سرشناسه : بهرامپور، ابوالفضل، 1320-
عنوان قراردادي : نسيم حيات. برگزيده.
عنوان و نام پديدآور : پيمان پارسايي " برگرفته از تفسير نسيم حيات"/ابوالفضل بهرام پور.
مشخصات نشر : تهران: مشعر، 1387.
شابك : 18000 ريال:978-964-540-107-6
وضعيت فهرست نويسي : فيپا
يادداشت : كتاب حاضر برگرفته از "تفسير نسيم حيات" اثر مولف است.
يادداشت : كتابنامه به صورت زيرنويس.
موضوع : حج -- جنبه هاي قرآني.
موضوع : تفاسير شيعه -- قرن 14.
رده بندي كنگره : BP104/ح3 ب9 1387
رده بندي ديويي : 297/159
شماره كتابشناسي ملي : 1218363
ص:1
ص:2
ص:3
ص:4
ص:5
ص:6
ص:7
ص:8
ص:9
ص:10
ص:11
امير مؤمنان فرمودند: قرآن بياموزيد كه زيباترين سخن است و در آن تحقيق و پژوهش كنيد كه بهار دل هاست و از نور آن براى درمان عيوب روحى و نابسامانى هاى فكرى خود درمان بجوييد كه قرآن شفابخش دل هاست. آن را نيكو تلاوت كنيد كه بهترين پندها و يادواره هاست. «(1)» انسان بايد قرآن را امام و راهنما و پيشواى فكرى و عملى خود قرار دهد و ببيند كتاب آسمانى براى كدام موضوعات، اهميّت قائل شده و به چه چيزهايى به ديده منع و توبيخ نگريسته است. وقتى انسان قرآن را كلام خدا بداند، آراى خود را در مقابل آن متهم مى كند. مؤمن صالح، خود را به قرآن عرضه مى كند تا ببيند اعمال و رفتار و باورهايش در چه حدى با آن مطابقت مى كند؛ زيرا ميزان و معيارِ افكار صحيح و اعمال صالح، قرآن است.
بنابراين، اگر كسى موضوعى را كه قرآن به آن اهميّت داده است،
ص: 12
كم اهميّت جلوه دهد و كبيره اى را صغيره يا مكروهى را گناه و يا مستحبّى را واجب قلمداد كند، گرفتار تفسير به رأى گرديده و دچار كج انديشى و انحراف از مسير تعليمات قرآن شده است. اگر ما قرآن را پيشواى خود قرار داده ايم- كه همين طور هم هست- بايد به خلق و خوى خود رنگ قرآنى بدهيم و خود را طبق موازين آن تربيت كنيم.
انسان در مقاطع و صحنه هاى مختلف زندگى، به فراخور وضعيتى كه پيش مى آيد، تكاليف خاصى بر عهده دارد كه عمل به آن سعادت دو جهان را در پى مى آورد و ترك آن موجب خسران و سقوط او مى شود.
اگر رابطه انسان با بندگان خدا رابطه الهى و طبق موازين قرآن باشد، موجب ترقّى و اوج معنوى است، و اگر اين رابطه، انسانى و اسلامى نباشد، باعث سقوط معنوى انسان مى شود. خداوند در سوره حجرات، به بيان ظرايف روابط فردى و اجتماعى سالم و انسانى مى پردازد و صفات زشت و برخوردهاى شيطانى با بندگان را معرفى مى كند.
اكنون مى خواهيم با نگاه قرآنى به مسائل حج بنگريم و اخبار دست اول را از آن به دست آوريم. ازآنجا كه قدم به قدمِ اعمال حج، هر كدام پيمان خاصّى با خداوند است. لذا اين نوشته را «پيمان پارسايى» ناميديم.
اميد است مورد استفاده خوانندگان محترم واقع شود.
ابوالفضل بهرام پور
تهران- بهمن ماه 1386 ه. ش.
ص: 13
ما تعليم كسانى را به عهده مى گيريم كه بهترين مردان و زنان روى زمين هستند؛ چرا كه آنان براى تطهير نفس از كراهت ها، شدّ رِحال كرده و به خانه خدا و حرم نبوى پناه مى برند و قسم خورده اند كه آنچه خدا و رسول فرمايند اطاعت كنند. نفس هايى اين چنين آماده، فراگيران حج قرآنى هستند. قرآن لزوماً مى خواهد در حاجيان، خاطره و انگيزه هاى مذهبى پديد آورد؛ اما سؤال اين است: كدام انگيزه و چگونه انگيزه اى؟
ممكن است بگوييم چند عبادت و يا ختم و حفظ قرآن به آنان يادآور مى شويم. همه اين ها خوب است، ولى پيشنهاد اين است كه مربيان حج از اين فرصت محدود، بهره كامل ببرند. و مطالبى را براى حاجيان بيان كنند كه در نتيجه آنان پيام و نصيحت هاى خدا و رسول را گردن نهند، چيزى كه به همين منظور براى آن بار سفر بسته اند. ما بايد در آن ها انگيزه هاى ماندگار پديد آوريم كه بعد از حج، آن را ادامه دهند؛ بايد نخست ملاحظه كنيم كه مشكل اساسى دينى متدين هاى ما كه هم اكنون در حج حضور دارند، چه چيزى است تا براى آن چاره اى بينديشيم. ما به حاجيان معلوماتى همچون «مناسك حج» را ياد مى دهيم، امّا مشكلات دينى
ص: 14
بسيارى وجود دارد كه با توجه به توان و فرصت محدود براى كار فرهنگى در حج، بايد به آنها بيشتر بپردازيم، به عنوان مثال يكى از مشكلات جامعه ما اين است كه وقتى در اوقات نماز به مساجد خود وارد مى شويم، مى بينيم تعداد اندكى در جماعت حضور دارند. و همين معتقدان به خدا و رسول كه عده اى از آنان نيز به حج آمده اند، در كوچه و بازار پرسه مى زنند.
اگر ما صد هزار حاجى را به اين باور برسانيم كه وقتى به ايران برگشتند، نخستين كارشان نماز اول وقت، آن هم به جماعت باشد، صدهزار نفر بر جماعت ها افزوده ايم و اگر هر يك از اينان، دو نفر را به اين كار وادار كند، وضعيت بهترى خواهيم داشت.
مشكل ديگر اين است كه تعدادى از مردم به تعهدات خود سرسرى مى نگرند و خيلى به آن پايبند نيستند. ما بايد درحج به گونه اى عمل كنيم كه حاجيان پس از مراجعت، همه به قول ها و پيمان هاى خويش متعهد و وفادار باشند.
مادر گرامى مريم عليها السلام، قربانى عمل به تعهد نذر خود شد و او بر خلاف كشش هاى قواى باطنى خود، مريم را تقديم معبد كرد و رنج فراق دردناك او را، كه مرگ تدريجى بود تحمل كرد و گفت: من به خداوند تعهد داده ام و بايد وفا كنم.
ما بايد در حج بياموزيم هديه اى كه از خانه خدا همراه مى آوريم، اين باشد كه «خداوندا! من به تمام تعهدات خود پايبند خواهم شد؛ چه تعهد با خدا، چه تعهد با مردم». حال اگر هر حاجى به اين موضوع عمل كند و دست كم دو نفر از كسانى را كه روى آن ها نفوذ دارد، به اين كار وادارد،
ص: 15
در هر سال 300 هزار متعهّد تربيت كرده ايم.
مشكل ديگرى كه در بخشى از مردم وجود دارد، در جا زدن است.
هيچ ترقى و حركت جديدى به سوى خدا ندارند؛ بنابراين، ما در حج بايد ياد بگيريم كه هفته به هفته يا ماه به ماه خلافى را ترك و سنتى را در حوزه عملكرد خود وارد كنيم و كارى كنيم كه حال و هواى مكه و مدينه در ما باقى بماند؛ زيرا قرار است حاجى تربيت هاى اخذ شده در حج را، در زندگى روزمره خود به كار بندد.
گاهى سختگيرى اثر مثبت دارد. زائرى مى گفت: روحانى كاروان به ما گفت: اگر احرام و طواف و غيره اين طور نباشد، اعمالتان باطل مى شود و اين امر در من چنان مؤثر بود كه با صرف وقت و تمرين بسيار، بر دقت خود افزودم. وقتى روحانى گفت: اگر در اين مكان ها قرآن نخوانيد، ثواب هاى كلان از دستتان رفته است، مى ديدم آن هايى كه قرآن بلد نبودند، مصمم شدند، حتماً قرآن را ياد بگيرند و با خواندن قرآن، با مفاهيم آيات اين كتاب آسمانى آشنا شوند.
اكنون با توجّه به آنچه بيان شد، ما نيز در اين كتاب برآنيم تا خوانندگان عزيز را با مفاهيم آيات كريمه حج آشنا كنيم. باشد كه در جان ها تأثير گذارد و آثار حج را در زندگى مردم نمايان سازد.
ص: 16
«يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا عَلَيْكُمْ أَنْفُسَكُمْ لا يَضُرُّكُمْ مَنْ ضَلَّ إِذَا اهْتَدَيْتُمْ إِلَى اللَّهِ مَرْجِعُكُمْ جَمِيعاً فَيُنَبِّئُكُمْ بِما كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ». «(1)»
«اى كسانى كه ايمان آورده ايد، به اصلاح خود بپردازيد. هر يك از شما هدايت يافت، بيراهه رفتن ديگران زيانش نمى رساند.
بازگشت همه شما به سوى خداست و از آنچه مى كرديد آگاهتان مى سازد.»
مفهوم آيه اين است كه وقتى نمى توانيد در ديگران تأثير بگذاريد، پس خودتان را اصلاح كنيد و به اسلام، التزام عملى داشته باشيد تا گمراهى جامعه و يا محيط و نيز تهاجم هاى ابليسى و فرهنگى آسيبتان نرساند. شما مسؤول خويش هستيد. اگر هدايت يافتيد و خود را در حوزه محاسبه نفس قرار داديد، ديگران به شما ضررى نمى رسانند. تكليف شما
ص: 17
در مرحله نخست آن است كه اعتقادات خود را با برهان تقويت كنيد تا از پاسخ به سؤالات هنگام مرگ و صحنه قيامت در نمانيد و بدانيد بازگشت شما به سوى خداست و به حساب هر يك از شما جداگانه رسيدگى مى شود؛ «إِلَى اللَّهِ مَرْجِعُكُمْ جَمِيعاً».
حديث: از پيامبر خدا صلى الله عليه و آله درباره اين آيه پرسيدند. فرمود: «امر به معروف و نهى از منكر كنيد، اما وقتى ديديد مردم دنيا را مقدم داشته اند و بخل و هواى نفس بر آنان حكومت مى كند و هر كسى فقط رأى خود را مى پسندد و گوشش بدهكار سخن حق نيست، شما به خود بپردازيد و عوام را رها كنيد». «(1)»
محاسبه در دنياى تكليف، امرى اختيارى است كه مؤمن آن را انجام مى دهد، ولى از لحظه مرگ به بعد، اين محاسبه اجبارى بوده و به دست ديگران انجام خواهد شد. در اين ميان برنده كسى است كه پيش از قيامت، خود بررسى كننده اعمال خويشتن باشد كه گفته اند: «فَحَاسِبُوا أَنْفُسَكُمْ قَبْلَ أَنْ تُحَاسَبُوا عَلَيْهَا»؛ «(2)»
«پيش از آن كه به حسابتان برسند، حساب خود را برسيد.» آدمى در محاسبه نفس، در حقيقت، درباره خودش كار قيامتى مى كند. هدف كلّى از محاسبه نفس، احراز صفات انسانى و دفع مهلكات نفسانى است.
ص: 18
محاسبه نفس سه عنصر اصلى دارد كه مى توان گفت: عنصر اول آن به قبل از حج و عنصر دوم، به دوران اعمال حج و سومى به دوران بازگشت به وطن مربوط مى شود و عنصر چهارم معاقبه يا معاتبه (مجازات كردن يا مذمت نمودن) است.
1. مشارطه: در اين مرحله، انسان با خدا و نفس خود شرط هايى مى بندد و به وفاى آن تعهد مى دهد؛ مثلًا وقتى مى خواهيم به حج مشرف شويم، آنچه از مناسك ياد مى گيريم، در حقيقت، مواد مشارطه با خداست.
2. مراقبه: در اين مرحله، به آنچه تعهد داده ايم در محل ها و مناسك حج، عمل مى كنيم و مراقب اداى صحيح آن هستيم و اين همان مراقبت بر مشارطه است. ضمانت اجرايى مراقبت اين است كه اگر در موردى خلافى صادر شد، خود را با ذبح يك قربانى جريمه مى كنيم و اين همان معاقبه است.
3. محاسبه: در اين مرحله، مشارطه را حسابرسى مى كنيم: آنجا كه خلافى انجام نشده، خوشحاليم و اگر خلافى پديد آمده، آن را جبران، و براى اين قصور كيفرى درنظر مى گيريم. ممكن است برخى براى جبران خلاف، چند ركعت نماز بگزارند يا چند آيه و يا سوره از قرآن تلاوت كنند و يا انفاقى دهند كه اين نيز مطلوب خواهد بود.
چند نفرى كه با هم رفيق طريق سلوك مى شوند، اگر دسته جمعى محاسبه نفس كنند و بنگرند كه چه ميزان پيشرفت يا عقبگرد كرده اند، بالاترين مجلس انس و هيئت است. معاقبه ومجازات نفس سبب پيشرفت
ص: 19
كار تهذيب و تربيت نفس سالك مى شود.
سفارش كرده اند هر شب كه براى خواب آماده مى شويد، رفتار روزانه خود را محاسبه و براى قصورهاى خود عقاب و كيفرى منظور كنيد. در اين صورت، شما بنده اى خواهيد بود كه لزومى ندارد كارگزاران قيامت با شما كارى داشته باشند و برايتان حساب سؤال و جواب باز كنند.
از آنچه گذشت اين نكات به دست مى آيد:
1. ما بايد امر به معروف و نهى از منكر كنيم، اما اگر مؤثر نبود، بايد به اصلاح نفس خود بپردازيم.
2. برنده كسى است كه در اين دنيا، با اختيارى كه دارد، نفس خود را محاسبه و تربيت كند، و گرنه اين امر در قيامت به صورت محاكمه انجام خواهد گرفت.
3. در محاسبه نفس، چهار عنصر را پى مى گيريم: مشارطه، مراقبه، محاسبه و معاقبه.
4. هر شب قبل از خواب، به كاركرد خود رسيدگى كنيم تا بر خود ولايت داشته باشيم كه گفته اند: قدم اول سلوك، ولايت بر خود است.
5. وقتى كسى اهل محاسبه و تربيت نفس خود باشد، او را از محاكمه قيامت چه باك!
ص: 20
ادب حضور در مسجدالنّبى صلى الله عليه و آله
«يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا تَرْفَعُوا أَصْواتَكُمْ فَوْقَ صَوْتِ النَّبِيِّ وَ لا تَجْهَرُوا لَهُ بِالْقَوْلِ كَجَهْرِ بَعْضِكُمْ لِبَعْضٍ أَنْ تَحْبَطَ أَعْمالُكُمْ وَ أَنْتُمْ لا تَشْعُرُونَ». «(1)»
«اى كسانى كه ايمان آورده ايد! صدايتان را از صداى پيامبر بلندتر مكنيد و با او بلند سخن نگوييد آن گونه كه با يكديگر بلند صحبت مى كنيد كه مبادا اعمالتان تباه شود و شما متوجه نشويد.»
حديث: نقل شده است، هنگامى كه آيه «لا تَرْفَعُوا أَصْواتَكُمْ ...» نازل شد، ثابت ابن قيس سخنگوى پيامبر صلى الله عليه و آله كه جهير الصوت، يعنى داراى صداى بلند بود، گفت: من بودم كه صدايم را از صداى پيامبر فراتر بردم و در حضورش بلند سخن گفتم، پس من اهل دوزخ هستم؛ اين موضوع به گوش پيامبر صلى الله عليه و آله رسيد، فرمود: چنين نيست، او اهل بهشت
ص: 21
است؛ زيرا خطابه او براى مؤمنان و در مقابل مخالفان بوده است. «(1)» حسن اخلاق وشرم حضورآن حضرت، صحابه را جرى كرده بود كه چندان رعايت ادب حضور او را نمى كردند. رسول اللَّه صلى الله عليه و آله گرچه از رفتار آنان رنج مى برد، ولى به روى خود نمى آورد. تا اين كه خداى تعالى از او دفاع كرد و آياتى نازل فرمود كه مردم را به رعايت احترام او فرمان مى داد.
سوره حجرات آداب معاشرت با پيامبر صلى الله عليه و آله را در حال حيات و ممات، با عنوان حكم الزامى چنين بيان مى كند: «لا تَرْفَعُوا أَصْواتَكُمْ فَوْقَ صَوْتِ النَّبِيِّ»؛ «صداى خود را در حضور رسول اللَّه بالا نبريد.»
در صدر اسلام، اغلب مسلمانان، پيامبر صلى الله عليه و آله را مانند يكى از خودشان مى انگاشتند و با همين تلقّى با وى برخورد مى كردند و در مواردى، قداست پيامبر صلى الله عليه و آله و رهبرى شكسته مى شد و نظام مُطيع و مُطاع بودن به هم مى خورد.
قبيله بنى تميم نزد پيامبر آمدند و مسلمان شدند و قرار شد از خود آن ها، اميرى برايشان تعيين شود؛ قبل از اين كه آن حضرت لب به سخن بگشايد، از ميان صحابه، كسانى پيش افتادند و ابوبكر گفت: قعقاع، امير آنان شود و عمربن خطاب گفت كه اقرع ابن حابس، شايسته اميرى است.
صداى آن ها در حضور پيامبر بالا گرفت و سوره حجرات درباره ادب حضور رسول خدا نازل شد و چنين بيان كرد:
نخست، در هيچ حكم و فتوايى از خدا و رسول جلو نيفتيد؛ اگر حتى
ص: 22
شما يك مكروه ده درجه را يازده درجه وانمود كنيد، بر خدا و رسول مقدم شده ايد. در دعاى ماه شعبان مى فرمايد: هر كه از سفينه نجات جلو بيفتد يا عقب بماند، هلاك شده است و تنها ملازمان پيامبر و معصومان اهل نجات اند (واللازم لهم لاحق). لذا در آيه مذكور فرموده است: آيا شما در حضور پيامبر تعيين حاكم مى كنيد و صداى خود را بالا مى بريد؟! و اين تقدم بر رسول خداست.
دوم، نبايد صداى شما از صداى پيامبر خدا صلى الله عليه و آله بلندتر باشد؛ زيرا اين موجب مى شود كه قداست رهبرى و پيامبرى بشكند و اطاعت بى چون و چرا از رسول اللَّه مخدوش گردد. در حوزه رهبرى دين؛ چه معصوم و چه غير معصوم، بايد حريم ها كاملًا حفظ شود تا اطاعت ها متزلزل نگردد.
با توجه به اين حىّ و ميتِ معصوم برابر است، بر سر مزار آنان نيز نمى توان با صداى بلند، ديگرى را صدا زد يا با او بلند سخن گفت و حال معنوى مردم را به هم ريخت. پس در حرم پيامبر خدا، سر و صدا و بلند صحبت كردن، خلاف ادب حضور است.
مى خواستند جنازه آن حضرت را در كنار جدش دفن كنند، عايشه مانع شد و درگيرى و مشاجره پديد آمد و صداها بلند شد؛ بلافاصله امام حسين عليه السلام فرمود: «لا تَرْفَعُوا أَصْواتَكُمْ فَوْقَ صَوْتِ النَّبِيِّ» و دستور داد جنازه را به طرف بقيع ببريد. «(1)»
ص: 23
گرامى داشت حريم رسول اللَّه صلى الله عليه و آله چنان است كه به قيمت انتقال جسد مطهرى تمام شد كه حقش دفن در كنار آن حضرت بود. بنابراين، براى اين كه از چشم پيامبر نيفتيد و زائرى با ادب قرآنى باشيد، رعايت چند امر ضرورى است:
- در مسجد النبى صلى الله عليه و آله و مسجد الحرام با همديگر صحبت نكنيد و اگر ضرورت صحبتى پيش آمد، آرام باشد؛ به گونه اى كه در فرض حضور فيزيكى آن حضرت، صداى شما حتى پايين تر از صداى ايشان است.
اگر مجتهد شما گفته است در اين ديار از مُهر استفاده نكن و نمازهايت را به جماعت بگزار، اطاعت كن و موجبات وهن تشيّع را فراهم نساز.
- صداى ما در حضور پيامبر صلى الله عليه و آله چه در حال حيات و چه در حال ممات، از سه حال خارج نيست:
الف: صداى ما بلندتر باشد كه قرآن آن را نهى كرد «لا تَرْفَعُوا أَصْواتَكُمْ».
ب: صداى ما برابر باشد يا حتى در حضور او با يكديگر عادى صحبت كنيم كه اين هم ممنوع و ناپسند تلقّى شده است؛ زيرا وقتى ما با همگنان ادب سخن را رعايت مى كنيم و صدايى برابر با آن ها داريم، در اين صورت، پيامبر را مانند همگنان فرض كرده ايم كه همتراز فرض كردن او نيز ممنوع شده است، «وَ لاتَجْهَرُوا لَهُ بِالْقَوْلِ كَجَهْرِ بَعْضِكُمْ لِبَعْضٍ»؛ با او بلند سخن نگوييد، آن گونه كه با يكديگر بلند صحبت مى كنيد.
اينجا علاوه بر اين كه اين رفتار حرام شده، تهديد سنگينى هم آمده
ص: 24
است و آن اين كه اعمال ما حبط خواهد شد. اگر ما در حرم پيامبر صلى الله عليه و آله بلند صحبت كنيم، به ويژه اگر صحبت از امور دنيوى باشد. بى آنكه خبردار شويم، خواهيم ديد كه كيسه اعمال ما سوراخ مى شود و صالحات ما بيرون مى ريزد. اين مطلب امرى جدى است كه فرمود: «أَنْ تَحْبَطَ أَعْمالُكُمْ وَ أَنْتُمْ لا تَشْعُرُونَ».
حُبوط اعمال به قدرى جدّى و مهم است كه گاهى پيامبراز خودش مايه مى گذاشت. حالا كرامت را ببين و بزرگى را نگر! بعد از نزول اين آيات و اين دستورالعمل، عرب باديه نشينى آمد و از پشت درخانه رسول، او را با صداى بلند صدا زد: «يَا مُحَمَّد اخْرُج إِلَيْنَا»؛ «اى محمد، ازخانه بيرون شو ونزد ما ...» پيامبر با صدايى بلندتر او را آواز داد كه اكنون خواهم آمد؛ عرض شد: يا رسول اللَّه، اگر شما با صداى عادى هم آواز مى داديد او مى شنيد، فرمود: من بيم آن داشتم كه در حقيقت و در نزد فرشتگان، صداى او بلندتر از صداى من تلقّى شود و اعمال وى حبط گردد. «(1)» ج: فرض سوم آن كه صداى ما پايين تر از صداى پيامبر باشد كه در اين صورت، خدا فرمود: ما قلب چنين فردى را براى نزول روح تقوا خالص و هموار كرده ايم و تقوا و ايمان او ضمانت مى شود و البته اين، تفضل كمى نيست؛ «إِنَّ الَّذِينَ يَغُضُّونَ أَصْواتَهُمْ عِنْدَ رَسُولِ اللَّهِ أُولئِكَ الَّذِينَ امْتَحَنَ اللَّهُ قُلُوبَهُمْ لِلتَّقْوى»؛ «(2)» «مسلماً آنان كه نزد پيامبر خدا صداى خويش را ملايم كنند، همان كسانى هستند كه خداوند دلهايشان را براى تقوا و
ص: 25
پرهيزكارى صاف و پاك كرده است و آن ها را مغفرت و پاداشى بزرگ است.»
عمل به حكم اين آيه در مشاهد مشرّفه ساير معصومين نيز لازم است گاهى مى بينيم عوام الناسى كه با امر و نهى قرآن آشنايى ندارند، با صداى بلند از مردم «صلوات بلند» مى طلبند و آنگاه حال توجه به خدا كه در مردم پيدا شده ضايع مى شود.
آنچه از مطالب فوق به دست مى آيد عبارت اند از:
1. در مشاهد مشرّفه، به ويژه در مسجد الحرام و مسجدالنبى صلى الله عليه و آله، بايد صداى ما بلند نشود تا ادب حضور رعايت گردد و در اين مورد حيات و ممات معصومان عليهم السلام يكسان است.
2. در هر مسجدى، ادب حضور را رعايت خواهيم كرد؛ از حفظ لسان گرفته تا رعايت رفتار نيكو با حاضران.
3. در اين سفر، در همه مكان هاى مقدس، فتواى مجتهد و رهنمودهاى روحانى هاى دين آموز را مراعات خواهيم كرد كه هم اعمال ما درست باشد و هم حيثيت مسلمانان ايرانى حفظ شود.
ص: 26
«إِنَّ اللَّهَ وَ مَلائِكَتَهُ يُصَلُّونَ عَلَى النَّبِيِّ يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا صَلُّوا عَلَيْهِ وَ سَلِّمُوا تَسْلِيماً». «(1)»
«همانا خدا و فرشتگان او بر پيامبر درود مى فرستند، اى مؤمنان بر او درود فرستيد و سلام گوييد، سلامى شايسته او.»
گفته مى شود صلوات، قدردانى از زحمات پيامبر گرامى صلى الله عليه و آله است.
خداوند بر ما منت گذاشت و او را مأمور تربيت ما كرد. هر كه شكر خدمت خلق نكند، شكر خدا هم نمى كند. كسى كه از والدين خود براى خدمات آن ها، به عنوان قدردانى، خدمتشان كند يا كسى كه از رهبر دينى و پيامبر خدا قدردانى نمايد، چنين آدمى از خدا نيز قدردانى كرده و حق او را كه بندگى خالص است؛ ادا كرده است؛ به همين دليل در قرآن احسان به والدين در كنار توحيد آمده است. پس انسانِ حق شناس وقتى الطاف خدا را درك كند، بندگى او را خواهد كرد. و كسى كه قدر خدمتگزاران خود را
ص: 27
پاس ندارد، حقّ خدا را هم پاس نخواهد داشت. پس صلوات قدردانى از رسول اللَّه صلى الله عليه و آله است. اين مطلب درست است، ولى ما درصدد بيان اين مطلب نيستيم. گفته مى شود در ثواب صلوات كافى است بگوييم كه پيامبر در معراج ملكى را ديد كه از لحاظ امكانات وجودى، بسيار حسابگر بود. از جبرئيل پرسيدند: كار او چيست؟ عرض كرد: او با امكاناتى كه دارد، حساب دانه دانه باران ها را مى كند. فرمود: پس بدين ترتيب، موردى نخواهد بود كه از حوزه آمارگيرى او بيرون باشد! عرض كرد: يا رسول اللَّه يك مورد هست كه اين فرشته از حساب آن عاجز است، آن هم ثواب صلوات بر تو و آل تو است. ولذا ما در صلوات، خود را كنار مى كشيم و از خداوند مى خواهيم: خدايا! تو خودت بر او خيرات و عنايات بفرست!
در مدينه، وقتى اذان گفته مى شود، مى بينيم كه سيل جمعيت به سوى مسجدها به ويژه مسجدالنبى صلى الله عليه و آله سرازير مى شوند و كركره مغازه ها پايين مى آيد و چون به كاسبى مراجعه كنيد، مى گويد: اكنون وقت نماز است، نه وقت كار. حال، به ايران توجه مى كنيم و به مساجد خودمان مى رويم، احساس مى كنيم كه گويى ما واقعاً اقليتى مذهبى هستيم. در وقت نماز اكثر مردم يا در خيابان ها راه مى روند و يا در مغازه ها مشغول خريد و فروشند.
در مكّه ومدينه هم، عده اى از ما حجّاج در خيابان ها هستيم و اين رفتار كه بر خلاف سنّت رسول اللَّه است، ما را شرمنده خدا و رسول مى كند. احياى اين سنت در ايران كار ما نيست؛ بلكه كار حوزه هاى علميه، صدا و سيما، مطبوعات، فيلم سازان، دولت، سازمان تبليغات اسلامى و هيئت هاى
ص: 28
مذهبى است كه به طور فعال وهماهنگ اين سنّت خاموش را احيا كنند و البته سال ها زمان مى برد.
ولى آنچه به ما مربوط مى شود و سهم ماست و رسول مدينه از ما انتظار دارد اين است كه با پيامبر در مدينه، تعهّدى امضا كنيم كه اى پيام آور خدا، من تعهد مى دهم وقتى به ايران رسيدم، نمازهايم را در اول وقت و به جماعت ادا كنم و به هركس مى رسم و در او نفوذ كلام دارم و به آنان كه هديه مى دهم، تبليغ جدّى خواهم كرد كه اين سنّت را احيا كنند.
من، خود در ركوع و سجودم بر تو درود و صلوات مى فرستم و روزانه، دست كم ده صلوات برايتان تقديم خواهم كرد.
اى فرستاده خدا، درخواست من از شما تنها اين نيست كه همه ساله به زيارت شما بيايم؛ زيرا اگر حال و هواى مدينه در من نماند، آمدنم به مدينه مسافرتى معمولى خواهد بود. من از شما مى خواهم كه از خدا بخواهيد تا اين حالت نورانى و اين پيمانى كه با شما مى بندم تا پايان عمر مستدام بماند. حال با اين شرايط، اگر زيارت دوباره اى پديد آمد، نعم المطلوب!
على عليه السلام فرمود: «نزديك ترين مردم به پيامبر كسانى هستند كه به سنت او عمل مى كنند و آنگاه اين آيه را تلاوت كرد: «إِنَّ أَوْلَى النَّاسِ بِإِبْراهِيمَ لَلَّذِينَ اتَّبَعُوهُ ...». «(1)» بنابراين اگر با توجه به حالت روحى آماده اى كه حاجى پيدا مى كند، به او اين مفهوم را بباورانيم كه وى در ايران مأمورى از جانب رسول
ص: 29
خدا صلى الله عليه و آله است و بايد به تعهدش عمل كند، در اين صورت اگر صد هزار حاجى داشته باشيم و هر كدام آن ها دو- سه نفر را به نماز اوّل وقت و جماعت در مسجد رهنمون شوند، ساليانه پانصد هزار مسجدى كه نماز آنان در آن اول وقت خوانده مى شود، خواهيم داشت.
آنچه از مطالب بالا به دست آمد عبارت اند از:
1. صلوات بر پيامبر صلى الله عليه و آله، براى حفظ ارتباط ما باآن حضرت و قدردانى از تعليمات اوست.
2. تنها دعاى در شأن پيامبر، صلوات است؛ زيرا در صلوات، خداوند به او درود مى فرستد.
3. هنگام اذان، كارها را تعطيل مى كنيم و به نماز جماعت مى شتابيم.
4. با رسول خدا پيمان مى بنديم كه وقتى به ايران برگشتيم، خود در نماز جماعت ها شركت، و ديگران را نيز به آن دعوت كنيم.
5. در ركوع و سجود، صلوات مى خوانيم و روزانه چند صلوات تقديم پيامبر خدا صلى الله عليه و آله خواهيم كرد.
ص: 30
«... وَ لَوْ أَنَّهُمْ إِذْ ظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ جاءوُكَ فَاسْتَغْفَرُوا اللَّهَ وَ اسْتَغْفَرَ لَهُمُ الرَّسُولُ لَوَجَدُوا اللَّهَ تَوَّاباً رَحِيماً». «(1)»
«اگر آنان هنگامى كه به خود ستم كردند، استغفار كنان پيش تو مى آمدند و پيامبر نيز برايشان طلب آمرزش مى كرد، خدا را توبه پذير مهربان مى يافتند.»
بايد بدانيم كه توبه واجب فورى است و تأخير در آن معصيت ديگرى است. درمدينه و نيز در كنار خانه خدا توبه كنيد تا خدا از شما بگذرد.
ممكن است بپرسيد توبه در هر جا كه باشد توبه است؛ چه در ايران چه در حجاز. هرجا كه توبه كنيم خداوند توبه ما را مى پذيرد. پس امتياز توبه در مدينه چيست؟
ص: 31
اينجاست كه بايد بگوييم: اى خداى بخشنده! تو وعده كرده اى كه ما هر جا و هر وقت توبه كنيم، مى پذيرى؛ پس حتماً امتياز توبه در اين مكان اين است كه بگوييم: خداوندا! اين بخشودگى را تا پايان عمر بر ما مستدام بدار و بر اين بقا، امضا بده.
هنگام حركت به مدينه، كه آغاز عملى اين آيه است، بگوييم: اى رسول گرامى! ما تا چندى كه در ايران بوديم، بخشى از بخشوده شدن ما ناقص بود و آن به خاطر فقدان وجود شما در ميان ما بود و اكنون ما از ايران به قصد تطهير و پالايش خود از كراهت ها قصد مدينه كرده ايم و در اين سفر، در حال استغفار بوده ايم «فَاسْتَغْفَرُوا اللَّهَ» و حالا آمده ايم تا تو، اى پيامبر خدا، براى ما نزد خدا طلب مغفرت كنى؛ زيرا در اين صورت خداوند وعده داده است كه حتماً ما را ببخشد؛ واسطه شدن شما، غفران را براى ما تحكيم مى بخشد (معلوم مى شود شفاعت زمانى است كه گناهكار پيش تر توبه كرده باشد).
يكى «توبه» و ديگرى «حسنات» است كه فرمود «إِنَّ الْحَسَناتِ يُذْهِبْنَ السَّيِّئاتِ» «(1)»
، و سوم «ترك كردن كبيره ها»؛
«إِنْ تَجْتَنِبُوا كَبائِرَ ما تُنْهَوْنَ عَنْهُ نُكَفِّرْ عَنْكُمْ سَيِّئاتِكُمْ وَ نُدْخِلْكُمْ مُدْخَلًا كَرِيماً»؛ «(2)» «و اگر از گناهان بزرگى كه از آن نهى شده ايد دورى
ص: 32
كنيد، بر گناهان كوچك شما سرپوش مى گذاريم و شما را به جايگاهى ارجمند وارد مى كنيم.»
حديث: امام صادق عليه السلام فرمود: «با آب توبه خالص گناهانت را بشوى و لباس راستى و پاكى و تواضع و فروتنى بر تن كن.» «(1)»
وقتى درخواستى مى كنيم، بايد به مقدارى كه در حوزه توان ماست اقدام كنيم و سامان دهى و ادامه آن را از خدا بخواهيم.
توبه از گناه، طبق وعده خدا، بخشودگى در پى دارد، ولى در مدينه، چيزى اضافى را انتظار داريم و آن ادامه بخشودگى تالحظه مرگ است و لازمه اش آن است كه ما خود ترك گناه را ادامه دهيم و خدا هم نور و صفاى ترك را عطا كند؛ بلكه بالاتر آن كه، معاصى را منفور ذائقه ما گرداند: «... وَ كَرَّهَ إِلَيْكُمُ الْكُفْرَ وَ الْفُسُوقَ وَ الْعِصْيانَ»؛ «(2)» «و انكار و نافرمانى و عصيان را منفور شما گردانيد.»
توبه در مدينه حال و هواى خاصّ خود را دارد. و داراى ويژگى هايى است؛ اول اين كه كسى كه ما را نزد خدا برده و با او آشنايمان كرده، پيامبر صلى الله عليه و آله است. حديث نفس ما با پيامبر در مدينه اين است: آقا! تو بودى كه مرا آموختى چگونه خدا را بشناسم. چگونه نماز بخوانم. روزه بگيرم. تو به من آموختى كه اين حلال است و آن حرام. اگر نبود هدايت هاى تو، من از كجا مى فهميدم حق چيست و باطل كدام است. اى رسول! هيچ وقت يادم نمى رود كه دندانت را شكستند و پيشانى ات را سنگ زدند و از ساقهايت به سرزمين طائف خون چكيد و ... و تحمل همه اين سختى ها براى آن بود
ص: 33
كه من امروز راه خدا را بشناسم و وارستگى اندوزم و ... اكنون مابدى هاى خود را كنار گذاشته و به حضورت شرفياب شده ايم. خداوند فرموده است كه اگر استغفار كنيد و رسولم از من براى شما مغفرت بخواهد، قطعاً، بخشوده خواهيد شد. اى رسول رحمت، لازمه وساطت و استغفار توبقاى آثار توبه مااست. آرى، ما اول سراغ مرسَل مى رويم و پالايش مى يابيم و آنگاه به خانه مرسِل رو مى آوريم. از اين رو در مراسم حج (مدينه قبل) يك سلوك منطقى به جانب خداوند است.
مطالبى كه در اينجا به دست مى آيد عبارت اند از:
1. توبه در مدينه امتيازش اين است كه ما اين بخشودگى را به سادگى از دست ندهيم و آن را تا آخر عمر حفظ كنيم.
2. حال كه توبه كرده ايم، آن را تا آخر عمر با عمل به مفاد آن حفظ خواهيم كرد.
3. با ترك گناه و عمل به تكاليف، از زحمات پيامبر خدا صلى الله عليه و آله قدردانى مى كنيم.
4. هر بار كه توبه مى كنيم، گرچه به مدينه دسترسى نداريم كه حضور بيابيم تا براى ما استغفار كند، امّا از دور استغفاركنان مى گوييم: «السَّلامُ عَلَيْكَ يَا رَسُولَ اللَّهِ»، ما را در اين استغفار شفاعت فرما!
ص: 34
«كُنْتُمْ خَيْرَ أُمَّةٍ أُخْرِجَتْ لِلنَّاسِ تَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَ تَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْكَرِ وَ تُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ ...». «(1)»
«شما بهترين امتى هستيد كه براى مردم پديدار شده ايد كه به نيكى فرمان مى دهيد و از ناشايستى باز مى داريد و به خدا ايمان داريد.»
اين آيه مسلمانان را به دليل رسالت امر به معروف و نهى از منكر، امّتى ممتاز شمرده و اصلاح جوامع بشرى را بر عهده آنان نهاده است.
اين آيه، مسلمانان را بهترين امّتى مى داند كه براى كمك به اصلاح جامعه هاى انسانى بسيج شده اند و دليل بهترين بودن را همان امر به معروف و نهى از منكر و ايمان به خدا دانسته است؛ «تَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَ تَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْكَرِ وَ تُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ ...». اين نشان مى دهد كه اصلاح جامعه بشرى، بدون ايمان به خدا و مبارزه با فساد و نظارت عمومى
ص: 35
مسلمانان بر اعمال جامعه؛ امكان پذير نخواهد بود، تا آن جا كه حتى مؤمنان بايد طبق دستور سوره «عصر»، يكديگر را به رعايت حق و مقاومت براى حفظ ايمان و عمل صالح توصيه كنند. چنين جامعه اى هرگز از درون پوسيده نمى شود و تهاجم هاى فرهنگى بيرونى نيز كارى از پيش نمى برد؛ زيرا خطر، زمانى جبران ناپذير است كه جامعه اسلامى از درون آسيب ببيند. بايد دانست كه جامعه با منحرف شدن علماى دين و آمران به معروف و ناهيان از منكر آسيب پذير مى شود.
از جمع بندى اين آيه استفاده مى شود كه امّت اسلامى صالح، رهبرى تمام جوامع بشرى را بر عهده دارد و بنابراين، اسلام دين جهانى است و امّت صالح او مسؤول اصلاح ساختار جامعه انسان هاست و ظهور مهدى (عج) براى تحقق جهان شمول اين فريضه قرآنى است.
امّت اسلام مكلّف است جوامع اسلامى را به صلاح هدايت كند و از زشتى ها بازدارد؛ بنابراين اگر ما حجّاج ايرانى نمى توانيم در اين زمان محدود، كار جهانى كنيم، دست كم مى توانيم در داخل مانع بروز كراهت ها شويم كه ديگران ما را قوم جاهل نپندارند. حجّاج بايد بدانند كه آن ها جامعه صالح كوچك و مقطعى پيامبرند و يك يك افراد آن مكلف هستند حيثيت اجتماعى و دينى اين جمع صالح را حفاظت كنند و با امر به معروف و نهى از منكر، مانع بروز كراهت ها و عيب ها شوند. در موسم حج، معروف ها و منكرهاى خاصّى اولويت پيدا مى كند كه منحصر به خود حجّاج است كه بايد درباره آن به تكليف خود عمل كنيم.
ص: 36
1. نمازها را در اول وقت و در مساجد به جماعت برگزار كنيم.
2. وقتى اذان گفته مى شود، هماهنگ با مردم، به سوى مسجدالنبى صلى الله عليه و آله و مسجدالحرام سرازير شويم و اين منظره باشكوه و سنّت نبوى را پاس بداريم و بعد از حج در ايران به آن عمل كنيم.
3. در مساجد و در صفوف جماعت، جاهاى خالى را پر كنيم، و به كسانى كه وارد مسجد مى شوند. در كنار خود، در حدّ امكان جا بدهيم.
4. هنگام اذان و نماز، معامله را ترك كرده، و با صداى بلند بگوييم:
الآن وقت نماز است، نه وقت كار، به طورى كه ديگران اين حرف را از ما حجّاج ايرانى بشنوند.
حديث: امام صادق صلى الله عليه و آله فرمودند: «در سفر حج، اوقات واجبات خدا و پيامبرش را و ديگر واجبات؛ مانند ادب، بردبارى، صبر و شكرگزارى در سفر را رعايت كن.» «(1)»
5. رعايت برخى امور براى حفظ حيثيت تشيّع و انقلاب اسلامى ايران، كه روحانيون محترم كاروان آن ها را متذكر مى شوند.
6. شركت در كنگره عظيم حج، كه در حوزه نمايندگى ولى فقيه در بعثه، با سران مذهبى و سياسى دولت هاى اسلامى برگزار مى شود.
امورى كه خودمان نبايد انجام دهيم و ديگران را از آن ها نهى كنيم، عبارت اند از:
ص: 37
1. صحبت كردن در مساجد، به ويژه با صداى بلند و آنجا كه صحبت درباره امور دنيوى باشد، به شدت مورد توبيخ روايات معصومان عليهم السلام است.
2. كسى كه در حال نماز است از مقابل او عبور نشود. برخى از مسلمانان اين عمل را زشت مى دانند و باورشان اين است كه مرتكب آن از آداب دينى بويى نبرده است! تا آنجا كه مأموران دولت ميزبان، با كسى كه در نقطه ممنوع حرم در حال نماز است، حرفى نمى زنند و صبر مى كنند تا نمازش تمام شود، آنگاه او را از نقطه مزبور دور مى كنند. پس خودمان آن را رعايت كنيم و به مرتكب شونده هشدار دهيم كه از اين كار بپرهيزد.
3. هنگام اذان كه مردمان به سوى مسجد و حرم براى نماز سرازير مى شوند، بسيار زننده است كه شما با وسايل خريد در حال رفتن به استراحتگاه باشيد؛ پس خودمان از چنين كارى پرهيز نموده، مرتكبان را هم نهى مى كنيم.
4. گاهى مأموران دولتى از ايستادن در مكان هاى خاص يا اداى نماز در برخى نقاط به شدت نهى مى كنند؛ مانند ايستادن در مزار شريف پيامبر گرامى صلى الله عليه و آله و خواندن نماز در كنار مقام ابراهيم عليه السلام به ويژه آن گاه كه امام حرم مى خواهد نماز جماعت برگزار كند. در اين موارد، اصرار ورزيدن، نوعى به توهين و تحقير تن در دادن است.
5. گاهى! از پاره اى عوام الناس حركاتى ديده مى شود كه براى آن حجّتى از معصوم در دست نيست و تنها موجب وهن تشيع و ايرانيان مى شود؛ مثلًا كه عده اى هنگام ورود به حرم، حلقه در را مى گيرند و آن را محكم مى كوبند «كه مثلًا خدا بشنود!» و برخى حلقه هاى طناب پرده كعبه
ص: 38
را، كه به پايه ها متصل است، مى پيچند تا بلكه به جايى بكوبند، كه اين كار موجب بهت بيگانگان مى شود! شما اين كارهاى خلاف شرع را نكنيد و ديگران را نصيحت و نهى كنيد.
6. درمواردى ديده مى شود كه افرادى در بازار، هنگام خريد، تمّلق مى كنند و تا حد چاپلوسى و حقارت پيش مى روند. اين فعل و حركت موجب وهن شيعه و ايرانى است. روشن است كه اگر چانه زدن از حدّ معمول و عرف خارج شود، خوارى است و بايد از آن نهى گردد.
7. گروهى از زنان در معاملات بر اثر چانه زنى زياد چنان در غفلت فرو مى روند كه حساب محرم و نامحرم را نمى كنند و سخن به ابتذال كشيده مى شود كه بايد از اين امور نهى وجلوگيرى شود.
به طور جد و مؤكد بايد گفت كه سكوت در برابر اين گونه منكرات، مورد توبيخ و ملامت شديد است. خداوند در سوره مائده درباره علماى يهود فرمود:
«چرا علما و دانشمندان آن ها را از سخنان گناه آلود و خوردن مال حرام باز نمى دارند؛ راستى، چه زشت است آنچه انجام مى دادند.» «(1)»
آرى، چنين تكليفى داريم كه بايد به آن عمل كنيم.
امام صادق عليه السلام در جمله اى فرمودند:
«اين دسته كه خدا آن ها را مذمّت كرده است، هرگز در كارها و مجالس گناهكاران شركت نكرده اند؛ بلكه فقط هنگامى كه آن ها
ص: 39
را مى ديدند به رويشان مى خنديدند و با آن ها گرم مى گرفتند.»
امير مؤمنان عليه السلام فرمود:
«اقوام گذشته بدين لحاظ هلاك شدند كه مرتكب ظلم و گناه شدند و علماى آن ها سكوت كردند؛ لذا بلا و كيفر الهى بر آن ها فرود آمد؛ پس اى مردم، شما امر به معروف و نهى از منكر كنيد تا به سرنوشت آن ها دچار نشويد.» «(1)»
ص: 40
«إِنَّ مَثَلَ عِيسى عِنْدَ اللَّهِ كَمَثَلِ آدَمَ خَلَقَهُ مِنْ تُرابٍ ثُمَّ قالَ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ* الْحَقُّ مِنْ رَبِّكَ فَلا تَكُنْ مِنَ الْمُمْتَرِينَ* فَمَنْ حَاجَّكَ فِيهِ مِنْ بَعْدِ ما جاءَكَ مِنَ الْعِلْمِ فَقُلْ تَعالَوْا نَدْعُ أَبْناءَنا وَ أَبْناءَكُمْ وَ نِساءَنا وَ نِساءَكُمْ وَ أَنْفُسَنا وَ أَنْفُسَكُمْ ثُمَّ نَبْتَهِلْ فَنَجْعَلْ لَعْنَتَ اللَّهِ عَلَى الْكاذِبِينَ* إِنَّ هذا لَهُوَ الْقَصَصُ الْحَقُّ وَ ما مِنْ إِلهٍ إِلَّا اللَّهُ وَ إِنَّ اللَّهَ لَهُوَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ* فَإِنْ تَوَلَّوْا فَإِنَّ اللَّهَ عَلِيمٌ بِالْمُفْسِدِينَ». «(1)»
«حكايت عيسى نزد خدا چون حكايت آدم است كه او را از خاك آفريد سپس به او گفت: باش! پس وجود يافت؛ حقّ همين است كه از جانب پروردگار توست، پس، از ترديد كنندگان مباش؛ پس هر كه با وجود دانشى كه [درباره عيسى] سوى تو آمد با تو محاجّه
ص: 41
كند، بگو: بياييد ما پسرانمان و پسرانتان و زنانمان و زنانتان و كسان نزديكمان و كسان نزديكتان را فراخوانيم، سپس [به درگاه خدا] تضرّع كنيم و لعنت خدا را بر دروغگويان قرار دهيم؛ همانا حكايت هاى واقعى [مسيح] همين است كه گفتيم و معبودى جز خدا نيست و خداوند است كه به يقين، مقتدر حكيم است؛ پس اگر رويگردان شدند همانا خدا به مفسدان آگاه است.»
هنگامى كه مناظره منطقى مسلمانان با نصاراى نجران درباره باطل بودن الوهيّت مسيح عليه السلام به نتيجه نرسيد، در اين آيات به پيامبر صلى الله عليه و آله دستور داده شد كه آن ها را براى اثبات حقّانيّت سخنان رسول اللَّه صلى الله عليه و آله به مباهله فراخواند، ولى آن ها حقّانيّت نظر توحيدى اسلام را درباره خلقت مسيح و پيامبرى محمّد صلى الله عليه و آله درك كردند و از خطر مباهله ترسيدند و آن را نپذيرفتند و تن به جزيه دادند.
شأن نزول: در سوره آل عمران، حدود هشتاد آيه در پاسخ به گفتگوهاى هيئت شصت نفرى مسيحيان نجران، كه وارد مدينه شده بودند، نازل شده است. اين ماجرا در سال نهم هجرت، كه «عام الوفود» ناميده شد، اتّفاق افتاده است. در اين سال، هيئت هاى بسيارى براى تحقيق درباره اسلام و پذيرش آن به مدينه وارد مى شدند. «(1)» از جمله آنان نمايندگان مسيحيان نجران بودند.
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله مقدم آنان را گرامى داشت. وقتى زمان نماز آنان فرا رسيد، ناقوس ها به صدا درآمد و آنان در مسجد پيامبر صلى الله عليه و آله به طرف شرق
ص: 42
نماز خواندند. آنگاه از پيامبر صلى الله عليه و آله پرسيدند: تو ما را به چه چيز دعوت مى كنى و درباره مسيح عليه السلام چه مى گويى؟ پيامبر فرمود: به خداى يگانه دعوت مى كنم! بدانيد كه مسيح عليه السلام بنده صالحى از بندگان خداست. آن ها اين سخن را نپذيرفتند و ولادت بدون پدر را دستاويز الوهيّت آن حضرت قرار دادند. اين آيات در پاسخ به آنان مى فرمايد:
مَثَل عيسى در نزد خداوند مانند مَثَل آدم است حضرت آدم علاوه بر پدر، مادر هم نداشت و خدا او را چنين آفريد؛ پس چرا براى آدم الوهيّت قائل نمى شويد؟ «إِنَّ مَثَلَ عِيسى عِنْدَ اللَّهِ كَمَثَلِ آدَمَ خَلَقَهُ مِنْ تُرابٍ ثُمَّ قالَ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ». اگر عيسى عليه السلام به دليل نداشتن پدر خداست، پس آدم به دليل اين كه مادر هم ندارد، بايد چند برابر خدا باشد؛ بنابراين، خداوند همان طور كه آدم عليه السلام را بدون داشتن پدر و مادر آفريد، عيسى عليه السلام را نيز بدون داشتن پدر و به امر «كُنْ فَيَكُون» آفريده است. درباره آدم نيز گفت «كُنْ فَيَكُونُ» و او را آفريد؛ پس دليلى ندارد كه شما ميان اين دو، تفاوت قائل شويد. يا بايد قائل به الوهيّت هر دو باشيد يا هر دو را آفريده و بنده خدا بدانيد كه البتّه حقيقت، همان دومى است.
حال اگر كسانى، پس از اين همه برهان و دانش كه از خداوند به تو رسيد، باز بخواهند درباره الوهيّت حضرت مسيح با تو گفتگو و بحث هاى بى ثمر كنند، آن ها را به مباهله دعوت كن و بگو: شما نزديك ترين كسان خود را از فرزندان و زنان و مردان فرا خوانيد، ما نيز نزديك ترين كسان خود را از فرزندان و زنان و خودى ها دعوت مى كنيم؛ «فَقُلْ تَعالَوْا نَدْعُ أَبْناءَنا وَ أَبْناءَكُمْ وَ نِساءَنا وَ نِساءَكُمْ وَ أَنْفُسَنا وَ أَنْفُسَكُمْ» و آنگاه حكميّت موضوع را به خداى عالم واگذار مى كنيم و لعنت و عذاب خدا را
بر دروغگويان قرار مى دهيم؛ «ثُمَّ نَبْتَهِلْ فَنَجْعَلْ لَعْنَتَ اللَّهِ عَلَى الْكاذِبِينَ».
مباهله چيزى است كه اثر خود را در عمل آشكار مى كند و دروغگو را گرفتار بلا مى سازد و آخرين حربه، پس از تأثير نكردن منطق و استدلال است.
گويا كه در نماز جمعه به سِلاح تكيه مى شود، به اين مفهوم است كه اول منطق و گفتگو است و اگر زبان منطق مؤثر نيفتاد، زبان قدرت كار خواهد كرد و اين زبان يا با جهاد مسلمين است و يا به امدادهاى غيبى متكّى مى شود و مباهله از اين نوع است.
ص:43
نجران نام شهرى در يمن بود كه مركز مسيحيان به شمار مى رفت و معبدى كه آن جا داشتند به آن كعبه نجران مى گفتند و هيئتى كه براى بررسى اسلام به مدينه آمده بود از علماى همان جا بودند.
«مباهله» از ماده «بَهْل» به معناى رها كردن و قيد و بند را از چيزى برداشتن است و ابتهال در دعا و مناجات به معناى تضرّع و واگذارى كار به خداوند مى باشد. در مباهله، دو طرف مخالف، براى اثبات حقّانيّت نظر خود، داورى و حكم را مستقيم، به خدا وامى گذارند. بنابراين، وقتى درباره مسأله مهمّ مذهبى گفتگو به نتيجه نرسد، در يك جا جمع مى شوند و به درگاه خدا تضرّع و زارى مى كنند و از خدا مى خواهند كه دروغگو را رسوا كند. از اين رو، وقتى دلايل عقلى و نقلى پيامبر صلى الله عليه و آله درباره عيسى عليه السلام كه برخاسته از وحى بود، در نصاراى نجران تأثيرى نكرد، خداوند به پيامبر خود دستور داد كه به آن ها پيشنهاد مباهله كند.
ص: 44
مباهله تا آن زمان در ميان اعراب سابقه نداشت و راهى بود كه صد در صد، صدق دعوت پيامبر صلى الله عليه و آله را اثبات مى كرد و طبيعى است كسى كه به ارتباط خويش با خدا يقين نداشته باشد، جرأت نمى كند در چنين ميدان خطرناكى، كه مجازات آن نقدى است، وارد شود.
به هر حال، مسيحيان نجران كه براى كشف حقّانيّت نبوّت پيامبر موعود به مدينه آمده بودند، از قبول مباهله به هراس افتادند و آن را نپذيرفتند. آن ها از پيامبر خدا صلى الله عليه و آله مهلت خواستند تا در اين باره بينديشند؛ نتيجه مشاوره اين شد كه به افراد خود گفتند: كه اگر ديديد محمّد با سر و صدا و جمعيّت و تشريفات به مباهله آمده است، با او مباهله كنيد و نهراسيد؛ زيرا در اين صورت حقيقتى در كار نيست؛ اگر با افراد محدود و همراه خاصّان نزديك و فرزندان خردسالش بر سر قرار آمد، بدانيد كه او پيامبر خداست و از مباهله با او بپرهيزيد كه خطرناك است.
فرداى آن روز، نجرانى ها طبق قرار قبلى در ميعادگاه حاضر شدند، ناگاه ديدند كه پيامبر صلى الله عليه و آله، فرزند گرامى اش حسين را در آغوش دارد و دست حسن را در دست گرفته و على و فاطمه عليهم السلام همراه او هستند و به آن ها سفارش مى كند: هرگاه من دعا كردم، شما آمين بگوييد.
نمايندگان نجران وقتى اين صحنه نورانى و الهى را مشاهده كردند، سخت به وحشت افتادند. ابوحارثه، اسقف هيئت نجرانى گفت: اى ياران، اين چهره هاى نورانى را كه من مى بينم، اگر از خدا بخواهند كه كوه از جا كنده شود چنين خواهد شد. با اين ها مباهله نكنيد كه حتماً هلاك مى شويد؛ لذا از مباهله روگردان شدند و به جاى ايمان به حق، به شرايط
ص: 45
ذمّه و جزيه تن دادند «(1)» و با پيامبر صلى الله عليه و آله مصالحه كردند سالى مقدارى لباس، هر يك به قيمت چهل درهم و نيز در مواقع جنگ، مقدارى تجهيزات جنگى در اختيار مسلمانان بگذارند؛ ولى اينان بايد اسلام آوردن را انتخاب مى كردند و اين بد انتخابى بود كه بقاى بر ضلالت را بر هدايت مقدم داشتند.
البتّه مردم بسيارى بعد از اين مباهله ايمان آوردند و پس از مراجعت هيئت نجرانى، دو نفر از علماى آن ها به نام سيّد و عاقب به مدينه برگشتند و هدايايى به پيامبرخدا صلى الله عليه و آله تقديم كردند و اسلام آوردند. «(2)» به راستى، هم جاى تعجّب است و هم جاى دلسوزى براى برادران اهل سنّت كه چگونه جناح بندى هاى سياسى و فرقه اى و تحريف در مسائل تاريخى موجب شده است كه آن ها از دامن اهل بيت گرامى رسول اللَّه صلى الله عليه و آله دور بيفتند و از فروغ اين انوار درخشنده بى نصيب بمانند، در حالى كه خاصّ و عام پذيرفته اند كه پيامبر صلى الله عليه و آله در اين مباهله چه كسانى را به عنوان «أَبْناءَنا» وَ «نِساءَنا» وَ «أَنْفُسَنا» به ميدان آورد و آن ها را عين جان خود دانست.
برخى از تفاسير ما، آيه ياد شده رافقط دليل فضيلت على و فاطمه و حسنين عليهم السلام گرفته و با اين كار حقّ اهل مباهله را ضايع كرده اند و آن را فقط
ص: 46
دليل فضيلت آن ها دانسته و غائله را در بن بست محدود روشن است كه اين اشتباه است؛ زيرا آيه مباهله چيزى بالاتر از مسأله فضيلت است. اين آيه در مورد مشاركت آن ها در حفظ و بقاى رسالت است، كه بى وجود آن ها، رسالت از حركت باز مى ايستاد.
اين بزرگواران به تعيين قرآن و رسول اللَّه صلى الله عليه و آله برگزيده و تأييد شده اند.
اشخاصى را كه پيامبر صلى الله عليه و آله در ميدان مباهله به همراه خود آورد، متولّى و شريك موضوع مباهله و پرده داران حقيقى و نخستينِ رسالت پيامبر صلى الله عليه و آله بودند و پيامبر خدا صلى الله عليه و آله به امر خدا گردن نهاد و مصاديقى را به ميدان آورد كه غير آن ها نمى توانستند مشمول اين آيه باشند. اگر غير از اين ها كسانى پيدا مى شدند كه منظور خدا باشند، پيامبر آن ها را به صحنه مى آورد. «(1)» مراد از «أَبْناءَنا» منحصراً حسن و حسين عليهما السلام منظور از «نِساءَنا» با اين كه به صورت جمع آمده، تنها فاطمه زهرا عليها السلام و مراد از «أَنْفُسَنا» تنها على عليه السلام هستند. پيامبر صلى الله عليه و آله با نوع انتخاب خود از ميان همه خانواده اش كلمات آيه كريمه را تأويل و تفسير كرده است.
از آن حضرت روايت شده كه به بريده اسلمى فرمود: «على را به خشم نياور؛ زيرا او از من است و من از او.» «(2)»
اگر گفتيم آيه در مورد مشاركت اهل بيت عليهم السلام در رسالت است، براى آن است كه حضور اعضاى خانواده حضرت رسول صلى الله عليه و آله در مباهله ضرورى بوده است. در اين ماجرا مى توانست يك طرف مباهله همه نصارا و طرف ديگر شخص پيغمبر باشد و آن حضرت تنها به مباهله
ص: 47
برخيزد و اين امر موقعيت نبوت پيامبر را قوى تر مى كرد، ولى خداوند اين گونه نكرد؛ بلكه امر كرد كه آن افراد معيّن (چهار نفر) نيز بيايند.
و اين كه مدعى شديم اين آيه چيزى بالاتر از فضيلت را بيان مى كند بى راهه نرفته ايم؛ زيرا على عليه السلام ابوالأئمه و زهرا عليها السلام امّ الأئمه و حسنين عليهما السلام شريك رسالت هستند و پيامبر به آن ها در مباهله سفارش كرد كه من دعا مى كنم شما آمين بگوييد. معلوم مى شود كه خداوند دعاى پيامبر را، كه براى اثبات اسلام در عالم اهل كتاب است، زمانى اجابت مى كند كه به آمين اين چند نفر ضميمه شود؛ يعنى «دعاى پيامبر» و «آمين اهل بيت عليهم السلام»، با هم اسلام و قرآن را اثبات مى كنند! «لَنْ يَفْتَرِقا»؛ يعنى «هرگز كتاب و عترت از هم جدا نمى شوند.»
پيامبر صلى الله عليه و آله طبق آيه مباهله، به على و فاطمه و حسنين عليهم السلام فرمود: من دعا مى كنم و شما آمين بگوييد. در اينجا تحليل آن است كه خداوند مى خواهد بگويد: اى پيامبر، دعاى تو براى اثبات اسلام در عالم اهل كتاب، به اين شرط مستجاب است كه آمين على و زهرا و حسنين عليهم السلام به آن ضميمه شود؛ زيرا آنان بعد از رسول، متوليان ادامه حفظ رسالت هستند و از اين رو، رسول گرامى اسلام فرمود: كتاب و عترت، از هم جدايى ناپذيرند؛ همان گونه كه آمين آن ها از دعاى رسول جدا نيست.
فخر رازى كه از علماى بزرگ اهل سنت است، در تفسير خود مى نويسد: طبق اين آيه، على بن ابى طالب از ساير اصحاب پيامبر صلى الله عليه و آله
ص: 48
افضل و برتر بوده است؛ زيرا او عين نفس پيامبر تلقّى شده و پيامبر افضل مردم است. پس على عليه السلام بعد از پيامبر صلى الله عليه و آله افضل مردم است. «(1)» آيا همين فضيلت در نخستين امام بودن او كافى نبود؟ مصداق اين آيه را پيامبر صلى الله عليه و آله خود تعيين كرده است و شيعه و سنّى در آن اختلاف ندارند.
فخر رازى در تفسير اين آيه، درباره اين كه مراد از اهل بيت چه كسانى هستند، روايت كرده است كه پيامبر صلى الله عليه و آله عبا يا پارچه سياهى بر دوش خود انداخت و حسن و حسين و فاطمه و على عليهم السلام يك يك نزد پيامبر صلى الله عليه و آله آمدند و حضرت آنان را زير آن پارچه به حضورش فراخواند و آنگاه اين آيه را تلاوت كرد: «إِنَّما يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيراً»؛ سپس گفته است كه اين روايت از مسلّمات ميان اهل تفسير و حديث است. «(2)» نكاتى كه از موضوع مباهله به دست مى آيد عبارت اند از:
1. وقتى منطقِ قوى و گفتگو با مخالفان نتيجه نداد و آن ها بر مخالفت خود اصرار ورزيدند، راه ديگرى انتخاب مى شود.
2. على عليه السلام نه فقط از صحابه پيامبر است؛ بلكه «و أَنْفُسَنا» است؛ يعنى جان پيامبر است و بعد از پيامبر صلى الله عليه و آله، كسى به فضيلت او نمى رسد.
3. همان طور كه كتاب از عترت جدا نيست، دعاى مستجاب پيامبر براى اثبات اسلام در ميان اهل كتاب، از آمين اعضاى پنج تن جدا نيست.
4. اهل بيت پيامبر عليهم السلام متوليان امر رسالت بعد از پيامبرند.
ص: 49
«قَدْ نَرى تَقَلُّبَ وَجْهِكَ فِي السَّماءِ فَلَنُوَلِّيَنَّكَ قِبْلَةً تَرْضاها فَوَلِّ وَجْهَكَ شَطْرَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ وَ حَيْثُ ما كُنْتُمْ فَوَلُّوا وُجُوهَكُمْ شَطْرَهُ وَ إِنَّ الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتابَ لَيَعْلَمُونَ أَنَّهُ الْحَقُّ مِنْ رَبِّهِمْ وَ مَا اللَّهُ بِغافِلٍ عَمَّا يَعْمَلُونَ». «(1)»
«ما توجه تو را به آسمان [به انتظار فرمان تغيير قبله] مى بينيم، پس به يقين تو را به جانب قبله اى كه خواهان آن بوده اى بر مى گردانيم. پس اكنون روى خود را جانب مسجد الحرام بگردان و شما (مسلمانان) نيز هر جا هستيد، روى خود بدان سو كنيد. و البته اهل كتاب به خوبى مى دانند كه اين حكم درستى است و از جانب پروردگارشان صادر شده و خدا از آنچه مى كنند بى خبر نيست.»
ص: 50
پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله با دلى زخم خورده از طعنه هاى يهود، همواره در انتظار تغيير قبله به سمت كعبه بود. از اين رو شب ها به آسمان مى نگريست و در انتظار وحى بود، تا اين كه فرمان تغيير قبله؛ يعنى آيه «قَدْ نَرى تَقَلُّبَ وَجْهِكَ فِي السَّماءِ» نازل گرديد و اين در حالى بود كه پيامبر صلى الله عليه و آله دو ركعت از نماز ظهر را به سوى بيت المقدس خوانده بود. جبرئيل عليه السلام بازوان پيامبر خدا صلى الله عليه و آله را گرفت و او را به سوى كعبه معظّمه برگرداند. «(1)» و اين امر در مسجد بنى سالم انجام شد؛ لذا اين مسجد را مسجد ذوقبلتين ناميدند. «(2)» يهوديان پيش تر به مسلمانان طعنه مى زدند كه شمااز خود قبله اى نداريد و به قبله ما نماز مى خوانيد. بعد از تغيير قبله نيز وسوسه هاى جديد يهوديان، مشركان و منافقان از سويى و ترديد تازه مسلمانان از سوى ديگر براى پيامبر صلى الله عليه و آله مشكل آفرين شده بود. آن ها مى گفتند: اگر اين قبله صحيح بوده، پس دستور تغيير براى چيست؟ هم چنين مى گفتند: كسانى كه به قبله منسوخ نماز گزارده اند، عملشان ضايع شده است. «(3)»
شايد بتوان گفت كه اگر رسول اللَّه صلى الله عليه و آله پيش از هجرت، به جانب كعبه نماز مى گزارد، مشركين تبليغ مى كردند كه محمد به بت هاى ما سجده مى كند! از اين رو مصلحت در اين بود كه همچنان به سوى بيت المقدس نماز بگزارد. اين عمل تا چند ماه بعد از هجرت نيز ادامه يافت؛ امّا
ص: 51
يهوديان مدينه، رفته رفته تبليغ كردند كه محمد به قبله يهود نماز مى خواند! و در اين زمان بود كه از هر جهت شرايط مناسب براى تغيير قبله به وجود آمد و آيات تغيير قبله در اين موقعيت نازل گرديد و به رسول اللَّه صلى الله عليه و آله فرمان داد كه تو و مسلمانان هر جا بوديد، بايد به سوى كعبه نماز بگزاريد.
- قَدْ نَرى تَقَلُّبَ وَجْهِكَ فِي السَّماء ...
لغت: تَقَلُّب: به هر سو گشتن؛ زير و رو شدن. شَطْر: سمت و جانب. وَلِّ: برگردان. نُوَلّى: برمى گردانيم، لَنُوَلِّيَنَّ: حتماًو حتماً برمى گردانيم. أُوتُوا: داده شدند. حَيْثُ: هركجا.
روايت شده كه كعبه براى پيامبر صلى الله عليه و آله محبوب ترين قبله بود. او به جبرئيل گفت: دوست دارم كه خداوند مرا از قبله يهود برگرداند.
جبرئيل عليه السلام عرض كرد: حقيقت اين است كه من هم مانند تو بنده اى بيش نيستم و شما نزد خدا عزيز و گرامى هستى؛ پس از خدا درخواست كن كه چنين كند؛ سپس جبرئيل بازگشت. پيامبر پيوسته چشم به آسمان مى دوخت كه شايد جبرئيل پاسخ مثبتى بياورد، كه اين آيه نازل گرديد و به تبليغات سوء يهوديان پايان داد «(1)» و فرمود:
ما توجه تو را به آسمان، به انتظار حكم تغيير قبله، مى بينيم؛ پس به
ص: 52
يقين تو را به جانب قبله اى كه خواهان آن بوده اى بر مى گردانيم؛ «فَلَنُوَلِّيَنَّكَ قِبْلَةً تَرْضاها». پس اكنون روى خود را به جانب مسجدالحرام بگردان؛ «فَوَلِّ وَجْهَكَ شَطْرَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ» و شما مسلمانان نيز هر جا هستيد روى خود بدان سو كنيد؛ «فَوَلُّوا وُجُوهَكُمْ شَطْرَهُ».
- وَ إِنَّ الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتابَ لَيَعْلَمُونَ أَنَّهُ الْحَقُّ مِنْ رَبِّهِمْ ...
و اهل كتاب حقّانيت اين حكم را به خوبى مى دانند. اهل كتاب در تورات و انجيل خوانده بودند كه پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله به دو قبله نماز خواهد خواند و اين از نشانه هاى اوست؛ ولى به جاى اين كه اين تغيير قبله را به عنوان نشانه صدق پيامبرى او بدانند و ايمان بياورند، همين موضوع را دستمايه تخريب اسلام ساخته، براى ايجاد ترديد در تازه مسلمانان گفتند:
اگر اين قبله صحيح بود، چرا تغيير يافت؟ و تكليف كسانى كه به قبله اول نماز خوانده اند چه مى شود؟ آرى خداوند از آنچه مى كنند غافل نيست؛ «وَ مَا اللَّهُ بِغافِلٍ عَمَّا يَعْمَلُونَ».
اين آيات نيز درباره قبله و تأكيد بر رعايت حكم جديد است. اين تأكيدهاى پى در پى، حاكى از اهميّت پذيرش مسأله نسخ قبله سابق و حكم قبله جديد است. از اين رو آيات مذكور به عنوان تهديدى نسبت به مخالفان و هشدارى به مؤمنان مى فرمايد:
در حقانيّت اين حكم ترديد نكنيد و مواظب كردار خود باشيد. اين
ص: 53
تأكيد و تهديدهاى پى درپى به گفت وگوهاى مغرضانه دشمنان و ترديدهاى عاميانه ناآگاهان پايان مى دهد و تكليف دوست و دشمن را مشخص مى كند.
البته اين تكرارها علاوه بر منظور فوق، شامل دستوراتى تازه و توضيحاتى لازم در مورد نقطه هاى ناشناخته اين حكم است. به عنوان مثال: آيات پيشين، تكليف مسلمانان را درباره اصل قبله بيان كرده و آيات بعد، تكليف آن ها را در مسافرت ها و نقاط ديگر جهان تعيين مى كند تا تصوّر نشود كه اين حكم به گروهى از اشخاص و يا به زمان و مكان خاص تعلق دارد و چون استقلال مسلمانان با داشتن قبله اى مستقل و پيامبرى از ميان خود، نعمت بزرگى است، به همين جهت در پايان، امر به شكرگزارى و نهى از ناسپاسى مى نمايد؛ «وَ اشْكُرُوا لِي وَ لا تَكْفُرُونِ».
وقتى پيامبر خدا صلى الله عليه و آله روبه بيت المقدس نماز مى خواند، مشركان به عنوان حجّت مى گفتند: پيامبر كه ادّعا مى كند بر آيين ابراهيم است، چرا به سوى كعبه نماز نمى گزارد، در حالى كه ابراهيم و اسماعيل به سوى آن نماز مى خواندند؟ از سوى ديگر اهل كتاب حجّت مى آوردند كه آنچه در كتب ما آمده، اين است كه پيامبرى از ذرّيه اسماعيل مبعوث خواهد شد و به سوى كعبه نماز خواهد خواند، نه بيت المقدّس؛ پس ما چگونه پيامبرى او را بپذيريم؟ بنابراين مشركان و اهل كتاب هر يك عليه حقّانيت اسلام و مسلمانان حجّت مى آوردند، ولى همه حجّت ها و اعتراض ها با حكم
ص: 54
تغيير قبله باطل گرديد. «(1)»
- وَ لَيْسَ الْبِرُّ بِأَنْ تَأْتُوا الْبُيُوتَ مِنْ ظُهُورِها وَ لكِنَّ الْبِرَّ مَنِ اتَّقى وَ أْتُوا الْبُيُوتَ مِنْ أَبْوابِها وَ اتَّقُوا اللَّهَ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ ...
و نيكى آن نيست كه از پشت خانه ها وارد شويد. نيكى آن است كه تقوا پيشه كنيد و از در خانه ها وارد شويد و از خدا بترسيد تا رستگار شويد. «(2)» پرسش: اين موضوع به چه مناسبت در كنار مسأله حج مطرح شده است؟
پاسخ: يكى از رسوم خرافى جاهليّت در مورد حج آن بود كه آن ها وقتى لباس احرام به تن داشتند، از در خانه وارد نمى شدند. و معتقد بودند كه مُحرِم نبايد از در عادى خانه وارد شود؛ لذا از پشت خانه خود نقبى مى زدند و در حال احرام، فقط از آن جا وارد مى شدند و اين را عملى نيكو مى شمردند. توجيه آن ها اين بود كه چون احرام بستن ترك عادت در پوشيدن لباس است، بايد عادت هميشگى ورود به خانه هم عوض شود! «(3)»
ص: 55
لذا در اين آيه فرمود: اين ها نيكوكارى محسوب نمى شود. نيكوكارى به اين است كه تقواپيشه كنيد؛ «وَ لكِنَّ الْبِرَّ مَنِ اتَّقى». شما از همان درهاى معمولى خانه ها وارد شويد و از خدا بترسيد تا رستگار شويد؛ «... وَ أْتُوا الْبُيُوتَ مِنْ أَبْوابِها وَ اتَّقُوا اللَّهَ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ».
علاوه بر اين، به گفته تفسير مجمع البيان از قول امام باقر عليه السلام، اين آيه بيانگر يك اصل كلى است و آن اين كه براى اقدام به هر كارى بايد از راه صحيح آن وارد شد نه از راه هاى انحرافى و غيرعادى.
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله فرمودند: «أَنَا مَدِينَةُ الْعِلْمِ وَ عَليٌّ بابُها ...»؛ «من شهر علمم و على به منزله در آن است، داخل شهر نشويد مگر از در آن.» «(1)»
حديث: در مورد كلمه «ابواب» همچنين امام باقر عليه السلام مى فرمايد: «ما ابواب خدا و دعوت كنندگان به سوى بهشت هستيم.» «(2)»
اكنون اگر اين دو حديث را در كنار آيه «وَ أْتُوا الْبُيُوتَ مِنْ أَبْوابِها» قرار دهيم، يك حقيقت بى ابهام و غيرقابل ترديد به دست مى آيد. وقتى پيامبر و قرآن را خانه اسلام بدانيم، كه هست، به ناچار درِ ورودى آن على بن ابى طالب عليه السلام است و كسى كه اين درِ طبيعى و پيش بينى شده را، كه معمار آفرينش در شريعت تعبيه نموده است ترك كند، به ضلالت و گمراهى خواهد افتاد. روشن است كه اين گونه حضور در خانه اسلام، حضور بى اذن صاحب خانه است و تنها آن ورودى رسمى است كه از درِ خانه باشد؛ لذا اسلام بى ولايت و بدون پيروى از امامان، انحراف و عبور از بيراهه است.
ص: 56
«وَ لا تَهِنُوا وَ لا تَحْزَنُوا وَ أَنْتُمُ اْلأَعْلَوْنَ إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنِينَ* إِنْ يَمْسَسْكُمْ قَرْحٌ فَقَدْ مَسَّ الْقَوْمَ قَرْحٌ مِثْلُهُ وَ تِلْكَ اْلأَيَّامُ نُداوِلُها بَيْنَ النَّاسِ وَ لِيَعْلَمَ اللَّهُ الَّذِينَ آمَنُوا وَ يَتَّخِذَ مِنْكُمْ شُهَداءَ وَ اللَّهُ لا يُحِبُّ الظَّالِمِينَ* وَ لِيُمَحِّصَ اللَّهُ الَّذِينَ آمَنُوا وَ يَمْحَقَ الْكافِرِينَ». «(1)»
«و سست نگرديد و غمگين نشويد كه اگر مؤمن باشيد، برتريد؛ اگر به شما زخمى رسيد، آن گروه را نيز مانند آن زخم، رسيده است و ما اين روزها [ى شكست و پيروزى] را ميان مردم مى گردانيم تا خدا مؤمنان [واقعى] را معلوم دارد و از شما گواهانى بگيرد و خدا ستمكاران را دوست ندارد؛ و تا خداوند مؤمنان را ناب و خالص گرداند و كافران را به نيستى كشاند.»
ص: 57
وقتى قريش در جنگ بدر با دادن هفتاد كشته و هفتاد اسير شكست خوردند ابوسفيان به مردم مكّه اعلام كرد كه تا از قاتلان بدر انتقام نگيريم برجاى نخواهيم نشست و شعار «تا انتقام نگيريم برجاى نخواهيم نشست» و شعار «انتقام، انتقام» در شهر مكه طنين انداز بود، تا اين كه در سال سوم هجرت با سه هزار سوار و دو هزار پياده، با تجهيزات كافى به قصد جنگ به سوى مدينه روان شدند. آن ها براى تحريك عواطف لشكريان خود، بت هاى بزرگ و زنان را با خود همراه كردند. «(1)» عباس، عموى پيامبر، كه هنوز اسلام نياورده بود، به سرعت پيامبر صلى الله عليه و آله را از قصد مهاجمان مكه باخبر ساخت. پيامبر موضوع مقابله با كفّار را با مسلمانان به مشورت گذاشت. در اين ميان، دو نفر كه پيامبر صلى الله عليه و آله آن ها را براى كسب اطلاع از اوضاع لشكريان مكه بيرون فرستاده بود، گزارش آوردند كه سپاه نيرومند مكه به فرماندهى ابوسفيان، به قصد مدينه حركت كرده اند. عدّه اى از مسلمانان مى گفتند ما در مدينه بمانيم و در كوچه هاى شهر با دشمنان بجنگيم تا از نيروى زنان و كنيزان نيز استفاده كنيم. به ويژه، عبداللَّه بن ابىّ سركرده منافقان روى اين نظر تأكيد داشت، ولى گروهى از جوانان و جنگجويان با اين رأى مخالف بودند. سعدبن معاذ وعده اى از قبيله اوس گفتند: اى پيامبرخدا، زمانى كه بت پرست بوديم كسى از عرب جرأت حمله به ما را نداشت و اكنون كه تو در ميان ما هستى، چگونه مى توانند بر ما پيروز شوند؟! بنابراين، ما از شهر خارج مى شويم و با آن ها مى جنگيم. و هر كه كشته شود شهيد است و هر كه زنده بماند به افتخار
ص: 58
جهاد نايل شده است. سرانجام گروه ديگرى هم به اين رأى پيوستند و پيامبر صلى الله عليه و آله رأى اكثريت را پذيرفت. ولى عبداللَّه بن ابى، از يارى آن حضرت دريغ ورزيد و جماعتى از قبيله خزرج كه از قبيله او بودندبه پيروى از وى پرداختند. «(1)» پيامبر خدا صلى الله عليه و آله با چند نفر براى انتخاب اردوگاهى در دامنه كوه احد، از مدينه خارج شد و محلى را برگزيد.
اين مشاوره در روز جمعه بود و پيامبر صلى الله عليه و آله در نماز جمعه، مردم را براى شركت در اين جنگ فرا خواند و فرمود: اگر شما با جان و دل براى نبرد در راه خدا آماده باشيد، خدا شما را پيروز مى گرداند. در همان روز ايشان با هزار نفر از مهاجر و انصار رهسپار اردوگاه شدند. پيامبر صلى الله عليه و آله خود فرماندهى سپاه را بر عهده داشت و صفوف آن ها را منظم مى كرد. سپاه اسلام هنوز به احد نرسيده بود كه عبداللَّه بن ابى حدود سيصد نفر را برگردانيد و پيامبر صلى الله عليه و آله با بقيه افراد به راه خود ادامه دادند و با سپاه خود به پاى كوه احد رسيدند. آن حضرت پس از اداى نماز صبح صفوف مسلمانان را منظم كرد و عبداللَّه بن جبير را با پنجاه نفر مأمور محافظت از تنگه كوه كرد و جايگاه هر يك از سربازان را تعيين نمود.
دو لشكر اسلام وشرك با هم پيكار كردند. مسلمانان پيروز شده دشمن را فرارى دادند. اما سرپيچى مسلمانان از فرمان و دستورات پيامبر،
ص: 59
فاجعه اى به بار آورد كه موجب شكست سخت مسلمانان در اين جنگ شد. آن ها با ديدن پيروزى مسلمانان، تنگه را به هدف جمع آورى غنيمت ترك كردند و تنها عبداللَّه بن جبير با ده نفر به محافظت تنگه ادامه دادند.
دشمن از همان تنگه وارد شد و نگهبانان را كشت و از پشت بر مسلمانان تاخت و آن ها را در هم كوبيد. «(1)» در اين حادثه، سردار رشيد اسلام، حمزه عموى پيامبر صلى الله عليه و آله و عدّه اى ديگر به شهادت رسيدند. در اين لحظات خطير، كسى كه بيشترين فداكارى را در حفاظت از جان پيامبر صلى الله عليه و آله به عمل مى آورد، حضرت على عليه السلام بود. هنگامى كه شمشير او شكست، پيامبر صلى الله عليه و آله شمشير خود، ذوالفقار را به على عليه السلام داد و به فرموده حضرت صادق عليه السلام، درآن هنگام، جبرئيل ميان زمين و آسمان ندا مى داد: «لَا سَيْفَ إِلَّا ذُو الْفَقَارِ وَ لَا فَتَى إِلَّا عَلِيٌّ». «(2)»
در اين گيرودار، ناگهان فريادى برخاست كه محمد كشته شد! كفّار مكه پنداشتند كه دشمن اصلى خود را كشته اند و به هدف اصلى شان رسيده اند؛ لذا بى درنگ به سوى مكه بازگشتند. از آن سو اين خبر تزلزلى در ميان مسلمانان به وجود آورد. ولى عدّه اى از آن ها كه از پراكندگى مسلمين هراسان بودند، پيامبر صلى الله عليه و آله را بالاى بلندى برده، اعلام كردند كه اى مردم، محمد صلى الله عليه و آله زنده است. لذا فراريان برگشتند و پيرامون آن حضرت را گرفتند. در اين جنگ، مسلمانان خسارت مالى و جانى فراوانى ديدند و درس بزرگى از آن آموختند تا در جنگ هاى آينده، جوانب احتياط را
ص: 60
رعايت كنند.
مسلمانان به جهت نافرمانى و عدم انضباط نظامى، دراحد شكست خوردند، و اين امر روحيه آن ها را ضعيف كرده بود. مهم تر آن كه پيامبر صلى الله عليه و آله دستور داد كه همين سپاه زخم خورده بار ديگر براى تعقيب و مقابله احتمالى با دشمن، به ميدان برگردند؛ «(1)» زيرا خبر رسيده بود كه كفّار قريش مى خواهند از ميانه راه باز گردند و مدينه را غارت كنند. اما ازآنجاكه در آيات قبل فرمود: اگر تقوا و صبر پيشه كنيد، خداوند همان گونه كه در بدر شما را يارى كرد، اين جا نيز يارى تان مى كند، وعده اش را عملى ساخت و مسلمانان را بر كفار پيروز گردانيد.
البته در يك ديد كلى، مؤمن واقعى حتى اگر شكست بخورد نبايد محزون و سست گردد؛ زيرا او به شرافت ايمان مزيّن است؛ چنان كه برترى و علوّ اسيران كربلا را در سخنان امام زين العابدين عليه السلام و زينب كبرى عليها السلام به وضوح مشاهده مى كنيم.
- إِنْ يَمْسَسْكُمْ قَرْحٌ فَقَدْ مَسَّ الْقَوْمَ قَرْحٌ مِثْلُهُ ...
لغت: مَسّ: رسيدن. نُداوِلُ (دَوَلَ): به گردش در مى آوريم، مى چرخانيم. قَرْحْ: زخم، آسيب جنگ و سلاح.
يعنى اگر بر شما زخمى وارد شد، آن ها نيز در جنگ بدر زخم ها خوردند و كشته و اسير دادند ولى از پاى ننشستند و براى جبران شكست خود، جنگ احد را ترتيب دادند؛ پس شما هم مأيوس نباشيد و در صدد
ص: 61
جبران اين شكست برآييد. اين يك سنّت الهى است كه زندگى انسان توأم با پيروزى ها و شكست ها باشد. بنابراين، بايد عوامل آن را شناخت و از سنّت الهى استفاده كرد. خداوند اين فراز و فرودها را در ميان مردم به گردش در مى آورد تا در اين آزمايش، افرادى كه واقعاً ايمان آورده اند شناخته شوند؛ «وَ تِلْكَ اْلأَيَّامُ نُداوِلُها بَيْنَ النَّاسِ وَ لِيَعْلَمَ اللَّهُ الَّذِينَ آمَنُوا ...». و خدا از ميان شما قربانيانى بگيرد تا قدر اين آيين را كه با خون به دست آورده و حفظ كرده ايد بدانيد و آن را ارزان از كف ندهيد؛ «يَتَّخِذَ مِنْكُمْ شُهَداءَ وَ اللَّهُ لا يُحِبُّ الظَّالِمِينَ».
- وَ لِيُمَحِّصَ اللَّهُ الَّذِينَ آمَنُوا ...
لغت: يُمَحِّصُ (مَحْصْ): از عيوب و ناخالصى ها خالص مى گرداند.
يَمْحَقُ (مَحْقْ): مى كاهد، كم مى كند. مَحْقْ: كاهش تدريجى.
يعنى خداوند مى خواهد با اين شكست يا هر محروميّت ديگرى، انسان ها را امتحان كند تا هم مؤمن را از كافر جدا سازد و هم ايمان آن ها را از ناخالصى هاى ضعف و كفر و نفاق و تزلزل جدا گرداند. «(1)» اين آيه مى فرمايد: يكى از نتايج جنگ احد، روشن شدن نقاط ضعف و عيوب نفسانى شما بود تا در صدد برطرف كردن آن برآييد و در آينده، اين تلخى ها تكرار نشود. شكست ها و محروميّت ها مى تواند نقطه عطف حركت ها و ترقّى هاى انسان شود.
- «وَ يَمْحَقَ الْكافِرِينَ»؛ «و تا به تدريج كافران را از صفحه روزگار برچيند.»
ص: 62
يعنى وقتى مسلمانان با تجربه ها و شكست هاى سخت، راه درست پيروزى را پيدا كردند، حيات كفر و شرك به خطر مى افتد و به نابودى كشيده مى شود، به طورى كه كفّار قريش پس از فتح مكه به وسيله مسلمانان از بين رفتند و اين آيه تحقق عينى پيدا كرد.
طبق نظر فخررازى مراد از «كافِرِين» در اين آيه، كفّار جنگ احد است نه همه كفّار جهان. «(1)» امّا نظريّه فخررازى قابل قبول نيست؛ زيرا از عقايد مسلّم اسلامى اين است كه جهان رو به سوى حكومت واحد جهانى پيش مى رود و ظهور مهدى (عج) برپا كننده آن حكومت است كه بر تشكيلات كفر و شرك خط بطلان كشيده، بساط همه را برخواهد چيد.
- وَ لَقَدْ كُنْتُمْ تَمَنَّوْنَ الْمَوْتَ مِنْ قَبْلِ أَنْ تَلْقَوْهُ فَقَدْ رَأَيْتُمُوهُ وَ أَنْتُمْ تَنْظُرُونَ
«و همانا شما بوديد كه مرگ [در ميدان جنگ] را پيش از آن كه با آن روبه رو شويد، آرزو مى كرديد ولى آن را ديديد و تماشاگر شديد [و تن به جنگ نداديد].» «(2)»
لغت: تَمَنَّوْنَ (مَنْىْ): آرزو مى كنيد. تَلْقَوْنَ (لَقِىَ): روبه رو مى شويد، برخورد مى كنيد.
بعد از جنگ بدر، گروهى از مسلمانان در محافل مى نشستند و آرزوى شهادت مى كردند كه اى كاش اين افتخار بزرگ در جنگ بدر نصيب ما مى شد. البته در ميان آن ها، جمعى در گفتار خود صداقت داشتند ولى
ص: 63
عدّه اى از آن ها دروغگو، متظاهر و اهل شعار بودند. لذا در جنگ احد آرزومندان حقيقى شهادت، با شهامت جنگيدند و عدّه اى از آن ها شهيد شدند، امّا دروغگويان از جنگ كنار كشيدند و متوارى شدند و شايع كردند كه پيامبر كشته شد و آيه زير ناظر به اين موضوع است.
«وَ ما مُحَمَّدٌ إِلَّا رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِهِ الرُّسُلُ أَ فَإِنْ ماتَ أَوْ قُتِلَ انْقَلَبْتُمْ عَلى أَعْقابِكُمْ وَ مَنْ يَنْقَلِبْ عَلى عَقِبَيْهِ فَلَنْ يَضُرَّ اللَّهَ شَيْئاً وَ سَيَجْزِي اللَّهُ الشَّاكِرِينَ». «(1)»
«و محمد]« [نيست جز فرستاده اى كه پيش از او هم پيامبرانى بودند، آيا اگر او بميرد يا كشته شود عقبگرد مى كنيد؟ و هر كه عقبگرد كند هرگز به خدا زيان نمى رساند و خدا سپاسگزاران را پاداش خواهد داد.»
لغت: خَلَتْ (خَلَوَ): گذشت. انْقَلَبَ: برگشت، و غالباً به معنى تغيير عقيده و برگشتن از رأى است. اعْقاب: جمع عَقِبْ به معنى پاشنه پاست. انْقَلَبْتُمْ عَلى اعْقابِكُمْ: عقبگرد كرديد؛ از عقيده خود برگشتيد.
در اين جا مراد، برگشتن از دين و مرتد شدن است نه پشت كردن به ميدان جنگ. «(2)» با دقّت نظر از اين آيه به دست مى آيد كه فرار از ميدان جنگ و پشتيبانى نكردن از دين در موارد حساس، ارتداد محسوب شده
ص: 64
است، گرچه شخص اقرار به توحيد و معاد داشته باشد. «(1)» اين آيه ناظر به يكى از حوادث مهم جنگ احد است. آنگاه كه در بحبوحه جنگ، ناگهان صدايى برخاست كه محمد كشته شد! اين امر درست زمانى بود كه مردى به سوى پيامبر صلى الله عليه و آله سنگى پرتاب كرد و پيشانى و دندان مبارك آن حضرت صلى الله عليه و آله را شكست و خون چهره آفتاب را گرفت.
در اين هنگام دشمن مى خواست ايشان را به قتل برساند كه مصعب بن عُمَير، يكى از ياران پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله خود را سپر حملات قرار داد و به شهادت رسيد و چون به پيامبر صلى الله عليه و آله شباهت زيادى داشت، دشمن پنداشت كه پيامبر كشته شده است و اين خبر در ميان لشكريان پيچيد.
انتشار اين خبر، روحيه مسلمانان را تضعيف و در ميان آن ها تزلزل ايجاد كرد. منافقان گفتند: اگر او پيامبر بود كشته نمى شد! برخى گفتند: اگر پيامبر اداره امور جنگ را به ما واگذار مى كرد، شكست نمى خورديم. «(2)» لذا جمع زيادى به سرعت از ميدان جنگ گريختند و عدّه اى سست ايمان به اين فكر افتادند كه از اسلام برگردند و به واسطه عبداللَّه بن ابى، از سران كفر امان بگيرند! «(3)» اما در مقابل آن ها، اقلّيّتى پاك باخته، چون على بن ابى طالب عليه السلام و برخى از ياران راستين پيامبر صلى الله عليه و آله مردم را به پايدارى خواندند.
انَس بن نضر، فرياد برآورد: اى مردم، اگر محمد صلى الله عليه و آله كشته شد، خداى او كه زنده است. در راه اهداف او بجنگيد و به شهادت نايل شويد. پس از
ص: 65
چندى روشن شد كه پيامبر صلى الله عليه و آله زنده است و خبر مزبور اشتباه يا دروغ بوده است. لذا آيه فوق نازل گرديد و فراريان را سخت نكوهش كرد و فرمود:
اى مردم، محمد فقط فرستاده اى از جانب خداست همچون ديگر پيامبران الهى. آيا اگر او بميرد يا كشته شود، به عقب بر مى گرديد و از دين خارج مى شويد؟!؛ «وَ ما مُحَمَّدٌ إِلَّا رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِهِ الرُّسُلُ أَ فَإِنْ ماتَ أَوْ قُتِلَ انْقَلَبْتُمْ عَلى أَعْقابِكُمْ ...» البته اين عمل شما به خدا زيانى نمى رساند و ضرر آن تنها به خودتان برمى گردد و خدا شاكران پايدار را پاداش خواهد داد؛ «وَ مَنْ يَنْقَلِبْ عَلى عَقِبَيْهِ فَلَنْ يَضُرَّ اللَّهَ شَيْئاً وَ سَيَجْزِي اللَّهُ الشَّاكِرِينَ».
اين آيه نكته مهمى را كه غالباً موجب شكست مبارزان مى شود مطرح مى كند و آن اين كه آيا انسان در مبارزه و جهاد، بايد به شخص متكى باشد يا به آيين و هدف؟ اگر موضوع و هدف نبرد وابسته به شخص باشد، با رفتن او غائله هم مى خوابد و هدف فدا مى گردد. لذا اين آيه مى فرمايد:
اين جهاد اسلامى، قائم به شخص پيامبر صلى الله عليه و آله نيست بلكه به خاطر دين اسلام است. حال اگر رهبرى كشته شد، بايد فوراً ديگرى جاى او را بگيرد و نبرد و جهاد را ادامه دهد. ايمان شما نبايد به پيامبر صلى الله عليه و آله متكى و مشروط باشد تا با رحلت او ايمان شما هم رخت بربندد؛ يعنى نبايد ايمان خود را به زنده بودن پيامبر وابسته كنيد.
اين امر نشان مى دهد كه اينان يا اهل دنيا بودند و براى دنيا و رسيدن به قدرت جهاد مى كردند و يا دين و اهداف آن را نفهميده بودند كه بعداً تاريخ هم باطن ها را ظاهر ساخت.
حديث: پيامبر خدا صلى الله عليه و آله فرمود: «هر كه با عمل آخرتى و عبادت خدا دنيا
ص: 66
را طلب كند، در آخرت بهره اى نخواهد داشت.» «(1)»
به طورى كه خداوند مكرر در قرآن به پيامبران و مروّجين دين فرمود: به مردم بگوييد ما از شما اجر و مالى نمى خواهيم.
مراد از «شاكرين» كسانى هستند كه در احد پايدارى كردند.
حديث: از امام باقر عليه السلام نقل شده است كه على عليه السلام در روز احد شصت و يك زخم كارى برداشت. پيامبر صلى الله عليه و آله دو نفر را مأمور معالجه جراحت هاى آن حضرت فرمود. چيزى نگذشت كه آن ها با نگرانى خدمت پيامبر صلى الله عليه و آله رسيدند و عرض كردند: وضعيت جسمى على بگونه اى است كه ما هر زخمى را مى بنديم، زخم ديگرى گشوده مى شود. ما حيات او را در خطر مى بينيم. پيامبر صلى الله عليه و آله به خانه على وارد شد و دست مسيحايى مبارك خود را بر روى زخم هاى او كشيد و آن ها يكى پس از ديگرى بهبود يافت.
حضرت على عليه السلام شفا گرفت و برخاست و گفت: الحمد للَّه. لذا خدا در اين آيه از او تقدير كرده است؛ «(2)» «وَ سَنَجْزِي الشَّاكِرِينَ». «(3)»
به راستى اگر سپاه اسلام در جنگ احد بدون نافرمانى ازفرماندهى جهاد مى كرد و عبداللَّه بن ابى با سيصد تن از يارانش فتنه نمى انگيخت، طبق وعده قرآن، خداوند آن ها را با پنج هزار فرشته يارى مى كرد و همانند جنگ بدر پيروزى نصيب آن ها مى شد. در اين صورت به يقين
ص: 67
سرنوشت دنياى اسلام و مسلمين اين نبود كه اكنون هست و حوادث پس از رحلت پيامبر صلى الله عليه و آله و حكومت بنى اميه و بنى عباس پيش نمى آمد. آرى، دودِ آن نافرمانى ها، است كه همچنان چشمان ما و همه چشم ها را مى سوزاند.
از آنجا كه هدف اين كتاب، مرورى بر آيات و حوادث مربوط به مكه و مدينه و مسائل حج است، بر آنيم كه به اختصار برگزار كنيم و در اينجا به حوادث جنگ احد در نگاه قرآن به اين مختصر اكتفا كرديم و تفصيل آيات جنگ احد را در جلد چهارم نسيم حيات در سوره آل عمران تعقيب كنيد.
ص: 68
«وَ لَقَدْ صَدَقَكُمُ اللَّهُ وَعْدَهُ إِذْ تَحُسُّونَهُمْ بِإِذْنِهِ حَتَّى إِذا فَشِلْتُمْ وَ تَنازَعْتُمْ فِي اْلأَمْرِ وَ عَصَيْتُمْ مِنْ بَعْدِ ما أَراكُمْ ما تُحِبُّونَ مِنْكُمْ مَنْ يُرِيدُ الدُّنْيا وَ مِنْكُمْ مَنْ يُرِيدُ الْآخِرَةَ ثُمَّ صَرَفَكُمْ عَنْهُمْ لِيَبْتَلِيَكُمْ وَ لَقَدْ عَفا عَنْكُمْ وَ اللَّهُ ذُو فَضْلٍ عَلَى الْمُؤْمِنِينَ». «(1)»
«و [در جنگ احد] حقيقتاً خداوند به وعده خويش با شما وفا كرد و به اذن او آن ها را تارومار كرديد تا آنگاه كه سست شديد و در كار جنگ اختلاف كرديد و نافرمان شديد، بعد از آن كه خداوند چيزى را كه دوست مى داشتيد (پيروزى) به شما نشان داد.
گروهى از شما دنيا مى خواهد و گروهى آخرت. سپس شما را از [غلبه بر] آن ها بازداشت تا شما را بيازمايد و البته خدا از شما درگذشت و اوجّل شأنه- بر مؤمنان، صاحب فضل و كرامت است.»
ص: 69
اين آيه درباره جنگ احد مى فرمايد: خدا به شما وعده پيروزى داده بود كه به آن عمل كرد و در ابتداى جنگ، آن را به دست آورديد. ولى شما فرمان پيامبر صلى الله عليه و آله را، كه حفاظت از تنگه كوه بود، زير پا گذاشتيد و خدا هم پيروزى را از شما دريغ كرد.
- وَ لَقَدْ صَدَقَكُمُ اللَّهُ وَعْدَهُ ...
در ماجراى جنگ احد، مسلمانان درآغاز پيروز شدند و دشمن را متلاشى كردند «إِذْ تَحُسُّونَهُمْ»، ولى افراد زيادى از تيراندازان مستقر در تنگه احد كه پيامبر صلى الله عليه و آله دستور اكيد دادند آن جا را ترك نكنند، از امر پيامبر صلى الله عليه و آله تخلف و تنگه را رها كردند و براى جمع آورى غنايم روانه ميدان شدند و دشمن از همان جا حمله كرد و شكست سنگينى بر مسلمانان وارد شد. «(1)» هنگامى كه مسلمانان به مدينه باز مى گشتند، به يكديگر مى گفتند مگر خدا به ما وعده پيروزى نداده بود؟ چرا چنين شد؟! اينجا بود كه آيه فوق با چند آيه بعد در پاسخ آن ها نازل شد كه شكست شما به خاطر نافرمانى از امر پيامبر بود.
در اين آيه نيز مى فرمايد: وعده خدا درباره پيروزى شما كاملًا درست بود و ديديد كه در آغاز جنگ پيروز شديد و اين پيروزى تا زمانى كه از فرمان پيامبر صلى الله عليه و آله پيروى كرديد ادامه داشت؛ «وَ لَقَدْ صَدَقَكُمُ اللَّهُ وَعْدَهُ إِذْ تَحُسُّونَهُمْ بِإِذْنِهِ». شكست هنگامى آغاز شد كه سستى و نافرمانى از
ص: 70
دستورات و توصيه هاى پيامبر صلى الله عليه و آله از شما سرزد و گمان كرديد كه وعده پيروزى بى قيد و شرط است.
- حَتَّى إِذا فَشِلْتُمْ وَ تَنازَعْتُمْ فِي اْلأَمْرِ ...
اين جمله در مورد پنجاه نفرى است كه مى بايست تنگه كوه را حفاظت مى كردند ولى بيشتر آن ها بر خلاف توصيه حضرت رسول براى جمع آورى غنايم جايگاه خود را ترك كردند و با عبداللَّه بن جبير، فرمانده خود در اين زمينه به مجادله پرداختند؛ «حَتَّى إِذا فَشِلْتُمْ وَ تَنازَعْتُمْ فِي اْلأَمْرِ وَ عَصَيْتُمْ مِنْ بَعْدِ ما أَراكُمْ ما تُحِبُّونَ».
عدّه اى دنيا را مى خواستند و عدّه اى در پى آخرت بودند (يعنى عبداللَّه بن جبير و ده نفر از يارانش)؛ «... مِنْكُمْ مَنْ يُرِيدُ الدُّنْيا وَ مِنْكُمْ مَنْ يُرِيدُ الْآخِرَةَ ...».
- ثُمَّ صَرَفَكُمْ عَنْهُمْ لِيَبْتَلِيَكُمْ ...
اينجا ورق برگشت و خدا پيروزى را به شكست مبدّل كرد تا شما را تنبيه و امتحان كند. البته خدا همه نافرمانى هاى شما را ناديده گرفت؛ زيرا خدا به مؤمنان نظر كرم و فضل دارد.
ص: 71
«إِذْ تُصْعِدُونَ وَ لا تَلْوُونَ عَلى أَحَدٍ وَ الرَّسُولُ يَدْعُوكُمْ فِي أُخْراكُمْ فَأَثابَكُمْ غَمًّا بِغَمٍّ لِكَيْلا تَحْزَنُوا عَلى ما فاتَكُمْ وَ لا ما أَصابَكُمْ وَ اللَّهُ خَبِيرٌ بِما تَعْمَلُونَ* ثُمَّ أَنْزَلَ عَلَيْكُمْ مِنْ بَعْدِ الْغَمِّ أَمَنَةً نُعاساً يَغْشى طائِفَةً مِنْكُمْ وَ طائِفَةٌ قَدْ أَهَمَّتْهُمْ أَنْفُسُهُمْ يَظُنُّونَ بِاللَّهِ غَيْرَ الْحَقِّ ظَنَّ الْجاهِلِيَّةِ يَقُولُونَ هَلْ لَنا مِنَ اْلأَمْرِ مِنْ شَيْ ءٍ قُلْ إِنَّ اْلأَمْرَ كُلَّهُ لِلَّهِ يُخْفُونَ فِي أَنْفُسِهِمْ ما لا يُبْدُونَ لَكَ يَقُولُونَ لَوْ كانَ لَنا مِنَ اْلأَمْرِ شَيْ ءٌ ما قُتِلْنا هاهُنا قُلْ لَوْ كُنْتُمْ فِي بُيُوتِكُمْ لَبَرَزَ الَّذِينَ كُتِبَ عَلَيْهِمُ الْقَتْلُ إِلى مَضاجِعِهِمْ وَ لِيَبْتَلِيَ اللَّهُ ما فِي صُدُورِكُمْ وَ لِيُمَحِّصَ ما فِي قُلُوبِكُمْ وَ اللَّهُ عَلِيمٌ بِذاتِ الصُّدُورِ* إِنَّ الَّذِينَ تَوَلَّوْا مِنْكُمْ يَوْمَ الْتَقَى الْجَمْعانِ إِنَّمَا
ص: 72
اسْتَزَلَّهُمُ الشَّيْطانُ بِبَعْضِ ما كَسَبُوا وَ لَقَدْ عَفَا اللَّهُ عَنْهُمْ إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ حَلِيمٌ». «(1)»
« [ياد آريد] آنگاه كه مى گريختيد و به كسى توجه نمى كرديد و پيامبر صلى الله عليه و آله از پشت سرتان شما را فرا مى خواند. خدا نيز شما را غمى روى غم سزا داد تا بر آنچه از دست داده ايد و آنچه بر سرتان آمده غم نخوريد، و خدا بدانچه مى كنيد آگاه است؛ سپس از پى آن غم آرامشى بر شما نازل كرد، خوابى كه جمعى از شما را فرا گرفت و گروهى كه تنها دربند خود بودند به ناروا درباره خدا گمان ناحق، گمان دوره جاهليّت مى بردند، آنان مى گفتند آيا ما را در اين كار اختيارى هست؟ بگو: سر رشته همه كارها به دست خداست و در دل خويش چيزى را پوشيده مى داشتند كه براى تو آشكار نمى كردند. مى گفتند اگر كار دست ما بود در اين جا كشته نمى شديم. بگو: اگر در خانه هاى خود هم بوديد كسانى كه كشته شدن بر آنان مقرر شده بود [با پاى خود] به قتلگاه خويش مى رفتند، تا بدين سان خدا نيت هاى شما را بيازمايد و آنچه در دل داريد تصفيه كند، و خدا به راز دل ها آگاه است؛ همانا كسانى كه از شما روز رويارويى دوگروه، به جنگ پشت كردند شيطان آن ها را بر اثر پاره اى گناهان كه مرتكب شده بودند منحرف ساخت و البته خدا از آنان در گذشت، چرا كه خدا آمرزنده بردبار است.»
اين آيات، فرازهايى از جنگ احد و علل شكست آن راياد آور
ص: 73
مى شود. در اين آيات فرموده است: گرچه اين شكست، تلخى ها به دنبال داشت، اما ايمان واقعى از ايمان عاريتى، و مؤمنِ ثابت قدم از منافق سست عنصر مشخص گرديد.
- إِذْ تُصْعِدُونَ وَ لا تَلْوُونَ عَلى أَحَدٍ ...
اين آيات صحنه فرار مسلمانان از ميدان احد رابه يادمى آورد و مى فرمايد: ياد آوريد آن هنگام را كه از ميدان جنگ مى گريختيد و به پشت سر خود هم نگاه نمى كرديد كه ببينيد چه بر سر برادران شما مى آيد؛ «إِذْ تُصْعِدُونَ وَ لا تَلْوُونَ عَلى أَحَدٍ ...» و پيامبر صلى الله عليه و آله از پشت سرتان فرياد مى زد: اى بندگان خدا، به سوى من برگرديد. من فرستاده خدايم؛ «وَ الرَّسُولُ يَدْعُوكُمْ فِي أُخْراكُمْ». ولى هيچ كس به نداى او پاسخ نمى داد! پيامبر صلى الله عليه و آله بسيار غمگين شد و خدا به كيفر اين كارتان غم ها و اندوه هايى، يكى پس از ديگرى بر شما نازل كرد، «فَاثابَكُمْ غَمًّا بِغَمٍّ».
هجوم اين همه اندوه براى اين بود كه ديگر به خاطر پيروز نشدن و از دست دادن غنايم و گرفتار شدن به مصيبت هاى جنگ محزون نشويد و در راه خدا به اين امور عادت كنيد و تحمل انواع رنج ها را تمرين و تجربه نماييد؛ زيرا هر كس مشكل سنگين را تحمل كند، مشكلات كوچك را به راحتى پشت سر خواهد گذاشت؛ «لِكَيْلا تَحْزَنُوا عَلى ما فاتَكُمْ وَ لا ما أَصابَكُمْ وَ اللَّهُ خَبِيرٌ بِما تَعْمَلُونَ» خداوند از اعمال شما آگاه است و بر مجاهدت عدّه اى و مخالفت و فرار عدّه ديگر ناظر بود. حال اگر از اهل طاعت هستيد، شاكر باشيد و اگر جزو كسانى هستيد كه از فرمان رسول اللَّه سرپيچى كردند، توبه كنيد.
ص: 74
- ثُمَّ أَنْزَلَ عَلَيْكُمْ مِنْ بَعْدِ الْغَمِّ أَمَنَةً ...
شبِ بعد از جنگ احد، شام غريبان دردناك و پراضطرابى بود.
مسلمانان با توجه به اخبار رسيده، پيش بينى مى كردند كه لشكر فاتح قريش به مدينه بازگردند و كار را يكسره كنند. در اين ميان، مجاهدان مخلص و توبه كنندگانى كه از فرار و سستى خود پشيمان بودند، به وعده هاى پيروزى پيامبر، كه اسلام بر تمام اديان پيروز خواهد شد، مؤمن و دلگرم بودند و برخلاف اين اضطراب ها در حالى كه هنوز لباس جنگ بر تن و سلاح بر كمر داشتند، خواب آسوده اى كردند و اين آرامش از جانب خدا بود. اين خواب، مخصوص مؤمنان ثابت قدم و توبه كنندگان بود نه براى همه، «ثُمَّ أَنْزَلَ عَلَيْكُمْ مِنْ بَعْدِ الْغَمِّ أَمَنَةً نُعاساً يَغْشى طائِفَةً مِنْكُمْ» و سهم آنان كه نافرمانى كردند، دلهره و بى خوابى بود «(1)» «وَ طائِفَةٌ قَدْ أَهَمَّتْهُمْ أَنْفُسُهُمْ». آنان به چيزى جز نجات جان خويش نمى انديشيدند.
آن ها نمى خواستند كشته شوند، بلكه مى خواستند جنگ به پيروزى بينجامد تا آن ها به منافع دنيوى خود برسند!
- يَظُنُّونَ بِاللَّهِ غَيْرَ الْحَقِّ ظَنَّ الْجاهِلِيَّةِ ...
اين افراد ضعيف و منافق، با تفكر جاهلى درباره خدا و پيامبر قضاوت مى كردند و آن را دروغ مى شمردند! (همان طور كه مشركان در جاهليّت و آغاز بعثت پيامبر صلى الله عليه و آله پيروزى او و وعده هاى خدا را كذب و دروغ مى انگاشتند) و مى گفتند: آيا با اين وضع دلخراش كه پيدا كرده ايم،
ص: 75
پيروزى نصيب ما مى شود؟ اين بعيد است! «يَقُولُونَ هَلْ لَنا مِنَ اْلأَمْرِ مِنْ شَيْ ءٍ». خداوند در پاسخ اين تصورات فرمود: «قُلْ إِنَّ اْلأَمْرَ كُلَّهُ لِلَّهِ» بگو: همه امور و پيروزى ها به دست خداست، و اگر شما به شرط خود؛ يعنى ايمان و اطاعت رسول صلى الله عليه و آله عمل كنيد، پيروزى را نصيب شما خواهد كرد.
- يُخْفُونَ فِي أَنْفُسِهِمْ ما لا يُبْدُونَ لَكَ يَقُولُونَ ...
اين آيه مى فرمايد: آن ها همه آنچه از شك و ترديد در دل دارند، با تو نمى گويند.
آن ها شكست احد را نشانه نادرست بودن اسلام مى دانستند، در حالى كه آن شكست، معلول نافرمانى آن ها از رسول خدا بود. مى گفتند: اگر او پيامبر بود شكست نصيب مانمى شد و اگر اداره جنگ با ما بود شكست نمى خورديم. «(1)» سخن ديگرشان اين بود كه اگر ما به حق بوديم و سهمى از پيروزى داشتيم، اين همه كشته نمى داديم؛ «لَوْ كانَ لَنا مِنَ اْلأَمْرِ شَيْ ءٌ ما قُتِلْنا هاهُنا». باطن چنين سخنانى اين است كه وعده هاى خدا و پيامبر واقعيت ندارد. خدا در پاسخ آن ها مى فرمايد: بدانيد كه هيچ كس با فرار از جنگ نمى تواند از چنگ مرگ بگريزد. آن ها كه اجلشان رسيده، حتى اگر در خانه هاى امن خود آرميده باشند، مرگ بر بستر آن ها مى تازد؛ «قُلْ لَوْ كُنْتُمْ فِي بُيُوتِكُمْ لَبَرَزَ الَّذِينَ كُتِبَ عَلَيْهِمُ الْقَتْلُ إِلى مَضاجِعِهِمْ».
از طرفى، بايد اين گونه حوادث سراغ شما بيايد تا نيت ها و ايمان واقعى
ص: 76
و غيرواقعى و آنچه از ناخالصى ها در دل داريد مشخص گردد و امتحان الهى محك و ميزانى است كه خالص را از ناخالص جدا مى سازد «وَ لِيَبْتَلِيَ اللَّهُ ما فِي صُدُورِكُمْ وَ لِيُمَحِّصَ ما فِي قُلُوبِكُمْ وَ اللَّهُ عَلِيمٌ بِذاتِ الصُّدُورِ».
- إِنَّ الَّذِينَ تَوَلَّوْا مِنْكُمْ يَوْمَ الْتَقَى الْجَمْعانِ ...
برخى مفسّران براين باورند كه اين آيه درباره پنجاه نفرى است كه پيامبر صلى الله عليه و آله آن ها را مأمور حفاظت از تنگه كوه احد كرده بود كه بيشتر آن ها براى جمع آورى غنيمت تنگه را رها كردند و تنها ده نفرشان ماندند و مقاومت نمودند. اما اين موضوع مانع آن نيست كه آيه شامل همه كسانى شود كه به گونه اى ازمقررات جنگ و جهاد تخلّف كردند. «(1)» اين آيه مى فرمايد: اگر انسان به گرداب گناه مى افتد، بيشتر نتيجه و اثر گناهان ديگرى است كه مرتكب شده است. زمينه هاى روحى نامناسبى كه از اراده گناه پديد مى آيد، انسان را براى گناهان ديگر آماده مى سازد. اگر آدمى در يك مورد كوچك از وسوسه شيطان پيروى كرد، براى تبعيت از انگيزه هاى بزرگ تر شيطانى آماده مى شود؛ ولى اگر در همان گام نخست در مقابل وسوسه ها و انگيزه هاى گناهان كوچك استوار ايستاد، زمينه هاى بعدى از بين مى رود. لذا اين آيه مى فرمايد: آن ها كه در روز رويارويى اسلام و كفر (جنگ احد) از نبرد با دشمن گريختند، شيطان آن ها را بر اثر پاره اى از گناهان و تخلف هايى كه پيش از آن مرتكب شده بودند به
ص: 77
لغزش انداخت؛ «إِنَّ الَّذِينَ تَوَلَّوْا مِنْكُمْ يَوْمَ الْتَقَى الْجَمْعانِ إِنَّمَا اسْتَزَلَّهُمُ الشَّيْطانُ بِبَعْضِ ما كَسَبُوا ...»؛ ولى خدا به مؤمنان رحم كرد و آن ها را بخشيد كه خدا آمرزنده بردبار است «وَ لَقَدْ عَفَا اللَّهُ عَنْهُمْ إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ حَلِيمٌ».
بنابراين، يكى ديگر از شرايط پيروزى در آينده، شست وشوى دل از آلودگى گناهان است. مراد از گناهانى كه آن ها را به لغزش دچار ساخت، همان دنياپرستى و مال دوستى است؛ زيرا آن ها همين كه مقدمات پيروزى را ديدند، تنگه را براى جمع آورى غنايم رها كردند و هم چنين آن هااز قبل نيروى ايمان و اعتقادات خود را درباره اطاعت خدا و رسول تقويت نكرده بودند و اين گناه بزرگى است كه انسان اعتقادات دينى و ايمانى خود را به درستى فرانگيرد و آن ها را تحكيم نبخشد.
نكته: «وَ لَقَدْ عَفَا اللَّهُ عَنْهُمْ»؛ «همانا خدا از آنان در گذشت.» آن ها يقيناً منافقينى نبودند كه بر نفاق خود اصرار داشتند؛ چرا كه چنين نفاقى از شرك علنى هم بزرگ تر است. آن ها مؤمنانى بودند كه به خدا و رسول ايمان داشتند و طبيعت جنگ اين است كه برخى به طمع غنايم و به خاطر كم صبرى دچار تخلفات جنگى بشوند. «(1)» البته بايد دانست كه اين گرايش ها و ضعف ها، كمينگاه هاى شيطان است و او از همين جا وارد مى شود؛ چنان كه در آيه قبل به آن اشاره شده است؛ «إِنَّمَا اسْتَزَلَّهُمُ الشَّيْطانُ بِبَعْضِ ما كَسَبُوا».
ص: 78
«يا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ وَ إِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَما بَلَّغْتَ رِسالَتَهُ وَاللَّهُ يَعْصِمُكَ مِنَ النَّاسِ إِنَّ اللَّهَ لا يَهْدِي الْقَوْمَ الْكافِرِينَ».
«اى پيامبر، آنچه از جانب پروردگارت بر تو نازل شده، ابلاغ كن! و اگر چنين نكنى، رسالت او را انجام نداده اى و خدا تو را از گزند مردم نگاه مى دارد. آرى، خدا كافران را هدايت نمى كند.» «(1)» روز غدير خم، روز تفسير آيات ولايت نيست! اين آيات و هر آيه اى كه نازل مى شد، بلافاصله پيامبر صلى الله عليه و آله آن را براى مردم تبيين مى كرد؛ آنجا كه فرمود: «لِتُبَيِّنَ لِلنَّاسِ ما نُزِّلَ إِلَيْهِمْ» «(2)»
پس آن روز، روز تأويل آيات
ص: 79
ولايت و روز بيعت گرفتن بر اين فرمان آسمانى است.
اين آيه درباره انتصاب جانشين و ماجراى غدير خم است.
مفسران شيعه و سنى و نيز سيره نويسان مسلمان نوشته اند: اين آيه در مورد نصب على بن ابى طالب عليه السلام بعد از رسول خدا به امامت مسلمانان نازل شده است. «(1)» اين گونه خطاب مؤكد «يا أَيُّهَا الرَّسُولُ» درقرآن فقط دوبارآمده است؛ يكى در اين آيه و ديگرى در آيه 41 همين سوره.
از لحن آيه به خوبى آشكار است كه خداوند پيش از نزول اين آيه، پيام بسيار مهمى را بر پيامبر صلى الله عليه و آله نازل كرده بود و آن حضرت از ابلاغ صريح آن به مردم نگران بود و بيم آن داشت كه با واكنش نامطلوب مردم روبه رو شود و اساس دين، به خاطر دو دستگى به خطر افتد. در اين آيه تأكيد مى كند كه اگر او اين پيام را ابلاغ نكند، اصل رسالت را نرسانده است! و اين امر با خود رسالت برابرى مى كند. خداوند در ضمن اين تأكيد تهديدآميز، به پيامبر اطمينان مى دهد كه او را از گزند مردم حفظ خواهد كرد و به كافران فرصت نخواهد داد كه دست به كارى بزنند، لذا فرمود:
اى رسول، آنچه از جانب پروردگارت به تو نازل شده، به مردم ابلاغ كن؛ «يا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ» وگرنه رسالت او را
ص: 80
انجام نداده اى؛ «وَ انْ لَمْ تَفْعَلْ فَما بَلَّغْتَ رِسالَتَهُ» و خدا تو را از گزند مردم نگاه مى دارد؛ «وَ اللَّهُ يَعْصِمُكَ مِنَ النَّاسِ» و خدا به كافران فرصت نخواهد داد كه دست به كارى بزنند و توطئه كافران به جايى نخواهد رسيد «إِنَّ اللَّهَ لا يَهْدِي الْقَوْمَ الْكافِرِينَ».
اين آيه كسانى را كه از پذيرفتن اين پيام سرباز زنند و يا كارشكنى كنند، تهديد مى كند و آن ها را در رديف كافران مى داند.
با توجه به اين كه آيه مزبور در آخرين سال نبوت پيامبر، در حَجّةالوداع نازل شده و اين زمانى است كه از رسالت پيامبر صلى الله عليه و آله بيش از بيست و دوسال گذشته است، سؤال اين است كه چه مطلب مهمى موجب شد كه خداوند پيامبر را با اين تأكيدِ شديد، مأمور به ابلاغ آن كند؟ اين سوره، از آخرين سوره هايى است كه بر پيامبر نازل شد و آن حضرت هنگام نزول اين آيه، از قدرت و شوكت زيادى برخوردار بود و هيچ بيم و هراسى از مشركان و يهود و نصارا و حتى منافقان در ميان نبود و جزيرة العرب در برابر پيامبر تسيلم بودند. ديگر اين كه او تمام مبانى و احكام اسلام از توحيد و معاد تا احكام جزئى و كلى را بيان كرده بود. حال بايد ديد اين چه پيام مهمّى بود كه سال آخر عمر پيامبر هنوز به مردم ابلاغ نشده بود و چه پيامى بوده كه پيامبر از ابلاغ آن واهمه داشته است؟
پاسخ: مطابق تاريخ مسلّم اسلام و روايات سنى و شيعى، كه روايات سنى بيشتر از شيعه مى باشد، پيام اين بود كه پيامبر اسلام با صراحت وصى و جانشين خود، على بن ابى طالب عليه السلام را به مردم معرفى كند و مردم را به
ص: 81
اطاعت او، كه همان اطاعت خدا و رسول است، فرمان دهد. البته همه مطالب در واقعه غديرخم بيان خواهد شد.
چرا پيامبر از ابلاغ اين رسالت واهمه داشت؟
از آن جا كه على بن ابى طالب داماد و پسر عموى پيامبر بود، بدين جهت رسول اللَّه مى ترسيد كه مردم زير بار نروند و بگويند پيامبر نفع خود را در نظر مى گيرد و خاندان خود را بر مردم تحميل مى كند؛ به ويژه اين كه برخى از آن ها از على بن ابى طالب دل خوشى نداشتند؛ زيرا در جنگ ها مشركانى را به قتل رسانده بود كه از بستگان آنان بودند، «(1)» ولى با دستور مؤكّدى كه در اين آيه براى ابلاغ آمده بود، پيامبر در سرزمين غدير خم مسلمانانى را كه همراه او از سفر حج برمى گشتند جمع كرد و پس از ايراد خطبه اى، دست على بن ابى طالب را گرفت و او را به همه مردم نشان داد و فرمود: اى مردم، هركس كه من مولاى او هستم اين على مولاى اوست ...
و بدين گونه مأموريت مهم و خطير خود را انجام داد.
نخست لازم است براى تحليل اين امر، مثالى بيان شود: فرض كنيد شما به كسى مى گوييد: قرآن ششصد صفحه است و بايد آن را با خط خوب رونويسى كنى. مخاطب شما پس از كوشش و تلاش فراوان
ص: 82
مأموريت خود را انجام مى دهد، اما پانصد و نود و نه صفحه را نوشته و تنها يك صفحه از تكليف را انجام نداده است. طبيعى است كه پس از تشكر خواهيد گفت يك صفحه ديگر را هم هر چه زودتر ضميمه كن. تا اين جا گفت وگو طبيعى و معقول است.
اكنون چگونه قابل قبول خواهد بود كه شما با تندى خاصى به مخاطب خود، كه فقط يك صفحه از ششصد صفحه را كم نوشته، بگوييد تو اصلًا مأموريت خود را انجام نداده اى و اگر همين الآن يك صفحه بقيه را ننويسى اصلًا چيزى ننوشته اى! در حالى كه مخاطب شما پانصد و نود و نه صفحه را نوشته است. به چه دليل شما يك صفحه را برابر پانصد و نود و نه صفحه قرار مى دهيد و اين يك صفحه را سبب مشروعيت و مقبوليت اين همه نوشتار مى كنيد؟!
همين پرسش در آيه تبليغ نيز مطرح است كه پيامبر خدااز بيست و سه سال عمر رسالت، بيست و دوسال و نيم آن را ابلاغ آيه «ما أُنْزِلَ» كرده است، حالا آن چه چيزى است و چه «ما أُنْزِلَ» اى است كه كوتاهى در تبليغ آن، تمام زحمات و خون دل خوردن هاى رسول اللَّه را منتفى اعلام مى كند؟
پس معلوم مى شود آنچه را كه پيامبر بايد ابلاغ كند از نوع جمله ها و آيه ها نيست؛ زيرا آيه ها و جمله هاى قرآن از نظر منزلت با هم فرقى ندارند كه مثلًا يك يا چند آيه معادل همه قرآن باشد؛ بنابراين، محتواى تبليغ از مقوله امور اجرايى و تأسيس است و گويا آن، با كلّ رسالت برابرى مى كند. وضع آن امر طورى است كه بقاى رسالت و ادامه اسلام و قرآن به آن بستگى دارد كه با نبود آن، كلّ كيان رسالت در هم مى ريزد. روى اين حساب معلوم مى شود كه آنچه در زمان نزول اين آيه ضامن بقاى رسالت
ص: 83
و قرآن و اسلام است و از عمر شريف پيامبر هم چند ماهى بيش نمانده و بايد ابلاغ شود، تعيين جانشينى على بن ابى طالب است كه رسالت پيامبر را كاروانسالارى كند.
«ما انْزِلْ» در اين آيه كريمه عبارت است از تمام آيات صريح و رمزى قرآن، مانند آيه «إِنَّما وَلِيُّكُمُ اللَّهُ» و آيه نُقباى دوازده گانه بنى اسرائيل كه پيامبر اسلام فرمود جانشينان من هم دوازده نفرند، و نيز آيات مباهله و غيره و تمام توصيه ها و معرفى هاى صريح پيامبر در مورد وصايت امير مؤمنان كه از سال سوم رسالت آغاز مى شود.
پيامبر خدا آن جا كه طبق امر خداوند در سال سوم رسالت مأموريت يافت تبليغ رسالت خود را از عشيره خود آغاز كند؛ «وَ أَنْذِرْ عَشِيرَتَكَ اْلأَقْرَبِينَ» «(1)»
به گفته مفسران شيعه و سنى، چهل نفر از سران بستگان خود را به صرف غذا دعوت كرد و به آن ها فرمود: اى فرزندان عبدالمطّلب، خداوند به من امر فرموده است كه شما را به آيين اسلام دعوت كنم. كدام يك از شما مرا در اين كار يارى خواهد كرد تا برادر و وصى و جانشين من باشد؟ جمعيّت همگى سرباز زدند جز على عليه السلام، كه از همه كوچك تر بود، چند بار برخاست و عرض كرد: اى فرستاده خدا! من در اين راه يار و ياور تو هستم. پيامبر دست بر شانه على نهاد و گفت: «اين برادر و وصى و جانشين من در ميان شماست، سخن او را بشنويد و فرمانش را اطاعت كنيد».
ص: 84
همه آياتى كه در شأن و مقام على عليه السلام بر پيامبر خدا صلى الله عليه و آله نازل مى شد، از اين رو بود كه او را بعد از خود، به عنوان جانشين معرفى كند؛ زيرا اگر منظور از اين گونه آيات تنها بيان فضايل اخلاقى ايشان بود، بايد در فضيلت بسيارى از صحابه با فضيلت پيامبر، آياتى نازل مى شد، به طورى كه آن حضرت، هريك از ياران خود را به فراخور موقعيت معنوى آن ها، با بيان فضيلتى نشاندار كردند؛ چون مقام، مقام بيان فضيلت بود مثلًا درباره فاطمه عليها السلام فرمود: «او پاره تن من است، هركه او را بيازارد مرا آزرده است و هر كه مرا بيازارد خدا را آزرده است» و «حسن و حسين جوانان اهل بهشت اند» و «سلمان از ما اهل بيت است» و ...
بنابراين، هدف از ذكر فضايل و توانمندى هاى على عليه السلام، براى اين است كه او در آينده بايد به عنوان امام ادامه دهنده امور رسالت باشد.
در دوران حيات پيامبر و نزول آيات، جسته و گريخته در سنت قولى و فعلى آن حضرت، على به عنوان ولىّ و امام مردم معرفى مى شد، و در غدير خم فرمان آمد: اى رسول، اكنون وقت آن است كه همه آن توصيف ها و آياتى كه براى امامت على نازل شده، عملى شود و از مردم بر اين امر بيعت بگيرى و در حضور و حيات خودت، حجت را بر مردم تمام كنى و به طور رسمى على را مولا و سرپرست مردم؛ به همان معنايى كه تو به عنوان مولا و سرپرست و واجب الاطاعه مردم بوده اى، بشناسانى.
گفتيم آنچه در شأن على ذكر شده، مراد صرف بيان فضيلت نيست؛ بلكه هدف اعلام امر امامت است. اگر كمى دقت كنيم، مى بينيم پيامبر صلى الله عليه و آله مى گويد: «من شهر علمم و على دروازه آن است.» اگر منظور تنها بيان
ص: 85
فضيلت بود، مى توانست تشبيهات بلندترى بياورد؛ مثلًا بگويد: على اقيانوس موّاج علم و دانش است؛ على خزانه دار اسرار و معارف الهى است و ... اما مى بينيم او را به «در» ورودى تشبيه مى كند؛ (و عليّ بابُها).
هدف آن است كه امامت او را مشخص كند و لذا آيه «مِنْ أَبْوابِها» را براى اين منظور استخدام مى كند. در جاى ديگر مى فرمايد: على، هارون من است، آنجا كه مى گويد:
«اى على، تو نسبت به من، مانند هارونى نسبت به موسى. جز اين كه بعد از من پيامبرى نخواهد آمد.» دقت كنيد! ما فراموش نمى كنيم كه پيامبر فرمودند: «علماى امت من، افضل از انبياى بنى اسرائيل اند» و به يقين مى دانيم كه مراد علماى ربّانى اين امّت هستند و طبيعى است كه ائمه در رأس علما قرار دارند و على عليه السلام در رأس همه آن هااست. و مى دانيم كه على معروف همه انبيا به ويژه پيامبران اولوالعزم است و در مواردى آنان به پنج تن توسّل جسته و از خدا حاجت گرفته اند. وقتى على عليه السلام چنين موقعيتى دارد، چگونه مى پذيريد او با شخصى كه دستيار حضرت موسى است مقايسه شود. حضرت موسى مى گويد: خدايا! حال كه مرا به رسالت برگزيده اى، پس برادرم هارون را دستيارم قرارده. خود هارون هرگز با موساى اولوالعزم قابل قياس نيست چه رسد به اين كه على با او قياس شود! اين چگونه فضيلت گويى است كه اى على، تو هارون منى! پس معلوم مى شود كه سخن از امامت است و چون در موضوع موسى و هارون مفهوم جانشينى گنجانده شده، از آن براى جانشينى على استفاده مى كند تا حجت بر عالِم و عامى تمام و امامت او محرز شود.
ص: 86
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله در سال دهم هجرت، براى انجام مناسك حج رهسپار مكه شد و چون از پيش به مسلمانان مناطق مختلف اعلام شده بود كه در اين سفر شركت كنند، جمع كثيرى آمدند كه تعداد آن ها را از نود تا يك صد و بيست هزار نقل كرده اند.
در تواريخ اسلامى از اين حج، بانام هاى «حجّة الوداع»، «حجةالكمال» به مناسبت نزول آيه اكمال «الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ» در اين سفر و «حجة البلاغ» به دليل نزول آيه «يا ايُّهَا الرَّسُولُ بَلّغْ ...»، تعبير شده است. از اين جهت آن را حجة الوداع گفته اند كه پيامبر خدا در خطبه هاى خود، در طول اين سفر، از مرگ قريب الوقوع خود خبر داد و با امت وداع نمود و وصاياى خود را به آن ها ابلاغ كرد.
آن حضرت پس از انجام حج، در بازگشت به مدينه، در حالى كه انبوهى از مسلمانان همراهش بودند، روز پنجشنبه، هجده ذى حجه، عصرگاهان به نزديكى سرزمين غديرخم رسيدند. در اين سرزمين راه ها از هم جدا مى شد؛ راهى به سوى مدينه در شمال و راهى به سوى عراق در شرق و راهى به سوى مصر در غرب و راهى به سوى يمن در جنوب. اينجا است كه بايد حياتى ترين وظيفه رسالت و ضمانت بقاى اسلام رسماً ابلاغ شود. ناگهان از سوى پيامبر صلى الله عليه و آله دستور توقف همراهان صادر شد.
آنان كه جلوتر رفته بودند بازگردانده شدند و آن دسته كه در پشت سر بودند رسيدند تا بالأخره همگى در غدير خم گرد آمدند. مؤذن آن حضرت اذان سرداد و همه در آن هواى سوزان با پيامبر به نماز ايستادند.
حضرت پس از نماز ميان جمعيت رفت؛ آن جا كه برايش از جهاز شتران
ص: 87
منبرى آماده كرده بودند. برفراز آن قرار گرفت و با صداى بلند خطبه اش را آغاز كرد (خطبه غدير خم) و پس از حمد و ثناى خدا گفت:
اى مردم، به همين زودى دعوت خدا را لبيك گفته، از ميان شما مى روم. من مسؤول هستم، شما نيز مسؤول هستيد؛ شما درباره من چگونه شهادت مى دهيد؟
مردم با صداى بلند گفتند: ما گواهى مى دهيم تو وظيفه رسالت را ابلاغ كردى و شرط خيرخواهى را انجام دادى و كوشش نهايى را در راه هدايت ما بذل نمودى. خداوند تو را جزاى خير دهد. پيامبر آن گاه فرمود: آيا شما به يگانگى خدا و رسالت من و حقانيت روز قيامت و زنده شدن مردم براى حساب گواهى مى دهيد؟
همه گفتند: آرى، گواهى مى دهيم.
فرمود: خداوندا! گواه باش. بار ديگر فرمود: اى مردم، آيا صداى مرا مى شنويد؟ ...
گفتند: آرى و به دنبال آن سكوت سراسر بيابان را فراگرفت.
پيامبر ادامه داد: اكنون بنگريد با اين دو چيز گرانمايه و گران قدر كه در ميان شما به يادگار مى گذارم چه خواهيد كرد؟
يكى از ميان جمعيت با صداى بلند پرسيد: كدام دوچيز؟!
پيامبر صلى الله عليه و آله بلافاصله فرمود: اول ثقل اكبر؛ يعنى كتاب خدا، كه يك سوى آن به دست پروردگار و سوى ديگرش در دست شماست. دست از دامن آن برنداريد تا گمراه نشويد. اما دومين يادگار گران قدر، عترت من هستند و خدا به من خبر داده است كه اين دو هرگز از هم جدا نشوند تا در بهشت به من بپيوندند؛ از آن پيش نيفتيد كه هلاك مى شويد و عقب نمانيد
ص: 88
كه باز هم هلاك مى شويد.
ناگهان ديدند پيامبر به پيرامون خود نگريست، همين كه چشمش به على افتاد او را فراخواند و دستش را گرفت و بلند كرد؛ آن چنان كه همه مردم او را ديدند و شناختند كه او همان (على) سردار رشيد اسلام است.
در اين جا صداى پيامبر رساتر شد و فرمود:
«أيّهَا النّاسُ مَن أولى الناس بالمؤمنين مِن أنفسهم؟» «آن كيست كه همه مسلمانان بايد تحت ولايت و رهبرى او باشند؟» گفتند: «اللَّه و رسولُه أعلم»؛ «خدا و پيامبرش بهتر مى دانند.» فرمود: «إنّ اللَّه مولاي و أنا مولى المؤمنين و أنا أولى بهم من أنفسهم»؛ «همانا خدا مولا و رهبر من است و من مولا و رهبر مؤمنانم و نسبت به آن ها از خودشان مقدم تر هستم.»؛ يعنى اراده من بر اراده آن ها حاكم است؛ «فَمَنْ كُنْتُ مَوْلاهُ فَعَلِيٌّ مَوْلاهُ» بنابراين، هر كس كه من بر او ولايت دارم على نيز بر او ولايت و حكومت دارد [اين جمله را سه بار تكرار كرد و به گفته احمد بن حنبل پيشواى حنبلى ها، چهار بار] و آن گاه سر به آسمان برداشت و گفت:
«اللَّهُمَّ والِ مَنْ والاهُ وَ عادِ مَنْ عاداهُ وَانْصُرْ مَنْ نَصَرَهُ وَ اخْذُلْ مَنْ خَذَلَهُ»؛ «پروردگارا! آن كس كه على را ولىّ خود ساخت و تحت ولايت او در آمد، تو نيز او را ولىّ و نگهبان باش و آن كه با على خصومت كرد تو او را خصم و دشمن باش، و يارى ده ياران على را و دست از يارى كسانى بدار كه دست از يارى او بردارند.»
«أَ لا فَلْيُبْلِغِ الشَّاهِدُ الْغائِبَ»؛ «اى مردم، توجه كنيد! حاضران به غايبان، اين حكم را ابلاغ كنند.»
ص: 89
سخنان پيامبر صلى الله عليه و آله به پايان رسيد و ابلاغ ولايت على عليه السلام انجام شد و هنوز مردم متفرق نشده بودند كه جبرئيل نازل شد و اين آيه را بر پيامبر خدا صلى الله عليه و آله خواند: «الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ وَ أَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتِي وَ رَضِيتُ لَكُمُ اْلإِسْلامَ دِيناً»؛ «(1)» «امروز آيين شما را كامل و انعام خود را بر شما تمام كردم و اين گونه اسلام كامل را براى شما اراده كرده، رضا دادم.» «(2)»
رسول اللَّه با نزول اين آيه، زبان به تكبير گشود و خدا را بر اكمال دين و اتمام نعمت و رضا به رسالت محمد و ولايت و امامت على سپاس گفت:
«اللَّهُ أَكْبَرُ عَلَى إِكْمَالِ الدِّينِ وَ إِتْمَامِ النِّعْمَةِ وَ رِضَى الرَّبِّ بِرِسَالَتِي وَ بِوَلَايَةِ عَلِيٍّ عليه السلام مِنْ بَعْدِي»؛ «خداوند بزرگ است، خدايى كه آيين خود را كامل و نعمت خود را بر ما تمام كرد و از پيامبرى من و امامت على پس از من راضى و خشنود گشت.»
در اين هنگام شور و غوغايى در ميان مردم افتاد و على را به اين سِمَتْ تبريك مى گفتند. عمربن خطاب در حضور جمع گفت: «بَخْ بَخْ لَكَ يَا ابْنَ أَبِي طَالِبٍ أَصْبَحْتَ مَوْلَايَ وَ مَوْلَى كُلِّ مُؤْمِنٍ وَ مُؤْمِنَةٍ»؛ «آفرين باد بر تو اى فرزند ابوطالب! تو مولا و رهبر من و تمام مردان و زنان مؤمن گشتى» و حسّان بن ثابت، شاعر رسول اللَّه از پيامبر رخصت خواست و شعرى در
ص: 90
تحسين غدير و تاريخ اسلام به خاطر نصب على عليه السلام به امامت انشا كرد و براى مردم قرائت نمود.
حضرت على و اهل بيت عليهم السلام با موضوع غدير براى حقانيت خود استدلال كرده اند. آن حضرت در روز سقيفه، به اعضاى شورى فرمود: من دليل محكمى براى شما اقامه مى كنم كه عرب وعجم نمى توانند آن را تغيير دهند. من شما را به خدا سوگند مى دهم آيا در ميان شما احدى جز من هست كه پيامبر صلى الله عليه و آله در حق او گفته باشد: «مَنْ كُنْتُ مَوْلاهُ فَعَلِيٌّ مَوْلاهُ»؟
همه گفتند: راست مى گويى. «(1)» آن حضرت در زمان عثمان در حضور جمعى در مسجد و هم چنين در جنگ جمل و صفّين براى اثبات امامت خود به واقعه غدير خم استناد كرد.
فاطمه زهرا، امام حسن و امام حسين عليهم السلام ونيز عبداللَّه بن جعفر و عمّار ياسر در اثبات حق ولايت به جريان غدير، استدلال كرده اند. حتى عمروبن عاص در نامه اى كه به معاويه نوشت، براى اين كه اثبات كند از حقايق مربوط به موقعيّت على عليه السلام و وضع معاويه به خوبى آگاه است، مسأله غدير را يادآور شد و خطيب خوارزمى حنفى، در كتاب مناقب (ص 214) آن را آورده است. «(2)»
ص: 91
آنچه درباره آيه تبليغ، از شأن نزول و واقعه غدير خم شنيديد، براى بديهى بودن امامت على عليه السلام نسبت به اهل اسلام، از مسلّمات است و لزومى ندارد ما در اثبات اين امر در بقيه آيات ولايت كه به طور صريح و يا اشاره، موضوع مذكور را عنوان كرده، به طول كلام بپردازيم و يا از آيات غيرمربوط، ولايت بتراشيم. از اين رو تعدادى از اسناد اين ماجرا در پاورقى ذكر مى شود. «(1)»
ص: 92
در يكى از مناطق كشور در جلسه تفسيرى حضور داشتيم، تعدادى از مردان و زنان فرهنگى و دانشگاهى از اهل سنت نيز در اين جلسه تفسير شركت مى كردند.
زمينه اى فراهم شد تا با چند نفرى از آنان گفت و گويى انجام شود، سخن از امامت و رهبرى مسلمانان پيش آمد.
به آن ها گفته شد كه در باب ولايت و امامت جامعه مسلمين، روايات و توصيه هاى معتبرى وجود دارد. در ميان ما معروف ترين قضيه در مسأله امامت، واقعه غدير خم و حديث «مَنْ كُنْتُ مَوْلاهُ فَعَلِيٌّ مَوْلاهُ ...» است كه در ميان شما نيز معروف است و در ميان شما اهل سنت، بعد از قرآن معروف ترين سخن در باب امامت اين جمله نبوى است كه فرمود:
«مَنْ مَاتَ وَ لَمْ يَعْرِفْ إِمَامَ زَمَانِهِ مَاتَ مِيتَةً جَاهِلِيَّة»؛ «هر كه بميرد و امام زمان خود را نشناسد پس به يقين او به مرگ جاهليت مرده است!» و تشيع هم اين خبر را مثل حديث غدير خم به عنوان يك اصل عمل مى كند. گفتند: آرى چنين است! و واقعه غدير خم، براى ما هم در شمار مسلّمات است جز اين كه توجيهاتى درباره آن داريم. حال شما از طرح اين سؤال چه مقصودى داريد؟
در پاسخ گفتيم: شما تنها براى اين كه كسى پيامبر را زيارت كرده و او را ديده و چند صباحى حضورش را درك كرده، صحابه رسول اللَّه مى دانيد و قداستى ويژه براى او و سخنانش قائل مى شويد، حال بماند كه عقيده بر اصالة العداله صحابه درست است يا نادرست. از طرفى شما هم مانند ما قبول داريد كه فاطمه زهرا عليها السلام فرزند صالح و معصوم پيامبر است و اين
ص: 93
بالاتر از صحابه بودن است؛ به خصوص اگر علاوه بر جهت فرزندى، پيامبر علاقه ويژه اى هم به او داشته باشد و بگويد او پاره تن من است؛ هركه او را آزار دهد مرا آزار داده و ... اكنون بفرماييد اين زهراى طاهره آيا با مرگ جاهليّت از دنيا رفت يا به مرگ اسلام؟
گفتند اين چه سؤالى است كه شما مطرح مى كنيد؟ البته معلوم است كه او به مرگ اسلام دنيا را وداع گفته است.
از آنان پرسيديم كه ايشان طبق تاريخ در زمانى از دنيا رفتند كه خليفه اول بر سر كار بودند و فاطمه زهرا حاضر نشدند كسى از افراد حكومت وقت به عيادت او بيايند؛ پس حالا بگوييد او هنگام وفات به امامت چه كسى اقرار كرد و او را ولىّ خود شناخت؟
پاسخ اين است كه او در تمام مدت عمر، در كنار پدر بود و توصيه هاى حضرت را بر امامت على عليه السلام و نيز آيات متعددى كه در شأن او نازل مى شد ناظر و شاهد بود و لذا با اقرار به امامت همسرش على عليه السلام رحلت كرد.
آن ها به فكر فرو رفتند و يكى از ايشان گفت: اين مطلب مهمى است كه بايد روى آن بازنگرى مجددى كنيم و اگر حقى بر ما ثابت شود به معتقدات پيشين خود جفا نكنيم و آن را خواهيم پذيرفت و مطلب مذكور دور از حقيقت نمى نمايد و من در نوبت خود آن را مى پذيرم.
ص: 94
«وَ إِذْ قالَ إِبْراهِيمُ رَبِّ اجْعَلْ هَذَا الْبَلَدَ آمِناً وَ اجْنُبْنِي وَ بَنِيَّ أَنْ نَعْبُدَ اْلأَصْنامَ* رَبِّ إِنَّهُنَّ أَضْلَلْنَ كَثِيراً مِنَ النَّاسِ فَمَنْ تَبِعَنِي فَإِنَّهُ مِنِّي وَ مَنْ عَصانِي فَإِنَّكَ غَفُورٌ رَحِيمٌ* رَبَّنا إِنِّي أَسْكَنْتُ مِنْ ذُرِّيَّتِي بِوادٍ غَيْرِ ذِي زَرْعٍ عِنْدَ بَيْتِكَ الْمُحَرَّمِ رَبَّنا لِيُقِيمُوا الصَّلاةَ فَاجْعَلْ أَفْئِدَةً مِنَ النَّاسِ تَهْوِي إِلَيْهِمْ وَ ارْزُقْهُمْ مِنَ الثَّمَراتِ لَعَلَّهُمْ يَشْكُرُونَ* رَبَّنا إِنَّكَ تَعْلَمُ ما نُخْفِي وَ ما نُعْلِنُ وَ ما يَخْفى عَلَى اللَّهِ مِنْ شَيْ ءٍ فِي اْلأَرْضِ وَ لا فِي السَّماءِ». «(1)»
«و آن گاه كه ابراهيم گفت: پروردگارا! اين شهر را ايمن گردان و من و فرزندانم را از پرستش بتان دور بدار؛ پروردگارا! آن ها بسيارى از مردم را گمراه كرده اند؛ پس هر كه از من پيروى كرد بى گمان او از من است، و هر كه نافرمانى كرد همانا تو آمرزنده و مهربانى؛ پروردگارا! من برخى از فرزندانم را در درّه اى
ص: 95
بى آب و علف در جوار خانه مكرّم تو اسكان دادم پروردگارا! تا نماز را به پا دارند. پس دل هايى از مردم را به سوى آن ها مايل گردان و از ميوه ها روزيشان ده تا شكر گزارند؛ پروردگارا! بى گمان، هرچه را نهان كنيم يا عيان كنيم تو مى دانى و هيچ چيز در زمين و آسمان بر خدا پنهان نمى ماند.»
در اين آيات، به بخشى از زندگى توحيدى حضرت ابراهيم مى پردازد كه او از خدا تقاضا كرد مكه را خانه اى امن براى مردم قرار دهد و خاندان او را از شرك برهاند. او به حكم خدا هاجر و اسماعيل را در حرم الهى ساكن نمود و از خدا خواست آن ها را بر پا دارنده نماز و دين توحيدى گرداند.
در اين آيات گوشه اى از سرگذشت ابراهيم و درخواست هاى او را بيان كرده، مى گويد: آنگاه كه ابراهيم گفت: پروردگارا! اين شهر (مكه) را سرزمين امن و امان قرار ده؛ «وَ إِذْ قالَ إِبْراهِيمُ رَبِّ اجْعَلْ هَذَا الْبَلَدَ آمِناً» و من و فرزندانم را از اين كه بت ها رابپرستيم كنيم برحذر دار؛ «وَ اجْنُبْنِي وَ بَنِيَّ أَنْ نَعْبُدَ اْلأَصْنامَ».
پروردگارا! اين بت ها بسيارى از مردم را گمراه كردند؛ «رَبِّ إِنَّهُنَّ أَضْلَلْنَ كَثِيراً مِنَ النَّاسِ». بارخدايا! من همه را به سوى تو دعوت مى كنم؛ پس هر كه پيروى كند از من است و هر كه سرپيچى كند تو آمرزنده و مهربانى؛ «فَمَنْ تَبِعَنِي فَإِنَّهُ مِنِّي وَ مَنْ عَصانِي فَإِنَّكَ غَفُورٌ رَحِيمٌ» يعنى حتى اگر فرزندان من به شرك رو آورند از من نيستند.
اين آيات بخش هايى از زندگى حضرت ابراهيم عليه السلام را در بر مى گيرد.
از اين رو براى روشن تر شدن اين آيات، نخست شرح حال مختصر آن
ص: 96
حضرت را، كه به آيات فوق مربوط است، نقل مى كنيم و اين، نه همه زندگى او، كه گوشه اى از آن است.
حضرت ابراهيم، با همسرش ساره و هاجر (خادمه همسرش) از مصر راهىِ فلسطين شدند و اموال و چهارپايان فراوان خود را نيز همراه برداشت و در ميان اهل و عشيره خود و جمعيّت كوچكى كه به او ايمان آورده بودند مسكن گزيد. ساره فهميد كه شوهر باوفايش در آرزوى فرزند است. غمگين شد و عمرش به حدّى رسيده بود كه ديگر اميد باردارى نداشت؛ پس به ابراهيم اشاره كرد تا با كنيزش هاجر، كه زنى با وفا و گرامى و فرمانبردار است نزديكى كند تا شايد از او فرزندى به دنيا آيد كه شبستان زندگى شان را روشن سازد و سكوت غم افزاى خانه ايشان را درهم شكند.
ابراهيم عليه السلام رأى او راپذيرفت، ديرى نگذشت كه پسرى پاكيزه از هاجر ولادت يافت كه او را اسماعيل ناميدند. قلب ابراهيم عليه السلام لبريز از شادى و خرمى و ديده اش از ديدار فرزند روشن شد؛ ولى آتشى در دل ساره زبانه كشيد و توفانى سخت از حزن و تأثر او را فرا گرفت و از خواب و آسايش بى بهره اش ساخت و كارش به جايى رسيد كه قدرت ديدن اسماعيل و تحمل مجاورت هاجر را نداشت.
او در اين توفان روحى و انقلاب نفسانىِ سهمگين، كه زندگى اش را از هر سو فرا گرفته بود، جز دور ساختن اسماعيل و هاجر چاره اى نمى ديد، لذا از ابراهيم عليه السلام خواهش كرد كه هاجر و فرزندش را به دورترين نقطه اى
ص: 97
ببرد تا ديگر صدا و خبرى از ايشان نشنود و از شكنجه ديدارشان در امان بماند.
ابراهيم عليه السلام به فرمان الهى خواهش او را پذيرفت و هاجر و اسماعيل را همراه خود برداشت و سواره از شهر بيرون شد و به راهنمايى خداى تعالى و در پرتو عنايت او همچنان راه مى پيمود تا به جاى كعبه رسيد. در آنجا هاجر و اسماعيل را فرود آورد و در آن سرزمين بى آب و علف، به حال ضعف و مسكنت، با سرمايه مختصرى از طعام و ظرف كوچكى از آب، با قلبى لبريز از ايمان به خدا، آن دو را مستقر نمود. آن مادر و فرزند را در دامان پهن و گستره آن بيابان جاى داد و به قصد بازگشتن قدم در راه نهاد و در اين هنگام هاجر به دامنش آويخت و عنان مركبش را بگرفت و گفت:
اى ابراهيم، به كجا مى روى؟ و ما را در اين بيابان سهمگين به كه مى سپارى؟
ابراهيم عليه السلام گفت: اين فرمان خداست! هاجر چون اين بشنيد، به جاى خود بازگشت و در برابر اراده و حكم الهى تسليم شد و به رحم و لطف او تكيه زد و گفت: اگر اين به فرمان اوست پس ترديد ندارم كه او هرگز ما را خوار و زار نخواهد گذاشت.
- رَبَّنا إِنِّي أَسْكَنْتُ مِنْ ذُرِّيَّتِي ...
ابراهيم از تپه سرازير شد، در حالى كه از يك سو ترس و دلواپسى گام هايش را سست مى كرد و از سوى ديگر ايمان و اطمينان به خدا او را به پيش مى راند. جاى ترديد نيست كه ابراهيم عليه السلام در اين لحظه از فراق يگانه فرزندش كه به هنگام پيرى مايه دلگرمى و چشم روشنى او شده بود، در آتش حسرت مى سوخت و ناله هاى سوزناك از دل بر مى آورد و سيلاب
ص: 98
سرشكش روان بود.
ابراهيم عليه السلام با چنين تأسف و تأثرى ميوه دل خود را در آن بيابان، نزد عزيزش گذاشت، در حالى كه خدا را به رعايت و عنايت در باره او مى خواند به وطن بازگشت و گفت: پروردگارا! من فرزند خود را در وادى بى كشت و زرع، نزد خانه حُرمت يافته تو، ساكن نمودم؛ «رَبَّنا إِنِّي أَسْكَنْتُ مِنْ ذُرِّيَّتِي بِوادٍ غَيْرِ ذِي زَرْعٍ عِنْدَ بَيْتِكَ الْمُحَرَّمِ» بار خدايا! تا نماز را بر پا دارند؛ «رَبَّنا لِيُقِيمُوا الصَّلاةَ» چرا كه نماز، اصلى از توحيد است و قيامى است بر ضدّ هر چه بت. «فَاجْعَلْ أَفْئِدَةً مِنَ النَّاسِ تَهْوِي إِلَيْهِمْ»؛ «اى خدا، دل هايى از مردم را راغب و مهربان آن ها بگردان»؛ يعنى دل هاى مردم را چنان كن كه هواى آن ها كنند و از ميوه ها روزيشان ده تا تو را شكرگزارند؛ «وَ ارْزُقْهُمْ مِنَ الثَّمَراتِ لَعَلَّهُمْ يَشْكُرُونَ».
مجموعه اين بخش از آيات، طعنه اى است به وضع اخلاقى و مسلكى و اجتماعى قريش كه در روزگار حضرت رسول صلى الله عليه و آله ساكن جوار بيت اللَّه بودند. ابراهيم آنجا را به عنوان پايگاه يكتاپرستى و مبارزه با بت ساخته بود. آنجا را ساخته بود تا اقامه صلات با تمام شؤون آن صورت بگيرد و دعا كرده بود كه ذريه او حيثيّت آن چنانى خانه خدا را حفظ كنند و اكنون قريش كاملًا نقطه مخالف آن شده اند و چه ناخلف ذريه اى! شما قريش وابستگى خود را از ابراهيم عليه السلام گسسته ايد؛ «إِنَّ أَوْلَى النَّاسِ بِإِبْراهِيمَ لَلَّذِينَ اتَّبَعُوهُ وَ هذَا النَّبِيُّ وَ الَّذِينَ آمَنُوا»؛ «(1)» «آرى نزديك ترين مردم كه با ابراهيم پيوند يافته اند، آن هايى هستند كه از او تبعيت كردند و نيز اين پيغمبر محمد صلى الله عليه و آله و مؤمنان هستند.»
ص: 99
پرندگان در فضاى آن سرزمين كه چشمه زمزم از زيرپاى اسماعيل جوشيده بود، به پرواز آمدند و دسته دسته در اطراف آن چاه آمدوشد كردند، اگرچه هنوز خبر آن چشمه به اطراف نرسيده بود، ولى با وجود اين، رونق و جان تازه اى در آن مكان پديد آمده بود تا آنگاه كه طايفه «جرهم» كه در پايين مكه مسكن گزيده بودند، پرنده اى را در گردش و پرواز يافتند، پس گفتند بى گمان اين پرنده برگرد چشمه آبى پرواز مى كند؛ ولى ما كه مى دانيم در اين صحراى سوزان آبى وجود ندارد، سپس نماينده اى به آنجا فرستادند تا چشمه آب را بيافت و با بشارت به سوى ايشان شتافت؛ قوم جرهم خرّم و مسرور به اطراف آن چشمه آمدند. آنان چون مادر اسماعيل را در كنار چشمه يافتند از او اذن مجاورت خواستند هاجر ايشان را اجازه داد كه به عنوان ميهمانى در آنجا با اعزاز و اكرام بمانند ولى قصد غصب مكان و تجاوز و عدوان نكنند. قوم بر رأى و حكمش راضى شدند و به آنجا كوچ كردند و در كنار آن رحل اقامت افكندند و سراپرده هاى بسيار در آن سرزمين برپا شد و آن صحراى خشك رو به آبادى نهاد.
اسماعيل همچنان رشد و نمو مى كرد و قامتش افراخته و عضلاتش پيچيده مى شد و نام و آوازه اش به اطراف منتشر مى گشت. او با قوم جرهم معاشرت كرد تا زبانشان را بياموخت. «(1)»
ص: 100
چرا بهترين محصولات جهان
در مكه و مدينه است؟
«وَ قالُوا إِنْ نَتَّبِعِ الْهُدى مَعَكَ نُتَخَطَّفْ مِنْ أَرْضِنا أَ وَ لَمْ نُمَكِّنْ لَهُمْ حَرَماً آمِناً يُجْبى إِلَيْهِ ثَمَراتُ كُلِّ شَيْ ءٍ رِزْقاً مِنْ لَدُنَّا وَ لكِنَّ أَكْثَرَهُمْ لا يَعْلَمُونَ». «(1)»
«و گفتند: اگر با تو از هدايت پيروى كنيم، از سرزمين خود ربوده [و تبعيد] خواهيم شد. آيا آن ها را در حرمى امن جاى نداده ايم كه فرآورده هاى هر چيزى كه رزقى از جانب ماست، به سوى آن سرازير مى شود؟ ولى بيشترشان نمى دانند.»
در اين آيه سخن از كسانى است كه در باطن به حقّانيت اسلام معترفند ولى روى ملاحظات مصالح شخصى و ترس از تهاجم دشمنان اسلام، از ايمان به اسلام خوددارى مى كنند؛ لذا مى فرمايد:
ص: 101
آن ها گفتند: اگر ما هدايت را همراه تو پذيرا شويم و از آن پيروى كنيم، از سرزمينمان برداشته مى شويم؛ «وَ قالُوا إِنْ نَتَّبِعِ الْهُدى مَعَكَ نُتَخَطَّفْ مِنْ أَرْضِنا». آن ها علاوه بر مشركان از قدرت هاى روم و ايران مى ترسيدند كه ممكن است آن ها بر پيامبر حمله كنند؛ زيرا پيامبر اسلام مى گفت، من مأمورم همه را به اسلام دعوت كنم.
گفته اند اين سخن را عده اى از قريش و حارث بن نوفل پيش كشيدند و به پيامبر خدا صلى الله عليه و آله عرض كردند: ما مى دانيم كه دعوت تو حق است اما چيزى كه مانع مى شود، ترس از هجوم دشمنان بر ماست كه ما را از زمين خود آواره سازند. «(1)» اين سخن را كسى مى گويد كه قدرت نمايى خدا در هلاكت فرعونيان را درك نكرده است؛ لذا خداوند در پاسخ آن ها چنين مى گويد:
چرا آن ها از دشمنان اسلام مى ترسند، آيا ما حرم امنى در اختيارشان قرار نداديم؟ «أَ وَ لَمْ نُمَكِّنْ لَهُمْ حَرَماً آمِناً ...»، كه محصولات و نعمت هاى هر شهر و ديارى به سوى آن ها سرازير مى شود؛ «يُجْبى إِلَيْهِ ثَمَراتُ كُلِّ شَيْ ءٍ» و اين يك روزى مخصوص از جانب ماست؛ «رِزْقاً مِنْ لَدُنَّا» ولى اكثر آن ها نمى دانند؛ «وَ لكِنَّ أَكْثَرَهُمْ لا يَعْلَمُونَ».
فعل را در اينجا مضارع آورده؛ «يُجْبى إِلَيْهِ»؛ «به سوى آن سرازير مى شود» و به خاطر رساندن مفهوم استمرار است.
ص: 102
شرايط تعمير كنندگان
و پرده داران مسجد الحرام
«إِنَّما يَعْمُرُ مَساجِدَ اللَّهِ مَنْ آمَنَ بِاللَّهِ وَ الْيَوْمِ الْآخِرِ وَ أَقامَ الصَّلاةَ وَ آتَى الزَّكاةَ وَ لَمْ يَخْشَ إِلَّا اللَّهَ فَعَسى أُولئِكَ أَنْ يَكُونُوا مِنَ الْمُهْتَدِينَ». «(1)»
«مساجد خدا را تنها كسانى آباد مى كنند كه به خدا و روز واپسين ايمان آورده و نماز برپا داشته و زكات داده و جز از خدا نترسيده اند. پس اميد است كه اينان از هدايت يافتگان باشند.»
قرآن، حقّ تعمير مساجد و مراكز دينى به ويژه بيت اللَّه الحرام را از مشركان سلب مى كند و آن را شايسته كسانى مى داند كه شرايط زير را داشته باشند:
الف) ايمان به خدا و روز واپسين؛ اين دو باور و عقيده، اساس
ص: 103
مشترك تمام اديان آسمانى است و همه پيامبران اين دو موضوع را سرلوحه دعوت خود قرار داده اند. قرآن نيز مى فرمايد تنها كسانى مساجد را مرمّت مى كنند كه ايمان به خدا و روز واپسين دارند؛ «إِنَّما يَعْمُرُ مَساجِدَ اللَّهِ مَنْ آمَنَ بِاللَّهِ وَ الْيَوْمِ الْآخِرِ ...». هيچ عملى بدون اين دو، مقبول نمى افتد.
ب) برپا داشتن نماز و دادن زكات؛ اين دو موضوع هم ركن عملى و اجرايىِ ايمان به خدا و معاد است. از نظر قرآن، ايمانى كه مؤمن را به سوى عمل نكشاند، ايمان ظاهرى است «يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا آمِنُوا ...»؛ «(1)» «اى كسانى كه ايمان آورده ايد.» به طور جدّى و اساسى ايمان بياوريد؛ نقص در ايمان و نقص در عمل را برطرف سازيد.
ج) جز از خدا نترسيدن؛ در مقام انجام وظايف ايمانى، جز از خدا نبايد هراسى داشت؛ «وَ لَمْ يَخْشَ إِلَّا اللَّهَ».
آنگاه كه دل انسان از عشق و حّب الهى لبريز شد، تنها در برابر او احساس مسؤوليت مى كند. هر مقدار عظمت خداوند در ذهن او بالا رود، به همان اندازه از اهمّيت مخلوقات در نظر او كاسته مى شود و ديگر حاضر نيست به خاطر رضاى خلق، رضاى خداوند را فدا كند. اگر از ما بخواهند كه دنيا و آخرت را در دو عبارتِ كوتاه بيان كنيم، مى توانيم بگوييم كه ما هميشه بر سرِ اين دو راهى قرار مى گيريم:
ص: 104
الف) «وَجِيهاً عِنْدَ اللَّهِ» ب) «وَجِيهاً عِنْدَ الناسِ» و اين دو با هم جمع نمى شوند. آنجا كه اخلاص پيش مى گيريم، در وادى آبرومندى نزد خداوند وارد شده ايم و جايى كه ريا مى كنيم ومرتكب خلاف مى شويم در برهوتِ جلب رضاى نفس يا مردم افتاده ايم.
از نظر قرآن، كسانى كه داراى اين ويژگى ها هستند به سوى سعادت مى روند. از اين رو در پايان آيه فرمود: اميد است كه آنان از هدايت يافتگان شوند؛ «فَعَسى أُولئِكَ أَنْ يَكُونُوا مِنَ الْمُهْتَدِينَ».
از اين آيات برمى آيد كه وقتى مشركان از تعمير مساجد و حضور در آن ها منع مى شوند، لازم است متوليان و گردانندگان مساجد، افراد باايمان و صالح باشند. نبايد اجازه داد كه افراد ناپاك و مشكوك الهويه، به خاطر ثروت و يا نفوذ اجتماعى يا سياسى خود، در اداره مساجد و مراكز دينى، تصميم گير باشند. حتى اشخاصى كه در رأس انجمن هاى اسلامىِ نهادها يا مراكز تحصيلى قرار مى گيرند بايد شرايط فوق را دارا باشند؛ اگر چنين اشخاصى اطلاعات لازم در زمينه اصول اعتقادى و مسائل دينى را نداشته باشند، زيردستان خود را به انحراف مى كشانند و بازيچه جناح هاى سياسى غير دينى و يا افراد ضعيف الايمان مى شوند و اسلام هميشه از اين گونه افراد ضعيف و سست ايمان و مصلحت انديش و دنياپرست ضربه ديده است.
ص: 105
حديث: كسى كه مسجدى بنا كند هر چند به اندازه لانه مرغى باشد، خداوند خانه اى در بهشت براى او بنا خواهد كرد «(1)». از پيامبر صلى الله عليه و آله روايت شده كسى كه چراغى در مسجدى برافروزد، فرشتگان و حاملان عرش الهى تا وقتى آن چراغ نور مى دهد، براى او استغفار مى كنند «(2)». هم چنين پيامبر خدا صلى الله عليه و آله فرمود: در آخر الزمان گروهى از امت من به مساجد مى آيند و در آنجا مى نشينند و در امور دنيا صحبت مى كنند، با آن ها مجالست نكنيد؛ زيرا خداوند را با آنان كارى نيست. «(3)»
ص: 106
خدمت به حجاج،
بدون ايمان، بى ارزش است
«أَ جَعَلْتُمْ سِقايَةَ الْحاجِّ وَ عِمارَةَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ كَمَنْ آمَنَ بِاللَّهِ وَ الْيَوْمِ الْآخِرِ وَ جاهَدَ فِي سَبِيلِ اللَّهِ لا يَسْتَوُونَ عِنْدَ اللَّهِ وَ اللَّهُ لا يَهْدِي الْقَوْمَ الظَّالِمِينَ* الَّذِينَ آمَنُوا وَ هاجَرُوا وَ جاهَدُوا فِي سَبِيلِ اللَّهِ بِأَمْوالِهِمْ وَ أَنْفُسِهِمْ أَعْظَمُ دَرَجَةً عِنْدَ اللَّهِ وَ أُولئِكَ هُمُ الْفائِزُونَ». «(1)»
«آيا آب دادن به حاجيان و آباد كردن مسجد الحرام را مانند [كار] كسى قرار داده ايد كه به خدا و روز واپسين ايمان آورده و در راه خدا جهاد كرده است؟ [اين دو] نزد خدا يكسان نيستند، و خداوند بيدادگران را هدايت نخواهد كرد* آن ها كه ايمان آوردند و هجرت نمودند و با مال و جان خود در راه خدا جهاد كردند، نزد خدا منزلتى هر چه والاتر دارند و آنان حقاً كامروايان اند.»
ص: 107
سقايت و آب دادن به حاجيان، ازمناصب و مفاخر اعراب در جاهليّت بوده است. هم چنين پرده دارى و تعمير بيت اللَّه الحرام از امور افتخار آفرين آن ها به شمار مى رفت. در آن دوران، به كمك شتر، آب گوارا از چاه بيرون مى آوردند و با مَشك هاى چرمى در اختيار زائران قرار مى دادند و اين منصب دست به دست شد تا در زمان پيامبر خدا صلى الله عليه و آله، به عباس عموى پيامبر رسيد «(1)».
در شأن نزول اين آيه گفته اند: شيبه و عباس، هر يك به ديگرى فخر مى فروختند. در اين ميان على عليه السلام بر آن ها گذشت و پرسيد: افتخار و مباهات شما به چه چيز است؟ عباس گفت: افتخار من آب دادن به حجاج است؛ شيبه گفت من تعمير كننده مسجدالحرام هستم. على عليه السلام با شرمسارى گفت: با داشتن سن كم چيزى مايه افتخار من است كه شما آن را نداريد؛ من جهاد كردم تا شما به خدا و رسولش ايمان آورديد. اين ماجرا به حضور پيامبر صلى الله عليه و آله كشيده شد و جبرئيل نازل گرديد و گفت: فرستاده خدا، اين آيه را براى آن ها بخوان: «(2)» «أَ جَعَلْتُمْ سِقايَةَ الْحاجِّ ...»؟
مقصود واقعى حضرت على عليه السلام از اين مناظره خود برتر بينى نبود؛ بلكه اثبات برترى جهاد بركارهاى فرعى بود و آيه كريمه نظر آن حضرت را تأييد كرد.
مراد از اين آيه آن است كه هيچ كارى بدون ايمان به خدا و معاد، باعث منزلت و مقام آدمى نمى شود و شرط مقبوليت هر عملى، به ايمان
ص: 108
است. آن ها تصور مى كردند كه كار، سقايت و عمارت در حال كفر، با كار مؤمن در حال ايمان مساوى است. از اين رو با خود مى گفتند: به هر حال ما نيز كار دينى انجام مى دهيم اينجا بود كه قرآن كريم فرمود: آيا آب دادن حاجيان و عمران مسجد الحرام را مانند كار كسى قرار مى دهيد كه به خدا و روز واپسين ايمان آورده و در راه خدا جهاد كرده است؛ «أَ جَعَلْتُمْ سِقايَةَ الْحاجِّ وَ عِمارَةَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ كَمَنْ آمَنَ بِاللَّهِ وَ الْيَوْمِ الْآخِرِ وَ جاهَدَ فِي سَبِيلِ اللَّهِ ...». اين دو مطلب در نزد خدا يكسان نيستند؛ «لا يَسْتَوُونَ عِنْدَ اللَّهِ» و خداوند گروه ستمكار را هدايت نمى كند؛ «وَ اللَّهُ لا يَهْدِي الْقَوْمَ الظَّالِمِينَ».
ص: 109
«لَقَدْ رَضِيَ اللَّهُ عَنِ الْمُؤْمِنِينَ إِذْ يُبايِعُونَكَ تَحْتَ الشَّجَرَةِ فَعَلِمَ ما فِي قُلُوبِهِمْ فَأَنْزَلَ السَّكِينَةَ عَلَيْهِمْ وَ أَثابَهُمْ فَتْحاً قَرِيباً* وَ مَغانِمَ كَثِيرَةً يَأْخُذُونَها وَ كانَ اللَّهُ عَزِيزاً حَكِيماً* وَعَدَكُمُ اللَّهُ مَغانِمَ كَثِيرَةً تَأْخُذُونَها فَعَجَّلَ لَكُمْ هذِهِ وَ كَفَّ أَيْدِيَ النَّاسِ عَنْكُمْ وَ لِتَكُونَ آيَةً لِلْمُؤْمِنِينَ وَ يَهْدِيَكُمْ صِراطاً مُسْتَقِيماً* وَ أُخْرى لَمْ تَقْدِرُوا عَلَيْها قَدْ أَحاطَ اللَّهُ بِها وَ كانَ اللَّهُ عَلى كُلِّ شَيْ ءٍ قَدِيراً* وَ لَوْ قاتَلَكُمُ الَّذِينَ كَفَرُوا لَوَلَّوُا اْلأَدْبارَ ثُمَّ لا يَجِدُونَ وَلِيّاً وَ لا نَصِيراً* سُنَّةَ اللَّهِ الَّتِي قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلُ وَ لَنْ تَجِدَ لِسُنَّةِ اللَّهِ تَبْدِيلًا». «(1)»
«به راستى خدا هنگامى كه مؤمنان زير آن درخت با تو بيعت مى كردند از آن ها راضى شد و از آنچه در دلشان [از صدق
ص: 110
نيت] بود آگاه گرديد، پس آرامش را بر آن ها نازل كرد و پيروزى نزديكى را به آن ها پاداش داد؛ و [نيز] غنيمت هاى فراوانى كه مى گيرند، و خدا شكست ناپذير حكيم است؛ خدا به شما غنيمت هاى فراوانى را وعده داده است كه آن ها را خواهيد گرفت؛ ولى اين [غنايم خيبر] را زودتر به شما ارزانى داشت و دست [تعدى] مردم را از شما كوتاه ساخت تا براى مؤمنان نشانه اى باشد، و شما را به راه راست هدايت كند؛ و [غنيمت هاى] ديگرى [نيز هست] كه به آن ها دست نيافته ايد؛ تنها خدا بر آن ها احاطه دارد، و خدا بر هر چيزى قادر است؛ و اگر كسانى كه كافر شدند، [در حُديبيّه] به جنگ با شما برمى خاستند، قطعاً واپس مى گريختند و يار و ياورى نمى يافتند؛ سنت الهى است كه در گذشته نيز بوده است، و هرگز براى سنت الهى تغييرى نخواهى يافت.»
مؤمنان در جريان حُديبيّه، قبل از پيمان صلح، وقتى زمينه اى براى جنگ فراهم شد، با پيامبر صلى الله عليه و آله زير درختى كه نشسته بود، پيمان بستند كه تا پاى جان از تو و اسلام حمايت خواهيم كرد و خداوند رضايت خود را از بيعت آن ها اعلام كرد و به آن ها وعده پيروزى ها و غنايم كلان داد.
ميان پيامبر و نمايندگان كفار مكه رفت و آمد زياد شد؛ ولى آن ها باور نكردند كه پيامبر فقط به قصد زيارت آمده است؛ در اينجا زمينه جنگ و جهاد فراهم شد، مسلمانان به پيامبر كه زير سايه درختى بود مراجعه كردند
ص: 111
و گفتند: ما تا پاى جانمان با تو بيعت مى كنيم كه از تو و اسلام حمايت كنيم، تا اين كه كار آن ها به صلح انجاميد. پيامبر وقتى به مدينه باز مى گشت سوره فتح نازل شد و از اين بيعت اعلان رضايت كرد؛ لذا مى گويد:
البته خداوند از مؤمنان به خاطر بيعت با تو كه در زير آن درخت صورت گرفت راضى شد؛ «لَقَدْ رَضِيَ اللَّهُ عَنِ الْمُؤْمِنِينَ إِذْ يُبايِعُونَكَ تَحْتَ الشَّجَرَةِ» و از صداقت و نيّت پاك آن ها با خبر بود؛ لذا آرامشى بر قلبشان وارد كرد و پيروزى نزديكى را كه همان صلح است نصيبشان ساخت؛ «فَعَلِمَ ما فِي قُلُوبِهِمْ فَأَنْزَلَ السَّكِينَةَ عَلَيْهِمْ وَ أَثابَهُمْ فَتْحاً قَرِيباً».
- وَ مَغانِمَ كَثِيرَةً ...
صلح حُديبيّه، كه يك پيروزى بود، به طورى كه در مقدمه و شأن نزول خوانديم، از آن به «فَتْحاً قَرِيباً» تعبير كرد و در اين آيه غنايم ديگرى را كه در خيبر و غيره به دست خواهند آورد وعده مى دهد و خداوند حكيم و مقتدر شكست ناپذير است؛ «وَ مَغانِمَ كَثِيرَةً يَأْخُذُونَها وَ كانَ اللَّهُ عَزِيزاً حَكِيماً».
طبق قرارداد حديبيّه بنا شد پيامبر و ياران امسال برگردند و سال ديگر به حج بيايند. ذيقعده سال بعد، رسول اللَّه صلى الله عليه و آله با اهل حديبيّه به قصد مكه و انجام عمره خارج شد. آن حضرت از ذوالحليفه احرام بست و قربانى ها را با خود برداشت و همگى لبيك گويان حركت كردند. نزديك مرالظهران،
ص: 112
محمدبن مسلمه را با سپاهى مسلح پيش فرستاد؛ وقتى مشركان او را با سپاهش ديدند، سخت مرعوب شدند و پنداشتند كه محمد صلى الله عليه و آله با آن ها سر جنگ دارد. بى درنگ اهل مكه رااز ماجرا آگاه كردند. قريش مكرز بن حفص را به حضور پيامبر فرستادند كه اى محمد، تو عهدشكن نبودى! فرمود: آرى پيمان شكن نيستم. گفت: شما با سپاه و سلاح هاى متعدد آمده ايد! فرمود: سپاه را به سوى «ياجج» فرستاده ام. او پيامبر را به وفادارى توصيه كرد و برگشت (به نظر مى رسد كه پيامبر صلى الله عليه و آله پيش بينى هاى نظامى را كرده و دست به چنين احتياطى زده بود؛ چون احتمال مى داد مشركين پيمان شكن، پيامبر را عارى از آمادگى جنگى ببينند و كار را يك سره كنند. به هر حال همراه آوردن سپاه مجهز، از بينش عميق سياسى و ژرف نگرى و ديرباورى آن حضرت حكايت مى كند كه از ويژگى هاى انقلابى آن حضرت بود).
سران كفار، مكه را ترك كردند تا ورود اين كاروان را نبينند! ولى بقيه اهل مكه همه در مسير كاروان محمد آمدند و به تماشا پرداختند. عبداللَّه بن رواحه زمام ناقه پيامبر را به دست گرفته، و با شوق و شعف تمام لبيك گفت و بدين ترتيب رؤياى محمد صلى الله عليه و آله تأويل شد. «(1)»
ص: 113
«لَقَدْ صَدَقَ اللَّهُ رَسُولَهُ الرُّؤْيا بِالْحَقِّ لَتَدْخُلُنَّ الْمَسْجِدَ الْحَرامَ إِنْ شاءَ اللَّهُ آمِنِينَ مُحَلِّقِينَ رُؤُسَكُمْ وَ مُقَصِّرِينَ لا تَخافُونَ فَعَلِمَ ما لَمْ تَعْلَمُوا فَجَعَلَ مِنْ دُونِ ذلِكَ فَتْحاً قَرِيباً».
«به يقين، خداوند رؤياى پيامبر خود را راست گردانيد كه شما حتماً به خواست خدا سربتراشيد و موى سر كوتاه كرده، بدون هيچ ترسى، با خاطرى آسوده به مسجدالحرام وارد خواهيد شد. پس خداوند چيزهايى [از مصالح پشت پرده] مى دانست كه شما نمى دانستيد، لذا پيش از آن [براى شما با صلح حُديبيّه] پيروزى نزديك را فراهم كرد.»
خداوند به وسيله خواب (ورود با امنيّتِ پيامبر و يارانش به مكه) به او وعده پيروزى داده بود. «(1)» سوگند كه خداوند به رسولش راست گفت رؤيا را كه تو و يارانت با امنيت وارد مكه مى شويد و اعمال حج را انجام مى دهيد. مؤمنان وقتى
ص: 114
ديدند، در حُديبيّه به جاى اين كه وارد مكه شوند و حج به جا آورند، كار به صلح انجاميد و از همانجا برگشتند، اين پرسش برايشان مطرح گرديد كه پس رؤياى پيامبر چه شد؟ اين كه صلح است و از نيمه راه برگشتن! در اين مورد از شخص پيامبر سؤال مى شد ايشان جواب مى دادند وعده خدا راست است، ولى آيا من به شما گفتم همين امسال وارد مكه مى شويم؟ و مى فرمايد: خداوند رؤياى پيامبر را راست گردانيد «لَقَدْ صَدَقَ اللَّهُ رَسُولَهُ الرُّؤْيا بِالْحَقِّ» كه حتماً به اذن خدا داخل مسجدالحرام مى شويد، با امنيت و سلامتى؛ «لَتَدْخُلُنَّ الْمَسْجِدَ الْحَرامَ إِنْ شاءَ اللَّهُ آمِنِينَ»؛ با سر تراشيده و موى كوتاه كرده، بدون هيچ ترسى؛ «مُحَلِّقِينَ رُؤُسَكُمْ وَ مُقَصِّرِينَ لا تَخافُونَ».
خداوند متعال در اينجا مى فرمايد: براى اين كه شما بتوانيد با امنيت وارد مكه شويد، نخست بايد صلحى برقرار شود و مصلحت قطعى شما در صلح است و ورود با امنيت، جز از اين طريق، راه ديگرى ندارد، خداوند اين را مى دانست و شما نمى دانستيد؛ «فَعَلِمَ ما لَمْ تَعْلَمُوا». بدين جهت پيش از اين كه شما وارد مكه شويد، خدا برايتان فتحى نزديك را (صلح) پيش از ورود به مكه تدارك ديد؛ «فَجَعَلَ مِنْ دُونِ ذلِكَ فَتْحاً قَرِيباً» كه اين فتح، هم زمينه ورود با امنيت را فراهم كرد و هم مايه فتوحات ديگر شد.
ريشه اصلى و پديد آورنده ماجراى حُديبيّه و نزول سوره فتح همين رؤيا بود كه در بخش تاريخ حُديبيّه بيان كرديم. البته به طورى كه مى بينيد،
ص: 115
ذكر آن در اواخر سوره مناسب تر است تا اول سوره؛ زيرا در قسمت هاى قبلى، ماجرا و پيش آمدهاى پيروزمندانه بيان گرديده و در اين ماجرا سخن از پيروزى هاى چشمگير پيامبر و مؤيَّد واقع شدن آن حضرت از جانب خداوند است. و در اينجا به خودى خود رؤيايى كه حاكى از پيروزى آن بزرگوار است تأويل وتعبير مى شود و لذا جايش همين جاست كه بگويد: «لَقَدْ صَدَقَ اللَّهُ رَسُولَهُ الرُّؤْيا بِالْحَقِّ ...» و خداوند اراده كرده است او را چنان تأييد كند كه رسالتش فراگير گردد و بر تمام اديان غالب آيد و اين كه خداوند، خود شاهد صدق رؤياى محمد صلى الله عليه و آله و حقانيت و پيروزى رسالت پيامبرش هست؛ از هر گواه ديگرى؛ او را بى نياز مى كند.
اى پيامبر، تو و يارانت وارد مسجدالحرام مى شويد «إِنْ شاءَ اللَّه»؛ اگر خدا بخواهد. با اين كه ورود به مكه حتمى است به دليل اين كه وعده خداوند است، ولى انْ شاءَاللَّه گفته شده است. اين تربيت قرآنى است كه موحّدان بدانند مشيّت خداوند در بند هيچ قيدى قرار نمى گيرد و هميشه مطلق و آزاد است. مى بينيم در قرآن مى فرمايد: پاكان به بهشت در آيند و ناپاكان به دوزخ وارد شوند و مادام كه آسمان ها و زمين باقى است آن ها در آنجا باقى هستند؛ «إِلَّا مَا شَاءَ رَبُّكَ» «(1)»
يعنى اين گونه نيست كه اگر كسى وارد بهشت يا دوزخ شد، ديگر از مشيّت و سيطره اراده الهى خارج شده است.
ص: 116
«إِنَّ أَوَّلَ بَيْتٍ وُضِعَ لِلنَّاسِ لَلَّذِي بِبَكَّةَ مُبارَكاً وَ هُدىً لِلْعالَمِينَ* فِيهِ آياتٌ بَيِّناتٌ مَقامُ إِبْراهِيمَ وَ مَنْ دَخَلَهُ كانَ آمِناً وَ لِلَّهِ عَلَى النَّاسِ حِجُّ الْبَيْتِ مَنِ اسْتَطاعَ إِلَيْهِ سَبِيلًا وَ مَنْ كَفَرَ فَإِنَّ اللَّهَ غَنِيٌّ عَنِ الْعالَمِينَ». «(1)»
«همانا نخستين خانه اى كه براى مردم بنا شد، همان است كه در مكه مايه بركت و هدايت جهانيان است* در آن نشانه هاى روشنى است [چون] مقام ابراهيم، و هر كه وارد آن شود ايمن است و حق خدا بر مردم است كه قصد زيارت اين خانه كنند براى كسى كه به آن راه تواند يافت و هر كه كافر شود پس [بداند كه] قطعاً خداوند از جهانيان بى نياز است.»
اين دو آيه درباره برترى و پيشينه تاريخى كعبه نسبت به بيت المقدس بوده و پاسخى است به مشاجره يهوديان درباره اين كه چرا مكه قبله مسلمانان شده است؟
ص: 117
- إِنَّ أَوَّلَ بَيْتٍ وُضِعَ لِلنَّاسِ لَلَّذِي بِبَكَّةَ مُبارَكاً ...
لغت: بَكَّه: همان مكّه است، بَكّ به معناى ازدحام است؛ به اين جهت كه مردم براى طواف به كعبه هجوم مى آورند. «(1)» در اين باره، فخر رازى نقل كرده است كه امام باقر عليه السلام در كعبه نماز مى خواند، زنى از مقابل او عبور كرد، مردى خواست مانع او شود، امام عليه السلام فرمود: مانع او نباش؛ زيرا خداوند مكّه را بكّه ناميده است؛ يعنى ازدحام در مكه امرى طبيعى است؛ مردى از مقابل زن نمازگزار عبور مى كند و يا به عكس. به هر حال در اين مكان اين امور بلامانع است. مى بينى زنى پيش رويت و ديگرى طرف راستت مشغول نماز است و تو شانه به شانه زنى نماز مى خوانى و عيبى هم ندارد. در حالى كه اين امر در نقاط ديگر جايز نيست. «(2)» اين آيه مى فرمايد: كعبه نخستين مركز پرستش خدااست كه در روى زمين ساخته شد و محلّى براى اجتماع مردم و مايه هدايت آن هاست؛ از اين رو، اگر به عنوان قبله مسلمانان انتخاب شده، مناسب ترين انتخاب بوده و بيت المقدس براى مسلمانان قبله موقّتى بوده است و اشكال تراشى يهود در اين موضوع، بى مورد است.
اين دو آيه، به يك ايراد جنجالى يهود پاسخ مى دهد و آن مسأله تغيير قبله از بيت المقدس به كعبه بود؛ زيرا اين موضوع تأثير زيادى در زندگى و موقعيت اهل كتاب گذاشت كه تا مدت هاى مديد مشاجره و بگومگوى آنان با مسلمانان به درازا كشيد. آن ها مى گفتند چگونه ممكن است در آيين ابراهيم عليه السلام مكّه قبله رسمى باشد، در حالى كه قبله اصلى،
ص: 118
بيت المقدّس است و اين، نسخ آيين ابراهيم عليه السلام است. آيه پاسخ داد كه كعبه پيش از ساير معبدها ساخته شده و اوّلين خانه عبادت مردم در روى زمين بوده است و بيت المقدس را سليمان عليه السلام بنا كرد كه قرن ها پس از ابراهيم عليه السلام وجود داشت. «(1)»
از زمان پيامبر خدا صلى الله عليه و آله به بعد، هر چه برتعداد مسلمانان افزوده مى شد زائران خانه خدا نيز بيشتر مى شدند و مسجدالحرام به وسيله خلفاى وقت توسعه مى يافت. منصور، خليفه عباسى، در زمان حكومتش خواست بار ديگر آن را توسعه دهد؛ از اين رو، مردمى را كه در اطراف مسجدالحرام خانه داشتند، فراخواند تا خانه آن ها رابخرد؛ ولى آن ها به هيچ قيمتى حاضر به فروش نشدند. منصور در بن بست سختى قرار گرفت؛ زيرا نمى توانست با توسّل به زور، كه انعكاس بدى داشت، خانه آن ها را خراب كند. از امام صادق عليه السلام چاره جويى كرد؛ حضرت عليه السلام فرمود: در اين باره دليل روشنى از قرآن وجود دارد. منصور پرسيد: كدام دليل؟ فرمود: آيه «إِنَّ أَوَّلَ بَيْتٍ وُضِعَ لِلنَّاسِ لَلَّذِي بِبَكَّةَ مُبارَكاً»؛ زيرا خداوند فرموده است نخستين خانه اى كه براى مردم ساخته شده، كعبه بوده است. پس، اگر آن ها پيش از بناى كعبه خانه ساخته اند، اطراف مكه مال آن هاست، ولى اگر بناى كعبه مقدّم بوده، اين حريم تا آن جا كه نياز زائران اقتضا مى كند، متعلّق به كعبه است. از اين رو، منصور دستور داد مالكان خانه هاى اطراف مكه را احضار كردند. او به اين آيه استدلال كرد و آن ها حاضر به معامله
ص: 119
شدند. «(1)»- فِيهِ آياتٌ بَيِّناتٌ ...
لغت: حج، در اصل به معناى قصد است و برهان را حجّت مى گويند؛ زيرا در بحث، مقصود روشن مى گردد. و به اين مراسم، حج مى گويند براى آن كه در آن قصد زيارت خانه خداست.
اسْتَطاعَ (طَوْع)؛ توانست.
در خانه خدا يادگارهاى روشنى از خداپرستى و توحيد و معنويّت و آثارى از ابراهيم عليه السلام است؛ مانند مقام ابراهيم (محلى كه ابراهيم عليه السلام براى بناى كعبه و يا به خاطر مراسم حج، يا دعوت مردم براى اعمال حج در آن مكان ايستاد) و يا مانند حَجَرالأسود و حِجْر اسماعيل.
خداوند مكه را به خاطر دعاى ابراهيم عليه السلام، شهر امن قرار داد و هرگونه جنگ و مبارزه را در آن ممنوع ساخت؛ «وَ مَنْ دَخَلَهُ كانَ آمِناً». در اسلام، كعبه به عنوان يك پناهگاه شناخته شده كه اگر كسى به آن جا پناهنده شود، تا زمانى كه در آن جاست، نمى توان متعرّض او شد و حتّى حيوانات بايد در آن امنيّت داشته باشند.
- وَ لِلَّهِ عَلَى النَّاسِ حِجُّ الْبَيْتِ ...
در اين آيه، به مردم دستور حج داده شده است؛ يعنى بر مردم است كه در صورت توان، خانه خدا را زيارت كنند. حج بر كسى كه استطاعت داشته باشد، تنها يك بار در مدّت عمر واجب مى شود.
نكته: از اين آيه استفاده مى شود كه اين حكم، تنها به مسلمانان
ص: 120
اختصاص ندارد. آيه نفرموده است كه حج بر مؤمنان واجب است؛ بلكه فرموده است بر «ناس» واجب است و اگر كسى هنوز اسلام نياورده باشد، اين تكليف از او ساقط نمى شود؛ «(1)» البته بعيد است كه غير مسلمانى حج بجا آورد و به اسلام نگرايد.
احترام و تقدّس كعبه، علاوه بر مسلمانان، از نظر امّت هاى ديگر نيز مورد قبول بوده است. هنديان آن خانه را به خاطر حجرالأسود تعظيم مى كردند. كلدانيان يكى از خانه هاى مقدّس هفتگانه اش مى شمردند.
فارسيان گرامى اش مى داشتند و بسيار به زيارتش مى رفتند. يهود هم از آن رو كه كعبه از آثار ابراهيم عليه السلام است، احترامش مى كردند. در كعبه تصوير ابراهيم و اسماعيل و مريم و مسيح عليهم السلام منقّش بود و اين دليل است كه كعبه مورد احترام اهل كتاب بوده است. عرب هم آن را تعظيم مى كردند و حج، جز و دين عرب قبل از اسلام بوده است. «(2)»
هاجر بعد از ساخته شدن كعبه، پرده اى بر آن آويخت، امّا پرده اى كه همه جاى كعبه را بپوشاند، نخستين بار توسّط يكى از اقوام تُبَّع يمن، به نام ابوبكر اسعد مهيّا شد كه آن را با پرده اى نقره باف پوشانيد و سپس مردم پرده هاى مختلفى بر آن مى انداختند. پيامبر گرامى صلى الله عليه و آله نيز آن را با پارچه يمانى پوشانيد و اين رسم همچنان باقى بود تا سالى كه خليفه عباسى به
ص: 121
زيارت خانه خدا رفت. خادمان كعبه از انباشته شدن پارچه ها بر بام كعبه شكايت كردند و گفتند: ممكن است سنگينى اين پارچه ها خرابى به بار آورد. خليفه دستور داد همه پارچه ها را بردارند وبه جاى آن، در سال تنها يك بار پارچه به كعبه بياويزند كه اين رسم كه تااين زمان همچنان باقى است. «(1)»- وَ مَنْ كَفَرَ فَإِنَّ اللَّهَ غَنِيٌّ عَنِ الْعالَمِينَ ...
در پايان آيه آمده است: كسى كه با آن مخالفت كند، كفر ورزيده است. در اين جا، همان طور كه مخالفت با اصول دين، كفر تلقّى مى شود، مخالفت با اين فرع دينى هم كفر به حساب مى آيد.
حديث: مرحوم صدوق از پيامبر صلى الله عليه و آله نقل مى كند كه فرمود: «اى على، كسى كه با توانايى بر انجام حج آن را ترك كند كافر است؛ زيرا خداوند مى فرمايد: مردمى كه استطاعت دارند، بايد حج بجا آورند و كسى كه كفر بورزد؛ يعنى آن را ترك كند، پس [به خود زيان زده است و] خدا از همگان بى نياز است. اى على، كسى كه حج را به تأخير اندازد تا اين كه از دنيا برود، در قيامت يهودى يا نصرانى محشور مى شود.» «(2)»
وقتى در گذشته مأمور پرده دارى و تطهير كعبه «(3)» شخصيتى چون ابراهيم عليه السلام بوده است، امروز هم بايد مسؤولان تداركات خانه خدا از
ص: 122
اولياى الهى و شبيه ترين اشخاص به پيامبران باشند.
نكته عرفانى كه از اين آيه برداشت مى شود آن است كه دل انسان كه خانه خدا است بايد از اغيار و محبت غير خدا پاكسازى و براى توجه خدا به آن تطهير شود.
تذكر: در آيه فرمود: كعبه را براى طائفان و عاكفان و نمازگزاران تطهير كنيد. منظور از آن ها چهار گروه گوناگون نيستند، بلكه منظور بيان حالت هاى مختلف زائرخانه خداست. او چون مشغول طواف مى شود طائف است و چون در مسجد به تماشاى كعبه مى نشيند و به عبادت مشغول مى شود عاكف و چون مشغول نماز مى شود راكع و ساجد است. «(1)» «وَ إِذْ قالَ إِبْراهِيمُ رَبِّ اجْعَلْ هذا بَلَداً آمِناً وَ ارْزُقْ أَهْلَهُ مِنَ الثَّمَراتِ ...». آنگاه كه ابراهيم گفت: بارخدايا! اينجا را خانه امن قرارده و اهل آن را از انواع نعمت ها برخوردار كن، اهلى كه به خدا و معاد ايمان بياورد؛ «مَنْ امَنَ مِنْهُمْ بِاللَّهِ وَ الْيَوْمِ الْاخِرِ»، خداوند دعاى او را پذيرفت و فرمود: و كافران را هم از نعمت هاى آن كمى برخوردار مى كنم؛ زيرا دنيا دار امتحان است؛ «وَ مَنْ كَفَرَ فَأُمَتِّعُهُ قَلِيلًا». سپس آن ها را به سوى عذاب آتش مى كشانم و چه بد سرنوشتى است؛ «ثُمَّ أَضْطَرُّهُ إِلى عَذابِ النَّارِ وَ بِئْسَ الْمَصِيرُ».
ص: 123
«جَعَلَ اللَّهُ الْكَعْبَةَ الْبَيْتَ الْحَرامَ قِياماً لِلنَّاسِ وَ الشَّهْرَ الْحَرامَ وَ الْهَدْيَ وَ الْقَلائِدَ ذلِكَ لِتَعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ يَعْلَمُ ما فِي السَّماواتِ وَ ما فِي اْلأَرْضِ وَ أَنَّ اللَّهَ بِكُلِّ شَيْ ءٍ عَلِيمٌ* اعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ شَدِيدُ الْعِقابِ وَ أَنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِيمٌ* ما عَلَى الرَّسُولِ إِلَّا الْبَلاغُ وَ اللَّهُ يَعْلَمُ ما تُبْدُونَ وَ ما تَكْتُمُونَ». «(1)»
«خداوند، كعبه، آن خانه حرمت دار و نيز ماه هاى حرام و قربانى هاى بى نشان و نشاندار را مايه قوام كار مردم قرار داد.
آن به خاطر اين است كه بدانيد خداوند هر چه را كه در آسمان ها و زمين است مى داند و بى گمان خدا به همه چيز آگاه است؛ بدانيد كه بى ترديد خداوند هم سخت كيفر است و هم بسيار آمرزنده و مهربان؛ پيامبر جز ابلاغ تعهدى ندارد و خدا آنچه را عيان يا نهان كنيد مى داند.»
ص: 124
خداوند در اين آيات، به اهميت كعبه و نقش آن در ساماندهى معنوى، اجتماعى و اقتصادى مردم مى پردازد.
در آيات پيش، درباره تحريم صيد بر كسى كه در حال احرام است صحبت شد. رابطه اين آيات با آيات پيش، آن است كه خدا براى حفظ طيور و وحوش در حريم كعبه، صيد آن ها را ممنوع كرد و در اين آيه مى خواهد بفرمايد: وقتى امنيّت حيوانات بايد رعايت شود، به طريق اولى بايد امنيت انسان ها نيز مراعات گردد تا بتوانند در سايه آن، دنيا و آخرتشان را سامان دهند. لذا در اين آيه به اهميت مكه و اثر آن در ساماندهى اجتماعى مسلمانان اشاره كرده مى فرمايد: خداوند كعبه را خانه امن در جهت مصالح و منافع مردم و براى اصلاح امور سياسى و اجتماعى جامعه مسلمانان قرار داد؛ «جَعَلَ اللَّهُ الْكَعْبَةَ الْبَيْتَ الْحَرامَ قِياماً لِلنَّاسِ» كه اين ها مفهوم قيام و جنگ در آن ممنوع است تا آسايش مردم مختل نشود و مال و جان آن ها در امان باشد. در «مجمع البيان»، آن را معاش و امور كسب و كار دانسته است. «(1)» در اين آيه، چهار عامل براى قوام زندگى مردم آمده است:
الف: كعبه محلّ تجارت بين المللى و محلّ زيارت و عبادت عمومى است.
ب: جنگ در ماه هاى حرام ممنوع است و خوف و ناامنى از ميان مى رود.
ج: قربانى ها، معاش خوبى براى مستمندان است. مردم به راحتى به
ص: 125
تأمين و ذخيره معاش و تنظيم قراردادها مى پردازند.
د: درجاهليت نيز اگر كسى قربانى خود را نشاندار مى كرد و يا حتى از پوست درخت حرم بر خود مى آويخت، كسى متعرض او نمى شد؛ چه در ماه حرام يا غيرحرام و چه در حرم يا غيرحرم.
اين خانه مقدس، عامل وحدت و كنگره عظيمى براى استحكام پيوندهاى گوناگون مسلمانان است كه مى تواند بسيارى از نابسامانى هاى آن ها را سامان بخشد. وقتى مردم از نقاط مختلف جهان، راهى مكه مى شوند، نخست از معنويت و روحانيت حج و خانه كعبه بهره مند مى شوند و سپس با ديدار افراد و گروه هايى ديگر از ملّيت هاى مختلف و آشنايى با مسائل و مشكلات آنان، فصل جديدى در زندگى مردم باز مى شود و از دستاوردهاى مهمّ اين اجتماعِ عظيم، بهره مى برند. افزون بر اين، در حاشيه اين تماس ها و برخوردها، با انجام داد و ستد و تجارت، به سودهاى اقتصادى نيز دست مى يابند و تبادل افكار و تكنيك و صنايع، نتيجه ديگر حج است. اين در مورد شكل گيرى زندگى دنيايى است و اما آخرتى و معنوى هم جاى خود دارد كه عبادات به آن سو انجام مى گيرد و مراسم عبادى اش، دوره فشرده خودسازى و توجه كامل به خداوند است؛ اگر مشاجره اى انجام دادى بايد قربانى كنى و جريمه دهى؛ زيرا در مشاجره، خواسته خودت را اثبات مى كنى، در حالى كه در عبادت حج، خودى وجود ندارد، اگر به آيينه نگاه كردى، جريمه مى شوى؛ زيرا تو آمده اى كه خدابين شوى ولى خودبين شدى و
ص: 126
«وَإِذْ يَرْفَعُ إِبْراهِيمُ الْقَواعِدَ مِنَ الْبَيْتِ وَإِسْماعِيلُ رَبَّنا تَقَبَّلْ مِنَّا إِنَّكَ أَنْتَ السَّمِيعُ الْعَلِيمُ* رَبَّنا وَ اجْعَلْنا مُسْلِمَيْنِ لَكَ وَ مِنْ ذُرِّيَّتِنا أُمَّةً مُسْلِمَةً لَكَ وَأَرِنا مَناسِكَنا وَتُبْ عَلَيْنا إِنَّكَ أَنْتَ التَّوَّابُ الرَّحِيمُ* رَبَّنا وَابْعَثْ فِيهِمْ رَسُولًا مِنْهُمْ يَتْلُوا عَلَيْهِمْ آياتِكَ وَيُعَلِّمُهُمُ الْكِتابَ وَالْحِكْمَةَ وَيُزَكِّيهِمْ إِنَّكَ أَنْتَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ».
«و آن گاه كه ابراهيم و اسماعيل پايه هاى خانه كعبه را بالا مى بردند [گفتند:] پروردگارا! از ما بپذير كه تنها تو شنوا و دانايى. پروردگارا! ما را تسليم فرمان خود گردان و از نسل ما امتى فرمانبردار خويش پديدآور و آداب عبادى ما را به ما نشان ده و بر ما ببخشاى؛ بى ترديد تويى توبه پذير مهربان.
پروردگارا! در ميان آن ها پيامبرى از خودشان برانگيز تا آيات تو را بر آنان بخواند وكتاب و حكمتشان بياموزد و آن ها را تزكيه كند؛ حقاً كه تنها تو عزيز و حكيمى.»
ص: 127
ابراهيم عليه السلام هنگام بالا بردن پايه هاى كعبه، براى خود و خاندانش دعا مى كند كه مورد اجابت قرار مى گيرد.
طبق آيات كريمه قرآن و احاديث، كعبه پيش از ابراهيم عليه السلام ساخته شده بود و او كار بازسازى و تجديد بنا را انجام داد؛ چراكه فرمود: «رَبَّنا إِنِّي أَسْكَنْتُ مِنْ ذُرِّيَّتِي بِوادٍ غَيْرِ ذِي زَرْعٍ عِنْدَ بَيْتِكَ الْمُحَرَّمِ»؛ «(1)» «خدايا! در اين سرزمين خشك و سوزان، در جوار خانه تو، خاندانم را سكونت دادم.» اين قضيه به زمان شيرخوارگى حضرت اسماعيل عليه السلام مربوط است. پس آن زمان نيز خانه كعبه وجود داشته است. در نهج البلاغه نيز آمده است: «آيا نمى بينيد خداوند مردم جهان را از زمان حضرت آدم تا امروز، با قطعاتى از سنگ آزمود و آن را خانه محترم خويش قرار داد، سپس به آدم و فرزندانش دستور داد كه به گرد آن طواف كنند». «(2)»
لذا در اين آيه فرمود:
وقتى ابراهيم با اسماعيل پايه هاى كعبه را بالا مى بردند؛ «وَ إِذْ يَرْفَعُ إِبْراهِيمُ الْقَواعِدَ مِنَ الْبَيْتِ وَ إِسْماعِيلُ» دعا كردند: بارخدايا! اين عمل را از ما بپذير كه تو شنوا و دانايى؛ «رَبَّنا تَقَبَّلْ مِنَّا إِنَّكَ أَنْتَ السَّمِيعُ الْعَلِيمُ».
خدايا! ما را تسليم فرمان خود گردان و از نسل ما امتى فرمانبردار خود پديد آور؛ «رَبَّنا وَ اجْعَلْنا مُسْلِمَيْنِ لَكَ وَ مِنْ ذُرِّيَّتِنا أُمَّةً مُسْلِمَةً لَكَ» و آداب عبادت را به ما بياموز و بر ما ببخشاى كه تو توبه پذير مهربانى؛ «وَ أَرِنا مَناسِكَنا وَ تُبْ عَلَيْنا إِنَّكَ أَنْتَ التَّوَّابُ الرَّحِيمُ».
نكته: ميان دو اسم «ابراهيم» و «اسماعيل» در اين آيه فاصله افتاده
ص: 128
است. در حالى كه مى توانست اين گونه باشد: «وَ إِذْ يَرْفَعُ إِبْراهِيمُ واسماعيل الْقَواعِدَ مِنَ الْبَيْتِ»، چرا؟
شايد بتوان گفت: در يك كار دسته جمعى، با توجه به سلسله مراتب، پاداش هر كسى به اندازه نقش و تأثير او در آن عمل است. در آخرت نيز جزاها به اين ترتيب خواهد بود. حضرت ابراهيم در ساختن كعبه و پايه گذارى مكتب توحيد نقش اول و اساسى را داشته و اسماعيل به عنوان دستيار آن حضرت كار مى كرده است؛ لذا اين مطلب بدين گونه در جمله بندى آيه منعكس گرديده است «وَ إِذْ يَرْفَعُ إِبْراهِيمُ الْقَواعِدَ مِنَ الْبَيْتِ وَ إِسْماعِيلُ».
ص: 129
«وَ إِذْ بَوَّأْنا لِإِبْراهِيمَ مَكانَ الْبَيْتِ أَنْ لا تُشْرِكْ بِي شَيْئاً وَ طَهِّرْ بَيْتِيَ لِلطَّائِفِينَ وَ الْقائِمِينَ وَ الرُّكَّعِ السُّجُودِ* وَ أَذِّنْ فِي النَّاسِ بِالْحَجِّ يَأْتُوكَ رِجالًا وَ عَلى كُلِّ ضامِرٍ يَأْتِينَ مِنْ كُلِّ فَجٍّ عَمِيقٍ* لِيَشْهَدُوا مَنافِعَ لَهُمْ وَ يَذْكُرُوا اسْمَ اللَّهِ فِي أَيَّامٍ مَعْلُوماتٍ عَلى ما رَزَقَهُمْ مِنْ بَهِيمَةِ اْلأَنْعامِ فَكُلُوا مِنْها وَ أَطْعِمُوا الْبائِسَ الْفَقِيرَ». «(1)»
«و چون براى ابراهيم جايگاه كعبه را آماده كرديم [پيمان گرفتيم] چيزى را شريك من نكن، و خانه ام را براى طواف كنندگان و قيام كنندگان [به عبادت] و ركوع كنندگان و سجده كنندگان پاك دار؛ و در ميان مردم نداى حج سر ده تا پياده و سوار بر مركب هاى لاغر [تندرو]، از هر راه دورى به سوى تو
ص: 130
آيند؛ تا ناظر منافع خود باشند و نام خدا را در روزهاى معين، بر [ذبحِ] آنچه از چهارپايان روزى شان كرده است ياد كنند؛ پس، از آن ها بخوريد و به درمانده مستمند بخورانيد.»
در اين آيات به تاريخچه بازسازى كعبه و برخى احكام حج پرداخته است.
با توجه به اين كه آيه قبل درباره مسجدالحرام و احترام زائران خانه خدا سخن گفته، در اين آيه اشاره اى به تاريخچه بناى كعبه و بخشى از احكام آن مى كند. از اين رو، فرمود: ياد كن زمانى را كه محل خانه كعبه را براى ابراهيم آماده ساختيم؛ «وَ إِذْ بَوَّأْنا لِإِبْراهِيمَ مَكانَ الْبَيْتِ».
طبق نظريه مفسران، خداوند مكان خانه كعبه را كه در زمان آدم بنا گرديد و در توفان نوح عليه السلام ويران شد، به ابراهيم عليه السلام نشان داد. توفان وزيد و خاك ها را به عقب راند و پايه هاى خانه آشكار شد. «(1)» به هر حال با هر وسيله اى كه بود خداوند محل اصلى خانه را براى حضرت ابراهيم معلوم و آماده ساخت و او با همكارى اسماعيل آن را تجديد بنا كرد.
اميرمؤمنان عليه السلام فرمود: آيا نمى بينيد كه خدا مردم جهان را از زمان آدم تا امروز به وسيله قطعات سنگى امتحان كرده و آن را خانه گرامى خود قرار داد؛ سپس به آدم و فرزندانش دستور داد كه پيرامون آن طواف كنند. «(2)» سپس مى افزايد: هنگامى كه خانه آماده شد، به ابراهيم گفتيم: اين خانه را كانون توحيد كن و چيزى را شريك من قرار نده! «أَنْ لاتُشْرِكْ بِي
ص: 131
شَيْئاً» و خانه ام را براى طواف كنندگان و قيام كنندگان و ركوع كنندگان و سجده كنندگان پاكيزه گردان؛ «أَنْ لا تُشْرِكْ بِي شَيْئاً وَ طَهِّرْ بَيْتِيَ لِلطَّائِفِينَ وَ الْقائِمِينَ وَ الرُّكَّعِ السُّجُودِ».
- وَ الْقائِمِينَ ...
برخى گفته اند: مراد از آن، مقيم هاى مكه است «(1)» و گروهى آن را مصلّى دانسته اند. در اين آيه، به سه ركن اساسى نماز اشاره شده است؛ قيام، ركوع و سجود. «(2)» آدمى وقتى وارد مسجدالحرام يا مسجدالنبى مى شود، مردم را در سه حالت مى بيند، دسته اى در حال قيام، عده اى در حال ركوع و گروهى در سجده اند.
قابل توجه است كه قيام، مرحله ابتدايى نماز است و ركوع مرحله ميانى و سجده قسمت آخر آن است و از نظر عرفانى نمازگزار در سيرى به سوى خداوند است. قيامِ نماز، آغاز حركت است و اين قيام خاضعانه، مرحله اول خضوع و بندگى است. سپس اين قيام، به خضوع نود درجه تبديل مى شود و در نهايت، آدمى خاكسارانه پيشانى به خاك مى سايد و خود را نسبت به خداوند در پايين ترين نقطه ممكن مى يابد.
بعد از آماده شدن كعبه، از خداوند به حضرت ابراهيم فرمان مى رسد،
ص: 132
در ميان مردم، آنان را به حج فراخوان؛ «وَ أَذِّنْ فِي النَّاسِ بِالْحَجِّ» تا پياده و سوار بر مركب هاى لاغر تندرو، از هر راه دورى قصد خانه خدا كنند؛ «يَأْتُوكَ رِجالًا وَ عَلى كُلِّ ضامِرٍ يَأْتِينَ مِنْ كُلِّ فَجٍّ عَمِيقٍ».
در روايتى مى خوانيم حضرت ابراهيم عرض مى كند: بارخدايا! اعلام من به گوش كسى نمى رسد. خداوند فرمود: «عَلَيْكَ الْأَذانُ وَعَلَيَّ الْبَلاغُ»؛ «تو اعلام كن، به گوش رساندنش با من.» لذا آن حضرت روى مقام آمد و انگشت در گوش گذارد و به سوى شرق و غرب صدا زد: اى مردم، حج خانه خدا بر شما واجب شد. دعوت پروردگارتان را اجابت كنيد. خداوند صداى او را به گوش همگان رسانيد، حتى كسانى كه در پشت پدران و رحم مادران بودند و همه حج گزاران از آن روز تا قيامت، دعوت او را لبيك مى گويند. «(1)» انسان وقتى در اعمال حج گذشتگان دقت مى كند و مى بيند كه آن ها چگونه با ابتدايى ترين امكانات زندگى و در مواردى طاقت فرسا، حج به جا آورده اند، در حج خود احساس شرمندگى مى كند. لذا پيامبر صلى الله عليه و آله آن ها را اين گونه تشويق و اعمالشان را ارزش گذارى نموده است: «كسى كه پياده حج كند براى هر قدم هفتصد حسنه و آن كه سواره حج بگزارد هفتاد حسنه دارد». «(2)»
ابوالفتوح رازى، سرگذشتى را نقل مى كند كه باور آن بسى سخت
ص: 133
است. او مى نويسد:
«ابوالقاسم بشربن صمد گويد: پيرمرد ضعيفى را در طواف ديدم. از او پرسيدم از كجا آمده اى؟ گفت از راهى بسيار دور؛ به طورى كه بعد از گذشت بيش از يك سال سفر، سرانجام به اينجا رسيده ام!».
- لِيَشْهَدُوا مَنافِعَ لَهُمْ ...
در اين آيه، به يكى از اهداف اجتماعى مسلمانان از حضور عمومى مردم در حج اشاره كرده، مى گويد: آن ها به اين مكان مقدس بيايند تا منافع و مصالح خويش را شاهد و ناظر باشند؛ «لِيَشْهَدُوا مَنافِعَ لَهُمْ».
مردم مسلمان، از همه جاى جهان در آنجا جمع مى شوند تا در امور امنيتى، نظامى، سياسى، اقتصادى و در باره اتحاد امت اسلامى در برابر دشمنان اسلام تصميمات لازم را بگيرند.
حديث: شخصى از امام صادق عليه السلام در باره «منافع» در اين آيه پرسيد، حضرت فرمود: منافع دنيا و منافع آخرت مراد است. «(1)» سپس مى گويد:
آن ها بيايند و قربانى كنند و نام خدا را در ايامى مشخص، بر چهارپايانى كه به آن ها روزى داده شده «در ذبح آن ها» ياد كنند؛ «وَيَذْكُرُوا اسْمَ اللَّهِ فِي أَيَّامٍ مَعْلُوماتٍ عَلى ما رَزَقَهُمْ مِنْ بَهِيمَةِ اْلأَنْعامِ»؛ زيرا مشركان در آن زمان هنگام ذبح چهارپايان نام بت ها را مى بردند. اين عمل شرك آميز باعث مى شد كه گوشت قربانى آن ها، ميته و حرام شود.
ص: 134
قربانى كردن، عملى مادى و عبادى است و اقدامى در راستاى تهيه مواد غذايى براى خود و مستمندان مى باشد؛ ليكن در اينجا تنها به قسمت عبادى و روحانى آن اشاره مى كند كه مراد، بردن اسم خدا، هنگام ذبح و نيت «قربةً إلى اللَّه» است؛ يعنى هر اتفاقى در حج رخ مى دهد؛ بايد جنبه تقّرب و عبادت به خود بگيرد. قربانى كردن نوعى گذشت از مال دنياست و اين رمز را دارد تا انسان هر چه را كه لازم باشد براى خدا تقديم كند.
حج، به ما مى آموزد كه هر كسى براى خود اسماعيل يا اسماعيل هايى دارد كه به آن دل بسته است و همان سدّ راه رسيدن او به خدا است. از مال و جان و عنوان گرفته تا شهوت و قدرت و همسر و فرزند و ... كه به خاطر حفظ آن ها، به هر گناهى دست مى يازد؛ پس بايد وابستگى به آن ها را به عنوان اسماعيل به پاى دوست قربانى كند. آرى! حاجى در مراسم حج اين امور را تمرين مى كند.
در پايان آيه مى گويد: از گوشت اين قربانى ها، هم خودتان بخوريد و هم بينواى فقير را اطعام كنيد؛ «فَكُلُوا مِنْها وَ أَطْعِمُوا الْبائِسَ الْفَقِيرَ».
- فِي أَيَّامٍ مَعْلُوماتٍ ...
اساسى ترين اعمال حج، كه همه اش توحيدى و عبادى است، در ده روز آخر حج واقع است كه حتى شامل ايام تشريق، روزهاى يازده و دوازده و سيزدهم نيز مى شود و ذكر قربانى در ميان اعمال حج به خاطر اهميت و اثر آن و چند بُعدى بودنش مى باشد كه هم اطعام فقرا را در بر
ص: 135
مى گيرد و هم گذشت از مال و هم رمز قربانى كردن همه خواسته ها را براى خداوند شامل مى گردد.
1. بُعد اخلاقى و عرفانى؛ ممكن است كسى بگويد، بهتراست زيارت حرم پيامبر صلى الله عليه و آله پيش از اعمال حج باشد؛ زيرا ما به خداوند عرضه مى داريم كه پروردگارا! تو هميشه حرف هاى خودت را از طريق رسولت با ما در ميان مى گذاشتى، امر و نهى و احكام را از طريق او مى رساندى و تو فرمودى: «وَ ما آتاكُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَ ما نَهاكُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا». «(1)» و درجاى ديگر فرمودى آنچه او امر يا نهى مى كند عين سخن ماست و اگر اين بندگان گناهكار استغفاركنان نزد تو بيايند و تو واسطه باشى و از من براى ايشان طلب مغفرت كنى، حتماً آن ها را مى بخشم.»
و لذا من نخست به دست بوسى پيامبر تو آمدم تا در حضور او از آلودگى ها طهارت يافته و با وضع بهترى به حضور تو، به كعبه شرف يابم.
احرام در مسجد شجره
اثر روانى احرام، كه شرط زيارت كعبه است، اين است كه آدمى مى بيند، زيارت اشرف الأنبيا تشريفاتى ندارد و به صورت ساده و معمولى انجام مى گيرد؛ ولى زيارت خانه خدا بسى پرهزينه با تشريفات و داراى برنامه است؛ بايد لباس هاى معمولى- كه غالباً در آن معصيت صورت
ص: 136
گرفته از تن خارج شود و دو قطعه حوله بى تشريفات و بى دوخت و عارى از هرگونه پيرايه، به عنوان پوشش بر بدن پيچيده شود و آنگاه چند چيز را كه تا ديروز حلال بوده، بر خود حرام كند؛ به طورى كه حتى به آينه نگاه نكند؛ زيرا او آمده است تا خدابين شود ولى اگر خودبينى كرد بايد توبه نمايد.
او مشاجره نكند و قسم نخورد؛ زيرا مى خواهد در اين امور حقّانيت خود را ثابت كند؛ در حالى كه حاجى آمده است خود را نفى كند؛ پس حق ندارد به كسى امر و نهى نمايد. اى بميرد اين خودى كه عامل همه تجاوزها و گناهان و شرك ها و تملق هاست! پس بايد مواظب اين گونه لغزش ها باشد؛ زيرا مى خواهد عارى از هرگونه منيّت ها، خدامحورانه و به حضور خدا در كعبه شرفياب شود. از اين روست كه معصوم فرمود:
«كسى كه حج را به طور كامل انجام دهد، از گناهان خود عارى مى شود همانند روزى كه از مادر متولد شد.» «(1)»
انسان در اين مراسم، جاى پاى مخلص ترين مخلوقات واولياى الهى را مى بيند و به حقارت خود در اين مقايسه پى مى برد و لذا اگر تمام وجود او به عبوديّت تبديل شود، آن را چيزى نمى شمارد. جاى پاى اوليايى چون؛ ابراهيم خليل، اسماعيل ذبيح و هاجر را. محل گام هاى رسول اللَّه، دختر گرانقدرش فاطمه، حضرت على و فاطمه بنت اسد را. جاى پاى مردانى چون عبدالمطّلب، ابوطالب، حمزه و جعفر طيار را. وبالأخره جاى پاى شريف ترين صحابى؛ از عماربن ياسر و مادرش سميّه تا بلال و ابوذر و سلمان را.
ص: 137
آرى، آدمى لحظه لحظه زندگى فاطمه عليها السلام را زير چتر پيامبر خدا مشاهده مى كند، جاى پاى آمين گويان رسول خدا را در مباهله نصاراى نجران مى بيند و به ياد مى آورد و آن را براى هميشه عمر خود، به خاطر مى سپارد. چنين حجّى است كه انسان را الهى مى كند و از او عارف بِاللَّه مى سازد.
2. بُعد سياسى و فرهنگى. انسان در اين عبادت خالصانه با بُعدى غيرسياسى و غيردنيا طلبانه، كارى سياسى به نفع جوامع اسلامى و امت مسلمان انجام مى دهد. حج، عامل مؤثّرى است براى وحدت صفوف مسلمانان و اطلاع رسانى كشورهاى اسلامى به يكديگر. در نتيجه دشمنان اسلام، هيچ كشور اسلامى را تنها نمى بينند. در اين زمينه، گفته يكى از سياستمداران قابل ذكر است كه مى گويد:
«واى به حال مسلمانان اگر معنى حج را نفهمند و واى به حال دشمنان آن ها اگر برآيند حج را درنيابند.»
امروزه در مراسم حج، با ملاقات و ديدارهايى كه ميان دانشمندان مسلمان با فرهنگ هاى مختلف انجام مى گيرد. آنان از آثار فكرى و قلمى و انديشه هاى يكديگر آگاه مى شوند و مبادله افكار مى كنند كه اين در ترويج آثار اسلامى تأثير بسزايى دارد و از بركات حج است.
حديث: امام صادق عليه السلام درباره تأثير اجتماعى حج در سياست و فرهنگ كشورها فرمودند:
«اگر هر قوم و ملتى تنها از كشور خود سخن بگويد و تنها به مسائلى كه در آن است بينديشد، نابود مى شود و كشور را به
ص: 138
ويرانى مى كشاند و منافع آن را به خطر مى اندازد و اخبار و اطلاعات صحيح، پشت پرده مى ماند». «(1)»
آن حضرت در جاى ديگر فرمود:
«مادام كه خانه كعبه استوار است، اسلام هم برپاست.» «(2)»
قابل توجه است كه دنياى استكبار امروزه اين مطلب را به خوبى فهميده است از اين رواست كه مى بينيم يكى از سران آمريكا مى گويد: ما بايد هر طور كه شده، مكه و مدينه را از ميان برداريم!
از همين جا ولايت امام معصوم و ضرورت رهبرى آن روشن مى شود؛ آنجا كه فرموند: «اگر سالى مسلمانان توان مالى براى رفتن حج رانداشته باشند بر حاكم اسلامى و والى مسلمين واجب است كه با هزينه ازبيت المال آن ها را به سفر حج بفرستد.» «(3)»
ص: 139
«ثُمَّ لْيَقْضُوا تَفَثَهُمْ وَ لْيُوفُوا نُذُورَهُمْ وَ لْيَطَّوَّفُوا بِالْبَيْتِ الْعَتِيقِ* ذلِكَ وَ مَنْ يُعَظِّمْ حُرُماتِ اللَّهِ فَهُوَ خَيْرٌ لَهُ عِنْدَ رَبِّهِ وَ أُحِلَّتْ لَكُمُ اْلأَنْعامُ إِلَّا ما يُتْلى عَلَيْكُمْ فَاجْتَنِبُوا الرِّجْسَ مِنَ اْلأَوْثانِ وَ اجْتَنِبُوا قَوْلَ الزُّورِ* حُنَفاءَ لِلَّهِ غَيْرَ مُشْرِكِينَ بِهِ وَ مَنْ يُشْرِكْ بِاللَّهِ فَكَأَنَّما خَرَّ مِنَ السَّماءِ فَتَخْطَفُهُ الطَّيْرُ أَوْ تَهْوِي بِهِ الرِّيحُ فِي مَكانٍ سَحِيقٍ* ذلِكَ وَ مَنْ يُعَظِّمْ شَعائِرَ اللَّهِ فَإِنَّها مِنْ تَقْوَى الْقُلُوبِ* لَكُمْ فِيها مَنافِعُ إِلى أَجَلٍ مُسَمًّى ثُمَّ مَحِلُّها إِلَى الْبَيْتِ الْعَتِيقِ». «(1)»
«سپس بايد آلودگى خود را بزدايند و به نذرهايشان وفا كنند و برگِرد خانه كهن طواف نمايند؛ اين است [آنچه مقرر شده] و هركس مقررات خدا را بزرگ شمارد آن، براى او نزد
ص: 140
پروردگارش بهتر است. و چهارپايان براى شما جز آنچه [حرمت آن] بر شما خوانده مى شود حلال است، پس از پليدى بت ها دورى كنيد و از گفتار باطل اجتناب ورزيد؛ در حالى كه مخلصان خدا باشيد، نه مشركان به او. و هركس به خدا شرك آورد، بدان ماند كه از آسمان افتاده و مرغان او را مى ربايند يا تندباد او را به نقطه اى دور پرتاب مى كند؛ اين است [سخن حق]، و هركس شعائر خدا را بزرگ دارد، بى ترديد آن نشانه تقواى دل هاست؛ در آن [قربانى ها] براى شما منافعى است تا زمانى معين [چون شير و پشم]، سپس قربانگاه آن ها در كنار خانه كهن است.»
در اين آيات، بخش هايى از احكام تربيتى حج آمده است؛ پاك كردن بدن از زوايد، عمل به نذرها، طواف، داشتن اخلاص كامل و قصد قربت در همه اعمال حج.
در اين آيه مى گويد: بعد از آن ذبح، بايد آلودگى ها و زوايد بدن را برطرف سازند؛ «ثُمَّ لْيَقْضُوا تَفَثَهُمْ». تَفَث همان چرك و اضافات بدن است؛ مانند ناخن بلند و موهاى اضافى. و وقتى ما بعد از سعى تقصير مى كنيم يعنى به اين آيه عمل كرده ايم؛ سپس مى فرمايد: و به نذرهاى خود وفا كنند؛ «وَ لْيُوفُوا نُذُورَهُمْ» و بر گرد خانه گرامى سابقه دار كه مالكى جز خدا ندارد طواف كنند؛ «وَ لْيَطَّوَّفُوا بِالْبَيْتِ الْعَتِيقِ» و اين
ص: 141
طواف كه پس از خروج از احرام است از نظر تشيع همان طواف نساء است. «(1)» حاجى مجاز نيست در حال احرام كه ناخن بگيرد يا موى سر و صورت خود را اصلاح كند تا آنگاه كه از احرام درآيد و لذا در اين آيه مى گويد: وقتى قربانى كرديد از احرام خارج مى شويد. پس اصلاح مو و گرفتن ناخن، كه زدودن زوايد بدن است، بر شما مباح مى شود و اين كار را انجام دهيد؛ «ثُمَّ لْيَقْضُوا تَفَثَهُمْ» اين كه فرمود آلودگى هاى خود را پاك كنيد، شايد ناظر به اين باشد كه حاجى وقتى قربانى را ذبح مى كند، از خون او به بدن يا لباسش مى پاشد پس بايد خود را تطهير كند.
- الْعَتِيقِ ...
با توجه به اين كه «عتيق» از ريشه «عتق» به معناى آزاد شدن از بند رقّيّت است، خانه خدا از قيد مالكيت بندگان آزاد است و مالك آن هميشه خدا بوده و هست. خداوند به خاطر اعمال حج، عذاب استيصال را از اين امت برداشته و آن ها را آزاد نموده است. «(2)» معناى ديگر عتيق، گران بها و گرامى است و معنى ديگر آن «قديم» است كه فرمود: «إِنَّ أَوَّلَ بَيْتٍ وُضِعَ لِلنَّاسِ لَلَّذِي بِبَكَّةَ». «(3)»
در مفردات راغب آمده است: عتيق چيزى است كه از نظر زمان يا مكان يا رتبه، مقدم باشد.
معمولًا مردم نذر مى كردند كه اگر توفيق حج پيدا كنند قربانى اضافه و
ص: 142
صدقات و كارهاى خير انجام دهند و گاه مى شد كه حاجى پس از نائل شدن به حج نذر را فراموش مى كرد و يا اعمال و انجام مناسك را كه خود عبادت غليظى بود، كافى از وفاى به نذر مى انگاشت؛ لذا در اينجا تأكيد مى كند كه بايد به نذر خود وفا كنيد و به ياد داشته باشيد و قرآن مى گويد:
«أَوْفُوا بِالْعُقُودِ»، كه وقتى به كسى قول و وعده مى دهيد، به آن وفادار بمانيد؛ چه به خدا تعهد داده باشيد چه به مردم.
- ذلِكَ وَ مَنْ يُعَظِّمْ حُرُماتِ اللَّهِ ...
اين آيه، با توجه به بحث هاى گذشته در باره مناسك حج، آن را جمع بندى كرده، مى گويد: برنامه هاى مراسم حج، همان است كه گفته شد (ذلِكَ) و هر كس برنامه ها و حريم هاى الهى را بزرگ دارد، همين براى او نزد پروردگارش بهتر است؛ «وَ مَنْ يُعَظِّمْ حُرُماتِ اللَّهِ فَهُوَ خَيْرٌ لَهُ عِنْدَ رَبِّهِ»؛ و تعبير از مناسك حج؛ اعم از اعمال آن و ترك پاره اى امور به عنوان «حرمت ها» به مفهوم آن است كه امر و نهى هاى خدا بسى محترم است و آن ها را بايد حريم هاى خداوند دانست و به ديده تكريم نگريست، سپس حكم حيوانات حلال گوشت را چنين بيان مى كند:
چهارپايان بر شما حلال شده اند؛ مگر آنچه بر شما خوانده مى شود و دستورش صادر خواهد شد؛ «وَ أُحِلَّتْ لَكُمُ اْلأَنْعامُ إِلَّا ما يُتْلى عَلَيْكُمْ».
اين آيه اشاره دارد به تحريم صيد بر مُحرم كه بعداً در سوره مائده به اين مضمون نازل گرديده است: اى كسانى كه ايمان آورده ايد، در حال
ص: 143
احرام كشتار صيد نكنيد «(1)» و نيز ناظر به حكم حرمت قربانى هايى است كه با نام بت ذبح شده است. آن گاه مى گويد از پليدى ها؛ يعنى بت ها اجتناب كنيد؛ «فَاجْتَنِبُوا الرِّجْسَ مِنَ اْلأَوْثانِ».
در اين آيه بت ها را عين نجاست و پليدى معرفى كرده است، نه آن كه «رجس» صفت بت باشد؛ بلكه با «مِنْ بَيانيه» بيان و توضيح آن است؛ «مِنَ اْلأَوْثانِ». نهى ديگر آيه اين است كه از سخن باطل و بى سند بپرهيزيد؛ «وَ اجْتَنِبُوا قَوْلَ الزُّورِ». قول زور بر هر فتوا و سخن و عقيده باطلى شامل مى شود. يكى از مصاديق آن تحريف «لبيك» است توسط مشركان. آن ها مى گفتند: «لَبَّيْكَ، اللَّهُمَّ لَبَّيْكَ، لَبَّيْكَ لَا شَرِيكَ لَكَ، إِلَّا شَرِيكٌ هُوَ لَكَ، تَمْلِكُهُ وَ مَا مَلَك»؛ يعنى خدايى كه شريكى ندارى جز شريكى كه مخصوص توست، تو مالك او و هر چه در اختيار دارد، هستى.
- حُنَفاءَ لِلَّهِ غَيْرَ مُشْرِكِينَ بِهِ ...
در آيات قبل، از هرگونه شرك و بت پرستى نهى و به توحيد دعوت كرد و در اينجا براى تأكيد بيشتر بر توحيد مى گويد: مراسم حج را خالص براى خدا انجام دهيد؛ «حُنَفاءَ لِلَّهِ». بدون هيچ گونه شرك ورزى به او؛ «غَيْرَ مُشْرِكِينَ بِهِ».
حُنَفاءَ جمع حنيف؛ يعنى روگرداندن از هر چه انحراف و گرايش هاى باطل و شرك آلود است و به حق و يگانه پرستى گراييدن و اخلاص و
ص: 144
قربت را در اعمال حج و در ادامه آن پس از حج، محرك اصلى خود به كارها و اقدامات و نيّات خود قرار دادن كه اين بازگشت به توحيد فطرى است.
حديث: امام باقر عليه السلام فرمود: «حنيف، آن فطرت الهى است كه مردم را بر آن آفريده و در آفرينش خدا تغييرى نيست وفرمود: خداوند توحيد را در سرشت انسان ها قرار داده است.» «(1)»
- وَ مَنْ يُشْرِكْ ...
در اين قسمتِ آيه كريمه، ترسيم بسيار گويايى است از سقوط شرك ورزان، در قالب تشبيهى گويا و مى گويد: كسى كه شريك براى خدا قرار دهد؛ «وَ مَنْ يُشْرِكْ بِاللَّهِ». پس گويى از آسمان به زمين سقوط كرده و پرندگان او را در هوا مى ربايند «و به منقارشان مى درند»؛ «فَكَأَنَّما خَرَّ مِنَ السَّماءِ فَتَخْطَفُهُ الطَّيْرُ» يعنى پيش از آن كه به زمين برسد طعمه لاشخورها مى شود و يا مانند اين است كه تندبادى او را به مكان دورى پرتاب كند؛ «أَوْ تَهْوِي بِهِ الرِّيحُ فِي مَكانٍ سَحِيقٍ».
- ذلِكَ وَ مَنْ يُعَظِّمْ شَعائِرَ اللَّهِ فَإِنَّها مِنْ تَقْوَى الْقُلُوبِ* لَكُمْ فِيها مَنافِعُ إِلى أَجَلٍ مُسَمًّى ...
در اين آيه بارديگر از مجموع بحث ها جمع بندى ديگرى كرده، مى گويد: مطلب همان است كه گفته شد (ذلِكَ)؛ و هر كس نمادها و شعارهاى الهى را بزرگ دارد و به نمادهاى اطاعت و بندگى او احترام بگذارد، اين نشانه اى از تقواى دل هاست؛ «وَ مَنْ يُعَظِّمْ شَعائِرَ اللَّهِ فَإِنَّها مِنْ تَقْوَى الْقُلُوبِ».
ص: 145
- تَقْوَى الْقُلُوبِ ...
نسبت يافتن تقوا به قلوب، براى اين است كه اصل در تقوا، تقواى دل است. وقتى دل و نيت پاك شد، بقيه اعمال از آن نشأت مى گيرد. ما مى بينيم كه هر يك از عبادت هاى تربيتى حج، سرفصل، نمودار و نمادى است براى اخلاقيات و رفتارهاى ملكوتى و انسانى، براى ساخته شدن انسان. به راستى آنچه از قربانى و سعى و صفا و مروه و تقصير؛ كه بريدن از تمام تعلقات بازدارنده است، و از طواف و غيره برداشت مى شود، اين است كه اگر انسان به آن ها عمل كند، او را كفاف مى دهد. اين كه تا اين اندازه در باره تعظيم شعائر دينى و الهى تأكيد شده، به خاطر آن است، كسى كه سرفصل هاى فرمان هاى خداوند را احترام بگذارد، در مقابل آن ها احساس مسؤوليت خواهد كرد و طبعاً به اقتضاى آن، عمل خواهد نمود.
- لَكُمْ فِيها مَنافِعُ ...
از برخى روايات استفاده مى شود كه گروهى از مسلمانان عقيده داشتند، وقتى شتر يا چهارپايى براى قربانى تعيين مى شود، نبايد از سوارى و يا شير آن استفاده كرد تا به قربانگاه برسد؛ لذا آيه مورد بحث اين ممنوعيت را رد كرده، مى گويد: براى شما در اين حيوانات (قربانى ها)، منافع و سودهايى است تا زمان تعيين شده (روز ذبح) فرا رسد؛ «لَكُمْ فِيها مَنافِعُ إِلى أَجَلٍ مُسَمًّى» و سرانجام كار، محلّ ذبح اين قربانى، خانه گرامى و قديمى كعبه است؛ «ثُمَّ مَحِلُّها إِلَى الْبَيْتِ الْعَتِيقِ».
ص: 146
«يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لَيَبْلُوَنَّكُمُ اللَّهُ بِشَيْ ءٍ مِنَ الصَّيْدِ تَنالُهُ أَيْدِيكُمْ وَ رِماحُكُمْ لِيَعْلَمَ اللَّهُ مَنْ يَخافُهُ بِالْغَيْبِ فَمَنِ اعْتَدى بَعْدَ ذلِكَ فَلَهُ عَذابٌ أَلِيمٌ* يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا تَقْتُلُوا الصَّيْدَ وَ أَنْتُمْ حُرُمٌ وَ مَنْ قَتَلَهُ مِنْكُمْ مُتَعَمِّداً فَجَزاءٌ مِثْلُ ما قَتَلَ مِنَ النَّعَمِ يَحْكُمُ بِهِ ذَوا عَدْلٍ مِنْكُمْ هَدْياً بالِغَ الْكَعْبَةِ أَوْ كَفَّارَةٌ طَعامُ مَساكِينَ أَوْ عَدْلُ ذلِكَ صِياماً لِيَذُوقَ وَبالَ أَمْرِهِ عَفَا اللَّهُ عَمَّا سَلَفَ وَ مَنْ عادَ فَيَنْتَقِمُ اللَّهُ مِنْهُ وَ اللَّهُ عَزِيزٌ ذُو انْتِقامٍ* أُحِلَّ لَكُمْ صَيْدُ الْبَحْرِ وَ طَعامُهُ مَتاعاً لَكُمْ وَ لِلسَّيَّارَةِ وَ حُرِّمَ عَلَيْكُمْ صَيْدُ الْبَرِّ ما دُمْتُمْ حُرُماً وَ اتَّقُوا اللَّهَ الَّذِي إِلَيْهِ تُحْشَرُونَ». «(1)»
«اى مؤمنان، خدا شما را به (تحريم) صيدى كه در دسترس شما و نيزه هاى شماست مى آزمايد، تا معلوم دارد چه كسى در نهان از او مى ترسد. و هر كه پس از اين (دستور) تجاوز كند، او را عذابى دردناك خواهد بود؛ اى مؤمنان، وقتى كه احرام داريد
ص: 147
شكار را مَكُشيد، و هر كس از شما عمداً آن را بكشد بايد كفاره اى معادل آن از چهارپايان بدهد، كه دو نفر عادل از خودتان معادل بودن آن را تصديق كنند و به صورت قربانى به كعبه برسد (و قربانى شود)، يا كفاره اى: طعام دادن مستمندان، يا روزه داشتن معادل آن، تا وبال كار خويش را بچشد. و خدا از آنچه در گذشته واقع شده عفو كرده است، و هر كه تكرار كند خدا از او انتقام مى گيرد و خدا مقتدر و صاحب انتقام است. صيد دريا و خوراك آن براى شما حلال است تا براى شما و مسافران بهره اى باشد.
و شكار خشكى مادام كه احرام داريد، بر شما حرام است. و از خدايى كه به سوى او محشور مى شويد بترسيد.»
نقل شده است كه پيامبر خدا صلى الله عليه و آله و مسلمانان در سال حديبيه، با حال احرام براى انجام عمره حركت كردند. در ميان راه، با حيوانات شكارى زيادى رو به رو شدند كه كاملًا در دسترسشان بوده، لذا آيات فوق نازل شد و مسلمانان را از صيد آن ها برحذر داشت و اخطار كرد كه اين نوعى امتحان براى آن ها محسوب مى شود. «(1)» در اين آيات، مسأله شكار حيوانات صحرايى در حال احرام بيان گرديده و مى فرمايد: اى كسانى كه ايمان آورده ايد! خداوند شما را با چيزى از شكار مى آزمايد؛ شكارهايى كه به قدرى به شما نزديك
ص: 148
مى شوند كه حتى با نيزه و دست مى توانيد آن ها را شكار كنيد؛ «يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لَيَبْلُوَنَّكُمُ اللَّهُ بِشَيْ ءٍ مِنَ الصَّيْدِ تَنالُهُ أَيْدِيكُمْ وَ رِماحُكُمْ ...».
اين آيه نشان مى دهد كه وجود اين همه شكار در دسترس مردمِ آن جا، امرى بى سابقه بوده و اين نوعى آزمايش الهى براى مسلمانان محسوب مى شده است؛ به خصوص با توجه به نيازى كه آن ها به تهيه مواد گوشتى داشتند و تحمل محروميت از چنين غذايى در آن شرايط براى مردم مى توانست يك امتحان بزرگ بوده باشد.
در روايت آمده است: در جريان صلح حديبيه، در سال ششم هجرت، مسلمانان براى عمره احرام بسته و به سوى مكه رهسپار شدند. در ميان راه، انواع شكارها در اطراف مسلمانان رفت و آمد مى كردند و گاهى آن چنان به آنان نزديك مى شدند كه مى توانستند با دست يا نيزه خود، آن ها را شكار كنند؛ ولى چون در حال احرام بودند، اجازه شكار نداشتند، و اين آزمايش از سوى خدا بود تا معلوم گردد چه كسى از خدا فرمان مى برد و پا روى نفس خود مى گذارد. لذا با تأكيد مى فرمايد: اين جريان براى آن بود كه افرادى كه از خدا، به دليل ايمان به غيب مى ترسند، از ديگران شناخته شوند؛ يعنى با اين كه عذاب آخرت را مشاهده نمى كنند و هنوز از آن ها غايب است، به آن ايمان دارند و از آن مى ترسند. «(1)» اين آزمايش، همانند آزمايش بنى اسرائيل در ماجراى روز شنبه و صيد ماهى بود كه به خاطر تخلف از امر خدا، به ميمون مسخ شدند، ولى مسلمانان در امتحان خود موفق شدند؛ «لِيَعْلَمَ اللَّهُ مَنْ يَخافُهُ بِالْغَيْبِ». ذيل آيه،
ص: 149
كسانى را كه با اين حكم الهى مخالفت كنند، به عذاب دردناك تهديد كرده است؛ «فَمَنِ اعْتَدى بَعْدَ ذلِكَ فَلَهُ عَذابٌ أَلِيمٌ».
يادآورى: در اين آيه، دوگونه صيد مطرح شده است: يكى آنچه با دست شكار مى شود، مانند جوجه هاى پرندگان، بچه هاى وحوش و تخم پرندگان «تَنالُهُ أَيْدِيكُمْ»، و ديگرى آنچه به وسيله سلاح شكار مى شود، مانند حيوانات و پرندگان بزرگ «(1)» «وَ رِماحُكُمْ».
در اين آيه، حكم صريح حرمت صيد، بيان شده است: اى كسانى كه ايمان داريد، در حال احرام شكار نكنيد؛ چه حلال گوشت، چه حرام گوشت «يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا تَقْتُلُوا الصَّيْدَ وَ أَنْتُمْ حُرُمٌ». قابل توجه اين كه در روايات، نه تنها صيد كردن در حال احرام تحريم شده، بلكه معاونت در صيد هم حرام است؛ مانند نشان دادن صيد و اشاره كردن به آن در حال احرام.
اين آيه، حكم كفاره كسى را كه در حال احرام صيد كرده است بيان مى كند: كسى كه عمداً صيدى را به قتل برساند بايد كفاره اى همانند آن از چهارپايان بدهد؛ يعنى آن را ذبح كرده، گوشتش را به مستمندان بدهد؛ «وَ مَنْ قَتَلَهُ مِنْكُمْ مُتَعَمّدًا فَجَزاءٌ مِثْلُ ما قَتَلَ مِنَ النَّعَمِ».
مراد از «مُتَعَمّدًا»، يعنى به قصد شكار حيوانى را صيد كند، ولى كسى كه قصد صيد نداشته و تيرش به خطا رفته و حيوانى را كشته، در اين حكم قرار نمى گيرد. در اين كه متخلف بايد براى كفاره صيد خود، حلال گوشتى مانند آنچه صيد كرده قربانى كند، تعيين مثل و همانند، كار مشكلى
ص: 150
است، مثلًا اگر حيوانى را كه كشته خيلى بزرگ است، بايد به كفّاره آن، يك شتر قربانى كند و اگر متوسط بود، يك گاو و اگر كوچك بود، گوسفندى را قربانى كند و يا اين كه حيوانات وحشى شكار شده، قيمت مشخص ندارد كه بتوان هم نرخ آن را از حيوانات اهلى انتخاب كرد، لذا در اين موارد، چاره اى جز اين نيست كه به نوعى براى شكار، تعيين قيمت شود تا معادلش از حيوانات اهلى انتخاب گردد، لذا در اين آيه دستور مى دهد كه اين موضوع، زير نظر دو نفر از افراد عادل و مطلع انجام پذيرد و آن ها حكم كنند «يَحْكُمُ بِهِ ذَوا عَدْلٍ مِنْكُمْ».
در اين كه كفاره در كجا ذبح شود، مى فرمايد: آن به صورت قربانى شده به كعبه اهدا شود و به سرزمين كعبه برسد؛ «هَدْياً بالِغَ الْكَعْبَةِ».
درضمن بايد توجه داشت كه مشهور ميان فقهاى ما اين است كه بايد كفاره صيد در حال احرام عمره، در مكه ذبح شود و صيد احرام حج، در منا و قربانگاه. در آيه بعد اعلام مى كند كه لازم نيست حتماً كفاره به صورت قربانى باشد؛ بلكه دو چيز ديگر نيز هر يك مى توانند جانشين آن شوند؛ يكى اين كه معادل پول آن براى اطعام مساكين صرف شود؛ «أَوْ كَفَّارَةٌ طَعامُ مَساكِينَ»، و يا معادل آن روزه بگيرد «أَوْ عَدْلُ ذلِكَ صِياماً».
توضيح: در مورد اين كه مساكين چند نفر باشند، بايد گفت: به مقدار قيمت قربانى طعام داده مى شود و آن معادل چند مد طعام است؛ طبعاً تعداد مساكين نيز به دست مى آيد. و در مقابل هر يك مد طعام، يك روز روزه تعيين مى گردد، و از برخى روايات به دست مى آيد در مقابل هر دو مد طعام يك روز روزه بگيرد و اين به خاطر آن است كه در ماه رمضان،
ص: 151
اشخاصى كه قادر بر گرفتن روزه نيستند، به جاى هر روز يك يا دو مد طعام به مستمندان بدهند؛ البته براى اطلاعات بيشتر در اين مورد بايد به كتب فقهى مراجعه شود.
در ذيل آيه فرمود: اين كفاره ها براى آن است كه متخلف، كيفر كار خلاف خود را بچشد؛ «لِيَذُوقَ وَبالَ أَمْرِهِ». از آن جا كه قانون، عطف به ماسبق نمى شود، تصريح مى كند كه خدا تخلفاتى در اين زمينه را كه در گذشته؛ يعنى قبل از نزول اين آيه انجام داده ايد، عفو كرده است؛ «(1)» «عَفَا اللَّهُ عَمَّا سَلَفَ». و اگر كسى به اين اخطارها توجه نكند و حكم كفاره را انجام ندهد، خدا از او انتقام خواهد گرفت و خدا تواناست و در زمان خود انتقام مى گيرد؛ «وَ مَنْ عادَ فَيَنْتَقِمُ اللَّهُ مِنْهُ وَ اللَّهُ عَزِيزٌ ذُو انْتِقامٍ».
- أُحِلَّ لَكُمْ صَيْدُ الْبَحْرِ وَ طَعامُهُ مَتاعاً لَكُمْ ...
ديديم شكار حيوان براى كسى كه در حال احرام حج يا عمره باشد، حرام است و اگر شكار كرد بايد كفاره بدهد. اكنون اين آيه توضيح مى دهد كه اين حكم مخصوص شكار حيوانات صحرايى است و شامل صيد حيوانات دريايى نمى شود و صيد محصولات دريايى جايز و حلال است.
تذكر: درآيه «صَيْدُ الْبَحْرِ وَ طَعامُهُ»، چرا صيد و طعام را در كنار هم آورده، در حالى كه منظور از طعام، همان غذايى است كه از گوشت شكار تهيه مى شود؟ دليلش آن است كه در صيد حيوانات صحرايى، هم خود
ص: 152
شكار حرام است- خواه از طعام آن استفاده كند، خواه نكند- و هم خوردن گوشت شكار براى مُحرم، كه خود عامل شكار نبوده حرام است.
لذا در صيد حيوانات دريايى فرمود: هم شكار آن مانعى ندارد و هم خوردن طعامى كه از آن تهيه شده حلال است.
در اين آيه آمده است: صيد دريا و طعام آن براى شما حلال است تا شما كه مُحرم هستيد و مسافران كه مُحرم نيستند از آن بهره مند شويد؛ «أُحِلَّ لَكُمْ صَيْدُ الْبَحْرِ وَ طَعامُهُ مَتاعاً لَكُمْ وَ لِلسَّيَّارَةِ ...». مراد از مسافر در اين آيه، غير محرم است. بنابراين، مفهوم جمله «مَتاعاً لَكُمْ وَ لِلسَّيَّارَةِ ...» يعنى تا بهره اى باشد براى مُحرم كه شماييد و غير محرم كه مسافران هستند. «(1)» اين آيه بار ديگر به عنوان تأكيد به حكم سابق مى فرمايد: مادام كه شما در حال احرام هستيد، صيدهاى صحرايى بر شما حرام است؛ «وَ حُرِّمَ عَلَيْكُمْ صَيْدُ الْبَرِّ ما دُمْتُمْ حُرُماً». از خدايى كه به پيشگاه او فراخوانده خواهيد شد بترسيد و از فرمان او سرپيچى نكنيد؛ «وَ اتَّقُوا اللَّهَ الَّذِي إِلَيْهِ تُحْشَرُونَ».
شايد بتوان گفت: باتوجه به اين همه رفت و آمدى كه هر سال در اماكن مقدسه مكه مى شود، هر كسى شكارى كند، نسل همه حيوانات كه در سلامت محيط زيست نقشى دارند منقرض مى شود. و لذا مى بينيم در غير حال احرام نيز صيد حرام و كندن درختان و گياهان آن ممنوع است و اين
ص: 153
دستورات، ارتباط نزديكى با حفظ محيط زيست و نگهدارى گياهان و حيوانات آن منطقه دارد، تا آن جا كه مى بينيم نه تنها شكار حيوانات صحرايى حرام است، حتى نشان دادن صيد به صياد نيز تحريم شده است، ليكن در صيد حيوانات دريايى كه كران تا كران وسعت دارد، اين مشكل پيش نمى آيد.
حديث: امام صادق عليه السلام به يكى از يارانش فرمود: هرگز چيزى از صيد را در حال احرام، حلال مشمار و نه در حال غير احرام در حرم؛ و نيز صيد را به كسى نشان مده كه آن را شكار كند و حتى به آن اشاره نكن كه به خاطر اشاره تو، صيد را حلال شمارد؛ زيرا اين عمل براى تو موجب كفاره مى شود. «(1)» (البته صيد در خارج حرم براى غير محرم حلال، ولى براى محرم حرام است). اگر محرم، صيد را ذبح كند به ميته تبديل شده و خوردنش براى همه حرام است. «(2)»
ص: 154
«وَ لِكُلِّ أُمَّةٍ جَعَلْنا مَنْسَكاً لِيَذْكُرُوا اسْمَ اللَّهِ عَلى ما رَزَقَهُمْ مِنْ بَهِيمَةِ اْلأَنْعامِ فَإِلهُكُمْ إِلهٌ واحِدٌ فَلَهُ أَسْلِمُوا وَ بَشِّرِ الْمُخْبِتِينَ* الَّذِينَ إِذا ذُكِرَ اللَّهُ وَجِلَتْ قُلُوبُهُمْ وَ الصَّابِرِينَ عَلى ما أَصابَهُمْ وَ الْمُقِيمِي الصَّلاةِ وَ مِمَّا رَزَقْناهُمْ يُنْفِقُونَ».
«و براى هر امتى قربانگاهى قرار داديم تا نام خدا را بر [ذبح] چهارپايانى كه روزى آن ها كرده است بِبَرند، پس [بدانيد كه] خداى شما خداى يگانه است، پس به فرمان او گردن نهيد. و فروتنان را بشارت ده؛ همانان كه چون نام خدا ياد شود دل هايشان هراس يابد، و آنان كه اگر مصيبتى بر سرشان آيد صابرند و برپا دارندگان نمازند و از آنچه روزيشان داده ايم انفاق مى كنند.» «(1)»
ص: 155
در اين آيات با بيان اين كه براى هر قومى قربانگاهى قرار داده ايم، به توصيف اخلاقى كسانى مى پردازد كه كاملًا گوش به فرمان خدا هستند.
در ادامه بحث احكام قربانى حج، مى فرمايد: قربانى، منحصر به شما نيست و در اينجا يادآور مى شود كه: ما براى هر امتى قربانگاهى قرار داديم تا نام خدا را بر چهاپايانى كه به آن ها روزى داده ايم ببرند؛ «وَ لِكُلِّ أُمَّةٍ جَعَلْنا مَنْسَكاً لِيَذْكُرُوا اسْمَ اللَّهِ عَلى ما رَزَقَهُمْ مِنْ بَهِيمَةِ اْلأَنْعامِ».
مَنْسَك، جايى است كه عبادت مخصوصى دارد ولى در اين آيه، به قرينه ذكر «ذبح قربانى» به معناى قربانى است. در پايان آيه مى گويد:
خداى شما معبود واحدى است و برنامه هاى گوناگون عبادات نيز براى اوست؛ «فَإِلهُكُمْ إِلهٌ واحِدٌ». حال كه چنين است، در برابر فرمان او تسليم شويد؛ «فَلَهُ أَسْلِمُوا» و متواضعان را در برابر فرمان هاى پروردگار مژده بده؛ «وَ بَشِّرِ الْمُخْبِتِينَ».
- الَّذِينَ إِذا ذُكِرَ اللَّهُ ...
در اين آيه اوصاف مُخْبِتين را اينگونه بيان مى كند: آن ها كسانى هستند كه وقتى نام خدا برده مى شود دل هايشان پر از عشق و خوف پروردگار مى گردد؛ «الَّذِينَ إِذا ذُكِرَ اللَّهُ وَجِلَتْ قُلُوبُهُمْ». اين ترس، ترس شوق است از اين كه مبادا از ما ناخواسته مكروهاتى صادر شده باشد كه از نظر لطف خدا افتاده باشيم و اين ناشى از محبت خدا و درك عظمت بارى تعالى است. آن ها در برابر مصيبت هايى كه به ايشان مى رسد شكيبايى پيش مى گيرند؛ «وَ الصَّابِرِينَ عَلى ما أَصابَهُمْ». آن ها خود را نمى بازند و نشاط ايمان و بندگى خود را همچنان حفظ مى كنند، آن ها
ص: 156
پيوسته نماز را برپا مى دارند و از آنچه روزى شان كرده ايم انفاق مى كنند؛ «وَ الْمُقِيمِي الصَّلاةِ وَ مِمَّا رَزَقْناهُمْ يُنْفِقُونَ». آن ها پيوندشان را همواره با خداوند از طريق گردن نهادن به اوامر الهى و با مردم از طريق انفاق تقويت مى كنند.
تمام اين صفاتى كه براى «مُخْبِتِين» آورده، در كسى كه حج مى گزارد، جمع شده است؛ زيرا حاجى نسبت به خدا عشق مى ورزد و از مخالفت او مى ترسد و اين خوف در احرام بسى بيشتر است و حلال ها را هم بر خود حرام مى كند. تمام رنج هاى مناسك حج را با ميل مى پذيرد و صبورى مى كند «الصَّابِرِين». نماز برپا مى دارد و به صورت قربانى و غير آن انفاق مى كند و خداوند از بنده خود مى خواهد كه حالات حج را براى هميشه در خود حفظ كند؛ يعنى در وصف مُخْبِتِين باقى بماند.
ص: 157
«وَ الْبُدْنَ جَعَلْناها لَكُمْ مِنْ شَعائِرِ اللَّهِ لَكُمْ فِيها خَيْرٌ فَاذْكُرُوا اسْمَ اللَّهِ عَلَيْها صَوافَّ فَإِذا وَجَبَتْ جُنُوبُها فَكُلُوا مِنْها وَ أَطْعِمُوا الْقانِعَ وَ الْمُعْتَرَّ كَذلِكَ سَخَّرْناها لَكُمْ لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ* لَنْ يَنالَ اللَّهَ لُحُومُها وَ لا دِماؤُها وَ لكِنْ يَنالُهُ التَّقْوى مِنْكُمْ كَذلِكَ سَخَّرَها لَكُمْ لِتُكَبِّرُوا اللَّهَ عَلى ما هَداكُمْ وَ بَشِّرِ الْمُحْسِنِينَ* إِنَّ اللَّهَ يُدافِعُ عَنِ الَّذِينَ آمَنُوا إِنَّ اللَّهَ لا يُحِبُّ كُلَّ خَوَّانٍ كَفُورٍ». «(1)»
«و [قربانى] شتران فربه را براى شما از جمله شعائر الهى قرار داديم، در آن ها براى شما خير است. پس نام خدا را بر [ذبح] آن ها در حالى كه ايستاده اند بِبَريد، و چون به پهلو افتادند [و جان دادند] از آن ها بخوريد و فقير خويشتندار و فقير سائل را اطعام كنيد. اين گونه آن ها را مسخّر شما كرديم، باشد كه
ص: 158
شكرگزار باشيد؛ هرگز گوشت و خون آن ها به خدا نخواهد رسيد وليكن تقواى شما به او مى رسد. اين گونه آن ها را مسخر شما كرد تا خدا را به خاطر آن كه هدايتتان نموده، به بزرگى ياد كنيد. و نيكوكاران را مژده رسان؛ قطعاً خداوند از كسانى كه ايمان آورده اند دفاع مى كند؛ [زيرا] خدا هيچ خيانت كار كفرپيشه اى را دوست ندارد.»
قربانى كردن شتر چاق، كه مستمندان بسيارى را تغذيه كند، از شعائر الهى است؛ البته اين كار را كه يك عبادت است با شرك آلوده نكنيد و خون آن را به عنوان تقدس اينجا و آنجا نماليد، آنچه ما از شما مى خواهيم، تقوى و پرهيز از گناه است.
لغت: صَوافّ جمع صافَّة: برپا ايستادگان، دست ها و پاها جفت كرده ها.
وَجَبَتْ: فرو افتاد، نقش زمين گرديد. جُنُوب جمع جَنْب: پهلوها. وَجَبَتْ جُنُوبُها: پهلوى شتران در حال نحر بر زمين افتاد. قانِع: مستمندى كه گدايى نكند، فقير قانع. مُعْتَرّ (عَرّ): فقيرى كه دست به گدايى باز كند.
در اين آيه باز سخن از قربانى است كه مى گويد: قربانى كردن شترهاى چاق و فربه را براى شما از شعائر الهى قرار داديم؛ «وَ الْبُدْنَ جَعَلْناها لَكُمْ مِنْ شَعائِرِ اللَّهِ ...». بُدْن، جمع بَدَنَة، است به معناى شتران بزرگ پروارى است كه اطعام نيازمندان كثيرى را پوشش مى دهد و تكيه بر آن، به خاطر بهره ورى آن است. لذا مى گويد: در چنين حيوانى براى شما خير و بركت است؛ «لَكُمْ فِيها خَيْرٌ». سپس كيفيت وچگونگى قربانى كردن آن را بيان مى كند: نام خدا را به هنگام قربانى كردن آن ها، در حالى كه بر پاها
ص: 159
ايستاده اند ببريد؛ «فَاذْكُرُوا اسْمَ اللَّهِ عَلَيْها صَوافَّ». برخى نيز گفته اند:
هنگام نحر آن، اين ذكر گفته شود: «اللَّهُ أَكْبَر، لاإِلهَ إِلّا اللَّه، وَاللَّهُ أَكْبَر، اللَّهُمَّ مِنْكَ وَلَكَ». «(1)» صَوافّ جمع صافّة يعنى شتر ايستاده كه دست ها و پاهايش برابر هم و دستهايش بسته باشد.
گفته اند: دو دست شتر را كه ايستاده به هم ببنديد تا نتواند بگريزد وقتى خون از او رفت به پهلو مى افتد و جان مى دهد و آنگاه گوشت او قابل استفاده مى شود. لذا فرمود: هنگامى كه پهلويش به زمين آمد از آن بخوريد؛ «فَإِذا وَجَبَتْ جُنُوبُها فَكُلُوا مِنْها». و فقيرِ قانع، و سائلِ خواستار كننده را اطعام كنيد؛ «وَ أَطْعِمُوا الْقانِعَ وَ الْمُعْتَرَّ».
- الْقانِعَ ...
قانع كسى است كه اگر چيزى به او بدهند راضى مى شود و مُعتر كسى است كه به سراغ تو مى آيد و درخواست مى كند و چه بسا زبان به اعتراض بگشايد. «(2)» و البته آن دسته از محرومانى كه خويشتندارند بايد مورد توجه بيشتر واقع شوند و چه بسا به همين خاطر است كه در آيه كريمه او را مقدم ذكر كرده است. در پايان آيه مى گويد: ما اين گونه حيوانات عظيم الجثه را مسخر شما ساختيم تا خدا را سپاس گوييد؛ «كَذلِكَ سَخَّرْناها لَكُمْ لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ».
ص: 160
- لَنْ يَنالَ اللَّهَ لُحُومُها ...
در اين آيه به اهميت و اصالت نيت قربت در باره قربانى ها اشاره مى كند. آنچه از انفاق و قربانى به خدا مى رسد و عمل انسان را آخرتى مى كند، نيت و اخلاص است. لذا مى گويد: گوشت ها و خون هاى اين قربانى ها هرگز به خدا نمى رسد؛ «لَنْ يَنالَ اللَّهَ لُحُومُها وَ لا دِماؤُها».
بلكه آنچه به خدا مى رسد تقوى و پرهيزكارى شما بندگان است؛ «وَ لكِنْ يَنالُهُ التَّقْوى مِنْكُمْ» و اين گونه خداوند چهارپايان را مسخّر شما كرد تا خدا را براى اين كه شما را هدايت كرده بزرگ شماريد و تكبير بگوييد؛ «كَذلِكَ سَخَّرَها لَكُمْ لِتُكَبِّرُوا اللَّهَ عَلى ما هَداكُمْ» و نيكوكاران را بشارت ده؛ «وَ بَشِّرِ الْمُحْسِنِينَ». همان ها كه مراسم حج را درست انجام دادند و قربانى ها را با نيت قربت ذبح كردند و انفاق نمودند و سر به آستانه اطاعت حق سائيدند.
گوشت و خون قربانى به خدا نمى رسد، بلكه خودسازى كه در حج انجام مى گيرد از آنِ خداست.
در قرآن كريم گاهى به آياتى برمى خوريم كه به نوعى توضيح واضحات است؛ مثلًا در قربانى حج مى گويد: «اين قربانى ها كه مى كنيد، گوشت و خون آن ها هرگز به خدا نمى رسد، ليكن تقواى شما به او مى رسد»؛ «لَنْ يَنالَ اللَّهَ لُحُومُها وَ لا دِماؤُها وَ لكِنْ يَنالُهُ التَّقْوى
ص: 161
مِنْكُمْ». «(1)» خوب معلوم است كه گوشت و پوست آن به خدا نمى رسد؛ و در جاى ديگر برخلاف انتظار و برخلاف قواعد توحيدى و اعتقادى مى گويد: اى فرشتگان، بر آدم سجده كنيد. در صورتى كه سجده كه نهايى ترين خضوع و خاكسارى است، مخصوص خداونداست؛ (وَ إِذْ قُلْنا لِلْمَلائِكَةِ اسْجُدُوا لِآدَمَ فَسَجَدُوا إِلَّا إِبْلِيسَ». «(2)» ما مى دانيم كه تعمير و ساخت مسجد كه خانه خداست؛ از اعمال صالح و از بهترين آن است، حال عمارت و ساخت مسجدالحرام كه برتر همه مساجد است، جاى خود دارد و نيز خدمات آب رسانى به حاجيان بهترين اعمال است. باز مى فرمايد: آيا شما آب دادن به حاجيان و عمران مسجدالحرام را مانند كسى قرار داده ايد كه به خدا و روز واپسين ايمان آورده است؛ «أَ جَعَلْتُمْ سِقايَةَ الْحاجِّ وَ عِمارَةَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ كَمَنْ آمَنَ بِاللَّهِ وَ الْيَوْمِ الْآخِرِ». «(3)» و در سوره بقره مى گويد: نيكى تنها آن نيست كه روى خود را جانب مشرق و مغرب كنيد و به اين قبله و آن قبله نماز بگزاريد، بلكه نيكى آن است كه انسان به خدا و معاد و فرشتگان و ... ايمان آورد؛ «لَيْسَ الْبِرَّ أَنْ تُوَلُّوا وُجُوهَكُمْ قِبَلَ الْمَشْرِقِ وَ الْمَغْرِبِ وَ لكِنَّ الْبِرَّ مَنْ آمَنَ بِاللَّهِ وَ الْيَوْمِ الْآخِرِ». «(4)»
ص: 162
خداوند در همه اين موارد مى خواهد هدف اصلى و جوهرى را، كه در ميان تمام عبادت ها منظور است، بيان كند، قربانى كردن در «منا» به معناى سر نهادن به امر خدا و اعلان اين است كه من به فرمان تو هستم و قربانى و گوشت و اطعام آن قشر و پوسته امر است و آنچه از آن متصاعد مى شود و باقى مى ماند اخلاق و تقوا براى خداست.
در مورد سجده بر آدم، مشكل اساسى اين نيست كه فقط عملى به نام سجده مال خداست، بلكه آن علامت عبوديت است. حالا خداوند امر مى كند همين سجده را به امر من براى غير نثار كنيد. در اينجا جوهر مطلب اطاعت امر است و عمل سجده پوسته و علامت اين بندگى است. بنابراين، وقتى سجده براى غير خدا انجام گرفت، شرك و بت پرستى است و اگر همان به امر خداوند باشد خداپرستى است. لذا خداوند در استنطاق ابليس فرمود: چرا وقتى به تو امر كردم كه سجده كنى، چنين نكردى؟ «ما مَنَعَكَ أَلَّا تَسْجُدَ إِذْ أَمَرْتُكَ» «(1)»
؛ «چه چيز مانع تو شد كه سجده نكنى در آن لحظه كه من تو را امر كردم؟»
خداى تعالى در اينجا روى «إِذْ أَمَرْتُكَ» تكيه كرده و كارى به نوع عمل، كه سجده يا غير آن است، ندارد، بلكه مى گويد: من حرفى زدم و امرى صادر كردم، تو چرا آن را بى پاسخ گذاشتى.
در اوايل سوره مزّمّل به پيامبر صلى الله عليه و آله دستور داد پاسى از شب را به تلاوت و عبادت برخيز. يك سوم يا نصف و يا دو سوم شب را به فراخور حال،
ص: 163
هر كدام از سه مقدار را مى توانى، اختيار كن و آنگاه بعد از چند سال آيه آخر نازل شد و از عمل پيامبر صلى الله عليه و آله به آيات نماز شب و تلاوت گزارش داد و معلوم شد كه او هر سه زمان را عمل مى كرده است. همه اين سخن در اين مثال نهفته است:
مثال: معلم در كلاس به دانش آموزان مى گويد: هر كدام از شما يك صفحه مشق براى فردا بياوريد. آنگاه اضافه مى كند: اگر كسى دو صفحه بنويسد، او را دوست مى دارم. وآنگاه كه دانش آموزان كلاس را ترك مى كردند، گفت: اگر كسى از شما چهار صفحه مشق بياورد، او از من است.
اكنون پرسش اين است كه پيامبر صلى الله عليه و آله گاهى يك سوم و گاهى نصف و گاهى دو سوم را شب زنده دارى مى كرد. او كه عاشق خدا و بندگى اوست، چرا چهار صفحه مشق نياورد، و حداكثر را انجام نداد؟
در پاسخ آن، احتمالى كه مى دهيم اين است: درست است كه اگر دو سوم را مى آورد، بقيه هم در بطن آن بود ولى او مى بيند صاحب امر سه دستور مستقل صادر كرده و هر سه امر بايد مستقل پاسخ داده شود و اگر تنها دو سوم را عمل مى كرد، طبعاً دو فرمان ديگر كه يك سوم و نصف باشد، بى پاسخ مى ماند و اين دور از ادب بود كه حكمى از خدا بى پاسخ رها شود.
از عارفى پرسيدند: چرا روزى يك بار نماز يوميه را تكرار مى كنى؟
گفت: مرا آزار مى دهد كه ابليس چرا فرمان سجده را، كه پروردگارم به او داده بود، عمل نكرد. من آن جاى خالى دادن ابليس درباره حكم پروردگارم را جبران مى كنم.
قابل توجه اين كه خداوند به ابراهيم عليه السلام دستور داد اسماعيل را قربانى
ص: 164
كن و او اين فرمان را به طور جدّى عملى كرد كه در اين ميان خطاب آمد:
اى ابراهيم، «قَدْ صَدَّقْتَ الرُّؤْيا»؛ «(1)» «مسلماً تو فرمان خواب را اجرا كردى.» و آنگاه گوسفندى را فديه آن كرد. براى خداوند فرقى نمى كرد كه اصل قربانى تحقق عينى پيدا كند يا نكند، آنچه مهم بود اثبات ارادت و ايثار ابراهيم بود كه ثابت گرديد و همان تقوايى بود كه به خدا رسيد.
در مورد «استلام حجرالأسود» كه به عنوان سنت رسول اللَّه و امر خدا انجام مى گيرد و از آن به عنوان تبرك استفاده مى شود، عين همان عملى است كه بت پرست انجام مى دهد و دست خود را بر سر و صورت بت چوبى و سنگى مى كشد، و در آنجا فرياد پيامبران بلند است كه اين شرك است و بت پرستى؛ ولى همين عمل وقتى به امر خدا شد، مى شود خداپرستىِ ناب؛ زيرا ما به نفس عمل و فعل كارى نداريم؛ ما فقط نگاه مى كنيم به اين كه آيا اين كار به امر او هست يا نه، همين.
بنابراين، وقتى اصل در عبادات، اظهار بندگى و بطن آن است و بطن هر عملى به معناى فرمانبردارى محض و بى چون و چرا در مقابل خداوند است، از اين رو مانعى نداشته كه شكل و پوسته عبادت ها در شريعت هاى پيامبران متفاوت باشد؛ زيرا مهم همان توحيد و عبوديت است.
و در آيه مورد بحث نيز مى فرمايد: ما تغيير قبله را بدان جهت انجام داديم كه بنمايانيم چه كسى تابع رسول ماست و چه كسى عقبگرد مى كند؛ «إِلَّا لِنَعْلَمَ ...».
جمع بندى اين نگرش را كه قرآن كريم تقديم مى كند، در خاطره زير
ص: 165
ملاحظه كنيد:
يك خاطره: شخصى با نگرانى و يأس مى گفت: اول ماه رمضان، كار قيرگونى داشتم. دستانم را كاملًا از آثار ذرات قير، كه مانع وضو است پاك كردم، ليكن متأسفانه بعد از ده روز ديدم تمام نمازهايم باطل بوده است؛ زيرا ديدم در قسمتى از بازوهايم ذرات قير باقى مانده و اكنون ناگزير شده ام، نمازهاى از دست رفته را جبران كنم.
به او گفتيم، اين نظر شما قرآنى نيست، نگاه عرفانى قرآن با نگاه شما تفاوت اساسى دارد. البته شما دو مرحله بيش از بقيه رشد و ترقى كرده ايد و در بندگى ده روز گذشته، صاحب روح عمل شده ايد، منتها پوسته عمل ناقص بوده است، شما در اين مدت به حكم عمل كرده ايد. و فرموده است: «لَنْ يَنالَ اللَّهَ لُحُومُها»، اين افعال ظاهرى نماز نشستن و برخاستن به خدا نمى رسد. آنچه از اين اعمال شما به خدا رسيده تقوا، اظهار بندگى و اطاعت امر است كه داشته ايد و اكنون شما در برابر حكم جديدى واقع شده ايد و در مقام اجراى آن اطاعت هستيد و مى خواهيد نمازهاى باطل شده را اصلاح كنيد. اين اشتباه است كه مى گوييد: «ده روز عمل من هدر رفته است!» نه هدر نرفته، بلكه «إِلَيْهِ يَصْعَدُ الْكَلِمُ الطَّيِّبُ»؛ «(1)» «به سوى او صعود مى كند عقيده و نيت پاك.» از اين عمل معيوب شما، تقواى سالم آن به خدا رسيده است؛ «وَلكِنْ يَنالُهُ التَّقْوى مِنْكُمْ» «(2)»
شما در اين ده روز دو مرحله ترقى و رشد كرده ايد.
ص: 166
در اينجا مناسب است مطلبى را يادآور شوم كه قرآن مى گويد: هدف پيامبران آموزش كتاب و حكمت است. تعليم كتاب شامل تمام سخنرانى ها و تفاسير و بيان معارف و تعليمات حوزه و دين مى گردد، ولى حكمت تشخيص اين است كه كدام عملى در اين لحظه و چگونه عملى انجامش اولويت دارد و نيز تشخيص اين كه هدف اصلى از فلان عبادت چيست، اين مى شود همان حكمت و آنچه در اين بحث مطرح شد همان حكمتى است كه قرآن تعليم مى دهد.
خون قربانى را به سپر ماشين يا سردرى خانه مى مالند! و اين همان شرك است.
- وَلا دِماؤُها ...
در اين آيه فرمود: نه گوشت قربانى به خدا مى رسد و نه خون هاى آن؛ بلكه فقط تقواى شماست كه به خدا تعلق مى گيرد. با اين كه خون آن قابل استفاده نيست، چرا در اين آيه از آن ياد كرده است؟ اين آيه در فضا و جوّى سخن مى گويد كه عرب جاهلى خون قربانى خود را به عنوان تبّرك بر سر و صورت بت هاى خود مى ماليدند و گاهى بر در و ديوار كعبه مى پاشيدند و آيه براى نهى از آن نازل شده است. «(1)» امروزه به خاطر اين كه بيشتر مردم ما با فرهنگ قرآن آشنايى ندارند،
ص: 167
حتى تحصيل كرده ها، همان كار دوران جاهليّت عرب را انجام مى دهند و معتقدند كه اين عمل، آن ها را از بلاها حفظ مى كند در حالى كه اين عين شرك به خداست. گاهى فرد، ماشين تازه اى خريده و گوسفند مى كشد و خون آن را به سپر و چرخ هاى آن مى مالد، اين شرك است. يا كار ساختمانش پايان يافته آن گاه خون قربانى را بر در و ديوارش مى مالد. بر علما و دين آموزان لازم است مردم را با احكام قرآن و رسم و رسوم شرك آلود مشركان آشنا سازند تا مبادا همان اعمال جاهلى شرك آلود را به صورت امروزى تكرار كنند. اكثر مجالس ما را نوحه خوانان اشغال مى كنند و برخى آز آن ها دين را خلاصه كرده اند در ذكر مصيبت هاى خلاف مقاتل صحيح، بى آن كه پيامى و سخنى از امام معصوم عليه السلام به مردم تعليم داده شود و تازه حقّ هر نوحه خوانى نيست كه به مردم دين بياموزد مگر آن كه تحصيلات كامل حوزوى داشته باشد؛ لذا وقت و فرصتى براى اين آموزش ها باقى نمى ماند و بر حوزه ها و علماى بزرگ است كه وضع مجالس دينى را تصحيح كنند و واعظان و دين آموزان آگاه از قرآن و سنت را بر مجالس حاكم و مسلط نمايند و نگذارند گروهى حوزه نديده درصدد دين آموزى به مردم برآيند. هرگروه اسلامى و هر شعر خوان و هر آموزنده اى كه توسط عالمان ربانى تغذيه فكرى و كنترل دينى نشوند به دنبال آن، تحريف دين و بدعت هاى خطرناك پديد خواهد آمد. اين را بدانيد كه هيچ عمل صالحى جانشين عمل صالح ديگر نمى شود.
شما اگر روزانه ده برابر نماز بخوانيد، جاى روزه را نمى گيرد و در برابر روزه خوارى بازخواست خواهيد شد. روضه خوانى و گريه براى امام عليه السلام عمل صالح است ليكن جاى نماز و روزه و موضوع مَحرم و نامَحرم را
ص: 168
نمى گيرد. هر كس به عنوان طرفدار و علاقمند مولا امام حسين، نماز نخواند و حلال و حرام را رعايت نكند و خيال كند كه آن حضرت او را شفاعت مى كند، خيال خام كرده است.
امام از ما عمل به تمام احكام و بايدها و نبايدهاى اسلامى را مى خواهد. گروهى اندك از مداحان غير مسؤول در گوشه و كنار و جماعتى از مردم به دنبال دين آسان و بى درد سر هستند و از آن استقبال مى كنند و چه دينى آسان تر از اين كه انسان مقدارى گريه و اظهار محبت به امام كند و ديگر از او احكام محرمات و واجبات را مطالبه نكنند! انحراف خطرناك اين است كه پاره اى از اين جوان هاى ساده لوح مى گويند: چون ما حسينى هستيم، در قيامت از ما سؤال و جوابى به عمل نخواهد آمد و اين وقتى بود كه او را امر به معروف و نهى از منكر مى كردند.
- إِنَّ اللَّهَ يُدافِعُ عَنِ الَّذِينَ آمَنُوا ...
خداوند در اين آيه دل مؤمنان را با وعده حمايت خود، اين گونه تقويت مى كند: خداوند از كسانى كه ايمان آورده اند دفاع مى كند؛ «إِنَّ اللَّهَ يُدافِعُ عَنِ الَّذِينَ آمَنُوا». مشركان و قبايل مخالف پيامبر صلى الله عليه و آله و دين اسلام بدانند كه اگر همه آن ها براى نابودى اسلام و مؤمنين يك حزب شوند باز نخواهند توانست كارى از پيش ببرند و خداوند تا قيامت از پيروزى و بقاى اين دين حمايت خواهد كرد. آرى، خداوند هيچ خيانت كار كفران كننده را دوست ندارد؛ «انَّ اللَّهَ لا يُحِبُّ كُلَّ خَوَّانٍ كَفُورٍ».
ص: 169
«إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا وَ يَصُدُّونَ عَنْ سَبِيلِ اللَّهِ وَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ الَّذِي جَعَلْناهُ لِلنَّاسِ سَواءً الْعاكِفُ فِيهِ وَ الْبادِ وَ مَنْ يُرِدْ فِيهِ بِإِلْحادٍ بِظُلْمٍ نُذِقْهُ مِنْ عَذابٍ أَلِيمٍ». «(1)»
«بى ترديد كسانى كه كافر شدند و مردم را از راه خدا و مسجدالحرام كه آن را براى مردم؛ چه مقيم آن و چه مسافر، يكسان قرار داده ايم، باز مى دارند، درخور عذابند و هر كه بخواهد در اين سرزمين به ستم كجروى كند، او را از عذابى دردناك مى چشانيم.»
در آيه مذكور به دسته اى از كافران اشاره مى كند كه مسجدالحرام را به روى مردم مى بندند؛ لذا مى گويد: كسانى كه كافر شدند و مردم را از راه خدا دور مى كنند؛ «إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا وَ يَصُدُّونَ عَنْ سَبِيلِ اللَّهِ» و مردم را
ص: 170
از حضور در مسجدالحرام باز مى دارند، همان جايى كه آن را براى همه مردم يكسان قرار داديم؛ «وَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ الَّذِي جَعَلْناهُ لِلنَّاسِ سَواءً». مضارع آوردن «يَصُدُّونَ» براى آن است كه آن ها به طور دائم در حال ايجاد مانع از راه خدايند؛ چه براى آن ها كه در آن سرزمين زندگى مى كنند و آنجا مقيم اند؛ «الْعاكِفُ فيهِ» و چه براى آن ها كه از نقاط دور به سوى آن مى آيند؛ «وَالْبادِ»، آن ها كه مانع مردم مى شوند مستحقّ عذابى دردناكند. و هر كس بخواهد در اين سرزمين از راه حق منحرف گردد و دست به ظلم و الحاد بزند؛ يعنى مانع مردم از عبادت در خانه خدا شود ما به او عذابى دردناك مى چشانيم.
«وَ مَنْ يُرِدْ فِيهِ بِإِلْحادٍ بِظُلْمٍ نُذِقْهُ مِنْ عَذابٍ أَلِيمٍ»، در اين آيه روى سه گناه عظيم كفار انگشت گذاشته است:
الف- جلوگيرى از ايمان و اطاعت و راه خدا ب- جلوگيرى از عبادت و زيارت زائران خانه خدا در مكه مكرمه ج- ترويج الحاد و ستم در اين سرزمين و مانع تراشى براى مردم؛ البته «بازداشتن از راه خدا» شامل هرگونه مبارزه با اسلام و قرآن مى گردد.
- الْعاكِفُ فِيهِ ...
اين آيه مى گويد: ما تمام شهر مكه را وقف عام كرده ايم و ساكنان آن در استفاده از آن با غير اهل مكه تفاوتى ندارند. برخى نيز گفته اند: خريد و
ص: 171
فروش زمين هاى آن حرام است. «(1)» اميرمؤمنان عليه السلام در نامه اى به فرماندار مكه نوشت: به مردم مكه دستور بده تا از كسانى كه در اين شهر سكونت دارند اجاره مسكن نگيرند؛ زيرا خداوند فرموده است: كسانى كه اقامت دارند يا از بيرون مى آيند در استفاده از آن يكسانند «(2)»؛ البته موضوع حرمت اجاره گرفتن از منازل مكه، مسأله اى فقهى است كه فقهاى سنى و شيعه نظريات مختلفى ارائه كرده اند و شرح آن در كتب فقهى آمده است.
پيش تر اشاره شد كه منصور دوانيقى خواست مسجد را توسعه دهد. از اين رو، مردمى را كه در اطراف مسجدالحرام خانه داشتند به حضور خواست تا خانه هايشان را خريدارى كند. ولى آن ها حاضر به فروش نشدند. منصور در بن بست سختى قرار گرفت. در اين باره از امام صادق عليه السلام چاره جويى كرد. امام فرمود: در اين باره از قرآن دليلى داريم آنجا كه فرمود: «إِنَّ أَوَّلَ بَيْتٍ وُضِعَ لِلنَّاسِ لَلَّذِي بِبَكَّةَ مُبارَكاً». «(3)»
اولين خانه در آنجا كعبه بوده بنابراين، اگر آن ها پيش از بناى كعبه خانه ساخته اند پس اطراف مكه مال آن هاست ولى اگر خانه كعبه مقدم بوده، اين حريم تا آنجا كه نياز زائران اقتضا مى كند، متعلق به كعبه است. از اين رو منصور دستور داد مالكان خانه هاى اطراف مكه را احضار كردند و او به اين آيه
ص: 172
استدلال كرد و آن ها حاضر به معامله شدند. «(1)» از اين آيه استفاده مى شود كه هيچ كس حق ندارد به عنوان متولى خانه خدا، كمترين مزاحمتى براى زائران اين خانه ايجاد كند؛ زيرا در اينجا مى گويد: استفاده از امكانات مكه براى مقيم و مسافر يكسان است؛ ولى به نظر مرحوم علامه در الميزان، مراد از عمومى بودن مكه، ملك آن نيست بلكه عبادت در آن است؛ يعنى كسى حق ندارد مانع عبادت در مسجدالحرام شود و هر كه مانع شود، مرتكب الحاد و ظلم شده است.
- بِالْحادٍ بِظُلْمٍ ...
الْحاد در لغت به معناى انحراف از حدّ اعتدال است؛ يعنى اگر كسانى با توسل به ظلم از حدّ اعتدال خارج شده، در آن سرزمين مقدس ايجاد انحراف كنند و مانع عبادت شوند و چهره دين و ظاهر جامعه اسلامى را خراب كنند، عذاب سختى به آن ها مى چشانيم.
اين آيه در جهت حفظ چهره اسلامى مكه اين همه تأكيد مى كند.
بنابراين، كسى حق ندارد به اين دليل كه به حجاب صحيح و يا به حفظ ظواهر اسلامى اعتقاد ندارد چهره شهر مذهبى مكه و مدينه را خراب كند.
بنابراين، مسؤولان حج و زيارت ايران، طبق اين آيه كريمه، بايد در مورد افرادى كه آگاهى درستى ندارند و يا به هر دليل شؤون اسلامى را رعايت نمى كنند، فكر اساسى كنند و يا در مورد اعزام آنها به اين سفر تجديد نظر نمايند.
روشن است در يك قصبه يا يك شهر كوچك، كه ظاهرى اسلامى دارد، كافى است تنها چند نفر در حفظ شؤون اسلامى لاابالى گرى كنند و يا كسانى با حجاب نامناسب در اين محيطها رفت و آمد نمايند، در اين صورت است كه مردم عوام را نسبت به عقايد دينى سست خواهند كرد.
ص: 173
از اين آيه بايد فهميد كه بر مسؤولان حكومت اسلامى لازم است در حفظ ظواهر اسلامىِ جامعه اسلامى اقدام كنند و نگذارند گروهى به خاطر بى اعتقادى و يا به مزدورى دشمنان اسلام، چهره دينى و اسلامى شهر را تغيير دهند. از همه مهمتر اين كه در ايران دو شهر مذهبى حوزه پرور قم و مشهد، بيش از هر شهر ديگرى بايد از لحاظ چهره دينى و حفظ شؤون اسلامى، دو شهر حفاظت شده معرفى شود و بدانند، كسانى كه در صدد ترويج فحشا در اين دو شهر برمى آيند، مردمان ساده اى نيستند؛ بلكه جاسوسانى هستند كه بر اين امر از دشمنان جهانى اسلام هزينه و دستور مى گيرند. حفظ شؤون اسلامى شهرهاى مذهبى تا آنجا اهمّيت دارد كه امام صادق عليه السلام افرادى را از اين كه مكه را مسكن خود سازند نهى مى كرد؛ چرا كه گناه كردن در اين سرزمين مسؤوليت سنگين ترى دارد. «(1)» لذا بعضى از فقها، احتمال داده اند كه اگر كسى در حرم مكه مرتكب گناهى شود كه براى آن حدّ تعيين شده است، بايد علاوه بر حد، مجازات اضافى نيز بشود و به جمله «نُذِقْهُ مِنْ عَذابٍ أَلِيمٍ»، استدلال كرده اند. «(2)»
ص: 174
اگر قرائت قرآن ثواب دارد، در مكه مكرمه و مدينه بسى بيشتر است؛ به ويژه آياتى كه ناظر به مراسم حج است:
«وَ أَتِمُّوا الْحَجَّ وَ الْعُمْرَةَ لِلَّهِ فَإِنْ أُحْصِرْتُمْ فَمَا اسْتَيْسَرَ مِنَ الْهَدْيِ وَ لا تَحْلِقُوا رُؤُسَكُمْ حَتَّى يَبْلُغَ الْهَدْيُ مَحِلَّهُ فَمَنْ كانَ مِنْكُمْ مَرِيضاً أَوْ بِهِ أَذىً مِنْ رَأْسِهِ فَفِدْيَةٌ مِنْ صِيامٍ أَوْ صَدَقَةٍ أَوْ نُسُكٍ فَإِذا أَمِنْتُمْ فَمَنْ تَمَتَّعَ بِالْعُمْرَةِ إِلَى الْحَجِّ فَمَا اسْتَيْسَرَ مِنَ الْهَدْيِ فَمَنْ لَمْ يَجِدْ فَصِيامُ ثَلاثَةِ أَيَّامٍ فِي الْحَجِّ وَ سَبْعَةٍ إِذا رَجَعْتُمْ تِلْكَ عَشَرَةٌ كامِلَةٌ ذلِكَ لِمَنْ لَمْ يَكُنْ أَهْلُهُ حاضِرِي الْمَسْجِدِ الْحَرامِ وَ اتَّقُوا اللَّهَ وَ اعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ شَدِيدُ الْعِقابِ». «(1)»
ص: 175
«و حج و عمره را براى خدا به پايان بريد، و اگر محاصره يا ممنوع شديد [و اتمام حج، ممكن نشد] هر چه ميسّر است قربانى فراهم كنيد و سرهاى خود را نتراشيد تا قربانى به قربانگاه برسد؛ پس هر كه از شما بيمار بود يا ناراحتى به سر داشت [سر بتراشد] به عوض آن روزه اى، صدقه اى يا قربانى تقديم كند؛ و چون ايمن شديد، هر كه بعد از فراغ از عمره به حج پرداخته باشد هر چه ميسّر شود قربانى كند؛ و كسى كه نيابد، سه روز در اثناى حج و هفت روز چون بازگشت روزه بدارد. اين ده روز تمام است. اين [حكم] براى كسى است كه خانواده اش مقيم مسجدالحرام نباشند. از خدا بترسيد و بدانيد كه خدا سخت كيفر است.»
در اين آيه بخشى از احكام حج و كفاره هاى مربوط به تخلّفات آن و تكليف ساكنان مكّه و حاجيان غيربومى بيان شده است
مسأله حج در چند جاى قرآن مطرح شده و در هر مورد به قسمت هايى از احكام آن پرداخته شده است.
«وَأَتِمُّوا الْحَجَّ ...»؛ يعنى تمام اعمال حج و حدود آن را بدون كاستى به اتمام رسانيد و آن را تنها براى خدا انجام دهيد.
اين هشدارى است به كسانى كه قصدشان از حج، تفاخر و تجارت و ديگر مقاصد دنيوى است. «(1)»
ص: 176
- فَإِنْ أُحْصِرْتُمْ فَمَا اسْتَيْسَرَ مِنَ الْهَدْىِ ...
لغت: أُحْصِرْتُمْ (حَصْرْ): ممنوع يا محاصره شديد. اسْتَيْسَرَ (يُسْرْ): ميسّر شد. هَدْىْ: قربانى؛ به مناسبت اين كه به خدا هديه مى شود. نُسُكْ: جمع نَسيكَة، آنچه به خدا تقديم مى شود، قربانى. حَلْقْ: تراشيدن سر. لا تَحْلِقُوا: نتراشيد.
در اين آيه آمده است: اگر در حال احرام به دلايلى، مانعى در اعمال حج و عمره پيش آمد و ممنوع شديد، بايد يك قربانى ذبح كنيد. حال اگر اين مانع از ناحيه بيمارى و مانند آن باشد و احرام براى عمره مفرده بسته شود، بايد يك قربانى براى ذبح به مكّه فرستاد و اگر دشمن مزاحمت ايجاد كرد، بايد قربانى در محلّى كه ممانعت به عمل آمده، ذبح شود؛ چنانكه پيامبر صلى الله عليه و آله نيز در حديبيّه اين عمل را انجام داد.
اگر احرام به قصد حج باشد و مرضى پيش آيد، بايد قربانى به منا فرستاده شود. لذا فرمود: و اگر به دليل محاصره يا ممنوع شدن، اتمام حج ممكن نشد، هر چه ميسّر است قربانى فراهم كنيد و سرهاى خود را نتراشيد تا قربانى به قربانگاه برسد «وَ لا تَحْلِقُوا رُءُوسَكُمْ حَتَّى يَبْلُغَ الْهَدْيُ مَحِلَّهُ».
يكى از اعمال حج، تراشيدن موى سر است؛ ولى اين كار نبايد پيش از قربانى انجام شود. اگر كسى بيمار بود و يا در ناحيه سر ناراحتى داشت و سرش را پيش از موعد تراشيد، لازم است فديه دهد يا سه روز روزه بگيرد يا به فقير اطعام كند و يا گوسفندى قربانى كند؛ «فَمَنْ كانَ مِنْكُمْ مَرِيضاً أَوْ بِهِ أَذىً مِنْ رَأْسِهِ فَفِدْيَةٌ مِنْ صِيامٍ أَوْ صَدَقَةٍ أَوْ نُسُكٍ».
ص: 177
- فَإِذا أَمِنْتُمْ ...
پس وقتى ايمن شديد و مانع برداشته و يا بيمارى برطرف و يا خطر دشمن منتفى شد و خواستيد حج تمتّع انجام دهيد، بايد در حدى كه ميسّر است قربانى كنيد؛ «فَمَنْ تَمَتَّعَ بِالْعُمْرَةِ إِلَى الْحَجِّ فَمَا اسْتَيْسَرَ مِنَ الْهَدْيِ». و اگر قربانى پيدا نكرديد و يا وضع مالى شما اجازه نداد، بايد سه روز در ايام حج (از هفتم تا نُهم) و هفت روز پس از بازگشت از حج، روزه بگيريد كه روى هم ده روز مى شود؛ «فَمَنْ لَمْ يَجِدْ فَصِيامُ ثَلاثَةِ أَيَّامٍ فِي الْحَجِّ وَ سَبْعَةٍ إِذا رَجَعْتُمْ تِلْكَ عَشَرَةٌ كامِلَةٌ».
پرسش: واضح است كه سه روز و هفت روز، روى هم ده روز مى شود؛ پس چه ضرورتى دارد كه جمله «تِلْكَ عَشَرَةٌ كامِلَةٌ» اضافه شود؟
پاسخ: شايد به اين علت است كه تصور نشود يكى از آن دو مراد است؛ يعنى سه روز در حج، يا به جاى آن هفت روز در وطن روزه بگيردو با اين جمله، ده روز تمام واجب شده است. «(1)» «ذلِكَ لِمَنْ لَمْ يَكُنْ أَهْلُهُ حاضِرِي الْمَسْجِدِ الْحَرامِ ...»
يعنى اين حكم براى كسى است كه خانواده اش مقيم مسجدالحرام نباشد. از خدا بترسيد و بدانيد كه خدا در كيفر سخت گير است؛ «وَ اتَّقُوا اللَّهَ وَ اعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ شَدِيدُ الْعِقابِ».
ص: 178
حج تمتع بر كسانى است كه اهل مكّه و حومه آن نباشند؛ زيرا تكليف اهل مكّه و حومه آن، حج قِران يا افراد است. «(1)» «الْحَجُّ أَشْهُرٌ مَعْلُوماتٌ فَمَنْ فَرَضَ فِيهِنَّ الْحَجَّ فَلا رَفَثَ وَ لا فُسُوقَ وَ لا جِدالَ فِي الْحَجِّ وَ ما تَفْعَلُوا مِنْ خَيْرٍ يَعْلَمْهُ اللَّهُ وَ تَزَوَّدُوا فَإِنَّ خَيْرَ الزَّادِ التَّقْوى وَ اتَّقُونِ يا أُولِي اْلأَلْبابِ «(2)»»
حج در ماه هاى معينى است و هر كه در آن ماه ها ملتزم حج شود همبسترى و نافرمانى و مجادله در اثناى حج، ممنوع است و هر چه نيكى كنيد خدا مى داند. توشه بگيريد كه بهترين توشه تقواست، و اى خردمندان از من پروا كنيد.
در اين آيه، ضمن بيان بعضى احكام حج، حكم تجارت و فعاليّت هاى اقتصادى و سياسى در ايام حج، اعلام شده است.
طبق اين آيه، حج تنها در ماه هاى شوّال، ذى قعده و دهه اوّل ذى حجّه انجام مى شود. «(3)»- فَمَنْ فَرَضَ فِيهِنَّ الْحَجَّ ...
و هر كه به واسطه احرام بستن، حج را بر خود واجب كرد، بايد مقررات آن را كاملًا رعايت كند و از نزديكى با زنان، گناه، دروغ،
ص: 179
گفت وگوهاى بى فايده، جرّ و بحث و قسم خوردن بپرهيزد؛ «فَلا رَفَثَ وَ لا فُسُوقَ وَ لاجِدالَ فِى الْحَجِّ». و هر كار خيرى مى كنيد خدا آن را مى داند؛ «وَ ما تَفْعَلُوا مِنْ خَيْرٍ يَعْلَمْهُ اللَّهُ» زيرا او در عبادتى وارد شده است كه بايد فارغ از لذّت هاى مادى و دور از توجه به غير خدا باشد؛ پس بايد اين فرصت محدود را غنيمت شمارد و تا حدّ توان توشه تقوا برگيرد، «وَ تَزَوَّدُوا فَإِنَّ خَيْرَ الزَّادِ التَّقْوى» و تنها از من پروا كنيد اى صاحب خردان «وَ اتَّقُونِ يا اولِى الْالْبابِ».
ص: 180
«لَيْسَ عَلَيْكُمْ جُناحٌ أَنْ تَبْتَغُوا فَضْلًا مِنْ رَبِّكُمْ فَإِذا أَفَضْتُمْ مِنْ عَرَفاتٍ فَاذْكُرُوا اللَّهَ عِنْدَ الْمَشْعَرِ الْحَرامِ وَ اذْكُرُوهُ كَما هَداكُمْ وَ إِنْ كُنْتُمْ مِنْ قَبْلِهِ لَمِنَ الضَّالِّينَ* ثُمَّ أَفِيضُوا مِنْ حَيْثُ أَفاضَ النَّاسُ وَ اسْتَغْفِرُوا اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِيمٌ». «(1)»
«مانعى نيست كه در سفر حج از فضل پروردگار خويش روزى بجوييد، و چون از عرفات كوچ كرديد در مشعرالحرام به ياد خدا باشيد و او را همانگونه كه شما را رهنمون شده است ياد كنيد، و محققاً شما پيش تر، از گمراهان بوديد [و چيزى نمى دانستيد]؛ آن گاه از همان جا كه مردم روانه مى شوند روانه شويد و از خدا آمرزش طلبيد كه خدا آمرزنده مهربان است.»
براى شما اشكالى ندارد كه از فضل پروردگار (منافع مادى و غيره) در
ص: 181
ايّام حج، بهره بگيريد و روزى طلب كنيد.
لغت: افَضْتُم (فَيْضْ): دسته جمعى حركت كرديد؛ سرازير شديد؛ كوچ كرديد. افيضُوا: كوچ كنيد، افاضَ: كوچ كرد. تَبْتَغُونَ (بَغْىْ): طلب مى كنيد، مى جوييد.
مَشْعَرْ: يكى از محل هاى مراسم حج است و آن بيابانى است ميان منا و عرفات كه آنجا قسمتى از اعمال حج انجام مى شود (شب دهم در آن توقف مى كنند). عَرَفاتْ: مفرد است كه بر وزن جمع آمده و آن بيابانى است در چهار فرسخى مكّه و محلّ وقوف حجّاج است كه روز نهم ذى حجّه از ظهر تا غروب در آن توقف مى كنند.
در جاهليت، معامله و مسافركشى در ايّام حج، حرام شمرده مى شد و اين آيه اعلام مى دارد كه تحريم هاى جاهلى اساسى ندارد. «(1)» اصولًا يكى از موضوعات مهم حج، كنگره جهانى بررسى مسائل سياسى اقتصادى و اجتماعى مسلمين به همّت علما و سياستمداران كشورهاى اسلامى است، و چه بسا قراردادهاى مهمّى هم امضا شده و روابط اجتماعى و اقتصادى جوامع اسلامى تقويت شود؛ ولى اين امور، بايد به عنوان مسأله فرعى درنظر گرفته شود و تحت الشعاع جنبه هاى عبادى و اخلاقى حج، قرار داشته باشد.
- فَإِذا أَفَضْتُمْ مِنْ عَرَفاتٍ ...
پس چون از عرفات كوچ كرديد، به مشعر (15 كيلومترى مكّه) حركت و در آن جا خدا را ياد كنيد و به عبادات بپردازيد، آن گونه كه خدا
ص: 182
راهنمايى كرده است؛ «فَاذْكُرُوا اللَّهَ عِنْدَ الْمَشْعَرِ الْحَرامِ وَ اذْكُرُوهُ كَما هَداكُمْ».
مسلمانان صدر اسلام كه طعم تلخ مطرود و منزوى ماندن را چشيده بودند، به خوبى مى فهميدند كه به علت برنامه مهم عبادى حج، چه عظمتى پيدا كرده اند و چگونه توجه جهانيان به مركز جهانى اسلام؛ يعنى شهر مكّه و ساكنان آن معطوف شده است؛ «وَ إِنْ كُنْتُمْ مِنْ قَبْلِهِ لَمِنَ الضَّالِّينَ»: «و شما قبلًا بى شك سرگردان و گمراه بوديد.»
- ثُمَّ أَفِيضُوا مِنْ حَيْثُ أَفاضَ النَّاسُ ...
سپس از همان جايى كه مردم كوچ مى كنند، به سوى منا حركت و از خدا طلب بخشش كنيد، همانا خداوند بخشنده و مهربان است؛ «وَ اسْتَغْفِرُوا اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِيمٌ».
قريش خود را فرزندان ابراهيم و پرده داران كعبه مى شمردند و مقامى را كه براى خود قائل بودند، براى هيچ يك از طوايف عرب قائل نبودند و لذا به علت تكبر و جاه طلبى، وقوف در عرفات را ترك و خود را از مردم جدا مى كردند؛ از اين رو بود كه خداوند به پيامبر صلى الله عليه و آله امر كرد هماهنگ با مردم درآنجا وقوف كند «(1)» تا اين امتيازبندى متكبّرانه زير پا گذاشته شود.
از سه بيابان مقدس، چرا تنها در مشعر به ذكراللَّه تكيه شده و روز اول «منا» چرا تنها به رمى جمره عقبه اكتفا مى شود؟
حج گزار در روز هشتم ذى حجه احرام مى بندد تا روز نهم را در
ص: 183
سرزمين عرفات بماند كه آن وقوف لازم را درك كند و ظهر شرعى تا غروب را در عرفات بماند و در شب دهم از عرفات به مشعر كوچ نموده در آنجا بيتوته كند و روز دهم بعد از طلوع آفتاب، از مشعر به طرف منا حركت نموده آنگاه وارد سرزمين منا شود و عبوديّت هاى خاصّى را انجام دهد.
امير مؤمنان عليه السلام فرمود: مى دانيد چرا زائر بايد به عرفات رود و سپس به كعبه بيايد و پيرامون آن طواف كند؟ براى آن كه عرفات خارج از مرز حرم است و اگر كسى ميهمان خداست ابتدا بايد بيرون دروازه رود و آنقدر دعا و زارى كند تا شايسته ورود به حرم شود. او در عرفات دعا و اذكار مخصوص مى خواند؛ از جمله دعاى عرفه امام حسين عليه السلام. او در عرفات و مشعر و منا با انجام مناسك و عبوديت هايى، مجوّز ورود به خانه خدا و طواف آن را مى گيرد.
گفته اند در عرفات اسرار و رازهايى وجود دارد:
1. در وقوف عرفات انسان به معارف الهى واقف مى شود و در مى يابد كه خدا همه نيازهاى او را مى داند و قادر به رفع آن هاست و بداند كه خدا به درون و بيرون او ناظر و آگاه است. در آنجا با خداى خود عهد مى كند كه من كسى را به چيزى امر و نهى نمى كنم جز آن كه خود در آن پيشقدم باشم. اگر انسان به اسرار حج و به باطن اعمال اماكن مقدسه آن توجه نداشته باشد، از سازندگى هاى حج محروم شده است و شايد بر او صدق كند سخن امام سجاد عليه السلام كه فرمود: «چه بسيارند ضجّه زنان و چه اندكند حج گزاران!» ظاهر حج، آدمى را در ميان مردم حاجى مى شناساند و سيرت حج، سيرت آدمى را مى سازد.
ص: 184
«فَإِذا أَفَضْتُمْ مِنْ عَرَفاتٍ فَاذْكُرُوا اللَّهَ عِنْدَ الْمَشْعَرِ الْحَرامِ».
«پس آنگاه كه از عرفات راهى شديد، خدا را در مشعرالحرام ياد كنيد.»
در عرفات چادرهاى زيادى ترتيب داده شده كه زائران در سايه آن وقوف مى كنند وليكن در صحراى مشعر از چادر خبرى نيست. در اين صحراى وانفسا به فرموده امام سجاد عليه السلام بايد دل خود را با شعار تقوا مزيّن كنى. در مشعر بايد براى ستيز با شيطان ها به شعور لازم برسى و به ايمان و سلاح دشمن ستيزى مسلّح شوى.
نكته قابل توجه: در مشعر سخن از ذكرُ اللَّه است. فرمود: وقتى از عرفات حركت كرديد، خدا را در مشعر الحرام ياد كنيد. نگارنده اين آيه رابارها بررسى و تفسير كرده ام، وليكن وقتى خودم شب هنگام وارد مشعر شدم، ديدم كه انسان كه بخواهى نخواهى به ياد خداوند سوق داده مى شود. حالات خود در اين سرزمين مقدس را تصوير مى كنم تا معلوم گردد، چرا در مشعرالحرام بر ذكر خدا تكيه شده است؟ در سرزمين عرفات هر اندازه كه چشم كار مى كند، چادر است كه دشت و كوه را مانند دانه هاى برف پوشانده است و زائران سفيدپوش و جمعيت ميليونى در اين چادرها اسكان داده شده اند. در سوى ديگر، سرزمين منااست، آن هم محشر ديگرى است از جمعيت و چادرها كه چشم انسان، صحراى وسيعى را در حال موج و حركت مى بيند. در اين دو وادى مقدس ميان
ص: 185
افراد كاروان ها نوعى همبستگى و حفاظت همگانى احساس مى شود كه حال و هواى يكديگر را دارند. هركسى افراد گروه و نقطه اسكان خود را در چادرها مى داند و اگر جاى كسى خالى ديده شود، بى درنگ از حال او جويا مى شوند كه مشكلى پيش نيايد. به هر صورت هر كسى پناهگاه فرد ديگرى است؛ روحانى يا مدير كاروان، مسئوولان تداركاتى و حفاظتى سازمان حج، ناظر و حافظ افراد هستند. بنابراين، زائر نوعى خاطرجمعى از خطر گم شدن و مشكلات غربت را در خود احساس مى كند.
سرزمين وسيع و گسترده مشعرالحرام صحراى محشر و وانفسايى است؛ در آنجا از چادرها خبرى نيست. كسى نمى تواند مواظب ديگرى باشد. سيل ماشين ها و جمعيت ها در هنگامه شب از عرفات وارد مشعر مى شوند و بيشترمردم افراد كاروان ها و گروه هاى خود را گم مى كنند. حتى وقتى ماشين ها مردم را در مشعر پياده مى كنند، جاى توقف ندارند تا هنگام طلوع آفتاب، وقتى مردم مى خواهند به سوى منا حركت كنند، در همان ماشين ها سوار شوند اينجاست كه ناچار مى شوند با كوله بار خود، پياده راهى منا شوند. آنجا هيچ كس نمى تواند به كمك ديگرى بشتابد. و هر كس بايد گليم خويش از آب بكشد. از افرادى كه در عرفات يا مكه، در زندگى گروهى، از تو محافظت و حمايت مى كردند خبرى نيست. همه گم شده اند. در اينجا انسان احساس بى كسى و در هنگامه شب كاملًا احساس تنهايى مى كند و قهراً به ياد صحراى محشر مى افتد و در ياد حق تعالى غوطه مى خورد كه: اى خداى من، در بحران هاى تنهايى و بى كسى
ص: 186
و در بحران هايى كه همه را از دست مى دهم و مفهوم آيات «وَ ضَلَّ عَنْهُمْ ما كانُوا يَفْتَرُونَ» را باتك تك سلول هاى وجودش لمس مى كند و مى گويد: بارخدايا، تو همه اميد و همه چيز منى و تنها پناهگاه من تويى.
اينجاست كه آدمى مى فهمد اگر خدا پشت و پناهش نشود، هلاكتش حتمى است و قيامت در پيش است و عامل مهم و سدّ راه او، كه مانع آشتى او با خداست، شيطان است. و لذا شبانه در مشعر مسلح مى شود تا در روز روشن بر شيطان بكوبد. سنگ ريزه ها جمع آورى مى شود. شب است و تاريكى، همه به انتظار نشسته اند كه فرمان حركت به ميدان نبرد با شيطان صادر شود و طلوع آفتاب علامت فرمان حركت است و از آنجا همگان براى رمى جمره عقبه هجوم مى آورند. روز اول منا، سنگباران جمره عقبه است و بعد قربانى و سپس حلق و تقصير و خروج از احرام. و روزهاى دوم و سوم هر سه جمره سنگباران مى شوند.
حضرت ابراهيم عليه السلام به فرمان حق، دستور يافت كه فرزند خود را قربانى كند. شيطان در سه نقطه بر سر راهشان سبز شد و با وسوسه، اين كار را دشوار و غيرممكن خواند؛ اما اين بندگان تسليم حق، او را سنگباران كرده، از خود دور نمودند.
روز اول تنها جمره عقبه رمى مى شود و به آن اكتفا مى گردد. همه آنان كه مُحرم شده اند از احرام خارج مى شوند و روزهاى بعد هر سه جمره به
ص: 187
ترتيب رمى مى شود. جهت آن چيست؟
شايد بتوان گفت در ميان سه جمره كه ابراهيم و اسماعيل به خود شيطان حمله كرده اند، تنها در عقبه و جمره نهايى موفقيّت قطعى نجات از شيطان حاصل شد زيرا بعد از آن بود كه شيطان از اين پدر و پسر، به طور قطع مأيوس شد و رفت. پس روز اول منا، جمره عقبه، كه قطع اميد شيطان از اضلال انسان است، زده مى شود و آدمى به خود مى فهماند كه من با اين سنگباران نهايى، شيطان را از خود راندم و تا آخر عمر بر آن پايدار خواهم ماند و آنگاه روزهاى بعد، اين كار را تكرار مى كند كه تلقين مؤثر در تكرار است و تكرار روزانه نمازها، براى همين است.
ص: 188
«فَلَمَّا أَسْلَما وَ تَلَّهُ لِلْجَبِينِ* وَ نادَيْناهُ أَنْ يا إِبْراهِيمُ* قَدْ صَدَّقْتَ الرُّؤْيا إِنَّا كَذلِكَ نَجْزِي الْمُحْسِنِينَ* إِنَّ هذا لَهُوَ الْبَلاءُ الْمُبِينُ* وَ فَدَيْناهُ بِذِبْحٍ عَظِيمٍ* وَ تَرَكْنا عَلَيْهِ فِي الْآخِرِينَ* سَلامٌ عَلى إِبْراهِيمَ* كَذلِكَ نَجْزِي الْمُحْسِنِينَ إِنَّهُ مِنْ عِبادِنَا الْمُؤْمِنِينَ». «(1)» «پس آنگاه كه هر دو [بر اين كار] تسليم شدند و پسر را به پيشانى بر خاك افكند؛ او را ندا داديم كه اى ابراهيم، حقا كه خوابت را تحقق بخشيدى. ما نيكوكاران را چنين پاداش مى دهيم؛ به راستى كه اين همان آزمايش آشكار بود، و او را به قربانىِ بزرگى بازخريديم و در [ميان] آيندگان براى او [آوازه نيك] بر جاى نهاديم. سلام بر ابراهيم. اين چنين نيكوكاران را پاداش مى دهيم. بى ترديد او از بندگان مؤمن ما بود.»
اين آيات، به دنبال بيان حالات معنوى و خدادوستى ابراهيم، كه فرزندش را قربانى مى كرد، نازل شد و فرمان توقف داد كه صداقت تو
ص: 189
اثبات گرديد و مى فرمايد: ما به او مژده داديم كه اسحاق را نيز به تو مى بخشيم كه از پيامبران خواهد شد.
اسماعيل گفت: پدرم! هر چه زودتر امر خدا را اجرا كن. وقتى ابراهيم عليه السلام او را به سرزمين سوزان مى آورد، به پدر گفت: ريسمان را محكم ببند تا دست و پا نزنم كه عاطفه پدرى تحريك شود و كارد را تيز كن و به سرعت بگذران تا فرمان خدا به زودى تحقق يابد. «(1)» وقتى ابراهيم عليه السلام مقام تسليم فرزند را ديد، دريافت كه خدا به او فرزند صالحى داده است و او را در آغوش كشيد و بر گونه هايش بوسه زد و هر دو گريستند.
هنگامى كه هر دو تسليم امر شدند و ابراهيم گونه او را بر خاك نهاد؛ «فَلَمَّا أَسْلَما وَ تَلَّهُ لِلْجَبِينِ».
تَلّ: در اصل به معناى زمين مرتفع است؛ يعنى صورت او را بر مكان مرتفعى، به پيشنهاد خودِ اسماعيل بر خاك نهاد كه مبادا چشمش در صورت فرزند افتد و عواطف غليان كند و موجب تأخير فرمان الهى شود.
ابراهيم عليه السلام كارد را به سرعت بر گلوى دلبندش كشيد، اما كارد كمترين اثرى بر گلوى اسماعيل نداشت و چند بار اين كار را تكرار كرد. گفته اند:
ابراهيم به خشم آمد و گفت: من به كارد مى گويم ببرد ولى عمل نمى كند.
او از سروشى غيبى شنيد كه چاقو مى گويد: «الخليل يأمرني و الجليل ينهاني»؛ «ابراهيم خليل مى گويد: بِبُر، اما خداى جليل فرمان مى دهد نبر.»
ص: 190
- وَ نادَيْناهُ ...
اينجاست كه فرمود:
در اين هنگام ندا داديم كه اى ابراهيم؛ «وَ نادَيْناهُ أَنْ يا إِبْراهِيمُ»، به يقين تو آنچه را در خواب- به عنوان وحى- مأموريّت يافتى: انجام دادى؛ «قَدْ صَدَّقْتَ الرُّؤْيا»، ما اينگونه نيكوكاران را پاداش مى دهيم؛ «كَذلِكَ نَجْزِي الْمُحْسِنِينَ».
سپس مى افزايد: اين مسلماً امتحان مهم و آشكارى است؛ «إِنَّ هذا لَهُوَ الْبَلاءُ الْمُبِينُ».
آزمونى كه سختى آن بسى روشن است. بريدن سر فرزند با دست خود، آن هم فرزند صالحى كه يك عمر در انتظار او بود، كار بسيار سختى است. چگونه مى توان دل از چنين فرزندى بركند و با نهايت تسليم و رضامندى چنين كارى را انجام داد و عجيب تر اين كه فرزند، كه خود قربانى ماجراست، با كمال تسليم، با آغوش باز به استقبال اجراى فرمان خدا تن مى دهد.
در بعضى روايات آمده است: هنگامى كه اين كار انجام شد، جبرئيل از روى تعجب صدا زد: «اللَّهُ أَكْبَر، اللَّهُ أَكْبَر!» و فرزند ابراهيم صدا زد:
«لا اله الَّا اللَّه، لااله الَّا اللَّه» و ابراهيم گفت: «اللَّهُ أَكْبَر وَ لِلَّهِ الْحَمْد». «(1)»
خداوند به جاى اسماعيل، قوچى فرستاد تا ذبح كند و سنتى باشد براى آيندگان در مراسم حج، اينجاست كه مى فرمايد:
ص: 191
ما ذبح عظيمى را فداى او كرديم؛ «وَ فَدَيْناهُ بِذِبْحٍ عَظِيمٍ» و اين قوچ را جبرئيل آورد. «(1)» در اين كه عظمت اين ذبح از چه جهت است، ميان مفسران گفت و گوست. در اينجا سه احتمال وجود دارد:
الف- به خاطر اين كه آن را خداوند فرستاده عظيم است و عظمت قرآن هم به خاطر آن است كه كلام خداست؛ پس فديه اى كه خدا مى فرستد عظيم است.
ب- اين ذبح موجب نجات شخصيت بزرگى چون حضرت اسماعيل شد و وجود اين قربانى دل پيامبر بزرگى چون ابراهيم عليه السلام را شاد كرد و پيامبرى چون اسماعيل عليه السلام را حيات دوباره بخشيد.
ج- اين ذبح با گذشت زمان به صورت يك سنّت جارى و يك حكم فقهى الهى درآمد كه سال به سال توسعه مى يابد و هر سال صدها هزار قربانى حلال گوشت، محرومان و مستمندان را تغذيه مى كند و اين فداكارى عرفانى، ياد ابراهيم و اسماعيل را در خاطره ها زنده مى كند.
حديث: پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: من فرزند دو ذبيحم. «(2)» «ذبيح يعنى قربانى، ذبح شده». ذبيح اول پدرش عبداللَّه است كه عبدالمطّلب، جدّ پيامبر نذر كرده بود او را براى خدا قربانى كند؛ سپس يك صد شتر به امر خدا فداى او قرار داد و ذبيح دوم اسماعيل بود.
ص: 192
ابراهيم عليه السلام، همواره درخواست ولد صالح مى كرد
«رَبِّ هَبْ لِي مِنَ الصَّالِحِينَ* فَبَشَّرْناهُ بِغُلامٍ حَلِيمٍ* فَلَمَّا بَلَغَ مَعَهُ السَّعْيَ قالَ يا بُنَيَّ إِنِّي أَرى فِي الْمَنامِ أَنِّي أَذْبَحُكَ فَانْظُرْ ما ذا تَرى قالَ يا أَبَتِ افْعَلْ ما تُؤْمَرُ سَتَجِدُنِي إِنْ شاءَ اللَّهُ مِنَ الصَّابِرِينَ». «(1)»
«بارالها! به من از صالحان (فرزندى) عطا كن. پس او را به نوجوانى حليم بشارت داديم؛ هنگامى كه با او به مرحله سعى و كوشش رسيد، گفت: پسرم! من در خواب ديدم كه تو را ذبح مى كنم. نظر تو چيست؟ گفت: پدرم! هر چه دستور دارى اجرا كن. به خواست خدا مرا از صابران خواهى يافت.»
در عصر حضرت ابراهيم عليه السلام انواع پرستش ها و بت پرستى ها رايج بود.
شيوه تبليغى آن حضرت براى دعوت توحيدى و مبارزه با شرك ها، شكل
ص: 193
خاص خود را داشت. او ابتدا به جمع ستاره پرستان درآمد و پس از مدتى به آن ها گفت: ماه بزرگتر و روشن تر است. شما اگر ستاره را براى جِرم و نورش مى پرستيد، ماه از اين لحاظ اولويت دارد وبه همين ترتيب خورشيد را ترجيح داد و در نهايت گفت خورشيد هم غروب مى كند و من چيزى را كه غايب شود دوست ندارم و نمى پرستم و آن خدايى را كه خالق همه اين ها و آفريدگار من و شماست بندگى مى كنم.
به طورى كه گفتيم، قابل توجه است كه خدا شيوه تبليغى حضرت ابراهيم عليه السلام را كه اول با ستاره پرستان همصدا شد و سپس عيوب عقايدشان راگفت و هدايتشان كرد به عنوان تعليم الهى دانسته، مى فرمايد: ما اين حجت را به ابراهيم داديم كه بر قوم خود به كار برد؛ «وَ تِلْكَ حُجَّتُنا آتَيْناها إِبْراهِيمَ عَلى قَوْمِهِ» «(1)»
و در اين جا نگفت «عَلى نَفْسِهِ»؛ يعنى اين روش تبليغ براى اين نبود كه ابراهيم خود مشكل اعتقادى داشته و ما خواستيم عقايد او را اصلاح كنيم؛ بلكه با اين شيوه تبليغ، ابراهيم عليه السلام را براى هدايت قومش مجهّز نموديم.
در ميان اقوام گذشته و قوم ابراهيم عليه السلام، به دستور كاهنان، انسان را براى بت ها قربانى مى كردند تا آن ها را از خود راضى كنند. در تاريخ جاهليت عرب نيز ديديم كه جناب عبداللَّه پدر گرامى پيامبرخدا صلى الله عليه و آله قرار بود قربانى
ص: 194
شود، ليكن صد شتر به جاى او فدا گرديد.
در ميان قبايل، تشريفات قربانى انسان چنين بود: شخصى را كه بايد قربانى شود، يك سال پيش از روز قربانى انتخاب مى كردند. مردم در طول يك سال او را مقدس مى شمردند و انواع امكانات زندگى را برايش فراهم مى كردند و روز موعود او را در كوچه و بازار مى گرداندند و به سوى معبد مى بردند.
پنج نفر از كاهنان ويژه، با لباس سياه و با مراسم وحشت زا، آن شخص را روى سنگ قربانگاه مى خواباندند. چهار نفر دست و پاى او را و ديگرى سرش را نگاه مى داشتند و آنگاه، كاهن بزرگ با لباس سرخ، تيغ مخصوص خود را با يك ضربت ناگهانى بر سينه او مى كوفت و قلب او را بيرون مى آورد و آن را در حال تپش به پاى بت مى انداخت تا قربانى قبول افتد و بت برآنان خشم نكند! «(1)» ابراهيم با ذبح اسماعيل، اخلاص خود را براى خدا اثبات كرد و اين امتحانى بود كه خداوند آن را خواسته بود؛ ولى هدف ديگر اين ماجرا آن بود كه بدين طريق به قربانى انسان پايان داده شود.
آن ها ديدند ابراهيم مانند خودشان فرزند را به قربانگاه بردتاذبحش كند، ليكن خدا فرمود از اين پس، حيوان حلال گوشتى را قربانى كنيد و گوشت آن را به محرومان بخورانيد. و اين عمل از مقوله همان اسلوب تبليغى بود كه ابراهيم به تعليم خدا، با بت پرستان داشت.
ابراهيم از مقبوليتى ويژه برخوردار بود. مردم ديدند سخن از
ص: 195
مأموريت ابراهيم به قربانى كردن فرزند است، اما ناگهان فرمان رسيد اين قوچ را به جاى اسماعيل ذبح كن و از اين پس بايد قربانى ها از چهارپايان حلال گوشت باشد و گوشت آن به مستمندان انفاق شود. از اين طريق ابراهيم به سنت قربانى انسان ها، كه زاييده افكار كاهنان بود، پايان داد. در حقيقت اكنون ما به ياد ابراهيم و براى محبت به خدا درمنا قربانى مى كنيم.
خداى تعالى وقتى كارى را انجام مى دهد، چندين هدف در آن نهفته است و با يك تير چندين نشان مى زند. اين موضوع، امتحان سنگينى بود تا معلوم شود محبت ابراهيم به خداوند تا چه حد است. زمانى جبرئيل عليه السلام مأموريت يافت و به صورت چوپانى از بالاى كوه ندا داد: «سُبُّوحٌ قُدُّوسٌ رَبُّ الْمَلائِكَةِ وَ الرُّوحِ»، ابراهيم كه دام هاى خود را درپاى كوه مى چرانيد، وقتى اين جملات زيبا را در ستايش خدا شنيد؛ گفت: اى آن كه خداى مرا به اين زيبايى ياد كردى، اگر آن را تكرار كنى نصف مال من از آن تو است و جبرئيل تسبيح را تكرار كرد. ابراهيم گفت بار ديگر بگو و همه اموال مرا تملّك كن! چون جبرئيل از فراز كوه پايين آمد كه اموال را تحويل بگيرد، آغوش محبت گشود و گفت: اى ابراهيم! معلوم شد كه تو محبوب (مال) را فداى دوست كردى.
خداى تعالى در سن پيرى به ابراهيم فرزند صالحى عطا كرد كه وى را اسماعيل ناميد؛ «فَبَشَّرْناهُ بِغُلامٍ حَلِيمٍ» او به سن بلوغ و جوانى رسيد و كمال و جمال او ابراهيم را رفته رفته به خود جلب مى كرد.
زمانى، خداى تعالى به ابراهيم فهماند كه اى ابراهيم! گويا اسماعيل جاى ما را در دل تو تنگ كرده است! قرار بود آنچه در دل تو راه مى يابد اجاره نشين موقت باشد و تنها من مالك خانه دل تو باشم. ابراهيم گفت:
ص: 196
اى خداى من، هر چه فرمان دهى همان كنم. خطاب آمد: او را قربانى كن و آنگاه قربانى انسان به قربانى حلال گوشت تبديل شد.
اين ماجرا و نيز آنچه در «منا» مى گذرد پيام عمده اش به همه سالكان و شيفتگان خدا اين است: شما مادام كه اسماعيل خود را به پاى دوست قربانى نكنيد، به خدا نمى رسيد و اگرمحبوب هاى خود را ايثار نكنيد ره به جايى نمى بريد. هر كسى در زندگى خود ممكن است موانع بزرگى داشته باشد و مانع از رسيدنش به خدا شود. يكى گرفتارى شهوت است و ديگرى دلباختگى به جاه و مقام، كه نمى تواند از آن بگذرد و سدّ راه او با خداوند است. اين ها اسماعيل هاى ماست و تا قربان نشوند راه به خدا نخواهيم برد و حاجى در «منا» تمرين مى كند كه چگونه اسماعيل هاى بزرگ و كوچك خود را به پاى دوست ذبح كند!
مباحث عرفانى حساس است. در مباحث عرفانى اگر دقت لازم مبذول نشود كار به انحراف و ادعا مى كشد. شما مى خواهيد به وادى سلوك و خودسازى وارد شويد، مى گوييد: من مى خواهم سالك شوم، بايد چه كنم؟ ممكن است به شما گفته شود راه اين است كه جز خدا محبوبى در دل نداشته باشى و هر چه از محبوب هاى دنيا از قبيل محبوب فرزند، زن، محبوب مال، خانه و زندگى، همه را از خانه دل جارو كن و فقط خدا را به عنوان محبوب واحد در خانه دل نگاه دار.
ص: 197
ولى قرآن كريم اين گونه نمى گويد. اگر بنابراين باشد همه محبوب هايى را كه خدا آن ها را محبوب ما كرده است دور بيندازيم، زندگى ما تعطيل مى شود؛ زيرا با اين تفسيرى كه شما كرديد، سلوك با زندگى مشروع الهى سازگار نيست و بايد گفت راه سلوك الى اللَّه به روى ما بسته است. بنابراين، صحيح آن است كه قرآن و سنت مى گويد. شما همه محبوب هاى طبيعى و فطرى و حلال را درخانه دل راه دهيد؛ پس در دل شما علاوه بر انواع محبوب ها، محبوب خدا نيز قرار دارد منتهى بايد خداى محبوب، در خانه دل، محبوب اول و يك سر و گردن از ديگر محبوب ها بلندتر باشد كه در زمان لازم، محبوب هاى كوچك به پاى او قربان شوند كه قرآن فرمود: «أشَدُّ حُبّاً للَّهِ»؛ يعنى اگر محبوب هاى متفرقه حلال، در دل تو با حبّ شديد است، خدا محبوب اشدّ باشد و همواره حرف اول را او بزند؛ پس معلوم مى شود حضور بقيه محبوب ها در دل ما بلامانع است.
مثال قابل توجه: ما در دورانى كه نوجوان بوديم و پدران ما پيش از عيد قربان، گوسفند مى خريدند. آن ها را دسته جمعى به امام زاده مى برديم و بر سر و رو و پشتشان حنا مى زديم و هركس حنا را بر گوسفندان مى ديد، به آن هابا ديده قداست مى نگريست و مى گفت: اين ها علامت خورده اند و قراراست قربانى شوند. عجيب است كه گاهى چوبداران، كه مشتريان علاقه مند گوسفند براى قصاب ها بودند، با عجله و شتاب به سوى گله گوسفندان مى آمدند ولى يك مرتبه ميخكوب مى شدند و مأيوس برمى گشتند؛ زيرا وقتى چشم آنان به علامت حناى قربانى مى افتاد، مى فهيمدند كه اين ها براى امر ديگرى برگزيده شده اند و فروشى نيستند!
ص: 198
همين طور است كه وقتى شيطان بر فضاى دل آدمى سرمى كشد و آنجا محبوب هايى مى بيند كه دستاويز اضلال اوست، يك مرتبه مى بيند محبوب هاى دل شما همه علامت حنا خورده اند كه به پاى دوست قربان شوند لذا، مأيوس باز مى گردد؛ زيرا مخلَصان هر چه دارند براى قربانى علامت خورده اند.
درس هايى كه از مطالب فوق گرفته مى شود عبارت اند از:
1. ابراهيم نمونه والگوى بنده خالص و عاشق خداست كه همه چيزش را براى خدا مى داند.
2. در ميان محبوب هاى ما، خداوند محبوب اول است و ازهمه محبوب ها، براى او مى گذريم. از اين رو اگر زمانى جاه، مقام و مال ما در مقابل خدا قرار گرفت آن ها را سر مى بريم. كسى كه نماز نمى خواند، خمس نمى دهد، حلال و حرام نمى شناسد در واقع خدا را پاى آن ها فدا كرده است.
3. قربانى كردن، علامت آن است كه هر چه لازم باشد، به پاى دوست فدا كنيم، چنين خواهيم كرد.
4. ما به تمام محبوب هاى خود اعلام مى كنيم كه شما علامت خورده ايد و اگر زمانى لازم شد شما را قربانى خواهيم كرد. كسى كه خود به جبهه مى رود و يا عزيزش را روانه جهاد مى كند، او محبوبى را به پاى محبوب اولش كه خداست قربانى مى فرستد.
ص: 199
شيطان دشمن خطرناكى است. او با باطن ما كار دارد و در سينه ما به آهستگى سخن القاء مى كند. آن چنان ظريف و آرام در خاطره ما دخل و تصرف مى كند كه نمى توانيم تشخيص دهيم آنچه در صدر ما مى گذرد سخنان خود ماست يا القائات شيطان است. ما همواره در رمى جمره، مرگ اين شيطان را آرزو و محو او را تمرين مى كنيم. از اين رو، در قرآن فرمود: از شّر وسوسه گر پنهانكار كه مستقيماً در سينه هاى مردم سخن آهسته القا مى كند، به خداوند پناه ببريد؛ «الَّذِي يُوَسْوِسُ فِي صُدُورِ النَّاسِ».
ماشيطان را در رمى جمره به صورت محسوس فرض مى كنيم كه همان ستون ها باشد و آنگاه آن ها را سنگباران مى كنيم و اين نشانه آن است كه ما به همين صورت، شيطان واقعى را براى هميشه سنگسار خواهيم كرد.
ص: 200
انسان اگر دشمن خود را درست بشناسد، به تمام معنا جوانب احتياط را رعايت مى كند و پيرامون خود حلقه حفاظت مى كشد. در قرآن فرمود:
«وَ لا تَتَّبِعُوا خُطُواتِ الشَّيْطانِ إِنَّهُ لَكُمْ عَدُوٌّ مُبِينٌ»؛ «(1)» «از گام هاى شيطان پيروى نكنيد او دشمن آشكار شماست.»
قرآن كريم در اين آيه و چند آيه ديگر، از پيروى خطوات و گام هاى شيطان نهى كرده است. از اين تعبير لطيف فهميده مى شود كه روش شيطان، روش گام به گام است؛ زيرا شيطان آدمى را يكباره به گناه وانمى دارد. اصولًا تحول و دگرگونى انسان به سوى بدى يا خوبى، تدريجى و گام به گام است. بنابراين، در گام اول انسان را به گناه ساده و آسان وامى دارد، سپس به گناه بالاتر و به همين ترتيب پيش مى رود تا اين كه در گام هاى بعد، انسان را به گناهان كبيره وسرانجام به كفر مى كشاند.
در جنگ احد، پيامبر خدا صلى الله عليه و آله پنجاه نفر را مأمور حفاظت از تنگه احد كرده بود كه اكثر آن ها تنگه را رها نمودند و تنها ده نفرشان مقاومت كردند. لذا خداوند درباره آن ها فرمود: «إِنَّ الَّذِينَ تَوَلَّوْا مِنْكُمْ يَوْمَ الْتَقَى الْجَمْعانِ إِنَّمَا اسْتَزَلَّهُمُ الشَّيْطانُ بِبَعْضِ ما كَسَبُوا ...»؛ «همانا كسانى از شما روز رويارويى دوگروه، به جنگ پشت كردند، شيطان آن ها را بر اثر پاره اى گناهان كه مرتكب شدند منحرف كرد.»
اين آيه مى فرمايد: اگر انسان به گرداب گناه مى افتد، بيشتر نتيجه و اثر گناهان ديگرى است كه مرتكب شده است. زمينه هاى روحى نامناسبى كه
ص: 201
از اراده گناه پديد مى آيد، انسان را براى گناهان ديگر آماده مى كند.
اگر آدمى در مورد كوچكى از وسوسه شيطان پيروى كرد، براى تبعيّت از انگيزه هاى بزرگ تر شيطانى آماده مى شود؛ ولى اگر در همان گام نخست در مقابل وسوسه ها و انگيزه هاى گناهان كوچك استوار ايستاد، زمينه هاى بعدى از بين مى رود؛ لذا اين آيه مى فرمايد: آن ها كه در روز رويارويى اسلام و كفر (جنگ احد) فرار كردند، شيطان آن ها را بر اثر پاره اى از گناهان و تخلف هايى كه مرتكب شده بودند به اين لغزش مبتلا كرد.
هر انسانى، در هر مقامى از قرب كه باشد، نبايد خود را از خطر جاذبه و دافعه شيطان درونى و بيرونى در امان بداند؛ بلكه بايد همواره از خدا طلب بخشش و مغفرت كند كه خدا او را براى مصونيّت از گناه موفق بدارد. لذا هر روز در نمازها مى گوييم: «غَيْرِ الْمَغْضُوبِ عَلَيْهِمْ وَ لَا الضَّالِّينَ» زيرا شيطان قسم خورده است هر طور كه شده، ما را به بيراهه بكشاند و تا حدّ كفر برساند.
ص: 202
«لَعَنَهُ اللَّهُ وَ قالَ لَأَتَّخِذَنَّ مِنْ عِبادِكَ نَصِيباً مَفْرُوضاً* وَ لَأُضِلَّنَّهُمْ وَ لَأُمَنِّيَنَّهُمْ وَ لَآمُرَنَّهُمْ فَلَيُبَتِّكُنَّ آذانَ اْلأَنْعامِ وَ لَآمُرَنَّهُمْ فَلَيُغَيِّرُنَّ خَلْقَ اللَّهِ وَ مَنْ يَتَّخِذِ الشَّيْطانَ وَلِيّاً مِنْ دُونِ اللَّهِ فَقَدْ خَسِرَ خُسْراناً مُبِيناً* يَعِدُهُمْ وَ يُمَنِّيهِمْ وَ ما يَعِدُهُمُ الشَّيْطانُ إِلَّا غُرُوراً* أُولئِكَ مَأْواهُمْ جَهَنَّمُ وَ لا يَجِدُونَ عَنْها مَحِيصاً». «(1)»
«كه خدا او را لعنت كرده. او گفته است حتماً از ميان بندگانت سهم معينى خواهم گرفت؛ و به يقين گمراهشان مى كنم و به دام آرزوها مى اندازم و وادارشان مى كنم تا گوش چهارپايان را [به عنوان تحريم] بشكافند و فرمان مى دهم تا خلقت خدا را [به عنوان بدعت] تغيير دهند. و هر كه شيطان را به جاى خدا سرپرست خود گيرد، قطعاً دستخوش زيانى آشكار شده است؛ [آرى] شيطان وعده شان مى دهد و به آرزوها بندشان مى كند، ليكن به آن ها جز فريب وعده نمى دهد؛ آن ها جايشان جهنم است و هيچ راه گريزى از آن ندارند.»
ص: 203
لغت: نَصِيبًا مَفْرُوضًا: سهم معينى. أُمَنّي (مَنْىْ): آرزومند و سرگرم مى كنم. يُمَنّى مضارع است. مَنْىْ به معنى اندازه گيرى ها و پيش بينى هاى خيالى است. امُرَنَّ (امْرْ): حتماً امر مى كنم، وامى دارم. يُبَتّكُ (بَتَكَ): مى شكافد، قطع مى كند. اذانْ جمع اذُن: گوش ها. مَحيصْ (حَيْصْ): اسم مكان است يعنى راه فرار، گريزگاه. غُرُورْ در اصل به معناى چيزى است كه ظاهرى خوش و باطنى بد دارد. «(1)»
در اين آيات به اهداف و برنامه هاى شيطان درباره انسان اشاره شده كه خدا او را از رحمت خويش دور كرده است. شيطان سوگند خورده است كه چند طرح را اجرا كند:
1. او گفت: از ميان بندگان تو گروهى را سهم خود قرار مى دهم و آن ها را تربيت مى كنم و آن ها كسانى هستند كه سرپرستى شيطان بر خود راپذيرفته اند. شيطان مى دانست كه در پاكان مخلص و كسانى كه ولايت او را نپذيرند هيچ نفوذى ندارد؛ حتى اگر كسى به مقام مُخلَص هم نرسيده، ولى تصميم گرفته است ولايت شيطان را نپذيرد، خدا وعده داده است كه او را از شر شيطان مصون بدارد. او گفت: من انسان ها را با آرزوهاى دور و دراز سرگرم مى كنم و به گمراهى مى كشم؛ «وَ لَأُضِلَّنَّهُمْ وَ لَأُمَنِّيَنَّهُمْ».
2. من آن ها را به اعمال خرافى و بدعت ها و دين سازى دعوت مى كنم. به آن ها مى گويم گوش هاى چهارپايان را بشكافند يا قطع كنند.
درجاهليت گوش بعضى چهارپايان را مى شكافتند و سوار شدن بر آن
ص: 204
را ممنوع مى كردند و آن ها را بدون استفاده مى گذاشتند و اين كار بدعت و نوعى تعيين حلال و حرام است؛ «(1)» «وَ لَآمُرَنَّهُمْ فَلَيُبَتِّكُنَّ آذانَ اْلأَنْعامِ».
اين آيه ناظر بر گناه كبيره بدعت گذارى و جعل حلال و حرام هايى است كه عده اى بدون توجه به قرآن و سنت و فتواى فقها، مرتكب آن مى شوند.
3. من آن ها را وادار مى كنم كه در آفرينش خدا تغييراتى دهند. شيطان با راهكارهاى فريبكارانه خود انسان را دعوت به مخالفت امر خدا مى كند و فطرت سالم انسانى او را مسخ و صفات زشتِ ناپسند را جايگزين صفات عالى انسانى مى كند و اين بدترين نوع تغيير خلقت در نهاد انسانى است. خداوند فرمود: «فَأَقِمْ وَجْهَكَ لِلدِّينِ حَنِيفاً فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتِي فَطَرَ النَّاسَ عَلَيْها لا تَبْدِيلَ لِخَلْقِ اللَّهِ»؛ «(2)» يعنى روى خود را متوجه آيين خالص توحيدى كن كه خدا آن را در نهاد انسان سرشته و اين آفرينش است كه نبايد تغيير داده شود «وَ لَآمُرَنَّهُمْ فَلَيُغَيِّرُنَّ خَلْقَ اللَّهِ».
پس از برشمردن تخريب هاى شيطانى، هشدار مى دهد كه پيروى از چنين عنصرى، خسارتى بزرگ در پى دارد. پس مبادا ولايت او را گردن نهيد؛ «وَ مَنْ يَتَّخِذِ الشَّيْطانَ وَلِيّاً مِنْ دُونِ اللَّهِ فَقَدْ خَسِرَ خُسْراناً مُبِيناً»؛ و بدانيد كه شيطان هر چه وعده مى دهد دروغى بيش نيست. او چيزهاى خوش ظاهرى را به شما عرضه مى كند كه باطن آن ها فلاكت و سقوط است، و غرور در لغت همين معنى را دارد؛ «وَ ما يَعِدُهُمُ الشَّيْطانُ إِلَّا غُرُوراً».
ص: 205
- أُولئِكَ مَأْواهُمْ جَهَنَّمُ ...
جاى آن ها دوزخ است و راه هرگونه فرار و نجاتى را به روى آن ها بسته است؛ «وَ لا يَجِدُونَ عَنْها مَحِيصاً».
اين ها مختصرى از كينه توزى هاى شيطان است كه بر هر عاقلى لازم است او را از پيرامون خود براند، هرچند كه در اين راه مال و جان ببازد. و ما در مراسم رمى جمرات، نهايى ترين خشم خود را بر ضدّ او اظهار و نماد فرضى او را سنگسار مى كنيم.
پيام هايى كه از اين مطالب به دست مى آيد عبارت اند از:
1. شيطان دشمن نامرئى و خطرناكى است كه مستقيماً با باطن ما كار دارد و فقط خداست كه مى تواند ما را از شرّ او نجات دهد؛ پس با تكيه بر خدا با او مبارزه مى كنيم.
2. سياست هاى شيطان در اضلال ما به ترتيب زيراست:
الف: به تدريج و گام به گام به گناه وامى دارد.
ب: او در واداشتن به گناه، از گناه آسان به گناه سخت راه مى برد.
ج: شيطان تنهابه گمراه شدن ما راضى نيست، و او مى خواهد ما را تا پاى كفر و انكارِ همه چيز پيش ببرد.
د: هر گناهى مقدمه ورود به گناه بعدى است.
ه: ما، در هر مقام معنوى كه باشيم، نبايد خود رااز خطر شيطان در امان بدانيم.
و: شيطان قسم خورده است گروهى از مردم را يار خود بگيرد و آن ها را به بدعت ها و عبادت هاى ساختگى ترغيب كند تا جايى كه ماهيّت انسانى آدميان را با حرفه معاصى مسخ كند.
ص: 206
«إِنَّ الصَّفا وَ الْمَرْوَةَ مِنْ شَعائِرِ اللَّهِ فَمَنْ حَجَّ الْبَيْتَ أَوِ اعْتَمَرَ فَلا جُناحَ عَلَيْهِ أَنْ يَطَّوَّفَ بِهِما وَ مَنْ تَطَوَّعَ خَيْراً فَإِنَّ اللَّهَ شاكِرٌ عَلِيمٌ». «(1)»
«همانا صفا و مروه از شعائر خداست؛ پس هر كه حج خانه خدا كند يا عمره به جا آورد، مانعى نيست كه برآن دو نيز طواف كند؛ و هر كه با ميل و رغبت خير و نيكى را به جا آرد پس [بداند كه] مسلّماً خدا سپاسگزار داناست.»
مسلمانان در اوايل، به علت وجود بت هايى در كوه صفا و مروه، كه هنوز جمع آورى نشده بود، بر آن طواف نمى كردند و آن را نوعى تقويت بت پرستى مى انگاشتند و لذا آن را گناه مى شمردند. مشركان بر فراز هر
ص: 207
يك از اين دو كوه، بتى قرار داده بودند كه هنگام سعى، بالاى كوه مى رفتند و آن ها را به قصد تبرك، دست مى كشيدند و مس مى كردند؛ اما اين آيه مى گويد صفا و مروه از شعائر الهى است و طواف بر آن دو، با وجود بت در آن ها، براى شما اشكالى ندارد. شعائر يعنى علامت هاو نشان ها كه حكايت از مكتب و طرز تفكر و عملكرد خاص مى كند؛ مانند:
نماز، دعا، حج و محل هايى كه عبادت خاصّى دارند.
دعا يك كلمه يا يك لغت نيست بلكه شعار ونمادى از فرهنگ تضّرع و اظهار نياز به خدااست و خالص ترين نوع بندگى در آن نهفته است؛ زيرا داعى، خدا را همه چيز و خود را هيچ مى داند و فقر مطلق تلقى مى كند و اين عين بندگى است.
جهاد نيز يك لغت نيست بلكه شعار و علامت ونمادى است از يك بخش بندگى در ميدان دفاع از اسلام يا توسعه دادن اسلام در جهان، كه در آن نيز شكل ديگرى از عبوديت نهفته است و تقديم جان و مال، با هم در آن جمع شده است و در فرهنگ قرآن و اسلام هر چيزى كه عنوان شعائر دين نام گرفته، ناظر به نوعى از عبوديت و خضوع در برابر خداوند است.
اكنون بايد ديد صفا و مروه چگونه شعارى است و چه نوع عبوديتى در آن نهفته است كه حاجى، با آن ويژگى به كشور خود پيام بياورد.
در طواف كعبه، مُحرِم و غير مُحرِم جمع هستند، ليكن در صفا و مروه، تنهاآنان كه مُحرِم هستند صفا مى كنند!
هاجر، ميان دو كوه صفا و مروه را براى يافتن آب براى اسماعيل بارها
ص: 208
طى كرد. او گمشده خود را در اين كوى و آن كوى دنبال مى كرد كه سرانجام آن را زير پاى كودكش يافت يعنى آب حيات را نيز اين گونه مى توان يافت. به او نماياندند كه مى شود گاهى هم حاجت ها دنبال سالكان بيايند و خود را عرضه كنند! وضع هاجر براى يافتن آب، نمودار نهايت درماندگى، بيچارگى و نيازمندى انسان به خدااست؛ آنجا كه اميدها از همه جا قطع مى شود، اميد نهايى سر مى رسد.
ما، در شوطهاى هفتگانه با عمل اقرار مى كنيم كه خدايا! تمام وجود ما فقر و نياز به توست و ذات پاك تو پاسخ گوى همه نيازهاست. مى بينيد در اينجا فقير و غنى، عالى و دانى، رييس و مرئوس با يك لباس ساده، بى رنگ، سفيد، بى هيچ پيرايه و زينتى است؛ يعنى من هيچ پيش داورى و هيچ موجوديّتى از خود ندارم و تمام وجودم پذيرنده فيوض توست.
انسان درسعى ميان صفا و مروه مى بيند كه صاحبان قدرت دوشادوش ضعيفان و همراه هم صفا مى كنند. به خصوص براى فرو ريختنِ خوديّت و انانيّت، بخشى از اين مسير را هروله مى كنند؛ كارى كه با هيچ نوع وقارى سازگار نيست و هرگز كسى در وطن خود به اين كار سبك كننده تن نمى دهد و آنجا حضور رب العالمين است و بازار بسيار گرمى است براى خاكسارى و منيّت كُشى؛ يعنى اى خداى من، در اين شعار بندگى، هر چه آويزه وجود من است، از زينت ها در پوشش تن گرفته تا پيرايه ها در پوشش جان، از عناوين و غيره، همه را پاى عبوديت تو ذبح كردم!
ص: 209
آنچه در پايان انجام مى شود، تقصير است وآنگاه خروج از احرام.
چند قلم از چيزهايى كه حاجى بر خود حرام كرده بود، حتى اعمال مباحى كه ممنوع كرده بود همه پايان مى يابد.
آنچه پيام است و بايد به عنوان اثر ماندگار با ما همراه باشد و ذوق عرفانى، به ما پيشنهاد مى كند اين است كه گفته شود: خداى من! اكنون من در حقيقت از حوله احرام درآمدم نه از احرام!
حديث: امام صادق عليه السلام فرمودند: هر چيزى كه تو را از ياد خدا مانع شود و از طاعت وى بازدارد بر خود حرام كن. «(1)»
وقتى هفت شوط صفا و مروه تمام شد، مُحرِم مقدارى از موى سر و يا ناخن خود را كوتاه مى كند؛ يعنى آن را مى برد و دور مى اندازد. حاجى در اينجا امرى معنوى را به صورتى محسوس، به خود تلقين مى كند و مى گويد: خدايا! من اين موى سر و اين ناخنى را كه جزو وجود من است بريدم و به دور انداختم واين علامت آن است كه آنچه از كراهت ها و تعلّقات ناپسند درونى در من وجود دارد، همه را از خود بريدم و به دور انداختم. يكى از معانى احرام همانا بريدن و اجتناب است. آرى! من بر حقيقت احرام، كه بريدن از زشتى ها و گناهان است، همواره باقى مى مانم، من تا پايان عمر درباره آنچه از مُحرَّمات و مكروهات مؤكد و آنچه از
ص: 210
واجبات و مندوبات مؤكد است همچنان در احرام آن خواهم بود تا تو را آبرومندانه ملاقات كنم. خداى من! در اين شعار دريافتم كه تو دوست ندارى من بنده اى خود برتر بين باشم. من خود را برابر باديگران مى دانم و تمام امتيازات واهى را دور مى ريزم و خاكسارانه در پى تو، چون هاجر در پى آب، اين كوى و آن كوى خواهم شتافت. تا آنگاه كه تو را بيابم.
آنچه از مطالب گذشته به دست مى آيد، عبارت انداز:
1. هر كس با اميد به خدا، هدفى را دنبال كرد و از پا ننشست خدا او را مأيوس نمى كند، به طورى كه هاجر را حاجت روا كرد.
2. ما، در اين سعى، باعمل خود اعلام مى كنيم كه خدايا! ما تماماً عجز و فقريم و تو قدرت و غنايى.
3. ما، در اين سعى، انانيّت خود را ذبح مى كنيم و بندگى پيشه مى كنيم.
4. ما با تقصير از مو و ناخن خود، تمام تعّلقات نهى شده و كراهت ها را از خود قطع مى كنيم.
5. اگر خود را از كراهت ها پاك كرديم و به اطاعت رو آورديم، خداوند را خواهيم يافت.
ص: 211
«فَإِذا قَضَيْتُمْ مَناسِكَكُمْ فَاذْكُرُوا اللَّهَ كَذِكْرِكُمْ آباءَكُمْ أَوْ أَشَدَّ ذِكْراً فَمِنَ النَّاسِ مَنْ يَقُولُ رَبَّنا آتِنا فِي الدُّنْيا وَ ما لَهُ فِي الْآخِرَةِ مِنْ خَلاقٍ* وَ مِنْهُمْ مَنْ يَقُولُ رَبَّنا آتِنا فِي الدُّنْيا حَسَنَةً وَ فِي الْآخِرَةِ حَسَنَةً وَ قِنا عَذابَ النَّارِ* أُولئِكَ لَهُمْ نَصِيبٌ مِمَّا كَسَبُوا وَ اللَّهُ سَرِيعُ الْحِسابِ* وَ اذْكُرُوا اللَّهَ فِي أَيَّامٍ مَعْدُوداتٍ فَمَنْ تَعَجَّلَ فِي يَوْمَيْنِ فَلا إِثْمَ عَلَيْهِ وَ مَنْ تَأَخَّرَ فَلا إِثْمَ عَلَيْهِ لِمَنِ اتَّقى وَ اتَّقُوا اللَّهَ وَ اعْلَمُوا أَنَّكُمْ إِلَيْهِ تُحْشَرُونَ». «(1)»
«و چون اعمال خود را به انجام رسانديد، خدا را آن سان كه نياكان خود را ياد مى كنيد، متذكر شويد بلكه بالاتر از آن؛ بعضى از مردم [دنياطلب] مى گويند: پروردگارا! به ما در همين دنيا عطا كن و او را در آخرت نصيبى نيست؛ و برخى مى گويند:
ص: 212
پروردگارا! به ما، هم در دنيا و هم در آخرت خير عطا كن و از آتش بازمان دار؛ اين ها هستند كه از آنچه خواستند و كسب كردند، نصيبى دارند و خدا در حسابرسى سريع است؛ و خدا را در روزهايى معين ياد كنيد؛ و هر كه عجله كند [و اعمال را] در دو روز انجام دهد گناهى بر او نيست؛ و هر كه [تا روز سوم] به تأخير اندازد بر او [هم] گناهى نيست [و اين حكم بى گناه بودن] براى كسى است كه تقوا پيشه كرده باشد. از خدا بترسيد و بدانيد كه به سوى او محشور مى شويد.»
تأكيد اين آيات، بر ذكر خدا در ايّام حج است و آن گروه از اعراب را كه پس از مراسم حج، دور هم جمع مى شدند و به يكديگر فخر مى فروختند، تخطئه مى كند.
حديث: امام باقر عليه السلام فرمود: «در جاهليّت، وقتى موسم حج پايان مى يافت، گروهى جمع مى شدند و افتخارات اجدادى خود را به رخ يكديگر مى كشيدند و امتيازات موهومى را برمى شمردند.» «(1)»
اين آيه مى فرمايد: پس از اداى حج، از خدا و نعمت هاى او ياد كنيد، همان گونه كه پدرانتان را ياد مى كنيد؛ «كَذِكْرِكُمْ آباءَكُمْ». بلكه بيش از آنچه پدرانتان را ياد مى كنيد؛ «أَوْ أَشَدَّ ذِكْراً». يعنى نبايد حال و هوايى كه در مراسم حج از ياد خدا و پيامبران در فكر و ذهن شما ايجاد شده است، با سخنان بيهوده و غفلت آور از بين ببريد؛ بلكه بايد اين حال را با ذكر خدا همچنان نگه داريد. همانطور كه روزه گرفتن براى آن نيست كه
ص: 213
تنها در ايّام رمضان عبادتى را انجام داده باشيم بلكه در رمضان روزه مى گيريم تا تقوا را براى يازده ماه ديگر به ارمغان ببريم. ما با اجتناب از حلال ها در اين ماه، تمرين مى كنيم كه اجتناب از حرام ها را در بقيه سال آسان تر برگزار كنيم، به همين صورت است كه آداب و اعمال حج را انجام مى دهيم كه بر اثر آن يك عمر ذاكر باشيم. آنهم به گونه اى كه همه از خاطره ها و كرامت ها و حالات نورانى و معنوى كه براى ما در مكان هاى مقدس خانه وحى حاصل شده است ياد كنيم.
- فَمِنَ النَّاسِ مَنْ يَقُولُ ...
اين جا حالات روحى دو گروه از مردم را اينگونه بيان مى كند: گروهى از مردم جز دنيا چيزى نمى بينند و آرمان و هدفشان چيزى جز دنيا نيست و سخنشان اين است كه: خدايا! به ما بهره دنيا ده؛ «فَمِنَ النَّاسِ مَنْ يَقُولُ رَبَّنا آتِنا فِي الدُّنْيا». چنين كسانى از كمالات اخروى محروم هستند و در آن نصيبى نخواهند داشت؛ «وَ ما لَهُ فِي الْآخِرَةِ مِنْ خَلاقٍ».
گروه دوم كسانى هستند كه اصل و هدف براى آن ها آخرت است و مى گويند: خدايا! در دنيا و آخرت به ما نعمت عطا كن و از عذاب آخرت مصونمان دار؛ «وَ مِنْهُمْ مَنْ يَقُولُ رَبَّنا آتِنا فِي الدُّنْيا حَسَنَةً وَ فِي الْآخِرَةِ حَسَنَةً وَ قِنا عَذابَ النَّارِ». بنابراين، هر كسى به ميزان درخواستى كه دارد نصيب وبهره مى برد و پرواضح است كه مؤمنان واقعى، هم به نعمت دنيا و هم به سعادت آخرت نايل مى شوند؛ «أُولئِكَ لَهُمْ نَصِيبٌ مِمَّا كَسَبُوا وَ اللَّهُ سَرِيعُ الْحِسابِ».
اين دسته بندى درباره حاجيان نيز صادق است؛ زيرا گروهى تنها براى
ص: 214
انگيزه هاى غيرالهى بار سفر مى بندند و گروه ديگر، هدفى جز زيارت خانه خدا و تطهير قلب ندارند.
- وَاذْكُرُوا اللَّهَ فِي أَيَّامٍ مَعْدُودَاتٍ ...
لغت: تَعَجَّلَ: عجله كرد. تَأَخَّرَ: به تأخير انداخت. تُحْشَرُون (حَشْرْ): محشور مى شويد، جمع آورى مى شويد.
يعنى خدا را در روزهاى معينى ياد كنيد.
مراد از ايام معدود، ايام تشريق؛ يعنى روزهاى يازدهم، دوازدهم و سيزدهم ذى حجّه است. اگر كسى تعجيل كند و بخواهد ذكر خدا را در دو روز انجام دهد، مانعى نيست؛ «فَمَنْ تَعَجَّلَ فِي يَوْمَيْنِ فَلا إِثْمَ عَلَيْهِ». و هر كه تا روز سوم به تأخير اندازد بر او هم مانعى نيست.
نكته: لِمَنِ اتَّقى؛ يعنى اين كه گفتيم حاجى هيچ گناهى ندارد، به اين معناست كه او تمام دستورهاى حج از امر و نهى را مراعات كرده باشد؛ چون در آيه با حرف لاى نفى جنس فرمود: فلا اثمَ عليه؛ يعنى هيچ گناهى بر دوش او نيست و اين حكم بى گناهى در صورتى قابل تحقّق است كه از حاجى در مراسم، تخلّفى صادر نشده باشد. «(1)» در اين آيات مى فرمايد: به جاى اين كه در پايان مراسم حج، به تفاخرهاى جاهلى بپردازيد، به ذكر خدا مشغول شويد، كه حداقلّ آن دو روز و حداكثرش سه روز است؛ و هر كدام از دو روز يا سه روز را انتخاب كنيد، اشكالى بر شما نيست. اين ايام در زبان روايات، ايام تشريق ناميده
ص: 215
شده است. شايد مناسبت آن اين باشد كه آن ايامى است روشنى بخش روح و جان انسان كه پس از مراسم حج حاصل مى شود. «(1)» در پايان آيه فرمود: از خدا پروا كنيد و بدانيد مسلماً همه شما به سوى او محشور مى شويد؛ «وَ اتَّقُوا اللَّهَ وَ اعْلَمُوا أَنَّكُمْ إِلَيْهِ تُحْشَرُونَ».
در پايان آيات حج، ذكر اين نكته لازم است كه بناى ما بيان كامل احكام حج نبوده، بلكه مراد آشنايى با آيات حج است و براى به دست آوردن اين احكام، بايد به كتاب هاى فقهى- مناسك حج- مراجعه شود.
پايان