور كردن .
مشهور ومتداول كننده .
داراي جمعيت كردن ، ساكن شدن ، مسكون كردن .
جمعيت، نفوس، تعداد مردم، مردم، سكنه .
پرجمعيت، كثيرالجمعيت، بيشمار، زياد، پر.
( ج. ش. ) كوسه ماهي خطرناك اقيانوس.
چيني، ظروف چيني، پورسلين .
تبديل بچيني كردن .
چيني مانند.
هشتي، سرپوشيده ، دالان ، ايوان ، رواق.
(ج. ش. ) وابسته بخوك ، گراز وار، خوكي.
(ج. ش. ) جوجه تيغي، خارپشت كوهي، تشي، خاردار كردن ، خراشاندن .
سوراخ ريز، منفذ، روزنه ، خلل وفرج، در درياي تفكر غوطه ور شدن ، ( باover)بمطالعه دقيق پرداختن ، با دقت ديدن .
(=mushroom) (گ . ش. ) آغاريقون پر سوراخ.
خلل وفرج دار.
(=porgy) (ج. ش. ) ماهي خوراكي دندان دار.
(=porgee) (ج. ش. ) ماهي خوراكي دندان دار.
گوشتخوك ، (م. م. ) خوك ، گراز.
( آمر. ) برنامه دولتي داراي منافع مادي براي اشخاص تصويب كننده آن يا براي دولت.
( ج. ش. ) بچه خوك پرواري.
كلاه تمام لبه ، شاپو.
نويسنده مطالب قبيح يا شهوت انگيز.
وابسته به عكس يانوشته شهوت انگيز.
الفيه وشلفيه ، نقاشي يا نوشته خارجازاخلاق درباره مسائل جنسي، نوشته شهوت انگيز، نقاشي يا عكس محرك احساسات جنسي.
(=porous) خلل وفرج دار، متخلل، پر منفذ.
پرمنفذي، تخلخل.
(=porose) خلل وفرج دار، متخلل، پر منفذ.
وابسته به سنگ آذرين سماكي، بلورين .
شبيه سنگ آذرين سماكي، سماق نما.
( مع. ) سنگ سماك ، سنگ سماق، سنگ آذرين .
(ج. ش. ) بالن يانهنگ دندان دار، گراز دريائي، گراز ماهي، خوك دريائي، مثلپورپوس شنا كردن .
بسط يافته ، گسترده ، پهن شده ، منبسط، دراز كردن ، جلوگذاردن ، منبسط كردن ، ارائه دادن .
شوربا، حريره ، فرني، ( مج. ) چيز مخلوط.
كاسه آش خوري، پياله ، كلاه كاسه مانند.
بندر، بندرگاه ، لنگرگاه ، مامن ، مبدا مسافرت، فرودگاه هواپيما، بندر ورودي، درب، دورازه ، در رو، مخرج، شراب شيرين ، بارگيري كردن ، ببندر آوردن ، حمل كردن ، بردن ، ترابردن .درگاه ، بندر.
بندرواقع در مسير كشتي، پاتوق.
بندر مقصد، بندرمحل ورود.
قابليت حمل، قابليت انتقال، سبكي.قابلت حمل ونقل يا ترابري.
قابل حمل، قابل انتقال، سبك .قابل حمل ونقل، سفري، سبك ، ترابرپذير، دستي.
بردن ، حمل، باركشي، كرايه ، ظرفيت كشتي.
باب، سر در، دروازه ، مدخل، ايوان ، سياهرگي.
وابسته بمدتي كه كارگر از در ورودي تا شروع بكار صرف مينمايد.
( تش. ) سياهرگ باب كبد.
محجر يانرده كشوئي، در ورودي قلعه هاي قديم، پنجره كشودار، بستن ، مسدود كردن .
از پيش خبر دادن ، پيشگوئي كردن ، حاكي بودن .
نشانه ، فال بد، خبر بد، شگفتي، بد يمن بودن .
بديمن ، داراي فال بد، بدفرجام، بدشگون .
حمالي كردن ، حمل كردن ، آبجو، دربان ، حاجب، باربر، حمال، ناقل امراض، حامل.
باربري، مخارج باربري.
(=portress) دربان زن ، زن دربان صومعه .
آبجو واغذيه فروشي.
كيف كاغذ، كيف چرمي بزرگ ، مقام، سهام.
پنجره كشتي يا هواپيما، دريچه ، مزغل، سوراخ برج.
ايوان ، رواق، سرسرا.
پرده درب ورودي.
بخش، سهم.بخش، جزئ، تكه ، بهره ، برخه ، سهم، نصيب، سرنوشت، قسمت، ارث، تسهيم كردن ، سهم بندي كردن ، بخشيدن .
بي حصه ، بي سهم، بي ارث.
سيمان پورتلند.
جامه دان ، چمدان ، جارختي، جالباسي، خورجين ، واژه مركب از دو واژه ، آميخته .
تصوير، نقاشي، عكس يا تصوير صورت، تصوير كردن .
پيكر نگار، صورتگر.
نقاشي از صورت، پيكر نگاري، تعريف، تصوير كردن .
تصوير كشيدن ، توصيف كردن ، مجسم كردن .
( م. م. ) تصوير، نمايش، مجسم سازي، تجسم، تعريف.
پيكر نگار، صورتگر.
(=porteress) دربان زن ، زن دربان صومعه .
اهل كشور پرتقال، زبان پرتقالي.
(.vi and .vt.n) مطرح كردن ، گذاردن ، قراردادن ، اقامه كردن ، ژست گرفتن ، وانمود شدن ، قيافه گرفتن ، وضع، حالت، ژست، قيافه گيري براي عكسبرداري، (.vt) (baffle، lezzpu، question)سوال پيچ كردن باسئوال گير انداختن .
( در افسانه يونان ) خداي دريا.
(poseur) وانمود كن ، ژستو، قيافه گير، پرسش دشوار.
(poser) وانمود كن ، ژستو، قيافه گير، پرسش دشوار.
(fashionable، =elegant) شيك ومد، مطابق مد روز.
ادعا، قرار دادن ، ثابت كردن ، فرض كردن ، فرض.
موقعيت، وضع، وضعيت، موضع، نهش، شغل، مقام يافتن ، سمت، منصب، قراردادن ياگرفتن .موقعيت، موضع، مرتبه ، مقام، جايگاه .
وابسته به موقعيت يامقام.
درشت دستور مرتبه اي.
نشان گذاري مرتبه اي.
قرار دهنده ، مستقر كننده .
موقع يابي، تثبيت موقعيت.
مثبت، يقين .مثبت، قطعي، محقق، يقين ، معين ، مطلق، ساده .
بازخورد مثبت.
فيلم مثبت.
عدد صحيح مثبت.
قانون مورد اجراي دولت ( در مقابل قانون طبيعت ).
منطق مثبت.
مثبت گرائي، فلسفه عملي ومثبت، يقين ، تحقق، قطع.
مثبت بودن ، اطلاق، يقين ، قطع، صراحت، اثبات.
( فيزيك ) پوزيترن ، ذره كوچك مثبت.
نيروي اجتماعي، قدرت قانوني، دسته افراد پليس، جماعت، قدرت، امكان .
دارا بودن ، داشتن ، متصرف بودن ، در تصرف داشتن ، دارا شدن ، متصرف شدن .
تصرف، دارائي، مالكيت، ثروت، يد تسلط.
ملكي، حالت اضافه ، حالت مضاف اليه .
متصرف، مالك ، دارا.
بستن ، دلمه شدن ، نوشابه مركب از شير وآبجو.
مكان ، شق.امكان ، احتمال، چيز ممكن .
شدني، ممكن ، امكان پذير، ميسر، مقدور، امكان .
(=opossum) (ج. ش. ) صاريغ، وانمود كردن .
پست، شغل، پست كردن ، بديوار زدن .پست، چاپار، نامه رسان ، پستچي، مجموعه پستي، بسته پستي، سيستم پستي، پستخانه ، صندوق پست، تعجيل، عجله ، ارسال سريع، پست كردن ، تير تلفن وغيره ، تيردگل كشتيوامثال آن ، پست نظامي، پاسگاه ، مقام، مسئوليت، شغل، آگهي واعلان ك
(م. م. ) كالسكه پست.
دعاي بعد از عشائ رباني.
فروشگاه اختصاصي پادگان ارتش.
(=postpaid) بدون نياز به تمبر زدن .
( لاتين ) پس از اين .
اسب چاپاري.
شاخص گذاري بعدي، فهرست سازي بعدي.
بعد از جواني.
پس از واقع، پس از مرگ .
روگرفت پس از واقعه .
قابل اجرا پس از مرگ ، بعد از فوت.
پستخانه ، اداره مركزي پست.
پس پردازي، پس پردازش.
پس پرداز.
( م. م. ) جاده پستي، جاده چاپارخانه دار.
حمل بوسيله پست، ارسال پست، مخارج پستي، حق پستي، تمبر پستي.
پستي.پستي، وابسته به پستخانه .
درپشت محور بدن .
( آمر. ) پس از جنگ .
(=mailbox) صندوق پست.
(lion، =postilion) چاپار، چابك سوار نامه رسان .
كارت پستال، بوسيله كارت پستال مكاتبه كردن .
(تش. -ج. ش. ) واقع در پشت قلب.
مربوط به دوره بعد از كلاسيك .
( د. ) بلافاصله بعد از حرف بيصدا.
بتاريخ ماقبل نوشتن ، تاريخ ماقبل.
( ز. ش. ) وابسته به بعد از طوفان ، بعد از طوفان نوح.
پس از دكترا، مربوط به دوره فوق دكترا، درجه فوق دكتري.
ديوار كوب، اعلان ، آگهي، اعلان نصب كردن .
شيشه محتوي آبرنگ وخمير رنگ .
( م. ل. ) پستي كه در پستخانه ميماند تاگيرنده براي دريافت آن مراجعه كند، پست رستان .
عقبي، پسي، عقب تر، ديرتر، خلفي، بعداز، كفل.
اولاد، اعقاب، زادگان ، اخلاف، آيندگان .
درب عقبي، راه فرار، واقع در عقب، خلفي.
( درتاريخ يهود ) وابسته به دوره بعد از اسارت يهود در بابل.
پسوند، پسوندي.
نشان گذاري پسوندي.
( بعد از ورقه كردن ) بشكلي درآوردن ، فرم دادن .
وابسته بدوره بعد از عصر يخبندان .
وابسته به تحصيلات فوق ليسانس، دانش آموخته .
پيك تندرو، فوري، آني، سريع السير، باعجله .
متولد شده پس از مرگ پدر ( درمورد طفل )، منتشر شده پس از مرگ نويسنده .
ناشي از اثرات بعدي خواب مغناطيسي.
مصنوعي، متن اضافي، زيور اضافي، كلاه گيس.
( postillion) راهنما يا يساول پست، پيشرو، منادي، نوعي كلاه زنانه .
( postilion) راهنما يا يساول پست، پيشرو، منادي، نوعي كلاه زنانه .
سبك هنري تجسم عين مناظر ( مثل سبك هنري كوبيسم ).
قطعه موسيقي پايان ، آخر.
مهر باطله تمبر پست، تمبر را بوسيله مهر باطل كردن ، اثر مهر تمبر.
رئيس پست، رئيس پست خانه .
بعد از ظهر، وابسته به بعد از نصف النهار.
بعداز ظهر، پس از نيمروز ( مخفف آن m. p ).
(=postmillennialist) معتقد به ظهور ثانوي مسيح پس از هزار سال.
( =postmillenarian) معتقد به ظهور ثانوي مسيح پس از هزار سال.
پس از مرگ ، معاينه پس از مرگ ، مرده را معاينه وكالبد شكافي كردن .پس از واقع، پس از مرگ .
روگرفت پس از واقعه .
واقع در يا مربوط به عقب بيني، فلش پشت سوراخ بيني سوسمار.
آبريزش از عقب بيني.
وابسته به بعد از تولد.
پس هنجارسازي.
وابسته به بعد از عروسي.
پس از عمل جراحي.
( تش. ) واقع در پشت كاسه چشم.
مخارج پستي قبلا پرداخت شده ، پاكت تمبردار يا امانتي كه قبلا مخارج پست آن پرداختميشود.
( لاتين ) پس از وضع حمل.
بتاخير انداختني.
عقب انداختن ، بتعويق انداختن ، موكول كردن ، پست تر دانستن ، در درجه دوم گذاشتن .
تاخير اندازي، تعويق، موكول ببعد كردن .
تاخير انداز.
بعد از نهار، بعد از ضيافت، بعد از صرف شام.
پس پرداز.
ذيل نامه ، يادداشت الحاقي آخر نامه يا كتاب، ضميمه كتاب ( مخفف آن . S. P است).
پس ضربه اي، واقع شونده پس از تصادف يا ضربه .
تقاضاي ورود بدين يا جمعيتي تازه ، جديد الورودي، كانديد، نامزد انجام امري.
جديد الورود، نامزد جديد، نامزد ورود بخدمت كليسا.
انگاره ، پذيره ، مسلم فرض كردن .تقاضا، درخواست، ادعا، قياس منطقي، بديهي شمرده ، لازم دانستن ، قياس منطقيكردن ، فرض نمودن .
قياس منطقي، بديهي شمردن .
وضعي، كيفيتي.
وضع، حالت، پز، چگونگي، طرز ايستادن يا قرار گرفتن ، قرار دادن .
بلافاصله بعد از حرف با صدا.
بعد از جنگ .
كلمات حك شده بر انگشتري، دسته گل.
ديگ ، ديگچه ، قوري، كتري، آب پاش، هرچيز برجسته وديگ مانند، ماري جوانا وسايرمواد مخدره ، گلدان ، درگلدان گذاشتن ، در گلدان محفوظ داشتن ، در ديگ پختن .
كلاه وكلاي دادگستري (derby).
آب ته ديگ پس از پختن سبزيجات درآن .
آب پز كردن ، گوشت آب پز شده ، گوشت سرخ شده در ديگ .
دستگاه تقطير ويسكي.
قابليت شرب.
آشاميدني، نوشيدني، قابل شرب.
آش، آبگوشت غليظ.
پتاس، كربنات دو سود مشتق ازخاكستر چوب، پتاس محرق، شخار خاكستر، پتاس زدن به .
پتاس دار، پتاسي.
( ش. ) پتاسيم.
( ش. ) سولفات پتاسيم.
نوش، نوشيدن ، شرب، جرعه ، افراط در شرب.
(گ . ش. ) سيب زميني، انواع سيب زميني.
( ج. ش. ) سوسك آفت سيب زميني.
باريكه سيب زميني سرخ كرده ، چيپز.
ميگساري، قابل شرب.
داراي شكم گنده .
شكم گنده .
براي امرار معاش نويسندگي ياكارهاي هنري مبتذل كردن .
هنرمند يا كار هنري مبتذل.
پسرك يا پيشخدمت آبجو فروشي، پادو فاشحه خانه .
(=potheen) ويسكي قاچاق.
توان ، قدرت، توانائي، نيرومندي، لياقت.
قوي، پرزور، نيرومند.
پادشاه ، سلطان ، شخص توانا، فرمانرواي مقتدر.
پتانسيل، بالقوه .عامل بالقوه ، عامل، بالفعل، ذخيره اي، نهاني، پنهاني، داراي استعداد نهاني، پتانسيل.
نهان توان ، انرژي نهاني، نيروي ذخيره ، انرژي پتانسيل.
عامليت بالقوه ، عامليت بالفعل، استعداد نهاني.
نيرومند ساختن ، مقتدر ساختن .
نيرومند ساختن .
(گ . ش. ) پنج انگشت، علف نقره اي، گياهان پنجه اي.
پتانسيل سنج، مقسم ولتاژ.نيرو سنج برق، توان سنج ولتاژ برق.
ديگ پر، بقدريك ديگ .
(=apothecary).
(=apothecary) سر وصدا، جنجال، هياهو، آمد ورفته ، حالت اضطراب، نگراني، مضطرب، شدن ، آشوبناك كردن .
سبزيهاي معطر خوراكي.
گودي يا دست انداز ( راه )، چالاب، سوراخ گرد بر روي سنگفرش، حفره .
قلاب ديزي، طوق بندگي.
(=tavern) ميخانه .
شكارچي ايلخي، تاجر عتيقه .
گلدان گردن باريك .
جرعه ، دارو يا زهر آبكي، شربت عشق، شربت عشق دادن به .
جشن عمومي، مهماني دادن ، مجلس انس.
ماحضر، غذاي مختصر.
محفظه عطر، عطر گل، تنوع، مخلوط درهم وبرهم.
تكه سفال شكسته .
(shoot =pot) تير الله بختي انداختن ، گلوله هوائي.
ديگ سنگ ، سنگ ديزي، ( مع. ) سنگ سقف معدن .
آش، شوربا، شورباي آرد جو دو سر.
كوزه گر، سفالگر، ديگ ساز، مزاحم شدن ، مصدع شدن ، پرسه زدن .
خاك كوزه گري.
چرخ كوزه گري.
سفالگري، كوزه گري، كوزه گرخانه ، ظروف سفالين .
پيمانه وزني برابر نيم گالن ، رطل يكمني، رطل شراب، ( مج. ) مشروب.
( طب ) بيماري پوت، سل ستون فقرات.
جزئي، آسان ، ناچيز، احمقانه ، مغرور، لگن يامستراح اطفال.
كيسه ، كيسه كوچك ، كيف پول، چنته ، درجيب گذاردن ، بلعيدن .
كيسه اي، كيسه مانند.
پف دادن ، قسمت پف كردن .
(=poularde) ( ج. ش. ) مرغ اخته .
(=poulard) ( ج. ش. ) مرغ اخته .
دامپرور، پرورش دهنده طور.
ضماد، ضماد روي محل درد گذاشتن .
مرغ وخروس، مرغ خانگي، ماكيان .
گرده نقاش، خاكه ذغال، ضربت، مشت، پرتاب، استامپ، مهر، حمله باچنگال، يورش، عتاب، جهش، درحال حمله با پنجه ، درحال خيز، درحال حمله با چنگال، باچنگال ربودن ، مهر زدن به .
( م. م. ) قوطي عطر پاش، ( م. م. ) قوطي محتوي گرد خوشبو.
آغل حيوانات گمشده وضاله ، آغل، بازداشتگاه بدهكاران وجنايتكاران ، استخر يا حوض آب، واحد وزن ( امروزه معادل و گرم ميباشد )، ليره ، واحد مسكوك طلايانگليسي، ضربت، كوبيدن ، آردكردن ، بصورت گرد در آوردن ، بامشت زدن .
ولخرج در مبالغ بزرگ ، گشاد باز.
تور ماهيگيري دهانه باريك .
مقدار پولي برحسب ليره ، وزن چيزي برحسب پوند يا رطل، محصور سازي حيوانات.
يك رطلي، وزن شده برحسب رطل، ليره دار، برحسب ليره ، كوبنده ، هاون .
ريزش، پاشيدن ، تراوش بوسيله ريزش، مقدار ريزپ چيزي، ريزش بلا انقطاع ومسلسل، ريختن ، روان ساختن ، پاشيدن ، افشاندن ، جاري شدن ، باريدن .
(=tip) انعام.
ريزنده ، تراوش كننده ، جاري.
(=pourparley) جلسه غير رسمي براي مذاكره در اطراف عهد نامه يا موافقت نامه ، تبادلنظر كردن .
(=pourparler) جلسه غير رسمي براي مذاكره در اطراف عهد نامه يا موافقت نامه ، تبادلنظر كردن .
لحاف دوختن ، لباس لايه دار يا پنبه دار، لحاف پنبه دار.
رقص دسته جمعي دايره وار، رقص چوبي.
لب كلفتي، جلو آمدگي لبها، لب ولوچه را جمع كردن ، لب را بزير آويختن ، اخم كردن .
سيخونك زدن ، لب ولوچه دار، داراي لب ولوچه آويخته .
تندگستي، فقر، فلاكت، تهيدستي، كميابي، بينوائي.
صداي انفجار، صداي ضربه .
پودر، پودر صورت، گرد، باروت، ديناميت، پودر زدن به ، گرد زدن به ، گرد ماليدن بصورت گرد درآوردن .
دبه باروت.
چليك يابشكه باروت، چيز قابل انفجار.
اسباب پودر زني.
مستراح يا توالت زنانه .
گرد مانند، پودري، پودر مانند.
زور، قدرت، برتري، توان ، نيرو، اقتدار، سلطه نيروي برق، قدرت ديد ذره بين ، نيرو بخشيدن به ، نيرومند كردن ، زور بكار بردن .قدرت، توان ، برق.
مصرف قدرت، مصرف برق.
اتلاف قدرت.
شيرجه رفتن هواپيما، شيرجه (رفتن ) با استفاده از نيروي موتور طياره .
قطع قدرت، خرابي برق.
چمن زن يا علف چين موتوري.
وكالت نامه .
قطع قدرت، قطع برق.
دستگاه تنظيم برق.
نيروگاه برق، كارخانه برق، نيروي محركه هواپيما واتومبيل، دستگاه توليد نيروي، محركه وسيله نقليه .كارخانه برق.
( در بازي فوتبال و هاكي )نقشه تهاجمي، حمله دسته جمعي.
سياست زور، سياست جبر، زور طلبي.
ماشين خاك كش.
( در وسيله نقليه ) فرمان خودكار.
منبع قدرت، منبع تغذيه .
نيرومند، مقتدر.
موتور خانه ، مركز قوه محركه ، نيروگاه .
بي زور.
( درميان سرخ پوستان آمريكاي شمالي ) كاهن ، جادوگر، ( مج. ) مجلس انس پر سر وصدا، كنفرانس پر تشريفات، نشست وگفتگو كردن .
( طب ) آبله ، موجد آبله در پوست، آبله دار كردن يا شدن .
(practical) عملي.
عملي بودن .
عملي، قابل اجرا، صورت پذير، عبور كردني.
كابردي، عملي، بكار خور، اهل عمل.
هنر عملي ( مثل هنر يدي ).
كمك پرستار.
عملي بودن .
(=practise) مشق، ورزش، تمرين ، تكرار، ممارست، تمرين كردن ، ممارست كردن ، ( بكاري ) پرداختن ، برزش، برزيدن .
( practised)باتجربه .
تمرين كننده مشق كننده .
(=practice) مشق، ورزش، تمرين ، تكرار، ممارست، تمرين كردن ، ممارست كردن ، ( بكاري ) پرداختن ، برزش، برزيدن .
( practiced)باتجربه .
شاغل، شاغل مقام طبابت ياوكالت.
(=prelect) سخنراني كردن ، خطا به خواندن ، تدريس كردن .
( حق. - انگليس ) حكم توقيف وضبط اموال ياغيان ومتمردين .
(=presidium).
( روم قديم ) پراتور، قاضي يا افسر مادون كنسول.
وابسته به قدرت قضاوت مادون كنسولي رومي.
كاربسته ، عملي، عملگرا.(pragmatics)عملي، فعال، واقع بين ، فلسفه واقع بيني واقعيت گرائي.
كاربست.(pragmatic) عملي، فعال، واقع بين ، فلسفه واقع بيني واقعيت گرائي.
فلسفه عملي، تعصب دراثبات عقيده خود، جنبه عملي، قطعيت، بديهي بودن ، مصلحت گرائي.
پيرو فلسفه عملي، مصلحت گراي.
چمن ، چمنزار، مرغزار، فلات چمن زار.
ستايش، نيايش، تحسين ، پرستش، تمجيد وستايش كردن ، نيايش كردن ، تعريف كردن ، ستودن .
ستايشگر.
بطور قابل ستايش، ستودني.
(=laudable) قابل ستايش، ستودني، هژير.
بادام سوخته ، آجيل سوخته .
كالسكه بچه .
خرامش از روي تكبر، جفتك زدن ، با تكبر راه رفتن ، ( در موراسب ) روي دو پا بلندشدن ، سوار اسب چموش شدن .
اسبي كه روي دو پا بلند ميشود، خرامش كننده .
شوخي، شوخي آميخته با فريب، شوخي خركي، مزاح، شوخ طبعي، شوخي زننده ، تزئين كردن .
مربوط به شوخي خركي يا شيطنت.
(د. گ - آمر. ) كسيكه شوخي زننده كند.
هرزه درائي كردن ، پچ پچ، ورور، ياوه گوئي، وراجي، پرگوئي، ياوه گوئي كردن ، وراجي كردن .
( prattfall) هرزه دراي، پچ پچ كننده ، ياوه گو، وراج.
روي كفل افتادن ، امر توهين آميز.
( prater) هرزه دراي، پچ پچ كننده ، ياوه گو، وراج.
پرگوئي كردن ، حرف مفت زدن ، ورزدن ، ورور.
پرحرف، حرف مفت زن .
( ج. ش. ) ميگو گرفتن ، جنس ميگو.
صياد ميگو.
رفتارشناسي، مطالعه رفتار انسان .
عمل، رويه ، عادت، خوي، مثال.
دعا كردن ، نماز خواندن ، بدرگاه خدا استغاثه كردن ، خواستارشدن ، درخواست كردن .
نماز، دعا، تقاضا.
تسبيح، دانه هاي تسبيح، ( گ . ش. ) لوبياي گياه چشم خروس.
پردعا.
وابسته به اواخر دوره عصر حجر قديم.
پيش ويراستن .
شاخص گذاري قبلي، فهرست سازي قبلي.
موعظه كردن ، وعظ كردن ، سخنراني مذهبي كردن ، نصيحت كردن .
موعظه .
واعظ.
موعظه آميز.
دوره قبل از بلوغ انسان ( يعني از تا سالگي ).
شخصيكه هنوز به بلوغ نرسيده .
سرآغاز مقدمه كتاب، مقدمه سند، ديباجه ، مقدمه وراهنماي نظامنامه يا مقررات، توضيحات، مقدمه نوشتن .
پيش تقويت كننده .
پيش كاوي.
قبلا ترتيب دادن ، قبلا تهيه كردن .
قبلا تعيين شده ، قبلا تخصيص داده شده .
مربوط به زمان قبل از استفاده بمب يا نيروي اتمي.
واقع در جلو محور بدن .
مقرري كيشش، محل پرداخت موقوف يا عوائد كليسا، موقوفه كليسائي.
مقرري كيشش، محل پرداخت موقوف يا عوائد كليسا، موقوفه كليسائي.
دريافت مقرري از كليسا، وظيفه خوار كليسا.
(=prebuberal) وابسته بدوره قبل از بلوغ.
قبل از دوره زمين شناسي كامبريان .
وابسته به قبل از سرطان ، مرحله قبل از سرطاني.
عاريه اي بسته بميل ديگري، مشروط بشرايط معيني، مشكوك ، مصر، التماس كن ، پرمخاطره .
احتياط، اقدام احتياطي.. احتياط، پيش بيني، حزم، احتياط كردن .
پيشگيرانه ، احتياطي.
مقدم بودن ، جلوتر بودن از، اسبق بودن بر.
(precedency)پيشي، اولويت، حق تقدم، امتياز، سابقه .تقدم، برتري.
(precedence)پيشي، اولويت، حق تقدم، امتياز، سابقه .
سابقه داشتن ، مقدم بر، مسبوق به سابقه ، ماقبل.مقدم، سابقه ، نمونه .
( فيلم يا مطبوعات را ) سانسور كردن .
رهبر سرايندگان .
رهبري سرايندگان .
حكم، امر، فرمان ، امريه ، خطابه ، مقررات، نظامنامه ، پند، قاعده اخلاقي.
فرماي، پندي.
معلم، پير، مرشد، مربي.
مربي گري، آموزگاري.
مربي زن .
پيش رفتن ، جلو افتادن ، سبقت گرفتن ، در خط سير محور جسم گردنده تغييرپيداشدن .
پيشروي، سبقت، تقدم، تغيير جهت محور جسم گردند ( مثل فرفره )، انحراف مسير.
(precieux)داراي ظرافت زياد، ظريف، لطيف، نفيس.
(precieuse) داراي ظرافت زياد، ظريف، لطيف، نفيس.
حد، مرز، محوطه ، بخش، حوزه ، حدود.
گرانبهائي، آداب داني، تصنع، تظاهر.
(adj)گرانبها، نفيس، پر ارزش، تصنعي گرامي، (adv) قيمتي، بسيار، فوق العاده .
صخره پرتگاه ، پرتگاه ، سراشيبي تند.
تعليق پذير.
( precipitancy)شتابزدگي، عمل يا فعاليت رسوبي، تعجيل بسيار.
( precipitance)شتابزدگي، عمل يا فعاليت رسوبي، تعجيل بسيار.
شتابزده ، جدا شدني، تعليق، شدني، باعجله ، عامل رسوب.
بشدت پرتاپ كردن ، شتاباندن ، بسرعت عمل كردن ، تسريع كردن ، سر اشيب تند داشتن ، ناگهان سقوط كردن ، غير محلول وته نشين شونده ، جسم تعليق شونده يا متراسب، خيليسريع، بسيار عجول، ناگهاني، رسوب شيميائي.
شتاب، دستپاچگي، تسريع، بارش، ته نشيني.
مربوط به تعجيل كردن .
تعجيل يا تسريع كننده ، ته نشين كننده .
شتابناك ، از روي عجله ، بي مهابا.
خلاصه رئوس مطالب، تلخيص، چكيده مطلب، خلاصه نوشتن .
دقيق ومختصر كردن ، مختصر ومفيد، جامع، صريح، دقيق، معين .دقيق.
شخص دقيق در مراعات قواعد اخلاقي ومذهبي، خيلي دقيق.
دقت.دقت، صراحت، درستي، صحت، ظرافت، دقيق.
بسيار دقيق.
پيش باليني، وابسته به زماني كه بيماري از نظر باليني قابل تشخيص نشده باشد.
مانع جلو راه ايجاد كردن ، مسدود كردن .
انسداد، ايجاد مانع.
( درموردجوجه تازه از تخم بيرون آمده ياموجود جديد الولاده ) داراي استقلال از هنگامتولد.
زود رس، پيش رس، نابهنگام، باهوش.
زودرسي.
اطلاع قبلي، الهام قبل از وقوع امري.
وابسته به اطلاع يا الهام قبلي.
قبلا تصور كردن ، قبلا عقيده پيداكردن .
عقيده از قبل تشكيل شده ، حضور پيش از وقت، تصديق بلا تصور، تعصب.
قبلا فرار ومدار گذاردن ، قبلا همدست كردن .
شرط قبلي، شرط مقدمه ، قبلا شرط كردن .
نيم آگاه ، قبل از هوشياري، قبل از خود آگاهي.
قبل از بحران ، مقدمه بحران ، قبل از وخامت.
پيشرو، منادي، ماده متشكله جسم جديد.
وابسته به پيشرو بودن .
( =predacious)شكاري، تغذيه كننده از شكار، شكارچي.
( =predaceous) شكاري، تغذيه كننده از شكار، شكارچي.
صيادي، طعمه جوئي.
(antedate) قبل از موقع بخصوص واقع شدن .
صيد، شكار، غارت.
(predatorial، =predatory)درنده ، غارتگر، يغماگر، تغذيه كننده از شكار.
(predator، =predatory)درنده ، غارتگر، يغماگر، تغذيه كننده از شكار.
(predator، =predatorial)درنده ، غارتگر، يغماگر، تغذيه كننده از شكار.
قبل از ديگري مردن ، پيش از واقعه معيني مردن .
ماقبل، سلف.اسبق، سابق، قبلي، جد، اجداد، ( درجمع ) پيشنيان .
از پيش تعريف شده .
فرايند از پيش تعريف شده .
قبلا تعيين شده ، مقدور، قبلا تعيين كردن .
تعيين قبلي.
جبري، قدري، معتقد به تقدير.
پيروي از فلسفه قدري وجبري.
مقدر شده ، قبلا تعيين شده ، داراي سرنوشت ونصيب وقسمت ازلي، مقدر كردن .
سرنوشت، تقدير، جبر وتفويض، فلسفه جبري.
(=predestinate) مقدر شدن يا كردن ، قبلا تعيين كردن .
تقدير، مقدر ساي، ازلي.
قبلا مقدر كردن ، قبلا تعيين كردن .
اسنادكردني، قابل اسناد، اطلاق كردني.
مخمصه ، حالت، وضع نامساعد، وضع خطرناك .
مسند، خبر، مسندي، خبري، خبر دادن ، اطلاق كردن ، بصورت مسند قرار دادن ، مبتني كردن ، مستند كردن ، گزاره .مسند، خبر، دلالت كردن .
اسناد، اطلاق، اظهار، اثبات، موعظه ، اعلام.
مسندي، گزاره اي.
پيشگوئي كردن ، قبلا پيش بيني كردن .پيشگوئي كردن .
قابل پيش گوئي ياپيش بيني.قابل پيشگويي.
پيشگوئي.پيشگوئي.
پيشگويانه .
پيشگوئي كننده .
قبلا هضم كردن ، ( مج. ) بزبان ساده وقابل فهم درآوردن ، براي استفاده آماده كردن .
هضم سريع و از روي عجله ، هضم مصنوعي بوسيله دارو وغيره ، سهل الهظم سازي، تسهيل.
تمايل قبلي، رجحان ، برگزيدگي، جانبداري.
مستعد كردن ، زمينه را مهيا ساختن .
آمادگي، استعداد، تمايل قبلي.
(preminence، =predominancy) برتري، علو، رجحان ، تفوق.
(preminence، =predominance) برتري، علو، رجحان ، تفوق.
غالب، مسلط، حكمفرما، نافذ، عمده ، برجسته .
( نج. ) داراي نفوذ نجومي، قاطع بودن ، نفوذ قاطع داشتن ، مسلط بودن ، چربيدن .
تسلط، برتري، حكمفرمائي.
تفوق، تقدم، برتري.
سرآمد، مقدم، برتر، افضل.
قبضه كردن ، به انحصار درآوردن .باحق شفعه خريدن ، حق تقدم پيدا كردن ، پيشدستي كردن .
حق شفعه ، پيشدستي.
قبضه اي، انحصاري.وابسته به حق شفعه ، وابسته به پيشدستي.
داراي حق شفعه ، شريك داراي حق تقدم در خريد، پيشدستي كننده .
سنجاق سينه ، خودرا آراستن ، بامنقار وزبان خود را آراستن ، بخود باليدن .
خود آرا.
( preexilic) وابسته به قبل از دوره اسارت يهود در بابل.
( preexilian) وابسته به قبل از دوره اسارت يهود در بابل.
قبلا وجود داشتن ، ازلي بودن ، قبلا موجود شدن .
تقدم وجود، ازليت، موجوديت قبلي.
داراي تقدم در وجود، ازليت، موجود از قبل.
(=prefabricate) پيس ساختن ، پيش ساخته ، پيش سازي شده .
(=prefab) پيس ساختن ، پيش ساخته ، پيش سازي شده .
پيش سازي.
ديباچه ، مقدمه ، سرآغاز، آغاز، پيش گفتار، ديباچه نوشتن .
ديباچه نگار.
( prefatory) ديباچه اي، پيش گفتاري.
( prefatorial) ديباچه اي، پيش گفتاري.
( در روم قديم ) رئيس، فرمانده ، افسر ارشد.
وابسته به مقام رياست يا دوره رياست.
اداره رياست، مقام رياست، دوره رياست.
ترجيح يافتن يادادن ، برتري دادن ، رجحان دادن ، برگزيدن .ترجيح دادن .
مرجح، داراي رجحان ، قابل ترجيح، برتر.
برتري، رجحان ، ترفيع، مزيت، اولويت، تقدم.رجحان ، صليقه .
امتيازي، امتياز دهنده ، مقدم، ترجيحي، ممتاز.
ترفيع، ارتقائ، حق تقدم، از پيش، مقام افتخاري.
سهم ممتاز.
ترجيح دهنده .
تصور قبلي، پيش بيني، احتساب قبلي.
از پيش نشان دادن ، از پيش تصور كردن ، قبلا اعلام كردن ، قبلا نشان دادن .
پيشوند، پيشوندي.
نشان گذاري پيشوندي.
قبل از شروع پرواز ( هواپيما ).
قبلا تشكيل دادن ، قبلا بشكل در آوردن ، قبلا شكل چيزي را معين كردن ، قبلا تصميم گرفتن .
تشكيل قبلي، پيش سازي.
واقع در جلو استخوان پيشاني، جلو مغزي، بجلو مغز.
قبل از عقده عصبي، وابسته به جلو عقده عصبي.
پيش بيني، احتساب قبلي.
قابليت تسخير، ربايشي، قابليت آبستن شدن .
قابل آبستني.
آبستني، بارداري.
قبلا حرارت دادن ، قبلا گرم كردن .
گيركننده ، گيرنده ، قابض، مخصوص گرفتن و چيدن برگ ، داراي استعدادهنري، درك كننده .
قوه ماسكه .
( حق. ) قبض، اخذ، گرفتن ، تسليم، تحويل.
(prehistorical) پيش تاريخي، وابسته به قبل از تاريخ، ماقبل تاريخي.
(prehistoric) پيش تاريخي، وابسته به قبل از تاريخ، ماقبل تاريخي.
پيش تاريخ، ماقبل تاريخ، تاريخ قبلي، سابقه .
(=prehominidae) (ج. ش. ) پستانداران معدوم انسان نماي اوليه .
(=prehominid) (ج. ش. ) پستانداران معدوم انسان نماي اوليه .
احتراق قبل از وقت، پيش افروزش.
تصديق بلاتصور كردن ، بدون رسيدگي قضاوت كردن ، پيش داوري كردن .
تصديق بلا تصور، قضاوت قبل از وقوع.
تبعيض، تعصب، غرض، غرض ورزي، قضاوت تبعيض آميز، خسارت وضرر، تبعيض كردن ، پيش داوري.
( prejudicious)زيان رسان ، تبعيض آميز.
( prejudicial)زيان رسان ، تبعيض آميز.
مقام اسقفي، مطراني، حكومت روحاني.
مطران ، خليفه ، اسقف اعظم، كشيش ارشد.
قلمرو اسقف اعظم، اسقف نشين .
(=praelect) سخنراني كردن ، خطا به خواندن ، تدريس كردن .
خطابه ، سخنراني.
پيش چشي، آزمايش يانوشيدن قبلي، نوبر ميوه .
آستانه اي، اوليه ، مقدمات، مقدماتي، ابتدائي، امتحان مقدماتي.مقدماتي.
پيش درآمد، مقدمه ، قسمت مقدماتي.
پيش رس، قبل از موقع، نابهنگام، نارس.
زودرسي، نابهنگامي.
( تش. ) استخوان جلو آرواره زيرين مهره داران .
(=premedical).
(premedian)واقع در نيمه قدامي ( بدن ).
(premedial) واقع در نيمه قدامي ( بدن ).
دوره مقدماتي پزشكي، وابسته به پيش پزشكي.
قبلا فكر چيزي را كردن ، مطالعه قبلي كردن .
( حق. ) با قصد قبلي، عمدي.
قصد قبلي، عمد.
قبل از قاعدگي زنان .
مقدم، برتر، والاتر، نخستين ، مهمتر، رئيس، رهبر، نخست وزير، نخستين نمايشيك نمايشنامه ، هنرپيشه برجسته (premiere).
مقدم، برتر، والاتر، نخستين ، مهمتر، رئيس، رهبر، نخست وزير، نخستين نمايشيك نمايشنامه ، هنرپيشه برجسته (premier).
نخست وزيري، دفتر نخست وزيري، مقام نخست وزيري، اولويت.
(=premillennialist) معتقد بظهور عيسي قبل از هزار سال.
وابسته بظهور ثانوي عيسي قبل از هزار سال.
(=premillenarian) معتقد بظهور عيسي قبل از هزار سال.
(predominance، =predominancy) برتري، علو، رجحان ، تفوق.
قضيه ثابت يا اثبات شده ، بنياد واساس بحث، صغري وكبراي قياس منطقي، فرض قبلي، فرضيه مقدم، فرض منطقي كردن .
جايزه ، پاداش عمل، پاداش نيكو، صرف برات، حق صرافي، انعام، مزايا، وثيقه ، حق بيمه .حقالعمل، اعلائ.
قبل از مصرف مخلوط كردن ، پيش آميختن .
مربوط بدندانهاي آسياب كوچك ، دندان آسياب كوچك .
قبلا برحذر داشتن ، قبلا اخطاركردن .
تحذير، اخطار، برحذر داشتن ، فكر قبلي.
اخطار كننده ، تحذير كننده ، برحذر دارنده .
از سركوتاه شده ، بريده شده .
قبضه ، انحصار.
ناشي از جلوگيري، پيشگيري كننده .
پيش بندي، جلوگيري، مقاومت در برابر مرض.
پيش زادي.
قبلا ذكر شده ، قبلا نامبرده شده ، قبلا ذكر كردن .
پيش هنجار شده .
پيش انديشه ، احساس قبلي نسبت بچيزي، تحذير، اخطار.
(learner، =apprentice) شاگر، شاگردي كردن .
اشغال قبلي، كار مقدم، تمايل، شيفتگي، اشتغال.
پريشان حواس، شيفته ، پرمشغله ، گرفتار.
از پيش اشغال يا تصرف كردن .
وابسته بمرحله پيش از عمل ( جراحي)، قبل از عمل.
واقع درجلو كاسه چشم، وابسته به قبل از قرار گرفتن در مدار، پيش مداري.
قبلا مقرر داشتن ، قبلا وقوع امري را ترتيب دادن .
واقع شونده درمرحله قبل از تخم گذاري.
مدرسه مقدماتي، مسابقه آزمايشي، مدرسه ابتدائي، دبستان .
پيش پرداخت شده .
پستايش، آمادش، تهيه ، تدارك ، تهيه مقدمات، اقدام مقدماتي، آماده سازي، آمادگي.آمايش، تدارك ، تمهيد.
پستاگرانه ، پستائي، تداركي، مربوط به تهيه كردن چيزي.
پستاگر، تهيه كننده .
پستائي، مقدماتي، مربوط به تهيه يامقدمات.آمايشي، تداركي.
آماده كردن ، تدارك ديدن .پستاكردن ، مهيا ساختن ، مجهز كردن ، آماده شدن ، ساختن .
آمادگي، پستابودن ، روبراهي، سازمندي.
پيش دادن ، قبلا پرداختن ، جلو دادن .
پيش پرداخت.پيش پرداخت، پيش قسط.
عمدي، قصدي، پيش انديشيده .
برتري، مزيت، فضيلت، فزوني، سنگين تري.
برتر، مسلط، داراي مزيت.
سنگين تر بودن ، چربيدن بر، افزودن ، فزوني.
حرف اضافه ، حرف جر، حرف پيش نهاده .
درجلو گذارده شده ، سركلمه اي، پيشوند دار.
قبلا بتصرف آوردن ، تحت تاثير عقيده يامسلكي قرار دادن ، قبلا تبعيض فكري داشتن .
تصرف قبلي، اشغال قبلي، تمايل بيجهت، تعصب.
نامعقول، غير طبيعي، مهمل، مضحك .
قدرت كامل، نفوذ بسيار، غلبه ، تفوق بسيار.
پيش پردازي، پيش پردازش.
پيش پرداز.
(=prebubertal) وابسته بدوره قبل از بلوغ.
دوره قبل از بلوغ.
پوست ختنه گاه ، غلفه .
(=prescore) قبلا ضبط ( صوت ) كردن ، قبلا ثبت كردن .
پيش نياز، پيش بايست، لازمه ، شرط لازم، شرط قبلي، لازمه امري.
حق ويژه ، امتياز مخصوص، حق ارثي، امتياز.
داراي حق ويژه .
نشانه ، نشان ، علامت، فال نما، شگون ، گواهي دادن بر، خبردادن از، پيشگوئي كردن .
رسول، خبر آورنده ، پيشگو.
قبلا تقديس شده ( در عشائ رباني ).
( presbyopia) ( درچشم پزشكي ) شخص پيرچشم، شخص دوربين .
( presbyope) ( درچشم پزشكي ) شخص پيرچشم، شخص دوربين .
كشيش سرپرست كليسا، شيخ كليسا، شبان .
وابسته به كليساي مشايخي پروتستان .
پيروي از عقايد كليساي مشايخي پروتستان .
وابسته بدوره پيش كودكستان ، كودكستان ، كودكستاني.
پيش داني، آگاهي از پيش، علم غيب، الهام.
عالم به غيب يا آينده ، قبلا آگاه .
مربوط بدوره قبل از علوم جديد.
جدا كردن ، تجزيه كردن ، قطع نظر كردن .
ضبط صدا يا موسيقي فيلم قبل از فيلمبرداري.
تجويز كردن ، نسخه نوشتن ، تعيين كردن .
مقرر شده ، امر صادر شده ، تجويز شده ، امريه .
قابل تجويز.
صدور فرمان ، امريه ، نسخه نويسي، تجويز، نسخه .
وابسته به نسخه نويسي، تجويزي.
پيش فروش كردن .
پيشگاه ، پيش، درنظر مجسم كننده ، وقوع وتكرار، حضور.
پيشكش، هديه ، ره آورد، اهدائ، پيشكشي، زمان حاضر، زمان حال، اكنون ، موجود، آماده ، مهيا، حاضر، معرفي كردن ، اهدائ كردن ، ارائه دادن .ارائه دادن ، عرضه كردن .
( نظ. ) پيش فنگ ، سلام درحال پيش فنگ .
( د. ) وجه وصفي معلوم.
( د. ) مربوط به ماضي نقلي، ماضي نقلي.
( د. ) زمان حال.
قابليت ارائه .
ارائه ، عرضه .معرفي، نمايش، ارائه ، عرضه ، تقديم.
عرضه داشتني، قابل تقديم، درك كردني.
معرفي شده ، كسيكه چيزي باوعرضه شده ، معروض عليه .
( presentor) ارائه كننده ، معرفي كننده .
قبلا متوجه ، گوش بزنگ ، آماده ، قبلا مستعد، درانتظار.
عقيده قبلي نسبت بچيزي، احساس وقوع امري از پيش، روشن بيني قبلي، دلهره .
بزودي، عنقريب، لزوما، حتما، آنا، فعلا.
نمايش، ارائه ، شرح، بيان ، حضور، طرز نمايش.
( presenter) ارائه كننده ، معرفي كننده .
قابل حفظ ونگهداري.
نگهداري، حفظ، محافظت، جلوگيري، حراست.
نگاهدارنده ، محافظ، كاپوت.
قرق شكارگاه ، شكارگاه ، مربا، كنسروميوه ، نگاهداشتن ، حفظ كردن ، باقي نگهداشتن .
محافظ، نگهدارنده .
قبلا چيدن و قرار دادن ، قبلا مرتب كردن .از پيش نشاندن .
كرسي رياست را اشغال كردن ، رياست كردن بر، رياست جلسه را بعهده داشتن ، اداره كردن هدايت كردن ، سرپرستي كردن .
رياست، نظارت، مقام يا دوره رياست جمهوري.
رئيس، رئيس جمهور، رئيس دانشگاه .
وابسته به رياست جمهور.
حكومت جمهوري.
مقام رياست جمهور.
( نظ. ) پادگاني، ساخلوي.
( نظ. ) پادگاني، ساخلوي.
پادگان ، دژ، زندان .
( در شوروي ) هيئت عامله دائمي شاغل در دوره فترت، هيئت رئيسه .
پيشگوئي كردن ، از پيش مشعر بودن بر.
از پيش جور كردن .
فشار دادن ، مطبوعات، ماشين فشار.فشار، ازدحام، جمعيت، ماشين چاپ، مطبعه ، مطبوعات، جرايد، واردآوردن ، فشردن زور دادن ، ازدحام كردن ، اتوزدن ، دستگاه پرس، چاپ.
( در مسابقات ) لژ مطبوعاتي، جايگاه گزارشگران .
مصاحبه مطبوعاتي.
( نظ. ) دسته مامور جلب مشمولين .
مطلب مطبوعاتي ( جهت چاپ در روزنامه ).
تخته فشاري، تخته اتو، ميز اتو.
فشار، فشارآور، مبرم، مصر، عاجل.
ماشين چي، متصدي ماشين چاپ، مخبر مطبوعاتي.
حروف رمزي مشخصه كتب كتابخانه ، شماره كتاب.
بالابرنده فشار خون ، فشار زا.
اطاق ماشين چاپ.
يك دوره يا يك وهله كار ماشين چاپ.
فشار، بار سنگين مصائب وسختيها، مشقت، فشردن .فشار، مضيقه .
هواپيماي داراي دستگاه تهويه مقاوم با فشار هوا.
ديگ زودپز، درديگ زودپز پختن ، تحت فشار پختن .
فشار سنج آبگونه ومواد منفجره .
لباس مخصوص پرواز در ارتفاعات زياد.
( در هواپيما وغيره ) فشار هواي داخل سفينه را تنظيم كردن .
كار مطبوعاتي، اداره مطبعه ، امور چاپخانه ، كارچاپ.
قرض، وام، قرضه ، پيش پرداخت.
قسمت جلو قفسه سينه پستانداران .
(hand of =sleight) تردستي.
آدم تردست.
حيثيت، اعتبار، آبرو، نفوذ، قدر ومنزلت.
با اعتبار، باحيثيت.
(مو. ) باضربات تند ( بنوازيد )، تند.
(مو. ) باضربات تند ( بنوازيد )، تند.
باسيم وميله آهن تقويت كردن ، تحكيم كردن .
فرض محتمل، قابل استنباط، قابل استفاده .
احتمالا.
فرض كردن ، مسلم دانستن ، احتمال كلي دادن ، فضولي كردن .
(=presumptuous) از خودراضي، جسور، پر رو.
فرض، احتمال، استنباط، گستاخي، جسارت.
گستاخ، جسور، فرضي، احتمالي.
گستاخ، جسور، مغرور، خود بين .
پيش پنداشتن ، از پيش فرض كردن ، دربرداشتن ، متضمن بودن .
پيش پندار، فرض قبلي، پيش انگاري.
وانمودسازي، تظاهر، بهانه ، ادعا.
وانمود كردن ، بخود بستن ، دعوي كردن .
وانمود گر، عذرآورنده ، متظاهر، مدعي تاج وتخت.
وانمودسازي، تظاهر، بهانه ، ادعا.
وانمود، ادعا، دعوي، خودفروشي، تظاهر، قصد.
پرمدعا، پرجلوه ، پر ادعا ومتظاهر.
وابسته بفعل ماضي، زمان ماضي.
واقع شونده قبل از مرگ ، پيش انتهائي.
از قلم افتادگي، حذف، قصور.
حذف كردن ، از قلم انداختن ، كنار گذاشتن .
غير عادي، غير طبيعي، مافوق طبيعي.
پيش آزمون ، امتحان مقدماتي، امتحان مقدماتي بعمل آوردن .
بهانه ، عذر، دستاويز، مستمسك ، بهانه آوردن .
(praetorian، =praetor) افسر، قاضي.
(praetorian، =praetor) افسر، قاضي.
قبلا معالجه كردن ، از قبل بحث كردن .
معالجه قبلي.
زيباسازي.
تاحدي، قشنگ ، شكيل، خوش نما، خوب، بطور دلپذير، قشنگ كردن ، آراستن .
تاحدي، قشنگ ، شكيل، خوش نما، خوب، بطور دلپذير، قشنگ كردن ، آراستن .
نسبتا زيبا.
قبلا نشان دادن ، قبلا اعلام كردن .
چوب شور (مزه آبجو وغيره )، بيسكويت نمكي.
چربيدن ، غالب آمدن ، مستولي شدن ، شايع شدن .
شيوع، پخش، نفوذ، تفوق، درجه شيوع، رواج.
رايج، شايع، متداول، فائق، مرسوم، برتر.
دوپهلو حرف زدن ، زبان بازي كردن ، دروغ گفتن .
دروغگوئي، حرف دو پهلو.
دروغگو، دوپهلو حرف زن .
توجه باحتياجات ديگران ، در انديشه حوائج خلق.
پيش روندگي، ازليت، خاصيت جلوگيري كننده ، منع، جلوگيري.
پيش رونده ، ازلي.
جلوگيري كردن ، پيش گيري كردن ، بازداشتن ، مانع شدن ، ممانعت كردن .پيش گيري كردن ، مانع شدن .
قابليت جلوگيري، بازداشتني بودن .
(=preventible) قابل جلوگيري.
(=preventive) پيشگير، جلوگيري كننده .
ممانعت كننده .
(=preventable) قابل جلوگيري.
پيش گيري، ممانعت.پيشگيري، جلوگيري.
پيش گير، عامل ممانعت.پيش گير، جلوگيري كننده ، مانع.
نگهداشت پيش گير.
(=prevue) پيش ديد، پيش ديد كردن ، قبلا رويت كردن ، اطلاع قبلي، پيش چشي.
پيشين ، قبلي، سابقي، اسبقي، جلوتر، مقدم.قبلي.
پيش بيني كردن ، اخطار كردن .
پيش بيني، تحذير، پيش بيني كردن .
(previsionary) وابسته به پيش بيني.
(previsional) وابسته به پيش بيني.
بلافاصله قبل از حرف صدا دار، ماقبل حرف صدا دار.
(=preview) پيش ديد، پيش ديد كردن ، قبلا رويت كردن ، اطلاع قبلي، پيش چشي.
مربوط به قبل از جنگ ، پيش از جنگ .
شكار، نخجير، صيد، طعمه ، قرباني، دستخوش، صيد كردن ، دستخوش ساختن ، طعمه كردن .
( افسانه يونان ) پريام پادشاه تروا وپدر هكتور.
(=phallic) وابسته به آلت ذكور.
خداي قدرت تناسلي جنس مذكر، كير.
ارزش، قيمت، بها، بها قائل شدن ، قيمت گذاشتن .
(relative =price) شاخص قيمت.
تثبيت قيمت توسط دولت براي حمايت كالا.
برچسب قيمت كالا.
بسيار پر قيمت.
قيمت گذار.
خراش سوزن ، نقطه ، زخم بقدر سرسوزن ، جزئ كوچك چيزي، هدف، منظور، نقطه نت موسيقي، چيزخراش دهنده ( مثل نوك سوزن )، خار، تيغ، نيش، سيخونك ، آلت ذكور، راست، شق، خليدن ، باچيز نوك تيز فروكردن ، خراش دادن ، با سيخونك بحركت واداشتن ، تحريك كردن ، آزردن .
خراشنده ، سيخ زننده .
شمعدان شاخه دار، شمع مخصوص شمعدان ، گوزن راست شاخ نر دوساله ، مناره .
خراش كوچك ، خار، خارتيغ، خارنوك تيز، تيركشيدن ، نيش، سك زدن .
تيغ دار، زبر، خراش دهنده .
گرمي دانه ، عرق سوز.
مباهات، بهترين ، سربلندي، برتني، فخر، افاده ، غرور، تكبر، سبب مباهات، تفاخر كردن .
مغرور، پرمباهات، برتن .
حساب مسندات.
(=pryer) آدم كنجكاو، فضول.
كشيش، مچتهد، روحاني، كشيشي كردن .
كشيشي، مقام كشيش، كشيش بودن .
قبلا تعيين كردن ، در جلو چيزي قرار دادن ، پيشوند، عنوان قبل از اسم شخص.
قبلا تعيين كردن ، در جلو چيزي قرار دادن ، پيشوند، عنوان قبل از اسم شخص.
شخص منفور، ميخ كوچك ، آدم خودنما، نكته گير، ايرادگير، كش رفتن ، دزديدن ، التماسكردن ، دله دزد.
خودنما، ايرادي، سخت گير.
دزد خوئي، اندك بيني، تعصب سخت مذهبي ( priggery نيزگفته ميشود ).
بصورت كپسول درآوردن ، سيال وجاري ساختن ، قرص استوانه اي شكل.
برگ نو، ياسم، نوار ابيض، رسمي وخشك ، خيلي محتاط، تميز، رسمي وخشك بودن ، خود را گرفتن ، آراستن .
هنرپيشه اول بالت.
خواننده برجسته زن اپرا يا كنسرت.
در نظر اول، با يك نظر، بديهي، مشهود.
برتري، تقدم.
اوليه ، بسيار قديمي.
اوليه ، ابتداي، عمده .ابتدائي، مقدماتي، نخستين ، عمده ، اصلي.
مركز عمده ، مركز اوليه .
انباره اوليه .
پيشوا، راسته پستانداران نخستين پايه ، كشيش ارشد.
اول، عمده ، نخست، زبده ، درجه يك .آغاز، بهار جواني، كمال، بهترين قسمت، نخستين ، اوليه ، اصلي، برجسته ، عمده ، بار كردن ، تفنگ را پر كردن ، بتونه كاري كردن ، قبلا تعليم دادن ، آماده كردن ، مجهز ساختن ، تحريك كردن .
قيمت تمام شده محصول.
عمده دلالت كننده .
نصف النهار گرينويچ.
نخست وزير، صدر اعظم.
نخست وزيري.
عامل محرك كل، خدا ( با حرف بزرگ ).
عدد اول.
كتاب الفبائ، مبادي اوليه ، بتونه ، چاشني، وابسته بدوران بشر اوليه ، باستاني، ابتدائي.
پيشين ، اوليه ، بسيار كهن ، باستاني.
بتونه كاري، آستر كاري، چيدن برگ رسيده تنباكو.
داراي يك اولاد، زني كه شكم اولش است.
يك اولادي.
داراي يك اولاد.
بدوي، اوليه ، اصلي.پيشين ، قديم، بدوي، انسان اوليه .
توحش، بدويت، اتكا به مبادي اوليه .
اولا، ابتدائي.
اجداد، نياكان .
نخست زادگي، ارشديت، حق ارشدي.
بسيار كهن ، خاستگاهي، اصل نخستين ، عنصر نخستين ، اساسي، اصلي.
مرحله نخست، آغاز، ابتدائ، منشا.
مزين ساختن ، آراستن ، مرتب ومنظم ساختن .
( گ . ش. ) پامچال، زهر الربيع، پر نشاط، زرد كمرنگ ، پامچال چيدن .
راه عيش وخوشي، راه تسليم ورضا.
(=primrose) (گ . ش. ) گل پامچال.
آسمان دهم، محرك اصلي.
شخص ياچيز درجه اول، چراغ خوراك پزي.
شاهزاده ، وليعهد، فرمانرواي مطلق، شاهزاده بودن ، مثل شاهزاده رفتار كردن ، سروري كردن .
همسر شاهزاده .
وليعهد ذكور وارث تاج وتخت انگليس.
شاهزادگي، حوزه حكومت شاهزاده .
(princelet) شاهزاده كم اهميت وگمنام.
(princekin) شاهزاده كم اهميت وگمنام.
(گ . ش. ) تاج خروس، تزئين برجسته پشت صندلي.
شاهزادگي.
(princesse) شاهدخت، شاهزاده خانم، همسر شاهزاده ، مثل شاهزاده خانم رفتار كردن .
(princess) شاهدخت، شاهزاده خانم، همسر شاهزاده ، مثل شاهزاده خانم رفتار كردن .
اصلي، عمده ، مايه ، مدير.عمده ، اصلي، مهم، رئيس، مدير مدرسه ، مطلب مهم، سرمايه اصلي، مجرم اصلي.
( در افعال انگليسي ) قسمتهاي اصلي زمانهاي فعل كه ساير زمانها را از آن ميسازند.
شاهزادگي، قلمرو شاهزاده .
رياست.
اصل عمده واساسي، اس اساس، اصل، پايه .
قانون يا اصلي علمي يا اخلاقي، اصل، سرچشمه ، حقيقت، مبادي واصول، ( درجمع )معتقد باصول ومبادي كردن ، اخلاقي كردن .اصل، قاعده كلي، مرام.
داراي اصول وعقايد، اصولي، پاي بند اصول.
(=princox) جوان ژيگولو، جوان جلف.
(=princock) جوان ژيگولو، جوان جلف.
چاپ كردن ، چاپ، طبع.عكس چاپي، مواد چاپي، چاپ كردن ، منتشر كردن ، ماشين كردن .
زنجير چاپ.
طبله چاپ.
چكش چاپ.
نوك چاپ.
چرخ چاپ.
شايستگي براي چاپ.
قابل چاپ.
مدار چاپي.
تخته مدار چاپي.
مطبوعات، اوراق چاپي.
چاپگر.چاپ كننده ، صاحب چاپخانه ، مطبعه .
(office =printing) چاپخانه .
چاپ، طبع، چاپ پارچه ، باسمه زني.
(=printery) چاپخانه .
منگنه كن با قابليت چاپ.
نتيجه چاپي.
اولي، قبلي، از پيش.پيشين ، قبلي، جلوي، مقدم، اسبق، رئيس صومعه .
مقاماسبق.
راهبه ، رئيسه صومعه .
اولويت، حق تقدم.حق تقدم، برتري.
نماينده اولويت، اولويت نما.
اولويت پردازي.
تقدم، حق تقدم، اولويت.
دير يا خانقاه كوچكتر از صومعه .
مرحله سير تكاملي ايجاد نباتات در زمين .
شوشه ، منشور، رنگهاي شوشه ، بلور.
منشوري.
منشور وار.
زندان ، محبس، حبس، وابسته به زندان ، زندان كردن .
زنداني، اسير.
آراسته ، مرتب، تروتميز، مرديا جوان زن صفت.
پيشين ، اولي، طبيعي ودست نخورده ، تر وتازه .
لطفا.
خلوت، تنهائي، پوشيدگي، پنهاني، اختفائ.پوشيدگي، فلوت.
اختصاصي، خصوصي، محرمانه ، مستور، سرباز، ( جمع ) اعضائ تناسلي.پوشيده ، خصوصي، شخصي.
سربازيكم.
حقوق خصوصي.
خط خصوصي.
مدرسه ملي.
بخش خصوصي.
معامله كالا يا توافق فروشنده وخريدار، معامله خصوصي.
كشتي تجارتي كه هنگام جنگ توسط دولت مصادره ومسلح ميشود، فرمانده كشتي بازرسي، دركشتي تجارتي مسلح كار كردن .
محروميت، محروم سازي، تعليق مقام، سختي.
ناشي از محروميت، تحريمي، سلبي، سالب.
(گ . ش. ) برگنو، مندارچه (vulgare Ligustrum).
امتياز، حق ويژه .
ممتاز.
عمل ممتاز.
برنامه ممتاز.
امتياز، رجحان ، مزيت، حق ويژه ، امتياز مخصوصي اعطا كردن ، بخشيدن .
امتياز دار، داراي امتياز يا حق ويژه ، مصون .
موضوع محرمانه ، امر خصوصي، امر سري.
صميمي، محرم اسرار، اختصاصي، دزدكي، مستراح.
اعتبارمخصوص هزينه هاي خصوصي پادشاه .
انعام، جايزه ، ممتاز، غنيمت، ارزش بسيار قائل شدن ، مغتنم شمردن .
گود مسابقه ، محل مسابقه مشت زني.
مسابقه مشت زني جايزه دار.
مشت زن حرفه ئي.
مشت زني حرفه ئي.
ارزياب، قيمت گذار، برنده جايزه .
برنده جايزه .
بنفع، طرفدار ( كلمه مقابل conاست )، جنبه مثبت، له ، موافق، حرفه اي، براي، بخاطر.
(=prau) قايق پاروئي وبادباني اندونزي.
احتمالگرائي، انتخاب وجه احتمالي.
احتمالي.
احتمال.احتمال.
احتمال كاوي.
نظريه احتمالات.
احتمالي، محتمل، باور كردني، امر احتمالي.
محتملا، شايد.
ميله گلو پاك كن جراحي.
رونوشت گواهي شده وصيت نامه ، گواهي حصر وراثت، گواهي نمودن صحت وصيت نامه ، محاكمه كردن ، استنطاق كردن ، تحت آزمايش يا نظر قرار دادن .
(probational) آزمايش، امتحان ، آزمايش حسن رفتار وآزمايش صلاحيت، دوره آزمايش وكار آموزي، ارائه مدرك ودليل، آزادي بقيد التزام.
(probation) آزمايش، امتحان ، آزمايش حسن رفتار وآزمايش صلاحيت، دوره آزمايشو كار آموزي، ارائه مدرك ودليل، آزادي بقيد التزام.
وابسته به دوره كارآموزي يا آزمايشي، وابسته به التزام.
كارمند استاژ، كارمند تحت آزمايش، زنداني آزاد شده بقيد شرف، عفو مشروط.
(probatory) آزمايشي، اكتشافي، دال بر اثبات، مشروط.
(probative) آزمايشي، اكتشافي، دال بر اثبات، مشروط.
كاوش كردن ، تفحص كردن ، كاوشگر.جستجو، كاوش، تحقيق، نيشتر، رسيدگي، اكتشاف جديد، غور وبررسي كردن .
محقق، كاوش كننده ، مكتشف.
وابسته بضرب المثل.
كاوش، تفحص.
واحد قياس احتمالات آماري بر اساس حداقل انحراف از ميزان متوسط.
پاكدامني، راستي، پيروي دقيق از اصول.
مسئله ، مشكل.مسئله ، مشكل، چيستان ، معما، موضوع.
تعريف مسئله .
تشريح مسئله .
پرونده مسئله اي.
مسئله گرا.
برنامه مسئله اي.
حالت مسئله اي.
(problematical) مسئله اي، غامض، گيج كننده ، حيرت آور.
(problematic) مسئله اي، غامض، گيج كننده ، حيرت آور.
(proboscidian) وابسته بخرطوم داران عاجدار، راسته پستانداران خرطوم دار.
(proboscidean) وابسته بخرطوم داران عاجدار، راسته پستانداران خرطوم دار.
خرطوم، پوزه دراز، آلت مكيدن حشره .
(=novocaine)( ش. ) پروكئين ، نمك قليائي بيحس كننده .
رويه اي.وابسته به طرز عمل ورويه ، روندي.
حكم رويه اي.
رويه ، طرز عمل، روش، آئين دادرسي، روند.رويه ، پردازه .
رويه گرا.
پيش رفتن ، رهسپار شدن ، حركت كردن ، اقدام كردن ، پرداختن به ، ناشي شدن از، عايدات.پيش رفتن ، اقدام كردن .
جريان عمل، اقدام، پيشرفت، طرز، روند.
اقدامات، شرح مذاكرات.
محصول، عايدات، وصولي، سود ويژه ، حاصل فروش.
واقع در جلو سر، مربوط به جلو سر.
صورت مجلس، صورت جلسه ، نشست نامه .
مراحل مختلف چيزي، پيشرفت تدريجي ومداوم، جريان عمل، مرحله ، دوره عمل، طرز عمل، تهيه كردن ، مراحلي را طي كردن ، بانجام رساندن ، تمام كردن ، فرا گرد، فراشد، روند، فرآيند.فرآيند، پردازش كردن .
كنترل فرآيندها.
پردازش.
عنصر پردازشي.
حركت دسته جمعي، ترقي تصاعدي، ترقي، بصورت صفوف منظم، دسته راه انداختن ، درصفوف منظم پيشرفتن .
عمل كننده ، تكميل كننده ، تمام كننده .پردازنده ، پردازشگر.
اعلان كردن ، علنا اظهار داشتن ، جار زدن .
اعلام كننده ، جار زن .
اعلان ، آگهي، انتشار، بيانيه ، اعلاميه ، ابلاغيه .
ناحيه ، منطقه زيست جانور ياگياهي.
تمايل ( بارتكاب بدي )، تمايل طبيعي بچيز بد.
( روم قديم ) افسر داراي بعضي اختيارات كنسولي، فرماندار، فرماندار مستملكات.
وابسته به فرمانداران رم قديم.
مقام فرمانداري در رم قديم.
بدفع الوقت گذراندن ، معوق گذاردن .
طفره ، تعويق.
طفره رو، تعويق انداز.
(procreative) وابسته به ايجاد كردن يا زادن .
توليد كردن ، زادن .
(procreator) موجد، سازنده ، زايش، فرآوري.
(procreant) وابسته به ايجاد كردن يا زادن .
(procreation) موجد، سازنده ، زايش، فرآوري.
بزور بكار وادارنده ، بوسيله اعمال زوركاري از پيش برنده ، تحميل كننده ، تحميلي.
قسمت خارجي پوسته مقعد ومجراي مقعد.
مقعد شناسي.
وكيل قانوني، بازرس دانشجويان ، متولي، ناظر، نايب، ممتحن ، نظارت كردن ، بازرسي كردن .
وكالت، نظارت.
(procuration) تحصيل چيزي، خريد، نيابت، حصول، جاكشي، دلالي محبت.
( درمورد گياه ) خوابيده روي زمين ، دمر.
بدست آوردني، قابل حصول.
(procuance) تحصيل چيزي، خريد، نيابت، حصول، جاكشي، دلالي محبت.
وكيل، عامل، گماشته ، ناظر هزينه ، نايب.
بدست آوردن ، تحصيل كردن ، جاكشي كردن .
بدست آوري، تهيه .
بدست آورنده ، فراهم سازنده ، جاكش، دلال محبت.
زن دلال محبت، دلاله .
( نج. ) روشنترين ستاره صورت فلكي كلب اصغر (Minor Canis).
سيخ زدن ، سك زدن ، برانگيختن ، ترغيب.
ولخرج، مسرف، اسراف آور، متلف، پر تجمل.
ولخرجي، اسراف.
حيرت آور، شگفت، غير عادي، شگرف.
چيز غير عادي، اعجوبه ، شگفتي، بسيار زيرك .
علائم اوليه مرض.
توليد كردن ، عمل آوردن .فرآوردن ، توليد كردن ، محصول، ارائه دادن ، زائيدن .
فرآورگر، فرآور، توليد كننده .توليد كننده ، مولد.
قابل توليد.
حاصلضرب، فرآورده ، محصول.فرآورده ، محصول، حاصل، حاصلضرب، بسط دادن ، ايجاد كردن .
حاصلضرب مجموعه ها.
برنامه ريزي محصولات.
توليد، محصول.فرآوري، توليد، عمل آوري، ساخت، استخراج، فرآورده .
روال توليد.
قاعده ، توليد.
پربار، حاصلضرب.فرآور، مولد ثروت، توليد كننده ، مولد، پر حاصل.
فرآورش، حاصلخيزي، باروري، سودمندي.
رساله مقدماتي، مقدمه ، سرآغاز، مقدمه سخنراني، شروع.
دوره قبل از فحليت جنس ماده .
(=professor) پرفسور.
كفرگوئي، بي حرمتي، بدزباني.
كفرآميز.
كفر آميز، بدزبان ، بي حرمتي كردن .
كفر، بي حرمتي بمقدسات، كفر گوئي، ناسزا.
ادعا كردن ، اظهاركردن ، تدريس كردن ، ابراز ايمان كردن .
پيشه ، حرفه ، شغل، اقرار، اعتراف، حرفه ئي، پيشگاني، پيشه كار.
حرفه ئي بودن ، صفات وعادات مخصوص اهل حرفه ، حرفه ئي.
حرفه ئي كردن ، حرفه ئي شدن .
استاد، پرفسور، معلم دبيرستان يا دانشكده .
مربوط به استادي.
وابسته به استادي، استادانه ، استادوار.
هيئت استادان ، مقام استادي.
استادي، مقام استادي.
پيشنهاد، عرضه ، تقديم، پيشنهاد كردن ، تقديم داشتن ، عرضه داشتن .
زبردستي، چيرگي، مهارت، تخصص، كارآئي.
زبردست، چيره ، ماهر، حاذق، متخصص.
نمايه ، مقطع عرضي، نيمرخ.نيمرخ، برش عمودي، نقشه برش نما، عكس نيمرخ، برجسته ، نمودار يا منحني مخصوصنمايش چيزي.
سود، نفع، سود بردن .سود، فايده ، منفعت، مزيت، برتري، منفعت بردن ، فايده رساندن ، عايدي داشتن ، سود بردن .
حساب سود وزيان .
سهيم كردن كارگر در سود كارخانه ، مشاركت در سود.
سودبخشي.
سودبخش، مفيد، سودآور.
استفاده چي، استفاده چي بودن ، اهل استفاده زياد بودن .
بيسود.
هرزگي، ولگردي، ولخرجي.
هرزه ، بي بند وبار، فاسد الاخلاق، ولخرج.
پرجريان ، جاري بمقدار زياد، ساري، روان ، سرشار.
مقدماتي، مسوده شده ، فاكتورمقدماتي.
عميق، ژرف.
عمق، ژرفا.
فراوان ، وافر، سرشار، ساري، لبريز، سرشار ساختن .
فراواني، بخشش، اسراف، سرشاري، وفور.
سيخونك زدن ، با ميخ نوك تيز فشار دادن ، پرسه زدن ، خزيدن ، كاوش كردن .
سلول مولد تخمچه .
جد، نيا، پدر بزرگ ، اجداد، پيشرو، نمونه .
اولاد، فرزند، اخلاف، سلاله ، دودمان .
وابسته بتغييرات هورموني وبدني زن قبل از حاملگي.
(progestin) (ش. ) هورمون مربوط به قبل از دوره حاملگي.
(progesterone) (ش. ) هورمون مربوط به قبل از دوره حاملگي.
پيش بيني مرض، بهبودي از مرض در اثر پيش بيني جريان مرض، پيش بيني، مال انديشي.
پيش بيني مرض، بهبودي از مرض در اثر پيش بيني جريان مرض، پيش بيني، مال انديشي.
وابسته به آثار آتي وپيش بيني مرض.
پيش بيني كردن ، تشخيص دادن قبلي مرض.
پيشگوئي، پيش بيني، تشخيص قبلي مرض.
پيشگو، تشخيص دهنده قبلي مرض.
برنامه ، برنامه نوشتن .(programme) برنامه ، دستور، نقشه ، روش كار، پروگرام، دستور كار، برنامه تهيه كردن ، برنامه دار كردن .
برنامه كاو، تحليل كننده برنامه .
كارتهاي برنامه .
وارسي برنامه .
شمارنده برنامه .
اشكالزدائي برنامه .
مستند سازي برنامه .
اجراي برنامه .
گردش برنامه ، روند برنامه .
برنامه زا.
وقفه برنامه .
كتابخانه برنامه ها.
سياهه برنامه .
نگهداشت برنامه .
واحد برنامه .
اولويت برنامه .
اثبات برنامه .
جابجائي برنامه .
رانش برنامه .
الگوي برنامه .
قطعه برنامه .
ثبات حالت برنامه .
كلمه وضيت برنامه .
گام برنامه .
ساخت برنامه .
گزينه برنامه .
آزمايش برنامه .
متن برنامه .
برنامه شناسي.
وابسته به پروگرام، برنامه اي.
(program) برنامه ، دستور، نقشه ، روش كار، پروگرام، دستور كار، برنامه تهيه كردن ، برنامه دار كردن .
برنامه ريزي شده ، برنامه دار.
مقابله برنامه ريزي شده .
تهيه كننده برنامه ، طرح ريز، برنامه ريز.برنامه نويس.
برنامه نويسي.
ادوات برنامه نويسي.
زبان برنامه نويسي.
پيشرفت، پيشرفت كردن .پيشرفت كردن ، پيشرفت، پيشروي، حركت، ترقي، جريان ، گردش، سفر.
گزارش پيشرفت كار.
فرايازي، تصاعد، توالي، تسلسل، پيشرفت.تصاعد.
رمز تصاعدي.
مترقي، ترقي خواه ، تصاعدي، جلو رونده .
ترقي خواهي.
ترقي خواه ، پيشرفت گراي.
منع كردن ، ممنوع كردن ، تحريم كردن ، نهي.
منع، نهي، تحريم، ممانعت، قدغن ، صدور حكم منع.ممنوعيت، منع.
طرفدار منع مسكرات.
(prohibitory) منعي، گران ، جلوگيري كننده .
(prohibitive) منعي، گران ، جلوگيري كننده .
طرح، پروژه افكندن .نقشه كشيدن ، طرح ريزي كردن ، برجسته بودن ، پيش افكندن ، پيش افكند، پرتاب كردن ، طرح، نقشه ، پروژه .
قابل طرح ريزي، قابل پرتاب كردن .
جسم پرتاب شونده ، مرمي، موشك ، پرتابه .
افكنش، تصوير.پيش آمدگي، پيش افكني، برآمدگي، نقشه كشي، پرتاب، طرح، طرح ريزي، تجسم، پرتو افكني، نور افكني، آگرانديسمان ، پروژه .
افكنشي، تصويري.تصويري، طرحي، ايجاد شده بوسيله انعكاس ياتصوير، جلو آمده .
پرتو افكن ، طرح ريز، پروژكتور، پيش افكن .
پائين افتادگي، سقوط، پائين افتادن .
منبسط، كشيده شده ، دوك وار، دراز.
پيش گفتار، مقدمه ، مقدماتي، كلمات مقدماتي.
مقدماتي، پيش گفتاري، داراي مقدمه طولاني.
تقديم يا تقدم امري، تمهيد يامقدمه ، تخيل، فرض قبلي، صحبت از آينده چنانچه گوئي گذشته است.
عضو طبقه كارگر، كارگر، وابسته بكارگر، كارگري.
(ez=proletari) جزو طبقه رنجبر وكارگر درآوردن .
كارگر ورنجبر، طبقه كارگر.
(ez=proletariani) جزو طبقه رنجبر وكارگر درآوردن .
پربار شدن ، زياد شدن ، كثير شدن ، بسط وتوسعه يافتن .
تكثير، ازدياد.
تكثير شونده ، بارور شونده بوسيله پيازيا جوانه زني وامثال آن ، قابل تكثير، شكوفا، پربار.
پرزا، حاصلخيز، بارور، نيرومند، پركار، فراوان .
دراز، طولاني، خسته كننده ، روده دراز، پرگو.
دراز نويسي، اطناب، پرگوئي، روده درازي.
سخنگو، متكلم ( از جانب ديگري )، خطيب.
(ezprologui) مقدمه نوشتن ، مقدمه گفتن ، پيش گفتار گفتن .
پيش درآمد، سرآغاز، مقدمه ، پيش گفتار.
(ezprologi) مقدمه نوشتن ، مقدمه گفتن ، پيش گفتار گفتن .
(=prolongate) طولاني كردن ، امتداد دادن ، دراز كردن ، امتداد يافتن ، بتاخيرانداختن ، طفره رفتن ، بطول انجاميدن .
(=prolong) طولاني كردن ، امتداد دادن ، دراز كردن ، امتداد يافتن ، بتاخيرانداختن ، طفره رفتن ، بطول انجاميدن .
ممتد كردن ، طولاني كردن ، تطويل.
امتداد دهنده ، تاخير دهنده ، طولاني كننده .
اصلاح وتر يا عضوي بوسيله كاهش رويش وتكثير سلولي.
اثر هنري مقدماتي، مقاله مقدماتي، مقاله آزمايشي، تمهيد، تحصير.
مقدماتي، پيش در آمدي.
مجلس رقص رسمي دبيرستان يا دانشكده .
گردش، تفرج، سير، گردشگاه ، تفرجگاه ، گردش رفتن ، تفرج كردن ، گردش كردن .
گردش كننده ، تفريح كننده .
وابسته به پروميتوس ( در افسانه يونان ).
( افسانه يونان ) تيتان فرزند پاپتوس.
كزاف، موجب منع.
برجستگي، امتياز، پيشامدگي، برتري.
برجسته ، والا.
بيقاعدگي، بيقيدي در امور اخلاقي وجنسي.
بيقاعده ، بيقيد در امور جنسي.
وعده ، قول، عهد، پيمان ، نويد، انتظار وعده دادن ، قول دادن ، پيمان بستن .
( حق. ) متعهدله .
قول دهنده ، متعهد.
اميد بخش، نويد دهنده ، محتمل.
( حق. ) متعهد، وعده دهنده .
وابسته به تعهد يا قول.
سفته .
دماغه بلند، راس، پرتگاه ، برآمدگي، دماغه .
قابل ترويج.
ترفيع دادن ، ترقي دادن ، ترويج كردن .
پيش برنده ، ترقي دهنده ، ترويج كننده .
ترفيع، ترقي، پيشرفت، جلو اندازي، ترويج.
ترويجي.
بيدرنگ ، سريع كردن ، بفعاليت واداشتن ، برانگيختن ، سريع، عاجل، آماده ، چالاك ، سوفلوري كردن .
نسخه نمايشنامه كه به سوفلور نمايش اختصاص دارد.
سوفلور، وادار كننده .
چالاكي، سرعت، سريع العملي، زرنگي.
اعلام كردن ، انتشار دادن ، ترويج كردن .
(promulgator) اعلام، اعلام دارنده ، ترويج.
(promulgation) اعلام، اعلام دارنده ، ترويج.
دمر قرار دادن ، بداخل گرداندن ، روي چهار دست وپا خم شدن ( مثل چهارپايان )، خميده .
متمايل، مستعد، مهيا، درازكش، دمر.
چنگك ، چنگال، تيزي چنگال، تيزي دندان ، شاخه رود يانهر، شعبه ، زبانه ، با چنگ ك سوراخ كردن ، با چنگك صاف كردن ( زمين )، داراي چنگك يا چنگال كردن .
چنگك دار.
ضميري، وابسته به ضمير، شبيه ضمير.
ضمير.
تلفظ كردن ، رسما بيان كردن ، ادا كردن .
قابل تلفظ.
اظهار عقيده رسمي، صدور راي، اعلاميه رسمي.
اعلامكننده .
سريعا، عاجلانه .
( prothonotary) سر دفتراسناد رسمي، يكي ازهفت عضو دفتراسناد پاپ، متصدي امضائاحكام.
هسته سلول قابل لقاح پس از تكميل دوره بلوغ وورود نطفه به درون تخم جانور.
تلفظ، بيان ، اداي سخن ، طرز تلفظ، سخن .
دليل، گواه ، نشانه ، مدرك ، اثبات، مقياس خلوص الكل، محك ، چركنويس.اثبات، برهان ، دليل.
الكل خالص.
آزمون كننده .
اطاق غلط گيري نمونه هائي چاپي مطبعه .
حائل، نگهدار، پايه ، تير، شمع ( درمعدن )، نگهداشتن ، پشتيباني كردن ، حائلكردن يا شدن .
تعليمات مقدماتي، تحصيلات مقدماتي، مقدمات.
قابل تكثير، قابل ترويج، قابل تبليغ.
تبليغ، تبليغات، پروپاگاند.
مبلغ.
تبليغات كردن .
گستردن ، ( بوسيله توليد مثل ) تكثير كردن ، زياد كردن ، پروردن ، قلمه زدن ، منتشركردن ، انتشار دادن .پخش كردن ، پخش شدن ، رواج دادن .
رقم نقلي پخش شده .
خطاي پخش شده .
پخش، ترويج.گسترش، تكثير، تبليغ، انتشار، رواج، پراكني.
تاخير پخش.
گسترشگر، تكثير كننده ، انتشار دهنده .
( ش. ) پارافين گازي و مشتعل هيدروكاربني، پروپان .
بجلو راندن ، سوق دادن ، بردن ، حركت دادن .
(propellent) عامل، انگيزه ، محرك ، نيروي محركه .
(propellant) عامل، انگيزه ، محرك ، نيروي محركه .
(=propellor) پروانه هواپيما وكشتي وغيره .
(=propeller) پروانه هواپيما وكشتي وغيره .
(=incline) تمايل داشتن .
(disposed، =inclined) مايل، متمايل.
تمايل طبيعي، ميل باطني، رغبت، گرايش.
سره ، مناسب.شايسته ، چنانكه شايد وبايد، مناسب، مربوط، بجا، بموقع، مطبوع.
( د. ) صفت مركب از اسم خاص.
(ر. ) كسر صحيح، كسر متعارفي.
اسم خاص.
زير مجموعه ، سره .
سهام دار، ملاك ، متمكن ، داراي خواص معين .
دارائي، مال، خاصيت، صفت خاص، استعداد.خاصيت، ويژگي، ولك ، دارائي.
سياهه خواص.
جور كردن خاصيتي.
بيمال، بي خاصيت.
مرحله اوليه تقسيم سلولي، پيشگاه .
غيبگوئي، نبوت، پيغمبري، پيشگوئي، رسالت، ابلاغ.
پيشگوئي كننده .
غيبگوئي يا پيشگوئي كردن .
پيامبر، پيغمبر، نبي.
نبوتي، مبني بر پيشگوئي.
كتب انبيائ بني اسرائيل.
مانع بروز مرض، پيشگيري كننده ، پيشگير.
( طب ) طب پيشگيري، طب استحفاظي.
ساغر را نوشيدن وبديگري دادن ، هديه .
نزديكي، خويشي، شباهت، قرابت، مجاورت.
آرام كننده ، قابل تسكين ، استمالت پذير.
خشم را فرو نشاندن ، استمالت كردن ، تسكين دادن .
دلجوئي، فرونشاندن خشم وغضب، استمالت.
تسكين دهنده ، دلجوئي كننده .
وابسته به تسكين يا دلجوئي.
خوش يمن ، ميمون ، شفيع، خير خواه ، مساعد.
ماده صمغي قهوه اي رنگي شبيه موم.
( اسكاتلند ) پيشنهاد كردن ، ارائه دادن .
استدلال كننده ، توضيح دهنده ، طرفدار.
تناسب، نسبت، درجه ، سهم، قسمت، قياس، شباهت، مقدار، قرينه ، متناسب كردن ، متقارن كردن .تناسب، نسبت.
متناسب، به نسبت.
بخشهاي كسري اقلامتصاعدي يك جدول.
تناسب.
متناسب، درخور، فراخور، متناسب كردن .
پيشنهاد.پيشنهاد، طرح، طرح پيشنهادي، اظهار، ابراز.
پيشنهاد كردن ، پيشنهاد ازدواج كردن .پيشنهاد كردن .
پيشنهاد كننده .
موضوع، قضيه ، كار، مقصود، قياس منطقي، پيشنهاد كردن به ، دعوت بمقاربت جنسيكردن .گزاره ، پيشنهاد.
گزاره اي.
حساب گزاره اي.
وظيفه حسي، امر حسي.
منطق گزاره اي.
آدم پدر ومادردار، شخص اخيرالذكر.
مطرح كردن ، پيشنهاد كردن ، ارائه دادن ، تقديم كردن ، رواج دادن .
مروج، پيشنهاد دهنده ، رواج دهنده .
(propretor) كنسول فرماندار استان قديم روم.
(propraetor) كنسول فرماندار استان قديم روم.
اختصاصي، متعلق به ملاك ، وابسته به مالك .
مالك ، ملاك ، متصرف، صاحب حق طبق كتاب.
مالكيت، صاحب ملك يامغازه بودن .
(مونث ) مالك ، ملاك .
تناسب، نزاكت، قواعد متداول ومرسوم رفتاروآداب سخن ، مراعات آداب نزاكت، برازندگي.
تحريك شده در اثر تحريكات دروني عضو موجود زنده .
جلو آمدگي تخم چشم، چشم ورقلنبيده .
نيروي محركه ، خروج، دفع، پيش راندن .
دافع، بيرون ريزنده .
سردر، در بزرگ ساختمان .
بتناسب، برحسب نسبت معين ، بهمان نسبت.
به نسبت تقسيم كردن ، سرشكن كردن .
بخش به تناسب، سرشكني، تقسيم به نسبت، توزيع برحسب مدت يانسبت.
(prorogue) تعطيل كردن ، بتعويق انداختن ، تعطيل شدن .
تمديد، طفره زني، اطاله ، تعويق.
(prorogate) تعطيل كردن ، بتعويق انداختن ، تعطيل شدن .
خالي از لطف، كسل كننده ، وابسته به نثر، نثري.
سخن كسل كننده ، مبتذل نويسي، نثر نويسي.
(prosateur) نثر نويس.
(prosatist) نثر نويس.
صحنه نمايش، جلو صحنه ، پيشگاه ، پيش صحنه .
تبعيد كردن ، ممنوع ساختن ، تحريم كردن ، نهي كردن ، بد دانستن ، بازداشتن از.
ترك ، منع، تخطئه ، تبعيد، محكوميت، محروميت.
نثر، سخن منثور، به نثر درآوردن ، نثر نوشتن .
نثر مسجع.
تشريح كننده بدن مرده ، كالبد شكاف، پيگيرگر.
قابل تعقيب.
تعقيب قانوني كردن ، دنبال كردن پيگرد كردن .
مدعي العموم، دادستان .
(prosecutor) تعقيب قانوني، پيگرد، پيگرد كننده ، تعقيب كننده .
(prosecution) تعقيب قانوني، پيگرد، پيگرد كننده ، تعقيب كننده .
جديد الايمان ، كسيكه تازه بديني واردشود، نو آموزمذهبي، عضو تازه حزب، بدين تازه اي وارد كردن ، تبليغ كردن ، تبليغ شدن .
تبليغ ديني، تبليغ حزبي، تحت تاثير تبليغات مسلكي واقع شدن .
بدين تازه اي وارد شدن ياكردن .
جلو مغزي، واقع در جلو مغز، وابسته به جلو مغز.
(=forebrain) ( تش. ) جلو مغز.
نثر نويس.
(proserpine) ( افسانه يونان ) دختر زاوش.
(proserpina) ( افسانه يونان ) دختر زاوش.
(prosodical) عروضي.
دانشمند عروض وبديع.
علم عروض، علم بديع، قواعد بديعي وعروضي.
( عروض ) تعريف شخص غايب بصورت متكلم وحده ، حاضر دانستن شخص غايب، تجسم.
معدن كاوي كردن ، دور نما، چشم انداز، انتظار، پيش بيني، جنبه ، منظره ، اميدانجام چيزي، اكتشاف كردن ، مساحي.
مربوط به آينده ، موثر درآينده .
اكتشاف كننده ، معدن ياب، معدن كاو.
آينده نامه ، اطلاع نامه ، شرح چاپي درباره شركت يا معدني كه براي آن بايد سرمايه جمع آوري شود.
كامكار شدن ، رونق يافتن ، موفق شدن ، كامياب شدن ، پيشرفت كردن .
موفقيت، كاميابي، كامكاري.
كامياب، موفق، كامكار.
(gland prostate) غده پروستات (prostatic =).
بيرون آوردن غده پروستات.
غده پروستات (=prostate).
( طب) ابتلا به پروستات.
( طب ودندان پزشكي ) مبحث اعضاي مضنوعي.
( دندان پزشكي ) مبحث دندانسازي.
دندانساز.
فاحشه ، فاحشه شدن ، براي پول خود را پست كردن .
فحشائ، جندگي.
( ج. ش. ) قسمت جلو سر نرم تنان وحلزونها.
بخاك افتاده ( درحال عبادت يا خضوع )، روي زمين خوابيده ، دمر خوابيده ، افتادن ، درمانده وبيچاره شدن .
بخاك افتادن ، درماندگي، دمر بودن .
(tedious =prosaic) كسل كننده ، با اطناب.
بازيگر عمده ، پيشقدم، پيش كسوت، سردسته .
نخستين قسمت درام قديم رومي، مقدمه .
شبيه Proteus، متغير، شكل پذير، گوناگون ، متلون .
حفاظت كردن ، حمايت كردن .حراست كردن ، نيكداشت كردن ، نگهداري كردن ، حفظ كردن ، حمايت كردن .
ذره حفاظتي.
مكان حفاظت شده .
حراست، حمايت، حفظ، نيكداشت، تامين نامه .حفاظت، محافظت.
كليد حفاظت.
سطح حفاظت.
حلقه حفاظت.
سيستم حمايت از توليدات داخلي.
طرفدار حمايت از مصنوعات داخلي.
محافظ، وابسته به حفظ يا حراست.
نگهدار، پشتيبان ، حامي، سرپرست، قيم، نيكدار.
سرپرستي، قيمومت، كشور تحتالحمايه .
پرورشگاه يتيمان ، دارالايتام.
تحت الحمايه ، حمايت شده ، شاگرد، نوچه .
(=protein) ( ش. ) پروتئين .
(=proteide) ( ش. ) پروتئين .
پروتئين دار.
آنزيمهاي آبكي كننده پروتئين .
پروتئينات، تركيب پروتئين دار.
(protempore) فعلا، موقتا، موقت، شاغل مقامي بطور موقت.
(protem) فعلا، موقتا، موقت، شاغل مقامي بطور موقت.
امتداد يافتن ، بسط داشتن ، جلو آمدن .
مدت دار، مزمن .
(گ . ش. ) داراي گلهائيكه قبل از برگ ظاهر گردد.
گل آوري قبل از برگ آوري.
اعتراض، پروتست، واخواست رسمي، شكايت، واخواست كردن ، اعتراض كردن .
عضو فرقه مسيحيان پروتستان .
اصول آئين پروتستانت.
اعتراض، واخواهي، اظهار جدي، ادعا، تصريح.
( افسانه يونان ) خداي دريا كه اشكال مختلف بخودميگرفته .
( prothalamium) ترانه مخصوص جشن ازدواج، سرود مبارك باد.
( prothalamion) ترانه مخصوص جشن ازدواج، سرود مبارك باد.
چيدن نان وشراب عشاي رباني روي ميز، ( جراحي ودندانسازي ) دندان يا عضو مصنوعي.
( prontonotary) سر دفتراسناد رسمي، يكي ازهفت عضو دفتراسناد پاپ، متصدي امضائاحكام.
( ج. ش. ) قسمت قدامي سينه حشره .
(ج. ش. ) آغازي، تك ياختگان آغازي.
پيوند نامه ، مقاوله نامه ، موافقت مقدماتي، پيش نويس سند، ( در فرانسه ) آداب ورسوم، تشريفات، مقاوله نامه نوشتن .
مطالعه اوضاع ماقبل تاريخي انسان ، تاريخ ماقبل تاريخ.
زبان قديمي.
وابسته بدوران ماقبل عصر سنگ .
( فيزيك - ش. ) هسته اتم سبك و داراي تعداد مساوي اتم هيدروژن .
سفيده ياخته ، جرم زنده ، ماده اصلي جسم سلولي.
( prototypic) وابسته به طرح اصلي يا نمونه اصلي.
نخستين بشر، اصل ماده ، نخستين آفريده ، نمونه اصلي، شكل اوليه ، مدل پيش الگو، پيش گونه .نمونه اوليه .
( prototypal) وابسته به طرح اصلي يا نمونه اصلي.
تك ياخته ، وابسته به تك ياخته آغازي.
تك ياخته شناسي.
طول دادن ، دراز كردن ، امتداد دادن ، كش دادن .
امتداد پذير، بسط وتوسعه يافتني.
تمديد، امتداد، نقشه كشي طبق مقياس معيني.
جلو آمده ، اطاله دار، دراز كننده ياشونده .
گوشه سنج، زاويه سنج، (تش. ) عضله ممدده .
موعظه آميز، تشويق كننده ، نصيحت.
برآمدگي داشتن ، جلو آمده بودن ، تحميل كردن .
داراي ساختمان جلو آمده ، جلو آمدني، جلو آمده .
جلو آمدگي.
پيش آمدگي، پيش رفتگي، جلو افتادگي، تحميل.
جلو آمده ، برآمده .
(protuberancy) برآمدگي، قلنبگي، تورم، بادكردگي.
(protuberance) برآمدگي، قلنبگي، تورم، بادكردگي.
برآمده ، متورم، باد كرده .
گرانسر، برتن ، مغرور، متكبر، مفتخر، سربلند.
قابل اثبات.
انگيختگي، برافروختگي، انگيزش، تحريك .
ثابت كردن ، در آمدن .
زادگاه ، منشائ، اصل، حد، منطقه قدرت يا درك .
عليق، علوفه ، خواربار، آذوقه ، غذا، عليق دادن .
اثبات كردن ، محقق كردن ، ثابت كردن ، ( در چاپخانه ) نمونه گرفتن محك زدن .
مثل، ضرب المثل، گفتار حكيمانه ، مثل زدن .
تهيه كردن ، مقرر داشتن ، تدارك ديدن .آماده كردن ، تهيه ديدن ، وسيله فراهم كردن ، ميسر ساختن ، تامين كردن توشه دادن .
آماده ، مشروط، درصورتيكه .
مشيت الهي، صرفه جوئي، آينده نگري.
( providential) صرفه جو، آينده نگر، مال انديش، خوشبخت، مشيتي.
( provident) صرفه جو، آينده نگر، مال انديش، خوشبخت، مشيتي.
مهيا كننده ، بدست آورنده .
مشروط بر اينكه ، در صورت.
استان ، ايالت، ولايت.
استاني، ايالت نشين ، كوته فكر، ايالتي.
گويش يا لهجه محلي، عقايد وافكار محدود محلي.
شهرستاني كردن ، تبديل باستان كردن .
اثبات.
محل تحقيقات علمي، آزمايشگاه ، آزمونگاه .
تهيه ، قيد.توشه ، تهيه ، تدارك ، شرط، بند، ماده ، قوانين ، سورسات رساندن ، مقررداشتن ، شرط كردن .
موقت.موقت، موقتي، شرطي، مشروط.
توشه رسان ، تدارك كننده ، تهيه كننده .
مقررات، قيود، تداركات.
شرط، قيد، بند، جمله شرطي.
شرطي، احتياطي.
محرك ، برانگيزنده ، عصباني كننده .
تحريك كردن ، دامن زدن ، برانگيختن ، برافروختن ، خشمگين كردن .
رئيس، شهردار، كشيش، ناظم دانشكده .
دماغه كشتي، ( در شعر ) كشتي، عرشه كشتي.
دلاوري.
درپي شكار گشتن ، پرسه زدن ، تلاش، پرسه ، جستجو، تكاپو، سرقت.
پويان ، كنجكاو، ولگرد.
نزديك مبدا، مبدائي.
نزديك ، پيوسته ، بيفاصله ، مستقيم، تقريبي.
نزديكي، مجاورت.
فيوز مخصوص انفجار مرمي ( پرتابه ) از مسافت دور.
درماه آينده ، مربوط بماه آينده .
وكيل، نماينده ، وكالت، وكالتنامه ، بنمايندگي ديگري راي دادن .
دادگاه شرعي، محل جلوس كشيش.
امل، متظاهر، كوته فكر.
احتياط، حزم، ملاحظه ، پروا.
( prudential) محتاط، از روي احتياط.
(prudent) محتاط، از روي احتياط.
امل بودن ، تظاهر، كوته فكري.
با احتياط، امل.
هرس كردن .(گ . ش. ) آلو، گوجه برقاني، آلوبخارا، آراستن ، سرشاخه زدن ، هرس كردن .
هرس.
دسقاله ، داسقاله .
متمايل به رنگ ارغواني.
( pruriency) خارش، حكه ، هرزگي.
( prurience) خارش، حكه ، هرزگي.
خارش دار، كرمكي، داراي فكر شهواني، هرزه .
خارش دار.
خارش سخت، خنش، مرض خارش پوست.
خارشي.
خارش (Itching)، حكه .
نيل فرنگي، رنگدانه آبي رنگ آهن دار.
بادقت نگاه كردن ، كاوش كردن ، فضولانه نگاه كردن ، با ديلم يا اهرم بلند كردن ، اهرم، ديلم، كنجكاوي، فضولي، فضول.
فضول، مداخله گر.
مزمور، سرود روحاني، سرود، سرود مذهبي خواندن .
مزمور خوان .
مزمور خواني، سرود خواني.
كتاب سرود، سرود مذهبي، مزامير.
( ج. ش. ) معده سوم نشخوار كنندگان .
(=psaltry) ( مو. ) قانون ياسنتور انگشتي يامضرابي، سرود.
( pseudo) پيشوند بمعني ' كاذب ' و ' ساختگي ' و ' دروغ '.
(spurious، sham، pseud) پيشوند بمعني ' كاذب ' و ' ساختگي ' و ' دروغ '.
شبه سخت افزار.
شبه عمل، عملواره .
عدد شبه تصادفي.
ميوه كاذب، ميوه فرعي، شبه ميوه .
شبه كلاسيك ، كلاسيك كاذب.
شبه برنامه ، شبه دستور الملها.
شبه دستور العمل.
شبه زبان ، زبانواره .
اسم مستعار، تخلص.
داراي تخلص، وابسته به نام مستعار.
( pseudopodium) شبه پا، پاي كاذب، تجسم واضح روح.
( pseudopod) شبه پا، پاي كاذب، تجسم واضح روح.
آبستني كاذب، شبه آبستني.
شبه ملح، شبه نمك .
مجموعه تئوريها وفرضيه ها وروشهائي كه بغلط علمي قلمداد ميگردند، شبه علم.
شبه سل، سل كاذب.
( علامت تعجب ) آه ، واه ، آه گفتن ، اوه .
( ج. ش. ) وابسته بخانواده طوطي، شبيه طوطي.
طوطي وار.
( طب ) دائ الصدف، پسوريازيس.
روانكاوي كردن ، بوسيله تجزيه وتحليل رواني معالجه كردن .
ضعف روحي، خستگي رواني، بي تصيمي.
علم مطالعه ارتباط ميان روانشناسي وزيست شناسي، زيست شناسي رواني.
( افسانه يونان ) شاهزاده زيبائي كه ' كوپيد' (Cupid) بدام عشقش گرفتارشد، روان ، روح.
آرايش گيسو بصورت گوجه فرنگي.
( psychogenic) موجد محركات ذهني.
وابسته به روانپزشكي.
روانپزشك .
( طب) معالجه ناخوشيهاي دماغي، پزشكي رواني، طب روحي، روانپزشكي.
روحي، رواني، ذهني، واسطه ، پديده روحي.
تحليل رواني، روانكاوي.
روانكاو.
وابسته به روانكاوي.
نمايش اخلاقي وانتقادي.
وابسته به محركات وانگيزه هاي موثر در فكر.
پيدايش نيروي دروني، ايجاد در اثر فعل وانفعالات دروني، منشافعاليت ذهني، روان زايش.
( psychgenetic) موجد محركات ذهني.
(=psychognosy) مطالعه عميق رواني، تحقيقات رواني، روان پژوهش.
( =psychognosis) مطالعه عميق رواني، تحقيقات رواني، روان پژوهش.
(=profile).
عمليات جنون آميز در اثر اختلالات فكري ورواني.
وابسته به روانشناسي.
روانگرائي، پيروي از اصول رواني.
روانشناس.
پژوهش روانشناسي كردن ، روانكاوي كردن .
روان شناسي، معرفه النفس، معرفه الروح.
روان سنجي، هوش سنجي.
روان سنجي، آزمايش هوش.
ناشي از حركات عضلاني در اثر عمل فكري.
ناراحتي رواني در اثر حالت عصبي.
مريض مبتلا به ناراحتي عصبي ورواني.
بيمار رواني، مبتلا بامراض رواني.
علم آسيب شناسي رواني.
معالجه رواني، اختلالات فكري ورواني، اختلالات رواني.
علم روابط ميان روان وتن ، علم روابط ميان روان شناسي وفيزيك ، مبحث روابط روان وماده .
بيماري رواني، جنون .
( طب) علم روان تني، روان تنائي.
( جراحي ) جراحي مغز جهت درمان بيماري رواني.
وابسته بدرمان رواني.
درمان رواني، تداوي روحي.
بيمار رواني، ديوانه .
دستگاه بخار سنج هوا، رطوبت سنج، نم سنج.
( گ . ش. ) سرما دوست، رشد كننده در درجه حرارت كم، سرمازي.
آدم ديوانه ، بيمار رواني.
(=psyllidae) ( ج. ش. ) شپشه هاي جهنده گياهي.
( =psylla) ( ج. ش. ) شپشه هاي جهنده گياهي.
(boat torpedo =motor) ناوچه اژدر افكن .
نوشتن ، كنار گذاردن ، خوار وخفيف كردن ، منسوخ كردن ، از بين بردن ، بزور بچيزيخاتمه دادن ، متوقف ساختن ، هرز آب ساختن ، منكوب كردن .
(ج. ش. ) باقرقره .
مطالعه علمي سرخس ها، سرخس شناسي.
( pteridophyte) ( گ . ش. ) گياهان آوندي خانواده سرخس، نهانزاد آوندي.
( pteridophyta) ( گ . ش. ) گياهان آوندي خانواده سرخس، نهانزاد آوندي.
(fern seed) سرخس تخمي.
( ديرين شناسي ) راسته اي از سوسماران بالدار عهد ژوراسيك سفلي تا عهد مسوزوئيك .
( pterodactylous) شبيه سوسماران بالدار.
( pterodactyloid) شبيه سوسماران بالدار.
(ج. ش. ) نرم تنان شكم پاي شناور درسطح دريا، پرپا.
ماشعير، گندم پوست كنده .
وابسته به بطلميوس جغرافي دان ومنجم.
بطلميوسي.
(ش. ) مواد آلي قليائي سمي كه دراثر پوسيدگي باكتريها بر روي مواد ازتي تشكيلميگردد.
(ش. ) ماده تخميري بزاق.
( انگليس ) ميخانه آدمي كه از اين ميخانه بان ميخانه برود، خمار(khammaar).
(pubertal) وابسته به بلوغ.
( puberal) وابسته به بلوغ.
بلوغ، رسيدگي، سن بلوغ.
داراي كرك هاي ريز، پوشيده شده از موهاي ريز (مثل پشت زهار درسن بلوغ )، كركدار.
موي زهار، موي شرمگاه ، ناحيه زهار يا عانه ، شرمگاه ، كرك ، پوشيدگي از كرك .
سن بلوغ، بلوغ، رويش مو در پشت زهار.
( pubic) لابلوغي، زهاري، شرمگاهي.
( pubescent) لابلوغي، زهاري، شرمگاهي.
( تش ) استخوان شرمگاه ، عظم عانه .
همگان ، عمومي، همگاني، ملي، اجتماعي، عموم، عامه .عمومي، آشكار، مردم.
دستگاه بلندگو مخصوص اجتماعات بزرگ .
( حق. ) وكيل تسخيري.
خالصه دولتي، ملك خالصه .
كاروانسرا، مهمانخانه ، ( انگليس) ميخانه .
حقوق عمومي، حقوق بين المللي عمومي.
كتابخانه عمومي.
روابط عمومي.
حراج، مزايده .
دبيرستان شبانه روزي، مدرسه عمومي.
بخش عمومي، بخش دولتي.
مستخدم دولت، خادم ملت.
خدمت بجامعه ، استخدام دولتي.
داراي روحيه اجتماعي.
تاسيسات عام المنفعه ، امور عام المنفعه .
مامور وصول ماليات، بيگانه ، صاحب ميخانه .
نشر، انتشار، طبع ونشر، اشاعه ، نشريه .نشريه ، انتشار.
زبان نشري.
روزنامه نگار، ناشر، تبليغات چي.
تبليغات.
تبليغات كردن ، آگهي كردن ، باطلاع عمومي رساندن .
چاپ كردن ، طبع ونشر كردن ، منتشر كردن .منتشر كردن .
قابل نشر.
ناشر.ناشر.
رنگ آلبالوئي.
( pucker) چروك ، چين ، جمع شدگي، چروك شدن ، درهم كشيدن .
جن ، بچه شيطان ، سيخونك زدن .
(pukka) ( درهند) خوب، تمام عيار، محكم، بادوام، ساخته شده .
( puchery) چروك ، چين ، جمع شدگي، چروك شدن ، درهم كشيدن .
شيطان .
دسر محتوي آرد برنج وتخم مرغ شبيه فرني.
گودال، چاله فاضل آب، دست انداز، مخلوط كردن ، گل گرفتن ، گل آلود كردن .
تبديل آهن لخته به آهن ساخته يا فولاد.
آزرم، شرم، حجب.
(تش) فرج، آلت تناسل ( زن يامرد )، شرمگاه .
خپله ، چاق، گوشتالو.
دهكده سرخ پوستان .
(silly، childish، =juvenile) بچگانه ، كودكانه ، احمقانه .
حركات كودكانه ( ناشي از اختلال فكري )، كودك منشي.
بچگي، ناداني.
مرحله بين زايمان واعاده زهدان بحال اوليه خود، دوره نفاس.
فوت، پف، دود ويا بخار، قسمت پف كرده جامه زنانه ، غذاي پف دار، مشروب گازدار، پفك ، پك زدن ، چپق يا سيگار كشيدن ، بلوف زدن ، لاف زدن ، پف كردن ، منفجر كردن ، منفجر شدن ، وزش باد، وزيدن .
خمير پف دار، نان شيريني پف كردن ، پفك ، آدم توخالي، آدم پفكي.
پف كننده ، سيگاري، اهل دود، بيگودي گيسو.
تبليغات پر سر وصدا.
( ج. ش. ) مرغان دريائي از خانواده بطريق يا پنگوئن .
پف كردن ، باد كرده ، باد دار.
ضايعات غله ، كاه ، خاشاك گندم، تفاله سيب، آدم محبوب، فاحشه ، كرجي بان ، سگ كوتاه قامت چيني، بيني كوتاه وبزرگ وسرببالا، آدم كوتوله ، طره گيسو، خاك رس، از بيخ درآوردن ، كندن ، ميناكاري كردن ، سيخونك زدن .
بيني كوتاه وكلفت سر ببالا.
داراي بيني كوتاه وسر بالا، پهن بيني.
مشت زني، بوكس بازي.
مشت زن ، ستيزه گر، ستيزه جو، دعوائي.
جنگجو، ستيزه گر.
ستيزه جوئي.
(حق. ) بعدا، بعدي، ضعيف، نارسا، مادون .
(power، strength) توان ، قدرت، نيرو، توانائي.
توانا، نيرومند.
(.vi and .vt.n) استفراغ كردن ، قي، استفراغ، بالا آوردن ، (.n) رنگ آبي تيره ، آبي سير.
(puka) ( درهند) خوب، تمام عيار، محكم، بادوام، ساخته شده .
زيبائي، خوش اندامي، قشنگي.
زيبا.
(whimper، =whine) ناله وشكايت كردن ، باصدا حركت كردن .
(ج. ش. ) سگ روستائي مجارستاني.
كيك كش.
كشيدن ، بطرف خود كشيدن ، كشش، كشيدن دندان ، كندن ، پشم كندن از، چيدن .
كنار گرفتن ، عقب نشيني كردن .
خراب كردن ، پائين آوردن ، تخفيف دادن ، كاستن ، دريافت كردن .
نقشه يا عملي را متوقف ساختن ، متوقف شدن ، ( ز. ع. ) توقيف كردن .
باوجود مشكلات بكارخود ادامه دادن ، مقاومت كردن ، نيروي كشش برقي.
ترك كردن ، عازم شدن ، بيرون آمدن .
اتوموبيل را بكنار جاده راندن ، كنار زدن ، پيراهن كش ورزش، عرق گير، ژاكت.
رفع نقاهت كردن ، بهبودي يافتن .
در تنگنا كمك يافتن ، در سختي بكسي كمك كردن ، در وضع خطرناكي انجام وظيفه كردن .
همكاري كردن .
جلوگيري كردن ، جلو افتادن ، رسيدن .
پس رفتن ، عقب زدن ، قلاب، فنر.
دستگاه كشش، كشنده .
جوجه مرغ يكساله و كمتر، مرغ جوان ، مرغ تازه تخم كرده .
قرقره ، چرخ چه ، چرخك .قرقره .
واگن تخت خواب دار راه آهن .
تكثير، جوانه زني.
ريوي، وابسته به ريه .
دستگاه تنفس مصنوعي، دستگاه اكسيژن .
مغز ساقه ، مغز نيشكر، خمير كاغذ، حالت خميري، جسم خمير مانند، بصورت تفاله درآوردن ، گوشتالو شدن .
منبر، سكوب خطابه ، بالاي منبر رفتن .
خمير چوب مخصوص كاغذ سازي.
گوشتالو، كاغذي.
عرق صبر زرد مكزيكي.
( pulsatile) پرجهند، پر ضربان ، ضرباني، داراي تپش.
زدن ( نبض )، جهند كردن ، تپيدن ( قلب )، تكان دادن ، بضربان افتادن .
( pulsant) پرجهند، پر ضربان ، ضرباني، داراي تپش.
جهندش، ضربان ، اهتزاز، تپش، نوسان ، ارتعاشات.
تپشي، ضرباني.
تپش، ضربان .نبض، جهند زدن ، تپيدن .
دامنه تپش.
مدت تپش.
تپش زا، مولد تپش.
درازاي تپش.
تلفيق تپشي.
باز زائي تپش.
تكرار تپش.
ريخت تپش.
قطار تپشها، سلسله تپش ها.
رها سازي تپش.
پهناي تپش.
( pulsometer) جهند سنج، تپش سنج، نبض سنج، تلمبه بخار.
(=propulsion) راندن .
( pulsimeter) جهند سنج، تپش سنج، نبض سنج، تلمبه بخار.
جوانه زدن ، غنچه كردن ، رشد ونمود كردن .
( ablezpulveri) قابل تبديل به پودر، پودر شدني، خورد كردني.
( pulverable) قابل تبديل به پودر، پودر شدني، خورد كردني.
پودر سازي.
سائيدن ، نرم كردن ، پودر كردن ، نرم كوبيدن .
پودر ساز، خورد كننده .
خرد شونده ، ازهم پاشنده ، گردي، گرد دار.
برآمده ، گوژدار، محدب، نازبالشي، بالشتكي.
(گ . ش. ) بالشتك ساقه گياه .
( ج. ش. ) يوزپلنگ درنده آمريكائي.
سنگ پا، سنگ خارا، سنگ پا زدن .
خاكستر آتشفشاني.
(=poundbeat) كوبيدن ، زدن ، له كردن .
تلمبه ، تلمبه زني، صداي تلمبه ، تپش، تپ تپ، با تلمبه خالي كردن ، باتلمبه بادكردن ، تلمبه زدن .
تلمبه زن ، چاه نفت تلمبه اي.
نان جو سياه سبوس دار آلماني.
( گ . ش. ) كدو تنبل، ( د. گ . ) آدمكله خشك .
جناس، تجنيس، جناس ساختن .
منگنه كردن ، منگنه .مشروب مركب از شراب ومشروبات ديگر، كوتاه ، قطور، مشت، ضربت مشت، قوت، استامپ، مهر، مشت زدن بر، منگنه كردن ، سوراخ كردن ، پهلوان كچل.
نمايش خيمه شب بازي.
لب مطلب، جمله اساسي واصلي.
موضع منگنه .
اطاق منگنه زني.
(card punched) كارت كارمندي كه در مقابل هر روز يا هر ساعت كار آنرا سوراخ كنند.
كارت منگنه شده .( punchboard) كارت كارمندي كه در مقابل هر روز يا هر ساعت كار آنرا سوراخ كنند.
نوار كاغذي منگنه شده .
نوار منگنه شده .
خنجر، بشكه ياخمره باده ، قلم سنگتراشي، تير چوبي كوتاه .
منگنه كننده ، سوراخ كننده .
پهلوان كچل، آدم خپله ، لوده ، مسخره ، دلقك ، نمايش پهلوان كچل.
منگنه زني.
كيسه شني مشت بازي، كيسه مشت.
منگنه زن .
نقطه نقطه ، خال خال، نوك تيز، مثل نقطه .
نقطه ، نقطه سازي.
نكته دقيق در آئين رفتار، دقت، دقايق.
دقيق، نكته سنج، بسيار مبادي آداب.
دقيق، وقت شناس، خوش قول، بموقع، ثابت در يك نقطه ، ( مثل نقطه ) لايتجزي، نكته دار، معني دار، نيشدار، صريح، معين ، مشروح، باذكر جزئيات دقيق، آداب دان .
دقت بسيار، توجه به جزئيات، وقت شناسي.
نقطه گذاري كردن ، نشان گذاري كردن ، نقطه دار.نقطه گذاري كردن ، تاكيد كردن .
نقطه گذاري، تاكيد.نقطه گذاري، نشان گذاري.
علائم نقطه گذاري درجملات.نشان نقطه گذاري.
نماد نقطه گذاري.
(ج. ش. ) خال خال، نقطه نقطه ، سوراخ سوراخ.
سوراخ، پنچر، سوراخ كردن ، پنچر شدن .
دانشمند، واردبكار.
سورتمه جعبه اي، در سورتمه جعبه اي سوار شدن .
زنندگي، تندي.
پر ادويه ، تند، زننده ، گوشه دار، تيز، نوك تيز، سوزناك .
كارتاژي، اهل كارتاژ قديم، قرطاجني، خائن .
ريزگي، كوچك اندامي، ضعف، خاموشي، تازه كاري جواني، كوچكي.
ادب كردن ، تنبيه كردن ، گوشمال دادن ، مجازات كردن ، كيفر دادن .
مجازات كردني، قابليت مجازات.
قابل مجازات، سزاپذير.
مجازات، تنبيه ، گوشمالي، سزا.
چوب پوسيده ، آتش زنه ، جوان ولگرد، بي ارزش.
جناس گو، تجنيس ساز، ابهامگو.
زدن توپ، توپ فوتبال را قبل از تماس با زمين زدن .
( فوتبال ) توپ زن .
( pontee) ميله شيشه گري.
ريزه اندام، ضعيف، درجه پست، كوچك ، قد كوتاه .
توله سگ ، بچه سگ ماهي، توله زائيدن .
چادر پناهگاه .
( ج. ش. ) نوچه ، بادامه ، شفيره .
تبديل به شفيره شدن .
شفيرگي، ايجاد شفيره .
شاگرد، دانش آموز، مردمك چشم، حدقه .
( pupillage) دوره شاگردي، مرحله شاگردي، تلمذ.
( pupilage) دوره شاگردي، مرحله شاگردي، تلمذ.
عروسك ، عروسك خيمه شب بازي، دست نشانده .
خيمه شب باز، بازيگر.
خيمه شب بازي، عروسك بازي.
توله سگ ، جوانك خود نما ونادان .
توله سگ مانند، خودساز.
نابينا، نيم كور، داراي چشم تار، نيم كور كردن .
خريداري، ابتياع، خريد، در آمد ساليانه زمين .خريد، خريداري كردن .
دستور خريد، سفارش خريد.
خريدار.
خالص، پاك ، تميز، ناب، ژاو، ( نژاد ) اصيل، خالص كردن ، پالايش كردن ، بيغش.خالص، محض، ناب.
دودوئي محض.
پاك نژاد، اصيل، جانور يا گياه خوش نژاد.
پوره ( مثل پوره سيب زميني وغيره )، پوره كردن .
حاشيه دوزي كردن ، حاشيه را تزئين كردن ، منبت كاري كردن ، آرايش دادن ، آرايش، حاشيه دوزي.
تصفيه ، تطهير، پالايش، تنقيه ، برائت، پاكسازي.
مسهل، كاركن ، پاك كننده ، تطهيري، پاكساز.
برزخي، تطهيري.
( عالم ) بزرخ، وسيله تطهير، تطهيري، پالايشي، در برزخ قرار دادن .
پاكسازي كردن .پاك كردن ، تهي كردن ، خالي كردن ، زدودن ، تنقيه كردن ، تطهير كردن ، تبرئه كردن ، تطهير، پالايش، سرشاخه زني، مسهل، كاركن ، تصفيه حزب يا دولت از عناصر نادلخواه .
پاكسازي.
تطهير، پالايش، خالص سازي، تخليص، شستشو.
تصفيه كننده ، تطهير كننده ، پاك كننده .
تطهير كننده ، پالاينده .
پاك كردن ، تصفيه كردن ، پالودن .
واژه يا اصطلاح اصيل وصحيح، افراط در استعمال صحيح الفاظ، لفظ قلم نويسي.
شخصيكه در استعمال كلمات صحيح وسواس دارد.
فرقه اي از پروتستانهاي انگلستان كه زمان اليزابت عليه سنن مذهبي قيام نمودند وطرفدار سادگي در نيايش بودند، پاك دين .
وابسته بفرقه پيوريتان ها، وابسته به پاك دينان .
آئين پاك دينان مسيحي.
خلوص.خلوص، پاكي، صافي، پاكدامني، عفت، طهارت، صفا.
مشروب مالت، آبجو داراي ادويه معطر، گلابتون ، زري، كوك برجسته وقلابي، حاشيه ، حلقه دود يا بخار، صداي شرشر، زمزمه آب، مثل فرفره چرخيدن ، واژگون شدن ، زردوزي كردن ، با شرشرجاري شدن ، حلقه حلقه شدن .
( در كشبافي ) قلاب يا كوك چپ وراست.
ديدارگان ، استراحتگاه ، گردشگاه ، مكان جا، حد، مرز.
( purline) ( در ساختمان ) قسمت افقي روي شاه تير يا ستونها.
( purlin) ( در ساختمان ) قسمت افقي روي شاه تير يا ستونها.
ربودن ، دزديدن .
دزد، مختلس.
رنگ ارغواني، زرشكي، جامه ارغواني، جاه وجلال، ارغواني كردن يا شدن .
( در اتازوني ) نشان نظامي مخصوص مجروحين جنگ .
( patch purple) نوشته آراسته به صنايع بديعي.
( passage purple) نوشته آراسته به صنايع بديعي.
مفهوم، مضمون ، معني، مفاد، ادعا، قصد، عذر، بهانه ، مفهومشدن ، فهماندن .
منظور، مقصود، عمد.قصد، عزم، منظور، هدف، مقصود، پيشنهاد، در نظر داشتن ، قصد داشتن ، پيشنهادكردن ، نيت.
عمدا، از روي قصد.
متضمن مقصود، مبني بر منظور، سودمند.
لكه هاي خونريزي زير پوست، ( طب ) حصبه عام، دائ الفرفير، فرفير.
فرفر، صداي خرخرگربه ، خرخركردن .
كيسه ، جيب، كيسه پول، كيف پول، پول، دارائي، وجوهات خزانه ، غنچه كردن ، جمع كردن ، پول دزديدن ، جيب بري كردن .
مغرور از ثروت.
كيسه دوز، تحويلدار، صندوقدار.
پف كردگي، تنگي نفس، باد غرور.
(گ . ش. ) خرفه .
تعاقب.
متعاقب، مطابق، پيرو، دنبال كننده .
تعقيب كردن ، تعاقب كردن ، تحت تعقيب قانوني قرار دادن ، دنبال كردن ، اتخاذكردن ، پيگيري كردن ، پيگرد كردن .
تعقيب كننده .
تعقيب، پيگرد، تعاقب، حرفه ، پيشه ، دنبال، پيگيري.
مامور ابلاغ يا اخطاريه ، نامه رسان ، مامور، پيشخدمت، درالتزام بودن ، رسالت كردن .
(pussy) فربه ، گوشتالو، ثمين ، چاق، تنگ نفس.
اندرون ، دل وجگر، دل و روده ، متعلقات، ضمائم.
ريم، آلودگي، زخم چركي، چرك داري.
چرك دار، چركي.
تهيه ، تدارك ، تهيه آذوقه ، تهيه سورسات، تهيه كردن ، سورسات تهيه كردن .
( pourveyance) تهيه خواربار، آذوقه ، آذوقه رساني.
آذوقه رسان .
مواد اساسي، وسعت، حدود، ميدان ، رسائي، قلمرو اجرائ، چشم رس، ميدان ديد، موضوع مورد بحث، حدود صلاحيت.
چرك ، ريم، فساد.
چيزي را زور دادن ، با زور جلو بردن ، هل دادن ، شاخ زدن ، يورش بردن ، زور، فشاربجلو، هل، تنه .نشاندن ، فشار دادن .
دكمه زنگ اخبار، وسائل خود كار، خود كار.
دكمه فشاري، شستي.
كنترل دكمه اي.
شماره گيري دكمه اي.
پشته ، پائين فشردني.
وابسته بدولوله الكتروني كه جريان برق در آنها در دوجهت متضاد جريان يابد.
ارابه دستي.
پائين فشردني.
ليست پائين فشردني.
انباره پائين فشردني.
زوردهنده .
دلير، ماجراجو، جسور، باپشتكار، پر رو.
سنجاق سرگرد مخصوص نصب روي نقشه وغيره ، نوعي بازي بچگانه .
بالا فشردني.
ليست بالا فشردني.
انباره بالا فشردني.
بازور، تحميل كنننده .
ترسوئي، بزدلي، جبن ، كم دلي، كم جراتي.
ترسو، ضعيف، بزدل، جبون .
چرك ، گربه ، پيشي، دخترك ، زن جوان ، لب، دهان ، چهره .
چرك دار، چركي، ريم آلود، گربه ، دخترك ، بيدمشك ، شبدرصحرائي، گربه وار، مثل پيشي.
(گ . ش. ) بيدمشگ ، بيدكمرنگ (discolor Salix).
( مثل گربه ) دزدكي راه رفتن ، آهسته ودزدكي كاري كردن ، طفره رفتن ، تمجمج كردن .
چرك دانه دار، كورك دار، كورك وار، كورك .
چرك دانه اي، كورك دار.
كورك ، ايجاد جوش، يا چرك دانه .
چرك دانه ، جوش چرك دار، كورك ، بثورات چركي پوست.
گذاردن ، قراردادن ، تحميلكردن بر(باto)، عذاب دادن ، تقديمداشتن ، ارائه دادن ، دراصطلاحياعبارتخاصيقراردادن ، ترجمه كردن ، تعبيركردن ، عازمكاريشدن ، بفعاليت پرداختن ، بكاربردن ، منصوب كردن واداشتن ، ترغيب كردن ، متصف كردن ، فرضكردن ، ثبت كردن ، تعويضكردن ،
( در مورد كشتي ) تغيير مسير دادن ، تغيير جهت دادن ، برگشتن ، پريشان شدن .
فهماندن ، باحقه بازي موفق شدن ، دوز وكلك چيدن .
كنار گذاردن ، مردود ساختن ، طلاق دادن ، تمام غذا يا مشروبي را خوردن ، مصرف كردن .
منصرف شدن ، قطع كردن ، كنار گذاردن ، اندوختن .
كنار آمدن با، مداخله كردن ، رساندن ، تقاضا كردن ، پيشنهاد دادن .
سردواندن ، طفره ، بهانه ، عذر، تعويق، انصراف، تاخير كردن ، طفره رفتن ، ازسرباز كردن ، ببعد موكول كردن .
(vi and vt) تحميل كردن ، گذاردن ، صرف كردن ، بخود بستن ، وانمود كردن ، بكارانداختن ، اعمال كردن ، بكار گماردن ، افزودن ، انجام دادن ، دست انداختن ، (vi and adj) (pretended، assumed) تصنعي، وانمود شده .
تقلا كردن ، منتشرساختن ، ايجاد كردن ، تهيه كردن ، آشفته كردن ، رنجاندن ، برانگيختن ، از ساحل عازم شدن ، خاموش كردن .
تاخير كردن ، بتاخير انداختن ، از سرباز كردن ، بازحمت بانجام رساندن .
به نتيجه رساندن ، ارتباط پيدا كردن ، واداشتن .
در تنگنا قرار دادن ، ( در بامداد شكار ) بگروه شكارچي پيوستن .
در ظرف گذاردن ، بسته بندي كردن ، كنسرو كردن ، كنار گذاردن ، متحمل شدن ، برگزيدن ، بيگودي بگيسو زدن ، علني ساختن ، طرح كردن ، منزل دادن ، ساختن ، بنا كردن .
تحميل كردن بر، استفاده كردن از، سود بردن از، طعمه قرار دادن .
مشهور، قلمداد شده ، مفروض، مورد قبول عامه .
(=putlog) تير وتخته روي تخته بندي ساختمان كه معماران پا روي آن ميگذارند، كف چوب بست.
(=putlock) تير وتخته روي تخته بندي ساختمان كه معماران پا روي آن ميگذارند، كف چوب بست.
فساد، تعفن ، عفونت، پوسيدگي، گنديدگي.
فاسد كننده .
گنديدن ، متعفن شدن ، پوسيدن ، فاسد شدن ، چرك نشستن ، چرك كردن ، گنداندن .
( putrescencty) گنديدگي، فساد، پوسيدگي.
( putrescence) گنديدگي، فساد، پوسيدگي.
( putrescible) گنديده ، فساد پذير.
( putrescent) گنديده ، فساد پذير.
( ش. ) ماده سمي در گوشت فاسد.
فاسد، متعفن .
گنديدگي، تعفن .
توطئه محرمانه براي بر انداختن حكومت.
توطئه چي.
ضربت توپ گلف نزديك سوراخ، زدن توپ.
پاپيچ، مچ پيچ.
( بازي گلف ) چوگان دسته كوتاه ، ول گشتن ، مهمل گشتن ، ( معمولا باabout وaround)ور رفتن .
بتونه كار شيشه ، زاموسقه كار.
چمن سبز نزديك محل سوراخ گلف.
بتونه ، سرنج، زاموسقه ، آدم ساده وزود باور، بتونه كردن ، زاموسقه زدن .
( گ . ش. ) ثعلب آمريكائي.
گيچ كردن ، آشفته كردن ، متحير شدن ، لغز، معما، چيستان ، جدول معما.
آشفته خيال، خيالباف.
حيرت، سرگشتگي، بغرنجي.
لغز ساز، گيج كننده .
( pyknic) آدم شكم گنده ، داراي شكم بزرگ واندام خپله .
چگالي سنج.
شبيه دم، دنبي.
(ج. ش. ) دم (dom)، ساختمان دم و كفل.
( pygmean =pygmy) قد كوتاه ، كوتوله ، وابسته به پيگمي ها.
( pygmaean =pygmy) قد كوتاه ، كوتوله ، وابسته به پيگمي ها.
كوتوله .
( pigmy ) كوتاه ، قد كوتاه ، آدم كوتاه قد، ميمون ، پيگمي.
كوتوله وار.
كوتولگي.
(=pajamas) پيژامه ( پاي جامه )، لباس خواب مردانه .
( pycnic) آدم شكم گنده ، داراي شكم بزرگ واندام خپله .
شاه تير، پيل يا تير برق، راهرو، در، برج.
وابسته بباب المعده .
( تش. ) باب المعده ، يمينه در.
تب آور، حرارت زا.
(pyorrhoea) چرك ، چرك دندان ، پيوره .
پيوره دار.
( pyorrhea) چرك ، چرك دندان ، پيوره .
( گ . ش. ) خار مصري، شوك النار (thorn fire).
( ج. ش. ) خانواده بزرگي از پروانه ها.
( هن. ) هرم، ( درجمع ) اهرام، شكل هرم ساختن ، رويهم انباشتن .
( pyramidical) هرمي.
( pyramidal) هرمي.
توده ، توده هيزم مخصوص آتش زدن جسد مرده .
تخم سيب وگلابي وغيره ، هسته ميوه ، هيدروكاربن سفيد ومتبلور.
( گ . ش. ) گاو چشم.
وابسته به تب، تب آور، داروي تب بر.
شيشه پيركس.
تب.
( pyrexic) وابسته به تب.
( pyrexial) وابسته به تب.
گرماسنج ونيرو سنج خورشيد.
آتشي، مربوط به سوختن .
( ش) قلياي مايع بيرنگ وازت دار (N H5 C5).
گلابي شكل.
(مع. ) سولفيد آهن .
(گ . ) سنگ چخماق، سنگ آتش زنه .
وابسته به فعاليت شيميائي در گرماي زياد.
تشكيل شده در اثر فعاليت آتشفشاني.
تغليظ يا تكاثف شيميائي بوسيله حرارت.
ايجاد قطب الكتريكي در بلورها بوسيله تغيير حرارت، آذر برق.
برق، عنصر قابل اشتعال، ماده تب آور.
(=pyrogenous) گرمازا، گرمي بخش، تب آور، آذرين .
(=pyrogenics) گرمازا، گرمي بخش، تب آور، آذرين .
تغيير شيميائي در اثر حرارت، تجزيه در اثر حرارت، آتشكافت.
در اثر حرارت تغيير شيميائي دادن ، تحت عمل تجزيه شيميائي در اثر حرارت قراردادن .
تفال با آتش، آتش بيني، جادوگري با آتش.
جنون ايجاد حريق.
استخراج فلزات در اثر حرارت.
آلت سنجش گرماي زياد، آذر سنج.
گرماسنجي، آذرسنجي.
( ش. ) پيرونين ، رنگهاي قليائي زرد.
( مع. ) هر نوع گوهر برنگ قرمز روشن ، لعل قرمز سير.
آتش زا، نورزا.
(pyrotechnical) مربوط به فن آتشبازي، مربوط به استفاده ازآتش درعلم وهنر، آتش بازي.
( مع. ) پيروكسين ، ماده معدني بلوري وسفيد.
( نثر) وتدي كه مركب از دو هجاي كوتاه وغير مشدد باشد، وابسته به ' پيروس'.
پيرو يا وابسته به فلسفه فيثاغورث (pythagoras) يوناني.
( يونان قديم ) زن غيبگو وكاهنه ' آپولو'.
دوره چهار ساله جشنهاي ورزشي ' پيتين ' (pythian).
اهل دلفي يونان ، وابسته به ' آپولو'، هاتف.
( افسانه يونان ) اژدها، افعي، غيبگو.
(pythonine) افعي وار.
(pythonic) افعي وار.
( طب ) وجود چرك در ادرار، ادرار چركدار.
جعبه قطب نما، جعبه كوچك ، صندوقچه ، درجعبه گذاردن .
(گ . ش. ) كپسول گياهي كه نيمي از آن در اثر شكفتن باز واز نيمپائينش جدا ميگردد، مجري.
( pixy، pixie) (گ . ش. ) بوته خزنده وهميشه بهار.
هفدهمين حرف الفباي انگليسي.
(طب) تب كيو كه باعث ذات الريه ميشود.
واجد شرايط، توصيف شده .
(coph، =koph) نوزدهمين حرف الفباي عبري.
تاآنجائيكه ، بطوريكه ، شايسته .
( quacksalver) (=charlatan) شارلاتان ، زبان باز.صداي اردك ، قات قات، آدم شارلاتان ، چاخان ، دروغي، ساختگي، قلابي، قات قات كردن ، صداي اردك كردن ، دواي قلابي دادن .
حقه بازي، شارلاتان بازي، حليه گري.
قلابي.
( quack) (=charlatan) شارلاتان ، زبان باز.
(.n)(quadrangle)(درسيم تلگراف) سيم چهارلاي بهم پيچيده عايق، (درمطبعه )قطعه سربي، چهار قلو، (.vt) (ز. ع، انگليس) زنداني كردن ، در زندان افكندن .چهار گانه ، چهار گوش.
كابل چهارسيمه .
(quadri، quadru =) پيشوند بمعني 'چهارتائي' و 'چهارگانه '.
چهار گوشه ، چهار گوش، چهار ديواري، مربع.( quad) (درسيم تلگراف) سيم چهار لاي بهم پيچيده عايق، (درمطبعه ) قطعه سربي.
مربع، چهار گوشه .
ربع، يك چهارم.ربع دايره ، ربع كره ، يك چهارم، چهار گوش.
ارتفاع سنج، قطعه زمين مستطيل، به قطعات مستطيل تقسيم كردن .
چهار يك ، چهار گوش، عدد مربع، مجذور.
وابسته بدرجه دوم هم چندي، منشور قائم.درجه دوم.
مبحث معادلات درجه دوم.
تربيع.مربع سازي، يك چهارم، ربع، (نج. ) تربيع.
چهار سال يكبار.
دوره چهارساله ، مدت چهار ساله ، چهارسال.
( quadr، =quadru) پيشوند بمعني 'چهارتائي' و 'چهارگانه '.
چهار تائي، ربعي.
چهار شكافي.
ارابه چهار اسبه روميان قديم، ارابه .
مربوط به چهار گوش، چهار گوش، چهار ضلعي.
رقص گروهي، نوعي بازي ورق چهار نفري، شطرنجي، چهار گوش، رقص چهار نفري كردن .
كادريليون ، عدد يك با صفر بتوان .
چهار جزئي، چهار تائي، چهارسوئي، چهارجانبه .
چهار بنياني، چهار ارزشي.
علوم چهارگانه (حساب و هندسه و موسيقي و هيئت)، سال چهارم دوره ليسانس.
از نژاد سفيد وسياه .
(quadri، =quadr) پيشوند بمعني 'چهارتائي' و 'چهارگانه '.
(ج. ش. ) چهار دستان ، ميمونهاي چهار دست و پا.
( quadrumanous، quadrumane =) چهار دست و پا.
(quadrumanous، =quadrumanal) چهار دست و پا.
(quadrumane، quadrumanal =) چهار دست و پا.
( quadrumvirate) (م. م. ) انجمني مركب از چهار تن ، چهار نفري.
( quadrumvir) (م. م. ) انجمني مركب از چهار تن ، چهار نفري.
(ج. ش. ) چهار پا، جانور چهار پا، ستور.
چهارپائي.
چهار گانه ، چهار تائي، چهار برابر.
با نشاني چهار كانه .
چهار گانه ، اربعه ، چهارقلو.چهار قلو.
چهارنسخه اي، چهاربرابر، چهاربرابر كردن ، در چهار نسخه تهيه كردن .
( query) جستار، سوال.
( =questor) (روم) افسر رئيس دادگاه ، خزانه دار.
زياد نوشيدن ، سر كشيدن ، جرعه .
باده گسار، نوشنده .
(bog، =marsh) باتلاق، لرزيدن ، لرزاندن .
مرداب، باتلاق، در لجن انداختن .
(ج. ش. ) بلدرچين ، وشم، بدبده ، شانه خالي كردن ، از ميدان دررفتن ، ترسيدن ، مردن ، پژمرده شدن ، لرزيدن ، بياثر بودن ، دلمه شدن .
خيلي ظريف، از روي مهارت، عجيب و جالب.
لرزيدن ، تكان خوردن ، لرزش داشتن ، بهيجان آمدن ، مرتعش شدن ، لرزش، لرزه .
لرزنده ، مرتعش، ملخ، عضو فرقه كويكر.
تفنگ چوبي بچگانه .
لرزان .
معتقدات فرقه 'كويكر' پروتستان .
خاصيت، شيي داراي خاصيت، هوشياري، حس.
صفت، شرط، قيد، وضعيت، شرايط، صلاحيت.صلاحيت، توصيف.
شايسته ، قابل، داراي شرايط لازم، مشروط.
توصيف كننده .ملايم سازنده ، فرع اسم يا صفت، كلمه توصيفي.
صلاحيت داشتن ، واجد شرايط شدن ، توصيف كردن .محدود كردن ، تعيين كردن ، قدرت راتوصيف كردن ، ازبدي چيزي كاستن ، منظم كردن ، كنترل كردن .
كيفي، مقداري، چوني.كيفي.
(ش. ) تجزيه كيفي، تجزيه جهت تشخيص اجزا متشكله ماده يا مخلوطي، تجزيه چوني.
كيفيت، چوني.چوني، كيفيت، وجود، خصوصيت، طبيعت، نوع، ظرفيت، تعريف، صفت، نهاد، چگونگي.
كنترل كيفيت.
حالت تهوع، عدم اطمينان ، بيم، ترديد، ناخوشي همه جاگير.
سرگرداني، گيجي، تحير، حيرت، معما.
(در مسائل حسي ) وابسته به مفروضات دو جنبه اي ( مانند مرگ و زندگي).
قابل سنجش يا تعيين .
معرفي عناصر يك جسم، تعريف، تعيين خاصيت.
كميت سنج، چوني سنج.
كميت را تعيين كردن ، چندي بيان كردن ، محدود كردن ، كيفيت چيزي را معلوم كردن .
چندي چيزي را تعيين كردن .
چندي سنجي.
مقداري، كمي، چندي، بيان شده بر حسب صفات، وابسته بخاصيت حرف هجادار.كمي.
كميت، چندي.مقدار، چندي، كميت، قدر، اندازه ، حد، مبلغ.
تدريج.
اختلال تدريج.
با تئوري و فرمول صفات و كيفيت چيزي را تعيين كردن ، نيرو را با فرمول اندازه گيري كردن .تدريجي كردن ، پله اي كردن .
تدريجي كننده ، پله اي كننده .
درجه ، پله ، ذره .مقدار، كميت، اندازه ، درجه ، ميزان ، مبلغ.
قرنتينه ، قرنطينه ، محل قرنطينه ، قرنطينه كردن .
پرخاش، نزاع، دعوي، دعوا، ستيزه ، اختلاف، گله ، نزاع كردن ، دعوي كردن ، ستيزه كردن .
ستيزه جو، جنگار، ستيزگر.
كارگر معدن سنگ .
لاشه شكار، شكار، صيد، توده انباشته ، شيشه الماسي چهارگوش، آشكار كردن ، معدن سنگ .
كوارت، پيمانه اي در حدود بيك ليتر.
چهار روز يكبار، بطور چهار گانه .
يك چهارم، يك چارك ، چهارك ، ربع، مدت سه ماه ، برزن ، اقامتگاه ، محله ، بخش، ربعي، به چهار قسمت مساوي تقسيم كردن ، پناه بردن به ، زنهار دادن ، زنهار.ربع.
روز پرداخت قسط، موعد پرداخت.
اسب كوتاه وپر طاقت، اسب پر تحمل.
پانزده دقيقه ، ربع ساعت.
(مو. ) نت يك چهارم.
(حق. -انگليس) دادگاه استينافي.
قسط سه ماهه ، مزد سه ماهه ، خانه ، جا.
(درفوتبال ) بازيكن خط حمله ، كارفرمائي كردن .
عرشه كوچك عقب كشتي، قسمتي از عرشه كشتي جنگي مخصوص انجام تشريفات نظامي و غيره .
دوره يك چهارم نهائي در مسابقات حذفي.
كسيكه در مسابقه يك چهارم نهائي شركت ميكند.
تردد، قائمه ، تقسيم چيزي بچهار بخش، زاويه نود درجه .
(نظ. ) سر رشته دار، متصدي.
نان بوزن چهار پوند(رطل)، يك چهارمپوند، يك چهارم پينت، يك گيل(gill).
الوار رابچهار قسمت بريدن ، چوپ را بچهار قسمت اره كردن .
چماق، گرز، واحد يموت.
قطعه موسيقي مخصوص چهارتن خواننده يا نوازنده ، گروه چهارتني كه قطعه اي رابسرايند. (quartet).چهارقلو، چهاربخشي.
قطعه موسيقي مخصوص چهارتن خواننده يا نوازنده ، گروه چهارتني كه قطعه اي رابسرايند. (quartette).
چهار يك ، تقسيم شده به / و /.
دركاغذ هاي يك ربعي چاپ شده ، ربع كاغذي.
(مع. ) كوارتز، در كوهي، سنگ چيني.الماس كوهي، كوارتز.
داراي در كوهي.
(مع. ) سنگ شني محتوي كوارتز.
نقض كردن ، باطل كردن ، الغا كردن ، با ضربه زدن ، له كردن ، فرو نشاندن .
شبيه ، شبه ، بصورت پيشوند نيز بكار رفته و بمعني 'شبه ' و 'بظاهرشبيه ' است.
شبه دستورالعمل.
شبه تصادفي.
(مو. ) يك چهارم پرده .
ورق كاغذي كه چهار تاه خورده باشد، قسمت چهارگانه ، بخش چهارگانه ، چهار.
شعر چهار سطري، رباعي.
آرايش چهار پرده اي، گل چهار گلبرگي، چهار ترك ، چهار گوشه .
سه ماهه ، (مجله و غيره ) سه ماه يكبار.
قرن چهاردهم.
(انگليس ) عدد يك با صفر بتوان ، (آمر. ) عدد يك با صفر بتوان .
لرزش و تحرير صدا در آواز، ارتعاش، ارتعاش داشتن .
اسكله ، ديوار ساحلي.
حقوق بندري، عوارض گمركي و دريائي.
زمين اطراف بارانداز.
بدكاره ، فاحشه ، دختر.
( yzquea) تهوع آور، لطيف مزاج، وسواسي، زياد دقيق.
( queasy) تهوع آور، لطيف مزاج، وسواسي، زياد دقيق.
استان ' كبك ' در مشرق كانادا.
شهبانو، ملكه ، زن پادشاه ، (ورق بازي ) بي بي، (در شطرنج) وزير، ملكه شدن .
شهبانوئي، قلمرو ملكه .
ملكه وار.
عجيب و غريب، غير عادي، خل، خنده دار، مختل كردن ، گرفتار شدن .
عجيب، خل.
فرونشاندن ، سركوبي كردن ، تسكين دادن .
فرو نشاندن ، دفع كردن ، خاموش كردن ، اطفا.
اطفا كننده ، تسكين دهنده .
بلوط سياه ، نوعي ماده رنگي.
(=inquirer) پژوهنده .
آسياب دستي، دستاس.
كج خلق، زود رنج، گله مند، ستيز جو، شكوه گر.
( quaere) جستار، سوال.تحقيق و باز جوئي كردن ، پرسيدن ، استنطاق كردن ، پرسش، سوال، ترديد، جستار، استفسار.پرس و جو، استفسار.
زبان پرس و جو.
جستجو، تلاش، جويش، طلب، بازجوئي، تحقيق، جستجو كردن .
جستجو كننده ، جوينده .
سوال، پرسش، استفهام، مسئله ، موضوع، پرسيدن ، تحقيق كردن ، ترديد كردن در.
علامت سوال، پرسش نشان .
مشكوك .
سوال كننده ، پرسشگر.
پرسشنامه .
(=quaestor) (روم) افسر رئيس دادگاه ، خزانه دار.
صف، صف بستن ، در صف گذاشتن .صف اتوبوس و غيره ، صف، در صف ايستادن .
روش دستيابي صفي.
صف بندي.
نظريه صف بندي.
كنايه ، نيش كلام، نيرنگ در سخن ، زبان بازي كردن ، ايهام گوئي كردن ، محاجه ، محاجه كردن .
رمز پنج دوئي.
تند، چابك ، فرز، چست، جلد، سريع، زنده .
با دستيابي تند.
موجودي نقدشو.
(غذارا) بسرعت سرد كردن (براي حفظ مواد غذائي از فساد).
تند مزاج.
تيز هوش.
زنده كردن ، جان دادن به ، روح بخشيدن ، تسريع شدن ، تخميركردن ، زنده شدن .
( quicky) چيزيكه بسرعت انجامشود.
آهك زنده ، آهك خام.
بسرعت، تند.
ريگ روان ، تله ، دام، ماسه متحرك .
(گ . ش. ) وليك ، بوته هاي پر چيني از قبيل خفچه و غيره ، پرچين خفچه ، خارپشته .
(=mercury) جيوه .
تند جور كردن .
گامسريع، رقص تند.
( quickie) چيزيكه بسرعت انجامشود.
نشخوار، يك ليره ، نشخوار كردن .
(لاتين ) درعوض، بجاي، عوض، جبران ، تعويض.
چيستي، ذات، ماهيت، جوهر، ناچيز.
آدم فضول، خبركش.
خموشي، سكون ، بي حركتي، خاموشي، جزم.
ساكن ، خاموش.ساكن .
( quieten) آرام كردن ، تسكين دادن ، ساكت كردن .خموش، آرامش، سكون ، رفاه ، آرام، ساكن ، خاموش، بيصدا، آرام كردن ، ساكت كردن .
( quiet) آرام كردن ، تسكين دادن ، ساكت كردن .
آرام كننده ، آرامتر.
آرامش گرائي، فرقه متصوفه اهل سكوت، تسليم، سكوت.
اهل سكوت.
(quietude) (=repose) آرامش، سكون .
( quietness) آرامش، سكون .
رهائي، خلاصي، تبرئه ، پاكي، برائت، مفاصا.
پر بلند بال پرنده ، ساقه تو خالي پر، تيغ جوجه تيغي، قلمپر، چين دادن ، پر كندن از.
لحاف، بالاپوش، مثل لحاف دوختن .
لحاف دوز.
پنج پنجي.
(گ . ش. ) درخت به ، به .
(گ . ش. ) درخت به ، به ، شكلي داراي پنج واحد يا نفش يكجور، آرايش پنج تائي گليا برگ گياه .
گنه گنه ، جوهر گنه گنه .
داراي پنج برگچه ، پنج برگچه اي.
هر پنج سال يكبار، پنج ساله ، دوره پنج ساله .
دوره پنج ساله .
( quinquivalent) پنج بنياني.
( quinquevalent) (=pentavalent) پنج بنياني.
ماليات پنج يك ، خمس، قايق پنج بادباني.
هدف، تير، هدف حمله ، شعر پنج سطري.
كنتال، واحد وزني معادل كيلو گرم.
پنجم، پنجمي.
پنجمين و بالاترين عنصر وجود، عنصر پنجم يعني 'اثير' يا 'اتر'، جوهر، اصل.
جوهري، اصلي.
( quintette) قطعه موسيقي مخصوص ساز و آواز پنج نفري، پنج نفري، پنجگانه .
( quintet) قطعه موسيقي مخصوص ساز و آواز پنج نفري، پنج نفري، پنجگانه .
عدد يك با صفر بتوان .
پنجگانه ، پنج تائي.پنج برابر، ضرب در پنج، پنجگانه ، تبديل به پنج كردن .
پنج قلو، پنجگانه ، پنج تائي.
پنج برابر كردن ، پنجمين ، پنجمين واحد، خامس.
كنايه ، گوشه ، مزه ريختن ، طعنه ، بذله ، طنز، لطيفه ، طعنه زدن ، ايهام گفتن .
چهار ورق كاغذ كه تا شده و هشت ورق شده باشد، ورق هشت برگي، كاغذ را دسته كردن .
تزئينات يا خصوصيات خط نويسي شخص، خصوصيات، تغيير ناگهاني، حياط، تغييرفكر، دمدمي، مزاجي، تناقض گوئي، تغيير جهت دادن (بطور سريع).
( ج. ش. ) موش خرما، سنجاب يا خز موش.
تازيانه دسته كوتاه ، با تازيانه دسته كوتاه زدن .
حاكم دست نشانده اجنبي.
دست نشاندگي.
ترك ، متاركه ، رها سازي، خلاصي، ول كردن ، دست كشيدن از، تسليم شدن .
ترك دعوي، چشم پوشيدن از، واگذار كردن .
كاملا، بكلي، تماما، سراسر، واقعا.
(حف. -انگليس) اجازه مقطوع تيولدارجز به صاحب تيول.
مفاصا، واريز شده ، بي حساب، تلاقي شده .
رسيد مفاصا، برائت، پاكي، تبرئه ، پاداش، بازپرداختن ، جبران كردن .
واگذارنده ، ترك كننده ، آدم ترسو، آدم بيوفا.
شقاق پاي اسب.
تركش، تيردان ، بهدف خوردن ، درتير دان قرار گرفتن ، لرزيدن ، ارتعاش.
مراقب، گوش بزنگ .
آدم خيال پرست.
خيالپرست، آرمان گراي، وابسته به دان كيشوت.
( =quixotry) خيالپرستي.
(=quixotism) خيالپرستي.
امتحان ، آزمايش كردن ، چيز عجيب، مسخره كردن ، شوخي، پرسش و آزمون .
عجيب و غريب، شوخ، مبهوت، مات.
غرابت.
زندان .
نكته عالي، نكته قابل.
سنگ زاويه ، سنگ نبش، آجر نبش، كنج، سنگ نبش گذاشتن ، گوه ، گوشه .
نعل يا حلقه آهني كه در بازي پرت مينمايندتاروي ميخي بيفتد، بازي ميخ و حلقه ، افكندن .
(sometime =former) قبلي، مربوط به چندي قبل، سابق.
حد نصاب، اكثريت لازم براي مذاكرات.
سهميه ، سهم، بنيچه .
نقل كردني، شايسته نقل قول كردن .
نقل قول، بيان ، ايراد، اقتباس، عبارت، مظنه .
نشان نقل قول.علامت نقل قول (يعني اين علائم ' ').
نقل قول كردن ، ايراد كردن ، مظنه دادن ، نقل بيان كردن .نقل كردن ، مظنه دادن ، نشان نقل قول.
روزانه ، يوميه ، روزمره ، پيش پا افتاده .
خارج قسمت.(ر. ) بهر، خارج قسمت.
(=koran) قرآن .
دوران چهارم، چهار واحدي، چهار عضوي، چهار تائي.
حرف ' ر' هيجدهمين حرف الفباي انگليسي.
خداي آفتاب مصريان قديم.
كنش كاو، داراي كنش كاو كردن ، با كنش كاو بهم پيوستن ، جفت كردن نر و مادگي ياكام و زبانه لبه تخته و امثال آن .
بست يا مفصل كنش كاوي.
خاخام، عالم يهودي.
خرگوش، شكار خرگوش كردن .
شكارچي خرگوش، (مج. ) مبهوت.
محل پرورش خرگوش اهلي، پرورش خرگوش.
خرگوش دار.
دسته ، توده طبقات پست، ازدحام، اراذل و اوباش، با اراذل و اوباش حمله كردن به .
تحريك كننده توده مردم، عوام انگيز.
ازدحام، توده مردم پست.
بد اخلاق، متعصب، خشمگين ، هار، وابسته به هاري.
هاري.
گزيدگي سگ هار، بيماري هاري.
(ج. ش. ) راكون .
مسابقه ، گردش، دور، دوران ، مسير، دويدن ، مسابقه دادن ، بسرعت رفتن ، نژاد، نسل، تبار، طايفه ، قوم، طبقه .
اسب مسابقه .
اسپريس، دور مسابقه .
(گ . ش. ) خوشه ، گل آذين خوشه اي.
خوشه مانند.
(ش. ) بصورت بلورهاي خوشه اي در آوردن ، با اسيد راسميك تركيب كردن .
خوشه اي، بشكل خوشه .
مسابقه گذار، مسابقه دهنده ، سريع السير، تندرو.
خط سير مسابقه ، مسير مسابقه .
جوي آب، نهر، محل عبور سيم برق در ساختمان .
تيره پشت، ساقه ، محور، اندام ساقه اي يا محوري، مهره هاي پشت، ستون فقرات، ديرك مشترك .
( rhachitis) (طب - م. ل. ) آماس يا ورم مهره پشت.
نژادي.
خصوصيات نژادي، نژاد پرستي، تبعيضات نژادي.
(مج. ) مسابقه ، رقابت، مربوط بمسابقه ، مسابقه دهنده .
نژاد پرستي، تبعيض نژادي.
نژاد پرست.
چنگك جا لباسي، بار بند، جا كلاهي، نوعي آلت شكنجه مركب از چند سيخ يا ميله نوك تيز، شكنجه ، چرخ دنده دار، عذاب دادن ، رنج بردن ، بشدت كشيدن ، دندانه دار كردن ، روي چنگك گذاردن لباس و غيره .طاقچه ، قفسه .
راه آهن چنگك دار مخصوص عبور از سراشيب.
اجازه تمام سال، اجازه گزاف بستن بر.
بازي كردن - حساب كردن .
راكت، راكت تنيس، جارو جنجال، سر وصدا، صداي غير متجانس، عياشي و خوشگذراني، مهماني پر هياهو ( racquet).
اخاذ (zakhaa)، قلدر باجگير، قاچاقچي، از راه قاچاق يا شيادي پول بدست آوردن .
پر هياهو، پرسرو صدا، عياش، خوشگذران .
كله شق، تق تق، صداي در زدن ، تق تق كردن .
داستانسرا، قصه گوي زبردست.
(ج. ش. ) راكون .
راكت، راكت تنيس، جارو جنجال، سر وصدا، صداي غير متجانس، عياشي و خوشگذراني، مهماني پر هياهو ( racket).
داراي طعم اصلي، داراي صفات اصلي و نژادي، تند، با مزه ، با روح، با نشاط، مهيج، جلف.
رادار.
متصدي رادار.
گل اخري، گل قرمز، درهم بافتن .
شكسته شده ، پوشيده شده ، اشتباه شده .
شعاعي.پرتوي، شعاعي، محوري، مربوط به راديو، تابشي.
(ر. ) واحد اندازه گيري سطح زاويه دار، راديان ، زاويه مركزي قوس دايره .
( radiancy) شيد، تابندگي، تشعشع، درخشندگي، پرتو.
( radiance) شيد، تابندگي، تشعشع، درخشندگي، پرتو.
تابناك ، متشعشع، پر جلا، درخشنده ، شعاعي، ساطع.
نيروي موجي.
درجه نشر و تراوش نيروي موجي.
تابيدن ، پرتو افكندن ، شعاع افكندن ، متشعشع شدن .
( radiational) تابش، پرتو افشاني، تشعشع، برق، جلا.
( radiation) تابش، پرتو افشاني، تشعشع، برق، جلا.
متشعشع، تابشي.
تشعشع كننده ، رادياتور.دما تاب، رادياتور، گرما تاب، خنك كن بخاري.
ريشه ، قسمت اصلي، اصل، سياست مدار افراطي، طرفدار اصلاحات اساسي، بنيان ، بن رست، ريشگي، (ر. ) علامت راديكال.
علامت جذر.
گرايش به سياست افراطي، تندروي و افراط.
عدد زير راديكال.
ريشه دار كردن ، ريشه گرفتن ، ريشه دار شدن .
(گ . ش. ) ريشه چه ، ريشه كوچك ، اصل ريشه ، فرعي، نازك ، (تش. ) سرريشه ، مانند رگ ، بنيان .
راديو، راديوئي، با راديو مخابره كردن ، پيام راديوئي فرستادن .
بسامد راديوئي.
پيوند راديوئي.
راديوي نجومي.
امواج الكترو مغناطيسي راديو، موج راديو.
راديو اكتيو، پرتو افشان ، تابش دار.
راديو اكتيويته ، تابش، پرتو افشاني.
مبحث زيست شناسي مربوط به تشعشعات راديو اكتيو.
پخش و سخن پراكني بوسيله راديو.
توسط راديو گستردن .
يك شاخه از شيمي كه با اثرات شيميائي راديواكتيو سرو كار دارد.
ايجاد شده در اثرتشعشع.
عكسبرداري بوسيله اشعه مجهول، پيام راديو تلگرافي، پيام راديوئي، پرتونگاره .
(radiographic)پوتونگار، عكس راديوئي، پيام راديوتلگرافي فرستادن ، مخابرات راديوئي.
( radiograph)پوتونگار، عكس راديوئي، پيام راديوتلگرافي فرستادن ، مخابرات راديوئي.
عكسبرداري راديو، مخبر راديوئي، پرتونگاري.
ايزوتوپ، راديو اكتيو، ايزوتوپ پرتو افشان .
پرتوشناس.
پرتوشناسي، راديولوژي.
درجه نفوذ اشعه مجهول، نفوذ پذيري اشعه مجهول.
راديو متر، شعاع سنج، تشعشع سنج.
عكس راديوئي، انتقال عكس بوسيله راديو.
تشعشع سنجي.
(مع. ) استرونتيوم راديو اكتيو، استرونيتوم .
داراي اضلاع يا شعاع هاي متقارن .
( radiotelegraphic) تلگراف راديوئي كردن ، تلگراف بي سيم.
( radiotelegraph) تلگراف راديوئي كردن ، تلگراف بي سيم.
تلفن بي سيم.
پرتو درماني، راديو تراپي، درمان بوسيله نيروي تشعشعي.
(گ . ش. ) تربچه ، برگ يا علف تربچه .
راديوم.
شعاع، شعاع دايره ، زند زبرين ، نصف قطر، برش دادن .شعاع.
شعاع انحنائ.
(ر. ) بردار شعاعي.
منشا، سرچشمه اوليه ، پايه ، منبع اصلي.مبنا.
متمم مبنائي.
نشان گذاري مبنائي.
مميز، نقطه مبنا.
پوشش پلاستيكي آنتن رادار در هواپيما.
(ش. ) رادون ، ماده راديو اكتيو.
خيلي زياد، آشغال، تفاله ، انگل.
بي ارزش، بد نام.
نوعي بازي قديمي، لاتار، بخت آزمائي كردن .
دسته الوار شناور بر آب، دگل، قايق مسطح الواري، با قايق الواري رفتن يافرستادن .
تير عرضي طاق، پالار، گله مرغ، الوار دار كردن .
جاشو، مردي كه الوار را بهم مي چسباند.
كهنه ، لته ، ژنده ، لباس مندرس، كهنه شدن ، بي مصرف شدن .
عروسك پارچه ئي.
ژوليده ، آدم كثيف و بي سر و پا، ژنده پوش.
كيف لباس هاي كهنه و بي مصرف.
ديوانگي، خشم، غضب، خروشيدن ، ميل مفرط، خشمناك شدن ، غضب كردن ، شدت داشتن .
زبر، خشن ، ناصاف، ناهموار، ژنده ، كهنه .
ژنده .
سنگ را شيار دار كردن ، يكي از شيارهاي سنگتراشي، ريزه ، پاره .
پالتو آستين گشاد سبك و فراخ.
كهنه خر، كهنه فروش، سند داراي اسامي و مهر و امضاهاي زياد.
راگو، راگو پختن ، پرادويه كردن ، تند و با مزه .
كهنه و ژنده جمع كن .
(=rabble) توده مردم پست.
موسيقي ضربي، ضرب و رنگ (reng) در موسيقي.
(گ . ش. ) نوعي ابروسيا.
( hurrah) هورا، براوو، هورا كشيدن .
داراي روحيه دانشجوئي، شعار دهنده براي دانشكده ، هورا هورا گفتن .
تاخت و تاز، يورش، حمله ناگهاني، ورود ناگهاني پليس، يورش آوردن ، هجوم آوردن .
مهاجم، يورش برنده .
سرزنش، توبيخ، سركوفت، طعنه ، ريل خط آهن ، خط آهن ، نرده ، نرده كشيدن ، توبيخ كردن .
سرزنش كننده ، طعنه زن .
نرده ، ريل، سرزنش.
شوخي، استهزا، سرزنش، انتقاد، توبيخ.
راه آهن ، با راه آهن فرستادن يا سفر كردن ، سرهم بندي كردن ، پاپوش درست كردن .
كارگر راه آهن .
خط آهن ، راه آهن ، وابسته به راه آهن .
جامه ، پوشاك ، ملبوس پوشاندن .
باران ، بارش، بارندگي، باريدن .
جنگل انبوه مناطق گرم و پر باران .
باران سنج، وسيله سنجش ميزان بارندگي.
رنگين كمان ، قوس و قزح، بصورت رنگين كمان در آمدن .
بارندگي، بارش.
ايجاد باران .
عايق باران ، ضدباران كردن .
ناودان .
( rainstorm) باد و باران ، باران شديد، باران توام با توفان .
( rainsquall) باد و باران ، باران شديد، باران بوام با توفان .
شستشوي چيزي بوسيله باران ، شسته شده بوسيله باران .
لباس باراني.
باراني، پر باران ، خيس، تر، رگبار گرفته .
بالا بردن ، بالا كشيدن ، بار آوردن ، رفيع كردن ، بر پا كردن ، برافراشتن ، بيدار كردن ، توليد كردن ، پروراندن ، زياد كردن ، از بين بردن ، دفع كردن ، ترفيع، اضافه حقوق.بالابردن ، ترقي دادن ، اضافه حقوق.
كشمش، رنگ كشمشي، رنگ قرمز مايل به آبي.
علت وجودي، علت بقا.
(هندوستان ) سلطنت، حكومت.
(هندوستان ) راجا، امير يا پادشاه ، فرمانروا.
شيار، اثر، شن كش، چنگك ، چنگال، خط سير، جاي پا، جاده باريك ، شكاف، خميدگي، شيب، هرزه ، فاجر، بد اخلاق، فاسد، رگه ، سفر، با سرعت جلو رفتن ، با چنگك جمع كردن ، جمع آوري كردن .
(ز. ع. -آمر. ) رشوه يا پول غير مشروع.
لخت كردن ، گود كردن .
( rakehelly) هرزه ، پست، فاجره ، فاحشه ، بدكار، اهل فسق.
( rakehell) هرزه ، پست، فاجره ، فاحشه ، بدكار، اهل فسق.
پست، هرزه ، بدكار، فاجر، جلف و زننده .
(طب) خس خس، صداي خس خس.
(ج. ش. ) وابسته به آبچليك ، شبيه آبچليك .
صف آرائي كردن ، دوباره جمع آوري كردن ، دوباره بكار انداختن ، نيروي تازه دادن به ، گرد آمدن ، سرو صورت تازه گرفتن ، پشتيباني كردن ، تقويت كردن ، بالا بردن قيمت.
قوچ، گوسفند نر، دژكوب، پيستون منگنه آبي، تلمبه ، كلوخ كوب، كوبيدن ، فرو بردن ، بنقطه مقصود رسانيدن ، سنبه زدن ، باذژكوب خراب كردن ، برج حمل.
(anz=rama) ماه رمضان (عربي )، ماه صيام.
(ramadan =) ماه رمضان (عربي )، ماه صيام.
ولگردي، سر گرداني، پريشاني، بي هدفي، كردن ، پرسه زدن .
ولگرد، سر گردان .
وحشي، غير قابل كنترل، بي قانون و قاعده .
(ramequin) خوراك مركب از خرده نان و پنير و تخممرغ.
تراشه ، قسمت يا جزئ بسيار ريز.
(ramekin) خوراك مركب از خرده نان و پنير و تخممرغ.
(گ . ش. ) رامي، الياف گياه .
انشعاب، شاخه شاخگي.
شاخه مانند، منشعب.
شاخه شاخه شدن ، منشعب شدن ، شاخه دادن ، شاخه بستن .
(ramous) پرشاخه .
(ramose) پرشاخه .
سرازيرشدن ، خزيدن ، صعود كردن ، بالا بردن يا پائين آوردن ، سكوب سراشيب، سرازير، پله ئ سراشيب، پيچ، دست انداز، پلكان ، سطح شيب دار.
ديوانگي كردن ، وحشيگري كردن ، داد و بيداد.
پرهياهو، خودسر و خروشان .
شيوع، فراواني.
شايع، منتشرشده ، فراوان ، حكمفرما.
بارو، استحكامات، داراي استحكامات كردن ، برج و بارو ساختن .
درخت خشك و صاف.
(گ . ش. ) گلپر، گلپرايراني، گل استكاني.
سنبه ، ميل، سنبه تفنگ يا توپ، سيخ، خمشدني.
شاخ قوچ، قسمتي از استحكامات خندق، تور ماهيگيري، قلاب جرثقيل.
متزلزل، ناپايدار، شل، لكنتي، بدخلق.
(ramulous) شاخه شاخه .
(ramulous) شاخه شاخه .
شاخ، شاخك ، قسمت بر آمده و اطاله يافته .
(.n) كلاف، حلقه ، حلقه كلاف. (run of. p) زمان ماضي فعل run.
مزرعه يا مرتع احشام، دامداري كردن ، در مرتع پرورش احشام كردن .
خانه يك اشكوبه .
(ranchero) (جنوب آمر. ) دام دار، گله دار، چوپان .
(rancher) (جنوب آمر. ) دام دار، گله دار، چوپان .(ranchman) گله دار، دام دار.
(ranchero) گله دار، دام دار.
ترشيده ، بو گرفته ، باد خورده ، فاسد، نامطبوع، متعفن .
ترشيدگي، تعفن ، باد خوردگي.
(rancour) بدخواهي، خصومت ديرين ، عداوت، كينه .
معاند، داراي عداوت و دشمني ديرين .
(rancor) بدخواهي، خصومت ديرين ، عداوت، كينه .
مرز، كنار، حاشيه ، لبه ، برآمدگي لبه طبقات سنگ ، نوار، تسمه ئ آهني، تكه دراز گوشت، بصورت نوار يا تسمه درآوردن .
تصادفي، بختانه .تصادفي، مسير ناگهاني، خط سير اتقافي، فكر تصادفي، غيرعمدي.
دستيابي تصادفي.
خطاي تصادفي.
عدد تصادفي.
مولد عدد تصادفي.
كاوش تصادفي.
پردازش تصادفي.
با دستيابي تصادفي.
تصادفي كردن .بصورت اتفاقي يا تصادفي در آوردن ، بصورت آمار تصادفي نشان دادن .
خشن ، بي تربيت، افسار گيسخته ، سركش، زبان دراز، گداي سمج و بيادب، شهواني.
زمان ماضي فعل ring.
برد، محدوده ، حوزه ، تغيير كردن .رسائي، چشمرس، تيررس، برد، دسترسي، حدود، خط مبنا، منحني مبنا، درصف آوردن ، آراستن ، مرتب كردن ، ميزان كردن ، عبور كردن ، مسطح كردن ، سير و حركت كردن .
جنگل بان ، تفنگ دار سواره ، هنگ سوار، ولگرد خانه بدوش.
(rangy) كوهستاني، ولگرد، پا دراز و لاغر.
(rangey) كوهستاني، ولگرد، پا دراز و لاغر.
وابسته به وزغ، قورباغه اي، وابسته به ناحيه زير نوك زبان .
رتبه ، رتبه بندي كردن .(درمورد جانور) طلب شده ، ترتيب، نظم، شكل، سلسله ، مقام، صف، رديف، قطار، رشته ، شان ، رتبه ، آراستن ، منظم كردن ، درجه دادن ، دسته بندي كردن ، انبوه ، ترشيده ، جلف.
شئون مختلف نظامي، نفرات.
(نظ. ) سرباز، افسر سربازي كرده ، افسر ترفيعيافته ، افسرصفي.
داراي مقام بزرگ و عالي.رتبه بندي، عالي رتبه .
چرك نشستن ، چرك جمع كردن ، جان گدازبودن ، جانسوزبودن ، عذاب دادن .
جستجو كردن ، زياد كاوش كردن ، غارت كردن ، چپاول كردن ، لخت كردن ، چپاول.
فديه ، خونبها، غرامت جنگي، جزيه ، آزادي كسي ياچيزي را خريدن ، فديه دادن .
فديه دهنده .
(=ranten) لفاظي كردن ، ياوه سرائي كردن ، بيهوده گفتن ، سرزنش كردن ، ياوه سرائي، بيهوده گوئي.
(rant) لفاظي كردن ، ياوه سرائي كردن ، بيهوده گفتن ، سرزنش كردن ، ياوه سرائي، بيهوده گوئي.
ياوه گو.
صداي دقالباب، سرزنش سخت، زخمزبان ، ضربت تند و سريع زدن ، تقصير.
درنده خو، ژيان .
آز، غارتگري، يغماگري، درنده خوئي.
هتك ناموس كردن ، تجاوز بناموس كردن ، بزوربردن يا گرفتن .
رفائيل.
(گ . ش. ) رافه ، دانه دم، درز جنين .
تند، سريع، تندرو، سريعالعمل، چابك .
با دستيابي سريع.
حمل و نقل سريع ( مسافربري).
سرعت، تندي.
شمشير دودم، سخمه ، سخمه زني.
غارت، دستبرد، ربايش، غصب، غارت كردن .
مرتكب زناي بعنف.
سرباز اجير و سيار ايرلندي، (مج. ) ولگرد.
دقالباب كننده ، صداي تقتق كننده .
(گ . ش. ) تربچه .
نسبت، ربط، توافق، مناسبت، سازگاري.
ايجاد روابط حسنه ، نزديكي، تمايل بدوستي.
آدم بي شرف، آدم رذل، پست، بيشرف، رذل.
مسحور، ربوده شده ، برده شده ، مجذوب.
(raptatory) شكاري، لازم براي شكار.
(raptatorial) شكاري، لازم براي شكار.
دزد، بچه دزد، رباينده ، جانور شكاري.
از خود بيخودي، شعف وخلسه روحاني، حالت جذب و انجذاب، وجد روحاني، ربايش، جذبه ، شور، بوجد آوردن ، از خود بيخود كردن ، خلسه .
داراي شور و شعف، هيجان انگيز.
كيميا، مرغ سعادت، چيز يا فرد نادر.
نادر، كمياب، كم، رقيق، لطيف، نيم پخته .
(rarefactional) ترقيق.
( rarefaction) ترقيق.
رقيق شونده .
( rarify) رقيق كردن ، منبسط كردن ، تصفيه كردن .
انگور زود رس، ميوه يا گياه زود رس.
( rarefy) رقيق كردن ، منبسط كردن ، تصفيه كردن .
پر از اشتياق، مشتاق.
كميابي، كمي، چيز كمياب، نادره ، تحفه .
آدم رذل، شخص پست، آدم حقه باز، پست فطرت.
نابكاري، سفلگي، رذالت.
بريدن ، خراش دادن ، خراشيدن ، تراشيدن ، مسطح كردن ، با خاك يكسان كردن ، له كردن .
تند، عجول، بي پروا، بي احتياط، محل خارش يا تحريك روي پوست، جوش، دانه .
ورقه نازك گوشت سرخ كردني، قسمت.
ماكياني، دانه خوار.
سوهان زدن ، تراش دادن ، با صداي سوهان گوش را آزردن ، سوهان ، صداي سوهان .
(گ . ش. ) تمشك .
سوهان زن ، ساينده .
داراي صداي گوش خراش.
محل تصوير.
(ك . ) تراش، خراش، زدودگي، خراشيدگي.
(ج. ش. ) موش صحرائي، آدم موش صفت، موش گرفتن ، كشتن ، دسته خود را ترك كردن ، خيانت.
( tat tat a rat) صداي ناشي از ضربات تند و متوالي، ضربات متوالي و تند زدن .
( tat a rat) صداي ناشي از ضربات تند و متوالي، ضربات متوالي و تند زدن .
(طب) تب موش گزيدگي.
عمليات رقابت آميز عنيف و شتاب آميز.
(ج. ش. ) مار موش خوار.
( rateable) مشمول ماليات، قابل تقويم، نرخ بردار.
(ratafia) مشروب الكلي مخلوط با بادام تلخ، نان شيريني بادامي.
( ratafee) مشروب الكلي مخلوط با بادام تلخ، نان شيريني بادامي.
صداي طبل، صداي سم اسب، طبل زدن .
كنار يا لبه كشتي، سگ شكاري، علامت سفيد، كشيدن .
ضامن چرخ دنده ، گيره عايق، چرخ ضامن دار، ضامن دار كردن .
چرخ ضامن ، چرخ دندانه دار متحرك بوسيله موتور.
درچند، نرخ، سرعت، روش، طرز، منوال، نرخ بستن بر، بها گذاشتن بر، بر آورد كردن ، شمردن .نرخ، ميزان ، سرعت، ارزيابي كردن .
( ratable) مشمول ماليات، قابل تقويم، نرخ بردار.
ارزيابي شده ، مجاز.
سرزنش كننده ، نرخ بند، تخمين زن ، ارزياب.
( rathe) پيش رس، زود رس، سريع، تند، چابك ، مايل.
( rath) پيش رس، زود رس، سريع، تند، چابك ، مايل.
سريع تر، بلكه ، بيشتر، تا يك اندازه ، نسبتا، با ميل بيشتري، ترجيحا.
مرگ موش، موش كش.
تصديق، تصويب، (حق. ) قبول، قبولي، انعقاد.
بتصويب رساندن ، تصويب كردن .
سرزنش، دسته بندي، درجه ، رتبه ، نرخ.
نسبت، نسبيت، نسبت معين و ثابت، قسمت، سهم.نسبت.
استدلال كردن ، دليل آوردن .
استدلال.
استدلالي.
استدلال كننده .
(نظ. ) جيره ، مقدار جيره روزانه ، سهم، خارج قسمت، سهميه ، سهم دادن ، جيره بندي كردن .
گويا، عقلي، عقلايي.مستدل، مدلل، معقول، عقلاني، منطقي.
كسر گويا.
(ر. ) عدد صحيح و يا خارج قسمت دو عدد صحيح.عدد گويا.
توضيح اصول عقايد، اس اساس، بنياد و پايه .
فلسفه عقلاني، عقل گرائي.
( rationalist) معتقد به فلسفه عقلاني.(rationalist) معتقد به فلسفه عقلاني.
عقلانيت.
انطباق با اصول عقلاني، عقلاني كردن ، توجيه .توجيه عقلي.
عقلا توجيه كردن .بااستدلال عقلي توجيه يا تفسير كردن ، منطقي كردن .
موش وار.
(د. ن . ) نردبان طنابي كشتي.
جوانه گياه ، نهال موز و غيره ، جوانه زدن .
مرگ موش، (گ . ش. ) گياهان سمي قاتل موش.
دم موشي، دم موش، هر چيزي شبيه دم موش.
درخت خون سياوشان ، خيزران ، باعصاي خيزران تنبيه كردن ، چوبدستي.
موش گير، كار شكن ، خرابكار، خائن .
تغ تغ كردن ، تلق تلق كردن ، وراجي كردن ، خر خر كردن ، خر خر، تق تق، جغجغه .
جغجغه ، چيزي كه تغ تغ كند، مار زنگي.
(ج. ش. ) مار جلاجل، مار زنگوله دار، مارزنگي.
قراضه ، داراي صداي تق تق، لغزنده ، سست، پر حرف.
جانانه ، بشاش، تند، خيلي تند، خيلي خوب.
داراي صداي تق تق.
(ج. ش. - ز. ع. ) موش، موش صحرائي.
تله موش، دام بلا.
موشي، موش وار، موش مانند.
( =hoarse) خشن ، زمخت، ناهنجار، خيلي نامرتب.
پست تر از استاندارد يا ميزان متداول، نامرغوب.
غارت، يغما، تاخت و تاز، ويراني، ستمگري، ويران كردن ، غارت كردن ، تاخت و تاز كردن ، بلا زده كردن .
يغماگر، ويران گر.
ديوانه شدن ، جار و جنجال راه انداختن ، با بيحوصلگي حرف زدن ، ديوانگي، غوغا.
(دربافندگي) شانه مخصوص جداكردن تارهاي نخ، پيچ انداختن در، گره دار كردن ، دام بلا، چيز در هم پيچيده ، نخ گوريده ، گوريدگي، از هم جدا كردن الياف.
گوريدگي.
( ravin) كلاغ سياه ، غراب، كلاغ زنگي، مشكي، حرص زدن ، غارت كردن ، قاپيدن ، با ولع بعليدن ، صيد، شكار، طعمه شكاري، چپاول.
بسيار گرسنه ، پر ولع، پر اشتياق.
( raven) صيد، شكار، طعمه شكاري، چپاول.
آبكند، دره تنگ و عميق، داراي دره تنگ كردن .
( =ravenous) حريص در صيد، طماع، كلاغ مانند، پر ولع.
نوعي غذاي ايتاليائي از گوشت و نشاسته .
قاپيدن ، ربودن ، مسحور كردن ، از خود بيخود شدن ، بعفت و ناموس تجاوز كردن .
ربايش، هتك ناموس، معراج، از خود بيخودي.
نارس، كال، خام، نپخته ، بي تجربه ، جريحه دار، سرد، جريحه دار كردن .
داده هاي خام.
خامسوز، پوست خام، پوست دباغي نشده ، تازيانه ، تازيانه زدن .
جهت ياب راديوئي.
كشيدن بدن (هنگامبيدارشدن )، كشيدن .
شعاع، پرتو، روشنائي، تشعشع، اشعه تابشي، برق زدن ، درخشيدن ، تشعشع داشتن ، (ج. ش. ) ماهي چهار گوش عمق زي كه از حلزون تغذيه ميكند(ray sting).شعاع، اشعه .
بي شعاع، بي پرتو.
پرتو، ابريشم مصنوعي، ريون .
ويران كردن ، محو كردن ، تراشيدن .
تيغ صورت تراشي، با تيغ تراشيدن .
( orbackzra) داراي پشت نوك تيز.
( backed orzra) داراي پشت نوك تيز.(ج. ش. ) خوك نيمه وحشي دو رگه جنوب شرقي اتازوني.
پنگوئن منقار تيغي.
(گ . ش. ) تمشك ، (ز. ع. -آمر. ) شوخي كردن .
تحير، گيجي، زرق و برق.
برگشت دادن ، درباره ، عطف به ، با توجه به ( مخفف reference).
مجددا ادعا كردن ، تقاضاي مجدد.
( retread)روكش كردن لاستيك ، تاير روكش شده .
باز در آشاميدن ، دوباره مكيدن و جذب كردن .
جذب ثانوي.
رسيدن به ، نائل شدن به ، كشش، حصول، رسائي، برد.
دست درازي كننده ، (نساجي) كارگر نخ تاب.
واكنش نشان دادن ، واكنش كردن ، عكس العمل نشان دادن ، تحت تاثير واقع شدن .
مقاومت واكنشي، مقاومت القايي يا خازني.واكنش برق، واكنش.
واكنش كننده .
واكنش، انفعال.( reactional) واكنش، عكس العمل، انعكاس، واكنشي.
( reaction) واكنش، عكس العمل، انعكاس، واكنشي.
ارتجاعي، استبدادي، مرتجع، آدم مرتجع، واكشني.
دوباره فعال كردن .
فعاليت مجدد.
واكنشي، انفعالي.واكنش دار.
عامل واكنش، عامل عكس العمل، رآكتور.
قرائت كردن ، خواندن ، تعبير كردن .خواندن ، باز خواندن .
نوك خواندن ، نوك خواننده .
حافظه فقط خواندني.
انباره فقط خواندني.
بازخواني.
تپش خواندن .
چرخه خواندن و ترميم.
بارقه خواندن .
چرخه خواندن و نوشتن .
نوك خواندن و نوشتن .
خوانايي، قابليت خواندن .
خواندني، خوانا، قابل خواندن .خواندني.
خواننده ، غلط گير، كتاب قرائتي، قاري.خواننده .
خوانندگي، قرائت.
آمادگي.
خواندن ، قرائت، مطالعه .
ايستگاه خواندن .
دوباره تعديل.
آماده كردن ، مهيا كردن ، حاضر كردن ، آماده .
(ش. ) معرف، موضوع آزمايش رواني.
راستين ، حقيقي، واقعي، موجود، غير مصنوعي، طبيعي، اصل، بي خدشه ، صميمي.حقيقي، واقعي.
عدد حقيقي.
بلا درنگ .
زمان سنج بلادرنگ .
ورودي بلا درنگ .
خروجي بلا درنگ .
سيستم بلا درنگ .
(مع. ) رلگا، زرنيخ سرخ.
وسائل تعليم و اثبات دروس كلاسي.
راستين گرائي، واقع بيني، واقع گرائي، رئاليسم، تحقق گرائي.
( realistic) واقع بين ، تحقق گراي، راستين گراي.
( realist) واقع بين ، تحقق گراي، راستين گراي.
حقيقت، واقعيت، هستي، اصليت، اصالت وجود.
تحقق پذير.قابل درك ، قابل تحقق، نقد شدني.
تحقق، فهم.ادراك ، درك ، تحقق، تفهيم.
واقعي كردن ، درك كردن ، فهميدن ، دريافتن ، تحقق يافتن ، نقد كردن .تحقق بخشيدن ، پي بردن .
ادراك كننده .
واقعا، راستي.
قلمرو سلطان ، متصرفات، مملكت، ناحيه .
سياست تجربي، سياست عملي (نه فرضي و اخلاقي)، سياست زور.
(آمر. ) دلال معاملات ملكي.
مستقل، دارائي غير منقول، ملك .
يك بند كاغذ برگي يا برگي، ورق كاغذ، (سوراخ چيزيرا) گشاد كردن .
برقو، قلاويز، برقوزن ، مته زدن .
درو كردن ، جمع آوري كردن ، بدست آوردن .
درو گر، ماشين درو.
چنگك درو.
ارزيابي تازه .
پروردن ، تربيت كردن ، بلند كردن ، افراشتن ، نمودار شدن ، عقب، پشت، دنبال.
عقب صف.
تجديد تسليحات كردن ، دوباره مسلح شدن يا كردن .
تجديد تسليحات.
بازآراستن ، بازچيدن .
باز آرايش، باز چيني.
عقب دار، پس قراول، بطرف عقب، عقبي.
دليل استدلال كردن .دليل، سبب، علت، عقل، خرد، شعور، استدلال كردن ، دليل و برهان آوردن .
معقوليت.
معقول، مستدل.معقول.
بررسي معقول بودن .
استدلال كننده .
استدلال.استدلال، دليل و برهان .
بي دليل.
باز همگذاردن ، دوباره سوار كردن .
دوباره متحد كردن ، دوباره معاشرت كردن .
اطمينان مجدد، بيمه اتكائي، بيمه ثانوي.
دوباره اطمينان دادن ، دوباره قوت قلب دادن .
ربودن ، بزور بردن ، غارت كردن ، تركيدن .
تحريك كننده .
كاستن ، كم كردن ، كند كردن ، بي ذوق كردن ، تخفيف، كاهش.
( rebeck) (مو. ) كمانچه سه سيمه قديمي.
( rebekah) ربكا، اسم خاص مونث، ربكا زوجه اسحق.
( rebec) (مو. ) كمانچه سه سيمه قديمي.
( rebecca) ربكا، اسم خاص مونث، ربكا زوجه اسحق.
ياغي، سركش، آدم افسار گسيخته ، متمرد، ياغي گري كردن ، تمرد كردن ، شوريدن ، شورشي، طغيان گر.
طغيان ، سركشي، شورش، تمرد.
سركش، متمرد.
دوباره صحافي كردن ، دوباره ملزم ساختن .
باز زاد، تولد تازه ، تولد روحاني، تجديد حيات.
داراي واكنش، عود كننده ، پرطنين .
تولد تازه يافته ، تغيير حالت روحاني يافته .
دوباره بجاي اول برگشتن ، حركت ارتجاعي داشتن ، منعكس شدن ، پس زدن ، برگشتن ، جهش كردن ، داراي قوه ارتجاعي، واكنش، اعاده .
برنامه مكرر، برنامه تكراري پخش كردن (راديو و تلويزيون ).
جلوگيري كردن ، رد كردن ، منع، رد، دفع.
بازساختن ، دوباره ساختمان كردن ، چيز دوباره ساخته شده .
گوشمالي، توبيخ كردن ، ملامت كردن ، ملامت، زخم زبان .
ملامت كننده .
معماي مصور، نشاندادن واژه ها بصورت مصور.
رد كردن ، بر گرداندن ، جواب متقابل دادن ، پس زدن .
رد، تكذيب، دفع، عمل متقابل، پس زني.
پاسخ رد، رد كننده .
( recalcitrancy) سرسختي، كله شقي، جواب رد، تمرد، سركشي.
( recalcitrance) سرسختي، كله شقي، جواب رد، تمرد، سركشي.
متمرد، سرسخت، سركش.
دوباره حساب كردن .
تجديد محاسبه .
(فيزيك ) پس دادن حرارت فلز در اثر سرد شدن .
بياد آوردن ، فراخواندن ، معزول كردن .
حرف خود را رسما پس گرفتن ، گفته خود را تكذيب كردن ، بخطاي خود اعتراف كردن .
روكش زدن ، روكش كردن لاستيك ، تاير روكش شده .
تركيب سرمايه شركتي را تغيير دادن ، سرمايه گذاري مجدد كردن .
رئوس مطالب را تكرار كردن ، (زيست شناسي) صفات ارثي را در طي چند نسل تكراري كردن .
تكرار رئوس مطالب، تكرار دوره سير تكامل، تكرار رشد و نمو، تكرار.
پس گرفتن ، دوباره تسخير كردن ، پس گيري.
ازنو ريختن ، از نو قالب كردن ، از نو طرح كردن .
كنار كشيدن ، عقب كشيدن ، خودداري كردن از، دور شدن ، بعقب سرازيرشدن ، پس رفتن .
رسيد، اعلام وصول، دريافت، رسيد دادن ، اعلام وصول نمودن ، وصول كردن ، (م. م. ) بزهكاران را تحويل گرفتن .
دريافت كردني، قابل وصول، پذيرفتني، قابل قبول، (در جمع ) بروات وصولي.
دريافت كردن ، گرفتن .دريافت كردن ، رسيدن ، پذيرفتن ، پذيرائي كردن از، جا دادن ، وصول كردن .
فقط گرفتني.
گيرنده ، دريافت كننده .دريافت كننده ، گيرنده ، دستگاه گيرنده ، گوشي، متصدي دريافت.
(حق. ) مقام امانت، امانت دادگاه .
دستگاه گيرنده ، راديو.
تاخر، تازگي.
تجديد چاپ، چاپ تازه ، چاپ اصلاح شده .
تازه ، جديد، اخير، متاخر، جديدالتاسيس.
نهنج، ظرف، جا، حاوي، حفره درون سلولي گياه .
پذيرائي، مهماني، پذيرش، قبول، برخورد.دريافت، پذيرش.
پذيرگر.
پذيرنده ، پذيرا، شنوا، حاضر بقبول.
قدرت پذيرش.
پذيرائي كننده ، پذيرنده غريبان و فراريها، دستگاه گيرنده ، وان حمام، ستاره مساعد، گيرنده .
عقب نشيني، پس زني، پس رفت كردن ، بازگشت، فترت، دوره فترت، تعطيل موقتي، تنفس، گوشه ، كنار، پستي، تورفتگي، موقتا تعطيل كردن ، طاقچه ساختن ، مرخصي گرفتن ، تنفس كردن .
پس رفت، بازگشت، اعاده ، كسادي، بحران اقتصادي.
تنفسي، تعطيلي، وابسته بموقع تنفس، فترتي.
مايل ببازگشت، ارتجاعي، بازگشتي، پس رفتي.
عود، باز گشت، بازگشت به ، تكرار جنايات.
عود، باز گشت، بازگشت به ، تكرار جنايات.
عامل تكرار جرم، تكرار كننده جرم.
دستورالعمل، دستور خوراك پزي، خوراك دستور.
گيرنده ، دريافت كننده ، وصول كننده .
معكوس، دوجانبه .متقابل، عمل متقابل، دوجانبه ، دو طرفه .
دادن و گرفتن ، تلافي كردن ، عمل متقابل كردن ، معامله بمثل كردن ، جبران كردن .
عمل متقابل.
متقابل.
معامله بمثل، عمل متقابل.
برش، قطع، سرشاخه زني، هرس، فسخ.
از بر خواني، تك نوازي، رسيتال.
تك نواز، تك خوان .
از بر خواني، از حفظ خواني، بازگو نمودن درس حفظي، شرح، ذكر، بيان ، تعريف موضوع.
بياني، از بر خواني، از بر خواندن ، درس راپس دادن ، يكايك شمردن ، جواب دادن ، به تنهائي نواختن .
از برخواندن ، با صدائي موزون خواندن .
خواننده ، تك نواز.
پروا داشتن ، بيم داشتن ، باك داشتن .
بي پروا، بي بياك ، بي ملاحظه ، بي اعتنا.
شمردن ، حساب پس دادن ، روي چيزي حساب كردن ، محسوب داشتن ، گمان كردن .
اصلاح شدن ، مرمت كردن ، اصلاح كردن ، نجات دادن ، زمين بائر را داير كردن .
قابل استرداد، ادعا پذير.
استرداد، آباد سازي، احيا اراضي، احيا.
خميده ، دولا.
برپشت خمشدن يا خوابيدن ، سرازير كردن ، خمشدن ، تكيه كردن ، لميدن .
دور افتاده ، تنها، منزوي، گوشه نشين .
خلوت، دنج.
بازشناخت، بازشناسي.شناخت، شناسائي، به رسميت شناختن ، تشخيص.
شناسائي.
باز شناختني، شناخت پذير.شناختني، قابل تشخيص، شناخت پذير.
التزام، تعهد نامه ، سپرده التزامي، وجه الضمانه .
تشخيص دادن ، شناختن ، برسميت شناختن ، تصديق كردن .بازشناختن ، تصديق كردن .
بازشناس، شناسنده .
بحال خود برگشتن ، بحال نخستين برگشتن ، پس زدن ، عود كردن ، پس نشستن ، فنري بودن ، (با on و upon) واكنش داشتن بر.
دوباره جمع كردن ، بخاطر آوردن ، در بحر تفكر غوطه ور شدن ، مستغرق شدن در.
تجديد خاطره ، تفكر، بخاطر آوردن .
موجود داراي صفات ارثي متشكل جديد.
سفارش كردن توصيه كردن ، توصيه شدن ، معرفي كردن .
قابل توصيه .
توصيه ، نامه پيشنهاد، نظريه .
توصيه آميز.
دوباره به كيمسيون ارجاع كردن ، توصيه كردن ، دوباره مرتكب شدن ، دوباره زندان كردن .
(حق. ) غرامت، خسارت، جبران ، عوض، رفع خسارت، عوض دادن ، غرامت پرداختن .
دوباره انشائ كردن .
قابل تلفيق.
صلح دادن ، آشتي دادن ، تطبيق كردن ، راضي ساختن ، وفق دادن .
اصلاح، آشتي، مصالحه ، تلفيق.
مصالحه آميز.
پوشيده ، نهان ، مرموز، عميق، پيچيده .
قسمت هاي فرسوده را تعمير و تعويض كردن ، سر وصورت دادن به ، نو كاري كردن .
پيكر بندي دوباره .
شناسائي، بازديد مقدماتي، اكتشاف.
(reconnoitre) شناسائي كردن ، بازديد كردن ، عمليات اكتشافي كردن .
(reconnoiter) شناسائي كردن ، بازديد كردن ، عمليات اكتشافي كردن .
تجديدنظر كردن ، مجددا در امري مطالعه كردن .
تجديدنظر.
نوسازي كردن ، از نوساختن ، احيا كردن .
تجديد بنا، نوسازي، نمونه مطابق اصل، مدل.
هدايت مجدد بدين مسيحي، بازگشت از گمراهي، گرايش مجدد، تبديل مجدد پول.
تغيير حال مجدد يافتن ، براي دومين بار بدين يا آييني گرويدن ، پولي را مجدداتسعير كردن .
بمحل اوليه باز گرداندن ، دوباره جمل كردن .
اعاده مجدد.
(.vi and .vt) نگاشتن ، ثبت كردن ، ضبط كردن ، ضبط شدن . (. adv.adj.n) ثبت، يادداشت، نگارش، تاريخچه ، صورت مذاكرات، صورت جلسه ، سابقه ، پيشينه ، بايگاني، ضبط، ركورد، حد نصاب مسابقه ، نوشته ، صفحه گرامافون ، نامنيك .مدرك ، سابقه ، ضبط كردن ، ثبت كردن .
كنده ئي كردن مدارك .
شمار مدارك .
قالب مدرك .
شكاف بين مدارك .
نوك ضبط.
نگهداري سوابق.
طرح بندي مدرك .
درازاي مدرك .
مديريت مدارك .
ضبات، ثبات، نگارنده .صدانگار، ضبط كننده ، دستگاه ضبط صوت، بايگان .
ضبط، ثبت، نگارش.ثبت، ضبط، صفحه گرامافون .
تراكم ضبط.
ناحيه ضبط.
خطاي ضبط.
نوك ضبط.
برشمردن ، يكايك گفتن ، تعريف كردن ، شمارش مجدد، باز گفتن .
دوباره بدست آوردن ، جبران كردن ، تلافي كردن .
قابل جبران .
جبران ، كسب مجدد.
مراجعه ، اعاده ، چاره ، وسيله ، توسل، پاتوق، ميعادگاه ، متوسل شدن به ، مراجعه كردن به .
ترميم شدن ، بهبود يافتن ، بازيافتن .دوباره بدست آوردن ، باز يافتن ، بهبودي يافتن ، بهوش آمدن ، دريافت كردن .
بازيافتني.
ترميم، بهبود، بازيافت.بهبودي، بازيافت، حصول، تحصيل چيزي، استرداد، وصول، جبران ، بخودآئي، بهوش آمدن .
رويه ترميمي.
تسليم شونده ، ترسو، بي وفا، ناسپاس، خائن .
تفريح كردن ، تفريح دادن ، وسيله تفريح را فراهم كردن ، تمدد اعصاب كردن ، از نو خلق كردن .
خلق مجدد، تفريح، سرگرمي.
دوباره ايجاد كننده ، تفريح.
اتهام متقابل وارد كردن ، دعواي متقابل طرح كردن ، دوباره متهم ساختن .
اتهام متقابل، تهمت متقابل.
برگشتن ، عود كردن .
برگشت، عود، ظهور مجدد، برگشتگي، تجديد.
عود كننده .
تازه سرباز، كارمند تازه ، نو آموز استخدام كردن ، نيروي تازه گرفتن ، حال آمدن .
استخدام، سرباز گيري.
(تش. ) وابسته براست روده ، وابسته به معائ غلاظ، وابسته به مقعد.
مستطيل راست گوش.(هن. ) راست گوشه ، مربع مستطيل، چهار گوش دراز.
مستطيلي، راست گوشه ، قائم الزاويه .مستطيل، بشكل راست گوشه .
مستطيلي.
قابل تصحيح يا جبران .
يكسوسازي، اصلاح.راستگري، تصحيح، جبران .
راستگر، اصلاح كننده ، وسيله اصلاح، اسباب تقطير.يكسو كننده ، يكسوساز.
يكسو كردن ، اصلاح كردن .تصحيح كردن ، برطرف كردن ، جبران كردن .
راست خطي.داراي مسير مستقيم، سير كننده درخط مستقيم.
راستي، راستگري، راستي، درستي، درستكاري، صحت، صحت عمل.
كشيش بخش، رئيس دانشگاه ، رهبر، پيشوا.
مقام رياست دانشكده يا آموزشگاه ، رياست بنگاه مذهبي.
خانه كشيش بخش، درآمد كشيش بخش.
بانوي كشيش بخش.
(تش. ) راست روده ، معا مستقيم، مقعد.
(تش. ) ماهيچه راست.
تكيه ، اتكا (با on و upon)، خميدگي، تمايل، استراحت.
خوابيده ، خم، (گ . ش. ) برزمين گستر.
بهبودي يافتن ، نيروي تازه يافتن ، حال آمدن .
بهبودي، رمق تازه ، نيروي تازه .
اعاده دهنده ، بهبودي بخش.
عود كردن ، تكرار شدن ، دور زدن ، باز رخدادن .
باز رخداد، باز گشت، رويدادن مجدد، عود.
برگشت، عود، وقوع مكرر.
عود كننده ، راجعه ، بازگشت كننده ، باز رخدادگر.برگردنده ، عود كننده .
بازگشت.
بازگشتي.
تابع بازگشتي.
رويه بازگشتي.
روال بازگشتي.
زير روال بازگشتي.
بازگشتي بودن ، خاصيت بازگشت.
برگشته ، كج، داراي راس منحني، برگشته كردن .
برگشته كردن ، كج كردن .
(recusancy) سرپيچي، امتناع از حضور در مجالس عبادت.
(recusance) سرپيچي، امتناع از حضور در مجالس عبادت.
ممتنع، متمرد.
قرمز، سرخ، خونين ، انقلابي، كمونيست.
نيرومند، شهواني.
(مج. ) تشريفات و احترامات رسمي.
(گ . ش. ) شبدرچمني.
صليب سرخ.
ويسكي ارزان .
دست بخون آلوده ، درحين ارتكاب جنايت.
برافروختگي.
(ج. ش. ) شاه ماهي سرخ، موضوع مطرح شده براي فرار از طرح موضوع مورد بحث، (ز. ع. ) پي نخود سياه فرستادن .
تفته ، تاب آمده ، عصباني، تازه .
با حروف قرمز، مربوط به روزهاي تعطيل و اعياد، مخصوص ايام خوشحالي، فراموشنشدني.
چراغ قرمز، چراغ خطر.
محله فواحش.
سرخ پوست آمريكائي.
(درجنوب اتازوني) كارگر دهاتي.
(گ . ش. ) بلوط دم دار.
(مع. ) گل اخري.
عيب گرفتن ، تصحيح كردن .
(ج. ش. ) سهره سرخ رنگ آمريكائي.
نوار باريك قرمز، (مج. ) فرماليته اداري.تشريفات زائد، مقررات دست و پاگير.
(=bloodworm) (ج. ش. ) كرم ريز سرخ رنگ (Tubifex).
تنظيم كردن ، درآوردن ( بصورت خاصي)، انشائ كردن ، آماده چاپ كردن ، تحرير كردن .
ويرايش، انشائ.
سردبير.
توبيخ كردن ، متهم ساختن ، تكذيب كردن .
(=robin) پرنده سينه سرخ، سينه سرخ.
(گ . ش. ) درخت ارغوان ، گل ارغوان .
سرباز انگليسي (بويژه در جنگ استقلالآمريكا).
درست كردن ، مرتب كردن ، رهاساختن .
قرمز كردن ، قرمز شدن .
مايل بقرمز، مايل بسرخي زننده .
مشورت، پند، تدبير، مشورت دادن ، حدس زدن ، هدايت كردن ، واقعه ، جريان ، وقوع، مصلحت.
تزئينات تازه كردن ، مجددا آراستن .
نوآرائي.
اهدا مجدد، تقديم مجدد.
باز خريدن ، از گرو در آوردن ، رهائي دادن .
باز خريدني، قابل در آوردن از گرو.
فديه دهنده ، رهائي بخش، نجات دهنده ، باز خريدگر.
دوباره تعريف كردن .
از نو نجات دادن ، دوباره مستخلص كردن ، دوباره تحويل دادن .
باز خريد، خريداري و آزاد سازي، رستگاري.
رستگاري بخش، باز خريدني.
رستگاري بخش.
از منطقه اي به منطقه ديگر اعزام داشتن ، نقل و انتقال دادن .
نقل و انتقال.
طراحي مجدد كردن ، سر و صورت ظاهري دادن به .
مو قرمز، داراي موي سرخ.
تجديد شونده ، دوباره مستقر شونده ، دوباره درست كردن ، دوباره بر قرار كردن ، تجديد كردن ، دوباره يكي شدن .
بازپرسي از شهود بعد از بازجوئي متهم، دوباره راهنمائي كردن .
راهنمائي مجدد.
تولد تازه يافته ، زندگي نو يافته .
دوباره انجام دادن ، دوباره اتاق را تزئين كرد.
بو داشتن ، بو، عطر، خاطرات گذشته .
معطر، بودار، حاكي.
دوچندان كردن ، افزودن ، دوبرابر كردن .
موضع محصور دفاعي كوچك ، حفاظ استحكامات.
ترسناك ، موحش، مستحكم، سهمناك .
كمك كردن ، منجر شدن ، لبريز شدن .
جبران خسارت، تصحيح، التيام، دوباره پوشيدن ، جبران كردن ، فريادرسي.
فرياد رس، مصلح.
(ج. ش. ) مرغ پا قرمز كرانه زي، مرغابي.
سرخ پوست آمريكاي شمالي.
كم كردن ، كاستن (از)، تنزل دادن ، فتح كردن ، استحاله كردن ، مطيع كردن .تقليل دادن ، كاستن ، ساده كردن .
كاهنده ، تقليل دهنده ، عامل كم كننده ، احيا كننده .
تقليل پذير، ساده شدني.
(ش. ) عامل احيا كننده .
(ش. ) دياستازي كه موجب تقليل و حل گردد.
(م. ل. ) تعليق بامر محال.
( reductional) اختصار، تبديل، كاهش، تقليل، احيا، احاله .تقليل، كاهش، ساده سازي.
( reduction) اختصار، تبديل، كاهش، تقليل، احيا، احاله .
تقليل دهنده .
بررسي افزونگي.
افزونگي، حشو، سخن ، زائد، فراواني، ربع، اطناب.افزونگي.
داراي اطناب، حشو، افزونه .افزونه .
رمزافزونه .
دو برابر كردن ، تكرار كردن ، دوچندان ، نسخه دوم، المثني.
تكرار، دوبرابر كردن .
تكراري.
(ج. ش. ) وابسته بخانواده نيم بالان خون آشاك (مثل كنه و غيره ).
(ج. ش. ) باسترك اروپائي.
(گ . ش. ) درخت غول، درخت ماموت.
ورود مجدد، دخول مجدد، تملك مجدد.
باز پژواك ، دوبار منعكس شدن (صدا در كوه و غيره ).
فاسد، بدبو، ترشيده .
(گ . ش. ) ني، ني شني، قصب، ساخته شده ازني، (مو. ) آلت موسيقي بادي.
(مو. ) يكنوع آلت موسيقي بادي.
(مو. ) لوله يا ناي آلات موسيقي بادي.
(مو. ) كليد يا جا انگلشتي آلات موسيقي بادي.
(ج. ش. ) بز كوهي آفريقائي.
دوباره ساختن ، تجديد كردن .
گچ بري گوژ، گچ بري شبيه ناي، طرح ني مانند، تضريس.
دوباره تربيت و هدايت كردن ، دوباره آموزش دادن ، باز آموختن .
تربيت مجدد، باز آموزش.
نيزار، نائي، ني مانند، گره دار، گيره دار، باريك .
تپه دريائي، جزيره نما، مرض جرب، پيچيدن و جمع كردن بادبان ، جمع كردن .
بادبان جمع كن ، جرب دار، پالتو كوتاه و ضخيم ملواني.
گره مربع مخصوص تو گذاشتن يا جمع كردن بادبان ، تو گذاشتن .
بخار، بخار دهان ، بخار از دهان خارج كردن ، متصاعد شدن ، بوي بد دادن .
جلبكي، ابري، بدبو.
حلقه ، قرقره .نخ پيچيده بدور قرقره ، ماسوره ، قرقره فيلم، حلقه فيلم، مسلسل، متوالي، پشت سر هم، چرخيدن ، گيج خوردن ، يله رفتن ، تلو تلو خوردن .
شماره حلقه .
تجديد انتخاب كردن ، دوباره گزيدن .
تجديد انتخاب.
دوباره بخدمت خواندن ، دوباره استخدام كردن .
تصويب مجدد قانون ، اجرا يا نمايش مجدد.
از نو تقويت كردن ، نيرو بخشيدن به ، مسلح كردن .
بازگشتي، چند دخولي.
برنامه قابل بازگذشت.
دخول مجدد.
متوجه بسمت داخل، مقعر، دوباره داخل شونده ، درون رو.بازگذشتي، چند دخولي.
برنامه بازگذشتي.
نقطه باز گذشت.
امتناع كردن ، سر پس زدن اسب، دود زدن ماهي و غيره ، پوسيدن .
دوباره بر قرار يا تاسيس كردن .
(ج. ش. ) يلوه ماده ، كد خدا، كلانتر، آغل گوسفند، مرغداني، طناب، رشته ، طناب را از شكاف يا سوراخ گذراندن ، از تنگنا يا جاي باريكي گذشتن ، نخ را از سوراخ سوزن گذراندن ، خم كردن ، پيچاندن .
دوباره امتحان كردن ، از نو آزمودن .
تعمير كردن ، (درمورد لباس) دست كاري كردن .
نيروي مجدد دادن ، با مشروب يا خوراك تجديد قوا كردن ، سد جوع و تجديد نيروكردن .
تجديد قوا.
سالن ناهار خوري ( بويژه در صومعه ).
مراجعه كردن ، فرستادن ، بازگشت دادن ، رجوع كردن به ، منتسب كردن ، منسوب داشتن ، عطف كردن به .
مراجعه كردني.
داور مسابقات، داور، داوري كردن ، داور مسابقات شدن .
ارجاع، مرجع.مراجعه ، رجوع، كتاب بس خوان ، بازگشت، عطف، كتاب مخصوص مراجعات علمي وادبي و غيره .
نشاني مرجع.
زبان مرجع.
نمونه مرجع.
زمان مرجع.
همه پرسي، رفراندم، مراجعه بارا عمومي، كسب تكليف.
( referential) مورد مراجعه ، ارجاعي.
( referent) مورد مراجعه ، ارجاعي.
مراجعه ، رجوع، اشاره .
يدكي، تعويض، دوباره پر كردن .
دوباره پر كردني، قابل تعويض (مثل مغز مداد و خودكار).
از نو تجارت كردن ، تشكيلات جديد بكار تجاري خود دادن ، سرمايه اضافه اندوختن ، يابكار زدن .
پالائيدن .پالودن ، تصفيه كردن ، خالص كردن ، تهذيب كردن ، پاك شدن ، تصحيح كردن .
مهذب، پالوده .
پالايش.تهذيب، تزكيه ، پالودگي.
پالايشگاه ، تصفيه خانه .
(درمورد مبل ) روكاري تازه كردن ، صيقل يا رنگ و روغن تازه دادن به .
رنگ و روغن كار.
تعمير كردن ، دوباره آماده كار كردن .
بازتاب دادن يا يافتن ، منعك س كردن ، برگرداندن ، فكر كردن ، منتج شدن به .بازتابيدن ، منعكس كردن ، تامل كردن .
انعكاس.قابليت بازتاب، قابليت انعكاس.
بازتابيده ، منعكس.
( ezreflectori) مجهز به بازتابنده كردن ، ايجاد انعكاس كردن .
بازتاب، انعكس، تامل.( reflexion) انعكاس، باز تاب، انديشه ، تفكر، پژواك .
( reflective) بازتابنده ، منعكس سازنده ، صيقلي، وابسته بطرز تفكر، فكري.
( reflectional) بازتابنده ، منعكس سازنده ، صيقلي، وابسته بطرز تفكر، فكري.بازتابي انعكاسي.
بازتاب پذيري.
بازتاب سنج.
بازتابنده ، جسم منعكس كننده ، جسم صيقلي، آلت انعكاس.
( ezreflecteri) مجهز به بازتابنده كردن ، ايجاد انعكاس كردن .
بازتاب، واكنش، عكس العمل غيرارادي.
كمان بازتاب.
( reflection) انعكاس، باز تاب، انديشه ، تفكر، پژواك .
واكنشي، بازتابي.بازتابنده انعكاسي.
ضمير مرجوع بفاعل يا مسنداليه ، ضميرفاعلي.
بازتاب شناسي، عكس العمل شناسي.
شكوفائي، مجدد، غنچه آوري مجدد.
جزر، فروكشي، فرونشيني، پائين رفتن ، فروكش كردن ، جريان مجدد.
برگشت، فروكش.
برگشت، جزر، سير قهقرائي، فروكشي.
(م. م. ) تجديد حيات كردن ، بخود آوردن ، بهوش آوردن ، جان بخشيدن ، رمق تازه يافتن .
از نو فرمول بندي كردن ، از نو سازمان دادن به .
مجددا درخت كاري كردن ، جنگل تازه اجداث كردن ، احياي جنگل كردن .
احياي جنگل.
دوباره جعل كردن ، دوباره بر سندان كوفتن .
بهسازي، بازساخت، بهسازي كردن ، ترميم كردن ، اصلاحات، تجديد سازمان .
دارالتاديب نوجوانان ، مدرسه تهذيب اخلاقي.
اصلاح، تهذيب، اصلاحات.
اصلاحي.
بهساز گاه ، دارالتاديب.
تصحيح شده ، تعميرشده ، ارشاد شده ، مهذب.
بهساز، بهسازگر، مصلح، اصلاح طلب، پيشواي جنبش.
بهساز گر، اصلاح طلب، اصلاح طلبانه .
فرمول بندي تازه .
اصلاح پذير.
منكسر كردن ، بر گرداندن ، شكستن ، انكسار.
قابل انكسار، انكساري، انحراف، پيچيدگي.
شكست، انكسار، تجزيه ، انحراف، تخفيف.
انكساري.
حالت انكسار.
انكسارسنج.
انكسارسنجي.
عدسي نور شكن .
سركش، گردنكش، سرسخت، جسم نسوز، مقاوم.
برگردان ، خود داري كردن ، منع كردن ، نگاه داشتن .
خود داري اجتناب.
شكستني بودن ، قابليت انكسار، انكسار پذيري.
قابل انكسار.
تازه كردن ، نيروي تازه دادن به ، از خستگي بيرون آوردن ، روشن كردن ، با طراوت كردن .
طراوات بخش، تازه كننده .
نيرو بخشي، تازه سازي، رفع خستگي، نوشابه .
سردكن ، تب بر، خنك كن ، كولر.
خنك كردن ، سرد كردن ، خنك نگاهداشتن .
سرد سازي، خنك كني، نگاهداشتن در يخچال.
يخچال، يخچال برقي.
شكننده ، منكسر كننده ، منكسر شده .
شكافته ، شكافدار.
سوخت گيري (مجدد) كردن .
پناه ، پناهگاه ، ملجا، پناهندگي، تحصن ، پناه دادن ، پناه بردن .
مهاجر، فراري، پناهنده سياسي، آواره شدن .
درخشندگي، شكوه ، جلال، تشعشع، نور افشاني.
نورافشان ، درخشنده ، متشعشع، درخشان .
پس پرداخت، پس دادن ، مجددا پرداختن ، استرداد.
روشن و تازه كردن .
تر و تازگي.
سرپيچي، روگرداني، ابا، امتناع، استنكاف، خود داري، رد.
سرباز زدن ، رد كردن ، نپذيرفتن ، قبول نكردن ، مضايقه تفاله كردن ، فضولات، آشغال، آدم بيكاره .
روگردان ، رد كننده .
رد كردني، تكذيب پذير.
تكذيب، اثبات اشتباه كسي از راه استدلال.
رد كردن ، تكذيب كردن ، اشتباه كسي را اثبات كردن .
دوباره بدست آوردن ، باز يافتن ، دوباره پيدا كردن ، دوباره رسيدن به ، غالب شدن بر.
پادشاهي، شاهوار.
خوراك لذيذ، مهماني، سور دادن .
خوشگذراني، عياشي.
امتيازات سلطنتي، نشانها و علائم پادشاهي، لباس شاهانه يا فاخر.
پادشاهي، شاهي، سلطنت، قلمرو، پادشاهي.
ملاحظه ، مراعات، رعايت، توجه ، درود، سلام، بابت، باره ، نگاه ، نظر، ملاحظه كردن ، اعتنا كردن به ، راجع بودن به ، وابسته بودن به ، نگريستن ، نگاه كردن ، احترام.
نگاه كننده به عقب، ملاحظه كننده ، با ارزش.
عطف به ، راجع به ، در موضوع.
صرفنظر از، با وجود عليرغم.
مسابقه كرجي راني، پارچه نخي سفت بافت.
انجماد مجدد.
اداره يا محل كار يا حكومت نايب السلطنه .
باززائي، توليد مجدد، تجديد نيرو، تولد تازه ، نوزائي.
باززائيدن ، احيائ كردن .باز زادن ، تهذيب كردن ، زندگي تازه و روحاني يافته ، دوباره خلق شدن يا كردن .
باززاد، نوزايش، تهذيب اخلاق، اصلاح.باززائي، احيائ.
احيا كننده .
تكرار كننده باززا.
انباره باززا.
باززاد، نوزا، مولد، بوجود آورنده ، خالق، تقويت كننده .
نايب السلطنه ، نماينده پادشاه ، رئيس، عضو شورا.
شاه كش، قتل شاه يا حكمروا.
رژيم، روش حكومت پرهيز غذائي.
پرهيز غذائي، رده ، دسته ، حكومت.
(نظ. ) هنگ ، گروه بسيار، دسته دسته كردن ، تنظيم كردن .
لباس هنگ ، لباس افسري، وابسته به هنگ .
لباس متحدالشكل نظامي، ملبوس هنگي.
گروه بندي، بصورت هنگ در آوردن .
منطقه .بوم، سرزمين ، ناحيه ، فضا، محوطه بسيار وسيع و بي انتها.
منطقه اي.
نشاني منطقه اي.
مركز منطقه اي.
شبكه منطقه اي.
ناحيه گرائي، تقسيم كشور بنواحي، منطقه سازي.
( regionalistic) منطقه اي، ناحيه گراي.
( regionalist) منطقه اي، ناحيه گراي.
دفتر ثبت، ثبت آمار، دستگاه تعديل گرما، پيچ دانگ صدا، ليست يا فهرست، ثبت كردن ، نگاشتن ، در دفتر وارد كردن ، نشان دادن ، منطبق كردن .ثبات، ثبت كردن .
گنجايش ثبات.
درازاي ثبات.
ثبت، ثبت نام.
پست سفارشي.
پرستار ديپلمه داراي پروانه رسمي.
قابل ثبت.
ثبت كننده ، تقاضا ثبت كننده .
ثبت كننده ، كارمند اداره ثبت، مدير دروس.
ثبت، نام نويسي، اسم نويسي، موضوع ثبت شده .
محضر، دفتر ثبت اسناد، دفتر، فهرست.
(انگليس) استاد منصوب از طرف پادشاه .
سلطنتي.
حاكم، سلطنت كننده ، حكمفرما، مسلط، شايع.
تصميم مقتدرانه ، قلمرو سلطنتي، بخش.
پس رفتن ، پس رفت كردن ، برگشت، پس روي، سير قهقرائي كردن .
بسرفت، برگشت، عود، سير قهقرائي.
پسرفت كن ، برگشت كننده ، عود كننده ، كاهنده .
پشيماني، افسوس، تاسف، افسوس خوردن ، حسرت بردن ، نادم شدن ، تاثر.
پر تاسف، پشيمان ، متاثر.
قابل تاسف.
منظم، مرتب، با قاعده ، معين ، مقرر، عادي.منظم، باقاعده .
مبين منظم.
دستور زبان منظم.
مجموعه منظم.
(هن. ) كثيرالاضلاع پنج ضلعي منظم.
نظم، باقاعدگي.نظم و قاعده ، ترتيب.
منظم كردن ، تنظيم كردن ، نظم دادن ، مرتب كردن .
تنظيم كننده .
تنظيم كردن ، ميزان كردن ، درست كردن .
منظم كردن ، قاعده گذاشتن .
تنظيم، آئين نامه ، مقرره .تنظيم، تعديل، قاعده ، دستور، قانون ، آئين نامه .
تنظيمي.
تنظيم كننده .تنظيمكننده ، تعديل كننده ، آلت تعديل.
تنظيمي.
ستاره قلب الاسد، فلز ناخالص، شاه يا سلطان دست نشانده .
(طب) برگشتن ، برگرداندن ، قي كردن .
برگشت، برگشت خون ، استفراع، قي.
نوتوان ، بيمار يا معلول در حال نوتواني.
نوتوان كردن ، توانبخشي كردن ، داراي امتيازات اوليه كردن ، تجديد اسكان كردن ، اعاده حيثيت كردن ، ترميم كردن ، بحال نخست برگرداندن .
نوتواني، نوسازي، توانبخشي، تجديد اسكان ، احياي شهرت يا اعتبار.
تعمير كردن ، بحث هاي قديمي را دوباره بصورت جديدي مطرح كردن ، تكرار مكررات، چيز تكراري.
جلسه دادرسي مجدد، تجديد جلسه دادگاه .
تمرين نمايش، تكرار، تمرين .
گفتن ، تمرين كردن ، تكرار كردن .
تمرين كننده .
بخانه جديد رفتن .
ماديت، جسميت دادن به .
تبديل بماده كردن ، بصورت شيي يا ماده درآوردن ، جسميت دادن به .
سلطنت، حكمراني، حكومت، حكمفرمائي، سلطنت يا حكمراني كردن ، حكمفرما بودن .
قابل پرداخت.
باز پرداخت كردن ، باز پرداختن ، جبران كردن ، هزينه كسي يا چيزي را پرداختن ، خرج چيزي را دادن .
باز پرداخت.
تجديد چاپ.
افسار، زمام، عنان ، لجام، افسار كردن ، كنترل، ممانعت، لجام زدن ، راندن ، مانع شدن .
تجسم يا زندگي تازه دادن ، حلول كردن ، تجلي كردن .
تجديد تجسم، تناسخ در جسم تازه ، حلول.
تناسخي.
(ج. ش. ) گوزن شمالي، وابسته بدوران كهنه سنگي اروپا.
عفونت مجدد.
تقويت كردن ، محكم كردن ، مدد كردن .
بتون مسلح.
تقويت، مدد.
تقويت كننده .
بي لجام.
كليه ها، محل كليه در بدن ، (مج. ) كمر.
اسب سوار، سوار كار ماهر.
دوباره گماشتن ، دوباره برقرار كردن ، از نو به مقام اوليه خود رساندن ، تثبيت كردن .
تثبيت در مقام.
بيمه مجدد، بيمه اتكائي.
بيمه اتكائي كردن ، دوباره بيمه كردن .
مجددا برقرار كردن ، تجديد كردن ، دوباره جمع آوري و متحد كردن ، سر و سامان دادن .
استقرار مجدد.
دوباره تفسير كردن .
تفسير مجدد.
سرمايه گذاري مجدد.
باز نيرو بخشيدن ، تجديد نيرو كردن ، نيروي تازه دادن به .
چاپ مجدد، دوباره منتشر كردن .
تكرار كردن ، تصريح كردن .
تصريح، تكرار.
تكراري، (د. ) كلمه دال برتكرار.
وازدن ، نپذيرفتن ، نپسنديدن ، رد كردن ، امتناع كردن از، دور انداختن ، مازاد، مطرود، وازده ، (درجمع) فضولات.
رد كردن ، نپذيرفتن .
(rejector) (درراديو) دافع، دستگاه دفع پارازيت.
رد، مردود سازي، وازني، ردي.رد، عدم پذيرش.
(rejecter) (درراديو) دافع، دستگاه دفع پارازيت.
خوشي كردن ، شادي كردن ، وجد كردن .
شادي، وجد.
پاسخ دفاعي دادن ، در پاسخ گفتن ، دوباره پيوستن به .
پاسخ دفاعي، جواب، پاسخ دفاعي دادن .
دوباره جوان كردن ، جواني از سر گرفتن .
باز جواني، دوباره جوان سازي.
جواني دهنده .
نوگشتگي، تجديد جواني، تجديد حيات.
برگشت، عود، عودت، مرتد، بحال نخستين برگشتن ، عود كردن .
(طب) تب راجعه .
باز گوپذير، نقل كردني.
باز گو كردن ، گزارش دادن ، شرح دادن ، نقل كردن ، گفتن .
مربوط، وابسته .
نقل كننده ، بازگو گر.
رابطه ، نسبت، خويش.(relational) وابستگي، نسبت، ارتباط، شرح، خويشاوند، كارها، نقل قول، وابسته به نسبت يا خويشي.
(relation) وابستگي، نسبت، ارتباط، شرح، خويشاوند، كارها، نقل قول، وابسته به نسبت يا خويشي.رابطه اي.
عملگر رابطه اي.
خويشي، وابستگي، نسبت.ارتباط، نسبت، خويشي.
نسبي، خويشاوند، راجع.منسوب، نسبي، وابسته ، خودي، خويشاوند.
نشاني نسبي.
نشاني دهي نسبي.
برنامه نويس نسبي.
خطاي نسبي.
نسبيت، نسبيت گرائي.
فرضيه نسبي، فلسفه نسبيه ، نسبي بودن ، نسبيت.
بصورت نسبي در آوردن .
بازگوگر، شاكي.
لينت دادن ، شل كردن ، كم كردن ، تمدد اعصاب كردن ، راحت كردن .
(طب) سست كننده ، داروي بيحالي، ملين .
سست سازي، تخفيف، تمدد اعصاب، استراحت.
بازپخش، باز پخش كردن ، دستگاه تقويت نيروي برق يا راديو و تلگراف و غيره ، ايستگاه تقويت، مسابقه دو امدادي، تقويت كردن .رله ، امدادي، باز پخش كردن .
تقويت كننده امدادي.
مركز باز پخش.
قابل ترخيص يا نشر، رهاشدني.
رها كردن ، رهتئي، ترخيص، پخش.رها كردن ، آزاد كردن ، مرخص كردن ، منتشر ساختن ، رهائي، آزادي، استخلاص، ترخيص، بخشش.
انداختن ، موكول كردن ، محول كردن ، واگذار كردن ، منتسب كردن .
احاله .
نرم شدن ، رحم بدل آوردن ، پشيمان شدن .
بيرحم.
(relevancy) رابطه ، ربط، ارتباط.
(relevance) رابطه ، ربط، ارتباط.
مربوط، مناسب، وابسته ، مطابق، وارد.
قابليت اطمينان ، اعتبار.قابليت اعتماد، اعتبار.
قابل اطمينان ، معتبر.قابل اطمينان ، موثق، معتبر، قابل اتكا.
اعتماد، توكل، تكيه ، اتكا، دل گرمي.
موثق، متكي.
اثر، آثار مقدس، عتيقه ، يادگار، باستاني.
باقيمانده ، ماترك ، زن بيوه .
پائين رفتن آب و نمايان شدن زير آب.
آسودگي، راحتي، فراغت، آزادي، اعانه ، كمك ، امداد، رفع نگراني، تسكين ، حجاري برجسته ، خط بر جسته ، بر جسته كاري، تشفي، ترميم، آسايش خاطر، گره گشائي، جبران ، جانشين ، تسكيني.
نقشه برجسته ، نقشه برجسته نما.
اعماد كننده ، متكي.
تسكين دادني.
خلاص كردن (از درد و رنج و عذاب)، كمك كردن ، معاونت كردن ، تخفيف دادن ، تسلي دادن ، فرو نشاندن ، بر كنار كردن ، تغيير پست دادن ، برجستگي، داشتن ، بر جسته ساختن ، ريدن .
برجسته ، برجسته كاري.
كيش، آئين ، دين ، مذهب.
پيرو متعصب دين .
خشكه مقدس بودن ، تعصب مذهبي، مجلس عبادت، مجلس مذهبي.
مذهبي، راهبه ، تارك دنيا، روحاني، ديندار.
آستر نو انداختن ، پارچه كتاني تازه دوختن .
ول كردن ، ترك كردن ، چشم پوشيدن .
انصراف.
جعبه اشيائ متبركه ، ظرف مخصص نگهداري آثار مقدس يا باستاني، محفظه عتيقه ، باقيمانده .
بقايا، مرده ريگ .
ذائقه ، مزه ، طعم، چاشني، ذوق، رغبت، اشتها، مزه آوردن ، خوش مزه كردن ، با رغبت خوردن ، لذت بردن از.
خوش طعم، لذيذ.
جابجاپذير.
نشاني جابجاپذير.
برنامه جابجاپذير.
برنامه جابجاپذير.
روال جابجاپذير.
كردن .
جابجا سازي، جابجائي.
ضريب جابجائي.
بازكننده جابجاساز.
براق، منعكس كننده نور، متشعشع، نور افشان ، خيره كننده .
استقامت كردن ، شوريدن ، بي ميلي نشاندادن .
بي ميلي، اكراه ، بيزاري، مخالف، مقاومت مغناطيسي.
بي ميلي، اكراه ، بيزاري، مخالف، مقاومت مغناطيسي.
بي ميل.
مخالف كردن ، مقابله كردن ، بي ميلي كردن .
(برق) مقاومت ويژه مغناطيسي، واكنش نفوذ پذيري مغناطيسي.
روشن كردن ، برافروختن ، مشتعل كردن .
اعتماد كردن ، تكيه كردن (با on و upon).
ماندن ، باقيماندن .ماندن ، اقامت كردن ، مانده ، اثر باقيمانده ، (درجمع) بقايا.
باقيمانده ، مانده ، پس مانده ، غير قابل مصرف، باتخفيف فروختن .مانده ، باقيمانده .
داراي نفرات تازه كردن ، مردانگي كردن .
به بازداشتگاه برگرداندن ، احضار كردن ، اعاده دادن .
مانده ، تتمه .مغناطيس پس ماند.
بازمانده ، پس مانده .
ملاحظه كردن ، اظهار داشتن ، اظهار نظريه دادن ، اظهار، بيان ، توجه .ملاحظه، تذكر، تبصره .
قابل توجه ، عالي، جالب توجه .
ازدواج مجدد، تجديد فراش.
مسابقه برگشت.
درمان پذير، چاره پذير، قابل علاج، گزير پذير.
گزيري، علاجي، چاره ساز، شفابخش، مفيد، درماني.
گزير، علاج، دارو، درمان ، ميزان ، چاره ، اصلاح كردن ، جبران كردن ، درمان كردن .
بخاطرآوردن ، ياد آوردن ، بخاطر داشتن .
يادآوردني.
يادآوري، تذكر، خاطر، ذهن ، يادگاري.
شاه پر، شهپر، ساقه پر، خامه پر.
يادآوري كردن ، يادآور شدن ، بياد آوردن .
تذكر، يادآوري.يادآور، يادآوري كننده ، يادآوري.
پرخاطره .
يادآوري كردن ، بخاطرآوردن ، ياد كردن .
خاطره ، يادداشت، ياد بود، يادآوري، نشانه .
ياد بود، خاطره ، يادآور.
يادبودي.
واگذار كردن ، انتقال دادن ، گذشت كردن .
بي مبالات، بي قيد، غفلت كار، سست.
بخشش، آمرزش، عفو، گذشت، تخفيف، بهبودي بيماري.
بخشيدن ، آمرزيدن ، معاف كردن ، فرو نشاندن ، پول رسانيدن ، وجه فرستادن .ارسال وجه .
پرداخت.
قابل پرداخت.
بخشش، عفو، آمرزش، گذشت، پرداخت.
فرستادن پول، پول، پرداخت، تاديه .وجه ارسالي.
سبك شونده ، تخفيف يابنده ، موقتا تسكين دهنده .
پرداخت كننده .
باقي مانده ، بقيه ، اثر، بقايا( درجمع)، آثار.
تغيير وضع دادن ، عوض كردن ، تعمير كردن .
دوباره رايج كردن .
سرزنش، نكوهش، تعرض، اعتراض، مخالفت.
معترض.
تعرض كردن ، با تعرض و نكوهش گفتن .
نكوهش.
نكوهشي.
نكوهشگر.
(ج. ش. ) ماهي چسبنده .
پشيماني، افسوس، ندامت، پريشاني، غم.
اندوهناك ، نادم.
سرسخت، ظالم.
دور، دوردست، بعيد.دور، پرت، دور دست، جزئي، كم، بعيد، متحرك .
دستيلبي از دور.
پيشانه دور دست.
كنترل از دور.
ادخال كار از دور.
ايستگاه دور دست.
پايانه دور دست.
حركت دوري، حركت مجدد.
دوباره بالا رفتن ، برگشتن ، دوباره سوار كردن .
برداشتني، قابل رفع، برچيدني، زدودني.برداشتني، رفع شدني.
برداشت، رفع، عزل.رفع، ازاله .
برداشت كردن ، رفع كردن ، عزل كردن .برداشتن ، از جا برداشتن ، بلند كردن ، رفع كردن ، دور كردن ، برطرف كردن ، بردن ، برچيدن ، زدودن .
ياداش دادن به ، ترقي كردن ، تاوان دادن .
اجر، پاداش.
پاداشي.
اجر دهنده .
دوره تجدد ادبي و فرهنگي، رنسانس.
(تش. ) كليه اي، وابسته به كليه ها.
نوزايش، تجديد حيات، تولد مجدد، زندگي مجدد.
تجديد حيات كننده .
با خصومت روبرو شدن ، مقابله كردن ، مصاف.
با خصومت روبرو شدن ، مقابله كردن ، مصاف.
پاره كردن ، چاك زدن ، دريدن ، كندن .
تحويل دادن ، تسليم داشتن ، دادن ، منتقل كردن ، ارائه دادن ، ترجمه كردن ، درآوردن .
قابل ارائه .
ارائه دهنده .
آمدگاه ، وعده گاه ، پاتوق، ميعاد، قرار ملاقات گذاشتن .
تسليم، بازگرداني، پرداخت، تحويل، ترجمه ، تفسير.
( runagate)مرتد، از دين برگشته .عيسوي مسلمان شده ، برگشته ، مرتد، خائن .
انكار كردن ، دبه كردن ، ترك تابعيت كشور يا دين خود را كردن ، (د. گ . )گول زدن .
مذاكره مجدد.
بازنو كردن ، تجديد كردن ، نو كردن ، تكرار كردن .
قابليت تجديد.
تجديد شدني.
تجديد، تكرار، بازنوكني.
تجديد كننده .
(ج. ش. ) شبيه كليه ، كليه مانند.
مقاومت، مخالفت.
مقاوم، سرسخت.
شيردان ، پنير مايه ، مايه سيب انگلستان ، مايه ماست.
انكار كردن ، سرزنش يا متهم كردن .
سرزنش و انتقاد كننده .
باز نوساختن ، نو كردن ، تعمير كردن ، از سر گرفتن .
باز نوساخت، تعمير، اصلاح، نوسازي.
باز نو سازنده ، بدعتكار.
آوازه ، نام، شهرت، معروفيت، اشتهار، صيت، مشهور كردن .
اجاره ، كرايه ، مال الاجاره ، منافع، اجاره كردن ، كرايه كردن ، اجاره دادن .
قابل اجاره .
اجاره نامه ، وجه اجاره ، اجاره اي.
موجر، اجاره دهنده ، بكرايه واگذارنده .
موجر، اجاره دهنده ، بكرايه واگذارنده .
چشم پوشي، ترك ، كناره گيري، قطع علاقه .
دوباره مرتب كردن ، دوباره سفارش دادن .
سازماندهي مجدد.تشكيلات مجدد، صورت جديد.
دوباره سازمان دادن .تشكيلات مجدد، دوباره متشكل كردن .
پارچه مبلي، مرد هرزه ، زن هرزه .
تعمير، مرمت، تعمير كردن .تعميركردن ، جبران كردن ، دوباره داير كردن ، مرمت كردن ، مرمت، اصلاح.
مدت تعمير.
قابل جبران ، اصلاح پذير، تعمير پذير.
قابل جبران ، اصلاح پذير، تعمير پذير.
جبران غرامت، تاوان ، تعمير، عوض، اصلاح.
جبراني.
حاضر جوابي، جواب شوخي آميز.
توزيع، تقسيم، توزيع مجدد، وابسته به تقسيمات.
دوباره عبوركردن ، مجددا تصويب كردن .
خوراك ، ضيافت، غذا خوردن ، وقت غذاخوري.
بميهن خود برگرداندن ، بميهن خود برگشتن .
برگشتن يا برگرداندن به ميهن .
پس دادن ، بر گرداندن ، تلافي، پس دادن به .
پس دادني.
غرامت، پرداخت مجدد.
لغو كردن ، احضار كردن ، احضار، باز گرداني، الغائ، لغو، فسخ.
لغو كردني.
لغو كننده .
دوباره گفتن ، تكرار كردن ، دوباره انجام دادن ، دوباره ساختن ، تكرار، تجديد، باز گفتن ، بازگو كردن ، بازگو، باز انجام.
تكراركن . . . تااينكه .
تكرارپذيري، قابليت تكرار.
تكرار كردني.تكرارپذير، قابل تكرار.
پي در پي، مكرر.
مكررا.
تكرار كننده .تكرار كننده ، ساعت زنگي، بازگو كننده .
اسلحه خودكار.
اعشاري مكرر.
كسر مكرر.
دفع كردن ، رد كردن ، نپذيرفتن ، جلوگيري كردن از، بيزار كردن ، مقابله كردن .دفع كردن .
حالت دفع، دفع شدني.
زننده ، مانع، دافع، راننده ، بيزار كننده .
دافع، زننده .
اصلاح شدن ، توبه كردن ، پشيمان شدن ، نادم.
توبه ، پشيماني، ندامت، اصلاح مسير زندگي.
تائب.
توبه كار.
دوباره مسكون ساختن .
بازگرداني، پس زني، انعكاس، برگشت، دفع، عكس العمل، واكنش، (طب)دفع يا پيشگيري.
پس زننده .
فهرست نمايش هاي آماده براي نمايش دادن .
فهرست، مجموعه ، انبار، مخزن ، كاتالوگ .
(در اعشاري) رقم بازگردنده ، برگردان .
باز انجام، باز گوئي، باز گو، تكرار، تجديد، اعاده .تكرار.
دستوالعمل تكرار.
تكراري، مكرر.
تكراري، مكرر.تكراري، بازانجامي.
ناراضي بودن ، شكايت كردن ، شكوه .
چيزي را تعويض كردن ، جابجا كردن ، جايگزين كردن .جايگزين كردن .
قابل تعويض.
جايگزيني.تعويض، جايگزن .
تعويض كننده .
(حق. ) درخواست تجديدنظر، استيناف.
دوباره پر كردن ، ذخيره تازه دادن ، باز پر كردن .
دوباره پركردن ، بازپرسازي.
كاملا پر، لبريز، چاق، تكميل، انباشته .
پري، پرسازي، انباشتگي، (طب) پر خون .
نسخه عين ، المثني.عين ، المثني.
تكرار كردن ، برگرداندن ، تازدن ، جورساختن .تكرار كردن .
تاه ، تاشدگي، پاسخ، انعكاس، رونوشت، دفاع.پاسخگوئي، تكرار.
پاسخ دهنده .
پاسخ، جواب، پاسخ دادن ، جواب كتبي يا شفاهي، دفاعيه .پاسخ، پاسخ دادن .
گزارش، گزارش دادن .شهرت، انتشار، صدا، گزارش دادن ، گزارش.
گهارش زائي، توليد گزارش.
گزارش زا، مولد گزارش.
برنامه گزارش.
گزارش نويسي.
گزارش دادني.
گزارش، شرح جريان امر، رپرتاژ.
گزارشگر، خبرنگار.
گزارشي.
گذاردن ، آرميدن ، دراز كشيدن ، غنودن ، سامان ، آسودگي، استراحت.
متكي، غنوده .
وديعه گذاردن ، سپردن ، جابجا كردن .
مقام و موقعيت چيزي را تغيير دادن ، انباشتگي.
انبار، مخزن ، صندوق تابوت، ظرف، رازدار.
مالكيت مجدد يافتن .
تملك ثانوي.
(riposte)ضربت متقابل و تند، پاسخ تند و آماده ، حاضر جوابي، (درشمشير بازي) ضربتسريع، جواب، ضربه متقابل زدن .
(در مورد فلزات) برجسته نما ياحكاكي برجسته .
سرزنش كردن ، توبيخ كردن .
سزاوار سرزنش، سرزنش كردني.
سرزنش، ملامت.
ملامت آميز.
نشان دادن ، نماينده بودن .نمايش دادن ، نماياندن ، فهماندن ، نمايندگي كردن ، وانمود كردن ، بيان كردن .
قابل عرضه .
نمايش، نمايندگي.نمايش، نمايندگي، تمثال، نماينده ، ارائه .
معتقد بفلسفه ايده هاو افكار.
نمايشگر، نماينده .نماينده ، حاكي از، مشعربر.
معرفي كننده .
باز فشردن ، باز كوفتن ، فرونشاندن ، سركوب كردن ، در خود كوفتن .
جلوگيري شده .
سركوبي.
مانع شونده ، سركوب كننده .
عامل مانع شونده .
تعليق مجازات.
مجازات كسي را بتعويق انداختن ، رخصت.
سرزنش كردن ، سرزنش و توبيخ رسمي، مجازات.
مجددا بطبع رساندن ، چاپ تازه .دوبار چاپ كردن ، چاپ جديد.
جبران ، تلافي، انتقام، تلافي كردن .
وهله ، نوبت، خسارت، خرج، تلافي كردن .
بصورت اصلي برگرداندن ، دوباره بكر كردن .
سرزنش، عيب جوئي، توبيخ، رسوائي، ننگ ، عيب جوئي كردن از، خوار كردن .
قابل توبيخ.
ملامت كننده .
ملامت آميز، پرسرزنش.
مردود، فاسد، بد اخلاق، هرزه ، محروميت.
مردوديت، هرزگي، فساد اخلاق، تباهي.
مردود، فاسد.
دوبار توليد كردن ، باز عمل آوردن .تكثير كردن ، چاپ كردن ، دوباره ساختن .
دوباره توليد كننده ، تجديد كننده .تكثير كننده .
قابليت تكثير، قابليت ساخت يا توليد مجدد.
قابل توليد مجدد، تجديد پذير.قابل تكثير.
همآوري، تكثير، توالد و تناسل، توليد مثل.
مولد، تناسلي.
استعداد توليد، استعداد هم آوري.
سرزنش، نكوهش، ملامت، توبيخ ملايم.
سرزنش كردن ، نكوهش كردن ، ملامت كردن .
خزنده ، كشاله كش.
حيوان خزنده ، آدم پست، سينه مال رونده .
خزنده .
جمهوري.
جمهوري خواه ، جمهوري، گروهي، اجتماعي.
جمهوريخواهي.
جمهوري كردن .
تجديد چاپ، انتشار مجدد.
دوباره چاپ كردن ، دوباره منتشر كردن .
رد كردن ، انكار كردن ، منكر شدن .
انكار، ردي.
رد كننده ، منكر.
منكر.
مخالفت كردن با، تناقض داشتن ، منكر شدن .
مغايرت، ناسازگاري، تناقض، مخالفت.
متناقض، مخالف، تنفرانگيز، زننده .
دفع، رد، پس زني، دفع كردن ، راندن .
دفع، عدم پذيرش، عقب زني، تنقر، دشمني.
متنفر كننده ، دافع، زننده ، تنفرآور.
اعتبار، نيكنامي، اشتهار، قابليت اشتهار.
قابل شهرت، مشهور، قابل اطمينان .
شهرت، اعتبار، آبرو، خوشنامي، اشتهار، آوازه .
آوازه داشتن ، شمردن ، فرض كردن ، شهرت داشتن ، اشتهار.
مشهور.
درخواست، تقاضا، درخواست كردن .خواهش، درخواست، تقاضا، خواسته ، خواستار شدن ، تمنا كردن ، تقاضا كردن .
علامت درخواست.
خواهش كننده ، خواستار.
نماز وحشت، نماز ميت، فاتحه .
نماز ميت.
(ج. ش. ) كوسه ماهي درنده .
نياز داشتن ، لازم بودن ، لازمدانستن .بايستن ، لازم داشتن ، خواستن ، مستلزم بودن ، نياز داشتن .
نياز، لازم، مقرره .دربايست، نيازمندي، تقاضا، احتياج، الزام، نياز، ايجاب، التزام.
بايسته ، شرط لازم، لازمه ، احتياج، چيز ضروري.
ضرورت، لزوم.
درخواست، تقاضا، سخره ، چيز مورد تقاضا، بازگرفتن ، مصادره كردن ، درخواست رسمي كردن .
سزا، تاوان .
سزا دادن ، پاداش دادن ، تاوان دادن ، جبران كردن .
عوض دهنده ، اجر دهنده .
(ج. ش. ) خفاش، شبكور.
عمل دوباره دويدن ، نمايش مجدد فيلم.باز راندن ، بار رانش.
شيئ، چيز، شيئ بخصوص، ماده .
قابل فروش مجدد.
فروس مجدد، حراج مجدد.
نقشه كشيدن ، بمقياس كوچكتري ترسيم كردن .
باطل ساختن ، لغو كردن ، فسخ كردن .
لغو يا فسخ كننده .
(حق. ) فسخ، ابطال.
فسخي.
فرمان ، حكم، دستخط، فتواي پاپ، رساله .
رهائي دادن ، رهانيدن ، خلاصي، رهائي.
رهادهنده ، مستخلص كننده .
پژوهش، تحقيق، تتبع.پژوهش، جستجو، تجسس، تحقيق، تتبع، كاوش، پژوهيدن ، پژوهش كردن .
پژوهشگر.
پژوهشگر، محقق.
تراشيدن ، اره كردن ، بريدن .
قابليت برش.
قطع كردني.
برش، قطع.
(گ . ش. ) اسپرك ، ورث، رنگ گلاسپرك .
دوباره تخم افشاندن ، خود رو سبزشدن .
شباهت، تشابه ، همانندي، همشكلي، مقايسه .
شباهت داشتن ، مانستن ، تشبيه كردن ، مانند بودن ، همانند كردن يا بودن .
منزجر شدن از، رنجيدن از، خشمگين شدن از، اظهار تنفر كردن از، اظهار رنجش كردن .
بي ميل.
رنجش، خشم، غيض.
ذخيره ، رزرو كردن صندلي يا اتاق در مهمانخانه و غيره ، كتمان ، تقيه ، شرط، قيد، استثنائ، احتياط، قطعه زمين اختصاصي ( براي سرخ پوستان يامدرسه و غيره ).
پس نهاد، كنار گذاشتن ، پس نهاد كردن ، نگه داشتن ، اختصاص دادن ، اندوختن ، اندوخته ، ذخيره ، احتياط، يدكي، (درمورد انسان ) تودار بودن ، مدارا.از پيش حفظ كردن ، رزرو كردن .
رزرو شده ، محتاط، خاموش، كم حرف، اندوخته ، ذخيره .
كلمه محفوظ.
سرباز يا افسر ذخيره .
مخزن ، آب انبار، ذخيره ، مخزن آب.
بازنشاندن .
چرخه باز نشاني.
پايانه بازنشاني.
باز نشانش به صفر، صفر كردن .
بازنشاني.
امور انجام شده .
تغيير شكل دادن ، تجديد وضع كردن .
حمل مجدد.
برزدن ، تجديد سازمان كردن ، تغييرات سازماني دادن .
اقامت داشتن ، مسكن داشتن ، مقيم شدن .مستقر بودن ، اقامت داشتن .
محل اقامت، اقامتگاه .مقر، محل اقامت.
محل اقامت، اقامتگاه ، (طب) اقامت پزشك در بيمارستان براي كسب تخصص.
مقيم، مستقر.مقيم.
برنامه مقيم.
قطعه مقيم.
مسكوني، وابسته به اقامت، قابل سكني، محلي.
مقيم.
رسوبي، وابسته به رسوب يا باقيمانده .پس مانده ، ته نشين ، باقيمانده .
نرخ خطاي پس مانده .
مغناطيس پس ماند.
وارث طبقه دوم، موصي له ، باقي مانده ، رسوبي.
پس مانده ، تفاله مانده ، قسمت باقي مانده ، فاضل، زيادتي، ته نشين .مانده ، باقيمانده ، پس ماند، آزاد.
تفاضل، باقيمانده ، پسمانده ، رسوب، تفاله .
مستعفي شدن ، كناره گرفتن ، تفويض كردن ، استعفا دادن از، دست كشيدن .
استعفا، واگذاري، كناره گيري، تفويض، تسليم.
انعطاف داشتن ، برگشتن ، به عقب برگشتن ، مرتجع شدن .
( resiliency) جهندگي، حالت ارتجاعي.
( resilience)جهندگي، حالت ارتجاعي.
عدول كننده ، ارتجاعي.
(resinate) صمغ كاج، انگم كاج، راتيانه ، رزين ، صمغ، با صمغ پوشاندن .
(resin) صمغ كاج، انگم كاج، راتيانه ، رزين ، صمغ، با صمغ پوشاندن .
تبديل به صمغ يا رزين كردن ، صمغي شدن .
داراي حالت صمغي، رزيني، ماده صمغي.
صمغي.
پايداري، پايداري كردن ، ايستادگي كردن ، استقامت كردن ، مانع شدن ، مخالفت كردن با.
مقاومت، استحكام.پايداري، ايستادگي، عايق مقاومت، مقاومت، سختي، مخالفت.
مقاوم، پايدار.
مقاوم، پايدارگر.( resistor)اسباب مقاوم در برابر برق، مقاوم.
استعداد مقاومت.
قابل مقاومت.
مقاومتي.
مقاومت ويژه ، سته ويژه ، قابليت مقاومت، مقاومت اشيا.
( resister)اسباب مقاوم در برابر برق، مقاوم.مقاومت، عنصر مقاوم.
صاحب عزم، ثابت قدم، پا بر جا، مصمم، ثابت، تصويب كردن .
تفكيك پذيري، دقت، تصميم، رفع.تحليل، تجزيه ، حل، نتيجه ، ثبات قدم، عزم، قصد، نيت، تصميم، تصويب.
رفع كردن ، مقرر داشتن ، تصميم گرفتن ، راي دادن .
(طب) محلل، حلال، جواب، حل، حل مسئله .
برطرف كننده ، رافع.
برطرف سازي، رفع.
(درصوت) تشديد، پيچش صدا، طنين .تشديد، ايجاد طنين .
تشديد شده ، طنين دار.طنين دار.
تشديد كردن .پيچيدن ، طنين انداختن .
تشديد كننده .مشدد، اسباب ارتعاش.
دوباره بعليدن ، دوباره جذب كردن .
آشام يا جذب دوباره ، مكيدن مجدد، بلع دوباره .
ملجا، پناهگاه ، پاتوق، ملاقات مكرر، رفت و آمد مكرر، دوباره دسته بندي كردن ، متشبث شدن به ، متوسل شدن .
منعكس كردن ، پژواك يا انعكاس صدا.
وسيله ، كارداني، منبع، ممر، مايه ، ابتكار.منبع، وسيله .
تخصيص منابع.
بازستاني منابع.
كاردان ، پر مايه و مبتكر.
رابطه ، نسبت، رجوع، مراجعه ، احترام، ملاحظه ، احترام گذاشتن به ، محترم داشتن ، بزرگداشت، بزرگداشتن .
احترام.
محترم، قابل احترام، آبرومند.
مودب، با ادب، پر احترام، آبرومند.
مربوطه ، بترتيب مخصوص خود، نسبي.
بترتيب.
قابل تنفس.
تنفس، دم زني.
دستگاه تنفس مصونوعي، دهان بند طبي.
تنفسي.
دستگاه تنفسي.
دم زدن ، نفس كشيدن ، تنفس كردن ، اميد تازه پيدا كردن ، بو كردن ، بهوش آمدن .
مهلت، فرجه ، امان ، استراحت، تمديد مدت، رخصت، فرجه دادن .
( resplendency)درخشندگي، جلوه ، شكوه ، تلالو.
( resplendence) درخشندگي، جلوه ، شكوه ، تلالو.
پر جلوه ، درخشنده ، پر تلالو.
پاسخ دادن ، واكنش نشان دادن ، پاسخ.
مطابق، موافق، جوابگو، واكنش دار.
پاسخگو، جوابگو، ماده اصلي خرج فشنگ ، برق سنج.
جوابگوئي، پاسخ، واكنش.واكنش، پاسخ.
زمان واگنش.
مسئوليت، عهده ، ضمانت، جوابگوئي.
مسئول، عهده دار، مسئوليت دار، معتبر، آبرومند.
جوابگوئي، پاسخ، مجلس مناظره ، آزمون مقدماتي.
واكشني، پاسخي، علاقمند و متوجه .
رفاه عمومي، جمهوري كشور، كشور جمهوري، دولت.
آسايش، استراحت، محل استراحت، آسودن ، استراحت كردن ، آرميدن ، تجديد قوا، كردن ، تكيه دادن ، متكي بودن به ، الباقي، نتيجه ، بقايا، سايرين ، ديگران ، باقيمانده .
(=sanatorium) آسايشگاه .
مهمان سرا.
استراحتگاه ، موقعيت سكون .
استراحتگاه ، مستراح.
باز آغازي، شروع دوباره ، باز آغازيدن .
شرط بازآغازي.
دستور المل بازآغازي.
نقطه باز آغازي.
مجددا بيان كردن ، تصريح كردن ، باز گفتن .
بيان مجدد، باز گوئي.
رستوران ، كافه .
( restaurateur)صاحب رستوران ، مهمانخانه دار.
( restauranteur) صاحب رستوران ، مهمانخانه دار.
پرآسايش.
راكد، ساكن ، خوابيده ، ايستا.
پس دادن ، بحال اول برگرداندن ، اعاده كردن .
اعاده ، بازگرداني، جبران ، تلافي، ارتجاع.
كله شق، رام نشو، بيقرار، سركش، چموش.
بي قرار.
قابل اعاده .
اعاده ، ترميم.استقرار مجدد، تجديد، بازگرداندن ، استرداد.
تجديد يا مسترد كننده ، اعاده كننده .
پس دادن ، بحال اول بر گرداندن ، تعمير كردن ، اعاده دادن ، باز دادن .اعاده كردن ، ترميم كردن .
اعاده دهنده .
جلوگيري كردن از، نگهداشتن ، مهار كردن .
محدود ساختني.
مانع شونده ، فشار دهنده .
جلوگيري، منع، نگهداري، خودداري.
محدود كردن .محدود كردن ، منحصركردن به .
محصور، در مضيقه .
تحديد، تضييق، جلو گيري، منع، محدوديت.محدوديت، تحديد.
سياست محدوديت.
(طب) داروي پيش گير، جمله يا عبارت حصري يا محدود كننده ، محدود سازنده .
نتيجه ، منتج شدن .پي آمد، دست آورد، برآمد، نتيجه دادن ، ناشي شدن ، نتيجه ، اثر، حاصل.
منتجه ، برآيند.منتجه ، بردار، برآيند، حاصل، منتج شونده .
پر نتيجه ، نتيجه بخش.
بي نتيحه .
از سر گرفتن ، خلاصه تجربيات.حاصل، خلاصه ، چكيده كلام، ادامه يافتن ، از سرگرفتن ، دوباره بدست آوردن ، باز يافتن .
از سر گيري، ادامه ، تجديد، شروع، باز يافت.
(گ . ش. ) وارونه .
واژگوني، خميدگي، وارونه بودن .
تاقباز، برپشت، بي حس، بي عاطفه ، بي حال، سست، بعقب برگشته .
بازخيز، تجديد حيات، تجديد فعاليت، طغيان مجدد.
طغيان كننده ، بازخيزگر.
زنده كردن ، احيا كردن ، رستاخيز كردن .
رستاخيز، قيام، قيام عيسي از مردگان ، احيا، رستاخيز كردن .
زنده كردن ، اجحيا كردن ، بهوش آوردن .
احيا، بهوش آوري.
حيات بخش.
زنده كننده ، بهوش آورنده .
در معرض رطوبت قرار دادن ، خيس كردن .
خرده فروشي، جزئي، خرد، جز، خرده فروشي كردن .
خرده فروش.
ابقا كردن ، نگهداشتن .نگاه داشتن ، از دست ندادن ، حفظ كردن .
حكم نگاهداري و ضبط، ملازم، مستخدم، گيره .
تلافي كردن ، تاوان دادن ، عين چيزي را بكسي برگرداندن .
تلافي، عمل متقابل.
قصاصي.
تاخير كردن ، كند ساختن ، معوق كردن ، بتعويق انداختن ، عقب افتاده ، دير كار.
عقب انداز.
كند ذهن .
تاخير، كم هوشي، عدم رشد فكري، شتاب منفي.
عقب افتاده (از لحاظ هوش و رشد بدني).
دير كار، تاخير كننده ، كند ساز، معوق.
اوغزدن ، قي كردن .
صفحه اسطرلاب، مقام، شبكه .
نگهداري، نگاهداري، ابقا، ضبط، حافظه .ابقا، نگهداري.
دوره ابقا.
نگهدارنده ، حافظ، ضبط كننده قابض.
قدرت نگهداري ( مغناطيس)، نيروي حفظ.
(ج. ش. ) عضله نگاهدارنده ، عضله ماسكه .
( reticency)خاموشي، سكوت، كم گوئي.
( reticence)خاموشي، سكوت، كم گوئي.
محتاط در سخن ، كم گو.
شبكه دوربين نجومي.
مشبك ، شبكه اي.
مشبك كردن ، شبكه كردن ، مشبك ، زنبوري.
شبكه بندي.
شبكه ، شبكه شطرنجي و امثال آن .
(ج. ش. ) نگاري، شيردان جانور نشخوار كننده ، ساختمان شبكه اي، شبكه ، (تش. )بافت نگاهدارنده اعصاب، بافت همبند و مشبك .
شبكه وار، مشبك ، زنبوري.
(تش. - ج. ش. ) شبكيه چشم.
(تش. ) بند نگاهدارنده ، بند زير زبان .
شبكيه اي.
معاينه شبكيه ، شبكيه بيني.
همراهان ، خدم وحشم، ملتزمين ، نگهداري، حفظ.
كناره گيري كردن ، استراحتگاه ، استراحت كردن ، بازنشسته كردن يا شدن ، پس رفتن .
بازنشسته .
بازنشستگي.
كناره گير.
مجددا با ابزار تجهيز كردن .
برگرداندن ، پس دادن ، جواب متقابل دادن ، جواب متقابل، تلافي.
دستكاري كردن ، (درعكاسي ) رتوشه كردن .
ردپاي چيزي را دوباره گرفتن .
منقبض كردن ، تو رفتن ، جمع شدن .
انكار پذير، جمع شدني، پس رفتني.
قابليت انقباض.
استغفار، تو كشيدن ، انقباض، استرداد.
منقبض كننده .
عقبي، پسين خلفي.
مخابره مجدد، ارسال مجدد.
دوباره مخابره كردن ، دوباره فرستادن .
( tread re) روكش كردن لاستيك ، تاير روكش شده .
عقب نشيني كردن ، عقب نشيني، كناره گيري، گوشه عزلت، انزوا، عقب نشاندن ، پس گرفتن ، عقب زدن .
قطع كردن ، حذف كردن ، كم كردن ، داراي سنگر موقتي زير زميني كردن ، از نو خندق ساختن ، مستحكم كردن .
مستحكم سازي، از نو سنگر سازي.
آزمايش مجدد، محاكمه مجدد.
كيفر، مجازات، تلافي، كيفري، مجازاتي، سزا.
كيفري، سزائي.
كيفري.
باز يافتني.
بازيابي.بازيابي.
رمز بازيابي.
بازيافتن ، دوباره بدست آوردن ، پس گرفتن ، جبران كردن ، اصلاح يا تهذيب كردن ، حصول مجدد.باز يافتن .
سگ مخصوص يافتن شكار و مجروحين ، بازبياب.
موشك اضافي فضا پيما كه آنرا در جهت مخالف حركت دهد.
پس كردارپس كنش، عطف بگذشته ، عطف بماسبق، عمل معكوس.
عطف به ماسبق.معطوف به گذشته ، پس كنشي.
عطف بماسبق.
دوباره واگذار كردن ، (طب) از سطح خارج بداخل نفوذ كردن ، (درمورد مرض)عمقي شدن .
( retroflexion)برگشتگي.
برگشتن ، خميدن ، خميده بعقب، قفا رفتن زبان .
( retroflection)برگشتگي.
انحطاط، سير قهقهرائي، قفاروي، پس روي.
برگشت دهنده ، انحطاط دهنده ، قفائي، تنزل كننده ، قهقهرائي، بقهقرا رفتن ، پس رفتن .
بقهقرا رفتن ، پس رفتن ، برگشت، ترقي معكوس كردن .
پس رفت، برگشت، پس روي، حركت قهقرائي، قفاروي.
برگشت كننده ، قهقرائي، قفارو، پس رو.
(تش. ) واقع در پشت زبان ، پس زباني.
بطرف پائين و عقب خم شده .
شامل گذشته ، عطف بماسبق كننده ، نگاه به گذشته ، مسير قهقرائي، پس نگري، پس نگرانه .
پس نگري، نگاه به قهقرا.
عطف كننده بماسبق.
بازگشت، مراجعت.بازگشت، برگشت، برگرداندن ، برگشتن ، مراجعت كردن ، رجعت، اعاده .
نشاني بازگشت.
رمزبازگشت.
با بازگشت به صفر.
قابل برگشت، بازگشتني.
بازگشته ، مراجعت كننده ، باز گشت كننده .
باز پيوست، بهم پيوستگي، تجديد ديدار، تجديد جلسه .
قابل استفاده مجدد.
برنامه قابل استفاده مجدد.
دوباره استفاده كردن .
دور موتور، گردش، تند گشتن ، دور برداشتن .
بهاگذاري مجدد.
دوباره رويه انداختن ، دوباره وصله يا سرهم بندي كردن ، نو نما كردن ، وصله پينه كردن .
آشكار كردن ، فاش كردن ، معلوم كردن .
قابل مكاشفه .
آشكار كننده .
الهام، مكاشفه .
(نظ. ) شيپور بيدارباش، طبل بيدار باش.
شادي كردن ، عياشي كردن ، لذت بردن ، كيف.
فاش سازي، آشكار سازي، افشائ، وحي، الهام.
وحي دهنده ، افشائ كننده .
الهامي، مكاشفه آميز.
( reveller) عياش.
( reveler) عياش.
خوشگذران ، عياش.
عياشي، خوشگذراني.
خونخواهي كردن ، كينه جوئي كردن ، انتقام كشيدن ، انتقام.
كينه توز.
انتقام گيرنده ، داد گير.
عايدي، منافع، بازده ، درآمد، سود سهام.
مامور مالياتي.
پرانعكاس.
پيچيدن ، طنين انداختن ، ولوله انداختن .
طنين ، ولوله .
طنين انداز.
حرمت كردن ، احترام گذارندن ، حرمت، احترام.
حرمت، احترام، تكريم، احترام گذاردن .
جناب كشيش.
محترم.
احترامي، حرمتي.
( revery) خيال واهي، خيال خام.
لبه برگشته ، برگردان .
برگشت، واژگوني.نقض، برگشت، واژگون سازي، واژگوني.
وارونه ، معكوس، معكوس كننده ، پشت (سكه )، بدبختي، شكست، وارونه كردن ، برگرداندن ، پشت و رو كردن ، نقض كردن ، واژگون كردن .معكوس، پشت، معكوس كردن ، برگشتن .
پيشقدر معكوس.
برگرداندني، لغو كردني، قابل نقض، پشت و رو كردني، (درمورد لباس) دو رو.برگشت پذير، دو رو.
ترجمه مجدد، برگشتگي بعقب، عود، رجوع.
(reversionary)(حق. ) رجعي، رجوعي.
(reversional)(حق. ) رجعي، رجوعي.
(حق. ) داراي حق رجوع.
برگشتن ، رجوع كردن ، اعاده دادن ، برگشت.
(حق. ) حكماعاده وضع.
( reverie)خيال واهي، خيال خام.
جامه روحاني پوشيدن ، روكش كردن ، دوباره گماشتن .
دوباره (جامه ) پوشاندن ، سنگ چين كردن .
سنگ چيني، پوشش.
دوباره غذا يا خواربار تهيه كردن .
بازديد، تجديد نظر، رژه ، نشريه ، مجله ، سان ديدن ، بازديد كردن ، انتقاد كردن ، مقالات انتقادي نوشتن ، بازبين ، دوره كردن .مرور، بازديد، مرور كردن ، دوره كردن .
منقد ادبي، بازبين گر.
ناسزا گفتن ، فحش دادن ناسزا.
ناسزا گوئي.
ناسزاگو، فحاش.
قابل تجديد نظر.
مرور، تجديد نظر.
تجديد نظر كردن .تجديد نظر كردن ، اصلاح كردن ، اصلاح نمودن ، دوباره چاپ كردن ، حك و اصلاح كردن .
تجديد نظر شده .
تجديد نظر.باز بيني، بازديد، تجديد نظر، مرور، اصلاح، چاپ تازه ، چاپ اصلاح شده ، رسيدگي ثانوي.
تجديد نظري.
ملاقات مجدد، دوباره ملاقات كردن ، بازديد كردن .
تصحيصي، اصلاحي.
تجديد حيات.
قدرت و زندگي تازه دادن (به )، باز زنده ساختن .
احيا، تجديد، تمديد، استقرارمجدد، تقويت.
طرفدار احياي مذهبي.
زنده شدن ، دوباره داير شدن ، دوباره رواج پيدا كردن ، نيروي تازه دادن ، احيا كردن ، احيا شدن ، باز جان بخشيدن ، بهوش آمدن .
احيا كننده ، تجديد حيات كننده ، بهوش آورنده .
باز جان بخشي، تجديد حيات، رونق تازه ، بهوش آوردن .
نيروي تازه دادن ، بهوش آوردن .
زنده سازي، بهوش آوري، نيرو بخشي.
رمق تازه دهنده .
قابل فسخ، ابطال پذير.
لغو، الغا، فسخ، باطل سازي، برگرداني.
قابل فسخ.
لغو كردن ، مانع شدن ، الغا، فسخ، ابطال.
فسخ كننده ، باطل كننده .
شورش يا طغيان كردن ، اظهار تنفر كردن ، طغيان ، شورش، بهم خوردگي، انقلاب، شوريدن .
لب برگشته ، پيچيده .
واگشت، شورش، آشوب، انقلاب، حركت انقلابي، چرخش.دور، دوران كامل، انقلاب.
دور شمار.
انقلابي، چرخشي.
پيشواي انقلاب، انقلابي، واگشت گر.
انقلابي كردن ، تغييرات اساسي دادن .
انقلاب آور.
چرخيدن ، گرديدن ، گردش كردن ، سير كردن ، دور زدن ، تغيير كردن .
هفت تير.
راجعه ، رجعي، گردنده ، دوراني، چرخنده .
تنخواه گردان .
نمايشنامه انتقادي، جنگ نمايش.
تنفر شديد، جابجا شدن درد، ردع، انحراف درد، جابجا ساختن درد، تغيير ناگهاني، عمل كشيدن .
جابجا شونده ، تنفر آور.
دوباره برانگيختن ، دوباره بيدار كردن .
پاداش دادني.پاداش دادن ، اجر دادن ، سزا، تلافي كردن ، پاداش، مزد، تلافي، جايزه ، انعام، فوق العاده ، (حق. ) جبران خدمت، اجر(ajr).
جايزه يا پاداش دهنده .
بازپيچيدن ، باز پيچي.
لغات متني را عوض كردن ، با واژه هاي ديگري بيان كردن .
دوباره نوشتن ، از نو طرح ريختن .باز نوشتن ، باز نويسي.
دوباره نويس.
پادشاه .
روباه ، شغال.
محيط چيزي را اصلاح كردن ، محيط را تغيير دادن ، از نو محدوده تعيين كردن .
سفر و سياحتيكه جوانان اشراف زاده انگليسي بعنوان قسمتي ازتعليم وتربيت خود ميكردند.
پيش گوئي بوسيله چوب يا عصا.
( rachitis) (طب - م. ل. ) آماس يا ورم مهره پشت.
وابسته به قضاوت خيلي دقيق و سخت گيرانه .
زبان لاتين سوئيس شرقي و ايتالياي شمال شرقي.
(گ . ش. ) وابسته به تيره عنابها.
(ش. ) قند متبلوري بفرمول O5 21H C6.
(گ . ش. ) عناب.
(يونان باستان ) سروده شده بوسيله دوره گرد، مربوط باشعار حماسي، مهيج، پرهيجان .
نقال، مصنف راپسودي.
شعر حماسي سرودن .
اشعار حماسي مخصوص نقالان و داستان گويان شعر رزمي، قطعه موسيقي ممزوج و احساساتي.
علم جريان و تغيير شكل ماده .
(برق ) روستات، دستگاه تنظيم جريان هاي متغير برق، دستگاه يا جعبه تنظيم مقاومت.
(برق ) روستات، دستگاه تنظيم جريان هاي متغير برق، دستگاه يا جعبه تنظيم مقاومت.
علم بديع، علم معاني بيان ، معاني بيان ، فصاحت و بلاغت، لفاظي، خطابت، قدرت نطق و بيان ، وابسته بعلم بديع يا معاني بيان .
مسئله مربوط بمعاني بيان ، سوالي كه براي تسجيل موضوعي بشود(مثل اينكه بگوئيمكيست كه وطنش را دوست نداشته باشد).
آموزگار معاني بيان ، عالم در علم بديع.
آب بيني، ريزش آب چشم يا دهان ، درد رماتيسم، سرما خوردگي، نزله ، باد مفاصل.
رماتيسم گرفته ، آدم مبتلا بدرد مفاصل.
(طب) مرض رماتيسم، جريان ، فلو، ريزش.
(ز. ع. ) روماتيسم.
وابسته به بيني.
مركز شامه ، مركز بويائي مغز.
سنگ مصنوعي بيرنگ و براق.
(طب) ورم غشائمخاطي بيني.
پول، كرگدن ، اسب آبي، قايق باربر.
(ج. ش. ) كرگردن ، رده كرگدن ها.
بيني و حنجره شناسي.
(طب ) ورم غشائ مخاطي بيني و حلق.
معاينه بيني و حنجره .
(گ . ش. ) گل آور از ريشه .
(گ . ش. ) توليد كننده ريشه ، ريشه آور، ريشه زا.
(گ . ش. ) توليد كننده ريشه ، ريشه آور، ريشه زا.
(گ . ش. ) ريشه مانند، ريشه نما.
(گ . ش. ) داراي ساقه هاي ريشه مانند زيرزميني.
(گ . ش. ) شبيه ريشه ، ساقه هاي زير زميني ريشه مانند، ساقه زيرين .
ريشه مانند.
(ج. ش. ) ريشه پايان ، وابسته به تيره ريشه پايان .
ريشه پاي.
(گ . ش. ) گل صد توماني.
(مع. ) لعل ارغواني.
( rodomontade) گزاف گوئي، فرياد، لاف زني.
(هن. ) لوزي، منشور شش وجهي داراي وجوه متوازي الاضلاع، دايره ، چرخ.
لوزي.
(هن. ) لوزي، متوازي الاضلاع، شبيه لوزي.
(هن. ) متوازي الاضلاع، لوزي شكل.
(طب) صداي خس خس سينه ، رال.
(گ . ش. ) ريوند چيني، ريواس، رنگ ليموئي.
دايره افقي، خط سير كشتي.
(rumba)(دركوبا) رقص سياهان ، رقص روميا.
( rimer)قافيه پرداز.
(rime) قافيه ، پساوند، شعر، سخن قافيه دار، نظم، قافيه ساختن ، هم قافيه شدن ، شعر گفتن ، بساوند.
ترتيب وقوع قوافي در بند شعري، قافيه بندي.
( rimester) قافيه ساز، شاعر بي استعداد وكم مايه ، شاعرك .
وزن ، سجع، ميزان ، آهنگ موزون ، نواخت.
مسجع، داراي وزن يا آهنگ ، پرنواخت.
مراعات وزن شعري، نواخت داري، پر نواختي.
مبحث وزن شعر.
سجع و قافيه سازي، نواخت پردازي.
باهنگ موزون درآوردن .
(گ . ش. ) بشره ، پوست درخت.
واحد پول ايران ، پادشاه ، ملكه ، سلطنتي، باشكوه .
جزيره ريالتو در ونيز، مركز معاملات.
خندان ، متبسم، بشاش، دلگشا.
دنده ، تكه گوشت دنده دار، دنده دار كردن ، گوشت دنده ، هر چيز شبيه دنده ، پشت بند زدن ، مرز گذاشتن ، نهر كندن ، شيار دار كردن .
قفسه سينه ، قفسه صدري.
دون ، هرزه ، بددهن ، بدزبان ، آدم هرزه ، فاحشه .
پستي، هرزگي.
( ribband) لايه ، پشت بند، نوار، نوارتزئيني، روبان ، تير.
( riband) لايه ، پشت بند، نوار، نوارتزئيني، روبان ، تير.
ساختمان دنده هاي هر چيز، راه ها يا خطوط بر جسته ، مجموعه تيريا دگل هاي كشتي، مجموعه رگبرگ هاي برگ ، مسخرگي.
نوار، روبان .نوار، روبان ، نوار ماشين تحرير، نوار ضبط صوت و امثال آن ، نوار فلزي، تسمه ، تراشه .
داراي دنده هاي بيرون آمده ، شبيه دنده .
(گ . ش. )بارهنگ نيزه اي (lanceolata plantago).
انتهاي دنده گوسفند.
(گ . ش) برنج، (درجمع) دانه هاي برنج، بصورت رشته هاي برنج مانند درآوردن .
كاغذ برنج، كاغذ نازك .
(آشپزي) رنده مخصوص رشته كردن سيب زميني و خمير.
توانگر، دولتمند، گرانبها، باشكوه ، غني، پر پشت، (درمورد خوراك ) زياده چرب يا شيرين .
غني تر كردن ، غني كردن .
وسيله ثروتمندي، ثروت، پول، مال، جواهرات، ثروت زياد.
(گ . ش. ) كرچك يا فرفيون .
پيچ خوردگي، پيچ، كومه كردن ، كومه ، پشته ، توده .
(طب) نرمي استخوان ، استخوان نرمي.
(طب) نرم استخوان ، سست، ضعيف، لق، زهواردررفته .
(rickshaw) كالسكه چيني كه بجاي اسب انسان آنرا ميبرد.
(ricksha) كالسكه چيني كه بجاي اسب انسان آنرا ميبرد.
كمانه ، كمانه كردن ، با گلوله كمانه دار زدن .
چاك دار.
چاك دهان ، گشادي دهان ، چاك دهان پرندگان .
پاك كردن از، رهانيدن از، خلاص كردن .
(اسب) رام و سوار شدني.
رهائي، خلاصي.
سوراخ سوراخ كردن ، غربال كردن ، سرند، معما، چيستان ، لغز، رمز، جدول معما، گيج و سردر گم كردن ، تفسيريا بيان كردن .
لغز گو، معماگو.
سواري، گردش سواره ، سوار شدن .
سوار كار، الحاقيه .
برآمدگي، مرز، لبه ، خط الراس، خرپشته ، نوك ، مرز بندي كردن ، شيار دار كردن .
مضرس، لبه دار، بر آمده .
استهزا، ريشخند، تمسخر كردن ، دست انداختن .
استهزا كننده .
مسخره آميز، مضحك ، خنده دار.
سواري، گردش و مسافرت، لنگر گاه ، بخش.
انگور سفيد نواحي راين ، شراب سفيد.
شايع، پر، مملو، فراوان ، عادي، زياد، عمومي.
خميدگي، كمي عمق رودخانه كه موجب تقسيم آب گردد، آب جاري در قسمت كم عمق رود، بر زدن .
آشغال، ته مانده ، زيادي، توده ، انبوه .
دزديدن ، لخت كردن ، تفنگ ، عده تفنگدار.
(ج. ش. ) مرغ بهشت.
استعمال تفنگ ، تيراندازي، تفنگداري.
خان درون لوله تفنگ .
خراش، بريدگي، شكاف دهنده ، چاك ، دريدگي، چاك دادن ، شكافتن ، بريدن ، برش دادن .
بادگل و بادبان آراستن ، مجهز كردن ، آماده شدن ، با خدعه و فريب درست كردن ، گول زدن ، دگل آرائي، وضع حاضر، سر و وضع، اسباب، لوازم، لباس، جامه ، تجهيزات.
( rigaudon) رقص نشاط انگيز دو نفري قرون و .
رشته فرنگي لوله لوله و كوتاه .
(rigadoon) رقص نشاط انگيز دو نفري قرون و .
مجموع طناب و بادبانهاي كشتي، اسباب.
مستقيم، راست، درست، صحيح، واقعي، بجا، حق، عمودي، قائمه ، درستكار، در سمت راست، درست كردن ، اصلاح كردن ، دفع ستم كردن از، درست شدن ، قائم نگاهداشتن .راست، درست، قائم، ذيحق.
زاويه قائمه .
دست راست.
در سمت راست، راست دست.
آدم راست دست.
همتراز شده از راست.
همتراز كردن از راست.
(حق. ) حق پناهندگي بر طبق قانون يا عهدنامه .
حق بازرسي كشتي در درياها.
(حق. ) حق عبور از روي ملك ديگري، حق تقدم در عبور وسائط نقليه .
جناب كشيش (عنوان روحانيون مسيحي است).
(هن. ) مثلث راست گوشه .
جناح راست.
جناح راستي.
نيكو كار، عادل، درست كار، صالح، پرهيزكار.
دادگستر، مصلح.
ذيحق، محق، مشروع، حقيقي، داراي استحقاق.
راست گرائي، جناح راستي.
جناح راستي.
بطور صحيح.
سمت راست، راست ترين .
سخت، سفت و محكم، نرم نشو، جدي، جامد، صلب.
استحكام، سفتي.
سفت شدن ، سخت شدن ، محكم كردن .
سختي، استحكام، سفتي.
چرند، جفنگ ، حرف بي ربط، بي ربط، بي معني.
( rigour) سختي، سختگيري، خشونت، تندي، دقت زياد.
جمود نعشي كه تا ساعت پس از مرگ پيدا ميشود.
خشونت، سختي.
شديد، سخت.
( rigor) سختي، سختگيري، خشونت، تندي، دقت زياد.
آزردن ، متغيير كردن ، مغشوش كردن ، هم زدن .
جويبار، جوي كوچك ، شيارهاي ساحلي دريا، جاري شدن .
نهر كوچك .
لبه ، ديواره ، قاب عينك ، دوره دار كردن ، زهوارگذاشتن ، لبه داريا حاشيه داركردن .
(rhyme) قافيه ، پساوند، شعر، سخن قافيه دار، نظم، قافيه ساختن ، هم قافيه شدن ، شعر گفتن ، بساوند.شبنم يخ زده ، سرما ريزه ، پله ، قافيه ، سجع، پساوند، شعر، يخ زدگي، قافيه دار كردن .
( rhumer) قافيه پرداز.
( rhymester) قافيه ساز، شاعر بي استعداد وكم مايه ، شاعرك .
حومه ناحيه مركزي.
( rimous) چاك چاك ، خط خط، خراشيده ، ترك دار.
(rimose) چاك چاك ، خط خط، خراشيده ، ترك دار.
صخره پيش آمده فلات بشكل جبهه عمودي، لبه بر آمده صخره مزبور.
منجمد، قافيه دار.
پوست، قشر، ظاهر، پوسته بيروني هرچيزي، پوست كندن .
پوسته دار.
(ج. ش. ) داراي حلقه هاي الوان دردم.
حلقه ، زنگ زدن ، احاطه كردن .حلقه ، محفل، گروه ، انگشتر، ميدان ، عرصه ، گود، جسم حلقوي، طوقه ، صحنه ورزش، چرخ خوردن ، حلقه زدن ، گرد آمدن ، احاطه كردن ، زنگ اخبار، صداي زنگ تلفن ، طنين ، ناقوس، زنگ زدن .
شمارنده حلقه اي.
انگشت انگشتر، انگشت چهارم دست چپ.
تغيير مكان حلقه اي.
سوراخ حلقه دار مهره .
(دامپزشكي) استخوان زائد بخولق اسب كه سبب لنگي آن است.
(ج. ش. ) قمري، فاخته ، كبوتر جنگلي.
(گ . ش. ) داراي دهن باز، داراي لبان برگشته .
طنين انداز، زنگ زدن .
سر دسته ، سر حلقه ، رهبرشورشيان .
حلقه زلف، طره ، كلاله ، انگشتري كوچك .
رئيس سيرك ، رئيس گود، پيش كسوت.
مرغ طوق دار، كبوتر طوقي.
در كنارصحنه ورزش، در كنار تشك كشتي يا رينگ مشت بازي.
(ج. ش. ) باز كبود ماده ، تليله نوك دراز.
(طب)عفونت قارچي، كچلي، كرم حلقه دار.
ميدان يخ بازي، سرخوري روي يخ، سلحشور، (درميدان يخ بازي) يخ بازي كردن .
با آب شستن ، با آب پاك كردن ، شستشو.
شستشو كننده .
آشوب، شورش، فتنه ، بلوا، غوغا، داد و بيداد، عياشي كردن ، شورش كردن .
بلواگر، آشوبگر، شورشي.
آشوبگرانه .
شكافتن ، پاره كردن ، دريدن ، شكاف، چاك .
خيزاب يا موج تجاوز كننده بساحل.
پر سرو صدا، هيجان انگير.
رود كنار، رود كناري، وابسته بكنار رودخانه ، ساحل رودخانه زي.
رسيده ، پخته ، جا افتاده ، بالغ، چيدني، پرآب.
رسيده كردن ياشدن ، عمل آمدن ، كامل شدن .
(repost)ضربت متقابل و تند، پاسخ تند وآماده ، حاضر جوابي، (درشمشير بازي) ضربتسريع، جواب، ضربه متقابل زدن .
چاك دهنده .
شكافنده ، عالي.
موج دار شدن ، داراي سطح ناهموار، بطور موجي حركت كردن ، مانند آب مواج شدن .
شيارسطح چوب.
موجدار.
سنگريزه ، سنگچيني بي ترتيب، صداي وزش باد تند، سنگريزي كردن .
(نجاري) اره مخصوص برش طولي چوب، اره كردن .
چيز فوق العاده .
فوق العاده ، عالي.
جريان آب نا مرتب، جريان آب صدادار.
برخاستن ، ترقي كردن ، ترقي خيز.برخاستن ، طالع شدن ، بلند شدن ، از خواب برخاستن ، طغيان كردن ، بالاآمدن ، طلوع كردن ، سربالا رفتن ، صعود كردن ، ناشي شدن از، سر زدن ، قيام، برخاست، صعود، طلوع، سربالائي، پيشرفت، ترقي، خيز.
زمان خيز.
برخيزنده ، بلند شونده ، سحر خيز، خيز پله .
توانائي خنديدن ، خنده دار بودن .
خنده آور.
طالع، درحال ترقي يا صعود.
خطر، مخاطره ، ريسك ، احتمال زيان و ضرر، گشاد بازي، بخطر انداختن .
پر مخاطره ، ريسك دار.
فرمان اساسي، مراسم، تشريفات مذهبي، آداب.
تشريفات مذهبي، آئين پرستش، تشريفات.
تشريفات دوستي.
ويژه گر تشريفات مذهبي، وابسته به تشريفات.
انجام شعائر ديني، تشريفاتي كردن .
رسمي و تشريفاتي كردن ، شعائر ديني رابجا آوردن ، قائل به تشريفات شدن .
خيلي شيك ، شيك پوش.
همآورد، رقيب، حريف، هم چشم، هم چشمي كننده ، نظير، شبيه ، هم چشمي، رقابت كردن .
رقابت، همچشمي، هم آوري.
شكافتن ، جدا كردن ، تركيدن .
رودخانه .
بستر رودخانه .
سواحل رودخانه ، رودخانه اي، رودمانند.
بطرف رودخانه .
پرچ كردن ، پر چين كردن ، باميخ پرچ محكم كردن ، بهم ميخ زدن ، محكم كردن .
پرچ كننده .
ناحيه ساحلي فرانسه و ايتاليا در اطراف مديترانه .
جويبار، جوي كوچك ، نهر كوچك .
(گ . ش. ) داراي خطوط مارپيچي.
با مبناي ثابت.
ماهي ريزقنات، سوسك حمام، كجوله ، تخته سنگ ، صخره .
بجاده ، راه ، معبر، طريق، خيابان ، راه آهن .
راننده متجاوز بحقوق ساير رانندگان درجاده .
آزمايش آمادگي وسائط نقليه ، برات مسافرت.
(درمورد اتومبيل) راهواري، قابل مسافرت در جاده ، جاده رو.
راهوار، جاده رو.
زير سازي راه ، كف جاده ، كف خيابان .
وسيله انسداد جاده .
(ج. ش. ) مرغي شبيه فاخته تكزاس، كوكوسان .
كنار جاده .
لنگر گاه طبيعي، كشتي گاه .
اسب سواري، مركب، رهنورد.
سواره رو، وسط خيابان ، زمين جاده .
تمرين عملي براي مسابقات مشت زني و غيره .
پرسه زدن ، تكاپو، گشتن ، سير كردن ، گرديدن ، سرگرداني.
پوينده ، ولگرد.
قزل، سرخ تيره ، زرپور، اسب قزل، تيماج.
خروش، خروشيدن ، غرش كردن ، غريدن ، داد زدن ، داد كشيدن .
غرش كننده ، آدم پر سر وصدا.
كباب كردن ، بريان كردن ، برشته شدن ، برشتن .
سرخ كننده .
دستبرد زدن ، دزديدن ، ربودن ، چاپيدن ، لخت كردن .
دزد، راهزن ، غارتگر، چپاولگر، سارق.
دزدي، دستبرد، سرقت.
ردا، لباس بلند و گشاد، جامه بلند زنانه ، پوشش، جامه دربر كردن .
(ج. ش. ) سينه سرخ.
(در افسانه انگليسي) روحخبيث، جن .
(درافسانه هاي قرون وسطي) رابين هود ياغي جنگل نشين و جوانمرد انگليسي، حامي ضعفا.
(ج. ش. ) سينه سرخ اروپاپي و آمريكائي.
(گ . ش. ) انواع درختان كاج.
دستگاه خودكار، آدم مكانيكي.آدمك ، آدممصنوعي، آدم ماشيني، دستگاه خودكار.
ايجاد وسائل خود كار.
بصورت خود كار در آوردن .
قوي هيكل، تنومند، ستبر، هيكل دار.
نيرومند، ستبر.
(درشطرنج) رخ، سيمرغ.
جبه كتاني گشاد اسقفان و راهبان ، ردا يا عبا.
نبات.
تكان نوساني دادن ، جنباندن ، نوسان كردن ، سنگ ، تخته سنگ يا صخره ، سنگ خاره ، صخره ، جنبش، تكان .
( roll'n'rock) رقص راك اندرول، رقص بحنبان و بچرخان .
كمترين و نازلترين قيمت، پائين ترين قسمت.
(گ . ش. ) بسفايج معمولي.
باغچه ايكه با سنگ تزئين شده .
نفت.
(ج. ش. ) كبوتر كوهي.
خاربست، سنگ بست، احاطه شده با صخره .
چوب زير گهواره ، روروك ، غلتانك ، قيد، لاوك خاكشوئي، كفش يخ بازي، صندلي گهواره اي.
اهرم خود كار براي حركت سوپاپ ماشين .
پرتابه ، موشك ، فشفشه ، راكت، با سرعت از جاي جستن ، بطور عمودي از زمين بلندشدن ، موشك وار رفتن .
حركت بجلو بوسيله موتور موشكي.
موشك يا پرتابه فضا پيما.
هدايت كننده پرتابه يا موشك ، دانشمند پرتابه شناس.
فن پرتاب موشك .
صندلي گهواره اي، صندلي تاب، صندلي راحتي تكان خور.
(roll and rock) رقص راك اندرول، رقص بحنبان و بچرخان .
پرتابه يا موشك كوچكي كه بوسيله بالون درارتفاع زياد منفجر شود.
پرصخره ، سنگلاخ، سخت، پرصلابت.
سبك هنري قرن ميلادي، عجيب و غريب، منسوخ.
ميله .عصا، چوب، تركه ، ميل، ميله ، قدرت، برق گير، ميله دار كردن .
جانور جونده (مثل موش).
دارو يا عامل كشنده جانوران جونده .
بازارمال فروشان ، نمايش سوار كاري، سوار كاري كردن .
بي ميله .
ميله مانند.
كمك نقشه بردار، كمك مساح(massaah).
( rhodomontade) گزاف گوئي، فرياد، لاف زني.گزاف، بيهوده ، لاف زدن ، گزافه گوئي كردن .
(ج. ش. ) گوزن كوچك ، گوزن ماده .
(ج. ش. ) گوزن نر، شوكا.
رونتگن ، واحد بين المللي تشعشع اشعه مجهول.
(ray =X)اشعه مجهول.
بوسيله اشعه مجهول معالجه كردن .
عكسي كه توسط تابش اشعه مجهول درست شده است.
عكس برداري بوسيله تابش اشعه مجهول.
پرتوشناسي، شاخه اي از پرتو نگاري كه با استفاده از اشعه مجهول امراض را معالجه ميكند.
(=fluoroscope) دستگاه معاينه بوسيله اشعه مجهول.
معاينه بوسيله اشعه مجهول.
(رومقديم ) تصويب قانون بوسيله مراجعه بارائ عمومي، تقاضا، التماس.
آدم دغل، رند، ناقلا، بذله گو، هرس كردن ، از علف هرزه پاك كردن ، حيوان عظيم الجثه سركش، اسب چموش، گول زدن ، رذالت و پستي نشان دادن .
رندي، بد ذاتي، ذغلي.
گالري تصاوير جنايتكاران و مجرمين .
دغل وار، رندانه .
آشفته كردن ، مخلوط كردن ، سرگردان شدن ، دنبال هم دويدن ، با جيغ و داد و بازيكردن .
(درمورد مايع) پر از ذرات رسوبي.
عياشي و شب زنده داري كردن ، عياش.
بخش، طومار، رل، وظيفه ، (بازي در تاثر) نقش.
طومار، لوله ، توپ (پارچه و غيره )، صورت، ثبت، فهرست، پيچيدن ، چيز پيچيده ، چرخش، گردش، غلتك ، نورد، غلتاندن ، غلت دادن ، غل دادن ، غلتك زدن ، گردكردن ، بدوران انداختن ، غلتيدن ، غلت خوردن ، گشتن ، تراندن ، تردادن ، تلاطم داشتن .
عقب كشيدن ، قيمت جنسي يا كالائي را بسطح اوليه پائين آوردن ، عقب كشي، عمل تنزل دادن .
حاضر و غايب (نظ. ) شيپور جمع، حضور و غياب، ناميدن ، افراد، حضور و غياب سازماني.
در حافظه پهن كردن .
از حافظه جمع كردن .از تختخواب بيرون آمدن ، گسترده شدن .
جمع كردن ، اندوختن ، چرخيدن .
عقب گرد.
غلتك ، بام غلتان ، استوانه ، نورد.غلطك .
(مك . ) ياتاقاني كه ميله آن با چند غلتك ديگر بگردش آيد.
راه آهن مرتفع و پيچ و خم دار تفريحگاه هاي كودكان و غيره .
اسكتينگ ، كفش بلبرينگ دار، اسكيت كردن .
خوشي كردن ، جست و خيز كردن ، خوشي.
كارخانه توليد ورق آهن و فولاد، ماشين غلتك دار، كارخانه شيشه جام.
وردنه ، تيرك .
گردونه هاي ريل دار، ترن هاي روي خط آهن .
كارگر روي ماشين غلتك دار يا چرخنده .
ميز تحرير داراي رويه كشودار.
آدم پست، آدم خپله ، چاق و چله .
رومي، اهل روم، لاتين ، حروف رومي.
داستان واقعي كه نام شخصيت هاي آن بطور ناشناس برده شده .
وابسته به كليساي كاتوليك روم.
اعداد رومي.
افسانه ، رمان ، كتاب رمان ، داستان عاشقانه ، بصورت تخيلي در آوردن .
رمان نويس.
مشتق از زبان لاتين ، رومي، وابسته به تمدن رومي، از نژاد رومي، بسبك رومي.
زبان روماني، اهل روماني.
اهل روم، زبان رومي، متكلم بزبان رومي.
اصول عقايد كليساي كاتوليك ، معتقدات كاتوليكي.
كاتوليك مسلك كردن .
تصوري، خيالي، واهي، غير ممكن ، غريب.
مكتب هنري رومانتيك .
هنرمند رومانتيك .
خيالبافي.
بصورت خيالي درآوردن ، داستان خيالي نوشتن .
كولي، زبان كوليها.
رومي وار، كاتوليكي.
با جيغ وداد بازي كردن ، سر وصدا.
آدم پر سر و صدا و جيغ و داد كن ، رولباسي بچگانه .
(افسانه ) رمولوس برادر رموس نخستين پادشاه بنياد گذار داستاني شهر روم.
غزل تهليل دار ده بيتي يا بيتي دو قافيه اي.
(rondelle) دايره ، جسم مدور، سنگهاي قيمتي مدور زينتي.
غزل تهليل دار دو قافيه هفت بندي.
(rondel) دايره ، جسم مدور، سنگهاي قيمتي مدور زينتي.
گردي، چيز گرد، گوشتالوئي، چاقي، تپلي.
آدم جرب دار.
چليپا، صليب، مقياس سطحي معادل يك چهارم جريب، مقياس طولي كه درانگلستان الي يارد است.
پوشش، سقف، طاق، بام (م. ل. ) خانه ، مسكن ، طاق زدن ، سقف دار كردن .
سقف دار.
سقف ساز.
مصالح ساختن بام، سقف سازي، پوشش، بام.
بي سقف.
(شطرنج) رخ، كلاغ سياه ، كلاغ زاغي، كلاهبردار، كلاهبرداري كردن .
زادگاه زاغ ها و پرندگان مشابه ، جاي شلوغ.
تازه كار.
اتاق، خانه ، جا، فضا، محل، موقع، مجال، مسكن گزيدن ، منزل دادن به ، وسيع تر كردن .
هم اتاق.
مستاجر، مسافر.
اتاقك يا كوپه يك نفري ترن .
جادار، بقدر يك اتاق پر.
خانه داراي آپارتمان و اتاقهاي مبله كرايه اي.
وسيع، جادار.
(roorback)اتهامات كذب سياسي، نشر اكاذيب.
(roorbach)اتهامات كذب سياسي، نشر اكاذيب.
نشيمنگاه پرنده ، لانه مرغ، جاي شب بسر بردن ، شب بسر بردن ، بيتوته كردن ، منزل كرن .
(آمر. ) خروس، جوجه خروس، آدم ستيزه جو.
(گ . ش. ) ريشه ، بن ، اصل، (درجمع) اصول، بنياد، بنيان ، پايه ، اساس، سرچشمه ، زمينه ، ريشه كن كردن ، داد زدن ، غريدن ، از عددي ريشه گرفتن ، ريشه دار كردن .ريشه .
مشروب شيرين معطر با ريشه گياه .
(گ . ش. ) محصولات داراي ريشه هاي خوراكي (مثل هويج و شلغم و ترب و غيره ).
(گ . ش. ) پيوند ريشه اي.
(up root)ريشه كن كردن .
(out root)ريشه كن كردن .
ريشه بندي، مجموع ريشه ها.
ريشه چه ، ريشه فرعي.
(گ . ش. ) ساقه زير زميني، (مج. ) اصل، منبع.
ريشه اي، ريشه دار، شبيه ريشه .
طناب، رسن ، ريسمان ، باطناب بستن ، بشكل طناب در آمدن .
بندباز، ريسمان باز، آكروبات بند باز.
طناب باف، طنابدار.
طناب بافي، طناب بازي.
آكروبات طناب باز، بندباز.
سيمنقاله ، طنابراه .
طنابي شكل.
(گ . ش. )از خانواده گل سرخ، شبيه گل سرخ.
پرورش دهنده گل سرخ، اهل تسبيح.
تسبيح، ذكر با تسبيح، گلستان .
(گ . ش. ) گل سرخ، رنگ گلي، سرخ كردن .
(ج. ش. ) سوسك علفخوار، سوسك تغذيه كننده از گل سرخ.
گلي، گلگون .
تب بهاره .
(گ . ش. ) كف مريم.
(گ . ش. ) باميه شامي.
گلاب، لطافت، لطيف، احساساتي، گلاب زدن .
گلگون ، گلي، پر گل، بشاش، خوش بين .
(گ . ش. ) خرزهره ، وردالحمار، سمالحمار.
(ج. ش. ) ماهي بزرگ و خوراكي دريائي.
(گ . ش. ) اكليل كوهي، رزماري.
(طب) لكه هاي سرخبدن كه نشانه سيفيليس است، جوش هاي سرخ بدن ، بدل سرخك ، سرخجه .
باغچه گل سرخ، گلستان .
رنگ نفاشي قرمز، رنگ گلي، گلدار.
گل لباس، گل نوار، گل كفش، گل و بوته ، گل كاغذي، گوشت قسمت پشت بازوي گاو، طوقي.
(گ . ش. ) چوب بلسان بنفش، نوعي اقاقياي بلند.
فرقه اي از مسيحيان قرن و اوائل قرن داراي عقايد فلسفي و مرموز وتصوف آميز.
برنگ قرمز، بارضايت، باشادي.
(گ . ش. ) راتيانه ، كلوفون ، كلوفون زدن .
پوست درخت، (مج. ) خاكروبه ، تفاله ، پوست كندن .
(ج. ش. ) سنجاقك منقار كوچك ، منقار مكنده شپش.
سياهه نامه ها، سياهه وظائف.صورت، فهرست، وارد صورت كردن .
وابسته به منبر يا كرسي خطابه ، منقاري، نوك دار، شاخك دار.
منبر، كرسي خطابه ، منقار، پوزه ، تاج.
(گ . ش. ) روي هم خوابيده ، داراي گلهاي آويزان .
گلگون ، سرخ، لعل فام، خوشبو، گل پاشيده ، گلي كردن .
پوسيدن ، ضايع شدن ، فاسد كردن .
فهرست اسامي شاگردان يا سربازان ، دادگاه كاتوليكي.
(rotometer) دستگاه مخصوص اندازه گيري جريان آب.
عضو باشگاه روتاري.
گردنده ، چرخنده ، ماشين چرخنده .چرخشي، دوار.
گزينه چرخشي.
قابل گردش، آيش دار.چرخش پذير.
چرخيدن ، دوران كردن .محوري، چرخيدن ، برمحور خود گرديدن .
چرخشي، دوار.
حافظه چرخشي.
(rotational) چرخش، دوران ، گردش بدور.چرخش، دوران .
(rotation) چرخش، دوران ، گردش بدور.چرخشي، دوراني.
تاخير چرخشي.
سرعت چرخش.
چرخنده ، گردنده .
چرخشي، دوار، گردشي.
صداي موج، عادت، كاري كه از روي عادت بكنند، عادتا تكرار كردن .
چرخي، بشكل چرخ.
مغازه خوراك پزي، چرخ دوار جهت كباب كردن مرغ.
تهيه گراور غلتكي، گراور سازي نوردي.
(rotameter) دستگاه مخصوص اندازه گيري جريان آب.
(rotunda)ساختمان مدور، ساختمان گنبددار.
قسمت گردنده ماشين ، بردار ثابت، چرخان .
پوسيده ، فاسد، خراب، زنگ زده ، روبفساد.
آدم نالايق، آدم بي عقل و بيشعور، آدم فاسد.
گوشتالو، خپله ، تپل، گلوله وار، پر آب و تاب.
(rotonda) ساختمان مدور، ساختمان گنبددار.
فربهي، چاق و تپلي بودن .
(=ruble) منات روسي، روبل.(ruble)روبل، واحد پول روسيه شوروي يعني يك منات طلا.
خطاي گرد كردن .
چهچهه ، رقص دايره وار (م. م. )، كروي شكل.
آدم هرزه ، فاسد.
سرخاب، گرد زنگ آهن ، سرخاب ماليدن .
زبر، خشن ، درشت، زمخت، ناهموار، ناهنجار، دست مالي كردن ، بهم زدن ، زمخت كردن .
خشن ، سريع العمل.
بي نظم و ترتيب، بيقاعده ، شلم شوربا.
مواد خوراكي زبر (مثل سبوس يا دانه انار).
اندوده به شن و آهك ، گل مالي شده ، اجمالا درست كردن ، ناقص، ناتمام، اندود شن و آهك .
بدون صافكاري و اتو كشي خشك كردن ، اطو نشده .
زبر كردن ، خشن كردن يا شدن .
ناهموار كننده ، دنده دنده كننده ، دستگاه مخصوص ناصاف كردن اشيا.
ناصاف بريدن ، درشت بريدن ، طرح كردن .
بازي هاي خركي و پر سر و صدا بين ساكنان يك اطاق، بازي خركي و پر سر وصدا كردن .
باخشونت.
شخص خشن ، گردن كلفت.
سوار كار ماهر اسبهاي چموش و وحشي.
داراي نعل پاشنه دار، داراي ميخ مخصوص.
اسباب قمار چرخان ، رولت، بارولت قمار كردن .
اهل كشور رومامي، زبان روماني.
گرد، بي خرده ، نوبت، گردكردن ، بيخرده كردن .گرد(gerd) كردن ، كامل كردن ، تكميل كردن ، دور زدن ، مدور، گردي، منحني، دايره وار، عدد صحيح، مبلغ زياد.
(در سخن ) دور سر گرداندن مطلب، پر پيچ و خم.
زاويه درجه .
گرد كردن كاهشي.
گرد كردن ، گرد كردن برشي.
درخواست كتبي، انجام مسابقه بنوبت.با گردش نوبت.
كنفرانس ميز گرد.
سفر رفت و برگشت، سفردوسره .
جمع آوري (كردن ) اشيا يا اشخاص پراكنده .گرد كردن افزايشي.
بصورت عدد صحيح، گرد شده ، شفاف شده ، تمام شده ، پر، تمام.
(roundle) هلال، صفحه كوچك و كروي شكل، دايره .
كسي كه دور ميزند، آدم بدنام، آلت استهزا.
نماينده پارلمان انگليس در دوره شارل اول و عضو فرقه مسيحيان كويكر.
(د. ن . ) اطاق عقبي، عرشه فوقاني كشتي.
گرد كردن .
خطاي گرد كردن .
مدور، گردنما.
(roundel)هلال، صفحه كوچك و كروي شكل، دايره .
كمي گرد و دوار، صفحه گرد.
كسي كه گشت ميزند، افسر پليس گشتي.
(ج. ش. ) انواع كرم هاي گرد، انگل روده .
نوعي مرض طيور، گرفتگي صدا.
رم دادن ، از خواب بيدار شدن ، حركت دادن ، بهم زدن ، بهيجان در آوردن ، ميگساري، بيداري.
برانگيزنده ، دروغ شاخدار، دروغ خيلي بزرگ ، مايه حيرت.
برانگيختن ، بهم زدن ، فرار دادن .
كارگر اسكله يا بندر گاه ، عمله ولگرد.
با پوزه كاويدن ، جمع، گروه ، بي نظمي و اغتشاش، بطور آشفته گريزاندن ، كاملا شكست دادن ، تار و مار كردن .
مسير چيزيرا تعيين كردن ، خط سير، جاده ، مسير، راه ، جريان معمولي.مسير، راه .
سالك ، راه پيما، دستگاه جاده صاف كن .
(اسكاتلند) خيلي، وفور.
روال، امر عادي.روزمره ، كار عادي، جريان عادي، عادت جاري.
كتابخانه روال ها.
مسيرگزيني، مسيريابي.
نماينده ئ مسيرگزيني.
عادي يا روزمره كردن ، بجريان عادي انداختن .
پرسه زدن ، آواره شدن ، راهزني دريائي كردن ، گردش كردن ، ول گرديدن ، سرگرداني و بي هدفي.
سيار، ولگرد خانه بدوش، دزد دريائي، عيار.
سطر، رديف.پارو زدن ، راندن ، رديف، رج، قطار، راسته ، صف، رديف چند خانه ، رديف كردن ، قرار دادن ، بخط كردن ، قيل و قال.
دودوئي سطري.
كارت دودوئي سطري.
(rowen) (گ . ش. ) سمان كوهي.
(گ . ش. ) ميوه سماق كوهي.
قايق پاروئي.
پر سر و صدا، خشن ، داد و بيداد كن ، سركش، سر و صدا و آشوب كردن .
چموش، بدخلق.
چموشي، بدقلقي، ايجاد سر و صدا و آشوب.
چرخك ، چرخك مهميز، مهميز، حلقه دهانه اسب، هر چيزي شبيه مهميز و سيخك ، مهميز زدن .
(rowan) (گ . ش. ) سمان كوهي.
ضامن پارو، آجرنما.
سلطنتي، شاهانه ، ملوكانه ، همايوني، شاهوار، خسروانه .
رنگ آبي مايل بارغواني روشن .
(گ . ش. ) نخل بلند جنوب فلوريدا و كوبا.
(گ . ش. ) درخت گل طاووس(regia Delonix).
رنگ ارغواني مايل بقرمز سير.
طرفداري از رژيم سلطنتي.
طرفدار سلطنت.
حق الامتياز، حق التاليف، حق الاختراع، اعضاي خانواده سلطنتي، مجلل، از خانواده سلطنتي.
زبان آر پي جي.
الاكلنگ آر اس.
ماليدن ، سودن ، سائيدن ، پاك كردن ، اصطكاك پيدا كردن ، سائيده شدن .
دور دور، دام دام (صداي كوس يا طبل).
پاك كردن ، ساييدن .
دخشه پاك كن .
رزين ، لاستيك ، كائوچو، لاستيكي، ابريشمي يا كاپوت، مالنده ياساينده .
(گ . ش. ) درخت كائوچو (elastica Ficus).
مهر لاستيكي، با مهر لاستيكي مهر كردن ، تصديق كردن .
با لاستيك پوشاندن .
آدم فضول و خاله وارس، جهانگرد، فضولي كردن ، سياحت كردن .
لاستيك مانند، كائوچو مانند.
بي ارزش، آشغال، زباله ، چيز پست و بي ارزش.
سنگ نتراشيده ، قلوه سنگ ، پاره آجر، خرده سنگ ، ويران كردن .
مشت و مال دادن ، مالش سريع بدن (مثلا بعد از حمام )، مشت و مال.
(آمر. - ز. ع. ) آدم دهاتي، ناشي.
(طب) قرمز كننده ، دواي محمر.
قرمز سازي، قرمزي پوست، حمرا.
(طب) روبلا، سرخجه ، داروي محمره ، قرمز كننده پوست.
(طب) سرخك ، مرضي شبيه سرخك ، سرخجه .
رودي در شمال ايتاليا، مرز، خط مرزي، حد معين .
رنگ مايل به قرمز، سرخي، رخ رو، سرخ رنگ .
برنگ قرمز آجري.
قرمز ياقوتي.
(=rouble) منات روسي، روبل.(rouble)روبل، واحد پول روسيه شوروي يعني يك منات طلا.
عنوان ، سرفصل، عنواني كه با حروف قرمز نوشته يا چاپ شده باشد، خط قرمز، روال.
(ezrubrici)بخط قرمز نوشتن يا چاپ كردن ، قرمز نشان دادن ، داراي عنوان قرمز كردن ، تذهيب.
(rubricate)بخط قرمز نوشتن يا چاپ كردن ، قرمز نشان دادن ، داراي عنوان قرمز كردن ، تذهيب.
ياقوت، ياقوت سرخ، لعل، رنگ ياقوتي.
(ruching) يقه باريك توري و حاشيه دار زنانه ، پارچه توري.
(ruche)يقه باريك توري و حاشيه دار زنانه ، پارچه توري.
(د. گ . ) توده ، كپه ، توده خرمن ، انبار حبوبات، جمعيت و ازدحام، چين و چروك وتاه ، پارچه يا كاغذ باطله ، خط، شيار، چمباتمه زدن ، توده كردن ، مردم عادي.
(ز. ع. - د. گ . ) غوغا، آشوب، همهمه ، هياهو.
(د. گ . ) همهمه ، سر و صدا، قيل و قال، داد.
(د. ن . ) سكان ، سكان هواپيما، وسيله هدايت يا خط سير.
گل اخري، گل اخري زدن به ، قرمز كردن .
چوپاني كه گوسفندان خود را با گل اخري رنگ كرده .
(ج. ش. ) مرغ سينه سرخ اروپائي، (م. م. ) پول طلا، ليره طلا.
شنجرفي، قرمز رنگ ، گلگون ، گلچهره ، سرخ كردن .
خشن ، زمخت، ناهموار، خام، گستاخ، جسور.
روينده درميان مواد پوسيده و فاسد.
آدم بي تربيت، آدم پر سرو صدا.
(درجمع) مقدمات، علوم مقدماتي، چيز بدوي، اوليه ، ابتدائي.
ناقص، اوليه ، بدوي، ابتدائي.
پشيمان شدن ، افسوس خوردن ، دلسوزي كردن ، پشيماني، ناگواري، غم، غصه ، ندامت.
اندوهناك ، سوگوار.
حنائي رنگ .
(ruffe) يقه گرد و حلقوي چين دار مردان و زنان قرون و ميلادي، غرور، تكبر، پرخاش، تاه كردن ، چروك كردن ، ناهموار كردن .
(ruff) يقه گرد و حلقوي چين دار مردان و زنان قرون و ميلادي، غرور، تكبر، پرخاش، تاه كردن ، چروك كردن ، ناهموار كردن .
آدم بي شرف، لوطي، گردن كلفت، وحشي.
الواتي، چاقو كشي، وحشيگري.
موجدار كردن ( مثل باد برآب)، بر هم زدن ، ناصاف كردن ، ناهموار كردن ، ژوليده كردن ، گره زدن ، برآشفتن ، تلاطم.
( rufous) قرمز كم رنگ ، بور، خرمائي مايل بقرمز.
( ruffous) قرمز كم رنگ ، بور، خرمائي مايل بقرمز.
قاليچه ، فرش كردن .
(زيست شناسي) پيچ و خم، چين و چروك ، تاب خوردگي.
پيچ و تابدار.
گوريده ، پيچ و تابدار.
رگبي (يكنوع توپ بازي).
ناهموار، زمخت، نيرومند، تنومند، بي تمدن ، سخت، شديد.
با دوام سازي، تحكيم.
(درمورد ماشين آلات) محكم و با دوام ساختن .
(rose rugosa، =rugby) (گ . ش. ) گياهان گل سرخ.
(زيست شناسي) چين دار، بر چين و چروك ، داراي ركه .
چروك خوردگي، چين چين ، چين و چروك .
داراي چين هاي ظريف و كوچك .
نابودي، خرابي، خرابه ، ويرانه ، تباهي، خراب كردن ، فنا كردن ، فاسد كردن .
ويران كردن ، خراب كردن ، منهدم كردن ، معدوم كردن .
ويراني، خرابي، تباهي.
خرابكار، ويرانگر.
ويرانگر، ويران ، خراب، خراب كننده ، خانمان برانداز.
قاعده ، دستور، حكم، بربست، قانون ، فرمانروائي، حكومت كردن ، اداره كردن ، حكم كردن ، گونيا.قاعده ، حكم، خط كش، حكم كردن ، حكومت كردن .
حساب انگشت، حساب تخميني و فرضي.
غير محتمل شمردن ، ممنوع ساختن ، جلوگيري كردن .
بي قاعده ، بي بربست.
فرمانروا، حكمران ، رئيس، سر، خط كش.
فرمانروائي.
تصميم، حكم، حكمراني، رايج، متصدي.حكم، تصميم.
عجيب و غريب، بد، عرق نيشكر، رم.
حمل مشروب قاچاق.
(rhumba) (دركوبا) رقص سياهان ، رقص روميا.
صداي ريز و سنگين درآوردن ، غريدن ، چيز پرسر و صدا، شكايت، چغلي، غرولند.
پر سر وصدا، غرش كننده .
شكمبه ، سيرابي.
( ruminal) شكمبه اي.
( rumenal) شكمبه اي.
جانور پستاندار نشخوار كننده ، (مج. ) فكور.
نشخوار كردن ، انديشه كردن ، دوباره جويدن .
نشخوار، انديشناكي.
نشخواري.
نشخوار كننده .
جستجو، تحقيق، كاوش، بازرس كشتي، اغتشاش، آشفتگي، خاكروبه ، كاويدن ، زير و رو كردن ، بهم زدن ، خوب گشتن .
حراج هداياي تقديمي بكليسا براي امور خيريه .
ليوان مشروب، جام باده .
عجيب، مست لايعقل، بازي ورق رامي.
( rumour)شايعه ، شايعه گفتن و يا پخش كردن .
هوچي، خبر كش، كسيكه شايعه ميسازد.
( rumor) شايعه ، شايعه گفتن و يا پخش كردن .
سرين ، كفل، صاغري، كفل انسان ، دنبه گوسفند.
مچاله كردن ، چروك دادن ، تاه و چين دادن .
غوغا، هنگامه .
آدم يا قايق مخصوص حمل مشروبات قاچاق، قاچاقچي.
راندن ، رانش، داير بودن ، اداره كردن .دويدن ، پيمودن ، پخش شدن ، جاري شدن ، دوام يافتن ، ادامه دادن ، اداره كردن ، نشان دادن ، رديف، سلسله ، ترتيب، محوطه ، سفر و گردش، ردپا، حدود، مسير، امتداد.
گريزان ، فراري، گريختن ، شخص فراري.
تاآخرين نفس دنبال كردن ، مندرس، كهنه .
برجسته نبودن در جنس، متوسط، عادي.
بي درجه ، بي رتبه .
زائده ، وازده ، آشغال، زهاب، آب زه كشي.
ادامه دادن ، بتفصيل بيان كردن ، بدون وقفه .
باخر رسيدن ، خسته شدن ، مردود شدن .
لبريز شدن ، مرور كردن ، زير گرفتن .
بسرعت خرج و تلف كردن ، خلاصه كردن .
حين رانش.
خطاي حين رانش.
بسرعت خرج و تلف كردن ، شليك كردن ، رسيدن .
آواره ، سرگردان ، اتومبيل سبك .
( renegade)مرتد، از دين برگشته .
(گ . ش. ) مضرس، داراي دندانه هاي اره مانند.
پله نردبان ، استوانه گردنده ، گوي، نهال.
( runlet) بشكه كوچك ، واحد گنجايش مايعات قديمي.
نشان مرموز، سخن مرموز، طلسم، (ك . ) سخن .
اسپوك ، ميله چرخ فرمان ، پله نردبان ، پله ، مرحله .
رمزي، طلسمي.
بدون برد در دور مسابقه .
( rundlet) بشكه كوچك ، واحد گنجايش مايعات قديمي.
جوي، آب رو، نهر كوچك .
ريشه هوائي، دونده ، گردنده ، گشتي، افسر پليس، فروشنده سيار، ولگرد، متصدي، ماشين چي، اداره كننده شغلي.
دومين نفر يا تيم برنده مسابقه .
دونده ، مناسب براي مسابقه دو، جاري، مداوم.
تخته ركاب اتومبيل.
قسمت حركت كننده ماشين (چون لوكوموتيو).
كوك كوچك زير و روي پارچه .
زمان رانش.
عنوان كوچك هر يك از صفحات كتاب.
متمايل بدويدن ، دونده .
(ج. ش. ) كبوتر خانگي درشت، كوتوله ، گاو ماده كوچك .
پست، كوچك ، حقير، ناچيز.
باند فرودگاه ، مجرا، راهرو، ردپا.
روپيه ، واحد پول نقره هندوستان .
واحد پول اندونزي.
(rupicolous)شبيه خروس كوهي، سنگ زي، صخره زي.
(rupicoline) شبيه خروس كوهي، سنگ زي، صخره زي.
گسيختگي، قطع، سكستگي، جدائي، گسيختن ، جدا كردن ، تركيدن ، قطع كردن ، پارگي، گسستن ، گسستگي.
روستائي، رعيتي.
روستامنشي، روستاگرائي.
روستائي، روستا گراي.
زندگي روستائي.
ايجاد زندگي روستائي.
روستائي شدن ، ده نشيني كردن .
وابسته بناحيه مسكوني مزروعي.
حيله ، نيرنك ، مكر، خدعه .
(گ . ش. ) ني بوريا، بوريا، انواع گياهان خانواده سمار، يك پر كاه ، جزئي، حمله ، يورش، حركت شديد، ازدحام مردم، جوي، جويبار، هجوم بردن ، برسر چيزي پريدن ، كاري را با عجله و اشتياق انجام دادن .
دانشجوي داوطلب شركت در شبانه روزي پسرانه و دخترانه .
حمله كننده .
بوريائي، پرحمله .
نان برشته تخممرغ دار، نوعي بيسكويت.
(russian)روسي، اهل روسيه .
حنائي، خرمائي، روستائي، ضخيم، زبر.
( russetting) سيب قرمز زمستاني، روستائي، ضخيم، زبر.
( russeting)سيب قرمز زمستاني، روستائي، ضخيم، زبر.
(russ) روسي، اهل روسيه .روسي، زبان روسي، اهل روسيه .
(گ . ش. ) درخت سنجد (angustifolia Elaeagnus).
روسي كردن .
روسي سازي.
روسي شدن ، داراي عقايد و تمايلات روسي كردن .
زنگ ، زنگار، زنگ زدن .
پادزنگ ، ضد زنگ ، غير قابل زنگ زدن .
روستائي، مربوط به دهكده ، دهاتي، مسخره .
ساكن ده شدن ، با اخراج تنبيه كردن .
دهاتي سازي، اخراج.
روستامنشي، سادگي.
صداي برگ خشك ، خش خش كردن ، صدا كردن ، صدا در آوردن از، صداي برگ خشك ايجادكردن .
داراي صداي خش خش.
زنگ زده ، فرسوده ، عبوس، ترشرو.
مستي، شور، شهوت، فحلي، گشن آمدن ، گرمي، مست شهوت شدن ، شور پيدا كردن ، فحل شدن ، رد جاده ، اثر، خط شيار، عادت، روش، شيار دار كردن ، خط انداختن .
(گ . ش. ) نوعي كلم.
رحم، شفقت، دلسوزي، تاسف، (باحرف بزرگ )اسم خاص مونث.
اندوهگين ، پر ترحم.
بيباك ، ظالم.
شهواني، وحشي، پوسيده .
پر چاله چوله ، شهواني، هوسران .
(گ . ش. ) چاودار، گندم سياه ، مرد كولي.
نوزدهمين حرف الفباي انگ ليسي.
شمشير زن ، شمشير باز.
شمشير بازي.
( sabbatarianism) مسيحي معتقد به تعطيل كار وعبادت در يكشنبه ها.
( sabbatarian)اعتقاد به تعطيل كار وعبادت در يكشنبه ها.
شنبه ، يكشنبه .
مرخصي هر هفت سال يكبار.
(sabr) شمشير بلند نظامي، باشمشير زدن ، باشمشير كشتن .
قدرت نمائي، نمايش نيروي نظامي.
تيزدندان ، دندان شمشيري.
واحد جذب صوت معادل قوه جذب در يك فوت مربع.
( ج. ش. ) سمور، رنگ سياه ، لباس سياه ، مشكي.
كفش چوبي روستائيان اروپا.
خرابكاري عمدي، كارشكني وخراب كاري، خرابكاري كردن .
خرابكار.
اسرائيلي بومي فلسطين .
(saber)شمشير بلند نظامي، باشمشير زدن ، باشمشير كشتن .
ماسه اي، شن زار، ريگ زار، ماسه دار، داراي شن ريزه .
( تش. - ج. ش. ) كيسه ، عضو كيسه مانند جانور.
( saclike) كيسه مانند.
ساخارين دار، مركب از ساخارين .
تبديل به قند، قند سازي.
تبديل به قند كردن .
( ش. ) ساخارين .
( ش. ) شكري، شيرين ، قندي، محتوي قند.
حالت قندي، شيريني.
قند سنج.
كيسه اي.
تشكيل كيسه .
كشيشي، وابسته به كشيشان ، درخور كشيشان .
كشيش مابي، آخوندبازي.
عنبرچه ، بالشتك يا كيسه كوچكي كه درآن عطر خوشبو ميريزند ودر لباس مي گذارند.
كيسه ، گوني، جوال، پيراهن گشاد و كوتاه ، شراب سفيد پر الكل وتلخ، يغما، غارتگري، بيغما بردن ، اخراج كردن يا شدن ، دركيسه ريختن .
ژاكت يا كت داراي يك يا دو رديف دگمه .
مسابقه دو درحاليكه پاي مسابقه دهنده در كيسه پيچيده .
(=trombone)( مو. ) شيپور قديمي، ترومبون ، چنگ .
پارچه كيسه دوزي، كرباس، پارچه گوني.
غارتگر، يغماگر، كيسه پركن ، كيسه ساز.
بقدر يك گوني.
گوني، چتائي، درحال يورش وچپاول.
(saccate) كيسه مانند.
رسم ديني، آئين ديني، تقديس كردن ، نشانه ، سوگند.
وابسته به مراسم مذهبي.
اعتقاد به پيروي از مراسم ديني جهت رستگاري.
مقدس، روحاني، خاص، موقوف، وقف شده .
شخص مصون از انتقاد، گاو مقدس.
قرباني، قرباني براي شفاعت، فداكاري، قرباني دادن ، فداكاري كردن ، قرباني كردن جانبازي.
مستلزم فداكاري، فداكارانه ، وابسته به قرباني.
توهين به مقدسات، سرقت اشيائ مقدسه ، تجاوز بمقدسات.
موهن بمقدسات، مربوط به بيحرمتي به شعائر مذهبي.
متصدي حفاظت ظروف مقدسه كليسا.
محل نگاهداري ظروف مقدسه كليسا.
فداكار، قرباني كننده .
( تش. ) خاصره اي خاجي.
مقدس، قدوس، منزه .
تقدس، پاكدامني، قدوسيت.
استخوان خاجي، عظم عجز (zajo e mza).
غمگين ، اندوگين ، غمناك ، نژند، محزون ، اندوهناك ، دلتنگ ، افسرده وملول.
آدم خوش نيت ولي احمق وبي عرضه .
غمگين كردن ، افسرده شدن .
زين ، پالان زدن ، سواري كردن ، تحميل كردن ، زين كردن .
اسب سواري.
چرم زين سازي.
خورجين .
كوهه زين ، قاچ زين ، قاش زين ، قرپوس.
عرق گير اسب، نمد زير زين .
زين ساز، سراج، اسب سواري.
سراجي.
( گ . ش) لاله درختي، بدنه چوبي زين .
صدوقي، زنديقي.
صدوقي.
اتوي سنگين ، اتوي داراي دو نوك تيز ودسته متحرك .
نوعي انحراف جنسي كه شخص در اثر آن از آزار دادن لذت ميبرد، بيرحمي.
( sadistic) ساديست، كسيكه از زجر ديگران لذت ميبرد.
( sadist) ساديست، كسيكه از زجر ديگران لذت ميبرد.
لذت جنسي بوسيله شكنجه نفس خود يا ديگري.
سفري، سياحت اكتشافي در آفريقا، سياحت كردن .
امن ، بي خطر، گاوصندوق.ايمن ، سالم، بي خطر، صحيح، اطمينان بخش، صدمه نخورده ، امن ، محفوظ، گاو صندوق.
خط امان ، امان نامه ، امان دادن ، رخصت عبور.
گاوصندوق، صندوق آهن مخصوص امانت اشيائ گرانبها.
دزد صندوق باز كن .
تامين كردن ، امن نگهداشتن .حفاظ، پناه ، حفظ كردن و از (خطر)، حراست كردن .
حفاظت، حفظ چيزي از خطر وغيره ، امانت.
چراغ تاريكخانه عكاسي.
ايمني، بي خطري.ايمني، سلامت، امنيت، محفوظيت.
كمربند ايمني.
( درجمع ) عينك ايمني، شيشه ايمني، شيشه بي خطر اتومبيل، شيشه نشكن .
مخاطره ايمني.
چراغ بي خطر معدن ذغال سنگ ، فانوس.
قفل بي خطر مخصوص حفظ محلي از خطر دستبرد، ضامن اسلحه .
كبريت بي خطر.
تيغ خود تراش.
دريچه اطمينان .
( island sagfety) بلندي وسط خيابان مخصوص عابرين .
(گ . ش. ) كافشه ، كافيشه ، گاجره ، گل رنگ .
( گ . ش. ) زعفران ، زعفراني، زعفراني كردن ، زعفران زدن به .
خم شدن ، فرو نشستن ، از وسط خم شدن ، آويزان شدن ، صعيف شدن ، شكم دادن .
حماسه ، حماسه اسكاندويناوي.
دانا، زيرك ، عاقل، باهوش، بافراست، هوشمند.
هوشمندي، فراست، هوش، دانائي، عقل، زيركي، ذكاوت.
عاقل، دانا، بصير، بافراست، حكيم.
(گ . ش. ) درمنه ، برنجاسف.
(wisdom) عقل، معرفت، دانائي.
(onez =safety) بلندي وسط خيابان مخصوص عابرين .
سهمي، پيكاني، شبيه سهم يا تير وكمان ، ( تش. ) وابسته به درز سهمي جمجمه .
كماندار، تيرانداز، ( نج) صورت فلكي قوس.
شبيه تير، سهمي.
درخت نخل ساگو، شيريني كه با نشاسته ساگو تهيه شود، پنير خرما.
( گ . ش. ) نخل ساگو.
( درهند)آقا ( درخطاب به خارجي ها).
( ماضي واسم مفعول فعل say )، گفته شده ، مذكور، بيان شده ، گفت.
بادبان ، شراع كشتي بادي، هر وسيله اي كه با باد بحركت درآيد، باكشتي حركت كردن روي هوا با بال گسترده پرواز كردن ، با ناز وعشوه حركت كردن .
قايق بادباني، كشتي بادباني، كشتي بادي.
پارچه بادباني، پارچه شراعي، بادبان .
( sailor) دريا نورد، ملوان ، قايق بادباني، ملاح، ناوي.
( ج. ش. ) انواع شمشيرماهيان دندان دار.
كشتيراني، پارچه بادباني، سفر دريائي.
( sailer) دريا نورد، ملوان ، قايق بادباني، ملاح، ناوي.ملوان ، ناوي.
هواپيماي بي موتور.
( د. گ . - م. م. ) تقديس كردن ، علامت صليب روي بدن يا سينه كشيدن ، بركت دادن .
( sanfoin) ( گ . ش. ) اسپرس.
مقدس، ' اوليائ '، آدم پرهيز كار، عنوان روحانيون مثل ' حضرت ' كه در اول اسمآنها ميايد ومخفف آن st است، جزو مقدسين واوليائ محسوب داشتن ، مقدس شمردن .
سگ راهنماي كوهستان ، نوعي سگ بزرگ .
قدوسيت، حضرت.
تقديس شده .
تقدس، حضرت، قدوسيت.
قدوسيت، حضرت.
منظور، دليل، خاطر، جهت، براي، بمنظور.
( ج. ش. ) شاهين اروپائي.
( ش. ) نمك .
سلام، سلام كردن .
قابليت فروش.
( saleable) قابل فروش، فروختني، قابل خريد، معامله اي.
شهوتران ، شهواني، شهوت پرست، هرزه .
سالاد.
ايام جواني وبي تجربگي.
چاشني وادويه مخصوص سالاد.
( sallet) كلاه خود سبك قرن بدون زره صورت.
( ج. ش. ) سمندر، يكجور سوسمار يا مارمولك .
مارمولك وار، سمندري.
سوسيك نمك زده ، گوشت خوك ويا گوشت گاو خشك شده .
حقوق بگير، كارمند حقوق بگير، داراي حقوق.
حقوق، شهريه ، مواجب، حقوق دادن .
فروش، بازار فروش، قابل فروش حراج.فروش، حراج.
( salable) قابل فروش، فروختني، قابل خريد، معامله اي.
( salep) (گ . ش. ) سحلب، ثعلب.
بيرون آمده ، درحال جست وخيز ( تصوير شده )، برجسته ، چشمگير، بيرون زده .
بيرون آمده ، درحال جست وخيز ( تصوير شده )، برجسته ، چشمگير، بيرون زده .
( saleb) (گ . ش. ) سحلب، ثعلب.
فروش، مربوط به فروش.فروشي، براي فروش، حراجي، جنس فروشي، فروش.
حسابداري فروش.
تحليل فروش.
صورت فروش.
فروشنده ، ويزيتور، فروشنده سيار.
تبليغ فروش.
(register =cash) صندوق پول يا ماشين دخل مغازه .
مذاكره وبازار گرمي براي فروش.
ماليات بر فروش كالا.
فروشنده مغازه .
فروشنده .
فروشندگي، هنر فروشندگي.
محل فروش، فروشگاه .
بانوي فروشنده .
( law salique) محروميت اولاد اناث از توارث تاج وتخت.
( saliency) برجستگي، چابكي درجست وخيز، جلو آمدگي، برتري، نكته برجسته ، موضوع برجسته .
( salience) برجستگي، چابكي درجست وخيز، جلو آمدگي، برتري، نكته برجسته ، موضوع برجسته .
تبديل به نمك كردن ، نمك زدن .
نمك سنج.
باتلاق نمكزار، درياچه نمك .
محلول نمك ، درجه شوري، نمك دار، نمكين ، شور.
شوري.
( law salic) محروميت اولاد اناث از توارث تاج وتخت.
خوراك گوشت گاو مخلوط با تخم مرغ وشير.
بزاق، آب دهان .
بزاقي.
بزاق ترشح كردن ، بزاق ايجاد كردن ، خدو آوردن .
بزاق آوري، ايجاد بزاق، خدو آوري.
واكسن پوليو.
(salade) كلاه خود سبك قرن بدون زره صورت.
درخت بيد، رنگ خاكستري مايل به زرد وسبز، زرد رنگ ( مثل مريض )، زردرنگ كردن .
رنگ پريده .
يورش، حمله ، حركت سريع، شليك ، يورش آوردن ، شليك كردن ، حمله ورشدن ، جواب سريعو زيركانه .
دروازه بزرگ قلعه ، درب ورودي بزرگ ، دريچه .
سالاد پياز داغ وتخم مرغ وماهي، چاشني، چيز درهم وبرهم.
(ج. ش. ) ماهي آزاد، قزل آلا.
(گ . ش. ) تمشك سرخ خوراكي.
( saloon) تالار، سالن زيبائي، رستوران ، مشروبفروشي.
( salon) تالار، سالن زيبائي، رستوران ، مشروبفروشي.
( salop) (گ . ش. ) ثعلب، سحلب.
( saloop) (گ . ش. ) ثعلب، سحلب.
( salpa) (ج. ش. ) جنسي از جانوران گرمسيري زجاجي و خمره اي شكل اقيانوسي.
( salp) (ج. ش. ) جنسي از جانوران گرمسيري زجاجي و خمره اي شكل اقيانوسي.
نمك طعام، نمك ميوه ، نمك هاي طبي، نمكدان (saltshaker)، نمكزار(marsh salt)، نمك زده ن به ، نمك پاشيدن ، شور كردن .
(down salt)(گوشت وغيره را)نمك سود كردن ، نمك زدن به (براي حفظ گوشت وغيره )، اندوختن .
(away salt)(گوشت وغيره را)نمك سود كردن ، نمك زدن به (براي حفظ گوشت وغيره )، اندوختن .
( گ . ش. ) علف شوره زار.
سنگ نمك .
باتلاق نمكزار، نمكزار.
شوره قلمي، نيترات پتاسيم، شوره برگ تنباكو.
جست وخيزي، رقصي.
جست وخيز، رقص، جنبش ناگهاني، جهش ناگهاني، جهش خون شريان ، پيشروي بتدريج.
( saltatory) رقصي، جست وخيزي، افتان وخيزان .
( saltatorial) رقصي، جست وخيزي، افتان وخيزان .
(گ . ش. ) خانواده گياهان قازاياغي، اسفناجيان .
نمكدان .
نمك فروشي، استخراج كننده نمك ، نمك زن .
كارخانه يا معدن استخراج نمك .
نان بيسكويت نمكدار.
نمكدان ، ميكروفون .
آب نمك ، زيست كننده در آب شور.
محل استخراج نمك .
نمكين ، شور.
سازگار، گوارا، سالم، صحت بخش، سودمند.
سازگاري، گوارائي، مفيد بودن .
(ج. ش. ) سگ شكاري بوئي، تازي بوئي.
سالم ومغذي، سلامت بخش، سودمند، درودي.
سلام، درود، تهنيت، تعارف، سلام اول نامه .
دانشجوي ايراد كننده نطق افتتاحيه جشن فارغ التحصيلي.
درودي، تهنيتي.
سلام، احترام نظامي، سرلام كردن ، سلام دادن ، تهنيت گفتن ، درود.
سلام دهنده ياكننده .
تهنيت آميز.
اندوختني، نجات يافتني.
نجات مال يا جان كسي، نجارت كسي از خطر، از خطر نابودي نجات دادن ، مصرف مجددآشغال وزائد هر چيز.
ارزش بازيافتني.
قابل نجات.
خريدار اسقاط.
رستگاري، نجات، رهائي، سبب نجات.
تشكيلات مسيحيان كه هدفش تبليغ ديني وكمك بفقرا است.
اعتقاد بلزوم رستگاري از گناه .
ضماد، مرهم، مرهم تسكين دهنده ، ( مج. ) داروي تسكين دهنده ، ضماد گذاشتن ، تسكين دادن .
سيني، سيني پايه دار، شيشه اي، شفا دهنده ، مرهم گذار، التيام دهنده .
( salverform) (ج. ش. ) لوله اي شكل، خمره اي شكل.
( shaped salver) (ج. ش. ) لوله اي شكل، خمره اي شكل.
(گ . ش. ) سلوي، مريم گلي، مريمي.
شليك توپ براي اداي احترام، توپ سلام، اظهاراحساسات شديد، شليك كردن .
محلول معطر آب آمونياك والكل.
سامريه در فلسطين قديم، ( ش. ) پودر زرد كمرنگي بفرمول O3 sm2.
سامري، سامره فلسطين ، نيكوكار.
رقص برزيلي سامبا.
( sambur) ( ج. ش. ) گوزن يال دار بزرگ آسيا.
( sambar) ( ج. ش. ) گوزن يال دار بزرگ آسيا.
يكسان ، يكنواخت، همان چيز، همان ، همان كار، همان جور، بهمان اندازه .
پارچه زربفت ابريشمي سنگين ، پارچه زري، جامه زربفت.
وابسته به يا اهل جزيره ساموا واقع در پلينزي.
( روسي است ) سماور.
قايق سقف حصيري وبادباني.
( گ . ش. ) رازيانه آبي، كاكله .
نمونه ، نمونه برداشتن ، نمونه گرفتن .نمونه ، مسطوره ، الگو، آزمون ، واحد نمونه ، نمونه گرفتن ، نمونه نشان دادن ، خوردن .
نمونه بردار.
نمونه برداري، نمونه گيري.
نمونه گيري، نمونه برداري، مزه كردن .نمونه برداري، نمونه گيري.
نرخ نمونه برداري.
( م. ل. ) خورشيدي، اهل خورشيد، سامسون ، اسم خاص مذكور، قاضي قديم اسرائيل.
سامسون وار، پهلوان وار.
آسايشگاه ، بيمارستان مسلولين .(sanitorium، sanatorium)آسايشگاه ، بيمارستان مسلولين .
( sanatory) شفادهنده ، علاج كننده بهبودي دهنده .
( sanitarium) آسايشگاه .(sanitorium، =sanatarium) آسايشگاه ، بيمارستان مسلولين .
( sanative) شفادهنده ، علاج كننده بهبودي دهنده .
ديوار شني ساحلي، كران ماسه .
تقديس كردن ، براي امر مقدسي تخصيص دادن ، تطهير كردن ، پاك كردن ، مقدس شمردن .
تقديس، تطهير.
تقديس كننده .
مقدس نما، مقدس.
مقدس نمائي، تقدس.
فرمان ، فتواي كليسائي، سوگند، تصويب، جواز، تائيد رسمي، داراي مجوز قانونيدانستن ، ضمانت اجرائي معين كردن ، ضمانت اجرائي قانون .
تقدس، پرهيز كاري، حرمت، علو مقام.
(sanctum) قدس الاقداس (holies of holy the).
جايگاه مقدس، حرم مطهر، بستگاه ، مخفيگاه ، پناهگاه ، تحصين ، حق بست نشيني.
خلوتگاه ، خلوت، حريم، قدس، جايگاه مقدس.(sanctorum) قدس الاقداس (holies of holy the).
ماسه ، شن ، ريگ ، شن كرانه دريا، شن پاشيدن ، سنباده زدن ، شن مال يا ريگمال كردن .
داراي چشم تار.
باقرقره شن زار.
كاغذ سنباده ، كاغذ سنباده زدن به .
توده ماسه ، توده شن .
ميز مخصوص شن بازي بچه ها.
فرورفتگي مصنوعي شن در ميدان گلف.
كفش بي رويه ، صندل، سرپائي، كفش راحتي، درخت صندل، صندل پوشيدن .
(گ . ش. ) چوب محكم وسخت صندل سفيد.
كيسه شن ، گوني پر از شن ، ( با كيسه سن ) ايجاد استحكامات دفاعي كردن .
كسيكه كيسه شن بكار برد، دزد سرگردنه .
كرانه ماسه ، ساحل شني.
شن شوئي، باپاشيدن ماسه ( بهمراه باد فشار قوي ) پاك كردن .
شن زن ، اسباب شن زني، چرخ سنباده .
ساعت ريگي.
ماشين سنباده زني وصيقل كاري.
(ج. ش. ) يلوه ، نوعي مارماهي كوچك .
سنگ ماسه ، سنگ ريگي، سنگ سياه ، ماسه سنگ .
ماسه باد، طوفان شن .
ساندويچ درست كردن ، ساندويچ، در تنگنا قرار دادن .
ماسه اي، شني.
داراي عقل سليم، عاقل، سالم، معقول، معتدل.
( sainfoin) ( گ . ش. ) اسپرس.
( فرانسه ) خون .
خوني، دموي، اميدوار.
خوني، دموي، سرخ، قرمز، برنگ خون .
خون مانند، قرمز، خوني، دموي، اميدوار.
دموي بودن ، (م. م. ) هم خوني، قرابت نسبي، برنگ خون .
محتوي خون .
چرك وخوني، چرك وخون دار.
چرك وخون ، خونابه ، زرد آب.
خونابه دار.
بهداشتي، كارشناس بهداشتي، جانبدار بهداشت همگاني.
(=sanatorium) آسايشگاه .
بهداشتي.
نوار بهداشتي، دستمال كاغذ ضد عفوني مخصوص قاعدگي زنان .
صحي كردن ، داراي لوازم بهداشتي كردن .
مراعات اصول بهداشت، بهسازي، سيستم تخليه فاضل آب.
مطابق اصول بهداشت كردن ، از روي اصول بهداشتي عمل كردن .
(sanatarium، sanatorium)آسايشگاه ، بيمارستان مسلولين .
( زمان ماضي فعل sink) غرق شد، فرو رفت.
( ك . ) بدون ، محروم از، فاقد.
( sanskrit) سانسكريت، سانسكريتي.
انقلابي افراطي.
پيروي از اصول انقلاب افراطي.
(sanscrit) سانسكريت، سانسكريتي.
( santaclaus) بابانوئل.
(klaus =santa) بابانوئل.
شيره ، شيره گياهي، عصاره ، خون ، شيره كشيده از، ضعيف كردن .
رنگ زرد مايل به سبز سير.
آدم خرفت وكودن ، انتهاي نقب نظامي.
سياهرگ سافنا.
خوش مزه ، بامزه ، مطبوع.
خوش ذائقگي، خوشمزگي.
( wisdom) عقل، معرفت، دانائي.
دانا، دانشمند، خردمند.
بي شيره ، بي نيرو، بيمزه .
نهال، قلمه درخت، درخت تازه وجوان .
صابوني، صابون دار، ليز ( مثل صابون ).
صابون دار، صابون زده ، داراي محلول صابوني.
قابل تبديل بصابون .
صابون سازي.
تبديل بصابون كردن ، صابوني شدن .
(sapour) ذائقه ، مزه ، خوش طعمي.
خوش مزه ، خوش طعم.
خوش طعم، لذيذ.
( sapor) ذائقه ، مزه ، خوش طعمي.
عصاره گير، ( نظ. ) نقب زن ، سرباز كلنگ دار ونقب زن .
وابسته بشاعره يوناني ' سافو' (sappho).
ياقوت كبود، صفير كبود، رنگ كبود.
ياقوتي رنگ ، ساخته شده از ياقوت كبود.
طبق زني (lesbianism) همجنس خواهي زنان .
آبدان ، پر شهد، مرطوب، خيلي احساساتي، ضعيف، كودن ، معتاد به مشروبات، شنگول.
مولد يامحصول مواد گنديده ، ايجاد شده در اثر گنديدن .
تغذيه كننده از مواد پوسيده وآلي، پوده خوار.
( saprophyte) پوده زي، خورنده مواد پوسيده .
( saprophite) پوده زي، خورنده مواد پوسيده .
پوده گراي، دوست دار مواد گنديده ، پوده دوست.
جانور پوده زي.
(گ . ش. ) برنچوب نرم وزنده پوست درخت.
عرب، ( مج. ) مسلمان ، كافر، وحشي.
زهر خنده ، طعنه ، ريشخند، سرزنش، سخن طعنه آميز.
طعنه آميز، نيشدار، زهرخنده دار.
( sarsenet) پارچه ابريشمي، پارچه پشمي سنگين ، نرم.
( طب ) زگيل يا جوش گوشتي، رويش گوشتي.
تومور بدخيم بافت پيوندي، تومور بدخيم نسج همبند، تومور سرطاني.
ابتلائ به تومور بدخيم نسج همبند.
(=carnivorous) گوشت خوار.
تابوت سنگ آهكي، تابوت، گوشتخوار.
گوشتخواري.
گوشتي، عضلاني.
نوعي عقيق قرمز سير.
( ج. ش. ) ماهي ساردين ، ماهيان ريز.
(sard) عقيق سرخ.
طعنه آميز، كنايه آميز، وابسته به زهر خنده .
(sari) ساري يا لباس زنان هندو كه مشتمل است بر پارچه اي كه بدور بدن مي پيچند.
(گ . ش. ) جنسي از خزه هاي دريائي.
(=sergeant) گروهبان .
( saree) ساري يا لباس زنان هندو كه مشتمل است بر پارچه اي كه بدور بدن مي پيچند.
(گ . ش. ) داراي شاخه هاي نازك وخيمده بالا رونده ( مثل نيلوفر ).
(گ . ش. ) عشبه بياباني.
( sarcenet) پارچه ابريشمي، پارچه پشمي سنگين ، نرم.
مربوط به خياطي، مربوط بلباس مردانه .
( تش. ) عضله خياطه .
( sassanian) ساساني.
عمامه ، كمربند، حمايل نظامي وغيره ، ارسي، قاب دورشيشه در ياپنجره كه شامل ميله هاي چوبي بين شيشه ها نيز ميباشد، پنجره ، پنجره گلخانه ، حمايل زدن ، پنجره گذاردن .
اردك وار راه رفتن ، تلوتلو خوردن و راه رفتن ، گردش سفر، راه پيمائي تفريحي.
بابي احترامي صحبت كردن با، گستاخانه سخن گفتن با، بيشرمانه گفتگو كردن .
(گ . ش. ) ساسافراس.
( sasanian) ساساني.
ساساني، (وابسته بسلسله ساساني ).
(devil) شيطان .
شيطاني.
چنته ، كيف بند دار، كيف مدرسه ، خورجين .
سير كردن ، راضي كردن ، فرونشاندن .
( satine) اطلس نما، ساتين .
پيرو، انگل، ماه ، ماهواره ، قمر مصنوئي.ماهواره .
اقناع شدني.
سير كردن ، فروشناندن ، اشباع شدن ، اقناع شدن .
اقناع، اشباع.
سيري، بي نيازي.
اطلس، دبيت، اطلسي، جلا، پرداخت.
( sateen) اطلس نما، ساتين .
( satinette) پارچه اطلس ما، روح الاطلس.
( satinet) پارچه اطلس ما، روح الاطلس.
( گ . ش. ) خشب اخضر.
اطلسي.
طنز، هجونامه ، طعنه ، سخريه ، هزليات.
( satirical) هزلي.
( satiric) هزلي.
هجو نويس.
هجو كردن ، مسخره كردن .
خوشنودي، خرسندي، رضامندي، رضايت، ارضا ئ.
رضايتبخش، خرسند كننده .
راضي شدني، راضي كردني.
خرسند كردن ، راضي كردن ، خشنود كردن ، قانع كردن .
ساتراپ، استاندار قديم ايران .
قلمرو ساتراپ.
( افسانه يونان - روم ) خداي بذر كاري، زحل.
اشباع شدني.
اشباع شده ، سير، بحد اشباع رسيده .
اشباع كردن .اشتباه كردن ، سير كردن ، آغشتن .
اشباع شده ، سير شده .
ترانزيستور اشباع شده .
اشباع.اشباع.
آزمايش اشباعي.
اشباع كننده .
روز شنبه .
( روم قديم ) جشن خداي زحل، عياشي، هرزگي.
وابسته بزحل.
سنگين ، شوم، افسرده ، دلتنگ ، سربي.
(poisoning =lead) مسموميت از سرب.
( افسانه يوناني ) موجود نيمه انسان ونيمه بز، آدم شهواني، وابسته به ساتير.
نعوظ يا شدت حس شهوت در مرد، شدت شبق.
سوس، چاشني، آب خورش، جاشني غذا، رب، چاشني زدن به ، خوشمزه كردن ، نم زدن .
آدم بيشرم، بچه پر رو.
روغن دان ، كماجدان ، ماهي تابه .
نعلبكي، زير گلداني، بشقاب كوچك ، در نعلبكي ريختن .
خوشمزه ، پر رو.
كشور پادشاهي عربستان سعودي.
كلم رنده شده وآب پز با سركه .
حمام بخار فنلاندي.
ولگردي كردن ، پرسه زدن ، گردش.
ولگرد، پرسه زن .
( ج. ش. ) وابسته بسوسماران ، سوسماري، سوسمار.
(ديرين شناسي) سوسمارهاي عظيم الجثه و گياهخوار دوران ژوراسيك و كرتاسه .
( ج. ش. ) ماهي باريك اندام ودراز منقار اقيانوس اطلس.
سوسيس، سوسيگ ، روده محتوي گوشت چرخ شده .
( درمورد غذا ) در روغن سرخ كرده ، سرخ كردن .
سراب زرد نيمه شيرين .
( saveable) پس انداز كردني، اندوختني.
سبع، وحشي، رام نشده ، غير اهلي، وحشي شدن ، وحشي كردن .
بيرحمي، وحشيگري، دد ودام.
دشت بي درخت، زمين هموار.
دشت بي درخت، زمين هموار.
دانشمند، دانا.
نجات دادن ، رهائي بخشيدن ، نگاه داشتن ، اندوختن ، پس انداز كردن ، فقط بجز، بجز اينكه .
چيزي كه مانع زيان گردد، پايه شمعدان ، قلك ، آدم خسيس، تور.
( savable ) پس انداز كردني، اندوختني.
سوسيگ خشك كردن .
نجارت دهنده ، پس انداز كن .
(گ . ش. ) ماي مرز، ريس.
نجارت دهنده ، رستگار كننده ، پس انداز.
حساب پسانداز.
صندوق پس انداز تعاوني ورهني.
قللك ، صندوق پس انداز.
اوراق قرضه ، سهام قرضه .
( saviour) نجات دهنده ، ناجي.
( savior) نجات دهنده ، ناجي.
( savour) حس ذائقه ، مزه ، طعم، بو، مزه كردن ، فهميدن ، دوست داشتن .
مزه دار، خوش طعم.
خوش مزه ، لذيذ.
( savoury) خوش طعم، مطبوع طبع، مورد پسند.
( savor) حس ذائقه ، مزه ، طعم، بو، مزه كردن ، فهميدن ، دوست داشتن .
( savory) خوش طعم، مطبوع طبع، مورد پسند.
كلم پيچ.
( savvy) ادراك ، فهم، فهميدن ، درك كردن ، زرنگ ودانا.
( savvey) ادراك ، فهم، فهميدن ، درك كردن ، زرنگ ودانا.
(see of. p) ( زمان ماضي فعل see ) ديد، (.vi.vt.n)سخن ، لغت يا جمله ضربالمثل، مثال، امثال و حكم، اره ، هراسبابي شبيه اره .
داراي لبه دندانه دندانه ، داراي لبه مضرس.
(گ . ش. ) ساق تيز.
اره تيز كن .
( sawtooth) داراي دندانه اره مانند، دندانه دندانه .
خاك اره ، باخاك اره پوشاندن ، پوچ.
اره شده ، با اره صاف شده ، كم ارتفاع.
اره كش.
( ج. ش. ) اره ماهي.
نيمكت زير الوار آماده براي اره كشي، خرك .
كنده درخت مناسب اره كردن .
كارخانه چوب بري والوار سازي، كارخانه اره كشي، ماشين اره كشي.
(simpleton، =fool) احمق، ساده لوح.
الوار مناسب براي اره كشي.
(toothed =saw) داراي دندانه اره مانند، دندانه دندانه .
موج دنده اره اي.
اره كش، درخت ريشه كن شده وشناور.
( مو. ) شيپور برنجي صدا بلند.
( saxicolous) سنگ زي، صخره زي، جانور سنگ زي.
(saxicoline) سنگ زي، صخره زي، جانور سنگ زي.
(گ . ش. ) سفرس، گياه سنگروي.
ساكسون ، از نژاد آنگلوساكسون .
( مو. ) ساكسوفون ، نوعي آلت موسيقي بادي.
نوازنده ساكسوفون .
( مو. ) شيپور برنجي داراي صداي بم.
گفتن ، اظهار داشتن ، حرف زدن ، بيان كردن ، سخن گفتن ، صحبت كردن سخن ، حرف، اظهار، نوبت حرف زدن ، مثلا.
حق بيان ، دستور، بيان ، اظهار.
گفتني.
گوينده .
گفته ، گفتار مشهور، پند، حكمت، اظهار.
پوست زخم، اثر زخم، گر، گري، جرب، پوسته پوسته شدن ، دلمه بستن زخم، دله .
نيام، غلاف شمشير، حفاظ، غلاف كردن .
نتراشيده ونخراشيده كردن ، ( درسنگ چيني ) زمخت وناصاف تهيه كردن .
دله دار، گردار، جرب دار، داراي خالهاي جرب مانند.
خارش، جرب، گال.
خارش دار.
(گ . ش. ) ماميثا، ماميثاي صحرائي.
دله دار، دله مانند، جرب دار، دلمه بسته ، كثيف، نكبتي.
زننده ، هرزه ، ناهموار، زبر، پوسته پوسته ، دان دان ، خشن .
چوب بست، داربست، دار، تخته بندي، سكوب يا چهار چوب، تخته بندي كردن ، سكوبزدن ، بدار آويختن .
سكوب بندي، چوب بست سازي، داربست.
سنگ مرمر نما.
ميزان ، درجه ، توزين .
عدد، عددي.نردباني شكل، توضيح دادني بوسيله عددي بر روي ترازو، قابل سنجس با ترازو، سنجشمدرج.
حاصلضرب عددي.
كميت عددي.
نردباني، پله پله ، شبيه ماهيان باله تيز.
جانور نحيف وكم ارزش، آدم رذل، جمهوريخواه .
باآب گرم سوزاندن ، آب جوش ريختن روي، تاول زده كردن ، تاول، اثر آب جوش بر رويپوست، سوختگي، آب پز كردن .
مقياس، گام، مقياس گذاشتن ، پيمودن .كفه ترازو، ( درجمع ) ترازو، وزن ، ( ج. ش. ) پولك يا پوسته بدن جانور، فلس، هر چيز پله پله ، هرچيز مدرج، اعداد روي درجه گرماسنج وغيره ، مقياس، اندازه ، معيار، درجه ، ميزان ، مقياس نقشه ، وسيله سنجش، خط مقياس، تناسب،
زره پولك دار.
كاهش تدريجي، كاهش، به نسبت ثابت.
مقياس گذاري، پيمايش.
افزايش، افزايش به نسبت ثابت.
پولك دار، مدرج، فلس دار.
فلس مانند، ترازو مانند.
وابسته بعضلات گردن ، ( در مورد مثلث ) داراي اضلاع نامساوي، نابرابر پهلو.
كفه ترازو.
بالارونده ، كسيكه مقياس بكار ميبرد، قپاندار، كوهنورد.
مقياس گذاري، پيمايش.
جرب، خارش، كچلي، سعفه ، كثيف، پست.
(گ . ش. ) موسير، تره فرنگي، پيازچه ، پيازي شدن .
(ج. ش. ) حلزوونهاي دوكپه اي، گوش ماهي، دوختن لبه تزئيني بلباس، پختن ، حلزون گرفتن .
كنگره دار كننده .
(scalogram، =scalawag) نمايش وارائه ارقام واشكال از صور ساده بصور مشكل تدريجي.
(scallywag، =scalawag) نمايش وارائه ارقام واشكال از صور ساده بصور مشكل تدريجي.
پوست فرق سر، پوست سر با مو، جمجمه ، فرق سر، الك ، غربال، پوست كندن از سر.
كاكل.
چاقوي كالبد شكافي، چاقوي كوچك جراحي، باچاقوي جراحي بريدن ، پاره پاره كرد ن .
فلس مانند، فلس فلس، پولك دار، زبر، ناهموار.
( ماهي ) داراي باله هاي فلس دار.
(گ . ش. ) محموده ، سقمونيا (scammonia convolvulus).
( م. م. ) دزد سرگردنه ، راهزن ( سواره )، آدم رذل، بچه بد ذات وشيطان ، عبوراچيزي را لمس كردن ، پرسه زدن ، ور رفتن .
چهارنعل، بتاخت رفتن ، چهار نعل دوديدن ، گريز، فرار باشتاب، پرواز سريع.
پوييدن ، اجمالا مرور كردن .تقطيع كردن شعر، با وزن خواندن ( اشعار )، بطور اجمالي بررسي كردن .
دوره ئ پويش.
رسوائي، افتضاح، ننگ ، تهمت، تهمت زدن .
نشريه محتوي شايعات افتضاح آميز.
ايجاد افتضاح، فضاحت.
مفتضح كردن ، تهمت ناروا زدن به ، رسوا كردن .
پخش كننده شايعات افتضاح آميز.
افتضاح آميز، رسوائي آور.
(=climbing) بالا رونده .
پوينده .
پويش، مرور اجمالي.
تقطيع شعري، قرائت شعر با وزن .
وابسته بصعود، صعودي، بالارونده .
اندك ، كم، معدود، قليل، نحيف، مقدار قليل، كم دادن ، بخيلانه دادن ، تخفيفيافتن ، ناكافي.
تنكه زنانه ، شورت زنانه .
ميله اندازه گيري ذرع، نيم ذرع، مسطوره ، خلاصه ، باقي مانده ، حدود، مقدار، مقدار قليل، اندك ، سهم، سهميه .
كم، اندك قليل، غير كافي.
( ج. ش. ) ميله ، سابقه ، مفصل اصلي، سابقه پر، فرار، وسيله فرار، هوس، وسواس، پشت پا زني، لگد زني، فرار كردن .
(م. م. ) بز طليعه ، كسيكه قرباني ديگران شود، كسي را قرباني ديگران كردن .
آدم بي پروا وبي ملاحظه ، اصلاح ناپذير.
(گ . ش. - تش. ) ناوي، زورقي.
شبيه ساقه بي برگ .
( تش. ) شانه ، كتف، استخوان كتف، كمربند شانه اي.
(تش. ) استخوان سرشانه ، كتف، عباي كوتاه شانه پوش، رداي بي آستين باشلق دار، كتفي.
جاي زخم يا سوختگي، اثر گناه ، شكاف، اثر زخم داشتن ، اثر زخم گذاشتن .
بافت همبند جاي زخم، محل التيام زخم.
( م. م. ) تخماق يا كلوخ كوب، زمين كوب، تكه جواهر، سوسك سرگين غلتان .
( ج. ش. ) سوسك سرگين خوار بزرگ .
(scaramouche)( باحرف بزرگ اسم خاص ) دلقك بزدل وكتك خور منايش كودكان ايتاليا، عروسك دلقك نماي خيمه شب بازي، آدم بزدل وپست.
(scaramouch)( باحرف بزرگ اسم خاص ) دلقك بزدل وكتك خور منايش كودكان ايتاليا، عروسك دلقك نماي خيمه شب بازي، آدم بزدل وپست.
كمياب، كم، نادر، اندك ، تنگ ، قليل، ندرتا.
پشته يا تل عقب تپه يا استحكامات.
كميابي.
ترساندن ، چشم زهره گرفتن ، هراسانده ، گريزاندن ، ترسيدن ، هراس كردن ، بيم، خوف، رميدگي، رم، هيبت، محل هراسناك .
مترسك ، لولو، آدمك سرخرمن ، موجب ترس.
(=alarmist) آدمي كه ايجاد وحشت بيموردكند، ترساننده .
ترساننده .
آفتابي كردن ، ظاهر ساختن ، براي مصرف تامين كردن ، بسرعت ساختن .
(scary)ترسناك ، ترسان .
حمايل ابريشمي وامثال آن ، شال گردن ، شال گردن بستن ، درشال پيچيدن ، روسري.
(tiepin) سنجاق كراوات.
تيغ زني.
شكافنده ، تيغ زننده .
تيغ زدن ، از رو شكافتن ، نيش زدن ، بهم زدن ، شديدا انتقاد كردن .
(گ . ش. ) داراي ظاهر خشك وپلاسيده ، چروكيده ، (ج. ش. ) خشك .
(fever =scarlet) ( طب ) تب مخملك .
قرمز مايل به زرد، سرخ شدگي، سرخ جامه ، پارچه مخمل.
( طب ) تب سرخ، تب مخملك .
حرف A برنگ سرخ كه روي سينه زناكاران نصب ميشده .
(گ . ش. ) سلول آتشي، مريم سرخ.
ديوار دروني خندق، سراشيبي خندق، سراشيب كردن ، بريدن ، عمودي بريدن .
گريختن ، فرار كردن .
داراي جاي زخم، داراي نشان داغ يا نشان جراحت وزخم.
خراش، تراش، خراشيدن ، زدودن .
(scarey)ترسناك ، ترسان .
(موسيقي جاز ) آواز بي معني، ( بشوخي ) گمشو، دورشو، گمشدن ، دور شدن ، ماليات، صداي پاره شدن چيزي، رگبار باران .
صدمه ، خسارت، زيان ، صدمه زدن ، رنجه دادن ، سبب خسارت شدن .
سوزان ، داغدار.
( skatology)مبحث مدفوعات ونجاسات، بي نزاكتي.
(=coprophagous) كثافت خوار، سرگين خوار.
ماليات عوارض.
پراكنده كردن ، پراكنده شدن ، متفرق كردن .پراكندن ، پخش كردن ، ازهم جدا كردن ، پراكنده وپريشان كردن ، افشاندن ، متفرقكردن .
سنجاق سينه .
قاليچه كوچك .
آدم گيج وبي فكر، آدم پريشان فكر.
پراكنده ساز.
(=spendthrift) ولخرج، مسرف، دست ودل باز، تلف كار.
پراكندگي، تفرق.
( ج. ش. ) اردك قرمز آسيا واروپا وآمريكا.
تنظيف كردن ، سپوري كردن ، تميز كردن ، در آشغال كاوش كردن .
جانور لاشخور، جانور كثافت خور، سپور، تنظيف كردن ، سپوري كردن ، جاروب كردن .
متن يانمايشنامه فيلم سينمائي، ( درجمع ) دستور نوشته ورود وخروج بازيگران نمايش، زمينه يا طرح راهنماي فيلم صامت.
صحنه آرا، سن آرا.
در اثر حركت امواج بالا وپائين رفتن (كشتي ).
منظره ، چشم انداز، مجلس، پرده جزئ صحنه نمايش، صحنه ، جاي وقوع، مرحله .
هنرپيشه خودنما.
چشم انداز، منظره ، صحنه سازي.
صحنه اي، نمايشي، مجسم كننده ، خوش منظر.
تصوير، نقاشي پرده هاي نمايش، مجلس سازي.
بو، عطر، ردشكار، سراغ، سررشته ، پي، رايحه ، خوشبوئي، ادراك ، بوكشيدن .
عطر زده ، معطر، خوشبو.
فاقد بو.
عصاي سلطنتي، قدرت يا اقتدار سلطنتي، گرزه ، داراي قدرت واختيارات سلطنتي بودن .
داراي عصاي سلطنتي، شاه ، شاهانه .
(=skeptic) شكاك ، پيرو فلسفه بدبيني، سوفسطائي، آدم بدبين .
فرانما، جدول، صورت، فهرست، برنامه ، دربرنامه گذاردن ، صورت يا فهرستي ضميمه كردن ، برنامه ريزي كردن .برنامه زماني، زمان بندي كردن .
نگهداشت زمان بندي شده .
زمان بند.
زمان بندي.
صف زمان بندي.
الگو، مدل.طرح، خلاصه ، نمودار، شكل، نونه ، صفت.
قياسي، نموداري.الگو وار، طرح كلي.
نمودار طرح كلي.
( اسطرلاب ) تلفيق واجتماع اجرام آسماني.
تلفيق كننده ، بدعتكار.
بدعتكاري، طرح ريزي، برنامه ريزي.
بصورت برنامه درآوردن ، طرح يا نقشه اي تهيه كردن ، ابتكار كردن .
برنامه ، طرح، نقشه ، ترتيب، رويه ، تدبير، تمهيد، نقشه طرح كردن ، توطئه چيدن .
تمهيد كننده .
طرح ريزي، تمهيد.
( مو. ) قطعه نشاط انگيز وهزلي.
تلالو وزرق وبرق ذرات سنگ معدني، زرق وبرق يا شب تابي.
(schismatism) جدائي، شقاق، انفصال، اختلاف، ايجاد جدائي، تفرقه ، اختلاف وتفرقه دركليسا.
( schismatical) تفرقه انداز، تفرقه جويانه .
( schismatic) تفرقه انداز، تفرقه جويانه .
( schism) جدائي، شقاق، انفصال، اختلاف، ايجاد جدائي، تفرقه ، اختلاف وتفرقه دركليسا.
تفرقه جو.
شقاق داشتن ، جدا شدن از، تفرقه انداختن .
(shist) ( مع. ) شيست متورق.
( schistous) متورق، مثل سنگ لوح.
( schistosome) ( ج. ش. ) كرمهاي پهن ، شيستوزوم.
( schistosoma) ( ج. ش. ) كرمهاي پهن ، شيستوزوم.
( schistose) متورق، مثل سنگ لوح.
شخص مبتلا به بيماري جنون جواني.
(گ . ش. ) توليد مثل بوسيله شكاف خوردن .
توليد مثل بوسيله شكاف يا تقسيم سلولي.
مبتلا به اختلال رواني وجنون گوشه گيري.
ارگانيسم هاي ريز فاقد كلروفيل كه جزئ قارچ محسوبند.
شبيه ارگانيسم هاي قارچي.
(ophrenicz=schi) مبتلا بجنون جواني.
جنون جواني.
(ophrenezschi) مبتلا بجنون جواني.
( طب ) جنون همراه با خيال پرستي وماليخوليا شبيه جنون جواني.
( yzschmalt zschmal)كوچك وكم اهميت، موسيقي يااثر هنري خيال انگيز ورويائي.
( zschmalt zschmal)كوچك وكم اهميت، موسيقي يااثر هنري خيال انگيز ورويائي.
( yzschmalt zschmalt) كوچك وكم اهميت، موسيقي يااثر هنري خيال انگيز ورويائي.
رهاساز اشميت.
مشروب جين قوي هلندي.
(ج. ش. ) سگ ' تري ير ' آلماني نژاد.
كتلت گوشت گوساله ، شنيتزل.
(=dolt) احمق، خرشو.
لوله دخول وخروج هوا در زير دريائي، لوله مخصوص تنفس در زير آب، با لوله تنفسزير آبي رفتن (snorkel).
گداي يهودي.
دانشور، دانش پژوه ، محقق، اهل تتبع، اديب، شاگر ممتاز.
تتبع، تحقيق علمي.
دانشمند، فاضل، پژوهشگر، دانشمندانه .
تحقيق، دانش، كمك هزينه دانشجوئي، فضل وكمال.
( scholastical) مدرسه اي، آموزشگاهي، استادانه ، دقيق.
( scholastic) مدرسه اي، آموزشگاهي، استادانه ، دقيق.
اهل تحقق وتتبع، علم فروش.
شيوه تعليم وفلسفه مذهبي قرون وسطي.
(=commentator) مفسر، مفسر آثار ادبي كهن ، حاشيه نويس.
حاشيه نويسي برمتن كتاب، شرح وتفسير.
مدرسه ، آموزشگاه ، مكتب، دبستان ، دبيرستان ، تحصيل در مدرسه ، تدريس درمدرسه ، مكتب علمي يا فلسفي، دسته ، جماعت همفكر، جماعت، گروه ، دسته ماهي، گروه پرندگان ، تربيب كردن ، بمدرسه فرستادن ، درس دادن .
( schoolman) پيرو روش تحقيقي قرون وسطي، مدرسه ئي.
(=schooling) تدريس، تعليم، تحصيل، كسب دانش.
( schoolfellow) تدريس، تعليم، تحصيل، كسب دانش.
( schoolmarm) خانم معلم، خانم دبير، مديره مدرسه .
(=schoolastic) پيرو روش تحقيقي قرون وسطي، مدرسه ئي.
(schoolmaam) خانم معلم، خانم دبير، مديره مدرسه .
مديرآموزشگاه ، ناظم مدرسه ، مكتب دار، مثل رئيس مدرسه رفتار كردن .
هم مدرسه ، دوست.هم شاگردي، هم مدرسه اي، هم آموز.
مديره آموزشگاه ، خانم رئيس.
(=classroom) كلاس، اطاق درس.
ساعات درس مدرسه ، دوره تحصيلي.
درس مدرسه ، تكليف شبانه دانشجو.
قايق دو دگلي، گاري سفري، گاري روپوش دار.
( اسكي ) شوس، لغزش بطور مستقيم وسريع، مستقيما از سرآشيب پائين رفتن .
(=shwa)حرف صدا دار ميان كلمه بدون تشديد.
احساسات شديد، احساسات افراطي.
( تش. ) درناحيه چاربند، ناحيه چاربند، عرق النسائ، وركي.
( طب ) سياتيك ، درد عصب نسائي.
علم، دانش، ( جمع ) علوم.علم، علوم، دانش.
داستان تخيلي علمي، افسانه علمي.
(=knowing) دانا.
(=capable) دانا، ماهر، علمي، وابسته به علم، مولد علم.
علمي.وابسته بعلم، طالب علم، علمي.
روش علمي.
پيروي از روش علمي.
عالم، دانشمند.عالم، دانشمند.
(videlicet، =namely) بعبارت ديگر، يعني.
(گ . ش. ) پياز عنصل.
شمشير هلالي شكل، شمشير، كارد دسته دراز ونوك برگشته .
بشكل سقنقر، ( ج. ش. ) ماهي سقنقر.
جرقه ، اثر.
(sparkling، =scintillating) جرقه زننده ، بارقه دار.
جرقه زدن ، برق زدن ، ساطع شدن ، درخشيدن .
(sparkling، =scintillant) جرقه زننده ، بارقه دار.
برق زني، درخشش، جرقه ، برق.
جرقه زننده .
اطلاعات ومعلومات سطحي، شارلاتان بازي.
( sciolistic) دانشمندنما، داراي اطلاعات سطحي، شارلاتان .
( sciolist) دانشمندنما، داراي اطلاعات سطحي، شارلاتان .
غيب گوئي از روي سايه مرده .
غيبگو از روي سايه مرده .
(=cion) قلمه ، نهال، تركه ، نو، تازه ، نورسته ، فرزند.
( scirrhous) ( درمورد تومور) سخت، سفت، زره اي.
( scirrhoid) ( درمورد تومور) سخت، سفت، زره اي.
( طب ) تومور سفت بدخيم.
برنده ، قطع كننده .
برش، بريدگي، چاك ، قطع، تقسيم، تفرقه ، پراكندگي، اختلاف.
قيچي، مقراض، چيز برنده ، قطع كننده .
سنجاب مانند، مثل دم سنجاب.
( بازي گلف ) تماس چوگان با زمين قبل از خوردن به توپ، ضربت مختصر، سيلي نرم، برزمين خوردن چوگان گلف.
( تش. ) صلبيه يا سفيده سخت چشم.
بافت سخت سلولي، بافت زنبوري.
صفحه سخت، سيخك متصلب.
مرض پينه خوردگي پوست، تصلب پوست.
(=sclerous) متصلب.
تصلب سنج، سختي سنج.
سفت شدگي بافتها، تصلب بافت.
متصلب، سخت.
(indurated، =hard) متصلب، پينه خورده .
تمسخر، طنز، طعنه ، ريشخند، استهزائ، اهانت وارد آوردن ، تمسخر كردن .
تمسخر كننده .
قانون شكن ، ناقض قانون .
آدم بد دهان ، زن غرولندو، سرزنش كردن ، بدحرفي كردن ، اوقات تلخي كردن (به )، چوبكاري كردن .
سرزنش كننده .
چوبكاري، سرزنش.
(scone) كلوچه يا كيك چاي، بيسكويت.
حفاظ، پوشش، پناه ، پرده يا پوشش محافظ، جمجمه ، استعداد، جريمه ، جريمه كردن ، تاقچه ، تاقچه سر بخاري.
(scon) كلوچه ياكيك چاي، بيسكويت.
چمچه ، ملاقه ، خاك انداز، كج بيل، اسباب مخصوص در آوردن چيزي ( شبيه قاشق )، ملاقه زني، حركت شبيه چمچه زني، بقدر يك چمچه ، بيرون آوردن ، گود كردن ، كندن .
ملاقه زن .
بسرعت ومثل تير شهاب رفتن ، جستن ، سرعت داشتن ، ناگهان سرخوردن ، ليز خوردن .
روروك مخصوص بچه ها، قايق موتوري ته پهن ، روروك سواري كردن .
(م. م. ) شاعر، نقال.
حوزه ، وسعت، نوسان نما.هدف، منظور، نقطه توجه ، طرح نهائي، فحوا، منظور، مفاد، مطمح نظر، ميدان ديد، آزادي عمل، ميدان ، قلمرو.
(ج. ش. ) دسته موي شبيه جاروب، كلاله مو.
كلاله مانند.
ناشي از كمبود ويتامين C.
بطور سطحي سوختن ، تاول زدن ، سوزاندن ، بودادن ، سوختگي، تاول.
بو داده ، سوخته .
داغ، سوزان ، سريع الحركت، تحريك كننده ، برافروزنده .
سوزان ، داغ.
نشان ، حساب، چوب خط، نمره ، مارك ، نمره امتحان ، باچوب خط حساب كردن ، علامتگذاردن ، حساب كردن ، بحساب آوردن ، تحقير كردن ، ثبت كردن ، ( در مسابقه ) پوان آوردن .امتياز، امتياز گرفتن ، حساب امتيازات.
بي امتياز، بي حساب.
حساب نگهدار.
تفاله معدني، كف، روباه ، سربار.
كف دار، تفاله دار.
تفاله گيري، كف گيري، تفاله سازي.
تبديل به تفاله كردن ، تبديل به كف كردن .
تمسخر، تحقير، بي اعتنائي، حقارت، خوار شمردن ، اهانت كردن ، استهزائ كردن ، خردانگاري، خردانگاشتن .
خردانگار، استهزائ آميز.
( نج. ) برج عقرب، برج هشتم.
عقرب وار، عقرب.
(ج. ش. ) كژدم، عقرب.
باج، ماليات، ماليات بستن بر، ( با حرف بزرگ ) اسكاتلندي.
( انگليس - م. م. ) جريمه ياماليات دسته جمعي، كاملا.
معاف از ماليات، ( مج. ) بي صدمه ، سالم.
ويسكي اسكاتلندي، ( با حرف بزرگ ) اسكاتلندي، چاك ، خراش، زخم، چاك دادن ، زخميكردن ، له كردن ، مسدود كردن ، مانع غلتيدن شدن ، مردد بودن ، نوار چسب اسكاچ.
( حق. ) حكم گنگ ، حكم غير قطعي ودو پهلو.
( scutcher) تازيانه زن .
اسكاتلندي، خسيس.
( ج. ش. ) مرغابي سياه ، پاريلا.
شبيه اسكاتلنديها.
اداره كارآگاهي لندن .
لكه يا نقطه سياه در ميدان ديد.
بينائي در تاريكي، چشمهاي معتاد بتاريكي.
اسكاتلندي.
(scotchman)اسكاتلندي.
آداب وخصوصيات اسكاتلندي، خسيسي.
اسكاتلندي، خسيسانه .
زبان محلي مردم اسكاتلند، وابسته به زبان گاليك اسكاتلند.
(=villain) ارقه ، لات، رذل.
پاك كردن ، شستن ، صابون زدن ، صيقلي كردن ، تطهير كردن ، پرداخت كردن ، زدودن ، تكاپوكردن ، جستجو كردن .
پشم شو، تميز كننده .
تازيانه ، شلاق، بلا، وسيله تنبيه ، غضب خداوند، گوشمالي، تازيانه زدن ، تنبيه كردن .
تازيانه زن ، موجب بلا.
پشم شوئي، تميز كاري.
پيش آهنگ ، پيشاهنگي كردن ، ديده باني كردن ، عمليات اكتشافي كردن پوئيدن ، ديده بان ، مامور اكتشاف.
پيشاهنگ سيار، پيشاهنگ بيش از هيجده سال، مامور اكتشاف.
قايق چهار گوش، وته پهن ، قايق تفريحي، با قايق چهارگوش حمل كردن .
ابرو درهم كشي، اخم، ترشروئي، اخم كردن .
آدم ترشرو، آدم مهمل.
دست مالي كردن ، خط خط كردن ، سرسري چيز نوشتن ، دست مالي، تقلا.
مسوده نويس.
آدم لاغر، جانور نحيف، چيز لاغر، گلوي كسي يا چيزي را گرفتن ، خفه كردن .
خشن ، داراي دندانه هاي غير منظم، لاغر.
فورا برو، فوري رفتن ، بسرعت دور شدن ، جيم شدن .
بادست وپا بالارفتن ، تقلا كردن ، بزحمت جلو رفتن ، تلاش، تقلا، كوشش، ( تخممرغ )املت درست كردن .
پرتقلا، كوشا.
(unmelodious، =harsh) ( صداي ) خشن وضعيف، لاغر.
قراضه ، اوراق، دورانداختن .تكه ، پاره ، قراضه ، عكس يا قسمتي از كتاب يا روزنامه كه بريده شده ، ته مانده ، ماشين آلات اوراق، آشغال، جنگ ، نزاع، اوراق كردن .
انبار كالاي قراضه .
مجموعه عكسها وقطعاتي كه از كتب مختلف بريده شده ، مجموعه ، مرقع، دفتر اجناس اوراق.
پنجول زدن ، با ناخن و جنگال خراشيدن ، خاراندن ، پاك كردن ، زدودن ، باكهنه ياچيزي سائيدن يا پاك كردن ، تراشيدن ، خراشيدن ، خراش، اثر خراش، گير، گرفتاري.
خراشنده ، زداينده .
جنگي، دعوائي، اوراق كننده .
پاره پارگي، اوراق شدگي، ستيزه جوئي، فتنه جوئي.
خوراك مركب از گوشت سرخ كرده وادويه .
پاره پاره ، تكه تكه ، ستيزه جو.
خراشيدن ، خاراندن ، خط زدن ، قلم زدن ، خراش، تراش.خراش، خراشيدن ، خط زدن ، چركنويس.
خط شروع مسابقه .
كاغذ يادداشت، كاغذ مسوده ، كاغذ سياهه .
نوار چركنويس.
خراشنده .
دفترچه چركنويس، چركنويس.
حافظه چركنويسي.
خراش دار.
بد نوشتن ، با شتاب نوشتن ، خرچنگ قورباغه اي نوشتن ، نامرتب وغير استادانه نقاشيكردن ، خط خطي كردن ، گشاد نشستن .
لاغر واستخواني.
(=screeck) صداي ناهنجار ( مثل صداي ترمز شديد ماشين )، صداي گوشخراش ايجاد كردن .
داراي صداي گوشخراش.
جيغ زدن ، ناگهاني گفتن ، جيغ.
فرياد زدن ، دادزن ، نمونه بسيارخوب، آگهي درشت وجالب توجه در روزنامه ، مطالبجالب توجه .
بي اندازه ، بي نهايت.
سنگريزه .
صداي بلند، جيغ، فرياد شبيه جيغ، صداي گوشخراش، فرياد كردن ، جيغ كشيدن ، صدايناهنجار( مثل صداي ترمز ماشين ) ايجاد كردن .
داراي صداي گوشخراش.
( screak) صداي ناهنجار ( مثل صداي ترمز شديد ماشين )، صداي گوشخراش ايجاد كردن .
سخن يا نامه دراز وخسته كننده ، درد دل، تكه پاره ، باريكه زمين ، دريدگي، نوار، نوار ه .
پرده ، روي پرده افكندن ، غربال، غربال كردن .پرده ، پرده سينما، صفحه تلويزيون ، غربال، ديوار، تخته حفاظ، تور سيمي، پنجره توري دار، الك كردن ، غربال كردن ، تور سيمي نصب كردن ( به در وپنجره )، روي پرده سينمايا تلويزيون نمايش دادن .
قابل نمايش بر روي پرده ( تلويزيون وغيره ).
غربال چي، سرند.
سرند، نمايش بر روي پرده تلويزيون ، آزمايش.
(=filmdom) جهان سينما.
نمايشنامه راديوئي وسينمائي ياتلويزيوني.
نويسنده نمايشنامه هاي راديوئي وتلويزيوني.
پيچ خوردگي، پيچاندن ، پيچيدن ، پيچ دادن ، ( بوسيله پيچ ) وصل كردن ، گائيدن ، پيچ.پيچ، پيچ كردن .
آچار چوبي سوراخ دار.
(=jackscrew) ( مك ) جك پيچي.
آدمبوالهوس، آدم عجيب غريب، ابله .
( مك . ) آچار پيچ گوشتي، پيچ كش.
مته كار، آچاردار.
شبيه آچار، آچارمانند.
پروانه كشتي، پروانه هواپيما، ملخ كشتي يا هواپيما.
قلاويز، شيار برجسته ومارپيچي بدون پيچ، خان درون پيچ.
خل، عجيب وغريب، گمراه كننده .
تحريري، كتابي، وابسته به كتابت.
باشتاب نوشتن ، بد نوشتن ، خط بد، خط ناخوانا.
نويسنده بد.
كاتب نسخه هاي خطي، منشي، كتابت كردن ، حكاكي كردن .
كاتب، محرر.
( اسكاتلند ) ليز خوردن ، تند خواندن .
پارچه آستري مبل وغيره ، كرباس نازكي كه بعنوان بتونه قاب چوبي وامثال آن بكارميبرند.
غوغا، داد وبيداد، هنگامه ، كشمكش، در تكاپو بودن ، دست وپنجه نرم كردن .
رجز خوان ، پر سر وصدا.
قليل، اندك ، ناچيز، نحيف، تقليل دادن ، امساك كردن ، خست كردن .
خسيس، ناكافي، كم.
اشيائ منبت كاري يا حكاكي شده زينتي، كار منقور، هنر منبت كاري، قلمزني كردن .
انبان ، توشه دان ، گواهي نامه موقت، نوشته .
سند، متن سند، دستخط، متن نمايشنامه ، حروف الفبا، بصورت متن نمايشنامه درآوردن .
دفترخانه ، اطاق كتابت، دستخطي.
مطابق متن كتاب مقدس.
كتاب مقدس، تورات وانجيل، كتاب آسماني.
نمايشنامه نويس.
نويسنده ، كاتب ( در دفتر )، وام ده ، محرر.
( ج. ش. - گ . ش. ) شياردار، داراي شيار كم عمق.
( طب ) خنازير، سل غدد لنفاوي گردن .
خنازيري.
طومار، پيچك ، نوشته يا فهرست طولاني، طومار نوشتن ، كتيبه نوشتن ، ثبت كردن .
اره منبت كاري.
تزئينات طوماري شكل.
آدم خسيس ولئيم.
وابسته به كيسه بيضه .
(تش. ) كيسه بيضه ، پوست بيضه .
هجوم آوردن ، ازدحام كردن .
عليق جمع آوري كردن ، تلاش كردن ، تلاش، تكاپو، صرفه جوئي كردن .
تكاپو كننده ، كش رونده .
درخت يابوته كوتاه ورشد نكرده ، زمين پوشيده از خاروخاشاك وغير قابل عبور، خارستان تيغستان ، آدم گمنام، مالش، سايش، تميز كاري، ضد عفوني براي عمل جراحي، ماليدن ، خراشيدن ، تميز كردن ، ستردن .
جاروب زبر.
لته مال، نظيف كننده .
گمنام، تميز، پاك شده .
شوره سر، سبوسه ، آدم بي عرضه وفقير، پرده نازك ، غشائ، قفا، پس گردن ، دون شمردن .
ژوليده ، ناهنجار، ناسترده .
( scrummage) نوعي بازي فوتبال راگبي.
( scrum) نوعي بازي فوتبال راگبي.
دلپذير، زيبا، شيك ، مطبوع.
صداي بهم خوردن چيزي ( مثل صداي سنگريزه )، درهم شكستن ، بهم فشردن ، مچاله كردن ، منقبض كردن .
اندك ، ذره ، واحد سنجش چيز جزئي، ترديد، بيم، محظور اخلاقي، نهي اخلاقي، وسواسباك ، ترديد داشتن ، دو دل بودن ، وسواس داشتن .
وسواس، بيم، دقت زياد.
محتاط، وسواسي، ناشي از وسواس يا دقت زياد.
قابل كشف ( در مورد رمز وغيره )، قابل درك ، كشف شدني، خوانا.
باريك بين ، نكته سنج، مراقب، موشكاف.
بازرس، مميز، ( انگليس ) بازرس آرائ.
بدقت بررسي كردن .موشكافي كردن ، مورد مداقه قرار دادن .
موشكاف، دقيق.
مداقه ، بررسي دقيق.موشكافي، بررسي، رسيدگي، مداقه ، تحقيق.
قابل درجه بندي، تفوق پذير، بالارفتني، پوست كندني.
وسيله تنفس در زير آب.
حركت تند وسريع، حركت سريع ابر، تند راه رفتن ، سبك رفتن ، تكان خوردن .
صداي خراش، خراش، فرسايش، سائيدن ، كلش كلش كردن ، بامشت حمله كردن ، مشت خوردن .
نزاع، غوغا، كشمكش، جنجال، مشاجره ، كشمكش كردن ، دست بيقه شدن با.
بيلچه باغباني.
پاروي عقب كشتي، پارو زدن .
قايقران .
جاي شستن ظروف كثيف آشپزخانه ، اطاق كوچك نزديك آشپزخانه براي نگاهداشتن ظروفوكارد وچنگال، شربت خانه .
شاگر آشپز، پست، دون ، پادو.
حجاري كردن ، منقور كردن .
( sculptress) مجسمه ساز، حجار، پيكر تراش، تنديس گر.
( sculptor) مجسمه ساز، حجار، پيكر تراش، تنديس گر.
مجسمه اي، تنديسي.
مجسمه سازي، پيكر تراشي، سنگتراشي كردن .
شبيه مجسمه ، ساخته شده بشكل مجسمه .
تفاله ، پس مانده ، كف، طبقه وازده اجتماع، درده گرفتن .
رنگهاي نقاشي، بالايه اي از رنگ كدر كردن ، مالش مختصر، سايس بنرمي، نرمي حاصله در اثر سايس يا مالش، صافي.
كف آلود.
انزجار، مايه نفرت، احساس نفرت كردن .
سوراخ زهكشي ديواره كشتي، مجراي فاضل آب روي عرشه كشتي، مجاري فاضل آب، راه آب، مجراي ناودان ، كمين كردن .
(گ . ش. ) انگور مشك ، شراب، انگور مشك .
سبوسه ، پوسته ، شوره سر، وازده اجتماع، سفيدك زدن ، باشوره پوشاندن ، زدودن .
شوره دار.
( scurrilous) فحاش، بد دهن ، ناسزا گو.
فحاشي، بد دهاني.
( scurrile) فحاش، بد دهن ، ناسزا گو.
حركت تند وسريع، حركت از روي دست پاچگي، مسابقه كوتاه ، سراسيمگي، بسرعت حركتدادن .
پوشيده از شوره ، پست، منفور، كمبود ويتامين C.
دم كوتاه ( خرگوش وغيره ).
(ج. ش. ) پوشيده از فلس هاي بزرگ .
تيشه معماري، شلاق زدن ، كتك زدن ، پنبه زني كردن ، پهن كردن ، باز كردن .
(=escutcheon) سپر، سپرحاوي نشان خانوادگي.
( scotcher) تازيانه زن .
سپرمانند، بيضي، فلس دار، پوشيده از فلس.
سپرچه ، پوشش سپر مانند جانوران ، فلس.
سطل ذغال، جا ذغالي، كج بيل، گام تند، گريز، عقب نشيني، روزنه ، دريچه ، سوراخ كردن ، بسرعت دويدن ، در رفتن .
بشكه آب عرشه كشتي، فواره آب آشاميدني.
سپر دراز يا تخم مرغي روم قديم، ( تش. ) كاسه زانو، ( ج. ش. ) پوسته استخواني.
صخره اي در ساحل ايتاليا روبروي گرداب معروف به ' شاريبديس ' در سيسيل.
قدح يا آبخوري دودسته ، جام گل.
داس، با داس بردن ، درو كردن .
سكائي، سيت، زبان سكائي.
دريا.
لنگر كشتي.
(گ . ش. ) شقايق دريائي.
(ج. ش. ) ماهي خاردار، گرگ دريائي.
صندوقچه ملوان .
(ج. ش. ) گاو دريائي، نهنگ ، اسب آبي.
(crayfish =sea) (ج. ش. ) خرچنگ خاردار.
(crawfish sea) (ج. ش. ) خرچنگ خاردار.
ملوان كهنه كار، ( ج. ش. ) خوك دريائي، گاو دريائي.
شب تابي دريا دراثر جانوران شب تاب وغيره .
رنگ سبز مايل بابي.
( افسانه روم) موجود افسانه اي كه نصف بدنش اسب ونصف ديگرش ماهي بوده ، گراز ماهي.
جاده دريائي، مسير دريائي.
قدرت بحري، نيروي دريائي، كشور حاكم بر درياها.
( seapuss) گرداب دريا.
زلزله زير دريائي.
كيف پارچه ئي محتوي لباس ملوانان .
كف دريا، بستر اقيانوس.
كرانه دريا.
دريا برد، حمل شده از راه دريا، بوسيله كشتي حمل شده .
ساحل دريا، دريا كنار.
دريا نوردي، وارد به رموز دريا نوردي.
فرودگاه دريائي.
دريا نورد، بحر پيما.
دريانوردي.
ملوانان ، دريا نوردان .
غذاهاي مركب از جانوران دريائي ( مثل خرچنگ وغيره ).
اسكله كنار دريا، مشرف بدريا.
محصور بوسيله دريا، محاط دريا.
ملوان ، دريا نورد.
دريا پيما، دريا نورد.
(ج. ش. ) خوك آبي، گوساله ماهي، مهر(mhor)، نشان ، تضمين ، مهر كردن ، صحه گذاشتن ، مهر و موم كردن ، بستن ، درزگيري كردن .مهر، مهر زدن ، محكم چسباندن ، مهر و موم كردن .
( توسط پليس ) محاصره كردن ، ممنوع الورود كردن ، مهر وموم كردن .
عامل درزگير، وسيله بتونه كاري، وسيله مهر وموم.
مهر شده ، محكم چسبيده ، مهر و موم شده .
شكارچي گوساله ماهي، مهردار، مهر زن ، بتونه يا آستري رنگ .
پوست خوك آبي، جامه اي كه از پوست خوك آبي بدوزند.
درز، بخيه .درز، شكاف، درز لباس، خط اتصال، درز گرفتن ، درز دادن ، بوسيله درزگيري بهممتصل كردن ، بهم پيوستن ، رگه نازك معدن .
ملوان ، جاشو ( كلمه مخالف landman).
( ن . د. ) سرباز ساده نيروي دريائي، ناوي وظيفه .
مثل دريا نورد.
( ن . د. ) مهارت در دريا نوردي، كار آزمودگي دريائي.
درزگير.
درز مانند.
بي درز.بدون درز، يكپارچه .
درزگير، خياط، درزگيري كردن .
زن دوزنده ، خياط زنانه .
درزدار.
نشست، جلسه ، جلسه احضار ارواح وغيره .
هواپيماي دريائي.
بندرساحلي دريا، بندر، شهر ساحلي، دريابندر.
( purse sea) گرداب دريا.
علامت داغ، پژمرده ، خشكيده ، از كار افتاده ، خسته ، خشكاندن ، سوزاندن ، داغ كردن پژمرده كردن يا شدن .
جستجو، تجسس، تكاپو، بازرسي، كاوش، جستجو كردن ، گشتن ، بازرسي كردن .جستجو، جستجو كردن .
چرخه جستجو.
كليد جستجو.
(حق. ) حكم تفتيش منزل، حكم بازرسي و ورود.
قابل جستجو.
جستجو كننده .
بدون جستجو.
نور افكن ، اشعه نور افكن .
منظره دريائي، منظره هوائي دريا، دورنماي دريا.
(ج. ش. ) صدف حلزوني يا خرچنگ .
ساحل دريا.
دريازده ، مبتلا به استفراغ وبهم خوردگي حال در سفر دريا.
دريا زدگي، تهوع وبهم خوردگي حال در سفر دريا.
دريا كنار.
ساحلي، ساكن درياكنار.
فصل، فرصت، هنگام، دوران ، چاشني زدن ، ادويه زدن ، معتدل كردن ، خودادن .
بليط فصلي.
مناسب فصل، بموقع، بهنگام.
فصلي.
چاشني زننده ، ادويه زننده .
چاشني، ادويه زني، دارو زني بچوب، مطبوع كننده .
دريا كنار.
جا، صندلي، نيمكت، نشيمنگاه ، مسند، سرين ، كفل، مركز، مقر، محل اقامت، جايگاه ، نشاندن ، جايگزين ساختن .
كمربند صندلي هواپيما.
جالس، كرسي نشين .
جا، تهيه جا، محل استقرار، نشيمن .
ديوار يا سد دريائي.
بسوي دريا، اطراف دريا، روبدريا.
دريا راه ، ( د. ن . ) درياي متلاطم، مسير كشتي، راه دريائي.
(گ . ش. ) جلبك دريائي، خزه دريائي.
فرسوده در اثر دريا، سائيده بواسطه دريا.
قابل سفر دريا، محكم براي دريا.
آماده دريا، كشتي محكم، دريارو.
چربي دار، چرب.
خط قاطع، دوم، ثانوي، خشك ، ( در مورد شراب ) تلخ.
قاطع، قطع كننده ، خط قاطع، متقاطع.
قيچي باغباني، شاخه قطع كن .
رنگ كاري روي گچ خشك .
كناره گيري كردن ، از عضويت خارج شدن ، منتزع شدن ، جدا رفتن .
كناره گير، منتزع شونده .
جدا كردن ، تجزيه طلب شدن ، تميز دادن .
تفكيك ، تميز.
جدا روي، تجزيه طلبي، انشعاب حزبي، انفصال، انتزاع.
تجزيه طلبي.
تجزيه طلب، جدارو.
جدا كردن ، مجزا كردن ، منزوي كردن ، گوشه انزوا اختيار كردن ، منزوي شدن .
منزوي.
جدائي، انزوا، گوشه نشيني.
انزواگزين ، منزوي.
ثانيه ، دوم، دومي، تاييد كردن .دوم، دومي، ثاني، دومين بار، ثانوي، مجدد، ثانيه ، پشتيبان ، كمك ، لحظه ، درجه دوم بودن ، دوم شدن ، پشتيباني كردن ، تائيد كردن .
دومين نفر، معاون ، نفر بعدي، درجه دو.
درجه دوم، وسط، دومين درجه ، دومين مرتبه .
( طب) سوختگي درجه دوم.
كسيكه داراي وظايف فرعي ويا ثانوي است، شخص فرعي.
پيش بيني كردن .
پيش بيني كننده .
نيم دار، كار كردن ، مستعمل، دست دوم، عاريه .
( نظ. ) ستوان دوم.
مرتبه دوم.
گذر دوم.
( د. ) دومشخص، ربط كلمه به شخص دوم.
درجه دو، وسط، جنس پست.
جنس وسط فروش.
ثانيوي.فرعي، كمكي، حاكي از زمان گذشته ، ثانوي.
حافظه ثانويه .
انباره ثانويه .
سيم پيچ ثانويه .
تائيد كننده ، دوم شونده .
محرمانه بودن .رازداري، راز پوشي، پوشيدگي، سري بودن ، اختفا، نهانكاري.
نهان ، نهاني، راز، سر، مجهول، رمز، مخفي، دستگاه سري، محرمانه ، اسرارآميز، پوشيده .محرمانه ، راز.
(ballot =australian) راي مخفي، ورقه راي مخفي داراي اسامي چاپي كانديداها.
سازمان پليس مخفي، سازمان كارآگاهي.
دستگاه محرمانه دولت.
انجمن سري.
وابسته بدبيرخانه ، وابسته به منشيگري.
دبيرخانه ، هيئت دبيران وكارمندان دفتري.
دبير، منشي، رازدار، محرم اسرار.
(ج. ش. ) مرغ پا بلند قوي منقار ودراز دم.
دبيركل.
دبيري، منشگيري.
ترشح كردن ، تراوش كردن ، پنهان كردن .
تراوش، ترشح، دفع، پنهان سازي، اختفا.
ترشح كننده .
ترشحي، تراوشي، سري، پنهان كار، مرموز.
غده مترشحه ، تراوشي، ترشحي.
فرقه ، مسلك ، حزب، دسته ، دسته مذهبي، مكتب فلسفي، بخش، قسمت، بريدن ، قسمت كردن .
تيره اي، فرقه اي، حزبي، فرقه گراي، كوته بين .
فرقه گرائي.
با احساسات و تعصبات مسلكي آميختن ، فرقه اي كردن .
عضو حزب، فرقه اي.
مقطع، بخش.برش، مقطع، برشگاه ، بخش، قسمت، قطعه ، دسته ، گروه ، دايره ، قسمت قسمت كردن ، برش دادن .
دسته كارگران مسئول يك قسمت از راه آهن .
دسته كارگران مسئول يك قسمت از راه آهن .
كارگرعضو دسته معيني از كارگران راه آهن .
بخش بخش، قطعه قطعه ، بخشي، محله اي.
استان گرائي، طرفداري از محله يا استان بخصوصي.
قطاع، بخش.( هن. ) قطاع دايره ، قسمتي از جبهه ، خط كش رياضي، ناحيه ، محله ، بخش، جزئ، تقسيم كردن .
نشاني دهي قطاعي.
بخشي، مربوط به قطاع دايره ، برش، دندان آسياب.
وابسته بدنيا، دنيوي، غير روحاني، عامي.
دنيويت، دنياگرائي.
دنياپرست، دنياگراي.
ماديت، دنيا پرستي، عرفيت.
ماديت، دنيا پرستي، عرفيت، دنيوي كردن .
دنيوي كردن ، غير روحاني كردن ، از قيد كشيشي ورهبانيت رها شدن ، عمومي كردن .
دنيوي كننده .
يك سوئي، يك طرفي.
امن ، محكم، تامين كردن .ايمن ، بي خطر، مطمئن ، استوار، محكم، درامان ، تامين ، حفظ كردن ، محفوظ داشتن تامين كردن ، امن .
تامين ، تحصيل، تشييد.
تحصيل كننده ، بدست آورنده .
ايمني، امان ، امنيت، آسايش خاطر، اطمينان ، تامين ، مصونيت، وثيقه ، گرو، تضمين ، ضامن .امنيت، تامين .
شوراي امنيت سازمان ملل متحد.
خودروسواري داراي دو صندلي عقب وجلو.
آرام، ملايم، متين ، موقر، جدي، تسكين دهنده .
تسكين .
داروي مسكن .
( در مورد مجسمه ) نشسته .
نشسته ، غير مهاجر، مقيم در يك جا، غير متحرك .
جلسه روحانيان كليسا، اعضاي جلسه روحاني، شوراي روحاني.
(گ . ش. ) سعد كوفي، جگن ، زنبق زرد.
پر از جگن .
يكي از سه صندلي محراب يا صدر كليسا.
ته نشين ، ته نشست، لاي، رسوب، درده ، رسوب كردن .
رسوبي، ته نشسته ، درده .
رسوب سازي، لاي گيري، ته نشيني، درزگيري، لايه گذاري.
آشوب، فتنه ، فاسد، شورش، اغتشاش، فتنه جوئي.
فتنه جو.
فتنه جويانه ، فتنه گر.
اغوا كردن ، گمراه كردن ، از راه بدر كردن ، فريفتن .
seduction، اغوا، فريب، وسيله اغوا.
گمراه كننده .
گمراه سازي، گول زني، فريفتگي، اغوا.
اغوا كننده ، گمراه كننده ، فريبا.
زن اغوا كننده ، دلفريب.
كوشا، ساعي.
(گ . ش. ) گل ناز، ابرون صغير.
ديدن ، مشاهده كردن ، نگاه كردن ، فهميدن ، مقر يا حوزه اسقفي، بنگر.
ديدني، قابل ديد.
بذر، دانه ، تخم، ذريه ، اولاد، تخم آوري، تخم ريختن ، كاشتن .
مرواريد كوچك وبي قاعده ، رنگ كمرنگ مايل بخاكستري.
گياه تخم دار، بذر گياه .
ذخيره بذركاشتني، ( مج. ) نيروي ذخيره .
جاي تخم ريزي، محل رشد ونمو.
بذردار، بازيكن سابقه دار.
بذر افشان ، تخم پاش.
پر از بذر، پر تخم.
بي تخم، بي هسته .
بذر مانند.
نهال تخمي، جوانه كوچك درخت، جوانه .
بذركار، بذرپاش، بذر افشان ، تخم گياه فروش.
موقع تخم كاري، فصل بذر.
تخمي، تخم دار، بتخم افتاده ، مندرس، از كار افتاده .
ديد، مشاهده ، قوه ديد، بينش، رويت، بينا، ديدن .
جستجو كردن ، جوئيدن ، طلبيدن ، پوئيدن .طلب كردن ، پيگردي كردن .
تاخير پيگردي.
جستجو كننده ، پويا، جويا.
( درمورد عقاب ) چشم را بستن ( بوسيله دوختن پلك چشم )، چشم خود را بستن ، كور كردن .
متبارك ، نيكو، بيگناه ، احمق.
بنظر آمدن ، نمودن ، مناسب بودن ، وانمود شدن ، وانمود كردن ، ظاهر شدن .
ظاهري، نمايان ، ظاهر نما، زيبائي، جلوه .
شايسته ، زيبنده ، خوش منظر، بطور دلپذير.
تراوش طبيعي، رسوخ، چكه ، تراوش كردن ، از ميان سوراخهاي ريز نفوذ كردن ، چكه كردن .
رسوخ، چكه ، نفوذ، مقدار رسوخ شده .
چكان ، چكه چكه ريزنده .
بيننده ، پيش بيني كننده ، غيبگو، پيغمبر.
زن غيبگو، پيغمبر زن .
پارچه راه راه نخي.
الله كلنگ ، بالا وپائين رفتن ، الله كلنگ كردن .
غليان ، جوش وخروش، تلاطم، جوشيدن ، جوشاندن .
متهم كننده نفس خود، خود را مقصر داننده .
قطعه ، قطعه قطعه كردن .قطعه ، بخش، قسمت، حلقه ، بند، مقطع، قطعه قطعه كردن ، به بخشهاي مختلف تقسيم كردن .
بند بند.
قطعه بندي.تقسيم بچند قسمت يا قطعه ، قطعه قطعه سازي.
(گ . ش. ) پياز خوراكي زنبق.
(گ . ش. ) زنبق پايا.
جدا، سوا، تك ، جدا سازي، تفكيك ، جدا كردن ، تبعيض نژادي قائل شدن .
جدا شده .
جدائي، افتراق، تفكيك ، تبعيض نژادي.
جدائي گراي، طرفدار جدائي نژاد سفيد وسياه .
تجزيه طلب، طالب جدائي، وابسته به تفكيك وتبعيض.
امير، شاهزاده ، سنيور، فئودال، آقا.
ارباب وار.
قلمرو حكومت لرد.
آقا، ارباب، صاحب تيول.
(=seignorage) حق الضرب، حق ويژه ارباب صاحب تيول.
(=seignoral) اربابي.
امارت، قلمرو امراي دوره ملوك الطوايفي.
(=seigniorage) حق الضرب، حق ويژه ارباب صاحب تيول.
(=seignioral) اربابي.
تور بزرگ ماهي گيري، با تور ماهي گرفتن .
دام گستر.
(ezsei)مالك شدن ، تصاحب كردن .
( inzsei)تصرف مطلق، تصرف املاك ، احراز ملكيت.
(=earthquake)زلزله .
وابسته به زمين لرزه ، مرتعش، متزلزل.
حالت ارتعاش.
پديده هاي زمين لرزه ، فعاليت لزرشي وارتعاشي.
منحني هاي ترسيم شده بوسليه زلزله نگار.
لزره نگار، لزله نگار، زلزله سنج.
زلزله نگار.
زلزله نگاري.
زلزله شناس.
زلزله شناسي، لرزه شناسي.
بتصرف آوردن ، ربون ، قاپيدن ، توقيف كردن ، دچار حمله (مرض وغيره ) شدن ، درك كردن .
( seisin)تصرف مطلق، تصرف املاك ، احراز ملكيت.
ضبط، مصادره ، تصرف، توقيف، قاپيدن ، بهم بستن .
( حق. ) تصرف كننده ، ضبط كننده .
تصرف.ربايش، تصرف، ضبط، حمله ناگهاني مرض.
(=sitting) نشسته ، درحال جلوس، درحال چمباتمه زدن .
(گ . ش. ) علف بواسير.
آمين '، ' متبارك باد'.
بسيار كم، بندرت، خيلي كم، ندرتا.
برگزيده ، ممتاز منتخب، سوا كرده ، گزيدن ، جدا كردن ، انتخاب كردن .گزيدن ، انتخاب كردن .
گزيدن ، گزيننده .
گزينش، انتخاب.گزين ، انتخاب، گزينش.
مقابله گزينش.
نسبت گزينش.
جور كردن گزينشي.
گزينه ، گزينه انتخاب.
گزينشي، انتخابي، برگزيده ، انتخاب كننده ، مبني بر انتخاب، داراي حسن انتخابگلچين كننده .بهگزين ، گزيننده ، گزيده ، انتخابي.
دستيابي گزيده .
فراخواني گزيده .
روگرفت گزيده .
سياهه برداري گزيده .
خدمت داوطلبانه نظام.
رديابي گزيده .
حسن انتخاب.بهگزيني، گزينندگي.
شخص برگزيده ، شخص ممتاز.
گزيننده ، انتخاب كننده .گزينشگر، انتخاب كننده ، گلچين كننده .
گزينه ، گزينه انتخاب كننده .
لامپ گزينش، سلكترون .
يكسو كننده ئ سلنيومي.
ماه شناس.
ماه شناسي.
دانشمند ماه شناس.
مبحث ماه ، ماه شناسي.
خود، خويش، خويشتن ، نفس، نفس خود، عين ، شخصيت، جنبه ، حالت، حال، وضع، لقاح كردن .
خودرها، متروكه ، رها شده ، تسليم هواي نفس شده .
خودرهائي، افسارگسيختگي، پيروي از هوي هوس.
پست سازي يا تحقير خود، فروتني، كف نفس، تذليل نفس.
انكار كننده نفس خود، داراي كف نفس.
انكار نفس.
خود جذب شده ، در خورد فرو رفته ، انديشناك ، غرق در انديشه .
خود جذبي، غرق در خويش، غرق شدن در افكار.
سوئ استفاده از استعدادهاي خود، جلق، استمنائ با دست، توهين بنفس.
اتهام به خود، عمل تهمت زدن به خويشتن .
كسب وتحصيل شده بوسيله خود شخص ( نه از راه توارث ).
خود كار، عامل در نفس خود، خود عمل.
عمل في نفسه ، خود عملي.
فاعل در نفس خود.
فعاليت خود بخود.
خود وفق.
كامپيوتر خود وفق.
آدرس دار ( جهت ارجاع به فرستنده ).
بخودي خود ميزان شونده ، خود ميزان .
خودميزاني، انطباق خود با محيط يا چيز ديگري.
خود كار، اداره شونده بوسيله خويشتن ، آزاد.
(conceit =self) تحسين خود، خودپسندي.
پيشروي نفس، جلوبري خويشتن ، خود پيش بري.
خود پسند، تن آسا.
تعريف از خود، بالابري مقام خود، خودبزرگسازي.
تعريف كننده از مقام خود، خودبزرگساز.
خودشناسي، تجزيه وتحليل خويشتن .
تجزه وتحليل كننده خويشتن ، خود شناس.
نابودي نفس، كشتن نفس، خود نابود سازي.
خودستا، تعريف كننده از خود.
تعريف وتمجيد از خود، خودستائي.
خودگمارده ، منصوب شده بوسيله خويشتن .
رضامندي از خود، رضايت از خويشتن .
خودپسند، خود را جلو انداز، خودبيانگر.
خودبيانگري، خودپسندي، خود را جلو اندازي.
خودبيانگر.
خودفرضي، تيشه روبخودي.
اعتماد به نفس.
مطمئن بنفس خود.
خودآگاهي، آگاهي از خود، خويشتن شناسي، وقوف.
خودكور، نادان ، گمراه شده توسط نفس خود.
خودزاده ، پيدا شده در نفس انسان ، از خود بوجود آمده .
مدفون شده در اثر عوامل طبيعي ( نه بدست انسان )، خود گورشده .
توجه از خود، خودپائي.
تاديب نفس.
خود نگار، ثبت شونده بطور خود كار.
ثابت ونامتحرك ، متوجه نفس خود، خودگراي.
تحميل شونده بنفس خود، خودكار، خود بخود پر شونده .
خود رس.
رمز خودرس.
عدد خودرس.
بطور خودكار بسته شونده .
خود دار، داراي كف نفس، حواس جمع.
خودداري، كف نفس، خود فرماني.
خود متمم.
از خود راضي گري، تن آسائي، خود خوشايندي.
(satisfied =self) از خود راضي، خود خوشايند.
خوددار، مستولي بر احساسات خود، آرام.
علاقه بنفس، در فكر شخص خود.
بفكر خود.
محكوم ساختن نفس، محكوميت وجدائي.
محكوم شده توسط نفس خود، مقصر نزد وجدان خويش.
معترف، خستو.
اذعان .
اعتمادبخود، اعتماد بنفس، غرور بيجا، از خود راضي گري.
مطمئن بخود.
تبريك بخود، تعريف از خود، تجليل نفس.
خود ستا، وابسته به تجليل نفس.
خودآگاه ، خود پسند، خجالتي، خجول.
تقديس نفس خود، ز ترك نفس خود.
خود فزون شماري، اهميت بخود.
قائميت بالذات.
قائم بالذات.
خود ساخته ، تشكيل شده بوسيله نفس خود.
خوددار، تودار، با حوصله ، محتاط، جامع، برون بي نياز.
تفكر، تعقل در نفس خود، خود انديشي.
تحقير نفس، تذليل نفس، خود دون شماري.
از خود راضي، رضايت از خود.
تضاد نفس، معارضه بانفس، تناقض گوئي.
متناقض.
خودداري، مسك نفس، كف نفس، قوه خودداري.
خوددار.
خود بخود اصلاح شونده ، اصلاح كننده نفس خود.
خود آفريده ، خودآ.
انتقاد كننده از خود.
پرورش نفس.
پرورش نفس، تزكيه نفس، خودپروري.
اغفال نفس، خود را گول زني، خود فريبي.
اغفال شده ، فريب نفس خورده ، خود فريفته .
( شخص ) خود فريب.
فريب نفس، خود فريبي.
خودفريب.
متناقض، عليه منظور خود.
خود پد آفند، دفاع از نفس، دفاع از خود يا اموال خود.
مدافع خود.
گمراه ، مشتبه .
خود انكاري، انكار نفس، ترك لذات نفس، ترك نفس.
(reliance =self)اتكائ بنفس، اعتماد بنفس.
متكي بخود.
تحقيرنفس، كوچك شماري خود، حفض جناح.
نابود كننده خود، خود ويرانگر.
(=suicide) خودكشي، خودويرانگري.
تصميم پيش خود، خود رايي.
مصمم درنفس خود، خود راي.
نفس گرائي، خود رائي.
توسعه نفس، پيشرفت نفس، خود پيش برد.
از خود گذشته .
خود فدائي، فداكاري، ايثار نفس، از خود گذشتگي.
خود بلع، خود خور، حريص.
جذب خود بخود مواد غذائي ( بدون هضم ).
بهدايت نفس خود، پيش خودي.
آزاد سازنده نفس خود، رها كننده خويش، خود بخود ترشح كننده .
تاديب نفس، انضباط نفس، تاديب.
كشف باطن واستعدادهاي نهاني ونقاط ضعف خود، شناسائي نفس، خوديابي.
توزيع شونده بطور خود كار.
تقسيم خود بخود.
عدم اعتماد بنفس، عدم ايمان بنفس، شك .
بخود بندي، تصنع.
خود كار، خودرو (rov).
خود آموخته ، پيش خود تحصيل كرده ، پيش خود درس خوانده .
افتادگي، خود را تحت الشعاع قرار دادن ، ناچيز شماري خود.
داراي شغل آزاد، ارباب خود.
شغل آزاد.
مولد نيرو در خود، داراي نيروي خود كار.
داراي قدرت تحميل اراده خود بر ديگران .
تكامل نفس.
احترام بنفس.
خود آشكاري، وضوح في نفسه ، بي نيازي از اثبات، بديهيت.
بديهي، خود آشكار.
تجليل نفس، بخود باليدن .
خود آزمائي، درون خويشتن بيني.
تحريك شده توسط جريان دينام.
( در مورد قرار داد ) خود بخود والزام آور، داراي ماده لازم الاجرا، عامل في نفسه .
قائميت بالذات، واجب الوجودي.
واجب الوجود.
(explanatory =self) بديهي، واضح في نفسه ، واضح، آشكار، بي نياز از توصيف.
(explaining =self) بديهي، واضح في نفسه ، واضح، آشكار، بي نياز از توصيف.
خود بيانگري، ابراز وتصريح عقايد وخصوصيات خود.
خود بيانگر، پافشار در عقيده خود.
لقاح خود بخود، خود باروري، حاصلخيزي خود بخود.
تعريف كننده از خود، خودستا.
خودستائي.
نفس خود را فراموش كرده ، مستغرق در عالم خارج از خود.
خود ساخته ، خود بخود تشكيل شده .
قابل گشن گيري، توليد مثل بوسيله گرده خود، بخود بخود گرده افشان .
فداكار، از خود گذشته .
تفاخر، بزرگ شماري خود، لاف، خودستائي.
خودستائي، غرور.
حكومت بر نفس، خود داري، حكومت خود مختار، حكومت مستقل، حكومت توده مردم، خود فرماني.
خود مختار.
ارضائ نفس، ترضيه خاطر.
كمك بخود، كمك بنفس ( بدون استفاده از منابع خارجي )، اعاشه از راه كار شخصي.
( selfhumbling)فروتني، خود شكني، تذليل نفس، خوار شماري.
تلقين به نفس، هيپنوتيزم خود.
همانندي، شباهت تام، انطباق.
خويشتن شناسي، تجسم نفس واعمال خود، پيش خود مجسم سازي.
قرباني كردن خود، تمايل به خودكشي، فداسازي خود.
خود ستا.
برخود تحميل شده ، بخود بسته ، تصنعي.
اصلاح خود، تزكيه نفس خود، خود بهسازي.
خود بيني، خودستائي، خود را بزرگ شماري.
(taught =self) خود آموخته .
جامع، شامل.
مقصر شماري خود.
اغوا شده توسط نفس خود، ايجاد شده در خود فرد.
افراط، زياده روي.
افراط كار.
خود آغاز، ابتكاري.
بيمه شدگي توسط خويشتن ، بيمه شدن پيش خود.
خود بخود بيمه شده .
نفع شخصي، غرض شخصي.
واثق بنفس خود، خود شناس.
خود فراگير.
( در مورد كالا ) باساني تبديل بپول شونده .
تفنگ خود كار.
قفل شونده بطور خود كار.
حب نفس، خود دوستي.
خود بخود نرم شونده ، خود بخود روغن كاري شونده .
خود افروز، خويشتاب.
خود ساخته .
تسلط بر نفس.
داراي حركت خود بخود، داراي حركت بادي.
متحرك بطور خود كار.
خود كشي.
زوال نفس، نابود سازي خود.
خود كار.
خود كار.
خود سر، سرسخت، خودستا، خودپسند، خود راي.
سروسامان دهي بنفس خود، تنظيم وتنسيق خود.
خود سازمانده .
خود جاويد سازي، پايا در نفس خود، قائم بذات، جاودان .
دلسوزي بحال خود، ترحم بخود.
از خود راضي.
تعادل بدون پايه يا پشيبان ، تعادل ناپايدار، موقر، متين .
گرده افشاني خود بخود گياه .
تصويري كه نقاش از خود بكشد.
آرام، متين .
متانت، آرامي، خودداري.
خود ستائي، تعريف از خود، خود فروشي.
حفظ جان ، صيانت نفس، بقائ خود.
پيش خود اظهار شده ، ادعا شده از جانب خود شخص.
خودرو (rov).
حركت توسط نيروي خود، پيشروي توسط نيروي خويش.
دفاع از نفس، صيانت نفس، حفاظت از خود.
تزكيه نفس، خود پالائي، خود پاكسازي.
ترقي كرده در اثر مساعي خود، خود پرورده ، خود ساخته .
تعيين ميزان استعداد خود.
بطور خودكار متعادل شونده ، خود بخود تطبيق شونده ، خود بخود واكنش كننده .
درك نفس، نيل به استعدادها وامكانات نفس.
خود راستگر، خود بخود تصحيح شونده .
خود ارجاع.
(=introspection) تفكر وتامل، درون انديشي، خود انديشي.
منعكس كننده تصوير خود، خود پژواكي.
عزت نفس، حفظ منافع شخصي، respect self.
خود بخود ثبت كننده ، بطور خود كار ضبط كننده .
خود بخود تنظيم شونده .
نسبي، نسبت بخود.
نشاني نسبي.
اتكائ بنفس خود، اعتماد بنفس.
انكار نفس.
خود سركوبي، مسك نفس، خودداري، ترك نفس، حفظ اسرار خود.
ملامت نفس.
توبيخ نفس.
احترام بخود، شرافت نفس، مناعت طبع، عزت نفس.
منع كننده نفس، مسك كننده نفس، خوددار.
خود آشكار سازي، مكاشفه نفس، افشائ افكار واحساسات شخصي.
پاداش دهنده بخود، داراي اجر في نفسه .
معتقد بعدالت وتقوي خود.
خود بخود بلند شونده ، بخودي خود ترقي كننده .
فداكاري، از خود گذشتگي.
خود خوشنودي، از خود راضي گري، خودپسندي، ارضائ نفس.
خود شناسي، درون خويشتن بيني.
خودپژوه .
خود جو، نفس پرست، در پي انجام خواهش هاي نفس.
انتخاب كالا توسط مشتري، خود گزيني.
خود زاوري، خود ياوري، كمك بوسيله خود شخص، ( در رستوران ) تهيه وانتخاب غذاتوسط خود شخص.
خود كشي.
مبادرت كننده بخود كشي، خود كش.
بطور طبيعي افشانده شدن ، بخودي خود افشانده شدن ( تخم ).
مطالعه پيش خود.
بنابگفته خود، ظاهري.
اعاشه خود بخود، امرار معاش كننده در نفس خود.
خودبسي، خوبسندگي، استغنائ، غرور، كف نفس، استغنائ طبع.
خود بس، خودبسنده ، مستغني، بي نياز از غير، خود استوار.
حمايت از خود، اتكائ بخود، تكفل مخارج خود، استقلال مالي.
تسليم نفس، واگذاري خود، تسليم به اراده .
تائيد شده نفس، موردپشتيباني نفس، تحميل شده بنفس.
خود آموز، نزدخود، تحصيل كرده ، پيش خود يادگرفته ، خود آموخته .
خودآزما.
نفس خويش را درتنگنا قرار دهنده ، برنفس خويش فشار وارد آورنده ، خود بخود تنگ شونده .
خود شكنجه ، ايذائ نفس، عذاب نفس.
معالجه پيش خود، معالجه بدون كمك نسخه .
اعتماد بخود.
خود بخود تخليه كننده بار.
اراده شخصي، خود رائي، هواي نفس.
خود پرستي، پرستش خويشتن .
جوهر نفس، شخصيت، فرديت، خوديت.
خويشتن ، فرديت، شخصيت، خودپسندي، خوديت.
( humiliation self) فروتني، خود شكني، تذليل نفس، خوار شماري.
خودپسند، خود پرست، خود خواه .
از خود راضي گري، توجيه خود.
عاري از نفس پرستي، فارغ از خود.
همان ، عين ، درست همان .
(seljukian) سلجوقي، مربوط به دوره سلجوقيان .
(seljuk) سلجوقي، مربوط به دوره سلجوقيان .
فروش ومعامله ، فروختن ، بفروش رفتن .
يكجا فروختن ، ارزان فروختن ، فروش يكجا وارزان .
تاتري كه تمام بليط هايش بفروش رفته ، يكجا فروختن ، خيانت كردن .
قابل فروش، فروختني.
فروشنده .
مسابقه اسب دواني كه در آن اسب برنده بمعرض مزايده گذارده ميشود، مسابقه فروشاسب.
موتور همزمان .
(selvedge) گرد بافت، ( مج. ) لبه ، حاشيه ، مرز.
(selvage) گرد بافت، ( مج. ) لبه ، حاشيه ، مرز.
( صورت جمع self )، خودشان ، خودمان ، خودتان .
معنائي.
معني، معني شناسي.علم معاني، علم لغات ومعاني، معني شناسي.
مخابره بوسيله پرچم، بوسيله پرچم مخابره كردن .
مشابه ، مناسب، شباهت، شبيه ، آشكار، ظاهر.
صورت ظاهر، شباهت، قيافه ، ظن قوي، تظاهر.
نشان داده شده ، افشانده ، پراكنده .
(semeiotic) مكتب علائم رمزي، ( طب ) وابسته به علائم مرض.
نطفه ، مني، دانه ، تخم.
معني ساده ، ذره ئ معنايي.
نيمسال، دوره هفته اي دانشگاه .
(semestrial) وابسته به نيمسال تحصيلي.
(semestral) وابسته به نيمسال تحصيلي.
پيشوندي بمعني نيم، نصف شده ، تقريبا نصف، نيمه ، تاحدي.
نيمخودكار.
پنجاهمين سالگرد، نيم سده ، نيم سده اي.
نيمه مستقل، نيمه خود مختار.
نيم حلپذير.
شش ماه يكبار، داراي دوام شش ماهه ، شش ماهه ، نصف سالي.
نيمه آبزي.
نيمه درختي.
نسبتا كم آب.
نيمه خود كار.
نيمه خود مختار.
طبقه زير، نيم طبقه زيرين ساختمان .
(note =whole) نت كامل.
نيمدايره ، نيم دايره تشكيل دادن .
بشكل نيمدايره .
نيمه متمدن .
واوك و نقطه (;).نقطه و ويرگول بدين شكل ;.
نيمه آزاد، نيمه مستعمره .
نيمه مستعمراتي.
نيمه رسانائي، جسم نيمه هادي (مثل ژرمانيوم وسيليكون ).نيمه هادي، نيمرسانا.
نيمه هوشيار، نيمه آگاه ، نيمه بيهوش.
نيمه سخت پوست، داراي پوشش شكننده .
نيمه متبلور، نيمه بلورين .
( ساختمان ) نيمه مجزا، داراي يك ديوار حائل.
( ر. ) شعاع دايره .
نيمروزه ، در نصف روز انجام گرفته ، دو مرتبه در روز.
نيمه الهي، نيمه خدا.
فيلم سينمائي نيمه مستند.
نيمه گنبد.
نيمه اهلي.
( گ . ش. ) داراي گلبرگهاي بيشتر از معمول.
نيم خشك ، نيم تر.
(گ . ش. ) ناكامل، نيم رس.
نيم شق، نيمه ايستاده ، نيمه قائم.
نيمپاياني، نيمه نهائي ( درجدول مسابقات حذفي )، مربوط به دوره نيمه نهائي، دوره نيمه نهائي.
كسيكه بمرحله مسابقات نيمه نهائي رسيده .
نيم ثابت.
نيم آبگون ، نيم مايع، نيمه آبكي.
نيمه رسمي.
نيمه درخشان ، نيمه شفاف.
نيمه سخت، نيمه محكم.
(گ . ش. ) نيمه ديررس، ظاهر شونده در آخر فصل.
نيمه مايع، مايع غليظ، مايع چسبنده .
(semilogarithmic) نيمه لگاريتمي.
(semilog) نيمه لگاريتمي.
هلالي، بشكل نيم ماه ، كماني، قوسي.
(تش. ) دريچه هاي ريوي وآئورت در قلب.
نيمه درخشنده ، نيمه درخشان ، نيمه مجلل.
ماهي دوبار، دوهفته يكبار، نشريه دو هفته يكبار.
وابسته به مني، نطفه اي، بدوي، اصلي.
سمينار، جلسه بحث وتحقيق در اطراف موضوعي.
دانشجوئي كه در جلسات بحث وتحقيق شركت ميكند.
مدرسه علوم ديني، رستن گاه .
ايجاد كننده بذر يا نطفه ، تخم دار، مني ساز.
دانه خوار، بذر خوار، تخم خوار.
قبيله سرخ پوست ساكن فلوريدا.
مردم نيمه چادرنشين ، نيمه بيابان گرد.
نيمه رسمي.
كمي حاجب ماورائ، نيمه شفاف، نيمه كدر.
فعل و انفعال، يك سلسله فعل وانفعالات مشخص جانور، علامت.
(semiotic) مكتب علائم رمزي، ( طب ) وابسته به علائم مرض.
نمادشناسي.
نيمه انگلي.
نيمه جاودان ، داراي مدت محدود.
نيمه تراوا.
نيمه خصوصي.
نيمه حرفه اي.
نيمه همگاني، نيمه عمومي، نيمه دولتي.
( مو. ) نت يك شانزدهم.
نيمه مذهبي.
نيمه سخت، ( در هواپيما ) داراي مخزن گاز استوانه اي شكل وقابل انحنائ.
نيمه ماهر.
نيمه جامد.
نيمه مصنوعي، نيمه تركيبي.
سامي، كسي كه از نسل سام بن نوح باشد.
نيمه خاكي.
سامي، از نژاد سام بن نوح، زبان سامي.
مطالعه زبان وادبيات وتاريخ سامي، نژاد شناسي سامي.
سامي گرائي.
( مو) نيمگام.
نيمه كدر، نيمه شفاف.
نيمه شفاف.
نيمه گرمسيري.
حرف نيم صوتي.
رخ دهنده دومرتبه در هفته ، نيم هفتگي.
شش ماهه ، نيم ساله .
رخ دهنده دومرتبه در هفته ، نيم هفتگي، جاوداني، ابدي.
ابديت.
( مو. ) صاف، ساده ، بي تاثير.
(=always) هميشه .
(=seamstress) (مونث ) دوزنده ، دوخت گر.
شش تائي، شش برابر، ششگانه .
مجلس سنا.
عضو مجلس سنا، نماينده مجلس سنا، سناتور.
( senatorian) وابسته به مجلس سنا يا اعضاي آن .
( senatorial) وابسته به مجلس سنا يا اعضاي آن .
مقام سناتوري.
فرستادن ، ارسال داشتن .فرستادن ، روانه كردن ، گسيل داشتن ، اعزام داشتن ، ارسال داشتن ، مرخص كردن .
دانشجوئي را از دانشگاه بيرون كردن ، اخراج كردن .
فرستادن ، رهسپار كردن .
مشايعت كردن ، همراهي، آئين بدرود ودعاي خير.
صادر كردن ، فرستادن ، اعزام كردن ، اعزام.
دور زدن ، ( براي انجام منظوري ) فرستادن .
بزندان فرستادن ، زنداني كردن .
فرستنده .
سالخوردگي، دوام، كهولت.
پير شدن .
پيري.
پير، سالخوده .
سالخورده ، پير مرد، وابسته به پيري، خرف.
پيري، كهولت، سالخوردگي، خرف بودن .
بزرگتر، مهتر، ارشد، بالاتر، بالارتبه ، قديمي.
( ن . د. ) ناوبان يكم.
مدرسه متوسطه ( معمولا كالاسهاي و و ).
( در نيروي هوائي ) سرگروهبان .
ارشديت.
(گ . ش. ) سنا، فرش سنهي كردستان .
( sennit) علف صاف يا حصير يا پوست درخت يا برگ خرما كه براي ساختن كلاه حصيري وخانه هاي حصيريبكار ميرود.( sinnet) (م. م. ) شيپور علامت شروع نمايش يا ختم آن .
( sennight) ( م. م. ) يكهفته ، هفت شبانه روز.
(nnight'=se) ( م. م. ) يكهفته ، هفت شبانه روز.
( sennet) علف صاف يا حصير يا پوست درخت يا برگ خرما كه براي ساختن كلاه حصيري وخانه هاي حصيريبكار ميرود.
( در اسپانيا - ايتاليا ) بانو، خانم.
( اسپانيا - ايتاليا ) دوشيزه ، دختر خانم.
حساس، آماده پذيرش حس، احساس كردن ، با احساسات درك كردن .
احساس، حس، شور، تاثير، ( م. م. ) ظاهر.
شورانگيز، مهيج، احساساتي، موثر، حسي.
پيروي از مسائل احساساتي وشورانگيز، پيروي از عواطف واحساسات.
حس كردن ، دريافتن ، جهت.حواس پنجگانه ، حس، احساس، هوش، شعور، معني، مفاد، حس تشخيص، مفهوم، احساسكردن ، پي بردن .
تقويت كننده حسي.
شيي محسوس، امر محسوس وقابل تحليل.
خط احساس.
عضو حس، عامل احساس.
گزينه ئ احساس.
سيم پيچ احساس.
سيم احساس.
پرمغز، پرمعني، خيلي حساس.
بيحس، بيمعني، احمق، احمقانه .
حساسيت، احساس ودرك ، هش.
معقول، محسوس، مشهود، بارز.محسوس، معقول.
احساس، دريافت.
حساس.حساس، نفوذ پذير، داراي حساسيت.
(گ . ش. ) حساسه ، گياه حساس.
حساسيت.حساسيت، ميزان حساسيت.
نسبت حساسيت.
حساس سازي.
حساس كردن ، حساس شدن .
حساس كننده .
حساسيت، سنج چشم.
اندازه گيري حساسيت چشم.
حساس، حسي، گيرنده يا دريافت كننده خاطرات حسي، ضبط كننده .
حسي، عضو حسي.
حسي وحركتي، مربوط به حس حركت.
مركز احساس، مركز حواس، اعضاي حس.
وابسته به مركز احساس، حساس، حسي.
هوس ران ، شهواني، جسماني، خوش گذران ، نفساني.
(=sensuality) شهوانيت، جسمانيت، حس گرائي.
پيرو هواي نفس واحساس.
(=sensualism) شهوانيت، نفسانيت، نفس گرائي، هوسراني، شهوت پرستي.
آزاده شهواني، نفساني يا شهواني كردن .
پيروي از هواي نفس كردن .
وابسته به حواس يا احساسات، مبني بر لذات جسماني، پيرو محسوسات ولذات نفساني.
( ماضي واسم مفعول فعل send )، فرستاد، فرستاده .
جمله ، حكم، فتوي، راي، قضاوت، گفته ، راي دادن ، محكوم كردن .جمله ، حكم، محكوم كردن .
جمله جزئ، جمله اي كه از لحاظ دستوري كامل نيست.
جمله اي.جمله اي.
صورت جمله اي.
پر مغز، اغراق آميز، نصيحت آميز، اندرز آميز.
دريافت، ادراك ، درك ، زندگي فكري، مبناي حس وحساسيت، حساسيت جسماني.
درك كننده ، با ادراك ، حساس، دستخوش احساسات.
احساس، عاطفه ، تمايل، نيت، مقصود، ضعف ناشي از احساسات، احساساتي.
( sentimentality)گرايش بسوي احساسات، حالت احساساتي، پيروي از عواطف واحساسات.
( sentimentalism)گرايش بسوي احساسات، حالت احساساتي، پيروي از عواطف واحساسات.
ايجاد احساسات وعواطف.
احساساتي كردن ، با احساسات آميختن .
نگهبان ، قراول، ديده بان ، كشيك ، نگهباني كردن .كشيك ، نگهبان .
نگهبان ، كشيك ، قراول، نگهباني.
اتاقك نگهباني، سايبان چوبي نگهبان .
(گ . ش. ) كاسبرگ .
برنگ كاسبرگ ، بشكل كاسبرگ ، كاسبرگي.
تفكيك پذيري.
جدا شدني، تفكيك پذير.جدا شدني، جدا كردني، قابل تفكيك ، مجزا.
جدا، جداگانه ، جدا كردن ، تفكيك كردن .جدا، سوا، جداگانه ، عليحده ، اختصاصي، جدا كردن ، سوا كردن ، تفكيك كردن ، متاركه ، انفصال.
جدا سازي، جدا ساز.
دخشه جدا ساز.
جدائي، تفكيك .جدائي، فراق، دوري، تفكيك ، متاركه ، انفصال.
جدا گرائي، جدا سازي، تفكيك ، تجزيه طلبي، كناره گيري.
جدا گراي، تجزيه طلب.
جدا سازنده ، ( ر. ) فاضل، تجزيه طلب، حاكي از جدائي.
آلت خامه گيري، دستگاه تجزيه ، فارق، جدا ساز.جدا ساز، تفكيك كننده .
رنگ قرمز قهوه اي، ( ج. ش. ) سيبيا وسوبيا، رنگ سوبيائي.
سرباز، سپاهي، پاسبان محلي.
( طب ) مسموميت عفوني حاصله در اثر جذب باكتريها ومواد فاسد بخون ، گنديدگي.
دسته يا اجتماعي كه افرادش معتقداند ازيك جد يا نيا بوجود آمده اند، ناحيه محصو، هفت.
ديوار دار، جدا جدا.
سپتامبر، نهمين ماه تقويم مسيحي.
هفت هفتي.
هفت سال يكبار، هفت ساله .
هفت قلو، هفت بخشي.(=septette) دسته هفت نفري، هفتگانه .
(=septet) دسته هفت نفري، هفتگانه .
وابسته به گنديدگي، جسم عفوني، ماده عفوني، گنديده ، آلوده ، چركي.
مخزن فاضل آب، تانگ مستراح، گند انبار.
مبتلا بگند خوني.
گند خوني، عفونت خون بوسيله ارگانيسم هاي چركي.
مربوط به كپسول ميوه كه از طول خود شكفته شود.
( در كپسول ميوه ) شكوفا وباز شونده ، جدا جدا.
( آمريكا) عدد يك با صفر، سپتيليون ، ( انگليس ) عدد يك با صفر.
هفتاد، هفتادمين ، بين هفتاد تا هشتاد سالگي، هفتاد ساله .
تيغه ، ( گ . ش. - ج. ش. ) ديواره ، جدار، عاجز، ( در بيني ) پره ، (تش) حفره هاي بينيپره بيني.
(sepulchre) گور، قبر، مزار، مقبره ، قبر ساختن ، دفن كردن .
آرامگاهي، گوري، مقبره اي، دفني، حزن انگيز.
(sepulcher) گور، قبر، مزار، مقبره ، قبر ساختن ، دفن كردن .
(sepulcher، =burial) دفن ، بخاكسپاري، مقبره .
مقلد، پيرو، مريد، اهل تقليد، تابع، نرم، چكش خور، لوله شو، نصيحت پذير.
تقليد، پيروي.
پي آيند، دنباله ، عقبه ، نتيجه ، پايان ، انجام، خاتمه .
پيرو، تابع، نتيجه ، ( طب ) بيماري ناشي از بيماري ديگر.
ترتيب، دنباله ، ترتيب دادن .پي رفت، توالي، ترادف، تسلسل، تابعيت، رشته ، ترتيب، به ترتيب مرتب كردن .
مقابله ترتيب.
كنترل ترتيب.
ترتيب شمار.
شماره ترتيب.
ترتيب سنج، اسباب سنجش توالي وتسلسل، پي رفت سنج.
ترتيب گذاري، ترتيب دهي.
پيرو، تابع، پي در پي، منتج، ناشي، نتيجه .
مداوم، دائمي، پي در پي، متوالي، پي رفتي.ترتيبي.
با دستيابي ترتيبي.دستيابي ترتيبي.
مدار ترتيبي.
كامپيوتر ترتيبي.
كنترل ترتيبي.
عمل ترتيبي.
فرايند ترتيبي.
پردازش ترتيبي.
جدائي، تفرقه ، توقيف كردن ، جدا كردن ، مصادره كردن .
توقيف كردن ، جدا كردن ، تجزيه كردن ، مصادره .
انزوا، مصادره ، توقيف، جدا سازي، تجزيه ، توقيف غير قانوني.
( طب ) قسمت بافت مرده ( استخوان ).
سكه زر قديمي در ايتاليا وعثماني، پولك .
(گ . ش. ) سرخ چوب كه از دختان خانواده كاج (pinaceae) ميباشد.
اندرون ، حرم، حرمسرا، شبستان ، انبار.
مربوط به تغيير وسير تكامل يك منطقه از لم يزرعي بحالت آباداني وپر درختي.
سراف، اسرافيل، ( درجمع ) فرشتگان سرافين .
وابسته به فرشتگان سرافين .
صربستاني، قوم صرب از نژاد اسلاو.
كشور سابق صربيا كه امروزه جزئ جمهوري يوگوسلاوي است.
صرب، صربستاني، زبان صربستاني.
صربستاني وكروآتي.
تغيير وسير تكاملي محيط زيست گياهان وجانوران ، خشك ، خشكيده ، پژمرده .
ساز وآواز شبانه و عاشقانه در هواي آزاد و در آستانه معشوق، قطعه موسيقي عاشقانه ( خواندن ).
سراينده آواز عاشقانه .
داراي نعمت غير مترقبه .
خوشبختي، تحصيل نعمت غير مترقبه ، نعمت غير مترقبه .
آرام، ساكت، باز، روشن ، صاف، بي سر وصدا، متين ، آسمان صاف، متانت، صافي، صاف كردن .
آرامش، بي سر وصدائي، صافي، صفا، وقار.
برده ، زارع بي زمين وفقير.
(serfhood، serfdom)بردگي، غالامي، برزگري فلاكت بار.
(serfhood، serfage)بردگي، غالامي، برزگري فلاكت بار.
(serfdom، serfage)بردگي، غالامي، برزگري فلاكت بار.
بنده وار، فلاكت بار.
بردگي، قره نوكري.
سرژ، پارچه صوف پشمي، 'سرجيوس' اسم خاص مذكر، ( در صحافي ) ته دوزي كردن .
(serjeancy)گروهباني، وظايف گروهباني.
( sarge) گروهبان .(serjeant)( نظ. ) گروهبان ، مامور اجرا.
مامور اجرا، فراش ( انجمن ها ومجالس ).
( نظ. ) گروهبان دوم.
( نظ. ) گروهبان يكم.
انجام خدمات مختلف در دوره ملوك الطوايفي براي تملك تيول.
مسلسل، رديفي، نوبتي، رده اي، دوري، ترتيبي، جزئ بجزئ، سريال، نشريه .نوبتي، پياپي.
دستيابي پياپي.
افزايشگر نوبتي.
كامپيوتر نوبتي.
خورش پياپي، تغذيه نوبتي.
شماره پياپي.
عمل نوبتي.
چاپگر نوبتي.
پردازش نوبتي.
انباره نوبتي.
كاهشگر نوبتي.
مخابره نوبتي.
داستان نويس سريال.
تسلسل، ترتيب.
نوبتي كردن ، پياپي ساختن .مسلسل كردن ، مرتب كردن ، سريال كردن .
نوبتي كننده ، پياپي ساز.
داراي تسلسل ياشماره ترتيب، مسلسل، پشت سرهم، پشت سرهم آوردن .
بطور مسلسل، بطور رديف، جزئ جزئ، بدفعات.
ابريشم نما، ابريشمي، ( گ . ش. ) نرم، مخملي.
وابسته به پرورش كرم ابريشم.
( ج. ش. ) پرورش كرم ابريشم، پرورش نوغان .
پرورش دهنده كرم ابريشم.
تنگ هم، بهم چسبيده ، بهم فشرده ، مضرس.
سري، رشته ، سلسله ، رديف، صف، مجموعه ، رده .دنباله ، سري.
اتصال دنباله اي.
استحكام سنج تار ابريشم.
آزمايش استحكام تار ابريشم.
( ج. ش. ) سهره كوچك اروپائي شبيه بلبل زرد.
هم جدي وهم خنده دار.
دنباله اي و موازي.
جدي، مهم، خطير، سخت، خطرناك ، وخيم.
ايستگاه بنزين گيري وتعميرگاه .
(sergeancy) گروهباني، وظايف گروهباني.
(=sergeant)گروهبان .
( law at =sergeant)وكيل درجه يك دادگستري.
موعظه ، وعظ، خطبه ، خطابه ، اندرز، گفتار، وابسته بموعظه ، موعظه كردن .
وعظ ردن ، موعظه كردن .
وعظ كننده .
مربوط به سرم شناسي.
سرم شناس، ويژه گر سرم شناسي.
خونابه شناسي، سرم شناسي.
مركب از سرم وچرك ، داراي خونابه وچرك .
مشيمه كاذب، غشائ سروزي.
(serotinous) دير رس، دير شكوفا.
ديرشكوفا، بعدي، عقب افتاده ، دير رس.
(serotinal)دير رس، دير شكوفا.
مار، ماربزرگ ، ابليس، ( نج. ) صورت فلكي حيه .
( مع. ) سنگ مار، شكل مارپيچ، مارمانند.
دندانه دندانه ، اره اي، مضرس، مضرس كردن .
دندانه دار.
دندانه ، تضريس.
(serrulated)داراي دندانه هاي ظريف، مضرس.
(serrulate)داراي دندانه هاي ظريف، مضرس.
تضرس، دندانه داري.
آب خون ، خونابه ، سرم، آب پنير.
نوكر، خدمتكار، خادم، پيشخدمت، بنده .
خدمت كردن ، خدمت انجام دادن ، بكار رفتن ، بدرد خوردن ، ( در بازي ) توپ رازدن .
خدمتگذار، خدمتكار، كمك كننده ، نوكر، ( در بازي ) بازيكني كه توپ را ميزند.
زاوري، خدمت، استخدام، نوكري، كار، وظيفه ، عبادت، تشريفات، كمك ، بنگاه ، سرويس، يكدست ظروف، اثاثه ، لوازم، نظام وظيفه ، ( گ . ش. ) سنجد، درخت سنجد، وابسته بخدمت، سرويس كردن ، ماشينيراتعمير وروغن كاري كردن .خدمت، ياري، بنگاه ، روبراه ساختن ، تعمير كردن .
كتب دعا، كتب مذهبي.
انعام، اضافه كار، سرويس مهمانخانه وغيره .
( نظ. ) باشگاه سربازان .
برنامه خدماتي.
تعمير پذيري.بكار خوري، بدردخوري، قابليت استفاده .
روبراه شدني، تعمير پذير.سودمند، بدرد خور، قابل استفاده .
(گ . ش. ) مرزه .
عضو ارتش، تعمير كار.
دستمال سفره .
پست، دون ، شايسته نوكران ، چاپلوس.
نوكرمابي.
خدمتگذار، مستخدم، خدمتكار، نوكر، زير دست، تابع.
بندگي، بردگي، خدمت اجباري، رعيتي.
فرمان يار.
مكانيزم فرمان يار.
موتور فرمان يار.
( گ . ش. ) كنجد، بوته كنجد، سمسم.
(گ . ش. ) كنجدي، ( تش. ) غضروف كنجدي.
صد وپنجاهمين سالگرد، جشن صد وپنجاهمين .
داراي يك وتد ونيم، معتاد به استعمال لغات دراز.
(گ . ش. ) چسبيده ، بي ساقه ، بي پايه .
چسبيدگي، استواري، استقرار.
جلسه .جلسه ، نشست، مجلس، دوره تحصيلي.
شش بيت آخر سانت يا غزل.
سبك شعر بزمي كه شبيه مسدس ميباشد.
مجموعه ، نشاندن ، دستگاه .دست، دستگاه ، دسته ، يكدست ( ظروف وغيره )، دوره ، مجموعه ، جهت، سمت، قرار گرفته ، واقعشده ، لجوج، دقيق، روشن ، مصمم، قرار دادن ، گذاردن ، نهادن ، مرتبكردن ، چيدن ، نشاندن ، كارگذاشتن ، سوار كردن ، جاانداختن ، آغازكردن ، مستقر شد
مانع، شكست، تنزل، معكوس، پس زدن ، عقب كشيدن .
( نجاري ) اسكنه ته پهن .
يادداشت كردن ، نوشتن ، بزمين گذاشتن ، پياده كردن ، نشاندن .
بسته شدن ( شير وغيره )، شروع كردن .
تحريك كردن به ، پيش رفتن ، حمله كردن .
عازم شدن ، تنظيم، شروع بكار كردن ، محدود كردن .
قطعه ادبي ويا موسيقي منفرد ومشخص.
نظريه مجموعه ها.
زد وخورد، نبرد، مشت بازي، درگيري، با اشتياق شروع كردن .
برپا كردن ، برپائي، مقدمه چيني.وضع، ترتيب، وضع بدن ، نصب كردن ، واگذاشتن .
نمودار برپائي.
مدت برپائي.
خاردار، سيخ دار.
رسن چند قلابي ماهيگيري.
روي چيزي قرار دادن ، نصب كردن .
( مك . ) پيچ سردار، پيچ ميزان .
نيمكت.
توله شكاري وپشمالوي بوئي، آهنگساز، گذارنده .
آهنگ ، مقام، جاي نگين ، قرارگاه ، كار گذاري، وضع ظاهر.محيط، زمينه ، نشاندن .
واريز، تسويه ، جا دادن ، ماندن ، مقيم كردن ، ساكن كردن ، واريز كردن ، تصفيه كردن ، معين كردن ، ته نشين شدن ، تصفيه حساب كردن ، نشست كردن .
واريز، تصفيه ، تسويه ، پرداخت، توافق، ته نشيني، مسكن ، كلني، زيست گاه .
مهاجر تازه ، مقيم، ماندگار، خوش نشين ، ماندگر.
مهاجر تازه ، مقيم، ماندگار، خوش نشين ، ماندگر.
برپاكردن ، برپائي، مقدمه چيني.
هفت، هفتم، هفتمين ، يك هفتم، هفت چيز.
هفده ، هفده چيز.
هفدهمين .
هفتم، هفتمين ، يك هفتم.
هفتادم، هفتادمين .
هفتاد، هفتاد ساله ، عدد يا علامت هفتاد.
جدا كردن ، بريدن ، منفصل كردن .
قابليت جدا شدن ، قابليت سواشدن ، قابليت تقسيم.
جدا شدني، سوا شدني، تفكيك پذير.
چند، چندين ، برخي از، جدا، مختلف، متعدد.
مجزائي، زمين غير مشاع.
جدا سازي، تفكيك ، جدائي، مجزائي، تجزيه .
سخت، سخت گير، طاقت فرسا، شاق، شديد.
سختي، شدت، سخت گيري، دقت، خشونت.
رمزشدت، رمزسختي.
روال خدماتي.
دوختن ، دوزندگي كردن ، خياطي كردن .
درز گرفتن ، دوختن .
فاضلاب، گنداب، هرز آب، اگو، پس آب.
گنداب، مجراي فاضل آب، اگو، بخيه زننده ، ماشين دوزندگي، گندابراه ، مجراي فاضلاب ساختن .
فاضلاب، زهكشي، مجموع مجراي فاضلاب.
دوزندگي، دوختن پارچه لباسي، حاشيه دوزي.
جنس ( مذكر يا مونث )، تذكير وتانيث، احساسات جنسي، روابط جنسي، جنسي، سكس، سكسي كردن .
جاذبه جنسي.
واقع در كروموزم جنسي، ارثي، وابسته به جنسيت.
شانزده شانزدهي.
شصت تائي، شصت تا، شصتم، دوره شصت ساله .
عدد يك با صفر.
وابسته به تذكيروتانيث، بطور مشخص نر يا ماده ، داراي خاصيت جنسي(اعمازنرياماده ).
شهوت انگيزي، جاذبه جنسي.
خنثي، عاري از جذبه يا ميل جنسي.
جنس شناسي، مبحث مطالعات جنسي.
نماز ساعت شش، عبادت ساعت ، ( مو. )يك ششم، نوعي آلت موسيقي.
يك ششم دايره ، زاويه يا قوس داراي درجه ، ( نج. ) آلت زاويه ياب، ذات السدس.
شش قلو، شش بخشي.(=sextette) ( مو. ) نغمه شش سازه يا شش آوازه ، شش بيت آخر غزل، شش گانه .
( sextet) ( مو. ) نغمه شش سازه يا شش آوازه ، شش بيت آخر غزل، شش گانه .
( آمر) عدد يك با صفر، ( انگليس ) عدد يك با صفر.
خادم كليسا، تولي، گوركن .
شش برابر، شش چندان ، ( مو. ) داراي شش ضربه ، شش گانه ، شش لا، شش برابر كردن .
شش گانه ، شش قلو.
شش گانه ، شش برابر كردن ، تبديل به شش كردن .
جنسي، تناسلي، وابسته به آلت تناسلي و جماع.
مقاربت جنسي، جفت گيري، جماع، آميزش جنسي.
جماع، مقاربت جنسي، روابط جنسي.
جنسيت، تمايلات جنسي.
(ز. ع. ) داراي تمايلات جنسي، شهوت انگيز، داراي احساسات شهواني.
دستگاه الكتروني كشف طوفان ، هوا شناسي، جو شناسي.
تزئينات هنري روي ظروف سفالين وغيره .
ساكت، هيس.
پست، دون ، نخ نما، كهنه ، ژنده .
كلبه ، خانه ، خانه كوچك وسردستي ساخته شده ، كاشانه ، زيستن .
پابند، دستبند، قيد، مانع، پابند زدن .
استخوان مچ دست، استخوان قاپ.
بخو زننده .
( ج. ش. ) شاه ماهي خوراكي اروپا وشمال آمريكا.
(گ . ش. ) ميوه ازگيل.
( shadbush ) (گ . ش. ) درخت ازگيل.
( shadblow) (گ . ش. ) درخت ازگيل.
(گ . ش. ) سداب ها، دارابي.
سايه ، حباب چراغ يا فانوس، آباژور، سايه بان ، جاي سايه دار، اختلاف جزئي، سايه رنگ ، سايه دار كردن ، سايه افكندن ، تيره كردن ، كم كردن ، زير وبم كردن .
بدون سايه .
سايه رنگ زن .
سايه ( در نقشه كشي )، اختلاف جزئي ( در رنگ ومعني وغيره )، توصيف، اصلاح.
سايه ، ظل، سايه افكندن بر، رد پاي كسي را گرفتن ، پنهان كردن .
نمايش سايه ها، نمايش ارواح.
بي سايه .
سايه مانند.
سايه دار، سايه افكن ، سايه مانند، زود گذر.
سايه دار، سايه افكن ، مشكوك ، مرموز.
ميله ، محور.ميله ، استوانه ، بدنه ، چوبه ، قلم، سابقه ، دسته ، چوب، تير، پرتو، چاه ، دودكش، بادكش، نيزه ، خدنگ ، گلوله ، ستون ، تيرانداختن ، پرتو افكندن .
ساقه ها، ميله ها، مواد سازنده ساقه يا ميله ، يك دست، ميله بهم متصل.
موي زبر، موي كرك شده ، موي درهم وبرهم، توتون زبر، پارچه موئي زبر، آويزان بودن ، درهم وبرهم ساختن ، پر موساختن ، خشن ساختن ، تكان دادن ، لرزاندن .
زبر، درهم، كرك شده ، مو دراز، پر مو، پشمالو.
ساغري، كميت، چرم دان دان ، نوعي پارچه ابريشمي دان دان ، شبيه چرم دان دان .
( فارسي ) شاه ، پادشاه .
( shakeable) تكان دادني، تكان خوردني.
ارتعاش، تكان ، لرزش، تزلزل، لرز، تكان دادن ، جنباندن ، آشفتن ، لرزيدن .
آوار، فروريختگي، تجزيه ، جيب كسي را كاملا خالي كردن ، بيتوته كردن ، آزمودن .
باتكان بيرون بردن ، لرزاندن ، ركود.
تكان سخت دادن ، احساسات را تحريك كردن ، سرهم بندي، دگرگوني.
( shakable) تكان دادني، تكان خوردني.
لرزاننده ، تكان دهنده ، ماشين تكان دهنده ، آدم مزور ولاف زدن ، آدم ولگرد وآواره .
(shakespearian، shaksperian) وابسته به شكسپير.
(shakespearean، shaksperian) وابسته به شكسپير.
كلاه بلند نظامي.
(shakespearean، shakespearian) وابسته به شكسپير.
لرزنده ، لزان ، متزلزل، سست، ضعيف.
سنگ رست، پوست، پوشش، صدف، سنگ نفت زا، صدف كندن ، شوره سر، پولك .
بايد، بايست، بايستي، فعل معين .
سرژ آستري، پارچه پشمي آستري.
كرجي پاروئي، كشتي كوچك دو دگله .
(گ . ش. ) موسير، پياز كوچك ، لوله نازك .
كم ژرفا، كم عمق، كم آب، سطحي، كم عمق كردن .
( د. ) دوم شخص مفرد حاضر فعل shall.
قلابي، ساختگي، دروغي، رياكاري، وانمود كردن ، بخود بستن ، تظاهر كردن .
كشيش ياكاهن يا جادوگرمردم قديم شمال آسيا واروپا.
پيروي از عقايد جادوگران وكاهنان دوران اوليه تمدن بشر، جادوگري.
( بصورت جمع ) كشتارگاه ، ( مج. ) قتلگاه ، تلوتلو خودن ، سلاخي كردن ، كشتار كردن .
كشتارگاه ، ( مج. ) قتلگاه ، صحنه كشتار.
حركت كننده با قدم هاي كج ونامنظم.
شرم، خجلت، شرمساري، آزرم، ننگ ، عار، شرمنده كردن ، خجالت دادن ، ننگين كردن .
(shamefast) كم رو، خجالت كش، خجالتي، ترسو، خجول.
(shamefaced) كم رو، خجالت كش، خجالتي، ترسو، خجول.
شرم آور، ننگين .
بي حيا، بي شرم، بي شرمانه ، ننگ آور.
شياد، متقلب، حيله گر.
سرشوي، سرشويه ، باشامپو يا سرشوي شستشو دادن .
رنگ سبز شبدري، ( گ . ش. ) شبدر ايرلندي.
( د. ك - اسكاتلند ) خجل، كمرو، محجوب، خجالتي.
(shandrydan) درشكه تك اسبه قديمي.
(shandradan) درشكه تك اسبه قديمي.
(shandygaff) پرصدا، بلند، رويائي، تصوري، خوشحال.
(shandy) پرصدا، بلند، رويائي، تصوري، خوشحال.
آدم دزدي، ربودن ملوان ( بقصد اخاذي وغيره ).
اهل شهر شانگهاي، آدم دزد.
بهشت خيالي، شهر زيبا، سرزمين دلخواه .
ساق پا، ساق جوراب، ( تش. ) درشت ني، قصبه كبري، ساقه ، ميله ( بدنه ستون وغيره ).
( در كفش ) چرم زير قسمت منحني پا.
مخفف كلمات not shall.
پارچه ابريشمي خشن چيني.
كلبه ، در كلبه زندگي كردن .
(shapeable) شكل پذير، قابل شكل گيري، مناسب، موزون .
شكل، صورت، قواره ، ريخت، اندام، تجسم، شكل دادن به ، سرشتن .ريخت، شكل دادن .
(shapable) شكل پذير، قابل شكل گيري، مناسب، موزون .
بشكل درآمده .
بي ريخت، بي شكل، فاقد شكل معين ، بدشكل.
خوش ريخت، خوش تركيب، شكيل، خوش بر و رو.
بشكل در آورنده .
شكل دهي.
خرده ريز، پاره سفال، صدف، سفال، كوزه شكسته ، شكستن وبصورت قطعات ريز درآوردن .
سهم، تسهيم كردن ، سهم بردن .سهم، حصه ، بخش، بهره ، قسمت، بخش كردن ، سهم بردن ، قيچي كردن .
زارع، مستاجر، زارع سهم گير.
سهم دار، صاحب سهم.
سهيم، سهم دار، شريك .
اشتراك ، تسهيم.
(ج. ش. )سگ دريائي، كوسه ماهي، متقلب، گوش بري، گوش بري كردن .
تيز، هشيار، ديز.تيز، نوك دار، تند، زننده ، زيرك ، تيز كردن .
تيز بين ، تيز چشم.
تيز دندان .
داراي بيني تيز، حساس ( نسبت به بو ).
حقه بازي، كلاهبرداري، گول زني.
داراي لبه تيز، ( مج. ) گرسنه ، بسيار مشتاق، حريص، با اشتها.
تيز بين ، تيز نظر، هوشيار، داراي فكر صائب.
بدزبان ، فحاش، بكار برنده سخنان زننده .
تيز هوش، تيز فهم، هوشيار.
تيز كردن ، تيز شدن ، نوك تيز كردن ، تقلب كردن ، تند كردن .
تيز كننده ، مداد تراش، تيز گر.
مداد تراش، آدم دغل وكلاهبردار.
تيزي، هشياري.
تيرانداز ماهر، زنجره داراي سر مخروطي.
(shaslik) كباب، ششليك .
(shashlik) كباب، ششليك .
خرد كردن ، داغان كردن ، شكستن ، ( درجمع ) قطعات شكسته .
نشكن ، ضد خرد شدن ، خرد نشو.
تراشيدن ، رنده كردن ، ريش تراشي، تراش.
آدم اصلاح كرده ، سرتراشيده ، كشيش.
تراشنده ، صورت تراش، سلماني، رنده .
قاطرباركش، افسر تازه كار، ستوان سوم.
پيرو عقايد اجتماعي وسياسي وادبي برناردشاو.
شوخي گوشه دار.
تراشه ، چيز تراشيده ، اصلاح، صورت تراشي.
درختستان ، بيشه ، رديف درختان .
شال، دستمال گردن ، شال گردن بستن .
(=chaise) درشكه دوچرخه دونفره .
او، آن دختر يا زن ، جانور ماده .
(گ . ش. ) درخت روغن قلم.
دسته ، بافه ، بغل، دسته يابافه گندم، دسته گل يا گياه ، بافه ردن ، دسته كردن .
بشكل تيردان .
چيدن مو، چيدن پشم گوسفند وغيره ، بريدن ، شكاف دادن ، قيچي كردن ، اسباب برش قيچي، ماشين برش.
چيده شده ، قيچي شده .
پشم چين .
(sheathe) نيام، غلاف، جلد، پوش، غلافدار كردن ، پوشاندن ، كند كردن ، غلاف كردن .
چاقوي غلاف دار.
(sheath) نيام، غلاف، جلد، پوش، غلافدار كردن ، پوشاندن ، كند كردن ، غلاف كردن .
پوشش، غلاف، مصالح مخصوص غلاف يا پوشش.
( در قرقره ) چرخ طناب خور، چرخ قرقره ، دسته كردن ، بصورت بافه درآوردن .
امر مورد علاقه ، كار، ابتكار، تعبيه .
مشروب فروش بدون پروانه .
ريختن ، انداختن افشاندن ، افكندن ، خون جاري ساختن ، جاري ساختن ، پوست انداختن ، پوست ريختن ، برگ ريزان كردن ، كپر، آلونك .
مخفف كلمات had she وwould she.
ريزنده ، ريزان ، جانور پوست انداز.
درخشندگي، زيبائي، تابش، برق، درخشيدن .
پر زرق وبرق، براق.
( ج. ش. ) گوسفند، چرم گوسفند، آدم ساده ومطيع.
(ج. ش. ) سگ گله .
(گ . ش. ) ترشك صغير.
(sheepfold) آغل گوسفند.
(sheepcote) آغل گوسفند.
چوپان ، شبان بياباني.
چوپاني.
گوسفندوار، ساده دل، ترسو، كمرو.
نگاه عاشقانه ، نگاه دزدكي.
پشم چيني.
پوستين ، پوست گوسفند.
( انگليس ) مرتع گوسفند، چراگاه گوسفند.
صرف، محض، خالص، راست، تند، مطلق، بطورعمود، يك راست، پاك ، بكلي، مستقيما، ظريف، پارچه ظريف، حريري، برگشتن ، انحراف حاصل كردن ، كنار رفتن ، كنار زدن .
ورق.ورقه ، ورق، صفحه ، ملافه ، تخته ، پهنه ، سطح، متورق، ورقه ورقه ، ورق شده ، ملافه كردن ، ورقه كردن .
( د. ن . ) لنگر سنگين كمر كشتي، نقطه اتكائ.
( كشتيراني ) نوعي گره طناب.
فلز ورق، ورق فلز.
ورق شيشه ، شيشه ورق.
مصالح ورق سازي، پوششي، لفاف، ملافه وغيره ، هر چيزي بشكل ورقه .
ورقه مانند.
تابع شفر.
(sheikh) ( عربي ) شيخ، رئيس قبيله ، رئيس خانواده ، رئيس.
(sheikhdom) شيخنشين ، قلمرو شيخ.
(sheik) ( عربي ) شيخ، رئيس قبيله ، رئيس خانواده ، رئيس.
(sheikdom) شيخنشين ، قلمرو شيخ.
واحد وزن وپول بابل قديم.
( ج. ش. ) اردك وحشي دريائي.
تاقچه ، رف، فلات قاره ، هر چيز تاقچه مانند، در تاقچه گذاشتن ، كنار گذاشتن .
تاقچه مانند.
پوست، قشر، صدف حلزون ، كاسه يا لاك محافظ جانور ( مثل كاسه لاك پشت )، عامل محافظ حفاظ، جلد، پوست فندق وغيره ، كالبد، بدنه ساختمان ، گلوله توپ، پوكه فشنگ ، قشر زمين ، سبوس گيري كردن ، پوست كندن از، مغز ميوه را درآوردن ( از پوست ).
مخفف عبارات زير will she، shall she.
لوبيائي كه مغز آن خوراكي است، دانه مغذي لوبيا.
گردو بازي، قمار با گردو.
بالاتنه كوتاه دكمه دار نظامي.
(=pay) پرداختن ، هزينه چيزي را قبول كردن .
رنگ قرمز مايل به زرد.
اختلال روحي در اثر صداي افنجار نارنجك وامثال آن ، وحشت واضطراب حاصله از صدايانفجار.
(shellack) لاك مخصوص لاك والكل، بالاك جلا دادن ، شكست مفتضحانه خوردن يا دادن .
(shellac) لاك مخصوص لاك والكل، بالاك جلا دادن ، شكست مفتضحانه خوردن يا دادن .
شكست ننگ آور ومفتضحانه .
ملوان پير وبازنشسته .
پوست دار، صدف دار.
حلزون صدف دار، نرم تن صدف دار.
محفوظ در برابر بمباران وگلوله باران .
تزئينات صدف مانند.
صدفي، پوسته پوسته .
پناهگاه ، جان پناه ، محافظت، حمايت، محافظت كردن ، پناه دادن .
محافظ، داراي حفاظ، پناه دهنده .
بي حفاظ، بي پناه .
تاقچه دار كردن ، در قفسه گذاردن ، قفسه دار كردن ، كنار گذاردن ، شيب دار كردن ياشدن ، ببعد موكول كردن .
در قفسه گذار، در تاقچه گذار.
مواديكه از آن تاقچه ميسازند، شيب، درجه شيب، تاقچه يا قفسه بندي.
شيب دار، سراشيب.
سام فرزند بزرگ نوح پيغمبر.
حقه يا حيله براي عطف توجه ، شيطنت، چرند.
دستپاچه كردن ، جلو افتادن از.
چوپان ، شبان ، چوپاني كردن .
چوپان زن ، شبان كليسا كه زن باشد.
سبك مبل سازي ساده وسبك ( در قديم ).
(=sherbert)( از فارسي شربت ) بستني ميوه ، ليموناد.
كدخدا، ضابط شهرباني، داروغه ، كلانتر.
بخشداري، كدخدائي.
كارآگاه .
(sherry) شراب شيرين يا تلخ اسپانيولي.
(sherris) شراب شيرين يا تلخ اسپانيولي.
is she و has she =.
(etlandz=) جزاير شتلاند، اسب كوچك ويال بلند.
(sheugh) خندق، حفره ، نهر آب.
(sheuch) خندق، حفره ، نهر آب.
نشاندادن ، نشان ، ارائه ( در قديم معادل show بوده ).
(shiite) شيعه ، پيرو مذهب شيعه .
آزمون ، محك ، امتحان ، اصطلاح پيش پا افتاده ومرسوم، بيان رايج، اسم رمز.
سپر، پوشش، حامي، حفاظ، پوشش محافظ، بوسيله سپر حفظ كردن ، حفاظ پيدا كردن .سپر، محفظه ، سپرشدن .
سپردار.
استحفاظ.
(shiest) چموش، كمروتر، كمروترين .
(shier) چموش، كمروتر، كمروترين .
تغييرمكان ، نوبت كار، مبدله ، تغييردادن .تغيير مكان ، انتقال، تغيير جهت، بوش، تناوب، نوبت، تعويض، نوبت كار، نوبتي، استعداد، ابتكار، تعبيه ، نقشه خائنانه ، حقه ، توطئه ، پخش كردن ، تعويض كردن ، تغيير مكان دادن ، انتقال دادن ، تغيير مسير دادن .
ثبات تغييرمكان .
قابل تعويض يا انتقال.
تعويض كننده .
تغييرمكان دهي، تغييركننده .
( در پيانو ) ركاب صدا خفه كن ، ( مج. ) وسيله تخفيف وتضعيف چيزي.
بيدست وپا، بي وسيله ، بي چاره .
زرنگ ، دست وپادار، با ابتكار، با تدبير، حيله گر، فريب آميز، متغير، بي ثبات.
مسلمان شيعه ، پيرو شيعه .
شيلينگ واحد پول انگليس.
مردد، دو دل، ترديد، دودلي داشتن .
خط سفيد پيشاني اسب، نظر، يك نگاه ، توفال، بيلچه ، بيلچه زدن ، هموار كردن .
سوسو زدن ، روشن وخاموش شدن ، روشنائي لرزان داشتن ، داراي تصوير يا شكل لرزان ومرتعش بودن ، تموج داشتن ، موج زدن .
داراي نور لرزان ، سوسو زننده .
(shimmy)(چرخ وسيله نقليه ) تاب داشتن ، لرزش داشتن ، تكان تكان خوردن ( اتومبيل ).
(shimmey) (چرخ وسيله نقليه ) تاب داشتن ، لرزش داشتن ، تكان تكان خوردن ( اتومبيل ).
پياده وباسرعت رفتن ، قلم پا، ساق پا، قلم پاي خوك ، گوشت قلم پا.
(shindy) ( ز. ع. - آمر. ) مجلس انس ورقص، بزم.
(shindig) ( ز. ع. - آمر. ) مجلس انس ورقص، بزم.
تابيدن ، درخشيدن ، نورافشاندن ، براق كردن ، روشن شدن ، روشني، فروغ، تابش، درخشش.
درخشان ، تابان ، آدم باهوش، آدم زرنگ ، واكسي، واكس كفش، چيز درخشنده ، ستاره ، كلاه ابريشمي، كفش چرمي برقي، پول زر يا نقره ، ليره طلا، ( ز. ع. ) پول، سكه ، چشم، چشم كبودشده (در اثر ضربت وغيره )، (درجمع)انواع ماهيان كوچك ونقره فام آمريكائي.
توفال، تخته كوبي، توفال چوبي ياسيماني وغيره ، توفال كوبي كردن ، ( مج. ) پوشاندن ، موي سر را از ته زدن .
توفال كوب، ماشين چكش كاري آهن گداخته .
زرق وبرق، جلا.
درخشان ، تابناك .
( گ . ش. ) امرود.
درختستان ، قلمستان .
(=shinny) بازي هاكي كه با توپ چوبي بازي شود، چوب بازي هاكي، شيني بازي كردن .
(=shinney) بازي هاكي كه با توپ چوبي بازي شود، چوب بازي هاكي، شيني بازي كردن .
اسكناس كم ارزش وبدون پشتوانه .
شينتو، مذهب ارواح پرستي در ژاپن .
صيقلي، براق، آفتابي، درخشان ، پرنور.
كشتي، جهاز، كشتي هوائي، هواپيما، با كشتي حمل كردن ، فرستادن ، سوار كشتيشدن ، سفينه ، ناو.
كشتي جنگي بزرگ .
( د. ن . ) داراي بادبان مربع.
پهلوي كشتي، دركشتي، سوار كشتي، كنار كشتي، صحنه كشتي، عرشه .
ملوان ، دريا نورد.
( م. م. ) شراعبان ، ناخدا، رئيس كشتي.
همقطار ( در كشتي ).
حمل، محموله ، كالاي حمل شده باكشتي.
قابل كشتي راني، قابل حمل با كشتي، قابل ارسال.
دريا نورد، حمل كمننده كالا با كشتي، مسافر كشتي، محموله كشتي، اهرم ساعت.
ترابري، حمل، كشتيراني، ناوگان .
تر وتميز، مرتب، بطور تر وتميز.
كنار كشتي، واقع در كنار كشتي.
كشتي شكستگي، غرق كشتي، غرق، كشتي شكسته شدن .
كشتي ساز.
محل كشتي سازي، كارخانه كشتي سازي.
استان ، ايالت، ناحيه ، به استان تقسيم كردن .
شانه خالي كردن از، از زير كاري در رفتن ، روي گرداندن از، طفره زدن ، اجتناب، طفره رو.
آدم طفره رو.
پارچه را بهم كوك زدن ، چين دادن ، پختن .
كوك زني، چين زني.
پيراهن ، پيراهن پوشيدن .
پيراهن ، پارچه پيراهني.
پيراهن دوز.
دامن پيراهن ، پشت پيراهن .
بلوز زنانه .
( آمر. ) چلوكباب برگ .
ريدن ، گه ، ان ، عن .
(گ . ش. ) درخت صمغ سنگالي، چگرد.
لرزه ، لرز، ارتعاش، لرزيدن ، از سرما لرزيدن ، ريزه ، تكه ، خرد كردن .
لرزه ، لرزان ، مرتعش، شكننده .
پاياب، كم عمق، تنگ ، كم جاي، تپه زيرآبي، گروه ، دسته شدن ، كم ژرفا، كم عمقشدن .
خوك كمتر از يك سال، بچه خوك .
تكان ، تكان دادن ، ترساندن .تكان ، صدمه ، هول، هراس ناگهاني، لطمه ، تصادم، تلاطم، ضربت سخت، تشنج سخت، توده ، خرمن ، توده كردن ، خرمن كردن ، تكان سخت خوردن ، هول وهراس پيدا كردن ، ضربت سخت زدن ، تكان سخت خوردن ، دچار هراس سخت شدن ، سرآسيمه كردن .
تكانگير، كمك فنر.
(headed shock) انبوه گيسو، داراي موي فراوان .
(head shock) انبوه گيسو، داراي موي فراوان .
( نظ. ) گروه تهاجمي، گروه حمله .
اخبار موحش، مطالب مهيج، تحريك كننده .
منزجر كننده ، هولناك ، تكاندهنده ، مايه انزجار، برخورنده ، بد.
كفش پوشيده ، گل آلود، نعل كفش.
پارچه پست، پست، بدساخت، جازده ، جنس بنجل، كالاي تقلبي.
كفش، نعل اسب، كفش پوشيدن ، داراي كفش كردن ، نعل زدن به .
قالب كفش.
واكس زن ، واكسي.
پاشنه كش كفش، پاشنه كش بكار بردن .
بند كفش.
كفش دوز، كفاش.
كفش راحتي، كفش دم پائي.
كفش راحتي، كفش دم پائي.
نعلبند.
بند كفش.
( د. گ . - انگليسي ) تكان خوردن ، تكان دادن .
كيش ( براي راندن مرغ وغيره ) كيش كردن ، باكيش فرار دادن ، چخ.
كسيكه احتمال زياد دارد برنده شود.
( زمان ماضي فعل shake)، (.nand .vt) مجموع تخته هاي لازم براي ساختن بشكه وچليك وامثالآن ، روكش چوب مخصوص جعبه يا مبل وغيره ، دسته ، بسته ، بسته كردن .
دركردن (گلوله وغيره )، رها كردن (از كمان وغيره )، پرتاب كردن ، زدن ، گلوله زدن ، رها شدن ، آمپول زدن ، فيلمبرداري كردن ، عكسبرداري كردن ، درد كردن ، سوزشداشتن ، جوانه زدن ، انشعاب، رويش انشعابي، رويش شاخه ، درد، حركت تند وچابك ، رگه معدن .
تيرانداز، تفنگ دركن .
ميدان تيراندازي تمريني.
اسلحه گرم.
شهاب ثاقب، ستاره ثاقب، تير شهاب.
كارگاه ، مغازه ، خريدكردن .دكان ، مغازه ، كارگاه ، تعمير گاه ، فروشگاه ، خريد كردن ، مغازه گردي كردن ، دكه .
دكاندار، مغازه دار.
دزد مغازه .
بلند كردن جنس از مغازه .
خريدار، مغازه رو، كاسب خرده فروش.
صحبت بازاري، گفتگو درباره وضع كسب.
كهنه ورنگ رفته در اثر ماندن در مغازه .
كنار دريا، لب ( دريا )، كرانه ، ساحل، بساحل رتفن ، فرود آمدن ، ترساندن .
غذاي دريائي ( مركب از جانوران دريائي ).
( د. ن . ) مرخصي ملوانان وافسران براي رفتن بخشكي.
پليس نيروي دريائي، پليس ساحلي، كرانه پاسدار.
(ج. ش. - انگليسي ) پرستو.
شمع زني ( در ساختمان )، پياده شدن در ساحل.
اسم مفعول فعل shear.
كوتاه ، مختصر، قاصر، كوچك ، باقي دار، كسردار، كمتر، غير كافي، خلاصه ، شلوار كوتاه ، تنكه ، يكمرتبه ، بي مقدمه ، پيش از وقت، ندرتا، كوتاه كردن ، ( برق )اتصالي پيدا كردن .
اتصالي شدن دو سيم برق، اتصال كوتاه .اتصال كوتاه .
تقسيم باختصار.
كم عمر، كوتاه مدت، بي دوام.
( در رستوران ) خوراكي كه زود مهيا ميشود.
كوتاه مدت، نزديك برد.
گوشت با استخوان دنده .
(=myopia) نزديك بيني، كوتاه نظري، نزديك بين ، كوته نظر.
داستان كوتاه .
از جا در رفته ، عصباني، زود رنج.
كوتاه مدت، مختصر.
داراي تنگي نفس، از نفس افتاده ، كم نفس.
كسري، كمبود.
كلوچه ترد، كماج.
نان روغني، كلوچه ترد.
كم دادن ( پول )، كم تحويل دادن ( پول )، ( م. م. ) فريب دادن .
(defect، =deficiency) قصور، كاستي، نكته ضعف، كمبود.
ميان بر.راه ميان بر، طريقه اقتصادي، ميان بركردن .
كوتاه كردن ، مختصر كردن ، كاستن .
روغن ترد كننده ، مختصر كننده .
روغن ترد كننده شيريني وغيره .
تند نويسي، مختصر نويسي.
داراي دست كوتاه ، فاقد كارگر كافي.
( ج. ش. ) جانور شاخ كوتاه ، نژاد گاو شاخ كوتاه شمال انگليس، آدم بي تجربه .
( در بازي بيس بال ) موقعيت بازيكن مدافع در داخل ميدان .
( راديو ) موج كوتاه .
گلوله ، تير، ساچمه ، رسائي، پرتابه ، تزريق، جرعه ، يك گيلاس مشروب، فرصت، ضربت توپ بازي، منظره فيلمبرداري شده ، عكس، رها شده ، اصابت كرده ، جوانه زده .
پرتاب وزنه ( در ورزش ).
شركت كننده در پرتاب وزنه ، وزنه پران .
تفنگ ساچمه اي.
بي ارزش، بي فايده ، ( استخوان ) دررفته ، جابجا شده ، دلمه شده .
زمان ماضي واسم مفعول فعل معين shall.
شانه ، دوش، كتف، هرچيزي شبيه شانه ، جناح، باشانه زور دادن ، هل دادن .
( نظ. ) پيش فنگ .
روبان ياحمايل زينتي روي شانه ، ( نظ. ) واكسيل.
( نظ. ) نشان سردوشي، درجه سردوشي افسران .
درجه روي بازوي درجه داران .
نبايستي not should.
فرياد، داد، جيغ، فغان ، فرياد زدن ، جيغ زدن ، داد زدن .
سرودهاي مذهبي خيلي بلند سياه پوستان جنوب آمريكا.
فرياد زننده ، جارچي.
فاصله صدا رس.
هل، پرتاب، تنه ، هل دادن ، تنه زدن ، با زور پيش بردن ، پرتاب كردن ، كشيدن ( شمشير)، پرتاب شدن .
خاك انداز، بيل، پارو، كج بيل، بيلچه ، بيل زدن ، با بيل كندن ، انداختن .
كلاه لبه پهن كشيشان انگليس.
(=shoveler) كارگر بيل زن .
(=shovelbill) كارگر بيل زن .
بقدر يك بيلچه .
(ج. ش. ) كوسه ماهي باريك سر اقيانوس.
كارگر بيل زن .
هل دهنده .
نشان دادن ، نمودن ، ابراز كردن ، فهماندن ، نشان ، ارائه ، نمايش، جلوه ، اثبات.
(آمر. ) تابلو اعلان نمايش.
دير باور، شكاك .
خودنمائي كردن ، آدم خودنما.
كسي را لو دادن ، حاضر شدن ، حضور يافتن ، سر موقع حاضر شدن .
قايق داراي صحنه نمايش، نمايش در قايق.
ويترين ، جعبه آينه ، درويترين نمايش دادن .
مرحله نهائي مسابقات، آزمايش نيرو.
رگبار، درشت باران ، دوش، باريدن ، دوش گرفتن .
حمام دوش، دوش.
رگباري.
نمايش، جلوه ، ارائه ، آشكارسازي، اظهار، علامت، مظهر.
نمايشگر، نمايش دهنده ، آدم چاخان ، تبليغات چي.
فن نمايش، نمايشگري.
نمونه ممتاز ويژه نمايش.
نمايشگاه ، ورزشگاه .
نمايشگاه كالا، سالن نمايشگاه .
خود فروش، خوش نما، زرق وبرق دار، خود نما، پر جلوه .
شرپنل، گلوله انفجاري، گلوله افشان .
پاره ، تكه ، ريز، خرده ، ذره ، سرتكه پارچه ، پاره كردن ، باريك بريدن .
پاره پاره كننده .
زن غرغرو، زن ستيزه جو، پتياره ، سليطه .
زيرك ، ناقلا، باهوش، حيله گر، موذي، زرنگ .
زن غرغرو، بدجنس، آب زير كاه ، سليطه ، پتياره .
جيغ زدن (مثل بعضي از پرندگان )، فرياد دلخراش زدن ، جيغ، فرياد.
اقرار بگناه ، آئين توبه وبخشش، اعتراف بگناه .
تيز، روشن ، مصر، مصرانه ، صداي خيلي زير، شبيه صفير، جيغ كشيدن .
(ج. ش. ) ميگو، ماهي ميگو، روبيان .
معبد، جاي مقدس، زيارتگاه ، درمعبد قرار دادن .
چروك شدن ، جمع شدن ، كوچك شدن ، عقب كشيدن ، آب رفتن (پارچه )، شانه خالي كردن از.
جمع شدني، چروك خوردني.
انقباض، چروك ، چروك خوردگي، آب رفتگي.
چروك خورنده ، چروك دهنده .
آدمكمرو، آدم محجوب.
اعتراف گرفتن ، توبه دادن وبخشيدن ، گناهان خود را اعتراف كردن ، آمرزش.
چروك شدن ، چين خوردن ، خشك شدن .
صراف، بانك دار، ( در هند ) عيارگير ضرابخانه ، صرافي كردن .
( ج. ش. ) نژادي از گوسفند بي شاخ انگليسي.
كفن ، پوشش، لفافه ، طناب اتصال بادبان بنوك عرشه كشتي، پوشاندن ، در زير حجابنگاه داشتن ، كفن كردن .
( در مورد طناب ) تشكيل شده از چهار رشته ، چهاررشته اي.
( مسيحيت ) سه شنبه قبل از چهارشنبه توبه .
( مسيحيت ) سه روز قبل از چهارشنبه توبه .
بوته ، گلبن ، بوته توت فرنگي، درختچه ، بوته دار كردن .
بوته زار، درختچه زار.
پربوته ، پوشيده از بوته ، بوته زار، مانند گلچين ، شبيه بوته .
شانه را بالا انداختن ، منقبض كردن ، بالا انداختن شانه ، مطلبي را فهماندن .
تكان دادن ، با بي اعتنائي تلقي كردن .
پوسته ، سبوس، پوست نخود وغيره ، زدودن .
لرزيدن ، مشمئز شدن ، ارتعاش.
مرتعش، لزان .
برزدن ، بهم آميختن ، بهم مخلوط كردن ، اين سو وآن سو حركت كردن ، بيقرار بودن .
بازي شافل بورد.
بر (bor) زننده .
(sumach، sumac) (گ . ش. ) سماق.
دوري واجتناب، پرهيز كردن ، اجتناب كردن از، گريختن .
پرهيز كننده .
جاده فرعي براي فرار از پرداخت عوارض راه .
ترن را بخط ديگري انداختن ، منحرف كردن ، تغيير جهت دادن ، از ميان بردن ، كنارگذاشتن .موازي، مقاومت موازي.
سيم پيچ، مغناطيسي انحرافي.
داراي سيم پيچ مغناطيسي انحرافي.
تغيير مسير دهنده .
هش، ساكت، هيس، ساكت كردن ، هيس گفتن .
بستن ، برهم نهادن ، جوش دادن ، بسته شدن ، تعطيل شدن ، تعطيل كردن ، پائين آوردن ، بسته ، مسدود.
تعطيل كردن ، تعطيل شدن .بستن ، تعطيل شدن ، بسته شدن ، تعطيل.
حبس كردن ، مريض بستري.
مسدود كردن ، قطع كردن ، بستن .
( ورزش ) پوان نياوردن ، باختن .
باعث وقفه در تكلم شدن ، خفه كردن ، ( امر ) خفه شو.
پشت پنجره ، پشت دري، حائل، ( دوربين عكاسي وغيره ) ديافراگم.
عاشق عكاسي.
ماكو، ترني كه فقط در مسير معيني آمد ورفت كند، لرزنده ، رفت وآمدن كردن .
گوي پردار مخصوص بازي بدمينتن ، سردواندن .
( schwa)حرف صدا دار ميان كلمه بدون تشديد.
خجالتي، كمرو، رموك ، ترسو، مواظب، آزمايش، پرتاب، رم كردن ، پرت كردن ، ازجا پريدن .
كسيكه در قانون وسياست فاقد اصول اخلاقي است، بي همه چيز، بي مرام، دغل كاري كردن .
بزاق آور، خدو آور.
اهل كشور سيام، اهل كشور تايلند(thailand).
( ج. ش. ) گربه چشم آبي ولاغر سيامي.
يكي از دو قلوهاي بهم چسبيده ، هيولاي زوج.
خويش وقوم، منسوب، منسوب نسبي، برادر يا خواهر.
سيبريه .
سيبريه اي.
صفيري، حرف صفيري، صداي هيس.
هيس كردن ، سوت زدن ، مانند حرف ' س ' تلفظ كردن .
تلفظ بشكل حرف ' س '.
هم نيا، هم نژاد، برادر يا خواهر.
زن غيب گو، غيبي، ساحره ، نبيه ، فالگير.
(sibyllic) غيبگويانه ، وابسته به زن غيبگو يا ساحره .
(sibylic) غيبگويانه ، وابسته به زن غيبگو يا ساحره .
الهامي.
(=such) چنين ، (. advand .vt) جستجوكردن ، علامت چاپي بمعني عمدا چنين نوشته شده .
وقس عليهذا.
(=drier) خشك كننده ، خشك كن .
اهل جزيره سيسيل، سيسيلي.
ناخوش، بيمار، ناساز، ناتندرست، مريض، مريض شدن ، ( سگ را ) كيش كردن ، جستجوكردن ، علامت چاپي بمعني عمدا چنين نوشته شده ، برانگيختن .
بهداري كشتي ودانشكده وغيره .
بهداري كشتي ودانشكده وغيره .
( نظ. ) صف بيماران .
(=migraine) سردرد همراه با ( ياناشي از ) تهوع.
مرخصي استعلاجي.
تخت مريض يا بيمارستان .
مريض كردن يا شدن ، بيمار كردن ، ناخوش كردن .
چيز ناخوش كننده ، مريض كن ، چيز تهوع آور.
تهوع آور، بيزار كننده ، بيمار كننده .
( اسكاتلند ) سالم، سلامت، قابل اطمينان ، محققا.
كمي ناخوش، كسل، تا اندازه اي تهوع آور.
داس، دهره ، بشكل داس، با داس بريدن ، بشكل داس ( نيمدايره ) درآوردن .
شاهپر دم خروس.
( ج. ش. ) مرغان منقار خميده .
بيمار، ناخوش، ناتوان ، رنجور.
اتاق بيمار.
طرف، سو، سمت، پهلو، جنب، طرفداري كردن از، در يكسو قرار دادن .طرف، سمت، پهلو، جانب، ضلع، كناره .
اسلحه كمري، از پهلو، كمري.
لاپات، موي سر درجلو گوشها، خط ريش.
غذاهاي فرعي ( مثل آش وكوكو وغيره كه در سر سفره گذارند ).
اثرجانبي، نتيجه جانبي.اثر فرعي ( دارو )، اثر زيان آور، واكنش ثانوي.
نظر بيك طرف، نظر فرعي، نظر اجمالي.
موضوعفرعي، مسئله فرعي.
كنار رفتن ( در مشت بازي براي اجتناب از مشت حريف )، گريز، سويگام.
نماي جانبي.نيمرخ، از پهلو.
سبيل چخماقي.
باندجانبي، نوارجانبي.
ميز دم دستي، ميز پاديواري، ميز كناري.
اتاقك موتورسيكلت، درشكه چهارچرخه .
(=hillside) واقع در كنار تپه ، دامنه .
شخص تابع، آدم پيرو، شخص وابسته .
اطلاعات ضمني وفرعي، روشنائي غير مستقيم.
خطوط طرفين ميدان بازي، از بازي يا معركه خارج كردن ، كار يا چيز فرعي.
آدم كناره گير، تماشاچي.
(sidling) از پهلو، يكوري، كج، مايل، سراشيب.
يكوري، كج، بطور اريب، در كنار، جانبي.
چيز فرعي، قطعه كناري، بخش جانبي.
ستاره اي، وابسته به ثوابت، نجومي.
زين زنانه ، زين يكوري، با زين زنانه .
نمايش فرعي، موضوع فرعي، انحراف اتفاقي.
يكور شدن ، سرخوردن ( اتومبيل وامثال آن ).
چرخش بيك سو، چرخش انحرافي.
روده براز خنده ، موجب تشنج پهلوها ( در اثر خنده وغيره ).
شناي پهلو.
پهلو زدن به ، برخورد كردن به پهلوي چيزي.
جاده فرعي، از امر اصلي منحرف شدن .
پياده رو.
ناظر عمليات ساختماني.
جدار، ديوار پهلوئي، كناره لاستيك اتومبيل.
(wards side) يك ور، پهلوئي، ضلعي، از پهلو.
(ward side) يك ور، پهلوئي، ضلعي، از پهلو.
غير مستقيم، يك طرفه ، فرعي، از پهلو.
حاصل جمع يك وري، مجموع جانبي.
نوعي مار زنگي كوچك ، ضربت سنگين از پهلو، نوعي موشك ضد هوائي.
جانبداري، طرفداري، بستگي بحزب، پهلوئي.
يك ور راه رفتن ، يك ور كردن ، يك وري، اريب.
(sideling) از پهلو، يكوري، كج، مايل، سراشيب.
محاصره ، احاطه ، محاصره كردن .
زيگفريد، پهلوان افسانه اي آلمان .
نام شهري در ايتاليا، انواع خاكهاي قهوه اي مايل به زرد ( درحال نپخته ) كه برايرنگ هاي روغني بكار ميرود.
رشته كوه تيز ودندانه دار، رشته جبال تيز ودندانه دار.
خواب نيمروز، قيلوله ، خواب بعدازظهر كردن .
الك ، آردبيز، پرويزن ، غربال، الك كردن ، غربال كردن .
الك كردن ، بيختن ، وارسي كردن ، الك .
الك كننده ، بوجار.
آه ، آه كشيدن ، افسوس خوردن ، آه حسرت كشيدن .
بينائي، ديد، نظر، منظره ، رويت كردن .بينائي، بينش، باصره ، نظر، منظره ، تماشا، آلت نشانه روي، جلوه ، قيافه ، جنبه ، چشم، قدرت ديد، ديدگاه ، هدف، ديدن ، ديد زدن ، نشان كردن ، بازرسي كردن .
مقابله چشمي، مقابله نظري.
بدون مطالعه قبلي خواندن ( زبان خارجي )، بدون آمادگي قبلياجراكردن ( موسيقي )، في البداهه خواندن يا اجرا كردن .
ديدار مناظر جالب ( شهر وغيره )، تماشا.
كور، نابينا، نامرئي، ديده نشده .
( م. م. ) مرئي، مقبول، مطبوع نظر، مورد نظر.
مهر، امضائ، علامت نجومي، علائم رمزي.
بشكل حرف S.
مانندS، پيچيده ، حلقوي، هلالي.
نشان ، نشانه ، علامت، اثر، صورت، آيت، تابلو، اعلان ، امضائ كردن ، امضائ، نشان گذاشتن ، اشاره كردن .علامت، نشان ، امضائكردن .
علامت و مقدار.
ذره علامت نما.
دخشه علامت نما.
رقم علامت نما.
الاكلنگ علامت نما.
زبان علامات، زبان مخصوص كرها، مكالمه با اشاره .
علامت و مقدار.
( ر. ) علائم مخصوص جمله جبري ( مثل پرانتز وغيره ).
علامت صليب.
از زير بار تعهد يامشاركتي شانه خالي كردن ، ( در قمار ) جارفتن ، پايان دادن به .
موضوع علامت.
علامت، نشان ، راهنما، اخطار، آشكار، مشخص، با علامت ابلاغ كردن ، با اشاره رساندن ، خبر دادن .علامت، سيگنال، علامت دادن .
فاصله علامتي.
وفاداري علائم.
علامت زا.
سطح علامت.
هنجارسازي علامت.
باززائي علائم.
تراديسي علائم.
علامت دهنده .
علامت دهي.
برجسته كردن ، علم (alam) كردن ، مشهود كردن .
آشكارا، بطور برجسته .
علامت گذاري.
متصدي علائم، ديدبان .
تعيين هويت باشرح علائم ظاهري شخص.
امضائ كننده ، صاحب امضائ، امضائي.
امضائ، اثر.امضائ، دستينه ، صحه ، توشيح، امضائ كردن .
لوحه ، سرلوحه ، تخته اعلان ، اعلان .
علامت دار، امضائ شده .
ميدان علامت دار.
مقدار علامت دار.
امضائ كننده .
مهر، خاتم، انگشتري خاتم دار، مهر كردن .
انگشتر خاتم دار.
قابل نمايش بوسيله علامت يا رمز.
اهميت، معني.معني، مقصود، مفاد، مفهوم، اهميت، قدر.
پر معني، مهم، قابل توجه ، حاكي از، عمده .مهم، معني دار.
رقم معنيدار.
معني، مفهوم، مفاد، تعيين ، اظهار، ابلاغ.
دلالت كننده .
دلالت كردن بر، حاكي بودن از، باشاره فهماندن ، معني دادن ، معني بخشيدن .
( ايتاليا ) آقا، شخص محترم، مسيو.
( ايتاليا ) بانوي محترمه ، خانم.
( ايتاليا ) دوشيزه ، مادموازل.
( ايتاليا) آقا پسر، آقا.
تابلو اعلان ، تير حامل اعلان ، تابلو راهنما.
علامت.
(syke) ( د. گ . - انگليس ) نهر كوچك ، نهري كه در تابستان خشك شود، جوي آب، ناودان ، خندق.
مسخره ، طعنه ، كنايه گوشه دار، قطعه خوش مزه ، داستان مضحك كاباره ها ونمايش هايواريته ، شوخي طعنه آميز كردن ، (باat)هجو كردن ، لي لي كردن ، باجست وخيز رقص كردن .
علف تازه مانده ، قصيل سبز.
خموشي، خاموشي، سكوت، آرامش، فروگذاري، ساكت كردن ، آرام كردن ، خاموش شدن .
خاموش كننده ، فرونشاننده ، ساكت كننده ، صدا خفه كن .
خموش، خاموش، ساكت، بيصدا، آرام، صامت، بيحرف.
( يونان قديم ) الهه جنگل.
سنگ چخماق، آتش زنه ، سنگ سيليس كه دردندانسازي مصرف دارد.
نيمرخ، نيمرخ هر چيزي برنگ سياه يا برنگ يكدست، محيط مرئي، نقاشي سياه يكدست، بصورت نيمرخ سياه نشاندادن .
سيليكا، سيليس.
ژل سيليكا، سنگ چخماقي كلوئيدي.
باسيليكا يا سيليس تركيب كردن ، سيليكات.
مشتق از سيليس، سيليس دار، داراي سيليكون .
(گ . ش. ) رشد كننده در نواحي سيليس دار.
( ش. ) تركيب دو ظرفيتي سيليكون .
داراي سيليس يا سيليكون زياد، ايجاد كننده سيليكون .
تبديل بسنگ ، تبديل به در كوهي.
تبديل به سنگ چخماق يا در كوهي كردن .
( ش. ) سيليكون ، سيليسيوم، عنصر شش بنياني.سيليسيوم.
ديود سيليسيمي.
يكسو كننده سيليسيمي.
( ش. ) تركيبي آلي بفرمول Sio R2 شبيه كتون .
ابريشم، نخ ابريشم، نخ ابريشم مخصوص طراحي، پارچه ابريشمي، لباس ابريشمي.
كلاه بلند ابريشمي مخصوص مواقع رسمي.
(oak silky) ( گ . ش. ) درخت الواري استراليا (=grevillea).
جوراب ابريشمي، آدم خوش لباس وشيك ، اشرافي.
پارچه ابريشمي سبك وحرير نماي مخصوص پرده وغيره .
ابريشمي، نرم، ابريشم پوش، حريري، براق، صاف، ابريشم نماكردن .
(=milkweed)(گ . ش. ) انواع جلبكهاي ليفي نرم.
كرم ابريشم، كرم پيله .
ابريشم نما، ابريشمي، نرم، چاپلوسانه .
(oak silk) ( گ . ش. ) درخت الواري استراليا (=grevillea).
(=cill) آستانه ، پايه ، تير پايه ، آستانه در، گسله بستري، داراي آستانه ياپايه نمودن .
نادان ، ابله ، سبك مغز، چرند، احمقانه .
انبار غله ، در سيلو گذاردن .
لاي، لجن ، گل، كف، درده ، ته مانده ، لجن گرفتن ، ليمون .
تشكيل لجن .
ناحيه جنگلي، درختان جنگلي.
(=sylvan) جنگلي، طبيعي.
نقره ، سيم، نقره پوش كردن ، نقره فام شدن .
(گ . ش. ) درخت لعل (Halesiacarolina).
محبت مادر وفرزندي، همبستگي مادر وفرزند.
(ج. ش. ) روباه نقره فام.
نقره اندود، آب نقره ، ظرف نقره ، بانقره اندودن .
( ز. ع. - آمر. ) سينما، پرده سينما.
قاشق نقره ، ثروت موروثي، داراي ثروت موروثي، ثروتمند.
واحد پول نقره ، استاندارد نقره .
فصيح، چرب زبان .
نقره كار.
( ج. ش. ) انواع ماهيان نقره فام.
نقره فامي، سفيدي.
نقره فام، داراي صداي نقره ، سيمين ، نقره اي، سيمابي.
نقره ساز، نقره كار، سيمگر.
ظروف نقره .
نقره فام، سيمين ، سفيد، براق، صاف، سيم اندود.
جنگلي.
ساكن جنگل، جنگل نشين .
(=sylvics)جنگل شناسي.
وابسته بپرورش جنگل.
جنگل، احداث جنگل.پرورش جنگل.
ويژه گر پرورش جنگل.
(symar)ردا ياشنل زنانه .
همگونه ، ميمون ، بوزينه ، شبيه ميمون ، ميمون مانند.
همسان ، همانند.مانند، شبيه ، مطابق، همانند، مشابه ، يكسان .
همساني، همانندي.تشابه ، مشابهت، مانند بودن ، همگونگي.
تشبيه ، صنعت تشبيه ، استعاره ، تشابه ، شبيه .
شباهت صورت، بيرون ، ظاهر، تشبيه ، تمثيل.
آهسته جوشيدن ، بجوش وخروش آمدن ، نيم جوش كردن ، بجوش آمدن ، جوش.
( ك . ) ناني كه از آرد ريز واعلي تهيه ميشود، نان بيسكويت، كيك شيرين و ميوه دار.
همزبان ، باهم، چند مجهولي.
بصورت همزبان ، باهم.
شمعون .
پاك وخالص، خالص، بي غل وغش، صحيح، راست حسيني.
خريد وفروش كننده مناصب ومشاغل مذهبي.
واكس زدن ، برق انداختن ( با واكس ).
خريد وفروش مناصب روحاني وموقوفات وعوايد ديني.
بيجا خنديدن ، سفيهانه خنديدن ، خنده زوركي كردن ، پوزخند زدن ، سوسو زدن ( نور ).
چشمك زن ، خنده كننده بدون دليل.
ساده .ساده ، بسيط، بي تكلف، ساده دل، خام، ناآزموده ، نادان ، ساده كردن .
( ر. ) معادله خطي.
( ر. ) كسر ساده .
سود ساده ، سود پول بر اساس سال روزه .
حركت ساده در خط مستقيم يا دايره يا مارپيچ.
ساده لوح، ساده دل، كم استعداد.
ساده لوح، احمق، ابله .
سادك .ساده ، بي آلايش، غير مركب، كلمه ساده .
مجراي سادك .
مدار سادك .
روش سادك .
باب سادك .
سادگي، بي آلايشي، ساده دلي، بسيطي.سادگي.
ساده سازي.ساده سازي، ساده گرداني، مختصر سازي.
ساده شده .
ساده كننده ، مختصر كننده .
ساده كردن ، آسان تر كردن ، مختصر كردن .ساده كردن .
سادگي، گرايش بسادگي وبي آلايشي.
ساده طبع، ساده .
بسادگي، واقعا، حقيقتا.
زبان سيمسكريپت.
زبان سيميولا.
نمودناك ، صورت خيالي، خيال، تمثال، شبح، شباهت وهمي، شباهت ريائي، شباهتتصنعي.
متظاهر، وانمود كننده ، قلابي، صوري.
صوري، وانمود كردن ، بخود بستن ، مانند بودن ، تقليد كردن ، شباهت داشتن به .شبيه سازي كردن ، تشبيه كردن .
شبيه ساخته ، تشبيه شده .
( نظ. ) همرديف نظامي، همرديفي.
وانمود، تظاهر، ظاهر سازي، تقليد، تمارض.شبيه سازي، تشبيه .
زبان شبيه سازي.
وانمودي، صوري، داراي شباهت ظاهري، تقليدي.
وانمودگر، متظاهر.شبيه ساز، تشبيه كننده .
همبودي، مقارنه ، همزماني، همزمان ، همبود.
همبود، باهم واقع شونده ، همزمان .
گناه ، معصيت، عصيان ، خطا، بزه ، گناه ورزيدن ، معصيت كردن ، خطا كردن .
مشمع خردل.
بعد از، پس از، از وقتي كه ، چون كه ، نظر باينكه ، ازاينرو، چون ، از آنجائيكه .
بي ريا، راست نما، مخلص، صادق، صميمي.
صدق وصفا، بي ريائي، خلوص، صميميت.
واقع در جلوي سر.
جلو سر، پيشاني، جبهه .
سندباد بحري.
( لاتين ) امر ناگزير، امر لازم، لاينفك .
موج سينوسي.
هر شغلي كه متضمن مسئوليت مهمي نباشد، جيره خور ولگرد، وظيفه گرفتن وول گشتن ، مفت خوري وولگردي.
تاتاريخ غير محدود، براي هميشه .
رگ وپي، پي، وتر، تار وپود، رباط.
پي دار، سخت پي، بااسطقس، نيرومند.
( در موسيقي قديم ) پيش درآمد، مقدمه .
عاصي، گناهكار.
آواز، سرود، سرودن ، تصنيف، آواز خواندن ، سرود خواندن ، سرائيدن .
خواندني، سرودني.
سوختگي سطحي، سوختن ، بودادن ، بطور سطحي سوختن ، داغ كردن ، فر زدن .
خواننده ، آواز خوان ، سراينده ، نغمه سرا.
پرنده آواز خوان .
واحد، منفرد، تك ، فرد، تنها، يك نفري، مجرد، ( معمولا با out) جدا كردن ، برگزيدن ، انتخاب كردن .تك ، تنها، انفرادي.
بايك نشاني.
داراي دكمه در يك طرف كت، كت دو يا سه دكمه .
جنگ تن بتن .
تك بلور.
حسابداري فردي، حسابداري ساده ( بدون دوبل ).
صف نظامي كه يكي يكي پشت سرهم باشند، يك رديف، ستون .
تك روي، اسب تك رو، تكاور، تك رو بودن .
تك رو.
يك تنه ، دست تنها، تنهائي.
امين ، وفادار، بي ريا، يكدل.
امين ، بي تزوير، مصمم، با اراده .
سفته داراي يك امضائ.
تك فازه .برق يك فاز.
تك دقتي، با دقت معمولي.
تك منظوره .
منطق تك خطي.
يكباره اي.
( در ماشين نويسي ) در ميان سطور فقط يك فاصله گذاردن ، تك فاصله كردن .تك فاصله ، تو هم.
ماليات انفرادي، ماليات بر در آمد انفرادي.
تك راهه ، فاقد وسعت معنوي، فاقد درك عقلاني.
تك كاربري.
تك ارز، تك ارزشي.
چوب مخصوص تمرين شمشير بازي.
زيرپوش مردانه ، خط واحد.
يگانه ، ( در بازي ورق ) تك ورق، ورقي كه در دست بازيكن نظيري ندارد، يك سطرشعر يا بند منحصر بفرد.
كرجي شراعي، كشتي يك دگله .
يك يك ، يكان يكان ، جدا جدا، فردا فرد، به تنهائي، تنها، انفرادا.
بطور يكنواخت يا يك وزن خواندن ، يك نواخت، يك وزن ، آواز، سرود يك نواخت.
نمايش كمدي موزيكال قرن آلمان .
تكين ، منفرد.مفرد، تك ، فرد، فريد، فوق العاده ، خارق العاده ، غريب، ( د. ) واژه مفرد، صيغه مفرد، غرابت، شگفتي، يكتائي، منحصر بفردي.
غرابت، شگفتي، يكتائي، منحصر بفردي.تكيني، انفرادي.
تك كردن ، بشكل مفرد درآوردن .
متابعت از آداب ورسوم چيني، چيني پرستي.
(sinify) مطابق آداب ورسوم چيني كردن ، جنبه چيني دادن ، چيني كردن .
(ezsinici) مطابق آداب ورسوم چيني كردن ، جنبه چيني دادن ، چيني كردن .
گمراه كننده ، بدخواه ، كج، نادرست، خطا، فاسد، بديمن ، بدشگون ، ناميمون ، شيطاني.
بديمن ، بدشگون ، ناميمون ، مغاير، چپي، تمايل بچپ، غير مشروع، آدم چپ دست.
(=sinistrorse) چپ پيچ، پيچيده از چپ براست.
(=sinistrorsal) چپ پيچ، پيچيده از چپ براست.
چيني، اهل چين .
چاهك ، فرو رفتن ، فروبردن .دست شوئي آشپزخانه ، وان دستشوئي، فرو رفتن ، رسوخ، ته نشيني، حفره ياگودال، نزول كردن ، غرق شدن ، ته رفتن ، نشست كردن ، گود افتادن .
نشست كردني، غرق كردني يا شدني.
درجه فرو رفتگي.
وزنه ريسمان ماهي گيري، وزنه ، مته كار، قالب ريز.
چاه فاضل آب، گودال، منجلاب، تله پول.
وجه استهلاكي.
بي گناه ، معصوم.
عاصي، بزهكار، گناهكار.
( sennet) (م. م. ) شيپور علامت شروع نمايش يا ختم آن .
(=sinologue) چين شناس، ويژه گر فرهنگ وادبيات وتاريخ چين .
(=sinologist) چين شناس، ويژه گر فرهنگ وادبيات وتاريخ چين .
چين شناسي، مطالعه ادبيات ورسوم چين .
خاكستر، ته مانده وزوائد ذوب آهن ، رسوب، بستن وسخت شدن ، مواد متحجر شده دردهانه چشمه آب گرم.
( در مورد برگ ) داراي حاشيه موجي، موجي، موجدار، كنگره كنگره ، موجداركردن .
موج، شيارموجي، انحراف اخلاقي، حركت موجي.
موجي، داراي شيارهاي موجي، مارپيچي، غيرمستقيم، گمراه كننده .
( تش. ) درون حفره هاي پيشاني وگونه ها، معصره ، ناسور، گودال، كيسه ، حفره ، مغ، جيب.
(تش. ) ورم سينوس ها، ورم درون حفره هاي سر يا جيب هاي هوائي.
سينوسي.
نقشه جهان نماي مسطح.
تنها، به تنهائي.
(ionz=) صهيون .
جرعه ، چشش، مزمزه ، خرده خرده نوشي، مزمزه كردن ، خرد خرد آشاميدن ، چشيدن .
زانوئي، لوله خميده يا شتر گلو، سيفون ، از لوله يا سيفون رد كردن .
تكه ناني كه در شير فروبرند، لقمه كوچك .
آقا، شخص محترم، لرد، شخص والامقام.
اعليحضرتا، حضرتا، پدر، نيا، پس انداختن ، پدري كردن .
(sirree) ( ز. ع. - آمر. ) آقاجان ، آقاي خودم.
(sirenic) حوري دريائي، زن دلفريب، سوت كارخانه ، آژير، حوري مانند.
سرود دلفريب وافسونگرانه .
شبيه حوري دريائي، حوري وار، افسون گر، مسحور كننده .
(siren) حوري دريائي، زن دلفريب، سوت كارخانه ، آژير، حوري مانند.
( نج. ) صورت فلكي شعراي يماني، ستاره كاروان كش در كلب اكبر، سگ سيف الجبار، شباهنگ .
گوشت راسته ، گوشت كمر گوسفند يا خوك .
بادسام، بادگرم وگردباد مانند، گرم باد.
(=sirrah) ( م. م. - د. گ . ) يارو، مردكه ، زنكه .
(=sirra) ( م. م. - د. گ . ) يارو، مردكه ، زنكه .
(siree) ( ز. ع. - آمر. ) آقاجان ، آقاي خودم.
( syrup) شربت، محلول غليظ قندي داروئي، شيره ، شيره يا شهد زدن به .
( syrupy) شربتي، شهددار.
(sissy) خواهر، دختر، مرديا بچه زن صفت.
(sissified) خواهر، دختر، مرديا بچه زن صفت.
خواهر، همشيره ، پرستار، دخترتارك دنيا، خواهري كردن .
خواهر زن ، خواهر شوهر، زن برادر، جاري، زن برادر زن .
خواهري، انجمن خيريه مذهبي نسوان .
خواهرانه ، خواهر وار.
( افسانه يونان ) سيسيفوس كه محكوم به غلتاندن سنگي بروي كوه بود.
نشستن ، جلوس كردن ، قرار گرفتن .
اعتصاب كارمندان ، بنشينيد، بفرمائيد.
قطع كار، اعتصاب، حضور در محلي بعنوان اعتراض.
(sittar) ( فارسي ) سه تار.
جا، محل، مكان ، زمين زير ساختمان .محل، مقر.
علم تغذيه ورژيم غذائي.
(sitar) ( فارسي ) سه تار.
تيز هوش.
جالس، كسيكه در برابر پيكر نگار مي نشيند.
( انگليس ) بچه نگهدار.
جلسه ، نشست، جا، نشيمن ، صندلي، نشسته .
هدف بي دفاع وآسان ( جهت حمله وانقاد ).
اتاق نشيمن .
( حق. ) واقع در، واقع شده ، درمحلي گذاردن ، جا گرفتن .
واقع شده در، واقع در، جايگزين .
موقعيت، وضعيت، جايگزيني، وضع، حالت، حال، جا، محل، موقع، شغل.موقعيت، محل، وضع.
موقعيت، ناحيه ، محل، وضع.
جنگ تدافعي، جنگ بدون پيشروي.
خداي والامقام هندو كه از خدايان سه گانه يا تثليث دين هندو بشمار ميرود.
شماره شش، شش، ششمين .
شش در شش، ماشين شش چرخه ، وسيله نقليه شش چرخه .
رولور، شش تير، شش لول.
سكه نيم شيلينگي، شش پنسي.
بارزش شش پنس، شش پنسي.
مسكوك شش پنسي.
( در شمشير بازي ) ششمين وضع.
شانزده ، شماره شانزده ، شانزدهمين .
ورق شانزده برگي ( باندازه / در / اينچ )، كتاب شانزده برگي.
شانزدهمين ، شانزدهم.
( مو. ) نت يك شانزدهم.
ششم، ششمين ، يك ششم، شش يك ، سدس، سادس.
حس ششم، قوه ادراك .
شصتم، شصتمين ، يك شصت، يك شصتم.
شماره شصت، شصت.
(eablezsi) قابل ملاحظه ، بزرگ .
(erzsi)( در دانشگاه كمبريج ودوبلين انگلستان ) دانشجوئي كه كمك هزينه تحصيليدريافت ميدارد.
اندازه ، قد، مقدار، قالب، سايز، ساختن يارده بندي كردن برحسب اندازه ، چسبزني، آهارزدن ، بر آورد كردن .اندازه .
(ablezsi) قابل ملاحظه ، بزرگ .
(arzsi)( در دانشگاه كمبريج ودوبلين انگلستان ) دانشجوئي كه كمك هزينه تحصيليدريافت ميدارد.
صداي هيس كردن ، جلز ولز كردن ، صداي سوختن كباب روي آتش.
هيس كننده ، جلز ولز كننده ، سوزنده ، بسيار گرم.
(=skeg) قسمت عقب كشتي، قسمت عقب انبار يا ته كشتي.
شاعر قديمي اسكانديناوي، داستان نويس.
يارو، آدم پست، اسب مردني، ( ج. ش. ) لقمه ماهي، ماهي چهار گوش، كفش يخ بازي، سرخوردن ، اسكيت بازي كردن ، سرسره بازي كردن ، كفش چرخدار.
اسكيت باز.
فرار كردن ، گريختن ، پا بفرار گذاردن ، باعجله رفتن .
باسرعت حركت كردن ، شتاب كردن ، فواره زدن آب، پرتاب كردن ، انداختن ، تمرين تيراندازي.
پشه ، قايق مخصوص روي يخ.
(=skag) قسمت عقب كشتي، قسمت عقب انبار يا ته كشتي.
كلاف، دسته ، كلاف نخ يا پشم، هرچيزي شبيه كلاف پيچيدن .
اسكلتي، وابسته به استخوان بندي، كالبدي.
كالبد، اسكلت، استخوان بندي، ساختمان ، شالوده ، طرح، طرح ريزي.
كليدي كه چندين قفل را باز كند، شاه كليد.
بشكل استخوان بندي در آوردن ، شالوده چيزي را ريختن .
شالوده ريز، تهيه كننده استخوان بندي يا كالبد چيزي، تهيه كننده رئوس مطالب.
آدم حقه باز، لات، چاقوكش.
(=skelpit) ضربت، چابك ، سيلي، شتاب كردن .
(=skelp) ضربت، چابك ، سيلي، شتاب كردن .
سبدگرد دهاتي، بقدر يك سبد.
فلسفه بدبيني، شكاكي.
آدم شكاك دردين وعقايد مذهبي، شك گراي، مشكوك .
شك گرائي، فلسفه شكاكي وبدبيني، ترديد، شك ، انتقاد مضر واز روي بدبيني.
طرح، انگاره ، نقشه ساده ، مسوده ، شرح، پيش نويس آزمايشي، زمينه ، خلاصه ، ملخص، مسوده كردن ، پيش نويس چيزي را آماده كردن .طرح خلاصه ، طراحي كليات.
كتاب محتوي قطعات كوتاه ادبي، كتاب مسوده .
طراح.
عاري از جزئيات.سردستي، از روي عجله ، ناقص، سطحي.
كجي، انحراف، اريبي، منحرف، كج نگاه كردن ، كج حركت كردن ، كج يااريب گذاردن ، تحريف كردن ، نامتوازن .اريبي، اريب.
كثيرالاضلاع نامنظم، چند ضلعي بي قرينه .
اريب، مورب.
سيخكباب، سيخ آهني يا چوب مخصوص كباب، هر چيزي شبيه سيخ كباب، بسيخ كباب زدن ، بسيخ زدن .
اسكي، اسكي بازي كردن .
چكمه اسكي، كفس اسكي.
دستگاه حمل اسكي بازان وياتماشاچيان به قله كوه ، تلسكي، تخت روان .
چوب اسكي بازي.
سرازيري يا مسير مناسب براي اسكي بازي.
لباس اسكي.
تلسكي.
(=radiograph) پرتونگاره .
پرتونگاري، عكس برداري از سايه ، راديو گرافي.
اسبابي براي اندازه گيري قدرت انكسار نور در شبكيه .
عكسبرداري از شبكيه چشم.
تير حائل، تير پايه ، لغزيدن ، غلتگاه ، سرخوردن ، ترمز ماشين ، تخته پل، راه شكست، مسير سقوط، ترمز كردن ، سريدن ، سرانيدن .
باله موازنه در هواپيماي دوباله .
جاده ليز ولغزنده .
محله مشروب فروشهاي ارزان ، ناحيه پست.
سرخورنده ، ترمز كننده ، سردهنده .
( skidoo) عازم شدن ، رفتن ، برو، گمشو.
( skiddoo) عازم شدن ، رفتن ، برو، گمشو.
(skiier) اسكي باز.
(skyey) آسمان وار، وابسته باسمان ، آسماني.
كرجي پاروئي كوچك ، قايق سريعالسير، قايقراني كردن .
(skier) اسكي باز.
اسكي بازي.
چيره دستي، ورزيدگي، تردستي، مهارت، استادي، زبر دستي، هنرمندي، كارداني، مهارت عملي داشتن ، كاردان بودن ، فهميدن .
(skilless) ناشي، بي مهارت.
(less skill) ناشي، بي مهارت.
كماجدان پايه دار، ديگچه ، كتري.
ماهر، استادكار.
كف، ريم، كف گيري، تماس اندك ، شير خامه گرفته ، كف گرفتن از، سرشير گرفتن از، تماس مختصر حاصل كردن ، بطور سطحي مورد توجه قرار دادن ، بطور سطحي خواندن .
(milk =skimmed) شيرخامه گرفته ورقيق.
(milk =skim) شيرخامه گرفته ورقيق.
كفگير، آلت سرشيرگيري، مطالعه كننده سطحي.
كم، غير كافي، نحيف، كم دادن ، خسيسانه دادن .
لئيم، خسيس، قليل، اندك ، نحيف، ناقص.
پوست، چرم، جلد، پوست كندن ، با پوست پوشاندن ، لخت كردن .
سطحي، فقط تا روي پوست، روئي، ظاهري.
زير آبي رفتن ، غوص كردن .
غواص.
اثر سطحي.
قمار از روي تقلب، تقلب در قمار، فريبكاري.
پوست به بدن پيوند زدن ، پيوندپوست.
جوكي، آدم دندان گرد، آدم ممسك ، خسيس.
باندازه يك خيك پر، شكم پر.
( ج. ش. ) انواع سوسمارهاي شن زي، سقنقر، بيرون كشيدن ، ريختن .
سوسماروار.
بي پوست، خيلي حساس.
پوست فروش، پوست كن ، گول زن ، قاطرچي.
پوستي، لاغر، پوست واستخوان .
بپوست چسبيده ، ( در مورد لباس ) چسبيده بتن .
( از روي چيزي ) پريدن ، ورجه ورجه كردن ، ازقلم اندازي، سفيد گذاردن قسمتي از نقاشي، جست وخيز كردن ، تپيدن ، پرش كردن ، رقص كنان حركت كردن ، لي لي كردن ، بالا وپائين رفتن .جست، جست زدن ، جست بزن .
بازيچه اي كه از جناغ مرغ درست ميكنند، جوان ژيگولو وخود نما، نوعي ماهي زيستگردر سطح آب.
جست وخيز كننده ، ناخداي كشتي، فرمانده دسته نظامي، فرمانده يا خلبان هواپيما، كاپيتان ، رهبر.
صداي جيغ، جيغ، صداي زير، صداي ني انبان ، صداي گردباد، بسرعت باد فرار كردن .
كشمكش، زد وخورد، جنگ جزئي، زد وخورد كردن .
زد وخوردكننده .
دامن لباس، دامنه ، دامنه كوه ، حومه شهر، حوالي، دامن دوختن ، دامن دار كردن ، حاشيه گذاشتن به ، از كنار چيزي رد شدن ، دور زدن ، احاطه كردن .
غوطه زدن ، زير و رو شدن ، بريدن ، پارچه دامني، حاشيه رو.
حركت سريع، جست وخيز، ليز خوري، پريدن وسرخوردن ( بويژه بر سطح آب ).
چموش، رم كننده ، لاسي، اهل حال، تغيير پذير، ترسو.
( درجمع - بازي ninepins ) كه در طي كه توپي بطرف ميخ پرتاب ميكنند ودرصورت اصابتبه ميخ برنده محسوب ميشوند، ميخ هاي بازي مزبور، ( درجمع ) بازي، تفريح.
بريدن ( لاستيك وچرم )، چيدن ، قطع كردن ، قسمت بريده چرم، نواره .
چرم نازك شده پوست گوسفند، تيماج صحافي وغيره ، پوست تراش.
زير پوش، ( معمولا درجمع ) زير پيراهن وزير شلواري كوتاه ، شورت.
( مشروبات الكلي ) بسلامتي كسي نوشيدن .
(skullduggery) رفتار زير جلكي وخائنانه ، تقلب.
(در مورد روباه ) دسته ، گروه ، دزدكي حركت كردن ، از زير مسئوليت فرار كردن ، آدمبي بند وبار.
از زير كار در رو.
( تش. ) كاسه سر، جمجمه ، فرق سر.
كلاس تعليم فنون مسابقه ، جلسه مشورت درباره مسابقه .
عرقچين ، كلاه بره .
(skulduggery) رفتار زير جلكي وخائنانه ، تقلب.
(ج. ش. ) راسوي متعفن آمريكائي، آدم بد رفتاريا پست، شكست دادن ، فريفتن .
آسمان ، فلك ، در مقام منيعي قرار دادن ، زياد بالا بردن ، توپ هوائي زدن ، آب وهوا.
آسماني، نيلگوني، رنگ آبي آسمان .
منيع، خيلي بالا در آسمان ، در ارتفاع زياد.
هوا برد (airborne).
باربر فرودگاه .
( ج. ش. ) سگ كوچك وپا كوتاه اسكاتلندي.
(skiey) آسمان وار، وابسته باسمان ، آسماني.آسماني، لاجوردي، بهشتي.
چكاوك ، غزلاغ، تفريح وجست وخيز كردن .
زنده دل.
پنجره سقفي، پنجره طاق.
افق مرئي، خط افق كه محل تقاطع زمين وآسمان است.
موشك هوائي، مثل موشك بهوا پرتاب كردن ، بسرعت بالا بردن ، ازدياد سريع قيمت وغيره .
بادبان فوقاني كشتي.
آسمان خراش، رفيع، بلند.
بسوي آسمان ، بطرف آسمان ، بطرف بالا.
راه هوائي، پل هوائي.
تخته سنگ ، تكه ، ورقه ، باريكه ، قطعه ، لوحه ، غليظ، ليز، چسبناك ، لزج، تكه تكه كردن ، با اره تراشيدن ، سقف را با تخته پوشاندن ، باريكه باريكه شدن .
پهن پهلو، بلند ولاغر، داراي دنده هاي باريك ونمايان ، لاغر.
اره تخته بري، ماشين تراش، تكه تكه كننده .
قطع، انقطاع، دامن آويخته وشل لباس يا هر چيز آويخته وشل، ( درجمع ) شلوار كار كرباسي، سكون ، كسادي، شلي، سست، كساد، پشت گوش فراخ، فراموشكار، كند، بطي، سست كردن ، شل كردن ، فرونشاندن ، كساد كردن ، گشاد، شل، ضعيف.
لباس راحتي، لباس مخصوص گردش يا استراحت.
موقع سكون وآرامش آب دريا، آب ساكن .
سست كردن ، شل كردن يا شدن ، آهسته كردن ، كند كردن ، كم شدن ، نحيف كردن .
كسي كه از انجام وظيفه شانه تهي كند، آدم سست وبي حال، سست كننده ، دريچه ، فرارياز خدمت نظام.
تفاله ، كف، چرك ، درده ، خاكستر، گداز آتشفشاني، فلز نيم سوخته ، مزخرف، آشغال، تفاله گرفتن از.
مقتول، كشته شده .
فروكشي، تخفيف، كاهش، فرونشستن ، معتدل شدن ، كاهش يافتن ، آبديده كردن .
مسابقه سرعت اسكي بازي.
ضربت سنگين ، صداي بستن دروامثال آن باصداي بلند، دررا با شدت بهم زدن ، بهمكوفتن .
بي ادبانه وبا خشونت رفتار كردن ، با سر وصداي بلند، بي محابا.
سعايت، تهمت يا افترا، تهمت زدن .
مفتري.
افترا آميز، بدگويانه .
بزبان عاميانه ، واژه عاميانه وغير ادبي، بزبان يا لهجه مخصوص، اصطلاح عاميانه .
عاميانه .
كجي، كج كردن ، كج شدن .كجي، خط كج، سطح اريب، شيب، نگاه كج، نظر، كج، اريب، سراشيب، كج رفتن ، كجكردن ، شيب پيدا كردن ، تحريف كردن .
(slantwise) يك وري، بطور اريب.
(slantways) يك وري، بطور اريب.
باكف دست زدن ، سيلي، تودهني، ضربت، ضربت سريع، صداي چلب چلوپ، سيلي زدن ، تپانچه زدن ، زدن .
ناگهان توقيف كردن ، متوقف ساختن .
عجول وبي دقت، بي پروا، ناگهان ، غفلتا، عينا، كاري كه سرسري يا از روي بيپروائي انجام دهند، پوشش تگرگي.
گيج ( در اثر مشت خوردن )، سرمست، از خود بي خود، بي مهابا.
نوعي بازي ورق.
نمايش خنده دار همراه با شوخي وسر وصدا.
شكاف، ضربه سريع، چاك لباس، برش، چاك دادن ، شكاف دادن ، زخم زدن ، بريده بريده كردن ، تخفيف زياد دادن .چاك دادن ، خيلي كم كردن ، نشان مميز.
جيب عمودي درجهت درز لباس.
تخفيف فاحش دهنده ، بازار شكن .
بي امان ، شديد، با روح، سرحال، تخفيف زياد، عظيم، چاك .
تخته باريك ، لوحه سنگ باريك ، توفال، سراشيبي يا نماي بام، ميله ، چوب مداد، ميله پشت صندلي، كفل، دنده ها، توفالي، باريك ، ميله ميله ، زدن ، پرتاب شدن ، شكافتن ، ضربه شديد.
تخته سنگ ، لوح سنگ ، ورقه سنگ ، تورق، سنگ متورق، سنگ لوح، ذغال سنگ سخت وسنگي شرح وقايع ( اعم از نوشته يا ننوشته )، فهرست نامزدهاي انتخاباتي، با لوح سنگ پوشاندن ، واقعه اي را ثبت كردن ، تعيين كردن ، مقدر كردن .
رنگ ارغواني مايل بسياه ، رنگ سياه سنگ لوحي.
رنگ آبي مايل به خاكستري.
شبيه سنگ لوح.
ماشين يا تيغه تراش پوست خام، كسي كه پوست خام را مي تراشد، سرزنش كننده ، كارگرسنگ لوح.
(=slaty)شبيه سنگ لوح، باريكه باريكه ، تكه تكه .
مقدار زياد، مقدار فراوان ، بيشازاندازه ، خيلي پخش كردن ، بطورافراط مصرف كردن .
ساخته شده از تكه هاي باريك ، باريكه باريكه .
آدم شلخته ، هردمبيل، آدم ژوليده ، زن شلخته ، فاحشه وار.
(=slatey)شبيه سنگ لوح، باريكه باريكه ، تكه تكه .
كشتار فجيع، قتل عام، خونريزي، ذبح، كشتار كردن .
كشتار كننده .
كشتارگاه ، قصاب خانه ، مسلخ.
كشتارگر، آدمش، خونريز، سلاخ (sallaakh).
اسلاو، از نژاد اسلاو، اسلاو زبان .
غلام، بنده ، برده ، زرخريد، اسير، غلامي كردن ، سخت كار كردن .برده ، غلام.
مورچه كارگر.
كامپيوتر برده .
نظارت كننده بر كار برده ها، كارفرماي سخت گير.
برده فروشي.
برده دار، صاحب برده .
مالكيت برده ، برده داري.
كشتي حامل بردگان ، برده فروش، تاجر برده ، آب دهان ، آب دهان روان ساختن ، چاپلوسي كردن ، گليز ماليدن ، بزاق از دهان ترشح كردن ، آب افتادن دهان ( از شوق ).
بندگي، بردگي.
( انگليس ) نوكر، نوكر مرد.
وابسته بنژاد اسلاو، زبان اسلاوي.
(slavist) محقق در فرهنگ وزبان اسلاوي، اسلاوشناس.
بنده وار، در خور بندگان ، غلام صحت، وابسته بتقليد كوركورانه .
(slavicist) محقق در فرهنگ وزبان اسلاوي، اسلاوشناس.
دوستدار اقوام اسلاو، طرفدار فرهنگ اسلاو.
سالاد كلم.
باخشونت كشتن ، بقتل رساندن ، كشتاركردن ، ذبح كردن .
قاتل.
تار، ابريشم خامه ، نخ گوريده ، ( مج. ) وضع آشفته ، گوريده ، جدا كردن .
ابريشم خام، خامه ، ابريشم نتابيده .
باسستي، باشلي، شلي.
شلي، سستي.
سست، شل (shol).
سورتمه ، سورتمه راندن ، با سورتمه حمل كردن .
سورتمه ، غلتك ، چكش آهنگري، پتك ، پتك زدن ، سورتمه راندن .
چكش سنگين ، پتك ، ضربت موثر، با پتك زدن .
نرم، براق، صيقلي، صاف، شفاف، چرب ونرم، صيقلي كردن ، صاف كردن .
نرم كردن ، صيقلي كردن ، صاف كردن .
نرم، حيله گر، فريبنده .
خواب، خوابيدن ، خواب رفتن ، خفتن .
( در مورد مستخدم وغيره ) درمحل كار خود جاي خواب داشتن .
بيرون خوابيدن ، در محلي غير از محل كار خود خوابيدن .
خواب رونده ، خوابيده ، واگن تختخواب دار، آهن زير ساختمان .
خواب آلودي، سستي.
كيسه خواب ( براي كوه نوردان وغيره ).
واگن تختخواب دار راه آهن .
( طب ) دائالنوم، مرض خواب.
مثل خواب، خواب مانند.
درخواب راه رفتن ، خوابگردي، خوابگردي كردن .
خواب آلود.
آدم خواب آلود.
برف وباران ، بوران ، تگرگ ريز باريدن .
برف وبوراني.
آستين ، آستين زدن به ، در آستين داشتن .
نيم آستين .
درشكه سورتمه ، سورتمه راندن .
تختخواب سورتمه اي.
زنگوله سورتمه .
زبردستي، زرنگي، حيله ، تردستي.
تردست.
بلند وباريك ، باريك ، قلمي، كم، سست، ضعيف، ظريف، قليل.
لاغر كردن ، لاغر اندام شدن ، باريك كردن .
كارآگاه ، رد پاي كسي را گرفتن .
تازي بوئي، ( مج. ) كارآگاه زبردست.
(.n)( زمان گذشته فعل slay ) كشت، (.adjand .n) مقدار زياد، گروه ، محل باتلاقي، درياچه .
برش، قاش، تكه ، باريكه ، باريك ، گوه ، سهم، قسمت، تيغه گوشت بري، قاشكردن ، بريدن .قاچ، برش، قاچ كردن .
ميله يا سيخ ذغال بهم زني.
برش، قاچ كردن .
سطح صاف، سطح صيقلي، ليز، ساده ، مطلق، ماهر، صاف، نرم، يك دست، نرم وصافكردن ، يكدست كردن ، جذاب.
حيوان بي گوش، حيوان فاقد گوش خارجي.
سوده رخ، سطح صيقلي صخره .
صيقل زن ، حقه باز، زرنگ .
لغزش، سرازيري، سراشيبي، ريزش، سرسره ، كشو، اسباب لغزنده ، سورتمه ، تبديلتلفظ حرفي به حرف ديگري، لغزنده ، سرخونده ، پس وپيش رونده ، لغزيدن ، سريدن .سر، ريزش، كشو، سريدن ، سراندن .
توسراندني، كشوئي.
خط كش رياضي، خط كش مهندسي.خط كش محاسبه .
دريچه متحركي كه باز وبسته ميشود.
سر (sor) خورنده ، لغزنده .
راه لغزنده ، راهي كه درآن سر (sor) ميخورند.
سرسره ، سراشيبي.
جدول قابل تطبيق با در آمد افراد.
مقدار ناچيز، شخص بي اهميت، ناچيز شماري، بي اعتنائي، تحقير، صيقلي، تراز، لاغر، نحيف، باريك اندام، پست، حقير، فروتن ، كودن ، قليل، اندك ، كم، ناچيز شمردن ، تراز كردن .
كمي، اندكي.
نازك ، لاغر، باريك اندام، لاغر شدن وكردن .
شبيه آدم لاغر اندام، لاغر ميان .
لجن وگل، لعاب، چيز چسبناك ، لجن مال كردن ، خزيدن .
كپك لجن .
(slimsy) زود شكن وبدساخت، لاغر، باريك اندام، نحيف.
(slimpsy) زود شكن وبدساخت، لاغر، باريك اندام، نحيف.
لجن مال، لجن آلوده ، لزج، ليز.
قلاب سنگ ، فلاخن ، رسن ، بند، تسمه تفنگ ، زنجير، زنجيردار، پرتاب كردن ، انداختن ، پراندن .
تيركمان بچه گانه .
پوست بره تودلي، انسان يا حيوان رشد نكرده وضعيف، حركت دزدكي، نظر چشمي، نگاه دزدكي، گام هاي دزدكي، سقط شده ، نوزاد زود رس، لاغر.
دزدكي، مخفي، خوش ژست.
لغزش، خطا، سهو، اشتباه ، ليزي، گمراهي، قلمه ، سرخوري، تكه كاغذ، زير پيراهني، ملافه ، روكش، متكا، نهال، اولاد، نسل، لغزيدن ، ليز خودن ، گريختن ، سهو كردن ، اشتباه كردن ، از قلم انداختن .
لباس گشاد.
صفحه سفيدي كه بين دو صفحه چاپي ديگر قرار داده شده ، صفحه اضافي.
بخيه نامرئي.
سرخوردن ، ( د. گ . ) اشتباه كردن ، شكست خوردن .
پوششي كه بسرعت پوشيده يا خارج شود، بلوزي كه زود پوشيده ياخارج شود، ژاكت، ملافه ، روكش بالش.
باريكه ، تكه ، ضربت، پوست كندن از، باريكه باريكه كردن ، سريدن ، يواشكي رفتن .
گره خفت، گره زود گشا، گره متحرك .
لغزنده ، بسهولت جابجا شونده ، روكش متكا.
سرش، افت.لغزش، ميزان لغزش يا كم وزيادي چيزي از حد عادي آن ، سرك .
لغزنده ، تاشو، ليز، كفش راحتي.
ليز، لغزنده ، بي ثبات، دشوار، لغزان .
slippery =.
پاشنه خوابيده ، لا ابالي، لا قيد، شلخته .
خوراك آبكي، آب زيپو، شلخته .
كفي كفش.
چاك ، شكاف، درز، چاك دادن ، شكافتن ، دريدن .
سنگر، خندق باريك جهت سنگر گيري.
لغزش، غلت، آشغال، سنگريزه ، تراشه ، شكاف، سريدن ، خزيدن ، غلتيدن .
( د. گ . ) ليز، لغزنده .
چاك دهنده .
تكه باريك ، تراشه ، قاش، ته جاروب، آشغال، فتيله نخ، بريدن ، قاش كردن ، تراشه كردن ، چاك خوردن .
گل، لجن ، آدم نامرتب وكثيف، آدم كثيف وژوليده .
گل، لجن ، آب دهان ، بزاق، گليز، گريه بچگانه ، تلفظ كلمات با جاري ساختن آب دهان ، آب دهان روان ساختن ، بزاق زدن به ، دهان را آب انداختن ، داراي احساسات بچگانه مثل بچه بوسيدن ياگريستن .
لجن مالي، تف كاري.
(گ . ش. ) آلوچه جنگلي، آلوچه ، گوجه ، آبي تيره .
داراي چشمان آبي پرنگ .
عرق گندم كه داراي آب ميوه گوجه باشد، عرق آلوچه .
ضربت سخت، سيلي، كوشش سخت، تقلا، ضربت سخت زدن ، پرتاب كردن ، تقلا كردن .
خروش، نعره ، ورد، تكيه كلام، شعار، آرم.
شعار ساز، شعار پرداز، شعار نويسي كردن .
كرجي يك دگلي قديمي، قايق جنگي، ارابه مخصوص حمل الوار، با ارابه ( الوار)حمل كردن .
كرجي جنگي.
هر نوع لباس گشاد روئي، روپوش كتاني پزشكان وامثال آن ، شلوار گشاد، لجن ، باتلاق، مشروب رقيق وبي مزه ، غذاي رقيق وبي مزه ، پساب آشپزخانه وامثال آن ، تفاله ، آدم بي بند وبار، آدم كثيف، لبريز شدن ، آشغال خوري.
جام پاي سماور، تشتك زير سماور وقهوه جوش.
( د. ن . ) صندوق ملبوس وملزومات كاركنان كشتي.
شيب تند عقب كشتي جهت تخليه فاضل آب.
سطل مخصوص فاضل آب، آشغال دان .
سطل آشغال دان .
شيب، سرازيري.شيب دار، زمين سراشيب، شيب، سرازيري، سربالائي، كجي، انحراف، سراشيب كردن ، سرازير شدن .
سرازير كننده .
كثيف، درهم وبرهم، نامرتب، شلخته .
دوخته فروشي، لباس دوخته .
دوخته فروش، شلخته كار.
لجن ، گل، غذاي چسبناك ، مشروب لزج، درآب چلپ وچلوپ كردن ، خودرا بالجن وگل ولايآلودن ، ول گشتن .
چاك ، شكاف كوچك .كلون در، چفت در، تخته باريك ، سوراخ جاي كليد، چاك ، شكاف يا سوراخي كه براي انداختن پول در قلك وتلفن خود كار وامثال آن تعبيه شده ، سوراخ كردن ، چاك ، در شكاف يا سوراخ ( پول وغيره ) انداختن ، چفت كردن .
ماشين خودكاري كه پول در سوراخ آن انداخته و كالاي مطلوب را تحويل ميگيرند.
تنبلي، سستي، بيكاري، كاهلي، تنبل، تنبل بودن .
تنبل، سست، كاهل، ديرپاي، عقب افتاده ، بي حال.
آدم بي دست وپا، آدم بي كاره وبي كفايت، تنبل، با سر خميده ودولا دولا راه رفتن سربزير، خميده بودن ، آويخته بودن ، آويختن ، پوست انداختن .
كلاه لبه پهن ولبه آويخته .
آدم بي دست وپا.
دولا دولاراه رونده ، خميده ، تنبل، بي عرضه .
لجن زار، لجن ، باتلاق، نهر، انحطاط، در لجن گير افتادن ، پوست ريخته شده مار، پوست مار، پوسته خارجي، پوست، سبوس، پوست دله زخم، پوسته پوسته شدگي، پوستانداختن ، ضربه سنگين زدن .
لجن زار، پر از لجن ، دله بسته ، شبيه دله ، شبيه پوست مرده .
نژاد اسلواك ساكن قسمت مركزي چكوسلواكي.
اسلواكي، اسلواك .
لوطي، هرزه ، شلخته ، ژوليده ، هردمبيل.
شلخته ، هردمبيل، نامرتب، ژوليده ، لا ابالي.
آهسته ، كند، تدريجي، كودن ، تنبل، يواش، آهسته كردن ياشدن .
كندرو، آهسته .
آهستگي، كندروي.
كبريت كند سوز.
كند ذهن .
نسبتا كند.
آدم كند دست.
(ج. ش. ) كرم كور (fragilis anguis).
ابريشم نيم تاب، نخ نيم تاب، پشم نيم رشته ، سرهم بندي كردن ، كثيف كردن .
لجن ، كثافت، نخ نيم تاب، سرهمبندي كردن ، كثيف كردن ، لك كردن .
لجن ، لاي، پوسته يخ، جاي كثيف ولجن آلود، آدم شلخته ، لجن مال شدن ، كثيف شدن .
لجن آلوده ، پر از لجن .
طرز قرارگيري، بدور محور ثابتي گشتن ، چرخيدن ، تابيدن .
گلوله بي شكل، چارپاره ، جانور كندرو، جانور تنبل، گردونه كندرو، اسب كندرو، ( آمر. ) يك جرعه مشروب، تكه فلز خام، مثل حلزون حركت كردن ، يواش يواش وكرم واربيهوده وقت گذراندن ، لول زدن ، ضربت مشت، ضربت سنگين زدن به .
( درمسابقه مشت زني) مسابقه سنگين ، مسابقه اي كه درآن ضربات سنگين رد وبدل ميشود.
آدم تنبل، مشت زن ، ضربه زن ، مشت باز.
ضربه زني، مشت زني.
گرانجان ، تنبل، لش، كند، بطي، آهسته رو، كساد.
آبگير، بند سيل گير، سد، دريچه تخليه ، انبار، بندگذاشتن ، از بنديا دريچه جاريشدن ، خيس كردن ، ( مع. ) سنگ شوئي كردن .
ساري، جاري، آبگير مانند.
محله كثيف، خيابان پر جمعيت، محلات پر جمعيت وپست شهر.
چرت، خواب سبك ، چرت زدن ، چرتي.
چرت زننده .
(slumbery، slumbrous) چرتي، خوابكي، سست، بي سر وصدا، خواب آور، خواب آلود.
(slumbrous، slumberous) چرتي، خوابكي، سست، بي سر وصدا، خواب آور، خواب آلود.
(slumbery، slumberous) چرتي، خوابكي، سست، بي سر وصدا، خواب آور، خواب آلود.
نوكر، پست، مشروب بي مزه ( مثل چاي وقهوه وغيره ).
ساكن محلات كثيف، زاغه نشين .
زمين باتلاقي، كاهش فعاليت، ركود، دوره رخوت، افت، ريزش، يكباره پائين آمدن يا افتادن ، يكباره فرو ريختن ، سقوط كردن ، خميده شدن .
( زمان ماضي فعل sling)، پرتاب شده .
( زمان ماضي فعل slink ).
نشان ، اشاره ، پيوند، خطاتحاد، لكه ننگ ، تهمت، لكه بدنامي، مطلب را ناديده گرفتن ورد شدن ، باعجله كاري را انجام دادن ، مطلبي را حذف كردن ، طاس گرفتن ( براي تقلب درنرد )، تقلب.
صداي مكيدن درآوردن (در موقع آشاميدن ياخوردن )، با صدا خوردن يا آشاميدن ، هش هش.
ماده آبكي ( مثل آب آهك )، تبديل به محلول آبكي كردن ، آبكي، لكه دار كردن ، مبهم.
لجن ، گل وشل، برفاب، برف آبكي، گل نرم، دوغاب، باچلپ وچلوپ شستن ، با دوغابپر كردن .
زن شلخته ، زن هرزه و شهوت پرست، دختر بيشرم، دختر پيشخدمت.
شلخته وار، هرزه .
ناقلا، آدم تودار، آدم آب زيركاه ، موذي، محيل، شيطنت آميز، كنايه دار.
راه باريك .
ماچ، صداي سيلي يا شلاق، مزه ، طعم، چشيدن مختصر، باصدا غذاخوردن ، ماچ صداداركردن ، مزه مخصوصي داشتن ، كف دستي زدن ، كتك زدن ، كاملا، يكراست.
درست، عينا، حسابي.
(smacking) سيلي زننده ، خوش طعم، دوست داشتني، صداي ملچ ملوچ، صداي ماچ، مهم، فعال، كتك .
(smacker) سيلي زننده ، خوش طعم، دوست داشتني، صداي ملچ ملوچ، صداي ماچ، مهم، فعال، كتك .
كوچك ، خرده ، ريز، محقر، خفيف، پست، غير مهم، جزئي، كم، دون ، كوچك شدن ياكردن .
آبجو آبكي وارزان .
چيز بي اهميت، آبجو پست وكم الكل.
كوچك ، بچگانه .
( ج. ش. ) پرندگان وپستانداران شكاري كوچك .
ساعات عبادت صبحگاهي، سحرگاهان .
( تش. ) روده كوچك ، معائ دقاق، روده باريك .
كوته نظر، داراي ذوق واستعداد محدود.
آدم يا چيز بياهميت.
بمقدار كم، بمقياس كم.
مجتمع سازي در مقياس كوچك .
حرف مفت، حرف بيهوده زدن .
ناچيز، بي اهميت.
آدم بي اهميت.
( گ . ش. ) كرفس رسمي.
نسبتا كوچك .
( طب ) آبله ، مرض آبله ، جاي آبله .
لاجورد فرنگي، ميناي لاجوردي.
خرده شيشه رنگين روي آجر موزائيك .
( مع. ) زمرد.
زمردي.
زمرد سبز.
زرنگ ، زيرك ، ناتو، باهوش، شيك ، جلوه گر، تير كشيدن ( ازدرد)، سوزش داشتن .
آدم جلف، ژيگوله .
پاداش زيان ، خسارت، غرامت، پولي كه دولت بسربازان وملوانان زخمي ومصدوم ميدهد.
انجمن شيك پوشان ، شيك پوش، از ما بهتران .
قشنگ كردن ، زيبا كردن ( باup)، آراستن .
(smarty) ناقلا.
(smartie) ناقلا.
تصادم، خردشدگي، برخورد، خرد كردن ، شكست دادن ، درهم شكستن ، بشدت زدن ، منگنه كردن ، پرس كردن ، ورشكست شدن ، درهم كوبيدن .
خركننده ، درهم شكننده .
كاملا خرد شده ، نابودي، تصادم.
جاهلانه حرف زدن ، دست وپا شكسته حرف زدن .
كسيكه از روي بي اطلاعي حرف ميزند، كسيكه بريده بريده حرف ميزند.
دانش سطحي، معلومات دست وپاشكسته .
غبار شبيه مه رقيق.
لكه ، آغشتن ، آلودن ، لكه دار كردن .
عنوان يا لقب اهانت آميز، تهمت.
آغشته ، آلوده ، چرك ، چرب، چسبناك ، كثيف، لكه دار.
بويائي، شامه ، بو، رايحه ، عطر، استشمام، بوكشي، بوئيدن ، بوكردن ، بودادن ، رايحه داشتن ، حاكي بودن از.
بوكش، بودهنده .
بودار، بدبو، متعفن .
گداختن ، تصفيه كردن ، گداخته شدن .
كارخانه ذوب فلزات، كارخانه گدازگري.
( ج. ش. ) مرغابي شمال اروپا وآسيا (albellus mergus).
(smidgeon، smidgin) مقدار كم، قطعه ، تكه .
(smidgen، smidgin) مقدار كم، قطعه ، تكه .
(smidgen، smidgeon) مقدار كم، قطعه ، تكه .
(گ . ش. ) مارچوبه ، عشبه ، صبرينه طبي.
لبخند، تبسم، لبخند زدن .
لبخند زن .
لكه ، كثافت، ننگ ، لكه دار كردن .
پوزخند، لبخند مغرورانه زدن ، پوزخند زدن .
لبخند دار، زلال، صاف.
زدن ، شكست دادن ، خرد كردن ، شكستن ، كشتن ، ذليل كردن ، كوبيدن .
خرد كننده ، درهم شكننده .
زرگر، آهنكر، فلزساز، فلزكار.
قطعات، تكه هاي ريز.
آهنگري، كار و هنر و حرفه فلزكاري، فلزسازي.
آهن فروشي، فلز فروشي، آهنگري، آهنگر.
روپوش زنانه ، روپوش زنانه دوختن .
مه ودو، دود مه ، مه غليظي كه در اثر دود يا بخارهاي شيميائي ايجاد ميشود، هواي آلوده به دود وبخار.
مه دار، پوشيده از مه غليظ، آلوده با دود.
( smokeable) قابل تدخين ، دودشدني، دود كردني، دود دادني.
دود، مه غليظ، استعمال دود، استعمال دخانيات، دودكردن ، دود دادن ، سيگاركشيدن .
بيرون راندن ( از مخفي گاه بوسيله دود ).
غير قابل نفوذ دود، ضد دود.
پرده دود، موجب تاريكي وابهام.
( گ. ش. ) بوته سماق.
( smokable) قابل تدخين ، دودشدني، دود كردني، دود دادني.
مامور آتش نشاني جنگل.
دودخانه ، محل دود دادن گوشت ماهي وپوست دباغي وغيره .
بي دود.
اهل دخانيات، اهل دود، دود دهنده ميوه وگوشت وامثال آن ، وسيله اي كه توليد دودكند، واگن يا اتاق مخصوص استعمال دخانيات.
دودكش لكوموتيو، دودكش كشتي، دودكش ساختمان .
ژاكت مردانه ، لباس اسموكينگ .
اتاق ويژه سيگار كشيدن ، اتاق مخصوص دود دادن ماهي وامثال آن ، زشت، وقيح.
دودي، پر دود، دود گرفته ، دود كن ، دود كننده .
( smoulder) سوختن ودود كردن ، بي آتش سوختن ، خاموش كردن ، خفه كردن .
(ج. ش. ) شاه ماهي دوساله ، ( د. گ . ) صاف، آرام، متين .
بوسيدن وعشقبازي كردن ، بوس وكنار، لكه ، كثافت.
ماچي، كثيف، نوازش كننده .
سطح صاف، قسمت صاف هر چيز، هموار، نرم، روان ، سليس، بي تكان ، بي مو، صيقلي، ملايم، دلنواز، روان كردن ، آرام كردن ، تسكين دادن ، صاف شدن ، ملايم شدن ، صاف كردن ، بدون اشكال بودن ، صافكاري كردن .هموار، صاف، هموار كردن .
چرب زبان ، خوش بيان ، چاپلوس.
تفنگ بي خان ، بي خان .
صاف شدن ، نرم شدن ، صاف وصيقلي شدن ، صافكاري كردن ، صاف كردن ، رنده كردن .
صافكار، نرم وصاف كننده .
(smoothy)آدم مبادي آداب، چرب زبان .
هموارسازي، صاف سازي.
همواري، صافي.
(smoothie) آدم مبادي آداب، چرب زبان .
ميز غذاهاي متنوع كه شخص از آن انتخاب ميكند.
( زمان ماضي فعل smite).
خفه كردن ، در دل نگاه داشتن ، خفه شدن ، خاموش كردن .
خفه كننده .
( smolder)سوختن ودود كردن ، بي آتش سوختن ، خاموش كردن ، خفه كردن .
لكه ، لك ، لك كردن .لك ، لكه ، ايجاد دود براي دفع حشرات، لك كردن ، سياه شدن .
مقاومت در برار لكه .
خود بين ، از خود راضي، كوته نظر، آبرومند، تميز كردن سر وصورت دادن به .
قاچاق كردن .
قاچاقچي.
دوده ، سخن زشت، رنگ سياه ، لكه ، هزل، تصاوير وداستانهاي خارج از اخلاق، سياه ولكه دار كردن ، زنگ زدن .
اثر ويا نشان آلودگي، لكه كثيف، كثيف كردن ، آلوده كردن ، لكه دار كردن .
آلوده وكثيف.
با سياهك آلوده شده ، با دوده لكه دار شده ، شبيه دوده ، دوده زده .
خوراك مختصر، خوراك سرپائي، ته بندي، زيرك ، سرير، چالاك ، بسرعت.
ميخ طويله وزنجير، با ميخ طويله وزنجير بستن ، دزديدن ، سرقت كردن ، لجام.
كج، ناتو، اشتباه ، آشفته بودن ، درهم وبرهم كردن .
مانع، گره ، گير، بمانعي برخورد كردن .
دندان بد شكل، دندان بي قاعده .
داراي دندان گراز يا بد شكل.
ناصاف، برآمده ، پر اشكال.
( ج. ش. ) حلزون ، ليسك ، نرم تن صدف دار، بشكل مارپيچ جلو رفتن ، وقت تلف كردن ، انسان يا حيوان تنبل وكندرو.
كند، داراي قدم هاي كند وآهسته ، بطي ئ.
حلزون وار.
( ج. ش. ) مار، داراي حركت مارپيچي بودن ، مارپيچي بودن ، مارپيچ رفتن .
مارگير، ساحر مار.
رقص مارپيچي.
(fence =worm) نرده مارپيچ.
خطر محتمل، خطر نزديك ، دوست دو رو.
داروهائي كه آدم دوره گرد (بدون صلاحيت نسخه نويسي) تبليغ ميكند، دواي ضد زهرمار.
مارگزيدگي، نيش مار، تريليوم، ويسكي.
( ج. ش. ) شبيه مار، مارسان .
( گ . ش. ) گل ثعلب آمريكائي وژاپني.
(گ . ش. ) زراوند، انجبار، گل مار.
(گ . ش. ) انجبار، علف مار، شوكران زهردار.
موذيانه ، مثل مار.
ماروار، مارمانند، موذي، خائن ، ماردار.
بشكن ، گسيختن ، قاپيدن ، گاز ناگهاني سگ ، قزن قفلي، گيره فنري، لقمه ، يك گاز، مهر زني، قالب زني، چفت، قفل كيف وغيره ، عجله ، شتابزدگي، ناگهاني، بيمقدمه ، گاز گرفتن ، قاپيدن ، چسبيدن به ، قاپ زدن ، سخن نيش دار گفتن ، عوعو كردن .
(گ . ش. ) لوبيا سبز، لوبيا فرنگي.
دكمه قابلمه ، دكمه فشاري.
عكاس فوري.
عكس فوري، بعجله انجام شده ، فوري، عكس فوري گرفتن .
(فوتبال آمريكائي) پاس دادن توپ درآغازهر روند، بهبودي سريع، سريعا بهبودي يافتن .
(گ . ش. ) گل ميمون .
رباينده ، قاشقك .
( ج. ش. ) لاك پشت بزرگ خوراكي آبزي.
گاز گير، كج خلق، خشمگين ، داراي مزه بد.
گاز گير، سرزنده ، باروح، جرقه دار، شيك ، تند.
عكس فوري گرفتن ، تير فوري انداختن .
تصوير لحظه اي، عكس فوري.
روگرفت لحظه اي.
دام، تله ، بند، كمند، بدام انداختن ، با تله گرفتن .
دامگستر.
تله ، كمند، گره ، گرفتاري، گوريدگي، شوريدگي، بغرنجي، برجسته كردن ، نموداركردن ، بغرنج كردن ، دندان قروچه كردن ، غرولند كردن ، خشمگين ساختن ، گره خوردن .
گرفتار دام، خشمگين ، كج خلق، گوريده .
توهين ، بي احترامي، دست اندازي، مسخره ، گستاخي كردن .
ربايش، ربودگي، قاپ زني، ربودن ، قاپيدن ، بردن ، گرفتن ، مقدار كم، جزئي.
قاپنده ، رباينده .
جزئي، منقطع، با عجله انجام شده ، ( مج. ) قطع شده .
(snathe) دسته ئ داس.
(snath) دسته ئ داس.
بسيار جالب، بسيارجاذب.
دزدكي حركته كردن ، خود را پنهان ساختن ، حركت پنهاني.
نمايش قبلي فيلم بطور خصوصي.
دله دزد، آفتابه دزد.
كسي كه دزدكي راه ميرود، كفش كتاني.
آب زير كاه .
( د. گ . ) سرزنش كردن ، ملامت كردن ، سرزنش.
استهزائ، نيشخند، تمسخر، پوزخند، پوزخند زدن ، باتمسخر بيان كردن .
ستوسه ، عطسه ، عطسه كردن .
(گ . ش. ) گل راسن .
(گ . ش. ) خربق سفيد عطسه آور.
عطسه اي، عطسه آور.
سريع، فعال، مشتاق، زيرك ، تيز هوش، سخت، خشن ، بند قلاب ماهيگيري، بند زدن (به قلاب ماهيگيري ).
جزئ چيزي را بريدن ، ضربت سريع زدن ، گره زدن ، چفت كردن ، چفت، كشيدن ، بحركت آوردن سهم، قسمت.
پوزخند زدن ، نيشخند زدن ، با صدا خنديدن ، شيهه كشيدن نيشخند، پوزخند.
(snickorsnee) چاقوكشي، چاقو يا شمشيربزرگ .
(snickersnee) چاقوكشي، چاقو يا شمشيربزرگ .
(ز. ع. ) آدم عوام فريب، حقه باز، زرنگ ، كنايه آميز، ( حرف ) نيشدار.
بيني گرفتن ، فن فن كردن ، آب بيني را بالا كشيدن ، بوكشيدن ، موس موس كردن ، استشمامكردن .
بطور اهانت آميز.
تودماغي صحبت كردن ، درحال عطسه صحبت كردن ، عطسه ، زكام، صحبت تودماغي، فن فن ، با فن فن صحبت ياگريه كردن .
اهانت آميز، اظهار تنفر كننده ، فن فن كننده .
خرخر، خرناس، طوفان شديد، وزش سخت، خرخر كردن ، زكام داشتن .
مارماهي صد كردن ( باقلاب مخصوص )، لوليدن ، تكان خوردن ، مارماهي گرفتن .
چيدن ، زدن ، قيچي كردن ، پشم چيدن ، بسرعت قاپيدن ، كش رفتن ، قطعه ، برش، آدماحمق، ته سيگار، آدم كوچك يابي اهميت.
جواب زيركانه ، ( باقيچي ) صداي تيك تيك درآوردن ، صداي تيك تيك .
( ج. ش. ) نوك دراز، پاشله ، از كمينگاه تير به اردوي دشمن زدن ، از كمين گاه بسويدشمن تيراندازي كردن ( با at)، پاشله شكار كردن .
تيرانداز از خفا.
( snooperscope) دوربين مخصوص هدف گيري دشمن ( از سنگر ).
قيچي ويژه چيدن مو يا گياه .
(whippersnapper =) آدم بي اهميت، خرد.
چيز كوچك ، ريز، خرده ريز، پارچه سرقيچي.
پست، تند، تيز، خرده ، مغرور، تكه پاره ، قطعه .
قيچي آهن بري، قيچي.
تحريك ، هيجان ، عصبانيت.
خبركش، دله دزدي كردن ، كش رفتن .
آب بيني، فين ، زكام، نزله ، از بيني جاري شدن ، آب بيني را با صدا بالا كشيدن ، دماغگرفتن .
قلمبه ، برجستگي، مغرور، افاده اي، با بغض شديد گريستن .
رفتاراز روي خودستائي، افاده ، افاده فروشي.
پر افاده ، مغرور.
(=snobbery) افاده .
(=snobbish) پر افاده .
زبان اسنوبول.
آدم زيرك ولي بي مسلك .
گيسوبند، سربند، گيسو را درتور بستن .
بوكشيدن ، جستجو كردن ، كش رفتن ، عطسه ، زفير، گوشه وكنايه .
بازي شبيه بيليارد، بوكش، جستجو كننده ، طعنه زن ، بويا.
نگاه تجسس آميز كردن ، بدنبال غذا پوئيدن ، بدنبال متخلفين قانون گشتن ، مخفيانه تحقيقات بعمل آوردن ، جستجو كننده ، جاسوس.
( sniperscope) دوربين مخصوص هدف گيري دشمن ( از سنگر ).
دزدكي، پويان ، بعمل آورنده تحقيقات محرمانه .
بيني، قيافه ، شكلك درآوردن ، قيافه گرفتن .
داراي قيافه تحقير آميز، پر افاده ، پر كبر.
چرت زدن ، چرت، خواب كوتاه ، بيهوده وقت گذراندن .
چرت زن .
نوازش كردن ، پوزه بخاك ماليدن ( مثل سگ )، بخواب رفتن ، چرت زدن .
خرناس، خروپف، خروپف كردن ، خر خر كردن .
خرناس كش.
لوله دخول وخروج هوا در زير دريائي، لوله مخصوص تنفس در زير آب، با لوله تنفسزير آبي رفتن (schnorkel).
خرناس، خرخر، جرعه مشروب، خروپف كردن ، زفير كشيدن ، غريدن .
كسيكه خرناس ميكشد، صفير، خرناس.
ان دماغ، آب بيني، چلم، جوان گستاخ.
پوزه ، خرطوم فيل، پوزه دراز جانور، سرلوله آب، لوله كتري وغيره ، پوزه زدن به .
(snouty) پوزه وار، دماغه وار.
(snoutish) پوزه وار، دماغه وار.
برف، برف باريدن ، برف آمدن .
(blindness snow) برف كور، برف كوري.
(blind snow) برف كور، برف كوري.
پوتين برف يا اسكي.
بهمن .
سرهم بندي، ماست مالي.
( گ . ش. ) بنفشه گل سفيد وحشي.
(اتومبيل) تايريخ شكن ، لاستيك مخصوص حركت روي برف، تاير زمستاني.
مستغرق ساختن ، بيش ازحد توانائي در كاري مستغرق شدن ، شكست فاحش خوردن .
سفيد يكدست، مثل برف سفيد، اسم خاص.
گلوله برف، گلوله برف بازي، باگلوله برف زدن ، بسرعت زياد شدن .
(گ . ش. ) اقطي گل درشت.
انعكاس نور خورشيد بر روي برف يا يخ.
محصور در برف.
انواع گياهان سفيد گلبرگ ، چاي جرسي.
قله برفي، كلاهك برفي، كلاله برفي، برف كلاه .
( گ . ش. ) تره تيزك سنگي، برف باد آورد، برف توده .
برف دانه ، برف ريزه .
آدم برفي، آدمك برفي.
اتومبيل مخصوص حركت روي برف، اتومبيل برفي.
برف روب.
پناهگاه روستائي در برابر برف، سايبان برفي.
كفش برفي، كفش اسكي، باكفش برفي راه رفتن .
سرسره برفي.
لباس پنبه دار وزمستاني مخصوص بچه .
برفي، پوشيده از برف، سفيد همچون برف، سفيد.
پهن وكوتاه ، كلفت وكوتاه ، سرزنش، منع، جلوگيري، سرزنش كردن ، نوك كسي را چيدن ( داراي بيني ) سربالا، خاموش كردن ( سيگار ).
داراي بيني كوتاه وسر بالا، پهن بيني.
توبيخ كننده ، سرزنش كننده ، كمك فنر.
نوك فتيله ، توبيخ، ملامت، فوت، خاموش سازي يافوت، پف، انفيه ، انفيه زني، نفس، شهيق، دم زني، بافوت خاموش كردن ، خاموش شدن ، عطسه كردن ، انفيه زدن .
انفيه دان ، قوطي انفيه .
وسيله يا كسيكه چراغي را روشن يا خاموش كند، معتاد به انفيه ، سوراخ بيني.
باصداي بلند نفس كشيدن ، بازحمت از بيني نفس كشيدن ، تودماغي حرف زدن ، بوكشيدن ، زهد فروشي كردن ، صداي خس خس بيني، ناليدن .
خشمگين ، ترشرو، شبيه انفيه .
آماده ومجهز، گرم ونرم، باندازه ، راحت وآسوده ، امن وامان ، دنج، راحت، آسوده ، غنودن ، بطور دنج قرار گرفتن .
جاي دنج، اطاق خلوت.
خود را براي گرم شدن ياغنودن جمع كردن ، مچاله شدن ، جمع شدن ، در بستر غنودن ، دربرگرفتن .
چنين ، اينقدر، اينطور، همچو، چنان ، بقدري، آنقدر، چندان ، همينطور، همچنان ، همينقدر، پس، بنابراين ، از آنرو، خيلي، باين زيادي.
فلان وفلان ، اينكار وآنكار، چنين وچنان ، اينطور وآنطور.
باصطلاح، كه چنين ناميده شده ، كذائي.
( آمر. - ز. ع. ) خدا حافظ، باميد ديدار.
تاوقتي كه ، مادامي كه .
اينهمه ، انيقدر زياد.
بدني ( در مقابل روحي يارواني )، تني، طبيعي، جسمي، مادي، كالبدي.
اين قدر، آن قدر زياد كه ، بقدري، بسيار.
نه ، نه خوب ونه بد، حد وسط، احتمالا، محتمل.
خيساندن ، خيس خوردن ، رسوخ كردن ، بوسيله مايع اشباع شدن ، غوطه دادن ، در آبفرو بردن ، عمل خيساندن ، خيس خوري، غوطه ، غوطه وري، غسل.
خيس خوري، مقدار مايع جذب شده بوسيله خيس خوري.
جذب كننده .
صابون ، صابون زدن .
حباب كف صابون ، چيزجالب وزود گذر.
نمايش هاي تلويزيوني يا راديوئي پر احساسات وكم ارزش.
( گ . ش. ) درخت صابون .
(گ . ش. ) بندق.
جعبه صابون ، جعبه يا سكوب چوبي مخصوص نطق در كنار خيابانها وميدان هاي عمومي.
مسابقه گاريهاي بچه گانه در سرازيري.
بي صابون ، كثيف، نشسته (nashosteh).
صابون سازي.
(=suds) كف صابون .
(گ . ش. ) غاسول صابوني (officinalis saponaria).
صابوني، صابون دار.
بلند پروازي كردن ، بلند پرواز كردن ، بالا رفتن ، بالغ شدن بر، صعود كردن ، بالاروي، اوج گرفتن .
پرواز كننده ، رافع، صاعد.
هق هق، بغض گريه ، گريه ، گريه كردن ، همراه با سكسكه وبغض گريه كردن .
( ز. ع. - آمر. ) داستان گريه آور.
هوشيار، بهوش، عاقل، ميانه رو، معتدل، متين ، سنگين ، موقر، آدم هشيار( دربرابرمست )، هوشيار بودن ، بهوش آوردن ، از مستي درآوردن .
جدي، موقر، نجيب، فروتن درحال هوشياري.
شخص جدي وموقر.
هشياري ( در برابر مستي )، متانت، اعتدال.
لقب، كنيه ، لقب خيالي.
( soccage)( قرون وسطي در انگليس ) سيستم اجاره زمين در مقابل خدمت.
مستاجر.
( socage)( قرون وسطي در انگليس ) سيستم اجاره زمين در مقابل خدمت.
فوتبال، بازي فوتبال.
جامعه پذيري، قابل معاشرت بودن ، معاشرت پذيري.
معاشر، قابل معاشرت، خوش معاشرت، خوش مشرب، انس گير، دوستانه ، جامعه پذير.
دمكراسي اجتماعي، آزادي اجتماعي.
انسي، دسته جمعي، وابسته بجامعه ، اجتماعي، گروه دوست، معاشرتي، جمعيت دوست، تفريحي.
جاه طلب.
قرار داد اجتماعي.
سوسيال دمكرات.
بيماريهاي مقاربتي، بيماريهاي شايع در اجتماع.
بيمه اجتماعي.
داراي عقيده سوسياليستي، اجتماعي، داراي افكار اجتماعي، در فكر جامعه .
علمالاجتماع، جامعه شناسي ( جمع ) علوم اجتماعي.
رئيس دفتر.
بيمه وبازنشستگي همگاني.تامين اجتماعي.
خدمات اجتماعي، موسسه تعاون اجتماعي.
موسسه رفاه اجتماعي، تعاون عمومي وحمايت از بينوايان .
خدمات اجتماعي.
سوسياليزم، جامعه گرائي.
جامعه گراي، سوسياليست، طرفدار توزيع وتعديل ثروت.
معاشر، شخص مقتدر در جامعه ، شخص طراز اول جامعه .
جامعه جوئي، اجماعي بودن ، گروه گرائي، سوسياليزم.
اجتماعي كردن .
اجتماعي كردن ، بكارهاي اجتماعي تخصيص دادن ، بصورت سوسياليستي درآوردن .
بيمه پزشكي همگاني.
اجتماعي كننده .
وابسته به اجتماع.
انجمن ، مجمع، جامعه ، اجتماع، معاشرت، شركت، حشر ونشر، نظام اجتماعي، گروه ، جمعيت، اشتراك مساعي، انسگان .جامعه .
اجتماعي واقتصادي، وابسته به اقتصاد اجتماعي.
وابسته بجامعه شناسي، انسگاني، وابسته به انسگان شناسي.
وابسته به جامعه شناسي.
جامعه شناس، انسگان شناس.
جامعه شناسي، انسگان شناسي.
جامعه سنجي، سنجش روابط افراد جامعه ، سنجش افكار اجتماعي.
اجتماعي وسياسي.
جوراب ساقه كوتاه ، كفش راحتي بي پاشنه ، جوراب پوشيدن ، ضربت زدن ، ضربه ، مشت زدن يكراست، درست.
( ز. ع. ) پول پس انداز كردن .
( sockdologer)( ز. ع. - آمر. ) ضربت قاطع، اتمام حجت، جواب.
( sockdolager)( ز. ع. - آمر. ) ضربت قاطع، اتمام حجت، جواب.
پريز، بوشن ، حفره .حفره ، جا، خانه ، كاسه ، گوده ، حدقه ، جاي شمع ( درشمعدان )، سرپيچ، كاسه چشم، در حدقه ياسرپيچ قرار دادن .
( ج. ش. ) ماهي خوراكي ريز شمال كلمبيا.
( معماري ) پايه ستون ، برآمدگي پايه ستون وامثال آن .
سقراط.
سقراطي، پيرو حكمت سقراط.
چمن ، مرغزار، كلوخ چمني، با چمن ، پوشاندن ، چمن ايجاد كردن ، خيس شدن .
( ش. ) قليا، جوش شيرين ، سودا، كربنات سديم، ليموناد.
( fountain soda) بيسكويت داراي سودا وشير ترش.
( biscuit soda) بيسكويت داراي سودا وشير ترش.
مغازه ليموناد فروشي، شير مخصوص ليموناد و سودا.
ليموناد فروش.
نوشيدني غير الكلي ( مثل كوكاكولا).
مشروب غير الكلي گاز دار، ليموناد، سودا.
عضو دسته برادران مذهبي، عضو متحد ويكرنگ .
همراهي، دوستي، اتحاد، يگانگي، همبستگي.
جوشانده ، چروكيده وپژمرده ، ( در اثر جوشاندن ) بي مصرف، نيم پخته ، اشباع شده ، خيس، خيس شدن ، گيج وكند ذهن .
( ش. ) فلز نرم ومومي شكل نقره فام، سديم.
( ش. ) نمك قليا، كربنات سديم.
(ش. ) نمك طعام.
شهر سدوم، مركز فساد.
بچه باز، اهل لواط، لواط گر.
بچه بازي، لواط، جماع غير طبيعي.
نيمكت، نيمكت مبلي نرم وفنري.
دستگاه ثبت انفجار در زير دريا.
(soffite) زير طاق، سقف، قسمت پائين عمارت.
(soffit) زير طاق، سقف، قسمت پائين عمارت.
نرم، لطيف، ملايم، مهربان ، نازك ، عسلي، نيم بند، سبك ، شيرين ، گوارا، (درموردهوا) لطيف.نرم، ملايم.
( ج. ش. ) پرنده منقار نازك حشره خوار، مرغ مگس خوار.
( درموردتخم مرغ ) نيم بند، حساس، احساساتي، دل رحيم.
ذغال سنگ قيردار.
نسخه غير ملموس.
( در پيانو) ركاب تخفيف صدا، وسيله خفه كردن صدا، باركاب پائي صدا را خفه كردن در سخن امساك كردن ، مبهم كردن .
بانرمي وملايمت بفروش رساندن .
(shelled soft) داراي پوسته ترد وشكننده ، داراي عقيده معتدل، حلزون داراي صدف نرم، نرم پوسته .
(shell soft) داراي پوسته ترد وشكننده ، داراي عقيده معتدل، حلزون داراي صدف نرم، نرم پوسته .
چاپلوسي، چاپلوسي كردن ، تملق.
(مج. ) معتدل، داراي صداي نرم وملايم.
( ورزش ) بيش بال داراي توپ نرم.
نرم كردن ، ملايم كردن ، آهسته تركردن ، شيرين كردن ، فرونشاندن ، خوابانيدن ، كاستن ، از، كم كردن ، نرم شدن .
نرم كننده .
آدم احمق، كم عقل، ننر.
نازك دل، نرم دل، دل رحيم.
(softy) پسر ضعيف وزن نما، آدم ضعيف وسست عنصر.
نرمافزار.
مهندس نرمافزار.
نرمافزارگرا.
گزينه نرمافزاري.
(softie) پسر ضعيف وزن نما، آدم ضعيف وسست عنصر.
اهل سغديا يا سغد قديم ايران .
خيس، تر.
خاك ، كثيف كردن ، لكه دار كردن ، چرك شدن ، خاك ، زمين ، كشور، سرزمين ، مملكتپوشاندن باخاك ، خاكي كردن .
حفاظت خاك ، مهيا كردن خاك براي محصول بخصوصي.
لوله فاضل آب مستراح.
آلودگي، آشغال، علف تازه ، علوفه حيوانات.
بدون خاك .
چرك ، كثافته ، لكه ، آلوده سازي.
راستگو، باوفا، قابل اعتماد، با حقيقت.
( فرانسه ) مهماني شب، شب نشيني.
(wards south) بطرف جنوب، متمايل بجنوب، بسوي جنوب.
( نج. ) صليب جنوب، چهار ستاره درخشان نيمكره جنوبي.
چپ دست.
اقامت موقتي، موقتا اقامت كردن .
ساكن موقتي، آدم سيار.
( حق. - قديم انگليس ) فرد ساكن حوضه قضائي لرد يا امير.
خورشيد، زر، طلا، الهه خورشيد.
(مو. ) نت خواني، سولفش، سرودن ترانه با نت.
تسليت خاطر، مايه تسلي، آرامش، تسكين ، آرام كردن ، تسلي دادن ، تسليت گفتن .
تسليت، تسلي.
تسليت دهنده .
( گ . ش. ) تاجريزي.
وابسته بخورشيد، خورشيدي.
( برق ) باطري آفتابي.
جرقه خورشيدي، تشعشع ناگهاني نيروي خورشيد.
گلخانه شيشه اي.
منظومه شمسي.
ساعت آفتابي، اتاق آفتاب رو، اطاق مريضخانه كه درآن مريض حمام آفتاب ميگيرد.
تابش آفتاب.
زياد در آفتاب ماندن وخراب شدن ، استفاده كردن از نور آفتاب، درمعرض آفتاب قراردادن .
( ش. ) بصورت محلول درآوردن .
جبران خسارت، غرامت براي ترضيه خاطر.
( زمان ماضي واسم مفعول فعل sell)، فروخته شده ، بفروش رفته ، بفريفته ، اغوا شده .
(=sultan) سلطان ، امير.
لحيم، كفشير، جوش، وسيله التيام واتصال، لحيم كردن ، جوش دادن ، التيام دادن .لحيم، لحيم كردن .
لحيم گر.
سرباز، نظامي، سپاهي، سربازي كردن ، نظامي شدن .
سرباز جوياي نام وثروت.
سربازي.
سربازي، زندگي سربازي.
سربازخانه ، پادگان .
سربازي، نيروي نظامي، يك دسته سرباز.
هويه ، هويه لحيم كاري.
كف پا، تخت كفش، تخت، زير، قسمت ته هر چيز، شالوده ، تنها، يگانه ، منحصربفرد، ( بكفش ) تخت زدن .
غلط دستوري، غلط اصطلاحي، بي ترتيبي.
داراي غلط دستوري.
فقط، منحصرا، بتنهائي.
رسمي، موقر، جدي، گرفته ، موقرانه ، باتشريفات.
موقر ساختن ، جدي گرفتن .
هيبت، وقار، آئين تشريفات، مراسم سنگين .
رسميت، وقار.
باتشريفات انجام دادن .
تنهائي، انفراد.
( ج. ش. ) مار تيز دندان از نژاد افعي.
سيم پيچي بشكل استوانه براي ايجاد ميدان مغناطيسي، مارپيچ كهربائي.
اثر كف پا ( مثل اثر انگشت )، انگشت نگاري از پا.
ناحيه آتش فشاني كه گازهاي گوگردي از آن متصاعد ميشود.
(solfeggio)( مو. ) نت خواني، سولفش خواني.
(solfege)( مو. ) نت خواني، سولفش خواني.
نيمي مايع ونيمي ژلاتيني.
( صورت جمع كلمه solo )، تك نوازان ، تنها خوانان .
درخواست كردن ، التماس كردن ، خواستن ، تقاضا كردن ، جلب كردن ، تشجيع كردن ، خواستاربودن ، بيرون كشيدن ، وسوسه كردن .
متقاضي، تشجيع كننده .
درخواست، تقاضا، التماس، خواستاري، تشجيع.
(حق. ) وكيل، كسي كه اسناد ومدارك عرضحال را تهيه ميكند.
مشاور حقوقي دولت كه در رتبه پائين تر از دادستان است، معاون دادستان ، دلال.
نمايندگي، فروشندگي، اصلاح فيما بين .
مشتاق، آرزومند، مايل، نگران ، دلواپس.
نگراني، پروا، انديشه ، اشتياق، دقت زياد.
جامد، ز جسم، ماده جامد، سفت، سخت، مكعب، سه بعدي، محكم، استوار، قوي، خالص، ناب، بسته ، منجمد، سخت، يك پارچه ، مكعب، حجمي، سه بعدي، توپر، نيرومند، قابل اطمينان .
زاويه سه بعدي مخروط وامثال آن .
هندسه سه بعدي، هندسه فضائي.
داراي قيافه جامد وبيروح.
حالت جامد.
مدارات حالت جامد.
مولفه ئ حالت جامد.
دستگاه حالت جامد.
پخش حالت جامد.
فيزيك حالت جامد.
( گ . ش. ) روئينه .
اتحاد، انسجام، بهم پيوستگي، مسئوليت مشترك ، همكاري، همبستگي.
سفت سازي، استقرار، استحكام.
جامد كردن ، سفت كردن يا شدن ، يك پارچه شدن ، متبلور كردن .
جمود، استحكام، استواري، سختي، سفتي.
(erzsoliloqui) تك گو، كسيكه باخود حرف ميزند.
باخود گفتگو كردن ، باخود گفتن ، تك گوئي كردن .
(soliloquist) تك گو، كسيكه باخود حرف ميزند.
تك گوئي، گفتگو با خود، نمايش يا مقاله يا سخنراني يكنفري.
فرضيه اي كه معتقد است نفس انسان چيزي جز خود وتغييرات حاصله درنفس خود را نميشناسد، نفس گرائي.
نفس گراي.
تك بازي، نگين تكي، بازي يك نفره (ورق )، منفرد، تك .
تنها، مجرد، گوشه نشين ، منزوي، پرت.
تنهائي، انفراد، خلوت، جاي خلوت.
گوشه نشين ، منزوي.
(=solfeggio)(مو. ) نت خواني، وزن خواني، سرايش، سولفش.
تك ، تك نوازي، تك خواني، بطور انفرادي.
تك نواز، تك خوان ، خلبان تك پرواز.
سليمان ، صلح دوست.
( گ . ش. ) مهر سليمان .
سولن مقنن يوناني.
خاك شوره زار زمين هاي باير.
( نج. ) انقلاب، تحويل، نقطه انقلاب، تحول.
انقلابي، تحويلي، تحولي، داراي دوره تحول كوتاه .
قابليت حل.
حل كردن ، گداختن .
قابل حل، حل شدني، محلول.حل پذير، قابل حل.
حاصله در اثر خورشيد و ماه باهم، خورشيدي وقمري.
(م. م. ) شل، صحافي نشده ، بهم نپيوسته ، جسم حل شده ، موجود در محلول.
چاره سازي، شولش، حل، محلول، راه حل، تاديه ، تسويه .حل، محلول.
قابليت حل، محلولي.
حل شدني، محلول، ( م. م. ) قادر بتاديه وام، واريز شدني، قابل پرداخت.حلپذير، قابل حل.
ماده محلول، حل شدن ، محلول شدن .
حل كردن ، رفع كردن ، گشادن ، باز كردن .
حل شدني، حل كردني، تحليل بردني، پرداختني، عدم اعسار، ملائت، قدرت پرداختدين .
حلال، مايع محلل، قادر به پرداخت قروض.
حل كننده .
كشور سومالي واقع در آفريقا، اهل سومالي.
( ج. ش. ) ناشي از سلولهاي جداري وبدنه ، كالبدي، ايجاد كننده سلولهاي جداري وجسمي.
علم اجسام، كالبد شناسي، علم طبيعيات وكالبد.
(somatotypic) نوع جسم، ساختمان جسمي.
(somatotype) نوع جسم، ساختمان جسمي.
(sombre) سايه دار، تاريك ، غم انگيز، محزون .
(somber) سايه دار، تاريك ، غم انگيز، محزون .
كلاه لبه پهن اسپانيولي.
گرفته ، تيره ، حزن انگيز، سير، پر رنگ .
برخي، بعضي، بعض، ب رخي از، اندكي، چندتا، قدري، كمي از، تعدادي، غالبا، تقريبا، كم وبيش، كسي، شخص يا چيز معيني.
كسي، شخصي، يك كسي، آدمي.
يك كسي، كسي، يك شخص، شخصي.
روزي، يكروز ( در آينده ).
تاحدودي، تا اندازه اي، اندكي، نسبتا، متعدد.
بطريقي، بيك نوعي، هرجور هست، هر جور.
جائي، يك جائي.
( somerset) شيرجه ، معلق، پشتك ، معلق زدن .
( somersault) شيرجه ، معلق، پشتك ، معلق زدن .
چيزي، يك چيزي، تا اندازه اي، قدري.
يكوقتي، يك زماني، گاهگاهي، سابقا.
گاهي، بعضي اوقات، بعضي مواقع، گاه بگاهي.
(=someways) بطريقي، بيك نحوي.
(=someway) بطريقي، بيك نحوي.
قدري، مقدار نامعلومي، تاحدي، مختصري.
در يك وقتي، گاهي، يك موقعي.
(somewheres) يك جائي، دريك محلي، درمكاني.
(somewhere) يك جائي، دريك محلي، درمكاني.
درمكاني، درمحلي.
( تش - ج. ش. ) حلقه يابند بدن جانوران .
كلمه پيشوندي است بمعني راه رفتن در خواب.
(somnambular) خوابگرد، در خواب راه رونده ، معتاد به راه رفتن در خواب.
(somnambulant) خوابگرد، در خواب راه رونده ، معتاد به راه رفتن در خواب.
خوابگردي كردن ، در خواب راه رفتن .
راه رفتن در خواب، خواب گردي.
راه رفتن در خواب ( اعم از خواب طبيعي يا مغناطيسي )، خواب گردي.
(somnambulistic) كسيكه در خواب راه ميرود، وابسته به راهروي درخواب، خواب گرد.
(somnambulist) كسيكه در خواب راه ميرود، وابسته به راهروي درخواب، خواب گرد.
( somnific) خواب آور، خواب آلود.
( somnifacient) خواب آور، خواب آلود.
( somnolency) حالت خواب آلودي، حالت خواب وبيداري.
( somnolence) حالت خواب آلودي، حالت خواب وبيداري.
خواب آلود، درحالت خواب وبيدار.
فرزد ذكور، پسر، ولد، زاد، مولود.
داماد، ناپسري.
صدا، آهنگ ، طنين .
صدا دار، داراي آهنگ ، صوتي، باهنگ صدا، طنين دار.
دستگاه كاشف زير دريائي بوسيله امواج صوتي.
( مو. ) سوناتا.
اسباب اندازه گيري اوضاع فيزيكي وجوي ارتفاعات زياد ماورائ جو.
واحد كيفي صدا براي يك شنونده .
سرود، نغمه ، آواز، سرودروحاني، تصنيف، ترانه ، شعر.
مرغ نغمه سرا، ( مج. ) خواننده زن .
كتاب سرود، آواز نامه .
دسته اي كه آواز معروف ومحبوب يا آهنگهاي محلي جالبي را اجرائ ميكنند، مجلس آواز.
پرآواز، پر نغمه .
بي آواز، بي نغمه .
سرود ساز.
آواز خوان ، غزل خوان ، نغمه سرا.
زن آواز خوان .
سرود نويس، كسيكه شعر آهنگهاي معروف را ميسرايد.
شنودي، صوتي، وابسته بسرعت صوت، سماعي، در ميدان شنوائي.
صداي برخورد هوا با جلو هواپيماي داراي سرعت مافوق صوت، انفجار صوتي.
خط تاخيري صوتي.
بي فرزند، بي پسر.
غزل، غزل يا قطعه شعر سطري.
غزل گروهه ، غزليات داراي موضوع واحد، غزليات مرتبط.
غزل سرا، سازنده غزل، غزل سرائي كردن .
نغمه سرائي كردن ، غزل سرائي كردن .
فرزند وار.
فرزند جان ، پسرم.
پرصدا، پرطنين .
پرصدائي، پرطنيني.
صدا دار، طنين انداز، قلنبه ، بلند، پرصدا.
فرزند، رابطه فرزندي.
(sonsy) خوشبخت، خوشحال، نيك انجام، خوش خلق.
(sonsie) خوشبخت، خوشحال، نيك انجام، خوش خلق.
بزودي، زود، عنقريب، قريبا، طولي نكشيد.
زودتر، بوميان (اوكلاهما) در اتازوني.
دوده ، دوده بخاري، رنگ سياه دوده ، دوده زدن .
راستي، براستي، درحقيقت، راستگو، تسكين دهنده ، تفال، پيشگوئي، ضرب المثل.
آرام كردن ، تسكين دادن ، دل بدست آوردن ، دلجوئي كردن ، استمالت كردن .
آرامش بخش، آرامي بخش، داراي اثر تسكين دهنده ، تسليت.
فال گرفتن ، طالع ديدن ، پيشگوئي كردن .
(soothsaying) (م. م. ) فال بين ، فال بيني، ( ج. ش. ) طالع بين .
(soothsayer) (م. م. ) فال بين ، فال بيني، ( ج. ش. ) طالع بين .
دوده اي، سياه ، دوده اي كردن .
غذاي مايع، آبگوشت، تريد، شير، خيس، خيساندن ، جذب كردن .
سفسطه ، مغالطه .
سوفسطائي، مغالطه كن ، زبان باز، سفسطه باز.
خبره وپيشرفته كردن ، سفسطه كردن ، رنگ وآب فريبنده زدن به ، از اصالت وسادگيانداختن ، فريبنده .
خبره وماهر، مشگل وپيچيده ، درسطح بالا، مصنوعي، غير طبيعي، تصنعي، سوفسطائي.
سفسطه ، دلفريبي، اغوا، تحريف، مهارت، كمال.
سفسطه ، مغالطه ، زبان بازي، برهان تراشي، فريب.
( آمر. ) دانشجوي سال دوم.
نارس، كم عمق.
(suf) پسوندي بمعني ' دانش' و ' شناسي'، صوفي، ( م. م. ) شخص عاقل، با خرد، دانا.
(ك . ) خواب كردن ، آرام كردن ، خنثي كردن .
خواب عميق، كرختي، گيجي.
داراي اثر خواب آور، كرخت كننده ، تنبل.
خواب آلود، كرخت، داروي خواب آور.
بسيار، شديد، كاملا.
خيس، مرطوب، خيلي خيس ولغزنده .
(مو. ) صداي زير، ششدانگ ، صداي بلند.
در دورترين نقطه جنوب شرقي.
(ش. ) نمك اسيد سوربيك .
(ك . ) جاذب، كشنده ، ماده جذب كننده .
جادوگر، ساحر.
وابسته به جادوگري، ساحر، سحر آميز.
جادوگري، افسونگري.
پست، خسيس، چرك ، كثيف، دون ، شلخته ، هرزه .
زخم، ريش، جراحت، جاي زخم، دلريش كننده ، سخت، دشوار، مبرم، خشن ، دردناك ، ريشناك .
( طب ) گلو درد.
سردرد، شخص كم ظرفيت كه در اثر باخت يا شكست عصباني ميشود، زودرنج.
بشدت، بسختي، بسيار.
(sorgo)( گ . ش. ) ذرت شيرين .
( گ . ش. ) ذرت خوشه اي.
(sorgho)( گ . ش. ) ذرت شيرين .
خوشه هاي گرده گياهي، خوشه هاگي.
( ج. ش. ) موش پوزه دراز، شبيه موش پوزه دراز.
مسلسل، تسلسل منطقي.
عضو انجمن هاي خواهري وخدمات اجتماعي.
خواهري، خواهرانه .
( در بعضي قبائل ) رسم ازدواج با زني كه فوت كرده .
خواهري، انجمن هاي خيريه يا كلوب نسوان .
داراي هاگهاي خوشه اي.
جذب، جذب سطحي.
اسب كرند، گوزن نر سه ساله .
(گ . ش. ) ترشك درختي، درخت ترشك .
سوگ ، غم، غم واندوه ، غصه ، حزن ، مصيبت، غمگين كردن ، غصه دار كردن ، تاسفخودن .
غمگين ، محزون افسرده ، اندوهناك ، دژكام.
متاثر، متاسف، غمگين ، ناجور، بدبخت.
جور، قسم، نوع، گونه ، طور، طبقه ، رقم، جوركردن ، سوا كردن ، دسته دسته كردن ، جور درآمدن ، پيوستن ، دمساز شدن .جور كردن ، جور.
كليد جورسازي.
جور كردن و ادغام.
بمقدار متوسط، نسبتا، بميزان متوسط، تقريبا.
جوركردني.
رجگر، جور كننده .جور كننده ، جور ساز.
sortie( نظ. ) حمله پادگان محاصره شده بمحاصره كنندگان ، يورش، يورش آوردن .
فال، جادوگري.
قرعه كشي، قرعه اندازي، پشك اندازي، تقسيم با قرعه .
مخفف كلمات ship our save ( علامت خطر ودرخواست كمك ).
احمق، ساده لوح، مست، احمق كردن ، مست كردن .
رستگاري شناسي، مبحث نجات رستگاري.
( نج. ) وابسته به ستاره كلب، وابسته به شعراي يماني (star dog).
(گ . ش. ) سوسني ها.
نجوا، صداي خيلي يواش، آهنگ خيلي آهسته ، ملايم.
مسكوك فرانسه يا سويس مساوي / فرانك .
رب پيازدار، سوس پياز دار.
خادمه ، بانوئي كه در نمايشات نقش فضولباشي و دسيسه كار را بازي ميكند، مسخره .
(=sobriquet) لقب، كنيه ، لقب خيالي.
چاي سياه چيني.
خوراك مركب از زرده تخم مرغ وگوشت وپنير وشكلات، پارچه نازك گل برجسته زنانه ، پفكردن يا بالا آمدن غذا، ( غذاي ) پف كرده .
صداي زمزمه يا آه ، زمزمه يا خش خش كردن .
( آمر. ) لغت و اصطلاحات مخصوص جنوب، رسوم وآداب جنوب.
( زمان ماضي واسم مفعول فعل seek ).
سياهپوست.
محبوب، معشوق، دلبر.
خودكاوي، بررسي دقيق احساسات وانگيزه هاي خود.
پر از احساسات، باروح، سرزنده .
بي روح، بي عاطفه .
صوت، صدا، صداكردن ، به نظر رسيدن .صدا، آوا، سالم، درست، بي عيب، استوار، بي خطر، دقيق، مفهوم، صدا دادن ، بنظر رسيدن ، بگوش خوردن ، بصدا درآوردن ، نواختن ، زدن ، بطور ژرف، كاملا، ژرفاسنجي كردن ، گمانه زدن .
مانع صوتي.
كاسه زنگ اخبار.
جعبه تبديل امواج صوتي به صدا ( در گرامافون ).
دوربين فيلمبرداري مجهز بدستگاه ضبط صوت.
صدا سازي، عوامل صوتي كه در راديو وتلويزيون وفيلم سينمائي وغيره موجب صداميشود.
محل مخصوص ضبط صوت بر روي حاشيه فيلم ناطق.
قدم شماري درهنگام رژه رفتن ، باصداي بلند صحبت كردن ، مزه دهان كسيرا فهميدن ، آزادانه بيان كردن .
موج صوتي.
بصدا در آوردني، قابل ايجاد صوت، سالم.
( board sound) تخته موجد صدا، كمان ويولن وتار، ( مج. ) عامل انتشار عقايد.
ژرفاسنج، هرچيزيكه صدا ميكند.
( soundboard) تخته موجد صدا، كمان ويولن وتار، ( مج. ) عامل انتشار عقايد.
ژرفاسنج.
موشك اكتشاف تغييرات جوي.
بي صدا، خاموش، ساكت.
ضد صدا، مانع نفوذ صدا، عايق صدا.
آشامه ، آبگوشت، سوپ.
نوانخانه ، دار المساكين ، محل اطعام فقرا.
مقدار كم، اندازه كم، كمي.
شبيه آبگوشت، آبكي.
ترش، تند، ترش بودن ، مزه اسيد داشتن ، مثل غوره وغيره )، ترش شدن .
كلوچه سخت ترش مزه .
درخت گيلاس، آلبالو.
( گ . ش. ) درخت ترشك ، باميه .
غلات خيسانده براي تهيه مشروبات.
( گ . ش. ) درخت نارنج (aurantium citrus)، نارنج.
منبع، منشائ.چشمه ، سرچشمه ، منبع، منشائ، مايه مبدائ، ماخذ.
كامپيوتر منبع.
داده هاي منبع.
سند منبع.
زبان منبع.
برنامه منبع.
روال منبع.
خمير ترش.
( گ . ش. ) درخت ساپاديل، ساباديل.
(گ . ش. ) ترشك درختي.
شيپور زنگوله دار.
درترشي فرو بردن ، با ترشي مخلوط كردن ، غسل دادن ، درآب غوطه ورشدن ، ترشي انداختن ، بطو ركامل پوشاندن ، حمله كردن ، بسختي افتادن ، آب نمك ، ترشي، آهار فروبري، شستشو، مست، مست كردن يا شدن .
حاشيه دوزي زري ويراق لباس.
رداي مخصوص كشيشان كاتوليك .
(souter) (اسكاتلند) كفاش، پينه دوز.
(soutar) (اسكاتلند) كفاش، پينه دوز.
جنوب، جنوبي، بسوي جنوب، نيم روز.
قطب جنوب.
(ward south) بطرف جنوب، متمايل بجنوب، بسوي جنوب.
عازم جنوب.
جنوب خاوري، جنوب شرقي.
باد جنوب شرقي، توفان جنوب شرقي.
ساكن نواحي جنوب شرقي.
بطرف جنوب شرقي، در جهت جنوب خاوري.
باد جنوبي.
جنوبي، اهل جنوب، جنوبا، بطرف جنوب.
(australis =corona) ( نج. ) اكليل جنوبي.
(australis =aurora) شفق جنوبي.
جنوبي، اهل جنوب ( در ايالات متحده ).
در اقصي نقطه جنوب.
سرزمين جنوب، كشور نيمروز.
واقع در جنوب غربي، باد جنوب غربي.
باد جنوب غربي، توفان يا تند باد جنوب غربي.
واقع در جنوب غربي.
اهل جنوب غربي.
(southwestwards) بسوي جنوب غربي، درجهت جنوب باختري.
(southwestward) بسوي جنوب غربي، درجهت جنوب باختري.
يادگار، سوغات، يادبود، خاطره ، ره آورد.
جنوب غربي، كلاه مخصوص مواقع توفاني دريا.
(=sovran) پادشاه ، شهريار، ليره زر، با اقتدار، داراي قدرت عاليه .
(=sovranty) سلطه ، حق حاكميت، پادشاهي، قدرت.
هيئت حاكمه اتحاد جماهير شوروي، شوروي.
انطباق با رژيم شوروي.
مطابق رژيم شوروي كردن .
( روسي است ) موسسه كشاورزي وروستائي.
ماده خوك جوان ، شلخته وچاق.
( ج. ش. ) شپشه چوب.
(گ . ش. ) شيرك نرم (oleraceus Sonchus).
گوشت خوك نمك زده .
شورباي سبوس آرد جو دوسر.
برزگر، تخم افشان .
( صورت جمع كلمه sock)، جورابها.
سبوس يا چاشني چيني يا ژاپوني مركب از لوبياي جوشانده وشير وغيره .
(گ . ش. ) لوبياي روغن ، لوبياي ژاپني، سوژا، سويا.
چشمه معدني، آب معدني.
فضا، وسعت، مساحت، جا، فاصله ، مهلت، فرصت، مدت معين ، زمان كوتاه ، دوره ، درفضا جا دادن ، فاصله دادن ، فاصله داشتن .فضا، فاصله ، فاصله گذاشتن .
پرواز فضائي.
بخاري مخصوص گرم كردن فضاي آزاد.
( در مطبعه وغيره ) علامت فاصله گذاري.
پزشكي فضانوردي، پزشكي فضائي.
( station space) پايگاه فضائي، ايستگاه فضائي.
(=spacecraft) كشتي فضائي، سفينه فضائي، ناويز، فضا كشتي.
( platform space) پايگاه فضائي، ايستگاه فضائي.
(suit. =G) لباس فضانوردي، فضا جامه .
دستگاه چهار بعدي ( كه سه بعد مربوط بفضا ويك بعد مربوط به زمان است )، بعد چهارم( زمان )، جاگاه (continuum time space).
دستگاه جهار بعدي ( كه سه بعد مربوط بفضا ويك بعد مربوط به زمان است )، بعد چهارم( زمان )، جاگاه (time space).
(=spaceship) ناويز، فضا پيما، سفينه فضائي، فضا كشتي.
بي حد وحصر، بي مرز.
مسافر فضائي، فضانورد، اهل كرات ديگر.
پايگاه فضائي.
بسوي فضا، بجانب فضا.
(=spatial) فضائي.
فاصله گذاري، مراعات فواصل.فاصله گذاري، فاصله .
پيشقدر فاصله .
فراخ، جادار، وسيع، جامع، گشاد، فضادار، مفصل.
دستگاه قوي صدا بزرگ كن ، بلند گوي قوي.
بتونه ، بتونه نقاشي، بتونه كاري كردن ، بابتونه پر كردن .
بيل، بيلچه ، ( در ورق ) خال پيك ، خال دل سياه ، بيل زدن ، با بيل كندن ، بابيلبرگرداندن .
بقدر يك بيل.
كاري كه با بيل انجام ميدهند، ( مج. ) زحمات اوليه كار.
خوراك رشته فرنگي، رشته فرنگي.
كشور اسپانيا.
( زمان ماضي قديمي فعل speak).
خرده ريز، توفال، سنگ ريزه ، با چكش تراش دادن وبشكل درآوردن ، خرد شدن سنگها دراثر آب وهوا، ورقه ورقه كردن .
محدوده ، گستردگي، پوشش.اندازه ، ظرفيت، وجب، يك وجب، مدت معين ، فاصله معين ، وجب كردن ، اندازه گرفتن ، پل بستن ، تاق بستن .
خيلي تازه ، كاملا تازه ، تر وتازه .
پولك وسنگهاي بدلي زينت لباس، منجوق، هر چيز زرق وبرق دار، درخشش، باپولك مزين كردن .
اسپانيولي.
سگ پشمالو وآويخته گوش، آدم چاپلوس.
اسپانيولي، اسپانيائي.
استانبولي پلو.
با دست بكفل زدن ، دركوني زدن ، با سرعت حركت كردن .
آچار، مهره پيچ، مهره گشا، بست، بندقيقاجي، ميله الصاقي، گلنگدن ، وجب كننده .
درخت پوشا.
تيردكل، ( درساختمان ) تير آهن يا الوار، مشت بازي كردن ، مشاجره كردن ، نزاع.
دريغ داشتن ، مضايقه كردن ، چشم پوشيدن از، بخشيدن ، براي يدكي نگاه داشتن ، درذخيره نگاه داشتن ، مضايقه ، ذخيره ، يدكي، لاغر، نحيف، نازك ، كم حرف.يدك ، يدكي.
يدكي شدني، قابل صرفه جوئي، قابل امساك ، دريغ شده .
گوشت دنده .
پاشيدن ، گل مالي كردن ، پخش كردن .
كم، ناچيز، مضايقه كننده ، صرفه جو، ممسك ، پس انداز كن .
ژابيژ، اخگر، جرقه ، بارقه ، جرقه زدن .
برق گير، جرقه خاموش كن .
( مك . ) شمع ( مولد جرقه موتور )، آغازكردن ، باني شدن .
جرقه زن .
جرقه وار.
تلالوئ داشتن ، جرقه زدن ، چشمك زدن ، برق، تلالو، جرقه ، درخشش.
جرقه زن ، پرتلالوئ، آتشبازي جرقه دار، گوهر درخشان (مثل الماس ).
( ج. ش. ) ماهي قزل آلا داراي گوشت لذيد.
حريف مشت بازي ( هنگام تمرين مشت بازي ).
( ج. ش. ) گنجشگ خانگي، انواع گنجشگ .
كم پشت، پراكنده ، تنك ، گشاد گشاد.
(sparsity) تنكي، كم پشتي، پراكندگي، تنك بودن .
(sparseness) تنكي، كم پشتي، پراكندگي، تنك بودن .
اسپارتي، آدم دلير و با انضباط، بي تجمل.
دليري، بردباري، بي تكلفي، سادگي.
شنجه ، تشنج موضعي، آلت تشنج واضطراب.
تشنجي، بگير و ول كن ، همراه با انقباضات.
(spastical) انقباضي، تشنجي، مبتلا به فلج تشنجي.
(spastic) انقباضي، تشنجي، مبتلا به فلج تشنجي.
حالت تشنج، حالت بگير وول كن ، حالت انقباضي.
(spit of. p) ( زمان ماضي فعل spit)، به سيخ كشيد، تف كرد، سوراخ كرد، (.vi and .vt.n) حلزون خوراكي خيلي كوچك ، بچه حلزون ، مرافعه ، كشمكش كردن ، سيلي، سيلي زدن .
طغيان رود، سيل، سيلاب، رگبار، تعداد خيلي زياد، هجوم بي مقدمه ، سيل كلمات.
(گ . ش. ) گريبانه .
(spathose، spathic) گريبانه دار، داراي گل آذين گريبانه وار.
(spathed، spathose) گريبانه دار، داراي گل آذين گريبانه وار.
(spathed، spathic) گريبانه دار، داراي گل آذين گريبانه وار.
( spatulate) شبيه مرهم كش، قاشقي شكل، زورقي شكل، كفگيري.
فضائي، فاصله اي.
حالت فضائي، فضا داري، فضائيت.
وابسته بفضا و زمان ، فضائي و زماني، فضائي وحال.
پاشيدن ، آلودن ، ترشح، ترشح كردن ، مقدار كم.
كفگير، (طب) مرهمكش، كاردك مخصوص پهن كردن و ماليدن مرهم روي پارچه و زخم و غيره .
( spathulate) شبيه مرهم كش، قاشقي شكل، زورقي شكل، كفگيري.
( دامپزشكي ) ورم استخوان پاي اسب.
تخم ماهي، اشپل، بذر، جرم، تخم ريزي كردن ( حيوانات دريائي )، توليد مثل كردن .
عقيم كردن ( جانور ماده )، بي تخمدان كردن .
درآييدن ، سخن گفتن ، حرف زدن ، صحبت كردن ، تكلم كردن ، گفتگو كردن ، سخنراني كردن .
گفتني.
( ز. ع. - آمر. ) محل فروش مشروبات الكلي قاچاق.
گوينده ، حرف زن ، متكلم، سخن ران ، سخنگو، ناطق، رئيس مجلس شورا.
مقام رياست مجلس.
لوله مخصوص مكالمه بين دو اتاق.
نيزه ، سنان ، نيزه دار، نيزه اي، بانيزه زدن .
نيزه دار.
نوك نيزه ، هر چيز نوك تيز، رهبري كردن ، پيشگامي كردن .
نيزه دار، نيزه انداز.
( گ . ش. ) نعناع.
( گ . ش. ) آلاله .
ويژه ، خاص، استثنايي.(specially) ويژه ، مخصوص، خاص، استثنائي، مخصوصا.
دخشه ، ويژه .
پست سفارشي.
ارسال مطبوعات واوراق چاپي بوسيله پست سريع السير.
هيئت منصفه مخصوص.
يك منظوره ، خاص منظوره .
جلسه فوق العاده ، جلسه مخصوص.
نماد ويژه .
متخصص، ويژه گر، ويژه كار.
تخصص.( specialty) كالاي ويژه ، داروي ويژه يا اختصاصي، اسپسياليته ، اختصاص، كيفيتويژه ، تخصص، رشته اختصاصي، ويژه گري.
تخصص.ويژه گري، ويژه كاري.
ويژه گري يا ويژه كاري كردن ، متخصص شدن .تخصص يافتن ، اختصاصي كردن .
(special) ويژه ، مخصوص، خاص، استثنائي، مخصوصا.
( speciality) كالاي ويژه ، داروي ويژه يا اختصاصي، اسپسياليته ، اختصاص، كيفيتويژه ، تخصص، رشته اختصاصي، ويژه گري.
سكه ( بخصوص سكه طلاونقره )، پول، وابسته بسكه .
نوع، گونه ، قسم، بشر، انواع.
قابل تعيين يا تخصيص.
ويژه ، مخصوص، معين ، بخصوص، خاص، اخص.خاص، معين ، مشخص.
تعيين ، تشخيص.تصريح، تشخيص، ذكر خصوصيات، مشخصات.
خصوصيات، مشخصات.
تعيين شده ، مشخص شده .
تصريح كننده .
تيين كردن ، مشخص كردن .تعيين كردن ، معين كردن ، معلوم كردن ، جنبه خاصي قائل شدن براي، مشخص كردن ، ذكركردن ، مخصوصا نام بردن ، تصريح كردن .
نمونه ، مسطوره ، فرد، شخص.نمونه .
تصريح، كيفيت معين ومشخص، صراحت، وضوح.
خوش منظروبدنهاد، داراي ظاهر زيبا وفريبنده ، ظاهرا صحيح، بطورسطحي درست، ظاهرامنطقي ودرست ولي واقعا عكس آن .
لك ، نقطه ، خال، لكه يا خال ميوه ، ذره ، لكه دار كردن ، خالدار كردن .
نقطه ، لكه كوچك ، خال، رنگ ، نوع، قسم، نقطه نقطه يا خال خال كردن .
مشخصات، عينك .
تماشا، منظره ، نمايش، ( درجمع ) عينك .
تماشائي، منظره ديدني، نمايش غير عادي.
تماشاچي بودن ، حضر وناظر بودن .
تماشاگر، ماشاچي، بيننده ، ناظر.
تماشاچي مونث.
(spectre) شبح، روح، خيال وفكر، تخيل، وهم.
طيفي.روح مانند، روحي، خيالي، طيفي، بينائي.
خط طيف نوري، نوار طيف نوري.
واكنش طيفي.
(spectralness) حالت طيفي، حالت شبحي.
(spectrality) حالت طيفي، حالت شبحي.
(specter) شبح، روح، خيال وفكر، تخيل، هم.
طيف نگار، طيف سنج، كاغذ يا صفحه طيف نما.
طيف نگاره .
(spectroheliograph) تصوير يك رنگ طيف نماي خورشيد.
(spectroheliogram) تصوير يك رنگ طيف نماي خورشيد.
طيف بين خورشيد.
(spectrometry) ( فيزيك ) طيف نما، طيف سنج.
(spectrometere) ( فيزيك ) طيف نما، طيف سنج.
(spectroscopy) بينائي بين ، طيف بين ، طيف نما، طيف بيني.
(spectroscope) بينائي بين ، طيف بين ، طيف نما، طيف بيني.
بينائي، طيف، خيال، منظر، شبح، رنگ هاي مرئي در طيف بين .طيف.
وابسته به آينه طبي يا سپكولوم.
انديشيدن ، تفكر كردن ، معاملات قماري كردن ، احتكاركردن ، سفته بازي كردن .
احتكار، سفته باي، تفكر وتعمق، زمين خواري.
احتكار آميز، تفكري، مربوط به انديشه .
محتكر، سفته باز، زمين خوار.
( طب ) آينه طبي ياسپكولوم، وسيله معاينه از طريق سوراخهاي بدن .
سخن ، حرف، گفتار، صحبت، نطق، گويائي، قوه ناطقه ، سخنراني.
سخنوري كردن ، نطاقي كردن ، سخنراني كردن .
صامت، لال، گنگ (gong).
سرعت.تندي، سرعت، عجله ، شتاب، كاميابي، ميزان شتاب، درجه تندي، وضع، حالت، شانسخوب داشتن ، كامياب بودن ، باسرعت راندن ، سريع كاركردن ، تسريع كردن .
سرعت مجاز، حداكثر سرعت مجز در جاده ها وغيره .
تنظيم كننده سرعت.
تسريع.
كرجي يا قايق موتوري سريع السير.
عجله كننده ، شتابگر.
(speedy) سريع السير، سريع، چابك ، سرعت.
سرعت سنج، كيلومتر شمار ساعتي.
بادپا، تندرو.
تسريع، ازدياد توليد يا سرعت وغيره .
جاده سريع السير.
(گ . ش. ) سيزاب رسمي (officinalis =veronica).
(speediness) سريع السير، سريع، چابك ، سرعت.
ويژه گر غارشناسي، غار شناس.
غارشناسي، مطالعه غارها از لحاظ زمين شناسي وتاريخي.
هجي كردن ، املائ كردن ، درست نوشتن ، پي بردن به ، خواندن ، طلسم كردن ، دل كسي رابردن ، سحر، جادو، طلسم، جذابيت، افسون ، حمله ناخوشي، حمله .
جادوگر، مسحور كننده ، مجذوب كننده .
سحر كردن ، مجذوب كردن ، مفتون ساختن .
افسون شده ، مسحور، مفتون ، مجذوب.
كتاب املائ، هجي كننده ، كسيكه لغت را هجي ميكند.
املائ، هجي.
( زمان ماضي واسم مفعول فعل spell ).
علاقمند به اكتشاف غار، كاشف غار.
علاقمندي به كشف ومطالعه غارها، علاقه به غار شناسي.
(spense) آبدار خانه ، اتاق ناهارخوري.
صرف كردن ، پرداخت كردن ، خرج كردن ، تحليل رفتن قوا، تمام شدن ، صرف شدن .
خرج كردني، خرج شدني.
پول توجيبي، خرجي.
ولخرج، مسرف، خراج، دست ودلباز.
(spence) آبدار خانه ، اتاق ناهارخوري.
بي رمق، نيروي خود را از دست داده ، از پا درآمده ، كوفته ، خسته ، رها شده ، كمزور، خرج شده .
مني، نطفه ، بذر، موجب ايجاد چيزي، مني دانه .
(ج. ش. ) عنبر ماهي، نهنگ عنبر(catodon physeter).
موم كافوري، روغن سرنهنگ ، موم سفيد.
بيضه ، غده توليد كننده مني، محل توليد مني.
(spermathecal) ( ج. ش. ) كيسه محل تجمع مني در حشرات ماده .
(spermatheca) ( ج. ش. ) كيسه محل تجمع مني در حشرات ماده .
وابسته به نطفه نر جلبكها، نطفه اي.
( ج. ش. ) نطفه اي، بيضه اي، بذري، تخمي.
( بافت شناسي - تش. ) سلول حاصله از تقسيم سلول مني سازكه تبديلبه سلول مني ميشود.
نطفه ياياخته نر غير متحرك موجودات پست (مثل جلبكها وغيره ).
(spermatocide، spermicidal) مني كش، داراي قابليت كشتن ياخته هاي نطفه اي.
(spermatocidal، spermicidal) مني كش، داراي قابليت كشتن ياخته هاي نطفه اي.
مني زائي، ايجاد نطفه ، تشكيل نطفه .
مني ساز، موجد نطفه ، نطفه آور.
سلول اوليه جنس نر سلول بيضه ، سلول موجد تخم.
( تش. ) كپسول يا كيسه مني (درجنس نر موجوداتي مثل زالو).
( گ . ش. ) ياخته نر و متحرك .
اسپرماتوزوئيد، ياخته متحرك نطفه بالغ جنس نر، مني دانه .
(spermatocidal، spermatocide) مني كش، داراي قابليت كشتن ياخته هاي نطفه اي.
قي كردن ، فوران كردن ( مواد آتشفشاني )، با فشار خارج كردن ، بخارج ريختن .
رشد كننده روي توده خزه ، خزه زي.
خزه دار.
(گ . ش. ) اسفگنوم، خزه ، خزه خشك شده .
كروي، مستدير، بشكل دايره .
كره ، گوي، جسم كروي، فلك ، گردون ، دايره ، محيط، مرتبه ، حدود فعاليت، دايره معلومات، احاطه كردن ، بصورت كره درآوردن .
منطقه نفوذ.
كروي.كروي، گوي مانند.
هندسه كروي.
( هن. ) كثير الاضلاع كروي.
مثلث كروي.
( هن. ) مثلثات كروي.
كرويت، حالت كروي.
كرويات، هندسه كروي.
شبيه كره ، كروي، كره مانند، مستدير.
منحني سنج، كره سنج.
گويچه ، گوي كوچك ، كره كوچك ، جسم كروي كوچك .
( ك . ) ستاره اي شكل، كروي، مستدير.
(تش. ) ماهيچه باسطه ، چلانه ، چلانگر.
مجسمه ابوالهول، موجود عجيب، مرد مرموز، موجود افسانه اي داراي بدن شير وسروسينه زن .
( طب ) نبض نگار.
(=sphygmograph) نبض سنج.
(span and spick) نو، كاملا تازه ، تروتميز، آراسته ومرتب.
(گ . ش. - ج. ش. ) ميخ مانند، ميخي شكل، خار مانند.
ادويه ، چاشني غذا، ادويه زدن به .
قوطي ادويه .
ادويه جات، ادويه ، عطاري.
خوشمزگي، تند وتيزي.
(span and spic) نو، كاملا تازه ، تروتميز، آراسته ومرتب.
(spicule) خار، سيخك ، شاخك حساس نوك تيز، سنبله .
سوزني شكل، سيخك مانند.
ايجاد خار.
(spicula) خار، سيخك ، شاخك حساس نوك تيز، سنبله .
داراي خارهاي نوك تيز، شاخكدار.
نوك نيزه ، نيزه كوچك ، سيخك ، شبيه ستون فقرات.
ادويه دار، ادويه زده ، تند، معطر، جالب.
( ج. ش. ) عنكبوت، كارتنه ، كارتنك ، ناتنك .
شبيه عنكبوت، شبيه تار عنكبوت.
( ز. ع. ) تميز، زيبا، خوش منظر، باهوش، عالي.
توپي، لب لوله كه در لوله ديگري جا مي افتد، شير آب، سوراخ گير.
ميخ، ميله ، تير، ميخ بزرگ ، ميخ طويله ، ميخ بلند كف كفش فوتباليست هاو ورزشكاران ميخ دار كردن ، ميخكوب كردن .
ميخي، بشكل ميخ.
( م. م. ) روغن يامرهم معطر، سنبل هندي.
ميخ مانند، تيز، تند وتيز، پرگاز، فوراني.
ميخچوبي، ميخچه ، گل ميخ، توپي، با ميخ چوبي مسدود كردن ، بستن ، سوراخ گيري.
فرفره ، چرخش ( بدور خود )، ( دور خود ) چرخيدن ، ريسيدن ، رشتن ، تنيدن ، به درازاكشاندن ، چرخاندن .
(spinage) (گ . ش. ) اسفناج، خوراك اسفناج.
(spinach) (گ . ش. ) اسفناج، خوراك اسفناج.
(spinally) وابسته به تيره پشت، فقراتي، پشتي، صلبي.
( تش. ) مجراي ستون فقرات.
ستون فقرات، تيره پشت، ستون مهره .
مغز تيره ، نخاع، مغز حرام، نخاع شوكي.
(spinal) وابسته به تيره پشت، فقراتي، پشتي، صلبي.
دوك ، دوك نخ ريسي، هرچيزي شبيه دوك ، دسته كوك ساعت، رقاصك ساعت، بشكل دوك درآمدن ، دراز و باريك شدن .
دوك وار.
موج لبريز دريا، برف يا غبار باد آورده .
تيره پشت، ستون فقرات، مهره هاي پشت، تيغ يا برآمدگي هاي بدن موجوداتي مثل جوجه تيغي.
بي مهره ، بي جرات، بدون ستون فقرات.
خاردار، مهره دار، نوك تيز، داراي تيره پشت.
( مو. ) سنتور چنگي، پيانوي كوچك ، ارگ برقي كوچك .
ريسنده ، نخ ريس، نختاب، تابنده ، عنكبوتي كه تار ميتند، كارگر ياماشين نخ ريسي.
تارريس، نخ ريس.
(spinny) بوته زار، بيشه درخت كوتاه .
چهارچوب يا دستگاه نخ تابي.
چرخ نخ ريسي، دوك نخ ريسي.
(spinney) بوته زار، بيشه درخت كوتاه .
(spiny) پوشيده شده از خارهاي زياد، دشوار، مهره مانند.
خارداري، سيخ داري، وضعيت غامض، اشكال، دشواري، چيز نوك تيز.
خارمانند، پراز خار، نامطلوب.
دختر خانه مانده ، دختر ترشيده .
نخ ريسي، ترشيدگي ( زن )، خانه ماندگي.
مثل دختر ترشيده .
چرخ ريز، پيچ ريز، چرخ خاردار، خارهاي ريز چرخ وغيره .
(spinose) پوشيده شده از خارهاي زياد، دشوار، مهره مانند.
سوراخ تنفس، مجرا.
شبيه سوراخ دهان ، مجرائي.
حلزوني، مارپيچ.مارپيچي، مارپيچ، حلزوني، بشكل مارپيچ، بشكل مارپيچ درآوردن ، بطورمارپيچ حركتكردن .
فنر مارپيچ.
(=fricative) (درتلفظ حروف) حرفي كه بااصطكاك نفس ادا گردد( مثل sh وv )، بتلفظدرآمده ، اصطكاكي.
منار مخروطي، ساقه باريك ، مارپيچ، نوك تيز شدن ، مخروطي شدن .
(ج. ش. ) داراي عضو مارپيچي، مارپيچ.
روح، جان ، روان ، رمق، روحيه ، جرات، روح دادن ، بسرخلق آوردن .
(wine of spirits) الكل، عرق خالص، عرق دو آتشه .
اعتقاد به وجود روح و بازگشت ارواح بعالم مادي، روح گرائي.
بي روح، كم دل، بي جرات.
الكل دار، مشتق ازالكل، فعال، زنده ، خالص.
مشروبات الكلي.
(wine of spirit) الكل، عرق خالص، عرق دو آتشه .
(spiritually) روحاني، معنوي، روحي، غير مادي، بطور روحاني.
اعتقاد به احضار ارواح، اعتقاد به عالم ارواح.
طرفدار اصول روحانيت ومعنويت، معتقد بارتباط با ارواح، روحاني.
روحانيت، معنويت، عالم روحاني، روحيه مذهبي.
روحانيت، جنبه روحاني دادن به .
روحاني كردن ، بطور معنوي تفسير كردن .
(spiritual) روحاني، معنوي، روحي، غير مادي، بطور روحاني.
روحانيون ، روحانيت ( درمقابل ماديت )، معنويت، قدوسيت.
داراي حالت روحاني، مربوط بعالم معنويات، فعال، سرزنده ، داراي الكل.
روحانيت، معنويت، كيفيت معنوي، عالم غير مادي.
(spirochete، spirochaete) (طب) اسپيروكت، هر نوع باكتري مارپيچ.
(spirochete، spirochaeta) (طب) اسپيروكت، هر نوع باكتري مارپيچ.
(spirochaete، spirochaeta) (طب) اسپيروكت، هر نوع باكتري مارپيچ.
( طب ) ابتلا به بيماري حاصله از ميكروب اسپيروكت.
( طب ) دستگاه تنفس نگار، دم نگار.
( طب ) دستگاه تنفس سنج، دم سنج.
پيچاپيچ، مارپيچ، مخروطي.
سيخ كباب، شمشير، دشنه ، بسيخ كشيدن ، سوراخ كردن ، تف انداختن ، آب دهان پرتابكردن ، تف، آب دهان ، خدو، بزاق، ( مثل تف ) بيرون پراندن .
لج، كينه ، بغض، بدخواهي، غرض، كينه ورزيدن ، برسرلج آوردن .
كينه توز، معاند.
آتشبار، چيزي كه آتش پرتاب ميكند، آدم لجوج وكينه توز.
مايع مترشحه از غدد بزاقي، تف، آب دهان .
تف دادن ، خلط دان ، سلف دان .
( ج. ش. ) سگ پشمالوي سياه پروسي.
( انگليس ) آدم كلاش (kallaash)، آدم مفتخوار.
( تش ) وابسته به احشائ، احشائي.
شتك ، صداي ترشح، چلپ چلوپ، صداي ريزش، ترشح كردن ، چلپ چلوپ كردن ، ريختن ( باصداي ترشح )، داراي ترشح، داراي صداي چلب چلوب.
گلگير ( اتومبيل وغيره ).
داراي ترشح، داراي صداي چلپ چلوپ.
ميله تزئيني پشت صندلي.
ترشح كردن ، چلپ چلوپ كردن ، كفگير.
منبت كاري كردن ، باز كردن ، گسترده .
(splayfooted) پاي پهن وبزرگ .
(splayfoot) پاي پهن وبزرگ .
( تش. ) طحال، اسپرز، جسارت، خشمناك كردن .
(spleeny) آتش مزاج، تندخو.
(spleenful) آتش مزاج، تندخو.
مشعشع، پر فروغ.
(splendidly) باشكوه ، باجلال، عالي، براق، پرزرق وبرق.
(splendid) باشكوه ، باجلال، عالي، براق، پرزرق وبرق.
باشكوه وجلال، پرشكوه .
(=splendour) شكوه وجلال، زرق وبرق، فر.
(splendrous) باشكوه ، مجلل.
(=splendor) شكوه وجلال، زرق وبرق، فر.
(splendorous) باشكوه ، مجلل.
اسپرزي، طحالي.
(splentical) كج خلق، عبوس، ترشرو، ماليخوليائي.
(splentic) كج خلق، عبوس، ترشرو، ماليخوليائي.
بهم تابيدن ، باهم متصل كردن ، پيوند كردن .
متصل كننده ، پيوند دهنده .
نوار باريك ، لبه كاموزبانه ، زبانه دار كردن .
برآمدگي كوچك ، توفال، آهن نبشي، خرد وقطعه قطعه كردن ، تراشه كردن ، تراشه ، نوار يا تراشه ايكه براي بستن استخوان شكسته بكار ميرود.
باريكه چوب، تراشه ، خرده شيشه ، تراشه كردن ، متلاشي شدن وكردن .
تراشه وار، ريز ريز.
ترك ، انشعاب، دوبخشي، شكافتن .شكافتن ، دونيم كردن ، از هم جدا كردن ، شكاف، نفاق، چاك .
موشكافي.
( گ . ش. ) نخود دولپه ، لپه .
( ر. ش. ) تعدد شخصيت، شخصيت دو نيم.
قسمتي از ثانيه ، آن .
تقسيم ساعات كار بدو يا چند قسمت.
نفاق انداز، شكاف دهنده .
سرور، نشاط، شادماني كردن .
ريزش يا پاشيدن ( لجن ياكثافت وغيره )، لكه ، نقطه ، وصله ، كه ، لكه لكه كردن .
لكه لكه ، خال خال.
شادماني، خوشي، تفريح و ولخرجي كردن ، ريخت وپاش، به رخ ديگران كشيدن .
ترشح، صداي چلپ وچلوپ زياد، اخ تف كردن ، اهن وتلپ كردن ، ترشح كردن .
تفي، تف آلود، باچلپ وچلوپ واهن وتلوپ.
غنيمت، يغما، تاراج، سودبادآورده ، فساد، تباهي، از بين بردن ، غارت كردن ، ضايع كردن ، فاسد كردن ، فاسد شدن ، پوسيده شدن ، لوس كردن ، رودادن .
فساد پذير، خراب شدني.
تاراج، غارت، ضايعات.
(spoilsman) غارتگر، تباه كننده ، فاسد سازنده ، خريدار غنائم جنگي، محل عيش ديگران .
سيستم تقسيم مناسب دولتي بين اعضائ حزب حاكم.
(spoiler) غارتگر، تباه كننده ، فاسد سازنده ، خريدار غنائم جنگي، محل عيش ديگران .
كسيكه بازي ديگران را خراب ميكند، كسي كه عيش ديگران را منغص ميكند.
پره چرخ، ميله چرخ، اسپوك ، ميله دار كردن ، محكم كردن .
( اسم مفعول فعل speak )، گفته شده .
سخنران ، ناطق، سخنگو.
سخنگوي زن .
(=despoil) چپاول كردن ، غارت كردن ، دزديدن .
چپاول، يغماگري، دزدي، تباه سازي.
( شعر) وتدي كه داراي دوهجاي دراز باشد.
اسفنج، انگل، طفيلي، ابر حمام، با اسفنج پاك كردن يا تركردن ، جذب كردن ، انگل شدن ، طفيلي كردن ياشدن .
كيكي كه با روغن نباتي درست ميشود، كيك پف آلود.
ابرحمام.
طفيلي، دركش.
اسفنجي، شبيه اسفنج، نرم ومتخلخل، نرم.
ضامن ، ملتزم، التزام دهنده ، حامي، كفيل، متقبل، ضمانت كردن ، مسئوليت را قبولكردن ، باني، باني چيزي شدن .
ضمانت، تكفل، عهده گيري، اعانت.
خودبخودي، ناگهاني، بي سابقگي، فوريت.
خود بخود، خود انگيز، بي اختيار، فوري.
حقه بازي كردن ، كلاهبرداري، مسخره ، دست انداختن .
روح، شبح، ديو، جن ، ترساندن .
(spooky) شبح وار.
(spookish) شبحوار.
قرقره ، ماسوره .قرقره ، ماسوره ، هرچيزي شبيه قرقره ، دورقرقره پيچيدن .
قاشق، چمچه ، با قاشق برداشتن ، ( ز. ع. ) بوس وكنار كردن .
باقاشق غذا دادن .
اشتباه در تلفظ حروف، تعويض حروف در تلفظ برحسب تصادف، لقلقه .
(spoony) لوس، احمق، اهل بوس وكنار، احمقانه .
باندازه يك قاشق.
(spooney) لوس، احمق، اهل بوس وكنار، احمقانه .
ردپا، ردپاي كسي را گرفتن .
تك و توك ، گاه بگاه .تك وتوك ، تك تك ، پراكنده ، انفرادي، گاه وبيگاه .
عيب گاه بگاه .
هاگ ، تخم ميكروب، تخم قارچ، هاگ آوردن .
(sporogeny) هاگ زائي، هاگ آوري، تشكيل هاگ .
(sporogenous) هاگ آور، هاگ زا.
(sporogenic) هاگ آور، هاگ زا.
(sporogenesis) هاگ زائي، هاگ آوري، تشكيل هاگ .
(گ . ش. ) عضو مولد هاگ در گياهان پست.
توليد مثل بوسيله هاگ ، هاگ آوري.
(oanzsporo) (ج. ش. ) اسپروزا، آغازيان انگلي.
(oalzsporo) (ج. ش. ) اسپروزا، آغازيان انگلي.
(ج. ش. ) آغازي انگلي متحرك ، هاگدار.
چنته ياكيسه چرمي جلو دامن اسكاتلنديهاي كوهستاني.
ورزش، سرگرمي، بازي، شوخي، ورزش، تفريحي، شكار وماهيگري و امثال آن ، آلت بازي، بازيچه ، تفريحي، سرگرمكردن ، نمايش تفريحي، بازي كردن ، پوشيدن وبرخ ديگران كشيدن ورزش وتفريح كردن .
(car =sports) اتومبيل شكاري، اتومبيل كورسي.
پيراهن يقه باز ورزشي.
بازيگوش، شوخ، تفريحي، خوشگذران .
سرگرم تفريح وورزش، ورزشي، تفريحي.
(car =sport) اتومبيل شكاري، اتومبيل كورسي.
(sportscaster) برنامه هاي ورزشي راديو وتلويزيون ، گوينده برنامه ورزشي.
(sportscast) برنامه هاي ورزشي راديو وتلويزيون ، گوينده برنامه ورزشي.
ورزشكار، ورزش دوست، ورزشكار جوانمرد.
مانند ورزشكار، جوانمرد.
مردانه وار.
ورزشكاري، ورزش دوستي، مردانگي.
زن ورزشكار.
وقايع نگار ورزشي، خبرنگار ورزشي روزنامه .
ورزشي، ورزشكارانه ، جلف.
هاگزائي، هاگ آور شدن ، توليد هاگ .
هاگ آور.
خال، نقطه ، لك ، موضع، بجا آوردن .نقطه ، خال، مكان ، محل، لكه ، زمان مختصر، لحظه ، لكه داركردن ياشدن ، باخالتزئين كردن ، درنظرگرفتن ، كشف كردن ، آماده پرداخت، فوري.
بطور چند در ميان آزمودن ، سرسري وبا عجله رسيدگي كردن .مقابله موضعي، بررسي موضعي.
آزمايش فوري.
نقطه جوش.
بي عيب، بي لكه ، بي خال.
نورافكن ، شخصي كه در زير نورافكن صحنه نمايش قرارگرفته ، چراغ نورافكن .
لكه پذير، پيدا كردني.
خال گذار، نقطه نقطه ، كاشف جنايات، هدف ياب.
پر از لكه ، آلوده ، متناوب، چند در ميان .
ازدواج، عروسي، زفاف، وابسته به عروسي.
زن يا شوهر، همسر، زوج، زوجه ، همسر كردن .
لوله ، دهانه ، شيرآب، ناودان ، فواره ، فوران ، جوش، غليان ، پرش، جهش كردن ، پريدن ، فواره زدن ، فوران كردن .
بيرون جهنده ، فواره .
قطعه چوب يا الواري كه بعنوان شمع درمعدن بكار ميرود، گوه ، شمع زدن به .
رگ به رگ كردن ياشدن ، بدرد آوردن ، رگ برگ شدگي، پيچ خوردن .
( ج. ش. ) ماهي خمسي، شاه ماهي كوچك .
پهن نشستن ، گشاد نشستن ، هرزه روئيدن ، بي پروا دراز كشيدن يا نشستن ، بطور غيرمنظم پخش شدن ، پراكندگي.
شاخه كوچك ، تركه ، افشانك ، افشانه ، ريزش، ترشح، قطرات ريز باران كه بادآنرا باطراف ميزند، افشان ، چيز پاشيدني، سم پاشي، دواپاشي، تلمبه سم پاش، گردپاش، آب پاش، سمپاشي كردن ، پاشيدن ، افشاندن ، زدن ( دارو وغيره ).
تلمبه سمپاش، گردپاش.
گردپاش، سم پاش.
پخش كردن ، گستردن ، فرش كردن ، گسترش يافتن ، منتشر شدن ، بصط وتوسعه يافتن ، گسترش.وسعت، شيوع، پهن كردن ، پهن شدن .
تصوير عقاب بالگسترده (علامت نظامي ايالات متحده آمريكا)، (مج. ) ميهن پرستيافراطي، چاخان ، بصورت بال گسترده درآوردن .
گسترشگر، پخش كننده ، شايع كننده ، منتشر كننده .
خوشي، نشاط، مستي، شوخي، سرخوشي، ميخوارگي، ولگردي و قانوني شكني.
شاخه كوچك ، تركه ، بوته ، ميخ كوچك بي سر، نوباوه ، جوانك ، گلدوزي كردن ، بشكلشاخوبرگ در آوردن .
(sprightfully) پرنشاط، سرزنده ، وبانشاط، سرچنگ ، سرحال.
(sprightful) پرنشاط، سرزنده ، وبانشاط، سرچنگ ، سرحال.
خوشحال، بانشاط، سرزنده ، چالاك ، شنگول.
بهار، چشمه ، سرچشمه ، فنر، انبرك ، جست وخيز، حالت فنري، حالت ارتجاعي فنر، پريدن ، جهش كردن ، جهيدن ، قابل ارتجاع بودن ، حالت فنري داشتن ، ظاهر شدن .
خانه تكاني درفصل بهار.
( طب ) تب بهاره .
فصل بهار، جزر ومد كامل.
تخته شيرجه ، واگن سبك .
( ج. ش. ) غزال آفريقائي.
دام، كمند، دام افكندن .
كمند انداز، صيدي كه در كمند ميافتد، فنر نصب كن ، گاو آبستن .
سرچشمه ، چشمه ، فواره .
حوضخانه ، سردخانه .
زهاب، چشمه كوچك ، فنر كوچك .
فصل بهار، جواني، شباب، بهار زندگاني.
فنري، جهنده ، قابل ارتجاع، سرچشمه وار.
ترشح، ريزش نم نم، پوش باران ، چكه ، پاشيدن ، ترشح كردن ، پاشيده شدن ، گلنمزدن ، آب پاشي كردن .
آب پاش، گلاب پاش، با آب پاش پاشيدن .
دوسرعت، با حداكثر سرعت دويدن .
قهرمان دوسرعت.
جوانه يا شاخه كوچك ، ني، گياه بوريا مانند، نقطه يا خال تيره رنگ ، جوانه زدن .
روح، شبح، جن ، الهام.
دندانه ئ زنجيري.( مك . ) دنده چرخ زنجيرخور، چرخ دنده .
سوراخ زنجيري.
چرخ زنجير.
جوانه زدن ، سبز شدن ، جوانه ، شاخه .
آراسته ، پاكيزه ، قشنگ ، ( گ . ش. ) انواع كاج ميلاد، صنوبر.
قشنگ ، پاكيزه ، آراسته .
( زمان ماضي فعل spring ).
چابك ، چالاك ، زرنگ ، فرز، باهوش، دانا.
كج بيل، چاقوي كوتاه ، بيلچه مخصوص كندن علف هرزه ، (گ . ش. ) سيب زميني، بابيلكندن ( منهدم كردن ).
كف روي ديگ ، كف كردن ، كف.
(spumoni) بستني ميوه ومغز بادام وميوه جات ايتاليائي.
(spumone) بستني ميوه ومغز بادام وميوه جات ايتاليائي.
(spunous) كف آلود، كف دار.
( زمان ماضي واسم مفعول فعل spin ).
شيشه تاب خورده ، شيشه مذاب الياف مانند.
ابريشم مصنوعي تابيده .
نخ تابيده .
دليري، دل، جرات، چوب، آتشزنه ، آتش گرفتن .
جرقه آتش، بارقه ، روح.
پرحرارت، باروح، غيور.
(spumy) كف آلود، كف دار.
مهميز، سيخ، مهميز زدن .
( مك . ) چرخ دندانه دار.
جاده فرعي.
( گ . ش. ) فرفيون (=euphorbia).
(گ . ش. ) مازريون غاري.
جعلي، قلابي.قلب، بدلي، بدل، جعلي، الكي، نادرست، حرامزاده .
لگد زدن ، پشت پا زدن ، رد كردن .
لگد زن ، رد كننده .
(spurry) شبيه مهميز يا سيخك ، نوك تيز، ثاقب، مهميزدار.
مهميز ساز.
( spurrey) شبيه مهميز يا سيخك ، نوك تيز، ثاقب، مهميزدار.
كوشش ناگهاني وكوتاه ، جنبش تند وناگهاني، خروج ناگهاني، فوران ، جهش، جوانه زدن ، فوران كردن ، جهش كردن .
ملاقه ، شمشير، اسباب آتش همزن ، پاشيدن .
( روسي ) قمر مصنوعي، ماهواره .
تند ومغشوش سخن گفتن ، باخشم سخن گفتن ، تف پراندن ، باخشم اداكردن ، بيرون انداختن .
تف، بزاق، خلط سينه .
جاسوس، جاسوسي كردن .
تلسكوب كوچك ، دوربين كوچك .
خپله ، چاق وچله ، تپلي، كوسن ، نيمكت، جوجه .
ستيزه گر، پيشجواب.
جرو وبحث كردن ، ستيزه ، داد وبيداد، نزا مختصر، ستيزه كردن .
( نظ. ) گروه ، جوخه ، دسته ، بصورت جوخه يادسته درآوردن .
اتومبيل پليس مجهز به فرستنده .
اطاق خواب سربازان .
( نظ. ) بخش، دسته اي از مردم، گروه هواپيما.
چرك ، ناپاك ، كثيف، بدنما، ، زننده ، بد ظاهر.
توفاني شدن (معمولا همراه باران يا برف )، باد بي سابقه وشديد، باد، بوران ، توفان .
توفاني، پرباد، پر آشوب، ناجور.
( ج. ش. ) شبيه كوسه ماهي.
درهم وبرهمي وكثافت، آلودگي، كثافت كاري، ژوليدگي.
فلس، پولك ، ساختمان فلس مانند.
( گ . ش. ) پولك پولك ، فلس مانند.
بشكل فلس، پولك ، پوشش فلسي شكل حيوانات.
فلس دار، پوشيده از فلس يا پولك .
فلسي، فلس دار، پولك پولك .
داراي فلس هاي ريز، داراي پولك هاي ريز.
برباد دادن ، تلف كردن ، ولخرجي، اسراف.
متلف.
چارگوش، مربع، توان دوم، مجذور، جذر، ميدان ، منصف، منظم، حسابي، عادلانه ، برابر، راست حسيني، چهارگوش كردن ، مربع كردن ، بتوان دوم بردن ، مجذور كردن ، وفق دادن ، جور درآوردن ، واريز كردن .مربع، مجذور، چهارگوش، گوشه دار، مجذور كردن .
سروسامان دادن به ، دردسترس قرار دادن .
قلابهاي گوشه دار.
رقص محلي آمريكا، رقص چوبي.
تقلب نكردن ، باشرف بودن رك وراست.
گره مركب از دونيم كره ، گره مربر.
جذر، ريشه دوم.( ر. ) جذر، ريشه توان دوم.
آدم درستگار، باشرف.
چهارشانه ، داراي شانه پهن .
داراي پنجه مربع، قديمي مسلك ، امل (ommol)، متروكه .
موج چهار گوش.
مساح.
تقريبا مربع، تاحدي چهارگوش.
له كردن ، كوبيدن ونرم كردن ، خفه كردن ، شربت نارنج، افشره نارنج، ( گ . ش. ) كدو، كدوي رشتي، كدو مسما.
له كننده .
له شونده ، بسهولت خرد وله شونده ، كدوئي.
چمباتمه زدن ، قوز كردن ، محل چمباتمه زني، چاق وخپل.
چمباتمه زن ، قوزكن ، اقامت گزين درزمين غير معمور.
ضخيم، خپله ، كلفت.
زن سرخ پوست آمريكائي، مرد زن نما.
جيغ ناگهاني زدن ، اعتراض كردن ، غرولند كردن ، صداي اردك درآوردن ، قدقدكردن ، جيغ، فرياد.
جيغ زن ، شاكي.
جيغ وفرياد شكيدن ( مثل جغد يا موش )، با صداي جيغ صحبت كردن ، با جيغ وفريادافشائ كردن ، جير جير.
(squeaky) جيغ جيغو، داراي صداي شبيه جغد يا موش.
(squeaker) جيغ جيغو، داراي صداي شبيه جغد يا موش.
جيغ ممتمد، جيغ، داد، دعوا، نزاع، فرياد، جيغ كشيدن ( مثل خوك )، فاش كردن .
استفراغي، بي ميل، سخت گير، نازك نارنجي، باحيا.
فشردن ، له كردن ، چلاندن ، فشار دادن ، آب ميوه گرفتن ، بزورجا دادن ، زور آوردن ، فشار، فشرده ، چپاندن .
فشاردهنده ، آب ميوه گير.
صداي چلپ چلوپ پوتين در زمين گل آلود، خردكردن ، له كردن ، سركوبي.
له كننده ، چلپ چلوپ كننده .
فشفشه ، آتش بازي، داراي صداي فش فش، كنايه ، فشفشه دركردن ، كنايه زدن .
( ج. ش. ) انواع سرپاوران بازوئي، قلاب سنگين ماهيگيري.
(squiffy) ( ز. ع. ) مسموم شده ، مست وخراب.
(squiffed) ( ز. ع. ) مسموم شده ، مست وخراب.
در دهان قرقره كردن ، لوليدن ، موج دار شدن .
(=squeegee) كفگيرك ، باكهنه پاك كردن ، باماله پاك كردن .
زيرچشمي نگاه كردن ، كج كج نگاه كردن ، بادقت جستجو كردن .
لوچ، چپ، لوچي، دوبيني، احولي، لوچ بودن ، چپ نگاه كردن ، نگاه با چشم نيمباز.
(eye squinter) احول، چپ چشم، لوچ.
لوچ، احول.
(eye squint) احول، چپ چشم، لوچ.
(squirearchy) حكومت ملاكين واربابان .
همراهي كردن ، عنواني مثل آقا، ملاك عمده ، ارباب، سلحشور.
(squirarchy) حكومت ملاكين واربابان .
ارباب وار، سلحشور وار، شبيه حامي زن .
پيچ وتاب خوردن ، لوليدن ، حركت ماروار، ناراحتي نشان دادن .
پرپيچ وتاب ولول خور.
(rifle squirrel) تفنگ لوله كوتاه .
(gun squirrel) تفنگ لوله كوتاه .
آب دزدك ، آب پران ، فواره كوچك ، آدم بيشرم، اسهال، آب را بصورت فواره بيرون دادن ، پراندن ، تندروان شدن .
صداي شكستن يا پرتاب چيزي، له كردن ، خورد كردن .
جيغ ودادي، داراي صداي ترق وتروق، پيچ وتاب دار.
الاكلنگ اس آر.
ازدحام كردن ، بهم فشردن ، بهم چسبيدن .
كشتي دكل دار داراي بادبان خم شده بطرف دكل.
جزيره سنت هلن درجنوب غربي آفريقا.
خنجر زدن ، زخم زدن ، سوراخ كردن ، زخم چاقو، تير كشيدن .
خنجر زن ، سخمه زن ، زخمي كه تير ميكشد.
مستقر وپايدار، بدون حركت، بي حركت، مقاوم در برابر گرما.
پايائي، پايداري.(stableness) استواري، استحكام، ثبات، پايداري.
پابرجاسازي، تثبيت، استواري، ايجاد موازنه ، تحكيم.پاياسازي، تثبيت.
پاياساختن ، تثبيت كردن .تثبيت كردن ، بحالت موازنه درآوردن ، پابرجا شدن يا كردن ، استوار كردن ، ثابتشدن .
متعادل كننده ، استوار كننده ، ( در كشتي وهواپيما وغيره ) وسيله اي كه از نوساناتوتكان جلوگيري ميكند.پاياساز، تثبيت كننده .
استوار، محكم، پابرجا، ثابت، باثبات، مداوم، محك كردن ، ثابت كردن ، استوارشدن ، طويله ، اصطبل، در طويله بستن ، جا دادن .پايا، پايدار.
حالت پايا.
(stability) استواري، استحكام، ثبات، پايداري.
اصطبل دار. مهتر.
(مو. ) قطع شده ، منقطع، بطور فشرده ، بطور بريده بريده ادا كردن .
توده ، كومه ، خرمن ، دودكش، دسته ، بسته ، پشته ، مقدار زياد، قفسه كتابخانه ، توده كردن ، كومه كردن ، انباشتن .پشته ، پشته كردن .
نماينده پشته ، پشته نما.
حافظه پشته اي.
اشاره گر پشته .
روي هم انباشتن ، جمع كردن ، اندازه گرفتن .
پشته ساز، پشته كن .توده كننده .
پشته سازي.
قسمت تحتاني، چوب دستي، تكيه گاه ، نقطه اتكائ، عصاي زير بغل، درخت كوچك .
ورزشگاه ، ميدان ورزش، مرحله ، دوره .
كارمندان ، كاركنان .چوب بلند، تير، چوب پرچم، ستاد ارتش، كارمندان ، پرسنل، افسران وصاحبمنصبان ، اعضائ، هيئت، با كارمند مجهز كردن وشدن .
نان يا چيزي شبيه آن ، مايه حيات.
( نظ. ) افسر ستاد.
( نظ. ) گروهبان دوم.
كارمند اداره ، مخبر روزنامه ، سردبير روزنامه .
گوزن ( قرمز نر )، كره اسب، حيوان نر ( بطور كلي )، جلسه يا مهماني مردانه ، كوتاه كردن ، بريدن ، جاسوسي كردن ، پائيدن .
صحنه نمايش، پرده گاه ، مرحله ، منزل، پايه ، وهله ، طبقه ، د رصحنه ظاهر شدن ، مرحله دار شدن ، اشكوب.مرحله ، صحنه .
مديريت، كاگرداني.
مدير نمايش.
وحشت حاصله در اثر ظهور در صحنه نمايش.
اداره كردن ، كارگرداني كردن .
مدير نمايش، كارگردان نمايش.
تنظيم صحنه براي ايفاي نقش معيني از نمايش، تعويض سن .
كالسكه ، دليجان .
فن مايش وصحنه سازي.
كارگردان پشت صحنه .
آدم كهنه كار، گرگ باران ديده ، بازيگر.
مسحور صحنه شده ، عاشق صحنه نمايش.
تلوتلو خوردن ، يله رفتن ، لنگيدن ، گيج خوردن ، بتناوب كار كردن ، متناوب، ترديدداشتن .
(=staggery)تلوتلوخور، گيج.
نر، داراي علائم ونشانه هاي نر.
( ج. ش. ) تازي شكاري.
چوب بست، اسكلت، رانندگي كالسكه ، نمايش، برصحنه آوري، باكالسكه سفر ردن .
منطقه عملياتي، منطقه شروع عمليات.
ساكن شهر (استاگيرا) (stagira) در مقدونيه ، ارسطو.
ركود، بي حركتي.
بدون حركت، راكد، ايستا، كساد.
ركود، كسادي، ايستائي.
درخور نمايشگاه ، نمايشي، صحنه اي، مناسب نمايش، پرجلوه .
(زمان گذشته فعل stay )، (adj) متين ، موقر، آرام، ثابت، سنگين .
لك ، لكه ، داغ، آلودگي، آلايش، ننگ ، لكه دار كردن ، چرك كردن ، زنگ زدن ، رنگ شدن ، رنگ پس دادن ، زنگ زدگي.
لكه پذير، زنگ بردار.
ماده رنگرزي، لكه دار كننده .
زنگ ناپذير، ضد زنگ .
پله ، نردبان ، پله كان ، مرتبه ، درجه .
پله كان ، پله كان نردباني، راه پله .
پلكان ، راهرو پله .
نردبان ، پله كان عمودي.
(staithe) محل تخليه كالا از واگن وبارگيري آن در كشتي.
(staith) محل تخليه كالا از واگن وبارگيري آن در كشتي.
ستون چوبي يا سنگي تزئيني، ميخچوبي، گرو، شرط، شرط بندي مسابقه با پول روي ميزدر قمار، بچوب يا بميخ بستن ، قائم كردن ، محكم كردن ، شرط بندي كردن ، شهرت خود رابخطر انداختن ، پول در قمار گذاشتن .
(ج. ش. ) بوتيمار معمولي آمريكائي، تيركوب.
كاميون نرده دار.
شرط بند، گروگذار، نگهدارنده بانك در قمار.
( ز. ش. ) گلفهشنگ .
بازداشتگاه افسران و درجه داران زمان جنگ درآلمان .
( ز. ش. ) استالاگميت، زير گلفهشنگ .
پر زور وكهنه ( مثل آبجو )، ( م. م. ) كهنه ، بيات، مانده ، بوي ناگرفته ، مبتذل، بيات كردن ، تازگي وطراوت چيزي را از بين بردن ، مبتذل كردن .
بن بست، ( درشطرنج ) پات، پات كردن يا شدن .
روش سياسي ژوزف استالين .
كسي را پيرو عقايد ونظرات استالين كردن .
خراميدن ، قدم زدن وحركت كردن با احتياط، راه رفتن (ارواح وشياطين )، كمين كردن ، ساق، ساقه ، پايه ، چيزي شبيه ساقه .
( ج. ش. ) داراي چشمان جلو آمده ، ورقلنبيده .
ساقه ساز، كسيكه ميخرامد.
اسب يا چيزي شبيه به آن كه شكارچي در پشت آن پنهان است، ( مج. )كانديداي نامزدشده براي ايجاد تفرقه در راي دهندگان ، وسيله استتار.
بيساقه .
باساقه ، ساقه دار.
جاي ايستادن اسب در طويله ، آخور، غرفه ، دكه چوبي كوچك ، بساط، صندلي، لژ، جايگاه ويژه ، به آخور بستن ، از حركت بازداشتن ، ماندن ، ممانعت كردن ، قصور ورزيدن ، دور سرگرداندن ، طفره ، طفره زدن .
پرواري كردن ، در طويله براي پروار شدن نگهداشتن .
نريان ، اسب نر، معشوقه ، فاحشه .
ستبر، تنومند، قوي، بي باك ، مصمم، شديد.
( گ . ش. ) پرچم، جرثومه نر گياه ، پود.
بنيه ، نيروي حياتي، طاقت، استقامت، پرچم.
پرچمي، بنيه اي، با اسطقس، با استقامت، پرطاقت.
( گ . ش. ) پرچم دار، داراي جرثومه نر.
لكنت پيدا كردن ، گير كردن ( زبان )، لكنت، من من كردن .
الكن .
مهر (mohr)، نشان ، نقش، باسمه ، چاپ، تمبر، پست، جنس، نوع، پابزمين كوبيدن ، مهر زدن ، نشان دار كردن ، كليشه زدن ، نقش بستن ، منقوش كردن ، منگنه كردن ، تمبرزدن ، تمبر پست الصاق كردن .
(tax stamp) تمبر عوارض، تمبر مالياتي.
(mill stamping) ماشين پرس يا منگنه ، آسياب سنگ كوبي.
(duty stamp) تمبر عوارض، تمبر مالياتي.
رم، لگد كوب، ترس ناگهاني يك گله اسب، رميدن ، فرار كردن ، صداي كوبيدن پا.
ماشين منگنه ، تمبر الصاق كن ، اسباب كوبيدن ، چكش وامثال آن ، هر نوع ماشين مهرزني وچاپ زني.
( ز. ع. ) پاتوق، ميعادگاه .
(mill stamp) ماشين پرس يا منگنه ، آسياب سنگ كوبي.
وضع، حالت، ساختمان ، طرز ايستادن ، ايستايش.
وفادار، پايدار، دو آتشه ، بند آوردن ، جلو خونريزي را گرفتن ، خاموش كردن ، ساكتشدن ، ساكن شدن ، فرونشاندن .
بند آور خون وغيره .
پايه ، تير، ميل، شمع، حائل، نگهدار، سايبان يا چادر جلو مغازه ، مهار يامحدودكردن ، تير دار كردن .
ايستادن ، تحمل كردن ، موضع، دكه ، بساط.ايستادن ، ايست كردن ، توقف كردن ، ماندن ، راست شدن ، قرار گرفتن ، بودن ، واقعبودن ، واداشتن ، عهده دار شدن .ايست، توقف، مكث، وضع، موقعيت، شهرت، مقام، پايه ، ميز كوچك ، سه پايه ، دكه دكان ، بساط، ايستگاه ، توقفگاه ،
دم دست، حاضر بودن ، دم دست بودن آماده خدمت.
عوض، جانشين هنرپيشه شدن ، قرب ومنزلت.
محشور نبودن ، دفع كردن ، بدفع الوقت گذراندن ، سرد، گريز كردن ، ( درمسابقه )مساويياهيچ به هيچ.
روغن بزرك بغلظت .
برجسته بودن ، دوام آوردن ، ايستادگي كردن ، برجسته ، عالي.
برپاماندن ، روي پا ايستادن ، ايستاده ، با استقامت، ( يقه ) آهاردار وسفت.
متعارف، معيار، استاندارد، همگون .معيار، الگو، قالب، مقرر، قانوني، نمونه قبول شده ، معين ، متعارفي، نشان ، پرچم، متداول، مرسوم.
انحراف معيار.
خصيصه متعارف.
صورت متعارف.
زبان متعارف.
زيرروال متعارف.
متعارف سازي، همگوني.طبقه بندي، معيار گيري.
بامعيار معيني سنجيدن وطبقه بندي كردن ، مطابق درجه معيني درآوردن ، مرسوم كردن .متعارف كردن ، همگون كردن .
خارج از بدن ، نمايان بر بدن .
جانشين ، كشيك .
كاربرد جانشين .
( درنمايش وغيره ) شخص ايستاده ( بخاطرنبودن جا ).
ارتش دائمي.
كميته دائمي.
دستور جاري، امريه نظامي.
( در اتوبوس وغيره )جاي ايستادن .
جاقلمي، دوات.
سرد، غير صميي، كناره گير.
( در بازي پوكر ) ورق عوض نكردن ، محافظه كار، مخالف تغيير.
نقطه ثابت، نقطه نظر، ديدگاه .
ايست، وقفه ، تعطيل، بدون حركت، ثابت.
درشكه چهارچرخه بدون كروك وسبك .
( زمان ماضي قديمي فعل stink )، استخر، مخزن ، سد.
معدن قلع، قلع كاري، قلع خيز، كان قلع.
( ش. ) داراي قلع.
سنگ معدن بفرمول FESNS CU2.
(ش. ) داراي قلع، داراي تركيبات قلع دو ظرفيتي.
بند، بند شعر، قطعه بندگردان ، تهليل.
متشكل از چند بند شعر.
( تش. ) وابسته به عضله واستخوان ركابي گوش مياني.
(گ . ش. ) پادزهر سمي وبدبوي آفريقا.
رزه ، ستون ، تير، عمود، چهارپايه تخت، گيره كاغذ، بست آهني، كالاياصلي بازار مصنوعات مهم واصلي يك محل، جزئ اصلي هر چيزي، قلم اصلي، فقره اصلي، طبقه بندييا جور كردن ، مواد خام.
فروشنده پشم وپنبه وامثال آن ، ماشين عدل بندي، ماشين گيره زني به كاغذ.
ستاره ، اختر، كوكب، نجم، باستاره زينت كردن ، ( در تاتر) ستاره نمايش وسينماشدن ، درخشيدن .(*) ستاره ، نشان ستاره .
( انگليس ) دادگاه عالي مدني وجنائي، جابرانه وسري.
اتصال ستاره اي.
بدشانس، داراي ستاره نحس.
(ج. ش. ) هر نوع گياه گل ستاره اي.
شبكه ستاره اي.
ستاره بيتاللحم، ( مج. ) عيسي.
(David =Magen) ستاره داود، نشان يهود و فلسطين اشغالي.
(مع. ) ياقوت كبود درخشان .
مزين به ستاره ، ستاره نشان .
( گ . ش. ) قنطوريون ستاره اي، گل توري.
ستاره يا شخصيت برجسته جماعت، موضوع مهم وقابل توجه .
( د. ن )سمت راست كشتي، واقع در سمت راست كشتي، بطرف راست حركت كردن .
نشاسته ، آهار، آهارزدن ، تشريفات.
داراي نشاسته ، شبيه نشاسته ، رسمي، آهاري، آهاردار.
ستارگي، ستاره شدن سينما وغيره .
( ز. ع. ) حالت مسحور كننده وتخيلي.
خيره نگاه كردن ، رك نگاه كردن ، از روي تعجب ويا ترس نگاه كردن ، خيره شدن .
مات ومبهوت، داراي نگاه خيره .
پيرمرد، راهب، معلم ( در كليساي ارتودوكس ).
( ج. ش. ) ستاره دريائي (vulgaris asterias)، نجم البحر.
( گ . ش. ) شير مرغ چتري.
بستاره ها خيره شدن ، درعالم تخيل واوهام غرق شدن .
كسيكه به ستاره ها خيره شده ، منجم.
خشن ، زبر، شجاع، خشك وسرد ( در مورد زمين )، شاق، قوي، كامل، سرراست، رك ، صرف، مطلق، حساس، سفت، سرسخت، پاك ، تماما.
بي ستاره .
ستاره كوچك ، ستاره كوره .
وابسته بنور ستاره ، نور ستاره ، ( مج. ) نور ضعيف، نور چشمك زن .
ستاره مانند.
( ج. ش. ) سار.
روشن شده از نور ستاره .
پرستاره ، ستاره اي، درخشان ، معروف.
رويائي، خيال انديش، خيال پرور.
نخستين پرچم ايالات متحده آمريكا.
پرچم آمريكا.
شروع، آغاز، آغازيدن ، دايركردن ، عازم شدن .شروع كردن ، عازم شدن ، عزيمت كردن ، از جا پريدن ، رم كردن ، شروع، آغاز، مبدائ، مقدمه ، ابتدا، فرصت، فرجه .
ذره ئ آغاز نما.
عنصر شروع.
كليد شروع.
علامت شروع.
سيستم قطع و وصلي.
شروع كننده .
از جا پراندن ، تكان دادن ، رم دادن ، رمانيدن ، وحشت زده شدن ، جهش، پرش، وحشتزدگي.
گرسنگي، رنج ومحنت، قحطي، قحطي زدگي.
گرسنگي كشيدن ، از گرسنگي مردن ، گرسنگي دادن ، قحطي زده شدن .
گرسنگي خورده ، قحطي زده .
انبار كردن ، ذخيره كردن ( درمحل مخفي براي آينده )، انباشتن ، محبوس كردن ، پنهانگاه .
( طب ) گرفتگي ( درجريان چيزهائي مثل خون در رگ يا مدفوعدر روده )، ( فيزيك ) حالتسكون ، تعادل.
( stateable) اظهار كردني، قابل اظهار يا توضيح.
حالت، كشور، ايالت.توضيح دادن ، جزئ به جزئ شرح دادن ، اظهار داشتن ، اظهاركردن ، تعيين كردن ، حال، حالت، چگونگي، كيفيت، دولت، استان ، ملت، جمهوري، كشور، ايالت، كشوري، دولتي.
كمك دولت به موسسات عام المنفعه وغيره .
( attorney s'state)نماينده دولت در دادگاه مدعي العموم استان ياكشور.
بانك استان ، بانك دولتي.
دانشكده دولتي.
نمودار حالات.
( آمر. ) گل علامت مخصوص هر استان يا كشور.
نيروي نظامي ايالتي، ارتش ايالتي.
ايالتي، حالت وشرايط ايالات آمريكا.
سيستم پزشكي ملي، سيستم پزشكي تحت نظارت دولت.
حالت مخاصمه .
زندان ايالتي، زندان دولتي.
جدول حالات.
دانشگاه ايالتي، دانشگاه دولتي.
بردار حلات.
( statable) اظهار كردني، قابل اظهار يا توضيح.
سياستمداري، كشور داري، ملك داري.
خانه ملت، مجلس مقننه ايالتي، مجلس ايالتي.
بي وقار، بي شكوه ، بي دولت، بي وطن .
باوقار، مجلل، باشكوه .
اظهار، بيان ، گفته ، تقرير، اعلاميه ، شرح، توضيح.حكم، گفته ، بيانيه .
برچسب حكم.
شماره حكم.
بيان كننده ، اظهار دارنده .
( درهتل وغيره ) اتاق ويژه تختخواب دارو مجلل.
( attorney state)نماينده دولت در دادگاه مدعي العموم استان ياكشور.
گواه دادگاه جنائي، گواه جنائي.
سياستمدار، رجل سياسي، زمامدار.
( statesmanly) سياستمدارانه .
( statesmanlike) سياستمدارانه .
زمامداري، سياستمداري.
راكد شدن ، از جنبش ايستادن ، گنديده شده ، كساد شدن .
ايستا، ساكن ، ايستاده ، وابسته به اجسام ساكن .ايستا، ساكن .
روگرفت ايستا.
انباره ايستا.
ساخت ايستا.
(گ . ش. ) فشفاش، بهمني.
ايستا ساختن ، ساكن كردن .
سكون شناسي.ايستاشناسي، مبحث اجسام ساكن ، مبحث اجسام ايستا.
ايستگاه ، جايگاه ، مركز، جا، درحال سكون ، وقفه ، سكون ، پاتوق، ايستگاه اتوبوس وغيره ، توقفگاه نظاميان وامثال آن ، موقعيت اجتماعي، وضع، رتبه ، مقام، مستقركردن ، درپست معيني گذاردن .ايستگاه ، جايگاه ، مستقر كردن .
وقفه برنامه فرستنده راديوئي وتلويزيوني.
ايستگاه كلانتري، مركز كلانتري.
ماشين كبريتي، استيشن واگن .
ساكن ، استاده ، بي تغيير، ايستا.ساكن ، بي حركت، لايتغير.
( هوا شناسي ) جبهه حد فاصل بين دو توده هواي راكد.
اطلاعات لايتغير.
نوشت افزار فروش، فروشنده لوازم التحرير.
نوشت افزار.نوشت افزار، لوازم التحرير.
رئيس ايستگاه .
ثبات تغيير مكان ايستا.
تمركز قدرت اقتصادي در دولت مركزي.
سياستمدار، آمارگر، ساكن ، بي حركت.
آماره ، رقم.آماري، احصائي، سرشماري.
آماري.
آمار شناس، آمارگر، متخصص فن احصائيه .
آمار، ارقام.آمار، احصائيه ، فن آمارگري، آمارشناسي.
فشار سنج نمودار درجه فشار جوي، ارتفاع سنج هواپيما.
حكومت پرستي، حمايت از قدرت مركزي.
( مك . ) قسمت ثابت ماشين يامولد، تاخير كن ، مقيم.
مجسمه ساي، مجسمه ساز، هيكل تراشي، تنديسي.
تنديس، پيكره ، مجسمه ، هيكل، پيكر، تمثال، پيكر سازي.
مجسمه آزادي ( در آمريكا ).
تنديس وار، خوش هيكل، مجسمه وار، شبيه مجسمه ، سبك مجسمه .
مجسمه كوچك ، تنديسك .
قد، قامت، رفعت، مقام، قدر وقيمت، ارتفاع طبيعي بدن حيوان .
وضعيت، شائن .وضع، وضعيت، حالت، حال، پايه ، مقام، شان .
نقشه وضعيت نما.
وضع موجود، وضع كنوني، حالت طبيعي.
كلمه وضعيت نما.
قابل تقنين ، بصورت قانون موضوعه درآوردني.
قانون موضوعه ، قانون ، حكم، اساسنامه .
كتاب نظامنامه ، كتاب قانون ، ( مج. ) قوانين موضوعه .
ميل رسمي معادل فوت.
قانون مرور زمان .
طبق قانون موضوعه ، قانوني، مقرر، طبق قانون .
جرم قانوني.
هتك ناموس دختر نابالغ.
بند آوردن ( جريان چيزي )، وفادار، ثابت قدم، بي شائبه ، بي رخنه ، بي منفذ.
ميله نردبان ، چماق، دنده بشكه ، چوب، شيارهاي نازك چوب، لوله آب، شبيه لوله ، ايجاد سوراخ كردن ، شكستن ، ريزش كردن ، بشكل چوب دستي ياچماق وغيره درآوردن ، با چماق زدن ، كوبيدن ، ( مو. ) روي خط حامل نوشتن ، حامل، بند شعر.
دفع كردن .
( صورت جمع كلمه staff ).
( گ . ش. ) زبان در قفاي فارسي، زردچوب.
ماندن ، توقف كردن ، نگاه داشتن ، بازداشتن ، توقف، مكث، ايست، سكون ، مانع، عصائ، نقطه اتكائ، تكيه ، مهار، حائل، توقفگاه .
خانه نشين .
اعتصاب ( بدون ترك محل كار ).
( د. ن . ) بادبان نصب شده بر روي ديرك .
كسي يا چيزي كه توقف ميكند، نگاهدار، حائل.
نيروي پايداري، بنيه ، طاقت، قدرت، استحكام.
( در فيلم سينما) زير نويس، لقب فرعي، عنوان فرعي، عنوان فرعي مقاله .
مكان ، جا، محل، دهكده ، مقر، مسكن ، مزرعه ، عوض، بجاي، بعوض، جا دادن ، گذاشتن ، حمايت كردن ، مفيد بودن .
ثابت قدم، استوار، پابرجاي، خيره .
استوارتر، ثابت تر.
يكنواخت، محكم، پرپشت، استوار، ثابت، پي درپي، مداوم، پيوسته ويكنواختكردن ، استوار يا محكم كردن ، ساكن شدن .
حالت دائمي.
باريكه گوشت كبابي.
كارد روميزي داراي تيغه مضرس.
دستبرد زدن ، دزديدن ، بسرقت بردن ، ربودن ، بلند كردن چيزي.
دزد، مرتكب سرقت.
نهان ، خفا، خفيه ، خفيه كاري، حركت دزدكي.
دزدكي، زيرجلكي، يواشكي.
بخار، دمه ، بخار آب، بخار دادن ، بخار كردن .
ديگ بخار.
موتور بخار، ماشين بخار.
نصب كننده وتعمير كننده لوله هاي بخار، تعمير كارلوله بخار.
ايجاد حرارت با بخار.
ماشين بخار لباس شوئي، دستگاه بخار لباس شوئي.
توربين بخار.
عصباني كردن ، تحريك كردن .
كشتي بخار، قايق بخاري، باكشتي بخارسفر كردن .
كشتي بخار، ماشين بخار، ديگ بخارپز.
جاده صاف كن داراي نيروي بخار، باجاده صاف كن جاده را صاف كردن ، خردكردن .
كشتي بخار.
شبيه بخار، داراي بخار مه آلود، تحريك شده ، پر حرارت، پر بخار.
( تش. ) ليپاز شيره لوز المعده .
بزرگي وفربهي كفل زنان .
(steatopygous) ( درمورد زن ) داراي كفل بزرگ ، داراي كفل تاقچه دار.
(steatopygic) ( درمورد زن ) داراي كفل بزرگ ، داراي كفل تاقچه دار.
اسب، توسن ، مركوب، وسيله نقليه .
سوراخ كردن ، دوختن ، بستن ، سجاف كردن .
فولاد.پولاد، پولادين ، فولاد، شمشير، پولادي، پولادي كردن ، محكم، استوار، آب فولاددادن ، مانند فولاد محكم كردن .
نوار فولادي.
رنگ آبي فولادي.
گراور سازي با فولاد، گراور فولادي.
گيتار هاوائي.
براده فولاد براي صيقل دادن يا پاك كردن ظروف.
( ج. ش. ) ماهي آزاد شمال آمريكا، پولادسر.
پولادگر، آهن كار.
فولاد كاري، كرخانه فولاد سازي، ابزار پولادين .
پولادي، آهنين ، سخت، پولادين .
قپان ، هرچيزي شبيه قپان .
(steenbock) ( ج. ش. ) آهوي كوچك آفريقا.
سرازير، تند، سراشيب، گزاف، فرو كردن ( در مايع )، خيساندن ، اشباع كردن ، شيب دادن ، مايع ( جهت خيساندن ).
سرازير شدن ، سراشيب كردن ، دم كردن ، خيساندن ، ترقي كردن .
مناره كليسا، برج، ساختمان بلند، برج كليسا.
اسب دواني باپرش از مانع، اسبدواني صحرائي.
راندن ، بردن ، راهنمائي كردن ، هدايت كردن ، گوساله پرواري، رهبري، حكومت.هدايت كردن ، اداره كردن ، راندن .
راندني، هدايت كردني.
راهنمائي، هدايت، اداره ، تربيت، سكان .
شراعبان ، هادي، رهبر.
كميته رهبري، كميته مامور تهيه برنامه كار يك مجلس يا مجمع.
دنده فرمان ، دنده سكان .
رل، چرخ فرمان ، چرخ سكان ، فرمان اتومبيل.
راننده ، شراعبان ، سكاندار.
( در انبار كشتي ) بار كردن ، تنگ هم چيدن ، خفت كردن ، ميله اي كه نوك آن قلابيدارد وبراي آزمايش محتويات عدل پنبه وامثال آن بكار ميرود، سيخك .
ليوان دسته دار آبجو خوري.
( steenbok) ( ج. ش. ) آهوي كوچك آفريقا.
(stele) ستون سنگي يادبود، ياد بود يالوح سنگي، دستگيره ، (گ . ش. ) استوانه آوندي.
داراي استوانه آوندي، ستون وار، پايه وار، ستون دار.
(stela) ستون سنگي يادبود، ياد بود يالوح سنگي، دستگيره ، (گ . ش. ) استوانه آوندي.
اختري، ستاره وار، شبيه ستاره ، درخشان ، پر ستاره .
پرتودار، اختروار، ستاره مانند، ( چون ستاره ) شعاع دار.
بشكل ستاره ، ستاره وار، ستاره وش.
بشكل ستاره درآوردن ، بشكل ستاره درآمدن .
شبيه ستاره كوچك ، شعاعي ( مثل ستاره ) پوشيده از ستارگان كوچك .
ستاك ، ساقه ، تنه ، ميله ، گردنه ، دنباله ، دسته ، ريشه ، اصل، دودمان ، ريشه لغتقطع كردن ، ساقه دار كردن ، بند آوردن .
چرخش خارجي اسكي باز.
( winding stem) ساعت دسته كوك ، ( مج. ) چيزعالي ودرجه يك .
( winder stem) ساعت دسته كوك ، ( مج. ) چيزعالي ودرجه يك .
بدون ساقه ، بدون تنه ، فاقد استعداد ساقه آوري.
شجره ، نسب نامه ، دودمان ، چشم بند پايان .
ساقه دار، پرساقه ، ساقه ساقه .
چوب منحني شكل متصل بجلو كشتي.
ظروف پايه دار.
مسلسل سبك ميلمتري انگليسي.
دود يا بوي قوي، بوي زننده ، تعفن ، گند.
استنسيل، استنسيل كردن .
كاغذ ضخيم پارافين دار مخصوص استنسيل.
(stenciller) تهيه كننده استنسيل، الگو ساز.
تبديل به استنسيل كردن .
(stenciler) تهيه كننده استنسيل، الگو ساز.
(=stenographer) تندنويس.
( درموردحيوانات ) درعمق كم زيست كننده ، كم ژرفازي.
تند نويس، الگوي حروف، تند نويس.
تند نويسي، مختصر نويسي، كوتاه نويسي.
زيست كننده در آب شور به غلظت بخصوصي.
غذاي محدود خوار، تغذيه كننده از جانور يانوع بخصوصي.
(گ . ش. ) دچار هرگونه تنگي مجرا، ( طب ) مبتلا به تنگي نفس.
( طب ) تنگ شدن يا انقباض بعضي از مجراهاي بدن ، تنگي مجرا.
( ج. ش. ) موجود غير مقاون در مقابل تغييرات شديد درجه حرارت.
كم مقاومتي در مقابل تغييرات حرارت.
(ج. ش. ) داراي حساسيت اندك نسبت به تغيير محيط.
دستگاه ضبط مكالمات سخنراني وغيره .
متصدي دستگاه ضبط سخنراني.
شخصي كه صداي بلندي دارد.
خيلي بلند ( در مورد صدا )، صدا بلند، رسا.
داراي صداي بلند، داراي صداي رسا.
گام، قدم، صداي پا، پله ، ركاب، پلكان ، رتبه ، درجه ، قدم برداشتن ، قدم زدن .گام، مرحله ، پله .
گام به گام.قدم بقدم، تدريجي، گام بگام.
گزينه گام به گام.
سيستم گام به گام.
شيب بيقاعده يامنقطع.
گام شمار.
كمشونده ، كم كردن ولتاژ جريان بوسيله ترانسفورماتور.
تابع پله اي.
بازديد مختصر وكوتاهي كردن ، مداخله بيجا در كاري كردن .
از محلي خارج شدن ، قدم تند كردن .
موشك چند طبقه .
چارپايه پله دار تاشو.
( اسكي ) چرخش بطرف پائين تپه .
برخاستن ، اضافه كردن ، عمل كردن .
قدم بقدم، تدريجي.
نابرادري.
فرزند خوانده ، نافرزندي.
نادختري، دختر خوانده .
شوهر مادر، پدراندر، ناپدري.
نردبان متحرك .
پله وار.
زن پدر، نامادري، مادر.
والدين غير صلبي.
جلگه وسيع بي درخت.
پله دار.
تشديدشده ، تسريع شده .
پله ساز، چيزي كه براي پله بكار مي رود.
نقطه يامحل عزيمت.
جاپا، سنگ زير پا.
گزينه پله اي.
ناخواهري، خواهراندر.
ناپسري، پسر زن ، پسر شوهر، فرزند خوانده .
پالايش گام به گام.
(stercoricolous) برازي، وابسته بفضله وكثافت، كثافت زي.
(stercoraceous) برازي، وابسته بفضله وكثافت، كثافت زي.
كثافت خوار ( مانند سوسك وبعضي حشرات ).
يك متر مكعب.
مخفف واژه هاي (stereophonic، stereotype).
مبحث شيمي فضائي.
تصوير يانقش برجسته نما.
پي مرئي وروي زمين ساختمان .
نوشته ياتصوير برجسته نما، برجسته نما كردن .
برجسته ، خط برجسته ، وابسته بترسيمات برجسته .( درمورد جسم جامد) بسهولت قابل اندازه گيري.
استروفونيك ، داراي دستگاه تقويت كننده صوت از سه جهت.
عكس برداري برجسته نما وسه بعدي.
سينماي غير متحرك ، چراغ عكس، شهر فرنگ .
(=stereoscopy) جهان نما، دوربين يا عينك برجسته نما، مبحث اشكال برجسته .
برجسته بيني، برجسته بين .
جمد گرائي.
كليشه ، كليشه كردن ، با كليشه چاپ كردن ، يك نواخت كردن ، رفتار قالبي داشتن .
( مج. ) تقليد شده ، فاقد نبوغ وابتكار، داراي رفتار قالبي.
كليشه ، كليشه كردن ، با كليشه چاپ كردن ، يك نواخت كردن ، رفتار قالبي داشتن .
وابسته بطرز استقرار اجزائ اتم در فضا.
نازا، عقيم، بي بار، بي حصل، باير، سترون .
ستروني، عقيمي، نازائي، بي باري.
ستروني، گند زدائي، سترون سازي، عقيم كردن .
سترون كردن ، نازا كردن ، بي بار يا بي حاصل كردن .
داراي عهيار قانوني، تمام عيار، ظاهر وباطن يكي، واقعي، ليره استرلينگ .
سخت گير، عبوس، سخت ومحكم، عقب كشتي، كشتيدم.
تعاقب كشتي فراري.
بطرف عقب كشتي.
بطرف عقب كشتي.
( دگ . - آمر. ) پاروزن عقب كشتي، كشتي داراي پروانه در عقب.
وابسته بجناغ سينه ، جناغي.
(كشتيراني ) عقب زدن ، عقب رفتن .
عقب ترين قسمت كشتي.
( تش. ) دنده اي وجناغي.
تير عمودي عقب كشتي.
( تنش. ) استرنم، جناغ سينه ، استخوان جناغ.
صداي عطسه ، عطسه .
عطسه آور.
داروي عطسه واشك آور.
عطسه آور.
( در كشتيراني ) حركت بعقب.
صداي خس خس سينه .
خرناس كشنده ، داراي صداي خرخر وخس خس.
گوشي طبي، گوشي ضربان سنج.
وابسته به گوشي طبي يا ضربان سنج.
معاينه بوسيله گوشي طبي.
متصدي ياناظر بارگيري وبار اندازي، بارگيري وباراندازي كردن ، كارگر بار انداز.
تاس كباب، نگراني، گرمي، داغي، آهسته جوشانيدن ، آهسته پختن ، دم كردن .
وكيل خرج، پيشكار، مباشر، ناظر، مباشرت كردن .
ناظر خرج مونث، مهماندار هواپيما.
نظارت، نظارت خرج، رفاقت ومعاونت، مباشرت.
قابلمه تاس كباب پزي، ظرف آبگوشت پزي، آبگوشت پز.
فعال، حاد، تندكار، قوي، خطرناك ، وخيم، شديد، نيرومند.
سوال وجواب در نفري ( در نمايش )، مكالمات كوتاه .
مربوط به مكالمات كوتاه ( در نمايش ).
چسبيدن ، فرورفتن ، گير كردن ، گير افتادن ، سوراخ كردن ، نصب كردن ، الصاق كردن ، چوب، عصا، چماق، وضع، چسبندگي، چسبناك ، الصاق، تاخير، پيچ دركار، تحملكردن ، چسباندن ، ترديد كردن ، وقفه .
درنگ كردن ، تاخير كردن ، بانتظار چيزي بودن .
بيعرضه ، طفره رو، آدمكند، آدم عقب مانده ، محافظه كار.
اصرار كردن ، پيش آمدگي داشتن ، جلو آمدن ، متحمل شدن .
سرقت مسلحانه ، سربرافراشتن ، برجستگي داشتن .
قابليت مقاومت، قابليت محافظت، پايداري.
كاغذ خودچسب.دشنه ، دشنه زن .
مشمع چسب دار مخصوص روي زخم.
چسبيده ، ( اسكاتلند ) شكست خورده ، ناقص، خراب.
ميانجگيري كردن ، مداخله كردن ، ترديد، سراشيب، آشفتگي.
سخت گير، جدي، لجوج، سمج، خيلي دقيق، مصر، گيج كننده .
سنجاق كراوات.
خارچسبنده ، چسبنده ( مثل كنه )، آدم سمج ومزاحم.
(=ragweed).
چسبناك ، چسبنده ، دشوار، سخت، چسبناك كردن .
سفت، شق، سيخ، مستقيم، چوب شده ، مغلق، سفت كردن ، شق كردن .
(arm =straight) جاخالي دادن ، جاخالي.
كله شق، گردن كلفت، سرسخت.
سفت كننده .
سفت وسخت كردن ، شق كردن ، سفت شدن .
نسبتا سخت، نيمه شق.
خفه كردن ، خاموش كردن ، فرونشاندن .
كلاله ، داغ، داغ ننگ ، لكه ننگ ، برآمدگي، خال.
(stigmatist) در معرض تهمت، ننگين ، بدنام، معيوب.
ننگ آوري، خال داري، ننگ ، نور متمركز در يك نقطه .
(stigmatic) در معرض تهمت، ننگين ، بدنام، معيوب.
بدنام سازي.
داغ ننگ زدن بر، نشان دار كردن ، لكه دار كردن .
نردبان ، پلكان ، سنگچين ، باهو، چوب عمودي چهارچوب درب.
دشنه ، كارد، دشنه زدن .
(. advandadj)آرام، خاموش، ساكت، بي حركت، راكد، هميشه ، هنوز، بازهم، هنوزهم معذلك ، (nandvi، vt) آرام كردن ، ساكت كردن ، خاموش شدن ، دستگاه تقطير، عرقگرفتن از، سكوت، خاموشي.
ماهيگيري بطور قاچاق وغير مجاز، بطور قاچاقي ماهيگيري كردن .
(lifes still) ( درنقاشي ) تصاويراشيائ بي جان ( ميوه وبطري وغيره ).
(life still) ( درنقاشي ) تصاويراشيائ بي جان ( ميوه وبطري وغيره ).
(stillborn) زايمان بچه مرده ، جنين مرده بدنيا آمده .
(stillbirth) زايمان بچه مرده ، جنين مرده بدنيا آمده .
بارامي، بارامش، آرام، ساكن .
باچوب پا راه رفتن ، چوب پا، عصاي زير بغل، ميله ، پادراز.
داراي چوب پا، با آب وتاب، ( مج. ) باشكوه ، قلنبه .
( stylus) قلم فولادي حكاكي وگراورسازي، سوزن .
محرك ، مهيج، مشروب الكلي، انگيزه ، انگيختگر.
تحريك كردن ، تهييج كردن ، انگيختن .
( stimulator)انگيختگر، تحريك كننده ، برانگيزنده .
تحريك ، برانگيختن ، انگيزش.
( stimulater) انگيختگر، تحريك كننده ، برانگيزنده .
محرك ، انگيزه .انگيختار، محرك ، انگيزه ، وسيله تحريك ، تحرك ، تحريك .
شيشه رنگي.
نيش، زخم نيش، خلش، سوزش، گزيدن ، تير كشيدن ، نيش زدن .
نيش حشرات، سرزنش.
( ج. ش. ) نوعي ماهي پهن برقي.
گران كيسه ، خسيس، تنك چشم، لئيم، ناشي از خست.
تعفن ، گند، بوي بد دادن ، بدبو كردن ، تعفن داشتن ، بد بودن .
جانور بدبو، آدم نفرت انگيز، متعفن .
( ج. ش. ) حشره بدبو، ساس، خرچسونه .
آدم متعفن وپست، شخص نفرت انگيز.
زننده ، بدبو، نفرت آور.
بمب بدبو، غذاي بدبو، كوزه گلي، آشغال دان .
محدود كردن ، از روي لئامت دادن ، مضايقه كردن ، كم دادن ، بقناعت واداشتن .
(گ . ش. ) گوشوارك ، برگ كوچك .
مواجب، حقوق، جيره ، دستمزد.
مزدور، وظيفه خوار، حقوق بگير.
شجره النسب، اجداد، ساقه ، ساقچه .
( گ . ش. ) ساقه دار، روئيده شده بر روي ساقك .
با نقطه سايه زدن يانقشي ايجاد كردن ، لكه دار كردن ، منقوط كردن ، ترسيم بانقطه .
ميثاق بستن ، پيمان بستن ، تصريح كردن .قيد كردن ، قرار گذاشتن ، تصريح كردن .
قيد، قرار، تصريح.تصريح، شرط ضمن عقد، ماده ، قرار داد.
جنبش، حركت، فعاليت، جم خوردن ، تكان دادن ، به جنبش درآوردن ، حركت دادن ، بهمزدن ، بجوش آوردن ، تحريك كردن يا شدن .
آش جو، غذائي شبيه آش جو، جنب وجوش، حركت.
گاو نر دوساله ، آدم گاو صفت.
نژاد، نسب، دودمان ، نيا.
تكان دهنده ، بهم زننده ، هيجان آور، پر تحرك .
ركاب، هرچيزي شبيه ركاب، استخوان ركابي.
(stirrup).
تلمبه قابل حمل آب پاشي براي آتش نشاني.
كوك ، بخيه ، بخيه جراحي، بخيه زدن .
(گ . ش. ) حشيشه القزاز، مرغدانه ( از جنس alsine ).
سندان ، دكان آهنگري.
پشيز، غاز، ذره .
ايوان يا گردشگاه سرپوشيده .
( ج. ش. ) قاقم، قاقم وسمور وامثال آن .
(stoccata) ( در شمشير بازي ) پرتاب با ضربه شمشير.
(stoccado) ( در شمشير بازي ) پرتاب با ضربه شمشير.
اتفاقي، الله بختي، داراي تغيير در مواقع مختلف.
موجودي، مايه ، سهام، به موجودي افزودن .(n) مايه ، ذخيره ، موجودي كالا، كنده ، تنه ، ته ساقه ، قنداق تفنگ ، پايه ، دسته ريشه ، نيا، سهام، سرمايه ، مواشي، پيوندگير. (nandvi، vt، adv، adj)حاضر، موجود، دم دست، درانبار، آماده ، انبار كردن ، ذخيره كردن .
گواهي موجودي كالا در انبار، گواهي سهم.
انباردار.
شركت سهامي.
سهام صادره بابت سود سهام.
بورس سهام.
موجودي كالاي مغازه ، مال التجاره ، لوازم وابزار كار، فوت وفن .
بورس سهام وارز، بورس كالاهاي مختلف.
انبار، انبار كالا.
ايجاد مانع، انسداد، مسدود ساختن ، حصار بندي.
دلال سهام شركتها.
(stockbroking) دلالي بورس واوراق بهادار.
(stockbrokerage) دلالي بورس واوراق بهادار.
ماهي روغن و امثال آن كه در آفتاب خشك شده .
سهامدار شركتها، صاحب سهم، صاحب موجودي، ذخيره نگهدار.
(stockinette) پارچه كشباف مخصوص لباس كودكان وزخم بندي.
(stockinet) پارچه كشباف مخصوص لباس كودكان وزخم بندي.
جوراب زنانه ساقه بلند.
كودن ، قطور، تنومند.
انباشته ، ذخيره ، انباشته كردن ، توده كردن .
كوتاه ، كلفت، چارشانه ، خشن ، قوي.
دامگاه ، محوطه دامداري، محل فروش دام.
درگل ولاي ماندن ، در وهل ماندن .
گردن كلفت، انباشته ، سنگين وكندرو، سنگين ، لخت، قلنبه .
(stogy) سيگار برگ باريك وگران قيمت، كفش زمخت.
(stogie) سيگار برگ باريك وگران قيمت، كفش زمخت.
رواقي، پيرو فلسفه رواقيون .
فن قياس اوزان اتمي عناصر بايكديگر.
فلسفه رواقيون .
آتش كردن ، تابيدن ، سوخت ريختن در.
اتاق آتشخانه كشتي، محل سوخت ريزي، تون .
سوراخ محل سوخت ريزي بكوره ، تنوره .
تون تاب، متصدي سوخت كوره ، سوخت، سيخ بخاري.
( در كليسا ) جامه سفيد حمايل دار، خرقه .
( اسم مفعول فعل steal ).
بي عاطفه ، بلغمي، بي حس، بي حال، فاقد احساس.
بيحسي.
نان خميري شيرين حاوي ميوه وخشكبار.
ساقه دار، داراي ساقه باريك .
( ج. ش. ) شكاف دهان ، شكاف، چاك ، منفذ تنفسي.
يمينه ، معده ، ميل، اشتها، تحمل كردن .
دل درد، درد معده .
پيش دامني قديمي زنانه ومردانه ، سينه بند.
معدي، شكمي، اشتها آور، شربت اشتهاآور.
سرزنده ، مغرور، كله شق، پر از باد غرور، شكم گنده ، پرخور، بي علاقه ، بي ميل.
(=stomatal) دهان دار، وابسته به دهان ، دهاني.
(=stomal) دهان دار، وابسته به دهان ، دهاني.
وابسته بدهان ، دهاني، شبيه دهان ، فمي.
( طب ) ورم دهان ، ورم مخاط دهان ولثه .
دهان پزشكي.
دهان دار، روزنه دار.
پايكوبي، لگد كوبي كردن .
سنگ ، هسته ، سنگ ميوه ، سنگي، سنگ قيمتي، سنگسار كردن ، هسته درآوردن از، تحجيركردن .
( ز. ش. ) عصر حجر.
كاملا كور.
( ز. ع. ) كاملا ورشكست، لات، بي پول.
كاملا كر.
ميوه هسته دار، ميوه آلوئي.
سنگواره سوسنيان .
( گ . ش. ) گل ناز.
سنگ تراش، ماشين سنگ بري.
سنگ بري.
سنگ تراش.
سنگ كاري.
ظروف سفالين سنگ نما.
ساختمان سنگي، كارخانه سنگ بري.
(=stony) سنگي، پرسنك ، سنگلاخ، سخت.
(=stoney) سنگي، پرسنك ، سنگلاخ، سخت.
سنگدل، بي رحم.
( فعل ماضي stand ).
آلت دست، دست نشانده ، دلقك ، آلت دست شدن .
چارپايه ، عسلي، كرسي، صندلي مستراح فرنگي، مدفوع، پيخال، سكوب، ادرار كردن .
(pigeon stool) كبوتر يا مرغ دام كه بچوبي بندند، جاسوس.
دولاشدن ، خم شدن ، سرفرود آوردن ، خميدگي، تمكين ، خشوع كردن .
ايست، ايستادن ، ايستاندن .ايستادن ، توقف كردن ، از كار افتادن ، مانع شدن ، نگاه داشتن ، سد كردن ، تعطيلكردن ، خواباندن ، بند آوردن ، منع، توقف، منزلگاه بين راه ، ايستگاه ، نقطه .
(stop =short) آبگونه اسيدي كه براي تثبيت عكس وفيلم بكار ميرود.
ذره ئ ايست نما.
عنصر ايست.
(stoporder) دستور خريد يا فروش سهام بدلال سهام.
دستور عدم پرداخت چك به بانك .
خيابان فرعي.
شير آب، ترمز، وسيله توقف.
حفره پله مانند براي استخراج سنگ معدن ، استخراج كردن .
چاره موقت، وسيله موقت، دريچه انسداد.
چراغ علامت توقف وسائط نقليه ، چراغ ترمز.
(order loss stop) دستور خريد يا فروش سهام بدلال سهام.
در وسط راه ايستادن ، توقفگاه بين راه .
جلوگيري، منع، بازداشت، سد، خط، ايست.
چوب پنبه ، سربطري، توپي، جلوگيري كننده ، بادريچه بستن ، باچوب پنبه بستن .
متوقف كننده ، توقف، مسدود كردن .
كرونومتر، گام شمار، قدم شمار.
انبارشدني، انبار كردني.
ذخيره سازي، انبار كالا، مخزن .انباره ، انبارش، ذخيره سازي.
تخصيص انباره .
ناحيه انبارش.
آرايه انباره .
ميانگير انباره .
گنجايش انباره .
ياخته انباره .
فشردگي انباره .
دستگاه انبارش.
تكه تكه شدن انباره .
مكان انباره .
حفاظت انباره .
ثبات انباره .
انباره ، انبار كردن ، ذخيره كردن .انبار، مخزن ، ذخيره ، اندوخته ، موجودي، مغازه ، دكان ، فروشگاه ، اندوختن ، انبار كردن .
انبارش و ارسال.
انباشته ، ذخيره شده .
بابرنامه انباشته .
(storeroom) انبار، مخزن ، انبار كالا.
انبار دار، دكاندار.
(storehouse) انبار، مخزن ، انبار كالا.
شامل تمام موجودي انبار يا تمام فروشگاه .
حكايت شده ، داستاني، موجدار.
( ج. ش. ) لك لك .
(گ . ش. ) شمعداني.
كولاك ، توفان ، تغيير ناگهاني هوا، توفاني شدن ، باحمله گرفتن ، يورش آوردن .
آشوب وغوغا.
قايق سبك وسريع السير.
درب عايق هواي توفاني.
گارد حمله آلمان نازي، گروه توفان ، ( مج. ) بيرحم.
پنجره زمستاني كركره چوبي بادشكن .
قطع رابطه شده در اثر توفان ، توفان زده ، گرفتار توفان .
حالت توفاني.
(petrel storm) ( ج. ش. ) مرغان توفان .
توفاني، كولاك دار، پر آشوب.
(stormpetrel) ( ج. ش. ) مرغان توفان .
حكايت، داستان ، نقل، روايت، گزارش، شرح، طبقه ، اشكوب، داستان گفتن ، بصورتداستان در آوردن .
قصه گو، داستان سرا، نقال، راوي.
لحظه ، وقفه ، فصل، دوران ، درد، غم، حمله ، درد كردن .
تنگ ، سبو، قدح آب مقدس.
عظيم، غول آسا، بزرگ ، قوي، تومند، خشن ، سخت، شق، مقتدر، متعدد، كشمكش، عجله ، هيجان ، اختلاف، توفان .
ستبر، نيرومند، قوي بنيه ، محكم، نوعي آبجو.
نيرومند شدن ، نيرومند ساختن ، عازم شدن .
قوي دل، دلير.
مقوي، قوي، تنومند، با اسطقس.
گردن كلفتي، ستبري.
بخاري، فرخوراك پزي، گرمخانه ، كوره .
لوله بخاري.
آذوقه ، خواربار، علوفه .
تنگ هم چيدن ، خوب جا دادن ، پركردن ، مخفي كردن ، پريدن ، انباشتن ، بازداشتن .
مسافرت قاچاقي كردن باكشتي وغيره ، مسافر قاچاق.
تنگ هم چيني، اجرت تنگ هم چيدن كالا.
نقطه مانند، بشكل خال، نقطه نقطه .
( طب ) لوچ، احول، دوبين .
( طب ) لوچي، احولي، دوبيني، چپ چشم بودن .
گشاد نشستن ، گشاد ايستادن ، گشاد گشاد راه رفتن ، سوار شدن ، ميان دو پا قراردادن ، گشاد نشيني، گشاد بازي.
با هواپيما زير رگبار مسلسل وتوپ گرفتن ، بباد انتقاد گرفتن ، سرگردان .
متفرق شدن ، هرزه روئيدن ، سرگردان بودن ، سرگردان ، آواره .
سرگردان ، آواره ، ولگرد.
( بصورت نامرتب ) پراكنده ، آواره ، متواري، پرت، دورافتاده .
راست، مستقيم، مستقيما.راست، مستقيم، درست، رك ، صريح، بي پرده ، راحت، مرتب، عمودي، افقي، بطورسرراست، مستقيما.
زاويه درجه .
حريف را با مشت جلو آمده از خود دور كردن .
چهره رسمي و بي نشاط، قيافه بي تفاوت.
مستقيم، صاف، يكراست، بخط مستقيم، داراي خط مستقيم.
بفوريت، بلادرنگ ، يكراست.
راست حسيني، يكراست، رك ، مستقيما، بي پرده .
اخذ راي دستجمعي براي نمايندگان يك حزب.
يكراست، فورا، بلادرنگ ، رك و بي پرده .
راست كردن ، درست كردن ، مرتب كردن .راست كردن ، درست كردن .
استوار كننده ، صاف كننده .
راست، درست، بي پرده ، رك ، سر راست، آسان .
راست، مستقيم، رك ، سر راست.
(straitjacket) ژاكت ويژه خفت كردن ديوانگان .
(straitlaced) باتور محكم بسته شده ، كرست بسته ، شكمبند دار، منحصر، محدود، درفشار.
بلادرنگ ، فورا، مستقيما، سر راست.
كشش، زور، فشار، كوشش، درد سخت، تقلا، در رفتگي يا ضرب عضو يا استخوان ، آسيب، رگه ، صفت موروثي، خصوصيت نژادي، نژاد، اصل، زودبكار بردن ، زور زدن ، سفتكشيدن ، كش دادن ، زياد كشيدن ، پيچ دادن ، كج كردن ، پالودن ، صاف كردن ، كوشش زياد كردن .كشش، خسته كردن .
كشش سنج.
صافي، پالايش كننده ، آب ميوه گير، بغاز.
تنگ ، باريك ، دشوار، باب، بغاز، تنگه ، در مضيقه ، در تنگنا، تنگنا.
تنگ كردن ، باريك كردن ، درتنگي ومضيقه گذاردن ، زور آوردن ، محدود كردن .
(straightjacket) ژاكت ويژه خفت كردن ديوانگان .
(straightlaced) باتور محكم بسته شده ، كرست بسته ، شكمبند دار، منحصر، محدود، درفشار.
راه راه يا رگه دار كردن ، رگه ، باريكه زمين ، شكاف سقف، طوقه .
انهدام، اضمحلال، خرد كردن ، جنجال، سروصدا.
(گ . ش. ) تاتوره ، برگ خشك يا نمك تاتوره .
كنار دريا، كنار رود، كرانه ، بندرگاه ، رشته ، لا، لايه ، رودخانه ، مجرا، مسير، رسيدن ، بصخره خوردن كشتي، تنها گذاشتن ، گير افتادن ، متروك ماندن ، بهم بافتن وبصورت طناب درآوردن .
ماشين سيم پيچ، ماشين طناب بافي.
خط ساحلي، خط كرانه .
ناشناس، بيگانه ، خارجي، غريبه ، عجيب، غير متجانس.
غريبه ، بيگانه ، غريب، بيگانه كردن .
گلوي كسي را فشردن ، خفه كردن .
ضربت ياتماس خفه كننده .
خفه كننده .
گلودرد و زكام، خفگي، خفقان .
خفه كردن ، خفقان ايجاد كردن ، گلو را فشردن .
فشردگي، اختناق، خفه سازي، حالت خفقان .
بندركاب، تسمه ركاب.تسمه .(.n)تسمه ، بند چرمي، فيش، تازيانه زني، تسمه فلزي. (.vi and .vt) باتسمه بستن باتسمه نگاهداشتن ، كشيدن ، تيز كردن (تيغ )، باتسمه آويختن .
بي تسمه ، بي نوار ( مخصوصا لباس بي يقه ).
مچ دستهاي مجرم را بر پشت او بستن وآويختن وي از طناب ( براي شكنجه ).
تازيانه زن ، تسمه كار، تسمه بند.
آدم لات وبي پول، تسمه زني، تسمه زده .
حيله جنگي، تدبيرجنگي، لشكرآرائي، تمجيد.
سوق الجيشي، وابسته به رزم آرائي.سوقالجيشي.
متخصص فن لشكر كشي و تدابير جنگي، رزمآرا.
رزم آرائي، استراتژي، فن تدابير جنگي، فن لشكركشي.حيله ، استراتژي.
بستر پهن مسير رودخانه .
چينه چينه ، طبقه طبقه .
قشر بندي، لايه بندي، تشكيل چينه ، تشكيل طبقات زمين ، چينه بندي.
چينه اي، طبقه مانند، طبقه وار.
چينه چينه كردن ، طبقه طبقه كردن .
دانشمند چينه شناس.
وضع وساختمان طبقات زمين ، چينه شناسي.
سرباز سالاري، حكومت نظاميان .
( هوا شناسي ) طبقه فوقاني جواز كيلومتر ببالا، هوا كره .
لايه ، چينه ، طبقه ، پايه ، رتبه ، طبقه نسج سلولي، قشر.
( هوا شناسي ) ابر گسترده ونزديك بزمين .
(stravaig) سرگردان بودن ، بي هدف بودن ، پرسه زدن .
(stravage) سرگردان بودن ، بي هدف بودن ، پرسه زدن .
ماشوره ، كاه ، بوريا، حصير، ني، پوشال بسته بندي، ناچيز.
وردست سر عمله ، مباشر كارگران .
اخذ راي غير رسمي وآزمايشي.
شراب شيرين كشمش.
رنگ زرد براق مايل به قرمز، رنگ زرد كهربائي.
(گ . ش. ) توت فرنگي، چليك خوراكي.
( طب ) لكه برآمده و قرمز رنگ مادرزادي در بدن شخص.
اسب قزل، اسب قرمز رنگ .
( گ . ش. ) توت فرنگي درختي.
مقواي كاهي.
سرگردان ، ولگردي، ولگرد، راه گذر، جانور بي صاحب، آواره كردن ، سرگردان شدن ، منحرف شدن ، گمراه شدن .
خط، رگ ، رگه ، ورقه ، تمايل، ميل، نوار يا رگه نواري، سپيده دم، بسرعت حركتكردن ، خط خط كردن .
خط دار، رگه دار، داراي اخلاق وخصوصيات فردي، ناصاف، قابل تغيير.
مسيل، نهر.جريان ، نهر، رود، جوي، جماعت، جاري شدن ، ساطع كردن ، بطوركاملافراشتن (پرچم).
جريان فكر، تسلسل رواني ( سبك نويسندگي ).
ستون نور، تيغ آفتاب، نوار يا پرچم درحال اهتزاز، نوار لباس يا كلاه ، ( روزنامه نگاري ) عنوان چشمگير مقاله .
جويبار، نهر كوچك .
( درمورد اتومبيل و غيره ) داراي شكلي كه مقاومت هوا را در مقابل آن كم كند، ساده و موثر كردن .
قطار يا هواپيمائي كه مقاومت هوا را درهم شكسته وآنرا تعديل كند، قطار سريع وشيك .
دراز كردن ، گستردن ، شروع كردن .
خيابان ، كوچه ، خياباني، جاده ، مسير.
خطوط تراموا.
ويروس معمولي ( در برابر ويروس ضعيف شده آزمايشگاهي ).
ترامواي شهري.
فاحشه ، زن كوچه گرد.
نيرو، زور، قوت، قوه ، توانائي، دوام، استحكام.
نيرومند كردن ، قوي كردن ، تقويت دادن ، تقويت يافتن ، تحكيم كردن .
كوشش بليغ، بذل مساعي.
باحرارت، مصر، بليغ، فوق العاده ، فعال، شديد.
( طب ) گلو درد ميكروبي، گلودرد استرپتوكوكي.
( ميكروب شناسي ) باسيلهاي زنجيري وپيوسته .
آنتي بيوتيكي بفرمول 21o N7 H39 1C2.
فشار، تقلا، قوت، اهميت، تاكيد، مضيقه ، سختي، پريشان كردن ، ماليات زيادبستن ، تاكيد كردن .
قافيه مشدد، قافيه موكد.
پردغدغه ، پراز پريشاني.
بي دغدغگي، بي نگراني.
(.vi and .vt) كشيدن ، امتداددادن ، بسط دادن ، منبسط كردن ، كشآمدن ، كشآوردن ، كش دادن ، گشادشدن ، (.adj and .n) بسط، ارتجاع، قطعه (زمين )، اتساع، كوشش، خط ممتد، دوره ، مدت.
قابليت بسط.
بسط يافتني.
تخت روان ، برانكار، بسط يابنده .
حامل تخت روان .
ريختن ، پاشيدن ، پخش كردن .
پراكندگي، بهم ريختگي، آشفتگي.
خط، شيار، خياره ، نوار باريك ، هريك از خطوط موازي.
خط دار، شيار دار، مخطط كردن .
خط بندي.
شاخه درخت كتان ، كتان يا كنف هندي.
دچار، مبتلا، محنت زده ، مصيبت زده ، اندوهگين .
وسيله كوبيدن غلات، وسيله تيز كردن داس، نمونه ، الگو، صاف كردن .
سخت، اكيد، سخت گير، يك دنده ، محض، نص صريح، محكم.
خشونت، سخت گيري، باريك بيني، جراحت، تنگي، ضيق.
گام هاي بلند برداشتن ، با قدم پيمودن ، گشادگشاد راه رفتن ، قدم زدن ، قدم، گام، شلنگ زدن .
گوشخراشي.
گوش خراش، داراي صداي مزاحم.
گام زننده .
جير جير يا خش خش كردن ، صدا درآوردن ، توليد صداي گوشخراش كردن .
صداي گوشخراش.
(stridulous) داراي صداي گوشخراش، گوشخراش.
(stridulatory) داراي صداي گوشخراش، گوشخراش.
ستيزه ، نزاع، دعوا، سعي بليغ، تقلا، كشاكش.
صلح جو، بي نزاع.
بدن خراش، قشو، برس يا ماهوت پاكن مخصوص بدن ، يكرشته تزئينات موجي ساختمان .
داراي كرك وابريشم هاي راست، داراي موهاي زبر، شياردار، خط دار.
زدن ، ضربت زدن ، خوردن به ، بخاطر خطوركردن ، سكه ضرب كردن ، اعتصاب كردن ، اصابت، اعتصاب كردن ، اعتصاب، ضربه ، برخورد.ضربه زدن ، اعتصاب.
بي زحمت ايجاد شدن ، بي زحمت درست كردن .
از بازي خارج شدن ، وارد عمل شدن ، باطل كردن .
نواخته شدن (سازوغيره )، نواختن .
(دربازي بيس بال) منطقه خط سير، سيرمجاز گوي چوگان زن .
بي ضربه ، بدون ضربت.
زننده ، ساعت زنگي، اعتصاب كننده .
برجسته ، قابل توجه ، موثر، گيرنده ، زننده .
(.vi and .vt.n) زه ، زهي، نخ، ريسمان ، رشته ، سيم، رديف، سلسله ، قطار، نخ كردن (باسوزن و غيره )، زه انداختن به ، كشيدن ، (.adj and .vi.vt.n) ريش ريش، نخ مانند، ريشه اي، چسبناك ، دراز، به نخ كشيدن (مثل دانه هاي تسبيح)، بصف كردن ، زه داركردن .رشته ، ن
موافق بودن ، وفق داشتن ، معوق گذاردن .
(contrabass) ويولون سل بم، كنترباس.
انواع لوبيا سبز.
پرونده رشته اي.
اركستر چهار نفري مركب از سازهاي زهي.
كراوات باريك .
سيم دار، سيمي، طنابي.
شدت، كسادي، سختگيري، تندوتيزي.
سخت، دقيق، غير قابل كشش، كاسد، تند وتيز، سختگير، خسيس، محكم بسته شده .
تراورس عمودي، نوازنده ساز، چنگك گوشت.
خطوط خاتم كاري و منبت كاري، نخ كشيدن برگهاي توتون وامثال آن .
شياردار، خط دار.
برهنه كردن ، محروم كردن از، لخت كردن ، چاك دادن ، تهي كردن ، باريكه ، نوار.
مارك ، علامت، درجه نظامي، پاگون ، خط راه راه ، يراق، پارچه راه راه ، راه راه كردن ، تازيانه زدن .
هاشور زني، خط خطي كردن .
نورسته ، نوجوان .
پوست كن ، كسيكه چيزي را باريكه باريكه جدا ميكند، كسيكه رقص برهنه ميكند.
رقص همراه با برهنگي تدريجي رقاصه .
رقاصه برهنه .
راه راه ، مخطط، خط خط.
كوشيدن ، كوشش كردن ، جد وجهد كردن نزاع كردن .
كوشا، ستيزه جو.
بارقه .
تپش بارق.
(ationzstrobili) تشكيل رشته ، باريك شدگي، بند بند سازي.
(strobiolation) تشكيل رشته ، باريك شدگي، بند بند سازي.
(گ . ش. ) گل آذين مخروطي شكل، مخروط.
( زمان گذشته فعل stride ).
بيف استروگانف، گوشت پخته نازك با خردل.
ضربه ، ضربت، لطمه ، ضرب، حركت، تكان ، لمس كردن ، دست كشيدن روي، نوازش كردن ، زدن ، سركش گذاردن ( مثل سركش روي حرف كاف ).ضربه ، حركت، نوازش كردن .
قدم زني، گردش، پرسه زني، قدم زدن .
قدم زن ، پرسه زن .
بافت نمدي، گستر، بافت بنيادي.
نيرومند، قوي، پر زور، محكم، سخت.
دست قوي، قدرت، اعمال زور كردن ، قلدري كردن .
مشروب قوي و پر الكل.
داراي فكر نيرومند، داراي افكار مردانه .
( در بازي ورق ) دست قوي.
گاو صندوق.
دژ، قلعه نظامي، سنگر، پناهگاه ، ( مج. ) محل امن .
نسبتا قوي.
شديدا، قويا، جدا.
داراي استرونيوم.
( ش. ) استرونتيوم، عنصر سبك دو ظرفيتي.
تسمه ، طناب كوتاه ، چرم تيغ تيزكن ، بچرم كشيدن وتيز كردن .
( در يونان باستان ) چرخش هنگام رقص همراه با آواز دسته جمعي، چرخ.
پارچه يا پتوي صخيم قديمي.
( م. م. ) پخش كردن ، پهن كردن ، گستردن .
درحال اعتصاب، بصورت پسوند نيز بكار رفته وبمعني ضربت خورده و مصيبت ديده يا مصيبت زده ميباشد.
ساختماني، وابسته به ساختمان ، وابسته به بنا.
منطق ساختي.
تير فولاد يا آهن ساختماني.
بخشي از روانشناسي كه از راه تعقل وتفكر وضع روحي فرد را مورد مطالعه قرار ميدهد.
ايجاد ساختمان ، بنا، بنيان گذاري.
ساختمان كردن ، تبديل به ساختمان كردن .
ساخت، ساختمان ، تركيب، سبك ، سازمان ، بنا، تشكيلات دادن ، پي ريزي كردن ، ساختار.ساخت.
ساخت يافته ، داراي ساخت.
برنامه نويسي ساخت يافته .
بي ساختمان ، ( درمورد ياخته ) بدون ساختمان مشخص.
ورقه نازك خمير پخته كه لوله شده و لاي آن شيريني باشد.
ستيز، كشاكش، تقلا كردن ، كوشش كردن ، دست وپا كردن ، منازعه ، كشمكش، تنازع.
تقلا كننده .
نواختن ساز زهي، مضراب زدن ، مرتعش كردن .
( طب. - گ . ش. ) اتساع و گشاد شدن هر عضوي ( مثل پستان وعدد لنفاوي)، غمباد، گواتر، تورم.
(strumous) متورم، داراي تورم بالشي.
(strumose) متورم، داراي تورم بالشي.
فاحشه ، زن بدكار.
( زمان گذشته واسم مفعول فعل string ).
بيخ دم، دم كل ( domkol )، مشروب.
خراميدن ، خرامش، قدم زني با تبختر.
( ج. ش. ) وابسته به شترمرغ سانان .
خرامنده .
(strychnine) ( ش. ) استركنين .
(strychnin) ( ش. ) استركنين .
مسموميت مزمن در اثر استعمال ممتد استركنين .
استوارت، خانواده سلطنتي قديم انگلستان .
كنده ، ريشه ، ته سيگار، ته چك ، ته سوش، ته ، ته بليط، كوتوله ، از بيخ كندن ، تحليل بردن ، راندن ، كوبيدن .
ته كارت.
كاهبن ، كلش، ريش زبر، موي نتراشيده ، ته ريش.
پوشيده از كاهبن ، شبيه كاهبن ، زبر، پرمو، نتراشيده .
سمج، خودسر، سرسخت، لجوج، خيره سر، كله شق.
پراز كنده درخت، ريشه دار، سيخ سيخ، زبر.
گچ، اندود گچ وسيمان ، گچ كاري روي بنا، با گچ سفيد كردن ، گچ كاري كردن .
( زمان گذشته فعل stick ).
( د. گ . ) گستاخ، خودبين ، خودستا، مغرور.
گل ميخ، قپه ، دكمه سردست، دسته ، اسب تخمي، حيواني كه براي اصلاح نژاد نگهداريميشود، داربست، ميخ زدن ، نشاندن ، آراستن ، مرصع كردن ، پركردن .
مصالح ساختماني از قبيل تير وغيره ، توفال كوبي، ارتفاع اتاق.
دانشجو، دانش آموز، شاگرد، اهل تحقيق.
شاگرو دانشسراي عالي، دانشجوي تعليم وتربيت.
شاگردي، تلمذ.
اسب مخصوص تخم كشي واصلاح نژاد.
از روي مطالعه ، دانسته ، عمدي، تعمدي، از پيش آماده شده .
پيشه گاه ، اتاقكار، كارگاه ، كارخانه ، هنركده ، كارگاه هنري.
زحمتكش، ساعي، كوشا، درس خوان ، كتاب خوان ، مشتاق، خواهان ، پرزحمت، بليغ، جاهد.
مطالعه ، بررسي، مطالعه كردن .تحصيل، درس، مطالعه ، غور وبررسي، موضوع تحصيلي، اتاق مطالعه ، تحصيل كردن ، مطالعه كردن ، درس خواندن ، خوانش، بررسي كردن .
چيز، ماده ، كالا، جنس، مصالح، پارچه ، چرند، پركردن ، تپاندن ، چپاندن ، انباشتن .
آدم خوش ظاهر وتوخالي.
لائي، پركني، قيمه ، گيپا، بوغلمه ، چاشني.
بي ماده ، بي لايه .
خفه ، دلتنگ كننده ، اوقات تلخ، مغرور، محافظه كار، بد اخم، لجوج.
(گ . ش. ) گوشوارك برگ ، گوشوارك گياه .
تيرستون ياشمع معدن ، لقمه بزرگ ، قطعه بزرگ .
احاله بمحال، تعليق بمحال، احمق ساختن .
خنثي كردن ، احمق كردن ، خرف كردن .
لغزيدن ، سكندري خوردن ، سهو كردن ، تلوتلوخوردن ، لكنت داشتن ، اتفاقابرخوردن به .
مشت زن بي تجربه وناشي.
سنگ لغزش، مانع، موجب لغزش، سبب سقوط.
كنده درخت، ريشه (دندان )، ته سيگار، بيخ وبن ، صدايافتادن چيزسنگين ، سقوط باصداي سنگين ، خپله ، كوتاه قد، خسته وكوفته ، از پا درآمده ، بريدن ، قطع كردن ، سنگين افتادن ، گيج كردن ، دست پاچه شدن .
قيمت الوار قبل از قطع از درخت، قطع اشجار.
خپله ، كوتاه وپهن ، پر از كنده درخت.
سرآسيمه كردن ، گيج كردن ، بي حس كردن ، حيرت زده كردن ، گيجي.
( اسم مفعول وزمان گذشته فعل sting ).
( اسم مفعول وزمان گذشته فعل stink ).
آدم گيج، گيج كننده .
از رشد بازماندن ، كوتاه نگاه داشتن ، كوتاه ، زور، شاهكار، شيرين كاري، شيرين كاري كردن .
قالب بند.
(stupe) كلاله بافتهاي حصيري، گنبد، گنبد مقبره .
حوله داغ، ضماد گرم، حوله ، لحافك زخم، رفاده .
(stupefier) بهت آور، گيج كننده ، پكر كننده ، مخدر، تخدير كننده .
گيجي، گيج سازي، بيهوشي، تخدير، بهت.
(stupefacient) بهت آور، گيج كننده ، پكر كننده ، مخدر، تخدير كننده .
بهت زده كردن ، گيج كردن ، بيهوش كردن ، تخدير كردن ، كودن كردن ، خرف كردن ، متحيركردن يا شدن .
بهت آور، شگفت انگيز، شگفت، حيرت آور، عجيب، گزاف.
كند ذهن ، نفهم، گيج، احمق، خنگ ، دبنگ .
(stupidness) خريت، بيهوشي، حماقت، كند ذهني، بي علاقگي.
(stupidity) خريت، بيهوشي، حماقت، كند ذهني، بي علاقگي.
خرفتي، بي حسي، كند ذهني، گيجي، بلاهت، بهت.
گيج، بليه ، كند ذهن .
محكم، ستبر، تنومند، قوي هيكل، خوش بنيه ، درشت.
(ج. ش. ) سگ ماهي، ماهي خاويار.
نهضت ادبي رمانتيك آلمان پس از انقلاب فرانسه .
حيرت زده كردن ، آزار دادن ، رقابت.
لكنت داشتن ، بالكنت حرف زدن ، لكنت.
(.viand .vt.n) جاي خوك ياگراز، طويله خوك ، درطويله قراردادن ، (.n) (طب) گلمژه ، سنده سلام.
(طب) گل مژه ، سنده سلام.
وابسته برودخانه استيكس (Styx)، تاريك .
ستون وار، مانند قلم يا گوه .
(گ . ش. ) ساقه دار، داراي ساقه يا ستون ثابت.
سبك .سبك ، شيوه ، روش، خامه ، سبك نگارش، سليقه ، سبك متداول، قلم، ميله ، متداولشدن ، معمول كردن ، مد كردن ، ناميدن .
دشنه ، خنجر، قلم گراور سازي وحكاكي، سيخ.
(ج. ش. ) پرستون ، ستون دار، نيزه مانند.
نيزه اي شكل، نيزه مانند، بشكل قلم.
شيك ، باسليقه ، زيبا، باب روز، مطابق مد روز.
سبك دار، سبكي، از نظر سبك ادبي، قاضي سليقه ، خوش سليقه ، متخصص مد.
سليس نگاري، فن نگارش، سبك شناسي.
مد سازي، ايجاد سبك .
به روش يا سبك خاصي درآوردن ، سبك وار.
قلم حكاكي وگراور سازي، قلم خود كار.
گراور سازي، حكاكي.
( تش. ) نيزه اي، سهمي، شبيه نيزه .
(گ . ش. ) ته خامه ، گرده بالاي ميوه گياهان چتري، ته خامه گياهان خانواده هويج.
ستون سنگي همجنس صخره متصل بخود.
قلم، نوك سوزني.( stilus) قلم فولادي حكاكي وگراورسازي، سوزن .
قرار گرفتن ، توپ گلف يك بازيكن در جلو توپ بازيكن ديگر، مانع شدن ، گير كردن .
داروي بند آور خون ، قابض، خون بند.
بند آوري خون ، قبض.
( گ . ش. ) بوته وحشي جاوي.
( افسانه يونان ) رودخانه عالم اسفل.
قابليت تعقيب.
( حق. ) قابل تعقيب قانوني، قابل پيگرد.
اغوائ، تحريك ، ترغيب.
وادار كننده ، ترغيب آميز، تحريك آميز.
فهميده وبا ادب، نرم، ملايم، مودب، خوش خوراك ، شيك .
نرمي، ملايمت، نزاكت، فهميده ومودب بودن .
( پيشوند ) خرده ، زير، تحت، تابع، مادون ، فرع، جاي كسي را گرفتن ، جايگزين كردن .
قبل از محاكمه ، مورد مطالعه دادگاه ، بدون تصميم قضائي.
ميخوش، ملس، ترش وشيرين .
( طب ) نيمه حاد.
نزديك سن تكليف، نيمه بالغ.
واقع در قسمت سطحي خاك .
عامليت جزئ، نمايندگي فرعي.
عامليت جزئ، عامل دست دوم، نماينده فرعي.
زيرالفبا.
زيرالگوريتم.
ساكن دامنه كوهستان آلپ، مربوط به دامنه كوه ( بارتفاع تا هزار پا ).
تابع، زيردست، افسر جزئ، مادون ، فرعي.
شخص پائين رتبه ، افسر جزئ، متوالي، متواتر.
توالي، تناوب، تواتر، حالت تبعي.
نزديك راس، زير راسي.
( ج. ش. - گ . ش. ) نيمه آبزي، واقع در زير آب، نسبتا آبزي.
زير آبي، زير مايع.
بخش فرعي منطقه .
زيرمجمع.
تحت جوي، پائين تر از جو.
(ش. - فيزيك ) وابسته به پديده هاي درون اتمي.
فهم ضمني، ادراك ضمني.
زير حد متوسط.
زير بنا، بنياد، قرارگاه .
زير زمين ، سردابه .
( مو. ) كليدركاب پائي ارگ وپيانو.
عوض، علي البدل، ( substratum ).
زيرحامل.
( ج. ش. ) واقع در زير غضروف.
زير مركزي، نزديك مركز.
زير مجرا، زيركانال.
تعقيب كننده زير دريائي.
( ش. ) كلرور دو ظرفيتي حاوي مقدار كمي كلر، كلرور قليائي.
بخش اوليه يك طبقه ، طبقه فرعي، شعبه فرعي، تحت راسته ، رديزه .
( درمورد بيماري ) غير قابل تشخيص در معاينات باليني.
كميته فرعي، سوكميسيون .
ناخود آگاه ، نيمه هشيار، نيمه آگاه ، درحالت ناخودآگاهي.
شبه قاره .
قرار داد فرعي بستن ، قرار داد يا كنترات دست دوم، مقاطعه كاري فرعي، قرار دادفرعي.
مقاطعه كار فرعي.
رابطه بين دو قياس متقابل، تشابه قياسي، ارتباط قياسي.
از يك جهت متناقض، ( م. م. ) مغاير درمرحله فرعي، درجهت متقابل، دوقياس مغاير.
بشكل قلب غير متقارن .
زير مرحله خطرناك وبحراني.
خرده فرهنگ ، فرهنگ فرعي، ( ميكروب شناسي ) كشت فرعي، كشت دوم ميكروب.
زير پوستي، تحت الجلدي.
عميق ترين قسمت زير پوست.
قسمت كردن مجدد، بخش كردن مجدد.
قابل تقسيم بچند بخش، بخشيزه پذير.
بقسمت هاي جزئتقسيم كردن ، باجزائ فرعي تقسيم بندي كردن ، بخشيزه كردن .
تقسيم كننده باجزائ فرعي، بخشيزه گر.
تقسيم مجدد، زيربخش، زيرقسمت.بخشيزه ، بخش فرعي.
فا، نت چهارم موسيقي، تابع، تبعي.
كشيدن ، بيرون بردن ، ربودن ، تفريق كردن ، كسر كردن .
مطيع كردن ، مقهور ساختن ، رام كردن .
مطيع كننده ، منكوب كننده .
مستاجر دست دوم.
(گ . ش. ) بافت چوب پنبه اي.
(suberous) داراي بافت چوب پنبه اي.
ماده مومي يا چرب چوپ پنبه .
ايجاد بافت چوب پنبه اي در چوب.
تبديل به بافت چوب پنبه اي شدن .
(=suberous) ( گ . ش. ) داراي بافت چوب پنبه اي، چوب پنبه اي.
( suberic) داراي بافت چوب پنبه اي.
زير زميني، نهاني، تحت الارضي.
واژگونگر، سرنگون كننده ، تضعيف كننده ، توطئه گر.
اشتراك ، آبونمان ، پول اعانه .
خانواده فرعي، تيره فرعي.
نيمه سنگواره .
سرديزه ، جنس فرعي، تيره فرعي.
وابسته به زير توده يخ، وابسته بدوره فرعي يخبندان .
قسمت زيربناي زمين ياصخره .
زيرگروه .
عنوان جزئ يا فرعي، عنوان فرعي مقاله .
مادون انسان ، داراي صفاتي شبيه انسان .
(subinfeudation، =subinfeud) اعطاي اراضي تيول از طرف اميري به امير ديگري برايبيعت با او، ملوك الطوايفي فرعي.
فاصله فرعي.
تبعيت.
واقع در زير، مادون .
نهاد، فاعل، مبتدا، شيي، موضوع، فرد، شخص، مبحث، موضوع مطالعه ، مطلب، تحت، مادون ، تحت تسلط، در معرض، در خطر، مطيع كردن ، تحت كنترل درآوردن ، در معرضبودن يا قرار دادن .زيرموضوع، مبتدا، موكول به ، درمعرض گذاشتن .
موضوع اصلي، مطلب، موضوع.
انقياد، استيلا، پيروي.
ذهني.دروني، ذهني، معقول، وابسته بطرز تفكر شخص، فاعلي، خصوصي، فردي.
درون گرائي، معقوليت، موضوعيت، حالت نظري، ذهن گرائي، اصالت ذهن وحس، فرديتتفكر.
دروني بودن ، فرديت، فاعلي بودن .
افزودن ، در پايان افزودن ، اضافه كردن .
تحت انقياد در آوردن ، مطيع كردن ، منكوب كردن .
انقياد، اطاعت، مقهور سازي، مطيع سازي.
مطيع سازنده .
الحاق، افزايش در پايان ، چيز اضافه شده .
( د. ) وجه شرطي، وابسته بوجه شرطي.
قلمرو تابعه ، سلطنت تابع سلطنت ديگري.
برداشتن ، منكر شدن ، تغيير شكل يافتن .
زوال، استهلاك ، تحول، تغيير شكل.
( sublet) اجاره فرعي دادن ، حق اجاره بمستاجر فرعي دادن .
موجر فرعي ودست دوم.
( sublease) اجاره فرعي دادن ، حق اجاره بمستاجر فرعي دادن .
( sublime)تصفيه كردن ، پاك كردن ، تصعيدكردن ، متعال كردن ، بالابردن ، متصاعدكردن ، منزه ، متعال.
تصعيد، تعالي، توجه بعالم بالا وامور عاليه .
برين ، والا، رفيع، بلند پايه ، عرشي.
غير كافي براي ايجاد تحريك عصبي يا احساس، خارج از مرحله آگاهي، نيمه خودآگاه .
بلندي، افراشتگي، تعالي، علومقام، رفعت.
(تش. ) زير زباني، واقع در زير زبان .
(=sublunary) زميني، اين جهاني، دنيوي، واقع در زير قمر.
( نظ. ) مسلسل خودكار يانيمه خودكار، مسلسل دستي.
زير دريائي، تحت البحري، زير دريا حركت كردن ، با زير دريائي حمله كردن .
قايق مامور تعقيب زير دريائي.
كارگر زير دريائي.
(ج. ش. ) آرواره پائين ، وابسته به استخوان فك پائين .
( submers) درآب فرو بردن ، زير آب كردن ، غوطه ورساختن ، پوشاندن ، مخفي كردن .
فروبري ( درآب )، مخفي سازي.
غوطه ور كردني، قابل فرو كردن در آب.
(submerge) درآب فرو بردن ، زير آب كردن ، غوطه ورساختن ، پوشاندن ، مخفي كردن .
قابل فرورفتن يا فرو بردن در زير آب.
فرو رفتگي در زير آب.
خيلي ريز وغير مرئي با ميكروسكوپ.
خيلي كوچك .
مطيع، پست، پائين .
مطيع، تابع، تسليم، واگذاري، تفويض، فرمانبرداري، اطاعت، اظهاراطاعت، انقياد.
مطيع، فروتن ، حليم، خاضع، خاشع، سربزير.
تسليم كردن ، ارائه دادن ، تسليم شدن .تسليم شدن ، تقديم داشتن ، ارائه دادن ، پيشنهادكردن ، گردن نهادن ، مطيع شدن .
زيرپيمانه ، زيرواحد.
كوهپايه اي، دامنه اي كوهي.
( ر. ) خارج قسمت، برخه شمار، مضرب.
غير طبيعي، مادون عادي، كم هوش.
مادون عادي بودن .
واقع درعمق اقيانوس، زير اقيانوسي.
(ج. ش. ) زير چشم، واقع در زير چشم.
زيربهينه سازي.
زير كاسه چشمي، در زيرچشم، زير مدار زمين .
راسته فرعي، طبقه بندي فرعي، رديزه ، خرده راسته .
تابع، مادون ، مرئوس.مادون ، وابسته ، فرعي، پائين تر، مرئوس، تابع قراردادن ، زيردست يامطيع كردن ، فرمانبردار.
اطاعت، مادوني، مرئوسي، تبعيت، فرمان برداري.
تابع، مادون ، تبعي.
( م. م. ) دزدكي ومحرمانه چيزي كسب كردن ، كسي را بكاربد اغوائ كردن .
اغوائ بكار بد، زير پا نشيني، اغوائ.
اغوائ كننده .
تقريبا بيضي، نيمه بيضي.
زيرداستان ، داستان يا موضوع فرعي وتبعي رمان يا نمايشنامه .
( حق. ) خواست برگ ، احضاريه ، حكم احضار.
معاون رئيس مدرسه ، نايب رئيس، تير فرعي تاق.
زيررويه .
زيربرنامه .
يكي از تقسيمات اوليه ناحيه ، بخش، ناحيه .
( حق. ) تلبيس، اختفاي حقايق براي استفاده خود، تدليس.
قائم مقام تعيين كردن ، بجاي ديگري تعهداتي بعهده گرفتن ، جانشين ديگري كردن .
( حق. ) جانشيني، وكالت، نيابت، جانشين سازي.
(م. ل. ) زير درخت گل سرخ، ( مج. ) محرمانه ، خصوصي.
زيرروال.
فراخواني زيرروال.
جهش زيرروال.
كتابخانه زيرروال ها.
پيونددهي زيرروال.
كاهش، تفريق، كاستن ، منها.
نيمه شور.
نيمه اشباع شده ، نزديك به اشباع.
شبه اشباع.
( تش. ) واقع در زير استخوان شانه ، زير كتفي.
تصويب كردن ، تصديق كردن ، صحه گذاردن ، آبونه شدن ، متعهد شدن ، تقبل كردن .
مشترك ، اعانه دهنده .مشترك روزنامه وغيره ، امضا كننده .
خط متعلق به مشترك .
حلقه متعلق به مشترك .
چيزي كه در پائين نامه نوشته شود ( مثلا امضائ ذيل نامه وغيره )، زير نويس، امضائ.زيرنويس.
كران زيرنويس.
زيرنويس دار.
اشتراك ، وجه اشتراك مجله ، تعهد پرداخت.
تاخير، توالي.زيردنباله .
پس آيند، بعدي، بعد، پسين ، لاحق، مابعد، ديرتر، متعاقب.
سپس، متعاقبا.
توالي بعدي، رشد ثانوي.
زير زاوري كردن ، بدرد خوردن ، مخدوم بودن ، عبيد بودن .
(subserviency) سودمندي، كمك ، چاپلوسي، تملق، زير زاوري.
(subservience) سودمندي، كمك ، چاپلوسي، تملق، زير زاوري.
چاپلوس، پست، تابع، مادون ، سودمند، متملق.
زيرمجموعه .
شاخه كوچك ، شاخه فرعي، گياه كوچك ، گياهيزه .
( درد وغيره ) واگذاشتن ، نشست كردن ، فرو نشستن ، فروكش كردن .
فرونشست، فروكش، نشست، فرونشيني، فروكشي، تخفيف درد وغيره .
كمكي، معين ، مويد، متمم، فرعي، تابع.
كمك مالي.
كمك هزينه دادن ، كمك خرج دادن .
اعانه ، كمك هزينه ، كمك مالي.
زيست كردن ، ماندن ، گذران كردن .
اعاشه ، زيست، گذران ، معاش، خرجي، وسيله معيشت، امرار معاش، دوام، نگاهداري.
اعاشه كننده ، مدد معاش بگير.
زير خاك ، خاك زير را شخم زدن ، شخم عميق زدن .
زير آفتابي، واقع در نواحي گرمسير، در ظل آفتاب.
مادون سرعت سير صوت.
فضاي فرعي، شبه فضا.
گونيزه ، زير گونه ، قسم فرعي، جنس فرعي از يك نژاد.
زير گونه اي.
جسم، جوهر، مفاد، استحكام.جسم، ماده ، شيي، جنس، ماده اصلي، ذات، مفاد، مفهوم، استحكام، دوام، مسند.
ذاتي، جسمي، اساسي، مهم، محكم، قابل توجه .
ذاتيت، جسميت، حالت اساسي.
ماهيت جسماني دادن به ، شكل مادي بخشيدن به ، با دليل ومدرك اثبات كردن .
تحقق، اثبات، تجسم.
محقق شده ، بادليل اثبات شده ، تجسم يافته .
( د. ) اسمي، مربوط به اسم.
قائم بذات، متكي بخود، مقدار زياد، داراي ماهيت واقعي، حقيقي، شبيه اسم، دارايخواص اسم.
بصورت اسم در آوردن ، داراي ماهيت كردن ، ذاتي كردن .
ايستگاه فرعي، شعبه ، خرده ايستگاه .
عوض، تعويض، قابل تعويض، توكيلي.
قابل تعويض.
جانشين ، بدل، جانشين كردن .عوض، جانشين ، تعويض، جانشين كردن ، تعويض كردن ، جابجاكردن ، بدل.
جانشيني، جانشاني.(substitutionary) تعويض، جانشيني، علي البدلي، كفالت.
(substitution) تعويض، جانشيني، علي البدلي، كفالت.
وابسته به تعويض يا جابجا سازي.
زير لايه ، شكل فرعي.سفره ، لايه .
زير لايه ، طبقه زير، بنياد، پي، طبقه زير.
(substructure) زيرساخت، زير سازي، زير ساختمان ، زير بنا.
(substruction) زيرساخت، زير سازي، زير ساختمان ، زير بنا.
رده بندي كردن ، شامل كردن ، استقرائ كردن ، استنتاج كردن .
رده بندي، مشمول، فرع، استقرائ، نتيجه گيري، استنتاج.
زيرسيستم.
پائين تر از سن .
گرمسيري، زير منطقه معتدله .
اجاره داري دست دوم.
در زير چيزي بسط يافتن ، شامل بودن .
طفره ، گريز، طفره زني، اختفائ، عذر، بهانه .
زير زميني، نهاني، تحت الارضي.
فرار، ظريف، محيل، مكار، حيله گر، زيرك .
نرم سازي، ترقيق، ملايمت، دقيق و لطيف سازي.
رقيق كردن ، دقت كردن ، موشكافي كردن ، متعال ساختن ، تلطيف كردن ، دقيق وحساسولطيف كردن .
نرمي، ملايمت، رقت.
زيرك ، محيل، ماهرانه ، دقيق، لطيف، تيز ونافذ.
باريك بيني، موشكافي، زيركي، لطافت، تيزبيني ومهارت.
زيركل، جمع جزئ.
كاستن ، تفريق كردن .كاستن ، كم كردن ، تفريق شدن ، منها كردن .
تفريق كننده .
كاهش، تفريق.
كاهشي، تفريقي، كاهنده ، داراي علامت تفريق.
كاهشگر.
( ر. ) كاسته ، عددي كه از عدد ديگر كسر ميشود.كاسته ، مفروق.
زيردرخت.
زير استوائي، نواحي زير گرمسيري.
نوك تيز، داراي نوك يا انتهاي تيز.
حومه شهر، برون شهر.
اهل حومه شهر، برون شهري.
ساكن حومه .
حومه شهر، حومه نشيني.
اعانه نقدي دولت به بنگاه عام المنفعه ، كمك مالي، اعانه ، تخصيصاعانه ، كمك هزينه .
درون واژگوني، انهدام، تخريب، خرابكاري، وابسته به خرابكاري.
واژگون ، ويران ، توطئه گر، خرابكار، خرابكارانه .
واژگون ساختن ، برانداختن ، موقوف كردن ، خرابكاري كردن ، درون واژگون سازي كردن .
زير راه ، راه زير زميني، ترن زير زميني، مترو.
(succedent) پيرو، متعاقب، جانشين ، متاخر، متوالي.
عوض، بدل، جانشين ، ( م. م. ) دوا، دوائي كه بجاي دواي ديگر تجويز شود.
(succedaneous) پيرو، متعاقب، جانشين ، متاخر، متوالي.
كامياب شدن ، موفق شدن ، نتيجه بخشيدن ، بدنبال آمدن ، بطور توالي قرار گرفتن .
كامياب، لاحق، جانشين .
كاميابي، موفقيت، پيروزي، نتيجه ، توفيق، كامروائي.موفقيت، كاميابي.
كامياب، موفق، پيروز، نيك انجام، عاقبت بخير.
توالي، جانشيني.پي آئي، توالي، ترادف، رديف، جانشيني، وراثت.
متوالي، پي در پي.پي درپي، پياپي، متوالي، مسلسل، ارثي، توارثي.
خلف، مابعد، جانشين .( حق. ) جانشين ، خلف، اخلاف، قائم مقام.
موجز، كوتاه ، مختصر، مجمل، فشرده ، چكيده .
( succour) ياري، كمك ، كمك براي رهائي از پريشاني، موجب كمك ، ياري كردن .
كمك ، يار.
(گ . ش. ) كاسني، كاسني تلخ، كاسني وحشي.
غذاي مركب از لوبيا ومغز ذرت پخته .
( succor) ياري، كمك ، كمك براي رهائي از پريشاني، موجب كمك ، ياري كردن .
( افسانه ) جن يا ديو ماده اي كه بصورت زن درآمده وبا مردان همخواب ميشود.
شادابي، پر آبي، آب داري، حالت آبكي.
آبدار، شاداب، پرطراوت.
از پاي در آمدن ، تسليم شدن ، سرفرود آوردن .
وابسته به تكان حركت كننده با صعوبت، داراي حركت دشوار.
تكان سخت، لرزش، لرزش مايعات، تشنج.
چنين ، يك چنين ، اين قبيل، اين جور، اين طور.
از اين گونه ، اين قبيل، مانند آن ، امثال آن .
مكيدن ، مك زدن ، شيره كسي را كشيدن ، مك ، مك زني، شيردوشي.
طفل شيرخوار، حيوان يا عضو يا آلت مكنده ، خروس قندي، آب نبات مكيدني، احمق، (گ . ش. ) آلت مكنده توليد كردن .
(ج. ش. ) شپش يا حشره مكنده (Anoplura).
پستاندار شيرخوار، كودك شيرخوار، طفل رضيع.
كودك شير خوار، طفل رضيع.
نيشكر، قند يا شكر نيشكر، ( بطور اعم ) شكر چغندر قند.
مك زني، جذب بوسيله مكيدن ، جذب، عمل مكيدن ، مكش، سوپاپ تلمبه .مكش.
سوداني.
( روم قديم ) حمام گرم كه موجب عرق زياد گردد، گرمخانه حمام، حمام بخار.
خوي آور، گرمابه ، داروي عرق آور.
توده شناور علف و ني كه در رود نيل مانع كشتيراني ميشود.
ناگهاني، ناگهان ، بي خبر، بي مقدمه ، فوري، تند، بطور غافلگير، غير منتظره ، سريع.
مرگ ناگهاني ( در مسابقات ) ناگهان باخت.
( sudorific) عرق آور، توليد كننده عرق، عرق زا، معرق.
(sudoriferous) عرق آور، توليد كننده عرق، عرق زا، معرق.
آب صابون ، كف صابون .
كف آلود، كف دار، پر كف.
تقاضا كردن ، تعقيب قانوني كردن ، دعوي كردن .
چرم جير، پارچه جير، چرم مخمل نما.
عرض حال دهنده ، شاكي.
پيه ، چربي سخت دور كليه وكمر گوسفند.
آبراه سوئز.
تحمل كردن ، كشيدن ، تن در دادن به ، رنج بردن .
تحمل پذير.
رضايت ضمني، سكوت موجب رضا، انقياد، طاقت، شكيبائي.
متحمل، زحمتكش.
بس بودن ، كفايت كردن ، كافي بودن ، بسنده بودن .
كفايت، شايستگي، قابليت، مقدار كافي، بسندگي.
كافي.بس، بسنده ، كافي، شايسته ، صلاحيت دار، قانع.
پسوند.پسوند، پساوند، پسوندي، پساوند ساختن ، پسوند نصب كردن .
نشانگذاري پسوندي.
پسوندگذاري.
خفه كردن ، خاموش كردن .
خفه سازي، خفقان ، اختناق، خفگي.
تابع، تابع منطقه ياقسمت ديگري، دستيار.
حق راي وشركت در انتخابات، راي.
زن طرفدار حق راي وانتخاب زنان .
هواخواه دادن حق راي يا حق انتخاب به نسوان .
پركردن ، فرا گرفتن ، پوشاندن ، اشباع كردن .
پري (pori)، اشباع، زير ريزي.
پر (por)، مشبع.
صوفي، اهل طريقت.
صوفيانه .
تصوف، طريقت، عرفان .
قند، شكر، شيريني، ماده قندي، با شكر مخلوط كردن ، تبديل به شكر كردن ، شيرين كردن ، متبلور شدن .
سفرجل هندي، سيب دارچيني.
چغندر قند.
(sugarloaf) كله قند، كله قندي، بشكل كله قند.
(گ . ش. ) افراي قندي، افراي سخت.
(گ . ش. ) تمشك شيرين ، درخت ازگيل.
نيشكر.
( روي داروي تلخ را ) باشكر پوشاندن .
(loaf sugar) كله قند، كله قندي، بشكل كله قند.
نبات، گلوله نبات، آب نبات، حلويات.
شكري، قندي، قنددار، شيرين ، مليح، شيرين زبان .
اشاره كردن بر، بفكرخطور دادن ، اظهار كردن ، پيشنهاد كردن ، تلقين كردن .
اظهار كننده ، پيشنهاد دهنده .
اشاره كردني، پيشنهاد كردني.
اشاره ، تلقين ، اظهار عقيده ، پيشنهاد، الهام.
اشاره كننده ، دلالت كننده وسوسه آميز.
خرده گروه ، دسته فرعي.
وابسته يا متمايل به خودكشي.
خودكشي، انتحار، خودكشي كردن ، وابسته به خود كشي.
درنوع خود، اختصاصي، منحصر بفرد.
چربي پشم، عرق خشك شده روي پشم گوسفند.
درخواست، تقاضا، دادخواست، عرضحال، مرافعه ، خواستگاري، يكدست لباس، پيروان ، خدمتگزاران ، ملتزمين ، توالي، تسلسل، نوع، مناسب بودن ، وفق دادن ، جور كردن ، خواست دادن ، تعقيب كردن ، خواستگاري كردن ، جامه ، لباس دادن به .
درخوردبودن ، مناسبت، شايستگي، برازندگي.
درخورد، مناسب، شايسته ، فراخور، مقتضي.
چمدان .
دنباله ، رشته ، همراهان ، ملتزمين ، رشته مسلسل، آپارتمان ، اتاق مجلل هتل، قطعه موسيقي.
پارچه لباسي ( زنانه ومردانه ).
خواستگاري كردن ، عشقبازي كردن ، عرضحال دهنده ، مدعي، خواستگار.
شياردار، شياره دار، جدول دار.
(sulphate) (ش. ) زاج، توتيا، سولفات، با اسيد سولفوريك آميختن .
(sulphide) (ش. ) نمك يا استرسولفيد هيدروژن .
(sulphur) (ش. ) گوگرد، گوگرددار كردن ، ( كيمياگر) اصل احتراق.
ايندريدسولفورو (ش. ) گاز سنگيني بفرمول SO2.
(sulfuret) باگوگرد تركيب كردن ، با گوگرد آميختن .
داراي گوگرد، داراي سنگ گوگرد.
(sulfurate) باگوگرد تركيب كردن ، با گوگرد آميختن .
(ش. ) جوهر گوگرد بفرمول SO4 H2.
(ش. ) باگوگرد تركيب كردن ، بخوردادن .
(sulphurous) گوگردي، شبيه گوگرد، مشتعل.
قهر، اخم، ترشروئي، بد اخمي كردن .
قهر، رنجيده ، دلخور، ترشرو، عبوس، بد اخم.
پس آب، فاضل آب، زباله ، گنداب، مواد اضافي فلزات مذاب.
عبوس، ترشرو، كج خلق، غير معاشر، عبوسانه .
آلوده شدن ، لكه دار كردن ، كثافت، آلودگي.
(sulfate) (ش. ) زاج، توتيا، سولفات، با اسيد سولفوريك آميختن .
(sulfide) (ش. ) نمك يا استرسولفيد هيدروژن .
(sulfur) (ش. ) گوگرد، گوگرددار كردن ، ( كيمياگر) اصل احتراق.
(sulfurous) گوگردي، شبيه گوگرد، مشتعل.
سلطان .
سلطانه ، زن يا مادر يا دختر سلطان .
سلطنت، قلمرو سلطان .
سلطانه ، زن يا مادر يا دختر سلطان .
شرجي، خيلي گرم ومرطوب، سخت، داغ، خفه .
جمع كردن ، حاصل جمع، مجموع.مبلغ، حاصل جمع، روي هم، خلاصه ، مختصر، حساب كردن ، باهم جمع كردن ، مختصر وموجزكردن ، خلاصه نمودن .
مقابله جمعي.
مجموع حاصلضرب.
لفظ جمعي.
جمع كل، سرجمع، مجموع.
( shumac، sumach) (گ . ش. ) سماق.
( shumac، sumac) (گ . ش. ) سماق.
سومري.
مبلغ، مقدار، آثار دانش بشري.
( در مورد دانشجوي فارغ التحصيل ) ممتاز.
جمع وند.
خلاصه سازي، تلخيص.
خلاصه كردن .خلاصه كردن ، بطور مختصر بيان كردن .
تلخيص كننده .
خلاصه .خلاصه ، مختصر، موجز، اختصاري، ملخص، انجام شده بدون تاخير، باشتاب.
كارت خلاصه .
مجموع يابي، مجموع.جمع زني، افزايش، جمع، مقامي، خلاصه .
تابستان ، تابستاني، چراندن ، تابستان را بسر بردن ، ييلاق.
خانه تابستاني، كوشك ، كلاه فرنگي ( در باغ ).
مدرسه تابستاني، كلاس تابستاني.
(=somersault) معلق، پشتك ، پشتك زدن .
تابستان ، شبيه تابستان ، تابستاني.
قله ، نوك ، اوج، ذروه ، اعلي درجه .
فراخواني، احضار، فراخواستن ، فراخواندن ، احضار قانوني كردن .
احضار كننده .
خير مطلق، خير كل، ابرنيك .
چاه يا انبار فاضل آب، استخر آب كثيف، لجن وكثافت، مخزن .
تلمبه لجن كشي.
اسب باركش، يابو، قاطرچي، بار.
هزينه اي، خرجي، وابسته به تعديل هزينه .
مجلل، پرخرج، گران ، وعالي.
آفتاب، خورشيد، درمعرض آفتاب قرار دادن ، تابيدن .
عرشه آفتاب گير كشتي، ايوان آفتابگير.
( مصر قديم ) صفحه بالدار مظهر خداي آفتاب.
آفتاب پخته ، در آفتاب خشك شده ، حرارت آفتاب ديده .
حمام آفتاب.
حمام آفتاب گرفتن .
پرتو آفتاب، تيغ آفتاب، آدم مسرور.
كلاه آفتابي زنانه .
قوس قزح، رنگين كمان .
آفتاب سوخته كردن ، آفتاب زدگي.
بستني ومغز گردو.
يكشنبه ، مربوط به يكشنبه ، تعطيل، يكشنبه را گذراندن .
( در اصطلاح شاعرانه ) جدا كردن ، بريدن .
شاخص آفتاب، (گ . ش. ) ترمس پايا.
غروب.
متفرقه ، گوناگون .
گوناگون ، متفرقه ، مخلفات.
محو نشدني در اثر نور آفتاب، رنگ ثابت.
(گ . ش. ) گل آفتاب گردان ، گياه آفتاب گرا.
عينك آفتابي.
فلق وشفق خورشيد.
فرو رفته ، خالي، درته آب، غرق شده .
بي نور، بي آفتاب.
نور خورشيد، تابش آفتاب، انعكاس نور خورشيد.
روشن از فروغ آفتاب.
( گ . ش. ) كنف بنگالي.
( در دين اسلام ) سنت رسم.
( sunnite) سني، اهل سنت، پيرو مذهب سنت.
سني گري، مذهب تسنن .
(sunni) سني، اهل سنت، پيرو مذهب سنت.
آفتابي، روشن ، آفتاب رو، رو بافتاب، تابناك .
( درمورد تخم مرغ ) فقط يك طرفش پخته .
طلوع آفتاب، طلوع خورشيد، تيغ آفتاب، مشرق.
غروب آفتاب، مغرب، افول.
سايه ، چتر آفتابي، سايبان ، ساباط، آفتاب گردان .
تابش آفتاب، نور آفتاب.
آفتاب گير، منور از نور آفتاب.
( نج. ) لكه روي خورشيد.
( طب ) آفتاب زدگي، گرمازدگي.
آفتاب زده ، گرمازده .
قهوه اي شدن پوست بدن در اثر آفتاب، قهوه مايل بسرخ.
( د. گ . ) طلوع آفتاب.
شام خوردن ، شام دادن ، مشروب، مقدار.
(.nand adj)اعلي، بسيار خوب، بزرگ اندازه ، عالي، خوب، (pref) پيشوندي است بمعنيمربوط ببالا - واقع درنوك چيزي - بالائي - فوق - برتر- مافوق -ارجح - بيشتر و ابر.
وافر بودن ، بوفور يافت شدن ، بيش از حد بودن .
وفور، وفور نعمت، فراواني.
مغلوب شدني، تفوق يافتني، فائق شدني.
زياد، فراوان ، وافر، خيلي زياد، داراي وفور.
بيش از حد لزوم اضافه كردن ، سربار كردن ، باز افزايش.
بيش از حد لزوم اضافه كردن ، سربار كردن ، باز افزايش.
(من . ) قضيه كلي مورد استدلال.
متروكه دانستن ، بازنشسته دانستن ياشدن ، كهنه شدن ، از مد افتادن ، سالخورده شدن .
سالخوردگي، كهولت، بازنشستگي، تقاعد.
عالي، بسيار خوب، باشكوه ، باوقار.
مباشر كارهاي بازرگاني وفروش كالا در كشتي.
تجاوز كردن ، لبريز شدن ، نيروي برق بيش از اندازه رساندن به ( ماشين وغيره )، دستگاه تشديد.
( تش - ج. ش. ) مربوط به ابرو، ابروئي، فوق ابروئي.
مغرور، خود فروش، از روي خود خواهي.
ابركامپيوتر، فوق كامپيوتر.
(superconductor) بس رسانا، ( برق ) خيلي هادي، بيش از حد لزوم هادي.
بس رسانائي، قابليت هدايت برق بمقدار زياد.ابرهدايت، فوق هدايت.
(superconductive) بس رسانا، ( برق ) خيلي هدي، بيش از حد لزوم هادي.ابرهادي، فوق هادي.
بدرجه سرماي زير نقطه انجماد رسيدن .
ابر خود، ( فرويد) شخصيت اخلاقي، نفس اماره ، وجدان .
ارتفاع زياد، درجه ارتفاع، درجه بلندي، پل.
ابر پايگي، ارج، رفعت، علو مقام.
ابر پايه ، بسيار بلند، برجسته ، فوق العاده برجسته .
برتر، منزه ، خارج از جهان مادي.
بس پردازي، انجام كاري بيش از حد وظيفه ، افراط در انجام وظيفه ، زياده روي دركار، خوش خدمتي.
وابسته به بس پردازي، غير ضروري، زياد، نافله ، زائد، بيش از حد لزوم.
لقاح دوياچند تخم در يك تخم ريزي.
( ج. ش. - گ . ش. ) آبستني در دوره بارداري.
صوري، سطحي، سرسري، ظاهري.
سطحي ( بودن )، دانش سطحي، بيمايگي.
رو، سطح، روكار، ظاهر، نما، جبهه .
اعلي، بسيار ظريف، داراي دانه هاي خيلي ريز.
تكرار مرتب ومداوم موضوعي درسخن ، تصريح.
جسم يامايع داراي قدرت هدايت فوق العاده .
زيادي، افراط، فراواني بيش از حد.
زائد، زيادي، غير ضروري، اطناب آميز.
( نج. ) كهكشان بزرگ ، ابر كهكشان .
فوق گروه .
زياده از حد گرم كردن ، دو آتشه كردن ، بسيار گرم.
ابر شاهراه ، بزرگراه ، جاده وسيع، شاهراه ، اتوبان .
ابر انسان فوق بشري، مافوق انساني، برتر از انسان .
قابل اضافه ، قابل تحميل، قابل تزايد، اضافه شدني.
روي چيزي قرار گرفتن ، اضافه شدن بر.
تحميل زائد، قرار گيري بر روي چيز ديگر.
( مج. ) داراي فشار زياد، فشاري، خميده ، از بالا.
تخحت فشار قرار گرفتن ، كشيدن يا گذاشتن يا جا دادن ، تجديد فراش كردن .
رياست كردن ، نظارت كردن بر، سرپرستي كردن .
( superintendency) رياست، مديريت، نظارت، مباشرت، سرپرستي.
(superintendence) رياست، مديريت، نظارت، مباشرت، سرپرستي.
مدير، رئيس، سرپرست، ناظر، مباشر.
بالائي، بالاتر، مافوق، ارشد، برتر، ممتاز.
( حق. ) دادگاه عالي، دادگاه تميز.
برتري، بزرگتري، ارشديت، تفوق.
بطور برتر.
واقع درفوق، فوقاني.
عالي، بالاترين ، بيشترين ، درجه عالي، ( د. ) صفت عالي، افضل، مبالغه آميز.
(=superlunar) واقع بر بالاي ماه ، بيرون از اين جهان .
موجود مافوق انسان ، ابر مرد.
ابر بازار، فروشگاه بزرگ .
آسماني، علوي، بلند، وابسته بعالم بالا، بهشتي.
شناور بر روي سطح ( مانند روغن بر روي آب ).
ماورائ طبيعي، فوق العاده .
فلسفه ماورائ طبيعه .
فوق عادي.
( نج. ) ستاره داراينور متغيري كه روشني اش صد ميليون برابر خورشيد است. ابر نواختران .
زياده ، بيش از اندازه عادي، فوق عددي، اضافي.
شخص بالاتر، مافوق، ارشد، فرمانفرما.
ماوراي جسم، ماوراي عالم مادي، ابر جسمي.
قابل انطباق.
منطبق كردن با، قرار دادن ( روي ).
ابر قدرت، ابر نيرو.
روي چيزي حك كردن يا نوشتن ، روي صفحه اي گراور كردن .
بالانويس.
عنوان روي پاكت، عنوان نوشته روي چيزي، توضيح، آدرس، نشاني روي نامه ، ظهرنويسي.
جانشين شدن ، جايگزين چيز ديگري شدن .لغو كردن ، جانشين شدن .
لغو كننده ، جانشين .
تعويق اندازي، تاخير، تعويق.
ماورائ محسوسات، روحي، رواني، ماورائ عالم حواس.
فوق العاده حساس، حساس شده ، حساس.
(=supersensible) مافوق احساس.
بيش از حد لازم، بي اندازه تشيفاتي ورسمي.
الغائ، لغو سازي، جانشيني، لغو شدگي.
لغو سازنده .
سرعت مافوق صوت، فراصوت، فراصوت شناسي.
موهوم پرستي، خرافات، موهوم، موهومات.
خرافاتي، موهوم پرست، موهوم.
رولايه ، ابر لايه ، طبقه خيلي بالا، ( ز. ش. ) طبقه فوقاني.
روبنا، سازمانهاي اداري ومديريه كشور، روساخت، بناي فوقاني.
فوق العاده ظريف، بسيار ناقلا، زرنگ .
ظرافت فوق العاده ، زرنگي بسيار.
(مو. ) نت بعد از كليد نت، دومين آهنگ ميزان .
ناگهان رخ دادن ، اتفاقا آمدن ، سرزده وارد شدن ، تصادفي روي دادن ، غيرمترقبه بودن .
امر غير مترقبه ، رويداد ناگهاني.
غير مترقبه ، غير منتظره .
اتفاق ناگهاني.
نظارت كردن ، برنگري كردن ، رسيدگي كردن .
برنگري، نظارت، سرپرستي.نظارت، سرپرستي.
برنگر، مباشر، ناظر، سرپرست.ناظر، سرپرست.
فراخواني ناظر.
درخواست ناظر.
حالت نظارت.
وابسته به نظارت وسرپرستي، وابسته به برنگري.
كنترل نظارتي.
برنامه ناظر.
روال ناظر.
علائم نظارتي.
سيستم ناظر.
رو ببالا كردن دست، بخارج برگرداندن دست.
قرار دادن كف دست رو به بالا، تاق باز خوابي، برپشت خوابي.
برپشت خوابيدن ، تاق باز، بيحال، سست.
شام، عشاي رباني يا شام خداوند.
از ريشه كندن ، جاي چيزي را گرفتن ، جابجا شدن ، جابجا كردن ، تعويض كردن .
از ريشه كني، قلع وقمع.
ريشه كن كننده .
نرم، ( در بافت ) قابل ارتجاع، كش دار، تغيير پذير، نرم شدن ، راضي شدن ، انعطاف پذير.
مكمل، ضميمه .متمم، مكمل، ضميمه ، الحاق، زاويه مكمل، تكميل كردن ، ضميمه شدن به ، پس آورد، هم آورد.
تكميلي، اضافي.اضافي، متمم، مكمل، تكميلي، پس آورده ، هم آورده .
نگهداشت تكميلي.
تكميل، اتمام، پس آوري، هم آوري.
التماس، تضرع.
استدعا كننده ، مستدعي، ملتمس، متقاضي.
ملتمس، درخواست كننده تضرع كننده .
درخواست كردن ، التماس كردن ، استدعا كردن .
التماس، تضرع، استدعا.
التماس آميز.
تهيه كننده ، رساننده ، كارپرداز، متصدي ملزومات.
تداركات.
فرآورده ، تهيه كردن ، رساندن ، دادن به ، عرضه داشتن ، تدارك ديدن ، توليد كردن ، موجودي، لزوم، آذوقه .منبع، موجودي، تامين كردن ، تدارك ديدن .
درگاه تامين ، درگاه تداركاتي.
پشتيباني، تكيه گاه ، حمايت كردن ، تاييد كردن .تحمل كردن ، حمايت كردن ، متكفل بودن ، نگاهداري، تقويت، تائيد، كمك ، پشتيبان زير برد، زير بري، پشتيباني كردن .
برنامه پشتيباني.
قابل تحمل، حمايت كردني، تاب آوردني.
حامي، پشتيبان ، نگهدار.
مجهز كننده ، حامي، پشتيبان .
انگاشتني، فرض كردني، قابل فرض، تصور كردني، مفروض، فرض كردن ، گمان كردن ، خيال كردن .
فرض، تصور، حدس.
فرض كردن ، پنداشتن ، فرض كنيد.انگاشتن ، فرض كردن ، گمان كردن ، پنداشتن .
فرض، تصور، احتمال، گمان ، پندار، انگاشت، فرضي، انگاشتي.
تقلبي، تصوري، فرضي، خيالي، جازده ، قلب، واهي.
( طب ) شياف، شاف، شياف طبي، دواي مقعدي.
موقوف كردن .موقوف كردن ، توقيف كردن ، فرو نشاندن ، خواباندن ، پايمال كردن ، مانع شدن ، تحتفشار قرار دادن ، منكوب كردن .
موقوف، موقوف شده .
متوقف كردني.
موقوف سازي.جلوگيري، توقيف، موقوف سازي، فرونشاني.
( suppressor) جلوگيري كننده ، فرونشاننده ، موقوف سازنده .
(suppressive) جلوگيري كننده ، فرونشاننده ، موقوف سازنده .موقوف كننده .
ريم آوردن ، چرك كردن ، چرك نشستن ، فساد جمع شدن .
توليد جراحت، ترشح ريم، ترشح چرك ، جراحت.
چركدار، چركي، ريم آور.
پيشوندي بمعني بالا و روي و مافوق، بعلاوه ، قبلا، ببالا نگاه كنيد، بفوق مراجعه شود.
مافوق مليت، مافوق محدوديت هاي ملي.
برتري، تفوق، بلندي، افراشتگي، رفت.
عالي، اعلي، بزرگترين ، منتهي، افضل، انتها.
نوعي پارچه ابريشمي زنانه ، ابريشم مصنوعي.
دست كشيدن از، پايان يافتن ، بپايان رساندن ، پايان ، استراحت، بازايستادن .
زياد ستاندن ، زياد بار كردن ، تحميل كردن زياد پر كردن ، اضافه كردن ، نرخ اضافيماليات اضافي، جريمه ، اضافه بها.
تنگ ورشو، چرم زير تنگ ، تنگ اسب، كمر بند اسقفان وكشيشان .
شنل روي زره ، ژاكت زنانه قرن .
گنگ ، اصم، بي صدا، صامت، راديكال.
يقين ، خاطر جمع، مطمئن ، از روي يقين ، قطعي، مسلم، محقق، استوار، راسخ يقينا.
( ز. ع. - آمر. ) يقين ، مطمئن ، نتيجه بخش.
ثابت قدم، بي لغزش، داراي گامهاي ثابت.
يقينا، محققا، مسلما، بطور حتم.
ضامن ، پابندان ، كفيل، گرو، وثيقه ، اطمينان .
ضمانتنامه ، تضمين نامه .
ضمانت.
خيزاب درياكنار.
موج سواري، موج بازي.
رويه ، سطح، ظاهر.رويه ، سطح، ظاهر، بيرون ، نما، ظاهري، سطحي، جلادادن ، تسطيح كردن ، بالاآمدن ( به سطح آب ).
تراز، تراز فلزي يا آهني.
جسم واقع در سطح.
( ج. ش. ) مرغ ساحلي سواحل اقيانوس آرام.
تخته مخصوص اسكي روي آب، اسكي آبي بازي كردن .
اسكي باز روي آب.
( د. ن . ) قايق مخصوص هواي توفاني يا خيزاب.
پرخوردن ، زياده روي، امتلائ.
پرخور.
موج بلند، موج غلتان ، موج خروشان ، جريان سريع وغير عادي، برق موجي از هوا، تشكيل موج دادن ، موجدار بودن ، خروشان بودن ، موج زدن .
جراح.
رئيس قسمت پزشكي ارتش، افسر پزشك ، پزشك ارشد.
محل كار يا مقام جراح.
( طب ) گره بخيه جراحي.
جراحي، اتاق جراحي، عمل جراحي، تشريح.
وابسته به جراحي، عمل جراحي.
( ج. ش. ) تمس هندي چهار چنگال.
تندخو وگستاخ، ناهنجار، با ترشروئي.
حدس زدن ، گمان بردن ، حدس، گمان ، تخمين ، ظن .
بالا قرار گرفتن ، غالب آمدن بر، برطرف كردن ، از ميان برداشتن ، فائق آمدن .
برطرف كردني، بالا قرار گرفتني، فائق شدني.
(ج. ش. ) شاه ماهي (Mullidae)، شاه ماهي قرمز.
نام خانوادگي، كنيه ، لقب، عنوان ، لقب دادن .
پيش افتادن از، بهتر بودن از، تفوق جستن .
رداي كتاني سفيد وگشاد كشيشان .
زيادتي، مازاد، زائد، باقي مانده ، اضافه ، زيادي.
اضافي، افزوني، بيش از حد نصاب، اضافات، نامربوط.
حيرت، شگفتي.
( ezsurpri) تعجب، شگفت، حيرت، متعجب ساختن ، غافلگير كردن .
مايه حيرت.
( surprise) تعجب، شگفت، حيرت، متعجب ساختن ، غافلگير كردن .
سبك نگارش خيالي، سوررئاليسم، فراواقعيت گرائي.
واگذار كردن ، سپردن ، رهاكردن ، تسليم شدن ، تحويل دادن ، تسليم، واگذاري، صرفنظر.
نهاني، زيرجلي، پنهان ، محرمانه .
جانشين ، قائم مقام، عوض، جايگير، جانشين شدن ، قائم مقام شدن ، وكيل شدن .
فرا گرفتن ، محاصره كردن ، احاطه شدن ، احاطه .
انشعاب شاخ گوزن چهار ساله .
اضافه ماليات، جريمه مالياتي.
نظارت، مراقبت، پائيدن ، مبصري.
ناظر، مراقب، مواظب، محافظ، بپا، مبصر كلاس.
پيمايش، زمينه يابي، بازديد كردن ، مميزي كردن ، مساحي كردن ، پيمودن ، بررسيكردن ، بازديد، مميزي، برآورد، نقشه برداري، بررسي، مطالعه مجمل، برديد.
زمين پيما، مساح، نقشه بردار، بازبين ، مبصر كلاس، پيمايشگر.
زنجير مساحي، پاپيمايشگري.
تراز مساحي يا پيمايش، تراز نقشه برداري.
ابقائ، بقا، برزيستي.
ابقائ، بقا، برزيستي.
زنده ماندن ، باقي بودن ، بيشتر زنده بودن از، گذراندن ، سپري كردن ، طي كردن برزيستن .
بيشتر عمركننده ، جاويد، بازمانده ، برزيستگر.
شخص زنده ، باقيمانده ، بازمانده .
حق شفعه ، بقائ، بازماندگي، ابقائ.
استعداد، آمادگي، قابليت، حساسسيت، فروگيري.
مستعد، فروگير، حساس، مستعد پذيرش.
فروگير پدير، حساس، پذيرنده ، آماده پذيرش، مستعد.
حساسيت، استعداد.
بدگمان شدن از، ظنين بودن از، گمان كردن ، شك داشتن ، مظنون بودن ، مظنون ، موردشك .
آويزان شدن يا كردن ، اندروابودن ، معلق كردن ، موقتا بيكار كردن ، معوق گذاردن .
( طب ) وقفه موقت فعاليت هاي حياتي وغيره .
معلق، بند شلوار، بند جوراب.
معلق، درحال تعليق، مردد، اندروائي، آويزاني.
پرونده معلق، پرونده بلاتكليف.
توقف، وقفه ، تعطيل، ايست، تعليق، بي تكليفي، آويزان ، آويزاني، اندروا، آونگان ، اندروائي، آويزش.
آويزشي، اندروا پذيري، درحال تعليق، درحال توقف، تعليق، معلق.
( ش. - فيزيك ) محلول سريشمي داراي ذرات معلق.
آويزگر، معلق، موجب تعليق، نگاهدارنده ، بيضه بند.
بدگماني، سوئ ظن ، ترديد، مظنون بودن .
بدگمان ، ظنين ، حاكي از بدگماني، مشكوك .
نفس عميق، آه .
آه كشيدن ، نفس عميق كشيدن .
نگهداشتن ، متحمل شدن ، تحمل كردن ، تقويت كردن ، حمايت كردن از.
قابل تحمل، تاب آوردني.
تاب آورنده ، متحمل.
نگهداري، تغذيه ، معاش، اعانت.
( تش. ) حامي، نگهدارنده ، محافظ.
( sustention) اطعام، اطعام مساكين ، نگهداري، استعانت مالي.
اعانت دهنده ، كمك كننده به فقرا، نگهدار.
( sustentation) اطعام، اطعام مساكين ، نگهداري، استعانت مالي.
نجوا، بيخ گوشي، سخن آهسته .
( susurrus) نجوائي، شبيه نجوا، نجوا.
( susurrous) نجوائي، شبيه نجوا، نجوا.
آذوقه رسان .
( در دين براهما ) حكم شرعي.
ستي، زن هندو كه خود را روي جنازه شوهرش ميسوزاند.
درزي، بخيه اي.
درز، بخيه ، شكاف، چاك ، دوختن .
ارباب، اختيار دار كشور، حكومت مطلقه .
باريك اندام، نازك ، ظريف، زن با كمال.
جاروب، اسفنج زمين شوئي، لوله پاك كن ، سنبه جراحي، گردوخاك گرفتن ، زدودن ، پيچيدن ، تاب خوردن ، سنبه زدن ، باكهنه آب چيزي را كشيدن ، پنبه براي پاك كردن زخم وگوش وغيره .
جاروكش، رفتگر، (بتحقير ) كلفت (kolfat).
قنداق كردن ، در قنداق پيچيدن .
پارچه قنداقي، قنداق.
تاب خوردن تلوتلو خوردن ، بنوسان درآوردن ، تاب دادن ، غارت، گودال، استخر، كوله پشتي.
قالب يا پرس آهنگري، قالب ريزي كردن ، بشكل قالب در آوردن .
قالب سوراخ سوراخ.
خود فروشانه گام زدن ، با تكبر راه رفتن ، كبر فروشي، خودستائي، مغرور، (انگليس)شيك .
چوب دستي كوچك ، باتون .
متكبر.
خريدار مال دزدي، مسافر كوله پشتي دار.
نوكر، خادم شواليه ، جوان روستائي، عاشق.
سرزمين گود و مرطوب، تلوتلو خوردن .
پرستو، چلچله ، مري، عمل بلع، فورت دادن ، فرو بردن ، بلعيدن .
قورت دهنده ، بلعنده .
دم چلچله اي، دم فاخته اي.
(گ . ش. ) علف پازهر (milkweed).
(زمان ماضي فعل swim )، شناكرد.
مرتاض هندي، رهبر مذهبي هندي، مرشد.
سياه آب، مرداب، باتلاق، در باتلاق فرو بردن ، دچار كردن ، مستغرق شدن .
جانور يا چيزي كه در مرداب فرو رود، ساكن مرداب، كسيكه الوار را جمع آوريميكند.
باتلاق، مرداب.
باتلاقي، لجن زار.
(ج. ش. ) قو، دجاجه ، متعجب شدن ، پرسه زدن ، اظهار كردن .
شيرجه .
واپسين عمل يا اثر يا گفتار، صداي قو، بانگ خدا حافظي، وداع.
قوچران .
سرحال وچابك ، جست وخيز كن ، قروغمزه آمدن ، ناز وعشوه ، خودفروشي، عالي، شيك وباشكوه .
محل پرورش قو.
پرنرم وظريف قو.
پوست قو، پرهاي نرم قو.
معاوضه ، عوض كردن ، مبادله كردن ، بيرون كردن ، جانشين كردن ، اخراج كردن .مبادله كردن .
مبادله .
چمن ، مرغزار، سطح چمنزار، تبديل به مرغزار كردن .
(انگليس ) تراشه ، براده .
گروه ، دسته زياد، گروه زنبوران ، ازدحام، ازدحام كردن ، هجوم آوردن .
تجمع كننده .
( درمورد قيافه ) سبزه مايل به سياه ، داراي صفت زشت، بدصفت، بدطينت، تيره ومبهم، سياه چرده .
چمن ، مرغزار، دسته علف خشك ، سبزه رو.
سياه چره ، سبزه تند، تيره روي.
صداي چلپ چلوپ، سروصدا، جريان آب، زمين ليز وگل آلود، با سر وصدا چيزي راشستن ، چلپ چلوپ كردن .
هياهو ودعوا كردن ، لباس پر زرق وبرق پوشيدن .
آدم دعوائي وپر هياهو وغره ، داراي زرق وبرق.
صليب شكسته آلمان نازي.
ضربت سخت خوردن يازدن ، چمباتمه نشستن ، ضربت، بامگس كش زدن .
( swathe) ردپا، رديف باريك ، راه باريك ، اثرماشين چمن زني، پيچيدن ، قنداق كردن ، نوار.
(swath) ردپا، رديف باريك ، راه باريك ، اثرماشين چمن زني، پيچيدن ، قنداق كردن ، نوار.
پارچه قنداقي.
( اسكاتلند ) آبجو تازه انگليسي، مشروب الكلي.
ضربت سخت زننده ، مگس كش.
اين سو وآن سو جنبيدن ، تاب خوردن ، در نوسان بودن ، تاب، نوسان ، اهتزاز، سلطه حكومت كردن ، متمايل شدن يا كردن و بعقيده اي.
قوس وفرورفتگي ستون فقرات، پشت خم.
نوسان دار.
ناسزا، سوگند خوردن ، قسم دادن ، فحش، ناسزا گفتن .
باسوگند بشغلي وارد كردن ، با مراسم تحليف بكاري گماشتن .
با قسم از گير چيزي خلاص شدن .
آدم بد دهان وفحاش.
قسم دروغ، بد دهاني، كفر گوئي، فحش، ناسزا.
خوي، عرق كردن ، عرق، عرق ريزي، مشقت كشيدن .
( تش. ) غده عرق.
بازحمت حريف را از ميدان بدر كردن .
شلوار ورزش.
عرق گير، پلوور نخي.
نوار چرمي دور كلاه .
زندان مجرد.
عرق گير، كسيكه عرق ميكند، پلوور، ژاكت.
اهل سوئد.
سوئدي، اهل سوئد.
( sweeny)( در مورد اسب ) از كار افتادگي يا فلج عضلات كتف، فلج عضله .
( sweeney) ( در مورداسب ) از كار افتادگي يا فلج عضلات كتف، فلج عضله .
روبيدن ، رفت و برگشت.روفتن ، جاروب كردن ، زدودن ، از اين سو بان سوحركت دادن ، بسرعت گذشتن از، وسعتميدان ديد، جارو.
(second =sweep) عقربه ثانيه شمار.
(stakes sweep) شرط بندي اسب دواني.
( stake sweep) شرط بندي اسب دواني.
رفتگر، جاروكش، سپور.روبنده .
چيزي كه جارو ميكند، زود گذر، سريع.
شيرين ، خوش، مطبوع، نوشين .
ترش وشيرين .
( گ . ش. ) ماگنولياي ويرجينيا.
( گ . ش. ) ذرت شيرين ، ذرت هندي.
(گ . ش. ) مرزنگوش.
روغن بادام شيرين ، روغن زيتون ، روغن شيرين .
( گ . ش. ) نخود شيرين ، نخود عطر.
(گ . ش. ) فلفل شيرين .
سيب زميني شيرين .
(گ . ش. ) ذرت خوشه اي شيرين .
ريشخند كردن ، چاپلوسي كردن ، تملق گفتن .
علاقمند به شيريني، شيريني دوست.
(گ . ش. ) گل ميخك شاعر، حسن يوسف.
تيموس حيوانات جوان ، دنبلان ، لوزالمعده .
(گ . ش. ) گل سرخ اروپائي.
شيرين كردن ، شيرين شدن ، ملايم كردن .
معشوقه ، دلبر، يار، دلدار، دلارام، نوعي نان شيريني بشكل قلب.
( در مورد لباس زنان ) يقه گلابي، يقه قلبي شكل.
( در صحبت خودماني ) عزيزم، ماماني.
چيز نسبتا شيرين ، شيرين ، نوشين .
حلويات، شيريني جات، غذاي شيرين ، شيريني.
( انگليس ) شيريني فروشي، قنادي.
(گ . ش. ) سفرجل هندي، درخت آت هندي.
باد كردن ، آماس كردن ، متورم كردن ، باد غرور داشتن ، تورم، برجستگي، برجسته ، شيك ، زيبا ( د. گ . - آمر. ) عالي.
داراي ته گنده ، داراي كفل بزرگ .
خودخواه ، داراي عقايد بزرگ ، خود فروش.
از گرما بيحال شدن ، خيش شدن ، هواي گرم.
جاروب شده ، متمايل، پيچ دار، پيچ خورده ، كج شده .
منحرف شدن ، عدول كردن ، طفره زدن ، كج شدن ، منحرف كردن .
سريع، چابك ، تندرو، فرز، باسرعت.
جرعه طولاني نوشيدن ، آشاميدن ، جرعه .
سركشيدن ، زود خوردن ، خيس كردن ، آشغال.
شناكردن ، شناور شدن ، شنا، شناوري.
كيسه هواي ماهي مثانه هوائي.
باله شنا.
قابل شناوري، شناكردني.
شناگر، شناكننده .
متمايل بگيجي، فطرتا گيج، گيج، مبهوت.
لباس شنا.
گوش بري كردن ، گول زدن ، مغبون كردن ، فريب، كلاه برداري.
گول زن ، گوش بر، قاچاق، متقلب، كلاه گذار، كلاه بردار.
(ج. ش. ) خوك ، گراز آدم پرخور يا حريص.
خوك چران ، گرازبان .
آونگان شدن يا كردن ، تاب خوردن ، چرخيدن ، تاب، نوسان ، اهتزاز، آونگ ، نوعيرقص وآهنگ آن .
نوساني، چرخاندني.
سخت زدن ، قايم زدن ، زخم زبان زدن ، تلوتلو خوردن ، بدور چيزي چرخيدن ، لنگر.
نوسان دار، آونگي، ولگرد، هوسران ، لذت طلب.
نوساني، نوسان دار، آونگي.
وابسته به خوك ، شبيه خوك ، خوك صفت.
كار كردن ، زحمت كشيدن ، مشقت، رنج زحمتكش.
ضربت سخت، حركت جاروبي، جرعه طولاني، ضربه تند وشديد زدن ، كش رفتن .
( ز. ع. - انگليس ) آبجو بد وكم مايه ، ضعيف.
چرخش، چرخ خوري، حركت چرخشي، گرديدن ، گشتن ، باعث چرخش شدن .
پيچي، چرخشي، گردابي.
صداي فش فش كردن ، با صداي فش فش زدن ، فش فش، صداي ضربت تازيانه ، باهوش، پيرومد.
ايجاد كننده صداي فش فش.
سويسي.
گوشت خرد كرده مخلوط با آرد وچاشني سرخ كرده ، شامي.
گزينه ، راه گزين ، راه گزيدن .تركه ، چوب زدن ، سويچ برق، سويچ زدن ، جريان را عوض كردن ، تعويض.
صفحه كليد برق ياتلفن ، صفحه تقسيم برق.
( گ . ش. ) ني بوريا.
گزينه نما.
انباره گزينه اي.
نظريه راه گزيني.
پرپيچ وخم.
چاقوي ضامن دار.
گزينگاه ، صفحه گزينه .
( م. ع. ) تغيير ناگهاني، عمل معكوس.
راه گزيني.
مركز راه گزيني.
مدار راه گزين .
تابع راه گزين .
شبكه راه گزيني.
متغير راه گزيني.
سوزن بان راه آهن ، سوزنجي.
دگرگزيني، تعويض.
( راه آهن ) محل اتصال يا تعويض واگنها.
خيلي عظيم، قوي، بزرگ .
درنگ كردن ، مردد بودن ، ترديد.
(=swiss) سويسي.
سويس.
گردنده ، حلقه گردان ، قسمت گردند ه ميخ ياپيچ سرپهن ، روي محورگرديده ، چرخاندن .
صندلي چرخان .
انواع مشروبات الكلي محتوي يخ وشكر، مشروب مست كننده ، آشاميدن ، بلعيدن .
چوب نازكي براي بهم زدن مشروب.
ميگسار.
دوپهلو، دوطرفه .
( اسم مفعول فعل swell )، ورم كرده ، آماس كرده .
غش، ضعف، غش كردن ، سست شدن .(swound) ( م. م. ) غش كردن .
غش كننده .
( درموردشاهين ) بسرعت پائين آمدن ، قاپيدن ، چپاول كردن ، از بين بردن ، حركت سريعنزولي.
موجد خسارت، انفجار دار.
الله بختي، شانسي.
صداي چلپ چلوپ، صداي خش خش كردن .
شمشير.
نيشكري كه بشكل تيغه شمشير است.
رقص شمشير، اجراي رقص در اطراف شمشير.
( گ . ش. ) سرخس برگ شمشيري.
(ج. ش. ) شمشير ماهي، اره ماهي.
شمشير مانند.
فن شمشير بازي، مبارزه ، زور آزمائي.
( ج. ش. ) حشره اي نيم بال.
كارگر زحمتكش، پركار، حفار، حفر كننده ، خردكننده ، خردكردن ، جان كندن .
( swoon) ( م. م. ) غش كردن .
ساكن شهر سيباريس، عياش، خوشگذران .
عياش.
عياشي وشهوتراني.
(گ . ش. ) شاه توت، توت سياه .
(گ . ش. ) انجير مصري، درخت چنار.
چاپلوسي، تملق، مفت خوري، كاسه ليسي.
آدم چاپلوس، متملق، انگل.
فهرست سيلاب يا هجاهاي كلمات، جدول راهنماي تلفظ هجاهاي مقطع كلمات، هجا بندي.
هجائي، داراي هجاهاي شمرده ، هجا نما.
تنجيه هجائي، هجا بندي.
هجا بندي، تجزيه هجائي.
(=syllabication) هجا بندي.
هجابندي كردن ، تقسيم به هجاي مقطع كردن .
هجا، سيلاب.هجائ، سيلاب، جزئ كلمه ، مقطع كلمه ، هجابندي كردن .
خلاصه مفيد، لائوس مطالب، برنامه .
قياس، قياس منطقي، قضيه منطقي، صغري وكبري.
قياسي، كسيكه مهارت در قياس منطقي دار د.
استدلالي، قياسي.
بشكل منطقي درآوردن ، صغري وكبري چيدن ، قياس كردن ، استلادل منطقي كردن .
روح يا موجود ساكن در هوا، جن هوائي.
جن هوائي كوچك ، زن جوان وزيبا وباريك اندام.
شبيه جن هوائي.
(=silva) درختان جنگلي يك ناحيه ، درخن نامه .
ساكن جنگل، جنگلي، پردرخت.
وحشي، غير متمدن ، جنگلي.
جنگل، احداث جنگل.
موجود زنده اي كه بصورت دسته جمعي يا همزيستي زندگي كند، هم زي، هم زيست.
(=symbion)موجود زنده اجتماي يا همزي.
همزيگري، همزيستي، زندگي تعاوني، همزيستي وتجانس دوموجود مختلف يا دوگروه مختلفباهم.
وابسته به همزيگري.
نشان ، علامت، نماد، رمز، اشاره ، رقم، بصورت سمبل درآوردن .نماد، مظهر.
دستكاري نمادها.
رشته نمادي.
جدول نمادها.
نمادي، كنايه اي.نمادي، نمادين ، رمزي، نشان دار، علامت دار، حاكي، دال بر.
نشاني نمادي.
برنامه نويسي نمادي.
زبان نمادي.
منطق نمادي.منطق رمزي.
نشانگذاري نمادي.
برنامه نويسي نمادي.
نماد، نمايش بوسيله علائم، مكتب رمزي، نشان پردازي.
نويسنده ياهنرمندي كه بسبك سمبوليك آثاري خلق ميكند، نمادگر، نماد ساز، نمادپرداز.
نماد آوري، نماد پردازي، نماد سازي، دلالت ( بر )، استعمال علائم ونشانهاي رمزي.
نشان پردازي كردن ، نماپردازي كردن ، حاكي بودن از.
نشان پرداز، نمادگر.
مبحث مطالعه علائم ونشانه هاي رمزي، نماد شناسي.
سيستم دو فلزي مختلط.
متناسب، برابر، هم اندازه ، متقارن ، منظم.متقارن .
ليست متقارن .
تقارن ، متقارن ، هم آراستگي، همسازي.
باهم قرينه كردن ، متقارن ساختن ، هم آراسته كردن .
تقارن .هم آراستگي، هم جور، قرينه ، تناسب، تقارن ، مراعات نظير، تشابه ، همسازي.
همدرد، دلسوز، شفيق، غمخوار، موافق.
( م. م. - تش. ) دستگاه عصبي خود كار، دستگاه عصبي سمپاتيك .
همدردي يا همفكري كردن ، جانبداري كردن .
همدرد، غمخوار، جانبدار.
همدمي، همدردي، دلسوي، رقت، همفكري، موافقت.
هم بوم، هم ناحيه ، هم شخصيت.
هم بومي، هم محلي.
(گ . ش. ) پيوسته گلبرگ .
هم آهنگ ، هم نوا، موزون ، شبيه سمفوني.
متوافق، موزون ، هم آهنگ ، هم آوا، هم نوا.
هم نواگر، نوازنده عضو اركستر، آهنگ ساز، تصنيف ساز.
سمفوني، قطعه طولاني موسيقي، هم نوا، هم نوائي.
اركستر سمفوني، هم آوا، هم آهنگ .
همرويش، عضو پيوسته ، عضو جوش خورده .
(=symphysial) وابسته به همرويش، اتصالي، پيوندي.
شبيه محور فرعي، منحرف شونده يا ممتد درجهت محوري.
كسيكه جلسه اي را اداره ميكند، سرپرست.
همسگالگر، شركت كننده در سمپوزيم، كسيكه در بزم شركت ميكند، اهل ضيافت.
هم نشست، همسگالي، بزم پس از شام، مجلس مذاكره دوستانه ، مقالات گوناگون درباره يك موضوع، ضيافت.
هم افت، نشان ، نشانه ، اثر، دليل، علائم مرض، علامت.
مطابق نشانه بيماري، نماينده ، حاكي، حاكي از علائم مرض، ( طب ) نشانه بيماري.
( طب ) علم شناسائي نشانه هاي بيماري، هم افت شناسي.
( طب ) بي علامت، بي نشانه .
(synagogue) كنيسه ، پرستشگاه يهود.
كنيسه اي، وابسته به پرستشگاه يهود.
( synagog) كنيسه ، پرستشگاه يهود.
( synaleopha) ادغام دويا چند حرف صدا دار، هم آميز.
( synalepha)ادغام دو يا چند حرف صدا دار، هم آميز.
( فيزيولوژي ) محل تماس دو عصب.
همگام ساز.
(=synchronous)همگاه ، همزمان ، هموقت.
همگاهي، همزماني، هم وقتي، ايجاد همزماني، انطباق.
همگامي، همزماني.همگاه سازي، همگاهي، همزماني، تقارن ، منطبق.
همگاه بودن ، همزمان كردن ، از حيث زمان باهم مطابق كردن ، انطباق زماني داشتن .
همگام شده .
دستگاه همزمان كننده همگاهگر، همزمانساز.همگام كننده .
همگام، همزمان .هم زمان ، همگاه ، واقع شونده بطور هم زمان .
كامپيوتر همگام.
ماشين همگام.
تسهيم كننده همگام.
عمل همگام.
سيستم همگام.
مخابره همگام.
همگاهي، هم زماني، انطباق، تقارن ، هم عصري، هم آهنگي.
دستگاه تقويت وتسريع ذرات بار دار الكتروني.
كاس، ( ز. ش. ) ناوديس.
( ز. ش. ) ناوديس.
غشي، غش دار.
هم برش كردن ، از ميان كوتاه كردن ، مخفف كردن ، غش كردن ، حالت غش يا سنكوپ پيداكردن ، غشي شدن .
كوتاه سازي واژه ، آهنگ بين دو ضرب، رقص يا آهنگ سبك وبدون ضرب، همبرش.
همبرشي، كوتاه كننده كلمه ، وابسته به همبرش ياسنكوپ.
غش كننده ، داراي حالت سنكوپ، همبرشگر.
سنكوپ، بيهوشي، غش، حذف هجا، توقف، مث، همبرش.
هم آميزي، مخلوط كردن .
وابسته به همتائي، تلفيق كننده عقايد مختلف، وفق دهنده .
اعتقاد به توحيد عقايد، همتائي، تلفيق، تاليف عقايد مختلف.
تلفيقي.
( syndactyle) داراي دو يا چند انگشت بهم چسبيده .
( syndactyl) داراي دو يا چند انگشت بهم چسبيده .
(ج. ش. ) پيوستگي واتصال پنجه ها بيكديگر، چسبيده انگشتي.
بهم پيوستگي، بهم بستگي، هم چسبي.
هم چسب، اتصالي، متصل شده ، پيوسته ، بسط داده شده ، ربطي.
رئيس، كلانتر يا شهردار، رئيس صنف، وكيل.
پيروي از اصول اتحاديه صنفي، اتحاديه گرائي.
اتحاديه صنفي، سنديكا، تشكيل اتحاديه دادن .
تشكيل دهنده اتحاديه ، عضو سنديكا.
( طب ) مجموعه علائم بدني وذهني مرض، علائم مشخصه مرض، همرفت.
( اسكاتلند ) تاكنون ، تا اين وقت، تاحال، قبل.
( بديع ) ذكر جزئ واراده كل، هم دريافت.
وابسته به بوم شناسي گروهي، داراي عقيده به استمرار.
بوم شناسي گروهي.
اتحاد دو حرف، همگرفت.
داراي اشتراك مساعي، همكاري كننده ، كمك كننده ، ممد.
همتلاش، با اشتراك مساعي.داراي اشتراك مساعي.
هم نيروزاد، ( فيزيولوژي ) همكاري، كار توام ودسته جمعي.
مربوط به همكاري، همكاري كننده ، هم نيروزادي.
هم نيروزائي، كار توام، اشتراك مساعي، همكاري، ياري.
توافق معاني، ارتباط مفاهيم، ربط معاني.
همرنجي، احساس سوزش يادرد در يك عضو بدن در اثر وجود درد در عضو ديگر بدن ، احساسمتقارن .
وابسته به همرنجي.
شوراي كليسائي، مجلس مناظره مذهبي.
( كليسا ) مربوط به شوراي كليسائي.
( كليسا ) مربوط به شوراي كليسائي.
( synoeky) اتحاد واتفاق، الحاق، ائتلاف، همزيستي.
( synoecy) اتحاد واتفاق، الحاق، ائتلاف، همزيستي.
واژه مترادف، لفظ مترادف، هم معني.كلمه مترادف، كلمه هم معني.
الفاظ مترادف بكار بردن ، فرهنگ لغات هم معني را تاليف كردن .
مترادف، هم معني.هم معني، مترادف، داراي ترادف، داراي تشابه .
فهرست واژه هاي هم معني، هم معنائي، ترادف، مترادف نويسي، جناس.
خلاصه ، مجمل، اجمال، مختصر.
خلاصه كردن ، بصورت اجمال در آوردن ، بصورت مجمل بيان كردن .
مختصر، كوتاه ، خلاصه ، اجمال، هم نظير.
نحوي.طبق قواعد صرف ونحوي، تركيبي، نحوي.
نحو، علم صرف ونحو، علم تركيب لغات.
علم نحو، تركيب، هم آهنگي قسمتهاي مختلف.نحو.
زبان تشريح نحو.
مصنوع، مصنوعي، تركيبي.
صنع، تركيب، اختلاط.تركيب، تلفيق، ( ش. ) امتزاج، پيوند، هم گذاري.
تركيب كردن ، آميختن ، تركيب شدن ، هم گذاري كردن .
تركيب كننده .
تركيبي، مركب از مواد مصنوعي، همگذاشت.
نشاني مصنوع.
لاستيك مصنوعي، لاستيك ساختگي، لاستيك همگذاشت.
(ez=synthesi) همگذاري كردن ، آميختن .
( روانشناسي ) سازگار با محيط، ( مو. ) داراي بسامد مشابه ، هم بسامد.
( طب ) كوفت، سيفيليس، آبله فرنگي.
( طب ) سفليس شناسي، سفليسي.
سفليس شناس، طبيب ويژه گر سفليس، طبيب متخصص كوفت.
تومور سفليسي.
(=siphon) سيفون .
اهل سوريه ، سوريه اي.
سرنگ ، آبدزدك ، تزريق كردن .
( sirup) شربت، محلول غليظ قندي داروئي، شيره ، شيره يا شهد زدن به .
( sirupy) شربتي، شهددار.
منقبض ومنبسط شونده بصورت متناوب.
همست، همستاد، روش، طريقه ، سلسله ، رشته ، دستگاه ، جهاز، طرز، اسلوب، قاعده رويه ، نظم، منظومه ، نظام.سيستم، دستگاه ، منظومه .
تحليل سيستم.
تحليلگر سيستم.
دسترس پذيري سيستم.
تعادل سيستم.
مقابله سيستم، بررسي سيستم.
امكانات عيب شناسي سيستم.
مهندس سيستم.
مهندسي سيستم.
كتابخانه سيستم.
مديريت سيستم.
طرح ريزي سيستم.
برنامه سيستم.
برنامه نويس سيستم.
برنامه نويسي سيستم.
منبع سيستم، وسيله سيستم.
معيار سيستم، استاندارد سيستم.
آزمون سيستم.
قاعده دار، با همست، همست دار.روش دار، اصولي.
رمز اصولي.
بخشي از علوم الهي كه مذاهب مختلفه را جزئي از يك حقيقت كل ميداند.
رده بندي كردن ، اسلوبي كردن ، همست كاري.
داراي روش يا قاعده كردن ، اسلوب دادن به .
همستي، بدني، جهازي.
طبقه بندي، اسلوب سازي.
داراي همست كردن ، طبقه بندي كردن .
فاقد سيستم صحيح.
تحليل سيستم.
تحليلگر سيستم.
برنامه نويس سيستم.
برنامه نويسي سيستم.
دل ترنجش، مرحله انقباضي يك دوره كار قلب، انقباض قلب، كوتاه سازي هجا.
مافق وجود يا جوهر مادي، روحي.
همگاه .
( طب ) تركيب دو استخوان وتكميل استخوان واحدي.
وابسته به جفت يانقاط متقابل، وابسته به استقرار سه ستاره در خط مستقيم.
جفت، جفت متقارن ، استقرار سه ستاره در خط مستقيم.
بيستمين حرف الفباي انگليسي، هر چيزي شبيه حرف T.
گوشت واستخوان گاو بشكل حرف T.
الا كلنگي 'تي'.
ديگري، دومي، دوم، بعدي، ديگر، نفر بعدي.
زير پيراهني مردانه ، پيراهن بي يقه .
خط كش چليپائي، خط كش مخصوص ترسيم خطوط موازي.
( انگليسي - در اصطلاح كودكان ) متشكرم (thanks).
جدول بندي، زائده ، صورت حساب.صورتحساب، هزينه ، برگ ، باريكه ، حساب، شمارش، باريكه دادن به ، نوار زدن به ، نشان دار كردن ، گلچين كردن .
( ج. ش. ) خرمگس، مگس سگ .
شنل روي زره سلحشوران .
سوس فلفل دار.
حرير موجدار، اعتابي، گربه ماده ، زن نمام.
خيمه ، پرستشگاه موقت، مرقد، جايگزين شدن .
نوعي علائم موسيقي، شرح روشن ونمودار، تصوير خيالي، تصور، تجسم بصورت وضوح، مقطع، تصوير، نقاشي.
ميز، سفره ، خوان ، لوح، جدول، ليست، فهرست، ( در مجلس ) از دستور خارج كردن ، معوق گذاردن ، روي ميز گذاشتن ، در فهرست نوشتن ، كوهميز.جدول، ميز، مطرح كردن .
مقايسه كننده نوارها.
خوراك رسمي وروزانه مهمانخانه .
دستمال سفره ، روميزي.
مراجعه به جدول.
صحبتهاي خصوصي وغير رسمي در سر ميز غذا، مفاوضه .
بازي پينگ پنگ ، تنيس روميزي.
پرده نقاشي، تابلو، دور نماي نقاشي، جدول.
سفره ، روميزي.
فلات، زمين هموار ومسطح.
نمك طعام.
قاشق سوپخوري.
بقدريك قاشق سوپ خوري.
لوح، لوحه ، صفحه ، تخته ، ورقه ، قرص، برلوح نوشتن .
لوازم ميز يا سفره ، ظروف سفره ، كارد وچنگال.
خلاصه شده ، تلخيص شده ، چكيده ، روزنامه نيم قطع ومصور.
( tabu) تابو، حرام، منع يا نهي مذهبي، حرام شمرده .
دمبك ، تبيره ، تنبور، طبل، تنبور زدن ، تبيره زدن .
(taborin)( tabouret)(taboret)( tabourer) تبيره زن .
( taborin)( tabourer)(taborer) (tabouret) تبيره زن .
(tabourer)( tabouret)(taborer) (taboret) تبيره زن .
( taborin)( tabouret)(taboret) ( taborer) تبيره زن .
( taborin)( tabourer)(taborer) (taboret) تبيره زن .
(مو. ) طبل كوچك ، تبيره .
(taboo) تابو، حرام، منع يا نهي مذهبي، حرام شمرده .
مرحله فرضي فكري خالي از افكاروتخيلات، فكر ساده وبدون تصور اطفال، سپيد لوح.
جدولي، فهرستي، تخته اي، لوحي، كوهميزي.جدولي.
جدول بندي كردن .جدول بندي كردن ، فهرست كردن ، مسطح كردن ، تخت كردن ، تخت ومسطح، هموار.
جدول بند، جدول بندي.
جدول بندي، تنظيم بصورت جدول، تسطيح.جدول بندي.
( درمورد ماشين تحرير) جدول بند.جدول بند، جدول نويس.
( tacamahaca) (گ . ش. ) صمغ، بلسان مخصوص بخور معطر.
( tacamahac) (گ . ش. ) صمغ، بلسان مخصوص بخور معطر.
(tasse) ( درجمع ) صفحات فلزي زره زيركمر.( tacet) ( صورت امر فعل tacere ) ساكت باش، ساكت.
( tace) ( صورت امر فعل tacere ) ساكت باش، ساكت.
(tache) گيره ، قلاب، سگك ، چنگك ، نوار اتصال، گيره يا قلاب زدن به .
(tach) گيره ، قلاب، سگك ، چنگك ، نوار اتصال، گيره يا قلاب زدن به .
( روانشناسي ) دستگاه تصوير افكني سريع براي سنجش حافظه وتوجه .
اندازه گير سرعت چرخش.سرعت سنج، سرعت نما.
تند دلي.
وابسته به تند نويسي.
تند نويسي، تند نگاري.
دوربين مسافت ياب، دوربين پيمايش بلندي يا فاصله .
ضمني، ضمنا، مفهوم، مقدر، خاموش، بارامي وسكوت.
كم حرف، كم گفتار، كم سخن ، خاموش، آرام.
كم حرفي، خاموشي، سكوت، آرامش.
ميخ سرپهن كوچك ، پونز، رويه ، مشي، خوراك ، ميخ زدن ، پونز زدن ، ضميمه كردن .
ميخ زننده ، كوك زننده ، جوش دهنده .
اسباب، لوازم كار، طناب وقرقره ، گلاويز شدن با، نگاه داشتن ، از عهده برآمدن ، داراي اسباب و لوازم كردن ، بعهده گرفتن ، افسار كردن .
چسبناك ، رنگ ورو رفته ، نخ نما، كهنه .
ساندويچ، نان ساجي.
سنگ چخماق داراي آهن كم.
عقل، ملاحظه ، نزاكت، كارداني، مهارت، سليقه ، درايت.
مبادي آداب، بانزاكت، موقع شناس، دنيا دار.
جنگ فن ، رزم شيوه ، جنگ فني، وابسته به رزم شيوه ، رزم آرا، ماهردرفنون جنگي، تاكتيك يا رزم آرائي.
جنگفن گر، رزم آرا، با تدبير، متخصص فنون جنگي.
جنگ فن ، تدابير جنگي، جنگ داني، رزم آرائي، فنون .
لمس كردني، وابسته بحس بساوائي، لامسه اي.
قابليت لمس، محسوسيت، لمس، بساوائي.
لمس، تماس، دست مالي.
بدون مبادي آداب، بي مهارت، بي سليقه ، بي نزاكت، موقع نشناس.
وابسته به حس بساوائي، لامسه اي.
( ز. ع. - آمر. ) بچه كوچك ، ني ني.
( hikztad، tajik) تاجيك .
بچه وزغ، بچه قورباغه .
( tadjik، tajik) تاجيك .
بيزاري از زندگي، خستگي از زندگي.
( فارسي است ) پارچه تافته ، خوش مزه ، مجلل.
داراي بافت تافته ، ساده .
( tafia) مشروبي شبيه رم.
( د. ن . ) قسمت فوقاني ومسطح عقب كشتي، نرده قسمت عقب كشتي.
تافي، نوعي آب نبات.
( taffia) مشروبي شبيه رم.
برچسب، برچسب زدن ، علامت زدن .برچسب، منگوله يا نوار، بند گردان سرود، تهليل، مثال يا گفته مبتذل، ضميمه كردن ، ضميمه شدن به ، اتيكت چسباندن به ، برچسب زدن ، بدنبال آوردن ، گرگم بهوابازي كردن .
آخرين قسمت، انتها.
جمله نهائي نمايش وغيره ، نقطه حساس.
طفيلي، انگل، موي دماغ.
مقواي محكم بسته بندي وبرچسب زني وغيره .
(=rabble) توده مردم پست، اراذل واوباش.
اهل جزيره تاهيتي در جزاير پلينزي.
دم، دنباله ، عقب، تعقيب كردن .دم، دنباله ، عقب.
قسمت انتهائي، قسمت نهائي، انتها، دنباله .
باله دم ماهي.
چراغ عقب اتومبيل.
( در هوا نوردي ) بادوزان در عقب هواپيما.
تخته عقب گاري وكاميون براي تخليه بار.
كت دامن گرد مخصوص مواقع رسمي.
طفيلي، جاسوس، تعاقب كننده .
درب عقب اتومبيل، دمراني كردن ( يعني با فاصله كم وخطرناك دنبال ماشين ديگر حركتكردن ).
پس مانده ، تكه ، انتها، دنباله ، تعقيب.
فرم، شكل، شكل وساخت مجسمه ( خياطي )، كمر، شكل ودوخت كمر.
بي دم.
چراغ عقب اتومبيل.
خياط، دوزندگي كردن .درخور كردن ، مناسب كردن .
در خور، مناسب.
گچ يا صابون خياطي مخصوص علامت گذاري روي پارچه .
بخش آخر هر چيز، سيم گير، زه گير، آرايش ته فصل كتاب وغيره .
سقوط، زوال، اضمحلال، گيجي وبيهوشي، سقوط كردن .
لكه دار كردن ، رنگ كردن ، آلوده شدن ، لكه ، ملوث كردن ، فاسد كردن ، عيب.
( hikztad، tadjik) تاجيك .
گرفتن ، ستاندن ، لمس كردن ، بردن ، برداشتن ، خوردن ، پنداشتن .
پياده كردن ، خراب كردن .
(ج. ش. ) بزكوهي بزرگ تبت.
طلق، طلق زدن به ، باطلق ساختن .
( talcous، talcose) طلق مانند، طلقي.
( talcky، talcous) طلق مانند، طلقي.
( talcky، talcose) طلق مانند، طلقي.
پودر تالك ، پودر طلق.
افسانه ، داستان ، قصه ، حكايت، شرح، چغلي، خبركشي، جمع، حساب.
( talented) استعداد، نعمت خدا داده ، درون داشت.
كسيكه اشخاص لايق وذيفن را براي كار مخصوصي كشف واستخدام كند.
( talent) استعداد، نعمت خدا داده ، درون داشت.
( در طب ) كجي پا، آدم پا چنبري.
طلسم، تعويذ، جادو، جادوگرانه .
گفتگو، صحبت، حرف، مذاكره ، حرف زدن .
ساكت كردن ، از روبردن .
بوسيله بحث شفاهي موضوعي را روشن كردن ، مطرح مذاكره قرار دادن .
مورد بحث ومذاكره مجدد قرار دادن .
بانظر مساعد مورد بحث قرار دادن ، با صداي بلند حرف زدن ، گستاخي كردن .
بسگوي، پرگو، پرحرف، وراج، پرچانه .
آدم ناطق، ناطق، سخنگو.
فيلم ناطق ( درجمع ) صنعت فيلم ناطق.
صفحه گرامافون مخصوص تدريش زبان وغيره .
گرامافون ، دستگاه ضبط صوت.
نكته يا دليل مهم بحث وگفتگو.
سرزنش رسمي، نصيحت، توبيخ، اخطار، تنبيه .
پرحرف، حراف.
بلند، قد بلند، بلند بالا، بلند قد، اغراق آميز، گزاف، شاق، آدم يا چيزبلندقد.
قفسه پايه دار، كلاهك دودكش.
نسبتا بلند.
پيه آب كردن ، پيه نهنگ وغيره كه براي شمع سازي بكار ميرود، پيه مالي كردن .
پيه مانند، چرب، پيه اندود.
شمردن ، تطبيق كردن ، شمارش، شمارشگر.چوبخط، حساب، جاي چوبخط، برچسب، اتيكت، نظير، قرين ، علامت، نشان ، تطبيقكردن ، مطابق بودن ، باچوبخط حساب كردن .
صداي شكارچي در موقع ديدن روباه ، آهاي، كالسكه سريع السير مسافري، آهاي گفتن .
حسابدار، فروشنده اقساطي.
تلمود، مجموعه قوانين شرعي وعرفي يهود.
چنگال، ناخن ، پنجه ، پاشنه پا، پاشنه .
( ز. ش. ) توده سنگريزه در پاي صخره ، شيب، رام شدني، (تش. ) استخوان قاپ، مچ پا.
كلاه منگوله دار يا دكمه دار.
طبل هندي.
( tameable) رام شدني، رام كردني.
(گ . ش. ) سياه كاج.
(گ . ش. ) تمبر هندي.
( گ . ش. ) گز، درخت گز.
تنبور، دهل، تنفس نگار، بنض نگار، ( مبل سازي ) رويه يا ديواره متحرك چوبي، ديواره متحرك چوبي ساختن .
دايره زنگي، دايره ، دايره زنگي زدن .
رام، اهلي، بيروح، بيمزه ، خودماني، راه كردن .
( tamable) رام شدني، رام كردني.
رام نشدني.
زبان تميل.
انجمن تاماني نيويورك ، وابسته بانجمن طرفدار كسب نفوذ سياسي وبلدي بوسيله رشائ.
سوراخي را با شن وغيره پر كردن ، بوسيله ضربات متوالي بالا يا پائين راندن .
مذاكرات پنهاني وزير جلي داشتن ، رشوه دادن ، مداخله وفضولي كردن ، ناخنك مردن .
فضول، مداخله كننده .
توپي يا كهنه مخصوص گرفتن سوراخي، باكهنه گرفتن ( سوراخ )، پنبه يا كهنه قاعدگي.
دباغي كردن ، برنگ قهوه اي وسبزه درآوردن ، باحمام آفتاب پوست بدن راقهوه اي كردن ، برنزه ، مازوي دباغي، پوست مازو، مازوئي، قهوه اي مايل به زرد.
مازوي دباغي، پوست مازو، مازوئي.
درشكه يادوچرخه دو نفري، جفت، قطار، دو اسبه .دوپشته ، پشت سر هم.
سيستم دو پشته .
( در چاقو وچفت ولولا وغيره ) زبانه ، زبانه دار كردن ، بوي تند، مزه تند، رايحه تند، نيش.
(=tangerine) (گ . ش. ) نارنگي.
حالت مماس، حالت جيبي (jaybee).
مماس، تانژانت.مماس، تماس، خط مماس، جيب.
(گ . ش. ) نارنگي.
قابل لمس، محسوس، پر ماس پذير، لمس كردني.
درهم وبرهم كردن ، درهم پيچيدن ، گرفتار كردن ، گير افتادن ، درهم گير انداختن ، گوريده كردن .
گرفتاري، آشفتگي، گره ، گير، گوريدگي.
گوريده ، گيردار، پر گرفتاري، درهم وبرهم، ژوليده .
رقص تانگو، رقص چهار ضربي اسپانيولي، تانگو رقصيدن .
معماي چيني.
زبانه دار، داراي مزه تند.
مخزن ، حوض.تانك ، مخزن ، درتانك يامخزن جاي دادن .
محوطه مخازن نفت وغيره .
مخزن سازي، گنجايش تانك يا مخزن ، مواد زائد كشتارگاه .
آبخوري بزرگ ، آفتابه .
كشتي نفت كش، تانك ، اتومبيل نفش كش.
چرم دباغي شده ، دباغي، دباغ خانه ، قهره اي در اثر اشعه آفتاب.
(ش. ) نمك ياملح مازو.
( ز. ع. ) شش پنس، دباغ، پوست پيرا.
دباغي، دباغ خانه .
( ش. ) مازوئي، مازودار، داراي جوهر مازو.
(ش. ) جوهر مازو، تانين .
مازووار، سبزه رو.
( tansy) ( گ ش. ) كاسني بري تلخ مزه (tanacetum).
( tansey) ( گ ش. ) كاسني بري تلخ مزه (tanacetum).
(گ . ش) زلف پير يعقوبي.
(ش. ) نمك اسيد تانتاليك .
اميدوار، وسپس محروم كردن ، كسي را دست انداختن ، سردواندن ، آزار دادن .
( افسانه يونان ) تانتالوس كه مورد شكنجه شديد زاوش قرار گرفت.
برابر، معادل، هم كف، همپايه ، بمثابه .
صداي شيپور، شيپور زدن .
بتندي، زود، بزودي، تندبرو ( به اسب گفته مي شود )، جانم باشي بتاخت، برو، چهارنعل.
كج خلقي، اوقات تلخي، خشم، غيظ، قهر.
( در دباغخانه ) محل خمره هاي دباغي.
( درچين ) راه ، طريق، ( فلسفه چين ) مسير طبيعت، حقيقت، طريقت، روستائي، دهاتي.
پيروي از طريقت چيني.
شير آب، ضربت آهسته ، ضربات آهسته وپيوسته زدن ، شير آب زدن به ، از شير آب جاريكردن ، بهره برداري كردن از، سوراخ چيزيرا بند آوردن .
( tappa) پارچه ساخته شده از پوست درخت توت (Mulberry).
بانوار يا قيطان بستن ، نوار، نوار ضبط صوت، نوار چسب، نوار زدن ، ضبط كردن .نوار، بانوار بستن .
با تنگناي نواري.
كابل نواري.
( drive tape) نوار ران ، نوار چرخان .
( deck tape) نوار ران ، نوار چرخان .
پرونده نواري.
گير كردن نوار.
برچسب نوار.
كتابخانه نوارها.
( measure tape) متر مخصوص اندازه گيري، نوار متر.
نوار سوراخ كن .
نوار منگنه كن .
نوار خوان .
روي نوار ضبط صوت صدا را ضبط كردن .
نوار ضبط كن ، ضبط صوت.دستگاه ضبط صوت.
قرقره نوار.
انباره نواري.
همگام كننده نوار.
از نوار به كارت.
حامل نوار.
واحد نوار.
باز بين نوار.
( measure tape) متر مخصوص اندازه گيري، نوار متر.
شمع مومي، باريك شونده ، نوك تيز، باريك شدن ، مخروطي شدن .
كم كم باريك شدن ، مخروطي شدن ، تدريجا متوقف شدن .
حامل شمع در مراسم مذهبي، باريك كننده .
داراي پرده منقوش، مزين به پارچه مبلي.
پرده قاليچه نما، پرده نقش دار، مليله دوزي.
(ج. ش. ) كرم كدو، كرم يكتا، حب القرع.
سوراخ جاي شير آب، سوراخ بشكه ، سوراخ.
نشاسته كاساو يا مانيوك .
( ج. ش. ) خوك خرطوم دراز مالايا.
فرش، پارچه منقوش پرده اي يا روميزي يا فرش.
( tapa) پارچه ساخته شده از پوست درخت توت (Mulberry).
دق الباب كننده ، توپي گذار.
جلو آمدگي يا اهرمي كه بوسيله چيز ديگري بحركت آيد.
محل پياله فروشي، بار مشروب فروشي.
ريشه عمودي اصلي، مهريشه .
( نظ. ) شيپور خاموشي.
ساقي، پيشخدمت ميخانه .
(.vt and .n) قير، قيرماليدن به ، قير زدن ، (.vt) برانگيخته ، خشمگين كردن ، آزردن .
كاغذ قير اندود.
(tarradiddle) ( د. گ . ) دروغ كوچك .
رقص تند دو نفري ايتاليائي.
( طب ) جنون رقص.
( ج. ش. ) رطيل.
(گ . ش. ) كاسني زرد، شير دندان ، گل قاصد.
(tarbush) ( عربي است ) طربوش، فينه .
قلم موي مخصوص قيركاري.
(tarboosh) ( عربي است ) طربوش، فينه .
كندرو، جانور كندرو، جانور تنبل.
ديركرد، تاخير ورود، دير آمدن .
( مو. ) آهسته ( بنوازيد ).
داراي تاخير، دير، دير آينده ، كند، كندرو، تنبل، سست.
وزن خالص ( بدون احتساب وزن ظروف )، وزن خالص چيزيرا احتساب كردن ، (گ . ش. ) ويسيايصحرائي، ماشك .
( اسكاتلند ) آماج، هدف، سپر، سند، زدن ، پرسيدن .
هدف.نشانگاه ، هدف، نشان ، هدف گيري كردن ، تير نشانه .
كامپيوتر هدف.
زبان هدف.
برنامه هدف.
روال هدف.
ترگم، ترجمه زبان آرامي قسمتي از عهد عتيق.
اهل استان كاروليناي شمالي آمريكا.
تعرفه .تعرفه گمرگي، تعرفه بندي كردن .
پارچه نخي ساده بافت.
(tarmacadam) جاده اسفالته داراي سنگفرش.
(tarmacadam) جاده اسفالته داراي سنگفرش.
درياچه عميق وكوچك كوهستاني.
تيره كردن ، كدر كردن ، لكه دار كردن .
كدر كردني.
( گ . ش. ) گوش فيل نواحي گرمسير.
پارچه كرباسي قيراندود وعايق آب، با تارپولين پوشاندن .
(ج. ش. ) ماهي بزرگ وباريك مديترانه .
(taradiddle) ( د. گ . ) دروغ كوچك .
(گ . ش. ) ترخون ( سبزي خوراكي ).
برانگيختن ، خشمگين كردن ، آزردن .
درنگ ، اقامت، توقف.
قيري، قيراندود، درنگ ، درنگ كردن ، تاخير كردن .
وابسته بقوزك پا، مچ پائي، استخوان قوزك پا.
(ج. ش. ) ميمون شبگرد هندي.
(ج. ش. ) استخوان مچ پا واستخوان كف پا.
(تش. ) استخوان قوزك پا، قوزك پا، ساق پاي مرغ.
ترش مزه ، تند، زننده ، ترش، مزه غوره ، زن هرزه ، نان شيريني مربائي.
يكجور پارچه پشمي شطرنجي، پارچه پيچازي.
زبان تاتاري، تاتار، ته نشين ، رسوب، باره دندان ، درده .
(tartarian) دوزخي، جهنمي، تاتاري.
(tartarsauce) سوس، مايونز باترشي وروغن زيتون وترب وغيره .
(tartarean) دوزخي، جهنمي، تاتاري.
تاتاري، اسيد تارتاريك ، جوش ترش.
جوش ترش.
درده مانند، دردي شكل، مشتقاز درده شراب، داراي باره دندان .
(tartaresauce) سوس، مايونز باترشي وروغن زيتون وترب وغيره .
( افسانه يونان ) دوزخ، عالم اسفل، جهنم.
كمي ترش.
نام مربائي كوچك ، كلوچه ميوه دار كوچك .
( ش. ) ملح اسيد تارتاريك ، ملح جوهر غوره يا جوش ترش.
(tartuffe)(شخصيت نمايشنامه مولير) مقدس ريائي، عابد رياكار، زهد فروش، خشكه مقدس.
(tartufe)(شخصيت نمايشنامه مولير) مقدس ريائي، عابد رياكار، زهدفروش، خشكه مقدس.
( مع. ) صخره آتشفشاني.
تكليف، وظيفه .كار، وظيفه ، تكليف، امرمهم، وظيفه ، زياد خسته كردن ، بكاري گماشتن ، تهمت زدن ، تحميل كردن .
كارفرما، سركار، مباشر ظالم، جبار، سختگير.
كاري كه بعنوان وظيفه انجام ميشود، وظيفه ، كار معلوم، كارناخوشايند.
(tace) ( درجمع ) صفحات فلزي زره زيركمر.
منگوله ، ريشه ، چنبره ، آويز زدن ، منگوله زدن به ، كاكل ذرت.
چشيدن ، لب زدن ، مزه كردن ، مزه دادن ، مزه ، طعم، چشاپي، ذوق، سليقه .
با سليقه ( درست شده )، خوش ذوق، باذوق، خوشمزه .
بيمزه ، بي سليقه ، بي ذائقه .
كارشناس چشيدن مزه شراب وچاي وغيره ، مزه سنج، چشنده .
بطور خوش مزه .
باسليقه تهيه شده ، خوش طعم، خوشمزه ، گوارا.
توري حاشيه بافتن ، نوار توري بافتن ، داراي حاشيه توري كردن ، حاشيه توري گذاشتن .
تاتار، تاتاري.
( د. گ . ) سيب زميني.
(tatoo) خال كوبي، خال سوزني، خال كوبيدن .
تكه پارچه ، لباس پاره پاره ، ژنده پوش، رشته رشته ، پاره پاره كردن ، تكه تكه شدن ، تن پوش مندرس.
آدم ژنده پوش.
توري حاشيه لباس.
حرف مفت، ياوه ، دري وري گفتن ، فاش كردن .
سفيد مايل بخاكستري.
(tatoo) خال كوبي، خال سوزني، خال كوبيدن .
(ماضي واسم مفعول فعل teach)، آموخته .
دست انداختن ومتلك گفتن ، سرزنش كردن ، شماتت كردن ، طعنه زدن ، طعنه .
متلك گو، سرزنش كننده .
رنگ خاكستري مايل به قهوه اي.
گاوي، وابسته بتيره گاو، گاو مانند، ثوري.
( نج. ) برج ثور، گاو گردون ، گاو.
سفت، شق، محكم كشيدن ، كشيده ، مات كردن ، درهم پيچيدن ، محكم بسته شده ( مثلطناب دور يك بسته ).
سفت شدن ، تنگ ومحكم كردن يا شدن .
آمادگي، كشيدگي وسفتي.
حشو و زوائدي.
درستنما.تكرار، حشو و زائد، حشوقبيح.
جسم هر تركيب ومتبادل با جسم ديگر.
ميخانه .
ميخانه دار، مي فروش.
زاغ زدن به پوست، دباغي كردن ، سفت كردن ، تيله بازي كردن ، تيله ، مهره بازي.
زرق وبرق دار، جلف، مزخرف.
رام شدني، نرم، سست مهار.
گندم گون ، سبزه ، اسمر، تيره ، زرد مايل بقهوه اي.
زن احمق وشلخته .
تازيانه چرمي، شلاق زدن .
ماليات، باج، خراج، تحميل، تقاضاي سنگين ، ملامت، تهمت، سخت گيري، مالياتبستن ، ماليات گرفتن از، متهم كردن ، فشارآوردن بر.
فرار از پرداخت ماليات.
معاف از ماليات.
بخشوده از ماليات.
ماليات بردار، مشمول ماليات.
وضع ماليات، ماليات بندي، ماليات.
كوچكترين واحد ساختمان لغوي، كوچكترين قسمت صرف ونحوي كلمه .
باتاكسي رفتن ، تاكسي، خودروي ( هواپيما ).
دختري كه در كلاس رقص يا كاباره در مقابل پول با مشتريان ديگر ميرقصد.
ماندگاه مجاز تاكسي.
تاكسي.
ويژه گر پر كردن پوست حيوانات باكاه وغيره ، پوست آرا.
پركردن پوست حيوانات با كاه وغيره ، پوست آرايي.
راننده تاكسي.
مسافت سنج، مسافت نماي تاكسي.
شكسته بندي، ( زيست شناسي ) واكنش موجود زنده در برابر گرايش، تاكتيسم.
جاده يا راه تاكسي رو، فرودگاه .
واحد طبقه بندي گياهي يا جانوري.
ره آرائي، علم رده بندي، طبقه بندي.
ماليات پرداز، ماليات دهنده .
سنگاب بزرگ كليسا.
( م. ل. ) توخدائي، سرودنيايش خدا وعيسي.
چاي، رنگ چاي.
پاكت محتوي چاي فوري.
ته دانسان ، مهماني چاي ورقص.
باغ چايكاري.
چاي دم كن .
عصرانه چاي، مهماني چاي.
گل چاي.
(set tea) سرويس چاي خوري.
(service tea) سرويس چاي خوري.
رستوران ، نهارخوري، قهوه خانه .
فنجان چاي خوري بي دسته .
آموختن ، تعليم دادن ، درس دادن ، مشق دادن ، معلمي يا تدريس كردن .
آمادگي جهت ياد گرفتن .
آموختني، تعليم پذير، ياددادني، قابل تعليم.
آموختار، آموزگار، معلم، مربي، مدرس، دبير.
دانشسرا.
معلمي، آموختاري.
ماشين آموزش، ماشين تدريس.
فنجان چاي.
بقدر يك فنجان چاي.
قهوه خانه ، چاي خانه .
(teak) ( گ . ش. ) درخت ساج، چوب ساج.
قوري چاي، كتري چاي.
(teakwood) ( گ . ش. ) درخت ساج، چوب ساج.
( ج. ش. ) مرغابي جره .
رنگ آبي مايل به خاكستري.
گروه ، گروهه ، دسته ، دست، جفت، يك دستگاه ، تيم، دسته درست كردن ، بصورت دسته ياتيم درآمدن .
همگروه ، عضو تيم، همكار، همقطار.
كاميون ران ، راننده يك جفت حيوان يا دستگاه اسب ودرشكه .
روح همكاري، كار دسته جمعي.
قوري چاي.
(tepoy) ( درهند) ميز چاي خوري.
(.n)( معمولا بصورت جمع ) اشك ، سرشك ، گريه ، (.vi and .vt.n) دراندن ، گسيختن ، گسستن ، پارگي، چاك ، پاره كردن ، دريدن ، چاك دادن .
پاره پاره ومتلاشي كردن ، درهم دريدن .
گاز اشك آور.
(tearjerker) نمايش يا داستان فوق العاده هيجان انگيز واحساساتي، گريه آور.
قطعه يا مقاله پاره شده از مجله يا روزنامه .
پاره كردن ، درهم دريدن .
از روي بيميلي جدا شدن از.
اشك ، قطره اشك .
اشكبار، گريان .
(jerking tear) نمايش يا داستان فوق العاده هيجان انگيز واحساساتي، گريه آور.
بي اشك ، تهي از اشك .
كندن از، پاره پاره كردن .
اتاق چاي، رستوران كوچك ودنج مخصوص نسوان .
(eztea)آزاردادن ، اذيت كردن ، كسي را دست انداختن ، سخنان نيشدارگفتن ، اذيت، پوشدادن مو.
(leztea، elztea)(گ . ش. )بوته خار، خارخسك ، شانه چوپان ، خار، ماشين خارزني، خارزدن ، شانه زدن ( به پرز پارچه وغيره ).
اذيت كننده ، شانه كننده پشم.
قاشق چاي خوري.
بقدر يك قاشق چاي خوري.
نوك پستان ، ممه ، شبيه نوك پستان ، پستانك .
(tease)آزاردادن ، اذيت كردن ، كسي را دست انداختن ، سخنان نيشدارگفتن ، اذيت، پوشدادن مو.
(teasel، leztea) (گ . ش. )بوته خار، خارخسك ، شانه چوپان ، خار، ماشين خارزني، خارزدن ، شانه زدن ( به پرز پارچه وغيره ).
(teasel، elztea) (گ . ش. ) بوته خار، خارخسك ، شانه چوپان ، خار، ماشين خارزني، خارزدن ، شانه زدن ( به پرز پارچه وغيره ).
(tetched) مختل، بهم خورده .
تكنتيوم ( عنصر فلزي ).
فن ، شيوه .(technical) فن ، اصطلاحات وقواعد فني، فني، صناعت.
فني.(technic) فن ، اصطلاحات و قواعد فني، فني، صناعت.
رموز فني، اصطلاحات فني، نكته فني.
استفاده از اصطلاحات يا روشهاي فني.
شگردگر، متخصص فني، ذيفن ، كارشناس فني، اهل فن ، كاردان .
( در مورد فيلم رنگي ) رنگارنگ .
فن ، شيوه .شگرد فن ، اصول مهارت، روش فني، تكنيك ، شيوه .
شگرد سالاري، حكومت اربابان فن ، حكومت كارشناسان فني.
مربوط به فن شناسي، تكنولوژيكي.شگردي، اصول فني، فنوني.
فن شناس.
آشنائي باصول فني، فن شناسي، فنون ، شگرد شناسي.فن شناسي، تكنولوژي.
زود رنج، حساس، كج خلق.
ساختمان شناسي، مبحث ساختمان طبقات زمين شناسي.
ولو كردن ، برگردان كردن ، پخش كردن .
ماشين مخصوص پخش وخشك كردن علف درو شده .
خرس عروسكي.
ملالت آور، خسته كننده ، كسل كننده ، كج خلق، ناراضي.
يكنواختي، ملالت، خستگي، دلتنگي، بيزاري، طاقت فرسائي.
داراي شش پرچمي كه دو پرچمش بلندتر باشد.
حرف T، هر چيزي بشكل T، ( در بازي گلف ) گوه زير توپ، توپ را روي گوه قراردادن .
شروع كردن ، آغاز كردن ، محكم زدن ( با on).
(shirt. =t) پيراهن بي يقه ، زير پيراهني.
پر بودن ، فراوان بودن ، بارور بودن ، زائيدن .
آسيب، غصه ، رنج، درد، اندوه ، خشم، تنفر، سنين الي سالگي.
(teenager، teener) نوجوان ( از ده تا ساله ).
(teener، age teen) نوجوان ( از ده تا ساله ).
(teenager، age teen) نوجوان ( از ده تا ساله ).
سنين تا ، نوجوان ده تا ساله ، ده تانوزده سالگي.
(tiny) ريز، ريزه ، كوچك ، ناچيز.
(tipi، tepee) خيمه مخروطي سرخ پوستان .(tepee) چادر ياخيمه سرخپوستان .
بالا وپائين رفتن ، الله كلنگ بازي كردن ، پس وپيش رفتن ، تلوتلو خوردن .
الله كلنگ .
( صورت جمع كلمه tooth )، دندانها.
دندان در آوردن .
حلقه لاستيكي مخصوص گاز گرفتن كودك تا دندان در آورد.
برجستگي استخوان فك كه حفره هاي دندانها بر آن قرار دارد.
وابسته به طرفداري از منع مسكرات كردن .
(teetotaller) طرفدار منع استعمال مشروبات الكلي.
پيروي از اصل منع استعمال مسكرات.
طرفدار منع مسكرات.
(teetotaler) طرفدار منع استعمالمشروبات الكلي.
كاملا، كلا، تماما.
يويو.
پوشش طبيعي، پوست، (گ . ش. ) پوسته داخلي تخم.
(tegumnentum) پوست طبيعي، پوست، غشائ پوششي.
سفالي، آجري، پولك دار.
پوشش طبيعي پوست، جلد، پوشش اندام.
پوششي.
(tegmentum) پوست طبيعي، پوست، غشائ پوششي.
مخابرات تلفني وغيره از مسافات دور، ارتباط دور برد.
دوربين مخصوص عكاسي از فواصل دور.
برنامه تلزيويوني پخش كردن ، برنامه تلويزيوني.
ارتباط از دور.
كنترل از دور.
دوره برنامه هاي آموزشي تلويزيوني.
فيلم تلويزيوني.
داراي استعداد شركت در برنامه هاي تلويزيوني، مناسب براي برنامه تلويزيوني.
انتقال فرضي صفات ونفوذ اخلاقي شوهر اول در بچه هاي زن از شوهران بعدي.
تلگرام، تلگراف، تلگراف كردن .
تلگراف، دستگاه تلگراف، مخابره تلگرافي.دور نگار، تلگراف.
تلگرافچي.
تلگرافي، مختصر، موجز.از راه دور نگاري، تلگرافي.
تلگرافچي.
فن تلگراف، تلگراف.دورنگاري، تلگرافي.
حركت اجسام بوسيله ارواح.
( افسانه يونان ) پسراديسيوس (odysseus).
افسر مامور رمز ومخابرات نيروي دريائي.
( در اسكي ) پيچ اسكي بجلو و جلو بردن آن از اسكي ديگر.
دور سنج.مسافت سنج، چندي سنج، بامسافت سنج سنجيدن .
دور سنجي، اندازه گيري از دور.مسافت سنجي، چندي سنجي از راه دور.
( تش. ) قسمت جلوئي مغز جنين .
وابسته به پايان شناسي.
پايان شناس.
حكمت علل غائي، پايان شناسي، مطالعه حكمت غائي.
( ج. ش. ) ماهي استخواني، وابسته به ماهي استخواني.
وابسته به دورهم انديشي، وابسته به توارد يا انتقال فكر.
ارتباط افكار با يكديگر، دوهم انديشي.
دفتر تلفن .
دورگو، تلفن ، تلفن زدن ، تلفن كردن .
اتاقك تلفن ، كيوسك تلفن ، كابين تلفن .
بسامه تلفني.
گوشي تلفن .
تلفن كننده .
تلفني.
تلفنچي.
دستگاه مخابره عكس از مسافات دور.
(telephotography) عكسبرداري از مسافات دور.
(telephotographic) عكسبرداري از مسافات دور.
نمايش تلويزيوني، نمايشنامه مخصوص تلويزيون .
تله تايپ، ماشين ثبت مخابرات تلگرافي، دور نويس.چاپگر راه دور.
دور پردازي، پردازش از دور.
اسباب مخصوص چرخاندن خطوط نوشته در جلو ناطق تلويزيون .
رادار تلويزيوني، دستگاه هدايت هواپيما بوسيله تلويزيون ورادار.
دوربين نجومي، تلكسوپ، تلسكوپ بكار بردن .
وابسته بدوربين نجومي.
احساس چيزي از مسافت دور بدون دخالت حواس پنجگانه .
حرارت سنج از مسافات دور.
ماشين تحرير راه دور، تله تايپ.(teletypewriter) ماشين تحرير خود كار گيرنده پيام از مسافات دور، با ماشين تحرير از مسافات دورمطالبي تحرير كردن ، تله تايپ، دورنگاره .
حروفچيني از دور.
(teletype) ماشين تحرير خود كار گيرنده پيام از مسافات دور، با ماشين تحرير از مسافات دورمطالبي تحرير كردن ، تله تايپ، دورنگاره .ماشين تحرير راه دور، تله تايپ.
متصدي دوره نگاره .
( گ . ش. ) هاگ كامل وبالغ قارچ در آخر دوره باروري.
به برنامه هاي تلويزيوني نگاه كردن .
بيننده برنامه تلويزيوني.
درتلويزيون نشان دادن ، برنامه تلويزيوني ترتيب دادن .
دور نشان ، تلويزيون .
بيننده برنامه تلويزيون .
تلويزيوني.
متضمن نتيجه غائي، نهائي، داراي هدف نهائي.
( گ . ش. ) جدارصخيم آخرين مرحله ايجاد قارچ موجد زنگ گياهي.
گفتن ، بيان كردن ، نقل كردن ، فاش كردن ، تشخيص دادن ، فرق گذاردن ، فهميدن .
شمردن وكنارگذاردن ، تعيين كردن ، توبيخ كردن ، مردود شمردن .
تحويلدار، ناقل.گوينده ، قائل، راي شمار، تحويل دار.
سخن چين ، خبركشي كردن .
زميني، خاكي، ساكن زمين ، دستگاه سنجش حركات زمين .
(tellurous) داراي تلوريوم، زميني.
(ش. ) شبه فلز كميابي بعلامت Te.
(telluric) داراي تلوريوم، زميني.
( ز. ع. - د. گ . ) تلويزيون .
( ز. ش. ) آخرين مرحله تقسيم غير مستقيم سلولي.
استفاده از دستگاه نقاله برقي.
زلزله .
بي پروا، بي باك ، متهور، تند، تصادفي.
بي پروائي، تهور، بيباكي، جسارت.
آب دادن ( فلز )، درست ساختن ، درست خمير كردن ، ملايم كردن ، معتدل كردن ، ميزان كردن ، مخلوط كردن ، مزاج، حالت، خو، خلق، قلق، خشم، غضب.
( در موردفلز ) آب دادني.
مزاج، حالت، طبيعت، خلق، فطرت، سرشت.
مزاجي، خلقي، خوئي.
اعتدال، ميانه روي، طرفداري از منع نوشابه هاي الكلي، خودداري.
معتدل، ملايم، ميانه رو.
دما، درجه حرارت.درجه گرما، درجه حرارت، دما.
توفان ، تندباد، تندي، جوش وخروش، هيجان ، توفان ايجاد كردن ، توفاني شدن .
توفاني، تند، پرتوپ وتشر.
زائر بيت المقدس، معبدي، وابسته بمعبد، عضو جمعيت فراماسون ، عضو فرقه اي ازصليبيون نظامي قرون وسطي.
الگو، قالب.
تطبيق الگوها.
پرستشگاه ، معبد، ( تش. ) شقيقه ، گيجگاه .
( مو. ) وقت، زمان ، گام، ميزان سرعت.
دنيوي، غير روحاني، جسماني، زماني، وابسته بگيجگاه ، شقيقه اي، موقتي، زودگذرفاني.
دارائي دينوي، درآمد روحانيون ، بيدوامي، زود گذري، جسمانيت، عرفيت.
بدفع الوقت گذراندن ، وقت گذراندن ، مطابق مقتضيات وقت عمل كردن ، تسكين دادن .
موقت، موقتي.موقتي، آني، زود گذر، سپنج، سپنجي.
انباره موقت.
وقت گذراني.
بدفع الوقت گذراندن ، وقت گذراندن .
فرصت طلب ومسامحه كار.
اغوا كردن ، فريفتن ، دچار وسوسه كردن .
قابل اغوا، فريفته شدني، وسوسه پذير.
اغوا، وسوسه ، فريب، آزمايش، امتحان .
وسوسه گر، فريبنده ، اغوا كننده ، شيطان .
وسوسه انگيز، اغوا كننده ، هوس انگيز.
ده ، شماره ، ( درجمع ) چندين ، خيلي.
فروشگاه داراي كالاهاي ارزان .
ده فرمان موسي، احكام عشره .
( ز. ع. ) ضربت بازي بولينگ ده ميله اي، امر موفقيت آميز.
قابليت تصرف، قابليت نگهداري، دفاع پذيري.
نگاه داشتني، قابل مدافعه ، قابل تصرف.
سرسخت، محكم، چسبنده ، سفت، مستحكم، استوار.
سختي، سفتي، چسبندگي، اصرار، سرسختي.
( طب ) شريان گير، آلت چسبنده .
اجاره داري، مدت اجاره ، مالكيت موقت.
كرايه نشين ، مستاجر، اجاره دار، اجاره كردن ، متصرف بودن .
بدون مستاجر، ( در مورد املاك ) خالي، اشغال نشده .
اجاره نشيني، اجاره داري، كليه مستاجرين يك ملك .
( ج. ش. ) ماهي گول آب شيرين اروپا وآسيا.
نگهداري كردن از، وجه كردن ، پرستاري كردن ، مواظب بودن ، متمايل بودن به ، گرايشداشتن .گرائيدن ، ميل كردن .
توجه ، مراقبت، مواظبت، پرستاري، حضور.
گرايش، تمايل.گرايش، تمايل، ميل، توجه ، استعداد، زمينه ، علاقه مختصر.
(=tendencious) داراي گرايش ويژه وعمدي، متمايل، متوجه ، رسيدگي كننده .
نازك ، حساس، لطيف، دقيق، ترد ونازك ، باريك ، محبت آميز، باملاحظه ، حساس بودن ، ترد كردن ، لطيف كردن ، انبار، ارائه دادن ، تقديم كردن ، پيشنهاد، پولرايج، مناقصه ومزايده .مناقصه ، پيشنهاد دادن .
داراي فكر حساس، رقيق القلب، مهربان .
پيش آهنگ تازه كار، ( مغرب آمر. ) آدم تازه وارد، تازه كار.
(tenderhefted) دل نازك ، دل رحيم.
(tenderhearted) دل نازك ، دل رحيم.
ترقيق، نازك سازي.
حساس كردن ، ترد كردن ، خواباندن گوشت (درماست وغيره ) براي ترد ونازك كردن آن .
گوشت پشت مازو.
بي مانند، وتري، پي دار، گوشت پوره دار.
(درگوشت) پوره ، (تش) پي، وتر، زردپي، (درجمع) اوتار.
دلسوزي، رقت، مهرباني، شفقت، ترد.
پيچك ، ريشه پيچك .
(tenebrous=tenebrious) تاريك وتيره ، تاريكي آور، ظلماني، تاريك كننده .
(=tenebrious) تاريك وتيره ، تاريكيآور، ظلماني، تاريك كننده .
ملك استيجاري، مستغلات، آپارتمان .
شامل ملك استيجاري، آپارتماني.
انگاشته ، انگاره ، عقيده ، اصول، مرام، متعقدات مذهبي، پايه تفكر.
ده برابر، ده چندان .
تنيس.
(=sneaker) كفش، تنيس، كفش كتاني.
وابسته به آلفردتنيسان شاعر انگليسي.
زبانه ، زبانه دار كردن .
فحوا، مفاد، نيت، رويه ، تمايل، صداي زير مردانه .
بازي بولينگ ده ميله اي.
وابسته بتصدي، تصرفي، اجاره ، وابسته بمدت تصرف يا اجاره .
متمم نسبت به .
( عصب يا طناب ) كشيده ، عصبي وهيجان زده ، زمان فعل، تصريف زمان فعل، سفت، سخت، ناراحت، وخيم، وخيم شدن ، تشديد يافتن .
قابل انبساط، كش دار.
قابليت كشش، كش داري.
(tensiometer، tensometer) كشش سنج، آلت سنجش نيروي كشش وفشارگاز وبخار.
(tensometer، tensimeter) كشش سنج، آلت سنجش نيروي كشش وفشارگاز وبخار.
كشش، تنش، كشمكش.كشش، امتداد، تمدد، قوه انبساط، سفتي، فشار، بحران ، تحت فشار قرار دادن .
كششي، انبساطي.
بيفشار، بي كشش.
قوه كشش، سفتي، شدت، وخامت.
سفت شونده ، سفت كننده ، كشيدني، كشيده شدني، وخيم شونده .
(tensiometer، tensimeter) كشش سنج، آلت سنجش نيروي كشش وفشارگاز وبخار.
( تش. ) عضله ممدده ، تانسو ر.
ممدده (momaddedeh)، كششي.
چادر، خيمه ، خيمه زدن ، توجه ، توجه كردن ، آموختن ، نوعي شراب شيرين اسپانيولي.
(ج. ش. ) كرم صد پاي پيله ساز.
كوك اريب.
(ج. ش. ) شاخك حساس، ريشه حساس، موي حساس جانور ( مثل موي سبيل گربه )، بازوچه .
بازوچه اي، ( ج. ش. ) داراي شاخك حساس، شبيه شاخك حساس.
وسائل چادر، چادر، خيمه زني.
آزمايشي، تجربي، امتحاني، عمل تجربي.
( نساجي ) چهارچوب پارچه خشك كني، نگهدار، مستحفظ، خيمه دار، خيمه دوز.
( نساجي ) گيره چهارچوب پارچه خشك كني.
دهم، دهمين ، ده يك ، عشر، عشريه .
درجه دهم، از پائين ترين جنس، پائين ترين درجه .
بي چادر، ( اسكاتلند ) بي توجه ، بي دقت، لاابالي.
خيمه دوز، خيام.
(=tentie) متوجه ، مراقب، مواظب، دقيق، بدقت.
علامت مكث و وقفه در يوناني.
نازكي، باريكي، رقت، سادگي، لطافت، قلت.
رفيق، نازك ، باريك ، لطيف، دقيق، بدون نقطه اتكائ.
حق تصدي، تصرف، نگهداري، اشغال، اجاره داري، تصدي.
(teepee، tipi) خيمه مخروطي سرخ پوستان .
نيمگرم، ولرم، سست.
نيمگرمي، ملولي، سستي، فقور.
(teapoy) ( درهند) ميز چاي خوري.
كلاه لبه پهن نمدي سفيد پوستان مناطق حاره .
مبحث شناسائي جنين ناقصالخلقه .
تومور متشكله از انساج مختلف جنيني.
( ش. ) تربيوم، عنصر فلزي كمياب بعلامت Tb.
(ج. ش. ) قوش نر، قوش چاردانگ .
( tercentennial)( جشن ) سيصد سالگي، سه قرن ، سيصد ساله .
(tercentenary)( جشن ) سيصد سالگي، سه قرن ، سيصد ساله .
(گ . ش. ) درخت بنه .
تربانتين ، سقز، سقزي.
گرد، مدور، حلقوي، استوانه اي شكل در برش عرضي.
(ج. ش. ) پشتي، ظهري.
مرتد شدن ، از مسلك خود دست كشيدن .
برگشت، ارتداد، بي ثباتي، تناقض گوئي.
مرتد، طفره رو.
مدت، دوره ، دوره انتصاب، جمله ، اصطلاح، عبارت، نيمسال، سمستر، ثلث تحصيلي، شرايط، روابط، فصل، موقع، هنگام، ناميدن .لفظ، اصطلاح، دوره ، شرط.
بيمه موقت، بيمه در مورد مخاطره براي مدت معيني.
رساله كوتاه .
پرجنجال، داد وبيداد كن ، پتياره ، سليطه .
( انگليس - م. م. ) مقيم، دسيسه كار، زنداني.
فسخ پذير، قابل فسخ، پايان يافتني، انتهائي.
نهائي، انتهائي، واقع در نوك ، پايان ، انتها، آخر خط راه آهن يا هواپيما، پايانه .پايانه ، پاياني.
نماد پاياني.
واحد پايانه ، واحد پاياني.
بپايان رساندن ، خاتمه دادن ، منقضي كردن ، فسخ كردن ، محدود كردن ، خاتمه يافتن .منتهي، محدود.پايان دادن ، پايان يافتن .
پايان دار، پايان بخش.
نماد پايان بخش.
پايان ، پايان يابي، پايان دهي.پايان ، خاتمه ، انتها، فسخ، ختم.
تاريخ پايان .
انتهائي، بپايان رساننده ، قطعي، خاتمه دهنده ، مختوم كننده .
بپايان رساننده ، فسخ كننده .
وابسته به مجموعه اصطلاحات، وابسته به اصطلاحات علمي وفني.
اصطلاحات علمي يافني، كلمات فني، واژگان .لفظ گذاري، مجموعه اصطلاحات.
ايستگاه نهائي، پايانه .
( ج. ش. ) موريانه .
بي وعده ، بي مدت، بي پايان ، غير قابل توصيف، بدون شرط.
دوره تصدي، دوره اجلاسيه دادگاه ، دوره تحصيلي.
( ج. ش. ) پرستوك دريائي، چلچله دريائي، يك دسته سه تائي.
سه مبنائي، در مبناي سه .( ternate) سه برگچه اي سه گانه ، سه تائي، سومين ، گروه سه تائي.
( ternary) سه برگچه اي، سه گانه ، سه تائي، سومين ، گروه سه تائي.
(=terneplate) ورق آلياژي مركب از چهار قسمت سرب ويك قسمت قلع، تيره رنگ ، با قلعوسرب پوساندن .
(=terne) ورق آلياژي مركب از چهار قسمت سرب ويك قسمت قلع، تيره رنگ ، با قلعوسرب پوساندن .
( ش. ) هيدروكربن هائي موجود در اسانس بفرمول 61H 01C، ترپن .
( terpenoid) ترپن دار، مخلوط باترپن .
( terpenic) ترپن دار، مخلوط باترپن .
رب النوع رقص وآوازهاي دسته جمعي، ( مج. ) رقاص، رقص.
وابسته به رقص، رقاص.
مواد معدني سفيد رنگ .
سفالينه ، گل صورت سازي، قرمز مايل به قهوه اي.
خشكي، خاك ، قطعه اصلي، خطه بدون جزيره .
زمين كشف نشده ، قطعه زمين از گرو در نيامده .
بهار خواب، تراس، تراس دار كردن ، تختان ، تختان دار كردن .
زمينه ، عوارض زمين ، زمين ، ناحيه ، نوع زمين .
طبقه سنگي كه روي آن نوع سنگ خاصي تشكيل شده باشد.
(ج. ش. ) لاك پشت خوراكي سواحل فلوريدا.
شامل خشكي ودريا، زميني ودريائي.
گلخانه ، نمايشگاه جانوران خشكي.
موزائيك سيماني مرمر نما.
خاكي، زميني، دنيوي، زمين ، سرزمين .
زميني، خاكي، اين جهاني، دنيوي.
( territ) حلقه اتصالي، قلاده گردن سگ .
وحشتناك ، وحشت آور، ترسناك ، هولناك ، بسيار بد، سهمناك .
( ج. ش. - گ . ش. ) خاكزي، خاكي.
فهرست ما يملك ، ( ج. ش. ) سگ بوئي شكاري، سگ تري ير.
ترسناك ، هولناك ، مهيب، عظيم، فوق العاده .
وحشت زده كردن .
تشكيل شده بوسيله عمل سايش رودخانه وجريان آب، خاكزاد.
( terret) حلقه اتصالي، قلاده گردن سگ .
زميني، ارضي، داخلي، محلي، منطقه اي.
آبهاي ساحلي.
( territoriality) سيستم ارباب ورعيتي، ايجاد حكومت مستقل ناحيه اي، كليسا سالاري.
( territorialism) سيستم ارباب ورعيتي، ايجاد حكومت مستقل ناحيه اي، كليسا سالاري.
ايجاد ناحيه ، محدود كردن بيك ناحيه .
سرزمين ، خاك ، خطه ، زمين ، ملك ، كشور، قلمرو.
دهشت، ترس زياد، وحشت، بلا، بچه شيطان .
ارعابگري، ايجاد ترس و وحشت در مردم.
(terroristic) ارعابگر، طرفدار ارعاب وتهديد.
(terrorist) ارعابگر، طرفدار ارعاب وتهديد.
حكومت باتهديد وارعاب، عمل ترور كردن ، تهديد وارعاب، ارعابگري.
ارعابگري كردن ، با تهديد وارعاب كاري انجام دادن ، با تهديد وارعاب حكومت كردن ، ترور كردن .
بدون ترس.
محدود بيك ناحيه كردن ، بصورت خطه در آوردن ، بنواحي متعدد تقسيم كردن ، بصورتقلمرو در آوردن .
پارچه حوله اي، ( نظ. ) سرباز مدافع مرزي انگليس.
موجز، بي شاخ وبرگ ، مختصر ومفيد، مختصر.
( ج. ش. ) مربوط به سومين شاهپر بال پرندگان ، سومين رديف شاهپر.
هرسه روز يكبار، سه يك .
سومين ، ثالث، قسمت سوم، دوران سوم.
(ش. ) سه ظرفيتي.
شعر مسمط بقافيه (bcb، aba).
بصورت سنگهاي چهارگوش كوچك درآوردن ، باموزائيك زينت دادن ، با موزائيك فرش كردن .
مفروش سازي با آجر موزائيك ، موزائيك كاري.
كلمه عبور، اسم شب، قطعات كوچك مرمر ياشيشه مخصوص آجر موزائيك .
آزمون ، آزمودن .آزمون ، آزمايش، امتحان كردن ، محك ، معيار، امتحان كردن ، محك زدن ، آزمودن كردن .
قضيه در آزمايش، شخص يا چيز مورد آزمايش.
داده هاي آزماينده .
مسابقه آزمايشي، مسابقات قهرماني كريكت انگليس واستراليا.
كاغذ مخصوص آزمايش، ورقه امتحان ، آزمون برگ .
خلبان آزمايش كننده هواپيما.
مسئله آزمابنده .
برنامه آزماينده .
روال آزماينده .
( ش. ) لوله آزمايش.
پوسته ، (گ . ش. ) تستا، كوزل، قشر خارجي دانه .
آزمون پذير، امتحان پذير، آزمايشي، شهادت پذير.
صدف دار، صدفي، نرمتن صدف دار.
صدفي، صدف دار، داراي رنگ آجر زرد.
داراي وصيت نامه بودن ، نگارش وصيت نامه ، تهيه وتدوين وصيت نامه .
وصيت نامه ، پيمان ، تدوين وصيت نامه ، عهد.
وصيتي، وابسته به وصيت نامه ، وصيت شده .
(شخص ) وصيت كرده ، داراي وصيت، شاهد، وصيت كردن ، شهادت دادن .
موصي، وصيت كننده ، شاهد، ميراث گذار.
آزمايش كننده ، ممتحن ، آزمونگر.آزماينده .
خايه ، بيضه ، خصيه ، تخم.
خايه اي، خايه دار، بيضه مانند.
شاهد، گواه ، تصديق كننده .
گواهي دادن ، شهادت دادن ، تصديق كردن .
گواهي نامه ، شهادت، تصديق نامه ، سفارش وتوصيه ، رضايت نامه ، شاهد، پاداش، جايزه .
گواهي، شهادت، تصديق، مدرك ، دليل، اظهار.
زودرنجي وكج خلقي.
آزمايش.
( تش. ) بيضه ، خايه ، تخم، گواهي، شهادت.
مانند كاسه سنگ پشت، گنبد مانند، لاك پشت.
زود رنج، كج خلق.
وابسته به كزاز.
كزازي، داروي ايجاد كننده تشنجات كزازي.
( طب ) بحالت انقباض دائم در آوردن .
كزاز، تشنج.
(teched) مختل، بهم خورده .
زودرنج، تند مزاج، ناراضي نما، كج خلق.
دوبدو، محرمانه ، گفتگوي دو بدو.
كمند، افسار، حدود، وسعت، افسار كردن .
نوعي بازي دو نفره با راكت وتوپ.
( -tetra =) پيشونديست مشتق از كلمه يوناني بمعني چهاروداراي چهارقسمت واربعه .
( -tetr =) پيشونديست مشتق از كلمه يوناني بمعني چهاروداراي چهارقسمت واربعه .
چهار، گروه چهارتائي، اربعه ، چهارارزشي.
شامل چهاردسته اتيل در هر ملكول.
فلوريد مركب از چهار اتم فلورين .
( هن. ) داراي چهار زاويه ، چهار كنجي.
چهار ضلعي.
( هن. ) جسم چهار سطحي، چهار ضلعي.
تركيب شيميائي شامل چهار مولكول آب.
داراي چهار هيدروكسيل در هر ملكول.
( يونان باستان ) چهار نمايش، چهار درام يا تراژدي.
ماده مركبي كه از چهار واحد تشكيل شده باشد.
چهار جزئي، چهارتائي، چهارپر.
شعر چهار وتدي، چهار وزني.
داراي چهار كاسبرگ .
داراي چهار گلبرگ .
چهارتائي، چهارلا، چهارگانه .
چهارتائي.
چهارباله ، داراي چهار بال، چهار جناحي.
استاندار، والي بخش هاي چهارگانه امپراتوري.
يكي از استانهاي چهارگانه ، حكومت چهار نفري.
( گ . ش. ) گروهي متشكل از چهار هاگ .
(tetrasporous) چهار هاگي.
(tetrasporic) چهار هاگي.
چهاربيتي، چهار جزئي.
( ش. ) چهار اتمي، چهار ظرفيتي.
چهار ظرفيتي، چهار بنياني.
( برق ) لامپ چهار قطبي.
( ش. ) تركيب داراي چهار اتم اكسيژن ، تركيب چهار اكسيژني.
بيماريهاي تاول دار پوست مثل زرد زخم.
نژادقديمي ژرمن ، توتني.
توتني، از نژاد قديم آلماني، زبان قديم توتني.
عقيده برتري نژادي آلمان .
ساكن آلمان كردن ، به آلماني ترجمه كردن .
استان تكزاس دركشورهاي متحده آمريكا، وابسته به تكزاس.
وابسته به كتاب درسي، شبيه متن كتب درسي.
متن .متن ، نص، موضوع، كتاب درسي، مفاد.
كتاب درسي، كتاب اصلي دريك موضوع، رساله .
پارچه ، پارچه بافته ، در (جمع) منسوجات.
مربوط به متن يا نص، لفظي، متني.
نقدگر متون ادبي، ناقد ادبي، منقد، نقد ادبي متون .
مربوط به متن ، لفظي، متني، متن .
بافتني، منسوج، بافته .
بافندگي، شالوده ، بافته ، پارچه منسوج، بافت، تاروپود، داراي بافت ويژه اي نمودن .
اهل كشور تايلند، زبان رسمي تايلند.
(thalamus) ( تش. ) تالاموس، ماده خاكستري مغز مياني.
(thalamic) ( تش. ) تالاموس، ماده خاكستري مغز مياني.
دريائي، اقيانوسي، مربوط به دريا ياخليج، بحري.
حكومت بر درياها، سلطه دريائي، درياسالاري.
فرمانرواي درياها، مسلط بر دريا.
يكنوع سكه بزرگ نقره آلماني.
( ش. ) مربوط به تاليوم وتركيبات آن .
( ش. ) تاليوم، عنصر فلزي مشتق از آلومينيوم بعلامت TI.
ايجاد كننده تاليوم.
(گ . ش. ) ريسه اي شكل، ريسه اي، ساقه اي.
(گ . ش. ) ريسه دار، از جنس ريسه داران .
(ش. ) مربوط به تاليوم.
(گ . ش. ) پايه ، ريسه ، ساقه ، بدنه گياه .
نسبت به ، تا، كه ، تا اينكه ، بجز، غير از.
(thegn) ( حق. قديم انگليس ) خان ، تيولدار آزاده .
قلمرو يا موقعيت ومقام خان ، مقام خاني.
تشكر، سپاس، سپاسگزاري، اظهارتشكر، تقدير، سپاسگزاري كردن ، تشكر كردن .
سپاسگزار.
سپاسگزار، متشكر، ممنون ، شاكر.
ناسپاس، حق ناشناس، ناشكر، بيهوده .
سپاسگزاري، شكر گزاري.
( آمر. ) چهارمين پنجشنبه ماه نوامبر، روزشكرگزاري.
قابل سپاسگزاري، قابل تشكر، قابل شكر.
آن ، اشاره بدور، آن يكي، كه ، براي آنكه .
كاه وپيزر مخصوص اندود وپوشش بام، كاهگل، كاه پوش كردن ، كاه اندود كردن .
مربوط به معجزه يا كار خارق العاده ، خارق العاده ، سحر.
معجزه ، جادو، كار خارق العاده ، خرق عادت، معجزه ، اعجاز.
آب شدن ( يخ وغيره )، گداختن ، گرم شدن .
حرف تعريف براي چيز يا شخص معيني.
ته دانسان ، مجلس چاي ورقص عصرانه .
(theatre) تئاتر، تماشاخانه ، بازيگر خانه ، تالار سخنراني.
تماشاخانه داراي صحنه مدور.
شخصي كه مكرر به تئاتر ميرود، تماشاخانه رو.
(theater) تئاتر، تماشاخانه ، بازيگر خانه ، تالار سخنراني.
وابسته به تماشاخانه ، تئاتري، در خور تماشا.
تماشاخانه گرائي، پيروي از روش تماشاخانه ، تماشاخانه مسلكي.
تماشاخانه اي كردن ، بصورت تاتر در آوردن ، بروي صحنه آوردن .
فن نمايش وتاتر.
(گ . ش. - ج. ش. ) پوشش، كپسول، كيسه ، غلاف.
( thecate) داراي پوشش كپسول دار، غلاف دار.
(thecal) داراي پوشش كپسول دار، غلاف دار.
تورا، ترا، بتو.
دزدي، سرقت.
(thane) ( حق. قديم انگليس ) خان ، تيولدار آزاده .
(theine) ( ش. ) تئين كه درچاي يافت ميشود.
( thein) ( ش. ) تئين كه درچاي يافت ميشود.
شان ، خودشان ، مال ايشان ، مال آنها.
اعتقاد بخدا، خدا شناسي، توحيد، يزدان گرائي.
يزدان گراي، معتقد بخدا، خدا شناس، موحد، خدا پرست.
يزدان گرايانه ، خدا پرستانه .
ايشان را، بايشان ، بانها.
فرهشتي، ريشه اي، مربوط بموضوع، موضوعي، مطلبي، مقاله اي.
موضوع، مطلب، مقاله ، فرهشت، انشائ، ريشه ، زمينه ، مدار، نت، شاهد.
(مو. ) ملودي يا قطعه موسيقي تكرار شونده ، قطعه تكراري.
خودشان ، خودشانرا.
سپس، پس ( از آن )، بعد، آنگاه ، درآن هنگام، در آنوقت، آنوقتي، متعلق بان زمان .
(تش. ) ( وابسته به ) كف دست يا كف پا، برآمدگي كف دست.
از آنجا، از آن زمان ، پس از آن ، از آن جهت، ديگر.
از آن پس، سپس.
از آن پس، از آنجا ببعد، از آن وقت.
متوجه بخدا، خدا گراي، خدا دوست، خدا مركز.
( theocentrism) توجه بخدا، خدا دوستي.
( theocentricity) توجه بخدا، خدا دوستي.
يزدان سالاري، حكومت خدا، حكومت روحانيون .
خداوند كشور، طرفدار يزدان سالاري.
مربوط بحكومت خدائي، مربوط به خدا سالاري.
اعتقاد بعدالت خدائي.
تئودوليت، دوربين مهندسي، زاويه سنج طول ياب.
وابسته به مطالعه وشناسائي اجداد واعقاب خدايان .
نسب نامه خدايان ، مطالعه وشناسائي اجداد واعقاب خدايان .
( theologue) متخصص الهيات، دانشمند علم دين ، طلبه علوم ديني.
متخصص الهيات، حكيم الهي، خداشناس.
وابسته بعلوم الهي.
درعلم الهيات بحث كردن .
( theolog) متخصص الهيات، دانشمند علم دين ، طلبه علوم ديني.
يزدان شناسي، علم دين ، الهيات، حكمت الهي، خدا شناسي.
توسط خدا حكومت واداره شده .
حكومت خدائي، كشوري كه خدا پادشاه آن باشد.
وابسته به تجلي خدا به انسان .
تجلي خدا به انسان ، ظهور خدا به انسان .
قضيه .قضيه ، برهان ، مسئله ، قاعده ، نكره .
برهاني، متضمن برهان ، قضيه اي، مبني بر قاعده .
نظري.
(=theorist) نگرشگر، ويژه گر در تئوري.
متخصص علوم نظري، نگرشگر، طرفدار استدلال نظري.
نگرشگري، تحقيقات نظري، استدلال نظري.
نگرشگري كردن ، استدلال نظري كردن ، تحقيقات نظري كردن ، فرضيه بوجود آوردن ، فرضيه اي بنياد نهادن .
نگرشگر، تئوري باف.
نظريه ، نگره ، فرضيه .اصول نظري، علم نظري، اصل كلي، فرض علمي، تحقيقات نظري، نگرش، نظريه .
وابسته به عرفان ، عرفاني.
عارف، اهل عرفان .
عرفان ، خدا شناسي، حكمت الهي.
(=therapeutics) مبحث تداوي، درمان شناسي.
درماني، وابسته به درمان شناسي، معالج.
( therapist) ( طب ) متخصص درمان شناسي، درمان شناس.
(therapeutist) ( طب ) متخصص درمان شناسي، درمان شناس.
( طب ) درمان ، معالجه ، مداوا، تداوي.
آنجا، درآنجا، به آنجا، بدانجا، در اين جا، دراين موضوع، آنجا، آن مكان .
درآن حدود، درهمان نزديكي، تقريبا.
پس از آن ، از آن پس، بعد از آن ، بعدها.
از آن بابت، در آنجا.
بدان وسيله ، از آن راه ، بموجب آن در نتيجه .
براي آن (منظور )، از اينرو، بنابر اين ، بدليل آن ، سپس.
از آن ، ازآنجا، ناشي از آن .
درآن ، درآنجا، از آن بابت، از آن حيث.
پيرو آن ، بدنبال آن ، درتعقيب آن ، بعدا.
درداخل آن در جزئ آن ، در ضمن آن .
بر آن ، بر اين ، روي آن ، درآنجا.
بان ، بدان ، بعلاوه .
تا آنزمان ، پيس از آنوقت.
در زير آن ، بموجب آن ، در ذيل آن .
بان ، بدان ، بضميميه آن ، پيوسته به آن .
درنتيجه ، بنابراين ، بيدرنگ ، پس از آن .
باآن ( نامه يا قرارداد)، به پيوست، درآن هنگام، بدانوسيله ، بيدرنگ ، فورا، درنتيجه آن ، از آن بابت، علاوه بر اين ، بعلاوه .
ترياق، معجون ، پادزهر، شيره قند، ترياقي.
كالري كوچك ، معادل هزار كالري بزرگ ، واحد گرما، حمام، داغ، حمام عمومي، گرما.
چشمه آب گرم، حمام آب گرم.
گرمايي، حرارتي.دمائي، گرمائي، حرارتي، گرم.
چشمه آب گرم.
گرمائي، وابسته بگرما، حرارتي.
لوله الكتروني كه درآن الكترون بوسيله حرارت دادن به الكترود منتشر ميشود، لوله گرمايوني.
رزيستور برقي، آلت مقاوم در مقابل برق.مقاومت گرمايي.
( درجراحي ) دلمه شدن نسوج در اثر حرارت.
جفت گرمايي، ترموكوپل.( الكتريسته ) وسيله اندازه گيري اختلاف درجه حرارت.
قادر به استقامت در برابر حرارت زياد، دماپاي.
وابسته بعلم ترموديناميك ، دماپويا.
دانش دماپويائي، مبحث فعاليت مكانيكي ورابطه آن باحرارت.
وابسته به رابطه برق وحرارت، دما برقي.
ايجاد جريان برق در اثر حرارت، دما برق.
الكتروني كه در اثر گرما صادر شود.
دمانگاشت، گرمانگار، دمانگاره .
گرمانما، گرماسنج خودكمار، دمانما.
كسي كه گرماسنجي كند، دمانگار.
وابسته به گرما سنجي يا دمانگاري.
دمانگاري، گرمانگاري.
بي ثبات يا ناپايدار درمقابل حرارت، دماناپاي.
(ش. ) تجزيه شيميائي در اثر حرارت، تحليل حرارت بدن .
وابسته به تحليل گرما، وابسته به تجزيه در اثر گرما.
گرماسنج، حرارت سنج.( thermometre) گرماسنج، گرمانما، ميزان الحراره ، درجه ، دماسنج.
( thermometr) گرماسنج، گرمانما، ميزان الحراره ، درجه ، دماسنج.
وابسته به گرماسنج، وابسته به گرماسنجي.
گرماسنجي، دماسنجي.
وابسته بدرجه حرارت هسته اتمي.
گرمادوست، دمادوست، دماگرائي.
گرماگراي.
پيل گرماسنج.
قابل ارتجاع يا نرمش پذير دراثر حرارت.
قابلت ارتجاع يا نرمش پذيري در مقابل حرارت.
تنظيم حرارت.
ترموستات، دستگاه تنظيم حرارت.
وابسته تنظيم حرارت.
فلاسك ، ترمس، قمقمه ، محفظه ياظرف عهايق حرارت.
دستگاه گرمابين ، گرماياب، دمابين .
قابل سفت شدن در مقابل حرارت.
قابليت استحكام در مقابل حرارت.
باثبات در اثر حرارت.
(.n and .adj)آلت تعديل گرما، دستگاه تنظيمگرما، (.vt)بوسيله آلت تعديل گرماكنترل كردن .
دماواكنشي.
تحرك در اثر گرما، تنظيم خود بخود حرارت در بدن ، دماواكنش.
گرماگراي، علاقمند به گرما، دماگراي.
دماگرائي، حساسيت نسبت به گرما، گرماگرائي.
از آن ، وابسته بان ، متعلق بان ، از آنجا.
گنجينه ، خزانه ، انبار، مخزن ، ( مج. ) فرهنگ جامع، قاموس، مجموعه اطلاعات.
اينها، اينان .
قهرمان يوناني فاتح آمازون ها، ( افسانه يونان ) تزه يا تيسوس.
پايان نامه ، رساله دكتري، قضيه ، فرض، (مو. ) ضرب قوي.
وابسته به تسپيس شاعر يوناني، هنرپيشه .
(thetical) وضع شده ، مقرر، معين ، ثابت، مطلق، وابسته به يا شامل پايان نامه .
(thetic) وضع شده ، مقرر، معين ، ثابت، مطلق، وابسته به يا شامل پايان نامه .
( افسانه يونان ) حوري دريائي، مادر آشيل.
جادوئي، سحرانگيز، جادوگر، ساحر.
معجزه كننده ، جادوگر.
معجزه ، جادو، سحر.
نيروي عضلاني، عضله ، عادت، راه ورسم، رفتار، مشي، تقوي، وتر.
آنها، ايشان ، آنان .
(would they، had =they).
(shall they، will =they).
(are =they).
(haved =they).
تياميناز، آنزيمي كه از بين بردن تيامين را تسريع ميكند.
كلفت، ستبر، صخيم، غليظ، سفت، انبوه ، گل آلود، تيره ، ابري، گرفته ، زياد، پرپشت.
در هر حال، در دشواري وسهولت، راسخ.
مدار غشايي ضخيم.
پوست كلفت، بي احساس.
كودن ، خشك مغز، بي ذوق.
كلفت كردن ، ستبر كردن ، ضخيم كردن ، پرپشت كردن ، كلفت تر شدن ، غليظ شدن .
ضخيم ساز، غليظ كننده ، پرپشت كننده .
بيشه ، درختزار انبوه .
پوشيده شده بوسيله جنگل ودرخت زار.
بيشه زار، بيشه مانند.
احمق، نادان ، كم هوش، خرف.
( thickly) نسبتا ضخيم، نسبتا انبوه .
(thickish) نسبتا ضخيم، نسبتا انبوه .
انبوه ، پرپشت، تنگ هم، تنگ ، كلفت، قطور.
دزد، سارق.
دزدي كردن ، دزديدن .
دزدي، سرقت.
خوگرفته به دزدي، دست كج، دزدوار، دزدانه ، درخور دزدان .
( تش. ) ران .
استخوان ران .
طناب بندبازي.
انگشتانه ، لوله فلزي كوتاه .
(گ . ش. ) تمشك آمريكائي داراي ميوه انگشتي شكل.
باندازه يك انگشتانه ، يك خرده ، يك جرعه .
شعبده بازي كردن ، ( بوسيله فنجان بازي ) گول زدن ، فريب دادن ، مغبون كردن .
فنجان باز، مهره باز، شعبده باز، فريبكار.
(گ . ش. ) شقايق نعمان ، شبدر چمني.
نازك ، باريك ، لاغر، نزار، كم چربي، كم پشت، رقيق، كم مايه ، سبك ، رقيق و آبكي، كم جمعيت، بطور رقيق، نازك كردن ، كم كردن ، رقيق كردن ، لاغر كردن ، نازك شدن ، كم پشت كردن .
مدار غشايي نازك .
داراي پوست نازك ، پوست نازك ، ( مج. ) حساس، نازك نارنجي.
از آن تو، مال تو.
چيز، شيئ، كار، اسباب، دارائي، اشيائ، جامه ، لباس، موجود.
( فلسفه ) حقيقت غائي، شيئ در نفس خود.
چيز، همان ، اسمش.
انديشيدن ، فكر كردن ، خيال كردن ، گمان كردن .
( ز. ع. ) مقاله خبري آميخته با افكار وتفسيرات نويسنده .
فكر كردني، انديشه پذير، قابل فكر، ممكن .
انديشمند، فكر كننده ، متفكر، فكور.
طرز تفكر.
نازك كننده ، كم كننده ، رقيق كننده ، نازكتر، كم پشت تر.
نسبتا لاغر.
سوم، سومي، ثالث، يك سوم، ثلث، به سه بخش تقسيم كردن .
موضع بازيكن براي دفاع منطقه دورپايگاه سوم در بازي بيس بال.
سومين دسته ، درجه سوم، بليط درجه .
درجه سوم، رتبه سوم.
بعد سوم، ضخامت، كلفتي، وابسته به بعد سوم.
( طبقه ) عوام.
شخص ثالث.
سوم شخص.
درجه سوم، پست.
درجه سوم.
( تش. ) بطن مياني مغز.
سوراخ، حفره ، پنجره ، لرزش، طنين ، سوراخ سوراخ كردن ، دريدن ، گرفتار كردن ، محدود كردن .
تشنگي، عطش، آرزومندي، اشتياق، تشنه بودن ، آرزومند بودن ، اشتياق داشتن .
تشنه .
تشنه ، عطش دار، خشك ، بي آب، مشتاق.
سيزده ، عدد سيزده .
سيزدهم، سيزدهمين ، يك سيزدهم.
سي ام، سيامين ، يك سي ام.
سي، عدد سي.
اين ، ( صورت جمع آن these است ).
( گ . ش. ) خار، بوته خار، شوك ، باد آور، شوك مبارك ، تاتاري.
زائده پر مانند خار، كرك هاي روي خار.
خاردار.
آنجا، به آنجا، بدانسو، به آنطرف، آنطرف تر، دورتر.
تا آن زمان ، تا آن موقع، تاقبل از آن .
(=thitherwards) بانطرف، بدانسو.
(=thitherward) بانطرف، بدانسو.
اهل تونكن شمالي ( در چين ).
كشيدن ، تحمل كردن ، گذاردن ، اجازه دادن ، چوب يا ميله اهرم پارو، گنبد، قبه .
ميل پاروگير، اهرم لوله توپ.
توماس، توما، اسم خاص مذكر.
تسمه ، قيش، شلاق زدن ، باتسمه بستن .
( نج. ) برج ثور، گاو.
صدري، وابسته به قفسه سينه .
( تش. ) مجراي سينه ، مجراي صدري.
عمل جراحي شكافتن جدار سينه .
سينه ، صدر، قفسه سينه .
خار، تيغ، سرتيز، موجب ناراحتي، تيغ دار كردن .
(گ . ش. ) تاتوره خاردار.
(ج. ش. ) ماهي پهن چهارگوش خاردار.
(گ . ش. ) بوته خاردار، بوته خار، تمشك جنگلي.
بي خار.
خارمانند.
تيغستان ، خاردار، تيغ تيغي، خار مانند.
(=thorough) ( آمر. ) كامل، تمام، تمام وكمال.
از اول تا آخر، بطور كامل، كامل، تمام.
دقيق گام، خوش روش، بهمه جور قدم تربيت شده (اسب)، قابل، حسابي.
تسمه چرمي متصل كننده بدنه كالسكه به فنر.
اصيل، خوش جنس، باتجربه ، كارديده .
راه عبور، شارع عام، شاهراه ، معبر.
بسيار دقيق، تمام وكمال.
آنها، آنان .
تو، توبكسي خطاب كردن ، يك هزار دلار.
بهرحال، باوجود آن ، بهرجهت، اگرچه ، گرچه ، هرچند با اينكه ، باوجوداينكه ، ولو، ولي.
گمان ، انديشه ، فكر، افكار، خيال، عقيده ، نظر، قصد، سر، مطلب، چيزفكري، استدلال، تفكر.
تفكر شده ، فكر شده ، سنجيده ، مطالعه شده .
انديشمند، باملاحظه ، بافكر، فكور، متفكر، انديشناك .
بي فكر، بي ملاحظه ، لاقيد، ناشي از بي فكري.
طرز تفكر.
هزار.
يك هزارم، يك هزار، هزارم.
(thralldom) بندگي، اسارت، عبوديت.
بنده ، غلام، بندگي، بنده كردن .
(thraldom) بندگي، اسارت، عبوديت.
كوبيدن ، از پوست درآوردن ، كتك زدن ، كوزل كوبي.
كوبنده ، از پوست درآورنده ، ماشين غله پاك كني، خرمن كوب.
لاف زن ، از روي لاف وگزاف.
حالت نزع، رنج، درد، عصبانيت، خشم، دردبردن ، دردكشيدن ، پيچ خورده ، دررفته .
پيچ خورده ، در رفته ، خودسر، كج خلق.
نخ، رگه ، نخ كردن ، بند كشيدن .نخ، ريسمان ، قيطان ، رزوه ، شيارداخل پيچ ومهره ، شيار، برجستگي، رگه ، رشته ، نخ كردن ، بند كشيدن ، نخ كشيدن به ، موجي كردن ، داراي خطوط برجسته كردن ، حديده وقلاويز كردن ، رشته رشته شدن ، مثل نخ باريك شدن .
( در مورد پارچه ) نخ نما، مندرس.
بند كشيده ، نخ كشيده .
بند كشي، نخ كشي.
بي نخ.
نخ مانند.
نخ مانند، باريك ، نازك ، چسبناك ، رشته رشته ، باصداي باريك .
سرزنش كردن ، زدن ، اصرار كردن .
تهديد، تهديد كردن ، ترساندن .
تهديد كردن ترساندن ، خبردادن از.
تهديد كننده ، ترساننده .
سه ، شماره .
با سه نشاني.
هرچيز سه طبقه اي يا سه لايه اي.
سه بعدي.
سه برابر، سه لا، سه دفعه ، سه مرتبه ، سه گانه .
( درمورد اسب ) يورتمه رو.
سه نفره ، سه دستي.
افزايشگر با سه ورودي.
داراي سه پا، سه پايه ، سه پا.
(در برق) سه فاز.
درست شده از سه قسمت، سه پارچه ، سه تكه .
سه لا، سه لايه .
داراي سه ضلع مساوي، بشكل مثلث، سوهان آهنگري داراي مقطع مثلث شكل.
سكه سه پني.
داراي ارزش سه پني.
شصت، شصت تائي، سه ضرب در بيست.
سه نفري، بازي سه نفري.
(ز. ش. ) علم پرورش گياهان وجانوران اهلي.
مرثيه ، سوگ نامه .
مرثيه خوان ، روضه خوان ، مرثيه نويس.
مرثيه ، سوگ شعر، شعر عزا.
كوبيدن ، از پوست درآوردن ، خرمن كوبي كردن .
ماشين خرمن كوب، ( ج. ش. ) كوسه ماهي درنده سواحل آمريكاواروپا(vulpinus alopias).
ماشين غله پوست كني، ماشين خرمن كوبي.
آستانه ، آستانه مانند، آستانه اي.آستانه ، سرحد.
عنصر آستانه اي.
تابع آستانه اي.
دريچه آستانه اي.
منطق آستانه اي.
ارزش آستانه اي.
اختلاف سطح آستانه اي.
( زمان ماضي فعل throw )، پرتاب كرد، انداخت.
سه بار، سه دفعه ، سه مرتبه .
صرفه جوئي، خانه داري، عقل معاش.
ولخرج، بي عقل معاش، دست بباد.
خانه دار، صرفه جو، مقتصد.
هيجان ، بهيجان آوردن ، بتپش درآوردن ، لرز، لرزه .
( هر چيز ) هيجان انگيز، مرتعش كننده ، بلرزه درآورنده ، مختلج.
پيشرفت كردن ، رونق يافتن ، كامياب شدن .
گلو، ناي، دهانه ، ( مج. ) صدا، دهان ، از گلو ادا كردن .
تسمه زير گلوي اسب كه افسار رانگاه ميدارد.
داراي گلوي بزرگ ، داراي صداي گرفته وخشن .
تپش، زدن ، تپيدن ، لرزيدن ، تپش داشتن ، ضربان .
تير كشيدن ( درد )، زايمان ، رنج، گيرودار.
تسريع كننده انعقاد خون .
( طب ) خون منعقد شده در رگ ، لخته .
تخت، سرير، اورنگ ، برتخت نشستن .
گروه ، جمعيت، ازدحام، هجوم، ازدحام كردن .
( ج. ش. ) باسترك ، دستگاه پشم ريسي.
گلو، دريچه كنترل بخار يا بنزين ، خفه كردن ، گلو را فشردن ، جلو را گرفتن ، جريان بنزين را كنترل كردن .
خفه كننده .
ازميان ، از طريق، بواسطه ، در ظرف، سرتاسر.(=thru) از ميان ، از وسط، از توي، بخاطر، بواسطه ، سرتاسر، از آغاز تا انتها، كاملا، تمام شده ، تمام.
(throughother) دستپاچه ، پريشانحال.
(throughither) دستپاچه ، پريشانحال.
سراسر، تماما، از درون و بيرون ، بكلي.
توان عملياتي، حاصل كار.
(زمان ماضي فعل thrive )، موفق شد، كامياب شد.
پرتاب، انداختن ، پرت كردن ، افكندن ، ويران كردن .
دور انداختن ، آشغال، چيز دورانداخته ، چيز بي مصرف.
ترقي وپيشرفت را عقب انداختن ، باعث تاخير شدن ، رجعت، برگشت به خصال نياكان .
سبب افتادن شدن ، طرد كردن ، رد كردن .
دورانداختن ، بيرون دادن ، فرار كردن ( از تعقيب كنندگان ).
بيرون انداختن .
ترك كردن .
بلند كردن ، كناره گيري كردن از، قي كردن .
( كلاچ را ) در دنده انداختن ، تزريق كردن ، مشاركت كردن ، افزودن بر.
پشم باف، نراد.
(=through) از ميان ، از وسط، از توي، بخاطر، بواسطه ، سرتاسر، از آغاز تا انتها، كاملا، تمام شده ، تمام.
ريشه ، ته نخ، ريشه يانخ آويخته ، صداي تپ تپ يا زدن روي ميز، ريشه دار، مضراب زدن ، اندك ، زرزركردن ( درساز)، روي ميز زدن .
باسترك ، ( طب ) برفك .
فرو كردن ، انداختن ، پرتاب كردن ، چپاندن ، سوراخ كردن ، رخنه كردن در، بزور بازكردن ، نيرو، فشار موتور، نيروي پرتاب، زور، فشار.
صداي خفه وآهسته ايجاد كردن ، ضربه ، ضربه هاي متوالي، تپ تپ، هف هف.
آدم كش، بي شرف، قاتل، گردن كلفت.
(thuggery) قتل، آدمكشي، ترور.
(thuggee) قتل، آدمكشي، ترور.
مثل آدمكش.
روغن معطر برگ كاج خمره اي.
( در قديم ) آخرين نقطه شمالي مسكون دنيا ( بعقيده بعضي نروژ ).
شست، باشست لمس كردن يا سائيدن .
نويسه نما.
حفره اي كه شست درآن جا بگيرد، سوراخ شستي، نويسه نما.
كوچك ، ناخن شست، هر چيزي كه باندازه ناخن باشد.
اثر شست، اثر شست گذاشتن .
اشكلك شست، باشست پيچاندن .
پونز، پونز زدن به ، با پونز محكم كردن .
ضربت، با چيز پهن وسنگين ( مثل چماق ) زدن ، صداي تلپ، با صداي تلپ تلپ زدن ياراه رفتن .
تندر، آسمان غرش، رعد، رعد زدن ، آسمان غرش كردن ، باصداي رعد آسا ادا كردن .
( ج. ش. ) آلاگزنه استراليائي، مرغ افسانه اي موجد رعد وبرق.
آذرخش، صاعقه ، صاعقه زدن .
صداي صاعقه مانند، صداي تندر، غرش رعد.
ابر صاعقه دار.
تندرگر.
توده ابري كه حاشيه اش سفيد است وقبل از رعد وبرق در آسمان ظاهر ميشود.
رعد زن ، صاعقه انداز، غريب، رعد آسا.
تندردار، رعد آسا، صاعقه وار.
غرش رعد، صداي رعد، غرش.
رگبار همراه با رعد وبرق.
سنگ آذرخشي.
توفان تندري، توفان همراه باآذرخش وصاعقه .
دچار صاعقه شدن ، دچار رعد وبرق شدن ، صاعقه زدن ، مبهوت شدن .
صاعقه زدگي، اصابت صاعقه .
مجمر، بخوردان ، بخور سوز.
حامل مجمر، حامل بخوردان .
( ج. ش. ) مفصل خاصره گوسفند.
پنج شنبه .
بدين گونه ، بدينسان ، از اين قرار، اينطور، چنين ، مثلا، بدين معني كه ، پس، بنابر اين .
باچوب پهن كتك زدن ، زدن ، پر كردن ، ضربت.
بي نتيجه گذاردن ، خنثي كردن ، حائل كردن ، عقيم گذاردن ، مخالفت كردن با، انسداداريب، كج، در سرتاسر ( چيزي ) ادامه دادن يا كشيدن .
باطل كننده ، خنثي كننده ، مسدود كننده .
بطور اريب، بطور متقاطع، اريب، متقاطع.
مال تو، ات، ت ( مثل لباست وخانه ات).
آدمخوار.
( افسانه يونان ) فرزند پلوپس وبرادر اتريوس.
(گ . ش. ) آويشن ، صعتر.
(thymy) آويشني، آويشن دار.
آويشني، وابسته به غده تيموس.
( تش. ) غده تيموس.
(thymey) آويشني، آويشن دار.
لامپ گازي، تايراترون .
تاريستون .
سپرديس، سپرمانند، وابسته بغده درقي.
داراي گل آذين خوشه اي.
( يونان باستان ) نيزه اي كه سر آن ميوه كاج ويا شاخه انگور نصب شده ، ( گ . ش. )گل آذين خوشه اي.
خودت، خودتو.
تارك (tarok)، كلاه پادشاهي ( در ايران قديم )، تاچ پادشاهي، تاچ پاپ، تاج ياكلاه .
اهل كشور تبت، تبتي.
( تش. ) درشت ني، قصبه كبري.
وابسته بدرشت ني.
(طب ) انقباض غير عادي عضلات، حركات غير ارادي اندامها.
تيك تيك ، چوبخط، سخت ترين مرحله ، علامت، نشاني كه دررسيدگي و تطبيق ارقام بكارميرود، خطنشان گذاردن ، خط كشيدن ، چوبخط زدن ، نسيه بردن ، انواع ساس وكنه وغريب گز وغيره .
( طب ) تب كنه اي، تب راجعه .
ساعت، داراي صداي تيك تيك ، تلگراف.
بليط، ورقه ، آگهي، برچسب، برچسب زدن به ، بليط منتشر كردن ، بليط دار كردن .بليط.
داروي كنه كش.
غلغلك دادن ، غلغلك ، خاريدن .
غلغلك دهنده ، بهم زننده ، تحريك كننده قمقمه كوچك .
غلغلكي، حساس.
(tictac) تيك تاك ، صداي تپش دل، ضربان ، تيك تيك .
(ticktack) تيك تاك ، صداي تپش دل، ضربان ، تيك تيك .
جزر و مدي، كشندي.
موج كشند.
(titbit) لقمه چرب ونرم، چيز عالي، خرده ريز.
(tiddledywink) يك نوع بازي دومينو، بچه .
(tiddledywinks) يك نوع بازي دومينو، بچه .
جريان ، عيد، كشند داشتن ، جزر ومد ايجاد كردن ، اتفاق افتادن ، كشند.
نمودار جزر ومد ياكشند.
زمين ساحلي دستخوش جزر ومد.
بي كشند، بدون جزر ومد، بي جزر ومد، بي فصل، بيموقع.
اثر جزر ومد، اثر سيل، ميله شاخص جزر ومد، كشندنشان .
مامور گمرك لب دريا، در انتظار فرصت، مترصد فرصت.
آب جزر ومد كه بخشكي ميرسد، ( مج. ) خط ساحلي، كشند آب.
مسيرجزر و مد، روگاه جزر و مد، كشند راه .
بطورمنظم، مرتب، پاكيزه ، منظم كردن ، آراستن ، مرتب كردن .
دستمال گردن ، كراوات، بند، گره ، قيد، الزام، علاقه ، رابطه ، برابري، تساويبستن ، گره زدن ، زدن .
فروش جنسي بشرط آنكه مشتري كالاي ديگري را هم بخرد، ارتباط دادن ، وسيله ارتباط.
خط ارتباطي.
پارچه ابريشمي كراواتي.
انسداد، بستن ، پيچيدن ، مقيد كردن ، حبس كردن .
رسن يابند پرده .
سنجاق كراوات، سنجاق مدال وزينت آلات زنانه .
رديف صندلي، رديف، رده ، صف، رديف كردن ، رديف شدن .
ميز كوچك .
ثلث كردن ، به سه قسمت تقسيم كردن ، سه ورق جور آوردن .
رديف دار، رديف شده .
كدورت، كج خلقي، كج خلقي كردن .
پارچه ململ، پارچه توري ابريشمي نازك .
( درهند ) ناهار مختصر، ناهار خوردن .
( ج. ش. ) ببر، پلنگ .
( ج. ش. ) گربه وحشي، ببر.
(گ . ش. ) سوسن بلند آسيائي.
( ج. ش. ) پروانه درشت اندام ودراز بال (arctiidae).
(tigerlike) درنده خو، ببر صفت.
(tigerish) درنده خو، ببر صفت.
سفت، محكم، تنگ (tang)، كيپ، مانع دخول هوا يا آب يا چيز ديگر، خسيس، كساد.
جفت شدگي، محكم.
(mouthed tight) كم حرف، خاموش، رازدار.
(lipped tight) كم حرف، خاموش، رازدار.
سفت كردن ، محكم كردن ، تنگ كردن ، فشردن ، بستن ، كيپ كردن ، سفت شدن .
سفت كننده ، تنگ كننده ، كيپ كننده .
خسيس، پست.
جامه چسبان وخفت (kheft)، لباس تنگ .
شخص خسيس.
طناب سيمي.
( ج. ش. ) ببرماده ، ماده پلنگ .
رود دجله .
(=tyke) سگ ، آدم خام دست وبي تجربه ، كودك .
( گ . ش. ) درخت كنجد.
درشكه روباز سبك دوچرخه .
آجر كاشي، سفال، با آجر كاشي فرش كردن .
كاشي پز، آجر پز، سفال پز.
(. conj and . prep) تا، تااينكه ، تاآنكه ، تاوقتيكه ، (.vi.vt and .n) كشت كردن ، زراعتكردن ، زمين را كاشتن ، دخل پول، كشو، دخل دكان ، قلك ، يخرفت.
قابل كشت وزرع.
كشت، كشاورزي، كشت وزرع.
(گ . ش. ) درخت آناناس گرمسيري آمريكايي.
كشاورز، زارع، كشتكار، اهرم سكان كشتي، جوانه ، جوانه زدن .
شخم زن .
كجي، كج كردن كج شدن .كج شدن ، يك ورشدن ، كج كردن ، دراهتزاز بودن ، در نوسان بودن ، شيب داشتن ، مسابقه نيزه سواري، شمشيربازي سواره درقرون وسطي، زدوخورد، منازعه ، برخورد، سرعت، شتاب، پرتاب، شيب، سرازيري، كجي، تمايل، يك وري بودن .
كشت، زمين كشت شده ، زمين مزروعي.
(tiltyard) ميدان مبارزه نيزه بازان و سواركاران .
شيب سنج زمين .
(yard tilting) ميدان مبارزه نيزه بازان و سواركاران .
(tymbal) نقاره ، دهل، كوس.
خوراكي مركب از گوشت ماهي وجوجه وپنير وغيره ، خوراك دلمه .
چوب، تير، الوار، كنده ، درخت الواري، صداي خشك ، ناهنجار، طنين دار شبيه صداي زنگ ، با الوار و تير پوشاندن .
انتهاي تير كشتي كه طناب بدان آويزند.
جنگل، جنگل چوب الواري.
( در مناطق سرد و كوهستاني ) خط مفروضي كه بالاي آن هيچ درختي رشد نميكند.
الوارفروش، نجار.
الوارسازي، الواركاري، تخته بندي.
(timbrel) دايره زنگي.
(timbre) دايره زنگي.
زمان ، هنگام، وقت، مدت.وقت، زمان ، گاه ، فرصت، مجال، (درجمع) زمانه ، ايام، روزگار، مد روز، عهد، مدت، وقت معين كردن ، متقارن ساختن ، مرور زمان را ثبت كردن ، زماني، موقعي، ساعتي.
سفته مدت دار، برنامه حركت قطار.
محفظه محتوي آثار تاريخي وفرهنگي.
كارتي كه ساعت حضور وغياب كارگر روي آن قيد ميشود، گاه برگ .
جدول تطبيق ساعات نصفالنهارات مختلف.
ساعتي كه زمان ورود وخروج كارمندان را ثبت ميكند، گاه ساعت.
ثابت زماني.
وابسته به زمان .
سپرده ئ بانكي مدت دار.
تسهيم زماني.
برات مدت دار.
مدت بازماندن ديافراگم دوربين عكاسي.
مورد احترام بعلت قدمت.
وقت تلف كن ، وقت كش.
مرور زمان ، گاه گذشت.
حد زماني.
وام مدت دار، گاه وام.
قفل ساعتي، گاه قفل.
وام مدت دار.
سند يا قبض مدت دار.
ساعت غيبت كارگر، وقفه ، فاصله ، ايست، (درورزش) تايم، مهلت.
صرفه جوئي كننده در وقت، گاه اندوز.
مقياس زماني.
اشتراك وقت.
ورقه ثبت ساعات كار.
منطقه جغرافيائي داراي ساعت يا نصف النهار معيني.
زمان سنج.
كارمند ثبت اوقات، وقت نگهدار، گاه نگهدار.
نامناسب، بيانتها.
بموقع، بهنگام، بجا، بوقت، بگاه .
(timous) (اسكاتلند) بموقع، بجا، بهنگام، زود.
ساعت، گاه شمار.
كسي كه وقت را نگه ميدارد، ساعت.
اشتراكي كردن وقت.
با وقت اشتراكي.
گاه فهرست، صورت اوقات، برنامه ساعات كار، جدول ساعات كار.
كار از روي مقاطعه .
كهنه ، قديمي، فرسوده .
ترسو، كمرو، محجوب.
(timidness) حجب، كمروئي، ترسوئي، بزدلي، جبن .
(timidity) حجب، كمروئي، ترسوئي، بزدلي، جبن .
تنظيم سرعت چيزي، تنظيم وقت.تنظيم وقت، زمان گيري.
(diagram timing) نمودار تنظيم وقت.
(chart timing) نمودار تنظيم وقت.
شيار تنظيم وقت.
(افلاطون ) شرف سالاري، (ارسطو) مالك سالاري.
وابسته به شرف سالاري يامالك سالاري.
بزدل، ترسو، جبون .
اسم خاص مذكر، تيموتاوس.
(timeous) (اسكاتلند) بموقع، بجا، بهنگام، زود.
( مو. ) نقاره ، دهل، كوس.
نقاره زن ، طبال.
قلع، حلبي، حلب، قوطي، باقلع يا حلبي پوشاندن ، سفيد كردن ، درحلب ياقوطيريختن ، حلب كردن .
ماهي كنسرو.
كلاه خود فلزي.
كوچه موسيقي دانان وآهنگ سازان ، جماعت موسيقي دانان .
(ج. ش. ) قرقاول، پرنده خانواده ئ tinamidae.
بوره طبيعي، بوراق خام، تنكار.
قوطي حلبي.
رنگي، رنگ (رقيق) دار، داراي ته رنگ ، رنگ ، اثريارنگ جزئي.
داراي ته رنگ ، لوني، وابسته به رنگ يا رنگرزي.
تنتور، طعم جزئي، اثر جزئي، رنگ جزئي، ته رنگ ، رنگ زدن ، آلودن .
(tindery) آتش زنه ، آتش افروز، فتيله فندك ، گيرانه .
فنك ، قولان ، جاي گيرانه .
(tinder) آتش زنه ، آتش افروز، فتيله فندك ، گيرانه .
شاخ فرعي، دندانه ، نوك شاخه ياسيخ، چنگك خيش، از دست دادن ، گم كردن ، بافتن .
(طب) هر نوع مرض قارچي پوست، كچلي.
ورق قلع، ورق حلب، حلبي، ورقه نازك قلعي.
صداي زنگ (دادن )، طنين ، طنين انداختن .
رنگ كم، رنگ جزئي، سايه رنگ ، كمي رنگ زدن .
صدا (كردن )، طنين (انداختن )، حس خارش، سوزش كردن ، حس خارش ياسوزش داشتن ، صدا.
بي پول و لات، متظاهربه پولداري.
ريزي، كوچكي.
بند زن ، وصال (vassaal)، سرهمبندي، وصله كاري، تعميركردن ، بندزدن .
بند زن ، سرهم بند، وصله زن ، حلبي ساز.
(damn s'tinker) چيز بيارزش، خرده ريز.
(dam s'tinker) چيز بيارزش، خرده ريز.
جرنگ جرنگ ، صداي جرنگ ، صداي جرنگ جرنگ كردن ، طنين داشتن ، داراي طنين كردن .
طنين دار، جرنگ جرنگي.
(tinner) حلبيساز.
(tinman) حلبيساز.
قلع وار، نازك ، بطور ظريف.
قلع دار، قلعي، قلع مانند، حلبي ساز، قلع كار.
آهن سفيد، با قلع پوشاندن ، حلبي كردن ، ورق حلبي.
پولك ، نقده ، زرق وبرق دار، پولك زدن .
حلبي ساز، آهن كوب.
معدن قلع، سنگ قلع.
رنگ ، ته رنگ ، رنگ مختصر، سايه ئرنگ ، داراي ته رنگ ياسايه رنگ نمودن .
رنگرز، رنگ كننده ، رنگ پس دهنده .
شبيه صداي زنگ ، داراي طنين .
جرنگ جرنگ ، طنين زنگ ، طنين ناقوس.
بي رنگ ، بدون سايه رنگ .
رنگ سنج.
ظروف حلبي، حلبي آلات.
قلع كاري، كارخانه قلع كاري.
ريز، خرد، كوچولو، بچه كوچولو، بسيار كوچك .(teeny) ريز، ريزه ، كوچك ، ناچيز.
پول چاي، انعام، اطلاعمنحرمانه ، ضربت آهسته ، نوك گذاشتن ، نوك داركردن ، كج كردن ، سرازير كردن ، يك ورشدن ، انعام دادن ، محرمانه رساندن ، نوك ، سرقلم، راس، تيزي نوك چيزي.
اخطار، اطلاع نهاني.
بالاترين درجه ، اوج، بهترين ، اعلي درجه .
بازي الك دولك ، كلاه نوك تيز.
انعام دهنده ، كج كننده ، واژگون كننده ، تخليه كننده .
خز دور گردن وسردست، گردن پوش.
دائم الخمر بودن ، ميگساري كردن ، هميشه نوشيدن ، مست كردن ، مشروب، نوشابه .
ميگسار، دائم الخمر، نوشابه فروش.
مستي، لولي، سرخوشي.
عصاي سرفلزي، چماق دار، يساول.
فروشنده اسرار واطلاعات محرمانه ، خبرچي.
قنداق جدا شونده تفنگ يا اسلحه .
لول، لول شدن ، مست، تلوتلو خور.
بانوك پا راه رفتن ، نوك پنجه .
سخنراني دراز وشديداللحن .
خسته كردن ، خسته ، از پا درآمدن ، فرسودن ، لاستيك چرخ، لاستيك ، لاستيك زدن به .
(tiredly) خسته ، سير، بيزار، خستگي، باخستگي.
(tired) خسته ، سير، بيزار، خستگي، باخستگي.
بي لاستيك ، خستگي ناپذير، نافرسودني.
(افسانه ئيونان ) غيب گوي نابيناي شهر تبس در يونان .
خسته كننده ، مزاحم، طاقت فرسا.
كلفت، پيشخدمت زن .
(room tiring) (درتئاتر) محل تعويض لباس هنرپيشه .
(house tiring) (درتئاتر) محل تعويض لباس هنرپيشه .
كشيدن نخ، لرزاندن (بوسيله كشيدن نخ)، مرتعش كردن ، لرزش، ارتعاش، صدايارتعاش نخ ياكش.
(tyro) (م. م. ) نوچه ، نوآموز، تازه كار، مبتدي، كارآموز.
داروهاي خيسانده ، داروهاي جوشانده .
بافته ، بافت، نسج، رشته ، پارچه ئ بافته .
دستمال كاغذي نازك .
تلافي، ضربه ، يابو، دختريازن ، نوك پستان ، ممه .
(افسانه يونان ) تيتان ، غول پيكر، خداي خورشيد.
زن غول پيكر.
(باحرف بزرگ ) غول آسا، خيلي كلان ، وابسته به عنصر تيتانيوم.
(ش. ) حاوي تيتانيوم، مولد تيتانيوم.
غول آسائي، عظيم الجثگي، شورش گرائي.
(ش. ) عنصر فلزي (اختصاري آن Ti).
تيتانيوم دار، حاوي تيتانيوم.
قسمت لذيذغذا، لقمه خوشمزه ، تكه لذيذ وباب دندان ، شايعات، اراجيف، خرده ريز.
عشر دهنده ، عشر گرفتن ، مشمول عشريه .
ده يك ، عشر، عشريه ، ده يك گرفتن از.
عشر دهنده ، عشر گيرنده .
غلغلك دادن ، غلغلك شدن ، ( مج. ) بطور لذت بخشي تحريك كردن .
غلغلك ، غلغلك آوري، لذت، كيف، هيجان .
غلغلك آور.
(tittivate) زيبا كردن ، آراستن ، زيبا شدن .
آراستگي، پيراستگي.
كنيه ، لقب، سمت، عنوان ، اسم، مقام، نام، حق، استحقاق، سند، صفحه عنوان كتاب، عنوان نوشتن ، واگذاركردن ، عنوان دادن به ، لقب دادن ، نام نهادن .
صفحه عنوان كتاب.
(=titlist) صاحب سند مالكيت، داراي عنوان ، لقب دار.
(=titleholder) صاحب سند مالكيت، داراي عنوان ، لقب دار.
(ج. ش. ) چرخ ريسك .
قابل عيارگيري.
عيارچيزي را معين كردن ، عيار گرفتن .
تعيين عيار، عيارگيري.
عيارسنج، عيارسنجي.
خنده تو دزديده ، پوزخند زدن ، ترتر خنديدن .
(titivate) زيبا كردن ، آراستن ، زيبا شدن .
ذره ، خرده ، نقطه ، همزه .
شايعات بي اساس، سخن چين ، ياوه گفتن .
جست وخيز ( از خوشحالي )، جفتك زدن .
لقبي، ناشي از لقب رسمي، افتخاري، عنواني، لقب دار، صاحب لقب، متصدي، دارايعنواني.
(luene =trinitroto) ( ش. ) مخفف كلمه تري نيتروتولوئن .
بسوي، سوي، بطرف، روبطرف، پيش، نزد، تا نسبت به ، در، دربرابر، برحسب، مطابق، بنا بر، علامت مصدر انگليسي است.
پس وپيش، عقب وجلو رفتن .
آينده ، مربوط باينده .
هياهو، شلوغي، ازدحام.
يعني، بعبارت ديگر، في المثل.
(ج. ش. ) غوك ، وزغ.
چاخان ، متملق.
( ج. ش. ) ماهي دهان گشاد دريائي.
(گ . ش. ) كتان وحشي، گل كتاني.
(گ . ش. ) قارچ سمي.
چاپلوس، متملق، كاسه ليس، مداهنه كردن .
چاپلوسي، تملق، مداهنه ، كاسه ليسي.
نان برشته ، باده نوشي بسلامتي كسي، برشته كردن (نان )، بسلامتي كسي نوشيدن ، سرخشدن .
نوشنده بسلامتي كسي، نان برشته كن ، سرخ كننده ، برشته كننده .
( در مهماني ) كسي كه ناطقين بعد از صرف شام را معرفي ميكند.
بانوي معرفي كننده ناطق سر ميز غذا.
تنباكو، توتون ، دخانيات.
تنباكو فروش، توتون فروش، توتونچي.
سورتمه دراز و باريك ، با سورتمه رفتن .
سورتمه سوار.
سورتمه سوار.
كفل، سرين ، لنبر، خيابان ، جاده اصلي، راه زني.
جهيزيه ، جيهزيه دادن ، جهاز دادن .
(=tokology) علم مامائي، مبحث زايمان ومامائي.
زنگ ، آژير، سوت يا زنگ خطر.
بوته ، شاخ وبرگ ، واحد قديمي وزن .
امروز.
تاتي كردن ، تاتي، كودك تازه براه افتاده .
كودك تازه براه افتاده ، كودك نو پا.
شيره خرما كه در ساختن عرق خرمابكار ميرود، عرق خرما كه باآب گرم مخلوط شود.
پنجه ، انگشت پاي مهره داران ، جاي پا، با انگشت پا زدن يا راه رفتن .
چرم لايه سرپنجه كفش.
شكاف جدار سم اسب.
رقص روي نوك پا، رقاصه روي نوك پا.
( در كوهنوردي ) محل استقرار پنجه پا، جاي پا، نفوذ كم.
بدون پنجه .
ناخن انگشت پا.
نعل پنجه كفش.
شخص آقا منش وخوش لباس.
تافي، آب نبات شامل شكر زرد وشيره .
تافي، آب نبات شامل شكر زرد وشيره .
عرصه خانه ومتعلقات آن ، خانه رعيتي، بلندي، پشته ، تپه كوچك .
( ز. ع. ) جامه پوشاندن ، لباس پوشيدن ، جامه .
جبه ، ردا، رداي بي آستين ، لباس رسمي قضات.
با، باهم، بايكديگر، متفقا، با همديگر، بضميمه ، باضافه .
رخت، جامه ، ملبوس، يراق ودهانه اسب، ( درجمع ) لباس فروشي.
ميخ يا پيچ اتصالي حلقه زنجير، ميله عرضي انتهاي زنجيريابندبراي پيچاندن وكنترل آن .ضامن .
الا كلنگ ضامني.
گزينه ضامني.
ملبوس، جامه .
اتفاق، باهمي.
رنج، محنت، كار پر زحمت، كشمكش، ستيز، پيكار، مجادله ، بحث وجدل، محصول رنج، زحمت كشيدن ، رنج بردن ، تور ياتله ، دام.
كرباس، پارچه كتان نازك .
زحمتكش، رنجبر.
توالت، آرايش، بزك ، ميز آرايش، مستراح.
آرايش، بزك ، لوازم آرايش، اسباب توالت.
توالت، آرايش، بزك ، ميز آرايش، مستراح.
پرزحمت، زحمتكش، ساعي.
انگور سفيد يا ارغواني بيضي، شراب شيرين مجارستان .
نشانه .نشانه ، نشان ، علامت، نشاني، يادگاري، رمز، معجزه ، علامت رمزي، كلمه رمزي، علامت مشخصه ، يادگار، يادبود، اجازه ورود، بليط ورود.
(=tocology) علم مامائي، مبحث زايمان ومامائي.
گيشه دريافت عوارض راه ، نواقل، زندان ، تالار ( پذيرائي ).
( زمان ماضي واسم مفعول فعل tell )، گفته شده .
حلبي منقوش وجلادار.
شهر تولدو، شمشير آبدار مصنوع تولدو.
قابليت پذيرش.
قابل تحمل، نسبتا خوب، ميانه ، متوسط، قابل قبول، مدارا پذير.تحمل پذير، قابل تحمل.
تحمل، تاب.مدارا، سعه نظر، اغماض، تحمل، بردباري، ( طب ) قدرت تحمل نسبت بدارو يا زهر.
بامدارا، مدارا آميز، آزادمنش، آزاده ، داراي سعه نظر، شكيبا، اغماض كننده ، بردبار، شخص متحمل.
بامدارا، مدارا آميز، آزادمنش، آزاده ، داراي سعه نظر، شكيبا، اغماض كننده ، بردبار، شخص متحمل.
تحمل كردن ، تاب آوردن .تحمل كردن ، برخورد هموار كردن ، طاقت داشتن ، مدارا كردن .
مدارا، بردباري، تحمل، آزادي، آزادگي، آزادمنشي.
باج، باج راه ، راهداري، نواقل، عوارض، تحمل خسارت، تعداد تلفات جنگي، ضايعه ، صداي طنين زنگ ياناقوس، طنين موزون ، باصداي ناقوس يا زنگ اعلام كردن .باج، هزينه .
( ز. ع. - آمر. ) مخابره تلفني خارج شهري.
گيشه دريافت عوارض راه ، نواقل، زندان ، تالار ( پذيرائي ).
باجداري، محل پرداخت عوارض.
باجداري، محل پرداخت عوارض.
مامور نواقل، راهدار.
باجراه .
مخفف اسم توماس، جنس نر، گربه نر (tomcat).
نوعي مشروب الكلي مركب از جين وآب وغيره .
شخص كوتوله ، شخص بي اهميت.
طبل سرخ پوستان ، كوس، طبل زدن .
با تبر زين زدن ، تبرزين .
(گ . ش. ) گوجه فرنگي.
گور، آرامگاه ، قبر، در گرو قرار دادن ، مقبره .
مسبار، مطلا، فلز زرورق.
بي آرامگاه ، گورگم.
نوعي قمار شبيه لوتو.
دختر پسروار.
( دختر ) مثل پسرها.
سنگ قبر.
گربه نر.
جلد، جلد بزرگ ، مجلد، دفتر، كتاب قطور.
كرك دار، پرزدار.
كركي، پرزدار.
آدم نادان ، احمق، بليد، دلقك ، لوده .
مسخرگي، لودگي.
تامي، اسم خاص مذكر، توماس.
مسلسل دستي.
حماقت محض، بلاهت.
فن تشخيص امراض از روي عكسبرداري با اشعه مجهول، پرتونگاري مقطعي.
فردا، روز بعد.
( ج. ش. ) سينه سرخ جنگلي.
تن ، واحد وزني برابر با كيلوگرم.
مربوطه به آهنگ صدا.
چگونگي صدا، آهنگ ، مايه ، رنگ پذيري.
صدا، آهنگ ، درجه صدا، دانگ ، لحن ، آهنگ داشتن ، باهنگ در آوردن ، سفت كردن ، نوا.
( در گرامافون ) آلت سوزن نگهدار گرامافون .
فاقد حساسيت نسبت به آهنگ موسيقي.
شماره گيري آهنگي.
زبانهاي آهنگي ( مثل چيني كه تغيير آهنگ وطرز تلفظ كلمه معني آن را تغيير ميدهد).
شعر سمفوني، شعر متشابه التلفظ، شعر داراي ترادف.
بي آهنگ ، ناموزون .
كلمه متشابه ، لفظي كه در السنه آهنگي تلفظ خاصي داشته باشد.
داراي تلفظ مشابه .
مبحث مترادفات ومتشابهات زبان .
مبحث مترادفات ومتشابهات زبان .
با انبر ( چيزي را ) گرفتن ، با انبر نگهداشتن ، زنگ را بصدا در آوردن ، طنين اندازشدن ، انبر قند گير، انبرك ، انبر.
زبان ، زبانه ، شاهين ترازو، بر زبان آوردن ، ( باit) گفتن ، داراي زبانه كردن .
كام وزبانه .
سرزنش كردن ، زخم زبان زدن ، فحش كاري.
لكنت زبان داشتن ، گير كردن زبان ، لكنت زبان .
كلمه يا عبارت داراي تلفظ دشوار.
بي زبان ، گنگ .
زبان مانند.
نيروبخش، مقوي، صدائي، آهنگي.
صدا، آهنگ ، نيروبخشي، نيروي ارتجاعي.
امشب.
گنجايش كشتي برحسب تن ، تن شماري، برحسب شماره تن ، بارگير.
كشتي داراي تعداد معيني ظرفيت، كاميون داراي ظرفيت معيني.
دانگ سنج، دستگاه اندازه گيري فشار وكشش.
دانگ سنج.
( تش. ) لوزه ، بادامك .
بادامكي، شبيه لوزتين .
( طب ) در آوردن لوزتين بوسيله عمل جراحي، عمل لوزه .
( طب ) ورم لوزتين ، ورم لوزه ، زهر باد.
برش وقطع لوزه .
وابسته به سلماني، دلاكي.
فرق سر را تراشيدن ، سر تراشيده ، قسمت تراشيده سر كشيش.
توش، نيرو، تنوس، ( تش. ) خاصيت انقباض عضله .
زياد، بيش از حد لزوم، بحد افراط، همچنين ، هم، بعلاوه ، نيز.
زمان گذشته فعل take.
ابزار، آلت، شكل دادن ، مجهز كردن .آلت، افزار، ابزار، اسباب، آلت دست، داراي ابزار كردن ، بصورت ابزار درآوردن .
جعبه ابزار.
ابزار نگهدار اتومبيل.
ابزارخانه ، انبار ابزار.
شكل دهي، تجهيز.
اتاق ابزار.
(.n and .adj) خالي، تهي، فاقد، لاغر، دراز، كم هوش (.n)آهنگ ، صدا، دانگ .
صداي تيزشيپور وبوق ياسوت، بطور منقطع شيپور زدن .
مواظب، شيپور زن .
دندان ، دندانه ، نيش، داراي دندان كردن ، دندانه دار كردن ، مضرس كردن .
بطور وحشيانه ، با جرات باتهور، نوميدانه .
داراي منقار مضرس.
دندان درد، درد دندان .
مسواك دندان .
چرخه دندانه دار.
بصورت مضرس، حريصانه .
بي دندان ، بدون دندانه ، ( مج. ) بچه گانه .
خمير دندان .
خلال دندان ، دندان كاو.
لذيذ، مطبوع، باب دندان ، خوشمزه ، دندان مز.
دندانه دار، داراي دندان مضرس، (مج. ) حريص، دندان نما.
ني يا فلوت ملايم زدن ، دراز نوشتن ، چرند گفتن ، صداي سوت يا فلوت.
سر، نوك ، فرق، رو، قله ، اوج، راس، روپوش، كروك ، رويه ، درجه يك فوقاني، كج كردن ، سرازير شدن .سر، بالا، اوج، فوقاني، عالي.
بالاترين قسمت آگهي سينما، صدر اعلان .
چكمه سواري، كروك اتومبيل.
نژاد يا شخص غالب، برتر.
از بالا به پائين .
داراي مقام يا اهميت عالي، قدرت عاليه ، هيئت حاكمه .
بالاترين موفقيت، علو، اعلي ترين مرتبه .
كلاه مردانه استوانه اي.
سرسنگين وته سبك ، افتادني، غير عملي.
عالي، درجه يك .
طبقه زيرين پاشنه پا.
رويه شير، سرشير، روشير.
قسمت گرد (gerd) گوشت كبابي.
مخصوص افسران وخواص، خيلي محرمانه .
( نظ. ) گروهبان يكم.
چرخش فرفره مانند توپ بازي.
نماي فوقاني.
ياقوت زرد، زبرجد هندي، توپاز.
روپوش، پالتو.
بطور سطحي پاشيدن ، سطحي ريختن .
نوشابه زياد خوردن ، درختستان ، باغ، گنبد بودائي، برج بودائي.
باده گسار، ميگسار، دائم الخمر، كوسه ماهي اروپائي.
پر، مالامال، لبريز.
سكوب بالاي دكل كشتي، بالاترين شكوب دكل كشتي، وسائل بي مصرف كشتي.
سنگ آهكي تراورتن ، ( طب ) توفوس.
مربوط بارايش وتزئين درختان ، درخت آرائي.
موضوع، مبحث، عنوان ، سرفصل، ضابطه .
( در انشائ ) جمله سرسطر، جمله عنوان .
حالت مناسب، موضوع مورد بحث روز.
گره زينتي روبان گيسو، كاكل.
بي نوك ، بي سر، بي قله ، ( مج. ) بي انتها، ( لباس شناي زنانه ) بي بالاتنه .
(toplofty) خيلي متكبر، خود فروش، تكبر، خود فروشي.
(toploftiness) خيلي متكبر، خود فروش، تكبر، خود فروشي.
وابسته به مكانشناسي.
دومين دكل كشتي از عرشه .
اعلي ترين ، بالاترين .
آخرين نقطه ، درجه يك ، اعلي.
مكان نگار، نقشه بردار، مساح.
وابسته بنقشه برداري يا مكان نگاري.
نقشه برداري، مكان نگاري، مساحي.
مكان شناس.
توپولوژي.مكان شناسي، وضعيت جغرافيائي، قياس بمكان .
وابسته به مكان نامي، وابسته به نام يك محل يا منطقه .
مطالعه وجه تسميه شهرها ونقاط، ذكر اسامي نواحي، مكان نامي.
هرس كن ، شاخه زن ، سوهان ، چيز عالي.
كاكل، طره گيسو، عمل هرس كردن ، سرشاخه زني، عالي، ممتاز، باشكوه ، پرمدعا.
از سر افتادن ، برگشتن ، واژگون كردن .
(l'=tops) ( د. ن ) بالاترين بادبان ، از سر، سراسيمه .
بالاسو، قسمت بالا، در عرشه ، در راس.
بالاسو، قسمت بالا، در عرشه ، در راس.
( ز. ش. ) روخاك ، خاك سطحي، خاك سطحي را برداشتن .
نزديك درز لباس كوك زدن .
سنگ راس، سنگ فوقاني.
وارونه ، واژگون ، سروته ، درهم وبرهم.
درهم وبرهمي، اغتشاش، آشفتگي.
پيوند از جنس ديگري بدرخت زدن .
كلاه زنانه كوچك و بي لبه ، ( ج. ش. ) بوزينه داراي موي كلاله اي.
صخره بلند، تپه پرسنگ .
تورات، شريعت موسي.
تورات، شريعت موسي.
مشعل، چراغ قوه ، مشعلدار كردن .
خواننده شعر احساساتي وعاشقانه .
شعر احساساتي وعشقي.
مشعل دار.
نور مشعل، هواي گرگ وميش، وابسته به نور مشعل.
( گ . ش. ) درخت صمغ بلساني.
قاش زين ، قرپوس زين ، گچ بري، چنبري، علف بلند، مرتع، چنبر، زمان ماضي فعلtear.
قهرمان گاو باز سوار بر اسب.
گاوباز پياده .
فن حكاكي وقلم زني ( بر روي فلز ).
هلالي، چنبري.
مدخل معبد، طاق مدخل معبد.
زجر، عذاب، شكنجه ، آزار، زحمت، عذاب دادن ، زجر دادن .
زجر دهنده ، عذاب دهنده .
( اسم مفعول tear )، پاره شده ، درهم دريده .
گردبادي.
توفان ، هيجان ، گردباد، طغيان .
چنبره .سطح ايجادشده از خط مارپيچي، مارپيچي.
هسته مغناطيسي چنبره اي.
متورم، برجسته ، شكم داده ، ( گ . ش. ) استوانه اي شكل وداراي برجستگي هاي متناوب.
استعاره ، معني مجازي، طعنه .
اژدر، ماهي برق، با اژدر خراب كردن .
( نظ. ) ناو اژدرافكن .
خوابيده ، سست، بيحال، بي حس.
حالت بيحالي، حالت سستي، ايست، كرختي.
طوقه دار، طوقي.
گشتاور، نيروي پيچشي.گشتاوري، نيروي گردنده درقسمتي از دستگاه ماشين ، نيروي گشتاوري، چنبره ، طوق، طوقه .
سيل، سيل رود، جريان شديد، سيل وار.
حاره ، زياد گرم، حاد، سوزاننده ، سوزان ، محترق، بسيار مشتاق.
سوزاني، داغي.
سوزاني، داغي.
يراق يا ريسمان تابيده .
پيچش، پيچ خوردگي، انقباض، پيچي.
پيچ يا تاب خوردن ، تاب گشت، خاصيت تاب گشت.
شبه جرم، آسيب، ضرر.
كيك تخم مرغ وشكر ومغز گردو.
خوراك رشته فرنگي پر از چاشني جوشانده .
( طب ) كجي مادرزادي گردن ، گردن كجي.
نان ذرت مكزيكي.
( حق. ) وابسته به شبه جرم، زيان آور، مضر، موذي.
لاك پشت، سنگ پشت، آدم كندرو.
( ج. ش. ) پروانه بيد درشت اندام، وابسته به پروانه بيد.
( ج. ش. ) پروانه بيد درشت اندام، وابسته به پروانه بيد.
( ج. ش. ) پروانه بيد درشت اندام، وابسته به پروانه بيد.
پيچ وخم، انحنائ.
درشكن ، پيچاپيچ، غير مستقيم، پيچ وخم دار، فريبكار.
شكنجه ، عذاب، زجر، عذاب دادن ، زجر دادن .
شكنجه دهنده .
زجر دار، متضمن زجر وشكنجه ، طاقت فرسا.
طبق، ماهيچه ، گچ بري بزرگ هلالي ته ستون .
عضو حزب محافظه كار انگليس، وابسته به حزب محافظه كار.
اصول وعقايد حزب محافظه كار، محافظه كاري.
آدم چرند، حرف مفت، بي معني.
بالا انداختن ، پرت كردن ، انداختن ، دستخوش اواج شدن ، متلاطم شدن ، پرتاب، تلاطم.
دستخوش امواج، پرت كننده .
مست، دائم الخمر.
آشغال، عدد، جمع، سرجمع، حاشيه نويسي، يادداشت مختصر، مبلغ، جمع بستن ، بچه كوچك .
كل، جمع كل، كامل.كل، كلي، تام، مطلق، مجموع، جمع، جمله ، سرجمع، حاصل جمع، جمع كردن ، سرجمع كردن .
تابع كامل.
ماشين جمع زني، ماشين ثبت شرط بندي اسب دواني.
(=totalitarianism) رژيم حكومت متمركز در يك قدرت مركزي.
يكه تاز، وابسته بحكومت يكه تازي، داراي حكومت مطلقه وديكتاتوري.
(=totalism) رژيم حكومت متمركز در يك قدرت مركزي.
تبديل بحكومت يكه تاز كردن ، بصورت حكومت مطلقه و استبدادي اداره كردن .
كليت، كلي، مقدار كلي، تماميت، مجموع.
ماشين جمع زني، ماشين ثبت شرط بندي اسب دواني.
كلي كردن ، كامل كردن ، جمع زدن .
ماشين جمع زني، ماشين ثبت شرط بندي اسب دواني.
سربسر، جمعا، بطور سرجمع، رويهمرفته ، كاملا، كلا.
داروي ضد مالاريا مركب از گنه گنه وتركيبات ديگرآن .
داروي ضد مالاريا مركب از گنه گنه وتركيبات ديگرآن .
باربردن ، حمل ونقل كردن ، سوق دادن ، جمع كردن ، مجموع، برپشت حمل كردن .
جاده مخصوص حمل لوازم وذخائر بمحلي.
توتم، روح محافظ شخص، درخت يا جانوري كه سرخ پوستان حفظ وحامي روحاني خود دانسته واز تجاوز بدان ياخوردن گوشت آن خودداري مي كردند، روح ياجانورحامي شخص.
تير يا چوبي كه نقوش جانوران محافظ قبايل مختلف سرخ پوستان روي آن منقوش بوده .
وابسته به توتم.
توتم پرستي.
(=totemite) معتقد بوجود روح حافظ يك قوم يا قبيله .
وابسته به توتم.
(=totemist) معتقد بوجود روح حافظ يك قوم يا قبيله .
نقل وانتقال دهنده .
ديگري، دومي، دوم، بعدي، ديگر، نفر بعدي.
قدرت توليد وايجاد يك ارگانيسم از يك جزئ آن .
داراي قدرت توليد يك ارگانيسم از يك جزئ آن .
ترديد كردن ، پس و پيش رفتن ، تلو تلو خوردن ، متزلزل شدن .
لرزان ، مرتعش، متزلزل، ناپيدار، سست.
ناپايدار، سست، لزان ، مرتعش، بچه .
( ج. ش. ) طوفان ، توكان .
دست زدن به ، لمس كردن ، پرماسيدن ، زدن ، رسيدن به ، متاثر كردن ، متاثر شدن ، لمسدست زني، پرماس، حس لامسه .
گل حنا، امر ممنوعه ، مغرور.
سوراخ جاي فتيله در توپهاي قديمي.
( در فوتبال ) خط اطراف زمين فوتبال.
سنگ محك ، معيار.
زود رنج، نازك نارنجي، حساس، دل نازك .
پي مانند، سفت، محكم، شق، با اسطقس، خشن ، شديد، زمخت، بادوام، سخت، دشوار.
داراي فكر خشن وبدون احساسات.
سفت شدن ، مثل پي شدن ، سفت كردن .
(=toughy) آدم خشن ، مسئله بغرنج.
(=toughie) آدم خشن ، مسئله بغرنج.
كاكل ياموي مصنوعي.
گشت، سفر، مسافرت، سياحت، ماموريت، نوبت، گشت كردن ، سياحت كردن .
(=tourbillon) گردباد، گرداب، آتش بازي گردبادي.
(=tourbillion) گردباد، گرداب، آتش بازي گردبادي.
گشتگري، جهانگردي، سياحت.
گشتگر، جهانگرد، سياح، جهانگردي كردن .
(مع. ) كهرباي اصل.
مسابقات قهرماني، تشكيل مسابقات، مسابقه .
مسابقه ، مسابقه دادن .
شريان بند.
كشيدن ، دست زدن ، اذيت كردن ، اندامهاي كسي را كشيدن ، جدا كردن ، كشيده شدن ، چروك شدن .
ژوليدگي مو، برهم زدن ، پريشان كردن ، مچاله كردن ، نزاع.
خريدار پيدا كردن ، مشتري جلب كردن ، صداي نكره ايجاد كردن ، بلند جار زدن ، باصدايبلند انتشار دادن .
جار زن .
دو، دوبار، دو قسم، دونوع، دوتا، هر دوتا.باطناب بدنبال كشيدن ، پس مانده الياف كتان يا شاهدانه ، طناب، زنجير، يدك كش، يدك كشي.
كاميون جرثقيل دار.
كاميون جرثقيل دار.
كشش، عوارض يدك كشي، يدك كشي.
آينده ، روي، بسوي، بطرف، نسبت به ، درباره ، نزديك به ، مقارن ، درراه ، براي.
مساعد، سازگار، اميد بخش، مطلوب، خوش آتيه ، كامياب، نرم.
كشتي يدك كش.
آبچين ، باحوله خشك كردن ، حوله ، دستمال كاغذي.
برج، قلعه ( مثل برج ) بلند بودن .
قلعه مستحكم قرون وسطي، خانه بالاي برج.
اتومبيل مجهز به جرثقيل يا نردبان .
كسيكه موهاي مايل به سفيد يا خاكستري دارد، پريشان گيسو.
( ج. ش. ) سهره آمريكائي.
طناب يا ريسماني كه بوسيله آن چيزي را مي كشند، طناب بوكسل، طناب مخصوص صيد بالن .
شهرك ، قصبه ، شهر كوچك ، قصبه حومه شهر، شهر.
كارمند شهرداري يا فرمانداري.
جارچي.
تالار شهرداري يا فرمانداري.
خانه شهري، گدا خانه ، دارالمساكين .
شهردار انتصابي.
انجمن شهري، انجمن بلدي، شوراي شهري.
ساكن شهر، شهري.
مردم شهري.
شهرستان ، ساكنين قصبه ياشهرستان .
اهالي شهر، شهري.
زن شهري، دختر شهري، فاحشه ، جنده .
اهل شهر، شهري.
طناب مخصوص يدك كشيدن چيزي.
زهري، سمي، ناشي از زهر آگيني، زهرآگين .
مسموم كننده ، سمي، مسموم، زهر، سم، داروي سمي.
زهر زا، توليد كننده محصولات سمي.
وابسته به زهر شناسي.
زهر شناس، متخصص زهر شناسي.
زهر شناسي، مبحث داروهاي سمي.
بيماري ناشي از خوردن زهر، ايجاد مسموميت.
زهرابه ، تركيب زهردار، داروي سمي.
دوستدار تيروكمان ، تيرانداز، كماندار.
علم تيراندازي باتير وكمان .
عفونت انگلي پستانداران وپرندگان وانسان .
اسباب بازي، سرگرمي، بازيچه ، عروسك ، بازي كردن ، وررفتن .
سازنده اسباب بازي.
عروسك وار، مثل اسباب بازي.
( گ. ش. ) درخت راج سفيد گل سواحل كاليفرنيا.
(trabeation) ساخته شده بوسيله تيرهاي افقي.
(trabeated) ساخته شده بوسيله تيرهاي افقي.
ميله ميله ، داراي فواصل در بين ياخته ها.
ميله ميله .
ميله ميله ، ميله دار.
اثر، نشان ، رد پا، جاي پا، مقدار ناچيز، ز ترسيم، رسم، ترسيم كردن ، ضبطكردن ، كشيدن ، اثر گذاشتن ، دنبال كردن ، پي كردن ، پي بردن به .رد، رديابي كردن ، رسم كردن .
قابل رديابي، جستجو كردني، يافتني، قابل تعقيب.
بي نشان ، بي اثر.
ردياب، نقشه كش، طراح، جستجو كننده ، رسام.
تزئينات ونقش ونگار پنجره هاي گوتيك .
(آوند كامل، و تش. ) قصبه الريه ، ناي.
(tracheary) مربوط به ناي، نائي، ناي مانند.
(tracheal) مربوط به ناي، نائي، ناي مانند.
( ج. ش. ) ناي دار، داراي قصبه الريه .
( طب ) بريدن ناي، برش ناي.
(گ . ش. ) آوند ناقص.
( طب ) آماس ناي.
سبب خستگي يا دردسر، روي زمين كشيدن ، ناپاك كردن ، چرك كردن ، تصادم كردن ، خسته كردن بزحمت انداختن .
( طب ) تراخم.
داراي زبره سنگ .
رديابي، ترسيم.
روال ردياب، روال رسام.
شيار، لبه ، باريكه ، پيگردي كردن .رد پا، اثر، خط آهن ، جاده ، راه ، نشان ، مسابقه دويدن ، تسلسل، توالي، ردپاراگرفتن ، پي كردن ، دنبال كردن .
وابسته به مسابقات دو صحرائي يا ميداني.
خطوط راه آهن ، قدرت كشش، حق جريه .
دنبال كننده ، سراغ گير، پي كننده ، كشنده .
پيگردي.
نماد پيگردي.
ريل گذار.
بي نشان ، بي رد پا، بي جاده ، بي ريل، بي اثر، بيراهه .
بازرس ريل گذاري راه آهن .
مدت، مرور، كشش، حد، وسعت، اندازه ، داستان يانمايشنامه وياحوادث مسلسل، نشان ، اثر، رد بپا، رشته ، قطعه ، مقاله ، رساله ، نشريه .
رام شو، رام كردني، سربراه ، نرم، سست مهار.
مقاله نويس، چاپ كننده ويا انتشار دهنده ، رساله ، مقاله ، مذاكره ، بحث، گفتگو.
رساله ، مقاله ، مذاكره ، بحث، گفتگو.
كشيده شدني، نرم، لوله شو، دراز شدني، قابل كشش، قابل اتساع.
كشش، انقباض.
كشش دار، وابسته به نيروي كشش، كشنده .
تراكتور يا ماشين شخم زني، گاو آهن موتوري.
افترا زني، بدنام سازي.
بازرگاني، حرفه ، داد و ستد كردن ، مبادله كردن .سوداگري، بازرگاني، تجارت، داد وستد، كسب، پيشه وري، كاسبي، مسير، شغل، حرفه ، پيشه ، آمد ورفت، سفر، آزار، مزاحمت، مبادله كالا، تجارت كردن با، داد وستد كردن .
برات قبولي.
تخفيف عمده از طرف توليد كننده به خريدار.
مبادله كردن ، مبادله .
نام تجارتي.
سبك و سنگين كردن .
مدرسه حرفه اي.
اتحاديه اصناف، اتحاديه صنفي.
پيروي از اصول وروشهاي اتحاديه اصناف.
عضو اتحاديه صنفي.
علامت تجارتي، علامت تجارتي گذاشتن .
بازرگان ، سوداگر.
(گ. ش. ) برگ بيدي.
تاجر، سودا گر.
كاسب، سوداگر، دكان دار، افزارمند، پيشه ور.
سوداگران ، تجار، دكانداران ، كسبه .
تمبريكه براي تشويق در مقابل خريد كالا بخريدار ميدهند.
رسم، سنت، عقيده موروثي، عرف، روايت متداول، عقيده رايج، سنن ملي.
سنت گرائي، سنت پرستي، اعتقاد برسوم باستاني.
اهل سنت، پيرو روايات وسنن ، سنت گراي.
سنتي كردن ، بصورت حديث در آوردن ، بصورت سنت درآوردن .
حديثي، روايتي، نقلي، روايت شده ، باستاني.
بي سنت.
خائن ، خائن در امر مذهبي.
افترا زدن به ، بهتان زدن به ، بدنام كردن ، رسوا كردن ، لكه دار كردن ، تعريفكردن .
شخص بدگو، تهمت زن ، مفتري، بهتان زن .
عبور و مرور.(=traffick) شد وآمد، آمد وشد، رفت وآمد، عبو ومرور، وسائط نقليه ، داد وستدارتباط، كسب، كالا، مخابره ، آمد وشد كردن ، تردد كردن .
دادگاه تخلفات رانندگي.
بلندي وسط خيابان مخصوص توقف پياده رو.
علائم مخصوص عبور وسائط نقليه ، چراغ راهنمائي.
(=traffic) شد وآمد، آمد وشد، رفت وآمد، عبو ومرور، وسائط نقليه ، داد وستدارتباط، كسب، كالا، مخابره ، آمد وشد كردن ، تردد كردن .
تاجر، سوداگر، كاسب، دكان دار، پشت هم انداز، دسيسه .
(گ . ش. ) كتيرا.
نويسنده يا بازيگر نمايش هاي تراژدي ومحزون .
بازيگر تراژدي ( زن ).
مصيبت، فاجعه ، نمايش حزن انگيز، سوگ نمايش.
سوگ شاد نمايش، نمايشي كه درآن مطالب جدي ومضحك باهم آميخته باشد، اثرتراژدي وكمدي.
حزن انگيز، غم انگيز، محزون ، فجيع.
نقيصه ياخدشه در زندگي قهرمان .
مربوط به اثر كمدي وتراژدي، غم انگيز وتفريحي، حاوي حوادث حزن آور وخنده آور.
( ج. ش. ) قرقاول رنگارنگ هندي.
( تش. ) زبانه گوش، غضروف جلو گوش.
بدنبال كشيدن ، بدنبال حركت كردن ، طفيلي بودن ، دنباله دار بودن ، دنباله داشتن ، اثر پا باقي گذاردن ، پيشقدم، پيشرو، دنباله .
رانش آزمايشي.
پيشقدم، پيشگام.
گياهي كه بزمين يا در و ديوار ميچسبد، يدك دوچرخه ياسه چرخه ياواگن ، ترايلر، اتومبيليدك كش، يدك ، ردپاگير، باترايلر حمل كردن .پشت بند.
(park trailer، court trailer) محل استقرار ترايلربا اتاقهاي چرخدار متصل به وسائط نقليه .
كارت پشت بند.
(park trailer، camp trailer) محل استقرار ترايلر با اتاقهاي چرخدار متصل به وسائط نقليه .
برچسب پشت بند.
(court trailer، camp trailer) محل استقرار ترايلر با اتاقهاي چرخدار متصل به وسائط نقليه .
مدرك پشت بند.
ساكن اتاقهاي متحرك بوسيله وسائط نقليه .
لبه پشتي.انتهاي تيغه پروانه موتور وغيره .
پشتي، عقبي.
قطار، دنباله ، دم، ازار، رشته ، سلسله ، متلزمين ، نظم، ترتيب، سلسله وقايع توالي، حيله جنگي، حيله ، تله ، فريب اغفال، تربيت كردن ، پروردن ، ورزيدن ، فرهيختن ، ورزش كردن ، نشانه رفتن .قطار، سلسله ، تربيت كردن .
روغن بالن ، روغن نهنگ .
فرهيخت پذير، تربيت شدني، قطار شدني.
گروه نظامي تعليمات ديده .
كسيكه دنباله لباس ديگري را مي گيرد، دنباله كش.
كار آموز، فرهيختگر.
فرهيختار.
دانشسرا.
آموزشگاه حرفه اي، كار آموزگاه .
( در مورد مسافر ترن ) دچار بهم خوردگي حال.
قدم زدن ، راه رفتن ، بزحمت راه رفتن ، سرگردان بودن ، ول گشتن ، هرزه گردي كردن .
ويژگي، نشان ويژه ، نشان اختصاصي، خصيصه .
خائن ، خيانتكار.
خيانت آميز، خائن ، خائنانه .
زن خائن .
از محلي عبور كردن ، از مسير بخصوصي گذشتن ، عبور، گذرگاه ، ورا افكني، ورا افكندن .
خط سير، مسير، ورا افكن ، مسير گلوله .خط سير، گذرگاه .
ترامواي، واگن برقي، باواگن رفتن .
واگن شهري، ترامواي.
خط تراموا، خط مخصوص واگن برقي.
يكجور دام يا تور، پابند، كملاف، آلت ترسيم بيضي، تعديل، تعديل كردن ، بدامافتادن ، محدود ساختن .
واقع در ماورائ جبال آلپ، بيگانه ، وراكوهي.
ولگرد، آسمان جل، خانه بدوش، باصدا راه رفتن ، پياده روي كردن ، با پا لگد كردن ، آوره بودن ، ولگردي كردن ، آواره ، فاحشه ، آوارگي، ولگردي، صداي پا.
ولگرد.
پايمال كردن ، پامال كردن ، زير پا لگد ماك ل كردن ، لگد.
توري كه در آكروبات از آن استفاده ميكنند.
جاده مخصوص تراموا وواگن برقي.
ترامواي، واگن راه آهن برقي يا اسبي.
واقع در آنسوي كوه آلپ، ماوراي آلپي.
نشئه ، از خود بيخودي، بيهوشي، خلسه ، مسحور كردن ياشدن ، باچالاكي حركت كردن .
ورارو، برتري، مافوق، افضل، فائق ماوراي مقررات.
قابل تغيير شكل، دگرگوني پذير.
اسباب عجيب وغريب، زيور.
انقال نور از خلال عضوي بعضو ديگري.
ترانزيستور.
قابليت ترجمه ، قابليت انقال.
آرام، آسوده ، بي جنبش، درحال سكون .
(tranquillity) آرامش، آسودگي، آسايش خاطر، راحت.
(eztranquilli) آرام كردن ، آسوده كردن ، فرونشاندن .
مسكن (mosakken)، داروي تسكين دهنده .
(tranquility) آرامش، آسودگي، آسايش خاطر، راحت.
(eztranquili) آرام كردن ، آسوده كردن ، فرونشاندن .
معامله كردن ، داد وستد كردن .
تركنش، معامله .معامله ، سودا، انجام.
داده هاي تراكنشي.
پرونده تراكنش.
تراكنش گر.
نوار تراكنش.
معاملات، شرح مذاكرات.
معامله گر، سوداگر.
آنطرف اقيانوس اطلس.
فرستنده و گيرنده .
ورارفتن ، برتري يافتن ، سبقت جستن ، بالاتر بودن .
برتري، تفوق، وراروي.
متعالي، غير جبري.
فلسفه ماورائ الطبيعه ، فلسفه خارج جهان مادي.
عبور كننده از سرتاسر قاره .
آوانويسي كردن ، رونويس كردن ، رونوشت برداشتن ، نقل كردن .رونويسي كردن .
محرر، رونويس كننده ، آوانويس.
رونوشت، سواد، نسخه رونوشت.رونوشت.
رونويسي.آوانويسي، رونويسي، استنساخ، سواد برداري، رونوشت.
(transcutaneous) عبور كننده از پوست، ماورائ پوستي، ورا پوستي.
(transcutaneal) عبور كننده از پوست، ماورائ پوستي، ورا پوستي.
ورارسان ، ترانسفورماتور، دستگاه گيرنده نيرو از يك دستگاه ودهنده نيرو بدستگاه ديگري.مبدل.
ورا رساني، حلول، انقال، عبور، هدايت، عبور از ماورائ چيزي.
بطور عرضي برش كردن ، برش عرضي كردن .
برش يا مقطع عرضي.
بازوئي كليسا، جناح كليسا.
انتقال، واگذاري، انتقال دادن .ورابري، ورابردن ، انقال دادن ، واگذار كردن ، منتقل كردن ، انتقال واگذاري، تحويل، نقل، سند انتقال، انتقالي.
مقابله ، انتقال.
تابع انتقال.
دستور العمل انتقال.
مفسر انتقال.
رسانه انتقال.
عمل انتقال.
زمان انتقال، مدت انتقال.
انقال پذير، قابل انتقال، قابل ورابري.انتقال پذير، قابل واگذاري.
تحويل گيرنده ، منتقل اليه ، متصالح.
انتقال، واگذاري، نقل، تحويل، حواله ، ورابري.
انتقالي.
دهنده ، منتقل كننده ، مصالح، انتقال دهنده .
انتقال يافته ، واگذار شده .
انتقال دهنده .
تغيير صورت دادن ، تغيير شكل يافتن ، تغيير شكل دادن ، تجلي كردن ، نوراني كردن ، دگر سيما كردن .
ماورائ اعداد محدود، خارج از اعداد محدود.
سوراخ كردن ، ميخكوب كردن ، مبهوت كردن ، درجاي خود خشك شدن .
عمل سوراخ كردن ، بهم دوختن ، حيرت زدگي.
تغيير شكل يافتن ، تغيير شكل دادن ، دگرگون كردن ، نسخ كردن ، تبديل كردن .
دگرسازي، تغيير شكل، تبديل صورت، دگرگوني، وراريخت.تراديسي، تبديل.
قابل تغيير، قابل تبديل، دگرگون شونده .
تراديسيدن ، مبدل.تبديل كننده ، تغيير دهنده ، ترانسفورماتور، دستگاه تبديل برق ضعيف به برق قوي.
(transfusible) قابل تزريق در جسم ديگري.
از يك ظرف بظرف ديگر ريختن ، چيزي را نقل وانتقال دادن ، رسوخ يافتن در، تزريقكردن در.
(transfusable) قابل تزريق در جسم ديگري.
تزريق، نقل وانتقال، رسوخ، تزريق خون .
تجاوز كردن از، تخلف كردن از، تخطي كردن از، سرپيچي كردن از.
سرپيچي، تخلف، تجاوز، خطا، گناه ، فراروي.
گناهكار، خاطي، متجاوز، عاصي، خطاكار.
متجاوز، متخلف، خطاكار، تجاوزكار، فرار و.
نقل وانقال بار وغيره از يك وسيله ياكشتي به وسيله ياكشتي ديگري.
چرگشت، حركت موسمي چهارپايان .
چرا گرد، حركت كننده بسوي كوهستان براي چرا.
فراگذري، ناپايداري، زود گذري، بي ثباتي، كوتاهي.
زود گذر، ناپايدار، فاني، كوتاه ، تند، فراگذر.گذرا.
خرابي گذرا.
واكنش گذرا.
دگرسيمائي، تبديل صورت، تبديل هيئت، تغيير شكل، جلي.
( طب ) عبور نور از يك عضو.
آگاهي متقابل.
ترانزيستور.
داراي ترانسيتور كردن .
ترانزيستوري.
عبور، گذر، راه عبور، حق العبور، عبور كردن .گذر، عبور.
مدت گذر، مدت عبور.
انتقال، عبور، تغيير از يك حالت بحالت ديگر، مرحله تغيير، برزخ، انتقالي.گذار، تحول.
نمودار گذارها، گذارنما.
انتقالي، متغير، ( من. ) رابطه مجازي، رابطه غير مستقيم، ( فعل ) متعدي.تراگذر، متعدي.
زودگذري، انتقال پذيري، حالت متعدي.
زود گذري، حالت ناپايداري، حالت بي بقائي.
سپنج، ناپايدار، فاني، زودگذر، بي بقا.
قابل ترجمه ، قابل معني كردن ، قابل تعبير.
ترجمه كردن ، برگرداندن .ترجمه كردن ، معني كردن ، تفسير كردن .
هنگام ترجمه ، حين ترجمه .
ترجمه ، برگردان .ترجمه ، پچواك ، تفسير، انقال، حركت انتقالي.
مجازي، استعاري، ترجمه اي، انتقالي، پچواكي.
مترجم، برگرداننده .پچواك گر، مترجم، ترجمان ، ديلماج.
حرف بحرف نوشتن .عين كلمه ياعبارتي را از زباني بزبان ديگر نقل كردن ، حرف بحرف نقل كردن ، نويسه گرداني كردن .
نويسه گرداني، نقل عين تلفظ كلمه يا عبارتي از زباني بزبان ديگر.حرف به حرف نويسي.
جابجا كردن ، از جاي خود برون كردن .
جابجا شدگي، جايگيري، پس زني.
(translucency) فراتابي، نيم شفافي، ماتي شفافي، حالت زجاجي.
(translucence) فراتابي، نيم شفافي، ماتي شفافي، حالت زجاجي.
فراتاب، شفاف كننده ، روشن كننده زجاجي، شفاف.
فرا دريا، واقع در آنسوي دريا، متعلق به ماورائ بحار.
فرا كوچ كردن ، كوچ دادن ، منتقل كردن ، تناسخ كردن .
فرهنگسار، حلول روح مرده در بدن موجود زنده ديگري، تبعيد، فراكوچ.
فراكوچگر، مهاجر، نقل مكان كننده ، تناسخ كننده .
فراكوچ كننده ، مهاجرتي، مربوط به تناسخ، تناسخي.
فرا فرستادن پذيري، قابليت فرستادن ، انتقال پذيري، قابليت سرايت.
فرافرستادني، فرستادني، انتقال پذير، قابل سرايت، مسري.
انتقال، عبور، ارسال، سرايت، اسبابي كه بوسيله آن نيروي موتور اتومبيل بچرخهامنتقل ميشود، فرا فرستي، فرا فرستادن ، سخن پراكني.مخابره ، مخابرات، ارسال.
خطاي مخابره .
خط مخابره اي.
نرخ مخابره ، سرعت مخابره .
فرا فرست پذير، انتقال دهنده ، فرستنده ، قابل انتقال، انتقال يافته .
فرافرست پذيري، نيروي انتقال دهنده ، قابليت نقل وانتقال.
فرا فرستادن ، پراكندن ، انتقال دادن ، رساندن ، عبور دادن ، سرايت كردن .مخابره كردن ، فرستادن .
قابل فرا فرستي، قابل پراكني ( بوسيله راديو وغيره ).
(transmittance، transmittancy) انتقال، سرايت، عبور، ارسال، مخابره ، پراكنش.
(transmittal، transmittancy) انتقال، سرايت، عبور، ارسال، مخابره ، پراكنش.
(transmittal، transmittance) انتقال، سرايت، عبور، ارسال، مخابره ، پراكنش.
انتقال دهنده ، منتقل كننده ، فرستنده ، فرا فرست.مخابره كننده ، فرستنده .
دگرگون سازي، تغيير شكل، تحول، تناسخ.
تغييرشكل دادن ، نسخ كردن .
(transmountain) ماورائ كوهستاني، فرا كوهي.
(transmontain) ماورائ كوهستاني، فرا كوهي.
قابل تبديل، قلب ماهيت يافتني، دگرگوني پذير.
تبديل، تغيير شكل، قلب ماهيت، تكامل، استحاله ، تبديل عنصري بعنصر ديگري.
قابل تبديل، قابل تغيير، تبديل شدني، قلب ماهيت يافتني.
تبديل كردن ، تغيير شكل دادن قلب ماهيت كردن ، كيمياگري كردن ، تغيير هيئت دادن .
آلت افقي ( در وپنجره )، پنجره بالاي در يا بالاي پنجره ديگري، تير سردرب، سنگ درب.
وابسته بسرتاسر اقيانوس آرام، واقع درآنسوي اقيانوس آرام.
فرانمائي، پشتنمائي، شفافيت، حالت زجاجي.
پشت نما، شفاف، نور گذران ، فرانما، پيدا.شفاف، ناپيدا.
فرا آشكار، شفاف، روشن ، آشكار، واضح.
رسوخ كردن ، سرتاسرسوراخ كردن ، سرتاسر سوراخ شدن .
فراتراوش، ترشح، خروج، نفوذ، افشائ، تعرق، نشر، حلول.
رويدادن ، بيرون آمدن ، نشركردن ، نفوذ كردن ، بخار پس دادن ، فاش شدن ، رخنه كردن ، فراتراويدن .
نشاكردن ، درجاي ديگري نشاندن ، مهاجرت كردن ، كوچ دادن ، نشائ زدن ، ( جراحي ) پيوندزدن ، عضو پيوند شده ، فراكاشتن .
پيوند شدني، قابل برداشتن وكاشتن درمحل ديگري.
فراكاشتن ، پيوند، جابجا سازي، قلمه زني، نشاكاري.
فراكاشتگر، حمل كننده از يك محل وكارنده در محل ديگري.
دستگاه گيرنده يااداري كه بمحض دريافت مخابره اي بطور خودكار آن را جواب ميدهد.
دستگاه گيرنده يااداري كه بمحض دريافت مخابره اي بطور خودكار آن را جواب ميدهد.
واقع در آنسوي پل، واقع در جنوب رود تيمز در لندن .
ترابري كردن ، بردن ، حمل كردن ، نقل وانتقال دادن ، نفي بلد كردن ، از خود بيخودشدن ، از جا در رفتن ، باركش، حمل ونقل، وسيله نقليه ، ترابري.حمل كردن ، حامل.
قابليت حمل، ترابرپذيري.
قابل حمل ونقل، ترابرپذير.
ترابري، حمل ونقل، باركشي، تبعيد، انتقال.ترابري، حمل و نقل.
ترابرگر، انتقال دهنده ، منتقل كننده ، دستگاه ناقله ، ناقل.
قابل جابجا شدن ، جابجا شدني.
ترانهادن ، پس و پيش كردن .پس وپيش كردن ، قلب كردن ، مقدم وموخر كردن ، ( ر. ) بطرف ديگر معادله بردن .
ترانهاده ، پس و پيش.
ترانهش، پس و پيشي.پس و پيش سازي، تقدم و تاخر، جابجاشدگي، (ر. )انتقالاعدادمعلوم بيكسو و مجولات بطرفديگر معادله ، فراگذاري.
فرستنده و گيرنده .
تراديسي، تراديسيدن ، تبديل كردن .
تغيير شكل دادن ، تغيير ماهيت دادن ، مسخ كردن .
انتقال به كشتي يا وسيله نقليه ديگري.
بجسم ديگري تبديل كردن ، قلب ماهيت كردن .
قلب ماهيت، استحاله ، تبديل جسمي بجسم ديگر، اعتقاد باينكه نان وشراب مصرفيدرآئين عشاي رباني مسيحيان هنگام ورود ببدن شخص تبديل بجسم وخون عيسي ميگردد.
فرانشت، مواد فرانشت شده ، مواد مترشحه ، ترشح، عرق، تراوش.
فرانشت، تراوش، ترشح، نفوذ، رسوخ، عرق.
تراوش كردن ، فرانشت كردن .
(transuranium) داراي عدد اتمي بيشتر از اورانيم.
(transuranic) داراي عدد اتمي بيشتر از اورانيم.
(transvalue) سنجيدن ارزش برحسب معيار جديدي، نوسنجيدن .
سنجش ارزش برحسب معيار جديدي، نوسنجيدن .
(transvaluate) سنجيدن ارزش برحسب معيار جديدي، نوسنجيدن .
سنجش ارزش برحسي معيار نويني، نوسنجي.
متقاطع، خط قاطع، (تش. ) عضله مستعرضه .
زائده جانبي ستون فقرات.
تقليد از روش و طرز لباس جنس مخالف.
كسي كه در لباس ورفتار از جنس مخالف خود تقليد ميكند، ( در مورد مرد ) زن جامه .
زانوئي مستراح وغيره تله ، دام، دريچه ، گير، محوطه كوچك ، شكماف، نيرنگ ، فريبدهان ، بدام انداختن ، در تله انداختن .تله ، در تله اندازي.
دريچه .
شبيه ذوذنقه ، چهار پهلو، چهار ضلعي غير منظم.
( تش. ) عضله ذوذنقه .
ذوذنقه ، ذوذنقه وار.ذوزنقه .
ذوزنقه اي.
قاعده ذوزنقه اي.
تله گذاري، در تله اندازي.يراق، تجملات وتزئينات، بدام اندازي.
عضو فرقه اي از راهبان مرتاض اهل سكوت.
نردبان قابل حمل، اسباب، بنه (boneh).
بند بازي، طناب بند بازي، ذوذنقه .
بند باز، آكروبات.
آشغال، مهمل، خاكروبه ، زوائد گياهان ، بصورت آشغال در آوردن .
مهمل، بيهوده ، چرند، مزخرف، جفنگ .
بكشتي يا وسيله نقليه ديگري انتقال دادن .
ضره ، زخم، آسيب، ضربه روحي روان آسيب، روان زخم.
وابسته به روان زخم، زخمي، جراحتي، ضربه اي.
روان زخم، ( طب ) ضربه ، تصادم، اثر ضربت، ضغطه .
دچار روان زخم كردن ، با ضرب وجرح مشروب ساختن ، معذب كردن .
مشقت، درد زايمان ، رنج بردن ، رنج زحمت، درد شكيدن .
تير، الوار، چهارچوب اسب بندي.
آژانس مسافري، آژانس مسافرتي.
سفرچين ، سفر آرا، بليط فروش سرويس مسافري، آژانس مسافرتي.
مسافر، پي سپار رهنورد.
چك مسافرتي.
بورس تحصيلي شامل هزينه مسافرت وتحقيقات در خارج از محل خود.
فروشنده سيار.
فروشنده سيار.
درنروديدن ، سفر كردن مسافرت كردن ، رهسپار شدن ، مسافرت، سفر، حركت، جنبش، گردش، جهانگردي.
مسافر، پي سپار، رهنورد.
(traversabel) سخنراني درباره مسافرت.
(travelogue) سخنراني درباره مسافرت.
قابل عبور.
پيمايش.
خاكريز يا جان پناه ، خط متقاطع، اشكال، مانع حائل، درب تاشو، حجاب حاجز، عبورجاده ، مسير، معبر، پيمودن ، طي كردن ، گذشتن از، عبور كردن ، قطع كردن .پيمودن ، عرضي، متقاطع.
عمل پيمودن ، عمل طي كردن ، پيمايش.
(=travertin) ( مع. ) سنگ آهك سفيد رنگ ، تراورتن .
تعبير هجو آميز، تقليد مسخره آميز كردن .
ارابه يا وسيله نقليه قديمي سرخ پوستان آمريكا.
كشيدن ، باتور كيسه اي ماهي گرفتن ، دام يا تور، كيسه اي كه درته درياكشيده ميشود، بند.
كرجي ماهيگيري.
سيني، طبق، جعبه دو خانه .
خيانت آميز، خائنانه ، خيانتكار، خائن .
نارو، خيانت، غدر، بي وفائي.
شيره قند، ترياق.
گام برداري، پاگذاشتن ، راه رفتن ، لگد كردن .
لگد كننده ، گام بردار.
پاتخته ، ركاب ماشين ، جاپائي، ركاب ساختن .
چرخ افقي بزرگي كه زندانيان آن را بحركت درآورند، چرخ عصارخانه ، كارپرزحمت.
خيانت، پيمان شكني، بي وفائي، غدر.
(treasonoius) خيانت آميز، قابل ارتكاب خيانت، خائنانه .
(treasonable) خيانت آميز، قابل ارتكاب خيانت، خائنانه .
اندوختني.
گنج، گنجينه ، خزانه ، ثروت، جواهر، گنجينه اندوختن ، گرامي داشتن ، دفينه .
خزانه ، دفينه ، گنج، ( مج. ) كشف.
خزان دار، گنجور، صندوقدار.
خزانه داري.
خزانه داري، گنجينه ، گنج، خزانه .
اسكناس صادره از طرف خزانه .
سهم منتشره شركت كه بعنوان سرمايه منظور ميگردد.
رفتار كردن ، تلقي كردن ، مورد عمل قرار دادن .رفتار كردن ، مورد عمل قرار دادن ، بحث كردن ، سروكار داشتن با، مربوط بودن به ، مهمان كردن ، عمل آوردن ، درمان كردن ، درمان شدن ، خوراك رايگان ، چيز لذت بخش.
رام، نرم، تعليم بردار، قابل درمان ، قابل بحث.
طرف معامله ، مذاكره كننده ، طرف گفتگو.
رساله ، مقاله ، شرح، دانش نويسه ، توضيح.
رفتار، تلقي، طرز عمل.رفتار، معامله ، معالجه ، طرز عمل، درمان .
پيمان ، معاهده ، قرار داد، پيمان نامه ، عهد نامه .
سه لا كردن ، سه برابر كردن ، ( مو. ) صداي زير در آوردن ، سه برابر، صداي زير.
( مو. ) علامت كليد G (سل) موسيقي.
( مو. ) علامت كليد G (سل) موسيقي.
بطور سه برابر، سه گانه ، سه لا.
(trebucket) منجنيق مخصوص پرتاب مرمي ( پرتابه )، يكجور ترازو.
(trebuchet) منجنيق مخصوص پرتاب مرمي ( پرتابه )، يكجور ترازو.
( هنر وادب ايتاليا ) قرن چهاردهم ميلادي.
عدد يك با صفر بتوان .
درخت.درخت، شجر، قالب كفش، چوبه دار، شجره النسب، درخت كاشتن ، بدرخت پناه بردن ، بشكل درخت شدن ، ( ز. ع. ) درتنگنا قرا ردادن .
محوطه درخت كاري جنگل ( براي استفاده تجارتي )، خزانه درخت.
خانه بالاي درخت.
(گ . ش. ) درخت عرعر.
ساخت درختي.
ويژه گر برش و قطع بخشهاي بيماري زده يا پوسيده درختان .
تشريح علمي درخت.
( ج. ش. ) زنجره درختي.
بي درخت.
(=trenail) ميخ بزرگ چوبي، با ميخ چوبي يا گوه بهم كوبيدن .
نوك درخت.
( گ . ش. ) شبدر سه برگه ، سه پره .
شبكه ، داربست، چفته مو.
سفر، كوچ مسافرت باگاري، بازحمت حركت كردن ، باسختي وآهستگي مسافرت كردن .
مسافر باگاري.
شبكه ، داربست، چفته ، داربست بستن .
داربستبندي، شبكه ، چيز شبكه مانند، شبكه داربست.
لرزيدن ، مرتعش شدن ، لرز، لرزه ، ارتعاش، ترساندن ، لرزاندن ، مرتعش ساختن ، رعشه .
لرزان ، مرتعش، رعشه دار.
شگرف، ترسناك ، مهيب، فاحش، عجيب، عظيم.
لرزش دار، لرزان ( مو. )، موجد لرزش.
( مع. ) لرزش، لرزش صدا، تحرير، ارتعاش.
(tremour) لرزش، تكان ، جنبش، تپش، رعشه ، لرزه .
(tremor) لرزش، تكان ، جنبش، تپش، رعشه ، لرزه .
لرزش دار، مرتعش، ترسان ، لرزش، تحرير.
لرزنده ، تحرير دار، لرزش دار، مرتعش، بيمناك .
(=treenail) ميخ بزرگ چوبي، با ميخ چوبي يا گوه بهم كوبيدن .
چال، جان پناه ، خندق، گودال، سنگر، استحكامات خندقي، شيار طولاني، كندن ، خندق زدن .
( طب ) پاي سرمازده .
چاقوي مخصوص مبارزه دست بيقه .
تيزي، برندگي، قاطعي، نفوذ، شكاف.
برنده ، تيز، بران ، نافذ، قاطع، قطعي، سخت.
تخته نان بري، خوراكي هاي روي ميز، پالتو باراني، ماكول، خوردني، مفت خور.
آدم خوش خوراك ، پرخور، اكول.
گرايش، تمايل.آلودگي لوزه وحلق وگلو با سيل.
روند، متمايل شدن ، تمايل داشتن ، منجر شدن به ، خم شدن ، تمايل، چرخش، انحراف، خميدگي، مسير، استيل، سبك ، روش، ( مع. ) جهت، طرف، سو.
مته حفاري معدن وجراحي، بامته سوراخ كردن ، حيله گر، تله ، حيله ، بدام انداختن .
تجاوز كردن ، تعدي كردن ، پا فرا گذاشتن ، تخطي كردن ، تخلف، تخطي، تجاوز.
مته كاري ( جمجمه ).
مته كاري، ايجاد سوراخ بامته .
لرزان ، مرتعش، ترسان ، مرتعش كننده ، ترسناك .
ترسو، كمرو.
بيم وهراس، آشتفگي، لرزش، رعشه ، وحشت.
تجاوزكار، عهد شكن ، متخلف، خلافكار، خاطي، متجاوز.
بافته شده ، طره شده ، طره طره .
(Trestle) سه پايه ، ستون را روي پايه قرار دادن .
(tressel) سه پايه ، ستون را روي پايه قرار دادن .
تيرها و پايه هاي چوبي و فلزي زير ساختمان يا پل.
شلوار چسبان يا نيم شلواري جوراب دار چسبان .
( در ورق بازي ) سه لو، خال ، پيشونديست بمعني داراي سه قسمت وسه قسمتي وسه تائيوهرسه واحد يكبار.
آزمايش كردني، آزمودني.
مجموعه سه تائي.مجموع سه چيز، تثليث، سه تائي، ثلاثي.
محاكمه ، دادرسي، آزمايش، امتحان ، رنج، كوشش.آزمايش، امتحان ، محاكمه ، سعي.
آزمايش و خطا، سعي و امتحان .
روش آزمايش و خطا.
ترازنامه آزمايشي.
( در دادگاه ) هيئت منصفه .
وكيل دادگستري كه در دادگاههاي جنائي حضور مييابد.
استفاده آزمايشي ( از هر چيز ).
مثلث، سه گوش.مثلث، سه گوش، سه پهلو، سه بر.
سه گوشي، مثلثي.سه گوشه ، داراي سه زاويه ، بشكل مثلث.
مثلثي شكل، سه گوشي، سه پهلوئي.
مثلث بندي.
سه زاويه اي، سه گوش كردن ، بصورت مثلث درآوردن .
تقسيم ناحيه اي به مثلثهاي مجاور هم جهت مساحي، سه گوش سازي.
سه تن سالاري، سه بخشي.
( ز. ش. ) مربوط بدوره ترياسه ، ترياس.
داراي سه اتم، سه اتمي، سه بنياني.
سه محوري، سه جزئي.
قبيله اي، طايفه اي، سبطي، ايلي، ايلياتي، تباري.
زندگي ايلياتي، سازمان وتشكيلات قبيله اي، قبيله گرائي، ايل گرائي.
تبار، قبيله ، طايفه ، ايل، عشيره ، ( درجمع ) قبايل.
عضو قبيله يا طايفه ، ايلياتي، هم قبيله .
ايجاد برق در اثر اصطكاك ، برق مالشي.
فيزيك اصطكاكي، مبحث اصطكاك در فيزيك .
خفت (kheffat) دادن ، آزار كردن .
محنت، رنج، آزمايش سخت، عذاب، اختلال.
دادگاه محكمه ، ديوان محاكمات.
مقام يامسند قضاوت.
حامي ملت، سكوب سخنراني، كرسي ياميز خطابه ، منبر، تريبون .
مقام حامي ملت.
خراجگزار، فرعي، تابع، شاخه ، انشعاب.
باج، خراج، احترام، ستايش، تكريم.
كشيدن يا بستن ، باطناب بستن ، دم، لحظه .
( تش. ) ماهيچه سه سر.
( ج. ش. ) كرم گوشت خوك ، تريشين .
با كرمگوشت خوك آلوده شدن .
( طب ) آلودگي باتريشين يا كرم گوشت خوك .
( ج. ش. ) مربوط به كرم انگل گوشت خوك .
موئي، شبيه موي.
(trichomic) كرك گياهي، مويك ، مويچه .
(trichome) كرك گياهي، مويك ، مويچه .
(ج. ش. ) جانور آغازي تاژكدار داراي موهاي كرك مانند.
سه بخشي، بسه بخش تقسيم شده ، داراي سه قسمت.
تقسيم وجود انسان به سه قسمت ( تن وجان و روح )، تقسيم بسه بخش.
سه رنگ ، سه رنگي.
( در بلور ) سه رنگي، وقوع در سه حالت.
حيله ، نيرنگ ، خدعه ، شعبده بازي، حقه ، لم، رمز، فوت وفن ، حيله زدن ، حقه بازي كردن ، شوخي كردن .
قاشق زني وكاسه زني دم درب خانه هاي مردم.
(trictrac) بازي تخته نرد قديمي.
حقه باز، نيرنگ باز، گول زن ، شياد.
حيله گ ري، حيله بازي، گول زني، نيرنگ .
از روي حقه بازي.
حقه بازي، دغل زني.
(trikcy) حيله گرانه ، شيادانه ، مزورانه ، از روي حيله وتزوير.
چكيدن ، چكانيدن ، چكه .
نهر باريك .
حقه باز، شياد، گول زن ، نيرنگ باز، بامبول زن .
نيرنگ آميز، خدعه آميز، مهارت آميز، نيرنگ باز.
پارچه ابريشم مصنوعي لباس زنانه .
پرچم ملي سه رنگ فرانسه ، سه رنگ .
(tricorn) كلاه سه ترك ، سه گوش، داراي سه شاخ.
داراي سه گوشه .
(tricone) كلاه سه ترك ، سه گوش، داراي سه شاخ.
( گ . ش. - ز. ش. ) سه دنده اي، داراي سه دنده .
كش باف، بافتني، تريكو.
پارچه زبر لباسي خانه خانه .
(tricrotism) نبض سه ضربه اي، ضربان نبض بطور سه ضربه اي.
(tricrotic) نبض سه ضربه اي، ضربان نبض بطور سه ضربه اي.
(track trick) بازي تخته نرد قديمي.
( تش. ) دريچه سه لختي، سرپوش سه گوش.
سه نوك ، سه گوش، سه لختي.
داراي سه لخت، داراي سه چين در دريچه قلب.
(tricyclic) سه چرخه ، داراي سه چرخ.
(tricycle) سه چرخه ، داراي سه چرخ.
(tridactylous) سه انگشتي، سه وتدي.
(tridactyl) سه انگشتي، سه وتدي.
(tridentate) نيزه سه شاخه ، عصاي سه دندانه ، سه دندانه اي.
(trident) نيزه سه شاخه ، عصاي سه دندانه ، سه دندانه اي.
سه بعدي (di'bo).
حالت سه بعدي.
عبادت سه روزه ، سه روز، ايام ثلاثه .
آزموده ، آزموده شده ، در محك آزمايش قرار گرفته .
سه ساله ، هر سه سال يكبار.
دوره سه ساله .
آزماينده ، آزمايش كننده ، كوشا.
سه جزئي، سه شاخه ، سه دندانه ، سه شكافي.
چيز جزئي، ناچيز، ناقابل، كم بها، بازيچه قرار دادن ، سرسري گرفتن .
بي اهميت، جزئي.
داراي سه فاصله كانوني ومركزي، سه كانوني.
سه برگ ، سه برگي.
داراي سه نشريه ، سه برگ .
(گ . ش. ) شبدر.
سه دهاني، سه بابي.
داراي شكل سه تائي، سه شكلي، شكل سه تائي.
بسه شاخه تقسيم شدن ، بسه قسمت منقسم شدن ، چيز سه انشعابي.
سه شاخه ، سه گانگي، سه انشعابي.
قابل اعتماد، وفادار، فعال، سرحال، منبسط، تر وتميز، دويدن ، چهار نعل رفتن ، شيك ، خود آرا، خط شروع مسابقه ، خندق، از حركت بازداشتن ( مثل چرخ ماشين )، علامت گذاشتن .
نورالژي عصب سه قلو، درد عصب سه قلو.
ماشه ، رها كردن ، راه انداختن .ماشه اسلحه ، گيره ، سنگ زير چرخ، چرخ نگهدار، ماشه ( چيزي را ) كشيدن .
مدار رها ساز.
عاجز از كنترل خود در اثر شادي، دست به هفت تير.
لامپ رها ساز.
( ج. ش. ) ماهيان رنگارنگ داراي بدن ضخيم.
رهاسازي، راه اندازي.
ماشه كش، آدمكش سريع العمل درميان جماعت اوباش.
وابسته به تزئينات برجسته سه ترك .
مثلث سه گوش، گروه سه صورتي، ( نج. ) سه حالتي، ستاره سه تائي، اجتماع سه ستاره باهم.
( ر. ) مثلثاتي، وابسته به مثلثات.مثلثاتي.
( هن. ) مثلثات.مثلثات.
داراي سه زاويه ، سه زاويه اي، چليپائي، مثلث.
سه حرفي كه مجموعا نمايشگر يك صوت باشد، سه حرف متحد التلفظ.
( هن. ) سه وجهي، سه روي، سه سطحي.
( ش. ) تركيب شيميائي داراي سه ملكول آب.
( ش. ) هيدوركسيدي داراي سه بنيان هيدروكسيل.
( گ . ش. ) داراي سه جفت برگچه ، سه زوج برگچه اي.
(trickish) حيله گرانه ، شيادانه ، مزورانه ، از روي حيله وتزوير.
سه جانبه ، سه ضلعي، سه بر.
سه ضلعي، حالت سه جانبي.
( هن. ) سه خطي، داراي سه خط.
سه زباني، متكلم بسه زبان .
سه حرفي، ثلاثي، كلمه سه حرفي.
حالت سه حرفي، ثلاثي.
با تحرير خواندن ، چرخيدن ، روان شدن ، جاري شدن ( مثل نهر)، پيچانيدن ، لرزيدن ، حرف عله ، علت، لرزش صدا.
آواز خوان باتحرير.
تريليون ، ( آمر. - فرانسه ) عدد يك با صفر، ( انگليس ) عدد يك با صفر.
سه قطعه اي، سه تكه .
سه قطعه ، سه تكه اي.
بند پايان خرچنگي داراي بدن سه بند.
(triloculate) داراي سه حفره ، سه ياخته اي.
(trilocular) داراي سه حفره ، سه ياخته اي.
سه نمايش تراژدي، گروه سه تائي.
درست كردن ، آراستن ، زينت دادن ، پيراستن ، تراشيدن ، چيدن ، پيراسته ، مرتب، پاكيزه ، تر وتميز، وضع، حالت، تودوزي وتزئينات داخلي اتومبيل.
اندازه طبيعي ( پس از پرداخت وبريدن زاويه چيزي ).
سه جزئي، سه بندي، سه مفصلي، سه گروهي.
دوره سه ماهه ، در حدود سه ماه .
شعر سه وتدي.
پيرايشگر، دستكاري كننده ، صاف كننده ، زينت دهنده ، تغيير عقيده دهنده بنابمصالحروز، تاديب كننده .
(ش. ) سه ذره اي، داراي سه ملكول.
هر سه ماه يكبار.
(trimorphous) سه شكلي، سه وجهي، سه حالتي.
(trimorph) سه شكلي، سه وجهي، سه حالتي.
هواپيماي سه موتوره .
(trinary) سه گانه ، سه تائي، ( ر. ) داراي سه متغير.
(trinal) سه گانه ، سه تائي، ( ر. ) داراي سه متغير.
چرخ، شمع مومي دراز ونوك تيز، ( درصحافي كتاب ) تنگ (tang)، پيچيدن ، غلتاندن .
سه لا، سه بر، سه تائي.
معتقد به تثليث، معتقد بوجود اقانيم ثلاثه .
سه گانگي، (در مسيحيت ) معتقد بوجود سه اقنوم در خداي واحد.
گول زنك ، چيز كم خرج، جواهر بدلي، دزدكي وزير جلي كار كردن .
فروشنده جواهر بدلي.
جواهر آلات بدلي.
زيور آلات بدلي (frippery، trinkets).
شامل سه نام، داراي سه عبارت، سه اسمي.
سه نفر خواننده ، قطعه موسيقي مخصوص نواختن ياخواندن سه نفر، سه نفري، سه تائي.
لامپ سه قطبي، سه راه .
سبك رفتن ، پشت پا خوردن يازدن ، لغزش خوردن ، سكندري خوردن ، سفر كردن ، گردش كردن ، گردش، سفر، لغزش، سكندري.
چكش اهرمي لنگري.
سه جزئي، سه نسخه اي، سه جانبه ، سه طرفه ، سه سويه .
تقسيم بسه قسمت، سه قسمتي كردن ، قسمت سوم.
شكمبه ، سيرابي، دكان سيرابي، بي ارزش.
داراي سه كلبرگ ، سه پر، سه گلبرگي.
( triphibious) سه حياتي، سه خاصيتي، هواپيماي دريائي.
(triphibian) سه حياتي، سه خاصيتي، هواپيماي دريائي.
كلمه يا حرف سه صوتي.
(گ . ش. ) سه سوزني، داراي آرايش سوزني.
هواپيماي سه طبقه يا سه باله .
سه برابر، سه گانه .سه گانه ، سه برابر، سه جزئي، سه گروهي، سه برابر كردن ، سه برابر چيزي بودن .
با نشاني سه گانه .
با دقت سه برابر.
دو سطر در ميان .دو خط در ميان كردن .
نت هاي سه تائي را بسرعت باساز نائي زدن .
سه گانه ، سه تائي، سه جزئي، سه قلو.سه قلو، سه بخشي.
سه تائي، سه جزئي، سه لا.سه قسمتي، سه جزئي، سه برابر كردن .
سه نسخه اي، سه برابر، سه برابر كردن .سه برابر، در سه نسخه ، در سه نسخه تهيه كردن .
( triplicity) سه نسخه ساي، تثليث، تهيه در سه نسخه .
(triplication) سه نسخه ساي، تثليث، تهيه در سه نسخه .
داراي سه غشائ سلولي ابتدائي.
( زيست شناسي ) سه قسمتي، سه بخشي، سه جزئي.
سه قسمتي، حالت سه تائي.
بطور سه برابر.
سه پايه ، سه ركني، چيزي كه سه پايه داشته .
سه پايه ، ( در دانشكده كمبريج ) امتحان حساب.
سياح، مسافر، گشت گر، دستگاه لغزاننده .
زبانه يا برجستگي چرخ كه در فواصل معين بچرخ ديگرميخورد.
عكسي كه در سه قاب تهيه كرده پهلوي يكديگر قرار دهند.
داراي سه گوشه تند، مثلثي شكل، سه گوشه .
داراي سه شعاع، سه شاخه ، سه شعاعي.
كشتي جنگي روم و يونان باستان .
بسه بخش مساوي تقسيم كردن ، سه بخش كردن ، تقسيم بسه قسمت.
قسمت كننده بسه بخش.
(triskelion) شكلي مركب از سه پره يا سه انشعاب، سه تركي.
(triskele) شكلي مركب از سه پره يا سه انشعاب، سه تركي.
كثير الاضلاع وجهي، بلور وجهي.
(tristful) اندوهناك ، گرفته ، محزون ، غمگين .
(triste) اندوهناك ، گرفته ، محزون ، غمگين .
(گ . ش. ) سه ستوني، سه پايه .
ساختمان سه ستوني، وضع سه ستوني.
ابتذال، فرسودگي.
سه يزدان گرائي، سه خدائي، اعتقاد باقانيم ثلاثه مسيحيت.
پرستنده سه خدا، سه اقنومي.
فاصله سه آهنگ ، فاصله سه گام.
بصورت پودر در آوردني، سائيدني.
سائيدن ، نرم كردن ، بصورت پودر درآوردن .
سايش، خردسازي، نرم سازي، پودر سازي.
آسياب كننده ، ساينده .
كهنه ، پوسيده ، مبتذل، بطور مبتذل، بطور پوسيده .
پيروزي، فتح، جشن فيروزي، پيروزمندانه ، فتح وظفر، طاق نصرت، غالب آمدن ، پيروزشدن .
پيروز، منصور، فاتحانه ، فرياد پيروزي.
(triumvirate) يكي از سه زمامدار روم قديم، سه نفري.
(triumvier) يكي از سه زمامدار روم قديم، سه نفري.
تثليث، اعتقاد بوجود سه شخصيت در خدا.
(trivalency، trivalent) تركيب سه بنياني، سه تركيبي، سه ارزش.
(trivalence، trivalent) تركيب سه بنياني، سه تركيبي، سه ارزش.
(trivalency، trivalence)(ش. ) سه ظرفيتي، سه بنياني، سه ارزشي.
سه دريچه اي.
سه پايه ، ديگپايه .
چيزهاي بي اهميت، ناچيز.
جزئي، ناچيز، ناقابل، كم مايه ، مبتذل.بديهي، ناچيز، مبتذل.
پيش پاافتادگي، ابتذال، بي موردي، ناچيزي.
ناچيز شماري.
بي اهميت شدن ، بي اهميت دانستن ، مبتذل كردن .
هر سه هفته يكبار، سه هفته اي.
(درشعر) مركب از دو هجا كه يكي بلند و دومي كوتاه باشد.
( ج. ش. ) چرخي، شبيه چرخ.
قرص دارو، قرص مكيدني، شاخ سه شعبه گوزن .
( شعر ) وتد يا قافيه دو هجائي كه هجاي اولش بلند يا موكد وهجاي دومش كوتاه ياخفيف باشد.
( زمان ماضي قديمي فعل tread )، گام زد.
( اسم مفعول فعل tread )، گام زده .
غارنشين ، انسانهاي غارنشين ، وحشي.
غارنشين ، غارزي.
( ج. ش. ) تروگن ، مرغان رنگارنگ .
( روسي ) ارابه يا درشكه سه اسبه ، سه اسب، هر دسته سه تائي.
وابسته به يا اهل شهر باستاني تروا (troy).
(افسانه توتني) غول يا جن ساكن غار وكوه ، دايره وار حركت كردن ، چرخيدن ، چرخاندن گرداندن ، گشتن ، سرائيدن ، چرخش.
چرخاننده ، پيچاننده ، خواننده .
(trolly) چرخ دستي مامورتنظيف، گاري باركش، اتومبيلباركش كوتاه ، واگن برقي، باواگن برقي حمل كردن .
(trolleybus) ( آمر. ) واگن برقي شهري، اتوبوس برقي.
(car trolley) ( آمر. ) واگن برقي شهري، اتوبوس برقي.
زن شلخته ، زن بندوبار، زن هرزه ، جنده .
(trolley) چرخ دستي مامورتنظيف، گاري باركش، اتومبيلباركش كوتاه ، واگن برقي، باواگن برقي حمل كردن .
( مو. ) ترومبون ، شيپور داراي قسمت مياني متحرك .
شيپور زن ، ترومبون نواز.
( مع. ) غربال سيمي استوانه شكلي مخصوص سنگ معدن .
قپان ، بازار، ميدان .
گروه ، دسته ، عده سربازان ، استواران ، گرد آوردن ، فراهم آمدن ، دسته دسته شدن ، رژه رفتن .
نيرو بر.
سپاهي، سوار، اسب سواري، نظامي.
كشتي سرباز بر.
( گ . ش. ) آب تره ، شاهي آبي.
وابسته بتغذيه ، غذائي، تغذيه اي.
ماده مغذيه سيتوپلاسم.
(trophoplasmotic) داراي مواد مغذي سيتوپلاسم.
(trophoplasmic) داراي مواد مغذي سيتوپلاسم.
يادگاري پيروزي، نشان ظفر، غنائم، جايزه .
(trpical) نواحي گرمسيري بين دومدارشمال وجنوب استوا، گرمسيري، مدارراسالسرطان ، مدارراس الجدي حاره ، گرمسير.
(trpic) نواحي گرمسيري بين دومدارشمال وجنوب استوا، گرمسيري، مدارراسالسرطان ، مدارراس الجدي حاره ، گرمسير.
سوگرايش، گرايش.
گرمسيري، مجاز (zmajaa)، مجازي، داراي تفسير اخلاقي.
ترجمه يا تفسير مجازي وروحاني، استعاره سازي.
يورتمه ، يورتمه روي، بچه تاتي كن ، يورتمه رفتن ، صداي يورتمه رفتن اسب، كودك ، عجوزه .
وفا، وفاداري، پيمان ، ( م. م. ) نامزد كردن ، راستي، براستي، از روي ايمان ، نامزدي.
نامزدي، ( ك . ) نامزد شدن ، نامزد كردن .
نخ قلاب ماهي گيري.
( درجمع ) پاچه ، يورتمه ران ، اسب يورتمه رو، شخص چابك و پركار.
شاعر بزمي ونوازنده دوره گرد قرون الي فرانسه ، نغمه سراي سيار.
آزار، آزار دادن ، رنجه كردن ، زحمت دادن ، دچار كردن ، آشفتن ، مصدع شدن ، مزاحمت، زحمت، رنجه .
مزاحم، موجد زحمت ودردسر، آشوبگر.
مزاحم، موجب تصديع خاطر، مزاحمت.
مشگل گشا، كاشف عيب ونقص ورفع كننده آن .
پرزحمت، سخت، دردسردهنده ، مصدع، رنج آور.
رنجه آور، پر زحمت، طاقت فرسا، پردردسر، مزاحم.
آبشخور، سنگاب، تغار.
شكست دادن ، سخت زدن ، بسختي تنبيه كردن ، سرزنش كردن .
دسته بازيگران ونمايش دهندگان ، بصورت دسته حركت كردن .
عضو دسته نمايش دهندگان ، سپاهي.
(=icterus) ( ج. ش. ) مرغ انجير خوار آمريكائي.
شلوار.
جهاز عروس، جامه يا رخت عروس.
(ج. ش. ) ماهي قزل آلا، ماهي قزل آلا گرفتن .
داراي تعداد زيادي ماهي قزل آلا.
چيز پيدا شده ، گنجينه ، تحفه .
يابنده ، چيز پيدا ده .
انديشه كردن ، تصور كردن .
ماله ، بيلچه باغباني، ماله كشيدن .
ماله كش.
شهر تروا در شمال غربي آسياي صغير، وابسته به تروا.
وقت گذراني، پرسه زني، طفره زني، گريز.
طفره رو، از آموزشگاه گريز زدن ، شاگرد يا آدم طفره رو، مكتب گريز.
عيب زدائي، رفع عيب.
جنگ ايست، متاركه جنگ ، قرار داد متاركه موقت جنگ .
معامله كردن ، سروكار داشتن با، مبادله ، معامله خرده ريز، باركش، كاميون ، واگن روباز، چرخ باربري.
ترايلر كاميون ، ارابه بي موتوري كه توسط كاميون برده شود.
مبادله جنسي، مبادله ، معامله ، باركشي با كاميون .
راننده كاميون .
چاپلوسي كردن ، با چرخ كوچك مخصوص غلتاندن ، چرخ.
(bed =trundle) تختواب كوتاهي كه زير تختواب ديگر قرار گيرد.
حركت دهنده يا غلتاننده چرخ، چاپلوس.
سرويس باربري.
معامله گر، راننده كاميون .
شخصي كه مامور خريد وفروش ميان سرخ پوستان است.
(truculency) وحشيگري، سبعيت، خشونت.
(truculence) وحشيگري، سبعيت، خشونت.
وحشي، خشن ، بي رحم، قصي القلب، سبع.
قدم آهسته ، راه پيمائي بازحمت، باخستگي راه رفتن .
شناي كرال.
راه پيما، سالك ، قدم زننده .
درست، صحيح، واقعي.راست، پابرجا، ثابت، واقعي، حقيقي، راستگو، خالصانه ، صحيح، ثابت ياحقيقي كردن ، درست، راستين ، فريور.
اعلام جرمي كه هيئت منصفه در ظهر آن صحه گذارند.
متمم واقعي، متمم مبنائي.
آزمايش درستي ونادرستي چيزي.
واقعي، حقيقي وصحيح، مطابق زندگي روزمره .
پاكزاد، پاك نهاد.
(trueheartedness) صميمي، بي ريا، پاكباز، پاكدل، پاك نهاد.
(truehearted) صميمي، بي ريا، پاكباز، پاكدل، پاك نهاد.
عشق پاك .
درستي، صداقت، بي ريائي، حقيقي، خلوص نيت.
رفيق درستكار، باشرافت.
( گ . ش. ) قارچ دنبلان ، قارچ خوراكي دنبلان ، دنبلان وار.
چيزي كه پر واضح است، ابتذال.
عاري از لطف، بيمزه ، بديهي، مبتذل.
فاحشه ، دختر جوان ، كلفت (kolfat).
صادقانه ، باشرافت، موافق باحقايق، بدرستي، بطور قانوني، بخوبي.
صداي شيپور، ( در بازي ورق ) خال آتو، خال حكم، خالآتو بازي كردن ، مغلوب ساختن پيشي جستن ، آدم خوب، نيروي ذخيره ونهاني.
نسبت ناروا دادن ، دروغ بافتن ، تهمت زدن .
خلاف واقع، نادرست، بيمورد، ناروا، جعلي.
خرده ريز، خرت وپرت، سخن مهمل، زرق وبرق دار، نادان فريب، خوش ظاهر، چرند.
شيپور، كرنا، بوق، شيپورچي، شيپور زدن .
شيپور زن ، شيپورچي، كرنازن ، جارچي.
بريدن ، كوتاه كردن .بي سر كردن ، شاخه زدن ، ناقص كردن .
برش، كوتاه سازي.قطع سر، سرزني، بي سر سازي، ابتر سازي، تسطيح زوايا، ناقص سازي.
خطاي برشي.
چوب پاسبان ، چوب قانون ، باتون ، عصا، چماق، باچماق ياباتون زدن .
چرخك ، غلتك ، باركش كوتاه ، تراندن ، غلتاندن ، گشتن ، چرخيدن ، غل خوردن .
(=trucklebed) تختخواب چرخكدار كوتاهي كه زير تختخواب بزرگتري جا بگيرد.
غلتاننده ، غلتان ، غلتك زن .
تنه ، بدنه ، كنده درخت، خرطوم بيني انسان ، چمدان بزرگ ، صندوق، بدنه ستون .شاه سيم.
شاه مدار، معبر مشترك .
شلوار كوتاهي كه تانيمه ران ميرسيده .
بازودسته ، سر محور.
چوب بست زدن ، پايه زدن ، بستن ، بسيخ كشيدن ، بدار آويختن ، جفت كردن ، گره زدن ، دسته كردن ، متمسك شدن ، كوك زن ، بهم بستن ، بادبان را جمع كردن ، بار سفر بستن ، بدار آويخته شدن ، خرپا، شكم بند، بقچه ، انبان ، فتق بند.
پل داراي اسكلت آهني.
چوب بست زننده ، بسته ، دسته ، محكم شده ، بشكه ساز.
اعتماد، ايمان ، توكل، اطمينان ، پشت گرمي، اميد، اعتقاد، اعتبار، مسئوليت، امانت، وديعه ، اتحاديه شركتها، ائتلاف، اعتماد داشتن ، مطمئن بودن ، پشت گرمي داشتن به .
شركت امين يا امانت دار، بانكي كه امانات وسپرده ها را نيز نگهميدارد.
سپرده ، وجه اماني، سرمايه اماني.
ناحيه تحت قيمومت شوراي امنيت سازمان ملل متحد.
امين ، متولي، امانت دار، توليت كردن .
امانت، امانت داري، توليت، جزئ امنا بودن .
اطمينان كننده ، باور كننده ، امانت گذار، وديعه گذار، اعتباردهنده ، نسيه دهنده ، توكل كننده .
موتمن ، مطمئن ، معتمد، اطمينان ، اعتماد.
قابليت اعتماد.
قابل اعتماد، معتمد، موثق، درست، امين .
معتبر، قابل اعتماد، موتمن ، مورد اطمينان ، امين ، اطمينان بخش.
راستي، صدق، حقيقت، درستي، صداقت.
جدول درستي، جدول صحت.
ارزش درستي.
(truthfully) راستگو، صادق، راست، از روي صدق وصفا.
(truthful) راستگو، صادق، راست، از روي صدق وصفا.
كوشش كردن ، سعي كردن ، كوشيدن ، آزمودن ، محاكمه كردن ، جدا كردن ، سنجيدن ، آزمايش، امتحان ، آزمون ، كوشش.
كوشا، ساعي، سخت.
آزمون براي گزيدن نامزد مسابقات يانمايش وغيره ، آزمايش درجه استعداد، آزمايش.
قرار ملاقات، ميعادگاه ، نامزدي، قرار ملاقات گذاشتن .
كوره آجري داراي سه پايه كار گذارده شده در آن .
(arzc، arz=t) تزار، امپراتور روسيه .
( ج. ش. ) مگس تسه تسه ناقل تريپانوزوم.
( لاتين ) تونيز، توهم بيا بميدان ( بصورت دعوت حريف بعمل متقابل گفته ميشود ).
صدائي شبيه صداي جغد، صداي جغد.
تغار چوبي، تغار رخت شوئي، طشت، وان ، حمام فرنگي، هرچيزي بشكل تغاهر، شستشوكردن ، شسته شدن .
شيپور بزرگ .
( تش. ) وابسته به لوله رحمي يا گذرگاه تخم، لوله رحم، لوله اي.
داراي شكل لوله ، لوله مانند.
متناسب براي لوله يا تغار يابشكه .
تغار ساز، طشت ساز، گازر، شستشو دهنده .
چاق، فربه ، خمره وار، بشكل وان .
لوله ، تونل، مجرا، دودكش، ناي، ني، لوله خميرريش وغيره ، ناودان ، لامپ، لاستيك توئي اتومبيل ودوچرخه وغيره ، لوله دار كردن ، از لوله رد كردن .لامپ، لوله .
تكمه ، دكمه ، زگيل، سيبك ، برآمدگي زگيل مانند، برجستگي ( گ . ش. ) قارچ دنبلان .
(گ . ش. - تش. ) آزخ، برآمدگي گرد، دكمه ، زگيل، برآمدگي دندان آسياب، برجستگي روياستخوان .
آزخي، آزخ دار، برآمدگي دار، سلي، مسلول.
تكمه اي، داراي برآمدگي هاي سلي، مبتلا بمرض سل.
ابتلائ بمرض سل، برجستگي يازگيل.
( طب ) مرض سل.
مواد سمي كه از باسيل كخ ترشح ميشود.
داراي برآمدگي يا دكمه ، مسلول، سلي.
دكمه ، برجستگي.
مصالح لوله سازي ولوله كشي، لوله سازي، لوله گذاري، نصب لوله ، لوله بدون درز.
لوله اي.مجوف، لوله مانند، سيگاري شكل، ساخته شده از لوله .
حالت لوله اي، چيز مجوف.
لوله كوچك ، ناسور.
(tubulifloral) داراي گلهاي لوله اي وطبقي شكل، وابسته به استكانيان .
(tubuliferous) داراي گلهاي لوله اي وطبقي شكل، وابسته به استكانيان .
(ش. ) دريچه كوچك لوله اي.
چين ، تاه ، بالازدگي، بالازني، توگذاري، شيريني مربا، نيرو، روحيه ، چين دادن ياجمع كردن انتهاي طناب، توگذاشتن ، نيرو، زور، شدت زومندي، درجاي دنج قرارگرفتن ياقرار دادن ، شمشير نازك .
بند كشي كردن درزهاي آجر وسنگ ( باسيمان يا آهك وگچ ).
مغازه قنادي، مغازه حلويات ( معمولا مجاور مدرسه ).
شمشير ساز، خوراك ، تامين غذا كردن .
خوشه نرسيده ذرت هندي.
خانواده سلطنتي تودور در انگليس.
(tuesdays) سه شنبه .
(tuesday) سه شنبه .
صندلي يانشيمن كوتاه ، كلاله ، خوشه .
دسته ، طره ، منگوله ، ريشه پارچه ، ته ريش، ريش بزي، كلاله ، طره دار يا پرزداركردن .
كسي كه شكار را رم ميدهد، شكارچي.
بزحمت كشيدن ، بازوركشيدن ، تقلا كردن ، كوشيدن ، كشش، كوشش، زحمت، تقلا، يدك كش.
يدك كش، كسيكه كوشش وتقلا ميكند، وسيله نقاله .
زره ران وپهلو.
(tuitional) شهريه ، حق تدريس، تعليم، تدريس، آموزانه .
(tuition) شهريه ، حق تدريس، تعليم، تدريس، آموزانه .
( گ . ش. ) لاله ، گل لاله .
پارچه توري ابريشمي نازك مخصوص روسري ولباس زنانه .
رقصيدن ، جست وخيز كردن ، پريدن ، افتادن ، لغزيدن ، ناگهان افتادن ، غلت خوردن ، معلق خوردن ، غلت، چرخش، آشفتگي، بهم ريختگي.
خراب، لغزان .
ليوان ، معلق زن ، بازيگر شيرين كار.
(گ . ش. ) تاج خروس.
غلتك مخصوص صيقل فلزات.
( انگليس ) شعر بي قاعده وبي وزن قديمي.
(tumbril) آلت شكنجه ، گيوتين ، گاري، قايق ته صاف، آدم مست وتلوتلو خور.
(tumbrel) آلت شكنجه ، گيوتين ، گاري، قايق ته صاف، آدم مست وتلوتلو خور.
(tumescence) آماس، ورم، حالت تورم.
متورم، آماس دار.
(tumefaction) آماس، ورم، حالت تورم.
(tumid) بادكرده ، آماس كرده ، آماسيده ، ورم كرده ، متورم، ورقلنبيده ، پرآب وتاب، مطنطن .
(tumescent) بادكرده ، آماس كرده ، آماسيده ، ورم كرده ، متورم، ورقلنبيده ، پرآب وتاب، مطنطن .
ورم، آماس، غرور، بادكردگي.
شكم، معده .
(tumour) دشپل، تومور، برآمدگي، ورم، غده .
دشپل دار، دشپلي، متورم، مغرور، گستاخ، غده اي.
(tumor) دشپل، تومور، برآمدگي، ورم، غده .
( د. گ . -انگليس ) تپه ، توده درختان واقع بر روي تپه ، توده ، انبوه ، انباشته .
هنگامه ، همهمه ، غوغا، شلوغ، جنجال، آشوب، التهاب، اغتشاش كردن ، جنجال راه انداختن .
پرآشوب، آشفته ، پر سر وصدا.
پر همهمه ، پر آشوب، شلوغ، بهم ريخته ، بي نظم.
پشته خاك روي قبر، مقبره ، تپه .
بشكه بزرگ ، بقدر يك بشكه ، آدم يا چيز بشكه مانند، لوله بخاري، ليوان ، قدح، دربشكه ريختن .
(fish =tuna) ( ج. ش. ) ماهي توناياتون .
(=tuna) ( ج. ش. ) ماهي توناياتون .
(tunably، =tuneable) خوش نوا، خوش آهنگ ، كوك ، موزون ، تنظيم پذير.
(tuneable، tunable) خوش نوا، خوش آهنگ ، كوك ، موزون ، تنظيم پذير.
تندرا، دشت هاي بي درخت پوشيده از گلسنگ نواحي قطبي.
ميزان كردن ، وفق دادن ، كوك كردن .آهنگ ، لحن ، نوا، آهنگ صدا، آواز، لحن تلفظ، وفق دادن ، كوك كردن ياميزان كردن آلت موسيقي ياراديو وغيره ، رنگ ، نغمه .
شروع باواز كردن ، ( مك . ) موتور را تنظيم كردن .
(tunably، =tunable) خوش نوا، خوش آهنگ ، كوك ، موزون ، تنظيم پذير.
ميزان شده ، وفق يافته ، كوك شده .
خوش آهنگ ، شيرين ، مليح، خوش الحان ، بانوا.
ديود نقبي، ديود تونلي.
ناكوك ، بي آهنگ ، نارسا، ناموزون .
ميزان كننده ، ميزان كننده موتور، پيچ ميزان راديو، وسيله تنظيم جريان برق وغيره ، نواگر.
( مع. ) تنگستن ، تونگستن ، فلزي از جنس كروم.
داراي تنگستن .
نيام، ( روم قديم ) پيراهن بي آستين يا با آستين كه مرد وزن ميپوشيده اند، بلوزيا كت كوتاه كمربند دار، كت كوتاه سربازان انگليس، پوشش.
غشائ پوششي، نام قبيله اي از سرخ پوستان آمريكا.
(tunicated) نيام دار، پوشش دار، پيراهن پوش، جانور نيام دار.
(tunicate) نيام دار، پوشش دار، پيراهن پوش، جانور نيام دار.
پوشش ياپيراهن كوتاه وكوچك ، لباس روئي كشيش در عشائ رباني، لباس كوتاه .
ميزان سازي.
( مو. ) دوشاخه ، دياپازون .
ناي مخصوص كوك وميزان كردن بعضي آلات موسيقي.
تونل، نقب، سوراخ كوه ، نقب زدن ، تونل ساختن ، نقب راه .
( ج. ش. ) هر نوع ماهي اسقومري اقيانوسي.
شاخ قوچ، سندان ، چكش، شاخ زدن ، جفت گيري كردن .
چند تائي.
دوپني.
كلاه بافته پشمي زمستاني.
توراني، مردمي از نژاد آلتائي اورال.
عمامه ، دستار، كلاه عمامه مانند.
گل آلود، تيره ، كدر، درهم وبرهم، مه آلود.
زلال سنجي.
تيرگي، گل آلودي، مه آلودي.
(ج. ش. - تش. ) پيچي شكل، فرفره اي.
وارونه مخروط، فرفره اي، مانند مخروط وارونه ، مارپيچ.
توربين .
پيشوندي بمعني توربيني ووابسته به توربين .
اتومبيل توربين دار.
موتور شارژ كننده توربين .
دستگاه تهويه يا بادبزن متحرك بوسيله توربين .
دستگاه مولد برق داراي توربين .
هواپيماي جت توربين دار، جت توربيني.
موتور هواپيماي داراي توربين جت.
(engine propeller =turbo) هواپيماي داراي موتور توربين دار.
موتور جت مجهز به موتور توربين .
( ج. ش. ) سپر ماهي، ماهي پهن خوراكي.
اسباب مخصوص بهم زدن مايعات.
(turbulency) آشفتگي، اغتشاش، آشوب، گردنكشي، تلاطم.
(turbulence) آشفتگي، اغتشاش، آشوب، گردنكشي، تلاطم.
سركش، گردنكش، ياغي، متلاطم، آشفته .
(turkoman) تركمن ، تركمني.
سنده ، گه ، پشكل.
ظرف سوپ خوري، قدح سوپ خوري.
چمن ، كلوخ چمني، خاك ريشه دار، طبقه فوقاني خاك ، مرغزار، ذغال سنگ نارس، باچمن پوشاندن .
تورم، برآمدگي، آماس، بادكردگي، تكبر.
آماس كننده ، متورم، باد كرده ، پرطمطراق.
بادكرده ، آماس دار، متورم، متسع، پر طمطراق.
ورم، آماس، باد، بادكردگي، تورم، غرور، طمطراق.
( گ . ش. ) ورم سلولهاي زنده گياهي، اتساع غشائ پروتوپلاسم گياهي.
ماشين تورينگ .
ترك ، اهل كشور تركيه .
كشور تركيه ، بوقلمون ، شكست خورده ، واخورده .
(turkic) زبانهاي تركي شامل جغتائي وعثماني.
(turki) زبانهاي تركي شامل جغتائي وعثماني.
تركي، ترك .
گرمابه بخار، حمام ( بنوعي كه در ايران وتركيه مرسوم است ).
حوله مخمل نما.
آداب وسنن تركي، اصطلاحات تركي.
(turcoman) تركمن ، تركمني.
(shead'turk) (گ . ش. ) كاكتوس هند غربي.
(capcactus s'turk) (گ . ش. ) كاكتوس هند غربي.
(گ . ش. ) زردچوبه .
غوغا، ناراحتي، پريشاني، بهم خوردگي، آشفتگي.
نوبت، چرخش، گردش ( بدور محور يامركزي )، چرخ، گشت ماشين تراش، پيچ خوردگي، قرقره ، استعداد، ميل، تمايل، تغيير جهت، تاه زدن ، برگرداندن ، پيچاندن ، گشتن ، چرخيدن ، گرداندن ، وارونه كردن ، تبديل كردن ، تغيير دادن ، دگرگون ساختن .
زمان برگشت.
خاموش كردن ياشدن ، محل چرخش، نقطه تحول، نقطه انحراف.
شيرآب يا سويچ برق را بازكردن ، بجريان انداختن ، روشن كردن .
توليد كردن ، وارونه كردن ، با كليد خاموش كردن ، اجتماع، ازدحام، توليد، ازكاردرآمدن ، بنتيجه مطلوبي رسيدن ، ( انگليس ) اعتصاب، اعتصابگر.
غلتاندن ، وارونه كردن ، برگرداندن ( خاك )، تعمق كردن ، مرور كردن ، ورق زدن ، برگشتگي، واژگون شدگي، سرمايه ، عايدي فعاليت، عملكرد، محصول، بازده ، انتقال، برگردان ، تعويض.
مبارزه ، توجه ، عطف توجه ، مراجعه ، بكار پرداختن .
رخ دادن ، ظهور، ظاهر شدن .
خراط، تراش كار، چرخ كار، چرخنده ، چرخاننده .
خراطي، تراش كاري، دكان خراطي، كارخانه تراش، ماشين تراش، اشيائ تراشيدني، منبت كاري.
(=turni) (ج. ش. ) خانواده بلدرچين .
اسكنه ماشين تراش، قلم ماشين تراش.
نقطه برگشت، مرحله قاطع، نقطه تحول.
(گ . ش. ) شلغم، منداب.
(=turnicidae) (ج. ش. ) خانواده بلدرچين .
زندانبان ، كليد دار زندان ، دستگاه انحراف سنج زاويه .
برگشت، حجم معاملات، تغيير و تبديل.
جاده ، شاهراه ، باج راه .
(گ . ش. ) گل آفتاب گردان ، گياه تورنسل.
اسبابي كه سيخ كباب را روي آتش ميچرخاند.
تيري كه چهار بازوي گردنده داردوهركس ميخواهد از آن بگذرد كوپن خود را در سوراخآن انداخته وآنرا چرخانده وارد ميشود، گردان در.
صفحه گردونه ، سكوب چرخنده ، معلق، پشتك .
تربانتين ، سقز، قندرون ، تربانتين زدن به .
(turpentinous) سقزدار، داراي تربانتين .
(turpentinic) سقزدار، داراي تربانتين .
فساد، پستي، دلواپسي، دنائت ذاتي.
روغن يا عرق تربانتين .
(=turquoise) ( مع. ) فيروزه ، سولفات قليائي آلومينيوم.
(=turquois) ( مع. ) فيروزه ، سولفات قليائي آلومينيوم.
مناره كوچك ، برج كوچك ، ( نظ. ) برج متحرك ، برج گردان ، جان پناه .
هر نوع لاك پشت آبي، كبوتر قمري، لاك پشت، لاك پشت شكار كردن .
( ج. ش. ) كاسه پشت، لاك پشت، هر چيز برجسته بيضي شكل، عرشه منحني عقب يا جلوكشتي.
(ج. ش. ) كبوتر قمري (ringdove)، يار، عزيز، محبت نشان دادن .
(گ . ش. ) عشبه خيلون .
يقه اسكي، يقه برگردان ، ژاكت يقه دار.
( صورت جمع كلمه turf )، مرغزار، چمنها.
اهل توسكاني، وابسته بتوسكاني در ايتاليا.
جوهر چاپ مخصوص طراحي و گراور سازي.
دندان دراز وتيز، دندان نيش اسب، عاج، دندان عاج فيل، دندان گراز حيوانات، ( بادندان ) سوراخ كردن يا كندن .
زبانه يا گيره اي كه داراي زبانه هاي كوچكتري باشد بطوري كه رويهم بشكل پله ياتضاريس پله اي درآيند.
( ج. ش. ) فيل عاج دار، گراز، داراي دندان گراز.
(tusseh، tussore) (ج. ش. ) كرم ابريشم شرقي.
(tussah، tussore) (ج. ش. ) كرم ابريشم شرقي.
سرفه آور، وابسته به سرفه .
تقلا، مسابقه جسماني، كشمكش، مجادله ، نزاع كردن ، بحث كردن ، تقلا كردن .
دسته علف، دسته مو، دسته انبوه ، كلاله .
(گ . ش. ) علف چمن وچراگاه ، چمن باتلاقي.
موئي، پشمالو، پوشيده از كلاله مو يا علف.
(tussah، tusseh) (ج. ش. ) كرم ابريشم شرقي.
اوه ، عجبا.
كسي كه تحت سرپرستي لله باشد.
للگي، قيمومت، سرپرستي، تعليم سرخانه .
داراي قيم يا سرپرست، داراي محافظ وحامي، وابسته بقيمومت، وابسته بسرپرست، قيمومتي.
(tutorial) آموختار، لله ، معلم سرخانه ، ناظر درس دانشجويان ، درس خصوصي دادن به .
(tutoship) معلمي، آموزانه ، سرپرستي، قيمومت، للگي.
معلمه ، قيم زن ، آموزگار زن .
(tutor) آموختار، لله ، معلم سرخانه ، ناظر درس دانشجويان ، درس خصوصي دادن به .
(tutorage) معلمي، آموزانه ، سرپرستي، قيمومت، للگي.
دوم شخص مفرد را در مكالمه بكار بردن ، در محاوره (تو) استعمال كردن .
(گ . ش. ) درخت سناي زهري.
( مو. ) براي تمام صداها وسازها، باهم، مجتمعا.
(=tuxedo) لباس مردانه مخصوص چاي عصر، لباس رسمي.
(=tux) لباس مردانه مخصوص چاي عصر، لباس رسمي.
دهانه لوله ، دهانه دم آهنگري.
چرند گفتن ، سخن بي معني.
چرند گو، مهمل گو، چرند نويس.
دو، دوتا، جفت، زوج، توام، دوقلو، چند قلو.
صدائي كه هنگام كشيدن سيم ساز از آن شنيده ميشود، صداي زه ، صداي تودماغي، صدايدنگ دنگ ايجاد كردن .
داراي صداي دنگ دنگ ، تودماغي.
(گ . ش. ) انواع ثعلب داراي برگ زوجي، ليستر، جريان .
نيشگون گرفتن وكشيدن ، پيچ دادن ، پيچيدن ، پيچاندن ( بيني )، نيشگون تيز.
پارچه پشم ونخ راه راه مردانه ، نوعي فاستوني.
( درمورد پارچه ) پشم ونخ راه راه ، فاستوني.
دو فرد يا دو گروه خيلي مشابه .
(eztwee) كندن مو، ( طب ) انبرك .
صداي جير جير، جير جير كردن ( پرندگان كوچك ).
بلندگوي داراي صداي ناهنجاروگوشخراش.
(tweese) كندن مو، ( طب ) انبرك .
موچين ، قيچي، انبرك ، باموچين كندن .
دوازدهم، دوازدهمين ، يكي از دوازده قسمت.
دوازده ، دوازده گانه ، يك دوجين .
سوراخ سطر دوازدهم.
ورق كاغذ دوازده ورقي، قطع ورقي.
يك بيستم، بيستمين ، بيستم.
عدد بيست.
قطع كاغذ ياكتاب ورقي.
( بازي ورق ) بيست ويك ، عدد بيست ويك .
دوبار، دوفعه ، دومرتبه ، دوبرابر.
دوباره زاد، تجسم ثانوي، تولد تازه روحاني يافته .
ساخته شده از انتهاي رشته هاي طناب.
بارامي دست زدن ، بازي كردن ، ور رفتن ، باساعت مچي وغيره بازي كردن ، وررفتن ( باچيزي )، تكان دادن .
(.n) شاخه كوچك ، تركه ، (.vt) فهميدن ، ديدن .
(twiggy) شاخه دار، تركه مانند، لاغر.
(twigged) شاخه دار، تركه مانند، لاغر.
تاريك روشن ، هواي گرگ وميش، شفق.
تاريك وروشن ، گرگ وميش، نيمه روشن .
پارچه جناغي، پارچه جناغي بافتن .
دوقلو، توام، همزاد.( درجمع ) جوزا، هم شكمان ، زوج، جفت، دوتا، دوقلو، توام كردن ، جفت كردن .
مقابله توام، بررسي توام.
دوقلو بدنيا آمده .
ريسمان چند لا، نخ قند، پيچ، بهم بافتن ، دربرگرفتن .
( ريسمان ريسي ) چندلا كننده ، چيزي كه مي پيچد يا دورميزند، پيچنده .
(گ . ش. )پيچ امين الدوله معطر آمريكائي.
دور زدن ، پيچيدن ، درد كشيدن ، تير كشيدن ، نيش، سوزش، سرزنش وجدان ، دردشديدوناگهاني.
چشمك زدن (بويژه در مورد ستارگان )، برق زدن ياتكان تكان خوردن ، چشمك ، بارقه ، تلائلو.
چشمك زن ، جرقه زن .
چرخش، گردش، چرخيدن .
پيچ دهنده ، چرخاننده .
پيچ، تاب، نخ يا ريسمان تابيده ، پيچ خوردگي، پيچيدن ، تابيدن ، پيچ دار كردن .
پارچه راه راه مارپيچي.
كسي كه ميچرخاند يا مي پيچاند، كسي كه اغراق ميگويد يا تحريف ميكند، گردباد، چرخان .
حافظه پيچشي.
تاب دار، پيچ خورده ، پيچ دار، منحرف، تابيده .
سرزنش كردن ، عيوب يا اشتباهات كسي را يادآور شدن ، سرزنش.
(grass =twitch) تكان ناگهاني، ناگهان كشيدن ، جمع شدن ، بهم كشيدن ، گره زدن ، فشردن ، پيچاندن ، سركوفت دادن ، منقبض شدن ، كشش، حركت يا كشش ناگهاني.
( =twitch) تكان ناگهاني، ناگهان كشيدن ، جمع شدن ، بهم كشيدن ، گره زدن ، فشردن ، پيچاندن ، سركوفت دادن ، منقبض شدن ، كشش، حركت يا كشش ناگهاني.
چهچه ، چهچه زدن ، صداهاي مسلسل ومتناوب ايجاد كردن ، ( از شدت شوق ياهيجان )لرزيدن ، هيجان وارتعاش، سرزنش كننده .
عصباني، لرزان ، تحريك شده .
(=betwixt) مابين ، درميان .
دو قسم، دو نوع، دو تا، هر دو تا
با دو نشاني.
بارزش سنت، جزئي، بي اهميت.
دو رو، دو وجهه ، آدم دو رو.
شديد، سخت، نيرومند، دومشتي.
داراي دو دست، قوي، محكم، استوار.
افزايشگر با دو ورودي.
كاهشگر با دو ورودي.
منطق دوسطحي.
انباره دو سطحي.
رمز دو از پنج.
دو گذري.
هم گذر دو گذري.
( در مورد برق ) دو فاز، دومرحله اي، دوحالتي، دو وهله اي.
ماشين دو فازه .
دولا، دولاتاب.
دو مقياسي، دودوئي.
دونفري، دو نفره ، دوگانه .
دوستاره اي، سرلشكر، دريا دار.
دو حالتي.
جبر دو حالتي.
مدار دو حالتي.
جهش دو حالتي.
متغيير دو حالتي.
دوگامي، رقص دوگامي.
دو ارز، دو ارزشي.
دو راهه ، دو طرفه .داراي دو راه ، دو راهه .
ليست دو طرفه .
مدار دو سيمه .
داراي دو چيز، دوقسمتي، دو برابر، دوگانه .
اتومبيل كرايه مسافري.
اهل شهر، شهري، همشهري.
مبلغ دو پنس، مسكوك دو پنسي.
سكه دو پنسي، كتاب اول ابتدائي بچه ها.
نسبت به دو.
سرمايه دار خيلي مهم، آدم بانفوذ وپولدار.
( وجه وصفي معلوم از فعل tie)، متصل كننده .
آدم خام دست، بچه شيطان وموذي، طفل.(tike) آدم خام دست، بچه شيطان و موذي، كودك .
(timbal) نقاره ، دهل، كوس.
(=tympanon) طبل، جبهه كليسا، پرده ، غشائ.
بشكل طبل، مثل پرده صماخ.
طبل زن .
استسقائ طبل، نفخ شكم در اثر گاز.
(=tympan) طبل، جبهه كليسا، پرده ، غشائ.
(تش. ) طبل گوش، گوش مياني، پرده گوش، طبل.
ورم، گزافه گوئي، مبالغه ، صداي سنگين ، طبل.
(typeable) باماشين تحرير نوشتن ، نوشتني.
شبيه نمونه ، نمونه اي، شبيه حروف چاپي.
سنخ، نوع، قسم، رقم، گونه ، الگو، قبيل، حروف چاپي، كليشه ، باسمه ، ماشين تحرير، طبقه بندي كردن ، با ماشين تحرير نوشتن ، نوع خون ، نوع خون را معلوم كردن .
جنس ياگونه ( در تقسيم بندي )، نوع مشخص.
ماشين تحرر، حرف نگار.
(typable) باماشين تحرير نوشتن ، نوشتني.
حروفچيني كردن .
حروفچين .
باماشين تحرير نوشتن .
تيفوئيدي، وابسته به تيفوئيد، حصبه .
توفان سخت درياي چين ، گردباد.
(typhus) تيفوس، تيفوسي، حصبه اي.
( typhous) تيفوس، تيفوسي، حصبه اي.
(typicalness) نمونه ، علامت، شاخصيت، خصوصيت.
(typicality) نمونه ، علامت، شاخصيت، خصوصيت.
سنخ بندي، طبقه بندي، علامت سازي، تعيين نمونه .
نمونه دادن ، بانمونه مشخص كردن ، نمونه بودن ، نماينده نوعيازگياه ياجانوربودن .
ماشين نويس.
ماشين حروف ريزي وحروف چيني.
مامور چاپخانه ، چاپچي، مطبعه چي.
چاپي، مربوط به چاپ.
فن چاپ، فن بيان وتعريف چيزي بصورت علائم ونشانه هاي رمزي.
سنخ شناسي، گونه شناسي، نوع شناسي، نشانه شناسي.
ستمگرانه ، وابسته بفرمانرواي ظالم، ظالمانه .
قاتل ستمگران ، ستمگر كش، ستمگر كشي.
ستم كردن ، مستبدانه حكومت كردن .
ستمگر، ستمگرانه ، ظالمانه ، از روي ظلم وستمگري.
حكومت ستمگرانه ، حكومت استبدادي، ستمگري، ظلم، ستم، جور (jovr)، ظلم وستم.
ستمگر، حاكم ستمگر يا مستبد، سلطان ظالم.
(=tire) لاستيك اتومبيل.
(tiro) (م. م. ) نوچه ، نوآموز، تازه كار، مبتدي، كارآموز.مبتدي، تازه كار، نوچه .
سنخي، نوبتي، نوبه اي، برجسته ، شاخص، معروف.
(arzc، =tsar) تزار، امپراطور روسيه قديم.
ملكه روسيه تزاري.
بيست و يكمين حرف الفباي انگليسي.
زير دريائي ( مخصوصا زير دريائي آلماني).
(م. م. ) حاضر، همه جا حاضر، موجود درهمه جا.
حضور در همه جا در يك وقت ( مثل ذات پروردگار).
غده پستاني يا شيري، پستان گاو و مانند آن .
اه ، پيف.
زشت كردن ، بدتركيب كردن .
زشت، بد گل، كريه .
مهيب، مخوف، ترسناك .
( در روسيه تزاري) فرمان اميراتور كه قوت قانوني داشته .
اهل اوكراني در كشور شوروي.
يك نوع آلت موسيقي شبيه گيتار.
(طب) زخم، قرحه ، زخم معده ، قرحه دار كردن يا شدن ، ريش كردن ، ريش.
زخم شدن ، توليد قرحه كردن ، ريش شدن .
ايجاد زخم يا قرحه ، زخم يا قرحه ، ريشي.
ريش، زخمي، قرحه اي، زخم دار، قرحه دار، مجروح.
(تش) زند اسفل، زند زيرين .
پشمالو، داراي موهاي شبيه پشم.
پشمالوئي، زبر مو بودن .
ايالت اولسيتر در ايرلند، پالتو گشاد مردانه .
بعدي، آنطرف، در درجخ دوم اهميت، نهان .
حالت غائي، ، حالت نهائي، غائيت.
نتيجه غائي.
نهائي، آجل، آخر، غائي، بازپسين ، دورترين .
اتمام حجت، آخرين پيشنهاد، قطعي، غائي، نهائي.
ماه گذشته ( مخفف آن . ult است).
(.adj and .n) فرا، ماوراي، افراطي، خيلي متعصب، مافوق، (. pref and .n) پيشونديست بمعني ' ماورا' و ماورا فضا' و ماورا حدودو ثغور' و برتراز' و 'مافوق'و 'فرا'.
خارج از حدود اختيارات قانوني، بسيار عالي مقام.
بيش از حد محافظه كار، خيلي محتاط.
(UHF) بسامد ماورائ زياد.
فراگرايش، فراروي، از حد گذراني، زياده روي، افراط كاري.
واقع در آنسوي دريا، رنگ آبي سير.
فرانو، بسيار تازه ، خيلي جديد، متجدد.
فرانو گراي، آدم خيلي متجدد.
وابسته به كشورها و مردمي كه درآنطرف كوه ها و ارتفاعات هستند، تفوق مطلق پاپ.
سكونت در ارتفاعات زياد، اعتقاد به تفوق مطلق پاپ.
فراجهاني، ماورا جهان ، ماوراگيتي، ماورا منظومه شمسي.
عقايد ناسيوناليزم خيلي افراطي، ملت پرستي افراطي.
فراقرمز، فراسرخ، (infrared) آنطرف اشعه قرمز.
فرابنفش، ايجاد شده بوسيله اشعه ماورا بنفش يا فرابنفش.
زوزه كش.
زوزه كشيدن (مانند سگ يا گرگ )، جيغ كشيدن (مانند جغد)، باصداي بلند ناله و زاري كردن .
زوزه كشي، ناله و زاري.
(=odysseus) ( افسانه يونان ) اوليسز قهرمان حماسه اوديسه منسوب به هومر شاعرنابيناييوناني.
داراي گل آذين چتري فرعي.
سايه ، روح، شبح، سايه انداختن ، قهوه اي مايل بزرد.
نافي، واقع در نزديكي ناف، مركزي، بطني.
( umbilicated ) نافي، نافدار.
( umbilicate) نافي، نافدار.
تشكيل ناف.
(navel) (تش. ) ناف، پيوندگاه ناف، فرورفتگي ناف مانند.
سايه ، شبح، روح، نقطه تاريك .
سايه ، تاري، تاريكي، سايه شاخ و برگ ، اثر، شابهت سايه وار، سوظن ، نگراني، رنجش.
زودرنج، سايه دار، داراي سو ظن ، بيمناك ، رنجيده خاطر.
چتر، سايبان ، حفاظ، چتر استعمال كردن .
ادغام، ادغام حرف صدادار درحرف صدادار بعدي، ادغام كردن .
حكميت، داوري.
سرحكم (hakam)، سرداور، داور مسابقات، حكميت، داوري، داوري كردن .
( umpteenth) بي حد و حصر، معتني به ، متعدد، وافر، بيشمار.
( umpteen) بي حد و حصر، معتني به ، متعدد، وافر، بيشمار.
پيشوند بمعني 'لا' و ' نه ' و غير و 'عدم' و 'نا'.
ساده ، عريان ، بي پيرايه ، بي زيور.
بي شرم، گستاخ.
فرو ننشسته ، كاسته نشده .
عاجز، ناتوان .
مشروح، مختصرنشده ، كوتاه نشده ، كامل، تلخيص نشده .
ناهمساز، بدون وسائل راحتي، فراهم نشده ، بي مسكن .
بدون همراه ، تنها، بدون مصاحب، بدون ملتزمين ركاب.
توضيح ناپذير، غير مسئول، غير قابل توصيف، عريب، مرموز.
بحساب نيامده ، حساب نشده ، فاقد توضيح.
خالص، مخلوط نشده ، بدون مواد خارجي.
بدون اطلاع، تند وبي ملاحظه ، بي احتياط، بي پروا.
بي پيرايه ، ساده ، بي تكليف، صميمي، بيريا.
بدون صف آرائي، غير وابسته بحزب، غير متشكل، بيطرف.
غيرمجاز.
بدون آلياژ، غير مخلوط، خالص، ناب.
تغيير ناپذير، غير متغير.
اتفاق آرا هم آوازي، هم رائي، يكدلي.
هم راي، متفق القول، يكدل و يك زبان ، اجماعا.
جواب ناپذير، بيجواب، قاطع، دندان شكن ، تكذيب ناپذير.
(حق. ) پژوهش ناپذير، غيرقابل استيناف.
غير قابل استيناف، غير جذاب، غير منطقي، ناپسند، نچسب.
استمالت ناپذير، اقناع نشدني، راضي نشدني، تسكين نيافتني.
كودن ، دير آموز، نامناسب، غير محتمل، غير متناسب، كند.
خلع سلاح كردن ، غير مسلح كردن .
يگاني.
عمل يگاني.
عملگر يگاني.
سوال نشده ، خواسته نشده ، پرسيده نشده ، مطالبه نشده ، ناپرسيده .
يورش ناپذير، بي ترديد، غير قابل بحث، غيرقابل حمله .
محجوب، كمرو، افتاده حال.
فروتن ، بي ادعا، افتاده ، بي تصنع، بي تكلف، ساده .
ناوابسته ، توفيق نشده ، اعزام نشده ، آزاد، منتظردستور.
بي مراقبت.
عملكرد بي مراقب.
نيروي عاطل و باطل، نيروي خارج از دسترس.
اجتناب ناپذير، غير قابل اجتناب، چاره ناپذير.
(unawares) بي اطلاع، بي خبر، ناگهان ، غفلتا، سراسيمه ، ناخودآگاه ، ناخود آگاهانه .
(unaware) بي اطلاع، بي خبر، ناگهان ، غفلتا، سراسيمه ، ناخودآگاه ، ناخود آگاهانه .
بي حامي، رام نشده .
غير متعادل كردن ، تعادل ( چيزي را) بر هم زدن ، اختلال مشاعر پيدا كردن ، عدم توازن ، اختلال مشاعر.
نامتعادل، نامتوازن .
تخفيف داده نشده .
تحمل ناپذير، غير قابل تحمل، تاب ناپذير.
باخت ناپذير، شكست ناپذير، مغلوب نشدني، بي نظير، بي همتا.
نباخته ، شكست نخورده ، مغلوب نشده ، ضرب نخورده .
ناشايسته ، نازيبا، ناخوشايند.
(unbeknownst) نادانسته ، بنامعلوم، خارج از معلومات شخصي، مجهول.
(unbeknown) نادانسته ، بنامعلوم، خارج از معلومات شخصي، مجهول.
بي اعتقادي، بي ايماني.
باور نكردني، غير قابل باور.
( unbelievin) كافر، بي ايمان ، غير مومن ، بي اعتقاد، دير باور.
( unbeliever) كافر، بي ايمان ، غير مومن ، بي اعتقاد، دير باور.
باز كردن ، رها كردن ، شل كردن ، راست كردن .
بيغرض، عاري از تعصب، بدون تبعيض، تحت تاثير واقع نشده .بي پيشقدر.
از بند رها كردن ، شل كردن .
غير مشوش، بي آشوب، آرام.
( unblest) نامبارك ، ناميمون ، ملعون ، بينوا، بدبخت.
نامبارك ، ناميمون ، ملعون ، بينوا، بدبخت.
بدون شرم، بي خجالت، عاري از شرم.
گشودن ( چفت)، باز كردن (چفت).
كلاه رااز سربرداشتن ، آشكار كردن .
نزاده ، هنوز زاده نشده ، هنوززاده نشده ، هنوز ظاهر نشده ، غير مولد، نازاد.
راز خود را فاش كردن ، اسرار دل را گفتن .
غير محدود، بي پايان ، مقيد نشده ، رها شده .
بيكران .
خم نشده ، انحنا پيدا نكرده ، تعظيم نكرده ، سر كوب نشده .
بازكردن ، گشودن (زره و مانند آن )، رها يا آزاد كردن ، شل كردن ، تضعيف كردن .
از هم باز شدن ، ريش ريش كردن .
بيشاخ و برگ ، بدون انشعاب، بدون شعبه .
ناآموخته ، پرورش نيافته ، بد ببار آمده .
لجام گسيخته ، بي مهار، مهار در رفته ، ول كردن ، لجام گسيخته كردن ، از بند رها كردن .
( unbroken) رام نشده ، سوقان گيري نشده ، مسلسل، ناشكسته .
( unbroke) رام نشده ، سوقان گيري نشده ، مسلسل، ناشكسته .
خراب كردن ، بكلي ويران كردن ، محو كردن .
سبكبار كردن ، بار از دوش كسي برداشتن ، اعتراف و درد دل كردن .
گشودن دكمه ، گشوده .
از قفس رها كردن ، آزاد كردن .
ناخواسته ، غير ضروري، ناخوانده ، نامطلوب.
غير طبيعي، غريب، وهمي، جدي، زيرك .
كلاه از سر برداشتن ، سر پوش برداشتن از.
بدون علت معين ، بي دليل، بي سبب.
ايست ناپذير، بلاانقطاع، بدون وقفه ، مسلسل، پايان ناپذير.
ساده ، بي تشريفات، بي تعارف، بي نزاكت.
نامعلوم، مشكوك ، مردد، متغير، دمدمي.
ترديد، نامعلومي.نامعلومي، ترديد، شك ، چيز نامعلوم، بلاتلكيفي.
از زنجير و بندرها كردن .
عوض نشده .
پر نشده ( مانند تفنگ و باطري )، بحساب هزينه نيامده ، محسوب نشده ، رسمامتهم نشده .
بي سخاوت، بيرحم، سخت گير در قضاوت، بي گذشت.
اكتشاف نشده ، در نقشه يا جدول وارد نشده ، نامعلوم، ندانسته .
آلوده دامن ، بي عفت، بي عفاف.
بي عفتي، بي ناموسي.
غير مسيحي.
يك دوازدهمي، شبيه يك دوازدهم، وابسته بحروف الفباي قديم يونان و روم.
چنگكي، قلاب دار.
زائده قلابي، عضو سركج يا قلاب مانند.
ختنه نشده ، غير مختون ، غير يهودي.
بي تربيت، بي تمدن ، وحشي، بي ادب.
غير متمدن ، وحشي، بي ادب.
باز كردن (قلاب و مانندآن )، باز كردن يا شدن .
غير سري.طبقه بندي نشده ، در رديف بخصوصي قرار نگرفته ، غير محرمانه .
عمو، دائي، عم.
لقب دولت ايالات متحده آمريكا، عمو سام.
ناپاك ، نجس، غير سالم، آلوده .
( unclinch) شل شدن ، سست شدن ، شل كردن يا شدن .
( unclench) شل شدن ، سست شدن ، شل كردن يا شدن .
بي ردا كردن ، فاش كردن .
جامه از تن بدر آوردن ، عريان كردن ، لخت شدن .
(اسكاتلند) بسيار، جالب توجه ، عجيب، غريب، شخص غريبه ، ناشناس، خجالتي، غير عادي، خارق العاده ، مهيج، هيجان ، مرموز.
قطعي نشده ، شرط نشده ، قيد نشده ، غيرمشروط.
ناراحت، نامساعد ( مانند هوا)، ناخوشايند.
ناوابسته ، غير متعهد نشده ، تعهد نشده ، تقبل نشده .
غير عادي، غير متداول، غيرمعمول، نادر، كمياب.
بي علاقه به مكالمه و تبادل فكر و خبر، خاموش، كم حرف.
غير كامل، بي تعارف، ناخوشايند، برخورنده .
قطعي، سخت ناسازگار، غير قابل انعطاف، تسليم نشو، تمكين ندادني، مصالحه ناپذير.
محاسبه ناپذير.
بي علاقگي، لاقيدي، عدم علاقه ، خونسردي.
بي عرقه ، خونسرد، لاقيد.
قطعي، مطلق، بدون قيد وشرط، بلا شرط.غير شرطي، بي شرط.
انشعاب غير شرطي.
جهش غير شرطي.
انتقال غير شرطي.
تسخير ناپذير، شكست ناپذير، مغلوب نشده .
غير معقول، گزاف، خلاف وجدان ، بي وجدان .
غش كرده ، ناخودآگاه ، از خود بيخود، بي خبر، عاري از هوش، نابخود، ضمير ناخودآگاه ، ضمير نابخود.
غير قابل ملاحظه ، بي ملاحظه ، بي توجه ، نسنجيده .
بر خلاف قانون اساسي، برخلاف مشروطيت.
مغايرت با قانون اساسي.
غيرقابل جلوگيري، كنترل ناپذير، غيرقابل نظارت.
آزاد از قيود و رسوم، غير قرار دادي، خلاف عرف.
عدم رعايت آداب و رسوم، بي تكليفي.
ناهماهنگ .
چوب پنبه بطري را بر داشتن ، رها كردن .
ناهمبسته .
بي شمار، نشمرده ، شمرده نشده ، غير قابل شمارش.
جدا كردن ، رها كردن ، از قلاده باز كردن ، از حالت زوجي خارج كردن ، باز شدن .
زشت، ناهنجار، ناسترده ، ژوليده ، نامربوط.
برهنه كردن ، آشكار كردن ، كشف كردن .
غير مخلوق، ابدي.
غير انتقادي، غير و خيم، عادي.
بي تاج و تخت كردن ، خلع كردن يا شدن .
روغن مالي، مرهم گذاري، تدهين ، روغن ، مرهم، مداهنه ، چرب زباني، حظ، تلذذ، نرمي، لينت.
چرب، روغني، چرب و نرم، مداهنه آميز.
از انحنا در آمدن ، مستقيم شدن ، بي فر شدن .
قلاب، چنگ ، چنگك ، زائده .
بريده نشده ، قطع نشده ، از هم جدا نشده .
بيباك ، وحشي، رام نشده ، سركش، بي واهمه .
مبرا از فريب و تزوير كردن ، از فريب آگاهانيدن .
تصميم ناپذير.
عدد يك با صفر بتوان .
بصورت سند درنيامده ، در سند قيد نشده ، سند تنظيم نشده .
تعريف نشده .
فقره تعريف نشده .
برچسب تعريف نشده .
غيرمثبت، فاقد ضمير اشاره ، غير مدلل، خوددار.
انكار ناپذير.
زير، درزير، تحت، پائين تراز، كمتر از، تحت تسلط، مخفي در زير، كسري دار، كسر، زيرين .
قاچاقي، داروي بدون نسخه و غير مجاز.
درحركت، دردست اقدام، در شرف وقوع.
درست انجام ندادن ، از كار كم گذاشتن .
فروسال، نابالغ، صغير، كمتر از سن قانوني.
(درمناقصه ) از همه كمتر قيمت دادن .
زير تنه ، پائين تنه جانوران ، (درهواپيماوكشتي و غيره ) قسمت زير، پائين تنه لباس.
از نژاد غيراصيل، نااصل زاده ، بي تربيت.
بوته ، درخت كوچك روينده در زير درخت.
شاگرد سالهاي اول و دوم دانشگاه .
( underclothing) زير پيراهني، زيرپوش، لباس زير.
( underclothes) زير پيراهني، زيرپوش، لباس زير.
پشم زيرين ، زير لايه .
خيلي كمتر از ميزان لازم سرد كردن ، فوق العاده سرد كردن .
مخفي، سري، رمزي، جاسوس، نهاني، زير جلي.
اتاق زير زميني، اتاقك زير كليسا، اتاق كليسا.
جريان تحتاني، عمل پنهاني، زير موج.
ببهاي كمتري (از ديگران ) فروختن ، ببرش زيرين ، از زير بريدن .
كم پيشرفت، رشد كافي نيافته ، عقب افتاده .
از كار كم گذاردن ، قصور كردن ، نيم پخته كردن (غذا)، نيم پز كردن .
سگ شكست خورده ، توسري خور.
زير شلواري.
ناچيز پنداشتن ، دست كم گرفتن ، تخمين كم.
سبك شماري سهل گيري، ناچيز شماري.
كمتر از حد لزوم در معرض ( نور و غيره ) قرار دادن .
غذاي غير كافي خوردن يا دادن .
پاريز.
در زيرپا، قسمت كف پا، بطور پنهاني، جلو راه .
زير پوش، لباس بزير، زير جامه .
تقويت كردن ، بست زدن به .
تحمل كردن ، دستخوش ( چيزي ) شدن ، متحمل چيزي شدن .
دانشجوي دوره ليسانس.
(انگليس ) راه آهن زير زميني، (مج. ) تشكيلات محرمانه و زيرزميني، واقع در زيرزمين ، زير زمين .
زير رست، بوته ها و درختان كوچكي كه زير گياه بزرگتري ميرويد، زير گياه ، پشم يا رويش زيرين .
نهاني، زير جلي، حقه بازي، تقلب و تزوير.
پيش آمده ، آويخته .
در زير چيزي لايه قرار دادن ، لايه زيرين .
كمتر از ارزش واقعي اجاره دادن .
در زير چيزي لايه قرار دادن ، زمينه جيزي بودن .
زير چيزي خط كشيدن ، تاكيد كردن ، خط زيرين .
آدم زير دست، آدم پست و حقير، دون پايه .
لب زيرين .
در زير قرار گرفته ، اصولي يا اساسي، متضمن .
تحليل بردن ، از زير خراب كردن ، نقب زدن .
پائين ترين ، زير ترين ، ادني.
در زير، از زير، زيرين ، پائيني، پائين .
( undernourishment) سوئ تغذيه ، گرفتارسوئ تغذيه .
( undernourished) سوئ تغذيه ، گرفتارسوئ تغذيه .
رنجوري ( در اثر نرسيدن خوراك كافي ببدن ).
تنكه (tonokeh)، زير پوش، زير شلواري.
زيرين بخش، تقسيمات جز، بخش فرعي، بخش تحتاني.
مسير جاده در زير پل هوائي، جاده زيرجاده ديگري، زيرين راه .
پي بندي كردن ، پي سنگي درزير ديوار قرار دادن ، پشتيباني يا تاييد كردن .
نقش خود رابخوبي انجام ندادن ، ( بازي ورق) دست خود را ادا نكردن .
داستان فرعي، يك سلسله حوادث تبعي و عرفي نمايش، توطئه ، دسيسه محرمانه ، دوز و كلك .
محروم از مزاياي اجتماعي و اقتصادي، درمضيقه ، تنگدست، كم اميتاز.
چيزي را كمتر از قيمت واقعي نرخ گذاشتن ، ناچيز شمردن ، دست كم گرفتن .
خط يا علامتي زيرچيزي كشيدن ، تاكيد، زيرين خط.
زيرآبي، متحرك در زيرآب، زير دريا.
معاون وزارتخانه .
ارزان تر فروختن ، روي دست كسي رفتن .
داراي تمايل جنسي كمتر از طبيعي، داراي ناتواني جنسي.
زيرپيراهني، عرقگير.
طرف يا سوي زيرين ، سطح پائيني، زيرين ، دورني.
(درزير ورقه ) امضائ كردن .
امضائ كننده زير، داراي امضائ ( در زير صفحه ).
كوچكتر از معمول، كوچكتر از اندازه معمولي.
زيردامني.
فهميدن ، ملتفت شدن ، دريافتن ، درك كردن ، رساندن .
فهم، ادراك ، هوش، توافق، تظر، موافقت، باهوش، مطلع، ماهر، فهميده .
حقيقت را اظهار نكردن ، دست كم گرفتن .
كتمان حقيقت، دست كم گرفتن .
دون پايه ، شخص حقيقر، شخص كوچك ، عامل پائين درجه .
هنرپيشه علي البدل شدن ، عضو علي البدل.
( underside =) وابسته بزير سطح، فرورويه ، موجود درزيرسطح، متحرك در زيرسطح.
تعهد كردن ، متعهد شدن ، عهده دار شدن ، بعهده گرفتن ، قول دادن ، متقبل شدن ، تقبل كردن .
(undertaking) كسيكه كفن و دفن مرده را بعهده ميگيرد، مقاطعه كاركفن ودفن ، متعهد، كسيكه طرح ياكاري رابعهده ميگيرد، جواب گو، مسئول، كارگير.
(undertaker) كسيكه كفن و دفن مرده را بعهده ميگيرد، مقاطعه كاركفن ودفن ، متعهد، كسيكه طرح ياكاري رابعهده ميگيرد، جواب گو، مسئول، كارگير.
مستاجر دست دوم.
ته رنگ ، رنگ كمرنگ ، ته صدا، موجود در زمينه .
تقويم ياارزيابي كمتر از ميزان واقعي، كم ارزش گذاري.
كمتر از ارزش واقعي تخمين زدن .
بعناوين گوناگون .
زيرپيراهني، جليقه .
زير آب، چير آبي، زير آبزي.
زير پوش، زيرجامه ، لباس زير.
كسر وزن ، داراي كسروزن .
گياهي كه در زيردرختي روئيده ، زير بوته .
عالماموات، دنياي تبه كاران و اراذل، زيرين جهان .
در زير سندي نوشتن ، امضاكردن ، تعهد كردن .
متعهد، بيمه گر، تقبل كننده .
نامطلوبي.
نامطلوب، ناخوش آيند، ناخواسته .
نايافتني، غير قابل كشف.
نايافته ، كشف نشده .
خطاي نايافته .
نامعين .
بدون انحراف، بدون ترديد راي، مصمم.
زيرلباس، زير جامه ( زنانه )، زير پوش كودكان .
هدايت نشده ، رهبري نشده ، راهنمائي نشده .
غير مختل، مختل نشده .
واچيدن ، بياثركردن ، خنثي كردن ، باطل كردن ، خراب كردن ، ضايع كردن ، بيآبرو كردن ، باز كردن .
مسلم، بدون شك ، بدون ترديد.
لباس كندن ، جامه معمولي ( در مقايسه با اونيفورم).
زيادي، غير ضروري، ناروا، بي مورد.
موج دار، داراي عوارض پست و بلند.
موج دار كردن ، تموج داشتن ، موجدار بودن ، نوسان داشتن .
تموج، نوسان ، حركت موجي، زيروبم.
موجي، مواج.
ناروا، بي جهت، بي خود.
وظيفه نشناس.
لايزال، غير فاني، پايدار، فناناپذير.
از زيرخاك در آوردن ، آفتابي كردن ، از لانه بيرون كردن ، از زيردرآوردن ، حفاري كردن .
عجيب و غريب، غيرزميني.
ناراحت، مضطرب، پريشان خيال، بيآرام.
غيرفابل استخدام.
بيكار، بي مصرف، عاطل، بكار بيفتاده .
بيكاري، عدم اشتغال.
بي پايان .
نابرابر، نامساوي.نابرابر، نامساوي، غير متعادل، نامرتب، ناموزن .
روشن ، غير مبهم، صريح، اشتباه نشدني، بدون ابهام.
خطا ناپذير، اشتباه نشدني، غير قابل لغزش، بي ترديد.
غير ضروري، غير مهم، غيراساسي، غير اصلي.
ناهموار، ناصاف، ناجور.
بي حادثه ، بدون رويداد مهم.
بيسابقه ، بيمانند، بي نظير، غير موازي، بيهمتا.
استثنائ ناپذير، بيعيب، انتقاد ناپذير.
ناگاه ، غيره مترقبه ، غيرمنتظره .
نارسا، غير حاكي، عاري از معني، بي حالت.
محونشدني، نازدودني.
تمام نشدني، كم نيامدني، پايدار، باوفا.
غير منصفانه ، نادرست، بي انصاف، نامساعد ( درمورد باد)، ناهموار.
( unfaithful) بي ايماني، نقض ايمان ، بي وفا، بدقول.
( unfaith) بي ايماني، نقض ايمان ، بي وفا، بدقول.
( unfamiliarity) ناآشنا، ناشناخته ، عجيب، ناآشنائي.
( unfamiliar) ناآشنا، ناشناخته ، عجيب، ناآشنائي.
رها كردن ، باز كردن ، آزاد كردن .
بي پدر، حرامزاده ، تقلبي.
ژرف، غيرقابل عمق سنجي.
نامساعد، بد، مخالف، برعكس، زشت، بد قيافه ، نامطلوب.
بي عاطفه ، سنگدل، بيحس، فاقد احساسات.
واقعي، حقيقي، تقلبي، بدون تصنع، اصيل.
از قيد رها شدن ، از زنجيرآزاد شدن .
ناتمام، تمام نشده ، بي پايان .
ناشايسته ، ناباب، نامناسب، نامناسب كردن .
رها كردن ، آزاد كردن ، باز كردن ، غيرثابت كردن .
خام دست، پر در نياورده ، كاملا رشد نكرده ، نابالغ، نارسا.
ثابت قدم، پايدار، مصمم.
آشكار كردن ، فاش كردن ، آشكار شدن ، رها كردن ، باز كردن ، تاه چيزي را گشودن .
پيش بيني نشده .
از ياد نرفتني، فراموش نشدني.
بيقالب.
بدون شكل منظم هندسي، بدون سازمان ، تشكيل نشده ، ناساخت.
بدبخت، مايه تاسف، ناشي از بدبختي.
متاسفانه ، بدبختانه .
بي اساس، بي پايه ، بي اصل.
بدون آمد و رفت، دور افتاده ، تكرار نشدني، غير مكرر.
بي دوست، بي يار، بيرفيق.
خلع لباس كردن ، از كسوت روحاني خارج شدن .
بي بار، بي ثمر، بيهوده ، بي حاصل.
بدون سرمايه ، تهيدست، بي بودجه .
گشودن ، افراشتن (پرچم)، بادبان گستردن .
بدون اثاثيه .
زمخت و غيرجذاب، زشت، بي لطف، ناآزموده ، بيحاصل، بدون سود.
پست، لئيم، خسيس، بي سخاوت، بي گذشت.
بي دين ، خدانشناس، سنگدل، لامذهب.
غيرقابل كنترل، غير قابل اداره ، وحشي، لجام گسيخته .
عاري از متانت، نازيبا، نامطبوع، زشت، خالي از لطف.
خارج از نزاكت، نامطبوع، خشن ، منفور، ناصواب.
ناسپاس، حق ناشناس، نمك بحرام، ناخوش آيند.
ناخن ، ناخن دار، سم دار، شبيه سم، ناخني.
روغن ، خمير، مرهم.
بشكل ناخن ، بشكل سم، سم دار، جانور سم دار.
( unhallowed) عمل كفر آميزكردن ، كفرآميز، نامقدس كردن .
( unhallow) عمل كفر آميزكردن ، كفرآميز، نامقدس كردن .
رها كردن ، ول كردن ، از دست دادن ، از دست باز كردن .
نازيبا، زشت، ناصواب، نامطبوع، نامناسب.
مشكل بدست آمده ، ناراحت، نامناسب براي حمل ونقل، دور از دسترس.
بدبخت، ناكام، نامراد، شوربخت، بداقبال.
ناتندرست، ناسالم، ناخوش، ناخوشي آور، غير سالم، بيمار.
نشنيده ، ناشنيده ، بي سابقه ، توجه نشده ، بگوش نخورده ، غيرمسموع، غير معروف، غريب.
از لولا در آوردن ، مختل كردن ، باز كردن ، گشودن ، دچار اختلال مشاعر كردن .
شل كردن ، باز كردن ، آزاد كردن .
نامقدس، كفر آميز، سنگدل.
سرپوش برداشتن از، آشكار كردن .
از قلاب باز كردن ، شل كردن ، رها كردن .
از اسب افتادن يا پياده شدن ، اسب را از گاري يا درشگه باز كردن ، از جاي خود تكان دادن ، جابجا كردن .
(م. م. ) محروم از عشائ رباني.
بي شتاب، بي عجله .
پيشونديست بمعني 'يك ' و 'واحد' و 'تك '.
يك محوري، داراي يك محور، يك محوري.
داراي يك مجلس مقننه ، سيستم پارلماني يك مجلسي.
( unicellularity) (ج. ش. ) تك ياخته ، يك سلولي.
( unicellular) (ج. ش. ) تك ياخته ، يك سلولي.
جانور افسانه اي داراي يك شاخ، تكشاخ.
يك بعدي، تك بعدي.
( unidirectional) داراي يك جهت، يك جهتي، تك سوي.
( unidirection) داراي يك جهت، يك جهتي، تك سوي.يك جهته ، يك سويه .
تكسازپذير، قابل اتحاد، قابل همرنگي.
تكسازي، يكي سازي، يگانگي، يك شكلي، وحدت.
تكسازگر، متحد كننده ، يكي كننده ، موجد وحدت.
تك رشته اي، يك لا، يك تا، يك رشته ، داراي يك سيم يا نخ.
(گ . ش. ) داراي يك برگ ، يك برگه ، يك برگچه اي.
اونيفورم، يك ريخت، يك شكل، متحدالشكل، يكنواخت كردن .يكسان ، متحد الشكل، يكنواخت.
يكساني، يكنواختي.يكريختي، يكنواختي، يكساني، متحدالشكلي.
بطور يكسان ، بطور يكنواخت.
متحد كردن ، يكي كردن ، يكي شدن ، تك ساختن .
( unihibited) آزاد، بي قيد وبند، خودماني، ناخوددار.
( unihibit) آزاد، بي قيد وبند، خودماني، ناخوددار.
يكجانبه .يك ضلعي، يكطرفه ، يك جانبه ، تك سويه ، يك سويه .
در يك خط واحد، داراي تغييرات مسلسل از آغاز تا پايان ، تك خطي.
غير قابل سرزنش، بري از اتهام.
بي اهميت، غيرمهم.
بياطلاع، جاهل.
بي هوشي، بي استعدادي، كند ذهني.
بيهوش، بي استعداد، كودن .
غير مفهوم، غامض، پيچيده ، غير صريح.
غيرعمدي.
بي علاقه ، بيدخل وتصرف، بدون توجه ، خونسرد.
بي وقفه .پيوسته ، غير منقلع، قطع نشده ، متوالي، مسلسل.
ناخوانده ، دعوت نشده ، سرزده .
اجتماع، اتحاد، اتحاديه .اتحاد واتفاق، يگانگي وحدت، اتصال، پيوستگي، پيوند، وصلت، اتحاديه ، الحاق، اشتراك منافع.
پرچم ملي انگليس.
مغازه ياكارگاهي كه اعضاي خارج از اتحاديه كارگري راميپذيرد مشروط باينكه بعداعضو شوند.
پيراهن و شلوار يكپارچه .
اصول تشكيلات اتحاديه ، اتحاديه گرائي.
متحد كردن بشكل اتحاديه در آوردن .
ازيك ولي، از يك پدر و مادر.
(گ . ش. - ج. ش. ) تكزا، هر بار يك تخم گذار، يك بچه زا.
تكپايه ، داراي يك پايه (مثل دوربين عكاسي )، يكپا.
يك قطبي، (تش. ) سلولهاي عصبي يك قطبي.
حالت يك قطبي.
داراي قدرت رويش در يك جهت يا بصورت يك سلول.
يكتا، يگانه ، منحصر به فرد.بيتا، بي همتا، بيمانند، بينظير، يكتا، يگانه ، فرد.
يكتايي، يگانگي.
يك جنسي ( يعني يانر و يا ماده )، يك جنسه .
حالت يك جنسي.
هماوائي، هم آهنگي، هم صدائي، يك صدائي، اتحاد، اتفاق.
(unisonant، =unisonous) هم آهنگ ، هم صدا، هم نوا، متحدالقول، يك نوا.
( unisonous، =unisonal) هم آهنگ ، هم صدا، هم نوا، متحدالقول، يك نوا.
( unisonant، =unisonal) هم آهنگ ، هم صدا، هم نوا، متحدالقول، يك نوا.
واحد، ميزان ، يگان ، شمار، يك دستگاه ، فرد، نفر، عدد فردي.واحد، يكه .
با فاصله واحد.
تك مدركي.
يك واحد، برحسب، يگان .
( unitary =) موحد، پيرو توحيد، يكتاپرست، توحيد گراي.
توحيد گرائي، وحدت گرائي، اعتقاد بوحدت وجود، يكتا پرستي.
( unitarian) موحد، پيرو توحيد، يكتاپرست، توحيد گراي.
بهم پيوست، متحد كردن ، يكي كردن ، متفق كردن ، وصلت دادن ، تركيب كردن ، سكه قديم انگليسي.
ايالات متحده .
متحد كننده ، موجد اتحاد.
بصورت يك واحد يايگان درآوردن .
يگانگي، پيوستگي، وحدت، شركت، اشتراك ، شماره يك ، واحد.يگانگي، وحدت، واحد.
يك ارزشي، يكه ، واحد، داراي يك ظرفيت، يك بنياني.
يك كپه اي، يك دريچه اي، داراي صدف يك پارچه .
فراگير، جامع، عمومي، جهاني.كلي، عمومي، عالمگير، جامع، جهاني، همگاني.
دو ميله متصل بهم وفا در بچرخش، مفصل چرخنده .
زبان فراگير.
مجموعه فراگير، مجموعه جهاني.
( universality) اصل عموميت، كليت، عام گرائي، جامعيت.
فراگيري، جامعيت، عموميت.( universalism) اصل عموميت، كليت، عام گرائي، جامعيت.
تعميم، عاميت، كليت، همگاني سازي.
جامعيت بخشيدن به ، عام كردن ، جهاني كردن .
جهان .عالم وجود، گيتي، جهان ، كيهان ، كائنات، كون و مكان ، دهر، عالم، دنيا.
دانشگاه .
متحدالكلمه ، يك صدا، يكنوا، همذوق، همخو.
غير عادلانه ، غير منصفانه ، بي عدالت، بي انصاف، ناروا، ناصحيح، ستمگر.
ناموجه ، ناحق.
شانه نكرده ، ژوليده ، نامرتب، ناهنجار، خشن ، ناسترده .
از سوراخ يا لانه بيرون كردن ، راندن .
نامهربان ، بي مهر، بي محبت، بي عاطفه .
گشودن (گره )، باز كردن گره ، وابافتن ، وابافته شدن .
( unknowing) ندانسته ، ماورا تجربيات انساني، غير قابل ادراك و فهم، ندانستي، جاهل، بي اطلاع.
(unknowable) ندانسته ، ماورا تجربيات انساني، غير قابل ادراك و فهم، ندانستي، جاهل، بي اطلاع.
ناشناخته ، مجهول، ناشناس، گمنام، بي شهرت، نامعلوم.ناشناخته ، مجهول.
بند كفش و غيره را باز كردن ، گشودن .
چفت راباز كردن ، قفل را باز كردن ، باز شدن .
نامشروع، خلاف شرع، حرام، غيرقانوني.
بي سرب، بدون سرب (دربين حروف چاپ).
محفوظات را فراموش كردن ، از ياد بردن .
از بند باز كردن ، رهاكردن .
مگراينكه ، جز اينكه ، مگر.
بي سواد، درس نخوانده ، نادان .
ليسيده نشده ، درست شكل بخود نگرفته .
بي شباهت، برخلاف، غير، برعكس.
علامتهاي متفاوت.
عدم احتمال، ناجوري، نابرابري.
غير محتمل، غير جذاب، قابل اعتراض، بعيد.
آماده كردن ، مهيا شدن .
نامحدود، نامعلوم، نامشخص، نامعين ، بي حد.
جدا كردن ، از هم باز كردن ، سواكردن ، بندهاي زنجيررااز هم باز كردن .
خالي كردن .خالي كردن - تخليه كردن ، بار خالي كردن .
گشودن ( قفل)، بازكردن .
غير منتظره .
شل كردن ، آزاد كردن ، رها كردن ، ول كردن ، گشودن (گره ).
شوم، تيره بخت، بخت برگشته ، بديمن ، بدشگون .
خلع مقام كردن ، بهم زدن ، خراب كردن ، از خاصيت انداختن .
فاقد مردانگي كردن ، از مردي انداختن .
( unmennerly) فاقد رفتار شايسته ، خشن ، بيادب، بدون آداب.
بي نشان .
نقاب برداشتن از، چيزي را آشكار كردن .
بي همتا، بي تا.
بي معني، پوچ، چرند، جفتگ ، نامفهوم، بي اهميت، بي هوش، بي عقل، ساده ، احمق، كم عمق.
نامناسب، فاقد صلاحيت، بي قواره ، ناشايسته .
( unmannered) فاقد رفتار شايسته ، خشن ، بيادب، بدون آداب.
نگفتني، غير قابل تذكر، غير قابل گوشزد.
( unmercifully) بي رحم، جبار، ستمكار، نامهربان .
( unmerciful) بي رحم، جبار، ستمكار، نامهربان .
خالي از اشتباه و سوئ تفاهم، بيترديد.
كامل، كاسته نشده ، تخفيف نيافته .
غيراخلاقي، غريب.
عدم مراعات اصول اخلاقي.
دهان (كسيرا) باز كردن ، چشم كسي را باز كردن ، واپيچاندن .
پوزه بند را باز كردن .
غير طبيعي، بر خلاف اصول طبيعت، ناسرشت.
نالازم، غير ضروري، غير واجب، بيش از حد لزوم.
مرعوب كردن ، فاقد عصب كردن ، دلسرد كردن ، ضعيف كردن .
ناهنجار، هنجار نشده .
بي شمار، شماره گذاري نشده .
محجوب، فاقد جسارت.
اشغال نشده ، خالي، بدون مستاجر.
غير رسمي، داراي عدم رسميت، غير مستند.
نابسامان ، غير مشتكل، فاقد سازمان ، درهم و برهم.
غير ارتدكس، داراي عقيده ناصحيح يا غير معمول.
باز كردن ، (چمدان يا بسته )، بسته بندي را گشودن .باز كردن ، غير بسته اي كردن .
غير بسته اي.
پرداخت نشده .
بي مانند، بي نظير، بي همتا.
غيرپارلماني، برخلاف اصول پارلماني.
ميخ در آوردن از، گيره را باز كردن از.
(depopulate) خالي از سكنه كردن .
غير كامل، ناكامل، ناشي، نابلد، ناقص.
ميخ يا سنجاق را در آوردن .
نامطبوع، ناگوار، ناخوش آيند.
ناخشنودي، نامطبوعي، وضع نامناسب.
غيرسياسي، بياطلاع از سياست.
غيرمشهور، بدنام، غير محبوب، منفور.
عدمشهرت، عدم محبوبيت، بدنامي.
بي سابقه ، بي مانند، جديد، بي نظير.
غير قابل پيشگويي.غيرقابل پيشگوئي، غيرقابل استناد، دمدمي.
غير مستعد، غيرحامله .
بيتعصب، منصف، بدون تبعيض يا طرفداري.
نامتظاهر، فروتن ، محقر، خالي از جلال و ابهت، بي تكلف.
بي مسلك ، بي مرام، هر دمبيل.
غيرقابل چاپ، چاپ نشدني.
غير ممتاز.
غيرحرفه اي، آماتور، ناپيشه كار، غير فني.
بي سود، غيرقابل استفاده ، بي ثمر.
مايوس كننده ، غيرقابل اطمينان ، نوميد كننده ، بدون اميد.
فاقد شرايط لازم، فاقد صلاحيت، بيحدو حصر، نامحدود، كامل.
( unquestioning ) محقق، غيرقابل منازعه ، غيرقابل اعتراض، رد نكردني.
( unquestionable) محقق، غيرقابل منازعه ، غيرقابل اعتراض، رد نكردني.
شلوغ، پرسروصدا.
(درتلگرافات و غيره ) نقل قول را تمام كردن ، نقل و قول تمام است.
از همباز كردن ، از گير در آوردن ، حل كردن .
خوانده نشده ، قرائت نشده ، بيسواد.
نامهيا، مردد، كند، غيرآماده ، حاضر نشده .
( unrealistic) غير واقعي، خيالي، تصوري، واهي، وهمي.
(unreal) غير واقعي، خيالي، تصوري، واهي، وهمي.
عدم واقعيت، عدم حقيقت.
نابخردي، بيخردي، كم عقلي، حماقت، عمل خلاف عقل.
نابخرد، بيخرد، نامعقول، ناحساب، ناحق، بي دليل، زورگو.
واچرخاندن ، از قرقره باز كردن ، باز گفتن ، تعريف كردن .
ازقلم افتاده ، مورد توجه قرار نگرفته .
دوباره ساخته نشده ، دوباره حيات نيافته ، دوباره بنانشده ، دوباره توليد نشده ، گناهكار( unregenerated).
دوباره ساخته نشده ، دوباره حيات نيافته ، دوباره بنانشده ، دوباره توليد نشده ، گناهكار( unregenerate).
بي امان ، سخت گير، بيرحم، نرمنشدني، تسليم نشدني.
عدم اطمينان ، بي اعتباري.
غيرقابل اعتماد، اتكا ناپذير.نامطمئن ، غير قابل اطمينان ، نامعتبر.
مدام، مداوم، پشتكار دار، مصر دركار، بي امان .
بدون تلافي يا عمل متقابل.
( unreserved) بي پرده گوئي، سادگي، بيمحابائي، رك گو.
بي توجه ، بدون احتياط، بي مسئوليت، بي علاقه .
ناآرامي، آشوب، آشفتگي، اضطراب، بيقراري، بيتابي.
بي لجام، مطلق، آزاد، نامحدود، بي بند و بار، آزاد.
بي تقوي، گناهكار، ناصالح، نامناسب، ناشايست، غيرعادلانه .
نگد، نارس، كال، نابالغ، نرسيده ، پيش رس، زودرس.
بي رقيب، بي نظير، بيهمتا، بيتا، عالي.
باز كردن (توپ پارچه وطومار و غيره )، باز شدن .
آرام شده ، آرام كرده ، صاف، آرام، چين نخورده ، بدون موج.
سركش، ياغي، متمرد، مضطرب، متلاطم.
ناگفته .
( unsaturated) تركيب اشباع نشده ، سيرنشده ، اشباع نشده .
( unsaturate) تركيب اشباع نشده ، سيرنشده ، اشباع نشده .
پس انداز نشده ، محفوظ نشده ، نجات نيافته .
بي مزه ، بدبو، بد مزه ، ناگوار، ناخوش آيند.
نگفتن ، گفته نشدن ، انكار كردن ، پس گرفتن (گفته ).
صدمه نديده ، خسارت نديده ، زخمي نشده .
مدرسه نرفته ، تعليم نگرفته ، كار آموزي نكرده .
غيرعلمي، خلاف موازين علمي.
باز كردن پيچ، شل كردن پيچ، واپيچاندن .
بيتوجه به نيك و بد، بي مرام، بي پروا.
مهر چيزي را گشودن ، مهر چيزي را شكستن .
بدون درز كردن ، چاك دادن .
غير قابل كشف، جستجو نكردني، كاوش ناپذير.
نابهنگام، بيمورد، بيموقع، بي جا.
سرنگون كردن (از تخت يا كرسي)، محروم كردن نماينده از كرسي.
نازيبا، ناشايسته ، بدمنظر، بعيد، بطور نازيبا.
ناديده ، مشاهده نشده ، مكشوف نشده .
متواضع، مودب، بدون خود خواهي، ناخودخواه .
باز نشاندن ، پياده كردن .ثابت نشده ، جايگزين نشده ، جاانداخته نشده ( درمورداستخوان شكسته ).
برهم زدن ، ناراحت كردن ، مغشوش كردن .
خياطي راشكافتن ، كوك چيزيراشكافتن .
از خواص جنسي محروم كردن .
از زنجير آزاد كردن ، ازقيد و بندآزادكردن .
(unshapen) بي شكل، شكل نگرفته ، گستاخ، وحشي.
( unshaped) بي شكل، شكل نگرفته ، گستاخ، وحشي.
آختن ، از غلاف در آوردن ، از غلاف بيرون كشيدن .
از كشتي بيرون آوردن .
بي نعل، نعل نشده ، نعل نخورده ، بي پاپوش.
ديده نشده ، نديده ، امتحان نكرده ، از ديدن محروم كردن .
ناخوشايند، بدمنظر، كريه ، بدنما.
بي علامت، بدون امضائ.
(unskillful) خام دست، غير متخصص، بيتجربه ، بي مهارت.
( unskilled) خام دست، غير متخصص، بيتجربه ، بي مهارت.
از فلاخن پرتاب كردن ، پرتاب كردن ، رها كردن .
رفع پيچيدگي و ابهام.
مردم گريزي.
مردم گريز، گريزان از اجتماع، غير اجتماعي، گوشه نشين .
غير اجتماعي، مردم گريز.
لاينحل.
كاوش نشده ، جستجو نشده ، كشف نشده ، كوشش نشده ، ناخواسته .
غلط، ناسالم، ناخوش، نادرست، ناصحيح.
بي دريغ، فراوان ، ظالم، سخت، اسراف كننده .
ناگفتني، توصيف ناپذير، غيرقابل بيان .
بي لكه ، لكه دار نشده ، بدون آلودگي، ننگين نشده .
بي فنر، بدون فنر، با فنر، مجهزنشده .
نااستوار، بي ثبات، بي پايه ، لرزان ، متزلزل.ناپايا، ناپايدار.
حالت ناپايا.
متغير، بي ثبات كردن ، متزلزل كردن ، لرزان ، لق.
از بند يا تسمه رها كردن .
بي تشويش، بدون اضطراب، بدون كشش، بدون مد(madd).
نخ چيزي را كشيدن ( مثل تسبيح و غيره )، نخ يا بند چيزي را سست كردن ، شل كردن ، آزاد كردن .
مطالعه نشده .
بي زيرنويس.
( unsubstantiality) بي اساسي، بياهميتي، بي اساس، واهي.
( unsubstantial) بي اساسي، بياهميتي، بي اساس، واهي.
( unsuccessful) شكست، عدم موفقيت، ناموفق.
( unsuccess) شكست، عدم موفقيت، ناموفق.
نامناسب، ناباب.
خوانده نشده ، ( بشكل آواز)، ستايش نشده ، سروده نشده .
از قنداق باز كردن ، از بند رهانيدن .
داراي عدم تقارلن ، غير متقارن .
از گيريا گوريدگي در آوردن ، حل كردن .
تعليم نيافته ، درس نخوانده ، نادان ، فرانگرفته .
سبب فراموشي شدن ، باور نداشتن .
غيرقابل دفاع، اشغال نشدني، غير قابل اشغال.
بي چادر، بي لباس، برهنه .
غيرقابل فكر، فكرنكردني، غيرقابل تعمق.
نخ بيرون آوردن از ( مثلا از سوزن ).
درهم و برهم، نامرتب.
باز كردن ، گشودن ، حل كردن .
تا، تااينكه ، وقتي كه ، تا وقتي كه .
نابهنگام، بيموقع، نامعقول، غير منتظره ، بيگاه .
بدون عنوان ، بي نام، بي نشان ، بدون سرآغاز.
سوي ، بسوي ، پيش ، بطرف ، روبطرف ، در ، تا نسبت به ، در برابر
ناگفته ، ناشمرده ، بي حساب، آشكار نشده .
( untouchable) نجس، لمس ناپذير، غيرقابل لمس، لمس ناپذيري.
( untouchability) نجس، لمس ناپذير، غيرقابل لمس، لمس ناپذيري.
تبه كار، فاسد، خود سر - نامساعد، بدآمد، نامناسب.
بعقب گام برداشتن ، برگشتن ، بازگشتن .
ناآزموده ، امتحان نشده ، محاكمه نشده .
دروغ، ناراستين ، نادرست، خائن ، خلاف واقع، غيرواقعي، بيوفا.
( untruthful) خلاف حقيقت، كذب، ناراستي، سقم، خيانت.
( untruth) خلاف حقيقت، كذب، ناراستي، سقم، خيانت.
از بند آزاد كردن .
بي ترتيب كردن ، فاقد هم آهنگي كردن .
ناآموخته ، ساده ، زود باور.
از هم باز كردن ، گشودن .
واتابيدن ، باز كردن ، گشودن ، جدا كردن ، خار كردن .
بكارنرفته ، نامستعمل، خو نگرفته ، عادت نكرده ، بكارنبرده .
رمز بلا استفاده .
زمان بلا استفاده .
غيرعادي، غيرمعمول، غريب، مخالف عادت.
نگفتني، زائدالوصف، غير قابل توصيف.
بدون ارج، بي پاداش، بي ارزش.
جلا نخورده ، بي جلا.
حجاب برداشتن ، نمودار كردن ، پرده برداري، آشكارساختن .
گنگ ، ناگويا، غيرمصطلح، بدون موسيقي، بدون نوسان صدا.
محروم از صدا كردن ، بدون صدا ادا كردن ، بي صدا شدن .
( unwarranted) غيرقابل ضمنانت، توجيه نكردني، بيجا.
( unwarrantable) غيرقابل ضمنانت، توجيه نكردني، بيجا.
ناآگاه ، بدون نگراني، بدون تعجب و تشويش.
شسته نشده ، حمام نگرفته ، جز ومردم عادي.
خستگي دركرده ، بانشاط، خسته نشده ، از پاي درنيامده .
از پيچيدگي درآوردن ، بيرون آوردن ، گره گشودن ، وابافتن ، واچيدن .
ناخوش آيند، ناخواسته .
بدحال، ناخوش، ناپاك .
ناگوارا، غيرسالم، مضر، ناپاك .
سنگين ، گنده ، بدهيكل، دير جنب، صعب.
بي ميل، بيتمايل.
باز كردن ، باز كردن از پيچ.كوك چيزي راباز كردن ، بي كوك كردن .
نادان ، جاهل، غير عاقلانه .
بي خبر، بي اطلاع، بي توجه ، بي هوش، غيرعمدي.
غيرمعتاد، غير عادي.
روحاني، غيردنيائي.
كهنه نشده ، استعمال نشده .
ناشايسته ، نالايق، نازيبا، نامستحق.
واپيچيدن ، باز كردن (بسته و غيره )، آزاد كردن ، صاف كردن .
واپيچيدن ، واكردن (نخ)، باز كردن .
ننوشته ، غير مدون ، غيركتبي، شفاهي، بطور شفاهي.
قانون ننوشته ، عرف، رسم متداول.
سركش، گردنكش.
از زير يوغ آزاد كردن ، آزاد كردن .
زيپ لباس رابازكردن ، جدا كردن .
بالا، روي، بالاي، دربلندي، جلو، برفراز، سپري شده ، سربالائي، برخاستن ، بالارفتن ، صعود كردن ، ترقي كردن ، بالا بردن ياترقي دادن .بالا، در حال كار.
فراز ونشيب، بالا و پائين ، زير ورو، جلو و عقب، اينجا وآنجا.
ييلاقي، نواحي داخل كشور.
تاحد، تا، تاحدود، بميزان .
تازه ، جديد، مطابق آخرين طرز، متداول.بهنگام، جديد.
(مو. ) ضربه غير موكد مخصوصا در پايان قطعه ، خوش بين ، موفق، شادمان ، شادكام.
سرزنش كردن ، متهم كردن ، ملامت كردن .
تربيت، پرورش، روش آموزش و پرورش بچه .
ساختن ، بنا كردن .
زود آينده ، نزديك ، درآتيه نزديك ، رسيدني.
بهنگام در آوردن .بصورت امروزي در آوردن ، جديد كردن .
بهنگام درآوري.
راست نشاندن ، بر روي پايه نشاندن ، افكندن .
بالا بردن ، از درجه بالا، بطرف بالا، سربالائي، ترفيع.بهبود امكانات، ترفيع.
تغيير فاحش، تحول، انقلاب، (ز. ش. ) برخاست، بالا آمدن .
از زير چيزي رابلند كردن ، بلند شدن .
سر بالائي، جاده سربالا، دشوار، مشكل.
حمايت كردن از، تقويت كردن ، تاييد كردن .
مبلمان كردن خانه ، پرده زدن ، رومبلي زدن .
خياط رومبلي و پرده و غيره .
اثاثه يا لوازم داخلي (مثل پرده و امثال آن ).
نگهداري، تعمير، نگهداري كردن ، هزينه نگهداري و تعمير، مرمت.
زمين بلند، بلند، زمين مرتفع، دور از دريا.
بالا بردن ، متعال ساختن ، روبتعالي نهادن .
بالا برنده ، متعال كننده .
بالاترين ، زبرين ، عالي ترين ، بالاترين درجه ، مافوق.
روي، بر، بر روي، فوق، بر فراز، بمحض، بمجرد.
بالايي، فوقاني.بالائي، زبرين ، فوقاني، بالا رتبه ، بالاتر، رويه .
كران بالا.
حرف بزرگ .
وابسته به طبقات بالاي اجتماع، وابسته به كلاسهاي بالاي دانشگاه و دبيرستان ، زبرپايه .
آقائي، اربابي، امتياز، برتري، دست بالا.
حد بالايي، حد فوقاني.
كسيكه در كلاسهاي عالي دانشگاه يا دبيرستان درس ميخواند، عضو صنوف ممتازه اجتماع.
(دربازي بوكس) مشتي كه از زير به چانه حريف زده شود(از پائين ببالا)، از زير مشت زدن .
بالاترين ، از بالا، رو، از آغاز، از ابتدا.
مغرور، باد در خيشوم انداز، فوقاني.
( =uppish) مغرور.
بلند كردن ، بالا بردن .
بلند شدن ، بالا بردن ، نصب كردن .
قائم، راست.راست، عمودي، درست، درستكار، نيكو كار، راد.
برخاستن ، طغيان كردن ، ببالارفتن ، طلوع كردن ، بالا آمدن ، از خواب برخاستن .
طغيان كننده ، بالا رونده .
شورش، طغيان ، قيام، برخاست، بلوا، برخيزش.
هنگامه ، غوغا، بلوا، داد وبيداد، غريو، شورش، همهمه .
پرغوغا، پرصدا، پر همهمه ، پرسروصدا.
بركندن ، ريشه كن كردن ، از ريشه كندن ، ازبن در آوردن .
نشيب وفراز زندگي، صعود و افول اقبال.
واژگون كردن ، برگرداندن ، چپه كردن ، آشفتن ، آشفته كردن ، مضطرب كردن ، شكست غير منتظره ، واژگوني، نژند، ناراحت، آشفته .
واژگون كننده ، مختل كننده .
نتيجه ، حاصل، خلاصه ، آخرين شماره ، سرانجام.
بالاترين قسمت، قسمت بالائي، فوقاني، بالا.
وارونه ، معكوس، واژگون .
بالاخانه ، دراشكوب بالا، ساختمان فوقاني.
مستقيم، قائم، سر راست، خوش هيكل، شرافتمند.
نوكيسه ، تازه بدوران رسيده ، آدم متكبر، يكه خوردن ، روشن كردن (موتور ماشين و غيره ).
وابسته به بخش شمالي ايالت، شمال ايالت نيويورك .
اهل شمال استان .
بالاي رودخانه ، نزديك به سرچشمه ، مخالف جريان رودخانه .
حركت قلم بطرف بالا، خط منبسط بطرف بالا.
بسوي بالا موج زدن ، صعود ناگهاني، قيام فوري و ناگهاني.
دودكش، بالاگيري، بلند سازي، درك ، ادراك ، فهم.
پرتاب ببالا، بطرف بالاانداختن ، تحول شديد.
بطرف بالا پرتاب كردن ، حركت بطرف بالا (بافشار).
بطرف بالا كج كردن .
بالاي شهر، واقع در محلات شمال شهر.
زبرروند، تمايل بسوي بالا.
چرخش ببالا، برگشت (بوضع بهتر)، تبديل به احسن ، تغيير وضع، روبترقي.
( upwards) بالائي، روببالا، روبترقي، بطرف بالا.
( upward) بالائي، روببالا، روبترقي، بطرف بالا.
موقعيت بهتري يافتن ، ترقي كردن ، بطرف بالا رفتن .
خلاف جهت باد.
چهار برابر، چهار لا، چهار برابركردن .
(ش. ) اورانيوم.
( uranographical) وابسته به آسمان نگاري.
( uranographic) وابسته به آسمان نگاري.
شرح عالم، عالم شناسي، آسمان نگاري (بخشي از علم هيئت).
وابسته به هيئت و اجرام سماوي، وابسته به آسمانشناسي.
آسمان شناسي، مبحث اجرام سماوي و سيارات، ستاره شناسي.
نقشه اجرام سماوي، اندازه گيري اجرام سماوي، آسمانسنجي.
(افسانه ) خداي آسمان فرزند زمين و پدر تيتان ها(Titans)، (نج. ) ستاره اورانوس.
شهري، مدني، اهل شهر، شهر نشين .
مودب، خليق، مقرون به ادب، مودبانه .
( urbanity) شهر نشيني، شهر سازي، اعتياد بزندگي شهري.
( urbanistic) شهر نشين ، متمدن ، وابسته بشهر نشيني.
( urbanist) شهر نشين ، متمدن ، وابسته بشهر نشيني.
كسيكه در شهر زندگي ميكند، شهر نشين .
(urbanism) شهر نشيني، شهر سازي، اعتياد بزندگي شهري.
شهري سازي، اسكان درشهر.
شهري كردن ، مدني كردن ، صيقلي كردن ، صاف كردن ، تصفيه كردن ، مودب كردن .
شهر فرهنگ ، مسائل و مشكلات زندگي شهري و شهرها.
زنگوله ، كوزه اي، داراي شكم بزرگ و دهانه كوچك .
بچه بد ذات، بچه شيطان ، جوجه تيغي، جن .
زبان اردو.
عادت، تمرين ، ممارست، عرف، ممارست كردن ، عرفي ساختن .
ماده پيشاب، اوره بفرمول 2(NH2)CO.
پيشابي، شاشي.
اصرار كردن ، با اصرار وادار كردن ، انگيختن ، تسريع شدن ، ابرام كردن ، انگيزش.
فوريت، ضرورت، نيازشديد.
مبرم.فوري، ضروري، مبرم، اصرار كننده .
ادراري، موجود در ادرار، پيشابي.
(ش. ) اسيداوريك .
ظرف پيشاب، گلدان ادرار، شاشگاه ، محل ادرار.
تجزيه شيميائي ادرار، پيشاب سنجي.
پيشابي، ادراري، بولي، پيشاب دان .
(تش. ) مثانه ، پيشاب دان .
ادرار كردن ، شاشيدن ، پيشاب كردن .
دفع ادرار، ازاله بول.
پيشاب، ادرار، زهر آب، بول، شاش.
كوزه ، گلدان ، گلدان يا ظرف محتوي خاكستر مرده .
(تش. ) وابسته به دستگاه ادرار و اعضاي تناسلي، ادراري و تناسلي.
(urological، urology ) (طب)رشته اي از علم طب كه در باره بيماري دستگاه ادراري وتناسلي بحث ميكند.
(urology، urologic) (طب)رشته اي از علم طب كه در باره بيماري دستگاه ادراري وتناسلي بحث ميكند.
(طب) ويژه گر بيماريهاي دستگاه ادرار.
( urological، urologic ) (طب)رشته اي از علم طب كه در باره بيماري دستگاه ادراري وتناسلي بحث ميكند.
(نج. ) دب اكبر.
(نج. ) دب اصغر.
خرس مانند.
خرس مانند، شبيه خرس.
سوزش دار، خارش دار، چيزي كه خارش بياورد.
( urticarial) (طب) خارش، سوزش، كهير، بدن خارش.
( urticaria) (طب) خارش، سوزش، كهير، بدن خارش.
نيش زدن (باخار)، سوزش دادن .
ايجاد خارش وسوزش (دراثرگزنه و غيره ).
مارا، بما، خودمان ، نسبت بما.
قابليت استفاده ، بكارخوري.
( useable) قابل استفاده ، مصرف كردني، بكار بردني.
استفاده ، كاربرد.عادت، رسم، معمول، عرف، استعمال، كاربرد.
مهلت، مدت، سررسيد، عرف، ربح پول، سود سرمايه .
رمز اسكي آمريكائي.
استفاده ، كاربرد، استفاده كردن ، بكار بردن .(.vi and .vt)استعمال كردن ، بكاربردن ، مصرف كردن ، بكارانداختن (.n)كاربرد، استعمال، مصرف، فايده ، سودمندي، استفاده ، تمرين ، تكرار، ممارست.
استفاده بانام.
استفاده با ارزش.
مصرف كردن ، تحليل بردن ، مورد استفاده قرارگرفتن ، از نفس افتادن .
( usable) قابل استفاده ، مصرف كردني، بكار بردني.
سودمند، مفيد، بافايده .
بي فايده ، عاري از فايده ، باطله ، بلااستفاده .
كاربر، استفاده كننده .بكار برنده ، استعمال كننده ، استفاده كننده .
تعريف شده توسط كاربر.
برنامه كاربر.
تامين شده توسط كاربر.
پايانه كاربر.
راهنما، راهنمايا كنترل سينما و غيره ، راهنمائي كردن ، يساولي كردن ، طليعه چيزي بودن .
هميشگي، معمول، عادي، مرسوم، متداول.
معمولا.
(حق. - روم ومدني) حقاستفاده از عين و نمائات، حق عمري ورقبي، از عين و نمائاتمالي استفاده كردن ، حق عمري و رقبي داشتن .
ربا خوار، سود خوار - تنزيل خوار، صراف.
ربا خوار، تنزيل خوار، مبني بررباخواري.
غصب كردن ، بزور گرفتن ، ربودن .
غصب.
غاصب.
رباخواري، تنزيل خواري، حرام خواري.
لوازم آشپزخانه ، وسائل، اسباب، ظروف.
رحمي، زهداني، بطني، شكمي.
(تش. ) زهدان ، بچه دان ، رحم.
مطلوبيت چيزي بخاطرسودمندي آن ، معتقد باصل اخلاقي سودمند گرائي، سودمندگرا.
سودمند گرائي، كاربرد گرائي، اعتقاد باينكه نيكي، بدي هر چيزي بسته بدرجه سودمندي آن براي عامه مردم است.
سودمندي.سودمندي، مفيديت، سود، فايده ، صنايع همگاني (مثل برق و تلفن )، ، كاربردپذيري.
برنامه سودمند.
روال سودمند.
قابل مصرف، قابل استفاده ، مصرف، بكاربري.
بكارگيري، بهره برداري، بكارگرفتگي.سودمندي، استفاده ، مصرف، بكاربري.
استفاده كردن از، مورد استفاده قرار دادن ، بمصرف رساندن ، بكار زدن .بكار گرفتن ، بهره برداري كردن .
استفاده كننده ، بكار برنده .
بيشترين ، منتهاي كوشش، حداكثر، دورترين .
دولت يا كشور كامل و ايده آلي، مدينه فاضله .
( utopism) خيالبافي، تهيه طرح هاي غير عملي براي اصلاحات.
( utopianism) خيالبافي، تهيه طرح هاي غير عملي براي اصلاحات.
(تش. ) زهدانچه .
مطلق، بحداكثر، باعلي درجه ، كاملا، جمعا، حداعلي، غير عادي، اداكردن ، گفتن ، فاش كردن ، بزبان آوردن .
ادائ، اظهار، سخن ، نطق، گفتن .
اظهار كننده ، ادا كننده .
مطلقا، كاملا، بكلي.
حداعلي، حداكثر، بيشترين .
(تش. ) زبان كوچك ، لهات، ملازه .
وابسته بزبان كوچك ، ملازي، لهاتي.
زوجه اي، عيالي، وابسته به عيال.
عيال كشي، قتل عيال.
زن پرست، عيال پرست، بنده و مطيع عيال خود.
(begzu، bekz=u) از بك ، ازبكي.
(bakzu، bekz=u)از بك ، ازبكي.
(begzu، bakz=u)از بك ، ازبكي.
حرف بيست و دوم الفباي انگليسي.
(day victory) روز پيروزي.
جاي خالي، خالي بودن .جاي خالي، خالي بودن .( vacantness) محل خالي، پست بلاتصدي، جا.
خالي، اشغال نشده ، بي متصدي، بلاتصدي، بيكار.
( vacancy) محل خالي، پست بلاتصدي، جا.
تعطيل كردن ، خالي كردن ، تهي كردن ، تخليه كردن .
تعطيل، بيكاري، مرخصي، مهلت، آسودگي، مرخصي گرفتن ، به تعطيل رفتن .
( vacationist) مرخصي رونده ، گشتگر ايام تعطيلات.
( vacationer) مرخصي رونده ، گشتگر ايام تعطيلات.
وابسته به واكسن .
واكسن زدن به ، برضد بيماري تلقيح شدن .
واكسن زني، تلقيح، آبله كوبي.
مايه آبله ، واكسن .
نوسان كننده ، جنبنده ، متحرك ، آونگي.
دودل بودن ، دل دل كردن ، ترديد داشتن ، مردد بودن ، نوسان كردن ، جنبيدن ، تلوتلو خوردن .
آونگ نوسان ، حركت نوساني، دودلي.
نوساني، جنبان ، مردد، مشكوك ، ناپايدار، تغيير پذير.
خلا (khala)، تهي گري، عاري بودن ، چيز تهي، فضاي خالي، فراغت، هيچي، پوچي.
لامپ خلائ.لامپ خلائ.
( vacuolate) حفره اي، حفره دار، حفره مانند.
( vacuolar) حفره اي، حفره دار، حفره مانند.
تشكيل حفره ، ايجاد حفره .
تهي، خالي، بي مفهوم، پوچ، كم عقل، بيمعني.
خلائ.خلائ.خلا، فضاي تهي، ظرف يا جاي بي هوا، جاروي برقي، باجاروي برقي تميز كردن .
اتاق خلائ.اتاق خلائ.
توليد خلا كردن .
كتاب درسي، كتاب مورد مراجعه ، دست افزار.
(ز. ش. ) وابسته به آب يا ساير محلول هاي موجود درقشرزمين .
ولگرد، ولگردي كردن ، دربدر، خانه بدوش، بيكاره .
( vagabondism) ولگردي، دربدري، بيخانماني.
ولگرد، دربدر، ولگردوار.
( vagabondage) ولگردي، دربدري، بيخانماني.
( vagariously) خيالي، وهمي، از روي هوي و هوس، واهي.
( vagarious) خيالي، وهمي، از روي هوي و هوس، واهي.
خيالپرستي، تخيلات، هوي و هوس، بوالهوسي.
بي اجر، بي مزد.
( vagility) (زيست شناسي) جنبده ، متحرك ، داراي تحرك .
( vagile) (زيست شناسي) جنبده ، متحرك ، داراي تحرك .
(طب) مهبل، نيام، غلاف، مهبلي.
غلافدار، نيامي، داراي پوشش، مهبلي.
نيام ساز، ترشح كننده يا ساكن نيام.
آوارگي، ولگردي، دربدري، اوباشي.
آدم آواره و ولگرد، دربدر، اوباش.
مبهم، غير معلوم، سر بسته وابهام دار.
بدرد خوردن ، بكارخوردن ، مفيد بودن ، انعام.
بيهوده ، عبث، بيفايده ، باطل، پوچ، ناچيز، جزئي، تهي، مغرور، خودبين ، مغرورانه ، بطور بيهوده .
لافزن ، خودستا، از روي خودستائي.
لاف، گزاف، خودستائي، غرور، فيس.
لبه آويخته كلاه يا سرپوش، نيمپرده .
دره ، مجراي كوچك (درشعرو مذهب ) جهان ، دنيا، زمين ، جهان خاكي، خدانگهدار.
خداحافظي، وداع، بدورد، خطابه توديعي.
دانشجوي ممتاز فارغ التحصيل كه خطابه جشن فارغ التحصيلي را ميخواند.
توديعي، وداعي، مربوط به خداحافظي.
ظرفيت.ارزائي، ظرفيت، واحد ظرفيت، ظرفيت شيميائي، بنيان تركيب اتمي، بنيان ، قدر، توان ، ارزش.ظرفيت.
معشوقه اي كه در روز فوريه برگزيده شود(روز مزبور روز شهادت والنتين مقدس).
(گ . ش. ) سنبل الطيب، سنبل كوهي.
نوكر، پيشخدمت مخصوص، ملازم، پيشخدمتي كردن .
پيشخدمت مخصوص، نوكر مخصوص.
( valetudinary) مريض، عليل، وسواسي، كسيكه نسبت به سلامتي و تندرستي خود وسواسي است.
احساس ضعف و سستي، وسواس سلامتي.
(valetudinarian) مريض، عليل، وسواسي، كسيكه نسبت به سلامتي و تندرستي خود وسواسي است.
(طب) داراي پاي كماني، كجيپا.
(افسانه شمال اروپا) سالن پذيرائي خداي اودين .
(valiancy) بهادري، دلاوري، شجاعت، مردانگي.
(valiance) بهادري، دلاوري، شجاعت، مردانگي.
(valianty) دلاور، شجاع، نيرومند، بهادر، دليرانه ، تهمتن .
(valiant) دلاور، شجاع، نيرومند، بهادر، دليرانه ، تهمتن .
معتبر، صحيح.قوي، سالم، معتبر، قانوني، درست، صحيح، داراي اعتبار، موثر.معتبر، صحيح.
معتبر ساختن ، تاييد اعتبار.معتبر ساختن ، تاييد اعتبار.معتبرساختن ، قانوني كردن ، قانوني شناختن ، نافذ شمردن ، تنفيذ كردن .
معتبر سازي، تصديق.(validaty) اعتبار، تاييد، تصديق، تنفيذ، درستي، صحت.معتبر سازي، تصديق.
اعتبار.(validation) اعتبار، تاييد، تصديق، تنفيذ، درستي، صحت.اعتبار.
مقابله اعتبار، بررسي اعتبار.مقابله اعتبار، بررسي اعتبار.
جامه دان ، چمدان ، كيف، كيسه چرمي، خورجين .
(افسانه شمال اروپا) نديمه هاي اودين (odin).
برج و بارو، استحكامات، خندق، ديوار خاكي، برج و باروسازي.
دره ، وادي، ميانكوه ، گودي، شيار.
(valor) دليري، شجاعت، دلاوري، ارزش شخصي و اجتماعي، ارزش مادي، اهميت.
تعيين ارزش، تشجيع.
ارزش قائل شدن براي، جرات وشهامت دادن به .
دلير، شجاع، دلاور، باارزش، دليرانه .
(valour) دليري، شجاعت، دلاوري، ارزش شخصي و اجتماعي، ارزش مادي، اهميت.
باارزش، پربها، گرانبها، قيمتي، نفيس.
بطور با ارزش.
ارزش چيزي رامعين كردن ، ارزيابي كردن .
ارزيابي، بها.ارزيابي، تقويم، ارزشگذاري، بها.ارزيابي، بها.
ارزياب.
ارزش، قدر.ارزش، قدر.ارزش، بها، قيمت، ارج، قدر، مقدار، قيمت كردن ، قدرداني كردن ، گرامي داشتن .
اثر ارزشي.اثر ارزشي.
بي بها، بي ارزش، بي قيمت.
ارزش قائل شونده ، قيمت گذار.
ارزش ارزي پول.
در، دريچه ، سوپاپ، سرپوش، بشكل دريچه يا سوپاپ.
در، دريچه ، سوپاپ، سرپوش، بشكل دريچه يا سوپاپ.شير، دريچه ، لامپ.شير، دريچه ، لامپ.
بي دريچه ، بدون سوپاپ، بدون دريچه تنظيم.
دريچه دار، سوپاپ دار.
(تش. ) دريچه كوچك ، دريچه دار، دريچه وار.
(ز. ع. )بسرعت عازم شدن ، كوچ كردن ، عزيمت كردن .
جوراب كوتاه ، رويه ، وصله ، تعمير كردن ، وصله كردن ، سرهم بندي كردن ، تمهيد كردن ، گام زدن بر روي، قدم زدن ، ساز تنهازدن (همراه باآواز يا رقص)، بالبداهه گفتن و يا ساختن ، وسوسه و از راه بدركردن .
(vamp) روح تبه كاران و جادوگران كه شب هنگامازقبر بيرون آمده و خون اشخاص راميمكد، خون آشام.
پيشقدم، پيشرو، پيشگام، پيشقراول، بال جناح، جلو دار، پيشوا، رهبركردن ، جلو داربودن ، كاميون سر بسته .
كمربندهاي تابشي وان الن .
(ش. ) واناديوم.
خرابگر (كسيكه از روي حماقت يابدجنسي چيزهاي هنري ياهمگاني را خراب ميكند).
دشمني با علم و هنر، وحشيگري، خرابگري.
آثار هنري و تاريخي را ويران كردن ، خرابگري كردن .
بادنما، پره ، (مج. ) كسي يا چيزي كه به آساني قابل حركت و جنبش باشد.
جلو دار، پيش لشگر، پيشتاز، پيشقرال.
(گ . ش. ) درخت وانيل، وانيل، ثعلب.
وانيل دار.
(ش. ) وانيلين .
ناپديد شدن ، به صفر رسيدن .ناپديد شدن ، به صفر رسيدن .ناپديد شدن ، غيب شدن ، (آواشناسي) بخش ضعيف ونهائي بعضي از حرفهاي صدادار.
بادسري، بطالت، بيهودگي، پوچي، غرور، خودبيني.
درهم شكستن ، پيروز شدن بر، شكست دادن ، مغلوب ساختن .
شكست پذير، پيروز شدني، غلبه كردني.
غلبه كننده ، پيروز.
برتري، بهتري، مزيت، تفوق، فرصت.
پيشرو(vanguard)، واقع درجلو، پيشي.
بيمزه ، خنك ، مرده ، بيروح، بي حس، بي حركت.
بيمزگي، خنكي، بيروحي، بيحسي، پوچي.
(vapour) بخار، دمه ، مه ، تبخير كردن يا شدن ، بخور دادن ، چاخان كردن .
بخاردار، بخارزا.
بخارزا، بخارشو.
سخن بيهوده ، بخاردادن ، تبخير.
بخارشدني، قابل تبخير.
تبخير، بخارسازي، تبديل به بخار.
تبخير كردن ، تبخير شدن ، بخارشدن .
بخارساز، بصورت پودر يا ذرات ريز درآورنده .
بخاردار، مه دار، مانند بخار، پوچ، بي اساس.
بخاروار، بخار مانند، شبيه بخار، بخارآلود.
(vapor) بخار، دمه ، مه ، تبخير كردن يا شدن ، بخور دادن ، چاخان كردن .
اشيا گوناگون ، مطالب گوناگون ، جنگ (jong)، منتخبات، گلچين .
تغييرپذيري.
متغيير.متغيير.تغيير پذير، متغير، بي قرار، بي ثبات.
نشاني متغيير.نشاني متغيير.
با قالب متغيير.با قالب متغيير.
با درازاي متغيير.با درازاي متغيير.
پارامتر متغيير.پارامتر متغيير.
با مميز متغيير.با مميز متغيير.
نماد متغيير.نماد متغيير.
اختلاف، مغايرت، عدم توافق، ناسازگاري.واريانس، مغايرت.واريانس، مغايرت.
مغاير، گوناگون ، مختلف، متغير.مغاير، نوع ديگر.مغاير، نوع ديگر.
گوناگون ، مختلف كردن .
تغيير.تغيير.اختلاف، دگرگوني، تغيير، ناپايداري، بي ثباتي، تغييرپذيري، وابسته به تغيير و دگرگوني.
متغير، تغييرپذير، قابل تغيير.
(طب) آبله مرغان ، آبله مرغاني.
داراي رنگهاي متغير، (مج. ) گوناگون .
مبتلا به واريس، وريد گشادشده ، متسع.
داراي رنگهاي گوناگون ، رنگارنگ ، گوناگون ، متنوع.
رنگارنگ كردن ، خال خال كردن ، جورواجور كردن ، متنوع كردن .
گوناگوني، اختلاف رنگ ، چند رنگ ، متنوع.
متنوع كننده .
متغير، تغييرپذير.
متنوع، داراي تنوع، گوناگون ، پر از تنوعات.
واريته ، نمايشي كه مركب از چند قطعه متنوع باشد، تنوع، گوناگوني، نوع، متنوع، جورواجور.
داراي چندين شكل، گوناگون ، مختلف الشكل.
(variolous) (طب) آبله ، آبله گاوي، آبله دار، مجدر.
(variola) (طب) آبله ، آبله گاوي، آبله دار، مجدر.
(درمورد كتاب) ناشي از چندمنبع، متنوع.
گوناگون ، مختلف، چندتا، چندين ، جورواجو.
داراي اندازه هاي مختلف.
ملازم، خدمتكار، آدم پست ورذل.
طبقه نوكر باب، نوكران و خدمتكاران ، توده .
(varmint) (ز. ع. ) انسان يا حيوان مزاحم، شخص، يارو.
(varment) (ز. ع. ) انسان يا حيوان مزاحم، شخص، يارو.
لاك الكل، لاك الكل زدن به ، جلازدن به ، جلادادن ، لعاب زدن به ، داراي ظاهرخوب كردن ، صيقلي كردن ، جلا، صيقل.
تيماول دانشگاه يا دانشكده ، دانشگاهي.
تغييردادن ، عوض كردن ، دگرگون كردن ، متنوع ساختن ، تنوع دادن به ، فرق داشتن .تغيير كردن ، تغيير داد.تغيير كردن ، تغيير داد.
(تش. - ز. ش. ) رگ ، لوله ، معبر، مجرا، وعائ.
(تش. ) لوله خروجي بيضه ، لوله مني، وعائ دافعه .
آوندي، وعائي، مجرادار، رگ دار، سرحال.
(گ . ش. ) بافت آوندي، بافت هادي.
حالت آوندي، حالت عروقي.
ظرف، گلدان ، گلدان نقره و غيره .
(طب) عمل جراحي و برداشتن مجراي ناقل مني براي عقيم كردن .
(=petrolatum) وازلين .
آوندي، آوندوار.
(تش. ) اتساع عروق، گشاد سازي عروق.
(تش. )اعصاب تنگ كننده و گشاد كننده رگها، اعصاب محرك رگها، كنترل كننده رگها.
(حق. - قديم انگليس) خراجگزار، همبيعت بالرد، تبعه ، بنده ، غلام، رعيت.
بندگي، رعيتي، تبعيت، وابستگي، بيعت، تيول.
پهناور، وسيع، بزرگ ، زياد، عظيم، بيكران .
(vastity، vastness) پهناوري، وسعت، عظمت، بزرگي.
( vastitude، vastness) پهناوري، وسعت، عظمت، بزرگي.
(vastity، vastitude) پهناوري، وسعت، عظمت، بزرگي.
بزرگ ، وسيع، انبوه ، پهناور.
خم، خمره ، در خمره نهادن .
(vatical) نبوتي، پيغمبري، رسالتي، از روي پيشگوئي.
(vatic) نبوتي، پيغمبري، رسالتي، از روي پيشگوئي.
واتيكان ، مقر رسمي پاپ در روم، دربار پاپ.
پيشگوئي كردن ، نبوت كردن ، رسالت كردن .
نمايش متنوع، واريته ، درام داراي رقص و آواز.
طاق، گنبد، قپه ، سردابه ، هلال طاق، غار، مغاره ، گنبد يا طاق درست كردن ، جست زدن ، پريدن ، جهش.
طاق زن ، طاق نماساز، گنبد ساز، جهش كننده .
طاقدار، گنبدار، شبيه طاق.
خودستائي كردن ، لاف زدن ، خودنمائي.
قسمت جلو، جبهه ، مقدم، پيشقراول.
گوشت گوساله ، گوساله .
گوساله پرواري.
گوساله وار، (مج. ) غيربالغ.
تصويربرجسته نما.
بردار.بردار.(vectorial)(هن. ) حامل، بردار(bordaar)، مسير، جهت، خط سير، شعاع حامل، بوسيله برداررهبري كردن .
(vector)(هن. ) حامل، بردار(bordaar)، مسير، جهت، خط سير، شعاع حامل، بوسيله برداررهبري كردن .
ودا، كتاب مقدس باستاني هند.
(نظ. ) قراول سوار، ديده ور سوار، كشتي اكتشافي كوچك .
وابسته به وداكتاب مقدس هندو.
حرف v، شبيه حرف v.
(president vice) معاون رئيس جمهور، معاون مدير كل، نايب رئيس.
تغييرجهت دادن ، تغيير عقيده دادن ، برگشت، گشت، انحراف، تغيير مسير.
گياه ، علف، سبزه ، نبات، رستني، سبزي.
سبزي وار، بشكل سبزي.
نباتي، گياهي، بي حس.
(vegetarianism) گياه خوار، گياهخواري.
(vegetarian) گياه خوار، گياهخواري.
روئيدن ، مثل گياه زندگي كردن .
زندگي گياهي، نشو و نماي نباتي، نموياهي.
(vegetive) گياهي، روينده ، رويش كننده ، گياه پرور.
(vegetative) گياهي، روينده ، رويش كننده ، گياه پرور.
شدت، حرارت، تندي، غيظ و غضب، غضب شديد.
(vehemently) تند، شديد، با حرارت زياد، غضبناك .
(vehement) تند، شديد، با حرارت زياد، غضبناك .
وسيله نقليه ، ناقل، حامل، رسانه ، برندگر، رسانگر.
وابسته به وسائط نقليه ، وابسته به رسانه يابرندگر.
حجاب، پرده ، نقاب، چادر، پوشاندن ، حجاب زدن ، پرده زدن ، مستوريا پنهان كردن .
نقاب، تور صورت.
وريد، سياهرگ ، رگه ، حالت، تمايل، روش، رگ دار كردن ، رگه دار شدن .
اسكنه منبت كاري روي چوب بشكل حرف v.
رگه دار، پر از رگه ، رگه رگه .
ملازي، پرده اي، غشائي، ادا شده از شراع الحنك ، كامي.
تلفظ حرف بوسيله قراردادن زبان برپشت سقف، تلفظ كامي.
حروف را از كامتلفظ كردن .
حجاب، غشا.
(veldt) (آفريقايجنوبي ) زمين مرغزار، علفزار.
(veld) (آفريقايجنوبي ) زمين مرغزار، علفزار.
مناقشه ، جروبحث، جنگ مختصر، زد و خوردجزئي.
هوس آني، هواوهوس.
پوست گوساله ، كاغذ پوست گوساله ، رق (regh).
دوچرخه پائي، سه چرخه .
سرعت.سرعت.تندي، سرعت، سرعت سير، شتاب، تندي برحسب زمان .
دستگاه سرعت سنج هوا، بادسنج.
(velours) مخمل كلاهي، پارچه مخملي، نمد كلاهي.
(velour) مخمل كلاهي، پارچه مخملي، نمد كلاهي.
مخمل، پارچه مخملي، ماهوت پاك كن پارچه اي، باماهوت پاك كن پاك كردن .
(گ . ش. - ج. ش. ) مخملي.
مخمل، مخملي، نرم، مخمل نما، مخملي كردن .
پارچه مخمل نما، مخمل نخي يا ابريشمي.
مخملي، مخمل نما، نرم.
(تش. ) رگ ، آوند، وريد.
پولي، پول بگير، پست، فروتن ، رشوه خوار.
زرپرستي، رشوه گيري، صفت آدم پولكي، پول بگيري.
(venatical) وابسته بشكار، شكاري.
(venatic) وابسته بشكار، شكاري.
رگه بندي، ترتيب قرار گرفتن دستگاه عروقي.
فروختن ، داد و ستد كردن ، طوافي كردن .
(vendible) قابل فروش، جنس قابل فروش، پولكي، فاسد.
خريدار، مشتري.
(=vendor) فروشنده ، بايع، طواف، دستفروش.
دشمني خوني خانوادگي، انتقام گيري.
قابليت فروش.
(vendable) قابل فروش، جنس قابل فروش، پولكي، فاسد.
ماشين خود كاري كه با انداختن پول در سوراخ آن جنس مورد لزوم از آن خارج ميشود.
فروش، اعلان فروش.
دستفروش، فروشنده .
روكش، چوب مخصوص روكش مبل و غيره ، لايه نازك چوب، جلائ، روكش زدن به .
مسموم كردن ، زهر دادن به ، مسموم، زهر داده شده .
مسموميت.
(venerableness) احترام، ارجمندي، تقدس.
محترم، معزز، قابل احترام، ارجمند، مقدس.
(venerability) احترام، ارجمندي، تقدس.
ستايش و احترام كردن ، تكريم كردن .
ستايش، تكريم، احترام، نيايش، تقديس.
احترام كننده ، تكريم كننده ، ستايش كننده .
مقاربتي، زهروي، آميزشي.
(طب) بيماري مقاربتي، مرض آميزشي.
(طب) ويژه گر بيماري هاي آميزشي يامقاربتي.
(طب) طب مقاربتي، پزشكي بيماريهاي آميزشي.
مقاربت جنسي، شهوت پرستي، خوشگذراني جنسي، شكار.
(venisection) فصد(fasd)، باز كردن وريد.
پنجره كركره .
انتقام گرفتن ، كينه توزي كردن .
انتقام، كينه ، خونخواهي.
كينه توز، باخشونت، بشدت، انتقام جو.
قابل عفو، قابل اغماض، بخشيدني، گناه صغير.
(venesection) فصد(fasd)، باز كردن وريد.
گوشت گوزن ، گوشت آهو، شكارگوزن وآهو.
نمودار ون .نمودار ون .
زهر، سم، زهر مار و عقرب و غيره ، كينه ، مسموم كردن ، مسموم شدن .
زهر آلود، زهردار، سمي، كينه توز.
وريدي، داراي رگهاي متعددو بر آمده ، پراز رگ و وريد، پر عروق.
داراي وريد بودن ، شبيه وريد، داراي وريد، پر از وريد.
(venose) سياهرگي، وريدي، پر از وريد، داراي وريدهاي برآمده .
باد خور گذاردن براي، بيرون ريختن ، بيرون دادن ، خالي كردن ، مخرج، منفذ، دريچه .
روزه ، (فلوت وغيره ) سوراخ باد.
شكم، بطن ، گودي، حفره ، رحم.
بادخور كردن ، تهويه كردن ، هوا دادن به ، پاك كردن .
تهويه .تهويه ، تجديدهوا، بادگيري، طرح موضوعي.تهويه .
دستگاه تهويه ، هواكش، بادزن ، بادگير.
وابسته به بادگير، تهويه دار، تهويه اي، كش دار، بادزن .
شكمي، واقع بر روي شكم.
بطن ، شكم، (تش. ) شكمچه مغز، حفره .
متورم، يك طرفه ، بادكرده ، شكم دار.
وابسته به شكم، شكمچه اي، بطني، شكمدار، باد كرده .
تكلمبطني، سخن گفتن انسان بطوريكه شنونده نداند صدا از كجابيرون آمده .
(ventriloquistic) (درخميه شب بازي وغيره ) كسيكه بجاي عروسك ياجانوري تكلم كند.
(ventriloquist) (درخميه شب بازي وغيره ) كسيكه بجاي عروسك ياجانوري تكلم كند.
(تش. ) بطني و جانبي، در قسمت جانبي شكم.
جرات، جسارت، مخاطره ، معامله قماري، اقدام بكار مخاطره آميز، مبادرت، ريسك ، اقدام يا مبادرت كردن به .
ماجراجو، متهور، بي باك .
مخاطره آميز، با تهور، خطرناك ، پرمخاطره .
متهور، گستاخ، جسور، بيباك ، پر مخاطره .
آمدن ، آغاز، حمله ، (حق. ) محل وقوع جرم يا دعوي، محل دادرسي، حوزه صلاحيت دادگاه .
وريد كوچك ، رگ كوچك .
الهه عشق و زيبائي، زن زيبا، ستاره زهره .
وابسته به ونوس، وابسته به زهره .
راستگو، درست، حقيقي، واقعي.
راستگوئي، صداقت، راستي، صحت.
(verandah) ستاوند، ايوان ، بالكن ، ايوان جلو و يا طرفين ساختمان .
(veranda) ستاوند، ايوان ، بالكن ، ايوان جلو و يا طرفين ساختمان .
(گ . ش. ) خربق سفيد.
(م. م. ) كلمه ، لغت، مربوط به صدا، (د. ) فعل.
زباني، شفاهي، لفظي، فعلي، تحت اللفظي.
اسم فعل.
انتقاد لفظي، عبارت بي معني، پرحرفي.
منقد كلمات، سخن سنج.
پرگوئي، دراز گوئي، بيان شفاهي، فعل سازي.
تبديل به فعل كردن ، وراجي كردن ، بصورت شفاهي بيان كردن ، لفاظي كردن .
پرگو، درازگو.
لفظ بلفظ، كلمه بكلمه ، تحت اللفظي.
(گ . ش. ) گل شاه پسند.
اطناب، لفاظي، درازگوئي، سخن پردازي.
بشكل لفظ درآوردن ، بشكل فعل درآوردن .
دراز، مطول، دراز نويس، درازگو، پرگو.
اطناب گوئي، دراز نويسي، پرگوئي، گزافگوئي.
حالت سبزي، تازگي، خامي، سرسبزي.
سبز رنگ ، پوشيده از سبزه ، بيتجربه .
راي، راي هيئت منصفه ، فتوي، نظر، قضاوت.
زنگار، زنگار مس، زنگ مس (استات مس).
خامي، تازگي سبزيجات، سبزي، سرسبزي.
داراي رنگ سبز، تازه ، سرسبز، باطراوت.
سرسبز.
كنار، لبه ، مشرف، نزديكي، حدود، حاشيه ، نزديك شدن ، مشرف بودن بر.
متصدي نشان دادن محل جلوس مردم در كليسا.
از روي حقيقت گوئي، راستگو، صادق، خالص.
قابل رسيدگي، قابل تصديق و تاييد.قابل بازبيني، تحقيق پذير.قابل بازبيني، تحقيق پذير.
رسيدگي، تحقيق، مميزي، تصديق، تاييد.بازبيني، تحقيق.بازبيني، تحقيق.
بازبين ، بازبيني كننده .تصديق كننده ، مميز.بازبين ، بازبيني كننده .
بازبيني كردن ، تحقيق كردن .رسيدگي كردن ، صحت و سقم امري را معلوم كردن ، مميزي كردن ، تحقيق كردن .بازبيني كردن ، تحقيق كردن .
هرآينه ، آمين ، براستي، حقيقتا، واقعا.
محتمل، بظاهر درست و حقيقي، داراي ظاهر حقيقي.
راست نمائي، احتمال، شباهت به واقعيت.
حقيقت گرائي، (دراپرا) رجحان آهنگ ها و روايات متداول بر روايات و آهنگهايقهرماني و افسانه آميز.
واقعي، بتحقيق، بحقيقت، قابل اثبات حقيقت.
حقيقتا، واقعا.
واقعيت، صدق، راستي، صحت، حقيقت، سخن راست، چيز واقعي.
آبغوره ، آبليمو، آب سيب ترش، ترشي، تيزي، آب ترش ميوه نرسيده .
شنگرف، قرمز، مطلا، جلا، لعل قرمز رنگ (روشن ).
كرمي، كرم مانند، مربوط به كرم.
رشته فرنگي، ورميشل.
ماده كرم كش، دواي ضد كرم.
كرم مانند(درحركت و شكل)، كرمي.
كرمخورده ، داراي خطوط موجي، موجدار.
كرم خوردگي، ايجاد موج و شيار كرم مانند.
(م. م. ) كرمي، شبيه كرم، كرم وار، كرم مانند.
كرم زدا، داوري ضد كرم.
(vermillion) شنگرف، شنجرف، قرمز.
(vermilion) شنگرف، شنجرف، قرمز.
جانوران موذي، جانور آفت، حشرات موذي.
(طب) ابتلا به كرمهاي انگلي، آلودگي به كرمهاي انگلي.
پر از حشرات يا جانوران موذي، شپش گرفته .
كرم خوار، تغذيه كننده از كرم.
ورموت، شراب شيرين افسنطين .
بومي، محلي، كشوري، زبان بومي، زبان مادري.
كلمه يا اصطلاح بومي و محلي، استعمال زبان محلي.
بهاري، ربيعي، شبيه بهار، باطراوت چون بهار.
گل دادن ، ميوه آوري را تسريع كردن .
آرايش برگ و غنچه ، رشدبهاري، برگ بندي.
درجه يا تقسيم بندي فرعي، تقسيم بدرجات جزئ.
زگيل، زگيل گوشتي، گندمه ، برآمدگي.
(verrucous) زگيل، برآمده ، داراي زگيل، پوشيده از گندمه .
(verrucose) زگيل، برآمده ، داراي زگيل، پوشيده از گندمه .
اشعار سبك و نغز و طعنه آميز، ترانه هاي ملي.
ماهر و استاد(دراثرممارست)آشنا، وارد.
داراي استعداد و ذوق، روان ، سليس، گردان ، متحرك ، متنوع و مختلط، چندسو گرد.تطبيق پذير، همه كاره .تطبيق پذير، همه كاره .
تطبيق پذيري، همه كاره بودن .تنوع، اختلاف، رواني، مهارت، تردستي.تطبيق پذيري، همه كاره بودن .
شعر، نظم، بنظم آوردن ، شعر گفتن .
(verser، versifier) شاعر و سراينده نظم، قافيه پرداز.
(verseman، versifier) شاعر و سراينده نظم، قافيه پرداز.
قطعه كوچك ، شعر كوچك ، بيت كوچك .
رنگارنگ ، همه رنگ ، برنگهاي گوناگون .
مربوط به شعر و نظم، مربوط به آيات، شعري، آيتي.
نظم سازي، شاعري، قافيه پردازي، قافيه سازي.
(verseman، verser) شاعر و سراينده نظم، قافيه پرداز.
تبديل بنظم كردن ، بنظم در آوردن ، شعر ساختن .
شرح ويژه ، ترجمه ، تفسير، نسخه ، متن .
شعرآزاد، شعر بدون سجع و قافيه ، شعر بسبك نوين .
در مقابل، برضد، در برابر.
گياه سبز در جنگل، سبزه ، رستني.
(vertebral، vertebrate) استوي، مهره ، فقره ، (تش. ) استخوانهاي مهره ، بندها.
(vertebra، vertebrate)استوي، مهره ، فقره ، (تش. ) استخوانهاي مهره ، بندها.
(تش. ) ستون فقرات، تيره پشت، ستون مهره .
(vertebral، vertebra) استوي، مهره ، فقره ، (تش. ) استخوانهاي مهره ، بندها.
مهره بندي، فقره بندي، تشكيل ستون فقرات.
راس، تارك .نوك ، سر، تارك ، فرق، قله ، راس.راس، تارك .
عمودي، شاقولي، تاركي، راسي، واقع در نوك .عمودي.عمودي.
مقابله توان عمدي.مقابله توان عمدي.
اتحاديه صنعتي.
عموديت، راستي، قائمي، حالت عمودي.
رئوس، تاركها.رئوس، تاركها.
(گ . ش. - ج. ش. ) پيچيده ، حلقه شده ، چتري.
آرايش حلقوي.
(گ . ش. ) قارچ ناقص آفت گياهي.
دچار سرگيجه ، سرگيجه اي، دوران كننده ، دوراني.
سرگيجه ، دوران ، دوار سر، چرخش بدور.
(virtu) ذوق، عشق و هنر، اثرهنري، فضيلت.
(گ . ش. ) گل شاه پسند، گل ماهور.
ذوق، حرارت، استعداد، زنده دلي، سبك روحي.
بسيار، خيلي، بسي، چندان ، فراوان ، زياد، حتمي، واقعي، فعلي، خودآن ، همان ، عينا.
(تش. ) كيسه ، آبدان ، مثانه .
(vesicatory) مولدالتهاب و ترشح، تبخال آور، تاول زا.
(طب) تاول دار كردن ، تاول زدن ، تبخال زدن .
(vesicant) مولدالتهاب و ترشح، تبخال آور، تاول زا.
كيسه كوچك ، آبدانك ، تاولچه ، گودال.
(vesiculate) كيسه اي، مثانه اي، مربوط به حفره ، تاول دار، حفره ايجادكردن ، آبدانك داركردن .
(vesiculate) كيسه اي، مثانه اي، مربوط به حفره ، تاول دار، حفره ايجاد كردن ، آبدانك داركردن .
تشكيل كيسه يا تاول.
زنبوري، وابسته به زنبور.
ستاره غروب، زهره ، غروب، نمازمغرب.
غروبي، مغربي، شامگاهي، نماز مغرب.
نماز مغرب، عبادت شامگاهي.
خفاشي، شامگاهي، وابسته به شبكور.
(vespertine) شامگاهي، شب بازشو، پروازكننده درشب، شب پره ، مربوط به شب، شبانه ، عشائي.
(vespertinal) شامگاهي، شب بازشو، پروازكننده درشب، شب پره ، مربوط به شب، شبانه ، عشائي.
لانه زنبور، اجتماع زنبوران ، دسته اي زنبور.
زنبور درشت و سرخ.
آوند، كشتي، مجرا، رگ ، بشقاب، ظرف، هر نوع مجرا يا لوله .
جليقه ، زيرپوش كشباف، لباس، واگذاركردن ، اعطا كردن ، محول كردن ، ملبس شدن .
جيبي، مخصوص، جيب جليقه .
الهه رومي خداي اجاق و خانه داري.
راهبه ، پاكدامن ، روستائي، وابسته به الهه كانون خانواده (وستا).
منافع مقرره .
محل كندن جامه ، رخت كن ، اتاق رخت كن .
مربوط به اتاق كوچك ، رخت كني، شبيه رخت كن ، شبيه اتاقك .
راهرو، دالان سرپوشيده ، هشتي، دهليز.
(vestigial) نشان ، اثر، جاي پا، رديا، ذره ، خرده ، بقايا.
(vestige) نشان ، اثر، جاي پا، رديا، ذره ، خرده ، بقايا.
جليقه مانند.
لباس رسمي(كشيش)، لباس رسمي اسقف، لباس.
نمازخانه كوچكي كه متصل بكليسا ميباشد، اتاق دعا، رخت كن .
عضو نمازخانه .
جامه ، پوشاك ، پوشاندن ، لباس رسمي پوشيدن .
دامپزشك ، بيطاري كردن ، كهنه سرباز.
(گ . ش. ) گرسنه ، ماشك ، گياهي از جنس باقلا يا نخود.
(گ . ش. ) خلماش چمني.
كهنه كار، كهنه سرباز، سرباز سابق، كارآزموده .
دامپزشك ، بيطار.
وابسته بدامپزشكي، بيطاري.
جراح دامپزشك ، بيطار، دامپزشك .
(گ . ش. ) خس خس.
حق رد، رد، منع، نشانه مخالفت، راي مخالف، رد كردن ، قدغن كردن ، راي مخالف دادن .
راي مخالف دهنده .
آزردن ، رنجاندن ، رنجه دادن ، خشمگين كردن .
آزردگي، رنجش، آزار، تغيير، حالت تحريك .
دل آزار، رنجش آميز، آشفته ، مضطرب.
پرچمدار، درفشي.
درفش، پرچم نصب شده در ميدان ، پرچم، بيرق، نشان .
(م. م. ) از راه ، از طريق، ميان راه ، توسط، بوسيله .
قابليت زيستن ، زيست پذيري.
زنده ماندني، زيست پذير، ماندني، قابل دوام، مناسب رشد و ترقي.
پل راه آهن ( كه معمولا از روي راه ميگذرد)، پل بتون آرمه روي دره .
شيشه كوچك دارو، آمپول.
غذا، خواربار، خوراك ، ماكولات، گوشت.
توشه و خواربار سفر، پول جيب.
مسافر، رهگذر، عابر، رهرو.
ارتعاش، نوسان ، تپش و جنبش، طراوت و چالاكي.
مرتعش، لرزان ، به تپش در آمده ، در حال جنبش، تكريري، پرطراوت و چالاك .
ارتعاش داشتن ، جنبيدن ، نوسان كردن ، لرزيدن ، تكان خوردن .
قابل لرزش و ارتعاش، جنبنده ، قابل اهتزاز، مرتعش، مواج، لرزنده .
(vibrational، vibration) اهتزاز، ارتعاش، لرزه ، نوسان ، جنبش، ترديد، (.n and .adj) قابليت ارتعاش.
ارتعاش، نوسان .ارتعاش، نوسان .(vibratility، vibrational) اهتزاز، ارتعاش، لرزه ، نوسان ، جنبش، ترديد.
(vibratility، vibration) اهتزاز، ارتعاش، لرزه ، نوسان ، جنبش، ترديد.
(vibratory) ارتعاشي، اهتزازي، در اهتزاز، باعث ارتعاش.
ارتعاش كننده ، نوسان كننده .ارتعاش كننده ، نوسان كننده .وسيله ارتعاش و نوسان ، مرتعش كننده ، لرزانگر.
(vibrative) ارتعاشي، اهتزازي، در اهتزاز، باعث ارتعاش.
(ج. ش. - گ . ش. ) موي حساس، موي بيني، سبيل و موي اطراف دهان حيوان .
(vibrometer) نوسان نگار، نوسان سنج.
(vibrograph) نوسان نگار، نوسان سنج.
كشيش بخش، جانشين ، قائم مقام، نايب مناب، معاون ، خليفه .
خلافت، محل اقامت خليفه ، نوعي منصب مذهبي.
(vicariate) قلمرو خلافت، حوزه تحت نظر خليفه ئ اعظم.
خليفه اي، وابسته به خليفه ، قائم مقامي.
(vicarate) قلمرو خلافت، حوزه تحت نظر خليفه ئ اعظم.
نيابتي، به نيابت قبول كردن ، جانشين .
خليفگي، نيابت.
گناه ، فساد، فسق و فجور، عادت يا خوي هميشگي، عيب، نفص، بدي، خبث.
(نظ. ) دريابان .
نايب رئيس، معاون ، قائم مقام، معاون رئيس دانشگاه .
كنسول يار، نايب قنسول.
مقام يا محل اقامت معاون رئيس جمهور.
نايب رئيس جمهور، نايب رئيس، نيابت رياست.
نايب السلطنه ، وابسته به نيابت سلطنت.
جوخه پليس، مامور كشف و دستگيري تبهكاران .
در جهت مخالف، بطور عكس، معكوسا، برعكس.
خليفه ، نايب، جانشين ، قائممقام، نايبالسطنه .
ساله .
مربوط به نيابت سلطنت.
زن نايبالسلطنه ، نايبالسلطنه زن .
نايب السلطنه ، فرمانفرماي كل.
(viceroyship) نيابت سلطنت، مدت نيابت سلطنت.
(viceroyalty) نيابت سلطنت، مدت نيابت سلطنت.
(vicinage، water =soda) نزديكي، مجاورت، همسايگي، اهل محل.
(vichywater، water =soda، ) نزديكي، مجاورت، همسايگي، اهل محل.
همسايه ، در همسايگي، پيوسته ، نزديك ، مجاور.
نزديكي، مجاورت، همسايگي، حومه ، بستگي.مجاورت، همسايگي.مجاورت، همسايگي.
بدسگال، بدكار، شرير، تباهكار، فاسد، بدطينت، نادرست.
تحول، دگرگوني، تغيير، فراز و نشيب زندگي.
متغير، تحول پذير، دگرگون ، پر فراز و نشيب.
قرباني، طعمه ، دستخوش، شكار، هدف، تلفات.
آلت ملعبه سازي.
طعمه كردن ، دستخوش فريب يا تعدي قرار دادن ، قرباني كردن .
پيروز، فاتح، قهرمان ، برنده مسابقه .
ويكتوريا(ملكه انگلستان )، اسم خاص مونث.
مربوط به زمان سلطنت ملكه ويكتوريا.
سبك نويسندگي و شعر و طرز تفكر زمان ملكه ويكتوريا.
پيروز، فاتح، مظفر، ظفرنشان ، ظفرآميز.
پيروزي، فيروزي، ظفر، فتح، نصرت، فتح و ظفر، غلبه .
(day V) روز پيروزي.
خواربار تامين كردن ، غذا ذخيره كردن (انباركردن )، تهيه آذوقه ، ماكولات، آذوقه .
خواربار رسان ، سورسات چي، كشتي حامل خواربار.
(ج. ش. ) شتر بي كوهان پشم بلند آمريكائي.
رجوع شود به ، مانند، في المثل.
يعني، براي مثال، مثلا.
تصويري.تصويري.تلويزيوني، تلويزيون .
تقويت كننده تصويري.تقويت كننده تصويري.
بيوگي، حالت زن بيوه .
رقابت كردن ، هم چشمي كردن ، رقيب شدن .
رقيب، هم چشمي كننده .
اهل ويتنام، ويتنامي.
نما، منظره ، نظريه ، ديدن .نما، منظره ، نظريه ، ديدن .نظر، منظره ، نظريه ، عقيده ، ديد، چشم انداز، قضاوت، ديدن ، از نظر گذراندن .
ناظر، بيننده ، تماشاگر.
مورد نظر قرار نگرفته ، بي منظره ، بي قصد.
لحاظ، نظر، نقطه نظر، ديد، ديدگاه ، نظريه ، عقيده .
بيستمين ، بيست قسمت شده ، بيست گانه ، بيست تائي.
شب زنده داري، احيا، دعاي شب.
مراقبت، مواظبت، شب زنده داري، كشيك ، آمادگي، چالاكي، احتياط، گوش بزنگي.
مراقب، هوشيار، گوش بزنگ ، بيدار، حساس.
پارتيزان يا متعصب سياسي يا مذهبي.
بيداري، پيروي از اصول جمعيت هاي مذهبي.
عكس، تصوير، شكل.
(vigour) قدرت، نيرومندي، زور، نيرو، انرژي، توان .
پرزور، نيرومند، زورمند، قوي، شديد.
(vigor) قدرت، نيرومندي، زور، نيرو، انرژي، توان .
جنگجوي اسكانديناوي.
پست، فرومايه ، فاسد، بداخلاق، شرمآور، زننده .
بدگوئي، بهتان ، فحش، سخن زشت و ركيك .
بدگو، فحاش، بهتان زن .
بدنام كردن ، بدگوئي كردن ، بهتان زدن .
پست شمردن ، ناچيز شمردن ، تحقيركردن .
(حق. - انگليس) دهستان ، بخش صد خانواري.
خانه ييلاقي، ويلا.
دهكده ، روستا، ده ، قريه .
روستائي، دهاتي، اهل ده .
ناكس، آدم پست، تبه كار، شرير، بدذات، پست.
پست، نالايق، فاسد، شرير، بدذات، خيلي بد.
پستي، بدذاتي، جنايت، شرارت، تبه كاري.
مربوط به دهكده ، روستائي، دهاتي.
بنده ، رعيت، دهاتي.
رعيتي، مالكيت رعيت، ارباب رعيتي.
كركي، مخملي، داراي ريشه هاي كركي و مخملي، پرزدار.
پوشيدگي از كرك و پرز، پرزدار يا مخملي بودن .
كركي، مودار، مخملي.
نيرو، زور، قدرت، انرژي، توانائي، توان .
سبدي، داراي شاخه و تركه هاي خمشونده ، خم شونده .
انگوري، باده اي، شرابي، شرابي رنگ ، قرمز.
بشكل شراب، شرابي.
شكست خوردني.
حمايت كردني، قابل دفاع، ثابت كردني، قابل گواهي و اثبات.
حمايت كردن از، پشتيباني كردن از، دفاع كردن از، محقق كردن ، اثبات بيگناهيكردن ، توجيه كردن .
حمايت، دفاع، اثبات بيگناهي، توجيه ، خونخواهي.
حمايت آميز، دفاعي، دفاع كننده ، مربوط به توجيه .
حامي، توجيه كننده .
وابسته به توجيه ، مربوط به دفاع و حمايت، ثابت كردني.
كينه جو، انتقامي، تلافي كننده ، (م. م. ) انتقام، تلافي.
درخت مو، تاك ، تاكستان ايجاد كردن .
باغبان تاكستان ، باغبان درختان مو.
سركه .
(vinegary) سركه اي، ترش، ترشرو.
(vinegarish) سركه اي، ترش، ترشرو.
تاكستان ، گرمخانه ئ مو، موستان ، تاكها.
تاكستان ، موستان ، رزستان .
مربوط به شراب يا الكل.
پرورش انگور شراب، شراب سازي.
شراب زا، داراي شراب.
حالت و خصوصيات شراب، معتادبه شراب، خماري، باده گساري.
ماننده باده ، شرابي، شرابخور.
انگور چيني، فصل انگور چيني، محصول.
سال وفور محصول انگور، (مج. ) سال پرنعمت.
انگورچين ، خوشه چين .
عمده فروش شراب.
(مو. ) ويولن يا سيمه ئ قديمي.
(مو. ) ويولن بزرگ ، (گ . ش. ) بنفشه عطري.
(مو. ) ويولن بزرگ پنج يا شش سيمه .
(مو. ) ويلون سل قديمي يا سيمه .
(مو. ) ويولون داراي سيم زهي و تار سيمي.
قابليت غصب يا تخطي.
غصب كردني، تجاوز كردني، تخطي پذير.
بنفش، برنگ بنفشه ، از جنس بنفشه .
تجاوز كردن به ، شكستن ، نقض كردن ، هتك احترام كردن ، بي حرمت ساختن ، مختل كردن .
تجاوز، تخلف، تخطي، پيمان شكني، نقض عهد.تخلف، تخطي.تخلف، تخطي.
غاصب، ناقص، متجاوز.
خشونت، تندي، سختي، شدت، زور، غصب، اشتلم، بيحرمتي.
تند، سخت، شديد، جابر، قاهر، قاهرانه .
(گ . ش. ) بنفشه ، بنفش، بنفش رنگ .
اشعه ئ ماورائ بنفش.
(مو. ) ويولن .
(violist) (مو. ) ويولن زن ، ويولن نواز.
(violinist) (مو. ) ويولن زن ، ويولن نواز.
(مو. ) نوازنده ويولن سل.
(مو. ) ويولن سل.
مخفف كلمات (person important very)، شخص بااهميت.
(ج. ش. ) افعي، تيره مار، تيرمار، آدم خائن و بدنهاد، شرير.
( viperish، viperous) (ج. ش. ) افعي وار، مانند افعي، زهردار.
( viperine، viperous) (ج. ش. ) افعي وار، مانند افعي، زهردار.
( viperine، viperish) (ج. ش. ) افعي وار، مانند افعي، زهردار.
زن مرد صفت، زن شرور، زن پتياره ، شيرزن .
ويروسي، وابسته به ويروس.
سبز شونده ، سرسبز.
شاخه ، تركه ، عصا.
پر از شاخه هاي ريز، راست، بشكل عصا.
باكره ، دست نخورده ، پاكدامن ، عفيف، سنبله .دست نخورده ، استفاده نشده .دست نخورده ، استفاده نشده .
بكرزائي، از مادر باكره بدنياآمدن .
مريم باكره ، مادر عسيي.
پشم خام.
دوشيزه اي، خالص، دست نخورده ، باكره مانده .
بكارت، دختركي، دوشيزگي، زندگي تجرد.
(نج. ) صورت فكلي سنبله ، برج سنبله .
ميله مانند، شبيه ميله .
(م. ل. ) ميله ، علامتي بدين شكل (، )، اريبي.
ويروس كش.
(طب) داورهاي ويروس كش.
رنگ سبز سير زبرجدي.
مايل به سبز، سبز، سبز مانند، سبز رنگ .
مردانه ، داراي نيروي مردي، داراي رجوليت.
مردي، رجوليت، قوه مردي، نيرومندي.
متخصص ويروس شناس، ويژه گرعلم ويروس شناسي، ويروس شناس.
ويروس شناسي.
(طب) ابتلا به بيماريهاي ويروسي، مرض ويروسي.
(vertu) ذوق، عشق و هنر، اثرهنري، فضيلت.
واقعي، معنوي، موجود بالقوه ، تقديري، مجازي.مجازي.مجازي.
نشاني مجازي.نشاني مجازي.
كامپيوتر مجازي.كامپيوتر مجازي.
ماشين مجازي.ماشين مجازي.
حافظه مجازي.حافظه مجازي.
موجوديت بالقوه .
تقوا، پرهيزكاري، پاكدامني، عفت، خاصيت.
بي تقوا، بي فضيلت.
(virtuosic) زن خوش قريحه ، با ذوق، فاضل، با فضيلت.
(virtuosa) زن خوش قريحه ، با ذوق، فاضل، با فضيلت.
ذوق هنرپيشگي، استعداد هنرهاي زيبا يا فنون .
هنرشناس، خوش قريحه ، داراي ذوق هنري، هنرمند.
فرهومند، پرهيزكار، باتقوا، پاكدامن ، عفيف، بافضيلت.
زهرآگيني، خصومت، تلخي، تندي، واگيري.
زهرآگين ، سم دار، تلخ، تند، كينه جو، بدخيم.
ويروس، عامل نقل وانتقال امراض.
نيرو، زور، قوت، قدرت، پيچ.
روبرو، مقابل، شخص روبرو، درمقابل، باهم.
رواديد، ويزا، رواديد گذرنامه ، ويزادادن .
رخسار، رخ، چهره ، رو، صورت، لقا، سيما، منظر، نما.
اندرونه ، احشا، دل وروده و جگر و امثال آن .
چسبناك ، چسبنده ، غليظ وشيره مانند.
چسبناكي.
چسبناك ، لزج، غيظ، پرقوام، ناروان .
نارواني، چسبناكي.
وايكانت (لقب اشرافي).
(viscountess) بانوي ويكنت.
(viscountcy) بانوي ويكنت.
مقام ويكنت، قلمرو ويكنت.
چسبناك .
اندرون ، احشائ، عضوي كه در احشائ واقع شده است.
پرس، گيره نجاري، گيره آهنگري، در پرس قراردادن .
پيدا، پديداري، قابليت ديدن ، ميدان ديد، ديد.
پيدا، پديدار، مرئي، نمايان ، قابل رويت، ديده شدني.
بطور مرئي.
ديد، بينائي، رويا، خيال، تصور، ديدن ، يا نشان دادن (دررويا )، منظره ، وحي، الهام، بصيرت.
رويائي، خيالي، تصور غير عملي، نظري، وابسته بدلائل نظري، رويابين ، الهامي، رويا گراي.
فاقد ديد، فاقد حس بينش و مال انديشي، عاري از تطور و الهام.
ديدن كردن از، ملاقات كردن ، زيارت كردن ، عيادت كردن ، سركشي كردن ، ديد و بازديد كردن ، ملاقات، عيادت، بازديد، ديدار.
ديدار پذير، ديدني.
ديدار گر، ملاقات كننده ، مهاجر، زائر، سياح، سيار.
(visitational) سركشي، عيادت، ديدار، مهاجرت موسمي.
(visitation) سركشي، عيادت، ديدار، مهاجرت موسمي.
مهمان ، بازرس، سياح، توريست، گشتگر.
عيادتي، بازديدي، وابسته به يا داراي اختيار بازرسي.
(visitor) ديدار گر، ديدن كننده ، مهمان ، عيادت كننده .
پرستار سيار.
معلم سرخانه .
(visiter) ديدارگر، ديدن كننده ، مهمان ، عيادت كننده .
وابسته به بينائي، بصيري.
(orzvi) آفتاب گردان ، لبه پيش آمده كلاه .
منظره مشهود از مسافت دور، چشم انداز، دورنما.
(card calling) كارت ويزيت.
ديداري، بصري.ديداري، بصري، ديدني، وابسته به ديد، ديدي.ديداري، بصري.
مقابله ديداري، مقابله بصري.مقابله ديداري، مقابله بصري.
واحد نمايش ديداري.واحد نمايش ديداري.
تجسم، تصور.تجسم، تصور.تجسم فكري.
تجسم كردن ، تصور كردن .در پيش چشم نمودار كردن ، متصور ساختن .تجسم كردن ، تصور كردن .
متفكر، مجسم كننده .
(م. ل. ) زندگي، حيات، تاريخچه .
حياتي، واجب.حياتي، وابسته بزندگي، واجب، اساسي.حياتي، واجب.
آمار زاد و ولد و مرگ و مير، آمار حياتي.
حيات گرائي، اعتقاد به اصالت حيات.
(vitalistic) خاصيت حياتي، قدرت حياتي، سرزندگي.
(vitalist) خاصيت حياتي، قدرت حياتي، سرزندگي.
قدرت يا خاصيت حياتي، انرژي و زنده دلي.
حيات بخشي.
زندگي دادن ، زندگي بخشيدن ، حيات بخشيدن ، زنده كردن ، تحريك كردن .
اعضاي حياتي و موثر بدن ( مثل قلب و ريه ).
(vitamine) ويتامين .
(vitamin) ويتامين .
ويتامين به غذا زدن ، داراي ويتامين كردن .
زرده تخم مرغ، مربوط به زرده تخم مرغ، زرده تخم مرغي.
زرده تخم مرغ.
فاسد كردن ، تباه كردن ، معيوب ساختن ، خراب كردن ، ناپاك ساختن ، فاسد شدن ، تباه شدن ، بلااثر كردن .
تباه سازي، معيوب سازي، ابطال، تباهي، فساد.
شرابسازي، تاك پروري، وابسته به موكاري.
موكاري، صنعت شرابسازي، زراعت انگور براي تهبيه شراب.
شراب ساز.
محروميت، عيب، شرارت.
شيشه اي، زجاجي، شبيه شيشه ، زرق و برق.
قابل تبديل به شيشه ، قابل تبديل بحالت زجاجي.
شيشه سازي، تبديل به شيشه .
بصورت شيشه در آوردن ، بصورت شيشه درآمدن .
(vitriolic) نمك جوهرگوگرد، زاج، توتيا، سخن تند، جوهرگوگرد (اسيدسولفوريك ) زدن به ، تند و سوزنده .
(vitriol) نمك جوهرگوگرد، زاج، توتيا، سخن تند، جوهرگوگرد (اسيدسولفوريك ) زدن به ، تند و سوزنده .
نوار رنگي، نوار سربند، لوله يا منفذ گياهي.
داراي راه راه هاي طولي.
توبيخ كردن ، بد گفتن ، ناسزا گفتن ، سرزنش كردن ، عيب جوئي كردن .
ناسزا گوئي، توهين ، بدگوئي، سرزنش، توبيخ.
بدزبان ، فحاش، وابسته به ناسزاگوئي.
سرزنش آميز، توبيخ آميز.
حرف ندا حاكي از حسن نيت و دعاي خير، زنده باد.
زباني، شفاهي، شفاها، امتحان شفاهي.
سرزنده ، زرنگ ، خوشحال.
با نشاط، سرزنده ، مسرور، داراي سرور و نشاط.
سرزندگي، چالاكي، نشاط، نيروي حياتي، زور.
اغذيه فروش ارتش.
شبيه گربه زباد، خانواده گربه زباد.
اغذيه ، اطعمه ، ماكولات.
روشن ، واضح، زنده .
زنده ، داراي حيات، حيات بخش.
حيات بخشي، زندگي (دادن )، احيا.
حيات بخش، هستي بخش.
زنده كردن ، احيا كردن ، روح دادن .
زنده زائي، بچه زائي، ولودي.
بچه زا، زنده زا، جانور زنده زا، ولود.
موجود زنده را تشريح كردن ، تشريح زنده .
(vivisectional) زنده شكافي، تشريح جانور زنده ، كالبد شكافي موجودزنده .
(vivisection) زنده شكافي، تشريح جانور زنده ، كالبد شكافي موجودزنده .
روباه ماده ، (مج. ) زن شرور، زن پتياره .
شبيه روباه ماده ، پتياره .
نقاب، روبنده ، نقاب محافظ.
وزير(فارسي است).
(iershipzvi) مقام وزارت.
وزيري.
(ieratezvi) مقام وزارت.
(visor) آفتاب گردان ، لبه پيش آمده كلاه .
اسم، لفظ، كلمه صوتي، واحد آوائي.
واژگاني، مربوط به فرهنگ لغات زبان ، مربوط به لغات يا فهرست آن ، زباني، شفاهي، لفظي.
واژگان ، لغت، مجموع لغات يك زبان ، فرهنگ لغات.
صدا، صوتي، خواندني، آوازي، ويژه خواندن ، دهن دريده .
(تش. ) تارهاي صوتي، رشته هاي صوتي يا آوائي.
(vocalical) آوائي، صدادار، صوتي، مربوط به حرف باصدا.
(vocalic) آوائي، صدادار، صوتي، مربوط به حرف باصدا.
سخنگوئي، سرائيدن .
آوازخوان ، خواننده ، سراينده ، نغمه سرا.
تلفظ صوتي.
با صدا ادا كردن ، تلفظ كردن ، تشكيل دادن .
كار، شغل، كسب، پيشه ، حرفه ، صدا، احضار، پيشه اي، حرفه اي، هنرستاني.
ندائي، آوائي، خطابي، آئي.
سروصدا، فرياد و نعره ، زوزه ، داد و بيداد.
پر سروصدا، با صداي بلند، داد و فريادي، نعره اي.
با صداي بلند ادا كردن ، بلند صدا كردن .
فرياد، داد، نعره ، جيغ، دادوبيداد.
اعلام دارنده ( باصداي بلند).
پر صدا، بلند، پر سروصدا.
ودكا، عرق روسي.
( vodun، voodooism) افسونگري.
( vodoun، voodooism) افسونگري.
مغرور، خوشحال، گشاده رو.
رسم معمول، رواج، عادت، مرسوم، مد، متداول، عمومي ورايج.
(voguish) مرسوم، مد روز.
(vogueish) مرسوم، مد روز.
صدا، ادا كردن .صدا، ادا كردن .واك ، صدا، صوت، آوا، باصدا بيان كردن .
بسامد صدائي.بسامد صدائي.
مجراي از درجه صدائي.مجراي از درجه صدائي.
با كار افت صدائي.با كار افت صدائي.
دستگاه با كار افت صدائي.دستگاه با كار افت صدائي.
گنگ ، بي صدا، بدون راي و عقيده ، بيواك .
باطل، عاري، بي اعتبار، باطل كردن .تهي، خالي، بلاتصدي، عارياز، پوچ، باطل، بياثركردن ، پوچ كردن ، ازدرجه اعتبارساقط كردن ، بيرون ريختن ، خارج شدن ، دفع شدن ، باطل شدن .باطل، عاري، بي اعتبار، باطل كردن .
نتيجه باطل، نتيجه بياعتبار.نتيجه باطل، نتيجه بياعتبار.
(حق. ) جائز، قابل ابطال، قابل لغو.
دفع، ابطال.
وال، پارچه نازك لباسي زنانه .
پرواز كننده ، پرنده ، چابك ، سبك روح، جاري.
وابسته به كف دست يا كف پا، كفي، پروازي.
فرار(farraar)، بخارشدني، سبك ، لطيف.فرار.فرار.
حافظه فرار.حافظه فرار.
انباره فرار.انباره فرار.
عمل تبخير.
تبخيرشدن ، بخاركردن .
آتشفشاني، انفجاري، سنگ هاي آتشفشاني.
حالت آتش فشاني.
شرايط و خصوصيات آتشفشاني، حالت آتشفشاني.
كارشناس آتشفشاني.
تحت تاثير حرارتآتشفشاني قرار دادن ، جوش اكسيژن زدن ، جوش برقي دادن .
كوه آتشفشان ، آتشفشان .
وابسته به آتشفشان شناسي.
متخصص در علم علل طبيعي آتشفشان .دانشمند آتشفشان شناس.
آتشفشان شناسي.
(ج. ش. ) موش صحرائي.
خواست، اراده ، از روي قصد و رضا، از روي اراده .
(د. ) حالت افعال ارادي.
شليك ، تيرباران ، شليك بطور دسته جمعي، شليك كردن ، بصورت شليك دركردن ، رگبار.
بازي واليبال.
شليك كننده .
(برق) ولت، واحد نيروي محركه برقي.
اندازه گيري نيروي برق بر حسب ولتاژ و آمپر.
نيروي الكتريك برحسب ولت، ولتاژ.اختلاف سطح، ولتاژ.اختلاف سطح، ولتاژ.
تنظيم كننده اختلاف سطح.تنظيم كننده اختلاف سطح.
تصبيت كننده اختلاف سطح.تصبيت كننده اختلاف سطح.
ولتاژ الكتريكي، مقدار ولتاژ برق.
ولتاژ سنج برقي، وابسته به ولتاژ سنج.
ولت متر، ولتاژ سنج، آمپرسنج.
چرخش بمنظور روبرو شدن باحريف، چرخش.
ولت سنج، ولت متر.
پر حرف، روان ، سليس، چرب و نرم، خوش زبان .
حجم، جلد.حجم، جلد.(راديو و غيره ) درجه صدا، جلد، دفتر، حجم، توده ، كتاب، برحجم افزودن ، برزگ شدن (حجم )، بصورت مجلد در آوردن .
حجمسنج، غلظت سنج.
بزرگي، پرگنجايشي، حجم، جسامت.
حجيم، بزرگ ، جسيم، متراكم، انبوه ، مفصل.
از روي اراده ، بطور ارادي.
فلسفه اي كه اراده را عامل موثر در ايجاد عالم وجود ميداند، فرضيه ارادي، اراده گرائي.
ارادي، اختياري، داوطلبانه ، به خواست.
داوطلب، خواستار، داوطلب شدن .
شهوتران ، خوشگذران ، عياش.
شهوتراني كردن ، شهوت انگيزكردن .
شهوتران ، شهوت پرست، شهوت انگيز، شهواني.
پيچك ، طومار پيچيده ، طوماري، حلقه .
(گ . ش. ) داراي كيسه غشادار و پيازدار ( در پائين ساقه بعضيقارچها).
(تش. ) استخوان مياني بيني، استخوان تيغه بيني.
قي كردن ، استفراغ كردن ، برگرداندن ، هراشيدن .
قي پيدرپي، اوغ زني، استفراغ پياپي.
ماده مستفرغه ، ماده قيشده .
(voudou) جادوگر سياه پوست، افسونگر، جادوگري، افسون كردن .
آئين مذهبي سياه پوستان آفريقائي كه شامل طلسم و جادو ميباشد، جادوگري، طلسم.( vodun، vodoun) افسونگري.
جادوگر، افسونگر.
سبع، پرخور، حريص، پرولع، خيلي گرسنه .
ولع، درندگي، پرخوري و حرص.
گرداب، حلقه ، پيچ، گردبادي.
گردابي، حلقوي.
مكتب نقاشي كوبيسم انگليسي كه در نقاشي از صنايع جديد نيز استفاده كرده .
حالت گردابي.
مربوط به گردباد و چرخش باد، گردبادي.
گردابي، حلقوي، پيچاپيچ، مارپيچي.
زني كه خود را وقف خدمت ياامري كرده باشد، زن نذردار.
هوا خواه ، طرفدار، پارسا، عابد، زاهد، شاگرد.
راي، اخذ راي، دعا، راي دادن .
بدون راي، بي راي، بدون راي كافي.
راي دهنده ، كسي كه راي ميدهد.
نذري، نذر شده .
ضمانت كردن ، اطمينان دادن ، تائيد كردن .
كسيكه براي او گواهي و شهادت ميدهند.
سند، مدرك ، دستاويز، ضامن ، گواه ، شاهد، تضمين كننده ، شهادت دادن .سند، هزينه ، مدرك .سند، هزينه ، مدرك .
تفويض كردن ، لطفا حاضر شدن ، پذيرفتن ، تسليم شدن ، عطاكردن ، بخشيدن ، اعطا كردن .
اعطا، تقويض.
(voodoo) جادوگر سياه پوست، افسونگر، جادوگري، افسون كردن .
نذر، پيمان ، عهد، قول، شرط، عهد كردن .
واكه ، صوتي، صدادار، مصوته ، واكه دار كردن .
واكه گذاشتن ، حروف صدادار بكار بردن .
سفر دريا، سفر، سفر دريا كردن .
مسافر كشتي يا وسيله مسافري ديگري.
نگاه كننده ، فضول، اطفا كننده شهوت بانگاه .
اطفائ شهوت با نگاه .
(افسانه رومي ) رب النوع آتش و فلزكاري.
حالت آتشفشاني.
لاستيك سخت و جوش خورده ولكانيت.
ولكانيدن ، تحت تاثير حرارت آتشفشاني، حرارت زياد، جوش اكسيژن لاستيك و فلزات، جوش برقي.
لاستيك را بوسائل شيميائي جوش دادن و محكم كردن ، جوش برقي زدن ، جوش دادن .
جوشكار برقي.
(volcanologist) دانشمند آتشفشان شناس.
(volcanology) آتشفشان شناسي.
عوامانه ، عاميانه ، پست، ركيك ، مبتذل.
آدم عوام، آدم عامي و پست.
(vulgarity) اصطلاح عوامانه ، عواميت، پستي، وحشيگري.
(vulgarism) اصطلاح عوامانه ، عواميت، پستي، وحشيگري.
عوام پسندسازي، تعميم چيزي بزبان ساده .
عوامانه كردن ، پست كردن ، مبتذل كردن .
عوام پسند كننده .
نسخه لاتين قديمي كتاب مقدس، زبان عاميانه .
مردم طبقه پائين ، عوام الناسي.
آسيب پذيري.آسيب پذيري.آسيب پذيري.
آسيب پذير.آسيب پذير.زخم پذير، آسيب پذير، قابل حمله .
شفا دهنده زخم، بهبود دهنده ، داروي زخم.
روباه صفت، محيل، نيرنگ باز، حيله گر.
(ج. ش. ) كركس، لاشخور صفت، حريص.
كركس وار، لاشخورصفت، طماع.
لاشخور مانند، درنده خوي، كركسي.
(تش. ) فرج، مادگي.
( vulvate، =vulvar) فرج مانند، داراي شكافي شبيه فرج.
(vulval، =vulvate) فرج مانند، داراي شكافي شبيه فرج.
(vulval، =vulvar) فرج مانند، داراي شكافي شبيه فرج.
فرج مانند، داراي شكاف فرج مانند.
(وجه وصفي معلوم فعل vie)، همچشمي، رقابت كننده .
بيست و سومين حرف الفباي انگليسي، هرچيزي بشكل حرف w.
حروف اول كلمات corps army s'women.
گيجي، حواس پرتي.
گيج، خرف، حواس پرت.
لائي، كهنه ، نمد، آستري، توده كاه ، توده ، كپه كردن ، لائي گذاشتن ، فشردن .
(wadeable) كپه كردني، توده كردني، قابل لايه گذاري.
(waddy)گاو چران .
راه رفتن اردك وار، اردك وار راه رفتن ، كج و سنگين راه رفتن .
كندرو، تلو تلو خور.
(waddie) گاو چران ، (dy. wad) چماق بوميان استراليا.
به آب زدن ، بسختي رفتن ، در آب راه رفتن .
(wadable) كپه كردني، توده كردني قابل ريه گذاري.
مرغ دراز پا، راه رونده در آب.
استخر كودكان .
قرص.شيريني پنجره اي، نان فطير.قرص.
اهتزاز پرچم يا هر چيز ديگري براي علامت دادن ، اوه ، پيف، خفيف، تشر، نظر، بيارزش.
كلوچه يا نان پخته شده در قالب هاي دو پارچه آهني.
فر يا قالب كله پزي.
روي هوايا آب شناور ساختن ، وزش نسيم، بهوا راندن ، بحركت در آوردن .
نفخه ، نسيم، شناوري، اهتزاز.
چيز شناور بر روي هوايا آب.
اهتزاز، تموج، باد بزن .
جنباندن ، تكان دادن ، تكان خوردن ، جنبيدن ، تكان .
مزد، دستمزد، اجرت، كار مزد، دسترنج، حمل كردن ، جنگ بر پا كردن ، اجير كردن ، اجر.
شرط بندي كننده .
جنباننده ، تكان دهنده .
شوخي، بذله گوئي، شوخي شيطنتآميز، متلك .
شوخ و شنگ ، شوخ، بذله گو، خنده دار، مهمل، الواط.
حركت كردن ، (مثل قرقره ) پيچاندن ، جنباندن .
فرفره وار، تلو تلو خور، چرخنده .
(wagon) واگن ، ارابه ، باركش، با واگن حمل كردن .
(wagnerite) پيرو واگنر موسيقيدان آلماني.
(wagnerian) پيرو واگنر موسيقيدان آلماني.
(waggon)واگن ، ارابه ، باركش، با واگن حمل كردن .
واگون لي، اطاق ترن داراي خوابگاه .
مسئول واگن ، رئيس قطار.
واگن چي، گاراژ دار، متصدي حمل ونقل.
گردونه چهار چرخه يك يا چند اسبه ، واگن كوچك .
چاپلوسي كردن ، دمتكان دادن ، نوعيگنجشك .
مال بي صاحب (در دريا)، مال متروكه ، بچه بي صاحب، آدمدربدر، بچه سر راهي.
شيون كردن ، ناله كردن ، ماتمگرفتن ، ناله .
تاثر آميز، ماتمزده .
ديوار قديمي اورشليم، ديوار ندبه .
ارابه سنگين و بزرگ ، گاري، واگن .
تخته جهت پوشش ديوار، با چوب (ديوار را) پوشانيدن .
واگن ساز، گاري ساز.
دور كمر، ميان ، كمر لباس، كمربند، ميان تنه .
بند تنبان ، بند زيرشلواري.
جليقه ، لباس زير شبيه جليقه ، نيم تنه يا ژيلت.
كمر، ميان ، كمربند.
صبر كردن ، چشم براه بودن ، منتظر شدن ، انتظار كشيدن ، معطل شدن ، پيشخدمتي كردن .
(upon wait) پيشخدمتي كردن ، خدمت رسيدن و خدمت كردن .
(on wait) پيشخدمتي كردن ، خدمت رسيدن و خدمت كردن .
منتظر، پيشخدمت.
فهرست منتظران مشاغل، فهرست داوطلبان .
اطاق انتظار.
پيشخدمت زن ، نديمه ، كلفت(kolfat).
چشمپوشيدن از، از قانون مستثني كردن .
(حق. ) ابطال، لغو، فسخ، صرفنظر، چشم پوشي.
بيداري، شب زنده داري، شب نشيني، احيائ، شب زنده داري كردن ، از خواب بيدار كردن ، رد پا، دنباله كشتي.
(گ . ش. ) گل شيپوري.
بيدار، شب زنده دار، هشيار، گوش بزنگ .
بيدار كردن ، بيدار شدن ، بيداري كشيدن .
بيدار كننده .
بافته ، راه راه ، تير افقي، انتخاب كردن ، راه راه كردن .
راه رفتن ، گامزدن ، گردش كردن ، پياده رفتن ، گردش پياده ، گردشگاه ، پياده رو.راه پيما، گردش كننده ، راه رونده ، راه رو.
اعتصاب كردن ، كاري را ناگهان ترك كردن .
ترك گفتن ، خالي از سكنه كردن ، قال گذاشتن .
سهل الحصول.
دستگاه مخابره يا راديوي ترانزيستوري كوچك .
(ticket walking) ورقه خاتمه خدمت.
عصا، چوبدستي، (ج. ش. ) حشره راست بال امريكائي.
(papers walking) ورقه خاتمه خدمت.
گردشگاه .
ديوار، جدار، حصار، محصور كردن ، حصار دار كردن ، ديوار كشيدن ، ديواري.
تزئينات ديواري.
پريز ديواري.پريز ديواري.
مركز بانكها و سرمايه داران نيويورك .
(ج. ش. ) كانگوروي متوسط القامه گردن قرمز.
كيف پول، كيف جيبي.
(walleyed) چشم مات، (ج. ش. ) انواع مختلف اردك ماهي.
(walleye) چشم مات، (ج. ش. ) انواع مختلف اردك ماهي.
(گ . ش. ) شب بوي زرد.
(walloper)شلاق زدن ، سختزدن (مثل مشت زن ).
(wallop)شلاق زدن ، سختزدن (مثل مشت زن ).
(د. گ . ) بزرگ ، عظيم، قوي، داراي صداي ضربت.
غلتيدن ، در گل و لاي غوطه خوردن .
تلوتلو خور، غلت خور.
كاغذ ديواري، با كاغذ ديواري تزئين كردن .
(اسكاتلند) عالي، خوب.
سست عنصر، تاثير پذير.
گردو، گردكان ، درخت گردو، چوب گردو، رنگ گردوئي.
(ج. ش. ) شير ماهي، گراز ماهي.
موزيك و رقص، والس، والس رقصيدن ، وابسته به والس.
احساس تهوعكردن ، چرخ خوردن ، تلو تلو، دور چرخاندن ، دور زدن .
(wampumpeag) صدف براق و زيبائي كه سرخ پوستان آمريكائي بجاي پول مصرف ميكردند، (ز. ع. ) پول.
(wampum) صدف براق و زيبائي كه سرخ پوستان آمريكائي بجاي پول مصرف ميكردند، (ز. ع. ) پول.
(wand) رنگ پريده ، كم خون ، زرد، كم رنگ ، رنگ پريده شدن يا كردن .
عصا، گرز، چوب ميزانه ، چوب گمانه ، تركه .
سرگردان بودن ، آواره بودن ، منحرف شدن .
سرگردان ، سيار، آواره .
(آلماني) علاقه مند به سياحت، سفر دوستي.
(ج. ش. ) عنتر.
رو بكاهش گذاشتن ، نقصان يافتن ، كمشدن ، افول، كم و كاستي، وارفتن ، به آخر رسيدن .
بيدار كننده ، شب زنده دار.
(wany) رو بزوال، كاهش يافته ، رو بنقصان .
تلولو خوردن ، به حيله متوسل شدن ، لرزاندن .
متزلزل، مرتعش.
( waniggan) روپوش، سقف تراكتور يا ماشين باري.
بد شانسي، انتقام، تلافي.
(wandly) رنگ پريده ، كم خون ، زرد، كم رنگ ، رنگ پريده شدن يا كردن .
رنگ پريدگي.
( wanigan)رو پوش، سقف تراكتور يا ماشين باري.
خواست، خواسته ، خواستن ، لازمداشتن ، نيازمند بودن به ، نداشتن ، كمداشتن ، فاقد بودن ، محتاج بودن ، كسر داشتن ، فقدان ، نداشتن ، عدم، نقصان ، نياز، نداري.
سركش، حرف نشنو، بازيگوش، خوشحال، عياش، گستاخ، جسور، شرور شدن ، گستاخ شدن ، بي ترتيب كردن ، شهوتراني كردن ، افراط كردن .
عياش، سر بهوا.
از روي عياشي و بيفكري.
(waney) رو بزوال، كاهش يافته ، رو بنقصان .
(ج. ش. ) گوزن سفيد و شاخبلند و بزرگ .
داراي آرواره كج.
جنگ ، حرب، رزم، محاربه ، نزاع، جنگ كردن ، دشمني كردن ، كشمكش كردن .
عربده نبرد، فرياد جنگي، رجز، رجز خواني.
حالت آماده باش در ارتش، آمادگي رزمي.
جنگ آزمون ، مانورنظامي، عمليات جنگي آموزشي.
گاز جنگي.
اسب جنگي، افسر ياسرباز دامپزشك .
جنگ اعصاب.
(ميان سرخ پوستان آمريكا) نقاشي بدن براي رزم و پيكار.
(warship) كشتي جنگي، ناو جنگي.
فرياد جنگ (سرخ پوستان )، قيه .
سرائيدن ، چهچهه زدن ، سرود، چهچه .
سراينده ، مرغخوش الحان ، چكاوك .
نگهبان ، سلول زندان ، اطاق عمومي بيماران بستري، صغيري كه تحت قيومت باشد، محجور، نگهداري كردن ، توجه كردن .
كارچاق كن سياسي ناحيه بخصوصي.
دفع كردن ، دفاعكردن ، از خود دور كردن .
سرپرست، ولي، رئيس، ناظر، نگهبان ، قراول، ناظر، بازرس.
مقامرياست، سرپرستي.
زندانبان ، عصا يا گرز، نگهبان دروازه يا قصر.
اطاق زندانبان ، مقام زندانبان ، زندانباني.
نگهبان و محافظ زن در زندان .
جا رختي، قفسه ، اشكاف، موجودي لباس.
اطاق افسران ، سالن بيماران ، بيمارستان .
سرپرستي، قيمومت، اداره و يا مقام قيمومت.
مطلع، آگاه ، كالا، جنس، اجناس، متاع، كالاي فروشي، پرهيز كردن از، حذر كردن .
(warehouse)انبار كردن ، مخزن ، انبار گمرك ، انبار كالا، بارخانه .
انبار، در انبار گذاشتن .( room ware)انبار كردن ، مخزن ، انبار گمرك ، انبار كالا، بارخانه .انبار، در انبار گذاشتن .
جنگاوري، ستيز، جنگ ، نزاع، زدو خورد، محاربه .
قسمتي از موشك كه حاوي مواد منفجره ميباشد، كلاهك .
(wariness)از روياحتياط، محتاطانه ، احتياط كار، با احتياط.
( warily)از روي احتياط، محتاطانه ، احتياط كار، با احتياط.
(م. م. ) ثروت، خزانه ، پاداش، شيپور حمله .
معاف از جنگ ، بدون جنگ ، بي محاربه .
ستيز گر، آماده جنگ ، جنگ دوست، جنگي، رزمجو.
خائن ، پست و فريبنده ، پيمان شكن ، زن جادو گر و ساحر، غول پيكر.
جنگ سالار، افسر عالي رتبه ارتش، فرمانده ارتشي، فرمانروا.
گرم، با حرارت، غيور، خونگرم، صميمي، گرمكردن ، گرمشدن .
(bloodedness warm) خونگرم، با روح، خونگرمي، مهرباني.
(blooded warm) خونگرم، با روح، خونگرمي، مهرباني.
جبهه هواي گرم.
(تش. ) اندامها و مراكز احساس گرما در پوست.
قبل از بازي حركت كردن و خود را گرمنمودن ، دست گرمي بازي كردن .
دوباره پخته شده ، زيادتر از معمول پخته شده .
گرم كننده ، گرمتر.
(warmheartedness) خونگرم، با محبت، مهربان ، مهرباني، خونگرمي.
(warmhearted) خونگرم، با محبت، مهربان ، مهرباني، خونگرمي.
منقل، آتشدان .
گرم، داغ.
طالب جنگ ، شيفته جنگ ، آتش افروز جنگ ، جنگ افروز.
گرمي، حرارت، تعادل گرما، ملايمت.
گرم شدن ، گرم كردن .گرم شدن ، گرم كردن .
اخطار كردن .اخطار كردن .هشدار دادن ، آگاه كردن ، اخطار كردن به ، تذكر دادن .
اخطار كننده ، هشدارگر.
اخطار، تحذير، اشاره ، زنگ خطر، اعلام خطر، عبرت، آژير، هشدار.اخطار.اخطار.
تار (در مقابل پود)، ريسمان ، پيچ و تاب، تاب دار كردن ، منحرف كردن ، تاب برداشتن .
تار و پود، (مج. ) پايه و اساس، بنيان .
تنگنا، مسير جنگي.
تار پيچ.
هواپيماي جنگي.
سند عندالمطالبه ، گواهي كردن ، تضمين كردن ، گواهي، حكم.
قابل گواهي، داراي ارزش براي شهادت.
(حق. ) متعهدله ، مضمون له .
گواه ، شاهد، ضامن ، متعهد.
(حق. ) متعهد، تعهد كننده ، ضامن ، كفيل.
پابندان ، گارانتي، ضمانت، امر مورد تعهد يا تضمين ، تضمين ، تعهد.
جاي نگاهداري خرگوش و جانوران ديگر.
رزمجو، جنگاور، سلحشور، محارب، جنگجو، مبارز، دلاور.
شهر ورشو پايتخت لهستان ، (مج. ) دولت لهستان .
(vessel =war) كشتي جنگي، ناو جنگي.
زگيل، گندمه ، زگيل دار شدن ، زگيل پيدا كردن .
زگيل دار، زگيل مانند، داراي زگيل.
بسيار محتاط، با ملاحظه ، هشيار.
بود.
شستن ، شستشو دادن ، پاك كردن ، شستشو، غسل، رختشوئي.
بشور و بپوش (يعني اتو كردن لازمندارد).
شستشو كردن ، كثافات را پاك كردن ، از پا درآوردن ، از بين بردن ، محو كردن ، شستشو، ضرر، زيان ، شكست، مردود.
دست و رو شستن ، از پاافتادن .
شستني، قابل شستشو.
(washbowl) لگن دستشوئي.
(washbasin) لگن دستشوئي.
كيسه حمام، ليف حمام.
خسته ، از كارافتاده ، شسته شده و سائيده شده .
بكلي تحليل رفته ، محو شده ، دلسرد.
شستشو كننده ، رختشوي، واشر.
زن رختشوي خانوادگي.
رختشوخانه .
حمام، محل دستشوئي، اتاقك توالت.
دستشوئي.
طشت لباسشوئي.
آبكي، رقيق، آب زيپو، كمرنگ ، سست.
(ج. ش. ) زنبور (بي عسل).
كج خلق، لجوج، زنبور وار، نيش دار.
مجلس ميخواري، آبجو يا شراب مخلوط با ادويه و شكر، ميگساري كردن ، عياشي كردن ، نوش.
عياش، ميگسار.
(سرمشناسي ) آزمايش سرمخون براي تشخيص وجود ميكروب سيفيليس در بدن .
تفريط كاري، كاهش، ضايعات، تضييع، اتلاف.
هرزدادن ، حرامكردن ، بيهوده تلف كردن ، نيازمند كردن ، بي نيرو و قوت كردن ، ازبين رفتن ، باطله ، زائد، اتلاف.
محصولات زائد.
سبد كاغذ باطله ، سبد زباله و خاكروبه ، آشغال دان .
مصرف، ولخرج، افراط كار، متلف، بي فايده .
زمين باير، لميزرع.
كاغذ باطله ، سر كاغذ يا ته كاغذ.
مصرف.
(wastry) (اسكاتلند) باطل، ضايع، ويران ، خراب، عاطل.
آدم ولخرج، متلف، آدم بي معني.
(wastery) (اسكاتلند ) باطل، ضايع، ويران ، خراب، عاطل.
پائيدن ، ديدبان ، پاسداري، كشيك ، مدت كشيك ، ساعت جيبي و مچي، ساعت، مراقبت كردن ، مواظب بودن ، بر كسي نظارت كردن ، پاسداري كردن .
آتشي كه پاسدار يا نگهبان روشن ميكند.
مراقب بودن ، مواظب.
بند ساعت.
قاب ساعت، جعبه ساعت.
سگ نگهبان ، سگ پاسبان ، نگهبان ، نگهباني دادن ، نگهبان بودن .
زمان سنج مراقب.زمان سنج مراقب.
كسيكه پاسداري و نظارت ميكند، مراقب.
سفيدي چشم، چشم خيره و سفيد، سگ چشم سفيد.
(watchfulness) مواظب، مراقب، پاسدار، بي خواب، دقيق، هشياري، مراقبت.
(watchful) مواظب، مراقب، پاسدار، بي خواب، دقيق، هشياري، مراقبت.
ساعت ساز.
مواظب، نگهبان ، پاسدار، مراقب.
ديدبانگاه ، برج مراقبت، برج نگهباني، برج ديدباني.
اسم شب، شعار حزبي، شعار حزب، كلمه رمزي.
حلقه انتظار.حلقه انتظار.
آب، آبگونه ، پيشاب، مايع، آب دادن .
بچه سقا.
(ج. ش. ) گاو ميش اهلي شده آسيائي.
(گ . ش. ) خس سه كله (natans trapa).
(طب ) آب درمان ، علاج باآب، معالجه باآب.
(ج. ش. ) سگ آبي، شناگر ماهر.
رنگ نرو (با آب)، غير قابل پاك شدن بوسيله آب، پارچه شورنرو.
ظرف آبگرمكن ، آبگرمكن .
(گ . ش. ) شوكران آبي.
سوراخ يا شكاف طبيعي رودخانه خشك شده كه مقداري آب درآن باشد، چاله آب.
(گ . ش. ) سنبل آبي، وردالنيل.
(گ . ش. ) نيلوفر آبي.
شاه لوله آب، لوله هادي آب.
كنتور آب، آب سنج.
آسياب آبي، آسياب.
(ج. ش. ) مار سمي آبزي جنوب آمريكا.
حوري دريائي، الهه دريائي.
لوله آب، تنبوشه ، لوله مخصوص لوله كشي آب.
بازي فوتبال آبي، واترپلو.
دافع آب، پس زننده آب.
مقاوم در برابر آب (ولي نه رطوبت ناپذير كامل).
اسكي آبي.
(ج. ش. ) مار آبي (natrix).
در آب صابون زدن ، در آب خيساندن .
منبع آب، ذخيره آب.
رودخانه و شعبات آن ، ذخيره آب، منبع آب، سيستم آبياري.
سطح ايستاي، سطح آبهاي زير زمين .
تانك آب، برج مخزن آب.
آب آورده ، حمل شده بوسيله آب، آب برد.
(. C. W) آبريز، مستراح، مبال.
آب رنگ ، بنگاب، نقاشي آبرنگ .
(گ . ش. ) شاهي آبي، آب تره ، رنگ شاهي آبي.
نوشابه نوش، آشامنده .
آبشار.
(ج. ش. ) مرغ آبزي، واق، واك .
آب كنار، آب نما، پيشرفتگي خشكي در آب، اسكله .
آبشخور، استخر، آب انبار، مخزن ، محل چشمه آب معدني.
چيز آبكي، هر چيزي شبيه آب.
بيآب.
ترازآبي، ترازآب، سطحآب.
آب خط، خط بر خورد آب با كشتي، خط بار گيري كشتي، خط ميزان و تراز كشتي باسطح آب.
غير قابل استفاده شدن ( كشتي وغيره ) در اثر چكه و نفوذ آب، از آب خيس شدن .
پرآب، سنگين ، خيس در آب، از آب اشباع.
كسي كه نزديك آب يا در آب كار ميكند.
آب بازي، قايقراني.
تعيين ميزان مد آب، علامت چاپ سفيد در متن كاغذ سفيد، چاپ سفيد يا سايه دار كردن .
(گ . ش. ) هندوانه (vulgaris citrullus).
نيروي آبي.
پاد آب، دافع آب، عايق آب، ضد آب.
آب دريا، منظره آب دريا.
آب پخشان ، منطقه اي كه آب دريا يا رودخانه را پخش و تقسيم ميكند.
كنار دريا، متعلق به كناردريا، ساحل.
لوله يا وسيله اي كه از آن آب فوران ميكند، فواره ، ناودان ، گرداب، گردباد دريائي.
مانع دخول آب، كيپ، مجراي تنگ .
بخارآب.
آبراه ، مسير آبي، راه آبي، مسيردريائي و رودخانه اي.
(گ . ش. ) گياه آبزي.
چرخ چاه ، دولاب، چرخ آبگرد.
دستگاه آب رسان ، فواره ، آب بند.
شسته شده و صيقلي در اثر آب، آب شسته .
آبي، آبدار، اشكبار، پر آب، آبكي، رقيق.
مدت انتظار.مدت انتظار.
وات، واحد اندازه گيري الكتريسيته .
قدرت، توان برحسب وات.قدرت، توان برحسب وات.مقدار نيروي برق بر حسب وات.
چپر، تركه براي ساختن سبد، تركه ، جگن ، نرده گذاري كردن ، بستن ، پيچيدن .
موج، خيزاب، فر موي سر، دست تكان دادن ، موجي بودن ، موج زدن .موج، جنباندن .موج، جنباندن .
دسته امواج راديو.
جبهه امواج راديوئي.
ريخت موج.ريخت موج.
شكل موج.شكل موج.
راهنماي موج، هادي موج.راهنماي موج، هادي موج.
طول موج.
آرام، ساكن ، بي موج.
موجي، شبيه موج.
متزلزل شدن ، فتور پيدا كردن ، دو دل بودن ، ترديد پيدا كردن ، تبصره قانون ، نوسان كردن .
متزلزل كننده .
با تزلزل، با ترديد.
متزلزل، مردد، دو دل.
پرچين و شكن ، پرموج، پر تلاطم، جنبش بعقب و جلو، متموج.
موم، مومي شكل، شمع مومي، رشد كردن ، زياد شدن ، (درموردماه )رو به بدر رفتن ، استحاله يافتن .
(گ . ش. ) لوبيا چيتي.
( paper waxed) كاغذ مومي.
( paper wax) كاغذ مومي.
مومي، ساخته شده از موم، مومي شكل.
موم كار، كسيكه موم مالي ميكند.
حالت مومي، نرمي.
موم مالي، صفحه ضبط صوت.
پيكر مومي، مجسمه سازي از موم.
مومي، پراز موم، (ز. ع) عصباني، خشمگين .
راه ، طريق.راه ، جاده ، طريق، سبك (sabk)، طرز، طريقه .راه ، طريق.
ايستگاه هاي فرعي بين راهي جاده يا خط آهن .
بار نامه ، خط سير مسافر، راهنماي مسافرت.
مسافر پياده ، رهنورد، رهرو.
دركمين كسي نشستن ، كمين كردن ، خف كردن .
بي راه ، بدون جاده .
طرق و وسائل انجام چيزي، تامين معاش.
كنار جاده ، بندر، لبه ، ايستگاه فرعي.
خودسر، خود راي، نافرمان ، متمرد.
خودسري.
خسته و مانده در اثر سفر، خسته و كوفته .
ما، ضمير اول شخص جمع.
سست، كم دوام، ضعيف، كم بنيه ، كم زور، كم رو.
پذيرفتگي ضعيف.پذيرفتگي ضعيف.
سست زانو، بي اراده ، سست عنصر، بي تصميم.
سبك مغز، داراي روحيه ضعيف، ضعيف الاراده ، سست عنصر.
سست كردن ، ضعيف كردن ، سست شدن ، ضعيف شدن ، كم نيرو شدن ، كم كردن ، تقليل دادن .
تضعيف كننده .
ترسو، بزدل، كم جرات، ضعيف النفس.
چيز آبكي، چيز رقيق و نرم، سست و ضعيف.
ضعيف، سست عنصر، ناتوان ، بي بنيه ، كم بنيه .
عليل المزاج، ضعيف، بي بينه ، كم بنيه .
ضعف، سستي، بي بنيه گي، فتور، عيب، نقص.
خير، سعادت، آسايش، ثروت، دارائي.
جنگل، دشت.
توانگري، دارائي، ثروت، مال، تمول، وفور، زيادي.
دارا، توانگر، دولتمند، ثروتمند، چيز دار، غني.
از پستان گرفتن ، از شير مادر گرفتن .
كسيكه بچه را از شير ميگيرد.
كودك تازه از شير گرفته .
جنگ افزار، سلاح، اسلحه ، حربه ، مسلح كردن .
بي سلاح.
اسلحه سازي، تسليحات، تهيه سلاح، جنگ افزار.
فرسايش، فرسودن ، پوشيدن ، سائيدن .پوشيدن ، در بر كردن ، بر سر گذاشتن ، پاكردن (كفش و غيره )، عينك يا كراوات زدن ، فرسودن ، دوام كردن ، پوشاك .فرسايش، فرسودن ، پوشيدن ، سائيدن .
فرسودگي عادي.فرسودگي عادي.
از پادر آوردن .
پاك شدن (رنگ )، تدريجا تحليل رفتن ، فرسوده و از بين رفته شدن .
تحريك و عصباني كردن .
كهنه و فرسوده شدن (در اثر استعمال)، از پا درآوردن و مطيع كردن ، كاملا خسته كردن .
دوره زنداني را گذراندن ، زنداني بودن .
پوشنده لباس.
خسته كننده ، كسل كننده .
خستگي نا پذير.
خستگي، ماندگي، بيزاري.
خسته كننده .
بيزار، خسته ، مانده ، كسل، بيزار كردن ، كسل شدن .
(andzwea) گلو، حلق، قصبه الريه ، ناي.
گلو، حلق، قصبه الريه ، ناي.
(ج. ش. ) راسو، جانوران پستاندار شبيه راسو، دروغ گفتن ، شانه خالي كردن .
هوا، تغيير فصل، آب و هوا، باد دادن ، در معرض هوا گذاشتن ، تحمل يابرگزاركردن .
در اثر آب و هوا فاسد يا زمخت شده ، آفتاب زده .
اداره هواشناسي.
عرشه بدون سقف كشتي.
نقشه هواشناسي.
ايستگاه هوا شناسي.
آلت بادنما.
هوا شناس، وارد بجريانات روز، مطلع.
قابليت هوا خوري، قابليت عدم فرسايش در هوا.
آلت بادنما، آدم دمدمي مزاج.
طوفان هوا، فرسايش در اثر هوا، (معماري ) آبگير.
(د. ن . ) حركت در مسير باد، داراي باد مساعد.
هواشناس.
عايق هوا، مقاوم در برابر هوا، خراب نشدني در اثر هوا.
محفوظ در برابر باد و باران ، عايق هوا.
فرسوده در اثر باد و باران و هوا، كهنه .
بافتن ، درست كردن ، ساختن ، بافت، بافندگي.
بافنده ، نساج، جولا.
(ج. ش. ) مرغ جولا.
(weasand) گلو، حلق، قصبه الريه ، ناي.
تار عنكبوت.تار عنكبوت.بافت يا نسج، تار، منسوج، بافته ، تنيدن .
عنكبوت، جانوري كه تار ميتند.
تننده تار، دستكش ساز.
وابسته به تار، تنيدني، پر از تار عنكبوت و غيره .
پاي پرده دار، جانور داراي پاي پرده دار.
تار مانند.
(ج. ش. ) كرم صد پاي تننده تار عنكبوتي.
(shoud we، would we، had we) ميبايستي.
عروسي كردن با، بحباله نكاح در آوردن ، (بزني يا شوهري) گرفتن .
ازدواج كننده .
حلقه انگشتري نامزدي يا عروسي.
گوه .گوه (goveh)، باگوه نگاه داشتن ، با گوه شكافتن ، از هم جدا كردن .گوه .
گوه مانند، بشكل گوه .
زناشوئي، عروسي، زفاف، نكاح، زوجه .
چهار شنبه ، هر چهار شنبه يكبار.
(اسكاتلند) كوچولو، ريز، يكي كمي، اندكي، لحظه اي.
علف هرزه ، دراز و لاغر، پوشاك ، وجين كردن ، كندن علف هرزه .
متصدي چيدن علف هرزه .
(herbicide) علف كش، داروي دافع علف هرز.
بدون علف هرزه .
پر از علف هرزه ، هرز، خودرو، دراز و باريك .
هفته ، هفت روز.
روز هفته .
كسيكه به تعطيل آخر هفته ميرود، چمدان كوچك سفري.
(bweekend)آخر هفته ، تعطيل آخر هفته ، تعطيل آخر هفته را گذراندن .
هفتگي، هفته اي يكبار، هفته به هفته .
تصور كردن ، بر آن (عقيده ) بودن ، فكر كردن .
(weeny)سوسيس، (د. گ . ) كوچك ، خرده ، ريز، بي اهميت.
(weensy) سوسيس، (د. گ . ) كوچك ، خرده ، ريز، بي اهميت.
گريه كردن ، گريستن ، اشك ريختن .
نوحه خوان ، گريه كننده .
(گ . ش. ) بيد مجنون .
عزادار، نالان ، گريان .
(ج. ش. ) شپشه ، كو، سوسه ، شپشه گندم.
(weevilled، weevily، weevilly) سپشه وار، شپشه دار.
(weeviled، weeviled، weevily) شپشه وار، شپشه دار.
(weeviled، weevilled، weevilly) سپشه وار، سپشه دار.
(weeviled، weevily، weevilly) سپشه وار، شپشه دار.
تار عنكوبت، چيز بافته ، نمد بافته ، تنيدن .
كشيدن ، سنجيدن ، وزن كردن ، وزن داشتن .
زير بار خم شدن يا كردن .
وزن كردن ، توزين .
وزن كردني.
توزين كننده ، وزن كننده .
نزن ، سنگيني، سنگ وزنه ، چيز سنگين ، سنگين كردن ، بار كردن .وزن ، وزنه اهميت.وزن ، وزنه اهميت.
(در ورزش ) وزنه بردار.
وزنه برداري.
سنگين ، داراي وزن زياد.
رمز وزني.رمز وزني.
سبك وزن ، كم وزن ، داراي وزن مخصوص كم.
سنگين ، وزين ، موثر، سنجيده ، با نفوذ، پربار.
بند، سدي كه سطح آب را بلند كند، خاكريز.
خارق العاده ، غريب، جادو، مرموز.
بطور غير عادي و مرموز.
غرابت، مرموز بودن .
(wisenheimer) كسيكه معلومات سطحي در همه چيز دارد.
( welsh) اهلايالت ولزدربريتانيا، كلاه گذاشتن ، زير قول زدن ، بتعهدخود عملنكردن .(welsher، welcher، welsh) والش، اهل استان ولز انگلستان ، زبان ولز.
(welsher، welch، welsh)والش، اهل استان ولز انگلستان ، زبان ولز.
( welshman)اهل ولز در بريتانيا.
خوشامد، خوشامد گفتن ، پذيرائي كردن ، خوشايند.
خوشامد گو.
جوش، جوش دادن ، جوش خوردن .جوشكاري كردن ، جوش دادن ، پيوستن ، جوش.جوش، جوش دادن ، جوش خوردن .
جوش خوردني.
(weldor)جوشكار، ماشين جوشكاري.جوشگر، جوشكار.جوشگر، جوشكار.
جوشكاري.جوشكاري.
چيز جوش خورده ، قطعات بهم جوش خورده .
(welder)جوشكار، ماشين جوشكاري.
آسايش، رفاه ، خير، سعادت، خيريه ، شادكامي.
كشورداراي تشكيلات رفاه اجتماعي دستگيري از بينوايان .
كارهاي عام المنفعه ، امور خيريه .
دستگيري از بينوايان ، امور خيريه .
طاق، آسمان ، فلك ، گنبد نيلگون ، هوا.
خوش بافت، سخت بافت، داراي بنيه محكم و قوي.
(viand .vtand .n)چشمه ، جوهردان ، دوات، ببالا فوران كردن ، روآمدن آب ومايع، درسطحآمدن وجاري شدن ، (. adv and .adj)خوب، تندرست، سالم، راحت، بسيارخوب، به چشم، تماما، تمام وكمال، بدون اشكال، اوه ، خيلي خوب.
shall we، will we.
عاقلانه ، درست، صحيح، از روي عقل و منطق.
با تربيت، خوش جنس.
داراي اخلاق نيكو، نيكو خصال، داراي صفات حسنه ، خوش خلق، متوازن ، مرتب و منظم.
خوش تعريف.خوش تعريف.
خوش حالت، مهربان ، سركيف، سرحال.
آفرين ، خوب انجام شده ، خوب پخته .
زيبا، خوشگل، خوش ظاهر، خوش تركيب.
ثروتمند، دارا، پولدار، خوب تثبيت شده .
(founded well) كاملا مجهز، مجهز بوسائل كامل، مستحكم.
(found well) كاملا مجهز، مجهز بوسائل كامل، مستحكم.
مرتب، خوب، مواظبت شده ، مهتري شده .
داراي پايه محكم، بر پايه يااساس صحيح.
بطرز خوبي مورد عمل قرار گرفته .
پولدار، ثروتمند، دارا.
نيكنام، خوشنام، معروف، مشهور، واضح، پيش پاافتاده .
خوش نيت، ناشي از قصد خوب.
تقريبا، در حدود، قريبا.
ثروتمند، خوب، مفيد، جذاب، جالب، داراي زندگي آسوده .
بنحو اكمل انجام يافته ، مرتب و منظم.
اهل مطالعه و تحقيق (غالبا با in) با اطلاع.
محكم، كيپ، جمع و جور.
خوش صحبت، داراي تلفظ خوب، خوش كلام.
نيكنام، مشهور، معتبر، به نيكنامي يادشده .
با الوار محكم و استوار شده .
بموقع، بجا، بمورد، بهنگام، در وقت مناسب.
ثروتمند.
(wishing well)آدم نيكخواه ، خير خواه .
(wisher well)آدم نيكخواه ، خير خواه .
مستعمل، زياد كار كرده ، كهنه ، مبتذل، پيش پا افتاده ، معمولي.
سوگواري، عزاداري، ماتم، زاري، افسوس.
تندرستي، سلامتي و خوشي، خوشبختي، نيك بود.
نيكزاده ، اصيل، نجيب زاده ، داراي خصوصيات نجابت.
سرچاه نفت، سرچشمه ، منبع، چشمه ، سر ديوار.
چكمه دهان گشاد، نوعي بازي گنجفه .
خوبي، نيكي، حسن .
سر چشمه ، منبع.
(welsher، welcher، welch)والش، اهل استان ولز انگلستان ، زبان ولز.( welch)اهلايالت ولزدربريتانيا، كلاه گذاشتن ، زير قول زدن ، بتعهدخود عملنكردن .
(welsh، welcher، welch)والش، اهل استان ولز انگلستان ، زبان ولز.
( welchman)اهل ولز در بريتانيا.
حاشيه چرمي دور چيزي، مغزي، مغزي گذاشتن ، شلاق زدن ، لبه ، نوار باريك ، نوار، ورم، تاول.
اختلاط، درهم و برهمي، خشكي، پژمردگي، آغشتن ، غلت زدن .
سبك وزن (كمتر از پوند).
غده ، دمل، (طب ) ورم روي پوست.
دختر، دختر دهقان ، فاحشه ، دختر بازي كردن .
زنا كار، دخترباز.
پيمودن ، منتقل كردن .
(go of. p)رفت.
(weep of. pp and . p).
پوشيدني.
(are we =).
گذشته فعل be to و جمع فعل ماضيwas.
(not were =).
(werwolf)(افسانه ) شخصي كه تبديل به گرگ شده باشد.
(wergild)(حق. ) خون بها، ديه (diyeh).
(wergeld)(حق. ) خون بها، ديه (diyeh).
(werewolf)(افسانه ) شخصي كه تبديل به گرگ شده باشد.
(كليسا ) پيرو جان وسلي (wesley john).
باختر، مغرب، غرب، مغرب زمين .
جزاير هند غربي واقع بين اتازوني و آمريكاي جنوبي.
مسافر مغرب، عازم.
باد غربي، باد مغرب، طوفان غربي، بسوي باختر رفتن .
باختري، غربي، در جهت مغرب، باد غربي.
(westerner) باختري، غربي، وابسته به مغرب يا باختر.
نيمكره غربي.
(western) باختري، غربي، وابسته به مغرب يا باختر.
غرب گرائي، فرنگي مابي، پيروي از تمدن مغرب زمين .
غربي كردن ، غربي شدن ، تمدن غربي را پذيرفتن .
غربي ترين ، واقع در منتهي اليه غرب.
گوشت دودزده خوك .
(westwards) بسوي باختر، بطرف مغرب، در جهت مغرب.
(westward) بسوي باختر، بطرف مغرب، در جهت مغرب.
تر، مرطوب، خيس، باراني، اشكبار، تري، رطوبت، تر كردن ، مرطوب كردن ، نمناك كردن .
پتوي خيسي كه براي خاموش كردن آتش بكار رود، مايه ياس، نا اميد كردن .
آب پاشي كردن ، بوسيله آب پاشي خيس كردن .
دايه ، دايگي (كردن )، پرستاري كردن .
لباسشو، رخت شو.
مهاجر فراري مكزيكي.
قوچ، قوچ اخته ، گوسفند اخته ، خواجه .
زمين مرطوب.
بطور تر.
نمداري، تري.
خيسي، تري، قابليت خيسي.
خيس كردني.
خيس كننده ، نم زننده .
نسبتا تر، مرطوب، رطوبت دار، خيس، نمناك .
(have we =).
صداي كتك زدن ، صداي اصطكاك ، صداي ضربت، ضربت، سهم، زدن ، محكم زدن ، تسهيم كردن .
تقسيم به سهام كردن ، قسمت كردن ، تسهيم كردن .
خيلي بزرگ ، بسيار عظيم، پر سر و صدا.
وال، نهنگ ، عظيم الجثه ، نهنگ صيد كردن ، قيطس.
تپه ، برآمدگي، هر جسمي شبيه پشت بالن .
قايق موتوري يا پاروئي دراز و باريك مخصوص صيد نهنگ و غيره .
والانه ، استخوان آرواره نهنگ ، عاج تمساح.
قايق صيد نهنگ ، صياد بالن .
صداي تصادم، صداي بهم خوردن اجسام جامد، با تصادم ايجاد صدا كردن .
تسمه ، ضربه ، ضربت، صداي بر خورد دو جسم، قسمت، سهم، با صداي بلند زدن ، كوبيدن .
اسكله ، جتي، بارانداز، لنگر گاه ساحل رودخانه با اسكله يا ديوار، محكم مهاركردن .
عوارض باراندازي، استفاده از اسكله وبارانداز و تاسيسات وابسته به اسكله يالنگرگاه .
مامور اسكله يا برانداز، رئيس لنگرگاه .
رئيس بندر، رئيس اسكله .
(در ماشين هاي جديد ريسندگي) قرقره ، دوك .
علامت استفهام، حرف ربط، چه ، كدام، چقدر، هرچه ، آنچه ، چه اندازه ، چه مقدار.
هرچه ، آنچه ، هر آنچه ، هر قدر، هر چه .
كاغذ اعلي مخصوص ترسيم و طراحي، كاغذ رسم.
غيره ، فلان .
بهيچوجه ، ابدا، هيچگونه ، هرقدر، هرچه .
صدف حلزوني شكل، ورم جاي شلاق و غيره ، (طب) كهير، محل سوختگي، معدن ، كان .
(گ . ش. ) گندم.
نان گندم، نان سفيد.
(wheatworm) (ج. ش. ) كرم كوچك انگل گندم و علوفه .
گياهك گندم كه هنگام آسياب كردن جدا ميشود.
(گ . ش. ) زنگ گندم.
سنبله گندم، (ج. ش. ) چكچكي.
گندمي، وابسته به گندم، برنگ گندم، گندمگون .
(eel wheat) (ج. ش. ) كرم كوچك انگل گندم و علوفه .
صداي سوت خفيف ( در مواقع خوشحالي).
ريشخند كردن ، گول زدن ، خر كردن .
چرخ.چرخ.چرخ، دور، چرخش، رل ماشين ، چرخيدن ، گرداندن .
چاپگر چرخي.چاپگر چرخي.
چرخ خاك كشي، چرخ دستي، فرقان ، با چرخ دستي يا چرخ خاك كشي حمل كردن .
(مك . ) فاصله بين محور جلو و محور عقب اتومبيل بر حسب اينچ.
صندلي چرخ دار.
گردنده ، چرخنده ، دور زننده ، چرخ دار.
(wheelsman) راننده ، شوفر اتومبيل، دوچرخه سوار، شراعبان .
(wheelman) راننده ، شوفر اتومبيل، دوچرخه سوار، شراعبان .
چرخ دنده .
چرخساز.
(انگلستان - ايرلند ) كمي، چند تا، تعداد زياد.
با صدا نفس كشيدن ، خس خس كردن ، خس خس.
داراي صداي خرخر، خس خس يا خر خر كننده .
(ج. ش. ) صدف حلزوني، دانه ، جوش، كورك .
چپه كردن ، غرق كردن ، احاطه كردن ، منكوب كردن .
توله ، توله سگ ، بچه هرنوع حيوان گوشتخوار، توله زائيدن .
كي، چه وقت، وقتيكه ، موقعي كه ، در موقع.
در حاليكه ، در موقعيكه ، ماداميكه ، بعلت اينكه .
از كجا، از چه رو، كه از آنجا، چه جا.
از هرجا كه باشد، از هرجا، بهر دليل، بهر علت.
هر وقت كه ، هر زمان كه ، هرگاه ، هنگاميكه .
كجا، هركجا، در كجا، كجا، در كدام محل، درچه موقعيتي، در كدام قسمت، از كجا، از چه منبعي، اينجا، درجائي كه .
محل تقريبي، حدود تقريبي، مكان ، محل.
از آنجائيكه ، بادر نظر گرفتن اينكه ، نظر به اينكه ، چون ، در حاليكه ، درحقيقت.
كه از آن بابت، كه بدان جهت، كه در آنجا.
كه بوسيله آن ، كه بموجب آن ، بچه وسيله .
بچه علت، چرا، بچه دليل، بخاطر چه ، براي چه .
در چه ، درچه خصوصيتي، در چه زمينه ، كه در آن ، در اثناي اينكه ، در جائيكه ، در مورديكه .
از چه ، از كه ، از چه چيز، از آنجائيكه .
روي چه ، روي چه چيز، از چه ، در آنجا.
از هر جا كه ، بهر جا كه .
بچه وسيله ، چگونه ، كه بدانوسيله .
(whereunto)چه بچه چيز، بكجا، بچه منظور، بچه هدفي.
(whereto)چه ، بچه چيز، بكجا، بچه منظور، بچه هدفي.
كه در نتيجه آن ، كه بر روي آن ، روي چه .
هرجاكه ، هركجا كه ، جائي كه ، آنجا كه .
كه با آن ، با چه ، بچه چيز، بچه وسيله .
كه بوسيله آن ، كه با آن ، تا چه چيز، چيزي كه بوسيله آن عملي قابل اجراست.
قايق سبك پاروئي مسافري، با قايق حمل كردن .
تيز كردن ، برانگيختن ، تهييج كردن ، صاف كن ، آبچرا، عمل تيز كردن بوسيله مالش.
آيا، خواه ، چه .
(not or whether) بهر حال، در همه حال، بهرصورت.
(no or whether)بهرحال، در همه حال، بهرصورت.
سنگ چاقو تيز كن ، تيز كننده ، تند كننده .
تيز گر، سعي، جدو جهد، مشهي.
صداي سوت حاكي از حيرت يا تحسين .
كشك ، آب پنير، پنير آب، شير چرخ كرده .
(faced whey) آدم رنگ پريده ، رنگ پريده .
(face whey) آدم رنگ پريده ، رنگ پريده .
كشكي، آب پنير.
كه ، اين (هم)، كه اين (هم)، كدام.
( whichsoever) (صورت موكدwhich)، هر كدام كه ، هريك كه .
( whichever) ( صورت موكدwhich)، هر كدامكه ، هريك كه .
شيهه كشيدن ، بع بع كردن ، زير لب خنديدن .
دروغ گفتن ، دروغ در چيزي گفتن ، چاخان ، باد، نفخه ، بو، دود، وزش، پف، پرچم، با صداي پف حركت دادن ، وزيدن ، وزاندن .
سوت يا پف كوتاه ، حيوان رشد نكرده ، سگ كوچك .
نا بهنگام وزيدن ، جنبيدن شعله ، سوت زدن .
آدم ابن الوقت، آدمدمدمي.
عضو حزب 'ويگ ' در انگليس قديم.
( whigmaleery) چيز قشنگ و ارزان ، هوس، تلون مزاج، وهم، اسباب.
( whigmaleerie) چيز قشنگ و ارزان ، هوس، تلون مزاج، وهم، اسباب.
در صورتيكه ، هنگاميكه ، حال آنكه ، ماداميكه ، در حين ، تاموقعي كه ، سپري كردن ، گذراندن .
درحاليكه .
پيشتر، سابقا، در سابق، يك زماني، گاهي.
در خلال مدتي كه ، در حاليكه ، درمدتي كه ، ضمن اينكه .
هوس، هوي و هوس، تلون مزاج، وسواس، خيال، وهم، تغيير ناگهاني.
هوس، هواو هوس، خيال، وسواس، شييئ يا چيز هوس انگيز و خيالي.
زوزه كشيدن ، ناله كردن ، شيون و جيغ و داد كردن ، ناليدن ، زار زار گريه كردن ، ناله ، زاري، شيون .
( whimsy) بوالهوس، هوس، تلون مزاج، وسواس.
( whimsicallity) بوالهوس، وسواسي، دهن بين ، غريب، خيالباف.
( whimsical) بوالهوس، وسواسي، دهن بين ، غريب، خيالباف.
پر هوس، هوس انگيز، بوالهوسانه .
( whimsey) بوالهوسي، هوس، تلون مزاج، وسواس.
( whinstone) هرنوع سنگ سخت، چرخ يا جراثقال معدن .
ناليدن ، ناله كردن ، با ناله گفتن ، ناله ، فغان .
شيهه اسب، صدائي شبيه شيهه ، شيهه كشيدن .
سنگ مرمر سياه از نوع بازالت.
تازيانه ، شلاق، حركت تند و سريع و با ضربت، شلاق زدن ، تازيانه زدن .
نختابيده ، زه ، پارچه محكم و داراي نختابيده .
شلاق، هرچيزي شبيه شلاق، ضربه يا تكان شلاقي، شلاق زدن .
تازيانه وار.
همدست شكارچي كه تازي ها رابا شلاق ميراند، اسب عقب مانده ، ناصح، ناظمپارلماني.تازيانه زن ، تعقيب كننده ، شخص موثر و مهم.
آدم بي اهميت، خود فروش.
(ج. ش. ) سگ تازي تيز دو، تانك سبك و تندرو.
شلاق زني، نختابيده مخصوص تازيانه پيچي.
بچه تازيانه خور بجاي شاهزاده در مدرسه ، (مجز) وجه المصالحه امري، كتك خور.
تيري كه محكومين بتازيانه رابدان ميبندند.
(whiffletree) تير مال بند درشكه و غيره .
(ج. ش. ) مرغشبانه پشه خوار مشرق آمريكا.
شبيه شلاق، فنري.
اره دوسر، با اره دو سر بريدن .
در مرز زمين شخم زدن ، داراي مرز كردن ، خياط، اهل بخيه ، مكث كوتاه ، يك دقيقه .
دسته شلاق.
صداي وزوز( در اثر حركت سريع )، حركت كردن ، پرواز كردن ، غژغژ كردن .
چرخانيدن ، چرخش، چرخيدن ، گردش سريع، حركت گردابي.
چرخنده .
فرفره ، گرش، چرخك ، (ج. ش. ) سوسكي كه روي آب چرخميخورد، تصور واهي.
گرداب، چرخش آب.
گردباد، وابسته به گردباد.
(helicopter) (ز. ع. ) هليكوپتر.
(hurry) (اسكاتلند) شتاب كردن ، بعجله حركت كردن .
(.vi.n.vt) صداي حرف 'سين ' ايجاد كردن ، باصداي هيس حركت كردن ، بسرعت گذشته ، صفير، (.n) (whist) هيس، ساكت باش.
حركت سريع و جزئي، كلاله يا دسته مو، گرد گيري، مگس گير، تند زدن ، پراندن ، راندن ، جاروب كردن ، ماهوت پاك كن زدن ، گردگير.
ماهوت پاك كن .
(whiskery)موياطراف گونه و چانه ، شارب، ريش، ماهوت پاك كن ، (د. گ . )جاروب كوچك ، طره ، مودار.
( whisker)موياطراف گونه و چانه ، شارب، ريش، ماهوت پاك كن ، (د. گ . )جاروب كوچك ، طره ، مودار.
( whisky) وسكي، مثل وسكي، وسكي خوردن .
كوكتيل مركب از ويسكي و شكر و آب ليمو.
( whiskey) ويسكي، مثل ويسكي، ويسكي خوردن .
نجوا، بيخ گوشي، نجواكردن ، پچپچ كردن .
نجوا كن ، نجوائي، پچ پچ كننده .
انتشار مرتب شايعات عليه رجال و كانديداها.
نجوائي، غيبت كننده ، آهسته صحبت كننده .
خاموش، ساكت، آرام، گنگ ، بي صدا، ساكت كردن ، هيس كردن ، نوعي بازي ورق.
سوت، صفير، سوت زدن .
(در مورد نامزدهاي انتخاباتي و رجال معروف) در نقاط مختلف از مردم ديدار كوتاهينمودن .
سوت زن ، فلوت زن ، سوت، (ج. ش. ) سار طوقي.
ذره ، خرده ، تكه ، هيچ، ابدا، اندك .
سفيد، سفيدي، سپيده ، سفيد شدن ، سفيد كردن .
ريش سفيد.
كتاب سفيد.
يقه سفيد، كارمند دفتري.
cell =whiteblood.
(ج. ش. ) ماهي خوراكي نقره فام شمال آمريكا.
جانور پيشاني سفيد، جانور سفيد صورت.
پرچم سفيد (علامت صلح يا تسليم).
آلياژي از طلا شبيه به پلاتين ، كه از تركيب نيكل يا ساير فلزات و طلا بدست ميآيد.
پارچه سفيد نخي، حوله سفيد، ملافه .
هيئت حاكمه انگليس.
داراي موي سفيد، سفيدبخت.
درجه حرارت زيادي كه از سرخي گذشته و برنگ سفيد در آيد، نور سفيد التهاب.
داراي احساسات برانگيخته .
كاخ سفيد.
خط سفيدي كه براي تمايز و تشخيص بكار رود، (مثل خطوط سفيد وسط خيابانها).
(گ . ش. ) بلوط سفيد.
گزارش هيئت دولت، نامه سفيد، كتاب سفيد.
(طب) سل ريه ، سل ريوي.
(در استان هاي جنوب آمريكا) اخذ آرائ مقدماتي حزبي.
فروش ملافه و اجناس ذرعي.
استفاده از زن براي فحشائ، تجارت ناموس.
طرفدار تفوق نژادي سفيد پوستان .
تفوق سفيد پوستان بر نژادهاي ديگر.
(تش. ) گويچه سفيدخون ، گلبول سفيد.
آدمبد باطن و خوش ظاهر، چيز گرانبها.
سفيدكردن ، سفيدشدن .
سفيدگر، شيئي يا كسيكه چيزي راسفيد ميكند.
آبكار فلزات، سفيدگر، رويگر، سفيدگري يا رويگري كردن .
لاستيك دوره سفيد اتومبيل.
دوغاب، سفيد كاري كردن ، ماست مالي كردن .
درختان چوب سفيد.
(whity) مايل به سفيد، نسبتا سفيد، سفيد پوست.
بكجا، كجا، جائيكه ، بكدام نقطه ، بكدامدرجه .
بهركجا كه ، بهرمكاني، بهركجا كه شد.
درچه جهتي، بكدامطرف، از طرفي كه ، بطرفي كه .
سفيدي، بياض.
(ج. ش. ) ماهي نرم باله خوراكي اروپائي، پودر گچ.
تا اندازه اي سفيد، نزديك به سفيد، نسبتاسفيد.
عقربك ، (طب) ورمبند آخر انگشت.
(انگليس) روز بعد از عيد نزول روحالقدس بر رسولان عيسي.
عيد نزول روحالقدس بر رسولان عيسي ( پنجاهمين روز بعداز عيد پاك )، عيد گلريزان ، (whitsunday).
(=pentecost) عيد نزول روحالقدس بر رسولان عيسي (پنجاهمين روز بعداز عيد پاك )، عيد گلريزان (whitsun).
سه روز اول ايام عيد گلريزان .
چاقو، ساطور، تراشيدن ، بريدن ، پيوسته كمكردن ، با چاقو تيزكردن و تراشيدن .
چاقو تيز كن ، تراشنده .
(whitey) مايل به سفيد، نسبتا سفيد، سفيد پوست.
صداي غژ، صداي تيز و تند، فش فش، غژغژ كردن ، مثل فرفره چرخيدن .
(bangzzwhi) خمپاره سريع الانفجار، عالي، ممتاز خارق العاده .
(bangzwhi) خمپاره سريع الانفجار، عالي، ممتاز خارق العاده .
داراي صداي غژ، غژغژ كننده .
كي، كه ، چه شخصي، چه اشخاصي، چه كسي.
ايست، ايست دادن ، امر به توقف دادن (حيوانات).
داستان پليسي، فيلمپليسي، رمان پليسي.
هركه ، هر آنكه ، هر آنكس، هركسي كه .
تمام، درست، دست نخورده ، كامل، بي خرده ، همه ، سراسر، تمام، سالم.
كاملا، تمام راه ، همه ، تا دورترين نقطه .
عدد درست، عدد صحيح.عدد درست، عدد صحيح.=integer.
ساخته شده از گندم سائيده .
(wholeheartedly) صميمي، يكدل، از صميم دل.
(wholehearted) صميمي، يكدل، از صميم دل.
عمده فروشي، بطور يكجا، عمده فروشي كردن .
عمده فروش، بنكدار.
(wholesomeness) خوش مزاج، سرحال، سالم و بي خطر.
(wholesome) خوش مزاج، سرحال، سالم و بي خطر.
كاملا، بطور اكمل، تمام و كمال، جمعا، رويهم، تماما.
(حالت مفعولي ضمير who)، چه كسي را، به چه كسي، چه كسي، كسيكه ، آن كسي كه .
(صورت مفعوليwhoever)، هركسيرا كه ، بهر كس كه .
صداي ضربت بلند، با صداي بلند ضربت زدن .
بسرعت تهيه كردن ، قيامكردن ، برانگيختن ، بهمانداختن .
(صورت مفعولي whoso)، بهر كسيكه ، هركس كه .
(صورت مفعولي ضمير whosoever)، هرآنكس.
صداي بلند مثل سرفه ، صداي سياه سرفه ، فرياد، صداي جغد و مانند آن ، فرياد كردن .
(ز. ع. ) فرياد خوشحالي، زمان خوشي، هورا.
(طب ) سياه سرفه ، خروسك .
(hoopla) جنجال و سر و صدا، عياشي و شادي پر سر و صدا.
صداي صفير، صداي تماس جسم سريع با هوا، صداي صفيرايجاد كردن .
بطور قاطع شكست دادن ، تند حركت كردن ، بتندي افتادن يازدن ، شلپ شلپ كردن ، پيش افتادن از، ضربه ، وزش.
گنده ، (د. گ . ) از اندازه بزرگتر، عظيم، ساختگي.
فاحشه ، فاحشه بازي كردن ، فاحشه كردن .
فاحشه بازي، بدكارگي، فحشائ، هرزگي.
فاحشه خانه .
جاكش، آدمهرزه ، فاحشه باز.
آدمهرزه ، فاسق، جاكش، فاحشه باز.
فرزند فاحشه ، حرامزاده .
داراي صفات هرزگي و فاحشه گي، بدكارگي.
فراهم، حلقه ، پيچ، مارپيچي، حلقه يا پيچ خوردن .
(whortle، berry whortle =) (گ . ش. ) قره قاط، زغال اخته .
(whort، berry whortle =) (گ . ش. ) قره قاط، زغال اخته .
فهرست رجال.
مال او، مال چه كسي، مال كي.
مال هر كسي كه ، مال كه ، وابسته به مال كه .
(whosoever) هر كسي كه ، هركس كه ، هر شخصي كه باشد.
(whoso) هر كسي كه ، هر كس كه ، هر شخصي كه باشد.
چرا، براي چه ، بچه جهت.
فتيله ، چيزي كه بجاي فتيله بكار رود، افروزه .
نابكار، شرير، بدكار، تبه كار، گناهكار، بد خو، بدجنس.
نا بكاري، شرارت، تباهي، تبهكاري، بدجنسي.
تركه يا چوب كوتاه ، بيد سبدي، تركه اي.
ساخته شده از تركه ، سبدسازي، حصيرسازي.
دروازه كوچك ، در، دريچه ، حلقه ، (در بازي كريكت) چوگان .
فتيله سازي، فتيله گذاري.
كلبه حصيري مخروطي شكل سرخ پوستان .
طناب يا بند ساخته شده از تركه نرم.
پهن ، عريض، گشاد، فراخ، وسيع، پهناور، زياد، پرت، كاملا باز، عمومي، نامحدود، وسيع.
(در مورد عدسي ) داراي زاويه ديد بيش از معمول، عدسي گسترش.
كاملا بيدار، هوشيار، هشيار، آگاه ، مسبوق، مراقب، سرحال.
داراي چشم باز، داراي چشمگشاد، متعجب، حيرت زده .
پهن باند.پهن باند.
دهان باز، (از حيرت و تعجب).
پهن كردن ، عريض كردن ، گشاد كردن .
(widespreading) شايع، همه جا منتشر، گسترده .
(widespread) شايع، همه جا منتشر، گسترده .
(wigeon) (ج. ش. ) انواع اردك هايآبي، غاز.
چيز، فلان چيز.
نسبتا وسيع.
بيوه ، بيوه زن ، بيوه كردن ، بيوه شدن .
( finch widow) (ج. ش. ) مرغجولا.
( bird widow) (ج. ش. ) مرغجولا.
(د. گ . ) مرد زن مرده .
بيوگي.
پهنا، عرض.پهنا، عرض، پهنه ، وسعت، چيز پهن .پهنا، عرض.
(widthways) از طرف عرض، عرضا، از پهنا.(widthwise) از طرف عرض، عرضا، از پهنا.
گردانيدن ، اداره كردن ، خوب بكار بردن .
ماهر، اداره شدني.
(sausage vienna، wienerwurst، =frankfurter) سوسيس.
( wiener، frankfurter، sausage vienna) سوسيس.
زن ، زوجه ، عيال، خانم.
وظائف زوجيت، دوران زوجيت، زنيت.
بي زن ، عزب، مجرد.
شبيه زن ، داراي خوصيات زوجه .
زنانه ، درخور زنان ، مثل زوجه ، داراي نگاه زنانه .
كلاه گيس، گيس ساختگي، موي مصنوعي، داراي گيس مصنوعي كردن ، سرزنش كردن .
آستر، پارچه آستري.
(widgeon) (ج. ش. ) انواع اردك هايآبي، غاز.
لوليدن ، جنبيدن ، وول خوردن ، تكان دادن ، لوشيدن .
علي ورجه ، جنبنده .
مخلوق، موجود زنده ، بشر، شخص، خرده ، تكه .
كلاه گيس ساز.
ارتباط يا مخابره بوسيله پرچم، جنباندن .
كلبه سرخ پوستان ، خيمه ، مسكن .
(در مكالمات راديوئي ) بسيار خوب، فهميدم.
وحشي، جنگلي، خود رو، شيفته و ديوانه .
كثيف، درهم ريخته ، ژوليده ، پشمالو.
(ج. ش. ) گرازوحشي.
داراي چشمان وحشي و خيره (از غضب يا حيرت).
(گ . ش. ) كتان .
تلاش بيهوده .
زمين باير و لميزرع، صحرا، بيابان .
(گ . ش. ) جو دو سر، جو پيغمبري اصل.
(گ . ش. ) بنفشه سه رنگ ، بنفشه فرنگي.
(گ . ش. ) انواع هويج وحشي.
(گ . ش. ) برنج وحشي.
(گ . ش. ) اليم (elymus).
(ج. ش. ) گربه وحشي، غير مجاز، قاچاقي.
سر گردان و آواره بودن ، متحير كردن .
آشفتگي، حيرت.
بيابان ، صحرا، سرزمين نامسكون و رام نشده .
ماده قابل اشتعال، آتش سريع و پر زور.
(ج. ش. ) اردك وحشي، غاز وحشي.
شكارچي غاز وحشي.
(گ . ش. ) گياه يا ميوه خودرو، وحشي.
حيوانات وحشي، پرنده ، غير اهلي.
حيوان وحشي، گياه وحشي، گياه خودرو.
جنگل طبيعي، جنگل خودرو.
حيله ، فريب، خدعه ، تزوير، مكر، تلبيس، بطمع انداختن ، فريفتن ، اغوا كردن .
(willful) خودسر، مشتاق، مايل.
خواست، اراده ، ميل، خواهش، آرزو، نيت، قصد، وصيت، وصيت نامه ، خواستن ، اراده كردن ، وصيت كردن ، ميل كردن ، فعلكمكي'خواهم'.
غير داوطلبانه ، بي آرزو.
قابل اراده ، خواستني، قابل اعمال، قابل ارث.
(مع. ) سنگ معدني رنگارنگ متبلور.
(ج. ش. ) مرغساحلي درشت اندام شبيه لك لك يا ماهيخوار.
(wilful) خودسر، مشتاق، مايل.
جرعه عميق، يك جرعه كامل (از آبجو و غيره ).
حمله عصبي، عصبانيت.
مايل، راضي، حاضر، خواهان ، راغب.
تند باد ناگهاني، جريان هواي سرد كه در سرزمين هاي مرتفع ميوزد.
(گ . ش. ) بيد، درخت بيد، دستگاه پنبه پاك كني، پاك كردن ( پنبه يا پشم).
(گ . ش. ) علف خر.
(گ . ش. ) بلوط برگ خنجري مشرق آمريكا.
بشقاب داراي نقاشي بيد و غيره براي تزئين اطاق.
بيد مانند، بيد زار، پر بيد، نرم و باريك شبيه بيد، بلند.
عزم راسخ، تصميم جدي، نيروي اراده .
سبد تركه اي، ماشين حلاجي پشم و پنبه حلاجي يا پاك كردن ( پنبه يا پشم).
خواهي نخواهي، بهر حال، در هر حال، باليت و لعل.
پلاسيده و پژمرده شدن ، خمشدن .
نام شهري در جنوب ' ويلت شاير' انگلستان .
(ج. ش. ) نژاد گوسفند سفيد رنگ انگليسي.
پر حيله ، پر مكر، مكار، پر تزوير.
مته كردن ، هر نوعاسباب يا وسيله اي كه با آن سوراخميكنند، گرد بر، ديلم، مته فرنگي، پيچاندن ( مثل طناب ).
روسري زنان قرون وسطي، چرخ، پيچ، خم، چين و شكن ، با چارقد پوشاندن ، حجاب زدن ، موج دار كردن .
بردن ، پيروز شدن ، فاتحشدن ، غلبه يافتن بر، بدست آوردن ، تحصيل كردن ، فتح، پيروزي، برد.
برمشكلات فائق آمدن .
خود را عقب كشيدن ، رميدن ، (از شدتدرد) خود رالرزاندن و تكان دادن ، لگد پراني.
(در بافندگي)استوانه تاركشي نخ، (مك . ) دستگيره چرخ جراثقال، (م. م. ) پيچ هر نوعماشين يا دستگاهي كه براي كشيدن بكار رود، هندل، باچرخيا دستگيره كشدن ، دوار، گردان .
پيچيدن ، كوك كردن ، باد.پيچيدن ، كوك كردن ، باد.[wind] باد، نفخ، بادخورده كردن ، درمعرض بادگذاردن ، ازنفسانداختن ، نفس، خسته كردن ياشدن ، ازنفسافتادن ، [waind] پيچاندن ، پيچيدن ، پيچ دان ، كوك كردن (ساعت و غيره )، انحنائ، انحنايافتن ، حلقه زدن ، چرخ
(در مورد اسب ) دچار پربادي ( آمفيزم) ريوي شده ، خسته .
شكاف قله كوه .
(مو. ) آلاتموسيقي بادي (مثل شيپور).
(گ . ش. ) گرده افشاني شده بوسيله باد.
نمودار وضع هوا و ميزان وزش بادها و جهتآنها، (گ . ش. ) شقايق اگرمون .
(جنگلباني)تكان سخت درختان جنگل در اثر طوفان .
مسابقه آزمايشي دو سرعت.
معبر تونل مانندي كه هوا با فشارهاي مختلف از آن عبور ميكند(براي آزمايش مقاومتقطعات مختلف هواپيما و موشك در مقابل باد).
پايان يافتن ، منتج به نتيجه شدن ، پايان دادن .
پنجره كوچك تهويه اتومبيل.
(نظ. ) درجه تنظيم تير براي پيشگيري اثر باد، مزاحمت هوا، بادخور.
كيسه باد، سخنران پرگو، نطاق روده دراز.
دستخوش باد، در حركت بوسيله باد، بادزده .
(د. ن . ) باد مخالف، متوقف در اثر باد، گرفتار باد.
باد شكن ، درختستان يا بوته هائي كه براي جلوگيري از وزش باد كاشته ميشوند.
باد شكن .
بادزدگي.
پيچنده ، پيچ، كوك كننده ، كليد كوك ، نخ پيچ.
ميوه باد انداخته ، ثروت باد اورده .
جريان باد.
(گ . ش. ) لاله نعمان ، شقايق نعماني(anemone).
پر حرف بودن ، اطناب، باد، خود بيني، غرور، داراي باد.
سيم پيچ، پيچ در پيچ، پيچش.سيم پيچ، پيچ در پيچ، پيچش.پيچاپيچ، پيچاندن ، چيزي كه پيچ ميخورد، مارپيچي، رود پيچ.
كفن .
(د. ن . ) يكي از كاركنان كشتي، كشتي بادباني.
چرخچاه ، ماشين هائي كه براي كشيدن يا بالا آوردن آب بكار ميرود، با چرخ كشيدن .
(اسكاتلند ) ساقه خشك علف، آدم لاغر و نحيف، موجود نحيف.
آسياب بادي، هر چيزي شبيه آسياب بادي، (آسياب وار) چرخيدن .
پنجره ، روزنه ، ويترين ، دريچه ، پنجره دار كردن .
قاب پنجره .
پشت ويترين گذاشتن ، بنمايش گذاشتن .
صندلي يا نشيمنگاه لب پنجره .
پرده ، كركره .
به كالاهاي درون ويترين مغازه نگاه كردن ( بدون خريد).
كسي كه فقط از پشت ويترين كالاهاي عرضه شده را تماشا ميكند.
شيشه پنجره ، جامپنجره .
قسمتافقي لبه پنجره ، طاقچه پنجره .
ناي، قصبته الريه ، (م. م. ) لوله هوا.
مقاوم در مقابل باد، ضد باد.
دسته اي علف كه براي خشك كردن جمع شده است، (علوفه را) دسته دسته كردن .
(انگليس ) پنجره اتومبيل، شيشه جلو اتومبيل.
(آمريكا) شيشه جلو اتومبيل.
صندلي داراي پشتي منحني.
گره بزرگ كراوات.
كراوات گره بزرگ و بقچه اي.
توفان ، گردباد، باد سريع.
بر باد رفته ، بوسيله باد جارو شده ، بادزده .
عمل بستن ، پايان .
طرف باد، روبباد، بادخور، بادگير، بادخيز.
مسير باد، معبر باد.
باد خيز، پر باد، باد خور، طوفاني، چرند، درازگو.
شراب، باده ، مي، شراب نوشيدن .
انبار شراب، شراب دخمه .
هرنوعوسيله يا مخزن سرد كننده شراب.
(گ . ش. ) هرنوعنخلي كه از ميوه آن براي شراب كشي استفاده ميشود.
كسيكه شراب را بوسيله چشيدن آزمايش ميكند، جام شراب مخصوص نمونه گيري.
جامشراب، ليوان شراب، پيمانه شراب.
كشتگر انگور، كسيكه انگورميكارد، تاكستان دار، شراب ساز.
خمره شراب سازي، ماشيني كه آب انگور راميگيرد، چرخشت.
كارخانه شراب سازي، موسسه شراب كشي.
مغازه شراب فروشي، باده فروشي.
مشك شراب.
(winy) شرابي، شراب مانند، دارايخصوصيات شراب، داراي مزه شراب.
بال، پره ، قسمتي از يك بخش يا ناحيه ، (نظ. ) گروه هوائي، هر چيزي كه هوا را برهم ميزند(مثل بال)، بال مانند، زائده حبابي، جناح، پره ، زائده پره دار، طرف، شاخه ، شعبه ، دسته حزبي، پرواز، پرش، بالدار كردن ، پرداركردن ، پيمودن .
مبل داراي پشتي و دسته هاي چوبي و سفت.
پر پوششي روي پرهاي مخصوص پرواز پرنده .
داراي پاي پردار، تند، سريع.
وزن غير خالص هواپيما تقسيم بر سطح زير آن .
(مك . ) پيچ و مهره داراي جا انگشتي.
شكار يا نشانه روي مرغان شكاري در حال پرواز.
نوك كفش داراي قوس منحني.
مهماني پر سر و صدا.
بال كوچك ، بالچه ، زائده بال مانند.
مانند بال، جناح وار، جناحمانند.
خلباني كه خارج از فرمان دسته هوائي حركت ميكند، خلبان جناحي.
( در هوانوردي ) مانور با نيمچرخش يا نيمدايره .
(آمر. ) نشان داراي دو بال كه بهوانورد يا توپچي و دريا نورد يا ديدبان كار آزموده داده ميشود.
طول بال هاي هواپيما.
فاصله بين دو بال هواپيما و پرنده .
چشمك زدن ، با چشماشاره كردن ، برق زدن ، باز و بسته شدن ، چشمك ، اغماض كردن .
چشمبند اسب، (ز. ع- در جمع) چشم، مژه ، عينك ، چشمك زن .
چشمك زدن ، جابجا كردن ، حلزون خوراكي.
شايسته پيروزي، قابل فتح.
برنده بازي، برنده ، فاتح.
برنده ، دلكش، فريبنده ، برد، فتح و ظفر.
(اسكاتلند) پنجره ، روزنه .
بوجاري كردن ، باد افشان كردن ، باد دادن ، افشاندن ، پاك كردن ، غربال كردن ، بجنبشدر آوردن .
كسيكه باد افشاني ميكند، ماشين بوجاري.
باده پرست، معتاد به شراب.
با مسرت و خوشي، مناسب، خوش آيند، پيروز.
زمستان ، شتا، قشلاق كردن ، زمستانرا بر گذار كردن ، زمستاني.
(گ . ش. ) كدوي زمستاني، كدوي گردن كج زمستاني.
در سرمايزمستان از بين رفتن ، زمستان كش.
خربوزه انباري، خربوزه شيرين انباري.
پادگان زمستاني، اقامتگاه زمستاني، قشلاق.
(گ . ش. ) كدوي حلوائي، كدوي اسلامبولي، كدوي زرد.
(گ . ش. ) راجزمستاني (aquifoliaceae).
رودي كه در زمستان جاري ميشود ( ودر تابستان خشك است).
بسر برنده زمستان ، زمستان ، جانوري كه زمستان را بسر ميبرد.
زمستاني، مناسب براي زمستان .
زمستاني شدن ، بصورت زمستاني در آمدن .
آماده براي زمستان شدن ، خود را براي مقابله با سرماي زمستان آماده كردن .
فصل زمستان .
(wintry) زمستاني، سرد، بيمزه ، مناسب زمستان .
(اسكاتلند) تقلا كردن ، كشمكش كردن .
(wintery) زمستاني، سرد، بيمزه ، مناسب زمستان .
(winey) شرابي، شراب مانند، داراي خصوصيات شراب، داراي مزه شراب.
پاك كردن ، خشك كردن ، بوسيله مالش پاك كردن ، از ميان بردن ، زدودن .
پاك كردن ، خشكانيدن .
پاك كن ، جاروب كن ، برف پاك كن .
قابل سيمكشي، قابل مفتول شدن ، قابل مخابره .
سيم، تلگراف، سيمكشي كردن .سيم، تلگراف، سيمكشي كردن .سيم، مفتول، سيم تلگراف، سيمكشي كردن ، مخابره كردن .
مقياس اندازه گيري ضخامت سيم يا ورق فلز.
تور ظريف سيم مانند.
(glass wired) شيشه داراي شبكه سيمي در متن آن .
بافت توري سيمي.
چاپگر سيمي.چاپگر سيمي.
(آمر. ) سيمكش، شخص آب زيركاه و مرموز.
طناب سيمي.
خبر گزاري.
سيم كشي شده .سيم كشي شده .
(glass wire) شيشه داراي شبكه سيمي در متن آن .
از درون سيم كشي شده .از درون سيم كشي شده .
ياي سيم كشي شده ، ياي اتصالي.ياي سيم كشي شده ، ياي اتصالي.
حديده كردن ، مفتول كردن ، بشكل سيم در آوردن ، زياد باريك شدن ، زياد طول دادن .
مثل سيم، طويل و ظريف، برتر.
(ج. ش. ) سگ داراي پشم زبر.
(ج. ش. ) سگ تري ير داراي پشمزبر.
بي سيم، تلگراف بي سيم، با بي سيم تلگراف مخابره كردن ، (انگليس) راديو.بي سيم.بي سيم.
سيمكش.
عكسي كه بوسيله بي سيم فرستاده ميشود، بوسيله بي سيم عكس فرستادن .
سيمكش.
دستگاه ضبط صوت.
ضبط و كنترل سري مكالمات، (با دستگاه ضبط صوت)استراق سمع كردن .
جاسوس يا ماشيني كه مكالمات را بطور سري ضبط ميكند.
سيمتلگراف و تلفن ، سيمهادي.
كارهاي سيمي ( مثل تور سبد و غيره )، سيمسازي( در جمع) بند بازي و آكروبات، كارخانه سيم سازي.
سيم بندي، سيمبندي كردن .سيم بندي، سيمبندي كردن .
سيمكشي، موسسه سيمسازي.سيم كشي.سيم كشي.
نمودار سيمكشي.نمودار سيمكشي.
سيمي، سفت، كج شو، قابل انحنائ، پرطاقت.
پنداشتن ، گمان كردن ، تصور كردن ، فرض كردن .
فرزانگي، خرد، حكمت، عقل، دانائي، دانش، معرفت.
دندان عقل.
خردمند، دانا، عاقل، عاقلانه ، معقول، فرزانه .كلمه پسونديست بمعني 'راه و روش و طريقه و جنبه ' و 'عاقل'.
كسيكه ادعاي عقل ميكند ولي نادان است.
مردرند، آدمي كه خود را دانا پندارد، نادان دانانما.
حرف كنايه دار يا شوخي آميز، حرف كنايه دار زدن .
لطيفه گو، كسيكه حرف كنايه دار يا شوخيآميز ميزند.
(weisenheimer) كسيكه معلومات سطحي در همه چيز دارد.
(ج. ش. ) گاو ميش كوهان دار اروپائي.
خواستن ، ميل داشتن ، آرزو داشتن ، آرزو كردن ، آرزو، خواهش، خواسته ، مراد، حاجت، كام، خواست، دلخواه .
سخن بيمعني، مشروب آبكي، آب زيپو، حرف بي ربط و پوچ.
(ايرلند) براي بيان تعجب فراوان بكار ميرود.
استخوان جناق.
خواستار، آرزو كننده .
خواهان ، آرزومند، طالب، خواستار، مشتاق، (م. م. ) ملتمس.
افكار واهي و پوچ، خواسته انديشي.
آرزو، خواسته ، چيزي كه آرزو ميشود، آرزوي اجابت دعا.
آبكي، رقيق، كممايه ، سست، زيپو، بي مزه .
دسته ، مشت، بقچه كوچك (از كاه و علوفه )، حلقه ، بسته ، بقچه بندي، جاروب كوچك ، گردگير، تميز كردن ، جاروب كردن ، (كاغذ وغيره را) بصورت حلقه در آوردن .
شبيه ماهوت پاك كن يا جاروب وقشو، قلنبه .
آگاه كردن ، شناساندن ، دانستن ، گذشته فعل wit.
(گ . ش. ) باقلائيان و لوبيائيان .
(م. م. ) مشتاق، متوجه ، آرزومند، دقيق، منتظر، در انتظار.
هوش، قوه تعقل، لطافت طبع، مزاح، بذله گوئي، دانستن ، آموختن .
عاقل، خردمند، (انگلوساكسون ) اعيان و اسقفان و پيراني كه در شوراي سلطنتي شركتميكردند.
زن جادوگر، ساحره ، پيره زن ، فريبنده ، افسون كردن ، سحر كردن ، مجذوب كردن .
(در ميان قبايل آفريقائي) جادو گر و طبيب، ساحر.
(گ . ش. ) نارون كوهي، گورجين آغاجي، همامليس انجيلي، عنبر سائل، موچسب، پيچك ديواري.
محاكمه و تعقيب جادوگران ، تعقيب توهمات.
(ج. ش. ) پروانه بيد شبانه ، شب پره (Erebus).
جادو گري، افسونگري، نيرنگ .
جادوگري، جادو، سحر، فريبندگي.
(گ . ش. ) بيد گياه ، مرغ(margh).
افسون كننده ، افسونگري، مسحور كننده .
وابسته به جادوگري، ساحري، جادو شده ، سحر شده .
تنبيه ، مجازات، گوشمالي، جرم، تقصير، توهين ، سرزنش كردن .
با، بوسيله ، مخالف، بعوض، در ازائ، برخلاف، بطرف، درجهت.
با اين ، با آن ، ضمنا، بعلاوه .
پس گرفتن ، كنار كشيدن ، دريغ داشتن .پس گرفتن ، كنار كشيدن ، دريغ داشتن .(withdrawal) پس گرفتن ، باز گرفتن ، صرفنظر كردن ، بازگيري.
(withdraw) پس گرفتن ، باز گرفتن ، صرفنظر كردن ، بازگيري.پس گيري، كناره گيري، دريغ، عقب نشيني.پس گيري، كناره گيري، دريغ، عقب نشيني.
(گ . ش. ) بداغ آمريكائي.
پژوليدن ، پژمرده كردن يا شدن ، پلاسيده شدن .
پژوليده ، پلاسيده ، پژمرده ، خشكيده ، چروك خورده (از خشكي).
خراب كننده ، مخرب، افسرده ، پژمرده .
(نظ. ) جلوه گاه (در اسب )، قسمت واقع بين استخوانهاي كتف (در گردن حيوانات).
دريغ داشتن ، مضايقه داشتن ، خودداري كردن ، منع كردن ، نگاهداشتن .
دريغ كننده .
مالياتي كه هر ماه بابت ماليات ساليانه از حقوق كسي كسر ميشود.
در داخل، توي، در توي، در حدود، مطابق، باندازه ، در ظرف، در مدت، در حصار.
در داخل، در منزل، اشخاص داخل منزل، افراد داخل.
برون ، بيرون ، بيرون از، از بيرون ، بطرف خارج، آنطرف، فاقد، بدون .
بيرون از جاي سرپوشيده .
تاب آوردن ، مقاومت كردن با، ايستادگي كردن در برابر، تحمل كردن ، مخالفت كردن ، استقامت ورزيدن .
(گ . ش. ) تركه بيد، بيد، درخت بيد.
بيهوش، نفهم، بي شعور، بي معني، نادان ، كودن ، دير فهم، بي خبر.
آدم بي شعور و كمعقل، كودن ، فضل فروش.
(گ . ش. ) انواعكاسني مخصوص سالاد.
گواهي، شهادت، گواه ، شاهد، مدرك ، شهادت دادن ، ديدن ، گواه بودن بر.
(دادگاه )، جايگاه شهود، گواه جاي.
(دادگاه ) محلي كه شاهد در آنجا ايستاده و شهادت ميدهد.
بذله گوئي، لطيفه ، شوخي، لطيفه گوئي، مسخره .
(بيشتر در جمع) معلومات، دانش، ذكاوت، هوش، قضاوت، اطلاعات، تعمد، قصدي.
مردي كه ميداند زن او خراب و فاحشه است.
بذله گو، لطيفه گو، شوخ، لطيفه دار، كنايه دار.
زن گرفتن ، زن دادن ، ازدواج كردن .
(صورت جمع كلمه wife)، همسران .
جادو گر، جادو، طلسمگر، نابغه .
جادوگري، جادوئي، سحر، افسونگري.
خشكيده ، چروك ، لاغر، پژمرده يا پلاسيده .
(گ . ش. ) ايساتيس رنگرزان ، نيل بري، نيل.
(در چرخ ) لنگ بودن ، جنبيدن ، تلوتلو خوردن ، وول خوردن ، مرددبودن ، مثل لرزانك تكان خوردن ، لنگي چرخ، لق بودن .
لرزنده ، لنگ ، تلوتلو خور.
لرزان ، جنبنده ، لق.
(=odin) (افسانه توتني) 'ادين ' خداي روز چهارشنبه .
واي بر، آه ، علامت اندوه و غم، غصه ، پريشاني.
افسرده ، گرفتار غم، غرق دراندوه ، درهم و برهم.
افسردگي، غم واندوه .
اسفناك ، اندوهناك ، غمگين ، محنت زده ، بدبخت.
(زمان ماضي فعل wake)، بيدار شد.
(ج. ش. ) گرگ ، حريصانه خوردن ، بوحشت انداختن .
سگ گله ، سگ گرگ .
(ج. ش. ) سگ تازي، تازي درشت اندام.
گله گرگ .
(گ . ش. )اقطي ميوه خوشه اي.
گرگ صفت.
بچه گرگ .
(=tungstic) ساخته شده از تنگستن .
(گ . ش. ) اقونطيون ، تاجالملوك ، قاتل الذئب.
(مع. ) سنگ معدني 'وولستونايت'.
(ج. ش. ) انواع پستانداران گوشتخوار دله ، اهل ميشيگان .
زن ، زنانگي، كلفت، رفيقه (نامشروع)، زن صفت، ماده ، مونث، جنس زن .
حق راي نسوان .
زني، زنيت، حس زنانگي، عالم نسوان .
زن صفت، زنانه ، مربوط به زن يا زنان .
زن صفت كردن ، بازنان آميختن .
مشتاق زن ، مرد زن پرست.
جنس زن ، گروه زنان ، نژاد زن ، زنان .
زن مانند، زن صفت، مثل زن ، زنانه ، شبيه زن .
زنانگي، صفات زنانه .
زنانه ، در خور زنان ، مثل زن .
حقوق نسوان ، حقوق اجتماعي و سياسي نسوان .
آبسته ، زهدان ، بچه دان ، رحم، شكم، بطن ، پروردن .
(ج. ش. ) جانور كيسه داري شبيه خرس.
زنان ، جماعت زنان ، (د. گ . ) جنس زن .
(i. v and .vt) سكني كردن ، معتاد شدن ، مقيم شدن . (win of. p، زمان ماضي فعل win) برد، پيروز شد.
شگفت، تعجب، حيرت، اعجوبه ، درشگفت شدن ، حيرتانگيز، غريب.
كسيكه معجزه ميكند، آدم خارق العاده و صاحب كرامت.
حيرت زده ، تعجب كننده .
شگرف، شگفتآور، شگفت انگيز، شگفت، عجيب.
كشور زيباي خيالي، سرزمين عجائب، سرزمين پرنعمت.
شگفت، حيرت، چيز شگفت انگيز، تعجب.
معجزه ، استادي، كار عجيب، مهارت.
شگرف، حيرت آور، حيرت زا، عجيب وشگفت انگيز.
بي ثبات، ضعيف، نحيف، لرزان ، سست، افتادني.
not will =.
آموخته ، معتاد به ، خو گرفته ، عادت، رسم، خو گرفتن يا خو دادن .
عادي، معهود، معمولي، معتاد.
اظهار عشق كردن با، عشقبازي كردن با، خواستگاري كردن ، جلب لطف كردن .
چوب، هيزم، بيشه ، جنگل، چوبي، درختكاري كردن ، الوار انباشتن .
(ش. ) الكل متانول، الكل چوب، متانول.
(گ . ش. ) شقايق جنگلي آمريكائي.
قاب چوبي سقف و كف اتاق، قطعه چوب.
سوراخ كننده چوب، لانه كننده درمغز چوب.
منبت كار، چوب تراش.
منبت كاري.
گراور سازي روي چوب، باسمه كاري با چوب.
حوري جنگل ( كه dryad نيز ناميده ميشود).
خمير چوپ (براي كاغذ سازي).
(ج. ش. ) موش جنگلي (از جنس neotoma).
(ray =xylem) شعاع آوندي چوبي، انشعاب آوندي چوب.
(گ . ش. ) ترشك درختي (Oxalis).
(ش. ) الكل چوب.
قند چوب، گزيلوز.
قير چوب.
خراطي.
جا هيزمي، سطل مخصوص هيزم يا چوب.
(woodbine) سيگار برگ ارزان ، (گ . ش. ) ياسمن زرد.
(woodbind) سيگار برگ ارزان ، (گ . ش. ) ياسمن زرد.
هيزم شكن .
(ج. ش. ) موش خرماي كوهي آمريكا.
(ج. ش. ) خروس جنگلي آسيائي و اروپائي.
صنايع چوبي، نجاري.
باسمه چوبي، حكاكي روي چوب، گراورسازي.
هيزم شكن ، باسمه كار چوب، منبت كار.
(م. م. ) پوشيده شده از درخت، خيلي انبوه .
چوبي، از چوب ساخته شده ، خشن ، شق، راست، سيخ.
كله خشك ، كله شق، كله خر.
خاصيت چوبي، بافت چوبي، وفوردرخت.
جنگل، زمين جنگلي، درختستان .
منطقه ممنوعه در جنگل براي رشد درختان .
هيزم شكن ، جنگلبان ، شكارچي، جنگل نشين .
نغعه پرندگان جنگلي، صداي حيوانات جنگل.
(ج. ش. ) داركوب.
توده چوب، دسته هيزم.
(cut wood) كليشه يا قالب چوبي مخصوص قلمكار و غيره .
(درماهيگيري ) حشره مصنوعي داراي بالهاي سياه و سفيد.
انبار هيزم، انبار الوار و چوب، هيزم دان ، (باآلت موسيقي ) تمرين كردن .
چوب بر، جنگلبان .
(د. گ . ) مربوط به جنگل، شبيه چنگل، ساكن جنگل، جنگلي.
خراط.
(گ . ش. ) طاوسي پا كوتاه آسيائي و اروپائي، ژنيستا.
قسمت چوبي خانه ، چوب آلات نجاري.
جنگل دار، پر درخت، چوبي، پوشيده از چوب.
حياط يا انبار الوار و هيزم.
عشقبياز، لاس زن ، نامزدباز، خواستگار.
پود، دست بافت، پارچه كتاني، داراي پود كردن .
داراي صداي كوتاه و گرفته .
(wooled) پشم، جامه پشمي، نخ پشم، كرك ، مو.
چربي پشم، لانولين (lanolin).
خيالبافي كردن ، حواس پرت بودن .
چربي پشم.
تاجرپشم، كسيكه تجارت پشم خام ميكند.
(wool) پشم، جامه پشمي، نخ پشم، كرك ، مو.
پشمي، پارچه هاي پشمي، پشمينه ، كاموا.
جانوري كه بخاطر پشمش پرورش مييابد.
(woolskin) پوست پوشيده از پشم.
خيالباف.
(woolly، wooly) لباس پشمي، عرق گير كركي، ژاكت پشمي.
پشمالوئي، پشم نمائي، پرپشمي.
(.n) لباس پشمي، عرق گير كركي، ژاكت پشمي، (.adj) پشم دار، پرپشم، پشمالو، پشم نما، خشن ، فرفري (wooly، woolie).
داراي سر پشمالو، مغشوش، گيج و حواس پرت.
كيسه پشم، كرسي يا صندلي دادگاه .
(woolfell) پوست پوشيده از پشم.
لباس پشمي، عرق گير كركي، ژاكت پشمي.(woolie، wooly) لباس پشمي، عرق گير كركي، ژاكت پشمي.
بيمار، كسل، گيج و منگ .
كلمه ، واژه .كلمه ، واژه .كلمه ، لغت، لفظ، گفتار، واژه ، سخن ، حرف، عبارت، پيغام، خبر، قول، عهد، فرمان ، لغات رابكار بردن ، بالغات بيان كردن .
نشاني پذير تا كلمه .نشاني پذير تا كلمه .
كلمه به كلمه .كلمه به كلمه .
گنجايش كلمه .گنجايش كلمه .
شكاف بين كلمه اي.شكاف بين كلمه اي.
لغت نامه .
دازاي كلمه ، طول كلمه .دازاي كلمه ، طول كلمه .
خط كلمه گزيني.خط كلمه گزيني.
كلمات مصطلح، صداي كلمه ، شفاهي.
ترتيب واژه ها، ترتيب وقوع كلمه در عبارت يا جمله .
با سازمان كلمه اي.با سازمان كلمه اي.
كلمه گرا.كلمه گرا.
كلمه پردازي، پردازش كلمات.كلمه پردازي، پردازش كلمات.
acrostic، جدول كلمات متقاطع.
عبارت، جمله بندي، كلمات، واژه بندي.
كتاب لغت، واژه نامه .
عبارت سازي، جمله بندي، كلمه بندي، بيان .
غيرقابل بيان با لغات، خاموش، بي حرف.
دنيا پرست، دنيا دار.
كلمه پرداز.
بازي با لغات، معماي لفظي.
داراي اطناب، پرلغت، لغت دار.
(زمان ماضي فعل wear)، پوشيد، بتن كرد.
كار، كار كردن ، عملي شدن .كار، شغل، وظيفه ، زيست، عمل، عملكرد، نوشتجات، آثار ادبي يا هنري، (درجمع) كارخانه ، استحكامات، كار كردن ، موثر واقع شدن ، عملي شدن ، عمل كردن .كار، كار كردن ، عملي شدن .
نيمكت كار، سكوي كار.
اردوي كار، محل كار زندانيان .
(day working) روز كار، ساعت كار روزانه .
اردوي كار اجباري زندانيان .
گردش كار، روند كار.گردش كار، روند كار.
نيروي كار، تعداد كارگر.
با فعاليت و كوشش راه باز كردن ، مشكلات را از ميان برداشتن .
كاربار، ظرفيت كار، مقدار كاري كه يك كارگر در زمان معين انجام ميدهد.
كار هنري، اثرهنري.
از كار كاردرآوردن ، در اثر زحمت وكار ايجاد كردن ، حل كردن ، تعبيه كردن ، تدبير كردن ، تمرين .
وقفه در كار، تعطيل در كار.
امر عملي.
كاركن ، عملي، قابل اعمال، كار كردني.
روزانه ، هر روز، معمولي، عادي.
كيف مخصوص وسائل كار، جعبه خياطي.
ميز كار مكانيكي و نجاري و غيره .
نظامنامه ، كتاب دستور عمليات، كارنامه .
جعبه ابزار.
روز كار، ايام كار اداري، ساعات كار اداري.
تهييج شده ، ترغيب شده ، از كار در آمده .
عمله ، كارگر، ايجاد كننده ، از كار در آمده .
(workfolks) جماعت كارگر.
(workfolk) جماعت كارگر.
يابو، اسب باركش، آدم زحمتكش.
كارگاه ، كارخانه ، محل كار، اردوي كار، نوانخانه .
كاركن ، طرزكار، داير.كار كننده ، مشغول كار، كارگر، طرزكار.كاركن ، طرزكار، داير.
ناحيه كار.ناحيه كار.
سرمايه حاصله در اثر كار و فعاليت، سرمايه كار.
مبلغ اضافي سرمايه جاري پس از كسر بدهي.
طبقه كارگر، مربوط به طبقه كارگر و زحمتكش.
(day work) روز كار، ساعت كار روزانه .
طرح ونقشه كار.
ورقه ئ استخدام كارگر، تعرفه ئ كار.
فضاي كار.فضاي كار.
انباره كار.انباره كار.
كارگر، مزدبگير، زحمتكش، از طبقه كارگر.
ناتمام، بدون عمل، بيكار، بي حرفه .
كارگر، مزدبگير، استادكار.
(=workmanly) شايسته كارگر خوب، استادانه ، ماهرانه ، ماهر.
(workmanlike) شايسته كارگر خوب، ايستادانه ، ماهرانه ، ماهر.
مهارت، استادي، طرز كار، كار، ساخت.
بيمه ئ كار، بيمه ئ ايام كار.
كارگر، طبقه كارگر.
( workshop) اتاق كار، كارگاه .
ورق چرك نويس.ورق چرك نويس.
كارگاه .( workroom) اتاق كار، كارگاه .كارگاه .
ميز كار، جدول كار.
ايام كار درهفته ، ساعات كار هفته .
زن كارگر، كارگر زن .
جهان ، دنيا، گيتي، عالم، روزگار.
قهرمان ، شخص برتر از اقران ، بي نظير.
طرفداري از حكومت جهاني، ائتلاف دول.
طرفدار حكومت جهاني.
جهان نيرو، ابرنيرو، قدرت دنيوي، قدرت جهاني، كشور بسيار قوي.
زمين لرزه ، تكان دهنده ، بسيار مهم.
جنگ جهاني.
دنيا پرستي، ماديت، دنيا دوستي، تمايل به ماده پرستي و جسمانيت.
آدم دنيا پرست، مادي.
اين جهاني، دنيوي، جسماني، مادي، خاكي.
جهان ديده ، عاقل درامور مادي، محيل و زرنگ .
جهاني، در سرتاسر جهان .
كرم، سوسمار، مار، خزنده ، خزيدن ، لوليدن ، مارپيچ كردن .
كرم خورده ، سوراخ شده ، فاسد شده (بوسيله كرم)، كهنه ، سالخورده ، پير، كهنسال، بي ارزش.
دنده مارپيچي.
(=pinkroot) داروي ضد كرم.
(گ . ش. ) تخم درمنه ، داروي ضد كرم.
خارا گوش، افسنطين ، برنجاسف كوهي.
(ج. ش. ) كرم دار، كرم مانند، كرم خورده .
اسم مفعول فعل wear (بكلمه مزبور رجوع شود).
خسته و كوفته ، زهوار در رفته ، كهنه .
كسي يا چيزي كه غم ميخورد، انديشناك .
پريشاني، اضطراب، ناراحتي، غم زدگي، اشكال.
مزاحم، غمزده ، مسبب ناراحتي، آزار دهنده .
انديشناكي، انديشناك كردن يابودن ، نگران كردن ، اذيت كردن ، بستوه آوردن ، انديشه ، نگراني، اضطراب، دلواپسي.
آدم غصه خور و ناراحت.
(وجه تفضيلي bad)، بدتر، وخيم تر، بدتري.
بدتر كردن ، بدتر جلوه دادن .
پرستش، ستايش، عبادت، پرستش كردن .
محترم، شايسته احترام، قابل پرستش.
بي احترام، غير محترم، ناشايسته .
(.n and .adj) (صفت عالي bad)، بدترين ، بدتر از همه . (.vt and .vi) امتياز آوردن ( در مسابقه )، شكست دادن ، وخيم شدن .
پشم ريشته ، پشم تابيده ، پشم اعلي، پارچه پشمي.
گياه خيسانده كه هنوز تخمير نشده ، مخمر آبجو.
ازرش، قيمت، بها، سزاوار، ثروت، با ارزش.
پر اهميت، باارزش، شايسته ، مستحق، سزاوار، گرانبها، قيمتي.
بطور شايسته و در خور.
ارزش، جلال، شايستگي.
بي بها، ناچيز و بي قيمت، بي ارزش، بي اهميت.
ارزنده ، قابل صرف وقت، ارزش دار.
شايسته ، لايق، شايان ، سزاوار، مستحق، فراخور.
تمايل، خواسته ، ايكاش، ميخواستم، ميخواستند.
كسيكه دلش ميخواهد بمقامي برسد، خواستار.
(not would =) نبايستي، نميخواست، نميخواستند، نميخواستيم.
پيچانده ، پيچ خورده ، كوك شده ، رزوه شده . (.vi and .vt، .n) زخم، جراحت، جريحه ، مجروح كردن ، زخم زدن .
غيرمجروح، زخمي نشده ، بي جراحت.
weavw of. p.
زمان سوم فعل weavw.
(آمر. ، اسكاتلند) فرياد حاكي از خوشحالي و تعجب و حيرت، چيز جالب، موفق شدن .
مذهبي و خرده گير، ايرادي.
كشتي شكستگي، خرابي، بدبختي، آشغال سبزي، خراب كردن ، ويران شدن .
ويرانگر، مخرب، خراب كننده ، مسبب خرابي.
خيال، منظر، روح، شبح، روح مرده كمي قبل يا پس از مرگ .
داد و بيداد كردن ، مشاجره كردن ، نزاع كردن ، داد و بيداد، مشاجره ، نزاع، گرد آوري وراندن احشام.
دعوا كننده ، اهل مشاجره ، مخاصم، گرد آورنده احشام.
پيچيدن ، بستن ، پوشاندن .پيچيدن ، بستن ، پوشاندن .پيچيدن ، قنداق كردن ، پوشانيدن ، لفافه دار كردن ، پنهان كردن ، بسته بندي كردن ، پتو، خفا، پنهانسازي.
خاتمه يافتن ، به نتيجه رسيدن ، تمام شدن ، گزارش، خلاصه .
كمر بند يا چيزي كه دور بدن شخصي بسته باشند، شال.
بارپيچ، پوشه ، لفاف، چادرشب، لفاف بسته بندي، جلد كتاب، بسته بندي كاغذ، روپوش، بالا پوش.
لفاف، بارپيچ، قنداق، كاغذ بسته بندي.
خشم، غضب، غيظ، اوقات تلخي زياد، قهر.
خشمگين ، عصباني، برانگيخته ، غضبناك ، قهر آلود، كينه جوئي كردن ، تلافي كردن ، تلافي درآوردن ، عشق يا كينه خود را آشكاركردن .
(كينه يا خشم خود را) آشكار كردن ، انتقام گرفتن .
انتقامجو، عصباني، خراب كننده ، مخرب.
حلقه گل، تاج گل، نرده پلكان مارپيچي.
پيچ خوردن ، گل ها را دسته كردن ، حلقه شدن يا كردن .
پيچيده ، تافته ، دور هم انداخته ، حلقه حلقه شده .
كشتي شكستگي، خرابي، لاشه كشتي و هواپيما و غيره ، خراب كردن ، خسارت وارد آوردن ، خرد و متلاشي شدن .
لاشه هواپيما يا ماشين و غيره ، خرابي، اتلاف.
اوراق چي، مخرب.
(ج. ش. ) انواع چكاوك آواز خوان شبيه سسك ، سسك .
(م. م. ) نقشه فريبنده ، عمل تند و وحشيانه ، آچار، آچار فرانسه ، تند، چرخش، پيچ دادن ، پيچ خوردن .
گرداندن ، پيچاندن ، چلاندن ( پارچه )، زور آوردن ، فشار آوردن ، واداشتن ، بزور قاپيدن و غصب كردن ، چرخش، پيچش، گردش.
كشتي گرفتن ، گلاويز شدن ، دست بگريبان شدن ، سر و كله زدن ، تقلا كردن ، كشتي، كشمكش، تقلا.
كشتي گير.
كشتي گيري، كشمكش.
بدبخت، بيچاره ، بي وجدان ، پست، خوار.
رنجور، بدبخت، بيچاره ، ضعيفالحال، پست، تاسف آور.
لوليدن ، طفره زدن ، جنبانيدن ، كرم وار تكان دادن ، لول خوردن ، حركت كرم واركردن .
پيچ و خم دار، چيزيكه ميلولد.
استاد، سازنده ، كارگر سازنده ، نجار، كسيكه بكارهاي ماشيني و ساختن آن اشتغال دارد.
فشردن ، چلاندن ، بزور گرفتن ، غصب كردن ، انتزاع كردن ، پيچاندن ، منحرف كردن .
غاصب، بزورستان ، ماشيني كه براي چلاندن چيزي بكار مي رود(مخصوصا لباس و پارچه ).
آژنگ ، چين ، چروك ، چين خوردگي، چين و چروك خوردن ، چروكيده شدن ، چروكيدن ، چين دادن .
مچ، مچ دست، قسمتي لباس يا دستكش كه مچ دست را مي پوشاند.
سرآستين ، سر دست، النگو، دست بند، بند.
مچ پوش، بند ساعت، دستبند، النگو.
ساعت مچي.
حكم، نوشته ، ورقه ، سند.
قابل درج، نوشتني.
نوشتن .نوشتن ، تاليف كردن ، انشا كردن ، تحرير كردن .نوشتن .
نوشتن ، بعنوان يادداشت و براي ثبت نوشتن .
نوك نوشتن ، نوك نويسنده .نوك نوشتن ، نوك نويسنده .
درج كردن ، ثبت.
راي كتبي، راي دادن بكسيكه نامش در ليست كانديدهاي حزبي نيست.
حذف، كسر كردن ، سوخت شده ، محسوب كردن .
نوك نوشتن و خواندن .نوك نوشتن و خواندن .
شرح چيزي را نوشتن ، با آب و تاب شرح دادن .
نويسنده ، مولف، مصنف، راقم، نگارنده .
(از شدت درد يا شرم) بخود پيچيدن ، پيچ و تاب خوردن ، آزرده شدن .
پيچ خورده ، تاب خورده ، درهم پيچيده ، عبوس.
خط، دستخط، نوشته ، نوشتجات، نويسندگي.
ميز تحرير.
نوك نويسنده .نوك نويسنده .
نوشتاري، كتبي.
نادرست، غلط.خطا، اشتباه ، تقصير و جرم غلط، ناصحيح، غير منصفانه رفتار كردن ، بي احترامي كردن به ، سهو.نادرست، غلط.
خطاكار، متجاوز، مجرم، متخلف.
خطا كاري، عمل پست و شيطنت آميز.
متضرر، دچار خطا و انحطاط، مظلوم.
نادرست، ناصحيح، پر غلط، غير قانوني.
لجباز در عقيده و عمل، سر سخت، مصر دراشتباه خود.
خشمگين ، غضبناك ، برآشفته ، سبع، ظالم.
بشكل در آمده ، تشكيل شده ، بشكل در آورده شده ، از كار درآورده ، ساخته .
آهن كار شده ، آهني كه كمتر از سه درصد ذغال دارد و خيلي سخت و چكش خور است.
wring of. p.
كج، معوج شده ، كنايه آميز، چرخيدن ، پيچ خوردن ، خم كردن ، دهن كجي كردن ، باطراف چرخاندن ، اريب شدن .
سوسيس ( حاوي جگر كوبيده ).
( wye) حرف Y (درالفباي انگليسي).
( wy) حرف Y (درالفباي انگليسي).
(اسكاتلند) لباس زير گرم، زير دامني، ژوپون .
(=wivern) اژدهاي افسانه اي بالداردوپا.
حرف بيست و چهارم الفباي انگليسي.
محور ايكس.
سوراخ سطر يازدهم.
تشعشع اشعه مجهول.
اشعه مجهول، اشعه ايكس، با اشعه ايكس امتحان كردن ، عكسبرداري با اشعه ايكس.
(طب) درمان با اشعه مجهول.
رسام مختصاتي.
مايل به زردي، گزانتيك ، صفراوي.
گزانتين ، ماده رنگي روناس و گل زرد.
(xantippe) زن سقراط، (مج. ) زن ستيزه جو، زن غوغائي.
شخص بور و سفيد پوست، شخص مو زرد و سفيد پوست.
(طب) وجود لكه هاي زرد غير منظم در زير پوست.
(xanthippe) زن سقراط، (مج. ) زن ستيزه جو، زن غوغائي.
(زيست سناسي) ناجوري، جورواجوري، خلق ناگهاني.
(ش. ) گزنون ، نوعي گاز بياثر.
بيگانه دوست، بيگانه پرست، اجنبي پرست.
دشمن بيگانه ، بيگانه ترس.
(حق. ) بيگانه ترسي، بيم از بيگانه .
همزيست با بيگانه .
تصوير بردار.(xerographiy) عكس برداري وكپي برداري ازترسيمات بوسيله اثرنور برروي كاغذ و غيره .
چاپگر تصوير بردار.
تصوير برداري.(xerographic) عكس برداري وكپي برداري ازترسيمات بوسيله اثرنور برروي كاغذ و غيره .
(xerophilous) قابل زيست در محيط هاي خشك ، خشك زي.
(xerophile) قابل زيست در محيط هاي خشك ، خشك زي.
(طب) خشك و غير شفاف شدن ملتحمه چشم، رمد چشم، مرضي در اثر كمبود ويتامين A.
(گ. ش. ) گياه زيست كننده در نواحي خشك و بي آب.
خشك و گرم.
تراديسنده ، مبدل.
(=christmas) كريسمس.
نگارش روي چوپ، منبت كاري روي چوب.
منبت كاري روي چوب.
چوب خوار.
(گ . ش. ) ريشه كننده روي چوب (مانند بعضياز قارچها)، (ج. ش. ) بوجودآمده از چوب.
(مو. ) زيلوفون ، سنتور چوبي.
(ش. ) گسيلور، قند متبلور و غير قابل تخمير.
وابسته به چوب بري.
قابليت برش چوب، داراي قابليت تخريب چوب.
(گ . ش. ) برش چوب، برش دادن چوب بصورت ورقه نازكي براي آزمايش ميكروسكپي.
بيست و پنجمين حرف الفباي انگليسي.
محور واي.
اتصال ستاره اي.
سوراخ سطر دوازدهم.
كرجي بادي يا بخاري مخصوص تفرج.
طناب ساخته شده از الياف نرم و سفيد مانيل.
قايق راني، مسافرت با قايق تفريحي.
صاحب كشتي تفريحي، علاقمند به دريانوردي.
(yak) روده درازي، پرحرفي، وراجي.
(yahweh) يهوه (نام خدا درميان قوم اسرائيل).
(yahveh) يهوه (نام خدا درميان قوم اسرائيل).
(.n) (ج. ش. ) گاوميش دم كلفت، گاونر و كوهان دار، (.n and. vt) بطور مداوم حرف زدن ، وراجي كردن ، روده درازي.
(گ . ش) سيب زميني هندي، سيب زميني شيرين .
(در چين ) اداره يا مقام رسمي مندرين يا كارمند داراي رتبه ، اداره دولتي.
شيون و زاري پي در پي كردن ، شيون و زاري.
(yankee) ضربه ناگهاني و شديد، تكان شديدوسخت، تشنج، زودكشيدن ، تكان تنددادن ، آمريكائي.
(yank) ضربه ناگهاني و شديد، تكان شديدوسخت، تشنج، زودكشيدن ، تكان تنددادن ، آمريكائي.
سرباز شمالي آمريكا(در جنگ داخلي).
(ج. ش) سگ زوزه كش، سگ بداصل، زوزه ، صداي تند و تيز، حرف، سخن ، زوزه كشيدن ، عوعو كردن .
يارد( اينچ يا فوت)، محوطه يا ميدان ، محصور كردن ، انبار كردن (در حياط)، واحد مقياس طول انگليسي معادل /. متر.
اجناس ذرعي.
كسيكه براي اداره كارهاي طويله اجير ميشود، مهتر گاو، متصدي محوطه .
ميزان و مقدار چيزي بحسب يارد، مجموعه .
رئيس محوطه بارانداز راه آهن .
چوب ذرع، ميزان ، مقياس، پيمانه ، معيار.
آماده ، تند، جلد، تردست، سرزنده .
نخ تابيده ، نخ با فندگي، الياف، داستان افسانه آميز، افسانه پردازي كردن .
نخ پارچه بافي را رنگ كردن .
(گ . ش. ) بومادران ، بومادران هزار برگ .
(yawp) خميازه كشيدن ، زوزه ، جيغ زدن ، وراجي كردن .
انحراف كشتي از مسير خود، انحراف، تجاوز از حدود، از مسير خود منحرف شدن .
قايق چهار پاروئي يا شش پاروئي حمل شده در كشتي.
دهن دره كردن ، خميازه كشيدن ، با حال خميازه سخن گفتن ، دهن دره .
(yaup) خميازه كشيدن ، زوزه ، جيغ زدن ، وراجي كردن .
(طب) بيماري مسري و عفوني حاصله در اثراسپيروكتي بنام (pertenue Treponema).
(yclept) ناميده ، موسوم، مصطلح، مقلب.
(ycleped) ناميده ، موسوم، مصطلح، مقلب.
شكل قديمي كلمه The، شماها.
آري، بله ، در حقيقت، بلكه ، راي مثبت.
بچه آوردن (بزو گوسفند)، بره زائيدن .
در تمام سال، كار كننده در تمام سال.
نوزاده بره ، بزغاله .
سال، سنه ، سال نجومي.
سالنامه ، گزارشات سالانه .
آدم يكساله ، گياه يك ساله .
يكسال تمام، يكساله .
ساليانه ، همه سال، سال بسال.
آرزو كردن ، اشتياق داشتن ، مشتاق بودن .
مخمر، (مج. ) خميرمايه ، خميرترش، تخميرشدن .
مخمر مانند، داراي ماده تخميري، خميردار، خمير مايه دار.
(yeggman) (ز. ع) جاني ولگرد، دزد صندوق شكن .
(yegg) (ز. ع. ) جاني ولگرد، دزد صندوق شكن .
فرياد زدن ، نعره كشيدن ، صدا، نعره ، هلهله .
زرد، اصفر، ترسو، زردي.
سودا، صفرا، ماده ئ زردي كه در قديم ميگفتند از كبد ترشح ميشود و موجب ايجادحالت سودائي ميگردد.
(گ . ش. ) گل پنچ هزاري، گل ژاپوني.
(طب) تب زرد.
پيه خوك .
(ج. ش) جلبك داراي رنگدانه زرد تا سبز.
(طب) تب زرد، پرچم قرنطينه كشتي.
(ج. ش. ) زنبور زرد اجتماعي(Vespidae).
گل اخري، اخري زرد، رنگ اخري.
(ج. ش. ) سهره اروپائي (citrinella azEmberi).
زردفام، مايل بزردي.
(ج. ش. ) يلوه بزرگ زرد رنگ .
واغ واغ كردن ، لاف زدن ، باليدن ، جيغ زدن ، واغ واغ.
(ج. ش. ) توله .
واحد پول ژاپن ، اصرار، تمايل، رغبت شديد.
(yeomanly) خرده مالك ، كشاورز، مالك جزئ.
گارد سلطنتي محافظ جان پادشاه انگليس.
(yeoman) خرده مالك ، كشاورز، مالك جزئ.
خرده مالكين ، سواره نظام، سرباز داوطلب.
خدمت صادقانه و از روي وفاداري و صميميت.
سيخ زدن ، سك زدن ، برانگيزاندن ، شلاق زدن كوبيدن ، قاپيدن وبردن ، محكم بستن ، فشار دادن ، هل دادن ، شكاف برداشتن ، لگد، مشت، ضربت، حركت سريع و شديد.
بله ، بلي، آري، بلي گفتن .
آدم بله بله گو، نوكر.
مربوط به ديروز.
ديروز، روز پيش، زمان گذشته .
سال گذشته ، پارسال.
ديروز عصر، ديشب.
هنوز، تا آن زمان ، تا كنون ، تا آنوقت، تاحال، باز هم، بااينحال، ولي، درعين حال.
(گ . ش. ) سرخدار.
زبان عبري رايج ميان كليميان روسيه ولهستان وآلمان وغيره (مخلوطيازآلمانيوعبري).
حاصل، محصول دادن ، باور كردن .ثمر دادن ، واگذاركردن ، ارزاني داشتن ، بازده ، محصول، حاصل، تسليم كردن يا شدن .
تسليم كننده ، بدهكار، پاداش دهنده ، حاصل دهنده .
جير جير كردن ، زوزه كشيدن ، عوعو كردن ، واغ واغ.
هيپ هيپ هورا.
صداي آواز مانند دلي دلي كه اهالي سويس و مردم كوهستاني درآواز خود تكرار ميكنند.
آواز خوان ، دلي دلي گو.
(yogic) رياضت، فلسفه جوكي.
(yogurt) (آمر. ) ماست، يوقورت.
(yogin) جوكي، مرتاض هندي.
(yoga) رياضت، فلسفه جوكي.
(yogi) جوكي، مرتاض هندي.
(yoghurt) (آمر. ) ماست، يوقورت.
فرياد تحريك و تشويق براي تازي شكاري مخصوص صيد روباه ، علامت تعجب در هيجان و خشم و خوشي و وجد.
يوغ، ميله عريض، سلطه .يوغ، (مج. ) اسارت، بندگي عبوديت، در زير يوغ آوردن ، جفت كردن ، (مج. ) وصل كردن .(yolk) زرده تخم مرغ، (زيست شناسي) محتويات نطفه .
يار، رفيق، هم تراز، شريك ، شريك زندگي.
روستائي، برزگر، دهاتي، نادان .
(yoke) زرده تخم مرغ، (زيست شناسي) محتويات نطفه .
( جنين شناسي ) كيسه زرده دورتادور جنين .
شخص آن طرفي، آن يكي ديگر، آن .
دورتر، عقب تر، آن ، آنها.
آنجا، آنسو، آنطرف، واقع در آنجا، دور.
(younker) نجيب زاده جوان ، جوان سلحشور، نوجوان .
اهوي، آهاي.
در زماني بسياردور، در گذشته ، در قديم.
( ج. ش ) خوك سفيد از نژاد يوركشاير، ايالت يوركشاير درشمال انگلستان .
شما، شمارا.
همه شما.
had you، would you =.
shall you، will you =.
جوان ، تازه ، نوين ، نوباوه ، نورسته ، برنا.
افسر جوان افراطي.
جوانترين .
جوانتر، بچه تر.
جوان وار، نسبتا جوان .
جوانه (درگياهان )، جوانك ، مبتدي.
نو باوه ، جوانك ، پسر بچه ، (گ . ش. ) برگچه .
(yonker) نجيب زاده جوان ، جوان سلحشور، نوجوان .
مال شما، مربوط به شما، متعلق به شما.
(are =you) شما هستيد.
مال شما، مال خود شما(ضمير ملكي).
خود شما، شخص شما.
ارادتمند شما.
نوباوگان ، جواني، شباب، شخص جوان ، جوانمرد، جوانان .
شبانه روزي جوانان ، مهمانسراي جوانان .
داراي نيروي شباب، جوان ، باطراوت.
(have =you) شما داريد.
صداهاي ناهنجار ايجاد كردن ، ناله و شيون كردن ، زوزه كشيدن ، عوعو كردن ، زوزه .
يويو، نوعي اسباب بازي بچگانه .
(گ . ش. ) درخت يوكاي آمريكائي.
جشن ميلاد عيسي مسيح.
كنده بزرگي كه شب ميلاد بمناسبت آغاز مراسم عيد در بخاري منزل گذارند.
ايام عيد تولد عيسي.
جالب، زيبا، جالب توجه ، لذيذ، خوشمزه .
(yurta) خيمه كروي قرقيزهاي ساكن سيبريه .
(yurt) خيمه كروي قرقيزهاي ساكن سيبريه .
بيست و ششمين و آخرين حرف الفباي انگليسي.
(echariahz) زكريا، يهود در قرن قبل از ميلاد مسيح.
زالو ادم زالوصفت.
(گ . ش. ) زاميه .
(emindarz) (فارسي رايج درهند) مالكين زمين ، زمين دار.
لوده ، مسخره ، آدمابله ، مقلد، ميمون صفت، آدمانگل.
جانفشاني، شوق، ذوق، حرارت، غيرت، حميت، گرمي، تعصب، خير خواهي، غيور، متعصب.
غيور، آدممتعصب ياهواخواه ، مجاهد، جانفشان .
تعصب، هوا خواهي، غيرت، شوق واشتياق.
فدائي، مجاهد، غيور، با غيرت، هوا خواه .
(ج. ش. ) گورخر، گوراسب، مخطط يا راه راه .
(ج. ش. ) گاو كوهان دار.
(achariahz) زكريا، يهود در قرن قبل از ميلاد مسيح.
تلفظ انگليسي حرف Z.
حرف Z، تلفظ آمريكائي حرف Z.
رزحيه يا طرزفكر يك عصر يا دوره ، زمان ، روال.
(amindarz) (فارسي رايخ درهند) مالكين زمين ، زمين دار.
فرقه بودائيان طرفدار تفكر و عبادت ورياضت.
فلسفه يا مذهب ذن بودائيسم.
(هن. ) سمتالراس، بالاترين نقطه آسمان ، قله ، اوج.
(مع. ) زئوليت، هر نوع سيليكات آبدار.
باختر باد، بادصبا، باد مغرب، نسيم باد مغرب.
دار گونه باد صبا، باد صبا.
زپلين ، كشتي هوائي آ لماني، بالون .
صفر، هيچ، مبدائ، محل شروع، پائين ترين نقطه ، نقطه گذاري كردن ، روي صفرميزان كردن .صفر.
بدون نشانه .
(erofillz) پر كردن با صفر.
(نظ. ) هنگام حمله يا حركت تعيين شده قبلي، (مج. ) لحظه شروع آزمايشات سخت، لحظه بحراني.
نشاني بلافصل.
حالت صفر.
موقوف كردن صفرها.
مزه ، رغبت، ميل، خوشمزه كردن .
(estfulz) خوشمزه ، با مزه ، بارغبت.
(estyz) خوشمزه ، با مزه ، بارغبت.
(بديع)اسعتمال صفت يا قيد يا فعلي براي دو يا چندكلمه بطوري كه شامل همه يايكي شود.
(افسانه يونان ) زاوش رئيس خدايان يوناني.
(ج. ش. ) سمور، خز، خز سياه ، مربوط به سمور.
يكي ازخطوط زوايا يا دوره هاي كج ومعوج گلدوزي (در مقابل agz)، يكي از دو خط كج.
(ikkuratz، ikyratz)(درمعماري بابليهاي قديم) برجبلندوطبقه ئهرميشكل پلكان دار، زيگورات.
جناغي، منشاري، شكسته ، كج و معوج، داراي پيچ و خم كردن ، منكسر كردن .
(igguratz، ikyratz) (درمعماري بابليهاي قديم) برجبلندوطبقه ئهرميشكل پلكان دار، زيگورات.
(igguratz، ikkuratz) (درمعماري بابليهاي قديم) برجبلندوطبقه ئهرميشكل پلكان دار، زيگورات.
عدد بيانتها و معتني به .
روي، فلز روي، روح، قطب پيل ولتا.
اكسيد روي بفرمول ZnO، اكسيد دو زنگ .
(incyz، inkyz) بشكل روي، داراي ظاهري شبيه فلز روي.
گراور سازي روي فلز روي، قلمزني روي.
شبيه فلز روي، روئي، روئين ، (مج. ) قطب مثبت.
(inkyz، inckyz) بشكل روي، داراي ظاهري شبيه فلز روي.
صدائي شبيه جيغ، جيغ شديد و تند، زور، قدرت، انرژي، روح، گرمي، جيغ كشيدن .
(ديرين شناسي) شبه انسان داراي ابروي كوتاه و دندان آسياب بزرگ دوره پليستوسن سفلي.
(inckyz، incyz) بشكل روي، داراي ظاهري شبيه فلز روي.
(گ . ش. ) خانواده گل آهاري.
صهيون ، كوه مقدساورشليم، قوم اسرائيل، بهشت.
نهضت تمركز بني اسرائيل درفلسطين ، صهيون گرائي، نهضت صهيونيسم.
صهيون گرا، طرفدار نهضت تمركز يهود در فلسطين ، صهيونيست.
فشار، انرژي، زيپ، زيپ لباس را كشيدن ، زيپ دار كردن ، با سرعت وانرژي حركت كردن ، زور، نيرو.
رمز منطقه پستي.
طپانچه دست ساخته .
زيب لباس(كه بجاي دكمه بكار ميرود)، زيب دار.
پر از وزوز، طر سروصدا، پر نيرو.
(مو. ) نوعي سنتور يا قانون .
(نج. ) زودياك ، منطقه البروج، دايره البروج.
(نج. ) زودياك ، منطقه البروج، دايره البروج.
شفق بين الطلوعين ، روشنائي صبح كاذب، حمره مغربيه .
سنگ معدن ، داراي بلورهاي هرمي شكل مركباز سليكات قليائي وآ لومينيومي.
(ombiez) مارخدا، خدائي بشكل مار(در ميان سرخ پوستان )، روحي كه بعقيده سياه پوستان ببدن مرده حلول كرده و آنراجان تازه بخشد، انسان زنده شد، آدماحمق.
(ombiz) مارخدا، خدائي بشكل مار(در ميان سرخ پوستان )، روحي كه بعقيده سياه پوستان ببدن مرده حلول كرده و آنراجان تازه بخشد، انسان زنده شد، آدماحمق.
مارخداگرائي، اعتقاد به حلول و تجديد حيات جسماني مرده .
(onaryz) منطقه اي، مداري، ناحيه اي، غشائي، جداري.
(onalz) منطقه اي، مداري، ناحيه اي، غشائي، جداري.
داراي مدار، غشادار، لايه دار، (گ . ش. ) واقع بروي يك خط مانند بعضيازهاگهاي چندتائي.
ساختمان غشائي، طرز پخش و انتشارموجودات در مناطق جغرافيائي.
منطقه ، ناحيه دسته بندي.بخش، قلمرو، مدار، (در جمع) مدارات، كمربند، منطقه ، ناحيه ، حوزه ، محات كردن ، جزو حوزه اي به حساب آوردن ، ناحيه اي شدن .
ذره دسته بندي.
سوراخ دسته بندي.
وابسته به حلقه يا كمربند كوچك ، منطقه اي، ناحيه اي.
حلقه يا كمربند كوچك ، منطقه يا ناحيه كوچك ، پيوند.
(.n) باغ وحش. (-Zoo) پيشوند بمعني حيوان - جانور و متحرك .
قسمتي از علم جانور شناسي كه در باره روابط جانور با محيط خود بحث ميكند، بومشناسي حيواني.
( زيست شناسي ) آغازيان شبه گياه فاقد خاصيت جذب نور.
(زيست شناسي) سلول، جنس متحرك ( مخصوصا در مورد جلبكها).
(oogenousz) ( ج. ش. ) بچه زا، بچه گذار، زاينده ، زايا.
(oogenicz) ( ج. ش. ) بچه زا، بچه گذار، زاينده ، زايا.
كارشناس جغرافياي حيواني.
(oogeoraphicalz) وابسته به جغرافياي حيواني.
(oogeoraphicz) وابسته به جغرافياي حيواني.
جغرافياي حيواني.
وابسته به جانور شناسي تطبيقي و توصيفي.
وابسته به جانور شناسي تطبيقي و توصيفي.
جانور شناسي تطبيقي، علم توصيف جانوران وخوي آنان .
( زيست شناسي) جانورسان ، شبيه جانوران ، شبه جانور، شبه حيوان ، زيوه .
علامت تعجب، عجبا، زكيسه .
پرستش حيوانات، حيوان پرستي.
وابسته به جانور شناسي، حيوان (به شوخي).
باغ وحش.
جانور شناس، ويژه گر جانورشناسي.
جانور شناسي، حيوان شناسي.
هواپيما را با سرعت وبازاويه تند ببالا راندن ، زوم، با صداي وزوز حركت كردن ، وزوز، بسرعت ترقي كردن يا بالا رفتن ، (در فيلمبرداري) فاصله عدسي را كم و زياد كردن .
عدسي دوربين عكاسي داراي كانون متغير.
اندازه گيري اندامهاي جانوران .
داراي خدايان مجسم بشكل جانور، شبيه جانور، جانورسان .
تجسم خدا يا خدايان بشكل حيوانات پست، استعمال اشكال حيوانات در هنر بعنوان علائم مخصوص.
(ج. ش) تنها محصول يك نطفه واحد(در مقابل Zooid)، هر يك از حيوانات منفرد متعلق به حيوان مركب.
انگل حيواني، حيوان انگل.
جانور خوار، گوشتخوار.
(oophilousz) علاقمند به جانور، حيوان دوست.
(oophilicz) علاقمند به جانور، حيوان دوست.
جانور گياه سان ، (ج. ش. ) انواع جانوران مهره داري كه رشد آنها شبيه گياه ميباشد.
(ج. ش. ) جانور ريز شناور بر سطح دريا.
(گ . ش. ) هاگ تاژكدار غير جنسي جلبك .
وابسته به فن تربيت حيوانات.
كارشناس تربيت حيوانات، ويژه گر اهلي كردن جانوران .
(ootechnyz) روش تربيت و رام كردن جانوران ، فن اهليكردن جانوران و حيوانات وحشي.
(ootechnicsz) روش تربيت و رام كردن جانوران ، فن اهليكردن جانوران و حيوانات وحشي.
تشريح حيوانات، جانور شكافي.
زردشت، زرتشت.
زردشتي، زرتشتي، پيرو زردشت.
يكي از افراد پياده نظام فرانسوي در الجزاير.
عجبا، مخفف wounds s'God فحش ملايمي است.
(گ . ش. ) چمن خزنده پاياي نواحي گرمسير.
شبكلاه يا عرقچين سفيدرنگ كشيش كاتوليك .
(گ . ش. ) كدوي تابستاني، كدو سبز.
اهل ناتال در جنوب آفريقا، ناتالي(Natal).
نان سوخاري نان خشك تخم مرغدار.
(ygomaticz) (ج. ش. ) استخوان قوس وجنه ، استخوان گونه .
(ygomaz) (ج. ش. ) استخوان قوس وجنه ، استخوان گونه .
(تش. ) داراي تقارن ، متقارن الطرفين (در مورد اعضاي بدن ).
آميخته ، وابسته به لقاح، وابسته به گشنيدگي.
آميختگي جنسي، تركيب، پيوستگي، لقاح.
گشنيدن ، كيفيت تخم لقاح شده ، پيوند جنسي.
(ygoticz) (ج. ش) تخم گشنيده شده ، سلول گشنيده شده يا لقاح شده ، ياخته اي كه از تركيب دو سلول جنسي (Gamete) بوجود آيد، تخم بارور، تخم.
(ygotez) (ج. ش) تخم گشنيده شده ، سلول گشنيده شده يا لقاح شده ، ياخته اي كه از تركيب دو سلول جنسي (Gamete) بوجود آيد، تخم بارور، تخم.
مخمر، تخمير كننده .
مبحث تخمير و شناسائي مخمرها، مخمرشناسي.
آنزيمسازي، آنزيمساز، مولد دياستاز.
تخمير سنج، دستگاه اندازه گيري قدرت تخمير.
تخمير.
تقويت كننده قدرت آنزيم يا دياستاز.
تخميري، عفوني، واگيردار، مسري.
مبحث عمل تخمير در شيمي علمي، تخميرشناسي.