سرشناسه : عطائي اصفهاني علي عنوان و نام پديدآور : پاسخ هاي ما به پرسشهاي اهل سنت پاسخ به چند پرسش فقهي و اعتقادي علي عطائي اصفهاني مشخصات نشر : تهران مشعر، 1383.
مشخصات ظاهري : ص 276
شابك : 964-7635-60-514000ريال يادداشت : فهرستنويسي براساس اطلاعات فيپا.
يادداشت : كتابنامه به صورت زيرنويس عنوان ديگر : پاسخ به چند پرسش فقهي و اعتقادي موضوع : شيعه -- احتجاجات موضوع : اهل سنت -- دفاعيه ها و رديه ها
موضوع : شيعه -- دفاعيه ها و رديه ها
رده بندي كنگره : BP212/5/ع 6پ 2 1383
رده بندي ديويي : 297/417
شماره كتابشناسي ملي : م 83-24530
ص:1
ص:2
ص:3
ص:4
ص:5
ص:6
ص:7
ص:8
ص:9
مرقومه مباركه حضرت آية اللَّه اشتهاردى
بسم اللَّه الرحمن الرحيم
الحمدللَّه الذى لم يشرك (حين انْ شاء خَلْقَ ماسواه) احداً ولا شيئاً، فلا يجوز عقلًا ان يشركه غيره في عبادته.
والصلاة والسلام على جميع انبيائه ولا سيّما النبى الخاتم الذين بعثوا للتنبيه و الإرشاد الى هذا التوحيد المطلق فتنبّه قوم من الجن و الانس و هم اقلّ ولم يتنبّه آخرون وهم الأكثر.
وعلى أوصيائهم ولا سيّما وصىّ النبى الخاتم- على بن ابى طالب والاثنى عشر عليهم صلوات اللَّه الملك القدوس.
در ماه ذى القعدة الحرام 1424 ه ق در مدينه منوره ادام اللَّه انوار ذوى الأنوار الى ما شاء كتابى بدستم رسيد كه مؤلف محترم آن، فاضل محترم سماحة حجة الاسلام و المسلمين حاج شيخ على عطايى اصفهانى زيدت توفيقاته كه نام آن كتاب را چرا؟ چرا؟ (پرسش و پاسخ در مدينه منوره) قرار داده است.
حقير با استعجال آن كتاب شريف را من البدو الى الختم مرورى كردم، الحق و الانصاف اكثر آنچه مرقوم داشته است،
ص: 10
سؤالًا و جواباً (چون پاسخ هاى آن پرسش ها را از كتاب هاى خود اهل تسنن آورده) بر طبق انصاف بدون اعمال تعصب مذهبى بيان فرموده است. اميد است ان شاء اللَّه تعالى ذات اقدس الهى جزاى خير از جانب اهل بيت عصمت و طهارت به مؤلف محترم مرحمت فرمايد و بيش از پيش توفيق شناسايى طريقه آل عصمت و طهارت عليهم السلام را عنايت فرمايد.
لكن مسأله مخالفت با طريقه آل البيت عليهم السلام ريشه دارد آن هم ريشه عميقى كه به اين زودى شاخ و برگ آن قطع نخواهد شد.
آنچه كه به نظر حقير فعلًا مى رسد- به عنوان موقت چاره پذير است- اين است كه تنها علم و دانش در رفع اختلاف كفايت نمى كند بلكه بايد علم و دانش با قدرت و توانايى و نفوذ هماهنگى كند.
چنانچه ائمه دين عليهم السلام هم نتوانستند پيش ببرند چون علم بود و قدرت نبود.
علامه حلى عليه الرحمة و خواجه نصير الدين طوسى رحمه الله هماهنگى كردند با هلاكو خان مغول كه تازه مذهب تشيع را پذيرفته بود و مذهب اهل بيت را مقدارى رواج دادند.
و يا لااقل قدرت، مخالفِ با علم نباشد.
و به عبارت ديگر ذات اقدس الهى هم عالم است و هم قادر و اين دو صفت ذاتى، هر وقت پياده شد بر بندگان و بندگان مَظْهَر اين دو صفت بودند تمام اختلافات برداشته مى شود.
ص: 11
اما اگر علم الهى بود و قدرت، قدرت شيطانى، محال است اصلاح جامعه بر طبق مرام انبياء و اوصياى آنان، چون شيطان ضد رحمان است و جمع بين ضدين عقلًا محال است.
اگر ممالك اسلامى و سَران آنها هماهنگى كنند يك جلسه و نشستى در امور دينى با هم داشته باشند، عملًا و قولًا اميد اين هست شيطان عقب نشينى كند و اما اگر تمام همتشان امور ماديه باشد (چنانچه هست).
همانگونه كه بنيان گزار جمهورى اسلامى حضرت امام راحل، خمينى- روّح اللَّه روحه- مكرر و مشدّد قولًا و كتباً سفارش اكيد در وحدت فيضيه و دانشگاه كردند و همه علماء معاصرين و مراجع دينى هم صحت او را پذيرفته اند نظر به همين معنا داشته اند كه علم و قدرت هماهنگى كنند.
و شايد معناى ان تنصروا اللَّه ينصركم (1)
اشاره به همين جهت است چون نصرت خدا بدون بكار زدن علم و قدرت الهى متحقق نمى شود.
و همه گرفتارى هاى انبياء سلف هم همين مقابله قدرت با علم بوده و فعلًا خصوص كشور ايران- به واسطه خون هزاران شهيد- اعم از علما و روحانيون و دانشجويان عزيز بلكه عده اى از اساتيد دانشگاه و بقيه اقشار جمعيت حتى ارتش محترم و ... في الجملة هماهنگى بين قدرت و علم به دست رسيده، اين نعمت عظماى كم سابقه بلكه بى سابقه را
ص: 12
غنيمت بدانيم.
با اين كه دولت اسلامى ايران مذهبى جعفرى با ساير كشورهاى اسلامى خصوصاً كشور حجاز كه مركز نبوغ اسلام و طلوع خورشيد تابان الى يوم القيمة، تماس در جهت پيش برد مقصد اهل بيت عليهم السلام به طورى كه- در عين حال اين كه هر كس به مذهب خود عمل مى كند- بدگويى نسبت به هم ديگر نكنند، به طريق قانونى در مقابل كفارى كه اتفاق كرده اند بر عليه اسلام ناب.
صدهزاران خيط يكتا را نباشد قوتى چون بهم برتافتى اسفنديارش نگسلد
و اگر چنين كارى دست دهد بسيارى بدبينى ها و زشت گويى ها از بين خواهد رفت. چنانچه در زمان مرحوم آية اللَّه العظمى الحاج آقا حسين بروجردى قدس سره در سوريه هم چون تصميمى به وسيله مرحوم آية اللَّه الحاج الشيخ عبدالكريم زنجانى رحمه الله با عده اى از دانشمندان و علماء اهل تسنن گرفته شد و مرحوم آية اللَّه زنجانى حديث معروف بين الفريقين (مثل اهل بيتى كمثل سفينة نوح من ركبها نجى و من تخلف عنها غرق) (1)
را عنوان كرد، نتيجه اين شد كه در سوريه تقيه از بين برود و از جهت مهر و تسبيح و مسواك و ساير اختلافات به طريق آزادانه به كار زده شود و از آن زمان تا كنون حكومتين
ص: 13
(ايران و سوريه) اختلاف سياسى هم ندارند و اثر اين گونه وحدت ها به مراتب بيش از آثار نقض و ابرام هاى طرفين است و يا نسبت شرك و كفر و زندقه و ... (كه از طرف گروه تندرو به شيعيان اهل بيت عصمت و طهارت خصوصاً شيعيان ايران بلكه دولت اسلامى ايران) شايع شده است و بياييد به آيه قل كل يعمل على شاكلته (1)
و به آيه لكم دينكم ولى دين (2)
عمل كنيم نه به تزريقات و تبليغات و بلندگوهاى كفار مطلقاً اعم از اهل كتاب يا غير اهل كتاب و نه ضربه زدن بَر فِرق مسلمين، بعضى بعض ديگر را تا امثال مؤلف محترم دامت توفيقاتهم. به تبليغ معارف اسلامى و بالا بردن افكار عمومى در توحيد و خداشناسى و كردار و رفتار و گفتار اخلاق بپردازند كه اين همه عقب ماندگى اخلاق مسلمين عمده اش اختلاف عملى مسلمين خودشان با خودشان است نه خودشان با غير مسلمين اعاذنا اللَّه من شرور انفسنا التى منها توجه ذوى القدرة الى الدنيا و ما يتعلق بها و أيقظنا من نومة الغفلة و النسيان- والحمدللَّه اولًا وآخراً و ظاهراً وباطناً.
اقل الطلاب على پناه اشتهاردى في الليلة الاولى او الثانية من ذى الحجة سنة 1424 ه ق بالمدينة المنورة.
ص:14
ص:15
بسم اللَّه الرحمن الرحيم
الحمد للَّه ربّ العالمين وصلّى اللَّه على محمّد وآله الطاهرين.
قال اللَّه تبارك و تعالى:
إِنَّمَا يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَيُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيراً (1)
.خداوند فقط مى خواهد پليدى و گناه را از شما اهل بيت دور كند و كاملًا شما را پاك سازد.
قال رسول اللَّه صلى الله عليه و آله و سلم:
ايها الناس انى تارك فيكم الثَّقَلَيْن، كتاب اللَّه وعترتى اهل بيتى فتمسّكوا بهما لن تضلوا فإن اللطيف الخبير أخبرنى وعهد إليّ أنّهما لن يفترقا حتى يردا علىّ الحوض (2)
اى مردم، من دو چيز گران قيمت در ميان شما
ص: 16
مى گذارم يكى كتاب خدا و ديگر عترت و اهل بيتم، پس به آن دو چنگ زنيد تا هرگز گمراه نشويد، خداوند لطيف خبير به من خبر داد و با من عهد كرد كه اين دو هرگز از هم جدا نشوند تا در كنار حوض [كوثر] بر من وارد شوند.
قال رسول اللَّه صلى الله عليه و آله و سلم:
انّ مثل اهل بيتى مثل سفينة نوح من ركبها نجا و من تخلّف عنها غرق (1)
مثل اهل بيت من مثل كشتى نوح است، هر كس آن را سوار شد نجات يافت و هر كس از آن تخلف نمود (سوار نشد) هلاك گرديد. (2)
61- (2424) حدثنا .... عن صفية بنت شيبة قالت: قالت عائشة: خرج النّبي صلى الله عليه و آله غداةً وعليه مِرطٌ مُرَحَّلٌ من شَعْرٍ أسوَدَ، فجاءَ الحسن بن عَليّ فأدْخَلَهُ ثمّ جاءَ الحسين فَدَخَلَ معه ثمّ جائت فاطمة فادخلها ثمّ جاء عليّ فأدْخَلَه ثمّ قال: إِنَّمَا يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَيُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيراً (3)
.عايشه گفت: صبحگاهى پيامبر أكرم صلى الله عليه و آله [از منزل خارج شد در حالى كه عبايى بر دوش داشت پس حسن فرزند على خدمت آنحضرت آمد، پيامبر او را داخل عبا نمود، پس از آن
ص: 17
حسين آمد، او را با حسن زير عبا جا داد، سپس فاطمه آمد، او را نيز زير عبا جا داد، سپس على آمد پس او را داخل عبا نمود، پس از آن گفت: خداوند مى خواهد پليدى و گناه را از شما اهل بيت دور كند و كاملًا شما را پاك سازد.
شيعيان در سفر به حج و عمره، برخى امور سؤال برانگيز را از برادران اهل سنت مشاهده مى كنند و مايل هستند منشأ و وجه اختلاف آنها را با عقايد و اعمال ما شيعيان بدانند و نوعاً از روحانيون محترم پاسخ آنها را جويا مى شوند.
از چند سال پيش كه توفيق مكرّر در تشرف به حج و عمره را جهت پاسخگويى به مسائل شرعى داشته ام، بعضى از روحانيون از اينجانب خواستند مسائل محلّ خلاف را كه چشم گير و مورد توجه عموم است، بررسى و با توضيح كوتاهى در اختيار زوار محترم قرار دهم. كه در اين كتاب تا حد امكان درخواست آنها را اجابت نمودم.
يادآور مى شوم كه اصل اين كتاب را در سال 1382 و در ايّامى كه در مدينه منوره بودم، در فرصت هاى مناسب نوشتم و از صحاح و مسانيد اهل تسنن، تنها صحيح بخارى، (1) و مسلم (2)
ص: 18
كه اهل سنّت آنها را صحيح ترين و معتبرترين كتاب هاى خود مى دانند نزد اين جانب بود و گاهى هم از كتابخانه مسجد النبى و نوشته هاى بن باز استفاده مى كردم. (1)
در تكميل كتاب از نظرات حضرات آيات: حاج شيخ على پناه اشتهاردى وحاج شيخ غلامرضا صلواتى- دامت بركاتهم- استفاده كردم كه بدينوسيله از لطف و عنايت هر دو بزرگوار كمال تشكر و سپاسگزارى را دارم و از خداوند متعال طول عمر پر بركت و توفيق بيشتر آنان را خواستارم.
سزاوار نيست احدى از مسلمانان، در وجوب پيروى و لزوم تبعيت از عترت طاهره در امور دينى و تكاليف الهى، از فروع عمليه و اصول اعتقاديه، و تقديم فتاوا و روايات آنها بر گفته ها و روايات ديگران ترديد و يا شبهه كند، هرچند معتقد به ولايت و خلافت و
ص: 19
جانشينى آنها از رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم در امور سياسى و امور دنيوى نباشد، زيرا كه رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم اين امر را در حديث ثقلين كه مورد اتفاق شيعه و سنى بوده و بسيارى از بزرگان و عالمان دين بر صحت آن اعتراف دارند، بيان فرمود و آن را محكم و استوار نمود و بر آن تأكيد فرمود، آيةاللَّه بروجردى سپس مى گويند: رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم معارف الهيه و واجبات دينيه و سنن نبويه و تمام آنچه را مردم به آن نياز دارند به عترت سپرد و نزد آنها وديعه و امانت گذاشت و به همين جهت عترت را عِدْل (هم سنگ) قرآن مجيد قرار داد و در موارد متعدد و جاهاى بسيار سفارش به پيروى آثار آنها فرمود، به تمسك و اعتصام و اهتدا به هدايت آنها و به اخذ از علوم و دانش آنها توصيه نمود، و مردم را از ردّ بر آنها و از تخلف نمودن از فرامين آنان نهى فرمود، همان گونه كه اين مطلب از احاديث متعدده متواتره ظاهر مى شود.
يكى از آن احاديث، حديث معروف به حديث ثقلين است كه شيعه و سنى بر آن اتفاق دارند. چرا كه سى و چهار نفر از اصحاب رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم اين حديث را از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم نقل كرده اند و علاوه بر علما و محدثين اماميه بيش از يكصد و هشتاد نفر از بزرگان و مشاهير علما و محدثين آنها در كتاب هاى صحيح و معتبر خود با سندهاى صحيح- نزد خودشان- آن را
ص: 20
روايت و ثبت كرده اند. (1)
مرحوم آية اللَّه بروجردى قدس سره، پس از اين مقدمه- كه آن را تلخيص و ترجمه نمودم- حديث شريف ثقلين را از كتاب هاى معروف و مورد قبول اهل تسنن نقل كرده است و سپس به طور مفصل، معنا و مطالبى كه از آن استفاده مى شود را بررسى و توضيح داده و در پايان فرموده است.
حاصل آنچه ذكر كرديم اين شد كه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم بر همه امت واجب فرمود، در امور شرعيه و تكاليف الهيه به عترت طيبه متمسك شوند و وجوب تمسك به
ص: 21
اهل بيت عليهم السلام را مؤكد و مشدد و محكم فرمود و با كلمات عديده و الفاظ گوناگون اين امر را محكم و استوار نمود، به گونه اى كه انكار آن ممكن نيست و تأويل آن جايز نمى باشد. (1)
خلاصه اين كه، حديث مبارك ثقلين را خاصه و عامه از رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم روايت نموده اند و اين حديث شريف، امامت و خلافت و مرجعيت ائمه معصومين عليهم السلام را ثابت و قطعى فرموده و براى شخص عاقل و با انصاف جاى هيچ گونه شك و ترديدى باقى نگذاشته است.
گذشته از حديث ثقلين، احاديث كثيره ديگرى وجود دارد كه آنها را نيز شيعه و سنى به طور متواتر نقل كرده اند و همه آنها حاكى از اين است كه پيامبر خاتم صلى الله عليه و آله و سلم هدايت و سعادت و نجات مسلمانان را منوط به پيروى از اهل بيت و اطاعت از آنان دانسته اند، مانند حديث سفينه، كه اباذر نقل كرده كه رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم فرمود:
انّ مثل اهل بيتى فيكم مثل سفينة نوح من ركبها نجا و من تخلّف عنها هلك (2)
ص: 22
[و در روايت ديگر به جاى «هلك» «غرق» آمده است .
مَثل اهل بيت من مثل كشتى نوح است، هر كس آن را سوار شد نجات يافت و هر كس از آن تخلف نمود (سوار نشد) هلاك گرديد.
حضرت آية اللَّه العظمى آقاى بروجردى قدس سره اين حديث را از چند كتاب از كتاب هاى معروف اهل تسنن از اباذر نقل كرده و فرموده است:
متجاوز از صد نفر از بزرگان علماى عامه در جوامع و مصنفاتشان اين حديث را روايت كرده اند. (1)
روايات در لزوم اطاعت از اهل بيت عصمت و طهارت بسيار وبناى اين كتاب بر اختصار است خصوصاً كه درهمين دو حديث كفايت واتمام حجت است و همه مؤمنين توجه دارند كه فقهاى شيعه به استناد همان احاديث خصوصاً حديث ثقلين، در مقام استنباط احكام شرعى و فتوا به فروع فقهى به روايات صادره از پيامبرأكرم صلى الله عليه و آله واهل بيت آن حضرت رجوع مى كنند.
يكى از اهم امور و اوجب واجبات، بر همه مسلمانان
ص: 23
اتحاد و حفظ وحدت و همدلى و در كنار يكديگر بودن و پرهيز از تفرقه و جدايى است. خداوند متعال فرموده است:
وَاعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللَّهِ جَمِيعاً وَلَا تَفَرَّقُوا وَاذْكُرُوا نِعْمَةَ اللَّهِ عَلَيْكُمْ إِذْ كُنْتُمْ أَعْدَاءً فَأَلَّفَ بَيْنَ قُلُوبِكُمْ فَأَصْبَحْتُمْ بِنِعْمَتِهِ إِخْوَاناً وَكُنْتُمْ عَلَى شَفَا حُفْرَةٍ مِنْ النَّارِ فَأَنْقَذَكُمْ مِنْهَا كَذَلِكَ يُبَيِّنُ اللَّهُ لَكُمْ آيَاتِهِ لَعَلَّكُمْ تَهْتَدُونَ (1).
«همگى به ريسمان خدا چنگ زنيد و پراكنده نشويد و نعمت خدا را بر خود ياد كنيد آنگاه كه دشمنان يكديگر بوديد پس ميان دلهاى شما الفت انداخت تا به لطف او برادران هم شديد و بر كنار پرتگاه آتش بوديد كه شما را از آن رهانيد. اينگونه خداوند نشانه هاى خود را براى شما روشن مى كند. باشد كه شما راه يابيد.»
بمقتضاى اين آيه شريفه، هر مسلمانى گذشته از آن كه موظف است به قرآن و عترت- كه بهترين حبل و دستاويز انسان هاست- تمسك جويد، بايد همراه مسلمانان و در كنار آنان باشد و هماهنگ به ريسمان الهى اعتصام جويند و هرگز از اتحاد و اتفاق و همدلى كه نعمت ويژه الهى و منشأ رسيدن به كمال نهايى است عفلت نكنند و از خطر اختلاف و دشمنى با همديگر كه همانند حركت در لبه پرتگاه و گودال آتش است،
ص: 24
غافل نشوند و توجه داشته باشند كه نزاع و كشمكش موجب سست شدن و از بين رفتن قدرت و شوكت است و خداوند سبحان مسلمانان را از آن برحذر داشته است. وَلَا تَنَازَعُوا فَتَفْشَلُوا وَتَذْهَبَ رِيحُكُمْ (1)
؛ «با هم نزاع نكنيد كه سست شويد و مهابت شما از بين برود.»
همچنين بر همه مسلمانان است كه در پرتو وحى الهى، زندگى مسالمت آميز داشته باشند و از اختلاف و تفرقه و تشتّت كه پيروى از گام هاى شيطان است پرهيز نمايند، زيرا او دشمن آشكار انسان ها است و بارزترين مظهر عداوت او، ايجاد اختلاف و تفرقه و آشوب است. يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا ادْخُلُوا فِي السِّلْمِ كَافَّةً وَلَا تَتَّبِعُوا خُطُوَاتِ الشَّيْطَانِ إِنَّهُ لَكُمْ عَدُوٌّ مُبِينٌ؛ (2)
«اى كسانى كه ايمان آورده ايد همگى به اطاعت خدا در آييد و گامهاى شيطان را دبنال مكنيد كه او براى شما دشمنى آشكار است.»
از سويى روشن است كه توده مردم، تابع دانشمندان و مبلغان و گويندگان اند، اگر آنان حقايق را به دور از تعصّب و لجاج و عناد و صرفاً به منظور ارشاد و هدايت بازگو كرده و بنويسند، هرگز شكاف و بدبينى در جوامع پديد نمى آيد، اما چنانچه آنان- خداى ناخواسته- از روى تعصب و عناد سخن
ص: 25
گويند و افرادى كينه توز و تشتّت طلب باشند، اميدى به اتفاق و اتحاد و اصلاح و رشد جامعه مسلمانان نخواهد بود و امّت اسلامى هرگز طعم گواراى وحدت را نخواهند چشيد، و به كمال مطلوب و خداپسند دست نخواهند يافت.
از اين رو قرآن كريم علما و دانشمندان را قبل از ديگران و بيش از سايرين، سفارش به اتحاد مى كند و خطر اختلاف را به آنها هشدار مى دهد و از عذاب روزى مى ترساند كه در آن برخى چهره ها دگرگون مى گردد. وَلَا تَكُونُوا كَالَّذِينَ تَفَرَّقُوا وَاخْتَلَفُوا مِنْ بَعْدِ مَا جَاءَهُمُ الْبَيِّنَاتُ وَأُوْلَئِكَ لَهُمْ عَذَابٌ عَظِيمٌ* يَوْمَ تَبْيَضُّ وُجُوهٌ وَتَسْوَدُّ وُجُوهٌ فَأَمَّا الَّذِينَ اسْوَدَّتْ وُجُوهُهُمْ أَكَفَرْتُمْ بَعْدَ إِيمَانِكُمْ فَذُوقُوا الْعَذَابَ بِمَا كُنْتُمْ تَكْفُرُونَ؛ (1)
«و چون كسانى مباشيد كه پس از آنكه دلايل آشكار برايشان آمد پراكنده شدند و با هم اختلاف پيدا كردند و براى آنها عذابى سهمگين است در آن روزى كه چهره هايى سفيد و چهره هايى سياه گردد. امّا سياهرويان به آنان گويند آيا بعد از ايمانتان كفر ورزيديد. پس به سزاى آن كه كفر مى ورزيديد اين عذاب را بچشيد.»
البته قرآن مجيد ارائه حق و اقامه برهان و جدال احسن را مى ستايد و به آن امر مى كند قُلْ هَاتُوا بُرْهَانَكُمْ؛ (2)
«بگو دليلتان را بياوريد.» وَجَادِلْهُمْ بِالَّتِي هِيَ أَحْسَنُ؛ (3)
«به شيوه اى كه نيكوتر
ص: 26
است مجادله نما.» ولى اختلاف بعد از علم و روشن شدن واقع را كه غرضى جز نيل به هدف پليد نفسانى در آن نيست، زيانبار دانسته و دانشمندان را مسؤول آن اعلام نموده و منشأ تفرقه بعد از علم و آگاهى به حق را ظلم و بغى و تجاوز دانسته است. وَمَا اخْتَلَفَ فِيهِ إِلَّا الَّذِينَ أُوتُوهُ مِنْ بَعْدِ مَا جَاءَتْهُمُ الْبَيِّنَاتُ بَغْياً بَيْنَهُمْ؛ (1)
«و جز كسانى كه كتاب به آنان داده شد پس از آنكه دلايل روشن براى آنان آمد به خاطر ستم و حسدى كه ميانشان بود، هيچكس در آن اختلاف نكرد.» وَمَا تَفَرَّقُوا إِلَّا مِنْ بَعْدِ مَا جَاءَهُمُ الْعِلْمُ بَغْياً بَيْنَهُمْ؛ (2)
«و فقط پس از آن كه علم برايشان آمد راه تفرقه پيمودند آن هم به صرف حسد و برترى جويى ميان همديگر.»
و بر همگان روشن است كه ظلم و تجاوز و تعدّى، هرگز موجب سعادت جوامع مسلمان نخواهد بود.
بر اين اساس لازم است دانشمندان و صاحب نظران براى ايجاد وحدت و استوارى پايه هاى اتحاد و اتفاق و الفت و هماهنگى در بين مسلمانان كوشش نمايند و در عين ارشاد و هدايت و برطرف نمودن شبهات و پاسخ به سؤالها و راهنمايى و ارشاد آنها، از آنچه موجب تفرقه و عناد و بدبينى مى شود پرهيز كنند.
ص: 27
البته اين مطلب نبايد به معناى اجتناب از گفتن سخن حق و روشن ساختن واقعيت و تبيين حقيقت تلقّى شود، زيرا چنانچه حق و حقيقت مخفى بماند و بيان نشود موجب از بين رفتن حق و سبب گمراهى مردم مى شود، لذا بر علما و دانشمندان است كه بدور از جوّسازى و تهمت و افترا حق را بيان كنند و مردم را از گمراهى نجات دهند.
با توجه به مطالب مزبور، در اين كتاب سعى شده از الفاظ توهين آميز و عباراتى كه موجب تفرقه است دورى شود و در حدّ ارائه حقيقت و اقامه دليل و برهان بر آن و نهايتاً از باب وَجَادِلْهُمْ بِالَّتِي هِيَ أَحْسَنُ؛ (1)
«به شيوه اى كه نيكوتر است مجادله نما.» از كتاب هاى مقبول نزد خودشان مطالب را بازگو و حق را تبيين كرده و پاسخ سؤال ها داده شده است. در اين نوشتار چنانچه خلاف اين پيش آمده سهو قلم است كه اميد مى رود تذكر داده تا اصلاح گردد، در عين حال وَلْيَعْفُوا وَلْيَصْفَحُوا أَلَا تُحِبُّونَ أَنْ يَغْفِرَ اللَّهُ لَكُمْ؛ (2)
«و بايد عفو كنند و گذشت نمايند مگر دوست نداريد كه خدا بر شما ببخشايد؟»
وما توفيقى الا باللَّه
والسلام على من اتبع الهدى
ص:28
ص:29
اختلاف ما با آنها در وضو
پرسش 1: چرا ما «شيعيان» در وضو- پس از شستن صورت- دستها را از بالا به پايين مى شوييم و با آب وضو كه در كف دست مانده است جلوى سر را مسح مى كنيم و روى پا را نيز با آن مسح مى كنيم ولى اهل تسنن مانند ما وضو نمى گيرند و عدّه اى از آنها تمام سر را با گوشها مسح مى كنند و پاهايشان را بجاى مسح مى شويند؟
پاسخ: ما «شيعيان دوازده امامى» در برخى از واجبات وضو با اهل تسنن اختلاف داريم:
1- در فقه ما، شستن صورت از بالا به پايين واجب است- البته برخى فرموده اند: شستن صورت از بالا مبنى بر احتياط است (1)-. ولى اهل تسنن به اتفاق گفته اند: شستن صورت از بالا به پايين مستحب است (2).
ص: 30
2- در فقه ما، شستن دستها از بالا به پايين واجب است ولى اهل تسنن به اتفاق گفته اند: شخص مخير است دستها را از پايين به بالا يا به عكس بشويد و اتفاق نموده اند بر اينكه از پايين (از سر انگشتها) به بالا شستن مستحب است (1).
3- در فقه ما «شيعيان» مسح كردن جلوى سر واجب است ولى اهل تسنن در مسح سر اختلاف دارند.
مالكى ها گفته اند: مسح تمام سر واجب است.
حنبلى ها گفته اند: مسح تمام سر و گوشها واجب است.
- گوشها را از سر و جزء آن دانسته و روايتى نيز بر اين مطلب نقل كرده اند- (2).
حنفى ها گفته اند: مسح يك چهارم سر واجب است.
شافعى ها گفته اند: مسح بعضى از سر- هر مقدار كه باشد- واجب است (3).
و برخى از آنها هم گفته اند: اگر به جاى مسح، سر را بشويند يا به آن آب بپاشند كفايت مى كند (4).
4- در فقه شيعه مسح نمودن روى پا واجب است ولى اهل تسنن به اتفاق گفته اند: واجب است پاها را بشويند (5).
ص: 31
بنابر آنچه نقل شد، محل خلاف بين ما و آنها چهار مورد است:
1- ما شستن صورت را از بالا به پايين واجب مى دانيم ولى آنها مستحب مى دانند. دليل ما بر اين امر رواياتى است مبنى بر اينكه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم در وضو صورت مباركشان را از بالا به پايين مى شسته اند و روايتى نيز نقل شده كه امام عليه السلام امر فرموده است:
اغسل من اعلى وجهك الى اسفله (1)
صورت را از بالا به پايين بشوييد.
اما اهل تسنن گفته اند: آيه شريفه: فَاغْسِلُوا وُجُوهَكُمْ (2)
امر به شستن كرده و از جهت كيفيتِ شستن، مطلق است و در آن نفرموده است از بالا بشوييد. و روايات نيز استحباب از بالا شستن را ثابت مى كند نه وجوب آنرا.
2- ما شستن دستها را از بالا به پايين واجب مى دانيم ولى آنها مستحب مى دانند.
دليل ما بر اين امر روايات بيانيه است، كه رسول اللَّه صلى الله عليه و آله و سلم دستها را از بالا به پايين مى شست و روايت صحيحه اى نيز از امام عليه السلام وارد شده كه حضرت در مقام تفسير آيه مربوط به وضو (3) فرموده است:
ص:32
ص: 33
بايد دستها را از بالا به پايين بشوييد (1).
3- ما مسح سر را واجب و متعيّن مى دانيم ولى آنها با ما در اين مورد اختلاف دارند، بين خودشان نيز اختلاف وجود دارد، به شرحى كه قبلًا بيان كردم.
دليل ما روايات فراوانى است كه دلالت و صراحت دارند بر وجوب مسح مقدارى از جلوى سر، يكى از آن روايات صحيحه زراره است كه به امام باقر عليه السلام عرض كرد:
عن ابى جعفر عليه السلام قلت له: الا تخبرنى من أين
ص: 34
علمت وقلت: ان المسح ببعض الرأس و بعض الرجلين؟ فضحك عليه السلام وقال: يا زرارة قاله رسول اللَّه صلى الله عليه و آله و سلم ونزل به الكتاب من اللَّه عزَّوجلَّ قال تعالى (فَاغْسِلُوا وُجُوهَكُمْ) فعرفنا ان الوجه كله ينبغى أن يُغسل- الى ان قال- ثم فصل تعالى بين الكلام فقال: (وَامْسَحُوا بِرُءُوسِكُمْ) فعرفنا حين قال «برؤسكم» ان المسح ببعض الرأس لمكان الباء (1).
از كجا دانستى كه مسح به بعضى از سر و به بعضى از پا مى باشد؟ حضرت فرمود:
اى زراره اين حكم را رسول اللَّه صلى الله عليه و آله و سلم فرموده و در باره آن آيه از طرف خدا نازل شد، خداوند متعال فرمود: (فَاغْسِلُوا وُجُوهَكُمْ) پس از اين جمله فهميديم كه بايد همه صورت را شست.- تا آنكه فرمود:- پس از آن خداوند متعال، بين كلام فاصله انداخت (يعنى جمله دوم را از جمله اول جدا نمود) و فرمود: (وَامْسَحُوا بِرُءُوسِكُمْ) پس- از اينكه در شستن صورت «با» نياورد و در مسح سر «با» آورد- و «برؤسكم» فرمود دانستيم كه مسح به بعضى از سر است، بخاطر «باء».
خلاصه اينكه، آيه شريفه دلالت دارد بر اينكه مسح مقدارى از سر واجب است، زيرا معلوم است كه «باء» در جمله «برؤسكم» زايد نيست و اصل عدم زياده و بر خلاف فصاحت
ص: 35
و بلاغت است، و روايات فوق در مقام سؤال و بيان و تفسير آيه مباركه صريح است كه «باء» در «برؤسكم» براى تبعيض مى باشد.
اما اهل تسنن بلحاظ اختلاف آنها در فهم آيه شريفه و نداشتن روايات قابل قبول نزد خودشان، گرفتار اختلاف شده اند و برخى از آنان روايتى نقل كرده اند كه رسول اللَّه صلى الله عليه و آله و سلم تمام سر مباركش را مسح كرد و دستش را از جلوى سر آورد تا پشت سر و باز بر گرداند به جلوى سر (1).
روايت ديگرى هم نقل كرده اند كه گوشها از سر (جزء سر) است (2).
نيز روايتى نقل كرده اند كه: دو انگشت سبابه را داخل گوشها ببرند و دو انگشت ابهام را روى گوشها بكشند (3). البته اين را از مستحبات مسح سر مى دانند.
خلاصه، از آيه شريفه استفاده مى شود كه شستن صورت ومسح سر با هم تفاوت دارند و صورت بدون حرف «باء» آمده ولى سر با حرف «باء» آمده است و عدّه زيادى از علماى اهل تسنن اعتراف و قبول كرده اند كه «باء» براى تبعيض است و برخى هم گفته اند «باء» زائده است لذا گفته اند: بايد تمام سر
ص: 36
را مسح نمود (1).
4- ما «شيعيان دوازده امامى» واجب مى دانيم كه روى پاها مسح شود ولى اهل تسنن به اتفاق مى گويند، بايد پاها را مانند صورت و دستها بشويند (2).
دليل ما علاوه بر روايات فراوان (3)- كه صريح در اين هستند كه بايد پاها را مسح نمود- آيه شريفه وَامْسَحُوا بِرُءُوسِكُمْ وَأَرْجُلَكُمْ إِلَى الْكَعْبَيْنِ (4)
مى باشد.
زيرا بطورى كه از روايات صحيحه و از سياق خود آيه شريفه استفاده مى شود جمله «وارجلكم الى الكعبين» عطف است بر محلّ «برؤسكم» و چون «رؤسكم» مفعول «وامسحوا» است و محلّاً منصوب است «وارجلكم» نيز منصوب مى باشد- به لحاظ عطف بر محل «برؤسكم»-.
بر اين اساس معناى آيه اين مى شود «سر را مسح كنيد،
ص: 37
پاها را نيز مسح كنيد.»
ولى اهل تسنن مدّعى هستند كه «وارجلكم الى الكعبين» عطف است به «وجوهكم» و معنا اين مى شود كه: پاها را نيز مانند صورت و دستها بشوييد. و ظاهر آيه را گرفته اند (1) كه «ارجلكم» به فتح لام است و عطف به «وجوهكم» مى باشد.
پاسخ آنها اين است كه علاوه بر روايات بيانيه كه كيفيت وضو گرفتن رسول اللَّه صلى الله عليه و آله و سلم را نقل كرده اند و علاوه بر روايات معتبره كثيره كه از اهل بيت پيامبر اكرم عليه السلام در تفسير آيه و در چگونگى وضو وارد شده است (2). سياق آيه شريفه گوياى اين است كه «وارجلكم» عطف بر محلّ «برؤسكم» است، زيرا جمله «فاغسلوا وجوهكم» تمام شده و جمله «فامسحوا برؤسكم» فاصله شده است و اين جمله مربوط به مسح سر مى باشد و پس از آن جمله «وارجلكم الى الكعبين» آمده است و فاصله شدن جمله اى مستقل بين معطوف و معطوف عليه، بر خلاف فصاحت و بلاغت و بر خلاف سياق عبارت است و كلمات فصحا وبلغا از چنين امورى مبرّى است تا چه رسد به كلام خدواند متعال، مضافاً بر اينكه ماده «مَسَحَ» بنفسه متعدى است و «باء» حرف جرّ كه سر مفعول آن آمده است براى افاده تبعيض است نه براى تعديه، پس در واقع «برؤسكم» منصوب است و «ارجلكم» عطف است به آنگونه كه در واقع مى باشد.
ص: 38
پرسش 2: چرا ما شيعيان نمازهاى يوميه را در سه وقت مى خوانيم ولى اهل تسنن در پنج وقت مى خوانند؟ نماز در سه وقت
پاسخ: در واقع نمازهاى يوميه در پنج وقت وارد شده است و پيامبراكرم صلى الله عليه و آله و سلم اكثر اوقات نمازها را در پنج وقت مى خوانده اند و بنابر مشهور در فقه شيعه، خواندن نماز در پنج وقت افضل مى باشد ولى رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم در مواردى نماز ظهر و عصر را با هم و نماز مغرب و عشاء را نيز با هم و پشت سر هم خوانده اند كه اين مسأله علاوه بر روايات شيعه در روايات «صحيح مسلم» (1) و «صحيح بخارى» (2) نيز وارد شده است و حتى يكى از معروف ترين علماى آنها هم در كتاب «تحفة الاخوان» (3) به اين روايات اشاره كرده است و در «صحيح مسلم» در ادامه روايت است كه:
«قلت: لإبن عباس لم فعل ذلك؟ قال: أراد أن لا يحرج احداً من امّته».
راوى گويد: از ابن عباس سؤال كردند چرا رسول اللَّه صلى الله عليه و آله و سلم نماز ظهر و عصر و نماز مغرب و عشا
ص: 39
را با هم خواند؟ ابن عباس گفت: رسول اللَّه صلى الله عليه و آله و سلم خواست احدى از امتش در زحمت و مشقت قرار نگيرد.
نمازهاى يوميه در سه وقت
و برخى از بزرگان اهل سنت هم اين مسأله را پذيرفته و كتاب مستقلى در اين زمينه نوشته اند (1).
پرسش 3: چرا ما «شيعيان» قبل از طلوع فجر اذان نمى گوييم ولى اهل تسنن حدود يك ساعت به طلوع فجر اذان مى گويند و هنگام طلوع فجر هم يك اذان براى نماز صبح مى گويند؟
پاسخ: همانگونه كه مى دانيد و در پيشگفتار اشاره شد در فقه شيعه همه عبادات و مقدار و چگونگى آنها بر گرفته از قرآن كريم و از دستور و عمل رسول اللَّه صلى الله عليه و آله و سلم است كه توسط اهل بيت معصوم آن حضرت عليهم السلام به دست فقهاى عظام رسيده است و به عبارت ديگر، عبادات توقيفى است (2) و منوط به جعل و تعيين از ناحيه شارع مقدس اسلام است و هيچ كس نمى تواند
ص: 40
از پيش خود و از روى سليقه و دلخواه، عملى را به عنوان عبادت اختراع و پيشنهاد كند. و در فقه شيعه ثابت نشده كه رسول اللَّه صلى الله عليه و آله و سلم و يا ائمه عليهم السلام دستور گفتن اذان قبل از طلوع فجر را داده باشند لذا ما گفتن آن را بدعت و حرام مى دانيم ولى اهل تسنن طبق چند روايتى كه در كتابهايشان آمده است (1)، اذان قبل از طلوع فجر را مشروع مى دانند و مى گويند، منظور از گفتن آن اين است كه اگر كسى براى خوردن سحرى يا براى نماز شب يا براى غسل و طهارت و مهيّا شدن جهت نمازصبح، خواب مانده است بيدار شود (2). شهادت به ولايت
پرسش 4: چرا ما «شيعيان» در اذان و اقامه بعد از «اشهد ان محمداً رسول اللَّه صلى الله عليه و آله و سلم» «اشهد ان علياً امير المؤمنين عليه السلام ولى اللَّه» مى گوييم ولى اهل تسنن نمى گويند و به ما هم اعتراض مى كنند و سؤال مى كنند كه «علىّ ولى اللَّه» (على عليه السلام ولى خدا است) يعنى چه؟
مگر خدا ولىّ دارد؟
پاسخ: در فقه شيعه رواياتى وجود دارد مبنى بر اين كه هرگاه شهادت به توحيد و رسالت حضرت محمد صلى الله عليه و آله و سلم داديد، شهادت به ولايت حضرت على عليه السلام نيز بدهيد و از مجموع روايات استفاده مى شود كه شهادت و اقرار به يگانگى
ص: 41
خدا و رسالت رسول خدا و ولايت و امامت امير المؤمنين عليه السلام از يكديگر جدا نمى باشند و بين آنها تلازم وجود دارد و غير قابل انفكاك است، ليكن همان گونه كه در توضيح المسائل مراجع آمده است، شهادت به ولايت حضرت امير عليه السلام جزء اذان و اقامه نيست و ما «شيعيان» آن را به قصد جزئيت نمى گوييم بلكه در هر يك از اذان و اقامه بعد از شهادت به رسالت، يك بار به قصد تيمّن و تبرك، شهادت به ولايت نيز مى دهيم و مى گوييم «اشْهَدُ انَّ عَليَّاً اميرُ الْمُؤمنيِنَ وَوَلىُّ اللَّه» و معناى آن اين است كه على عليه السلام از طرف خدا بر مردم امامت و ولايت دارد، همان گونه كه محمد عليه السلام از طرف خدا بر مردم رسالت دارد (1).
ولى اهل تسنن با اصل امامت و ولايت آن حضرت مخالفت كرده و همچنان بر مخالفت خود اصرار مى ورزند و هرگز حاضر نيستند «اشهد ان علياً ولى اللَّه» را به زبان بياورند بلكه عدّه اى از آنان از گفتن اين جمله و هر كلام ديگرى كه دالّ بر فضيلت حضرت امير عليه السلام باشد ابا دارند و سعى مى كنند به هيچ وجه نام مقدس حضرت امير عليه السلام را نياورند حتى در مواردى كه «علىّ» به عنوان صفت خداى سبحان مطرح است و در قرآن مجيد هم آمده است: «وهو العلى العظيم» (2)
، كه شيعه در پايان تلاوت قرآن مى گويد: «صدق اللَّه العلىّ العظيم» [راست گفت
ص: 42
خداى والاى بزرگ آنها از گفتن لفظ «على» امتناع كرده و مى گويند: «صدق اللَّه العظيم» [راست گفت خداى بزرگ .
در مسجد النبى يك نفر از اهل تسنن مصر به اينجانب گفت: آيا شما «شيعيان» مى گوييد «علىّ ولىّ اللَّه» على ولىّ خداست؟ گفتم: بلى، مگر چه اشكالى دارد؟ گفت: مگر خدا ولى مى خواهد؟ گفتم: مگر شما نمى گوييد: «محمد رسول اللَّه صلى الله عليه و آله و سلم»؟ محمد رسول خدا است در فكر فرو رفت و گفت: بلى مى گوييم، گفتم: مگر خدا رسول مى خواهد؟ گفت:
معناى آن اين است كه «محمد صلى الله عليه و آله و سلم از طرف خدا رسالت [بر مردم دارد» گفتم: معناى «على ولى اللَّه» نيز اين است كه «على عليه السلام از طرف خدا ولايت و امامت [بر مردم دارد» بعد به او گفتم: نظير اين عبارت در كتاب هاى شما نيز آمده است، مثلًا در «صحيح بخارى» است كه عمر بن الخطاب به على بن أبى طالب عليه السلام و عباس عموى رسول اللَّه صلى الله عليه و آله و سلم گفت: من ولى ابوبكر هستم، «فكنت انا ولىّ أبى بكر» (1)
و معلوم است كه ابوبكر مرده بود و ولى نمى خواست، پس معناى گفته عمر اين است كه من از طرف ابوبكر ولايت بر مردم دارم، سپس به او گفتم:
البته بايد از عمر و ابوبكر سؤال شود كه مگر اختيار مردم با آنها
ص: 43
بود كه براى آنان ولى تعيين كنند؟ و ابوبكر چگونه مى توانست براى مردم تصميم گيرى كند؟
در هر حال شيعيان معتقد هستند كه على عليه السلام از طرف خدا و توسط رسول اللَّه صلى الله عليه و آله و سلم براى امامت و ولايت و رهبرى مردم تعيين شده است ولذا مى گويند «اشهد ان علياً امير المؤمنين و ولى اللَّه» و در مقابل، شما اهل تسنن طبق گفته خود عمر، بايد بگوييد «اشهد ان عمر ولى ابوبكر» و نبايد بگوييد عمر خليفه رسول اللَّه صلى الله عليه و آله و سلم است و الا عمر را تكذيب كرده ايد، لبخندى زد و چون اين مطلب را از «صحيح بخارى» نقل كردم و نمى توانست انكار كند. اندكى سكوت كرد و گفت: شما به چه دليل مى گوييد على بن ابى طالب عليه السلام از طرف خدا بر مردم ولايت دارد؟ گفتم: ادله اين امر- عقلًا و نقلًا- فراوان است و از باب نمونه يكى از ادله آن اين آيه شريفه است:
إِنَّمَا وَلِيُّكُمْ اللَّهُ وَرَسُولُهُ وَالَّذِينَ آمَنُوا الَّذِينَ يُقِيمُونَ الصَّلَاةَ وَيُؤْتُونَ الزَّكَاةَ وَهُمْ رَاكِعُونَ؛ (1)
تنها ولى و سرپرست شما، خدا و رسول خدا و كسانى هستند كه ايمان آورده اند و نماز را به پاى مى دارند و در حال ركوع زكات مى پردازند.
در تفاسير شيعه و عده زيادى از اهل تسنن آمده است كه مراد از والذين آمنوا در اين آيه مباركه على بن ابى طالب عليه السلام است و تصريح نموده اند كه على عليه السلام در حال ركوع انگشتر خود
ص: 44
را به فقير بخشيد و اين آيه شريفه در شأن او نازل شد (1).
و شما مى توانيد به «الغدير» مرحوم علامه امينى، يا به كتاب «المراجعات» مراجعه كنيد و يا به تفاسير خودتان در ذيل آيه مراجعه و تحقيق كنيد، سپس اضافه كردم: علاوه بر اين آيه، ادله زيادى بر ولايت و امامت على عليه السلام موجود است و يكى از آنها داستان غدير خم است.
صحبت كه به اينجا رسيد رفقاى او كه سخت نگران و ناراحت بودند، دست او را گرفتند و گفتند بحث كافى است.
گرچه او مايل بود كه بحث را ادامه دهد اما رفقاى او اجازه ندادند و خداحافظى كردند. والحمدللَّه رب العالمين.
پرسش 5: چرا ما در اذان صبح «الصلاة خير من النوم» نمى گوييم ولى اهل تسنن مى گويند؟ الصلاة خير من النوم؟!
پاسخ: در فقه شيعه و در روايات اهل بيت عليهم السلام اين جمله وجود ندارد لذا گفتن آن به قصد جزء اذان جايز نيست و بدعت است ولى درمنابع روايى اهل تسنن چند روايت با مضمونهاى مختلف، وجود دارد كه در برخى از آنها نقل شده رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم اذان را تعليم داد و امر كرد اين جمله را در اذان صبح بگويند (2). و در برخى از آنها آمده كه
ص: 45
اين جمله را عمر بن الخطاب و پسرش عبداللَّه به اذان اضافه كردند (1).
لازم به يادآورى است كه «صحيح بخارى» و «صحيح مسلم» كه از معتبرترين كتابهاى اهل سنت است در روايات اذان اين جمله را نقل نكرده اند (2).
مذاهب اربعه اتفاق دارند كه اين جمله در اذان صبح مستحب است. (3) حي على خير العمل
پرسش 6: چرا ما در اذان و اقامه «حىّ على خير العمل» مى گوييم ولى اهل تسنن اين جمله را اصلًا نمى گويند؟
پاسخ: از پاسخ سؤال قبل روشن شد كه شيعه تابع سنت و امر رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم است. شيعه كيفيت عبادات را از روايات پيامبر صلى الله عليه و آله و از طريق اهل بيت عليهم السلام فرا گرفته و به صورتى كه آنها فرموده اند عمل مى كند و آنها فرموده اند: در اذان واقامه دو مرتبه بگوييد «حىّ على خير العمل» يعنى بشتاب براى بهترين عمل كه نماز است.
و اهل تسنن نيز رواياتى نقل كرده اند كه در زمان رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم «حىّ على خير العمل» دراذان واقامه گفته مى شده است ولى مدّعى هستند كه آن روايات ضعيف است و
ص: 46
حتمى نيست (1) لذا اين جمله را نمى گويند.
پرسش 7: چرا ما «شيعيان» در اذان و غير اذان، وقتى نام مبارك رسول اللَّه صلى الله عليه و آله و سلم را به زبان مى آوريم يا مى شنويم صلوات مى فرستيم ولى اهل تسنّن مقيد به فرستادن صلوات نيستند؟
پاسخ: علاوه بر آيه شريفه إِنَّ اللَّهَ وَمَلَائِكَتَهُ يُصَلُّونَ عَلَى النَّبِىِّ يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا صَلُّوا عَلَيْهِ وَسَلِّمُوا تَسْلِيماً (2)
ترجمه: «خداوند و فرشتگانش بر پيامبر درود مى فرستند اى كسانى كه ايمان آورده ايد بر او درود فرستيد و به فرمانش به خوبى گردن نهيد.»
روايات كثيره اى از رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم وائمه عليهم السلام در دست است كه به همه مسلمانان سفارش فرموده اند كه هر وقت و در هر حال اسم مبارك حضرت رسول صلى الله عليه و آله و سلم يا لقب وكنيه آن جناب را بگويند يا بشنوند صلوات بفرستند و در كتابهاى اهل سنّت كه به نظر خودشان صحيح و از معتبرترين كتابها مى دانند مانند «صحيح مسلم» نقل شده كه حضرت رسول صلى الله عليه و آله و سلم فرمود:
نماز بعد از اذان
وقتى مؤذن اذان مى گويد، جمله هاى اذان را مانند او بگوييد (حكايت كنيد) و بر من صلوات بفرستيد، بدرستى كه هر كس بر من صلوات بفرستد خداوند به هر صلواتى ده صلوات بر آن كس مى فرستد. (3)
ص: 47
بر اين اساس شيعه خود را موظّف مى داند كه وقتى نام مبارك رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم را به زبان آورد يا شنيد صلوات بفرستد ولى اهل تسنن و حتى خود مؤذّن كه نام مقدّس آن حضرت را به زبان جارى مى كند شنيده نشده كه صلوات بفرستند و به رواياتى كه در كتابهاى معتبر نزد خودشان، آمده عمل نمى كنند و خود را از ثواب صلوات محروم مى سازند.
پرسش 8: چرا در ايران و مساجد ما اذان ظهر يا مغرب و صبح كه گفته مى شود شيعيان بدون فاصله نمازهاى يوميه را مى خوانند ولى اهل تسنن اذان را كه مى گويند مقدارى صبر مى كنند، بعد از آن اقامه مى گويند و نماز مى خوانند، آيا آن وقت كه اذان مى گويند وقت شرعى نشده است يا علت ديگرى دارد؟
پاسخ: صبر كردن آنان بعد از اذان براى خواندن نماز نافله وجمع شدن نمازگزاران است وشيعيان نيز در مواردى كه نافله ها را مى خوانند اوّل نافله مى خوانند و بعد از گذشت
ص: 48
مقدارى از اول وقت، نماز واجب را مى خوانند. به هر حال جمعى از اهل تسنن نسبت به اوقات شرعى دقت و مواظبت كافى را انجام مى دهند.
و اينكه بعد از اذان مقدارى صبر مى كنند براى انجام نافله ها و جمع شدن مردم است.
بنابراين همين كه اذان صبح يا ظهر را گفتند وقت شرعى شده و ما مى توانيم نماز صبح و ظهر را بخوانيم و براى روزه هنگام شروع اذان صبح آنها نبايد چيزى بخوريم، بلى نسبت به مغرب بين شيعه و آنها اختلاف وجود دارد.
وقت نماز مغرب و افطار به نظر آنها غروب آفتاب است، لذا به محض اينكه آفتاب غروب مى كند اذان مى گويند و افطار مى كنند امانظر مشهور فقهاى شيعه براين است كه مغرب موقعى است كه سرخى طرف مشرق كه بعد از غروب آفتاب پيدا مى شود از بالاى سر انسان بگذرد. به اين لحاظ، وقتى آنها اذان مغرب را مى گويند طبق نظر مشهور فقها و مراجع تقليد، ماشيعيان نمى توانيم نماز مغرب را بخوانيم يا افطار كنيم بلكه بايد حدود دوازده دقيقه صبر كنيم و ظاهراً وقتى آنها اقامه را مى گويند وقت شده و نماز و افطار بى اشكال است.
پرسش 9: چرا ما «شيعيان» اگر با وجود جا در صفهاى جلو در صف بعد بايستيم يا مستقل و تنها بايستيم اهل تسنّن اعتراض مى كنند و گاهى مأموران آنها ممانعت
ص: 49
مى كنند، و خود آنها هميشه در كنار افراد ديگر و با هم مى ايستند و تنها نمى ايستند؟ صف هاى جماعت
پاسخ: اوّلًا: در فقه شيعه ثابت و حتمى است كه اگر در صفهاى جماعت جا باشد تنها ايستادن مكروه و موجب كم شدن ثواب نماز است همچنين مستحب است صفهاى جماعت منظم باشد و بين كسانى كه در يك صف ايستاده اند فاصله نباشد و شانه هاى آنان رديف يكديگر باشد و اهل سنت برخى از اين امور را واجب مى شمارند و رعايت مى كنند لذا به نظر برخى از آنها اگر كسى تنها بايستد وداخل صف قرار نگيرد نمازش باطل است.
ثانياً: بايد توجه داشت كه عقيده و نظر حنابله اين است كه بر مردها واجب است نمازهاى يوميه را در مساجد به جماعت بخوانند و گفته اند كسى كه بدون عذر- مانند بيمارى يا بارندگى- از شركت درجماعت خوددارى كند مستحق عقوبت است (1). (معمولًا وهابى ها خود را حنبلى مى دانند).
لذا چنانچه كسى در جماعت آنها تنها بايستد شبهه در عدم شركت در نماز جماعت مى شود و جايز نمى دانند.
بنابر آنچه بيان شد، برمؤمنين است كه آداب نماز را رعايت كنند و از عملى كه موجب كم شدن ثواب نماز و موجب وَهن مذهب و نشانه جهل شيعه به مسائل و آداب
ص: 50
شرعى است پرهيز كنند و با وجود جاى خالى در صف هاى جلو صف جدا تشكيل ندهند و تنها هم نايستند.
از آنچه نقل كرديم معلوم شد كه حنابله و وهابيون كه خود را حنبلى مى دانند شركت در نماز جماعت را واجب مى دانند و به علاوه نسبت به آداب آن اهتمام خاصى دارند و شركت نكردن در جماعت از روى استخفاف و بى اعتنايى را از گناهان كبيره مى دانند لذا بر شيعيان و زوّار محترم است كه سعى كنند براى نماز اول وقت در مساجد، خصوصاً مسجدالحرام- كه نماز در آن معادل يك ميليون نماز است- و يا مسجد النبى- كه نماز در آن معادل ده هزار نماز است- حاضر شوند. (1) و وقتى اذان گفته مى شود و همه مردم به سمت مسجد حركت مى كنند آنها هم به مسجد بروند و در خيابان و بازار رفت و آمد يا توقف نكنند يا از مسجد خارج نشوند و اگر به هر جهتى نمى خواهند در جماعت شركت كنند لااقل در هتل و مسكن و دور از ديد آنها بمانند.
پرسش 10: چرا ما «شيعيان» در نمازها در ابتداى حمد و سوره «بسم اللَّه الرحمن الرحيم» مى گوييم ولى اهل تسنن و امام جماعت آنها يا اصلًا نمى گويند و يا برخى از آنها
ص: 51
كه مى گويند آهسته مى گويند؟ بسم اللَّه الرحمن الرحيم
پاسخ: شيعه قائل است كه «بسم اللَّه الرحمن الرحيم» جزء سوره هاى قرآن است مگر سوره برائت و همان گونه كه در تمام قرآن ها ملاحظه مى فرماييد در اول سوره ها «بسم اللَّه الرحمن الرحيم» نوشته شده است- جز سوره برائت- لذا واجب است قبل از سوره حمد و هر سوره اى كه درنمازهاى واجب مى خوانيم «بسم اللَّه الرحمن الرحيم» را بگوييم و اگر «بسم اللَّه الرحمن الرحيم» را نگوييم سوره را ناقص و مقدارى از آن را حذف كرده ايم، ضمناً معلوم است كه در نمازهاى جهريه بايد «بسم اللَّه الرحمن الرحيم» را نيز بلند بگوييم.
ولى بين اهل تسنن اختلاف وجود دارد، بعضى از آنها با شيعه اماميه هم قول و هم عقيده هستند و آن را جزء سوره ها مى دانند (1) ولى بعضى از آنها گفته اند «بسم اللَّه الرحمن الرحيم» جزء سوره هاى قرآن نيست- مگر در سوره نمل- لذا آن را نمى گويند يا آهسته و به عنوان مستحب بودن، مى گويند و مالكى ها قائل هستند كه در نماز واجب «بسم اللَّه الرحمن الرحيم» را اصلًا نبايد بگويند، نه بلند و نه آهسته (2). و از بعضى كتابها نقل شده كه مالكى ها گفتن بسم اللَّه الرحمن الرحيم را در نمازهاى واجب مطلقاً مكروه مى دانند.
نتيجه اينكه: بين اهل تسنن و مذاهب اربعه آنان اختلاف
ص: 52
وجود دارد، مالكى ها «بسم اللَّه الرحمن الرحيم» را در نماز نمى گويند، حنفى ها يا نمى گويند يا آهسته مى گويند، شافعى ها بلند مى گويند، حنبلى ها بلند نمى گويند. (1)
ص: 53
بنابراين چنانچه ما در جماعت آنها «بسم اللَّه الرحمن الرحيم» را بگوييم بر خلاف تقيه عمل نكرده و با اعتراض آنها مواجه نمى شويم. نماز با دست باز
پرسش 11: چرا شيعه با دست باز نماز مى خواند ولى اهل تسنن دستها را روى هم مى گذارند؟
پاسخ: در فقه شيعه اماميه ثابت و مسلم است كه رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم و ائمه معصومين عليهم السلام درحال نماز دست روى دست نگذاشته اند، و در روايات اهل بيت عليهم السلام از آن نهى شده و در روايتى از امام باقر عليه السلام است كه به شخصى فرمود:
دست روى دست نگذار زيرا اين كار را مجوس انجام مى دهند. (1)
ص: 54
بلكه از روايات استفاده مى شود كه مستحب است در حال ايستادن، دستها را روى رانها بگذارند، بنابراين درحال نماز دستها را روى هم گذاشتن- به طورى كه غير شيعه مى گذارد جايز نيست و اگر بقصد اينكه اين عمل جزء نماز است انجام دهند- موجب بطلان نماز مى شود ولى اهل سنّت فى الجمله آن را جايز مى دانند، هرچند بين آنها در جزئيات آن اختلاف وجود دارد، اكثر آنها مستحب مى دانند كه درحال نماز دست راست را روى بازوى (ذراع) دست چپ بگذارند
در هر يك از «صحيح بخارى» (1) و صحيح مسلم يك باب مربوط به اين موضوع وجود دارد و هر كدام تنها يك روايت نقل كرده اند و در آن نسبت داده شده كه رسول اللَّه صلى الله عليه و آله و سلم در حال قرائت دست راستش را روى دست چپ گذاشته است. (2)
بعضى گفته اند: قبل از ركوع و بعد از ركوع كف دست راست را روى دست چپ، بالاى سينه (روى سينه) بگذارند،
ص: 55
بعضى گفته اند: زير شكم (زير ناف) بگذارند. (1) و دست روى دست گذاشتن را اظهار ادب و خضوع و تذلّل براى خدا مى دانند. لذا بعضى از آنها گفته اند: دست بر سينه گذاشتن- به گونه اى كه در نماز به سينه مى گذارند- در غير نماز و براى غير خدا جايز نيست. (2) و بعضى گفته اند: دست روى سينه گذاشتن براى حفظ و نگهدارى قلب است كه در موقع ترس مضطرب مى شود. (3) و مالكى ها مانند شيعه با دست باز نماز مى خوانند (4).
پرسش 12: چرا شيعيان بعد از تمام شدن سوره حمد «آمين» نمى گويند و اهل تسنن مى گويند؟ آمين بعد از حمد
پاسخ: احكام اسلام توقيفى است، يعنى بايد به همان كيفيتى كه شارع مقدس دستور داده است انجام داد و جايز نيست چيزى كم و زياد كرد و در خصوص گفتن «آمين» در نماز ثابت نشده كه رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم يا ائمه عليهم السلام آمين گفته باشند، بلكه در روايت معتبر است كه امام صادق عليه السلام فرمود:
هرگاه پشت سر امام جماعت نماز مى خوانى و او
ص: 56
سوره حمد را خواند بگو «الحمدللَّه رب العالمين» و «آمين» نگو. (1)
در فقه شيعه «آمين» جزء نماز نيست و گفتن آن بعد از حمد به قصد جزئيت بدعت و بنابر مشهور موجب بطلان نماز است ولى اهل تسنن به لحاظ چند روايتى كه دركتابهايشان نقل شده گفتن «آمين» را بعد از حمد مستحب مى دانند و مى گويند رسول اللَّه صلى الله عليه و آله دستور داده و خود نيز گفته است، (2) البته نه به خاطر اين كه سوره حمد مشتمل بر دعا است و براى استجابت دعا بگويند. (3)
پرسش 13: چرا ما شيعيان وقتى نماز را به جماعت مى خوانيم فقط امام جماعت سوره حمد را مى خواند و ما مأمومين
ص: 57
سوره حمد را نمى خوانيم ولى بعضى از اهل تسنّن حمد را مى خوانند؟ ما در جماعت حمد نمى خوانيم
پاسخ: در فقه شيعه ثابت است كه قرائت امام جماعت كفايت از قرائت مأموم مى كند و بين فقهاى شيعه در اين مسأله اختلافى وجود ندارد ولى بين اهل تسنن اختلاف است. عبداللَّه بن باز- مفتى عربستان- گفته است:
در نمازجماعت برمأموم واجب است سوره حمد را بخواند و فرقى بين نمازهاى ظهر و عصر و مغرب و عشا و صبح نيست. و گفته است: مأموم حمد را در موقعى بخواند كه امام جماعت چند لحظه سكوت مى كند- مثلًا بعد از تمام شدن سوره حمد كه امام جماعت چند لحظه سكوت مى كند مأمومين سوره حمد را بخوانند- و اگر سكوت نكند درحال قرائت امام بخواند. (1)
شافعى ها نيز گفته اند: بر مأموم واجب است حمد را پشت سر امام جماعت بخواند. حنفى ها گفته اند: قرائت مأموم كراهت دارد. مالكى ها گفته اند: قرائت، يعنى خواندن حمد براى مأموم در نمازهاى ظهر و عصر مستحب است و درنمازهاى مغرب و عشا و صبح مكروه است. حنبلى ها گفته اند: در نماز ظهر و عصر مستحب است و در نماز مغرب و عشا و صبح در حال سكوت امام مستحب است و در حال
ص: 58
قرائت او مكروه است (1). و در «صحيح بخارى» از رسول اللَّه صلى الله عليه و آله و سلم نقل كرده كه فرمود:
«لا صلاة لمن لم يقرأ بفاتحة الكتاب». (2)
در صحيح مسلم نيز- روايات متعددى نقل كرده مبنى بر اين كه خواندن حمد در هر ركعت از نماز، واجب است. (3)
اين اختلافى كه بين فرق اهل تسنن وجود دارد منشأ اين شده كه در نماز جماعت آنها، بعضى حمد را بلافاصله و گاهى بلند مى خوانند و برخى درحال سكوت و بعد از تمام شدن حمد امام جماعت، مى خوانند و عدّه اى هم اصلًا نمى خوانند.
پرسش 14: چرا ما شيعيان در نمازهاى يوميه بعد ازحمد يك سوره تمام مى خوانيم ولى اهل تسنن غالباً سوره كامل نمى خوانند و به چند آيه اكتفا مى كنند؟
پاسخ: شيعه، طبق ظاهر چند روايت و اجماع فقها، مكلف است در نمازهاى يوميه بعد از حمد يك سوره تمام بخواند ولى اهل تسنن مدعى هستند كه از روايات وجوب خواندن يك سوره تمام ثابت نيست و استفاده كرده اند كه
ص: 59
خواندن مقدارى از قرآن- يك سوره يا كمتر و حتى يك آيه- كفايت مى كند (1). لذاگاهى يك سوره مى خوانند و گاهى چند آيه از يك سوره.
پرسش 15: چرا ما شيعيان بر مُهر يا سنگ و زمين و حصير سجده مى كنيم ولى اهل سنّت بر فرش سجده مى كنند؟
پاسخ: فقهاى شيعه از فرمايشات وعمل رسول اللَّه صلى الله عليه و آله و سلم و ائمه عليهم السلام استفاده كرده و فتوا داده اند كه، شرط است چيزى كه بر آن سجده مى شود، يا زمين باشد يا چيزهايى كه از زمين مى رويد به شرط اينكه خوراكى و پوشاكى و چيزهاى معدنى نباشد، و خلاصه اين كه، فرش و كليّه ملبوسات و مأكولات و معادن، از مظاهر دنيا و مورد علاقه نوع بشر است و سجده بر آنها از خلوص و خضوع مى كاهد، لذا طبق روايت معتبر، سجده بر آنها ممنوع شده است. (2)
ص: 60
شخصى به نام هشام بن الحكم به امام صادق عليه السلام گفت: به من خبر ده، بر چه چيز سجده جايز است و بر چه چيز جايز نيست؟ فرمود: سجده جايز نيست مگر بر زمين و بر آنچه زمين آن را مى روياند، جز روييدنى كه خوردنى يا پوشيدنى باشد.
هشام بن الحكم به آن حضرت گفت:، فدايت شوم علّت اين كه سجده بر خوردنى ها و پوشيدنى ها جايز نيست چيست؟
فرمود: علّتش اين است كه سجده خضوع براى خداى عزوجل است و سزاوار نيست بر چيزى كه خوردنى و پوشيدنى است سجده نمود، بجهت اينكه أبناء دنيا- دنيا پرستان- بنده چيزهايى هستند كه مى خورند و مى پوشند و سجده كننده در حال سجده، خداى عزوجلّ را عبادت مى كند، پس سزاوار نيست پيشانى خود را بر معبود- چيز مورد علاقه- دنياپرستان مغرور، قرار دهد.
بر اين اساس فقهاى شيعه سجده بر فرش را صحيح نمى دانند واينكه برمُهر سجده مى كنند، مهر خصوصيت ندارد بلكه منظور سجده نمودن بر زمين است ولى به جهت رعايت نظافت و سهولت جابجا نمودن و همراه داشتن، خاك را در اندازه هاى مختلف بصورت مهر در مى آورند تا در نماز بر آن سجده كنند.
و لازم نيست سجده بر خصوص مهر باشد، بلكه سجده بر سنگ مرمر و سنگ سياه و بر چوب وبر حصير و بر دستمال كاغذى و بر كاغذ و بر تسبيح گِلى يا چوبى و مانند اينها، صحيح است، البته در سجده بر تسبيح بايد دانه هاى آن به قدرى باشد
ص: 61
كه پيشانى لااقل به اندازه يك دو ريالى روى دانه هاى آن قرار گيرد. (1) ولى اهل تسنّن معتقدند كه سجده بر هر چيزى، هرچند فرش كثيف باشد صحيح است.
بلى آنها هم مى گويند كه محلّ سجده شرايطى دارد مثلًا مى گويند: شرط است محلّ سجده خشك باشد و همچنين شرط است كه سُست نباشد. (2) لذا سجده بر چيزِ تَر و بر چيز سست كه پيشانى روى آن آرام نمى گيرد را صحيح نمى دانند.
يك نفر از آنها در مسجد النّبى گفت: چرا ايرانيها براى نماز، آن قسمت كه سنگ فرش است جمع مى شوند مگر بهشت آنجا است؟
گفتم: اوّلًا تنها ايرانيها آنجا نمى روند بلكه تمام شيعيان، طبق فقه و به فتواى فقها و علمايشان وظيفه دارند بروند آنجا كه سنگ فرش است و الّا نمازشان صحيح نيست، ثانياً شما هم بايد برويد آنجا كه سنگ فرش است چون طبق روايتى كه در «صحيح بخارى» آمده (3) رسول اللَّه صلى الله عليه و آله و سلم فرمود:
جُعِلَتْ لِى الأرْضُ مَسجِداً وَطَهُوراً.
ص: 62
براى من زمين محلّ سجده و تيمّم قرار داده شده است.
نيز در صحيح مسلم «كتاب الصلاة، باب متابعة الامام والعمل بعده» ح 474 آمده است كه: رسول اللَّه صلى الله عليه و آله و سلم در سجده پيشانى خود رابر زمين مى گذاشت «يضع جبهته على الارض».
و اين فرشها زمين نيست و شما به دستور رسول اللَّه صلى الله عليه و آله و سلم عمل نمى كنيد، به علاوه اين فرشها زير پاى اين مردم كثيف شده و غير بهداشتى است، يك تسبيح چوبى دستم بود به او گفتم من هرگز روى اين فرشها سجده نمى كنم وهميشه روى اين تسبيح سجده مى كنم شما هم روى اين فرشها سجده نكن، خنديد و گفت: من نمى دانم، فقط مى دانم كه در فقه ما سجده بر فرش مانعى ندارد و صحيح است.
گفتم: اگر اين فرشها تَر باشد، روى آن سجده مى كنى؟
گفت: خير مى روم جايى كه خشك باشد.
گفتم: چرا جاى ديگر مى روى مگراينجا كه تَر است جهنّم است و آنجا كه خشك است بهشت است؟ خنديد و گفت: در فقه ما سجده بر چيز تَر صحيح نيست.
گفتم: در فقه شيعه نيز سجده بر فرش صحيح نيست، لذا مى روند روى سنگ فرش و آنجا نماز مى خوانند.
گفت: پس چرا بعضى از شيعيان روى فرشها سجده مى كنند؟ با لبخند گفتم: از ترس شما، لبخند زد و گفت: بنابر حرف شما نماز اين افراد كه روى فرش سجده مى كنند
ص: 63
باطل است؟
گفتم: خير، همان گونه كه بين مذاهب اربعه اهل تسنّن در فتاوى و مسائل فقهى اختلاف وجوددارد، بين فقهاى شيعه نيز در بعضى از مسائل اختلاف وجود دارد و عدّه اى از فقهاى شيعه فتوى داده اند كه در مانند مسجد النّبى كه محلّ اجتماع مسلمانان است و اهل سنت طبق مذهبشان بر فرش سجده مى كنند، به منظور حفظ وحدت و جلب دوستى و مودّت و براى جلوگيرى از تفرقه واختلاف و بدبينى نسبت به يكديگر، سجده بر فرش صحيح است و لازم نيست روى سنگ فرش بروند و اين افراد كه روى فرش سجده مى كنند از آن عدّه، تبعيّت مى كنند ونمازشان صحيح است.
با اين توضيح خوشحال شد و گفت: من از گروه تندرو نيستم، مالكى هستم، و مايل بودم چگونگى امر را بدانم كه روشن شدم.
پرسش 16: چرا ما بعد از سجده دوم- درجايى كه تشهد واجب نيست- مقدارى مى نشينيم، سپس براى ركعت بعد بر مى خيزيم (جلسه استراحت) ولى اهل تسنن پس از سجده دوم «اللَّه اكبر» گويان براى ركعت بعد بلند مى شوند؟
پاسخ: همان گونه كه قبلًا اشاره شد، شيعه به كيفيتى كه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم و ائمه عليهم السلام نماز خوانده و فرموده اند، نماز مى خواند و در مورد سؤال- جلسه استراحت- روايات معتبرى
ص: 64
هست كه پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم و ائمه عليهم السلام بعد از سجده دوم مقدارى مى نشسته اند بعد بلند مى شده اند، لذا ما به تبعيت از آن حجج الهى مقدارى مى نشينيم بعد برمى خيزيم، و برخى از فقها فتوى به وجوب و برخى هم فتوى به استحباب آن داده اند، ولى اهل تسنن جلسه استراحت را رعايت نمى كنند با اينكه در كتابهاى معتبر خودشان نقل شده كه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم پس از سجده دوم مى نشست و پس از آن مى ايستاد. (1) همچنين عبداللَّه بن باز كه مفتى بزرگ عربستان محسوب مى شده است، فتوا داده كه جلسه استراحت خفيف (سبك و كوتاه) بر امام و مأموم و در نماز فرادا مستحب است و گفته است:
ثابت است كه رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم بعد از سجده دوم مى نشسته است و پس از آن مى ايستاده است (2).
همچنين در كتاب «الفقه على المذاهب الاربعة» جلد اول، صفحه 221، جلسه خفيفه را از مستحبّات نماز شمرده است.
پرسش 17: چرا ما شيعيان در تمام نمازها قنوت مى خوانيم ولى اهل تسنن نمى خوانند؟ قنوت
پاسخ: دركتب شيعه روايات معتبرى از رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم
ص: 65
و ائمه عليهم السلام وارد شده بر استحباب و فضيلت قنوت در تمام نمازها و ما شيعيان طبق آن روايات عمل مى كنيم و قنوت را مستحب مى دانيم و چون فضيلت بسيار دارد لذا در تمام نمازها قنوت مى خوانيم ولى اهل تسنّن با اينكه در كتاب هايى كه نزد خودشان صحيح و معتبر است رواياتى وجود دارد كه رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم در نمازها خصوصاً در نماز مغرب و عشاء قنوت مى خوانده است. (1) و مالكى ها و شافعى ها نيز طبق همان روايات حكم به استحباب قنوت در نماز صبح و در هر پيش آمد ناگوار نموده اند (2)، در عين حال قنوت نمى خوانند و از فضيلت آن محروم هستند. صلوات در تشهد
پرسش 18: چرا ما «شيعيان» در تشهد نمازها و غير آن صلوات مى فرستيم ولى اهل تسنّن نمى فرستند؟
پاسخ: آنها نيز به مقتضاى روايات قطعى خودشان در تشهد نمازهايشان و در نماز بر مرده هايشان و در زيارت رسول اللَّه صلى الله عليه و آله و سلم- اگر زيارت كنند- صلوات مى فرستند، به اين صورت:
... اللّهم صلّ على محمّد و على آل محمّد كما صلّيت على إبراهيم وعلى آل ابراهيم إنّك حميد مجيد وبارك على محمّد وعلى آل محمّد كما
ص: 66
باركت على إبراهيم وآل إبراهيم إنّك حميد مجيد. (1)
البته در نماز بر مرده هايشان بعداز تكبير دوم اين صلوات را مى فرستند (2) و در زيارت رسول اللَّه صلى الله عليه و آله و سلم نيز همين صلوات را به عنوان زيارت مى خوانند (3) ولى خيلى آهسته صلوات مى فرستند.
همچنين گفته اند:
از اسباب اجابت دعا اين است كه در آخر آن بر محمد و آل محمد صلوات فرستاده شود. (4)
و اينكه در سؤال آمده است ما «شيعيان» در غير تشهد نيز صلوات مى فرستيم ولى آنها نمى فرستند، بايد گفت:
بلى خوشبختانه چنين است و صلوات بر محمّد و آل محمد از شعائر شيعه است و شيعه را با همين قبيل شعائر الهى
ص: 67
مى شناسند وهمان گونه كه قبلًا بيان شد، شيعه به مقتضاى آيه شريفه كه خداوند متعال امر به صلوات فرموده و با توجه به روايات كثيره به هر مناسبتى خصوصاً بعد از نمازها صلوات مى فرستند، چرا كه امام صادق عليه السلام فرموده است:
كمال نماز به صلوات است، و نماز بدون صلوات نماز نيست. (1)
پرسش 19: چرا ما شيعيان بر «آل محمد صلى الله عليه و آله و سلم» صلوات مى فرستيم و مى گوييم: «اللّهمّ صلّ على محمد وآل محمّد» ولى اهل سنّت مقيد به صلوات بر آل محمد نيستند و اكثراً بر «آل محمد صلى الله عليه و آله و سلم» صلوات نمى فرستند و فقط مى گويند: «صلّ على محمد وسلّم»؟
پاسخ: اين كه شيعه درصلوات، آل محمد صلى الله عليه و آله و سلم را مى آورد به لحاظ روايات كثيره اى است كه شيعه و سنى نقل كرده اند، به اين مضمون كه از رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم سؤال شد، چگونه بر شما صلوات بفرستيم؟ فرمود:
بگوييد: «اللّهمّ صلّ على محمّد و (على) آل محمّد صلى الله عليه و آله و سلم».
اين روايت را «صحيح بخارى» (2) كه نزد اهل تسنن،
ص: 68
اصحّ كتب بعد از «قرآن كريم» است (1)، همچنين «صحيح مسلم» (2) كه نزد آنها مانند «صحيح بخارى» از اصحّ كتب است (3) و در برخى از كتب معروف ديگرشان نقل كرده اند (4) و در تشهّد تمام نمازها و در نماز بر مرده ها و در زيارت رسول اللَّه صلى الله عليه و آله و سلم و در خطبه هاى نماز جمعه و در خطبه كتاب هايشان به همان نحو كه بيان شد صلوات مى فرستند و شافعى كه يكى از ائمه چهارگانه اهل تسنّن است دراشعارش گفته است.
يا أهْلَ بَيْتِ رَسُولِ اللَّه حُبُّكُم فَرْضٌ مِنَ اللَّهِ في القُرآنِ انْزَلَهُ
ص: 69
كَفاكُم مِنْ عَظيمِ الْقَدْرِ أنَّكُم مَنْ لَمْ يُصَلِّ عَلَيْكُم لا صَلاةَ لَهُ (1)
يعنى:
اى اهل بيت رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم، حب و دوستى شما- از طرف خدا در قرآن واجب شده است.
در عظمت قدر شما همين بس كه- هركس بر شما صلوات نفرستد نماز برايش نيست.
آرى شيعه به لحاظ روايات كثيره كه به بعضى از آنها ازقول اهل تسنّن، اشاره شد مى گويد: «اللّهمّ صلّ على محمّد وآل محمّد صلى الله عليه و آله و سلم» ولى اهل تسنن به خاطر همين روايات كه در صحاح خودشان آمده است تنها در موارد فوق الذكر در صلوات «آل محمّد» را مى آورند اما در غير اين موارد كمتر ديده و شنيده شده است. كه در نوشته ها و كتابهايشان يا در مكالمات و صحبتهايشان «آل محمّد» را بگويند و بنويسند و تعجب است كه چگونه احاديث صحيحه خود را نسبت به اهل بيت عليهم السلام ناديده مى گيرند مسلم بن حجاج، صاحب «صحيح مسلم»، ظاهراً عنايت خاصّى به حضرت زهرا عليها السلام داشته و براى او، نسبت به ساير اقربا و زوجات و صحابى رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم، احترام وامتياز خاصّى قائل بوده است، وى در كتابش «صحيح مسلم» فضائل صحابه را بيان كرده و هر يك را تحت عنوان مخصوص به او با جمله «رضى اللَّه عنه» يا «رضى اللَّه عنها»
ص: 70
آورده است اما نسبت به حضرت زهرا عليها السلام عبارت ذيل را آورده است:
باب: فضائل فاطمة، بنت النبىّ، عليها الصلاة والسّلام (1)
يعنى، تعبير به «الصلاة والسلام» نموده و اين تعبير را فقط براى حضرت زهرا عليها السلام بكار برده است و ظاهراً بلحاظ فرمايش رسول اللَّه عليها السلام است كه فرمود:
فاطمه پاره تن من است.
و از سويى خدا فرموده است:
بر رسول اللَّه صلى الله عليه و آله و سلم صلوات بفرستيد
پس صلوات بررسول اللَّه صلى الله عليه و آله و سلم صلوات بر پاره تن او نيز مى باشد، خلاصه اين كه به مقتضاى آيه شريفه يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا صَلُّوا عَلَيْهِ وَسَلِّمُوا تَسْلِيماً (2)
ترجمه: «اى كسانى كه ايمان آورده ايد بر او درود فرستيد و به فرمانش به خوبى گردن نهيد.» و با توجه به قول رسول اللَّه صلى الله عليه و آله و سلم «فاطمة بضعة منّى» «فاطمه پاره تن من است» گفته است: «فاطمة بنت النبىّ، عليها الصلاة والسّلام» «فاطمه دختر پيامبر، درود و سلام بر او باد».
پرسش 20: چرا ما «شيعيان» صلوات را بلند مى فرستيم ولى اهل تسنّن صلوات را بلند نمى فرستند و ما را هم منع مى كنند؟
پاسخ: اينكه شيعه صلوات را بلند مى فرستد به لحاظ برخى روايات است كه فرموده اند: صلوات را بلند بفرستيد كه
ص: 71
نفاق را مى برد. (1) البته بايد توجه داشت كه اگر بلند فرستادن صلوات موجب حواس پرتى ديگران مى شود و آنها را از توجه به نماز و دعا و قرآن باز مى دارد يا آرامش و نظم را بر هم مى زند و مزاحمت ايجاد مى كند، در چنين مواردى لازم است رعايت شود. و اينكه اهل تسنّن صلوات را بلند نمى فرستند- اگر صلوات بفرستند- علت آن از پاسخ سؤال قبل روشن مى شود و اما اينكه شيعه را از بلند فرستادن صلوات منع مى كنند دو جهت دارد:
يكى اينكه مى گويند: جايز نيست نزد رسول اللَّه صلى الله عليه و آله و سلم صدا را بلند كنند (فرياد بزنند) وآيه مباركه إِنَّ الَّذِينَ يَغُضُّونَ أَصْوَاتَهُمْ عِنْدَ رَسُولِ اللَّهِ ....؛ (2)
«كسانى كه پيش پيامبر خدا صدايشان را فرو مى كشند ....» را دليل مى آورند و ديگر اينكه، مى گويند: ذكر و دعا خواندن به طور هم صدا و هم آهنگ (همخوانى) مشروع نيست و بدعت است (3) لذا ممانعت و از آن جلوگيرى مى كنند.
همچنين مستحب مى دانند كه ذكر و دعا با صداى آرام و آهسته انجام گيرد. و در صحيح مسلم (4)، باب استحباب خفض الصوت بالذكر، چند روايت نقل كرده كه مردم با
ص: 72
صداى بلند تكبير مى گفتند رسول اللَّه صلى الله عليه و آله و سلم فرمود:
ايها الناس، اربعوا على انفسكم، انكم ليس تدعون اصم و لا غائباً انكم تدعون سميعا قريبا و هو معكم.
اى مردم، به خود آييد، شما ناشنوا و غايب را نمى خوانيد، شما شنوا و نزديك را مى خوانيد و او با شما است.
مناظره مفصل
از مناظره اى كه اينجانب در همين راستا با يكى از آنها داشتم بى اساس بودن جهت اول و دوم روشن مى شود و آن چنين بود:
در مسجد النّبى صلى الله عليه و آله و سلم شاهد بودم كه يكى از مسئولين محترم ايران وارد مسجد شد. ايرانيها كه او را ديدند صدا به صلوات بلند كردند، مأمورين آنها را محاصره و از فرستادن صلوات جلوگيرى نمودند، يك نفر از آنها به اينجانب گفت:
اين عمل حرام است، چرا جلوگيرى نمى كنيد و نمى گوييد؟
گفتم: نگو حرام است، بگو موجب حواس پرتى نمازگزاران مى شود، موجب برهم خوردن نظم و آرامش سايرين مى شود، وما «روحانيون» تذكر داده ايم كه در چنين مكانهاى عمومى و شلوغ- كه هر كس مشغول عبادت و دعا و قرآن و زيارت است- چنين اعمالى صحيح نيست.
ص: 73
گفت: نه اين عمل و اينگونه صلوات فرستادن خلاف شرع وحرام است، زيرا كه خداوند فرموده است:
إِنَّ الَّذِينَ يَغُضُّونَ أَصْوَاتَهُمْ عِنْدَ رَسُولِ اللَّهِ أُولَئِكَ الَّذِينَ امْتَحَنَ اللَّهُ قُلُوبَهُمْ لِلتَّقْوَى (1)
آنان كه با صداى آرام وآهسته نزد رسول خدا سخن گويند، آنها هستند كه در حقيقت خدا دلهايشان را براى مقام رفيع تقوى آزموده است.
گفتم: اوّلًا: اين آيه مباركه در مقام بيان امر اخلاقى است وخداوند متعال مسلمانان را ترغيب مى كند به رعايت ادب نسبت به رسول اللَّه صلى الله عليه و آله و سلم و اينكه اشخاص نادان و بى ادب با داد زدن آسايش آن حضرت را سلب نكنند و مربوط به جايى است كه افراد در مقابل رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم مجادله و گفت و گو مى كردند و گاهى صداى خود را در مقابل نبى اكرم صلى الله عليه و آله و سلم بلند مى كردند اما صلوات فرستادن، تكريم رسول خدا است نه مجادله با او. لذا اين آيه شامل صلوات فرستادن نمى شود.
ثانياً: اگراين آيه دلالت بر حرمت داد زدن و صدا بلند كردن دارد چرا شما رعايت نمى كنيد؟ أَتَأْمُرُونَ النَّاسَ بِالْبِرِّ وَتَنسَوْنَ أَنفُسَكُمْ؛ (2)
«آيا مردم را به نيكى فرمان مى دهيد و خود را فراموش مى كنيد.»
ثالثاً: آيه مباركه فرموده است: نزد رسول اللَّه صلى الله عليه و آله و سلم آهسته صحبت كنيد: «عند رسول اللَّه» و قدر مسلّم از اين جمله،
ص: 74
اطراف مرقد شريف، مانند روضه مقدّسه و بالاى سر و سمت چپ مرقد شريف است و شامل قسمتهايى كه از مرقد مطهّر فاصله دارد نمى شود.
گفت: ما رعايت مى كنيم وآهسته دعا مى خوانيم وآهسته حرف مى زنيم.
گفتم: خير، رعايت نمى كنيد، مگر نيست كه مرتّباً مؤذّن با چند بلندگو فريادمى زند، خصوصاً وقتى اقامه مى گويد و وقتى كه مى گويد «الصلاة على الأموات» (نماز بر مرده ها)، همچنين امام جماعت و مأمومين با صداى بلند آمين مى گوييد بطورى كه صداى شما درخارج از مسجد هم مى رود و حال اينكه مى توانيد همه اينها را آهسته بگوييد.
گفت: ما دعا مى كنيم.
گفتم: اوّلًا: براى نماز مرده هايتان داد مى زنيد «الصلاة على الأموات» و اين عبارت، دعا نيست.
ثانياً: اگر «آمين» دعا است و مانعى ندارد، صلوات نيز دعا است.
ثالثاً: طبق آيات قرآن و روايات، مناسب است كه دعا را آهسته بخوانند و شما با گفتن «آمين» بر خلاف آيات قرآن و برخلاف دستور رسول اللَّه صلى الله عليه و آله و سلم عمل مى كنيد، همچنين بر خلاف گفته مفتى عام خود «عبداللَّه بن باز» عمل مى كنيد.
در اينجا سخت ناراحت شد و عدّه اى عرب و ايرانى دور ما حلقه زده بودند و گوش مى دادند.
گفت: ما بر خلاف كدام آيه و روايت عمل مى كنيم؟
ص: 75
گفتم بر خلاف آيه مباركه:
ادْعُوا رَبَّكُمْ تَضَرُّعاً وَخُفْيَةً إِنَّهُ لَايُحِبُّ الْمُعْتَدِينَ (1)
خداى خود را به تضرّع و زارى و به صداى آهسته بخوانيد كه خداوند هرگز تجاوزكاران را دوست نمى دارد.
و بر خلاف آيه مباركه:
وَاذْكُرْ رَبَّكَ فِي نَفْسِكَ تَضَرُّعاً وَخِيفَةً وَدُونَ الْجَهْرِ مِنْ الْقَوْلِ بِالْغُدُوِّ وَالْآصَالِ. (2)
كه خطاب به رسول اللَّه صلى الله عليه و آله و سلم است:
ياد كن خداى خود را در دل خود، با تضرّع و زارى و پنهانى و بى آنكه صدا بلند كنى و در صبح و شام ياد كن.
نيز در كتابهاى مورد قبول شما روايت است كه: مردم با صداى بلند دعا مى خواندند و ذكر مى گفتند، رسول اللَّه صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: أيُّها النّاس، بخود آييد (فكر كنيد) ناشنوا و غايب را كه نمى خوانيد، بلكه كسى را مى خوانيد كه شنوا و نزديك و با شما است (3)- يعنى اى مردم آهسته دعا كنيد، خداوند ناشنوا نيست،
ص: 76
خداوند دور و غايب نيست.
در روايات شيعه نيز آمده است كه حضرت فرمود:
بهترين دعا و ذكر دعايى است كه در خفا و به طور پنهانى انجام شود و بهترين روزى آن است كه به اندازه كفاف باشد (1).
گفت: من اينها را نمى دانم، فقط مى دانم كه رسول اللَّه صلى الله عليه و آله و سلم دستور داده است «آمين» را با صداى بلند بگوييد.
گفتم: يعنى رسول اللَّه صلى الله عليه و آله و سلم بر خلاف آيات قرآن و بر خلاف دستور خودش كه فرمود: «آهسته دعا كنيد، خدا كَر و غايب نيست» دستور داده است؟ همچنين مفتى بزرگ شما «عبداللَّه بن باز» كه عموماً قبولش داريد مگر در كتابش نگفته است: ذكر گفتن با صداى بلند و دسته جمعى بدعت است (2)؟
اكنون بگو بدانم، آيا اين همه داد زدنها با بلندگوهاى متعدّد و اين گفتن آمين با صداى بلند و دسته جمعى بدعت نيست؟ برخلاف آيات قرآن و بر خلاف سنت و دستور رسول اللَّه صلى الله عليه و آله و سلم نيست؟ بر خلاف گفته مفتى خودتان، بن باز نيست؟ اما صلوات فرستادن دسته جمعى شيعيان آن هم در يك واقعه استثنايى بدعت است و بر خلاف قرآن و
ص: 77
سنّت است؟
صحبت كه به اينجا رسيد با ناراحتى دستش را از دست من كشيد واز بين جمعيت با سرعت خارج شد.
پرسش 21: چرا ما در حال تشهد دستها را روى رانها مى گذاريم و انگشتها را به يكديگر مى چسبانيم؟ ولى اهل تسنن انگشت سبابه خود را درحال تشهد حركت مى دهند؟
پاسخ: ماشيعيان آداب و مستحبّات نماز را از روايات اهل بيت عليهم السلام و عمل آنها گرفته و به طورى كه فرموده و عمل كرده اند عمل مى كنيم و دستها و انگشتها را به آن گونه كه مطابق دستور پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم و ائمه اطهار عليهم السلام است قرار مى دهيم ولى اهل تسنن بر خلاف اين عمل مى كنند و به دو روايت كه به چند طريق در صحيح مسلم آمده است استدلال مى كنند كه رسول اللَّه صلى الله عليه و آله و سلم در تشهد نماز با انگشت سبابه اشاره كرد- واشار بأصبعه السبّابة- (1)
امّا در توجيه و مقصود از آن اختلاف دارند و در كيفيت آن نيز با هم اختلاف دارند.
مالكى ها گفته اند: درحال تشهّد مستحب است انگشت سبابه را به طور مكرّر حركت دهند.
حنفى ها گفته اند: در آخر تشهد درحال گفتن «لا اله»
ص: 78
انگشت را به طرف بالا ببرند ودر حال گفتن «إلّا اللَّه» پايين بياورند، يعنى نمازگزار به وسيله زبان، با گفتن «لا إله» نفى الوهيت ازغير خدا مى كند و با اشاره به وسيله انگشت نيز نفى الوهيت از غيرخدا مى كند و با گفتن «إلّا اللَّه» اثبات الوهيت براى خدا مى كند و با پايين آوردن انگشت اشاره به اثبات الوهيت براى خدامى كند. [بالا بردن، اشاره به نفى است و پايين آوردن اشاره به اثبات است. هماهنگ كردن قول و فعل و اعتقاد]. (1)
حنبلى ها گفته اند: هنگام تلفّظ نام خدابا انگشت سبابه اشاره كنند.
شافعى ها گفته اند: هنگام گفتن «إلّا اللَّه» انگشت سبابه را بالا ببرند و در تشهّد اول تا وقت ايستادن ودر تشهّد آخر تا سلام نماز همچنان انگشت را بدون حركت بالا نگهدارند (2).
پرسش 22: چرا ما «شيعيان» در حالى كه صورتمان رو به قبله است فقط يك مرتبه سلام نماز را مى دهيم ولى اهل تسنّن صورتشان را به سمت راست و چپ برمى گردانند و دو سلام مى دهند؟
پاسخ: در فقه شيعه ثابت ومسلّم است كه نماز گزار حتى در حال سلام نبايد صورتش را از قبله برگرداند و إلّانماز باطل
ص: 79
مى شود ولى اهل تسنن با توجه به روايتى كه در كتابهايشان نقل شده است (1) مستحب مى دانند كه نمازگزار هنگام سلام صورتش را به سمت راست برگرداند و سلام دهد و باز صورت را به سمت چپ برگرداند و يك سلام ديگر بدهد. (2) ضمناً بعضى از آنها گفته اند يك سلام كفايت مى كند ولى اكثرشان هر دو سلام را واجب مى دانند و در عين حال اتفاق دارند كه اگر كسى فقط يك سلام گفت نمازش باطل نيست. (3)
تذكر: در فقه شيعه نيز آمده است كه:
مستحب است نمازگزار- چه جماعت، چه فرادى، هنگام گفتن «السلام عليكم ورحمة اللَّه وبركاته» با گوشه چشم يا ابرو و غير آن به طورى كه صورت از قبله بر نگردد به سمت راست اشاره كند و سلام دهد. همچنين در نماز جماعت در صورتى كه سمت چپ مأموم، مأموم ديگرى باشد، مستحب است به همان نحو كه گفته شد به سمت چپ اشاره كند و سلام نماز را بدهد (ولى اين سلام دوم بر امام جماعت مستحب نيست).
لازم به ياد آورى است كه بنا بر احتياط واجب با گفتن «السلام عليكم ورحمة اللَّه وبركاته» و با اشاره به سمت راست و چپ، نبايد قصد كنند كه حقيقتاً به كسى سلام مى كنند، بلى در
ص: 80
نماز فرادى مى توانند به قلبشان خطور دهند كه به دو ملك نويسنده اعمال، سلام مى كنند و در نماز جماعت، امام مى تواند (جايز است) به قلبش خطور دهد كه به دو ملك نويسنده اعمال و به مأمومين سلام مى كند و مأموم به قلبش خطور دهد كه به امام جماعت و مأمومين سلام مى كند (1).
پرسش 23: چرا ما شيعيان بعد از سلام نماز، سه مرتبه تكبير مى گوييم و موقع گفتن تكبير دستها را بالا مى بريم ولى اهل تسنّن اين كار را نمى كنند؟ سه تكبير بعد از سلام نماز
پاسخ: در فقه شيعه مستحب است بعد از سلام نماز سه مرتبه تكبير گفته شود و مستحب است هنگام گفتن هر تكبير دستها را تا مقابل گوشها بالا ببرند، همانگونه كه مستحب است هنگام گفتن تكبير اوّل نماز و تكبيرهاى بين نماز دستها را بالا ببرند ولى اهل تسنّن تكبير گفتن بعد از سلام نماز را مستحب نمى دانند و نمى گويند و لذا دستهايشان را هم بالا نمى برند، البته هنگام گفتن تكبير اوّل نماز و تكبير قبل از ركوع و بعد از ركوع و هنگام برخاستن براى ركعت دوّم مستحب مى دانند دستها را بالا ببرند (2).
بن باز مفتى اهل تسنّن گفته است: در غير اين چهار مورد بالا بردن دست مشروع نيست و تصريح مى كند كه بالا بردن
ص: 81
دستها بعد از سلام نماز نيز مشروع نمى باشد. (1)
و ظاهراً در اين تصريح نظرش به عمل شيعه بوده است و همين حرف سبب شده كه وقتى آنها مى بينند كه شيعيان بعد از سلام نماز دستها را بالا مى برند ناراحت مى شوند زيرا گمان مى كنند شيعه خلاف شرع مرتكب شده است.
لازم به ياد آورى است كه: در صحيح بخارى (كتاب الأذان باب الذكر بعد الصلاة، ح 842) و صحيح مسلم (باب الذكر بعد الصلاة ح 583) رواياتى آمده مبنى بر اينكه مردم در نماز جماعت، تمام شدن نماز پيامبر صلى الله عليه و آله را بوسيله شنيدن تكبير باخبر مى شده اند و معلوم مى شود بعد از نمازها تكبير گفته مى شده است.
پرسش 24: چرا ما شيعيان، هنگامى كه مشغول نماز هستيم، چنانچه شخصى از جلوى ما عبور كند مانع نمى شويم و عكس العمل نشان نمى دهيم ولى اهل تسنن گاهى درحال نماز، حتّى با تندى و خشونت از عبور اشخاص از جلوى آنها ممانعت و جلوگيرى مى كنند؟
پاسخ: در فقه شيعه ثابت است كه اگر مكان نمازگزار در معرض عبور و مرور مردم باشد مستحب است چيزى- ولو مثل تسبيح- جلوى خود بگذارند كه ميان او و آنها حائل گردد و نمازگزار بيش از اين وظيفه اى ندارد، لذا چنانچه درحال نماز
ص: 82
كسى ازجلوى ما عبور كند، مانع نمى شويم و عكس العملى نشان نمى دهيم ولى برخى از اهل تسنن مثل حنفى ها و مالكى ها به مقتضاى رواياتى كه در كتابهاى معتبرشان وارد شده است (1) عبور از جلوى نمازگزار را حرام مى دانند وبعضى موارد موجب بطلان نماز دانسته و گفته اند: نمازگزار در همان حال نماز بايد به هر نحو ممكن جلوى عابر را بگيرد و خود آنها نيز رعايت مى كنند. و شافعى ها در بعضى از موارد حرام مى دانند و حنبلى ها مكروه مى دانند و گفته اند: بهتر است با اشاره، جلوى عابر را گرفت (2).
با توجه به آنچه نقل كرديم، بر مؤمنين است كه رعايت كنند و اعتقادات فقهى آنان را محترم شمارند و موجب ناراحتى آنها نشوند و درحال نماز از جلوى آنها عبور نكنند و بدانند كه اگر بعضى از آنها با خشونت جلوى عابر را مى گيرند از روى غرض و عناد نيست بلكه مستند به فقه آنان مى باشد.
لازم به ذكر است كه گفته اند: مسجد الحرام به لحاظ كثرت جمعيت از اين حكم استثنا شده و مسجد النبى نيز در مواقع شلوغ و قبل از شروع و در اثناى نماز كه شخص براى پيدا كردن جا در بين صفها عبور مى كند و بعد از نماز جماعت كه
ص: 83
مردم درحال خروج از مسجد هستند و شلوغ است، عبور و مرور را جايز دانسته اند (1). خواندن نماز در مسجد النبى
پرسش 25: چرا «شيعيان» در مسجد النّبى كمتر به خواندن قرآن مشغول مى شوند ولى اهل تسنّن به طور چشمگيرى قرآن مى خوانند، خصوصاً قبل و بعد از نمازها؟
پاسخ: بايد اعتراف كرد كه متأسفانه ايرانى ها آنگونه كه شايد وبايد به خواندن قرآن مبادرت نمى ورزند كه اميد است اين كمبود برطرف گردد. ان شاء اللَّه. ليكن علت اين امر چند چيز است:
الف- از تشكيل جلسه دسته جمعى براى قرائت قرآن توسطشيعيان ايرانى جلوگيرى مى كنند و مى گويند ممنوع است (داخل مسجد از هرگونه اجتماع ايرانى ها ممانعت مى كنند).
ب- شيعيان ايرانى چون فارس زبان هستند اكثراً از فهم آيات قرآن محروم هستند و لذّتى كه بايد نمى برند و تنها براى ثواب قرآن مى خوانند.
ج- از سوى ديگر بايد اهمّيت و ارزش خواندن قرآن، آن هم در مركز نزول قرآن و در مسجد النّبى براى آنها بيشتر تبيين شود تا اهمّيت حضور و تشرّف در مسجد النّبى را در مسجد النّبى بهتر درك كنند و در فرصتهاى مناسب و قبل و بعد از نمازها به حرفهاى غير مفيد سرگرم نشوند لااقل به ذكر و
ص: 84
صلوات و خواندن نمازهاى نافله ونماز قضاهايى كه معمولًا به ذمّه دارند مشغول شوند.
د- در سالهاى اخير توجه به قرآن در بين زائران ايرانى بيشتر شده و اغلب تلاش مى كنند تا در مدينه و مكه حتماً قرآن را ختم كنند.
در اينجا مناسب است تذكّر داده شود كه زوّار محترم توجه داشته باشند كه بعد از مسجدالحرام افضل مساجد، «مسجد النّبى» است و نماز در آن برابر ده هزار نماز در مساجد ديگر است. بلكه از روايات استفاده مى شود كه رفتن به مسجد النّبى به قصد نماز و حضور در آن مكان مقدّس فى حدّ نفسه وبا قطع نظر از زيارت رسول اللَّه صلى الله عليه و آله و سلم و حضرت زهرا عليها السلام مستحب وداراى ثواب مخصوص است.
از امام صادق عليه السلام روايت است كه فرمود:
در مسجد النّبى زياد نماز بخوانيد و تا توان داريد مشغول نماز باشيد كه براى شما خير است و بدانيد كه آدمى گاه است كه در كار دنيا زيرك است و مردم او را مَدح مى كنند كه فلان شخص بسيار زيرك است پس چون باشد كسى كه در امر آخرت زيرك باشد (1).
ص: 85
همچنين يكى از شيعيان، معروف به حضرمى مى گويد:
امام صادق عليه السلام به من فرمود:
درمسجد رسول اللَّه صلى الله عليه و آله و سلم زياد نماز بخوان و آن مقدار كه مى توانى به نماز بپرداز ... هميشه ميّسر نيست كه به اين مكان شريف بيايى (1).
بنابراين بر شيعيان است كه قدر حضور خود را در مسجد النّبى بدانند و آدابِ بودنِ در آن مكان مقدّس را به نحو احسن رعايت كنند، ان شاء اللَّه.
اما اينكه اهل تسنّن به خواندن قرآن عنايت دارند- و حق هم همين است- ظاهراً چند جهت دارد.
الف- چون عرب زبانها معناى ظاهرى آيات قرآن را متوجّه مى شوند و از خواندن آن لذّت مى برند لذا با رغبت به خواندن آن مشغول مى شوند.
ب- آنها بعد از نمازهايشان دعايى مانند شيعه ندارند لذا به جاى آن به خواندن قرآن مشغول مى شوند.
ج- برخى از آنها اصولًا براى زيارت آن طور كه بايد و شايد اهمّيتى قائل نيستند، بر همين اساس به جاى زيارت خواندن مشغول قرآن خواندن مى شوند. دست به دعا بلند كردن
ص: 86
پرسش 26: چرا ما شيعيان وقتى به زيارت حضرت رسول صلى الله عليه و آله و سلم مى رويم چنانچه مقابل قبر شريف زيارت بخوانيم و دست به دعا برداريم اهل تسنّن اعتراض مى كنند و مى گويند براى دعا كردن به سمت قبله برگرديد و دعا كنيد وديده نشده كه آنها رو به قبر مطهّر دست به دعا بردارند و دعا كنند؟
پاسخ: در كتب روايى شيعه آمده است كه اهل بيت رسول اللَّه صلى الله عليه و آله و سلم فرموده اند:
زائر پس از خواندن زيارت رو به قبله كند و دست به دعا بردارد و حاجات خود را از خداوند متعال بخواهد كه دعا به اين كيفيّت سزاوار و لايق به اجابت است (1).
بنابر اين مستحب است زائران محترم پس از زيارت رو به قبله دست به دعا بردارند و دعا كنند و حاجات خود را از
ص: 87
خداوند متعال طلب كنند و اين امر اختصاص به زيارت حضرت رسول صلى الله عليه و آله و سلم ندارد بلكه نسبت به زيارت ائمه بقيع عليهم السلام و ديگر مشاهد مشرّفه نيز جارى است. البته چنانچه زائرى رو به قبله نكند و رو به قبر شريف دست به دعا بردارد خلاف شرعى مرتكب نشده است و تنها مستحبى را ترك كرده است.
ولى اهل سنّت به طورى كه از كتابهايشان ظاهر است بر اين عقيده هستند كه زائر پس از زيارت وقتى مى خواهد براى حاجات خود دست به دعا بردارد لازم است رو به قبله كند. و آنان دست به دعا بلند كردن را در حالى كه شخص رو به قبر باشد مشروع و جايز نمى دانند. (1) لذا وقتى مى بينند كسى- هر چند غير شيعه- رو به قبر دست به دعا برداشته است منع و جلوگيرى مى كنند و چون اينگونه دعا كردن را به زعم و گمان خود منكَر مى دانند نهى از منكر مى كنند.
اميد است شيعيان اين امر مستحب را رعايت كنند تا به اجابت نزديكتر باشد و با اعتراض اهل تسنّن نيز مواجه نشوند.
پرسش 27: چرا بعضى از شيعيان هنگام خواندن نماز پشت ديوار بقيع مورد اعتراض اهل تسنن قرار مى گيرند؟
پاسخ: عده اى از اهل تسنن نماز خواندن در كنار قبر را بدعت و موجب شرك مى دانند (2) و به همين دليل نماز خواندن
ص: 88
پشت بقيع را نماز در كنار قبر و در قبرستان تلقى مى كنند «بن باز» مفتى سابق عربستان در اين زمينه گفته است: كه هرگاه در مسجدى قبرى وجود داشته باشد نماز در آن صحيح نيست (1) و گفته است: اگر كسى در كنار قبر نماز بخواند واجب است منعش كنند و جلو او را بگيرند. (2)
البته معلوم نيست چرا در مسجد النبى كه سه قبر وجود دارد و در مسجد الحرام كه آن همه انبياء عليهم السلام و غير انبياء مى باشد چرا نه تنها نماز خواندن ممنوع نشده، بلكه خواندن نماز طواف واجب شده و آن همه ثواب براى نماز در آن دو مسجد بيان فرموده اند؟ همچنين چه پاسخى خواهند داشت درباره عايشه كه طبق تواريخ اهل سنّت چندين سال در حجره خويش در مسجدالنبى در كنار قبر رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم و ابابكر و عمر نماز مى خوانده است؟ (3)
به هر حال چون آنها نماز خواندن در كنار بقيع و قبرستان احد را جايز نمى دانند لذا مناسب است مؤمنين رعايت كنند و به جاى اينكه نماز زيارت را در كنار بقيع بخوانند كه موجب اتهام ناروا از جانب آنها شود. آن را در مسجد النّبى بخوانند كه ثوابش معادل ده هزار نماز در خارج از
ص: 89
مسجد النّبى است.
1- بايد توجه داشت كه برخى از اهل تسنن معتقدند كه در ساعاتى از روز خواندن نماز نهى شده و نبايد كسى نماز بخواند، يكى از آن ساعت ها پس از نماز صبح تا برآمدن آفتاب و ديگرى بعد از نماز عصر تا غروب آفتاب است. (1) و كسانى كه نوعاً پشت بقيع در اين دو موقع نماز مى خوانند از دو جهت مورد اتهام و اعتراض قرار مى گيرند:
يكى از جهت نماز خواندن در كنارقبور كه به گفته آنها حرام و موجب شرك است.
دوم از جهت نماز خواندن در وقتى كه نهى از نماز شده است، لذا بر علاقه مندان به اهل بيت عليهم السلام است كه با اعمال خود سبب اهانت به اهل بيت عليهم السلام نشوند و كارى نكنند كه گفته شود اينها جعفرى هستند و مسائل شرعى را رعايت نمى كنند يا به ديد مشرك به شيعه نگاه كنند و خلاصه زائرين محترم بايد از اهل علم سؤال كنند كه چگونه و چه وقت و كجا نماز بخوانند. (2)
ص: 90
2- ديده مى شود كه در مسجد النبى، عدّه اى بعد از تمام شدن نماز جماعت، بلافاصله بر مى خيزند نماز صبح خودشان را مى خوانند و حال اينكه اهل سنت- همان گونه كه قبلًا گفته شد- مى گويند كسى كه نماز صبح را خواند نبايد تا طلوع آفتاب نماز بخواند و آن را خلاف شرع مى دانند.
لذا بر مؤمنين است كه رعايت كنند و چنانچه بخواهند احتياط كنند، قبل از نماز جماعت نمازشان را بخوانند و پس از آن همان نماز را به جماعت، هم بخوانند كه موجب پاداش و ثواب بيشتر خواهد بود.
البته كسى كه بعد از نماز جماعت وارد مسجد مى شود و نماز صبح نخوانده است يا مى خواهد نماز تحيّت مسجد بخواند از اين حكم استثنا شده و اشكال نمى كنند.
پرسش 28: چرا شيعيان نسبت به برخى از صحابه بى تفاوت و بى اعتنا هستند ولى اهل سنّت اظهار علاقه مى كنند؟
پاسخ: شيعيان نسبت به صحابه اى بى اعتنا هستند كه مورد غضب خدا و رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم قرار گرفته اند دليل آن در كتب
ص: 91
معتبر شيعه موجود است، و ما در اينجا به برخى از علل آن كه در كتاب «صحيح مسلم» و «صحيح بخارى» آمده است اشاره مى كنيم:
الف- در «صحيح بخارى» آمده است كه رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم فرمود:
فاطمه عليها السلام پاره تن من است پس كسى كه فاطمه را به غضب آورد مرا به غضب آورده است. (1)
«صحيح بخارى» اين روايت را در چند مورد نقل كرده است.
همچنين در همين كتاب آمده است كه:
عايشه خبر داد كه فاطمه عليها السلام بعد از رحلت رسول اللَّه صلى الله عليه و آله و سلم از ابوبكر مطالبه ارث و آنچه از رسول اللَّه صلى الله عليه و آله و سلم به جاى مانده بود كرد، ابوبكر گفت:
رسول اللَّه صلى الله عليه و آله و سلم فرموده است: كسى از ما ارث نمى برد و آنچه ما بعد از خود بجا بگذاريم صدقه است.
عايشه گويد:
فاطمه عليها السلام غضب كرد و ابوبكر را ترك كرد و تا زنده بود با او حرف نزد و از او دورى كرد
ص: 92
و فاطمه عليها السلام شش ماه بعد از رسول اللَّه صلى الله عليه و آله و سلم زنده بود (1).
ب- در «صحيح مسلم» است كه رسول اللَّه صلى الله عليه و آله و سلم بالاى منبر (درحضور مسلمانان) فرمود:
دختر من پاره تن من است ناراحت مى كند مرا آنچه او را ناراحت كند واذيّت مى كند مرا آنچه فاطمه را اذيّت كند (2).
اكنون سؤال مى كنيم كه چه اذيّتى بالاتر از اينكه حرف فاطمه عليها السلام را رد كنند تا آنكه مجبور شود براى اثبات مدعاى خويش شاهد و گواه ارائه دهد، و به طورى كه در «صحيح بخارى» است، حضرت اميرالمؤمنين على عليه السلام نزد ابوبكر شهادت داد (3) در عين حال ابوبكر ترتيب اثر نداد و چيزى از تركه رسول اللَّه صلى الله عليه و آله و سلم را در اختيار فاطمه عليها السلام قرار نداد، بلى همان
ص: 93
عايشه خبر داده است كه: بعد از ابوبكر، عمر صدقات مدينه را كه متعلّق به رسول اللَّه صلى الله عليه و آله و سلم بود در اختيار على عليه السلام و عباس قرار داد ولى بقيه تركه رسول اللَّه صلى الله عليه و آله و سلم را از فدك و خيبر تحويل نداد (1).
آرى اين امر نشان مى دهد كه صحّت ادعاى حضرت فاطمه عليها السلام را قبول داشته اند و جاى شك و ترديد نبوده است در عين حال سخن آن حضرت را ردّ كرد، و بر فرض كه چنين نبوده و آن روايت از رسول اللَّه صلى الله عليه و آله و سلم نباشد چه مى شد كه لااقل مقدارى از تركه رسول اللَّه صلى الله عليه و آله و سلم را دراختيار پاره تن او قرار مى دادند. آيا رسول اللَّه صلى الله عليه و آله و سلم نهى كرده بود كه چيزى به دخترش فاطمه عليها السلام بدهند؟ آيا فاطمه عليها السلام اين مقدار حق نداشت؟ آيا زحمات رسول اللَّه صلى الله عليه و آله و سلم اين اندازه احترام نداشت؟ بر فرض كه تركه رسول اللَّه صلى الله عليه و آله و سلم متعلق به همه مسلمانان باشد، آيا مسلمانان راضى نبودند كه چيزى از آن به فاطمه عليها السلام تحويل شود؟
وامّا اينكه تعدادى از اهل سنّت نسبت به برخى از صحابه اظهار محبّت و حتّى براى آنها گريه مى كنند اين است كه آنها به قضايا يكسويه نگريسته و تنها به رواياتى كه در كتابهاى خودشان در فضيلت برخى از صحابه نقل شده است اعتماد مى كنند.
ص:94
روزى يكى از اهل سنّت با من روبرو شد و پرسيد چرا شيعيان نسبت به بعضى از صحابه بى اعتنا هستند.
گفتم: لا، نعم، (خير، بلى) گفت: يعنى چه؟ گفتم:
صحابه اى كه براى شما تعريف شده است ومعرفى كرده اند كه مردى با ايمان، بى آزار، رحيم ومهربان و خيرخواه بوده است، شيعيان هرگز نسبت به چنين صحابه اى بى اعتنا نيستند بلكه او رامدح وثنا مى گويند، اما صحابه اى را كه فاطمه عليها السلام را آزرده و به غضب درآورده به طورى كه تا زنده بود با او حرف نزد وشايد سبب اينكه در جوانى و خيلى زود بعداز پدرش از دنيا رفت همين ناراحتى بود.
بلى چنين صحابى را دوست نمى دارند و نسبت به او بى اعتنا هستند.
شما هم به عنوان يك مسلمان بايد مانند شيعيان باشى، خصوصاً باتوجه به آيه مباركه
قُلْ لَاأَسْأَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْراً إِلَّا الْمَوَدَّةَ فِي الْقُرْبَى (1)
بگو من از شما اجر رسالت جز اين نمى خواهم كه محبّت را در حق خويشاوندان منظور داريد و دوستدار آل محمّد صلى الله عليه و آله و سلم باشيد.
ص: 95
آن مرد گفت: اذيّت فاطمه عليها السلام جايز نيست ولى چنانچه كسى او را اذيّت كند مجوّز بدبينى و بى اعتنايى به او نمى شود.
درجواب گفتم: آيا رسول اللَّه صلى الله عليه و آله و سلم نفرمود: هر كس فاطمه صلى الله عليه و آله و سلم را اذيّت كند مرا اذيّت كرده است؟ گفت: آرى، اين مطلبى است كه صحيح بخارى نقل كرده است.
گفتم: آيا خداوند نفرموده است:
إِنَّ الَّذِينَ يُؤْذُونَ اللَّهَ وَرَسُولَهُ لَعَنَهُمْ اللَّهُ فِي الدُّنْيَا وَالْآخِرَةِ وَأَعَدَّ لَهُمْ عَذَاباً مُهِيناً (1)
آنان كه خدا و رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم را اذيّت كنند خداوند آنها را در دنيا و آخرت لعن كرده و از رحمت خود دور مى فرمايد و براى آنان عذابى با ذلّت و خوارى مهيّا ساخته است.
همين كه اين آيه را خواندم گوش هايش را گرفت و با عصبانيت و ناراحتى از من دور شد.
آرى سبب عدم علاقه شيعه به برخى از صحابه و هم دستان آنها همين قبيل امور است كه بعضى از آنها در كتاب هايى كه نزد اهل سنّت صددرصد صحيح است موجود است و هرگز غرض شخصى، يا عناد و تعصّب ندارند و از روى بى اطّلاعى وندانستن هم نيست و باتوجه به آنچه اشاره شد اگر غير از اين بود جاى سؤال و اعتراض بود.
ص: 96
پرسش 29: چرا زنان شيعه به زيارت اهل قبور مى روند ولى اهل سنّت از ورود زنها به قبرستان بقيع و حجون (ابوطالب) جلوگيرى مى كنند وبين زن و مرد فرق مى گذارند؟
پاسخ: در فقه شيعه ثابت و محرز است كه زيارت اهل قبور براى مرد و زن مستحب است و فرقى بين زن و مرد نيست- البته مشروط بر اينكه بى صبرى و جزع نكنند- چون غرض از زيارت اهل قبور، عبرت گرفتن و تذكّر و توجه به امر آخرت و طلب آمرزش براى اموات است و در اين امر فرقى بين زن و مرد نيست ولى بين اهل سنّت اختلاف وجود دارد.
حنبلى ها و شافعى ها گفته اند:
زيارت اهل قبور براى زنها مكروه است مطلقاً- چه پير باشند و چه جوان- مگر اينكه رفتن آنها به زيارت مفسده داشته باشد كه در اين صورت حرام است.
حنفى ها و مالكى ها گفته اند:
براى زنان سالمند كه خروجشان از منزل مفسده ندارد، زيارت مستحب است و براى زنهاى جوان كه خروجشان از منزل مفسده دارد حرام است (1) 0
از اين اختلاف كه بين چهار مذهب اصلى اهل سنّت وجود دارد معلوم مى شود آنها دليل قابل ذكرى براى عدم
ص: 97
جواز ندارند.
ولى بن باز مفتى پيشين عربستان و به تبع او پيروان وى گفته اند:
زيارت اهل قبور براى زنها جايز نيست و حرام است. (1)
دليل بن باز بر عدم جواز، روايتى است كه در كتابهاى غيرمعروف آنها نقل شده، به اين مضمون كه:
رسول اللَّه صلى الله عليه و آله و سلم لعن كرد زنهايى را كه قبرها را زيارت كنند. (2)
اما اين روايت از چند جهت مردود و غير قابل عمل است:
الف- چهار مذهب اصلى اهل تسنّن به اين روايت عمل نكرده و طبق آن فتوا نداده اند و از آن اعراض كرده اند و اين امر نشان مى دهد كه روايت از جهت سندو دلالت تمام نبوده است.
ب- «صحيح بخارى» و «صحيح مسلم» كه به گفته آنها صحيح ترين كتابها، بعد از قرآن عزيز و از كتب دست اوّل
ص: 98
اهل سنّت است اين روايت را نقل نكرده اند.
ج- در «صحيح بخارى» و «صحيح مسلم» كه اصحّ كتب آنهاست رواياتى وجود دارد دالّ بر اينكه درزمان رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم زنها به زيارت اهل قبور مى رفته اند.
در يكى از آن روايات عايشه مى گويد:
شبى رسول اللَّه صلى الله عليه و آله و سلم به گمان اينكه من خواب رفته ام از منزل خارج شد، من همراه او رفتم، آن حضرت به قبرستان بقيع رفت و مقدارى ايستادو دعا كرد و برگشت من با عجله برگشتم منزل [تا آنكه گويد] به رسول اللَّه صلى الله عليه و آله و سلم گفتم: من چگونه اهل بقيع را زيارت كنم؟ فرمود بگو:
«السلام على أهل الديار من المؤمنين و المسلمين و يرحم اللَّه المستقدمين منّا و المستأخرين وانّا ان شاء اللَّه بكم لَلاحقون (1)».
در روايت ديگر است كه:
رسول اللَّه صلى الله عليه و آله و سلم عبور مى كرد، زنى را ديد كه نزد قبرى گريه مى كند. حضرت به آن زن فرمود: «از خدا بترس وصابر باش» زن گفت: از نزدمن دور شو، مصيبتى كه به من رسيده است به تو نرسيده است و آن زن رسول اللَّه صلى الله عليه و آله و سلم رانمى شناخت وقتى رسول اللَّه صلى الله عليه و آله و سلم رفت به زن گفتند اين شخص
ص: 99
رسول اللَّه صلى الله عليه و آله و سلم بود، زن به خانه آن حضرت آمد و گفت: يا رسول اللَّه صلى الله عليه و آله و سلم شما را نشناختم، حضرت فرمود: صبر نزد صدمه أولى است «انّماالصبّر عندالصّدمة الأولى» (1)
[روايت را تلخيص كردم.]
در صحيح مسلم نيز به اين روايت اشاره شده است (2).
از اين روايت نيز معلوم مى شود كه زمان رسول اللَّه صلى الله عليه و آله و سلم زنها، كنار قبر مى رفته و گريه مى كرده اند و حضرت به آن زن نفرمود چرا كنار قبر آمدى و او را نهى نكرد بلكه او را امر به صبر و تقوى نمود.
همچنين دركتابهاى اهل سنّت است كه:
فاطمه زهرا عليها الصلاة والسّلام، در زمان پدرش رسول اللَّه صلى الله عليه و آله و سلم وبعد از آن حضرت به زيارت قبر حمزه و شهداى احد مى رفت ونماز ودعا مى خواند وگريه مى كرد (3).
در وسايل الشيعه، كتاب الحج، ابواب المزار، باب 12،
ص: 100
ضمن روايتى است كه:
فاطمه زهرا عليها السلام بعد از رسول اللَّه صلى الله عليه و آله و سلم هر هفته دو مرتبه به زيارت شهداى احد مى رفت، دوشنبه و پنجشنبه.
نيز اهل تسنّن نقل كرده اند كه:
فاطمه عليها السلام پس از دفن رسول اللَّه صلى الله عليه و آله و سلم مقدارى از خاك قبر رسول اللَّه صلى الله عليه و آله و سلم را برداشت و بوييد و اين اشعار را قرائت فرمود.
ماذا على من شمّ تربة احمد أن لايشمّ مدى الزّمان غوالياً
صبّت علىّ مصائب لوانّها صبّت على الأيّام صِرْنَ ليالياً (1)
«كسى كه تربت [خوشبوى حضرت احمد صلى الله عليه و آله و سلم را ببويد؛ نيازى نيست كه ديگر در طول زمان عطر خوشبوى غاليه ببويد»
«مصائب آن چنان سنگينى بر من فرود آمده است كه اگر؛ بر روزها فروريزد همانند شبانگاهان تيره و تار خواهد شد»
همچنين نقل كرده اند كه:
عايشه در مكّه مكرّمه قبر برادرش را زيارت مى كرد (2).
و نيز نقل كرده اند كه عايشه در حجره اى كه
ص: 101
رسول اللَّه صلى الله عليه و آله و سلم و ابوبكر مدفون بودند به سر مى برده [و قهراً كنار قبرها نماز و دعا مى خوانده تا اينكه عمر را در آنجا دفن كردندپس از دفن عمر، عايشه بين قبرها و خودش ديوارى بنا كرد (1) و از عايشه نقل كرده اند كه گفت:
هميشه در حجره مقنعه و پوشيه ام را بر مى داشتم «صورتم را باز مى گذاشتم» و به لباس كم اكتفا مى كردم تا اينكه عمر را دفن كردند، پس از دفن عمر دائماً خودم را به لباس محفوظ مى داشتم [روسرى و پوشيه ولباسم را به طور كامل مى پوشيدم تا وقتى كه بين خودم وبين قبور ديوارى بنا كردم. (2)
همچنين احمد حنبل نقل كرده كه عايشه گفت:
هنگامى كه داخل حجره ام كه رسول اللَّه و پدرم در آن دفن شده بود، مى شدم، لباسم را در مى آوردم و مى گفتم اينها شوهرم و پدرم مى باشند ولى آنگاه كه عمر با آنها دفن شد، پس به خدا قسم داخل حجره ام نشدم مگر اين كه لباسم را به خودم مى پيچيدم به خاطر حيا از عمر. (3)
ص: 102
از اين قضيه كه خود اهل تسنّن نقل كرده اند معلوم مى شود عايشه زائر تمام وقت قبور بوده است، چون زيارت، حضور عند المزور يعنى حضور در كنار قبر است و معلوم مى شود نماز و عبادت نزد قبر شرك و نامشروع نيست و اينكه عايشه ديوار كشيده به خاطر اين بوده كه عمر نامحرم بود و عايشه نمى توانست آزادانه وبدون حجاب زندگى كند.
البته عمر تا زنده بود نامحرم بود و بر عايشه لازم بود خود را از او بپوشاند نه بعداز مردن ودفن شدن او، و اين كار عايشه مبناى شرعى نداشته و ندارد و زن بايد از مرد نامحرم زنده شرم و حيا كند و خود را بپوشاند.
همچنين در صحيح بخارى (1) است كه:
حسن بن حسن بن على عليهما السلام، از دنيا رفت، زن او خيمه اى روى قبر او زد و تا يكسال آن خيمه سر پا بود، پس از يك سال خيمه برچيده شد سپس شنيدند، ندا دهنده اى ندا داد كه آيا گمشده شان را يافتند؟ ندا دهنده ديگرى پاسخ داد، بلكه نا اميد شدند، پس بازگشتند.
از اين روايت معلوم مى شود كه درصدر اسلام حتى يك
ص: 103
زن، آن هم از نزديكان رسول اللَّه صلى الله عليه و آله و سلم به مدت يك سال شبانه روز در كنار قبر و روى قبرستان به سر برده و آن را حرام نمى دانسته و صحابه و خلفا نيز او را نهى نكرده اند.
در هر حال راجع به جواز زيارت اهل قبور براى زنها، گذشته از آنچه بيان شد، و اكثر اهل سنّت خود نوشته و پذيرفته اند، هم اكنون همه مسلمانان شاهد هستند كه زنان مانند مردان به زيارت قبر رسول اللَّه صلى الله عليه و آله و سلم مشرّف مى شوند، به زيارت قبر حضرت زهرا عليها السلام در مسجد النّبى صلى الله عليه و آله و سلم در كنار حجره آن حضرت و در روضه مباركه مى روند و در زمان فعلى (سال 1382 ه ش) شبانه روز دو نوبت مسجد و قسمتى از روضه مباركه را براى زيارت زنها اختصاص مى دهند و حتى زنان غير شيعه ظاهراً دو خليفه را نيز زيارت مى كنند و براى آنها زيارت نامه مى خوانند، همچنين زنان شيعه وسنّى به طور مرسوم و متعارف و بدون هيچ شك و شبهه اى براى زيارت قبور ائمه بقيع عليهم السلام و ساير مدفونين در قبرستان بقيع پشت بقيع حاضر و مانند مردها زيارت مى خوانند. همچنين به زيارت شهداى احد مى روند.
اكنون از اهل تسنّنى كه معتقدند رفتن زنها به زيارت اهل قبور جايز نيست واجازه ورود آنها را به قبرستان بقيع و ابوطالب نمى دهند و مى گويند رسول اللَّه صلى الله عليه و آله و سلم زنانى را كه به زيارت قبور بروند لعن كرده است سؤال مى كنيم آيا رسول اللَّه صلى الله عليه و آله و سلم اين حكم را به دختر و همسرش نفرموده بود؟
آيا آنها حكم را مى دانستند و مخالفت مى كردند؟ آيا
ص: 104
العياذ باللَّه رسول اللَّه صلى الله عليه و آله و سلم دختر و همسر وتمام زنهايى را كه به زيارت او يا به زيارت مدفونين در بقيع و شهداى احد رفته و مى روند مورد لعن قرار داده است؟ هرگز.
خداوند همه مسلمانان را از سخت گيرى هاى افراد كوته بين و بى دانش و بى توجّه به تمام آنچه درتاريخ اسلام رخ داده است نجات دهد آمين رب العالمين.
سرچشمه اختلافات
پرسش 30: چراما شيعيان با «اهل تسنن» اختلاف پيدا كرده ايم و سرچشمه اختلاف كجا واز چه زمانى شروع شده است؟
پاسخ: سرچشمه اختلاف و زمان پيدايش آن بحسب ظاهر از آن وقتى است كه رسول اللَّه صلى الله عليه و آله و سلم در بستر بيمارى و در حال احتضار بود و عدّه اى از رجال كه در بين آنها عمر بن خطاب نيز بود، نزد آن حضرت جمع بودند.
در صحيح بخارى هفت روايت با اندك تفاوتى نقل شده كه: رسول اللَّه صلى الله عليه و آله و سلم در آن حال بيمارى فرمود: بياييد و كاغذى بياوريد تا چيزى براى شما بنويسم كه بعد از آن هرگز گمراه نشويد، عمر بن خطاب گفت: درد بر رسول اللَّه صلى الله عليه و آله و سلم غلبه كرده است و كتاب خدا نزد ما موجود است و همان كتاب خدا ما را كفايت مى كند، همين كه عمر اين حرف را زد، بين حاضرين اختلاف افتاد و كار به نزاع و خصومت كشيد و هر كس چيزى مى گفت، برخى مى گفتند كاغذ بياوريم تا رسول اللَّه صلى الله عليه و آله و سلم بنويسد و برخى حرف عمر را مى زدند و همهمه و سر و صدا بالا گرفت، حضرت فرمود: «قُومُوا عَنّى» از نزد من برخيزيد و
ص: 105
دور شويد، سزاوار نيست نزد من با هم نزاع كنيد، ابن عباس خارج شد و سخت گريه مى كرد و مى گفت: همه مصيبتها از اينجا شروع شد كه نگذاشتند رسول اللَّه صلى الله عليه و آله و سلم نامه بنويسد و بين او و نوشتن نامه حائل شدند.
اين روايت در صحيح بخارى در هفت مورد با كمى تفاوت آمده است.
1- در كتاب «العلم» (1) با جمله: قال عمر: ان النبى صلى الله عليه و آله و سلم غلبه الوجع و عندنا كتاب اللَّه حسبنا، فاختلفوا ... آمده است.
«عمرگفت درد برپيامبر غلبه كرده وكتاب خدانزد ما موجود است و كفايت مى كند ما را پس بين حاضرين اختلاف افتاد.»
2- در كتاب «الجهاد و السير» (2) آمده است. در اين روايت است كه: «ابن عباس زياد گريه كرد بطورى كه ريگها از اشك چشم او تَر شد» نيز در اين روايت است كه حاضرين با هم نزاع كردند: «فتنازعوا».
3- در كتاب «الجزية و الموادعة» (3) آمده و اين روايت شبيه روايت قبل است.
4- در كتاب «المغازى» (4) آمده است اين روايت و روايت دوم با كمى اختلاف نقل شده است.
ص: 106
5- در كتاب «المغازى» (1) آمده و شبيه روايت دوم است.
6- در كتاب «المرض» (2) آمده و در اين روايت است كه:
«لمَّا حُضِرَ رسول اللَّه صلى الله عليه و آله و سلم و فى البيت رجال فيهم عمر بن الخطاب، قال النبى صلى الله عليه و آله و سلم «هَلُّمَ اكتب لكم كتاباً لاتضلّوا بعده» فقال عمر: ان النبى صلى الله عليه و آله و سلم قد غلب عليه الوجع و عندكم القرآن حسبنا كتاب اللَّه فاختلف اهل البيت فاختصموا ...»
7. در كتاب «الاعتصام بالكتاب و السنة» (3) آمده است، اين روايت مانند روايت قبل است.
در اينجا از باب نمونه يكى از آن روايات را عيناً مى آورم.
عن ابن عباس قال: «لمَّا حُضِرَ النّبى صلى الله عليه و آله و سلم و فى البيت رجال فيهم عمر بن الخطاب، قال: «هَلُّمَ اكتُب لكم كِتاباً لَنْ تَضِلُّوا بَعدَه» قال عُمر: إنَّ النّبى صلى الله عليه و آله و سلم غَلَبَه الوَجَع و عِنْدَكُم القُرآنُ، فحسبُنا كتابُ اللَّه.
و اختلفَ اهْلُ البَيتِ. اخْتصَمُوا، فَمنهم من يقول:
قَرِّبُوا يَكتب لكم رسول اللَّه صلى الله عليه و آله و سلم كتاباً لن تَضِلُّوا بَعْدَه، و منهم مَن يقولُ ما قالَ عُمر، فَلَمَّا اكثَروا
ص: 107
اللَّغَطَ (1) وَ الاخْتلافَ عند النَّبى صلى الله عليه و آله و سلم قال: «قُومُوا عَنّى قال عُبيدُ اللَّه: فكان ابْنُ عَبَّاسٍ يَقولُ: انَّ الرَّزيَّةَ كُلَّ الرَّزيَّةِ ما حالَ بَينَ رَسُول اللَّه صلى الله عليه و آله و سلم و بَيْنَ ان يكتُب لَهُم ذلك الْكِتابَ مِنْ اخْتِلافِهِم ولَغَطِهِم.» (2)
ابن عباس گفت: وقتى رسول اللَّه صلى الله عليه و آله و سلم در حال احتضار بود، و در خانه [آن حضرت مردانى بودند و در بين آنها عمر بن الخطاب نيز حضور داشت، رسول اللَّه صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: بياييد بنويسم براى شما نوشته اى كه بعد از آن گمراه نشويد، عمر گفت: درد بر رسول اللَّه صلى الله عليه و آله و سلم غلبه كرده و نزد شما قرآن هست، پس كتاب خدا ما را كفايت مى كند، و كسانى كه در خانه بودند اختلاف كردند، با هم خصومت و دشمنى كردند، پس برخى مى گفتند: بياوريد تا رسول اللَّه صلى الله عليه و آله و سلم كتابى بنويسد، كه بعد از آن گمراه نشويد، و برخى حرف عمر را مى زدند، پس وقتى همهمه و سر و صدا را زياد كردند ونزد آن حضرت اختلاف نمودند، رسول اللَّه صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: «از نزد من برخيزيد» عبيداللَّه [راوى حديث گويد: پس ابن عباس مى گفت:
بدرستى كه مصيبت و همه مصيبتها آن است كه
ص: 108
حائل شد بين رسول اللَّه صلى الله عليه و آله و سلم و بين اينكه براى آنها آن نوشته را بنويسد از جهت اختلاف آنها و همهمه و سر و صداى آنها.
اين روايات در صحيح ترين كتابهاى اهل تسنن موجود است. (1) و به چند مطلب بسيار مهمّ و غير قابل انكار دلالت دارند:
اول اينكه: رسول اللَّه صلى الله عليه و آله و سلم كسانى را كه دور بسترش جمع بودند و همه مسلمانان را در معرض ضلالت و گمراهى مى ديد و به حاضرين خطاب كرد و فرمود: بنويسم تا شما هرگز گمراه نشويد. «لن تضلّوا ابداً».
دوم اينكه: وقتى نامه رسول اللَّه صلى الله عليه و آله و سلم نوشته نشد، قهراً حاضرين يعنى كسانى كه گرد بسترش جمع بودند از ضلالت و گمراهى مصون نماندند، چون آنچه طبق فرموده آن حضرت آنها را از گمراهى نجات مى داد همان نامه بود كه نوشته نشد.
سوم اينكه: اختلاف در همان جلسه و از همان زمان شروع شد. «فاختلفوا».
چهارم اينكه: نزاع و كشمكش و خصومت و دشمنى از همان موقع و در همان جلسه شروع شد.
ص: 109
پنجم اينكه: حرف عمر و سر و صداها پس از آن، چنان رسول اللَّه صلى الله عليه و آله و سلم را با آن حال بيمارى، ناراحت كرد كه فرمود: از نزد من برويد و آنان را طرد كرد، «قُومُوا عنّى».
ششم اينكه: ابن عباس كه خود حاضر و ناظر ماجرا بود و از سويى اهميّت آن نوشته را مى دانست و مى فهميد شديداً از وضع پيش آمده گريه مى كند و از حوادث تلخ و تأسف بارى كه بعدها دامن گير اسلام و مسلمانان مى شود ناراحت است و تصريح مى كند كه همه گرفتاريها، همه مصيبتها از حائل شدن بين رسول اللَّه صلى الله عليه و آله و سلم و نوشتن آن حضرت بوجود آمد.
بنابراين به نظر مى رسد، سرچشمه همه اختلافات و خصومتها، كه بين مسلمانان رخ داد از همين جا سرچشمه گرفته است.
روزى يك نفر از سلفى ها بطور اهانت آميزى خطاب به اين جانب گفت: همه شما در ضلالت و گمراهى هستيد و تقصير با علما و بالخصوص شيخ كلينى صاحب اصول كافى و مجلسى صاحب بحار است.
گفتم: از رحمت خدا دور باد كسى كه باعث ضلالت و گمراهى مسلمانان شد. بعد گفتم: تو حاضرى كسى را كه سبب ضلالت و گمراهى مسلمانان شد بشناسى و از او بيزارى بجويى؟
گفت: البته كه حاضرم.
ص: 110
گفتم: صحيح بخارى را قبول دارى و تمام روايات او را صحيح مى دانى؟ گفت: بلى ما صحيح بخارى را بعد از قرآن صحيح ترين كتابها مى دانيم و همه روايات آن درست و صحيح است.
گفتم: به صحيح بخارى مراجعه كن، هفت روايت نقل كرده مبنى بر اينكه رسول اللَّه صلى الله عليه و آله و سلم در همان بيمارى كه از دنيا رفت، به عدّه اى كه دور بسترش جمع بودند فرمود: كاغذ بياوريد تا چيزى بنويسم كه بعد از آن گمراه نشويد، يك نفر از حاضرين گفت: درد بر رسول اللَّه غلبه كرده است و قرآن براى ما كفايت مى كند و اين حرف سبب شد بين حاضرين اختلاف و نزاع بوجود آمد و سرانجام رسول اللَّه صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: برخيزيد برويد و نامه نوشته نشد، گفتم: آيا حاضر هستى اين شخص را كه در اين روايات معرفى و نام برده شده شناسايى و از او تبرّى جويى؟ آيا طبق اين روايات سبب ضلالت جمعى از مسلمانان همان شخص نشد؟ آيا رسول اللَّه صلى الله عليه و آله و سلم در صدد نبود چيزى بنويسد كه امتش در ضلالت و گمراهى نيفتند؟ او ساكت ماند و حرفى نزد، گفتم: برو كتاب صحيح بخارى را مطالعه كن تا بر تو معلوم شود منشأ ضلالت چه كسى بوده است. آيا مرحوم كلينى يا مرحوم مجلسى يا ديگر علماى شيعه هستند يا آن كسى است كه شما به او دل بسته ايد. گفت: رسول اللَّه صلى الله عليه و آله و سلم مى توانست بعد از رفتن آن عدّه، كاغذ بطلبد و نامه را بنويسد چرا چنين نكرد؟
گفتم: آن كس كه گفت: درد بر رسول اللَّه صلى الله عليه و آله و سلم غلبه كرده و مانع نوشتن نامه شد، بذر شبهه را پاشيد و بر فرض كه
ص: 111
رسول اللَّه صلى الله عليه و آله و سلم بعد از رفتن آن عدّه، نامه اى مى نوشت، مى گفتند نامه و نوشته اعتبار ندارد و رسول اللَّه صلى الله عليه و آله و سلم اين نامه را در حال عادى «و العياذ باللَّه» در كمال عقل ننوشته است و نمى گذاشتند به آن عمل شود.
سرش را به زير انداخت و حرفى نزد.
با دو نفر ديگر صحبت از اختلاف مسلمانان و آثار سوء آن شد و من اشاره به همين روايت كردم و گفتم: شما اهل تسنن ما «شيعيان» را رافضى و گمراه مى دانيد اما نمى گوييد و از بزرگانتان سؤال نمى كنيد كه چه كسى بذر گمراهى و اختلاف را پاشيد، چه كسى از نوشتن نامه توسط رسول اللَّه صلى الله عليه و آله و سلم جلوگيرى كرد؟
گفتند: چنين نيست و نفرين كردند كسى را كه در بين مسلمانان بذر اختلاف بپاشد. اينجانب نيز آمين گفتم، سپس گفتم: پس به صحيح بخارى باب «قول مريض» «قوموا عنى» و غير آن مراجعه كنيد و ببينيد در كنار بستر رسول اللَّه صلى الله عليه و آله و سلم چه كسانى بودند و چه گفتند و چه كسى سبب شد رسول اللَّه صلى الله عليه و آله و سلم نامه اى كه مى خواست بنويسد، ننوشت و چرا ابن عباس گريه كرد؟
در اينجا متوجه قضيه شدند و گفتند: بالاخره مسلمانان بايد به كتاب خدا و به سنّت رسول اللَّه صلى الله عليه و آله و سلم عمل كنند و اينها هم در اختيار ما است.
ص: 112
گفتم: اولًا ما «شيعيان» همين حرف را مى زنيم و مى گوييم و معتقديم كه بايد به كتاب خدا و به سنت رسول خدا- كه از طريق اهل بيت آن حضرت ثابت و محرز شده- عمل كرد، ولى اين حرف بر خلاف حرف عمر است كه گفت «حسبنا كتاب اللَّه» كتاب خدا ما را كفايت مى كند، يعنى نيازى به نوشته رسول اللَّه صلى الله عليه و آله و سلم نداريم.
ثانياً اگر حرف عمر درست بود و كتاب خدا كفايت مى كرد پس چرا اختلاف بوجود آمد؟ چرا مسلمانان بلكه خود صحابه گرفتار جنگ با يكديگر شدند؟ مگر على ابن ابى طالب عليه السلام از صحابه و خليفه رسول اللَّه صلى الله عليه و آله و سلم نبود؟ مگر طلحه و زبير و معاويه از صحابه نبودند؟ مگر عايشه همسر رسول اللَّه صلى الله عليه و آله و سلم نبود؟ مگر رسول اللَّه صلى الله عليه و آله و سلم قرآن را همراهش برد؟ علاوه بر اينها اگر كتاب خدا- قرآن- كفايت مى كرد، پس چرا شما خود را اهل سنت مى دانيد؟
گفتند: بالاخره هر چه بوده و هر چه واقع شده ما فعلًا نبايد به مسلمانان صدر اسلام بد بگوييم چون آنها مسلمان و گوينده لا اله الا اللَّه محمد رسول اللَّه صلى الله عليه و آله و سلم بوده اند.
گفتم: اگر بدگويى به گوينده لا اله الا اللَّه محمد رسول اللَّه صلى الله عليه و آله و سلم جايز نيست پس چرا شما اهل تسنن به اندك چيزى به شيعه بد مى گوييد، به محض اينكه مى خواهند طبق فقه خودشان بر چيزى كه سجده صحيح است، سجده كنند آنان را مشرك مى خوانيد، آنان را كه ايرانى هستند مجوسى مى خوانيد؟
ص: 113
گفتم: شما نبايد به برخى از اعمال شيعه نگاه كنيد كه طبق مذهبتان جايز نيست و نبايد فوراً حكم به شرك و كفر شيعه بكنيد، بعد گفتم: برخى اعمال است كه در فقه شيعه جايز است، برخى حتى مستحب است، مانند نماز خواندن در كنار قبور ائمه معصومين عليهم السلام ولى طبق فقه و نظر برخى از شما جايز نيست، شما چرا بدون بررسى و به محض اينكه چنين اعمالى را از شيعه ديديد، آنان را مشرك و كافر مى خوانيد؟ چرا در مدارس شما به بچه ها و جوانها تعليمات ضد شيعه مى دهند، بطورى كه وقتى ما را مى بينند با چشم دشمنى و بغض و كينه بما نگاه مى كنند، چرا در اين موارد كه برخى اعمال از شيعه و خصوصاً از ايرانيها مى بينيد دليل و وجه آنرا سؤال نمى كنيد؟
در اينجا احساس شرمندگى كردند و گفتند: جايز نيست به مسلمان تهمت زد و در فهم آيات هم بايد به شأن نزول آنها مراجعه كرد.
گفتم: پس بدانيد اگر بنا باشد به ظاهر نگاه كرد و قضاوت نمود ما هم مى توانيم به ظاهر نگاه كنيم و حرف بزنيم.
سپس گفتم: در صحيح مسلم است كه:
وقتى سوره مباركه جمعه نازل شد و رسول اللَّه صلى الله عليه و آله و سلم اين آيه را قرائت فرمود:
وَ آخَرينَ مِنهُم لَمَّا يَلْحَقُوا بِهِم (1)
و [نيز بر جماعتهايى ديگر از ايشان كه هنوز به آنها
ص: 114
نپيوسته اند.
مردى از حاضرين گفت: يا رسول اللَّه صلى الله عليه و آله و سلم مراد از آخرين، در اين آيه چه كسانى هستند؟ آن حضرت جواب او را نداد، باز سؤال كرد، حضرت جواب نداد، باز سؤال كرد، حضرت فرمود: سلمان فارسى حاضر است؟ پس دست مبارك خود را بر سلمان گذارد و فرمود: اگر ايمان در ثريّا باشد مردانى از اينها به آن دست مى يابند
«فوضع النبى صلى الله عليه و آله و سلم يده على سلمان ثم قال: لو كان الايمان عند الثريّا لناله رجال من هولاء.» (1)
علاوه بر اين آيه، در همين كتاب از ابو هريره نقل كرده كه رسول اللَّه صلى الله عليه و آله و سلم فرمود:
«لو كان الدين عند الثريا لذهب به رجل من فارس (او قال) من ابناء فارس حتّى يتَناوَلَهُ»
اگر دين نزد ثريا باشد مردى از فارس (يا) از فرزندان فارس به آن دست مى يابد (2).
گفتم: صحيح مسلم كه اين دو روايت را نقل كرده چاپ رياض و در عربستان منتشر شده و در هتل موجود است اگر
ص: 115
قبول نداريد بروم كتاب را بياورم، گفتند: قبول داريم و صحيح است.
گفتم: پس ايرانيها نه تنها مذموم نيستند بلكه ممدوح و مورد تأييد خداوند و رسول اللَّه صلى الله عليه و آله و سلم هستند خنديدند و گفتند:
همه اينها صحيح است اما ايرانيها كارهايى مى كنند كه در دين نيست ونبايد انجام دهند مانند: گنبد و بارگاه روى قبور ساختن، در كنار قبور نماز خواندن، شمع روشن كردن، دخيل بستن و ...
گفتم: اوّلًا اين كارها شرك و كفر نيست، بلكه برخى از اين اعمال در فقه شيعه مستحب است، ثانياً اين قبيل اعمال اختصاص به شيعيان ندارد، مسلمانان مصر كه اهل تسنن هستند روى قبور بزرگان دين، ساختمان ساخته اند مسلمانان شام، لبنان، عراق و غير اينها همه يا اكثر آنها اهل تسنن هستند و چنين اعمالى را دارند و انجام مى دهند، چرا شما همه حمله ها و تهمتها را متوجه شيعه و ايرانيها نموده ايد؟
گفتند: در واقع تقصير با بزرگان ما است كه حقايق را آنطور كه هست نمى گويند و تنها همين كارهاى شيعه را كه تنها در فقه گروهى خاص بدعت و حرام است به مردم مى گويند و ما تقصير نداريم و با عذر خواهى خداحافظى كردند و بعد هم هر وقت آنها را مى ديدم سلام و تعارف مى كرديم و با گرمى برخورد داشتيم و الحمد للَّه. گفتن يا رسول اللَّه و يا على (ع)
پرسش 31: چرا ما «شيعيان» وقتى مى گوييم يا رسول اللَّه صلى الله عليه و آله و سلم و يا على عليه السلام و مانند اينها اهل تسنن به ما اعتراض
ص: 116
مى كنند و مى گويند صدا زدن كسى كه از دنيا رفته شرك است و فقط بايد خدا را خواند و فقط گفتن يا اللَّه بى اشكال است؟
پاسخ: منشأ و اصل اين اعتراض و اين تهمت، حرف ابن تيميه وبن باز است كه گفته اند: صدازدن وخواندن اموات شرك و كفر است: «و دعاء الاموات ... من الشرك باللَّه و الكفر به» (1)
ولى اوّلًا ملاك اسلام و مسلمان بودن انسان گفتن شهادتين است، يعنى كسى كه شهادتين را به زبان جارى كرد مسلمان است و جان و مالش محترم مى باشد و به اين چيزها از اسلام خارج نمى شود.
در صحيح بخارى از عمر بن الخطاب نقل كرده كه:
«قال رسول اللَّه صلى الله عليه و آله و سلم امِرتُ أن اقاتل الناس حتّى يقولوا: «لا اله الا اللَّه» فمن قال «لا اله الا اللَّه» عَصَمَ منّى ماله و نفسه الا بحقّه و حسابه على اللَّه» (2)
رسول اللَّه صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: من مأمور شدم با مردم جنگ كنم تا بگويند: «لا اله الا اللَّه» پس كسى كه «لا اله الا
ص: 117
اللَّه» گفت، مال و جانش مصون است مگر كارى بكند كه مستحق مجازات شود. [مانند ظلم به غير يا قتل نفس محترمه . و حساب او با خدا است.
همين روايت با سندهاى مختلف در صحيح مسلم از رسول اللَّه صلى الله عليه و آله و سلم آمده است. (1)
ثانياً در صحيح بخارى است كه:
رسول اللَّه صلى الله عليه و آله و سلم در جنگ بدر امر فرمود اجساد بيست و چهار نفر از كشته شده هاى قريش را در چاهى از چاه هاى بدر ريختند و آن حضرت پس از سه روز در حالى كه اصحاب همراه بودند، تشريف آورد كنار آن چاه ايستاد و يكايك آنها را به اسم و اسم پدر صدازد و فرمود: يا فلان پسر فلان، يا فلان پسر فلان آيا مسرور نمى شديد اگر اطاعت خدا و رسول خدا را مى نموديد؟ بدرستى كه ما حقانيت آنچه را خدا بما وعده داده بود يافتيم، آيا شما حقانيت آنچه را خدا به شما وعده داده بود يافتيد؟ عمر گفت: يا رسول اللَّه صلى الله عليه و آله و سلم با اجساد بى روح صحبت مى كنى؟ حضرت فرمود:
قسم به آن كسى كه جان محمد در دست او است، شما در شنيدن آنچه من مى گويم، شنواتر از آنها نيستند.
[يعنى همانگونه كه شما زنده ها صداى مرا
ص: 118
مى شنويد آنها نيز مى شنوند]
«انّ نَبىّ اللَّه صلى الله عليه و آله و سلم امَرَ يومَ بَدرٍ بأربعَةٍ و عشرين رجُلًا مِن قُريش فَقُذفُوا فى طَوِىٍّ مِنْ أطْواءٍ بَدْرٍ خَبيث مُخْبِثٍ، وكان اذا ظهر على قومٍ اقام بالعرصة ثَلاث ليالٍ ... ثم مشى و تبَعهُ اصحابُه ... حتى قامَ على شفة الرَّكّى فَجَعَلَ يُناديهم بأسمائهم وَ أسماء آبائهم، يا فُلان بن فُلان، و يا فُلان بنَ فلانٍ، أيَسرُّكُم أنكّمُ اطَعْتُمُ اللَّه و رَسُولَهُ؟ فانّا قَدْ وَجَدْنا ما وَعَدنا رَبُّنا حقّاً فَهَل وَجَدْتُم ما وَعَدَ رَبُّكُمْ حقّاً؟
قال: فَقالَ عُمر: يا رسولَ اللَّه صلى الله عليه و آله و سلم ما تُكَلّم من اجساد لاارواحَ لَها، فقال رَسُول اللَّه صلى الله عليه و آله و سلم «وَ الّذى نفس مُحّمدٍ بِيَدِهِ ما انتُمْ بِاسْمَعَ لِما اقُولُ مِنْهُم» (1)
همين مطلب را در چند روايت ديگر با اين عبارت نقل كرده كه:
«ثم قال النبى صلى الله عليه و آله و سلم: انهّم الآن يَسمَعُون ما اقُول».
رسول اللَّه صلى الله عليه و آله و سلم كنار چاه بدر ايستاد و فرمود: آنها الآن آنچه من مى گويم مى شنوند.
همچنين رسول اللَّه صلى الله عليه و آله و سلم در زيارت اهل قبور، اموات را صدا زد و خطاب به آنها فرمود:
ص: 119
«السلام عليكم يا اهل القبور، يغفر اللَّه لنا و لكم، انتم سلفنا و نحن بالاثر»؛ (1)
«سلام بر شما اى اهل قبور خداوند ما و شما را بيامرزد شما پيش از ما بدرود حيات گفتيد و ما به دنبال شما مى آييم.»
نيز نقل كرده اند كه عبداللَّه پسر عمر در زيارت رسول اللَّه صلى الله عليه و آله و سلم و ابوبكر و عمر گفته است:
«السلام عليك يا رسول اللَّه صلى الله عليه و آله و سلم السلام عليك يا ابابكر، السلام عليك يا ابتاه» (2)
ثالثاً همه مسلمانان در سراسر جهان در تشهد تمام نمازهايشان، مى گويند:
«السلام عليك ايّها النبى و رحمة اللَّه ...» يعنى:
سلام بر تو يا رسول اللَّه صلى الله عليه و آله و سلم.
اگر بنا باشد گفتن يا رسول اللَّه صلى الله عليه و آله و سلم، يا على عليه السلام، يا حسن عليه السلام و يا حسين عليه السلام و مانند اينهاشرك باشد، اگر بناباشد صدا زدن اموات حرام و موجب شرك و كفر بشود بايد العياذ باللَّه گفته شود صدا زدن رسول اللَّه صلى الله عليه و آله و سلم كشته شده هاى قريش را و صدا زدن اهل قبور را نبايد انجام مى داد، عبداللَّه عمر كه گفت يا رسول اللَّه صلى الله عليه و آله و سلم يا ابابكر، يا ابتاه، و آنها را صدا زد- طبق گفته ابن
ص: 120
تيميه و بن باز- مشرك است.
همچنين همه مسلمانان كه در تشهد نمازها از دور و نزديك رسول اللَّه صلى الله عليه و آله و سلم را مخاطب قرار مى دهند و به او سلام مى كنند، و مى گويند: «السلام عليك ايها النبى» سلام بر تو يا رسول اللَّه صلى الله عليه و آله و سلم همه العياذ باللَّه مشرك و كافر هستند.
در صحن مسجد النبى صلى الله عليه و آله و سلم بعد از نماز، صورت به سمت مرقد رسول اللَّه صلى الله عليه و آله و سلم گفتم: السلام عليك يا رسول اللَّه صلى الله عليه و آله و سلم، يك نفر كنارم بود، گفت: چرا با اين فاصله زياد يا رسول اللَّه صلى الله عليه و آله و سلم گفتى؟ از فاصله زياد، صدا زدن و يا رسول اللَّه صلى الله عليه و آله و سلم گفتن جايز نيست؟
گفتم: مگر تو همين جا در تشهد نمازت نگفتى، السلام عليك ايها النبى و رحمة اللَّه؟
گفت: آرى.
گفتم: آيا معناى يا رسول اللَّه صلى الله عليه و آله و سلم با معناى يا أيها النبّى فرق مى كند؟ كمى فكر كرد و گفت: خير فرقى نمى كند.
گفتم: پس چرا اعتراض كردى؟ چرا گفتى جايز نيست؟
گفت: ببخشيد و رفت.
البته گاهى مى گويند اموات نمى شنوند، گاهى مى گويند صدا زدن آنها عبادت آنها است، ولى پاسخ همان است كه از فعل رسول اللَّه صلى الله عليه و آله و سلم و از كتابهاى معتبر نزد خودشان نقل كردم و
ص: 121
هرگز كسى با گفتن يا رسول اللَّه صلى الله عليه و آله و سلم و يا على عليه السلام و مانند اينها قصد عبادت و پرستش آنان را ندارد.
از همه اينها گذشته اهل تسنن، حتى خود ابن تيميه و بن باز اعتراف كرده اند كه اموات سلام زائر را مى شنوند و خداوند روح آنهارابه آنها باز مى گرداند تا جواب سلام زائرين خود را بدهند. (1)
در عين حال همين ابن تيميه و بن باز در جاى ديگر گفته اند: صدا زدن اموات، عبادت اموات است و موجب شرك و كفر است. (2)
اما همان گونه كه قبلًا گفته شد كدام مسلمان است كه اموات را عبادت كند؟
كدام مسلمان است كه رسول اللَّه صلى الله عليه و آله و سلم يا على عليه السلام يا ديگر ائمه عليهم السلام را بعنوان خالق، رازق، شفا دهنده و ربّ و معبود، صدا بزند و او را بخواند؟
خلاصه بايد به آنها گفت:
معناى شرك اين است كه كسى را در عرض و رديف خدا بدانى، اما كسى كه در طول ديگرى كار مى كند، مثل شاگرد نسبت به استاد، شريك او محسوب نمى شود.
در خارج مسجد النبى شنيدم يك نفر از آنها (ظاهراً افغانى بود و در مدارس مدينه درس مى خواند) به يك نفر
ص: 122
ايرانى مى گفت: شما مى گوييد «يا على عليه السلام» و على عليه السلام را خدا مى دانيد و از او چيز مى خواهيد، ايرانى دستش را به سمت آسمان بالا برد و اشاره كرد و گفت: آن على كه بگويد من خدا هستم، من چنين على را اصلًا قبول ندارم، اينجانب ديدم آن مرد ايرانى با صداى بلند جواب او را داد لذا توقف نكردم.
يك نفر از آنها به اينجانب گفت: شيعيان، رسول اللَّه صلى الله عليه و آله و سلم و ائمه بقيع عليه السلام را عبادت مى كنند و رو به قبر آنهامى ايستند و دست به دعا بلند مى كنند و از آنها حاجت مى طلبند، شفاى بيمارانشان رامى طلبند، وساير حاجاتشان را از آنها مى خواهند.
گفتم: شيعيان مى گويند: «انَّ صلاتى و نسكى و محياى و مماتى للَّه رب العالمين»؛ «همانا نمازم و پرهيزگارى و عبادتم و زندگى و مرگم براى خداوند، پروردگار عالميان است.»
نيز شب هاى جمعه دعاى كميل مى خوانند و مى گويند «الهى و ربى من لى غيرك أسئله كشف ضرىّ و النظر في أمرى»؛ «اى خداى من و اى پروردگار من جز تو كه را دارم كه رفع گرفتارى و توجه در كارم را از او درخواست كنم.»
همچنين در ضمن دعاهايشان آيه شريفه «امّن يجيب المضطرّ إذا دعاه و يكشف السوء» (1)
مى خوانند (2).
ص: 123
و تو چگونه چنين تهمتى را به شيعه مى زنى؟ بيا ايران، خراسان و ملاحظه كن مسجد بزرگ گوهرشاد جلو مرقد امام رضا عليه السلام ساخته شده و در تمام اوقات نماز، هزاران زن و مرد، پير و جوان به نماز مى ايستند در حالى كه قبر مقدس امام رضا عليه السلام پشت سر آنها قرار گرفته است.
هرگز شيعه امامان معصوم خود را عبادت نكرده و نمى كند و اينكه گاهى رو به قبر آنها دست به دعا بر مى دارند.
اوّلًا در كتابهاى زيارتى آمده كه مستحب است بعد از زيارت براى دعا رو به قبله كنند و دست به دعا بر دارند، ولى توجه ندارند، ثانياً در صورتى هم كه رو به قبر ايستاده، دست به دعا بلند كنند، اين طور نيست كه از صاحب قبر و از غير خدا حاجت بخواهند بلكه در همان حال نيز از خدا حاجات خود را مى طلبند و اگر هم از رسول اللَّه صلى الله عليه و آله و سلم يا از ائمه عليه السلام بخواهند، بعنوان واسطه و وسيله مى خواهند، يعنى از آنها مى خواهند كه آنها از خداوند متعال بخواهند دعايشان مستجاب و حاجاتشان
ص: 124
را برآورد و هيچ يك از شيعيان و پيروان اهل بيت عليهم السلام معتقد نيستند كه شخص رسول اللَّه صلى الله عليه و آله و سلم يا ائمه عليه السلام حاجتشان را برآورده مى كند يا بيمارشان را شفا مى دهد بلكه همگى معتقدند كه شفا و نصرت و تمام امور و تمام خيرات بدست خداوند متعال است.
گفت: مشركين نيز بتها را واسطه قرار مى دادند
و الَّذِينَ اتَّخَذوا مِنْ دُونه اولياءَ ما نَعبدُهُم الّا لِيُقَرِّبُونا الى اللَّه زُلْفاً (1)
آنانكه غير خدا را [چون بتان بدوستى و پرستش گرفتند و گفتند ما آن بتان را نمى پرستيم مگر براى اينكه ما را هر چه بيشتر به درگاه خدا نزديك گرداند.
و شيعيان هم امامان خود را واسطه قرار مى دهند كه آنان را بخدا نزديك كنند.
گفتم: جواب تو را خود آيه داده است و فرق آنها را با شيعه با جمله «وما نعبدهم» بيان فرموده است، زيرا آيه شريفه فرموده است: مشركين بتها را پرستش و عبادت مى كرده اند. و شرك آنها بجهت عبادت كردن بتها بوده است ولى شيعيان هرگز غير خدا را عبادت و پرستش نمى كنند، و براى امامان خويش هرگز سجده نمى كنند، روزه نمى گيرند، نذر نمى كنند و ....
بعد گفتم: اگر شما فقط يك كتاب فقهى يا يك رساله
ص: 125
عملى فقهاى شيعه را مى ديدى هرگز چنين حرفى نمى زدى، زيرا در تمام كتابها و رساله هاى عملى شيعيان است كه نماز بايد قربةً الى اللَّه خوانده شود، و الا باطل است، روزه، حج، زكات، صدقات، نذر و ساير عبادات، بايد به قصد قربت وللَّه انجام شود و در غير اين صورت باطل است.
گفت: ما ظاهر برخى اعمال شيعه و گفته هاى آنها را مى بينيم و بما هم گفته اند، شيعيان بجاى يا اللَّه، يا على مى گويند و بجاى اينكه از خدا مدد بطلبند از على و حسين و ابوالفضل مدد مى طلبند.
گفتم: اوّلًا صدا زدن آنها هرگز عبادت كردن آنها نيست زيرا عبادت به معناى تذلّل و تعظيم در برابر غير است بقصد اينكه او ربّ و پروردگار و خالق و رازق است و شيعه هرگز در برابر غير خدا تذلل و تعظيم به اين قصد نمى كند و تو خود هم اين معنا را از اعمال و دعاهاى شيعيان مى فهمى، بعد گفتم: شب جمعه دعاى كميل مى خوانند، در ماه مبارك رمضان دعاى افتتاح و ابوحمزه مى خوانند، شبهاى قدر دعاى جوشن كبير مى خوانند كه صد بند و در هر بند يك بار مى گويند:
«سبحانك يا لا اله الا انت، الغوث الغوث خلّصنا من النار يا رب» و اين دعاها در مفاتيح الجنان موجود است.
گفت: بما گفته اند شيعيان خلفاى راشدين را سب و لعن مى كنند، آيا اين حرف صحيح است؟
گفتم: اوّلًا در روايات شيعه از شتم و سبّ و لعن مؤمن نهى شده است و ائمه ما «شيعيان» فرموده اند: اگر كسى شخصى را
ص: 126
لعن كند، آن لعن مى رود به سمت آن شخص، پس چنانچه لعن او بجا و بمورد بوده و او استحقاق لعن داشته است مانعى ندارد «صَدَر مِن اهْلِهِ وَ وَقَعَ فِى مَحَلَّه» ولى اگر لعن آن شخص بجا نبوده و او استحقاق نداشته است، لعن بر مى گردد به خود لعن كننده (1) و لذا اين مسائل موجب حكم خاص و اعتراض و چون و چرا نمى شود.
ثانياً بگو بدانم آيا على بن ابيطالب عليه السلام از خلفاى راشدين و از اهل بهشت هست يا خير؟
گفت: البته كه او از اهل بهشت و از خلفاى راشدين است.
گفتم: پس چرا معاويه او را دشمن مى داشت، چرا با او جنگ كرد و چرا معاوية بن ابى سفيان مردم را بخاطر اينكه على بن ابيطالب صلى الله عليه و آله و سلم را سبّ نمى كردند مؤاخذه مى كرد و امر مى كرد كه آن حضرت را سبّ كنند.
«قال: امَرَ معاوية بن ابى سفيان سعداً فقال: ما مَنَعك ان تَسُّبَ ابَا التراب؟» (2)
همچنين چرا آل مروان كه حاكم مدينه منوره شدند به
ص: 127
صحابه رسول اللَّه صلى الله عليه و آله و سلم امر مى كردند كه على بن ابيطالب عليه السلام را شتم و لعن كنند.
«استُعمل عَلى المدينة رجل من آل مروان: قال:
فدعا سَهلَ بن سعد، فأمره أن يشتم علَيّاً، قال: فَأبى سَهْل. فقال له: امَّا اذا ابَيْتَ فَقُل: لَعَن اللَّه ابا التُرَّابِ.
فقال سهل ...» (1)
آيا سبّ و لعن على عليه السلام از شرك و كفر بدتر است يا نيست؟
ثالثاً: آنچه مسلّم و قطعى است سبّ و لعن مؤمن و اهل بهشت حرام است و هيچ مسلمانى حاضر به سبّ و لعن اهل بهشت نمى شود و لذا شيعه، معاويه و آل مروان را به همين جهت كه سبّ و لعن على عليه السلام را نمودند و با او دشمنى كردند، قبول ندارد و نسبت به آنها بدبين است.
گفت: چنين روايتى نيامده كه معاويه سبّ كرده باشد، يا آل مروان چنين امر و دستورى داده باشند.
گفتم: صحيح مسلم را مطالعه كن تا به تو ثابت شود.
گفت: نگاه مى كنم ولى صحت اين مطلب خيلى بعيد است. گفتم: در جايى كه در بصره با آن حضرت جنگ كردند، در صفين با او جنگ كردند در نهروان با او جنگ كردند و سرانجام هم در مسجد او را شهيد كردند سبّ و لعن او بر آنها
ص: 128
امرى سهل و غير مستبعد است.
در اينجا سر به زير انداخت و گفت: من اين مسأله را حتماً پى گيرى مى كنم.
گفت: در كتابى خواندم كه شيعيان بُزِ زَرْد رنگى را مى آورند و دورش حلقه مى زنند و او را به عنوان امّ المؤمنين عايشه توهين و مسخره مى كنند، اين داستان تا چه اندازه صحت دارد؟
گفتم: يكى از تهمت هايى كه به شيعيان زده و در كتابها نوشته اند همين مطلب است كه من هم در كتابهاى ضدّ شيعه ديده ام ولى روح شيعه از چنين قضيه اى اطلاع ندارد و مى توانى از هر ايرانى كه اينجا هست سؤال كنى و اين قضيه كذب است.
چون صحبت طولانى شده خسته شدم، اگر مطلب ديگرى هست بماند براى فردا، گفت: بلى چند سؤال ديگر دارم كه مايل هستم بدانم، گفتم: وعده ما و شما فردا بعد از نماز ظهر، در همين مكان و خداحافظى كرديم و رفتيم.
روز بعد با يك نفر آمد و گفت: اين آقا رفيق من است و او هم چند سؤال دارد، گفتم: مانعى ندارد، گفت: برويم گوشه اى از مسجد كه رفت و آمد نباشد، رفتيم جاى خلوت و پس از احوال پرسى اولين سؤال آنها اين بود:
چرا شيعيان از خاك كربلا شفا مى طلبند و آنرا براى شفا به بيماران خود مى خورانند مگر ممكن است خاك شفابخش باشد و روى بيمار اثر بگذارد؟
ص: 129
گفتم: آيا در قدرت خداوند متعال شك داريد؟ آيا خداوند نمى تواند در خاك اثر بگذارد و آنرا دواى درد و موجب شفاى بيمار قرار دهد؟
گفتند: در قدرت خدا شك نداريم ولى قبول و اصلًا تصور چنين امرى براى ما مشكل است.
گفتم: چه اشكالى دارد همان خدايى كه در عسل شفا قرار داده است: يَخْرُجُ مِنْ بُطوُنِها شَرابٌ مُخْتَلِفٌ الْوانُهُ فيهِ شِفاءٌ لِلنَّاسِ (1)
. همان خدايى كه در پيراهن حضرت يوسف عليه السلام اثر گذاشته و وى امر مى كند آنرا ببرند و روى چشمان پدرش بيندازند و خبر غيبى هم مى دهد كه چشمان نابيناى پدرش حضرت يعقوب با انداختن پيراهن روى آنها، بينا مى شود:
اذْهَبُوا بِقَمِيصِي هَذا فَالقُوهُ عَلى وَجهِ ابي يَأْتِ بَصِيراً (2) فَلَمّا انْ جاءَ البَشِيرُ القاهُ عَلى وَجْهِهِ فَارْتَدَّ بَصِيراً (3)
همچنين آن خدايى كه قادر است در قسمتى از گاو ذبح شده اثرى بگذارد كه وقتى به انسان كشته شده مى زنند زنده شود و قاتل خود را معرفى كند وَ اذْ قال مُوسى لِقَومِهِ انَّ اللَّهَ يَأْمُرُكُم انْ تَذْبَحُوا بَقَرَةً (4)
و همان خدايى كه در عصاى حضرت موسى عليه السلام اثر
ص: 130
مى گذارد و ... اين خداوند قدرت دارد در خاك كربلا اثر بگذارد و آنرا براى بيمار شفابخش قرار دهد.
سپس گفتم: و از شما تعجب است كه اهل لسان هستيد و مرتب قرآن مى خوانيد در عين حال به اين قبيل آيات توجه نمى كنيد ودر نتيجه وقتى مى شنويد در تربت كربلاى حسين عليه السلام شفا است، برايتان مشكل مى شود و نمى توانيد باور كنيد.
البته وقتى اين آيات را مى خواندم و توضيح مى دادم، دهانشان بازمانده بود و گويا تا بحال اين آيات بگوششان هم نخورده بود لذا به گرمى استقبال كردند و پذيرفتند، بعد گفتند:
ما شنيده ايم كه شيعيان براى امامهايشان نذر مى كنند و مى گويند نذر امام حسين عليه السلام يا نذر امام رضا عليه السلام و حال اينكه نذر بايد براى خدا باشد.
گفتم: مقصودشان اين است كه ثواب آن عمل و كارى را كه نذر كرده اند هديه به امام حسين عليه السلام يا هديه به امام رضا عليه السلام باشد و الا نذر بايد للَّه و براى خدا باشد و حتى صيغه نذر هم به عربى «للَّه علىّ ان افعل كذا» يا به فارسى «بر عهده من است كه براى خداچنين كارى راانجام دهم» لازم است والا نذر صحيح نيست.
صحبت به اينجا كه رسيد مأمورين متوجه ما شدند و آنها فوراً خداحافظى كردند و رفتند و الحمدللَّه. مدفونين در مسجد الحرام
پرسش 32: چرا ما «شيعيان» بخاطر زيارت رفتن و نماز خواندن در حرم ائمه عليه السلام و نذر كردن و مانند اين امور متهم به شرك مى شويم ولى اهل تسنن كه بيش از ماچنين امورى
ص: 131
راانجام داده ومى دهند، متهم به شرك نشده و نمى شوند؟
پاسخ: همه اهل تسنن ما را متهم نمى كنند بلكه عدّه اى از آنان چنين تهمتهايى را مى زنند و تهمتهاى آنها اختصاص به شيعه ندارد بلكه ديگر اهل تسنن كه عقايد آن عدّه را نپذيرفته اند نيز به چنين اتهاماتى متهم هستند و ابن تيميه در رساله (زيارة القبور و الاستنجاد بالمقبور) به همه مسلمانان تهمت زده ولى نسبت به شيعيان بيشتر حساس هستند.
حرف آنها اين است كه مى گويند: شيعيان، اهل قبور را عبادت مى كنند و براى اهل قبور نماز مى خوانند و از اهل قبور شفاى بيماران و پيروزى بر دشمنان را مى طلبند و براى اهل قبور نذر مى كنند و مانند اين امور و مدعى هستند كه اين اعمال بدعت و شرك است. (1)
و به همين لحاظ با شيعيان عناد و بدرفتارى مى كنند. البته گاهى هم مى گويند، شيعيان فلان و فلان را سبّ مى كنند و اين امر نيز باعث عداوت آنها مى باشد. منشأ و دليل تهمتها
اكنون به خلاصه اى از حرفها و ادلّه آنها در اين رابطه اشاره مى كنيم و سپس پاسخ آنها را با توضيح مختصرى بيان مى كنيم:
ص:132
در رابطه با سرچشمه تهمت ها و نسبت ها تنها به خلاصه اى از عبارت بن باز، اكتفا مى كنم. وى گفته است:
از بدعتهايى كه سبب شرك اكبر است، نماز و قرآن خواندن در كنار قبور است، چون رسول اللَّه صلى الله عليه و آله و سلم فرموده است: «خدا لعنت كند يهود و نصارا را، آنها قبور انبياى خود را مسجد قرار دادند» (1)
و نيز گفته است:
آن حضرت خطاب به مسلمانان فرموده است: «آگاه باشيد، آنان كه قبل از شما بودند قبور انبياء و صالحين خود را مسجد قرار دادند، مراقب باشيد كه شما قبور را مسجد قرار ندهيد، من شما را از چنين عملى نهى مى كنم». (2)
ابن باز پس از نقل اين دو روايت نتيجه گيرى كرده و گفته است:
از اين دو روايت استفاده مى شود كه نماز و قرآن خواندن در كنار قبور و ملازم شدن و ماندن نزد قبور و چيز ساختن روى قبور از اسباب شرك و غلّو نسبت به اهل قبور است و اين كارها را يهود و نصارا
ص: 133
انجام دادند و جهّال اين امت نيز همان كارها را انجام دادند تا آنجا كه اهل قبور را عبادت كردند، براى اهل قبور قربانى كردند، به آنها استغاثه كردند، براى آنها نذر كردند، از آنها شفاى بيماران و پيروزى بر دشمنان را خواستند و اين كارها نزد قبر حسين عليه السلام ...
انجام مى شود- تا آنكه گفته است:- و رسول اللَّه صلى الله عليه و آله و سلم نهى كرده است از بنا و گچ كارى قبور و نشستن روى قبور و گنبد ساختن روى قبور و نوشتن روى قبور. (1)
و اين نهى نيست مگر از جهت اينكه اين كارها تشبيه به يهود و نصارى و سبب شرك اكبر است. (2)
چرا اين نسبتها تهمت است؟
اكنون كه بطور خلاصه ادله آنها بررسى شد و ضمناً هم معلوم گرديد كه نظر آنان عمدتاً شيعيان و أئمه شيعه عليهم السلام هستند، مى گوييم:
ما فعلًا در مقام اين نيستيم كه روايات مورد استدلال آنها را از جهت سند و دلالت و جهت صدور، بررسى و صحت و سقم آنها را تأييد يا تضعيف كنيم بلكه فرض را بر صحت آنها مى گذاريم و مى گوييم:
شيعيان در تكبيرهاى افتتاحيّه تمام نمازها چه نماز، واجب باشد چه مستحب، در هر كجا و هر وقت كه نماز مى خوانند چه
ص: 134
مسجد باشد، چه حرم ائمه عليهم السلام يا غير آن مستحب مى دانند جمله هاى ذيل را بعد از تكبيرات افتتاحيه و قبل از شروع به حمد بخوانند:
وجّهت وجهى للذي فطر السماوات والأرض، عالم الغيب و الشهادة، حنيفاً مسلماً و ما أنا من المشركين، انّ صلاتى ونسكى ومحياى ومماتى للَّه رب العالمين، لا شريك له و بذلك أمرت و أنا من المسلمين. (1)
من با ايمان خالص رو بسوى خدايى آوردم كه آفريننده آسمانها و زمين است، داناى نهان و آشكار است و وجودم از لوث شرك و عقايد مشركان منزه است و مسلمان هستم و من هرگز با عقيده جاهلانه مشركان موافق نخواهم بود، همانا نماز و طاعت و كليّه اعمال من- قربانى و غير آن- و حيات و مرگ من، همه براى خدا است كه پروردگار جهانيان است، او را شريك نيست و به همين اخلاص كامل مرا فرمان داده و من مطيع و تسليم امر خدا مى باشم.
اين عبارت و اين كيفيت نماز خواندن و اين عقيده و ايمان خالص، پاسخى روشن و قاطع به تمام ياوه سراييهاى آن كسانى است كه شيعه را متهم به شرك مى كنند.
در عين حال برخى از ادعاها و اتهامات آنها را مطرح و
ص: 135
بطور خلاصه پاسخ روشن و گويا مى دهيم ان شاء اللَّه.
الف) گفته اند: نماز خواندن در كنار قبور عبادت و پرستش اهل قبور است و از اسباب شرك مى باشد و عمدتاً نظر آنها به شيعيان است كه در حرم ائمه عليهم السلام و گاهى كنار بقيع نماز مى خوانند و همچنين بعد از زيارت، نماز زيارت مى خوانند.
پاسخ تهمت ها: اوّلًا شيعيان هركجا وهر نمازى كه بخوانند چنانچه بخواهند نيت نماز را به زبان بياورند مى گويند: «نماز مى خوانم قربة الى اللَّه» و هرگز به ذهنشان هم خطور نمى كند كه- العياذباللَّه- «نماز مى خوانم قربةً الى صاحب القبر» و نماز زيارت نيز كه مى خوانند همين گونه نيت مى كنند و نماز را «قربةً الى اللَّه» مى خوانند و ثواب آنرا به صاحب قبر هديه مى كنند، همان گونه كه مثلًا در دعاى بعد از نماز زيارت امام حسين عليه السلام مى گويند:
پاسخ تهمت ها
اللهم انّى صَلَيّتُ و رَكَعتُ و سَجَدتُ لك وَحْدَكَ لاشريكَ لكَ لأنّ الصَّلاة والرّكوع والسُّجودَ لايكونُ الا لك ... اللَّهم وَ هاتانِ الرَّكعتانِ هَديّةٌ مِنّى الى مولاىَ الحسين بن علىّ عليهما السلام؛ (1)
«خدايا نماز خواندم و ركوع كردم و سجده كردم براى تو، تو يكتايى هيچ شريكى براى تو نيست، براى اينكه هيچ نماز و ركوع و سجودى نيست مگر براى تو ... خداوندا اين دو ركعت نماز را هديه نمودم به مولايم حسين بن على عليهما السلام.»
ص: 136
بنابراين شيعيان نماز را براى خدا مى خوانند و ثواب آنرا هديه مى كنند و هرگز براى صاحب قبر نماز نمى خوانند و او را عبادت و پرستش نمى كنند.
ثانياً اگر كنار قبور نماز خواندن شرك است چگونه از صدر اسلام تاكنون در مسجد الحرام كه قبور انبياء عليهم السلام و غير انبياء- مانند هاجر مادر حضرت اسماعيل عليه السلام و فرزندان او- وجود دارد نماز خوانده و مى خوانند؟ در مسجد النبى و اطراف قبور رسول اللَّه صلى الله عليه و آله و سلم و ابوبكر و عمر و بقولى قبر حضرت زهرا عليها السلام نيز كه در مسجد مى باشد (1)- نماز مى خوانند؟
چندين سال عايشه در كنار قبور زندگى كرده و نماز خوانده است؟ آيا اينها قبر نيستند يادليلى بر خروج اينهاوجود دارد وآيا فرقى بين قبور مى باشد؟
طبق گفته اهل تسنن مدفونين در مسجد الحرام عبارتند از:
1. حضرت اسماعيل عليه السلام و مادرش هاجر و دخترهاى او كه
ص: 137
شوهر نرفته بودند و قبور آنان در حجر اسماعيل است. (1)
2. حضرت نوح و هود و صالح و شعيب عليهم السلام و قبور آنان بين زمزم و حجر است. (2)
3. نود و نه پيغمبر كه قبورشان بين ركن و مقام، تا زمزم است. (3)
ب) ادعا و اتهام برخى ديگر از آنها اين است كه گفته اند:
در كنار قبور قرآن خواندن شرك است. ما مى گوييم: اوّلًا در رواياتى كه بن باز به آنها تمسك كرده است اسمى از خواندن قرآن نيست، ثانياً اين همه قرآن خواندن در مسجد الحرام و حجر اسماعيل و مسجد النبى خصوصاً در روضه مباركه شرك است؟ آيا عايشه در حجره اش، كنار قبر رسول اللَّه صلى الله عليه و آله و سلم و ابوبكر و عمر قرآن نمى خواند؟
گذشته از اينها، ابن تيميه كه از پيشتازان افكار ضّد تشيع (بلكه اكثر مسلمانان) بوده گفته است:
ص: 138
باتفاق رؤساى مذاهب، ميت از نماز، روزه، قرائت قرآن، صدقه و مانند اينها كه زنده انجام مى دهد بهره مى برد. (1)
ابن قيم كه يكى ديگر از بزرگان آنها است گفته است:
مسلمانان براى اموات طلب مغفرت كنند، صدقه بدهند، حج بجاآورند روزه بگيرند، نماز و قرآن و ذكر انجام دهند، ثوابش به اموات مى رسد و [گفته است:] جمهور سلف بر اين مطلب اتفاق دارند. (2)
خود بن باز در كتاب ديگرش گفته است:
ثواب صدقه، حج و عمره، اداى ديون ميت، دعا و استغفار، به ميت مى رسد ولى افضل و بهتر اين است كه قرآن و نماز و طواف براى ميت انجام ندهند. (3)
در «الفقه على المذاهب الاربعة» در زيارت قبور است كه:
ينبغى للزائر الاشتغال بالدعاء و التضرع و الاعتبار بالموتى و قراءة القرآن للميت فان ذلك ينفع الميت على الاصح ....
سزاوار است زائر قبور، دعا و تضرع كند و از
ص: 139
مرده ها عبرت بگيرد و براى ميت قرآن بخواند كه بنابر اصحّ، ميت از قرآن خواندن زائر منتفع و بهره مند مى شود. (1)
با توجه به اينكه عموم اهل تسنن و حتى تندروها، قرآن خواندن براى ميت را تجويز و گفته اند ميت از آن نفع مى برد، چرا بن باز در كتاب تحفة الاخوان گفته است خواندن قرآن در كنار قبور شرك است؟ آنهم شرك اكبر!
واصولًا معلوم نيست با چه جرأتى حكم به شرك خواننده قرآن در كنار قبور كرده و پاسخ خداوند را چه خواهد داد؟
ج) از تهمتهاى ديگر عدّه اى از آنان به شيعيان اين است كه مى گويند شيعيان براى اهل قبور نذر مى كنند- مثلًا براى امام حسين عليه السلام نذر مى كنند- و نذر براى غير خدا شرك است.
ولى اگر آنها لااقل به يكى از كتابهاى فقهى شيعيان مراجعه مى كردند، بخودشان اجازه نمى دادند چنين تهمتى را بزنند و عوامشان را نسبت به شيعيان بدبين كنند.
از باب نمونه، تحرير الوسيله حضرت امام قدس سره، كتاب النذر، در تعريف نذر فرموده است:
النذر هو الالتزام بعمل للَّه تعالى ... و لاينعقد بمجرد النية بل لابد من الصيغة ... بأن يقول: للَّه علىَّ ان اصوم أو أن اترك ...؛ «نذر آن است كه
ص: 140
انسان ملتزم شود به انجام كارى براى خداوند متعال ... و نذر به مجرد نيت منعقد نمى شود بلكه بايد صيغه داشته باشد ... مثل اينكه انسان بگويد براى خداست بر من اينكه روزه بگيرم و يا اينكه ترك كنم ....»
و در احكام الواضحة حضرت آيت اللَّه العظمى فاضل لنكرانى (مدظله العالى) در احكام نذر (مسأله 1910) آمده است:
النذر هو الالتزام بفعل شى ء او تركه للَّه.
و در توضيح المسائل مراجع- احكام نذر- (مسأله 2640) فرموده اند:
نذر آن است كه انسان ملتزم شود كه كار خيرى را براى خدا بجا آورد، يا كارى را كه نكردن آن بهتر است براى خدا ترك نمايد.
بنابراين فقه شيعه و عقيده شيعيان اين است كه در ماهيت و حقيقت نذر «للَّه» بودن مدخليت دارد و اگر للَّه (براى خدا) نباشد نذر نيست، بلى نذر كننده مى تواند ثواب كارى را كه نذر كرده، پس از انجام، به هركس كه خواست هديه كند مثلًا مى گويد:
للّه علىّ ان اذبح شاةً يا به فارسى مى گويد: براى خدا بر عهده من است كه يك گوسفند قربانى كنم و گوشت آنرا به مصرف فقرا برسانم و ثواب آن را هديه مولايم آقا امام حسين عليه السلام كنم.
شيعيان وقتى مى گويند: نذر امام عليه السلام يا نذر حضرت ابوالفضل عليه السلام يا نذر حرم نمود، مقصودشان همين است كه نذر كننده ملتزم مى شود كار خير را براى خدا بجا آورد و ثواب آنرا
ص: 141
هديه امام عليه السلام يا حضرت ابوالفضل عليه السلام يا غيره نمايد.
و ظاهراً آنها خيال كرده اند اينكه شيعيان مى گويند: نذر امام عليه السلام يا حضرت ابوالفضل عليه السلام نمودم. مقصودشان نذر براى غير خدا است، لذا چنين تهمت ناروا را زده اند كه بايد اين آيه مباركه را براى آنها خواند:
لا تَقف ما لَيسَ لَكَ بِه عِلمٌ انَّ السَّمعَ و البَصَرَ وَالفُؤادَ كُلُّ اولئكَ كان عَنْهُ مَسْؤُولًا (1)
اميد است متنبه شوند و زبان از تهمت زدن و دست از نوشتن تهمت به مسلمانان باز دارند و توبه كنند. ان شاءاللَّه تعالى.
د) عده اى از آنان ساختمان و گنبد و گلدسته درست كردن روى قبر را شرك و كفر مى دانند و مى گويند: بنا و گنبد به منزله بت است كه در زمان جاهليت باسم وثن و صنم وجود داشته و اسم آنرا تغيير داده اند و تغيير نام، بت را از بت بودن و بت پرستى خارج نمى كند و همان گونه كه مردم جاهليت بت ها را عبادت مى كردند، بناها و مشاهد نيز عبادت مى شوند، بلكه شرك اينها اعظم از بتها است و بايد ساختمانها و تمام مشاهد و گنبد و گلدسته ها تخريب و نابود شود. (2)
ص: 142
براساس همين ديد و عقيده در سال 1343 ه. ق قبور بزرگان اسلام را در حجاز تخريب كردند و روز هشتم شوال قبور ائمه بقيع عليهم السلام و ساير اماكن مقدسه را منهدم نمودند.
بن باز- مفتى معروف مردم عربستان سعودى- گفته است:
بنا و ساختمان و گنبد بالاى قبور از اسباب شرك است و سبب غلوّ نسبت به اهل قبور مى باشد و يهود و نصارى چنين كارى كرده اند. (1)
ولى ما «شيعيان و بلكه همه مسلمانان بجز گروهى خاص» مى گوييم: اوّلًا: اگر حرف اين عده صحيح باشد، از زمانى كه رسول اللَّه صلى الله عليه و آله و سلم را در حجره وى دفن كردند تا زمان حاضر همه مسلمانان و حتى خود آن گروه كه آنحضرت و ابوبكر و عمر را زيارت كرده اند، عموماً مشرك و كافر بوده و هستند، همه آنها نسبت به رسول اللَّه صلى الله عليه و آله و سلم و ابوبكر و عمر غلوّ كرده اند، چون از وقتى كه رسول اللَّه صلى الله عليه و آله و سلم را دفن كردند حجره طاهره و بنا وجود داشته است، حجره حضرت زهرا عليها السلام وجود داشته و زيارت آنها عبادت بت و عبادت ساختمان بوده است، نمازهايى كه به سمت قبور رسول اللَّه صلى الله عليه و آله و سلم و ابوبكر و عمر و بنا بر قولى قبر حضرت زهرا عليها السلام، خوانده شده و مى شود همه اينها حرام و بر خلاف دستور رسول اللَّه صلى الله عليه و آله و سلم و شرك و كفر است.
ص: 143
خلاصه اينكه اگر قرار است ساختمان روى قبر به منزله بت و وثن و صنم باشد و ساختمان عبادت مى شود، فرقى بين قبور بقيع و احد و مسجد النبى نيست، اگر نماز خواندن به سمت قبور، نهى شده است فرقى بين قبور بقيع و احد و مسجد النبى نيست، اگر مشاهد و گنبد ائمه عليهم السلام العياذ باللَّه بت هستند و اگر ساختمان روى قبور سبب غلوّ نسبت به اهل قبور است، فرقى بين قبور بقيع و مشاهد ائمه عليهم السلام و قبور مسجد النبى و ساختمان و گنبدهاى متعدد مسجد النبى نيست. البته معلوم نيست مقصود بن باز از غلوّ چيست؟
اگر ساختمان روى قبر شرك و بت است فرقى بين ساختمان قبل از دفن و بعد از دفن نيست.
عايشه سالهاى زيادى در حجره، روى قبر و يا كنار قبور زندگى كرده، نماز و قرآن خوانده است (1). و از آن زمان تاكنون حجره و بنا روى قبور داخل مسجد وجود داشته و در چند نوبت حجره شريفه را تجديد بنا كرده اند و در سال 678 (ه ق) بالاى آن گنبد ساختند. (2)
همچنين اگر سخن وادلّه آن گروه صحيح باشد، ساختمان هايى كه روى قبور انبياء عليهم السلام در اطراف بيت المقدس وجود دارد، مانند قبور حضرت داود عليه السلام، ابراهيم عليه السلام، اسحاق عليه السلام، يعقوب عليه السلام و يوسف عليه السلام كه قبل از اسلام ساخته
ص: 144
شده و بعد از فتح اسلام در زمان خلافت عمر بن الخطاب، همچنان باقى مانده (1) بايد گفت همه اينها بت بوده و عمر بن الخطاب دستور تخريب آنها را نداده و بتها را ابقاء كرده است و مردم همچنان بت پرست و مشرك باقى مانده اند؟
يا للعجب؟ پس فتح چه معنا داشته است؟
در قرن دوم هجرى، هارون الرشيد خليفه عباسى روى قبر امير المؤمنين على عليه السلام ساختمان و قبّه احداث كرد.
مأمون بالاى قبر پدرش ساختمان و حجره ساخت و حضرت رضا عليه السلام را در همان قبّه هارونى دفن كردند.
ساختمانهاى بزرگ و تاريخى روى قبور ائمّه عليهم السلام و حتى روى قبور بزرگان اهل تسنن احداث شده كه همه آنها در تاريخ اسلام ثبت و ضبط است، و اگر حرف آن گروه معدود درست باشد بايد گفت بعد از رسول اللَّه صلى الله عليه و آله و سلم همه مسلمانان مشرك و بت پرست بوده و بجاى عبادت خدا عبادت ساختمانها و قبور و مشاهد را نموده اند.
بنابراين بايد در اين قبيل روايات كه مورد استدلال آنها قرار گرفته از جهت سند و دلالت و جهت صدور دقت و بررسى شود و معلوم شود كه اصحاب رسول اللَّه صلى الله عليه و آله و سلم و خلفاى پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم چگونه بر وفق اينها عمل نكرده اند؟
در اينجا چند روايت را كه بر خلاف اين روايات است، مى آوريم و قضاوت را به عهده خواننده محترم مى گذاريم:
ص: 145
در صحيح بخارى (كه اصحّ كتابها و مقدم بر صحيح مسلم است) آمده كه:
قال: و رسول اللَّه صلى الله عليه و آله و سلم جالس على القبر، قال:
فرأيت عينيه تدمعان.
دخترى از رسول اللَّه صلى الله عليه و آله و سلم فوت كرد، رسول اللَّه صلى الله عليه و آله و سلم روى قبر او نشست و اشك از چشمان آن حضرت جارى بود. (1)
و در همين كتاب است كه:
و لما مات الحسن بن الحسن بن علىٍّ رضى اللَّه عنهم ضربت امرأته القُبَّةَ على قبره سَنَةً ثمّ رُفعت، فَسَمِعُوا صائحاً يقول: الا هل وجدوا ما فقدوا؟
فأجابه آخَر: بل يَئِسوا فَانقَلَبُوا.
حسن بن الحسن بن على عليه السلام از دنيا رفت همسر او قبّه اى [ظاهراً مراد خيمه است روى قبر او زد و تا يكسال آن قبّه سر پا بود. پس از يكسال قبّه را بر چيدند و [همين كه عازم بازگشت به منزل بودند] نداى غيبى شنيدند كه گفت: آيا گمشده خود را يافتيد؟ [يكسال سر قبر مانديد آيا عزيز از دست رفته شما زنده شد؟] و به دنبال آن، نداى غيبى ديگرى شنيدند كه گفت: خير، عزيز آنها زنده نشد بلكه نا اميد شدند پس به منزلشان بازگشتند. [نقل به معنى شد] (2)
ص: 146
از اين دو روايت معلوم مى شود اوّلًا روى قبر و كنار قبر نشستن نه تنها شرك نيست بلكه مانعى ندارد، ثانياً رفتن زنها بر سر قبور و حتى ماندن آنها در كنار قبور اشكال ندارد، ثالثاً زدن قبّه روى قبر نه تنها بت و بت پرستى نيست بلكه منع شرعى ندارد و اگر اشكال شرعى داشت و به گفته آن عدّه شرك و بت پرستى بود خلفا و صحابه رسول اللَّه صلى الله عليه و آله و سلم نهى مى كردند و نمى گذاشتند قبّه روى قبر، آنهم تا يكسال برقرار باشد از همه اينها گذشته، اين عمل از جانب اقرباى رسول اللَّه صلى الله عليه و آله و سلم صورت گرفته و آنها از جهاتى عالمتر به معناى شرك و بت پرستى و دستورها و اوامر و نواهى رسول اللَّه صلى الله عليه و آله و سلم بوده اند كه: اهل البيت أدرى بما فى البيت.
بلكه مى توان گفت: ساختن بنا و مسجد بر مزار اولياى خدا، ريشه قرآنى دارد.
در قرآن كريم خداوند ضمن سرگذشت اصحاب كهف فرموده است:
«فقالوا ابنوا عليهم بنياناً ربهم اعلم بهم، قال الذين غلبوا على امرهم لنتخذن عليهم مسجدا» (1)
در تفسير اين آيه گفته اند: عده اى گفتند: بر روى قبر آنان ساختمانى بنا كنيد و در مقابل مؤمنين گفتند: ما بر قبور آنان
ص: 147
مسجدى مى سازيم و در آن نماز مى گزاريم. (1)
ظاهراً در اين قسمت بيش از اين نياز به بحث نيست.
مناسب است مؤمنين به مطلب ذيل توجه داشته باشند.
در كتاب عروة الوثقى است كه:
مستحب است نماز را در مسجد بجا آورند و افضل مساجد مسجد الحرام است و نماز در آن معادل يك ميليون نماز است. بعد از آن مسجد پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم است ونماز در آن معادل ده هزار نماز است، بعد از آن مسجدكوفه است ونماز در آن معادل هزار نماز است ...
در همان كتاب است كه:
مستحب است نماز بجا آوردن در مشاهد ائمه عليهم السلام و مشاهد ائمه عليهم السلام بيوتى است كه خدا خواسته بلند و
ص: 148
معمور باشد و نام خداوند در آن ذكر شود، بلكه مشاهد افضل است از مساجد، بلكه در خبر است كه: نماز نزد على عليه السلام معادل دويست هزار نماز است .... (1)
در دو روايت است كه از امام صادق عليه السلام سوال كردند:
نماز در بيت فاطمه عليها السلام افضل است يا در روضه؟ حضرت فرمود:
نماز در بيت فاطمه عليها السلام افضل است از نماز در روضه. (2)
از اين دو روايت معلوم مى شود مسلمانان در عصر امام صادق عليه السلام مى توانسته اند در بيت حضرت زهرا عليها السلام نماز بخوانند و امام عليه السلام فرموده است: نماز در بيت آن حضرت افضل است از نماز در مسجد و روضه مباركه.
بلى ظاهراً بيت و مرقد مطهر پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم هميشه محصور بوده و مسلمانان نمى توانسته اند در آن نماز بخوانند.
ص: 149
پرسش 33: چرا عدّه اى از اهل تسنن، ما «شيعيان» را متهم به بدعت گذارى مى كنند و خويش را مبرّاى از آن مى دانند؟
پاسخ: ابتدا بايد بدعت را از ديدگاه آنان معنى كنيم،
بن باز مفتى عربستان و بزرگ اهل تسنن حجاز، بدعت را چنين تعريف و معنا كرده است:
«البدعة هى كل ما أحدث على غير مثال سابق» (1)
بدعت هر چيز تازه است كه در گذشته مانند نداشته است.
اگر اين تعريف را ملاك قرار دهيم بايد بگوييم برخى كارهايى كه خود آنان انجام مى دهند بدعت خواهد بود از جمله:
عدّه اى از آنان مدعى هستند هر عملى كه در زمان رسول اللَّه صلى الله عليه و آله و سلم و در عصر صحابه نبوده و انجام نداده اند نبايد انجام داد و بطور كلى هر عمل دينى كه بعد از رسول اللَّه صلى الله عليه و آله و سلم و اصحاب آن حضرت، رايج شده و حادث و تازه است، بدعت و حرام است و موجب شرك و كفر و خروج از دين است. و باين روايت تمسك كرده اند كه رسول اللَّه صلى الله عليه و آله و سلم فرموده است:
بدعت هاى آنها
اياكم و محدثات الأمور فإن كل محدثة بدعة و كل بدعة ضلالة. (2)
ص: 150
طبق اين معنا كه براى بدعت نموده اند و به مقتضاى اين روايت كه از رسول اللَّه صلى الله عليه و آله و سلم نقل كرده و آنرا پذيرفته اند، امورى را كه ذيلًا يادآور مى شويم بدعت است، زيرا در زمان رسول اللَّه صلى الله عليه و آله و سلم و صحابه چنين امورى وجود نداشته و از چيزهايى هستند كه در زمانهاى بعد حادث و رايج شده است ولى گروهى از آنان با جديت تمام آنها را انجام داده و مى دهند، و آنها عبارتند از:
1- نسبت شرك و كفر دادن به مسلمانان.
در زمان رسول اللَّه صلى الله عليه و آله و سلم و در عصر صحابه چنين امرى وجود نداشته و با اينكه گاهى اختلاف نظر داشته و بقول خود اين گروه، خود صحابه گاهى برخلاف يكديگر اجتهاد مى كرده اند و حتى در مواردى با هم جنگ كرده و در برابر يكديگر صف آرايى نموده اند، و حتى خود صحابه و مسلمانان مدينه عثمان را- كه به قول آنان خليفه رسول اللَّه صلى الله عليه و آله و سلم بود- سه روز محاصره كردند و او را كشتند و جنازه اش را پس از چند روز در جايى كه يهود دفن مى شدند دفن كردند. در عين حال يكديگر را تكفير نكرده، نسبت شرك و كفر بهم نداده اند ولى اين گروه تندرو به محض اينكه مسلمانى طبق فقه و اجتهاد خودش عمل مى كند و با آنها هم عقيده نمى شود او را متهم به شرك و كفر و خروج از دين مى كنند و چنين بدعت و ضلالت و خلاف شرع و عقل و انسانيت را مرتكب مى شوند.
مضافاً بر اينكه اين عمل آنها بر خلاف قرآن كريم است كه خداوند فرموده است:
ص: 151
وَ لا تَقولوا لِمَن القى اليكم السَّلامَ لَستَ مُؤمِناً (1)
اى مسلمانان بآن كس كه اظهار اسلام كند نسبت كفر ندهيد.
بنابراين يكى از بدعتهاى مسلّم آنان اين است كه مسلمانان را به اندك چيزى متهم به شرك و كفر مى كنند و بر خلاف آيه شريفه و روايتى كه خود نقل كرده اند عمل مى كنند.
2- امورى كه نسبت به قبرستانهاى بقيع، احد و حجون (ابوطالب) مرتكب شده و مى شوند:
الف) براى قبرستانها درب و ديوار قرار دادن بدعت است.
ب) درب قبرستانها را در شب و ساعاتى از روز بستن و مانع زيارت اهل قبور شدن، بدعت است.
ج) تابلو داخل قبرستان و خارج آن نصب كردن و چيزهاى غير مربوط بر آنها نوشتن بدعت است.
د) مأمور گذاشتن و زائران را در مضيقه قرار دادن، بدعت است.
زيرا در زمان رسول اللَّه صلى الله عليه و آله و سلم و در عصر صحابه هيچ يك از امور نامبرده وجود نداشته و همه اين امور از بدعتها و مستحدثات صد ساله اخير است كه ابداع و بوجود آورده اند و الا در صحيح بخارى است كه:
رسول اللَّه صلى الله عليه و آله و سلم در نيمه هاى شب كه ظاهراً عايشه به
ص: 152
خواب مى رفته است براى زيارت اهل قبور به بقيع مى رفته است. (1)
و در صحيح مسلم است كه:
گاهى مرده ها را شب دفن مى كرده اند و رسول اللَّه صلى الله عليه و آله و سلم روز بعد به قبر آنها نماز مى خوانده است. (2)
بدعت آشكارتر اينكه، دور قبور شهداى احد را ديوار كشيده و از ورود زائران محترم- كه از كشورهاى اسلامى مى آيند- به قبرستان احد ممانعت كرده و علاوه بر نصب تابلوها و نوشته ها، بلندگو نيز نصب كرده و در ساعاتى كه زائران مى خواهند لااقل از پشت ديوار و در فاصله زياد، زيارت اهل قبور بخوانند، بلندگوها سر و صدا راه مى اندازند و اجازه نمى دهند مسلمانان كه شايد در عمر يك مرتبه به زيارت شهداى احد موفق شده اند، با آرامى و حضور قلب و حواس جمع زيارت اهل قبور بخوانند.
عجبا!! آيا اين اعمال بدعت نيست؟ آيا اين گونه با زائران مسلمان رفتار كردن و اين سخت گيرى ها بدعت نيست؟ آيا اينها سنّت رسول اللَّه صلى الله عليه و آله و سلم و پيروى از سلف صالح است؟
3- نماز بر مرده خواندن در مسجد الحرام و مسجد النبى است كه بعد از نمازها معمولًا يك يا چند جنازه را داخل
ص: 153
مسجد الحرام و مسجد النبى مى آورند و بر آنها نماز مى خوانند.
ظاهراً، اصل جواز و مشروعيت اين عمل از روايتى برداشت شده كه عايشه دستور داد جنازه سعد بن ابى وقاص را از مسجد عبور دادند و عايشه بر آن نماز خواند، مسلمانان اعتراض كردند و عايشه را بر اين عمل سرزنش نمودند عايشه گفت: مردم چه زود فراموش كردند كه رسول اللَّه صلى الله عليه و آله و سلم در مسجد بر جنازه سهيل نماز خواند. (1)
در صحيح بخارى كه آنرا اصح و مقدم بر صحيح مسلم مى دانند اين حديث و نماز خواندن بر ميّت در مسجد نيامده و مطرح نشده است. در كتاب «الفقه على المذاهب الاربعة» ج 1، ص 460 چنين آمده است:
«هل يجوز الصلاة على الميت فى المساجد» آيا نماز بر ميت در مساجد جايز است؟ سپس گفته است: نماز بر ميّت در مساجد مكروه است هر چند جنازه خارج مسجد باشد، همانگونه كه حنفى ها و مالكى ها گفته اند. و وارد نمودن جنازه در مسجد قبل از آنكه بر آن نماز خوانده شود مكروه است،
ص: 154
ولى حنبلى ها گفته اند: نماز بر ميت در مسجد مباح است و شافعى ها گفته اند مستحب است.
در كتاب «صلاة المؤمن» (1) به حديث عايشه اشاره كرده و از «الخطابى» كه يك نفر از اهل تسنن است نقل كرده كه نماز بر جنازه ابوبكر و عمر نيز در مسجد خوانده شد امّا مدرك ارائه نكرده است.
بن باز نيز گفته است:
نماز بر جنازه در مسجد جايز است، ولى اگر در جايى كه نماز عيد خوانده مى شود نماز بخوانند افضل است. (2)
اكنون ملاحظه مى كنيد كه آوردن جنازه در مسجد و نماز بر آن ظاهراً تنها باستناد يك روايت است و از آن روايت هم معلوم مى شود، آوردن جنازه داخل مسجد و نماز خواندن بر آن در زمان رسول اللَّه صلى الله عليه و آله و سلم معمول نبوده و اگر اين روايت صحيح باشد تنها يك مرتبه، آن هم يك جنازه آن هم ظاهراً در غير وقت نماز، داخل مسجد آورده و رسول اللَّه صلى الله عليه و آله و سلم بر آن نماز خوانده است، بعد هم يك جنازه و يك نماز توسط عايشه خوانده شده است. و معلوم مى شود در زمان صحابه نيز جنازه ها را داخل مسجد نمى آورده اند و در يك مورد هم كه به دستور عايشه يك جنازه را به مسجد آوردند، مسلمانان
ص: 155
اعتراض كردند و از اين قضيه معلوم مى شود مسلمانان، كارها و اعمال خودسرانه عايشه را قبول نداشته و مشروع نمى دانستند، و عايشه در مقام دفاع از خود به عمل رسول اللَّه صلى الله عليه و آله و سلم استناد كرد.
از مجموع آنچه از منابع معتبر اهل تسنن بدست آمد معلوم شد كه آنها در نماز بر مرده هايشان پنج بدعت كه برخى از آنها بر خلاف قرآن كريم و بر خلاف سنت رسول اللَّه صلى الله عليه و آله و سلم است، مرتكب مى شوند و آنها به اين قرار است:
اول) بر فرض صحت روايتى كه مى گويد رسول اللَّه صلى الله عليه و آله و سلم و عايشه در مسجد بر ميت نماز خوانده اند اين مورد در مسجد النبى بوده است و هيچ دليلى بر جواز و صحت آن نسبت به مسجد الحرام وجود ندارد، پس بردن جنازه در مسجد الحرام و نماز بر آن در آنجا- طبق گفته و ادعاى خود آنان بدعت است. (مگر اينكه بگويند فرق نمى كند و در اين صورت بايد بگويند نماز بر ميت در تمام مساجد جايز و مشروع است).
دوم) در روايت مزبور است كه تنها يك جنازه در زمان رسول اللَّه صلى الله عليه و آله و سلم و يكى هم در زمان عايشه داخل مسجد آورده و بر آن نماز خواندند، نه جنازه هاى متعدد و آن هم در هر شبانه روز گاهى پنج نوبت و گاهى پس از يك نماز، جنازه ديگر مى آورند كه گاهى در شبانه روز شش نماز يا بيشتر مى خوانند.
سوم) در آن روايت نيست كه نماز بر اموات بعد از نماز جماعت برگزار شده بلكه نماز عايشه قطعاً بعد از نماز
ص: 156
نبوده است.
چهارم) از همه اسف انگيزتر اينكه مردم را از انجام تعقيبات و خواندن نافله بازداشتن و گاهى دو نماز ميت خواندن با اينكه تأكيد شده بعد از نماز به تعقيبات و نافله ها مشغول شوند ولى مردم ناچار مى شوند معطل شوند تا نماز ميت خوانده شود و چه بسا براى نماز بر يك طفل آن همه جمعيت را از تعقيبات تعيين شده توسط شرع مقدس باز مى دارند.
پنجم) مؤذن با بلندگو و با صداى بلند در كنار رسول اللَّه صلى الله عليه و آله و سلم داد مى زند: «الصلاة على الأموات» و اين عمل و داد زدن بگفته خودشان در موارد ديگر، بر خلاف اين آيه شريفه است: انّ الذين يغضون اصواتهم عند رسول اللَّه ... (1).
از همه اينها گذشته جنازه را لازم است هر چه زودتر دفن كنند ولى آنان طبق اين برنامه كه بايد نماز بر ميت در مسجد، آنهم بعد از نمازهاى جماعت خوانده شود، مثلًا، چنانچه جنازه اى آماده دفن شده و نتوانستند آنرا براى نماز، بعد از نماز صبح به مسجد برسانند، اين جنازه بايد روى زمين بماند تا بعد از نماز ظهر بر آن نماز بخوانند و اين تأخير دفن خود بدعت و منكر است كه مرتكب مى شوند.
اكنون ملاحظه فرموديد كه آنها طبق فقه و عقيده خودشان تنها در برگزارى نماز بر مرده هايشان چندين بدعت و منكر آشكار مرتكب مى شوند.
ص: 157
ياد آور مى شوم كه در كتاب صلاة المؤمن القحطانى صفحه 1277 «الصلاة على الميت» آمده است كه دليل جواز نماز بر ميت در مسجد، حديث عايشه است كه بر جنازه سعد نماز خواند، و از آن جواز استفاده كرده اند و ظاهر آن اين است كه روايت قابل ذكرى جز روايت عايشه وجود ندارد.
4- برخى از بدعتهاى آنها در مورد مساجد، خصوصاً مسجد الحرام و مسجد النبى و مسجد قبا بقرار ذيل است:
اول: ساخت مناره هاى متعدد و سر به فلك كشيده.
دوم: ساخت گنبدهاى متعدد خصوصاً بالاى درب 21 مسجد النبى كه هفت گنبد در كنار هم و همانند ساخته اند.
سوم: تزيين در و ديوار و سقف مساجد خصوصاً مسجد النبى با انواع نقش و نگار و با چراغهاى متعدد و گوناگون.
چهارم: نوشته هايى به درب و ديوارهاى مساجد.
پنجم: بستن دربهاى مسجد النبى و محروم نمودن زائران و نمازگزاران در قسمتى از شب.
ششم: بناى كتابخانه هاى متعدد در داخل مسجد النبى.
هفتم: سفره انداختن و چيز خوردن در مسجد الحرام و مسجد النبى خصوصاً در ماه مبارك رمضان كه معمولًا هنگام نماز مغرب سفره هاى متعدد پهن مى كنند و همچون سالن غذاخورى مشغول غذا خوردن مى شوند.
ص: 158
هشتم: راه دادن زنها هر روز در دو نوبت براى زيارت قبور در مسجد النبى- كه خودشان رفتن زنها را به زيارت اهل قبور بقيع و ساير گورستانها، بعنوان بدعت منع و حرام مى دانند (1)-.
نهم: فرش كردن مسجد به فرشهاى مصنوعى و رنگارنگ و سجده بر آنها با اينكه از مظاهر دنيا هستند.
دهم: نماز خواندن در مسجد الحرام و مسجد النبى كه قبرهاى متعدد وجود دارد و بر خلاف ادعا و فتواى بن باز، مفتى بزرگ و مورد قبول آنها مى باشد. كه گفته است:
در مسجدى كه قبر وجود داشته باشد نماز صحيح نيست و موجب شرك و غلوّ نسبت به اهل قبور است». (2)
بدعت هاى عده اى از آنها در مساجد
اينها برخى از بدعتهاى آنها در خصوص مساجد است و اگر دقيقاً بررسى شود شايد بيش از آن باشد كه ذكر شد و بدعت بودن آنچه ذكر شد بر حسب ادلّه و حرفهاى خود آنها است، بعلاوه از بعضى از آنها صريحاً نهى شده و نبايد انجام
ص: 159
دهند و ما در اينجا به برخى روايات از كتابهاى مورد قبول خودشان اشاره مى كنيم.
ابن عباس گويد: پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم فرمود:
ما امرت بتشييد (1) المساجد. (2)
امر نمى كنم (امر نشدم) به بالا بردن و طولانى كردن ساختمان مساجد.
نيز ابن عباس از آينده مسلمانان خبر داده و گفته است:
لَتُزَخرفُنَّها كما زَخْرَفَتِ اليَهُودُ وَ النَّصارَى.
مساجد را نقش و طلاكارى خواهيد نمود، همان گونه كه يهود و نصارى مى كنند. (3)
نيز، عمر بن الخطاب مردم را از رنگ آميزى مساجد بر حذر داشت «ايّاك انْ تُحَمَّر او تُصَفَّر». (4)
از سويى نقل كرده اند كه:
ان المسجد كان على عهد رسول اللَّه صلى الله عليه و آله و سلم مبنِيّاً بِاللَّبن و سقفهُ الجَريد و عُمدُهُ خَشَبُ النَّخلِ فَلَم يَزِد فيه ابوبكر شيئاً، و زاد فيه عمر و بناه على
ص: 160
بُنيانِه فى عَهد رَسول اللَّه صلى الله عليه و آله و سلم باللَّبنَ و الجريد واعادَ عُمده خَشَباً ثُمًّ غيرّه عثمان فزاد فيه زيادَةً كَثيرةً و بنى جدارَهُ بالحجارةَ المَنقوشةِ وَ القَصَّة (گچ) و جَعل عُمده من حجارةٍ منقوشَةٍ وَ سقفَهُ بالسَّاجِ. (1)
در عهد رسول اللَّه صلى الله عليه و آله و سلم ديوار مسجد النبى از خشت و ستون هاى آن از تنه درخت خرما و سقف آن از شاخه هاى خرما بود، در عهد ابوبكر نيز چنين بود.
پس از آن، عمر بن الخطاب مسجد را توسعه و تجديد بنا كرد به همان كيفيت زمان رسول اللَّه صلى الله عليه و آله و سلم ولى عثمان مسجد را توسعه داد و ديوارهاى آنرا با سنگهاى رنگى و گچ بنا كرد و ستونهاى آنرا نيز از سنگهاى رنگى بالا برد و سقف آنرا از چوبهاى مخصوص [كه از هند مى آوردند] پوشاند.
ضمناً بن باز مفتى معروف آنها، گفته است:
در زمانى كه مردم خانه هاى زيبا بنا مى كنند و از بناهاى قديمى دورى مى كنند چنانچه مساجد را مانند قديم بحال خود بگذارند مردم از اجتماع و نماز در آنها خوددارى مى كنند و در چنين زمانى مانعى ندارد كه مساجد را باسنگهاى رنگى وگچ بسازند
ص: 161
مانند آنچه عثمان ساخت تا مردم به رفتن مسجد رغبت كنند (1). (2)
اكنون ما درباره صحت و سقم اين روايات و حرفها بحث نمى كنيم بلكه صحبت اين است كه چه شده كه عدّه اى و در رأس آنها بن باز، در مورد مسجد الحرام و مسجد النبى و مسجد قبا و بدعتهايى كه در اين مساجد اعمال شده و مى شود، باين روايات كه در اصح كتابهاى آنها آمده، اعتنا نمى كنند؟ به حرف عمر و ابن عباس توجه نمى كنند؟ به كلام رسول اللَّه صلى الله عليه و آله و سلم نسبت به بالابردن ساختمان مساجد ترتيب اثر نداده و نمى دهند؟
چه شده كه رواياتى را كه دليلى بر بدعت بودن سفر بقصد زيارت قبر رسول اللَّه صلى الله عليه و آله و سلم و ساير انبياء و اولياء و جشن گرفتن و امور ديگر، مى آورند و طبق آنها حكم به شرك و كفر ديگران مى كنند، در مورد بدعتهاى خود نسبت به مساجد و حرمين شريفين نمى آورند و اصلًا نمى بينند و يا مانند بن باز توجيه مى كنند؟ كه بمنظور رغبت مردم به آمدن مساجد آن گونه مسجد ساختن مانعى ندارد و ارتكاب بدعت با مصلحت انديشى از بدعت و خلاف شرع بودن خارج مى شود؟
ص: 162
تزيين و چراغانى و نقش و نگار مساجد و ساختن مناره ها و گنبدهاى آنچنانى بدعت و خلاف سنت نمى باشد و قابل توجيه است اما ساختن قبور بزرگان اسلام و تجديد بناهاى تخريب شده توسط آنها بدعت و حرام و شرك و كفر است!! نظافت و تميز كردن اطراف قبور ائمه بقيع عليهم السلام و شهداى احد با آنهمه زائر بدعت و خلاف شرع و موجب شرك و كفر است!!
مناظره
به يكى از آنها گفتم، اين فرشها حدود 50 سال است كه درست شده و مصنوعى و از مستحدثات است و از مظاهر دنيا است و رسول اللَّه صلى الله عليه و آله و سلم و اصحاب او قطعاً روى اين فرشها نماز نخوانده و بر اينها سجده نكرده اند و كف مسجد در زمان رسول اللَّه صلى الله عليه و آله و سلم زمين و حصير و امثال اينها بوده است لذا سجده بر اين فرشها باطل و بدعت و حرام است و اگر اينها را جمع كنيد و كف مسجد، همين سنگها باشد يا حصير و سجاده هايى مانند زمان رسول اللَّه صلى الله عليه و آله و سلم پهن كنيد ما «شيعيان» مجبور نمى شويم برويم روى سنگ فرشها نماز بخوانيم يا سجاده حصيرى و امثال اينها همراه بياوريم و شما و ما مانند زمان رسول اللَّه صلى الله عليه و آله و سلم در كنار هم و بدون تفاوت و تقدم و تأخر نماز مى خوانديم.
گفت: دنيا و مردم اين زمان، آن گونه كه زمان رسول اللَّه صلى الله عليه و آله و سلم بوده نمى پسندند و فرش لازم است.
گفتم: اوّلًا مسلمان بايد ببيند رسول اللَّه صلى الله عليه و آله و سلم چگونه نماز
ص: 163
خوانده و بر چه چيزى سجده كرده است و همان گونه نماز بخواند، زيرا كه آن حضرت فرمود:
«صلّوا كما رأيتمونى اصلّى»
همانگونه كه مى بينيد من نماز مى خوانم نماز بخوانيد
ثانياً همانطور كه مردم اين زمان وضع قديم را نمى پسندند، تحميل عقيده و تجسس و دخالت در عبادات ديگران را نيز نمى پسندند و شما رعايت نمى كنيد و در كيفيت نماز خواندن شيعيان دخالت مى كنيد.
گفت: كجا دخالت مى كنيم؟
گفتم: در فقه شيعه سجده بر اين فرشها صحيح نيست لذا براى اينكه سجده و نمازشان صحيح باشد روى سنگ فرش يا سجاده حصيرى و مانند اينها نماز مى خوانند و سجده مى كنند و برخى از شما اعتراض مى كنند و سجاده را مى كشند و گاهى توهين مى كنند و حال اينكه در ايران اهل تسنن آزاد هستند و هر كس طبق مذهب خود نماز مى خواند و هيچ گونه دخالت و تضييقى از ناحيه شيعه نسبت به آنها وجود ندارد.
سپس گفتم: چگونه است شما بر خلاف عقيده و برخلاف فقهتان و صرفاً براى اينكه مردم اين زمان مسجد ساده و بدون فرش را نمى پسندند، مساجد را اين گونه تزيين و فرش مى كنيد، ولى اين جهت را نسبت به قبرستان بقيع و احد و ابوطالب كه آن همه زائر دارند، مراعات نمى كنيد؟ چرا به خواست اين همه زائر از كشورهاى اسلامى و غير اسلامى اعتنا نمى كنيد؟ چرا لا اقلّ اجازه نمى دهيد آنها خود اين قبرستان ها
ص: 164
را كه محل دفن بزرگان دين و شهداى صدر اسلام هستند، از اين حالت مخروبه بودن و ناراحت كننده خارج سازند؟
خنديد و گفت: من به عبادت و نماز شما اعتراض نكرده و حرفى نمى زنم بلى برخى از ما آدمهاى خشك و متعصب هستند كه به خيال خود امر بمعروف و نهى از منكر مى كنند و شما بايد اين قبيل ناراحتيها را در اين راه و هدف مقدس تحمل كنيد و راجع به قبرستانها هم اختيار با علما و مسؤولين است و ما نمى توانيم حرفى بزنيم و در هر حال شما بايد عفو كنيد كه خداوند فرموده است: وَ لْيَعْفُوا و لْيَصْفَحُوا الا تُحِبُّونَ انْ يَغْفِرَاللَّهُ لَكُم (1). ترجمه: «بايد عفو كنند و گذشت نمايند مگر دوست نداريد كه خدا بر شما ببخشايد.»
با لبخند گفتم: لا تَثْرِيبَ عَلَيْكُمُ اليَومَ يَغْفِرُ اللَّهُ لَكُم (2)
«امروز بر شما سرزنشى نيست خدا شما را مى آمرزد.» (ان شاء اللَّه) و با هم دست داديم و خداحافظى كرديم.
لازم به ذكر است در اين مدت كه در مدينه بوده و با افراد صحبت كردم مانند اين فرد كه منصفانه برخورد كرد، نديدم.
برخى از بدعت هاى بارز و آشكار آنها طبق فقه شيعه عبارتند از:
اول: اذان گفتن قبل از طلوع فجر كه گفتن آن بعنوان
ص: 165
دستور شرع بدعت و حرام است.
دوم: گفتن «الصلاة خير من النوم» در اذان صبح به عنوان جزء اذان بدعت و حرام است.
سوم: با دست بسته نماز خواندن بدعت و حرام و مبطل نماز است. (بنابر مشهور).
چهارم: نگفتن «بسم اللَّه الرحمن الرحيم» در اول سوره حمد بدعت و مبطل نماز است.
پنجم: گفتن «آمين» بعد از خواندن سوره حمد بدعت و حرام و مبطل نماز است.
ششم: در نماز آيه سجده را خواندن و در وسط ركعت، سجده كردن بدعت و حرام و مبطل نماز است.
هفتم: نخواندن يك سوره كامل بعد از سوره حمد، ناقص كردن نماز و مبطل نماز است.
هشتم: سجده بر فرش بدعت و حرام و مبطل نماز است.
نهم: در حال سلام دادن نماز، صورت را از سمت قبله برگرداندن بدعت و حرام و موجب بطلان نماز است.
دهم: عدم رعايت اتصال صفها در نماز جماعت بدعت و مبطل نماز است.
يازدهم: نافله هاى شبهاى ماه مبارك رمضان را به جماعت خواندن به نام (نماز تراويح) بدعت و حرام است.
دوازدهم: حذف برخى از فصول اذان و اقامه به عنوان اينكه اذان و اقامه بدون آن فصول است حرام است.
سيزدهم: روز جمعه براى نماز جمعه دو اذان گفتن بدعت
ص: 166
و حرام است.
چهاردهم: در نماز بر اموات چهار تكبير مى گويند و اين موجب بطلان نماز است (1).
(البته برخى از اينها بطور مطلق بدعت و حرام و مبطل نيستند يا محل بحث مى باشند كه در صورت نياز به كتاب عروة الوثقى، فصل مبطلات نماز و غير آن مراجعه شود).
ضمناً، روزهاى جمعه در نماز صبح معمولًا بعد از سوره حمد، سوره «السجدة» را مى خوانند و علاوه بر بدعت بودن آن- كه در اثناى ركعت، سجده مى روند- عدّه اى هم مسافر و نا آشنا هستند و در نتيجه بجاى سجده به ركوع مى روند و از اين جهت يقيناً نمازهايشان باطل مى شود. گذشته از اين خواندن سوره طولانى در نماز جماعت برخلاف امر رسول اللَّه صلى الله عليه و آله و سلم است و بر امام جماعت است كه حال مأمومين را رعايت كند. و اين امر اختصاص به نماز صبح جمعه ندارد بلكه در مطلق نماز جماعت امر شده كه رعايت حال مأمومين بشود.
در صحيح بخارى و صحيح مسلم است كه رسول اللَّه صلى الله عليه و آله و سلم فرمود:
ص: 167
اذا امَّ احدكم الناس فليخفف فإن فيهم الصغير و الكبير و الضعيف و المريض (و ذا الحاجة) فإذا صلّى وحده فليصلّ كيف شاء (1).
هر گاه يكى از شما امام جماعت مردم شد بايد نماز را سبك و كوتاه بگيرد چون در بين نمازگزاران صغير و كبير و ضعيف و بيمار و صاحب حاجت- كه كار دارد و مى خواهد به كارش برسد- وجود دارد و آنگاه كه شخص نمازش را فرادا مى خواند هر گونه كه مايل بود بخواند. (طولانى يا كوتاه).
در روايت ديگر است كه فرمود:
اذا صلّى أحدكم للناس فليخفّف فإن في الناس الضعيف و السقيم و ذا الحاجة (2).
آنگاه كه يك نفر از شما براى مردم امام جماعت شد نماز را سبك انجام دهد، زيرا در بين مردم افراد ناتوان و بيمار و صاحب حاجت وجود دارد.
روايات به اين مضمون در كتابهاى نامبرده و غير آن در حد تواتر است ولى آنان رعايت نمى كنند و خصوصاً نمازهاى صبح را طولانى مى كنند و حال اينكه بعضى حتى در بين نماز خوابشان مى برد.
ص: 168
آرى، شيعيان اين بدعتهاى آشكار را در نماز اهل تسنن مى بينند ولى بمنظور وحدت كلمه در برابر دشمنان اسلام و مسلمانان و براى جلوگيرى از تفرقه و بدبينى سكوت كرده، بلكه طبق دستور فقها و مراجع تقليد در نماز جماعت آنها شركت و با آنها در يك صف مى ايستند و نماز مى خوانند و اين دستور عيناً سفارش ائمه عليهم السلام است. ولى برخى از تندروان با تهمت هاى گوناگون شيعه را به شرك و كفر متهم كرده و در نوشته ها و اجتماعات، توسط افراد نادان و بى منطق به پيروان اهل بيت عصمت و طهارت توهين مى كنند و نسبتهاى ناروا مى دهند و همين امر سبب شد اينجانب اين مسائل را بررسى و در اختيار شيعيان قرار دهم.
پرسش 34: چرا ما «شيعيان» بمنظور محرميت و غيره ازدواج موقت (عقد متعه) را مشروع و صحيح مى دانيم ولى اهل تسنن مدعى هستند كه حرام است و به ما نيز اعتراض مى كنند و مى گويند دليل مشروعيت آن چيست؟
پاسخ: قرآن كريم و روايات فراوانى از طريق شيعه و خود اهل تسنن دلالت بر مشروعيت و جواز آن دارد:
از قرآن اين آيه درباره مشروعيت متعه نازل شده است:
فما اسْتَمتَعْتُم به منهن فآتوهنّ اجورهنّ فريضة. (1)
«زنانى را كه متعه كرده ايد مهرشان را به عنوان فريضه اى به آنها بدهيد.»
ص: 169
در تفسير ابن كثير كه از تفاسير معروف و مورد قبول اهل تسنن است، ذيل تفسير اين آيه مباركه است كه: ابن عباس و ابى بن كعب و سعيد بن جبير و سدى، اين آيه را اين گونه قرائت كرده اند: فما اسْتَمْتَعْتُم به منهن إلى أجل مسمّى فآتوهنّ اجورهنّ فريضة.
و در همين تفسير است كه مجاهد گفته است: اين آيه در نكاح متعه، نازل شده است. (1)
لازم به يادآورى است كه او پس از نقل اين عبارات روايتى از حضرت امير عليه السلام نقل كرده كه رسول اللَّه صلى الله عليه و آله و سلم از نكاح موقت نهى كرد و همچنين روايت ديگرى نقل كرده كه رسول اللَّه صلى الله عليه و آله و سلم در فتح مكه از نكاح موقت منع كرد. (2)
از عبارات تفسير ابن كثير كه از معتبرترين تفاسير اهل تسنن است معلوم مى شود كه شأن نزول اين آيه مباركه، ازدواج موقت است و دلالت آن بر مشروعيت متعه قطعى است.
نيز در صحيح بخارى است كه از ابن عباس از متعه سؤال كردند او گفت: متعه جايز است: «عن ابى حمزة قال: سمعت ابن عباس يُسأل عن متعة النساء فرخص» (3).
و در همين كتاب دو روايت از جابر بن عبداللَّه و از سلمة
ص: 170
ابن الأكوع است كه رسول اللَّه صلى الله عليه و آله و سلم اجازه متعه داد «قالا: كنّا فى جيش فاتانا رسول اللَّه صلى الله عليه و آله و سلم فقال: انه قد اذن لكم ان تستمتعوا فاستمتعوا»؛ (1)
«گفتند ما دو نفر در بين گروه رزمندگان بوديم رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم نزد ما آمدند و فرمودند: به شما اجازه متعه كردن داده شد پس متعه كنيد.»
همچنين در صحيح مسلم چندين روايت است كه: در عهد رسول اللَّه صلى الله عليه و آله و سلم و در زمان حكومت ابوبكر و ابتداى حكومت عمر، ازدواج موقت انجام مى شد و عمر از متعه حج و متعه نساء نهى كرد.
«جابر بن عبداللَّه يقول: كنا نستمتع بالقُبضةِ من التَّمرِ و الدّقيق، الأيّام على عهد رسول اللَّه صلى الله عليه و آله و سلم و ابى بكر حتى نَهى عنه عُمر فى شأن عَمرِو بن حُرَيثٍ»؛ (2)
«جابر بن عبداللَّه مى گويد: ما متعه مى كرديم با يك مشت خرما و آرد، روزها در عهد رسول اللَّه صلى الله عليه و آله و سلم و ابى بكر تا اينكه عمرو بن حريث متعه اى كرد و عمر او را منع نمود.»
در روايت ديگر چنين آمده است:
«... عن ابن نضرة، قال: كنت عند جابر بن عبداللَّه فَأتاهُ آتٍ فقال: ابن عباس وابنُ الزُّبَير اختلفا فى المُتعتَينِ، فقال جابر: فَعَلناهما مَعَ رسول اللَّه صلى الله عليه و آله و سلم ثُمَ
ص: 171
نهانا عنهما عُمر فَلَم نَعُد لَهما»؛ (1)
ابن نضره گفت: من نزد جابر بودم كه كسى آمد و گفت: بين ابن عباس و ابن زبير در رابطه با دو متعه (ازدواج موقت و حج تمتع) اختلاف شده، جابر گفت ما اين دو عمل را در زمان رسول اللَّه صلى الله عليه و آله و سلم انجام داديم سپس عمر ما را از انجام آن نهى نمود و ديگر تكرار نكرديم.»
و در همين كتاب است كه اباذر گفت: متعه نساء و متعه حج مخصوص ما است. (مخصوص ما است مجمل است، به شروح بخارى مراجعه شود).
«قال: لاتصلح المتعتان الا لنا خاصّة، يعنى متعة النساء و متعة الحج». (2)
همچنين در اين كتاب از جابر بن عبداللَّه نقل كرده كه:
«قال عمر ... وَ ابِتّوا نكاح هذه النساء فَلَنْ اوتَى برجل نكح امرأة الى اجَلٍ، الّا رَجَمْتُهُ بالحجارة». (3)
عمر گفت: از نكاح موقت اجتناب كنيد، آورده نشود نزد من مردى كه ازدواج موقت انجام داده باشد و الا او را سنگسار مى كنم.
رواياتى هم نقل كرده كه:
«عن على بن ابيطالب، ان رسول اللَّه صلى الله عليه و آله و سلم نهى عن
ص: 172
متعةالنساء يوم خيبر وعن اكل لحوم الحُمُر الاهلية»؛ (1)
على بن ابيطالب عليه السلام فرمود: در فتح خيبر رسول اللَّه صلى الله عليه و آله و سلم از متعه و از گوشت حمار اهلى نهى فرمود.
رواياتى نيز نقل كرده كه رسول اللَّه صلى الله عليه و آله و سلم در فتح مكه از متعه نهى كرد. (2)
از مجموع اين روايات كه در صحيح بخارى و مسلم با سندهاى مختلف نقل شده، معلوم مى شود كه اصل ازدواج موقت مشروع بوده و مدتى هم انجام مى گرفته است و بعد اختلاف بوجود آمده است.
در كتاب «الفقه على المذاهب الاربعة» (ج 4، ص 85) آمده است كه:
مشروعيت متعه در صدر اسلام به لحاظ ضرورت بوده است، چون مسلمانان نمى توانسته اند تشكيل زندگى وعائله بدهندودر گير جنگ ومشكل اقتصادى بوده اند و از سويى مهار كردن قوه شهويه با گرفتن روزه مستلزم مشقت است و شرعاً پذيرفته نيست و به اين جهت ازدواج موقت تشريع شد ولى بعداً از انجام آن نهى شد. و در عين حال اگر كسى با ازدواج موقت با زنى عمل زناشويى انجام داد حد زنا بر او جارى نمى شود چون شبهه جواز متعه وجود دارد و ابن عباس قائل به جواز بوده، ولى تعزير مى شود.
ص: 173
از اين عبارت- كه تلخيص شد- معلوم مى شود همه مذاهب اهل تسنن مشروعيت نكاح موقت را فى الجمله قبول دارند، نيز از مجموع روايات و گفتار معلوم مى شود كه سبب تشريع نكاح موقت ضرورت بوده است.
حتى در بعضى از روايات آمده است كه در برخى جنگها به رسول اللَّه صلى الله عليه و آله و سلم گفتند: زنان ما همراه ما نيستند آيا ما خود را اخته كنيم؟ رسول اللَّه صلى الله عليه و آله و سلم آنها را از اين عمل نهى كرد و اذن در عقد موقت داد كه با چيز كمى مثل لباس و ردايى زنى را متعه كنند. (1)
از سويى با وجود اختلاف در رواياتى كه از آن نهى شده كه برخى نهى را مستند به رسول اللَّه صلى الله عليه و آله و سلم در فتح خيبر كرده و برخى نهى را در فتح مكه ذكر نموده و برخى نهى را مستند به عمر بن الخطاب دانسته اند، با وجود چنين اختلافى نمى توان از آيه شريفه رفع يد نمود و بطور كلى حكم به حرمت و عدم صحت آن نمود، خصوصاً از روايات وكلمات خود عامه استفاده مى شود كه تشريع نكاح موقت به جهت ضرورت بوده است.
و اگر روايتى كه گفته است عمر از متعه نساء نهى كرد، درست باشد نمى توان گفت او حق تحريم داشته است، زيرا «حلال محمد حلال الى يوم القيامة و حرام محمد حرام الى يوم القيامة» و لابد نهى عمر، نهى حكومتى آن هم بخاطر اتفاقى كه افتاده است بوده همانطور كه در يكى از روايات صحيح مسلم آمده بود: نهى عمر از متعه بلحاظ پيش آمدى است كه نسبت به عمروبن حريث بوجود آمد. «نهى عنه عمر
ص: 174
فى شأن عمروبن حريث». (1)
نيز از روايتى كه از امير المؤمنين عليه السلام نقل شده كه فرمود:
«نهى رسول اللَّه صلى الله عليه و آله و سلم عن متعة النساء يوم خيبر و عن اكل لحوم الحُمُر الانسيّة» [و فى رواية] «الأهلية»؛ (2)
رسول اللَّه صلى الله عليه و آله و سلم از متعه و لحوم حمر اهلى نهى فرمود.
و از وحدت سياق و مكروه بودن «لحوم حُمُر» معلوم مى شود نهى رسول اللَّه صلى الله عليه و آله و سلم نهى كراهتى بوده نه تحريمى.
بهر حال علاوه بر آيه شريفه و روايات كثيره معتبره از طريق اهل بيت رسول اللَّه صلى الله عليه و آله و سلم روايات اهل تسنن نيز دلالت بر مشروعيت آن دارند. و وقتى اصل مشروعيت محرز شد تا دليل قاطع و مسلمى وجود نداشته باشد همان اصل اول حاكم است و رواياتى كه اهل تسنن براى منع از آن نقل كرده اند با توجه به اختلافى كه در آنها وجود دارد نمى تواند آيه شريفه و اصل مشروعيت را زير سؤال ببرد.
مضافاً بر اينكه روايات معارض و صريح بر خلاف روايات ناهيه وجود دارد كه يكى از آنها فرمايش امير المؤمنين على عليه السلام است كه:
ازدواج موقت و حج تمتع
«لولا انّ عمر نهى عن المتعة مازنى الا شقى» (3)
اگر عمر از متعه جلوگيرى نكرده بود جز افراد شقى، كسى به زنا آلوده نمى شد.
ص: 175
نيز نقل شده كه عمر بن الخطاب روى منبر گفت:
أيّها الناس ثلاث كنّ على عهد رسول اللَّه صلى الله عليه و آله و سلم انا انهى عنهُنَّ و احرمُهُنَّ و اعاقب عليهنّ و هى متعة النساء و متعة الحج و حَىَّ على خير العمل.
اى مردم سه چيز در زمان رسول اللَّه صلى الله عليه و آله و سلم بود كه من آنها را نهى و تحريم مى كنم و انجام دهنده آنها را مجازات مى كنم، و آنها «متعه زنان» و «متعه حج» و گفتن «حىّ على خير العمل» است. (1)
ص:176
ص:177
ص:178
ص:179
ص:180
ص:181
ص: 182
اكنون نتيجه بحث:
همه مسلمانان معتقد هستند و پذيرفته اند كه دين مقدس اسلام كامل و جاودانى است و كمال آن به اين است كه پاسخگوى تمام نيازهاى بشر مى باشد، از سويى همه مى دانند كه احكام شرع، اوامر و نواهى دين اسلام تابع مصالح و مفاسد است، يعنى هرامرى بخاطر مصلحتى است كه در آن و در متعلق آن وجود دارد و هر نهيى بمنظور جلوگيرى از مفسده اى است، كه در متعلق آن وجود دارد، با توجه به اين مطلب، مى گوييم:
در برخى موارد عقد موقت بخاطر جلوگيرى از گناه و بمنظور سهولت امر بر مسلمانان است، مثلًا چنانچه دو مرد كه زن هر يك از آنها به مرد ديگر نامحرم است و مى خواهند در يك منزل زندگى كنند يا با هم مسافرت كنند كه قهراً چشم هر يك از آن مردها به زن مرد ديگرى مى افتد و مرتكب گناه مى شوند، بمنظور جلوگيرى از وقوع در معصيت قهرى چنانچه
ص: 183
هر يك دختر بچه اى داشته باشد مى توانند او را به عقد موقت در آورند تا مادر او كه مادر زن مى شود محرم شود- به شرحى كه در رساله توضيح المسائل بيان شده- و ديگر در مضيقه و يا گرفتار گناه نشوند.
در برخى موارد عقد موقت بخاطر جلوگيرى از زنا، و گناهان ديگر و يا حتى بيمارى است، مثلًا جوانى كه تنها در كشورى رفته يا محصل است و قدرت ازدواج دائم ندارد و غريزه جنسى او را آرام نمى گذارد، و امر داير است زنا كند يا استمنا يا از طريق ديگر غريزه را ارضاء نمايد و بدين طريق آتش شهوت را فرو نشاند يا در چنين حالى اگر بتواند با عقد موقت جلوى چنين گناهانى بزرگ را بگيرد، عقل در چنين مواردى چه حكم مى كند؟ آيا اگر شرع مقدس همه راه ها را بر روى اين جوان و اين مسلمان مسدود كند چنين شرع و دينى كامل است؟ آيا اگر دين اسلام تشريع متعه نكند دين ناقص نيست؟
و اگر در موارد ضرورت، دين اسلام عقد متعه نداشت ناقص نبود؟
آيا ضرورتى كه زمان رسول اللَّه صلى الله عليه و آله و سلم وجود داشت و مجوِّز اذن در نكاح موقَّت شد در زمانهاى بعد و خصوصاً در زمان حاضر با وضع موجود زنان، ضرورت پيش نمى آيد؟
نيز در برخى موارد ازدواج موقت آرام بخش و نويد دهنده حيات است. مثلًا چنانچه زنى بهر جهت از ازدواج دائم محروم شده و كسى حاضر نيست او را به عقد دائم خود در آورد، زن هم مأيوس شده ولى آرزوى شوهردارى و لو
ص: 184
موقت و آرزوى بچه داشتن و لو از شوهر موقت دارد و علاوه بر مسائل شهوى و جنسى حاضر است هر چند مدتى كوتاه به عقد مردى در آيد شايد داراى فرزندى حلال زاده شود، آيا اگر شارع مقدس اجازه عقد موقت را هم به او ندهد و همه درها را بر روى او ببندد، روح و روان اين زن چه مى كشد؟ آيا چنين دينى كامل است؟ آيا منع آن زن از ازدواج موقت سركوب كردن تمام آرزوها و غريزه هاى طبيعى او نيست؟ آيا در اين فرض «اليوم اكملت لكم دينكم» معنا دارد؟
اگر گفته شود، چطور شارع اجازه دهد مردى، زنى را به مدت كوتاهى عقد كند و پس از گذشت مدت تعيين شده، زن را رها كند و برود؟
مى گوييم اين حرف استبعاد است و عيناً در عقد دائم هم ممكن است جريان پيدا كند. مانند اينكه زن و مردى بر عقد دائم توافق كنند و نيت آنها اين باشد كه پس از مدتى كوتاه با طلاق از يكديگر جدا شوند، يا مرد از اول نيتش اين باشد كه او را پس از مدتى كوتاه طلاق دهد، آيا كسى گفته است چنين ازدواجى كه در حقيقت موقت ولى در ظاهر دائم است، باطل است؟ آيا كسى گفته است چنين ازدواجى جايز نيست؟ هرگز.
اينجانب در مدينه منوره كراراً با پرسش از مسأله متعه مواجه بوده ام. يك نفر از آنها گفت: چگونه اسلام اجازه بدهد مردى زنى را به مدت كوتاهى متعه كند و او را رها كند و برود؟
ص: 185
گفتم: آيا اسلام اجازه داده است مردى زنى را به عقد دائم خود در آورد و نيت مرد و زن اين باشد كه پس از مدتى كوتاه او را طلاق دهد و از هم جدا شوند؟ فكرى كرد و گفت:
بلى شرعاً اشكالى ندارد و صحيح است.
گفتم: آيا اين ازدواج دائم با اين نيت، واقعاً همان موقت نيست جز اينكه اگر متعه بود در پايان مدت، خود بخود از هم جدا مى شدند اما اگر عقد دائم باشد در پايان مدتى كه نيت كرده و تصميم بر جدا شدن مى گيرند بايد با طلاق- صيغه طلاق و با شرايط خاصّى- از هم جدا شوند.
گفت: بلى نتيجه يكى است اما اگر متعه كرد و بچه پيدا كردند، آن بچه تكليفش چيست؟
گفتم: فرقى بين بچه اى كه از متعه پيدا مى شود با بچه اى كه از عقد دائم پيدا مى شود نيست و پدر بايد تمام نيازهاى بچه را تأمين كند و از حيث مسكن، لباس، نفقات، توارث و جميع احكام، با طفلى كه از زن دائم پيدا مى كنند، مساوى هستند.
بعلاوه مى توانند در عقد متعه بطورى رفتار كنند كه موجب حمل زن و بچه دار شدن نشوند، مى توانند شرط عدم دخول يا انزال منى كنند.
گفت: شما حاضر هستى خواهرت را به عقد موقت مردى در آورى؟
گفتم: اوّلًا اختيار او با من نيست و اگر براى او ضرورت پيش آمد و حاضر شد من حق منع كردن او را ندارم، شرع اسلام هم او را منع نكرده و خود مختار است.
ص: 186
ثانياً بر فرض اينكه من مايل نباشم و حتى بدم بيايد، اين دليل عدم جواز و عدم صحت عقد موقت نمى شود، زيرا انسان طبعاً از امور موقتى مانند اجاره نشينى ناراحت است، از ماشين اجاره اى، مغازه اجاره اى بى زار است اما اگر ناچار شد چه بسا يك اطاق يا منزل يا مغازه اجاره مى كند تا خود صاحب منزل ملكى و دائمى شود و اين ناراحتى در نظاير اين امور، امرى است طبيعى.
بعد رو كردم به اطرافم، مردى سالمند و سياه چهره و كريه المنظر را ديدم، به او گفتم: شما حاضر هستى خواهرت را به عقد دائم اين مرد در آورى؟ در حالى كه قرآن و سنت رسول اللَّه صلى الله عليه و آله و سلم بر عقد و ازدواج دائم تأكيد كرده و مهر او را من تقبل مى كنم. سمت ديگرم جوانى بنگلادشى و سياه و كثيف و بد قيافه بود، گفتم: حاضرى خواهرت را بعقد دائم اين جوان در آورى؟ اين جوان مسلمان و غريب و بى زن است و اسلام تأكيد بر ازدواج دارد.
در اينجا چهره اش را در هم كشيد و نگاهى به آنها كرد و گفت: خير نه من حاضرم نه خواهرم، نه فاميلم.
گفتم: چرا؟ مگر اين خلاف شرع است؟
گفت: خير، ولى طبع ما چنين ازدواجى را نمى پذيرد.
گفتم: خوب طبع ما هم ازدواج موقت را نمى پذيرد، اما اين دليل عدم جواز آن نمى شود.
حرف شيعه اين است كه ازدواج موقت در موارد ضرورت و به منظور جلوگيرى از مفاسد و گناه اشكال شرعى
ص: 187
ندارد و چنانچه كسى ناچار شد و بهر جهت چه زن، چه مرد، به آن اقدام نمود خلاف شرع مرتكب نشده و تعزير و عقاب ندارد و صرفاً جنبه پيشگيرى دارد.
او ضمن تشكر گفت: من در اين مسأله به كتابهايمان مراجعه و بيشتر فكر مى كنم و خداحافظى كرديم. و الحمد للَّه. (1)
ص:188
ص: 189
پرسش 35: چرا ما «شيعيان» با روى خوش و با حسن خلق و كمال مهربانى با آنان برخورد مى كنيم ولى آنها نوعاً با ديد عناد و دشمنى و لجاج با ما برخورد مى كنند و حتى برخى از آنان نسبت شرك و تهمت قبر پرستى بما مى زنند، منشأ و علت اين گونه برخوردها چيست؟ خوش خلقى شيعه
پاسخ: مكتب تشيع در راستاى پيروى از قرآن كريم و به تبعيت از سنت و اهل بيت رسول اللَّه صلى الله عليه و آله و سلم روشى جز مهر و محبت و خوش خلقى نسبت به همه مسلمانان، نمى پذيرد و نمى پسندد و در واقع مقتضاى مكتب و نشان شيعه بودن شخص، خوش رفتارى و خوش زبانى با ديگران است، به طورى كه فقها و مراجع تقليد فرموده اند: شايسته است شيعيان در نماز جماعت اهل تسنن شركت كنند و با حضور خود تأليف قلوب نمايند و از آنچه موجب تفرقه و بدبينى است پرهيز كنند.
ولى از بين اهل تسنن، عدّه اى با ديد ديگرى به شيعه و خصوصاً به ايرانيها نگاه مى كنند و مبلغين آنها در بين مردم وانمود كرده اند كه شيعيان، اعمال شرك آميز انجام مى دهند و حتى در مدارس و در رسانه هاى گروهى و در خطبه نمازهاى جمعه (1) عليه شيعه برنامه دارند و شيعيان را متهم مى كنند كه بدعت گذار و مشركند و همين تبليغات و تهمتها موجب بدبينى
ص: 190
آنها نسبت به شيعه شده است.
البته گاهى اعمال عوامانه اى از ايرانيها مى بينند و آنها را دليل و مدرك تهمتهاى خود قرار مى دهند كه ما بايد مراقب باشيم و بهانه دست آنها ندهيم و سبب وهن مذهب و بد نامى شيعه نشويم، از ريختن نامه در بقيع يا ريسمان و پارچه بستن به پنجره هاى بقيع يا شمع روشن كردن و خاك از بقيع برداشتن و يا پشت ديوار بقيع نماز خواندن و مانند اين امور، پرهيز كنيم.
در گذشته شبها كه حضور در پشت بقيع آزاد بود متأسفانه برخى از عوام پشت بقيع شمع روشن مى كردند كه ديوار سياه مى شد، پارچه و ريسمان و قفلهاى متعدد به پنجره ها مى بستند نامه هاى مختلف با عباراتى، خطاب به ائمه بقيع عليه السلام، به فاطمه زهرا عليها السلام، به امام زمان عليه السلام داخل بقيع مى ريختند.
صبح كه مأمورين مى آمدند و آن وضع را مى ديدند، آن قفلها و ريسمانها و نامه ها را مشاهده مى كردند، شروع به بدگويى و توهين به شيعيان مى كردند و انواع فحش و سب و لعن و نسبتهاى ناروا به شيعه و به ايرانى نثار مى كردند.
يكى از آنها ريسمانها و كهنه ها را با چاقو مى بريد و با غيظ و غضب رو به اينجانب گفت: شما مى گوييد ما مسلمان و جعفرى هستيم، اگر مسلمان و شيعه جعفر بن محمد عليه السلام هستيد، اين كارها چيست كه انجام مى دهيد؟ اين قفلها و اين نامه ها چيست؟ چرا حاجات خود را از خدا نمى طلبيد؟ چرا بجاى دعا و خواندن قرآن به اين كارها رو مى آوريد؟
به او گفتم: آيا ديده اى يك اهل علم، يا خردمند چنين
ص: 191
اعمالى انجام داده باشد يا در كتابى دستور اين قبيل اعمال را در اينجا داده باشند؟
گفت: نمى دانم ولى هر چه هست كار شما است و غير ايرانيها اينجا نيستند و چنين كارهايى نمى كنند و نامه ها هم به فارسى نوشته شده است.
گفتم: اين كارها از جانب افراد نادان و بى سواد سر مى زند و روحانيون مرتب تذكر مى دهند ولى آنها گوش نمى دهند، بعد گفتم: اين اعمال را نبايد انجام دهند ولى در عين حال مجوّز تهمت و ناسزاگويى به آنها نمى شود، اينها شرك و كفر نيست، در نهايت اشتباه است و از روى جهالت انجام داده اند.
اين را گفتم و رفتم و او همچنان بدگويى مى كرد. خداوند همه ما را بوظائف دينى و اخلاقى آگاه فرمايد و از آنچه موجب توهين به شيعه و مذهب حقّه جعفرى مى شود بر كنار دارد.
امام صادق عليه السلام فرمود:
«معاشر الشيعة كونوا لنا زيناً و لا تكونوا علينا شيناً، قولوا للناس حسنا واحفظوا السنتكم وكفّوها عن الفضول وقبح القول».
آبروى ما باشيد و ما را زشت و بد جلوه ندهيد و نسبت به مردم خوش زبان باشيد و زبانت را حفظ كنيد و از حرفهاى بى فايده و زشت خوددارى كنيد (1).
در هر حال، حرف آن گروه خاص به شيعيان و ساير
ص: 192
مسلمانان اين است كه مى گويند: هر عمل دينى كه رسول اللَّه صلى الله عليه و آله و سلم يا صحابه آن حضرت انجام داده اند، مشروع و جايز است و آنچه نبوده و انجام نداده اند و بعد از آنها رايج شده است بدعت و حرام و موجب شرك و خروج از دين است، چون اگر در اين كارها كه بعداً رايج شده، خير و مصلحت بود، رسول اللَّه صلى الله عليه و آله و سلم و صحابه در انجام آن بر ما پيشى مى گرفتند و از اينكه آنها انجام نداده اند معلوم مى شود خير و مصلحت در انجام آنها وجود ندارد.
روايتى نيز نقل كرده اند كه رسول اللَّه صلى الله عليه و آله و سلم مسلمانان را از انجام كارهايى كه سابقه ندارد بر حذر داشته و فرموده است:
«ايّاكم و محدثات الأمور فإن كل محدثة بدعة و كل بدعة ضلالة».
از امورى كه تازگى دارد پرهيز كنيد بدرستى كه هر امر تازه (كه در دين سابقه نداشته) بدعت است و هر بدعتى ضلالت و گمراهى است. (1)
بر اين اساس مدعى هستند كه بعضى اعمال چون در عهد رسول اللَّه صلى الله عليه و آله و سلم و در زمان صحابه انجام نشده و سابقه ندارد، بدعت و حرام است و برخى از آنها شرك اكبر و مرتكب آن كافر است، و حتى اينكه ابن تيميه گفته است:
هر كس برخى از اين كارها را انجام دهد توبه داده
ص: 193
مى شود و اگر توبه نكرد كشته مى شود. (1) (يعنى بايد او را كشت و خونش هدر است) و آن اعمال كه به نظر آن گروه بدعت و موجب شرك و كفر است، بقرار ذيل مى باشد.
اعمالى كه به نظر برخى از آنها حرام است
1. سفر كردن به قصد زيارت قبر رسول اللَّه صلى الله عليه و آله و سلم و ائمه عليهم السلام و كليّه اماكن مقدسه و مساجد، جز مسجد الحرام و مسجد النبى و مسجد الأقصى.
2. گنبد و بارگاه و گلدسته و هرگونه بنايى روى قبر ساختن.- قبر هر كس كه باشد-.
3. چيز روى قبر نوشتن.
4. روى قبر يا كنار آن قرآن خواندن.
5. ضريح و منبر رسول اللَّه صلى الله عليه و آله و سلم و ضريح و ساير آثار متعلق به ائمه عليهم السلام و اعتاب مقدسه آنان را بوسيدن و دست كشيدن و صورت بر آنها نهادن.
6. بوسيدن و دست كشيدن به اركان كعبه و صورت نهادن
ص: 194
به ديوار كعبه و مقام ابراهيم عليه السلام و هر جمادى از جمادات، جز حجر الأسود.
7. توسل به انبياء و اولياى خدا و آنان را بين خود و خدا واسطه قرار دادن و دعاى توسل خواندن و يا رسول اللَّه صلى الله عليه و آله و سلم و يا على عليه السلام و يا حسن عليه السلام و يا حسين عليه السلام و مانند اينها گفتن.
8. نذر كردن براى مشاهد مشرفه و براى تعمير و روشنايى آنها، شمع روشن كردن و نذر گوسفند و قربانى براى زوار و مانند اينها.- كه مدعى هستند اين قبيل نذرها براى غير خدا است و بدعت و حرام است-.
9. كار خير انجام دادن و ثوابش را به ديگرى كه زنده است هديه كردن.
10. از رسول اللَّه صلى الله عليه و آله و سلم و ساير انبياء و اولياى خدا طلب شفاعت نمودن.
11. در حالى كه زائر رو به قبر رسول اللَّه صلى الله عليه و آله و سلم يا ساير قبور ايستاده است، دست به دعا بلند كردن.- مى گويند: بايد رو به قبله دعا كرد و رو به قبله دست به دعا بلند كرد-.
12. روى قبر و كنار آن نماز خواندن و دعا كردن.- قبر هر كس كه باشد-.
13. به غير خدا استغاثه نمودن.
14. براى غير خدا خم شدن.
15. دور قبر گرديدن. (طواف قبور)
16. جلوى كسى بلند شدن.
17. در مواليد و اعياد مذهبى جشن گرفتن.
ص: 195
18. مجلس عزادارى تشكيل دادن.
19. براى كسى كه فوت كرده مجلس ختم و فاتحه گرفتن و اطعام كردن.
20. به غير خدا قسم ياد كردن.
21. هم خوانى و هم آهنگ چيز خواندن، اعم از قرآن يا دعا و شعر و حتى صلوات دسته جمعى فرستادن.
22. «اللهم بحرمة فلان عندك» گفتن.
و غير اينها از كارهايى كه به اسم دين و به عنوان عبادت انجام مى شود و حال اينكه در صدر اسلام چنين اعمالى نبوده و انجام نداده اند و همه اينها را بدعت و شرك دانسته و مى گويند هر كس يكى از اينها را انجام دهد از دين خارج است. (1)
آرى آنها طبق اين طرز تفكر مدعى هستند كه اعمال نام برده بدعت و موجب شرك است و انجام آنها حرام مى باشد و مى دانند و مى بينند كه برخى از اين امور در كتابهاى شيعيان موجود است و نيز توسلات و دعاهاى دسته جمعى و نذورات و زيارت رفتن شيعيان را مى بينند و براى آنها از همه ناگوارتر شهرت زيارت عاشورا است كه مشتمل بر لعن است و توسط شيعه تكثير و خوانده مى شود، همچنين شدت علاقه شيعه را به ائمه بقيع و ام البنين مادر ابوالفضل العباس عليه السلام را مشاهده
ص: 196
مى كنند و اين جهات همه دست بهم داده و سبب تندى و خشونت آنها نسبت به شيعه مى باشد.
سعد بن عباده بيمار شد، رسول اللَّه صلى الله عليه و آله و سلم با عبدالرحمن بن عوف و سعد وقاص و ابن مسعود به عيادت او رفتند، اهل بيت سعد بن عباده دور او جمع و او را احاطه كرده بودند رسول اللَّه صلى الله عليه و آله و سلم احوال او را پرسيد و شروع كرد به گريه كردن، همراهان حضرت نيز با ديدن گريه رسول اللَّه صلى الله عليه و آله و سلم شروع به گريه كردند، سپس رسول اللَّه صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: خداوند به گريه و اشك چشم و حزن قلب، كسى را عذاب نمى كند، بلكه بواسطه زبان كه حرفهايى كه نبايد بزند و مى زند، عذاب مى كند يا ترحم مى كند، [سپس در ادامه روايت نقل كرده اند كه بدرستى كه ميّت به سبب اينكه اهلش بر او گريه مى كند، عذاب مى شود. و عمر بن الخطاب اين گونه بود كه در گريه بر مرده با عصا كتك مى زد و سنگ پرتاب مى كرد و خاك مى پاشيد.
شايد برخى برخوردهاى آنان نيز از اينگونه روش ها الهام گرفته باشد.
«و كان عمر رضى اللَّه عنه يضرب فيه بالعَصاء و يَرمِى بالحجارة و يَحثى بِالتُّراب». (1)
ص:197
به طور خلاصه اول كسى كه با زيارت اولياء و بناى مزارها مخالفت كرد ابن تيميه حرانى (م 728 ق) است كه پدرش حنبلى مذهب بوده و پس از او شاگردش ابن قيّم جوزيّه (م 751 ق) است كه عقايد استادش را دنبال كرد و در اين رابطه كتابهايى هم نوشته اند.
ابن تيميه معتقد بود پيرايه هايى بر دين اسلام بسته شده كه مى بايست آنها را كنار گذارد و به سادگى اوليه اسلام برگشت منتها در اين عقيده به افراط رو آورد و روايات و سيره عملى مسلمانان را ناديده گرفت و مدعى شد كه بنا بر قبور و سفر براى زيارت بدعت است.
شاگردش ابن قيم از عقايد استاد دفاع كرد ولى اين دو نفر با مخالفت علماى اسلام، روبرو شدند و كارى از پيش نبردند تا اين كه محمد بن عبدالوهاب نجدى معتقد به همان عقيده شد و چون شخصى سياسى بود و زمينه را براى ايجاد يك گروه و فرقه خاصى مناسب ديد خود را به عنوان مصلح دينى معرفى كرد و دست و سياست نيز با او همراهى نمود و پس از مدتى مردم را به مرام تازه يعنى همان عقايد ابن تيميه سوق داد.
محمد بن عبدالوهاب به مدينه منوره رفت و براى اولين بار مسلمانان را از توسل و تبرك به قبر پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم منع كرد و سرانجام فرقه اى تشكيل داد.
در بدو امر نام اين فرقه به نام بنيان گزار آن مرام بود و وهابى خوانده مى شدند ولى پس از مدتى نام خود را عوض
ص: 198
كرده و خود را سلفى خواندند و مدعى هستند كه از سلف اسلام و سنت رسول اللَّه صلى الله عليه و آله و سلم پيروى مى كنند و در زمينه توحيد و برخى از اعمال عبادى با اكثر مسلمانان اعم از شيعه و سنى مخالف و در تضاد هستند.
برهمين اساس در سالهاى 1160 تا 1206 (ه. ق) به نام دفاع از توحيد و مبارزه با شرك جمع كثيرى از مسلمانان را قتل عام كردند و در سال 1216 (ه. ق) با يك حمله غافلگيرانه به كربلا هجوم آورده وبه تخريب حرم مطهر امام حسين عليه السلام و ساير اماكن مقدسه كربلا پرداختند و اموال با ارزش اماكن مقدسه را به غارت بردند و جمع كثيرى از اهالى كربلا را كشتند و به پير و جوان، زن و مرد رحم نكردند و خانه هاى زيادى را غارت كردند.
در سال 1343 (ه. ق) قبور بزرگان اسلام را در حجاز تخريب كردند، در روز هشتم شوال قبور ائمه بقيع وساير اماكن مقدّسه را منهدم نمودند، جز قبر پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم را كه از ترس نفرت عموم مسلمانان متعرض آن نشدند (1).
اين گروه اكثراً خشن، متعصب، قشرى و بى منطق هستند و بجاى توجه به دليل و برهان و عقل و عاطفه، بر عناد و لجاج و خشونت و تهمت زدن تكيه كرده و مسائل اسلام را در مبارزه با چندمسأله مانند زيارت، توسل، گريه بر اموات، شفاعت خلاصه
ص: 199
كرده اند و به اندك چيزى بطور جدّى به مسلمانان نسبت شرك وكفر مى دهند وچنانچه قدرت بدستشان بيايد به سادگى خون و مال هر مسلمانى كه با آنها هم عقيده نباشد مباح و حلال مى دانند. (1)
از سويى پيروان خود را عملًا از مباحث مهم اسلام مانند عدالت اجتماعى، مسائل اقتصادى، سياسى و شناخت دشمنان اسلام و مسلمين دور نگاه داشته و آنها را نسبت به روش استعمارگران و اهداف شوم آنها ناآگاه و بى تفاوت ساخته اند.
در موسم حج و عمره افرادى را كه بزبان فارسى آشنا هستند، تجهيز مى كنند و آنها در جمع زائران و گاهى در قبرستان بقيع همان حرفها و تهمتها را با تندى و خشونت مطرح و همه را مشرك و كافر مى خوانند، گاهى كه دانشجويان ايرانى مُشَرّف مى شوند سراغ آنها مى روند و كتابهايى مشتمل بر عقايد انحرافى و يا كتابهايى بر ضد تشيع و بر عليه فقهاى شيعه در اختيار آنان قرار مى دهند، از ورود كتابهايى مانند الغدير، المراجعات و شبهاى پيشاور و مانند اينها سخت جلوگيرى مى كنند، حاضر نيستند با علماى شيعه كه از نجف اشرف و قم و ساير بلاد شيعه مشرف مى شوند، بحث و تبادل نظر كنند.
در قبرستانهاى مورد توجه مسلمانان، خصوصاً شيعيان، تابلوهايى نصب كرده و روى آنها آيات و رواياتى نوشته اند كه مربوط به كفار و مشركين است و گويا زائران آن اماكن مقدسه مشرك و كافر هستند و آنها مى خواهند با ارائه آن آيات و
ص: 200
روايات زائران را به اسلام دعوت كنند.
يك نفر از آنها به يك ايرانى نسبت شرك داد، با تندى به او گفتم: يعنى مى گويى دولت عربستان مشرك را به مدينه و مكه راه داده است؟ تا اين حرف را زدم وحشت كرد و گفت:
خير، مقصود من شما ايرانيها نبوديد و فرار كرد.
مرحوم آية اللَّه العظمى خويى قدس سره مرقوم فرموده است:
در سال 1353 براى حج مشرف شدم، شخصى دانشمند- به نام شيخ زين العابدين- در مسجد النبى مراقب بود هر كس روى مهر سجده مى كرد مهر او را مى گرفت. به او گفتم: آيا رسول اللَّه صلى الله عليه و آله و سلم تصرف در مال مسلمان را بدون اذن و رضايت او حرام نكرده است؟
گفت: بلى حرام كرده است.
گفتم: پس چرا اموال اين مسلمانان را از آنها به زور مى گيرى و حال اينكه اينها شهادت به «لا اله الا اللَّه» و «محمد عبده و رسوله» مى دهند؟
گفت: اينها مشرك هستند و مهر را بت قرار داده و براى مهر سجده مى كنند (نه براى خدا).
گفتم: حاضر هستى درباره اين موضوع با هم مذاكره كنيم؟ گفت: مانعى ندارد.
شروع به صحبت كردم و سرانجام آن شخص از كارى كه مرتكب شده بود عذر خواهى و استغفار كرد و گفت: امر بر
ص: 201
من مشتبه شده بود و از من خواست تا در مدينه هستم، شبها در مسجد النبى صحبت كنم و در موضوعات مختلف مذاكره كنيم، و تا ده شب كه در مدينه بودم شبها مجلس بر قرار مى شد و صحبت كردم و عدّه اى از مذاهب مختلف حاضر مى شدند و در پايان ده شب، آن دانشمند حجازى از آنچه نسبت به شيعه معتقد شده بود بى زارى جست و عذر خواهى كرد و به من قول داد صحبتهاى مرا در روزنامه «ام القرى» چاپ و منتشر كند تا براى كسانى كه امر بر ايشان مشتبه شده و عناد ندارند، حق ظاهر شود و قرار شد يك نسخه از روزنامه را نيز براى من بفرستد ولى طبق قرارش عمل نكرد و شايد موقعيت با او مساعدت نكرد و نتوانست آنرا چاپ و منتشر كند. (1)
اين جانب و ديگران در مسجد النبى بارها ديده ايم كه برخى از آنها سجاده را از زير پاى نمازگزاران شيعه مى كشند و گاهى آنرا خراب مى كنند و رسماً اهانت و در حد كتك زدن هم اقدام مى كنند و حال اينكه خود را سلفى، يعنى پيرو سلف صالح و پيرو سنت رسول اللَّه صلى الله عليه و آله و سلم مى دانند امّا آيا سلف صالح و اصحاب رسول اللَّه صلى الله عليه و آله و سلم با مسلمانان، با مهمانان رسول اللَّه صلى الله عليه و آله و سلم، با نمازگزارانى كه رو به قبله و طبق فقه خود در حال نماز هستند و در سجده مى گويند «سبحان ربى الاعلى و بحمده» اين گونه رفتار مى كردند؟ آيا سنت رسول اللَّه صلى الله عليه و آله و سلم چنين است؟
ص:202
يك مناظره
به يكى از آنها كه خود در يك مورد، تماشاگر چنين برخورد خشن و بى ادبانه بود گفتم: مگر شما سنت و دستور رسول اللَّه صلى الله عليه و آله و سلم را قبول نداريد؟ مگر صحيح بخارى و صحيح مسلم را صحيح ترين كتابها بعد از قرآن كريم نمى دانيد؟ گفت:
چرا ما چنين هستيم.
گفتم: در صحيح بخارى از عمر بن الخطاب نقل كرده كه رسول اللَّه صلى الله عليه و آله و سلم فرمود:
«قد قال رسول اللَّه صلى الله عليه و آله و سلم امِرْتُ ان اقاتِلَ النّاسَ حَتّى يَقُولُوا لا الهَ الا اللَّه فَمَن قال لا الهَ الا اللَّه عَصَمَ مِنّى مالَه و نَفْسَهُ الا بِحَقِّه و حسابُهُ عَلَى اللَّه». (1)
من مأمور شدم با مردم جنگ و قتال كنم تا بگويند «لا اله الا اللَّه» پس هر كس گفت: «لا اله الا اللَّه» مال و جانش از جانب من مصون و محفوظ است مگر بحقش [مانند اينكه به كسى ضرر مالى يا جانى بزند] و حساب او با خدا است.
صحيح مسلم نيز همين حديث را با چند سند نقل كرده است. (2)
ص: 203
به اين شخص گفتم: با وجود چنين احاديثى، شما چگونه بخود اجازه مى دهيد در روضه مباركه و در حضور رسول اللَّه صلى الله عليه و آله و سلم به كسى كه «لا اله الا اللَّه، محمد رسول اللَّه» مى گويد و در حال نماز است و عازم زيارت خانه خدا است، اينگونه توهين و اذيت كنيد و در مال او تصرف و آنرا به زور بگيريد و ضايع كنيد؟ آيا شما پيرو سلف صالح و عامل به سنت رسول اللَّه صلى الله عليه و آله و سلم هستيد؟
او سرش را زير انداخت و حرفى نزد، به او گفتم: شيعيان تنها به خاطر اينكه درگيرى نشود و موفق به زيارت رسول اللَّه صلى الله عليه و آله و سلم و ائمه بقيع عليهم السلام و فاطمه زهرا عليها السلام شوند، اين بى ادبى ها و بدرفتارى شما را تحمل مى كنند و اگر اين جهت نبود هرگز اين رفتار شما را تحمل نمى كردند و اين اعمال را بى پاسخ نمى گذاشتند، او با حالت شرمندگى گفت: حق با شما است و اسلام اجازه نمى دهد مسلمانان با كسى اين گونه رفتار كنند و تقاضاى عفو كرد و خداحافظى نمود.
پرسش 36: چرا ما «شيعيان» نمازهاى مستحبى شبهاى ماه مبارك رمضان را به جماعت برگزار نمى كنيم ولى اهل تسنن آنها را به جماعت و به نام نماز تراويح برگزار مى كنند؟
پاسخ: در فقه شيعه خواندن نماز مستحبى به جماعت بدعت و حرام است و فرقى بين نمازهاى مستحبى شبهاى ماه رمضان و غير آن نيست ولى اهل تسنن نافله هاى شبهاى ماه
ص: 204
مبارك رمضان را به جماعت برگزار مى كنند و آنها را نماز تراويح مى نامند. (1)
از دو كتاب معتبر آنها استفاده مى شود كه نماز تراويح در زمان رسول اللَّه صلى الله عليه و آله و سلم و در حكومت ابوبكر و در اوائل حكومت عمر، به جماعت برگزار نمى شده است. (2)
مدتى از حكومت عمر گذشته بود، يك شب ماه رمضان وارد مسجد شد، ديد مردم بطور پراكنده و فرادا نماز مى خوانند ولى در گوشه مسجد چند نفر بجماعت مى خواندند، عمر گفت: اگر همه مردم نمازها را به جماعت بخوانند نمايانتر است و تصميم گرفت (ثم عزم) و مردم را به امامت يك نفر جمع كرد، شب بعد وارد مسجد شد، ديد مردم نمازها را به جماعت برگزار مى كنند، گفت: خوب بدعتى است اين. (نِعْمَ البِدعَةُ هذِه). (3)
ص: 205
البته در برخى روايات آنها است كه رسول اللَّه صلى الله عليه و آله و سلم دو سه شب نافله شب را در مسجد خواند و عدّه اى نمازها را با آن حضرت خواندند، شب سوم يا چهارم جمعيت زياد شد، رسول اللَّه صلى الله عليه و آله و سلم براى نماز نافله از منزل خارج نشد و بعد از نماز صبح فرمود: نماز تراويح
من متوجه اجتماع شما شدم و اينكه نيامدم، ترسيدم نافله شب را به جماعت خواندن بر شما واجب شود و تا رسول اللَّه صلى الله عليه و آله و سلم زنده بود نافله ها به جماعت برگزار نشد. (1)
در كتاب الفقه على المذاهب الاربعة (2).
مضمون همين روايات را بازگو كرده و مى گويد:
مستحب است به جماعت برگزار شود، ولى بيست ركعت نبوده و در عهد صحابه اضافه كردند و بيست ركعت مى خواندند، و در حكومت عمر بن عبدالعزيز باز اضافه كردند و سى و شش ركعت مى خواندند ولى مشروع همان بيست ركعت است و مستحب است تمام قرآن را در نماز تراويح تا پايان ماه رمضان بخوانند. [و براى اضافه كردن و بدعت گذارى عمر و غير او توجيهاتى نموده است.
لازم به يادآورى است كه، اوّلًا نافله هايى را كه
ص: 206
رسول اللَّه صلى الله عليه و آله و سلم در سه شب خواند در ماه رمضان نبوده است ثانياً بيش از يازده ركعت نخواند، ثالثاً عمر بن الخطاب تصريح كرد كه اين عمل بدعت است، يعنى ساخته و پرداخته سليقه شخص او بوده و سابقه نداشته است و از تعبير او معلوم مى شود استناد به عمل رسول اللَّه صلى الله عليه و آله و سلم نكرده است، رابعاً حتى عمر نگفته است بيست ركعت بخوانند و نگفته است يك ختم قرآن در آنها خوانده شود.
آرى بدعت مى گذارند و به سليقه شخصى عمل مى كنند و بعد هم توجيه مى كنند كه اجتهاد كرده اند ولى اگر ببينند شيعه مثلًا در اذان و اقامه بقصد تيمن و تبرك شهادت به ولايت امير المؤمنين على عليه السلام مى دهد فوراً حكم به بدعت بودن و كفر و شرك شيعه مى كنند: انّ هذا لَشَىٌ عُجابٌ (1)
پرسش 37: چرا ما «شيعيان» اهل بيت رسول اللَّه صلى الله عليه و آله و سلم را معصوم مى دانيم ولى اهل تسنّن ظاهراً چنين نيستند و بما هم اعتراض مى كنند، البته آنها ابوبكر و عمر و ديگر كسانى را كه مورد احترامشان مى باشد نيز معصوم نمى دانند؟
پاسخ: شيعه، اهل بيت رسول اللَّه صلى الله عليه و آله و سلم و ائمه عليهم السلام را معصوم و از هرگونه گناه و پليدى پاك و منزه مى داند و بر اين امر ادله عقلى و نقلى فراوانى وجود دارد كه در كتب مربوط موجود است و عمده دليلى كه اهل تسنن نمى توانند شبهه و
ص: 207
انكار كنند اين آيه است:
ما اهل بيت را معصوم مى دانيم
انما يريد اللَّه ليذهب عنكم الرجس اهل البيت و يطهركم تطهيراً (1)
خدا فقط مى خواهد آلودگى را از شما خاندان- پيامبر- بزدايد و شما را پاك و پاكيزه گرداند.
در صحيح مسلم است كه عايشه گفت:
روزى رسول اللَّه صلى الله عليه و آله و سلم [از حجره خارج شد و عبايى پشمى و سياه با آن حضرت بود، پس حسن بن على عليهما السلام آمد، رسول اللَّه صلى الله عليه و آله و سلم او را داخل عبا نمود، پس از آن حسين بن على آمد، او را نيز داخل عبا فرمود، سپس فاطمه عليها السلام آمد و داخل شد، پس از آن على عليه السلام آمد او را هم داخل عبا نمود و گفت: انما يريد اللَّه ليذهب عنكم الرجس اهل البيت و يطهركم تطهيراً. (2)
و در مسند امام احمد بن حنبل (3) است كه:
ان النبى صلى الله عليه و آله و سلم كان يمرّ بباب فاطمة ستة أشهر اذا
ص: 208
خرج الى صلاة الفجر يقول: الصلاة يا اهل البيت انما يريد اللَّه ليذهب عنكم الرجس اهل البيت و يطهركم تطهيراً.
رسول اللَّه صلى الله عليه و آله و سلم صبح كه براى نماز به مسجد مى رفت، مدت شش ماه از درب خانه فاطمه عليها السلام عبور مى كرد و مى فرمود: نماز، اى اهل بيت، خداوند فقط مى خواهد پليدى و گناه را از شما اهل بيت دور كند و كاملًا شما را پاك سازد.
همچنين در صحيح مسلم است كه:
زيد بن ارقم گفت: رسول اللَّه صلى الله عليه و آله و سلم روزى در كنار آبى به نام خمّ، ميان مكه و مدينه خطبه اى خواند و بعد از حمد و ثناى الهى فرمود: اى مردم من بشرى بيش نيستم و نزديك است مأمور پروردگارم بيايد و من دعوت او را اجابت كنم و من در ميان شما دو چيز گران بها مى گذارم و مى روم يكى كتاب خدا كه در آن هدايت و نور است، كتاب خدا را بگيريد و به آن چنگ بزنيد ... و اهل بيت من، خدا را درباره اهل بيت خود متذكر مى شوم، [راوى گويد: رسول اللَّه صلى الله عليه و آله و سلم اين جمله را سه بار تكرار كرد از زيد بن ارقم سؤال كردند: اهل بيت آن حضرت چه كسانى هستند؟ آيا زنهاى رسول اللَّه صلى الله عليه و آله و سلم اهل بيت آن حضرت مى باشند؟
زيد گفت: خير، به خدا قسم، به درستى كه زن چند وقت با مرد است، پس او را طلاق مى دهد و زن برمى گردد نزد پدر و فاميلش، اهل بيت مرد اصل و
ص: 209
ريشه و پى مرد هستند، اهل بيت كسانى هستند كه بعد از رسول اللَّه صلى الله عليه و آله و سلم صدقه بر آنان حرام است. (1)
در همين كتاب است كه:
از زيد بن ارقم سؤال كردند، اهل بيت- كه رسول اللَّه صلى الله عليه و آله و سلم سفارش آنها را فرمود و عِدل قرآنشان قرار داد- چه كسانى هستند؟ گفت: آل على عليه السلام ...
هستند كه صدقه بر آنها حرام است. (2)
از آيه شريفه و اين روايات كه در كتابهاى معتبر اهل تسنن آمده معلوم و مسلم است كه خداوند اراده كرده است آلودگى و پليدى را از اهل بيت رسول اللَّه صلى الله عليه و آله و سلم بزدايد و آنان را پاك و پاكيزه گرداند، مضافاً بر اينكه رسول اللَّه صلى الله عليه و آله و سلم در حديث ثَقلين اهل بيت را عِدل و هم سنگ قرآن كريم قرار داده و هر دو را به عنوان حجت خدا در ميان مردم توصيف فرموده است و همان گونه كه قرآن از خطا و لغزش مصون و محفوظ است، عدل و قرين آن نيز مصون و محفوظ است و مسلمانان مى دانند و اعتراف دارند كه اهل بيت عليهم السلام و در رأس آنها حضرت على عليه السلام حتى لحظه اى آلوده به شرك و كفر نبوده و كوچكترين لغزش و خطايى از آنها سر نزده است و بر اين اساس شيعه معتقد به عصمت اهل بيت عليهم السلام است.
ص: 210
پرسش 38: چرا ما «شيعيان» مفاتيح الجنان و دعاهاى آن را قبول داريم و مى خوانيم ولى اهل تسنن چنين نيستند و اگر دست ما ببينند آن را از ما مى گيرند و گويا همراه داشتن و خواندن مفاتيح جرم است؟
پاسخ: برخى از اهل سنت و خصوصاً گروه تندرو به دعا و زيارات چندان اهميت نمى دهند و اصولًا دعاهاى وارده از معصومين عليهم السلام را ندارند و طعم و لذت دعا و مناجات و زيارات را نچشيده اند و حال اينكه اگر به دعاى كميل كه تماماً در رابطه با توحيد و عذر خواهى از گناهان در پيشگاه خداوند است توجه كنند، يا مناجات خمس عشرة يا دعاى ابوحمزه و مانند اينها را بخوانند ديدشان عوض مى شود.
در هر صورت، حساسيت آنها، خصوصاً گروه تندرو، نسبت به زيارت عاشورا است كه در مفاتيح آمده و آن هم نسبت به لعن هاى ذكر شده در زيارت است. و همچنين از جهت لعن به ابوسفيان و معاويه كه در اين زيارت است و در نتيجه آن گونه برخورد مى كنند.
در مسجد النبى، مفاتيح دستم بود، يك نفر از آنها كه- مأمور بود و از جزئيات مطلع بود- آن را گرفت و زيارت عاشورا را آورده گفت: اوّل و دوم و سوم كه لعن مى كنيد چه كسانى هستند؟ گفتم: مگر لازم است بدانيم چه كسانى هستند؟
گفت: چنانچه انسان كسى را نشناسد چگونه او را لعن مى كند؟
ص: 211
گفتم: اين مردم كه پنج وقت نماز مى خوانند و مرتب مى گويند غير المغضوب عليهم و لا الضالين ترجمه: «نه آنهايى كه مغضوبند ونه آنهايى كه گمراهند.» آيا مغضوب عليهم و ضالّين را مى شناسند؟ فكرى كرد و گفت: خير، اكثر آنها نمى شناسند.
گفتم: كسانى را كه نمى شناسند چگونه مى خواهند خدا آنان را از آنها قرار ندهد؟ گفت: در نماز دستور است كه بخوانند هر چند معنا و مقصود از آن را ندانند. گفتم: اين هم زيارت است و دستور است كه آن را بخوانند هر چند مقصود از آنان را ندانند.
گفت: در اين زيارت لعن بر معاويه نيز هست و او را كه مى شناسيد، چرا او را لعن مى كنيد؟ مگر نمى دانيد سبّ و لعن اصحاب رسول اللَّه صلى الله عليه و آله و سلم گناه و حرام است؟
گفتم: اوّلًا جنگ بااصحاب وخليفه رسول اللَّه صلى الله عليه و آله و سلم گناهش بزرگتر از سبّ و لعن است و همه مى دانند كه معاويه با على بن ابى طالب عليه السلام كه از صحابه و خليفه رسول اللَّه صلى الله عليه و آله و سلم بود جنگ كرد و اگر توانسته بود آن حضرت را كشته بود همان گونه كه پسرش يزيد حسين بن على عليهما السلام را شهيد كرد، ثانياً شيعه سبّ و لعن بر صحابه و بر شخص معاويه را از معاويه ياد گرفته اند.
گفت: معاويه كجا و چه كسى را سبّ و لعن كرده كه از او ياد گرفته ايد؟
گفتم: صحيح مسلم را قبول دارى؟ گفت: بلى، گفتم: در صحيح مسلم است كه معاويه از شخصى به نام سعد خواست كه امير المؤمنين على عليه السلام را سبّ كند و سعد گفت: من هرگز
ص: 212
على عليه السلام را سبّ نمى كنم و اگر يكى از سه چيزى كه رسول اللَّه صلى الله عليه و آله و سلم براى على بن ابى طالب عليه السلام گفت براى من گفته بود ارزش و بهاى آن نزد من محبوب تر از شتر قرمز رنگ بود (شتر قرمز نزد اعراب اشرف اموال محسوب است) و آن سه چيز اين بود:
1- رسول اللَّه صلى الله عليه و آله و سلم عازم سفر براى جنگ بود، على عليه السلام را به عنوان خليفه خود تعيين كرد كه بماند، على عليه السلام گفت: يا رسول اللَّه صلى الله عليه و آله و سلم مرابا زنها و بچه ها مى گذارى؟ رسول اللَّه صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: آيا خوشنود نمى شوى كه نسبت به من بمنزله هارون نسبت به موسى عليه السلام باشى جز اينكه بعد از من پيامبرى نيست؟
2- شنيدم رسول اللَّه صلى الله عليه و آله و سلم در جنگ خيبر فرمود: فردا پرچم جهاد را به دست مردى مى دهم كه او خدا و رسول خدا را دوست مى دارد و خدا و رسول خدا نيز او را دوست دارند، روز بعد همه حاضرين گردن كشيديم كه شايد يكى از ما باشيم ولى رسول اللَّه صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: على عليه السلام را نزد من بياوريد، على عليه السلام را آوردند در حالى كه چشمش درد مى كرد، رسول اللَّه صلى الله عليه و آله و سلم آب دهان مباركش را در چشمان او ريخت و پرچم را به او داد پس خداوند براى آن حضرت فتح و پيروزى نصيب كرد.
3- وقتى آيه مباركه قل تعالوا ندع أبناءَنا و ابناءَكم .... (1)
نازل شد، رسول اللَّه صلى الله عليه و آله و سلم على و فاطمه و حسن و حسين عليهم السلام را
ص: 213
طلبيد و گفت خدايا اينها اهل من هستند. (1)
نيز در همين كتاب است كه مردى از آل مروان [به عنوان استاندار] منصوب شد، او از سهل بن سعد خواست كه على عليه السلام را سبّ كند، سهل از سبّ آن حضرت خوددارى كرد، آن مرد به سهل گفت: اكنون كه از سبّ على عليه السلام خوددارى مى كنى پس بگو: «لَعَنَ اللَّه اباتراب» (العياذ باللَّه). (2)
بعد از نقل اين روايات به آن مأمور گفتم: روايات به اين مضمون و مشابه يكديگر در صحيح مسلم و در همين باب موجود است كه مقام و منزلت على عليه السلام را نسبت به رسول اللَّه صلى الله عليه و آله و سلم و جهاد على عليه السلام را ثابت و بيان مى كند. و در اين
ص: 214
دو روايت تصريح شده كه معاويه و آل مروان اصرار داشتند بر سبّ و لعن اميرالمؤمنين عليه السلام، خليفه و صحابى رسول اللَّه صلى الله عليه و آله و سلم، پس اگر شيعه معاويه و آل مروان و امثال آنها را لعن و سبّ كند منشأ آن معاويه و آل مروان هستند كه فتح باب نمودند.
بحث كه به اينجا كشيد، مفاتيح را بست و گفت: ابوبكر افضل است يا على عليه السلام؟
گفتم: اين مطلب را خداوند در قرآن بيان كرده است:
فَضَّل اللَّه المُجاهِدِينَ عَلَى القاعِدينَ اجْراً عَظِيماً (1)
خداوند مجاهدان را بر خانه نشينان به پاداشى بزرگ برترى بخشيده است.
و در آيه اى ديگر فرموده است:
يَرْفَعِ اللَّه الَّذينَ آمَنُوا مِنْكُم وَ الْذَين اوتُوا العِلْمَ دَرَجاتٍ (2)
خداوند رتبه و منزلت كسانى از شما كه ايمان آورده و كسانى را كه دانشمندند [بر حسب درجات بلند گرداند.
و جهاد و مجاهد بودن على عليه السلام و مقام علمى بى نظير على عليه السلام بر همه آشكار و از بديهيات عالم اسلام است.
لذا بايد قبول كنيد كه اين دو آيه شريفه افضل بودن على عليه السلام را بر ديگران ثابت مى كند.
ص: 215
بعلاوه در رواياتى كه از صحيح مسلم نقل و اشاره كردم رسول اللَّه صلى الله عليه و آله و سلم، على عليه السلام را بمنزله خودش دانسته و خداوند نيز در آيه مباهله همان گونه كه در صحيح مسلم نقل شده على عليه السلام را نفس رسول اللَّه صلى الله عليه و آله و سلم قرار داده است و همان طور كه رسول اللَّه صلى الله عليه و آله و سلم افضل از ديگران است على عليه السلام هم كه نفس و جان رسول اللَّه صلى الله عليه و آله و سلم مى باشد افضل است و در اشعار فارسى نيز آمده است.
على زبعد محمد صلى الله عليه و آله و سلم زِ هر كه هست به است اگر تو مؤمن پاكى بكن بر اين اقرار
گفت: بلال و فلان نقل كردند كه ...، فوراً حرف او را قطع كردم و گفتم من مى گويم خدا و رسول اللَّه صلى الله عليه و آله و سلم چنين فرموده اند، تو مى گويى بلال و فلان!!
ما «شيعيان» هرگز قرآن و فرموده رسول اللَّه صلى الله عليه و آله و سلم را رها نمى كنيم و حرف فلان و فلان را بپذيريم- سپس گفتم: حجت بر تو تمام است و در پيشگاه خداوند هيچ عذرى ندارى والسَّلامُ عَلى مَن اتَّبَع الهُدى و از جا حركت كردم و از يكديگر جدا شديم. چرا ما به اسم شيعه شناخته شده ايم؟
پرسش 39: چرا ما «شيعيان» كه اهل بيت رسول اللَّه صلى الله عليه و آله و سلم را قبول داريم، به اسم و به عنوان شيعه شناخته شده ايم ولى اهل سنت را سنّى و به عنوان اهل تسنن مى شناسند؟
پاسخ: شيعه به معناى «پيرو» است و شيعه معتقد است كه
ص: 216
رسول اللَّه صلى الله عليه و آله و سلم در مناسبتهاى متعددّى جانشين خود را تعيين نمود، در اولين جلسه اى كه دعوت خود را اظهار و مردم را به اسلام فراخواند، امام و جانشين خويش را نيز معرفى و او را به مردم شناساند.
خلاصه آن چنين است: رسول اللَّه صلى الله عليه و آله و سلم تا سال سوم بعثت مخفيانه دعوت به اسلام مى فرمود، تا اين كه آيه شريفه و انْذِر عَشِيرتَكَ الأقْرَبينَ (1)
ترجمه: خويشان نزديكت را هشدار ده.» نازل گرديد. رسول اللَّه صلى الله عليه و آله و سلم بستگان نزديكش را كه حدود چهل نفر بودند دعوت كرد، پس از صرف غذا فرمود:
خداوند به من دستور داده است كه شما را به آيين اسلام دعوت كنم، كدام يك از شما مرا در اين كار يارى خواهيد كرد تا برادر من و وصى و جانشين من باشد؟ حاضرين همگى سرباز زدند جز على عليه السلام كه از همه كوچكتر بود برخاست و عرض كرد، اى رسول اللَّه صلى الله عليه و آله و سلم من در اين راه يار و ياور توام، رسول اللَّه صلى الله عليه و آله و سلم دست برگردن على عليه السلام نهاد و فرمود:
اين برادر و وصى و جانشين من در ميان شما است، سخن او را بشنويد و فرمانش را اطاعت كنيد.
«انَّ هذا اخي وَ وَصيّى و خَليفَتى فِيكُم فَاسْمَعوا له و اطِيعُو، فقام القوم يضحكون و يقولون لأبى طالب: قد أمرك أن تسمع لابنك وتطيع».
ص: 217
اين حديث را جمع كثيرى از دانشمندان اهل تسنن، همچون ابن جرير، ابن ابى حاتم، ابن مردويه، ابو نعيم، بيهقى، ثعلبى و غير اينها نقل كرده اند. (1) و در تفسير مجمع البيان،
ص: 218
الميزان، برهان و نور الثقلين و غير اينها ذيل آيه شريفه «وانذر عشيرتك الأقربين» (1)
مضمون اين حديث نقل شده است.
همچنين رسول اللَّه صلى الله عليه و آله و سلم در فرصتهاى مناسب و با بيانهاى گوناگون امامت حضرت امير عليه السلام و يازده فرزندش را به اطلاع مردم رساند.
در سال دهم هجرت به مكه معظمه عزيمت كرد و در پايان مراسم حج در سرزمين «غدير خم» در حضور حدود صد و بيست هزار نفر، پس از حمد و ثناى پروردگار فرمود:
من به زودى از ميان شما مى روم و دو چيز گرانقدر در ميان شما به يادگار مى گذارم، كتاب خدا و خاندانم [تا آنكه ناگهان مردم ديدند رسول اللَّه صلى الله عليه و آله و سلم دست على را گرفت و بلند كرد و با صداى بلند فرمود:
چه كس از همه مردم نسبت به مسلمانان از خود آنها سزاوارتر است؟ گفتند: خدا و رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم داناترند، رسول اللَّه صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: «من كُنْتُ مَولاهُ فَعَلىُّ مَولاه» هر كس من مولا و رهبر او هستم على » [مولا و رهبر او است. «اللَّهمُ وال مَنْ والاهُ و عادِ مَنْ عاداهُ».
خداوندا دوستان او را دوست بدار ودشمنان او رادشمن بدار.
خطبه حضرت كه به پايان رسيد اين آيه نازل شد:
ص: 219
اليوم اكْمَلْتُ لَكُم دِيْنكُمْ و اتْمَمْتُ عليكم نِعْمَتِى و رَضيتُ لَكُم الاسلامَ دِيناً؛ (1)
«امروز دين شما را برايتان كامل و نعمت خود را بر شما تمام گردانيدم و اسلام را براى شما به عنوان آيينى برگزيدم.»
اين حديث را نيز جمع كثيرى از دانشمندان اهل تسنن نقل كرده اند. (2)
همچنين در عبارات ديگر مانند حديث منزلت و طير مشوى و غيره خلافت و امامت ائمه عليهم السلام را براى مردم بيان كرد، در حديث ثقلين و در موارد متعدد ديگر مردم را به تمسك به كتاب خدا و اهل بيت عليهم السلام سفارش كرد.
براين اساس شيعه خود را ملزم مى داند امامت و خلافت اميرالمؤمنين على عليه السلام ويازده فرزندش را بپذيرد و پذيرفته است و از آنان پيروى مى كند لذا به عنوان شيعه شناخته شده است. (3)
همچنين شيعه مسائل اعتقادى و اخلاقى و فروع دين خود را از قرآن كريم و سنت پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم كه بر گرفته از بيانات اهل بيت آن حضرت است اخذوبه آن بزرگواران رجوع و از آنان تبعيت مى كند. و طبق حديث ثقلين مرجع احكام و مسائل دين را تنها اهل بيت عصمت و طهارت عليهم السلام مى داند و به همين لحاظ نيزبه آنان شيعه (يعنى پيرو) على وآل على عليه السلام گفته شده و مى شود.
ص: 220
و نيز رسول اللَّه صلى الله عليه و آله و سلم در حال حيات خود پيروان اميرالمؤمنين عليه السلام را به اين نام معرفى و آنان را شيعه خوانده است، آنجا كه با اشاره به على بن ابيطالب عليه السلام فرموده است:
«وَالَّذى نَفْسِى بِيَدِه، انَّ هذا و شِيعَتَهُ لَهُم الفائِزُونَ يَومَ القيامَة.» (1)
«قسم به آن كه جانم به دست قدرت اوست، بدرستيكه اين [على عليه السلام و شيعيانش در روز قيامت رستگارانند.»
ولى اهل تسنن در مقابل شيعه از اهل بيت رسول اللَّه صلى الله عليه و آله و سلم اطاعت و تبعيت نكرده و نمى كنند و مدّعى هستند كه فقط به سنت رسول اللَّه صلى الله عليه و آله و سلم عمل مى كنند (كه عمدةً از طريق دو نفر فارسى الأصل (2) به آنها رسيده است) و باين لحاظ سنّى و اهل تسنن ناميده شده اند.
آرى باوجودحديث ثَقَلين و سفارش مكرّر رسول اللَّه صلى الله عليه و آله و سلم بر اينكه بعد از خودش، مسلمانان به كتاب خدا و اهل بيتش تمسك كنند و با اينكه اين حديث در صحاح و مسانيد اهل تسنن آمده است. در عين حال به آن اعتنا نكرده و در حالى كه خود را اهل سنت مى دانند كوچكترين توجهى به اين حديث
ص: 221
نمى كنند و گويا حديث ثَقَلين را سنت رسول اللَّه نمى دانند.
مرحوم آية اللَّه العظمى بروجردى قدس سره فرموده است:
حديث معروف به حديث ثقلين را شيعه و سنى اجماع بر آن دارند، و سى و چهار نفر از اصحاب رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم آن را روايت كرده اند و علاوه بر علما و محدثين شيعه دوازده امامى، بيش از يكصد و هشتاد نفر از بزرگان و مشاهير علما و محدثين اهل سنت اين حديث را در كتاب هاى خود با سندهاى صحيح نقل و ثبت كرده اند. (1)(2)
بلى دربعضى ازكتابهايى كه نزد خودشان نيز معتبر نيست،(3)
بجاى «اهل بيتى» لفظ «سنتى» آمده است كه عوامل وابسته به امويها متن حديث را تغيير داده وآنرا آن گونه ساخته و پرداخته اند.
گاهى كه در بحث با اهل تسنن به حديث ثقلين تمسك كرده ام و ابتدا قبول مى كردند كه حديث «اهل بيتى» است، اما وقتى از جواب عاجز مى شدند مى گفتند حديث «سنتى» است، ولى پاسخ مى دادم كه در صحيح مسلم و مسند احمد حنبل (4) و
ص: 222
سنن ترمزى (1) «اهل بيتى» است نه «سنتى» و آنها از اين جواب هيچ راه گريزى نداشتند.
يك نفر از آنها به اينجانب به عنوان اعتراض گفت:
مسلمانان بعد از رحلت رسول اللَّه صلى الله عليه و آله و سلم بر خلافت ابوبكر اتفاق و اجماع نمودند و او را به عنوان خليفه رسول اللَّه صلى الله عليه و آله و سلم تعيين كردند و شما «شيعيان» با مسلمانان مخالفت مى كنيد و خلافت ابوبكر را قبول نمى كنيد.
گفتم: عمر را چه كسى براى خلافت تعيين كرد؟
گفت: عمر را ابوبكر تعيين كرد و نگذاشت مسلمانان بدون رهبر و امام باشند، مبادا بين آنها اختلاف بوجود آيد.
گفتم: عجب، عقل ابوبكر بيش از عقل رسول اللَّه صلى الله عليه و آله و سلم مى رسيده و بهتر فهميده است.
گفت: چطور؟
گفتم: بقول شما، رسول اللَّه صلى الله عليه و آله و سلم براى خودش خليفه تعيين نكرد، براى مردم امام و رهبر تعيين نكرد و مسلمانان را بخود واگذاشت و آنها را باختلاف كشاند و حتى جنازه اش سه روز روى زمين ماند تا مسلمانان پس از تعيين خليفه، آن حضرت را دفن كردند، ولى ابوبكر عقلش رسيد و جانشين خود را تعيين
ص: 223
كرد.
- در كتاب: «التاريخ القويم لمكة و بيت اللَّه الكريم» (1) آمده است:
وقتى رسول اللَّه صلى الله عليه و آله و سلم از دنيا رفت، مردم جنازه آن حضرت را رها كردند و به منظور تعيين خليفه در سقيفه بنى ساعده جمع شدند و پس از سه روز كه ابوبكر را به عنوان خليفه انتخاب و با او بيعت نمودند، متوجه تجهيز و دفن رسول اللَّه صلى الله عليه و آله و سلم شدند [بعد مى گويد:] و همين كه انسان در اين قضيه دقت مى كند مى فهمد كه امر تعيين خليفه مهمتر از سرگرم شدن و پرداختن به تجهيز و دفن رسول اللَّه صلى الله عليه و آله و سلم بوده است، زيرا كه شيطان در صدد بدست آوردن فرصت جهت ايجاد شكاف ونفاق ونزاع بين مسلمانان بود و نزديك بود اختلاف و نزاع بر مسلمانان مستولى شود، لكن رحمت خداوند شامل حال مسلمانان شد و كيد و مكر شيطان را از آنان بر طرف كرد و آنها را برخلافت ابوبكر مجتمع و متحد نمود و پس از سه روز كه عموم مسلمانان با خليفه بيعت كردند، در شب چهارم متوجه تجهيز وكفن ودفن رسول اللَّه صلى الله عليه و آله و سلم شدند ...
آرى، مردم مى دانستند كه تعيين خليفه مهمتر از سرگرم شدن به تجهيز و دفن رسول اللَّه صلى الله عليه و آله و سلم است، مردم مى دانستند كه
ص: 224
اگر خليفه تعيين نشود شيطان از فرصت استفاده مى كند و بين مسلمانان اختلاف بوجود مى آورد، ابوبكر و عمر هم مى دانستند كه بايد براى پس از مرگشان جانشين تعيين كنند و مردم را بدون رهبر و امام نگذارند، اما خداوند اين امر مهم را به رسول اللَّه صلى الله عليه و آله و سلم خبر نداد، رسول اللَّه صلى الله عليه و آله و سلم هم باندازه عموم مردم و در حدّ ابوبكر و عمر، اهميت تعيين خليفه و جانشين خويش را «العياذ بالله» نمى دانست، «انَّ هذا لَشَى ء عجابٌ».
خلاصه آن مرد سنى گفت: من اينها را نمى دانم و فقط مى دانم شما «شيعيان» خليفه رسول اللَّه صلى الله عليه و آله و سلم را قبول نداريد.
گفتم: خليفه اى كه شما اهل تسنن قبول كرده و معتقد هستيد و مردم او را پذيرفته اند رئيس و حاكم بر مسلمانان بعد از رسول اللَّه صلى الله عليه و آله و سلم بوده است و او هر كه مى خواهد باشد و قبول داشتن يا نداشتن او و بحث درباره او مشكلى را حل نمى كند و شب اول قبر از مسلمانان سؤال نمى كنند كه حاكم و رئيس، بعد از رسول اللَّه صلى الله عليه و آله و سلم چه كسى بود. بلكه ما بايد در اين جهت بحث و بررسى كنيم كه وظيفه مسلمانان، بعد از رسول اللَّه صلى الله عليه و آله و سلم تا زمان ما، در عمل به احكام دين و اخذ اصول و فروع شريعت اسلام چيست؟ و آيا بايد به چه كسى رجوع كنند، فقه و اصول عقائد را از چه كسى فرا بگيرند؟
آيا بروند در خانه اهل بيت رسول اللَّه صلى الله عليه و آله و سلم يا بروند در خانه ديگران؟
گفت: بايد از اصحاب رسول اللَّه صلى الله عليه و آله و سلم فرا بگيرند.
گفتم: طبق روايات دو كتاب صد در صد معتبر شما
ص: 225
رسول اللَّه صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: به كتاب خدا و به اهل بيت من رجوع كنيد و باين دو تمسك كنيد و در اين دو كتاب- كه اصل و ملاك ساير كتابهاى شما است- در جايى نفرموده: به اصحاب من رجوع كنيد، مضافاً بر اينكه علم و دانش نزد على عليه السلام بود و اصحاب نيز در مسائل شرعى در خانه على عليه السلام را مى زدند و به سراغ على عليه السلام مى رفتند، حال شما مى گوييد مسلمانان بروند سراغ اصحاب؟ يا بروند سراغ ديگران؟
در اين موقع عدّه اى جمع شده گوش مى دادند، دستش را زد پشت من و گفت: ما همه مسلمان و برادر هستيم و نبايد براى اين مسائل با هم نزاع و كشمكش داشته باشيم و با لبخند خداحافظى كرد.
پرسش 40: چرا ما «شيعيان» بر مظلوميت اهل بيت عليهم السلام و بر مصائبى كه بر آنها وارد شده گريه مى كنيم؟ چرا در مدينه منوره بر ستم هايى كه بر حضرت زهرا عليها السلام روا داشته اند گريه مى كنيم؟ ولى اهل سنت چنين نيستند و گاهى هم ديده شده كه در كنار بقيع مى ايستند و ما را مسخره مى كنند؟
پاسخ: منشأ و علت و دليل گريه و عزادارى شيعه بر مظلوميت اهل بيت عليهم السلام خصوصاً در مدينه منوره و بر امام حسن مجتبى عليه السلام و بر حضرت زهرا عليها السلام معلوم و براى عموم شيعيان واضح و آشكار است.
اما علت و دليل گريه نكردن اهل تسنن، خصوصاً عده
ص: 226
تندرو و حتّى گريه نكردن آنها در مرگ وابستگان و فرزندان و عزيزانشان، چند روايتى است مبنى بر اينكه عمر بن الخطاب از گريه بر اموات جلوگيرى و نهى مى كرده و گاهى هم مى گفته است، رسول اللَّه صلى الله عليه و آله و سلم نهى كرده است.
در صحيح بخارى است كه عمر بن الخطاب، با زدن با عصا و با پرتاب سنگ و با پاشيدن خاك، جلوى گريه كننده بر اموات را مى گرفت.
«كانَ عُمَر يَضربُ فيه بِالعَصا و يَرْمِى بِالحجارةِ و يَحْثى التُّراب». (1)
همچنين در صحيح مسلم است كه: عمر از گريه بر ميّت نهى مى كرد و مى گفت:
رسول اللَّه صلى الله عليه و آله و سلم فرموده است: ميت در قبر، بواسطه نوحه سرايى زنده عذاب مى شود.
قال عمر: «قال رسول اللَّه صلى الله عليه و آله و سلم المَيّتُ يُعَذَّبُ فى قَبْرِه بمانيح عَلَيهِ». (2)
از عبداللَّه عمر نيز همين روايت نقل شده است. (3)
آنها طبق اين دو سه روايت و به لحاظ نهى و مخالفت
ص: 227
عمر با گريه بر اموات، معتقد شده كه نبايد بر گذشتگان گريه كرد و فرقى بين اولياى خدا و غير آنها نمى گذارند، لذا بر مظلوميت و مصائب آل رسول اللَّه صلى الله عليه و آله و سلم متأثّر نمى شوند و اگر بتوانند جلوى ديگران را هم مى گيرند و حتى براى مرده هاى خودشان اگر چه جوان باشد گريه نمى كنند و گاهى ديده شده در قبرستان بقيع پس از دفن مرده هايشان جلوى خود را مى گيرند كه اشك در چشمانشان ديده نشود و در حقيقت سعى مى كنند اطاعت خود را از عمر در گريه نكردن بر اموات ظاهر و حفظ كنند.
ولى اين عقيده و اين سيره و عمل (كه نبايد بر اموات گريه كرد) از چند جهت نادرست است:
1- جارى شدن اشك بر اموات نشانه رحمت و عطوفت و علاقه و مهربانى است، نشانه رقت قلب انسان است و خشك بودن چشم و گريه نكردن علامت شقاوت و سخت دلى انسان است.
از رسول اللَّه صلى الله عليه و آله و سلم نقل شده كه فرمود:
من علامات الشقاء جمود العين و قسوة القلب و شدة الحرص فى طلب الرزق و الاصرار على الذنب. (1)
چهار چيز از نشانه هاى شقاوت است، 1- خشكى
ص: 228
چشم، 2- سختى دل، 3- حرص بر دنيا، 4- اصرار بر گناه.
نيز به اباذر فرمود:
«يا اباذر، من استطاع ان يبكى فليبك و من لم يستطع فليشعر قلبه الحزن و ليتباك، انَّ القَلبَ القاسى بَعيدٌ مِنَ اللَّه و لكن لاتَشعُرون».
اى اباذر، كسى كه توان گريه دارد، بايد گريه كند و كسى كه توان گريه ندارد قلبش را محزون دارد و خود را به حالت گريه كننده ها در آورد، بدرستى كه دل سخت از خدا دور است ولى شما متوجه نيستيد. (1)
روايات در مدح گريه و مذمت خشكى و جمود چشم زياد است. (2)
خلاصه، روايات دلالت دارند بر اينكه گريه مطلقاً- چه از خوف خدا، چه بر اموات- ممدوح است و با وجود روايات مطلق بضميمه آيه و رواياتى كه بعداً نقل مى كنيم وجهى ندارد كه بخاطر چند روايت مبنى بر نهى عمر از گريه بر اموات، از
ص: 229
اطلاق آن روايات رفع يد كنيم و از گريه بر اموات ممانعت يا خود دارى كنيم و بگوييم گريه فقط از خوف خدا ممدوح است.
2- روايات كثيره اى از اهل بيت عليهم السلام وارد شده در فضيلت گريه بر مصائب آل رسول اللَّه صلى الله عليه و آله و سلم و از آنها استفاده مى شود كه گريه بر خصوص ابا عبداللَّه الحسين عليه السلام از افضل قربات است.
3- در قرآن كريم است كه حضرت يعقوب عليه السلام در فراق فرزندش حضرت يوسف عليه السلام بقدرى گريه كرد كه چشمانش نابينا شد.
وقالَ يا اسَفى عَلَى يُوسُفَ وابيَضَّت عَيْناهُ مِنَ الحُزنِ فَهُوَ كَظيمٍ؛ (1)
«اى دريغ بر يوسف و در حالى كه اندوه خود را فرومى خورد چشمانش از اندوه سفيد شد.»
در تفسير ابن كثير- كه از معتبرترين كتابهاى تفسير نزد عامه و اهل تسنن است- ذيل آيه اذهبوا بقميصى هذا آمده است: حضرت يعقوب عليه السلام از كثرت گريه نابينا شد. «و كان قد عمى من كثرة البكاء».
4- در صحيح بخارى وصحيح مسلم است كه رسول اللَّه صلى الله عليه و آله و سلم در مواردى گريه كرد:
الف) در فوت فرزندش ابراهيم گريه كرد و فرمود:
«انَّ العَينَ تَدْمَعُ و الْقَلْبَ يَحْزَنُ و لا نَقُولُ الا ما
ص: 230
يَرْضَى رَبُّنا».
اشك جارى مى شود و قلب محزون مى گردد ولى حرفى نمى زنم مگر آنچه خدا راضى است. (1)
ب) در هنگام عيادت از سعد بن عباده
«فَبكى النَّبى صلى الله عليه و آله و سلم فَلَمّا رَأى القوم بكاء رسول اللَّه صلى الله عليه و آله و سلم بكوا، فقال: الا تسمعون؟ انّ اللَّه لايعذّب بدمع العين و لابحزن القلب و لكن يُعَذِّبُ بِهذا- وَ اشارَ الى لِسانِه- اوْ يَرْحَمْ». (2)
پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم گريه كرد و همراهان حضرت وقتى گريه رسول اللَّه صلى الله عليه و آله و سلم را ديدند گريه كردند و رسول اللَّه فرمود: خداوند بخاطر اشك چشم و حزن قلب عذاب نمى كند بلكه بخاطر زبان [كه حرفهايى كه نبايد بزند و مى زند] عذاب مى كند.
ج) در صحيح مسلم است كه:
«قال رسول اللَّه صلى الله عليه و آله و سلم استأذنت ربّى ... أن ازور قبر امّى فَاذِنَ لى» (3) و عن ابى هريرة، قال: «زار
ص: 231
النبى صلى الله عليه و آله و سلم قبر امّه فبكى و أبكى من حوله ...» (1)
رسول اللَّه صلى الله عليه و آله و سلم براى رفتن به زيارت قبر مادرش از خدا اذن گرفت و همين كه سر قبر مادرش رسيد گريه كرد و همراهانش را نيز گرياند.
5- در صحيح مسلم است كه:
پس از مردن عمر، عايشه گفت: بخدا قسم، عمر اشتباه كرده كه گفته است رسول اللَّه صلى الله عليه و آله و سلم فرموده است: خدا مرده را به خاطر گريه كسى عذاب مى كند.
بلكه فرموده است: خدا عذاب كافر را بخاطر گريه اهلش زياد مى كند. [بعد عايشه گفت:] و قرآن شما را كفايت مى كند.
و لاتَزِرُ وازِرَةٌ وِزْرَ اخْرى (2)
هيچ كس بار گناه ديگرى را بدوش نگيرد. (3)
نيز در همين كتاب است كه ابن عباس حرف عمر را ردّ كرده و گفته است:
«و اللَّه اضحك و ابكى» خدا مى خنداند و مى گرياند. (4)
در صحيح مسلم روايات متعددى است كه عايشه و ابن
ص: 232
عباس ادّعاى عمر و عبداللَّه عمر و فهم آنان را تخطئه كرده و گفته اند: عمر و عبداللَّه عمر، معناى سخن رسول اللَّه صلى الله عليه و آله و سلم را نفهميده اند. (1)
در صحيح بخارى نيز آمده است:
به عايشه گفتند عبداللَّه عمر گفته است: رسول اللَّه صلى الله عليه و آله و سلم فرموده است: ميت در قبر بواسطه گريه اهلش عذاب مى شود، عايشه گفت: عبداللَّه عمر اشتباه فهميده است، بلكه رسول اللَّه صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: ميت بخاطر خطاها و گناهانش در قبر عذاب مى شود و حال اينكه اهلش بر او گريه مى كنند. (2)
6- در صحيح بخارى است كه:
«ان النبى صلى الله عليه و آله و سلم نَعَى جعفراً و زيداً قَبلَ ان يَجيي ء خَبَرهُم وَ عَيْناهُ تَذرفان» (3)
قبل از رسيدن خبر شهادت جعفر طيار و زيد، رسول اللَّه صلى الله عليه و آله و سلم از شهادت آنها خبر داد و از دو چشم مباركش اشك جارى بود.
نيز در همين كتاب است كه:
ص: 233
«دعا النبى صلى الله عليه و آله و سلم فاطمة عليها السلام ابنته في شكواه الّذي قبض فيها، فسارَّها بشى ءٍ فَبكَت ثُمَّ دَعاها فسارّها فَضَحِكَتْ ...» (1)
عايشه مى گويد: رسول اللَّه صلى الله عليه و آله و سلم در آن بيمارى كه از دنيا رفت، فاطمه عليها السلام را طلبيد و آهسته با او صحبت كرد، فاطمه عليها السلام گريه كرد، مجددّاً بطور سرّى به او مطلبى فرمود، اين بار فاطمه عليها السلام خنديد،
نيز در همين كتاب است كه:
«فَجَعَلَتْ عَيْنا رَسول اللَّه صلى الله عليه و آله و سلم تَذْرِفانِ، [يجرى الدمع فقال له عبدالرحمان بن عوف: و انت يا رسول اللَّه صلى الله عليه و آله و سلم؟ فقال: يابن عوف انّها رحمة، ثم اتبعها باخرى، فقال صلى الله عليه و آله و سلم: ان العين تَدْمَع و القلب يَحْزَنْ و لا نقول الا ما يرضى ربُنّا و انّا بفراقك يا ابراهيم لمحزونون». (2)
رسول اللَّه صلى الله عليه و آله و سلم در فوت فرزندش ابراهيم گريه كرد و اشكش جارى شد، بحضرت گفتند، شما هم گريه مى كنيد؟ فرمود: اين گريه، گريه رحمت است، و همچنان كه گريه مى كرد فرمود: اشك چشم جارى مى شود و قلب محزون مى شود ولى چيزى نمى گويم
ص: 234
مگر آنچه را كه خدا راضى باشد، و خطاب به فرزندش ابراهيم فرمود: ما در فراق تو اى ابراهيم محزون هستيم.
در صحيح مسلم نيز گريه رسول اللَّه صلى الله عليه و آله و سلم را بر فرزندش ابراهيم نقل كرده است. (1)
همچنين در صحيح بخارى است كه:
وقتى خبر رحلت رسول اللَّه صلى الله عليه و آله و سلم منتشر شد، ابوبكر داخل حجره شد و خود را روى جنازه رسول اللَّه صلى الله عليه و آله و سلم انداخت و او را بوسيد و گريه كرد. «فقَبَّله و بَكى . (2)
و در همين كتاب است كه:
در رحلت رسول اللَّه صلى الله عليه و آله و سلم، بغض گلوى مردم را گرفته بود و طورى گريه مى كردند كه صداى گريه آنها شنيده مى شد. «فَنَشج الناس يَبْكُونُ». (3)
باز در همين كتاب است كه:
ابن عباس مى گفت: پنجشنبه و چه پنجشنبه اى؟ و سپس به قدرى گريه مى كرد كه ريگها از اشك چشمش تر مى شد. (4)
ص: 235
لازم به يادآورى است كه روايات وارده در گريه ابن عباس و علت گريه او را قبلًا نقل كرديم.
در كتابهاى ديگر اهل تسنن نيز آمده است كه:
گريه و حزن و اندوه بر اموات جايز است، مشروط بر اينكه حرفى كه موجب غضب خداوند شود نزنند، نوحه سرايى و مدح و ثناى بى مورد و دروغ براى مرده انجام ندهند. (1)
7- در كتابهاى تاريخى خود اهل تسنن است كه مردم مدينه در رحلت رسول اللَّه صلى الله عليه و آله و سلم شديداً گريه كردند.
در كتاب «التاريخ القويم لمكة و بيت اللَّه الكريم» (2) است كه:
در رحلت رسول اللَّه صلى الله عليه و آله و سلم مردم مدهوش شدند و بسيار گريستند ... و فاطمه عليها السلام گريه كرد ... و عمر گريه كرد ... و از عايشه نقل كرده كه گفت:
سر رسول اللَّه صلى الله عليه و آله و سلم در دامن من بود كه قبض روح شد، سر حضرت را روى بالش گذاشتم و با زنها به سينه و صورتم زدم
«ثم وضعت رأسه على وسادة و قمت ألْتدمُ (اى،
ص: 236
اضرب صدرى) مع النساء و اضرب وجهى».
نيز در همين كتاب است كه:
بعد از وفات رسول اللَّه صلى الله عليه و آله و سلم ابوبكر و عمر رفتند نزد امّ ايمن، امّ ايمن گريه كرد، ابوبكر و عمر نيز با او گريه كردند.
اذان بلال
همچنين در اين كتاب آمده است: (1)
بلال مؤذن رسول اللَّه صلى الله عليه و آله و سلم بعد از وفات آن حضرت اذان نگفت، ابوبكر هر چه اصرار كرد كه اذان بگويد قبول نكرد و به شام رفت. شبى رسول اللَّه صلى الله عليه و آله و سلم را در خواب ديد، حضرت به او فرمود: اى بلال به ما جفا كردى و از جوار ما خارج شدى، بيا به زيارت ما، بلال بيدار شد و به مدينه آمد و آن در زمانى بود كه فاطمه عليها السلام از دنيا رفته بود، مردم خبر وفات حضرت زهرا عليها السلام را به او دادند، بلال با شنيدن خبر رحلت فاطمه عليها السلام صيحه اى كشيد و گفت: چه زود پاره تن رسول اللَّه صلى الله عليه و آله و سلم به رسول اللَّه صلى الله عليه و آله و سلم ملحق شد، بعد مردم به بلال گفتند، برو بالاى مأذنه و اذان بگو، گفت:
بعد از رسول اللَّه صلى الله عليه و آله و سلم اذان نمى گويم، مردم اصرار كردند، رفت بالاى مأذنه و مردم از پير و جوان، زن و مرد جمع شدند و گفتند: بلال مؤذن رسول اللَّه صلى الله عليه و آله و سلم مى خواهد اذان بگويد، وقتى صداى بلال بلند شد و
ص: 237
گفت: «اللَّه اكبر» همه مردم صيحه زدند و گريه كردند «صاحوا و بكوا جميعاً» همين كه گفت: «اشهد ان لا اله الا اللَّه» مردم ضجه زدند «ضجّوا جميعاً» وقتى گفت: «اشهد ان محمداً رسول اللَّه صلى الله عليه و آله و سلم» ذى روحى در مدينه باقى نبود مگر اينكه گريه كرد و صيحه كشيد، دختران باكره از پوشش هاى خود خارج شدند و گريه كردند «و خرجت العذارى و الأبكار من خدورهن يبكين و صار كيوم موت رسول اللَّه صلى الله عليه و آله و سلم حتى فرغ من اذانه»
و مانند روزى كه رسول اللَّه صلى الله عليه و آله و سلم رحلت فرمود گريه كردند تا بلال اذانش را تمام كرد. سپس بلال به مردم گفت: بشارت مى دهم شما را، چشمى را كه بر رسول اللَّه صلى الله عليه و آله و سلم بگريد، آتش آن چشم را نمى سوزاند و آن را مسّ نمى كند، «قال ابشركم انَّه لا تمسّ النار عيناً بكت على النبى صلى الله عليه و آله و سلم» پس از آن به شام بازگشت و تا زنده بود سالى يك مرتبه مى آمد مدينه و اذان مى گفت و بر مى گشت.
همچنين نقل كرده كه، همه اصحاب رسول اللَّه صلى الله عليه و آله و سلم هر وقت رسول اللَّه صلى الله عليه و آله و سلم را ياد مى كردند گريه مى كردند.
همچنين نقل كرده كه:
در عهد وليد بن عبد الملك، وقتى دستور تخريب حجره هاى رسول اللَّه صلى الله عليه و آله و سلم را به منظور توسعه مسجد النبى صلى الله عليه و آله و سلم داد، مردم مدينه گريه عظيمى نمودند «بكوا بكاءً عظيماً في ذلك اليوم»
ص: 238
اكنون با توجه به آنچه از قرآن كريم و از كتب معتبر خود اهل تسنن بازگو كرديم، معلوم شد كه گريه و اظهار حزن و اندوه بر ميت و در فراق عزيزان، مذموم و ناپسند نيست، بلكه طبق گفته بلال، گريه بر رسول اللَّه صلى الله عليه و آله و سلم مستحب و داراى اجر و پاداش است، معلوم شد كه عمل و نهى عمر و پسرش عبداللَّه مأخذ شرعى نداشته و برخلاف قرآن و سيره عملى رسول اللَّه صلى الله عليه و آله و سلم و اصحاب آن حضرت بوده است.
بر اين اساس، اعتراض برخى از اهل تسنن و خصوصاً گروه تندرو به شيعه كه چرا در كنار بقيع يا غير آن گريه مى كنيد، بى وجه است، توهين و مسخره كردن گريه كنندگان، بر خلاف شرع و بر خلاف آيات و روايات معتبر نزد خودشان مى باشد، معلوم شد كه اين گونه رفتارها نشان جهل و بى اطلاعى آنان از احكام خدا و از معانى قرآن و از سيره عملى رسول اللَّه صلى الله عليه و آله و سلم و اصحاب آن حضرت است.
مناظره
به سمت بقيع مى رفتم، يك نفر از آنها ايستاده بود و گريه و عزادارى شيعيان را مسخره مى كرد، وقتى چشمش به اينجانب افتاد شروع كرد بلند بلند مسخره كردن، ايستادم و با صداى بلند اين آيه شريفه را خواندم:
يا ايُّها الَّذينَ آمَنُوا لايَسخَر قومٌ من قَومٍ عَسَى انْ يَكُونُوا خَيراً مِنْهُم و لانساءٌ مِنْ نساءٍ عَسى أن
ص: 239
يَكُنَّ خَيْراً مِنْهُنَّ (1)
اى اهل ايمان هرگز نبايد قومى قوم ديگر را مسخره كند، شايد آنها از اينها بهتر باشند و نبايد زنانى زنان (ديگر) را مسخره كنند، شايد آنها از اينها بهتر باشند.
وقتى اين آيه را خواندم، گفت: اين گريه و داد و شيون زدنها از دين و اسلام نيست و بايد احكام و اعمال اسلام و دين را از اينجا (مدينه) ياد گرفت نه از ايران و اين برنامه ها را از ايران آورده ايد.
گفتم: ايرانيها شيعه هستند و دستورات دينى خود را از مدينه و از قرآن و رسول اللَّه صلى الله عليه و آله و سلم و از اهل بيت آن حضرت آموخته و طبق آنچه آنها فرموده اند عمل مى كنند ولى شما هستيد كه مدينه و اهل بيت رسول اللَّه صلى الله عليه و آله و سلم را گذاشته ايد و دين و عقايد و دستورهاى دينى خود را از فارس و از ايرانيها گرفته ايد و به كتابهاى آنها عمل مى كنيد. همين كه اين حرف را زدم خودش را جمع كرد و با ناراحتى گفت: اين چه حرفى است كه زدى و ما كجا چنين هستيم؟
گفتم: شما عموماً به صحيح بخارى و صحيح مسلم عمل مى كنيد و معتقد هستيد كه بعد از قرآن كريم اين دو كتاب صحيحترين كتابها هستند و اين دو كتاب را دو نفر فارس و ايرانى الأصل نوشته اند، صحيح بخارى را محمد بن اسماعيل كه در بخارا (ازبكستان) متولد شده و قبر او نيز همانجاست،
ص: 240
نوشته و بخارا از ايران و محمد بن اسماعيل فارس بوده نه عرب- به مقدمه صحيح بخارى مراجعه شود- و صحيح مسلم را، مسلم بن حجاج نيشابورى، متولد و مدفون در نيشابور، نوشته و نيشابور از توابع خراسان و ايران و فارس مى باشد،- به مقدمه صحيح مسلم مراجعه شود-.
بنابراين شما اهل تسنن دين و عقايدتان را از ايرانيها گرفته و به گفته آنها عمل مى كنيد اما شيعه به حديث ثقلين عمل مى كند و از قرآن و اهل بيت جدا نمى شود.
گفت: صحيح بخارى و مسلم همان سنت رسول اللَّه صلى الله عليه و آله و سلم را نوشته و بيان كرده اند و ما به قرآن و سنت عمل مى كنيم.
گفتم: در اين دو كتاب مورد قبول شما است كه رسول اللَّه صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: كتاب خدا و اهل بيتم را بين شما مى گذارم بنابراين شما طبق دستور رسول اللَّه صلى الله عليه و آله و سلم و بطورى كه در اين دو كتاب معتبر نزد خودتان آمده عمل نمى كنيد،- بعد گفتم:- و اگر در اين حرف من شك دارى بيا تا عين روايت مربوط به اين مطلب را از صحيح بخارى و مسلم كه هر دو در عربستان، رياض، و زير نظر علماى خودتان چاپ شده، ارائه دهم.
و در همين دو كتاب است كه رسول اللَّه صلى الله عليه و آله و سلم سر قبر مادرش گريه كرد و همراهان آن حضرت نيز گريه كردند، در همين دو كتاب است كه در رحلت رسول اللَّه صلى الله عليه و آله و سلم مردم مدينه و حتى ابوبكر و عمر گريه كردند، و اگر شما روايات شيعه را كه از اهل بيت رسول اللَّه صلى الله عليه و آله و سلم رسيده است قبول نداريد لااقل طبق
ص: 241
صحيح بخارى عمل كنيد، طبق قرآن كه از مسخره كردن ديگران نهى فرموده است، عمل كنيد.
گفت: شما اينجا براى چه كسى گريه و عزادارى مى كنيد؟
گفتم: بر مظلوميت و مصائبى كه بر فاطمه دختر رسول اللَّه صلى الله عليه و آله و سلم وارد شده است، بر مظلوميت چهار امام مدفون در بقيع كه مظلومانه زندگى كرده و الآن هم به آنها و به زوار آنها ظلم مى شود گريه مى كنيم.
درادامه مباحث ديگرى هم مطرح شد و با آمدن مأموران سعودى متفرق شدند.
پرسش 41: چرا ما «شيعيان» در بين ركعت نماز به سجده نمى رويم ولى اهل تسنن معمولًا در وسط ركعت اول نماز صبح جمعه به سجده مى روند و پس از آن بر مى خيزند و بقيّه سوره را مى خوانند؟
پاسخ: اهل سنت به مقتضاى روايتى كه در صحيح بخارى (1)و مسلم (2) است خواندن سوره سجده دار را در نماز جايز مى دانند لذا غالباً در ركعت اول نماز صبح جمعه سوره سجده دار (سوره سى و دوم- الم تنزيل الكتاب) مى خوانند و در وسط قرائت كه آيه سجده را مى خوانند به سجده مى روند، ولى در فقه شيعه و روايات اهل بيت- عليهم السلام- خواندن
ص: 242
چهار سوره اى كه سجده واجب دارد (1) در نمازهاى واجب جايز نيست و نبايد بخوانند.
بر اين اساس، هر گاه شيعيان محترم با آنها نماز بخوانند، چنانچه تبعيت كنند و همراه آنها به سجده بروند، احتياط واجب است كه نماز را اعاده كنند.
1. غالباً در ركعت اول نماز صبح جمعه، سوره سجده دار مى خوانند و مناسب است روحانيون محترم، شبهاى جمعه زائران را در جريان امر قرار دهند تا اشتباه رخ ندهد و سرگردان نشوند و چنانچه توجه داشته باشند مى توانند با آنها بايستند ولى تكبيرة الاحرام را نگويند و مشغول نماز نشوند، همين كه آنها آيه سجده را خواندند با آنها سجده كنند و پس از آنكه بر مى خيزند تكبيرة الاحرام را بگويند و وارد نماز شوند كه در اين صورت نمازشان بى اشكال است و نياز به اعاده نيست.
2. عدّه اى از نمازگزاران توجه و اطلاع ندارند و وقتى آنها به سجده مى روند، اينها بجاى رفتن به سجده، به ركوع مى روند كه در چنين فرضى اگر برگردند و مجدداً با جماعت به ركوع بروند ركن زياد كرده و نمازشان باطل مى شود و در همين صورت نيز احتياط آن است كه منافياتى- مثل حرف زدن
ص: 243
يا صورت از قبله برگرداندن- انجام دهند و در ركعت دوم مجدّداً تكبيرة الاحرام بگويند و نماز را از اول شروع كنند كه بى اشكال است.
پرسش: يكى از اهل سنت مى پرسيد: ما شنيده و در كتابها خوانده ايم كه شيعيان عقيده به تقيّه دارند و اهل تقيه هستند و آن را از عيوب شيعه شمرده اند، آيا ممكن است توضيح دهيد؟
گفتم: تقيه به معناى اين است كه انسان كارى بكند كه جان و آبرويش از شرّ و شرارت دشمن محفوظ بماند و در حقيقت تقيه سپر است در مورد ترس از دشمن (1) وتقيه امرى است فطرى
ص: 244
وغريزى و اختصاص به شيعيان ندارد بلكه هر انسانى در هنگام خوف از دشمن در صورتى كه نمى خواهد با او درگير شود يا قدرت دفاع از خود را ندارد، از راه تقيه دشمن را دفع مى كند، بلكه اين معنا در حيوانات نيز وجود دارد، من خود بارها ديده ام كه گاهى پرنده يا چرنده يا خزنده اى خود را در معرض خطر و در چنگال دشمن ديده و براى نجات جانش خود را روى زمين انداخته ومانند شى ءجماد بدون هيچ حركت و نشانى قرار گرفته و دشمن را به اشتباه انداخته است و پس از رفع خطر حركت كرده و جان سالم بدربرده است. و در صدر اسلام يكى از طرق نجات مسلمانان از شرّ مشركان و كفار تقيه بوده است.
ابن كثير در تفسير آيه الّا مَنْ اكْرِه و قَلْبُه مُطْمَئِنٌّ بِالإيمانِ؛ (1)
«مگر آن كسى كه مجبور شده ولى قلبش به ايمان اطمينان دارد.» گفته است:
اين آيه درباره كسى است كه در گفتار با مشركان
ص: 245
موافقت كرد چون او را كتك مى زدند و اذيت مى كردند ولى قلبش برخلاف زبانش بود، قلبش ابا داشت از آنچه به زبان جارى مى كرد.
ابن كثير پس از آن سبب نزول آيه را بيان كرده و گفته است:
اين آيه درباره عمار ياسر نازل شد و آن چنين بود كه مشركان عمار را اذيت و شكنجه مى كردند كه از رسول اللَّه صلى الله عليه و آله و سلم بيزارى جويد و به او كافر شود و سرانجام اظهار برائت و كفر نمود و پس از آن نزد رسول اللَّه صلى الله عليه و آله و سلم آمد و داستان را بازگو كرد و عذرخواهى نمود، در اين هنگام آيه (الا مَنْ اكْرِه و قَلْبُه مُطْمَئِنٌّ بِالأيمانِ) نازل شد.
و روايت ديگرى نقل كرده كه:
عمار ياسر رسول اللَّه صلى الله عليه و آله و سلم را هم سبّ نمود و رسول اللَّه صلى الله عليه و آله و سلم به او فرمود: اگر مشركان باز اذيتت كردند تو باز مرا سبّ كن «فقال ان عادُوا فعد». (1)
در اين مورد كه عمار مورد عذاب قرار گرفته و باز ترس اذيت از ناحيه مشركان وجود دارد، رسول اللَّه صلى الله عليه و آله و سلم به او فرمود:
بر خلاف عقيده ات عمل كن و آنها را به اشتباه انداز تا
ص: 246
خيال كنند با آنان همراه و هم عقيده شده اى و به اين وسيله خودت را از شرّ و اذيت آنها حفظ كن.
اين معنا و اين واقعه در معتبرترين تفسير در نزد اهل تسنن كه زير نظر علماى خودشان در عربستان چاپ و توزيع شده آمده است و اگر هيچ آيه يا روايتى بر جواز و مشروعيت تقيه وجود نداشت جز همين آيه شريفه، كفايت مى كرد.
بعد گفتم: در پاكستان گروهى بنام سپاه صحابه شيعيان را مى كشند، در افغانستان عدّه زيادى از شيعيان را كشتند، اگر در آنجا شيعه تقيه نكند چه كند؟ اگر مانند عمار ياسر عمل نكنند، چه بر سر آنها مى آورند؟
همچنين بعد از حادثه يازده سپتامبر در آمريكا، تقيه در بين خود اهل تسنن رايج شد، در آمريكا، در اروپا مسلمانان در وضع دشوارى قرار گرفتند، در معرض توهين و ضرب و شتم قرار گرفتند لذا به تقيه پناه بردند، اسمشان را كه نشان مسلمانى آنها بود نمى گفتند و بجاى آن خود را با اسم جعلى معرفى مى كردند، ريششان را كوتاه يا تراشيدند، زنهاى مسلمان يا از خانه بيرون نيامدند يا بدون حجاب و بدون نشان از اسلام و مسلمانى خارج شدند، در افغانستان بعد از حمله آمريكا به گروه طالبان، وضع چنين شد و عدّه اى براى اينكه متهم به آن گروه نشوند و از شرّ متجاوزين در امان بمانند تغيير چهره دادند. تغيير موضع دادند، پس تقيه يعنى سپر براى دفع بلا و تجاوز از ناحيه دشمن و اين حقيقت در همه مذاهب، اديان و اقوام و ملل وجود دارد. بعد
ص: 247
اضافه كردم و گفتم:
در ايران تقيه وجود ندارد با اينكه در برخى از شهرهاى ايران اهل تسنن بيش از شيعيان زندگى مى كنند و شيعه در اقليت قرار دارند اما چون خوف و وحشتى وجود ندارد و همه در كنار هم و هر كس طبق مذهب و عقايد مذهبيش عباداتش را انجام مى دهد، همه آزاد هستند و احدى متعرض ديگرى نمى شود لذا هيچگونه تقيه اى مفهوم و معنا ندارد اما اينجا،- مدينه- چنين نيست، شيعه در معرض هتك و توهين است، شيعيان را متهم به شرك و كفر مى كنند، و از انجام عبادات طبق فقه خودشان ممانعت و اشكال تراشى مى كنند.
مثلًا در فقه شيعه سجده بر اين فرشها صحيح نيست، لذا شيعيان مى روند روى سنگها نماز مى خوانند يا سجاده حصيرى يا دستمال كاغذى همراه مى آورند و بر آنها سجده مى كنند ولى اهل تسنن اينجا بجاى اينكه تحقيق كنند و دليل اين حكم فقهى را سؤال كنند، توهين مى كنند، سجاده را از زير پاى شيعيان مى كشند و شيعيان براى اينكه نمى خواهند با آنها درگير شوند، نمى خواهند اختلاف بوجود آيد، ناچار مى شوند روى سنگ فرشها جمع و آنجا نماز بخوانند و برخى هم طبق اجازه فقها و مراجع در مورد خوف از درگيرى و براى حفظ وحدت و جلوگيرى از اختلاف و تفرقه بر فرش ها سجده مى كنند ولى اين عمل بر خلاف ميل باطنى آنها است و مانند عمار ياسر ناچار هستند به عنوان تقيه اينگونه عمل كنند.
ص: 248
آن شخص گفت: صحيح است من اعمال و رفتار اينها را ديدم، خوب عمل نمى كنند، اعتقادات ساير مسلمانان را محترم نمى شمارند، فقه ديگر مذاهب را ناديده مى گيرند، در صورتى كه امروزه در همه دنيا فقه و عقيده و مذهب آزاد است و هر كس در هر كجا هست مى تواند طبق فقه و عقيده خودش عمل كند.
پرسش 42: چرا ما «شيعيان» در جماعت آنها حاضر مى شويم؟
پاسخ: هدف از شركت شيعه در جماعت آنها يكى به لحاظ رواياتى است كه ائمه معصومين عليهم السلام فرموده اند: در جماعت آنها شركت كنيد و با آنها به نماز بايستيد و همراه آنها نماز بخوانيد و براى آن ثواب زيادى بيان فرموده اند و ديگر به منظور حفظ وحدت و جلوگيرى از تفرقه و دو دستگى بين عموم مسلمانان است.
اما اينكه فكر كنند حضور ما دليل صحت و حقانيت آنها است، بايد به آنها گفت:
اوّلًا، حضور ما بمنظور درك ثواب و به جهت تأليف قلوب و نشان دادن وحدت مسلمانان در برابر كفار و دشمنان اسلام و مسلمين است.
ثانياً حضور ما دليل بر حقانيت آنها نيست، زيرا رسول اللَّه صلى الله عليه و آله و سلم نيز تا سال دوم هجرت به سمت بيت المقدس نماز مى خواند، يهودى هايى كه در مدينه و اطراف آن بودند گفتند: دين ما يهوديها حق است و محمد صلى الله عليه و آله و سلم دين يهود را
ص: 249
قبول دارد و دليل آنها اين بود كه رسول اللَّه صلى الله عليه و آله و سلم به سمت بيت المقدس نماز مى خواند، ولى طولى نكشيد كه خداوند با آيه شريفه فَلَنَولِيَنَّكَ قِبْلَةً تَرْضاها؛ (1)
«پس تو را به قبله اى كه بدان خوشنود شوى برگردانيم» بطلان ادعاى يهود را ثابت كرد و حرف اينها نيز شباهت به حرف آنها دارد.
به عبارت روشن تر، حضور در جماعت اهل سنت و با آنها در يك صف ايستادن عمل به سفارشات اهل بيت عليهم السلام است، در جماعت با آنها حاضر شدن در برابر دشمنان اسلام و مسلمانان است، به منظور كسب ثواب و درك فضيلت نماز در مسجد و نماز در اول وقت است. به منظور اخذ به مشتركات و نفى كفر جهانى است، همان گونه كه خداوند به رسول اللَّه صلى الله عليه و آله و سلم امر مى كند:
قُل يا اهلَ الكِتابِ تَعالَوا الى كَلِمَةٍ سَوآءٍ بَيْنَنا وَ بَيْنكُمْ الا نَعْبُدَ الّا اللَّه و لا نُشْرِكَ بِهِ شيئاً (2)
به اهل كتاب بگو: اى اهل كتاب، بياييد بر سر سخنى كه ميان ما و شما يكسان است با هم باشيم و در يك صف بايستيم كه جز خدا را نپرستيم و چيزى را شريك او نگردانيم. نصيحت و ارشاد
پس بهر جهت كه شده لازم است همه مسلمانان در يك صف بايستيم. و در برابر دشمنان اسلام با هم باشيم.
ص: 250
پرسش 43: در قبرستان بقيع، روى تابلو عبارت ذيل نوشته شده است.
«كان من هدى النبى صلى الله عليه و آله و سلم. (از راهنمايى رسول اللَّه صلى الله عليه و آله و سلم است كه): نوشته تابلو در بقيع
1- زيارة المقابر بقصد الاعتبار و الاتعاظ لقوله صلى الله عليه و آله و سلم «زوروا القبور فانها تذكركم الموت»
مقصود از زيارت قبور عبرت و پند گرفتن است، براى اينكه رسول اللَّه صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: قبرها را زيارت كنيد، بدرستى كه آنها مردن را به ياد شما مى آورند.
2- كان النبى صلى الله عليه و آله و سلم اذا دخل المقابر سلّم على اهلها فقال: «سلام عليكم اهل دار قوم مؤمنين و انّا ان شاء اللَّه بكم لاحقون و يرحم اللَّه المستقدمين منا و منكم و المستأخرين، نسأل اللَّه لنا و لكم العافية، اللَّهم لاتحرمنا اجرهم و لا تفتنا بعدهم» رواه مسلم. (1)
3- نهى النبى صلى الله عليه و آله و سلم عن الصلاة الى القبور او الجلوس عليها، بقوله: «لاتجلسوا على القبور و لاتصلوا اليها» (رواه مسلم).
رسول اللَّه صلى الله عليه و آله و سلم از نماز خواندن به سمت قبور و از نشستن بالاى قبور نهى كرده است، و فرموده است:
ص: 251
بالاى قبرها ننشينيد و به سمت قبرها نماز نخوانيد.
4- نهى النبى صلى الله عليه و آله و سلم عن دعاء الموتى و سؤالهم لجلب نفع او دفع ضرر، قال تعالى: و الذين تدعون من دونه لايستطيعون نصركم و لا انفسهم ينصرون (1)
و قال النبى صلى الله عليه و آله و سلم: «اذا سئلت فاسأل اللَّه و إذا استعنت فاستعن باللَّه» (رواه الترمذى)
رسول اللَّه صلى الله عليه و آله و سلم از خواندن اموات و از آنها سؤال جلب نفع يا دفع ضرر نمودن را نهى فرموده است.
خداوند متعال فرموده است: و كسانى را كه به جاى او مى خوانيد، نمى توانند شما را يارى كنند و نه خويشتن را يارى دهند، و رسول اللَّه صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: وقتى سؤال مى كنى از خدا سؤال كن و وقتى كمك و استعانت مى جويى از خدا كمك و استعانت بجوى.
اكنون پرسش اين است كه منظور آنها از نوشتن عبارت شماره چهارم چيست؟ خواندن اموات كه رسول اللَّه صلى الله عليه و آله و سلم از آن نهى فرموده، به چه معنا است؟ معناى سؤال جلب نفع يا دفع ضرر از اموات چيست كه رسول اللَّه صلى الله عليه و آله و سلم از آن نهى فرموده است؟ و مخاطب آيه شريفه والذين تدعون من دونه چه كسانى هستند؟ و آيا مقصود اهل تسنن و نظر آنها از اين عبارات و آيه، زائران هستند و مى خواهند زوّار قبور
ص: 252
ائمه بقيع عليهم السلام را از مصاديق آيه شريفه قلمداد كنند؟ مى خواهند با اين عبارات مسلمانان را ارشاد كنند؟
پاسخ: اوّلًا، بايد توجه داشت كه اين تابلوها و نوشته ها از ناحيه گروه خاصى است و ارتباط به عامه اهل سنت ندارد.
ثانياً، منظورشان كنايه زدن به عموم مسلمانان غير آن گروه است نه خصوص شيعيان.
ثالثاً، مشابه اين تابلوها و نوشته ها پشت ديوار مرقد شهداى احد و در مدخل قبرستان حجون (در مكه معظمه) نيز وجود دارد.
رابعاً، غرض آنها تخطئه مسلمانان است كه از كشورهاى مختلف به زيارت مى آيند و به ائمه بقيع عليهم السلام و شهداى احد و ساير اولياى خدا در اين اماكن مقدسه ابراز علاقه و عرض احترام و ادب مى كنند، آن گروه خاص مى خواهند بگويند زيارت همان چند جمله اى است كه از رسول اللَّه صلى الله عليه و آله و سلم نقل كرده اند و نظر آنان اين است كه زيارت نامه هاى مفصل خواندن، طول دادن، گريه كردن، ايستادن، و نشستن كنار قبور بر خلاف سنت است و بدعت محسوب مى شود و شما مسلمانان كه رعايت اين امور را نمى كنيد بدعت گذار هستيد، گمراه هستيد. مى خواهند بگويند مخاطب قرار دادن ائمه بقيع عليهم السلام و شهداى احد و اولياى خدا و خواندن آنها با عبارات، يا حسن بن على عليهما السلام يا على بن الحسين عليهما السلام و امثال اينها، خواندن اموات است و رسول اللَّه صلى الله عليه و آله و سلم از آن نهى كرده است.
مى خواهند بگويند آيه شريفه، خواندن اموات را نهى كرده
ص: 253
است. مى خواهند بگويند توسّل و بين خود و خدا واسطه قرار دادن اولياى خدا، شرك است، استعانت و كمك خواستن از غير خدا شرك است.
بن باز گفته است:
توسل به جاه و بحق رسول اللَّه صلى الله عليه و آله و سلم، يا بجاه و به حق انبياء و صالحين بدعت و از اسباب شرك است چون اصحاب رسول اللَّه صلى الله عليه و آله و سلم چنين كارى را نكرده اند. (1)
نيز گفته است:
حاجت خواستن از ميت موجب خروج از اسلام است و گفتن اتوسَّلُ الَيكَ بِنَبِيِّكَ: بدعت است هر چند موجب خروج از اسلام نيست. (2)
نيز گفته است:
گمان اينكه دعا نزد قبور مستجاب است يا افضل از دعا كردن در مسجد است بدعت و از منكرات است. (3)
ولى پاسخ همه اينها از آنچه قبلًا گفته شد روشن مى شود، زيرا مسلمان از ميت حاجت نمى طلبد و از ميت استعانت و كمك نمى طلبد، و اما توسل پيدا كردن و واسطه قرار دادن بدعت و حرام نيست و دليلى بر منع وجود ندارد بلكه دليل بر
ص: 254
جواز و مشروعيت وجود دارد و ما از روايات اهل بيت رسول اللَّه صلى الله عليه و آله و سلم نقل نمى كنيم- زيرا جواز توسّل و واسطه قرار دادن اولياى خدا نزد شيعه بديهى است، و حتّى دعا كردن و طلب حاجت نمودن، نزد قبر پدر و مادر از مستحبات است. (1)
بلكه از صحيح بخارى كه اصح كتابهاى آنها است نقل مى كنيم:
در اين كتاب آمده است:
«عن انس: انَّ عُمَر بنَ الخطّابِ كانَ اذا قَحِطُوا اسْتَسْقى بِالعبَّاسِ بْنِ عَبْدالمُطَّلِب فقال: اللَّهم انّا كنّا نَتَوَسَّلُ الَيكَ بِنَبيِّنا صلى الله عليه و آله و سلم فَتَسقينا و انَّا نَتَوَسَّلُ الَيكَ بِعَمِّ نَبِيِّنا فاسقنا، قال: فَيُسقُون» (2)
در سالهايى كه قحطى و كم آبى مى شد عمر بن الخطاب براى طلب باران متوسلّ به عباس عموى رسول اللَّه صلى الله عليه و آله و سلم مى شد و مى گفت: خدايا ما متوسلّ مى شديم به تو، به نبىّ مان [رسول اللَّه صلى الله عليه و آله و سلم پس باران نازل مى كردى و ما را سيراب مى كردى و [اكنون كه رسول اللَّه صلى الله عليه و آله و سلم در بين ما نيست متوسل مى شويم به تو، به عموى پيامبر، پس مارا سيراب كن [راوى حديث گويد] پس سيراب مى شدند. يعنى توسل عمر
ص: 255
و ديگران به عباس اثر داشت و خدا باران نازل مى كرد.
اين حديث در دو جاى صحيح بخارى نقل شده است.
اگر بگويند: عمر به شخص زنده متوسل مى شده است و شيعيان متوسل مى شوند به كسانى كه از دنيا رفته و از اموات هستند.
مى گوييم: اموات خصوصاً اولياى خدا زنده و شنوا هستند و حتى آن گروه خاص هم قبول كرده اند كه اهل قبور، سلام زائر خود را مى شنوند و خدا روح آنها را بر مى گرداند تا جواب سلام كننده را بدهند.
ابن تيميه، و شاگردش ابن قيّم، و ابن كثير در تفسيرش، و شنقيطى در اضواء البيان و بن باز در مجموع فتاوى جلد 13، صفحه 335 تصريح كرده اند كه:
اموات سلام زائر را مى شنوند و خداوند روح آنها را به آنها بر مى گرداند تا جواب سلام كننده را بدهند. (1)
ثانياً، عمر مگر نمى توانست خودش از خدا بخواهد كه باران بفرستد و چرا عباس را واسطه بين خود و خدا قرار داد؟ و آيا اين عمل عمر برخلاف حديثى كه روى تابلو نوشته اند،- (كه رسول اللَّه صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: وقتى سؤال مى كنى از خدا سؤال كن. «اذا سألت فأسأل اللَّه»)- نيست؟
ثالثاً، عمر چرا از غير خدا كمك خواست و از غير خدا
ص: 256
استعانت جست؟ و حال اينكه در همان روايت است كه رسول اللَّه صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: وقتى استعانت مى جوييد از خدا استعانت بجوئيد؟ «و اذا استعنت فاستعن باللَّه».
البته اصل اين مطلب صحيح نيست و قبلًا توضيح داده ام و آيات شريفه مانند و استعينوا بالصبر و الصلاة (1)
و غير آن و اينكه مقتضاى خلقت انسانها احتياج به يكديگر و استعانت از همديگر است، مثلًا نانوا در زندگى روزمره خود نياز به خياط دارد و بالعكس، بازارى نياز به كشاورز دارد و بالعكس، بيمار نياز به پزشك دارد و ... و همه در زندگى از يكديگر كمك مى گيرند، پس معناى حديث، بر فرض صحت، اين است كه كسى از غير خدا به عنوان استقلال در تأمين خواسته خود چيزى نطلبد و استعانت نجويد كه اين گونه دعا و خواستن، شرك است و معلوم است كه كسى با چنين ديدى به اولياى خدا نگاه نمى كند و از آنها چيزى نمى طلبد.
و اما آيه شريفه كه روى تابلو نوشته اند و الذين تدعون من دونه لايستطيعون نصركم و لاانفسهم ينصرون (2)
«وكسانى را كه به جاى او مى خوانيد نه مى توانند شما را يارى كنند و نه خويشتن را يارى دهند» مربوط به مشركان است كه بت ها را عبادت مى كردند.
ابن كثير در تفسيرش گفته است:
اين آيه از طرف خدا، انكار بر مشركان است كه بجاى
ص: 257
عبادت خدا، عبادت اصنام و اوثان را مى كردند، اصنام و اوثانى كه مالك چيزى نيستند و قدرت بر نفع رساندن يا ضرر زدن به عبادت كنندگانشان را ندارند بلكه اينها جماد هستند، سپس خداوند فرموده است: «لايستطيعون لهم نصراً» اى لعابديهم «و لا انفسهم ينصرون» يعنى و لا لانفسهم ينصرون ممن ارادهم بسوء كما كان الخليل عليه السلام يكسر اصنام قومه ...
سپس ابن كثير داستان اهانت كردن به بتها و آلوده كردن آنها را به نجاست توسط مسلمانان نقل كرده و مى گويد:
مشركان «يدعون من دونه» عبادت مى كردند غير خدا را، عبادت مى كردند بتها را و از آنها استعانت مى جستند. (1)
بنابراين طبق تفسير صد در صد معتبر نزد عموم اهل سنّت مقصود و معناى «يدعون» صدا زدن و خواندن نيست بلكه معناى آن عبادت كردن است و پر واضح است كه هيچ مسلمانى اموات و اولياى خدا را عبادت نمى كند و لذا بايد به آنها- كه اين آيه را در آنجا نوشته اند و تعريض به مسلمانان كرده كه شما (العياذ باللَّه) اولياى خدا را عبادت مى كنيد- گفت: اين برداشت و ترجمه تفسير به رأى و از بدعتها و از تهمتهايى است كه نزد خداوند متعال پاسخ نداريد.
ص: 258
در هر حال شرك اين است كه انسان نماز، روزه، حج، نذر و ساير اعمال عبادى را براى غير خدا انجام دهد و معلوم و بديهى است. مسلمانى كه در ابتداى نمازش مى گويد: «ان صلاتى و نسكى و محياى و مماتى للَّه رب العالمين» هرگز عبادت اموات و اولياى خدا را نمى كند.
از اين بيان معلوم شد كه گفتن، يا رسول اللَّه صلى الله عليه و آله و سلم، يا على عليه السلام، يا حسن و يا حسين عليهما السلام و مانند اينها صدا زدن است نه عبادت، همچنين توسل به رسول اللَّه صلى الله عليه و آله و سلم و ساير اولياى خدا عبادت نيست بلكه واسطه قرار دادن است همانطور كه خدا امر كرده مسلمانان نزد رسول اللَّه صلى الله عليه و آله و سلم آمده و او برايشان طلب مغفرت كند. (1) همان گونه كه عمر، عباس عموى رسول اللَّه صلى الله عليه و آله و سلم را براى آمدن باران وسيله و واسطه قرار داد.
سفر زيارتى را بدعت مى دانند
لازم به يادآورى است كه گروه تندرو اصل آمدن مسلمانان از كشورها به قصد زيارت رسول اللَّه صلى الله عليه و آله و سلم و زيارت ائمه بقيع عليهم السلام و ساير اوليا و شهدا را جايز نمى دانند و روايتى از رسول اللَّه صلى الله عليه و آله و سلم نقل كرده اند كه فرموده است:
«لاتَشُدُّ الرِّحالَ الّا الى ثلاث مساجد، المسجد
ص: 259
الحرام و مسجدى هذا و المسجد الاقصى» (1)
بار سفر نبند مگر به سوى سه مسجد، مسجد الحرام و مسجد النبى و مسجد الاقصى. (2)
ولى بر فرض صحت اين حديث و معنايى كه آنها از آن برداشت كرده اند. بايد گفت، پس هيچگونه مسافرتى جايز نيست، نه زيارتى، نه سياحتى، نه براى صله رحم، نه براى كسب علم و نه براى جهاد فى سبيل اللَّه و نه براى منى و عرفات و نه براى جحفه و احرام از آنجا و نه براى مسجد قبا و نماز در آنجا، در صورتى كه ضرورى اسلام و صريح آيات و روايات است كه سفر براى جهاد فى سبيل اللَّه و براى طلب علم و براى برّ و صله والدين و خويشاوندان و ساير سفرها، همه و همه واجب و مشروع و مستحب يا جايز است و همه بر خلاف اين روايت است لذا يا اين روايت اصلًا صحيح نيست و رسول اللَّه صلى الله عليه و آله و سلم چنين چيزى نفرموده است يا معناى آن چنين است.
سفر كردن به سوى مساجد رجحان شرعى ندارد مگر سه مسجد. 1- مسجد الحرام. 2- مسجد النبى. 3- مسجد الأقصى. و اين دلالت بر عدم جواز يا عدم رجحان سفر به سوى غير مساجد ندارد و اگر اين معنا مورد قبول واقع نشود مى گوييم: در نهايت معناى اين روايت مبهم و غير قابل فهم است و علم آن
ص: 260
به خود حضرت بر مى گردد مى شود فَانْ تَنازَعْتُمْ في شَى ءٍ فَرُدُّوهُ الى اللَّه وَ الرَّسُولِ انْ كُنْتُمْ تُؤْمِنُونَ بِاللَّه وَ الْيَومِ الآخِرِ ذلكَ خَيْرٌوَ احْسَنُ تَأوِيلًا (1)
«پس هرگاه در امرى دينى اختلاف نظر يافتيد اگر به خدا و روز بازپسين ايمان داريد آن را به كتاب خدا و سنت پيامبر عرضه بداريد اين بهتر و نيك فرجامتر است.»
ضمناً در وسائل الشيعة- كتاب الصلاة، ابواب احكام المساجد، باب 44، ح 16 و باب 46، ح 1- اين حديث (لا تشدّ الرّحال ...) از امير المؤمنين عليه السلام نقل شده ولى بجاى «المسجد الاقصى» «مسجد الكوفة» است. و اين روايت با قطع نظر از سند، ظهور در اين دارد كه، سفر به سوى مساجد رجحان و استحباب ندارد جز سه مسجد- مسجد الحرام، مسجد النبى و مسجد كوفه- و دلالت ندارد بر عدم جواز يا عدم رجحان سفر به سوى غير مساجد (به اصطلاح، حصر اضافى است).
واللَّه العالم
پرسش 44: در مسجدالنبى روى سجاده اى كه محل سجده آن، حصير بود نماز مى خواندم، جوانى كنارم قرآن مى خواند و ضمناً نگاه مى كرد، پس از نماز اشاره به حصيركرد وگفت: اين چيست؟ وچرا روى فرش سجده نمى كنى؟ گفتم: پاسخ مى دهم ولى من هم دو سؤال از شما دارم كه بايد پاسخ دهى، گفت: مانعى ندارد.
پاسخ: به او گفتم: در كتابهاى شما آمده است كه
ص: 261
رسول اللَّه صلى الله عليه و آله سجاده حصيرى پهن مى كرد و روى آن نماز مى خواند (1) وما يقين داريم آنحضرت روى اين فرشها نماز نخوانده و بر اينها سجده نكرده است، چون اين فرشها نبوده و حدود پنجاه سال قبل از مواد نفتى درست شده است، بنابر اين سجده بر حصير يقيناً صحيح است ولى صحت سجده بر اين فرشها مشكوك، بلكه بدعت است و هر بدعتى ضلالت و گمراهى و در جهنم است.
دستش را گذاشت روى فرشها و باتندى و نوعى عصبانيت گفت: روى اين فرشها سجده كنيد و راه مستقيم برويد، راه بهشت مستقيم است.
گفتم: سجده بر اين حصير چه اشكالى دارد وكجاى آن غير مستقيم است؟ آيا سجده بر حصير كه رسول اللَّه صلى الله عليه و آله بر آن سجده مى كرده غير مستقيم است؟
او نگاه به حصير كرد و حرفى نزد. چون نمى توانست بگويد سجده بر آن صحيح نيست.
سپس گفتم: سجده بر حصير عمل و سنت رسول اللَّه صلى الله عليه و آله بوده و يقيناً صحيح است ولى سجده بر فرش لا اقلّ مشكوك است و ما به آنچه يقينى است عمل مى كنيم، ما بگونه اى كه رسول اللَّه صلى الله عليه و آله عمل كرده عمل مى كنيم، ما «شيعيان» فقه و
ص: 262
كيفيت انجام عبادات خود را از كتاب خدا و سخنان رسول اللَّه صلى الله عليه و آله و اهل بيت آنحضرت گرفته و بطورى كه آنها فرموده اند عمل مى كنيم، و حديث ثقلين را خواندم، پس از آن گفتم:
در روايات ما آمده است كه شخصى- به نام هشام بن الحكم- به امام جعفر صادق عليه السلام گفت: به من خبر ده كه بر چه چيز سجده جايز است و بر چه چيز جايز نيست؟ فرمود: سجده جايز نيست مگر بر زمين و بر چيزى كه از زمين ميرويد، جز روييدنى كه خوردنى يا پوشيدنى باشد.
هشام بن الحكم به آنحضرت گفت: فدايت شوم علّت اين امر چيست؟
فرمود: علّتش اين است كه سجده خضوع براى خداى عزوجل است و سزاوار نيست بر چيزى كه خوردنى و پوشيدنى است سجده نمود، بجهت اينكه أبناء دنيا- دنيا پرستان- بنده چيزهايى هستند كه مى خورند و مى پوشند و سجده كننده در حال سجده، خداى عزوجلّ را عبادت مى كند، پس سزاوار نيست پيشانى خود را بر معبود- چيز مورد علاقه- دنياپرستان مغرور، قرار دهد (1).
پس از اشاره به مضمون اين روايت، آن جوان سر به زير انداخت و در فكر فرو رفت. به او گفتم: اكنون دو سؤال از شما دارم.
ص: 263
اول اينكه: چرا بر اين فرشها سجده مى كنيد و حال اينكه در صحيح بخارى است كه رسول اللَّه صلى الله عليه و آله فرمود: براى من زمين محل سجده و تيمم قرار داده شده است: «جعلت لي الأرض مسجداً وطهوراً» (1).
دوم اينكه: چرا در هنگام سلام نماز روى خود را از قبله بر مى گردانيد و حال اينكه خداوند سبحان، در قرآن كريم- خطاب به رسول اللَّه صلى الله عليه و آله و مسلمانان- فرموده است: روى خود را به سوى مسجد الحرام كن و هر جا باشيد روى خود را به سوى آن بگردانيد: فَوَلِّ وَجْهَكَ شَطْرَ الَمَسجِدِ الحَرامِ وحيث ما كنتم فَوَلّوا وُجوُهَكُمُ شَطْرَه (2).
او پاسخ داد كه: فرشها از زمين است و سجده بر آنها سجده بر زمين محسوب مى شود و فرق نمى كند.
راجع به سؤال دوم گفت: در فقه ما «اهل سنّت» ثابت شده كه در حال سلام نماز صورت را به طرف راست و چپ برگردانيم و سلام دهيم و علت آنرا نمى دانم.
گفتم: اوّلًا فرش زمين نيست و اين فرشها از نفت درست شده و چنانچه مانند ما «شيعيان» بر حصير يا بر سنگهاى كف مسجد سجده كنيد يقيناً صحيح است، ثانياً قرآن دستور داده كه صورت خود را بسوى مسجدالحرام كنيد و شما بر خلاف عمل مى كنيد و صورت خود را از مسجدالحرام بر مى گردانيد و اين
ص: 264
امر موجب بطلان نماز مى شود.
گفت: ما به فقه خود عمل مى كنيم و من نمى دانم.
گفتم: همان گونه كه شما فقه داريد ما نيز فقه داريم، با اين تفاوت كه فقه ما فقه اهل بيت رسول اللَّه صلى الله عليه و آله است، همان اهل بيتى كه رسول اللَّه صلى الله عليه و آله آنها را مرجع دينى معرفى كرده و مسلمانان را به آنها ارجاع داده است.
آن جوان پس از اين صحبت ها در فكر فرو رفت و حرفى نزد، لذا او را دعا كردم و گفتم: خدا همه را به راه مستقيم هدايت كند و با او دست دادم و خدا حافظى كرديم.
پرسش 45: در مدينه منوره عدّه اى بعنوان اشكال و اعتراض مى گفتند: شما «روحانيون» به مردم مى گوييد به درآمدها و اموالتان خمس تعلق مى گيرد و از آنها خمس مى گيريد و اين امر را براى ما عيب و بمنظورنشان دادن نقطه ضعف مطرح مى كردند.
پاسخ: اينكه مى گوييد شما «روحانيون» به مردم مى گوييد خمس بدهند، خير، ما نمى گوييم بلكه خدا در قرآن همه مؤمنان را مخاطب قرار داده و با تأكيد زياد فرموده است:
«بدانيد هرگونه بهره و فايده اى به دست آورديد خمس آن براى خدا و براى پيامبر و براى نزديكان و يتيمان و مسكينان و واماندگان در راه است، اگر به خدا و آنچه بر بنده خود در روز جدايى حق از باطل، روز درگيرى دو گروه، (با ايمان و
ص: 265
بى ايمان) نازل كرديم، ايمان آورده ايد، و خداوند بر هر چيزى تواناست».
(وَاعْلَمُوا أَنَّمَا غَنِمْتُمْ مِنْ شَيْ ءٍ فَأَنَّ للَّهِ خُمُسَهُ وَلِلرَّسُولِ وَلِذِي الْقُرْبَى وَالْيَتَامَى وَالْمَسَاكِينِ وَابْنِ السَّبِيلِ إِنْ كُنتُمْ آمَنْتُمْ بِاللَّهِ وَمَا أَنزَلْنَا عَلَى عَبْدِنَا يَوْمَ الْفُرْقَانِ يَوْمَ الْتَقَى الْجَمْعَانِ وَاللَّهُ عَلَى كُلِّ شَيْ ءٍ قَدِيرٌ) (1).
همچنين در معتبرترين كتابهاى شما «اهل تسنن» خمس از فرائض شمرده شده و پرداخت خمس از دين و دين دارى دانسته شده است.
در صحيح بخارى، يك كتاب مستقل، به اسم «كتاب فرض الخمس» نوشته شده و موجود است، در اين كتاب، بيست باب مطرح گرديده و روايات فراوانى مربوط به خمس و وجوب پرداخت و مصرف آن جمع آورى شده است.
باب دوم اين كتاب چنين است:
(2) بابٌ: أداءُ الخُمْسِ مِنَ الدّينِ
پرداخت خمس از دين است
سپس از ابن عباس نقل كرده كه گفت: هيأت اعزامى (نمايندگان) قبيله عبد القيس خدمت رسول خدا صلى الله عليه و آله آمدند و گفتند: اى رسول خدا، بين ما و شما، كفّار مُضَر قرار دارند و ما
ص: 266
نزد تو نمى آييم مگر در ماه حرام (كه مردم از امنيت عمومى برخوردارند) پس به ما دستورى بده تا به آن عمل كنيم و به آنان كه با ما نيامده و پشت سر ما هستند (از ما حرف شنوى دارند) بياموزيم.
پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمود: شما را به چهار چيز امر و از چهار چيز نهى مى كنم: ايمان بخدا و شهادت به لا اله الا اللَّه و برپا داشتن نماز و پرداخت زكات و روزه رمضان و اينكه خمس هرگونه در آمد و بهره اى را كه بدست آورديد پرداخت كنيد ... (1).
وامّا اينكه به ما مى گوييد: چرا خمس مى گيريد و گويا گمان مى كنيد گرفتن خمس و آنرا به مصرف شرعى آن رساندن خلاف شرع و عيب است. پس بايد بدانيد كه چنين نيست بلكه شرعاً مطلوب و بسيار مفيد و پسنديده است تا آنجا كه خداوند متعال به شخص پيامبر صلى الله عليه و آله امر مى كند كه از اموال مؤمنان صدقه (بدهى مالى) بگير تا به وسيله آن، آنها را پاك
ص: 267
سازى و پرورش دهى و به آنها (هنگام گرفتن بدهى مالى) دعا كن كه دعاى تو مايه آرامش آنها است و خداوند شنوا و دانا است» خُذْ مِنْ أَمْوَالِهِمْ صَدَقَةً تُطَهِّرُهُمْ وَتُزَكِّيهِمْ بِهَا وَصَلِّ عَلَيْهِمْ إِنَّ صَلَاتَكَ سَكَنٌ لَهُمْ وَاللَّهُ سَمِيعٌ عَلِيمٌ (1).
بنابر اين گرفتن بدهى مالى مردم و آنرا به مصرف شرعى رساندن عيب نيست.
خلاصه اينكه براى آنها ثابت كردم كه وجوب خمس اجمالًا مسلّم و از ضروريات اسلام است و انكار آن انكار قرآن و سنت قطعى رسول اللَّه و موجب كفر است و كسى نمى تواند اصل وجوب خمس را زير سؤال ببرد هر چند در متعلق و مصرف آن اختلاف وجود دارد.
برخى از آنها مى گفتند: آيه شريفه شامل هر غنيمت و فائده اى نمى شود بلكه مراد از آن خصوص غنائم جنگى است.
پاسخ دادم كه: اوّلًا به چه دليل چنين حرفى را مى زنيد و بر فرض كه در اطلاق و دلالت آيه مباركه شك و شبهه كنيد در روايتى كه از صحيح بخارى نقل كردم نمى توانيد شك و شبهه كنيد، زيرا آن روايت هيچ ارتباطى به جنگ و غنائم جنگى ندارد و پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله بطور ابتدايى امر فرمود خمس هرگونه فايده و بهره اى را بپردازيد، و خمس را در رديف ايمان بخدا و نماز و روزه و زكات قرارداد.
ص: 268
همچنين علاوه بر آيه شريفه، در كتابهاى شيعه، روايات زيادى وجود دارد كه از اهل بيت پيامبر عليهم السلام صادر شده و در آنها سفارش و تأكيد بر پرداختن خمس شده و آثار و فوايد آن را بيان فرموده اند.
و در برخى از آنها آمده است كه: «اگر كسى از پرداخت يك درهم يا كمتر از آن امتناع كند در زمره ظالمين به پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و ذريه آن حضرت است» (1).
همچنين در يك روايت آمده است كه حضرت امام رضا عليه السلام در جواب نامه يكى از تجار فارس مرقوم فرمودند:
«.. همانا ما به وسيله خمس مى توانيم دين را تقويت و يارى نموده و نيازهاى كسانى كه سرپرستى آنها به عهده ماست و نيازهاى شيعيان را تأمين كنيم و آبروى خود را در برابر دشمنان حفظ نماييم؛ پس خمس را از ما دريغ نكنيد و خودتان را از دعاى ما محروم نسازيد، و بدانيد كه پرداختن خمس موجب گشايش رزق و وسعت در آمد شما و مغفرت و پاك شدن شما از گناه و ذخيره آخرتتان خواهد بود. مسلمان كسى است كه به آنچه با خدا پيمان بسته وفا كند، نه اينكه با زبان اقرار كند و در دل مخالف باشد» (2).
آرى لازم است مسلمانان توجه داشته باشند كه خمسى كه به مال آنان تعلق مى گيرد از ملك آنان خارج شده و هرگونه
ص: 269
تصرف در آن مال قبل از بيرون كردن خمس آن نماز در آن مال صحيح نيست. و حكم غصب را دارد.
پرسش 46: چرا ما «شيعيان» در حال طواف، جامه احرام را بر دوش مى اندازيم بطوريكه دو شانه و دو بازو پوشيده مى شود و با آرامش طواف مى كنيم ولى عدّه اى از مردان اهل تسنن در حال طواف جامه احرام را از زير بغل راست بر شانه چپ مى اندازند، بطوريكه شانه راست آنها برهنه مى ماند و شانه چپ پوشيده مى شود، همچنين برخى از آنان در حال طواف هروله مى كنند؟
(تند حركت مى كنند)
پاسخ: همانگونه كه در مناسك محشّى مسأله 271 آمده احتياط مستحب يا واجب آنست كه «جامه احرام را بگونه اى بر دوش بيندازند كه صدق ردا كند و دو شانه و دو بازو را بپوشاند». البته اگر رعايت نكردند طواف باطل نمى شود همچنين مستحب است در حال طواف قدمها را كوتاه بردارند و با آرامش و وقار- نه تند و نه كند- راه بروند. (1)
ولى عدّه اى از اهل تسنن بر مردها مستحب مى دانند كه در حال طواف جامه احرام را بگونه اى كه در بالا گفته شد، بپوشند و در چند شوط از طوافهاى واجب هروله كنند. (2)
ص: 270
ظاهراً منشأ اين گونه طواف انجام دادن، دستور رسول اللَّه صلى الله عليه و آله است كه در سال هفتم هجرت، عمرة القضاء انجام داد و همينكه با اصحاب وارد مسجد الحرام شدند مشركين در اطراف مسجد نگاه مى كردند، براى اينكه مشركين، احساس ضعف و بى حالى در مسلمانان نكنند، رسول اللَّه صلى الله عليه و آله به اصحاب دستور داد، جامه احرام را از زير بغل راست بر دوش چپ بيندازند و هروله كنند (تند حركت كنند) ليكن طواف با اين كيفيت فقط در عمرة القضاء انجام شد، آنهم بمنظور اينكه مبادا دشمن خيال كند مسلمانان مبتلا به ضعف و خستگى هستند و رسول اللَّه صلى الله عليه و آله در حجة الوداع آنگونه طواف نكرد و به آن دستور نداد، ائمه عليهم السلام نيز آنگونه طواف نكرده و آن را مردود دانسته اند، اما عدّه اى از اهل تسنن همان كيفيت عمرة القضاء را دنبال كرده و مى كنند. (1)
پرسش 47: چرا ما «شيعيان» در ميقاتها، خصوصاً در مسجد شجره، هنگام محرم شدن، دعاها و تلبيه ها را با صداى بلند مى خوانيم و گاهى بصورت دسته جمعى آنها را تكرار مى كنيم؟ چرا تلبيه و دعاها را بلند مى خوانيم؟
در حال طواف دعاها را بلند و گاهى مرد و زن بطور هماهنگ فرياد مى زنيم؟ در سعى نيز عدّه اى چنين عمل مى كنند، در صورتى كه اين امر موجب حواس پرتى و تضييع
ص: 271
حقوق ديگران مى شود، از سويى اهل تسنن اكثراً آرام و بدون سر و صدا محرم مى شوند، و طواف و سعى مى كنند و از رفتار ما ناراحت و گاهى اعتراض مى كنند، آيا عمل ما مستند شرعى دارد؟ آيا دعاها و تلبيه ها را در ميقات و غير آن بلند خواندن و با صدا گفتن استحباب دارد؟
آيا زنها در موقع محرم شدن تلبيه را بلند بگويند بطوريكه صداى آنان را مردان نامحرم بشنوند، اشكال ندارد؟
پاسخ 47: اينگونه رفتارها مبناى فقهى نداشته و فقط بر اساس عادت انجام مى شود و توصيه ما نيز آن است كه در ميقاتها و در حال طواف و سعى، تلبيه ها و دعاها را آرام و بدون سر و صدا انجام دهند ولى متأسفانه در اثر بى توجهى و چه بسا به دليل اينكه اين گونه محرم نمودن و دعاها را در ميقات و غيره با سر و صدا تكرار كردن از لوازم شغل تلقى شده لذا كمتر به آداب تلبيه و دعا خواندن توجه مى شود، در هر حال لازم است اين پرسش مورد توجه قرار گيرد و درباره آن بحث و بررسى شود خصوصاً نسبت به تلبيه گفتن بانوان.
در اينجا بطور خلاصه جوانب اين پرسش را بررسى و خوانندگان محترم را به امور ذيل توجه مى دهم:
الف) افضل يا احوط آنست كه تلبيه را در ميقات آهسته بگويند.
راجع به بلند گفتن تلبيه، مرحوم سيد قدس سره در عروة الوثقى (1)
ص: 272
بعد از نقل اقوال در رابطه با تأخير تلبيه از ميقات و بعد از اشاره به وجه جمع بين اخبار- فرموده است:
«افضل آنست كه در ميقات مدينه، تلبيه را هنگام نيت و پوشيدن دو جامه احرام، آهسته بگويند و بلند گفتن تلبيه را تا رسيدن به بيدا تأخير بيندازند و وقتى به زمين بيدا- كه يك ميل (حدود دو كيلومتر) از ذى الحليفه به طرف مكه واقع است- رسيدند، صداها را به تلبيه بلند كنند «فالأفضل ان يأتى بها (اى بالتلبية) حين النية و لبس الثوبين سرّاً و يؤخّر الجهر بها الى المواضع المذكورة ...».
مرحوم امام قدس سره در حاشيه عروة، بجاى «الافضل» فرموده است: «بل الاحوط». مرحوم آقاى گلپايگانى قدس سره فرموده است: «الافضلية غير معلومة نعم هو احوط». مرحوم آقاى خوئى قدس سره فرموده است: «لم تظهر افضلية التعجيل و ان كان هو الأحوط و لايبعد افضليّة التأخير». (البته اين احتياط استحبابى است).
همچنين مرحوم آقاى خوئى در مناسك فارسى مسأله 185 فرموده است:
... احتياط اين است كه از جايى كه احرام مى بندد فوراً تلبيه را آهسته بگويد و از جاهايى كه گفته شد بلند بگويد. (1)» و
ص: 273
عبارت اكثر مناسك ها- در ضمن بيان كيفيت احرام و مسائل مربوط به تلبيه- مشابه عبارت مناسك مرحوم آقاى خوئى قدس سره مى باشد.
ب) چنانچه زن با شنيدن نامحرم، تلبيه را بلند بگويد اشكال دارد.
راجع به تلبيه گفتن بانوان و شنيدن نامحرم از مرحوم آيت الله گلپايگانى قدس سره سؤال شده كه «اگر زن تلبيه را در موقع محرم شدن بلند بگويد، بطوريكه اجنبى بشنود جايز است يا نه؟ و بر فرض عدم جواز، باطل است يا نه؟»
آن مرحوم چنين جواب داده است:
«اگر با شنيدن اجنبى جهر به تلبيه كرده، احوط لزومى اعاده است» (آداب و احكام حج، ص 146، پرسش و پاسخ 342)
برخى ديگر از مراجع فرموده اند: «و امّا زن در هيچ حال و جايى، از او خواسته نشده كه صداى خود را به تلبيه بلند كند».
برخى ديگر فرموده اند: «چنانچه صداى آنها مهيّج» باشد احتياط در آهسته گفتن است».
ج) بهترين دعاها، دعاى با خشوع و مخفى است.
راجع به دعا خواندن با صداى بلند، خداوند متعال در قرآن كريم فرموده است:
ادْعُوا رَبَّكُمْ تَضَرُّعاً وَخُفْيَةً إِنَّهُ لَايُحِبُّ الْمُعْتَدِينَ
خداى خود را به تضرّع و زارى و به صداى آهسته
ص: 274
بخوانيد كه خداوند هرگز تجاوز كاران را دوست نمى دارد. (سوره اعراف/ 55)
همچنين خطاب به پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرموده است:
وَاذْكُرْ رَبَّكَ فِي نَفْسِكَ تَضَرُّعاً وَخِيفَةً وَدُونَ الْجَهْرِ مِنْ الْقَوْلِ بِالْغُدُوِّ وَالْآصَالِ.
ياد كن خداى خود را در دل خود، با تضرّع و زارى و پنهانى و بى آنكه صدا بلند كنى و در صبح و شام ياد كن.
از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله است كه فرمود: «خير الدعاء (الذكر) الخفىّ و خير الرزق ما يكفى» (نور الثقلين، ج 3، ص 321).
بهترين دعا و ذكر دعايى است كه در خفا و به طور پنهانى انجام شود و بهترين روزى آن است كه به اندازه كفاف باشد.
از حضرت رضا عليه السلام نقل است كه فرمود:
«دَعْوَةُ العَبْدِ سرّاً دَعْوَةً واحِدَةً تَعْدِلُ سَبْعينَ دَعْوَةً عَلانِيَةً» (1)
يك دعاى پنهانى بنده، معادل هفتاد دعاى علنى است.
و فرمود: «دَعْوَةٌ تُخْفِيها افْضلُ عِنْدَاللَّهِ مِنْ سَبْعِينَ دَعْوَةً تُظْهِرُها» (2)
يك دعاى مخفى نزد خدا افضل است از هفتاد دعاى علنى.
همچنين روايت شده كه مردم با صداى بلند دعا مى خواندند و ذكر مى گفتند، رسول الله صلى الله عليه و آله فرمود: «أيُّها الناس،
ص: 275
بخود آييد (فكر كنيد) ناشنوا و غايب را كه نمى خوانيد، بلكه كسى را مى خوانيد كه شنوا و نزديك و با شما است. (1)
د) رعايت حقوق مردم مقدم بر حق اللَّه است.
راجع به لزوم رعايت حقوق ديگران، از آيات و روايات فوق الذكر روشن شد كه دعاى آرام و آهسته به مراتب افضل از دعا خواندن با صداى بلند و به صورت دسته جمعى برگزار كردن است، علاوه بر اين رعايت حقوق مردم از دعا خواندن با سر و صدا مهمتر است و از روايات استفاده مى شود كه حق الناس مقدم بر حق اللَّه است، خداوند متعال راضى نيست با خواندن دعا، همراه با سر و صدا، ديگران ناراحت شوند، حواس سايرين پرت شود، و چگونه مى خواهيم با دعايى كه مرضىّ خدا نيست رضايت او را جلب و به وسيله آن به بارگاهش راه يابيم؟
از آنچه بيان شد معلوم گرديد كه احتياط يا افضل آنستكه در ميقاتها تلبيه را آهسته بگوييم و نيز معلوم شد كه اگر زنها با صداى بلند تلبيه بگويند و مرد نامحرم بشنود به نظر بعضى
ص: 276
مراجع اشكال دارد و معلوم گرديد كه در هيچ جا بلند گفتن تلبيه از بانوان خواسته نشده است همچنين معلوم شد كه دعاى مرضىّ خداوند سبحان دعايى است كه بطور آرام، مخفى، همراه با خشوع و خضوع و خالى از هرگونه ريا و خودنمايى باشد، بهترين دعا، دعايى است كه موجب تضييع حقوق ديگران و حواس پرتى سايرين نشود بر اين اساس لازم است زائران محترم از هرگونه سر و صدا خصوصاً دعاهاى دسته جمعى پرهيز كنند، دعا را كه اصل عبادات است به تظاهرات مبدّل نسازند، از شورآفرينى و هيجانهاى بى مورد خوددارى كنند، در ميقاتها و در حال طواف و سعى بحال خود باشند، با وقار و حضور قلب و توجه به خدا حركت و دعا كنند، از هرگونه رفتار و دعايى كه موجب اعتراض مسلمانان و اهل سنّت مى شود پرهيز كنند، از دعا خواندن دسته جمعى و شعارگونه خصوصاً همراه با زنها، جدّاً خوددارى كنند.
فَبَشِّرْ عِبَادِي الَّذِينَ يَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَيَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ أُوْلَئِكَ الَّذِينَ هَدَاهُمْ اللَّهُ وَأُوْلَئِكَ هُمْ أُوْلُوا الْأَلْبَابِ (1)
. صدق اللَّه العلى العظيم.
و آخر دعوانا ان الحمد للَّه رب العالمين.
29/ 4/ 1383 برابر اول جمادى الثاني 1425