بازگشت خورشيد براى اميرالمؤمنين عليه السلام

مشخصات کتاب

سرشناسه : محمودي محمدجواد 1340 -

عنوان و نام پديدآور : بازگشت خورشيد براي اميرالمومنين(ع)/ محمدجواد محمودي.

مشخصات نشر : تهران: نشر مشعر 1387.

مشخصات ظاهري : 208 ص. 5/14 × 5/21 س م.

شابك : 12000ريال 978-964-540-105-2

وضعيت فهرست نويسي : فاپا

يادداشت : كتابنامه: ص. [195] - 208؛ همچنين به صورت زيرنويس.

موضوع : علي بن ابي طالب(ع)، امام اول، 23 قبل از هجرت - 40ق -- احاديث

موضوع : احايث خاص(ردالشمس).

موضوع : احاديث شيعه -- قرن 14

رده بندي كنگره : BP145/ر4 م34 1387

رده بندي ديويي : 297/218

شماره كتابشناسي ملي : 1220253

ص: 1

اشاره

ص: 2

ص: 3

ص: 4

ص: 5

ص: 6

ص: 7

مقدّمه

هر كه در آفاق گردد بو تراب باز گرداند ز مغرب آفتاب

اقبال لاهورى

خورشيد چتر خود را از زمين جمع كرده بود و شب آرام آرام بستر خويش را پهن مى كرد، مسلمانان براى نماز مغرب آماده مى شدند، ناگهان صدايى عجيب- مانند صداى حركت دو سنگ آسياب بر يكديگر، يا حركت شديد ارّه بر روى چوب، يا حركت قرقره هاى بزرگ كه با آن از چاه آب بالا مى كشند- به گوش رسيد، همه چشم ها به سمت مغرب چرخيد، جايى كه صدا از آنجا به گوش مى رسيد، دهان ها از تعجّب باز ماند، خورشيد در حال بازگشت بود، گويا از غروب خويش پشيمان شده بود، همينطور بالا و بالا مى آمد و نورش كوه و دشت را روشن مى كرد، تا اينكه در موقعيّت عصر قرار گرفت.

چه خبر شده است؟! مگر بار ديگر يوشع- وصىّ حضرت موسى عليه السلام- به دنيا بازگشته است؟ همه ديده ها به سمتى چرخيد كه رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم در حال استراحت بود، پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم كه ساعتى پيش سر بر دامن على عليه السلام در حال استراحت بود از جاى برخاسته و دست به دعا برداشت: «خدايا، بنده تو على در راه فرمانبردارى از تو

ص: 8

و پيامبرت، خود را نگه داشته است، خورشيد را برايش برگردان».

على عليه السلام از جاى خويش برخاست، وضو گرفت و آماده خواندن نماز عصر شد، آخر او فرصت نيافته بود نماز عصر را ايستاده بخواند، وى نزد پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم آمده بود و در حال گزارش كارهاى انجام شده بود كه حضرت سر بر دامنش گذاشته و خوابيده بود. على عليه السلام به نماز ايستاد، همين كه نمازش پايان يافت بار ديگر خورشيد به سمت مغرب رفت، امّا نه مانند هميشه، بلكه با سرعتى باور نكردنى، همانگونه كه به سرعت بالا آمده بود.

اميرالمؤمنين على بن ابى طالب عليه السلام داراى برجستگى ها و ويژگى هاى فراوان است، و هيچ كدام از صحابه از اين نظر به پايه وى نمى رسند، به گفته احمد بن حنبل:

براى هيچكدام از اصحاب رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم فضايلى همسان فضايل على بن ابى طالب نرسيده است. (1) يكى از اين برجستگى ها كه اختصاص به حضرت على عليه السلام دارد و ديگر ياران رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم را در آن شركتى نيست؛ بازگشت خورشيد براى آن حضرت است، فضيلتى كه كمى پيش تر گزارشى از آن را ملاحظه نموديد. اين نوشتار در نظر دارد به تفصيل به معرّفى اين


1- المستدرك على الصحيحين، ج 3، ص 107. محبّ طبرى در فصل 9 كتاب الرياض النضرة، ج 3، ص 165 از احمد بن حنبل و قاضى اسماعيل بن اسحاق اينگونه نقل كرده است: «آن مقدار از فضايل كه با سندهاى نيكو در باره على بن ابى طالب عليه السلام نقل شده، در باره هيچ يك از صحابه روايت نشده است».

ص: 9

معجزه بزرگ- كه در منابع تاريخى و روايى از آن تعبير به «ردّالشمس» مى شود- بپردازد، و به همين جهت سعى شده ابعاد گوناگون آن مورد توجّه قرار گيرد.

اينك نكاتى چند در باره اين كتاب:

1- پس از ارتحال محقّق عاليقدر عموى بزرگوارم مرحوم علّامه شيخ محمّد باقر محمودى قدس سره (1) در ملاقاتى كه با دانشمند ارجمند حضرت حجّة الاسلام والمسلمين جناب آقاى سيّد على قاضى عسكر- معاونت محترم آموزش و پژوهش سازمان حجّ و زيارت- داشتم، سخن از آثار علّامه محمودى و ترجمه بخشى از آن ها جهت استفاده فارسى زبان ها به خصوص زائران بيت اللَّه الحرام به ميان آمد، براى شروع كار پيشنهاد شد كتاب كشف الرمس عن حديث ردّالشمس به فارسى ترجمه گردد، كه اين كار بر عهده حقير گذاشته شد، به علّت گرفتارى ها و اشتغالات گوناگون مدّتى توفيق انجام كار را نداشتم، تا اينكه در تابستان سال 1386 ه ش اندكى از كار ترجمه را انجام دادم، امّا حين انجام كار متوجّه شدم كه انجام كامل و دقيق آن نياز به جابجايى، اضافات و پاورقى هاى فراوان دارد كه به واقع كار ديگرى خواهد بود، لذا پيشنهاد نمودم كه كار مستقلّى در اين زمينه انجام گيرد و آن كتاب همچنان دست نخورده باقى بماند، با اين پيشنهاد موافقت شد و انجام كار بر عهده اينجانب گذاشته شد، با استمداد از


1- معظّم له كه عموى پدر حقير مى باشد، در تاريخ 27 فروردين 1385 ه ش برابرهفدهم ربيع الاوّل سال 1427 ه ق به ديار باقى شتافت، و در حجره 23 صحن مطهّر حضرت معصومه عليها السلام به خاك سپرده شد.

ص: 10

روح بلند اميرمؤمنان على عليه السلام به نگارش پرداختم كه اينك محصول آن در اختيار شما عزيزان قرار گرفته است.

2- مطابق روايات فراوان، معجزه بازگشت خورشيد براى حضرت على عليه السلام دو بار اتّفاق افتاده است؛ يكى در زمان حيات رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم، و ديگرى پس از ارتحال پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم و در زمان حكومت ظاهرى اميرالمؤمنين عليه السلام، در اين كتاب هر دو داستان مورد توجّه قرار گرفته و آنها را در دو بخش جداگانه ملاحظه خواهيد فرمود.

3- بيشتر رواياتى كه در اين زمينه وارد شده داراى سند مى باشد، بدين معنى كه نويسندگان از تمام واسطه هايى كه براى نقل حديث داشته اند يكى يكى نام برده تا اينكه سندشان به آن شخصى مى رسد كه خود شاهد و ناظر معجزه ردّالشمس بوده و آن را گزارش كرده است، آوردن نام همه آن افراد براى توده مردم فايده چندانى ندارد، به همين جهت در سلسله سند روايت ها تنها به نام آخرين شخصيّتى كه داستان را از شاهد آن نقل كرده و راوى اصلى حديث بسنده شده است. صاحبان فكر و انديشه و اهل تحقيق و همه كسانى كه خواهان بررسى بيشتر احاديث و ديدن نام همه راويان هستند به نگارش عربى كتاب كه به يارى خدا همزمان منتشر خواهد شد مراجعه نمايند.

4- در اين نوشتار ابتدا به معرّفى كتاب و رساله هاى مستقلّ كه پيرامون حديث ردّالشمس نگارش يافته خواهيم پرداخت، و در ادامه به معرّفى تعدادى از دانشمندان و نويسندگان كه حديث را روايت كرده اند مى پردازيم، و پس از آوردن روايت هاى هر دو ردّالشمس، به ردّالشمس در زيارتنامه ها، و سپس به استدلال فقيهان به حديث

ص: 11

ردّالشمس خواهيم پرداخت، و در ادامه ردّالشمس در ادبيّات اسلامى را ملاحظه خواهيد فرمود، و در بخش پايانى به طرح اشكالاتى كه بر حديث شده پرداخته و به آنها پاسخ خواهيم داد.

5- چينش روايت ها بر اساس حروف الفبا صورت گرفته است، و اين ترتيب هم در راويان اصلى و هم در راويان فرعى مراعات شده است، به عنوان مثال: در نقل حديث ردّالشمس اوّل ابتدا روايت «اسماء بنت عميس» آمده كه اسمش با الف آغاز مى شود، بعد روايت جابر، و پس از آن روايت امام جعفر صادق عليه السلام، آنگاه روايت حسّان بن ثابت، و سپس روايت امام حسين عليه السلام، و همينطور تا آخر.

و در چينش روايت هاى هر كدام از اينها نيز اسامى نقل كنندگان از آنها به ترتيب حروف الفبا رعايت شده است، به عنوان نمونه: كسانى كه از اسماء روايت كرده اند، روايتشان به اين ترتيب چينش شده است: اوّل ام جعفر، دوّم حسن بن حسن، سوّم امّ حسن، چهارم فاطمه بنت حسين، پنجم فاطمه بنت على.

همانگونه كه ملاحظه فرموديد اين ترتيب الفبايى حتّى در نام پدرانشان نيز رعايت شده است، مثلًا در راويان از اسماء نام دو فاطمه آمده است كه ما ابتدا روايت هاى فاطمه بنت حسين، و سپس فاطمه بنت على را آورده ايم؛ زيرا ابتداى نام پدر اوّلى حرف «ح» مى باشد، و ابتداى نام پدر دوّمى حرف «ع»، و در ترتيب حروف الفبا حرف «ح» جلوتر از «ع» مى آيد.

6- در تأليف و تدوين اين نوشتار علاوه بر كتاب هاى حديث، تفسير، و تاريخ، از زحمات بزرگان اهل قلم در اين زمينه نيز استفاده

ص: 12

شده است، به ويژه در بخش پايانى كه از كتاب هاى دلائل الصدق و موسوعة الإمام علي بن أبي طالب عليه السلام فراوان استفاده شده است.

در پايان خداى بزرگ را كه توفيق عنايت فرمود تا در روز هيجدهم ماه ذى حجّة الحرام سال 1428 ه ق مصادف با عيد سعيد غدير خم، عيد ولايت و امامت، روز تكميل شدن دين و تمام شدن نعمت خداوندى بر مسلمانان، اين مجموعه را به پايان برسانم، شاكرم و اميدوارم مورد استفاده كسانى كه خواهان حقّ و حقيقت هستند و همه دوستان اهل بيت عصمت و طهارت عليهم السلام قرار گيرد، و گامى باشد- هر چند كوچك- در زدودن غبار مظلوميّت از چهره درخشان حضرت اميرمؤمنان على بن ابى طالب عليه السلام، و بدان اميد كه مورد قبول درگاه الهى واقع شود، و ذخيره اى باشد براى روزى كه مال و فرزند، مفيد فايده اى نخواهد بود.

حوزه علميه قم

محمّد جواد محمودى

ص: 13

بخش اوّل: كتاب هاى مستقّل پيرامون ردّالشمس، و سابقه نقل آن در كتاب ها

كتاب هاى مستقلّ پيرامون ردّالشمس

ص: 14

ص: 15

حديث ردّالشمس براى حضرت على عليه السلام از دير باز مورد توجّه و عنايت انديشمندان و دانشمندان رشته هاى مختلف علوم بوده و هر كدام به سهم خويش به نقل و بررسى آن پرداخته اند، تاريخ نگاران از ديد تاريخى به آن نگريسته اند، مفسّران به نقل آن در ذَيل آيه متناسب پرداخته اند، و آنان كه در زمينه فضايل و مناقب اهل بيت قلم زده اند آن را از ديدگاه خويش مورد توجّه قرار داده و به عنوان يك فضيلت ثبت كرده اند، فقيهان نيز به سهم خويش آن را مورد استفاده قرار داده و در ابواب مختلف فقهى به آن استناد جسته اند، برخى نيز كتاب يا رساله مستقلّى در اين زمينه نگاشته و با سندهاى گوناگون و به تفصيل به نقل حديث پرداخته اند، به همين جهت مى توان حديث را در كتاب هاى مختلف كه در رشته هاى گوناگون نوشته شده يافت.

در اين بخش، ابتدا به معرّفى آثار مستقّلى كه در اين زمينه نگارش يافته مى پردازيم، و در ادامه به ذكر نام برخى از نويسندگان طى قرن هاى مختلف خواهيم پرداخت كه حديث را در كتاب خويش روايت كرده اند.

متأسّفانه بيشتر آثارى كه در زمينه فضايل اهل بيت عليهم السلام و به ويژه

ص: 16

اميرمؤمنان على عليه السلام نگاشته شده به دست دشمنان حقّ و حقيقت از بين رفته است، در باره اين معجزه بزرگ نيز نگارش هاى مستقل فراوان بوده كه بيشتر آنها نابود شده، و از برخى از آنها تنها نقل قول هاى پراكنده اى بجا مانده، و تعدادى نيز تنها نامشان باقى مانده است و هيچ اطلاعى از جزئيّات آنها وجود ندارد، آنچه را كه با جستجو در ميان كتاب هاى فراوان به دست آورده ام به ترتيب تاريخ زندگى نويسندگان به نظر خوانندگان محترم مى رسانم، و با توجّه به اينكه برخى از كتاب ها نامشان معلوم نيست يا در آن اختلاف وجود دارد، آنها را به نام نويسنده معرّفى مى كنم:

1- حسين بن احمد ازدى موصلى(قرن چهارم)

وى از شاگردان ابويعلى موصلى و مورّخ سرشناس محمّد بن جرير طبرى بوده است، محمّد بن يوسف گنجى شافعى مى نويسد:

امام حافظ، ابوالفتح محمّد بن حسين ازدى موصلى با نگارش كتابى مستقلّ به جمع آورى سندهاى حديث ردّالشمس پرداخته، و با اين كار دل ها را شفا داده است، همچنين ابوعبداللَّه حاكم در تاريخش در شرح حال فقيه واعظ و محدّث عبداللَّه بن حامد بن محمّد بن ماهان، حديث را از وى روايت كرده است. (1) ديگر عالم بزرگ اهل سنّت ابن حجر در شرح حال وى چنين نوشته است: «او حديث ردّالشمس را تصحيح و تأييد كرده است». (2)


1- كفاية الطالب، ص 383- 384.
2- لسان الميزان، ج 5، ص 139- 140، شماره 465.

ص: 17

خطيب بغدادى وفات او را در يكى از سال هاى 367 يا 374 ه ق مى داند. (1) 2- ابوعبداللَّه حسين بن على بصرى معروف به جعل(در گذشته به سال 369 ه ق)

ابن شهر آشوب در مناقب آل ابى طالب (2) كتاب جواز ردّالشمس را از تأليفات وى دانسته است، همچنين در شرح حال وى در كتاب معالم العلماء (3) اين كتاب را به وى نسبت داده است.

3- ابو الحسن شاذان فضلى(قرن چهارم)

او رساله مستقلّى در اين زمينه نگاشته و در آن حديث را با سندهاى متعدّد روايت نموده است. ابن شهر آشوب اين كتاب را به نام بيان ردّالشمس معرّفى كرده است (4).

همچنين مرحوم شيخ ابوالفتوح رازى در تفسير سوره مائده از اين كتاب با نام بيان ردّالشمس على أميرالمؤمنين عليه السلام ياد كرده است.

اين رساله به طور كامل در كتاب هاى اللآلي المصنوعة و كشف اللبس آمده است.

4- احمد بن عبداللَّه دَورى معروف به ابوبكر ورّاق(قرن چهارم)

فهرست نگاران در شرح حال وى كتابى در زمينه ردّالشمس به او نسبت داده اند، از جمله مرحوم نجاشى چنين نوشته است:


1- تاريخ بغداد، ج 2، ص 240- 241، شماره 709.
2- مناقب آل ابى طالب، ج 2، ص 354.
3- معالم العلماء، ص 78، شماره 367.
4- مناقب آل ابى طالب، ج 2، ص 354.

ص: 18

او از شيعيان مورد وثوق در نقل حديث است كه مى توان به نقل وى اعتماد كرد، تنها يك كتاب از وى سراغ دارم كه در آن به جمع آورى سندهاى حديث ردّالشمس پرداخته است. (1) همچنين ابن شهرآشوب نيز چنين كتابى را به او نسبت داده و به نام «من روى ردّالشمس» معرّفى كرده است (2).

5- محمّد بن محمّد بن نعمان معروف به شيخ مفيد(متوفّاى سال 413 ه ق)

در شرح حال اين دانشمند بزرگ كتابى به نام رجوع الشمس به وى نسبت داده اند، و گرچه در خصوص موضوع كتاب سخنى نگفته اند، ولى از نام آن به خوبى فهميده مى شود كه پيرامون حديث معروف ردّالشمس مى باشد.

6- نصر بن عامر سنجارى(قرن چهارم)

او از اساتيد دانشمند بزرگ و معروف ابن غضايرى است، نجاشى در شرح حال وى كتاب ردّالشمس را از آثار قلمى وى بر شمرده است. (3) 7- ابوالقاسم عبيداللَّه بن عبداللَّه حسكانى(قرن پنجم)

وى از شاگردان دانشمند سرشناس اهل سنّت حاكم نيشابورى است، او از حافظان و محدّثان سرشناس مى باشد كه آثار زيادى به ويژه پيرامون فضايل و مناقب اهل بيت عليهم السلام نوشته كه معروف ترين آنها كتاب ارزشمند شواهد التنزيل لقواعد التفضيل است كه در آن آيات


1- رجال نجاشى، ص 85، شماره 205.
2- مناقب آل ابى طالب، ج 2، ص 354، فى طاعة الجمادات له.
3- رجال نجاشى، ص 428، شماره 150.

ص: 19

نازل شده قرآن در شأن اهل بيت عليهم السلام را نقل كرده، و با روايت احاديث فراوان بر فضيلت بلكه افضليّت اهل بيت عليهم السلام استدلال نموده است، وى كتابى به نام تصحيح ردّالشمس و ترغيم النواصب الشُمس نگاشته و به تفصيل از درستى حديث دفاع كرده است، ذَهَبى در شرح حال وى از اين كتاب نام برده است (1)، همچنين ابن شهرآشوب اين كتاب را از تأليفات وى دانسته است (2).

متأسّفانه اصل كتاب در دسترس نيست، ولى دو نويسنده بزرگ و سرشناس اهل سنّت ابن كثير در البداية و النهاية و ابن تيميه در منهاج السنّة بيشتر يا تمامى حديث هاى اين كتاب را آورده اند، ليكن آنگونه كه دوست داشته اند در بيشتر موارد سر و تهِ حديث ها را زده و آنها را به صورت ناقص نقل كرده اند.

8- ابوالحسن محمّد بن أحمد بن شاذان قمى(قرن پنجم)

به گفته ابن شهر آشوب وى كتابى به نام ردّالشمس على اميرالمؤمنين عليه السلام داشته است. (3) 9- محمّد بن اسعد بن على جوّانى مصرى(متوفاى 588 ه ق)

ابن حجر عسقلانى در شرح حال وى مى نويسد: «كتابى از او به دستم رسيد كه در آن سندهاى ردّالشمس براى على عليه السلام را ذكر كرده بود». (4)


1- تذكرة الحفّاظ، ج 3، ص 1200- 1201.
2- مناقب آل ابى طالب، ج 2، ص 354.
3- معالم العلماء، ص 117، شماره 778.
4- لسان الميزان، ج 5، ص 713، شماره 7090.

ص: 20

10- جلال الدين سيوطى(قرن دهم)

اين دانشمند سرشناس اهل سنّت كتابى به نام كشف اللبس عن حديث ردّالشمس نگاشته است، خوشبختانه اصل اين كتاب موجود است و ضميمه كتاب ديگرش الحاوى چاپ شده است، همچنين به صورت كامل به همراه كتاب كشف الرمس چاپ و منتشر شده است.

11- محمّد بن يوسف دمشقى معروف به صالحى(متوفاى سال 942 ه ق)

كتاب وى به نام مزيل اللبس عن حديث ردّالشمس ضميمه كتاب كشف الرمس چاپ و منتشر شده است.

او در ديگر كتابش سبل الهدى و الرشاد فصل مستقلّى به حديث ردّالشمس اختصاص داده و در آن حديث را به تفصيل آورده و از درستى آن دفاع كرده است.

12- برهان شقّ القمر و ردّ النيّر الأكبر

اين كتاب از آثار سيّد ابوالقاسم بن حسين بن نقى رضوى قمّى لاهورى(متوفّاى 1324 ه ق) صاحب كتاب لوامع التنزيل است كه در سال 1296 ه ق براى ناصر على خان نوشته شده است، و شامل يك مقدّمه و دو مقصد و يك خاتمه است، موضوع كتاب معجزه هاى شقّ القمر براى رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم، ردّالشمس براى اميرالمؤمنين عليه السلام در دو نوبت، و سخن گفتن خورشيد با حضرت است، چاپ سنگى اين كتاب در سال 1301 ه ق در لاهور انجام شده است (1).


1- الذريعه، ج 3، ص 96- 97، شماره 308.

ص: 21

13- القول الهمس في حديث ردّالشمس

دانشمند فقيد مرحوم سيّد عبدالعزيز طباطبائى به نقل از محمّد سعيد طريحى مى نويسد: «نسخه اى از اين كتاب در كتابخانه موصل موجود است». (1) از نويسنده اين كتاب اطلاعى ندارم.

14- كشف الرمس عن حديث ردّالشمس

اين كتاب ارزشمند از آثار قلمى دانشمند و محقّق بزرگ معاصر مرحوم علّامه محمّد باقر محمودى(متوفّاى سال 1385 هجرى شمسى) است، اين كتاب با 320 صفحه پالتويى در سال 1419 ه ق از سوى بنياد معارف اسلامى منتشر شده است، وى در اين نوشته كتاب هاى سيوطى و صالحى شامى را ضميمه تأليف خويش منتشر نموده است.

15- ردّالشمس

دانشور گرامى و محقّق ارجمند جناب آقاى محمّد سعيد طريحى كتابچه اى به همين نام منتشر ساخته كه در آن ابتدا روايت هاى بازگشت خورشيد براى يوشع(يشوع) را نقل كرده، و سپس احاديث مربوط به ردّالشمس براى اميرالمؤمنين عليه السلام را آورده است، و در ادامه ردّالشمس در شعر عربى را نقل كرده است، اين نوشتار در 110 صفحه در سال 1401 ه ق توسّط مؤسّسه أهل البيت عليهم السلام در لبنان چاپ و منتشر شده است.


1- أهل البيت فى المكتبة العربيّة، ص 426، شماره 612.

ص: 22

همچنين نوشته هاى پراكنده ديگرى نيز وجود دارد كه در اين ميان مى توان به كتابچه شقّ القمر و ردّالشمس نوشته مير ابوالفتح دعوتى اشاره كرد كه در بخش بسيار كوتاهى از اين نوشته به طور مختصر به امكان وقوع اين معجزه پرداخته شده است و اصل داستان ردّالشمس و روايات مربوط به آن نيامده است (1).


1- اين رساله 84 صفحه اى در سال 1349 ش در قطع جيبى از سوى دارالتبليغ اسلامى قم چاپ و منتشر شده است.

ص: 23

سابقه نقل حديث ردّالشمس در ميان نويسندگان

دانشمندان و نويسندگانى كه به نقل حديث پرداخته اند فراوانند، و مطابق آنچه من بر آن وقوف يافته ام كتابت حديث ردّالشمس از اوائل قرن سوّم آغاز شده- و پيش از آن به صورت شفاهى و سينه به سينه منتقل مى شده است- و همينطور طى قرن هاى پس از آن ادامه يافته است، و اين امر نشان دهنده رواج حديث و شهرت آن طى قرن هاى مختلف است، در اينجا به ذكر نام تعدادى از آنها به ترتيب تاريخ وفاتشان بسنده مى كنيم، البتّه روايت بسيارى از اين افراد را در بخش مربوط به متن حديث آورده ايم، به همين جهت آنها كه كتابشان موجود است و حديث آنها را در جاى خويش از كتابشان نقل كرده ايم به ذكر نام و تاريخ وفاتشان اكتفا مى كنيم، ولى آن دسته از نويسندگانى كه ديگران حديث را از آنها نقل كرده اند علاوه بر ذكر نامشان به جايى كه روايت آنها نقل شده است نيز اشاره خواهيم داشت، نكته قابل توجّه اين كه اكثر اين افراد از دانشمندان اهل سنّت مى باشند.

1- محمّد بن ادريس شافعى(204 ه ق)

به گفته محمّد بن حسن قمّى او حديث را در كتابش التبيان فى الإيمان آورده است. (1)


1- العقد النضيد، ص 19- 20، ح 5.

ص: 24

2- عبدالرزّاق بن همّام صنعانى(211 ه ق)

روايت او را حسكانى نقل كرده است.

3- نصر بن مزاحم منقرى(212 ه ق)

4- ابوبكر بن ابى شيبه كوفى(235 ه ق)

5- عثمان بن ابى شيبه كوفى(239 ه ق)

روايت اين دو برادر را طبرانى در المعجم الكبير آورده است.

6- احمد بن صالح مصرى(248 ه ق)

وى از راويان مورد اعتماد نزد اهل سنّت است، دو عالم بزرگ و سرشناس اهل سنّت بُخارى و ابوداوود از او روايت نموده و او را به وثاقت توصيف كرده اند، وى حديث ردّالشمس را با دو سند روايت كرده است، هر دو روايت در شرح مشكل الآثار- نوشته طحاوى مصرى- آمده است.

7- ابوحاتم محمّد بن ادريس رازى(277 ه ق)

حديث او را عبدالكريم رافعى قزوينى نقل كرده است.

8- محمّد بن حسن صفّار(290 ه ق)

9- عبداللَّه بن جعفر حميرى(300 ه ق)

10- ابوبشر محمّد بن احمد دولابى(310 ه ق)

11- محمّد بن اسحاق بن خزيمه(311 ه ق)

روايت او را عاصمى در زين الفتى نقل كرده است.

12- محمّد بن مسعود عيّاشى(320 ه ق)

13- احمد بن عمير معروف به ابن جوصاء(320 ه ق)

روايت او را ذهبى و حسكانى نقل كرده اند.

14- محمّد بن حسين ازدى

ص: 25

او علاوه بر نگارش كتابى مستقل در باره ردّالشمس، كتابى به نام مناقب على عليه السلام نگاشته وآن را به سيف الدوله اهدا نموده است، ابن عُديم در تاريخ حلب مى نويسد: «من كتاب را كه به خطّ خودش نوشته بود ملاحظه كردم... در آن كتاب حديث ردّالشمس براى على عليه السلام را تصحيح وتأييد كرده بود».

ابن نجّار به نقل از وى مى نويسد:

ناصبى ها بازگشت خورشيد براى يوشع را قبول دارند، ولى آن را براى على عليه السلام نپذيرفته اند، در حالى كه يوشع وصى موسى عليه السلام است و على عليه السلام وصى محمّد صلى الله عليه و آله و سلم، و همانگونه كه محمّد صلى الله عليه و آله و سلم برتر و والاتر از موسى عليه السلام است، وصىّ او نيز برتر و والاتر از وصىّ موسى است.

هر دو مطلب را ابن حجر عسقلانى از ابن عديم در تاريخ حلب وابن نجّار نقل كرده است. (1) 15- ابوجعفر احمد بن محمّد طحاوى(321 ه ق)

16- محمّد بن سليمان كوفى(322 ه ق)

17- محمّد بن جعفر عقيلى(322 ه ق)

18- محمّد بن يعقوب كلينى(328 ه ق)

19- ابوالعبّاس احمد بن محمّد بن سعيد معروف به ابن عقده(332 ه ق)

روايت او را ابن عساكر وابن جوزى نقل كرده اند.

20- حسين بن حمدان خصيبى(334 ه ق)

21- سليمان بن احمد طبرانى(360 ه ق)


1- لسان الميزان، ج 6، ص 61، شرح حال محمّد بن حسين ازدى به شماره 7312.

ص: 26

22- على بن حسين مسعودى(364 ه ق)

23- احمد بن محمّد عاصمى(378 ه ق)

24- محمّد بن على بن حسين معروف به شيخ صدوق(381 ه ق)

25- ابو حفص بن شاهين(385 ه ق)

روايت او را ابن جوزى، سيوطى وابن تيميه نقل كرده اند.

26- محمّد بن جرير بن رستم طبرى(قرن چهارم)

27- ابوبكر محمّد بن عبيداللَّه شيرازى معروف به ابن مؤمن(قرن چهارم)

روايت او را ابن شهرآشوب نقل كرده است.

28- محمّد بن عبّاس بن ماهيار معروف به ابن الجحّام(قرن چهارم)

او حديث را در كتاب تفسيرش روايت كرده است، اصل كتاب مفقود است ولى مرحوم سيّد شرف الدين استرآبادى در تأويل الآيات الظاهرة از كتاب ابن الجحّام نقل كرده است.

29- ابوعبداللَّه حاكم نيشابورى(405 ه ق)

او حديث را در كتابش تاريخ نيشابور روايت كرده است، اصل كتاب در دسترس نيست، ولى محمّد بن يوسف گنجى در كفاية الطالب حديث از اين كتاب نقل كرده است.

30- محمّد بن حسين بن موسى معروف به سيّد رضى پديد آورنده نهج البلاغة(406 ه ق)

31- ابوبكر محمّد بن حسن بن فورك اصفهانى(406 ه ق)

به گفته على بن يونس بياضى وى حديث اسماء را در كتاب الفصول روايت كرده است. (1)


1- الصراط المستقيم، ج 1، ص 201.

ص: 27

32- محمّد بن محمّد بن نعمان معروف به شيخ مفيد(413 ه ق)

33- ابوبكر ابن مردويه اصفهانى(416 ه ق)

او حديث را در كتاب مناقب روايت كرده است، اصل اين كتاب در دسترس نيست، حديث او را ابن شهر آشوب نقل كرده است.

34- ابو اسحاق احمد بن محمّد بن ابراهيم ثعلبى(427 ه ق)

35- ابونعيم احمد بن عبداللَّه اصفهانى(430 ه ق)

وى در كتاب تثبيت الإمامة (1) به اين حديث اشاره نموده است.

36- على بن حسين بن موسى معروف به سيّد مرتضى(436 ه ق)

37- ابوالصلاح تقى بن نجم حلبى(447 ه ق)

38- ابوالحسن على بن محمّد ماوَردى(450 ه ق)

39- ابوبكر احمد بن حسين بيهقى(458 ه ق)

بنا به نقل مناوى در فيض القدير او حديث ردّالشمس را در دلائل النبوّة روايت كرده است. همچنين حمّويى به سند خويش از بيهقى حديث را نقل كرده است.

40- محمّد بن حسن معروف به شيخ طوسى(460 ه ق)

41- خطيب بغدادى على بن احمد بن ثابت(463 ه ق)

42- عبدالرحمان بن احمد خزاعى نيشابورى(476 ه ق)

43- عبدالعزيز بن برّاج طرابلسى(481 ه ق)

44- على بن محمّد واسطى معروف به ابن مغازلى(483 ه ق)

45- عبيداللَّه بن عبداللَّه حسكانى نيشابورى(قرن پنجم)


1- تثبيت الامامة، ص 73، ذيل حديث شماه 30.

ص: 28

او كتابى مستقل پيرامون حديث ردّالشمس نگاشته وبا سندهاى متعدّد حديث را نقل كرده است، اين كتاب نيز در دسترس نيست، روايت هاى او را ابن كثير وابن تيميه نقل كرده اند.

46- حسين بن عبدالوهّاب(قرن پنجم)

47- محمّد بن حسن بن على فتّال فارسى نيشابورى(508 ه ق)

48- يحيى بن عبدالوهّاب ابن منده اصفهانى(512 ه ق)

روايت او را سيوطى نقل كرده است.

49- محمّد بن على طبرى(525 ه ق)

50- قاضى عياض مالكى(544 ه ق)

51- محمّد بن على طوسى معروف به ابن حمزه(560 ه ق)

52- ابومنصور احمد بن على طبرسى(قرن 6)

53- موفّق بن احمد معروف به خطيب خوارزمى(568 ه ق)

وى علاوه بر نقل حديث در كتاب مناقب، آن را در كتاب اربعين نيز روايت كرده است، معاصر وى ابن شهرآشوب مازندرانى آن را از اربعين خطيب نقل كرده است.

54- عمر بن محمّد بن خضر موصلى معروف به ملّا(570 ه ق)

روايت او را باعونى دمشقى نقل كرده است.

55- على بن حسن بن هبة اللَّه دمشقى معروف به ابن عساكر(571 ه ق)

56- سعيد بن هبة اللَّه معروف به قطب راوندى(573 ه ق)

57- ابوعلى فضل بن حسن طبرسى(قرن 6)

58- محمّد بن احمد نطنزى(قرن 6)

به گفته على بن يونس بياضى او حديث ردّالشمس را روايت كرده است. (1)


1- الصراط المستقيم، ج 1، ص 201.

ص: 29

59- محمّد بن على ابن شهر آشوب مازندرانى(588 ه ق)

60- ابوالخير احمد بن اسماعيل طالقانى(590 ه ق)

61- ابوالفرج عبدالرحمان بن على ابن جوزى(597 ه ق)

62- محمّد بن منصور بن احمد حلّى معروف به ابن ادريس(598 هق)

63- ابوالوقت عبدالاوّل بن عيسى سجزى(قرن 6)

حديث او را گنجى شافعى نقل كرده است.

64- حسين بن على بن محمّد خزاعى نيشابورى معروف به شيخ ابوالفتوح رازى(قرن 6)

65- ابن بطريق يحيى بن حسن حلّى(600 ه ق)

66- محمّد بن عمر بن حسن معروف به فخررازى(606 ه ق)

67- ابو محمّد عبدالعزيز بن اخضر جنابذى(611 ه ق)

حديث او را ابن نجّار نقل كرده است.

68- عبدالكريم بن محمّد رافعى قزوينى(623 ه ق)

69- محمّد بن محمود بن حسن معروف به ابن نجّار(643 ه ق)

70- يوسف بن قزاغلى معروف به سبط ابن جوزى(654 ه ق)

71- محمّد بن يوسف گنجى شافعى(642 ه ق)

72- عبدالحميد بن ابى الحديد(656 ه ق)

73- شاذان بن جبرئيل قمى(660 ه ق)

74- على بن موسى ابن طاووس(664 ه ق)

75- جمال الدين يوسف بن حاتم شامى(664 ه ق)

76- محمّد بن احمد قرطبى(671 ه ق)

77- نجم الدين جعفر بن حسن معروف به محقّق حلّى(676 ه ق)

ص: 30

78- شهاب الدين احمد بن ادريس قرافى(692 ه ق)

79- على بن عيسى اربلى(692 ه ق)

80- احمد بن عبداللَّه معروف به محبّ الدين طبرى(694 ه ق)

81- محمّد بن حسن قمى(قرن هفتم)

82- على بن يوسف بن جبر(قرن هفتم)

83- ابراهيم بن محمّد حمّويى جوينى(722 ه ق)

84- ابوالعباس احمد بن تيميه(728 ه ق)

85- شهاب الدين نويرى(732 ه ق)

86- علّامه حلّى حسن بن يوسف بن مطهّر(736 ه ق)

87- خطيب تبريزى محمّد بن عبداللَّه(741 ه ق)

88- بهاء الدين احمد بن تقى الدين على سبكى(773 ه ق)

روايت او را صالحى شامى در سبل الهدى والرشاد نقل كرده است.

89- ابوالفداء اسماعيل بن كثير دمشقى(774 ه ق)

90- محمّد بن مكّى معروف به شهيد اوّل(786 ه ق)

91- نور الدين على بن ابى بكر هيثمى(807 ه ق)

92- ابو زرعه عراقى(826 ه ق)

93- احمد بن فهد حلّى(841 ه ق)

94- تقى الدين احمد بن على مقريزى(845 ه ق)

95- ابن حجر عسقلانى احمد بن على(852 ه ق)

96- محمود بن احمد عينى حنفى(855 ه ق)

97- محمّد بن احمد باعونى دمشقى(871 ه ق)

98- على بن يونس بياضى عامِلى(877 ه ق)

ص: 31

99- شهاب الدين احمد بن جلال الدين ايجى(قرن نهم)

100- شمس الدين سخاوى حنفى(902 ه ق)

101- جلال الدين عبدالرحمان بن ابى بكر سيوطى(911 ه ق)

102- نور الدين على بن عبداللَّه سمهودى شافعى(911 ه ق)

103- شهاب الدين احمد بن محمّد قسطلانى(923 ه ق)

104- سيّد شرف الدين استرآبادى(940 ه ق)

105- شمس الدين محمّد بن يوسف صالحى دمشقى(942 ه ق)

106- عبدالرحمان بن على بن محمّد شيبانى معروف به ابن دبيع(944 ه ق)

107- عبدالرحيم بن احمد عبّاسى(963 ه ق)

108- على بن محمّد بن على كنانى(963 ه ق)

109- زين الدين جبعى عامِلى معروف به شهيد ثانى(965 ه ق)

110- احمد بن محمّد بن على معروف به ابن حجر هيتمى مكّى(974 ه ق)

111- محمّد طاهر بن على فتنى هندى(986 ه ق)

112- على متّقى هندى(975 ه ق)

113- ملّا على قارى حنفى(1014 ه ق)

114- محمّد عبدالرؤوف مناوى(1031 ه ق)

115- على بن ابراهيم بن احمد معروف به نور الدين حلبى شافعى(1044 هق)

116- شهاب الدين احمد بن محمّد بن عمر خفاجى مصرى(1069 هق)

117- ملّا محسن فيض كاشانى(1091 ه ق)

118- محمّد طاهرقمى شيرازى(1098 ه ق)

119- شيخ برهان الدين ابراهيم بن حسن كردى(1102 ه ق)

120- محمّد بن حسن معروف به شيخ حرّ عاملى(1104 ه ق)

ص: 32

121- علّامه محمّد باقر مجلسى(1110 ه ق)

122- عبدالملك بن حسين بن عبدالملك عصامى مكّى(1111 هق)

123- ابراهيم بن محمّد حسينى(1120 ه ق)

124- محمّد بن عبدالباقى زرقانى مالكى(1122 ه ق)

125- اسماعيل بن محمّد عجلونى(1162 ه ق)

126- شمس الدين حنفى شافعى(1181 ه ق)

اودرحاشيه اش بر جامع الصغير سيوطى از صحّت حديث دفاع كرده است.

127- شيخ يوسف بحرانى(1186 ه ق)

128- ميرزا ابوالقاسم قمى(1221 ه ق)

129- محمّد بن على شوكانى(1250 ه ق)

130- محمّد امين معروف به ابن عابدين(1252 ه ق)

131- محمود بن عبداللَّه آلوسى(1270 ه ق)

132- احمد زينى دحلان(1304 ه ق)

133- سيّد مؤمن بن حسن شبلنجى(بعد 1308 ه ق)

همچنين تعدادى از معاصرين همچون علّامه شيخ محمّد حسن مظفّر در دلائل الصدق، علّامه امينى در الغدير، وعلّامه محمّد باقر محمودى در پاورقى هاى مفصّلش بر حديث ردّالشمس در تاريخ مدينه دمشق وجواهر المطالب واربعين خزاعى، ونگارش كتابى مستقلّ در اين زمينه- كه در بخش آثار مستقل در زمينه ردّالشمس، معرّفى شد-، وده ها نويسنده ديگر كه هر يك به سهم خود در اين زمينه قلم زده اند، كه به جهت اختصار از آوردن نامشان معذوريم.

ص: 33

بخش دوّم: ردّالشمس اوّل

اشاره

ص: 34

ص: 35

حديث هايى كه در آن ها سخن از بازگشت خورشيد در زمان پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم به ميان آمده دو دسته اند:

گروه اوّل آن هايى كه به اصل داستان پرداخته اند و در آن ها نامى از حضرت على عليه السلام به ميان نيامده است.

گروه دوّم آن هايى كه به نقل جزئيّات داستان پرداخته اند و در آنها از علّت آن كه تأخير نماز حضرت على عليه السلام از وقت آن بوده، سخن به ميان آمده است، هدف ما در اين كتاب آوردن گروه دوّم است كه به تفصيل آن ها را خواهيم آورد.

امّا آوردن برخى از روايت هاى گروه اوّل نيز خالى از لطف نيست؛ زيرا دلالت بر ثبوت اصل داستان دارد، ليكن به جهت پرهيز از طولانى شدن به ذكر دو روايت بسنده مى شود:

1- دانشمند سرشناس اهل سنّت سليمان بن احمد طبرانى به سند خويش از ابوالزبير مكّى روايت نموده كه اين گونه از صحابى بزرگ رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم جابر بن عبد اللَّه انصارى روايت كرده است:

پيامبر خدا صلى الله عليه و آله و سلم به خورشيد فرمان داد تا مدّتى طولانى تر غروب

ص: 36

خود را به تأخير اندازد، او نيز با فاصله وتأخير بيشترى غروب كرد. (1) عبدالرحمان سيوطى نيز اين حديث را از طبرانى روايت نموده وآن را حديثى نيكو دانسته است. (2) همچنين ابوبكر هيثمى آن را از طبرانى نقل كرده است. (3) 2- شاذان فضلى به سند خويش از ابوالزبير مكّى همين حديث را نقل كرده است، در روايت وى چنين آمده است:

پيامبر خدا صلى الله عليه و آله و سلم به خورشيد فرمان داد تا ساعتى غروب خود را به تأخير اندازد، وخورشيد نيز غروبش را به تأخير انداخت.

حديث او را سيوطى نقل كرده است. (4) مقريزى نيز حديث را از طريق ابوالزبير از جابر به همين عبارت نقل كرده است. (5) امّا گروه دوّم از احاديث كه در آن ها سخن از علّت بازگشت خورشيد به ميان آمده، فراوان است كه آن ها را بر اساس نام راويان به ترتيب حروف الفبا نقل خواهيم كرد:

1- اسماء بنت عميس


1- المعجم الأوسط، ج 5، ص 32- 33، ح 4051.
2- الخصائص الكبرى، ج 2، ص 137.
3- مجمع الزوائد، ج 8، ص 296.
4- اللآلى المصنوعة، ج 1، ص 341.
5- امتاع الاسماع، ج 5، ص 30.

ص: 37

بيشترين روايت ها در اين زمينه از اسماء نقل شده است، حديث او را جمع زيادى از نويسندگان در كتاب هاى خويش آورده اند، و در مجموع پنج تن از تابعين (1) آن را از وى روايت كرده اند.

اوّلين فردى كه آن را از وى نقل كرده، نواده وى امّ جعفر دختر محمّد بن جعفر طيّار بن ابى طالب است، روايت او را گروهى از نويسندگان نقل كرده اند، كه به نقل برخى از آنها مى پردازيم:

دانشمند بزرگ شيعه عبدالرحمان بن احمد بن خزاعى به سند خويش از ابراهيم بن حيّان، واو از امّ جعفر چنين روايت كرده است:

از اسماء دختر عميس شنيدم كه چنين مى گفت:

من با پيامبر خدا صلى الله عليه و آله و سلم در جنگ ها شركت مى كردم. امّ جعفر مى گويد: از وى پرسيدم: چه كارى را انجام مى دادى؟ پاسخ داد: به افراد تشنه آب مى دادم، مجروحان را مداوا مى كردم. آنگاه ادامه داد:

روزى پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم نماز عصر را به جماعت خواند، در حال سلام دادن بود كه حالت دريافت وحى به حضرت دست داد، به على عليه السلام خبر داد در حالى كه وى نماز عصر را نخوانده بود، او نزد حضرت آمد وتا غروب اين وضعيت ادامه يافت، پس از آنكه حضرت به حال طبيعى بازگشت از على عليه السلام پرسيد: آيا نمازت را خوانده اى؟ على عليه السلام پاسخ داد: نه، دوست نداشتم شما را روى خاك بگذارم. پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم گفت:

خدايا، خورشيد را براى على برگردان.

اسماء مى گويد: خورشيد پس از غروب بازگشت، و على عليه السلام نمازش را خواند. (2) دانشمند ديگرى كه اين حديث را نقل كرده سليمان بن احمد


1- تابعين به كسانى گفته مى شود كه پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم را نديده اند ولى صحابه را درك كرده اند.
2- الأربعين عن الأربعين، ص 40 صلى الله عليه و آله و سلم 4، ح 5.

ص: 38

طبرانى اصفهانى است (1)، او به سند خويش از عون بن محمّد بن جعفر بن ابى طالب روايت نموده كه از مادرش امّ جعفر چنين نقل كرده است: از اسماء دختر عميس شنيدم كه مى گفت:

پيامبر خدا صلى الله عليه و آله و سلم نماز ظهر را در سرزمين صهباء (2) خواند، پس از نماز سرِ خويش را بر دامن على عليه السلام نهاده به خواب رفت، على عليه السلام از جاى خويش حركت نكرد و به همان حالت ماند تا پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم راحت باشد وبيدار نشود، تا اين كه خورشيد غروب كرد، پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم كه چنين ديد اين گونه دست به دعا برداشت: خدايا، بنده تو على خود را به خاطر پيامبرت در اين وضعيت نگه داشته است، خورشيد را براى وى برگردان.

اسماء مى گويد: خورشيد بار ديگر تابشش را براى على عليه السلام آغاز كرد، تا اين كه نورش بر كوه ها وزمين افتاده وآنها را روشن ساخت، على عليه السلام از جاى خويش برخاست، وضو گرفته ونماز عصر را خواند، با پايان يافتن نماز على عليه السلام خورشيد بار ديگر غروب كرد. همه اين اتفاقات در سرزمين صهباء روى داد. (3)


1- وى در طبريه شام زاده شد، و در شام، عراق، حجاز، يمن، ومصر دانش آموخت، ودر اصفهان اقامت گزيد و در همانجا از دنيا رفت.(معجم المؤلّفين، ج 4، ص 253).
2- صهباء در مسير بين مدينه وخيبر واقع شده است، آنگونه كه ابن اسحاق وديگرمورّخان نوشته اند: هنگامى كه رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم به سمت خيبر مى رفت، ابتدا از سرزمين «عصر» عبور كرد و در آنجا مسجدى براى حضرت ساخته شد، آنگاه وارد سرزمين صهباء شد، وسپس به منطقه رجيع رسيد، آنجا را اردوگاه خويش قرار داد واز آنجا سپاه را براى جنگ مى فرستاد.(معجم البلدان، ج 3، ص 29 «رجيع»؛ وج 4، ص 128 «عصر»).
3- المعجم الكبير، ج 24، ص 144- 145، ح 382.

ص: 39

سيوطى (1) و هيثمى (2) نيز اين حديث را از طبرانى نقل كرده اند.

ابوجعفر احمد بن محمد بن سلامه طحاوى مصرى، از دانشمندان سرشناس اهل سنت نيز اين حديث را به سند خويش از عون بن محمّد، از امّ جعفر، از اسماء روايت كرده است، در روايت وى اين گونه آمده است:

پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم نماز ظهر را در سرزمين صهباء اقامه نمود، پس از نماز، على عليه السلام را خواسته و براى انجام مأموريتى به جايى فرستاد، زمانى كه على عليه السلام برگشت پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم نماز عصر را خوانده بود، حضرت سر بر دامنِ على عليه السلام گذاشت و به خواب رفت، على عليه السلام نيز بدون حركت و آرام ماند تا حضرت بيدار نشود، اين وضيعت ادامه يافت تا اين كه خورشيد غروب كرد، پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم از خواب بيدار شد، وقتى وضع را آن گونه مشاهده فرمود دست به دعا برداشته چنين گفت: خدايا، بنده تو على خود را به خاطر پيامبرت اينگونه نگه داشته است، روشنايى خورشيد را براى وى برگردان.

اسماء مى گويد: خورشيد ديگر بار تابش خويش را آغاز كرد، زمين وكوه ها را روشن ساخت، على عليه السلام از جاى خويش برخاسته وضو گرفت ونماز عصر را به جاى آورد، پس از پايان يافتن نمازِ على عليه السلام، خورشيد بار ديگر غروب كرد، اين حادثه در سرزمين صهباء و در غزوه خيبر اتّفاق افتاد. (3)


1- الخصائص الكبرى، ج 2، ص 137.
2- مجمع الزوائد، ج 8، ص 297.
3- شرح مشكل الآثار، ج 2، ص 7، ح 1208، وج 4، ص 268، ح 3851.

ص: 40

وى حديث را با سند ديگرى نيز آورده است كه در جاى خود خواهد آمد.

قاضى عياض پس از نقل هر دو حديث از طحاوى چنين گفته است:

اين دو حديث به اثبات رسيده، وراويان آن افراد مورد اعتمادى مى باشند، طحاوى گفته: احمد بن صالح مى گويد:

كسى كه اهل دانش باشد سزاوار است حديث اسماء را حفظ نمايد؛ زيرا اين حديث از نشانه هاى نبوّت است. (1) سمهودى ديگر عالم بزرگ اهل سنت اين حديث را از طحاوى نقل كرده سپس چنين نوشته است: نجد مى گويد: اين مكان به نام مسجد شمس ناميده شود مناسبت بيشترى دارد تا اين كه مكان ديگرى به اين نام باشد. (2) همچنين خطيب خوارزمى (3)، محمّد بن احمد قرطبى (4) و سيّد عبدالرحيم عبّاسى (5) آن را از طحاوى نقل كرده اند.

يكى ديگر از دانشمندان بزرگ اهل سنّت كه اين حديث را از عون بن محمّد روايت نموده، ابوالقاسم حسكانى نيشابورى است، وى


1- الشفا، ج 1، ص 284، فصل انشقاق القمر وحبس الشمس.
2- وفاء الوفاء، ج 3، ص 822- 823، در توضيح ومعرّفى مسجد فضيخ.
3- المناقب، ص 306- 307، ح 302.
4- تفسير قرطبى، ج 15، ص 197- 198، در تفسير سوره ص.
5- مرحوم علّامه امينى در الغدير، ج 3، ص 134 اين مطلب را از كتاب وى- معاهد التنصيص- نقل كرده است.

ص: 41

اين حديث را با سندهاى متعدّد از عون بن محمّد روايت كرده است، بيشتر متن ها شبيه يكديگر است، در يكى از اين روايت ها كه متن آن اندكى با ديگر متن ها تفاوت دارد، چنين آمده است:

پيامبر خدا صلى الله عليه و آله و سلم نماز ظهر را در صهباء كه در سرزمين خيبر واقع شده بجا آورد، پس از اقامه نماز على عليه السلام را خواسته براى انجام كارى فرستاد، وى پس از انجام مأموريت، هنگامى خدمت رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم رسيد كه حضرت نماز عصر را خوانده بود، پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم سر بر دامن على عليه السلام نهاد، على عليه السلام بدون حركت وآرام ماند تا حضرت استراحت نمايد، اين وضعيّت تا غروب خورشيد ادامه يافت، در اين زمان حضرت بيدار شده به على عليه السلام فرمود: آيا نماز عصر را خوانده اى؟

على عليه السلام پاسخ داد: نه، نخوانده ام. پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم اين گونه دعا نمود:

خدايا، بنده تو على در راه فرمانبردارى از تو وپيامبرت، خود را نگه داشته است، نور خورشيد را برايش برگردان.

اسماء مى گويد: خورشيد بار ديگر طلوع كرد تا اينكه روشنائيش بر كوه ها تابيد، على عليه السلام از جاى خويش برخاست، وضو گرفته ونماز عصر را بجاى آورد، آنگاه خورشيد بار ديگر غروب كرد.

او اين حديث را در كتاب «تصحيح ردّالشمس» روايت نموده، كه متأسّفانه اصل آن مفقود است، ولى دو نويسنده ديگر احمد بن عبدالحليم معروف به ابن تيميه (1) وابن كثير دمشقى (2) آن را از كتاب وى نقل كرده اند.

يكى ديگر از دانشمندان اهل سنّت كه اين حديث را از طريق


1- منهاج السنّة، ج 8، ص 173 و 174.
2- البداية والنهاية، ج 6، ص 80.

ص: 42

عون بن محمّد روايت نموده، شاذان فضلى است، وى به سند خويش از عون، و او از مادرش امّ جعفر روايت نموده كه از اسماء دختر عميس اين گونه روايت كرده است:

پيامبر خدا صلى الله عليه و آله و سلم نماز ظهر را در سرزمين صهباء اقامه نمود، پس از نماز على عليه السلام را خواسته براى انجام كارى به جايى فرستاد، على عليه السلام پس از انجام مأموريت نزد پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم آمد در حالى كه حضرت نماز عصر را خوانده بود، پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم سر بر دامنِ على عليه السلام گذاشت و خوابيد، على عليه السلام در همان حالت باقى ماند تا اينكه خورشيد غروب كرد، پيامبر خدا صلى الله عليه و آله و سلم كه چنين ديد اين گونه دعا كرد: خدايا، بنده تو على خود را به خاطر پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم اينگونه نگه داشته است، روشنايى خورشيد را براى وى برگردان.

اسماء مى گويد: ديگر بار خورشيد [از مغرب] طلوع كرد تا اين كه نورش بر كوه ها و زمين تابيد، على عليه السلام از جاى خويش برخاست، وضو گرفته ونماز عصر را بجاى آورد، آنگاه خورشيد غروب كرد. اين حادثه در سرزمين صهباء و در جنگ خيبر روى داد.

اين حديث را شاذان فضلى در كتابى كه در باره حديث ردّالشمس نوشته آورده است، متأسّفانه اصل كتاب مفقود است، ولى اين كتاب در دسترس تعدادى از نويسندگان در قرن هاى گذشته بوده وآنها حديث را از آن نقل كرده اند، از جمله جلال الدين سيوطى (1) و ابراهيم بن محمّد حسينى (2) آن را در كتاب هاى خويش آورده اند.


1- اللآلى المصنوعة، ج 1، ص 338.
2- البيان والتعريف، ج 1، ص 144.

ص: 43

سيوطى دو سند ديگر از سندهاى شاذان فضلى را نيز نقل كرده كه هر دو به عون بن محمّد مى رسد، پس از نقل يكى از اين سندها از احمد بن صالح چنين نقل كرده است: اين كار به درخواست ودعاى پيامبر خدا صلى الله عليه و آله و سلم انجام شده، پس نبايد آن را امرى بزرگ وناشدنى شمرد. (1) در حديثى ديگر كه شاذان فضلى به سند خويش از طريق ام جعفر از اسماء روايت كرده، چنين آمده است:

پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم در اين مكان حضور داشت، على عليه السلام نيز به همراه وى بود، ناگهان حالت اغماء به رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم دست داد، سرش را بر دامان على عليه السلام گذاشت، اين حالت ادامه يافت تا اين كه خورشيد غروب كرد، زمانى كه حضرت به حال عادى برگشت سر از دامان على عليه السلام برداشت ونشست، آنگاه رو به على عليه السلام نموده فرمود: آيا نمازت را خوانده اى؟ على عليه السلام پاسخ داد: نه. پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم دست به دعا برداشته چنين گفت: خدايا، على در حال فرمانبردارى از تو وپيامبر بوده، خورشيد را براى او برگردان.

ناگهان خورشيد از پشت اين كوه آشكار شد، آنگونه كه از پشت ابر بيرون آيد، على عليه السلام از جا برخاسته نمازش را خواند، با پايان يافتن نماز على عليه السلام خورشيد به مكان اوّل خويش بازگشت.

اين حديث را سيوطى از كتاب شاذان فضلى نقل كرده است. (2)


1- اللآلى المصنوعة، ج 1، ص 339.
2- اللآلى المصنوعة، ج 1، ص 340.

ص: 44

عالم ديگرى كه اين حديث را نقل كرده محمّد بن سليمان كوفى است، وى به سند خويش از امّ جعفر روايت نموده كه از اسماء اينگونه شنيده است:

پيامبر خدا صلى الله عليه و آله و سلم نماز ظهر را در سرزمين صهباء اقامه فرمود، آنگاه على عليه السلام را براى انجام كارى فرستاد، هنگامى كه على عليه السلام بازگشت رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم كه نماز عصر را خوانده بود سر بر دامن وى نهاده به خواب رفت، او نيز بدون حركت ماند، اين وضعيت تا غروب خورشيد ادامه يافت، پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم دست به دعا برداشته چنين گفت: خدايا، بنده تو على به خاطر پيامبرت اينگونه خود را نگهداشته است، روشنايى خورشيد را براى وى برگردان.

اسماء مى گويد: بار ديگر خورشيد آشكار شد ونورش بر كوه ها وزمين تابيد، على عليه السلام از جاى برخاسته وضو گرفت ونماز عصرش را خواند، آنگاه خورشيد بار ديگر غروب كرد، اين حادثه در سرزمين صهباء و در غزوه خيبر اتّفاق افتاد. (1) عالم بزرگ شيعه محمّد بن على بن حسين معروف به شيخ صدوق به سند خويش از عمارة بن مهاجر، و او از امّ جعفر وامّ محمّد دختران محمّد بن جعفر بن ابى طالب روايت نموده، كه چنين گفته اند:

به همراه مادر بزرگمان اسماء دختر عميس وعمويمان عبداللَّه بن جعفر به صهباء رفتيم، وقتى به آنجا رسيديم اسماء اينگونه برايمان سخن گفت:

روزى به همراه پيامبر خدا صلى الله عليه و آله و سلم در اين مكان حضور داشتيم،


1- مناقب اميرالمؤمنين عليه السلام، ج 2، ص 402- 403، ح 1035.

ص: 45

حضرت نماز ظهر را اقامه نمود، پس از نماز على عليه السلام را خواسته براى انجام كارى فرستاد، وقت نماز عصر رسيد، پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم نماز عصر را اقامه نمود، پس از نماز عصر، على عليه السلام بازگشت و در كنار رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم نشست، در اين حال وحى بر پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم نازل شد، حضرت سر بر دامن على عليه السلام گذاشت، اين وضعيّت تا غروب خورشيد ادامه يافت، خورشيد كاملًا از ديده ها پنهان شده بود، شعاع آن از زمين حتّى بلنداى كوه ها جمع شده بود، در اين زمان وحى به پايان رسيد، رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم كه به حال عادى بازگشته بود سرش را از دامن على عليه السلام برداشت ونشست، آنگاه رو به على عليه السلام نموده فرمود: آيا نماز عصر را خوانده اى؟ على عليه السلام پاسخ داد: نه اى پيامبر خدا، به من گفته شده بود كه شما هنوز نماز عصر را نخوانده اى، زمانى كه به حضورتان آمدم سر بر دامنم گذاشتيد، من هم نتوانستم شما را حركت بدهم.

زمانى كه پيامبر خدا صلى الله عليه و آله و سلم اينگونه ديد دست به دعا برداشته وچنين گفت: خدايا، اين على بنده توست كه خود را به خاطر پيامبرت اينگونه نگه داشته است، نور خورشيد را براى وى برگردان.

اسماء مى گويد: بار ديگر آفتاب طلوع كرد وزمين وكوه ها را روشن ساخت، على عليه السلام از جاى برخاسته وضو گرفته ونمازش را خواند، آنگاه خورشيد بار ديگر غروب كرد (1).

همچنين وى اين حديث را با ذكر مقدّمه اى در كتاب شريف «من لايحضره الفقيه» (2) روايت نموده، كه در بخش روايت هاى مرسل


1- علل الشرائع، ص 351- 352، با 61، ح 3.
2- من لايحضره الفقيه، ج 1، ص 203، ح 610.

ص: 46

و سخن بزرگان پيرامون حديث ردّالشمس خواهد آمد.

دومين نفرى كه حديث را از اسماء روايت نموده حسن فرزند امام حسن مجتبى عليه السلام است، ابوالقاسم حسكانى به سند خويش از عمرو بن ثابت اينگونه روايت كرده است:

از عبداللَّه فرزند حسن- نواده امام مجتبى عليه السلام- پرسيدم: آيا حديث ردّالشمس براى حضرت على عليه السلام، نزد شما امرى مسلّم وپذيرفته شده است؟ وى پاسخ داد: خداوند در كتاب خويش (1) درباره على عليه السلام بزرگتر وبرتر از ردّالشمس نازل نكرده است.

گفتم: درست گفتى جانم به قربانت، دوست دارم آن را از زبان شما بشنوم.

عبداللَّه گفت: از پدرم حسن عليه السلام شنيدم كه مى گفت: از اسماء دختر عميس شنيدم كه گفت: روزى على عليه السلام نزد رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم رفت تا نماز عصر را با پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم بخواند، امّا زمانى رسيد كه نماز پايان يافته و حضرت در حال دريافت وحى بود، على عليه السلام وى را به سينه گرفته و خود را تكيه گاه پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم ساخت، اين وضعيت تا پايان دريافت وحى ادامه يافت، وقتى حضرت به حال عادى برگشت از على عليه السلام پرسيد: آيا نماز عصر را خوانده اى؟ على عليه السلام پاسخ داد: وقتى آمدم شما در حال دريافت وحى بوديد، شما را تا همين الآن روى سينه نگه داشته بودم.


1- مراد كتاب تكوين است.

ص: 47

پيامبر خدا صلى الله عليه و آله و سلم كه ديد خورشيد غروب كرده است، رو به قبله نموده چنين گفت: خدايا، على در حال فرمانبردارى از تو بوده است، خورشيد را براى وى برگردان.

اسماء مى گويد: خورشيد در حالى كه صدايى شبيه صداى حركت سنگ آسياب از آن به گوش مى رسيد شروع كرد به بازگشتن و بالا آمدن، تا اينكه در جايگاهى كه وقت نماز عصر است قرار گرفت، على عليه السلام از جا برخاسته نماز عصر را بجا آورد، آنگاه بار ديگر خورشيد غروب كرد در حالى كه از آن صدايى شبيه صداى حركت سنگ آسياب به گوش مى رسيد، همين كه خورشيد غروب كرد تاريكى همه جا را فرا گرفت و ستارگان آشكار شدند.

اين حديث را ابن تيميه (1) و ابن كثير (2) از كتاب حسكانى نقل كرده اند.

سوّمين نفرى كه حديث را از اسماء روايت كرده است ام حسن دختر حضرت على عليه السلام است، شاذان فضلى به سند خويش از فاطمه دختر حضرت على عليه السلام روايت نموده كه وى از ام حسن شنيده كه اينگونه از اسماء دختر عميس نقل كرده است:

در جنگ خيبر پس از پايان يافتن جنگ، على عليه السلام مشغول تقسيم غنيمت هاى جنگى بود، اين كار تا غروب خورشيد ادامه يافت، پيامبر خدا صلى الله عليه و آله و سلم از حضرت على عليه السلام پرسيد: آيا نماز عصر را خوانده اى؟

على عليه السلام پاسخ داد: نه. پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم دعا كرد و خورشيد بالا آمد، نور خورشيد تا ميانه مسجد را روشن ساخت، على عليه السلام نماز عصر را خواند،


1- منهاج السنّة، ج 8، ص 188- 189.
2- البداية والنهاية، ج 6، ص 83.

ص: 48

آنگاه بار ديگر خورشيد غروب كرد، در حالى كه صدايى مانند صداى برش چوب به وسيله ارّه به گوش مى رسيد.

اين حديث را سيوطى از كتاب شاذان فضلى نقل كرده است. (1) همچنين ابوالقاسم حسكانى اين حديث را در كتاب تصحيح ردّالشمس به سند خويش از امّ حسن روايت كرده است، در نقل وى چنين آمده است:

در روز نبرد خيبر تقسيم غنيمت هاى جنگى به قدرى على عليه السلام را سرگرم ساخت كه آفتاب غروب كرد، يا در آستانه غروب قرار گرفت، پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم از على عليه السلام پرسيد: آيا نمازت را خوانده اى؟ على عليه السلام پاسخ داد: نه. رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم دعا كرد، خورشيد بار ديگر اوج گرفته به ميانه آسمان آمد، على عليه السلام نمازش را خواند، آنگاه بار ديگر خورشيد غروب كرد.

اسماء مى گويد: از خورشيد صدايى همچون صداى كشيدن ارّه بر آهن به گوش مى رسيد.

اين حديث را ابن تيميه (2) وابن كثير (3) از كتاب حسكانى نقل كرده اند.

عالم ديگرى كه حديث را از طريق امّ حسن روايت كرده گنجى شافعى است، در روايت وى اينگونه آمده است:

رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم على عليه السلام را مأمور تقسيم غنيمت هاى جنگى نبرد


1- اللآلى المصنوعة، ج 1، ص 340.
2- منهاج السنّة، ج 8، ص 184.
3- البداية والنهاية، ج 6، ص 82.

ص: 49

خيبر نمود، على عليه السلام سرگرم انجام مأموريت خويش بود تا اينكه خورشيد در حالت غروب قرار گرفت، پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم از على عليه السلام پرسيد:

آيا نماز عصر را خوانده اى؟ على عليه السلام پاسخ داد: نه اى رسول خدا، انجام مأموريتى كه به من سپرده بودى مرا مشغول ساخته بود.

پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم از خدا خواست خورشيد را برگرداند تا على عليه السلام نمازش را بخواند. ناگهان خورشيد در حالى كه از آن صدايى همچون صداى كشيدن ارّه بر چوب به گوش مى رسيد شروع به بازگشت كرد، به قدرى بالا آمد تا اينكه به ميانه نمازخانه خيبر رسيد، على عليه السلام از جاى خويش برخاسته نمازش را خواند، با پايان يافتن نماز على عليه السلام بار ديگر خورشيد غروب كرد.

گنجى پس از نقل حديث چنين مى نويسد: اين حديث را ابوالوقت در جزء اوّل احاديث امير ابواحمد آورده است. (1) چهارمين نفرى كه حديث را از اسماء روايت كرده فاطمه دختر امام حسين عليه السلام است، حديث او را جمعى از دانشمندان ونويسندگان در كتاب هاى خويش آورده اند، از جمله آنها ابوبكر وعثمان فرزندان ابوشيبه مى باشند، اين دو كه از سرشناس ترين دانشمندان اهل سنّت هستند به سند خويش از فاطمه روايت كرده اند كه اينگونه از اسماء نقل كرده است:

رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم سر بر دامن على عليه السلام نهاده و در حال دريافت وحى بود، على عليه السلام در وضعيتى قرار داشت كه نمى توانست نمازش را بخواند، اين حالت به قدرى ادامه يافت تا آنكه خورشيد غروب كرد،


1- كفاية الطالب، ص 385، باب 100.

ص: 50

نماز عصر على عليه السلام قضا شد، پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم كه چنين ديد اينگونه دعا كرد: خدايا، على عليه السلام در راه فرمانبردارى از تو وپيامبرت بوده، خورشيد را براى وى برگردان.

اسماء مى گويد: خودم ديدم كه آفتاب غروب كرده بود، وديدم كه پس از غروب بار ديگر طلوع كرد.

اين حديث را بسيارى از نويسندگان از پسران ابوشيبه روايت كرده اند، از جمله ابوالقاسم طبرانى آن را به سند خويش از هر دو روايت كرده است (1)، خطيب تبريزى نيز آن را از طبرانى نقل كرده است. (2) ابن مغازلى آن را از عثمان بن ابى شيبه نقل كرده است (3)، و سيّد رضى الدين ابن طاووس (4) وابن بطريق (5) آن را از ابن مغازلى نقل كرده اند.

ابن ابى عاصم نيز آن را به طور خلاصه از ابوبكر بن ابى شيبه نقل كرده است. (6) ابوالقاسم بغوى يكى ديگر از بزرگان اهل سنّت نيز اين حديث را به سند خويش از فاطمه دختر امام حسين عليه السلام روايت كرده است، نقل وى شبيه روايت گذشته است.


1- المعجم الكبير، ج 24، ص 147- 152، ح 390.
2- الاكمال، ص 149، شرح حال اسماء بنت عميس.
3- مناقب اهل بيت، ص 167- 168، ح 143.
4- الطرائف، ص 84، ح 117.
5- العمدة، ص 374- 375، ح 736.
6- السنّة، ج 2، ص 887، ح 1358.

ص: 51

روايت او را سبط ابن جوزى نقل كرده است. (1) عقيلى نيز اين حديث را به سند خويش از فاطمه دختر امام حسين عليه السلام روايت كرده است. (2) ذهبى نيز آن را از عقيلى نقل كرده (3)، وابن عساكر به روايت عقيلى اشاره نموده است. (4) عاصمى نيز به سند خويش از فاطمه دختر امام حسين عليه السلام همين حديث را نقل كرده است، عبارت وى نيز شبيه عبارت ابوبكر وعثمان فرزندان ابى شيبه است. (5) ابن خزيمه نيز اين حديث را به سند خويش از فاطمه دختر امام حسين عليه السلام روايت كرده است.

حديث وى را عاصمى (6) وذهبى (7) نقل كرده اند.

ابوالقاسم حسكانى به سند خويش از فاطمه دختر امام حسين عليه السلام روايت نموده كه اينگونه از اسماء نقل كرده است:

پيامبر خدا صلى الله عليه و آله و سلم نماز عصر را به پايان بردند، ناگهان جبرئيل بر حضرت نازل شد، پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم سر- يا گونه- خويش را بر دامان على عليه السلام گذاشت، على عليه السلام نماز عصر را نخوانده بود، اين وضع تا غروب خورشيد ادامه يافت....


1- تذكرة الخواص، ج 1، ص 334، باب دوّم.
2- الضعفاء الكبير، ج 3، ص 327- 328، شرح حال عمّار بن مطر رهاوى.
3- ميزان الاعتدال، ج 3، ص 170.
4- تاريخ مدينه دمشق، ج 42، ص 313- 314، شرح حال حضرت على عليه السلام.
5- زين الفتى، ج 2، ص 50، ح 331.
6- همان، ج 2، ص 53- 54، ح 332.
7- تلخيص كتاب الموضوعات، ص 118.

ص: 52

اين حديث را ابن تيميه از كتابِ حسكانى نقل كرده است (1) و ادامه حديث را نياورده است، ولى مى توان آن را از روايت هاى ديگر به خوبى فهميد.

همچنين شاذان فضلى به سند خويش از فاطمه دختر امام حسين عليه السلام، و او از اسماء اينگونه روايت كرده است:

هر گاه بر پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم وحى نازل مى شد حالتى شبيه اغماء به حضرت دست مى داد، يك روز در حالى كه سرش در دامان على عليه السلام بود حالت دريافت وحى به وى دست داد، واين حالت تا غروب خورشيد ادامه يافت، با پايان يافتن اين حالت پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم سرش را بلند نموده و از على عليه السلام پرسيد: آيا نماز عصر را خوانده اى؟ على عليه السلام پاسخ داد: نه اى رسول خدا. حضرت دعا كرد، و به دعاى وى خورشيد بازگشت تا اينكه على عليه السلام نماز عصرش را خواند.

اسماء مى گويد: خورشيد را پس از غروب مشاهده كردم كه بار ديگر بالا آمد تا على عليه السلام نماز عصرش را خواند.

اين حديث را سيوطى از كتاب شاذان فضلى نقل كرده است. (2) طبرانى نيز همين حديث را به سند خويش از فاطمه دختر امام حسين عليه السلام روايت كرده است (3)، وعبارت وى مانند عبارت شاذان فضلى است.

خطيب تبريزى (4) وهيثمى (5) حديث را از طبرانى نقل كرده اند.


1- منهاج السنة، ج 8 ص 174.
2- اللالى المصنوعه، ج 1، ص 339- 340.
3- المعجم الكبير، ج 24، ص 152، ح 391.
4- الاكمال، ص 149.
5- مجمع الزوائد، ج 8، ص 297.

ص: 53

همچنين محمّد بن سليمان كوفى به سند خويش از فاطمه دختر امام حسين عليه السلام حديث را نقل كرده است (1)، وعبارت وى نيز شبيه عبارت شاذان فضلى است.

در حديث ديگرى كه شاذان فضلى از فاطمه دختر امام حسين عليه السلام روايت كرده چنين آمده است:

على عليه السلام به همراه رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم مشغول تقسيم غنائم جنگ خيبر شد، اين كار تا غروب ادامه يافت، پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم از على عليه السلام پرسيد: آيا نماز عصر را خوانده اى؟ على عليه السلام پاسخ داد: نه اى رسول خدا. پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم وضو گرفته و در مسجد نشست، دو يا سه كلمه مانند سخن مردم حبشه بر زبان حضرت جارى شد، خورشيد به وضعيت عصر بازگشت، على عليه السلام از جاى برخاسته وضو ساخت ونماز عصر را خواند، آنگاه پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم سخنانى همچون سخنان اوّل فرمود، خورشيد بار ديگر به سمت مغرب رفت.

اسماء مى گويد: صدايى مانند صداى كشيدن ارّه بر چوب به گوشم رسيد، ستارگان نيز آشكار شدند.

اين حديث را سيوطى از كتاب شاذان فضلى نقل كرده است. (2) همچنين عالم بزرگ شيعه شيخ صدوق حديث را به سند خويش از فاطمه دختر امام حسين عليه السلام روايت كرده است (3)، روايت وى را دربخش پايانى خواهيم آورد.


1- مناقب اميرالمؤمنين، ج 2، ص 403- 407، ح 1036.
2- اللآلى المصنوعه، ج 1، ص 339.
3- من لايحضره الفقيه، ج 4، ص 438- 439.

ص: 54

ابوجعفر طحاوى نيز به سند خويش از فاطمه دختر امام حسين عليه السلام حديث را روايت كرده است، در نقل وى اينگونه آمده است:

بر پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم وحى نازل مى شد وسر وى در دامن على عليه السلام بود، اين وضعيت تا غروب خورشيد ادامه يافت در حالى كه على عليه السلام نماز عصر را نخوانده بود، پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم از على عليه السلام پرسيد: آيا نمازت را خوانده اى؟ على عليه السلام پاسخ داد: نه. پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم گفت: خدايا، على در حال فرمانبردارى از تو وپيامبرت بوده، خورشيد را براى وى برگردان.

اسماء مى گويد: خورشيد را ديدم كه غروب كرد، و ديدم كه پس از غروب بار ديگر طلوع كرد. (1) خطيب خوارزمى نيز حديث را به سند خويش از طحاوى نقل كرده است. (2) ابن عساكر اين حديث را با دو سند از فاطمه دختر امام حسين عليه السلام روايت كرده است، عبارت وى همانند عبارت طحاوى است. (3) همچنين ابن منده حديث را به سند خويش از فاطمه دختر امام حسين عليه السلام روايت كرده است، عبارت وى نيز مانند عبارت طحاوى است.

روايت او را ابن جوزى (4)، ابن عساكر (5)، جوزقانى (6) وسيوطى (7)


1- شرح مشكل الآثار، ج 3، ص 92، ح 1067.
2- المناقب، ص 306، ح 301.
3- تاريخ مدينه دمشق، ج 42، ص 313- 314.
4- الموضوعات، ج 1، ص 355، ح 11.
5- تاريخ مدينه دمشق، ج 42، ص 313- 314.
6- الأباطيل والمناكير والصحاح والمشاهير، ص 98، ح 54.
7- الخصائص الكبرى، ج 2، ص 137.

ص: 55

نقل كرده اند.

پنجمين نفرى كه حديث را از اسماء روايت نموده فاطمه دختر حضرت على عليه السلام است، جمعى از نويسندگان حديث وى را در كتاب هاى خويش آورده اند، از جمله آنها ابوحاتم رازى است، او به سند خويش از عروة بن عبداللَّه بن قشير چنين نقل كرده است:

به حضور فاطمه دختر على بن ابى طالب عليه السلام رسيدم، در حالى كه به منتهاى سنّ كهنسالى وپيرى رسيده بود، ديدم گردن بندى در گردن و دو دستبند بزرگ بر دست دارد، از اينكه در چنين سن وسالى اينگونه زيور آلاتى بر تن داشت تعجّب نموده پرسيدم: اينها چيست كه پوشيده اى؟

پاسخ داد: براى زن شايسته نيست خود را شبيه مردان سازد.

آنگاه ادامه داد: از اسماء دخت عميس شنيدم كه مى گفت: على ابن ابى طالب عليه السلام نزد پيامبر خدا صلى الله عليه و آله و سلم رفت در حالى كه حضرت در حال دريافت وحى بود، حضرت على عليه السلام پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم را با پيراهن خويش پوشاند، تا اينكه شعاع نور خورشيد جمع شد- يعنى خورشيد غروب كرد، يا نزديك بود غروب نمايد- در اين زمان وحى به پايان رسيد، حضرت رو به على عليه السلام نموده پرسيد: يا على، آيا نمازت را خوانده اى؟ على عليه السلام پاسخ داد: نه.

پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم دست به دعا برداشته چنين گفت: خدايا، خورشيد را براى على برگردان.

ص: 56

اسماء مى گويد: خورشيد از مغرب به سمتِ بالا بازگشت تا آن كه نورش نيمى از مسجد را روشن ساخت.

اين حديث را عبدالكريم رافعى قزوينى به سند خويش از ابوحاتم رازى نقل كرده است. (1) دانشمند بزرگ شيعه شيخ مفيد نيز اين حديث را به سند خويش از عروة ابن عبداللَّه بن قشير روايت نموده، وعبارت وى همانند عبارت ابوحاتم رازى است. (2) حاكم نيشابورى نيز حديث را از طريق عروة بن عبداللَّه بن قشير روايت كرده است، عبارت وى نيز شبيه عبارت ابوحاتم رازى است، وى حديث را در كتابش تاريخ نيشابور آورده است، اين كتاب جزء كتاب هايى است كه اصل آن موجود نيست، ولى در دسترس بسيارى از نويسندگان قرن هاى گذشته بوده ومطالب فراوانى از آن نقل كرده اند، از جمله كسانى كه حديث فوق را از حاكم نقل كرده اند عبارتند از: ابواسحاق ثعلبى (3)، گنجى شافعى (4)، وى تصريح كرده كه حديث را از كتاب تاريخ نيشابور نقل كرده است.

همچنين محبّ طبرى (5)، ابوالخير طالقانى (6)، وعينى (7) آن را از


1- التدوين فى تاريخ قزوين، ج 2، ص 236- 237، شرح حال احمد ابن محمّد بن زيد طوسى.
2- امالى مفيد، مجلس 11، ح 3.
3- قصص الانبياء، ص 220، شرح حال حضرت موسى عليه السلام.
4- كفاية الطالب، ص 384، باب 100.
5- الرياض النضرة، ج 2، ص 237. ج
6- اربعين منتقى، ص 112، ح 25، باب 18.
7- عمدة القارى، ج 15، ص 43.

ص: 57

حاكم نيشابورى روايت كرده اند.

حاكم حسكانى نيشابورى نيز حديث را با دو سند از عروة بن عبداللَّه بن قشير روايت كرده، وعبارت وى نيز مانند عبارت ابوحاتم رازى است.

ابن تيميه (1) وابن كثير (2) حديث را از كتاب حسكانى نقل كرده اند.

ابوالحسن ماوردى عالم سرشناس اهل سنّت حديث را بدون سند از اسماء روايت كرده، عبارت وى نيز همانند عبارت ابو حاتم رازى است. (3) شهاب الدين احمد بن جلال الدين حسينى شافعى ايجى نيز آن را بدون سند از عروة بن عبداللَّه بن قشير روايت كرده است. (4) مورّخ بزرگ اهل شام ابن عساكر دمشقى به سند خويش از عروة بن عبداللَّه بن قشير حديث را روايت كرده است، عبارت وى شبيه عبارت ابوحاتم رازى است، تفاوت اندكى در نقل او ديده مى شود، بنا به اين نقل در آخر روايت چنين آمده است:

پيامبر خدا صلى الله عليه و آله و سلم پس از عادى شدن حالش سرش را از دامن على عليه السلام برداشته واز وى پرسيد: آيا نماز عصرت را خوانده اى؟

على عليه السلام پاسخ داد: نه. پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم گفت: خدايا خورشيد را براى على برگردان.


1- منهاج السنّه، ج 8، ص 66، و 182- 183.
2- البدايه والنهايه، ج 6، ص 80 و 81.
3- اعلام النبوّة، ص 102- 103، باب 11.
4- توضيح الدلائل، ص 232.

ص: 58

اسماء مى گويد: به خدا سوگند به خورشيد نگاه كردم، ديدم سفيد و درخشان بر اين كوه مى تابد، وديدم كه تا وسط مسجد بالا آمده بود، اين حالت ادامه يافت تا على عليه السلام نمازش را خواند. (1) ابن عساكر اين حديث را به سند ديگرى در شرح حال حضرت على عليه السلام نيز آورده است، وعبارت وى شبيه عبارت فوق است. (2) همچنين شاذان فضلى حديث را به سند خويش از عروة بن عبداللَّه بن قشير روايت كرده است، در نقلِ وى حديث اينگونه پايان يافته است:

اسماء مى گويد: خورشيد بازگشت تا آنكه نورش نيمى از خانه را روشن ساخت، يا اينكه نيمى از اطاقم را روشن ساخت.

اين حديث را سيوطى از وى نقل كرده است. (3) همچنين حاكم نيشابورى نيز حديث را به سند خويش از على بن حسن بن حسين، از فاطمه دختر حضرت على عليه السلام روايت نموده، بنا به نقلِ وى اسماء چنين گفته است:

سرِ پيامبر خدا صلى الله عليه و آله و سلم بر دامن على عليه السلام بود، او نماز عصر را نخوانده بود و دوست نداشت پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم را حركت دهد مبادا بيدار شود، اين وضعيّت تا غروب خورشيد ادامه يافت، ناگهان پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم برخاسته ومتوجّه شد كه على عليه السلام نماز عصر را نخوانده است، رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم از خدا خواست خورشيد را براى على عليه السلام برگرداند، ناگهان خورشيد در حالى كه صدايى از آن شنيده مى شد شروع كرد به بالا آمدن، به قدرى بالا آمد كه وقت نماز عصر رسيد، على عليه السلام نمازش را خواند، آنگاه


1- تاريخ مدينة دمشق، ج 70، ص 36، شرح حال فاطمه دختر حضرت على عليه السلام.
2- تاريخ مدينه دمشق، ج 42، ص 314.
3- اللآلى المصنوعه، ج 1، ص 338- 339.

ص: 59

خورشيد بار ديگرغروب كرد.

اين حديث را چند تن از نويسندگان از حاكم نيشابورى نقل كرده اند، يكى از آنها ابوالخير حاكمى طالقانى است (1)، محبّ طبرى نيز آن را از ابوالخير حاكمى نقل كرده است. (2) همچنين حمّويى به سند خويش از طريق بيهقى آن را از حاكم نيشابورى نقل كرده است. (3) جوزقانى (4) وابن جوزى (5)- دو تن از دانشمندان اهل سنّت- نيز اين حديث را به سند خويش از طريق على بن حسن بن حسين از فاطمه دختر حضرت على عليه السلام روايت كرده اند.

عبدالرزّاق بن همّام صنعانى نيز حديث را به طور مختصر روايت كرده است، وى به سند خويش از طريق فاطمه دختر حضرت على عليه السلام اينگونه نقل كرده است:

پيامبر خدا صلى الله عليه و آله و سلم براى على عليه السلام دعا كرد تا اينكه خورشيد براى وى بازگشت.

اين حديث را ابوالقاسم حسكانى به سندِ خويش از عبدالرزّاق روايت كرده است، ابن تيميه (6) وابن كثير (7) آن را از كتاب حسكانى نقل كرده اند.


1- اربعين منتقى، ص 111- 112، ح 24، باب 18.
2- الرياض النضرة، ج 2، ص 237.
3- فرائد السمطين، ج 1، ص 183، ح 146، باب 37.
4- الأباطيل والمناكير والصحاح والمشاهير، ص 98، ح 155.
5- الموضوعات، ج 1، ص 356.
6- منهاج السنّة، ج 8، ص 182.
7- البداية والنهاية، ج 6، ص 81.

ص: 60

نويسنده ديگرى كه حديث را از فاطمه دختر حضرت على عليه السلام روايت كرده، ابن خزيمه است، وى با سندى كه به على بن حسن بن حسين مى رسد اين حديث را از فاطمه روايت كرده است.

حديث او را ذهَبى (1) وعاصمى (2) نقل كرده اند.

ابن شاهين بغدادى نيز حديث را به سند خويش از فاطمه دختر حضرت على عليه السلام روايت كرده است، حديث او را ابن جوزى (3) وسيوطى (4) نقل كرده اند.

باعونى دمشقى نيز حديث را بدون سند از اسماء نقل كرده است. (5) جلال الدين سيوطى پس از نقل حديث اسماء مى نويسد:

ابن منده وابن شاهين وطبرانى با سندهاى متعدّد حديث را از اسماء روايت كرده اند، برخى از اين سندها صحيح مى باشد. (6) دانشمند بزرگ شيعه شيخ مفيد در كتاب ارزشمند ارشاد فصل مستقلّى را به حديث ردّالشمس اختصاص داده، وفشرده روايات را ضمن يك حديث آورده است، ترجمه نوشتار وى چنين است:

يكى از نشانه هاى آشكار و معجزاتى كه به دست اميرالمؤمنين على


1- تلخيص كتاب الموضوعات، ج 1، ص 118.
2- زين الفتى، ج 2، ص 53- 54، ح 332.
3- الموضوعات، ج 1، ص 356.
4- الخصائص الكبرى، ج 2، ص 137.
5- جواهر المطالب، ج 1، ص 110.
6- الخصائص الكبرى، ج 2، ص 137.

ص: 61

ابن ابى طالب عليه السلام ظاهر شد، آن چيزى است كه روايات آن به حدّ استفاضه (1) رسيده وعالمان تاريخ وسيره آن را روايت كرده، وشاعران به سرودن شعر در باره آن پرداخته اند، بازگشت خورشيد براى على عليه السلام- آن هم در دو نوبت- است: يكى در زمان رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم، وديگرى پس از وفات پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم.

امّا داستان اوّلين بازگشت خورشيد براى آن حضرت، آنگونه كه اسماء دختر عميس وامّ سلمه همسر پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم وجابر بن عبداللَّه انصارى وابوسعيد خدرى به همراه عدّه ديگرى از صحابه روايت كرده اند چنين است:

روزى رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم در منزل خويش تشريف داشت و على عليه السلام نيز در محضر وى بود، جبرئيل عليه السلام نازل شده و به ابلاغ پيام الهى از طريق وحى پرداخت. در همان حال پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم پاى اميرالمؤمنين عليه السلام را تكيه گاه خويش ساخت وسر بر آن نهاد، اين وضعيّت تا غروب ادامه يافت، به ناچار اميرالمؤمنين عليه السلام نماز عصر را در همان حالت نشسته خوانده وركوع وسجود را با اشاره بجاى آورد، وقتى وحى پايان يافت وپيامبر صلى الله عليه و آله و سلم به حالت عادى برگشت رو به على عليه السلام نموده فرمود: آيا نماز عصرت قضا شده است؟ على عليه السلام عرض كرد: اى رسول خدا، به علّت وضعيّت خاصّ شما- كه در حال دريافت وحى بوديد- نتوانستم نمازم را ايستاده بخوانم.

پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: دعا كن واز خدا بخواه خورشيد را برايت برگرداند تا نمازت را ايستاده و در وقت مخصوصش بخوانى، چون تو


1- يعنى در حدّى است كه مى توان به آنها اعتماد كرد.

ص: 62

در حال فرمانبردارى از خدا وپيامبرش بوده اى خداوند دعايت را مستجاب خواهد كرد.

اميرالمؤمنين عليه السلام از خدا خواست تا خورشيد را براى وى برگرداند، خورشيد براى على عليه السلام برگردانده شد تا اينكه در موقعيّت وقت نماز عصر قرار گرفت، على عليه السلام نماز عصر را در وقت مخصوصش خواند، آنگاه بار ديگر خورشيد غروب كرد.

اسماء مى گويد: به خدا سوگند هنگام غروب خورشيد از آن صدايى شبيه صداى كشيده شدن ارّه بر چوب شنيدم. (1) آنگاه داستان ردّالشمس دوّم را نقل كرده است كه آن را در جاى خودش خواهيم آورد.

علّامه حلّى (2)، فضل بن حسن طبرسى (3) و على بن عيسى اربلى (4) نيز حديث را از افراد فوق نقل كرده اند، وعبارت آنها مانند عبارت شيخ مفيد است.

قطب راوندى حديث را بدون سند از اسماء روايت كرده است، در نقل وى اينگونه آمده است:

با پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم در جنگ خيبر (5) شركت داشتم، رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم


1- ارشاد، ج 1، ص 346- 347.
2- كشف اليقين، ص 132- 133.
3- اعلام الورى، ج 1، ص 350.
4- كشف الغمّه، ج 1، ص 494.
5- در عبارت چاپ شده كتاب، به جاى «خيبر» كلمه «حنين» آمده است، وشكّى نيست كه كلمه «حنين» تحريف شده «خيبر» مى باشد، زيرا در كتابت قديم رسم الخطّ اين دو كلمه خيلى بهم نزديك بوده است. نكته اى كه اين سخن را تأييد مى كند اين است كه در ادامه اين حديث از قول اسماء نقل شده كه اين داستان در سرزمين صهباء پيش آمده است، وهمانگونه كه پيش از اين گفتيم صهباء در مسير مدينه به خيبر واقع شده است نه در مسير مدينه به حنين. به همين جهت كلمه «حنين» را در اين حديث در اين مورد ومورد بعدى به كلمه «خيبر» اصلاح نموديم.

ص: 63

على عليه السلام را دنبال كارى فرستاد، پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم نماز عصر را خواند در حالى كه على عليه السلام نماز عصر را نخوانده بود، پس از بازگشت على عليه السلام، پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم سر بر دامن على عليه السلام گذاشت، اين وضع تا غروب خورشيد ادامه يافت، وقتى كه حضرت سر از دامن على عليه السلام برداشت، على عليه السلام گفت: من نماز عصر را نخوانده ام.

رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم اينگونه دعا كرد: خدايا، على به خاطر پيامبرت اينگونه خود را نگه داشته است، خورشيد را براى وى برگردان.

اسماء مى گويد: بار ديگر خورشيد طلوع كرده وبالا آمد تا زمين وديوارها را روشن ساخت، على عليه السلام برخاسته نماز عصر را خواند، آنگاه بار ديگر خورشيد غروب كرد.

اسماء مى گويد: اين داستان در سرزمين صهباء در غزوه خيبر (1) اتّفاق افتاد، على عليه السلام ابتدا نمازش را با اشاره خوانده بود.

همچنين پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم به على عليه السلام فرمود: بار ديگر نيز خورشيد براى تو باز مى گردد، واين حجّتى است بر مخالفان تو.

آنگاه دو بيت از شعرهاى حسّان بن ثابت در باره اين داستان را آورده كه در جاى خود خواهد آمد. (2) او اصل داستان را در جاى ديگر نيز روايت كرده، و در آن آمده


1- به پاورقى پيشين مراجعه شود.
2- قصص الأنبياء، ص 289؛ والخرائج والجرائح، ج 2، ص 498- 499، ح 13.

ص: 64

است: اسماء مى گويد: خورشيد نيمى از مسجد را روشن ساخت. (1) ابن حجر عسقلانى مى نويسد: طحاوى، طبرانى در المعجم الكبير، حاكم، وبيهقى در دلائل حديث را از اسماء روايت كرده اند (2).

مفسّر بزرگ شيعه شيخ ابوالفتوح رازى در تفسير آيه 29 سوره مائده پس از روايت بازگشت خورشيد براى حضرت يوشع عليه السلام وذكر مقدّمه اى در ارتباط با ردّالشمس براى اميرالمؤمنين عليه السلام- كه در بخش روايت هاى مرسل وسخن بزرگان پيرامون ردّالشمس خواهيم آورد- چنين نوشته است:

امّا آنچه مشهور است در اخبار وطوايف روايت كرده اند آن است كه دو بار آفتاب باز آمد براى او؛ يكبار در حيات رسول عليه السلام، ويكبار از پس وفات او.

امّا در حيات او: امّ سلمه روايت كند واسماء بنت عميس وجابر بن عبداللَّه انصارى وابوسعيد خدرى وابوذر الغفارى وعبداللَّه بن العبّاس وجماعتى بسيار از صحابه رسول- صلوات اللَّه عليه ورضى عنهم-، واحاديث ايشان متداخل است، كه يك روز رسول عليه السلام اميرالمؤمنين على عليه السلام را به مهمّى فرستاده بود، او به آن مهمّ رفته بود، رسول عليه السلام نمازِ ديگر (3) بكرد، چون اميرالمؤمنين عليه السلام باز آمد وبا رسول خدا عليه السلام مى گفت آنچه در آن كار رفته بود فغشاه الوحي: وحى پيغمبر را فرود آمد، رسول عليه السلام تكيه بر اميرالمؤمنين كرد وسر به زانوى او نهاد، مدّت


1- الخرائج والجرائح، ج 1، ص 52- 53، ح 81.
2- فتح البارى، ج 6، ص 155.
3- نمازِ ديگر نمازِ پس از نمازِ اوّل است، و در اينجا منظور نماز عصر است كه پس ازنماز ظهر خوانده مى شود.

ص: 65

دراز شد وآفتاب نزديك به غروب، اميرالمؤمين عليه السلام نماز نشسته باشارت بكرد وآفتاب فرو شد. چون رسول عليه السلام از غشيه وحى در آمد روى على عليه السلام متغيّر ديد، گفت: يا على عليه السلام، چه رسيد تو را؟ گفت:

خير [است] يا رسول اللَّه جز كه نماز ديگر نكرده بودم، وچون تو را وحى آمد وسر تو بر كنار من بود نخواستم كه تو را بر زمين افكنم، باشارت نماز كردم ودلم خوش نيست.

رسول عليه السلام گفت: دلتنگ مكن كه من دعا كنم تا خداى تعالى آفتاب باز آرد وتو نماز به وقت به شرايط واركان بگذارى.

آنگه دست بر داشت و گفت: «خدايا تو دانى كه على در طاعت تو بود و در طاعت رسول تو، اللهمّ ردّ عليه الشمس حتّى يصلّي»: بار خدايا آفتاب باز آر تا على نماز به وقت خود بيارد».

راوى خبر گويد كه: به آن خدايى كه محمّد را به حقّ به خلقان فرستاد كه ما آفتاب را ديديم كه باز آمد واو را آوازى بود چون آواز دهت دستره (1) كه در چوب افتد، وروشنايى آن ديديم بر در وديوار تافته تا اميرالمؤمنين على عليه السلام نماز بكرد. چون او سلام نماز داد آفتاب فرو افتاد نه چنانكه به عادت رفتى بل به يك ساعت فرو شد. (2) آنگاه داستان ردّالشمس دوّم را نقل كرده كه در جاى خود خواهد آمد.

بسيارى از روايت هاى اسماء را تقى الدين احمد بن على مقريزى روايت كرده، وعبارت وى همانند عبارت هاى گذشته است. (3)


1- دستره: ارّه دستى، ارّه كوچك.
2- روض الجنان، تفسير آيه 29 سوره مائده.
3- امتاع الاسماع، ج 5، ص 27- 29.

ص: 66

2- ابوبكر بن ابى قحافه

بر اساس روايتى كه مرحوم شيخ صدوق نقل كرده است حضرت على عليه السلام به حديث ردّالشمس بر ابوبكر احتجاج كرده، و او به صحّت آن اعتراف نموده است (1)، متن روايت را در روايت هاى حضرت على عليه السلام خواهيم آورد.

3- جابر بن عبداللَّه انصارى

نام وى در رديف راويان حديث ردّالشمس به چشم مى خورد، مرحوم شيخ مفيد وى را از جمله كسانى مى داند كه حديث را روايت كرده اند (2)، متن حديث وى ضمن احاديث اسماء بنت عميس گذشت.

همچنين علّامه حلى در كشف اليقين (3)، فضل بن حسن طبرسى در اعلام الورى (4)، على بن عيسى اربلى در كشف الغمّه (5) وشيخ ابوالفتوح رازى در تفسير سوره مائده نام او را در زمره راويان حديث آورده اند (6).

علّامه حلّى در كتاب ديگر خويش چنين نگاشته است:


1- الخصال، ص 548- 550، باب الأربعين وما فوقه، ح 30.
2- ارشاد، ج 1، ص 345- 346.
3- كشف اليقين، ص 132- 133.
4- اعلام الورى، ج 1، ص 350.
5- كشف الغمّه، ج 1، ص 494.
6- روض الجنان، تفسير آيه 29 سوره مائده.

ص: 67

بازگشت خورشيد براى حضرت على عليه السلام دو بار اتّفاق افتاده است:

يكى در زمان رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم، و دوّمى پس از عصر پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم. امّا وقوع آن در عصر پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم را جابر وابوسعيد خدرى چنين روايت كرده اند: روزى جبرئيل بر رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم نازل شد، حضرت كه در حال دريافت وحى بود سر بر زانوى اميرالمؤمنين عليه السلام گذاشت وتا غروب سرش را بلند ننمود، على عليه السلام نماز عصر را با اشاره خواند، وقتى پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم به حالت عادى بازگشت به على عليه السلام فرمود: از خدا بخواه خورشيد را برايت برگرداند. اميرالمؤمنين عليه السلام نيز دعا كرد، خورشيد براى وى بازگشت واو نماز عصر را ايستاده بجاى آورد.

آنگاه حديث ردّالشمس دوّم را به اختصار آورده است. (1)

4- امام جعفر صادق عليه السلام

محدّث بزرگ شيعه، محمّد بن يعقوب كلينى به سند خويش از محمّد بن بسّام روايت نموده كه از امام صادق عليه السلام اينگونه شنيده است:

عدّه اى مى گويند علم نجوم صحيح تر ومعتبرتر از رؤيا وديدن چيزى در خواب است، اين سخن در زمان هاى گذشته سخنى صحيح بوده، ولى پس از وقوع ردّالشمس براى يوشع واميرالمؤمنين عليه السلام ديگر صحيح نمى باشد، پس از بازگشت خورشيد براى اين دو، دانشمندان علم ستاره شناسى گمراه شدند، برخى درست محاسبه مى كنند، و عدّه اى در محاسبات خود اشتباه مى نمايند.

اين حديث را مرحوم كلينى در كتاب تعبير الرؤيا روايت كرده است، اين كتاب در اختيار سيّد بن طاووس بوده وحديث را از آن نقل كرده است. (2)


1- منهاج الكرامة، ص 171- 172.
2- فرج المهموم في تاريخ علماء النجوم، ص 86- 87.

ص: 68

مرحوم شيخ حرّ عاملى نيز آن را از كتاب ابن طاووس نقل كرده است (1).

همچنين عبداللَّه بن جعفر حميرى به سند خويش از امام صادق عليه السلام چنين روايت كرده است:

رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم نماز عصر را اقامه نموده بود كه على عليه السلام آمد، او نماز عصر را نخوانده بود، در همين حال وحى بر رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم نازل شد، پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم كه در حال دريافت وحى بود سر بر دامن على عليه السلام گذاشت، او وقتى سرش را بلند كرد كه خورشيد غروب كرده بود، از على عليه السلام پرسيد: آيا نماز عصر را خوانده اى؟ على عليه السلام پاسخ داد: نه اى رسول خدا.

پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم چنين گفت: خدايا، على در راه فرمانبردارى از تو بوده، خورشيد را براى وى برگردان.

خداوند نيز خورشيد را براى على عليه السلام برگرداند. (2)

5- حسّان بن ثابت انصارى

او كه از طايفه انصار بود وزبانى گويا داشت، با زبان شعر از اسلام ومسلمانان دفاع مى كرد، هرگاه حادثه مهمّى روى مى داد، وى آن را در قالب شعر مى ريخت و در حضور رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم براى مسلمانان مى خواند، از جمله اتّفاقاتى كه با شعرهاى زيباى حسّان به ثبت رسيده، حادثه مهمّ ردّالشمس است، مفسّر بزرگ شيعه مرحوم شيخ


1- وسائل الشيعة، ج 11، ص 374، ح 15049.
2- قرب الاسناد، ص 175- 176، ح 644.

ص: 69

ابوالفتوح رازى در تفسير آيه 29 سوره مائده پس از نقل داستان ردّالشمس چنين نوشته است:

در اين معنى شعرا در زمان رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم وپس از آن شعرها گفتند واين معنى را به نظم آوردند، از جمله اين شاعران حسّان بن ثابت بود، جابر بن عبداللَّه انصارى روايت كرده كه رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم به منا ايستاده بود با جماعت صحابه وعلى عليه السلام از پيش او ايستاده بود، روى به قوم كرد وگفت: «معاشر الناس، هذا علي بن أبي طالب سيّد العرب، والوصيّ الأكبر، والأملح الأزهر، قاتل المارقين، وهو منّي بمنزلة هارون من موسى إلّا أنّه لانبيّ بعدي، يحبّه اللَّهُ ورسولُه ويحبّ اللَّهَ ورسولَه، لايقبل اللَّه التوبة من تائب إلّا بحبّه». تا آنكه گفت: «يا حسّان، برخيز و در اين معنى چيزى بگو».

حسّان بر پاى خاست وگفت:

لا تقبل التوبة من تائب إلّا بحبّ ابن أبي طالب

أخي رسول اللَّه بل صهره والصهر لا يعدل بالصاحب

يا قوم مَن مثل علي وقد رُدّت له الشمس من مغرب

رُدّت عليه الشمس من شرقها حتّى كأنّ الشمس لم تغرب (1)

مردم برخاستند وجامه خود را درجامه على عليه السلام مى ماليدند.

اشعار حسّان از طريق ابن عبّاس نيز نقل شده كه در بخش حديث ردّالشمس در ادبيّات اسلامى آن را خواهيم آورد.

6- امام حسين عليه السلام

چند تن از نويسندگان حديث را از امام حسين عليه السلام روايت كرده اند،


1- ترجمه فارسى اين شعرها در بخش «ردّالشمس در ادبيّات اسلامى» خواهد آمد.

ص: 70

اوّلين كسى كه آن را از حضرت روايت نموده ابوبشر دولابى است، او به سند خويش از فاطمه دختر امام حسين عليه السلام نقل مى كند كه از پدرش امام حسين عليه السلام اينگونه شنيده است:

سرِ رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم در حالى كه بر وى وحى نازل مى شد در دامن على عليه السلام بود، پس از پايان وحى پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم رو به على عليه السلام نموده فرمود: اى على، آيا نماز عصر را خوانده اى؟ على عليه السلام پاسخ داد: نه.

رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم چنين گفت: خدايا، تو مى دانى كه على در حال انجام فرمان تو وپيامبرت بود، خورشيد را براى وى برگردان.

امام حسين عليه السلام مى فرمايد: خداوند خورشيد را براى على عليه السلام برگرداند واو نمازش را خواند، آنگاه بار ديگر خورشيد غروب كرد. (1) محبّ الدين طبرى (2)، عصامى (3) وبرهان الدين ابراهيم بن حسن بن شهاب كردى (4)- سه تن از نويسندگان اهل سنّت- آن را از دولابى نقل كرده اند.

دانشمند ديگرى كه حديث را از امام حسين عليه السلام روايت كرده خطيب بغدادى است، وى به سند خويش از فاطمه دختر امام حسين عليه السلام آن را روايت كرده است، عبارت وى شبيه عبارت دولابى است. (5) نويسنده ديگرى كه اين حديث را از امام حسين عليه السلام روايت كرده


1- الذريّة الطاهرة، ص 129، ح 156.
2- الرياض النضره، ج 2، ص 236.
3- سمط النجوم العوالى، ج 2، ص 236.
4- نوال الطول والأمم لإيقاظ الهمم، ص 63.
5- تلخيص المتشابه فى الرسم، ج 1، ص 225، شرح حال ابراهيم بن حيّان.

ص: 71

عمر بن محمّد بن خضر موصلى معروف به ملّا است، او حديث را بدون سند نقل كرده است، عبارت وى نيز شبيه عبارت دولابى است، حديث او را باعونى دمشقى نقل كرده است. (1) محمّد بن حسن فتّال نيشابورى نيز نام حضرت امام حسين عليه السلام را در رديف راويان حديث آورده است (2).

7- ابوذر غفارى

شيخ ابوالفتوح رازى در تفسيرش نام وى را در شمار راويان حديث ردّالشمس ذكر كرده است (3)، روايت او را در بخش احاديث اسماء بنت عميس آورديم.

8- ابو رافع

دانشمند برجسته وحافظ بزرگ ابن عقده كوفى به سند خويش از ابو رافع چنين روايت كرده است:

هنگام نماز عصر پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم سر بر زانوى على عليه السلام نهاده و به خواب رفته بود، على عليه السلام نمازش را نخوانده بود، از طرفى دوست نداشت رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم را از خواب بيدار كند، اين وضع تا غروب خورشيد ادامه داشت، وقتى پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم بيدار شد از على عليه السلام پرسيد: اى ابوالحسن، آيا نماز عصر را خوانده اى؟ على عليه السلام پاسخ داد: نه اى رسول خدا.

پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم دعا كرد، خورشيد براى على عليه السلام بازگشت، آنقدر بالا


1- جواهر المطالب، ج 1، ص 109- باب 20.
2- روضة الواعظين، ص 30.
3- روض الجنان، تفسير سوره مائده.

ص: 72

آمد كه وقت نماز عصر شد، على عليه السلام برخاسته نماز عصر را خواند، با پايان يافتن نمازِ على عليه السلام بار ديگر خورشيد غروب كرد وستارگان آشكار شدند.

اين حديث را ابن مغازلى به سند خويش از ابن عقده روايت كرده است. (1) سيّد رضى الدين ابن طاووس (2) ويحيى بن حسن معروف به ابن بطريق (3) نيز آن را از ابن مغازلى نقل كرده اند.

محمّد بن حسن فتّال نيشابورى نيز وى را در زمره راويان حديث ردّالشمس شمرده است. (4)

9- حضرت زينب عليها السلام

آنچه از آن حضرت به دست ما رسيده به صورت روايت نيست، امّا جمله هايى از ايشان نقل شده كه دلالت بر مسلّم بودن ردّالشمس نزد آن حضرت دارد، مرحوم سيّد رضى الدين ابن طاووس ضمن بيان حوادث پس از شهادت حضرت سيّد الشهداء عليه السلام مى نويسد:

راوى مى گويد: به خدا قسم فراموش نمى كنم زينب دختر على عليه السلام را در حالى كه براى حسين عليه السلام عزادارى مى كرد وبا صدايى جانسوز وقلبى شكسته چنين مى گفت: «وا محمّداه، صلّى عليك مليك السماء، هذا حسين بالعراء، مرمّل


1- مناقب اهل بيت، ص 168- 169، ح 144.
2- الطرائف، ص 84، ح 118.
3- العمدة، ص 374- 375، ح 737.
4- روضة الواعظين، ص 130.

ص: 73

بالدماء... بأبي من جدّه رسول إله السماء، بأبي من هو سِبط نبيّ الهُدى، بأبي محمّد المصطفى، بأبي علي المرتضى، بأبي خديجة الكبرى، بأبي فاطمة الزهراء سيّدة النساء، بأبي من رُدّت عليه الشمس حتّى صلّى». (1)

10- ابو سعيد خدرى

أبوالقاسم حسكانى حنفى به سند خويش از امام حسين عليه السلام روايت كرده كه آن حضرت از ابوسعيد خدرى اينگونه شنيده است:

يك روز هنگام غروب بر پيامبر خدا صلى الله عليه و آله و سلم وارد شدم در حالى كه حضرت سر بر دامن على عليه السلام نهاده وخوابيده بود، پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم بيدار شده به على عليه السلام فرمود: آيا نماز عصر را خوانده اى؟ على عليه السلام پاسخ داد:

نه اى رسول خدا، دوست نداشتم در اين حالت كسالتى كه شما داشتى سرتان را از روى پايم بلند كنم.

پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: اى على، دعا كن تا خدا خورشيد را براى تو برگرداند.

على عليه السلام به پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم عرض كرد: شما دعا كنيد من آمين مى گويم.

پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم دست به دعا برداشته چنين گفت: خدايا، على در حال فرمانبردارى از تو واز پيامبرت بوده، خورشيد را براى وى برگردان.

ابوسعيد مى گويد: به خدا سوگند، خورشيد در حالى كه از آن صدايى همچون صداى حركت قرقره بر گوشم مى رسيد بالا آمد تا آنكه


1- الملهوف، ص 180- 181. در جمله پايانى اينگونه آمده است: «پدرم به فداى(فرزندِ) آن كسى كه خورشيد براى او بازگشت تا اينكه نمازش را خواند».

ص: 74

كاملًا آشكار شده وسفيد و درخشان ديده شد.

اين حديث را ابن تيميه (1) وابن كثير (2) از كتاب تصحيح ردّالشمس نوشته حاكم حسكانى نقل كرده اند.

دانشمندِ برجسته شيعه شيخ مفيد نيز نام وى را در رديف روايت كنندگان حديث ردّالشمس آورده است. (3) همچنين علّامه حلّى در منهاج الكرامة حديث را از ابو سعيد وجابر روايت كرده (4)، كه عبارت وى را در حديث جابر بن عبداللَّه انصارى آورديم.

وى در كتاب ديگرش نيز حديث را از چند تن از صحابه روايت كرده كه يكى از آنها ابو سعيد خدرى است. (5) فضل بن حسن طبرسى (6) وعلى بن عيسى اربلى (7) نيز حديث را از چهار تن روايت نموده اند كه يكى از آنها ابوسعيد خدرى است.

همچنين شيخ ابوالفتوح رازى نيز در تفسيرش نام وى را در شمار راويان حديث ردّالشمس ذكر كرده است (8)، روايت او را در احاديث اسماء بنت عميس ذكر كرديم.


1- منهاج السنّة، ج 8، ص 191- 192.
2- البداية والنهاية، ج 6، ص 345- 346.
3- ارشاد، ج 1، ص 345- 346.
4- منهاج الكرامة، ص 171- 172.
5- كشف اليقين، ص 132- 133، ح 126.
6- اعلام الورى، ج 1، ص 350.
7- كشف الغمّة، ج 1، ص 494.
8- روض الجنان، تفسير سوره مائده.

ص: 75

11- ام سلمه همسر رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم

نام اين بانوى فداكار وبا ايمان نيز در رديف راويان حديث ردّالشمس به چشم مى خورد، مرحوم شيخ مفيد در فصل مستقلّى كه پيرامون اين حديث سخن گفته از ام سلمه نام برده واو را از كسانى مى داند كه حديث را روايت كرده اند (1)، عبارت وى در حديث اسماء بنت عميس گذشت.

همچنين علّامه حلّى (2)، فضل بن حسن طبرسى (3)، على بن عيسى اربلى (4) وشيخ ابوالفتوح رازى (5) حديث را از تعدادى از صحابه روايت كرده اند كه نام ام سلمه در ميان آنها به چشم مى خورد.

محمّد بن حسن فتّال نيشابورى نيز نام ام سلمه را به عنوان راوى حديث ردّالشمس ذِكر كرده است. (6)

12- عبداللَّه بن عبّاس

اين صحابى دانشمند نيز حديث را نقل كرده است، حديث وى را محمّد بن احمد بن على معروف به ابن شاذان روايت كرده است، وى به سند خويش از مجاهد- از ياران نزديك ابن عبّاس- اينگونه روايت كرده است:


1- ارشاد، ج 1، ص 345- 346.
2- كشف اليقين، ص 132- 133، ح 126.
3- اعلام الورى، ج 1، ص 350.
4- كشف الغمّة، ج 1، ص 494.
5- روض الجنان، در تفسير سوره مائده. روايت وى را در احاديث اسماء بنت عميس آورديم.
6- روضة الواعظين، ص 130.

ص: 76

از ابن عبّاس سؤال شد: نظرت در باره على عليه السلام چيست؟ وى چنين پاسخ داد:

به خدا قسم يكى از ثقلين را ياد كردى، وى در اداى شهادتين بر همه سبقت گرفت، به دو قبله نماز خواند، و در هر دو بيعت شركت داشت، دو سبط- امام حسن وامام حسين عليهما السلام- به وى داده شد، و دو بار خورشيد پس از غروب براى وى بازگشت... (1) خطيب خوارزمى نيز حديث را به سند خويش از ابن شاذان روايت كرده است. (2) شيخ ابوالفتوح رازى نيز در تفسيرش نام وى را در شمار راويان حديث ردّالشمس ذكر كرده است. (3)

13- حضرت على عليه السلام

دانشمند ومحدّث بزرگ شيعه محمّد بن يعقوب كلينى به سند خويش از عمّار بن موسى چنين روايت كرده است:

به همراه امام صادق عليه السلام به مسجد فضيخ رفتيم، حضرت فرمود:

اى عمّار، اين فرو رفتگى در اين زمين را مى بينى؟ گفتم: آرى.

فرمود: همسر جعفر- همان كه بعدها همسر اميرالمؤمنين عليه السلام شد- در اين مكان نشسته بود، دو فرزند وى از جعفر نيز در كنار وى بودند، اسماء گريست، آن دو گفتند: مادر، چرا گريه مى كنى؟

اسماء گفت: براى اميرالمؤمنين عليه السلام گريه مى كنم.


1- مئة منقبة، ص 144، ح 75.
2- المناقب، ص 329- 330، ح 349؛ مقتل الحسين عليه السلام، ج 1، ص 47، فصل 4.
3- روض الجنان، تفسير سوره مائده. روايت او را در احاديث اسماء بنت عميس آورديم.

ص: 77

آن دو گفتند: براى اميرالمؤمنين گريه مى كنى ولى براى پدرمان گريه نمى كنى؟!

اسماء گفت: آنگونه كه مى پنداريد نيست، به ياد داستانى افتادم كه اميرالمؤمنين عليه السلام در اين مكان برايم تعريف كرد، به ياد آن ماجرا كه افتادم اشكم جارى شد.

آن دو پرسيدند: چه داستانى؟

اسماء پاسخ داد: من به همراه اميرالمؤمنين عليه السلام در اين مسجد بودم، حضرت فرمود: اين فرو رفتگى در زمين را مى بينى؟

گفتم: آرى.

فرمود: من ورسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم در اين مكان نشسته بوديم، حضرت سرش را بر دامنم نهاده به استراحت پرداخت تا اينكه به خواب رفت، وقت نماز عصر فرا رسيد، نتوانستم سر حضرت را از دامنِ خويش بلند كنم؛ زيرا مى ترسيدم سبب آزار حضرت گردد، تا اينكه پس از پايان يافتن وقت نماز پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم بيدار شد، رو به على عليه السلام نموده فرمود:

اى على، نمازت را خوانده اى؟ گفتم: نه، فرمود: چرا؟ گفتم: نخواستم شما را اذيت كنم.

پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم از جا برخاسته ورو به قبله نمود، آنگاه هر دو دست را به دعا بلند نموده چنين گفت: خدايا، خورشيد را به جايگاه نماز عصر برگردان تا على نمازش را بخواند.

خورشيد به قدرى بالا آمد كه وقت نماز عصر شد، من نمازم را

ص: 78

خواندم، آنگاه همچون ستاره اى پنهان شد. (1) شيخ صدوق نيز همين حديث را از عمّار بن موسى روايت كرده است، عبارت وى همانند عبارت كلينى در كافى است، او حديث را در كتاب خويش قصص الانبياء روايت كرده است، اين كتاب كه اينك در دسترس نيست در دست علّامه مجلسى بوده وحديث را از آن نقل كرده است. (2) ابوالقاسم حسكانى نيشابورى به سند خويش از جويريه فرزند مسهر اينگونه روايت كرده است:

به اتّفاق حضرت على عليه السلام خارج شديم، حضرت فرمود: اى جويريه، رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم سر بر دامن من نهاده و در حال دريافت وحى بود... آنگاه حديث ردّالشمس را آورده است.

اين حديث را ابن تيميه (3) وابن كثير (4) از كتاب حسكانى نقل كرده اند، و ادامه حديث را نياورده اند، ولى از حديث هاى ديگر دنباله آن به خوبى فهميده مى شود.

همچنين شاذان فضلى به سند خويش از امام حسن مجتبى عليه السلام روايت كرده كه وى از پدرش حضرت على عليه السلام اينگونه شنيده است:

در جنگ خيبر در خدمت رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم بودم، فرداى جنگ


1- كافى، ج 4، ص 561- 562، كتاب الحجّ، باب اتيان المشاهد وقبور الشهداء، ح 7.
2- بحار الأنوار، ج 4، ص 183، ح 19.
3- منهاج السنة، ج 8، ص 193- 194.
4- البداية والنهاية، ج 6، ص 84.

ص: 79

وقت نمازِ عصر خدمت حضرت رسيدم در حالى كه نماز عصر را نخوانده بودم، حضرت سر بر دامنم گذاشته به خواب رفت وتا غروب خورشيد بيدار نشد. پس از بيدار شدن رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم گفتم: اى رسول خدا، نماز عصر را نخوانده ام؛ زيرا دوست نداشتم شما را از خواب بيداركنم.

حضرت دست به دعا برداشته چنين گفت: خدايا، بنده تو جان خويش را در اختيار پيامبرت گذاشته، روشنايى خورشيد را براى او برگردان.

ناگهان خورشيد را با درخشش مخصوص عصرگاهيش مشاهده كردم، از جا برخاسته وضو گرفتم ونماز عصر را خواندم، پس از پايان يافتن نمازم بار ديگر خورشيد غروب كرد.

اين حديث را سيوطى (1)، ابراهيم بن محمّد حسينى (2) ومتّقى هندى (3) از كتاب شاذان فضلى نقل كرده اند.

بر اساس روايت هاى متعدّد، حضرت على عليه السلام در موقعيت هاى گوناگون حديث ردّالشمس را بيان كرده است، يكى از مواردى كه حضرت آن را براى عدّه اى نقل كرده و به آن براى حقّانيت خويش استدلال نموده، در جمع اعضاى شورايى است كه عمر براى تعيين حاكِم پس از خود تعيين كرده بود، عمر بن خطّاب پس از مجروح شدن، شش تن از صحابه را براى تعيين خليفه پس از خود برگزيد، اين شش تن به نام هاى على عليه السلام، سعد بن ابى وقّاص، عبدالرحمان بن عوف، طلحه بن عبيداللَّه، زبير بن عوام، وعثمان بن عفّان مأموريّت داشتند ظرف مدّت سه روز از ميان خويش يك تن را به عنوان خليفه


1- اللآلى المصنوعة، ج 1، ص 340- 341.
2- البيان والتعريف، ج 1، ص 144، ح 1383.
3- كنز العمّال، ج 12، ص 349، ح 35353.

ص: 80

تعيين كنند، هر گاه اكثريّت روى يك نفر توافق كردند بايد همه با وى بيعت كنند، واگر اكثريت حاصل نشد ونيمى با يك نفر ونيم ديگر با شخص ديگرى موافق بودند، آن نيمى كه عبدالرحمان بن عوف در ميان آنهاست انتخاب خواهد شد! وهر كس به مخالفت برخيزد كشته خواهد شد!

طى مدّتى كه اين گروه مشغول مذاكره بودند، حضرت على عليه السلام استدلال هاى فراوانى بر حقّانيت خويش نموده وخود را شايسته ترين فرد براى گزينه حكومت معرفى كرده است، در برخى روايت ها آمده كه حضرت به داستان ردّالشمس نيز استدلال نموده است، و در همه آنها آمده كه اعضاى شورا به اتّفاق بر درستى سخنان حضرت گواهى دادند، از اين جهت مى توان آن پنج تن را نيز از ناقلان حديث به حساب آورد، نمونه هايى از اين روايت ها را ملاحظه خواهيد فرمود:

يكى از كسانى كه داستان احتجاج حضرت على عليه السلام در روز شورا را روايت نموده صحابى بزرگ رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم ابوذر غفارى است، حديث او را دانشمند برجسته شيعه شيخ طوسى اينگونه نقل كرده است:

حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام به آنها فرمود: آيا در ميان شما جز من كسى وجود دارد كه خورشيد پس از غروب- يا در حال غروب- براى وى برگشته باشد تا اينكه نماز عصر را در وقت خودش بخواند؟

همه گفتند: نه. (1) همچنين شاذان فضلى به سند خويش از ابوذر اينگونه روايت


1- امالى شيخ طوسى، مجلس 20، ح 4.

ص: 81

كرده است:

على عليه السلام روز شورا چنين فرمود: شما را به خدا قسم مى دهم، آيا در بين شما كسى وجود دارد كه خورشيد براى وى برگشته باشد، آنگاه كه پيامبر خدا صلى الله عليه و آله و سلم سر بر زانوى من خوابيده بود وآفتاب غروب كرد، حضرت بيدار شد وپرسيد: اى على، آيا نماز عصر را خوانده اى؟

گفتم: نه. حضرت دست به دعا برداشته وچنين گفت: خدايا، خورشيد را براى وى برگردان، زيرا على عليه السلام در حال فرمانبردارى از تو و پيامبرت بوده است.

اين حديث را سيوطى از كتاب شاذان فضلى نقل كرده است. (1) يكى ديگر از كسانى كه داستان احتجاج حضرت به حديث ردّالشمس را نقل كرده صحابى رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم ابوالطفيل عامر بن واثله است، حاكم نيشابورى به سند خويش از ابان بن تغلب روايت نموده كه وى از ابوالطفيل عامر بن واثله اينگونه شنيده است:

روز شورا در كنار دَر ايستاده بودم وصداى على عليه السلام را مى شنيدم كه چنين مى فرمود:

ابوبكر به عنوان خليفه انتخاب شد در حالى كه من خود را شايسته آن مى دانستم، ولى متابعت نمودم. پس از او عمر انتخاب شد در حالى كه من نسبت به حكومت شايستگى بيشترى داشتم، باز هم اطاعت نمودم، اينك شما تصميم داريد عثمان را تعيين كنيد، ولى من حاضر نيستم از اين تصميم پيروى كنم.

عمر خلافت را ميان پنج نفر قرار داده كه من ششمين آنها هستم،


1- اللآلى المصنوعة، ج 1، ص 341.

ص: 82

من هيچ شايستگى براى حكومت در آنها نمى بينم، به خدا قسم به ويژگى هايى استدلال واحتجاج خواهم كرد كه هيچ عرب وعجمى، وهيچ كافر هم پيمان وهيچ مشركى نمى تواند آن را انكار نمايد.

آنگاه بسيارى از فضيلت ها وبرترى هاى خويش را بر مى شمارد تا آنكه مى فرمايد:

آيا جز من در ميان شما كسى وجود دارد كه خورشيد پس از غروب براى او برگشته باشد تا اينكه نماز عصرش را خوانده باشد؟

همه پاسخ دادند: خير.

اين حديث را گنجى شافعى به سند خويش از حاكم نيشابورى نقل كرده است. (1) همچنين ابوالقاسم طبرانى به سند خويش از ابوالطفيل عامر بن واثله حديث را روايت كرده است، در نقل وى چنين آمده است:

روز شورا جلوى دَر ايستاده بودم، سر وصداى آنها بلند شد، در اين ميان صداى على عليه السلام را شنيدم كه چنين مى فرمود:

مردم با ابوبكر بيعت كردند در حالى كه به خدا سوگند من نسبت به حكومت شايسته تر بودم وحكومت حقّ من بود، به ناچار اطاعت كردم؛ زيرا مى ترسيدم مردم به كفر برگردند وبا شمشير به جان هم بيفتند.

ابوبكر براى حكومت پس از خويش براى عمر بيعت گرفت، در حالى كه به خدا سوگند من از او شايسته تر بودم وحكومت حقّ من بود، باز هم پيروى كردم؛ مبادا مردم به كفر برگردند.


1- كفاية الطالب، ص 386- 387.

ص: 83

واينك شما مى خواهيد براى عثمان بيعت بگيريد، ديگر من حاضر به اطاعت وپيروى از او نيستم. عمر مرا با پنج تن همراه نمود كه من ششمين آنها هستم، به خدا سوگند او براى من برترى وشايستگى خاصى قرار نداد، وبين من واينها هيچ فرقى قائل نشد، در حالى كه به خدا سوگند اگر بخواهم سخن بگويم هيچ عرب وعجمى، وهيچ كافر هم پيمان ومشركى نمى تواند آن را رد كند.

آنگاه فرمود: شما را به خدا قسم مى دهم، آيا در ميان شما جز من كسى وجود دارد كه خورشيد براى وى برگشته باشد تا اينكه نماز عصر را بخواند؟

همه گفتند: نه.

اين حديث را خطيب خوارزمى به سند خويش از ابن مردويه، و او از طبرانى روايت كرده است. (1) همچنين جمال الدين يوسف بن حاتم شامى به سند خويش از ابان بن تغلب، و او از عامر بن واثله، حديث را نقل كرده است (2)، عبارت وى مانند عبارت حاكم نيشابورى است.

عالم بزرگ احمد بن محمّد بن سعيد كوفى معروف به ابن عقده به سند خويش از ابواسحاق سُبيعى و ابوالجارود روايت كرده كه آن دو از عامر بن واثله شنيدند كه مى گفت:

روز شورا من به همراه على عليه السلام بودم، صداى او را شنيدم كه به اعضاى شورا مى فرمود: شما را به خدا قسم مى دهم، آيا جز من در


1- المناقب، ص 313- 314، ح 314.
2- الدرّ النظيم، ص 329- 331، فصل في مناشداته.

ص: 84

ميان شما كسى وجود دارد كه خورشيد براى وى بازگشته باشد تا نماز عصرش را در وقت خود بخواند؟

همه گفتند: نه.

اين حديث را ابن مغازلى به سند خويش از ابن عقده روايت كرده است. (1) شيخ صدوق به سند خويش از امام سجّاد على بن حسين عليهما السلام اينگونه روايت كرده است:

زمانى كه داستان بيعت با ابوبكر وبرخوردهاى آنچنانى با على بن ابى طالب عليه السلام پيش آمد، ابوبكر با چهره اى گشاده با على عليه السلام برخورد مى كرد، ولى در عوض وى با برخوردى سرد وچهره اى گرفته با ابوبكر روبرو مى شد، اين وضعيت براى ابوبكر سنگين بود و دوست داشت در يك فرصت مناسب با على عليه السلام به طور خصوصى ملاقات نموده ودل او را به دست آورد، تا اينكه يك روز اين فرصت برايش پيدا شد و به تنهايى ومخفيانه با على عليه السلام ديدار كرد، در اين ديدار رو به على عليه السلام نموده وگفت: اى ابوالحسن، به خدا سوگند داستان به حكومت رسيدن من بدون آگاهى قبلى وبدون خواستِ قلبى من اتّفاق افتاده، من شخصاً به اين كار علاقه مند نبوده ام، وكارى است كه واقع شده، چرا دائماً با چهره اى گرفته با من برخورد مى كنى؟ مثل اينكه به من بدبين هستى؟!

حضرت على عليه السلام فرمود: اگر به حكومت رغبت نداشتى ونسبت به آن حريص نبودى، چه موجب شد آن را بپذيرى؟


1- مناقب اهل بيت، ص 182- 191، ح 158.

ص: 85

ابوبكر پاسخ داد: به سبب حديثى از رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم، از آن حضرت شنيدم كه مى فرمود: «إنّ اللَّه لايجمع امّتى على الخطأ» خداوند امّت مرا بر گمراهى مجتمع ومتّحد نمى سازد، وقتى ديدم همه مردم اتّفاق نظر دارند از حديث پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم متابعت كردم؛ زيرا مى دانستم همه بر هدايت و درستى متّحد شده اند، اگر مى دانستم كسى مخالف است آن را نمى پذيرفتم.

حضرت على عليه السلام فرمود: امّا آنچه از حديث پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم نقل كردى كه خداوند امّت مرا بر گمراهى جمع نمى كند، آيا من جزء امّت هستم يا خير؟

ابوبكر گفت: آرى تو هم جزء امّت هستى.

على عليه السلام فرمود: آيا آن عدّه اى كه از بيعت با تو خوددارى كردند، افرادى مانند سلمان، عمّار، ابوذر، مقداد، فرزند عباده (1) وگروهى از انصار كه با وى همراه بودند، از امّت نبودند؟

حضرت در ادامه سخنان خويش استدلال هاى فراوانى بر حقانيّت خويش نسبت به امر حكومت و روا نبودن آن براى ديگران نموده، تا اينكه مى فرمايد:

تو را به خدا سوگند مى دهم، آيا خورشيد براى تو برگشت تا نماز در وقت مخصوصش خوانده شد وپس از نماز بار ديگر غروب كرد، يا براى من اين اتّفاق رخ داد؟

ابوبكر پاسخ داد: بلكه براى شما اتّفاق افتاد. (2)


1- منظور سعد بن عباده بزرگ انصار است كه از بيعت خوددارى كرد و به سوى شام رفت، ولى در مسير راه كشته شد.
2- الخصال، ص 548- 550، باب الأربعين وما فوقه، ح 30.

ص: 86

مرحوم طبرسى نيز حديث را به همين عبارت از امام صادق عليه السلام، و او از پدرش امام باقر عليه السلام، واو از پدرش امام زين العابدين عليه السلام روايت كرده است. (1)

14- امام محمّد باقر عليه السلام

مفسرّ پر ارج شيعه محمّد بن عبّاس بن ماهيار معروف به ابن الجحّام به سند خويش از عبداللَّه بن حسن روايت نموده كه وى از حضرت امام محمّد باقر عليه السلام اينگونه شنيده است:

روزى رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم سر بر دامن على عليه السلام نهاده به خواب رفت، در حالى كه على عليه السلام نماز عصر را نخوانده بود، خورشيد در حال غروب بود كه پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم بيدار شد، على عليه السلام به پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم عرض كرد كه نماز عصر را نخوانده است. حضرت دعا كرد وخورشيد به مقدارى كه وقت عصر فرا رسد بازگشت. آنگاه حديث ردّالشمس را نقل كرده است.

اين حديث را سيّد شرف الدين استرآبادى از كتاب تفسير ابن الجحّام نقل كرده است (2)، تلخيص حديث نيز از خود وى مى باشد.

همچنين حسين بن حمدان خصيبى به سند خويش از ابوبصير روايت كرده كه حضرت امام محمّد باقر عليه السلام چنين فرمودند:

روزى رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم نماز عصر را در مدينه خوانده وسپس به صحراى وقع در غرب مدينه رفتند، اميرالمؤمنين عليه السلام كه نماز عصر را


1- احتجاج، ج 1، ص 304.
2- تأويل الآيات الظاهرة، ج 2، ص 632- 633، در تفسيرآيه 3 سوره حديد.

ص: 87

نخوانده بود به دنبال حضرت از شهر خارج شده و به وى ملحق گرديد، وقتى به پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم رسيد احساس كرد حضرت دوست دارد بخوابد، رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم سر بر دامن على عليه السلام گذاشته به خواب رفت وتا غروب خورشيد بيدار نشد، وقتى بيدار شد على عليه السلام رو به پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم نموده عرض كرد: اى رسول خدا، من نمازم را نخوانده ام، و دوست هم نداشتم شما را بيدار نمايم.

پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم دست به دعا برداشته چنين گفت: خدايا، تو مى دانى كه على به خاطر پيامبرت و به احترام وى او را بيدار نكرده تا خورشيد غروب نموده است، او نماز عصرش را نخوانده، خدايا پيامبرت ووصى او را اكرام نموده خورشيد را براى على برگردان تا نماز عصرش را بخواند.

ناگهان خورشيد شروع كرد از سمتِ مغرب بالا آمدن تا اين كه در موقعيّت عصر قرار گرفت، على عليه السلام نمازش را خواند در حالى كه رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم ومردم نظاره گر وى بودند، با پايان يافتن نماز على عليه السلام خورشيد همچون برق جهنده يا مانند شهاب سنگ به سمت مغرب رفته وبار ديگر غروب كرد، پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم دستور داد در مكانى كه على عليه السلام نماز عصرش را خوانده بود مسجدى بسازند تا در آنجا نماز خوانده شود.

حسين بن حمدان خصيبى پس از نقل حديث چنين نوشته است:

من اين مسجد را در قسمت غربىِ مدينه ديده ام، و در سال 273 به آنجا رفته وبا عدّه زيادى در آنجا نماز خوانديم، اين مسجد معروف به «مكان ردّالشمس براى امير المؤمنين» است،

ص: 88

و جايى معروف وشناخته شده است. (1) در روايت ديگرى از ابراهيم بن هاشم قمى آمده كه امام جعفر صادق عليه السلام از پدر بزرگوارش امام محمّد باقر عليه السلام اينگونه روايت كرده است:

رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم نماز عصر را در «كراع الغميم» (2) خواندند، پس از سلامِ نماز وحى بر حضرت نازل شد وهم زمان با آن على عليه السلام هم حضور يافت وسرِ پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم را به سينه خويش گرفت، اين وضعيّت تا غروب خورشيد ادامه يافت، [با پايان يافتن وحى] رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم از على عليه السلام پرسيد: آيا نمازت را خوانده اى؟ على عليه السلام پاسخ داد: نه.

پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم پرسيد: چه چيزى مانع از نماز خواندنت شده است؟

على عليه السلام عرض كرد: اى رسول خدا، زمانى رسيدم كه شما در حال مخصوص خود بوديد، شما را به سينه گرفتم، از طرفى دوست نداشتم شما را رها كنم، منتظر ماندم تا شما از دريافت وحى فراغت پيدا كنيد.

رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم رو به قبله نموده چنين گفت: خدايا، على در راه فرمانبردارى از تو وپيامبرت بوده، خورشيد را براى وى برگردان.

خورشيد درخشان وپاكيزه بازگشت، پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم به على عليه السلام فرمود:

برخيز. على عليه السلام از جاى خويش برخاسته ونمازش را خواند، با پايان


1- الهداية الكبرى، ص 120- 121.
2- كراع الغميم: مكانى است بين مكّه ومدينه.

ص: 89

يافتن نمازِ على عليه السلام خورشيد پنهان شده وستارگان آشكار گشتند. (1) عالم و مفسّر بزرگ شيعه محمّد بن مسعود عيّاشى به سند خويش از عبداللَّه بن سنان روايت كرده كه امام صادق عليه السلام از پدرش امام محمّد باقر عليه السلام، و او از پدرانش اينگونه روايت كرده است:

حضرت على عليه السلام وارد منزل رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم شد، حضرت مريض بود وحالت بيهوشى به وى دست داده بود، سر او بر دامن دِحيه كلبى قرار داشت، با ورود على عليه السلام دحيه به على عليه السلام گفت: بيا وسر پسر عمويت را به دامن بگير تو به اين كار سزاوارتر از من هستى؛ زيرا خداوند در كتابش مى فرمايد: «وَاولُوا الأَرحامِ بَعضُهُم أَولَى بِبَعضٍ في كِتابِ اللَّهِ» (2).

على عليه السلام بالاى سر پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم نشسته وسر وى را به دامن گرفت، تا غروب سرِ پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم بر دامنِ على عليه السلام بود، پس از غروب حال حضرت بهبود يافت، سرش را بلند كرد و رو به على عليه السلام نمود وفرمود:

اى على، جبرئيل كجاست؟ على عليه السلام پاسخ داد: اى رسول خدا، من غير از دحيه كلبى كسى را نديدم، او سرت را بر دامن گذاشت وگفت:

على، سر پسر عمويت را تحويل بگير، تو به اين كار سزاوارتر از من هستى؛ زيرا خداوند در كتابش مى فرمايد: «وَاولُوا الأَرحامِ بَعضُهُم أَولَى بِبَعضٍ في كِتابِ اللَّهِ». من هم نشستم وسر شما را به دامن گرفتم.

رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم پرسيد: آيا نماز عصر را خوانده اى؟ على عليه السلام پاسخ داد: نه.

پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم پرسيد: چرا تا كنون نخوانده اى؟ على عليه السلام پاسخ داد:

شما در حال اغماء بوديد وسرتان بر دامن من بود، دوست نداشتم شما را به زحمت اندازم، ونخواستم سرتان را بر زمين بگذارم واز جا


1- روضة الواعظين، ص 129- 130.
2- سوره انفال، آيه 75، سوره احزاب، آيه 6.

ص: 90

بلند شوم ونماز بخوانم.

رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم با شنيدن سخنان على عليه السلام دست به دعا برداشته چنين گفت: خدايا، على در حال فرمانبردارى از پيامبرت بوده كه نمازش قضا شده است، خدايا، خورشيد رابراى او برگردان تا نماز عصرش را در وقت خودش بخواند.

ناگهان خورشيد سفيد و درخشان بالا آمد تا اينكه در موقعيّت نماز عصر رسيد وتوقّف كرد، مردم مدينه به خورشيد نگاه مى كردند، على عليه السلام از جا برخاسته نمازش را خواند، با پايان يافتن نمازِ على عليه السلام بار ديگر خورشيد غروب كرد ومردم نماز مغرب را خواندند. (1)

15- محمّد بن نعمان

او يكى از ياران امام صادق عليه السلام است كه در فنّ بحث وجدَل استاد بود، وى عيار طلا را با ديدن مى گفت ونيازى به عيار سنج نداشت، از اين جهت ميان مردم معروف به شيطان طاق شده بود، ولى در ميان دوستان اهل بيت عليهم السلام به مؤمن طاق شهرت داشت، حديث زير را كه ابن عقده كوفى از وى روايت كرده دلالت بر شهرت حديث ردّالشمس در آن عصر دارد، وى به سند خويش از بشّار بن ذراع اينگونه روايت كرده است:

روزى ابوحنيفه، محمّد بن نعمان را ملاقات كرد، از او پرسيد:

حديث ردّالشمس را از چه كسى روايت كرده اى؟ وى پاسخ داد: از غير آن كسى كه تو «يا سارية الجبل» (2) را روايت كرده اى.


1- تفسير عيّاشى، ج 2، ص 70- 71، تفسير سوره انفال.
2- اشاره به داستانى است كه برخى مورخان آن را به عنوان فضيلت براى عمر بن خطاب نقل كرده اند، خلاصه آن چنين است: روزى عمر در شهر مدينه در حال خواندن خطبه هاى نماز جمعه بود، ناگهان سه بار صدا زد: يا سارية الجبل، مسلمانان تعجّب كردند، پس از نماز از وى پرسيدند اين چه سخنى بود كه بر زبانت جارى شد، پاسخ داد: سارية بن زنيم- از فرماندهان سپاه سعد بن ابى وقّاص كه براى جنگ به ايران رفته بودند- را در محاصره دشمن ديدم، به او گفتم به كوه پناه ببرد! بعدها قاصدى از سوى آن فرمانده به مدينه آمد، عمر از وضعيت آنها پرسيد، وى پاسخ داد: روزى در محاصره دشمن بوديم ونمى دانستيم چكار كنيم، ناگهان صداى شما را شنيديم كه مى گفتى: يا سارية الجبل! به كوه پناهنده شده واز شكست نجات پيدا كرديم.(كنز العمّال، ج 12، ص 571، ح 35788).

ص: 91

اين حديث را ابوالقاسم حسكانى نيشابورى به سندِ خويش از ابن عقده روايت كرده آنگاه مى نويسد: همه اين مطالب نشانه ثبوت حديث ردّالشمس است.

اين حديث را دو دانشمند بزرگ اهل سنّت ابن تيميه (1) وابن كثير (2) از كتاب حسكانى نقل كرده اند.

ابن حجر عسقلانى نيز آن را به اختصار از محمّد بن نعمان روايت كرده است. (3)

16- ابو هريره

ابن جوصا به سند خويش از اين صحابى رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم اينگونه روايت كرده است:

بر رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم وحى نازل مى شد، على عليه السلام وى را به سينه خويش گرفت، واين حالت تا غروب خورشيد ادامه يافت، پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم چنين گفت: خدايا، خورشيد را براى او برگردان. خورشيد نيز بازگشت تا اين كه على عليه السلام نمازش را خواند.


1- منهاج السنّة، ج 8، ص 197.
2- البداية والنهاية، ج 6، ص 86.
3- لسان الميزان، ج 6، ص 379، شرح حال محمّد بن على بن نعمان به شماره 7872.

ص: 92

روايت او را ذهبى در شرح حال يزيد بن عبدالملك آورده است. (1) همچنين به گفته ابن تيميه (2) وابن كثير (3)؛ حاكم حسكانى نيشابورى نيز در كتاب تصحيح ردّالشمس آن را از ابن جوصا نقل كرده است.

عالِمِ ديگرى كه حديث را از ابوهريره روايت كرده شاذان فضلى است، در نقل وى چنين آمده است:

رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم نماز عصر را تمام كرده بود كه حالت دريافت وحى به وى دست داد، على عليه السلام در نزديكى ما بود ونماز عصر را نخوانده بود، وقتى چنين ديد خود را به پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم رسانده وى را به سينه خويش گرفت، اين وضعيت تا غروب خورشيد ادامه يافت، وقتى رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم به حال عادى برگشت از على عليه السلام پرسيد: چه خبر؟ على عليه السلام پاسخ داد: يا رسول اللَّه، من نماز عصرم را نخوانده ام وآفتاب هم غروب كرده است.

پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم دست به دعا برداشته چنين گفت: خدايا، خورشيد را براى على برگردان تا نمازش را بخواند.

ابوهريره مى گويد: خورشيد به جايگاه اوّلش برگشت وعلى عليه السلام نماز عصرش را خواند.

اين حديث را جلال الدين سيوطى از كتاب شاذان فضلى نقل كرده است. (4)


1- ميزان الاعتدال، ج 7، ص 255، شماره 9734.
2- منهاج السنّة، ج 8، ص 190.
3- البداية والنهاية، ج 6، ص 83- 84.
4- اللآلى المصنوعة، ج 1، ص 338.

ص: 93

تقى الدين احمد بن على مقريزى نيز اين حديث را از ابوهريره روايت كرده وعبارت او همانند عبارت شاذان فضلى است. (1) دانشمندِ ديگرى كه اين حديث را نقل كرده ابن مردويه است، وى به سند خويش از ابوهريره اينگونه روايت كرده است:

رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم سر بر دامن على عليه السلام گذاشت وخوابيد در حالى كه على عليه السلام نمازِ عصر را نخوانده بود، اين وضع تا غروب خورشيد ادامه يافت، وقتى پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم بيدار شد دعا نمود وخورشيد براى على عليه السلام بازگشت تا اينكه وى نمازش را خواند، آنگاه براى بار دوّم خورشيد غروب كرد.

اين حديث را ابن جوزى (2) وسيوطى (3) از كتاب ابن مردويه نقل كرده اند.

17- روايات مرسل وسخن برخى از بزرگان پيرامون ردّالشمس

عدّه اى از نويسندگان حديث ردّالشمس را بدون سند آورده وبرخى نيز اصل داستان را نقل كرده اند ولى هيچ گوينده خاصى براى آن مشخّص نكرده اند، مواردى را كه از يك راوى مشخّص روايت شده در رديف روايت هاى گذشته ذكر كرديم، و در اينجا به ذكر مواردى از دسته دوّم مى پردازيم:

مرحوم شيخ صدوق مى نويسد: در روايات آمده است كه خداوند


1- امتاع الاسماع، ج 5، ص 27.
2- الموضوعات، ج 1، ص 357.
3- الخصائص الكبرى، ج 2، ص 137.

ص: 94

تبارك وتعالى خورشيد را براى يوشع بن نون وصى حضرت موسى عليه السلام برگرداند تا وى نمازش را كه نتوانسته بود در وقت مخصوصش بخواند، بجا آورد، رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم فرموده: «يكون في هذه الامّة كلّ ما كان في بني إسرائيل حذو النعل بالنعل، وحذو القذة بالقذة»، هر چه در بنى اسرائيل اتّفاق افتاده در اين امّت نيز بدون كم وزياد اتّفاق خواهد افتاد.

وخداى عزّ وجلّ فرموده: «وَلَن تَجِدَ لِسُنَّةِ اللَّهِ تَحويلًا» (1).

اين سنّت الهى در ميان اين امّت در داستان بازگشت خورشيد براى اميرالمؤمنين على بن ابى طالب عليه السلام اتّفاق افتاد، خداوند دو بار خورشيد را براى على عليه السلام برگرداند: يك بار در زمان رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم، وبار ديگر پس از وفات رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم.

آنگاه هر دو حديث را روايت كرده است (2) كه يكى از آن دو را نقل كرديم، و دوّمى را نيز در جاى خودش خواهيم آورد.

دانشمند بزرگ شيعه سيّد مرتضى رحمه الله به تفصيل به شرح قصيده مذهبه سيّد حميرى پرداخته، و در شرح اين بيت از قصيده:

رُدّت عليه الشمس لمّا فاته وقت الصلاة وقد دنت للمغرب

چنين نوشته است:

اين شعر از بازگشت خورشيد براى حضرت على عليه السلام در زمان رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم خبر مى دهد؛ زيرا روايت شده كه پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم سر بر دامن اميرالمؤمنين عليه السلام نهاده به خواب رفته بود، وقت نماز عصر بود وعلى عليه السلام دوست نداشت حضرت را جا بجا كند؛ زيرا مى ترسيد او بيدار شود، اين وضع ادامه يافت تا اينكه وقت نماز گذشت، وقتى پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم بيدار شد از خدا خواست تا خورشيد را براى على عليه السلام


1- سوره فاطر، آيه 43.
2- من لايحضره الفقيه، ج 1، ص 203، ح 610.

ص: 95

برگرداند، خداوند نيز دعاى او را به اجابت رساند. خورشيد برگشت وعلى عليه السلام نمازش را در وقت مخصوصش خواند. (1) فقيه بزرگ شيعه، جانشين سيّد مرتضى، ابوالصلاح حلبى ضمن شمارش معجزه هاى امامان معصوم عليهم السلام چنين آورده است:

يكى از اين معجزه ها بازگشت خورشيد براى حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام در زمان حيات رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم مى باشد (2).

على بن حسين مسعودى مى نويسد: روايت شده كه بازگشت خورشيد در زمان حيات رسول خدا صلى الله عليه و آله در مكّه (3) اتّفاق افتاده است، پيامبر خدا صلى الله عليه و آله و سلم كه كسالت داشت سر بر دامنِ على عليه السلام خوابيده بود، وقت نماز عصر رسيد، ولى اين وضع ادامه يافت، تا اينكه پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم بيدار شده دست به دعا برداشت: خدايا، على در راه فرمانبردارى از تو بوده، خورشيد را براى وى برگردان.

خداوند نيز خورشيد را درخشان وسفيد برگرداند تا اينكه على عليه السلام نمازش را خواند، آنگاه خورشيد بار ديگر غروب كرد. (4) حسين بن عبدالوهاب نيز در ابتداى كتاب خويش داستان ردّالشمس را به صورت بالا نقل كرده است. (5) فقيه بزرگ شيعه محقّق حلّى رحمه الله مى نويسد:


1- رسائل سيّد مرتضى، ج 4، ص 69.
2- تقريب المعارف، ص 175.
3- در متن كتاب چنين آمده است، وظاهراً كلمه «مكّه» به اشتباه نوشته شده باشد، وهمانگونه كه در ساير روايت ها آمده مكان اين حادثه عظيم اطراف مدينه بوده است.
4- اثبات الوصيّة، ص 153.
5- عيون المعجزات، ص 3.

ص: 96

يكى از معجزه هايى كه دلالت بر اخلاص حضرت على عليه السلام، وممتاز بودن وى در تقرّب به خدا دارد، وحكايت از راستى و درستى ادّعاى او مى نمايد؛ داستان بازگشت خورشيد- آنهم در دو نوبت- براى وى مى باشد: يكبار در زمان حيات رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم در مدينه، وبار ديگر پس از پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم در سرزمين بابل. (1) مفسّر بزرگ شيعه شيخ ابوالفتوح رازى در تفسيرش پس از روايت بازگشت خورشيد براى حضرت يوشع عليه السلام چنين نوشته است:

واتّفاق است كه آفتاب براى كسى باز نيامد جز براى سليمان وصىّ داوود عليهما السلام، و براى يوشع وصىّ موسى عليهما السلام، و براى اميرالمؤمنين وصىّ سيّدالمرسلين صلى الله عليه و آله، واهل اخبار واحاديث از همه طوايف بر اين متّفقند، و در اخبار ابوبكر [ابن] مردويه حافظ واخبار ابوالعبّاس ناطقى واخبار ابواسحاق ثعلبى صاحب التفسير آمده است به اسانيد درست از طرق مختلف، واز عبداللَّه عبّاس- رحمة اللَّه عليهما- به چند طريق آورده اند كه: «لم تردّالشمس إلّا لسليمان وصيّ داوود، وليوشع وصي موسى، ولعليّ بن أبي طالب وصيّ رسول اللَّه صلى الله عليه و آله و سلم».

وكتابى تأليف كرده است ابوالحسن محمّد بن احمد بن على بن الحسن بن شاذان در اين معنى، نام آن كتاب بيان ردّالشمس على أميرالمؤمنين عليه السلام [است]، در آنجا بيارد كه اندر بارها آفتاب براى اميرالمؤمنين على عليه السلام باز آمد، امّا آنچه مشهور


1- المسلك، ص 246، مقصد اوّل، دليل 5.

ص: 97

است در اخبار وطوايف روايت كرده اند آن است كه دو بار آفتاب باز آمد براى او؛ يكبار در حيات رسول عليه السلام، ويكبار از پس وفات او (1).

آنگاه به نقل هر دو داستان پرداخته كه اوّلى را در روايات اسماء بنت عميس نقل كرديم، و دوّمى را نيز در ردّالشمس دوّم ملاحظه خواهيد فرمود.

محمّد بن حسن قمى، از دانشمندان قرن هفتم هجرى مى نويسد:

روايت شده خورشيد در زمان حيات رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم در مكّه براى على عليه السلام بازگردانده شد، در حالى كه پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم در حال دريافت وحى بود سر بر دامن على عليه السلام گذاشت، وقت نماز عصر رسيد ورسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم از جاى برنخاست، تا اينكه خورشيد غروب كرد، آنگاه پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم بيدار شده وچنين دعا كرد:

خدايا، على عليه السلام در حال فرمانبردارى از تو بوده، خورشيد را براى وى برگردان تا نماز عصرش را بخواند.

خداوند خورشيد را درخشان وپاكيزه براى وى برگرداند تا اينكه على عليه السلام نمازش را خواند، آنگاه بار ديگر خورشيد غروب كرد.

وى در ادامه چنين آورده است: اين حديث را به همين صورت محمّد بن ادريس شافعى در كتاب معروفش التبيان في الإيمان آورده است. (2) مفسّر بزرگ اهل سنّت فخر رازى در تفسير سوره كوثر چنين


1- روض الجنان، تفسير آيه 29 سوره مائده.
2- العقد النضيد، ص 19- 20، ح 5.

ص: 98

نوشته است:

بازگشت خورشيد يكبار براى حضرت سليمان اتّفاق افتاده است.

واين داستان براى رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم نيز اتّفاق افتاده است، آنگاه كه حضرت سر بر دامن على عليه السلام خوابيده بود، وقتى بيدار شد آفتاب غروب كرده بود، خورشيد پس از غروب بازگشت تا اينكه نمازش را خواند.

بار ديگر نيز بازگشت خورشيد براى على عليه السلام اتّفاق افتاده، و او در وقت مخصوص عصر نماز خويش را خواند. (1) ابو محمّد عبدالعزيز بن اخضر جنابذى از محمّد بن عمر بن يوسف ارموى چنين روايت كرده است:

يك روز پس از اداى نماز عصر در مدرسه تاجيّه بغداد، ابومنصور مظفّر بن ارشير واعظ بر بالاى منبر به سخنرانى پرداخت، كلام وى به حديث ردّالشمس رسيد، او شروع كرد به شرح اين قصّه، و به تفصيل وارد بيان مناقب وفضائل اهل بيت شد، در همان زمان ابرى سياه وانبوه آسمان را پوشاند وجلوى تابش نور خورشيد را گرفت. هوا به اندازه اى تاريك شد كه مردم انگاشتند غروب شده است. ابومنصور واعظ از جاى خويش برخاسته وهمانگونه كه بالاى منبر بود به خورشيد اشاره نموه وچند بيت شعر به اين مضمون سرود:

اى خورشيد، غروب نكن تا مديحه سرايى من براى اهل بيت پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم تمام شود. اگر مى خواهى ثناخوان آنها باشم در جايت بمان. آيا فراموش كرده اى روزى را كه براى او توقّف كردى؟ اگر آن


1- التفسير الكبير، ج 32، ص 126.

ص: 99

روز براى مولا توقّف كردى، امروز براى پيروان و دوستان مولا توقّف كن.

ناگهان ابرها به كنارى رفتند وخورشيد بار ديگر آشكار شد، مردمى كه در مجلس حضور داشتند با ديدن اين منظره به وجد آمده واموال زيادى را به سوى ابومنصور انداخته و به وى بخشيدند.

اين حديث را ابن نجّار از جنابذى روايت كرده (1)، وگنجى شافعى (2)، سبط ابن جوزى (3)، وذهبى در دو تا از كتاب هايش (4) از ابن نجّار نقل كرده اند.

ابن عابدين- از نويسندگان اهل سنّت- مى نويسد:

اين امر ثابت ومسلّم است، واز راه صحيح به اثبات رسيده كه خداى تعالى خورشيد را پس از غروب برگرداند تا على عليه السلام نماز عصر را خواند. (5) به گفته ابن حجر مكّى؛ ابو زرعه- از دانشمندان بزرگ اهل سنّت- نيز اين حديث را روايت كرده است. (6) جلال الدين سيوطى پس از روايت برخى از احاديث ردّالشمس مى نويسد:


1- ذيل تاريخ بغداد، ج 17، ص 154- 155، شرح حال عبيداللَّه بن هبة اللَّه قزوينى حنفى واعظ.
2- كفاية الطالب، ص 387- 388، باب 100.
3- تذكرة الخواصّ، ج 1، ص 341- 343.
4- تاريخ الاسلام، ج 37، ص 290، شرح حال مظفر بن ارشير؛ وسير أعلام النبلاء، ج 2، ص 232.
5- حاشيه ابن عابدين، ج 1، ص 389.
6- الصواعق المحرقة، ج 2، ص 375- 376، باب 9 از فصل 4.

ص: 100

عدّه اى از بزرگان وحافظان تصريح كرده اند كه حديث صحيح است، قاضى عياض در كتاب شفا مى نويسد: طحاوى در مشكل الحديث آن را با دو سند از اسماء دختر عميس اينگونه روايت كرده است: پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم در حال دريافت وحى بود در حالى كه سرش در دامن على عليه السلام بود. آنگاه حديث را نقل كرده تا اينكه چنين مى نويسد:

طحاوى مى نويسد: احمد بن صالح مصرى چنين مى گفت: سزاوار نيست براى كسى كه اهل دانش باشد از حديث اسماء تخلّف ورزد وآن را نپذيرد؛ زيرا اين حديث از نشانه هاى نبوّت است (1).

همچنين او در جاى ديگر چنين نوشته است:

يكى از امورى كه بر درستى حديث دلالت دارد، كلام امام شافعى وغير اوست كه مى گويند: هر معجزه اى كه هر پيامبرى داشته، پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم ما نيز مانند آن يا بهترش را داشته است، بازگشت خورشيد براى يوشع در شب هايى كه با ستمكاران مى جنگيد امرى صحيح وثابت شده است، پس بايد همين معجزه براى پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم ما نيز اتّفاق افتاده باشد، وآنچه براى حضرت نقل شده نظير داستان يوشع بن نون است. (2) على بن محمّد كنانى نيز اين سخن را از شافعى نقل كرده است. (3) زينى دحلان شافعى حديث را به روايت طحاوى آورده وپس از نقل كلام احمد بن صالح مصرى مى نويسد:


1- اللآلى المصنوعة، ج 1، ص 337. كلام قاضى عياض را از كتاب شفا در بخش روايت هاى ردّالشمس اوّل نقل كرديم.
2- اللآلى المصنوعة، ج 1، ص 341.
3- تنزيه الشريعة، ج 1، ص 379.

ص: 101

احمد بن صالح از پيشوايان بزرگ حديث واز افراد مورد اعتماد است، و در وثاقت او همين بس كه بخارى در كتاب صحيحش از او روايت نقل كرده است. واينكه ابن جوزى اين حديث را در كتاب موضوعات نقل كرده اهميّتى ندارد؛ زيرا همه دانشمندان در اين جهت اتّفاق نظر دارند كه او در نوشتن اين كتاب دقت كافى نكرده است، حتّى بسيارى از حديث هاى صحيح را در اين كتاب نقل كرده است، سيوطى در باره اين كتاب اينگونه سروده است:

ومن غريب ما تراه فاعلم فيه حديث من صحيح مسلم

از جمله امور عجيب كه در اين كتاب مشاهده مى كنى اين است كه حديثى را كه در صحيح مسلم آمده او در اين كتاب آورده است. (1) حاكم حسكانى نيشابورى از ابوعبداللَّه بصرى- متكلّم معتزلى- اينگونه نقل كرده است:

بازگشت خورشيد براى على عليه السلام پيش از آنكه فضيلتى براى على عليه السلام باشد، از نشانه هاى نبوّت است، همانند بسيارى از فضايل ديگر كه از نشانه هاى نبوّت است.

اين سخن را ابن كثير (2) وابن تيميه (3) از حسكانى نقل كرده اند.


1- السيرة النبويّة: حاشيه السيرة الحلبيّة، ج 3، ص 125.
2- البداية والنهاية، ج 6، ص 85.
3- منهاج السنّة، ج 8، ص 196.

ص: 102

ص: 103

بخش سوّم: ردّالشمس دوّم

اشاره

ص: 104

ص: 105

دوّمين حادثه عظيم ردّالشمس براى اميرالمؤمنين عليه السلام پس از رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم و در زمانى اتّفاق افتاده كه حضرت از جنگ با خوارج در سرزمين نهروان فراغت يافته و در مسير بازگشت به كوفه بوده است، داستان اين واقعه عظيم را چند نفر كه برخى از آنها در نهروان حضور داشته اند روايت كرده اند، وما در اينجا به نقل روايت آنها به ترتيب حروف الفبا مى پردازيم:

1- جارية بن قدامه

وى كه از ياران اميرالمؤمنين عليه السلام است و در نهروان حضور داشته، خود شاهد حادثه عظيم ردّالشمس دوّم بوده است، او با سرودن اشعار زيبايى به گزارش آن معجزه خدايى براى بنده صالح خدا حضرت على عليه السلام پرداخته است، متن عربى اشعار وى را در بخش ردّالشمس در ادبيّات اسلامى خواهيم آورد، در اينجا به ترجمه آن شعرها بسنده مى كنيم:

خورشيد كه غروب كرده بود براى ما بازگردانده شد، تا اينكه نماز عصر را در وقت خودش بجا آورديم.

او را فراموش نمى كنم آنگاه كه خورشيد را خواند و او هم با ميل ورغبت متابعت كرده وبا عجله به دعوت وى پاسخ مثبت داد.

ص: 106

اين نشان وآيتى از اوست كه در ميان ما وجود دارد، و او حجّت است در ميان ما، آيا در همه مردم مى توان مانندى براى او پيدا كرد؟

سوگند مى خورم كه به هيچ وجه بدل وجانشينى براى وى نخواهم يافت، و آيا نور خدايى بدل و مانند دارد؟!

براى من، پدر حسن(حضرت على عليه السلام) كفايت مى كند ومن به او ايمان دارم. او كسى است كه پيامبران الهى از همان ابتدا به او ايمان داشته اند. (1)

2- جويرية بن مسهّر

شيخ صدوق به سند خويش از جويرية بن مسهّر اينگونه روايت كرده است:

پس از جنگ با خوارج وكشتن آنها به همراه اميرالمؤمنين على بن ابى طالب عليه السلام در حال بازگشت بوديم، هنگامى كه وقت نماز عصر فرا رسيده بود به سرزمين بابِل رسيديم، حضرت پياده شدند، مردم نيز از اسب ها پايين آمدند، امام رو به مردم كرده فرمودند: «اى مردم، اين سرزمين نفرين شده است، سه بار در طول زمان بر آن عذاب نازل شده است.- و در روايت ديگر چنين آمده است: تا كنون دو بار در آن عذاب نازل شده است و انتظار سوّمين عذاب مى رود-. اين سرزمين يكى از مؤتفكات است، اوّلين جايى است كه در آن بتى را پرستيده اند، جايز نيست پيامبر يا وصىّ او در آن نماز بخوانند، هر كس مى خواهد در اينجا نماز بخواند، بخواند».


1- مناقب آل ابى طالب، ج 2، ص 356.

ص: 107

مردم با شنيدن اين سخنان پراكنده شده و به نماز ايستادند، ولى حضرت سوار بر استر پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم شده و به راه خويش ادامه داد.

جويريه مى گويد: پيش خودم گفتم: به خدا سوگند به دنبال وى رفته ونماز امروزم را بر عهده او مى گذارم. با اين تصميم به دنبال حضرت راه افتادم، به خدا سوگند از پل سوراء ردّ نشده بوديم كه خورشيد غروب كرد، دچار ترديد شدم، ناگهان حضرت رو به من نموده فرمود: آيا دچار ترديد شده اى؟ عرض كردم: آرى اى امير مؤمنان.

حضرت پياده شد و وضو گرفت، آنگاه از جا برخاسته وسخنانى كه همانند زبان عِبرى بود بر زبانش جارى شد، ولى من از آن چيزى نفهميدم. آنگاه صدا زد: «بياييد نماز بخوانيم»!

جويريه مى گويد: نگاه كردم، به خدا قسم ديدم خورشيد از ميان دو كوه خارج شد در حالى كه صدايى از آن شنيده مى شد. حضرت نماز خواند، من هم با وى نماز خواندم، همين كه نمازمان تمام شد بار ديگر شب شد، همانگونه كه اوّل بود.

حضرت رو به من نموده فرمود: اى جويريه، خداى عزّ وجلّ مى فرمايد: «فَسَبِّح بِاسمِ رَبِّكَ العَظيم» (1)، ومن خدا را به اسم عظيمش خواندم، او هم خورشيد را برايم برگرداند.

همچنين روايت شده كه جويريه پس از ديدن اين معجزه الهى چنين گفت: به خدا سوگند او وصىّ پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم است. (2)


1- سوره واقعه، آيه 74.
2- من لايحضره الفقيه، ج 1، ص 130- 131، ح 611.

ص: 108

او اين حديث را در كتاب ديگرش علل الشرايع نيز آورده واضافه نموده است: «مجموع اخبار و رواياتى را كه در اين زمينه رسيده در كتاب المعرفة في الفضائل آورده ام». (1) همچنين محمّد بن حسن صفّار نيز اين حديث را روايت كرده است (2)، عبارت وى شبيه عبارت شيخ صدوق است.

عالِم ديگرى كه اين حديث را از جويريه روايت كرده محمّد بن عبّاس بن ماهيار معروف به ابن جُحّام است، عبارت او نيز همانند عبارت شيخ صدوق است.

اين مطلب را سيّد شرف الدين استرآبادى از كتاب ابن الجحّام نقل كرده است. (3) سيّد رضى- پديد آورنده نهج البلاغه- نيز به سند خويش از جويرية بن مسهّر حديث را روايت كرده است، عبارت وى با عبارت شيخ صدوق تفاوت هايى دارد، در نقل وى اينگونه آمده است:

به همراه اميرالمؤمنين عليه السلام هنگام عصر از پل «صراة» عبور كرديم، حضرت فرمود: در اين سرزمين عذاب نازل شده است، براى پيامبر وجانشين وى سزاوار نيست در آن نماز بخوانند، هر كس مى خواهد نماز بخواند، بخواند.

جويريه مى گويد: مردم به چپ و راست پراكنده شده ومشغول خواندن نماز گرديدند، من پيش خودم گفتم: دينم را بر عهده اين مرد


1- علل الشرائع، ص 352- 353، باب 61، ح 4.
2- بصائر الدرجات، ص 217، جزء 5، باب 2، ح 1.
3- تأويل الآيات الظاهرة، ج 2، ص 720- 721، ح 17.

ص: 109

مى گذارم، وتا او نماز نخوانده من هم نماز نمى خوانم.

به راه خود ادامه داديم در حالى كه خورشيد به سمت مغرب نزديك مى شد، به همين سبب دچار دلهره واضطراب بزرگى شده بودم، تا اينكه خورشيد به طور كامل غروب كرد وما از آن سرزمين گذر كرديم.

جويريه مى گويد: حضرت به من فرمود: اى جويريه، اذان بگو.

پيش خودم گفتم: او مى گويد اذان بگو در حالى كه خورشيد غروب كرده است! اذان را گفتم.

فرمود: اقامه بگو. مشغول گفتن اقامه شدم، همين كه به جمله «قد قامت الصلاة» رسيدم ديدم لب هاى حضرت حركت مى كند وسخنى را بر زبان دارد كه شبيه زبان عِبرى بود.

ناگهان خورشيد بازگشت تا آنكه وقت نماز عصر فرا رسيد، حضرت نماز خواند، پس از فراغت حضرت از نماز بار ديگر خورشيد به جاى اوّل بازگشته وستارگان پديدار شدند.

و در حديث ديگرى از جويريه چنين آمده است:

پس از پايان يافتن نمازمان از خورشيد كه در حال پايين رفتن بود صدايى شنيدم كه مانند صداى سنگ آسياب در حال كوبيدن دانه بود، تا اينكه غروب كرد وستارگان آشكار شدند.

جويريه مى گويد: گفتم: شهادت مى دهم كه تو وصى رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم هستى.

حضرت فرمود: اى جويريه، آيا سخن خدا را شنيده اى كه

ص: 110

مى فرمايد: «فَسَبِّح بِاسمِ رَبِّكَ العَظيم» (1)؟

عرض كردم: آرى شنيده ام.

فرمود: من خدا را به اسم عظيمش خواندم، و او خورشيد را برايم برگرداند. (2) فقيه بزرگ شيعه محمّد بن على طوسى معروف به ابن حمزه از داوود بن كثير رقّى روايت نموده كه وى از جويريه فرزند مسهّر اينگونه نقل كرده است:

از جنگ نهروان برمى گشتيم كه به سرزمين بابِل رسيديم، اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود: «اينجا سرزمينى عذاب شده است، تا كنون دو بار در آن عذاب نازل شده ويكصد هزار و دويست نفر در آن نابود شده اند، هيچ پيامبر و وصى پيامبرى در آن نماز نمى خواند، هر كدام از شما بخواهد مى تواند نماز عصرش را همينجا بخواند».

جويريه مى گويد: پيش خودم گفتم: به خدا سوگند امروز دينم را بر عهده او مى گذارم.

به راه خويش ادامه داديم تا اينكه خورشيد غروب كرد وستارگان آشكار شدند و وقت نماز شامگاه رسيد، همين كه از سرزمين بابِل عبور كرديم حضرت از استر خويش پياده شد وخاك ها را از سُم آن پاك كرد، به من هم فرمود: خاك را از سم مَركَبت پاك كن. من هم


1- سوره واقعه، آيه 74.
2- خصائص الأئمّة، ص 56- 57.

ص: 111

اطاعت كردم، آنگاه فرمود: «اى جويريه، براى نماز عصر اذان بگو».

جويريه مى گويد: پيش خود گفتم: اى جويريه، مادرت به عزايت بنشيند، روز پايان يافته وشب فرا رسيده است!

اذان را براى نماز عصر گفتم، خورشيد بازگشت در حالى كه صدايى همچون صداى حركت قرقره به گوش مى رسيد، بالا آمد تا اينكه سفيد و درخشنده در موقعيّت نماز عصر قرار گرفت. حضرت نماز عصر را خواند، آنگاه فرمود: «اى جويريه، براى نماز مغرب اذان بگو».

من اذان گفتم، ديدم خورشيد همچون اسب تند رو پايين رفته وغروب كرد، نماز مغرب را خوانديم، آنگاه فرمود: «براى نماز عشاء اذان بگو». اذان را گفتم ونماز عشاء را نيز خوانديم.

پس از نماز گفتم: به خداى كعبه سوگند كه او وصىّ محمّد است.

- اين جمله را سه بار تكرار كردم- هر كس با تو مخالفت كند گمراه شده و كفر ورزيده، وهلاك گرديده است. (1) مفسّر بزرگ شيعه شيخ ابوالفتوح رازى در تفسيرش پس از روايت بازگشت خورشيد براى حضرت يوشع عليه السلام وذكر مقدّمه اى در ارتباط با ردّالشمس براى اميرالمؤمنين عليه السلام- كه در بخش روايت هاى مرسل وسخن بزرگان پيرامون ردّالشمس اوّل گذشت- و نقل داستان ردّالشمس اوّل- كه در جاى خودش ذِكر شد- چنين نوشته است:

وامّا پس از وفات رسول خدا عليه السلام آنچه مشهور است از آن، آن است كه به بابِل آفتاب باز آمد براى او، چنانچه ابوالمقدام روايت كرده از جويريه فرزند مسهّر كه با اميرالمؤمنين على عليه السلام بوديم به زمين بابِل، وقت نماز ديگر در آمد، ما راگفت: شما نماز بكني [- د] كه اين زمينى است معذّب وخداى تعالى بر اين قومى را عذاب كرده است، وهيچ


1- الثاقب في المناقب، ص 253- 254، ح 219.

ص: 112

پيغمبرى را و وصّى پيغمبر را نشايد اينجا نماز كند.

جويريه گفت: من انديشه كردم كه اين چه حديث باشد! وگفتم:

من نماز خود در گردن او كنم ونماز نكنم الّا آنكه او نماز كند. و مى رفتيم تا آفتاب فرو شد ومن متعجّب ومتحيّر مى رفتم تا او فرود آمد و وضوى نماز باز كرد ودست برداشت و دعا كرد. او دعا تمام ناكرده بود كه آفتاب باز آمد بجاى آنكه نماز ديگر بودى، و او مرا گفت:

بيا نماز كن. او نماز كرد ومن به او نماز كردم. چون از نماز فارغ شد آفتاب فرو شد؛ آنگه روى با من كرد [و] گفت: جويريه، لَعِبَ الشيطان بِكَ؛ شيطان با تو بازى كرد. گفتم: آرى يا اميرالمؤمنين.

گفت: من خداى را به نام بزرگترين بخواندم تا آفتاب باز آورد ومن نماز به وقت بكردم.

من گفتم: أشهد أنّك وصيّ محمّد حقّاً.

آنگه مرا گفت: اينجا ناووسى (1) هست از نواويس. يعنى مروزنه گبركان كه سِرها از آن جماعتى به آنجا نقل كرده اند از زمين بَرَهوت (2)، وآن، آن جماعتند كه خداى تعالى گفت: «وَكانَ فِى المَدينَةِ تِسعَةُ رَهطٍ يُفسِدُونَ فِى الأرضِ وَلا يُصلِحُونَ» (3)، و در پيش شما حفره اى از حفره هاى دوزخ هست كه در آنجا جماعتى هستند از جمله ايشان پنج زن از زنان پيغمبران مقدّم: زن نوح و زن لوط و زن موسى بن عمران كه بر وصى او يوشع بن نون خروج كرد و زن يونس


1- ناووس: قبر، گور، دخمه.
2- برهوت: نام وادى ونام چاهى بسيار عميق در حَضرَموت كه مى گويند ارواح خبيثه كفّار وگناهكاران در آنجا سكونت دارند.
3- سوره نمل، آيه 48.

ص: 113

كه بر شمعون وصى عيسى خروج كرد و زن ايّوب كه قوم ايّوب را حمل كرد بر زنى ديگر از آن تا رجم كردند او را به ناحقّ- في حديث طويل-. (1) آنگاه در ادامه به نقل اشعار حسّان بن ثابت پرداخته كه در جاى خودش خواهد آمد.

3- امام حسين عليه السلام

محمّد بن يعقوب كلينى به سند خويش از فضيل بن يسار روايت كرده كه امام محمّد باقر عليه السلام از پدرش امام سجّاد عليه السلام، و او از پدرش امام حسين عليه السلام اينگونه روايت كرده است:

پس از جنگ نهروان حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام از ناحيه نهروانات حركت كرده(به سمت كوفه به راه افتادند)،- در آن زمان شهر بغداد بنا نشده بود- تا اينكه به منطقه براثا رسيدند، در آنجا نماز ظهر را بر پا داشتند، پس از نماز به راه خود ادامه داده تا اينكه هنگام عصر به سرزمين بابِل رسيدند، وقت نماز عصر فرا رسيده بود، مسلمانان از هر طرف صدا زدند: اى اميرمؤمنان، وقت نماز عصر شده است. حضرت فرمودند: «اين سرزمين تا كنون سه بار دهان باز كرده ومردم را به كام خويش فرو برده است، براى بار چهارم نيز چنين خواهد كرد، براى وصى پيامبر نماز خواندن در چنين سرزمينى جايز نيست، هر كدام از شما مى خواهد مى تواند نمازش را در همينجا بخواند».

منافقان گفتند: او نمازش را نمى خواند ونماز خوان ها را مى كشد!- منظور آنها از نماز خوان ها اهل نهروان بود-.


1- روض الجنان، تفسير آيه 29 از سوره مائده.

ص: 114

جويريه مى گويد: من گفتم: تا حضرت نماز نخوانده من هم نمازم را نخواهم خواند، امروز نمازم را بر عهده وى قرار مى دهم.

به همراه يكصد تن از سواره نظام به دنبال حضرت به راه خويش ادامه داديم تا اينكه از سرزمين بابِل خارج شديم در حالى كه خورشيد در حال غروب بود، تا اينكه خورشيد غروب كرد وافق لاله گون شد.

جويريه مى گويد: حضرت رو به من نموده فرمود: «جويريه، آب بياور».

من ظرف آب را براى وى بردم، حضرت وضو ساخته آنگاه فرمود:

«جويريه اذان بگو».

گفتم: هنوز وقت نماز شام نرسيده است.

فرمود: براى نماز عصر اذان بگو.

پيش خود گفتم: اذان نماز عصر را پس از غروب خورشيد بگويم؟! ولى جهت اطاعت از فرمان حضرت اذان گفتم.

فرمود: «اقامه بگو».

مشغول گفتن اقامه شدم، در همان حال ديدم لب هاى حضرت حركت مى كند وسخنى بر زبان دارد كه شبيه صداى چلچله ها است، چيزى از آن نفهميدم، ناگهان خورشيد را كه صداى شديدى از آن شنيده مى شد ديدم كه(از سمت مغرب) بالا مى آيد، تا اينكه به جايى رسيد كه وقت نماز عصر بود و در آن وضعيّت توقّف كرد. حضرت از جاى خويش برخاست، تكبيرة الاحرام گفته مشغول خواندن نماز عصر شد، ما نيز پشت سرش ايستاده وبا وى نماز خوانديم، با پايان يافتن نماز ناگهان خورشيد غروب كرد، همچون چراغى كه در طشت

ص: 115

آب بيفتد وخاموش شود، با غروب خورشيد ستارگان آشكار شدند.

حضرت رو به من نموده فرمود: «اى كسى كه يقينت ضعيف شده، براى نماز شام اذان بگو»!

اين حديث را حسين بن عبدالوهّاب به سند خويش از كلينى روايت كرده است. (1) همچنين محمّد بن حسن قمى نيز حديث را از فضيل بن يسار، از امام محمّد باقر عليه السلام، از پدرش امام زين العابدين عليه السلام، واو از امام حسين عليه السلام روايت كرده، وعبارت او همانند عبارت كلينى است. (2)

4- عبد خير

نصر بن مزاحم منقرى به سند خويش از عبد خير هَمْدانى اينگونه روايت كرده است:

به همراه حضرت على عليه السلام در سرزمين بابِل حركت مى كرديم، وقت نماز عصر رسيد، هر جا مى رسيديم سرسبزتر از جاى قبل بود (3)، تا اينكه به جايى رسيديم كه از همه جاهاى قبلى زيباتر بود، خورشيد در حال غروب بود، على عليه السلام پياده شد، من هم به دنبال وى پياده شدم، حضرت دعا كرد، وخورشيد شروع كرد به بازگشتن، تا اينكه به جايى رسيد كه وقت نماز عصر بود، در آن موقعيّت توقّف كرد. نماز


1- عيون المعجزات، ص 11.
2- العقد النضيد، ص 18- 19، ح 5.
3- در متن نسخه عربى چنين آمده است: «لا نأتي مكاناً إلّا رأيناه أفيح من الآخر». افيح از ماده فيح به معناى سرسبزى وفراوانى نعمت است. ولى در حاشيه آن به نقل از برخى نسخه ها «أقبح» به جاى «افيح» آمده است، در اين صورت معنى عبارت چنين است: به هر جا مى رسيديم قبيح تر وزشت تر از مكان قبلى بود!

ص: 116

عصر را خوانديم، آن گاه بار ديگر خورشيد غروب كرد. (1) ابن ابى الحديد نيز حديث را از كتاب نصر بن مزاحم نقل كرده است. (2)

5- امام محمّد باقر عليه السلام

شيخ طوسى به سند خويش از حضرت امام محمّد باقر عليه السلام اينگونه روايت كرده است:

زمانى كه اميرالمؤمنين عليه السلام به نهروان مى رفت در مسير راه به سرزمين بابِل رسيد، با اينكه وقت نماز عصر فرا رسيده بود توقّف ننموده و به راه خويش ادامه دادند. هنوز از آن سرزمين خارج نشده بودند كه خورشيد غروب كرد. مردم پياده شدند وشروع كردند به نماز خواندن، تنها مالك اشتر نمازش را نخواند وگفت: تا اميرالمؤمنين نمازش را نخوانَد من هم نمى خوانم.

(پس از خارج شدن از سرزمين بابِل) حضرت على عليه السلام پياده شده وخطاب به مالك فرمود: «اى مالك، اين سرزمين شوره زار است ونماز خواندن در آن جايز نيست، هركس نمازش را در آن خوانده اعاده كند».

امام باقر عليه السلام مى فرمايد: حضرت رو به قبله نموده سه جمله بر زبانشان جارى شد، جمله هايى كه نه عربى بود ونه فارسى، با پايان يافتن آن جمله ها خورشيد سفيد و درخشان بازگشت. حضرت اقامه نماز فرمود، با پايان يافتن نماز صدايى مانند صداى(برش چوب به


1- وقعة صفّين، ص 135- 136.
2- شرح نهج البلاغه، ج 3، ص 168، شرح خطبه 46.

ص: 117

وسيله) ارّه به گوش مى رسيد. (1) حسين بن حمدان خصيبى به سند خويش از امام محمّد باقر عليه السلام روايت كرده كه اميرالمؤمنين عليه السلام پس از نبرد نهروان وجنگ با خوارج در حال بازگشت به نزديكى سرزمين بابِل رسيد در حالى كه خواندنِ نماز عصر واجِب شده بود، مردم در همان حال حركت رو به حضرت نموده گفتند: اى امير مؤمنان، شب شد ونماز نخوانده ايم.

حضرت فرمود: اينجا سرزمينى است كه خشم الهى موجب خسف (2) آن شده است، در اين سرزمين پيامبر و وصىّ او نماز نمى خوانند.

مردم شروع كردند به نماز خواندن، ولى حضرت نمازش را در آنجا نخواند، جويريه هم مى گفت: به خدا سوگند من نمازم را بر عهده اميرالمؤمنين عليه السلام مى گذارم، او الگوى من است.

اميرالمؤمنين عليه السلام به جويريه فرمود: نمازت را نخوانده اى؟ او پاسخ داد: نه نخوانده ام.

حضرت فرمود: اذان واقامه را بگو تا نماز عصر را بخوانيم.

حضرت در مكانى جداى از سپاه رفته نماز خواند ودعايى از انجيل خواند كه هيچيك از افراد به جز جويريه كلمه اى از آن را نشنيد، تنها او بود كه اين دعا را به اين صورت شنيد: «اللهمّ إنّي أسألك باسمك الأعظم» وبا كلمه هايى از انجيل دعا كرد، با دعاى حضرت خورشيد كه غروب كرده بود در حالى كه ضجّه وناله اش به تسبيح وتقديس الهى


1- امالى شيخ طوسى، مجلس 36، ح 22.
2- خسف: فرو بردن، ناپديد كردن، به زمين فرو بردن.

ص: 118

بلند بود شروع كرد به برگشتن تا اينكه در درجه وموقعيّت وقت عصر قرار گرفت، اميرالمؤمنين عليه السلام وجويريه نماز عصر را خواندند، ساير لشكريان از اينكه خودشان به صورت فرادى نماز خوانده بودند پشيمان شدند.

وى در ادامه به نقل سخنانى كه بين حضرت على عليه السلام وجويريه وسپاهيان ردّ وبدل شده مى پردازد، تا اينكه مى نويسد:

پس از نماز، خورشيد مانند برقى جهنده يا شهابى كه به سرعت پرتاب شود ناپديد شد.... (1)

6- پيرمردى از بنى تميم

محمّد بن ادريس شافعى- فقيه معروف ورهبر يكى از مذاهب چهارگانه اهل سنّت- به سند خويش از حِرمازى نقل كرده كه او از پيرمردى از بنى تميم اينگونه شنيده است:

هنگامى كه اميرالمؤمنين عليه السلام از جنگ با اهل نهروان باز مى گشت...

به گفته محمّد بن حسن قمى اين حديث را شافعى در كتاب التبيان في الإيمان روايت كرده است (2)، او متن حديث را تا همينجا كه نقل كرديم آورده، ولى آن را پس از حديثى كه از امام حسين عليه السلام روايت كرده آورده است، و به نظر مى رسد متن اين حديث نيز شبيه حديث امام حسين عليه السلام باشد، وما آن روايت را در جاى خويش آورده ايم.


1- الهداية الكبرى، ص 122- 123.
2- العقد النضيد، ص 20.

ص: 119

7- روايات مرسل

اين حديث در بسيارى از منابع به صورت مرسَل و بدون سند نقل شده است كه به نقل برخى از آنها اكتفا مى كنيم:

دانشمند بزرگ شيعه شيخ مفيد در كتاب ارزشمند ارشاد، فصل مستقلّى را به حديث ردّالشمس اختصاص داده، وفشرده روايات را پس از ذِكر مقدّمه اى ضمن دو حديث آورده است، پس از روايت ردّالشمس اوّل كه در جاى خود نقل كرديم، مى نويسد: داستان بازگشت دوّم خورشيد براى حضرت كه پس از پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم اتّفاق افتاده است چنين است:

زمانى كه حضرت خواست در سر زمين بابِل از فرات عبور نمايد، بسيارى از ياران سرگرم عبور دادن چهارپايان و بار و بنه خويش بودند، حضرت با گروهى كه اطراف وى بودند نماز عصر را خواندند، هنوز به طور كامل از فرات عبور نكرده بودند كه خورشيد غروب كرد در حالى كه عدّه زيادى از آنها نماز نخوانده بودند ونتوانسته بودند با حضرت نماز بخوانند، آنها خدمت حضرت رسيده وزبان به شكايت گشودند، على عليه السلام پس از شنيدن سخن آنان از خدا خواست تا خورشيد را براى آنها برگرداند تا نماز خويش را در وقت مخصوصش بخوانند، خداوند نيز دعايش را مستجاب كرد، خورشيد(بازگشت و) در وضعيّت نماز عصر قرار گرفت، نماز عصر خوانده شد، با پايان يافتن نماز، بار ديگر خورشيد غروب كرد در حالى كه از آن صدايى شبيه صداى افتادن چيزى به گوش رسيد به طورى كه مردم وحشت كردند

ص: 120

و مشغول تسبيح وتهليل واستغفار وحمد وسپاس خدا شدند.

اين خبر در آفاق منتشر شد و به گوش مردم رسيد. (1) آنگاه اشعار سيّد حميرى را آورده كه در بخش ردّالشمس در ادبيّات اسلامى ملاحظه خواهيد فرمود.

علّامه حلىّ (2)، على بن عيسى اربلى (3) وفضل بن حسن طبرسى (4) نيز حديث را به صورت فوق روايت كرده اند، وظاهراً هر سه از ارشاد گرفته باشند.

همچنين دانشمند شهيد شيعه، محمّد بن حسن بن على فتّال فارسى نيسابورى، حديث را به همين صورت نقل كرده است، ليكن شعر سيّد حميرى را نياورده است. (5) عالم بزرگ وتاريخ نگار ارزشمند، على بن حسين مسعودى، ضمن شمارش معجزه هاى حضرت على عليه السلام مى نويسد:

روايت شده كه اميرالمؤمنين عليه السلام از سرزمين بابِل عبور كرد در حالى كه خورشيد غروب كرده وستارگان آشكار شده بود. آن حضرت پياده شده بر روى دو زانو نشست وشروع كرد به دعا كردن، خورشيد سفيد و درخشان از مغرب آشكار شد تا اينكه حضرت نماز عصرش را خواند، آنگاه بار ديگر همچون شهابى پنهان شد وتاريكى به صورت اوّل برگشت. (6)


1- ارشاد، ج 1، ص 346- 347.
2- كشف اليقين، ص 134- 135.
3- كشف الغمّه، ج 1، ص 495.
4- اعلام الورى، ج 1، ص 351.
5- روضة الواعظين، ص 129.
6- اثبات الوصيّة، ص 153.

ص: 121

سيّد مرتضى در شرح بيت زير، از قصيده بائيه سيّد حميرى:

وعليه قد حبست ببابِل مرّة اخرى وما حبست لخلق معرب

اينگونه مى نويسد:

اين بيت از شعر در باره ردّالشمس در سرزمين بابِل براى حضرت على عليه السلام مى باشد. اين داستان معروف وشناخته شده است واينكه پس از فوتِ نمازِ عصر، براى آن حضرت خورشيد بازگردانده شد تا اينكه وى نمازش را در وقت مخصوص خود خواند. (1)


1- رسائل المرتضى، ج 4، ص 81.

ص: 122

ص: 123

بخش چهارم: ردّالشمس در زيارتنامه ها

ص: 124

ص: 125

يكى از امورى كه دلالت بر ثبوت ردّالشمس براى اميرالمؤمنين على بن ابى طالب عليه السلام دارد، عبارت هاى وارد شده در برخى زيارت ها است كه در آنها به بازگشت خورشيد براى آن حضرت تصريح شده است، و به واقع هر كدام از اين زيارتنامه ها روايتى از حديث ردّالشمس است، به برخى از اين گونه زيارت ها اشاره كوتاهى خواهيم داشت:

مرحوم سيّدبن طاووس در بخش زيارت هاى حضرت على عليه السلام، در زيارت مخصوص هفدهم ربيع الأوّل چنين آورده است:

محمّد بن مسلم از امام صادق عليه السلام روايت كرده است كه وقتى به مزار اميرالمؤمنين عليه السلام رسيدى غسل زيارت نموده و پاكيزه ترين لباس هايت را بپوش وقدرى بوى خوش استعمال كن، آنگاه با آرامش ووقار به سمت قبر حضرت حركت كن، وقتى به باب السلام رسيدى رو به قبله بايست وپس از گفتن سى بار اللَّه اكبر چنين بخوان: «السلام على رسول اللَّه، السلام على خيرة اللَّه...»، سپس به قبر حضرت نزديك شده وچنين بگو: «السلام عليك يا وصيّ الأوصياء، السلام عليك يا عماد الأتقياء... السلام عليك يا من ردّت له الشمس فسامى شمعون الصفا». (1)


1- اقبال الأعمال، ج 2، ص 130- 131. ترجمه جمله آخر چنين است: «سلام بر تو اى كسى كه خورشيد براى تو بازگردانده شد وتو بر شمعون صفا برترى يافتى».

ص: 126

همين زيارت را مرحوم شهيد اوّل قدس سره- با تفاوت هايى در برخى جمله ها- روايت كرده كه جمله فوق در آن وجود دارد. (1) مرحوم علّامه مجلسى نيز اين زيارتنامه را از شيخ مفيد و ابن طاووس وشهيد اوّل نقل كرده است. (2) مرحوم محمّد بن مشهدى اين زيارت را به عنوان زيارت مخصوص ماه رجب ذكر كرده است. (3) همچنين وى در زيارت دهم مخصوص ماه رجب كه با اين جمله شروع مى شود: «سلام اللَّه وسلام ملائكته المقرّبين وأنبيائه المرسلين وعباده الصالحين» چنين آورده است:

«السلام على من ردّت له الشمس حتّى توارى بالحجاب».

و در ادامه پس از جمله هايى در بخش پايانى چنين آمده است:

«السلام عَلى من ردّت له الشمس فقضى ما فاته من الصلاة». (4) ظاهراً جمله اوّل اشاره به ردّالشمس اوّل در عصر رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم دارد، وجمله بعدى اشاره به ردّالشمس دوّم مى باشد.

مرحوم علّامه مجلسى نيز اين زيارتنامه را از مزار محمّد بن مشهدى نقل كرده است. (5)


1- المزار، ص 89- 98.
2- بحار الأنوار، ج 97، ص 374.
3- المزار، ص 205- 207، زيارت سوّم از زيارت هاى مخصوص هفدهم ماه ربيع الأوّل.
4- كتاب مزار، ص 257- 258. ترجمه دو جمله پايانى چنين است: «سلام بر كسى كه خورشيد براى او بازگردانده شد تا اينكه در پرده شب پنهان شد. سلام بر كسى كه خورشيد براى او بازگردانده شد تا اينكه نمازش را كه فوت شده بود قضا كرد».
5- بحار الأنوار، ج 97، ص 302- 303.

ص: 127

بخش پنجم: ردّالشمس در كتاب هاى فقهى

ص: 128

ص: 129

استدلال به حديث ردّالشمس در كتاب هاى فقهى

حديث ردّالشمس علاوه بر جنبه اعجاز آن و دلالتش بر عظمت مقام اميرالمؤمنين على عليه السلام، از جنبه فقهى نيز مورد توجّه وعنايت فقيهان واقع شده، واز زمان هاى گذشته جمعى از اين دانشمندان باريك انديش وتيز بين به آن استناد جسته اند، حتّى محدّثانى كه احاديث را بر اساس موضوعات فقهى تنظيم كرده اند، اين حديث را در جاى مناسب خويش آورده اند.

محدّث بزرگ شيعه محمّد بن يعقوب كلينى در باب اتيان المشاهد وقبور الشهداء از كتاب الحجّ حديث اسماء بنت عميس پيرامون ردّالشمس را آورده است. (1) همچنين محدّث و فقيه بزرگ شيعه شيخ صدوق در كتاب گرانسنگ من لايحضره الفقيه كه به عنوان يك كتاب فقهى نگاشته است، هنگام بحث از اعداد وفرائض نماز و وقت آن، به حديث ردّالشمس استناد جسته است. (2) همچنين مرحوم شيخ حرّ عامِلى حديث ردّالشمس را در كتاب وسائل الشيعه كه بر اساس ابواب فقهى تنظيم شده ومورد استفاده


1- كافى، ج 4، ص 561- 562، كتاب الحجّ، باب اتيان المشاهد وقبور الشهداء، ح 7.
2- من لايحضره الفقيه، ج 1، ص 203، ح 608- 611.

ص: 130

واستناد فقيهان مى باشد، آورده است، از جمله در ابواب مكان نمازگزار عنوان باب سى وهشتم را «باب حكم الصلاة في أرض بابل...» انتخاب كرده وبخشى از احاديث ردّالشمس را در آن آورده است. (1) همچنين در كتاب الحجّ باب چهاردهم از ابواب آداب سفر به سوى حجّ وغير حجّ حديثى از كتاب فرج المهموم نقل كرده كه در آن از ردّالشمس سخن به ميان آمده است. (2) سيّد مرتضى نيز در پاسخ سؤالى كه پيرامون وقت نماز ظهر وعصر از وى شده، به حديث ردّالشمس استناد جسته است، متن سؤال چنين است:

آيا جايز است نمازهاى ظهر وعصر را در وقت زوال خورشيد بدون فاصله سجده وهشت ركعت نماز نافله خواند؟ ويا اينكه جايز نيست وحتماً بايد اين دو نماز را با دو اذان و دو اقامه خواند؟ اگر وقت هر دو يكى است ومشترك مى باشد، پس به چه علّتى نماز عصر مولا اميرالمؤمنين عليه السلام فوت شد تا اينكه خورشيد براى وى برگردانده شد؟!

در پاسخ اين سؤال اينگونه مرقوم داشته است:

ابتداى زوال خورشيد- يعنى مايل شدن خورشيد از وسط آسمان به سوى مغرب- وقت مخصوص نماز ظهر است، وهنگامى كه به اندازه خواندن چهار ركعت از اوّل وقت بگذرد وقت مشترك بين دو نماز ظهر وعصر است تا وقتى كه به اندازه خواندن يك نماز چهار ركعتى به غروب باقى مانده باشد كه در


1- وسائل الشيعة، ج 5، ص 180، باب 38.
2- همان، ج 11، ص 374، ح 15049.

ص: 131

اين صورت وقت ظهر پايان يافته ووقت مخصوص نماز عصر فرا رسيده است، پس كسى كه نماز ظهر را در اوّل وقت بخواند، وپس از آن بدون فاصله نماز عصر را بخواند، هر دو نماز را در وقت خودش خوانده است. واگر كسى بخواهد نماز را در وقت فضيلت خويش بخواند و به ثواب بيشترى برسد، بين نماز ظهر وعصر نمازهاى نافله را نيز بخواند.

امّا اذان واقامه، بنا بر آنچه ثابت شده ومذهب حقّ است واجب نمى باشند، بلكه آن دو مستحب هستند، وگر چه بر گفتن اقامه تأكيد بيشترى شده واستحباب بيشترى دارد، پس اگر كسى خواستار درك فضيلت است اذان واقامه را براى هر نماز به طور جداگانه بگويد، وجايز است به يك اذان واقامه براى هر دو نماز اكتفا نمايد، همانگونه كه جايز است هر دو نماز را بدون اذان واقامه بجا آورد.

امّا اميرالمؤمنين- كه درود وسلام خدا بر او باد- پس جايز نيست كه نماز عصر وى به طور كلّى به سبب خروج وقت قضا شده باشد، زيرا وى فردى است كه به كمال رسيده است و جايز نيست چنين اتّفاقى براى وى بيفتد، بلى فضيلت نماز اوّل وقت از حضرت فوت شده بود كه خورشيد براى وى برگردانده شد تا درك نماز اوّل وقت بنمايد، غير از آنچه گفته شد براى آن حضرت جايز نيست. (1) فقيه بزرگ شيعه قاضى ابن برّاج نيز در همين موضوع سخنانى دارد كه مانند كلام سيّد مرتضى است، به همين جهت از آوردن آن


1- جوابات المسائل الميافارقيّات(رسائل المرتضى، ج 1، ص 273- 274).

ص: 132

خوددارى مى كنيم. (1) ابن ادريس حلّى در بحث مكان نماز گزار ضمن شمارش مكان هايى كه نماز خواندن در آنها كراهت دارد، چنين نوشته است:

همچنين نماز خواندن در هر زمينى كه خَسف شده است مكروه است، و به همين جهت اميرالمؤمنين عليه السلام در سرزمين بابِل نماز نخواندند واز آن كراهت داشتند، زمانى كه از فرات عبور كرده و به سمت غربِ آن رفتند نماز اوّل وقت از حضرت فوت شد، خورشيد به مكان اوّل خويش بازگشت وآن حضرت با ياران خويش نماز عصر را خواندند. وجايز نيست اين اعتقاد پيدا شود كه خورشيد به طور كامل غروب كرده وشب داخل شده و وقت نماز عصر به طور كامل تمام شده بود وحضرت نيز نماز عصر را نخوانده بود و به صورت كامل قضا شده بود، اين سخنِ جاهلان به عصمت امام عليه السلام است، زيرا نتيجه اين سخن اخلال به واجبى است كه وقت آن تنگ شده بود، وكسى كه اعتقاد به امامت آن حضرت داشته باشد و او را امام معصوم بداند اين سخن را نمى گويد. (2) علّامه حلّى نيز در بحث مكان هايى كه نماز خواندن مكروه است چنين فرموده است:

شانزدهم: زمين خسف شده مانند بيداء وذات الصلاصل وضجنان وغير اينها از مكان هايى است كه خداوند بر آنها


1- جواهر الفقه، ص 254.
2- السرائر، ج 1، ص 265.

ص: 133

غضب كرده است؛ زيرا پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم در روزى كه با يارانش بر سرزمين حِجر گذر كرد فرمود: بر اين گروه عذاب شده وارد نشويد مگر اينكه در حال گريستن باشيد؛ مبادا بر شما نيز همان رود كه بر اين گروه رفته است. همچنين على عليه السلام از سرزمين بابِل عبور كرده به جايى رسيد كه خورشيد براى وى بازگردانده شد ونماز را در آنجا خواند. (1) مانند همين سخن را- با اندكى تفاوت- در كتاب ديگرش فرموده است. (2) همچنين وى در يكى ديگر از كتاب هايش چنين نوشته است:

خواندن نماز در زمين خسف شده مكروه است، زيرا آن سرزمين غضب شده است، بنا بر اين آنجا مكان اجابت دعا وعبادت نمى باشد، روايت شده كه اميرالمؤمنين عليه السلام از نماز خواندن در سرزمين بابِل كراهت داشت، و به همين جهت وقتى از فرات عبور كرده به سمت غرب آن رفت و به سبب آن نماز اوّل وقت از آن حضرت فوت شد، خورشيد براى وى به جايگاه اوّلش برگردانده شد ونماز عصر را با يارانش اقامه فرمود. واعتقاد ما اين است كه خورشيد به صورت كامل غروب نكرده بود؛ زيرا ترك نماز به سبب مكروه بودن مكان آن حرام است. (3) فقيه بزرگوار شهيد اوّل در مبحث مكان نمازگزار مى نويسد:


1- نهاية الأحكام، ج 1، ص 347.
2- تذكرة الفقهاء، ج 2، ص 409- 410.
3- منتهى المطلب، ج 4، ص 349- 350.

ص: 134

نماز خواندن در شوره زار و گل و آب و برف و سرزمين خسف و عذاب، مانند سرزمين قوم حِجر مكروه است، و به همين سبب على عليه السلام نماز را در سمتِ غربىِ بابِل پس از بازگشت خورشيد براى وى به مقدارى كه وقت فضيلت نماز باشد، اقامه فرمود. (1) و در جاى ديگر در بيان مكان هايى كه نماز خواندن در آنها مكروه است، مى فرمايد:

پانزدهم: زمينى كه اهالى آنها عذاب شده اند؛ زيرا زمانى كه رسول خدا صلى الله عليه و آله بر سرزمين حِجر گذر كردند به ياران فرمودند:

بر اين قوم كه عذاب شده اند وارد نشويد مگر اينكه گريان باشيد؛ مبادا همان بلايى كه بر آنها رفته بر شما نيز نازل شود.

آنگاه مى نويسد:

اين مطلب دلالت بر كراهت خواندن نماز در چنين مكانى ندارد، آرى، روايت شده كه على عليه السلام نماز را در سرزمين بابِل ترك كردند تا اينكه از آن گذشتند، آنگاه نماز را در مكانى ديگر پس از آنكه خورشيد براى وى به مكانى كه وقت فضيلت نماز بود برگردانده شد، خواندند. (2) شهيد ثانى مى نويسد: «خواندنِ نماز در هر مكانى كه زمين خسف شده مكروه است».


1- البيان، ص 65.
2- الذكرى، ج 3، ص 92.

ص: 135

آنگاه حديث گذشته كه از پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم روايت شده را آورده و بر دلالت آن بر كراهت نماز در چنين مكانى اشكال نموده، وسپس به نماز نخواندنِ حضرت على عليه السلام در سرزمين بابِل وتأخير انداختن آن وخواندن آن در جاى ديگر پس از بازگشت خورشيد استدلال نموده است، عبارت وى همانند عبارت شهيد اوّل در كتابِ ذكرى است، و در ادامه چنين آورده است: «خورشيد از وقت فضيلت نماز رد شده بود ولى غروب نكرده بود». (1) مرحوم محقّق بحرانى در جاهاى متعدّدى از كتاب خويش به حديث ردّالشمس استناد نموده است، از جمله در باب فضيلت مساجد ونماز خواندن در آنها، وقتى در باره مسجد شريف كوفه سخن مى گويد پس از آوردن رواياتى كه دلالت بر فضيلت اين مسجد دارد چنين مى فرمايد:

امّا آنچه در روايت حذّاء آمده: «وهى صرة بابِل»، اشاره به اين نكته دارد كه كوفه جزئى از سرزمين بابِل است؛ زيرا صرّة كنايه از شي ء عزيز وگرانبها است، زيرا در اصل صرّة به معناى كيسه سكه نقره است، واين سكّه ها از گرانبهاترين وارزشمندترين مال ها به حساب مى آيند. و آنچه از حديث پيرامون بازگشت خورشيد براى اميرالمؤمنين عليه السلام فهميده مى شود، مربوط به زمانى است كه حضرت از جنگ با خوارج باز مى گشت در سرزمين بابِل نماز نخواندند تا اينكه پس از عبور از فرات در سمت ديگر آن نماز خواندند.


1- روض الجنان، ص 228.

ص: 136

و شايد نسبت دادن بابِل به كوفه امرى مجازى باشد، زيرا به بابِل نزديك است، وكراهت خواندنِ نماز در بابِل نيز مخصوص همان مكانى باشد كه حضرت از آن عبور فرمودند نه همه آن سرزمين. (1) همچنين اين فقيه بزرگوار در مبحث استحباب نماز خواندن در مسجدهاى اطراف شهر مدينه به حديث اسماء دختر عميس كه در كتاب شريف كافى آمده است استدلال كرده است. (2) مرحوم سيّد محمّد جواد عاملى نيز هنگام بحث از مكان هايى كه نماز خواندن در آنها مكروه است، سخنان فقهاء و از جمله سخنان شهيد اوّل وشهيد ثانى واستدلال آن دو بزرگوار به حديث ردّالشمس را نقل كرده است. (3) مرحوم شيخ جعفر كاشف الغطاء در مبحث فضيلت مساجد، اينگونه مرقوم داشته است:

ظاهراً مدينه ومساجد آن داراى فضيلت مخصوصى هستند ونماز خواندن در آنها از ثوابى برخوردار است كه ديگر شهرها داراى اين فضيلت نيستند.

پس از ذكر مطالبى در اين زمينه مى نويسد:

از جمله اين مساجد ساير مسجدهاى مدينه هستند، ومهم ترين آنها مسجد قبا مى باشد، همان مسجدى كه از ابتدا بر اساس


1- الحدائق الناضرة، ج 7، ص 323.
2- همان، ج 17، ص 420.
3- مفتاح الكرامة، ج 6، ص 199- 200.

ص: 137

تقوا بنا شده است، هركس دو ركعت نماز در آن بخواند ثواب بجا آوردن عمره را برده است. و پس از آن، مسجد احزاب است كه همان مسجد فتح است، و پس از آن، مسجد فضيخ است كه ظاهراً همان مسجد ردّالشمس براى حضرت على عليه السلام باشد. (1) مرحوم ميرزاى قمى هنگام بحث از مكان هايى كه نماز خواندن در آنها مكروه است پس از نقل سخنى از علّامه حلّى در كتاب تذكرة الفقهاء: «وكذا كلّ موضع خسف به»، اينگونه مى نويسد:

مؤيّد اين مطلب اين است كه حضرت على عليه السلام به همين جهت در سرزمين بابِل نماز نخواندند تا اينكه از آن سرزمين گذشتند ونماز را در مكانى ديگر كه مشخّص است خواندند، آنهم پس از آنكه خورشيد براى حضرت بازگردانده شد تا اينكه در وقت فضيلت نماز قرار گرفت. (2) مرحوم حاج آقا رضا همدانى هنگام بحث از مكروه بودن سجده بر زمين شوره زار مى نويسد:

به طور كلّى نماز خواندن در زمين شوره زار مكروه است، ولى اگر زمين هموار باشد به صورتى كه بشود پيشانى را به آسانى روى آن قرار داد كراهت كمترى دارد نه اينكه به طور كلّى كراهت نداشته باشد، و به همين سبب- آنگونه كه در برخى خبرها آمده است- هيچ پيامبر يا وصىّ پيامبرى در چنين


1- كشف الغطاء، ج 1، ص 211.
2- غنائم الأيّام، ج 2، ص 229.

ص: 138

سرزمينى نماز نخوانده است، مانند خبرى كه در كتاب علل الشرايع با سند از امّ مقدام ثقفيّه نقل شده كه از جويريه فرزند مسهر روايت نموده است.

آنگاه حديث ردّالشمس را آورده است، همچنين اشاره به نقل حديث در كتاب بصائر الدرجات نموده، و در ادامه حديث را از كتاب من لايحضره الفقيه نقل كرده است (1)، و ما همه اين روايت ها را در جاى خودش ذكر كرده ايم.

شهاب الدين احمد بن ادريس قرافى- از فقهاى اهل سنّت- مى نويسد:

برخى خوابيدن پس از نماز عصر را مكروه دانسته و به اين حديث استدلال مى كنند: «من نام بعد العصر فاختلس عقله فلايلومنّ إلّا نفسه»: هر كس پس از نماز عصر بخوابد و در عقلش اختلال به وجود آيد تنها خودش را سرزنش نمايد.

اين سخن معارض است به اينكه پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم پس از خواندن نماز ظهر در صهبا على عليه السلام را براى انجام كارى فرستاد، على عليه السلام پس از انجام مأموريت زمانى خدمت پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم رسيد كه حضرت نماز عصر را خوانده بود، او سر بر دامن على عليه السلام نهاده خوابيد، على عليه السلام نيز او را حركت نداد تا اينكه خورشيد غروب كرد، پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم(پس از بيدار شدن) چنين گفت: خدايا، بنده ات على خودش را به خاطر پيامبرت اينگونه نگه داشته است، خدايا روشنى خورشيد را براى او


1- مصباح الفقيه، ج 2، ص 187.

ص: 139

برگردان.

اسماء مى گويد: خورشيد بار ديگر طلوع كرد تا اينكه نور آن بر كوه ها وزمين تابيد، على عليه السلام برخاسته وضو گرفت ونماز عصر را خواند، آنگاه بار ديگر خورشيد غروب كرد. (1)


1- الذخيرة، ج 13، ص 351.

ص: 140

ص: 141

بخش ششم: ردّالشمس در ادبيّات اسلامى

اشاره

ص: 142

ص: 143

در ادبيّات اسلامى به ويژه در بخش عربى آن توجّه زيادى به حديث ردّالشمس شده است، بزرگانِ شعر وادب هنگام بيان مناقب حضرت على عليه السلام به اين منقبت بزرگ نيز توجّه نموده وآن را در اشعار خويش منعكس ساخته اند، بسيارى از اين اشعار كه از همان قرن اوّل آغاز مى شود خود روايتى است مستقلّ از حديث ردّالشمس كه بر اعتبار آن افزوده است، زيرا زبان شعر زبانى است گويا و مورد توجّه توده ها. به همين سبب نقش بزرگى در ماندگارى اين واقعه داشته است، در اين بخش ابتدا نمونه هايى از انعكاس حديث ردّالشمس در شعر فارسى را خواهيم آورد، و در ادامه قسمت هايى از آنچه به زبان عربى سروده شده اكتفا نموده وخوانندگان محترمى را كه به زبان عربى آشنايى دارند به نگارش ديگرى از كتاب كه به زبان عربى است ارجاع مى دهيم.

لازم به يادآورى است كه همه اين شعرها بخشى از يك مثنوى، قصيده يا غزل است كه در مدح پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم، اميرالمؤمنين عليه السلام يا اهل بيت عليهم السلام سروده شده است، وما تنها به همان بخش كه مربوط به داستان ردّالشمس است اكتفا مى كنيم.

ص: 144

ادبيات فارسى

ناصر خسرو قباديانى:

خورشيد به فرمان تو برگشت زمغرب آمد به زمين زهره از اين چرخ مقوّس

سنايى غزنوى:

قوّت حسرتش ز فوت نماز داشته چرخ را ز گشتن باز

تا دگر باره بر نشاند بزين خسرو چرخ را تهمتن دين (1)

اهلى شيرازى:

مهر فرو برده بود سر به سجود غروب بهر نماز على آمد وباز ايستاد (2)

كاتبى ترشيزى:

بر آفتاب در آن عصر حكم فرمودى مدينه را زتو اين هم ولايتى دگر است

نظيرى نيشابورى:

چگونه نور كسى را به گِل توان اندود كه آفتابِ فرو رفته را بر آورده (3)

بابا فغانى شيرازى:

امام اوست كه قرص خور از اشارت او به جاى فرض پسين بازگشت از ره شام (4)


1- حديقة الحقيقة، ص 251.
2- كليات اشعار مولانا اهلى شيرازى، ص 452.
3- ديوان نظيرى، ص 243.
4- ديوان بابا فغانى، ص 45.

ص: 145

ملّا حسن كاشى:

تا نگردد فوت از آن ماه معانى يك نماز باختر را مطلع خورشيد خاور كرده اند (1)

محتشم كاشانى:

چون به امرت برنگردد مهر از مغرب كه هست گردش گردون برايت يا اميرالمؤمنين (2)

علّامه محمّد اقبال لاهورى:

هر كه در آفاق گردد بو تراب باز گرداند زمغرب آفتاب (3)

صفاى اصفهانى:

آورد زير بند سليمانى آوازه ولاش شياطين را

گر دست مرتضى ندهد كِدَهَد ترجيع آفتاب مصلّين را

عاشق اصفهانى:

آن سرورى كه بهر نمازش ز باختر آورد باز معجزِ پيغمبر آفتاب

اى آمده به خدمت تو همچو بندگان گاهى ز باختر گهى از خاور آفتاب (4)

صغير اصفهانى:

به خورشيد از آن رجعت كه دانى امور فلك در كف اوست مطلق


1- منتخب الاشعار، ج 1، ص 62.
2- هفت ديوان محتشم كاشانى، ج 1، ص 288.
3- كليات اشعار فارسى مولانا اقبال لاهورى، ص 33.
4- عكس رخ يار، ص 146.

ص: 146

ادبيات عربى

و امّا در بخش عربى، شعرها را بر اساس تاريخ وفات شاعران آورده ايم، كه خود به نحوى گوياى رواج حديث طى قرن هاى مختلف مى باشد، لازم به يادآورى است كه برخى از اشعار در باره ردّالشمس اوّل سروده شده، وبرخى در باره دوّمين حادثه ردّالشمس مى باشد، وتعدادى از شعرها نيز اشاره به هر دو داستان دارد.

براى استفاده بيشتر خوانندگان فارسى زبان از اين بخش، ترجمه شعرهاى عربى را در پانويس ها مى آوريم.

1- حسّان بن ثابت انصارى

اوّلين شعرى كه در اين زمينه سروده شده از اين صحابى رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم است، و به واقع تاريخ اين سروده همان تاريخ حادثه ردّالشمس است، شعر او را دو تن از صحابه رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم يعنى جابر بن عبداللَّه انصارى وعبداللَّه بن عبّاس روايت كرده اند، در بخش روايات، روايت جابر بن عبداللَّه را ذكر كرديم، و در اينجا به روايت دوّم آن، كه از ابن عبّاس مى باشد مى پردازيم.

محمّد بن ابى القاسم طبرى به سند خويش از عبدالرزّاق، از معمر، از محمّد بن شهاب زُهرى روايت كرده كه از عبداللَّه بن عبّاس اينگونه شنيده است:

حسّان بن ثابت را در سرزمين مِنا در محضر رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم ديدم در حالى كه ديگر ياران پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم نيز حضور داشتند، حضرت رو به ياران نموده فرمود: «معاشر المسلمين، هذا علي بن أبي طالب سيّد العرب، والوصيّ الأكبر، منزلته منّي منزلة هارون من موسى إلّا أنّه لا نبيّ بعدي، لاتقبل التوبة من تائب إلّا بحبّه».

ص: 147

آنگاه رو به حسّان نموده فرمود: «در باره على عليه السلام چيزى بگو».

حسّان از جاى برخاسته وچنين سرود:

لاتقبل التوبة من تائب إلّا بحبّ ابن أبي طالب

أخو رسول اللَّه بل صهره والصهر لايعدل بالصاحب

ومن يكن مثل علي وقد ردّت له الشمس من المغرب

ردّت عليه الشمس في ضوئها بيض كأنّ الشمس لم تغرب (1)

قطب راوندى نيز پس از نقل حديث اسماء بنت عميس مى نويسد:

حسّان بن ثابت اينگونه سرود:

إنّ علي بن أبي طالب ردّت عليه الشمس في المغرب

ردّت عليه الشمس في ضوئه أعصر كأنّ الشمس لم تغرب (2)

2- جارية بن قدامه

وى كه از ياران اميرالمؤمنين عليه السلام است و در نهروان حضور داشته، خود شاهد حادثه عظيم ردّالشمس دوّم بوده است، او با سرودن اشعار زيبايى به گزارش آن معجزه بزرگ براى بنده صالح خدا حضرت اميرالمؤمنين على بن ابى طالب عليه السلام پرداخته، وطى اشعار زيبايى


1- بشارة المصطفى، ص 234، جزء 4، ح 8. ابن شهر آشوب در مناقب آل أبي طالب، ج 2، ص 354 اين اشعار را با اندك تفاوتى آورده وآن را به صاحب بن عبّاد نسبت داده است. ترجمه: تو به هيچ تو به كننده اى جز با محبّت على بن ابى طالب عليه السلام پذيرفته نخواهد شد، برادر رسول خدا، بلكه داماد او، و داماد همسان صاحب نخواهد بود! اى مردم چه كسى مانند على عليه السلام است كه خورشيد از مغرب براى او بازگردانده شده است، خورشيد با روشنايى و درخشندگى اش بازگردانده شد مانند اينكه غروب نكرده بود.
2- قصص الأنبياء، ص 289. ترجمه: خورشيد از سمت مغرب براى على بن ابى طالب عليه السلام بازگردانده شد، خورشيد با درخشش به زمان عصر بازگردانده شد، آنچنان كه گويا غروب نكرده بود.

ص: 148

چنين سروده است:

ردّت لنا الشمس الذي غربت حتّى قضينا صلاة العصر في مهل

لا أنسه حين يدعوها فتتبعه طوعاً بتلبية هاها على عَجَل

فتلك آيته فينا وحجّته فهل له في جميع الناس من مثل

أقسمت لا أبتغي يوماً به بدلًا وهل يكون لنور اللَّه من بدل

حسبي أبو حسن مولى أدين به ومن به دان رسل اللَّه في الاول (1)

3- سيّد اسماعيل حميرى(173 ه ق)

وى در قصيده اى كه به حرف «ب» ختم مى شود به هر دو داستان ردّالشمس اشاره كرده است، در بخشى از اين قصيده چنين آمده است:

خير البريّة بعد أحمد مَن له منّي الولا وإلى بنيه تطرُّبي

رُدّت عليه الشمس لمّا فاته وقت الصلاة وقد دنت للمغرب


1- مناقب آل أبي طالب، ج 2، ص 356. ترجمه: خورشيد كه غروب كرده بود براى ما بازگردانده شد تا اينكه نماز عصر را در وقت خودش بجا آورديم. فراموش نمى كنم آن زمانى را كه او خورشيد را فراخواند و او با ميل ورغبت اطاعت كرده وبا عجله بازگشت. اين نشان وعلامت و برهانى است از او در ميان ما، آيا در ميان همه مردم مانندى دارد؟! سوگند مى خورم كه هيچ كس را با وى عوض نمى كنم، آيا نور خدا بدَل وجانشينى دارد؟! بس است مرا ابو حسن(على عليه السلام) كه مولاى من باشد و به او ايمان دارم، كسى كه همه پيامبران خدابه او ايمان داشتند.

ص: 149

حتّى تبلّج نورها في افقها للعصر ثمّ هوت هويّ الكوكب

وعليه قد رُدّت ببابِل مرّة اخرى وما ردّت لخلق معرب

إلّا ليوشع أو له من بعده ولردّها تأويل أمر معجب (1)

اين شعرها را بسيارى از نويسندگان همچون شيخ مفيد (2)، ابن حمزه طوسى (3)، حسين بن عبدالوهّاب (4)، طبرسى (5)، وعلى بن يونس بياضى (6) نقل كرده اند، و عالم بزرگ شيعه سيّد مرتضى نيز آن را شرح كرده است. (7) وى علاوه بر قصيده بائيّه اشعار ديگرى نيز در اين زمينه سروده است، از جمله به اشعار زير مى توان اشاره نمود:

أم من عليه الشمس كرّت بعدما غربت وألبسها الظلام شعارا

حتّى تلاقى العصر في أوقاتها واللَّه آثره بها ايثارا

ثمّت توارت بالحجاب حثيثة جعل الإله لسيرها مقدارا (8)


1- ترجمه: بهترين مردم پس از احمد آن كسى است كه ولاى من براى اوست، و شور و شوق من بسوى فرزندان او مى باشد. آنگاه كه وقت نماز براى او فوت شده بود خورشيد در حالى كه در آستانه غروب قرار داشت برايش برگردانده شد. تا اينكه نور خورشيد در افق آشكار شد، و سپس همانند ستاره اى پنهان گرديد. يكبار ديگر نيز در سرزمين بابل براى او بازگردانده شد، در حاليكه براى هيچ فرد شناخته شده اى بازگردانده نشده بود. مگر براى يوشع و پس از او براى وى، و اين بازگردانده شدن شرح و تفسير كارى عجيب است.
2- ارشاد، ج 1، ص 347.
3- الثاقب فى المناقب، ص 254- 255، ح 220.
4- عيون المعجزات، ص 2.
5- اعلام الورى، ج 1، ص 351.
6- الصراط المستقيم، ج 1، ص 203.
7- رسائل المرتضى، ج 4، ص 69.
8- مناقب آل أبى طالب، ج 2، ص 359. ترجمه: ... كسى كه خورشيد پس از غروب براى او بازگشته و تاريكى ها را پوشاند. تا اينكه در وقت مخصوص عصر قرار گرفت، و خداوند بدين وسيله او را گرامى داشت. آنگاه با شتاب پنهان شد، چرا كه خداوند براى سير او اندازه اى معين قرار داده بود.

ص: 150

و نيز از اشعار اوست:

فلمّا قضى وحي النبيّ دعا له ولم يك صلّى العصر والشمس تنزع

فردّت عليه الشمس بعد غرو به ا فصار لها في أوّل الليل مطلع (1)

و در شعرى ديگر چنين سروده است:

علي عليه ردّت الشمس مرّة بطيبة يوم الوحي بعد مغيب

وردّت له اخرى ببابل بعد ما أفلت وتدلّت عينها لغروب (2)

4- ابومحمّد سفيان بن مصعب عبدى كوفى(قرن دوّم)

وى از اصحاب امام جعفر صادق عليه السلام بوده و در كوفه سكونت داشته است، طبق برخى روايات امام جعفر صادق عليه السلام به شيعيان سفارش فرموده كه شعرهاى او را به فرزندانشان بياموزند، وبنا به نقل خود وى، امام صادق عليه السلام از وى خواست تا در مصيبت حضرت سيّدالشهداء عليه السلام شعر بخواند، وحضرت از ام فروة خواست تا پشت پرده آمده و به اشعار وى گوش فرا دهد (3).


1- مصدر سابق. ترجمه: آنگاه كه وحى پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم پايان يافت براى او كه نماز عصر را نخوانده بود وخورشيد در حال غروب بود، دعا كرد. خورشيد پس از غروبش براى او بازگردانده شد، واوّل شب زمان طلوع او گرديد.
2- مصدر سابق. ترجمه: براى على عليه السلام يكبار در مدينه خورشيد پس از غروب باز گردانده شد، آن روز كه وحى(بر پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم نازل شده بود). وبار ديگر در سرزمين بابِل خورشيد كه در آستانه غروب بود بازگردانده شد.
3- اختيار معرفة الرجال، ج 2، ص 704، حديث 747 و 748؛ الكنى والألقاب، ج 2، ص 455. مرحوم علّامه حلّى در خلاصة الأقوال، ص 536 در صحّت روايت هاى فوق ترديد كرده است، همچنين مرحوم آيت اللَّه خوئى در معجم رجال الحديث، ج 9، ص 167، در شرح حال سفيان بن مصعب عبدى به شماره 5249 با علّامه حلّى هم عقيده شده است.

ص: 151

او ضمن قصيده اى كه در مدح اميرالمؤمنين عليه السلام سروده چنين مى گويد:

لك المناقب يعيى الحاسبون بها عدّاً ويعجز عنها كلّ مكتتب

كرجعة الشمس إذا رمت الصلاة وقد راحت توارى عن الأبصار بالحجب

ردّت عليك كأنّ الشهب ما اتّضحت لناظر وكأنّ الشمس لم تغب (1)

5- ابو تمام حبيب بن اوس طايى(231 ه ق)

اين شاعر بلند آوازه شيعى كه او را از فرماندهان سخن دانسته اند داراى حافظه اى بسيار قوى بود، وى در عصر خفقان ايجاد شده توسّط بنى عبّاس با سرودن اشعارى نغز به مديحه سرايى اهل بيت عصمت وطهارت عليهم السلام مى پرداخت، ديوان حماسه او از شاهكارهاى ادبيّات عرب است، ولادت وى در روستاى جاسم از توابع شام بوده است، سال ها در مصر زيسته، وسر انجام بين سال هاى 228 تا 232


1- اعيان الشيعة، ج 8، ص 233؛ الغدير، ج 2، ص 293؛ كشف الرمس، ص 239. ترجمه: تو داراى مناقب وبرجستگى هايى هستى كه حسابگران از شمردن آن عاجزند، وهيچ نويسنده اى را توان محاسبه آن نيست. منقبتى مانند بازگشت خورشيد پس از پنهان شدن از ديدگان مردم، براى او كه قصد داشت نماز بخواند. خورشيد براى تو بازگردانده شد آنگونه كه گويا ستاره اى آشكار نشده بود وگويا خورشيد غروب نكرده بود.

ص: 152

در موصل از دنيا رفته و در همانجا به خاك سپرده شده است (1)، اشعار زير از سروده هاى اين شاعر بلند آوازه است:

فردّت علينا الشمس والليل راغم بشمس لهم من جانب الخدر تطلع

نضا ضوءها صبغ الدجنة وانطوى لبهجتها نور السماء المرجّع

فواللَّه ما أدري علي بدا لنا فردت له أم في القوم يوشع (2)

اشعار فوق را جمعى از نويسندگان از جمله ابن كثير (3)، ابن خلّكان (4)، وابوحيّان اندلسى (5) از او نقل كرده اند.

6- ابو الحسن على بن عبّاس معروف به ابن رومى(283 ه ق)

او يكى از شاعران برجسته عرب است كه در غزل، مديحه سرايى، هجو وسرزنش، وتوصيف مهارت داشت، وى معاصر حضرت امام على نقى عليه السلام بود وبرخى او را شاعر مخصوص حضرت دانسته اند (6)، او


1- معاهد التنصيص، ج 1، ص 38- 42؛ وفيات الأعيان، ج 2، ص 13- 17؛ الكنى والألقاب، ج 1، ص 30- 31؛ الأعلام، ج 2، ص 165.
2- ترجمه: در حالى كه شب فرا رسيده بود خورشيد براى ما بازگردانده شد وشب مقهور گرديد، وشب با بازگشت خورشيد كه از پس پرده طلوع مى كرد پشت كرد ورفت. شعاع خورشيد سياهى را زدود وروشنايى آسمان با درخشش خورشيد در هم پيچيد. بخدا سوگند نمى دانم خورشيد براى على عليه السلام بازگشت، يا در ميان آن گروه يوشع وجود داشت.
3- البداية والنهاية، ج 6، ص 87.
4- وفيات الأعيان، ج 7، ص 228، در شرح حال رمادى شاعر به شماره 848.
5- البحر المحيط، ج 3، ص 472.
6- الفصول المهمّة، ج 2، ص 1081.

ص: 153

ارادت خويش را به ساحت قُدس اميرالمؤمنين على عليه السلام با سرودن شعرهاى فراوان نشان داده است، از جمله در شعرى زيبا چنين سروده است:

تراب أبي تراب كحل عيني إذا رمدت جلوت بها قذاها

تلذّ لي الملامة في هواه لذكراه وأستحلي أذاها (1)

سر انجام وى توسّط قاسم بن عبيداللَّه وزير معتضد عبّاسى مسموم شد واز دنيا رفت (2).

وى ضمن اشعارى كه در مدح حضرت على عليه السلام سروده، چنين گفته است:

وله عجائب يوم سار بجيشه يبغي لقصر النهروان المخرجا

ردّت عليه الشمس بعد غرو به ا بيضاء تلمع وقدة وتأجّجا (3)

7- ابوالحسين على بن محمّد حمّانى كوفى(301 ه ق)

او از علويان ساكن كوفه بود، نسبش با سه واسطه به زيد بن على ابن حسين مى رسد، و به سبب سكونتش در محله حمّان كوفه كه طايفه بنوحمّان در آن سكونت داشتند به حمّانى شهرت يافت، به گفته خود وى پدرانش تا حضرت ابوطالب همه شاعر بوده اند، ديوان


1- ترجمه: خاك ابوتراب سرمه چشمان من است، هرگاه دچار چشم درد شوم با خاك او آن را درمان مى كنم. از سرزنش شدن در راه محبّت او لذّت مى برم واز او ياد مى كنم وآزار در راه او را زينت خويش مى سازم.
2- وفيات الأعيان، ج 3، ص 358- 362؛ تاريخ بغداد، ج 12، ص 23- 27؛ الأنساب، ج 3، ص 105، الكنى والألقاب، ج 1، ص 291- 292.
3- مناقب آل أبي طالب، ج 2، ص 359. ترجمه: براى او آن روز كه مى خواست با سپاهيانش از نهروان خارج شود شگفتى هاست. خورشيد پس از غروب براى او برگردانده شد، در حالى كه سپيد و درخشان وپر حرارت بود.

ص: 154

حمّانى تا قرن نهم موجود بوده وسپس از بين رفته است، آنچه از وى بجا مانده اشعار پراكنده اى است كه ديگران نقل كرده اند (1).

وى ضمن اشعارى كه در مدح يكى از خاندان نبوّت سروده چنين مى گويد:

ابن الذي ردّت عليه الشمس في يوم الحجاب (2)

8- محمّد بن أحمد معروف به مفجّع بصرى(327 ه ق)

او از بزرگان علم وادب در بصره بود كه شعرهاى فراوانى در مدح اهل بيت عصمت وطهارت عليهم السلام سروده است، در يكى از سروده هايش امامان اهل بيت عليهم السلام را يك به يك نام برده واز دست دادن هر كدام را فاجعه اى بزرگ ناميده است، و به همين جهت به مفجّع شهرت يافته است (3)، ابن عساكر به سند خويش از مفجّع اينگونه نقل كرده است:

علّت شعر گفتن من در باره اهل بيت عليهم السلام اين بود كه روزى به شعرهاى كميت نگاه كرده و در آنها دقّت مى كردم، شب كه خوابيدم اميرالمؤمنين على عليه السلام را به خواب ديدم، عرض كردم: دوست دارم در باره شما اهل بيت شعر بسرايم.

حضرت فرمود: از روش كمَيت پيروى كن، او امامِ شاعران ما


1- المجدى، ص 185، در اين كتاب وفات وى سال 270 ذكر شده است؛ الأعلام، ج 4، ص 324، الغدير، ج 3، ص 57.
2- مناقب آل أبي طالب، ج 2، ص 357. ترجمه: او فرزند كسى است كه براى او خورشيد در روزى كه در حجاب شده وغروب كرده بود بازگردانده شد.
3- رجال نجاشى، ص 374، شماره 1021؛ خلاصة الأقوال، ص 265، شماره 146. همچنين نگاه كنيد: معالم العلماء، ص 179، فهرست ابن النديم، ص 91، هدية العارفين، ج 2، ص 31، در اين كتاب وفات او سال 320 ذكر شده است؛ معجم المؤلّفين، ج 8، ص 279- 280.

ص: 155

اهل بيت است، روز قيامت پرچمدار شاعران ماست تا اينكه آنها را نزد ما بياورد (1).

ابن شهر آشوب اشعار زير را از وى نقل كرده است:

و علي إذ نال رأس رسول اللَّه من حجره وساداً وطيّاً

إذ يخال النبيّ لمّا أتاه الوحي مغمى عليه أو مغشيّاً

فتراخت عنه الصلاة ولم يوق ظه إلى أن كان شخصه منحياً

فدعا ربّه فأنجزه الميع اد من كان وعده مأتيّاً

قال هذا أخي بحاجة ربّي لم يزل شطر يومه مغشيّاً

فاردد الشمس كى يصلّي في الو قت فعاد الشمس بعد مضياً (2)


1- تاريخ مدينة دمشق، ج 20 ص 373- 374، شرح حال كميت اسدى به شماره 1021.
2- مناقب آل ابى طالب، ج 2، ص 354. ترجمه: هنگامى كه سر رسول خدا را بر دامنش گذاشت و آن را بالشى آماده و راحت قرار داد. آن زمان كه وحى بر پيامبر صلى الله عليه و آله نازل مى شد و خيال ميشد كه حضرت را حالت اغماء يا غشوه فرا گرفته است. نمازش به تاخير افتاد و او پيامبر صلى الله عليه و آله را بيدار نكرد تا اينكه خود وى برخواست. پس خدا را خواند و او دعايش مستجاب كرد، كسى كه به وعده اش وفا مى كند، او چنين گفت: اين برادر من است كه در حال انجام فرمان الهى بخشى از روزش را سپرى كرده است. خورشيد را براى وى برگردان تا نماز را در وقت خودش بخواند. خورشيد نيز پس از آنكهرفته بازگشت.

ص: 156

9- احمد بن محمّد صنوبرى(334 ه ق)

ابوبكر احمد بن محمّد بن حسن ضبّى انطاكى حلبى معروف به صنوبرى از نديمان وشاعران دربار سيف الدوله بوده است، ابن شهرآشوب وى را از شاعران اهل بيت عليهم السلام مى داند (1). ابوبكر صولى شعرهاى او را در دويست ورق جمع آورى كرده است، ومرحوم شيخ محمّد سماوى نيز شعرهاى او را در يك جلد به صورت مستقل منتشر ساخته است (2).

اشعار زيرا را ابن شهر آشوب از او نقل كرده است:

ردّت له الشمس في أفلاكها فقضى صلاته غير ما ساهٍ ولا وانٍ

أليس من حلّ منه في اخوّته محلّ هارون من موسى بن عمران (3)

10- احمد بن علويه اصفهانى كرمانى(320 ه ق).

او كه معروف به ابوالأسود يا ابن الأسود كاتب است فردى نويسنده، اديب، لغت شناس، شاعر و راوى حديث بود، و با بزرگان و صاحب منصبان نشست وبرخاست داشت. وى بيش از صد سال در اين دنيا زندگى كرد و از نويسنده معروف ابراهيم بن محمّد ثقفى همه


1- معالم العلماء، ص 185.
2- الذريعة، ج 9- ق 2- ص 620، شماره 4419؛ تاريخ مدينة دمشق، ج 5، ص 239، شماره 130؛ الأنساب- نوشته سمعانى- ج 3، ص 559- 560؛ الأعلام، ج 1، ص 207؛ معجم المؤلّفين، ج 2، ص 91.
3- مناقب آل أبي طالب، ج 2، ص 358. ترجمه: خورشيد براى او بازگردانده شد و او نمازش را بدون اينكه سهو ويا سستى نموده باشد، خواند. مگر او نيست كه نسبت به رسول خدا موقعّيتى مانند هارون نسبت به موسى بن عمران دارد؟

ص: 157

كتاب هايش را روايت كرده است.

قصيده نونيه او در مدح حضرت على عليه السلام كه به الفيّه ومحبّره نيز شهرت يافته است از شاهكارهاى شعر عربى است، دانشمند سرشناس اهل سنّت ابوحاتم سجستانى كه در بصره مى زيست پس از شنيدن اين قصيده رو به اهل بصره نموده چنين گفت:

اى مردم بصره، شاعر اصفهان با سرودن اين قصيده كه در بردارنده فايده هاى بى شمارى است بر شما پيشى گرفته است. (1) ابن شهر آشوب اشعار زير را از وى نقل كرده است:

أمّن عليه الشمس ردّت بعد ما كسا الظلام معاطف الجدران

حتّى قضى ما فات من صلواته في دبر يوم مشرق ضحيان

والنّاس من عجب رأوه وعاينوا يترجّحون ترجّح السكران

ثمّ انثنت لمغيبها سخطة كالسهم طار بريشه الظهران (2)


1- اعيان الشيعة، ج 3، ص 22- 23.
2- مناقب آل ابى طالب، ج 2، ص 358- 359. ترجمه: ... كسى كه خورشيد براى او برگردانده شد پس از آنكه تاريكى ها همه پيچ و خم و شكاف ديوار ها را پر كرده بود. تا اينكه او نمازش را كه فوت شده بود در روز روشن خواند. مردم با تعجب به او نگاه مى كردند و همچون افراد مست به چپ و راست خم مى شدند. آنگاه براى بار دوم خورشيد غروب كرد، مانند تيرى كه پرتاب شود و با دنباله اش پرواز نمايد.

ص: 158

11- ابوالحسن على بن احمد جوهرى(حدود 380 ه ق)

او از نديمان صاحب بن عبّاد واز شاعران مورد احترام وى بود.

جوهرى داراى روحى لطيف وطبعى روان بود كه صاحب بن عبّاد وى را به عنوان سفير انتخاب مى كرد وپيام هاى مهم را توسط او به امراء وكارگزاران حكومتى مى رساند، در سال 377 ه ق از سوى صاحب بن عبّاد پيامى را به گرگان برد تا به امير ناصرالدوله برساند، پس از آن به اصفهان رفت تا پيامى را به ابوالعبّاس ضبّى ابلاغ نمايد، آنگاه از اصفهان عازم گرگان شد، مدتّ زمان كوتاهى از ورود وى به گرگان نگذشته بود كه از دنيا رفت. وفات او را قبل از سال 385 ه ق ذِكر كرده اند (1).

او شعرهاى زيادى در مدح اهل بيت عصمت وطهارت عليهم السلام به خصوص اميرالمؤمنين عليه السلام سروده است، در يكى از اين شعرها چنين آمده است:

من ذا عليه الشمس بعد مغيبها ردّت ببابِل نبّئن يا حار (2)

وعليه قد ردّت لنوم المصطفى يوماً وفي هذا جرت أخبار

حاز الفضائل والمناقب كلّها أنّى تحيط بمدحه الأشعار (3)


1- الغدير، ج 4، 82- 87.
2- در برخى مصادر: «ياجار» آمده كه در اين صورت طرف خطاب همسايه است، و اگر «يا حار» بدون نقطه باشد بمعناى «يا حارث» است كه طرف خطاب فردى به اين نام در اشعار عربى فراوان است.
3- مناقب آل ابى طالب، ج 2، ص 355؛ الغدير، ج 4، ص 82. ترجمه: او كسى است كه در سرزمين بابل خورشيد پس از غروب برايش بازگردانده شد. همچنان كه در روزى كه پيامبر صلى الله عليه و آله(بر زانوى او) خوابيده بود بازگردانده شد، خبرها بر اين مطلب دلالت دارد. او به همه فضيلت ها و منقبت ها دست يافته است، چگونه شعرها توان مديحه سرايى او را دارد؟!.

ص: 159

مرحوم شيخ ابوالفتوح رازى، اشعار فوق را- با تفاوتى اندك در مصراع دوّم بيت اوّل- نقل كرده، ونام گوينده آن را على بن احمد بن متويه ضبط كرده است (1).

12- ابوالحسن على بن حمّاد عبدى معروف به ابن حمّاد(اواخر قرن چهارم):

ابن شهر آشوب وى را از كسانى مى داند كه آشكارا به مدح اهل بيت عليهم السلام مى پرداخت (2)، وى ضمن اشعارى كه در مدح اهل بيت عليهم السلام سروده به داستان ردّالشمس نيز اشاره كرده است، از جمله در يكى از سروده هايش چنين گفته است:

له الشمس ردّت حين فاتت صلاته وقد فاته الوقت الذي هو أفضل

فصلّى فعادت وهي تهوي كأنّها إلى الغرب نجم للشياطين مرسل (3)

و در اشعارى ديگر چنين سروده است:

فالشمس قد ردّت عليه بخيبر وقد ابتدت زهر الكواكب تطلع

وببابل ردّت عليه ولم يكن واللَّه خير من علي يوشع (4)


1- تفسير ابو الفتح رازى، تفسير آيه 29 از سوره مائده.
2- معالم العلماء، ص 181.
3- الغدير، ج 4، ص 142. ترجمه: خورشيد براى او بازگردانده شد در آن زمان كه نمازش فوت شده بود و وقت فضيلت را از دست داده بود. او نمازش را خواند آنگاه خورشيد به سمت غرب رفت مانند شهابى كه سمت شيطان ها پرتاب شود.
4- مناقب آل أبى طالب، ج 2، ص 355. ترجمه: در سرزمين خيبر خورشيد براى او برگردانده شد در حالى كه ستارگان در حال طلوع بودند. بار ديگر نيز در بابل براى او برگردانده شد، به خدا سوگند كه يوشع بهتر از على عليه السلام نبوده است.

ص: 160

اشعار زير را نيز ابن شهرآشوب از وى نقل كرده است:

وردّت لك الشمس في بابل فساميت يوشع لمّا سمى

ويعقوب ما كان أسباطه كنجليك سبطي نبيّ الهدى (1)

و در جاى ديگر چنين سروده است:

يا إماماً ما له إلّا رسول اللَّه شكل

لم يزل شأنك عند اللَّه يعلو ويجلّ

وعليك الشمس ردّت ودجى الليل مطل (2)

ونيز از اشعار اوست:

ردّت له الشمس وهوشان لو علم الناس أيّ شان (3)

13- عونى(حدود 350 ه ق)

ابومحمّد طلحة بن عبداللَّه غسّانى مصرى معروف به عونى از شاعران اهل بيت عصمت و طهارت عليهم السلام است. ابن شهرآشوب در آخر معالم العلماء شرح حال وى را آورده واو را همرديف سيّد حميرى دانسته واز شاعرانى مى داند كه به صورت علنى به مديحه سرايى اهل بيت عليهم السلام اقدام مى كردند (4)، از وى شعرهاى زيادى پيرامون


1- مناقب آل أبي طالب، ج 2، ص 356. ترجمه: در سرزمين بابِل خورشيد براى تو بازگردانده شد، وتو بر يوشع كه داراى مرتبت شده بود برترى يافتى. وفرزندان يعقوب به دو فرزند تو كه سِبط پيامبرند نمى رسند.
2- مناقب آل أبي طالب، ج 2، ص 357. ترجمه: اى رهبرى كه بجز رسول خدا مانندى ندارى، پيوسته مقام وموقعيّت تو نزد خدا در حال افزايش است، براى تو خورشيد برگردانده شد وتاريكى شب به تأخير افتاد.
3- مناقب آل أبي طالب، ج 2، ص 357. ترجمه: خورشيد براى وى برگردانده شد، واين مقام ومنزلتى است، اگر مردم بدانند كه چه مقام ومنزلتى است؟!
4- معالم العلماء، ص 181. همچنين ر. ك. انساب سمعانى، ج 4، ص 260؛ امل الآمل، ج 2، ص 139، شماره 398؛ اعيان الشيعة، ج 1، ص 172؛ الذريعة، ج 1، ص 172.

ص: 161

ردّالشمس نقل شده كه نمونه هايى از آن را ملاحظه مى فرماييد:

ولا تنس يوم الشمس إذ رجعت له بمنتشر وادي من النور ممتع

فذلك بالصهباء وقد رجعت له ببابل أيضاً رجعة المتطوّع (1)

همچنين از سروده هاى اوست:

إمامى كليم الشمس بعد غرو به ا فردّت له من بعد ما غربت عصرا (2)

ونيز از اشعار اوست:

ذاك الذي رجعت شمس النهار له بعد الافول كأنّ الشمس لم تغب (3)

و در يكى ديگر از سرودهاى وى چنين آمده است:


1- مناقب آل ابى طالب، ج 2، ص 356. ترجمه: فراموش نمى كنم روزى را كه خورشيد براى او بازگشت، اين حادثه در صحباء روى داد، و بار ديگر نيز در بابل خورشيد(براى او) با ميل و رغبت بازگشت.
2- مناقب آل ابى طالب، ج 2، ص 358. ترجمه: رهبر من كسى است كه پس از غروب خورشيد سخن گفت و خورشيد براى او بازگردانده شد. اين شعر بنا به نقل حسين بن عبدالوهاب در عيون المعجزات، ص 5؛ و شاذان قمى در كتاب الفضائل، ص 70 اينگونه آمده است:
3- مصدر سابق. ترجمه: او كسى كه خورشيد پس از غروب براى او بازگردانده شده آنچنان كه گويا پنهان نشده بود.

ص: 162

إنّي أنا عبد لمن رُدّت له شمس الضحى عند الغروب فانحرف

ردّت له حتّى أقام فريضة للظهر صلّى والضيا لم ينكشف (1)

14- ابو القاسم زاهى(352 ه ق)

على بن اسحاق بن خلف قطّان معروف به زاهى، از شاعرانى است كه آشكارا به مدح اهل بيت عليهم السلام مى پرداخت (2)، خطيب بغدادى كنيه او را ابوالحسن ضبط كرده ووفات او را پس از سال 360 دانسته است (3)، ابن شهرآشوب شعر زير را از وى نقل كرده است:

مكلّم الشمس ومن ردّت له ببابل والغرب منها قد قبط (4)

ونيز از سروده هاى او است:

وردّت عليه الشمس بعد افولها وكيف تردّ النيّرات الأوافل (5)


1- مصدر سابق. ترجمه من غلام كسى هستم كه خورشيد پس از غروب براى او بازگردانده شد تا اينكه نماز ظهر! را اقامه كرد در حالى كه نور خورشيد هنوز ظاهر نشده بود.
2- معالم العلماء، ص 187.
3- تاريخ بغداد، ج 11، ص 349، شماره 6194. همچنين نگاه كنيد: الوافى بالوافيات، ج 12، ص 312؛ اعيان الشيعة، ج 8، ص 163؛ معجم المؤلفين، ج 7، ص 34.
4- مناقب آل ابى طالب، ج 2، ص 366. ترجمه: كسى كه با خورشيد سخن گفت، و كسى كه در سرزمين بابل خورشيد براى وى برگردانده شد در حالى كه به سمت غرب رفته بود(و نورش در مغرب جمع شده بود).
5- إثبات الهداة، ج 2 ص 542. ترجمه: خورشيد پس از غروب براى وى بازگردانده شد، چگونه ستارگان روشنى بخش پس از افول بازگردانده مى شود؟.

ص: 163

15- كشاجم(360 ه ق)

كشاجم لقب محمود بن حسين بن سندى بن شاهك است، جدّ او سندى از دشمنان اهل بيت عليهم السلام بود كه از طرف هارون زندانبانى حضرت امام موسى كاظم عليه السلام را بر عهده داشت، و سرانجام امام عليه السلام را مسموم كرده و به شهادت رساند، امّا لطف خداوندى دست نواده او را گرفته و در صف دوستان اهل بيت عليهم السلام قرار داد، وى كه در ابتدا آشپزى سيف الدوله ديلمى را بر عهده داشت فردى اديب وشاعر بود، وخود لقب كشاجم را براى خويش انتخاب كرده و در توضيح آن مى گفت: كاف آن از كاتب، وشين آن از شاعر، والف آن از اديب، وجيم آن از جواد، وميم آن از كلمه منجّم گرفته شده است، و در واقع همه تخصّص هاى خويش را به صورت رمز در يك كلمه جمع كرده بود. (1) اشعار زير را ابن شهرآشوب از وى نقل كرده است:

ومن ردّ خالقنا شمسه عليه وقد جنحت للطَفَل

ولو لم تعد كان فى رأيه وفي وجهه من سناها بدل (2)

16- ابو الفضل اسكافى(حدود 380 ه ق)

سليمان بن محمّد اسكافى از شاعران اهل بيت عليهم السلام است، ابن شهر آشوب وى را در زمره كسانى شمرده كه آشكارا وبدون واهمه به


1- تاريخ الاسلام، ج 26، ص 233- 234؛ سير اعلام النبلاء، ج 16، ص 285- 286، شماره 201؛ هدية العارفين، ج 2، ص 401؛ الذريعة، ج 5، ص 7، شماره 19؛ الاعلام، ج 7، ص 167- 168.
2- مناقب آل ابى طالب، ج 2، ص 357. ترجمه: كسى كه آفريننده ما خورشيد را براى او برگرداند در حالى كه آماده غروب بود. اگر خورشيد باز نگشته بود در برافروختگى و درخشندگى صورت او براى روشنايى خورشيد بدل وجانشين وجود داشت.

ص: 164

مديحه سرايى براى اهل بيت عليهم السلام مى پرداخت (1)، در كتاب مناقب آل ابى طالب بدون اينكه نام وى وپدرش را ذكر نمايد وتنها به نام ابوالفضل اسكافى اشعار زير را از او نقل كرده است:

من ذا له شمس النهارتراجعت بعد الافول وقد تقضّى المطلع

حتّى إذا صلّى الصلاة لوقتها أفلت ونجم عشا الأخيرة تطلع

في دون ذلك للأنام كفاية من فضله ولذي البصيرة مقنع (2)

17- مروان بن محمّد سروجى

وى كه از فرزندان مروان بن محمّد بن مروان بن حكم مى باشد، فردى اديب وفاضل بود، وبر خلاف پدرانش، دل وى كانون محبّت اهل بيت عصمت وطهارت عليهم السلام بود واز شيعيان مخلص شمرده مى شد، مرزبانى در كتاب النبذة المختارة من مختصر أخبار شعراء الشيعة نام وى را در زمره شاعران شيعه ذكر كرده است. او در شهرهاى حلب وبغداد به كتابت پرداخته، و در فارس عهده دار برخى امور اجرايى


1- معالم العلماء، ص 183. مرحوم علّامه سيّد محسن امين در اعيان الشيعه آنها را دونفر مى داند، در ج 7، ص 309 شرح حال سليمان بن محمّد اسكافى را آورده و از ثعالبى نقل نموده كه نام وى على بن محمّد اسكافى است. و در ج 2، ص 379 ابوالفضل اسكافى- بدون ذكر نام- آمده و به صراحت گفته كه نام وى را نمى دانم.
2- مناقب آل ابى طالب، ج 2، ص 359. ترجمه: او كسى است كه خورشيد پس از غروب براى او بازگردانده شد در حالى كه وقت طلوعش به پايان رسيده بود. تا اينكه او نمازش را در وقت خود خواند آنگاه غروب كرد وستارگان شب آشكار شدند. اين نشانه در دلالت بر فضل او براى مردم كافى است، و براى صاحبان بصيرت قانع كننده است.

ص: 165

گشته است، وى در مدح اهل بيت عليهم السلام هيچ ترسى به خود راه نمى داد وآشكارا به سرودن شعر در اين زمينه مى پرداخت، زمخشرى از اينكه يك نفر از خاندان بنى اميّه اينگونه در محبّت حضرت على عليه السلام افراط داشته باشد اظهار تعجّب كرده است. (1) اشعار زير را ابن شهرآشوب از وى نقل كرده است:

والشمس لم تعدل بيوم بابل ولا تعدّت أمره حين أمر

جاءت صلاة العصر والحرب على ساق فأومى نحوها ردّ النظر

فلم تزل واقفة حتّى مضى صلاته ثمّ هوت نحو المقرّ (2)

18- صاحب بن عبّاد(385 ه ق).

ابوالقاسم اسماعيل بن عبّاد بن عبّاس طالقانى وزير دانشمند مؤيّدالدوله ديلمى بود كه بر اثر مصاحبت فراوان با دانشمند معروف ابوالفضل عميد به صاحب شهرت يافت. وى كه فردى اديب وشاعر بود انشائات فراوانى دارد كه از شاهكارهاى ادبيّات عرب به حساب مى آيد، همچنين او شاعرى چيره دست بود كه اشعار فراوانى در مناقب وفضايل اهل بيت عليهم السلام ومثالب دشمنانشان سروده است. اين


1- الكنى والألقاب، ج 1، ص 253؛ اعيان الشيعه، ج 10، ص 122.
2- مناقب آل ابى طالب، ج 2، ص 356. ترجمه: خورشيد در روز بابِل عدول نكرد و از فرمان او سرپيچى ننمود، وقت نماز عصر رسيده بود وجنگ ادامه داشت، با اشاره او خورشيد ايستاد تا اينكه او نمازش را خواند، آنگاه به سوى جايگاهش(در جهت غروب) رفت.

ص: 166

اشعار نشان دهنده عمق ارادت وى به خاندان پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم مى باشد.

از جمله شعرهاى او كه به خوبى نشان دهنده اين مطلب است اين چند بيت شعر مى باشد:

لو شقّ قلبى يرى وسطه سطران قد خطّا بلا كاتب

العدل والتوحيد في جانب وحبّ أهل البيت في جانب (1)

و در شعرى ديگر اينگونه ارادت خويش را ساحت قدس اميرالمؤمنين عليه السلام اظهار داشته است:

أنا وجميع من فوق التراب فداء تراب نعل أبي تراب (2)

وى با وجود اشتغالات فراوان هيچگاه از كتاب ومطالعه و نوشتن دور نمى شد، و آنگونه كه گفته شده چهارصد شتر كتاب هاى وى را حمل مى كردند، ثعالبى از دانشمندان بزرگ اهل سنّت در باره او چنين مى نويسد:

عبارتى كه بتوان با آن عظمت علمى وادبى صاحب بن عبّاد، وجلالت مقام او را در جود وكرم بازگو كرد به ذهنم خطور نمى كند. (3) در جلالت وى همين بس كه محدّث وفقيه بزرگ شيعه شيخ صدوق كتاب شريف عيون اخبار الرضا عليه السلام را براى وى تأليف كرده است.


1- ترجمه: اگر قلب مرا از وسط بشكافند، دو سطر بدون اينكه نياز به نويسنده باشد بر روى آن خواهند يافت. در يك سمتِ قلبم توحيد وعدل الهى، و در سمتِ ديگر دوستى اهل بيت نوشته شده است.
2- ترجمه: جان من وهمه كسانى كه روى خاك زندگى مى كنيم فداى خاك كفش ابوتراب باد.
3- سير أعلام النبلاء، ج 16، ص 511- 514، شماره 377؛ وفيات الأعيان، ج 1، ص 228، شماره 96؛ الكنى والألقاب، ج 2، ص 403- 409.

ص: 167

اشعار زير را كه در آنها به حديث ردّالشمس اشاره نموده از وى نقل كرده اند:

كان النبيّ مدينة العلم التي حوت الكمال وكنت أفضل باب

ردّت عليك الشمس وهي فضيلة ظهرت فلم تستر بكفّ نقاب (1)

ونيز چنين سروده است:

أوّل الناس صلاة جعل التقوى جلاها

ردّت الشمس عليه بعد ما غاب سناها (2)

وهمانگونه كه پيش از اين اشاره شد برخى، اشعارى را كه از قول حسّان بن ثابت نقل كرديم به صاحب بن عبّاد نسبت داده اند.

19- ابوعبداللَّه حسين بن احمد بن محمّد بغدادى معروف به ابن حجّاج(391 ه ق).

ابن حجّاج فردى كاتب وشاعر بود ومدّتى در بغداد حِسبه (3) اين


1- مناقب آل ابى طالب، ج 2، ص 358، الصراط المستقيم، ج 1، ص 203. ترجمه: پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم شهر علمى بود كه كمالات در آن جمع شده بود، وتو بهترين درِ اين شهر بودى. خورشيد براى تو بازگردانده شد، واين فضيلتى است كه نمى توان آن را با دست ونقاب پوشاند.
2- مناقب آل ابى طالب، ج 2، ص 358؛ المناقب تأليف خطيب خوارزمى، ص 172- 175، ذيل حديث 210؛ كفاية الطالب، ص 388؛ تذكرة الخواصّ، ج 1، ص 343. ترجمه: او اوّلين كسى است نماز خواند وتقوا را مايه جلاى آن قرار داد. خورشيد پس از آنكه شعاعش را جمع كرده بود بار ديگر براى او برگردانده شد.
3- حِسبه ومحتسب: داروغه، كسى كه از طرف حاكم عهده دار امر به معروف ونهى ازمنكر باشد.

ص: 168

شهر را بر عهده داشت. وى كه از بزرگان شعراى شيعه به حساب مى آيد در بغداد از دنيا رفت، وطبق وصيّتش جنازه اش را در كاظمين پايين پاى امام موسى كاظم عليه السلام به خاك سپرده وبر روى قبرش اين آيه را نوشتند: «وَكَلبُهُم باسِطٌ ذِراعَيهِ بِالوَسيطِ» (1). سيّد رضى قصيده اى در مرثيه او سروده است. (2) اين شاعر چيره دست در اشعار خويش اينگونه به داستان ردّالشمس اشاره نموده است:

سيّدي الذي رجعت له شمس النهار كما امر

دعا فطار به البساط كما روينا في الخبر (3)

20- محمّد بن حسين موسوى معروف به سيّد رضى(406 ه ق)

اين شخصيّت برجسته كه با جمع آورى سخنان اميرالمؤمنين عليه السلام وتأليف كتاب عظيم نهج البلاغه نامش در تاريخ جاودانه شده است، از اديبان وشاعران برجسته عرب به حساب مى آيد، او طى اشعارى به وقوع معجزه ردّالشمس براى اميرالمؤمنين عليه السلام اشاره نموده وچنين سروده است:


1- سوره كهف، آيه 18.
2- وفيات الأعيان، ج 2، ص 168- 171؛ اعيان الشيعه، ج 5، ص 427؛ معجم المؤلّفين، ج 3، ص 312- 313.
3- مناقب آل ابى طالب، ج 2، ص 357. ترجمه: آقاى من كسى است كه خورشيدبراى او بازگردانده شد، آقايى كه دعا كرد وبساط او را به پرواز در آورد، آنگونه كه در خبرها براى ما نقل شده است. جمله اخير اشاره به يكى ديگر از معجزات اميرالمؤمنين است، عجزه اى شبيه معجزه حضرت سليمان كه باد در اختيارش بود وبساط او وهمراهانش را با سرعت به جاهاى دور دست مى برد.

ص: 169

ردّت عليه الشمس يحدث ضوؤها صبحاً على بعد من الإصباح

من قاس ذا شرف به فكأنّما وزن الجبال القود بالأشباح (1)

در برخى منابع اين اشعار به برادرِ وى سيّد مرتضى نسبت داده شده است. (2) 21- مهيار ديلمى(428 ه ق)

ابوالحسن مهيار بن مرزويه ديلمى بغدادى يكى از بزرگان شاعران اهل بيت عصمت وطهارت عليهم السلام است، اين شاعر برجسته كه فردى ايرانى است به دست سيّد رضى مسلمان شد ونزد وى كسب فيض كرد، وبا ذوق واستعداد فراوان به جايى رسيد كه او را يكى از پرچمداران شعر عربى مى دانند (3)، او شعرهاى فراوانى در مدح اهل بيت عصمت وطهارت عليهم السلام به ويژه اميرالمؤمنين على عليه السلام سروده است، در يكى از سرودهاى وى چنين آمده است:

ورجعة الشمس عليك نبأ تشعّب الألباب فيه وتضلّ

فما ألوم حاسداً عنك انزوى غيظاً ولا ذا قدم فيك تزلّ (4)


1- مناقب آل ابى طالب، ج 2، ص 357. ترجمه: خورشيد براى او بازگردانده شد و روشناييش همانند روشنايى صبح بود، با وجودى كه از صبح فاصله داشت. كسى كه صاحب شرفى را با او مقايسه كند و بسنجد مانند اين است كه بخواهد كوه هاى بلند و بر افراشته را با اشخاص مقايسه نمود و آنها را هم وزن بداند.
2- الصراط المستقيم، ج 1 ص 203؛ اثبات الهداة، ج 2، ص 540، باب 11.
3- امل الآمل، ج 2، 329، شماره 1021؛ تاريخ بغداد، ج 13، ص 276، شماره 7239؛ سير اعلام النبلاء، ج 17، ص 329، شماره 310.
4- ديوان مهيار ديلمى، ج 3، ص 115؛ الغدير، ج 4، ص 255، ترجمه: بازگشت خورشيد براى تو خبرى است كه در عقل ها در آن سرگردان و گمراه شده است. من سرزنش نمى كنم كسى را كه از روى حسادت از تو دست برداشته، و نه كسى را كه درباره تو دچار لغزش شده است.

ص: 170

22- ابن حازم(684 ه ق)

ابوالحسن حازم بن محمّد بن حسن بن حازم قرطاجنى، در شهرى به همين نام در شرق اسپانيا به دنيا آمد، در اين كشور دانش آموخت وسپس به تونس رفت و در آنجا اقامت گزيد و در همانجا از دنيا رفت، وى در ضمنِ اشعارى كه به مقصوره ابن حازم شهرت يافته چنين سروده است:

والشمس ما ردّت لغير يوشع لمّا غزا ولعليّ إذ غفا (1)

شعر فوق را على بن محمّد بن على كنانى از او نقل كرده است. (2) 23- طلائع ابن رزّيك(556 ه ق)

او در دولت فاطميون مصر سمَت وزارت داشت و وزير سلطان فاطمى عاضِد بود، ابن شهر آشوب وى را در زمره شاعران اهل بيت عليهم السلام كه آشكارا و بدون واهمه در مدح اهل بيت عليهم السلام شعر مى گفتند بر شمرده است. او را با صفاتى همچون كرم، شجاعت، دانش ومحبّت اهل بيت عليهم السلام ستوده اند، وگفته شده كه وى مذهب تشيّع را در مصر علنى كرد، اين وزير دانشمند كه شاعرى زبر دست بود در منقبت اهل


1- ترجمه: خورشيد بازگردانده نشده مگر براى يوشع در آن زمان كه مشغول جنگ بود، و براى على عليه السلام در آن هنگام كه رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم سر بردامن وى گذاشت و خوابيد.
2- تنزيه الشريعة، ج 1، ص 379. و بنا به نوشته علّامه امينى در الغدير، ج 3، ص 134 عبدالرحيم عبّاسى نيز آن را در معاهد التنصيص از ابن حازم نقل كرده است.

ص: 171

بيت عصمت و طهارت عليهم السلام اشعار فراوانى سروده است (1)، شعر زير نيز از سروده هاى وى مى باشد:

من ردّت له الشمس بعد المغيب له فأدرك الفضل والأملاك تشهده (2)

24- ابن ابى الحديد(656 ه ق)

عبدالحميد بن ابى الحديد معتزلى شارح نهج البلاغه چنين سروده است:

يا رسم لا رسمتك ريح زعزع وسرت بليل في عراصك خروع

تا اينكه مى گويد:

يا من له ردّت ذكاء ولم يفز بنظيرها من قبل إلّا يوشع (3)

و در اشعارى ديگر چينن سروده است:

إمام هُدى بالفرض آثر فاقتضى له القرص ردّ القرص أبيض أزهرا (4)

اين شعر را على بن يونس بياضى در فصل پانزدهم از كتابش نقل كرده است. (5)


1- الكنى والألقاب، ج 3، ص 206؛ اعيان الشيعه، ج 1، ص 175.
2- مناقب آل ابى طالب، ج 2، ص 359. ترجمه: كسى كه خورشيد پس از غروب برايش بازگردانده شد واو فضيلت(نماز اوّل وقت) را درك كرد، در حالى كه فرشتگان او را مشاهده مى كردند.
3- الروضة المختارة(شرح القصائد العلويّات السبع)، ص 133 و 140، القصيدةالسادسة في وصفه ومدحه عليه السلام. ترجمه: اى كسى كه خورشيد براى تو بازگردانده شد، ونظير آن براى كسى پيش از تو اتّفاق نيفتاده بود مگر براى يوشع.
4- ترجمه: امام هدايت كننده اى كه ايثار كرد(ونمازش را به سبب اين كه پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم اذيت نشود به تأخير انداخت) وخورشيد درخشان ونورانى براى او بازگشت.
5- الصراط المستقيم، ج 1، ص 201.

ص: 172

25- ابن سيّد الناس(734 ه ق)

ابوبكر محمّد بن محمّد بن محمّد بن عبداللَّه اندلسى معروف به ابن سيّد الناس از استادان محمّد بن احمد بن عثمان ذهبى است، اصل وى از اشبيليه اندلس است، در قاهره به دنيا آمده و در آنجا از دنيا رفت، او در رشته هاى گوناگون علوم از جمله در فقه، تاريخ، لغت، و حديث تبحّر داشت، كتاب هاى عيون الأثر وبشرى اللبيب بذكرى الحبيب از جمله آثار وى مى باشد (1)، او در قصيده اى كه در كتابش بشرى اللبيب آورده چنين سروده است:

لَه وقفَت شمس النهار كرامة كما وقفَت شَمس النهار ليوشعا

ورُدَّت عليه الشمس بعد غُرو به ا وهذا من الإيقان أعظم موقعا (2)

اين اشعار را صالحى شامى از كتاب او نقل كرده است. (3) 26- سريجى(750 ه ق)

عبدالعزيز بن محمّد بن حسن بن ابى نصر سريجى حسينى از شاعران اهل ييت عليهم السلام كه در بصره مى زيسته، در يكى از سروده هايش چنين گفته است:

وآية الشمس إذ رُدّت مبادرة غرّاء أقصر عنها كلّ حيران (4)

27- بهاء الدين سبكى(773 ه ق)

بهاء الدين احمد بن تقى الدين على سبكى مصرى، در قاهره به دنيا آمد ونزد پدرش علم آموخت، از سن نوجوانى به سرودن شعر پرداخت، پس از سال ها تدريس وتأليف به شام رفته و عهده دار منصب قضا شد، وسر انجام در مكّه از دنيا رفت (5).

وى در قصيده اى كه در مدح رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم سروده وآن را «هدية المسافر إلى النور السافر» ناميده چنين گفته است:

وشمس الضحى طاعتك وقت مغيبها فما غربت بل وافقتك برفقة

وردّت عليك الشمس بعد مغيبها كما أنّها قدماً ليوشع ردّت

اين اشعار را صالحى شامى از سبكى نقل كرده است. 28- علاءالدين شهيفى حلّى(قرن هشتم ه ق)

علاءالدين على بن حسين شهيفى معروف به ابن شهفيّه، از شاعران زبردستى است كه اشعار فراوانى در مدح اهل بيت عليهم السلام به خصوص اميرالمؤمنين على عليه السلام سروده است، غديريّه دوّم وى را عالِم معاصرش مرحوم شهيد ثانى شرح كرده است، علاءالدين شهيفى از اينكه شخصيّت بزرگى مانند شهيد ثانى شعر او را شرح كرده اظهار خوشحالى نموده وبا سرودن دَه بيت شعر در مدح آن عالم فرزانه از وى تقدير وتشكّر كرده است. او در دو بيت شعر به هر دو داستان


1- الغدير، ج 6، ص 21. ترجمه: ومعجزه خورشيد زمانى كه مبادرت به بازگشت كرد در حالى كه درخشان بود، معجزه اى كه عقل ها در آن حيران است.
2- الوافي بالوفيات، ج 7، ص 161- 165؛ معجم المؤلّفين، ج 2، ص 13.
3- ترجمه: خورشيد درخشان در وقت غروبش از تو فرمانبردارى كرد. او از غروب خوددارى كرده وبا مدارا با تو موافقت نمود. خورشيد پس از غايب شدنش براى تو بازگردانده شد، همانگونه كه در گذشته نيز براى يوشع بازگردانده شده بود.
4- سبل الهدى والرشاد، ج 9، ص 424، باب چهارم.
5- الغدير، ج 6، ص 365- 366؛ اعيان الشيعة، ج 8، ص 192؛ الذريعة، ج 14، ص 264، شماره 2505.

ص: 173

ص: 174

ردّالشمس اشاره نموده وچنين سروده است:

وعليه قد ردّت ذكاء وأحمد من فوق ركبته اليمين متوسّد

وعليه ثانية بساحة بابل رجعت كذا ورد الحديث المسند (1)

29- ابن العرندس حلّى(حدود 840 ه ق)

شيخ صالح بن عبدالرحمان بن عرندس حلّى، از فقيهان ساكن حلّه بود كه به اهل بيت عصمت و طهارت عليهم السلام عشق مى ورزيد، وبا سرودن شعرهاى نغز در مدح اين خاندان محبّت خويش را اظهار مى كرد (2)، وى ضمن اشعار زيبايش پيرامون داستان غدير اينگونه سروده است:

ذو المعجزات الباهرات النيّرات المشرقات المعذرات لمن غلا

منها رجوع الشمس بعد غرو به ا نبأ تصير له البصائر ذهّلا (3)

آنچه ملاحظه نموديد تنها بخشى از شاعرانى بودند كه داستان ردّالشمس را به شعر در آورده اند، وشايد آوردن همه آنها براى خوانندگان فارسى زبان ملال آور باشد، كسانى كه به زبان عربى آشنايى دارند مى توانند تعداد بيشترى از آنها را در نوشتار عربى اين كتاب ملاحظه فرمايند.


1- اثبات الهداة، ج 2، ص 54. ترجمه: خورشيد براى او بازگردانده شد در حالى كه احمد(رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم) بر زانوى راست او سر گذاشته بود. بار دوّم نيز در سرزمين بابِل براى او خورشيد بازگردانده شد، اينگونه در حديث داراى سند وارد شده است.
2- اعيان الشيعة، ج 7، ص 375؛ الغدير، ج 7، ص 13- 23.
3- الغدير، ج 7، ص 8. ترجمه: صاحب معجزه هاى آشكار و روشن و روشنگر كه عذرى است براى كسى كه نسبت به وى غلوّ كند. يكى از آن معجزه ها بازگشت خورشيد پس از غروب بود، خبرى كه عقل ها از شنيدن آن سرگردان است.

ص: 175

بخش هفتم: پاسخ به چند اشكال

اشاره

ص: 176

ص: 177

پاسخ به چند اشكال

دشمنان فضيلت هر جا كه توانسته اند به انكار فضايل ومناقب اهل بيت عصمت وطهارت عليهم السلام پرداخته اند، و در موارد زيادى كه نتوانسته اند اصل فضيلت را انكار كنند، حديث هاى مشابه آن را براى ديگران ساخته اند تا بدين وسيله به كم رنگ كردن امتيازهاى فراوان حضرت على عليه السلام بپردازند، امّا فضيلتى كه با حديث ردّالشمس براى شخصيّت والاى اميرالمؤمنين على بن ابى طالب عليه السلام به اثبات مى رسد، از برجستگى هايى است كه هيچ كدام از صحابه رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم از آن بهره اى ندارند و امكان جعل مشابه آن براى ديگران وجود ندارد، به همين جهت با طرح اشكالات متعدّد سعى در انكار اين فضيلت بزرگ و به زير سؤال بردن اصل آن دارند، در اين بخش به طرح اشكالاتى مى پردازيم كه بر حديث شده است.

لازم به ذكر است كه اين اشكالات به صورت متفرّقه از ديرباز مطرح بوده، وبسيارى از بزرگان به آن پاسخ داده اند، ما نيز با طرح مجموعه اشكالات واعتراضاتى كه به اين حديث شده، با استمداد از نوشته هاى بزرگان اهل قلم به آنها پاسخ مناسب خواهيم داد.

1- ضعف سند

اوّلين اشكالى كه به حديث شده معتبر نبودن سند روايت هاى آن

ص: 178

است، ابن تيميه با نام بردن بسيارى از افرادى كه در سند اين روايت ها آمده به تضعيف آنها پرداخته است.

در پاسخ اين اشكال مى گوييم:

الف- تعدادى از افرادى كه در سند روايت ها واقع شده واز سوى آنها تضعيف شده از رجال صحيح بخارى وصحيح مسلم است (1) كه خودشان به احاديث اين دو كتاب احتجاج مى كنند، چگونه ممكن است به كتابى احتجاج كرد كه در سند آنها افراد ضعيف- آنگونه كه ابن تيميه ادّعا نموده- وجود دارد؟

و به عبارت ديگر: چگونه است كه هر گاه اين افراد احاديثى نقل كنند كه در صحيح بخارى وصحيح مسلم آمده است، نقل آنها صحيح وخود آنها افرادى مورد وثوق واطمينان هستند، امّا زمانى كه همين افراد به نقل حديث ردّالشمس مى پردازند افرادى ضعيف وغير قابل اعتماد بوده ونقل آنها نيز ارزشى ندارد؟! اين طرز تفكّر واين گونه سخن گفتن چيزى نيست جز همان داستان معروف يك بام و دو هوا!

ب- بسيارى از بزرگان اهل سنت به صحيح بودن سند حديث تصريح كرده اند، بزرگانى مانند ابوجعفر طحاوى، حاكم حسكانى، قاضى عياض، سيوطى، سبط ابن جوزى، وابن عابدين كه برخى از آنها را در جاى خودش و به مناسبت نقل حديث از سوى آنها آورديم (2)، در اينجا نمونه هاى ديگرى از اين گونه سخنان را به نظر


1- در نگارش عربى كتاب به همين قلم توضيحات بيشترى داده شده است، خوانندگان محترمى كه خواهان اطلاعات بيشترى از اين جزئيّات هستند مى توانند به آنجا مراجعه نمايند.
2- ر. ك. ردّالشمس اوّل، روايت هاى مرسل وسخن بزرگان پيرامون حديث.

ص: 179

خوانندگان گرامى مى رسانيم.

سبط ابن جوزى پس از روايت حديث از طريق فاطمه دختر امام حسين عليه السلام از اسماء بنت عميس، مى نويسد:

اگر بگويند: پدر بزرگت اين حديث را در كتاب الموضوعات- كه اختصاص به نقل احاديث ساختگى دارد- آورده، بنا بر اين حديث ردّالشمس نيز حديثى ساختگى وبدون اصل است.

همچنين اين روايت از نظر سند اضطراب دارد؛ زيرا در سند آن احمد بن داوود وجود دارد كه قابل اعتماد نيست. و فضيل ابن مرزوق است كه فردى ضعيف وغير قابل اعتماد است.

همچنين برخى از راويان ديگر نيز تضعيف شده اند، مثلًا عبدالرحمان بن شريك را ابوحاتم فردى غير قابل اعتماد مى داند.

همچنين جدّت گفته است: ما در نقل اين حديث ابن عقده را متّهم مى كنيم؛ زيرا او فردى رافضى است.

در پاسخ مى گوييم: سخن جدّم كه مى گويد: «بدون هيچ شبهه اى اين حديث ساختگى است»، ادّعايى است بدون دليل؛ زيرا اشكال وى به عدالت راويان حديث بر مى گردد كه جوابش آشكار است، زيرا اين روايتى كه ما نقل كرديم در سندش هيچكدام از اين افراد وجود ندارد.

امّا اينكه گفته: «من ابن عقده را متّهم به ساختن اين حديث مى كنم»، ادّعايى است بدون دليل ومجرّد بدگمانى است؛ زيرا ابن عقده مشهور به عدالت است، او تنها حديث هايى را نقل مى كرد كه درآنها فضايل اهل بيت آمده بود، ونسبت به ساير

ص: 180

صحابه سخنى نمى گفت، نه از خوبى آنها سخن مى گفت، ونه از بدى آنها سخنى نقل مى كرد، به همين سبب او را متّهم به رافضى بودن كرده اند (1).

وى در ادامه به پاسخ به برخى اشكالات ديگر پرداخته كه آنها را در جاى خودش آورده ايم.

همچنين اسماعيل بن محمّد عجلونى پس از اينكه از احمد ابن حنبل و ابن جوزى نقل مى كند كه حديث ساختگى است، چنين مى نويسد:

اين سخن اشتباه است، و به همين سبب سيوطى گفته: ابن منده وابن شاهين حديث را از اسماء بنت عميس روايت كرده اند، وسند آنها سندى نيكوست، و طحاوى و قاضى عياض آن را حديثى صحيح دانسته اند، و قارى گفته: شايد اين مطلب كه بازگشت خورشيد به دستور على عليه السلام صورت گرفته باشد، ردّ شده باشد، امّا بازگشت آن به دعاى پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم امرى ثابت ومسلّم است. (2) شهاب الدين خفاجى پس از نقل سخنى از طحاوى در ارتباط با وثاقت راويان حديث مى نويسد:

برخى از كسانى كه كتاب را شرح كرده اند بر اين سخن طحاوى اعتراض كرده وگفته اند: اين حديث ساختگى است و راويان


1- تذكرة الخواصّ، ج 1، ص 334- 338.
2- كشف الخفاء، ج 1، ص 220- 221، ح 670.

ص: 181

آن افرادى دروغگو بوده وقابل اعتماد نيستند. او به سخنان ابن جوزى مغرور شده است.

خفّاجى پس از نقل سخنان ابن جوزى مى نويسد:

بيشتر آن مطالبى كه در كتاب ابن جوزى آمده مردود است، و همانگونه كه سيوطى وسخاوى گفته اند: ابن جوزى در كتاب موضوعات بى دقّتى هاى فراوانى دارد، حتّى بسيارى از حديث هاى صحيح را به عنوان حديث ضعيف و ساختگى معرّفى كرده است، همانگونه كه ابن صلاح به اين مطلب اشاره كرده است.

مصنّف تصريح به صحّت اين حديث نموده وگفته: تعدّد نقل آن شاهد صحيح بودن آن است، وپيش از او بسيارى از بزرگان مانند طحاوى آن را تصحيح نموده وقائل به راست بودن آن هستند، افرادى مانند ابن شاهين، ابن منده، ابن مردويه آن را روايت كرده اند، طبرانى نيز آن را روايت كرده ومى نويسد:

روايتى نيكوست. همچنين عراقى در التقريب آن را نقل كرده است... وابن حجر در شرح ارشاد گفته: اگر خورشيد غروب نموده سپس برگردد، با بازگشت خورشيد، وقت نيز باز خواهد گشت، دليل ما همين حديث است. (1) ج- بر فرض اينكه ادعّاى ضعيف بودن سند همه روايت ها سخنى صحيح باشد، ليكن اين را نمى توانند انكار كنند كه مجموعه روايت ها در حدّ استفاضه است، يعنى مجموعه اين روايت ها به حدّى است كه


1- نسيم الرياض، ج 3، ص 11.

ص: 182

اطمينان به صحّت اصل داستان پيدا مى شود وگر چه تفصيل داستان وجزئيّات آن را نتوان با آنها اثبات نمود.

2- تعارض با برخى احاديث معتبر

برخى اشكال كرده اند كه در احاديث آمده: «لَم تُحبَس الشمس على أَحَدٍ إِلّا ليُوشَع»؛ خورشيد براى احدى جز يوشع حبس نشده است.

ادّعاى بازگشت خورشيد براى اميرالمؤمنين على بن ابى طالب عليه السلام با اين سخن در تضادّ است وبا اين حديث منافات دارد، بنا بر اين بايد بگوييم داستان بازگشت خورشيد براى حضرت على عليه السلام صحيح نمى باشد.

در پاسخ اين اشكال مى گوييم:

الف- در داستان يوشع سخن از حَبس وماندن خورشيد در جاى خود است نه از بازگشت آن.

ب- حدّ اكثر اين حديث دلالت دارد كه در امّت هاى گذشته اين معجزه سابقه نداشته و تنها سابقه آن مربوط به يوشع مى شود، امّا از اينكه در آينده نيز اتّفاق نخواهد افتاد سخنى به ميان نياورده است، بنا بر اين هيچگونه تعارضى بين اين دو حديث وجود ندارد.

3- كمى نقل حديث در كتاب ها و از سوى راويان

حادثه عظيمى مانند بازگشت خورشيد از سمت مغرب اگر اتّفاق افتاده باشد، از حادثه هايى است كه كسى را ياراى انكار آن نيست، وانگيزه نقل آن براى مردم خيلى زياد است، در حالى كه مى بينيم تنها عدّه اى اندك آن را روايت كرده اند، و به همين جهت اصل داستان زير سؤال مى رود.

ص: 183

در پاسخ مى گوييم:

الف- انگيزه براى كتمان اين معجزه فراوان بوده است؛ زيرا از همان ابتدا حكومت در دست كسانى بود كه دوست نداشتند فضايل و مناقب اميرالمؤمنين عليه السلام منتشر شود، پس از شهادت حضرت و دوران كوتاه حكومت امام حسن عليه السلام نيز حكومت به بنى اميّه منتقل شد، آنها دشمنان اهل بيت واميرالمؤمنين عليهم السلام بودند، واكثريّت عظيم مردم نيز تابع حكومت بودند، در آن زمان تمام سعى وتلاش ها در جهت كِتمان فضائل آن حضرت بلكه جَعل حديث هاى ساختگى براى خدشه دار نمودن چهره آن حضرت بوده است، با اين توصيف چگونه مى توان ادّعا كرد كه اگر اين معجزه رخ داده بود انگيزه هاى نقل آن زياد بود! خير، چنين نيست، حكومت ها فضايل واضح تر ومعروف تر را نيز ابتدا كتمان، وسپس انكار مى كردند.

ب- اين ادّعا با داستان شقّ القمر كه امرى مسلّم است وفضيلت آن اختصاص به رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم دارد، نقض مى شود، در داستان شقّ القمر كه در قرآن كريم به صراحت آن را نقل كرده، آنجا كه مى فرمايد:

«اقْتَرَبَتِ السَّاعَةُ وَانشَقَّ الْقَمَرُ* وَإِن يَرَوْا آيَةً يُعْرِضُوا وَيَقُولُوا سِحْرٌ مُّسْتَمِرٌّ» (1)، همه مفسّران در اصل واقعه عظيم شقّ القمر اتّفاق نظر دارند، وانگيزه هاى نقل آن نيز خيلى قوى است، با اين وجود راويان آن بيشتر از راويان حديث ردّالشمس نمى باشد.

ابن تيميه ادّعا كرده؛ داستان شقّ القمر در شب و در زمانى اتّفاق افتاده كه مردم خواب بوده اند، و به همين جهت آنها


1- سوره قمر، آيه 1 و 2.

ص: 184

متوجّه نشده اند (1).

اين ادّعا باطل است، زيرا بنا به نقل بخارى در تفسير آيه شريفه «اقتَرَبَتِ الساعَةُ وَانشَقَّ القَمَر» (2) مردم مكّه از رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم در خواست معجزه كردند، وآن حضرت نيز معجزه شقّ القمر را انجام داد (3)، بنا بر اين، همه آنها از قبل خبر داشتند، و براى ديدن اين اعجاز الهى جمع شده بودند، وبايد توجّه داشت كه شهر مكّه محلّ رفت وآمد مردم بود ودائماً گروهى از مردم جاهاى ديگر نيز در آن حضور داشتند، وبايد جمعى از آنها نيز متوجّه شده باشند كه بناست چه اتّفاقى بيفتد، وچه بسا جمعى از آنها نيز در جمع قريش حضور داشته اند، با همه اين اوصاف مى بينيم تنها عده اندكى آن را حكايت كرده اند، وچه بسا اگر اين معجزه عظيم در قرآن نيامده بود همين مقدار كم نيز نقل نشده بود، وكم كم به دست فراموشى سپرده مى شد.

ج- علّت اصلى نقل اندك اينگونه حادثه هاى بزرگ بى سواد بودن اكثريّت عظيم مردم آن زمان بوده است، نگارش تاريخ وتأليف كتاب بين آنها رواج نداشته است، و در اين جهت فرقى بين مسلمانان وغير مسلمانان نيست، و به همين سبب تنها بخش اندكى از معجزه هاى رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم به ما رسيده است، مخصوصاً از طريق اهل سنّت كه اين كمى در نقل بسيار آشكار است.

نگارش تاريخ وتأليف كتاب از عصر تابعين شروع مى شود، و به


1- منهاج السنّة، ج 8، ص 171.
2- سوره قمر، آيه 1.
3- صحيح بخارى، ج 6، ص 521، ح 1292.

ص: 185

تدريج در عصر بعدى افزايش مى يابد، زمانى كه از شاهدان آن حادثه هاى عظيم ومعجزه هاى بزرگ ديگر كسى زنده نبوده است، ومخصوصاً امورى كه مربوط به فضائل اميرالمؤمنين عليه السلام بوده كه عدّه اى از ترس، وگروهى نيز از روى عناد ودشمنى آن را پنهان مى كردند، واحياناً گروه اندكى كه به خود جرأت مى دادند و به نقل فضايل اهل بيت عليهم السلام به ويژه اميرالمؤمنين عليه السلام مى پرداختند، بايد خود را براى انواع محروميّت ها آماده مى كردند، وچه بسا بايد دست از جان خويش مى شستند.

به همين جهت مى بينيم راويان داستان غدير خُم واعلام ولايت وخلافت اميرالمؤمنين على عليه السلام، با وجودى كه در حضور جمعيّتى بيش از يكصد هزار نفر صورت گرفته، وپيامبر صلى الله عليه و آله و سلم با تأكيد فراوان از همه حاضران خواسته اند كه به غايبان برسانند، از يكصد تن تجاوز نمى كند.

د- با دقّت در برخى خصوصيّات و ويژگى هاى داستان مى فهميم كه اصولًا زمينه براى توجّه عمومى به اين حادثه در زمان واقعه فراهم نبوده است، زيرا از سويى مدّت زمان وقوع اين حادثه عظيم خيلى كوتاه بوده؛ در حدّ خواندن يك نماز چهار ركعتى، واز سوى ديگر ارتفاع خورشيد در حدّى نبوده كه بخش هاى زيادى از زمين را روشن كند، تنها در مناطق اطراف كه از نظر افق به آن نزديك بوده اند قابل رؤيت بوده است، آن هم به شرطى كه بگوييم موانع طبيعى مانند ابر

ص: 186

يا غبار وجود نداشته است (1)، و به همين جهت بسيارى از افراد متوجّه آن نشده اند.

به علاوه، نمى توان اين حجم از روايت را كه پيرامون ردّالشمس آمده در مقايسه با ديگر اتّفاقات تاريخى اندك به حساب آورد.

4- تعارض وتنافى بين نقل هاى مختلف حديث

روايت هايى كه در اين زمينه وارد شده از نظر بيان خصوصيّات وجزئيّات حادثه اختلاف دارند، به عنوان مثال:

الف: مطابق بعضى روايت ها حضرت على عليه السلام به سبب تقسيم غنيمت هاى جنگ خيبر نمازشان به تأخير افتاده بود، ومطابق دسته ديگرى از روايت ها علّت تأخير نماز حضرت به دامن داشتن سر رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم بود.

ب: در بعضى روايت ها آمده كه پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم در حال دريافت وحى


1- در برخى روايت ها به اين علّت اشاره شده است، مرحوم علّامه مجلسى در بحارالأنوار، ج 41، ص 190، وج 55، ص 166، ح 26 از كتاب «العلل» تأليف محمّد بن على بن ابراهيم اينگونه روايت كرده است: «قال العالم عليه السلام: علّة ردّالشمس على اميرالمؤمنين عليه السلام وما طلعت على أهل الأرض كلّهم، أنّه جلّل اللَّه السماء بالغمام إلّا الموضع الذي كان فيه أميرالمؤمنين وأصحابه، فإنّه جلاه حتّى طلعت عليهم»، سبب اين كه خورشيد تنها براى اميرالمؤمنين عليه السلام بازگشت وبر جاهاى ديگر نتابيد؛ اين است كه خداوند آسمان را با ابر پوشاند وتنها همان مكانى را كه اميرالمؤمنين عليه السلام و يارانش وجود داشتند بدون پوشش قرار داد تا اين كه خورشيد بر آنها تابيد.

ص: 187

سر بر دامن على عليه السلام داشتند، و در برخى ديگر آمده كه حضرت به خواب رفته بودند.

ج: در برخى روايت ها آمده كه خورشيد تا وسط آسمان بالا آمد. و در برخى ديگر آمده كه به اندازه اى بالا آمد كه نورش بر زمين و كوه هاى اطراف تابيد. ومطابق برخى روايت ها تا ميانه مسجد بالا آمد.

د: در برخى نقل ها آمده كه ردّالشمس در غزوه خيبر- كه مكانى دور از مدينه است- اتّفاق افتاد، و در برخى روايات آمده كه خورشيد نيمى از مسجد را روشن ساخت.

واختلاف نقل هاى ديگر كه در روايت هاى مختلف آمده است.

در پاسخ اين اشكال مى گوييم: اختلاف در جزئيّات وخصوصيّات يك واقعه سبب نمى شود كه اصل واقعه دروغ باشد، زيرا ما در بسيارى از وقايع تاريخى مى بينيم كه هر چه روايت بيشتر داشته باشد، اختلاف در جزئيّات آن بيشتر است، حتّى در معجزه عظيمى مانند شقّ القمر كه هيچ شبهه اى در اصل وقوع آن وجود ندارد، در بيان جزئيّات آن اختلاف زيادى وجود دارد: در بعضى روايت ها آمده كه ماه دو نيم شد وهر نيمى بر فراز كوهى قرار گرفت (1).

و در برخى ديگر آمده: نيمى از ماه پشت كوه ونيمى در سمت ديگر بود (2).

و مطابق نقلى: نيمى از ماه بالاى كوه، ونيمى پايين آن بود. (3) همچنين در واقعه مهمّ معراج رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم، كه در نقل جزئيّات آن اختلاف فراوانى به چشم مى خورد.

افرادى كه به نقل يك واقعه مى پردازند از نظر استعداد، وهدفى كه از نقل آن دارند مختلفند، غالب افراد سخنان ديگران را نقل به معنى


1- سنن ترمذى، ج 5، ص 72- 73، ح 3343.
2- همان، ج 5، ص 71- 72، ح 3339.
3- صحيح بخارى، ج 6، ص 520، ح 1289.

ص: 188

مى كنند، بعضى يك واقعه را با تمام جزئيّات آن بخاطر مى سپارند وآن را براى ديگران بازگو مى كنند، عدّه اى تنها بعضى جزئيّات كه برايشان مهمّ بوده در نظرشان مانده وهمان را نقل مى كنند، وبرخى نيز به نقل اصل داستان وكلّيّاتى از آن اكتفا مى كنند وكارى به نقل جزئيّات ندارند. اينگونه اختلاف ها در نقل، سبب زير سؤال رفتن اصل حادثه نمى شود؛ زيرا همه روايت ها در اصل وقوع آن اتّفاق دارند، آرى اگر در يكى از جزئيّات بين دو نقل اختلاف وجود داشته باشد، تنها همان بخش از داستان وخصوصيّت آن از درجه اعتبار ساقط مى شود نه اصل آن.

در داستان ردّالشمس نيز اختلاف در جزئيّات موجب اين نمى شود كه اصل داستان زير سؤال برود، با اينكه در مقدار ارتفاع خورشيد نقل ها مختلف است، ليكن همه روايت ها در يك نكته اتّفاق نظر دارند، وآن اين است كه مقدار بازگشت خورشيد به اندازه اى بود كه وقت نماز عصر رسيد وعلى عليه السلام از جاى برخاسته ونماز عصر را خواند.

آرى ممكن است در نقل بعضى راويان بالا آمدن آن، تا وسط آسمان ذكر شده باشد، كه اين يك نوع گزافه گويى ومبالغه در نقل است.

همانگونه كه وقوع اين حادثه در جنگ خيبر منافاتى با بالا آمدن خورشيد تا نيمى از مسجد ندارد، زيرا مدينه در همان موقعيّت جغرافيايى قرار دارد و ردّالشمس در آنجا نيز محسوس بوده است.

امّا خصوصيّات وجزئيّاتى كه براى علّت تأخير نماز حضرت على عليه السلام نقل شده، هيچ منافاتى بين آنها وجود ندارد، سر نهادن پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم بر دامن على عليه السلام به سبب دريافت وحى با خوابيدن او قابل جمع است،

ص: 189

زيرا مى توانيم بگوييم رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم سر بر دامن على عليه السلام نهاده وخوابيد، وعلّت آن حالت مخصوص دريافت وحى بود، همانگونه كه صحيح است بيدار شدن وسر از دامن على عليه السلام برداشتن را به همان معناى پايان حالت مخصوص دريافت وحى بدانيم، به همين جهت در برخى روايت ها كه در ابتداى آنها سخن از دريافت وحى است، در ادامه سخن از بيدار شدن به ميان آمده است.

امّا آنچه در برخى روايت ها آمده كه حضرت على عليه السلام به سبب تقسيم غنيمت هاى جنگ خيبر نمازشان به تأخير افتاد، آن هم منافاتى به روايت هاى ديگر كه مى گويد به سبب اينكه رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم سر بر دامن وى نهاده بود نمازش به تأخير افتاد، ندارد، زيرا ممكن است ابتدا تقسيم غنيمت ها سبب شده بود تا نتواند در اوّل وقت نمازش را بخواند، وهمين كه براى اقامه نماز نزد رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم رفته بود پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم سر بر دامنش گذاشته وخوابيده بود.

وهمچنين ديگر اختلافات در جزئيّات كه همگى قابل توجيه است وتعارضى بين آنها وجود ندارد.

5- منافات داشتن قضاى نماز با مقام عصمت امام

حضرت على عليه السلام امامى است معصوم كه از هر گونه گناه بلكه خطايى مصون است، چگونه مى توان پذيرفت كه نماز وى قضا شود؟

در پاسخ مى گوييم: آنگونه كه در برخى روايت ها آمده؛ نماز حضرت به طور كامل فوت نشده بود، بلكه وقت فضيلت نماز عصر تمام شده بود وخورشيد در آستانه غروب بود، بنا بر اين مى شد در همان زمان اندك نماز را به صورت ادا بجا آورد، امّا با دعاى رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم

ص: 190

خورشيد به جايگاهى بازگشت كه وقت فضيلت نماز عصر بود وحضرت، نماز را در وقت فضيلت بجا آورد.

ومطابق دسته ديگرى از روايت ها حضرت على عليه السلام در همان حال كه نشسته بود وسرِ رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم را به دامن داشت نماز خويش را خواند و براى ركوع وسجده ها اشاره مى كرد، امّا پس از برخاستن پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم ودعاى حضرت، با بازگشت خورشيد نماز را ايستاده وبا تمام شرائط بجا آورد.

اين مطلب را بسيارى از بزرگان شيعه در كتاب هاى خويش آورده و بدان تصريح كرده اند، بخشى از اين سخنان در بخش «استدلال به حديث ردّالشمس در كتاب هاى فقهى» ذكر شد.

6- تغيير در نظام هستى

نظام هستى بر پايه نظم استوار شده است، وحركت همه كرات آسمانى واز جمله زمين وخورشيد آنچنان دقيق است كه كوچكترين تغييرى در آن، نظم عالم را به هم خواهد زد، بازگشت خورشيد پس از غروب حركتى بر خلاف حركت معمول ومتعارف منظومه شمسى است كه موجب اختلال نظام خواهد شد، در حالى كه مى بينيم هيچگونه اختلالى صورت نگرفته است، واين خود دليل بر عدم صحّت داستان ردّالشمس است.

در پاسخ مى گوييم: شكّى نيست كه اين حادثه عظيم يك معجزه الهى است كه به دعاى رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم اتّفاق افتاده است، و در مواردى كه معجزه اى صورت مى گيرد كارى فراتر از قانون طبيعت انجام مى پذيرد، و در اينگونه موارد همينكه از نظر عقلى كارى محال

ص: 191

نباشد كافى است، واصولًا همه معجزه ها كارهايى خلاف عادت هستند.

به علاوه، اين معجزه در تاريخ بشر حد اقلّ يك مورد مشابه دارد؛ و آن وقوع ردّالشمس براى حضرت يوشع وصى حضرت موسى عليه السلام است كه هيچ اختلافى در آن وجود ندارد وهمه مفسّران- اعمّ از شيعه وسنّى- بر آن اتّفاق نظر دارند، وخلاصه داستان وى چنين است:

روزى يوشع به همراه سپاهيانش با ستمگران مى جنگيد، واين نبرد تا غروب خورشيد ادامه يافت، يوشع كه مى خواست سرنوشت جنگ را با شكست دشمن يكسره نمايد، رو به خورشيد نموده چنين گفت: «تو در حال فرمانبردارى از دستورات الهى هستى، من نيز در حال طاعت امر پروردگار هستم، خدايا خورشيد را براى من برگردان». خورشيد براى وى بازگشت و روز همچنان ادامه يافت تا اينكه دشمن شكست خورد و ستمگران پا به فرار گذاشتند. (1) همچنين مشابه اين معجزه در داستان شقّ القمر نيز كه كوچك ترين شبهه اى در وقوع آن وجود ندارد اتّفاق افتاده است، آن معجزه عظيم نيز بايد نظام طبيعت را به هم مى زد، ولى چنين اتّفاقى نيفتاد.

چگونه است كه در وقوع ردّالشمس براى يوشع، و در حادثه شقّ القمر، اين اشكال را نكرده اند، ولى زمانى كه نوبت به وقوع آن براى حضرت على عليه السلام مى رسد چنين اشكالى را مطرح مى كنند؟!


1- تاريخ طبرى، ج 1، ص 310.

ص: 192

7- ردّالشمس معجزه پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم است نه على عليه السلام!

عدّه اى پس از اينكه نتوانسته اند اصل داستان را انكار كنند، به طرح اين اشكال سست وبى اساس پرداخته اند، وبدين وسيله خواسته اند بگويند اين معجزه هيچگونه ارتباطى به حضرت على عليه السلام ندارد.

اين اشكال سست تر از آن است كه نياز به جواب داشته باشد، زيرا هيچ كس منكر اين نيست كه ردّالشمس از معجزات رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم است، امّا نكته اى كه بايد مورد توجّه قرار گيرد- واين اشكال كنندگان از آن غافل شده اند- اين است كه رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم اين تقاضا را به خاطر حضرت على عليه السلام نموده است، حضرت در دعاى خويش تصريح نموده كه «خدايا خورشيد را براى على برگردان تا او نماز عصرش را بخواند».

و به عبارت ديگر: اين معجزه از يك سو نبوى است؛ چرا كه به دعاى پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم اتّفاق افتاده است، و از يك سو علوى است؛ چرا كه اصل درخواست به سبب تأخير يا قضا شدن نماز اميرالمؤمنين عليه السلام بوده است.

8- بى فايده بودن بازگشت خورشيد

برخى اشكال كرده اند كه با غروب خورشيد نماز حضرت على عليه السلام قضا شده ووقت آن به پايان رسيده بود، بازگشت مجدّد خورشيد سبب اين نمى شود كه قضا تبديل به ادا شود.

در پاسخ مى گوييم:

الف- آنگونه كه در برخى روايات آمده است نماز حضرت قضا

ص: 193

نشده بود، بلكه حضرت آن را در حال نشسته خوانده بودند، ليكن در آن حالت نمى توانستند نماز را با تمام خصوصيّات و شرايط بجا آورند، بلكه ركوع وسجده ها را با اشاره بجا آورده بودند. بازگشت خورشيد سبب شد تا بار ديگر آن را با شرايط كامل بجا آورند.

ومطابق برخى روايات اصولًا آفتاب به طور كامل غروب نكرده بود بلكه در آستانه غروب بود، بنا بر اين نماز قضا نشده بود وحضرت مى توانست نماز را به صورت ادا بجا آورد، ليكن با بازگشت خورشيد، نماز را در اوّل وقت فضيلت آن بجا آوردند.

ب- بر فرض كه بپذيريم نماز حضرت قضا شده بوده وخورشيد به صورت كامل غروب كرده بود، ليكن مى توانيم بگوييم: همانگونه كه بازگشت خورشيد از امتيازاتى است كه خداوند به حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام عنايت فرمود، تبديل شدن نماز قضا به نماز ادا پس از بازگشت خورشيد نيز از خصوصيّات و ويژگى هاى حضرت على عليه السلام بوده است.

ص: 194

ص: 195

فهرست منابع

1- الأباطيل والمناكير والصحاح والمشاهير، حسين بن ابراهيم جوزقانى، دارالكتب العلميّة، بيروت، 1424 ه ق، چاپ اوّل.

2- اثبات الوصيّة، على بن حسين مسعودى، مؤسّسه انصاريان، قم، 1384 ه ش، چاپ سوّم.

3- اثبات الهداة، محمّد بن حسن معروف به شيخ حرّ عاملى، 1413 ه ق، چاپ اوّل.

4- الاحتجاج، احمد بن على طبرسى، انتشارات اسوه، تهران، 1422 ه ق، چاپ سوّم.

5- اختيار معرفة الرجال، شيخ طوسى، مؤسّسه آل البيت عليهم السلام، قم، 1404 ه ق.

6- اربعين منتقى، ابوالخير حاكمى طالقانى، مجلّه تراثنا، شماره اوّل، ص 95- 128؛ 1405 ه ق.

7- الأربعين عن الأربعين، عبدالرحمان خزاعى، سازمان چاپ وانتشارات وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامى، تهران، 1414 ه ق، چاپ اوّل.

8- ارشاد، شيخ مفيد محمّد بن محمّد بن نعمان، مؤسّسه آل البيت عليهم السلام، 1414 ه ق.

9- اعلام النبوّة، ابوالحسن على بن محمّد ماوردى، دارالكتب العلميّة، بيروت، 1406 ه ق، چاپ اوّل.

ص: 196

10- اعلام الورى، فضل بن حسن طبرسى، مؤسّسه آل البيت عليهم السلام، قم، 1417 ه ق.

11- الاعلام، خيرالدين زركلى، دارالعلم، بيروت، 1980 م، چاپ پنجم.

12- اعيان الشيعة، سيّد محسن امين، دارالتعارف للمطبوعات، بيروت.

13- اقبال الأعمال، سيّد رضى الدين ابن طاووس، مكتب الأعلام الاسلامى، قم، 1414 ه ق، چاپ اوّل.

14- الاكمال، خطيب تبريزى محمّد بن عبداللَّه، مؤسسه آل البيت عليهم السلام، قم.

15- امالى شيخ طوسى، محمّد بن حسن طوسى، دارالثقافة، قم، 1414 ه ق، چاپ اوّل.

16- امالى شيخ مفيد، محمّد بن محمّد بن نعمان، دارالمفيد، بيروت، 1414 ه ق، چاپ دوّم.

17- امتاع الاسماع، تقى الدين احمد بن على مقريزى، دارالكتب العلميّة، بيروت، 1420 ه ق، چاپ اوّل.

18- امل الآمل، محمّد بن حسن معروف به شيخ حرّ عاملى، مكتبة الاندلس، بغداد.

19- الأنساب، ابوسعد عبدالكريم بن محمّد سمعانى، دارالجنان، بيروت، 1408 ه ق، چاپ اوّل.

20- اهل البيت في المكتبة العربيّة، سيّد عبدالعزيز طباطبائى، مؤسّسه آل البيت عليهم السلام، قم، 1417 ه ق، چاپ اوّل.

21- بحار الأنوار، علّامه محمّد باقر مجلسى، مؤسّسة الوفاء،

ص: 197

بيروت، 1403 ه ق، چاپ دوّم.

22- البحر المحيط، ابوحيّان اندلسى، دارالكتب العلميّة، بيروت، 1422 ه ق،، چاپ اوّل.

23- البداية والنهاية، ابوالفداء اسماعيل بن كثير دمشقى، چاپ مصر، 1348 ه ق، چاپ اوّل.

24- بشارة المصطفى، محمّد بن على طبرى، انتشارات اسلامى، قم، 1420 ه ق.

25- بصائر الدرجات، محمّد بن حسن صفّار، كتابخانه آيت اللَّه مرعشى نجفى، 1404 ه ق.

26- البيان، محمّد بن مكّى شهيد اوّل، مجمع الذخائر الاسلاميّة، قم.

27- البيان والتعريف، ابراهيم بن محمّد حسينى، دارالكتاب العربى، بيروت، 1410 ه ق، چاپ اوّل.

28- تاريخ الاسلام، محمّد بن احمد ذهبى، دارالكتاب العربى، بيروت، 1410 ه ق، چاپ اوّل.

29- تاريخ بغداد، على بن احمد بن ثابت خطيب بغدادى، دارالكتب العلميّة، بيروت، 1417 ه ق، چاپ اوّل.

30- تاريخ طبرى(تاريخ الأمم والملوك)، محمّد بن جرير طبرى، مؤسّسة الأعلمى، بيروت، 1403 ه ق، چاپ چهارم.

31- تاريخ مدينة دمشق، على بن حسن بن هبة اللَّه دمشقى معروف به ابن عساكر، دارالكتب العلميّة، بيروت، 1417 ه ق، چاپ اوّل.

32- تأويل الآيات الظاهرة، سيّد شرف الدين استرآبادى، مؤسّسة

ص: 198

الإمام المهدى عليه السلام، 1407 ه ق، چاپ اوّل.

33- تثبيت الامامة، ابونعيم احمد بن عبداللَّه اصفهانى، دارالامام مسلم، بيروت، 1407 ه ق.

34- التدوين فى تاريخ قزوين، عبدالكريم رافعى، دارالكتب العلميّة، بيروت، 1408 ه ق.

35- تذكرة الحفّاظ، محمّد بن احمد ذهبى، دار احياء التراث العربى، بيروت، چاپ چهارم.

36- تذكرة الخواصّ، يوسف بن قزاغلى معروف به سبط ابن جوزى، مجمع جهانى اهل بيت عليهم السلام، 1426 ه ق، چاپ اوّل.

37- تذكرة الفقهاء، علّامه حلّى حسن بن يوسف بن مطهّر، مؤسّسه آل البيت عليهم السلام، قم، 1414 ه ق، چاپ اوّل.

38- تفسير شيخ ابوالفتوح رازى/ روض الجنان

39- تفسير عيّاشى، محمّد بن مسعود عيّاشى، كتابخانه علميّه اسلاميّة، تهران.

40- تفسير قرطبى، محمّد بن احمد قرطبى، دارالكتب المصريّة، قاهره، 1365 ه ق.

41- التفسير الكبير، محمّد بن عمر بن حسن معروف به فخررازى، دار احياء التراث العربى، بيروت، چاپ سوّم.

42- تقريب المعارف، ابوالصلاح تقى بن نجم الحلبى، 1417 ه ق/ 1375 ه ش.

43- تلخيص المتشابه فى الرسم، احمد بن على بن ثابت خطيب بغدادى، دار طلاس، دمشق، 1985 ه ق، چاپ اوّل.

44- تلخيص كتاب الموضوعات، محمّد بن احمد ذهبى، مكتبة

ص: 199

الرشد، رياض، 1419، ه ق، چاپ اوّل.

45- تنزيه الشريعة، على بن محمّد كنانى، مكتبة القاهرة، مصر، چاپ اوّل.

46- توضيح الدلائل، شهاب الدين احمد بن جلال الدين ايجى، مجمع جهانى اهل بيت عليهم السلام، 1428 ه ق، چاپ اوّل.

47- الثاقب في المناقب، محمّد بن على طوسى معروف به ابن حمزه، مؤسّسه انصاريان، قم، 1412 ه ق، چاپ سوّم.

48- جوابات المسائل الميافارقيات/ رسائل المرتضى

49- جواهر الفقه، عبدالعزيز بن برّاج طرابلسى، انتشارات اسلامى، قم، 1411 ه ق، چاپ اوّل.

50- جواهر المطالب، محمّد بن احمد باعونى، مجمع احياء فرهنگ اسلامى، قم، 1415 ه ق، چاپ اوّل.

51- حاشيه ابن عابدين، محمّد امين معروف به ابن عابدين، دارالفكر، بيروت، 1425 ه ق.

52- الحدائق الناضرة، شيخ يوسف بحرانى، انتشارات اسلامى، قم.

53- حديقة الحقيقة، سنائى غزنوى، انتشارات دانشگاه تهران.

54- الخرائج والجرائح، قطب الدين راوندى، مؤسّسة الإمام المهدى عليه السلام، قم، 1409 ه ق، چاپ اوّل.

55- خصائص الأئمّة، سيّد رضى محمّد بن حسين بن موسى، انتشارات آستان قدس رضوى، 1406 ه ق.

56- الخصائص الكبرى، جلال الدين سيوطى، دارالكتب العلميّة، بيروت، 1405 ه ق، چاپ اوّل.

57- الخصال، شيخ صدوق محمّد بن على بن حسين، انتشارات

ص: 200

اسلامى، قم، 1417- 1362 ه ش.

58- خلاصة الأقوال، علّامه حلّى حسن بن يوسف بن مطهّر، انتشارات اسلامى، قم، 1417 ه ق، چاپ اوّل.

59- الدرّ النظيم، يوسف بن حاتم شامى، انتشارات اسلامى، قم، 1420 ه ق، چاپ اوّل.

60- ديوان بابا فغانى شيرازى، تصحيح احمد سهيلى، كتابخانه اقبال، تهران، 1362 ه ش، چاپ اوّل.

61- ديوان نظيرى، تصحيح محمّد رضا طاهرى، انتشارات نگاه، تهران 1379 ه ق، چاپ اوّل.

62- ديوان مهيار ديلمى، دارالكتب المصريّة، قاهره، 1344 ه ق، چاپ اوّل.

63- الذريعة، آغا بزرگ تهرانى، دار الاضواء، بيروت، 1403 ه ق، چاپ سوّم.

64- الذرّيّة الطاهرة، ابوبشر محمّد بن احمد دولابى، مؤسّسه انتشارات اسلامى، قم، 1407 ه ق.

65- الذكرى، شهيد اوّل محمّد بن مكّى، مؤسّسه آل البيت عليهم السلام، قم، 1419 ه ق، چاپ اوّل.

66- ذيل تاريخ بغداد، محمّد بن محمود بن حسن معروف به ابن نجّار، دارالكتب العلميّة، بيروت.

67- رجال نجاشى، ابوالعبّاس نجاشى، انتشارات اسلامى، قم، 1418 ه ق، چاپ ششم.

68- رسائل المرتضى، سيّد مرتضى على بن حسين بن موسى، دارالقرآن الكريم، قم، 1405 ه ق.

ص: 201

69- روض الجنان و روح الجنان، شيخ ابوالفتوح رازى، كتابخانه آيت اللَّه مرعشى نجفى، قم، 1404 ه ق.

70- روض الجنان، زين الدين جبعى شهيد ثانى، مؤسّسه آل البيت عليهم السلام، قم.

71- الروضة المختارة، عبدالحميد بن ابى الحديد، مؤسّسة الأعلمى، بيروت.

72- روضة الواعظين، محمّد بن حسن فتّال فارسى نيشابورى، منشورات رضى، قم.

73- الرياض النضرة، محب طبرى احمد بن عبداللَّه، چاپ مصر، 1372 ه ق.

74- زين الفتى، احمد بن محمّد عاصمى، مجمع احياء فرهنگ اسلامى، قم، 1418 ه ق، چاپ اوّل.

75- سبل الهدى والرشاد، محمد بن يوسف صالحى شامى، دار الكتب العلميّة، بيروت، 1414 ه ق، چاپ اوّل.

76- السرائر، محمّد بن منصور بن أحمد حلّى معروف به ابن ادريس، انتشارات اسلامى، قم، 1410 ه ق، چاپ دوّم.

77- سمط النجوم العوالى، عبدالملك بن حسين بن عبدالملك عصامى مكّى، المطبعة السلفيّة، قاهره، 1380 ه ق.

78- سنن الترمذى، ابوعيسى محمّد بن عيسى ترمذى، دارالفكر، بيروت، 1403 ه ق، چاپ دوّم.

79- السنّة، ابن ابى عاصم عمرو بن ضحّاك، دارالصميعى، رياض، 1419 ه ق، چاپ اوّل.

80- سير أعلام النبلاء، محمّد بن احمد ذهبى، مؤسّسة الرسالة،

ص: 202

بيروت، 1406 ه ق، چاپ چهارم.

81- السيرة النبويّة احمد زينى دحلان(حاشيه السيرة الحلبيّة)، المكتبة التجاريّة الكبرى، قاهره، 1383 ه ق.

82- شرح مشكل الآثار، ابوجعفر احمد بن محمّد طحاوى، مؤسّسة الرسالة، بيروت، 1415 ه ق، چاپ اوّل.

83- شرح نهج البلاغة، عبدالحميد بن ابى الحديد، دارالكتب العلميّة، بيروت، 1385 ه ق، چاپ اوّل.

84- الشفا، قاضى عياض، دارالكتب العلميّة، بيروت.

85- صحيح بخارى، محمّد بن اسماعيل بخارى، دارالقلم، بيروت، 1407 ه ق، چاپ اوّل.

86- الصراط المستقيم، على بن يونس بياضى، المكتبة المرتضويّة، 1384 ه ق، چاپ اوّل.

87- الصواعق المحرقة، احمد بن محمّد بن على بن حجر هيتمى مكّى، مؤسّسة الرسالة، بيروت، 1417 ه ق، چاپ اوّل.

88- الضعفاء الكبير، محمّد بن عمرو عقيلى، دارالكتب العلميّة، بيروت، چاپ اوّل.

89- الطرائف، سيّد رضى الدين ابن طاووس، چاپخانه خيّام، قم، 1400 ه ق.

90- العقد النضيد، محمّد بن حسن قمى، دارالحديث، قم، 1423 ه ق/ 1381 ه ش، چاپ اوّل.

91- عكس رخ يار(كارنامه شاعران در آستان ولايت اميرالمؤمنين عليه السلام)، به كوشش عزيز اللَّه زيادى، كتاب نيستان وانتشارات سروش، تهران، 1381 ه ش، چاپ اوّل.

ص: 203

92- العلل، محمّد بن على بن ابراهيم قمى/ بحار الأنوار

93- علل الشرائع، شيخ صدوق محمّد بن على بن حسين، منشورات المكتبة الحيدريّة، نجف، 1386 ه ق.

94- العمدة، ابن بطريق يحيى بن حسن حلّى، انتشارات اسلامى، قم، 1407 ه ق.

95- عمدة القارى، محمود بن احمد عينى، دار احياء التراث العربى، بيروت.

96- عيون المعجزات، حسين بن عبدالوهّاب، مؤسّسة الأعلمى، بيروت، 1403 ه ق، چاپ سوّم.

97- الغدير، علّامه عبدالحسين امينى، دارالكتاب العربى، بيروت، 1387 ه ق، چاپ سوّم.

98- غنائم الأيّام، ميرزا ابوالقاسم قمّى، مكتب الأعلام الاسلامى، 1417 ه ق- 1375 ه ش.

99- فتح البارى، احمد بن على بن حجر عسقلانى، دارالمعرفة، بيروت، چاپ دوّم.

100- فرائد السمطين، ابراهيم بن محمد جوينى، مؤسّسة المحمودى، بيروت، 1400 ه ق، چاپ اوّل.

101- فرج المهموم، سيّد رضى الدين ابن طاووس، منشورات الرضى، قم، 1363 ه ش.

102- الفصول المهمّة، ابن صبّاغ على بن محمّد بن احمد، دارالحديث، قم، 1422 ه ق، چاپ اوّل.

103- فهرست ابن نديم، محمّد بن اسحاق نديم، تحقيق رضا تجدّد.

ص: 204

104- قرب الاسناد، عبداللَّه بن جعفر حميرى، مؤسّسه آل البيت عليهم السلام، قم، 1413 ه ق، چاپ اوّل.

105- قصص الأنبياء، قطب الدين راوندى، مؤسّسه الهادى، 1418 ه ق/ 1376 ه ش، چاپ اوّل.

106- قصص الأنبياء(عرائس المجالس)، احمد بن محمّد ثعلبى، دارالمعرفة، بيروت.

107- الكافى، محمّد بن يعقوب كلينى، دارالكتب الاسلاميّة، تهران، 1367 ه ش، چاپ سوّم.

108- الكنى والألقاب، شيخ عبّاس قمّى، كتابخانه صدر، تهران.

109- كشف الخفاء، اسماعيل بن محمّد عجلونى، دارالكتب العلميّة، بيروت، 1408 ه ق، چاپ سوّم.

110- كشف الرمس، محمّد باقر محمودى، بنياد معارف اسلامى، قم، 1419 ه ق، چاپ اوّل.

111- كشف الغطاء، شيخ جعفر كاشف الغطاء، انتشارات مهدوى، اصفهان.

112- كشف الغمّة، على بن عيسى اربلى، مجمع جهانى اهل بيت عليهم السلام، 1426 ه ق، چاپ اوّل.

113- كشف اليقين، علّامه حلّى حسن بن يوسف بن مطهّر، مجمع احياء فرهنگ اسلامى، قم، 1413 ه ق، چاپ اوّل.

114- كفاية الطالب، محمّد بن يوسف گنجى، دار إحياء تراث اهل البيت عليهم السلام، 1404 ه ق/ 1362 ه ش، چاپ سوّم.

115- كلّيات اشعار فارسى اقبال لاهورى، تصحيح احمد سروش، كتابخانه سنائى، تهران، تاريخ مقدّمه ناشر 1343 ه ش.

ص: 205

116- كلّيات اشعار اهلى شيرازى، تصحيح حامد ربّانى، كتابخانه سنائى، تهران، 1344 ه ش، چاپ اوّل.

117- كنز العمّال، على متّقى هندى، مؤسّسة الرسالة، بيروت، 1409 ه ق.

118- اللآلى المصنوعة، عبدالرحمان سيوطى، دارالمعرفة، بيروت، 1401 ه ق، چاپ سوّم.

119- لسان الميزان، احمد بن على بن حجر عسقلانى، دار احياء التراث العربى، بيروت، 1416 ه ق، چاپ اول.

120- مئة منقبة، محمّد بن على قمّى، مدرسة الامام المهدى عليه السلام، قم، 1407 ه ق، چاپ اوّل.

121- المجدى، على بن محمّد علوى، كتابخانه آيت اللَّه مرعشى نجفى، 1409 ه ق، چاپ اوّل.

122- مجمع الزوائد، ابوبكر هيثمى، دارالكتب العلميّة، بيروت، 1408 ه ق.

123- المزار، محمّد بن مشهدى، انتشارات اسلامى، قم، 1419 ه ق، چاپ اوّل.

124- المزار، محمّد بن مكّى شهيد اوّل، مدرسة الامام المهدى عليه السلام، قم، 1410 ه ق، چاپ اوّل.

125- المستدرك على الصحيحين، ابوعبداللَّه حاكم نيشابورى، دارالمعرفة، بيروت.

126- المسلك، علّامه حلّى حسن بن يوسف بن مطهّر، انتشارات آستان قدس رضوى، 1421 ه ق/ 1379 ه ش، چاپ دوّم.

127- مصباح الفقيه، آقا رضا همدانى، كتابخانه صدر، تهران.

ص: 206

128- معالم العلماء، محمّد بن على بن شهرآشوب، قم.

129- معاهد التنصيص، عبدالرحيم عبّاسى، عالم الكتب، بيروت، 1347 ه ق.

130- المعجم الأوسط، ابوالقاسم طبرانى، مكتبة المعارف، كويت، 1415 ه ق، چاپ اوّل.

131- معجم البلدان، ياقوت حموى، دار احياء التراث العربى، بيروت، 1399 ه ق.

132- معجم رجال الحديث، سيّد ابوالقاسم خوئى، مدينة العلم، قم، چاپ چهارم.

133- المعجم الكبير، ابوالقاسم طبرانى، مكتبة ابن تيمية، قاهره.

134- معجم المؤلّفين، عمر رضا كحّالة، مكتبة المثنّى و داراحياء التراث، بيروت.

135- مفتاح الكرامة، سيّد محمّد جواد عاملى، انتشارات اسلامى، قم، 1421 ه ق، چاپ اوّل.

136- مقتل الحسين عليه السلام، موفّق بن احمد معروف به خطيب خوارزمى، مكتبة المفيد، قم.

137- الملهوف، سيّد رضى الدين ابن طاووس، انتشارات اسوه، تهران، 1414 ه ق، چاپ اوّل.

138- المناقب، خطيب خوارزمى موفّق بن احمد، انتشارات اسلامى، قم، 1414 ه ق، چاپ دوّم.

139- مناقب آل ابى طالب، محمّد بن على بن شهرآشوب، دار الاضواء، بيروت، 1412 ه ق، چاپ دوّم.

140- مناقب اميرالمؤمنين عليه السلام، محمّد بن سليمان كوفى، مجمع

ص: 207

احياء فرهنگ اسلامى، قم، 1381 ه ش، چاپ دوّم.

141- مناقب اهل البيت عليهم السلام، على بن محمّد واسطى معروف به ابن مغازلى، مجمع تقريب بين مذاهب اسلامى، 1427 ه ق، چاپ اوّل.

142- منتخب الأشعار في مناقب الأبرار، به اهتمام سيّد عبّاس رستاخيز، ناشر محمّد ابراهيم افغانستانى، تهران، 1382 ه ش، چاپ اوّل.

143- منتهى المطلب، علّامه حلّى حسن بن يوسف بن مطهّر، انتشارات آستان قدس رضوى، 1415 ه ق، چاپ اوّل.

144- من لايحضره الفقيه، شيخ صدوق محمّد بن على بن حسين، انتشارات اسلامى، قم، چاپ دوّم.

145- منهاج السنّة، ابوالعبّاس احمد بن تيميه، دارالنشر ومؤسسة القرطبة، بيروت، 1406 ه ق، چاپ اوّل.

146- منهاج الكرامة، علّامه حلّى حسن بن يوسف بن مطهّر، انتشارات تاسوعا، چاپ اوّل.

147- الموضوعات، ابوالفرج عبدالرحمان بن على بن جوزى، مكتبة السلفيّة، مدينه، 1386 ه ق، چاپ اوّل.

148- ميزان الاعتدال، محمّد بن احمد ذهبى، دار الفكر، بيروت.

149- نسيم الرياض، شهاب الدين خفاجى، دار الفكر، بيروت، ومكتبة السلفيّة، مدينه.

150- نَوال الطول والأمم لايقاظ الهمم، ابراهيم بن حسن كورانى.

151- نهاية الأحكام، علّامه حلّى حسن بن يوسف بن مطهّر، موسّسه اسماعيليان، قم، 1410 ه ق، چاپ دوّم.

152- وسائل الشيعة، شيخ حرّ عاملى محمّد بن حسن، مؤسّسه آل

ص: 208

البيت عليهم السلام، قم، 1412 ه ق، چاپ اوّل.

153- الوافى بالوفيات، صلاح الدين صفدى، دار احياء التراث، بيروت، 1420 ه ق.

154- وفاء الوفاء، نورالدين سمهودى، دارالكتب العلميّة، بيروت، 1404 ه ق، چاپ چهارم.

155- وفيات الأعيان، احمد بن محمّد بن ابراهيم بن خلّكان، دارالثقافة، بيروت، چاپ دوّم.

156- وقعة صفّين، نصر بن مزاحم، مؤسّسة العربيّة الحديثة، قاهره، 1382 ه ق، چاپ دوّم.

157- الهداية الكبرى، حسين بن حمدان خصيبى، مؤسّسة البلاغ، بيروت، 1411 ه ق، چاپ چهارم.

158- هدية العارفين، اسماعيل پاشا، دار احياء التراث العربى، بيروت.

159- هفت ديوان محتشم كاشانى، ميراث مكتوب، تهران.

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109