سرشناسه:مركز تحقيقات رايانه اي قائميه اصفهان،1390
عنوان و نام پديدآور:فرهنگ لغت اسپانيايي به فارسي/ واحد تحقيقات مركز تحقيقات رايانه اي قائميه اصفهان
مشخصات نشر:اصفهان:مركز تحقيقات رايانه اي قائميه اصفهان 1390.
مشخصات ظاهري:نرم افزار تلفن همراه و رايانه
موضوع : فارسي -- واژه نامه ها -- چندزبانه.
موضوع : اسپانيايي -- مكالمه و جمله سازي -- چندزبانه.
موضوع : فارسي -- مكالمه و جمله سازي -- اسپانيايي
: نزن, سنگيني, سنگ وزنه, چيز سنگين, سنگين كردن, بار كردن.
: روي, توي, از روي, روي يا داخل (كشتي يا هواپيما).
: براي, بجهت, بواسطه, بجاي, از طرف, به بهاي, درمدت, بقدر, در برابر, درمقابل, برله, بطرفداري از, مربوط به, مال, براي اينكه, زيرا كه, چونكه.
: شطرنجي, پيچازي, داراي تحولا ت.
: روزانه, روزبروز, روزنامه يوميه, بطور يوميه.
: پر زور وكهنه (مثل ابجو), كهنه, بيات, مانده,بوي ناگرفته, مبتذل, بيات كردن, تازگي وطراوت چيزي را از بين بردن, مبتذل كردن.
: باين (نامه), بدين وسيله.
: شناور, در حركت.
: دستخوش طوفان, غوطه ور(روي اب), اواره, بدون هدف, سرگردان, شناور.
: شيك, مدروز, خوش سليقه.
: همراه, جلو, پيش, در امتداد خط, موازي با طول, پر دراوردن جوجه پرندگان, پرهاي ريزي كه براي متكا بكار ميرود, كرك, كرك صورت پايين, سوي پايين, بطرف پايين, زير, بزير, دلتنگ, غمگين, پيش قسط, گذشته, پايان يافته, پيشينه, وابسته بزمان گذشته, پيش, ماقبل, ماضي, گذشته از, ماوراي, درماوراي, دور از, پيش از.
: مگراينكه, جز اينكه, مگر.
: بارها, خيلي اوقات, بسي, كرارا, بكرات, غالب اوقات.
: نيمه راه, اندكي, نصفه كاره.
: از, بواسطه, درنتيجه, از روي, مطابق, از پيش.
: با وجود, بااينكه, كينه ورزيدن.
: عقب, پشت, بطرف عقب.
: درباره, گرداگرد, پيرامون, دور تا دور, در اطراف, نزديك, قريب, در حدود, در باب, راجع به, در شرف, در صدد, با, نزد, در, بهر سو, تقريبا, بالا تر, فرمان عقب گرد.
: , چه كسي را, به چه كسي, چه كسي, كسيكه, ان كسي كه.
: يعني, بنام, با ذكر نام, براي مثال.
: چنين, اينقدر, اينطور, همچو, چنان, بقدري, انقدر, چندان, همينطور, همچنان, همينقدر, پس, بنابراين, از انرو, خيلي, باين زيادي.
: شما, شمارا.
: دركنار, درساحل, بكنار, بطرف ساحل.
: سرتاسر, ازاين سو بان سو, درميان, ازعرض, ازميان, ازوسط, ازاين طرف بان طرف, ازميان, از طريق, بواسطه, در ظرف, سرتاسر.
: شما, شمارا.
: گاهي, بعضي اوقات, بعضي مواقع, گاه بگاهي.
: وابسته برقص مرگ, مهيب, ترسناك, خوفناك.
: افزودن, اضافه كردن, افزودن, الحاق كردن, اويختن, پيوست كردن.
: عطار, بقال, خواربار فروش.
: دورازمحور.
: راهب بزرگ, رءيس راهبان.
: قلمرو راهب, مقام رهبانيت, مقر راهبان دير, دير, صومعه, خانقاه, كليسا, نام كليساي وست مينستر.
: رءيسه صومعه زنان تارك دنيا.
: درزير, پايين, مادون, زير, پايين, در زير, از زير, پايين تر از, روي خاك, كوچكتر, پست تر, زيرين, پاييني, پايين تر, تحتاني, تحت نفوذ, تحت فشار, پر دراوردن جوجه پرندگان, پرهاي ريزي كه براي متكا بكار ميرود, كرك, كرك صورت پايين, سوي پايين, بطرف پايين, زير, بزير, دلتنگ, غمگين, پيش قسط, طبقه پايين, واقع در طبقه زير, زير, درزير, تحت, پايين تراز, كمتر از, تحت تسلط, مخفي در زير, كسري دار, كسر, زيرين.
: در زير, از زير, زيرين, پاييني, پايين.
: سرگردان, بيچاره, درمانده, بي كس, متروك.
: ترك گقتن, واگذاركردن, تسليم شدن, رهاكردن, تبعيدكردن, واگذاري, رهاسازي, بي خيالي, واگذار كردن, تسليم كردن, صرفنظركردن از, بيابان, دشت, صحرا, شايستگي, استحقاق, سزاواري, :ول كردن, ترك كردن, گريختن, ول كردن, ترك, رها كردن, انكار كردن, اجازه, اذن, مرخصي, رخصت, باقي گذاردن, رها كردن, ول كردن, گذاشتن, دست كشيدن از, رهسپار شدن, عازم شدن, ترك كردن, : (لعاف) برگ دادن, ول كردن, ترك كردن, چشم پوشيدن, ثمر دادن, واگذاركردن, ارزاني داشتن, بازده, محصول, حاصل, تسليم كردن يا شدن.
: ترك, رهاسازي, واگذاري, دل كندن.
: باد بزن, تماشاچي ورزش دوست, باد زدن, وزيدن بر.
: ازقيمت كاستن, ارزان شدن, تحقير كردن, ناچيز شمردن.
: سوخت, غذا, اغذيه, تقويت, سوخت گيري كردن, سوخت دادن (به), تحريك كردن, تجديد نيرو كردن.
: منبع, موجودي, تامين كردن, تدارك ديدن.
: كشيش, راهب, ابه, پدر روحاني.
: سد درختي.
: دژم, دلتنگ, پريشان, افسرده, غمگين, ملول, پر دراوردن جوجه پرندگان, پرهاي ريزي كه براي متكا بكار ميرود, كرك, كرك صورت پايين, سوي پايين, بطرف پايين, زير, بزير, دلتنگ, غمگين, پيش قسط.
: پست كردن, تحقيرنمودن, كم ارزش كردن.
: سه حرف اول الفباي انگليسي كه نماينده حروف الفبا است, الفبا, كتاب الفبا, پايه كار, مبدا كار.
: استعفا, كناره گيري.
: واگذار كردن, تفويض كردن, ترك گفتن, محروم كردن (ازارث), كناره گيري كردن, استعفا دادن, مستعفي شدن, كناره گرفتن, تفويض كردن, استعفا دادن از, دست كشيدن.
: شكم, بطن.
: شكمي, بطني, وريدهاي شكمي, ماهيان بطني.
: ربودن, دزديدن (شخص), دور كردن, ادم دزديدن, از مركز بدن دور كردن (طب).
: سه حرف اول الفباي انگليسي كه نماينده حروف الفبا است, الفبا, كتاب الفبا, پايه كار, مبدا كار, ابجداموز, ابجدخوان, مبتدي, ابتدايي, الفبا.
: درخت فان, غان, توس, درخت غوشه.
: زنبورعسل, مگس انگبين, زنبور.
: زنبورعسل, زنبور درشت.
: كجراهي, انحراف, عدم انطباق كانوني.
: گمراه, منحرف, بيراه, نابجا, كجراه.
: دهانه, چشمه, جاي خالي, سوراخ, سراغاز, افتتاح, گشايش.
: صنوبر, شاه درخت.
: روزنه.
: نيم باز, باز, ازاد, اشكار, باز كردن, باز شدن.
: رنگارنگ, اميخته, مختلط, لباس رنگارنگ دلقك ها, لباس چهل تكه.
: ژرف, گردابي, ناپيمودني.
: بسيار عميق, بي پايان, غوطه ورساختن, مغاك, شكاف, وقفه, فرق بسيار, پرتگاه عظيم.
: پيمان شكني, عهد شكني, سوگند شكني, نقض عهد, ترك عقيده, ارتداد, انكار.
: سوگند شكستن, نقض عهد كردن, براي هميشه ترك گفتن, مرتد شدن, رافضي شدن, باسوگند انكار كردن, انكار كردن, انكار كردن, سرزنش يا متهم كردن.
: سبك كردن, تخفيف دادن, تسكين دادن, نرم كردن, ملا يم كردن, اهسته تركردن, شيرين كردن, فرونشاندن, خوابانيدن, كاستن, از, كم كردن, نرم شدن.
: ازي, كاهنده, مفعول به, مفعول عنه, مفعول منه, صيغه الت, رافع, مربوط به مفعول به يا مفعول عنه.
: شستشو, ابدست, غسل.
: چشم پوشي, كف نفس, انكار, رد, فداكاري.
: ترك كردن, انكار كردن, بخود حرام كردن, كف نفس كردن.
: شرمنده كردن, خجالت دادن, دست پاچه نمودن.
: قفسه جاي ظرف, بوفه, اشكاف, رستوران, كافه, مشت, ضربت, سيلي, اصابت, خوردن, ضربت, تصادف, موفقيت, نمايش يافيلم پرمشتري, زدن, خوردن به, اصابت كردن به هدف زدن, باكف دست زدن, سيلي, تودهني, ضربت, ضربت سريع, صداي چلب چلوپ, سيلي زدن, تپانچه زدن, زدن.
: دفاع كردن, طرفداري كردن, حامي, طرفدار, وكيل مدافع, وكيل, مدعي, وكالت, نمايندگي, وكيل مدافع, وكيل مدافع, وكيل مشاور, وكيل دعاوي, قانون دان, حقوقدان, وكيل دادگستري, مشاور حقوقي, قانون دان, فقيه, شارع, ملا, حقوقدان.
: دفاع كردن, طرفداري كردن, حامي, طرفدار, وكيل مدافع.
: طاقت, بردباري, وضع, رفتار, سلوك, جهت, نسبت.
: كاهش, تخطفيف, فروكش, جلوگيري, غصب, برانداختگي, لغو, فسخ, الغا مجازات.
: مخالفت با بردگي.
: برانداختن, ازميان بردن, منسوخ كردن, برداشت كردن, رفع كردن, عزل كردن.
: دست انداز جاده, ضربت, ضربت حاصله دراثر تكان سخت, برامدگي, تكان سخت (در هواپيماو غيره), تكان ناگهاني, ضربت (توام باتكان) زدن, دندانه, گودي, تو رفتگي, جاي ضربت, دندانه كردن, دنداني.
: مكروه, زشت, ناپسند, منفور, بيگانه, خارجي, مخالف, مغاير, ناسازگار, غريبه بودن, ناسازگار بودن, مهيب يا ترسناك, ترس, عظمت, زشت, زننده, شنيع, وقيح, سهمگين, ترسناك, مهيب, مخوف
: زشتي, پليدي, نفرت, كراهت, نجاست, عمل شنيع.
: ناپسند شمردن, مكروه دانستن, تنفر داشتن, نفرت كردن, نفرت كردن, تنفر داشتن از, بيزار بودن از, نفرت داشتن از, بيزار بودن, بد دانستن, منزجر بودن, بيزار كردن, سبب بيزاري شدن.
: مشترك روزنامه وغيره, امضا كننده.
: برده, غلا م, ضامن, كفيل.
: بارور كردن, حاصلخيز كردن, لقاح كردن, كود دادن.
: مرهم گذاري وزخم بندي, مرهم, چاشني, مخلفات, ارايش, لباس, كود, مدفوع حيوانات (مثل گاو واسب), پشكل, كود دادن, سرگين, لقاح, عمل كود دادن, كود دادن, كود كشاورزي.
: مخاطب ساختن, مواجه شدن(با), نزديك شدن(بهر منظوري),مشتري جلب كردن(زنان بدكاردر خيابان), نزديك كشيدن, در امتداد چيزي حركت كردن(مثل كشتي), مشي, نزديك شدن.
: بومي, اصلي, سكنه اوليه, اهل يك اب و خاك, بومي, ساكن اوليه, اهلي, قديم, گياه بومي, بومي, طبيعي, ذاتي, مكنون, فطري.
: تنفر داشتن از, بيم داشتن از, ترس داشتن از, ترساندن, ترسيدن, نفرت كردن, تنفر داشتن از, بيزار بودن از, نفرت داشتن از, بيزار بودن, كينه ورزيدن, دشمني, نفرت, تنفر, نفرت داشتن از, بيزار بودن, بد دانستن, منزجر بودن, بيزار كردن, سبب بيزاري شدن.
: نفرت انگيز, زننده, دافع, بي رغبت كننده.
: تنفر, بيزاري, انزجار, وحشت.
: بچه انداختن, سقط كردن, نارس ماندن, ريشه نكردن, عقيم ماندن, بي نتيجه ماندن, بجايي نرسيدن, نتيجه ندادن, عقيم ماندن, صدمه ديدن, اشتباه كردن, بچه انداختن(در اثر كسالت وبطور غير عمدي).
: كسي كه موجب سقط جنين ميشود, سقط جنين كننده.
: مسقط, رشد نكرده, عقيم, بي ثمر, بي نتيجه.
: سقط جنين, بچه اندازي, سقط نوزاد نارس يا رشد نكرده, عدم تكامل, بي نتيجگي, عدم توفيق, حادثه ناگوار, سقط جنين غير عمدي.
: دكمه.
: پوزه, پوزه بند, دهان بند, دهنه, سرلوله هفت تير ياتفنگ, پوزه بندزدن, مانع فعاليت شدن.
: سرخ مايل به قرمز, كهير, خليج كوچك, عوعوكردن, زوزه كشيدن(سگ), دفاع كردن درمقابل, عاجزكردن, اسب كهر.
: طلسم, ورد, سخن نامفهوم.
: ساينده, تراشنده, سوزش اور, سايا.
: خراش, سايش, ساييدگي.
: تحريك احساسات, تجديد و احياي روحيه, بند شلوار, خط ابرو, بابست محكم كردن, محكم بستن, درمقابل فشار مقاومت كردن, اتل, قلا ب, كروشه.
: گيره قزن قفلي, جفت چپراست, قلا ب, دراغوش گرفتن, بستن , دراغوش گرفتن, در بر گرفتن, بغل كردن, پذيرفتن, شامل بودن, دراغوش گرفتن, بغل كردن, محكم گرفتن.
: دراغوش گرفتن, در بر گرفتن, بغل كردن, پذيرفتن, شامل بودن, دراغوش گرفتن, بغل كردن, محكم گرفتن.
: كوتهسازي, مخفف, تلخيص, اختصار.
: كوتاه كردن, مختصركردن, خلا صه كردن, كوتاه كردن, مختصر كردن, كوتاه كردن, مختصر كردن, كاستن.
: كوتهسازي, مخفف, تلخيص, اختصار.
: گرامي داشتن, تسلي دادن, پناهگاه, جان پناه, محافظت, حمايت, محافظت كردن, پناه دادن.
: كت, نيمتنه, روكش, پوشاندن, روكش كردن, اندودن, شنل زنانه, بالا پوش, ردا, پوشش, كلا ه توري, پالتو, پناهگاه, جان پناه, محافظت, حمايت, محافظت كردن, پناه دادن.
: ماه چهارم سال فرنگي, اوريل.
: باز, ازاد, اشكار, باز كردن, باز شدن, گشودن (قفل), بازكردن.
: نيزه, ضربت نيزه, نيشتر زدن, نيزه زدن.
: سگك, قلا ب, پيچ, باسگك بستن, دست وپنجه نرم كردن, تسمه فلزي, چپراست, خم شدن, دكمه, گيره قزن قفلي, جفت چپراست, قلا ب, دراغوش گرفتن, بستن , بستن, محكم كردن, چسباندن, سفت شدن.
: منسوخ, از ميان برده, ملغي, ازميان بردن, باطل كردن, منسوخ كردن, لغو كردن, برداشت كردن, رفع كردن, عزل كردن.
: خشن در رفتار, بي ادب, پيش جواب, سرازير, تند, سراشيب, گزاف, فرو كردن (در مايع), خيساندن, اشباع كردن, شيب دادن, مايع (جهت خيساندن).
: ورم چركي, ماده, دمل, ابسه, دنبل.
: جدا كردن طول روي محور مختصات, طول, بعد افقي.
: مالك غايب, غايب, مفقودالا ثر, شخص غايب.
: حالت غايب بودن, غيبت.
: امرزش گناه, بخشايش, عفو, بخشودگي, تبرءه, براءت, انصراف از مجازات, منع تعقيب كيفري, تبرءه واريز, براءت ذمه, رو سفيدي.
: مطلق گرايي, حكومت مطلقه, اعتقاد به قادر علي الا طلا ق (خدا), طريقه مطلقه, سيستم سلطنت استبدادي.
: مطلق, غير مشروط, مستقل, استبدادي, خودراي, كامل, قطعي, خالص, ازاد از قيود فكري, غير مقيد, مجرد, دايره نامحدود, صرف, محض, خالص, راست, تند, مطلق, بطورعمود, يك راست, پاك, بكلي, مستقيما, ظريف, پارچه ظريف, حريري, برگشتن, انحراف حاصل كردن, كنار رفتن, كنار زدن, كل, كلي, تام, مطلق, مجموع, جمع, جمله, سرجمع, حاصل جمع, جمع كردن, سرجمع كردن, يكه تاز, وابسته بحكومت يكه تازي, داراي حكومت مطلقه وديكتاتوري.
: بخشيدن (گناه), امرزيدن, عفو كردن, كسي را از گناه بري كردن, اعلا م بي تقصيري كردن, بري الذمه كردن, كسي را ازانجام تعهدي معاف ساختن, پاك كردن, مبرا كردن, تبرءه كردن, روسفيد كردن, برطرف كردن, اداكردن, از عهده برامدن, انجام وظيفه كردن, پرداختن و تصفيه كردن(وام و ادعا), اداي (دين) نمودن, براءت (ذمه) كردن.
: خاصيت دركشي يا دراشامي, جذب, فروبري, تحليل, قابليت جذب, قدرت جذب.
: جاذب, داراي خاصيت جذب, دركش, دراشام, جاذب, داراي خاصيت جذب, دركش, دراشام, جاذب, جالب, دلربا, جذاب, دركش, دراشام.
: دركشيدن, دراشاميدن, جذب كردن, فروبردن, فراگرفتن, جذب شدن (غدد), كاملا فروبردن, تحليل بردن, مستغرق بودن, مجذوب شدن در.
: جذب, دركشي, دراشامي, فريفتگي, انجذاب.
: فراموشكار, بي توجه.
: دركشيدن, دراشاميدن, جذب كردن, فروبردن, فراگرفتن, جذب شدن (غدد), كاملا فروبردن, تحليل بردن, مستغرق بودن, مجذوب شدن در.
: مرتاض, ممسك در خورد و نوش و لذات, مخالف استعمال مشروبات الكلي.پرهيزكار, پارسامنش, طرفدار منع استعمال مشروبات الكلي.
: خودداري, پرهيز, خودداري از دادن راي.
: خودداري كردن (از), پرهيز كردن (از), امتناع كردن (از).
: چشم پوشيدن از, صرفنظر كردن از, رها كردن.
: پرهيز, خودداري, رياضت, پرهيز از استعمال مشروبات الكلي, پيروي از اصل منع استعمال مسكرات.
: تجريد, انتزاع, چكيدگي.
: ربودن, بردن, كش رفتن, خلا صه كردن, جداكردن, تجزيه كردن, جوهرگرفتن از, عاري ازكيفيات واقعي(در مورد هنرهاي ظريف)نمودن, :خلا صه, مجمل, خلا صه ء كتاب, مجرد, مطلق, خيالي, غيرعملي, بي مسمي, خشك, معنوي, صريح, زبده, انتزاعي, معني. , مجزا, پريشان خيال, مختصر.
: ربودن, بردن, كش رفتن, خلا صه كردن, جداكردن, تجزيه كردن, جوهرگرفتن از, عاري ازكيفيات واقعي(در مورد هنرهاي ظريف)نمودن, :خلا صه, مجمل, خلا صه ء كتاب, مجرد, مطلق, خيالي, غيرعملي, بي مسمي, خشك, معنوي, صريح, زبده, انتزاعي, معني.
: پوچي, چرندي, مزخرف بودن.
: پوچ, ناپسند, ياوه, مزخرف, بي معني, نامعقول, عبث, مضحك, پوچي, چرندي, مزخرف بودن, نابخرد, نادان, جاهل, ابله, احمق, ابلهانه, مزخرف.
: صداي گاو يا جغد كردن, اظهار تنفر, هو كردن.
: مادر بزرگ, نه نه جا, مادر بزرگ, مثل مادر بزرگ رفتار كردن.
: پدر بزرگ.
: پدر بزرگ, پدر بزرگ يا مادر بزرگ, جد يا جده.
: بزرگ, جسيم.
: برامدگي, شكم, تحدب, ورم, بالا رفتگي, صعود, متورم شدن, باد كردن, بزرگ كردن, باتفصيل شرح دادن, توسعه دادن, وسيع كردن, بسط دادن, باد كردن, پر از باد كردن, پر از گاز كردن زياد بالا بردن, مغروركردن, متورم شدن, باد كردن, اماس كردن, متورم كردن, باد غرور داشتن, تورم, برجستگي, برجسته, شيك, زيبا (د.گ.- امر.) عالي
: فراواني, وفور, فراوان, بسيار, فراواني, بسياري, كفايت, بمقدار فراوان.
: بسيار, فراوان, وافر, وافر, فراوان.
: فراوان بودن, زياد بودن, وفور داشتن, تعيين حدود كردن, محدود كردن.
: فراوان بودن, زياد بودن, وفور داشتن, تعيين حدود كردن, محدود كردن.
: كند, راكد, كودن, گرفته, متاثر, كند كردن, ادم كودن, يكنواختي, ملا لت, مبتذل, گردن كلفت, انباشته, سنگين وكندرو, سنگين, لخت, قلنبه, خسته كننده, مزاحم, طاقت فرسا.
: دلخوري, ازار, اذيت, ممانعت, ازردگي, رنجش, ملا لت, خستگي.
: دلخوركردن, ازردن, رنجاندن, اذيت كردن, بستوه اوردن, خشمگين كردن, تحريك كردن, مزاحم شدن, گمانه, سوراخ كردن, سنبيدن, سفتن, نقب زدن, بامته تونل زدن , خسته كردن, موي دماغ كسي شدن, خسته شدن, منفذ, سوراخ, مته, وسيله سوراخ كردن, كاليبر تفنگ, خسته كننده.
: بد بكار بردن, بد استعمال كردن, سو استفاده كردن از,ضايع كردن, بدرفتاري كردن نسبت به, تجاوز به حقوق كسي كردن, به زني تجاوز كردن, ننگين كردن, بدبكار بردن, بد رفتاري, سوء استفاده.
: بد بكار بردن, بد استعمال كردن, سو استفاده كردن از,ضايع كردن, بدرفتاري كردن نسبت به, تجاوز به حقوق كسي كردن, به زني تجاوز كردن, ننگين كردن, رفتار, كردار, عمل, كاربرجسته, شاهكار, :بكار انداختن, استخراج كردن, بهره برداري كردن از, استثمار كردن.
: سوء استفاده, سوء استعمال, شيادي, فريب, دشنام, فحش, بد زباني, تجاوز به عصمت, تهمت, تعدي, :ناسزاوار, زبان دراز, بدزبان, توهين اميز.
: بد بكار بردن, بد استعمال كردن, سو استفاده كردن از,ضايع كردن, بدرفتاري كردن نسبت به, تجاوز به حقوق كسي كردن, به زني تجاوز كردن, ننگين كردن, بدبكار بردن, بد رفتاري, سوء استفاده.
: پست, فرومايه, سرافكنده, مطرود, روي برتافتن, خوار, پست كردن, كوچك كردن, تحقيركردن.
: اينجا, در اينجا, در اين موقع, اكنون, در اين باره, بدينسو, حاضر.
: , انجام شده, وقوع يافته, بالا ي, روي, بالا ي سر, بر فراز, ان طرف, درسرتاسر, دربالا, بسوي ديگر, متجاوز از, بالا يي, رويي, بيروني, شفا يافتن, پايان يافتن, به انتها رسيدن, پيشوندي بمعني زيادو زياده و بيش.
: مرتب كردن, مستعد كردن, ترتيب كارها را معين كردن, انتها, خاتمه, خاتمه دادن, خاتمه يافتن, بپايان رسانيدن, تمام كردن, رنگ وروغن زدن, تمام شدن, پرداخت رنگ وروغن, دست كاري تكميلي, پايان, پرداخت كار, پايان دادن, پايان يافتن.
: اقاقيا, اكاسيا, اكاكيا, درخت صمغ عربي.
: مربوط به فرهنگستان ادبي يا انجمن علمي, عضو فرهنگستان, طرفدار حكمت و فلسفه افلا طون, عضو فرهنگستان, عضو انجمن دانش, عضو اكادمي.
: فرهنگستان, دانشگاه, اموزشگاه, مدرسه, مكتب, انجمن ادباء و علماء, انجمن دانش, اكادمي, نام باغي در نزديكي اتن كه افلا طون در ان تدريس ميكرده است(آثادعمي), مكتب و روش تدريس افلا طوني.
: خاموش كردن, ارامش دادن, مخفي نگاهداشتن, ارام شدن, صدا د ر نياوردن, ساكت, ارام, خموش, باغباني, ارام كردن, تسكين دادن, ساكت كردن, خموشي, خاموشي, سكوت, ارامش, فروگذاري, ساكت كردن, ارام كردن, خاموش شدن.
: اردوي موقتي, شب را بيتوته كردن, اردو, اردوگاه, لشكرگاه, منزل كردن, اردو زدن, چادر زدن (بيشتر با out), اردو زدن, چادر زدن, خيمه برپا كردن, منزل دادن.
: زمين يامزرعه شخم زده, شيار, خط گود, شياردار كردن, شيار زدن, شخم زدن, منقار, اسكنه جراحي, بزورستاني, غضب, جبر, در اوردن, كندن, با اسكنه كندن, بزور ستاندن, گول زدن, شيار, خياره, خط, گودي, جدول, كانال, خان تفنگ,(مج.) كارجاري ويكنواخت, عادت زندگي, خط انداختن, شيار دار كردن.
: تخته سنگ, صخره.
: شيرين شده, قندي.
: اب نبات, نبات, شيرين كردن, نباتي كردن.
: نوازش, دلجويي, دلنوازي كردن, در اغوش كشيدن, گيره اي كه مته را در ماشين نگه ميدارد, مرغك, عزيزم,جانم, جوجه مرغ تكان, صدايي كه براي راندن حيوان بكار ميرود, نوازش كردن, ناز ونياز كردن, ضربه, ضربت, لطمه, ضرب, حركت, تكان, لمس كردن, دست كشيدن روي, نوازش كردن, زدن, سركش گذاردن (مثل سركش روي حرف كاف).
: نوازش, دلجويي, دلنوازي كردن, در اغوش كشيدن, دراغوش گرفتن, نوازش كردن, در بستر راحت غنودن, نوازش كردن, ناز ونياز كردن, گردن, گردنه, تنگه, ماچ و نوازش كردن, حيوان اهلي منزل, دست اموز, عزيز, سوگلي, معشوقه, نوازش كردن, بناز پروردن, ضربه, ضربت, لطمه, ضرب, حركت, تكان, لمس كردن, دست كشيدن روي, نوازش كردن, زدن, سركش گذاردن (مثل سركش روي حرف كاف).
: پيش امد, تصادف, اتفاق, حادثه, اصول صرف و نحو, قمار, مخاطره, خطر, اتفاق, در معرض مخاطره قرار دادن, بخطر انداختن.
: پروا, اعتنا, توجه, ملا حظه, رعايت, مراعات, اعتناكردن (به), محل گذاشتن به, ملا حظه كردن.
: دست يافتن, رسيدن, راه يافتن, ناءل شدن, نزديك شدن, موافقت كردن, رضايت دادن, تن دردادن.
: تكيه ء صدا, علا مت تكيه ء صدا(بدين شكل '), لهجه, طرز قراءت, تلفظ, قوت, تاكيد, تشديد, مد(مادد), صدا يا اهنگ اكسان(فرانسه), :با تكيه تلفظ كردن, تكيه دادن, تاكيد كردن, اهميت دادن.
: دستيابي پذيري.
: دستيابي پذير.
: نزديكي, ورود, دخول, پيشرفت, افزايش, نيل (بجاه و مقام بخصوص سلطنت), جلوس, شيوع, بروز, تملك نماء, شيي ء اضافه يا الحاق شده, نماءات (حيوان و درخت), تابع وصول, الحاق حقوق, شركت در مالكيت, :بترتيب خريد وارد دفتروثبت كردن.
: دسترس, دسترسي, راه, تقريب, اجازه دخول, راه دسترس, مدخل, وسيله حصول, افزايش, الحاق, اضافه, بروز مرض, حمله, اصابت, دسترسي يا مجال مقاربت, تقرب به خدا, مشي, نزديك شدن, درون رفت, وروديه, اجازه ورود, حق ورود, دروازه ء دخول, ورود, مدخل, بار, درب مدخل, اغاز(.وت) مدهوش كردن, دربيهوشي ياغش انداختن, ازخودبيخودكردن, زيادشيفته كردن, ثبت, فقره, قلم, دخول, مدخل, ادخال.
: فرعي, هم دست, اضافي, الحاقي, افزوده, فرعي, ملا زم, ضميمه, معاون, يار, كمك(د.- من.)فرع, قسمت الحاقي, صفت فرعي, الت كوچك, مكانيكي, جزء (اجزاء), ابزار, اسباب, انبر
: لوازم.
: كنش,فعل,كردار,حقيقت,فرمان قانون,اعلاميه, پيمان, سرگذشت, پرده نمابش(مثل پرده اول), كنش كردن, كار كردن, رفتار كردن, اثر كردن, بازي كردن, نمايش دادن, تقليد كردن, مرتكب شدن, به كار انداختن, كنش, اقدام, كنش وري, فعاليت, كار, چابكي, زنده دلي, اكتيوايي, كردار, كار, قباله, سند, باقباله واگذار كردن, سهم, حصه, بخش, بهره, قسمت, بخش كردن, سهم بردن, قيچي كردن, موجودي, مايه, سهام, به موجودي افزودن.
: سپاسگزاري, شكر گزاري.
: تصادفي, اتفاقي, غير مترقبه, عرضي(ارازي) ضمني, عارضي, غير اساسي, پيش امدي.
: حادثه, سانحه, واقعه ناگوار, مصيبت ناگهاني, تصادف اتومبيل, علا مت بد مرض, صفت عرضي(ارازي), شيي ء, علا مت سلا ح, صرف, عارضه صرفي, اتفاقي, تصادفي, ضمني, عارضه (در فلسفه), پيشامد, بخت, تصادف, شانس, فرصت, مجال, اتفاقي, اتفاق افتادن , انطباق.
: نمايش فرعي بين دوپرده.
: سوء استفاده از اختيار قانوني, خطا.
: موجودي, مايه, سهام, به موجودي افزودن.
: سهم دار, صاحب سهم.
: همسازي, تطابق, جا, منزل, وسايل راحتي, تطبيق, موافقت, سازش با مقتضيات محيط, وام, كمك, مساعده.
: راج, درخت راج, خاص.
: دست يافتن, رسيدن, راه يافتن, ناءل شدن, نزديك شدن, موافقت كردن, رضايت دادن, تن دردادن.
: بي سر, حيوان راسته ء بي سران.
: روغن, چربي, مرهم, نفت, مواد نفتي, رنگ روغني, نقاشي با رنگ روغني, روغن زدن به, روغن كاري كردن, روغن ساختن.
: چرب, روغني.
: زيتون, درخت زيتون, رنگ زيتوني.
: شتاب سنج.
: شتاب, افزايش سرعت, تسريع.
: شتاب دهنده, شتاباننده, تندكن, شتابنده.
: شتاباندن, تسريع كردن, تند كردن, شتاب دادن, بر سرعت (چيزي) افزودن, تند شدن, تندتر شدن, تسريع كردن در, پيش بردن, شتابان.
: تكيه ء صدا, علا مت تكيه ء صدا(بدين شكل '), لهجه, طرز قراءت, تلفظ, قوت, تاكيد, تشديد, مد(مادد), صدا يا اهنگ اكسان(فرانسه), :با تكيه تلفظ كردن, تكيه دادن, تاكيد كردن, اهميت دادن, فشار, تقلا, قوت, اهميت, تاكيد, مضيقه, سختي, پريشان كردن, ماليات زيادبستن, تاكيد كردن.
: تكيه ء صدا, علا مت تكيه ء صدا(بدين شكل '), لهجه, طرز قراءت, تلفظ, قوت, تاكيد, تشديد, مد(مادد), صدا يا اهنگ اكسان(فرانسه), :با تكيه تلفظ كردن, تكيه دادن, تاكيد كردن, اهميت دادن, با تكيه تلفظ كردن, تكيه دادن, تاكيد كردن, اهميت دادن, برجسته نمودن, فشار, تقلا, قوت, اهميت, تاكيد, مضيقه, سختي, پريشان كردن, ماليات زيادبستن, تاكيد كردن.
: پذيرفتگي, قابليت پذيرش.
: پذيرا, پذيرفتني, پسنديده, قابل قبول, مقبول.
: پذيرفتگي, قابليت پذيرش, پذيرش, قبولي حواله, حواله ء قبول شده, پذيرش, قبول معني عرف, معني مصطلح.
: پذيرفته, مقبول.
: پذيرنده.
: قبول شدن, پذيرفتن, پسنديدن, قبول كردن, دوست داشتن, مايل بودن, دل خواستن, نظير بودن, بشكل يا شبيه (چيزي يا كسي) بودن, مانند, مثل, قرين, نظير, همانند, متشابه, شبيه, همچون, بسان, همچنان, هم شكل, هم جنس, متمايل, به تساوي, شايد, احتمالا, في المثل, مثلا, همگونه.
: فولا د كاري, كرخانه فولا د سازي, ابزار پولا دين.
: سنگفرش, پياده رو, كف خيابان, پياده رو.
: تند و تيز كردن, ترش كردن, تلخ و گس كردن.
: ترشي, دبشي, درشتي, تندي.
: درباره, گرداگرد, پيرامون, دور تا دور, در اطراف, نزديك, قريب, در حدود, در باب, راجع به, در شرف, در صدد, با, نزد, در, بهر سو, تقريبا, بالا تر, فرمان عقب گرد.
: درباره, گرداگرد, پيرامون, دور تا دور, در اطراف, نزديك, قريب, در حدود, در باب, راجع به, در شرف, در صدد, با, نزد, در, بهر سو, تقريبا, بالا تر, فرمان عقب گرد.
: نزديكي, شباهت زياد, قريب بصحت, تخمين.
: جلو رفتن, جلو بردن, پيشرفت, مساعده, مشي, نزديك شدن.
: فولا د.
: پيچ, توپ پارچه, از جاجستن, رها كردن, :راست, بطورعمودي, مستقيما, ناگهان.
: اصابت, خوردن, ضربت, تصادف, موفقيت, نمايش يافيلم پرمشتري, زدن, خوردن به, اصابت كردن به هدف زدن.
: سوراخ سوراخ كردن, غربال كردن, سرند, معما, چيستان, لغز, رمز, جدول معما, گيج و سردر گم كردن, تفسيريا بيان كردن.
: دستيابي پذيري.
: نمك جوهر سركه, استات.
: استون بفرمول.HC3HCOC3
: مقصر دانستن, عيب جويي كردن از, سرزنش كردن, ملا مت كردن, انتقادكردن, گله كردن, لكه دار كردن, اشتباه, گناه, سرزنش, نسبت دادن, بستن, اسناد كردن, دادن, تقسيم كردن, متهم كردن.
: بيماري مزمن, درد, ناراحتي.
: كم كردن, كاستن (از), تنزل دادن, فتح كردن, استحاله كردن, مطيع كردن.
: كاسني دشتي, كاسني تلخ.
: حموضت, اسيديته, ترشي.
: دردياسوزش قلب, سوزش معده, حسدياخصومت ورزيدن.
: اسيد كردن, ترش كردن, حامض كردن.
: موفقيت, كاميابي.
: افرين, تحسين, احسنت, تحسين و شادي, اخذ راي زباني.
: تحسين, ادعا كردن, افرين گفتن, اعلا م كردن, جاركشيدن, ندا دادن, هلهله يا فرياد كردن كف زدن, خوشي, فريادوهلهله افرين, هورا, دلخوشي دادن, تشويق كردن, هلهله كردن.
: روشني, وضوح, توضيح, تعريف, بيان, شرح, تعبير, تفسير.
: روشن كردن, واضح كردن, توضيح دادن, اشكار, زلا ل, صاف, صريح, واضح, : روشن كردن, واضح كردن, توضيح دادن, صاف كردن, تبرءه كردن, فهماندن.
: به اب و هواي جديد خو گرفتن, مانوس شدن.
: به اب و هواي جديد خو گرفتن, مانوس شدن, خو دادن يا خو گرفتن(انسان), خو گرفتن(جانور و گياه به اب و هواي جديد).
: خو دادن يا خو گرفتن(انسان), خو گرفتن(جانور و گياه به اب و هواي جديد).
: به اب و هواي جديد خو گرفتن, مانوس شدن, خو دادن يا خو گرفتن(انسان), خو گرفتن(جانور و گياه به اب و هواي جديد).
: جوش صورت و پوست, غرور جواني.
: بوحشت انداختن, ترساندن.
: خودماني وصميمانه, مثل خانه, زشت, فاقد جمال, بدگل.
: سلا م, درود, برخورد, تلا في, درود گفتن,تبريك گفتن, گريه, داد, فرياد, تاسف, تاثر.
: احترام, درود, سلا م, سلا م كننده, احترام كننده, تبريك, تبريكات, درود, تهنيت, پذيرايي, مهماني, پذيرش, قبول, برخورد.
: تجاوز كردن به, شكستن, نقض كردن, هتك احترام كردن, بي حرمت ساختن, مختل كردن.
: دسترس, دسترسي, راه, تقريب, اجازه دخول, راه دسترس, مدخل, وسيله حصول, افزايش, الحاق, اضافه, بروز مرض, حمله, اصابت, دسترسي يا مجال مقاربت, تقرب به خدا.
: همسازي, تطابق, جا, منزل, وسايل راحتي, تطبيق, موافقت, سازش با مقتضيات محيط, وام, كمك, مساعده.
: راهنما, راهنمايا كنترل سينما و غيره, راهنمايي كردن, يساولي كردن, طليعه چيزي بودن.
: همساز, همساز كردن, جا دادن, منزل دادن, وفق دادن با, تطبيق نمودن, تصفيه كردن, اصلا ح كردن, اماده كردن(براي), پول وام دادن(بكسي), سازوار كردن, وفق دادن, موافق بودن, جور كردن, درست كردن, تعديل كردن, در خور, مقتضي, شايسته, خوراندن.
: همراهي, مشايعت, ضميمه, ساز يا اواز همراهي كننده.
: همراهي كردن, همراه بودن(با), سرگرم بودن (با), مصاحبت كردن, ضميمه كردن, جفت كردن, توام كردن, دم گرفتن, همراهي كردن, صدا يا ساز راجفت كردن(با), هدايت كردن, رفتار, گاردمحافظ, ملتزمين, اسكورت, نگهبان, همراه, بدرقه, همراهي كردن(با)نگهباني كردن(از), اسكورت كردن.
: همراهي كننده, همراهي كننده با اواز يا سازي چون پيانو, شخصي كه همراه خانم هاي جوان ميرود, نگهبان ياملا زم خانم هاي جوان, نگهباني كردن, همراه دختران جوان رفتن (براي حفاظت انها), اسكورت.
: همراهي كننده, همراهي كننده با اواز يا سازي چون پيانو.
: دل شكسته.
: غمگين كردن, افسرده شدن.
: مقتضي, مصلحتي, مقرون بصلا ح, قابل توصيه.
: نصيحت كردن, اگاهانيدن, توصيه دادن, قضاوت كردن, پند دادن, رايزني كردن, اندرز, مشاوره دو نفري, مشورت, تدبير, پند دادن (به), توصيه كردن, نظريه دادن, رايزني, سفارش كردن توصيه كردن, توصيه شدن, معرفي كردن.
: رخ دادن, واقع شدن, اتفاق افتادن.
: رويداد, اتفاق, رويداد, پيشامد, رويداد, خطور, فرصت, مجال, دست يافت, فراغت.
: انبار غله, انبار, انبار كردن, انباشتن, درويدن.
: ترساندن, مرعوب كردن, تشر زدن به, نهيب زدن به, ترساندن, چشم زهره گرفتن, هراسانده, گريزاندن, ترسيدن, هراس كردن, بيم, خوف, رميدگي, رم, هيبت, محل هراسناك.
: نبرد ناو, ناو, كشتي جنگي.
: دست يافتن, رسيدن, راه يافتن, ناءل شدن, نزديك شدن, موافقت كردن, رضايت دادن, تن دردادن, جوركردن, وفق دادن, اشتي دادن, تصفيه كردن, اصلا ح كردن, موافقت كردن(با), قبول كردن, :سازگاري, موافقت, توافق, هم اهنگي, دلخواه, طيب خاطر, مصالحه, پيمان, قرار, پيمان غير رسمي بين المللي, خوشنود كردن, ممنون كردن, پسندامدن, اشتي دادن, مطابقت كردن, ترتيب دادن, درست كردن, خشم(كسيرا) فرونشاندن, جلوس كردن, ناءل شدن, موافقت كردن, موافق بودن, متفق بودن, همراي بودن, سازش كردن, رضايت, موافقت, راضي شدن, رضايت دادن.
: بياد اوردن, فراخواندن, معزول كردن, دوباره جمع كردن, بخاطر اوردن, در بحر تفكر غوطه ور شدن, مستغرق شدن در, بخاطراوردن, ياد اوردن, بخاطر داشتن.
: جوركردن, وفق دادن, اشتي دادن, تصفيه كردن, اصلا ح كردن, موافقت كردن(با), قبول كردن, :سازگاري, موافقت, توافق, هم اهنگي, دلخواه, طيب خاطر, مصالحه, پيمان, قرار, پيمان غير رسمي بين المللي, عصب, ريسمان, وتر, قوس, زه, تار, واريز, تصفيه, تسويه, پرداخت, توافق, ته نشيني, مسكن, كلني, زيست گاه.
: اكوردءون.
: كوتاه كردن, مختصر كردن, كاستن.
: بستوه اوردن, عاجز كردن, اذيت كردن, حملا ت پي درپي كردن, خسته كردن.
: در بستر, در رختخواب.
: خوگرفته, معتاد, عادي, مرسوم.
: عادت دادن, اشنا كردن, اشنا شدن, معتاد ساختن, معتاد شدن, عادت, خو گرفتن, انس گرفتن.
: حاشيه نويسي.
: جدول شعر كوتاهي كه حرف اول و وسط و اخر بندهاي ان با هم عبارتي را برساند, جابجاشونده, نامنظم, منكسر, توشيحي, موشح(به دءستءثه مراجعه شود).
: جريب فرنگي (برابر با 06534 پاي مربع و يا در حدود 7404 متر مربع) براي سنجش زمين, زمين.
: افزايش, رشد پيوسته, بهم پيوستگي, اتحاد, يك پارچگي, افزايش بهاي اموال, افزايش ميزان ارث.
: افزودن, زياد كردن, توسعه دادن, توانگركردن, ترفيع دادن, اضافه, افزايش, رشد, ترقي, زيادشدن.
: تصديق, گواهي, شهادت.
: اعتبارنامه دادن, استوارنامه دادن(به), معتبر ساختن,اختيار دادن, اطمينان كردن(به), مورد اطمينان بودن يا شدن, برسميت شناختن(موسسات فرهنگي), معتبر شناختن , تصديق كردن, صحت وسقم چيزي را معلوم كردن, شهادت كتبي دادن, مطملن كردن, تضمين كردن, گواهي كردن, اعتبار, ابرو, ستون بستانكار, نسيه, اعتقاد كردن, درستون بستانكار وارد كردن, نسبت دادن.
: بستانكار, طلبكار, ستون بستانكار.
: مرتهن, گروگير.
: ترشي, دبشي, درشتي, تندي.
: سر نام.
: بي رنگ, رنگ ناپذير, بدون ترخيم, بدون نيم پرده ء ميان اهنگ.
: صوتي, اوا شنودي, وابسته به شنوايي, مربوط به صدا, مربوط به سامعه.
: گواهينامه, شهادت نامه, سند رسمي, گواهي صادر كردن, پيوند نامه, مقاوله نامه, موافقت مقدماتي, پيش نويس سند, اداب ورسوم, تشريفات, مقاوله نامه نوشتن.
: جوهر سركه اي, سركه مانند, ترش.
: گرايش, حالت, هيلت, طرز برخورد, روش و رفتار, موقعيت, موضع, مرتبه, مقام, جايگاه.
: فعالا نه, بطوركاري.
: كنش ور كردن, بفعاليت پرداختن, بكارانداختن, تخليص كردن(سنگ معدن), بكارانداختن, تحريك كردن, برانگيختن, سوق دادن, نشان دادن.
: كنش وري, فعاليت, كار, چابكي, زنده دلي, اكتيوايي.
: طرفدار عمل.
: كاري, ساعي, فعال, حاضر بخدمت, داير, تنزل بردار, با ربح, معلوم, متعدي, مولد, كنش ور, كنش گر, دارايي, بيرون از بستر, در جنبش, در حركت, فعال.
: كنش,فعل,كردار,حقيقت,فرمان قانون,اعلاميه, پيمان, سرگذشت, پرده نمابش(مثل پرده اول), كنش كردن, كار كردن, رفتار كردن, اثر كردن, بازي كردن, نمايش دادن, تقليد كردن, مرتكب شدن, به كار انداختن, كردار, كار, قباله, سند, باقباله واگذار كردن.
: بازيگر, هنرپيشه, خواهان, مدعي, شاكي, حامي.
: هنرپيشه ء زن, بازيگرزن.
: واقعي, حقيقي, جريان, رايج, جاري, پيشكش, هديه, ره اورد, اهداء, پيشكشي, زمان حاضر, زمان حال, اكنون, موجود, اماده, مهيا, حاضر, معرفي كردن, اهداء كردن, اراءه دادن.
: واقعيت دادن, بصورت مسلم دراوردن.
: حالا, اكنون, فعلا, در اين لحظه, هان, اينك.
: كنش,فعل,كردار,حقيقت,فرمان قانون,اعلاميه, پيمان, سرگذشت, پرده نمابش(مثل پرده اول), كنش كردن, كار كردن, رفتار كردن, اثر كردن, بازي كردن, نمايش دادن, تقليد كردن, مرتكب شدن, به كار انداختن.
: احصاءي, اماري.
: امارگير, ماموراحصاءيه, دبير, منشي.
: سكه, سكه زدن, اختراع وابداع كردن, ضرابخانه, سكه زني, ضرب سكه, سكه زدن, اختراع كردن, ساختن, جعل كردن, نعناع, شيريني معطر با نعناع, نو, بكر.
: وابسته به اب, جانور يا گياه ابزي, ابزي.
: نمايشگاه جانوران و گياهان ابزي, شيشه بزرگي كه در ان ماهي و جانوران دريايي رانمايش ميدهند, ابزيگاه, ابزيدان.
: نمايشگاه جانوران و گياهان ابزي, شيشه بزرگي كه در ان ماهي و جانوران دريايي رانمايش ميدهند, ابزيگاه, ابزيدان.
: كانال يا مجراي اب, قنات.
: همسازي, تطابق, جا, منزل, وسايل راحتي, تطبيق, موافقت, سازش با مقتضيات محيط, وام, كمك, مساعده, جوركردن, وفق دادن, اشتي دادن, تصفيه كردن, اصلا ح كردن, موافقت كردن(با), قبول كردن, :سازگاري, موافقت, توافق, هم اهنگي, دلخواه, طيب خاطر, مصالحه, پيمان, قرار, پيمان غير رسمي بين المللي, سازش, موافقت, پيمان, قرار, قبول, مطابقه ء نحوي, معاهده و مقاطعه ء, توافق, تصويب, موافقت, تجويز, واريز, تصفيه, تسويه, پرداخت, توافق, ته نشيني, مسكن, كلني, زيست گاه.
: تيز فهمي, تيز هوشي.
: نقل و انتقال دادن فرهنگ يك جامعه به جامعه ء ديگر, فرهنگ پذيرفتن.
: جمع اوري, توده, ذخيره, انباشتگي, كنده بزرگي كه پشت اتش بخاري گذارده ميشود, موجودي جنسي كه بابت سفارشات درانبارموجوداست, جمع شدن, انبارشدن, كار ناتمام يا انباشته.
: انباشتگر, باطري.
: انباشتگر.
: افزوده شدن, منتج گرديدن, تعلق گرفتن, انباشتن, جمع شده, جمع شونده, اندوختن, رويهم انباشتن, گرداوردن, توده كردن, متراكم كردن.
: جمع شونده.
: اب, ابدار.
: طب سوزني, روش چيني بي حس سازي بوسيله ء فروكردن سوزن در بدن.
: درستي, صحت, دقت.
: تهمت, اتهام, بار, هزينه, مطالبه هزينه, شكايت, دادخواهي, اتهام, احضار بدادگاه, اعلا م جرم, اعلا م جرم, تنظيم ادعا نامه, اتهام.
: تهمت, اتهام.
: متهم.
: متهم, مدافع, مدعي عليه.
: مفعولي, اتهامي, ملا مت اميز, پرسرزنش.
: متهم كردن, تهمت زدن, احضار نمودن (بمحكمه), با تنظيم كيفر خواست متهمي را بمحاكمه خواندن, بار, هزينه, مطالبه هزينه, عليه كسي اظهاري كردن, كسي يا چيزي را ننگين كردن, تقبيح كردن, تعقيب قانوني كردن, دنبال كردن پيگرد كردن.
: حالت مفعولي, مفعول, اتهامي, رايي.
: حالت مفعولي, مفعول, اتهامي, رايي.
: مفعولي, اتهامي.
: ادم زاني, مرد زناكار.
: ادم, ادم ابولبشر.
: كجا, هركجا, در كجا, كجا, در كدام محل, درچه موقعيتي, در كدام قسمت, از كجا, از چه منبعي, اينجا, درجايي كه.
: مثل, امثال و حكم, اهسته و ملا يم, اجراي اهنگ باهستگي, رقص دو نفري كه زن روي پنجه ء پا ميرقصد و بكمك مرد اهسته بهوا ميپرد.
: پيشوا, رهبر, راهنما, فرمانده, قاءد, سردسته.
: محكم, سخت, سخت و درخشان (مانند الماس).
: قابل توافق, قابل جرح و تعديل, مناسب, سازوار, وفقي.
: سازگاري, قابليت توافق و سازش, سازواري.
: سازواري, انطباق, توافق, سازش, مناسب, تطبيق, اقتباس
: سازوارگر, وفق دهنده, جرح و تعديل كننده.
: همساز, همساز كردن, جا دادن, منزل دادن, وفق دادن با, تطبيق نمودن, تصفيه كردن, اصلا ح كردن, اماده كردن(براي), پول وام دادن(بكسي), سازوار كردن, وفق دادن, موافق بودن, جور كردن, درست كردن, تعديل كردن, تعديل كردن, تنظيم كردن, مربوط ساختن, پيوستن, اشناكردن, درميان خود پذيرفتن, به فرزندي پذيرفتن, مربوط, وابسته, در خور, مقتضي, شايسته, خوراندن, درخواست, تقاضا, دادخواست, عرضحال, مرافعه, خواستگاري, يكدست لباس, پيروان, خدمتگزاران, ملتزمين, توالي, تسلسل, نوع, مناسب بودن, وفق دادن, جور كردن, خواست دادن, تعقيب كردن, خواستگاري كردن, جامه, لباس دادن به.
: كافي, تكافو كننده, مناسب, لا يق, صلا حيت دار, بسنده, مساوي, رسا, :متساوي بودن, مساوي ساختن, موثر بودن, شايسته بودن, اختصاص دادن, براي خود برداشتن, ضبط كردن, درخور, مناسب, مقتضي, راحت, مناسب, راه دست, شايسته, چنانكه شايد وبايد, مناسب, مربوط, بجا, بموقع, مطبوع.
: جلو رفتن, جلو بردن, پيشرفت, مساعده, پيش از تاريخ حقيقي تاريخ گذاشتن, پيش بودن (از), منتظربودن, پيش بيني كردن, جلوانداختن, سبقت, پياده كردن, پياده كردن و دوباره سوار كردن, سراسر بازديد كردن, پياده سوار كردن و بازديد موتور, رسيدن به, سبقت گرفتن بر, رد شدن از.
: پيش, جلو, درامتداد حركت كسي, روبجلو, سربجلو, پيش از, قبل از, پيش, جلو, پيش روي, درحضور, قبل, پيش از, پيشتر, پيش انكه, از حالا, دور از مكان اصلي, جلو, پيش, پس, اين كلمه بصورت پيشوند نيز بامعاني فوق بكارميرود, تمام كردن, بيرون از, مسير ازاد, جلو, پيش, ببعد, جلوي, گستاخ, جسور, فرستادن, رساندن, جلوانداختن, بازي كن رديف جلو, بسوي جلو, به پيش, بجلو.
: جلو رفتن, جلو بردن, پيشرفت, مساعده, پيشرفت, ترقي, ترفيع, سهم الا رثي كه در زمان حيات پدر به فرزندان مي دهند, پيش قسط.
: وردالحمار, سم الحمار, خرزهره.
: گم كردن, مفقود كردن, تلف كردن, از دست دادن, زيان كردن, منقضي شدن, باختن(در قمار وغيره), شكست خوردن, نازك, لا غر, باريك اندام, لا غر شدن وكردن.
: نيز, همچنين, همينطور, بعلا وه, گذشته از اين, گذشته از اين, وانگهي, بعلا وه, نزديك, كنار, دركنار, ازپهلو, ازجلو, درجوار, بعلا وه, از اين گذشته, گذشته از اين, وانگهي, علا وه بر اين, بعلا وه.
: گذشته از اين, وانگهي, بعلا وه, نزديك, كنار, دركنار, ازپهلو, ازجلو, درجوار, انسوي, انطرف ماوراء, دورتر, برتر از.
: درون, داخل, باطن, نزديك بمركز, قسمت داخلي, تو, اعضاي داخلي, توي, اندر, در ميان, در ظرف, به, بسوي, بطرف, نسبت به, مقارن, در داخل, توي, در توي, در حدود, مطابق, باندازه, در ظرف, در مدت, در حصار.
: مقتضي, حق, ناشي از, بدهي, موعد پرداخت, سر رسد, حقوق, عوارض, پرداختني.
: بدهي, حساب بدهي, در ستون بدهي گذاشتن, پاي كسي نوشتن, بدهكاربودن, مديون بودن, مرهون بودن, دارا بودن.
: چسبندگي, الصاق, هواخواهي, تبعيت, دوسيدگي, چسبندگي.
: بهم چسبيده, تابع, پيرو, هواخواه, طرفدار.
: چسبيدن, پيوستن, وفادار ماندن, هواخواه بودن, طرفدار بودن, وفا كردن, توافق داشتن, متفق بودن, جور بودن, بهم چسبيده بودن, پيوستن, ضميمه كردن, اضافه نمودن, چسبانيدن, صداي جرنگ (مثل صداي افتادن پول خرد) چسبيدن, پيوستن, وفادار بودن.
: چسبندگي, الصاق, هواخواهي, تبعيت, دوسيدگي, چسبندگي, چسبيدگي, الصاق, طرفداري, رضايت, موافقت, اتصال و پيوستگي غير طبيعي سطوح در اماس, اميزش و بهم اميختگي طبيعي قسمتهاي مختلف, الحاق, انضمام, قبول عضويت, همبستگي, توافق, الحاق دولتي به يك پيمان, كشش سطحي, دوسيدگي.
: چسبنده, چسبيده, چسبدار.
: اعتياد.
: ضميمه, ذيل, افزايش, الحاق, افزايش, اضافه, لقب, متمم اسم, اسم اضافي, ضميمه, جمع (زدن), تركيب چندماده با هم.
: اضافي, زيادي, زاءد, فوق العاده, اضافي, بزرگ, يدكي, خارجي, بسيار, خيلي, بيشتر, ديگر, مجدد, اضافي, زاءد, بعلا وه, بعدي, دوتر,جلوتر, پيش بردن, جلو بردن, ادامه دادن, پيشرفت كردن, كمك كردن به.
: افزودن, اضافه كردن, شمار, شمردن.
: خو دادن, اعتياد دادن, عادي كردن, معتاد,(.n): خو گرفتگي, عادت, اعتياد, : خو گرفته, معتاد, معتاد, شخص معتاد.
: فرهيختار.
: انقصال, شكستگي, شكستن, قطار, سلسله, تربيت كردن.
: چرب, پيه دار, پيه مانند, روغني شده, فربه, چاق, چرب, چربي, چربي دار, چربي دار كردن, فربه يا پرواري كردن.
: خدا حافظ, خدانگهدار, بخدا سپرديم, چيزهاي كناري ياثانوي, فرعي, خداحافظ, بدرود, وداع, خدا نگهدار, خداحافظ, توديع, توديع كردن.
: افزودني, افزاينده, :(ش.) ماده اي كه براي افزايش خواص ماده ء ديگري به ان اضافه شود.
: سوراخ سوراخ كردن, غربال كردن, سرند, معما, چيستان, لغز, رمز, جدول معما, گيج و سردر گم كردن, تفسيريا بيان كردن.
: حدس, گمان, ظن, تخمين, فرض, حدس زدن, تخمين زدن.
: صفتي, وصفي.
: صفت, وصفي, وابسته, تابع.
: قضاوت, داوري, احقاق حق, حكم ورشكستگي.
: با حكم قضايي فيصل دادن, فتوي دادن(در), داوري كردن, محكوم كردن, مقرر داشتن, دانستن, فرض كردن, فتوي دادن, حكم كردن, مقرر داشتن, فيصل دادن, داوري كردن, احقاق كردن.
: چاپلوسي كردن, تملق گفتن از.
: بستن, پيوستن, پيوست كردن, ضميمه كردن, چسباندن, نسبت دادن, گذاشتن, ضبط كردن, توقيف شدن, دلبسته شدن, درميان گذاشتن, در جوف قرار دادن, به پيوست فرستادن, حصار يا چينه كشيدن دور.
: الحاقي, افزوده, فرعي, ملا زم, ضميمه, معاون, يار, كمك(د.- من.)فرع, قسمت الحاقي, صفت فرعي, دران, درانجا, از ان بابت, از ان حيث.
: اداره ء كل, حكومت, اجرا, الغاء, سوگند دادن, تصفيه, وصايت, تقسيمات جزء وزارتخانه ها در شهرها, فرمداري, جهت, سو, هدايت, اداره, ترتيب, مديريت, مديران, كارفرمايي.
: فرمدار, مدير, رءيس, مدير تصفيه, وصي و مجري, مدير, مباشر, كارفرمان.
: اداره كردن, تقسيم كردن, تهيه كردن, اجرا كردن, توزيع كردن, تصفيه كردن, نظارت كردن, وصايت كردن, انجام دادن, اعدام كردن, كشتن, رهبري كردن(اركستر).(.n): مدير, رءيس, مدير تصفيه, وصي, مستقيم, هدايت كردن, اداره كردن, گرداندن, از پيش بردن, اسب اموخته.
: اداري, اجرايي, مجري.
: پسنديده, قابل پسند, قابل تحسين, ستودني.
: تعجب, حيرت, شگفت, پسند, تحسين.
: تحسين كننده, ستاينده, باد بزن, تماشاچي ورزش دوست, باد زدن, وزيدن بر.
: پسند كردن, تحسين كردن, حظ كردن, مورد شگفت قراردادن, درشگفت شدن, تعجب كردن, متحير كردن, متعجب ساختن.
: پذيرش, قبول, تصديق, اعتراف, دخول, درامد, اجازه ء ورود, وروديه, پذيرانه, بارداد, هدايت ظاهري.
: روابودن, پذيرفتگي, مقبوليت, قابلت قبول, اختيارداري
: قابل قبول, قابل تصديق, پذيرفتني, روا, مجاز.
: قدرداني كردن, اعتراف كردن, تصديق كردن, وصول نامه اي را اشعار داشتن, پذيرفتن, راه دادن, بار دادن, راضي شدن (به), رضايت دادن (به), موافقت كردن, تصديق كردن, زيربار(چيزي) رفتن, اقرار كردن, واگذار كردن, دادن, اعطاء كردن.
: سرزنش دوستانه, تذكر, راهنمايي.
: نصيحت اميز, توبيخ اميز, اخطاراميز, احتياطي.
: خشت, خشت خام, خاك مخصوص خشت سازي.
: اموختن, تلقين كردن, اغشتن, اشباع كردن, تعاليم مذهبي يا حزبي را اموختن به, اموزاندن, اموختن به, راهنمايي كردن, تعليم دادن(به), ياد دادن (به), اموختن, تعليم دادن, درس دادن, مشق دادن, معلمي يا تدريس كردن.
: نو جواني, دوره جواني, دوره ء شباب, بلوغ, رشد.
: نوجوان, بالغ, جوان, رشيد, اسيب, غصه, رنج, درد, اندوه, خشم, تنفر, سنين 31 الي 91سالگي, نوجوان (از ده تا 91 ساله).
: سنين 31 تا 91, نوجوان ده تا19 ساله, ده تانوزده سالگي.
: كجا, هركجا, در كجا, كجا, در كدام محل, درچه موقعيتي, در كدام قسمت, از كجا, از چه منبعي, اينجا, درجايي كه.
: مربوط به قضيه پسر خواندگي عيسي(نسبت به خدا), اختيار, اتخاذ, قبول, اقتباس, استعمال لغت بيگانه بدون تغيير شكل ان, قبول به فرزندي, فرزند خواندگي.
: قبول كردن, اتخاذ كردن, اقتباس كردن, تعميد دادن, نام گذاردن (هنگام تعميد), در ميان خود پذيرفتن, به فرزندي پذيرفتن.
: انتخابي, اقتباسي, غذا, نسل, بچه سر راهي, پرستار, دايه, غذا دادن, شير دادن, پرورش دادن.
: سنگ فرش, سنگ فرش كردن, پينه دوزي, اسفالت كردن, سنگفرش كردن, صاف كردن, فرش كردن.
: شايان ستايش, قابل پرستش, دوست داشتني, محبوب, جذاب, دوست داشتني, دلپذير, دلفريب.
: ستايش, پرستش, عشق ورزي, نيايش, پرستش, ستايش, عبادت, پرستش كردن.
: پرستش, ستودن, عشق ورزيدن (به), عاشق شدن (به), پرستش, ستايش, عبادت, پرستش كردن.
: ارامش, بي سروصدايي, اسوده, سكوت, ارام, ساكت, ساكن, : ارام كردن, ساكت كردن, فرونشاندن, ارام كردن, فرونشاندن, ساكت شدن, لا لا يي خواندن, ارامش, سكون, ارامي.
: خشخاش, كوكنار.
: زيبا كردن, قشنگ كردن, ارايش دادن, زينت دادن, با زر و زيور اراستن, ارايش كردن, ارايش دادن, زينت دادن, زيبا كردن, پيراستن, بانشانهاي نجابت خانوادگي اراستن, تعريف كردن.
: تزءين, اراستگي, پيراستگي, زيور و پيرايه, زينت, ارايش, تزءين, تزءينات نگارشي, جلوه, رشد كردن, نشو ونما كردن, پيشرفت كردن, زينت كاري كردن, شكفتن, برومند شدن, اباد شدن, گل كردن, چين, حاشيه چين دار, زوايد, تزءينات, پيرايه, چيز بيخود يا غير ضروري, افراط, لذت, تجمل, لرزيدن (از سرما), حاشيه دوختن بر, ريشه دار كردن, تزءين, ارايش, تامين خواسته, حكم تامين مدعابه, احضار شخص ثالث, حكم توقيف, پيرايه, زيور, زينت, اراستن, ارايش, تزءين كردن.
: بدست اوردني, قابل حصول.
: بدست اوردن, حاصل كردن, اندوختن, پيداكردن, خريدن, خريد, ابتياع, تطميع كردن.
: نزديكي, ورود, دخول, پيشرفت, افزايش, نيل (بجاه و مقام بخصوص سلطنت), جلوس, شيوع, بروز, تملك نماء, شيي ء اضافه يا الحاق شده, نماءات (حيوان و درخت), تابع وصول, الحاق حقوق, شركت در مالكيت, :بترتيب خريد وارد دفتروثبت كردن, فراگيري, اكتساب, استفاده, مالكيت, دارايي.
: اقامه, اظهار, ايراد, اراءه, تمايل عضو بطرف محور, نزديك كننده.
: پرستش, ستايش, چاپلوسي.
: چاپلوسانه ستودن, مداحي كردن, مدح گفتن, اهوبره, رشا, گوزن, حنايي, بچه زاييدن (اهوياگوزن), اظهار دوستي كردن, تملق گفتن, چاپلوسي كردن, تملق گفتن از.
: قلب زني, جعل و تزوير, استحاله.
: جازن, قلا بي, زنازاده, حرامزاده, چيز تقلبي ساختن (مثل ريختن اب در شير).
: زنا, زناي محصن يا محصنه, بيوفايي, بي عفتي, بي ديني, ازدواج غيرشرعي.
: بالغ, بزرگ, كبير, به حد رشد رسيده.
: ظهور و ورود (چهار يكشنبه قبل از ميلا د مسيح).
: تصديق, گواهي, شهادت.
: قيدي, ظرفي.
: قيد, ظرف, معين فعل, قيدي, عبارت قيدي.
: دشمن, مخالف, رقيب, مدعي, متخاصم, ضد, حريف, مبارز, هم اورد, مخالف, ضد, معارض, حريف, طرف, خصم.
: بدبختي, فلا كت, ادبار و مصيبت, روزبد.
: مخالف, مغاير, ناسازگار, مضر, روبرو, زمان ماضي قديمي فعل بءد, : بد, زشت, ناصحيح, بي اعتبار, نامساعد, مضر, زيان اور, بداخلا ق, شرير, بدكار, بدخو, لا وصول, علا ءم رياضي (مثل ض و +), روكش, نما, رويه, روبرو, مقابل, ضد, وارونه, از روبرو, عكس قضيه.
: اخطار, اگهي, پيش بيني احتياطي, اخطار, تحذير, اشاره, زنگ خطر, اعلا م خطر, عبرت, اژير, هشدار.
: احتياط, پيش بيني, هوشياري, وثيقه, ضامن, هوشيار كردن, اخطار كردن به, ملا حضه كردن, اخطار, اگهي, هشدار دادن, اگاه كردن, اخطار كردن به, تذكر دادن.
: نزديك, مجاور, همسايه, همجوار, ديوار بديوار.
: پير, سالخورده.
: عمر, سن, پيري, سن بلوغ, رشد(با of), دوره, عصر.(.vi .vt): پيرشدن, پيرنماكردن, كهنه شدن(شراب).
: انتن هوايي راديو, هوايي.
: جو زمين, فضاي ماوراء جو.
: هواپيما, طياره, سفينه ء هوايي, بالون.
: هواپيما.
: فرودگاه, فرودگاه.
: هوا برد, بوسيله هوا نقل و انتقال يافته.
: راه هوايي, مسير جريان هوا.
: دلجويي, مهرباني, خوشرويي, مدارا.
: مهربان, دلجو, خوش برخورد, خوشخو, دوست داشتني, محبوب, جذاب, شيرين, خوش, مطبوع, نوشين.
: عدم قدرت تكلم (در نتيجه ضايعات دماغي), افازي.
: مهرباني, تاثير, عاطفه, مهر, ابتلا ء, خاصيت, علا قه, بيماري مزمن, درد, ناراحتي.
: مهرباني, تاثير, عاطفه, مهر, ابتلا ء, خاصيت, علا قه.
: وانمود, تظاهر, ظاهرسازي, ناز, تكبر.
: ساختگي, اميخته با ناز و تكبر, تحت تاثير واقع شده.
: اثر, نتيجه, احساسات, برخورد, اثر كردن بر, تغيير دادن, متاثر كردن, وانمود كردن, دوست داشتن, تمايل داشتن(به), تظاهر كردن به.
: موثر, محرك, نفساني.
: مهرباني, تاثير, عاطفه, مهر, ابتلا ء, خاصيت, علا قه.
: وابستگي, تعلق, ضميمه, دنبال, ضبط, حكم, دلبستگي.
: مهربان, خونگرم, جانسپار, فدايي, علا قمند, عاري از نفس پرستي, فارغ از خود.
: تراشنده, صورت تراش, سلماني, رنده.
: تراشيدن, رنده كردن, ريش تراشي, تراش.
: تراشيدن, رنده كردن, ريش تراشي, تراش.
: زن صفت, نرم, سست, بيرنگ, نامرد.
: چنگ, قلا ب, گلا ويزي, دست بگريباني, دست بگريبان شدن, گلا ويز شدن, فراچنگ كردن, بچنگ اوردن, گير اوردن, فهميدن, چنگ زدن, قاپيدن, اخذ, چنگ زني, فهم, بتصرف اوردن, ربون, قاپيدن, توقيف كردن, دچار حمله (مرض وغيره) شدن, درك كردن.
: قيد.
: اعتياد, اسب كوچك اندام, مشغوليات, سرگرمي, كار ذوقي, كاري كه كسي بدان عشق وعلا قه دارد.
: دوستدار هنر, اماتور, غيرحرفه اي, دوستار, ناشي, دوستدار تفنني صنايع زيبا, غير حرفه, باد بزن, تماشاچي ورزش دوست, باد زدن, وزيدن بر, خيال باف, خيال باز, حامي, پشتيبان, نگهدار.
: ساينده, تراشنده, سوزش اور, سايا, رنگ پريده, ترسناك, تيره, مستهجن, بطورترسناك ياغم انگيز, موحش, شعله تيره, شعله دودنما, رنگ زرد مايل به قرمز, كم رنگ وپريده, زننده, تيز, نوك دار, تند, زننده, زيرك, تيز كردن.
: تيز كردن, تيز شدن, نوك تيز كردن, تقلب كردن, تند كردن.
: وابستگي, پيوستگي, خويشي, عضويت.
: مربوط ساختن, پيوستن, اشناكردن, درميان خود پذيرفتن, به فرزندي پذيرفتن, مربوط, وابسته.
: بله, بلي, اري, بلي گفتن.
: وابستگي, پيوستگي, قوم و خويش سببي, نزديكي.
: اظهار قطعي, تصريح, تصديق, اثبات, تاكيد.
: اظهاركردن, بطور قطع گفتن, تصديق كردن, اثبات كردن, تصريح كردن, شهادت دادن, ادعا كردن, ادعا, دعوي, مطالبه, ادعا كردن, توضيح دادن, جزء به جزء شرح دادن, اظهار داشتن, اظهاركردن, تعيين كردن, حال,, چگونگي, كيفيت, دولت, استان, ملت, جمهوري, كشور, ايالت, كشوري, دولتي.حالت
: مثبت, تصديق اميز, اظهار مثبت, عبارت مثبت, اظهار كننده, ادعا كننده, مدعي.
: رنج, رنجوري, پريشاني, غمزدگي, مصيبت, شكنجه, درد, غم, اندوه, غصه, حزن, رنجش.
: رنج, رنجوري, پريشاني, غمزدگي, مصيبت, شكنجه, درد.
: غمگين, اندوگين, غمناك, نژند, محزون, اندوهناك, دلتنگ, افسرده وملول.
: رنجوركردن, ازردن, پريشان كردن, مبتلا كردن, پريشاني, اندوه, محنت, تنگدستي, درد, مضطرب كردن, محنت زده كردن, غمگين كردن, غصه دار كردن, محزون كردن, اذيت كردن, اندوهگين كردن, درد, رنج, زحمت, محنت, درد دادن, درد كشيدن.
: شل كردن, لينت دادن, نرم كردن, سست كردن, از خشكي در اوردن.
: ريزش, جريان, انبوهي, جمعيت, ازدحام, شلوغي, اجتماع, گروه, ازدحام كردن, چپيدن, بازور وفشارپركردن, انبوه مردم, ريزش دروني, جريان بداخل.
: خراجگزار, فرعي, تابع, شاخه, انشعاب.
: جمعيت, ازدحام, شلوغي, اجتماع, گروه, ازدحام كردن, چپيدن, بازور وفشارپركردن, انبوه مردم, رمه, گله, گروه, جمعيت, دسته پرندگان, بصورت گله ورمه در امدن, گردامدن, جمع شدن, ازدحام كردن.
: ريزش, جريان, انبوهي, ريزش دروني, جريان بداخل.
: ارزياب, تقويم كننده.
: سخن كوتاه, كلا م موجز, پند, كلمات قصار, پند و موعظه.
: خوشبخت, مساعد, خوش شانس, خوب, خوش اقبال, بختيار, خوش يمن, خوش قدم.
: سبوس, نخاله, پوست گندم.
: اشكارا توهين كردن, روبرو دشنام دادن, بي حرمتي, هتاكي, مواجهه, رودررويي.
: افريقايي.
: روبرو شدن با, مواجهه دادن.
: خارج, بيرون از, خارج از, افشا شده, اشكار, خارج, بيرون, خارج از حدود, حذف شده, راه حل, اخراج كردن, اخراج شدن, قطع كردن, كشتن, خاموش كردن, رفتن, ظاهر شدن, فاش شدن, بيروني, بيرون, برون, ظاهر, محيط, دست بالا, بروني.
: دستگاه تنفس ماهي, جويبار, نهر كوچك, گوشت ماهي, پيمانه اي براي شراب, نصف پينت پءنت, دخترجوان, ابجو, تميزكردن ماهي, روده (ماهي را) در اوردن, استطاله زيرگلوي مرغ.
: چنگ زني, چنگ, نيروي گرفتن, ادراك و دريافت, انفلوانزا, گريپ, نهر كوچك, نهر كندن, محكم گرفتن, چسبيدن به.
: كلا ج, چنگ, قلا ب, گلا ويزي, دست بگريباني, دست بگريبان شدن, گلا ويز شدن, فراچنگ كردن, بچنگ اوردن, گير اوردن, فهميدن, چنگ زدن, قاپيدن, اخذ, چنگ زني, فهم, نگهداشتن, نگاه داشتن, دردست داشتن, گرفتن, جا گرفتن, تصرف كردن, چسبيدن, نگاهداري, بتصرف اوردن, ربون, قاپيدن, توقيف كردن, دچار حمله (مرض وغيره) شدن, درك كردن.
: فراچنگ كردن, بچنگ اوردن, گير اوردن, فهميدن, چنگ زدن, قاپيدن, اخذ, چنگ زني, فهم, چنگ زني, چنگ, نيروي گرفتن, ادراك و دريافت, انفلوانزا, گريپ, نهر كوچك, نهر كندن, محكم گرفتن, چسبيدن به.
: پذيرايي كردن, مهماني كردن از, سرگرم كردن, گرامي داشتن, عزيزداشتن, تفريح دادن, قبول كردن.
: ربودن, قاپيدن, گرفتن, توقيف كردن, چنگ زدن, تصرف كردن, سبقت گرفتن, ربايش, قاپيدن, دستگير كردن, توقيف.
: نمايندگي, وكالت, گماشتگي, ماموريت, وساطت, پيشكاري, دفترنمايندگي, دفتر, دفترخانه, اداره, دايره, ميز كشودار يا خانه دار, گنجه جالباسي, ديوان.
: دفتر خاطرات روزانه.
: پيشكار, نماينده, گماشته, وكيل, مامور, عامل.
: پيشنهاد دهنده, پيشنهاد كننده, تكان دهنده, انگيزه.
: مامور پليس, پاسبان.
: فال, نشانه, پيشگويي, بفال نيك گرفتن, نشانه, فال بد, خبر بد, شگفتي, بد يمن بودن, پيشرو, منادي, ماده متشكله جسم جديد, نشانه, نشان, علا مت, فال نما, شگون, گواهي دادن بر, خبردادن از, پيشگويي كردن.
: چابك, زرنگ, فرز, زيرك, سريع الا نتقال.
: شلوغي, هايهو, جنبش, تقلا, كوشش, شلوغ كردن, تقلا ياكشمكش كردن, شور, تهييج.
: پرشكاف, اندكي متلا طم, متغيرودستخوش تغيير وتبديل, داراي تب لا زم, بيقرار, گيج كننده.
: بكارانداختن, تحريك كردن, تكاندادن, اشفتن, پريشان كردن, سراسيمه كردن, ارتعاش, تكان, لرزش, تزلزل, لرز, تكان دادن, جنباندن, اشفتن, لرزيدن.
: انباشتگي, تراكم, توده, انبار, جمعيت, ازدحام, شلوغي, اجتماع, گروه, ازدحام كردن, چپيدن, بازور وفشارپركردن, انبوه مردم.
: گرد كردن, جمع كردن, انباشتن, گرد امدن, متراكم شدن, جوش اتشفشاني.
: دلتنگي, اضطراب, غم و اندوه, دلتنگ كردن, غمگين شدن, نگران شدن, نگران كردن.
: پيشگويي كردن, قبلا پيش بيني كردن.
: همايون, بزرگ جاه, عظيم, عالي نسب, ماه هشتم سال مسيحي كه 13 روزاست, اوت.
: خستگي, فرسودگي.
: ازبوته پوشيده شده, خسته, سير, بيزار, خستگي, باخستگي.
: خسته كننده, فرساينده, تنبيه كننده.
: تهي كردن, خالي كردن, به ته رسانيدن, اگزوز, خروج (بخار), در رو, مفر, تهي كردن, نيروي چيزي راگرفتن, خسته كردن, ازپاي در اوردن, تمام كردن, بادقت بحث كردن.
: زيبا كردن, قشنگ كردن, ارايش دادن, زينت دادن, با زر و زيور اراستن, ارايش كردن, ارايش دادن, زينت دادن, زيبا كردن, پيراستن, توفيق, فيض, تاءيد, مرحمت, زيبايي, خوبي, خوش اندامي, ظرافت, فريبندگي, دعاي فيض و بركت, خوش نيتي, بخشايندگي, بخشش, بخت, اقبال, قرعه, جذابيت, زينت بخشيدن, اراستن, تشويق كردن, لذت بخشيدن, مورد عفو قرار دادن.
: سازگار, دلپذير, مطبوع, بشاش, ملا يم, حاضر, مايل, لذت بخش, لذت بردني, نازنين, دلپسند, خوب, دلپذير, مطلوب, مودب, نجيب, خوش ايند, دلپذير, خرم, مطبوع, پسنديده, خوش مشرب, خوش, باصفا, دلگشا, خوش ايند, بشاش, موجب مسرت, خوشامد, خوشامد گفتن, پذيرايي كردن, خوشايند.
: قدرداني كردن (از), تقدير كردن, درك كردن, احساس كردن, بربهاي چيزي افزودن, قدر چيزي را دانستن, تشكر, سپاس, سپاسگزاري, اظهارتشكر, تقدير, سپاسگزاري كردن, تشكر كردن.
: سپاسگزار, ممنون, متشكر, حق شناس, سپاسگزار, متشكر, ممنون, شاكر.
: بزرگ كردن, افزودن, بزرگ كردن, باتفصيل شرح دادن, توسعه دادن, وسيع كردن, بسط دادن.
: زميني, ملكي, فلا حتي, زراعتي, كشاورزي.
: بدتر كردن, اضافه كردن, خشمگين كردن.
: خطا, اشتباه, تقصير و جرم غلط, ناصحيح, غير منصفانه رفتار كردن, بي احترامي كردن به, سهو.
: فلا حتي, زراعتي, كشاورزي.
: تجمع, تراكم.
: افزودن, اضافه كردن, جمع شده, متراكم, متراكم ساختن, متصل كردن, پيوستن, پيوند زدن, ازدواج كردن, گراييدن, متحد كردن, در مجاورت بودن.
: پرخاشگر, متجاوز, مهاجم, پرپشتكار, پرتكاپو, سلطه جو.
: متجاوز, مهاجم, حمله كننده, پرخاشگر, حمله كننده.
: كشاورز, دانشجوي دانشكده ء كشاورزي.
: فلا حت, زراعت, كشاورزي, برزگري.
: تلخ وشيرين, شيرين وتلخ, نوعي تاجريزي, نوعي سيب تلخ.
: معامله كردن, انتخاب كردن, شكاف دادن, تركاندن, خشكي زدن پوست, زدن, مشتري, مرد, جوانك, شكاف, ترك, ف ك.
: ترش, حامض, سركه مانند, داراي خاصيت اسيد, جوهر اسيد, ترشرو, بداخلا ق, بدجنسي, جوهر, محك, ترش, تند, ترش بودن, مزه اسيد داشتن, مثل غوره وغيره), ترش شدن, ترش مزه, تند, زننده, ترش, مزه غوره, زن هرزه, نان شيريني مربايي.
: كشاورز, برزشناس.
: برزشناسي, كشاورزي, علم برداشت محصول و بهره برداري از خاك.
: خوشه, گروه, دسته كردن, خوشه كردن, خوشه, گروه, گروه بندي كردن.
: اب, ابگونه, پيشاب, مايع, اب دادن.
: نوعي ميوه شبيه انبه يا گلا بي بزرگ, اوكادو.
: نوعي ميوه شبيه انبه يا گلا بي بزرگ, اوكادو.
: بارندگي زياد, فرو ريزي, بارش متوالي, رگبار, درشت باران, دوش, باريدن, دوش گرفتن.
: قلم زني.
: لجن, گل وشل, برفاب, برف ابكي, گل نرم, دوغاب, باچلپ وچلوپ شستن, با دوغاب پر كردن.
: ايستادگي كردن, پايدارماندن, ماندن, ساكن شدن, منزل كردن, ايستادن, منتظر شدن, وفا كردن, تاب اوردن, خرس, سلف فروشي سهام اوراق قرضه در بورس بقيمتي ارزانتر از قيمت واقعي, لقب روسيه ودولت شوروي, :بردن, حمل كردن, دربرداشتن, داشتن, زاييدن, ميوه دادن, تاب اوردن, تحمل كردن, مربوط بودن, تحمل كردن, بردباري كردن دربرابر, طاقت چيزي راداشتن, تاب چيزي رااوردن.
: مقتضي, حق, ناشي از, بدهي, موعد پرداخت, سر رسد, حقوق, عوارض, پرداختني.
: ايستادگي كردن, پايدارماندن, ماندن, ساكن شدن, منزل كردن, ايستادن, منتظر شدن, وفا كردن, تاب اوردن, در انتظار ماندن, درجايي باقي ماندن, بكاري ادامه دادن, تحمل كردن, بخود همواركردن, چشم داشتن, انتظار داشتن, منتظر بودن, حامله بودن, صبر كردن, چشم براه بودن, منتظر شدن, انتظار كشيدن, معطل شدن, پيشخدمتي كردن.
: بزيركي, بحدت, بشدت.
: تيز فهمي, تيز هوشي, تيز هوشي, تيز فهمي, فراست.
: تيزرو, تيز, نوك تيز, حاد, بحراني, زيرك, تيزنظر, تند, شديد (مو.) تيز, زير, حساس, حاد, تيز(زاويه ء حاد, زاويه تند), تيزكردن, شديدبودن, شديدكردن, نوحه سرايي كردن, تيز, پرزور, تند, حاد, شديد, تيز, زيرك, باهوش, مشتاق, رنگ پريده, ترسناك, تيره, مستهجن, بطورترسناك ياغم انگيز, موحش, شعله تيره, شعله دودنما, رنگ زرد مايل به قرمز, كم رنگ وپريده, زننده, تيز, نوك دار, تند, زننده, زيرك, تيز كردن.
: مشقت بار.
: نيش, زخم نيش, خلش, سوزش, گزيدن, تير كشيدن, نيش زدن
: سيخك, سيخ, خار, مهميز, انگيزه, تحريك كردن, ازردن, سك, سك زدن, انگيختن, باصرار وادار كردن, تحريك كردن, مهميز, سيخ, مهميز زدن, اصرار كردن, با اصرار وادار كردن, انگيختن, تسريع شدن, ابرام كردن, انگيزش.
: سيخك, سيخ, خار, مهميز, انگيزه, تحريك كردن, ازردن, سك, سك زدن, انگيختن, باصرار وادار كردن, تحريك كردن, مهميز, سيخ, مهميز زدن, اصرار كردن, با اصرار وادار كردن, انگيختن, تسريع شدن, ابرام كردن, انگيزش.
: عقاب, شاهين قره قوش.
: عقابي, داراي منقار كج (شبيه عقاب).
: جوجه عقاب.
: سوزن, سوزن سرنگ و گرامافون و غيره, سوزن دوزي كردن, با سوزن تزريق كردن, طعنه زدن, اذيت كردن, دم باريك ابزاري با نوك تيز و باريك, منار مخروطي, ساقه باريك, مارپيچ, نوك تيز شدن, مخروطي شدن.
: سوراخ, گودال, حفره, نقب, لا نه خرگوش و امثال ان, روزنه كندن, در لا نه كردن.
: انجا, انسو, انطرف, واقع در انجا, دور.
: شخص ان طرفي, ان يكي ديگر, ان.
: اه, افسوس, اويخ, ها, به, وه(علا مت تعجب و اندوه).(.n) علا مت صفر, عددصفر.
: طفلي كه در موقع تعميد به پسر خواندگي روحاني شخص در ميايد, فرزند خوانده, بچه تعميدي, پسر تعميدي, مرد تعميدي.
: فشار, ازدحام, جمعيت, ماشين چاپ, مطبعه, مطبوعات, جرايد, وارداوردن, فشردن زور دادن, ازدحام كردن, اتوزدن, دستگاه پرس, چاپ, چنين, : جستجوكردن, علا مت چاپي بمعني عمدا چنين نوشته شده, اصرار كردن, با اصرار وادار كردن, انگيختن, تسريع شدن, ابرام كردن, انگيزش.
: غرق كردن, غرق شدن, خيس كردن.
: حالا, اكنون, فعلا, در اين لحظه, هان, اينك.
: نجارت دادن, رهايي بخشيدن, نگاه داشتن, اندوختن, پس انداز كردن, فقط بجز, بجز اينكه.
: پوك, ميالن تهي, گودافتاده, گودشده, تهي, پوچ, بي حقيقت, غير صميمي, كاواك, خالي كردن.
: تعقيب كردن, دنبال كردن, شكار كردن, واداربه فرار كردن, راندن واخراج كردن, تعقيب, مسابقه, شكار.
: ابي, نيلي, مستعد افسردگي, داراي خلق گرفته (باتهع) اسمان, اسمان نيلگون.
: از روي خشم.
: هوا, هر چيز شبيه هوا(گاز, بخار), باد, نسيم, جريان هوا, نفس, شهيق, استنشاق, نما, سيما, اوازه, اواز, اهنگ, بادخور كردن, اشكار كردن, دم, نفس, نسيم, نيرو, جان, رايحه, اسمان, فلك, در مقام منيعي قرار دادن, زياد بالا بردن, توپ هوايي زدن, اب وهوا.
: خارج از منزل, درهواي ازاد, بيرون.
: هوا, هر چيز شبيه هوا(گاز, بخار), باد, نسيم, جريان هوا, نفس, شهيق, استنشاق, نما, سيما, اوازه, اواز, اهنگ, بادخور كردن, اشكار كردن, بادخور كردن, تهويه كردن, هوا دادن به, پاك كردن.
: تهويه.
: هوايي, هوا مانند, با روح, پوچ, واهي, خودنما.
: مقره, بنداور, عايق, جدا كننده, عايق كننده.
: عايق گذاري, روپوش كشي, عايق كردن, انزوا, كناره گيري.
: جدا كردن, مجزا كردن, روپوش دار كردن, با عايق مجزا كردن, بصورت جزيره دراوردن, مجزا كردن, سوا كردن, در قرنطينه نگاهداشتن, تنها گذاردن, منفرد كردن, عايق دار كردن, جدا, جداگانه, جدا كردن, تفكيك كردن.
: دارفلفل, برباس, گردفلفل, خوراك لوبياي پر ادويه, دارفلفل, برباس, گردفلفل, خوراك لوبياي پر ادويه.
: كند, راكد, كودن, گرفته, متاثر, كند كردن, محو كردن, محو شدن.
: شطرنج.
: سير.
: گلوبند, النگو, دست بند, النگو, بازوبند.
: تعديل پذير, تنظيم پذير.
: سازوار كردن, وفق دادن, موافق بودن, جور كردن, درست كردن, تعديل كردن, تعديل كردن, تنظيم كردن.
: دوباره تعديل.
: تعديل, تنظيم.
: عادكننده, بدوقسمت مساوي تقسيم كردن, كسري.
: بالا خره, عاقبت, سرانجام.
: دركنار, نزديك, دريك طرف, بعلا وه, باضافه, ازطرف ديگر, وانگهي.
: سرتاسر, ازاين سو بان سو, درميان, ازعرض, ازميان, ازوسط, ازاين طرف بان طرف.
: سرتاسر, ازاين سو بان سو, درميان, ازعرض, ازميان, ازوسط, ازاين طرف بان طرف.
: بال, پره, قسمتي از يك بخش يا ناحيه, گروه هوايي, هر چيزي كه هوا را برهم ميزند(مثل بال), بال مانند, زاءده حبابي, جناح, پره, زاءده پره دار, طرف, شاخه, شعبه, دسته حزبي, پرواز, پرش, بالدار كردن, پرداركردن, پيمودن.
: ستايش, نيايش, تحسين, پرستش, تمجيد وستايش كردن, نيايش كردن, تعريف كردن, ستودن.
: تگرگ, طوفان تگرگ, تگرگ باريدن, :سلا م, درود, خوش باش, سلا م برشما باد, سلا م كردن, صدا زدن, اعلا م ورود كردن (كشتي), ستايش, نيايش, تحسين, پرستش, تمجيد وستايش كردن, نيايش كردن, تعريف كردن, ستودن.
: مرمرسفيد, رخام گچي.
: چابكي, نشاط.
: ارام, خاموش, ساكت, بي حركت, راكد, هميشه, هنوز, بازهم, هنوزهم معذلك, : ارام كردن, ساكت كردن, خاموش شدن, دستگاه تقطير, عرق گرفتن از, سكوت, خاموشي.
: سيم, مفتول, سيم تلگراف, سيم كشي كردن, مخابره كردن.
: خرده الماسي كه براي شيشه بري بكار رود, :لا ف, مباهات, باليدن, خودستايي كردن, سخن اغراق اميز گفتن, به رخ كشيدن, رجز خواندن, لا ف دليري, خودستا, پهلوان پنبه, دلير دروغي.
: رساندن, بردن, حمل كردن, نقل كردن, رقيق كردن, ابكي كردن, توسعه دادن, تمديد كردن, عموميت دادن, واگذار كردن, دادن (به), بخشيدن, دهش, دادن, پرداخت كردن, اتفاق افتادن, فدا كردن, اراءه دادن, بمعرض نمايش گذاشتن, رساندن, تخصيص دادن, نسبت دادن به, بيان كردن, شرح دادن, افكندن, گريه كردن, دست, عقربه, دسته, دستخط, خط, شركت, دخالت, كمك, طرف, پهلو, پيمان, دادن, كمك كردن, بادست كاري را انجام دادن, يك وجب, دراز كردن, دراز شدن, تطويل, طولا ني كردن, امتداد دادن, دراز كردن, امتداد يافتن, بتاخيرانداختن, طفره رفتن, بطول انجاميدن, بازنو كردن, تجديد كردن, نو كردن, تكرار كردن.
: هشدار, اگاهي از خطر, اخطار, شيپور حاضرباش, اشوب, هراس, بيم و وحشت, ساعت زنگي, :از خطر اگاهانيدن, هراسان كردن, مضطرب كردن.
: ترسناك, ترسان.
: هشدار, اگاهي از خطر, اخطار, شيپور حاضرباش, اشوب, هراس, بيم و وحشت, ساعت زنگي, :از خطر اگاهانيدن, هراسان كردن, مضطرب كردن.
: نشان داراي دو بال كه بهوانورد يا توپچي و دريا نورد يا ديدبان كار ازموده داده ميشود.
: سفيده ء تخم مرغ, مواد ذخيره ء اطراف بافت گياهي, البومين.
: فجر, سپيده دم, طلوع, اغاز, اغاز شدن.
: اجرچين, خشت مال, بنا, بناي سنگ كار, خانه ساز, عضو فراموشخانه, فراماسون, باسنگ ساختن, بناكردن.
: ريحان, شاهسپرم از خانواده نعناعيان.
: بنايي.
: اجرچين, خشت مال.
: زردالو.
: بصيرت, احتياط, حزم, نظر, راي, صلا حديد.
: منزل, جا, خانه, كلبه, شعبه فراماسون ها, انبار, منزل دادن, پذيرايي كردن, گذاشتن, تسليم كردن, قرار دادن, منزل كردن, بيتوته كردن, تفويض كردن, خيمه زدن, به لا نه پناه بردن, پناهگاه, جان پناه, محافظت, حمايت, محافظت كردن, پناه دادن.
: شبانه روزي (دانشكده يا دانشكده), هتل, مسافرخانه, مهمانخانه, كاروانسرا, منزل, در مسافرخانه جادادن, مسكن دادن.
: سفيدي پوست, عدم وجود رنگ دانه در بدن, زالي.
: زال, ادم سفيد مو و چشم سرخ, شخص فاقد مواد رنگ دانه
: ساندويچ گوشت گاو سرخ كرده, همبورگر.
: پر سر و صدا, خشن, داد و بيداد كن, سركش, سر و صدا و اشوب كردن.
: دادوبيداد, سروصداكردن, نزاع وجدال كردن, جنجال.
: خش, اختلا ل, پارازيت, سروصدا, راكت, راكت تنيس, جارو جنجال, سر وصدا, صداي غير متجانس, عياشي و خوشگذراني, مهماني پر هياهو .
: شادمان هلهله كننده, فرخنده, فيروز.
: نشاط دادن, شادمان كردن, روح بخشيدن, خوشنود كردن, خرسند كردن, خوشحال كردن, شاد شدن.
: سبك روحي, شادي, شادماني, بشاشت, خوشدلي.
: استحكام (استحكامات), سنگر بندي, بارو, تقويت.
: انگنار, كنگر فرنگي.
: حاكم, شهردار(درهلند ياالمان), اعضاي شهرداري, شهردار, رءيس, شهردار, كشيش, ناظم دانشكده.
: شهردار.
: وسعت, اندازه, رسايي, چشم رس, تيررس, برد, دسترسي, حدود, خط مبنا, منحني مبنا, درصف اوردن, اراستن, مرتب كردن, ميزان كردن, عبور كردن, مسطح كردن, سير و حركت كردن, رسيدن به, ناءل شدن به, كشش, حصول, رسايي, برد.
: كافور.
: دستيابي پذير, ناءل شدني, دردسترس, بدست اوردني.
: دست يافتن, انجام دادن, بانجام رسانيدن, رسيدن, ناءل شدن به, تحصيل كردن, كسب موفقيت كردن (حق.) اطاعت كردن (در برابر دريافت تيول), رسيدن به, ناءل شدن به, كشش, حصول, رسايي, برد.
: گوزن شمالي, گوزن شمالي.
: سرسخت كله شق.
: كافور.
: خوابگاه, اطاق خواب.
: الكلي, داراي الكل, معتاد بنوشيدن الكل.
: الكل, هرنوع مشروبات الكلي, مشروب الكلي, مشروبات الكلي بحد افراط نوشيدن, مست كردن, مشروب خوردن ياخوراندن, مشروب, نوشابه, مشروب الكلي,با روغن پوشاندن, چرب كردن, مايع زدن, مشروب زدن به, مشروبات الكلي.
: ميخوارگي, اعتياد به نوشيدن الكل, تاثير الكل در مزاج.
: قران.
: پيچ, توپ پارچه, از جاجستن, رها كردن, :راست, بطورعمودي, مستقيما, ناگهان, زننده, كوبنده, ادم خرده گير, مزاحم, قفل كردن, چفت كردن, محكم نگاهداشتن, بوسيله كلون محكم كردن, چفت.
: دهكده, دهي كه در ان كليسا نباشد, نام قهرمان ونمايشنامه تراژدي شكسپير, دهكده, روستا, ده, قريه.
: بار(در فلزات), عيار, درجه, ماخذ, الياژ فلز مركب, تركيب فلز بافلز گرانبها, الودگي, شاءبه, عيار زدن, معتدل كردن.
: تصادفي, مسير ناگهاني, خط سير اتقافي, فكر تصادفي, غيرعمدي.
: مجازي, رمزي, كنايه اي, تمثيلي.
: اظهار, ادعا, بهانه, تاييد.
: اقامه كردن, دليل اوردن, اراءه دادن.
: تمثيل, حكايت, كنايه, نشانه, علا مت.
: سبك روحي, شادي, شادماني, بشاشت, خوشدلي, خوشي, سرور, مسرت, لذت, حظ, شادي كردن, خوشحالي كردن, لذت بردن از, ابراز شادي, نشاط.
: خوشي, فريادوهلهله افرين, هورا, دلخوشي دادن, تشويق كردن, هلهله كردن, خوشنود كردن, خرسند كردن, خوشحال كردن, شاد شدن.
: مهربان, خوش قلب, خوش, ادم شوخ ومهربان, مهرباني, دوستانه, نرم وملا يم, شوخ, شاددل, بشاش, خوش روي, سرحال, بابشاشت, شاد, دلگشا, خوش, خوشحال, شوخ, سردماغ, سر كيف, خرسند, خوشحال, شاد, خوشرو, مسرور, خوشنود, خوش, خوشحال, شاد, خوشوقت, خوشدل, خرسند, سعادتمند, راضي, سعيد, مبارك, فرخنده, شاد, شاد, شاد دل, شاد كام, خوش, خوشحال, شاد وخرم, شنگول.
: شوخ وشنگ, پر جلوه, پر زرق و برق, با روح.
: اسكندر.
: هللويا (يعني خدا را حمد باد), تسبيح.
: اولا د عمه وعمو, عمو زاده, وابسته نزديك, : الماني.
: اولا د عمه وعمو, عمو زاده, وابسته نزديك, : الماني.
: خوشي, فريادوهلهله افرين, هورا, دلخوشي دادن, تشويق كردن, هلهله كردن.
: خوشي, فريادوهلهله افرين, هورا, دلخوشي دادن, تشويق كردن, هلهله كردن, تشويق كردن, دلگرم كردن, تشجيح كردن, تقويت كردن, پيش بردن, پروردن.
: ماده اي كه باعث حساسيت ميشود.
: حساسيت نسبت بچيزي.
: گوش بزنگ, هوشيار, مواظب, زيرك, اعلا م خطر, اژيرهوايي, بحالت اماده باش درامدن يا دراوردن, هشدار دادن, اگاه كردن, اخطار كردن به, تذكر دادن.
: گوش بزنگ, هوشيار, مواظب, زيرك, اعلا م خطر, اژيرهوايي, بحالت اماده باش درامدن يا دراوردن.
: پره ماهي, بال ماهي, پرك, دست, بال, پره طياره, پر, با باله مجهزكردن.
: بال زني دسته جمعي, لرزش, اهتزاز, بال و پر زني, حركت سراسيمه, بال بال زدن(بدون پريدن), لرزيدن, در اهتزاز بودن, سراسيمه بودن, لرزاندن.
: نشان, پرچم, علم, پرچم دار, ناوبان دوم, اشاره, دسته, گروه, سربازي كه حامل پرچم است رنگ ابي كمرنگ.
: سواد, با سوادي, سواد خواندن ونوشتن.
: به ترتيب الفبا نوشتن, باحروف الفبا بيان كردن.
: الفبا.
: الفبايي.
: يونجه.
: سوزن, سوزن سرنگ و گرامافون و غيره, سوزن دوزي كردن, با سوزن تزريق كردن, طعنه زدن, اذيت كردن, دم باريك ابزاري با نوك تيز و باريك, سنجاق, پايه سنجاقي.
: فرش, قالي, زيلو, قاليچه, فرش كردن.
: فرش, مفروش.
: فرش, قالي, زيلو.
: جلبك, خزه ء دريايي, جلبك دريايي, خزه دريايي.
: جبري.
: چه, كدام, چقدر, (در پرسش) چه نوع, چقدر, هيچ, هر, ازنوع, هيچ نوع, هيچگونه, هيچ, هرچيز, هركار, همه كار(در جمله ء مثبت) چيزي, هيچ چيز, هيچ كار, بهراندازه, بهرمقدار, چيزي, هر چيزي, هيچ, بهيچوجه, ابدا, صفر, هيچ چيز, برخي, بعضي, بعض, ب رخي از, اندكي, چندتا, قدري, كمي از, تعدادي, غالبا, تقريبا, كم وبيش, كسي, شخص يا چيز معيني, چيزي, يك چيزي, تا اندازه اي, قدري, قدري, مقدار نامعلومي, تاحدي, مختصري.
: چه, كدام, چقدر, (در پرسش) چه نوع, چقدر, هيچ, هر, ازنوع, هيچ نوع, هيچگونه, هيچ, هرچيز, هركار, همه كار(در جمله ء مثبت) چيزي, هيچ چيز, هيچ كار, بهراندازه, بهرمقدار, برخي, بعضي, بعض, ب رخي از, اندكي, چندتا, قدري, كمي از, تعدادي, غالبا, تقريبا, كم وبيش, كسي, شخص يا چيز معيني, چيزي, يك چيزي, تا اندازه اي, قدري.
: پنبه, نخ, پارچه نخي, باپنبه پوشاندن.
: الگوريتم.
: افسر ارتش, پاسبان, ضابط.
: چه, كدام, چقدر, (در پرسش) چه نوع, چقدر, هيچ, هر, ازنوع, هيچ نوع, هيچگونه, هيچ, هيچ كس, كسي (در جمله ء مثبت) هركجا, كسي, هركس, هرچيز, هرشخص معين, يك كسي, كسي, يك شخص, شخصي.
: برخي, بعضي, بعض, ب رخي از, اندكي, چندتا, قدري, كمي از, تعدادي, غالبا, تقريبا, كم وبيش, كسي, شخص يا چيز معيني.
: چه, كدام, چقدر, (در پرسش) چه نوع, چقدر, هيچ, هر, ازنوع, هيچ نوع, هيچگونه, هيچ, هيچ كس, كسي (در جمله ء مثبت) هركجا, كسي, هركس, هرچيز, هرشخص معين, برخي, بعضي, بعض, ب رخي از, اندكي, چندتا, قدري, كمي از, تعدادي, غالبا, تقريبا, كم وبيش, كسي, شخص يا چيز معيني, يك كسي, كسي, يك شخص, شخصي.
: برخي, بعضي, بعض, ب رخي از, اندكي, چندتا, قدري, كمي از, تعدادي, غالبا, تقريبا, كم وبيش, كسي, شخص يا چيز معيني.
: تزءين, اراستگي, پيراستگي, زيور و پيرايه, زينت, تزيين, ارايشگري, اذين بندي, مدال يا نشان, گوهر, جواهر, سنگ گران بها, جواهر نشان كردن, مرصع كردن, پيرايه, زيور, زينت, اراستن, ارايش, تزءين كردن.
: هايهوي, سروصدا, نق نق زدن, اشوب, نزاع, هايهو كردن, ايراد گرفتن, خرده گيري كردن, اعتراض كردن.
: اسطو خودوس عادي, عطر سنبل, بنفش كمرنگ.
: پيوسته, متحد, پيوستن, متحد كردن, هم پيمان, دوست, معين, هم پيوند, همبسته, اميزش كردن, معاشرت كردن, همدم شدن, پيوستن, مربوط ساختن, دانشبهري, شريك كردن, همدست, همقطار, عضو پيوسته, شريك, همسر, رفيق.
: پيوستگي, اتحاد, وصلت, پيمان بين دول.
: انبردست.
: انگيزه, موجب, وسيله, مسبب, كشش.
: قابليت نقل وانتقال مالكيت, بيگانه سازي.
: قابل انتقال, قابل فروش, انتقالي.
: ديوانه, مجنون, ماه زده.
: انتقال دادن, بيگانه كردن, منحرف كردن.
: دم, نفس, نسيم, نيرو, جان, رايحه, تشويق, دلگرمي.
: خورد, خوراندن, تغذيه كردن, جلو بردن, خوراك, غذا, قوت, طعام, غذا, قوت, خوراك, تغذيه, تغذيه, تقويت, قوت گيري, قوت, خوراك, غذا.
: خوراك دهنده, خورنده, چرنده, چارپايان پرواري, رود فرعي, بطري پستانك دار, سوخت رسان, ناودان.
: خورد, خوراندن, تغذيه كردن, جلو بردن, قوت دادن, غذا دادن, خوراك دادن, تغذيه, پرستار, دايه, مهد, پرورشگاه, پروراندن, پرستاري كردن, شير خوردن, باصرفه جويي يا دقت بكار بردن.
: مغذي, مقوي.
: كرايه, كرايه مسافر, مسافر كرايه اي, خوراك, گذراندن, گذران كردن, خوراك, غذا, قوت, طعام, ماده غذايي, خواربار, ناهار, ظهرانه, ناهار خوردن, غذا, قوت, خوراك, تغذيه, مغذي, ماده مغذي, ماده مقوي از لحاظ غذايي, تغذيه, كسب نيرو بوسيله غذا, بقوت, غذا, خوراك.
: هم ترازي.
: هم ترازي.
: دريك رديف قرار گرفتن, بصف كردن, درصف امدن, رديف كردن.
: فهرست, صورت, جدول, سجاف, كنار, شيار, نرده, ميدان نبرد, تمايل, كجي, ميل, در فهرست وارد كردن, فهرست كردن, در ليست ثبت كردن, شيار كردن, اماده كردن, خوش امدن, دوست داشتن, كج كردن, تازه سرباز, كارمند تازه, نو اموز استخدام كردن, نيروي تازه گرفتن, حال امدن.
: اغاز چند كلمه پياپي با يك حرف متشابه الصورت.
: ارام كردن, از شدت چيزي كاستن, سبك كردن, ارام كردن, كم كردن.
: اسودگي, راحتي, فراغت, ازادي, اعانه, كمك, امداد, رفع نگراني, تسكين, حجاري برجسته, خط بر جسته, بر جسته كاري, تشفي, ترميم, اسايش خاطر, گره گشايي, جبران, جانشين, تسكيني.
: انجا, درانجا, به انجا, بدانجا, در اين جا, دراين موضوع, انجا, ان مكان, از ان بابت, در انجا.
: انجا, درانجا, به انجا, بدانجا, در اين جا, دراين موضوع, انجا, ان مكان.
: شبانه دزديدن, سرقت مسلحانه كردن, دستبرد زدن, دزديدن, بسرقت بردن, ربودن, بلند كردن چيزي.
: انجا, درانجا, به انجا, بدانجا, در اين جا, دراين موضوع, انجا, ان مكان.
: .
: انبار, مخزن, امانت دار, بازخانه, انبارگاه, انبار, ايستگاه راه اهن, مخزن مهمات, انبار, مخزن, انبار كالا, انبار كردن, مخزن, انبار گمرك, انبار كالا, بارخانه.
: ذخيره سازي, انبار كالا, مخزن.
: انباره, انبار كردن, ذخيره كردن.
: سالنامه, تقويم ساليانه, تقويم نجومي, نشريه ء اطلا عات عمومي, تقويم.
: شربت, محلول غليظ قندي دارويي, شيره, شيره يا شهد زدن به.
: حلزون دوكپه اي يا صدف خوراكي از جنس پعثتعن, گوشت صدف, بچنگال گرفتن, محكم گرفتن, صدف دو كپه اي, صدف باريك دريايي ورودخانه اي.
: بادام, درخت بادام, مغز بادام.
: نشاسته, اهار, اهارزدن, تشريفات.
: نشاسته, اهار, اهارزدن, تشريفات.
: اداره ء نيروي دريايي, درياسالا ري.
: درياسالا ر, اميرالبحر, فرمانده, عالي ترين افسرنيروي دريايي.
: مشك, غاليه, بوي مشك, نافه مشك.
: مشكبار, مشك دار.
: متكا, نازبالش, كوسن, مخده, زيرسازي, وسيله اي كه شبيه تشك باشد, با كوسن وبالش نرم مزين كردن, لا يه گذاشتن, چنبره, بالش, بالين, متكا, پشتي, مخده, بالش وار قرار گرفتن, بربالش گذاردن.
: دفترچه يادداشت, لا يي, لا يي گذاشتن.
: متكا, نازبالش, كوسن, مخده, زيرسازي, وسيله اي كه شبيه تشك باشد, با كوسن وبالش نرم مزين كردن, لا يه گذاشتن, چنبره, بالش, بالين, متكا, پشتي, مخده, بالش وار قرار گرفتن, بربالش گذاردن.
: ناهار, ظهرانه, ناهار خوردن.
: ناهار(يعني غذاي عمده روز كه بعضي اشخاص هنگام ظهر و بعضي شب مي خورند), شام, مهماني, ناهار, ظهرانه, ناهار خوردن, ناهار, غذاي مفصل, خوراك مختصر, خوراك سرپايي, ته بندي, زيرك, سرير, چالا ك, بسرعت.
: درست كردن, مرتب كردن,متوجه ساختن,دستور دادن,اداره كردن,نطارت كردن,خطاب كردن,عنوان نوشتن, مخاطب ساختن, سخن گفتن,عنوان,نام و نشان,سرنامه,نشاني,ادرس,خطاب,نطق,برخورد,مهارت,ارسال, خطابه, موعظه, سخن, حرف, گفتار, صحبت, نطق, گويايي, قوه ناطقه, سخنراني.
: همسازي, تطابق, جا, منزل, وسايل راحتي, تطبيق, موافقت, سازش با مقتضيات محيط, وام, كمك, مساعده.
: اجازه نامه, ورقه جيره, يادداشت مختصر, پروانه, ورقه راي را ثبت كردن, اجازه نامه جا و خوراك صادر كردن, منزل, جا, خانه, كلبه, شعبه فراماسون ها, انبار, منزل دادن, پذيرايي كردن, گذاشتن, تسليم كردن, قرار دادن, منزل كردن, بيتوته كردن, تفويض كردن, خيمه زدن, به لا نه پناه بردن.
: ماندن, توقف كردن, نگاه داشتن, بازداشتن, توقف, مكث,ايست, سكون, مانع, عصاء, نقطه اتكاء, تكيه, مهار, حاءل, توقفگاه.
: خوشي, شوخي, روش زندگي, چكاوك وگونه هاي مشابه ان, قزلا خ, چكاوك شكار كردن, شوخي كردن, از روي مانع باپرش اسب جهيدن, دست انداختن, چكاوك, غزلا غ, تفريح وجست وخيز كردن.
: الپاكا(يكنوع شتر بي كوهان پشم بلند امريكايي), موي الپاكا, پارچه ء ساخته شده ازپشم الپاكا.
: وابسته بكوه الپ, الپي, واقع در ارتفاع زياد.
: كرايه, اجاره, مزد, اجرت, كرايه كردن, اجيركردن, كرايه دادن (گاهي با out), اجاره, كرايه, اجاره نامه, اجاره دادن, كرايه كردن, گذاشتن, اجازه دادن, رها كردن, ول كردن, اجاره دادن, اجاره رفتن, درنگ كردن, مانع, انسداد, اجاره دهي, اجاره, كرايه, مال الا جاره, منافع, اجاره كردن, كرايه كردن, اجاره دادن.
: اجاره, كرايه, مال الا جاره, منافع, اجاره كردن, كرايه كردن, اجاره دادن, اجاره نامه, وجه اجاره, اجاره اي.
: علم كيميا, كيمياگري, تركيب فلزي با فلز پست تر.
: كيمياگر, كيمياشناس.
: قير, قيرماليدن به, قير زدن, :برانگيخته, خشمگين كردن, ازردن.
: گرداگرد, دور, پيرامون, دراطراف, درحوالي, در هر سو, در نزديكي, دران حدود, درهمان نزديكي, تقريبا.
: درباره, گرداگرد, پيرامون, دور تا دور, در اطراف, نزديك, قريب, در حدود, در باب, راجع به, در شرف, در صدد, با, نزد, در, بهر سو, تقريبا, بالا تر, فرمان عقب گرد, گرداگرد, دور, پيرامون, دراطراف, درحوالي, در هر سو, در نزديكي, گرد(گعرد) كردن, كامل كردن, تكميل كردن, دور زدن, مدور, گردي, منحني, دايره وار, عدد صحيح, مبلغ زياد.
: محيط, اطراف, احاطه, دور و بر, پرگير, حومه, حول وحوش, دوروبر, توابع, اطراف.
: ارجمند, رفيع, عالي, بلند, بزرگ, بلند پايه, مغرورانه.
: قربانگاه, مذبح, محراب, مجمره.
: تقويت كننده, بلند گو, گوينده, حرف زن, متكلم, سخن ران, سخنگو, ناطق, رءيس مجلس شورا.
: قابل تغيير, دگرش پذير.
: تغيير, تبديل, دگرش, دگرگوني.
: تغييردادن, عوض كردن, اصلا ح كردن, تغيير يافتن, جرح و تعديل كردن, دگرگون كردن.
: ستيزه كردن, مخالفت كرده با, رقابت كردن, ادعا كردن.
: تناوبگر, دستگاه توليد برق متناوب, الترناتور.
: تناوب, يك درمياني.
: يك درميان, متناوب, متبادل, عوض و بدل.
: تناوب, يك درمياني, شق, شق ديگر, پيشنهاد متناوب, چاره.
: متناوبا, بنوبت.
: يك درميان, متناوب, متبادل, عوض و بدل, شق, شق ديگر, پيشنهاد متناوب, چاره.
: تپه كوچك, برامدگي در سطح صاف, پشته, گريوه, پرندك.
: فرازا, بلندي, ارتفاع, فراز, منتها درجه, مقام رفيع, منزلت, بلندي, رفعت, ارتفاع, جاي مرتفع, اسمان, عرش, منتها درجه, تكبر, دربحبوحه, ارتفاعات, عظمت.
: مغرور, باددرسر, متكبر, والا, اسبي, وابسته به اسب دواني, معتاد به اسب دواني.
: ارتفاع سنج, فرازياب, اوج نما, افرازياب.
: زيرترين صداي مردانه, بم ترين صداي زنانه, فراز, بلند, مرتفع, عالي, جاي مرتفع, بلند پايه, متعال, رشيد, زياد, وافر گران, گزاف, خشمگينانه, خشن, متكبر, متكبرانه, تند زياد, باصداي زير, باصداي بلند, بو گرفته, اندكي فاسد, ارجمند, رفيع, عالي, بلند, بزرگ, بلند پايه, مغرورانه, باصداي بلند, بلند اوا, پر صدا, گوش خراش, زرق وبرق دار, پرجلوه, رسا, مشهور.
: گوينده, حرف زن, متكلم, سخن ران, سخنگو, ناطق, رءيس مجلس شورا.
: نوع دوستي, بشردوستي, غيرپرستي, نوع پرستي.
: نوعدوست, نوعدوستانه.
: فرازا, بلندي, ارتفاع, فراز, منتها درجه, مقام رفيع, منزلت, بلندي, رفعت, ارتفاع, جاي مرتفع, اسمان, عرش, منتها درجه, تكبر, دربحبوحه, ارتفاعات, عظمت, قد, قامت, رفعت, مقام, قدر وقيمت, ارتفاع طبيعي بدن حيوان.
: خيال, وهم, خطاي حس, اغفال, توهم, تجسم.
: بهمن.
: اشاره كردن, اظهار كردن, مربوط بودن به (با to ), گريز زدن به, ذكر, اشاره, تذكر, ياداوري, نام بردن, ذكر كردن, اشاره كردن.
: روشنايي, احتراق, اشتعال, نورافكني, سايه روشن.
: زاج, زاج سفيد, زاغ.
: فلز الومينيوم, الومينيوم بنام اختصاري (آل), فلز الومينيوم, الومينيوم بنام اختصاري (آل).
: شاگرد, دانش اموز, مردمك چشم, حدقه, دانشور, دانش پژوه, محقق, اهل تتبع, اديب, شاگر ممتاز, دانشجو, دانش اموز, شاگرد, اهل تحقيق.
: گريز, اشاره, كنايه, اغفال.
: ابرفتي, رسوبي, ته نشيني, مربوط به رسوب و ته نشين.
: شش خانه, حبابچه, حفره ء كوچك, حفره ء دنداني.
: سوراخ سوراخ, حفره دار, حبابك دار.
: بلند كردن, سرقت كردن, بالا رفتن, مرتفع بنظرامدن, بلندي, بالا بري, يك وهله بلند كردن بار, دزدي, سرقت, ترقي, پيشرفت, ترفيع, اسانسور, بالا رو, جر ثقيل, بالا بر, بالا بردن, ترقي دادن, اضافه حقوق.
: اميبي, وابسته به جانور تك سلولي.
: امين, چنين باد, خداكند, انشاء الله.
: خانه دار, كدبانو, سوزن دان, زن خانه دار, خانم خانه.
: خانه دار.
: دلجويي, مهرباني, خوشرويي, مدارا, دلپذيري, شيريني, مهرباني, خوش مشربي.
: مهربان, دلجو, خوش برخورد, خوشخو, شيرين, دلپذير, مهربان, دوست داشتني, هر چيز ظريف و عالي, گوشت يا خوراك لذيذ, مطبوع, دوستانه, مساعد, مهربان, موافق, تعاوني, گونه, نوع, قسم, جور, جنس, گروه, دسته, كيفيت, جنسي,(درمقابل پولي), غيرنقدي, مهربان, مهرباني شفقت اميز, بامحبت, دوست داشتني, دوست داشتني, محبوب, جذاب, نازنين, دلپسند, خوب, دلپذير, مطلوب, مودب, نجيب, تاحدي, قشنگ, شكيل, خوش نما, خوب, بطور دلپذير, قشنگ كردن, اراستن.
: عزيز, محبوب, گرامي, پرارزش, كسي را عزيز خطاب كردن, گران كردن.
: قطار, سلسله, تربيت كردن.
: سست كردن, ضعيف كردن, سست شدن, ضعيف شدن, كم نيرو شدن, كم كردن, تقليل دادن.
: الياژ جيوه باچند فلز ديگركه براي پركردن دندان و ايينه سازي بكار ميرود, تركيب مخلوط, ملقمه.
: اميختگي, اميزش, امتزاج, ملقمه.
: اميختن, توام كردن (ملقمه فلزات با جيوه), تركيب كردن, درهم كردن, اشوردن, سرشتن, قاتي كردن, اميختن, مخلوط كردن, اختلا ط.
: پرستار, دايه, مهد, پرورشگاه, پروراندن, پرستاري كردن, شير خوردن, باصرفه جويي يا دقت بكار بردن.
: فجر, سپيده دم, طلوع, اغاز, اغاز شدن, صبح, سپيده دم, بامداد, طلوع افتاب, طلوع خورشيد, تيغ افتاب, مشرق.
: اطوار واخلا ق شخصي, سبك بخصوص نويسنده.
: عاشق, دوستدار, فاسق, خاطرخواه, بانو, خانم, كدبانو, معشوقه, دلبر, يار.
: خشخاش, كوكنار.
: پرستش, ستودن, عشق ورزيدن (به), عاشق شدن (به), مهر, عشق, محبت, معشوقه, دوست داشتن, عشق داشتن, عاشق بودن.
: تلخ كردن, ناگوار كردن, بدتر كردن.
: تلخ, تند, تيز, جگرسوز, طعنه اميز.
: رنگ قهوه اي روشن مايل بزرد و خاكستري, پارچه اي كه از پشم طبيعي رنگ نشده ساخته شود, زردفام, مايل بزردي.
: زرد, اصفر, ترسو, زردي.
: زردفام, مايل بزردي.
: ستون, جرز, اسكله, موج شكن, پايه پل, لنگرگاه.
: خروس, پرنده نر(از جنس ماكيان), كج نهادگي كلا ه,چخماق تفنگ, :مثل خروس جنگيدن, گوش ها را تيز وراست كردن, كج نهادن, يك وري كردن, چكش, پتك, چخماق, استخوان چكشي, چكش زدن, كوبيدن, سخت كوشيدن, ضربت زدن.
: دوستدار هنر, اماتور, غيرحرفه اي, دوستار.
: ياقوت ارغواني, لعل بنفش, رنگ ارغواني, رنگ ياقوتي, دركوهي بنفش.
: بلند همتي, جاه طلبي, ارزو, جاه طلب بودن.
: جاه طلب, بلند همت, ارزومند, نامجو.
: ذواليمينين.
: محيطي.
: محدود, محاصره شده, پناد, كره ء هوا, جو, واحد فشار هوا, فضاي اطراف هر جسمي (مثل فضاي الكتريكي ومغناطيسي), محيط, اطراف, احاطه, دور و بر, پرگير, محيط, اجتماع, قلمرو, دور وبر, اطراف.
: ابهام.
: مبهم.
: توجه ناگهاني و دلسردي ناگهاني نسبت بشخص يا چيزي, دمدمي مزاجي, داراي دو جنبه.
: دوجنبه اي, دمدمي.
: هردو, هردوي, اين يكي وان يكي, نيز, هم.
: كهربا, عنبر, رنگ كهربايي, كهربايي.
: خوراك خدايان كه زندگي جاويد بانها ميداده, ماءده ء بهشتي, شهد, عطر.
: بيمارستان سيار, بوسيله امبولا نس حمل كردن, امبولا نس.
: گردنده, سيار, متحرك, گردشي, گردنده, سيار, سيار, دوره گرد.
: جانور تك سلولي, اميب.
: تهديد, چيزي كه تهديد كننده است, مخاطره, تهديدكردن, ارعاب كردن, چشم زهره رفتن, تهديد, تهديد كردن, ترساندن.
: تهديد كننده, ترساننده.
: تهديد, چيزي كه تهديد كننده است, مخاطره, تهديدكردن, ارعاب كردن, چشم زهره رفتن, تهديد كردن ترساندن, خبردادن از.
: سازگاري, مطبوعيت, نرمي, ملا يمت.
: نازنين, دلپسند, خوب, دلپذير, مطلوب, مودب, نجيب.
: ژاكت, نيمتنه, پوشه, جلد, كتاب, جلد كردن, پوشاندن, درپوشه گذاردن.
: لوزه, بادامك.
: پنبه نسوز, پنبه كوهي, سنگ معدني داراي رشته هاي بلند(مانند امفيبل).
: دوست, رفيق, يار, دوست كردن, ياري نمودن.
: موافق, دوست, دوستانه.
: ورم لوزتين, ورم لوزه, زهر باد.
: دوست پسر, رفيق, دوست, رفيق, يار, دوست كردن, ياري نمودن, يار, شريك, همدست, رفيق شدن.
: حاوي ريشه ء امين, وابسته به عامل امين.
: شيرين, دلپذير, مهربان, دوست داشتني.
: رفاقت, مودت, روابط حسنه, حسن تفاهم, دوستي, رفاقت, اشنايي.
: دوستانه, مساعد, مهربان, موافق, تعاوني.
: ضعف حافظه بعلت ضعف يا بيماري مغزي, فراموشي, نسيان.
: عفو عمومي, گذشت, عفو عمومي كردن.
: اثر, نشان, رد پا, جاي پا, مقدار ناچيز, ز ترسيم, رسم, ترسيم كردن, ضبطكردن, كشيدن, اثر گذاشتن, دنبال كردن, پي كردن, پي بردن به.
: محلول يا بخار امونياك.
: سرزنش دوستانه, تذكر, راهنمايي.
: نصيحت كردن, پند دادن, اگاه كردن, متنبه كردن, وعظ كردن.
: گرداوردن, توده كردن, متراكم كردن, توده, كپه, كومه, پشته, انبوه, گروه, جمعيت, توده كردن, پركردن, اندوخته, ذخيره, احتكار, ذخيره كردن (بيشتر با up ), احتكاركردن, انباشتن, گنج, كپه, توده.
: مهر, عشق, محبت, معشوقه, دوست داشتن, عشق داشتن, عاشق بودن, معشوقه, دلبر, يار, دلدار, دلا رام, نوعي نان شيريني بشكل قلب.
: غيراخلا قي, بدون احساس مسلوليت اخلا قي.
: دهان بند بستن, پوزه بند بستن, محدود كردن, مانع فراهم كردن براي, شيرين كاري, قصه يا عمل خنده اور, دهان باز كن, پوزه, پوزه بند, دهان بند, دهنه, سرلوله هفت تير ياتفنگ, پوزه بندزدن, مانع فعاليت شدن, خموشي, خاموشي, سكوت, ارامش, فروگذاري, ساكت كردن, ارام كردن, خاموش شدن.
: بي شكل, بي نظم, بدون تقسيم بندي, غير متبلور, غير شفاف, داراي ساختمان غير مشخص.
: كار, امر, كاروبار, عشقبازي(با جمع هم ميايد), افسانه, رمان, كتاب رمان, داستان عاشقانه, بصورت تخيلي در اوردن.
: دركشيدن, دراشاميدن, جذب كردن, فروبردن, فراگرفتن, جذب شدن (غدد), كاملا فروبردن, تحليل بردن, مستغرق بودن, مجذوب شدن در, خفه كردن, خفه شدن, تعديل كردن, چيزي كه صدا را از بين ببرد, صدا خفه كن, پيچيدن, دم دهان كسي را گرفتن, چشم بستن, خاموش كردن, ساكت كردن.
: استهلا ك (سرمايه و غيره), باز خريد, خريداري و ازاد سازي, رستگاري.
: كشتن, بيحس كردن, خراب كردن, بديگري واگذار كردن, وقف كردن, مستهلك كردن, خرف كردن, بي حس و بي روح كردن, بي جان شدن, باز خريدن, از گرو در اوردن, رهايي دادن.
: شدت جريان برق, ميزان نيروي برق برحسب امپر.
: امپر (واحد شدت جريان برق).
: تقويت, توسعه, بزرگي, توسيع, تمديد, تعميم, تلفن فرعي, افزودن, زياد كردن, توسعه دادن, توانگركردن, ترفيع دادن, اضافه, افزايش, رشد, ترقي, زيادشدن, بزرگ سازي, درشت نمايي.
: بطور فراوان, بطور بيش از حد.
: وسعت دادن, بزرگ كردن, مفصل كردن, مفصل گفتن يا نوشتن, افزودن, بالا بردن, بزرگ شدن, تقويت كردن (صدا), بزرگ كردن, باتفصيل شرح دادن, توسعه دادن, وسيع كردن, بسط دادن, توسعه دادن, تمديد كردن, عموميت دادن.
: تقويت كننده.
: فراخ, پهناور, وسيع, فراوان, مفصل, پر, بيش از اندازه.
: فزوني, دامنه, فراخي, فراواني, استعداد, ميدان نوسان, فاصله ء زياد, دامنه, بزرگي, درشتي, انباشتگي, سيري, كمال.
: تاول, ابله, تاول زدن, لا مپ چراغ برق, پياز گل, هر نوع برامدگي ياتورم شبيه پياز.
: تاول, ابله, تاول زدن.
: گزاف, قلنبه, مطنطن.
: قطع عضوي از بدن.
: بريدن, جدا كردن, زدن, قطع اندام كردن.
: امريكا, كشور امريكا.
: مبله كردن, داراي اثاثه كردن, مجهز كردن, مزين كردن, تهيه كردن.
: طلسم, دوا يا چيزي كه براي شكستن جادو و طلسم بكار ميرود, افسون, طلسم, فريبندگي, دلربايي, سحر, : افسون كردن, مسحور كردن, فريفتن, شيفتن.
: ارام, خاموش, ساكت, بي حركت, راكد, هميشه, هنوز, بازهم, هنوزهم معذلك, : ارام كردن, ساكت كردن, خاموش شدن, دستگاه تقطير, عرق گرفتن از, سكوت, خاموشي, هنوز, تا ان زمان, تا كنون, تا انوقت, تاحال, باز هم, بااينحال, ولي, درعين حال.
: مانند, نظير, شباهت, شي قابل قياس, لغت متشابه.
: شقايق نعمان, لا له ء نعمان, رنگ قرمز مايل به ابي.
: بي نام, داراي نام مستعار, تخلصي, لا ادري, بي نام.
: باديان رومي, انيسون.
: نابهنگام, بيمورد(از نظر تاريخ وقوع).
: بيموردي, اشتباه در ترتيب حقيقي وقايع و ظهور اشخاص, نابهنگامي.
: قلب, تحريف, مقلوب, تشكيل لغت يا جمله اي از درهم ريختن كلمات يا لغات جمله ء ديگر.
: مربوط به مقعد, مجاور مقعد.
: تجزيه اي, تحليلي, مربوط به مكتب يا فلسفه ء تحليلي, روانكاوي, قابل حل بطريق جبري, تحليلي.
: بي سواد, عامي, درس نخوانده.
: بي حسي نسبت بدرد, تخفيف درد.
: استاد تجزيه, روانكاو, فرگشا.
: تحليل كننده.
: تجزيه كردن, تحليل كردن, موشكافي كردن, جداكردن, جزءيات را مطالعه كردن, پاره پاره كردن, تشريح كردن, با تجزيه ازمايش كردن, فرگشايي كردن, تجزيه كردن, تحليل كردن, موشكافي كردن, جداكردن, جزءيات را مطالعه كردن, پاره پاره كردن, تشريح كردن, با تجزيه ازمايش كردن, فرگشايي كردن.
: قياس.
: اناناس.
: طاقچه, لبه, برامدگي.
: بي قانوني, هرج و مرج, بي ترتيبي سياسي, بي نظمي, اغتشاش, خودسري مردم.
: هرج و مرج طلب, اشوب طلب.
: هرچيزي كه مورد لعن واقع شود, لعنت و تكفير, مرتد شناخته شده از طرف روحانيون, قدغن كردن, تحريم كردن, لعن كردن, لعن, حكم تحريم يا تكفير, اعلا ن ازدواج در كليسا, طرد, تكفير.
: تشريحي, وابسته به كالبد شناسي, تشريحي, وابسته به كالبد شناسي.
: تشريح, ساختمان, استخوان بندي, تجزيه, مبحث تشريح, كالبدشناسي.
: متخصص علم تشريح, تشريح كننده, كالبد شناس.
: كالبد شناسي كردن, تشريح كردن, قطعه قطعه كردن, تجزيه كردن.
: گرده, كفل, سرين, گوشت ران وگرده.
: حكايت, قصه ء كوتاه, امثال, ضرب المثل.
: راحت, اسودگي, اسايش, مايه تسلي, دلداري دادن (به), اسايش دادن.
: پهنا, عرض, وسعت نظر, پهن, عريض, گشاد, پهناور, زن هرزه, پهن, عريض, گشاد, فراخ, وسيع, پهناور, زياد, پرت, كاملا باز, عمومي, نامحدود, وسيع.
: پهن باند.
: ماهي كولي.
: پهنا, عرض, وسعت نظر, پهنا, عرض, پهنه, وسعت, چيز پهن.
: پير, سالخورده, مسن, سالخورده, پير, سالخورده, كهن سال, مسن, فرسوده, ديرينه, قديمي, كهنه كار, پيرانه, كهنه, گذشته, سابقي, باستاني.
: مشتاق, ذيعلا قه, ترد و شكننده.
: لنگر, لنگر كشتي.(.vi .vt) :لنگر انداختن, محكم شدن, بالنگر بستن يانگاه داشتن, زمين باير, دشت, لنگر انداختن, اهل شمال افريقا, مسلمان.
: گام, خرامش, راه رفتن, يورتمه روي, گام برداشتن, قدم زدن, خراميدن, راه رفتن, گام زدن, گردش كردن, پياده رفتن, گردش پياده, گردشگاه, پياده رو.
: دفتركل, سنگ پهن روي گور, تير, تخته, سكوب بندي, چوب بست سازي, داربست.
: توپهايي كه دريك سوي كشتي اراسته شده, سطح پهن هرچيزي, بايك شليك.
: يورغه رفتن (اسب), راهوار بودن, يورغه, چهارنعل, گامي شبيه چهارنعل, گردش, سوار اسب (چهارنعل رونده) شدن, سلا نه سلا نه راه رفتن, پايه ستون, جاي پا, موقعيت, وضع, رفتن, روانه ساختن, رهسپار شدن, عزيمت كردن, گذشتن, عبور كردن, كاركردن, گشتن, رواج داشتن, تمام شدن, راه رفتن, نابود شدن, روي دادن, بران بودن, درصدد بودن, راهي شدن, قدم زني, گردش, پرسه زني, قدم زدن, راه رفتن, گام زدن, گردش كردن, پياده رفتن, گردش پياده, گردشگاه, پياده رو.
: گام, قدم, خرامش, شيوه, تندي, سرعت, گام زدن, با گامهاي اهسته و موزون حركت كردن قدم زدن, پيمودن, با قدم اهسته رفتن, قدم رو كردن.
: اسكله, ديوار ساحلي, اسكله, جتي, بارانداز, لنگر گاه ساحل رودخانه با اسكله يا ديوار, محكم مهاركردن.
: هورمون هاي جنسي كه باعث ايجاد صفات ثانويه جنسي در مرد (مثل ريش و صدا) مي شوند.
: حكايتي, حديثي.
: غرق كردن, غرق شدن, خيس كردن, سيل, طوفان, رو د, دريا, اشك, غرق كردن, سيل گرفتن, طغيان كردن, سيل زده كردن, از اب پوشانيدن, زير سيل پوشاندن, اشباع كردن.
: كم خوني, كم خوني, فقرالدم.
: بيهوشي, هوش بري.
: بي هوش كردن.
: بيهوشانه, داروي بي هوشي, بي هوش كننده, كم كننده ء حس.
: پيوستن, ضميمه كردن, ضميمه, پيوست, پيوستن, ضميمه سازي.
: پيوست, ضميمه سازي, انضمام.
: الحاقي, افزوده, فرعي, ملا زم, ضميمه, معاون, يار, كمك(د.- من.)فرع, قسمت الحاقي, صفت فرعي, پيوستن, ضميمه كردن, ضميمه, پيوست, پيوستن, ضميمه سازي, پيوست, در جوف, حصار.
: دوزيستان, ذوحيات, خاكي و ابي, دوجنسه, ذوحياتين.
: امفي تلاتر, سالن, تالا ر.
: گروه, ازدحام, دسته, سپاه, ميزبان, صاحبخانه, مهمان دار, انگل دار.
: گلودرد, ورم گلو, انژين.
: اصطلا ح زبان انگليسي, انگليسي مابي.
: فرشته اي, وابسته به فرشته.
: پيشوند به معني (انگليسي) و (مربوط به انگليس).
: موي خرگوش يا مرغوز.
: تنگ, كم پهنا, باريك, دراز و باريك, كم پهنا, محدود, باريك كردن, محدود كردن, كوته فكر, سفت, محكم, تنگ (تانگ), كيپ, مانع دخول هوا يا اب يا چيز ديگر, خسيس, كساد.
: مارماهي.
: گوشه دار, گوشه اي, لا غر, زاويه اي.
: گوشه داري, زاويه داري, لا غري, تندي.
: درد, رنج, تقلا, سكرات مرگ, جانكندن, دلتنگي, اضطراب, غم و اندوه, دلتنگ كردن, غمگين شدن, نگران شدن, نگران كردن, پريشاني, اندوه, محنت, تنگدستي, درد, مضطرب كردن, محنت زده كردن, ترس ناگهاني, هراس, وحشت, ترساندن, رم دادن, اندوه بسيار, غم زياد, دل شكستگي.
: هراسان, ترسان, ترسنده, ترسيده, از روي بيميلي, متاسف, ترسان, بيمناك, هراسناك.
: ارزو كردن, طلبيدن, اشتياق داشتن, ميل داشتن, ارزو كردن, ميل, ارزو, كام, خواستن, خواسته, ارزومند چيزي بودن, اشتياق داشتن, مردد ودودل بودن, شهوت, هوس, حرص واز, شهوت داشتن, ارزو كردن, اشتياق داشتن, مشتاق بودن.
: ميل داشتن, ارزو كردن, ميل, ارزو, كام, خواستن, خواسته, اشتياق, ارزوي زياد, ميل وافر, ويار, هوس.
: دختروار.
: اشيانه, لا نه, اشيانه اي كردن, اشيان گرفتن, لا نه كردن, اسودن, در اغوش كسي خوابيدن.
: حلقه, زنگ زدن, احاطه كردن.
: جانور كوچك, حيوانك.
: جان بخشي, انگيزش, تحريك, سرزندگي, شلوغي, هايهو, جنبش, تقلا, كوشش, شلوغ كردن, تقلا ياكشمكش كردن, تشويق, دلگرمي.
: باروح, سرزنده, مشغول, اشغال.
: جانور, حيوان, حيواني, جانوري, مربوط به روح و جان يا اراده, حس و حركت, چهارپا, حيوان, جانور.
: حيوان اهلي منزل, دست اموز, عزيز, سوگلي, معشوقه, نوازش كردن, بناز پروردن.
: حيوان اهلي منزل, دست اموز, عزيز, سوگلي, معشوقه, نوازش كردن, بناز پروردن.
: برانگيختن, جرات دادن, تربيت كردن, تشويق (به عمل بد) كردن, معاونت كردن(درجرم), تشويق, تقويت, ترغيب (به كار بد), سرزنده, باروح, جاندار, روح دادن, زندگي بخشيدن, تحريك و تشجيع كردن, جان دادن به, خوشي, فريادوهلهله افرين, هورا, دلخوشي دادن, تشويق كردن, هلهله كردن, تشويق كردن, دلگرم كردن, تشجيح كردن, تقويت كردن, پيش بردن, پروردن, باد بزن, تماشاچي ورزش دوست, باد زدن, وزيدن بر, دل دادن, جرات دادن, تشجيع كردن, چالا ك شدن, زنده شدن, چابك شدن, با روح شدن.
: سرزنده, باروح, جاندار, روح دادن, زندگي بخشيدن, تحريك و تشجيع كردن, جان دادن به.
: دشمني, عداوت, شهامت, جسارت, كينه.
: نابودي.
: نابود كردن, از بين بردن, خنثي نمودن.
: عرق باديان.
: سوگواري ساليانه, جشن ساليانه عروسي, مجلس يادبود يا جشن ساليانه, جشن يادگاري, جشن, روز شادي, روز ازادي, سال ويژه, سالگرد.
: تحليل, كاوش.
: گمراه, منحرف, بيراه, نابجا, كجراه, غير عادي, خارج از رسم, بيمورد, مغاير, متناقض, بي شباهت, غير متشابه.
: كم خون, ضعيف.
: مقعد, بن, نشين, سوراخ كون.
: تاريك وروشن, هواي گرگ وميش, هنگام غروب, تاريك نمودن, غروب, سرشب, شب هنگام, شبانگاه.
: خلا ف قاعده, غير متعارف, بي ترتيب.
: نابود كردن, از بين بردن, خنثي نمودن, خراب كردن, ويران كردن, نابود ساختن, تباه كردن.
: تاريك وروشن, هواي گرگ وميش, هنگام غروب, تاريك نمودن, تاريك روشن, هواي گرگ وميش, شفق.
: گمنامي, بينامي.
: غير عادي, ناهنجار.
: نابه هنجاري, بي قاعدگي, وضع غير عادي, خاصيت غيرطبيعي.
: نابه هنجاري, بي قاعدگي, وضع غير عادي, خاصيت غيرطبيعي.
: حاشيه نويسي, ثبت, فقره, قلم, دخول, مدخل, ادخال, نشان گذاري, ياداشت, تبصره, توجه كردن, ذكر كردن.
: حاشيه نوشتن, خرده, ذره, نقطه, با شتاب نوشتن , ياداشت, تبصره, توجه كردن, ذكر كردن, نقل كردن, مظنه دادن, نشان نقل قول, مدرك, سابقه, ضبط كردن, ثبت كردن.
: هرج و مرج, مربوط به اشفتگي اوضاع.
: ارنگ, تشويش, دل واپسي, اضطراب, انديشه, اشتياق, نگراني.
: بطورنگران, مشتاقانه.
: دلواپس, ارزومند, مشتاق, انديشناك, بيم ناك, حريص, ازمند, مشتاق, ارزومند, متمايل, مشتاق, ذيعلا قه, ترد و شكننده, ناراحت, مضطرب, پريشان خيال, بي ارام.
: مربوط به ساكنين ينگي دنيا, واقع در طرف مقابل زمين, مستقيما, مخالف, متقاطر, روبرو, مقابل, ضد, وارونه, از روبرو, عكس قضيه.
: مخالفت اميز, خصومت اميز, رقابت اميز.
: مخالفت اميز, خصومت اميز, رقابت اميز.
: مخالفت, خصومت, هم اوري, اصل مخالف.
: هم اورد, مخالف, ضد, رقيب, دشمن.
: در زماني بسياردور, در گذشته, در قديم.
: مربوط به قطب جنوب, قطب جنوبي, قطب جنوب.
: ترياق, پادزهر, ضد سم, پازهر.
: بالا بردن, نشان دادن, توپ زدن.(.پرعف- انتع) :پيشوندي است بمعني -پيش -و -قبل از- و -درجلو.- , چرم جير, پارچه جير, چرم مخمل نما.
: ساعد, بازو, از پيش مسلح كردن, قبلا اماده كردن.
: اطاق كفش كن, پيش اطاقي.
: اطاق كفش كن, پيش اطاقي, اطاق انتظار, كفش كن.
: مقدم, پيشين.
: زمينه, نهانگاه, سابقه.
: وابسته به پيش از طوفان, پيش از طوفان نوح, ادم كهن سال, ادم كهنه پرست.
: انتن هوايي راديو, هوايي, شاخك, موج گير, انتن.
: مربوط به قبل از تولد, قبل از ولا دتي.
: نيا(جمع نياكان), جد, اجداد, نيا(نياكان), جد (اجداد), سلف, .
: قسمت افقي لبه پنجره, طاقچه پنجره.
: نوعي چاپ عكاسي كه زمينه ان ابي ونقش ان سفيد است, چاپ اوزاليدكه براي كپيه نقشه ورسم هاي فني بكار ميرود, برنامه كار.
: بساك.
: جلو(ي), قدامي, تشكيل دهنده, قالب گير, پيشين, سابق, جلوي, قبل, در جلو, قبلي, اولي, قبلي, از پيش.
: جلو(ي), قدامي.
: پيشتر, قبلا.
: پيش از, قبل از, پيش, جلو, پيش روي, درحضور, قبل, پيش از, پيشتر, پيش انكه, اولا, درمرحله اول, پيشتر, قبلا.
: پيش از, قبل از, پيش, جلو, پيش روي, درحضور, قبل, پيش از, پيشتر, پيش انكه, بدست, بتوسط, با, بوسيله, از, بواسطه, پهلوي, نزديك,كنار, از نزديك, ازپهلوي, ازكنار, دركنار, از پهلو, محل سكني, فرعي, درجه دوم, تا, تااينكه, وقتي كه, تا وقتي كه.
: اطاق كفش كن, پيش اطاقي, اطاق انتظار, كفش كن, لميدن, لم دادن, محل استراحت ولم دادن, اطاق استراحت, سالن استراحت, صندلي راحتي, تن اسايي, وقت گذراني به بطالت.
: دواي ضد ترشي معده, ضد اسيد معده.
: پادزي, مانع ايجاد لطمه بزندگي, جلوگيري كننده از صدمه به حيات, مربوط به انتي انتي بيوزيس, ماده اي كه از بعضي موجودات ذره بيني بدست ميايد و باعث كشتن ميكربهاي ديگر ميشود.
: پادزي, مانع ايجاد لطمه بزندگي, جلوگيري كننده از صدمه به حيات, مربوط به انتي انتي بيوزيس, ماده اي كه از بعضي موجودات ذره بيني بدست ميايد و باعث كشتن ميكربهاي ديگر ميشود.
: دواي ضد ترشي معده, ضد اسيد معده.
: پيش انديشيده, عمدي.
: جلو رفتن, جلو بردن, پيشرفت, مساعده, پيش بيني كردن, انتظار داشتن, پيشدستي كردن, جلوانداختن, پيش گرفتن بر, سبقت جستن بر.
: پيش بيني كردن, انتظار داشتن, پيشدستي كردن, جلوانداختن, پيش گرفتن بر, سبقت جستن بر.
: پيش بيني كردن, انتظار داشتن, پيشدستي كردن, جلوانداختن, پيش گرفتن بر, سبقت جستن بر.
: جلو رفتن, جلو بردن, پيشرفت, مساعده, پيش بيني, انتظار, سبقت, وقوع قبل از موعد مقرر, پيشدستي.
: پادبند, مانع انعقاد خون, داروي ضد انعقاد خون.
: وسيله جلوگيري از ابستني.
: ماده ء ضد يخ, ضد يخ.
: باستاني, ديرينه, قديمي, كهن, كهنه, پير, كهنه, منسوخ, متروك, قديمي, كهنه, منسوخ, خيلي ظريف, از روي مهارت, عجيب و جالب.
: باستاني, وابسته بقديم, عتيقه شناس.
: پادتن.
: كهنه, عتيقه, باستاني, عهد عتيق, روزگار باستان, قدمت.
: كهنه, عتيقه, باستاني.
: باستاني, ديرينه, قديمي, كهن, كهنه, پير, كهنه, عتيقه, باستاني, سابقا, قبلا, تشكيل دهنده, قالب گير, پيشين, سابق, جلوي, قبل, در جلو.
: موادي كه براي درمان حساسيت بكار رفته و باعث خنثي كردن اثر هيستامين دربافت ها مي شوند.
: بزكوهي.
: احساس مخالف, ناسازگاري, انزجار, دوست نداشتن, بيزار بودن, مورد تنفر واقع شدن.
: كثيف, نامطبوع, زننده, تند و زننده, كريه, نامطبوع, ناگوار, ناخوش ايند.
: مخالف اصول اجتماعي, مخالف اجتماع, مخل اجتماع, دشمن جامعه.
: دواي ضد عفوني, گندزدا, ضدعفوني, تميز و پاكيزه, مشخص, پلشت بر, جداگانه, پادگند.
: ضد تانك.
: بزكوهي.
: كلمه ء متضاد, ضد و نقيض, متضاد.
: خيال, وهم, تصور, قوه مخيله, هوس, تجملي, تفنني, علا قه داشتن به, تصور كردن.
: مد زودگذر, هوس, هوس, هوي و هوس, تلون مزاج, وسواس, خيال, وهم, تغيير ناگهاني.
: گلچين ادبي, منتخبات نظم و نثر, جنگ.
: گلچين ادبي, منتخبات نظم و نثر, جنگ.
: جنگ نگار, متخصص و متبحر در گلچين قطعات ادبي.
: مشعل, چراغ قوه, مشعل دار كردن.
: ذغال سنگ خشك و خالص, انتراسيت.
: غار, حفره زيرزميني, مغاك, چال, گودال, حفره.
: پيشوند بمعاني < انسان > و < جنس انسان.>
: انسان شناس.
: معتقد باينكه انسان اشرف مخلوقات و مركز ثقل موجودات است.
: ادم خواري.
: مربوط به ادم خواري, تغذيه كننده از گوشت انسان.
: ميمون ادم نما, شبه انسان.
: وابسته بانسان شناسي, مربوط بطبيعت انساني.
: علم انسان شناسي, مبحث روابط انسان با خدا.
: علم انسان شناسي, مبحث روابط انسان با خدا.
: وابسته بانسان شناسي, مربوط بطبيعت انساني.
: انسان شناس.
: شبيه انسان, داراي شكل انسان.
: قاءل شدن جنبه انساني براي خدا, تصور شخصيت انساني براي چيزي.
: ساليانه, يك ساله, ساليانه, همه سال, سال بسال.
: حقوق يا مقرري ساليانه, گذراند, قسط, بخش, غرامت, پرداخت مجدد.
: ساليانه, يك ساله, ساليانه, همه سال, سال بسال.
: ساليانه, يك ساله, سالنامه, گزارشات سالا نه.
: متصل كردن, پيوستن, پيوند زدن, ازدواج كردن, گراييدن, متحد كردن, در مجاورت بودن, گره, بركمدگي, دژپيه, غده, چيز سفت يا غلنبه, مشكل, عقده, واحد سرعت دريايي معادل 01/ 6706 فوت در ساعت, گره زدن, بهم پيوستن, گيرانداختن, گره خوردن, منگوله دار كردن, گره دريايي, دستمال گردن, كراوات, بند, گره, قيد, الزام, علا قه, رابطه, برابري, تساوي بستن, گره زدن, زدن, بهم پيوست, متحد كردن, يكي كردن, متفق كردن, وصلت دادن, تركيب كردن, سكه قديم انگليسي.
: الغاء, فسخ, ابطال, ابطال.
: لغو كردن, باطل كردن, خنثي كردن, فسخ كردن, لغو كردن, باطل كردن, فسخ كردن, لغو كردن, برگرداندن حكم صادره, ممنوع كردن, بي اثر كردن, لغو كردن, بخشيدن, امرزيدن, معاف كردن, فرو نشاندن, پول رسانيدن, وجه فرستادن.
: اگهي, اعلا م, بشارت, عيد تبشير (عيد 52 مارس مسيحيان).
: اعلا ن كننده, گوينده.
: اگهي دادن, اعلا ن كردن, انتشار دادن, اگهي دادن, اعلا ن كردن, اخطار كردن, خبر دادن, انتشاردادن, اشكاركردن, مدرك دادن, جارچي, پيشرو, جلودار, منادي, قاصد, از امدن ياوقوع چيزي خبر دادن, اعلا م كردن, راهنمايي كردن, اگاهي دادن, اعلا م كردن, اخطار كردن.
: پيشوندي است لا تين به معني(به), حرف اضافه لا تيني بمعني (به) مانند hoc-ad كه بمعني(براي اين منظور خاص) ميباشد, اگهي, اعلا ن, خبر, اگاهي, اگهي, اعلا ن, خبر, تجارتي, بازرگاني, اخطار, اگاه سازي.
: قلا ب ماهيگيري, قلا ب, قلا ب, چنگك, دام, تله, ضربه, بشكل قلا ب دراوردن,كج كردن, گرفتاركردن, بدام انداختن, ربودن, گير اوردن, اجر كاشي, سفال, با اجر كاشي فرش كردن.
: درجه, نمره, درجه بندي كردن, نمره دادن, سال, سنه, سال نجومي.
: افسون كردن, فريفتن, مسحور كردن, ساحر, جادوگر, سحر وجادو كردن, ادم بد شانس, ادم كه بدشانسي مياورد, شانس نياوردن.
: اءورت, شريان بزرگ, شاهرگ
: از دين برگشته, مرتد.
: تسكين, فروكش, دلجويي, فرونشاني, تسكين, دلجويي, نرم كردن.
: ارام كردن, ساكت كردن, تسكين دادن, فرونشاندن, خواباندن, خشنود ساختن, ارام كردن, فرونشاندن, تسكين دادن.
: سرشماري, امار, احصاءيه, مميزي مالياتي.
: دروغ بزرگ وفاحش, لا ف زن, لي لي كننده, ماموري كه در نمايش ها وغيره اشخاص اخلا لگر راخارج ميكند.
: كند, راكد, كودن, گرفته, متاثر, كند كردن, بوريا, حصير, كفش پاك كن, پادري, زير بشقابي, زير گلداني, بوريا پوش كردن, باحصير پوشاندن, درهم گير كردن.
: خاموش كردن, خفه كردن, فرونشاندن, كشتن, منقرض كردن.
: شيوه بكار بردن اهرم, كار اهرم, دستگاه اهرمي, وسيله نفوذ, نيرو, قدرت نفوذ(در امري).
: برهم زدن, ترساندن, دست پاچه نمودن, شرمنده شدن, ترسيدن, خجلت, تپيدن, زدن, كتك زدن, چوب زدن, شلا ق زدن,كوبيدن, :ضرب, ضربان نبض وقلب, تپش, ضربت موسيقي, غلبه, پيشرفت, زنش, ني, نيشكر, چوب دستي, عصا, باعصازدن, باچوب زدن, شلا ق زدن, تازيانه زدن, تنبيه كردن, انتقاد سخت كردن, چكش چوبي, تخماق, چماق, گرز, توپوز, ضربت سنگين, باچكش زدن ياكوبيدن, خردكردن, له كردن, صدمه زدن, كوبيدن, از پوست دراوردن, كتك زدن, كوزل كوبي, تازيانه, شلا ق, حركت تند و سريع و با ضربت, شلا ق زدن, تازيانه زدن.
: ميز ياقفسه اشپزخانه, ميز ارايش, كمد, ميز كشودار واينه دار.
: اسباب, الت, دستگاه, لوازم, ماشين, جهاز, اسباب, الت, وسيله, تمهيد, اختراع, تعبيه, دستگاه, اسباب, ماشين, مجموعه, نشاندن, دستگاه.
: طاس باز, نراد.
: ماندگاه, توقفگاه بي سقف (براي توقف وساءط نقليه).
: لنگه, جفت, همسر, كمك, رفيق, همدم, شاگرد, شاه مات كردن, جفت گيري يا عمل جنسي كردن, جفت.
: ظاهرشدن, پديدار شدن.
: دنده, چرخ دنده, مجموع چرخهاي دنده دار, اسباب, لوازم, ادوات, افزار, الا ت, جامه, پوشش, دنده دار(يادندانه دار) كردن, اماده كاركردن, پوشانيدن.
: پيدا, اشكار, ظاهر, معلوم, وارث مسلم.
: ظاهرا.
: ظهور, خيال, روح, تجسم, شبح, منظر, ظهور, پيدايش, ظاهر, نمايش, نمود, سيما, منظر.
: ظهور, پيدايش, ظاهر, نمايش, نمود, سيما, منظر, ظاهر, ماسك, تغيير قيافه, لباس مبدل, نگاه, نظر, نگاه كردن, نگريستن, ديدن, چشم رابكاربردن, قيافه, ظاهر, بنظرامدن مراقب بودن, وانمود كردن, ظاهر شدن, جستجو كردن, صورت ظاهر, شباهت, قيافه, ظن قوي, تظاهر.
: پرگرد, پاراگراف, بند, فقره, ماده, بند بند كردن, فاصله گذاري كردن, انشاء كردن.
: صندوق پست.
: اپارتمان, تخت, پهن, مسطح, دنباله, رشته, همراهان, ملتزمين, رشته مسلسل, اپارتمان, اتاق مجلل هتل, قطعه موسيقي.
: تقسيم كردن, پخش كردن, جداكردن, اب پخشان.
: جدا, كنار, سوا, مجزا, غيرهمفكر, بكنار, جداگانه, بيك طرف, جدا از ديگران, درخلوت, صحبت تنها, گذشته از, جدا, سوا, دونيم, دوقسمتي, شخص, فرد, تك, منحصر بفرد, متعلق بفرد.
: اتشي مزاج, سودايي, احساساتي, شهواني.
: احساسات رابرانگيختن, غيرت كسي رابخوش اوردن, جسورومتهور ساختن, براشفتن, برانگيختن, تحريك كردن, القاء كردن.
: بي حسي, بي عاطفگي, خون سردي, بي علا قگي.
: داراي اعتبار مشكوك, ساختگي, جعلي.
: پياده كردن, از اسب پياده شدن.
: وابستگي, تعلق, ضميمه, دنبال, ضبط, حكم, دلبستگي.
: قابل استيناف, قابل پژوهش خواهي.
: درخواست, التماس, جذبه, استيناف, استينافي.
: درخواست, التماس, جذبه, استيناف.
: نام خانوادگي, كنيه, لقب, عنوان, لقب دادن.
: موج دار, متلا طم, ناهنجار, قلنبه, ناصاف, سنگين.
: متاثر, متاسف, غمگين, ناجور, بدبخت.
: ازردن, جور و جفا كردن, غمگين كردن, ازار, ازار دادن, رنجه كردن, زحمت دادن, دچار كردن, اشفتن, مصدع شدن, مزاحمت, زحمت, رنجه, واژگون كردن, برگرداندن, چپه كردن, اشفتن, اشفته كردن, مضطرب كردن, شكست غير منتظره, واژگوني, نژند, ناراحت, اشفته.
: بطورعريان, با اشكال, عادل, دادگر, منصف, باانصاف, بي طرف, منصفانه, مقتضي, بجا, مستحق, :(د.گ.) فقط, درست, تنها, عينا, الساعه, اندكي پيش, درهمان دم.
: برداشتن زاءده اپانديس يا اويزه.
: اماس ضميمه روده, اماس اپانديس.
: نوشابه ء الكلي كه بعنوان محرك اشتها قبل از غذا مي نوشند, غذا يا اشاميدني اشتهااور قبل از غذا, پيش غذا, نوشابه اي مركب از چند نوشابه ديگر, مهماني, درم (مقياس وزن رجوع شود به دراثهما), نوشانيدن, جرعه جرعه نوشيدن, اشاميدن, نوشانيدن, اشاميدني, نوشابه, مشروب, شب كلا ه, مشروب قبل از خواب, نيشگون, گازگرفتن,كش رفتن,مانع رشدونمو شدن,جوانه زدن, صدمه زدن,پريدن,زخم زبان,سرمازدگي, ميخ, ميخ چوبي, چنگك, عذر, بهانه, ميخ زدن, ميخكوب كردن محكم كردن, زحمت كشيدن, كوشش كردن,درجه, دندانه, پا, :(پعگگعد) دربالا پهن ودر پايين نازك(شبيه ميخ), خرخر, خرناس, طوفان شديد, وزش سخت, خرخر كردن, زكام داشتن, كسيكه خرناس ميكشد, صفير, خرناس.
: روزنه.
: الوده كردن, ملوث كردن, گند زده كردن, مبتلا و دچار كردن, عفوني كردن, سرايت كردن, بخار, بخار دهان, بخار از دهان خارج كردن, متصاعد شدن, بوي بد دادن, تعفن, گند, بوي بد دادن, بدبو كردن, تعفن داشتن, بد بودن.
: ميل و رغبت ذاتي, اشتها, ارزو, اشتياق.
: جمعيت, ازدحام, شلوغي, اجتماع, گروه, ازدحام كردن, چپيدن, بازور وفشارپركردن, انبوه مردم, رمه, گله, گروه, جمعيت, گرد امدن, جمع شدن, متحد كردن, گروه.
: توده, كپه, كومه, پشته, انبوه, گروه, جمعيت, توده كردن, پركردن, روي هم ريختن, روي هم انباشتن, ناقص انجام دادن, ازدحام كردن, مخفي كردن, درهم ريختگي, ازدحام, اجتماع افراد يك تيم, كنفرانس مخفيانه, كپه, توده, پشته, پشته كردن.
: كرفس.
: پهن كردن, مسطح كردن, بيمزه كردن, نيم نت پايين امدن, روحيه خودرا باختن, سطح, ميزان, تراز, هموار, تراز كردن.
: تحسين, ادعا كردن, افرين گفتن, اعلا م كردن, جاركشيدن, ندا دادن, هلهله يا فرياد كردن كف زدن, افرين گفتن, تحسين كردن, كف زدن, ستودن, كف زدن, صداي دست زدن, ترق تراق, صداي ناگهاني.
: افرين, تحسين, احسنت, تحسين و شادي, اخذ راي زباني, كف زدن, هلهله كردن, تشويق و تمجيد, تحسين, تصويب, موافقت, تجويز.
: تعطيل موقتي, برخاست, تعويض, احاله بوقت ديگر.
: بوقت ديگر موكول كردن, خاتمه يافتن(جلسه), موكول بروز ديگر شدن, عقب انداختن, بتعويق انداختن, موكول كردن, پست تر دانستن, در درجه دوم گذاشتن.
: عملي, بكار بردني, بكاربرده (شده), براي هدف معين بكار رفته, وضع معموله.
: كاربست پذير.
: درخواست, درخواست نامه, پشت كار, استعمال, اجراء, انجام.
: بكار بردن, بكار زدن, استعمال كردن, اجرا كردن, اعمال كردن, متصل كردن, بهم بستن, درخواست كردن, شامل شدن, قابل اجرا بودن.
: بكار بردن, بكار زدن, استعمال كردن, اجرا كردن, اعمال كردن, متصل كردن, بهم بستن, درخواست كردن, شامل شدن, قابل اجرا بودن.
: حالت عمودي, اطمينان بخود, اعتماد بنفس, توازن, وضع, وقار, ثبات, نگاهداري, اونگ يا وزنه ساعت, وزنه متحرك, بحالت موازنه دراوردن, ثابت واداشتن.
: فرعي, هم دست, ضميمه, ذيل, افزايش, الحاق, ضميمه, پيوست, دستگاه فرعي, ضميمه, پيوست, سوار كار, الحاقيه.
: وابسته به كتاب مكاشفات يوحنا.
: كتاب مكاشفات يوحنا, مكاشفه, الهام.
: كتاب مكاشفات يوحنا, مكاشفه, الهام.
: بلندي, رفعت, ارتفاع, جاي مرتفع, اسمان, عرش, منتها درجه, تكبر, دربحبوحه, ارتفاعات, عظمت, نوك, قله, راس, كلا ه نوك تيز, منتها درجه, حداكثر, كاكل, فرق سر, دزديدن, تيز شدن, بصورت نوك تيز درامدن, به نقطه اوج رسيدن, نحيف شدن, قله, نوك, اوج, ذروه, اعلي درجه, سمت الراس, بالا ترين نقطه اسمان, قله, اوج.
: پوزش اميز, اعتذاري, دفاعي.
: پوزش, عذرخواهي (رسمي), اعتذار, مدافعه.
: مدافع, پوزش خواه, نويسنده ء رساله ء دفاعي.
: سكته, سكته ء ناقص, ربايش, تصرف, ضبط, حمله ناگهاني مرض.
: چماق, چوبدستي سركلفت, باچماق زدن, مجبوركردن, كتك زدن, كوبيدن, از پوست دراوردن, كتك زدن, كوزل كوبي.
: عطف بيان, بدل, كلمه ء وصفي
: رسالتي, وابسته به پاپ.
: شرط بندي كننده, كسي كه شرط مي بندد.
: شرط (بندي), موضوع شرط بندي, شرط بستن, نذر, شرط بندي كننده.
: از دين برگشتن, مرتد شدن.
: تحمل كردن, حمايت كردن, متكفل بودن, نگاهداري, تقويت, تاييد, كمك, پشتيبان زير برد, زير بري, پشتيباني كردن.
: تكيه كردن, تكيه زدن, پشت دادن, كج شدن, خم شدن, پشت گرمي داشتن, متكي شدن, تكيه دادن بطرف, تمايل داشتن, لا غر, نزار, نحيف, اندك, ضعيف, كم سود, بيحاصل
: تصويب, موافقت, تجويز, كمك, مساعدت, تحمل كردن, حمايت كردن, متكفل بودن, نگاهداري, تقويت, تاييد, كمك, پشتيبان زير برد, زير بري, پشتيباني كردن.
: سيب, مردمك چشم, چيز عزيز و پربها, سيب دادن, ميوه ء سيب دادن.
: تقريبا.
: قدردان, مبني بر قدرداني, قدرشناس, حق شناسي.
: قدرداني كردن (از), تقدير كردن, درك كردن, احساس كردن, بربهاي چيزي افزودن, قدر چيزي را دانستن, گرامي داشتن, تسلي دادن.
: قدرداني, تقدير, درك قدر يا بهاي چيزي.
: اجبار, اضطرار.
: فراگرفتن, اموختن.
: شاگردي, تلمذ, كاراموزي.
: بيمناك, نگران, درك كننده, باهوش, زودفهم.
: دزدي هواپيما وساير وساءط نقليه ومسافران ان.
: شتابان, باشتاب, باعجله.
: عجول, شتاب زده, دست پاچه, تند, زودرس.
: شتاب كردن, شتابيدن, عجله كردن, چاپيدن, بستوه اوردن, باشتاب انجام دادن, راندن, شتاب, عجله, دستپاچگي, ني بوريا, بوريا, انواع گياهان خانواده سمار,يك پر كاه, جزءي, حمله, يورش, حركت شديد, ازدحام مردم, جوي, جويبار, هجوم بردن, برسر چيزي پريدن, كاري را با عجله و اشتياق انجام دادن.
: تسريع ردن, شتاباندن, شتافتن, شتاب كردن, شتابيدن, عجله كردن, چاپيدن, بستوه اوردن, باشتاب انجام دادن, راندن, شتاب, عجله, دستپاچگي, ني بوريا, بوريا, انواع گياهان خانواده سمار,يك پر كاه, جزءي, حمله, يورش, حركت شديد, ازدحام مردم, جوي, جويبار, هجوم بردن, برسر چيزي پريدن, كاري را با عجله و اشتياق انجام دادن.
: دست (دادن).
: سفت, محكم, تنگ (تانگ), كيپ, مانع دخول هوا يا اب يا چيز ديگر, خسيس, كساد.
: بستن, محكم كردن, چسباندن, سفت شدن, ذليل كردن, ستم كردن بر, كوفتن, تعدي كردن, درمضيقه قرار دادن, پريشان كردن, نيشگون گرفتن, قاپيدن, مضيقه, تنگنا, موقعيت باريك, سربزنگاه, نيشگون, اندك, جانشين, فشار, ازدحام, جمعيت, ماشين چاپ, مطبعه, مطبوعات, جرايد, وارداوردن, فشردن زور دادن, ازدحام كردن, اتوزدن, دستگاه پرس, چاپ, فشردن, له كردن, چلا ندن, فشار دادن, اب ميوه گرفتن, بزورجا دادن, زور اوردن, فشار, فشرده, چپاندن, سفت كردن, محكم كردن, تنگ كردن, فشردن, بستن, كيپ كردن, سفت شدن.
: كلا ج, فراچنگ كردن, بچنگ اوردن, گير اوردن, فهميدن, چنگ زدن, قاپيدن, اخذ, چنگ زني, فهم, چنگ زني, چنگ, نيروي گرفتن, ادراك و دريافت, انفلوانزا, گريپ, نهر كوچك, نهر كندن, محكم گرفتن, چسبيدن به.
: مقيد كردن, جلد كردن.
: تصويب, موافقت, تجويز.
: تصويب كردن, موافقت كردن (با), ازمايش كردن, پسند كردن, رواداشتن, رضايت, موافقت, راضي شدن, رضايت دادن.
: تخصيص, منظوركردن (بودجه).
: اختصاص دادن, براي خود برداشتن, ضبط كردن, درخور, مناسب, مقتضي, در خور, مقتضي, شايسته, خوراندن, شايسته, چنانكه شايد وبايد, مناسب, مربوط, بجا, بموقع, مطبوع, درخورد, مناسب, شايسته, فراخور, مقتضي.
: اختصاص دادن, براي خود برداشتن, ضبط كردن, درخور, مناسب, مقتضي, گرفتن, ستاندن, لمس كردن, بردن, برداشتن, خوردن, پنداشتن.
: سودمند بودن, بدرد خوردن, داراي ارزش بودن, در دسترس واقع شدن, فايده بخشيدن, سود, فايده, استفاده, كمك, ارزش, منفعت, استفاده, احسان, اعانه, نمايش براي جمع اوري اعانه.(.vi .vt) :فايده رساندن, احسان كردن, مفيد بودن, فايده بردن, سود, نفع, سود بردن, استفاده كردن از, مورد استفاده قرار دادن, بمصرف رساندن, بكار زدن.
: منبع, موجودي, تامين كردن, تدارك ديدن.
: مشي, نزديك شدن.
: درباره, گرداگرد, پيرامون, دور تا دور, در اطراف, نزديك, قريب, در حدود, در باب, راجع به, در شرف, در صدد, با, نزد, در, بهر سو, تقريبا, بالا تر, فرمان عقب گرد, تقريبا.
: تقريبي, تقريب زدن.
: تقريبي, تقريب زدن, براورد, ديدزني, تخمين, تقويم, ارزيابي, قيمت, شهرت, اعتبار, براوردكردن, تخمين زدن.
: فرستاده, رسول, پيغ,امبر, حواري, عاليترين مرجع روحاني.
: اپوستروف.
: بي احساس, بي تفاوت, بي روح.
: استعداد, گنجايش, شايستگي, لياقت, تمايل طبيعي, ميل ذاتي, استادان دانشكده يا دانشگاه, استعداد, قوه ذهني, استعداد فكري, صفت, شرط, قيد, وضعيت, شرايط, صلا حيت.
: درخورد, مناسب, شايسته, فراخور, مقتضي.
: بالا بردن, نشان دادن, توپ زدن.(.پرعف- انتع) :پيشوندي است بمعني -پيش -و -قبل از- و -درجلو.- , شرط (بندي), موضوع شرط بندي, شرط بستن, نذر, ستون چوبي يا سنگي تزءيني, ميخ چوبي, گرو, شرط, شرط بندي مسابقه با پول روي ميزدر قمار, بچوب يا بميخ بستن, قاءم كردن, محكم كردن, شرط بندي كردن, شهرت خود رابخطر انداختن, پول در قمار گذاشتن, شرط بندي كننده.
: دانستن, فرض كردن, ارزيابي كردن, شمردن,رسيدن, ناءل شدن(به), به نتيجه رسيدن, قراول رفتن, قصد داشتن, هدف گيري كردن, نشانه گرفتن.(.n) :حدس, گمان, جهت, ميدان, مراد, راهنمايي, رهبري, نشان, هدف, مقصد.
: درجه, نمره, درجه بندي كردن, نمره دادن, ياداشت, تبصره, توجه كردن, ذكر كردن.
: پريشاني, اندوه, محنت, تنگدستي, درد, مضطرب كردن, محنت زده كردن.
: اينجا, در اينجا, در اين موقع, اكنون, در اين باره, بدينسو, حاضر.
: ان, اشاره بدور, ان يكي, كه, براي انكه.
: تحمل كردن, برخورد هموار كردن, طاقت داشتن, مدارا كردن.
: ان, اشاره بدور, ان يكي, كه, براي انكه.
: ان, اشاره بدور, ان يكي, كه, براي انكه.
: ان, اشاره بدور, ان يكي, كه, براي انكه.
: انها, انان.
: رضايت, موافقت, راضي شدن, رضايت دادن.
: خاموش كردن, ارامش دادن, مخفي نگاهداشتن, ارام شدن, صدا د ر نياوردن, ساكت, ارام, خموش, باغباني.
: ان, اشاره بدور, ان يكي, كه, براي انكه.
: انها, انان.
: عنكبوت, كارتنه, كارتنك, ناتنك.
: چنگ, پنجه, سرپنجه جانوران, ناخن, چنگال, پنجه اي شكل, چنگ زدن.
: چلچراغ, شمع دان چند شاخه, لوستر.
: نقش عربي يا اسلا مي, كاشي كاري سبك اسلا مي, تازي, عربي, زبان تازي, زبان عربي, فرهنگ عربي (عرب آراب).
: عربستان.
: قابل كشتكاري, قابل زرع, زمين مزروعي.
: خيش, گاو اهن, شخم, ماشين برف پاك كن, شخم كردن, شيار كردن, شخم زدن, باسختي جلو رفتن, برف روفتن
: گماشت, وظيفه, تكليف, فرض, كار, خدمت, ماموريت, عوارض گمركي, عوارض, تعرفه گمرگي, تعرفه بندي كردن.
: درخت.
: حكم, داوري كردن, قاضي, داور, داور, ميانجي, فيصل دهنده.
: نتيجه ء حكميت, راي بطريق حكميت, داوري.
: حكميت كردن (در), فيصل دادن, فتوي دادن.
: دلخواهانه, دلخواهي, مستبدانه, بطور قراردادي.
: اختياري, دلخواه, مطلق, مستبدانه, قراردادي.
: داور مسابقات, داور, داوري كردن, داور مسابقات شدن.
: جنگل, زمين جنگلي, درختستان.
: درختستان, بيشه.
: درختي, دارزي.
: بوته, بته, شاخ وبرگ, بوته, گلبن, بوته توت فرنگي, درختچه, بوته دار كردن.
: فرشته ء مقرب, فرشته ء بزرگ.
: كشتي, قايق, صندوقچه, صندوقچه, جعبه, قوطي, صندوق, اطاقك, جاي ويژه, لژ, توگوشي, سيلي, بوكس, : مشت زدن, بوكس بازي كردن, سيلي زدن, درجعبه محصور كردن, احاطه كردن, درقاب يا چهار چوب گذاشتن, صندوق, يخدان, جعبه, تابوت, خزانه داري, قفسه سينه.
: گذرگاه طاقدار, طاقهاي پشت سرهم.
: كهنه, قديمي, غير مصطلح (بواسطه قدمت).
: محرمانه.
: افرا, اچ, چوب افرا.
: دوك بزرگ (لقب شاهزادگان اتريش).
: مجمع الجزاير.
: بايگاني, ضبط اسناد و اوراق بايگاني, پرونده, بايگاني كردن, انباره, انبار كردن, ذخيره كردن.
: بايگان, ضابط.
: بايگاني, ضبط اسناد و اوراق بايگاني, بايگاني, پرونده, بايگاني كردن.
: خاك رس, رس, گل, خاك كوزه گري, سفال.
: كمان, طاق, قوس, بشكل قوس ياطاق دراوردن,(.ادج): ناقلا, شيطان, موذي, رءيس, اصلي, : پيشوندي بمعني' رءيس' و' كبير' و' بزرگ.' , خم شدن, تعظيم كردن, مطيع شدن, تعظيم, كمان, قوس.
: رنگين كمان, قوس و قزح, بصورت رنگين كمان در امدن.
: شعله درخشان يا اتش مشتعل, رنگ يا نور درخشان, فروغ, درخشندگي, جار زدن, باتصوير نشان دادن, روشنايي خيره كننده و نامنظم, زبانه كشي, شعله زني, شعله, چراغ يانشان دريايي, نمايش, خود نمايي, باشعله نامنظم سوختن, از جا در رفتن.
: سوزان, فروزان, درخشان, مشتعل, برافروخته.
: گرم, سوزان, تند و تيز, اتشين, اتشبار, اتشي مزاج.
: موش خرماي زميني, سنجاب راه راه, موش خرما, سنجاب يا خز موش.
: گرمي, حرارت, تب و تاب, شوق, غيرت, گرما, گرمي, حرارت, تندي, خشم, عصبانيت, اشتياق, وهله, نوبت, تحريك جنسي زنان, طلب شدن جانور, فحليت, گرم كردن, برانگيختن, بهيجان امدن, گرمي, حرارت, تعادل گرما, ملا يمت, جانفشاني, شوق, ذوق, حرارت, غيرت, حميت, گرمي, تعصب, خير خواهي, غيور, متعصب.
: دشوار, پر زحمت, پرالتهاب, صعب الصعود, سخت, دشوار, مشكل, سخت گير, صعب, گرفتگير.
: مساحت, فضا, ناحيه.
: پهنه, ميدان مسابقات (در روم قديم), عرصه, گود,, صحنه, ارن, ماسه, شن, ريگ, شن كرانه دريا, شن پاشيدن, سنباده زدن, شن مال يا ريگمال كردن.
: ريگ روان, تله, دام, ماسه متحرك.
: رجز خواني, باصداي بلند نطق كردن, نصيحت.
: ريگ دار, شن دار, ريگ مانند, با جرات.
: ماسه اي, شني.
: شاه ماهي, نمك زدن و دودي كردن ماهيان, ماهي دودي, ماهي ازاد نر.
: گوشواره, حلقه, اويز.
: نقره اي, نقره, فلز اب نقره اي.
: بحث كردن, گفتگو كردن, مشاجره كردن, دليل اوردن, استدلا ل كردن.
: زبان ويژه, زبان صنفي ومخصوص طبقه خاص, بزبان عاميانه, واژه عاميانه وغير ادبي, بزبان يا لهجه مخصوص, اصطلا ح عاميانه.
: بحث كردن, گفتگو كردن, مشاجره كردن, دليل اوردن, استدلا ل كردن.
: استدلا لي, منطقي, جدلي.
: بحث كردن, گفتگو كردن, مشاجره كردن, دليل اوردن, استدلا ل كردن.
: استدلا لي, منطقي, جدلي.
: نشانوند, استدلا ل, ستيزه, چون وچرا, مشاجره, نزاع, جدال كردن, مباحثه كردن, انكاركردن, دادخواست, منازعه, مشاجره, مدافعه, عذر, بهانه, تقاضا, استدعا, پيشنهاد, وعده مشروط, ادعا.
: اواز يكنفره, تك, تك نوازي, تك خواني, بطور انفرادي.
: خشكي, بيروحي.
: نامهربان, بي مهر, بي محبت, بي عاطفه.
: عضو دسته ء اشراف, طرفدار حكومت اشراف, نجيب زاده.
: اشرافي, اعياني.
: حكومت اشرافي, طبقه ء اشراف.
: حسابي.
: علم حساب, حساب, حسابي, حسابگر, حسابدان.
: سازدهني, الت موسيقي شبيه سنتور.
: جنگ افزار, سلا ح, اسلحه, حربه, مسلح كردن.
: اسلحه گرم, تفنگ, توپ, ششلول, تلمبه دستي, سرنگ امپول زني و امثال ان, تير اندازي كردن.
: مسلح, مجهز, جنگ اماد.
: زره, جوشن, سلا ح, زره پوش كردن, زرهي كردن, قاب, چارچوب, قاب كردن.
: سلا ح, تسليحات, جنگ افزار.
: بازو, مسلح كردن.
: قفسه, اطاقك, هيلت وزرا, صندوق خانه, پستو, گنجه, خصوصي, مخفي, پنهان كردن, نهفتن, منزوي شدن, گنجه, قفسه, گنجه ظروف غذا وغيره, قفل كننده, قفسه قفل دار, قفسه قفل دار مخصوص دانش اموزان و دانشجويان (كه كتب خود را در انجا گذارد), ميز دم دستي, ميز پاديواري, ميز كناري.
: جا رختي, قفسه, اشكاف, موجودي لباس.
: اسلحه خانه, قورخانه, زراد خانه, كارخانه ء اسلحه سازي.
: قاقم, پوست قاقم, خز قاقم.
: متاركه ء جنگ, صلح موقت.
: هارموني, تطبيق, توازن, هم اهنگي, همسازي.
: جوركردن, وفق دادن, اشتي دادن, تصفيه كردن, اصلا ح كردن, موافقت كردن(با), قبول كردن, :سازگاري, موافقت, توافق, هم اهنگي, دلخواه, طيب خاطر, مصالحه, پيمان, قرار, پيمان غير رسمي بين المللي.
: موافق, جور, هم اهنگ, هم نوا, متوازن, موزون.
: هم اهنگ كردن, موافق كردن, هم اهنگ شدن, متناسب بودن
: افسار, دهنه, تاركش, اشياء, تهيه كردن, افسار زدن, زين وبرگ كردن, مهاركردن, مطيع كردن, تحت كنترل دراوردن.
: خوشبو, معطر, بودار, گياه خوشبو.
: ماده ء عطري, بوي خوش عطر, بو, رايحه, بوي خوش, عطر, رايحه وعطر, چيز معطر, بو, عطر, ردشكار, سراغ, سررشته, پي, رايحه, خوشبويي, ادراك, بوكشيدن.
: چنگ (الت موسيقي), چنگ زدن, بصدا در اوردن, ترغيب كردن, غربال, الك, سرند.
: خنده بلند, قهقهه, قلا ب يانيزه خاردار ماهي گيري, نيزه, چنگك, سيخك, شوخي فريبنده, حيله, ازمايش سخت, انتقاد, نفرين, تفريحگاه ارزان, پيرمردپرحرف, گفتاربيهوده, فرياد, باصداي بلندخنديدن, قلا بدار كردن, گول زدن, قماربازي كردن, هر چيز چرخنده, درشكه تك اسبه كه دو چرخ دارد, نوعي كرجي پارويي يابادباني, نيزه, فرفره, چيز غريب وخنده دار, ادم غريب, شوخي, خنده دار, نيزه ماهي گيري, قايق پارويي سريع السير, با زوبين ماهي گرفتن, سيخ زدن, كردن, خوابداركردن, نيزه, زوبين مخصوص صيد نهنگ, نيشتر.
: خنده بلند, قهقهه, قلا ب يانيزه خاردار ماهي گيري, نيزه, چنگك, سيخك, شوخي فريبنده, حيله, ازمايش سخت, انتقاد, نفرين, تفريحگاه ارزان, پيرمردپرحرف, گفتاربيهوده, فرياد, باصداي بلندخنديدن, قلا بدار كردن, گول زدن, قماربازي كردن, هر چيز چرخنده, درشكه تك اسبه كه دو چرخ دارد, نوعي كرجي پارويي يابادباني, نيزه, فرفره, چيز غريب وخنده دار, ادم غريب, شوخي, خنده دار, نيزه ماهي گيري, قايق پارويي سريع السير, با زوبين ماهي گرفتن, سيخ زدن, كردن, خوابداركردن, نيزه, زوبين مخصوص صيد نهنگ, نيشتر.
: خنده بلند, قهقهه, قلا ب يانيزه خاردار ماهي گيري, نيزه, چنگك, سيخك, شوخي فريبنده, حيله, ازمايش سخت, انتقاد, نفرين, تفريحگاه ارزان, پيرمردپرحرف, گفتاربيهوده, فرياد, باصداي بلندخنديدن, قلا بدار كردن, گول زدن, قماربازي كردن, هر چيز چرخنده, درشكه تك اسبه كه دو چرخ دارد, نوعي كرجي پارويي يابادباني, نيزه, فرفره, چيز غريب وخنده دار, ادم غريب, شوخي, خنده دار, نيزه ماهي گيري, قايق پارويي سريع السير, با زوبين ماهي گرفتن, سيخ زدن, كردن, خوابداركردن, نيزه, زوبين مخصوص صيد نهنگ, نيشتر.
: كمان, طاق, قوس, بشكل قوس ياطاق دراوردن,(.ادج): ناقلا, شيطان, موذي, رءيس, اصلي, : پيشوندي بمعني' رءيس' و' كبير' و' بزرگ.' , خميدن, خمش, زانويه, خميدگي, شرايط خميدگي, زانويي, گيره, خم كردن, كج كردن, منحرف كردن, تعظيم كردن, دولا كردن, كوشش كردن, بذل مساعي كردن.
: باستان شناس.
: وابسته به باستان شناسي.
: باستان شناسي.
: كماندار, قوس.
: ناحيه ء كليسايي زير نفوذ اسقف اعظم, قلمرو مذهبي اسقف اعظم.
: وابسته به معماري, معماري.
: معمار.
: معماري.
: نمايش يا داستان فوق العاده هيجان انگيز واحساساتي, گريه اور.
: بزورگرفتن, بزور تهديد يا شكنجه گرفتن, اخاذي كردن, زياد ستاندن, چيدن, كندن, كلنگ زدن و(به), باخلا ل پاك كردن, خلا ل دندان بكاربردن, نوك زدن به, برگزيدن, بازكردن(بقصد دزدي), ناخنك زدن, عيبجويي كردن, دزديدن, كلنگ, زخمه, مضراب, خلا ل دندان خلا ل گوش ,هرنوع الت نوك تيز, شهامت, شجاعت, تصميم, دل وجرات, انقباض, كندن, چيدن,كشيدن, بصدا دراوردن, گلچين كردن, لخت كردن, ناگهان كشيدن, شكافتن, پاره كردن, دريدن, شكاف, چاك, گرداندن, پيچاندن, چلا ندن (پارچه), زور اوردن, فشار اوردن, واداشتن, بزور قاپيدن و غصب كردن, چرخش, پيچش, گردش, فشردن, چلا ندن, به زور گرفتن, غصب كردن, انتزاع كردن, پيچاندن, منحرف كردن.
: كشاندن, چيز سنگيني كه روي زمين كشيده ميشود, كشيدن, بزور كشيدن, سخت كشيدن, لا روبي كردن, كاويدن, باتورگرفتن, سنگين وبي روح, كشيدن, رسم كردن, بيرون كشيدن, دريافت كردن, كشش, قرعه كشي, كشيدن, هل دادن, حمل كردن, كشش, همه ماهيهايي كه دريك وهله بدام كشيده ميشوند, حمل ونقل.
: عمل خزيدن, خزيدن, سينه مال رفتن, شنال كرال.
: ربودن, قاپيدن, گرفتن, توقيف كردن, چنگ زدن, تصرف كردن, سبقت گرفتن, ربايش, ربايش, ربودگي, قاپ زني, ربودن, قاپيدن, بردن, گرفتن, مقدار كم, جزءي.
: تپه دريايي, جزيره نما, مرض جرب, پيچيدن و جمع كردن بادبان, جمع كردن.
: مرتب كردن, ترتيب دادن, اراستن, چيدن, قرار گذاشتن, سازمند كردن, برامدن, حريف شدن, از عهده برامدن, كار گذاشتن, درست كردن, پابرجا كردن, نصب كردن, محكم كردن, استواركردن, سفت كردن, جادادن, چشم دوختن به, تعيين كردن, قراردادن, بحساب كسي رسيدن, تنبيه كردن, ثابت شدن, ثابت ماندن, مستقر شدن, گير, حيص وبيص, تنگنا, مواد مخدره, افيون, تنظيم كردن, ميزان كردن, درست كردن, تعمير, مرمت, تعمير كردن, واريز, تسويه, جا دادن, ماندن, مقيم كردن, ساكن كردن, واريز كردن, تصفيه كردن, معين كردن, ته نشين شدن, تصفيه حساب كردن, نشست كردن, بطورمنظم, مرتب, پاكيزه, منظم كردن, اراستن, مرتب كردن.
: دوباره تعديل.
: سازواري, انطباق, توافق, سازش, مناسب, تطبيق, اقتباس , ترتيب, نظم, قرار, مقدمات, تصفيه, واريز, تصفيه, تسويه, پرداخت, توافق, ته نشيني, مسكن, كلني, زيست گاه.
: اجاره دهنده, موجر.
: اجاره, كرايه, اجاره نامه, اجاره دادن, كرايه كردن.
: اجاره, كرايه, اجاره نامه, اجاره دادن, كرايه كردن.
: اجاره دار, مستاجر, اجاره دار, اجاره نشين.
: پشيماني, افسوس, تاسف, افسوس خوردن, حسرت بردن, نادم شدن, تاثر, توبه, پشيماني, ندامت, اصلا ح مسير زندگي.
: توقيف, توقيف كردن, بازداشتن, جلوگيري كردن, يقه, يخه, گريبان, گردن بند, بازداشتن, معطل كردن, توقيف كردن.
: توقيف, توقيف كردن, بازداشتن, جلوگيري كردن, بازداشت, توقيف, حبس, حبس, زنداني شدن.
: در بالا, بالا ي, بالا ي سر, نام برده, بالا تر, برتر, مافوق, واقع دربالا, سابق الذكر, مذكوردرفوق, بالا سري, هوايي, بالا, در حال كار, بالا خانه, دراشكوب بالا, ساختمان فوقاني.
: اجاره, كرايه, اجاره نامه, اجاره دادن, كرايه كردن.
: پرخطر, پر مخاطره, ريسك دار.
: بخت, تصادف, شانس, فرصت, مجال, اتفاقي, اتفاق افتادن , قمار, مخاطره, خطر, اتفاق, در معرض مخاطره قرار دادن, بخطر انداختن, خطر, مخاطره, ريسك, احتمال زيان و ضرر, گشاد بازي, بخطر انداختن, جرات, جسارت, مخاطره, معامله قماري, اقدام بكار مخاطره اميز, مبادرت, ريسك, اقدام يا مبادرت كردن به
: گوشه, نبش.
: زانو خم كردن, ركوع كردن, سجود كردن, زانو زدن.
: زانو زدن.
: گردنفرازي, خودبيني, تكبر, نخوت, گستاخي, شدت عمل, غرور, گستاخي.
: گردن فراز, متكبر, خودبين, گستاخ, پرنخوت, داراي قيافه تحقير اميز, پر افاده, پر كبر.
: درقالب قرار دادن, بشكل دراوردن, انداختن, طرح كردن,معين كردن (رل بازيگر), پخش كردن (رل ميان بازيگران), پراكندن, ريختن بطور اسم صدر), مهره ريزي, طاس اندازي, قالب, طرح, گچ گيري, افكندن, پرت كردن, انداختن, افكندن, پرتاب, جفتك پراني, بيرون دادن, روانه ساختن, پرتاب, انداختن, پرت كردن, افكندن, ويران كردن, قي كردن, استفراغ كردن, برگرداندن, هراشيدن.
: كند, بي نوك, داراي لبه ضخيم, رك, بي پرده, كند كردن
: نهر, اب رو, فاضل اب, جوي, شيار داركردن, اب رودار كردن, قطره قطره شدن, مسيل, نهر.
: برنج, دانه هاي برنج, بصورت رشته هاي برنج مانند دراوردن.
: اژنگ, چين, چروك, چين خوردگي, چين و چروك خوردن, چروكيده شدن, چروكيدن, چين دادن.
: درهم وبرهم ياكثيف كردن, تلا ش, تقلا, كوشش, بهم خوردگي, درهم وبرهمي.
: ورشكسته, ورشكست, بي پول.
: نابودي, خرابي, خرابه, ويرانه, تباهي, خراب كردن, فنا كردن, فاسد كردن, كشتي شكستگي, خرابي, لا شه كشتي و هواپيما و غيره, خراب كردن, خسارت وارد اوردن, خرد و متلا شي شدن.
: صداي كبوتر وقمري, بغبغو كردن, با صداي نرم وعاشقانه سخن گفتن, اهسته بازمزمه ادا كردن.
: كاري, زردچوبه هندي.
: قورخانه, زرادخانه, انبار, مهمات جنگي, تعميرگاه كشتي, كارخانه كشتي سازي.
: اكسيد ارسنيك بفرمول.sA2O3
: كالا, متاع, چيز, اسباب, ماده, بند, فصل, شرط, مقاله, گفتار, حرف تعريف(مثل تهع), وسيله مناسب, متاع, كالا, جنس, فقره, اقلا م, رقم, تكه, قطعه خبري, بخش.
: بطور هنرمندانه يا هنري.
: هنر, فن, صنعت, استعداد, استادي, نيرنگ.
: محصول مصنوعي, مصنوع, محصول مصنوعي, مصنوع, الت كوچك, مكانيكي, جزء (اجزاء), ابزار, اسباب, انبر , اسبابي كه در قمار بازي وسيله تقلب و بردن پول از ديگران شود, حيله, تدبير.
: شريان, شاهرگ, سرخرگ.
: راه عبور, شارع عام, شاهراه, معبر.
: شرياني, مربوط به شريان يا سرخرگ.
: هنردستي, پيشه دستي, صنعت دستي, هنرمند.
: صنعتگر, صنعتكار, افزارمند.
: بند, مفصل بندي, تلفظ شمرده, طرز گفتار, درزه, بند گاه, بند, مفصل, پيوندگاه, زانويي, جاي كشيدن ترياك با استعمال نوشابه, لولا, مشترك, توام, شركتي, مشاع, شريك, متصل, كردن, خرد كردن, بند بند كردن, مساعي مشترك.
: شمرده سخن گفتن, مفصل دار كردن, ماهر در صحبت, بندبند.
: مصنوعي, ساختگي.
: استادي, مهارت, هنر, اختراع, نيرنگ, تزوير, تصنع, اختراع, تدبير, ابتكار, اسباب.
: توپخانه, توپ, توپ, توپخانه, مهمات, ساز وبرگ.
: توپچي, شكارچي, تفنگساز.
: هنرور, هنرمند, هنرپيشه, صنعتگر, نقاش و هنرمند, موسيقيدان, وابسته به تسپيس شاعر يوناني, هنرپيشه.
: مربوط به ورم و اماس مفصل, ورم فصل, مبتلا به اماس مفصل.
: ورم مفاصل, اماس مفصل.
: هنرمندانه, باهنر, مانند هنرپيشه و هنرمند.
: مقام يا قلمرو اسقف.
: اسقف اعظم, مطران.
: تك خال,اس,ذره,نقطه,در شرف,ستاره يا قهرمان تيمهاي بازي,رتبه اول,خلباني كه حداقل پنج هواپيماي دشمن را سرنگون كرده باشد.
: در هرصورت, بهرحال, چنين, اينقدر, اينطور, همچو, چنان, بقدري, انقدر, چندان, همينطور, همچنان, همينقدر, پس, بنابراين, از انرو, خيلي, باين زيادي, بدين گونه, بدينسان, از اين قرار, اينطور, چنين, مثلا, بدين معني كه, پس, بنابر اين.
: ضدعفوني شده, بي گند.
: بهمچنين, چنين, نيز, هم, بعلا وه, همچنان.
: حمله كننده.
: يورش, حمله, تجاوز, حمله بمقدسات, اظهار عشق, تجاوز يا حمله كردن, انبوه مردم, جمعيت, غوغا, ازدحام كردن, ابخوري, ليوان, ساده لوح, دهان, دهن كجي, كتك زدن, عكس شخص محكوم, دستبرد زدن, دزديدن, ربودن, چاپيدن, لخت كردن.
: يورش, حمله, تجاوز, حمله بمقدسات, اظهار عشق, تجاوز يا حمله كردن, تجاوز كردن به, شكستن, نقض كردن, هتك احترام كردن, بي حرمت ساختن, مختل كردن.
: يورش, حمله, تجاوز, حمله بمقدسات, اظهار عشق, تجاوز يا حمله كردن, يورش, حمله.
: جمع اوري, اجتماع, انجمن, عمل سوار كردن (ماشين يا موتور), همگذاري, مجمع, جلسه, نشست, انجمن, ملا قات, ميتينگ, اجتماع, تلا قي, همايش.
: برياني, كباب, بريان كردن, كباب كردن, بريان, سرخ كردن (روي اتش), كباب كردن, سوختن, داد وبيداد, سيخ شبكه اي, گوشت كباب كن, روي سيخ يا انبر كباب كردن, بريان كردن, عذاب دادن, پختن, بريان شدن, كباب كردن, بريان كردن, برشته شدن, برشتن, نان برشته, باده نوشي بسلا متي كسي, برشته كردن (نان), بسلا متي كسي نوشيدن, سرخ شدن.
: سيخ شبكه اي, گوشت كباب كن, روي سيخ يا انبر كباب كردن, بريان كردن, عذاب دادن, پختن, بريان شدن, كباب كردن, بريان كردن, برشته شدن, برشتن.
: پنبه نسوز, پنبه كوهي, سنگ معدني داراي رشته هاي بلند(مانند امفيبل).
: دودمان, تبار.
: فراز جو, فراز گراي, صعودي, بالا رونده, سمت الراس, نوك.
: فرازيدن, بالا رفتن, صعود كردن, بلند شدن, جلوس كردن بر, بالا رفتن, صعود كردن, ترقي كردن, ترفيع دادن, ترقي دادن, ترويج كردن.
: نيا(جمع نياكان), جد, اجداد.
: صعود, عروج عيسي به اسمان, معراج.
: بالا رفتن, صعود كردن, ترقي كردن, ترفيع, ترقي, پيشرفت, جلو اندازي, ترويج.
: اسانسور, بالا برنده, بالا بر.
: رياضت كش, مرتاض, تارك دنيا, زاهد, زاهدانه.
: بيزار كردن, تنفر, نفرت, بيزاري, انزجار, متنفر كردن
: بطورمنظم, مرتب, پاكيزه, منظم كردن, اراستن, مرتب كردن.
: مرد, مهتر, داماد, تيمار كردن, اراستن, زيبا كردن, داماد شدن.
: محاصره, احاطه, محاصره كردن.
: بيمه گر.
: اطمينان دادن, بيمه كردن, مجاب كردن, تحريك احساسات, تجديد و احياي روحيه, بند شلوار, خط ابرو, بابست محكم كردن, محكم بستن, درمقابل فشار مقاومت كردن, اتل, مطملن ساختن, متقاعد كردن, حتمي كردن, مراقبت كردن در, تضمين كردن, بستن, محكم كردن, چسباندن, سفت شدن, بيمه كردن, بيمه بدست اوردن, ضمانت كردن, ايمن, بي خطر, مطملن, استوار, محكم, درامان, تامين, حفظ كردن, محفوظ داشتن تامين كردن, امن, اشاره كردن بر, بفكرخطور دادن, اظهار كردن, پيشنهاد كردن, تلقين كردن.
: معلوم كردن, ثابت كردن, معين كردن.
: شباهت داشتن, مانستن, تشبيه كردن, مانند بودن, همانند كردن يا بودن.
: ثبت كردن, داخل شدن.
: موافقت كردن, رضايت دادن, موافقت, پذيرش.
: خوشنود كردن, ممنون كردن, پسندامدن, اشتي دادن, مطابقت كردن, ترتيب دادن, درست كردن, خشم(كسيرا) فرونشاندن, جلوس كردن, ناءل شدن, موافقت كردن, موافق بودن, متفق بودن, همراي بودن, سازش كردن, موافقت كردن, رضايت دادن, موافقت, پذيرش.
: تاكيد, اثبات, تاييد ادعا, اظهارنامه, اعلا ميه, بيانيه, اگهي, اخبار, اعلا ن.
: كشتن, بقتل رساندن, ترور كردن, قتل عام كردن, كشتار, قتل, كشتار, ادمكشي, كشتن, بقتل رساندن.
: قتل, ترور, قتل, كشتار, ادمكشي, كشتن, بقتل رساندن.
: ادمكش, قاتل, كشنده, قاتل, قاتل, قاتل وار, كشنده, سبع.
: تاكيد, اثبات, تاييد ادعا, اظهارنامه, اعلا ميه, بيانيه, اگهي, اخبار, اعلا ن, درگيري.
: اظهاركردن, بطور قطع گفتن, تصديق كردن, اثبات كردن, تصريح كردن, شهادت دادن, ادعا كردن.
: فاقد خاصيت جنسي, غير جنسي, بدون عمل جنسي.
: قير خيابان, اسفالت, قير معدني, زفت معدني.
: خفقان, خفه شدن, خفگي.
: خفه كردن, مختنق كردن, خناق پيدا كردن.
: قاره ء اسيا.
: داراي پشتكار, ساعي, مواظب.
: صندلي, مقر, كرسي استادي در دانشگاه, بركرسي ياصندلي نشاندن, جا, صندلي, نيمكت, نشيمنگاه, مسند, سرين, كفل, مركز, مقر, محل اقامت, جايگاه, نشاندن, جايگزين ساختن.
: فوق العاده و هزينه ء سفر, مدد معاش, جيره دادن, فوق العاده دادن.
: تخصيص دادن, سهم دادن, واگذار كردن, ارجاع كردن, تعيين كردن, مقرر داشتن, گماشتن, قلمداد كردن, اختصاص دادن, بخش كردن, ذكر كردن.
: نزن, سنگيني, سنگ وزنه, چيز سنگين, سنگين كردن, بار كردن.
: موصي له, ميراث بر, ارث بر.
: زيرموضوع, مبتدا, موكول به, درمعرض گذاشتن.
: پناهگاه, بستگاه, گريزگاه, نوانخانه, يتيم خانه, تيمارستان.
: پرورشگاه يتيمان, دارالا يتام, يتيم خانه.
: عدم تقارن.
: فراچنگ كردن, بچنگ اوردن, گير اوردن, فهميدن, چنگ زدن, قاپيدن, اخذ, چنگ زني, فهم.
: جذب و تركيب غذا (دربدن), تشبيه, يكساني.
: يكسان كردن, هم جنس كردن, شبيه ساختن, در بدن جذب كردن, تحليل رفتن, سازش كردن, وفق دادن, تلفيق كردن, همانند ساختن.
: نيز, همچنين, همينطور, بعلا وه, گذشته از اين, بهمچنين, چنين, نيز, هم, بعلا وه, همچنان.
: بي قرينه, غيرمتقارن, بي تناسب, نامتقارن.
: گرفتن, از هوا گرفتن, بدست اوردن, جلب كردن, درك كردن, فهميدن, دچار شدن به, عمل گرفتن, اخذ, دستگيره, لغت چشمگير, شعار, كلا ج, ربودن, قاپيدن, گرفتن, توقيف كردن, چنگ زدن, تصرف كردن, سبقت گرفتن, ربايش, فراچنگ كردن, بچنگ اوردن, گير اوردن, فهميدن, چنگ زدن, قاپيدن, اخذ, چنگ زني, فهم, چنگ زني, چنگ, نيروي گرفتن, ادراك و دريافت, انفلوانزا, گريپ, نهر كوچك, نهر كندن, محكم گرفتن, چسبيدن به, بتصرف اوردن, ربون, قاپيدن, توقيف كردن, دچار حمله (مرض وغيره) شدن, درك كردن.
: كمك, مساعدت, توجه, مواظبت, رسيدگي, تيمار, پرستاري, خدمت, ملا زمت, حضور, حضار, همراهان, ملتزمين.
: اسايش, رفاه, خير, سعادت, خيريه, شادكامي.
: خرجي, نفقه.
: يار, كمك, مساعد, ياور, اجودان, معين, معاون, ياور, دستيار, بردست, ترقي دهنده, يار, هم دست, كمك, ياور.
: كمك كردن, ياري كردن, مساعدت كردن, پشتيباني كردن, حمايت كردن, كمك, ياري, حمايت, همدست, بردست, ياور, كمك كردن, مساعدت كردن, توجه كردن, مواظبت كردن, گوش كردن (به), رسيدگي كردن, حضور داشتن (در), در ملا زمت كسي بودن, همراه بودن (با), درپي چيزي بودن, از دنبال امدن, منتظرشدن, انتظار كشيدن, انتظار داشتن.
: توجه كردن, مواظبت كردن, گوش كردن (به), رسيدگي كردن, حضور داشتن (در), در ملا زمت كسي بودن, همراه بودن (با), درپي چيزي بودن, از دنبال امدن, منتظرشدن, انتظار كشيدن, انتظار داشتن.
: اسيايي, اسيايي, اهل اسيا.
: تنگي نفس, نفس تنگي, اسم, اهو.
: تنگ نفس, دچار تنگي نفس, اسمي.
: شركت, انجمن, معاشرت, اتحاد, پيوستگي, تداعي معاني, تجمع, اميزش, چماق, گرز, خال گشنيز, خاج, باشگاه, انجمن, كانون, مجمع(vi.vti):چماق زدن, تشكيل باشگاه يا انجمن دادن, تركيب كردن, انجمن, مجمع, جامعه, اجتماع, معاشرت, شركت, حشر ونشر, نظام اجتماعي, گروه, جمعيت, اشتراك مساعي, انسگان.
: هم پيوند, همبسته, اميزش كردن, معاشرت كردن, همدم شدن, پيوستن, مربوط ساختن, دانشبهري, شريك كردن, همدست, همقطار, عضو پيوسته, شريك, همسر, رفيق.
: هم پيوند, همبسته, اميزش كردن, معاشرت كردن, همدم شدن, پيوستن, مربوط ساختن, دانشبهري, شريك كردن, همدست, همقطار, عضو پيوسته, شريك, همسر, رفيق, همسر, شريك, مصاحب, هم نشين شدن, جور كردن, استخر, ابگير, حوض, بركه, چاله اب, كولا ب, اءتلا ف چند شركت با يك ديگر, اءتلا ف, عده كارمند اماده براي انجام امري, دسته زبده وكار ازموده, اءتلا ف كردن, سرمايه گذاري مشترك ومساوي كردن, شريك شدن, باهم اتحادكردن.
: متصل كردن, پيوستن, پيوند زدن, ازدواج كردن, گراييدن, متحد كردن, در مجاورت بودن.
: افتاب خوردن, باگرماي ملا يم گرم كردن, حمام افتاب گرفتن.
: متحيرساختن, مبهوت كردن, مات كردن, سردرگم كردن, سردرگم, متحير, متحير كردن, گيج كردن.
: حيرت, شگفتي, سرگشتگي, بهت, شگفت, تعجب, حيرت, اعجوبه, درشگفت شدن, حيرت انگيز, غريب.
: متحير كننده, شگفت انگيز.
: شباهت صدا, هم صدايي, قافيه ء وزني يا صدايي.
: ظهور, پيدايش, ظاهر, نمايش, نمود, سيما, منظر, نمود, سيما, منظر, صورت, ظاهر, وضع, جنبه, بيروني, خارجي, ظاهري, واقع در سطح خارجي, خصيصه, نگاه, نظر, نگاه كردن, نگريستن, ديدن, چشم رابكاربردن, قيافه, ظاهر, بنظرامدن مراقب بودن, وانمود كردن, ظاهر شدن, جستجو كردن, بينايي, بينش, باصره, نظر, منظره, تماشا, الت نشانه روي, جلوه, قيافه, جنبه, چشم, قدرت ديد, ديدگاه, هدف, ديدن, ديد زدن, نشان كردن, بازرسي كردن.
: توهين, افتراء, اب پاشي و اب افشاني.
: دم زني, تنفس, استنشاق, اه, ارزو, عروج, تلفظ حرف ح از حلق, شهيق.
: خلا ء.
: جويا, طالب, داوطلب كار يا مقام, ارزومند, حروف حلقي
: ارزو داشتن, ارزو كردن, اشتياق داشتن, هوش داشتن, بلند پروازي كردن, بالا رفتن, فرو بردن, استنشاق كردن.
: تعقيب كردن, تعاقب كردن, تحت تعقيب قانوني قرار دادن, دنبال كردن, اتخاذكردن, پيگيري كردن, پيگرد كردن.
: اسپرين.
: منزجر كننده, چركين, كثيف, پليد, درشت, بزرگ, ستبر, عمده, ناخالص, زمخت, درشت بافت, زشت, شرم اور, ضخيم, بي تربيت, وحشي, توده, انبوه, وزن سرجمع چيزي(باظرف وغيره درمقابل نعت يعني وزن خالص), جمع كل, بزرگ كردن, جمع كردن, زمخت كردن, كلفت كردن, بصورت سود ناويژه بدست اوردن, كثيف, نامطبوع, زننده, تند و زننده, كريه.
: شاخ گوزن, شاخ فرعي, انشعاب شاخ, تير پرچم, ميله پرچم, قطب.
: ستاره, گل ستاره اي, مينا, گل مينا.
: نشان ستاره (بدين شكل *), با ستاره نشان كردن.
: بي نظمي در جليديه ء چشم.
: دچار بي نظمي در جليديه ء چشم, نامنظمي عدسي چشم.
: باريكه چوب, تراشه, خرده شيشه, تراشه كردن, متلا شي شدن وكردن.
: لپ پريده كردن يا شدن, ژتن, ريزه, تراشه, مهره اي كه دربازي نشان برد وباخت است, ژتون, ورقه شدن, رنده كردن, سيب زميني سرخ كرده, تكه كوچك (برف وغيره), ورقه, پوسته, فلس, جرقه, پوسته پوسته شدن, ورد امدن, برفك زدن تلويزيون.
: محل كشتي سازي, كارخانه كشتي سازي.
: ستاره شناس, اخترشناس, منجم.
: ستاره اي, شبيه ستاره, علوي.
: گس, قابض, جمع كننده, سفت, داروي قابض, سخت گير, دقيق, طاقت فرسا, شاق, تند و تيز.
: منجم, ستاره شناس, طالع بين, احكامي.
: منسوب به فيزيك نجومي, متخصص فيزيك نجومي.
: مربوط به نجوم, منسوب به علم ستاره شناسي.
: علم احكام نجوم, طالع بيني, ستاره شناسي.
: فضانورد, مسافرفضايي, مسافر فضايي, فضانورد, اهل كرات ديگر.
: نجومي, عظيم, بيشمار, وابسته به علم هيلت, نجومي, عظيم, بيشمار, وابسته به علم هيلت.
: هيلت, علم هيلت, علم نجوم, ستاره شناسي, طالع بيني.
: پيشه, هنر, صنعت, مهارت, نيرنگ, زيرك, مكار, حيله باز, ماهر, زيركي, حيله گري, حيله, مكر, دستان و تزوير, تلبيس, روباه صفتي, خيانت, دورويي, حيله, نيرنك, مكر, خدعه, دام, تله, بند, كمند, بدام انداختن, با تله گرفتن.
: زيرك, ناقلا, دانا, هوشيار, محيل, دقيق, موشكاف, زيرك, عاقل, داراي عقل معاش, ناقلا, زرنگ, زيرك, باهوش, با استعداد, چابك, زيرك, مكار, حيله باز, ماهر, زيركي, حيله گري, پراز توطله, موذي, دسيسه اميز, خاءنانه, بد انديش, از روي بدخواهي, از روي عناد, بدسگال, موذي, شيطان, بدجنس, ناقلا, ادم تودار, ادم اب زيركاه, موذي, محيل, شيطنت اميز, كنايه دار, بدسگال, بدكار, شرير, تباهكار, فاسد, بدطينت, نادرست
: حدس, گمان, ظن, تخمين, فرض, حدس زدن, تخمين زدن, فرض كردن, مسلم دانستن, احتمال كلي دادن, فضولي كردن , فرض كردن, پنداشتن, فرض كنيد, حدس زدن, گمان بردن, حدس, گمان, تخمين, ظن.
: فرض, پنداشت.
: كار, امر, كاروبار, عشقبازي(با جمع هم ميايد), سوداگري, حرفه, دادوستد, كاسبي, بنگاه, موضوع, تجارت , مورد, غلا ف, ربط, بستگي, بابت, مربوط بودن به, دلواپس كردن, نگران بودن, اهميت داشتن, ماده, جسم, ذات, ماهيت, جوهر, موضوع, امر, مطلب, چيز, اهميت, مهم بودن, اهميت داشتن, موضوع, مبحث, عنوان, سرفصل, ضابطه.
: هشدار, اگاهي از خطر, اخطار, شيپور حاضرباش, اشوب, هراس, بيم و وحشت, ساعت زنگي, :از خطر اگاهانيدن, هراسان كردن, مضطرب كردن, بوحشت انداختن, ترساندن, ترساندن, چشم زهره گرفتن, هراسانده, گريزاندن, ترسيدن, هراس كردن, بيم, خوف, رميدگي, رم, هيبت, محل هراسناك, از جا پراندن, تكان دادن, رم دادن, رمانيدن, وحشت زده شدن, جهش, پرش, وحشت زدگي.
: صامت, لا ل, گنگ
: ربط, بستگي, بابت, مربوط بودن به, دلواپس كردن, نگران بودن, اهميت داشتن.
: يورش, حمله, تجاوز, حمله بمقدسات, اظهار عشق, تجاوز يا حمله كردن, افند, تك, تكش, تاخت, حمله كردن بر, مبادرت كردن به,تاخت كردن, با گفتار ونوشتجات بديگري حمله كردن, حمله, تاخت و تاز, يورش, اصابت يا نزول ناخوشي, زدن, ضربت زدن, خوردن به, بخاطر خطوركردن, سكه ضرب كردن, اعتصاب كردن, اصابت, اعتصاب كردن, اعتصاب, ضربه, برخورد.
: جعبه كوچك, جعبه جواهر, صندوق ياتابوت, تابوت.
: انقياد, جلد.
: يورش, حمله, تجاوز, حمله بمقدسات, اظهار عشق, تجاوز يا حمله كردن, افند, تك, تكش, تاخت, حمله كردن بر, مبادرت كردن به,تاخت كردن, با گفتار ونوشتجات بديگري حمله كردن, حمله, تاخت و تاز, يورش, اصابت يا نزول ناخوشي, در خور, مقتضي, شايسته, خوراندن, ضربه, ضربت, لطمه, ضرب, حركت, تكان, لمس كردن, دست كشيدن روي, نوازش كردن, زدن, سركش گذاردن (مثل سركش روي حرف كاف).
: مقيد كردن, جلد كردن, بقچه, بسته, مجموعه, دسته كردن, بصورت گره دراوردن, بقچه بستن, بستن, محكم كردن, چسباندن, سفت شدن, پيچ وخميدگي, گرفتاري, مانع, محظور, گير, تكان دادن, هل دادن, بستن (به درشكه وغيره), انداختن, دستمال گردن, كراوات, بند, گره, قيد, الزام, علا قه, رابطه, برابري, تساوي بستن, گره زدن, زدن.
: بنداوردن, انسداد, جعبه قرقره, اتحاد دو ياچند دسته بمنظور خاصي, بلوك, كنده, مانع ورادع, قطعه, بستن, مسدود كردن, مانع شدن از, بازداشتن, قالب كردن, توده, قلنبه, كنده, كلوخه, قيد, پابند, ترمز, :سنگين كردن, كندكردن, مسدودكردن, بستن (لوله), متراكم وانباشته كردن, پابند, دو شاخه, ايست, ايستادن, ايستاندن.
: اراستن, ارايش كردن, لباس پوشاندن, لباس, ارايش, لباس پوشيدن, جامه بتن كردن, مزين كردن, لباس, درست كردن موي سر, پانسمان كردن, پيراستن.
: اراستن, ارايش كردن, لباس پوشاندن, لباس, ارايش.
: نياكان گرايي, شباهت به نياكان, برگشت بخوي نياكان.
: وابسته به انكار خدا.
: توجه, رسيدگي, ملا حظه, رسيدگي, توجه, مراعات, ملا حضه كردن, اخطار, اگهي, ملا حظه, مراعات, رعايت, توجه, درود, سلا م, بابت, باره,نگاه, نظر, ملا حظه كردن, اعتنا كردن به, راجع بودن به, وابسته بودن به, نگريستن, نگاه كردن, احترام.
: تعليم از راه گوش دادن, گوش دادن (به), استماع كردن, نجوا كردن.
: پرستار, دايه, مهد, پرورشگاه, پروراندن, پرستاري كردن, شير خوردن, باصرفه جويي يا دقت بكار بردن.
: اطاعت كردن, فرمانبرداري كردن, حرف شنوي كردن, موافقت كردن, تسليم شدن.
: منزل, مسكن, رحل اقامت افكندن, اشاره كردن, پيشگويي كردن, بودگاه, بودباش.
: يورش, حمله, تجاوز, حمله بمقدسات, اظهار عشق, تجاوز يا حمله كردن.
: مواظب, ملتفت, متوجه, بادقت, بادقت, با احتياط, مواظب, بيمناك, متوجه, مواظب, انديشمند, باملا حظه, بافكر, فكور, متفكر, انديشناك.
: ميرايي, تضعيف.
: ضعيف شذن, رقيق كردن, تخفيف دادن, كاستن از, كم كردن, كوچك كردن, نازك كردن, كم تقصيرقلمدادكردن, كم ارزش قلمداد كردن, سبك كردن, تخفيف دادن, تسكين دادن.
: منكر خدا, خدانشناس, ملحد, بي خدا.
: كرخ, بيحس, كرخت, بيحس يا كرخت كردن.
: ارعابگري كردن, با تهديد وارعاب كاري انجام دادن, با تهديد وارعاب حكومت كردن, ترور كردن.
: ورود بخشكي, فرودگاه هواپيما, بزمين نشستن هواپيما, پاگردان.
: زمين, خشكي, خاك, سرزمين, ديار, به خشكي امدن, پياده شدن, رسيدن, بزمين نشستن.
: وحشت زده كردن.
: انكار وجود خدا, الحاد, كفر.
: انباشتن, جمع شده, جمع شونده, اندوختن, رويهم انباشتن, اندوخته, ذخيره, احتكار, ذخيره كردن (بيشتر با up ), احتكاركردن, انباشتن, گنج.
: گواهي دادن (با to ), شهادت دادن, سوگند ياد كردن, تصديق امضاء كردن.
: درست, دقيق.
: سيخونك, ضربت با چيز نوك تيز, فشار با نوك انگشت, حركت, سكه, سكه زدن, فضولي در كار ديگران, سيخ زدن, بهم زدن, هل دادن, سقلمه زدن, كنجكاوي كردن, بهم زدن اتش بخاري (با سيخ), زدن, اماس.
: ورزشي, پهلواني, تنومندي, ورزشكار.
: مهره ء اطلس, قهرماني كه دنيا را روي شانه هايش نگهداشته است, كتاب نقشه ء جهان.
: ورزشكار, پهلوان, قهرمان ورزش, ژوك , سرباز اسكاتلندي.
: علم ورزش, ورزشكاري, پهلواني, زور ورزي.
: اتمي, تجزيه ناپذير.
: هوايي, جوي.
: پناد, كره ء هوا, جو, واحد فشار هوا, فضاي اطراف هر جسمي (مثل فضاي الكتريكي ومغناطيسي).
: ماهي توناياتون, هر نوع ماهي اسقومري اقيانوسي.
: شكافتن, انشقاق, شكستن هسته اتمي.
: زبان بسته, لا ل, گنگ, بي صدا, كند ذهن, بي معني, لا ل كردن, خاموش كردن, مست, تلو تلو خورنده, سست.
: زجر دهنده, عذاب دهنده, شكنجه دهنده.
: عذاب دادن, تحريف كردن, به خود پيچيدن, تقلا كردن, زجر, عذاب, شكنجه, ازار, زحمت, عذاب دادن, زجر دادن.
: پيچ خوردگي, پيچاندن, پيچيدن, پيچ دادن, وصل كردن, گاييدن, پيچ.
: غيرمعمولي, بيقاعده.
: عقب, پشت (بدن), پس, عقبي, گذشته, پشتي, پشتي كنندگان, تكيه گاه, به عقب, درعقب, برگشت, پاداش, جبران, ازعقب, پشت سر, بدهي پس افتاده, پشتي كردن, پشت انداختن, بعقب رفتن, بعقب بردن, برپشت چيزي قرارگرفتن, سوارشدن, پشت چيزي نوشتن, ظهرنويسي كردن, عقب افتاده, به پشت, ازپشت, وارونه, عقب مانده, كودن, عقب, پشت سر, باقي كار, باقي دار, عقب مانده, داراي پس افت, عقب تراز, بعداز, ديرتراز, پشتيبان, اتكاء, كپل, نشيمن گاه, عقب دار, پس قراول, بطرف عقب, عقبي.
: بارانداز, لنگرگاه, بريدن, كوتاه كردن, جاخالي كردن, موقوف كردن, جاي محكوم يا زنداني در محكمه.
: كشش, جذب, جاذبه, كشندگي.
: بطمع انداختن, تطميع كردن, شيفتن, درخواست, التماس, جذبه, استيناف, كشش, جذب, جاذبه, كشندگي, كشنده, جاذب, جالب, دلكش, دلربا, فريبنده, خوبرو, خوش ايند, خوش منظر, تاحدي, قشنگ, شكيل, خوش نما, خوب, بطور دلپذير, قشنگ كردن, اراستن.
: درخواست, التماس, جذبه, استيناف, جلب كردن, جذب كردن, مجذوب ساختن, فريفتن, اغواكردن, تطميع, بدام كشيدن, جلب كردن.
: قرارداد, منقبض كردن, منقبض شدن.
: به عقب, دير امده, موعد رسيده, سر رسيده, عقب افتاده (از لحاظ هوش و رشد بدني).
: پس افت, تاخير.
: به عقب, درپشت, بدهي پس افتاده, پس افت, تاخير, به تاخير انداختن, به تاخير افتادن.
: صليب,خاج,حد وسط,ممزوج,اختلاف,تقلب,قلم كشيدن بر روي,گذشتن,عبور دادن,مصادف شدن,قطع كردن,خلاف ميل كسي رفتار كردن,پيودن زدن, ورابري, ورابردن, انقال دادن, واگذار كردن, منتقل كردن, انتقال واگذاري, تحويل, نقل, سند انتقال, انتقالي.
: كشنده, جاذب, جالب, دلكش, دلربا, فريبنده.
: يارا بودن, جرات كردن, مبادرت بكار دليرانه كردن, بمبارزه طلبيدن, شهامت, يارايي.
: يارايي, جسور, متهور, جرات, شهامت, پردلي.
: قابل اسناد, قابل نسبت دادن, نسبت دادني.
: نشان, خواص, شهرت, افتخار, نسبت دادن, حمل كردن (بر)
: نشان, خواص, شهرت, افتخار, نسبت دادن, حمل كردن (بر)
: تجاوز كردن به, خندق كندن, درسنگرقراردادن.
: اطاق مياني خانه هاي روم قديم, ان قسمت از دهليز قلب كه خون سياهرگي به ان مي ريزد.
: سبعيت, بيرحمي, قساوت.
: لا غري, ضعف بنيه, نقصان قوه ء ناميه, لا غركردن, خشك شدن, لا غر شدن.
: لا غري, ضعف بنيه, نقصان قوه ء ناميه, لا غركردن, خشك شدن, لا غر شدن, پژوليدن, پژمرده كردن يا شدن, پلا سيده شدن.
: تصادم كردن, بهم خوردن.
: با شرارت بي پايان, بيرحم, ستمگر, سبع, زشت, شنيع, شرير, ظالم, فجيح, تاثر اور, مخوف, مهيب, سهمگين, رشت, ناگوار, موحش.
: از ميان, از وسط, از توي, بخاطر, بواسطه, سرتاسر, از اغاز تا انتها, كاملا, تمام شده, تمام.
: گيجي, سردرگمي, بهت, حيرت, درهم ريختگي, اغتشاش, بي ترتيبي.
: مغشوش شدن, باهم اشتباه كردن, اسيمه كردن, گيج كردن, دست پاچه كردن, گيج كردن, خيرگي,, سراسيمه كردن, گيج كردن, گرم شدن كله (در اثر مشروب), دست پاچه كردن, عصباني كردن, اشفتن, مضطرب كردن, سراسيمگي, دست پاچگي, بهت زده كردن, گيج كردن, سردرگم كردن, سرگشته كردن, سراسيمه كردن, گيج كردن, بي حس كردن, حيرت زده كردن, گيجي.
: عصب, پي, رشته عصبي, وتر, طاقت, قدرت, قوت قلب دادن, نيرو بخشيدن.
: بي پروا, بي باك, متهور, بي باكانه, بيشرم, بي باك, دلير, خشن وبي احتياط, جسور, گستاخ, متهور, باشهامت.
: سمعك, بلندگوي گوشي, گوشي تلفن.
: رسايي صدا, قابليت استماع.
: شنيدني, سمعي.
: باصداي رسا.
: شنوايي, قدرت استماع, استماع, ازمايش هنرپيشه, سامعه
: بار, ملا قات رسمي, حضار, مستمعين, شنودگان.
: سمعي, شنيداري.
: مربوط بشنوايي يا سامعه, مربوط به مميزي و حسابداري.
: مامور رسيدگي, مميز حسابداري, شنونده, مستمع.
: بار, ملا قات رسمي, حضار, مستمعين, شنودگان, تالا ر كنفرانس, تالا ر شنوندگان, شنودگاه.
: غرش (توپ ياامواج), صداي غرش, غريو, پيشرفت ياجنبش سريع وعظيم, توسعه عظيم(شهر), غريدن, غريو كردن (مثل بوتيمار), بسرعت درقيمت ترقي كردن, توسعه يافتن
: غيب گو, فال بين, فالگير, شگون, پيش بيني كردن (باتفال).
: فال, نشانه, پيشگويي, بفال نيك گرفتن.
: همايون, بزرگ جاه, عظيم, عالي نسب, ماه هشتم سال مسيحي كه 13 روزاست, اوت, محترم, معزز, قابل احترام, ارجمند, مقدس.
: اموزگاه, كلا س درس.
: تالا ر كنفرانس, تالا ر شنوندگان, شنودگاه.
: زوزه كشيدن, فرياد زدن, عزاداري كردن, فرياد زدن, نعره كشيدن, صدا, نعره, هلهله, صداهاي ناهنجار ايجاد كردن, ناله و شيون كردن, زوزه كشيدن, عوعو كردن, زوزه.
: زوزه كشيدن, فرياد زدن, عزاداري كردن.
: افزودن, زياد كردن, علا وه كردن, زياد شدن, تقويت كردن , بلند كردن, بلندتر كردن, بالا بردن, زياد كردن, شديد كردن, بسط دادن, افزودن, زياد كردن, توسعه دادن, توانگركردن, ترفيع دادن, اضافه, افزايش, رشد, ترقي, زيادشدن, بالا بردن, ترقي دادن, اضافه حقوق.
: افزايش, رشد پيوسته, بهم پيوستگي, اتحاد, يك پارچگي, افزايش بهاي اموال, افزايش ميزان ارث, افزايش, اضافه, افزايش, بالا بردن, رشد, نمود, روش, افزايش, ترقي, پيشرفت, گوشت زيادي, تومور, چيز زاءد, نتيجه, اثر, حاصل, افزودن, زياد كردن, توسعه دادن, توانگركردن, ترفيع دادن, اضافه, افزايش, رشد, ترقي, زيادشدن, بالا بردن, ترقي دادن, اضافه حقوق, برخاستن, ترقي كردن, ترقي خيز.
: بالا بردن, ترقي دادن, اضافه حقوق.
: اگر, چنانچه, ايا, خواه, چه, هرگاه, هر وقت, اي كاش,كاش, اگر, چنانچه, شرط, حالت, فرض, تصور, بفرض.
: تركيب كردن, متصل كردن, پيوستن, پيوند زدن, ازدواج كردن, گراييدن, متحد كردن, در مجاورت بودن, بهم پيوست, متحد كردن, يكي كردن, متفق كردن, وصلت دادن, تركيب كردن, سكه قديم انگليسي.
: اگرچه, ولواينكه, اگرچه, گرچه, هرچند, بااينكه, زوج, بهرحال, باوجود ان, بهرجهت, اگرچه, گرچه, هرچند با اينكه, باوجوداينكه, ولو, ولي.
: نشله و تجلي هر ماده (مثل بوي گل), رايحه, تشعشع نوراني.
: هاله, حلقه نور, نوراني شدن (انبياء واولياء).
: سمعك, بلندگوي گوشي, گوشي تلفن.
: نبودن, غيبت, غياب, حالت غياب, فقدان.
: غايب, مفقود, غيرموجود, پريشان خيال, مالك غايب, غايب, مفقودالا ثر, شخص غايب, كنار, يكسو, بيك طرف, دوراز, خارج, بيرون از, غايب, درسفر, بيدرنگ, پيوسته, بطور پيوسته, متصلا, مرتبا, از انجا, از ان زمان, پس از ان, بعد, از انروي, غايب, رفته, بيرون, دورافتاده, دور, فاصله دار, ناجور, متفاوت.
: حالت غايب بودن, غيبت.
: سختي, تروشرويي, رياضت, سادگي زياده از حد.
: سخت, تند و تلخ, رياضت كش, تيره رنگ.
: بومي, ساكن اوليه, اهلي, قديم, گياه بومي.
: حاكم مطلق, سلطان مستبد, سلطان مطلق.
: دستخط خود مصنف, خط يا امضاي خود شخص, دستخط نوشتن, از روي دستخطي رونويسي كردن(مثل عكس), توشيح كردن.
: تصديق, سنديت.
: اعتباردادن, سنديت يا رسميت دادن, تصديق كردن.
: اعتبار, سنديت, صحت.
: اعتباردادن, سنديت يا رسميت دادن, تصديق كردن.
: خيال پرستي, عدم توجه بعالم مادي, وهم گرايي.
: ماشين, ماشين خودكار.
: مستقل, خودمختار, ارادي, عمدي, خودبخود, منسوب به دستگاه عصبي خودكار, داراي حكومت مستقل, خودمختار, داراي زندگي مستقل, خودكاربطور غير ارادي, واحد كنترل داخلي, مستقل, خود مختار, داراي قدرت مطلقه.
: صحيح, معتبر, درست, موثق, قابل اعتماد, اصلي, بكر, بديع, منبع, سرچشمه, راست, پابرجا, ثابت, واقعي, حقيقي, راستگو, خالصانه, صحيح, ثابت ياحقيقي كردن, درست, راستين, فريور.
: پيونديست بمعني' خود 'و' وابسته بخود 'و' خودكار'.(.n): خودرو, ماشين سواري.
: خودزيستنامه, خود زندگي نامه, نگارش شرح زندگي شخصي بوسيله ء خود او.
: گذرگاه, مسير عمومي, كالسكه, واگن راه اهن, مربي ورزش, رهبري عمليات ورزشي را كردن, معلمي كردن, اتوبوس, توده مردم, عامه.
: گذرگاه, مسير عمومي.
: حكومت مطلق, حكومت مستقل.
: مطلق, مستقل, استبدادي.
: خودبخود, بطور خودكار, بطور غيرارادي.
: كنترل و هدايت دستگاهي بطور خودكار, دستگاه تنظيم خودكار.
: بصورت خودكار دراوردن, بطور خودكار عمل كردن, خودكار بودن, كامپيوتري كردن.
: خودرو, مربوط به وسايل نقليه خودرو.
: ماشين سوار.
: دستگاه خودكار, خودكار, مربوط به ماشينهاي خودكار, غير ارادي.
: خودرو, اتومبيل, ماشين متحرك خودكار, ماشين خودرو, اتومبيل راندن, اتومبيل سوار شدن, اتومبيل, واگن, اطاق راه اهن, هفت ستاره دب اكبر, اطاق اسانسور, خودرو سواري.
: خودگراني.
: تندراه, شاهراه مخصوص وسايط سريع السير, شاهراه, بزرگراه, راه.
: جاده, شاهراه, باج راه.
: كالبد شكافي, تشريح مرده, تشريح نسج مرده
: منصف, مولف, نويسنده, موسس, باني, باعث, خالق,نيا, :نويسندگي كردن, تاليف و تصنيف كردن, باعث شدن, نويسنده, مولف, مصنف, راقم, نگارنده.
: تاليف و تصنيف, نويسندگي, احداث, ايجاد, ابداع, ابتكار, اصل, اغاز.
: قدرت, توانايي, اختيار, اجازه, اعتبار, نفوذ, مدرك يا ماخذي از كتاب معتبريا سندي, نويسنده ء معتبر, منبع صحيح و موثق, اولياء امور.
: طرفدار تمركز قدرت در دست يكنفر يا يك هيلت, طرفدار استبداد, امر, مقتدر, توانا, معتبر.
: اجازه, اختيار, اختيار, اجازه, زدودگي, ترخيص, اجازه, اذن, رخصت, دستور, پروانه, مرخصي.
: رخصت دادن, اجازه دادن, ستودن, پسنديدن, تصويب كردن, روا دانستن, پذيرفتن, اعطاء كردن, اجازه دادن, اختيار دادن, تصويب كردن.
: سند عندالمطالبه, گواهي كردن, تضمين كردن, گواهي, حكم
: تلقين بنفس, القاء بنفس.
: جاده, شاهراه, باج راه.
: كمكي.
: كمك, مساعدت.
: بهمن.
: جلو رفتن, جلو بردن, پيشرفت, مساعده.
: پيشرفته, ترقي كرده, پيش افتاده, جلوافتاده.
: جلو رفتن, جلو بردن, پيشرفت, مساعده, خزيدن, مورمور شدن, اينچ, مقياس طول برابر 45/2 سانتي متر.
: زياده جويي, از, حرص, طمع.
: حريص, ازمند, طماع, زياده جو, ادم خسيس.
: پرنده, مرغ, جوجه, مرغان, مرغ, ماكيان, پرنده, پرنده را شكار كردن.
: درخت فندق, چوب فندق, رنگ فندقي.
: درخت فندق, چوب فندق, رنگ فندقي.
: جو دو سر, جو صحرايي, يولا ف, شوفان, جو دادن, ارد جو دوسر, شورباي ارد جو دوسر.
: اماج, فرني, حريره, تنبيه, فرسوده كردن, عاجز كردن, ناتوان كردن.
: تجاوز كردن, متجاوز بودن, پيش افتادن از, بهتر بودن از, تفوق جستن.
: سرگذشت, حادثه, ماجرا, مخاطره, ماجراجويي, تجارت مخاطره اميز, :در معرض مخاطره گذاشتن, دستخوش حوادث كردن, با تهور مبادرت كردن, دل بدريا زدن, خود را بمخاطره انداختن.
: حادثه جو, ماجرا جو, جسور, بي پروا, ماجراجويانه, با بي پروايي, جسورانه, پر سرگذشت, پرماجرا, پرحادثه, دلير, مخاطره طلب, حادثه جو.
: تفكيك, از كار افتادگي.
: شرمسار, خجل, سرافكنده, شرمنده.
: شرمنده كردن, خجالت دادن, دست پاچه نمودن, دست پاچه كردن, براشفتن, خجالت دادن, شرمسار شدن, شرم, خجلت, شرمساري, ازرم, ننگ, عار, شرمنده كردن, خجالت دادن, ننگين كردن.
: شكسته, شكسته شده, منقطع, منفصل, نقض شده, رام واماده سوغان گيري.
: معلوم كردن, ثابت كردن, معين كردن, جلوگيري كردن از, ممانعت كردن, سرزنش كردن, رسيدگي كردن, مقابله كردن, تطبيق كردن, نشان گذاردن, چك بانك , جستار كردن, رسيدگي كردن(به), وارسي كردن, بازجويي كردن(در), تحقيق كردن, استفسار كردن, اطلا عات مقدماتي بدست اوردن, بازبيني كردن, تحقيق كردن.
: زشتي, پليدي, نفرت, كراهت, نجاست, عمل شنيع, بيزاري, نفرت, مخالفت, ناسازگاري, مغايرت, بيزار كردن, تنفر, نفرت, بيزاري, انزجار, متنفر كردن , دوست نداشتن, بيزار بودن, مورد تنفر واقع شدن, دهشت, ترس, خوف, وحشت, مورمور, بيزاري, دل اشوب, حالت تهوع, حالت استفراغ, انزجار.
: مرغ, ماكيان, پرنده, پرنده را شكار كردن, مرغ وخروس, مرغ خانگي, ماكيان.
: مرغ وخروس, مرغ خانگي, ماكيان.
: شتر مرغ.
: هواپيما, طياره, هواپيما, طياره, هواپيما, هواپيما, رنده كردن, با رنده صاف كردن, صاف كردن, پرواز, جهش شبيه پرواز, سطح تراز, هموار, صاف, مسطح.
: هواپيمايي, هوانوردي.
: هوانورد, خلبان.
: كسي كه مرغداري ميكند, متصدي مرغان.
: از, حرص, طمع, حريص بودن, طمع ورزيدن.
: جت, كهرباي سياه, سنگ موسي, مهر سياه, مرمري, فوران,فواره, پرش اب, جريان سريع, دهنه, مانند فواره جاري كردن, بخارج پرتاب كردن, بيرون ريختن (با فشار), پرتاب, پراندن, فواره زدن, دهانه.
: گوش بزنگ, هوشيار, مواظب, زيرك, اعلا م خطر, اژيرهوايي, بحالت اماده باش درامدن يا دراوردن, هشدار دادن, اگاه كردن, اخطار كردن به, تذكر دادن.
: ملا حضه كردن, اخطار, اگهي, اخطار, اگاه سازي, اخطار, تحذير, اشاره, زنگ خطر, اعلا م خطر, عبرت, اژير, هشدار.
: زنبور سرخ.
: زنبور (بي عسل).
: سرزنده, باروح, جاندار, روح دادن, زندگي بخشيدن, تحريك و تشجيع كردن, جان دادن به, زندگي بخشيدن, حيات بخشيدن, جان دادن, نيرودادن, روح بخشيدن, روح دادن.
: بچه گربه, بچه جانوران, بچه زاييدن(گربه), تغار, سطل, توشه سرباز, اسباب كار, بنه سفر.
: محوري.
: اصل, اصل موضوعه.
: بديهي, حاوي پند يا گفته هاي اخلا قي.
: اه, افسوس, اويخ, ها, به, وه(علا مت تعجب و اندوه).(.n) علا مت صفر, عددصفر, واي بر, اه, علا مت اندوه و غم, غصه, پريشاني.
: حاكم زن, مديره, زني كه مواظبت بچه يا اشخاص جوان را بعهده ميگيرد, زن حاكم.
: ديروز, روز پيش, زمان گذشته.
: كمك كردن, ياري كردن, مساعدت كردن, پشتيباني كردن, حمايت كردن, كمك, ياري, حمايت, همدست, بردست, ياور, كمك, مساعدت, كمك كردن, ياري كردن, مساعدت كردن (با), همدستي كردن, مدد رساندن, بهتركردن چاره كردن, كمك, ياري, مساعدت, مدد, نوكر, مزدور, اسودگي, راحتي, فراغت, ازادي, اعانه, كمك, امداد, رفع نگراني, تسكين, حجاري برجسته, خط بر جسته, بر جسته كاري, تشفي, ترميم, اسايش خاطر, گره گشايي, جبران, جانشين, تسكيني.
: يار, كمك, مساعد, ياور, اجودان, معين, كمك كردن, ياري كردن, مساعدت كردن, پشتيباني كردن, حمايت كردن, كمك, ياري, حمايت, همدست, بردست, ياور, يار, هم دست, كمك, ياور.
: برانگيختن, جرات دادن, تربيت كردن, تشويق (به عمل بد) كردن, معاونت كردن(درجرم), تشويق, تقويت, ترغيب (به كار بد), كمك كردن, ياري كردن, مساعدت كردن, پشتيباني كردن, حمايت كردن, كمك, ياري, حمايت, همدست, بردست, ياور, كمك كردن, مساعدت كردن, كمك كردن, ياري كردن, مساعدت كردن (با), همدستي كردن, مدد رساندن, بهتركردن چاره كردن, كمك, ياري, مساعدت, مدد, نوكر, مزدور.
: اب نبات, نبات, شيرين كردن, نباتي كردن, قند, شكر, شيريني, ماده قندي, با شكر مخلوط كردن, تبديل به شكر كردن, شيرين كردن, متبلور شدن.
: كج بيل, كج بيل زدن, بيل, بيلچه, خال پيك, خال دل سياه, بيل زدن, با بيل كندن, بابيل برگرداندن.
: كج بيل, كج بيل زدن.
: كج بيل, كج بيل زدن.
: زن ميزبان, زن مهماندار, بانوي صاحبخانه, ناظر خرج مونث, مهماندار هواپيما.
: بخت, تصادف, شانس, فرصت, مجال, اتفاقي, اتفاق افتادن , اتفاقي, برحسب تصادف, اتفاقا, شانس, بخت, اقبال, خوشبختي.
: باز, قوش, شاهين, بابازشكار كردن, دوره گردي كردن, طوافي كردن, جار زدن و جنس فروختن, فروختن.
: خجالت.
: ني, نيشكر, چوب دستي, عصا, باعصازدن, باچوب زدن, شلا ق زدن, تازيانه زدن, تنبيه كردن, انتقاد سخت كردن, تازيانه, شلا ق, حركت تند و سريع و با ضربت, شلا ق زدن, تازيانه زدن.
: تازيانه, شلا ق, حركت تند و سريع و با ضربت, شلا ق زدن, تازيانه زدن.
: اب نبات, نبات, شيرين كردن, نباتي كردن.
: سوسن سفيد, زنبق, زنبق رشتي.
: لا جورد, رنگ نيل, اسمان نيلگون, لا جوردي, سنگ لا جورد, ابي, نيلي, مستعد افسردگي, داراي خلق گرفته (باتهع) اسمان, اسمان نيلگون.
: مايل به ابي, ابي فام.
: اجر كاشي, سفال, با اجر كاشي فرش كردن.
: مرد دو زنه, زني كه دو شوهر دارد, داراي دو زن يا دو شوهر.
: سنگ اسماني بزرگ, شهاب روشن, نارنجك, گلوله انفجاري.
: درياي بالتيك در شمال اروپا, وابسته به بالتيك.
: دوپايه.
: پايه اي, اساسي.
: بازي بسكتبال.
: كمان, طاق, قوس, بشكل قوس ياطاق دراوردن,(.ادج): ناقلا, شيطان, موذي, رءيس, اصلي, : پيشوندي بمعني' رءيس' و' كبير' و' بزرگ.' , طاق, گنبد, قپه, سردابه, هلا ل طاق, غار, مغاره, گنبد يا طاق درست كردن, جست زدن, پريدن, جهش.
: شستشوكردن, استحمام كردن, شستشو, ابتني.
: شستشو, استحمام, شستشوكردن, ابتني كردن, حمام گرفتن, گرمابه, حمام فرنگي, وان, حمام, گرمابه.
: شستشوكردن, استحمام كردن, شستشو, ابتني.
: نوشيدن, اشاميدن, پيش بند بچه.
: بندر, بندرگاه, لنگرگاه, مامن, مبدا مسافرت, فرودگاه هواپيما, بندر ورودي, درب, دورازه, در رو, مخرج, شراب شيرين, بارگيري كردن, ببندر اوردن, حمل كردن, بردن, ترابردن.
: گلوله بي شكل, چارپاره, جانور كندرو, جانور تنبل, گردونه كندرو, اسب كندرو, يك جرعه مشروب, تكه فلز خام, مثل حلزون حركت كردن, يواش يواش وكرم واربيهوده وقت گذراندن, لول زدن, ضربت مشت, ضربت سنگين زدن به.
: اشكال مضحك, شكل عجيب و غريب, يكنوع ميمون يا عنتر دم كوتاه.
: كيسه, كيسه كوچك, چنته, غلا ف سبوس, پوسته, فضاي داخل خليج يادرياچه, نوعي ماهي, ماهي روغن كوچك, قسمي ماهي.
: وابسته به باكوس, الهه ء باده و باده پرستي, ميگسار و باده پرست, عياش, جشن باده گساري, جشن و شادماني پر سر و صدا.
: باكارا, يكنوع بازي ورق.
: گودال, كاوي, سوراخ, گودال, حفره, نقب, لا نه خرگوش و امثال ان, روزنه كندن, در لا نه كردن.
: بدون عيال, عزب, مجرد, مرد بي زن, زن بي شوهر, مرد يا زني كه بگرفتن اولين درجه ء علمي دانشگاه ناءل ميشود, ليسانسيه, مهندس, باشليه, دانشياب.
: ليسانسيه يا مهندس, درجه باشليه.
: عصايي شكل, بشكل ميله هاي كوچك, ميله ميله.
: باكتريهاي ميله اي شكل كه توليد هاگ ميكنند(مثل باسيل سياه زخم), باسيل.
: چرتكه, تخته روي سرستون (معماري), گنجه ظرف, لوحه مربع موزاءيك سازي.
: وابسته به باكتري, ميكربي.
: پيشوندي بمعني بد و مضر.
: زبانه زنگ, كف زننده.
: سرخ مايل به قرمز, كهير, خليج كوچك, عوعوكردن, زوزه كشيدن(سگ), دفاع كردن درمقابل, عاجزكردن, اسب كهر.
: رقاص.
: رقصيدن, رقص.
: رقاص.
: رقاصه, رقاصه بالت.
: رقاص.
: گلوله, گوي, توپ بازي, مجلس رقص, رقص, ايام خوش, گلوله كردن, گرهك, بالت, رقص ورزشي و هنري, رقصيدن, رقص.
: استحمام كننده.
: زمين باتلا قي, كاهش فعاليت, ركود, دوره رخوت, افت, ريزش, يكباره پايين امدن يا افتادن, يكباره فرو ريختن, سقوط كردن, خميده شدن.
: نسب, نژاد, نزول, هبوط.
: كاستن, كاهش, پايين امدن, فرود امدن, نزول كردن, پايين اوردن, تخفيف دادن, كاستن از, تنزل دادن, فروكش كردن, خفيف كردن, پست تر, پايين تر, :اخم, عبوس, ترشرويي, هواي گرفته وابري, اخم كردن.
: خشن, بي تربيت, مثل خرس, خرس وار.
: نوعي ماهي خارداردريايي, بم, كسي كه صداي بم دارد, درزير, پايين, مادون, صداي گاو, مع مع كردن, : پست, كوتاه, دون, فرومايه, پايين, اهسته, پست ومبتذل, سربزير, فروتن, افتاده, كم, اندك, خفيف, مشتعل شدن, زبانه كشيدن, كوتاه, مختصر, قاصر, كوچك, باقي دار, كسردار, كمتر, غير كافي, خلا صه, شلوار كوتاه, تنكه, يكمرتبه, بي مقدمه, پيش از وقت, ندرتا, كوتاه كردن, اتصالي پيدا كردن, كوچك, خرده, ريز, محقر, خفيف, پست, غير مهم, جزءي, كم, دون, كوچك شدن ياكردن, زير, درزير, تحت, پايين تراز, كمتر از, تحت تسلط, مخفي در زير, كسري دار, كسر, زيرين.
: صندوق, يخدان, جعبه, تابوت, خزانه داري, قفسه سينه.
: گلوله, گوي, توپ بازي, مجلس رقص, رقص, ايام خوش, گلوله كردن, گرهك.
: پرتابه اي وابسته به علم پرتاب گلوله, مربوط بعلم حركت اجسامي كه درهوا پرتاپ ميشوند.
: گلوله, گوي, توپ بازي, مجلس رقص, رقص, ايام خوش, گلوله كردن, گرهك, گلوله, گلوله تفنگ.
: گلوله توپ, سريع السير حركت كردن.
: ناچيز.
: ترازو, ميزان, تراز, موازنه, تتمه حساب, برابركردن, موازنه كردن, توازن, بودجه.
: كفه ترازو, ترازو, وزن, پولك يا پوسته بدن جانور, فلس, هر چيز پله پله, هرچيز مدرج, اعداد روي درجه گرماسنج وغيره, مقياس, اندازه, معيار, درجه, ميزان, مقياس نقشه, وسيله سنجش, خط مقياس, تناسب, نسبت, مقياس كردن, توزين كردن.
: بع بع كردن, صداي بزغاله كردن, ناله كردن, بع بع.
: طارمي, نرده, جان پناه, سنگر, سپر, محجر, ديواره, نرده, نرده, ريل, سرزنش.
: ستون كوچك گچ بري شده, ستون نرده.
: ور ور كردن, سخن نامفهوم گفتن, فاش كردن, ياوه گفتن, ياوه, سخن بيهوده, من ومن, گيركردن, لكنت زبان پيدا كردن, با شبهه وترديد سخن گفتن, تزلزل يا لغزش پيداكردن, كوركورانه جلورفتن, اشتباه كردن, لكنت زبان پيدا كردن, من من كردن, توپ را از دست دادن, سنبل كردن, كورمالي, اشتباه.
: ايوان, بالا خانه, بالكن, لژ بالا, دايره, محيط دايره, محفل, حوزه, قلمرو, دورزدن, مدور ساختن, دور(چيزي را)گرفتن, احاطه كردن.
: ايوان, بالا خانه, بالكن, لژ بالا.
: سايبان, خيمه, كروك اتومبيل, سايبان گذاشتن.
: دلو, سطل, سطل, دلو, بقدر يك سطل.
: چراغ دريايي, ديدگاه, برج ديدباني, امواج راديويي براي هدايت هواپيما, باچراغ يانشان راهنمايي كردن.
: وال, نهنگ, عظيم الجثه, نهنگ صيد كردن, قيطس.
: تيراندازي, كمانداري.
: بالت, رقص ورزشي و هنري.
: چشمه معدني, اب معدني.
: بازي بسكتبال.
: بازي واليبال.
: ورقه راي, مهره راي و قرعه كشي, راي مخفي, مجموع اراء نوشته, با ورقه راي دادن, قرعه كشيدن.
: راي, اخذ راي, دعا, راي دادن.
: خيزران, ني هندي, چوب خيزران, عصاي خيزران, ساخته شده از ني.
: پيش پا افتاده, مبتذل, معمولي, همه جايي.
: ابتذال, پيش پا افتادگي.
: ورشكستگي, افلا س, توقف بازرگان, خرابي, قصور, عدم موفقيت.
: كنار, لب, ساحل, بانك, ضرابخانه, رويهم انباشتن, در بانك گذاشتن, كپه كردن, بلند شدن (ابر يا دود) بطور متراكم, بانكداري كردن, نيمكت, كرسي قضاوت, جاي ويژه, روي نيمكت يامسند قضاوت نشستن يا نشاندن, نيمكت گذاشتن (در), بر كرسي نشستن.
: بند و زنجير, تسمه يا بند مخصوص محكم كردن, نوار, لولا, اركستر, دسته ء موسيقي, اتحاد, توافق, روبان, باند يا بانداژ, نوار زخم بندي, متحد كردن, دسته كردن, نوار پيچيدن, بصورت نوار در اوردن, با نوار بستن, متحد شدن, دسته, جمعيت, گروه, دسته جنايتكاران, خرامش, مشي, گام برداري, رفتن, سفر كردن, دسته جمعي عمل كردن, جمعيت تشكيل دادن.
: رمه, گله, گروه, جمعيت, دسته پرندگان, بصورت گله ورمه در امدن, گردامدن, جمع شدن, ازدحام كردن.
: سيني, طبق, جعبه دو خانه.
: پرچم, بيرق, علم, دم انبوه وپشمالوي سگ, زنبق, برگ شمشيري, سنگ فرش, جاده سنگ فرش, پرچم دار كردن, پرچم زدن به, باپرچم علا مت دادن, سنگفرش كردن, پايين افتادن, سست شدن, از پا افتادن, پژمرده كردن.
: پرچم, بيرق, نشان, علا مت, علم, درفش, پرچم, بيرق, علم, دم انبوه وپشمالوي سگ, زنبق, برگ شمشيري, سنگ فرش, جاده سنگ فرش, پرچم دار كردن, پرچم زدن به, باپرچم علا مت دادن, سنگفرش كردن, پايين افتادن, سست شدن, از پا افتادن, پژمرده كردن, متعارف, معيار, استاندارد, همگون.
: راهزني, سرقت مسلح.
: سارق مسلح, راهزن, قطاع الطريق.
: وان حمام, جاي شستشوي بدن درحمام.
: بانجو, نوعي تار.
: ابنوس, درخت ابنوس.
: حمام, گرمابه.
: بانك دار, صراف.
: بالش زير زانويي, كلا له علف درهم پيچيده, پياده رو.
: مهماني, ضيافت, مهمان كردن, سور, بزم.
: مهماني, سور, ضيافت, جشن, عيد, خوشگذراني كردن, جشن گرفتن, عياشي كردن.
: حمام افتاب.
: ميل, ميله, شمش, تير, نرده حاءل, مانع, جاي ويژه زنداني در محكمه, وكالت, دادگاه, هيلت وكلا ء, ميكده, بارمشروب فروشي, ازبين رفتن(ادعا) رد كردن دادخواست, بستن, مسدودكردن, بازداشتن, ممنوع كردن, بجز, باستنثاء, بنداب, قفسه جاي ظرف, بوفه, اشكاف, رستوران, كافه, مشت, ضربت, سيلي, ميخانه ادمي كه از اين ميخانه بان ميخانه برود, خمار(كهامماار), تالا ر, سالن زيبايي, رستوران, مشروبفروشي.
: بارون, شخص مهم و برجسته در هر قسمتي.
: صداي بين بم و زير(باريتون).
: خرابي, غارت, ويران كردن.
: برزدن, بهم اميختن, بهم مخلوط كردن, اين سو وان سو حركت كردن, بيقرار بودن.
: سرزنش, توبيخ, سركوفت, طعنه, ريل خط اهن, خط اهن, نرده, نرده كشيدن, توبيخ كردن, نرده, ريل, سرزنش.
: معامله گر پاياپاي.
: خريد و فروش مقامهاي دولتي ومذهبي با پول, خيانت در امانت, ستيزه جو.
: ارزان, جنس پست, كم ارزش, پست, ارزان, كم خرج, معقول, صرفه جو, ساده.
: ريش, خوشه, هرگونه برامدگي تيزشبيه مو و سيخ در گياه و حيوان, مقابله كردن, ريش داركردن, چانه, زنخدان, زيرچانه نگهداشتن(ويولون).
: برياني, كباب, بريان كردن, كباب كردن, بريان.
: سخن غيرمصطلح, وحشيگري, بربريت.
: زرد كمرنگ, غيره مزروع (زمين), ايش, زمين شخم شده و نكاشته, باير گذاشته, ايش كردن شخم كردن.
: سلماني كردن, سلماني شدن, سلماني.
: چانه, زنخدان, زيرچانه نگهداشتن(ويولون), كنش كاو, داراي كنش كاو كردن, با كنش كاو بهم پيوستن, جفت كردن نر و مادگي ياكام و زبانه لبه تخته و امثال ان.
: نمك اسيد باربيتوريك, مشتقات اسيد باربيتوريك كه بعنوان داروي مسكن وخواب اورتجويز ميشود.
: كشتي كوچك, قايق, كرجي, هرچيزي شبيه قايق, قايق راني كردن.
: دوبه, كرجي, با قايق حمل كردن, سرزده وارد شدن.
: پوست درخت, عوعو, وغ وغ كردن, پوست كندن, پوست درخت, باركاس, كرجي, كشتي كوچك, قايق, كرجي, هرچيزي شبيه قايق, قايق راني كردن, كشتي, جهاز, كشتي هوايي, هواپيما, با كشتي حمل كردن, فرستادن, سوار كشتي شدن, سفينه, ناو, اوند, كشتي, مجرا, رگ, بشقاب, ظرف, هر نوع مجرا يا لوله.
: كشتي بخار.
: زره اسب, شاعر(باستاني), رامشگر, شاعر و اوازخوان.
: مردي كه در پيشخوان يا پشت بار مهمانخانه يا رستوران كار ميكند, كسي كه در بار مشروبات براي مشتريان مي ريزد, متصدي بار.
: هواسنج, ميزان الهواء, فشار سنج (براي اندازه گيري فشارهوا).
: لعاب, لعاب شيشه, مهره, برق, پرداخت, لعابي كردن, لعاب دادن, براق كردن, صيقل كردن, بي نور و بيحالت شدن(درگفتگوي ازچشم), رنگ كردن, نگارگري كردن, نقاشي كردن, رنگ شدن, رنگ نقاشي, رنگ, صيقل, جلا, واكس زني, پرداخت, ارايش, مبادي ادابي, تهذيب, جلا دادن, صيقل دادن, منزه كردن, واكس زدن, براق كردن, :لهستاني, لا ك الكل, لا ك الكل زدن به, جلا زدن به, جلا دادن, لعاب زدن به, داراي ظاهرخوب كردن, صيقلي كردن, جلا, صيقل.
: وابسته به سنجش فشار هوا.
: سنجش فشار هوا.
: بانوي بارون, همسر بارون.
: شيريني پنجره اي, نان فطير, كلوچه يا نان پخته شده در قالب هاي دو پارچه اهني.
: ميل, ميله, شمش, تير, نرده حاءل, مانع, جاي ويژه زنداني در محكمه, وكالت, دادگاه, هيلت وكلا ء, ميكده, بارمشروب فروشي, ازبين رفتن(ادعا) رد كردن دادخواست, بستن, مسدودكردن, بازداشتن, ممنوع كردن, بجز, باستنثاء, بنداب, ميله.
: واكنش شديد.
: سربازخانه, منزل كارگران, كلبه يا اطاقك موقتي, انباركاه, درسربازخانه جادادن, كلبه, خانه, خانه كوچك وسردستي ساخته شده, كاشانه, زيستن, كلبه, در كلبه زندگي كردن, ريختن, انداختن افشاندن, افكندن, خون جاري ساختن, جاري ساختن, پوست انداختن, پوست ريختن, برگ ريزان كردن, كپر, الونك.
: دره گود و باريك, ابگذر, ابكند, ابگذر, كاريز, مجرا, راه اب, زهكش, دره كوچك, كارد, كندن, درست كردن.
: گمانه, سوراخ كردن, سنبيدن, سفتن, نقب زدن, بامته تونل زدن, خسته كردن, موي دماغ كسي شدن, خسته شدن, منفذ, سوراخ, مته, وسيله سوراخ كردن, كاليبر تفنگ, خسته كننده.
: مته, پر ماه, سوراخ كننده, گردبر, سوراخ كردن, مته كردن.
: مته, پر ماه, سوراخ كننده, گردبر, سوراخ كردن, مته كردن.
: روفتن, جاروب كردن, زدودن, از اين سو بان سوحركت دادن, بسرعت گذشتن از, وسعت ميدان ديد, جارو.
: مانع, سرزنش, توبيخ, سركوفت, طعنه, ريل خط اهن, خط اهن, نرده, نرده كشيدن, توبيخ كردن.
: سنگربندي موقتي, مانع, مسدود كردن (بامانع).
: سد درختي.
: شكم, بطن, شكم, طبله, شكم دادن وباد كردن.
: بشكه, خمره چوبي, چليك, لوله تفنگ, درخمره ريختن, دربشكه كردن, با سرعت زيادحركت كردن, بشكه, خمره چوبي, چليك.
: سرداب.
: سرداب.
: بخش, ناحيه, حوزه, بلوك, همسايگي, مجاورت, اهل محل, ربع.
: محله كثيف, خيابان پر جمعيت, محلا ت پر جمعيت وپست شهر
: گل, لجن, گل الود كردن, تيره كردن, افترا, لجن وگل, لعاب, چيز چسبناك, لجن مال كردن, خزيدن.
: غريب, ارايش عجيب وغريب, بي تناسب, وابسته به سبك معماري در قرن هيجدهم, سبك بيقاعده وناموزون موسيقي.
: ميل, ميله, شمش, تير, نرده حاءل, مانع, جاي ويژه زنداني در محكمه, وكالت, دادگاه, هيلت وكلا ء, ميكده, بارمشروب فروشي, ازبين رفتن(ادعا) رد كردن دادخواست, بستن, مسدودكردن, بازداشتن, ممنوع كردن, بجز, باستنثاء, بنداب.
: نوعي سنگ چخماق يا اتش فشاني سياه.
: طبقه زير, زير زمين, سرداب.
: پايه, مبنا, پايگاه, زمان ماضي واسم فعول فءند, : برپاكردن, بنياد نهادن, ريختن, قالب كردن, ذوب كردن, ريخته گري, قالب ريزي كردن.
: دل اشوب, حالت تهوع, حالت استفراغ, انزجار.
: پايه, مبنا, پايگاه, اساس, ماخذ, پايه, زمينه, بنيان, بنياد.
: اوقات تلخ, رنجيده, خشمناك, دردناك, قرمز شده, ورم كرده, دژم, براشفته, پرتابه اي وابسته به علم پرتاب گلوله, مربوط بعلم حركت اجسامي كه درهوا پرتاپ ميشوند.
: قصرسلطنتي, سالن دراز ومستطيل, كليساهايي كه سالن دراز دارند.
: ني, نيشكر, چوب دستي, عصا, باعصازدن, باچوب زدن.
: كافي, بس, باندازه ء كافي, نسبتا, انقدر, بقدركفايت, باندازه, بسنده, تاحدي, قشنگ, شكيل, خوش نما, خوب, بطور دلپذير, قشنگ كردن, اراستن, كاملا, بكلي, تماما, سراسر, واقعا, سريع تر, بلكه, بيشتر, تا يك اندازه, نسبتا, با ميل بيشتري, ترجيحا, بس, بسنده, كافي, شايسته, صلا حيت دار, قانع.
: بس بودن, كفايت كردن, كافي بودن, بسنده بودن.
: حرامزاده, جازده.
: سبحاف اهم (صدايي كه براي صاف كردن سينه دراورند), سينه صاف كردن, تمجمج كردن, لبه, كناره دار كردن, لبه دار كردن, حاشيه دار كردن, احاطه كردن.
: باستيون, سنگر و استحكامات.
: خام, ناپخته, زمخت.
: زباله, اشغال, جگن, ني, جنس اوراق و شكسته, اشغال, كهنه و كم ارزش,جنس بنجل, بدورانداختن, بنجل شمردن, قايق ته پهن چيني, بي ارزش, اشغال, زباله, چيز پست و بي ارزش, اشغال, مهمل, خاكروبه, زواءد گياهان, بصورت اشغال در اوردن.
: رو گرفت, روبرداري كردن.
: رو گرفت, روبرداري كردن.
: لباس كندن, جامه معمولي (در مقايسه با اونيفورم).
: لباس توي خانه بانوان.
: رزم, پيكار, جدال, مبارزه, ستيز, جنگ, نبرد, نزاع, زد و خورد, جنگ كردن, نزاع, غوغا, كشمكش, جنجال, مشاجره, كشمكش كردن, دست بيقه شدن با, ستيز, كشاكش, تقلا كردن, كوشش كردن, دست وپا كردن, منازعه, كشمكش, تنازع.
: رزم, پيكار, جدال, مبارزه, ستيز, جنگ, نبرد, نزاع, زد و خورد, جنگ كردن.
: گردان, نيروهاي ارتشي.
: چوب, چماق, عصا, چوكان زدن, خشت, گل اماده براي كوزه گري, لعاب مخصوص ظروف سفالي, چشمك زدن, مژگان راتكان دادن, بال بال زدن, چوگان, چوگاندار, نيمه ياپاره اجر, ضربت, چوگان زدن, خفاش
: چوب, چماق, عصا, چوكان زدن, خشت, گل اماده براي كوزه گري, لعاب مخصوص ظروف سفالي, چشمك زدن, مژگان راتكان دادن, بال بال زدن, چوگان, چوگاندار, نيمه ياپاره اجر, ضربت, چوگان زدن, خفاش
: كرجي بان, قايقران.
: باطري.
: خردكردن, داغان كردن, پي درپي زدن, خراب كردن, خمير(دراشپزي), خميدگي, خميدگي پيداكردن, باخميرپوشاندن, خميردرست كردن.
: كتك زننده, زننده, طبال.
: اميزنده, مخلوط كن.
: قاب, چارچوب, قاب كردن, تير عمودي چارچوپ, چهار چوپ درب و هر چيز ديگري, ستون, لغاز, تير بيرون امده.
: تپيدن, زدن, كتك زدن, چوب زدن, شلا ق زدن,كوبيدن, :ضرب, ضربان نبض وقلب, تپش, ضربت موسيقي, غلبه, پيشرفت, زنش, بوسيله اسباب گردنده (مثل چرخ) جلو رفتن, بافعاليت فكري چيزي بوجود اوردن, كره سازي, داءما وشديدا چيزي را تكان دادن وبهم زدن, ضربه, صداي چلپ, اويخته وشل, برگه يا قسمت اويخته, زبانه كفش, بال وپرزدن مرغ بهم زدن, پرزدن, دري وري گفتن, تازيانه, شلا ق, حركت تند و سريع و با ضربت, شلا ق زدن, تازيانه زدن.
: باتيست (نوعي پارچه لطيف), پاتيس, نوعي پارچه كتاني ظريف, قميص, چمن, علفزار, مرغزار, باپارچه صافي كردن.
: غوك, وزغ.
: اميخته, اختلا ط, مختلط, رنگارنگ, زد وخورد, قطعه موسيقي مختلط.
: عصا يا چوپ صاحب منصبان, چوب ميزانه, باتون ياچوب قانون, عصاي افسران.
: علا مت در ثانيه.
: وابسته به غسل تعميد.
: تعميد, غسل تعميد, ايين غسل تعميد و نامگذاري.
: تعميد دادن, بوسيله تعميد نامگذاري كردن, نام گذاري كردن (هنگام تعميد), تعميد دادن.
: مراسم تعميد ونامگذاري بچه.
: دانه, حبه, تخم ماهي, ميوه توتي, توت, كوبيدن, زدن, دانه اي شدن, توت جمع كردن, توت دادن, بشكل توت شدن, سته.
: نوعي فلا نل روميزي.
: بازار, زيبا, لطيف, نسبتا خوب, متوسط, بور, بدون ابر, منصف, نمايشگاه, بازار مكاره, بي طرفانه, بازار, محل داد وستد, مركز تجارت, فروختن, در بازار داد وستد كردن, درمعرض فروش قرار دادن.
: مطابق كتاب مقدس, وابسته به كتاب مقدس.
: مصدر فعل بودن, امر فعل بودن, وجود داشتن, زيستن, شدن, ماندن, باش.
: سعادت جاوداني بخشيدن, امرزيدن, مبارك خواندن.
: بچه, كودك, طفل, نوزاد, مانند كودك رفتار كردن, نوازش كردن.
: طفل, نوزاد, كودك, شخص ساده و معصوم.
: اشاميدن, نوشانيدن, اشاميدني, نوشابه, مشروب.
: مشروب, اشاميدني, نوشابه, شربت, اشاميدن, نوشانيدن, اشاميدني, نوشابه, مشروب.
: اهداء, بخشش, عطا, امتياز, اجازه واگذاري رسمي, كمك هزينه تحصيلي, دادن, بخشيدن, اعطا كردن, تصديق كردن, مسلم گرفتن, موافقت كردن, تحقيق, دانش, كمك هزينه دانشجويي, فضل وكمال.
: گوساله, نرمه ساق پا, ماهيچه ساق پا, چرم گوساله, تيماج.
: باريكه گوشت كبابي.
: رنگ قهوه اي روشن مايل بزرد و خاكستري, پارچه اي كه از پشم طبيعي رنگ نشده ساخته شود.
: بازي بيس بال.
: بلژيكي, اهل بلژيك.
: تجاوز, جنگ, محاربه, كج خلقي.
: مبارز, جنگجو, اهل مجادله ودعوا.
: متحارب, متخاصم, جنگجو, داخل درجنگ.
: حالت ادم متجاوز, تجاوز.
: رند, ادم رذل, فرومايه, پست و حقير, ادم دغل, رند, ناقلا, بذله گو, هرس كردن, از علف هرزه پاك كردن, حيوان عظيم الجثه سركش, اسب چموش, گول زدن, رذالت و پستي نشان دادن, ناكس, ادم پست, تبه كار, شرير, بدذات, پست.
: رذالت.
: زيبايي, خوشگلي, حسن, جمال, زنان زيبا, نگاه كننده, خوش قيافه, نگهدار, شبان.
: زيبا, قشنگ, خوشگل, عالي, جريمه, تاوان, غرامت, جريمه كردن, جريمه گرفتن از, صاف كردن, كوچك كردن, صاف شدن, رقيق شدن, خوب, فاخر, نازك, عالي, لطيف, نرم, ريز, شگرف, دوست داشتني, دلپذير, دلفريب.
: ميوه ء تيره ء درختان بلوط (مازو).
: كريم, نيكخواه, خيرانديش.
: هيدروكربور معطر وبي رنگي بفرمول 6ح6ص كه از تقطير قطران بدست ميامد, بنزين, گازولين, بنزين, گازولين, بنزين, بنزين.
: تقديس كردن, بركت دادن, دعاكردن, مبارك خواندن, باعلا مت صليب كسي را بركت دادن.
: دعاي خير, دعاي اختتام, بركت, نيايش, بركت, دعاي خير, نعمت خدا داده, دعاي پيش از غذا, نعمت, موهبت.
: منفعت, استفاده, احسان, اعانه, نمايش براي جمع اوري اعانه.(.vi .vt) :فايده رساندن, احسان كردن, مفيد بودن, فايده بردن.
: وظيفه خوار, بهره بردار, ذيحق, ذينفع, استفاده.
: بابت, از طرف, منفعت, استفاده, احسان, اعانه, نمايش براي جمع اوري اعانه.(.vi .vt) :فايده رساندن, احسان كردن, مفيد بودن, فايده بردن, استدعا, فرمان يادستوري بصورت استدعا, عطيه, لطف, احسان, بخشش, سود, نفع, سود بردن.
: سودمند, مفيد, نافع, پرمنفعت, بااستفاده.
: خير خواهي, نيك خواهي, نوع پرستي, سخاوتمندي.
: مهربان, ملا يم, لطيف, خوش خيم, بي خطر.
: بادنجان.
: نوعي كشتي دو دگلي سبك و سريع السير.
: ياقوت كبود, بزادي, سيليكات بريليوم و الومينيوم, رنگ ابي متمايل به سبز.
: شاهي ابي, اب تره, رنگ شاهي ابي.
: كلم, دله دزدي, كش رفتن, رشد پيدا كردن (مثل سركلم).
: بوس, بوسه, ماچ, ملچ ملچ, بوسه, بوس, ما, بوسيدن, بوسه گرفتن از, ماچ كردن.
: بوس, بوسه, ماچ, ملچ ملچ, بوسه, بوس, ما, بوسيدن, بوسه گرفتن از, ماچ كردن.
: چهارپا, حيوان, جانور.
: جانورخويي, حيوانيت, وحشي گري, حيوان صفتي.
: گردن, گردنه, تنگه, ماچ و نوازش كردن, حيوان اهلي منزل, دست اموز, عزيز, سوگلي, معشوقه, نوازش كردن, بناز پروردن.
: قير معدني, قيرنفتي, قير طبيعي.
: گاو وحشي, پريشان كردن, ترساندن.
: جغد, بوف.
: زيست شناس, عالم علم الحيات.
: منقد ومحقق كتاب, كتاب شناس.
: كتاب مقدس كه شامل كتب عهد عتيق وجديد است, بطو ركلي هر رساله ياكتاب مقدس.
: دوستدار كتاب, كتاب جمع كن, عاشق شكل وظاهر كتب.
: كتابخانه سيار.
: تاريخچه ياتوضيح كتب, فهرست كتب, كتاب شناسي.
: مربوط به فهرست كتب, مربوط به فهرست كتب.
: كتابخانه.
: كتابدار.
: بي كربنات دو سود, جوش شيرين.
: اشكال, گير.
: دوچرخه پايي, دوچرخه سواري كردن, كندوي زنبو عسل, انبوه, جمعيت, مخفف بءثيثلع, دوچرخه , چرخه, چرخه زدن, سيكل.
: دوچرخه پايي, دوچرخه سواري كردن, چرخه, چرخه زدن, سيكل.
: دو جهتي, دوسويه.
: دارايي, صحيح است, خوب, بسيار خوب, تصويب كردن, موافقت كردن, اجازه, تصويب, صحيح است, خوب, بسيار خوب, تصويب كردن, موافقت كردن, اجازه, تصويب, چشمه, جوهردان, دوات, ببالا فوران كردن, روامدن اب ومايع, درسطح امدن وجاري شدن, :خوب, تندرست, سالم, راحت, بسيارخوب, به چشم, تماما, تمام وكمال, بدون اشكال, اوه, خيلي خوب.
: دوساله, درخت دوساله.
: سعادت جاوداني, بركت, خوشابحال.
: ملك, املا ك, دارايي, دسته, طبقه, حالت, وضعيت.
: اساني, سهولت, اسودگي, راحت كردن, سبك كردن, ازاد كردن, اسايش, رفاه, خير, سعادت, خيريه, شادكامي.
: صاحب خير, ولينعمت, نيكوكار, باني خير, واقف.
: خوشامد, خوشامد گفتن, پذيرايي كردن, خوشايند.
: خوشامد, خوشامد گفتن, پذيرايي كردن, خوشايند.
: خوشامد, خوشامد گفتن, پذيرايي كردن, خوشايند.
: ضربت.
: داراي دو كانون, دوكانوني (درمورد عدسي), دو ديد, عينك دو كانوني.
: بيفتك گاو, گوشت ران گاو, باريكه گوشت كبابي.
: چنگال, محل انشعاب, جند شاخه شدن.
: شاخه, شاخ, فرع, شعبه, رشته, بخش, شاخه دراوردن, شاخه شاخه شدن, منشعب شدن, گل وبوته انداختن, مشتق شدن, جوانه زدن, براه جديدي رفتن, انشعاب يافتن, ازهم دورشدن, اختلا ف پيداكردن, واگراييدن, چنگال, محل انشعاب, جند شاخه شدن.
: ارابه.
: دو زن داري, دو شوهري.
: سبيل, سبيل.
: شرح حال نويس, تذكره نويس, زندگينامه نگار.
: دوطرفه, دوجانبه, متقارن الطرفين, دوكناري.
: بدو زبان نوشته شده, متلكم بدو زبان, دوزباني.
: صفراوي, زرداب ريز, صفرايي مزاج, سودايي مزاج.
: زرداب, صفرا, زهره, خوي سودايي, مراره, زهره, زرد اب, صفرا, تلخي, گستاخي, زخم پوست رفتگي, ساييدگي, تاول, ساييدن, پوست بردن از, لكه, عيب.
: استخر, ابگير, حوض, بركه, چاله اب, كولا ب, اءتلا ف چند شركت با يك ديگر, اءتلا ف, عده كارمند اماده براي انجام امري, دسته زبده وكار ازموده, اءتلا ف كردن, سرمايه گذاري مشترك ومساوي كردن, شريك شدن, باهم اتحادكردن.
: نوك, منقار, نوعي شمشير پهن, نوك بنوك هم زدن (چون كبوتران), لا يحه قانوني, قبض, صورتحساب, برات, سند, اسكناس, صورتحساب دادن, ياداشت, تبصره, توجه كردن, ذكر كردن, بليط.
: كسي كه ثروتش از بيليون تجاوز ميكند.
: مجله اي كه دوماه يكبار منتشر ميشود.
: دو فلزي, داراي دو نوع پول رايج.
: دودويي, دوتايي.
: دوجمله اي (در جبر و مقابله).
: زيستنامه اي, وابسته بشرح زندگي, زيستنامه اي, وابسته بشرح زندگي.
: زيستنامه, بيوگرافي, تاريخچه زندگي, تذكره, زندگينامه.
: زيستي.
: زيست شناسي.
: مربوط به شيمي حياتي يا زيست شيمي, متخصص شيمي حياتي والي, ويژه گر زيست شيمي.
: زيست شيمي.
: دوحزبي, دودستگي.
: وابستگي بدو حزب.
: هواپيماي دوباله.
: لباس شناي زنانه دوتكه, مايوي دوتكه.
: كلا ه گرد ونرم پشمي, كلا ه بره.
: لولا, بند, مفصل, مدار, محور, لولا زدن, وابسته بودن, منوط بودن بر.
: بازي بيس بال.
: دو بخش كردن, دو نيم كردن.
: دو بخشي, دونيمي.
: گونيا, سطح اريب, :اريب كردن, اريب وار بريدن ياتراشيدن, رنده كردن.
: داراي خصوصيات جنس نر و ماده, داراي علا قه جنسي به جنس مقابل وبه جنس خود.
: زيست كره, قسمت قابل زندگي كره زمين كه عبارتست از جو و اب و خاك كره زمين.
: گاوميش كوهان دار امريكايي.
: باريكه گوشت كبابي.
: ذره, رقم دودويي.
: داراي دو كپه, دو پره اي, صدف دو كپه, دو لته.
: كلوچه خشك, بيسكويت, يكجور شيريني, ترقه, كلوچه كوچك, فندق شكن.
: جارچي, اعلا م كننده, علا مت گذار (در جاده), هر چيز قرمز ومشتعلي, نوعي كت پشمي ياابريشمي ورزشي, ژاكت مخصوص ورزش.
: سخن نامفهوم, سخن بي ربط, شر و ور.
: سخن نامفهوم, سخن بي ربط, شر و ور.
: فاصله ياجاي سفيدوخالي, جاي ننوشته, سفيدي, ورقه سفيد, ورقه پوچ, ارزه, نمره, نشانه, نشان, علا مت, داغ, هدف, پايه, نقطه, درجه, مرز, حد, علا مت گذاشتن, توجه كردن, نشانگاه, هدف, نشان, هدف گيري كردن, تير نشانه, سفيد, سفيدي, سپيده, سفيد شدن, سفيد كردن.
: ملا يم, شيرين و مطلوب, نجيب, ارام, بي مزه, نرم, لطيف, ملا يم, مهربان, نازك, عسلي, نيم بند, سبك, شيرين, گوارا, لطيف.
: سفيد شدن بوسيله شستن با وسايل شيميايي, سفيدكردن, ماده اي كه براي سفيد كردن(هرچيزي)بكار رود, گازري كردن, شستن, اتو كشيدن, شسته شدن, شستشو.
: كفراميز, كفرگوينده, نوشته وگفته كفر اميز.
: نجباوعلا ءم نجابت خانوادگي, نشان نجابت خانوادگي, ايين وتشريفات نشان هاي خانوادگي.
: زره, جوشن, سلا ح, زره پوش كردن, زرهي كردن.
: بنداوردن, انسداد, جعبه قرقره, اتحاد دو ياچند دسته بمنظور خاصي, بلوك, كنده, مانع ورادع, قطعه, بستن, مسدود كردن, مانع شدن از, بازداشتن, قالب كردن, توده, قلنبه, دفترچه يادداشت, لا يي, لا يي گذاشتن.
: بنداوردن, انسداد, جعبه قرقره, اتحاد دو ياچند دسته بمنظور خاصي, بلوك, كنده, مانع ورادع, قطعه, بستن, مسدود كردن, مانع شدن از, بازداشتن, قالب كردن, توده, قلنبه, راه بندان, محاصره, انسداد, بستن, محاصره كردن, راه بندكردن, سد راه, سدراه كردن.
: انسداد.
: بلسان, مرهم, بلسان, درخت گل حنا.
: پيراهن ياجامه گشاد, بلوز.
: سنگر وپناهگام زير زميني, انباربزرگ, پرشدن انبار.
: ابله, كله خر, احمقانه رفتار كردن, ساده لوح, احمق, ادم پريشان حواس, ادم كله خشك و احمق.
: قرقره, ماسوره, هرچيزي شبيه قرقره, دورقرقره پيچيدن.
: ارام, فروتن, احمق, نابخرد, نادان, جاهل, ابله, احمق, ابلهانه, مزخرف, نادان, ابله, سبك مغز, چرند, احمقانه.
: دهان, دهانه, مصب, مدخل, بيان, صحبت, گفتن, دهنه زدن (به), در دهان گذاشتن(خوراك), ادا و اصول در اوردن.
: لوله ابكش (اب انبار), شير اتش نشاني.
: طومار, لوله, توپ (پارچه و غيره), صورت, ثبت, فهرست,پيچيدن, چيز پيچيده, چرخش, گردش, غلتك, نورد, غلتاندن, غلت دادن, غل دادن, غلتك زدن, گردكردن, بدوران انداختن, غلتيدن, غلت خوردن, گشتن, تراندن, تردادن, تلا طم داشتن, ساندويچ درست كردن, ساندويچ, در تنگنا قرار دادن, خوراك مختصر, خوراك سرپايي, ته بندي, زيرك, سرير, چالا ك, بسرعت.
: گاز گرفتن, گزيدن, نيش زدن, گاز, گزش, گزندگي, نيش.
: لقمه, دهن پر, مقدار, پرستو, چلچله, مري, عمل بلع, فورت دادن, فرو بردن, بلعيدن.
: گرم, خفه, مرطوب, گرفته.
: شاخ, بوق, كرنا, شيپور, پياله, نوك.
: غمباد, بزرگ شدن غده تيروءيد, گواتر.
: زيرزمين, سرداب, انبار, جاي شراب انداختن, گودال سرچاه, پيش چاه, نگهداشتن, نگاه داشتن, دردست داشتن, گرفتن, جا گرفتن, تصرف كردن, چسبيدن, نگاهداري.
: باكف دست زدن, سيلي, تودهني, ضربت, ضربت سريع, صداي چلب چلوپ, سيلي زدن, تپانچه زدن, زدن, ماچ, صداي سيلي يا شلا ق, مزه, طعم, چشيدن مختصر, باصدا غذاخوردن, ماچ صداداركردن, مزه مخصوصي داشتن, كف دستي زدن, كتك زدن, كاملا, يكراست.
: خرچنگ دريايي, گوشت خرچنگ دريايي.
: ديو, جن, شيطان.
: تحريم كردن, تحريم, بايكوت.
: تحريم كردن, تحريم, بايكوت.
: كلا ه گرد ونرم پشمي, كلا ه بره.
: گلوله, گوي, توپ بازي, مجلس رقص, رقص, ايام خوش, گلوله كردن, گرهك, گلوله, گلوله تفنگ.
: كاسه, جام, قدح, باتوپ بازي كردن, مسابقه وجشن بازي بولينگ, كاسه رهنما(دستگاه ابزارگيري).
: تابلو اعلا نات, اگهي نامه رسمي, ابلا غيه رسمي, بيانيه, اگاهينامه, پژوهشنامه, پژوهنامه, خبرنامه.
: دست انداز جاده, ضربت, ضربت حاصله دراثر تكان سخت, برامدگي, تكان سخت (در هواپيماو غيره), تكان ناگهاني, ضربت (توام باتكان) زدن, يكجور كلوچه ياكماج (انگليسي - ايرلند), دم خرگوش.
: بازي بولينگ.
: كيسه, كيف, جوال, ساك, خورجين, چنته, باد كردن, متورم شدن, ربودن, معاوضه, ردو بدل كننده, كيف بغلي, جزوه دان, جاي كاغذ يا اسكناس پول, درامد, كتابچه يا دفتر بغلي, كتاب جيبي, كيسه, جيب, كيسه پول, كيف پول, پول, دارايي, وجوهات خزانه, غنچه كردن, جمع كردن, پول دزديدن, جيب بري كردن, كيسه دوز, تحويلدار, صندوقدار, كيسه, گوني, جوال, پيراهن گشاد و كوتاه, شراب سفيد پر الكل وتلخ, يغما, غارتگري, بيغما بردن, اخراج كردن يا شدن, دركيسه ريختن.
: جيب, كيسه هوايي, پاكت, تشكيل كيسه در بدن, كوچك, جيبي, نقدي, پولي, جيب دار, درجيب گذاردن, درجيب پنهان كردن, بجيب زدن.
: كيسه, كيف, جوال, ساك, خورجين, چنته, باد كردن, متورم شدن, ربودن, كيسه, گوني, جوال, پيراهن گشاد و كوتاه, شراب سفيد پر الكل وتلخ, يغما, غارتگري, بيغما بردن, اخراج كردن يا شدن, دركيسه ريختن.
: بمب, نارنجك, بمباران كردن, مخزن, تلمبه, تلمبه زني, صداي تلمبه, تپش, تپ تپ, با تلمبه خالي كردن, باتلمبه بادكردن, تلمبه زدن.
: بمب, نارنجك, بمباران كردن, مخزن.
: بمباران.
: هواپيماي بمب افكن, بمب انداز.
: تلمبه, تلمبه زني, صداي تلمبه, تپش, تپ تپ, با تلمبه خالي كردن, باتلمبه بادكردن, تلمبه زدن.
: مامور اتش نشاني, سوخت انداز, سوخت گير.
: لا مپ چراغ برق, پياز گل, هر نوع برامدگي ياتورم شبيه پياز.
: لا مپ پرنور فلا ش عكاسي.
: شيريني, اب نبات فرنگي, اب نبات, نبات, شيرين كردن, نباتي كردن, شوكولا ت, شوكولا تي, كاكاءو.
: مهرباني, لطف.
: گونه, نوع, قسم, جور, جنس, گروه, دسته, كيفيت, جنسي,(درمقابل پولي), غيرنقدي, مهربان, مهرباني شفقت اميز, بامحبت, انديشمند, باملا حظه, بافكر, فكور, متفكر, انديشناك.
: نوعي كلا ه بي لبه زنانه ومردانه, كلا هك دودكش, سرپوش هرچيزي, كلا ه سرگذاشتن, درپوش, كلا هك.
: زيبا, قشنگ, خوشگل, عالي, خوبرو, خوش ايند, خوش منظر, زيبا, لطيف, نسبتا خوب, متوسط, بور, بدون ابر, منصف, نمايشگاه, بازار مكاره, بي طرفانه, جذاب, دلربا, گيرنده, جريمه, تاوان, غرامت, جريمه كردن, جريمه گرفتن از, صاف كردن, كوچك كردن, صاف شدن, رقيق شدن, خوب, فاخر, نازك, عالي, لطيف, نرم, ريز, شگرف, دوستانه, مساعد, مهربان, موافق, تعاوني, دلپذير, مطبوع, خوش قيافه, زيبا, سخاوتمندانه, دوست داشتني, دلپذير, دلفريب, نازنين, دلپسند, خوب, دلپذير, مطلوب, مودب, نجيب, تاحدي, قشنگ, شكيل, خوش نما, خوب, بطور دلپذير, قشنگ كردن, اراستن.
: خميازه, نگاه خيره با دهان باز, خلا ء, خميازه كشيدن, دهان را خيلي باز كردن, با شگفتي نگاه كردن, خيره نگاه كردن, تلفظ كردن, رسما بيان كردن, ادا كردن, گفتن, اظهار داشتن, حرف زدن, بيان كردن, سخن گفتن, صحبت كردن سخن, حرف, اظهار, نوبت حرف زدن, مثلا, مطلق, بحداكثر, باعلي درجه, كاملا, جمعا, حداعلي, غير عادي, اداكردن, گفتن, فاش كردن, بزبان اوردن.
: دهانه, لبه, دهن گير, سخنگو, عامل, سر لوله اب, بيني, پوزه, دهانك.
: قلا بدوزي.
: ارايش كردن, ارايش دادن, زينت دادن, زيبا كردن, پيراستن, قلا ب دوزي كردن, گلدوزي كردن, برودره دوزي, اراستن.
: سرحد, حاشيه, لبه, كناره, مرز, خط مرزي, لبه گذاشتن (به), سجاف كردن, حاشيه گذاشتن, مجاور بودن, لبه, كنار, حاشيه, پركردن, لب, كنار, حاشيه, لبه, طاقچه, لبه, برامدگي, لبه, ديواره, قاب عينك, دوره دار كردن, زهوارگذاشتن, لبه داريا حاشيه داركردن, كنار, لبه, مشرف, نزديكي, حدود, حاشيه, نزديك شدن, مشرف بودن بر.
: زنجير, بازداشت, جلوگيري, لبه پياده رو, محدود كردن,داراي ديواره يا حايل كردن, تحت كنترل دراوردن, فرونشاندن.
: لكه دار كردن يا شدن, لك, لكه, بدنامي, عيب, پاك شدگي
: لا يي, كهنه, نمد, استري, توده كاه, توده, كپه كردن, لا يي گذاشتن, فشردن.
: پاك كردني.
: مست, مخمور, خيس, مستي, دوران مستي.
: مداد پاك كن, تخته پاك كن.
: پاك شدگي, تراشيدگي, حك, جاي پاك شدگي.
: پاك كردن, اثارچيزي رااز بين بردن, خراشيدن, تراشيدن, محوكردن.
: پر باد, توفاني.
: بره, گوشت بره, ادم ساده.
: جنگل, بيشه, تبديل به جنگل كردن, درختكاري كردن, چوب, هيزم, بيشه, جنگل, چوبي, درختكاري كردن, الوار انباشتن.
: طرح كلي, رءوس مطالب, طرح, انگاره, نقشه ساده, مسوده, شرح, پيش نويس ازمايشي, زمينه, خلا صه, ملخص, مسوده كردن, پيش نويس چيزي را اماده كردن.
: حواله, برات, برات كشي, طرح, مسوده, پيش نويس, برگزيني, انتخاب, چرك نويس, طرح كردن, : (انگليس) اماده كردن, از بشكه ريختن, طرح كلي, رءوس مطالب, طرح, انگاره, نقشه ساده, مسوده, شرح, پيش نويس ازمايشي, زمينه, خلا صه, ملخص, مسوده كردن, پيش نويس چيزي را اماده كردن.
: كود, مدفوع حيوانات (مثل گاو واسب), پشكل, كود دادن, سرگين, كود دادن, كود كشاورزي.
: دهن دره كردن, خميازه كشيدن, با حال خميازه سخن گفتن, دهن دره.
: دهن دره كردن, خميازه كشيدن, با حال خميازه سخن گفتن, دهن دره.
: وابسته به گياه شناسي, تركيب يامشتقي از مواد گياهي و داروهاي گياهي, گياه شناس, متخصص گياه شناسي.
: پوتين ياچكمه, اخراج, چاره يافايده, لگدزدن, باسرچكمه وپوتين زدن.
: چكمه ساقه بلند.
: چكمه ساقه بلند.
: به اب انداختن كشتي, انداختن, پرت كردن, روانه كردن, مامور كردن, شروع كردن, اقدام كردن.
: ديوانه, ادم بي پروا و وحشي.
: قادربودن, قدرت داشتن, امكان داشتن (ماي), :حلبي, قوطي, قوطي كنسرو, درقوطي ريختن, زندان كردن, اخراج كردن, ظرف, قوطي, چاي دان, نارنجك, گازاشك اور, برنده تمام پولها, جوايز رويهم انباشته.
: قايق موتوري.
: قايق بادباني, كشتي بادباني, كشتي بادي.
: قايق نجات.
: بطري, شيشه, محتوي يك بطري, دربطري ريختن.
: داروخانه, دوا فروشي.
: داروگر, داروساز, داروفروش, شيمي دان, داروساز.
: دكمه, دستگيره, دكمه.
: گياه شناسي, كتاب گياه شناسي, گياهان يك ناحيه, زندگي گياهي يك ناحيه.
: پادو مهمانخانه, پيشخدمت.
: مسموميت غذايي حاد.
: دكان, بوتيك.
: بازي بولينگ.
: مشت زن, بوكس باز.
: جعبه, قوطي, صندوق, اطاقك, جاي ويژه, لژ, توگوشي, سيلي, بوكس, : مشت زدن, بوكس بازي كردن, سيلي زدن, درجعبه محصور كردن, احاطه كردن, درقاب يا چهار چوب گذاشتن.
: مشت زني, بوكس.
: رهنماي شناور, كويچه, روابي, جسم شناور, روي اب نگاهداشتن, شناور ساختن.
: شناور, سبك, سبكروح, خوشدل.
: قطب نما, پرگار.
: مگس, حشره پردار, پرواز, پرش, پراندن,پرواز دادن, بهوافرستادن, افراشتن, زدن, گريختن از, فرار كردن از, دراهتراز بودن, پرواز كردن, : تيز هوش, چابك وزرنگ.
: خط برجسته مخصوص كوران, الفباء نابينايان.
: صداي شبيه نعره كردن (مثل گاو), صداي گاو كردن, صداي غرش كردن (مثل اسمان غرش وصداي توپ), غريو كردن, ديوانگي, خشم, غضب, خروشيدن, ميل مفرط, خشمناك شدن, غضب كردن, شدت داشتن, خروش, خروشيدن, غرش كردن, غريدن, داد زدن, داد كشيدن
: صداي شبيه نعره كردن (مثل گاو), صداي گاو كردن, صداي غرش كردن (مثل اسمان غرش وصداي توپ), غريو كردن.
: گوش ماهي, گوشك ماهي, دستگاه تنفس ماهي, جويبار, نهر كوچك, گوشت ماهي, پيمانه اي براي شراب, نصف پينت پءنت, دخترجوان, ابجو, تميزكردن ماهي, روده (ماهي را) در اوردن, استطاله زيرگلوي مرغ,
: با اتش ملا يم پختن, گرم كردن.
: منقل اتش, برنج سازي.
: لا ف زدن, باليدن, فخركردن, باتكبر راه رفتن, بادكردن, لا ف, مباهات, رجز خواندن.
: دلا ور, تهم, شجاع, دلير, دليرانه, عالي, بادليري و رشادت باامري مواجه شدن, اراستن, لا فزدن, باليدن.
: شناي پروانه, قولا ج (واحد عمق پيمايي دريايي) اندازه گرفتن, عمق پيمايي كردن, درك كردن.
: دست بند, النگو, بازوبند.
: بازو, مسلح كردن.
: بيگانه, اجنبي, ادم وحشي يا بربري, وحشي, بربري, بي ادب, وحشيانه.
: نوعي گل كلم.
: قير, قيرماليدن به, قير زدن, :برانگيخته, خشمگين كردن, ازردن.
: نقض عهد, رخنه, نقض كردن, نقض عهد كردن, ايجاد شكاف كردن, رخنه كردن در, رخنه, درز, دهنه, جاي باز, وقفه, اختلا ف زياد, شكافدار كردن.
: كوتاه مختصر, حكم, دستور, خلا صه كردن, كوتاه كردن, اگاهي دادن, مختصر, موجز, كوتاه, لب گو, فشرده ومختصر.
: كوتاهي, اختصار, ايجاز.
: بطور خلا صه.
: زمين بايري كه علف وخاربن دران مي رويد, تيغستان, بوته, خاربن, خلنگ زار, زمين باير, دشت, لنگر انداختن, اهل شمال افريقا, مسلمان.
: خلنگ, علف جاروب, ورسك (عرءثا), وابسته به خلنگ.
: نادرست, متقلب, تقلب اميز, دغل, فاقد امانت, رذل صفت, دغل وار, رندانه.
: پل, جسر, برامدگي بيني, سكوبي درعرشه كشتي كه مورد استفاده كاپيتان وافسران قرار ميگيرد, بازي ورق, پل ساختن, اتصال دادن.
: تيپ, دسته, تشكيلا ت.
: سرتيپ, فرمانده تيپ.
: تابان, مشعشع, زيرك, بااستعداد, برليان, الماس درخشان, جلا دار, براق, صيقلي, صاف, خوش نما.
: برق, تلا لو, تابش, ظهور اني, زودگذر, تابيدن, درخشيدن, درخشانيدن, تابانيدن, تابش, تلا لو, درخشندگي, درخشش, براق شدن, برق زدن, درخشيدن, تابيدن, برافروختن, تاب امدن, قرمز شدن, در تب و تاب بودن, مشتعل بودن, نگاه سوزان كردن, تابش, تاب, برافروختگي, محبت, گرمي, تابيدن, درخشيدن, نورافشاندن, براق كردن, روشن شدن, روشني, فروغ, تابش, درخشش, تلا لوء داشتن, جرقه زدن, چشمك زدن, برق, تلا لو, جرقه, درخشش.
: تابش, تلا لو, درخشندگي, درخشش, براق شدن, برق زدن, درخشيدن, نرمي, صافي, براقي, جلا, جلوه ظاهر, برق انداختن, صيقل دادن, :شرح, تفصيل, توضيح, تفسير, تاويل, سفرنگ, حاشيه, فهرست معاني, تاويل كردن, حاشيه نوشتن بر, تابيدن, برافروختن, تاب امدن, قرمز شدن, در تب و تاب بودن, مشتعل بودن, نگاه سوزان كردن, تابش, تاب, برافروختگي, محبت, گرمي.
: بالا جستن, پس جستن, پريدن, گزاف گويي كردن, مورد توپ وتشرقرار دادن, بيرون انداختن, پرش, جست, گزاف گويي, رازك, ميوه رازك رازك زدن به, رازك بار اوردن, ابجو, افيون, لي لي كردن, روي يك پاجستن, جست وخيز كوچك كردن, رقصيدن, پرواز دادن, لنگان لنگان راه رفتن, پلكيدن, جستن, پريدن, خيز زدن, جور درامدن, وفق دادن, پراندن, جهاندن, پرش, جهش, افزايش ناگهاني, ترقي, جست, پرش, خيز, جستن, دويدن, خيز زدن, جست, جست زدن, جست بزن.
: نان برشته, باده نوشي بسلا متي كسي, برشته كردن (نان), بسلا متي كسي نوشيدن, سرخ شدن.
: بريكت, خاك زغال قالبي.
: بادشمال ياشمال شرقي, بادملا يم, نسيم, وزيدن (مانند نسيم).
: بريتانيايي, انگليسي, اهل انگليس, زبان انگليسي.
: خاك انگليس, انگليسي, اهل بريتانيا.
: نان برشته, باده نوشي بسلا متي كسي, برشته كردن (نان), بسلا متي كسي نوشيدن, سرخ شدن.
: زري, زربفت, پارچه ابريشمي گل برجسته.
: پاك كن, ماهوت پاك كن, ليف, كفش پاك كن و مانند ان, قلم مو, علف هرزه, ماهوت پاك كن زدن, مسواك زدن, ليف زدن, قلم مو زدن, نقاشي كردن, تماس حاصل كردن واهسته گذشتن, تندگذشتن, بروس لوله.
: سنجاق سينه, گل سينه, باسنجاق سينه مزين كردن, باسنجاق اراستن, گيره قزن قفلي, جفت چپراست, قلا ب, دراغوش گرفتن, بستن , برش, موزني, پشم چيني, شانه فشنگ, گيره كاغذ, گيره ياپنس, چيدن, بغل گرفتن, محكم گرفتن, چفت, كلا ف, قرقره, ماكو, ماسوره, چفت كردن, بستن, دور چيزي پيچيدن.
: نوعي گل كلم.
: دهان بند بستن, پوزه بند بستن, محدود كردن, مانع فراهم كردن براي, شيرين كاري, قصه يا عمل خنده اور, دهان باز كن, لطيفه, بذله, شوخي, بذله گويي, خوش طبعي, طعنه, گوشه, كنايه, عمل, كردار, طعنه زدن, تمسخر كردن, استهزاء كردن, ببازي گرفتن, شوخي كردن, مزاح گفتن, شوخي, لطيفه, بذله, شوخي كردن.
: لوده, مسخره, مقلد, مسخرگي كردن, دلقك شدن, لطيفه, بذله, شوخي, بذله گويي, خوش طبعي, طعنه, گوشه, كنايه, عمل, كردار, طعنه زدن, تمسخر كردن, استهزاء كردن, ببازي گرفتن, شوخي كردن, مزاح گفتن, شوخي, لطيفه, بذله, شوخي كردن, كسي را دست انداختن, شوخي كردن, متلك.
: شوخ, بذله گو, ژوكر.
: برمور, نمك الي يامعدني اسيد هيدروبرميك, اظهار يا بيان مبتذل.
: سطر, رديف.
: مفرغ, مسبار, برنزي, برنگ برنز, گستاخي.
: قهوه اي شدن پوست بدن در اثر افتاب, قهوه مايل بسرخ, دباغي كردن, برنگ قهوه اي وسبزه دراوردن, باحمام افتاب پوست بدن راقهوه اي كردن, برنزه, مازوي دباغي, پوست مازو, مازويي, قهوه اي مايل به زرد.
: شويه, شستشو, محلول طبي مخصوص شستشويا ضد عفوني كردن صورت وغيره, لوسيون.
: افتاب سوخته كردن, افتاب زدگي.
: برنشيت, اماس نايژه.
: جوانه, غنچه, شكوفه, تكمه, شكوفه كردن, جوانه زدن, ريزش, جريان, فوران, جوش, تراوش, روان شدن, جاري شدن, فواره زدن.
: جلا دادن, پرداخت كردن, صيقل دادن, جلا, صيقل, صيقل, جلا, واكس زني, پرداخت, ارايش, مبادي ادابي, تهذيب, جلا دادن, صيقل دادن, منزه كردن, واكس زدن, براق كردن, :لهستاني, تابيدن, درخشيدن, نورافشاندن, براق كردن, روشن شدن, روشني, فروغ, تابش, درخشش.
: عجوزه, ساحره, مه سفيد, حصار, زن جادوگر, ساحره, پيره زن, فريبنده, افسون كردن, سحر كردن, مجذوب كردن.
: مه كم, بخار, ناصافي ياتيرگي هوا, ابهام, گرفته بودن, مغموم بودن, روشن نبودن مه, موضوعي (براي شخص), متوحش كردن, زدن, بستوه اوردن, سرزنش كردن.
: مانند مه, مه الود, تيره وتار, كركي, ريش ريش, پرزدار, خوابدار, تيره, مه دار, مبهم, نامعلوم, گيج, مه دار, مبهم.
: تند, پرتگاه دار, سراشيبي, ناگهان, ناگهاني, بيخبر, درشت, جداكردن.
: دامي, حيواني, شبيه حيوان, جانور خوي, جانور خوي, حيوان صفت, وحشي, بي رحم, شهواني.
: جانور خويي, وحشيگري, بيرحمي, سبعيت.
: جانورخوي, حيوان صفت, بي خرد, سبع, بي رحم, جانور, حيوان, ادم بي شعوروكودن ياشهواني, حيواني, پست, بي شعور, درشت, خشن, ددمنش, درشت, بزرگ, ستبر, عمده, ناخالص, زمخت, درشت بافت, زشت, شرم اور, ضخيم, بي تربيت, وحشي, توده, انبوه, وزن سرجمع چيزي(باظرف وغيره درمقابل نعت يعني وزن خالص), جمع كل, بزرگ كردن, جمع كردن, زمخت كردن, كلفت كردن, بصورت سود ناويژه بدست اوردن.
: بطور اساسي.
: جستجو, جستجو كردن.
: روستايي, دهقاني, اشعار روستايي.
: اب باز, غواص.
: شيرجه رفتن, غواصي كردن, فرو رفتن, تفحص كردن, شيرجه, غور, غوطه, شيرجه, گودال عميق, سرازيري تند, سقوط سنگين, فرو بردن, غوطه ورساختن, شيب تند پيدا كردن, شيرجه رفتن, ناگهان داخل شدن, چاهك, فرو رفتن, فروبردن.
: مذهب بودا.
: خوش نيتي, حسن نيت, ميل, سر قفلي.
: جريمه, تاوان, غرامت, جريمه كردن, جريمه گرفتن از, صاف كردن, كوچك كردن, صاف شدن, رقيق شدن, خوب, فاخر, نازك, عالي, لطيف, نرم, ريز, شگرف, خوب, نيكو, نيك, پسنديده, خوش, مهربان, سودمند, مفيد, شايسته, قابل, پاك, معتبر, صحيح, ممتاز, ارجمند, كاميابي, خير, سود, مال التجاره, مال منقول, محموله, گونه, نوع, قسم, جور, جنس, گروه, دسته, كيفيت, جنسي,(درمقابل پولي), غيرنقدي, مهربان, مهرباني شفقت اميز, بامحبت, نازنين, دلپسند, خوب, دلپذير, مطلوب, مودب, نجيب, صحيح است, خوب, بسيار خوب, تصويب كردن, موافقت كردن, اجازه, تصويب, صدا, اوا, سالم, درست, بي عيب, استوار, بي خطر, دقيق, مفهوم, صدا دادن, بنظر رسيدن, بگوش خوردن, بصدا دراوردن, نواختن, زدن, بطور ژرف, كاملا, ژرفاسنجي كردن, گمانه زدن, چشمه, جوهردان, دوات, ببالا فوران كردن, روامدن اب ومايع, درسطح امدن وجاري شدن, :خوب, تندرست, سالم, راحت, بسيارخوب, به چشم, تماما, تمام وكمال, بدون اشكال, اوه, خيلي خوب.
: گاو نر.
: لوده, دلقك, مسخرگي كردن, دلقك, شوخ, لوده, مسخره, ادم ابله, مقلد, ميمون صفت, ادم انگل.
: حمايل ابريشمي وامثال ان, شال گردن, شال گردن بستن, درشال پيچيدن, روسري.
: قفسه جاي ظرف, بوفه, اشكاف, رستوران, كافه, مشت, ضربت, سيلي.
: جغد, بوف.
: كركس, لا شخور صفت, حريص.
: شمع, شمع ساختن, ميزان شدت نور برحسب تعداد شمع, دو شاخه.
: بخشيدن, لطف كردن, از راه افراط بخشيدن, ولخرجي كردن, غفو كردن, زياده روي, افراط.
: لا مپ چراغ برق, پياز گل, هر نوع برامدگي ياتورم شبيه پياز.
: نوعي سگ بزرگ, بول داگ, برزمين افكندن.
: تيمارستان, ديوانه, وابسته به ديوانه ها يا ديوانه خانه, هايهوي, سروصدا, نق نق زدن, اشوب, نزاع, هايهو كردن, ايراد گرفتن, خرده گيري كردن, اعتراض كردن.
: شلوغي, هايهو, جنبش, تقلا, كوشش, شلوغ كردن, تقلا ياكشمكش كردن.
: كورك, دمل, جوش, التهاب, هيجان, تحريك, جوشاندن, بجوش امدن, خشمگين شدن, تكان جزءي خوردن, تكان دادن, جم خوردن, حركت, حركت دادن, حركت كردن, نقل مكان, جنبش, حركت, فعاليت, جم خوردن, تكان دادن, به جنبش دراوردن, حركت دادن, بهم زدن, بجوش اوردن, تحريك كردن يا شدن.
: جسم, جثه, لش, تنه, جسامت, حجم, اندازه, بصورت توده جمع كردن, انباشتن, توده, اكثريت, بقچه, بسته, مجموعه, دسته كردن, بصورت گره دراوردن, بقچه بستن, لا شه كشتي, كشتي, بدنه كشتي, تنه كشتي, كشتي سنگين وكندرو, باسنگيني ورخوت حركت كردن, بزرگ بنظر رسيدن, انبوه, توده, جرم.
: چوب خميده اي كه پس از پرتاب شدن نزد پرتاب كننده برميگردد, وسيله اي براي رسيدن بهدفي يا(مخصوصا) عملي كه عكس العمل ان بخودفاعل متوجه باشد.
: كشتي, جهاز, كشتي هوايي, هواپيما, با كشتي حمل كردن, فرستادن, سوار كشتي شدن, سفينه, ناو, اوند, كشتي, مجرا, رگ, بشقاب, ظرف, هر نوع مجرا يا لوله.
: كشتي نفت كش, تانك, اتومبيل نفش كش.
: كشتي جنگي, ناو جنگي.
: به اب انداختن كشتي, انداختن, پرت كردن, روانه كردن, مامور كردن, شروع كردن, اقدام كردن.
: كشتي حامل پرچم اميرالبحري, كشتي دريادار.
: جوشيدن, قلقل زدن, حباب براوردن, خروشيدن, جوشاندن, گفتن, بيان كردن, حباب, ابسوار, انديشه پوچ.
: جوش زننده, پرحباب, شامپاني.
: جوشيدن, قلقل زدن, حباب براوردن, خروشيدن, جوشاندن, گفتن, بيان كردن, حباب, ابسوار, انديشه پوچ, جوش, قل قل, سالك, جوش صورت, صداي قل قل (درحرف زدن), اشكال, بي نظمي, درهم وبرهم سخن گفتن, مغشوش كردن.
: مامور اداري, مامور دولتي, مقرراتي واهل كاغذ بازي, ديوان سالا ر.
: فاحشه خانه.
: زبر, خشن, زمخت, بي ادب.
: عضوطبقه متوسط جامعه, عضو طبقه دوم, طبقه كاسب ودكاندار.
: طبقه سوداگر, سرمايه داري, حكومت طبقه دوم, بورژوازي, خرده مالكين, سواره نظام, سرباز داوطلب.
: دهان بند بستن, پوزه بند بستن, محدود كردن, مانع فراهم كردن براي, شيرين كاري, قصه يا عمل خنده اور, دهان باز كن, استهزاء, مسخره, زحمت بيهوده.
: مورداستهزاء قراردادن, دست انداختن, شوخي كنايه دار, خوشمزگي, چشم بندي كردن, فريب دادن, اغفال كردن, شوخي, لطيفه, بذله, شوخي كردن, حيله, نيرنگ, خدعه, شعبده بازي, حقه, لم, رمز, فوت وفن, حيله زدن, حقه بازي كردن, شوخي كردن.
: دلخوركردن, ازردن, رنجاندن, اذيت كردن, بستوه اوردن, خشمگين كردن, تحريك كردن, مزاحم شدن, ازاردادن, اذيت كردن, كسي را دست انداختن, سخنان نيشدارگفتن, اذيت, پوش دادن مو.
: ساختگي, تقليدي, تقليد در اوردن, استهزاء كردن, دست انداختن, تمسخر.
: مورداستهزاء قراردادن, دست انداختن, شوخي كنايه دار, خوشمزگي.
: مسخره اميز, مضحك, تقليد, رقص لخت, تقليد و هجو كردن
: وابسته به امور اداري, وابسته به اداره بازي وكاغذ پراني, وابسته به ديوان سالا ري.
: رعايت تشريفات اداري بحد افراط, تاسيسات اداري, حكومت اداري, مجموع گماشتگان دولتي, كاغذ پراني, ديوان سالا ري.
: خر, الا غ, ادم نادان و كند ذهن, كون, الا غ, خر, ادم نادان وكودن, الا غ نر, خر نر, ادم كله خر.
: حفر, كاوش, حفاري, كنايه, كندن, كاوش كردن, فرو كردن, نگاه, نظر, نگاه كردن, نگريستن, ديدن, چشم رابكاربردن, قيافه, ظاهر, بنظرامدن مراقب بودن, وانمود كردن, ظاهر شدن, جستجو كردن, نگران بودن, منتظر بودن, درجستجو بودن, بيمار بودن, جستجو, جستجو كردن, طلب كردن, پيگردي كردن.
: فضول, ادم فضول, نخود همه اش, پركاري, اشتغال.
: مجسمه نيم تنه, بالا تنه, سينه, انفجار, تركيدگي, تركيدن (با up ), خرد گشتن, ورشكست شدن, ورشكست كردن, بيچاره كردن.
: جاي ايستادن اسب در طويله, اخور, غرفه, دكه چوبي كوچك, بساط, صندلي, لژ, جايگاه ويژه, به اخور بستن, از حركت بازداشتن, ماندن, ممانعت كردن, قصور ورزيدن, دور سرگرداندن, طفره, طفره زدن.
: صندوق پست.
: اب باز, غواص.
: هشت بيت (بايت).
: وابسته بروم شرقي.
: پايه اي, اساسي.
: بوته شاهدانه, مزد گياه, كنف, بنگ, حشيش.
: قهوه, درخت قهوه.
: داراي اهك, اهكي, مشتق از اهك.
: سنگ زهره دان, سنگ كيسه صفرا, سنگ مجاري صفراوي, سنگ صفرايي.
: بدون عيال, عزب, مجرد, مرد بي زن, زن بي شوهر, مرد يا زني كه بگرفتن اولين درجه ء علمي دانشگاه ناءل ميشود, ليسانسيه, مهندس, باشليه, دانشياب.
: قولنج, قولنجي, بخار ياگاز معده.
: جام باده,, جام, پياله, كاسه, ساغر, جام, گيلا س شراب, تكه, قطعه, قطره.
: نوينسده نمايش هاي خنده دار, هنرپيشه نمايش هاي خنده دار, خنده دار, مضحك, وابسته به كمدي, مضحك, خنده دار, خنده اور, عجيب, بامزه.
: چگونه, از چه طريق, چطور, به چه سبب, چگونگي, راه, روش, متد, كيفيت, چنانكه.
: راحت, راحت, مناسب, راه دست, اسان, سهل, بي زحمت, اسوده, ملا يم, روان, سليس, مطلبي را رساندن, معني دادن, گفتن, محرم ساختن, صميمي, محرم, خودماني.
: فرعي, هم دست, همدست, شريك يا معاون جرم.
: كولي, شبيه كولي.
: كنسول, قنسول.
: كوزه, بستو, دركوزه ريختن, افتابه, كوزه, پارچ, پرتاب كننده ء توپ.
: وسطي, مياني, واقع درمركز.
: گنبد, قبه, گنبد, قبه, قلعه گرد, گنبد زدن, منزلگاه, شلجمي.
: زندان, محبس, محل محصور, حبس, زندان, محبس, حبس كردن, زندان, محبس, حبس, وابسته به زندان, زندان كردن.
: شاخي, سفت, سخت, شيپوري, شهوتي.
: پوست فندق و بادام و غيره, مختصرا, ملخص كلا م.
: عجبا, فحش ملا يمي است.
: نوعي سنتور يا قانون.
: نيشدار, تند, تيز, هجو اميز, سوزش اور.
: ني, نيشكر, چوب دستي, عصا, باعصازدن, باچوب زدن.
: دره كوهستاني, مسير رودخانه, دره تنگ.
: خزان, پاييز, سقوط, هبوط, نزول, زوال, ابشار, افتادن, ويران شدن, فرو ريختن, پايين امدن, تنزل كردن, رقصيدن, جست وخيز كردن, پريدن, افتادن, لغزيدن, ناگهان افتادن, غلت خوردن, معلق خوردن, غلت, چرخش, اشفتگي, بهم ريختگي.
: توپ (معمولا بصورت اسم جمع), استوانه, لوله, بتوپ بستن, تصادم دو توپ, گلو, حلق, دره تنگ, گلوگاه, ابكند, شكم, گدار, پر خوردن, زياد تپاندن, با حرص و ولع خوردن, پر خوري كردن, پر خوري, تفنگ, توپ, ششلول, تلمبه دستي, سرنگ امپول زني و امثال ان, تير اندازي كردن.
: توپ (معمولا بصورت اسم جمع), استوانه, لوله, بتوپ بستن, تصادم دو توپ.
: اطاق كوچك, خوابگاه (كشتي), كلبه, كابين, كلبه, كاشانه, الونك, دركلبه جا دادن.
: تمام, كامل.
: دسته اسب سواران, سواري, گردش سواره.
: ماهي خال مخالي, ماهي اسقومري.
: اسب مانند, اسبي.
: سواره نظام.
: دليرانه, جوانمرد, بلند همت.
: اسب سوار, شواليه, اقا, شخص محترم, ادم با تربيت, اصيل, سلحشور, دلا ور, قهرمان, شواليه, نجيب زاده, بمقام سلحشوري ودلا وري ترفيع دادن.
: مردها, جنس ذكور.
: سلحشوري, دليري, جوانمردي, فتوت, تعارف.
: سه پايه نقاشي.
: اسب, اسب, سواره نظام, اسبي, وابسته به اسب, قوه اسب,, اسب دار كردن, سوار اسب كردن, اسب دادن به,بالا بردن, برپشت سوار كردن, شلا ق زدن, بدوش كشيدن, غيرمنصفانه, سلحشور, دلا ور, قهرمان, شواليه, نجيب زاده, بمقام سلحشوري ودلا وري ترفيع دادن.
: نريان, اسب نر, معشوقه, فاحشه.
: واحد نيرو معادل 647 وات, اسب بخار.
: اطاق كوچك, خوابگاه (كشتي), كلبه, كابين, كلبه, كاشانه, الونك, دركلبه جا دادن.
: ميكده, ميخانه, كاباره, شادخانه.
: ميكده, ميخانه, كاباره, شادخانه, كاباره, كاباره رفتن.
: تكاندادن سر بعلا مت توافق, سرتكان دادن, باسراشاره كردن, تكان سر, ارتعاش, تكان, لرزش, تزلزل, لرز, تكان دادن, جنباندن, اشفتن, لرزيدن.
: تكاندادن سر بعلا مت توافق, سرتكان دادن, باسراشاره كردن, تكان سر.
: سرساز, درساز, سرانداز, شيرچه, رءيس.
: مو, موي سر, زلف, گيسو.
: پرمو, كركين.
: در خور, مقتضي, شايسته, خوراندن.
: كلا ه, شاپو, سر, كله, راس, عدد, نوك, ابتداء, انتها, دماغه, دهانه, رءيس, سالا ر, عنوان, موضوع, منتها درجه, موي سر, فهم, خط سر, فرق, سرصفحه, سرستون, سر درخت, اصلي, عمده, مهم, : سرگذاشتن به, داراي سركردن, رياست داشتن بر, رهبري كردن, دربالا واقع شدن , كله, سر, سر يا قسمتي از سر انسان, مغز, پوسته, تستا, كوزل, قشر خارجي دانه.
: اتاق, خانه, جا, فضا, محل, موقع, مجال, مسكن گزيدن, منزل دادن به, وسيع تر كردن.
: تحميل گري كردن, راهرو, دالا ن, سالن انتظار(در راه اهن و غيره), سالن هتل و مهمانخانه, سخنراني كردن, براي گذراندن لا يحه اي (درسالن انتظارنمايندگان مجلسين) سخنراني وتبليغات كردن.
: اطاقك, پاسگاه يادكه موقتي, غرفه, جاي ويژه, اطاق كوچك, خوابگاه (كشتي), كلبه, كابين, صحنه تلاتر, محل دعوا ومسابقه, اطاقك خلبان درهواپيما.
: اسب, اسب, سواره نظام, اسبي, وابسته به اسب, قوه اسب,, اسب دار كردن, سوار اسب كردن, اسب دادن به,بالا بردن, برپشت سوار كردن, شلا ق زدن, بدوش كشيدن, غيرمنصفانه.
: كابل, طناب سيمي.
: كابل, طناب سيمي.
: تلگراف.
: دماغه, شنل.
: حرامزاده, جازده, شوهر زن زانيه, جاكشي وبيغيرتي كردن, بز, بزغاله, تيماج, پوست بز, ستاره جدي, ادم شهواني, مرد هرزه, فاسق.
: بز, بزغاله, تيماج, پوست بز, ستاره جدي, ادم شهواني, مرد هرزه, فاسق.
: تاكسي, جاي راننده كاميون, جاي لوكوموتيوران.
: از روي شادي جست وخيز كردن, رقصيدن, جهش, جست وخيز, شادي.
: بزغاله, چرم بزغاله, كودك, بچه, كوچولو, دست انداختن, مسخره كردن.
: بزغاله, چرم بزغاله, كودك, بچه, كوچولو, دست انداختن, مسخره كردن.
: كشتيدم, صداي قلپ, صداي كوتاه, قسمت بلند عقب كشتي, صداي بوق ايجاد كردن, قورت دادن, تفنگ دركردن, باد وگاز معده را خالي كردن, گوزيدن, باعقب كشتي تصادم كردن, فريفتن, ادم احمق, از نفس افتادن, خسته ومانده شدن, تمام شدن.
: بادام زميني, پسته زميني, رنگ كتاني, رنگ كنف
: بادام زميني, پسته زميني, رنگ كتاني, رنگ كنف
: كاكاءو, درخت كاكاءو, كاكاءو, درخت نارگيل, :كاكاءو, رنگ كاكاءو, رحمت, رحم, بخشش, مرحمت, شفقت, امان.
: خرده الماسي كه براي شيشه بري بكار رود, :لا ف, مباهات, باليدن, خودستايي كردن, سخن اغراق اميز گفتن, به رخ كشيدن, رجز خواندن, غراب, كلا غ, اهرم, ديلم, بانگ زدن, بانگ خروس, اغراق اميز كردن, بيش از حد واقع شرح دادن, مبالغه كردن در, گزافه گويي كردن.
: طوطي كاكل سفيد.
: نوعي غذاي مركب از گوشت وارد, ظرف خوراك پزي سفالي ياشيشه اي, ماهي تابه, روغن داغ كن, تغار, كفه ترازو, كفه, جمجمه,گودال اب, خداي مزرعه وجنگل وجانوران وشبانان, استخراج كردن, سرخ كردن, ببادانتقاد گرفتن, بهم پيوستن, متصل كردن, بهم جور كردن, قاب, پيشوندي بمعني همه و سرتاسر, روغن دان, كماجدان, ماهي تابه.
: نهانگاه, ذخيره گاه, چيز نهان شده, مخزن, پنهان كردن
: جستجو, جستجو كردن.
: شال كشميري, ترمه.
: مهر, خاتم, كپسول, پهن, كاشه.
: چماق يا شلا ق چرمي, باچماق ياشلا ق زدن, بزور و با تهديد(بشلا ق زدن) مجبوربانجام كاري كردن.
: جگن, ني, جنس اوراق و شكسته, اشغال, كهنه و كم ارزش,جنس بنجل, بدورانداختن, بنجل شمردن, قايق ته پهن چيني, چيز, ماده, كالا, جنس, مصالح, پارچه, چرند, پركردن, تپاندن, چپاندن, انباشتن.
: جامه باشلق دار زنانه, راهب باشلق پوش, راهب كبوشي.
: سالا ر, سردسته, رءيس قبيله.
: صداي ناهنجار و خشن, بدصدايي, بداهنگي.
: انجيرهندي, كاكتوس, صباره خنجري.
: لا شه, نعش (انسان), جسد (براي تشريح), نعش, لا شه, جسد.
: هر يك, هريك از, هريكي, هر, هر, همه, هركس, هركه, هركسي.
: هر يك, هريك از, هريكي, هر.
: زنجير, كند وزنجيز, حلقه, رشته, سلسله. (vi.vt): زنجيركردن.
: وزن, اهنگ, هم اهنگي, افول, اهنگ معترضه اي كه طي اهنگ يا اوازي اورده شود, قطعه اواز يكنفري.
: كفل, قسمت ميان ران وتهيگاه, مفصل ران, جستن, پريدن, لي لي كردن, سهو كردن.
: شاگرد, شاگردي كردن, كاراموز, دانشجوي دانشكده افسري.
: دانش اموز دانشكده افسري, پسر كهتر, پيشخدمت, پيشخدمتي كردن, پادوي كردن.
: سپري شدن, بپايان رسيدن, سرامدن, دم براوردن, مردن, نسيان, لغزش, خطا, برگشت, انحراف موقت, انصراف, مرور, گذشت زمان, زوال, سپري شدن, انقضاء, استفاده از مرور زمان, ترك اولي, الحاد, خرف شدن, سهو و نسيان كردن, از مدافتادن, مشمول مرور زمان شدن.
: قابل زوال, زودگذري, كهولت, ضعف دوران كهولت, ضعف پيري.
: ژيگ, قطره, چكه, نقل, اب نبات, از قلم انداختن, افتادن, چكيدن, رهاكردن, انداختن, قطع مراوده, خزان, پاييز, سقوط, هبوط, نزول, زوال, ابشار, افتادن, ويران شدن, فرو ريختن, پايين امدن, تنزل كردن.
: چاهك, فرو رفتن, فروبردن.
: رستوران, كافه, قهوه, درخت قهوه.
: قهوه, درخت قهوه.
: كافلين.
: رستوراني كه مشتريها براي خودشان غذا ميبرند.
: قهوه جوش, قهوه ريز.
: قهوه جوش.
: رستوراني كه مشتريها براي خودشان غذا ميبرند.
: خفتان (نوعي لباس مردانه).
: نهنگ, تمساح, ساخته شده از پوست تمساح.
: كشو, برات كش, ساقي, طراح, نقاش, زير شلواري, قفل كننده, قفسه قفل دار, قفسه قفل دار مخصوص دانش اموزان و دانشجويان (كه كتب خود را در انجا گذارد).
: جعبه, قوطي, صندوق, اطاقك, جاي ويژه, لژ, توگوشي, سيلي, بوكس, : مشت زدن, بوكس بازي كردن, سيلي زدن, درجعبه محصور كردن, احاطه كردن, درقاب يا چهار چوب گذاشتن, صندوقي كه چيني يا شيشه دران ميگذارند, صندوقه, درجعبه گذاردن, جعبه بندي(چيني الا ت), وجوه, سرمايه, تنخواه, ذخيره وجوه احتياطي, صندوق, سرمايه ثابت يا هميشگي, پشتوانه, تهيه وجه كردن, سرمايه گذاري كردن, تا, تااينكه, تاانكه, تاوقتيكه, :كشت كردن, زراعت كردن, زمين را كاشتن, دخل پول, كشو, دخل دكان, قلك, يخرفت.
: مقوا, جعبه مقوايي, جاكاغذي, كارتن.
: طاق, گنبد, قپه, سردابه, هلا ل طاق, غار, مغاره, گنبد يا طاق درست كردن, جست زدن, پريدن, جهش.
: جعبه ابزار.
: جعبه دنده.
: امن, بي خطر, گاوصندوق, طاق, گنبد, قپه, سردابه, هلا ل طاق, غار, مغاره, گنبد يا طاق درست كردن, جست زدن, پريدن, جهش.
: قوطي, چاي دان, نارنجك, گازاشك اور.
: صندوقدار, تحويلدار, بيرون كردن, گوينده, قاءل, راي شمار, تحويل دار.
: كشو, برات كش, ساقي, طراح, نقاش, زير شلواري.
: ليموترش, عصاره ليموترش, اهك, چسب, كشمشك, سنگ اهك, اهك زني, چسبناك كردن اغشتن, با اهك كاري سفيد كردن, ابستن كردن.
: خوش نويس, خطاط.
: مربوط به كالري.
: كدوي تابستاني, كدو سبز.
: ابله, كله خر, احمقانه رفتار كردن, كدو, كدوي قليايي, گرداب, ادم سفيه و احمق, خرف, سبك مغز, ساده, كدو تنبل, ادم كله خشك.
: درزگير كشتي, بتونه كار.
: رنگ قرمز قهوه اي, سيبيا وسوبيا, رنگ سوبيايي, انواع سرپاوران 01 بازويي, قلا ب سنگين ماهيگيري.
: چنگه, چنگوك, گرفتگي عضلا ت, انقباض ماهيچه در اثر كار زياد, دردشكم, محدودكننده, حصار, سيخدار كردن, محدود كردن, درقيد گذاشتن, جاتنگ كردن.
: بلا, بيچارگي, بدبختي, مصيبت, فاجعه, بدبختي, حادثه بد, مصيبت, بلا, ستاره ء بدبختي.
: پربلا, بدبختي اور, مصيبت بار, خطرناك, فجيع.
: اهكي, داراي كلسيم.
: جوراب ساقه كوتاه, كفش راحتي بي پاشنه, جوراب پوشيدن, ضربت زدن, ضربه, مشت زدن يكراست, درست.
: تبديل به اهك, تحجر, تكليس شدن, اهكي شدن.
: تبديل باهك, عمل اهكي شدن, تكليس, برشتن.
: اهكي كردن, مكلس كردن, خشك كردن.
: كلسيم.
: حساب كردني, براورد كردني, قابل اعتماد.
: حسابگر, محاسب.
: حسابگر, محاسب.
: حساب كردن, شمار, شمردن, شكل, رقم, پيكر, شمردن, حساب پس دادن, روي چيزي حساب كردن, محسوب داشتن, گمان كردن.
: ديگ بخار, ديگ, كتري بزرگ, پاتيل.
: مسگر.
: پاتيل, ديگ.
: ابگوشت, غذاي مايعي مركب از گوشت يا ماهي وحبوبات وسبزي هاي پخته, ابگوشت.
: چراغ خوراك پزي, بخاري, دستگاه توليد گرما, متصدي گرم كردن.
: تقويم.
: چراغ خوراك پزي, بخاري, دستگاه توليد گرما, متصدي گرم كردن.
: گرما, گرمي, حرارت, تندي, خشم, عصبانيت, اشتياق, وهله, نوبت, تحريك جنسي زنان, طلب شدن جانور, فحليت, گرم كردن, برانگيختن, بهيجان امدن, گرم, با حرارت, غيور, خونگرم, صميمي, گرم كردن, گرم شدن.
: درشكه چي, كالسكه چي.
: درجه بندي.
: كوليس, نوعي پرگار كه براي اندازه گيري ضخامت يا قطر اجسام بكار ميرود, فندق شكن, گازانبر, كوليس, نوعي پرگار كه براي اندازه گيري ضخامت يا قطر اجسام بكار ميرود, فندق شكن, گازانبر.
: مدرج كردن.
: قطرگلوله, قطردهانه تفنگ يا توپ, كاليبر, گنجايش, استعداد.
: پارچه هاي پنبه اي ارزان قيمت, چلوار, قلمكار.
: كيفيت, چوني.
: لوله شكل نما, لوله اشكال نما, تغيير پذيربودن.
: گرم, حاد, تند, تيز, تابان, اتشين, تند مزاج, برانگيخته, بگرمي, داغ, داغ كردن يا شدن, گرم, با حرارت, غيور, خونگرم, صميمي, گرم كردن, گرم شدن.
: خليفه.
: درجه, نمره, درجه بندي كردن, نمره دادن.
: شايسته, قابل, داراي شرايط لا زم, مشروط.
: خوش نويسي, خطاطي.
: مه كم, بخار, ناصافي ياتيرگي هوا, ابهام, گرفته بودن, مغموم بودن, روشن نبودن مه, موضوعي (براي شخص), متوحش كردن, زدن, بستوه اوردن, سرزنش كردن.
: مه دار, مبهم, نامعلوم, گيج.
: وابسته به ورزشهاي سبك سوءدي.
: خموش, خاموش, ساكت, بيصدا, ارام, صامت, بيحرف.
: بجاده, راه, معبر, طريق, خيابان, راه اهن, خيابان, كوچه, خياباني, جاده, مسير.
: كوچه, خيابان كوچك, كوچه, راه باريك, گلو, ناي, راه دريايي, مسير كه باخط كشي مشخص ميشود, خط سير هوايي, كوچه ساختن, منشعب كردن.
: كوچه, خيابان كوچك, كوچه, راه باريك, گلو, ناي, راه دريايي, مسير كه باخط كشي مشخص ميشود, خط سير هوايي, كوچه ساختن, منشعب كردن.
: پينه, پينه استخواني گياه, غله, دانه (امر.) ذرت, ميخچه, دانه دانه كردن, نمك زدن.
: ارامش, بي سروصدايي, اسوده, سكوت, ارام, ساكت, ساكن, : ارام كردن, ساكت كردن, فرونشاندن.
: بطور ارام.
: ارام كننده, مسكن, داروي مسكن.
: ارامش, بي سروصدايي, اسوده, سكوت, ارام, ساكت, ساكن, : ارام كردن, ساكت كردن, فرونشاندن, راستي, براستي, درحقيقت, راستگو, تسكين دهنده, تفال, پيشگويي, ضرب المثل.
: ارامش, بي سروصدايي, اسوده, سكوت, ارام, ساكت, ساكن, : ارام كردن, ساكت كردن, فرونشاندن.
: گل هميشه بهار, گل جعفري.
: گرما, گرمي, حرارت, تندي, خشم, عصبانيت, اشتياق, وهله, نوبت, تحريك جنسي زنان, طلب شدن جانور, فحليت, گرم كردن, برانگيختن, بهيجان امدن, گرم, حاد, تند, تيز, تابان, اتشين, تند مزاج, برانگيخته, بگرمي, داغ, داغ كردن يا شدن, گرم, با حرارت, غيور, خونگرم, صميمي, گرم كردن, گرم شدن, گرمي, حرارت, تعادل گرما, ملا يمت.
: واحد سنجس گرما, كالري.
: مربوط به كالري.
: افترا زدن, بهتان زدن به, بدنام كردن, سعايت, تهمت يا افترا, تهمت زدن.
: طاس, بيمو, كل, برهنه, بي لطف, ساده, بي ملا حت, عريان, كچل, طاس شدن.
: گذرگاه, جاده, جاده ايكه از كف زمين بلندتراست, راندن, بردن, عقب نشاندن, بيرون كردن (با out), سواري كردن, كوبيدن(ميخ وغيره), بجاده, راه, معبر, طريق, خيابان, راه اهن, سواره رو, وسط خيابان, زمين جاده.
: پاپوش, كفش.
: تنكه, زير پوش, زير شلواري.
: بستر, كف, خوابگاه كشتي, اطاق كشتي, لنگرگاه, پهلوگرفتن, موقعيت, جا.
: تختخواب سفري, رختخواب بچگانه, برانكار يا تخت مخصوص حمل مريض.
: برجسته كاري درجواهر وسنگ هاي قيمتي, رنگ هاي مابين قرمز مايل به ابي يا قرمزمايل به زرد, جواهر تراشي كردن.
: حرباء, سوسمار كوچك, ادم متلون المزاج ودمدمي
: ميگو, ماهي ميگو, روبيان.
: دوربين يا جعبه عكاسي.
: رفيق, همراه.
: همراهي, همدمي, وفاداري, رفاقت, رفاقت, دوستي, هم صحبتي, معاشرت كردن, كمك هزينه تحصيلي, عضويت, پژوهانه.
: پيشخدمت زن, نديمه, كلفت
: وكيل خرج, پيشكار, مباشر, ناظر, مباشرت كردن, نوكر, پيشخدمت مخصوص, ملا زم, پيشخدمتي كردن, منتظر, پيشخدمت.
: عكاس, ادميكه بادوربين كار ميكند.
: تحميل گري كردن, راهرو, دالا ن, سالن انتظار(در راه اهن و غيره), سالن هتل و مهمانخانه, سخنراني كردن, براي گذراندن لا يحه اي (درسالن انتظارنمايندگان مجلسين) سخنراني وتبليغات كردن.
: حرف توخالي وبي معني, خوابگاه (دركشتي يا ترن), هرگونه تختخواب تاشو.
: دگرگون شدني, دگرگون پذير, متلون, تغيير پذير, ناپايدار, قابل تبديل, تغيير پذير, قابل تسعير.
: عوض كننده, تغيير دهنده, صراف.
: تعديل كردن, تنظيم كردن, تغييردادن, عوض كردن, اصلا ح كردن, تغيير يافتن, جرح و تعديل كردن, دگرگون كردن, پول نقد, وصول كردن, نقدكردن, دريافت كردن, صندوق پول, پول خرد, دگرگون كردن ياشدن, دگرگوني, تغيير, پول خرد, مبادله, عوض كردن, تغييردادن, معاوضه كردن, خردكردن (پول), تغيير كردن, عوض شدن, معاوضه, ردو بدل كننده, باهم عوض كردن, مبادله كردن, تبادل كردن, تغيير دادن, متناوب ساختن, تغيير دادن, اصلا ح كردن, تعديل كردن, جايگزين كردن, معاوضه, عوض كردن, مبادله كردن, بيرون كردن, جانشين كردن, اخراج كردن, تركه, چوب زدن, سويچ برق, سويچ زدن, جريان را عوض كردن, تعويض, تغيير كردن, تغيير داد.
: تغيير, تبديل, دگرش, دگرگوني, دگرگون كردن ياشدن, دگرگوني, تغيير, پول خرد, مبادله, عوض كردن, تغييردادن, معاوضه كردن, خردكردن (پول), تغيير كردن, عوض شدن, معاوضه, ردو بدل كننده, نوبت, چرخش, گردش (بدور محور يامركزي), چرخ, گشت ماشين تراش, پيچ خوردگي, قرقره, استعداد, ميل, تمايل, تغيير جهت, تاه زدن, برگرداندن, پيچاندن, گشتن, چرخيدن, گرداندن, وارونه كردن, تبديل كردن, تغيير دادن, دگرگون ساختن , اختلا ف, دگرگوني, تغيير, ناپايداري, بي ثباتي, تغييرپذيري, وابسته به تغيير و دگرگوني.
: درخت و گل كامليا.
: شتر, سار, مسافرت كردن با شتر, رنگ شتري.
: كاميون, باركش, ماشين باري, معامله كردن, سروكار داشتن با, مبادله, معامله خرده ريز, باركش, كاميون, واگن روباز, چرخ باربري.
: تخت روان, برانكار, بسط يابنده.
: گردش, پياده روي, مبلغ را بالا بردن, سفر, مسافرت, سياحت, سفر كردن, درنروديدن, سفر كردن مسافرت كردن, رهسپار شدن, مسافرت, سفر, حركت, جنبش, گردش, جهانگردي, راه رفتن, گام زدن, گردش كردن, پياده رفتن, گردش پياده, گردشگاه, پياده رو, پياده روي, قدم زدن.
: راه رفتن اردك وار, اردك وار راه رفتن, كج و سنگين راه رفتن.
: گردش, پياده روي, مبلغ را بالا بردن, راه رفتن, گام زدن, گردش كردن, پياده رفتن, گردش پياده, گردشگاه, پياده رو.
: بجاده, راه, معبر, طريق, خيابان, راه اهن, راه, جاده, طريق, سبك (سابك), طرز, طريقه.
: پيشقدم, پيشرو, پيشگام, پيشقراول, بال جناح, جلو دار, پيشوا, رهبركردن, جلو داربودن, كاميون سر بسته.
: لباس شب, پيژامه.
: لباس خواب يا زير پيراهن زنانه, پيراهن, پيراهن پوشيدن.
: خرازي فروشي, مغازه ملبوس مردانه.
: فروشنده لباس مردانه, خراز.
: زيرپيراهني, عرقگير.
: چهارچوب تختخواب, تختخواب.
: تختخواب سفري, رختخواب بچگانه, برانكار يا تخت مخصوص حمل مريض.
: ميدان جنگ, بيابان, عمل جويدن (اسب), نشخوار, قهرمان, مزرعه, جويدن, باصداجويدن, نشخوار كردن.
: زمين مسطح, جلگه, يك رشته عمليات جنگي, لشكركشي, مبارزه انتخاباتي, مسافرت درداخل كشور.
: اردو, اردوگاه, لشكرگاه, منزل كردن, اردو زدن, چادر زدن (بيشتر با out).
: زنگ زنگوله, ناقوس, زنگ اويختن به, داراي زنگ كردن, كم كم پهن شدن (مثل پاچه شلوار).
: برج ناقوس كليسا, مناره كليسا, برج, ساختمان بلند, برج كليسا.
: رك گو, بي پرده حرف زن, رك, بي پرده, صريح, نيرومند,مجاني, چپانيدن, پركردن, اجازه عبور دادن, مجانا فرستادن, معاف كردن, مهر زدن, باطل كردن, مصون ساختن , سخي, بخشنده, زياد, باز, ازاد, اشكار, باز كردن, باز شدن.
: پهلوان, قهرمان, مبارزه, دفاع كردن از, پشتيباني كردن.
: پهلواني, قهرماني, مسابقه قهرماني, مسابقات قهرماني, تشكيل مسابقات, مسابقه.
: باغبان, روستايي, دهاتي, ادم بي تربيت, ادم خشن, هم ميهن, كشاورز, روستايي, دهاتي, دهقاني, كشاورز, رعيت.
: اردو, اردوگاه, لشكرگاه, منزل كردن, اردو زدن, چادر زدن (بيشتر با out), كشور, ديار, بيرون شهر, دهات, ييلا ق, ييلا قات, حومه شهر, ميدان, رشته, پايكار.
: فرودگاه.
: زمين بازي, تفريحگاه.
: قبرستان.
: ادمخوار, جانوري كه همجنس خود را ميخورد.
: تصويبنامه, تصميم, حكم, قانون كلي, قانون شرع, مجموعه كتب, قانون گزاري كردن, دره عميق وباريك.
: كشور كانادا.
: (ثهانال=) ترعه, زه اب, مجراي فاضل اب, كاريز,ابراه, :ترعه زدن, حفرترعه كردن, ابراه ساختن, شياردار كردن, دريا, كندن (مجرا يا راه), هرگونه نقل وانتقال چيز يا انديشه ونظر و غيره, ترعه, مجرا, خط مشي.
: پارو, پارو زدن, بيلچه, پاروي پهن قايقراني, پارو زدن, با باله شنا حركت كردن, دست و پا زدن, با دست نوازش كردن, ور رفتن, با چوب پهن كتك زدن.
: نهركوچك يا فرعي, شاخه فرعي رودخانه.
: پست و بدون مبادي اداب بودن, ادم بي تربيت, دسته, توده طبقات پست, ازدحام, اراذل و اوباش, با اراذل و اوباش حمله كردن به.
: پست, خوار, زبون, نكوهش پذير, مطرود, ميانه, متوسط, وسطي, واقع دروسط, حد وسط, متوسط, ميانه روي, اعتدال, منابع درامد, عايدي, پست فطرت, بدجنس, اب زيركاه, قصد داشتن, مقصود داشتن, هدف داشتن, معني ومفهوم خاصي داشتن, معني دادن, ميانگين, پوسيده, فاسد, خراب, زنگ زده, روبفساد.
: تخت, نيمكت, خوابانيدن, در لفافه قرار دادن, نيمكت, نيمكت مبلي نرم وفنري.
: قناري, رنگ زرد روشن, شراب محصول جزاير كاناري.
: زنبيل, سبد, درسبد ريختن, نوعي بازي رامي.
: سرود, تصنيف, ترانه.
: يك نوع رقص نشاط اور.
: فسخ, لغو, ابطال.
: فسخ كردن, لغو كردن, باطل كردن, پاك كردن, اثارچيزي رااز بين بردن, خراشيدن, تراشيدن, محوكردن, محوكردن, تراشيدن, نابود كردن, حذف كردن از.
: سرطان, برج سرطان, خرچنگ.
: سرطاني.
: ميدان, رشته, پايكار.
: صدراعظم, رءيس دانشگاه.
: صدارت عظمي, مقام يا وظيفه صدارت عظمي, مقام وزارت دارايي, دفتر مهردار سلطنتي.
: سرود, نغمه, اواز, سرودروحاني, تصنيف, ترانه, شعر.
: لا لا يي, لا لا يي خواندن.
: ماشرا, خوره, اكله, يكجور افت درختان ميوه, نوعي شته ياكرم, فاسدكردن, فاسدشدن.
: قفل, انسداد, قفل كردن, بستن.
: شمع, شمع ساختن.
: شمع دان چند شاخه, جار, چهلچراغ.
: شمعدان.
: از روي بي ريايي, رك و راست, خالصانه, صادقانه.
: داوطلب, خواهان, نامزد, كانديد, داوخواه.
: نامزدي, داوطلبي, كانديد(بودن).
: سفيدي, خلوص, صفا, رك گويي.
: دارچين, رنگ زرد سبز.
: خرچنگ, برج سرطان, خرچنگ گرفتن, جرزدن, عصباني كردن, عصباني شدن, باعث تحريك وعصبانيت شدن, ادم ترشرو, كج خلق.
: كانگورو.
: ادمخواري.
: پياده كردن قسمتهاي دستگاهي براي گذاردن در دستگاه ديگري, ادمخواري كردن.
: ادمخورانه.
: سنگ مرمر, تيله, گلوله شيشه اي, تيله بازي, مرمري, رنگ ابري زدن, مرمرنماكردن.
: سگي, وابسته به خانواده سگ, سگ مانند.
: معاوضه, ردو بدل كننده.
: سفيد, سفيد مايل به خاكستري, كهن, سالخورده.
: قايق باريك وبدون بادبان وسكان, قايق راني.
: قايق ران.
: تشريع, تقديس.
: تصويبنامه, تصميم, حكم, قانون كلي, قانون شرع, مجموعه كتب, قانون گزاري كردن, دره عميق وباريك, درزمره مقدسان شمردن, شرعي كردن.
: هر شغلي كه متضمن مسلوليت مهمي نباشد, جيره خور ولگرد, وظيفه گرفتن وول گشتن, مفت خوري وولگردي.
: خسته, سير, بيزار, خستگي, باخستگي.
: خسته, سير, بيزار, خستگي, باخستگي, بيزار, خسته, مانده, كسل, بيزار كردن, كسل شدن.
: ژاد, اسب پير, يابو يا اسب خسته, زن هرزه, زنكه, مرد بي معني, دختر لا سي, پشم سبز, خسته كردن, از كار انداختن (در اثر زياده روي), سواره گذشتن از, پايمال كردن, باطل ساختن, برتري جستن بر, برتر يا مهمتر بودن, خسته كردن, خسته, از پا درامدن, فرسودن, لا ستيك چرخ, لا ستيك, لا ستيك زدن به.
: خسته كننده, مزاحم, طاقت فرسا.
: خواننده, اواز خوان, سراينده, نغمه سرا.
: خواننده, اواز خوان, سراينده, نغمه سرا.
: اهنگ ساده و كشيده, مناجات, سرود, سرود يا اهنگ خواندن, اواز, سرود, سرودن, تصنيف, اواز خواندن, سرود خواندن, سراييدن.
: شعري كه با اواز يكنفري همراه موسيقي خوانده شود, سرود(خواندن), نغمه سرايي (كردن), چهچه, سرودشب عيد ميلا د مسيح.
: لا شه شكار, شكار, صيد, توده انباشته, شيشه الماسي چهارگوش, اشكار كردن, معدن سنگ.
: سرزدن, بالغ شدن, رسيدن, :مبلغ, مقدار ميزان, بسي, بسيار, چندين, قواره, تكه, سهم, بخش, بهره, قسمت, سرنوشت, پارچه, قطعه, توده انبوه, قرعه, محوطه, قطعه زمين, جنس عرضه شده براي فروش, كالا, بقطعات تقسيم كردن (با out), تقسيم بندي كردن, جوركردن, بخش كردن, سهم بندي كردن, مقدار, چندي, كميت, قدر, اندازه, حد, مبلغ.
: قمقمه, فروشگاه يا رستوران, سربازخانه.
: ميل, ميله, شمش, تير, نرده حاءل, مانع, جاي ويژه زنداني در محكمه, وكالت, دادگاه, هيلت وكلا ء, ميكده, بارمشروب فروشي, ازبين رفتن(ادعا) رد كردن دادخواست, بستن, مسدودكردن, بازداشتن, ممنوع كردن, بجز, باستنثاء, بنداب, قمقمه, فروشگاه يا رستوران, سربازخانه, مغازه خواربار يامشروب فروشي, خورجين, كاباره, كاباره رفتن, رستوران, كافه.
: مردي كه در پيشخوان يا پشت بار مهمانخانه يا رستوران كار ميكند, كسي كه در بار مشروبات براي مشتريان مي ريزد, متصدي بار, ناظر, پيشخدمت سفره, ابدارباشي.
: اهنگ ساده و كشيده, مناجات, سرود, سرود يا اهنگ خواندن.
: خواننده, اواز خوان, سراينده, نغمه سرا.
: خواننده, اواز خوان, سراينده, نغمه سرا.
: اصطلا حات مخصوص يك صنف يا دسته, زبان دزدها وكولي ها,طرزصحبت, زبان ويژه, مناجات, گوشه دار, وارونه كردن, ناگهان چرخانيدن ياچرخيدن, باناله سخن گفتن, بالهجه مخصوصي صحبت كردن, خبرچيني كردن, اواز خواندن, مناجات كردن.
: درخت ماهون امريكايي, چوب ماهون, رنگ قهوه اي مايل به قرمز.
: ناو كوچك توپدار.
: هرج ومرج, بي نظمي كامل, شلوغي, اشفتگي, درهم وبرهم كردن, درهم پيچيدن, گرفتار كردن, گير افتادن, درهم گير انداختن, گوريده كردن.
: خروس اخته, اخته.
: دماغه, شنل, ردا, عبا, جبه, خرقه, پنهان كردن, درلفافه پيچيدن, لا يه.
: توانايي, استطاعت, قابليت, توانايي, گنجايش, ظرفيت, درخوردبودن, مناسبت, شايستگي, برازندگي.
: تواناكردن, لا يق كردن, صلا حيتدار كردن, قادر ساختن, وسيله فراهم كردن, تهيه كردن براي, اختيار دادن.
: خازن.
: سركارگر, سرعمله, مباشرت كردن.
: توانا بودن, شايستگي داشتن, لايق بودن,قابل بودن, مناسب بودن, اماده بودن, ارايش دادن, لباس پوشاندن, قادر بودن, قوي كردن, توانا, قابل, لا يق, با استعداد, صلا حيتدار, مستعد.
: دين يار, كشيشي كه عبادتگاه ويژه دارد, قاضي عسگر.
: مويرگ, مويي, باريك, ظريف, عروق شعريه.
: كليساي كوچك.
: (ز.ع.) از خود بيخود شدن, تلنگر, ضربت سبك وناگهاني, تلنگر زدن, :گستاخ, جسور, پر رو.
: سرانه, ماليات برهر فرد, سرشماري.
: حرف بزرگ, حرف درشت, پايتخت, سرمايه, سرستون, سرلوله بخاري, فوقاني, راسي, مستلزم بريدن سر يا قتل, قابل مجازات مرگ, داراي اهميت حياتي, عالي, كلا ن شهر, شهر بزرگ, مادرشهر, اصلي, عمده, مايه, مدير.
: رژيم سرمايه داري, سرمايه گرايي.
: سرمايه دار, سرمايه گراي.
: جمع اوري سرمايه, جمع مبلغ سرمايه, نوشتن با حروف بزرگ.
: تبديل بسرمايه كردن, باحروف درشت نوشتن, سرمايه جمع كردن.
: فرمان, حكومت كردن, حكمراني كردن, تابع خود كردن, حاكم بودن, فرمانداري كردن, معيف كردن, كنترل كردن, مقرر داشتن, جلوگيري كردن از, نگهداشتن, مهار كردن.
: سروان, ناخدا, سركرده, رءيس, سر, پيشرو, قاءد, سالا ر, فرمانده, عمده, مهم.
: حرف بزرگ, حرف درشت, پايتخت, سرمايه, سرستون, سرلوله بخاري, فوقاني, راسي, مستلزم بريدن سر يا قتل, قابل مجازات مرگ, داراي اهميت حياتي, عالي, عمارت كنگره درشهر واشينگتن, عمارت پارلمان ايالتي.
: كاپيتولا سيون, تسليم.
: تسليم شدن, واگذار كردن, سپردن, رهاكردن, تسليم شدن, تحويل دادن, تسليم, واگذاري, صرفنظر.
: كسيكه در پارلمان تبليغ ميكند.
: فصل (كتاب), شعبه, قسمت, باب.
: نوعي كلا ه بي لبه زنانه ومردانه, كلا هك دودكش, سرپوش هرچيزي, كلا ه سرگذاشتن, درپوش, كلا هك.
: باشلق يا كلا ه مخصوص كشيشان, روسري, روپوش, كلا هك دودكش, كروك درشكه, اوباش, كاپوت ماشين.
: (ز.ع.) از خود بيخود شدن, تلنگر, ضربت سبك وناگهاني, تلنگر زدن, :گستاخ, جسور, پر رو, شيرجه, معلق, پشتك, معلق زدن.
: قطعه موسيقي ازاد با ضرب نشاط اور, خيال, وهم, تصور, قوه مخيله, هوس, تجملي, تفنني, علا قه داشتن به, تصور كردن, هوس, هوي و هوس, تلون مزاج, وسواس, خيال, وهم, تغيير ناگهاني.
: هوسباز, دمدمي مزاج, بوالهوس, عجيب وغريب, دمدمي, بوالهوس, متلون.
: داراي خصوصيات كپسول, مجوف.
: فصل (كتاب), شعبه, قسمت, باب.
: دستگيري, اسير كردن, تسخير, گرفتن.
: توقيف, توقيف كردن, بازداشتن, جلوگيري كردن, دستگيري, اسير كردن, تسخير, گرفتن, يقه, يخه, گريبان, گردن بند.
: باشلق يا كلا ه مخصوص كشيشان, روسري, روپوش, كلا هك دودكش, كروك درشكه, اوباش, كاپوت ماشين.
: جوانه, غنچه, شكوفه, تكمه, شكوفه كردن, جوانه زدن, پيله, پيله كرم ابريشم.
: خاكي رنگ, لباس نظامي.
: دخشه.
: صورت, نما, روبه, مواجه شدن, چرك, گربه, پيشي, دخترك, زن جوان, لب, دهان, چهره.
: نوعي كشتي يا هواپيما.
: كارابين, تفنگ لوله كوتاه سبك.
: صدف حلزوني, حلزون, ليسك, نرم تن صدف دار, بشكل مارپيچ جلو رفتن, وقت تلف كردن, انسان يا حيوان تنبل وكندرو
: چشمك زدن, جابجا كردن, حلزون خوراكي.
: مشخصات.
: منش نمايي, توصيف صفات اختصاصي, توصيف شخصيت.
: منش نمايي كردن, توصيف كردن, مشخص كردن, منقوش كردن, تميزدادن, تشخيص دادن, ديفرانسيل گرفتن, ديدن, مشهوركردن, وجه تمايزقاءل شدن, خصيصه, ارزه, نمره, نشانه, نشان, علا مت, داغ, هدف, پايه, نقطه, درجه, مرز, حد, علا مت گذاشتن, توجه كردن.
: منشي, خيمي, نهادي, نهادين, منش نما, نشان ويژه, صفت مميزه, مشخصات, خصيصه, خاصيت, ويژگي, ولك, دارايي, كيفيت, چوني, ويژگي, نشان ويژه, نشان اختصاصي, خصيصه.
: منشي, خيمي, نهادي, نهادين, منش نما, نشان ويژه, صفت مميزه, مشخصات, نوعي.
: اب نبات, نبات, شيرين كردن, نباتي كردن, قند سوخته, يكجور شيريني مركب از قند وشيره وميوه, تافي, رنگ زرد, مايل به قرمز, تافي, اب نبات شامل شكر زرد وشيره.
: كاروان.
: نوعي كشتي يا هواپيما.
: ذغال خالص, كربن, الماس بيفروغ, زغال چوب, زغال سنگ, زغال, زغال كردن.
: زغال چوب.
: ياقوت اتشي, لعلي كه تراش محدب داشته باشد, كفگيرك, دمل بزرگ, رنگ نارنجي مايل به قرمز.
: تركيبات خنثي كربن واكسيژن وهيدرژن.
: تركيبات خنثي كربن واكسيژن وهيدرژن.
: زغال سنگ, زغال, زغال كردن.
: زغال نيم سوز, خاكستر, خاكستر كردن.
: ذغال ساختن, باذغال پوشاندن ياتركيب كردن, برگشتن, انجام دادن, كردن, بازگشت, فرصت, كار روز مزد و اتفاقي.
: ذغال خالص, كربن, الماس بيفروغ.
: كابوراتور, كابوراتور.
: قاه قاه, قاه قاه خنديدن.
: زندانيان.
: ماده مولد يا مشدد سرطان, سرطانزا, سرطان زا.
: سرطان زا.
: كارت.
: وابسته بدل, قلبي, فم المعدي.
: كوبيدن, كبود كردن, زدن, ساييدن, كبودشدن, ضربت ديدن, كوفته شدن, كبودشدگي, تباره, كاردينال, عدداصلي, اعداد اصلي, اصلي, اساسي, سهره كاكل قرمز امريكايي.
: ژاكت كش باف پشمي, پارچه ژاكت.
: خار, بوته خار, شوك, باد اور, شوك مبارك, تاتاري.
: نبودن, نداشتن, احتياج, فقدان, كسري, فاقد بودن, ناقص بودن, كم داشتن, نياز, لزوم, احتياج, نيازمندي, در احتياج داشتن, نيازمند بودن, نيازداشتن.
: كج شدن.
: نبودن, نداشتن, احتياج, فقدان, كسري, فاقد بودن, ناقص بودن, كم داشتن, كسري, كمبود, خواست, خواسته, خواستن, لا زم داشتن, نيازمند بودن به, نداشتن, كم داشتن, فاقد بودن, محتاج بودن, كسر داشتن, فقدان, نداشتن, عدم, نقصان, نياز, نداري.
: دسته, بار, وزن, گنجايش, طفل در رحم, بارمسلوليت, باركردن, تحميل كردن, سنگين بار كردن, كرايه, كرايه كشتي, بار, بار كشتي, باربري, گرانبار كردن, حمل كردن, غني ساختن, بار, كوله بار, فشار, مسلوليت, بارالكتريكي, عمل پركردن تفنگ باگلوله, عملكرد ماشين يا دستگاه, بار كردن, پر كردن, گرانباركردن, سنگين كردن, فيلم (دردوربين) گذاشتن, بار گيري شدن, بار زدن, تفنگ يا سلا حي را پر كردن, بار, تعهد, مسلوليت, نزن, سنگيني, سنگ وزنه, چيز سنگين, سنگين كردن, بار كردن.
: پرشدني, اتهام پذير, قابل بدهي يا پرداخت.
: مملو, بارگيري شده, سنگين, پر, سنگين بار.
: اسب جنگي, دستگاه پركردن باطري و هرچيز ديگر (مثل تفنگ), باركننده, حمالي كردن, حمل كردن, ابجو, دربان, حاجب, باربر, حمال, ناقل امراض, حامل.
: باركشتي, محموله دريايي, بار.
: بار, وزن, گنجايش, طفل در رحم, بارمسلوليت, باركردن, تحميل كردن, سنگين بار كردن, رقم نقلي, بار, هزينه, مطالبه هزينه, بار, كوله بار, فشار, مسلوليت, بارالكتريكي, عمل پركردن تفنگ باگلوله, عملكرد ماشين يا دستگاه, بار كردن, پر كردن, گرانباركردن, سنگين كردن, فيلم (دردوربين) گذاشتن, بار گيري شدن, بار زدن, تفنگ يا سلا حي را پر كردن, زيادي بار كردن, بار اضافي.
: درشكه يك اسبه وچهارچرخه, چنته يا خورجين.
: بار, هزينه, مطالبه هزينه, بدهي, حساب بدهي, در ستون بدهي گذاشتن, پاي كسي نوشتن, كرايه, كرايه كشتي, بار, بار كشتي, باربري, گرانبار كردن, حمل كردن, غني ساختن, اعلا م جرم, تنظيم ادعا نامه, اتهام, دفتر, اداره, منصب, مسلوليت, عهده, ضمانت, جوابگويي.
: كاري, زردچوبه هندي.
: مهرباني, تاثير, عاطفه, مهر, ابتلا ء, خاصيت, علا قه, ميل, تمايل, ذوق, علا قه, حساسيت, شهوت وميل, مهر, مهر, عشق, محبت, معشوقه, دوست داشتن, عشق داشتن, عاشق بودن, حيوان اهلي منزل, دست اموز, عزيز, سوگلي, معشوقه, نوازش كردن, بناز پروردن.
: مهربان, خونگرم, علا قمند, انس گرفته, مايل, مشتاق, شيفته, خواهان.
: كاريكاتور, ادمك, كاريكاتور ساختن, كاريكاتور, تصوير مضحك, داستان مصور.
: نقاش كارتون.
: گيره اي كه مته را در ماشين نگه ميدارد, مرغك, عزيزم,جانم, جوجه مرغ تكان, صدايي كه براي راندن حيوان بكار ميرود.
: دستگيري, صدقه, خيرات, نيكوكاري.
: گودال, كاوي.
: از روي علا قه.
: عطيه الهي, جذبه روحاني, گيرايي, گيرش, فره.
: نيكوكار, صاحب كرم, منعم, دستگير, سخي, مهربان, خيريه.
: قنديل يخ, قله يخ, يخ پاره, قطعه يخ.
: برنگ خون, قرمز سير, لا كي, قرمز كردن.
: گوشتخوار, حيوان گوشتخوار.
: طعمه دادن, خوراك دادن, طعمه رابه قلا ب ماهيگيري بستن, دانه, چينه, مايه تطميع, دانه ء دام.
: جسماني, جسمي, نفساني, شهواني.
: كارناوال, كاروان شادي, جشن.
: گوشت, مغز ميوه, جسم, شهوت, جسمانيت, حيوانيت, بشر, دربدن فرو كردن, گوشت (فقط گوشت چهارپايان), خوراك, غذا, ناهار, شام, غذاي اصلي.
: گوشت گوسفند (يك ساله وبيشتر), گوسفند.
: گوشت خوك, خوك, گراز.
: بره, گوشت بره, ادم ساده.
: گوشت گاو, پرواري كردن و ذبح كردن, شكوه وشكايت كردن, تقويت كردن.
: گوشت گوساله, گوساله.
: گوشت گاو, پرواري كردن و ذبح كردن, شكوه وشكايت كردن, تقويت كردن.
: گوشت گوسفند (يك ساله وبيشتر), گوسفند.
: كتابچه يادداشت, دفتر يادداشت, دفتر تكاليف درسي.
: كشتارگاه, كشتارگاه, قصاب خانه, مسلخ.
: قصاب, ادم خونريز, كشتن, قصابي كردن.
: فربه, كوشتالو, گوشتي, گوشتدار, بي استخوان, گوشتي, گوشت دار, مغز دار, محكم, اساسي.
: گران, گزاف, فاخر, عزيز, محبوب, گرامي, پرارزش, كسي را عزيز خطاب كردن, گران كردن, گران, پرخرج, باارزش, پربها, گرانبها, قيمتي, نفيس.
: عيب جويي كردن, از روي خرده گيري صحبت كردن, گله كردن, ماهي كول, كپور, ماهي طلا يي, ماهي قرمز, چادر, خيمه, خيمه زدن, توجه, توجه كردن, اموختن, نوعي شراب شيرين اسپانيولي.
: درودگري, نجاري.
: درودگر, نجار, نجاري كردن.
: باز, قوش, شاهين, بابازشكار كردن, دوره گردي كردن, طوافي كردن, جار زدن و جنس فروختن, فروختن.
: دوره زندگي, دوره, مسير, مقام ياشغل, حرفه, مسابقه, گردش, دور, دوران, مسير, دويدن, مسابقه دادن, بسرعت رفتن, نژاد, نسل, تبار, طايفه, قوم, طبقه.
: قرقره, ماسوره, پرده نازك, فيلم عكاسي, فيلم سينما, سينما, غبار, تاري چشم, فيلم برداشتن از.
: توپي چرخ, مركز, قطب, مركز فعاليت, سالن كليسا يا ساير سالنهاي بزرگ.
: شاهراه, بزرگراه, راه, بجاده, راه, معبر, طريق, خيابان, راه اهن, مسير چيزيرا تعيين كردن, خط سير, جاده, مسير, راه, جريان معمولي, راه, جاده, طريق, سبك (سابك), طرز, طريقه.
: ارابه, گاري, دوچرخه, چرخ, باگاري بردن, چرخ خاك كشي, چرخ دستي, فرقان, با چرخ دستي يا چرخ خاك كشي حمل كردن.
: اتومبيل يا هواپيماي كهنه و اسقاط, جوان نجيب زاده الماني, اصيل زاده الماني.
: كوچه, راه باريك, گلو, ناي, راه دريايي, مسير كه باخط كشي مشخص ميشود, خط سير هوايي, كوچه ساختن, منشعب كردن.
: ارابه, گاري, دوچرخه, چرخ, باگاري بردن.
: اتومبيل, واگن, اطاق راه اهن, هفت ستاره دب اكبر, اطاق اسانسور, نورد, ارابه, گاري, دوچرخه, چرخ, باگاري بردن, ارابه.
: مردار, لا شه, گوشت گنديده.
: كالسكه, واگن راه اهن, مربي ورزش, رهبري عمليات ورزشي را كردن, معلمي كردن.
: نورد.
: چرخ فلك.
: عروسي كردن (با), ازدواج كردن, شوهر دادن.
: نرمه استخوان, غضروف, كرجن, غضروف, نرمه استخوان.
: مقوا, مقواي نازك, مقوا, جعبه مقوايي, جاكاغذي, كارتن.
: كارت, حرف, نويسه, نقشه, نقشه كشيدن, ترسيم كردن.
: نامه ء هوايي, نامه ء مخصوص پست هوايي, هوانامه.
: نوك, منقار, نوعي شمشير پهن, نوك بنوك هم زدن (چون كبوتران), لا يحه قانوني, قبض, صورتحساب, برات, سند, اسكناس, صورتحساب دادن.
: نقشه, نمودار, جدول (اطلا عات), گرافيگ, ترسيم اماري, بر روي نقشه نشان دادن, كشيدن, طرح كردن, نگاره.
: زره, جوشن, زره دار كردن, پست, نامه رسان, پستي, با پست فرستادن, چاپار, نامه رسان.
: برابربودن, بهم مربوط بودن, مانند يا مشابه بودن, مكاتبه كردن, رابطه داشتن.
: اتحاديه صاحبان صنايع مشابه, كارتل, ملا حضه كردن, اخطار, اگهي, پروانه رسمي, اعلا ميه رسمي, اعلا ن, حمل يا نصب اعلا ن, شعار حمل كردن, ديوار كوب, اعلا ن, اگهي, اعلا ن نصب كردن.
: كيسه, كيف, جوال, ساك, خورجين, چنته, باد كردن, متورم شدن, ربودن, كيف اسناد, كيف, چنته, كيف بند دار, كيف مدرسه, خورجين, كيف پول, كيف جيبي.
: نامه رسان.
: نقشه كش, طراح.
: وابسته به نقشه كشي.
: نقشه كشي.
: كارتريج, كاست.
: چرخ فلك.
: خانه, منزل, مرزوبوم, ميهن, وطن, اقامت گاه, شهر, بخانه برگشتن, خانه دادن(به), بطرف خانه, خانه, سراي, منزل, جايگاه, جا, خاندان, برج, اهل خانه, اهل بيت, جادادن, منزل دادن, پناه دادن, منزل گزيدن, خانه نشين شدن.
: كلبه, خانه روستايي.
: ساختمان خوابگاه.
: منزل, جا, خانه, كلبه, شعبه فراماسون ها, انبار, منزل دادن, پذيرايي كردن, گذاشتن, تسليم كردن, قرار دادن, منزل كردن, بيتوته كردن, تفويض كردن, خيمه زدن, به لا نه پناه بردن.
: خانه قايقي.
: عمارت چند دستگاهي, عمارت بزرگ.
: خلا فت, محل اقامت خليفه, نوعي منصب مذهبي.
: بالغ, درخور عروسي, تنه شوهر.
: شوهردار, عروسي كرده, متاهل, پيوسته, متحد.
: ازدواج, عروسي, جشن عروسي, زناشويي, يگانگي, اتحاد, عقيد, ازدواج, پيمان ازدواج.
: عروسي كردن با, بحباله نكاح در اوردن, گرفتن.
: عروسي كردن (با), ازدواج كردن, شوهر دادن.
: عروسي كردن (با), ازدواج كردن, شوهر دادن, عروسي كردن با, بحباله نكاح در اوردن, گرفتن.
: عروسي كردن (با), ازدواج كردن, شوهر دادن.
: ابشيب, ابشار كوچك, بشكل ابشار ريختن, ابشار.
: فندق شكن.
: خود, كلا ه خود, كلا ه ايمني اتش نشانها وكارگران, سم, كفشك, حيوان سم دار, باسم زدن, لگد زدن, پاي كوبيدن, رقصيدن, بشكل سم, پوست, قشر, پوست ميوه يا بقولا ت, كلبه, خانه رعيتي, تنه كشتي, لا شه كشتي, پوست كندن, ولگردي كردن.
: خانه دار.
: بافت خانگي, بافت ميهني, وطني, ساده.
: دهكده, دهي كه در ان كليسا نباشد, نام قهرمان ونمايشنامه تراژدي شكسپير.
: كاست.
: تقريبا, بطور نزديك, تقريبا, فريبا.
: اطاقك, پاسگاه يادكه موقتي, غرفه, جاي ويژه, صندوق پست.
: قفل كننده, قفسه قفل دار, قفسه قفل دار مخصوص دانش اموزان و دانشجويان (كه كتب خود را در انجا گذارد).
: شال كشميري, ترمه.
: تفريحگاه عمومي براي رقص وموزيك, كازينو.
: خانه, سراي, منزل, جايگاه, جا, خاندان, برج, اهل خانه, اهل بيت, جادادن, منزل دادن, پناه دادن, منزل گزيدن, خانه نشين شدن.
: مورد, غلا ف, رويداد, بعنوان مثال ذكر كردن, لحظه, مورد, نمونه, مثل, مثال, شاهد, وهله.
: امر فوق العاده و غيره منتظره, حتمي, ناگه اينده, اورژانس.
: شوره سر.
: طاق, خود, كلا ه خود, كلا ه ايمني اتش نشانها وكارگران.
: حفره, جا, خانه, كاسه, گوده, حدقه, جاي شمع (درشمعدان), سرپيچ, كاسه چشم, در حدقه ياسرپيچ قرار دادن.
: طبقه, صنف, قبيله, طبقات مختلف مردم هند.
: بور, طلا يي, قهوه اي مايل به قرمز, رنگ قرمز مايل به زرد, مايل به قهوه اي ياخرمايي.
: شاه بلوط, بلوط, رنگ شاه بلوطي.
: قاشقك, يك نوع الت موسيقي.
: عفت وعصمت, پاكدامني, نجابت.
: تنبيه كردن, شديدا ~انتقاد كردن, تصفيه وتزكيه كردن, تنبيه كردن, توبيخ وملا مت كردن, ادب كردن, تنبيه كردن, گوشمال دادن, مجازات كردن, كيفر دادن.
: جزا, كيفر, مجازات, تاوان, جريمه, مجازات, تنبيه, گوشمالي, سزا, باز خريد, خريداري و ازاد سازي, رستگاري.
: دژ, قلعه, قصر, رخ.
: عفيف, پاكدامن, خالص ومهذب, خالص, پاك, تميز, ناب, ژاو, اصيل, خالص كردن, پالا يش كردن, بيغش.
: قسمتي از كلا ه خود كه پايين صورت را ميپوشاند, سگ ابي, پوست سگ ابي.
: اخته كردن, اختگي.
: اخته كردن, تضعيف كردن, خنثي كردن, اخته كردن, وابسته به جنس خنثي, خنثي, بي طرف, بي غرض, اسم يا صفتي كه نه مذكر و نه مونث است, خواجه.
: اتفاقي, غير مهم, غير جدي.
: حادثه, سانحه, واقعه ناگوار, مصيبت ناگهاني, تصادف اتومبيل, علا مت بد مرض, صفت عرضي(ارازي), شيي ء, علا مت سلا ح, صرف, عارضه صرفي, اتفاقي, تصادفي, ضمني, عارضه (در فلسفه), پيشامد, تلفات, تصادفات, بخت, تصادف, شانس, فرصت, مجال, اتفاقي, اتفاق افتادن , انطباق.
: جامع, بلند نظر, ازاده, كاتوليك, عضو كليساي كاتوليك
: كاتالوگ, فهرست, كتاب فهرست, فهرست كردن.
: سيل بزرگ, طوفان, تحولا ت ناگهاني وعمده.
: دخمه محل قبور.
: عامل فعل وانفعال اجسام شيميايي دراثر مجاورت, تشكيلا ت دهنده, سازمان دهنده, فروگشا.
: متصدي كاتالوگ, ثبات, فهرست نگار.
: رسته بندي كردن.
: كاتالوگ, فهرست, كتاب فهرست, فهرست كردن.
: سنگ انداز, هرجسمي كه داراي خاصيت فنري بوده وبراي پرتاب اجسام بكار ميرود, منجنيق انداختن, بامنجنيق پرت كردن, منجنيق.
: ابشار بزرگ, اب مرواريد, اب اوردن (چشم), ابشار.
: پينه دوز.
: وابسته بتحولا ت عظيم, مصيبت بار, فاجعه انگيز.
: پرسش نامه مذهبي, كتاب سوال وجواب ديني, تعليم ودستور مذهبي.
: كليساي جامع.
: قاطع, حتمي, جزمي, قياسي, قطعي, مطلق, بي قيد, بي شرط.
: دسته, زمره, طبقه, مقوله, مقوله منطقي, رده.
: رسته بندي.
: رسته بندي كردن.
: تعليم دادن (اصول دين) از راه پرسش, از راه پرسش ياد دادن.
: پرهرج ومرج, بي نظم.
: كاتالوگ, فهرست, كتاب فهرست, فهرست كردن, كتاب راهنما.
: اصول مذهب كاتوليكي.
: عدد چهارده, چهارده تايي.
: بلا, بيچارگي, بدبختي, مصيبت, فاجعه, عاقبت داستان, مصيبت, بلا ي ناگهاني, فاجعه, بدبختي, حادثه بد, مصيبت, بلا, ستاره ء بدبختي.
: بستر, كف.
: رزين, لا ستيك, كاءوچو, لا ستيكي, ابريشمي يا كاپوت, مالنده ياساينده.
: توقيف, حبس, واگذاري, انتقال, ضمانت, كفالت, بامانت سپردن, كفيل گرفتن, تسمه, حلقه دور چليك, سطل, بقيد كفيل ازاد كردن, قيد.
: انجمن حزبي, كميته هاي پارلماني, نمايندگان حزب كارگر درپارلمان يا انجمن.
: پيشوا, رهبر, راهنما, فرمانده, قاءد, سردسته.
: مورد, غلا ف, سبب, علت, موجب, انگيزه, هدف, مرافعه, موضوع منازع فيه, نهضت, جنبش, سبب شدن, واداشتن, ايجاد كردن (غالبا بامصدر), مرافعه, دعوي, دادخواهي, طرح دعوي در دادگاه, دليل, سبب, علت, عقل, خرد, شعور, استدلا ل كردن, دليل و برهان اوردن.
: علي, سببي, علتي, بيان كننده علت, مبني بر سبب.
: خاصيت سببي, رابطه بين علت ومعلول, عليت.
: سبب, سبب شونده, متعدي, مبتكر, موسس, بنيانگذار.
: سبب, علت, موجب, انگيزه, هدف, مرافعه, موضوع منازع فيه, نهضت, جنبش, سبب شدن, واداشتن, ايجاد كردن (غالبا بامصدر).
: احتياط, پيش بيني, هوشياري, وثيقه, ضامن, هوشيار كردن, اخطار كردن به.
: حيله گر, زيرك, كمرو.
: سوزاندن زخم بوسله داغ اتش يا داغ اهن.
: داغ كردن, داغ زدن, سوزاندن.
: شيفتن, فريفتن, اسير كردن, افسون, طلسم, فريبندگي, دلربايي, سحر, : افسون كردن, مسحور كردن, فريفتن, شيفتن, مجذوب كردن, شيدا كردن, دلربايي كردن, شيفتن, افسون كردن.
: بندگي, بردگي, اسارت, اسارت, گرفتاري, گفتاري فكري.
: اسير, گرفتار, دستگير, شيفته, دربند.
: حفر, كاوش, حفاري, كنايه, كندن, كاوش كردن, فرو كردن, كرم حشره, نوزاد, بچه مگس, زحمتكش, خوراك, خواربار, كوتوله, مزدور, نويسنده مزدور, زمين كندن, جستجو كردن, جان كندن, ازريشه كندن يا دراوردن, قلع كردن, از كتاب استخراج كردن, خوردن, غذا دادن, كج بيل, كج بيل زدن, بيل, بيلچه, خال پيك, خال دل سياه, بيل زدن, با بيل كندن, بابيل برگرداندن.
: غار, كاو, مجوف, مقعر, مجوف كردن, درغارجادادن, حفر كردن, فرو ريختن.
: خاويار.
: خاويار.
: گودال, كاوي, پوك, ميالن تهي, گودافتاده, گودشده, تهي, پوچ, بي حقيقت, غير صميمي, كاواك, خالي كردن.
: تخته سنگ ساحلي درجزيره, ساحل مرجاني ياشني درجزيره, جزيره كوچك.
: بازي, مسابقه, سرگرمي, شكار, جانور شكاري, يك دور بازي, مسابقه هاي ورزشي, شوخي, دست انداختن, تفريح كردن, اهل حال, سرحال, شكار كردن, صيد كردن, جستجو كردن در, تفحص كردن, شكار, جستجو, نخجير.
: شكارچي, صياد, اسب يا سگ شكاري, جوينده.
: تعقيب كردن, دنبال كردن, شكار كردن, واداربه فرار كردن, راندن واخراج كردن, تعقيب, مسابقه, شكار, شكار كردن, صيد كردن, جستجو كردن در, تفحص كردن, شكار, جستجو, نخجير.
: اب پز كردن (تخم مرغ با پوست), فرو كردن, دزدكي شكار كردن, برخلا ف مقررات شكار صيد كردن, تجاوز كردن به, راندن, هل دادن, بهم زدن, لگد زدن, خيساندن, دزديدن.
: دوز و كلك, دسيسه و توطله, روايت, راز, سر, دسيسه كردن, حديث يا روايت شفاهي وزباني, علوم اسرار اميز از قبيل علم ارواح.
: نوشابه اي مركب از چند نوشابه ديگر, مهماني.
: رمز, رمزي كردن, برنامه, دستورالعملها.
: پيل, زندان تكي, سلول يكنفري, حفره, سلول, ياخته.
: دورگرفتن, احاطه كردن, حلقه زدن, دورچيزي گشتن, دربرداشتن, ضربه شديد, اظهارنظر شديدوتند, حلقه, كمربند بستن, بستن, احاطه كرده, محاصره كردن, نيرومندكردن, اماده كردن, محكم كردن, فرا گرفتن, محاصره كردن, احاطه شدن, احاطه.
: زمان سنج, تپش زمان سنجي, ساعت.
: جو, شعير.
: طعمه دادن, خوراك دادن, طعمه رابه قلا ب ماهيگيري بستن, دانه, چينه, مايه تطميع, دانه ء دام.
: لا مپ چراغ برق, پياز گل, هر نوع برامدگي ياتورم شبيه پياز, پياز.
: (ثهءووي=) تعقيب كردن, اذيت كردن.(.n) :پيازچه, پياز كوهي, موسير اسپانيا.
: (ثهءووي=) تعقيب كردن, اذيت كردن.(.n) :پيازچه, پياز كوهي, موسير اسپانيا.
: گورخر, گوراسب, مخطط يا راه راه.
: نوك زباني صحبت كردن, شل وسرزباني تلفظ كردن, شلي زبان.
: نوك زباني صحبت كردن, شل وسرزباني تلفظ كردن, شلي زبان.
: حواله دهنده, واگذار كننده, انتقال دهنده.
: خم شدن, تعظيم كردن, مطيع شدن, تعظيم, كمان, قوس, واگذار كردن, تسليم كردن, صرفنظركردن از, مخالفت نكردن, مخالف نبودن, رها ساختن, افراط كردن (دراستعمال مشروبات و غيره), زياده روي كردن, شوخي كردن, دل كسي را بدست اوردن, نرنجاندن, ثمر دادن, واگذاركردن, ارزاني داشتن, بازده, محصول, حاصل, تسليم كردن يا شدن.
: سدر, سرو, سروازاد, چوب سرو, رنگ قرمز مايل به زرد.
: وابسته به سر, وابسته به مغز كله, دماغي, راسي.
: كور, نابينا, تاريك, ناپيدا, غير خوانايي, بي بصيرت, : كوركردن, خيره كردن, درز يا راه(چيزي را) گرفتن, اغفال كردن, : چشم بند, پناه, سنگر, مخفي گاه, هرچيزي كه مانع عبور نور شود, پرده, در پوش.
: ابرو, پيشاني, جبين, سيما, ابرو, گچ بري هلا لي بالا ي پنجره.
: سرپرست, همراه, ملا زم, مواظب, وابسته.
: پيل, زندان تكي, سلول يكنفري, حفره, سلول, ياخته.
: جشن, برگزاري جشن, تجليل, خوشي, شادي, جشن و سرور, مجلل, با شكوه.
: برگذار كننده.
: جشن گرفتن, عيدگرفتن, ايين (جشن ياعيدي را) نگاه داشتن, تقديس كردن, تجليل كردن, موعظه كردن, وعظ كردن, سخنراني مذهبي كردن, نصيحت كردن.
: جشن گرفتن, عيدگرفتن, ايين (جشن ياعيدي را) نگاه داشتن, تقديس كردن, تجليل كردن.
: شهرت, شخص نامدار.
: الهي, علوي, اسماني, سماوي, اسماني, سماوي, بهشتي, خدايي, روحاني.
: تجرد, بي زني, بي شوهري, امتناع از ازدواج.
: نوازنده ويولن سل.
: ويولون سل, كوشش پيوسته, سعي و كوشش, پشت كار, حرارت شديد, اشتياق شديد, گرمي, التهاب, حرارت شديد, اشتياق شديد, گرمي, التهاب, جانفشاني, شوق, ذوق, حرارت, غيرت, حميت, گرمي, تعصب, خير خواهي, غيور, متعصب.
: رشك, حسادت.
: سخت كوش, كوشا, كوشنده, ساعي, پشت كاردار, رشك بر, حسود, بدچشم, غبطه خور, حسادت اميز, حسود, رشك مند, رشك ورز, غيور, بارشك, رشك بر, فدايي, مجاهد, غيور, باغيرت, هواخواه.
: بافت سلولي, سلول دار, خانه خانه.
: سمنت, سيمان, سمنت كردن, چسباندن, پيوستن.
: گورستان, قبرستان, ارامگاه, حصار كليسا, حياط كليسا, قبرستان.
: سمنت, سيمان, سمنت كردن, چسباندن, پيوستن.
: ناهار(يعني غذاي عمده روز كه بعضي اشخاص هنگام ظهر و بعضي شب مي خورند), شام, مهماني, شام, عشاي رباني يا شام خداوند.
: ناهار خوردن, شام خوردن, شام دادن, خوردن, مصرف كردن, تحليل رفتن.
: خاكستري, داراي رنگ خاكستري, شبيه خاكستر, مربوط به چوب درخت زبان گنجشك.
: سفت, محكم, تنگ (تانگ), كيپ, مانع دخول هوا يا اب يا چيز ديگر, خسيس, كساد.
: سمت الراس, بالا ترين نقطه اسمان, قله, اوج.
: درخت زبان گنجشك , خاكستر,خاكسترافشاندن يا ريختن, بقاياي جسد انسان پس از مرگ, زغال نيم سوز, خاكستر, خاكستر كردن.
: سرشماري, امار, احصاءيه, مميزي مالياتي.
: مامور سانسور, بازرس مطبوعات و نمايشها.
: سانسور عقايد, سانسور, نقد ادبي, انتقاد, عيبجويي, نقدگري, نكوهش, مشاهده, ملا حظه, نظر, ملا حظه, تذكر, تبصره, سرزنش, نكوهش, ملا مت, توبيخ ملا يم.
: انتقاد اميز, قابل توبيخ وسرزنش.
: مامور سانسور, بازرس مطبوعات و نمايشها.
: مامور سانسور, بازرس مطبوعات و نمايشها, انتقاد, سرزنش, سرزنش كردن, نقد ادبي كردن, انتقاد كردن, نكوهش كردن.
: سانتيگراد, صدبخشي.
: سانتي متر.
: حيوان افسانه اي با بالا تنه انسان وپايين تنه اسب, قنطورس.
: درصد, يك صدم, سنت كه معادل يك صدم دلا ر امريكايي است
: نور ضعيف, پرتو اني, سوسو, تظاهر موقتي, نور دادن, سوسو زدن, روشنايي ضعيف, نور كم, درك اندك, خرده, تكه, كور كوري كردن, سوسو زدن, با روشنايي ضعيف تابيدن, برق, تلا لو, تابش, ظهور اني, زودگذر, تابيدن, درخشيدن, درخشانيدن, تابانيدن, تلا لوء داشتن, جرقه زدن, چشمك زدن, برق, تلا لو, جرقه, درخشش.
: نور ضعيف, پرتو اني, سوسو, تظاهر موقتي, نور دادن, سوسو زدن, روشنايي ضعيف, نور كم, درك اندك, خرده, تكه, كور كوري كردن, سوسو زدن, با روشنايي ضعيف تابيدن, برق, تلا لو, تابش, ظهور اني, زودگذر, تابيدن, درخشيدن, درخشانيدن, تابانيدن, تلا لوء داشتن, جرقه زدن, چشمك زدن, برق, تلا لو, جرقه, درخشش.
: ادم صدساله, سده, مربوط به قرن, جشن صد ساله, صدساله, يادبود صدساله, سده.
: چاودار, گندم سياه, مرد كولي.
: يك صدم گرم.
: سانتيم (يك صدم فرانك فرانسه).
: مركزي.
: تمركز.
: متمركز كردن.
: مركز.
: گريزنده از مركز, فرار از مركز.
: مركز, ميان, مركز, وسط ونقطه مركزي, درمركز قرار گرفتن, تمركز يافتن.
: پياده رو پردرخت وسايه دار, تفرجگاه.
: كاباره, كاباره رفتن.
: صديك, يك صدم.
: رءيس دسته صد نفر, يوزباشي.
: پاك كن, ماهوت پاك كن, ليف, كفش پاك كن و مانند ان, قلم مو, علف هرزه, ماهوت پاك كن زدن, مسواك زدن, ليف زدن, قلم مو زدن, نقاشي كردن, تماس حاصل كردن واهسته گذشتن, تندگذشتن, بروس لوله.
: پاك كن, ماهوت پاك كن, ليف, كفش پاك كن و مانند ان, قلم مو, علف هرزه, ماهوت پاك كن زدن, مسواك زدن, ليف زدن, قلم مو زدن, نقاشي كردن, تماس حاصل كردن واهسته گذشتن, تندگذشتن, بروس لوله.
: پاك كن, ماهوت پاك كن, ليف, كفش پاك كن و مانند ان, قلم مو, علف هرزه, ماهوت پاك كن زدن, مسواك زدن, ليف زدن, قلم مو زدن, نقاشي كردن, تماس حاصل كردن واهسته گذشتن, تندگذشتن, بروس لوله, هواپيما, رنده كردن, با رنده صاف كردن, صاف كردن, پرواز, جهش شبيه پرواز, سطح تراز, هموار, صاف, مسطح.
: مسواك دندان.
: مسواك دندان.
: ماهوت پاك كن مخصوص موي سر, بروس موي سر.
: ماهوت پاك كن مخصوص موي سر, بروس موي سر.
: شاخه, تركه, تنه درخت, شانه حيوان.
: وابسته به سفال سازي, سفاليني, ظرف سفالين, سفالينه, بدل چيني, ظروف گلي, كاسه هاي سفالي, سفالين, سفال, ظروف گلي, گل سفالي, سفالگري, كوزه گري, كوزه گرخانه, ظروف سفالين.
: موم, موم, مومي شكل, شمع مومي, رشد كردن, زياد شدن, رو به بدر رفتن, استحاله يافتن.
: درباره, گرداگرد, پيرامون, دور تا دور, در اطراف, نزديك, قريب, در حدود, در باب, راجع به, در شرف, در صدد, با, نزد, در, بهر سو, تقريبا, بالا تر, فرمان عقب گرد, نزديك, بستن, حصار, ديوار, پرچين, محجر, سپر, شمشير بازي, خاكريز, پناه دادن, حفظ كردن, نرده كشيدن, شمشير بازي كردن, نزديك, تقريبا, قريب, صميمي, نزديك شدن, نزديك, قريب, مجاور, تقريبا, نزديك شدن.
: تقريبا, بطور نزديك, بسوي, بطرف, به, در, پهلوي, نزديك, دم, بنابر, در نتيجه, بر حسب, از قرار, بقرار, سرتاسر, مشغول, دركنار, نزديك, دريك طرف, بعلا وه, باضافه, ازطرف ديگر, وانگهي, بدست, بتوسط, با, بوسيله, از, بواسطه, پهلوي, نزديك,كنار, از نزديك, ازپهلوي, ازكنار, دركنار, از پهلو, محل سكني, فرعي, درجه دوم, نزديك, تقريبا, قريب, صميمي, نزديك شدن.
: يارد(63 اينچ يا 3 فوت), محوطه يا ميدان, محصور كردن, انبار كردن(در حياط), واحد مقياس طول انگليسي معادل 4419/0 متر.
: نزديك, بستن, نزديك, تقريبا, قريب, صميمي, نزديك شدن.
: دورگرفتن, احاطه كردن, حلقه زدن, دورچيزي گشتن, دربرداشتن, درميان گذاشتن, در جوف قرار دادن, به پيوست فرستادن, حصار يا چينه كشيدن دور, حصار, ديوار, پرچين, محجر, سپر, شمشير بازي, خاكريز, پناه دادن, حفظ كردن, نرده كشيدن, شمشير بازي كردن, مسدود كردن, جلو چيزي را گرفتن, مانع شدن, ايجاد مانع كردن, اشكالتراشي كردن, فرا گرفتن, محاصره كردن, احاطه شدن, احاطه.
: گرازنر, جنس نر حيوانات پستاندار, گراز وحشي, خوك, گراز, خوك پرواري, بزور گرفتن, خوك, گراز, مثل خوك رفتار كردن, خوك زاييدن, ادم حريص وكثيف, قالب ريخته گري.
: زبر, داراي موي زبر, جنگي.
: غله, گياهان گندمي, حبوبات, غذايي كه از غلا ت تهيه شده وباشير بعنوان صبحانه مصرف ميشود.
: غله, دانه (امر.) ذرت, ميخچه, دانه دانه كردن, نمك زدن, دانه, جو, حبه, حبوبات, دان, تفاله حبوبات, يك گندم(مقياس وزن) معادل 8460/0گرم, خرده, ذره, رنگ, رگه, مشرب, خوي, حالت, بازو, شاخه, چنگال, دانه دانه كردن, جوانه زدن, دانه زدن, تراشيدن, پشم كندن, رگه, طبقه.
: مخچه, مخ كوچك, پس مخ.
: مخچه, مخ كوچك, پس مخ.
: مخي, دماغي, مغزي, فكري.
: مغز, مخ, كله, هوش, ذكاوت, فهم, مغز كسي را دراوردن, بقتل رساندن.
: تشريفات, جشن, مراسم, رسميت, تشريفات, رعايت اداب ورسوم.
: مربوط به جشن, تشريفاتي, تشريفات, اداب.
: مربوط به جشن, تشريفاتي, تشريفات, اداب, پاي بند تشريفات وتعارف, رسمي.
: گيلا س.
: حريف, همتا, نظير, لنگه, همسر, جفت, ازدواج, زورازمايي, وصلت دادن, حريف كسي بودن, جور بودن با, بهم امدن, مسابقه, كبريت, چوب كبريت.
: وابسته به سفال سازي, سفاليني, ظرف سفالين, متخصص سفالگري, سازنده ظروف سفالين.
: جدا, جداگانه, جدا كردن, تفكيك كردن, الك كردن, بيختن, وارسي كردن, الك.
: عدم, هيچ, صفر, هيچ, مبداء, محل شروع, پايين ترين نقطه, نقطه گذاري كردن, روي صفرميزان كردن.
: محصور, مسدود, محرمانه, بسته, ممنوع الورود, بستن, برهم نهادن, جوش دادن, بسته شدن, تعطيل شدن, تعطيل كردن, پايين اوردن, بسته, مسدود.
: چفت, بست, قفل كردن, چفت كردن, محكم نگاهداشتن, بوسيله كلون محكم كردن, چفت, طره گيسو, دسته پشم, قفل, چخماق تفنگ, چفت و بست, مانع, سد متحرك, سدبالا بر, چشمه پل, محل پرچ يا اتصال دوياچند ورق فلزي, قفل كردن, بغل گرفتن, راكد گذاردن, قفل شدن, بوسيله قفل بسته ومحكم شدن, محبوس شدن.
: قفل ساز.
: نزديك, بستن, بستن, محكم كردن, چسباندن, سفت شدن, طره گيسو, دسته پشم, قفل, چخماق تفنگ, چفت و بست, مانع, سد متحرك, سدبالا بر, چشمه پل, محل پرچ يا اتصال دوياچند ورق فلزي, قفل كردن, بغل گرفتن, راكد گذاردن, قفل شدن, بوسيله قفل بسته ومحكم شدن, محبوس شدن, بستن, برهم نهادن, جوش دادن, بسته شدن, تعطيل شدن, تعطيل كردن, پايين اوردن, بسته, مسدود.
: طره گيسو, دسته پشم, قفل, چخماق تفنگ, چفت و بست, مانع, سد متحرك, سدبالا بر, چشمه پل, محل پرچ يا اتصال دوياچند ورق فلزي, قفل كردن, بغل گرفتن, راكد گذاردن, قفل شدن, بوسيله قفل بسته ومحكم شدن, محبوس شدن.
: قفل كردن, چفت كردن, محكم نگاهداشتن, بوسيله كلون محكم كردن, چفت.
: پيچ, توپ پارچه, از جاجستن, رها كردن, :راست, بطورعمودي, مستقيما, ناگهان, طره گيسو, دسته پشم, قفل, چخماق تفنگ, چفت و بست, مانع, سد متحرك, سدبالا بر, چشمه پل, محل پرچ يا اتصال دوياچند ورق فلزي, قفل كردن, بغل گرفتن, راكد گذاردن, قفل شدن, بوسيله قفل بسته ومحكم شدن, محبوس شدن.
: مباحثه وجدل كردن, اعتراض داشتن بر, ستيزه كردن, مشاجره, مسابقه, رقابت, دعوا.
: امر مسلم, يقين, اطمينان.
: اطمينان, يقين, دقت.
: قابل تصديق, قابل تاييد.
: گواهينامه, شهادت نامه, سند رسمي, گواهي صادر كردن, گواهي, شهادت, تصديق, مدرك, دليل, اظهار.
: گواهينامه, شهادت نامه, سند رسمي, گواهي صادر كردن, گواهي, شهادت, تصديق, مدرك, دليل, اظهار.
: تصديق كردن, صحت وسقم چيزي را معلوم كردن, شهادت كتبي دادن, مطملن كردن, تضمين كردن, گواهي كردن, دفتر ثبت, ثبت امار, دستگاه تعديل گرما, پيچ دانگ صدا, ليست يا فهرست, ثبت كردن, نگاشتن, در دفتر وارد كردن, نشان دادن, منطبق كردن.
: اهوبره, رشا, گوزن, حنايي, بچه زاييدن (اهوياگوزن), اظهار دوستي كردن, تملق گفتن.
: ابجوسازي, كارخانه ابجو سازي.
: ابجوساز.
: ابجو انگليسي, ابجو, ابجو, ابجو نوشيدن.
: گردني, وابسته به گردن.
: ايست, توقف, انقطاع, پايان.
: ايستادن, موقوف شدن, دست كشيدن, گرفتن, وقفه, ايست, توقف, ادامه ندادن, بس كردن, موقوف كردن, قطع كردن, انتها, خاتمه, خاتمه دادن, خاتمه يافتن, ترك, متاركه, رها سازي, خلا صي, ول كردن, دست كشيدن از, تسليم شدن, ايست, ايستادن, ايستاندن.
: ايست, توقف, انقطاع, پايان.
: واگذاري, نقل وانتقال, انتقال قرض يا دين.
: حواله اي, واگذاردني, قابل تعيين و تخصيص, معين, مشخص, معلوم.
: وكيل, گماشته, نماينده, مامور, عامل.
: حواله دهنده, واگذار كننده, انتقال دهنده, اهداء كننده.
: زنبيل, سبد, درسبد ريختن.
: زنبيل, سبد, درسبد ريختن, از كار بازداشتن, مانع شدن, مختل كردن, قيد.
: شكار با شاهين.
: ترسناك, شوم, عبوس, سخت, ظالم, خشن, داراي ساختمان خشن و زمخت, درشت, ناهنجار, بدخلق, ترشرو, گرفته, سايه دار, تاريك, غم انگيز, محزون.
: باختر باد, باد صبا, باد مغرب, نسيم باد مغرب.
: زردالو.
: شغال, توره, جان كني مفت.
: مهر, خاتم, كپسول, پهن, كاشه.
: شال, دستمال گردن, شال گردن بستن.
: كلبه ياالونك چوبي, كلبه ييلا قي.
: جليقه, زيرپوش كشباف, لباس, واگذاركردن, اعطا كردن, محول كردن, ملبس شدن, جليقه, لباس زير شبيه جليقه, نيم تنه يا ژيلت.
: كلبه ياالونك چوبي, كلبه ييلا قي.
: قايق باريك وبدون بادبان وسكان, قايق راني.
: پسر بچه, پسر, خانه شاگرد.
: سرشوي, سرشويه, باشامپو يا سرشوي شستشو دادن.
: شامپاني, نام مشروبي كه در شامپاني فرانسه تهيه ميشود
: شامپاني, نام مشروبي كه در شامپاني فرانسه تهيه ميشود
: سوختگي سطحي, سوختن, بودادن, بطور سطحي سوختن, داغ كردن, فر زدن.
: لوده, مسخره, مقلد, مسخرگي كردن, دلقك شدن, شوخي, لطيفه, بذله, شوخي كردن.
: خوك, گراز, مثل خوك رفتار كردن, خوك زاييدن, ادم حريص وكثيف, قالب ريخته گري.
: چلچراغ, شمع دان چند شاخه, لوستر.
: تهديد, باتهديد از كسي چيزي طلبيدن, باج سبيل, رشوه.
: اخاذ, باج سبيل خور.
: دهان بند بستن, پوزه بند بستن, محدود كردن, مانع فراهم كردن براي, شيرين كاري, قصه يا عمل خنده اور, دهان باز كن, شوخي, لطيفه, بذله, شوخي كردن.
: هرج ومرج, بي نظمي كامل, شلوغي, اشفتگي.
: بشقاب, صفحه, اندودن, ورق.
: رگبار.
: كوچك, خرده, ريز, محقر, خفيف, پست, غير مهم, جزءي, كم, دون, كوچك شدن ياكردن.
: شخصي كه همراه خانم هاي جوان ميرود, نگهبان ياملا زم خانم هاي جوان, نگهباني كردن, همراه دختران جوان رفتن (براي حفاظت انها), اسكورت, شخصي كه همراه خانم هاي جوان ميرود, نگهبان ياملا زم خانم هاي جوان, نگهباني كردن, همراه دختران جوان رفتن (براي حفاظت انها), اسكورت.
: تركردن, نمدار كردن, ترشدن, مرطوب شدن, شتك, صداي ترشح, چلپ چلوپ, صداي ريزش, ترشح كردن, چلپ چلوپ كردن, ريختن (باصداي ترشح), داراي ترشح, داراي صداي چلب چلوب, به اب زدن, بسختي رفتن, در اب راه رفتن.
: سنبل كردن, خراب كردن, از شكل انداختن, وصله وپينه بدنما, كارسرهم بندي, ورم.
: اشتباه كار, كثيف, درهم وبرهم, نامرتب, شلخته.
: ژاكت كش باف پشمي, پارچه ژاكت, ژاكت, نيمتنه, پوشه, جلد, كتاب, جلد كردن, پوشاندن, درپوشه گذاردن.
: جارچي, اعلا م كننده, علا مت گذار (در جاده), هر چيز قرمز ومشتعلي, نوعي كت پشمي ياابريشمي ورزشي, ژاكت مخصوص ورزش.
: جارچي, اعلا م كننده, علا مت گذار (در جاده), هر چيز قرمز ومشتعلي, نوعي كت پشمي ياابريشمي ورزشي, ژاكت مخصوص ورزش.
: نرد, تخته نرد.
: نوعي معما, جدول كلمات متقاطع, نوعي بازي.
: استخر, ابگير, حوض, بركه, چاله اب, كولا ب, اءتلا ف چند شركت با يك ديگر, اءتلا ف, عده كارمند اماده براي انجام امري, دسته زبده وكار ازموده, اءتلا ف كردن, سرمايه گذاري مشترك ومساوي كردن, شريك شدن, باهم اتحادكردن, گودال, چاله فاضل اب, دست انداز, مخلوط كردن, گل گرفتن, گل الود كردن.
: گپ زدن, دوستانه حرف زدن, سخن دوستانه, درددل, گپ.
: گپ زدن, دوستانه حرف زدن, سخن دوستانه, درددل, گپ, چانه, زنخدان, زيرچانه نگهداشتن(ويولون), فك, ارواره, گيره, دم گيره, وراجي, تنگنا, هرزه درايي كردن, پرچانگي كردن.
: حقه بازي, شارلا تان بازي, حليه گري.
: ادم حقه باز, شارلا تان, ادم زبان باز, ادم پرحرف و ياوه گو, ادم روده دراز.
: شاسي اتوميل, اسكلت, كالبد.
: راننده ماشين, شوفر, رانندگي كردن, محرك, راننده.
: اهل چكوسلواكي, زبان چكوسلواكي.
: كشور چكوسلواكي.
: جلوگيري كردن از, ممانعت كردن, سرزنش كردن, رسيدگي كردن, مقابله كردن, تطبيق كردن, نشان گذاردن, چك بانك , حواله, برات, چك.
: دفترچه چك (بانك).
: راننده ماشين, شوفر, رانندگي كردن, هادي, رسانا, محرك, راننده.
: شيك, مد, باب روز, زيبا.
: قلنبه, كلوخه, گره, تكه, درشت, مجموع, ادم تنه لش, توده, دربست, يكجا, قلنبه كردن, توده كردن, بزرگ شدن
: لثه دندان, انگم, صمغ, چسب, قي چشم, درخت صمغ, وسيع كردن, با لثه جويدن, چسب زدن, چسباندن, گول زدن, صمغي شدن.
: پسر بچه, پسر, خانه شاگرد, معامله كردن, انتخاب كردن, شكاف دادن, تركاندن, خشكي زدن پوست, زدن, مشتري, مرد, جوانك, شكاف, ترك, ف ك, مصغر, خرد, كوچك, حقير, مرد, شخص, ادم, مردكه, يارو, بزغاله, چرم بزغاله, كودك, بچه, كوچولو, دست انداختن, مسخره كردن, اندك, كم, كوچك, خرد, قد كوتاه, كوتاه, مختصر, ناچيز, جزءي, خورده, حقير, محقر, معدود, بچگانه, درخور بچگي, پست, كوچك, خرده, ريز, محقر, خفيف, پست, غير مهم, جزءي, كم, دون, كوچك شدن ياكردن.
: خنك, خنك كردن.
: دارفلفل, برباس, گردفلفل, خوراك لوبياي پر ادويه, دارفلفل, برباس, گردفلفل, خوراك لوبياي پر ادويه.
: دارفلفل, برباس, گردفلفل, خوراك لوبياي پر ادويه.
: جيغ زدن, ناگهاني گفتن, جيغ, جيغ زدن (مثل بعضي از پرندگان), فرياد دلخراش زدن, جيغ, فرياد.
: جيغ زدن, ناگهاني گفتن, جيغ, جيغ زدن (مثل بعضي از پرندگان), فرياد دلخراش زدن, جيغ, فرياد.
: دودكش, بخاري, كوره, نك, اجاق, اتشگاه, كانون, بخاري, منقل.
: اجاق, اتشگاه, كانون, بخاري, منقل.
: , ميمون ادم وار, شمپانزه.
: كشورچين, چيني, ظروف چيني.
: ساس كه از خون انسان تغذيه ميكنند, اشكال, گير, پونز, پونز زدن به, با پونز محكم كردن.
: قايق هند شرقي, قايق تفريحي.
: گاييدن, سپوختن.
: چيني, چيني ها (درجمع ومفرد), زبان چيني.
: لپ پريده كردن يا شدن, ژتن, ريزه, تراشه, مهره اي كه دربازي نشان برد وباخت است, ژتون, ورقه شدن, رنده كردن, سيب زميني سرخ كرده.
: كوچك, خرده, ريز, محقر, خفيف, پست, غير مهم, جزءي, كم, دون, كوچك شدن ياكردن.
: قلا ب لنگر, زمين گير, انتهاي دم نهنگ, يكنوع ماهي پهن,داراي دو انتهاي نوك تيز, اصابت اتفاق, اتفاق, طالع.
: اب دزدك, اب پران, فواره كوچك, ادم بيشرم, اسهال, اب را بصورت فواره بيرون دادن, پراندن, تندروان شدن.
: شايعات بي اساس, شايعات بي پرو پا, دري وري, اراجيف, بد گويي, سخن چيني, شايعات بي اساس دادن, دري وري گفتن يانوشتن, سخن چيني كردن, خبر كشي كردن, ژابيژ, اخگر, جرقه, بارقه, جرقه زدن.
: فضولي كردن, وراجي كردن, گستاخي كردن, فاش وابراز كردن, فضول, شايعات بي اساس, شايعات بي پرو پا, دري وري, اراجيف, بد گويي, سخن چيني, شايعات بي اساس دادن, دري وري گفتن يانوشتن, سخن چيني كردن, خبر كشي كردن.
: شايعات بي اساس, شايعات بي پرو پا, دري وري, اراجيف, بد گويي, سخن چيني, شايعات بي اساس دادن, دري وري گفتن يانوشتن, سخن چيني كردن, خبر كشي كردن.
: ژابيژ, اخگر, جرقه, بارقه, جرقه زدن.
: تلا لوء داشتن, جرقه زدن, چشمك زدن, برق, تلا لو, جرقه, درخشش.
: لطيفه, بذله, شوخي, بذله گويي, خوش طبعي, طعنه, گوشه, كنايه, عمل, كردار, طعنه زدن, تمسخر كردن, استهزاء كردن, ببازي گرفتن, شوخي كردن, مزاح گفتن, شوخي, لطيفه, بذله, شوخي كردن.
: مضحك, خنده دار, خنده اور, عجيب, بامزه, فكاهي, شوخي اميز, خوش مزه, خنده اور.
: گوساله, نرمه ساق پا, ماهيچه ساق پا, چرم گوساله, تيماج.
: بز طليعه, كسيكه قرباني ديگران شود, كسي را قرباني ديگران كردن.
: دست انداز جاده, ضربت, ضربت حاصله دراثر تكان سخت, برامدگي, تكان سخت (در هواپيماو غيره), تكان ناگهاني, ضربت (توام باتكان) زدن, تصادم كردن, بهم خوردن, خردكردن, درهم شكستن, ريز ريز شدن, سقوط كردن هواپيما, ناخوانده وارد شدن, صداي بلند يا ناگهاني (در اثر شكستن), سقوط, تكان, صدمه, هول, هراس ناگهاني, لطمه, تصادم, تلا طم, ضربت سخت, تشنج سخت, توده, خرمن, توده كردن, خرمن كردن, تكان سخت خوردن, هول وهراس پيدا كردن, ضربت سخت زدن, تكان سخت خوردن, دچار هراس سخت شدن, سراسيمه كردن, از جا پراندن, تكان دادن, رم دادن, رمانيدن, وحشت زده شدن, جهش, پرش, وحشت زدگي, تعجب, شگفت, حيرت, متعجب ساختن, غافلگير كردن.
: گاراژ, در گاراژگذاردن, پهلو گرفتن در ترعه.
: شوكولا ت, شوكولا تي, كاكاءو.
: راننده ماشين, شوفر, رانندگي كردن.
: راننده ماشين, شوفر, رانندگي كردن, محرك, راننده.
: برخورد, تصادم, تصادم شديد كردن, تصادم, برخورد, خردكردن, درهم شكستن, ريز ريز شدن, سقوط كردن هواپيما, ناخوانده وارد شدن, صداي بلند يا ناگهاني (در اثر شكستن), سقوط, تكان, صدمه, هول, هراس ناگهاني, لطمه, تصادم, تلا طم, ضربت سخت, تشنج سخت, توده, خرمن, توده كردن, خرمن كردن, تكان سخت خوردن, هول وهراس پيدا كردن, ضربت سخت زدن, تكان سخت خوردن, دچار هراس سخت شدن, سراسيمه كردن.
: سوسيس, سوسيگ, روده محتوي گوشت چرخ شده.
: ريزش, جريان, فوران, جوش, تراوش, روان شدن, جاري شدن, فواره زدن, جت, كهرباي سياه, سنگ موسي, مهر سياه, مرمري, فوران,فواره, پرش اب, جريان سريع, دهنه, مانند فواره جاري كردن, بخارج پرتاب كردن, بيرون ريختن (با فشار), پرتاب, پراندن, فواره زدن, دهانه, كوشش ناگهاني وكوتاه, جنبش تند وناگهاني, خروج ناگهاني, فوران, جهش, جوانه زدن, فوران كردن, جهش كردن, اب دزدك, اب پران, فواره كوچك, ادم بيشرم, اسهال, اب را بصورت فواره بيرون دادن, پراندن, تندروان شدن.
: ريزش, جريان, فوران, جوش, تراوش, روان شدن, جاري شدن, فواره زدن, جت, كهرباي سياه, سنگ موسي, مهر سياه, مرمري, فوران,فواره, پرش اب, جريان سريع, دهنه, مانند فواره جاري كردن, بخارج پرتاب كردن, بيرون ريختن (با فشار), پرتاب, پراندن, فواره زدن, دهانه, لوله, دهانه, شيراب, ناودان, فواره, فوران, جوش, غليان, پرش, جهش كردن, پريدن, فواره زدن, فوران كردن
: كلبه, كاشانه, الونك, دركلبه جا دادن.
: باد و باران, باران شديد, باران توام با توفان.
: چيزقشنگ وبي مصرف, اسباب بازي بچه.
: ريز ريز كردن, بريدن, جدا كردن, شكستن, كتلت.
: ارواره, دهان, لب ولوچه.
: مكيدن, مك زدن, شيره كسي را كشيدن, مك, مك زني, شيردوشي.
: خون امدن از, خون جاري شدن از, خون گرفتن از, خون ريختن, اخاذي كردن.
: مكيدن, مك زدن, شيره كسي را كشيدن, مك, مك زني, شيردوشي.
: جاي زخم يا سوختگي, اثر گناه, شكاف, اثر زخم داشتن, اثر زخم گذاشتن.
: دوچرخه سوار, دوچرخه سوار.
: طوفان موسمي, بادتند وشديد, گردباد.
: چرخه, چرخه زدن, سيكل.
: شوكران, شوكران كبير.
: ترش, حامض, سركه مانند, داراي خاصيت اسيد, جوهر اسيد, ترشرو, بداخلا ق, بدجنسي, جوهر, محك, تشكيل دهنده ء اسيد, اسيد دار, اسيدي.
: كوكورانه, مانند كورها.
: كور, نابينا, تاريك, ناپيدا, غير خوانايي, بي بصيرت, : كوركردن, خيره كردن, درز يا راه(چيزي را) گرفتن, اغفال كردن, : چشم بند, پناه, سنگر, مخفي گاه, هرچيزي كه مانع عبور نور شود, پرده, در پوش.
: اسمان, سپهر, گردون, فلك, عرش, بهشت, قدرت پروردگار,هفت طبقه اسمان, اسمان, خدا, عالم روحاني, اسمان, فلك, در مقام منيعي قرار دادن, زياد بالا بردن, توپ هوايي زدن, اب وهوا.
: سقف, پوشش يا اندود داخلي سقف, حد پرواز.
: صد پا (هزار پا).
: صد, عدد صد.
: اموزش, معرفت, دانش, مجموعه معارف وفرهنگ يك قوم ونژاد, فرهنگ نژادي, افسانه هاوروايات قومي, فاصله بين چشم ومنقار (يا دماغ) حيوانات, علم, علوم, دانش.
: وابسته بعلم, طالب علم, علمي, عالم, دانشمند.
: صد, عدد صد.
: چفت, بست.
: زيب لباس(كه بجاي دكمه بكار ميرود), زيب دار.
: همانا, حتما, مطملنا, يقينا, محققا, مسلما, بطور حتم.
: اهوي كوهي.
: عدد صفر, رمز, حروف يا مهر رمزي, حساب كردن (بارقام), صفر گذاردن, برمزدراوردن, رمز, رمزي كردن, برنامه, دستورالعملها, انگشت, رقم, عدد, شكل, رقم, پيكر, عدد, شماره, رقم, نمره.
: عدد صفر, رمز, حروف يا مهر رمزي, حساب كردن (بارقام), صفر گذاردن, برمزدراوردن.
: سيگارت, سيگار.
: خرنوب, اقاقيا, ملخ.
: سيگارت, سيگار.
: سيگار, سيگار برگ.
: لك لك.
: ميل لنگ.
: ميل لنگ.
: استوانه, غلتك, بام غلتان, استوانه, نورد.
: اوج, ذروه, قله, منتها(درجه ء), سر, مرتفعترين نقطه, بحران, نقطه ء كمال, نوك, سر, راس زاويه, تارك, قله, نوك, اوج, ذروه, اعلي درجه, سر, نوك, فرق, رو, قله, اوج, راس, روپوش, كروك, رويه, درجه يك فوقاني, كج كردن, سرازير شدن.
: روي, فلز روي, روح, قطب پيل ولتا.
: اسكنه, قلم درز, بااسكنه تراشيدن.
: اسكنه, قلم درز, بااسكنه تراشيدن.
: تنگ اسب, محيط, قطر شكم, ابعاد, تنگ بستن, بست, بست اهني وچرمي, باتنگ بستن, دور گرفتن.
: عدد پنج, پنجگانه.
: پنجاه.
: سينما, سينما, تلاتر, تماشاخانه, بازيگر خانه, تالا ر سخنراني.
: قيد, نوار, روبان, نوار ماشين تحرير, نوار ضبط صوت و امثال ان, نوار فلزي, تسمه, تراشه, نوار, بانوار بستن.
: جنبشي, وابسته بحركت, وابسته به نيروي محركه.
: كمربند, تسمه, بندچرمي, شلا ق زدن, بستن, محاصره ردن, باشدت حركت يا عمل كردن, كمربند, كمر, كرست, حلقه, احاطه كردن, حلقه اي بريدن.
: كمربند, تسمه, بندچرمي, شلا ق زدن, بستن, محاصره ردن, باشدت حركت يا عمل كردن, گذرگاه, جنبي, كنار گذاشتن, كمربند, كمر, كرست, حلقه, احاطه كردن, حلقه اي بريدن.
: دور كمر, ميان, كمر لباس, كمربند, ميان تنه, كمر, ميان, كمربند.
: سيرك, چالگاه.
: دورگرفتن, احاطه كردن, حلقه زدن, دورچيزي گشتن, دربرداشتن, فرا گرفتن, محاصره كردن, احاطه شدن, احاطه.
: مدارات
: حوزه قضايي يك قاضي, دور, دوره, گردش, جريان, حوزه, مدار, اتحاديه, كنفرانس, دورچيزي گشتن, درمداري سفر كردن, احاطه كردن.
: گردش, دوران, انتشار, جريان, دوران خون, رواج, پول رايج, تيراژ(روزنامه يامجله).
: دايره, محيط دايره, محفل, حوزه, قلمرو, دورزدن, مدور ساختن, دور(چيزي را)گرفتن, احاطه كردن, مدور, مستدير, دايره وار, بخشنامه, بخشنامه كردن, بدورمحور گشتن, منتشر شدن, مربوط به برنامه تحصيلي, راندن, بردن, عقب نشاندن, بيرون كردن (با out), سواري كردن, كوبيدن(ميخ وغيره).
: گرد(گعرد) كردن, كامل كردن, تكميل كردن, دور زدن, مدور, گردي, منحني, دايره وار, عدد صحيح, مبلغ زياد.
: ختنه كردن, كوتاه كردن, مختصر نمودن.
: ختنه.
: دايره, محيط دايره, محفل, حوزه, قلمرو, دورزدن, مدور ساختن, دور(چيزي را)گرفتن, احاطه كردن.
: محيط, محيط دايره, پيرامون.
: طول وتفصيل در كلا م, بيان غير مستقيم.
: نوشتن در دور, محدود ومشخص كردن.
: احتياط.
: بادقت, با احتياط, مواظب, بيمناك, هوشيار, محتاط, مواظب, بااحتياط, ملا حظه كار, مال انديش, باتدبير, انديشمند, باملا حظه, بافكر, فكور, متفكر, انديشناك.
: چگونگي, شرح, تفصيل, رويداد, امر, پيشامد, شرايط محيط, اهميت, حالت, وضعيت, چگونگي, شرط, مقيد كردن, شرط نمودن.
: تصادفي, مربوط به موقعيت.
: تماشاگر, تماشاچي, بيننده, ناظر.
: باحيله پيش دستي كردن, گير انداختن.
: الو, گوجه, الوي برقاني, كار يا چيز دلچسب.
: الو, گوجه برقاني, الوبخارا, اراستن, سرشاخه زدن, هرس كردن.
: جراحي, اتاق جراحي, عمل جراحي, تشريح.
: جراح.
: ادم مهم, ضربت بركپل, توده, چوب ذرت, قو, دجاجه, متعجب شدن, پرسه زدن, اظهار كردن.
: تعيين, انتصاب, قرار ملا قات, وعده ملا قات, كار, منصب, گماشت, خرما, درخت خرما, نخل, تاريخ, زمان, تاريخ گذاردن, مدت معين كردن, سنه, نامزدي, اشتغال, مشغوليت, نقل قول, بيان, ايراد, اقتباس, عبارت, مظنه, امدگاه, وعده گاه, پاتوق, ميعاد, قرار ملا قات گذاشتن.
: ذكر, نقل قول, احضار, احضار به بازپرسي, تقديرازخدمات, تقديررسمي, ذكر, اشاره, تذكر, ياداوري, نام بردن, ذكر كردن, اشاره كردن, نقل قول, بيان, ايراد, اقتباس, عبارت, مظنه.
: ذكر كردن, اتخاذ سند كردن, گفتن, نقل كردن, مظنه دادن, نشان نقل قول.
: شهر, شهرك, قصبه, شهر كوچك, قصبه حومه شهر, شهر.
: شهروندان, ساكنين, مردم, تبعيت.
: تابع, رعيت, تبعه يك كشور, شهروند, شهروندان, ساكنين, مردم, تبعيت.
: اهالي شهر, شهري.
: ارك, دژ, قلعه نظامي, سنگر.
: غيرنظامي, مدني, شخص غير نظامي, غير نظامي.
: تمدن, مدنيت, انسانيت.
: متمدن كردن, متمدن شدن.
: اوج, راس, قله, منتها درجه, باوج رسيدن.
: كشيش, روحاني, وزير, وزير مختار, كشيش.(.vtvi): كمك كردن, خدمت كردن, پرستاري كردن, بخش كردن, پيشواي روحاني, شبان, چوپان, شباني, شعر روستايي, واعظ.
: خاندان, خانواده, طايفه, قبيله, دسته.
: مخفي, غيرمشروع, زيرجلي.
: نوعي شراب قرمز, رنگ قرمز مايل بارغواني.
: وضوح, روشني, نظم وترتيب, تميزي.
: روشن كردن, واضح كردن, توضيح دادن.
: قره ني, كلا رينت.
: روشن بيني, بصيرت.
: روشن بين, نهان بين.
: تابناك, روشن, درخشان, تابان, افتابي, زرنگ, باهوش, اشكار, زلا ل, صاف, صريح, واضح, : روشن كردن, واضح كردن, توضيح دادن, صاف كردن, تبرءه كردن, فهماندن, نقل وانتقال بانكي, تسويه, تسطيح, مكان مسطح, فروغ, روشنايي, نور, اتش, كبريت, لحاظ, جنبه, اشكار كردن, اتش زدن, مشتعل شدن, ضعيف, خفيف, اهسته,اندك,اسان,كم قيمت,قليل,مختصر,فرار,هوس اميز,وارسته,بي عفت,هوس باز,خل,سرگرم كننده,غيرجدي,باررا سبك كردن,تخفيف دادن,فرودامدن,واقع شدن,وفوع يافتن,سر رسيدن,رخ دادن, پهن, مسطح, هموار, صاف, برابر, واضح, اشكار, رك و ساده, ساده, جلگه, دشت, هامون, ميدان يا محوطه جنگ, بدقيافه, شكوه, شكوه كردن, ارام, ساكت, باز, روشن, صاف, بي سر وصدا, متين, اسمان صاف, متانت, صافي, صاف كردن.
: نور مهتاب, مهتاب, مشروبات, بطور قاچاقي كار كردن.
: كلا س, دسته, طبقه, زمره, جور, نوع, طبقه بندي كردن, رده, هماموزگان, رسته, گروه, اموزگاه, كلا س درس, درجه, نمره, درجه بندي كردن, نمره دادن, درس, درس دادن به, تدريس كردن, جور, قسم, نوع, گونه, طور, طبقه, رقم, جوركردن, سوا كردن, دسته دسته كردن, جور درامدن, پيوستن, دمساز شدن
: گشتگر, جهانگرد, سياح, جهانگردي كردن.
: عمل دسته بندي, طبقه بندي, رده بندي.
: مرتب كردن, ترتيب دادن, اراستن, چيدن, قرار گذاشتن, سازمند كردن, جور كردن, طبقه بندي كردن, مناسب بودن, هم نشين شدن, قلا ب, كروشه, رده بندي كردن, جور, قسم, نوع, گونه, طور, طبقه, رقم, جوركردن, سوا كردن, دسته دسته كردن, جور درامدن, پيوستن, دمساز شدن
: خاتمه, راي كفايت مذاكرات, عمل محصور شدن, دريچه, درب بطري وغيره, دربستن.
: سنجاق, پايه سنجاقي.
: ترقوه, چنبر, ترقوه, چنبر.
: كليد, سنگ سرطاق.
: ميخك صد پر.
: نوعي چنگ كه مانند پيانوبشكل ميز است.
: دو شاخه.
: نوعي ميخ كه از وسط پهن شده بياشد, ميخ زيرپهن, ميخ كوب كردن, باميخ كوبيدن.
: ميخك, گل ميخك, بوته ميخك, ناخن, سم, چنگال, چنگ, ميخ, ميخ سرپهن, گل ميخ, با ميخ كوبيدن, با ميخ الصاق كردن, بدام انداختن, قاپيدن, زدن, كوبيدن, گرفتن.
: افزايش, اضافه, لقب, متمم اسم, اسم اضافي, ضميمه, جمع (زدن), تركيب چندماده با هم, محاسبه, محاسبات, حساب ديفزانسيل و انتگرال, جبر.
: شهرت, شخص نامدار.
: بخشايندگي, رحم, اعتدال عناصر, رحمت, رحم, بخشش, مرحمت, شفقت, امان.
: عاشق سرقت, علا قمند به دزدي.
: جنون سرقت, ميل و اشتياق به دزدي.
: براشفتگي, خشم, غضب, خشمگين كردن, غضبناك كردن, وبا, اشتياق وعلا قه شديد, احساسات تند وشديد, تعصب شديد, اغراض نفساني, هواي نفس, اب دادن (فلز), درست ساختن, درست خمير كردن, ملا يم كردن, معتدل كردن, ميزان كردن, مخلوط كردن, مزاج, حالت, خو, خلق, قلق, خشم, غضب.
: دفتري, وابسته به روحانيون.
: مردروحاني, كاتوزي, روحانيون, دين يار.
: كلمه مبتذل.
: موكل, مشتري, ارباب رجوع, مشتري, خريدار.
: ارباب رجوع, مشتريان, پيروان, موكلين.
: اب وهوا, هوا, تغيير فصل, اب و هوا, باد دادن, در معرض هوا گذاشتن, تحمل يابرگزاركردن.
: درمانگاه, بالين, مطب, بيمارستان.
: گنداب, مجراي فاضل اب, اگو, بخيه زننده, ماشين دوزندگي, گندابراه, مجراي فاضلا ب ساختن.
: ماده سبز گياهي, سبزينه, كلروفيل.
: كلرين.
: صندوق خانه, پستو, گنجه, خصوصي, مخفي, پنهان كردن, نهفتن, منزوي شدن.
: مطابق بهترين نمونه, ادبيات باستاني يونان و روم, باستاني, مربوط به نويسندگان قديم لا تين ويونان, رده اي, كلا سيك.
: چماق, گرز, خال گشنيز, خاج, باشگاه, انجمن, كانون, مجمع(vi.vti):چماق زدن, تشكيل باشگاه يا انجمن دادن, انجمن, مجمع, جامعه, اجتماع, معاشرت, شركت, حشر ونشر, نظام اجتماعي, گروه, جمعيت, اشتراك مساعي, انسگان.
: پيل, زندان تكي, سلول يكنفري, حفره, سلول, ياخته.
: بند, ماده.
: دوربين يا جعبه عكاسي, عكاس, ادميكه بادوربين كار ميكند, اتاق, تالا ر, اتاق خواب, خوابگاه, حجره, خان(تفنگ), فشنگ خورياخزانه(درششلول), دفتركار, اپارتمان, در اطاق قرار دادن, جا دادن, اتاق, خانه, جا, فضا, محل, موقع, مجال, مسكن گزيدن, منزل دادن به, وسيع تر كردن.
: زني كه در نمايش هاي خنده اور بازي ميكند.
: دفتر, دفترخانه, اداره, دايره, ميز كشودار يا خانه دار, گنجه جالباسي, ديوان.
: سرطان, برج سرطان, خرچنگ.
: بي تزوير, منصفانه, صاف وساده, بي تزوير, بي ازار, بي ضرر, بدون زنندگي.
: بدگمان نسبت به درستي ونيكوكاري بشر, غرغرو, عيبجو, كلبي.
: سمت الراس, بالا ترين نقطه اسمان, قله, اوج.
: سرود(روحاني).
: كنياك, با كنياك مخلوط كردن, كنياك.
: اجبار, اضطرار, تهديد واجبار.
: انعقاد, دلمه شدگي, لختگي, لخته شدن, ماسيدن.
: توده, لخته خون, دلمه شدن, لخته شدن (خون), بستن, دلمه كردن, لخته شدن (خون).
: اءتلا ف, پيوستگي, اتحاد موقتي.
: غيبت هنگام وقوع جرم, جاي ديگر, بهانه, عذر, بهانه اوردن, عذر خواستن.
: بيمه اتكايي, بيمه مشترك.
: كبالت, فلز لا جورد.
: ادم ترسو, نامرد, شخص جبون, بزدل.
: كلبه, خانه رعيتي, پناهگاه, خيمه, سايبان, ساباط, چارطاقي, كبوتر خانه, اطاقك بالا ي بام, كلبه, در كلبه زندگي كردن, ريختن, انداختن افشاندن, افكندن, خون جاري ساختن, جاري ساختن, پوست انداختن, پوست ريختن, برگ ريزان كردن, كپر, الونك, پناهگاه, جان پناه, محافظت, حمايت, محافظت كردن, پناه دادن.
: چپر, خارپشته, پرچين, حصار, راه بند, مانع, پرچين ساختن, خاربست درست كردن, احاطه كردن, طفره زدن, از زير (چيزي) در رفتن.
: تحصيلدار, جمع كننده, فراهم اورنده, گرد اورنده, گوينده, قاءل, راي شمار, تحويل دار.
: پول نقد, وصول كردن, نقدكردن, دريافت كردن, صندوق پول, پول خرد, بار, هزينه, مطالبه هزينه, گرداوردن, جمع كردن, وصول كردن.
: برنج (فلز), پول خرد برنجي, بي شرمي, افسر ارشد, مس, بامس اندودن, مس يا تركيبات مسي بكار بردن.
: برنج (فلز), پول خرد برنجي, بي شرمي, افسر ارشد.
: كوكاءين.
: لگدزدن, باپازدن, لگد, پس زني, تندي.
: اشپز, پختن.
: پختن, طبخ كردن.
: اتومبيل, واگن, اطاق راه اهن, هفت ستاره دب اكبر, اطاق اسانسور, نورد, كالسكه, واگن راه اهن, مربي ورزش, رهبري عمليات ورزشي را كردن, معلمي كردن, واگن, ارابه, باركش, با واگن حمل كردن.
: نعش كش, مرده كش, بانعش كش بردن.
: گياهي كه بزمين يا در و ديوار ميچسبد, يدك دوچرخه ياسه چرخه ياواگن, ترايلر, اتومبيل يدك كش, يدك, ردپاگير, باترايلر حمل كردن.
: بچه خوك.
: چركين, كثيف, پليد.
: بهر, خارج قسمت.
: اشپزي, اشپزخانه, اشپزخانه, محل خوراك پزي, تنور, اجاق, كوره.
: اشپز, پختن.
: سراشپز, اشپز, پختن.
: اشپزخانه كوچك.
: لولو, مايه ترس ووحشت, نارگيل.
: تمساح, سوسمار, پوست سوسمار.
: ضربت با چيز تيز, ضربت با مشت, خرد كردن, سك زدن, سيخ زدن, خنجر زدن, سوراخ كردن, باارنج زدن, سقلمه, اشاره كردن, سيخونك, ضربت با چيز نوك تيز, فشار با نوك انگشت, حركت, سكه, سكه زدن, فضولي در كار ديگران, سيخ زدن, بهم زدن, هل دادن, سقلمه زدن, كنجكاوي كردن, بهم زدن اتش بخاري (با سيخ), زدن, اماس.
: ارنج, دسته صندلي, با ارنج زدن, تنه, هل, تكان, تنه زدن, باارنج زدن, سقلمه, اشاره كردن.
: از, حرص, طمع, حريص بودن, طمع ورزيدن.
: ازمند, حريص, طماع, دندان گرد, پر خور.
: جمع وتدوين قوانين, وضع قوانين, قانون نويسي.
: رمز, رمزي كردن, برنامه, دستورالعملها, بادست وپا بالا رفتن, تقلا كردن, بزحمت جلو رفتن, تلا ش, تقلا, كوشش, املت درست كردن.
: ارنج, دسته صندلي, با ارنج زدن.
: بلدرچين, وشم, بدبده, شانه خالي كردن, از ميدان دررفتن, ترسيدن, مردن, پژمرده شدن, لرزيدن, بي اثر بودن, دلمه شدن.
: ضريب, عامل مشترك.
: بزور وادار كردن, ناگزير كردن.
: معاصر, همزمان, هم دوره.
: صندوق, خزانه وجوه.
: گرفتن, از هوا گرفتن, بدست اوردن, جلب كردن, درك كردن, فهميدن, دچار شدن به, عمل گرفتن, اخذ, دستگيره, لغت چشمگير, شعار, كلا ج, ميدان, رشته, پايكار, ربودن, قاپيدن, گرفتن, توقيف كردن, چنگ زدن, تصرف كردن, سبقت گرفتن, ربايش, فراچنگ كردن, بچنگ اوردن, گير اوردن, فهميدن, چنگ زدن, قاپيدن, اخذ, چنگ زني, فهم, چنگ زني, چنگ, نيروي گرفتن, ادراك و دريافت, انفلوانزا, گريپ, نهر كوچك, نهر كندن, محكم گرفتن, چسبيدن به, شهامت, شجاعت, تصميم, دل وجرات, انقباض, كندن, چيدن,كشيدن, بصدا دراوردن, گلچين كردن, لخت كردن, ناگهان كشيدن, بتصرف اوردن, ربون, قاپيدن, توقيف كردن, دچار حمله (مرض وغيره) شدن, درك كردن, گرفتن, ستاندن, لمس كردن, بردن, برداشتن, خوردن, پنداشتن.
: دستگيري, اسير كردن, تسخير, گرفتن.
: هم ريشه, همجنس, واژه هم ريشه.
: شناخت, ادراك.
: توده, لخته خون, دلمه شدن, لخته شدن (خون).
: زندگي باهم, جماع.
: راشي.
: چسبيدگي, ارتباط (مطالب), وابستگي.
: چسبيده, مربوط, داراي ارتباط يا نتيجه منطقي, چسباننده, چسبناك.
: پرتابه, موشك, فشفشه, راكت, با سرعت از جاي جستن, بطور عمودي از زمين بلندشدن, موشك وار رفتن.
: همزمان بودن, باهم رويدادن, منطبق شدن, دريك زمان اتفاق افتادن.
: انطباق, موافقت, توافق, دمسازي, رضايت, تصادف.
: همرويده, واقع شونده دريك وقت, منطبق, متلا قي.
: همزمان بودن, باهم رويدادن, منطبق شدن, دريك زمان اتفاق افتادن.
: عمل لنگيدن, شليدن, لنگ, شل, لنگي, شليدن, لنگيدن, سكته داشتن.
: عمل لنگيدن, شليدن, لنگ, شل, لنگي, شليدن, لنگيدن, سكته داشتن.
: متكا, نازبالش, كوسن, مخده, زيرسازي, وسيله اي كه شبيه تشك باشد, با كوسن وبالش نرم مزين كردن, لا يه گذاشتن, چنبره, بالش, بالين, متكا, پشتي, مخده, بالش وار قرار گرفتن, بربالش گذاردن.
: لنگ, چلا ق, شل, افليج, لنگ شدن, عاجز شدن.
: كلم, دله دزدي, كش رفتن, رشد پيدا كردن (مثل سركلم).
: درخت كولا, ماده شيريني كه از برگ وميوه كولا گرفته ميشود, پرونده, بايگاني كردن, چسب, سريش, چسباندن, چسبيدن, لثه دندان, انگم, صمغ, چسب, قي چشم, درخت صمغ, وسيع كردن, با لثه جويدن, چسب زدن, چسباندن, گول زدن, صمغي شدن, قليا, جوش شيرين, سودا, كربنات سديم, ليموناد, دم, دنباله, عقب, تعقيب كردن.
: همدستي, همكاري.
: همدست, ياور.
: برانگيختن, جرات دادن, تربيت كردن, تشويق (به عمل بد) كردن, معاونت كردن(درجرم), تشويق, تقويت, ترغيب (به كار بد), كمك كردن, مساعدت كردن, همدستي كردن, باهم كار كردن, تشريك مساعي, كمك كردن, ياري كردن, مساعدت كردن (با), همدستي كردن, مدد رساندن, بهتركردن چاره كردن, كمك, ياري, مساعدت, مدد, نوكر, مزدور.
: كفگير, صافي.
: صافي, كشش, زور, فشار, كوشش, درد سخت, تقلا, در رفتگي يا ضرب عضو يا استخوان, اسيب, رگه, صفت موروثي, خصوصيت نژادي, نژاد, اصل, زودبكار بردن, زور زدن, سفت كشيدن,كش دادن, زياد كشيدن, پيچ دادن, كج كردن, پالودن, صاف كردن, كوشش زياد كردن.
: هم بر, پهلو به پهلو, متوازي, تضمين, وثيقه.
: چادر شب رختخواب, روپوش تختخواب, لحاف, بالا پوش, مثل لحاف دوختن.
: چادر شب رختخواب, روپوش تختخواب, روپوش تختخواب, روتختي, بالا پوش, روانداز, لحاف, روپوش تختخواب.
: لا يي, تشك.
: دسته, گرداوري, گرداورد, كلكسيون, اجتماع, مجموعه, نمايشگاه جانوران, جايگاه دام ودد, دامگاه.
: گرد اوري كردن.
: تحصيلدار, جمع كننده, فراهم اورنده, گرد اورنده.
: گرداوري, گرداورد, كلكسيون, اجتماع, مجموعه.
: مجتمعا.
: بهم پيوسته, انبوه, اشتراكي, اجتماعي, جمعي.
: تحصيلدار, جمع كننده, فراهم اورنده, گرد اورنده.
: هم كار, هم قطار.
: دانشكده اي, دانشگاهي, شاگرد, دانش اموز, مردمك چشم, حدقه, دانشور, دانش پژوه, محقق, اهل تتبع, اديب, شاگر ممتاز.
: كالج, دانشگاه.
: ماده بفرمول OH 54H 72C (موجد تصلب شراءين).
: ماده بفرمول OH 54H 72C (موجد تصلب شراءين).
: گل كلم.
: اويختن, اويزان كردن, بدار اويختن, مصلوب شدن, چسبيدن به, متكي شدن بر, طرزاويختن, مفهوم, ترديد, تمايل, تعليق, اويزان شدن يا كردن, اندروابودن, معلق كردن, موقتا بيكار كردن, معوق گذاردن.
: اويختن, اويزان كردن, بدار اويختن, مصلوب شدن, چسبيدن به, متكي شدن بر, طرزاويختن, مفهوم, ترديد, تمايل, تعليق, اويزان شدن يا كردن, اندروابودن, معلق كردن, موقتا بيكار كردن, معوق گذاردن.
: مرغ مگس خوار, مرغ زرين پر.
: گل كلم.
: تپه, پشته, تل, توده, توده كردن, انباشتن.
: پيوستن, متصل كردن, وصلت دادن, مجاور بودن(به), پيوسته بودن(به), افزودن, متصل شدن.
: سالن, استاديوم ورزشي.
: تصادم, برخورد.
: اختلا ط رنگهاي مختلف درسطح پرده نقاشي, هنر اختلا ط رنگها.
: يقه, يخه, گريبان, گردن بند, گردن بند.
: كندو, كندوي عسل, جمع شدن, دسته شدن (مثل زنبور در كندو), جاي شلوغ و پرفعاليت, كندو, جاي كار وپر قيل وقال, مركز تجمع, در كندو جمع كردن, اندوختن.
: كندو, كندوي عسل.
: دندان ناب, دندان انياب (در سگ و مانند ان), نيش.
: اوج, ذروه, قله, منتها(درجه ء), سر, مرتفعترين نقطه, بحران, نقطه ء كمال, نوك, سر, راس زاويه, تارك, بلندي, رفعت, ارتفاع, جاي مرتفع, اسمان, عرش, منتها درجه, تكبر, دربحبوحه, ارتفاعات, عظمت, قله, نوك, اوج, ذروه, اعلي درجه.
: ترتيب, نظم, قرار, مقدمات, تصفيه.
: مرتب كردن, ترتيب دادن, اراستن, چيدن, قرار گذاشتن, سازمند كردن, گذاردن, نهادن, منصوب كردن, اعطاء كردن سرمايه گذاردن, خواباندن, دفن كردن, گذاردن, تخم گذاردن,داستان منظوم, اهنگ ملودي, الحان, : غير متخصص, ناويژه كار, خارج از سلك روحانيت, غير روحاني , جا, محل, مرتبه, قرار دادن, گماردن, گذاردن,قراردادن,به زور واداشتن,عذاب دادن,تقديم داشتن,تعبير كردن,بكار بردن,منصوب كردن, ترغيب كردن,استقرار,پرتاب,سعي,ثابت.
: دونقطه يعني اين علا مت :, روده بزرگ, قولون, معاء غلا ظ, ستون روده.
: مستعمره, مستملكات, مهاجر نشين, جرگه, واريز, تصفيه, تسويه, پرداخت, توافق, ته نشيني, مسكن, كلني, زيست گاه.
: مستعمراتي.
: استعمار, سياست مستعمراتي.
: استعمار, مهاجرت, كوچ.
: تشكيل مستعمره دادن, ساكن شدن در, مهاجرت كردن.
: گفتگويي, محاوره اي, مصطلح, اصطلا حي.
: عبارت مصطلح, جمله مرسوم درگفتگو.
: گفتگو, صحبت, محاوره.
: رنگ, فام, بشره, تغيير رنگ دادن, رنگ كردن, ملون كردن, رنگ, فام, بشره, تغيير رنگ دادن, رنگ كردن, ملون كردن, سايه, حباب چراغ يا فانوس, اباژور, سايه بان, جاي سايه دار, اختلا ف جزءي, سايه رنگ, سايه دار كردن, سايه افكندن, تيره كردن, كم كردن, زير وبم كردن, رنگ, ته رنگ, رنگ مختصر, سايه ء رنگ, داراي ته رنگ ياسايه رنگ نمودن, صدا, اهنگ, درجه صدا, دانگ, لحن, اهنگ داشتن, باهنگ در اوردن, سفت كردن, نوا.
: دباغي كردن, برنگ قهوه اي وسبزه دراوردن, باحمام افتاب پوست بدن راقهوه اي كردن, برنزه, مازوي دباغي, پوست مازو, مازويي, قهوه اي مايل به زرد.
: دباغي كردن, برنگ قهوه اي وسبزه دراوردن, باحمام افتاب پوست بدن راقهوه اي كردن, برنزه, مازوي دباغي, پوست مازو, مازويي, قهوه اي مايل به زرد.
: رنگ بنفش, قفايي, رنگ بنفش مايل به ارغواني سير.
: رنگ صورتي, سوراخ سوراخ كردن يا بريدن.
: فن رنگرزي, حالت رنگ پذيري, رنگ اميزي.
: رنگ, فام, بشره, تغيير رنگ دادن, رنگ كردن, ملون كردن, رنگ, رنگ زني, رنگ كردن, رنگ, ته رنگ, رنگ مختصر, سايه ء رنگ, داراي ته رنگ ياسايه رنگ نمودن.
: رنگ, فام, بشره, تغيير رنگ دادن, رنگ كردن, ملون كردن, رنگ, رنگ زني, رنگ كردن, رنگ, ته رنگ, رنگ مختصر, سايه ء رنگ, داراي ته رنگ ياسايه رنگ نمودن.
: سرخاب, گرد زنگ اهن, سرخاب ماليدن.
: رنگارنگ.
: سودايي مزاج, عصباني.
: ستون, ستون, پايه, جرز, ركن, اركان, ستون ساختن.
: ستوني.
: رديف ستون, ستون بندي, رديف درخت.
: مقاله نويس.
: الله كلنگ, بالا وپايين رفتن, الله كلنگ كردن, اونگان شدن يا كردن, تاب خوردن, چرخيدن, تاب, نوسان, اهتزاز, اونگ, نوعي رقص واهنگ ان.
: ساخت وپاخت, تباني, سازش, هم نيرنگ, بست وبند.
: اغماء, بيهشي, نام اين نشان (,), ويرگول.
: راسو, جانوران پستاندار شبيه راسو, دروغ گفتن, شانه خالي كردن.
: ماما, قابله.
: سروان, ناخدا, سركرده, رءيس, سر, پيشرو, قاءد, سالا ر, فرمانده, عمده, مهم, افسر فرمانده, فرمانده, فرمانده, ارشد, سركرده, تخماق.
: تكاور.
: بخش, ناحيه, حوزه, بلوك, بوم, سرزمين, ناحيه, فضا, محوطه بسيار وسيع و بي انتها.
: اغماء, بيهش, بيهوش.
: خميدن, خمش, زانويه, خميدگي, شرايط خميدگي, زانويي, گيره, خم كردن, كج كردن, منحرف كردن, تعظيم كردن, دولا كردن, كوشش كردن, بذل مساعي كردن.
: رزم, پيكار, جدال, مبارزه, ستيز, جنگ, نبرد, نزاع, زد و خورد, جنگ كردن, كشمكش, تقلا, يك دور مسابقه يا بازي, پيكار, نبرد, زد وخورد, ستيز, حرب, مبارزه كردن, رزم, جنگيدن با, جنگ, نبرد, كارزار, پيكار, زد وخورد, جنگ كردن, نزاع كردن, جنگيدن, ستيز, كشاكش, تقلا كردن, كوشش كردن, دست وپا كردن, منازعه, كشمكش, تنازع.
: افند, تك, تكش, تاخت, حمله كردن بر, مبادرت كردن به,تاخت كردن, با گفتار ونوشتجات بديگري حمله كردن, حمله, تاخت و تاز, يورش, اصابت يا نزول ناخوشي, رزم, پيكار, جدال, مبارزه, ستيز, جنگ, نبرد, نزاع, زد و خورد, جنگ كردن, پيكار, نبرد, زد وخورد, ستيز, حرب, مبارزه كردن, رزم, جنگيدن با, جنگ, نبرد, كارزار, پيكار, زد وخورد, جنگ كردن, نزاع كردن, جنگيدن.
: تغييردادن, عوض كردن, اصلا ح كردن, تغيير يافتن, جرح و تعديل كردن, دگرگون كردن.
: تركيب, لغزش, خطا, سهو, اشتباه, ليزي, گمراهي, قلمه, سرخوري, تكه كاغذ, زير پيراهني, ملا فه, روكش, متكا, نهال, اولا د, نسل, لغزيدن, ليز خودن, گريختن, سهو كردن, اشتباه كردن, از قلم انداختن, زير پوش, لباس بزير, زير جامه.
: نوشابه اي مركب از چند نوشابه ديگر, مهماني.
: تركيب كردن, تدبير كردن, درست كردن, اختراع كردن, تعبيه كردن, وصيت نامه, ارث بري, ارث گذاري, نقشه, نقشه كشيدن, ترسيم كردن, يكي كردن, ممزوج كردن, تركيب كردن, فرورفتن, مستهلك شدن, غرق شدن.
: سوختن, سوخت, اشتعال, احتراق.
: سوزا, احتراق پذير, قابل تحريك وبرانگيختني, قابل اشتعال, قابل سوختن, اتشگير, سوخت, غذا, اغذيه, تقويت, سوخت گيري كردن, سوخت دادن (به), تحريك كردن, تجديد نيرو كردن.
: نمايش خنده دار, شاد نمايش, كمدي.
: موزيكال, داراي اهنگ, موسقي دار.
: نوينسده نمايش هاي خنده دار, هنرپيشه نمايش هاي خنده دار.
: قمقمه, فروشگاه يا رستوران, سربازخانه, اطاق ناهار خوري, رستوران, كافه.
: موريانه.
: موريانه.
: كسي كه شام مي خورد, واگن رستوران.
: توضيح, ملا حظه, تذكر, تبصره.
: توضيح, تفسير, سفرنگ, تقريظ, رشته يادداشت, گزارش رويداد.
: مفسر, سفرنگ گر.
: اغاز كردن, اغاز نهادن, شروع كردن, اغاز شدن, اغاز كردن, شروع كردن, شروع, اغاز, اغازيدن, دايركردن, عازم شدن.
: خنده دار, مضحك, وابسته به كمدي, خوردن, مصرف كردن, تحليل رفتن, خورد, خوراندن, تغذيه كردن, جلو بردن.
: تجارتي, بازرگاني.
: تبديل بصورت بازرگاني, تجارتي كردن.
: بصورت تجارتي دراوردن, جنبه تجارتي دادن به, بازار, محل داد وستد, مركز تجارت, فروختن, در بازار داد وستد كردن, درمعرض فروش قرار دادن.
: تاجر, بازرگان, دلا ل, دهنده ورق, فروشنده, معاملا ت چي, بازرگان, تاجر, داد وستد كردن, سوداگر, بازرگان, سوداگر.
: سوداگري, بازرگاني, تجارت, داد وستد, كسب, پيشه وري,كاسبي, مسير, شغل, حرفه, پيشه, امد ورفت, سفر, ازار,مزاحمت, مبادله كالا, تجارت كردن با, داد وستد كردن.
: سوداگري, حرفه, دادوستد, كاسبي, بنگاه, موضوع, تجارت , تجارت, بازرگاني, معاشرت, تجارت كردن, سوداگري, بازرگاني, تجارت, داد وستد, كسب, پيشه وري,كاسبي, مسير, شغل, حرفه, پيشه, امد ورفت, سفر, ازار,مزاحمت, مبادله كالا, تجارت كردن با, داد وستد كردن.
: اينده, وارد.
: خوردني, ماكول, چيز خوردني, خوراكي.
: ستاره دنباله دار, بادبادك كاغذهوايي (ج.ش.) غليوا, غليواج, زغن, ادم درنده خو, طفيلي, دغل باز, ادم متقلب, پرواز كردن, پرواز بلند, سفته بازي كردن.
: سپردن, مرتكب شدن, اعزام داشتن براي (مجازات و غيره), متعهدبانجام امري نمودن, سرسپردن, مرتكب شدن, مرتكب كردن, مقصر بودن.
: گمارش.
: خنده دار, مضحك, وابسته به كمدي.
: ناهار(يعني غذاي عمده روز كه بعضي اشخاص هنگام ظهر و بعضي شب مي خورند), شام, مهماني, خوراك, غذا, قوت, طعام, ناهار, ظهرانه, ناهار خوردن, غذا, خوراكي, شام يا نهار, ارد (معمولا غير از ارد گندم) بلغور.
: ناهار(يعني غذاي عمده روز كه بعضي اشخاص هنگام ظهر و بعضي شب مي خورند), شام, مهماني.
: اسب چوبي, كار تفريحي, سرگرمي, لوده, مسخره.
: اغاز, ابتدا, شروع, اغاز, جشن فارغ التحصيلي, شروع, اغاز, اغازيدن, دايركردن, عازم شدن.
: زيره سياه, درخت زيره.
: ماموريت, تصدي, حق العمل, فرمان, حكم, هيلت, مامورين, كميسيون, انجام, : گماشتن, ماموريت دادن, هيلت يا كميته, كميسيون, مجلس مشاوره.
: عضو هيلت, مامور عالي رتبه دولت.
: فروشگاه مخصوص كارمندان يك اداره.
: هيلت يا كميته, كميسيون, مجلس مشاوره.
: حركت دسته جمعي, ترقي تصاعدي, ترقي, بصورت صفوف منظم, دسته راه انداختن, درصفوف منظم پيشرفتن.
: ارتباط, مكاتبه.
: عمومي, معمولي, متعارفي, عادي, مشترك, پيش پاافتاده, پست, عوامانه, : مردم عوام, عمومي, مشاركت كردن, مشاع بودن, مشتركا استفاده كردن, پيش پا افتاده, معمولي, مبتذل, همه جايي, درزه, بند گاه, بند, مفصل, پيوندگاه, زانويي, جاي كشيدن ترياك با استعمال نوشابه, لولا, مشترك, توام, شركتي, مشاع, شريك, متصل, كردن, خرد كردن, بند بند كردن, مساعي مشترك, معمولي, عادي, متداول, پيش پا افتاده, هميشگي, معمول, عادي, مرسوم, متداول.
: چنانكه, بطوريكه, همچنانكه, هنگاميكه, چون, نظر باينكه, در نتيجه, بهمان اندازه, بعنوان مثال, مانند , چگونه, از چه طريق, چطور, به چه سبب, چگونگي, راه, روش, متد, كيفيت, چنانكه, دوست داشتن, مايل بودن, دل خواستن, نظير بودن, بشكل يا شبيه (چيزي يا كسي) بودن, مانند, مثل, قرين, نظير, همانند, متشابه, شبيه, همچون, بسان, همچنان, هم شكل, هم جنس, متمايل, به تساوي, شايد, احتمالا, في المثل, مثلا, همگونه.
: ماشين وار.
: راحت, اسودگي, اسايش, مايه تسلي, دلداري دادن (به), اسايش دادن, اسودگي, راحتي, تسهيلا ت, اساني, سهولت, اسودگي, راحت كردن, سبك كردن, ازاد كردن, تن اسايي, اسودگي, فرصت, مجال, وقت كافي, فراغت.
: ناخدا, افسر فرمانده دريايي.
: شركت, انجمن, مجمع, جامعه, اجتماع, معاشرت, شركت, حشر ونشر, نظام اجتماعي, گروه, جمعيت, اشتراك مساعي, انسگان.
: هم پيوند, همبسته, اميزش كردن, معاشرت كردن, همدم شدن, پيوستن, مربوط ساختن, دانشبهري, شريك كردن, همدست, همقطار, عضو پيوسته, شريك, همسر, رفيق, پرشكوفه, رفيق, يار, هم كار, هم قطار, همراه همدم, هم نشين, پهلو نشين, معاشرت كردن, همراهي كردن, لنگه, جفت, همسر, كمك, رفيق, همدم, شاگرد, شاه مات كردن, جفت گيري يا عمل جنسي كردن, يار, شريك, همدست, رفيق شدن.
: همگروه, عضو تيم, همكار, همقطار.
: شركت.
: فشرده, فشرده كردن.
: دلسوزي كردن, ترحم كردن بر, تسليت گفتن بر, اظهار تاسف كردن, دريغ, افسوس, بخشش, رحم, همدردي, حس ترحم, ترحم كردن, دلسوزي كردن, متاثر شدن.
: دريغ, افسوس, بخشش, رحم, همدردي, حس ترحم, ترحم كردن, دلسوزي كردن, متاثر شدن.
: ياري, همراهي, مصاحبت, پهلو نشيني.
: همكلا س, هماموز.
: همبازي, يار.
: قياس پذير, قابل مقايسه.
: مقايسه, تطبيق, سنجش, برابري, تشبيه.
: مقايسه كردن, برابركردن, باهم سنجيدن.
: تطبيقي, مقايسه اي, نسبي, تفضيلي (بطور اسم), درجه تفضيلي, صفت تفضيلي.
: كوپه, قسمت, تقسيم كردن.
: اهل دخانيات, اهل دود, دود دهنده ميوه وگوشت وامثال ان, وسيله اي كه توليد دودكند, واگن يا اتاق مخصوص استعمال دخانيات.
: سهم, حصه, بخش, بهره, قسمت, بخش كردن, سهم بردن, قيچي كردن.
: دلسوزي, رحم, شفقت, غمخواري, دريغ, افسوس, بخشش, رحم, همدردي, حس ترحم, ترحم كردن, دلسوزي كردن, متاثر شدن, همدمي, همدردي, دلسوي, رقت, همفكري, موافقت.
: ترحم كردن, دلسوز, غم خوار, رحيم, شفيق, مهربان, همدرد, دلسوز, شفيق, غمخوار, موافق.
: سازش پذيري, سازگاري, دمسازي, مطابقت.
: همساز.
: هم ميهن, هم وطن, هم ميهن.
: مجبوركردن, وادار كردن.
: كوتاهي, اختصار, خلا صه, مجمل, خلا صه, زبده, مختصر, كوتاهي, اختصار.
: جبران كردن, خنثي كردن.
: تاوان دادن, پاداش دادن, عوض دادن, جبران كردن.
: گنجايش, ظرفيت, صلا حيت, شايستگي, كفايت, سررشته, رقابت, مسابقه, رقابت, همچشمي, هم اوري.
: لا يق, ذي صلا حيت, شايسته, داراي سر رشته, ويژه گر, ويژه كار, متخصص, كارشناس, ماهر, خبره, شايسته, قابل, داراي شرايط لا زم, مشروط.
: رقابت, مسابقه.
: رقيب, هم چشم, حريف, هم اورد, هم اورد, رقيب, حريف, هم چشم, هم چشمي كننده, نظير, شبيه, هم چشمي, رقابت كردن.
: ميدان, رشته, پايكار.
: رقابت كردن با, هم چشمي كردن, مسابقه دادن, ستيزه كردن, مخالفت كرده با, رقابت كردن, ادعا كردن, هم اورد, رقيب, حريف, هم چشم, هم چشمي كننده, نظير, شبيه, هم چشمي, رقابت كردن.
: مسابقه اي, قابل رقابت, رقابتي, سبقت جو.
: گرداوري, تاليف, تلفيق.
: همگرادني كردن.
: توطله, دسيسه, نقشه خيانت اميز, نقشه, طرح, موضوع اصلي, توطله, دسيسه, قطعه, نقطه, موقعيت, نقشه كشيدن, طرح ريزي كردن, توطله چيدن.
: خوشنودي از خود, خود خوشنودي.
: دلپذيركردن, خشنود ساختن, كيف كردن, سرگرم كردن, لطفا, خواهشمند است, خرسند كردن, راضي كردن, خشنود كردن, قانع كردن.
: از خود راضي, عشرت طلب, تن اسا, خود خوشنود.
: پيچيدگي.
: پيچيده, مختلط.
: پيچيده, مختلط.
: متمم, متممي.
: متمم, متمم گرفتن.
: كاملا, بكلي, تماما, سراسر, واقعا.
: تمام, كامل, بپايان رسانيدن, تمام كردن, رنگ وروغن زدن, تمام شدن, پرداخت رنگ وروغن, دست كاري تكميلي, پايان, پرداخت كار, انجام دادن, تكميل كردن, تمام كردن, براوردن, واقعيت دادن.
: مطلق, غير مشروط, مستقل, استبدادي, خودراي, كامل, قطعي, خالص, ازاد از قيود فكري, غير مقيد, مجرد, دايره نامحدود, تمام, كامل, تمام, درست, دست نخورده, بي عيب, پر, مملو, تمام, كامل, بالا پوش, لباس كار, رويهمرفته, شامل همه چيز, همه جا, سرتاسر, از اول تا اخر, بطور كامل, كامل, تمام, كل, كلي, تام, مطلق, مجموع, جمع, جمله, سرجمع, حاصل جمع, جمع كردن, سرجمع كردن, مطلق, بحداكثر, باعلي درجه, كاملا, جمعا, حداعلي, غير عادي, اداكردن, گفتن, فاش كردن, بزبان اوردن, تمام, درست, دست نخورده, كامل, بي خرده, همه, سراسر, تمام, سالم.
: پيچيدگي, بغرنجي, عوارض, عواقب.
: پيچيده كردن, پيچيدن, بغرنج كردن.
: همدستي درجرم, شركت در جرم.
: توطله, دسيسه, نقشه خيانت اميز, نقشه, طرح, موضوع اصلي, توطله, دسيسه, قطعه, نقطه, موقعيت, نقشه كشيدن, طرح ريزي كردن, توطله چيدن.
: اجزاء, تركيب كننده, تركيب دهنده, جزء.
: سرودن, ساختن, درست كردن, تصنيف كردن, تشكيل دادن, تاسيس كردن, تركيب كردن.
: رفتار, حركت, وضع, سلوك, اخلا ق.
: كنش,فعل,كردار,حقيقت,فرمان قانون,اعلاميه, پيمان, سرگذشت, پرده نمابش(مثل پرده اول), كنش كردن, كار كردن, رفتار كردن, اثر كردن, بازي كردن, نمايش دادن, تقليد كردن, مرتكب شدن, به كار انداختن, رفتاركردن, سلوك كردن, حركت كردن, درست رفتار كردن, ادب نگاهداشتن.
: تركيب, ساخت, انشاء, سرايش, قطعه هنري, مقاله, انشاء, ازمايش كردن, ازمودن, سنجيدن, عيارگيري كردن(فلزات), تاليف, مقاله نويسي.
: سراينده, نويسنده, سازنده, مصنف, اهنگ ساز.
: ارامش, خودداري, تسلط بر نفس, خونسردي.
: كمپوت, خوشاب, مربا, فشردگي, چپاندن, فرو كردن, گنجاندن(با زور و فشار), متراكم كردن, شلوغ كردن, شلوغ كردن(با امد و شد زياد), بستن, مسدود كردن, وضع بغرنج, پارازيت دادن.
: خريدن, خريد, ابتياع, تطميع كردن, خريد, خريداري كردن.
: خريدار, موكل, مشتري, ارباب رجوع, مشتري, خريدار, خريدار, مغازه رو, كاسب خرده فروش.
: رشوه دادن, تطميع كردن, رشوه, بدكند, خريدن, خريد, ابتياع, تطميع كردن, خريد, خريداري كردن.
: دريافتن, درك كردن, فهميدن, فرا گرفتن, دربرداشتن, شامل بودن, محتوي بودن, دارا بودن, دربرداشتن, شامل بودن, خودداري كردن, بازداشتن, در برداشتن, شامل بودن, متضمن بودن, قرار دادن, شمردن, به حساب اوردن, تحقق بخشيدن, پي بردن, ديدن, مشاهده كردن, نگاه كردن, فهميدن, مقر يا حوزه اسقفي, بنگر, فهميدن, ملتفت شدن, دريافتن, درك كردن, رساندن.
: درست نفهميدن, تد تعبير كردن, سوء تفاهم كردن.
: درك, فهم, بيم, هراس, دستگيري, دريافت, قوه ادراك, فهم, ادراك, هوش, توافق, تظر, موافقت, باهوش, مطلع, ماهر, فهميده.
: جامع, فرا گيرنده, وسيع, محيط, بسيط, پهن, عريض, گشاد, فراخ, وسيع, پهناور, زياد, پرت, كاملا باز, عمومي, نامحدود, وسيع.
: تراكم, متراكم سازي.
: فشرده, فشرده كردن, متراكم كردن, كنترل.
: دليل, گواه, نشانه, مدرك, اثبات, مقياس خلوص الكل, محك, چركنويس.
: سند, مدرك, دستاويز, ضامن, گواه, شاهد, تضمين كننده, شهادت دادن.
: معلوم كردن, ثابت كردن, معين كردن, جلوگيري كردن از, ممانعت كردن, سرزنش كردن, رسيدگي كردن, مقابله كردن, تطبيق كردن, نشان گذاردن, چك بانك , تشخيص دادن, برشناخت كردن, تاسيس كردن, دايركردن, بنانهادن, برپاكردن, ساختن, برقراركردن, تصديق كردن, تصفيه كردن, كسي رابه مقامي گماردن, شهرت يامقامي كسب كردن, ياداشت, تبصره, توجه كردن, ذكر كردن, ثابت كردن, در امدن, ازمون, ازمايش, امتحان كردن, محك, معيار, امتحان كردن, محك زدن, ازمودن كردن.
: سپردن, مرتكب شدن, اعزام داشتن براي (مجازات و غيره), متعهدبانجام امري نمودن, سرسپردن, تراضي, مصالحه, توافق, مصالحه كردن, تسويه كردن, به مخاطره انداختن, در معرض خطر گذاشتن, دلا لت كردن بر, گرفتار كردن, مشمول كردن, بهم پيچيدن, مستلزم بودن, بخطر انداختن, خطر, مخاطره, ريسك, احتمال زيان و ضرر, گشاد بازي, بخطر انداختن.
: بكارگماشتن, گرفتن, استخدام كردن, نامزدكردن, متعهد كردن, از پيش سفارش دادن, مجذوب كردن, درهم انداختن, گيردادن, گروگذاشتن, گرودادن, ضامن كردن, عهد كردن, قول دادن.
: نامزدي, سرسپردگي, ارتكاب, حكم توقيف, تعهد, الزام, تراضي, مصالحه, توافق, مصالحه كردن, تسويه كردن, نامزدي, اشتغال, مشغوليت.
: ابگير, بند سيل گير, سد, دريچه تخليه, انبار, بندگذاشتن, از بنديا دريچه جاري شدن, خيس كردن, سنگ شويي كردن.
: مركب, مركب, چند جزءي, جسم مركب, لفظ مركب, بلور دوتايي (.n) :محوطه, عرصه, حياط, تركيب, جسم مركب, :تركيب كردن, اميختن, اشوره, مخلوط, تركيب, اميزش, اختلا ط, اميزه.
: شمردن, حساب كردن, محاسبه نمودن, حساب پس دادن, ذكر علت كردن, دليل موجه اقامه كردن, تخمين زدن, دانستن, نقل كردن(.n) حساب, صورت حساب, گزارش, بيان علت, سبب.
: شمارنده, ماشين حساب.
: پردازنده مركزي.
: محاسبه كردن, شمار, شمردن, شمردن, حساب پس دادن, روي چيزي حساب كردن, محسوب داشتن, گمان كردن.
: كامپيوتري كردن, كامپيوتري شدن.
: بخش, مزرعه اشتراكي, صميمانه گفتگو كردن, راز دل گفتن.
: اشتراكي, همگاني, وابسته بكمونيسم.
: قابل ارتباط, مسري.
: ارتباط, مكاتبه, بستگي, اتصال.
: ابلا غ رسمي, اطلا عيه رسمي يا اداري, اعلا ميه, اطلا ع, اخبار, مفروضات, اطلا عات, سوابق, معلومات, اگاهگان, پرسشگاه, استخبار, خبر رساني.
: گفتگوكردن, مكاتبه كردن, كاغذ نويسي كردن, مراوده كردن, بستن, وصل كردن, اگاهي دادن, مستحضر داشتن, اگاه كردن, گفتن, اطلا ع دادن, چغلي كردن.
: گويا, فصيح, مسري.
: انجمن, اجتماع, عوام, جماعت, دسته, گروه, حضار در كليسا.
: مشاركت, ايين عشاء رباني, صميميت وهمدلي.
: اصول اشتراكي, مرام اشتراكي, كمونيسم.
: طرفدار مرام اشتراكي, مربوط به كمونيسم.
: بدست, بتوسط, با, بوسيله, از, بواسطه, پهلوي, نزديك,كنار, از نزديك, ازپهلوي, ازكنار, دركنار, از پهلو, محل سكني, فرعي, درجه دوم, ازميان, از طريق, بواسطه, در ظرف, سرتاسر, با, بوسيله, مخالف, بعوض, در ازاء, برخلا ف, بطرف, درجهت.
: مبادي اداب, بانزاكت, موقع شناس, دنيا دار.
: بدان وسيله, از ان راه, بموجب ان در نتيجه.
: بامدارا, مدارا اميز, ازادمنش, ازاده, داراي سعه نظر, شكيبا, اغماض كننده, بردبار, شخص متحمل.
: تصور كردن, پنداشتن, فرض كردن, انگاشتن, حدس زدن, تفكر كردن.
: پروانه دهنده, پروانه دهنده.
: پذيرفتن, راه دادن, بار دادن, راضي شدن (به), رضايت دادن (به), موافقت كردن, تصديق كردن, زيربار(چيزي) رفتن, اقرار كردن, واگذار كردن, دادن, اعطاء كردن, جايزه, راي, مقرر داشتن, اعطا كردن, سپردن, امانت گذاردن, واگذار كردن, دادن, تصديق كردن, توسعه دادن, تمديد كردن, عموميت دادن, اهداء, بخشش, عطا, امتياز, اجازه واگذاري رسمي, كمك هزينه تحصيلي, دادن, بخشيدن, اعطا كردن, تصديق كردن, مسلم گرفتن, موافقت كردن, مخالفت نكردن, مخالف نبودن, رها ساختن, افراط كردن (دراستعمال مشروبات و غيره), زياده روي كردن, شوخي كردن, دل كسي را بدست اوردن, نرنجاندن.
: كديور, عضو انجمن شهر, كدخدا, نام قضات, نام مستخدمين شهرداري, عضوهيلت قانون گذاري يك شهر.
: متمركز كردن, تمركز دادن, تغليظ.
: حاملگي, لقاح تخم وشروع رشد جنين, ادراك, تصور.
: فكر, عقيده, تصور كلي, مفهوم, انگاره, تصور, انديشه, فكر, خيال, گمان, نيت, مقصود, معني, اگاهي, خبر, نقشه كار, طرزفكر.
: درباره, درباب.
: اثر, نتيجه, احساسات, برخورد, اثر كردن بر, تغيير دادن, متاثر كردن, وانمود كردن, دوست داشتن, تمايل داشتن(به), تظاهر كردن به, ربط, بستگي, بابت, مربوط بودن به, دلواپس كردن, نگران بودن, اهميت داشتن, دست زدن به, لمس كردن, پرماسيدن, زدن, رسيدن به, متاثر كردن, متاثر شدن, لمس دست زني, پرماس, حس لا مسه.
: بخشش, اعطاء, اعطاء, امتياز, امتياز انحصاري, امتياز, حق انتخاب, ازاد كردن, حق راي دادن.
: پوست, قشر, صدف حلزون, كاسه يا لا ك محافظ جانور (مثل كاسه لا ك پشت), عامل محافظ حفاظ, جلد, پوست فندق وغيره, كالبد, بدنه ساختمان, گلوله توپ, پوكه فشنگ, قشر زمين, سبوس گيري كردن, پوست كندن از, مغز ميوه را دراوردن (از پوست).
: صدف حلزوني يا خرچنگ.
: وجدان, ضمير, ذمه, باطن, دل, هوشياري, اگاهي, خبر, حس اگاهي.
: ساز واواز, انجمن ساز واواز, هم اهنگي, كنسرت, مرتب كردن, جور كردن.
: كوتاهي, اختصار, ايجاز, ايجاز, اختصار.
: فشرده, فشرده كردن, مختصر, موجز, كوتاه, لب گو, فشرده ومختصر.
: نزديك, بستن, بپايان رساندن, نتيجه گرفتن, استنتاج كردن, منعقد كردن, بپايان رسانيدن, تمام كردن, رنگ وروغن زدن, تمام شدن, پرداخت رنگ وروغن, دست كاري تكميلي, پايان, پرداخت كار.
: پايان, فرجام, اختتام, انجام, نتيجه, استنتاج, پايان, خاتمه, بپايان رسانيدن, تمام كردن, رنگ وروغن زدن, تمام شدن, پرداخت رنگ وروغن, دست كاري تكميلي, پايان, پرداخت كار, استنتاج, بر امد, پي امد, نشريه, فرستادن, بيرون امدن, خارج شدن, صادر شدن, ناشي شدن, انتشار دادن, رواج دادن, نژاد, نوع, عمل, كردار, اولا د, نتيجه بحث, موضوع, شماره.
: خوشنود كردن, ممنون كردن, پسندامدن, اشتي دادن, مطابقت كردن, ترتيب دادن, درست كردن, خشم(كسيرا) فرونشاندن, جلوس كردن, ناءل شدن, موافقت كردن, موافق بودن, متفق بودن, همراي بودن, سازش كردن.
: جوركردن, وفق دادن, اشتي دادن, تصفيه كردن, اصلا ح كردن, موافقت كردن(با), قبول كردن, :سازگاري, موافقت, توافق, هم اهنگي, دلخواه, طيب خاطر, مصالحه, پيمان, قرار, پيمان غير رسمي بين المللي, يگانگي, وحدت, واحد.
: سفت كردن, باشفته اندودن يا ساختن, بهم پيوستن, ساروج كردن, :واقعي, بهم چسبيده, سفت, بتون, ساروج شني, اسم ذات.
: بانو, خانم, كدبانو, معشوقه, دلبر, يار.
: از, حرص, طمع, حريص بودن, طمع ورزيدن, شهوت, هوس, حرص واز, شهوت داشتن.
: رقابت, مسابقه, مباحثه وجدل كردن, اعتراض داشتن بر, ستيزه كردن, مشاجره, مسابقه, رقابت, دعوا, امتحان, ازمايش كردن, چيز عجيب, مسخره كردن, شوخي, پرسش و ازمون.
: رزين, لا ستيك, كاءوچو, لا ستيكي, ابريشمي يا كاپوت, مالنده ياساينده.
: بخش, شهرستان.
: شمار, شمردن, كنت, سرباز دلير.
: مجرم, جاني, محبوس, محكوم كردن.
: محكوم كردن, محكوم شدن, لعنت كردن, لعنت, فحش, بسيار, خيلي, حكم, حكم مجازات, سرنوشت بد, فنا, حكم دادن, مقررداشتن, محشر.
: كنتس.
: چگونگي, شرح, تفصيل, رويداد, امر, پيشامد, شرايط محيط, اهميت, حالت, وضعيت, چگونگي, شرط, مقيد كردن, شرط نمودن, قيد, قرار, تصريح, لفظ, اصطلا ح, دوره, شرط.
: شرطي, مشروطه, موكول, مقيد, نامعلوم.
: مناسب براي پرواز.
: ادويه دار, ادويه زده, تند, معطر, جالب.
: چاشني, ادويه زني, دارو زني بچوب, مطبوع كننده.
: همدمي, همدردي, دلسوي, رقت, همفكري, موافقت.
: رقم نقلي, راننده ماشين, شوفر, رانندگي كردن, هدايت كردن, رفتار, راندن, بردن, عقب نشاندن, بيرون كردن (با out), سواري كردن, كوبيدن(ميخ وغيره), سوق دادن, منجر شدن, پيش افت, تقدم, راندن, رانش, داير بودن, اداره كردن, راندن, بردن, راهنمايي كردن, هدايت كردن, گوساله پرواري, رهبري, حكومت.
: رفتار, حركت, وضع, سلوك, اخلا ق, هدايت كردن, رفتار.
: پيپ, چپق, ني, ناي, فلوت, ني زني, لوله حمل موادنفتي, ساقه توخالي گياه, ني زدن, فلوت زدن, با صداي تيز و زير حرف زدن, صفير زدن, لوله كشي كردن, لوله.
: هادي, رسانا, محرك, راننده.
: درون خطي.
: بستن, وصل كردن, زمين, خاك, ميدان, زمينه, كف دريا, اساس, پايه, بنا كردن, برپا كردن, بگل نشاندن, اصول نخستين را ياد دادن(به), فرودامدن, بزمين نشستن, اساسي, زمان ماضي فعل.دنءرگ , پيوند, بهم پيوستن, پيوند دادن.
: اتصال.
: پينه, ورم, اسم حيوان دست اموز (مثل خرگوش).
: خرگوش, شكار خرگوش كردن.
: بستگي, اتصال, وابستگي, نسبت, ارتباط, شرح, خويشاوند, كارها, نقل قول, وابسته به نسبت يا خويشي.
: فدراسيون, اتحاد واتفاق, يگانگي وحدت, اتصال, پيوستگي, پيوند, وصلت, اتحاديه, الحاق, اشتراك منافع.
: متحد, وابسته, هم پيمان, هم عهد كردن, متعهد كرد, تشكيل كشورهاي متحد دادن.
: مشاوره, كنگاش, گفتگو, مذاكره, همرايزني, سخنراني, خطابه, كنفرانس, درس, سخنراني كردن, خطابه گفتن, نطق كردن.
: مدرس, تدريس كننده, سخنران.
: بخشيدن, ارزاني داشتن , همرايزني كردن, اعطاء كردن, مشورت كردن, مراجعه كردن
: قدرداني كردن, اعتراف كردن, تصديق كردن, وصول نامه اي را اشعار داشتن, پذيرفتن, راه دادن, بار دادن, راضي شدن (به), رضايت دادن (به), موافقت كردن, تصديق كردن, زيربار(چيزي) رفتن, اقرار كردن, واگذار كردن, دادن, اعطاء كردن, اقراركردن, اعتراف كردن, ادعا كردن, اظهاركردن, تدريس كردن, ابراز ايمان كردن
: اقراركردن, اعتراف كردن.
: اعتراف, اظهار اشكار, اظهار و اقرار علني, اقرار, اقرار بجرم, اعتراف نامه.
: قابل اعتماد, معتمد, موثق, درست, امين.
: مطملن, دلگرم, بي پروا, رازدار.
: اطمينان, ايمان, عقيده, اعتقاد, دين, پيمان, كيش, اعتماد, ايمان, توكل, اطمينان, پشت گرمي, اميد, اعتقاد, اعتبار, مسلوليت, امانت, وديعه, اتحاديه شركتها, اءتلا ف, اعتماد داشتن, مطملن بودن, پشت گرمي داشتن به.
: سپردن, مرتكب شدن, اعزام داشتن براي (مجازات و غيره), متعهدبانجام امري نمودن, سرسپردن, اعتماد كردن, تكيه كردن , اعتماد, ايمان, توكل, اطمينان, پشت گرمي, اميد, اعتقاد, اعتبار, مسلوليت, امانت, وديعه, اتحاديه شركتها, اءتلا ف, اعتماد داشتن, مطملن بودن, پشت گرمي داشتن به.
: اعتماد, ايمان, توكل, اطمينان, پشت گرمي, اميد, اعتقاد, اعتبار, مسلوليت, امانت, وديعه, اتحاديه شركتها, اءتلا ف, اعتماد داشتن, مطملن بودن, پشت گرمي داشتن به.
: محرمانه, داراي ماموريت محرمانه, راز دار.
: نزديك بودن, مماس بودن, مجاور بودن, متصل بودن يا شدن, خوردن.
: تاييد, تصديق.
: قدرداني كردن, اعتراف كردن, تصديق كردن, وصول نامه اي را اشعار داشتن, تاييد كردن, تصديق كردن, تثبيت كردن, تاييد كردن, تقويت كردن, اثبات كردن.
: ضبط كردن, توقيف كردن, مصادره كردن, توقيف كردن, ضبط كردن, نگه داشتن.
: قناد, شيريني فروش.
: مرباي نارنج, مرباي به, لرزانك.
: ستيزه, كشاكش, كشمكش, نبرد, برخورد, ناسازگاري, تضاد, ناسازگار بودن, مبارزه كردن.
: جور بودن, مطابقت, وفق, توافق, تطابق, موافقت.
: سكني, ايستادگي, دوام, ثبات قدم, رفتار برطبق توافق.
: راحت, دنج, راحت, گرم ونرم.
: راحتي بخش, تسلي دهنده.
: راحت, اسودگي, اسايش, مايه تسلي, دلداري دادن (به), اسايش دادن, پيشانه, ميزفرمان.
: شرمنده كردن, خجالت دادن, دست پاچه نمودن, گيج كردن, مست كردن, سرمست كردن, گيج كردن, سردرگم كردن, گم كردن, مغشوش شدن, باهم اشتباه كردن, اسيمه كردن, گيج كردن, دست پاچه كردن, اشتباه, گيج كردن, خراب كردن, درهم وبرهم كردن, گيجي, تيرگي, پريشاني, اشفتگي, بي تصميمي, بي تصميم, بي تصميم بودن, پريشان كردن, گيچ كردن, اشفته كردن, متحير شدن, لغز, معما, چيستان, جدول معما.
: گيجي, دست پاچگي, گيجي, فريفتگي, مستي, صداهاي ناهنجار دراوردن, درهم ريختن, درهم ريختگي, درهم وبرهمي, اسيمگي, پريشاني, درهم وبرهمي, اغتشاش, دست پاچگي, بي نظمي, اختلا ل, بي ترتيبي, اشفتگي, كسالت, برهم زدن, مختل كردن, اختلا ل, مزاحمت, گيج كردن, خراب كردن, درهم وبرهم كردن, گيجي, تيرگي.
: رد, تكذيب, ابطال, دليل رد.
: سرمازدگي, يخ زدگي بافت بدن در اثر سرما.
: منجمد يا يخ زده, سرمازده, غير قابل پرداخت تاانقضا مدت, بي حركت, محكم, بدون ترقي.
: يخچال خيلي سرد, منجمد كننده, يخدان.
: يخ بستن, منجمد شدن, بي اندازه سردكردن, فلج كردن, فلج شدن, ثابت كردن, غيرقابل حركت ساختن, يخ زدگي, افسردگي.
: يخ بستن, منجمد شدن, بي اندازه سردكردن, فلج كردن, فلج شدن, ثابت كردن, غيرقابل حركت ساختن, يخ زدگي, افسردگي.
: مربا, فشردگي, چپاندن, فرو كردن, گنجاندن(با زور و فشار), متراكم كردن, شلوغ كردن, شلوغ كردن(با امد و شد زياد), بستن, مسدود كردن, وضع بغرنج, پارازيت دادن.
: محروميت, داغداري, عزاداري, غم, اندوه, غصه, حزن, رنجش.
: جماعت, دسته, گروه, حضار در كليسا.
: همايش, كنگره, انجمن, مجلس, مجلسين سنا ونمايندگان, هم ايش, هم ايي, پيمان نامه, انجمن, مجمع, ميثاق.
: حدس, گمان, ظن, تخمين, فرض, حدس زدن, تخمين زدن, كار حدسي.
: حدس, گمان, ظن, تخمين, فرض, حدس زدن, تخمين زدن.
: با, باهم, بايكديگر, متفقا, با همديگر, بضميمه, باضافه.
: بند و زنجير, تسمه يا بند مخصوص محكم كردن, نوار, لولا, اركستر, دسته ء موسيقي, اتحاد, توافق, روبان, باند يا بانداژ, نوار زخم بندي, متحد كردن, دسته كردن, نوار پيچيدن, بصورت نوار در اوردن, با نوار بستن, متحد شدن, تركيب شده, يكمرتبه, مجموع, اثركلي, بطورجمعي, دسته جمعي, درزه, بند گاه, بند, مفصل, پيوندگاه, زانويي, جاي كشيدن ترياك با استعمال نوشابه, لولا, مشترك, توام, شركتي, مشاع, شريك, متصل, كردن, خرد كردن, بند بند كردن, مساعي مشترك.
: نقشه, طرح, موضوع اصلي, توطله, دسيسه, قطعه, نقطه, موقعيت, نقشه كشيدن, طرح ريزي كردن, توطله چيدن.
: يادبود, مجلس تذكر, مجلس يا جشن يادبود.
: مجلس ياداوري, نگاه داشتن, جشن گرفتن, بيادگار نگاه داشتن, برسم يادگار نگاه داشتن, ياداوري كردن.
: مربوط به جشن ياد بود, يادبودي.
: تهديد, تهديد كردن, ترساندن.
: تهديد كردن ترساندن, خبردادن از.
: اشوب, اضطراب, جنبش, اغتشاش, هياهو.
: پر از احساسات, باروح, سرزنده.
: حركت, حركت دادن, حركت كردن, نقل مكان, جنبش, حركت, فعاليت, جم خوردن, تكان دادن, به جنبش دراوردن, حركت دادن, بهم زدن, بجوش اوردن, تحريك كردن يا شدن.
: تبديل, تغيير, تخفيف جرم.
: تبديل كردن, مسافرت كردن با بليط تخفيف دار, هر روزاز حومه بشهر وبالعكس سفركردن, تبديل كردن, معكوس كردن, معاوضه, ردو بدل كننده.
: دلا لت ضمني, توارد ذهني, معني.
: شمايل, تمثال, تنديس, پيكر, تصوير, تصوير حضرت مسيح يامريم ويامقدسين مسيحي.
: مخروط, ميوه كاج, هرچيز مخروطي ياكله قندي, مخروطي شكل كردن, قيف(براي بستني قيفي).
: اگاه, باخبر.
: دانستن, اگاه بودن, شناختن.
: اشنايي, سابقه, اگاهي, اشنا, اشنايان.
: اشنايي, سابقه, اگاهي, اشنا, اشنايان, اشنا, وارد در, مانوس, خودي, خودماني.
: اشنايي, سابقه, اگاهي, اشنا, اشنايان, بصيرت, اطلا ع.
: دستگيري, اسير كردن, تسخير, گرفتن, غلبه, پيروزي, غلبه كردن.
: فاتح, غالب, پيروز, كشورگشا.
: دستگيري, اسير كردن, تسخير, گرفتن, پيروزي يافتن بر, فتح كردن, تسخير كردن.
: وابسته, يكسان.
: اگاه, باخبر, بااطلا ع, ملتفت, مواظب, هوشيار, بهوش, اگاه, باخبر, ملتفت, وارد.
: عواقب بعدي, پس ايند, نتيجه, نتيجه منطقي, اثر, برامد, دست اورد, پي امد, سازگاري, بر امد, پي امد, نشريه, فرستادن, بيرون امدن, خارج شدن, صادر شدن, ناشي شدن, انتشار دادن, رواج دادن, نژاد, نوع, عمل, كردار, اولا د, نتيجه بحث, موضوع, شماره, پي امد, دست اورد, برامد, نتيجه دادن, ناشي شدن, نتيجه, اثر, حاصل.
: نامتناقض, استوار, ثابت قدم.
: تحصيل شده, كسب كرده, بدست امده, فرزند, بدست اوردن, فراهم كردن, حاصل كردن, تحصيل كردن, تهيه كردن, فهميدن, رسيدن, عادت كردن, ربودن, فاءق امدن, زدن, زايش, تولد, ساختن, بوجود اوردن, درست كردن, تصنيف كردن, خلق كردن, باعث شدن, وادار يامجبور كردن, تاسيس كردن, گاييدن, ساختمان, ساخت, سرشت, نظير, شبيه, بدست اوردن, فراهم كردن, گرفتن, كامياب شدن, موفق شدن, نتيجه بخشيدن, بدنبال امدن, بطور توالي قرار گرفتن.
: رايزن, مشاور, راهنما, رهنمون, رايزن, مشاور, راهنما, رهنمون, مشاور, مستشار, رايزن, وكيل مدافع.
: اندرز, رايزني, صوابديد, مشورت, مصلحت, نظر, عقيده, پند, نصيحت, اگاهي, خبر, اطلا ع, تخته, تابلو, انجمن, مشاوره, شورا, مجلس, كنكاشگاه, اندرز, مشاوره دو نفري, مشورت, تدبير, پند دادن (به), توصيه كردن, نظريه دادن, رايزني, پول چاي, انعام, اطلا ع منحرمانه, ضربت اهسته, نوك گذاشتن, نوك داركردن, كج كردن, سرازير كردن, يك ورشدن, انعام دادن, محرمانه رساندن, نوك, سرقلم, راس, تيزي نوك چيزي.
: رضايت, تن در دادن, موافقت, تصويب, موافقت, تجويز, رضايت, موافقت, راضي شدن, رضايت دادن.
: تسليم شدن, تن در دادن, راضي شدن, رضايت دادن, موافقت كردن, ارام كردن, خوشنود كردن, ممنون كردن, پسندامدن, اشتي دادن, مطابقت كردن, ترتيب دادن, درست كردن, خشم(كسيرا) فرونشاندن, جلوس كردن, ناءل شدن, موافقت كردن, موافق بودن, متفق بودن, همراي بودن, سازش كردن, رضايت, موافقت, راضي شدن, رضايت دادن.
: نگهدار ياحافظ, زندانبان, قلعه بان, دربان, دربان, سرايدار, فراش مدرسه, راهنماي مدرسه, راهنماي مدرسه, مربوط به فراشي, حمالي كردن, حمل كردن, ابجو, دربان, حاجب, باربر, حمال, ناقل امراض, حامل.
: نگهداري, حفاظت, حفظ منابع طبيعي, نگهداشت, نگهداري, حفظ, محافظت, جلوگيري, حراست, ابقا, نگهداري.
: هوشيار, محتاط, مواظب, محافظه كار, پيرو سنت قديم.
: قادربودن, قدرت داشتن, امكان داشتن (ماي), :حلبي, قوطي, قوطي كنسرو, درقوطي ريختن, زندان كردن, اخراج كردن, ظرف, قرق شكارگاه, شكارگاه, مربا, كنسروميوه, نگاهداشتن, حفظ كردن, باقي نگهداشتن.
: شايان, قابل توجه, مهم, قابل ملا حظه, بزرگ.
: ملا حظه, رسيدگي, توجه, مراعات.
: باملا حظه, بافكر, محتاط.
: رسيدگي كردن (به), ملا حظه كردن, تفكر كردن, شمار, شمردن, پنداشتن, فرض كردن, خيال كردن, متفكر, انديشناك, در فكر, دليل, سبب, علت, عقل, خرد, شعور, استدلا ل كردن, دليل و برهان اوردن, شمردن, حساب پس دادن, روي چيزي حساب كردن, محسوب داشتن, گمان كردن, ملا حظه, مراعات, رعايت, توجه, درود, سلا م, بابت, باره,نگاه, نظر, ملا حظه كردن, اعتنا كردن به, راجع بودن به, وابسته بودن به, نگريستن, نگاه كردن, احترام, كشيدن, سنجيدن, وزن كردن, وزن داشتن.
: سپردن, تسليم كردن, امانت گذاردن, ارسال كردن, سپرده, ته نشست, سپردن, بخشيدن, امرزيدن, معاف كردن, فرو نشاندن, پول رسانيدن, وجه فرستادن.
: بنابراين, از اينرو, از همان قرار, بر طبق ان, نتيجتا, بالنتيجه.
: مركب بودن از, شامل بودن, عبارت بودن از.
: راحت, اسودگي, اسايش, مايه تسلي, دلداري دادن (به), اسايش دادن, پيشانه, ميزفرمان.
: ربط, بستگي, بابت, مربوط بودن به, دلواپس كردن, نگران بودن, اهميت داشتن.
: قابل ملا حضه, برجسته, بدنام رسوا.
: ساخت وپاخت كردن, تباني كردن, توطله چيدن, توطله چيدن براي كار بد, هم پيمان شدن, درنقشه خيانت شركت كردن, نقشه, طرح, موضوع اصلي, توطله, دسيسه, قطعه, نقطه, موقعيت, نقشه كشيدن, طرح ريزي كردن, توطله چيدن.
: ثابت, زوج, منظم, باقاعده, ثابت قدم, استوار, پابرجاي, خيره, يكنواخت, محكم, پرپشت, استوار, ثابت, پي درپي, مداوم, پيوسته ويكنواخت كردن, استوار يا محكم كردن, ساكن شدن.
: ترسانيدن, بي جرات كردن, ترس, جبن, وحشت زدگي, بي ميلي.
: ترسانيدن, بي جرات كردن, ترس, جبن, وحشت زدگي, بي ميلي.
: يبوست, خشكي.
: ساختمان ووضع طبيعي, تشكيل, تاسيس, مشروطيت, قانون اساسي, نظام نامه, مزاج, بنيه.
: تشكيل دادن, تاسيس كردن, تركيب كردن.
: ساختمان, بنا, ساختمان, عمارت.
: سازنده, خانه ساز.
: ساختن, بناكردن, درست كردن, ساختن, ساخت.
: راحت, اسودگي, اسايش, مايه تسلي, دلداري دادن (به), اسايش دادن, دلداري, تسلي, تسليت, تسليت خاطر, مايه تسلي, ارامش, تسكين, ارام كردن, تسلي دادن, تسليت گفتن.
: كنسولگري, اداره كنسولي.
: مشورت, تامل, مشاوره, مشورت, مذاكره, همفكري, رايزني.
: همفكري كردن, رايزني كردن, كنكاش كردن, مشورت كردن, مشورت خواستن از, مشورت.
: مشورتي.
: جراحي, اتاق جراحي, عمل جراحي, تشريح.
: مصرف كننده.
: مصرف كردن.
: مصرف, سوختن, زوال, مرض سل, خواستارشدن, درخواست, مطالبه, طلب, تقاضا كردن, مطالبه كردن.
: حسابداري, حسابداري, اصول حسابداري, برسي اصل و فرع, دفتر داري, ساماندهي.
: ذي حساب, حسابدار, دفتردار, حسابدار, ثبات, شمارش پذير.
: محل اتصال, تماس, تماس گرفتن, جلسه, نشست, انجمن, ملا قات, ميتينگ, اجتماع, تلا قي, همايش, دست زدن به, لمس كردن, پرماسيدن, زدن, رسيدن به, متاثر كردن, متاثر شدن, لمس دست زني, پرماس, حس لا مسه.
: ذي حساب, حسابدار, پيشخوان, بساط, شمارنده, ضربت متقابل, درجهت مخالف, در روبرو, معكوس, بالعكس, مقابله كردن, تلا في كردن, جواب دادن, معامله بمثل كردن با, متر, اندازه گير, سنجنده.
: ذي حساب, حسابدار.
: حسابداري, دفتر داري, ساماندهي.
: الوده كردن, ملوث كردن, گند زده كردن, مبتلا و دچار كردن, عفوني كردن, سرايت كردن.
: واگير, فريبنده, جاذب, واگير, مسري, واگيردار, واگير, عفوني, مسري, فاسد كننده.
: لوث, الودگي, كثافت, ناپاكي.
: لوث, الودگي, كثافت, ناپاكي.
: الودن, ملوث كردن, سرايت دادن, ناپاك, پليد, شنيع, ملعون, غلط, نادرست, خلا ف, طوفاني, حيله, جرزني, بازي بيقاعده, ناپاك كردن, لكه دار كردن, گوريده كردن, چرك شدن, بهم خوردن, گيركردن, نارو زدن (در بازي).
: پول نقد, وصول كردن, نقدكردن, دريافت كردن, صندوق پول, پول خرد.
: شمار, شمردن, وابسته بودن, مربوط بودن, منوط بودن, باز گو كردن, گزارش دادن, شرح دادن, نقل كردن, گفتن, اعتماد كردن, تكيه كردن , گفتن, بيان كردن, نقل كردن, فاش كردن, تشخيص دادن, فرق گذاردن, فهميدن.
: شايعات بي اساس, شايعات بي پرو پا, دري وري, اراجيف, بد گويي, سخن چيني, شايعات بي اساس دادن, دري وري گفتن يانوشتن, سخن چيني كردن, خبر كشي كردن.
: تفكر, تامل, غور, تعمق, سنجش, بررسي, انديشه, تامل, فرصت, شور.
: رسيدگي كردن (به), ملا حظه كردن, تفكر كردن, تفكر كردن, درنظر داشتن, انديشيدن, روبروشدن, مواجه شدن با, در نظر داشتن, انتظار داشتن, درذهن مجسم كردن, نگاه, نظر, نگاه كردن, نگريستن, ديدن, چشم رابكاربردن, قيافه, ظاهر, بنظرامدن مراقب بودن, وانمود كردن, ظاهر شدن, جستجو كردن, تفكر كردن, انديشه كردن, قصد كردن, تدبير كردن, سربجيب تفكر فرو بردن, عبادت كردن, انديشه كردن, تفكر كردن, در بحر فكر فرو رفتن, تعجب كردن, در شگفت ماندن, شگفت, الهه شعر وموسيقي, سنجيدن, انديشه كردن, تعمق كردن, تفكر كردن, سنجش.
: معاصر, همزمان, هم دوره, نوين, امروزي, كنوني, جديد, مدرن.
: درگيري.
: ستيزه كردن, مخالفت كرده با, رقابت كردن, ادعا كردن.
: ظرف, محتوي, كانتنينر.
: محتوي بودن, دارا بودن, دربرداشتن, شامل بودن, خودداري كردن, بازداشتن, جلوگيري كردن از, نگهداشتن, مهار كردن.
: محتوي, مضم?ون.
: خوش, خوشحال, شاد, خوشوقت, خوشدل, خرسند, سعادتمند, راضي, سعيد, مبارك, فرخنده.
: رضايت, قناعت, خرسندي.
: محتوي, مضم?ون, رضايت, قناعت, خرسندي, خرسند, خوشحال, شاد, خوشرو, مسرور, خوشنود, خوش, خوشحال, شاد, خوشوقت, خوشدل, خرسند, سعادتمند, راضي, سعيد, مبارك, فرخنده, شاد.
: پاسخ, پاسخ دادن.
: پاسخ دادن, جواب دادن, از عهده برامدن, ضمانت كردن, دفاع كردن (از), جوابگو شدن, بكار امدن,بكاررفتن, بدرد خوردن, مطابق بودن (با), جواب احتياج را دادن (.n) :جواب, پاسخ, دفاع, پاسخ, پاسخ دادن, پاسخ دادن, واكنش نشان دادن, پاسخ.
: درگيري, ستيزه, چون وچرا, مشاجره, نزاع, جدال كردن, مباحثه كردن, انكاركردن.
: نزديك, مجاور, همسايه, همجوار, ديوار بديوار.
: اقليمي, قاره اي.
: اقليم, قاره, پرهيزكار, خوددار.
: پي ايند, دنباله, عقبه, نتيجه, پايان, انجام, خاتمه.
: ادامه دادن, تحمل كردن, بردباري كردن دربرابر, طاقت چيزي راداشتن, تاب چيزي رااوردن, نگاه داشتن, اداره كردن, محافظت كردن, نگهداري كردن,نگاهداري, حفاظت, امانت داري, توجه, جلوگيري كردن, ادامه دادن, مداومت بامري دادن.
: پايدار, پايا, ساكن, وفا كننده, تاب اور, تحمل كننده , ثابت, پيوسته, پي درپي, داءمي, هميشگي, مكرر, متناوب, پيوسته, مداوم, ديرپاي, بادوام, ماندني, ثابت, پاينده, پايا, پايدار, ابدي, ثابت, ماندني, سير داءمي.
: محيط مرءي, خط فاصل درنقشه هاي رنگي, نقشه برجسته, نقاشي كردن, طراحي كردن, طرح كلي, رءوس مطالب.
: دربرابر, درمقابل, پيوسته, مجاور, بسوي, مقارن, برضد, مخالف, عليه, به, بر, با, در مقابل, برضد, در برابر.
: حمله متقابل, حمله متقابل كردن.
: مشروب قاچاق, معامله قاچاقي انجام دادن, قاچاق كردن.
: رد كردن, مخالفت, انكار, انكار كردن, رد كردن, نقض كردن.
: متناقض, مخالف, متباين, ضد ونقيض.
: قرارداد, منقبض كردن, منقبض شدن, چروك شدن, جمع شدن, كوچك شدن, عقب كشيدن, اب رفتن (پارچه), شانه خالي كردن از.
: واكنش شديد.
: بدشكل, ناقص شده.
: صداي التو, صداي اوج.
: فسخ كردن, لغو كردن, برگرداندن حكم صادره, ممنوع كردن, بخشيدن, امرزيدن, معاف كردن, فرو نشاندن, پول رسانيدن, وجه فرستادن.
: مخالف, معكوس, مقابل, خلا ف, روبرو, مقابل, ضد, وارونه, از روبرو, عكس قضيه, وارونه, معكوس, معكوس كننده, پشت (سكه), بدبختي, شكست, وارونه كردن, برگرداندن, پشت و رو كردن, نقض كردن, واژگون كردن.
: بي اثر كردن, خنثي كردن, عمل متقابل كردن, چاپ افست, جابجاسازي, مبدا, نقطه شروع مسابقه, چين, خميدگي, انحراف, وزنه متعادل, رقم متعادل كننده, متعادل كردن, جبران كردن, خنثي كردن, چاپ افست كردن.
: تباين, كنتراست, مقايسه كردن.
: كرايه, اجاره, مزد, اجرت, كرايه كردن, اجيركردن, كرايه دادن (گاهي با out).
: بدبختي, بيچارگي, بدشانسي.
: پيمان كار, مقاطعه كار.
: سازش, موافقت, پيمان, قرار, قبول, مطابقه ء نحوي, معاهده و مقاطعه ء, توافق, قرارداد, منقبض كردن, منقبض شدن.
: سهم, اعانه, هم بخشي, همكاري وكمك, ماليات, باج, خراج, تحميل, تقاضاي سنگين, ملا مت, تهمت, سخت گيري, ماليات بستن, ماليات گرفتن از, متهم كردن, فشاراوردن بر.
: اعانه دادن, شركت كردن در, همكاري وكمك كردن, هم بخشي كردن.
: مخالف, ضد, معارض, حريف, طرف, خصم.
: كنترل, بازرسي, تفتيش, بازديد, معاينه, سركشي.
: مميزي, رسيدگي, جلوگيري كردن از, ممانعت كردن, سرزنش كردن, رسيدگي كردن, مقابله كردن, تطبيق كردن, نشان گذاردن, چك بانك , كنترل, اگاهي دهنده, انگيزنده, گوشيار, به علا ءم رمزي مخابراتي گوش دادن, مبصر, نظارت كردن, برنگري كردن, رسيدگي كردن.
: مباحثه اي, جدلي, جدال اميز, هم ستيز, هم ستيزگر, هم ستيزگرانه.
: مباحثه اي, جدلي, جدال اميز, هم ستيز, هم ستيزگر, هم ستيزگرانه.
: كوبيدن, كبود كردن, زدن, ساييدن, كبودشدن, ضربت ديدن, كوفته شدن, كبودشدگي, تباره.
: مجرم, جاني, محبوس, محكوم كردن, متقاعد كردن, قانع كردن, وادار كردن, بران داشتن, ترغيب كردن.
: شتاب, عجله, كارمهم, اقدام مهم, اقتضاء , شتاب, عجله, كارمهم, اقدام مهم, اقتضاء
: كافي, تكافو كننده, مناسب, لا يق, صلا حيت دار, بسنده, مساوي, رسا, :متساوي بودن, مساوي ساختن, موثر بودن, شايسته بودن, اختصاص دادن, براي خود برداشتن, ضبط كردن, درخور, مناسب, مقتضي, مناسب, زيبنده, شايسته, درخور, راحت, مناسب, راه دست, شايسته, چنانكه شايد وبايد, مناسب, مربوط, بجا, بموقع, مطبوع, شايسته, زيبنده, خوش منظر, بطور دلپذير, درخورد, مناسب, شايسته, فراخور, مقتضي.
: واريز, تصفيه, تسويه, پرداخت, توافق, ته نشيني, مسكن, كلني, زيست گاه.
: خوشنود كردن, ممنون كردن, پسندامدن, اشتي دادن, مطابقت كردن, ترتيب دادن, درست كردن, خشم(كسيرا) فرونشاندن, جلوس كردن, ناءل شدن, موافقت كردن, موافق بودن, متفق بودن, همراي بودن, سازش كردن, برازيدن, درخور بودن, مناسب بودن, واريز, تسويه, جا دادن, ماندن, مقيم كردن, ساكن كردن, واريز كردن, تصفيه كردن, معين كردن, ته نشين شدن, تصفيه حساب كردن, نشست كردن, درخواست, تقاضا, دادخواست, عرضحال, مرافعه, خواستگاري, يكدست لباس, پيروان, خدمتگزاران, ملتزمين, توالي, تسلسل, نوع, مناسب بودن, وفق دادن, جور كردن, خواست دادن, تعقيب كردن, خواستگاري كردن, جامه, لباس دادن به.
: راهرو سرپوشيده, اطاق يا سلول راهبان وتاركان دنيا, ايوان, دير, صومعه, گوشه نشيني كردن, درصومعه گذاشتن, صومعه, دير, مجمع, صومعه, خانقاه راهبان, دير, رهبانگاه, صومعه.
: گفتگو, گفت وشنيد, مكالمه, محاوره, بحث, مذاكره, گفتگو, صحبت, حرف, مذاكره, حرف زدن.
: سخن گفتن, سخنراني كردن, ادا كردن, مباحثه, قدرت استقلا ل.
: عكس, محاوره كردن.
: تغيير, تبديل, تسعير, تغيير كيش.
: تبديل كردن, معكوس كردن, تغيير شكل يافتن, تغيير شكل دادن, دگرگون كردن, نسخ كردن, تبديل كردن.
: باور, عقيده, اعتقاد, ايمان, گمان, اعتماد, معتقدات, تشويق, تحريك, اجبار, متقاعد سازي, نظريه يا عقيده از روي اطمينان, اطمينان, عقيده ديني, نوع, قسم, ترغيب.
: گناهكار, مقصر, بزهكار, مجرم, محكوم.
: دعوت كردن, طلبيدن, خواندن, وعده گرفتن, مهمان كردن, وعده دادن.
: فرا خواندن, فرا خوان, ناقوس عزارا بصدا دراوردن, صداي ضربه ناقوس, صدايي زنگ, فراخواني, احضار, فراخواستن, فراخواندن, احضار قانوني كردن.
: قافله, كاروان, بدرقه, همراه رفتن, بدرقه كردن.
: شنج, تشنج, پرش, تكان, اشوب.
: ناو, شيشه, ابگينه, ليوان, گيلا س, جام, استكان, ايينه, شيشه دوربين, شيشه ذره بين, عدسي, شيشه الا ت, الت شيشه اي, عينك, شيشه گرفتن, عينك دار كردن, شيشه اي كردن, صيقلي كردن, ساغر, جام, گيلا س شراب, تكه, قطعه, قطره.
: نوعي چاپ عكاسي كه زمينه ان ابي ونقش ان سفيد است, چاپ اوزاليدكه براي كپيه نقشه ورسم هاي فني بكار ميرود, برنامه كار, رونوشت, نسخه, نسخه برداري, المثني, دو نسخه اي, تكراري, تكثيركردن.
: پشتيبان, پشتيباني كردن.
: رونوشت, نسخه, نسخه برداري, نواي كسي را در اوردن, تقليد كردن, پيروي كردن, كپيه كردن, عكس چاپي, مواد چاپي, چاپ كردن, منتشر كردن, ماشين كردن.
: كمك خلبان, خلبان دوم.
: تكه كوچك (برف وغيره), ورقه, پوسته, فلس, جرقه, پوسته پوسته شدن, ورد امدن, برفك زدن تلويزيون.
: برف دانه, برف ريزه.
: فنجاني, كاسه اي, كاسبرگي.
: لا س, حركت تند وسبك, لا س زدن, اينسو وانسو جهيدن, چشم چراني كردن, چشم چراني, نگاه عاشقانه كردن, با چشم غمزه كردن, عشوه.
: لا س زني.
: لا س, حركت تند وسبك, لا س زدن, اينسو وانسو جهيدن.
: وابسته بدسته سرودخوانان, وابسته به اواز دسته جمعي, مرجان, بسد.
: مغز ودرون هرچيزي, قلب, سينه, اغوش, مركز, دل و جرات, رشادت, مغز درخت,عاطفه, لب كلا م, جوهر, دل دادن, جرات دادن, تشجيع كردن, بدل گرفتن.
: كراوات, دستمال گردن, كراوات, بند, گره, قيد, الزام, علا قه, رابطه, برابري, تساوي بستن, گره زدن, زدن.
: چوب پنبه, بافت چوب پنبه درخت بلوط, چوب پنبه اي, چوب پنبه گذاشتن (در), بستن, راه چيزي (را) گرفتن, در دهن كسي را گذاشتن.
: اهوبره, رشا, گوزن, حنايي, بچه زاييدن (اهوياگوزن), اظهار دوستي كردن, تملق گفتن.
: كوهان دار, گوژپشت.
: جنس نر اهو وحيوانات ديگر, قوچ, دلا ر, بالا پريدن وقوز كردن(چون اسب), ازروي خرك پريدن, مخالفت كردن با (دربازي فوتبال وغيره), جفتك, جفتك انداختن.
: ريسمان, طناب نازك, رسن, سيم, زه, وتر, خط, سطر, رديف, رشته, زه, زهي, نخ, ريسمان, رشته, سيم, رديف, سلسله, قطار, نخ كردن (باسوزن و غيره), زه انداختن به, كشيدن, :ريش ريش, نخ مانند, ريشه اي, چسبناك, دراز, به نخ كشيدن (مثل دانه هاي تسبيح), بصف كردن, زه داركردن.
: بره, گوشت بره, ادم ساده.
: قلبي, صميمي, مقوي, قلبي, صميمي, از روي صميميت, خالص, بي ريا, قلبي, صميمانه, دلچسب, مقوي, همدرد, دلسوز, شفيق, غمخوار, موافق.
: مرز, كنار, حاشيه, لبه, برامدگي لبه طبقات سنگ, نوار, تسمه ء اهني, تكه دراز گوشت, بصورت نوار يا تسمه دراوردن, رسايي, چشم رس, تيررس, برد, دسترسي, حدود, خط مبنا, منحني مبنا, درصف اوردن, اراستن, مرتب كردن, ميزان كردن, عبور كردن, مسطح كردن, سير و حركت كردن.
: ريسمان, طناب نازك, رسن, سيم, زه, وتر, پر از سوراخ, پر از سوراخ كردن, خط, سطر, رديف, رشته, بند كفش, زه, زهي, نخ, ريسمان, رشته, سيم, رديف, سلسله, قطار, نخ كردن (باسوزن و غيره), زه انداختن به, كشيدن, :ريش ريش, نخ مانند, ريشه اي, چسبناك, دراز, به نخ كشيدن (مثل دانه هاي تسبيح), بصف كردن, زه داركردن, نوار, بانوار بستن.
: طرح رقص يا بالت را ريختن, درحال رقص يا بالت بودن.
: شاه بلوط اروپايي, رنگ خرمايي مايل بقرمز, درجزيره دورافتاده ياجاهاي مشابهي رها شدن يا گير افتادن.
: شاخ زدن, ضربه زدن, پيش رفتن, پيشرفتگي داشتن, نزديك يامتصل شدن, بشكه, ته, بيخ, كپل, ته درخت, ته قنداق تفنگ, هدف, خون بسته و لخته شده, خون, تكه سه گوش (در دوزندگي), زمين سه گوش, سه گوش بريدن, شاخ زدن, باشاخ زخمي كردن, سوراخ كردن.
: غراب, كلا غ, اهرم, ديلم, بانگ زدن, بانگ خروس.
: شيپور, بوق, شيپورچي, شاخ, بوق, كرنا, شيپور, پياله, نوك.
: دسته سرايندگان, كر, بصورت دسته جمعي سرود خواندن, هم سرايان, هم سرايان, هم سرايي كردن, دسته خوانندگان, نغمه سرايان هم اهنگ.
: تاج, فرق سر, بالا ي هرچيزي, حد كمال, تاج دندان, تاج گذاري كردن, پوشاندن(دندان باطلا وغيره).
: تاج, فرق سر, بالا ي هرچيزي, حد كمال, تاج دندان, تاج گذاري كردن, پوشاندن(دندان باطلا وغيره).
: سرهنگ.
: بدني, داراي بدن, عملا, واقعا, جسماني, مادي, فيزيكي.
: تنومند, ستبر, كلفت, زبر وخشن, گره دار, فربه, تنومند, گوشتالو, جسيم, فربه, چاق, چرب, چربي, چربي دار, چربي دار كردن, فربه يا پرواري كردن, ستبر, نيرومند, قوي بنيه, محكم, نوعي ابجو.
: يارد(63 اينچ يا 3 فوت), محوطه يا ميدان, محصور كردن, انبار كردن(در حياط), واحد مقياس طول انگليسي معادل 4419/0 متر.
: بسرعت رفتن, بسرعت انجام دادن, فاصله ميان دو حرف, اين علا مت ( ? ), بشدت زدن, پراكنده كردن.
: افسار سگ وحيوانات مشابه, افسار بستن, بند زدن, دسته سه تايي, تسمه.
: تصحيح, اصلا ح, غلط گيري, تاديب.
: درست, صحيح, صحيح كردن, اصلا ح كردن, تاديب كردن, شايسته, چنانكه شايد وبايد, مناسب, مربوط, بجا, بموقع, مطبوع, مستقيم, راست, درست, صحيح, واقعي, بجا, حق, عمودي, قاءمه, درستكار, در سمت راست, درست كردن, اصلا ح كردن, دفع ستم كردن از, درست شدن, قاءم نگاهداشتن.
: ورزشكار, پهلوان, قهرمان ورزش, دلا ل, سمسار, واسطه معاملا ت بازرگاني, پروپاكاندچي انتخابات و غيره, راي جمع كن, ريشه هوايي, دونده, گردنده, گشتي, افسر پليس, فروشنده سيار, ولگرد, متصدي, ماشين چي, اداره كننده شغلي.
: درست, صحيح, صحيح كردن, اصلا ح كردن, تاديب كردن.
: زره, جوشن, زره دار كردن, پست, نامه رسان, پستي, با پست فرستادن, چاپار, نامه رسان, پست, چاپار, نامه رسان, پستچي, مجموعه پستي, بسته پستي, سيستم پستي, پستخانه, صندوق پست, تعجيل, عجله,ارسال سريع, پست كردن, تير تلفن وغيره, تيردگل كشتي وامثال ان, پست نظامي, پاسگاه, مقام, مسلوليت, شغل, اگهي واعلا ن كردن.
: پست هوايي.
: چرمي.
: بسرعت رفتن, بسرعت انجام دادن, فاصله ميان دو حرف, اين علا مت ( ? ), بشدت زدن, پراكنده كردن, جريان, رواني, مد (برابر جزر), سلا ست, جاري بودن, روان شدن, سليس بودن, بده, شريدن, خراميدن, رقصيدن, جست وخيز كردن, شلنگ انداختن, تاخت رفتن (اسب وغيره), بجست وخيز دراوردن, جست وخيز وشلنگ تخته, تاخت, حركت خرامان, مسابقه, گردش, دور, دوران, مسير, دويدن, مسابقه دادن, بسرعت رفتن, نژاد, نسل, تبار, طايفه, قوم, طبقه, راندن, رانش, داير بودن, اداره كردن, دوسرعت, با حداكثر سرعت دويدن.
: سرعت.
: بستگي, اتصال, ارتباط, مطابقت, تشابه, مراسلا ت.
: برابربودن, بهم مربوط بودن, مانند يا مشابه بودن, مكاتبه كردن, رابطه داشتن.
: متناظر, مكاتبه كننده.
: خبرنگار, مخبر, مكاتبه كننده, طرف معامله, مطابق.
: پول دلا لي, حق العمل, مزد دلا لي.
: پهنه, ميدان مسابقات (در روم قديم), عرصه, گود,, صحنه, ارن.
: جريان, رايج, جاري, عادي, مرسوم, جريان, رواني, مد (برابر جزر), سلا ست, جاري بودن, روان شدن, سليس بودن, بده, شريدن, پهن, مسطح, هموار, صاف, برابر, واضح, اشكار, رك و ساده, ساده, جلگه, دشت, هامون, ميدان يا محوطه جنگ, بدقيافه, شكوه, شكوه كردن, منظم, باقاعده, مسيل, نهر.
: مسير اصلي, مسير جويباري كه دران اب جريان دارد.
: رگ گردش خون.
: فاسد كردن, خراب كردن, فاسد.
: فساد, انحراف.
: فاسد كردن, خراب كردن, فاسد.
: كرست, شكم بند زنانه, شكم بند بستن, كمربند, كمر, كرست, حلقه, احاطه كردن, حلقه اي بريدن, ژاكت ويژه خفت كردن ديوانگان.
: بريدن, گسيختن, گسستن, چيدن, زدن, پاره كردن, قطع كردن, كم كردن, تراش دادن (الماس وغيره), عبور كردن,گذاشتن, برش, چاك, شكاف, معبر, كانال, جوي, تخفيف, بريدگي.
: اسب يا كشتي تندرو, طياره تندرو, بادپا, ماشين موزني, قيچي باغباني.
: بريدن, گسيختن, گسستن, چيدن, زدن, پاره كردن, قطع كردن, كم كردن, تراش دادن (الماس وغيره), عبور كردن,گذاشتن, برش, چاك, شكاف, معبر, كانال, جوي, تخفيف, بريدگي.
: قلمتراش, چاقوي كوچك جيبي.
: لپ پريده كردن يا شدن, ژتن, ريزه, تراشه, مهره اي كه دربازي نشان برد وباخت است, ژتون, ورقه شدن, رنده كردن, سيب زميني سرخ كرده, ريز ريز كردن, بريدن, جدا كردن, شكستن, برش, موزني, پشم چيني, شانه فشنگ, گيره كاغذ, گيره ياپنس, چيدن, بغل گرفتن, محكم گرفتن, بريدن,
: بريدن, گسيختن, گسستن, چيدن, زدن, پاره كردن, قطع كردن, كم كردن, تراش دادن (الماس وغيره), عبور كردن,گذاشتن, برش, چاك, شكاف, معبر, كانال, جوي, تخفيف, بريدگي.
: موچيني, سلماني.
: بارگاه, حياط, دربار, دادگاه, اظهار عشق, خواستگاري, اظهار عشق كردن با, عشقبازي كردن با, خواستگاري كردن, جلب لطف كردن.
: ادب ومهرباني, تواضع.
: پوست درخت, عوعو, وغ وغ كردن, پوست كندن, ليف درخت, پوست ليفي درختان, كبره, كبره بستن, قسمت خشك و سخت نان, پوست نان, قشر, پوسته سخت هر چيزي, ادم جسور و بي ادب.
: خانه رعيتي.
: پرده, جدار, ديوار, حجاجب, غشاء, مانع, سايه, حباب چراغ يا فانوس, اباژور, سايه بان, جاي سايه دار, اختلا ف جزءي, سايه رنگ, سايه دار كردن, سايه افكندن, تيره كردن, كم كردن, زير وبم كردن.
: كورتيزون.
: كوتاه مختصر, حكم, دستور, خلا صه كردن, كوتاه كردن, اگاهي دادن, ضربت توپ گلف نزديك سوراخ, زدن توپ, كوتاه, مختصر, قاصر, كوچك, باقي دار, كسردار, كمتر, غير كافي, خلا صه, شلوار كوتاه, تنكه, يكمرتبه, بي مقدمه, پيش از وقت, ندرتا, كوتاه كردن, اتصالي پيدا كردن.
: غيرنظامي, مدني, با ادب, مودب, فروتن, مودبانه, اقا منش, اصيل, نجيب, تربيت شده, نجيب, با تربيت, ملا يم, ارام, لطيف, مهربان, اهسته, ملا يم كردن, رام كردن, ارام كردن, با ادب, با نزاكت, مبادي اداب.
: گياهان پنيرك, شاهدانه صحرايي, ختمي, پس زانو, پي بردن, لنگ كردن, اذيت كردن, ران خوك, مهميز, سيخ, مهميز زدن.
: گوزن كوچك, گوزن ماده.
: كالا, متاع, چيز, اسباب, ماده, بند, فصل, شرط, مقاله, گفتار, حرف تعريف(مثل تهع), چيز, شي ء, كار, اسباب, دارايي, اشياء, جامه, لباس, موجود.
: محصول, چيدن, گيسو را زدن, سرشاخه زدن, حاصل دادن, چينه دان, خرمن, محصول, هنگام درو, وقت خرمن, نتيجه, حاصل, درو كردن وبرداشتن.
: خرمن, محصول, هنگام درو, وقت خرمن, نتيجه, حاصل, درو كردن وبرداشتن, درو كردن, جمع اوري كردن, بدست اوردن.
: دوختن, دوزندگي كردن, خياطي كردن.
: وسيله ارايش, فن ارايش وتزءين.
: غلغلك دادن, غلغلك, خاريدن.
: غلغلكي, حساس.
: ساحل, درياكنار, سريدن, سرازير رفتن, خط ساحلي, هزينه, ارزش, ارزيدن, ارزش, قيمت, بها, بها قاءل شدن, قيمت گذاشتن, كرانه دريا, ساحل دريا, دريا كنار, كنار دريا, لب (دريا), كرانه, ساحل, بساحل رتفن, فرود امدن, ترساندن.
: هزينه, ارزش, ارزيدن.
: هزينه, ارزش, ارزيدن.
: دنده, تكه گوشت دنده دار, دنده دار كردن, گوشت دنده, هر چيز شبيه دنده, پشت بند زدن, مرز گذاشتن, نهر كندن, شيار دار كردن.
: گوشت دنده.
: هزينه, ارزش, ارزيدن, پردازه, پردازانه, مزد, دستمزد, اجرت, پاداش, پول, شهريه, اجاره كردن, دستمزد دادن به, اجير كردن, ارزش, قيمت, بها, بها قاءل شدن, قيمت گذاشتن.
: گران, گزاف, فاخر, گران, پرخرج.
: رسم, سنت, عادت, عرف, حقوق گمركي, گمرك, برحسب عادت, عادتي, عادت, خو, مشرب, ظاهر, جامه, لباس روحانيت, روش طرز رشد, رابطه, :جامه پوشيدن, اراستن, معتاد كردن, زندگي كردن, راه, جاده, طريق, سبك (سابك), طرز, طريقه.
: كار سوزن دوزي, گلدوزي, درز, بخيه.
: زن دوزنده, خياط زنانه, خياط, دوزندگي كردن.
: روزانه, روزبروز, روزنامه يوميه, بطور يوميه.
: نقل قول, بيان, ايراد, اقتباس, عبارت, مظنه.
: طوطي كوچك دراز دم وسبز رنگ.
: كپسول, پوشش, كيسه, پوشينه, سرپوش.
: اتصال, مقاربت جنسي, جماع.
: پروردن, باراوردن, زاييدن, بدنيااوردن, توليد كردن, تربيت كردن, فرزند, اولا د, اعقاب, جنس, نوع, گونه.
: اعتبار, ابرو, ستون بستانكار, نسيه, اعتقاد كردن, درستون بستانكار وارد كردن, نسبت دادن.
: شرح وقايع بترتيب تاريخ, تاريخچه.
: دهانه اتش فشان, دهانه كوه هاي ماه, دهانه يا حفره حاصله در اثر بمب وغيره.
: نقد ادبي, انتقاد, عيبجويي, نقدگري, نكوهش, فن انتقاد, مقاله انتقادي, توپخانه ضد هوايي, بازديد, تجديد نظر, رژه, نشريه, مجله, سان ديدن, بازديد كردن, انتقاد كردن, مقالا ت انتقادي نوشتن, بازبين, دوره كردن.
: نقدگر, نكوهشگر, سخن سنج, نقاد, انتقاد كننده, كارشناس, خبره, بحراني, وخيم, منتقدانه.
: اشكار, برملا, انگشت نما, رسوا, وقيح, زشت, درشت, بزرگ, ستبر, عمده, ناخالص, زمخت, درشت بافت, زشت, شرم اور, ضخيم, بي تربيت, وحشي, توده, انبوه, وزن سرجمع چيزي(باظرف وغيره درمقابل نعت يعني وزن خالص), جمع كل, بزرگ كردن, جمع كردن, زمخت كردن, كلفت كردن, بصورت سود ناويژه بدست اوردن.
: عمل خزيدن, خزيدن, سينه مال رفتن, شنال كرال.
: دايره, محيط دايره, محفل, حوزه, قلمرو, دورزدن, مدور ساختن, دور(چيزي را)گرفتن, احاطه كردن, چماق, گرز, خال گشنيز, خاج, باشگاه, انجمن, كانون, مجمع(vi.vti):چماق زدن, تشكيل باشگاه يا انجمن دادن, حلقه, زنگ زدن, احاطه كردن.
: زودباور, ساده لوح, گول خور.
: باور كردني, قابل قبول.
: افرينش, خلقت, ايجاد.
: افرينش, خلقت, ايجاد.
: خلق شدن, افريدن, ايجاد كردن.
: جوانه زدن, درامدن, شروع برشدكردن, رستن, روييدن, رشد كردن, سبز شدن, بزرگ شدن, زياد شدن, ترقي كردن, شدن, گشتن, رويانيدن, كاشتن.
: پيشرفت كردن, رونق يافتن, كامياب شدن.
: رشد, نمود, روش, افزايش, ترقي, پيشرفت, گوشت زيادي, تومور, چيز زاءد, نتيجه, اثر, حاصل, افزودن, زياد كردن, توسعه دادن, توانگركردن, ترفيع دادن, اضافه, افزايش, رشد, ترقي, زيادشدن, برخاستن, ترقي كردن, ترقي خيز.
: ايمان, عقيده, اعتقاد, دين, پيمان, كيش.
: خلق شدن, افريدن, ايجاد كردن.
: باور, عقيده, اعتقاد, ايمان, گمان, اعتماد, معتقدات.
: باور كردن, اعتقادكردن, گمان داشتن, ايمان اوردن, اعتقادداشتن, معتقدبودن, پنداشتن, فرض كردن, خيال كردن, حدس, گمان, ظن, تخمين, فرض, حدس زدن, تخمين زدن, شمردن, حساب پس دادن, روي چيزي حساب كردن, محسوب داشتن, گمان كردن, انديشيدن, فكر كردن, خيال كردن, گمان كردن.
: سرشير, كرم, هر چيزي شبيه سرشير, زبده, كرم رنگ, سرشير بستن.
: خمير دندان.
: موم, مومي شكل, شمع مومي, رشد كردن, زياد شدن, رو به بدر رفتن, استحاله يافتن.
: زيب لباس(كه بجاي دكمه بكار ميرود), زيب دار.
: تاريك وروشن, هواي گرگ وميش, هنگام غروب, تاريك نمودن, تاريك روشن, هواي گرگ وميش, شفق.
: مجعد, فرفري.
: برامدگي, مرز, لبه, خط الراس, خرپشته, نوك, مرز بندي كردن, شيار دار كردن.
: گچ, نشان, علا مت سفيد كردن, باگچ خط كشيدن, باگچ نشان گذاردن.
: با ايمان, معتقد.
: كلفت, خدمتگزار, دوشيزه يا زن جوان, پيشخدمت مونث, دختر, نوكر, خدمتكار, خادم, پيشخدمت, بنده.
: محل تخم گذاري (مرغ يا ماهي), محل تخم ريزي ماهي, محل نقشه كشي وتوطله.
: نوكر, خدمتكار, خادم, پيشخدمت, بنده, نوكر, پيشخدمت مخصوص, ملا زم, پيشخدمتي كردن.
: پروردن, باراوردن, زاييدن, بدنيااوردن, توليد كردن, تربيت كردن, فرزند, اولا د, اعقاب, جنس, نوع, گونه, بالا بردن, ترقي دادن, اضافه حقوق, پروردن, تربيت كردن, بلند كردن, افراشتن, نمودار شدن, عقب, پشت, دنبال.
: بچه, كودك, طفل, نوزاد, مانند كودك رفتار كردن, نوازش كردن, افريده, مخلوق, جانور, كودك, بچه, طفل, بچه كمتر از هفت سال.
: جنايت, گناه, جرم, تقصير, تبه كاري, بزه.
: جنايي, بزهكار, جنايتكار, جاني, گناهكار, بزهكار, گناهكار, جاني, جنايت كار, بزهكارانه, تبه كارانه.
: جنايتكاري.
: يال.
: جيرجيرك, زنجره, يكجور گوي بازي.
: گل داودي, ميناي طلا يي.
: گل داودي, ميناي طلا يي.
: بحران, تو رفتگي, گود شدگي, فرودافت, كسادي, تنزل, افسردگي, پريشاني, امر فوق العاده و غيره منتظره, حتمي, ناگه اينده, اورژانس.
: شفيره حشرات, جوانه, شكوفه, جنين.
: بلور, شفاف, زلا ل, بلوري كردن, قطعه, تكه, قاب شيشه, جام شيشه, داراي جام شيشه كردن
: شيشه الا ت, بلور الا ت, ظروف شيشه.
: تعميد دادن, بوسيله تعميد نامگذاري كردن, نام گذاري كردن (هنگام تعميد), تعميد دادن.
: مسيحيت, دين مسيحي.
: مسيحيت, دين مسيحي.
: مسيحي.
: مسيح, عيسي.
: بحراني, وخيم, منتقدانه.
: كاسه سر, جمجمه, فرق سر.
: ديرينه, مزمن, سخت, شديد, گرانرو.
: رنگ دانه كروميوم, رنگ زرد فرنگي, اب ورشو.
: رنگ دانه كروميوم, رنگ زرد فرنگي, اب ورشو, كروميوم, كروم, فلزي سخت وخاكستري رنگ.
: رنگي, پر رنگ, تصادفي, اتفاقي.
: بترتيب تاريخي, داراي تسلسل تاريخ, داراي ربط زماني.
: زمان سنج, تپش زمان سنجي, ساعت, وقت, زمان, گاه, فرصت, مجال, زمانه, ايام, روزگار, مد روز, عهد, مدت, وقت معين كردن, متقارن ساختن, مرور زمان را ثبت كردن, زماني, موقعي, ساعتي.
: نقد ادبي كردن, انتقاد كردن, نكوهش كردن.
: سفر دريايي, گشت زدن, رزمناو, كشتي يا تاكسي يا كسي كه گشت ميزند.
: برصليب اويختن, مصلوب كردن, بدار اويختن.
: صليب عيسي.
: تصوير عيسي بر بالا ي صليب, مصلوب ساختن.
: خام, ناپخته, زمخت, نارس, كال, خام, نپخته, بي تجربه, جريحه دار, سرد, جريحه دار كردن, زبر, خشن, درشت, زمخت, ناهموار, ناهنجار, دست مالي كردن, بهم زدن, زمخت كردن.
: بيرحم, ظالم, ستمكار, ستمگر, بيدادگر, تند, درشت, خشن, ناگوار, زننده, ناملا يم, بي عاطفه, عاري از احساسات, افسرده.
: ظلم, ستم, بيداد.
: كاف, رخنه, ترك, شكاف, ضربت, ترق تروق, تركانيدن, را بصدا دراوردن, توليد صداي ناگهاني وبلند كردن, شكاف برداشتن, تركيدن, تق كردن.
: مجعد شدن, موجداركردن, حلقه حلقه كردن, چيز خشك وترد, ترد, سيب زميني برشته.
: كاف, رخنه, ترك, شكاف, ضربت, ترق تروق, تركانيدن, را بصدا دراوردن, توليد صداي ناگهاني وبلند كردن, شكاف برداشتن, تركيدن, تق كردن, صداي غوك دراوردن, شكوه وشكايت كردن, غژغژ كردن, صداي لولا ي روغن نخورده, جيرجيركفش.
: صليب,خاج,حد وسط,ممزوج,اختلاف,تقلب,قلم كشيدن بر روي,گذشتن,عبور دادن,مصادف شدن,قطع كردن,خلاف ميل كسي رفتار كردن,پيودن زدن.
: جنگ صليبي, جنگ مذهبي, نهضت, جهاد كردن.
: پيوند زدن, دورگه.
: پوست, قشر, صدف حلزون, كاسه يا لا ك محافظ جانور (مثل كاسه لا ك پشت), عامل محافظ حفاظ, جلد, پوست فندق وغيره, كالبد, بدنه ساختمان, گلوله توپ, پوكه فشنگ, قشر زمين, سبوس گيري كردن, پوست كندن از, مغز ميوه را دراوردن (از پوست), پوست, چرم, جلد, پوست كندن, با پوست پوشاندن, لخت كردن.
: علف, سبزه, چمن, ماري جوانا, با علف پوشاندن, چمن زار كردن, چراندن, چريدن, علف خوردن, چمن, علفزار, مرغزار, باپارچه صافي كردن.
: مركبات, خانواده مركبات.
: ميخ ته كفشهاي ورزشي, گوه, گيره, باگوه و گيره محكم كردن, گوه, باگوه نگاه داشتن, با گوه شكافتن, از هم جدا كردن.
: علا مت استفهام, حرف ربط, چه, كدام, چقدر, هرچه, انچه, چه اندازه, چه مقدار, كه, اين (هم), كه اين (هم), كدام, كي, كه, چه شخصي, چه اشخاصي, چه كسي.
: كي, چه وقت, وقتيكه, موقعي كه, در موقع.
: كتابچه يادداشت, دفتر يادداشت, دفتر تكاليف درسي.
: درجه دوم.
: پايا, پايدار, جاي ايستادن اسب در طويله, اخور, غرفه, دكه چوبي كوچك, بساط, صندلي, لژ, جايگاه ويژه, به اخور بستن, از حركت بازداشتن, ماندن, ممانعت كردن, قصور ورزيدن, دور سرگرداندن, طفره, طفره زدن, جاي خوك ياگراز, طويله خوك, درطويله قراردادن, :(طب) گل مژه, سنده سلا م.
: مربع, مجذور, چهارگوش, گوشه دار, مجذور كردن.
: چهلم, چهلمين.
: مربع, چهار گوشه.
: ربع دايره, ربع كره, يك چهارم, چهار گوش.
: تربيع.
: بند و زنجير, تسمه يا بند مخصوص محكم كردن, نوار, لولا, اركستر, دسته ء موسيقي, اتحاد, توافق, روبان, باند يا بانداژ, نوار زخم بندي, متحد كردن, دسته كردن, نوار پيچيدن, بصورت نوار در اوردن, با نوار بستن, متحد شدن, دسته, جمعيت, گروه, دسته جنايتكاران, خرامش, مشي, گام برداري, رفتن, سفر كردن, دسته جمعي عمل كردن, جمعيت تشكيل دادن.
: مستطيل, دراز, دوك مانند, كشيده, نگاه ممتد.
: حلقه, زنگ زدن, احاطه كردن.
: چهار گوشه, چهار گوش, چهار ديواري, مربع.
: كادر, مجموعه يك طبقه از صنوف اجتماعي, واحدي از قبيل قضايي واداري ونظامي وغيره, نقشه, نمودار, جدول (اطلا عات), گرافيگ, ترسيم اماري, بر روي نقشه نشان دادن, كشيدن, طرح كردن, نگاره, نقاشي, عكس, تصوير, مجسم كردن, منظره, چشم انداز, مجلس, پرده جزء صحنه نمايش, صحنه, جاي وقوع, مرحله, مربع, مجذور, چهارگوش, گوشه دار, مجذور كردن.
: گزينگاه, صفحه گزينه.
: قطعه, تكه, قاب شيشه, جام شيشه, داراي جام شيشه كردن
: كه, اين (هم), كه اين (هم), كدام, كي, كه, چه شخصي, چه اشخاصي, چه كسي.
: كي, كه, چه شخصي, چه اشخاصي, چه كسي.
: چه, كدام, چقدر, (در پرسش) چه نوع, چقدر, هيچ, هر, ازنوع, هيچ نوع, هيچگونه, هيچ, هرچه, انچه, هر انچه, هر قدر, هر چه,, هر كدام كه, هريك كه.
: خاصيت, ويژگي, ولك, دارايي.
: چه, كدام, چقدر, (در پرسش) چه نوع, چقدر, هيچ, هر, ازنوع, هيچ نوع, هيچگونه, هيچ, هرچه, انچه, هر انچه, هر قدر, هر چه,, هر كدام كه, هريك كه.
: هرچيز, هركار, همه كار(در جمله ء مثبت) چيزي, هيچ چيز, هيچ كار, بهراندازه, بهرمقدار.
: هرچه, انچه, هر انچه, هر قدر, هر چه.
: در هرصورت, بهرحال.
: در هرصورت, بهرحال.
: هيچ كس, كسي (در جمله ء مثبت) هركجا, كسي, هركس, هرچيز, هرشخص معين.
: هيچ كس, كسي (در جمله ء مثبت) هركجا, كسي, هركس, هرچيز, هرشخص معين, يك كسي, كسي, يك شخص, شخصي,, هر كدام كه, هريك كه.
: , هريك از دوتا, اين و ان.
: كي, چه وقت, وقتيكه, موقعي كه, در موقع.
: هر وقت كه, هر زمان كه, هرگاه, هنگاميكه.
: چهل, چهلمين, يك چهلم.
: قرنتينه, قرنطينه, محل قرنطينه, قرنطينه كردن.
: سربازخانه, منزل كارگران, كلبه يا اطاقك موقتي, انباركاه, درسربازخانه جادادن.
: تشك, پالا ن, قطعه, قاب سقف, قاب عكس, نقاشي بروي تخته, نقوش حاشيه داركتاب, اعضاي هيلت منصفه, فهرست هيلت ياعده اي كه براي انجام خدمتي اماده اند, هيلت, قطعه مستطيلي شكل, قسمت جلوي پيشخوان اتومبيل و هواپيماوغيره, قاب گذاردن, حاشيه زدن به.
: اتاق, تالا ر, اتاق خواب, خوابگاه, حجره, خان(تفنگ), فشنگ خورياخزانه(درششلول), دفتركار, اپارتمان, در اطاق قرار دادن, جا دادن, چهارمين, چهارم, چهاريك, ربع, كوارت, پيمانه اي در حدود بيك ليتر, ربع, اتاق, خانه, جا, فضا, محل, موقع, مجال, مسكن گزيدن, منزل دادن به, وسيع تر كردن.
: دستشويي, مستراح, حمام, محل دستشويي, اتاقك توالت.
: حمام, گرمابه.
: محل نگاهداري اطفال شير خوار, پرورشگاه, شير خوارگاه, قلمستان, گلخانه, نوزادگاه.
: تاريك خانه.
: كادريليون, عدد يك با 51 صفر بتوان.2
: چهار جزءي, چهار تايي, چهارسويي, چهارجانبه.
: چهار, عدد چهار.
: بشكه, خمره چوبي, چليك, لوله تفنگ, درخمره ريختن, دربشكه كردن, با سرعت زيادحركت كردن.
: دلو, سطل.
: پوشاندن, تامين كردن, پوشش, سرپوش, جلد, عرشه, عرشه كشتي, كف, سطح, :اراستن, زينت كردن, عرشه دار كردن, پوشاندن, يكدسته ورق, باشلق يا كلا ه مخصوص كشيشان, روسري, روپوش, كلا هك دودكش, كروك درشكه, اوباش, كاپوت ماشين.
: ابري, پوشيده از ابر, تيره, چاقو زدن(به), كارد زدن (به), :چاقو, كارد, گزليك, تيغه.
: كارد وچنگال, كارد وچنگال فروشي, لوازم ميز يا سفره, ظروف سفره, كارد و چنگال.
: دلو, سطل, مكعب, سطل, دلو, بقدر يك سطل.
: طاق, كت, نيمتنه, روكش, پوشاندن, روكش كردن, اندودن, پوشاندن, تامين كردن, پوشش, سرپوش, جلد, چپر, خارپشته, پرچين, حصار, راه بند, مانع, پرچين ساختن, خاربست درست كردن, احاطه كردن, طفره زدن, از زير (چيزي) در رفتن, حراست كردن, نيكداشت كردن, نگهداري كردن, حفظ كردن, حمايت كردن.
: سوسك حمام.
: قاشق, چمچه, با قاشق برداشتن, بوس وكنار كردن , قاشق سوپخوري.
: قاشق سوپخوري.
: باندازه يك قاشق, بقدر يك قاشق سوپ خوري.
: بقدر يك قاشق چاي خوري.
: قاشق چاي خوري.
: قاشق چاي خوري.
: نجوا, بيخ گوشي, نجواكردن, پچ پچ كردن.
: نجوا, بيخ گوشي, نجواكردن, پچ پچ كردن.
: تيغه, پهناي برگ, هرچيزي شبيه تيغه, شمشير, استخوان پهن, ساطور, شكافنده.
: بريدن, گسيختن, گسستن, چيدن, زدن, پاره كردن, قطع كردن, كم كردن, تراش دادن (الماس وغيره), عبور كردن,گذاشتن, برش, چاك, شكاف, معبر, كانال, جوي, تخفيف, بريدگي, زخم, بريدگي, جاي زخم در صورت, الت تناسلي زن, مقاربت جنسي, توخالي, لا ف, بد منظر, زشت, زيرك, خوش لباس, زخم زدن, بريدن, شكافداركردن, پرحرفي كردن, چاك دادن, خيلي كم كردن, نشان مميز.
: چاقو زدن(به), كارد زدن (به), :چاقو, كارد, گزليك, تيغه.
: فاخته, صداي فاخته دراوردن, ديوانه.
: يقه, يخه, گريبان, گردن بند, گردن, گردنه, تنگه, ماچ و نوازش كردن.
: تنگه, راه خيلي باريك, تنگنا, تنگراه.
: لگن, تشتك, حوزه رودخانه, ابگير, دستشويي.
: كاسه, جام, قدح, باتوپ بازي كردن, مسابقه وجشن بازي بولينگ, كاسه رهنما(دستگاه ابزارگيري).
: شمردن, حساب كردن, محاسبه نمودن, حساب پس دادن, ذكر علت كردن, دليل موجه اقامه كردن, تخمين زدن, دانستن, نقل كردن(.n) حساب, صورت حساب, گزارش, بيان علت, سبب, مهره, دانه تسبيح, خرمهره, منجوق زدن, بريسمان كشيدن, مهره ساختن, نوك, منقار, نوعي شمشير پهن, نوك بنوك هم زدن (چون كبوتران), لا يحه قانوني, قبض, صورتحساب, برات, سند, اسكناس, صورتحساب دادن, محاسبه, محاسبات, فاكتور, صورت حساب, سياهه, صورت, صورت كردن, فاكتور نوشتن.
: ميزان كردن ساعت, لحظات اخر.
: حكايت, داستان, نقل, روايت, گزارش, شرح, طبقه, اشكوب, داستان گفتن, بصورت داستان در اوردن, افسانه, داستان, قصه, حكايت, شرح, چغلي, خبركشي, جمع, حساب.
: ريسمان, طناب نازك, رسن, سيم, زه, وتر, خط, سطر, رديف, رشته, طناب, رسن, ريسمان, باطناب بستن, بشكل طناب در امدن, زه, زهي, نخ, ريسمان, رشته, سيم, رديف, سلسله, قطار, نخ كردن (باسوزن و غيره), زه انداختن به, كشيدن, :ريش ريش, نخ مانند, ريشه اي, چسبناك, دراز, به نخ كشيدن (مثل دانه هاي تسبيح), بصف كردن, زه داركردن.
: شاخ, بوق, كرنا, شيپور, پياله, نوك.
: چرم, بند چرمي, قيش, قيش چرمي, چرمي كردن, چرم گذاشتن به, شلا ق زدن.
: چرم يا پوست گاو.
: جسد, تنه, تن, بدن, لا شه, جسم, بدنه, اطاق ماشين, جرم سماوي, داراي جسم كردن, ضخيم كردن, غليظ كردن.
: غراب, كلا غ, اهرم, ديلم, بانگ زدن, بانگ خروس, كلا غ سياه, غراب, كلا غ زنگي, مشكي, حرص زدن, غارت كردن, قاپيدن, با ولع بعليدن, صيد, شكار, طعمه شكاري, چپاول.
: تپه, پشته, تل, توده, توده كردن, انباشتن, دامنه, سرازيري تپه, دامنه كوه, شيب دار, زمين سراشيب, شيب, سرازيري, سربالا يي, كجي, انحراف, سراشيب كردن, سرازير شدن.
: سرازيري, سرپاييني, نشيب, انحطاط.
: بر امد, پي امد, نشريه, فرستادن, بيرون امدن, خارج شدن, صادر شدن, ناشي شدن, انتشار دادن, رواج دادن, نژاد, نوع, عمل, كردار, اولا د, نتيجه بحث, موضوع, شماره, ماده, جسم, ذات, ماهيت, جوهر, موضوع, امر, مطلب, چيز, اهميت, مهم بودن, اهميت داشتن, مسلله, مشكل.
: غار, كاو, مجوف, مقعر, مجوف كردن, درغارجادادن, حفر كردن, فرو ريختن, غار, حفره زيرزميني, مغاك, چال, گودال, حفره, غار, كنام, كمينگاه, دزدگاه, خلوتگاه, لا نه, غار.
: تيمار, پرستاري, مواظبت, بيم, دلواپسي (م.م.) غم, پروا داشتن, غم خوردن, علا قمند بودن, بادقت, با احتياط, مواظب, بيمناك, احتياط, پيش بيني, هوشياري, وثيقه, ضامن, هوشيار كردن, اخطار كردن به, ربط, بستگي, بابت, مربوط بودن به, دلواپس كردن, نگران بودن, اهميت داشتن, غذا, علوفه, نگهداري, توافق.
: محتاط, با كمرويي.
: بادقت, با احتياط, مواظب, بيمناك, سخت كوش, كوشا, كوشنده, ساعي, پشت كاردار.
: زنهاردادن, برحذربودن, حذركردن از, ملتفت بودن, تيمار, پرستاري, مواظبت, بيم, دلواپسي (م.م.) غم, پروا داشتن, غم خوردن, علا قمند بودن, پرستار, دايه, مهد, پرورشگاه, پروراندن, پرستاري كردن, شير خوردن, باصرفه جويي يا دقت بكار بردن, نگهداري كردن از, وجه كردن, پرستاري كردن, مواظب بودن, متمايل بودن به, گرايش داشتن, انديشناكي, انديشناك كردن يابودن, نگران كردن, اذيت كردن, بستوه اوردن, انديشه, نگراني, اضطراب, دلواپسي
: نگهداري كردن از, وجه كردن, پرستاري كردن, مواظب بودن, متمايل بودن به, گرايش داشتن.
: مار, داراي حركت مارپيچي بودن, مارپيچي بودن, مارپيچ رفتن.
: كه, اين (هم), كه اين (هم), كدام.
: اوجي, باوج رسيده.
: اوج, راس, قله, منتها درجه, باوج رسيدن, به اوج رسيدن, بحد اكثر ارتفاع رسيدن, بحد اعلي رسيدن, نوك, قله, راس, كلا ه نوك تيز, منتها درجه, حداكثر, كاكل, فرق سر, دزديدن, تيز شدن, بصورت نوك تيز درامدن, به نقطه اوج رسيدن, نحيف شدن.
: مقعد, بن, نشين, سوراخ كون.
: مقصر دانستن, عيب جويي كردن از, سرزنش كردن, ملا مت كردن, انتقادكردن, گله كردن, لكه دار كردن, اشتباه, گناه, سرزنش, عيب, نقص, تقصير.
: تقصير, بزه, گناه, جرم.
: گناهكار, مقصر, بزهكار, مجرم, محكوم.
: متهم كردن, تهمت زدن, مقصر دانستن, عيب جويي كردن از, سرزنش كردن, ملا مت كردن, انتقادكردن, گله كردن, لكه دار كردن, اشتباه, گناه, سرزنش.
: كشت كردن, زراعت كردن (در), ترويج كردن, كشتزار, مزرعه, زمين مزروعي, پرورشگاه حيوانات اهلي, اجاره دادن به (با out), كاشتن زراعت كردن در, باغ, بوستان, باغچه, باغي, بستاني, درخت كاري كردن, باغباني كردن, رستن, روييدن, رشد كردن, سبز شدن, بزرگ شدن, زياد شدن, ترقي كردن, شدن, گشتن, رويانيدن, كاشتن, كارخانه, گياه, مستقر كردن, كاشتن, بالا بردن, ترقي دادن, اضافه حقوق.
: پرورده, تربيت شده, مهذب, تحصيل كرده, خدمت, ياري, بنگاه, روبراه ساختن, تعمير كردن, پرستش, ستايش, عبادت, پرستش كردن.
: كشت ميكرب در ازمايشگاه, برز, فرهنگ, پرورش, تمدن.
: اوج, ذروه, قله, منتها(درجه ء), سر, مرتفعترين نقطه, بحران, نقطه ء كمال, نوك, سر, راس زاويه, تارك, تاج, كلا له, قله, يال, بالا ترين درجه, به بالا ترين درجه رسيدن, ستيغ, نوك, قله, راس, كلا ه نوك تيز, منتها درجه, حداكثر, كاكل, فرق سر, دزديدن, تيز شدن, بصورت نوك تيز درامدن, به نقطه اوج رسيدن, نحيف شدن, قله, نوك, اوج, ذروه, اعلي درجه.
: زادروز, جشن تولد, ميلا د.
: انجام دادن, بانجام رساندن, وفا كردن(به), صورت گرفتن, تعارف, تعريف, درود, تعريف كردن از.
: تعارف, تعريف, درود, تعريف كردن از.
: اتمام, تكميل, قبول, اجابت, بر اوردن, تعارف, تعريف, درود, تعريف كردن از, تكميل, اجراء, انجام.
: انجام دادن, بانجام رساندن, وفا كردن(به), صورت گرفتن, موافقت كردن, براوردن, اجابت كردن, انجام دادن, تكميل كردن, تمام كردن, براوردن, واقعيت دادن.
: گهواره, مهد, درگهواره قرار دادن, درچهارچوب ياكلا ف قرار دادن.
: خندق, حفره, راه اب, نهراب, گودال كندن, اب رو, فاضل اب, جوي, شيار داركردن, اب رودار كردن, قطره قطره شدن.
: سهميه, سهم, بنيچه.
: كوپن.
: ارد جو دوسر, شورباي ارد جو دوسر.
: كشيش, روحاني, كشيش, مچتهد, روحاني, كشيشي كردن, رفتار, معامله, معالجه, طرز عمل, درمان, كشيش بخش, جانشين, قاءم مقام, نايب مناب, معاون, خليفه.
: علا ج پذير.
: علا ج, شفا, دارو, شفا دادن, بهبودي دادن, بهبودي, بازيافت, حصول, تحصيل چيزي, استرداد, وصول, جبران, بخودايي, بهوش امدن.
: نگهداري, قيموميت.
: علا ج, شفا, دارو, شفا دادن, بهبودي دادن, لباس پوشيدن, جامه بتن كردن, مزين كردن, لباس, درست كردن موي سر, پانسمان كردن, پيراستن, شفا دادن, خوب كردن, التيام دادن, خوب شدن, گزير, علا ج, دارو, درمان, ميزان, چاره, اصلا ح كردن, جبران كردن, درمان كردن, رفتار كردن, تلقي كردن, مورد عمل قرار دادن.
: ترميم شدن, بهبود يافتن, بازيافتن.
: قلمرو كشيش بخش, مفر كشيش بخش.
: تحفه, سوقات, چيزغريب, عتيقه, حس كنجكاوي, چيز غريب, كمياب, بينايي, بينش, باصره, نظر, منظره, تماشا, الت نشانه روي, جلوه, قيافه, جنبه, چشم, قدرت ديد, ديدگاه, هدف, ديدن, ديد زدن, نشان كردن, بازرسي كردن.
: كنجكاو, نادر, غريب, كنجاو, فضول, پي جو, داراي شامه تيز, فضول, خيلي ظريف, از روي مهارت, عجيب و جالب.
: كمك كردن, ياري كردن, مساعدت كردن, پشتيباني كردن, حمايت كردن, كمك, ياري, حمايت, همدست, بردست, ياور.
: دوره, مسير, روش, جهت, جريان, درطي, درضمن, بخشي از غذا, اموزه, اموزگان, :دنبال كردن, بسرعت حركت دادن, چهار نعل رفتن.
: پيوسته, روان, خط شكسته.
: كلا س, دسته, طبقه, زمره, جور, نوع, طبقه بندي كردن, رده, هماموزگان, رسته, گروه, دوره, مسير, روش, جهت, جريان, درطي, درضمن, بخشي از غذا, اموزه, اموزگان, :دنبال كردن, بسرعت حركت دادن, چهار نعل رفتن, سخنراني, خطابه, كنفرانس, درس, سخنراني كردن, خطابه گفتن, نطق كردن.
: خميدن, خمش, زانويه, خميدگي, شرايط خميدگي, زانويي, گيره, خم كردن, كج كردن, منحرف كردن, تعظيم كردن, دولا كردن, كوشش كردن, بذل مساعي كردن, خط منحني, چيز كج, خط خميده انحناء, پيچ, نوبت, چرخش, گردش (بدور محور يامركزي), چرخ, گشت ماشين تراش, پيچ خوردگي, قرقره, استعداد, ميل, تمايل, تغيير جهت, تاه زدن, برگرداندن, پيچاندن, گشتن, چرخيدن, گرداندن, وارونه كردن, تبديل كردن, تغيير دادن, دگرگون ساختن
: علف نيزار, علف بوريا, علف شبيه ني, سرازيري, سربالا يي, نشيب, خميدگي, خم, خم شده, منحني, ناراست, كج, نادرست.
: تيمار, پرستاري, مواظبت, بيم, دلواپسي (م.م.) غم, پروا داشتن, غم خوردن, علا قمند بودن, حفاظت, حبس, توقيف, غذا, علوفه, نگهداري, توافق.
: نگهبان, پاسدار, پاسداري كردن.
: نگهدار, نگهبان, حافظ.
: پوست, چرم, جلد, پوست كندن, با پوست پوشاندن, لخت كردن.
: مال او, مال چه كسي, مال كي.
: مال او, مال چه كسي, مال كي.
: مال او, مال چه كسي, مال كي.
: مال او, مال چه كسي, مال كي.
: شهري, كشوري, اجتماعي, مدني.
: روز, يوم.
: روزبيكاري, تعطيل, روز تعطيل, تعطيل مذهبي.
: كمبود, كسر, كسرعمل, كسر درامد.
: انگشت, رقم, عدد.
: دلا ر, .
: دينام, دينامو.
: خرما, درخت خرما, نخل, تاريخ, زمان, تاريخ گذاردن, مدت معين كردن, سنه.
: خسارت, خسارت زدن, اسيب, صدمه, اذيت, زيان, ضرر, خسارت, اسيب رساندن (به), صدمه زدن, گزند, ازار رساندن, اسيب زدن به, ازردن, اذيت كردن, جريحه دار كردن, خسارت رساندن, اسيب, ازار, زيان, صدمه, غنيمت, يغما, تاراج, سودباداورده, فساد, تباهي, از بين بردن, غارت كردن, ضايع كردن, فاسد كردن, فاسد شدن, پوسيده شدن, لوس كردن, رودادن.
: روز هفته.
: روز هفته.
: خسارت, خسارت زدن, اسيب, صدمه, اذيت, زيان, ضرر, خسارت, اسيب رساندن (به), صدمه زدن, گزند, بدسگالي, موذيگري, اذيت, شيطنت, شرارت.
: ماشين نويس.
: بخشنده, سخي, باسخاوت, خوب ومهربان, ازاده, نظر بلند, داراي سعه نظر, روشنفكر, ازادي خواه, زياد, جالب توجه, وافر, سخي.
: طاس تخته نرد, بريدن به قطعات كوچك, نرد بازي كردن.
: اهل دالماسي (ج.ش.) نوعي سگ بزرگ.
: بانو, خانم, بي بي, كدبانو, مديره, بانو, خانم, زوجه, رءيسه خانه.
: بازي چكرز, جنگ نادر.
: دانماركي, اهل دانمارك, يك نوع سگ, دانماركي.
: مضر, پرگزند, پر ازار, مضر.
: دادن, حاصل كردن, تهيه كردن, موجب شدن, از عهده برامدن, استطاعت داشتن, واگذار كردن, دادن (به), بخشيدن, دهش, دادن, پرداخت كردن, اتفاق افتادن, فدا كردن, اراءه دادن, بمعرض نمايش گذاشتن, رساندن, تخصيص دادن, نسبت دادن به, بيان كردن, شرح دادن, افكندن, گريه كردن, گذشتن, عبور كردن, رد شدن, سپري شدن, تصويب كردن, قبول شدن, رخ دادن, قبول كردن, تمام شدن, وفات كردن,پاس, سبقت گرفتن از, خطور كردن, پاس دادن, رايج شدن,اجتناب كردن, گذر, عبور, گذرگاه, راه, گردونه, گدوك, پروانه, جواز, گذرنامه, بليط.
: صيقل, جلا, واكس زني, پرداخت, ارايش, مبادي ادابي, تهذيب, جلا دادن, صيقل دادن, منزه كردن, واكس زدن, براق كردن, :لهستاني, تابيدن, درخشيدن, نورافشاندن, براق كردن, روشن شدن, روشني, فروغ, تابش, درخشش.
: باد, نفخ, بادخورده كردن, درمعرض بادگذاردن, ازنفس انداختن, نفس, خسته كردن ياشدن, ازنفس افتادن, : پيچاندن, پيچيدن, پيچ دان, كوك كردن(ساعت و غيره), انحناء, انحنايافتن, حلقه زدن, چرخاندن.
: خورد, خوراندن, تغذيه كردن, جلو بردن.
: خنجر زدن, زخم زدن, سوراخ كردن, زخم چاقو, تير كشيدن
: پهن وكوتاه, كلفت وكوتاه, سرزنش, منع, جلوگيري, سرزنش كردن, نوك كسي را چيدن(داراي بيني) سربالا, خاموش كردن (سيگار).
: حق دادن مستحق دانستن, لقب دادن, ملقب ساختن, نام نهادن, ناميدن.
: پذيرفتن, راه دادن, بار دادن, راضي شدن (به), رضايت دادن (به), موافقت كردن, تصديق كردن, زيربار(چيزي) رفتن, اقرار كردن, واگذار كردن, دادن, اعطاء كردن.
: گاردمحافظ, ملتزمين, اسكورت, نگهبان, همراه, بدرقه, همراهي كردن(با)نگهباني كردن(از), اسكورت كردن.
: دست انداز جاده, ضربت, ضربت حاصله دراثر تكان سخت, برامدگي, تكان سخت (در هواپيماو غيره), تكان ناگهاني, ضربت (توام باتكان) زدن.
: تشكر, سپاس, سپاسگزاري, اظهارتشكر, تقدير, سپاسگزاري كردن, تشكر كردن.
: اموزاندن, اموختن به, راهنمايي كردن, تعليم دادن(به), ياد دادن (به).
: خوشامد, خوشامد گفتن, پذيرايي كردن, خوشايند.
: شلا ق, تسمه, تازيانه, ضربه, مژگان, شلا ق خوردن, تازيانه, شلا ق, حركت تند و سريع و با ضربت, شلا ق زدن, تازيانه زدن.
: وارونه, معكوس, معكوس كننده, پشت (سكه), بدبختي, شكست, وارونه كردن, برگرداندن, پشت و رو كردن, نقض كردن, واژگون كردن.
: ماساژ, مشت ومال, ماساژ دادن, مشتمال دادن.
: بالا اوردن, حالت تهوع دست دادن, متنفر ساختن, از رغبت انداختن, منزجركردن, مريض كردن يا شدن, بيمار كردن, ناخوش كردن.
: فرض كردن, پنداشتن, گرفتن.
: به اب انداختن كشتي, انداختن, پرت كردن, روانه كردن, مامور كردن, شروع كردن, اقدام كردن, شروع, اغاز, اغازيدن, دايركردن, عازم شدن.
: سرعت.
: مشروب مركب از شراب ومشروبات ديگر, كوتاه, قطور, مشت, ضربت مشت, قوت, استامپ, مهر, مشت زدن بر, منگنه كردن, سوراخ كردن, پهلوان كچل.
: گام, قدم, صداي پا, پله, ركاب, پلكان, رتبه, درجه, قدم برداشتن, قدم زدن.
: ضربت سنگين, صداي بستن دروامثال ان باصداي بلند, دررا با شدت بهم زدن, بهم كوفتن.
: چرخش, گردش, چرخيدن, چرخانيدن, چرخش, چرخيدن, گردش سريع, حركت گردابي.
: زوبين, نيزه, تير, بسرعت حركت كردن, حركت تند, پيكان
: ديدن, مشاهده كردن, نگاه كردن, فهميدن, مقر يا حوزه اسقفي, بنگر.
: تحقق بخشيدن, پي بردن, تشخيص دادن, شناختن, برسميت شناختن, تصديق كردن.
: شتاب كردن, شتابيدن, عجله كردن, چاپيدن, بستوه اوردن, باشتاب انجام دادن, راندن, شتاب, عجله, دستپاچگي.
: حالت خاصي بخود گرفتن.
: خرما, درخت خرما, نخل, تاريخ, زمان, تاريخ گذاردن, مدت معين كردن, سنه.
: ماخذ, اطلا ع.
: مفروضات, اطلا عات, سوابق, دانسته ها.
: ظريف, خوشمزه, لطيف, نازك بين, حساس, ضعيف, كم نور, غش, ضعف كردن, غش كردن, ضغيف, كم زور, ناتوان, عاجز, سست, نحيف, سست, بي دوام, شل و ول, ناك, نازك, سست, نحيف, شكننده, زودگذر, سست در برابر وسوسه شيطاني, گول خور, بي مايه, سست, كم دوام, ضعيف, كم بنيه, كم زور, كم رو.
: رام, سر براه, تعليم بردار, مطيع, فروتن, افتاده, بردبار, حليم, باحوصله, ملا يم, بيروح, خونسرد, مهربان, نجيب, رام.
: دهم, دهمين, ده يك, عشر, عشريه.
: گيج كردن, خراب كردن, درهم وبرهم كردن, گيجي, تيرگي.
: بدست, بتوسط, با, بوسيله, از, بواسطه, پهلوي, نزديك,كنار, از نزديك, ازپهلوي, ازكنار, دركنار, از پهلو, محل سكني, فرعي, درجه دوم, از, بواسطه, درنتيجه, از روي, مطابق, از پيش, از, از مبدا, از منشا, از طرف, از لحاظ, در جهت, در سوي, درباره, بسبب, بوسيله, قطع, خاموش, ملغي, پرت, دور, تا, تااينكه, تاانكه, تاوقتيكه, :كشت كردن, زراعت كردن, زمين را كاشتن, دخل پول, كشو, دخل دكان, قلك, يخرفت, با, بوسيله, مخالف, بعوض, در ازاء, برخلا ف, بطرف, درجهت.
: از اين پس, زين سپس, از اين ببعد.
: از اينرو, بنابر اين, از اين جهت, پس از اين, از اين پس, زين سپس, از اين ببعد, از اين پس, از اين ببعد, اخرت.
: عقب, پشت (بدن), پس, عقبي, گذشته, پشتي, پشتي كنندگان, تكيه گاه, به عقب, درعقب, برگشت, پاداش, جبران, ازعقب, پشت سر, بدهي پس افتاده, پشتي كردن, پشت انداختن, بعقب رفتن, بعقب بردن, برپشت چيزي قرارگرفتن, سوارشدن, پشت چيزي نوشتن, ظهرنويسي كردن.
: مفرغ, مسبار, برنزي, برنگ برنز, گستاخي.
: مقوا, مقواي نازك.
: سرشير, كرم, هر چيزي شبيه سرشير, زبده, كرم رنگ, سرشير بستن.
: پرتقال, نارنج, مركبات, نارنجي, پرتقالي.
: قابل اطمينان, موثق, معتبر, قابل اتكا, قابل اعتماد, معتمد, موثق, درست, امين.
: بلور, شفاف, زلا ل, بلوري كردن.
: بهرحال, در هر صورت, بهرجهت, بنوعي.
: بهرحال, در هر صورت, بهرجهت, بنوعي.
: معاصر, همزمان, هم دوره.
: برابر, پهلو به پهلو.
: اهن, اطو, اتو, اتو كردن, اتو زدن, اهن پوش كردن.
: قهقرايي, به عقب, غافلگير, ناگهان, منزوي, پرت.
: بامداد, صبح, پيش از ظهر.
: مربوط به قبل از جنگ, پيش از جنگ.
: بعدازظهر, عصر.
: چوبي, از چوب ساخته شده, خشن, شق, راست, سيخ.
: فراوان, مفصل, فربه, شهواني, تهوع اور, زننده, اغراق اميز, غليظ, زياد, زشت, پليد.
: بدنام رسوا.
: سنگين, وزين, موثر, سنجيده, با نفوذ, پربار.
: نايلون.
: در مدت شب, در مدت يك شب, شبانه.
: از نو, دوباره, دگربار, پس, دوباره, باز, يكبارديگر, ديگر, از طرف ديگر, نيز, بعلا وه, ازنو.
: بطريق ديگر, بطور متفاوت, طور ديگر, وگرنه, والا, درغيراينصورت.
: كاغذ, روزنامه, مقاله, جواز, پروانه, ورقه, ورق كاغذ, اوراق, روي كاغذ نوشتن, يادداشت كردن, با كاغذ پوشاندن.
: قاءم, راست.
: سنگ, هسته, سنگ ميوه, سنگي, سنگ قيمتي, سنگسار كردن, هسته دراوردن از, تحجيركردن.
: چرم, بند چرمي, قيش, قيش چرمي, چرمي كردن, چرم گذاشتن به, شلا ق زدن.
: قالب پذير, نرم, تغيير پذير, قابل تحول و تغيير, پلا ستيك, مجسمه سازي, ماده پلا ستيكي.
: نقره, سيم, نقره پوش كردن, نقره فام شدن.
: كم ژرفا, كم عمق, كم اب, سطحي, كم عمق كردن, صوري, سطحي, سرسري, ظاهري.
: بانوك پا راه رفتن, نوك پنجه.
: مال او, مال چه كسي, مال كي.
: دريغ داشتن, مضايقه كردن, چشم پوشيدن از, بخشيدن, براي يدكي نگاه داشتن, درذخيره نگاه داشتن, مضايقه, ذخيره, يدكي, لا غر, نحيف, نازك, كم حرف.
: ساخته شده از چوب بلوط, بلوطي.
: معدل, حد وسط, ميانه, متوسط, درجه عادي, ميانگين, حد وسط (چيزيرا) پيدا كردن, ميانه قرار دادن, ميانگين گرفتن, رويهمرفته, بالغ شدن.
: بطريقي, بيك نوعي, هرجور هست, هر جور.
: مال شما, مربوط به شما, متعلق به شما.
: براستي, راستي, حقيقتا, واقعا, هر اينه, در واقع, همانا, في الواقع, اره راستي, واقعا, راستي.
: گهگاه, گاه و بيگاه, بعضي از اوقات.
: شيشه, ابگينه, ليوان, گيلا س, جام, استكان, ايينه, شيشه دوربين, شيشه ذره بين, عدسي, شيشه الا ت, الت شيشه اي, عينك, شيشه گرفتن, عينك دار كردن, شيشه اي كردن, صيقلي كردن.
: درزير, پايين, مادون, زير, پايين, در زير, از زير, پايين تر از, روي خاك, كوچكتر, پست تر, زيرين, پاييني, پايين تر, تحتاني, تحت نفوذ, تحت فشار, پر دراوردن جوجه پرندگان, پرهاي ريزي كه براي متكا بكار ميرود, كرك, كرك صورت پايين, سوي پايين, بطرف پايين, زير, بزير, دلتنگ, غمگين, پيش قسط, زير, درزير, تحت, پايين تراز, كمتر از, تحت تسلط, مخفي در زير, كسري دار, كسر, زيرين, در زير, از زير, زيرين, پاييني, پايين.
: نشانوند, استدلا ل, مباحثه وجدل كردن, اعتراض داشتن بر, ستيزه كردن, مشاجره, مسابقه, رقابت, دعوا, بحث, مذاكرات پارلماني, منازعه, مناظره كردن, مباحثه كردن, بحث, مذاكره.
: بحث كردن, مطرح كردن, گفتگو كردن.
: بدهي, حساب بدهي, در ستون بدهي گذاشتن, پاي كسي نوشتن.
: گماشت, وظيفه, تكليف, فرض, كار, خدمت, ماموريت, عوارض گمركي, عوارض, تكميل, اجراء, انجام, بايد, بايست, ميبايستي, بايسته, ضروري, لا بد, نياز, لزوم, احتياج, نيازمندي, در احتياج داشتن, نيازمند بودن, نيازداشتن, التزام, محظور, وظيفه, بايد, بايست, بايستي, بايد و شايد, بدهكاربودن, مديون بودن, مرهون بودن, دارا بودن, زمان ماضي واسم مفعول فعل معين.للاهس
: مشق, تكليف خانه.
: مقتضي, حق, ناشي از, بدهي, موعد پرداخت, سر رسد, حقوق, عوارض, پرداختني, شايسته, چنانكه شايد وبايد, مناسب, مربوط, بجا, بموقع, مطبوع.
: ضعف, سستي, بي بنيه گي, فتور, عيب, نقص.
: سست كردن, ضعيف كردن, سست شدن, ضعيف شدن, كم نيرو شدن, كم كردن, تقليل دادن.
: بدهي, حساب بدهي, در ستون بدهي گذاشتن, پاي كسي نوشتن.
: بار, هزينه, مطالبه هزينه.
: مبتدي, تازه كار.
: پوسيدگي, فساد, زوال, خرابي, تنزل, پوسيدن, فاسد شدن, تنزل كردن, منحط شدن, تباهي, كاهش, شيب پيدا كردن, رد كردن, نپذيرفتن, صرف كردن(اسم ياضمير), زوال, انحطاط, خم شدن, مايل شدن, رو بزوال گذاردن, تنزل كردن, كاستن, زوال, بدتر شدن.
: انطباق بامورد, شايستگي, محجوبيت, نجابت.
: دهه, عدد ده, دوره ده ساله.
: اراسته, محجوب, نجيب.
: ياس, نااميدي, نوميدي, دلشكستگي.
: مايوس كردن, ناكام كردن, محروم كردن, نا اميد كردن.
: صاحب عزم, ثابت قدم, پا بر جا, مصمم, ثابت, تصويب كردن.
: تصميم گرفتن, تصميم گرفتن, مصمم شدن, حكم دادن, تعيين كردن.
: دسامبر.
: هجدهم, هجدهمين.
: چهاردهمين, يك چهاردهم.
: نوزدهمين.
: نوزدهمين.
: هجدهم, هجدهمين.
: پانزدهمين.
: هفدهمين.
: شانزدهمين, شانزدهم.
: سيزدهم, سيزدهمين, يك سيزدهم.
: اگاهي دادن, مستحضر داشتن, اگاه كردن, گفتن, اطلا ع دادن, چغلي كردن, گفتن, اظهار داشتن, حرف زدن, بيان كردن, سخن گفتن, صحبت كردن سخن, حرف, اظهار, نوبت حرف زدن, مثلا, گفتن, بيان كردن, نقل كردن, فاش كردن, تشخيص دادن, فرق گذاردن, فهميدن.
: تصميم.
: قطعي, قاطع.
: اگهي, اعلا ن, خبر, اقرار, اقرار بجرم, اعتراف نامه, بيان, اظهارنامه, اعلا ميه, اعلا م, اظهار, بيان, گفته, تقرير, اعلا ميه, شرح, توضيح.
: سوگندنامه, گواهينامه, شهادت نامه, استشهاد.
: نذر, پيمان, عهد, قول, شرط, تعيين, عزم, تصميم, نذر كردن, قسم خوردن, وقف كردن, اقراركردن, اعتراف كردن, اعلا ن كردن, اظهار كردن, شناساندن, ادعا كردن, اظهاركردن, تدريس كردن, ابراز ايمان كردن , تلفظ كردن, رسما بيان كردن, ادا كردن, توضيح دادن, جزء به جزء شرح دادن, اظهار داشتن, اظهاركردن, تعيين كردن, حال,, چگونگي, كيفيت, دولت, استان, ملت, جمهوري, كشور, ايالت, كشوري, دولتي.حالت
: پيشنهاد كردن.
: زدن, ضربت زدن, خوردن به, بخاطر خطوركردن, سكه ضرب كردن, اعتصاب كردن, اصابت, اعتصاب كردن, اعتصاب, ضربه, برخورد.
: كاهش, شيب پيدا كردن, رد كردن, نپذيرفتن, صرف كردن(اسم ياضمير), زوال, انحطاط, خم شدن, مايل شدن, رو بزوال گذاردن, تنزل كردن, كاستن, بدتر كردن, خراب كردن, روبزوال گذاشتن.
: خم كردن, كج كردن, متمايل شدن, مستعد شدن, سرازير كردن, شيب دادن, متمايل كردن, شيب.
: تزيين, ارايشگري, اذين بندي, مدال يا نشان, تزءين, ارايش, پيرايش.
: اذين كردن, پيراستن, ارايش دادن, زينت كردن, نشان يا مدال دادن به.
: سالخورده و فرتوت, ضعيف و ناتوان, خيلي پير, مخروبه, ويران, نرم استخوان, سست, ضعيف, لق, زهواردررفته.
: فروكش كردن, كاستن, تخفيف دادن, رفع نمودن, كم شدن, اب گرفتن از(فلز), خيساندن (چرم), غصب يا تصرف عدواني, بزورتصرف كردن, كاهش, تنزل, فرونشستن.
: حكم كردن, حكم, فرمان, فرمان, حكم, قانون.
: ربودن, بردن, كش رفتن, خلا صه كردن, جداكردن, تجزيه كردن, جوهرگرفتن از, عاري ازكيفيات واقعي(در مورد هنرهاي ظريف)نمودن, :خلا صه, مجمل, خلا صه ء كتاب, مجرد, مطلق, خيالي, غيرعملي, بي مسمي, خشك, معنوي, صريح, زبده, انتزاعي, معني, استنباط كردن, دريافتن, نتيجه گرفتن, كم كردن, تفريق كردن, گرد اوري كردن, وادار كردن, اعوا كردن, غالب امدن بر, استنتاج كردن, تحريك شدن, تهييج شدن, استنتاج كردن, استنباط كردن, پي بردن به, حدس زدن, اشاره كردن بر.
: انگشتانه, لوله فلزي كوتاه.
: اهدا كردن, اختصاص دادن, وقف كردن, پيشكش, وقف كردن, اختصاص دادن, فدا كردن.
: انگشت, باندازه يك انگشت, ميله برامدگي, زبانه, انگشت زدن, دست زدن (به).
: پنجه, انگشت پاي مهره داران, جاي پا, با انگشت پا زدن يا راه رفتن.
: پنجه, انگشت پاي مهره داران, جاي پا, با انگشت پا زدن يا راه رفتن.
: استنباط كردن, دريافتن, نتيجه گرفتن, كم كردن, تفريق كردن, كم كردن, كسركردن, وضع كردن, استنتاج كردن, استنباط كردن, پي بردن به, حدس زدن, اشاره كردن بر.
: كاستي, اهو, عيب, نقص, ترك كردن, مرتدشدن, معيوب ساختن, عيب, نقص, تقصير, درز, رخنه, عيب, خدشه, عيب دار كردن, ترك برداشتن, تند باد, اشوب ناگهاني, كاستي.
: ناقص, ناتمام, داراي كمبود, معيوب, معيوب, عيبناك, ناقص, مقصر, نكوهيده.
: پهلوان, قهرمان, مبارزه, دفاع كردن از, پشتيباني كردن, دفاع كردن از, حمايت كردن, در دادگاه اقامه يا ادعا كردن, درخواست كردن, لا به كردن, عرضحال دادن, حراست كردن, نيكداشت كردن, نگهداري كردن, حفظ كردن, حمايت كردن.
: مدافعه, دفاع, وكالت, پدافند, دفاع, دفاع كردن, استحكامات, پدافند, دفاع, دفاع كردن, استحكامات, دادخواست, منازعه, مشاجره, مدافعه, عذر, بهانه, تقاضا, استدعا, پيشنهاد, وعده مشروط, ادعا, حراست, حمايت, حفظ, نيكداشت, تامين نامه.
: پهلوان, قهرمان, مبارزه, دفاع كردن از, پشتيباني كردن, غيور, ادم متعصب ياهواخواه, مجاهد, جانفشان.
: نقص, كمي, كمبود, كسر, ناكارايي, قصور, كاستي, نكته ضعف, كمبود
: تعريف, معني.
: معين, قطعي, تصريح شده, صريح, روشن, معلوم.
: معين كردن, تعريف كردن, معني كردن, تصميم گرفتن, مصمم شدن, حكم دادن, تعيين كردن.
: گيج يا گمراه كردن, مغشوش كردن, دستپاچه كردن, بي نتيجه كردن, پريشاني, اهانت.
: كج كردن, تحريف كردن, ازشكل طبيعي انداختن.
: تار (در مقابل پود), ريسمان, پيچ و تاب, تاب دار كردن, منحرف كردن, تاب برداشتن.
: بدشكل, ناقص شده.
: مرگ, مردن, درگذشتن.
: پست كردن, تحقيرنمودن, كم ارزش كردن, سايه, حباب چراغ يا فانوس, اباژور, سايه بان, جاي سايه دار, اختلا ف جزءي, سايه رنگ, سايه دار كردن, سايه افكندن, تيره كردن, كم كردن, زير وبم كردن.
: چراگاه, مرتع, گياه وعلق قصيل, چرانيدن, چريدن در, تغذيه كردن.
: هفده, هفده چيز.
: ترك گقتن, واگذاركردن, تسليم شدن, رهاكردن, تبعيدكردن, واگذاري, رهاسازي, بي خيالي, رخصت دادن, اجازه دادن, ستودن, پسنديدن, تصويب كردن, روا دانستن, پذيرفتن, اعطاء كردن, بيابان, دشت, صحرا, شايستگي, استحقاق, سزاواري, :ول كردن, ترك كردن, گريختن, اجازه, اذن, مرخصي, رخصت, باقي گذاردن, رها كردن, ول كردن, گذاشتن, دست كشيدن از, رهسپار شدن, عازم شدن, ترك كردن, : (لعاف) برگ دادن, گذاشتن, اجازه دادن, رها كردن, ول كردن, اجاره دادن, اجاره رفتن, درنگ كردن, مانع, انسداد, اجاره دهي, ترك, متاركه, رها سازي, خلا صي, ول كردن, دست كشيدن از, تسليم شدن.
: ژيگ, قطره, چكه, نقل, اب نبات, از قلم انداختن, افتادن, چكيدن, رهاكردن, انداختن, قطع مراوده.
: ايستادن, موقوف شدن, دست كشيدن, گرفتن, وقفه, ايست, توقف, خراب شدن, تصوركردن, موفق نشدن, از دست دادن, احساس فقدان چيزي راكردن, گم كردن, خطا كردن, نداشتن, فاقدبودن(.n): دوشيزه, ايست, ايستادن, ايستاندن.
: طفل يتيم, بي پدر و مادر, يتيم كردن.
: وابسته به رفتار و سلوك.
: ساحل دريا.
: شمالي.
: پيش دامن, پيش بند, كف, صحن.
: پيش, جلو, درامتداد حركت كسي, روبجلو, سربجلو, پيشتر, قبلا.
: پيش از, قبل از, پيش, جلو, پيش روي, درحضور, قبل, پيش از, پيشتر, پيش انكه.
: فايده, صرفه, سود, برتري, بهتري, مزيت, تفوق, :مزيت دادن, سودمند بودن, مفيد بودن, سوق دادن, منجر شدن, پيش افت, تقدم.
: جلو, پيش, ببعد, جلوي, گستاخ, جسور, فرستادن, رساندن, جلوانداختن, بازي كن رديف جلو.
: عليه كسي اظهاري كردن, كسي يا چيزي را ننگين كردن, تقبيح كردن.
: نمايندگي, وكالت, هيات نمايندگان.
: نمايندگي دادن, وكالت دادن, محول كردن به, نماينده.
: نمايندگي دادن, وكالت دادن, محول كردن به, نماينده, نمايندگي دادن به, نمايندگي كردن, سپردن.
: لذت بخش, لذت بردني.
: خوشي, لذت, شوق, ميل, دلشاد كردن, لذت دادن, محظوظ كردن.
: خوشي, لذت, شوق, ميل, دلشاد كردن, لذت دادن, محظوظ كردن, كيف, لذت, خوشي, عيش, شهوتراني, انبساط, لذت, بخشيدن, خوشايند بودن, لذت بردن, مزه, رغبت, ميل, خوشمزه كردن.
: سازگار, دلپذير, مطبوع, بشاش, ملا يم, حاضر, مايل, دلفروز, لذت بخش, خوشي اور, دلپسند, دلپذير.
: هجي كردن, املا ء كردن, درست نوشتن, پي بردن به, خواندن, طلسم كردن, دل كسي رابردن, سحر, جادو, طلسم, جذابيت, افسون, حمله ناخوشي, حمله.
: املا ء, هجي.
: ترد, شكننده, بي دوام, زودشكن.
: تكيه كردن, تكيه زدن, پشت دادن, كج شدن, خم شدن, پشت گرمي داشتن, متكي شدن, تكيه دادن بطرف, تمايل داشتن, لا غر, نزار, نحيف, اندك, ضعيف, كم سود, بيحاصل , بلند وباريك, باريك, قلمي, كم, سست, ضعيف, ظريف, قليل, نازك, لا غر, باريك اندام, لا غر شدن وكردن, نازك, باريك, لا غر, نزار, كم چربي, كم پشت, رقيق, كم مايه, سبك, رقيق و ابكي, كم جمعيت, بطور رقيق, نازك كردن, كم كردن, رقيق كردن, لا غر كردن, نازك شدن, كم پشت كردن.
: لندوك, دراز وباريك.
: مشورت, تامل, سنجش, بررسي, انديشه, تامل, فرصت, شور.
: تعمد كردن, عمدا انجام دادن, عمدي, تعمدا, تعمق كردن, سنجيدن, انديشه كردن, كنكاش كردن.
: تعمد كردن, عمدا انجام دادن, عمدي, تعمدا, تعمق كردن, سنجيدن, انديشه كردن, كنكاش كردن.
: ظرافت, نكته بيني, دقت, زيركي بكار بردن.
: بحراني, وخيم, منتقدانه, هر چيز ظريف و عالي, گوشت يا خوراك لذيذ, مطبوع, ظريف, خوشمزه, لطيف, نازك بين, حساس, نجيب, با تربيت, ملا يم, ارام, لطيف, مهربان, اهسته, ملا يم كردن, رام كردن, ارام كردن, نازك, حساس, لطيف, دقيق, ترد ونازك, باريك, محبت اميز, باملا حظه, حساس بودن, ترد كردن, لطيف كردن, انبار, اراءه دادن, تقديم كردن, پيشنهاد, پول رايج, مناقصه ومزايده.
: خوشي, لذت, شوق, ميل, دلشاد كردن, لذت دادن, محظوظ كردن, خوشي, سرور, مسرت, لذت, حظ, شادي كردن, خوشحالي كردن, لذت بردن از.
: لذيذ, دلفروز, لذت بخش, خوشي اور, دلپسند, دلپذير, دوست داشتني, دلپذير, دلفريب, باسليقه تهيه شده, خوش طعم, خوشمزه, گوارا, شگرف, شگفت اور, شگفت انگيز, شگفت, عجيب.
: جنايت, گناه, جرم, تقصير, تبه كاري, بزه.
: جنايي, بزهكار, جنايتكار, جاني, گناهكار.
: تخطي كردن, رنجاندن, متغير كردن, اذيت كردن, صدمه زدن, دلخور كردن, تجاوز كردن از, تخلف كردن از, تخطي كردن از, سرپيچي كردن از.
: جنايت, گناه, جرم, تقصير, تبه كاري, بزه, گناه, بزه, تخطي از قانون, گناه, تقصير, حمله, يورش, هجوم, اهانت, توهين, دلخوري, رنجش, تجاوز, قانون شكني, بزه.
: دلفروز, لذت بخش, خوشي اور, دلپسند, دلپذير.
: علا وه بر اين, بعلا وه.
: لا غر, نحيف, بدقيافه, زننده, بي ثمر, لا غركردن, زننده ساختن, ويران كردن.
: لا غر كردن, نزار كردن, بي قوت كردن, تحليل رفتن.
: زياد, بيش از حد لزوم, بحد افراط, همچنين, هم, بعلا وه, نيز.
: درخواست, درخواست نامه, پشت كار, استعمال, خواستارشدن, درخواست, مطالبه, طلب, تقاضا كردن, مطالبه كردن, مرافعه, دعوي, دادخواهي, طرح دعوي در دادگاه, خواهش, درخواست, تقاضا, خواسته, خواستار شدن, تمنا كردن, تقاضا كردن.
: مدعي, مطالبه كننده, خواهان, دادخواه, عارض, شاكي, مدعي.
: تقاضا كردن, تعقيب قانوني كردن, دعوي كردن.
: فزوني, زيادتي, زيادي, افراط, بي اعتدالي, اضافه.
: زياد, بيش از حد لزوم, بحد افراط, همچنين, هم, بعلا وه, نيز.
: دموكراتيك.
: دموكراسي, حكومت قاطبه مردم.
: طرفداراصول حكومت ملي, عضو حزب دموكرات.
: دموكراتيك.
: ويران كردن, خراب كردن.
: ويراني, خرابي, ويران سازي, انهدام, تخريب.
: خدايي كه داراي قوه خارق العاده بوده, ديو, جني, شيطان, روح پليد, اهريمن, ديو, شيطان, روح پليد, ادم بسيار شرير.
: تاخير, به تاخير انداختن, به تاخير افتادن, تاخير كردن, كند ساختن, معوق كردن, بتعويق انداختن, عقب افتاده, دير كار.
: درنگ كردن, تاخير كردن, دير رفتن, مردد بودن, دم اخر را گذراندن, قيري, قيراندود, درنگ, درنگ كردن, تاخير كردن.
: پيدا, اشكار, ظاهر, معلوم, وارث مسلم.
: نمايش, اثبات, دليل, گواه, نشانه, مدرك, اثبات, مقياس خلوص الكل, محك, چركنويس.
: اثبات كردن(با دليل), نشان دادن, شرح دادن, تظاهرات كردن, ثابت كردن, در امدن, نشان دادن, نمودن, ابراز كردن, فهماندن, نشان, اراءه, نمايش, جلوه, اثبات.
: خوشامد, خوشامد گفتن, پذيرايي كردن, خوشايند.
: رفع كننده ادعا يا مسلوليت.
: رد كردن, انكار كردن.
: با احتياط, امل.
: نام گذاري, تسميه, لقب يا عنوان, طبقه بندي, مذهب, واحد جنس, پول.
: متراكم, چگال, كلفت, ستبر, صخيم, غليظ, سفت, انبوه, گل الود, تيره, ابري, گرفته, زياد, پرپشت.
: دندانه دار, ناهموار.
: دندان مصن