قضا و قدر از ديدگاه قرآن و روايات

مشخصات کتاب

قضا و قدر از ديدگاه قرآن و روايات / گروه تحقيق محمد حسن صاحبدل...

[و ديگران].؛ با نظارت محمد بيستونى.

قم: بيان جوان، 1386.

230 ص. ؛ 11* 17 س م.

ISBN:978-964-5640-35-2

فهرستنويسى بر اساس اطلاعات فيپا.

گروه تحقيق محمدحسن صاحبدل،طيبه زارع اندريان،محمدصاحبدل،هلن افسرى.

كتابنامه: ص.[219 - 220]؛ همچنين به صورت زيرنويس.

قضا و قدر -- جنبه هاى قرآنى. قضا و قدر -- احاديث.

صاحبدل، محمد حسن، 1344 -

بيستونى، محمد، 1337 -

6ق6ق/104 BP 159/297

كتابخانه ملى ايران 1070948

ص: 1

اشاره

بسم الله الرحمن الرحیم

ص: 2

قضا و قدر از ديدگاه قرآن و روايات / گروه تحقيق محمد حسن صاحبدل...

[و ديگران].؛ با نظارت محمد بيستونى.

قم: بيان جوان، 1386.

230 ص. ؛ 11* 17 س م.

ISBN:978-964-5640-35-2

فهرستنويسى بر اساس اطلاعات فيپا.

گروه تحقيق محمدحسن صاحبدل،طيبه زارع اندريان،محمدصاحبدل،هلن افسرى.

كتابنامه: ص.[219 - 220]؛ همچنين به صورت زيرنويس.

قضا و قدر -- جنبه هاى قرآنى. قضا و قدر -- احاديث.

صاحبدل، محمد حسن، 1344 -

بيستونى، محمد، 1337 -

6ق6ق/104 BP 159/297

كتابخانه ملى ايران 1070948

عنوان: قضا و قدر از ديدگاه قرآن و روايات

مؤلف: دكتر محمّد بيستونى ويراستارى و تايپ و صفحه آرايى: سهيلا شاكرى، فاطمه سرزهى

امور فنى و رايانه: روح اللّه كريميان مدير اجرايى: على اكبر هادى

چاپ و صحافى: چاپ و نشر ترسيم نوبت و تاريخ چاپ: اول ، سال 86

شمارگان: 3000 نسخه ناشر: انتشارات بيان جوان

شا بك:ISBN:978-964-5640-35-2

هرگونه نسخه بردارى و چاپ از اين كتاب، با اخذ مجوز كتبى از مؤسسه قرآنى تفسير جوان بلامانع است.

-

نشانى: تهران - خيابان پاسداران - بين گلستان هشتم ونهم - روبروى پمپ بنزين - شماره353 - طبقه همكف - واحد 4

تلفكس:0912108532222589626 E_mail : dr_ bistooni@tafsirejavan.com

ص: 3

اَلاِهْداءِ

اِلى سَيِّدِنا وَ نَبِيِّنا مُحَمَّدٍ

رَسُولِ اللّهِ وَ خاتَمِ النَّبِيّينَ وَ اِلى مَوْلانا

وَ مَوْلَى الْمُوَحِّدينَ عَلِىٍّ اَميرِ الْمُؤْمِنينَ وَ اِلى بِضْعَةِ

الْمُصْطَفى وَ بَهْجَةِ قَلْبِهِ سَيِّدَةِ نِساءِ الْعالَمينَ وَ اِلى سَيِّدَىْ

شَبابِ اَهْلِ الْجَنَّةِ، السِبْطَيْنِ، الْحَسَنِ وَ الْحُسَيْنِ وَ اِلَى الاَْئِمَّةِ التِّسْعَةِ

الْمَعْصُومينَ الْمُكَرَّمينَ مِنْ وُلْدِ الْحُسَيْنِ لاسِيَّما بَقِيَّةِ اللّهِ فِى الاَْرَضينَ وَ وارِثِ عُلُومِ

الاَنْبِياءِ وَ الْمُرْسَلينَ، الْمُعَدِّ لِقَطْعِ دابِرِالظَّلَمَةِ وَ الْمُدَّخِرِ لاِِحْياءِ الْفَرائِضِ وَ مَعالِمِ الدّينِ ،

الْحُجَّةِ بْنِ الْحَسَنِ صاحِبِ الْعَصْرِ وَ الزَّمانِ عَجَّلَ اللّهُ تَعالى فَرَجَهُ الشَّريفَ فَيا مُعِزَّ

الاَوْلِياءَوَيامُذِلَ الاَْعْداءِاَيُّهَاالسَّبَبُ الْمُتَّصِلُ بَيْنَ الاَرْضِ وَالسَّماءِقَدْمَسَّنا

وَ اَهْلَنَا الضُّرَّ فى غَيْبَتِكَ وَ فِراقِكَ وَ جِئْنا بِبِضاعَةٍ

مُزْجاةٍ مِنْ وِلائِكَ وَ مَحَبَّتِكَ فَاَوْفِ لَنَا الْكَيْلَ مِنْ مَنِّكَ وَ

فَضْلِكَ وَ تَصَدَّقْ عَلَيْنا بِنَظْرَةِ رَحْمَةٍ مِنْكَ

اِنّا نَريكَ مِنَ الْمُحْسِنينَ

ص: 4

متن تأييديه حضرت آيت اللّه خزعلى مفسّر و حافظ كل قرآن كريم

بسم اللّه الرحمن الرحيم

هر زمانى را زبانى است يعنى در بستر زمان خواسته هايى نو نو پديد مى آيد كه مردم آن دوران خواهان آنند. با وسائل صنعتى و رسانه هاى بى سابقه خواسته ها مضاعف مى شود و امروز با اختلاف تمدن ها و اثرگذارى هريك در ديگرى آرمان هاى گوناگون و خواسته هاى متنوع ظهور مى يابد بر متفكران دوران و افراد دلسوز خودساخته در برابر اين هنجارها فرض است تا كمر خدمت را محكم ببندند و اين خلأ را پر كنند همان گونه كه علامه امينى با الغديرش و علامه طباطبايى با الميزانش. در اين ميان نسل جوان را بايد دست گرفت و بر سر سفره اين پژوهشگران نشاند و رشد داد. جناب آقاى دكتر محمد بيستونى رئيس هيئت مديره مؤسسه قرآنى تفسير جوان به فضل الهى اين كار را بعهده گرفته و آثار ارزشمند مفسران را با زبانى ساده و بيانى

ص: 5

شيرين، پيراسته از تعقيدات در اختيار نسل جوان قرار داده علاوه بر اين آنان را به نوشتن كتابى در موضوعى كه منابع را در اختيارشان قرار داده دعوت مى كند. از مؤسسه مذكور ديدار كوتاهى داشتيم، از كار و پشتكار و هدفمند بودن آثارشان اعجاب و تحسينم شعله ور شد، از خداوند منان افاضه بيشتر و توفيق افزونى برايشان خواستارم. به اميد آنكه در مراحل غيرتفسيرى هم از معارف اسلامى درهاى وسيعى برويشان گشاده شود.

آمين رب العالمين .

21 ربيع الثانى 1425

21 خرداد 1383

ابوالقاسم خزعلى

ص: 6

پيش گفتار

از لحظه اى كه بشر پا به عرصه وجود هستى نهاد، فكر و انديشه نيز يار و همراه او بوده است. در طول تاريخ هميشه انسان براى حل مشكلات و نابسامانى هاى خويش از فكر خود بهره جسته و امروزه كه هزاران سال از عمر بشر مى گذرد شاهد پيشرفت هاى سريع و شگفت انگيز علوم مختلف در موضوعات متفاوت و تأليف هزاران كتاب، مقاله و جزوه در زمينه آنها مى باشيم، همه اينها محصول انديشه هاى ژرف انديشمندان سلف بوده است.

از موضوعات بسيار غامض و پيچيده كه در طول تاريخ بشر، مورد عنايت و توجه ويژه بوده و نظر اغلب انديشمندان را به خود جلب نموده «مسأله سرنوشت و قضا و قدر» مى باشد.

انسان، سخت مايل است بداند كه آيا افعال و كردار او ناشى از اختيار و اراده خود او است و يا مانند پَر كاهى است در كف تندباد تقدير، و از خود هيچ اختيارى ندارد و

ص: 7

هرچه انجام مى دهد طبق برنامه و طرح قبلى بصورت غيرقابل تخلف صورت مى گيرد و قدرتى نامرئى اما بسيار مقتدر و نيرومند به نام سرنوشت يا قضا و قدر بر او حكمرانى مى كند.

بشر مايل است بداند كه محكوم سرنوشت است و يا مختار و فعال مايشاء؟

و آيا همانطور كه بدون اختيار پا به جهان فانى نهاده و بى اختيار نيز به عالم باقى خواهد شتافت، در طول حيات و زندگى خويش نيز بى اختيار است يا چنين نيست؟

و اگر چنين نيست، حد و مرز اختيارات او تا كجاست؟

اين پژوهش قرآنى و روايتى كه با تشويق و حمايت مؤسسه قرآنى تفسير جوان و با نظارت جناب آقاى دكتر محمد بيستونى رئيس مؤسسه انجام شده است بسيارى از سؤالات و ابهامات شما جوانان عزيز در اين رابطه را پاسخ خواهد داد.

محمد حسن صاحبدل، طيبه زارع اندريان، محمد صاحبدل، هلن افسرى

تهران - بهار 1386

ص: 8

چون قضا آيد بماند فهم و رأى *** كس نمى داند قضا را جز خداى

چون قضا آيد فرو پوشد بصر *** تا نداند عقل ما، پا را ز سر

زان امام المتّقين دارد اين خبر *** گفت اذا جاء القضا عمى البصير

چون قضا بگذشت خود را مى خورد *** پرده بدريده گريبان مى درد

مبانى لغوى قضا و قدر

* 1 - قضاء = اراده - حكم و الزام - اعلام و خبر دادن - تمام كردن (1)

* 2 - قضا = در كتاب مفردات راغب قضا به معنى فيصله دادن

(قطع نمودن) امر، قولى باشد يا فعلى كه هريك از آنها بر دو وجه است: قول و

ص: 9


1- لغت شناسى قرآن كريم، بيستونى، محمد، تهران، بيان جوان، 1383، ص 985 .

فعل الهى، قول و فعل بشرى (1)

قاموس قرآن آن را به معناى «حكم، صُنع، حتم و بيان» معنى كرده است. (2)

طبرسى (رض) فرموده: قضا و حكم نظير هم اند» و اصل آن به معناى فيصله دادن و محكم كردن شى ء است. (3)

* 3 - قدر = به معناى بيان نمودن مقدار و كميت شى ء مى باشد. (4)

* 4 - قَدَر = توانايى، اندازه (5)

ص: 10


1- مفردات راغب، ص 406 .
2- قاموس قرآن، سيد على اكبر قرشى، جلد 6، ص17.
3- قضا و قدر، عزيزاللّه سالارى، نشر جهاد، تهران، 1378، ص 101 به نقل از قاموس قرآن .
4- مفردات راغب، ص 395 .
5- لغت شناسى قرآن كريم، بيستونى، محمد، تهران، بيان جوان، 1383، ص 930 .

قاموس قرآن قدر را به سه معنا 1 - توانايى 2 - تنگ گرفتن 3 - تقدير، اندازه گيرى و اندازه ذكر نموده است. (1)

اگر به زبان منطق قضا و قدر را معنا كنيم، قدر يعنى مقدمه و قضا يعنى نتيجه و نيز به زبان فلسفه قدر يعنى علت و قضا يعنى معلول.

و دليل اينكه به بحث مربوط به سرنوشت انسان و مشيت الهى روى هم رفته قضا و قدر مى گويند اين است كه در اعتقاد ما وقوع هر واقعه و حادثه و نيز پديده اى مقدمه و اندازه اى دارد و حكم و نتيجه اى، به عبارت ديگر علتى دارد و معلولى و چون اين دو در وقوع پديده ها با همند آن را قضا و قدر مى گويند. (2)

ص: 11


1- قاموس قرآن، ج 5، ص 246 .
2- قضا و قدر، عزیز اللّه سالاری، نشر جهاد، تهران 1378، ص 102.

استاد شهيد مطهرى در كتاب انسان و سرنوشت قضا و قدر را اين چنين توضيح مى دهد:

قضا به معنى حكم و قطع و فيصله دادن است. قاضى را از اين جهت قاضى مى گويند كه بين متخاصمين حكم مى كند و به كار آنها فيصله مى دهد. در قرآن كريم اين كلمه زياد استعمال شده است چه در مورد بشر و چه در مورد خدا و چه در مورد قطع و فصل قولى كه سخنى موجب قطع و فصلى بشود و چه در مورد قطع و فصل عملى و تكوينى كه حقيقتى از حقايق موجب قطع و فصل شود.

«قَدَر» به معنى اندازه و تعيين است. اين كلمه نيز به همين معنى در قرآن كريم زياد استعمال شده است.

حوادث جهان از آن جهت كه وقوع آنها در علم و مشيت الهى قطعيت و تحتم يافته است، مقضّى به قضاى الهى مى باشند و از آن جهت كه حدود و اندازه و

ص: 12

موقعيت مكانى و زمانى آنها تعيين شده است تقدّر به تقدير الهى مى باشند. (1)

مفهوم قضا و قدر

كلمه قضا همانطور كه راغب در مفردات القرآن مى گويند به معنى حكم و قطع و فيصله دادن است خواه فعلى باشد، خواه قولى، خواه به خداوند نسبت داده شود و يا به غير خداوند.

به تعبيرديگر واژه قضابه معنى گذراندن و به پايان رساندن و يكسره كردن است و نيز به معناى داورى كردن به كارمى رود.قاضى راازاين جهت قاضى گويندكه ميان متخاصمين، حكم و داورى مى كند.

لذا كلمه «قضا» در مورد «حكم» زياد استعمال مى شود، ظاهرا اين بدان جهت است

ص: 13


1- مرتضى مطهرى، مجموعه آثار (1): انسان و سرنوشت، انتشارات صدرا، تهران 1377، ص 381. مفهوم قضا و قدر

كه حكم پايان دهنده و قطع كننده يك جريان است ولى كلمه قضا، مترادف با حكم نيست، زيرا در مواردى به كار برده مى شود كه استعمال كلمه حكم در آن مورد؟ هيچ وجه نيست مثل «فَقَضهُنَّ سَبْعَ سَمواتٍ: به سوى تو مى شتابم آنگاه آسمان را در دو روز استوار فرمود». (1)

در همه موارد قضا به معنى فيصله دادن، پايان بخشيدن و قطعى كردن را مى دهد ولى صحيح نيست كه در اين موارد به جاى كلمه قضا كلمه حكم به كار برده شود.

بنابراين معنى قضا الهى درباره حوادث جهان اين است كه اين حوادث از ناحيه ذات حق قطعيّت و حتميّت يافته اند، حكم قطعى حق درباره آنها چنين و يا چنان است. معناى تقدير الهى اين است كه اشياء اندازه خود را از آن ناحيه كسب كرده اند و چون خداوند

ص: 14


1- 12 / فصلت .

فاعل بالعلم و بالاراده است. بازگشت قضا و قدر به علم و به اراده و مشيت الهيّه است.

واژه «قَدَر و تقدير» به معناى اندازه و اندازه گيرى و چيزى را با اندازه معينى ساختن، استعمال مى شود. مثل «كُلَّ شَىْ ءٍ خَلَقْناهُ بِقَدَرٍ: ما هرچه آفريديم به اندازه و بر وفق حكمت و مصلحت آفريديم». (1) بنابراين كلمه تقدير به معناى تعيين و تشخيص اندازه يك شى ء است.

حوادث جهان از آن جهت كه وقوع آنها در علم و مشيت الهى قطعيت يافته است مقضى به قضا الهى مى باشند و از آن جهت كه حدود و اندازه و موقعيت مكانى و زمانى آنها تعيين شده است مقدّر به تقدير الهى مى باشند.

قضا الهى از نظر اشاعره عبارت است از اراده ازلى كه به وجود اشيا در ظرف خود

ص: 15


1- 49 / قمر .

تعلق گرفته است و قدر الهى عبارت است از ايجاد اشيا به وجه خاص و اندازه معين از نظر ذات و صفات گاهى قضا و قدر به معناى «سرنوشت» به كار مى رود.

با توجه به تأكيدى كه در تعاليم دينى در مورد اعتقاد به «قضا و قدر» شده است، اين سؤال مطرح مى شود كه راز اين تأكيدها چيست؟

پاسخ اين است كه اعتقاد به قضا و قدر دو نوع فايده مهم علمى و عملى دارد:

اما فايده علمى آن، بالا رفتن سطح معرفت انسان نسبت به تدبير الهى و آمادگى براى درك توحيد افعالى به معناى توحيد در افاضه وجود و توجه به حضور الهى در مقام تدبير همه شؤون جهان و انسان است كه تأثير بسزايى در كمال نفس در بعد عقلانى دارد. و اساسا هر قدر معرفت انسان نسبت به صفات و افعال الهى، عميق تر و استوارترشود بر كمالات نفسانى او افزوده مى گردد.

و اما از نظر عملى دو فايده مهم بر اين اعتقاد تقريب مى شود:

ص: 16

يكى آن كه هنگامى كه انسان دانست كه همه حوادث جهان براساس قضا و قدر حكمانه الهى پديد مى آيد، تحمّل سختى ها و دشوارى هاى زندگى براى او آسان مى شود و در برابر مصائب و حوادث ناگوار خود را نمى بازد بلكه آمادگى خوبى براى كسب ملكات فاضله اى مانند: صبر، شكر، توكل، رضا و تسليم پيدا مى كند.

دوم اينكه: به خوشى ها و شادى هاى زندگى نيز سرمست و مغرور نمى شود و مبتلا به شيفتگى و دلدادگى نسبت به لذايذ دنيا و غفلت از خدا نمى گردد.

«لِكَيْلا تَأْسَوْا عَلى ما فاتَكُمْ وَ لا تَفْرَحُوا بِما اتيكُمْ وَ اللّهُ لا يُحِبُّ كُلَّ مُخْتالٍ فَخُورٍ: اين را بدانيد تا هرگز بر آنچه از دست شما رود دلتنگ نشويد و به آنچه به شما رسد "مغرور" و دلشاد نگرديد».(1)

ص: 17


1- 23 / حديد .

با اين همه بايد توجه داشت كه مسأله قضا و قدر به صورت نادرست تفسير نشود و بهانه اى براى تنبلى و راحت طلبى و سلب مسئوليت، قرار نگيرد ؛ «زيرا اينگونه برداشت هاى غلط از معارف دينى نهايت آرزوى شياطين انس و جن و موجب سقوط در خطرناكترين دره ها شقاوت و بدبختى دنيا و آخرت است». (1)

و شايد به همين سبب باشد كه در بسيارى از روايات از ورود اشخاص كم استعداد در اين گونه مسائل منع شده است. اعتقاد به قضا و قدر الهى علاوه بر اينكه درجه ارزشمندى از معرفت خدا و موجب تكامل انسان در بعد عقلى به شمار مى رود، آثار عملى فراوانى دارد كه به برخى از آنها اشاره مى كنيم: كسى كه پيدايش حوادث را تابع اراده حكيمانه خداى متعادل و مستند به تقدير و قضا الهى مى داند، از پيشامدهاى

ص: 18


1- آموزش فلسفه، ج 2 .

ناگوار نمى هراسد و در برابر آنها خود را نمى بازد و به جزع و فزع نمى افتد بلكه اين حوادث جزئى از نظام حكيمانه جهان است و طبق مصالح و حكمت هايى رخ داده و مى دهد.

در عين حال، بايد توجه داشته باشيم كه برداشت نادرست از مسأله قضا و قدر و توحيد، در تأثير استقلالى، موجب سستى، تنبلى، زبونى، ستم پذيرى و تهى كردن شانه از زير بار مسئوليت نشود و بدانيم كه سعادت و شقاوت جاودانى انسان در گرو فعاليت هاى اختيارى خود اوست:

«لَها ما كَسَبَتْ وَ عَلَيْها مَا اكْتَسَبَتْ: نيكى هاى هركس به سوى خود و بدى هايش نيز به زبان اوست»(1) .

ص: 19


1- 286 / بقره .

بسيارى از اوقات در مورد «قضا و قدر» سؤال مى شود و آن عبارت است از سرّ طرح اين مسأله و فلسفه تأكيد بر ثبوت «قضا و قدر» و لزوم اعتقاد به اين دو با توجه به شبهات پيرامون آن، چيست؟

و از ديدگاه ديگر، نهى زيادى در رابطه با تفكر در آن از جانب معصومين عليهم السلام وارد شده است و اين مسأله را با درياى عميق، گرداب سخت و راه پرپيچ و خمى كه نجات از آن مقدور نيست، تشبيه كرده اند و فرموده اند، اين مسأله، سرّ خدايى است كه براى كشف آن، سزاوار نيست متحمل تكليفى شوند.

پاسخ اين است كه: شناخت «توحيد افعالى» از شريف ترين، نافع ترين و عزيزترين معارفى است كه فهم صحيح و اعتقاد به آن، تأثير بسيار زيادى در تكميل ايمان و ارزش عمل انسانى دارد كه در تصفيه روح و رسيدن به سعادت، بسيار مؤثر است ؛ زيرا شناخت همه حوادث حتى افعال اختيارى انسان با اذن، مشيت، اراده و قضا و قدر او

ص: 20

جهت پيمودن راه هدايت به سوى «توحيد افعالى» تأثير بسزايى دارند و بالاتر از آن «توحيد صفاتى» و «توحيد ذاتى» است كه رسيدن به قلّه رفيع آن براى هركس ميسر نيست اما نهى وارده از جانب معصومين عليهم السلام در رابطه با «قضا و قدر» در واقع مربوط به افرادى است كه توان علمى و فكرى چندانى ندارند و با غوطه ور شدن در اين درياى پرگرداب، غرق مى شوند و نهايت سير آنان به خمودى، بى مباراتى و حتى كفر كشيده مى شود كه در اين صورت، موجب مسرّت شياطين انس و جن مى شود كه خداوند ما را از آن حفظ نمايد.

آنچه كه مى توان بحث كرد اين است كه به طور كلى درباره حوادثى كه در جهان واقع مى شود سه گونه مى توان نظر داد: يكى اينكه بگوئيم حوادث با گذشته خود هيچگونه ارتباطى ندارد هر حادثه در هر زمان كه واقع مى شود مربوط و مديون امورى كه بر او تقدم دارند نيست نه اصل وجود او به امور قبلى مربوط و متكى است و نه

ص: 21

خصوصيات و شكل و مختصات زمانى و مكانى و اندازه و حدود او مربوط به گذشته است و در گذشته تعيين شده است.

البته با اين فرض سرنوشت معنى ندارد. سرنوشت هيچ موجودى قبلاً يعنى در مرتبه وجود يك موجود ديگر تعيين نمى شود زيرا رابطه موجودى ميان آنها نيست.

مطابق اين نظر بايد اصل عليّت را يكسره انكار كنيم و حوادث را با گزاف و اتفاق و صورت غيرعلمى توجيه كنيم. اصل عليت عمومى و پيوند ضرورى و قطعى حوادث با يكديگر و اينكه هر حادثه اى تحتم و قطعيت خود را و همچنين خصوصيات وجودى خود را از امرى يا امورى مقدم بر خود گرفته است، امريست مسلّم و غيرقابل انكار.

نظر ديگر اينكه براى هر حادثه علت قائل بشويم ولى نظام اسباب و مسببات را و اينكه هر علتى معلولى خاص ايجاب مى كند و هر معلولى از علت معين امكان صدور دارد منكر شويم، و چنين پنداريم كه در همه عالم و جهان هستى يك علت و يك فاعلى

ص: 22

بيشتر وجود ندارد و آن ذات حق است، همه حوادث و موجودات مستقيما از او صادر مى شود. اراده خدا بهر حادثه اى مستقيما و جداگانه تعلق مى گيرد، چنين فرض كنيم كه قضاء الهى يعنى علم و اراده حق به وجود هر موجودى مستقل است از هر علم ديگر و قضاء ديگر در اين صورت بايد قبول كنيم كه عاملى غير از خدا وجود ندارد و هيچ چيزى هم در وجود آن حادثه دخالت ندارد افعال و اعمال بشر يكى از آن حوادث است اين افعال و اعمال را مستقيما قضا و قدر يعنى علم و اراده الهى به وجود مى آورد و اما خود بشر و قوه و نيروى او دخالتى در كار ندارد اين ها صرفا يك پرده ظاهرى و يك نمايش پندارى هستند.

اين همان مفهوم جبر و سرنوشت جبرى است و اين همان اعتقادى است كه اگر در فرد يا قومى پيدا شود زندگى آنها را تباه مى كند.

نظر سوم اينكه اصل عليت عمومى و نظام اسباب و مسببات بر جهان و جميع وقايع

ص: 23

و حوادث جهان حكمفرماست، هر حادثه اى ضرورت و قطعيت وجود خود را و همچنين شكل و خصوصيت زمانى و مكانى و ساير خصوصيات وجودى خود را از علل متقدمه خود كسب كرده است و يك پيوند ناگسستنى ميان گذشته و حال و استقبال ميان هر موجودى و علل متقدمه او هست.

بنابراين نظر، سرنوشت هر موجودى به دست موجود ديگر است كه علت او است و آن علت است كه وجود اين موجود را ايجاب كرده و به او ضرورت داده است و هم آن علت است كه خصوصيات وجودى او را ايجاب كرده است و آن علت نيز به نوبه خود معلول علت ديگرى است و همينطور... .

(قالَ اللّهُ تَعالى، مَنْ لَمْ يَرْضِ بِقَضائى وَ خداى والا فرمايد: هركه به قضاى من رضا

ص: 24

لَمْ يَصْبِرْ عَلى بَنائى فَلْيَلْتمِسْ رَبّا سِواى)(1) ندهد و بر بلاى من صبر نكند خدائى جز من جويد

نگاهى به كلمات قضا و قدر در قرآن كريم و احاديث

ريشه شناس معروف عرب «احمدبن فارس بن زكريا» در كتاب «المقاييس» مى نويسد: براى همه معانى به ظاهر گوناگون لفظ «قضاء» يك ريشه بيش وجود ندارد «هركارى كه با نهايت استحكام و پايدارى و استوارى انجام گيرد به آن "قضاء" مى گويند».

مثلاً از آنجا كه آسمان بااستوارى خاصى آفريده شده است خداوند خلقت آن را با لفظ «قَضِىَ» بيان نموده است: «فَقَضهُنَّ سَبْعَ سَمواتٍ: يعنى آسمانها را بااستوارى كامل

ص: 25


1- نهج الفصاحة، خطبه 2067 . نگاهى به كلمات قضا و قدر در قرآن كريم و احاديث

آفريده و خلقت آنها را به پايان رسانيد». (1)

و اما قَدْر: به طورى كه از موارد استعمال آن در قرآن كريم استفاده مى شود به معنى حد و اندازه است:

«قَدْ جَعَلَ اللّهُ لِكُلِّ شَىْ ءٍ قَدْرا: خداوندبراى هرچيزى اندازه و حدى تعيين نموده است». (2)

در اصول كافى از حضرت رضا عليه السلام نقل شده است كه فرمودند «قدر» عبارت است از مهندسى و اندازه گيرى موجودات و تعيين مقدار بقاء و هنگام فناء.

در مورد قضاء فرمودند: «هُوَ الاِْبْرامُ وَ اِقامَةُ الْعَيْنِ» يعنى محكم شدن و قطعى شدن و به پاداشتن آن.(3)

ص: 26


1- 12 / فصلت .
2- 3 / طلاق .
3- سرنوشت از ديدگاه علم و فلسفه، جعفرسبحانى، چاپ علميه،1359، ص 57، 61، 63، 64 .

انسان و سرنوشت در بيان معصوم

هنگامى كه از امام هشتم سؤال مى شود كه تقدير خداوند درباره افعال خوب و بد بندگان خود چيست؟ امام مى فرمايد: هر نوع عملى كه بندگان خدا از خوب و بد انجام دهند به تقدير خداست. سپس امام يك چنين تقدير گسترده را آن هم در تمام اعمال اعم از خوب و بد با نتايجى كه در دنيا و آخرت دامنگير انسان مى گردد تفسير مى كند و مى فرمايد:

«اَلْحُكمُ عَلَيْهِمْ بِما تَسْتَحِقُّونَهُ عَلى اَفْعالِهِم مِنَ الثَّوابِ وَالْعِقابِ فِى الدُّنيا وَ الاْخِرَة»(1)

اين احاديث آشكارا مى رساند كه قضا و قدر عاملى جدا از زندگى و اراده و خواست انسان نيست بلكه همان سنت هاى الهى است كه بر صفحه هستى حكومت مى كند و انسان در انتخاب هريك از آنها

ص: 27


1- عيون اخبار الرضا، ص 78 و بهار ج 5، ص 12 .

مختار است و پس از انتخاب هريك از آنها هر نوع نتيجه اى كه به انسان بازگشت مى كند به حكم خداوند و تقدير اوست.

... از آنجا كه هر قانونى از قوانين آفرينش اثر و خاصيت ويژه خود را به طور قطع دارد، اين همان قضاء الهى است و از اينكه خصوصيات و آثار در دل اين اعمال نهفته و آنها را از اعمال ديگر جدا ساخته است همان تقدير الهى مى باشد و مجموع هردو در اصطلاح، سرنوشت است. (1)

جبر يا تفويض

يكى از مسائلى كه توجه بشر را هميشه به خود جلب كرده است اين است كه آيا جريان كارهاى جهان طبق يك برنامه و طرح قبلى غيرقابل تحلف صورت مى گيرد و قدرتى نامرئى ولى بى نهايت مقتدر به نام سرنوشت و قضا و قدر بر جميع و تابع عالم

ص: 28


1- سرنوشت از ديدگاه علم و فلسفه، جعفر سبحانى، چاپ علميه، 1359، ص 74، 75 .

حكمرانى مى كند و آنچه در زمان حاضر در حال صورت گرفتن است و يا در آينده صورت خواهد گرفت در گذشته، معين و قطعى شده است و انسان مقهور و مجبور به دنيا مى آيد و از دنيا مى رود (جبر)؟

و يا اصلاً و ابدا چنين چيزى وجود ندارد و گذشته هيچ نوع تسلطى بر حال و آينده ندارد و انسان كه يكى از موجودات اين جهان است، حرّ و آزاده و مسلط بر مقدرات خويش است؟ (تفويض) يا فرض سومى در كار است و آن اينكه سرنوشت در نهايت اقتدار بر سراسر وقايع جهان حكمرانى مى كند و نفوذش بر سراسر هستى بدون استثناء گسترده است ؛ در عين حال اين نفوذ غيرقابل رقابت و مقاومت ناپذير. كوچكترين لطمه اى به حريّت و آزادى شر نمى زند.

اگر اينچنين است، چگونه مى توان آن را توجيه كرد و توضيح داد؟(1)

ص: 29


1- مرتضى مطهرى، مجموعه آثار، جلد 1، (انسان و سرنوشت)، انتشارات صدرا، ص 366 .

در بحث و جدل هاى پيرامون سرنوشت انسان مذاهب و مكاتبى... رو در روى هم موضعگيرى سازش ناپذير داشته اند از آن جمله: معتزله، اشاعره،... و شيعه كه از حيث اهميت، به بيان نظريات آنها كه سه مشى مختلف كليدى مى باشد مى پردازيم: (1)

مبانى نظريه اشاعره (جبريون)

الف) اعتقاد به صدور همه افعال انسان (اعم از گناه و صواب) از جانب خداوند و اينكه آدمى فعل خويش را نمى آفريند بلكه آن را كسب مى كند.

ب) مجبوربودن انسان و عدم دخالت او در تعيين سرنوشت كه طبعا زاييده اعتقاد اول

ص: 30


1- قضا و قدر، عزيزاللّه سالارى، نشر جهاد، ص 25 .

است و هردو به اصل جبر برمى گردد.

مبانى نظريه معتزله (مفوّضه)

الف) معتزله معتقدندكه خالق پس از خلق عالم آن را به حال خود واگذاشت زيرا خلقت دربودنش نيازمند به خالق نيست.

ب) انسان كه جزئى از عالم خلقت است در افعال و اعمالش محتاج به خالق نيست و در اين امر مطلقا آزاد و متكى به خويشتن مى باشد.

نقد نظريات اشاعره

الف) اولين انتقاد بر مكتب اشاعره (جبريون) اين است كه اگر همه اعمال انسانى (اعم از خوب و بد و حق و باطل) را به خداوند نسبت دهيم و نقش انسان را انكار كنيم.

آنگاه ظلم و زشتى برخلاف صفات پروردگار (چون عدل و حكمت) بر او وارد مى شود (كه اين عين كفر است) در صورتى كه خداوند غنى بالذات است و نياز به چيزى

ص: 31

ندارد كه ظلم كند و نقصى نداشته كه جهت جبران آن فعل قبيحى از او صادر شود.

ب) مكتب اشعرى اختيار و آزادگى را از انسان سلب كرده و او را از پويايى و شكوفايى خارج و به سكون و ايستايى جبر سوق مى دهد و آلودگى گناه را با زمزم تقدير تطهير مى سازد كه دامنه آن گستره همه شئون اجتماعى و فردى را دربرمى گيرد .

ح) اولاً: اگر خداوند بندگان را بر اعمالشان مجبور ساخته و آنان اختيارى در انتخاب عمل صالح و ترك عمل صالح و ترك عمل صالح ندارند چنين نتيجه مى گيريم كه ارسال رسل و انزال كتب امر صحيح و معقولى نيست، چون امر و نهى پيامبران در مورد كسانى كه توانايى گرايش به حسنات و ترك سيئات را ندارند، نافرجام بوده و امر حكيمانه اى نمى باشد و سزاوار نيست كه خداوند فرستادگانش را مأمور به امرى كند كه در زندگى انسان هيچ جايگاهى ندارد.

ثانيا: چنانچه بندگان در فعل خود مجبور باشند تكليف امرى است عبث و

ص: 32

بى اساس زيرا كسى كه فاقد قوه اختيار و آزادى فعل باشد مكلّف كردن او به انجام بعضى از كارها و دورى از بعضى ديگر بى معناست و كيفر و پاداش هم در روز قيامت با عدل خداوند سازگار نيست.

ثالثا: اعتقاد به جبر مساوى با نفى روشهاى تربيتى، (تعاليم اخلاقى) و اقدامات آموزشى و پرورشى در سير تكاملى انسان و بى بنياد كردن علوم و فنونى است كه مستقيما با رفتار و كردارانسان سروكار دارند. (1)

نقد اشاعره از نظر قرآن كريم

در مورد بى اساس بودن مذهب جبرى اشاعره به آيات فراوانى از قرآن كريم مى توانيم استناد كنيم و چون در اين كتاب اصل بر سادگى و اختصار است فقط به ذكر 3 آيه اكتفا مى كنيم.

ص: 33


1- قضا و قدر، عزيزاللّه سالارى، نشر جهاد، تهران، 1378، ص 27 تا 40 .

* 1 - «اِنَّ اللّهَ لا يَظْلِمُ النّاسَ شَيْئا وَ لكِنَّ النّاسَ اَنْفُسَهُمْ يَظْلِمُونَ: خداوند هرگز به هيچ كس ستم نخواهد كرد ولى مردم خود بر خويشتن ستم مى كنند». (1)

* 2 - «وَ اَنْ لَيْسَ لِلاِْنْسانِ اِلاّ ما سَعى، وَ اَنَّ سَعْيَهُ سَوْفَ يُرى: و براى آدمى جز آنچه به سعى و عمل خود انجام داده (ثواب و جزايى) نخواهد بود و (نتيجه) كوشش او به زودى ديده خواهد شد». (2)

* 3 - «وَ قالَ الَّذينَ اَشْرَكُوا لَوْ شاءَاللّهُ ما عَبَدْنا مِنْ دُونِه مِنْ شَىْ ءٍ...: مشركان مى گويند اگر خدا مى خواست ما غير از او نمى پرستيديم» . (3)

ملاحظه مى كنيد كه خداوند در آيه بالا كسانى را كه تبهكارى هاى خود را

ص: 34


1- 44 / يونس .
2- 39 و 40 / نجم .
3- 35 / نحل .

به مشيت و قضاى خداوندى مستند مى كنند به شدت توبيخ مى نمايد.

* 4 - «اِنّا هَدَيْناهُ السَّبيلَ اِمّا شاكِرا وَ اِمّاكَفُورا: البته ماراه را به او نشان داديم خواه شاكر باشد (و پذيراگردد) و ياناسپاس». (1)

آثار شوم اعتقاد به جبر مطلق

آثار شوم اعتقاد به جبر مطلق (2)

بدون شك مسلك جبر آن طور كه اشاعره گفته اند كه به كلى بشر را فاقد اختيار و آزادى مى دانند آثار سوء اجتماعى زيادى دارد ؛ مانند ميكروب فلج، روح و اراده را فلج مى كند. اين عقيده است كه دست تطاول زورگويان را درازتر و دست انتقام و دادخواهى زورشنوها را بسته تر مى كند... .

ص: 35


1- 4 / دهر .
2- انسان و سرنوشت، مرتضى مطهرى: مجموعه آثار 1، انتشارات صدرا، ص 375 تا 377 .

اين جهت بهانه اى به دست اروپائيان مسيحى داده كه علت العلل انحطاط مسلمين را اعتقاد به قضا و قدر بدانند و چنين وانمود كنند كه اسلام خود يك آئين جبرى است و در آن هرگونه اختيار و حريّت از بشر سلب شده است.

مرحوم سيد جمال الدين اسدآبادى در اوقاتى كه در اروپا بود متوجه اين انتقاد شد و در مقالات خود به اين انتقاد نادرست جواب داد. وى در يكى از مقالات خود مى گويد:

«عقيده به قضا و قدر يكى از عقايد حقّه است كه مورد اشتباه و موضوع بى خبرى جاهلان است. غافلان فرنگى گمان هاى خطا بردند و گفتند اعتقاد به تقدير در ميان هر ملتى شايع و راسخ گردد، همّت و قوّت و شجاعت و ديگر فضائل از ميان آن ملّت رخت برمى بندد. مسلمين امروز بينوا و تهيدست و در قواى نظامى و سياسى ضعيف تر از ملل فرنگ شده اند... لشكر خونخوار اجانب از هر سو برايشان تاخته است... بيچارگان... به كنج خانه آسوده خفته اند و گنج و ثروت و استقلال را به دشمن و بيگانه

ص: 36

واگذاشته اند». (1)

چرا بعضى افراد به سرنوشت جبرى معتقدند؟

چرا بعضى افراد به سرنوشت جبرى معتقدند؟ (2)

طرفدارى گروهى از مسأله جبر تنها به خاطر پاره اى از مشكلات فلسفى و استدلالى نبوده بلكه عوامل مهم روانى و اجتماعى ديگرى بدون شك در پيدايش و ادامه اين عقيده دخالت داشته است.

ص: 37


1- متن فوق را شهيد مطهرى از يادداشت هاى آقاى صدر واثقى درباره سيد جمال الدين اسدآبادى به نقل از مقاله سيد درباره قضا و قدر ترجمه سيد ابوالقاسم فرزانه يزدى، كتابخانه مدرسه عالى سپهسالار فيش 4535 نقل كرده است.
2- تفسير جوان، دكتر محمد بيستونى، انتشارات دارالكتب اسلاميه، اول، ص 52 و 53 .

بسيارى از افراد عقيده به جبر يا «سرنوشت جبرى» يا قضا و قدر به معنى جبرى آن را كه همه ريشه هاى مشتركى دارند به خاطر فرار از زير بار مسئوليت ها پذيرفته اند يا اين عقيده را پوششى براى شكست ها و ناكامى هاى خود كه بر اثر كوتاهى و سهل انگارى حاصل شده قرار داده اند و يا پوششى براى هوس هاى سركش خويش كه: مى خوردن ما را حق ز ازل مى دانسته و ما براى اين مى مى خوريم كه علم خدا جهل نشود. گاه استعمارگران براى درهم كوبيدن مقاومت مردم و خاموش كردن آتش قهر ملت ها با توسل به اين عقيده خود را بر همه تحميل مى كردند، كه سرنوشت شما از اول همين بوده و غير از تسليم و رضا هيچ چاره اى نيست. با قبول اين مكتب اعمال همه جنايتكاران موجه مى شود و گناه همه گنهكاران توجيه منطقى مى يابد و فرقى ميان

ص: 38

مطيع و مجرم باقى نخواهند ماند. (1)

سخنى از پيامبر اكرم در بيزارى از جبريون

پيامبر اكرم مى فرمايد:

«دورانى بر اين امت پيش مى آيد كه مرتكب معاصى و تبهكارى مى شوند و براى توجيه اين تبهكارى و سقوط مى گويند قضا و قدر خداوندى چنين اقتضا مى كرد. اگر چنين اشخاصى را ملاقات كرديد به آنها برسانيد كه من از آنها بيزارم». (2)

ص: 39


1- الصراط المستقيم، ص 32 .
2- همان منبع .

نقد نظريات معتزله (مفوّضه)

نقد نظريات معتزله (مفوّضه) (1)

به طورى كه قبلاً اشاره شد معتزله بر اين باورند كه خالق پس از خلق عالم از اثربخشى و فياضى بركنار است و خلق بدون هيچگونه وابستگى و تعلق به خالق بر خود واگذاشته شده است.

اين نظر همانند نظرى است كه يك عده از متفكرين غربى به آن اعتقاد داشتند كسانى كه جهان را نظامى مكانيكى مى پنداشتند همانند ساعتى تصور مى نمودند كه ابتدا محتاج يك قدرتى است تا آن را كوك كرده و به راه اندازد.

و بعد از آن ديگر نيازى به قدرت ندارد.

پذيرش اين نظريه به معناى نفى صريح توحيد افعالى و انكار توحيد عبادى

ص: 40


1- قضا و قدر، عزيزاللّه سالارى، نشر جهاد، 1378، ص 51 و 52 .

مى باشد. نفى توحيد افعالى بدينگونه كه خداوند در فعل و كار جهان و انسان اثر و تأثيرى ندارد. پس خداوند (جل جلاله) نسبت به جهان هستى و فعل آن قادر نيست و طبعا از سلطنت عالم بركنار مى شود. اين مكتب توحيدى عبادى - يعنى اينكه بندگان در اعمالشان فقط خدا را پرستش نمايند و در هر كارى از او استعانت بجويند - را رد مى كند و حلقه اتصال عبد به معبود با تيغ تفويض مى گسلد... و نقش مثبت دعا، نيايش، نماز، صدقه، صله رحم و... را در پيشبرد امور و اثر منفى پديده هايى چون كفران نعمت، قطع صله رحم، ظلم و... را هم در فساد امور و ركود انسان انكار نمايد. با اين وصف استمداد از خداوند و نواى حاجتمندى از غياثُ الْمُسْتَغيثين و خلاصه طلب هدايت و غفران از آن هادى و غافر از صحيفه انسانيت حذف شده و آيات و روايات منقول در اين باب هم نقض مى گردد و نهايت اين امر سقوط در گرداب شرك است.

ص: 41

نقد معتزله از نظر قرآن كريم

در مخالفت قرآن كريم با نظريه تفويض در قرآن كريم آيات فراوانى وجود دارد كه در اينجا به عنوان نمونه به آيات زير استناد مى كنيم:

* 1 - «وَ تَوَكَّلْ عَلَى اللّهِ وَ كَفى بِاللّهِ وَكيلاً: در كارها بر خدا توكل كن (كه تنها) خدا براى مدد و نگهبانى كفايت مى كند». (1)

* 2 - «فَلَوْلا فَضْلُ اللّهِ عَلَيْكُمْ وَ رَحْمَتُهُ لَكُنْتُمْ مِنَ الْخاسِرينَ: اگر فضل و رحمت خدا شامل حال شما نمى شد البته در شمار زيانكاران بوديد». (2)

* 3 - «اِنّى تَوَكَّلْتُ عَلَى اللّهِ رَبّى وَ رَبِّكُمْ ما مِنْ دابَّةٍ اِلاّ هُوَ ءَاخِذٌ بِناصِيَتِهآ اِنَّ رَبّى عَلى صِراطٍ مُسْتَقيمٍ: در حقيقت من بر خدا كه پروردگار من و شماست توكل كردم.

ص: 42


1- 3 / احزاب .
2- 64 / بقره.

هيچ جنبنده اى نيست مگر اينكه او مهار هستى اش را در دست دارد. به راستى پروردگار من بر راه راست است». (1)

اَمْرٌ بَيْنَ الاَمْرَيْن؟

امر بين الامرين تفكر شيعى است، شيعه نه به صرف قادريت و صاحب اختيار دانستن خداوند خويشتن را مجبور مى بيند و نه به واسطه مختار دانستن خود در امور خداوند را از سلطنت و قادريت مى اندازد. بلكه نگرش او جامع هر دو بوده و چنين روش حقى (امر بين الامرين) است.

اين عقيده برخلاف پيروان جبر انسان را مختار و برخلاف پيروان تفويض خداوند را قادر و فعال مايشاء و غنى بالذّات مى داند، لكن اراده انسان را در طول اراده مطلق

ص: 43


1- 56 / هود .

خداوند مى بيند نه در عرض آن كه مستلزم شرك باشد. فعل انسان بى واسطه مخلوق انسان است ولى با واسطه مخلوق خالق تعالى مى باشد. بنابراين اگر، حركت و قدرتى داريم در طول اراده و قدرت خداوند است.

بيانى از امام خمينى در مورد امر بين الامرين

بيانى از امام خمينى در مورد امر بين الامرين (1)

امام خمينى (رضوان اللّه تعالى عليه) در كتاب طلب و اراده مباحث عميقى را پيرامون موضوع مذكور مطرح نموده اند و مى فرمايند:

* 1 - آن كس كه به تفويض قائل است ممكن را از محدوده اش بيرون كشيده و به سر حد واجب بالذات رسانده است پس تفويضى مشرك است. و آن كس كه قائل به

ص: 44


1- همان مدرك .

جبر است حضرت واجب تعالى را از حد والايش تا حدود امكان پائين آورده پس جبرى كافر است و از اين رو مولاى ما حضرت على بن موسى الرضا عليه السلام بنا به روايت صدق از كتاب «عيون اخبار الرضا» طايفه قائل به تفويض را مشرك خوانده است و آن كس كه حد وسط و ميان اين دو را قائل است، او در راه وسطى است كه مخصوص امّت محمديه و راه وسط آن است كه هم مقام ربوبى حفظ شود و هم حدود امكانى.

* 2 - آن كس كه جبرى شده است به حق واجب تعالى ستم كرده و آن كس كه تفويضى گشته نيز همچنين حق خدا و حق خلق هر دو را پايمال نموده و آن كس كه قائل به امر بين الامرين شده حق هر صاحب حق را عطا نموده است.

* 3 - جبرى چشم راستش نابيناست و اين كورى از چشم راست به چشم

ص: 45

چپش نيز سرايت كرد و تفويضى چشم چپش كور شد و آن به چشم راستش سرايت نموده و كسى كه قائل به امر بين الامرين است هر دو چشمش بيناست.

آنكه به جبر معتقد است مجوس(1) اين امت است، چون پستى ها و نقص ها را به خدا نسبت داده است و آنكه به تفويض قائل است يهودى اين امت است، چون دست خدا را بسته پنداشت، دستشان بسته باد و لعن و نفرين بر آنان به خاطر همين سخنانشان، بلكه هر دو دست خداى تعالى باز است ولى آنكه قائل به امر بين الامرين است بر دين حنيف اسلام است. (2).(3)

ص: 46


1- اَلْقَدَرِيَّةُ مَجوسُ هذِهِ الاُْمَّةُ: پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله .
2- طلب و اراده، امام خمينى، ترجمه سيداحمد فهرى، انتشارات علمى و فرهنگى، ص 75 - 76 .
3- منظور از مجوس زردشتيان مى باشند كه اهورامزدا را خداى خير و اهريمن را خداى شر مى دانستند .

مثالى از امام خمينى (رضوان اللّه تعالى عليه) درباره امر بين الامرين

هنگامى كه شعاع آفتاب بر صفحه آئينه مى افتد و نور از آئينه بر ديوار منعكس مى شود، اين نورى كه بر سينه ديوار است از خود آئينه نيست زيرا آئينه نورى ندارد و در عين حال از خود آفتاب و از چشمه خورشيد هم نيست يعنى از شمس مطلق بدون واسطه و بدون قيد هم نيست، بلكه نور ديوار از نور آفتابِ آينه است يا آفتابى كه در آينه است. در اينجا اگر كسى از خود آفتاب غفلت داشته باشد در آينه نگاه كند، به گمانش مى رسد كه نور از آينه است و اگر كسى آفتاب را ببيند و متوجه آينه نباشد نور ديوار را از آفتاب مى بيند و اما كسى كه دو چشمش بيناست و آفتاب و آينه هر دو را مى بيند، متوجه خواهد شد كه نور از آفتابى است كه در آينه افتاده است و به اين ترتيب حكم مى كند بر اينكه نور و هرچه از سنخ نور است ذاتا

ص: 47

تعلّق به آفتاب دارد و بالعرض متعلق به آينه است. (1)

مثالى از آية اللّه العظمى خويى در مورد امر بين الامرين

بهترين تشبيهى كه در اين باره ديده شده است همان است كه استاد بزرگوار حضرت آية اللّه خويى در دروس خود بيان كرده اند، اجمال تشبيه مذكور اين است:

فرض كنيم يك فرد از انسان مبتلا به فلج است به طورى كه توانايى حركت ندارد و ما مى توانيم با وصل كردن سيم برق او را به حركت وادار كنيم. در هنگام اين حركت كليد برق در دست ما مى باشد. به طورى كه هر لحظه بتوانيم آن شخص را از حركت بازداريم، حال اگر چنين شخصى حركت كند و كارهايى انجام دهد، اين كارها با اختيار او انجام خواهد گرفت، خواه كار بد خواه كار خوب.

ص: 48


1- طلب و اراده امام خمينى،انتشارات مركزعلمى و فرهنگى،1362، ص 81 .

آنچه كه از اين كار به ما مستند است نيرو و قدرتى است كه ما توسط برق در او ايجادكرده ايم و درهرلحظه مى توانيم اين قدرت را از او سلب نمائيم، اما اين كاررا نمى كنيم و به حال خود وامى گذاريم.

طرز بهره بردارى از اين نيرو كه ما به او داده ايم مربوط به اختيار اوست و به ما تعلقى ندارد.

همچنين است كارهاى صادره از ما، نيرو از خداوند است و در هر لحظه ريزش آن نيرو از فياض مطلق انجام مى گيرد و در هر لحظه مى تواند آن را قطع كند ولى اختيار بهره بردارى از آن نيرو كاملاً در دست است و معناى (لا حَوْلَ وَ لا قُوَّةَ اِلاّ بِاللّه) همين است.(1)

ص: 49


1- جبر و اختيار، محمدتقى جعفرى، چاپ دراالتبليغ اسلامى، قم، 1353، ص 198 و 199 .

نقد جبر و تفويض از نظر اخبار و احاديث

نقد جبر و تفويض از نظر اخبار و احاديث (1)

* 1) از امام صادق عليه السلام در مورد جبر و تفويض پرسش شد حضرت فرمود: نه جبر است و نه تفويض بلكه منزلى است ميان آن دو كه حق آنجاست ؛ و آن منزل را نداند جز عالم و يا كسى كه عالم آن را به وى آموخته باشد: عن ابى عبداللّه عليه السلام : «قالَ سُئِلَ عَنِ الْجَبر وَ الْقَدَرِ فَقال: لا جَبَر و لا قَدَر و لَكِنْ مَنزِلَةٌ بَينَهُما، فيهَا الْحَقَّ الَّتى بَيْنَهُما لا يَعْلَمَها اِلاَّالْعِلمُ اَو مَنْ عَلَّمَها اِيّاهُ الْعالِمُ».

امام باقر و امام صادق عليهم السلام فرمودند: «خدا به مخلوقش مهربانتر از آن است كه ايشان را مجبور به گناه كند سپس به آن جهت عذابشان نمايد».

[چنانچه جبرى مذهب گويد] و خدا عزيزتر از آن است كه چيزى

ص: 50


1- اصول كافى، ترجمه و شرح سيدجواد مصطفوى، ج 1، ص 222، چاپ چهارم، انتشارات علميه اسلاميه .

را بخواهد و نشود.

[چنانچه تفويض مذهب گويد] راوى مى گويد از آن دو حضرت سؤال شد كه مگر ميان جبر و تفويض منزل سومى است؟ فرمودند: آرى منزلى است فراختر از ميان آسمان تا زمين:

* 2) عن اَبى جَعفَر و اَبى عَبدِاللّه عليهم السلام قالا: «اِنَّ اللّهَ اَرحَمُ بِخَلْقِهِ مِنْ اَنْ يَجُبرَ خَلْقَهُ عَلَى الذُّنوبِ ثُمَّ يُعَذِّبَهُمْ عَلَيها وَ اللّهُ اَعَزُّ اَن يُريدَ اَمْرا فَلا يَكُونُ...» قالَ: «فَسُئِلا... هَلْ مِنَ الْجَبْرِ وَ الْقَدَرِ مَنْزِلَةٌ ثالِثَةٌ؟ قالا نَعَمْ اَوسَعُ مِمّا بَيْنَ السَّماءِ وَ الاَرضِ». (1)

* 3) اميرالمؤمنين بعد از بازگشت از نبرد صفين، در كوفه نشسته بود كه پيرمردى آمد و مقابل او زانو زد و پس از آن گفت: اى اميرمؤمنان! بفرمائيد كه آيا

ص: 51


1- همان مأخذ، ص 224 .

عزيمت ما به شام طبق قضا و قدر الهى بود؟ فرمودند: آرى اى شيخ: به هيچ تلى بالا نرفته و به هيچ وادى سرازير نشديد مگر به قضا و قدر الهى [= لا تفويض] پيرمرد عرض كرد اى اميرمؤمنان! رنجى را كه در اين راه كشيدم به حساب خدا بگذارم؟

حضرت فرمود: خاموش باش اى پيرمرد به خدا قسم كه خداوند پاداش بزرگى به خاطر رفتن و اقامت نمودن و بازگشت از آنجا به شما داده است و در هيچيك از حالات خويش ناچار نبوديد [= لا جبر].

شيخ گفت چگونه در هيچكدام از حالاتمان مجبور نبوديم، در حالى كه رفتن و جنبش و بازگشتمان بنابه قضا و قدرباشد؟

در اينجا تصور خام پيرمرد اين بود كه اگر حركت آنها در چهارچوب قضا و قدر بوده، پس يعنى جبر!

حضرت فرمود تو گمان مى برى كه آن قضا و قدر حتمى و ضرورى بوده؟ [يعنى بر

ص: 52

اين باورى كه آن سرگذشت تخلف ناپذير بوده؟] اگر چنين بود پاداش و كيفر، امر و نهى و بازداشتن خداوند باطل و معناى وعده و وعيد (نويد دادن و بيم دادن) ساقط مى شد. در اين گفتگو حقيقت امر بين الامرين به عنوان موضع قرآن كريم نمودار مى شود.

القصّه پيرمرد به خاطر رفع ابهام از سر شادمانى اين شعر را گفت:

اَنتَ الاِْمامُ الَّذى نَرجُو بِطاعَتِه *** يَومَ النَّجاةِ مِنَ الرَّحْمنِ غُفْرانا

اَو ضَحْتَ مِنْ اَمرِنا ما كانَ مُلْتَبِسا *** جَزاكَ و رَبُّكَ بِالاِْحْسانِ اِحْسانا

تو آن امامى هستى كه به خاطر اطاعتش در روز قيامت از خداى رحمان اميد آمرزش داريم.

از امر [مكتب] ما هرچه پوشيده و مشكل بود روشن ساختى پروردگارت در

ص: 53

تقابل اين نيكى جزاى نيكو به تو دهد. (1)

انسان و سرنوشت از نظر شهيد مطهرى

انسان و سرنوشت از نظر شهيد مطهرى (2)

اگر مقصود از سرنوشت و قضا و قدر الهى انكار اسباب و مسببات و از آن جمله قوه و نيرو و اراده و اختيار بشر است.

چنين قضا و قدر و سرنوشتى وجود ندارد و نمى تواند وجود داشته باشد... و اگر مقصود از سرنوشت و قضا و قدر پيوند حتميت هر حادثه با علل خورد پيوند شكل گرفتن هر حادثه از ناحيه علل خود است البته اين حقيقتى است مسلم...

... بشر مختار و آزاد آفريده شده است يعنى به او عقل و فكر و اراده داده شده

ص: 54


1- اصول كافى، ج 1، باب الجبر و القدر و الامر بين الامرين، حديث شماره 1 .
2- انسان و سرنوشت، شهيد مرتضى مطهرى، مجموعه آثار (1)، انتشارات صدرا، ص 384، 386، 396 .

است... . بشر هميشه خود را در سر چهار راههايى مى بيند و هيچ گونه اجبارى ندارد كه فقط يكى از آنها را انتخاب كند.

ساير راهها به او بسته نيست، انتخاب يكى از آنها به فكر و اراده و مشيت شخصى او مربوط است. يعنى طرز فكر و انتخاب اوست كه يك راه خاص را معين مى كند.

حتمى و غيرحتمى بودن قضا و قدر؟

حتمى و غيرحتمى بودن قضا و قدر؟ (1)

انقسام قضا و قدر به حتمى و غيرحتمى بودن از وضع خاص موجودات سرچشمه مى گيرد موجودى كه امكانات متعدد دارد، علل مختلف ممكن است در او تأثير كنند، و هر علتى او را در يك مجرا و يك مسير بخصوص قرار مى دهد مقدرات متعددى دارد. به هر اندازه كه به علل گوناگون بستگى و ارتباط دارد، مقدرات دارد. از اين رو سرنوشت و

ص: 55


1- انسان و سرنوشت، شهيد مرتضى مطهرى، مجموعه آثار (1)، انتشارات صدرا، ص 401 - 394 .

قضا و قدر چنين موجودى غيرحتمى است و اما موجودى كه بيش از يك امكان دارد نيست و يك مسير بيشتر برايش ممكن نيست و جز با يك نوع علت سروكار ندارد سرنوشتش حتمى و غيرقابل تغيير است.

به عبارت ديگر حتميت و عدم حتميت از جنبه قابلى است نه از جنبه فاعلى ؛ به معنى قابليت واحد و قابليت هاى متعدده است.

اعمال و افعال بشر از آن سلسله حوادث است كه سرنوشت حتمى و تخلف ناپذير ندارد، زيرا بستگى دارد به هزاران علل و اسباب و از آن جمله انواع اراده ها و انتخابها و اختيارها كه از خود بشر ظهور مى كند. تمام امكاناتى كه در مورد جمادات و افعال غريزى حيوان وجود دارد و تمام «اگر»هايى كه در وقوع آنها هست در افعال و اعمال بشر هست.

در رشد يك درخت يا انجام عمل غريزى يك حيوان هزاران «اگر» كه همان

ص: 56

شرايط طبيعى هستند مى تواند وجود داشته باشد.

همه آن اگرها در افعال و اعمال انسان هست، به علاوه اينكه در انسان عقل و شعور و اراده اخلاقى و قوه انتخاب و ترجيح آفريده شده است.

انسان قادراست عملى راكه صددرصد با غريزه طبيعى و حيوانى او موافق است و هيچ رادع و مانع خارجى وجودندارد،به حكم تشخيص و مصلحت انديشى ترك كند،وقادراست كارى را كه صددرصد مخالف طبيعت اوست و هيچ گونه عامل اجباركننده خارجى هم وجود ندارد. به حكم مصلحت انديشى و نيروى خرد آن را انجام دهد... اينجاست كه تأثير انسان در سرنوشت خود به عنوان يك عامل مختار... معلوم مى شود... .

اينكه مى گوئيم بشر مختار و آزاد است به اين معنى است كه عمل او از خواست و رضايت كامل او سرچشمه مى گيرد و هيچ عاملى او را برخلاف ميل و رغبت و رضا و تشخيص او وادار نمى كند؛ نه قضا و قدر و نه عامل ديگر.

ص: 57

خلاصه اينكه چون تمام علل و اسباب مظاهر قضا و قدر الهى مى باشند در مورد هر حادثه اى هر اندازه علل و اسباب مختلف و جريان هاى مختلف متصور باشد، قضا و قدرهاى گوناگون متصور است . آن جريانى كه واقع مى شود و صورت مى گيرد به قضا و قدر الهى است و آن جريانى هم كه متوقف مى شود به قضا و قدر الهى است.

قضا و قدر در بيان على عليه السلام

على عليه السلام در سايه ديوار گچى نشسته بود ؛ از آنجا كه حركت كرد و در زير سايه ديوار ديگرى نشست، به آن حضرت گفته شد: يا اميرالمؤمنين: «تَفِرُّ مِن قَضاءِ اللّه» از قضاى الهى فرار مى كنى؟ فرمود: «اَفِرُّ مِن قَضاءِ اللّه ِ اِلى قَدَرِ اللّه: از قضاى الهى به قدر الهى پناه مى برم» (1) يعنى از نوعى قضا و قدر به نوع ديگرى از قضا و قدر پناه مى برم ؛

ص: 58


1- بحارالانور، چاپ جديد، ج 5، ص 87 .

يعنى اگر بنشينم و ديوار بر سرم خراب شود قضا و قدر الهى است، زيرا در جريان علل و اسباب اگر انسانى در زير ديوار شكسته و مشرف به انهدام بنشيند آن ديوار بر سرش خراب مى شود و صدمه مى بيند، و اين خود قضا و قدر الهى است، و اگر خود را به كفار بكشد، از خطر او مصون مى ماند، اين نيز قضا و قدر الهى است. كمااينكه ممكن است در همان حال در يك جريان ديگر از علل و اسباب، خطر ديگرى متوجه او گردد كه آن نيز قضا و قدر الهى است.

مسأله قضا و قدر در صدر اسلام

مسأله قضا و قدر در صدر اسلام (1)

آن چه مجموعا از اخبار و روايات شيعه و سنى برمى آيد اين است كه شخص رسول اكرم صلى الله عليه و آله مسلّماقضا و قدررا براى اصحاب خودمطرح كرده است واميرالمؤمنين على عليه السلام نيز مكرّر در اين باب داد سخن داده است. آنچه اعجاب برمى انگيزد اين است كه اين

ص: 59


1- انسان و سرنوشت، شهيد مرتضى مطهرى، مجموعه آثار (1)، انتشارات صدرا، ص 397 .

تعاليم بزرگ آن چنان با استادى و مهارت به مردم صدر اسلام تلقين شده است كه با جبر فرسنگ ها فاصله داشته و آن ها را جبرى مسلك و در نتيجه بى اراده بار نياورده است... بعدها كه متكلمين اسلامى آمده اند... نتوانسته اند بين اعتقاد به قضا و قدر و اعتقاد به جبر فرق بگذارند و تا امروز كه چهارده قرن از آن زمان مى گذرد كمتر افرادى در شرق و غرب عالم پيدا شده اند كه توانسته باشند بين اين دو عقيده فرق بگذارند.

نقش عوامل معنوى در سرنوشت انسان

اشاره

در صفحات پيشين كه نقش انسان را در انتخاب سرنوشت و تغيير قضا و قدر مفصلاً موردبحث قرار داديم، بيشتر به جنبه هاى مادى و فيزيكى انسان در قضا و قدر پرداختيم، ولى بجز عوامل مادى نيروى ديگرى نيز كه قطعا اهميت آن كمتر از عوامل مادى نيست در تعيين و تغيير سرنوشت انسانها مؤثر است كه مربوط به عوامل و پديده هاى معنوى مى باشد كه ذيلاً به مهمترين اين عوامل اشاره مى كنيم:

ص: 60

1 - دعا و نيايش

خداوند از بندگان خود مى خواهد كه نيازهاى خود را از او طلب كنند تا او اجابت فرمايد:

«اُدْعُونى اَسْتَجِبْ لَكُمْ: مرا بخوانيد تا شما را اجابت كنم». (1)

امام باقر عليه السلام مى فرمايد: «دعا قضاى شديدى را كه به سختى محكم شده باشد برمى گرداند». (2)

«اَلدّعاءُ يَرُدُّ القَضاءَ وَ قَدْ اُبْرِمَ اِبْراما»

بنابراين دعا يكى از مظاهر قضا و قدر است كه در سرنوشت حادثه اى مى تواند مؤثر باشد و يا جلوى قضا و قدر را بگيرد.

ص: 61


1- 60 / غافر .
2- اصول كافى، ج 4، كتاب دعا، ص 216 .

2 - صدقه و احسان

اشاره

قرآن كريم: «خُذْ مِنْ اَمْوالِهِمْ صَدَقَةً تُطَهِّرُهُمْ وَ تُزَكّيهِمْ بِها: از اموال آن ها صدقه بگير تا به وسيله آن پاك و پاكيزه شان سازى». (1)

پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله مى فرمايد: صدقه هفتاد در از شَرها را مى بندد:

«اَلصَّدَقَةَ تَسُدُّ سَبْعينَ بابا مِنَ الشَّرِ». (2)

امام صادق عليه السلام مى فرمايد: «... مَنْ يَعيشُ بِالاِْحْسانِ اَكْثَرُ مِمَّن يَعيشُ بِالاَْعْمارِ: كسانى كه به سبب نيكوكارى زندگى درازمى كنندازكسانى كه باعمراصلى زندگى مى كنندبيشترند».(3)

ص: 62


1- 103 / توبه .
2- ميزان الحكمه، ج 5، ص 321 .
3- بحارالانوار، ج 5، ص 140 .

صدقه اى كه مرد يهودى را از مرگ نجات داد

از امام صادق عليه السلام روايت شده كه: مردى يهودى بر حضرت پيامبر صلى الله عليه و آله گذشت و گفت: السّام عليك! پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود و عليك! ياران حضرت را گفتند كه وى از براى تو طلب مرگ كرد و گفت «اَلْمَوْتُ عَلَيْكَ». پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود من نيز اين چنين پاسخ گفتم.

آن حضرت اضافه كردكه مارى سياه اين يهودى را از پس گردن بگزد و بكشد، راوى گويد آن يهودى به هيزم كنى رفت و هيزم بسيار گرد آورد و ديرى نپائيد كه بازگشت.

پيامبر وى را فرمود: هيزم فرو نه، مرد هيزم ها را بنهاد. ناگاه مارى پديدار شد كه در درون هيزم ها بود و چوبى به دندان مى گزيد. حضرت فرمود: اى يهودى امروز چه كرده اى؟ گفت: كارى جز كار هيزم نكرده ام، آن را به دوش كشيده اينجا آوردم و نيز دو قرص نان بود يكى را خوردم و ديگرى را به مسكينى صدقه دادم. پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود و بدين عمل خداوند آن گزند را از وى دفع كرد زيرا: «اِنَّ الصَّدَقَةَ تَدْفَعُ مَيتَةَ السُّوءِ عَنِ

ص: 63

الاِنْسانِ: صدقه مرگ بدرا از انسان دور مى سازد». (1)

3 - توكل

توكل يعنى اينكه انسان در پيمودن راه حق تزلزل به خود راه ندهد و مطمئن باشد كه اگر در زندگى هدفى صحيح و خداپسندانه برگزيند و فعاليت خود را متوجه آن كند و نتيجه كار را به خدا واگذارد، خداوند او را تحت حمايت خود قرار مى دهد. (2)

خداوند در آيه 3 سوره طلاق مى فرمايد:

«وَ مَنْ يَتَوَكَّلْ عَلَى اللّهِ فَهُوَ حَسْبُهُ اِنَّ اللّهَ بالِغُ اَمْرِهِ قَدْ جَعَلَ اللّهُ لِكُلِّ شَىْ ءٍ قَدْرا: آن كسى كه در راه حق به خدا اعتماد كند خداوند او را بس است. خدا فرمان و

ص: 64


1- بحارالانوار، ج 4، ص 2 - 121 بيروت، مؤسسه الوفا، چاپ دوم .
2- بينش اسلامى، دوره پيش دانشگاهى، شركت چاپ و نشر كتابهاى درسى ايران، 1379 .

حكم خود را به نتيجه مى رساند خدا براى هرچيز قدر و اندازه اى قرار داده است».

در اين آيه شريف با جمله «قَدْ جَعَلَ اللّهُ لِكُلِّ شَىْ ءٍ قَدْرا» نظام عالم يعنى نظام «علت و معلول» را به رسميت شناخته است، در عين حال مى فرمايد كه خداوند فرمان خود را به نتيجه مى رساند. يعنى آنجا كه پاى روابط معنوى و تأييدات غيبى به ميان مى آيد، جريان ديگرى واقع مى شود و عوامل ظاهرى را تحت الشعاع قرار مى دهد.

4 - صله رحم

صله رحم يعنى سرزدن به قوم و خويش نسبى كه اقدام به اين امر باعث زيادى عمر مى شود. به حديثى از امام صادق عليه السلام به نقل از جلد 16 بحارالانوار توجه فرمائيد: «قال ابوعبداللّه عليه السلام : صِلَةُ الرَّحِمِ و حُسنُ الْجِوارِ يَعمُرانِ الدّيارِ و يَزيدانِ فِى الاَْعْمارِ: صله رحم كردن و خوش رفتارى با همسايه شهرها را آباد و عمرها را زياد مى كند».

اكنون به حديثى عجيب از كتاب امالى شيخ مفيد به نقل از اميرالمؤمنين عليه السلام توجه بفرمائيد:

«اِنَّ اَعْجَلَ الطّاعَةِ ثَوابا لَصِلَةُ الرَّحِمِ اِنَّ الْقَومَ لَيَكُونُونَ فُجّارا فَيَتَواصَلُونَ: بدرستى

ص: 65

كه فورى ترين اطاعت از جهت ثواب صله رحم است قومى كه صله رحم مى كنند مالشان زياد مى شود باوجود آنكه فاجر و بدكاره هستند».(1)

5 - خشنود كردن پدر و مادر

در حديثى به نقل از جلد 16 بحارالانوار امام صادق عليه السلام مى فرمايد:

«وَ اِنْ اَحْبَبْتَ اَنْ يَزيدَ اللّهُ فى عُمْرِكَ فَسُرَّ والِدَيْكَ: اگر دوست دارى كه خدا عمرت را زياد كند پدر و مادرت را خشنود كن».

6 - گناه نكردن

گناهان علاوه بر كيفرى كه در روز واپسين به دنبال خواهند داشت آثار وضعى خود را در همين جهان باقى مى گذارند و در حقيقت مقدّرات دنيوى ما را نيز تغيير مى دهند.

امام صادق عليه السلام مى فرمايد: «مَنْ يَمُوتُ بِالذُّنُوبِ اكثرُ مِمَّن يَعيشُ بِالاَعْمارِ: كسانى

ص: 66


1- به نقل از كتاب صحت و سعادت، على موسوى تبريزى، 1329، تبريز، ص 124، 126، 129 .

كه به وسيله گناهان مى ميرند بيشتر از كسانى هستند كه عمرهاى زياد مى كنند». (1)

على عليه السلام مى فرمايد: «اِحْذَرُ الذُّنُوبِ فَاِنَّ العَبدَ لَيَذْنِبَ فَيَحْبِسُ عَنهُ الرّزق: از گناهان بپرهيزيد زيرا بنده چون گناه مى كند رزق از او بازداشته مى شود». (2)

ملاحظه مى شود كه گناهان كه اجل و روزى را تغيير مى دهند علل تغيير و تبديل قضا و قدر مى باشند بديهى است كه اين تغييرات نيز خود قضا و قدر الهى مى باشند.

پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله خطاب به ابوذر مى فرمايند يا اباذر: «الرَّجُلُ لَيُحْرَمُ رِزقَهُ بِالذَّنبِ يُصيبُهُ: اى ابوذر انسان به سبب گناهى كه مى كند چه بسا از روزى خويش كه بر وى مقرر شد، محروم مى گردد».(3)

ص: 67


1- ميزانُ الحكمه، ج3،ص 267 .
2- همان مأخذ، ص 266 .
3- به نقل از كتاب پندهاى گرانمايه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله به ابوذر غفارى، ترجمه ابوطالب تجليل تبريزى، دفتر نشر برگزيده، 1372، قم .

پس نتيجه مى گيريم: طاعت و گناه، عدل و ظلم، نيكوكارى و بدكارى، دعا و نفرين و امثال اين ها از عوامل معنوى هستند كه در سرنوشت بشر از نظر عمر و سلامت، روزى و... مؤثر مى باشند و يك سلسله حسابهاى مخصوص براى خود دارند.

7 - مجاهدات در راه حق

«اِنْ تَنْصُروُا اللّهَ يَنْصُرْكُمْ وَ يُثَبِّتْ اَقْدامَكُمْ: اگر دين خدا را يارى كنيد خدا شما را يارى مى كند و گامهايتان را ثابت مى كند». (1)

8 - نيكى كردن به جانداران

آزار رساندن به جانداران اعم از حيوان و انسان به ويژه كسانى كه بر گردن انسان حقّى دارند (صاحبان حقوق) از قبيل پدر و مادر و معلم در همين زندگى دنيايى نيز اثرات بدى به دنبال دارد. به طور كلى طاعت و گناه، توبه و پرده درى، عدل و ظلم،

ص: 68


1- 7 / محمّد .

نيكوكارى و بدكارى، دعا و نفرين و امثال اين ها از عواملى هستند كه در سرنوشت بشر از نظر عمر، سلامت، روزى و... مؤثّر مى باشند و يك سلسله حساب هاى مخصوص براى خود دارند.

كلمه قَدَرى

اينكه ما در اينجا طرفداران آزادى و اختيار بشر را قَدَرى ناميديم به حسب معروف ترين اصطلاح علماء كلام است، غالبا در اخبار و روايات نيز اين كلمه در همين مورد بكار برده شده است والا كلمه قَدَرى در زبان متكلمين و در بعضى اخبار و روايات و جبريون اطلاق مى شود ؛ بطور كلى هم طرفداران جبر كه قائل به تقدير كلى بوده اند و هم طرفداران اختيار و آزادى كه تقدير را از اعمال بشر نفى مى كرده اند از اطلاق «قَدَرى» مى خوانده است.

ص: 69

جنبه علمى و عمومى قضا و قدر

هرچند اين مسأله متافيزيكى است و به فلسفه كلى و ماوراء الطبيعه مربوط است ولى از دو نظر شايستگى دارد كه در رديف عملى و اجتماعى نيز قرار گيرد. يكى از نظر كه طرز تفكرى كه شخص در اين مسأله پيدا مى كند در زندگى عملى و اجتماعى و كيفيت برخورد و مقابله او با حوادث مؤثر است. بديهى است كه روحيه كسى كه معتقد است وجودى است دست بسته و تأثيرى در سرنوشت ندارد، با كسى كه خود را حاكم بر سرنوشت خود مى داند و معتقد است حدّ و آزاد آفريده شده است متفاوت است.

در صورتى كه بسيارى از مسائل فلسفى اين گونه نمى باشند، در روحيه و عمل و روش زندگى انسان اثر ندارند از قبيل، حدوث و قدوم زمانى عالم، تناهى و بى تناهى ابعاد عالم، نظام علل و اسباب و امتناع صدور كثير از واحد، عينيت ذات و صفات واجب الوجود و امثال اين ها. اينگونه مسائل تأثيرى

ص: 70

در روش عملى و روحيه اجتماعى شخص ندارند.

ديگر از اين جهت كه مسأله سرنوشت و قضا و قدر در عين اينكه از نظر پيدا كردن راه حل در رديف مسائل خصوصى است، از نظر عموميت افرادى كه در جستجوى راه حلى براى آن هستند در رديف مسائل عمومى است.

يعنى اين مسأله از مسائلى است كه براى ذهن همه كسانى كه فى الجمله توانايى انديشيدن در مسائل كلى دارند طرح مى شود و موردعلاقه قرار مى گيرد. زيرا هركسى طبعا علاقمند است بداند آيا يك سرنوشت محتوم و مقطوعى كه تخلف از آن امكان پذير نيست مسير زندگانى او را تعيين مى كند و او از خود در اين راهى كه مى رود اختيارى ندارد؟! مانند پر كاهى است در كف تندبادى؟! يا چنين سرنوشتى در كار نيست و او خود مى تواند مسير زندگى خود را تعيين كند.

برخلاف ساير مسائل فلسفه كلى كه همچنانكه از نظر يافتن راه حل جنبه

ص: 71

خصوصى دارند، از جنبه توجه اذهان به جستجو براى يافتن راه حل نيز داراى جنبه خصوصى مى باشند. از اين دو نظر اين مسأله را مى توان در رديف مسائل عملى و عمومى و اجتماعى نيز طرح كرد.

برخى از منتقدين اسلام بزرگترين علت انحطاط مسلمين را اعتقاد به قضا و قدر و سرنوشت قبلى ذكر كرده اند. اينجا طبعا اين سؤال پيش مى آيد كه اگر اعتقاد به سرنوشت سبب ركود و انحطاط فرد يا اجتماع مى شود پس چرا مسلمانان صدر اول اين طور نبودند؟ آيا آنها به قضا و قدر و سرنوشت قبلى اعتقاد نداشتند و اين مسأله جز تعليمات اوليه اسلام نبود و بعد در عالم اسلام وارد شد.

همچنانكه بعضى از مورخين اروپائى گفته اند - و يا اينكه نوع اعتقاد آنها به قضا و قدر طورى بوده كه با اعتقاد به اختيار و آزادى و مسئوليت منافات نداشته است؟ يعنى آنها در عين اينكه به سرنوشت اعتقاد نداشته اند معتقد بوده اند كه سرنوشت به نحوى

ص: 72

تحت اختيار و اراده انسان است و انسان قادر است آن را تغيير دهد، اگر چنين طرز تفكرى داشته اند آن طرز تفكر براساس چه اصول و مبانى بوده است؟

قرآن و قضا و قدر

«وَ قالَتِ الْيَهُودُ يَدُ اللّهِ مَغْلُولَةٌ غُلَّتْ اَيْديهِمْ وَ لُعِنُوا بِما قالُوا بَلْ يَداهُ مَبْسُوطَتانِ يُنْفِقُ كَيْفَ يَشآءُ وَ لَيَزيدَنَّ كَثيرا مِنْهُمْ مآ اُنْزِلَ اِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ طُغْيانا وَ كُفْرا وَ اَلْقَيْنا بَيْنَهُمُ الْعَداوَةَ وَ الْبَغْضآءَ اِلى يَوْمِ الْقِيمَةِ كُلَّما اَوْ قَدُوا نارا لِلْحَرْبِ اَطْفَاَهَا اللّهُ وَ يَسْعَوْنَ فِى الاَرْضِ فَسادا وَ اللّهُ لا يُحِبُّ الْمُفْسِدينَ: و يهود گفتند دست خدا به زنجير بسته است، دستهايشان بسته باد و به خاطر اين سخن از رحمت ( الهى ) دور شوند، بلكه هر دو دست ( قدرت ) او گشاده است هرگونه بخواهد مى بخشد و اين آيات كه بر تو از طرف پروردگارت نازل شده بر طغيان و كفر بسيارى از آن ها مى افزايد و در ميان آن ها عداوت و دشمنى تا روز قيامت افكنديم و هر زمان آتش جنگى افروختند آن را خداوند خاموش ساخت و براى فساد در

ص: 73

زمين تلاش مى كنند و خداوند مفسدان را دوست ندارد» . (1)

از بسيارى از رواياتى كه از طريق اهلبيت عليهم السلام به ما رسيده استفاده مى شود كه اين آيه اشاره به اعتقادى است كه يهود درباره مسأله قضا و قدر و سرنوشت و تفويض داشتند و معتقد بودند كه در آغاز خلقت خداوند همه چيز را معيّن كرده و آنچه بايد انجام بگيرد، انجام گرفته است و حتى خود او هم عملاً نمى تواند تغيير در آن ايجاد كند.

البته ذيل آيه «بَلْ يَداهُ مَبْسُوطَتانِ» (2) به طورى كه خواهدآمد همان معنى اول را تأييد مى كند ولى معنى دوم نيز مى تواند با معنى اول در يك مسير قرار گيرد، زيرا هنگامى كه زندگى يهود به هم خورد و ستاره اقبالشان غروب كرد معتقد بودند اين يك سرنوشت است و سرنوشت رانمى توان تغييردادزيراازآغاز همه اين سرنوشت هاتعيين شده و عملاً

ص: 74


1- 64 / مائده .
2- 64 / مائده .

دست خدا بسته است.

خداوند در پاسخ آنها نخست به عنوان نكوهش و مذمّت از اين عقيده ناروا مى گويد: دست آنها در زنجير باد و به خاطر اين سخن ناروا از رحمت خدا به دور گردند. (1)

«قالَ فَبِمآ اَغْوَيْتَنى لاََقْعُدَنَّ لَهُمْ صِراطَكَ الْمُسْتَقيمَ: گفت : اكنون كه مرا گمراه ساختى ، من بر سر راه مستقيم تو براى آن ها كمين مى كنم» .(2)

از آيه فوق برمى آيد كه شيطان براى تبرئه خويش، نسبت جبر به خداوند داد و گفت: چون تو مرا گمراه ساختى من نيز در گمراهى نسل آدم كوشش خواهم كرد.

گواه بر اين سخن حديثى است كه از اميرمؤمنان على عليه السلام نقل شده كه: «به هنگام

ص: 75


1- تفسير جوان، انتشارات دارالكتب اسلاميه، ذيل آيه 64 سوره مائده .
2- 16 / اعراف.

مراجعت از صفين، پيرمردى از "قضا و قدر" سؤال كرد و حضرت در پاسخ فرمود: آنچه انجام داديم، همه قضا و قدر الهى بوده»، پيرمرد چنين پنداشت كه منظور همان مسأله جبر است، حضرت با شدت تمام او را از اين پندار باطل بازداشت و ضمن سخنان مفصلى به او فرمود: «تِلْكَ مَقالَةُ اِخْوانِ عَبَدَةِ الاَْوْثانِ و خُصَماءِ الرَّحْمانِ وَ حِزْبِ الشَّيطانِ: اين گفتار بت پرستان و دشمنان خدا و حزب شيطان است»

سپس قضا و قدر را به معنى قضا و قدر تشريعى يعنى فرمان ها و تكاليف پروردگار تفسير فرمود و از اينجا روشن مى شود نخستين كسى كه دم از مكتب جبر زد شيطان بود!

«ذلِكَ بِاَنَّ اللّهَ لَمْ يَكُ مُغَيِّرا نِعْمَةً اَنْعَمَها عَلى قَوْمٍ حَتّى يُغَيِّرُوا ما بِاَنْفُسِهِمْ وَاَنَّ اللّهَ سَميعٌ عَليمٌ: اين به خاطر آن است كه خداوند هيچ نعمتى را كه به گروهى داده

ص: 76

تغيير نمى دهد جز آن كه آن ها خودشان را تغيير دهند و خداوند شنوا و دانا است» .(1)

تاريخ، اقوام و ملت هاى گوناگونى را به ما نشان مى دهد، گروهى را كه آخرين مراحل ترقى را به سرعت طى كردند و گروهى را كه به پايين ترين مرحله انحطاط رسيدند، گروه سومى كه يك روز پراكنده و وامانده و شكست خورده بودند، اما روز ديگر نيرومند و سربلند شدند، گروه چهارمى كه به عكس از عالى ترين مرحله افتخار به قعر دره ذلت و خوارى سقوط كردند.

بسيارند كسانى كه از برابر صحنه هاى مختلف تاريخ به آسانى مى گذرند، بدون اينكه كمترين انديشه اى در آن كنند و نيز بسيارند كسانى كه به جاى بررسى علل و عوامل اصلى و زيربنايى حيات و مرگ ملت ها، گناه را به گردن عوامل كم اهميّت كه نقش

ص: 77


1- 53 / انفال .

اساسى را به عهده ندارند و يا عوامل موهوم و خرافى و خيالى مى اندازند.

بسيارى تمام علت بدبختى خود را به بيگانگان و سياست هاى مخرب آنها نسبت مى دهند و عده اى همه اين حوادث را مولود گردش موافق و مخالف افلاك مى پندارند. سرانجام عده اى دست به دامن قضا و قدر به مفهوم تحريف يافته اش و يا شانس و طالع و اقبال مى زنند و همه حوادث تلخ و شيرين را از اين طريق توجيه مى كنند.

همه اين ها برابر اين است كه از درك علل واقعى وحشت دارند.

قرآن در آيات فوق انگشت روى نقطه اصلى «دردها» و «درمان ها» و عوامل پيروزى و شكست گذارده و مى گويند: براى يافتن عامل اصلى لازم نيست آسمان ها و زمين ها را جستجو كنيد و يا به دنبال عوامل موهوم و پندارى راه بيفتيد بلكه كافى است تنها در وجود، در فكر و روحيه و اخلاق خود و درنظامات اجتماعى خودتان جستجو كنيد، هرچه

ص: 78

هست در اينجا است. (1)

جبر سرنوشت و جبر تاريخ و ساير جبرها ممنوع

موضوع مهم ديگرى كه از آيه فوق به روشنى استفاده مى شود اين است كه انسان سرنوشت خاصى كه از پيش تعيين شده باشد ندارد و تحت تأثير «جبر تاريخ» و «جبر زمان» و «محيط» نيست، بلكه عامل سازنده تاريخ و زندگى انسان دگرگونى هايى است كه در روش و اخلاق و فكر و روح او به اراده خودش پيدا مى شود.

بنابراين آنها كه معتقد به قضا و قدر جبرى هستند و مى گويند همه حوادث به خواست اجبارى پروردگار است با آيه فوق محكوم مى شوند و همچنين جبر مادى كه انسان را بازيچه دست غرايز تغييرناپذير و اصل وراثت مى داند و يا جبر محيط كه او را

ص: 79


1- تفسير جوان .

محكوم چگونگى اوضاع اقتصادى و شرايط توليد مى داند از نظر مكتب اسلام و قرآن بى ارزش و نادرست است، انسان آزاد است و سرنوشت خود را به دست خويش مى سازد.

انسان، با توجّه به اصلى كه در آيه فوق خوانديم، زمام سرنوشت و تاريخ خود را در دست دارد كه براى خود افتخار و پيروزى مى آفريند و اوست كه خود را گرفتار شكست و ذلت مى سازد، درد او از خود اوست و دواى او به دست خودش تا در وضع او دگرگونى پيدا نشود و با خودسازى خويشتن را عوض نكند تغييرى در سرنوشتش پيدا نخواهد شد. (1)

در برخى از آيات قرآن صريحا حكومت و دخالت سرنوشت و اينكه هيچ حادثه اى

ص: 80


1- تفسير جوان .

در جهان رخ نمى دهد مگر به مشيت الهى، و آن حادثه قبلاً در كتابى مضبوط بوده تأييد شده است از قبيل:

«ما اَصابَ مِنْ مُصيبَةٍ فِى الاَرْضِ وَ لا فى اَنْفُسِكُمْ اِلاّ فى كِتابٍ مِنْ قَبْلِ اَنْ نَبْرَاَها اِنَّ ذلِكَ عَلَى اللّهِ يَسيرٌ: هيچ مصيبتى در زمين يا در نفوس شما به شما نمى رسد مگر آنكه قبل از آنكه آن را ظاهر كنيم در كتابى ثبت شده و اين بر خدا آسان است». (1)

«وَ اِنْ مِنْ شَىْ ءٍ اِلاّ عِنْدَنا خَزائِنُهُ وَ ما نُنَزِّلُهُ اِلاّ بِقَدَرٍ مَعْلُومٍ: هيچ چيزى نيست مگر اينكه خزانه هاى آن در نزد ما است و ما آن را جز به اندازه معين فرو نمى فرستيم». (2)

«قَدْ جَعَلَ اللّهُ لِكُلِّ شَىْ ءٍ قَدْرا: همانا خدا براى هر چيز اندازه اى قرار داده است».(3)

ص: 81


1- 22 / حديد .
2- 21 / حجر .
3- 3 / طلاق .

«اِنّا كُلَّ شَىْ ءٍ خَلَقْناهُ بِقَدَرٍ: ما همه چيز را باندازه آفريديم». (1)

«فَيُضِلُّ اللّهُ مَنْ يَشاءُ وَ يَهْدى مَنْ يَشاءُ: خدا هركس را بخواهد گمراه و هركس را بخواهد هدايت مى كند». (2)

اما آياتى كه دلالت مى كند بر اينكه انسان در عمل خود مختار و در سرنوشت خود مؤثر است و مى تواند آن را تغيير دهد.

«اِنَّ اللّهَ لا يُغَيِّرُ ما بِقَوْمٍ حَتّى يُغَيِّرُوا ما بِأَنْفُسِهِمْ: خدا وضع هيچ مردمى را عوض نمى كند مگر آنكه خود آن ها وضع نفسانى خود را تغيير دهند».(3)

«وَ ما رَبُّكَ بِظَلاّمٍ لِلْعَبيدِ: و پروردگارت نسبت به بندگان ستمگر نمى باشد». (4)

ص: 82


1- 49 / قمر .
2- 4 / ابراهيم .
3- 11 / رعد .
4- 46 / فصلت .

«وَ ما كانَ اللّهُ لِيَظْلِمَهُمْ وَ لكِنْ كانُوا اَنْفُسَهُمْ يَظْلِمُونَ: خدا چنان نيست كه به آنها ستم كند ولى آنان چنان بودند كه به خويشتن ستم مى كردند». (1)

«ظَهَرَ الْفَسادُ فِى الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ بِما كَسَبَتْ اَيْدِى النّاسِ: در صحرا و دريا به واسطه كردار بد مردم فساد و تباهى پديد شده است». (2)

«اِنّا هَدَيْناهُ السَّبيلَ اِمّا شاكِرا وَ اِمّا كَفُورا: و انسان را راه نموديم او خود يا سپاسگزار است يا ناسپاس». (3)

«فَمَنْ شاءَ فَلْيُؤْمِنْ وَ مَنْ شاءَفَلْيَكْفُرْ: هركه خواهد ايمان آورد و هركه خواهدكفرورزد». (4)

اين دو دسته آيات از نظر غالب علماء تفسير و علماء كلام معارض يكديگر شناخته

ص: 83


1- 40 / عنكبوت .
2- 41 / روم .
3- 3 / دهر .
4- 49 / كهف .

شده اند. به عقيده آنها بايد مفاد ظاهر يك دسته را پذيرفت و دسته ديگر را تأويل كرد.

از نيمه دوم قرن اول كه دو طرز تفكر در اين باب پيدا شد، گروهى كه طرفدار آزادى و اختيار بشر شدند، دسته اول آيات را تأويل و توجيه كردند «قَدَرى» و گروه ديگر طرفدار عقيده تقدير بودند و آيات را تأويل كردند «جَبَرى» ناميده شدند.

ابعاد پنجگانه قضا و قدر

1 - قضا و قدر و خودشناسى

بى شك «اراده و اختيار» از شؤون نفس ماست؛ هرگاه آدمى را از انجام كارها مختاربدانيم، خودرا از ديگر موجودات، برتر خواهيم يافت ؛ زيرا حركات و سكنات ديگر موجودات، براساس طبيعت و غرايزاست نه از روى اراده و اختيار ولى اگر او را از انجام

ص: 84

كارها مجبور و از بلا اراده عوامل بيرون دانستيم، در اين صورت، آدمى با چوب، سنگ، درخت و حيوانات فرقى نخواهد داشت.

2 - قضا و قدر و خداشناسى

مسأله جبر و اختيار از جهتى به توحيد و از لحاظى به عدل و از جهتى ديگر به قدرت خداوند ارتباط دارد، زيرا - چنانكه بعدا خواهيم ديد - اگر «جبر» در اعمال، درست باشد ، عدل الهى، مفهوم نخواهد داشت. و اگر «تفويض» درست باشد، توحيد افعالى و عموم قدرت از بين خواهد رفت ؛ زيرا اعمام مردم در صورت تفويض، مخصوص به خود آن ها خواهد بود و خداوند هيچگونه دخالت و تأثيرى در آن نخواهد داشت.

به علاوه انسان ها در دايره افعال ارادى از خداوند بى نياز خواهند بود.

ص: 85

3 - قضا و قدر و معادشناسى

يكى از مهم ترين اصول اعتقادى اسلام كه 1400 آيه قرآنى، درباره آنها نازل شده، مسأله معاد و جهان ابدى است. و بسيار روشن است كه اين اصل، مبتنى بر آزادى و اختيار آدمى در انجام اعمال است و معنا نخواهد داشت كه خداوند، هم مردم را مجبور به انجام اعمال كند و هم آنها را معذب و يا مثاب فرمايد!!

جا داشت كه مسلمين از ديرباز، زيربناى اين اصل اعتقادى را محكم كنند و توضيح دهند كه آدمى در انجام كارها مجبور يا مختار و يا به گونه ديگر است.

4 - قضا و قدر و حقوق و اخلاق

اين مسأله، پيش از همه، ارتباط مستقيم با كار قانونگذاران و دانشمندان علم حقوق و اخلاق دارد ؛ زيرا نخستين چيزى كه توجّه به آن، در كار قانونگذارى و اخلاق، ضرورت دارد، مسأله اراده و اختيار انسان در انجام كارهاست كه اگر

ص: 86

آدمى، داراى چنين اراده و اختيار نباشد، هيچگونه تكليفى نخواهد داشت.

و نظام حقوقى و اخلاقى از بين خواهد رفت. و روح تلاش و كوشش به سوى يك زندگى بهتر، نابود خواهد شد.

بنابراين، چون شناخت چگونگى صدور عمل از آدمى زيربناى نظام قانونگذارى و اخلاق به شمار مى رفته، از اين رو، اين همه بحث و بررسى درباره مسأله «جبر و اختيار» به عمل آمده و يكى از جنجالى ترين مسائل اعتقادى اسلامى، شمرده شده است.

5 - «قضا و قدر و شناخت صحيح آيات و روايات»

از آنجا كه آيات و روايات زيادى اين زمينه وارد شده و دواعى سياسى و فرقه خاصى چنانكه بعدا خواهيم ديد - از ظواهر آنها بهره بردارى هاى نادرست مى كردند، از اين رو شناخت صحيح آيات و روايات مربوط و در نتيجه درك صحيح جهان بينى

ص: 87

اسلامى ايجاب مى كرده كه دانشمندان اسلامى به اين مسأله با دقت بيشترى نگريسته و در اين زمينه كار بيشترى نمايند.

در هر صورت است كه عقيده خير و اصل كمال، تغييرشكل مى دهد و گاهى نيز در نتيجه اشتباه در فهم، موجب پيدايش افكار فاسدى مى گردد و كارهاى ناشايستى را موجب مى شود كه صاحب عقيده صحيح، خود نمى داند كه چگونه به آن عقيده فاسد گرديده است.

البته كسى كه گول ظواهر را مى خورد، چنين مى پندارد كه اين اعمال ناروا، ناشى از آن عقيده و قانون صحيح و اصيل بوده است!

در نتيجه همين وارونه انديشى ها و سوء درك، اغلب دگرگونى ها و تحريفات در بعضى از اصول اديان به وجود آمده، به طورى كه مى توان گفت، علّت اصلى بيشتر بدعت هايى كه در هر دينى پيدا شده همين نكته بوده است. و بسيار ديده شده كه اين

ص: 88

انحرافات و كجروى ها و بدعت هايى كه به دنبال دارد، سرچشمه فساد و تباهى طبيعت و خصلت افراد و منشأ اعمال ناپسند گرديده تا آنجا كه افراد گرفتار و مبتلا به آن را به نابودى و سرنوشت نهايى ناگوار، سوق داده است كه بعضى از مردم ناآگاه و غيرمطلع، دينى از اديان را مورد حمله قرار دهند و يا به استناد كردارهاى ناپسند بعضى از مردم ساده لوح وابسته به يك دين يا عقيده اى، عقايد صحيح و اصيل را هم موهوم قلمداد كنند.

از جمله همين موارد، عقيده «قضا و قدر» است كه در آيين اسلام، يكى از مواد اساسى عقيدتى به شمار مى رود. در اين مسأله بسيارى از افراد غيرمطلع اروپائى دچار اشتباه شدند، و درباره آن، گمان هاى غيرصحيح برده و چنين پنداشته اند كه همين عقيده در ميان ملتى از ملل عالم، رسوخ پيدا نكرده مگر آنكه همت و قدرت را از دست آنان گرفته است و ناتوانى و سستى را در ميان آنان، پابرجا ساخته است.

ص: 89

اين گروه ناآگاه، صفات ناپسندى را به مسلمانان نسبت داده و بر ضد آنها چيزها گفته و نشر داده اند و سپس علّت اصلى آنها را اعتقاد به قضا و قدر قلمداد كرده و گفته اند: مسلمانان گروه بيچاره و بى سواد هستند كه به هر پيشامد، راضى و تسليم شده و براى پذيرفتن و تحمّل هرگونه حادثه ناگوارى آماده اند. آنان كنج خانه هايشان را انتخاب نموده و آسوده خفته اند و سرنوشت حيات خود را به دست ديگران سپرده اند!!...

دشمنان اسلام سپس چنين داورى مى كنند كه اگر مسلمانان بر اين عقيده (قضا و قدر) خود باقى بمانند، ديگر حسابشان پاك است! و هرگز عزت و احترام گذشته را به دست نخواهند آورد... اين گروه از اروپائيان چنين گمان كرده اند كه بين اعتقاد به قضا و قدر و اعتقاد به مذهب جبرى ها كه معتقدند انسان در همه اعمال و افعال خود مجبور است و از خود صاحب اختيارى نيست، هيچگونه فرقى وجود ندارد. ولى بايد گفت كه

ص: 90

اين پندارهاى دروغ و گمان هاى نادرست را دشمنان اسلام ساخته اند و در واقع بر مسلمانان تهمت زده اند، زيرا در دنياى امروز، هيچ مسلمانى اعّم از شيعى و سنى و... كه معتقد به جبر محض بوده و خود را در امور، هيچكاره و بى اختيار كامل بداند وجود خارجى ندارد، بلكه همه اين فرقه ها و مذهب اسلامى، عقيده دارند كه يك قسمت از اختيار امور و اعمال آنان به دست خودشان است و همين اختيار و اراده، مناط و ملاك پاداش و كيفر، ثواب و عقاب خواهد بود.

بدون شك، اعتقاد به قضا و قدر، همانند اعتقاد به جبر نيست و از لوازم و مقتضيات آن نيز، پديد آمدن مطالبى نيست كه بعضى از اروپائيان آن را بيان كرده اند.

بلكه عقيده به قضا و قدر را دليل قاطع و برهان روشن، ثابت نموده و تأييد مى كند و بلكه فطرت و طبيعت نيز انسان را به آن رهنمود مى گردد.

اعتقاد به قضا و قدر اگر با عقيده زشت جبر، مورد اشتباه قرار نگيرد،

ص: 91

موجب پيدايش صفت جرأت و اقدام، شجاعت و رادمردى مى گردد و نفوس مردم را بر ثبات و پايدارى و تحمل مشكلات و نبرد با سختى ها آماده مى سازد.

تاريخچه قضا و قدر در ميان مسلمين

مى دانيم كه در بحث ها آن چنان كه از تواريخ استفاده مى شود، از نيمه اول قرن اول هجرى آغاز شد در ميان بحث هاى كلامى، ظاهرا از همه قديمى تر مسأله قضا و قدر و بحث جبر و اختيار است. طرح اين مسأله در ميان مسلمين آن هم در صدراسلام، يك امرطبيعى بود زيرا :

اولاً: اين مسأله چون با سرنوشت انسان ها مربوط است، موردعلاقه هر انسانى است كه به بلوغ فكرى رسيده است، شايد انسانى يافت نشود كه اندك مايه تفكر علمى و فلسفى در او باشد و اين مسأله برايش طرح نشده باشد چنانكه جامعه اى يافت نمى شود كه وارد مرحله اى از مراحل تفكر شده باشد و اين مسأله را براى خود طرح نكرده باشد.

ص: 92

ثانيا: در قرآن مجيد و كلمات رسول اللّه صلى الله عليه و آله سخنان و مطالب زيادى در اين رابطه مطرح شده است كه محرّك انديشه ها در اين مسأله اساسى است به طور مكرر، در آيات و روايات، مسأله سرنوشت و قضا و قدر را تأكيد كرده، چنانكه در آيات و روايات فراوان به همين صراحت، مسأله اختيار و آزادى انسان مطرح شده است.

بعضى از مورخين اروپائى را عقيده بر اين است كه مسأله سرنوشت و قضا و قدر بعدها در ميان متكلمين اسلامى مطرح شد و در اسلام سخنى از اين مطالب نيست نه از قضا و قدر و نه از جبر و اختيار، اما بعضى ديگر در سخنان چنين وانمود مى كنند كه فكر اشاعره مبنى بر جبر و عدم اختيار و آزادى بشر، همان چيزى است كه اسلام تعليم داده است، اما معتزله زير بار اين حرف اسلام مانند بسيارى از حرفهاى ديگر اسلام - با عقل و منطق نمى شد - نرفتند و مسأله اختيار و آزادى بشر را معتزله براى اولين بار در ميان مسلمين عنوان كرده اند!

ص: 93

تبيين فلسفى بحث قضا و قدر

به طور كلى درباره حوادثى كه در جهان واقع مى شود، مى توان سه گونه نظر داد:

اول اينكه: حوادث با گذشته خويش هيچگونه ارتباطى ندارند، هر حادثه در هر زمان كه واقع مى شود مربوط و مديون امورى كه بر او تقدّم دارند، نيست. نه اصل وجود او به امور قبلى مربوط و متكى است و نه خصوصيات و شكل و مختصات زمانى و مكانى و اندازه و حدود او مربوط به گذشته است و در گذشته تعيين شده است.

البته با اين فرض سرنوشت معنا ندارد. سرنوشت هيچ موجودى قبلاً ؛ يعنى در مرتبه وجود يك موجود ديگر، تعيين نمى شود ؛ زيرا رابطه وجودى ميان آنها نيست.

مطابق اين نظر، بايد اصل عليّت را يكسره انكار كنيم و حوادث را گزاف و اتفاق، توجيه كنيم.

ص: 94

دوم اينكه: براى هر حادثه، علّتى قائل شويم، امّا نظام اسباب و مسبّبات و اينكه هر علّتى، معلول خاص ايجاب مى كند و هر معلولى از علّت معين، امكان صدور دارد را منكر شويم و چنين پنداريم كه در همه عالم و جهان هستى، يك علت و يك فاعل بيشتر وجود ندارد و آن ذات حق است در اين صورت، بايد فاعليت را منحصر در حق سبحانه است ؛ يعنى چنين پنداريم كه همه حوادث و موجودات، مستقيما و بلاواسطه از او صادر مى شوند و اراده خدا به هر حادثه اى مستقيما و جداگانه، تعلّق مى گيرد و چنين فرض كنيم كه قضاء الهى ؛ يعنى علم و اراده حق به وجود هر موجودى، مستقلّ است از هر علم ديگر و قضا ديگر، در اين صورت بايد قبول كنيم كه عاملى غير از خدا وجود ندارد، علم حقّ در ازل تعلّق گرفته كه فلان حادثه در فلان وقت، وجود پيدا كند و قهرا آن حادثه در آن وقت وجود پيدا مى كند افعال و اعمال بشر نيز يكى از آن حوادث است.

اين افعال و اعمال را مستقيما و بلاواسطه قضا و قدر ؛ يعنى علم و اراده الهى به

ص: 95

وجود مى آورد و اما خود بشر و قوّه و نيروى او دخالتى در كار ندارند. اين ها صرفا يك پرده ظاهرى و يك نمايش پندارى است.

اين نظريه، همان مفهوم جبر و سرنوشت جبرى و اعتقادى است كه اگر در فرد و يا قومى پيدا شود، زندگى آنها را تباه مى كند. اين نظر، گذشته از مفاسد عملى و اجتماعى كه دارد، منطقا و عقلاً محكوم و مردود است ؛ زيرا از نظر عقلى و فلسفى ترديدى در بطلان اين نظريّه نيست. نظام اسباب و مسبّبات و رابطه عِلّى و معلولى بين حوادث، غيرقابل انكار است، نه تنها علوم طبيعى و مشاهدات حسّى و تجربى بر نظام اسباب و مسبّبات دلالت دارند، بلكه در فلسفه الهى، متقن ترين براهين بر اين مطلب اقامه شده است. به علاوه قرآن كريم نيز اصل عليّت عمومى و نظام اسباب و مسبّبات را تأييد كرده است.

سوم اينكه: اصل عليّت و نظام اسباب و مسبّبات بر جهان و جميع حوادث جهان

ص: 96

حكمفرماست، هر حادثى ضرورت و قطعيّت وجود خود را و همچنين شكل و خصوصيّت زمانى و مكانى و ساير خصوصيّات وجودى خود را از علل متقدّمه خود، كسب كرده است و يك پيوند ناگسستنى بين گذشته و حال و استقبال، ميان هر موجودى و علل متقدمه او هست.

بنابراين نظر، سرنوشت هر موجودى به دست موجودى ديگر است كه علّت اوست. و آن علّت است كه وجود اين موجود را ايجاب كرده و به او ضرورت و حتميّت داده است. و هم آن علّت است كه خصوصيات وجودى او را ايجاب كرده است و آن علّت نيز به نوبه خود، معلول علّت ديگرى است و همينطور... . اعتقاد به «قضا و قدر» ناشى از اعتقاد به اصل عليّت عمومى در جهان است، بر اساس اعتقاد به اين اصل، در عالم، هر پديده اى علت و اندازه اى دارد و چيزى بدون علت و بدون اندازه گيرى معيّن، به وجود نمى آيد.

ص: 97

قضا و قدر تكوينى و تشريعى

* 1 - قضا و قدر تكوينى: مراد از «قضا و قدر تكوينى» اين است كه در عالم هر موجود و پديده اى علت و اندازه اى دارد نه چيزى بدون علّت به وجود مى آيد و نه بدون اندازه گيرى معيّن، پديد مى آيد.

روشن است كه حكم و فرمان در جهان تكوين، همان انجام دادن يك موضوع است ؛ خواه اين كار بدون واسطه انجام گيرد يا با واسطه، بنابراين قضاى الهى، تمام كارهايى است كه به فرمان خداوند در جهان هستى صورت مى گيرد ؛ خواه بدون واسطه باشد و يا با استفاده از نظام علت و معلول و قدر الهى نيز اندازه گيرى اين حوادث، در عالم تكوين است.

در آيات قرآن نيز «قضا و قدر» كرارا به اين معنا آمده است:

ص: 98

«فَقَضهُنَّ سَبْعَ سَمواتٍ: ايجاد آسمان هاى متعدد، يك قضاى الهى است».(1)

بنابراين، ايمان به قضا و قدر تكوينى، همان ايمان به قانون عليّت و سلسله نظام علّت و معلول و حدود و كيفيّت و كميّات آنهاست كه در واقع مشتمل بر دو مطلب است: نخست اينكه بدانيم هيچ حادثه اى در عالم بدون علّت نيست و حتّى مقدار و كيفيت حادثه، بستگى به مقدار و كيفيت علت آن دارد.

و ديگر اينكه: بدانيم سرچشمه همه موجودات و علت همه پديده ها و آفريده ها «خداوند» است و همه از وجود او سرچشمه مى گيرند، كه ايمان به «قضا و قدر» به اين معنا هيچگونه اثر تخديرى كه ديگران ادّعا كردند را به دنبال نخواهد داشت.

* 2 - قضا و قدر تشريعى: منظور از قضا و قدر تشريعى همان فرمان الهى است در تعيين وظايف فردى و اجتماعى انسان ها و مقدار و حدود اين وظايف است ؛ مثلاً

ص: 99


1- 12 / فصّلت .

مى گوييم نماز واجب است (اين فرمان الهى و قضاى تشريعى است) سپس مى گوييم مقدار نماز در هر شبانه روز «هفده ركعت» است (اين يك قدر الهى و تشريعى است) و مى گوييم: زكات و پرداختن حقوق نيازمندان، واجب است (اين قضا است) سپس مى گوييم مقدار آن ده درصد و گاهى پنج درصد و گاهى دو و نيم درصد است (اين قَدَر است).

آيا ايمان و اعتقاد به اين واقعيت كه هر كار انسان، بايد طبق دستور و فرمان بوده باشد و حتى مقدار، كيفيت و اندازه گيرى آن نيز مطابق برنامه انجام گيرد مى تواند جنبه تخديركننده داشته باشد و يا بالعكس؟

يك جمعيت پيشرو و پيروز، جمعيتى است كه در تمام شئون خود «قضا و قدر» را به اين معنا رعايت كند ؛ يعنى همواره پيرو برنامه، دستور و فرمان بوده باشد كه با توجه به احكام عقليّه و منابع روايى، اعتقاد به قضا و قدر به اين معنا، تأثير بسيار مثبتى در

ص: 100

پيشرفت زندگى انسان ها دارد.

قضا و قدر علمى و عينى

از جمله تقسيماتى كه در باب «قضا و قدر» مطرح مى شود، تقسيم به «قضا و قدر عينى و علمى» است.

قضا و قدر علمى بر مبناى علم خداوند، به چند و حدّ و اندازه اشياء و نيز قطعيت وجود آنها از راه مقدمات، اسباب و شرايط خاصه آنهاست، و قضا و قدر عينى به معناى انتساب حد و اندازه و نيز ضرورت و حتميت وجود عينى اشياء به خداوند است.

استاد مطهرى مى فرمايد: «بديهى است علم الهى از آن جهت (قضا) الهى ناميده مى شود كه مؤثر در وجود و ايجاد اشياء است. و حكم به وجود اشياء است و اشياء به موجب آن ضرورت و حتميت پيدا مى كنند. و همچنين علم الهى از آن جهت (قدر) ناميده مى شود كه حدود و اندازه اشياء بدان منتسب است».

ص: 101

«قضاء علمى» عبارت است از علمى الهى كه منشأ حتميّت و ضرورت اشياء است و «قدر علمى» عبارت است از علمى كه منشأ حدود و اندازه اشياء است.

«قضا و قدر» احيانا در مورد اعيان موجودات نيز اطلاق مى شود و قضاء و قدر عينى ناميده مى شود و در اين صورت، قضاء الهى عبارت است از نفس ضرورت و حتميّت اشياء از آن جهت كه منتسب است و قدر الهى عبارت است از نفس تعيين وجود و اندازه وجود اشياء از آن جهت كه منتسب است به خداى واجب الوجود.

مى دانيم كه براى علم خداوند، مراتبى است:

الف: يك مرتبه از علم خداوند، علم به اشياء است در مرتبه ذات كه به «علم ذاتى» تعبير مى شود كه به بيان حكمت متعاليه اين علم، علم اجمالى در عين كشف تفضيلى و يا به تعبير ديگر، علم قبل الايجاد است.

ب: مرتبه ديگر علم به اشياء و پديده هاى عالم طبيعت از طريق علم به مفارقات نوريه

ص: 102

و به تعبير آيات و روايات، علم خزائن و لوح محفوظ و كتاب مبين است كه به «علم فعلى و يا علم خارج از ذات» ناميده مى شود.

ج: مرتبه ديگر، (علم به اشياء و موجودات) است در مرتبه خود اشياء و موجودات، كه اين نيز به «علم فعلى» موسوم است.

مشهور از حكما، منظور از «قضاء علمى» را علم خداوند به موجودات و اشياء در مرتبه مفارقات نوريّه و عقليّه دانسته اند. اما «ملاصدرا» منظور از قضاء علمى را علم به اشياء در مرتبه ذات دانسته و نظر مشهور را تخطئه كرده است. اما مرحوم «علامه طباطبائى» هر دو قول را ضعيف مى داند و مى فرمايد: صدق قضا علمى بر يكى از اين دو مرتبه از علم (مرتبه علم ذاتى و مرتبه علم فعلى) نافى صدق آن، بر مرتبه ديگر نيست، يعنى هم مى توان قضاء علمى را بر علم، در مرتبه ذات، منطبق كرد و هم بر علم، در مرتبه مفارقات نوريّه.

ص: 103

نقش عوامل معنوى در حوادث از ديدگاه قضا و قدر

جهان بينى مادى تنها به عوامل مادى و تأثيرات آنها و روابط علّى و معلولى ميان آنها، اكتفا مى كند. اما از نظر جهان بينى الهى كه واقعيت را در چهارچوب ماده و جسم و انفعالات جسمانى محدود و محصور نمى داند، دنياى حوادث داراى تار و پودهايى بيشتر و پيچيده تر است، عواملى كه در پديدآمدن حوادث شركت دارند بسى افزونتر مى باشند.

از نظر جهان بينى الهى، جهان يك واحد زنده و باشعور است، اعمال و افعال بشر، حساب و عكس العمل دارد. خوب و بد در مقياس جهان، بى تفاوت نيست.

اعمال خوب و بد بشر مواجه مى شود با عكس العمل هايى از جهان كه احيانا در دوره حيات و زندگى خود فرد به او مى رسد.

اين آثار و نتايج، خود قسمتى از مظاهر قضاء و قدر است. بديهى است كه اينگونه

ص: 104

فضايى و ارتباطات ميان حوادث و پديده ها با جهان بينى الهى كه جهان را يك دستگاه واحد زنده صاحب اراده و شعور مى داند، قابل توجيه است و بخشى از روابط علّى و معلولى را تشكيل مى دهد و اما با طرز تفكرى مادى و «جهان بينى ماترياليستى» قابل توجيه نيست.

از نظر جهان بينى الهى، جهان هم شنواست و هم بينا، ندا و فرياد جاندارها را مى شنود و به آنها پاسخ مى دهد، به همين جهت «دعا» يكى از علل اين جهان است كه در سرنوشت انسان مؤثر است، جلو جريانهايى را مى گيرد و يا جريانهايى به وجود مى آورد. به عبارت ديگر: «دعا» يكى از مظاهر قضا و قدر است كه در سرنوشت حادثه اى مى تواند مؤثر باشد و يا جلو قضا و قدرى را بگيرد.

«اَلدُّعاء يَرُدُّ القَضاءَ وَ لَو اِبْراما: دعا، قضا را برمى گرداند، هرچند آن قضا محكم شده باشد».

ص: 105

همچنين صدقات و احسان ها يكى ديگر از عوامل و مظاهر قضا و قدر است كه از مجارى معنوى، در تغيير و تبديل سرنوشت ها، مؤثر هستند.

بطور كلّى، گناه و طاعت، توبه و پرده درى، عدل و ظلم، نيكوكارى و بدكارى، دعا و نفرين و امثال اينها از امورى مى باشند كه در سرنوشت بشر، از نظر عمر سلامت و روزى، مؤثر مى باشند.

عدد كسانى كه به واسطه گناهان مى ميرند، از كسانى كه به واسطه سرآمدن عمر مى ميرند بيشتر است. و عدد كسانى كه به سبب نيكوكارى، زندگى دراز مى كنند. از كسانى كه با عمر اصلى خود، زندگى مى كنند، افزون تر است.

مقصود اين است كه «گناهان» اجل را تغيير مى دهند و احسان ها و نيكوكارى ها عمر را زياد مى كنند ؛ يعنى با اينكه «اجل و عمر» به حكم قضا و قدر الهى، تعيين شده اند و اين امور، عامل تغيير و تبديل قضا و قدر مى باشند و البته چنانكه قبلاً گفته شد - خود

ص: 106

اين تغيير هم به قضا و قدر الهى است.

اشكال: اشكالى كه در اين جا به نظر مى آيد اين است كه در اين بيانات «قضا و قدر» به عنوان ناقص و باطل كننده اصل عليّت عمومى و به عنوان عاملى در مقابل ساير عوامل جهان، ولى قوى تر و نيرومندتر از آنها ذكر شده است. و اين با آنچه در گذشته گفته شد كه قضا الهى هيچ چيز را جز از مجراى علل و اسباب خود ايجاب نمى كند و در زبان حديث نيز تأييد شده منافات ندارد .

در حديث است: «اَبَى اللّهُ اَنْ يَجْرِىَ الاُْمُورَ اِلاّ بِاَسْبابِها - اَبّى اللّهُ اَنْ تَجْرِىَ الاَْشْياءُ اِلاّ بِاَسْبابٍ فَجَعَلَ لِكُل شَىْ ءٍ سَبَبا وَ كُلُّ سَبَبٍ شَرْحا وَ جَعَل لِكُلِ شَرْحٍ عِلْمَا وَ جَعَل لِكُلِ عِلْمٍ بابا ناطِقا: خداوند امتناع دارد كه امور عالم را جارى كند مگر از طريق وسايط و اسبابى، خداوند براى هرچيز سببى و براى هر سبب حكمتى و براى هر حكمتى، دانشى و براى هر دانش، دروازه گويى قرار داده است».

ص: 107

اشكال ديگر: آنچه در بيانات آمده، با عموميت قضا و قدر - با اينكه هيچ چيزى خارج از حوزه قضا و قدر نيست و قرآن كريم نيز با كمال صراحت آن را تأييد مى كند منافات دارد. اگر همه چيز و همه جريانها به قضا و قدر الهى نباشد.

پس «اگر قضا و قدر بيايد» يعنى چه؟

پس گذشته از اينكه مضمون احاديث و ابيات فوق با اصل عليت عمومى، مناقض است با عموميت قضا و قدر نيز مناقض است، مى رساند كه قضا و قدر الهى در مواقع خاص و استثنايى پا به ميان مى گذارند و اگر استثنائا پا به ميان گذاشت همه چيز از كار مى افتد، عقل ها از سرها مى پرد، چشمها كور مى شود، داروها از اثر مى افتند، و روغن بادام خشكى مى نمايد... .

اكنون چه بايدگفت؟ آيا اين اخبار و روايات،با متن اسلام قابل انطباق نيست و ساخته

ص: 108

جبرى مذهبان است يا توجيه و تفسيرصحيحى دارد؟

بايد گفت اين اخبار و روايات، ناظر به يك مطلب صحيحى است و نه با اصل عليت عمومى منافات دارد و نه با عموميت قضا و قدر.

بايد توجه داشت كه علل و اسباب را تنها در ابعاد مادى نبايد محصور كرد، نظام اتم از مجموع علل و اسباب آشكار و نهان تشكيل شده است، همانطورى كه علل مادى و محسوس، بعضى بعض ديگر را خنثى مى كنند و از كار مى اندازند، در مواقع خاصى تحت تأثير علل معنوى نيز از كار مى افتند.

كسى كه تنها علل مادى و محسوس را مى بيند، خيال مى كند سبب، منحصر به همين چيزهاست، نمى داند كه هزاران علل و اسباب ديگر نيز ممكن است به حكم قضا و قدر الهى در كار باشند و آنگاه كه آن علل و اسباب پا به ميان گذاشتند،

ص: 109

اسباب و علل مادى را خنثى و بى اثر مى كنند.

خلاصه اينكه: آنچه گفته شد كه جهان آفرينش براساس نظام سببى و مسببى و علّى و معلولى استوار است و تا حادثه اى از ناحيه علل و اسباب پيشين، ضرورت پيدا نكند وجود پيدا نمى كند. «اَلشَّى ء ما لَمْ يُجَبْ لَمْ يَوْجَدْ» اين علل و اسباب منحصر به امور مادّى نيستند ؛ چه بسا ممكن است عوامل معنوى در پيدايش آن حادثه مؤثّر باشند، زيرا در جهان بينى الهى برخلاف جهان بينى مادّى، تار و پودهايى كه براى آفرينش به كار گرفته شده نه تنها منحصر به امور مادى نيستند، بلكه در آن بيشتر و پيچيده تر است.

«وَ ما كُنّا مُهْلِكِى الْقُرى اِلاّ وَ اَهْلُها ظالِمُونَ: ما هيچ منطقه اى را نابود نمى كنيم مگر آنكه مردم آن منطقه ستمگر و متجاوز باشند» .(1)

ص: 110


1- 59 / قصص .

تعارض ها

گفته شده كه از نظر غالب مفسرين و متكلمين آيات قرآنى در زمينه سرنوشت و آزادى و اختيار انسان متعارض مى باشند و ناچار يك دسته از آيات را بايد تأول و برخلاف ظاهر حمل كرد.

اينكه بايد گفته شود كه تعارض بر دو قسم است: گاهى به اين صورت است كه يك سخن، سخن ديگر را صراحتا نفى مى كند و گاهى جمله دوم صريحا مفاد جمله اول را نفى مى كند.

اكنون بايد ببينيم تعارض آيات قرآن با يكديگر در مسأله قضا و قدر و اختيار و آزادى بشر از كدام نمونه است؟ آيا از نمونه اول است كه صريحا يكديگر را نفى مى كنند و يا از نمونه دوم است كه گفته مى شود لازمه مفاد هريك از اين دو دسته نفى و طرد مفاد دسته ديگر است؟

ص: 111

مسلّما آيات قرآن صراحتا يكديگر را در اين مسأله نفى نمى كنند و تعارض آنها از نوع اول نيست زيرا چنانكه مى بينيم اين طور نيست كه يك دسته بگويد همه چيز مقدّر شده و دسته ديگر بگويد همه چيز مقدّر نشده است، يك دسته بگويند همه چيز در علم خدا گذشته است و دسته ديگر آن را نفى كنند و يا دسته اى بگويند بشر در كار خود مختار و آزاد است و دسته ديگر بگويند بشر مختار و آزاد نيست و... .

بلكه علت اينكه اين دو دسته متعارض شناخته شده اند و اين است كه به عقيده متكلمين و برخى از مفسرين لازمه اينكه همه چيز به تقدير الهى باشد اين است كه انسان آزاد نباشد، آزادى با مقدر بودن سازگار نيست و از آن طرف لازمه اينكه انسان خود عامل مؤثر در خوشبختى و بدبختى خود باشد و سرنوشت خود را در اختيار داشته باشد كه خوب كند يا بد اين است كه تقديرى قبلى در كار نباشد.

ص: 112

خير و شر در جهان و ارتباط آن با قضا و قدر

جناب استاد مصباح يزدى در اين رابطه مى نويسد «براى دريافتن معناى خير و شرّ در محاورات عرفى مى توان از دقت در ويژگى هاى مشترك ميان مصاديق واضح آنها سود جست ؛ مثلاً سلامتى و علم و امنيت از مصاديق واضح خير و بيمارى و جهل و ناامنى از مصاديق واضح شرّ به شمار مى رود.

خير و شرّ يعنى هرچه موافق خواسته هاى فطرى خودش يافت آن را خير و هرچه را مخالف با خواسته هاى فطريش يافت آن را شرّ مى نامد. به سخن ديگر براى انتزاع مفهوم خير و شر در وهله اول، مقايسه اى بين رغبت خودش با اشياء انجام مى دهد و هرجا رابطه مثبت وجود داشت آن شى را خير رابطه منفى بود، آن شى را شر به حساب مى آورد.

در وهله دوم: ويژگى انسان از يك طرف اضافه و مقايسه حذف مى شود و رابطه

ص: 113

بين هر موجودى صاحب ميل و رغبتى با اشياء ديگر لحاظ مى گردد و بدين ترتيب «خير» مساوى با مطلوب براى هر موجودى ذى شعور و «شرّ» مساوى با نامطلوب براى هر موجودى ذى شعورى خواهد بود.

اشكال: گاهى چيزى براى يك نوع از موجودات مطلوب و براى نوع ديگر نامطلوب است چنين چيزى خير است يا شر؟ اشكال جواب ساده اى دارد كه: شى ء مفروض براى اولى خير و براى دومى شر است. اين تعداد حيثيت، در مورد دو فرد از يك نوع و حتى در مورد دو قوّه از يك فرد نيز صادق است.

تحليل فلسفى خير و شرّ

براى اينكه تحليل دقيقى درباره خير و شر از ديدگاه فلسفى داشته باشيم بايد به چند نكته توجه كنيم:

* 1 - امرى كه متّصف به خير و شرّ مى شوند از يك نظر

ص: 114

قابل تقسيم به دو دسته هستند:

الف: يك دسته امورى كه خيريت و شريت آنها قابل تعليل به چيز ديگرى نيست ؛ مانند خير بودن حيات و شرّ بودن فناء.

ب: دسته ديگرى امورى كه خيريّت و شريّت آنها معلول امور ديگرى است ؛ مانند خير بودن آنچه در ادامه حيات، مؤثر است و شر بودن آنچه موجب فناء مى گردد.

در واقع، خيريت افعال هم از قبيل دسته دوم است ؛ زيرا مطلوبيّت آنها تابع مطلوبيّت غايات و نتايج آنهاست. و اگر غايات آنها هم وسيله اى براى تحقّق اهداف بالاترى باشند، نسبت به اهداف نهايى، حكم فعل را نسبت به نتيجه خواهند داشت.

* 2 - همه ميل ها و رغبت ها فطرى، شاخه ها و فروعى از حبّ ذات هستند و هر موجود ذى شعورى چون خودش را دوست مى دارد، بقاى خودش و كمالات خودش را دوست مى دارد و از اين جهت، ميل به چيزهايى پيدا مى كند كه در ادامه حيات يا در

ص: 115

تكاملش مؤثر هستند و به ديگر سخن، نيازى كه نيازهاى بدنى يا روانى او را تأمين مى كنند. و در حقيقت اين ميل ها و رغبت ها وسايلى هستند كه دست آفرينش در نهاد هر موجودى ذى شعور قرار داده است تا او را به سوى چيزهايى كه موردنيازش هست، سوق دهند.

بدين ترتيب، وجه روشنى براى تعليم خير و شرّ و كمال نقص و سپس به وجود و عدم به دست مى آيد ؛ يعنى با قراردادن مصداق مطلوب و نامطلوب به جاى اين عنوان ها در يك طرف اضافه و حذف ويژگى شعور و ميل از طرف ديگر، تعميم به كمال و نقض حاصل مى شود.

سپس با توجه به اينكه مطلوبيّت كمال وجود، تابع مطلوبيّت اصل وجود است و كمال شى ء هم چيزى جز مرتبه اى از وجود آن نيست، نتيجه گرفته مى شود كه اصيل ترين «خير» براى هر موجودى، موجود آن، و اصيل ترين شرّ براى هر موجودى،

ص: 116

عدم آن خواهد بود.

* 3 - هرگاه به كمال رسيدن موجودى، متوقف به شرط عدمى باشد، مى توان آن امر عدمى را به يك معنا از اجزاء علّت تامّه براى حصول كمال مفروض شمرد و از اين جهت، آن را خيرى براى چنين موجودى محسوب داشت. و برعكس، هرگاه نقص موجودى معلول مزاحمت موجود ديگرى باشد، مى توان موجود فراهم را شرّى براى آن تلقى كرد: ولى از نظر دقيق فلسفى، اتصاف امر عدمى به خير و همچنين اتصاف امر وجودى به شرّ، بالعرض است ؛ زيرا امر عدمى از آن جهت كه كمال موجود ديگرى به نوعى استناد به آن پيدا كرده متّصف به شرّ شده است.

* 4 - در موجوداتى كه داراى ابعاد و شئون مختلف يا اجزاء و قواى متعدد هستند، ممكن است تزاحمى بين كمالاتشان يا اسباب حصول آنها پديد بيايد، در اين صورت، كمال هر جزء يا هر قوه اى، نسبت به خودش، خير است و از آن جهت كه با كمال

ص: 117

قوّه ديگرى مزاحم مى شود براى اين قوّه، شر خواهد بود و برآيند كمالات و نقايص اجزاء و قوا خير و شرّ براى خود آن موجود، به شمار مى رود.

اين بيان، درباره مجموع جهان مادى كه مشتمل بر موجودات متزاحمى هست نيز جارى مى شود ؛ يعنى خير بودن كل جهان به اين است كه مجموعا واجد كمالات بيشتر و بالاترى باشد هرچند بعضى از موجودات به كمال موردنيازشان نايل نشوند، و همچنين شر بودن آن به غلبه كمّى و يا كيفى جهات نقص و فقدان است.

رابطه قضا و قدر با مسأله جبر و اختيار

براساس آنچه كه در تعيين فلسفى قضا و قدر گفته شد روشن گرديد كه پذيرش قضا و قدر الهى در مورد موجودات و حوادث جهان، چيزى جز پذيرش نظام قطعى و حتمى علّى و معلولى در جهان براساس اراده و مشيّت الهى نيست.

از اينجا اين سؤال مطرح مى شود كه اگر سرنوشت همه پديده ها و حوادث، با علل

ص: 118

متقدّمه خود، بستگى كامل دارد و هرچه در اين جهان، تحقّق مى پذيرد، در دايره اين نظام قطعى است پس چه جايى براى آزادى و اختيار انسان باقى مى ماند.

به تعبير ديگر: با قبول اصل عليّت عمومى، آيا مى توان آزادى و اختيار بشر را پذيرفت بسيارى از متفكران قديم و جديد، چنين گمان كرده اند كه پذيرش نظام ضرورى موجودات براساس عليّت عمومى، با آزادى و اختيار بشر، منافات دارد.

چون مطابق اصل ضرورت و وجوب نظام هستى، هيچ حادثه اى در اين جهان بدون وجوب و ضرورت، موجود نمى شود ؛ يعنى هر حادثه اى از حوادث، اگر علت تامه وى محقّق شد، جبرا و ضرورتا تحقق خواهد يافت و محال است كه وجود پيدا نكند. و اگر علت تامه وى محقق نگشت، خواه از آن جهت كه در يكى از شرايط وجودى وى نقصانى باشد و خواه از آن جهت كه مانعى پيدا شود و اقتضاى علت را خنثى كند، جبرا و ضرورتا آن حادثه، تحقق نخواهد يافت، يعنى محال است كه در اين فرض، آن

ص: 119

حادثه پديد آيد.

حادثه اى كه در اين جهان تحقق پيدا مى كند از وجود علت تامّه وى و بالنتيجه از ضرورت وى حكايت مى كند. و هر حادثه ممكنى كه وجود پيدا نمى كند، از عدم علّت تامّه وى و بالنتيجه از عدم ضرورت وى بلكه از ضرورت عدم وى حكايت مى كند.

انكار جريان عليّت عمومى در پيدايش حوادث جهان، مساوى با صدفه و اتّفاق و انكار قانونمندى و نظم حقيقى در كار جهان است. همچنانكه انكار ضرورت نظام هستى نيز مساوى با صدفه و اتفاق و انكار قانونمندى است.

اين قانون استثناء ندارد ؛ يعنى اين طور نيست كه در برخى موارد، حوادث جهان براساس اصل عليّت و يا اصل ضرورت علّى و معلولى، تحقق پيدا نكنند.

روى اين اساس، اشكال «جبر» جان مى گيرد، زيرا اگر نظام هستى، ضرورى و وجوبى است و هرچه شدنى است مى شود و محال است كه نشود و هرچه شدنى است و

ص: 120

نمى شود، محال است كه بشود، افعال و حركات صادره از انسان نيز كه جزئى از حوادث اين جهان است، همينطور مى باشد ؛ يعنى آنچه بايد از انسان صادر شود، خواه و ناخواه صادر مى شود و آنچه بايد صادر نشود خواه و ناخواه صادر نمى شود و هيچ فعلى از افعال انسان نيست كه بتوان گفت، ممكن است صادر بشود و ممكن است صادر نشود، پس هيچگونه اختيار و آزادى براى انسان در اعمال و افعالش نيست ؛ زيرا «اختيار» امكان است و «جبر» ضرورت.

و چنانكه ديديم «جهان» جهان ضرورت است نه جهان امكان.

به عبارت ديگر: همانطورى كه حركات اجرام بزرگ و كوچك اين جهان، از اتم گرفته تا كواكب و سيارات عظيم، همه به حكم نواميس و قوانين ضرورى خلاف ناپذير صورت مى گيرد.

و همانطورى كه حوادثى مانند خسوف، كسوف، زلزله، آمد و شد شب و روز و شب

ص: 121

و نزول برف و باران و غيره، تحت تأثير علل معيّن، قطعى و قابل پيش بينى است، حركاتى كه از انسان صادر مى شود و حوادثى كه به وسيله انسان رخ مى دهد نيز، همينطور است ؛ يعنى اين حركات و اين حوادث نيز به حكم قوانين و نواميس معين صورت مى گيرد و تحت تأثير علل معيّن، قطعى مى شود.

از اين رو، هيچگونه امكان و اختيار و آزادى در بين نيست و هرچه هست ضرورت جبر و محدوديت است. پس ما نمى توانيم هيچگونه تكليف و قانون و مسئوليت «الهى يا بشرى» به عهده بگيريم. و نمى توانيم مستوجب هيچگونه پاداش يا كيفرى بوده باشيم ؛ زيرا تكليف و مسئوليت و پاداش و كيفر، فرع آزادى است و چون هرچه هست، جبر و محدوديت است، هيچيك از اين امور معنا ندارد.

بدون ترديد، يكى از معضلات بزرگى كه تاكنون فكر دانشمندان را به خود متوجه ساخته، اين مسئله است. و بسيار كم ديده مى شود كه كسى در اين مسأله وارد شده

ص: 122

باشد و جميع جوانب و اطراف مسأله را در نظر گرفته باشد. و به درستى از عهده حل آن برآمده باشد.

غالبا كسانى از مدّعيان فلسفه يا روانشناسان يا اعلماى اخلاق كه وارد اين مطلب شده اند، يا از اول، راه خطا پيموده اند يا آنكه به قسمتى از مطلب توجّه كرده و جميع اطراف و جوانب مطلب را در نظر نگرفته يا نتوانسته اند در نظر بگيرند.

و چون اين مسأله، علاوه بر جنبه نظرى، داراى جنبه عملى نيز هست. زيرا چنانكه مى دانيم لازمه جبر، خارج شدن از زيربار تكليف و مسئوليت و بى اثر دانستن تربيت و اخلاق و در نتيجه، لاقيدى تنبلى، انحطاط و بيچارگى است و كمتر فكرى است كه به اندازه فكر «جبر» زبانهاى عملى و اخلاقى دربرداشته باشد.

نظريه جبريون مطلق: صدور افعال انسان از انسان، ضرورى و جبرى است و هيچگونه اختيار و آزادى براى انسان در كار نيست و هيچگونه تكليف و

ص: 123

مسئوليتى هم براى انسان صحيح نيست.

نظريه منكرين ضرورت علّى و معلولى: مانند برخى از متكلمين و بعضى از علماى فيزيك جديد و برخى از فلاسفه حسى و تجربى.

هيچگونه ضرورت و وجوبى در كار جهان، حكمفرما نيست و در نتيجه بر افعال انسان نيز ضرورتى حكمفرما نيست.

نظريه بعضى از روانشناسان: هيچگونه ضرورت و وجوب و جبرى بر اعمال انسان حكومت نمى كند ؛ زيرا افعال انسان با اراده انجام مى يابد و اراده از قانون عليّت عمومى آزاد است.

از بحث هاى گذشته معلوم شد كه:

اولاً: افعال صادره از انسان ؛ مانند هر ممكن الوجود ديگرى، در ذات خود، به طورى است كه ممكن است بشود و ممكن است نشود و در پرتو علل و مقدّمات معينى

ص: 124

است كه ضرورت و وجوب پيدا مى كند.

ثانيا: فعاليتهاى انسان و حيوان با فعاليت هاى جمادى از قبيل سوختن آتش و جذب جاذبه و مغناطيس و غيره، فرق دارد و آن فرق اين است كه براى فعاليتهاى جمادى فقط يك راه در طبيعت تعيين شده و امكان انحراف از آن راه به جمادات داده نشده و از اين رو، فعاليتهاى جمادى، محدود و يكنواخت است ولى اين محدوديت و يكنواختى از فعاليتهاى حيوانى برداشته شده و ميدان عملى به آنها داده شده و تعيين راه به اراده و انتخاب خود حيوان واگذار شده است.

ثانيا: انسان در كيفيّت اختيار و انتخاب، با حيوان فرق مى كند و آن اينكه: حيوان فقط تحت تأثير غريزه، راهى را كه تعيين آن به اراده و اختيار خود حيوان واگذار شده است، تعيين و اختيار مى كند و در مقابل حكومت غريزه، آزادى ندارد ولى انسان به عللى در مقابل تحريكات غريزى اجبار ندارد و آزاد است كه اثر تحريك غريزه

ص: 125

را تحت محاسبه درآورد و احيانا در مقابل آن مقاومت كند و آن را به عقب براند.

تحليلى درباره افعال اختيارى

هيچ كار ارادى و اختيارى نيست كه بدون شعور علم فاعل به آن، انجام بگيرد. خواه علمى كه عين ذات فاعل باشد - چنانكه در فاعل بالتّجلى وجود دارد - و خواه علمى كه عين خود فعل باشد - چنانكه در مورد فاعل بالرضا ملاحظه مى شود و خواه علمى كه لازمه علم به ذات باشد - چنانكه در فاعل بالعنايه قائل شده اند - و خواه علمى كه از عوارض انفكاك پذير از ذات باشد - چنانكه در فاعل بالقصد تحقق مى يابد.

همچنين هيچ كارى ارادى و اختيارى نيست كه «فاعل» هيچگونه محبت و رضايت و ميل و كششى نسبت به آن نداشته باشد و با كمال بى علاقگى و نفرت آن را انجام دهد.

حتى كسى كه داروى بدمزه اى را با بى رغبتى مى خورد يا خود را در اختيار جرّاح قرار مى دهد تا عضو فاسدى را از بدنش قطع كند، چون علاقه به سلامتى خودش دارد و

ص: 126

سلامتى وى خبر از راه خوردن داروى تلخ با بريدن عضو فاسد، تأمين نمى شود، از اين جهت به خوردن همان دارو و از دست دادن عضو بدنش ميل پيدا مى كند ؛ ميلى كه بر كراهت از مزه بد و ناراحتى از قطع عضو، غالب مى شود.

و «شبسترى» گويد:

هر آن كس را كه مذهب غير جبر است *** نبى فرموده كو مانند گبر است

چنان كان گبر يزدان و اهرمن گفت *** همين نادان احمق او و من گفت

به ما افعال را نسبت مجارى است *** نسبت خود در حقيقت لهو و بازى است

فلسفه مادى و سرنوشت

تصور بعضى چنين است كه اين مفصله تنها براى الهيون مطرح است و ماديون از طرح چنين مسأله اى و زحمت درك و حل آن فارغند. اين تصور باطل است براى كسانى كه طرز تفكر مادى دارند عينا همين مشكل با اندك تفاوت وجود دارد.

ص: 127

زيرا طبق ثابت و مسلم علت و معلول هر پديده و حادثه اى مولود علت يا عللى است و آن علت يا علل نيز به نوبه خود مولود علت يا علل ديگر مى باشد. لذا مى بينيم در تمام سيستم هاى فلسفى قديم و جديد خواه الهى و خواه مادى مسأله جبر و اختيار مطرح است. البته مشكل مسأله الهى با فلسفه مادى متفاوت است و چنانكه بعدا توضيح خواهيم داد اين تفاوت در جوهر مسأله تأثيرى ندارد بلكه اعتقاد به قضا و قدر الهى امتيازاتى دارد كه اعتقاد به قضا و قدر مادى جبر طبيعى آن امتيازات را ندارد.

حمله اروپاى مسيحى به اسلام

اين جهت بهانه اى به دست اروپائيان مسيحى داده كه علت العلل انحطاط مسلمين را اعتقاد به قضا و قدر بدانند و چنين وانمودكنندكه اسلام خود يك آئين جبرى است و در آن هرگونه اختيار از بشر سلب شده است.

عقيده به قضا و قدر يكى از آن عقايد حقّه است كه مورد اشتباه و موضوع جاهلان

ص: 128

است. غافلان فرنگى گمان هاى خطا بردند و گفتند اعتقاد به قضا و قدر (تقدير) در ميان هر ملتى شايع و راسخ گردد همت و قوت و شجاعت و ديگر فضايل از ميان آن ملت رخ برمى بندد و صفات ناپسنديده مسلمين همه نتيجه اعتقاد به قضا و قدر است.

مى گويند: «فرنگى ها ميان اعتقاد به قضا و قدر و اعتقاد به مذهب كه جبر مى گويد انسان در كليه اعمال و افعال خود مجبور مطلق است فرقى و تفاوتى نگذاشته اند...».

«وَ ضَرَبَ اللّهُ مَثَلاً قَرْيَةً كانَتْ امِنَةً مُطْمَئِنَّةً يَأْتيها رِزْقُها رَغَدا مِنْ كُلِّ مَكانٍ فَكَفَرَتْ بِاَنْعُمِ اللّهِ فَاَذاقَهَا اللّهُ لِباسَ الْجُوعِ وَ الْخَوْفِ: خدا مثل زده شهرى را كه امن و آرام بود و ارزاق از همه جا فراوان به سوى آن حمل مى شد ولى نعمت هاى خدا را ناسپاسى كردند و از آن پس خدا گرسنگى و ناامنى را از همه طرف به آن چشانيد».(1)

ص: 129


1- 112 / نحل .

استفاده هاى سياسى

تاريخ نشان مى دهد كه مسأله قضا و قدر در زمان بنى اميه متمسك قرص و محكمى بوده براى سياستمداران اموى آنها جدا از مسلك جبر طرفدارى مى كردند و طرفداران اختيار و آزادى بشر را به عنوان مخالف با عقيده دينى مى كشتند يا به زندان مى انداختند تا آنجا كه اين جمله معروف شد:

«اَلْجَبُرُ وَ التَّشبيهُ اُمَوِيّانِ وَ الْعَدْلُ وَ التَّوْحيدُ عَلَوِيّانِ»

قديمى ترين كسانى كه مسأله اختيار و آزادى بشر را در دوره اموى عنوان كردند و از عقيده آزادى و اختيار بشر حمايت كردند مردى از اهل عراق به نام «مَعْبَد جُهَنى» و مرد ديگرى از اهل شام معروف به «غَيلانِ دَمشقى» بودند. اين دو نفر به راستى و درستى و صدق و ايمان شناخته مى شدند.

ص: 130

آثار حتمى و غيرحتمى

در آثار و روايات دينى و در اشارات قرآنى از قضا و قدر حتمى و غيرحتمى يادشده و چنين مى نمايد دو گونه قضا و قدر است، حتمى و غيرحتمى، حتمى و غيرقابل تغيير، غيرحتمى و غير قابل تغيير.

معنى قضا و قدر غيرحتمى چيست؟ اگر حادثه خاصى را در نظر بگيريم يا علم ازلى حق و اراده او به آن حادثه تعلق گرفته است يا نگرفته است؟

اگر تعلق نگرفته است پس قضا و قدر در كار نيست. اگر تعلق گرفته است حتما بايد واقع شود والا لازم مى آيد علم حق با واقع مطابقت نكند و لازم مى آيد تخلف مراد از اراده حق كه ناتمام ذات حق است.

به بيان ديگر قضا و قدر در واقع عبارت است از سرچشمه گرفتن همه علل و اسباب از اراده و مشيت و علم حق كه علة العلل است. و به اصطلاح قضا، عبارت است از علم به

ص: 131

نظام احسن كه منشأ و پديد آورنده آن نظام است.

«اِنَّ اللّهَ اِذا قَضى عَلى عَبْدٍ قَضاءً لَمْ يَكُنْ لِقَضائِه مَرَدٌّ: وقتى خداوند چيزى بر بنده خويش مقدر سازد تقدير وى تغييرپذير نيست». (1)

و از طرفى چنانكه مى دانيد قانون عليت عمومى ضرورت و حتميت را ايجاب مى كند، لازمه قانون عليت اين است كه وقوع حادثه اى در شرايط مخصوص مكانى و زمانى خودش قطعى و حتمى و غيرقابل تخلف بوده است.

همانطور كه واقع نشدن او در غير آن شرايط نيز حتمى و تخلف ناپذير است علوم قطعيت خود را مديون همين قانونند. و چون قضا و قدر ايجاب و تقدير حوادث است از طريق علل و معلولات و در نظام سببى، قضا و قدر عين حتميت و قطعيت است.

ص: 132


1- نهج الفصاحَه، خطبه 670 .

لذا تقسيم قضا و قدر به حتمى و غيرحتمى و يا به قابل تبديل و غيرقابل تبديل چه معنى و مفهومى مى تواند داشته باشد؟ اينجا است كه اين بن بست پيش مى آيد كه يا بايد مانند اشاعره به يك گونه قضا و قدر بيشتر قائل نباشيم و قابل تبديل بودن سرنوشت را بهر صورت و هر شكل منكر شويم و به نتيجه براى بشر هيچگونه قدرتى در تبديل سرنوشت و هيچگونه آزادى و اختيارى قائل نشويم و يا مانند معتزله منكر قضا و قدر در جريان عالم لااقل در افعال و اعمال بشر بشويم.

بالجمله راه انكار عليت عمومى بسته است. و به قبول آن اشكال سرنوشت غيرحتمى به جاى خود باقى است خواه آنكه به جنبه الهى قضا و قدر قائل باشيم يا قائل نباشيم.

خلاصه اشكال اينكه هر حادثه اى و از آن جمله اعمال و افعال بشر از ناحيه علل و اسباب خود حتميت پيدا مى كند. (قضا) و حدود و مشخصات و خصوصيات خود را نيز

ص: 133

از ناحيه علل و اسباب و موجبات خود كسب مى كند (قدر) پس عليت مساوى است با:

حتميت و تخلف ناپذيرى، پس امكان تغيير و تبديل در كار نيست.

«كَتَبَ اللّهُ تَعالى مَقاديرَ الْخَلايِقِ قَبْلَ، اَنْ يَخْلُقَ السَّمواتِ وَ الاَرْضِ بِخَمْسينَ، اَلْف سَنَةٍ وَ عَرشُهُ عَلَى الْماءِ: خداى والا تقدير خلايق را پنجاه هزار سال، پيش از آنكه آسمان ها و زمين را بيافريند، ثبت كرد و عرش دمى بر آب بود». (1)

چون قضا آيد فروپوشد بصر *** تا نداند عقل ما، پا را زسر

زان امامُ المتقين داد اين خبر *** گفت اِذا جاءَ الْقَضا عُمِىَ الْبَصَر (2)

(مولوى)

«لِلْفُقَراءِ الَّذينَ اُحْصِرُوا فى سَبيلِ اللّهِ لايَسْتَطيعُونَ ضَرْبا فِى الاَرْضِ يَحْسَبُهُمُ

ص: 134


1- نهج الفصاحَه، خطبه 2121 .
2- مولوى (ديوان شمس) .

الْجاهِلُ اَغْنِياءَ مِنَ التَّعَفُّفِ تَعْرِفُهُمْ بِسيماهُمْ لا يَسْأَلُونَ النّاسَ اِلْحافا وَ ما تُنْفِقُوا مِنْ خَيْرٍ فَاِنَّ اللّهَ بِهِ عَليمٌ: ( انفاق شما ، مخصوصا بايد ) براى نيازمندانى باشد كه در راه خدا در تنگنا قرار گرفته اند ( و توجّه به آيين خدا ، آن ها را از وطن هاى خويش آواره ساخته و شركت در ميدان جهاد به آن ها اجازه نمى دهد تا براى تأمين هزينه زندگى ، دست به كسب و تجارتى بزنند ) نمى توانند مسافرتى كنند ( و سرمايه اى به دست آورند ) و از شدّت خويشتن دارى ، افراد ناآگاه آن ها را بى نياز مى پندارند ، اما آن ها را از چهره هايشان مى شناسى و هرگز با اصرار چيزى از مردم نمى خواهند ( اين است مشخصات آن ها ) و هرچيز خوبى در راه خدا انفاق كنيد، خداوند از آن آگاه است».(1)

«اَلَّذينَ يُنْفِقُونَ اَمْوالَهُمْ بِاللَّيْلِ وَ النَّهارِ سِرّا وَ عَلانِيَةً فَلَهُمْ اَجْرُهُمْ عِنْدَ رَبِّهِمْ

ص: 135


1- 273 / بقره .

وَ لا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَ لا هُمْ يَحْزَنُونَ: آن ها كه اموال خود را شب و روز ، پنهان و آشكار انفاق مى كنند ، مزدشان نزد پروردگارشان است ، نه ترسى بر آن ها است و نه غمگين مى شوند». (1)

«اَلَّذينَ يَأْكُلُونَ الرِّبا لا يَقُومُونَ اِلاّ كَما يَقُومُ الَّذى يَتَخَبَّطُهُ الشَّيْطانُ مِنَ الْمَسِّ ذلِكَ بِاَنَّهُمْ قالُوا اِنَّمَا الْبَيْعُ مِثْلُ الرِّبا وَ اَحَلَّ اللّهُ الْبَيْعَ وَ حَرَّمَ الرِّبا فَمَنْ جاءَهُ مَوْعِظَةٌ مِنْ رَبِّهِ فَانْتَهى فَلَهُ ما سَلَفَ وَ اَمْرُهُ اِلَى اللّهِ وَ مَنْ عادَ فَاوُلئِكَ اَصْحابُ النّارِ هُمْ فيها خالِدُونَ: كسانى كه ربا مى خورند ، ( در قيامت ) برنمى خيزند مگر مانند كسى كه بر اثر تماسّ شيطان ، ديوانه شده ( و نمى تواند تعادل خود را حفظ كند ،گاهى زمين مى خورد ، گاهى به پا مى خيزد ) ، اين ، به خاطر آن است كه گفتند : دادوستد هم مانند ربا است ( و تفاوتى ميان آن دو نيست ) ، در حالى كه خدا بيع را حلال كرده و ربا را حرام، ( زيرا فرق ميان اين دو ، بسيار است ) و اگر كسى

ص: 136


1- 274 / بقره .

اندرز الهى به او رسد و از ( رباخوارى ) خوددارى كند، سودهايى كه در سابق ( و قبل از نزول حكم تحريم ) به دست آورده ، مال او است ( و اين حكم ، گذشته را شامل نمى گردد ) و كار او به خدا واگذار مى شود ( و گذشته او را خواهد بخشيد ) اما كسانى كه بازگردند ، ( و بار ديگر مرتكب اين گناه شوند ) اهل آتشند و هميشه در آن مى مانند». (1)

«يَمْحَقُ اللّهُ الرِّبا وَ يُرْبِى الصَّدَقاتِ وَ اللّهُ لا يُحِبُّ كُلَّ كَفّارٍ اَثيمٍ: خداوند ربا را نابود مى كند و صدقات را افزايش مى دهد و خداوند هيچ انسان ناسپاس گنهكارى را دوست نمى دارد». (2)

«اِنَ الَّذينَ امَنُوا وَ عَمِلُواالصّالِحاتِ وَ اَقامُواالصَّلوةَ وَ اتَوُا الزَّكوةَ لَهُمْ اَجْرُهُمْ عِنْدَ رَبِّهِمْ وَ لا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَ لا هُمْ يَحْزَنُونَ: كسانى كه ايمان آوردند و اعمال صالح انجام دادند

ص: 137


1- 275 / بقره .
2- 276 / بقره .

و نماز رابرپاداشتند و زكات را پرداختند، اجرشان نزد پروردگارشان است و نه ترسى برآن ها است و نه غمگين مى شوند». (1)

«يا اَيُّهَا الَّذينَ امَنُوا اتَّقُوا اللّهَ وَ ذَرُوا ما بَقِىَ مِنَ الرِّبا اِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنينَ: اى كسانى كه ايمان آورده ايد ، از ( مخالفت فرمان ) خدا بپرهيزيد و آن چه از ( مطالبات ) ربا باقى مانده ، رها كنيد، اگر ايمان داريد». (2)

«فَاِنْ لَمْ تَفْعَلُوا فَأْذَنُوا بِحَرْبٍ مِنَ اللّهِ وَ رَسُولِهِ وَ اِنْ تُبْتُمْ فَلَكُمْ رُؤوُسُ اَمْوالِكُمْ لاتَظْلِمُونَ وَ لاتُظْلَمُونَ: اگر ( چنين ) نمى كنيد ، بدانيد خدا و رسولش با شما پيكار خواهند كرد و اگر توبه كنيد، سرمايه هاى شما، از آن شما است (اصل

ص: 138


1- 277 / بقره .
2- 278 / بقره .

سرمايه ، بدون سود)، نه ستم مى كنيد و نه بر شما ستم وارد مى شود». (1)

«وَ اِنْ كانَ ذوُ عُسْرَةٍ فَنَظِرَةٌ اِلى مَيْسَرَةٍ وَ اَنْ تَصَدَّقُوا خَيْرٌ لَكُمْ اِنْ كُنْتُمْ تَعْلَمُونَ: و اگر ( بدهكار ، ) قدرت پرداخت نداشته باشد ، او را تا هنگام توانايى مهلت دهيد، ( و در صورتى كه به راستى قدرت پرداخت را ندارد ، ) براى خدا به او ببخشيد ، بهتر است، اگر ( منافع اين كار را ) بدانيد». (2)

«وَ اتَّقُوا يَوْما تُرْجَعُونَ فيهِ اِلَى اللّهِ ثُمَّ تُوَفّى كُلُّ نَفْسٍ ما كَسَبَتْ وَ هُمْ لا يُظْلَمُونَ: و از روزى بپرهيزيد ( و بترسيد ) كه در آن روز شما را به سوى خدا بازمى گردانند، سپس به هركس آن چه انجام داده، به طور كامل بازپس داده مى شود و به آن ها ستم نخواهد شد ( چون هرچه

ص: 139


1- 279 / بقره .
2- 280 / بقره .

مى بينند ، نتايج اعمال خودشان است )». (1)

«يا اَيُّهَا الَّذينَ امَنُوا اِذا تَدايَنْتُمْ بِدَيْنٍ اِلى اَجَلٍ مُسَمًّى فَاكْتُبُوهُ وَ لْيَكْتُبْ بَيْنَكُمْ كاتِبٌ بِالْعَدْلِ وَ لا يَأْبَ كاتِبٌ اَنْ يَكْتُبَ كَماعَلَّمَهُ اللّهُ فَلْيَكْتُبْ وَ لْيُمْلِلِ الَّذى عَلَيْهِ الْحَقُّ وَ لْيَتَّقِ اللّهَ رَبَّهُ وَ لا يَبْخَسْ مِنْهُ شَيْئا فَاِنْ كانَ الَّذى عَلَيْهِ الْحَقُّ سَفيها اَوْضَعيفا اَوْ لا يَسْتَطيعُ اَنْ يُمِلَّ هُوَ فَلْيُمْلِلْ وَلِيُّهُ بِالْعَدْلِ وَ اسْتَشْهِدُوا شَهيدَيْنِ مِنْ رِجالِكُمْ فَاِنْ لَمْ يَكُونا رَجُلَيْنِ فَرَجُلٌ وَامْرَأَتانِ مِمَّنْ تَرْضَوْنَ مِنَ الشُّهَداءِ اَنْ تَضِلَّ اِحْديهُما فَتُذَكِّرَ اِحْديهُمَا الاُْخْرى وَ لا يَأْبَ الشُّهَداءُ اِذا ما دُعُوا وَ لا تَسْأَمُوا اَنْ تَكْتُبُوهُ صَغيرا اَوْ كَبيرا اِلى اَجَلِهِ ذلِكُمْ اَقْسَطُ عِنْدَ اللّهِ وَ اَقْوَمُ لِلشَّهادَةِ وَ اَدْنى اَلاّ تَرْتابُوا اِلاّ اَنْ تَكُونَ تِجارَةً حاضِرَةً تُديرُونَها بَيْنَكُمْ فَلَيْسَ عَلَيْكُمْ جُناحٌ اَلاّ تَكْتُبُوها وَ اَشْهِدُوا اِذا تَبايَعْتُمْ وَ لا يُضارَّ كاتِبٌ وَ لا شَهيدٌ وَ اِنْ

ص: 140


1- 281 / بقره .

تَفْعَلُوا فَاِنَّهُ فُسُوقٌ بِكُمْ وَ اتَّقُوااللّهَ وَ يُعَلِّمُكُمُ اللّهُ وَ اللّهُ بِكُلِّ شَىْ ءٍ عَليمٌ: اى كسانى كه ايمان آورده ايد، هنگامى كه بدهى مدّت دارى ( به خاطر وام يا داد و ستد ) به يكديگر پيدا كنيد ، آن را بنويسيد وبايدنويسنده اى از روى عدالت ( سند را ) درميان شما بنويسد و كسى كه قدرت بر نويسندگى دارد ، نبايد از نوشتن همان طور كه خدا به او تعليم داده ، خوددارى كند، پس بايد بنويسد و آن كس كه حقّ بر عهده او است ، بايد املاء كند و از خدا كه پروردگار او است ، بپرهيزد وچيزى را فروگذار ننمايد و اگر كسى كه حقّ بر ذمّه او است ، سفيه يا ( از نظر عقل ) ضعيف ( و مجنون ) است ، يا ( به خاطر لال بودن ) توانايى بر املاء كردن ندارند ، بايد ولىّ او ( به جاى او ) با رعايت عدالت ، املاء كند و دو نفر از مردان ( عادل ) خود را ( بر اين حقّ ) شاهد بگيريدو اگر دو مرد نبودند، يك مرد و دو زن، از كسانى كه موردرضايت و اطمينان شما هستند، انتخاب كنيد ( و اين دو زن بايد باهم شاهد قرارگيرند ) تا اگر يكى انحرافى يافت ، ديگرى به او يادآورى كند و شهود نبايد به هنگامى كه آن ها را ( براى شهادت ) دعوت

ص: 141

مى كنند، خوددارى نمايند و از نوشتن ( بدهى خود ) چه كوچك باشد يابزرگ، ملول نشويد ( هرچه باشد، بنويسيد )، اين در نزد خدا به عدالت نزديك تر و براى شهادت مستقيم تر و براى جلوگيرى از ترديد و شك ( و نزاع و گفتگو ) بهتر مى باشد، مگر اين كه داد و ستدى نقدى باشدكه بين خود، دست به دست مى كنيد. در اين صورت گناهى بر شما نيست كه آن را ننويسيد ، ولى هنگامى كه خريد و فروش ( نقدى ) مى كنيد ، شاهد بگيريد و نبايد به نويسنده و شاهد ( به خاطر حقّ گويى ) زيانى برسد ( و تحت فشار قرار گيرند ) و اگر چنين كنيد ، از فرمان پروردگار خارج شده ايد، ازخدا بپرهيزيد و خداوند به شما تعليم مى دهد، خداوند به همه چيز دانا است». (1)

آيات شريفه همچنين اين پيام را مى دهد كه آدمى سازنده سرنوشت و نگارنده تاريخ خويش است، مى تواند راه شايستگى را برگزيند يا مسير نگونسازى را گام سپارد چراكه تأسف و حسرت وقتى برانگيخته مى شود كه اختيار و انتخاب در كار

ص: 142


1- 282 / بقره .

باشد و ندامت انسان در روز رستاخيز نشانگر آن است كه در دنيا توان انجام دادن شايسته ترين كارها را داشته است.

«قُلْ لاآ اَمْلِكُ لِنَفْسى ضَرّا وَ لا نَفْعا اِلاّ ما شآءَ اللّهُ لِكُلِّ اُمَّةٍ اَجَلٌ اِذا جآءَ اَجَلُهُمْ فَلا يَسْتَأْخِرُونَ ساعَةً وَ لا يَسْتَقْدِمُونَ: بگو : من براى خودم زيان و سودى را مالك نيستم ( تا چه رسد به شما ) مگر آن چه خدابخواهد ، براى هر قوم و ملتى پايانى است، هنگامى كه اجل آن ها فرارسد ( و فرمان مجازات يا مرگشان صادر شود ) نه ساعتى تأخير مى كنند و نه ساعتى پيشى مى گيرند» . (1)

من بر جان خود نيز هيچ سود و زيانى را جز آنچه خدا بخواهد و مرا بر اين كار نيز توان دهد مالك نيستم با اين وصف من چگونه مى توانم در مورد شما تصميم بگيرم؟ چراكه وقتى انسان در مورد سرنوشت خويش قدرتى جز آنچه خدا به او ارزانى

ص: 143


1- 49 / يونس .

داشته است، نداشت، بى گمان از آوردن عذاب بر ديگران و يا آگاهى از آمدن عذاب و زمان آن ناتوان تر خواهد بود.

به عبارت ديگر اينكه هنگامى كه من در مورد خود و سرنوشت خود جز آنچه خدا به من ارزانى داشته است قدرت و توانى ندارم چگونه مى توانم آمدن روز رستاخيز را سرعت بخشم و در كيفر شما پيش از فرارسيدن سرآمد و زمان آن شتاب ورزم؟

سرنوشت

«وَاتَّقُوا فِتْنَةً لا تُصيبَنَّ الَّذينَ ظَلَمُوا مِنْكُمْ خآصَّةً وَ اعْلَمُوآا اَنَ اللّهَ شَديدُ الْعِقابِ: و از فتنه اى بپرهيزيد كه تنها به ستمكاران شما نمى رسد ( بلكه همه را فرا خواهد گرفت چراكه ديگران سكوت اختيار كرده اند ) و بدانيد خداوند كيفر شديد دارد».(1)

ص: 144


1- 25 / انفال .

افراد جامعه نه تنها موظفند وظايف خود را انجام دهند بلكه موظفند ديگران را هم به انجام وظيفه وادارند زيرا اختلاف و پراكندگى و ناهماهنگى در مسائل اجتماعى موجب شكست برنامه ها خواهد شد و دود آن در چشم همه مى رود، من نمى توانم بگويم چون وظيفه خود را انجام داده ام از آثار شوم وظيفه نشناسى هاى ديگران بركنار خواهم ماند چه اينكه آثار مسائل اجتماعى فردى و شخصى نيست.

اين درست به آن مى ماند كه براى جلوگيرى از هجوم دشمنى صدهزار نفر سرباز نيرومند لازم باشد اگر عده اى مثلاً پنجاه هزار نفر وظيفه خود را انجام دهند، مسلما كافى نخواهد بود و نتايج شوم شكست هم وظيفه شناسان را مى گيرد و هم وظيفه نشناسان را و همان طور كه گفتيم خاصيت مسائل جمعى و گروهى همين است.

اين حقيقت را به بيان ديگرى نيز مى توان روشن ساخت و آن اينكه، نيكان جامعه وظيفه دارند كه در برابر بدان سكوت نكنند اگر سكوت اختيار كنند در سرنوشت آنها

ص: 145

نزد خداوند سهيم و شريك خواهند بود.

چنانكه در حديث معروفى از پيامبر صلى الله عليه و آله نقل شده كه فرمود: «اِنَّ اللّهَ عَزَّوَجَلَّ لايُعَذِّبُ الْعامَّةَ بِعَمَلِ الْخاصَّةِ حَتّى يَرَوُا الْمُنْكَرَ بَيْنَ ظَهْرانيهِمْ وَ هُمْ قادِرُونَ عَلى اَنْ يُنْكِرُوهُ فَاِذا فَعَلُوا ذلِكَ عَذَّبَ اللّهُ الْخاصَّةَ و العامَّةَ: خداوند عزوجل هرگز عموم را به خاطر عمل گروهى خاص مجازات نمى كند مگر آن زمانى كه منكرات در ميان آنها آشكار گردد و توانايى بر انكار آن داشته باشند در عين حال سكوت كنند در اين هنگام خداوند آن گروه خاص و همه توده اجتماع را مجازات خواهد كرد». (1)

«ذلِكَ بِاَنَّ اللّهَ لَمْ يَكُ مُغَيِّرا نِعْمَةً اَنْعَمَها عَلى قَوْمٍ حَتّى يُغَيِّرُوا ما بِاَنْفُسِهِمْ وَاَنَّ اللّهَ سَميعٌ عَليمٌ: اين به خاطر آن است كه خداوند هيچ نعمتى را كه به گروهى داده تغيير

ص: 146


1- تفسيرجوان .

نمى دهد جزآن كه آن ها خودشان را تغيير دهند و خداوند شنوا و دانا است». (1)

اين آيه تنها از گذشته سخن نمى گويد كه بگوييم گذشته با همه تلخى و شيرينى هايش گذشته است و ديگر بازنمى گردد و سخن از آن بيهوده است. بلكه از امروز و آينده نيز سخن مى گويد، كه اگر بارديگر به سوى خدا آييد، پايه هاى ايمان را محكم كنيد، انديشه ها را بيدار سازيد، تعهدها و مسئوليت هايتان را به ياد آريد، دست ها را به يكديگر بفشاريد، به پا خيزيد و فرياد كشيد و بخروشيد و بجوشيد، قربانى دهيد و جهاد كنيد و تلاش و كوشش را در همه زمينه ها بكار گيريد، بازهم آب رفته به جوى آيد، روزهاى تيره و تاريك سپرى شود، افقى درخشان و سرنوشتى روشن در برابرشما آشكارمى گردد و مجد و عظمت ديرين در سطحى عالى تر تجديدخواهد شد!(2)

ص: 147


1- 53 / انفال .
2- تفسير جوان .

نجات لوط از سرزمين آلودگان

«وَ لُوطا اتَيْناهُ حُكْما وَ عِلْما وَ نَجَّيْناهُ مِنَ الْقَرْيَةِ الَّتى كانَتْ تَعْمَلُ الْخَبائِثَ اِنَّهُمْ كانُوا قَوْمَ سَوْءٍ فاسِقينَ: و لوط را ( به ياد آور ) كه به او حكم و علم داديم و از شهرى كه اعمال زشت و كثيف انجام مى دادند رهايى بخشيديم ، چرا كه آن ها مردم بد و فاسقى بودند». (1)

واژه «حُكْم» در پاره اى از موارد به معنى فرمان نبوت و رسالت آمده و در موارد ديگرى به معنى قضاوت و گاهى نيز به معنى عقل و خرد، از ميان اين معانى معنى اول در اينجا مناسب تر به نظر مى رسد، هرچند منافاتى ميان آنها نمى باشد. و منظور از «عِلْم» هرگونه دانشى است كه در سعادت و سرنوشت انسان اثر دارد.

ص: 148


1- 74 / انبياء .

سرنوشت اعمال

«مَنْ يَشْفَعْ شَفاعَةً حَسَنَةً يَكُنْ لَهُ نَصيبٌ مِنْها وَ مَنْ يَشْفَعْ شَفاعَةً سَيِّئَةً يَكُنْ لَهُ كِفْلٌ مِنْها وَ كانَ اللّهُ عَلى كُلِّ شَيْى ءٍ مُقيتا: كسى كه تشويق به كار نيكى كند نصيبى از آن براى او خواهدبود و كسى كه تشويق به كار بدى كند سهمى از آن خواهد داشت و خداوند حساب هرچيز را دارد و آن را حفظ مى كند». (1)

آيه فوق يكى از منطق هاى اصيل اسلام را در مسائل اجتماعى روشن مى سازد و تصريح مى كند كه مردم در سرنوشت اعمال يكديگر از طريق شفاعت و تشويق و راهنمايى شريكند، بنابراين هرگاه سخن يا عمل و حتى سكوت انسان سبب تشويق جمعيتى به كار نيك يا بد، تشويق كننده سهم قابل توجّهى از

ص: 149


1- 85 / نساء .

نتايج آن كار خواهد داشت بدون اينكه چيزى از سهم فاعل اصلى كاسته شود.

سرنوشت شوم

«وَ كَمْ اَهْلَكْنا قَبْلَهُمْ مِنْ قَرْنٍ هُمْ اَحْسَنُ اَثاثا وَ رِءْيا: اقوام بسيارى را پيش از آن ها نابود كرديم كه هم مال و ثروتشان ازاين ها بهتر بود و هم ظاهرشان آراسته تر». (1)

«قُلْ مَنْ كانَ فِى الضَّلالَةِ فَلْيَمْدُدْ لَهُ الرَّحْمنُ مَدّا حَتّى اِذا رَاَوْا ما يُوعَدُونَ اِمَّا الْعَذابَ وَ اِمَّا السّاعَةَ فَسَيَعْلَمُونَ مَنْ هُوَ شَرٌّ مَكانا وَ اَضْعَفُ جُنْدا: بگو كسى كه در گمراهى است خداوند به او مهلت مى دهدتا زمانى كه وعده الهى رابا چشم خود ببينند: يا عذاب اين دنيا يا عذاب آخرت. آن روز است كه خواهند دانست چه كسى مكانش بدتر و چه كسى لشكرش ناتوان تر است؟»(2)

ص: 150


1- 74 / مريم .
2- 75 / مريم .

«قَرْنٍ» معمولاً به معنى يك زمان طولانى است ولى چون ازماده «اقتران» به معنى نزديكى گرفته شده است، به قوم و جمعيتى كه در يك زمان جمعند نيز گفته مى شود.

«اَثاث» به معنى متاع و زينت دنيا است و «رِئْى» به معنى هيئت و منظر است.

آيا پول و ثروت آنها و مجالس پرزرق و برق و لباس هاى فاخر و چهره هاى زيبايشان توانست جلو عذاب الهى را بگيرد؟

اگر اين ها دليل بر شخصيت و مقامشان در پيشگاه خدا بود، چرا به چنان سرنوشت شومى گرفتار شدند.

«قُلْ لَنْ يُصيبَنآ اِلاّ ما كَتَبَ اللّهُ لَنا هُوَ مَوْلينا وَ عَلَى اللّهِ فَلْيَتَوَكَّلِ الْمُؤْمِنُونَ: بگو هيچ حادثه اى براى ما رخ نمى دهد مگر آن چه خداوند براى ما نوشته است، اومولى ( و سرپرست ) ما

ص: 151

است و مؤمنان تنها بر خدا توكل مى كنند». (1)

شك نيست كه سرنوشت ما تا آنجا كه با كار و كوشش و تلاش ما مربوط است به دست خود ما است و آيات قرآن نيز با صراحت اين موضوع را بيان مى كند مانند «وَ اَنْ لَيْسَ لِلاِْنْسانِ اِلاّ ما سَعى: انسان بهره اى جز سعى و كوشش خودندارد». (2) و «كُلُّ نَفْسٍ بِما كَسَبَتْ رَهينَةٌ: هركس در گرو اعمال خويش است» (3) و آيات ديگر.

ولى در بيرون دايره تلاش و كوشش ما و آنجا كه از حريم قدرت ما خارج است دست تقدير تنها حكمران است و آنچه به مقتضاى قانون عليّت كه منتهى به مشيت و علم و حكمت پروردگار مى شود مقدر شده است انجام پذير

ص: 152


1- 51 / توبه .
2- 39 / نجم .
3- 38 / مدثر .

خواهد بود.

منتها افراد باايمان و خداپرست كه به علم و حكمت و لطف و رحمت او مؤمن هستند همه اين مقدرات را مطابق «نظام احسن» و مصلحت بندگان مى دانند و هركس برطبق شايستگى هايى كه اكتساب كرده است مقدراتى متناسب آن دارد.

يك جمعيت منافق و ترسو و تنبل و پراكنده محكوم به فنا هستند و اين سرنوشت براى آنها حتمى است، اما يك جمعيت باايمان و آگاه و متحد و مصمم جز پيروزى، سرنوشتى ندارند.

بنابر آنچه گفته شد روشن مى شود كه آيه فوق نه با اصل آزادى اراده و اختيار منافات دارد و نه دليلى بر سرنوشت جبرى انسان ها و بى اثر بودن تلاش ها و كوشش ها است.

ص: 153

مجازات اقوام پيشين

«وَ كَمْ مِنْ قَرْيَةٍ اَهْلَكْناها فَجآءَها بَأْسُنا بَياتا اَوْ هُمْ قآئِلُونَ: چه بسيار شهرها و آبادى هاكه آن هارا ( بر اثر گناه فراوان ) هلاك كرديم و عذاب ما شب هنگام يا روز هنگامى كه استراحت كرده بودند ، به سراغشان آمد» . (1)

«فَما كانَ دَعْويهُمْ اِذْ جآءَهُمْ بَأْسُنآ اِلاّ اَنْ قالُوآ اِنّا كُنّاظالِمينَ: و در آن موقع كه عذاب ما به سراغ آن ها آمد ، سخنى نداشتند ، جز اين كه گفتند : ما ظالم بوديم ( ولى اين اعتراف به گناه ديگر دير شده بود و به حالشان سودى نداشت )». (2)

اينكه در آيات فوق مى خوانيم كه مجازات پروردگار در دل شب يا به هنگام استراحت نيمروز، دامان آنها را مى گرفت، براى اين بوده است كه طعم تلخ كيفر را

ص: 154


1- 4 / اعراف .
2- 5 / اعراف .

بيشتر بچشند و آرامش و آسايش آنها به كلى درهم ريخته شود، همان طور كه آرامش و آسايش ديگران را به هم ريخته بودند و به اين ترتيب كيفرشان متناسب گناهانشان است.

اين موضوع نيز به خوبى از آيه استفاده مى شود كه عموم اقوام مجرم و گنهكار هنگامى كه گرفتار چنگال مجازات مى شدند و پرده هاى غفلت و غرور از مقابل چشمانشان كنار مى رفت، همگى به گناه خود اعتراف مى كردند ولى اعترافى كه سودى به حال آنها نداشت، زيرا يك نوع اعتراف «اجبارى و اضطرارى» بود كه حتى مغرورترين افراد خود را از آن ناگزير مى بينند و به تعبير ديگر اين بيدارى يك نوع بيدارى كاذب و زودگذر و بى اثر است كه كمترين نشانه اى از انقلاب روحى در آن نيست و به همين دليل هيچگونه نتيجه اى براى آنها نخواهد داشت، البته اگر اين واقعيت را در حال اختيار اظهار مى داشتند دليل بر انقلاب روحى آنها و مايه نجاتشان بود.

ص: 155

اين گونه آيات نبايد به عنوان شرح ماجراى گذشتگان تلقى شود و تنها مربوط به زمان ماضى و اقوام پيشين فرض گردد، اينها اخطارهاى كوبنده اى است براى امروز و براى فردا، برايمان و براى همه اقوام آينده، زيرا در سنّت و قانون الهى، تبعيض مفهوم ندارد.

«فَتَوَلّى عَنْهُمْ وَ قالَ يا قَوْمِ لَقَدْ اَبْلَغْتُكُمْ رِسالاتِ رَبّى وَ نَصَحْتُ لَكُمْ فَكَيْفَ اسى عَلى قَوْمٍ كافِرينَ: سپس از آن ها روى برتافت و گفت: من رسالات پروردگارم را به شما ابلاغ كردم و خيرخواهى نمودم ، با اين حال چگونه بر حال قوم بى ايمان تأسف بخورم» ؟ (1)

«وَ مآ اَرْسَلْنا فى قَرْيَةٍ مِنْ نَبِىٍّ اِلاّ اَخَذْنآ اَهْلَها بِالْبَأْسآءِ وَ الضَّرّآءِ لَعَلَّهُمْ يَضَّرَّعُونَ: ما در هيچ شهر و آبادى پيامبرى را نفرستاديم مگر اين كه اهل آن را به ناراحتى ها

ص: 156


1- 93 / اعراف .

و خسارت ها گرفتار ساختيم شايد ( به خود آيند و به سوى خدا ) بازگردند». (1)

آيا اين جمله را شعيب بعد از نابودى آنها گفت يا قبل از آن هر دو احتمال امكان دارد، ممكن است قبل از نابودى گفته باشد، ولى به هنگام شرح ماجرا، بعد از آن ذكر شده باشد.

ولى با توجه به آخرين جمله كه مى گويد: سرنوشت دردناك اين قوم كافر، هيچ جاى تأسف نيست، بيشتر به نظر مى رسد كه اين جمله را بعد از نزول عذاب گفته باشد و همانطور كه در ذيل آيه 79 همين سوره نيز اشاره كرديم، اين گونه تعبيرات در برابر مردگان بسيار گفته مى شود.

«وَ لَوْ اَنَّ اَهْلَ الْقُرىآ امَنُوا وَ اتَّقَوْا لَفَتَحْنا عَلَيْهِمْ بَرَكاتٍ مِنَ السَّمآءِ وَ الاَرْضِ وَ لكِنْ

ص: 157


1- 94 / اعراف .

كَذَّبُوا فَاَخَذْناهُمْ بِما كانُوا يَكْسِبُونَ: و اگر مردمى كه در شهرها و آبادى ها زندگى دارند ، ايمان بياورند و تقوا پيشه كنند، بركات آسمان و زمين را بر آن ها مى گشاييم ولى ( آن ها حقايق را ) تكذيب كردند ، ما هم آنان را به كيفر اعمالشان مجازات كرديم». (1)

در آيه فوق كلمه «اَخذ» كه به معنى گرفتن است، در مفهوم مجازات و كيفر دادن به كار رفته و اين در حقيقت به خاطر آن است كه معمولاً كسى را كه مى خواهند مجازات كنند، نخست مى گيرند و او را با وسايل مى بندند كه هيچ گونه قدرت فرار نداشته باشند، سپس او را كيفر مى دهند.

گرچه آيه شريفه موردبحث، ناظر به وضع اقوام پيشين است، ولى مسلما مفهوم آن يك مفهوم وسيع و عمومى و دائمى است و انحصار به هيچ قوم و ملتى ندارد و اين يك

ص: 158


1- 96 / اعراف .

سنت الهى است كه افراد بى ايمان و آلوده و فاسد گرفتار انواع واكنش ها در همين زندگى دنياى خود خواهد شد، گاهى بلاهاى آسمان و زمين بر سر آنها مى بارد و گاهى آتش جنگ هاى جهانى يا منطقه اى، سرمايه هاى آنها را در كام خود فرومى گيرد و گاهى ناامنى هاى جسمانى و روانى آنها را تحت فشار قرار مى دهد و به تعبير قرآن، اين وابسته به «كسب و اكتساب» و اعمالى است كه خود انسان انجام مى دهد، فيض خدا محدود و ممنوع نيست، همانطور كه مجازات او اختصاص به قوم و ملت معينى ندارد.

«ذلِكَ مِنْ اَنْبآءِ الْقُرى نَقُصُّهُ عَلَيْكَ مِنْها قآئِمٌ وَ حَصيدٌ: اين از خبرهاى شهرها و آبادى ها است كه ما براى تو بازگو مى كنيم ، كه بعضى ( هنوز )برپا هستند و بعضى درو شده اند ( و از ميان رفته اند )».(1)

ص: 159


1- 100 / هود .

«وَ ما ظَلَمْنهُمْ وَ لكِنْ ظَلَمُوآا اَنْفُسَهُمْ فَما اَغْنَتْ عَنْهُمْ ءَالِهَتُهُمُ الَّتى يَدْعُونَ مِنْ دوُنِ اللّهِ مِنْ شَىْ ءٍ لَمّا جآءَ اَمْرُ رَبِّكَ وَ ما زادُوهُمْ غَيْرَ تَتْبيبٍ: ما به آن ها ستم نكرديم ، بلكه آن ها خودشان بر خويشتن ستم روا داشتند و هنگامى كه فرمان مجازات الهى فرارسيد خدايانى را كه غير از « اللّه » مى خواندند آن ها را يارى نكردند و جز هلاكت بر آن ها نيفزودند». (1)

«حَصيد» به معنى دروشده، اشاره به سرزمين هايى همچون سرزمين قوم نوح و لوط كه يكى در زير آب غرق شد و ديگرى زيرورو سنگباران گرديد.

در آيات اين سوره سرگذشت هفت قوم از اقوام پيشين و گوشه اى از تاريخ پيامبرانشان بيان شد كه هركدام قسمت قابل توجهى از زواياى زندگى پرماجراى انسان را روشن مى ساخت و هريك درس هاى عبرت فراوانى دربرداشت.

ص: 160


1- 101 / هود .

در اينجا به تمام آن داستان ها اشاره كرده، به صورت يك جمع بندى مى فرمايد: «اين ماجراها گوشه اى از اخبار شهرها و آبادى ها است كه ما داستانش را براى تو بازگو مى كنيم» (ذلِكَ مِنْ اَنْباآءِ الْقُرى نَقُصُّهُ عَلَيْكَ).

«همان شهرها آبادى هايى كه قسمتى از آن هنوز برپا است و قسمتى همچون كشتزار دروشده به كلى ويران گشته است» (مِنْها قاآئِمٌ وَ حَصيدٌ).

«قائِم» اشاره به شهرها به آبادى هايى است كه از اقوام پيشين برپا مانده اند، مانند سرزمين مصر كه جايگاه فرعونيان بود و پس از غرق اين گروه ظالم و ستمگر همچنان برجاى ماند، باغ هايش و كشتزارهايش و بسيارى از عمارت هاى خيره كننده اش.

«وَ ما اَهْلَكْنا مِنْ قَرْيَةٍ اِلاّ وَ لَها كِتابٌ مَعْلُومٌ: ما ( اهل ) هيچ شهر و ديارى را هلاك

ص: 161

نكرديم ، مگر اين كه اجل معين( و زمان تغييرناپذيرى ) داشتند». (1)

«ما تَسْبِقُ مِنْ اُمَّةٍ اَجَلَها وَ ما يَسْتَأْخِروُنَ: هيچ گروهى از اجل خود پيشى نمى گيرد و از آن عقب نخواهد افتاد». (2)

«وَ قالُوا يا اَيُّهَا الَّذى نُزِّلَ عَلَيْهِ الذِّكْرُ اِنَّكَ لَمَجْنُونٌ: و گفتند : اى كسى كه « ذكر » ( قرآن ) بر تو نازل شده ، مسلما ديوانه اى». (3)

سنت الهى همه جا اين بوده كه به قدر كافى مهلت براى تجديد نظر و بيدارى و آگاهى بدهد، حوادث دردناك و وسايل رحمت را يكى پس از ديگرى مى فرستد، تهديد مى كند، تشويق مى كند، اخطار مى نمايد تا حجت بر همه تمام شود.

ص: 162


1- 4 / حجر .
2- 5 / حجر .
3- 6 / حجر .

ولى هنگامى كه اين مهلت به پايان مى رسيد، سرنوشت قطعى دامنشان را خواهد گرفت، دير و زود به خاطر مصالح تربيتى، ممكن است اما به اصطلاح سوخت و سوز ندارد.

ضمنا از دو آيه اخير فلسفه بيان «تاريخ گذشتگان به طور مكرر» در آيات قرآن حتى در همين سوره اى كه از آن بحث مى كنيم، روشن مى شود.

«وَ قالُوا اِنْ نَتَّبِعِ الْهُدى مَعَكَ نُتَخَطَّفْ مِنْ اَرْضِنا اَوَ لَمْ نُمَكِّنْ لَهُمْ حَرَما امِنا يُجْبى اِلَيْهِ ثَمَراتُ كُلِّ شَىْ ءٍ رِزْقا مِنْ لَدُنّا وَ لكِنَّ اَكْثَرَهُمْ لا يَعْلَمُونَ: آن ها گفتند : ما اگر هدايت را همراه تو پذيرا شويم ، ما را ازسرزمينمان مى ربايند ، آياما حرم امنى در اختيار آن ها قرارنداديم كه ثمرات هرچيزى ( از هر شهر و ديارى ) به سوى آن آورده مى شود ، ولى اكثر

ص: 163

آن ها نمى دانند». (1)

«وَ كَمْ اَهْلَكْنا مِنْ قَرْيَةٍ بَطِرَتْ مَعيشَتَها فَتِلْكَ مَساكِنُهُمْ لَمْ تُسْكَنْ مِنْ بَعْدِهِمْ اِلاّ قَليلاً وَ كُنّا نَحْنُ الْوارِثينَ: بسيارى از شهرها و آبادى هايى كه بر اثر فزونى نعمت مست و مغرور شده بود، هلاك كرديم، اين خانه هاى آن ها است ( كه ويران شده ) و بعد از آن ها جز اندكى كسى در آن سكونت نكرد و ما وارث آنان بوديم». (2)

آرى غرور نعمت، آنها را به طغيان دعوت كرد و طغيان، سرچشمه ظلم و بيدادگرى شد و ظلم، ريشه زندگانى آنها را به آتش كشيد. شهرها و خانه هاى ويران آنها همچنان خالى و خاموش و بدون صاحب مانده است و اگر كسانى به سراغ آن آمدند، افراد كم و در مدت كوتاهى بود. آيا شما مشركان مكه نيز

ص: 164


1- 57 / قصص .
2- 58 / قصص .

مى خواهيد در سايه كفر به همان زندگى مرفهى برسيد كه پايانش همان است كه گفته شد، اين چه ارزشى مى تواند داشته باشد؟

تعبير «كُنّا نَحْنُ الْوارِثينَ» (1) به اشاره به خالى ماندن آن ديار است و نيز اشاره اى است به مالكيت حقيقى خداوند نسبت به همه چيز كه اگر مالكيت اعتبارى بعضى اشياء را موقتابه بعضى انسان هاواگذاركند،چيزى نمى گذردكه همه زايل مى گرددو او وارث همگان خواهد بود.

«وَ ماكُنْتَ بِجانِبِ الْغَرْبِىِّ اِذْ قَضَيْنا اِلى مُوسَى الاَْمْرَوَ ما كُنْتَ مِنَ الشّاهِدينَ: تو در جانب غربى نبودى ، هنگامى كه ما فرمان نبوت را به موسى داديم و تو از شاهدان اين ماجرا نبودى ( در آن هنگام كه معجزات را در اختيار موسى نهاديم )».(2)

ص: 165


1- 58 / قصص .
2- 44 / قصص .

«وَلكِنّا اَنْشَأْنا قُروُنا فَتَطاوَلَ عَلَيْهِمُ الْعُمُرُ وَ ما كُنْتَ ثاوِيا فى اَهْلِ مَدْيَنَ تَتْلُواعَلَيْهِمْ اياتِنا وَ لكِنّا كُنّا مُرْسِلينَ: ولى ما اقوامى را در اعصار مختلف خلق كرديم ، امازمان هاى طولانى بر آن ها گذشت ( و آثار انبياء از دل ها محوشد، لذا تورا با كتاب آسمانيت فرستاديم ) ، تو هرگز در ميان مردم مَدْيَن اقامت نداشتى تا آيات مارا به دست آورى و براى آن ها ( مشركان مكه ) بخوانى، ولى ما بوديم كه تو را فرستاديم ( و اين اخبار را در اختيارت قرار داديم )». (1)

سپس به بيان اين حقيقت مى پردازد كه آنچه را درباره موسى و فرعون با تمام ريزه كارى هاى دقيق آن بيان كرديم، خود دليلى است بر حقانيت قرآن تو، چراكه تو در اين صفحه ها هرگز حاضر نبودى و اين ماجراها را با چشم نديدى، بلكه اين لطف خدا بود كه اين آيات را براى مردم بر تو نازل كرد.

ص: 166


1- 45 / قصص .

«اَوَ لَمْ يَهْدِ لَهُمْ كَمْ اَهْلَكْنا مِنْ قَبْلِهِمْ مِنَ الْقُرُونِ يَمْشُونَ فىمَساكِنِهِمْ اِنَّ فى ذلِكَ لاَياتٍ اَفَلا يَسْمَعُونَ: آيا براى هدايت آن ها همين كافى نيست كه افراد زيادى را كه درقرون پيش از آن ها زندگى داشتند هلاك كرديم؟ اين ها در مساكن ( ويران شده ) آنان راه مى روند . در اين آياتى است ( از قدرت خداوند و مجازات دردناك او ) آيا نمى شنويد»؟ (1)

«اَوَ لَمْ يَرَوْا اَنّا نَسُوقُ الْماءَ اِلَى الاَرْضِ الْجُرُزِ فَنُخْرِجُ بِه زَرْعا تَأْكُلُ مِنْهُ اَنْعامُهُمْ وَ اَنْفُسُهُمْ اَفَلا يُبْصِرُونَ: آيا نديدند كه ما آب را به سوى زمين هاى خشك مى رانيم و به وسيله آن زراعت هايى مى رويانيم كه هم چهارپايانشان از آن مى خورند و هم خودشان تغذيه مى كنند، آيا نمى بينند؟» (2)

سرزمين بلاديده «عاد» و «ثمود» و شهرهاى ويران شده «قوم لوط» در سر راه آنها

ص: 167


1- 26 / سجده .
2- 27 / سجده .

به شام قرار دارد، هر زمان كه از اين سرزمين هايى كه يك روز مركز اقوامى قدرتمند و در عين حال گمراه و آلوده بود و هرچه پيامبران آنها به آنان هشدار دادند اثرى نبخشيد و سرانجام عذاب الهى طومار زندگى شان را درنورديد، عبور مى كنند، گويى تمام سنگريزه هاى بيابان و كاخ هاى ويران شده آنها صد زبان دارند و فرياد مى زنند و نتيجه كفر و آلودگى را بازگو مى كنند، اما گويى گوش شنوا را به كلى از دست داده اند.

«اَوَ لَمْ يَسيرُوا فِى الاَرْضِ فَيَنْظُرُوا كَيْفَ كانَ عاقِبَةُ الَّذينَ كانُوا مِنْ قَبْلِهِمْ كانُوا هُمْ اَشَدَّ مِنْهُمْ قُوَّةً وَ اثارا فِى الاَرْضِ فَاَخَذَهُمُ اللّهُ بِذُنُوبِهِمْ وَ ما كانَ لَهُمْ مِنَ اللّهِ مِنْ واقٍ: آيا آن ها روى زمين سير نكردند تا ببينند عاقبت كسانى كه پيش از آنان بودند چگونه بود؟ آن ها از نظر قدرت وايجاد آثار مهمى در زمين از اين ها برتر بودند ، ولى خداوند آن ها را به

ص: 168

گناهانشان گرفت و در برابر عذاب او مدافعى نداشتند». (1)

«ذلِكَ بِاَنَّهُمْ كانَتْ تَأْتيهِمْ رُسُلُهُمْ بِالْبَيِّناتِ فَكَفَرُوا فَاَخَذَهُمُ اللّهُ اِنَّهُ قَوِىٌّ شَديدُ الْعِقابِ: اين به خاطر آن بود كه فرستادگان آنان پيوسته با دلايل روشن به سراغشان مى آمدند ولى آن ها همه را انكارمى كردند ، لذا خداوند آن ها را گرفت ( و كيفر داد ) كه اوقوى و شديدالعقاب است». (2)

در پايان آيه سرنوشت اين اقوام سركش را در يك جمله كوتاه چنين بازگو مى كند: «فَاَخَذَهُمُ اللّهُ بِذُنُوبِهِمْ وَ ما كانَ لَهُمْ مِنَ اللّهِ مِنْ واقٍ»نه كثرت نفرات آنها مانع از عذاب الهى شد و نه قدرت و شوكت و مال و ثروت بى حسابشان.

كرارا در آيات قرآن «اَخْذ» (گرفتن) به معنى مجازات كردن آمده است، اين به خاطر

ص: 169


1- 21 / مؤمن .
2- 22 / مؤمن .

آن است كه براى انجام يك مجازات سنگين نخست طرف را بازداشت مى كند و سپس كيفر مى دهند.

«فَاِنْ اَعْرَضُوا فَقُلْ اَنْذَرْتُكُمْ صاعِقَةً مِثْلَ صاعِقَةِ عادٍ وَ ثَمُودَ: اگر آن ها روى گردان شوند ، بگو : من شما را به صاعقه اى همانند صاعقه عاد و ثمود تهديد مى كنم». (1)

«صاعقه» طبق تحقيقات دانشمندان امروز جرقه عظيم الكتريسيته است كه در ميان قطعه ابرى كه بار مثبت دارد با زمين كه بار منفى دارد ايجاد مى شود و معمولاً به نوك كوهها، درختان و هر شى ء مرتفع در بيابانهاى مسطح به انسانها و چارپايان مى خورد، حرارت آن به قدرى زياد است كه هر چيزى در ميان آنها قرار گيرد، تبديل به خاكستر مى شود و صداى مهيب و زمين لرزه شديدى را در همان نقطه به همراه دارد و مى دانيم

ص: 170


1- 13 / فصّلت .

كه خداوند گروهى از اقوام سركش پيشين را به وسيله آن مجازات كرد و عجيب اينكه با تمام پيشرفت هاى علمى كه نصيب بشر شده، هيچ وسيله اى براى دفع آن وجود ندارد و انسان از مبارزه با آن عاجز است.

اما چرا از ميان همه اقوام در اينجا انگشت روى قوم عاد و ثمود گذاشته شده است؟ اين به خاطر آن است كه عرب از وضع آنها آگاهى داشته و آثار ويرانه هاى شهرهاى آنها را با چشم خود ديده بودند، به علاوه به حكم آنكه يك قوم بيابان گرد بودند از خطرات صاعقه به خوبى آگاهى داشتند.

«اَوَ لَمْ يَرَوْا اَنّا نَسُوقُ الْماءَ اِلَى الاَرْضِ الْجُرُزِ فَنُخْرِجُ بِه زَرْعا تَأْكُلُ مِنْهُ اَنْعامُهُمْ وَ اَنْفُسُهُمْ اَفَلا يُبْصِرُونَ: آيا نديدند كه ما آب را به سوى زمين هاى خشك مى رانيم و به وسيله آن زراعت هايى مى رويانيم كه هم چهارپايانشان از آن مى خورند و هم خودشان

ص: 171

تغذيه مى كنند، آيا نمى بينند؟» (1)

به راستى اگر باران نمى باريد بسيارى از زمين ها، قطره اى از آب به خود نمى ديد حتى اگر فرضا رودخانه اى پر آب وجود داشت بر آنها مسلط نمى شد، اما اكنون مى بينيم كه به بركت اين رحمت الهى بر فراز بسيارى از كوه ها و دامنه هاى صعب العبود و تپه هاى مرتفع جنگل ها و درختان فراوان و گياهان بسيار روييده است، اين قدرت آبيارى عجيب، تنها در باران است و از هيچ چيز ديگر ساخته نيست.

و يا از اين جهت كه گياه به محض روييدن براى چهارپايان قابل استفاده است در حالى كه استفاده انسان از گياهان غالبا به زمان بعد موكول مى شود كه

ص: 172


1- 27 / سجده .

دانه و ثمره خود را به بار مى آورد.

جالب اينكه در ذيل آيه موردبحث جمله «اَفَلا يُبصِرُونَ» (آيا نمى بينيد) آمده است، در حالى كه در ذيل آيه قبل كه سخن از قصرها و خانه هاى ويران شده اقوام پيشين است جمله «اَفَلا يَسْمَعُونَ» (آيا نمى شنوند) آمده.

اين تفاوت به خاطر آن است كه منظره زنده شدن زمين هاى لم يزرع بر اثر نزول باران را همه با چشم مى بينند، در حالى كه مسائل مربوط به اقوام پيشين را غالبا به صورت اخبارى مى شنوند. در يك جمع بندى از مجموع دو آيه فوق، چنين استفاده مى شود كه خداوند به اين گروه سركش مى فرمايد: «چشم و گوش خود را باز كنيد، حقايق را بشنويد و ببينيد و بينديشيد كه چگونه يك روز به بادها فرمان داديم، قصرها و كاخ هاى قوم عاد را درهم بكوبند و ويران كنند، روز ديگر به همين بادها فرمان مى دهيم كه ابرها پربار را به سوى زمين هاى مرده و باير ببرند و آنها را آباد

ص: 173

و سرسبز سازند آيا باز در برابر چنين قدرتى سرتسليم فرود نمى آوريد»؟

«كُلُّ نَفْسٍ ذائِقَةُ الْمَوْتِ وَ اِنَّما تُوَفَّوْنَ اُجُورَكُمْ يَوْمَ الْقِيمَةِ فَمَنْ زُحْزِحَ عَنِ النّارِ وَ اُدْخِلَ الْجَنَّةَ فَقَدْ فازَ وَ مَا الْحَيوةُ الدُّنْيا اِلاّ مَتاعُ الْغُرُورِ: هر كسى مرگ را مى چشد و شما پاداش خود را به طور كامل در روز قيامت خواهيد گرفت ، آن ها كه از آتش ( دوزخ ) دور شده، به بهشت واردشوند نجات يافته و رستگارشده اند و زندگى دنيا،چيزى جز مايه فريب نيست». (1)

بحث درباره لجاجت مخالفان و افراد بى ايمان، اين آيه اشاره به قانون عمومى مرگ و سرنوشت مردم رستاخيز مى كند تا هم دلدارى براى پيامبر صلى الله عليه و آله و مؤمنان باشد و هم هشدارى به مخالفان گناهكار.

اين آيه نخست اشاره به قانونى مى كند كه حاكم بر تمام موجودات زنده جهان است

ص: 174


1- 185 / آل عمران .

و مى گويد: «تمام زندگان خواه و ناخواه مرگ را خواهند چشيد: كُلُّ نَفْسٍ ذائِقَةُ الْمَوْتِ».

گرچه بسيارى از مردم مايلند، كه فناپذير بودن خود را فراموش كنند ولى اين واقعيتى است كه اگر ما آن را فراموش كنيم، آن هرگز ما را فراموش نخواهد كرد، حيات و زندگى اين جهان، بالاخره پايانى دارد و روزى مى رسد كه مرگ به سراغ هركس خواهد آمد و ناچار است از اين جهان رخت بربندد.

منظور از «نَفْس» در آيه مجموعه جسم و جان است، اگرچه گاهى نفس در قرآن تنها به روح اطلاق مى شود و تعبيرش به «چشيدن» اشاره به احساس كامل است، زيرا گاه مى شود انسان غذايى را به چشم مى بيند و يا با دست لمس مى كند، ولى اين ها هيچ كدام احساس كامل نيست، مگر زمانى كه به وسيله ذائقه خود آن را بچشد و گويا در سازمان خلقت بالاخره مرگ نيز يك نوع غذا براى آدمى و موجودات زنده است.

ص: 175

سپس مى گويد: بعداز زندگى اين جهان، مرحله پاداش و كيفراعمال شروع مى شود در اينجا عمل است بدون جزا و آنجا جزا است بدون عمل.

«وَ اِنَّما تُوَفَّوْنَ اُجُورَكُمْ يَوْمَ الْقِيمَةِ».

جمله «تُوَفَّوْنَ» كه به معنى پرداخت كامل است نشان مى دهد كه اجر و پاداش به طوركامل در روز قيامت پرداخت مى گردد، بنابراين مانعى ندارد كه در عالم برزخ (جهانى كه واسطه ميان دنيا و آخرت است) قسمتى از نتايج اعمال خود و پاداش و كيفر را ببيند، زيرا اين پاداش و كيفر برزخى، كامل نيست.

گويا دوزخ با تمام قدرتش انسان ها را به سوى خود جذب مى كند و راستى عواملى كه انسان را به سوى آن مى كشاند جاذبه عجيبى دارند.

آيا هوس هاى زودگذر، لذات جنسى نامشروع، مقام ها و ثروت هاى غيرمباح، براى هر انسانى جاذبه ندارد؟

ص: 176

ضمنا از اين تعبير استفاده مى شود كه اگر مردم نكوشند و خود را از تحت جاذبه اين عوامل فريبنده دور ندارند، تدريجا به سوى آن جذب خواهند شد.

«اَلاآ اِنَّ اَوْلِيآءَ اللّهِ لا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَ لا هُمْ يَحْزَنُونَ: آگاه باشيد اولياء ( و دوستان ) خدا نه ترسى دارند و نه غمگين مى شوند». (1)

اولياء خدا كسانى هستند كه ميان آنان و خدا حايل و فاصله اى نيست، حجاب ها از قلبشان كنار رفته و در پرتو نور معرفت و ايمان و عمل پاك، خدا را با چشم دل چنان مى بينند كه هيچ گونه شك و ترديدى به دلهايشان راه نمى يابد و به خاطر همين آشنايى با خدا كه وجود بى انتها و قدرت بى پايان و كمال مطلق است و ماسوى خدا در نظرشان كوچك و كم ارزش و ناپايدار و بى مقدار است.

ص: 177


1- 62 / يونس .

كسى كه با اقيانوس آشنا است، قطره در نظرش ارزشى ندارد و كسى كه خورشيد را مى بيند، نسبت به يك شمع بى فروغ بى اعتنا است.

و از اينجا روشن مى شود كه چرا آنها ترس و اندوهى ندارند، زيرا خوف و ترس معمولاً از احتمال فقدان نعمت هايى كه انسان در اختيار دارد و يا خطراتى كه ممكن است در آينده او را تهديد كند، ناشى مى شود، همان گونه كه غم و اندوه معمولاً نسبت به گذشته و فقدان امكاناتى است كه در اختيار داشته است.

اولياء و دوستان راستين خدا از هرگونه وابستگى و اسارت جهان ماده آزادند و «زهد» به معنى حقيقيش بر وجود آنها حكومت مى كند، نه با از دست دادن امكانات مادى و جزع و فزع مى كنند و نه ترس از آينده در اين گونه مسائل افكارشان را به خود مشغول مى دارد.

بنابراين «غم ها» و «ترس هايى» كه ديگران را دائما در حال اضطراب و نگرانى نسبت

ص: 178

به گذشته و آينده نگه مى دارد، در وجود آنها راه ندارد.

يك ظرف كوچك آب، از دميدن يك انسان، متلاطم مى شود ولى در پهنه اقيانوس كبير حتى طوفان ها كم اثر است و به همين دليل آن را اقيانوس آرام مى نامند «لِكَيْلا تَأْسَوْا عَلى ما فاتَكُمْ وَ لا تَفْرَحُوا بِما اتيكُمْ: نه آن روز كه داشتند، به آن دل بستند و نه امروز كه از آن جدا مى شوند، غمى دارند، روحشان بزرگ تر و فكرشان بالاتر از آن است كه اينگونه حوادث در گذشته و آينده در آنها اثر بگذارد». (1)

خلاصه اينكه غم و ترس در انسان ها معمولاً ناشى از روح دنياپرستى است، آنها كه از اين روح تهى هستند، اگر غم و ترسى نداشته باشند، بسيار طبيعى است.

اين بيان استدلالى مسأله بود و گاهى همين موضوع به بيان ديگرى كه شكل عرفانى

ص: 179


1- 23 / حديد .

دارد، به اين صورت عرضه مى شود.

اولياى خدا آن چنان غرق صفات جمال و جلال او هستند و آن چنان محو مشاهده ذات پاك او مى باشند كه غير او را به دست فراموشى مى سپرند، روشن است در غم و اندوه و ترس و وحشت حتما نياز به تصور فقدان و از دست دادن چيزى و يا مواجهه با دشمن و موجود خطرناكى دارد، كسى كه غيرخدا در دل او نمى گنجد و به غير او نمى انديشد و جز او را در روح خود پذيرا نمى شود، چگونه ممكن است غم و اندوه و ترس وحشتى داشته باشد.

از آنچه گفتيم، اين حقيقت نيز آشكار شد كه منظور غم هاى مادى و ترس هاى دنيوى است، وگرنه دوستان خدا وجودشان از خوف او مالامال است، ترس از عدم انجام وظايف و مسئووليت ها و اندوه بر آنچه از موفقيت ها از آنان فوت شده، كه اين ترس و اندوه جنبه معنوى دارد و مايه تكامل وجود انسان و ترقى او

ص: 180

است، به عكس ترس و اندوه هاى مادى كه مايه انحطاط و تنزّل است.

«فَالْيَوْمَ لا يَمْلِكُ بَعْضُكُمْ لِبَعْضٍ نَفْعا وَ لا ضَرّا وَ نَقُولُ لِلَّذينَ ظَلَمُوا ذُوقُوا عَذابَ النّارِ الَّتى كُنْتُمْ بِها تُكَذِّبُونَ: امروز هيچ يك از شما نسبت به ديگرى مالك سود و زيانى نيست و به ظالمان مى گوييم: بچشيد عذاب آتشى را كه تكذيب مى كرديد». (1)

«وَ اِذا تُتْلى عَلَيْهِمْ اياتُنا بَيِّناتٍ قالُوا ما هذا اِلاّ رَجُلٌ يُريدُ اَنْ يَصُدَّكُمْ عَمّا كانَ يَعْبُدُ اباؤُكُمْ وَ قالُوا ما هذا اِلاّ اِفْكٌ مُفْتَرًى وَ قالَ الَّذينَ كَفَرُوا لِلْحَقِّ لَمّا جاءَهُمْ اِنْ هذا اِلاّ سِحْرٌ مُبينٌ: هنگامى كه آيات روشن گر ما بر آن ها خوانده شود، مى گويند: او فقط مردى است كه مى خواهد شما را از آن چه پدرانتان پرستش مى كردند، بازدارد و مى گويند: اين جز دروغ بزرگى كه (به خدا) بسته شده، چيز ديگرى نيست و كافران هنگامى كه حقّ به سراغشان آمد، گفتند: اين

ص: 181


1- 42 / سبأ .

فقط يك سحر آشكار است». (1)

اين نخستين بار نيست كه قرآن از مشركان تعبير به «ظالم» و ستمگر مى كند بلكه در بسيارى ديگر از آيات قرآن از «كفر» تعبير به «ظالم» يا از «كافران و مشركان» تعبير به «ظالمان» شده است، چراكه قبل از هرچيز بر خود ستم مى كنند كه تاج پرافتخار عبوديت پروردگار را از سر برداشته و طوق بندگى خفت بار بت ها را بر گردن مى نهند و همه حيثيت و شخصيت و سرنوشت خود را بر باد مى دهند.

«سَاُرْهِقُهُ صَعُودا: به زودى او را مجبور مى كنم كه از قلّه زندگى بالا رود (سپس او را به زير مى افكنم)».(2)

ص: 182


1- 43 / سبأ .
2- 17 / مدثّر .

«اِنَّهُ فَكَّرَ وَ قَدَّرَ: او (براى مبارزه با قرآن) انديشه كرد و مطلب را آماده ساخت» . (1)

«قَدَّرَ» از ماده «تقدير» در اينجا به معنى آماده ساختن مطلب در ذهن و تصميم گرفتن براى اجراى آن نقشه شوم است.

بديهى است فكر كردن ذاتا كار خوبى است، اما به شرط اينكه در مسير حق باشد، كه گاه يك ساعت آن فضيلت عبادت يك سال و حتى يك عمر را دارد، چراكه همان يك ساعت مى تواند سرنوشت انسان را به كلى دگرگون سازد، ولى اگر فكر در مسير كفر و فساد و شيطنت به كار گرفته شود، مذموم و نكوهنده است و فكر كردن «وليد» از همين نوع بود.

«وَالَّذينَ يُؤْمِنُونَ بِما اُنْزِلَ اِلَيْكَ وَ ما اُنْزِلَ مِنْ قَبْلِكَ وَ بِالاْخِرَةِ هُمْ يُوقِنُونَ: آن هابه

ص: 183


1- 18 / مدثّر .

آن چه بر تو نازل شده و آن چه پيش از تو (بر پيامبران پيشين نازل گرديده ،) ايمان مى آورند و به رستاخيز يقين دارند». (1)

«روح» مخلوق عظيمى است مافوق فرشتگان، چنانكه در حديثى از امام صادق عليه السلام نقل شده است كه شخصى از ايشان سؤال كرد: «آيا روح همان جبرئيل است»؟

امام عليه السلام در پاسخ فرمود: «جبرئيل از ملائكه است و روح، اعظم از ملائكه است مگر خداوند متعال نمى فرمايد: ملائكه و روح نازل مى شوند»؟

منظور از «مِنْ كُلِّ اَمْر» اين است كه فرشتگان براى تقدير و تعيين سرنوشت ها و آوردن هر خير و بركتى در آن شب نازل مى شوند و هدف از نزول آنها انجام اين امور است يا اينكه هر امر خير و سرنوشت و تقديرى را با خود مى آورند.

ص: 184


1- 4 / بقره .

«قُلِ انْظُرُوا ماذا فِى السَّمواتِ وَ الاَرْضِ وَ ما تُغْنِى الاْياتُ وَ النُّذُرُعَنْ قَوْمٍ لا يُؤْمِنُونَ: بگو نگاه كند آن چه را ( از آيات خدا و نشانه هاى توحيدش ) در آسمان ها و زمين است، امااين آيات و انذارها به حال كسانى كه ايمان نمى آورند (و لجوجند) مفيد نخواهدبود».(1)

«فَهَلْ يَنْتَظِرُونَ اِلاّمِثْلَ اَيّامِ الَّذينَ خَلَوْامِنْ قَبْلِهِمْ قُلْ فَانْتَظِرُوآا اِنّى مَعَكُمْ مِنَ الْمُنْتَظِرينَ: آيا آنها همانند روزهاى پيشينيان را انتظار مى كشند، بگو: شما انتظار بكشيد من نيز با شما انتظار مى كشم». (2)

بايد توجه داشت كه استفهام در جمله «فَهَلْ يَنْتَظِرُونَ»، «استفهام انكارى» است يعنى آنها با اين شيوه رفتارشان جز فرارسيدن يك سرنوشت شوم نمى توانند داشته باشند.

ص: 185


1- 101 / يونس .
2- 102 / يونس .

«ثُمَّ اَرْسَلْنا رُسُلَنا تَتْرا كُلَّ ما جاءَ اُمَّةً رَسُولُها كَذَّبُوهُ فَاَتْبَعْنا بَعْضَهُمْ بَعْضا وَ جَعَلْناهُمْ اَحاديثَ فَبُعْدا لِقَوْمٍ لا يُؤْمِنُونَ: سپس رسولان خود را يكى بعد از ديگرى فرستاديم ، هرزمان رسولى براى ( هدايت ) قومى مى آمد ، او را تكذيب مى كردند ، ولى ما اين امت هاى سركش را يكى پس از ديگرى هلاك نموديم و آن ها را احاديثى قرار داديم (چنان محو شدند كه تنها نام و گفتگويى ازآن هاباقى ماند) دورباد از رحمت خدا قومى كه ايمان نمى آورند». (1)

«ثُمَّ اَرْسَلْنا مُوسى وَ اَخاهُ هاروُنَ بِآياتِنا وَ سُلْطانٍ مُبينٍ: سپس موسى و برادرش هارون را با آيات خود و دليل روشن فرستاديم». (2)

گاه امتى منقرض مى شود اما نفرات و آثار چشم گيرى از آنها در گوشه و كنار به

ص: 186


1- 44 / مؤمنون .
2- 45 / مؤمنون .

صورت پراكنده باقى مى ماند ولى گاه چنان نابود مى شود كه جز اسمى از آنها بر صفحات تاريخ يا در گفتگوهاى مردم باقى نمى ماند و اين امتهاى سركش و طغيان گر از دسته دوم بودند.

آرى اين سرنوشت هاى دردناك، نتيجه بى ايمانى آنها بود و به همين دليل مخصوص آن ها نيست، هر گروه بى ايمان و سركش و ستمگر، خواه ناخواه به چنين سرنوشتى گرفتار مى شود، چنان نابود مى گردد كه تنها نامى از او در صفحات تاريخ و گفتگوها باقى مى ماند.

«فَهَلْ يَنْظُرُونَ اِلاّ سُنَّتَ الاَْوَّلينَ: آيا آن ها چيزى جز سنّت پيشينيان (و عذاب هاى دردناك آن ها) را انتظار دارند»؟ (1) اين جمله كوتاه اشاره اى به تمام سرنوشت هاى شوم

ص: 187


1- 43 / فاطر .

اقوام گردنكش و طغيانگرى همچون قوم نوح و عاد و ثمود و قوم فرعون است كه هركدام به بلاى عظيمى گرفتار شدند و قرآن بارها به گوشه هايى از سرنوشت شوم و دردناكشان اشاره كرده و در اينجا با همين يك جمله كوتاه، تمام آنها را در مقابل چشم اين گروه مجسم مى سازد.

چگونه امكان دارد خداوند قوم و جمعيتى را به خاطر اعمالى كيفر دهد، ولى گروه ديگرى را كه داراى همان برنامه اند، معاف دارد؟

مگر او حكيم و عادل نيست و همه چيز را از روى حكمت و عدل انجام نمى دهد؟

«قالُوا طائِرُكُمْ مَعَكُمْ اَئِنْ ذُكِّرْتُمْ بَلْ اَنْتُمْ قَوْمٌ مُسْرِفُونَ: گفتند: شومى شما از خودتان است، اگر درست بينديشيد، بلكه شما گروهى اسراف كاريد».(1)

ص: 188


1- 19 / يس .

اگر بدبختى و تيره روزى و حوادث شوم محيط جامعه شما را فراگرفته و بركات الهى از ميان شما رخت بربسته، عامل آن را در درون جان خود، در افكار منحط و اعمال زشت و شومتان جستجو كنيد، نه در دعوت ما، اين شما هستيد كه با بت پرستى و هوى پرستى و بيدادگرى و شهوت رانى فضاى زندگى خود را تيره و تار كرده و بركات خدا را از خود قطع كرده ايد.

درد اصلى شما همان اسراف و تجاوزگرى شما است، اگر توحيد را انكار كرده، به شرك روى مى آوريد، دليل آن اسراف و تجاوز از حق است و اگر جامعه شما گرفتار سرنوشت شوم شده است، سبب آن نيز اسراف در گناه و آلودگى به شهوات است، بالاخره اگر در برابر خيرخواهى خيرخواهان آنها را تهديد به مرگ مى كنيد، اين نيز به خاطر تجاوزگرى شما است.

«اِنْ كانَتْ اِلاّ صَيْحَةً واحِدَةً فَاِذا هُمْ خامِدُونَ: فقط يك صيحه آسمانى بود،

ص: 189

ناگهان همگى خاموش شدند». (1)

«يا حَسْرَةً عَلَى الْعِبادِ ما يَأْتيهِمْ مِنْ رَسُولٍ اِلاّ كانُوا بِهِ يَسْتَهْزِؤُونَ: افسوس بر اين بندگان كه هيچ پيامبرى براى هدايت آن ها نيامد، مگر اين كه او را استهزاء مى كردند». (2)

بيچاره و محروم از سعادت آن گروهى كه نه تنها گوش هوش به نداى رهبران ندهند، بلكه به استهزاء و سخريه آنها برخيزند، سپس آنها را از دم شمشير بگذرانند در حالى كه آنها سرنوشت شوم طغيان گران بى ايمان را قبل از خود ديده بودند و سرانجام دردناكشان را با گوش شنيده يا در صفحات تاريخ خوانده بودند، اما كمترين عبرتى نگرفتند و درست در همان وادى گام نهادند و به همان سرنوشت گرفتار شدند.

«فَاَهْلَكْنا اَشَدَّ مِنْهُمْ بَطْشا وَ مَضى مَثَلُ الاَْوَّلينَ: ما كسانى را كه

ص: 190


1- 29 / يس .
2- 30 / يس .

نيرومندتر از اين ها بودند ، هلاك كرديم و داستان پيشينيان قبلاً گذشت». (1)

«وَ لَئِنْ سَأَلْتَهُمْ مَنْ خَلَقَ السَّمواتِ وَ الاَرْضَ لَيَقُولُنَّ خَلَقَهُنَّ الْعَزيزُ الْعَليمُ: هرگاه از آن ها سؤال كنى چه كسى آسمان ها و زمين را آفريده ؟ مسلما مى گويند : خداوند قادر و دانا آن ها را آفريده است». (2)

در آياتى كه قبلاً بر تو نازل كرده ايم، نمونه هاى زيادى از اين اقوام سركش و طغيانگر مطرح شده اند و شرح حال آنها از طريق وحى، بى كم و كاست بر تو نازل گرديده، در ميان آنها اقوامى بودند كه از مشركان عرب بسيار نيرومندتر بودند با امكانات و ثروت و نفرات و لشكر و استعداد فراوان، اقوامى همچون فرعون و فرعونيان زورمندانى همچون عاد و ثمود، اما برويد ويرانه هاى شهرهاى آنها را ببينيد و

ص: 191


1- 8 / زخرف .
2- 9 / زخرف .

سرگذشت آنها را در تاريخ بخوانيد و از همه روشن تر آنچه را در قرآن درباره آنها نازل شده است، بررسى كنيد تا بدانيد شما طاغيان لجوج از عذاب دردناك الهى هرگز در امان نيستيد.

«قالَ اَوَ لَوْ جِئْتُكُمْ بِاَهْدى مِمّا وَجَدْتُمْ عَلَيْهِ اباءَكُمْ قالُوا اِنّا بِما اُرْسِلْتُمْ بِهِ كافِروُنَ: (پيامبرشان) گفت: آيا اگر من آيينى هدايت بخش تر از آن چه پدرانتان را بر آن يافتيد، آورده باشم ( باز هم انكار مى كنيد ؟ ) گفتند : ( آرى ) ما به آن چه شما به آن مبعوث شده ايد ، كافريم». (1)

«فَانْتَقَمْنا مِنْهُمْ فَانْظُرْ كَيْفَ كانَ عاقِبَةُ الْمُكَذِّبينَ: لذا ماازآن ها انتقام گرفتيم، بنگر پايان كارتكذيب كنندگان چگونه بود».(2)

ص: 192


1- 24 / زخرف .
2- 25 / زخرف .

مسلما چنين قوم طغيانگر و لجوج و بى منطقى شايسته بقا و حيات نيست و دير يا زود بايد عذاب الهى نازل گردد و اين خار و خاشاك ها را از سر راه بردارد. گروهى را با طوفان و گروهى را با زلزله ويرانگر و جمعى را با تندباد و صاعقه و خلاصه هريك از آنها را با فرمانى كوبنده درهم شكستيم و هلاك كرديم.

«كَذَّبُوا بِاياتِنا كُلِّها فَأَخَذْناهُمْ أَخْذَ عَزيزٍ مُقْتَدِرٍ: اما آن ها همه آيات ما را تكذيب كردند و ما آن ها را گرفتيم و مجازات كرديم ، گرفتن شخصى قدرتمند و توانا». (1)

«اَكُفّارُكُمْ خَيْرٌ مِنْ اُولئِكُمْ اَمْ لَكُمْ بَراءَةٌ فِى الزُّبُرِ: آيا كفار شما بهتر از اين ها هستند؟ يا براى شما امان نامه اى در كتب آسمانى نازل شده است»؟(2)

بعد از بيان داستان اقوام پيشين و عذاب و كيفر امت هاى سركش و مجرم،

ص: 193


1- 42 / قمر .
2- 43 / قمر .

در آيه مشركان مكه را مخاطب مى سازد.

ميان شما و قوم فرعون و قوم نوح و لوط و ثمود چه تفاوتى است؟ اگر آنها به خاطر كفر و طغيان و ظلم و گناه گرفتار طوفان ها و زلزله ها و صاعقه ها شدند، چه دليلى دارد كه شما به چنين سرنوشتى مبتلا نشويد؟

آيا شما از آنها بهتريد؟ يا طغيان و عناد و كفر شما از آنها كمتر است؟ پس چگونه خود را از عذاب الهى مصون مى شمريد؟

مگر اينكه امان نامه اى در كتب آسمانى براى شما آمده باشد و مسلما چنين ادعايى دروغ است و هيچگونه دليلى بر آن نداريد.

«وَلَقَدْ اَهْلَكْنا اَشْياعَكُمْ فَهَلْ مِنْ مُدَّكِرٍ: ما كسانى را كه در گذشته شبيه شما بودند، هلاك

ص: 194

كرديم، آيا كسى هست كه متذكر شود»؟ (1)

«وَ كُلُّ شَىْ ءٍ فَعَلُوهُ فِى الزُّبُرِ: و هر كارى را انجام دادند ، در نامه هاى اعمالشان ثبت است». (2)

مسلما اقوام پيشين، پيرو مشركان مكه و مانند آنها نبودند بلكه قضيه برعكس بود، اما از آنجا كه طرفداران يك نفر شبيه او هستند، اين واژه در معنى «شبيه و مانند» نيز به كار مى رود.

اين را نيز نبايد ناديده گرفت كه اين گروه از كفار مكه از برنامه پيشينيان نيرو مى گرفتند و از خط و مكتب آنها استفاده مى كردند و به همين جهت بر اقوام پيشين اشياع (شيعه ها) اطلاق شده است.

ص: 195


1- 51 / قمر .
2- 52 / قمر .

به هرحال اين آيه بار ديگر اين حقيقت را تأكيد مى كند كه وقتى اعمال و رفتار و اعتقادات شما با آنها يكى است، دليلى ندارد كه شما سرنوشتى جز سرنوشت آنها داشته باشيد، بيدار شويد و پند گيريد.

«وَ لا يَخافُ عُقْبيها: و او هرگز از فرجام اين كار بيم ندارد». (1)

هر قدر سوگندهاى قرآن در يك زمينه بيشتر و محكم تر باشد، دليل بر اهميت موضوع است و مى دانيم كه طولانى ترين و مؤكدترين سوگندها در اين سوره است، به خصوص اينكه سوگند به ذات پاك خداوند سه بار در آن تكرار شده و سرانجام روى اين مسأله تكيه شده است كه فلاح و رستگارى در تزكيه نفس است و محروميت و شكست و بدبختى در تزكيه است.

ص: 196


1- 15 / شمس .

در واقع مهم ترين مسأله زندگى انسان نيز همين مسأله است و در حقيقت قرآن با تعبير فوق مطلب رابازگومى كندكه رستگارى انسان نه درگروپندارها و خيالهااست، نه در سايه مال و ثروت و مقام، نه وابسته به اعمال اشخاص ديگر (آن گونه كه مسيحيان تصور مى كنند كه فلاح هر انسانى در گرو فداكارى عيساى مسيح است) مى باشد و نه مانند اين ها، بلكه در گرو پاكسازى و تعالى روح و جان در پرتو ايمان و عمل صالح است.

بدبختى و شكست انسان نيز نه در قضا و قدر اجبارى است و نه در سرنوشت هاى الزامى و نه فعاليتهاى اين و آن بلكه تنها و تنها به خاطر آلودگى به گناه و انحراف از مسير تقوا است.

«هركس كه تقوا و شكيبايى پيشه كند خداوند اجر نيكوكاران را ضايع نمى سازد».

چون قضا آيد طبيب ابله شود *** و آن دوا در نفع هم گمره شود (1)

ص: 197


1- مولوى.

سرنوشت مردم پس از پيامبر

«وَ طالَ الاْءمَدُ بِهِمْ لِيَسْتَكْمِلُوا الْخِزْىَ، وَ يَسْتَوْجِبُوا الْغِيَرَ ؛ حَتّى اِذا اخْلَوْلَقَ الاْءَجَلُ، وَاسْتَراحَ قَوْمٌ اِلَى الْفِتَنِ، وَ اشالُوا عَنْ لَقاحِ حَرْبِهِمْ، لَمْ يَمُنُّوا عَلَى اللّهِ بِالصَّبْرِ، وَ لَمْ يَسْتَعْطِمُوا بَذْلَ اَنْفُسِهِمْ»

«روزگار آنان به طول انجاميد تا رسوايى آنها به نهايت رسيد و خود را سزاوار بلاى زمانه گرداندند و چون پايان مدت آنها نزديك شد، گروهى در فتنه ها آسودند و گروهى دست به حمله و پيكار با فسادگران زدند و با شكيبايى كه داشتند بر خدا منت نهادند و جان دادن در راه خدا را بزرگ نشمردند تا آنجا كه اراده الهى به پايان دوران جاهليت موافق شد».(1)

ص: 198


1- نهج البلاغه، ترجمه محمد دشتى، خطبه 6/150 .

شناخت قضا و قدر الهى از ديدگاه امام على عليه السلام

الحكمة 287: سُئِلَ عَنِ الْقَدَرِ، فَقال: «طَريقٌ مُظْلِمٌ فَلا تَسْلُكُوهُ وَ بَحْرٌ عَميقٌ فَلا تَلِجُوهُ، وَ سِرٌ اللّهِ فَلا تَتَكَلَّفُوهُ»

(از امام على عليه السلام درباره قَدَر پرسيدند، امام پاسخ داد:) «راهى است تاريك، آن را مپيماييد، و دريايى است ژرف؛ وارد آن نشويد و رازى است خدايى، خود را به زحمت نيندازيد».

الحكمة 201: «وَ قالَ: اِنَّ مَعَ كُلِّ اِنسانٍ مَلَكَيْنِ يَحْفِطانِه، فَاِذا جاءَ الْقَدَرُ خَلَّيَا بَيْنَهُ وَ بَيْنَهُ، و اِنَّ الأَجَلَ جُنَّهٌ حَصينَةٌ»

«و درود خدا بر او فرمود: با هر انسانى دو فرشته است كه او را حفظ مى كنند و چون تقدير الهى فرارسد، تنهايش مى گذارند، كه همانا زمان عمر انسان سپرى نگهدارنده است».

الحكمة 16: «وَ قالَ عليه السلام : تَذِلُّ الاُمُورُ لِلْمَقاديرِ، حَتّى يَكُونَ الْحَتْفُ فِى التَّدْبيرِ»

ص: 199

«درود خدا بر او فرمود: كارها چنان در سيطره تقدير است كه چاره انديشى به مرگ مى انجامد».

الحكمة 459: «اَلتَّقْديرُ اَمِ التَّدْبيرُ: وَ قالَ عليه السلام : يَغْلِبُ الْمِقدارُ عَلَى التَّقْديرِ، حَتّى تَكُونَ الاْآفَةُ فِى التَّدْبيرِ»

امام على عليه السلام درباره تقدير و تدبير فرموده: «تقدير الهى چنان بر محاسبات ما چيره شود كه تدبير، سبب آفت زندگى باشد».

الحكمة 78: «مَنْزِلَةُ الْقَضاءِ وَ الْقَدَرِ»

«وَ مِنْ كَلامٍ عليه السلام لِلسّائِلِ الشّامِىّ لَمّا سَأَلَه: اَكانَ مَسيرُنا اِلَى الشّامِ بِقَضاءٍ مِنَ اللّهِ وَ قَدَرِ؟ بَعْدَ كَلامٍ طَويلٍ هذا مُخْتارَهُ:

* 1 - وَيْحَكَ! لَعَلَّكَ ظَنَنْتَ قَضاءً لازِما، وَ قَدَرا حاتِما! وَ لَوْ كانَ ذلِكَ كَذلِكَ لَبَطَلَ الثَّوابُ وَ الْعِقابُ، وَ سَقَطَ الْوَعْدُ وَ الْوَعيدُ. اِنَّ اللّهَ سُبْحانَهُ أمَرَ عِبادَهُ تَخْييرا، وَ نَهاهُمْ

ص: 200

تَحْذيرا، وَ كَلَّفَ يَسيرا، وَ لَمْ.

* 2 - يُكَلِّفْ عَسيرا، وَ أعْطى عَلَى الْقَليلِ كَثيرا ؛ وَ لَمْ يُعْصَ مَغْلُوبا، وَ لَمْ يُطَعْ مُكْرَها، وَ لَمْ يُرْسِلِ الاَْنْبِياءَ.

* 3 - لَعِبا، وَ لَمْ يُنْزِلِ الْكِتابَ لِلْعِبادِ عَبَثا، و لا خَلَقَ السَّماواتِ وَ الاَرْضَ وَ ما بَيْنَهُما باطِلاً».

شناخت جايگاه جبر و اختيار

حكمت 78: «و در جواب مردى شامى فرمود: (مرد شامى پرسيد: آيا رفتن ما به شما، قضا و قدر الهى است؟ امام عليه السلام با كلمات طولانى پاسخ او را داد كه برخى از آن را برگزيديم).

واى بر تو! شايد قضاء لازم و قَدَر حتمى را گمان كرده اى؟ اگر چنين بود، پاداش و كيفر، بشارت و تهديد الهى، بيهوده بود! خداوند سبحان! بندگان خود را فرمان داد در حالى كه اختيار دارند و نهى فرمود تا بترسند، احكام آسانى را واجب كرد، و چيز دشوارى را تكليف نفرمود، و

ص: 201

پاداش اعمال اندك را فراوان قرار داد، با نافرمانى بندگان مغلوب نخواهد شد، و با اكراه و اجبار اطاعت نمى شود و پيامبران را به شوخى نفرستاد و فروفرستادن كتب آسمانى براى بندگان بيهوده نبود و آسمان و زمين و آنچه را در ميانشان است بى هدف نيافريد».

«مَنْ عَصاكَ وَ لا يَزيدُ فى مُلْكِكَ مَنْ اَطاعَكَ و لا يَرُدُّ اَمْرَكَ مَنْ سَخِطَ قَضاءَكَ وَ لا يَسْتَغْنى عَنْكَ مَنْ تَوَلّى عَنْ أمْرِكَ. كُلُّ سِرٍّ عِنْدَكَ عَلانِيَةٌ»

«آن كسى كه قضاى تو به خشم آيد نتواند فرمانت را برگرداند و هركس كه به فرمان تو پشت كند از تو بى نياز نگردد. هر سرى نزد تو آشكار و هر پنهانى نزد تو هويداست»! (1)

«بِكَ عِلْما بِأنَّ أزِمَّةَ الاُْمُورِ بِيَدِكَ وَ مَصادِرَها عَنْ قَضائِكَ»

«اگر مصيبت ها بر آنان فرود آيد به تو پناه مى برند و روى به درگاه دارند

ص: 202


1- نهج البلاغه، ترجمه محمد دشتى، خطبه 4/109 .

زيرا مى دانند كه سررشته كارها به دست توست و همه كارها از خواست تو نشأت مى گيرند».(1)

وصف پروردگار در آفرينش موجودات گوناگون

«قَدَّرَ ما خَلَقَ فَأحْكَمَ تَقْديرَهُ وَ دَبَّرَهُ فَألْطَفَ تَدْبيرَهُ وَ وَجَّهَهُ لِوِجْهَتِه فَلَمْ يَتَعَدَّ حُدودَ مَنْزِلَتِه وَ لَمْ يَقْصُرْ دُونَ الاِْنْتِهاءِ اِلى غايَتِه وَ لَمْ يَسْتَصْعِبْ إذْ اُمِرَ بِالْمُضِىِّ عَلى إرادَتِه»

«آنچه را آفريد با اندازه گيرى دقيقى استوار كرد و با لطف و مهربانى نظمشان داد و به خوبى تدبير كرد. هر پديده را براى همان جهت كه آفريده شد به حركت درآورد، چنان كه نه از حد و مرز خويش تجاوز نمايد و نه در رسيدن به مراحل رشد خود كوتاهى كند و اين حركت حساب شده را، بدون دشوارى به سامان رساند تا براساس اراده او زندگى كند».(2)

ص: 203


1- نهج البلاغه، ترجمه محمد دشتى، خطبه 3/227 .
2- نهج البلاغه، ترجمه محمد دشتى، خطبه 26/91 .

«اَلاَصْواتُ مُهَيْمِنَةً، وَ ألْجَمَ الْعَرَقُ وَ عَظُمَ الشَّفَقُ وَ أُرْعِدَتِ الاَْسْماعُ لِزَبْرَةِ الدّاعِى اِلى فَصْلِ الْخِطابِ، وَ مُقايَضَةِ الْجَزاءِ، وَ نَكالِ الْعِقابِ، وَ نَوالِ الثَّوابِ»

«دل ها آرام، صداها آهسته، عرق از گونه ها چنان جارى است كه امكان حذف زدن نمى باشد. اضطراب و وحشت همه را فراگرفته، بانگى رعدآسا و گوش خراش همه را لرزانده به سوى پيشگاه عدالت». (1)

«مُتْقَنٌ وَ عِلْمٌ مُحْكَمٌ وَأمْرٌ مُبْرَمٌ. اَلْمَأْمُولُ مَعَ النِّقَمِ، اَلْمَرْهُوبُ مَعَ النِّعَمِ!»

«بلكه فرمانش استوار و علم او مستحكم و كارش بى تزلزل است. خدايى كه به هنگام بلا و سختى به او اميدوار، و در نعمت ها از او بيمناكند».

«إضاعَةُ الزّادِ وَ مَفْسَدَةُ الْمَعادِ. وَ لِكُلِّ أمْرٍ عاقِبَةٌ سَوْفَ يَأْتيكَ ما قُدِّرَ لَكَ. اَلتّاجِرُ مُخاطِرٌ، وَ رُبَّ يَسيرٍ اَنْمى مِنْ كَثيرٍ! لا خَيْرَ فى مُعينٍ مَهينٍ

ص: 204


1- نهج البلاغه، ترجمه محمد دشتى، خطبه 14/83 .

وَ لا فى صَديقٍ ظَنينٍ ساهِلِ الدَّهْرَ»

«پيش از آنكه فرصت از دست برود و اندوه ببار آورد، از فرصت استفاده كن. هر تلاشگرى به خواسته هاى خود نرسد و هر پنهان شده اى بازنمى گردد. از نمونه هاى تباهى نابودكردن زاد و توشه آخرت است. هر كارى پايانى دارد و به زودى آنچه براى تو مقدّر گرديده خواهد رسيد. هر بازرگانى، خويش را به مخاطره افكند». (1)

مشكل درك قضا و قدر

الحكمه 285: «قالَ عليه السلام : كُلُّ مُعاجَلٍ يَسْألُ الاْءنْظارَ وَ كُلُّ مُؤَجَّلٍ يَتَعَلَّلُ بِالتَّسْويفِ»

حكمت 285: امام على عليه السلام فرمود: «آنان كه وقتشان پايان يافته خواستار مهلتند و آنان كه مهلت دارند كوتاهى مى ورزند»!

ص: 205


1- نهج البلاغه، ترجمه محمد دشتى، خطبه 7/65 .

انسان و اختيار

يكى از مسائل اساسى انسان شناسى، مسأله اختيار انسان است. مفهوم اختيار غالبا در مقابل جبر به كار مى رود و به اين معناست كه موجود مختار كارى را كه بخواهد از روى ميل و رضايت انجام دهد و يك نيروى مسلّط درونى يا بيرونى، او را برخلاف خواست خود به كارى وادار ننمايد.

نبايد فراموش كرد كه مختاربودن انسان به اين معنى نيست كه او قادر به انجام هر كارى است همچنين اعتقاد به مختار بودن انسان به اين معنى نيز نيست كه همه كارهايى كه او انجام مى دهد يا حوادثى كه در زندگى او و در ارتباط با وى اتفاق مى افتد، همگى ناشى از اختيار، اوست.

بعضى از اين كارها يا حوادث كاملاً از حوزه اختيار ما خارج هستند، البته عملى كه هيچ گونه جنبه اختيارى نداشته باشد. يعنى ميل و رضايت انسان كوچكترين نقشى در

ص: 206

آن نداشته باشد، نه موجب پاداش و نه مستوجب عِقاب است. مختار بودن انسان مهم ترين شرط لازم براى رسيدن او به كمال اوست ؛ يعنى كمال شايسته انسان چنان است كه جز از طريق اختيار و انتخاب حاصل نمى شود.

هرچند وجود اختيار بديهى است، اما شواهد روشنى نيز در تأييد آن وجود دارد كه در زير به برخى از آن اشاره مى كنيم:

* 1 - تفكر و تأمل

* 2 - احساس شرم و پشيمانى

* 3 - نظام جزا و پاداش

* 4 - نظام تعليم و تربيت

اختيار قابل انكار نيست

كسانى كه وجود اختيار را در انسان انكار مى كنند دست به انكار يك امر بديهى مى زنند و درست مثل اين است كه كسى وجود خود را منكر شود يا در آن ترديد كند. اما چون وجود اختيار بديهى است، حتى كسى كه به زبان آن را انكار مى كند، ناچار در عمل

انسان و اختيار

ص: 207

آن را مى پذيرد و اين نشان مى دهد كه او برخلاف ادعاى ظاهرى خود در عمق ضمير خويش به وجود اختيار معتقد است ؛ از اين رو ابن سينا درباره اين قبيل افراد مى گويد: «آخرين پاسخ شفابخشى كه بايد به آنها داده شود اين است كه از طريق عمل وارد شوند؛ مثلاًاورابزنندو بگوينددر زدن و نزدن مارااختيارنيست تافطرت واقع بينى، وى رابه سخن آورد و به حقيقت اعتراف نماييد».

آن يكى بر رفت بالاى درخت *** مى فشاند او ميوه را دزدانه سخت

صاحب باغ آمد و گفت: اى دَنى *** از خدا شرمت، بگو چه مى كنى؟

گفت: از باغ خدا بنده خدا *** مى خورد خرما كه حق كردش عطا

بس ببستش سخت آن دَم بر درخت *** ميزدش بر پشت و پهلو چوب سخت

گفت: آخر از خدا شرمى بدار *** مى كشى اين بى گنه را زارزار

گفت: كز چوبِ خدا اين بنده اش *** مى زند بر پشت ديگر بنده اش

ص: 208

چوبِ حق و پشت و پهلو، آنِ او *** من غلام و آلت فرمان او

گفت: توبه كردم از جبر اى عيار *** اختيار است اختيار است اختيار

(مولوى)

انسان و سرنوشت

يكى از مسائل كه در اديان آسمانى و به خصوص دين مقدس اسلام در زمينه خداشناسى مطرح شده است و دانشمندان علوم الهى درباره آن به بحث پرداخته اند، مسأله «قضا و قدر» است. مشكلى كه در ابتداى امر به نظر مى رسد اين است كه چگونه مى توان از يك سو به قضا و قدر الهى معتقد بود و از سوى ديگر، اختيار انسان و نقش او را در تعيين سرنوشت خود پذيرفت.

به عبارت ديگر، آيا واقعا مى توان هم به قضا و قدر الهى معتقد بود و هم انسان را موجودى مختار دانست؟

ص: 209

نگاهى به تاريخ اسلام نشان مى دهد كه مسلمانان صدر اسلام به قضا و قدر اعتقاد راسخ داشتند اما اين اعتقاد هرگز آنها را به سوى عقيده جبر نكشانيد. آنها اين تعليم را آن چنان دريافت كرده بودند كه با تسلط خود بر سرنوشتشان منافاتى نمى ديدند و مسأله تغيير و تبديل سرنوشت نزد آنها امرى مسلّم بود.

آنچه در مجموع از اخبار و روايات برمى آيد اين است كه شخص رسول اكرم صلى الله عليه و آله مسأله قضا و قدر را براى اصحاب خود مطرح كرده اند و امام على عليه السلام نيز در اين زمينه مكرر داد سخن داده اند.

نكته شگفت انگيز اين است كه اين موضوع آن چنان استادانه به مسلمانان صدر اسلام تعليم داده شده است كه با «جبر» فرسنگها فاصله داشتند و آنها را جبرى مسلك و در نتيجه بى اراده و زبون بار نياورده است. عمل مسلمانان صدر اسلام و تلاشهاى بى نظير آنها و نيز سخنانى كه از آنها رسيده است اين مطلب را به خوبى نشان مى دهد.

ص: 210

اراده خدا و سلسله علت ها

ترديدى نيست كه قانون عليّت در سرتاسر جهان طبيعت حكمفرماست. بعضى از اشياء در بعضى ديگر تأثير مى كنند و از طريق پديده هاى جديدى به وجود مى آيند : آب آتش را خاموش مى كند و آتش چوب را مى سوزاند؛ ميكروب توليد بيمارى مى كند و دارو بيمارى را از بين مى برد و... .

از طرف ديگر مى دانيم كه همه پديده ها، هستى خود را از خدا مى گيرند و هر حركت در هر گوشه اى از جهان به اراده خداست.

حال چگونه مى توان اين دوگانگى را توجيه كرد؟

آيا بايد گفت كه تأثيرات عوامل مادى غيرواقعى است؟

يعنى: آتش تأثيرى در سوزاندن چوب ندارد و خداست كه به طور مستقيم چوب را

ص: 211

مى سوزاند؟

پاسخ اين سؤال با توجه به آنچه در مورد علل طولى گفتيم به روشنى قابل فهم است. هم آتش به طور مستقيم در چوب اثر مى كند و هم اراده خدا در سوختن چوب مؤثر است ؛ نهايت اين كه اين دو در طول هم قرار دارند نه در عرض هم ؛ يعنى وقتى گفته مى شود كه خدا چوب را مى سوزاند، به اين معنى نيست كه خدا و آتش مجموعه اى را تشكيل مى دهند كه سبب سوختن چوب مى شود (علل عرضى) بنابراين، اعتقاد به تأثير اراده خدا در همه پديده ها (قضاء الهى) هرگز به مفهوم نفى علت هاى ديگر يا انكار تأثير آنها در ايجاد يك پديده نيست ؛ مثلاً پذيرفتن قضاى الهى مستلزم انكار خاصيت سوزانندگى آتش، شفابخشى دارو نيست. هر پديده نسبتى با علل و عوامل همسطح خود دارد و در همان حال آن پديده به همراه تمام آن علل و شرايط در سطحى ديگر با اراده خدا و خواست او نسبتى دارد.

ص: 212

انسان ظاهربين غالبا چشم به همين علت هاى ظاهرى مى دوزد و از مسبّب عالى و حقيقى غفلت مى كند ؛ اما انسان هاى موحّد همواره در لابلاى علل و شرايط ظاهرى، دست آن مسبّب حقيقى را در همه پديده ها مشاهده مى كند.

قرآن كريم از زبان حضرت ابراهيم عليه السلام مى گويد:

«اَلَّذى خَلَقَنى فَهُوَ يَهْدينِ، وَ الَّذى هُوَ يُطْعِمُنى وَ يَسْقينِ، وَ اِذا مَرِضْتُ فَهُوَ يَشْفينِ، وَ الَّذى يُميتُنى ثُمَّ يُحْيينِ، وَ الَّذى اَطْمَعُ اَنْ يَغْفِرَلى خَطيئَتى يَوْمَ الدّينِ: آن كه مرا بيافريد، سپس راهنماييم مى كند و آن كه به من طعام مى دهد و مرا سيراب مى سازد و چون بيمار شوم شفايم مى بخشد و آن كه مرا مى ميراند و سپس زنده مى كند و آن كه اميد مى دارم كه ببخشايد خطايم را در روز قيامت». (1)

ص: 213


1- 78 تا 82 / شعراء .

اراده خدا و اختيار انسان

در مورد افعال اختيارى انسان نيز وضع به همين منوال است ؛ يعنى اعتقاد به قضاى الهى هرگز به مفهوم نفى اختيار انسان نيست، بلكه يكى از مظاهر قضا و قدر الهى اختيار انسان است يعنى قضاى الهى بر اين تعلق گرفته است كه انسان موجودى مختار و آزاد باشد.

در فعل اختيارى، تا زمانى كه انسان به انجام فعلى اراده نكند آن فعل انجام نمى گيرد و به اصطلاح علت كامل نمى شود، اما در عين حال، ما و اراده ما و عملى كه از ما سر مى زند، در كل وابسته به اراده خداست. اين ارتباط مانند روابط طبيعى و در عرض آن نيست. اراده انسان در طول اراده خداست ؛ بنابراين افعال اختيارى انسان از يك طرف منسوب به خود خداست و از سوى ديگر - در سطحى بالاتر - با اراده خدا نسبت دارد.

ص: 214

فوايد اعتقاد به قضا و قدر الهى

* 1 - حكيمانه ديدن نظام جهان: كسى كه به حاكميت تقدير خداوند حكيم بر كل جهان معتقد است، نظام جهان را نظامى حكيمانه مى يابد. نظامى كه مبتنى بر حساب دقيق بوده در مجموع، متوجه مصالح عالى است. پرواضح است كه چنين اعتقادى تا چه اندازه در بينش انسان نسبت به هستى مؤثّر است و او را از بدبينى و احساس پوچى و يأس نجات مى دهد و اعتماد به نتيجه گرفتن از سعى و فعاليت را در او افزايش مى دهد.

* 2 - اعتقاد به علل معنوى و مأيوس نشدن از نارسايى علل مادى: يكى از نتايج مهم اعتقاد به علت هاى فوق طبيعى (عوامل معنوى) در نظام جهان، اين است كه انسان با مشاهده نارسايى عوامل ظاهرى، دچار يأس و نوميدى نمى شود، بلكه روح اميد همواره در او زنده مى ماند و هر لحظه احتمال مى دهد كه براساس تقدير الهى، عوامل ديگرى غير از علل ظاهرى جريان امور را در جهت پيروى و موفقيت او

ص: 215

تغيير دهند.

* 3 - جلوگيرى از حزن و سرخوردگى: اعتقاد به قضا و قدر الهى سبب مى شود كه انسان در لابلاى همه امور دست خدا را ببيند ؛ در نتيجه تحمّل سختى هاى زندگى براى او آسان مى شود و در برابر حوادث ناگوار، خود را نمى بازد و بى تابى و بى قرارى - كه از آثار ضعف روحى است - بر او چيره نمى شود.

* 4 - جلوگيرى از غرور و سرمستى: اعتقاد به قضا و قدر الهى سبب مى شود كه انسان از خوشى ها و شادى هاى زندگى سرمست نشده و به موفقيّت ها و كاميابى ها مغرور نشود. كسى كه در برابر سختى ها خود را مى بازد، غالبا در برابر كاميابى ها و پيروزى ها نيز سرمست و مغرور مى شود ؛ زيرا موفقيت ها را به خود نسبت داده بر خويشتن مى بالد، اما كسى كه موفقيت هارا نعمت خدا مى داند و فضل و احسان اورادر حق خودمى شمرد،دستخوش غرورنمى شود،بلكه از راه شكرگذارى و حق شناسى بر خضوع

ص: 216

او افزوده مى گردد.

كلام آخر

سرنوشت هريك از روز نخست بدون اطلاع و حضور او از طرف خداوند تعيين شده و بنابراين هركسى با سرنوشت معينى از مادر متولد مى شود كه قابل دگرگونى نيست.

هر انسانى نصيب و قسمتى دارد كه ناچار بايد به آن برسد چه بخواهد چه نخواهد و كوشش ها و تلاش ها براى تعيين سرنوشت و نصيب و قسمت و قضا و قدر بيهوده و مبارزه با مشيت الهى است.

پيامبر فرموده: خداى تعالى مى گويد هركس به قضا و قدر من راضى نيست پس پروردگارى جز من طلب كند.

ص: 217

هشت چيز را از قضا و قدر الهى دانستند، خواب، بيدارى، قوت، ضعف، سلامتى، مرض، مرگ و زندگى.

از امام باقر عليه السلام روايت شده كه حادثه اى در آسمان و زمين صورت نبندد جز به هفت شرط، مشيت و اراده و قضا و قدر و اذن خداوند و ثبت آن در كتابى و فرارسيدن وقت آن و هركه بدين خيال بود كه بودن يكى از هفت امرى به وقوع مى پيوندد كافر است.

«يا بُنَىَّ اِنَّ اللّهَ رَهَنَ النّاسُ بِاَعْمالِهِمْ، فَوَيْلٌ لَهُمْ مِمّا كَسَبَتْ اَيْديهِمْ وَ اَفْئِدَتْهُمْ: اى پسرم خداوند مردم را در گرو اعمالشان قرار داد، پس واى بر آنها و آنچه كه با دستهاشان و قلبهاشان به دست مى آورند».

ص: 218

منابع

1 - تفسير جوان، دكتر محمد بيستونى، انتشارات دارالكتب الاسلاميه، اول

2 - قضا و قدر، عزيز اللّه سالارى، نشر جهاد، تهران، 1378

3 - جبر و اختيار، محمدتقى جعفرى، دارالتبليغ اسلامى قم، 1353

4 - مجموعه آثار شهيد مطهرى (انسان و سرنوشت)، انتشارات صدرا، 1377

5 - سرنوشت از ديدگاه علم و فلسفه، جعفر سبحانى، چاپ علميه، 1359

6 - طلب و اراده، امام خمينى، ترجمه سيد احمد فهرى، انتشارات علمى فرهنگى

7 - بينش اسلامى، پيش دانشگاهى، شركت چاپ و نشر كتابهاى درسى ايران، 1379

8 - ميزان الحكمه، آية اللّه محمدى رى شهرى

9 - بحار الانوار

10 - اصول كافى

ص: 219

11 - عيون اخبارالرضا

12 - قاموس قرآن

13 - مفردات راغب

14 - كتاب صحت و سعادت، على موسوى تبريزى، 1329، چاپ شفق، تبريز

15 - پندهاى گرانمايه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله به ابوذر، ترجمه ابوطالب تحليل تبريزى، دفتر نشر برگزيده 1372، قم

16 - نهج الفصاحه، مرتضى مطهرى

17 - تفسير بيان، دكتر محمد بيستونى، انتشارات فراهانى

18 - تفسير جوان، دكتر محمد بيستونى، انتشارات دارالكتب الاسلاميه

19 - سياست و سرنوشت از اندرو گمبل

20 - قضا و قدر از دكتر محمدمهدى گرجيان

21 - نهج البلاغه، مرحوم دشتى

ص: 220

فهرست مطالب

موضوع صفحه

متن تأييديه حضرت آيت اللّه خزعلى مفسّر و حافظ كل قرآن كريم... 5

پيش گفتار... 7

مبانى لغوى قضا و قدر... 9

مفهوم قضا و قدر... 13

نگاهى به كلمات قضا و قدر در قرآن كريم و احاديث... 25

انسان و سرنوشت در بيان معصوم... 27

جبر يا تفويض... 28

مبانى نظريه اشاعره (جبريون)... 30

مبانى نظريه معتزله (مفوّضه)... 31

ص: 221

فهرست مطالب

موضوع ---- صفحه

نقد نظريات اشاعره... 31

نقد اشاعره از نظر قرآن كريم... 33

آثار شوم اعتقاد به جبر مطلق... 35

چرا بعضى افراد به سرنوشت جبرى معتقدند؟... 37

سخنى از پيامبر اكرم در بيزارى از جبريون... 39

نقدنظريات معتزله (مفوّضه)... 40

نقد معتزله از نظر قرآن كريم... 42

امر بين الامرين؟... 43

بيانى از امام خمينى در مورد امر بين الامرين... 44

ص: 222

فهرست مطالب

موضوع ---- صفحه

مثالى از امام خمينى (رضوان اللّه تعالى عليه) درباره امر بين الامرين... 47

مثالى از آية اللّه العظمى خويى در مورد امر بين الامرين... 48

نقدجبر و تفويض از نظر اخبار و احاديث... 50

انسان و سرنوشت از نظر شهيد مطهرى... 54

حتمى و غيرحتمى بودن قضا و قدر؟... 55

قضا و قدر در بيان على عليه السلام ... 58

مسأله قضا و قدر در صدراسلام... 59

نقش عوامل معنوى در سرنوشت انسان... 60

* 1 - دعا و نيايش... 61

ص: 223

فهرست مطالب

موضوع ---- صفحه

* 2 - صدقه و احسان... 62

صدقه اى كه مرد يهودى را از مرگ نجات داد... 63

* 3 - تو كل... 64

* 4 - صله رحم... 65

* 5 - خشنود كردن پدر و مادر... 66

* 6 - گناه نكردن... 66

* 7 - مجاهدات در راه حق... 68

* 8 - نيكى كردن به جانداران... 68

كلمه قَدَرى... 69

جنبه علمى و عمومى قضا و قدر... 70

ص: 224

فهرست مطالب

موضوع ---- صفحه

قرآن و قضا قدر... 73

جبر سرنوشت و جبر تاريخ و ساير جبرها ممنوع... 79

ابعاد پنجگانه قضا و قدر ... 84

* 1 - قضا و قدر و خودشناسى... 84

* 2 - قضا و قدر و خداشناسى... 85

* 3 - قضا و قدر و معادشناسى... 86

* 4 - قضا و قدر و حقوق و اخلاق... 86

* 5 - قضا و قدر و شناخت صحيح آيات و روايات... 87

تاريخچه قضا و قدر در ميان مسلمين... 92

تبيين فلسفى بحث قضا و قدر... 94

ص: 225

فهرست مطالب

موضوع ---- صفحه

قضا و قدر تكوينى و تشريعى... 98

قضا و قدر علمى و عينى... 101

نقش عوامل معنوى در حوادث از ديدگاه قضا و قدر... 104

تعارض ها... 111

خير و شر در جهان و ارتباط آن با قضا و قدر... 113

تحليل فلسفى خير و شرّ... 114

رابطه قضا و قدر با مسأله جبر و اختيار... 118

تحليلى درباره افعال اختيارى... 126

فلسفه مادى و سرنوشت... 127

ص: 226

فهرست مطالب

موضوع ---- صفحه

حمله اروپاى مسيحى به اسلام... 128

استفاده هاى سياسى... 130

آثار حتمى و غيرحتمى... 131

سرنو شت... 144

نجات لوط از سرزمين آلودگان... 148

سرنوشت اعمال... 149

سرنوشت شوم... 150

مجازات اقوام پيشين... 154

سرنوشت مردم پس از پيامبر... 198

ص: 227

فهرست مطالب

موضوع ---- صفحه

شناخت قضا و قدر الهى از ديدگاه امام على عليه السلام ... 199

شناخت جايگاه جبر و اختيار... 201

وصف پروردگار در آفرينش موجودات گوناگون... 203

مشكل درك قضا و قدر... 205

انسان و اختيار... 206

اختيار قابل انكار نيست... 207

انسان و سرنوشت... 209

اراده خدا و سلسله علت ها... 211

ص: 228

فهرست مطالب

موضوع ---- صفحه

اراده خدا و اختيار انسان... 214

فوايد اعتقاد به قضا و قدر الهى... 215

* 1 - حكيمانه ديدن نظام جهان... 215

* 2 - اعتقاد به علل معنوى و مأيوس نشدن از نارسايى علل مادى... 215

* 3 - جلوگيرى از حزن و سرخوردگى... 216

* 4 - جلوگيرى ازغرورومستى... 216

كلام آخر... 217

ص: 229

هفت ويژگى منحصر بفرد در آثار مكتوب مؤسسه قرآنى تفسير جوان

1 - اعراب گذارى كامل

2 -طرح جلد ابداعى گرافيكى

3 -صفحه آرايى شعرگونه و چشم نواز

4 -آزاد بودن هرگونه نسخه بردارى و چاپ با هماهنگى مؤسسه

5 -همه محصولات مؤسسه پس از فروش و استفاده، در صورت سالم بودن پس گرفته مى شود

6 -فروش اقساطى به قيمت نقد و با تعيين اقساط توسط خريدار

7 -امضاى حداقل يك مجتهد جامع الشرايط به نشانه تأييد محتوا

***

در صورتى كه هر كس از صدر اسلام (1430 سال پيش) تاكنون يك نمونه كتاب قرآنى را با جمع

ويژگى هاى هفت گانه مذكور، به اين مؤسسه ارائه دهد هزينه سفر عمره را جايزه مى گيرد .

(قيمت گذارى كل محصولات مؤسسه برمبناى هفت ويژگى اشاره شده،انجام مى شود)

ص: 230

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109