برگزیده تفسیر نمونه

مشخصات کتاب

سرشناسه:مکارم شیرازی، ناصر، 1305 -

عنوان قراردادی:تفسیر نمونه .برگزیده

عنوان و نام پديدآور:برگزیده تفسیر نمونه/ تنظیم و تحقیق احمدعلی بابائی؛ زیر نظر مکارم شیرازی.

مشخصات نشر:تهران: دارالکتب الاسلامیه، 1374 - 1376.

مشخصات ظاهری: 5 ج.

شابک:دوره 964-440-046-1 : ؛ ج.1،چاپ پانزدهم: 964-440-041-0 ؛ ج.2، چاپ هفدهم 964-440-042-9 : ؛ ج.3، چاپ پانزدهم 964-440-043-7 : ؛ ج.4، چاپ هفدهم 964-440-044-5 : ؛ ج.5، چاپ شانزدهم: 964-440-045-3

وضعیت فهرست نویسی:برون سپاری

يادداشت:ص. ع. به انگلیسی: Ahmad Alibabaee. A summary of Tafseer - e - Nemoona.

يادداشت:ج. 1-4 (چاپ پانزدهم: 1384).

يادداشت:ج.4 (چاپ هجدهم: 1386).

يادداشت:ج.1- 5 (چاپ شانزدهم: 1384).

يادداشت:ج. 2 - 5 (چاپ هفدهم: 1385).

مندرجات:ج. 1. جزء یکم تا هشتم قرآن مجید.- ج. 2. جزء نهم تا پانزدهم قرآن مجید.- ج. 3. جزء پانزدهم تا بیست و دوم قرآن مجید.- ج. 4. تفسیر سوره های: سبا - فاطر - یس - صافات - ص - زمر - مومن - فصلت - شوری - زخرف - دخان - جاثیه - احقاف - محمد - فتح - حجرات - ق - ذاریات - طور - نجم.- ج. 5. جزء بیست و هفتم تا سی ام قرآن مجید.

موضوع:تفاسیر شیعه -- قرن 14

شناسه افزوده:علی بابائی، احمد، 1344 -

رده بندی کنگره:BP98/م7ت701225 1374

رده بندی دیویی:297/179

شماره کتابشناسی ملی:م 74-1623

اطلاعات رکورد کتابشناسی:ركورد كامل

ص: 1

جلد 1

پیش گفتار

بزرگ ترین سرمایه ما مسلمانان قرآن مجید است. معارف، احکام، برنامه زندگی، سیاست اسلامی، راه به سوی قرب خدا، همه و همه را در این کتاب بزرگ آسمانی می یابیم. بنابراین وظیفه هر مسلمان است که با این کتاب بزرگ دینی خود روز به روز آشناتر شود . این از یک سو.

از سوی دیگر آوازه اسلام که بر اثر بیداری مسلمین در عصر ما و به خصوص بعد از انقلاب اسلامی در سراسر جهان پیچیده است حس کنجکاوی مردم غیر مسلمان جهان را برای آشنایی بیشتر با این کتاب آسمانی برانگیخته است. به همین دلیل، در حال حاضر از همه جا تقاضای ترجمه و تفسیر قرآن به زبانهای زنده دنیا می رسد که هرچند متأسفانه پاسخگوی این تقاضاها نیست ولی به هر حال باید در سایه تلاش و کوشش، خود را برای برآوردن این نیازها آماده کنیم.

خوشبختانه حضور قرآن در زندگی مسلمانان جهان و به خصوص در محیط کشور ما روز به روز افزایش می یابد. قاریان بزرگ، حافظان ارجمند و مفسران آگاه در جامعه امروز ما بحمد الله کم نیستند. رشته تخصصی تفسیر در حوزه علمیه قم به صورت یکی از رشته های تخصصی در آمده و متقاضیان بسیاری دارد. درس تفسیر نیز از دروس رسمی حوزه ها و از مواد امتحانی است. و در همین راستا تفسير نمونه نوشته شد که تفسیری سلیس و روان و در عین حال پر محتوا و ناظر به مسائل روز و نیازهای زمان است و شاید یکی از دلایل گسترش سريع آن همین اقبال

ص: 1

عمومی مردم به قرآن مجید است.

گرچه برای تهیه این تفسیر به اتفاق گروهی از فضلای گرامی حوزه علميه قم دانشمندان و حجج اسلام آقایان: محمدرضا آشتیانی، محمدجعفر امامی، داوود الهامی، اسدالله ایمانی، عبدالرسول حسنی، سید حسن شجاعی، سید نورالله طباطبائی، محمود عبداللهی، محسن قرائتی و محمد محمدی در مدت پانزده سال زحمات زیادی کشیده شد، ولی با توجه به استقبال فوق العاده ای که از سوی تمام قشرها، حتی برادران اهل تسن از آن به عمل آمد، تمام خستگی تهیه آن برطرف گشت و این امید در دل دوستان به وجود آمد که إن شاء الله اثری است مقبول در پیشگاه خدا.

متن فارسی این تفسیر ده ها بار چاپ و منتشر گردیده، ترجمه کامل آن به زبان اردو در 27 جلد بارها به چاپ رسیده، ترجمه کامل آن به زبان عربی به نام تفسير الأمثل در بیروت چاپ شده و در نقاط مختلف کشورهای اسلامی انتشار یافته و ترجمه انگلیسی آن نیز هم اکنون در دست تهیه است که امیدواریم به زودی در افق مطبوعات اسلامی ظاهر گردد.

بعد از انتشار تفسیر نمونه گروه زیادی خواهان نشر «خلاصه آن شدند چرا که مایل بودند بتوانند در وقت کوتاه تر و با هزینه کمتر با محتوای اجمالی آیات و شرح فشرده ای از آنها آشنا شوند و در عین حال در بعضی از کلاسها که تفسیر قرآن مورد توجه است، به عنوان متن درسی از آن بهره گیری شود.

این درخواست مکرر ما را بر آن داشت به فکر تلخیص تمام دوره 27 جلدی تفسیر نمونه در پنج جلد بیفتیم که البته کار آسانی نبود. از این رو مدتی درباره آن مطالعه و برنامه ریزی شد و بررسیهای لازم به عمل آمد تا اینکه فاضل محترم جناب مستطاب آقای احمد علی بابائی که سابقه فعالیت و پشتکار و محسن سلیقه ایشان در تهیه فهرست موضوعی تفسیر نمونه بر ما روشن و مسلم بود، عهده دار انجام این مهم گردید و نتیجه آن پس از سه سال کار مستمر شبانه روزی به وسیله ایشان زیر عنوان برگزیده تفسیر نمونه به ثمر رسید.

ص: 2

برگزیده تفسیر نمونه / ج اول

(4 |

این جانب نیز با فکر قاصر خود بارها بر نوشته های ایشان نظارت کردم و در مواردی که نیاز به راهنمایی بود در حد توان مسائل لازم را تذکر دادم و در مجموع فکر می کنم بحمدالله اثری ارزنده و پربار به وجود آمده که هم قرآن با ترجمه ای سلیس را در بر دارد و هم تفسير فشرده و گویایی است برای کسانی که می خواهند با یک مراجعه سریع از تفسیر آیات آگاه شوند.

در خاتمه به نوبه خود از زحمات بی دریغ ایشان تشکر و قدردانی می کنم و امیدوارم این خلاصه و فشرده که گزیده ای است از قسمتهای حساس و حدیث مجملی از آن مفضل، مورد قبول اهل نظر و عموم قشرهای علاقه مند به قرأن واقع گردد و ذخیره ای برای همه ما در اليوم الجزاءه باشد.

قم - حوزه علمیه

ناصر مکارم شیرازی 13 رجب 1414 روز میلاد مسعود امیرمؤمنان علی (ع)

مطابق با

1392/10/6

ص: 3

سوره فاتحه (حمد)

اشاره

این سوره در مکه نازل شده و دارای هفت آیه است

ویژگیهای سوره حمد - 1. این سوره با سوره های دیگر قرآن از نظر لحن و آهنگ فرق روشنی دارد زیرا در این سوره خداوند طرز مناجات و سخن گفتن با او را به بندگانش آموخته است.

سوره با حمد و ستایش پروردگار آغاز و با ابراز ایمان به مبدأ و معاد خداشناسی و ایمان به رستاخيز) ادامه و با تقاضاها و نیازهای بندگان پایان می گیرد.

2. سوره حمد اساس قرآن است. از پیامبر اکرم (ص) روایت شده است: والحمد أم القرآن» و این به هنگامی بود که جابر بن عبدالله انصاری خدمت پیامبر (ص) رسید. حضرت به او فرمود: «آیا برترین سوره ای را که خدا در کتابش نازل کرده به تو تعلیم کنم؟ جابر عرض کرد: آری. پدر و مادرم به فدایت باد به من تعليم کن. پیامبر (ص) سوره حمد را که «ام الکتاب» است به او آموخت. سپس افزود: «این سوره شفای هر دردی است مگر مرگ.

وام» به معنی اساس و ریشه است. به همین دلیل، ابن عباس مفسر معروف می گوید: هر چیزی اساس و شالوده ای دارد... اساس و زیربنای قرآن، سوره حمد است.

3. در آیات قرآن سوره حمد به عنوان یک موهبت بزرگ به پیامبر (ص) معرفی شده و در برابر همه قرآن قرار گرفته است. در آیه 78 سوره حجر می فرماید: «ما به تو سورۂ حمد و قرآن عظیم دادیم.

ص: 4

برگزیده تفسیر نمونه / ج اول

(6|

محتوای سوره حمد - این سوره از یک نظر به دو بخش تقسیم می شود: بخشی از حمد و ثنای خدا سخن می گوید و بخشی از نیازهای بنده.

در حدیثی پیامبر (ص) فرمود: «خداوند متعال فرموده: من سوره حمد را میان خود و بندهام تقسیم کردم، نیمی برای من و نیمی از آن برای بنده من است و بنده من حق دارد هرچه را می خواهد از من بخواهد. هنگامی که بنده می گوید «بسم الله الرحمن الرحیم»، خداوند می فرماید: بنده ام به نام من آغاز کرد و بر من است که کارهای او را به آخر برسانم و در همه حال او را پر برکت گردانم.

و هنگامی که می گوید «الحمد لله رب العالمين ، خداوند می فرماید: بنده ام مرا ستایش کرد و دانست نعمتهایی را که دارد از ناحيه من است، من نیز بلاها را از او دور کردم. گواه باشید که نعمتهای سرای آخرت را بر نعمتهای دنیای او می افزایم و بلاهای آن جهان را از او دفع می کنم همانگونه که بلاهای دنیا را دفع کردم.

و هنگامی که می گوید « الرحمن الرحيم»، خداوند می فرماید: بندهام گواهی داد که من رحمان و رحیم هستم. گواه باشید بهره او را از رحمتم فراوان می کنم و سهم او را از عطایم افزون می سازم

و هنگامی که می گوید «مالک یوم الدين»، خداوند می فرماید: گواه باشید، همانگونه که او حاکمیت و مالکیت روز جزا را از آن من دانست، من در روز حساب، حساب او را آسان می کنم، حسناتش را می پذیرم و از سیئات او می گذرم.

و هنگامی که می گوید «ایاک نعبد»، خداوند می فرماید: بنده ام تنها مرا می پرستد. من شما را گواه می گیرم بر این عبادت خالص، ثوابی به او می دهم که کسانی که مخالف این بودند به حال او غبطه خورند.

و هنگامی که می گوید «ایاک نستعین ، خداوند می فرماید: بنده ام از من یاری جسته و به من پناه آورده، گواه باشید او را در کارهایش کمک می کنم، در سختی ها به فریادش می رسم و در روز پریشانی دستش را می گیرم.

و هنگامی که می گوید «إهدنا الصراط المستقیم - تا آخر سوره - خداوند

ص: 5

می فرماید: این تقاضای بنده ام پذیرفته است و او هر چه می خواهد از من بخواهد که اجابت خواهم کرد و آنچه امید دارد به او می بخشم و از آنچه بیم دارد، او را ایمن می سازم.

در فضیلت این سوره از پیامبر (ص) روایت شده است: «هر مسلمانی سورۂ حمد را بخواند پاداش او به اندازه کسی است که دو سوم قرآن را خوانده.»

و طبق نقل دیگری، پاداش کسی است که همه قرآن را خوانده باشد و گویی به هر فردی از مردان و زنان مؤمن هدیه ای فرستاده است.

تلاوت سوره حمد به انسان روح و ایمان می بخشد، او را به خدا نزدیک می کند، صفای دل و روحانیت می آفریند، اراده انسان را قوی و تلاش او را در راه خدا و خلق افزون می سازد و میان او و گناه فاصله می افکند. از این رو در حدیثی از امام صادق (ع) می خوانیم: «شیطان چهار بار فریاد کشید و ناله سر داد: نخستین بار روزی بود که از درگاه خداوند رانده شد سپس هنگامی که از بهشت به زمین تنژل یافت، سومین بار هنگام بعثت محمد (ص) بعد از فترت پیامبران و آخرین بار زمانی بود که سوره حمد نازل شد.»

چرا نام این سوره فاتحة الكتاب است - «فاتحة الكتاب» به معنی آغازگر کتاب (قرآن) است. از روایات استفاده می شود که این سوره در زمان خود پیامبر (ص) نیز به همین نام شناخته می شد.

از اینجا دریچه ای به سوی مسأله مهمی از مسائل اسلامی گشوده می شود. برخلاف آنچه در میان گروهی مشهور است که قرآن در عصر پیامبر (ص) به صورت پراکنده بود بعد و در زمان ابو بكر يا عمر یا عثمان جمع آوری شد، قرآن در زمان پیامبر (ص) به همین شکل جمع آوری شده بود و سرآغاز آن سوره حمد بوده است. مدارک متعددی وجود دارد که قرآن به صورت مجموعه ای که امروز در دست ماست، در عصر پیامبر (ص) و به فرمان او جمع آوری شده بود.

على بن ابراهيم از امام صادق (ع) روایت کرده که رسول خدا(ص) به علی (ع) فرمود: «قرآن در قطعات حرير و كاغذ و امثال آن پراکنده است، آن را جمع آوری

ص: 6

کنید..»

بعد می افزاید: علی (ع) از آن مجلس برخاست و آن را در پارچه زردرنگی جمع آوری نمود سپس بر آن مهر زد.

حدیث مشهور ثقلین که شیعه و سنی آن را نقل کرده اند که پیامبر (ص) فرمود: من از میان شما می روم و دو چیز گرانبها را به یادگار می گذارم: کتاب خدا و خاندانم.» نشان می دهد که قرآن به صورت یک کتاب جمع آوری شده بود.

و اینکه در میان گروهی از دانشمندان معروف است که قرآن پس از پیامبر جمع آوری شده به وسیله علی (ع) یا افراد دیگر باید گفت قرآنی که علی (ع) جمع آوری کرد تنها قرآن نبود بلکه مجموعه ای از قرآن، تفسیر و شأن نزول آیات و مانند آن بود.

آيه 1

* (آيه 1)-مرسوم است که مردم جهان هر کار مهم و پرارزشی را به نام بزرگی از بزرگان آغاز می کنند. یعنی آن کار را با آن شخصیت مورد نظر از آغاز ارتباط می دهند. آیا بهتر نیست که برای پاینده بودن یک برنامه و جاوید ماندن یک تشکیلات، آن را به وجود پایدار و جاودانی ارتباط دهیم که فنا در ذات او راه ندارد؟ از میان وجودها، آنکه ازلی و ابدی است تنها ذات پاک خداست. به همین دلیل باید همه چیز و هر کار را با نام او آغاز کرد و از او استمداد نمود. بدین رو در نخستین آیه قرآن می گوییم: « به نام خداوند بخشنده بخشایشگر» (بسم الله ال من الحيم).

این کار نباید تنها از نظر اسم و صورت باشد بلکه باید از نظر واقعیت و معنی با او پیوند داشته باشد چرا که این ارتباط آن را در مسیر صحیح قرار می دهد و از هرگونه انحراف باز می دارد. به همین خاطر در حدیثی از پیامبر (ص) می خوانیم: «كل أمر ذي بال لم يذكر فيه اسم الله فهو أبت» (هر کار مهمی که با نام خدا آغاز نشود، بی فرجام است.) |

امام باقر (ع) فرمود: «سزاوار است هنگامی که کاری را شروع می کنیم، چه

ص: 7

برگزیده تفسیر نمونه / ج اول

(9 |

بزرگ باشد چه کوچک، بسم الله بگوییم تا پر برکت باشد.» |

کوتاه سخن اینکه، پایداری و بقای عمل بسته به ارتباطی است که با خدا دارد. به همین مناسبت، خداوند به پیامبر دستور می دهد که وظیفه خطیر تبلیغ اسلام را با نام خدا آغاز کند. «إقرا باشم ربك» (علق (1).

و حضرت نوح هنگام سوار شدن بر کشتی، برای پیروزی بر مشکلات، به یاران خود دستور می دهد که در موقع حرکت و توقف کشتی «بسم الله» بگویند. (هود/41 و 48). آنها نیز این سفر پر مخاطره را با موفقیت و پیروزی پشت سر گذاشتند.

و سلیمان در نامه ای که به ملکه سبا می نویسد، سرآغاز آن را «بسم الله» قرار

روی همین اصل، تمام سوره های قرآن با «بسم الله» آغاز می شود تا هدف اصلی از آغاز تا پایان با موفقیت و پیروزی و بدون شکست انجام شود. فقط سورۂ توبه بسم الله در آغاز آن ندارد چرا که این سوره با اعلان جنگ به جنایتکاران مكه و پیمان شکنان شروع شده و این با توصیف خداوند به رحمان و رحیم سازگار نیست.

نکته ها:

.. آیا بسم الله جزء سوره است . در میان دانشمندان و علمای شیعه اختلافی نیست که بسم الله جزء سورۂ حمد و همه سوره های قرآن است. ثبت بسم الله در آغاز سوره ها گواه زنده این امر است زیرا می دانیم در متن قرآن چیزی اضافه نوشته نشده و ذکر « بسم الله» در آغاز سوره ها از زمان پیامبر (ص) تاکنون معمول بوده است.

به علاوه، سیره مسلمانان همواره بر این بوده که هنگام تلاوت قرآن، بسم الله را در آغاز هر سوره می خواندند. به تواتر نیز ثابت شده که پیامبر (ص) آن را تلاوت می فرمود. چگونه ممکن است چیزی جزو قرآن نباشد و پیامبر و مسلمانان همواره آن را ضمن قرآن بخوانند و بر آن مداومت نمایند؟

به هر حال، مسأله آن قدر روشن است که می گویند: یک روز معاویه . در

ص: 8

دوران حکومتش - در نماز جماعت بسم الله را نگفت، بعد از نماز جمعی از مهاجران و انصار فریاد زدند: أشرفت أم سیت؟ (آیا - بسم الله را به دزدیدی یا فراموش کردی؟)

2. الله جامع ترین نام خداوند به بررسی نامهای خداکه در قرآن مجید یا سایر منابع اسلامی آمده، نشان می دهد که هر کدام از آن یک بخش خاص از صفات خدا را منعکس می سازد. تنها نامی که جامع صفات جلال و جمال است، «الله می باشد. به همین دلیل، اسماء دیگر خداوند غالبا به عنوان صفت برای کلمه «الله» گفته می شود. به عنوان نمونه

غفور» و «رحيم» که به جنبه آمرزش خداوند اشاره می کند ( فَأِنَّ اللَّه غَفُورُ رَجيمُ) (بقره (226).

سمیع» اشاره به آگاهی او از مسموعات و «عليم» اشاره به آگاهی او از همه چیز است (فإن الله سميع عليم) (بقره/227).

و از آنجا که «الله» جامع ترین اسماء خداوند می باشد، در یک آیه بسیاری از این اسماء وصف «الله» قرار گرفته است: «هُوَ اللَّه الَّذِي لا اِلهَ إلّا هُوَ المَلُك القُدُّوسُ السَلامُم المُؤمِنُ المُهَيمِنُ العَزِيزُ الجَبَّارُ المُتَكَبِرُ» (او خدایی است که معبودی جز او نیست، حاکم و مالک اصلی اوست، از هر عیب منزه است، به کسی ستم نمی کند، امنیت بخش است، مراقب همه چیز است، قدرتمندی شکست ناپذیر که با اراده نافذ خود هر امری را اصلاح می کند، و شایسته عظمت است) (حشر/23). |

یکی از شواهد جامعیت این نام آن است که ابراز ایمان و توحید تنها با جمله لاإله إلاالله» می توان کرد.

3. رحمت عام و خاص خدا - در میان گروهی از مفسران مشهور است که صفت «رحمان» اشاره به رحمت عام خداست که شامل دوست و دشمن، مؤمن وكافر، نیکوکار و بدکار می باشد. «رحيم» اشاره به رحمت خاص پروردگار است که ویژه بندگان صالح و فرمانبردار است. به همین خاطر «رحمان» در قرآن به صورت مطلق آمده که نشانه عمومیت آن است در حالی که «رحيم» گاهی به صورت مقید

ص: 9

ذکر شده که دلیل بر خصوصیت آن است مانند: «وكان بالمؤمنين رجیما» (او نسبت به مؤمنان همواره رحيم بوده است» (احزاب (43).

در روایتی از امام صادق (ع) می خوانیم: «خداوند معبود همه چیز است، نسبت به مخلوقاتش رحمان و نسبت به خصوص مؤمنان رحیم است.» |

4. چرا صفات دیگر خدا در بسم الله نیامده است . در بسم الله پس از نام ویژه «الله» تنها روی صفت رحمانیت و رحیمیت او تکیه می شود و این سؤال برانگیز است، که چرا سخنی از بقیه صفات به میان نیامده است؟

در پاسخ باید بگوییم: در آغاز هر کار لازم است از صفتی استمداد کنیم که آثار آن بر سراسر جهان پرتوافکن است، همه موجودات را فراگرفته و گرفتاران را در لحظات بحرانی نجات بخشیده است.

این حقیقت را از زبان قرآن بشنوید آنجا که می گوید: «و څمتی وسعت كل شيء (و رحمتم همه چیز را فرا گرفته) (أعراف / 156).

از سوی دیگر، پیامبران برای نجات خود از چنگال حوادث سخت و دشمنان خطرناک دست به دامن رحمت خدا می زدند. در مورد هود و پیروانش می خوانیم: «فَأَنجَينَاهُ وَالَّذِينَ مَعَهُ بِتَرحمَةٍ مِنَّا» (سرانجام او و کسانی را که با او بودند، به رحمت خود نجات بخشیدیم» (اعراف/ 72).

بنابراین، اساس کار خداوند بر رحمت است و مجازات جنبه استثنایی دارد چنانکه در دعای جوشن کبیر می خوانیم: «یا من سبقت رحمته غضبه» (ای خدایی که رحمتت بر غضبت پیشی گرفته. انسانها نیز باید در برنامه زندگی، اساس کارها را بر رحمت و محبت قرار دهند و توسل به خشونت را برای مواقع ضرورت بگذارند.

آيه 2

* (آيه 2)-بعد از «بسم الله» که آغازگر سوره بود نخستین وظیفه بندگان آن است که به یاد مبدأ بزرگ عالم هستی و نعمتهای بی پایانش بیفتند. نعمتهای فراوانی که راهنمای ما در شناخت پروردگار و انگیزه ما در راه عبودیت است.

اینکه می گوییم انگیزه، به خاطر آن است که هر انسانی به هنگامی که نعمتی به او می رسد می خواهد بخشندۂ نعمت را بشناسد و، طبق فرمان فطرت، به

ص: 10

سپاسگزاری برخیزد و حق شکر او را ادا کند. به همین جهت، علمای علم کلام

عقاید) در نخستین بحث این علم، «وجوب شكر منعم» را، که یک فرمان فطری و عقلی است، به عنوان انگیزه خداشناسی یادآور می شوند.

و اینکه می گوییم راهنمای ما در شناخت پروردگار نعمتهای اوست زیرا بهترین و جامع ترین راه برای شناخت مبدأ، مطالعه در اسرار آفرینش و رازهای خلقت به خصوص وجود نعمتها در رابطه با زندگی انسانهاست.

به این دو دلیل، سورۂ فاتحه با این جمله آغاز می شود: «ستایش مخصوص خداوندی است که پروردگار جهانیان است»(الحَمدُ لِلَّیِ رَبِ العَالَمِینَ).

«حمد» در لغت به معنی ستایش کردن در برابر کار یا صفت نیک اختیاری است. یعنی هنگامی که کسی آگاهانه کار خوبی انجام دهد یا صفتی را برای خود برگزیند که سرچشمه اعمال نیک اختیاری است، او را حمد می گوییم.

اگر به این نکته توجه کنیم که ال در کلمه والحمد» برای جنس است و در اینجا معنی عمومیت را افاده می کند، نتیجه می گیریم که ستایش مخصوص خداوندی است که پروردگار جهانیان است.

هر انسانی که سرچشمۂ خیر و برکتی است، هر پیامبر و رهبر الهی که نور هدایت در دلها می پاشد، هر شخص سخاوتمندی که بخشش می کند و هر طبیبی که مرهمی بر زخم جانکاهی می نهد، ستایش آنها از حمد خدا سرچشمه می گیرد چرا که این مواهب از ناحية ذات پاک اوست. اگر خورشید نورافشانی می کند، ابرها باران می بارند و زمین برکاتش را به ما تحویل می دهد همه از ناحیه اوست. بنابراین، هر ستایشی به او بر می گردد.

جالب اینکه احمد تنها در آغاز کار نیست بلکه پایان کارها نیز، چنانکه قرآن به ما تعلیم می دهد، با حمد خواهد بود.

در مورد بهشتیان می خوانیم: «گفتار (و دعای آنها در بهشت این است که: خداوندا، منوهی تو! و تحیت آنها در آنجا: سلام؛ و آخرین سخنشان الحمد لله رب العالمين است» (یونس / 10).

ص: 11

کلمه «رب» به معنی مالک و صاحب است. البته صاحبی که عهده دار تربیت و پرورش می باشد. به همین جهت، در فارسی به عنوان پروردگار ترجمه می شود.

کلمه «عالمين » جمع «عالم» است و عالم به معنی مجموعه ای از موجودات مختلف است که دارای صفات مشترک یا زمان و مکان مشترک هستند مانند عالم انسان، عالم حیوان. بنابراین، عالم معنی جمعی دارد و هنگامی که به «عالمين » جمع بسته می شود اشاره به تمام مجموعه های این جهان است.

در روایتی از علی (ع) می خوانیم که در ضمن تفسير آيه الحمد لله رب العالمين فرمود: «رب العالمين اشاره به مجموع مخلوقات است اعم از موجودات بی جان و جاندار.

آيه 3

* (آيه 3)-« بخشنده و بخشایشگر است» و رحمت عام و خاصش همه را رسیده (الرَّحمَن الرَّحيمِ).

معنی «رحمان» و «رحيم» همچنین تفاوت میان این دو کلمه را در تفسیر وا بسم الله خواندیم. نکته ای که باید اضافه کنیم این است که این دو صفت در نمازهای روزانه ما دست کم سی مرتبه تکرار می شوند (در هر یک از دو رکعت اول نماز، دوازده بار). به این ترتیب، شصت مرتبه خدا را به صفت رحمتش می ستاییم. و این درسی است برای همه انسانها که خود را در زندگی بیش از هر چیز به این اخلاق الهی متخلق کنند. به علاوه، اشاره ای است به این واقعیت که اگر خود را عبد و بنده خدا می دانیم مبادا رفتار مالکان بی رحم نسبت به بردگانشان در نظرها تداعی شود.

نکته دیگر اینکه ذكر رحمان و رحیم بعد از «رب العالمين» اشاره به این است که خداوند در عین قدرتمند بودن، نسبت به بندگان خویش با مهربانی و لطف رفتار می نماید.

آيه 4

* (آيه 4)-سپس به دومین اصل مهم اسلام یعنی قیامت و رستاخیز اشاره کرده می گوید: «مالک روز جزاست» (مَالِكِ يَومِ الدِّينِ).

به این ترتیب، محور مبدأ و معاد که پایه هرگونه اصلاح اخلاقی و اجتماعی

ص: 12

است، در وجود انسان تکمیل می گردد.

در اینجا تعبير به مالکیت خداوند شده است که نهایت سیطره و نفوذ او را بر همه چیز و همه کس در آن روز مشخص می کند. روزی که همه انسانها در آن دادگاه بزرگ برای حساب حاضر می شوند و در برابر مالک حقیقی خود قرار می گیرند، تمام گفته ها و کارها، حتى اندیشه های خود را حاضر می بینند. هیچ چیز، حتی به اندازه سر سوزنی، نابود نشده و به دست فراموشی نیفتاده است. اکنون این انسان است که باید بار مسؤوليتهای اعمال خود را بر دوش کشد.

حتی در آنجا که بنیانگزار ستت و برنامه ای است، باز باید سهم خویش را از مسؤولیت بپذیرد.

بی شک، مالكيت خداوند نسبت به جهان هستی مالكیت حقیقی است، نه مالكيت اعتباری نظير مالكيت ما نسبت به آنچه در این جهان ملک ماست. به عبارت دیگر، این مالکیت نتیجه خالقیت و ربوبیت است. کسی که موجودات را آفریده و هر لحظه فيض هستی به آنها می بخشد، مالک حقیقی است. ا و

در پاسخ این سؤال که مگر خداوند مالک تمام جهان نیست که از او تعبیر به مالک روز جزا می کنیم؟ باید بگوییم: گرچه مالكيت خداوند شامل هر دو جهان می باشد اما بروز و ظهور این مالکیت در قیامت بیشتر است چرا که در آن روز همه پیوندهای مادی و مالكيتهای اعتباری بریده می شود و کسی در آنجا چیزی از خود ندارد، حتی اگر شفاعتی صورت گیرد به فرمان خداست.

اعتقاد به روز رستاخیز اثر فوق العاده نیرومندی در کنترل انسان در برابر اعمال نادرست و ناشایست دارد. یکی از علل جلوگیری کردن نماز از فحشا و منکرات همین است که نماز انسان را هم به یاد مبدئی می اندازد که از کارهای او باخبر است و هم به یاد دادگاه بزرگ عدل خدا.

در حدیثی می خوانیم که امام سجاد (ع) هنگامی که به آیه مالك يوم الدين می رسید، به قدری آن را تکرار می کرد که نزدیک بود روح از بدنش پرواز کند.

جمله «يوم الدين در قرآن در تمام موارد به معنی قیامت آمده است. «دین» در

ص: 13

لغت به معنی جزاست. از آنجا که روشن ترین برنامه ای که در قیامت اجرا می شود برنامه جزا و کیفر می باشد، روز قیامت روز دین معرفی شده.

آيه 5

* (آيه 5)-انسان در پیشگاه خدا از اینجا گویی بنده، پروردگار خود را مخاطب ساخته، نخست از عبودیت خویش در برابر او سپس از امدادها و کمکهای او سخن می گوید: « تنها تو را می پرستیم و تنها از تو یاری می جوییم» (اِيَّاكَ نَعبُدُ وَ إِيَّاكَ نَستَعِینُ).

در آیات گذشته سخن از توحید ذات و صفات بود، در اینجا سخن از توحید عبادت و توحید افعال است.

توحید عبادت آن است که هیچ کس و هیچ چیز را شایسته پرستش جز ذات خدا ندانیم. تنها به فرمان او گردن نهیم و از هر نوع بندگی و تسلیم در برابر غیر ذات او بپرهیزیم.

توحید افعال آن است که تنها مؤثر حقیقی را در عالم او بدانیم، نه اینکه دنبال سبب نرویم بلکه معتقد باشیم هر سببی هر تأثیری دارد به فرمان خدا است. این تفکر و اعتقاد، انسان را از همه کس و همه موجودات بریده و تنها به خدا پیوند می دهد.

ذكر صیغه جمع در «نعبد» و «نستعین » همچنین آیات بعد که به صورت جمع است، نشان می دهد که اساس عبادت به خصوص نماز بر پایه جمع و جماعت است. به این ترتیب، هر گونه فردگرایی، تکروی، انزواطلبی و مانند اینها از نظر اسلام و قرآن مفاهیمی مردود است.

آيه 6

* (آيه 6)-«ما را به راه راست هدایت کن»(اِهدِنَا الصِرَاطَ المُستَقِیمَ).

پس از اظهار تسلیم در برابر پروردگار و وصول به مرحله عبودیت و استمداد از ذات پاک او، نخستین تقاضای بنده این است که او را به راه راست، راه پاکی و نیکی، راه عدل و داد، راه ایمان و عمل صالح هدایت فرماید.

اکنون این سؤال مطرح می شود که چرا همواره از خداوند درخواست هدایت به «صراط مستقیم می کنیم، مگر ما گمراهیم؟ وانگهی این سخن از پیامبر و امامان

ص: 14

که نمونه انسان کامل بودند، چه معنی دارد؟

در پاسخ می گوییم: انسان در مسیر هدایت هر لحظه بیم لغزش و انحراف درباره او می رود. به همین دلیل باید خود را در اختیار پروردگار بگذارد و تقاضا کند که او را بر راه راست ثابت نگه دارد.

دوم اینکه، هدایت پیمودن طريق تكامل است که انسان به تدریج مراحل نقصان را پشت سر نهد و به مراحل بالاتر برسد. بنابراین جای تعجب نیست که حتی پیامبران و امامان، از خدا تقاضای هدایت به «صراط مستقیم کنند، چه اینکه کمال مطلق تنها خداست و همه بدون استثنا در مسیر تکاملند، چه مانعی دارد که آنها نیز از خداوند تقاضای درجات بالاتری را بنمایند.

امام صادق (ع) در تفسیر این آیه فرمود: « یعنی خداوندا، ما را بر راهی که به محبت تو می رسد و به بهشت و اصل می گردد و مانع پیروی از هوسهای هلاک کننده و آرای انحرافی است ثابت بدار.»

صراط مستقیم چیست - «صراط مستقیم» آیین خدا پرستی و دین حق و پایبند بودن به دستورهای خداست چنانکه در آیه 161 سوره انعام می خوانیم: بگو: پروردگارم مرا به راه راست هدایت کرده؛ آیینی پا برجا (و ضامن سعادت دین و دنیا)؛ آیین ابراهیم؛ که از آیینهای خرافی روی برگرداند؛ و از مشرکان نبود.

جالب اینکه اصراط» به معنی راه مستقیم است. بنابراین مستقیم بودن در مفهوم صراط افتاده؛ و ذکر آن به صورت توصیف، برای تأكید روی این مسأله است.

آيه 7

* (آيه 7)-دو خط انحرافی - این آیه تفسیر روشنی است برای صراط مستقیم که در آیه قبل خواندیم. «راه کسانی که آنان را مشمول نعمت خود ساختی نه کسانی که بر آنان غضب کردی و نه گمراهان» (صِرَاطَ الَّذينَ أنَعمتَ عَلَيهِم غَيرِ المَغضُوبِ عَلَيهِم وَلَا الضَّالِّينَ).

در حقیقت، خدا به ما دستور می دهد راه پیامبران و نیکوکاران و کسانی که مشمول نعمت و الطاف او شده اند را بخواهیم و به ما هشدار می دهد که در برابر شما همیشه دو خط انحرافی قرار دارد: خط «مغضوب عليهم» و خط «ضالین».

ص: 15

نکته ها:

.. الذين أنعمت عليهم کیانند - آیه 69 سوره نساء این گروه را تفسیر کرده است: «کسی که خدا و پیامبر را اطاعت کند، در روز رستاخیز، همنشین کسانی خواهد بود که خدا، نعمت خود را بر آنان تمام کرده؛ از پیامبران و صديقان و شهدا و صالحان و آنها رفيقهای خوبی هستند.»

بنابراین ما در سوره حمد از خدا می خواهیم که در خط این چهار گروه قرار گیریم که در هر مقطع زمانی باید در یکی از این خطوط انجام وظیفه کنیم و رسالت خویش را ادا نماییم.

2. مغضوب عليهم و ضالین کیانند -

از موارد استعمال این دو کلمه در قرآن مجید استفاده می شود که «ضالين گمراهان عادی هستند و «مغضوب عليهم» گمراهان لجوج یا منافق. به همین دلیل در بسیاری از موارد، غضب و لعن خداوند در مورد آنها ذکر شده است. و

در آیه 6 سوره فتح آمده است: «و مردان و زنان منافق و مردان و زنان مشرک را که به خدا گمان بد می برند مجازات کند؛ ( آری) حوادث ناگواری (که برای مؤمنان انتظار می کشند) تنها بر خودشان نازل می شود. خداوند بر آنان غضب کرده و از رحمت خود دورشان ساخته، و جهنم را برای آنان آماده کرده است.»

به هر حال، «مغضوب عليهم» کسانی هستند که علاوه بر کفر، راه لجاجت و دشمنی با حق را می پیمایند و در صورت امکان از اذیت و آزار پیامبران و رهبران الهی فروگذار نمی کنند.

«پایان تفسیر سوره حمد»

ص: 16

سوره بقره [2]

اشاره

این سوره در مدینه نازل شده و 286 آیه دارد

محتوا و فضیلت سوره - جامعیت این سوره از نظر اصول اعتقادی اسلام و بسیاری از مسائل عملی: عبادی، اجتماعی، سیاسی و اقتصادی قابل انکار نیست زیرا در این سوره:

1. بحثهایی پیرامون توحید و شناسایی خدا به خصوص از طریق مطالعه اسرار آفرینش آمده است؛

2. بحثهایی در زمینه معاد و زندگی پس از مرگ؛ 3. بحثهایی درباره اعجاز قرآن و اهمیت این کتاب آسمانی؛

4. بحثهای مفصلی درباره یهود و منافقان و موضع گیریهای خاص آنها در برابر اسلام و قرآن و انواع کارشکنی های آنان در این رابطه؛

له بحثهایی در زمینه تاریخ پیامبران بزرگ، به خصوص ابراهیم و موسی؛

6. بحثهایی درباره احکام مختلف اسلامی از جمله نماز، روزه، جهاد، حج و تغییر قبله، ازدواج و طلاق، احکام تجارت و قسمت مهمی از احکام ربا، به خصوص بحثهایی در زمینه انفاق در راه خدا، همچنین مسأله قصاص و تحریم قسمتی از گوشتهای حرام و قمار و شراب و بخشی از احکام وصیت و مانند آن آمده است.

در فضیلت این سوره از پیامبر اکرم (ص) پرسیدند: کدام یک از سوره های قرآن

ص: 17

برتر است؟

فرمود: از سوره بقره. عرض کردند: کدام آیه از آیات سوره بقره افضل است؟ فرمود: «آية الكرسي.|

آيه 1

* (آيه 1)-تحقیق درباره حروف مقطعه قرآن در آغاز 29 سوره از قرآن با حروف مقطعه برخورد می کنیم. این حروف همیشه جزء کلمات اسرار آمیز قرآن محسوب می شده و با گذشت زمان و تحقیقات دانشمندان، تفسیرهای جدیدی برای آن یافت می شود.

جالب اینکه در هیچ یک از تواریخ ندیده ایم که عرب جاهلی و مشرکان، وجود حروف مقطعه را در آغاز بسیاری از سوره های قرآن، بر پیغمبر (ص) خرده بگیرند و آن را وسیله ای برای سخريه قرار دهند. این می رساند که آنها از اسرار وجود حروف مقطعه بی خبر نبوده اند.

به هر حال، چند تفسیر که هماهنگ با آخرین تحقیقاتی است که در این زمینه به عمل آمده، در آغاز این سوره و سوره های آل عمران و أعراف بیان خواهیم کرد. اکنون به مهم ترین آنها می پردازیم

این حروف اشاره به این است که این کتاب آسمانی با آن عظمت و اهمیتی که سخنوران عرب و غیر عرب را متحیر ساخته و دانشمندان را از معارضه با آن عاجز نموده، از نمونه همین حروفی است که در اختیار همگان قرار دارد. با اینکه قرآن از حروف الفبا ترکیب یافته، به قدری کلمات آن موزون است و معانی بزرگی در بر دارد که در اعماق دل و جان انسان نفوذ می کند، روح را مملو از اعجاب و تحسین می سازد و اندیشه ها را در برابر خود وادار به تعظیم می نماید.

همان طور که خداوند بزرگ از خاک، موجوداتی همچون انسان با آن ساختمان شگفت انگیز، انواع پرندگان و جانداران و گیاهان و گلهای رنگارنگ

ص: 18

می آفریند و ما از آن کاسه و کوزه و مانند آن می سازیم، خداوند از حروف الفبا وكلمات معمولی، مطالب و معانی بلند را در قالب الفاظ زیبا و کلمات موزون ریخته واسلوب خاصی در آن به کار برده. آری همین حروف در اختیار انسانها نیز هست ولی توانایی ندارند که ترکیبها و جمله بندی هایی بسان قرآن ابداع کنند.

عصر طلایی ادبیات عرب - عصر جاهلیت از نظر ادبیات یک عصر طلایی بود. همان اعراب بادیه نشین، همان پابرهنه ها با تمام محرومیتهای اقتصادی و اجتماعی، دلهایی سرشار از ذوق ادبی و سخن سنجی داشتند. عربها در زمان جاهلیت یک بازار بزرگ سال به نام بازار عکاظ داشتند که یک مجمع مهم ادبی و کنگره سیاسی - قضایی نیز محسوب می شد.

در این بازار، علاوه بر فعالیتهای اقتصادی، عالی ترین نمونه های نظم و نثر عربی از طرف شعرا و سخن سرایان توانا عرضه می گردید و بهترین آنها به عنوان شعر سال انتخاب می شد. البته موفقیت در این مسابقه بزرگ ادبی، افتخار بزرگی برای سراینده آن شعر و قبیله اش بود.

در چنین عصری، قران آنها را به مقابله به مثل دعوت کرد و همه از آوردن مانند آن اظهار عجز کردند.

گواه زنده این تفسیر حدیثی است که از امام سجاد(ع) رسیده آنجا که می فرماید: «قریش و یهود به قرآن نسبت ناروا دادند گفتند: قرآن سحر است، آن را خودش ساخته و به خدا نسبت داده است. خداوند به آنها اعلام فرمود: الم ذلك الكتاب. یعنی ای محمد، کتابی که بر تو فرو فرستادیم از همین حروف مقطعه (الف، الام، میم) و مانند آن است که همان حروف الفبای شماست . همانند آن را بیاورید اگر راست می گویید.

نکته دیگری که این نظریه را تأیید می کند این است که در 24 مورد از آغاز سوره های قرآن پس از ذکر حروف مقطعه سخن از قرآن و عظمت آن به میان آمده است و این نشان می دهد که میان حروف مقطعه و عظمت قرآن ارتباط وجود دارد.

آيه 2

* (آيه 2)-بعد از بیان حروف مقطعه، قرآن به عظمت این کتاب آسمانی اشاره

ص: 19

کرده می گوید: «آن كتاب با عظمتی است که شک در آن راه ندارد» (ذلِكَ الكِتَابُ لَارَيبَ فِيهِ).

و اینکه می گوید شک در آن راه ندارد، یک ادعا نیست بلکه آن چنان آثار صدق، عظمت، انسجام، استحکام، عمق معانی، فصاحت لغات و تعبیرات در آن نمایان است که هرگونه وسوسه و شک را از خود دور می کند.

جالب اینکه گذشت زمان نه تنها طراوت آن را نمی کاهد بلکه هر قدر علم به سوی تکامل پیش می رود درخشش این آیات بیشتر می شود. |

در پایان آیه می فرماید: «و مایه هدایت پرهیزگاران است» (هُدَّى لِلمُتَّقِينَ). هدایت چیست - واژه «هدایت» در قرآن به دو معنی بازگشت می کند:|

نخست هدایت تکوینی و منظور از آن رهبری موجودات به وسیله پروردگار زیر پوشش نظام آفرینش و قانونمندی های حساب شده جهان هستی است.

و دیگر هدایت تشریعی که به وسیله پیامبران و کتابهای آسمانی انجام می گیرد و انسانها با تعلیم و تربیت آنان در مسیر تکامل پیش می روند.

چرا هدایت قرآن ویژه پرهیزگاران است . مسلما قرآن برای هدایت همه جهانیان نازل شده، ولی تا مرحله ای از تقوا در وجود انسان نباشد (مرحله تسلیم در مقابل حق و پذیرش آنچه هماهنگ با عقل و فطرت می باشد) محال است انسان از هدایت کتابهای آسمانی و دعوت انبیا بهره بگیرد. «زمین شوره زار هرگز سنبل برنیارد اگر چه هزاران مرتبه بر آن باران ببارد». .

سرزمین وجود انسانی نیز تا از لجاجت و تعصب پاک نشود، بذر هدایت را نمی پذیرد. از این رو، خداوند می فرماید: قرآن مایه هدایت پرهیزگاران است.

آيه 3

* (آيه 3)-آثار تقوا در روح و جسم انسان - قرآن در آغاز این سوره، مردم را در ارتباط با آیین اسلام به سه گروه تقسیم می کند:

.. «متَقين» (پرهیزگاران) که اسلام را در تمام ابعادش پذیرا گشته اند؛ 2. کافران که در نقطه مقابل گروه اول قرار گرفته و به کفر خود معترفند؛ 3. «منافقان » که دارای دو چهره اند، با مسلمانان ظاهر مسلمان و با گروه مخالف، مخالف

ص: 20

اسلامند. البته چهره اصلی آنها همان چهرۂ کفر است. بی شک زیان این گروه برای اسلام بیش از گروه دوم است. به همین سبب، قرآن با آنها برخورد شدید تری دارد.

در این آیه و دو آیه بعد سخن از گروه اول است، ویژگیهای آنها را از نظر ایمان و عمل در پنج عنوان مطرح می کند:

.. ایمان به غیب - « ( پرهیزگاران ) کسانی هستند که به غیب [= آنچه از حس پوشیده و پنهان است]ایمان می آورند»(الَّذِینَ یُؤمِنُونَ بِالغَیبِ).

غیب و شهود دو نقطه مقابل یکدیگرند. عالم شهود عالم محسوسات است و جهان غیب ماورای حس زیرا «غیب» در لغت به معنی چیزی است که پوشیده و پنهان است و چون عالم ماورای محسوسات از حس ما پوشیده است، به آن غیب گفته می شود.

ایمان به غیب نخستین نقطه ای است که مؤمنان را از غیر آنها جدا می سازد و پیروان ادیان آسمانی را در برابر منکران خدا و وحی و قیامت قرار می دهد. به همین دلیل، نخستین ویژگی پرهیزگاران، ایمان به غیب ذکر شده است.

مؤمنان به غیب عقیده دارند سازنده عالم آفرینش علم و قدرتی بی انتها و عظمت و ادراکی بی نهایت دارد او ازلی و ابدی است و مرگ به معنی فنا و نابودی نیست بلکه دریچه ای است به جهان وسیع تر و پهناورتر.

در حالی که یک فرد مادی معتقد است، جهان هستی محدود است به آنچه ما می بینیم و قوانین طبیعت بدون هیچ نقشه و برنامه ای پدید آورنده این جهان است و پس از مرگ همه چیز پایان می گیرد.

آیا این دو انسان با هم قابل مقایسه اند؟

اولی نمی تواند از حق و عدالت و خیرخواهی و کمک به دیگران صرف نظر کند و دومی دلیلی برای هیچ یک از این امور نمی بیند مگر آنچه در زندگی مادی او برای امروز یا فردا اثر داشته باشد. به همین دلیل در دنیای مؤمنان راستین برادری است و تفاهم، پاکی است و تعاون، اما در دنیای مادیگری استعمار است و استثمار، خونریزی است و غارت و چپاول و این سیر قهقرایی را تمدن و پیشرفت و ترقی نام

ص: 21

می نهند.

و اگر قرآن نقطه شروع تقوا را در آیه فوق ایمان به غیب دانسته دلیلش همین است.

غيب » در اینجا دارای مفهوم وسیع کلمه می باشد و اگر در بعضی روایات، غیب در آیه فوق به امام غائب حضرت مهدی (عج) تفسیر شده، در حقیقت می خواهد وسعت معنی ایمان به غیب را حتی نسبت به امام غائب، مجسم کند بی آنکه به آن مصداق محدود باشد.

2. ارتباط با خدا - ویژگی دیگر پرهیزگاران این است: «و نماز را به پا می دارند» (وَ يُقِيمُونَ الصَّلَؤةَ).

نماز که رمز ارتباط با خداست، مؤمنانی را که به جهان ماورای طبیعت راه یافته اند در یک رابطه دائمی با آن مبدأ بزرگ آفرینش نگه می دارد. آنها تنها در برابر خدا سر تعظیم فرود می آورند و تنها تسلیم آفریننده بزرگ جهان هستی هستند.

چنین انسانی احساس می کند از مخلوقات دیگر فراتر رفته و ارزش آن را یافته که با خدا سخن بگوید و این بزرگ ترین عامل تربیت اوست.

3. ارتباط با انسانها - پرهیزگاران، علاوه بر ارتباط دائم با پروردگار، رابطه نزدیک و مستمری با خلق خدا دارند. به همین دلیل قرآن سومین ویژگی آنها را چنین بیان می کند: «و از تمام نعمتها و مواهبی که به آنان روزی دادیم انفاق می کنند»(وَ مِمَّا رَزَقنَا هُم يُنفِقُونَ).

قابل توجه اینکه قرآن نمی گوید من أموالهم ينفقون (از اموالشان انفاق می کنند، بلکه می گوید «مما رزقناهم» (از آنچه به آنها روزی دادیم. به این ترتیب، مسأله «انفاق» را چنان تعمیم می دهد که تمام مواهب مادی و معنوی را در بر می گیرد. بنابراین، پرهیزگاران کسانی هستند که نه تنها از اموال بلکه از علم و اندیشه، نیروهای جسمانی، مقام و موقعیت اجتماعی و همه سرمایه های خود به آنها که نیاز دارند می بخشند بی آنکه انتظار پاداشی داشته باشند.

آيه 4

* (آيه 4)-ویژگی چهارم پرهیزگاران ایمان به پیامبران و برنامه های الهی

ص: 22

است. قرآن می گوید: «و آنان به آنچه بر تو نازل شده، و آنچه پیش از تو (بر پیامبران پیشین) نازل گردیده ایمان می آورند» (وَالَّذِينَ يُؤمِنُونَ بِمَا أُنزِلَ إِلَيكَ وَمَا أُنزِلَ مِن قَبلِكَ).

آنان نه تنها ادیان آسمانی را عامل تفرقه و نفاق نمی شمرند بلکه با توجه به وحدت اصولی آنها، وسیله ای برای ارتباط و پیوند میان انسانها می دانند.

5. ایمان به رستاخیز آخرین صفتی است که در این سلسله از صفات، برای پرهیزگاران بیان شده است. می فرماید: «و به رستاخیز يقين دارند» (وَ بِالأَخِرَةِ هُم يُوقِنُون).

آنان یقین دارند که انسان عبث و بی هدف آفریده نشده، آفرینش برای او خط سیری تعیین کرده است که با مرگ پایان نمی گیرد. او اعتراف دارد که عدالت مطلق پروردگار در انتظار همگان است.

این اعتقاد به او آرامش می بخشد، از فشارهایی که در طریق انجام مسؤوليتها بر او وارد می شود نه تنها رنج نمی برد بلکه از آن استقبال می کند و اطمینان دارد که کوچک ترین عمل نیک و بد، پاداش و کیفر دارد، بعد از مرگ به جهانی وسیع تر که از هرگونه ستم خالی است، انتقال می یابد و از رحمت وسيع و الطاف پروردگار بزرگ بهره مند می گردد.

ایمان به رستاخیز اثر عمیقی در تربیت انسانها دارد. به آنها شهامت و شجاعت می بخشد زیرا بر اساس آن، اوج افتخار در زندگی این جهان، شهادت در راه یک هدف مقدس الهی است که آغاز یک زندگی جاودانی است.

ایمان به قیامت، انسان را در برابر گناه کنترل می کند. به هر نسبت که ایمان قوی تر باشد گناه کمتر است.

آيه 5

* (آيه 5)-این آیه به عاقبت مؤمنانی که صفات پنجگانه فوق را در خود جمع کرده اند اشاره کرده می فرماید: «آنان بر طریق هدایت پروردگارشانند» (أو لَئِكَ عَلَى هُدًی مِن رَبِّهِم). «و آنان رستگارانند» (أُولَئِكَ هُمُ المُفلِحُونَ).

جمله «مِن رَبِهِم» اشاره به این حقیقت است که هدایت و رستگاری آنها از

ص: 23

سوی خدا تضمین شده است.

جمله «عَلَى هُدى مِن رَبِّهِم» اشاره به اینکه هدایت الهی همچون مرکب راهواری است که بر آن سوارند و به کمک آن به سوی رستگاری و سعادت پیش می روند.

تعبیر «هدی» به صورت نكره، اشاره به عظمت هدایتی است که از ناحيه خداوند شامل حالشان می شود یعنی هدایتی عظیم دارند.

جمله « هم المفلحون» دلیل بر انحصار است یعنی تنها راه رستگاری راه این گروه است که با کسب پنج صفت فوق مشمول هدایت الهی گشته اند.

حقیقت تقوا چیست - «تقوا» از ماده «وقایه» به معنی نگه داری یا خویشتن داری است. به تعبیری دیگر، یک نیروی کنترل درونی است که انسان را در برابر طغیان شهوات حفظ می کند. در واقع نقش ترمز نیرومندی را دارد که ماشین وجود انسان را در پرتگاه ها حفظ و از تندروی های خطرناک باز می دارد و معیار فضیلت و افتخار انسان و مقیاس سنجش شخصیت او در اسلام محسوب می شود، تا آنجا که جمله «إن أكرمكم عندالله أثقیم» به صورت یک شعار جاودانی اسلام در آمده است.

در ضمن باید توجه داشت که تقوا دارای شاخه ها و شعبی است: تقوای مالی و اقتصادی، تقوای جنسی، تقوای اجتماعی، سیاسی و مانند اینها.|

آيه 6

* (آيه 6)-گروه دوم، کافران لجوج - این گروه در نقطه مقابل پرهیزگاران قرار دارند و صفات آنها در این آیه و آیه بعد بيان شده است. می فرماید: «کسانی که کافر شدند، برای آنان تفاوت نمی کند که آنان را از عذاب الهی بترسانی یا نترسانی؟ ایمان نخواهند آورد» (أِنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا سَوَاءُ عَلَيهِم ءَآَنذَرتَهُم أَم لَم تُنذِرهُم لَايؤمِنُونَ).

این دسته چنان در گمراهی خود سرسخت و لجوجند که هر چند حق بر آنان روشن شود حاضر به پذیرش نیستند. آنها آمادگی روحی برای پیروی از حق

ص: 24

و تسلیم شدن در برابر آن را ندارند.

آيه 7

* (آيه 7)-این آیه به دلیل تعصب و لجاجت کا فران اشاره کرده می گوید: چنان در کفر فرو رفته اند که حس تشخیص را از دست داده اند. «خدا بر دلها و گوشهای آنان مهر نهاده، و بر چشمهایشان پرده ای افکنده شده » (خَتَمَ اللَّهُ عَلَى قُلُوبِهِم وَ عَلَى سَمعِهِم وَ عَلَى أَبصَارِهِم غِشَاوَةُ).

به همین دلیل، «عذاب بزرگی در انتظار آنهاست» (وَ لَهُم عَذَابُ عَظِيمُ).

مسلم انسان تا به این مرحله نرسیده باشد قابل هدایت است هرچند گمراه باشد، اما هنگامی که حس تشخیص را بر اثر اعمال زشت خود از دست داد دیگر راه نجاتی برای او نیست چرا که ابزار شناخت ندارد و طبیعی است که عذاب عظيم در انتظار او باشد.

نکته ها:

.. آیا سلب قدرت تشخیص، دلیل بر جبر نیست . اگر طبق آیه فوق، خداوند بر دلها و گوشهای این گروه مهر نهاده و بر چشمهایشان پرده افکنده، آنها مجبورند در کفر باقی بمانند، آیا این جبر نیست؟ قرآن در پاسخ می فرماید: اصرار و لجاجت در برابر حق، تکبر و ادامه ظلم و كفر و پیروی از هوسهای سرکش سبب می شود که پرده ای بر حس تشخیص آنها بیفتد که در واقع این حالت بازتاب اعمال خود انسان است نه چیز دیگر.

این یک امر طبیعی است که اگر انسان به کار خلاف و غلطی ادامه دهد تدریج با آن انس می گیرد، نخست یک حالت است، بعد یک عادت می شود سپس به یک ملکه مبدل می گردد و جزء بافت جان انسان می شود. اما چون خود آگاهانه این راه را برگزیده مسؤول عواقب آن می باشد بی آنکه جبر لازم آید.

و اگر اینها به خدا نسبت داده شده، به خاطر آن است که خداوند این خاصیت را در این گونه اعمال نهاده است.

2. مهرنهادن بر دلها - در آیات فوق و بسیاری دیگر از آیات قرآن، برای بیان

ص: 25

سلب حس تشخیص و درک واقعی از افراد، تعبیر به «ختم» و گاهی تعبیر به «طبع» و این شده است.

این معنی از آنجا گرفته شده است که در میان مردم مرسوم بود هنگامی که اشیایی را در کیسه ها یا ظرفهای مخصوصی قرار می دادند یا نامه های مهمی را در پاکت می گذاردند، برای آنکه کسی سر آن را نگشاید و به آن دست نزند، آن را می بستند و گره می زدند و بر گره مهر می نهادند. امروز نیز معمول است کیسه های پستی را لاک و مُهر می کنند.

در لغت عرب برای این معنی کلمه «ختم» به کار می رود. البته این تعبیر درباره افراد بی ایمان و لجوجی است که بر اثر گناهان بسیار، در برابر عوامل هدایت، نفوذناپذیر شده اند. لجاجت در برابر مردان حق در دلشان چنان رسوخ کرده که همانند کیسه سر به مهر هستند که دیگر هیچ گونه تصرفی در آن نمی توان کرد. به اصطلاح قلب آنها لاک و مهر شده است.

«طَبع» در لغت به همین معنی آمده است. یعنی چیزی که با آن مهر میکنند.

رین» به معنی زنگار یا غبار یا لایه کثیفی است که بر اشیای گران قیمت می نشیند. این تعبیر در قرآن در مورد کسانی که بر اثر خیرہ سری و گناه زیاد قلبشان نفوذناپذیر شده به کار رفته است. در آیه 14 سورہ مطففین می فرماید: «چنین نیست که آنها می پندارند، بلکه اعمالشان چون زنگاری بر دلهايشان نشسته است.»

مهم آن است که انسان مراقب باشد اگر خدای ناکرده گناهی از او سر می زند فورا آن را با آب توبه و عمل صالح بشوید تا مبادا به صورت رنگ ثابتی برای قلب در آید و بر آن مُهر نهد.

3. مقصود از قلب در قرآن - «قلب» در قرآن به معانی گوناگونی آمده است از جمله:

1) به معنی عقل و درک، چنانکه در آیه 37 سوره «ق» می خوانیم: «إِنَّ فِي ذلِكَ لَذِكرَ لِمَن كَانَ لَهُ قَلبُ» (در این تذکّری است برای آن کس که عقل دارد.) |

2) به معنی روح و جان، چنانکه در آیه 10 سوره احزاب آمده است: «و

ص: 26

زمانی که چشمها از شدت وحشت خیره شده و جانها به لب رسیده بود.»

3) به معنی مرکز عواطف، آیه 12 سوره انفال شاهد این معنی است: به زودی در دلهای کافران ترس و وحشت می افکنم.

توضیح اینکه، در وجود انسان دو مرکز نیرومند به چشم می خورد: یکی مرکز و ادراکات » که همان مغز و دستگاه اعصاب است و دیگر مرکز «عواطف » که همان قلب صنوبری است که در بخش چپ سینه قرار دارد و مسائل عاطفی در مرحله اول روی همین مرکز اثر می گذارد. هنگامی که با مصیبتی روبه رو می شویم فشار آن را روی قلب صنوبری احساس می کنیم. همچنین وقتی که به مطلب سرورانگیزی بر می خوریم، فرح و انبساط را در همین مرکز احساس می کنیم.

درست است که مرکز اصلی ادراکات و عواطف، روح آدمی است ولی تظاهرات و عکس العملهای جسمی آنها متفاوت است. عکس العمل درک و فهم در مغز و فكر آشکار می شود و عکس العمل مسائل عاطفی از قبیل محبت، عداوت، ترس، آرامش، شادی و غم در قلب انسان ظاهر می گردد.

و نتیجه اینکه اگر در قرآن مسائل عاطفی به قلب (همین عضو مخصوص) و مسائل عقلی به قلب - به معنی عقل یا مغز - نسبت داده شده، دلیل آن همان است که گفته شد.

آيه 8

* (آيه 8)-گروه سوم (منافقان) - اسلام در یک مقطع خاص تاریخی با گروهی روبه رو شد که نه اخلاص و شهامت برای ایمان آوردن داشتند و نه قدرت و جرأت بر مخالفت صریح

این گروه که قرآن از آنها به عنوان منافقین(1).یاد می کند و ما در فارسی از آن به دورو یا دو چهره تعبیر می کنیم - در صفوف مسلمانان واقعی نفوذ کرده بودند و از آنجا که ظاهر اسلامی داشتند، شناخت آنها مشکل بود، ولی قرآن نشانه های دقیقی برای شناسایی بیان می کند که خط باطنی آنها را مشخص می سازد و الگویی در این

ص: 27


1- 1 .منافق» از ماده موفق »، به معنی کانالها و نقب هایی است که زیر زمین می زنند تا برای استتار یا فرار از آن استفاده کنند

زمینه به دست مسلمانان برای همه قرون و اعصار می دهد. نخست تفسیری از نفاق دارد می گوید: «گروهی از مردم کسانی هستند که می گویند: به خدا و روز رستاخیز ایمان آورده ایم. در حالی که ایمان ندارند» (وَ مِنَ النَّاسِ مَن يَقُولُ ءَامَنَّا بِاللَّهِ وَ بِاليَومِ الأَٔخِرِ وَ مَا هُم بِمُؤمِنِينَ).

آيه 9

* (آيه 9)-این عمل را نوعی زرنگی و به اصطلاح تاکتیک، حساب می کنند. می خواهند خدا و مؤمنان را فریب دهند» (یُخَادِ عُونَ اللَّهَ وَالَّذِينَ ءَامَنُوا). «در حالی که جز خودشان را فریب نمی دهند، اما نمی فهمند» (وَ مَا يَخدَعُونَ إِلاَّ أَنفُسَهُم وَمَا يَشعُرُونَ).

آيه 10

* (آيه 10)-سپس قرآن به این واقعیت اشاره می کند که نفاق بیماری است. دوگانگی جسم و روح یک نوع ناهماهنگی و از هم گسستگی است که حاکم بر وجود انسان می شود. می فرماید: «در دلهای آنها یک نوع بیماری است» (فِی قُلُوبِهِم مَرَضُ).

از آنجا که در نظام آفرینش هرکس در مسیری قرار گرفت و وسائل آن را فراهم ساخت در همان مسیر به پیش می رود، قرآن می افزاید: «خداوند بر بیماری آنان افزوده» (فَزَادَهُمُ اللَّهُ مَرَضَّا).

و چون سرمایه اصلی منافقان دروغ است تا بتوانند تناقضها را که در زندگیشان دیده می شود با آن توجیه کنند، در پایان آیه می فرماید: «و به خاطر دروغهایی که می گفتند، عذاب دردناکی در انتظار آنهاست» (وَ لَهُم عَذَابُ أَلِيمُ بِمَا کَانُوا یَکذِبُونَ).

آيه 11

* (آيه 11)-سپس به ویژگیهای آنها اشاره می کند که نخستین آنها داعية اصلاح طلبی است در حالی که مفسد واقعی همانها هستند. قرآن می فرماید: «و هنگامی که به آنان گفته شود در زمین فساد نکنید می گویند: ما فقط اصلاح کننده ایم (وَ إذَا قِيلَ لَهُم لَا تُفسِدُوا فِی الأَٔرضِ قَالُوا إِنَّمَا نَحتُ مُصلِحُونَ).

آيه 12

* (آيه 12)-قرآن می افزاید: «آگاه باشید! اینها همان مفسدانند؛ ولی نمی فهمند» (أَلَا إِنَّهُم هُمُ المُفسِدُونَ وَ لَكِن لَا يَشعُرُونَ).

ص: 28

اصرار آنها در راه نفاق و خو گرفتن با برنامه های زشت سبب شده که به تدریج گمان کنند این برنامه ها مفید و اصلاح طلبانه است. در گذشته گفتیم که اگر گناه از حد بگذرد حس تشخیص را از انسان می گیرد بلکه تشخیص او را واژگونه می سازد و نا پاکی و آلودگی به صورت طبیعت ثانوی او در می آید.

آيه 13

* (آيه 13)-نشانه دیگر اینکه، خود را عاقل و هوشیار و مؤمنان را سفیه و ساده لوح و خوش باور می پندارند. قرآن می گوید: «و هنگامی که به آنان گفته شود همانند (سایر) مردم ایمان بیاورید، می گویند: آیا همچون ابلهان ایمان بیاوریم؟!» (وَ إِذَا قِيلَ لَهُم ءَامِنُوا كَمَا ءَامَنَ النَّاسُ قَالُواَنؤمِنُ كَمَا ءَامَنَ السُّفَهَاءُ).

به این ترتیب، افراد حق طلب را که با مشاهده آثار حقانیت در دعوت پیامبر (ص) و محتوای تعلیمات او، سر تعظیم فرو آورده اند به سفاهت متهم می کند و شیطنت و دورویی و نفاق را دلیل بر هوش و درایت می شمرد.

آری در منطق آنها، عقل جایش را با سفاهت عوض کرده است. بدین رو قرآن می فرماید: «بدانید اینها همان ابلهانند ولی نمی دانند» (أَلَا إِنَّهُم هُمُ السُّفَهَاءُ وَلَكِن لَا يَعلَمُونَ).

آیا این سفاهت نیست که انسان به جای تمرکز و وحدت شخصیت، دوگانگی و چندگانگی را پذیرا گردد و استعداد و نیروی خود را در راه شیطنت و توطئه و تخریب به کار گیرد! |

آيه 14

* (آيه 14)-سومین نشانه این است که هر روز به رنگی در می آیند و در میان هر جمعیتی با آنها هم صدا می شوند. قرآن می فرماید: «و هنگامی که افراد با ایمان را ملاقات می کنند، می گویند: ما ایمان آورده ایم، (وَإِذَا لَقُوا الَّذِینَ ءَامَنُوا قَالُوا ءَامَنَّا).

ما از شما هستیم و پیرو یک مکتبیم، از جان و دل اسلام را پذیرا گشتیم.

ولى «هنگامی که با شيطانهای خود خلوت می کنند، می گویند: ما با شماییم»(وَ إِذَا خَلَوا إِلَى شَيَاطِينِهِم قَالُوا إِنَّا مَعَكُم).

و اگر می بینید در برابر مؤمنان اظهار ایمان می کنیم «ما فقط ( آنها را مسخره می کنیم، (إِنَّمَا نَحنُ مُستّهزِءُونَ).

ص: 29

آيه 15

* (آيه 15)-سپس قرآن با لحنی قاطع می گوید: «خدا آنان را استهزا می کند(اللَّهُ يَستَهزِئُ بِهِم). «و آنها را در طغیانشان نگه می دارد، تا سرگردان شوند» (وَ یَمُدُّهُم فِي طُغيَانِهِم يَعمَهُونَ).(1).

آيه 16

* (آيه 16)-این آیه سرنوشت شوم آنها را چنین بیان می کند: « آنان کسانی هستند که هدایت را به گمراهی فروخته اند، (أُولَئِكَ الَّذِينَ اشتَرَوُا الضَّلَالَةَ بِالهُدَئ).

به همین دلیل «تجارت آنها سودی نداده» (فَمَا رَبحَت تِجَارَتُهُم).

و هدایت نیافته اند» (وَ مَا كَانُوا مُهتَدِينَ).

دوگانگی شخصیت و تضاد برون و درون که صفت آشکار منافقان است، پدیده های گوناگونی در عمل و گفتار و رفتار فردی و اجتماعی آنها دارد که به خوبی می توان آن را شناخت.

نکته ها

1. وسعت معنی نفاق - نفاق به مفهوم خاص، صفت افراد بی ایمانی است که در صف مسلمانانند اما دل در گرو کفر دارند. تفاق معنی وسیعی دارد که هرگونه دوگانگی ظاهر و باطن ، گفتار و عمل را شامل می شود هر چند در افراد مؤمن باشد که ما از آن به عنوان رگه های نفاق نام می بریم. پیامبر (ص) در حدیثی فرمود: إسه خصلت است که در هر که باشند منافق است هرچند اهل روزه و نماز باشد و خود را مسلمان بداند: کسی که هرگاه به او اعتماد شود خیانت ورزد و هرگاه سخن گوید دروغ گوید و هرگاه وعده دهد خلف وعده کند. »

مسلما این گونه افراد رگه هایی از نفاق در وجودشان هست.

و درباره ریاکاران از امام صادق (ع) روایت شده است: «ريا و ظاهرسازی، درخت (شوم و تلخی) است که میوه ای جز شرک خفی ندارد و ریشه آن نفاق

ص: 30


1- 1 .يعمهونه از ماده زعمها، به معنی تردد و تحیر در کاری است و به معنی کوردلی که اثر آن سرگردانی می باشد نیز آمده است.

است.

2. فریب وجدان - آیه فوق اشاره روشنی به مساله فریب وجدان دارد. انسان منحرف و آلوده برای رهایی از سرزنش و مجازات وجدان، کم کم برای خود این باور را به وجود می آورد که عمل من نه تنها زشت و انحرافی نیست بلکه اصلاح و مبارزه با فساد است (إنّما نَحنُ مُصلحون)، تا با فریب وجدان، آسوده خاطر به اعمال خلاف خود ادامه دهد.

آيه 17

* (آيه 17)-دو مثال برای ترسیم حال منافقان - در مثال اول می گوید: « آنان [= منافقان همانند کسی هستند که آتشی افروخته» تا در بیابان تاریک، راه خود را پیدا کند (مَثَلُهُم كَمَثَلِ الَّذِی استَوقَدَ نَارًا). «ولی هنگامی که آتش اطراف او را روشن ساخت، خداوند (طوفانی می فرستد و آن را خاموش می کند، و در تاریکی های وحشتناکی که چشم کار نمی کند، آنها را رها می سازد» (فَلَّمَا أَضَاءَت مَا حَولهُ ذَهَبَ اللَّه بِنُورِ هِم وَ تَرَكَهُم فِی ظُلُمَاتٍ لَا يُبصِرُونَ).

فکر می کردند با این آتش مختصر و نور آن می توانند با ظلمتها به پیکار برخیزند اما طوفان بر می خیزد یا باران درشتی فرو می ریزد و یا بر اثر پایان گرفتن مواد آتش افروز، آتش به خاموشی می گراید و بار دیگر در تاریکی سرگردان می شوند.

این نور مختصر، با اشاره به فروغ وجدان و فطرت توحیدی است با اشاره به ایمان نخستین آنهاست که بر اثر تقلیدهای کورکورانه، تعصبهای غلط، لجاجتها و عداوتها، پرده های ظلمانی بر آن می افتد.

آيه 18

* (آيه 18)-سپس می افزاید: «آنها کران، گنگها و کورانند؛ لذا (از راه خطا) باز نمی گردند» (صُمُّ بُكمُ عُمئ فَهُم لَا يَرجِعُونَ).

تشبيه فوق این واقعیت را در زمینه نفاق روشن می سازد که نفاق و دورویی برای مدت طولانی نمی تواند مؤثر واقع شود، ممکن است منافقان برای مدت کوتاهی از مزایای اسلام و مصونیتهای مؤمنان برخوردار شوند و از رفاقت پنهانی با کفار نیز بهره گیرند ولی این امر همچون شعله ضعیف و کم دوامی که در بیابان تاریک

ص: 31

در معرض وزش طوفانهاست، دیری نمی پاید و سرانجام چهره واقعی آشکار می گردد و به جای کسب موفقیت و محبوبیت، منفور و مطرود خواهند شد.

آيه 19

* (آيه 19)-در مثال دوم، قرآن صحنه زندگی آنها را به شکل دیگری ترسیم می نماید: شبی است تاریک، باران به شدت می بارد، از کرانه های افق برق پرنوری می جهد، صدای غرش مهیب رعد نزدیک است پرده های گوش را پاره کند، انسانی بی پناه در دل این دشت وسیع سرگردان مانده است، باران پرپشت بدن او را مرطوب ساخته، نه پناهگاهی دارد که به آن پناه برد و نه ظلمت اجازه می دهد گامی به سوی مقصد بردارد. قرآن حال این مسافر سرگردان را بازگو می کند می فرماید: «یا همچون بارانی از آسمان که در شب تاریک همراه با رعد و برق و صاعقه (بر سر رهگذران ببارد» (أَؤكَصَيِبٍ مِنَ السَّمَاءِ فِيهِ ظُلُمَاتُ وَ رَعدُ وَ بَرقُ).

سپس می افزاید: «آنها از ترس مرگ، انگشتانشان را در گوشهای خود می گذارند تا صدای صاعقه را نشنوند» (يَجعَلُونَ أَصَابِعَهُم فِي ءَاذَانِهِم مِنَ الصَّوَاعِقِ حَذَرَ المَوتِ).

فرمايد: «و خداوند به کافران احاطه دارد و در قبضه قدرت او هستند (وَاللَّهُ مُحِيطُ بِالكَافِرِينَ).

آيه 20

* (آيه 20)-برقها پیاپی بر صفحه آسمان جستن می کند، روشنایی خیره کننده برق، نزدیک است چشمانشان را بر بايد» (یَکَادُ البَرقُ يَخطَفُ أَبصَارَهُم). |

هر زمان که (برق جستن می کند و صفحه بیابان را برای آنها روشن می سازد، (چند گامی در پرتو آن راه می روند؛ و چون خاموش می شود، توقف می کنند، (كُلَّمَا أَضَاءَ لَهُم مَشَوا فِيهِ وَ إذِا أَظلَمَ عَلَيهِم قَامُوا).

هر آن ممکن است هدف صاعقه ای قرار گیرند و خاکستر شوند. حتی این خطر وجود دارد که غرش رعد، گوششان را پاره و نور خیره کننده برق چشمشان را نابینا کند. «و اگر خدا بخواهد، گوش و چشم آنها را از بین می برد؛ چرا که خداوند بر هر چیز تواناست» (وَ لَو شَاءَ اللَّهُ لَذَهَبَ بِسَمعِهِم وَ أَبصَارِهِم إِنَّ اللَّهَ عَلَى كُلِّ شَیءٍ قَدِیرُ).

ص: 32

افسوس که به پناهگاه مطمئن ایمان پناه نبرده اند تا از شر صاعقه های مرگبار مجازات الهی و جهاد مسلحانه مسلمین نجات یابند.

در اینکه میان مثال دوم و اول در آیات فوق چه تفاوتی است، آیه اول (مثلهم كمثل الذي ... اشاره به منافقانی است که در آغاز وارد صف مؤمنان راستین شده بودند و ایمان آوردند اما ایمانشان پابرجا نبود و به نفاق گراییدند.|

مثال دوم (أو كصيب من السماء ...) حال منافقانی را بازگو می کند که از آغاز در صف نفاق بودند و برای یک لحظه هم ایمان نیاوردند.

آيه 21

* (آيه 21)-این چنین خدایی را بپرستید - بعد از شرح حال پرهیزگاران، کافران و منافقان، این آیه خط سعادت و نجات را که پیوستن به گروه اول است، مشخص ساخته می گوید: «ای مردم، پروردگار خود را پرستش کنید؛ آن کس که شما و کسانی را که پیش از شما بودند آفرید؛ تا پرهیزگار شوید» (يَا أَيُّهّا النَّاسُ اعبُدُوا رَبَّكُمُ الَّذِی خَلَقَكُم وَ الَّذِينَ مِن قَبلِكُم لَعَلَّكُم تَتَّقُونَ).

خطاب «يا أيها الناس» (ای مردم) که در قرآن حدود بیست بار تکرار شده و یک خطاب جامع و عمومی است، نشان می دهد که قرآن مخصوص نژاد و قبیله و طایفه و قشر خاصی نیست بلکه همگان را در این دعوت شرکت می دهد، همه را به پرستش خدای یگانه و مبارزه با شرک و انحراف از خط توحيد دعوت می کند.

برای برانگیختن حس شکرگزاری مردم و جذب آنها به عبادت پروردگار، از نعمت آفرینش انسانها آغاز می کند که هم نشانه قدرت خداست و هم علم و حکمت او.

قابل توجه اینکه نتیجه پرستش پروردگار، تقوا و پرهیزگاری است (لعلكم تتقون). بنابراین، عبادتهای ما چیزی بر جاہ و جلال خدا نمی افزاید همانگونه که ترک آنها چیزی از عظمت مقام او نمی کاهد. ان

آيه 22

* (آيه 22)-نعمت زمین و آسمان - در این آیه به قسمت دیگری از نعمتهای بزرگ خدا که می تواند انگیزه شکرگزاری باشد اشاره کرده می فرماید: «آن کس که زمین را بستر شما قرار داد» (اَلَّذِي جَعَلَ لَكُمُ الأَٔرضَ فِرَاشًا).

ص: 33

امام سجاد(ع) در تفسير آيه فوق فرمود: «خداوند، زمین را مناسب طبع شما قرار داد و موافق جسم شما، آن را گرم و سوزان نساخت تا از حرارتش بسوزید و سرد نیافرید تا منجمد شوید، آن را معطر قرار نداد تا بوی آن به مغزتان آسیب رساند و آن را بد بو نیافرید تا مایه هلاكتتان گردد، آن را همچون آب قرار نداد که در آن غرق شوید و سخت و محکم نیا فرید تا بتوانید در آن خانه و مسکن بنا کنید و مردگان را در آن دفن نمایید. آری، خداوند این گونه زمین را بستر استراحت شما قرار داد.»

سپس به نعمت آسمان می پردازد می گوید: «و آسمان [= جو زمین را همچون سقفی بالای سر شما قرار داد، (وَ السَّمَاءَ بِنَاءً).

واژه «سماء» که در این آیه به آن اشاره شده جو زمین است. یعنی قشر هوای متراکمی که کره زمین را پوشانده و طبق نظریه دانشمندان، ضخامت آن چند صد کیلومتر است.

اگر این قشر مخصوص هوا که همچون سقفی بلورین اطراف ما را احاطه کرده نبود، زمین پیوسته در معرض رگبار سنگهای پراکنده آسمانی بود و آرامش از مردم جهان سلب می شد.

سپس به نعمت باران پرداخته می گوید: «و از آسمان آبی فرو فرستاد» (وَ أَنزَلَ مِنَ السَّمَاءِ مَاءً).

آبی حیات بخش و زندگی آفرین و مایه آبادیها و شالوده نعمتهای مادی.

سپس به انواع میوه هایی که از برکت باران و روزیهایی که نصیب انسانها می شود اشاره کرده می گوید: «و به وسيله آن، میوه ها را پرورش داد؛ تا روزی شما باشد، (فَأَٔخرَجَ بِهِ مِنَ الثَّمَرَاتِ رِزقًا لَكُم).

این برنامه الهی که از یک سو رحمت وسیع خدا را بر همه بندگان مشخص می کند و از سوی دیگر بیانگر قدرت اوست که چگونه از آب بی رنگ صدها رنگ از میوه ها و دانه های غذایی با خواص متفاوت برای انسانها و جانداران دیگر آفريده، یکی از زنده ترین دلایل وجود اوست. از این رو می افزاید: «بنابراین، برای خدا همتایانی قرار ندهید، در حالی که می دانید به هیچ یک از آنها، نه شما را آفریده اند و نه

ص: 34

شما را روزی می دهند (فَلَا تَجعَلُوا لِلَّهِ أَٔندَادًا وَ أَٔنتُم تَعلَمُونَ).

«أنداد» جمع «ند» به معنی چیزی است که از نظر گوهر و ذات شریک و شبیه چیز دیگری باشد.

بت پرستی در شکلهای مختلف - به طور کلی هر چه را در ردیف خدا، در زندگی مؤثر دانستن یک نوع شرک است.

ابن عباس مفسر معروف، می گوید: أنداد، همان شرک است که گاهی پنهان تر از حرکت مورچه بر سنگ سیاه در شب تاریک است. از جمله اینکه انسان بگوید: به خدا سوگند، به جان تو سوگند، به جان خودم سوگند ... (یعنی خدا و جان دوستش را در یک ردیف قرار بدهد و بگوید این سگ اگر دیشب نبود دزدان آمده بودند (پس نجات دهنده ما از دزدان این سگ است). یا به دوستش بگوید: هر چه خدا بخواهد و تو بخواهی. همه اینها بویی از شرک می دهد.

در تعبیرات عامیانه نیز بسیار می گویند اول خدا، دوم تو! باید قبول کرد که این گونه تعبیرات نیز مناسب یک انسان موحد کامل نیست.

آيه 23

* (آيه 23)-قرآن معجزه جاویدان - از آنجا که نفاق و کفر گاهی از عدم درک محتوای نبوت و اعجاز پیامبر (ص) سرچشمه می گیرد، در اینجا به معجزه جاویدان قرآن اشاره کرده می گوید: «و اگر درباره آنچه بر بنده خود [= پیامبر نازل کرده ایم، شک و تردید دارید (دست کم یک سوره همانند آن بیاورید» (وَ إِن کُنتُم فِی رَیبٍ مِمَّا نَزَّلنَا عَلَى عَبدِنَا فَأتُوا بِسُورَةٍ مِن مِثلِهِ).

به این ترتیب، قرآن همه منکران را به مبارزه با قرآن و همانند یک سوره مانند آن دعوت می کند؛ تا عجز آنها دلیلی بر اصالت این وحی آسمانی در رسالت الهی آورنده آن باشد.

سپس می گوید: تنها خودتان به این کار قیام نکنید «و گواهان خود را به غیر خدا - (برای این کار) فراخوانید اگر راست می گویید» (وَ ادعُوا شُهَدَاء كُم مِن دُونِ اللَّهِ إِن كُنتُم صَادِقِينَ).

کلمه «شهداء» در اینجا اشاره به گواهانی است که آنها را در نفي رسالت

ص: 35

پیامبر (ص) کمک می کردند. جمله «من دون الله» اشاره به این است که، حتی اگر همه انسانها جز «الله» دست به دست هم بدهند برای اینکه یک سوره همانند سوره های قرآن بیاورند، قادر نخواهند بود.

جمله «إن کنتم صادقین» برای تحریک منکران به قبول مبارزه است و مفهومش این است که اگر شما از این کار عاجز هستید دلیل دروغ گویی شماست.

آيه 24

* (آيه 24)-در این آیه می گوید: « پس اگر چنین نکنید که هرگز نخواهید کرد . از آتشی بترسید که هیزم آن، (بدنهای مردم (گنهکار) و سنگها [= بتها) است» (فَإِن لَم تَفعَلُوا وَ لَن تَفعَلُوا فَاتَّقُوا النَّارَ الَّتِي وَقُودُهَا اانَّاسُ وَ الحِجَارَةُ).

و برای کافران، آماده شده است!» (أُعِدَّت لِلكَافِرِينَ).

«وقود» به معنی آتشگیره است. یعنی ماده قابل اشتعال مانند هیزم.

و در اینکه منظور از «حجارة » چیست، آنچه با ظاهر آیات فوق سازگارتر به نظر می رسد این است که آتش دوزخ از درون خود انسانها و سنگها شعله ور می شود. با توجه به این حقیقت که امروز ثابت شده همه اجسام جهان در درون خود آتشی عظیم نهفته دارند، درک این معنی مشکل نیست.

در آیه 6 و 7 سوره همزه می خوانیم: «آتش برافروخته الهی است و آتشی که از دلها سر می زند .

نکته ها

1. چرا پیامبران به معجزه نیاز دارند. همان طور که از لفظ «معجزه » پیداست، پیامبر باید قدرت بر انجام اعمال خارق العاده ای داشته باشد که دیگران از انجام آن عاجز باشند. پیامبری که دارای معجزه است، لازم است مردم را به مقابله به مثل دعوت کند. او باید نشانه درستی گفتار خود را معجزۂ خویش معرفی نماید تا اگر دیگران می توانند همانند آن را بیاورند. این کار را در اصطلاح «تحدی » گویند.

2. قرآن معجزه جاودانی پیامبر اسلام (ص) – از میان معجزاتی که از پیامبر اسلام (ص) صادر شده، قرآن برترین سند حقانیت اوست چرا که قرآن معجزه ای

ص: 36

گویا»، «جاودانی»، «جهانی» و «روحانی» است.

پیامبران پیشین می باید همراه معجزات خود باشند. در حقیقت، معجزات آنها زبان نداشت و گفتار پیامبران آن را تکمیل می کرد . این گفته در مورد معجزات دیگر پیامبر اسلام غیر از قرآن نیز صادق است . ولی قرآن یک معجزه گویاست نیازی به معرفی ندارد، خودش به سوی خود دعوت می کند، مخالفان را به مبارزه می خواند محکوم می سازد و از میدان مبارزه پیروز بیرون می آید. بدین رو، با گذشت قرنها از وفات پیامبر (ص) همانند زمان حیات او، به دعوت خود ادامه می دهد. هم دین است و هم معجزه، هم قانون است و هم سند قانون.

جاودانی و جهانی بودن - قرآن مرز زمان و مکان را در هم شکسته و همچنان به همان شکلی که 1400 سال قبل در محیط تاریک حجاز تجلی کرد، امروز بر ما تجلی می کند. پیداست هر چه رنگ زمان و مکان به خود نگیرد تا ابد و در سراسر جهان پیش خواهد رفت. روشن است که یک دین جهانی و جاودانی باید یک سند حقانیت جهانی و جاودانی هم در اختیار داشته باشد.

روحانی بودن قرآن - امور خارق العاده ای که از پیامبران پیشین به عنوان گواه صدق گفتار آنها دیده شده معمولا جنبه جسمانی داشته؛ زنده کردن مردگان، سخن گفتن نوزاد در گاهواره و ... همه جنبه جسمی دارند و چشم و گوش انسان را تسخیر می کنند ولی الفاظ قرآن که از حروف الفبا و كلمات معمولی ترکیب یافته، در اعماق دل و جان انسان نفوذ می کند، اندیشه ها را در برابر خود وادار به تعظیم می نماید. معجزه ای که تنها با افکار و ارواح انسانها سر و کار دارد، برتری چنین معجزه ای بر معجزات جسمانی احتیاج به توضیح ندارد.

آيه 25

* (آيه 25)-ویژگی نعمتهای بهشتی - از آنجا که در آیه قبل کافران و منکران قرآن به عذاب دردناکی تهدید شدند، در این آیه سرنوشت مؤمنان را بیان می کند تا ۔ همانگونه که روش قرآن است . با مقابله این دو با هم حقیقت روشن شود. می فرماید: « به کسانی که ایمان آورده و کارهای شایسته انجام داده اند، بشارت ده که باغهایی از بهشت برای آنهاست که نهرها از زیر درختانش جاری است» (وَ بَشِّرِ

ص: 37

الَّذِينَ ءَامَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحَاتِ أَٔنَّ لَهُم جَنَّاتٍ تَجرِي مِن تَختِهَا الأَٔنهَارُ).

طراوت از آن باغی است که همیشه آب در اختیار دارد، آبهایی که متعلق به خود آن است و هرگز قطع نمی شود، و باغهای بهشت چنین است.|

سپس ضمن اشاره به میوه های گوناگون این باغها می گوید: «هر زمان که میوه ای از آن، به آنان داده شود، می گویند: این همان است که قبلا به ما روزی داده شده بود، ولی اینها چقدر از آنها بهتر و عالی تر است (كُلَّمَا رُزِقُوا مِن ثَمَرَةٍ رِزقًا قَالُوا هَذَا الَّذِي رُزِقنَا مِن قَبلُ).

سپس می افزاید: «و میوه هایی که برای آنها آورده می شود، همه (از نظر خوبی و زیبایی یکسانند» (وَ أُتُوا بِهِ مُتَشَابِهًا).

چنان در درجه اعلا قرار دارند که نمی شود یکی را بر دیگری ترجیح داد.

آخرین نعمت بهشتی که در این آیه به آن اشاره شده همسران است. می فرماید: «و برای آنان همسرانی پاک و پاکیزه است» (و لَهُم فِیهَا أَزوَاجُ مُطَهَّرَةُ).

پاک از آلودگی هایی که در این جهان ممکن است داشته باشند، پاک از نظر روح و قلب و پاک از نظر جسم و تن.

در پایان آیه می فرماید: «و جاودانه در آن خواهند بود» (و هُم فيهَا خَالِدُون).

نکته ها:

1. همسران پاک - تنها وصفی که برای همسران بهشتی در این آیه بیان شده وصف «مطهرة» (پاک و پاکیزه) است. اشاره به اینکه اولین و مهم ترین شرط همسر، پاکی و پاکیزگی است. حدیث معروفی که از پیامبر (ص) نقل شده نیز این حقیقت را روشن می کند آنجا که می فرماید: «از گیاهان سرسبزی که بر مزبله ها می روید بپرهیزید!»

عرض کردند: ای پیامبر، منظور شما از این گیاهان چیست؟ | فرمود: «زن زیبایی است که در خانوادۂ آلوده ای پرورش یافته.» 2. نعمتهای مادی و معنوی در بهشت - گر چه در بسیاری از آیات قرآن سخن

ص: 38

از نعمتهای مادی بهشت است ولی در کنار آن به نعمتهای معنوی مهم تری نیز اشاره شده است. مثلا در آیه 72 سوره توبه می خوانیم: «خداوند به مردان و زنان با ایمان، باغهایی از بهشت وعده داده که نهرها از زیر درختانش جاری است؛ جاودانه در آن خواهند ماند؛ و مسکنهای پاکیزه ای در این بهشتهای جاودان (نصیب آنها ساخته )؛ و (خشنودی و رضای خدا (از همه اینها ) برتر است؛ و پیروزی بزرگ، همین است.

آيه 26

* (آيه 26)-شأن نزول: هنگامی که در آیات قرآن ملهایی به «باب» (مگس) و عنکبوت» نازل گردید، جمعی از مشرکان این موضوع را بهانه قرار داده زبان به انتقاد گشودند که این چگونه وحی آسمانی است که سخن از «عنکبوت» و «مگس» می گوید؟ آیه نازل شد.

تفسیر: آیا خدا هم مثال می زند - آیه می گوید: «خداوند از اینکه به موجودات ظاهر کوچکی مانند) پشه، و حتی کمتر از آن، مثال بزند شرم نمی کند »(إِنَّ اللَّه لَا يَستَحیِ أَن يَضرِبَ مَثَلًا مَا بَعُوضَةً فَمَا فَوقَهَا).

مثال وسیله ای برای تجسم حقیقت است. گاهی که گوینده در مقام تحقیر و بیان ضعف مدعیان است، بلاغت سخن ایجاب می کند که برای نشان دادن ضعف آنها، موجود ضعیفی را برای مثال انتخاب کند. مثلا در آیه 73 سوره حج می خوانیم: «ای مردم، مثلی زده شده است، به آن گوش فرا دهید: کسانی را که غیر از خدا می خوانید، هرگز نمی توانند مگسی بیافرینند، هرچند برای این کار دست به دست هم دهند؛ و هر گاه مگس چیزی از آنها برباید، نمی توانند آن را باز پس گیرند. هم این طلب کنندگان ناتوانند، و هم آن مطلوبان (هم این عابدان، و هم آن معبودان).»

در اینکه منظور از «فما فوقها» ( پشه یا بالاتر از آن چیست؟ مفسران دو گونه تفسیر کرده اند. گروهی گفته اند: منظور بالاتر از آن در کوچکی است زیرا در مقام بیان

کوچکی مثال است و برتری نیز از این نظر می باشد. مثل اینکه به کسی بگوییم چرا برای یک تومان این همه زحمت می کشی شرم نمی کنی؟ او می گوید شرمی ندارد

ص: 39

من برای بالاتر از آن هم زحمت می کشم حتی برای یک ریال! |

بعضی دیگر گفته اند: مراد بالاتر از نظر بزرگی است. یعنی خداوند هم مثالهای کوچک را مطرح می کند و هم مثالهای بزرگ را - تفسير اول مناسب تر به نظر می رسد.

سپس آیه می فرماید: « آنان که ایمان آورده اند، می دانند که آن، حقیقتی است از طرف پروردگارشان» (فَأَٔمَّا الَّذِينَ ءَامنُوا فَيَعلَمُونَ أَنَّهُ الحَقُّ مِن رَبِّهِم).

آنها در پرتو ایمان و تقوا از لجاجت و عناد و کینه توزی با حق دورند.

و اما آنها که راه کفر را پیموده اند این موضوع را بهانه کرده) می گویند: منظور خداوند از این مل چه بوده است؟! (آری، خدا جمع زیادی را با آن گمراه و گروه بسیاری را هدایت می کنند، (وَ أَمَّا الَّذِينَ كَفَرُوا فَيَقُولُونَ مَاذَا أَٔرَادَ اللَّهُ بَهَذَا مَثَلًا يُضِلُّ بِهِ كَثِيرًا وَ يَهدِی بِهِ كَثِيرًا).

خداوند می فرماید: «ولی تنها فاسقان را با آن گمراه می سازد، (وَ مَا يُضِلُّ بِهِ إِلَّا الفَاسِقِينَ).

منظور از « فاسقین کسانی هستند که از راه و رسم عبودیت و بندگی پا بیرون نهاده اند زیرا و فسق» از نظر لغت به معنی خارج شدن هسته از درون خرما است سپس در این معنی توسعه داده شده و به کسانی که از جاده بندگی خداوند بیرون می روند اطلاق شده است.

هدایت و اضلال الهی - به شهادت آیات متعددی از قرآن «هدایت» به معنی فراهم آوردن وسائل سعادت و «اضلال» به معنی از بین بردن زمینه های مساعد است بدون اینکه جنبه اجباری به خود بگیرد.

این فراهم ساختن اسباب که نام آن را توفیق می گذاریم، یا برهم زدن اسباب که نام آن را سلب توفیق می گذاریم، نتیجه اعمال انسانهاست که این امور را در پی دارد. بنابراین اگر خداوند به کسانی توفیق هدایت می دهد یا از کسانی توفیق را سلب می کند نتیجه اعمال خودشان است.

آيه 27

* (آيه 27)-زیانکاران واقعی - از آنجا که در آیه قبل سخن از اضلال فاسقان

ص: 40

بود، در این آیه با ذکر سه صفت فاسقان را معرفی می کند: .

1. «کسانی هستند که پیمان خدا را، پس از محکم ساختن آن، می شکننده «الَّذِينَ يَنقُضُونَ عَهدَ اللَّهِ مِن بَعدِ مِيثَاقِهِ).

در واقع انسانها پیمانهای مختلفی با خدا بسته اند. پیمان توحید و خداشناسی، پیمان عدم تبعیت از شیطان و هوای نفس؛ فاسقان این پیمانها را شکسته و از خواسته های دل و شیطان پیروی می کنند.

این پیمان کجا و چگونه بسته شد . خداوند هر موهبتی به انسان ارزانی می دارد، همراه آن پیمانی با زبان آفرینش از او می گیرد. به او چشم می دهد یعنی با این چشم حقایق را ببین ، گوش می دهد یعنی صدای حق را بشنو.... به این ترتیب هرگاه انسان از آنچه در درون فطرت اوست بهره نگیرد، یا از نیروهای خداداد در مسیر خطا استفاده کند، پیمان خدا را شکسته است. آری فاسقان همه یا قسمتی از این پیمانهای فطری الهی را زیر پا می گذارند.

2. «و پیوندهایی را که خدا دستور داده برقرار سازند، قطع نموده» (وَ يَقطَعُونَ مَا أَٔمَرَ اللَّهُ بِهِ أَٔن يُوصَلَ).

این پیوندها شامل پیوند خویشاوندی، پیوند دوستی، پیوندهای اجتماعی، ارتباط با رهبران الهی و رابطه با خداست.

3. «و در روی زمین فساد می کنند» (وَ يُفسِدُونَ فِي الأَٔرضِ). در پایان آیه می گوید: «اینها زیانکارانند» (أُٔوِلَئِكَ هُمُ الخَاسِرُونَ).

چه زبانی از این برتر که انسان سرمایه های مادی و معنوی خود را در طريق فنا و نیستی و بدبختی به کار برد؟

اهمیت صله رحم در اسلام - آیه فوق از احترام به پیوندهای الهی سخن می گفت که پیوند خویشاوندی یک مصداق روشن آن است.

اسلام نسبت به صله رحم و کمک و حمایت و محبت نسبت به خویشاوندان اهمیت فوق العاده ای قائل شده است و قطع رحم و بریدن رابطه از خویشاوندان و بستگان را به شدت نهی کرده است. زشتی وگناه قطع رحم به حدی است که امام

ص: 41

سجاد (ع) به فرزندش نصیحت می کند می فرماید: «بپرهیز از معاشرت با کسی که قطع رحم کرده که قرآن او را دور از رحمت خدا شمرده است.» | ان

آيه 28

* (آيه 28)-نعمت اسرار آمیز حیات - قرآن دلایلی را که در گذشته (آیه 21 و 22 همین سوره در زمینه شناخت خدا ذکر کرده بود تکمیل می کند. در اینجا برای اثبات وجود خدا از نقطه ای آغاز کرده که برای کسی جای انکار باقی نمی گذارد و آن مسأله حیات و زندگی است. می فرماید: «چگونه به خداوند کافر می شوید؟! در حالی که شما مردگان (و اجسام بی روحی) بودید، و او شما را زنده کرد» (كَيفَ تَكفُرُونَ بِاللَّهِ وَكُنتُم أَٔموَاتًا فَأَحیَاکُم).

قرآن یادآوری می کند که قبل از این، شما اجسام بی روحی بودید، اکنون دارای نعمت حیات و هستی می باشید، اعضا و دستگاههای مختلف، حواس و ادراک به شما داده است. این مسأله اسرارآمیز که افکار دانشمندان و کوششهایشان از درك آن عاجز مانده، بزرگ ترین سند اثبات وجود خداست.

بعد از یاد آوری نعمت حیات، دلیل آشکار دیگری را یادآور می شود و آن مسأله مرگ است. می گوید: «سپس شما را می میراند» (ثُمَّ يُمِيُتُکُم).

آری آفریننده حیات همان آفریننده مرگ است چنانکه در آیه 2 سوره ملك می خوانیم: «آن کس که مرگ و حیات را آفرید تا شما را بیازماید.»

قرآن بعد از ذکر دو دلیل روشن بر وجود خدا، به ذكر مسأله معاد و زنده شدن پس از مرگ پرداخته می گوید: «و بار دیگر شما را زنده می کند» (ثُمَّ يُځپِیکُم).

البته زندگی پس از مرگ جای تعجب نیست و با توجه به دلیل اول - یعنی اعطای حیات به موجود بی جان - پذیرفتن اعطای حیات پس از متلاشی شدن بدن، نه تنها کار مشکلی نیست بلکه از نخستین بار آسان تر است، هرچند آسان و مشکل برای وجودی که قدرتش بی انتهاست مفهومی ندارد.

و در پایان آیه می گوید: «سپس به سوی او بازگردانده می شوید، (ثُمَّ إِلَيهِ تُرجَعُونَ).

مقصود از رجوع به سوی پروردگار، بازگشت به سوی نعمتهای خداوند

ص: 42

می باشد. یعنی در روز رستاخیز به نعمتهای خداوند بازگردانده می شوید.

آيه 29

* (آيه 29)-پس از ذکر نعمت حیات و اشاره به مسأله مبدأ و معاد، به یکی دیگر از نعمتهای خداوند اشاره کرده می گوید: «او (خدایی) است که همه آنچه را از نعمتها) در زمین وجود دارد برای شما آفريد» (هُوَ الَّذِی خَلَقَ لَكُم مَا فِب الأَٔرضِ جَميعًا).

به این ترتیب، ارزش وجودی انسانها و سروری آنان را نسبت به همه موجودات زمینی مشخص می کند. |

در قرآن آیات فراوانی می یابیم که انسان را هدف نهایی آفرینش موجودات جهان معرفی می کند.

بار دیگر به دلایل توحید بازمی گردد می گوید: « سپس به آسمان پرداخت؛ و آنها را به صورت هفت آسمان مرتب نمود؛ و او به هر چیز آگاه است» (ثُمَّ استَوَى إِلَى السَّمَاءِ فَسَوَّیهُنَّ سَمَوَاتٍ وَ هُوَ بِكُلِّ شَيءٍ عَلِيمُ).

جمله «استوی» از ماده «استواء» به معنی تسلط و احاطه کامل و قدرت بر خلقت و تدبیر است.

مقصود از آسمانهای هفتگانه معنی واقعی آسمانهای هفتگانه است. از آیات قرآن استفاده می شود که کرات و ثوابت و سیاراتی را که ما می بینیم همه جزء آسمان اول است و شش عالم دیگر وجود دارد که از دسترس دید ما و ابزارهای علمی امروز بیرون است و مجموع هفت عالم را به عنوان هفت آسمان تشکیل می دهند. شاهد این سخن آیه 12 سورة فصلت است که می گوید: «و آسمان پایین را با چراغهایی [= ستارگان زینت بخشیدیم.»

اما اینکه گفتیم شش آسمان دیگر برای ما مجهول است و شاید علوم در آینده از روی آن پرده بردارد، به این دلیل است که علوم ناقص بشر به هر نسبت که پیش می رود از عجایب آفرینش تازه هایی را به دست می آورد.

آيه 30

* (آيه 30)-انسان نماینده خدا در زمین - در آیات گذشته خواندیم که خدا مواهب زمین را برای انسان آفریده است. در این سلسله آیات که از آیه 30 شروع

ص: 43

و به آیه 39 پایان می یابد، سه مطلب اساسی مطرح شده است:

.. خبر دادن پروردگار به فرشتگان راجع به خلافت و سرپرستی انسان در زمین و گفت و گویی که آنها با خداوند داشته اند.

2. دستور خضوع و تعظیم فرشتگان در برابر نخستین انسان.

3. تشریح وضع آدم و زندگی او در بهشت و حوادثی که منجر به خروج او از بهشت گرديد سپس توبة آدم و زندگی او و فرزندانش در زمین.

این آیه از نخستین مرحله سخن می گوید. خواست خداوند چنین بود که در روی زمین موجودی بیافریند که نماینده او باشد، صفاتش پرتوی از صفات پروردگار و مقام و شخصیتش برتر از فرشتگان

نخست می گوید: به خاطر بیاور «هنگامی را که پروردگارت به فرشتگان گفت: من در روی زمین، جانشینی نماینده ای قرار خواهم داد» (وَإِذ قَالَ رَبُّكَ لِلمَلَائِكَةِ إِنِّي جَاعِلُ فِی الأَرضِ خَلِيَفًه).

خلیفه» به معنی جانشین است. در اینکه منظور از آن در اینجا جانشین چه کسی و چه چیزی است، همانگونه که بسیاری از محققان پذیرفته اند، مقصود خلافت الهی و نمایندگی خدا در زمین است. سؤالی که بعد از این فرشتگان می کنند و می گویند نسل آدم ممکن است مبدأ فساد و خونریزی شود و ما تسبیح و تقدیس تو می کنیم، متناسب همین معنی است چراکه نمایندگی خدا در زمین با این کارها سازگار نیست.

خدا می خواست موجودی بیافریند که گل سرسبد عالم هستی باشد و شایسته مقام خلافت الهی و نماینده «الله» در زمین گردد.

سپس آیه مورد بحث می افزاید: فرشتگان به عنوان سؤال برای درک حقیقت، گفتند: (پروردگارا!) آیا کسی را در آن قرار می دهی که فساد و خونریزی کند؟!» (قَالُوا أَتَجعَلُ فِيهَا مَن يُفسِدُ فِيهَا وَ یَسفِکُ الدِّمَاءَ).

زیرا موجودات زمینی دیگر، که قبل از این آدم وجود داشتند نیز به فساد و خونریزی آلوده شدند. اگر هدف از آفرینش انسان عبادت است، «تسبیح و حمد تو

ص: 44

را به جا می آوریم و تو را تقدیس می کنیم» (وَ نَحنُ نُسَبّحُ بِحَمدِکَ وَ نُقَدِّسُ لَكَ).

خداوند در اینجا پاسخی داد که توضیح آن در مراحل بعد آشکار گردید. « فرمود: من حقایقی را می دانم که شما نمی دانید» (قَالَ إِّنِي أَٔعلَمُ مَا لَا تَعلَمُونَ).

آنها فکر می کردند اگر هدف عبودیت و بندگی است که ما مصداق کامل آن هستیم، همواره غرق در عبادتیم و از همه کس سزاوارتر به خلافت! بی خبر از اینکه عبادت آنها با توجه به اینکه شهوت و غضب و خواستهای گوناگون در وجودشان راه ندارد، با عبادت و بندگی انسان که امیال و شهوات او را احاطه کرده و شیطان از هر سو او را وسوسه می کند، تفاوت فراوانی دارد.

آنها چه می دانستند که از نسل این آدم، پیامبرانی همچون محمد و ابراهیم و نوح و موسی و عیسی و ائمه اهل بیت (ع) و بندگان صالح و شهیدان جانباز و مردان و زنانی که همه هستی خود را عاشقانه در راه خدا می دهند، قدم به عرصه وجود خواهند گذاشت. افرادی که گاه یک ساعت تفكر آنها برابر با سالها عبادت فرشتگان است.

آيه 31

* (آيه 31)-فرشتگان در بوته آزمایش - آدم به لطف پروردگار دارای استعداد فوق العاده ای برای درک حقایق هستی بود. خداوند این استعداد او را به فعلیت رسانید و به گفته قرآن «سپس علم اسماء -علم اسرار آفرینش و نامگذاری موجودات را همگی به آدم آموخت» (وَ عَلَّمَ ءَادَمَ الأَٔسمَاءَ كُلَّهَا).

و این آگاهی از علوم مربوط به جهان آفرینش و اسرار و خواص مختلف موجودات عالم هستی، افتخار بزرگی برای آدم بود.

در حدیثی آمده که از امام صادق (ع) درباره این آیه سؤال کردند. فرمود: منظور زمینها، کوه ها، دره ها و بستر رودخانه ها و تمامی موجودات) می باشد.» سپس امام (ع) به فرشی که زیر پایش گسترده بود نظری افکند فرمود: «حتی این فرش هم از اموری بوده که خدا به آدم تعلیم داد.»

همچنین استعداد نامگذاری اشیا را به او ارزانی داشت تا بتواند اشیا را نامگذاری کند و در مورد احتیاج با ذکر نام آنها را بخواند.

ص: 45

بعد آنها را به فرشتگان عرضه داشت و فرمود: اگر راست می گویید، اسامی اینها را به من خبر دهید (ثُمَّ عَرَضهُم عَلَى المَلَائِكَةِ فَقَالَ أَٔنبِوُنُی بِأَسمَاءِ هَؤُٔلَاءِ إِٔن كُنتُم صَادِقِينَ).

آيه 32

* (آيه 32)-فرشتگان که دارای چنان احاطه علمی نبودند، در برابر این آزمایش فرو ماندند. بدین رو عرض کردند: منزهى تو! ما چیزی جز آنچه به ما تعليم داده ای، نمی دانیم» (قَالُوا سُبحَانَكَ لَا عِلمَ لَنَا إِلَّا مَا عَلَّمتَنَا)

تو دانا و حکیمی» (إِنَّكَ أَنتَ العَلِيمُ الحَكِيمُ).

آيه 33

* (آيه 33)-در اینجا نوبت به آدم رسید که در حضور فرشتگان اسامی موجودات و اسرارشان را شرح دهد. «(خداوند) فرمود: ای آدم! آنان را از اسامی و اسرار) این موجودات آگاه کن» (قَالَ یَا ءَادَمُ بِأَٔسمَائِهِم).

هنگامی که آنان را آگاه کرد (خداوند) فرمود: آیا به شما نگفتم که من، غیب آسمانها و زمین را می دانم؟ و نیز می دانم آنچه را شما آشکار می کنید، و آنچه را پنهان می داشتید» (فَلَمَّا أَنبَٔأهُم بِأَٔسمَائِهِم قَالَ أَٔلم أَٔقُل لَكُم إِنِّي أَعلَمُ غَیبَ السَّمَواتِ وَالأَٔرضِ وَ أَٔعلَمُ مَا تُبدوُنَ وَ مَا كُنتُم تَكتُمُونَ).

در اینجا فرشتگان در برابر معلومات وسیع این انسان سر تسلیم فرود آوردند و بر آنها آشکار شد که لایق خلافت زمین تنها اوست.

در اینکه خداوند چگونه این علوم را به آدم تعلیم نمود، باید بگوییم تعلیم در اینجا جنبه تکوینی داشت. یعنی خدا این آگاهی را در نهاد و سرشت آدم قرار داده بود و در مدت کوتاهی آن را بارور ساخت.

اطلاق واژه «تعليم» در قرآن به تعلیم تکوینی، در جای دیگر نیز آمده است. در آیه 4 سورة الرحمن می فرماید: «علمه البيان» (به او بیان را آموخت.) این تعلیم را خداوند در مکتب آفرینش به انسان داده و معنی آن استعداد ویژگی فطری است که در نهاد انسانها قرار داده تا بتوانند سخن بگویند.

اکنون این سؤال پیش می آید که اگر این علوم را به فرشتگان نیز تعلیم می نمود آنها همین فضیلت آدم را پیدا می کردند. باید توجه داشت که ملائکه

ص: 46

آفرینش خاصی داشتند که استعداد فراگیری این همه علوم در آنها نبود بلکه برای هدف دیگری آفریده شده بودند. فرشتگان بعد از این آزمایش واقعیت را دریافتند و پذیرفتند گرچه در آغاز فکر می کردند برای این هدف نیز آمادگی دارند ولی خداوند با آزمایش علم اسماء تفاوت آنها را با آدم روشن ساخت.

آيه 34

* (آيه 34)-آدم در بهشت - قرآن در تعقیب بحثهای گذشته پیرامون مقام و عظمت انسان به فصل دیگری از این بحث پرداخته می گوید: «و (یا دکن) هنگامی را که به فرشتگان گفتیم: برای آدم سجده و خضوع کنید، (وَ إِٔذ قُلنَا لِلمَلَائِكَةِ اسجُدُوا لِأَٔدَمَ). «همگی سجده کردند جز ابلیس که سر باز زد و تكبر ورزید» (فَسَجَدُوا إِلَّا إِبلِيسَ أَٔبَى وَاستَكبَرَ).

او استکبار کرد «و (به خاطر نافرمانی و تکبرش) از کافران شد (وَ كَانَ مِنَ الكَافِرِينَ).

آیه فوق سند زنده و گواه روشنی بر شرافت انسان و عظمت مقام اوست که پس از تکمیل خلقتش تمام فرشتگان مأمور می شوند در برابر این آفرینش بزرگ سر تعظیم فرود آورند. به راستی کسی که لایق مقام خلافت الهی و نمایندگی او در زمین است شایسته هر نوع احترامی است.

اما در برابر انسانی که چند فرمول علمی را می داند چه اندازه کرنش می کنیم، پس چگونه است حال نخستین انسان با آن معلومات سرشار از جهان هستی.

نکته ها:

.. چرا ابليس مخالفت کرد - میدانیم «شیطان» اسم جنس است شامل نخستین شیطان و همه شیطانها می شود ولی «ابلیس» اسم خاص است و اشاره به شیطانی است که اغواگر آدم شد. او به طبق صریح آیات قرآن از جنس فرشتگان نبود بلکه در صف آنها قرار داشت. او از طایفه جن بود که مخلوق مادی است.

انگیزه او در این مخالفت، کبر و غرور و تعصب خاصی بود که بر فکرش چیره شد. او می پنداشت که از آدم برتر است و علت کفر او نیز همین بود که فرمان

ص: 47

حکیمانه پروردگار را نادرست شمرد. نه تنها عملا عصیان کرد از نظر اعتقاد نیز معترض بود. به این ترتیب خودبینی و خودخواهی، محصول یک عمر ایمان و عبادت او را بر باد داد و آتش به خرمن هستی او افکند. کبر و غرور از این آثار بسیار دارد.

جمله «كان من الكافرين » نشان می دهد که او قبل از این فرمان نیز خط خود را از مسیر فرشتگان و اطاعت فرمان پروردگار جدا کرده بود و فکر استکبار در سر می پروراند.

2. آیا سجده برای خدا بود یا آدم - بی شک «سجده» به معنی « پرستش» برای خداست و معنی توحید عبادت همین است که غیر از خدا را پرستش نکنیم. بنابراین جای تردید نخواهد بود که فرشتگان برای آدم سجدۂ پرستش نکردند بلکه سجده برای خدا بود و به خاطر آفرینش چنین موجود شگرفی. یا اینکه برای آدم سجده کردند اما سجده به معنی «خضوع نه پرستش.

از امام علی بن موسی الرضا(ع) روایت شده است: «سجده فرشتگان، پرستش خداوند از یک سو و اکرام و احترام آدم از سوی دیگر بود چرا که ما در صلب آدم بودیم.

آيه 35

* (آيه 35)-بعد از این ماجرا و ماجرای آزمایش فرشتگان، به آدم دستور داده شد او و همسرش در بهشت سکنی گزیند. قرآن می فرماید: «و گفتیم تو ای آدم! با همسرت در بهشت سکونت کن و از نعمتهای آن، از هرجا می خواهید، گوارا بخورید» (وَ قُلنَا یَا ءَادَمُ اسكُن أَٔنتَ وَزَوجُكَ الجَنَّةَ وَ کُلَا مِنهَا رَغَدًا حَيثُ شِئٔتُمَا).(1).

«(اتا) نزدیک این درخت نشوید؛ که از ستمگران خواهید شد» (وَ لاتقربا هذه الشجرة فتكونا من الظالمين).

از آیات قرآن استفاده می شود که آدم برای زندگی روی زمین آفریده شده بود

ص: 48


1- 1 .«رغد» به معنی فراوان، گسترده و گوارا است. جمله حيث شئتمان اشاره به این است که از هر جای بهشت یا از هر نوع از میوه ها که میل داشتید استفاده کنید.

ولی در آغاز، خداوند او را در بهشت که یکی از باغهای پرنعمت این جهان بود، ساکن نمود.

شاید علت این بوده که آدم با زندگی کردن روی زمین آشنایی نداشت و تحمل زحمتهای آن بدون مقدمه برای او مشکل بود. او در این محیط باید تکامل یابد و بداند زندگی روی زمین همراه با برنامه ها و تکالیف و مسؤوليتهاست که انجام صحیح آنها باعث سعادت و تکامل و بقای نعمت و سر باز زدن از آن سبب رنج و ناراحتی است.

این یک سلسله تعليمات لازم بود که باید فرا گیرد و با داشتن این آمادگی به روی زمین قدم بگذارد.

آيه 36

* (آيه 36)-در اینجا «آدم» در برابر فرمان الهی درباره خودداری از درخت ممنوع قرار گرفت ولی شیطان اغواگر که سوگند یاد کرده بود که دست از گمراه کردن آدم و فرزندانش برندارد، به وسوسه گری مشغول شد. قرآن می فرماید: « پس شیطان موجب لغزش آنها از بهشت شد؛ و آنان را از آنچه در آن بودند، بیرون کرد (فَأَزَلَّهُمَا الشَّيطَانُ عَنهَا فَأَٔخرَجَهُمَا مِمَّا كَانَا فِيهِ).

آری از بهشتی که کانون آرامش و آسایش و دور از درد و رنج بود، بر اثر فریب شیطان اخراج شدند.

قرآن می فرماید: «و ( در این هنگام به آنها گفتیم: همگی (به زمین فرود آیید، در حالی که بعضی دشمن دیگری خواهید بود» (وَ قُلنَا اهبِطُوا بَعضُكُم لِبَعضٍ عَدُوُّ ).

منظور از هبوط ونزول آدم به زمین، نزول مقامی است نه مکانی. یعنی از مقام ارجمند خود و از آن بهشت سرسبز پایین آمد.

و برای شما در زمین، تا مدت معینی قرارگاه و وسیله بهره برداری خواهد بود» (وَ لَکُم فِی الأَٔرضِ مُستَقَّرُّ وَ مَتَاعُ إِلَى حِینٍ).

آدم متوجه شد راستی به خویشتن ستم کرده و از محیط آرام و پرنعمت بهشت، به خاطر تسلیم شدن در برابر وسوسه های شیطان بیرون رانده شده.

درست است که آدم معصوم از گناه بود ولی هرگاه ترک أولى از پیامبر سرزند،

ص: 49

خداوند نسبت به او سخت می گیرد همانند گناهی که از افراد عادی سر بزند. و این جریمه سنگینی بود که آدم در برابر آن نا فرمانی پرداخت.

نکته ها:

.. بهشت آدم کدام بهشت بود - ظاهر این است که بهشت موعود نیکان و پاکان نبود بلکه یکی از باغهای پرنعمت و روح افزای یکی از مناطق سرسبز زمین بوده است زیرا بهشت موعود قیامت نعمت جاودانی است که در آیات بسیاری از قرآن به جاودانگی آن اشاره شده و بیرون رفتن از آن ممکن نیست. دوم اینکه ابلیس آلوده و بی ایمان را در آن بهشت راهی نخواهد بود. سوم اینکه در روایاتی که از سوی اهل بیت (ع) به ما رسیده این موضوع صريحا آمده است.

یکی از راویان حدیث می گوید: از امام صادق (ع) راجع به بهشت آدم پرسیدم. امام (ع) فرمود: «باغی از باغهای دنیا بود که خورشید و ماه بر آن می تابید و اگر بهشت جاودان بود هرگز آدم از آن رانده نمی شد.»

2. مقصود از شیطان در قرآن چیست - واژه «شیطان» از ماده «شطن» گرفته شده و شاطن به معنی خبیث و پست آمده است. شیطان به موجود سرکش و متمرد اطلاق می شود اعم از انسان یا جن و یا جنبندگان دیگر و به معنی روح شرير و دور از حق نیز آمده است.

باید دانست که «شیطان» به هر موجود موذی و منحرف کننده و طاغی و سرکش، خواه انسانی یا غیرانسانی می گویند و ابلیس نام آن شیطان است که آدم را فریب داد و اکنون با لشکر و جنود خود در کمین آدمیان است.

از موارد استعمال این کلمه در قرآن نیز بر می آید که شیطان به موجود موذی و مضر گفته می شود. موجودی که از راه راست برکنار بوده و درصدد آزار دیگران است. موجودی که سعی می کند ایجاد دودستگی نماید و اختلاف و فساد ایجاد کند. در آیه 91 سوره مائده می فرماید: «شیطان می خواهد در میان شما عداوت و کینه ایجاد کند.

ص: 50

از طرفی می بینیم که در قرآن نیز شیطان به موجود خاصی اطلاق نشده بلکه به انسانهای شرور و مفسد نیز اطلاق گردیده است. در آیه 112 سوره انعام می فرماید: «این چنین در برابر هر پیامبری، دشمنی از شیاطین انس وجن قرار دادیم.

3. خدا چرا شیطان را آفرید . اگر شیطان موجود اغواگر است چرا آفریده شد و فلسفه وجود او چیست؟ خداوند شیطان را، شیطان نیافرید. به این دلیل که سالها همنشین فرشتگان و برفطرت پاک بود سپس از آزادی سوء استفاده کرد و بنای طغیان و سرکشی گذارد.

دوم اینکه از نظر سازمان آفرينش، وجود شیطان برای افراد با ايمان و کسانی که می خواهند راه حق را بپویند زیانبخش نیست بلکه وسیله پیشرفت و تکامل است چه اینکه پیشرفت و ترقی و تکامل، همواره در میان تضادها صورت می گیرد.

آيه 37

* (آيه 37)-بازگشت آدم به سوی خدا - بعد از ماجرای وسوسه ابلیس و دستور خروج آدم از بهشت، آدم به فکر جبران خطای خویش افتاد و با تمام جان و دل متوجه پروردگار شد. لطف خدا به یاری او شتافت و چنانکه قرآن در این آیه می گوید: « سپس آدم از پروردگارش کلماتی دریافت داشت؛ (و با آنها توبه کرد.) و خداوند توبه او را پذيرفت» (فَتَلَقَّى ءَادَمُ مِن رَبِّهِ كَلِمَاتٍ فَتَابَ عَلَيهِ).

چرا که او توبه پذیر و مهربان است» (إِنَّهُ هُوَ التَّوَّابُ الرَّحِيمُ).

توبه» به معنی بازگشت است و در لسان قرآن به معنی بازگشت از گناه می آید زیرا هر گناهکاری در حقیقت از پروردگارش فرار کرده، هنگامی که توبه می کند به سوی او باز می گردد.

خداوند نیز در حالت عصيان بندگان، گویی از آنها روی گردان می شود، هنگامی که خداوند به توبه توصیف می شود، مفهومش این است که نظر لطف و رحمت و محبتش را به آنها باز می گرداند.

معروف این است که «كلمات» و سخنانی را که خدا برای توبه به آدم تعليم داد، جملات سوره اعراف آیه 23 می باشد. «گفتند: پروردگارا! ما به خویشتن ستم

ص: 51

کردیم؛ و اگر ما را نبخشی و بر ما رحم نکنی، از زیانکاران خواهیم بود.»

بعضی گفته اند منظور از کلمات، این دعا بوده است:

اللّهمّ لا إله إلا أنت سبحانك و بحمدك ربّ إني ظلمتُ نفسي فاغفر لي إنك خير الغافرين.

اللهمّ لا إله إلا أنت سبحانك و بحمدك ربّ إني ظلمتُ نفسي فارحمني إنك خير الراحمين.

اللهمّ لا إله إلا أنت سبحانك و بحمدك ربّ إني ظلمتُ نفسي فتب على إنّكَ

أنت التواب الرحيم

در روایات متعددی که از طریق اهل بیت (ع) وارد شده می خوانیم که مقصود از «كلمات» تعليم اسماء بهترین مخلوقات خدا یعنی محمد و علی و فاطمه و حسن و حسین (ع) بوده است. آدم با توسل به این کلمات از درگاه خداوند تقاضای بخشش نمود و خدا او را بخشید.

تفسیرهای فوق منافاتی با هم ندارند.

آيه 38

* (آيه 38)-توبه آدم پذیرفته شد ولی اثر وضعی کار او که هبوط به زمین بود، تغییر نیافت. قرآن می فرماید: «گفتیم: همگی از آن، فرود آیید! هرگاه هدایتی از طرف من برای شما آمد، کسانی که از آن پیروی کنند، نه ترسی بر آنهاست، و نه غمگین شوند»(قُلنَا اهبِطُوا مِنهَا جَمِیعًا فِإِمَّا يَأٔتِيَّكُم مِنِّی هُدًی فَمَن تَبِعَ هُدَایَ فَلَا خَوفُ عَلَيهِم وَ لَا هُم يَحزَنُونَ).

آيه 39

* (آيه 39)-و کسانی که کافر شدند، و آیات ما را دروغ پنداشتند اهل دوزخند؛ و همیشه در آن خواهند بود، (وَالَّذِينَ كَفَرُوا وَكَذَّبُوا بِئَایَاتِنَا أُولَئِکَ أَصحَابُ النَّارِ هُم فِيهَا خَالِدُونَ).

آيه 40

* (آيه 40)-یاد نعمتهای خدا - از آنجا که داستان نجات بنی اسرائیل از چنگال فرعونیان و خلافت آنها در زمین سپس فراموش کردن پیمان الهی و گرفتار شدن به رنج و بدبختی شباهت زیادی به داستان آدم دارد، خداوند در این آیه روی سخن را به بنی اسرائیل کرده می گوید: «ای فرزندان اسرائیل، نعمت مرا، که به شما ارزانی

ص: 52

داشتم به یاد آورید و به پیمانی که با من بسته اید وفا کنید تا من نیز به پیمان شما وفا کنم، و در راه انجام وظیفه و عمل به پیمانها) تنها از من بترسید!» (یَا بَنِي إِسرَائِيلَ اذكُرُوا نِعمَتِيَ الَّتِي أَنعَمتُ عَلَيكُم وَ أَٔوفِ بِعَهدِی أوف بِعَهدِکُم وَ إِیَّایَ فَارهَبُونِ).(1).

در حقیقت، این سه دستور (یادآوری نعمتهای الهی، وفای به عهد پروردگار و نافرمانی او) اساس تمام برنامه های الهی را تشکیل می دهد.

جمله «إبای فارهبون» تأکیدی است بر این مطلب که در راه وفای به پیمانهای الهی و اطاعت فرمانش از هیچ چیز و هیچ کس نباید ترسید. این انحصار را از کلمه واتای» که مقدم بر جمله «فار هبون» است، استفاده می کنیم.

چرا یهودیان را بنی اسرائیل می گویند - اسرائیل یکی از نامهای یعقوب، پدر یوسف می باشد. در علت نامگذاری یعقوب به این نام، مورخان غیر مسلمان مطالبی گفته اند که با خرافات آمیخته است.

قاموس کتاب مقدس می نویسد: «اسرائیل به معنی کسی است که بر خدا مظفر گشت!» وی می افزاید: «این کلمه لقب يعقوب بن اسحاق است که در هنگام مصارعه (کشتی گرفتن با فرشته خدا به آن ملقب گردید!»

دانشمندان ما مانند مفسر معروف، طبرسی» در مجمع البیان در این باره می نویسد: «اسرائیل همان يعقوب فرزند اسحاق پسر ابراهیم (ع) است.... او می گوید: «اسر به معنی عبد و ئیل به معنى الله است و این کلمه مجموعة معنى عبد الله را می بخشد.)

بدیهی است داستان کشتی گرفتن اسرائیل با فرشته خداوند یا با خود خداوند که در تورات تحریف یافته کنونی دیده می شود، یک داستان ساختگی و کودکانه است که از شأن یک کتاب آسمانی به دور است. و این خود، یکی از مدارک تحريف تورات کنونی است.

آيه 41

* (آيه 41)-شأن نزول: از امام باقر(ع) روایت شده است: حی بن اخطب، کعب بن اشرف و جمعی دیگر از یهود، هر سال مجلس میهمانی از طرف یهودیان

ص: 53


1- 1 .در اینکه پیمانهای خدا با یهود چه بوده رکه: آیه 83 و 84 همین سوره و آیه 12 سوره مائده.

برای آنها ترتیب داده می شد. آنان حتی راضی نبودند که این منفعت مختصر به خاطر قیام پیامبر اسلام (ص) از میان برود. به این دلیل - و دلایل دیگر به آیات تورات را که در زمینه اوصاف پیامبر (ص) بود، تحریف کردند. این همان « ثمن قليل» و بهای کم است که قرآن در این آیه به آن اشاره می نماید.

تفسیر: سودپرستی يهود - به دنبال پیمانی که خداوند از یهود گرفته بود و از جمله آن پیمان ایمان به پیامبران الهی و اطاعت فرمانهای او بود، در این آیه و دو آیه بعد به نه بخش از دستورهایی که به یهود داده شده اشاره می کند. نخست می فرماید: «و به آنچه نازل کرده ام [= قرآن ایمان بیاورید؛ که نشانه های آن، با آنچه در کتابهای شماست مطابقت دارد» (وَ ءَ امِنُوا بِمَا أَنزَلتُ مُصَدِّقًا لِمَا مَعَكُم).

اکنون که می بینید صفات این پیامبر و ویژگیهای قرآن کاملا منطبق بر بشاراتی است که در کتب آسمانی شما آمده و با آن هماهنگی دارد چرا به آن ایمان نمی آورید؟

سپس می گوید: «و نخستین کافر به آن نباشید» (وَلَا تَكُونُوا أَٔوَّلَ كَافِرٍ بِهِ).

یعنی اگر مشرکان و بت پرستان عرب کافر شوند جای تعجب نیست، عجیب کفر و انکار شماست که اهل کتابید و در کتاب آسمانی شما بشارات ظهور چنین پیامبری داده شده است.

آری بسیاری از یهودیان مردمی لجوجند و اگر این لجاجت نبود باید خیلی زودتر از دیگران ایمان آورده باشند.

در سومین جمله می گوید: «و آیات مرا به بهای ناچیزی نفروشید» و به خاطر درآمد مختصری، نشانه های قرآن و پیامبر اسلام را که در کتب شما موجود است، پنهان نکنید (وَ لَا تَشتَرُوا بِئَایَاتِی ثَمَنًا قَلِيلًا).

در چهارمین دستور می گوید: «و تنها از من و مخالفت دستورهایم) بترسید » نه از مردم)! (وَ إِیَّایَ فَاتَّقُوڼِ).

از این نترسید که روزی شما قطع شود و از این نترسید که جمعی از متعصبان یهود بر ضد شما سران قیام کنند، تنها از مخالفت فرمان من بترسید.

ص: 54

آيه 42

* (آيه 42)-در پنجمین دستور می فرماید: «و حق را با باطل نیامیزید» (وَلَا تَلبِسُوا الحَقَّ بِالبَاطِلِ).

در ششمین دستور از کتمان حق نهی کرده می گوید: «و حقیقت را با اینکه می دانید کتمان نکنید، (وَ تَكتُمُوا الحَقَّ وَأَنتُم تَعلَمُونَ).

آيه 43

* (آيه 43)-سرانجام هفتمین و هشتمین و نهمین دستور را بازگو می کند می فرماید: «و نماز را به پا دارید و زکات را بپردازید، و همراه رکوع کنندگان رکوع کنید و نماز را با جماعت بگزارید» (وَ أَٔقِيمُوا الصَّلَؤةَ وَ ءَاتُوا الزَّكّؤةّ وّارکَعُوا مَعَ الرَّاكِعِينَ).

قابل توجه اینکه نمی گوید نماز بخوانید، می گوید: «أقيموا الصلوة» (نماز را به پا دارید). یعنی تنها خودتان نمازخوان نباشید بلکه چنان کنید که آیین نماز در جامعه انسانی برپا شود و مردم با عشق و علاقه به سوی آن بیایند.

بعضی از مفسران گفته اند: تعبير «أَٔقيموا اشاره به این است که نماز شما فقط اذکار و اوراد نباشد بلکه آن را به طور کامل به پا دارید که مهم ترین رکن آن حضور قلب در پیشگاه خدا و تأثیر نماز در روح و جان آدمی است.

در این سه دستور اخیر، نخست پیوند فرد با خالق (نماز) بیان شده سپس پیوند با مخلوق (زکات) و سرانجام پیوند همه مردم با هم در راه خدا.

آيه 44

* (آيه 44)-به دیگران توصیه می کنید اما خودتان چرا - علما و دانشمندان يهود قبل از بعثت محمد (ص) مردم را به ایمان به وی دعوت می کردند و بعضی از علمای یهود به بستگان خود - که اسلام آورده بودند . توصیه می کردند به ایمان خویش باقی بمانند ولی خودشان ایمان نمی آوردند. بدین رو قرآن آنها را بر این کار مذمت کرده می گوید: «آیا مردم را به نیکی و ایمان به پیامبری که صفات او آشکارا در تورات آمده) دعوت می کنید، اما خودتان را فراموش می نمایید» (أَٔتَأٔمُرونَ النَّاسَ بِالبِرِّ وَتَنسَونَ أَنفُسَكُم).

با اینکه شما کتاب (آسمانی) را می خوانید ؟! آیا نمی اندیشید؟! (وَ أَنتُم تَتلُونَ الكِتَابَ أَفَلَا تَعقِلُونَ).

ص: 55

علمای یهود از این می ترسیدند که اگر به رسالت پیامبر اسلام (ص) اعتراف کنند کاخ ریاستشان فرو ریزد و عوام يهود به آنها اعتنا نکنند. از این رو صفات پیامبر اسلام (ص) را که در تورات آمده بود دگرگون جلوه دادند.

اصولا یک برنامه اساسی به خصوص برای علما و مبلغین این است که بیش از سخن، مردم را با عمل خود تبلیغ کنند همان گونه که در حدیث معروف از امام صادق (ع) می خوانیم: «مردم را با عمل خود به نیکیها دعوت کنید نه با زبان خود.»

آيه 45

* (آيه 45)-قرآن برای اینکه انسان بتواند بر امیال و خواسته های دل پیروز گردد و حب جاه و مقام را از سر بیرون کند، در این آیه می گوید: «از صبر و نماز یاری جویید و با استقامت و مهار هوسهای درونی و توجه به پروردگار، نیرو بگیرید (وَاستَعِينُوا بِالصَّبرِ وَالصَّلَوة). |

سپس می افزاید: «و این کار، جز برای خاشعان، گران است» (وَ إِنَّهَا لَكَبِيرَةُ إِلَّا عَلَى الخَاشِعِينَ).

آيه 46

* (آيه 46)-در این آیه خاشعان را چنین معرفی می کند: «آنها کسانی هستند که می دانند دیدارکننده پروردگار خویشند و به سوی او باز می گردند» (الَّذِينَ يَظُنُّونّ اَنَّهُم مُلَاقُوا رَبِهِم وَأَنَّهُم إِلَيهِ رَاجِعُونَ).

يظنون» از ماده «ظن» گاه به معنی گمان و گاه به معنی یقین می آید. در اینجا به معنی ایمان و یقین قطعی است زیرا ایمان به لقاء الله، حالت خداترسی و احساس مسؤولیت را در انسان ایجاد می نماید. این یکی از آثار تربیتی ایمان به معاد است که انسان را به انجام مسؤوليتها و حق و عدالت دعوت می کند.

نکته ها:

1. لقاء الله چیست - تعبیر «لقاء الله» بارها در قرآن مجید آمده است که به معنی حضور در صحنه قیامت می باشد. منظور از «لقاء و ملاقات خداوند، ملاقات حتی مانند ملاقات افراد بشر با یکدیگر نیست چرا که خداوند نه جسم است و نه رنگ و مکان دارد که با چشم دیده شود بلکه منظور یا مشاهده آثار قدرت

ص: 56

خداوند در صحنه قیامت و پاداشها و كيفرها و نعمتها و عذابهای اوست یا به معنی یک نوع شهود باطنی و قلبی است زیرا انسان گاه به جایی می رسد که گویی خدا را با چشم دل در برابر خود مشاهده می کند به طوری که تردیدی برای او باقی نمی ماند.

این حالت ممکن است بر اثر پاکی و تقوا و عبادت و تهذیب نفس، در این دنیا برای گروهی پیدا شود. ولی این حالت شهود باطنی در قیامت برای همگان پیدا می شود چرا که آثار عظمت و قدرت خدا در آنجا چنان آشکار است که هر کوردلی ایمان قطعی پیدا می کند.

2. راه پیروزی بر مشکلات - برای پیشرفت و پیروزی بر مشکلات دو رکن اساسی لازم است: یکی پایگاه نیرومند درونی و دیگر تکیه گاه محکم برونی. در آیات فوق به این دو رکن اساسی با تعبير «صبر» و «صلوة» اشاره شده است. صبر حالت استقامت و شکیبایی در برابر مشکلات است و نماز پیوند با خدا و وسیله ارتباطی است با این تکیه گاه محكم. در حدیثی امام صادق (ع) فرمود: «هنگامی که با غمی از غم های دنیا رو به رو می شوید، وضو گرفته، به مسجد بروید، نماز بخوانید و دعا کنید زیرا خداوند دستور داده واشتعينوا بالصبر والصلوة.»

آيه 47

* (آيه 47)-خیالهای باطل يهود - در این آیه بار دیگر خداوند روی سخن را به بنی اسرائیل کرده و نعمتهای خدا را به آنها یادآور می شود می فرماید: «ای بنی اسرائیل، نعمت مرا، که به شما ارزانی داشتم به خاطر بیاورید» (یَا بَنِي إِٔسرَائِيلَ اذكُرُوا نِعمَتِيَ الَّتِي أَنعَمتُ عَلَيکُم).

این نعمتها دامنه گسترده ای دارد، از نعمت هدایت و ایمان گرفته تا رهایی از چنگال فرعونیان و بازیافتن عظمت و استقلال، همه را شامل می شود.

سپس از میان این نعمتها به نعمت فضیلت و برتری یافتن بر مردم زمان خودشان که ترکیبی از نعمتهای مختلف است، اشاره کرده می گوید: «و (نیز به یاد آورید که) من، شما را بر جهانیان، برتری بخشیدم» (وَ آَنِّی فَضَّلتُكُم عَلَى العَالَمِينَ).

آيه 48

* (آيه 48)-در این آیه، قرآن بر خیالهای باطل يهود خط بطلان میکشد زیرا آنها معتقد بودند که چون نیاکان و اجدادشان پیامبران خدا بودند آنها را شفاعت

ص: 57

خواهند کرد، یا گمان می کردند می توان برای گناهان فديه و بدل تهیه نمود همانگونه که در این جهان متوسل به رشوه می شدند.

آیه می فرماید: «و از روزی بترسید که کسی مجازات دیگری را نمی پذیرد (وَاتَّقُوا يَومًا لَا تَجزِی نَفسُ عَن نَفسٍ شَيئٌا). |

و نه از او شفاعت پذیرفته می شود» (وَ لَا يُقبَلُ مِنهَا شَفَاعَةُ). و نه غرامت از او قبول خواهد شد» ( دونه یاری می شوند (وَ لَاهُم يُنصَرُونَ).

خلاصه حاکم و قاضی آن صحنه کسی است که جز عمل پاک را قبول نمی کند. در آیه 88 و 89 سورۂ شعراء می فرماید: «در آن روز که مال و فرزندان سودی نمی بخشد، مگر کسی که با قلب سلیم به پیشگاه خدا آید.»

در حقیقت، آیه فوق اشاره به این است که در این دنیا چنین معمول است که برای نجات مجرمان از مجازات از راه های مختلفی وارد می شوند: گاه کسی جریمه دیگری را می پذیرد و آن را ادا می کند. اگر این معنی ممکن نشد متوسل به شفاعت می گردد و اشخاصی را بر می انگیزد که از او شفاعت کنند. باز اگر این هم نشد سعی می کنند که با پرداخت غرامت خود را آزاد سازند.

اینها راه های مختلف فرار از مجازات در دنیاست، ولی قرآن می گوید اصول حاکم بر مجازاتها در قیامت به کلی از این امور جداست، تنها راه نجات، پناه بردن به سایه ایمان و تقوا و استمداد از لطف پروردگار است.

بررسی عقاید بت پرستان یا منحرفين اهل کتاب نشان می دهد که این گونه افکار خرافی در میان آنها کم نبوده است. مثلا در بعضی از مناطق مصر بعضی از مردم وجه نقدی به غسل دهنده میت می دادند و آن را اجرت نقل و انتقال به بهشت می نامیدند. در حالات یهود نیز می خوانیم که برای کفاره گناهانشان قربانی می کردند، اگر دسترسی به قربانی بزرگ نداشتند یک جفت کبوتر قربانی می کردند.

قرآن و مسأله شفاعت-(1).

بی شک مجازاتهای الهی - چه در این جهان و چه

ص: 58


1- * .کلمه «شفاعت»از ریشه «شفع»، به معنی جفت و «ضَمُّ الشَيءِ إِلَى مِثلِهِ»گرفته شده و نقطه مقابل آن «وتر»ه معنی فرد است، سپس به ضمیمه شدن شخص برتر و قوی تر برای کمک به فرد ضعیف تر اطلاق گردیده است.

در قیامت به جنبه انتقامی ندارد بلکه ضامن اجرا برای اطاعت از قوانین و در نتیجه پیشرفت و تکامل انسانهاست. بنابراین هر چیز که این ضامن اجرا را تضعیف کند باید از آن احتراز جست تا جرأت و جسارت بر گناه در مردم پیدا نشود.

از سوی دیگر، نباید راه بازگشت و اصلاح را به کلی بر روی گناهکاران بست بلکه باید به آنها امکان داد که خود را اصلاح کنند و به سوی خدا و پاکی و تقوا بازگردند.

شفاعت» در معنی صحیح آن برای حفظ همین تعادل و وسیله ای است برای بازگشت گناهکاران و آلودگان و در معنی غلط و نادرستش موجب تشویق و جرأت بر گناه است.

کسانی که جنبه های مختلف شفاعت و مفاهیم صحیح آن را از هم تفکیک نکرده اند، گاه آن را با توصیه و پارتی بازی در برابر سلاطین و حاکمان ظالم برابر می دانند، و گاه به مانند وهابیان - آیه فوق را که می گوید: «و نه از او شفاعت پذیرفته می شود.» بدون توجه به آیات دیگر، دستاویز قرار داده و شفاعت را انکار کرده اند.

شرایط شفاعت - آیات شفاعت به خوبی نشان می دهد که این مسأله از نظر منطق اسلام دارای قیود و شرایطی از نظر جرمی که درباره آن شفاعت می شود از یک سو، شخص شفاعت شونده از سوی دیگر و شخص شفاعت کننده از سوی سوم است که چهره اصلی شفاعت و فلسفه آن را روشن می سازد. مثلا گناهانی مانند ظلم و ستم از دایره شفاعت بیرون شمرده شده و قرآن می گوید ظالمان «شفيع مطاعی» ندارند.

از طرف دیگر، طبق آیه 28 سوره انبیاء تنها کسانی مشمول بخشودگی از طريق شفاعت می شوند که به مقام «ارتضاء» رسیده اند و طبق آیه 87 سورۂ مریم دارای «عهد الهی» هستند.

این دو عنوان، همان گونه که از مفهوم لغوی آنها و از روایاتی که در تفسیر این

ص: 59

آیات وارد شده استفاده می شود، به معنی ایمان به خدا و حساب و میزان و پاداش وكيفر، اعتراف به حسنات وسيئات (نیکی اعمال نیک و بدی اعمال بد و گواهی به درستی تمام مقرراتی است که از سوی خدا نازل شده، ایمانی که در فکر و سپس در زندگی آدمی انعکاس یابد و نشانه اش این است که خود را از صف ستمگران که هیچ اصل مقدسی را به رسمیت نمی شناسند، بیرون آورد و به تجدید نظر در برنامه های خود را دارد.

در مورد شفاعت کنندگان نیز این شرط را ذکر کرده که باید گواه بر حق باشند إلا من شهد بالحق).

به این ترتیب، شفاعت شونده باید نوعی ارتباط و پیوند با شفاعت کننده بر قرار سازد، پیوندی از طریق توجه به حق و گواهی قولی و فعلی به آن، که این نیز عامل دیگری برای سازندگی و بسیج نیروها در مسیر حق است.

(آیه 49) نعمت آزادی - این آیه به یکی دیگر از نعمتهایی که خداوند به بنی اسرائیل ارزانی داشته اشاره می کند و آن نعمت آزادی از چنگال ستمکاران است. می فرماید: «و (نیز به یاد آورید) آن زمان که شما را از چنگال فرعونیان رهایی بخشیدیم» (وإذ نجيناكم من اللي فرعون).

که همواره شما را به بدترین صورت آزار می دادند» (شومو نگم شوء العذاب).

« پسران شما را سر می بردند، و زنان شما را (برای کنیزی) زنده نگه می داشتند» (ي ون أبناءكم و يشتيون نساء كم). |

و در اینها، آزمایش بزرگی از طرف پروردگارتان برای شما بود» (و في ذلكم بلاء من ربكم عظيم).

لا يسومون» فعل مضارع از ماده «سوم» به معنی دنبال چیزی رفتن است و چون فعل مضارع معنای دوام و استمرار را می بخشد درمی یابیم که بنی اسرائیل به طور مداوم زیر شکنجه فرعونیان بوده اند.

1سوره زخرف آیه 86۔

ص: 60

قرآن این موضوع را یک آزمایش بزرگ، برای بنی اسرائیل می شمرد - یکی از معانی بلاء آزمایش است.

این احتمال نیز وجود دارد که بالاء در اینجا به معنی مجازات باشد زیرا بنی اسرائیل پیش از آن، قدرت و نعمت فراوان داشتند و کفران کردند و خدا آنها را مجازات کرد.

بردگی دختران در آن روز و امروز - قرآن زنده گذاردن دختران و سر بریدن پسران بنی اسرائیل را عذاب می خواند و آزادی از این شکنجه را نعمت می شمارد. گویا می خواهد هشدار دهد که انسانها باید سعی کنند آزادی صحیح خویش را به هر قیمت که هست به دست آورند و حفظ نمایند. علی (ع) در گفتار خود به این مطلب اشاره می فرماید: «زنده بودن و زیردست بودن برای شما مرگ است و مرگ برای شما در راه به دست آوردن آزادی زندگی است.)

دنیای امروز با گذشته این فرق را دارد که فرعون با استبداد مخصوص خود، پسران و مردان را از جمعیت مخالفش می گرفت و دختران آنها را آزاد می گذارد ولی در دنیای امروز زیر عناوین دیگری روح مردانگی در افراد کشته می شود و دختران به اسارت شهوات افراد آلوده در می آیند.

آيه 50

* (آيه 50)-نجات از چنگال فرعونیان - از آنجا که در آیه قبل به نجات بنی اسرائیل از چنگال فرعونیان اشاره شد، این آیه توضیحی بر چگونگی این نجات است. می فرماید: «و (به خاطر بیاورید) هنگامی را که دریا را برای شما شکافتیم» (وَ إِذ فَرَقنَا بِکُمُ البَحرَ).

و شما را نجات دادیم؛ و فرعونیان را غرق ساختیم؛ در حالی که شما تماشا می کردید» (فَأَنجَينَاكُم وَ أَغرَقنَا ءَ الَ فِرعونَ وَ أَٔنتُم تَنظُرُونَ).

ماجرای غرق شدن فرعونیان در دریا و نجات بنی اسرائیل از چنگال آنها در سوره های متعددی از قرآن آمده است از جمله: سوره اعراف آیه 136، أنفال آیه 54، إسراء آیه 103، شعراء آیه 63 و 66، زخرف آیه 55 و دخان آیه 17 به بعد.

در این سوره ها جزییات این ماجرا شرح داده شده ولی در این آیه فقط

ص: 61

اشاره ای از نظر نعمت و لطف خداوند به بنی اسرائیل شده تا آنها را به پذیرش اسلام، آیین نجات بخش جدید، تشویق کند.

در ضمن این آیه درسی است برای انسانها که اگر در زندگی به خدا تكیه کنند، به آن نیروی بی زوال اعتماد داشته باشند و در مسیر صحیح از هیچ گونه کوشش و تلاش باز نایستند، در سخت ترین دقایق، خداوند یار و مددکار آنهاست.

آيه 51

* (آيه 51)-بزرگ ترین انحراف بنی اسرائیل - قرآن در این آیه و سه آیه بعد، از بزرگ ترین انحراف بنی اسرائیل در طول تاریخ زندگیشان سخن می گوید و آن انحراف از اصل توحید به شرک و گوساله پرستی است. می فرماید: «و (به یاد آورید) هنگامی را که با موسی چهل شب وعده گذاردیم» (وَ إِٔذ وَاعَدنَا مُوسَى أَربَعِينَ لَیلَةً).

و او،برای گرفتن فرمانهای الهی، به میعادگاه آمد و میعاد سی شبه به چهل شب تمدید شد. « سپس شما گوساله را بعد از او (معبود خود) انتخاب نمودید؛ در حالی که ستمکار بودید» (ثُمَ اتَّخَذتُمُ العِجلَ مِن بَعدِهِ وَ أَنتُم ظَالِمُونَ).(1).

آيه 52

* (آيه 52)-خداوند می فرماید: «سپس شما را بعد از آن بخشیدیم؛ شاید شکر (این نعمت را به جا آورید» (ثُمَّ عَفَؤنَا عَنكُم مِن بَعدِ ذلِكَ لَعَلَّكُم تَشكُرُونَ).

آيه 53

* (آيه 53)-در ادامه آیه قبل می فرماید: «و (نیز به خاطر آورید) هنگامی را که به موسی، کتاب و وسیله تشخیص (حق از باطل) را دادیم، تا هدایت شويد» (وَ إِذ ءَاتَينَا مُوسَى الكِتَابَ وَالفُرٔقَانَ لَعَلَّكُم تَهتَدُونَ).

کتاب» اشاره به تورات و «فرقان» اشاره به معجزاتی است که خداوند در اختيار موسی گذارد زیرا فرقان به معنی چیزی است که حق را از باطل برای انسان مشخص می کند.

آيه 54

* (آيه 54)-سپس در زمینه تعلیم توبه از این گناه می گوید: «و زمانی را که موسی به قوم خود گفت: ای قوم من! شما با انتخاب گوساله (برای پرستش) به خود ستم کردید» (وَإِذ قَالَ مُوسَى لِقَومِهِ یَا قَومِ إِٔنَّكُم ظَلَمتُم أَنفُسَكُم بِإِٔتِّخَاذِكُمُ العِجلَ).

ص: 62


1- 1 .شرح این ماجرا در سوره أعراف از آیه 142 به بعد و در سوره طه آیه 86 خواهد آمد.

و پس توبه کنید؛ و به سوی خالق خود بازگردید» (فَتُوبُوا إِلَى بَارِئِکُم).

« بارئ» به معنی خالق است و در اصل به معنی جدا کردن چیزی از چیز دیگر می باشد زیرا آفریدگار، مخلوقات خود را از مواد اصلی و نیز از یکدیگر جدا می سازد. اشاره به اینکه دستور توبه شدید را همان کسی می دهد که آفریننده شماست. «و خود را به یکدیگر را به قتل برسانید» (فَاقتُلُوا أَنفُسَكُم). «این کار، برای شما در پیشگاه پروردگارتان بهتر است» (ذلِكُم خَيرُ لَكُم عِندَ بَارِئِکُم). «سپس خداوند توبه شما را پذیرفت؛ زیرا که او توبه پذیر و مهربان است» (فَتَابَ عَلَیكُم إِنَّهُ هُوَ التَّوَّابُ الرَّحِيمُ).

گناه عظیم و توبه بی سابقه - بی شک پرستش گوساله سامری عمل کوچکی نبود. ملتی که بعد از مشاهده آیات خدا و معجزات موسی (ع) همه را فراموش کنند و با یک غیبت کوتاه پیامبرشان اصل اساسی توحید و آیین خدا را زیر پا گذارده بت پرست شوند، اگر این موضوع برای همیشه از مغزشان ریشه کن نشود وضع خطرناکی به وجود خواهد آمد و بعد از هر فرصتی به خصوص پس از مرگ موسی ممکن است تمام آیات دعوت او از میان برود و سرنوشت آیین او به خطر افتد. از این رو ضمن دستور توبه و بازگشت به توحید، فرمان اعدام دسته جمعی گروه زیادی از گناهکاران، به دست خودشان، صادر شد.

این فرمان باید به شکل خاصی اجرا شود. یعنی خودشان شمشیر به دست گیرند و اقدام به قتل یکدیگر کنند که هم کشته شدنش عذاب است و هم کشتن دوستان و آشنایان.

طبق نقل بعضی از روایات، موسی دستور داد در یک شب تاریک، همه کسانی که گوساله پر ستی کرده بودند، غسل کنند و کفن بپوشند و صف کشیده شمشیر در میان یکدیگر نهند.

شاید تصور شود که این توبه چرا با خشونت انجام گیرد آیا ممکن نبود خداوند بدون خونریزی توبه آنها را قبول فرمايد؟

از سخنان بالا روشن می شود که مسأله انحراف از اصل توحید و گرایش به

ص: 63

بت پرستی مسأله ساده ای نبود. در حقیقت، اصول ادیان آسمانی را می توان در توحید و یگانه پرستی خلاصه کرد. تزلزل این اصل برابر است با از میان رفتن تمام مبانی دین. اگر مسأله گوساله پرستی ساده تلقی می شد شاید سنتی برای آیندگان می گشت. از این رو باید چنان گوشمالی به آنها داد که خاطره آن در تمام قرون و اعصار باقی بماند و هرگز کسی بعد از آن به فکر بت پرستی نیفتد.

آيه 55

* (آيه 55)-تقاضای عجیب - این آیه نشان می دهد بنی اسرائیل چگونه مردمی لجوج و بهانه گیر بودند که مجازات سخت الهی دامانشان را گرفت. می فرماید: «و (نیز به یاد آورید) هنگامی را که گفتید: ای موسی، ما هرگز به تو ایمان نخواهیم آورد؛ مگر اینکه خدا را آشکارا (با چشم خود ببینیم!» (وَإِٔذ قُلتُم یَا مُوسَى لَن نُؤمِنَ لَكَ حَتَّى نَرَى اللَّهَ جَهرَةً).

این درخواست ممکن است به خاطر جهل آنها بوده چرا که درک افراد نادان فراتر از محسوساتشان نیست، حتی می خواهند خدا را با چشم خود ببینند. و یا به خاطر لجاجت و بهانه جویی بوده است که یکی از ویژگیهای این قوم می باشد.

به هر حال، چاره ای جز این نبود که یکی از مخلوقات خدا، که آنها تاب مشاهده آن را ندارند، ببینند و بدانند چشم ظاهر ناتوان تر از این است که حتی بسیاری از مخلوقات خدا را ببیند تا چه رسد به ذات پاک پروردگار. صاعقه ای فرود آمد و بر کوه خورد، برق خیره کننده و صدای رعب انگیز و زلزله ای که همراه داشت، آنچنان همه را در وحشت فرو برد که بی جان به روی زمین افتادند. قرآن به دنبال جمله فوق می گوید: « پس صاعقه شما را گرفت؛ در حالی که تماشا می کردید (فَأَخَدَتكُم الصَّاعِقَهُ وَ أَٔنتُم تَنظُرُونَ).

آيه 56

* (آيه 56)-موسی از این ماجرا سخت ناراحت شد چرا که از بین رفتن هفتاد نفر از سران بنی اسرائیل در این ماجرا بهانه بسیار مهمی به دست ماجراجویان بنی اسرائیل می داد که زندگی را بر او تیره و تار کند. بدین رو از پروردگار تقاضای بازگشت آنها را به زندگی کرد و این تقاضای او پذیرفته شد. قرآن می فرماید: « سپس شما را پس از مرگتان حیات بخشیدیم؛ شاید شکر (نعمت او را به جا آورید» (ثُمَّ

ص: 64

بَعَثنَاکُم مِن بَعدِ مَؤتِكُم لَعَلَّكُم تَشكُرُونَ).

آنچه در دو آیه فوق آمده، به صورت مشروح در سوره اعراف آیه 155 و سوره نساء آیه 153 بیان شده است.

این آیه از آیاتی است که دلالت بر امکان «رجعت» و بازگشت به زندگی در این دنیا دارد چرا که وقوع آن در یک مورد، دلیل بر امکان آن در سایر موارد است.

آيه 57

* (آيه 57)-نعمتهای گوناگون - آنگونه که از آیات (21 تا 26) سوره مائده بر می آید، پس از آنکه بنی اسرائیل از چنگال فرعونیان نجات یافتند، خداوند به آنها فرمان داد که به سوی سرزمین مقدس فلسطین حرکت کنند و در آن وارد شوند اما بنی اسرائیل زیر بار این فرمان نرفتند و گفتند: تا ستمکاران (قوم عمالقه) از آنجا بیرون نروند ما وارد این سرزمین نخواهیم شد. به این هم اکتفا نکردند، به موسی گفتند: «تو و خدایت به جنگ آنها بروید پس از آنکه پیروز شدید ما وارد خواهیم شد.

موسی از این سخن سخت ناراحت گشت و به پیشگاه خداوند شکایت کرد. سرانجام مقرر شد که بنی اسرائیل چهل سال در بیابان (صحرای سینا) سرگردان بمانند.

گروهی از کار خود پشیمان شدند و به درگاه خدا روی آوردند. خداوند بار دیگر بنی اسرائیل را مشمول نعمتهای خود قرار داد که به قسمتی از آن در این آیه اشاره می کند. می فرماید: «و ابر را بر شما سایبان قرار دادیم، (وَ ظَلَّلنَا عَلَيكُمُ الغَمَامَ).

پیداست مسافری که از صبح تا غروب در بیابان در دل آفتاب راه پیمایی می کند، از سایه گوارا همچون سایه ابرکه نه فضا را بر انسان محدود می کند و نه مانع نور و وزش نسیم است، چه قدر لذت می برد.

از سوی دیگر، رهروان این بیابان سوزان، آن هم برای مدت طولانی چهل سال، نیاز به مواد غذایی کافی دارند. این مشکل را نیز خداوند برای آنها حل کرد چنانکه در دنباله همین آیه می فرماید: «و من [= شیر مخصوص و لذيذ درختان ]

ص: 65

و سلوی [= مرغان مخصوص شبیه کبوتر را بر شما فرستاد والسلوى). |

و گفتیم: «از نعمتهای پاکیزه ای که به شما روزی داده ایم بخورید» و از فرمان خدا سرپیچی نکنید و شکر نعمتش را بگذارید (گلوا من طيبات ما رزقناكم). |

ولی شما کفران کردید. «آنها به ما ستم نکردند؛ بلکه به خود ستم می نمودند (وما ظلمونا و لكن كانوا أنفسهم يظلمون).

نکته ها:

1. من و شلون چیست - بعضی از مفسران احتمال داده اند که از من » یک نوع عسل طبیعی بوده که بنی اسرائیل در طول حرکت خود در آن بیابان به مخازنی از آن می رسیدند چرا که در حواشی بیابان تیه ، کوهستانها و سنگلاخهایی وجود داشته که نمونه های فراوانی از عسل طبیعی در آن به چشم می خورده است.

این تفسیر به وسیله تفسیری که بر عهدين (تورات و انجیل) نوشته شده تأیید می شود، آنجا که می خوانیم:

اراضی مقدسه به کثرت انواع گلها و شکوفه ها معروف است و بدین لحاظ است که جماعت زنبوران همواره در شکاف سنگها و شاخ درختان و خانه های مردم می نشینند، به طوری که فقیر ترین مردم عسل را می توانند خورد.»1

در مورد «سلوى» بعضی مفسران آن را یک نوع پرنده دانسته اند که از اطراف به طور فراوان در آن سرزمین می آمده.

در تفسیری که بعضی از مسیحیان به عهدین نوشته اند تأیید این نظریه را می بینیم آنجا که می گوید:

بدان که سلوی از آفریقا به طور زیاد حرکت کرده به شمال می روند که در جزیره کاپری شانزده هزار از آنها را در یک فصل صید نمودند... این مرغ از راه دریای قلزم آمده، خلیج عقبه و سوئز را قطع نموده، در شبه جزیره سینا داخل می شود و از

1. مستر هاکس، قاموس کتاب مقدس، صفحه 612

ص: 66

کثرت تعب و زحمتی که در بین راه کشیده است به آسانی با دست گرفته می شود و چون پرواز نماید غالبا نزدیک زمین است.»(1).

از این نوشته نیز استفاده می شود که مقصود از «سلوى» پرنده مخصوص پرگوشتی است که شبیه و اندازه كبوتر است.

2. چرا تعبير به أنزلنا شده - باید توجه داشت که « أنزلناه همیشه به معنی فرو فرستادن از مکان بالا نیست، چنانکه در آیه 6 سوره زمر می خوانیم: «و برای شما هشت زوج از چهار پایان نازل کرد.»

روشن است که «أنعام» (چهارپایان از آسمان فرود نیامدند. بنابراين، أنزلنا در این گونه موارد یا به معنی نزول مقامی است یعنی نعمتی که از یک مقام برتر به مقام پایین تر داده می شود، یا از ماده إنزال به معنی مهمانی کردن است زیرا گاه إنزال و نزل به معنی پذیرایی کردن آمده، چنانکه در سوره واقعه آیه 93 درباره جمعی از دوزخیان می خوانیم: «قل من حميم» (با آب جوشان دوزخ از او پذیرایی می شود.) و در آیه 198 سورۂ آل عمران می خوانیم: «خالدين فيها ژ من عند الله » همیشه در آن (بهشت) خواهند بود. این پذیرایی است که از سوی خداوند به آنها

می رسد.)

و از آنجا که بنی اسرائیل در آن سرزمین میهمان خدا بودند، تعبیر به إنزال م و سلوی در مورد آنها شده است.

3. غمام چیست - بعضی غمام» و «سحاب » را به معنی ابر دانسته و تفاوتی میان آن دو قائل نیستند، اما بعضی معتقدند که «غمام» به خصوص ابرهای سفید رنگ گفته می شود و در توصیف آن می گویند: غمام ابری است که سردتر و نازک تر است در حالی که «سحاب» به گروه دیگری از ابرها گفته می شود که نقطه مقابل آن است. غمام از ماده غم، به معنی پوشیدن چیزی است. اینکه به ابر، غمام گفته شده به خاطر آن است که صفحه آسمان را می پوشاند. و اگر به اندوه، غم می گوییم از این جهت است که گویی قلب انسان را در پوشش خود قرار می دهد.

ص: 67


1- 1 . همان، صفحه 483

به هر حال، بنی اسرائیل از سایه ابرها استفاده می کردند و به خاطر سفیدی ابرها نور کافی به آنها می رسید.

آيه 58

* (آيه 58)-لجاجت شدید بنی اسرائیل - در اینجا به فراز دیگری از زندگی بنی اسرائیل برخورد می کنیم که مربوط به ورودشان در سرزمین مقدس است. نخست می گوید: «و (به خاطر بیاورید زمانی را که گفتیم: در این شهر [= بیت المقدس وارد شوید(وَ أِذ قُلنَا ادخُلُوا هَذِهِ القَریَةَ).

قريه» در زبان روزمره ما به معنی روستاست ولی در قرآن و لغت عرب به معنی هر محلی است که مردم در آن جمع می شوند، خواه شهرهای بزرگ باشد یا روستاها، و منظور در اینجا بیت المقدس واراضي قدس است.

سپس می افزاید: «و از نعمتهای فراوان آن، از هر جا می خواهید بخورید (فَکُلُوا مِنهَا حَيثُ شِئتُم رَ غَدًا).

واز در (معببر بیت المقدس) با خضوع و خشوع وارد گردید» (وَادخُلُو البَابَ سُجَّدًا). «و بگویید: خداوندا، گناهان ما را بریز» (وَ قُولُوا حِطَّةُ).

و تا خطاهای شما را ببخشیم؛ و به نیکوکاران (علاوه بر بخشش گناهان،) پاداش بیشتری خواهیم داد» (نَغفِر لَكُم خَطَا یَاکُم وَ سَنَزِيدُ المُحسِنِينَ).

چطه» در لغت به معنی ریزش و پایین آوردن است. یعنی خدایا، از تو تقاضای ریزش گناهان خود را داریم.

(آیه 59) ولی عده ای از آنها حتی از گفتن این جمله نیز امتناع کردند و به جای آن، جمله استهزا آمیزی گفتند. قرآن می گوید: «اما افراد ستمگر، این سخن را که به آنها گفته شده بود، تغییر دادند» (فَبَدَّلَ الَّذِينَ ظَلَموُا قَولًا غَيرَ الَّذِي قِيلَ لَهُم).

از این رو بر ستمگران، در برابر این نافرمانی، عذابی از آسمان فرستادیم»(فَأَٔنزَلنَا عَلَى الَّذِينَ ظَلَمُوا رِجزًا مِنَ السَّمَاءِ بِمَا كَانُوا يَفسُقُونَ).

واژه «رجز» به معنی اضطراب و انحراف و بی نظمی است و در لغت اهل حجاز به معنی عذاب است.

در بعضی از روایات، «رجز» در آیه مورد بحث به یک نوع طاعون تفسیر شده

ص: 68

که به سرعت در میان بنی اسرائیل شیوع یافت و عده ای را از بین برد.

آيه 60

* (آيه 60)- جوشیدن چشمه آب در بیابان - در این آیه، خداوند به یکی دیگر از نعمتهای مهمی که به بنی اسرائیل ارزانی داشت اشاره کرده می گوید: «و (به یاد آورید) زمانی را که موسی (در آن بیابان خشک و سوزان) برای قوم خویش آب طلبيد» (وَ إِذِاستَسقَى مُوسَى لِقُومِهِ).

و خدا این تقاضا را قبول فرمود. قرآن می گوید: « به او دستور دادیم: عصای خود را بر آن سنگ مخصوص بزن!» (فَقُلنَا اضرِب بِعَصَاكَ الحَجَرَ).

ناگاه دوازده چشمه آب از آن جوشید» (فَانفَجَرَت مِنهُ اثنَتَا عَشرَةَ عَینًا).

هریک از این چشمه ها به سوی طایفهای سرازیر گردید «آنگونه که هر یک از طوایف دوازده گانه بنی اسرائیل)، چشمه مخصوص خود را می شناختند» (قَد عَلِمَ كُلُّ أَنّاسٍ مَشرَبَهُم).

در مورد چگونگی این سنگ بعضی از مفسران گفته اند صخره ای بوده است در یک قسمت کوهستانی مشرف بر آن بیابان. تعبیر به «اثبج

» که در آیه 160 سوره اعراف آمده، نشان می دهد که آب در آغاز به صورت کم از سنگ بیرون آمد سپس فزونی گرفت به حدی که هر یک از قبایل بنی اسرائیل و حیوانی که همراهشان بود از آن سیراب گشتند. جای تعجب نیست که از قطعه سنگی در کوهستان چنین آبی جاری شود ولی مسلما همه اینها با یک نحوه «اعجاز» آمیخته بود.

خداوند از یک سو بر آنها من و سلوی نازل کرد و از سوی دیگر آب به قدر کافی در اختیارشان گذاشت. فرمود: «از روزیهای الهی بخورید و بیاشامید؛ و در زمین فساد نکنید» (كُلُوا وَاشرَبُوا مَن رِزقِ اللَّه وَلَا تَعثَوا فِي الأَرضِ مُفسِدِینَ).

در حقیقت، به آنها گوشزد می کند که به عنوان سپاسگزاری در برابر این نعمتهای بزرگ، لجاجت و آزار پیامبران را کنار بگذارید.

ولا تعثوا» از ماده «علی» به معنی فساد شدید است. این واژه بیش تر در مفاسد اخلاقی و معنوی به کار می رود. بنابراین، جمله لاتعثوا معنی مفسدین را می رساند. مفسدین اشاره به آغاز برنامه های فسادانگیز و تعثوا اشاره به ادامه و گسترش آن

ص: 69

است.

آيه 61

* (آيه 61)-تمتای غذاهای رنگارنگ - به دنبال شرح مواهب فراوانی که خداوند به بنی اسرائیل ارزانی داشت، در این آیه چگونگی ناسپاسی آنها را در برابر نعمتهای خداوند منعکس می کند و نشان می دهد که چگونه مردم لجوجی بوده اند که شاید در تمام تاریخ دیده نشده است. نخست می گوید: «و (نیز به خاطر بیاورید) زمانی را که گفتید: ای موسی، هرگز حاضر نیستیم به یک نوع غذا اكتفا کنیم» (وَ إِٔذ قُلتُم یَا مُوسَى لَن نَصبِرَ عَلَى طَعَامٍ وَاحِيرٍ).

بنابراین از خدای خود بخواه که از آنچه زمین می رویاند، از سبزیها و خیار و سیر و عدس و پیازش، برای ما فراهم سازد» (فَادعُ لَنَا رَبَّكَ يُخرِج لَنَا مِمَّا تُنبِتُ الأَٔرضُ مِن بَقلِهَا وَ قِاثَّئِهَا وَ فُومِهَا وَ عَدَسِهَا وَبَصَلهَا).

موسی گفت: آیا غذای پست تر را به جای غذای بهتر انتخاب می کنید؟!» (قَالَ أَتَستَبدِلُونَ الَّذِی هُوَ أَٔدنَى بِالَّذِی هُوَ خَيرُ).

اکنون که چنین است، بکوشید از این بیابان «در شهری فرود آیید؛ زیرا هرچه خواستید، در آنجا برای شما هست» (إِهبِطُوا مِصرًا فَإِنَّ لَكُم مَا سَألَتُم).

سپس قرآن می افزاید: «و (مهر) ذلت و نیاز، بر پیشانی آنها زده شد» (وَ ضُرِبَت عَلَيهِمُ الذِّلَّةُ وَالمَسكَنَةُ).

و باز گرفتار خشم خدایی شدند» (وَ بَاءُ و بِغَضَبٍ مِنَ اللَّهِ).

چرا که آنان نسبت به آیات الهی، کفر می ورزیدند؛ و پیامبران را به ناحق می کشتند» (ذلِكَ بِأَٔنَّهُم كَانُوا يَكفُرُونَ بِئَٔايَاتِ اللَّهِ وَ يَقتُلُونَ النَّبِيِينَ بِغَيرِ الحَقِّ).

اینها به خاطر آن بود که گناهکار و متجاوز بودند» (ذلِكَ بِمَا عَصَوا وَ كَانُوا يَعتَدُونَ).

منظور از «مصر» در این آیه مفهوم کلی شهر است. یعنی شما اکنون در این بیابان در یک برنامه خودسازی و آزمایشی قرار دارید، اینجا جای غذاهای متنوع نیست، بروید به شهرها گام بگذارید که در آنجا همه اینها هست ولی این برنامه خودسازی در آنجا نیست.

ص: 70

آیا تنوع طلبی جزء طبیعت انسان نیست . بدون شک تنوع از لوازم زندگی و جزء خواسته های بشر است. طبیعی است که انسان پس از مدتی از غذای یکنواخت خسته شود، پس چگونه بنی اسرائیل با درخواست تنوع، مورد سرزنش قرار گرفتند؟

در پاسخ باید بگوییم: در زندگی بشر حقایقی وجود دارد که اساس زندگی او را تشکیل می دهد و نباید فدای خورد و خواب و لذایذ متنوع گردد. گاه توجه به این امور انسان را از هدف اصلی، از ایمان و پاکی و تقوا، از آزادگی و حریت باز می دارد، در اینجا است که باید به همه آنها پشت پا بزند.

تنوع طلبی دام بزرگی است از سوی استعمارگران دیروز و امروز که با استفاده از آن، افراد آزاده را چنان اسیر غذاها و لباسها و مركبها و مسکنها می کنند که خویشتن خویش را به دست فراموشی بسپارند و حلقه اسارت آنها را بر گردن نهند.

آيه 62

* (آيه 62)-قانون کی نجات - در تعقیب بحثهای مربوط به بنی اسرائیل، در اینجا قرآن به یک اصل کلی و عمومی اشاره کرده می گوید: آنچه ارزش دارد واقعیت و حقیقت است، نه تظاهر و ظاهر سازی در پیشگاه خداوند بزرگ، ایمان خالص و عمل صالح پذیرفته می شود. کسانی که به پیامبر اسلام) ایمان آورده اند، و کسانی که به آیین یهودگرویدند و نصاری و صابئان [= پیروان يحيي ] هرگاه به خدا و روز رستاخيز ايمان آورند، و عمل صالح انجام دهند، پاداششان نزد پروردگارشان مسلم است» (إِنَّ الَّذِینَ ءَامَنُوا وَ الَّذِینَ هَادُوا وَالنَّصَارَئ وَ الصَّابِئِينَ مَن ءَامَنَ بِاللَّهِ وَ اليَومِ الأَخِرِ وَ عَمِلَ صَالِحًا فَلَهُم أَجرُهُم عِندَ رَبِّهِم).

و هیچ گونه ترس و اندوهی برای آنها نیست» هرکدام از پیروان ادیان الهی که در عصر و زمان خود، بر طبق وظایف و فرمان دين عمل کرده اند، مأجور و رستگارند (وَ لَا خَوفُ عَلَيهِم وَلَا هُم يَحزَنُونَ).

بعضی از بهانه جویان، آیه فوق را دستاویزی برای افکار نادرستی از قبیل صلح کلی و اینکه پیروان هر مذهبی باید به مذهب خود عمل کنند قرار داده می گویند مطابق این آیه، لازم نیست یهود و نصاری و پیروان ادیان دیگر، اسلام را

ص: 71

برگزیده تفسیر نمونه / ج اول

(73

پذیرا شوند. همین قدر که به خدا و آخرت ایمان داشته باشند و عمل صالح انجام دهند کافی است.

پاسخ: می دانیم که آیات قرآن یکدیگر را تفسیر می کنند. قرآن در آیه 85 سوره آل عمران می گوید: «ومن يبتغ غير الإسلام دينا فلن يقبل منه» (و هرکس جز اسلام

و تسلیم در برابر فرمان حق، آیینی برای خود انتخاب کنند، از او پذیرفته نخواهد شد.)

اضافه بر این، در آیات بسیاری از یهود و نصاری و پیروان سایر ادیان به آیین جدید دعوت شده است اگر تفسیر فوق صحیح باشد، با بخش عظیمی از آیات قرآن تضاد صریح دارد. بنابراین باید به دنبال معنی واقعی آیه رفت.

در اینجا دو تفسیر از همه مناسب تر به نظر می رسد:

1. اگر یهود و نصاری و مانند آنها به محتوای کتب خود عمل کنند، مسلما به پیامبر اسلام (ص) ایمان می آورند چرا که بشارت ظهور او با ذکر صفات و علایم مختلف در این کتب آسمانی آمده است.

2. این آیه ناظر به سؤالی است که برای بسیاری از مسلمانان در آغاز اسلام مطرح بوده، آنها در فکر بودند که اگر راه حق و نجات تنها اسلام است، پس تکلیف نیاکان و پدران ما چه می شود؟ آیا آنها به خاطر عدم درک زمان پیامبر اسلام و ایمان نیاوردن به او مجازات خواهند شد؟

در اینجا آیه فوق نازل گردید و اعلام داشت هر کس که در عصر خود، به پیامبر بر حق و کتاب آسمانی زمان خویش ایمان آورده و عمل صالح انجام داده، اهل نجات است و جای نگرانی نیست. بنابراین، یهودیان مؤمن قبل از ظهور مسیح، اهل نجاتند همانگونه مسیحیان مؤمن قبل از ظهور پیامبر اسلام

این معنی از شأن نزولی که برای آیه فوق ذکر شده نیز استفاده می شود. |

آيه 63

* (آيه 63)-آیات خدا را با قوت بگیرید . در این آیه به مسأله پیمان گرفتن از بنی اسرائیل، برای عمل به محتویات تورات، سپس تخلف آنها از این پیمان اشاره شده است. می فرماید: «و (به یاد آورید) زمانی را که از شما پیمان گرفتیم» (وَ إِذ

ص: 72

أَخَذنَا مِيثَاقَكُم).

این پیمان عبارت بود از توحید پروردگار، نیکی به پدر و مادر و بستگان و یتیمان و مستمندان، گفتار نیک، برپا داشتن نماز، ادای زکات، پرهیز از خونریزی، ایمان به پیامبران الهی و انفاق در راه خدا که در تورات بیان شده است.

و کوه طور را بالای سر شما قرار دادیم» (وَ رَ فَعنَا فَوقَكُم الطُّورَ).

و به شما گفتیم: «آنچه را (از آیات و دستورهای خداوند) به شما داده ایم، با قدرت بگیرید» (خُذُوا مَا ءَاتَينَاكُم بِقُوَّةٍ).

و آنچه را در آن است به یاد داشته باشید و به آن عمل کنید)؛ شاید پرهیزگار شوید» (وَاذكُرُوا مَا فِيهِ لَعَلَّكُم تَتَّقُون).

(آیه 64) « سپس شما پس از این، رویگردان شدید و پیمان خود را فراموش کردید (ثُمَّ تَوَلَّيتُم مِن بَعدِ ذلِكَ).

و اگر فضل و رحمت خداوند بر شما نبود، از زیانکاران بودید» (فَلَولَا فَضلُ اللَّهِ عَلَيكُم وَ رَحمَتُهُ لَكُنتُم مِنَ الخَاسِرِينَ). |

نکته ها:

.. چگونه کوه بالای سر بنی اسرائیل قرار گرفت . مفسر بزرگ اسلام مرحوم طبرسی از قول ابن زید نقل می کند: هنگامی که موسی (ع) از کوه طور بازگشت و تورات را با خود آورد، به قوم خویش اعلام کرد: کتاب آسمانی آورده ام که حاوی دستورهای دینی و حلال و حرام است. دستورهایی که خداوند برنامه کار شما قرار داده، آن را بگیرید و به احکام آن عمل کنید. |

یهود به بهانه اینکه تکالیف مشکلی برای آنان آورده، بنای نافرمانی گذاشتند، خدا هم فرشتگان را مأمور کرد تا قطعه عظیمی از کوه طور را بالای سرشان قرار دهند.

در این هنگام موسی (ع) اعلام کرد چنانچه پیمان ببندید و به دستورهای خدا عمل کنید و از سرکشی و تمرد توبه نمایید، این عذاب از شما برطرف خواهد شد

ص: 73

در غیر این صورت هلاک می شوید.

آنها تسلیم شدند و تورات را پذیرا گشتند و برای خدا سجده نمودند در حالی که هر لحظه انتظار سقوط کوه را بر سر خود می کشیدند، ولی به برکت تو به این عذاب الهی از آنها دفع شد. »

اما در چگونگی قرار گرفتن کوه بالای سر بنی اسرائیل، احتمال دارد که قطعه عظیمی از کوه به فرمان خدا بر اثر زلزله یا صاعقه شدید از جا کنده شد و از بالای سرشان گذشت به طوری که چند لحظه آن را بر فراز سر خود دیدند و تصور کردند که بر آنها فرو خواهد افتاد.

2. پیمان اجباری چه سودی دارد - مانعی ندارد که افراد متمرد و سرکش را با تهدید به مجازات در برابر حق تسلیم کنند. این تهدید و فشار که جنبه موقتی دارد، غرور آنها را در هم می شکند و به اندیشه و تفکر صحیح وادار می کند و در ادامه راه با اراده و اختیار به وظایف خویش عمل می کند.

به هر حال، این پیمان، بیشتر مربوط به جنبه های عملی آن بوده است زیرا اعتقاد را نمی توان با اکراه تغییر داد.

3. در تفسیر جمله «خذوا ما اتيناكم بقوة» از امام صادق (ع) سؤال شد: آیا منظور از گرفتن آیات الهی با قوت و قدرت، قوت جسمانی است یا معنوی و روحانی؟ امام فرمود: هم با قدرت جسمانی و هم روحانی هر دو.

این دستوری است برای پیروان ادیان آسمانی که برای حفظ این تعلیمات و اجرای آنها باید هم به نیروهای مادی مجهز باشند و هم قوای معنوی.

آيه 65

* (آيه 65)-عصیانگران روز شنبه به این آیه به روح عصیانگری حاکم بر یهود و علاقه شدید آنها به امور مادی اشاره می کند می گوید: « به طور قطع از حال کسانی از شما، که در روز شنبه نافرمانی و گناه کردند، آگاه شده اید» (وَ لَقَد عَلِمتُمُ الَّذِينَ اعتَدَوا مِنکُم فِی السَّبتِ).

ما به آنها گفتیم: به صورت بوزینه هایی طرد شده در آیید!» (فَقُلنَا لَهُم كُونُوا

ص: 74

قِرَدَةً خَاسِئِینَ).

آيه 66

* (آيه 66)-«ما این کیفر را درس عبرتی برای مردم آن زمان و نسلهای بعد از آنان، و پند و اندرزی برای پرهیزگاران قرار دادیم» (فَجَعَلنَاهَا نَکَالًا لِمَا بَينَ يَدَيهَا وَ مَا خَلفَهَا وَ مَوعِظَةً لِلمُتَّقِینَ).

شرح این ماجرا ذیل آیات 163 - 166 سوره اعراف خواهد آمد و خلاصه آن چنین است: خداوند به یهود دستور داده بود روز شنبه را تعطیل کنند. گروهی از آنان که در کنار دریا می زیستند، به عنوان آزمایش، دستور یافتند از دریا در آن روز ماهی نگیرند ولی از قضا روزهای شنبه که میشد ماهیان فراوانی بر صفحه آب ظاهر می شدند. یهود به فکر حیله گری افتادند و با یک نوع کلاه شرعی، روز شنبه ماهی گرفتند. خداوند آنان را به جرم این نا فرمانی مجازات کرد و چهره شان را از صورت انسان به حیوان دگرگون ساخت.

آيه 67

* (آيه 67)-ماجرای گاو بنی اسرائیل از این آیه به بعد برخلاف آنچه تا به حال در سوره بقره پیرامون بنی اسرائیل خوانده ایم که همه به طور فشرده بود، ماجرایی به صورت مشروح آمده است.

ماجرا آنگونه که از قرآن و تفاسیر برمی آید . چنین بود که یک نفر از بنی اسرائیل به طرز مرموزی کشته می شود و قاتل او شناخته نمی شود.

در میان قبایل و اسباط بنی اسرائیل نزاع درگیر می شود. داوری را برای فصل خصومت نزد موسی (ع) می برند و حل مشکل را از او خواستار می شوند. موسی (ع) با استمداد از لطف پروردگار از طریق اعجاز آمیزی به حل این مشکل چنانکه در تفسیر آیات می خوانید می پردازد.

قرآن می گوید: «و (به یاد آورید) هنگامی را که موسی به قوم خود گفت: خداوند به شما دستور می دهد ماده گاوی را ذبح کنید» و قطعه ای از بدن آن را به مقتولی که قاتل او شناخته نشده بزنید تا زنده شود و قاتل خویش را معرفی کند و

1

خاسیه از ماده «خسأ نه به معنی طرد و ذلت است. این تعبیر به معنی راندن و طرد کردن سگ آمده سپس در معنی وسیع تری که راندن همراه با تحقیر باشد، در موارد دیگر به کار رفته است.

ص: 75

غوغا خاموش شود (وَ إِذ قَالَ مُوسَى لِقَومِهِ إِنَ اللَّهَ يَأمُرُكُم أَن تَذبَحُوا بَقَرةً).

گفتند: آیا ما را مسخره میکنی؟ (قَالُوا اَتَتَّخِذُنَا هُزُوًا).

موسی گفت: به خدا پناه می برم از اینکه از جاهلان باشم! (قَالَ أَعُوذُ بِاللَّهِ أَن أَكُونَ مِنَ الجَاهِلِينَ).

یعنی مسخره کردن کار افراد نادان است و پیامبر خدا هرگز چنین نیست.

آيه 68

* (آيه 68)-«گفتند: (پس) از خدای خود بخواه که برای ما روشن کند این (ماده گاو) چگونه (ماده گاوی) باشد؟» (قَالُوا ادعُ لَنَا رَبَّكَ يُبَيِّنُ لَنَا مَا هِىَ).

موسی گفت: (خداوند) می فرماید: ماده گاوی است که نه پیر و از کار افتاده باشد، و نه بکر و جوان ؛ بلکه میان این دو باشد» (قَالَ إِنَّهُ يَقُولُ إِنَّهَا بَقَرَةُ لَا فَارِضُ وَ لَابِکرُ عَوَانُ بَينَ ذلِكَ).

و برای اینکه بیش از این مسأله را به درازا نکشند و با بهانه جویی فرمان خدا را به تأخیر نیندازند، در پایان افزود: «آنچه به شما دستور داده شده، ( هر چه زودتر) انجام دهید» (فَافعَلُوا مَا تُؤمَرُونَ).

آيه 69

* (آيه 69)-ولی آنها دست از لجاجت بر نداشتند. «گفتند: از پروردگار خود بخواه که برای ما روشن سازد رنگ آن چگونه باشد؟» (قَالُواادعُ لَنَا رَبَّكَ يُبَيِّن لّنّا مّا لَونُهَا).

موسی (ع) گفت: (خداوند) می گوید: گاوی باشد زرد یک دست، که بینندگان را شاد و مسرور سازد» (قَالَ إِنَّهُ يَقُولُ إِنَّهَا بَقَرَةُ صَفرَاءُ فَاقِعُ لَونُهَا تَسُرُّ النَّاظِرِينَ).

شگفت اینکه به این مقدار اکتفا نکردند و هر بار با بهانه جویی کار خود را مشکل تر ساخته و دایره وجود چنان گاوی را تنگ تر نمودند.

آيه 70

* (آيه 70)-«گفتند: از خدایت بخواه برای ما روشن کند که چگونه (گاوی) باید باشد؟» (قَالُوا ادعُ لَنَا رَبَّكَ يُبَيِّنُ لَنَا مَا هِىَ).

زیرا این گاو برای ما مبهم شده» (إِنَّ البَقَرَ تَشَابَهَ عَلَينَا). و اگر خدا بخواهد ما هدایت خواهیم شد» (وَ إِنَا إِن شَاءَ اللَّهُ لَمُهتَدُونَ).

آيه 71

* (آيه 71)-موسی گفت: (خداوند) می فرماید: گاوی باشد که نه برای

ص: 76

شخم زدن رام شده؛ و نه برای زراعت آبکشی کند» (قَالَ إِنَّهُ يَقُولُ إِنَّهَا بَقَرَةُ لَاذلولُ تُنِيُر الأَرضَ وَ لَا تَسقِى الحَرثَ).

از هر عیبی برکنار باشد، (مُسَلَّمَةُ). و حتی هیچ گونه رنگ دیگری در آن نباشد» (لَاشِيَةَ فِيهَا).

در اینجا که سؤال دیگری نداشتند و گفتند: الآن حق مطلب را آوردی (قَالُوا الئَنَ جِئتَ بِالحَقِ).

« سپس (چنان گاوی را پیدا کردند و آن را سر بریدند، ولی مایل نبودند این کار را انجام دهند» (فَذَبَحُو هَا وَ مَا كَادوُا يَفعَلُونَ).

آيه 72

* (آيه 72)-قرآن بعد از ذکر جزییات ماجرا آن را به صورت خلاصه در این آیه و آیه بعد چنین مطرح می کند: «و (به یاد آورید) هنگامی را که فردی را به قتل رساندید؛ سپس درباره (قاتل) او به نزاع پرداختید؛ و خداوند آنچه را مخفی می داشتید، آشکار می سازد، (وَ إذ قَتَلتُم نَفسًا فَادَّارَ ثُم فِيهَا وَاللَّهُ مُخرِجُ مَا کُنتُم تَكتُمُون).

آيه 73

* (آيه 73)-«سپس گفتیم: قسمتی از گاو را به مقتول بزنید تا زنده شود و قاتل را معرفی کند (فَقُلنَا اضرِبُوهُ يِبَعضِهَا).

خداوند این گونه مردگان را زنده می کند» (كَذلِكَ يُحیِ اللَّهُ المَوتَى).

و آیات خود را به شما نشان می دهد؛ شاید اندیشه کنید!» (وَ یُرِیکُم ءَایَا تِهِ لَعَلَّكُم تَعقِلُونَ).

آيه 74

* (آيه 74)-در این آیه به مسأله قساوت بنی اسرائیل پرداخته می گوید: « سپس دلهای شما بعد از این واقعه سخت شد؛ همچون سنگ، یا سخت تر!» (ثُمَّ قَسَت قُلُوبُكُم مِن بَعدِ ذلِكَ فَهِىَ كَالحِجَارَةِ أَو أَشَدُّ قَسوَةً).

چرا که پاره ای از سنگها می شکافد، و از آن نهرها جاری می شود» (وَ إِنَ مِنَ الحِجَارَةِ لَمَا يَتَفَجَّرُ مِنهُ الأَنهَارُ).

و پاره ای از آنها شکاف بر می دارد و آب از آن تراوش می کنند» (وَ إِنَّ مِنهَا لَمَا یَشَّقَّقُ فَيَخرُجُ مِنهُ المَاءُ).

ص: 77

و پاره ای از خوف خدا (از فراز کوه) به زیر می افتد» (وَ إِنَّ مِنهَا لَمَا يَهبِطُ مِن خَشيةِ اللَّهِ).

اما دلهای شما، نه از خوف خدا می تپد و نه سرچشمه علم و دانش و عواطف انسانی است.

و خداوند از اعمال شما غافل نیست» (وَ مَا اللَّهُ بِغَافِلٍ عَمَّا تَعمَلُونَ).

و این تهدیدی است برای جمعیت بنی اسرائیل و همه کسانی که خط آنها را ادامه می دهند.

نکات آموزنده این داستان به این ماجرای عجیب، علاوه بر اینکه دلیل بر قدرت بی پایان پروردگار بر همه چیز است، دلیلی بر مسأله معاد نیز می باشد.

از این گذشته، این داستان به ما می آموزد که سختگیر نباشیم تا خدا بر ما سخت نگیرد. به علاوه، انتخاب گاو برای کشتن شاید برای این بوده که بقایای فکر گوساله پرستی و بت پرستی را از مغزشان بیرون براند.

آيه 75

* (آيه 75)-انتظار بیجا - در این آیه، قرآن ماجرای بنی اسرائیل را رها کرده روی سخن را به مسلمانان نموده و نتیجه گیری آموزنده ای می کند می گوید: «آیا انتظار دارید به (آيين) شما ایمان بیاورند، با اینکه عده ای از آنان، سخنان خدا را می شنیدند و پس از فهمیدن، آن را تحریف می کردند، در حالی که علم و اطلاع داشتند؟! (أَفَتَطمَعُونَ أَن يُؤمِنُوا لَكُم وَ قَد كَانَ فَرِيقُ مِنهُم یَسمَعُونَ كَلَامَ اللَّهِ ثُمَّ يُحَرِّفُونَهُ مِن بَعدِ مَا عَقَلُوهُ وَ هُم يَعلَمُونَ).

در اسباب النزول آمده است که گروهی از یهود هنگامی که از طور بازگشتند به مردم گفتند: ما شنیدیم که خداوند به موسی دستور داد فرمانهای مرا آنچه که می توانید انجام دهید و آنچه را نمی توانید ترک کنید. و این نخستین تحریف بود.

آيه 76

* (آيه 76)-شأن نزول: در مورد نزول این آیه و آیه بعد از امام باقر (ع) روایت شده است: «گروهی از یهود که با حق دشمنی نداشتند هنگامی که مسلمانان را ملاقات می کردند از آنچه در تورات درباره صفات پیامبر اسلام آمده بود به آنها خبر می دادند. بزرگان یهود از این امر آگاه شدند و آنها را از این کار نهی کردند و گفتند:

ص: 78

شما صفات محمد (ص) را که در تورات آمده برای آنها بازگو نکنید تا در پیشگاه خدا دلیلی بر ضد شما نداشته باشند. این دو آیه نازل شد و به آنها پاسخ گفت.»

تفسیر: این آیه از روی حقیقت تلخ دیگری پیرامون قوم یهود پرده بر می دارد می گوید: «و هنگامی که مؤمنان را ملاقات کنند می گویند: ایمان آورده ایم» (وَ إِذَا لَقُوا الَّذينَ ءَامَنُوا قَالُوا ءَامَنَّا).

ولی هنگامی که با یکدیگر خلوت می کنند، بعضی به بعضی دیگر اعتراض کرده، می گویند: چرا مطالبی را که خداوند (دربارۀ صفات پیامبر اسلام برای شما بیان کرد، به مسلمانان بازگو می کنید؟» (وَ إِذَا خَلَا بَعضُهُم إِلَى بَعضٍ اِلَی بَعضٍ قَالوُا أَتُحَدِّثُو نهم بما فتح الله عليم).

تا روز رستاخیز) در پیشگاه خدا، بر ضد شما به آن استدلال کنند؟! آیا نمی فهمید؟!» (لِيُحَاجُّوکُم بِهِ عِندَ رَبِّكُم أَفَلَا تَعقِلُونَ).

از آیه فوق استفاده می شود که ایمان این گروه منافق درباره خدا به قدری ضعیف بود که او را همچون انسانهای عادی می پنداشتند و تصور می کردند اگر حقیقتی را از مسلمانان کتمان کنند از خدا نیز مکتوم خواهد ماند.

آيه 77

* (آيه 77)-این آیه با صراحت می گوید: «آیا اینها نمی دانند خداوند آنچه را پنهان می دارند یا آشکار می کنند می داند؟» (أَوَ لَا يَعلَمُونَ أَنَّ اللَّه يَعلَمُ مَا يُسِرُّونَ وَ مَا يُعلِنُونَ).

آيه 78

* (آيه 78)-شأن نزول: جمعی از دانشمندان یهود اوصافی را که برای پیامبر اسلام (ص) در تورات آمده بود تغییر دادند. این تغییر به خاطر حفظ موقعیت و منافعی بود که هر سال از ناحيه عوام به آنها می رسید.

هنگامی که پیامبر اسلام مبعوث شد و اوصاف او را با آنچه در تورات آمده بود مطابق دیدند، ترسیدند که در صورت روشن شدن این واقعیت منافعشان در خطر قرار گیرد. از این رو، به جای اوصاف واقعی مذکور در تورات، صفاتی بر ضد آن نوشتند.

عوام يهود که کم و بیش صفات واقعی او را شنیده بودند از علمای خود

ص: 79

می پرسیدند: آیا این همان پیامبر موعود نیست که بشارت ظهور او را می دادید؟

آنها آیات تحریف شده تورات را برایشان می خواندند تا به این وسیله قانع شوند. |

تفسير: نقشه های یهود برای استثمار عوام - در تعقیب آیات گذشته پیرامون خلافکاریهای یهود، در اینجا جمعیت آنها را به دو گروه عوام و دانشمندان تقسیم می کنند می فرماید: «و پاره ای از آنان عوامانی هستند که کتاب خدا را جز یک مشت خیالات و آرزوها نمی دانند؛ و تنها به پندارهایشان دل بسته اند» (وَ مِنهُم أُمِّيُّونَ لَا يَعلَمُون الكِتَابَ إِلَّا أَمَانِیَّ وَ إِن هُم إِلَّا يَظُوُّنَ).

«امیون» جمع «امی» در اینجا به معنی درس نخوانده است. یعنی به همان حالتی که از مادر متولد شده باقی مانده و مکتب و استاد ندیده است.

و امانی» جمع «أمنية» به معنی آرزو است و در اینجا ممکن است اشاره به پندارها و امتیازهای موهومی باشد که یهود برای خود قائل بودند از جمله «گفتند: ما، فرزندان خدا و دوستان (خاص) او هستیم.» (مائده /18).

این احتمال نیز وجود دارد که منظور از امانی، آیات تحریف شده باشد که دانشمندان یهود در اختیار عوام می گذاشتند.

آيه 79

* (آيه 79)-دسته دیگر دانشمندانشان بودند که حقایق را به سود خود تحریف می کردند، چنانکه قرآن می گوید: « پس وای بر آنها که نوشته ای با دست خود می نویسند، سپس می گویند: این از طرف خداست» (فَوَيلّ لِلَّذِينَ يَكتُبُونَ الكِتَابَ بِأَيدِيهِم ثُمَّ يَقُولُونَ هَذَا مِن عِندِ اللَّهِ).

تا آن را به بهای کمی بفروشند» (لِيَشتَرُوا بِهِ ثَمَنًا قَلِيلًا). «پس وای بر آنها از آنچه با دست خود نوشتند» (فَوَيلُ لَهُم مِمَّا كَتَبَت أَيدِيهِم). «و وای بر آنان از آنچه از این راه به دست می آورند!» (وَ وَيلُ لَهُم مِمَّا يَكسِبُونَ).

از جمله های اخیر آیه استفاده می شود که آنها هم وسیله نامقدسی داشتند و هم نتیجه نادرستی می گرفتند.

آيه 80

* (آيه 80)-بلند پروازی و ادعاهای توخالی - قرآن در اینجا به یکی از

ص: 80

گفته های بی اساس یهود که آنان را به خود مغرور ساخته و سرچشمه قسمتی از انحرافات شده بود اشاره کرده و به آن پاسخ می گوید می فرماید: «و گفتند: هرگز آتش دوزخ، جز چند روزی، به ما نخواهد رسید» (وَ قَالُوا لَن تَمَسَّنَا النَّارُ إِلَّا أَيَّامَّا مَعدُودَةً).

بگو: آیا پیمانی از خدا گرفته اید؟ . و خداوند هرگز از پیمانش تخلف نمی ورزد - یا چیزی را که نمی دانید به خدا نسبت می دهید؟!» (قُل أَتَّخَذتُم عِندَ اللَّهِ عَهدًا فَلَن يُخلِفَ اللَّهُ عَهدَهُ أَم تَقُولُونَ عَلَى اللَّهِ مَا لَا تَعلَمُونَ).

اعتقاد به برتری نژادی ملت یهود و این که آنها تافتهای جدا بافته اند و گناهکارانشان فقط چند روزی مجازات می بینند سپس بهشت الهی برای ابد در اختیار آنان است، یکی از دلایل روشن خودخواهی و خود پرستی این جمعیت است. این امتیازطلبی با هیچ منطقی سازگار نیست زیرا هیچ تفاوتی میان انسان ها از نظر کیفر و پاداش اعمال در پیشگاه خدا وجود ندارد.

آیه فوق این پندار غلط را ابطال می کند و می گوید: این گفتار شما از دو حال خارج نیست: یا باید عهد و پیمان خاصی از خدا در این زمینه گرفته باشید که نگرفته اید - یا دروغ و تهمت به خدا می بندید.

آيه 81

* (آيه 81)-در این آیه یک قانون کلی را که از هر نظر منطقی است بیان می کند می گوید: «آری، کسانی که مرتکب گناه شوند و آثار گناه، سراسر وجودشان را بپوشاند، آنها اهل آتشند؛ و جاودانه در آن خواهند بود» (بَلَی مَن کَسَبَ سَيِئَةً وَ أَحَاطَت بِهِ خَطِيئِتُهُ فَأُولَئِكَ أَصحَابُ النَّارِ هُم فِيهَا خَالِدُونَ).

آيه 82

* (آيه 82)-و اما در مورد مؤمنان پرهیزگار نیز یک قانون کلی وجود دارد، چنانکه قرآن می گوید: «و آنها که ایمان آورده و کارهای شایسته انجام داده اند، آنان اهل بهشتند؛ و همیشه در آن خواهند ماند» (وَالَّذِينَ ءَامَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحَاتِ أُولَئِكَ أَصحَابُ الجَنَّةِ هُم فِيهَا خَالِدُونَ).

نکته ها: 1. کسب سینه - کسب و اکتساب به معنی تحصیل کردن چیزی از روی اراده و

ص: 81

اختیار است. بنابراین جمله «بلی من کتب سيئة» اشاره به کسانی است که با علم و اختیار مرتکب گناهان می شوند.

تعبير «کسب» شاید از این نظر باشد که گناهکار در یک محاسبه کوته بینانه انجام گناه را به سود خویش و ترک آن را به زبان خود می پندارد.

2. احاطه خطيئه چیست - «خطیئه در بسیاری از موارد به معنی گناهانی است که از روی عمد تحقق نیافته، ولی در آیه مورد بحث به معنی گناه کبیره یا آثار گناه است که بر قلب و جان انسان می نشیند.

مفهوم احاطه گناه این است که انسان آن قدر در گناهان فرو رود که زندانی برای خود بسازد، زندانی که منافذ آن بسته باشد. .

3. نژادپرستی يهود - از این آیات استفاده می شود که روح تبعیض نژادی يهود که امروز نیز در دنیا سرچشمه بدبختی های فراوان شده، از آن زمان در یهود بوده است و امتیازهای موهومی برای نژاد بنی اسرائیل قائل بوده اند. متأسفانه بعد از گذشت هزاران سال هنوز آن روحیه بر آنها حاکم است و در واقع منشأ پیدایش رژیم غاصب اسرائیل نیز همین روح نژاد پرستی است.

آيه 83

* (آيه 83)-پیمان شکنان - در آیات گذشته نامی از پیمان بنی اسرائیل به میان آمد، در اینجا قرآن مجید یهود را در برابر نقض پیمان به رسوایی در این جهان و کیفر شدید در آن جهان تهدید می کند.

در پیمان بنی اسرائیل این مطالب آمده است:

.. توحید و پرستش خداوند یگانه، چنانکه نخستین جمله آیه می گوید: «و به یاد آورید زمانی را که از بنی اسرائیل پیمان گرفتیم که جز خداوند یگانه را پرستش نکنید» (وَإِٔذ أخَذنَا مِيثَاقَ بَنِي إِسرَائِيلَ لَا تَعبُدُونَ إِلَّا اللَّه).

2. «و به پدر و مادر نیکی کنید» (وَبِالوَالِدَينِ إِحسَانًا).

3. «و (نیز) به نزدیکان و یتیمان و بینوایان» به نیکی رفتار نمایید (وَ ذِي القُربَى وَاليَتامَى وَالمَسَاكِينِ). 4. «و به مردم نیک بگویید» (وَ قُولُوا لِلنَّاسِ حُسنًا).

ص: 82

5 و نماز را بر پا داريد» (وَ أَقِيمُوا الصَّلَوةَ). 6. «و زکات بدهید» (وَ ءَاتُوا الزَّكَؤةَ).

سپس با اینکه پیمان بسته بودید همه شما به جز عده کمی - سرپیچی کردید؛ و از وفای به پیمان خود) رویگردان شدید» ( تَوَلَّيْتُمْ إِلاَّ قَلِيلاً مِنْكُمْ وَ أَنْتُمْ مُغرِضُونَ ).

آيه 84

* (آيه 84)-7. «و (به یاد آريد) هنگامی را که از شما پیمان گرفتیم که خون هم را نریزید» ( وَ إِذْ أَخَذْنا مِيثاقَكُمْ لا تشفون دِمَاءَ كَمْ

).

8. «و یکدیگر را از سرزمین خود، بیرون نکنید» ( وَ لا تُخْرِجُونَ أَنْفُسَكُمْ مِنْ دِیَارِكُم).

).

9. چنانچه کسی از شما اسير شد، همه برای آزادی او کمک کنید، فدیه دهید و او را آزاد سازید - این ماده از پیمان از جمله قومون ببعض الكتاب وتكون بعض که در آیه بعد خواهد آمد استفاده می شود.

« سپس شما اقرار کردید؛ و ( بر این پیمان) گواه بودید» (ث وَ لا تُخْرِجُونَ أَنْفُسَكُمْ مِنْ دیاركم).

آيه 85

* (آيه 85)-«اما این شما هستید که یکدیگر را می کشید و جمعی از خودتان را از سرزمینشان بیرون می کنید» ( أَنْتُمْ هؤُلاءِ تَقْتُلُونَ أَنْفُسَكُمْ وَ تُخْرِجُونَ فَرِيقاً مِنْكُمْ مِنْ دِيارِهِمْ ).

و در این گناه و تجاوز، به یکدیگر کمک می نمایید» ( تَظاهَرُونَ عَلَيْهِمْ بِالْإِثْمِ وَ الْعَدْوَانِيِّ ).

و اینها همه نقض پیمانی است که با خدا بسته اید.

در حالی که اگر بعضی از آنها به صورت اسیران نزد شما آیند، فدیه می دهید و آنان را آزاد می سازید» ( وَ أَنَّ يَأْتُوكُمْ أشاری تاد وَ هُمْ ).

با اینکه بیرون ساختن آنان بر شما حرام بود» ( وَ هُوَ مُحْتَرَمٍ عَلَيْكُمْ إِخْراجُهُمْ ).

شگفت اینکه در دادن فدا و آزاد ساختن اسیران به حکم تورات و پیمان الهی استناد می کنید. «آیا به بعضی از دستورهای کتاب آسمانی ایمان می آورید و به

ص: 83

بعضی کا فر می شوید؟!» ( أفتون بُغْضِ الْكِتَابِ وَ تُكْفَوْنَ يُبْغِضُ).

برای کسی از شما که این عمل (تبعیض در میان احکام و قوانین الهی) را انجام دهد، جز رسوایی در این جهان، چیزی نخواهد بود» (قما جَاءَ مَنْ يَفْعَلْ ذلِكَ منم إِلَّا خَزٍّ فِي الحيوة الدُّنْيَا ).

و روز رستاخیز به شدید ترین عذابها گرفتار می شوند» ( وَ يَوْمَ الْقِيمَةِ يُرَدُّونَ إِلى أُشِيرُ الْعَذَابِ).

و خداوند از آنچه انجام می دهید غافل نیست» ( وَ ماالله بغالي عَمَّا تَعْمَلُونَ ).

و همه آن را احصا کرده و بر طبق آن شما را در دادگاه عدل خود محاکمه

می کند.

آيه 86

* (آيه 86)-این آیه در حقیقت انگیزه اصلی این اعمال ضد و نقیض را بسيان کرده می گوید: «اینها همان کسانند که آخرت را به زندگی دنیا فروخته اند» ( أَ وَلِيِّكَ الَّذِينَ اشْتَرَوُا الحيوة الدُّنْيَا بالأخرة ).

از این رو عذاب آنها تخفیف داده نمی شود؛ و کسی آنها را یاری نخواهد کرد» (فَلا يُخَفَّفُ عَنْهُمُ الْعَذابُ وَ لا هُمْ يُنْصَرُونَ ).

نکته ها:

.. بیان تاریخی آیات - به طوری که مفسران نقل کرده اند، طایفه بنی قریظه و بنی نضیر که هر دو از طوایف یهود بودند، به خاطر منافع دنيا با یکدیگر به مخالفت برخاستند. بنی نضیر به طایفه خزرج که از مشترکان مدينه بود پیوستند و بنی قریظه به طايفه اوس. در جنگهایی که میان دو قبیله روی می داد هر یک طایفه هم پیمان خود را کمک می کرد و از طایفه دیگر می کشت، اما هنگامی که آتش جنگ فرو می نشست یهود جمع می شدند و دست به دست هم می دادند تا با پرداخت فديه ، اسیران خود را آزاد کنند و در این عمل به حکم قانون تورات استناد می کردند.

در حالی که اوس و خزرج هر دو مشرک بودند و کمک به آنها جایز نبود. و

ص: 84

همان قانونی که دستور فدا را داده بود دستور خودداری از قتل را نیز صادر کرده بود - و یهود از این اعمال ضد و نقیض فراوان داشتند. .

2. برنامه ای برای زنده ماندن ملتها - این آیات گرچه درباره بنی اسرائیل نازل شده ولی یک سلسله قوانین برای ملل دنیا در بردارد. عوامل زنده ماندن و سر فرازی ملتها و رمز شکست آنان را یادآور می شود.

از دیدگاه قرآن، برقراری و سربلندی ملتها در صورتی است که خود را به بزرگترین نیروها و قدرتها متکی سازند و در همه حال از او مدد بگیرند. این تکیه گاه خداوند است ( لا تَعْبُدُونَ الآ اللَّهُ ).

از سوی دیگر، برای بقای ملتها همبستگی خاصی بین افراد لازم است. این عمل در صورتی ممکن است که هر کس به پدر و مادر خود که شعاع بستگی آنها نسبت به وی نزدیک تر است، سپس خویشاوندان و بعد به تمام افراد اجتماع نیکی

کند (و بالوالدين إحسانا و ذی القربی... و قولوا للناس حسنا). تقویت بنیه مالی هر ملت و از بین بردن فاصله طبقاتی نیز در زنده نگاه داشتن روح آن ملت سهم فراوانی دارد که یک رکن آن پرداخت زکات است (و اتوا الزكؤة). |

از سوی دیگر، رمز شکست و فنای ملتها در به هم خوردن این همبستگی و پدید آمدن کشمکشها و جنگهای داخلی می داند. ملتی که در برابر هم صف آرایی کنند و در پی تصرف اموال و سرزمینهای هم برآیند و برای ریختن خون یکدیگر آستینها را بالا زنند، کشورشان ویران و خودشان بدبخت و بیچاره می شوند (لا تسفكون دمائكم ولا تخرجون أنفسكم من دياركم....)

سرانجام یکی دیگر از عوامل سقوط ملتها تبعیض در اجرای قوانین است که هر قانونی حافظ منافع شخصی شان باشد اجرا کنند و آنچه به سود جامعه است فراموش نمایند (أفتؤمنون ببعض الكتاب و تكفرون ببعض).

آيه 87

* (آيه 87)-دلهایی که در غلاف است . در این آیه و آیه بعد روی سخن به بنی اسرائیل است هر چند مفاهیم و معیارهای آن عمومیت دارد و همگان را در بر می گیرد. می گوید: «ما به موسی کتاب (تورات) دادیم» ( وَ لَقَدْ ءاتينا مُوسى

ص: 85

الكِتَابَ).

و بعد از او، پیامبرانی پشت سر هم فرستادیم»(وَ قَفَّینَا بَعدِهِ بِالرُّسُلِ).

یا پیامبرانی همچون داوود و سلیمان و یوشع و زکریا و یحیی و ....

و به عیسی بن مریم دلایل روشن دادیم؛ و او را به وسیله روح القدس تأیید کردیم» (وَ ءاتينا عیسی بْنِ تَمِيمٍ البياني وَ أَنَا بِرُوحِ الْقُدُسِ ).

آیا چنین نیست که هر زمان، پیامبری چیزی بر خلاف هوای نفس در برابر او تکبر کردید و از ایمان آوردن به او خودداری نموديد(أَ فَكُلَّما جاءَكُمْ رول بِما لا تَهْوى أَ نَفْشِ اشتكبر ثُمَّ ).

حاکمیت هوی و هوس بر شما چنان شدید بود که: « پس عده ای را تکذیب کرده، و جمعی را به قتل رساندید؟!»(فَفَرِيقًا كَذَّبْتُمْ وَ فَرِيقاً تَقْتُلُونَ ) .

اگر تکذیب شما مؤثر می افتاد و منظورتان عملی می شد شاید به همان اکتفا می کردید در غیر این صورت دست به خون پیامبران الهی آغشته می ساختید.

روح القدس چیست - مفسران درباره روح القدس تفسیرهای گوناگونی دارند.

برخی گفته اند: منظور «جبرئیل» است. بنابراین معنی آیه فوق چنین خواهد بود: خداوند عیسی را به وسیله جبرئیل کمک و تأیید کرد.

اما جبرئیل را روح القدس می گویند به خاطر اینکه جنبه روحانیت در فرشتگان مسأله روشنی است و اطلاق كلمة روح بر آنها کاملا صحیح است و اضافه کردن آن به القدس اشاره به پاکی و قداست این فرشته است.

بعضی دیگر معتقدند روح القدس همان نیروی غیبی است که عیسی (ع) را تأیید می کرد و با آن نیروی مرموز الهی، مردگان را به فرمان خدا زنده می نمود.

البته این نیروی غیبی به صورت ضعیف تر در همه مؤمنان با تفاوت درجات ایمان وجود دارد و همان امدادهای الهی است که انسان را در انجام طاعات و کارهای مشکل یاری می دهد و از گناهان باز می دارد. ان

آيه 88

* (آيه 88)-این آیه می گوید: «و ( آنها از روی استهزا) گفتند: دلهای ما در غلاف است و ما از این گفته تو چیزی نمی فهمیم(وَ قَالُوا قُلُوبُنَا غُلفُ).

ص: 86

آری چنین است، «خداوند آنها را به خاطر كفرشان، از رحمت خود دور ساخته، به همین دلیل، چیزی درک نمی کنند؛) و کم تر ایمان می آورند» ( بَلْ لَعَنَهُمُ اللَّهُ بِكُفْرِهِمْ فَقَلِيلاً ما يَؤُمُّونَ ).

جمله فوق بیانگر این واقعیت است که انسان بر اثر پیروی از هوسهای سرکش آن چنان از درگاه خدا رانده می شود و بر قلب او پرده ها می افتد که حقیقت کمتر به آن راه می یابد.

دلهای بی خبر و مستور - یهود در مدينه در برابر تبلیغات رسول اکرم (ص) ایستادگی به خرج می دادند و از پذیرفتن دعوت او امتناع می ورزیدند. هر زمانی بهانه ای برای شانه خالی کردن از زیر بار دعوت پیامبر اسلام (ص) می تراشیدند که در آیه فوق به یکی از سخنان آنها اشاره شده است.

می گفتند دلهای ما در غلاف است و از گفته تو چیزی نمی فهمیم.

مسلما آنها این سخن را از روی استهزا می گفتند اما قرآن می فرماید: مطلب همان است که می گویند زیرا به واسطه کفر و نفاق، دلهای آنها در حجابهایی از ظلمت و گناه و کفر قرار گرفته و خداوند آنها را از رحمت خود دور داشته است، به همین دلیل بسیار کم ایمان می آورند. در آیه 155 سوره نساء همین مطلب یادآوری شده است.

آيه 89

* (آيه 89)-شأن نزول: درباره نزول این آیه و آیه بعد از امام صادق (ع) روایت شده است: یهود در کتابهای خود دیده بودند هجرتگاه پیامبر اسلام بین کوه عير و کوه أحد (دو کوه در دو طرف مدینه) خواهد بود. یهود از سرزمین خویش بیرون آمدند و در جست و جوی سرزمین مهاجرت رسول اکرم (ص) پرداختند، در این میان به کوهی به نام حداد رسیدند گفتند: حداد همان آڅد است. در همان جا متفرق شدند و هر گروهی در جایی مسکن گزیدند، بعضی در سرزمین تیما و بعضی دیگر در فدک و عده ای در خيبر.

آنان که در تیما بودند میل دیدار برادران خویش نمودند. در این اثنا عربی عبور می کرد، مرکبی را از او کرایه کردند. وی گفت: من شما را از میان کوه عير واځد

ص: 87

خواهم برد. گفتند: هنگامی که بین این دو کوه رسیدی ما را آگاه نما. و مرد عرب هنگامی که به سرزمین مدینه رسید اعلام کرد که اینجا همان سرزمین است که بین دو کوه عير و احد قرار گرفته است. سپس اشاره کرد و گفت این عیر است و آن هم احد. يهود از مرکب پیاده شدند و گفتند: ما به مقصود رسیدیم دیگر احتیاج به مرکب تو نیست و هر جا می خواهی برو.

آنها در سرزمین مدینه ماندند و اموال فراوانی کسب نمودند. این خبر به سلطانی به نام تبع رسید. با آنها جنگید. یهود در قلعه های خویش متحصن شدند. وی آنان را محاصره کرد و سپس امان داد. آنها به نزد سلطان آمدند. تبع گفت: من این سرزمین را پسندیده ام و در آن خواهم ماند. گفتند: این چنین نخواهد شد زیرا این سرزمین هجرتگاه پیامبری است که جز او کسی نمی تواند به عنوان ریاست در اینجا بماند.

تبع گفت: بنابراین من از خاندان خویش کسانی را در اینجا قرار خواهم داد تا زمانی که پیامبر موعود بیاید، وی را یاری نمایند. بدین جهت، او دو قبیله معروف اوس و خزرج را در آن مکان ساکن نمود.

این دو قبیله هنگامی که جمعیت فراوانی پیدا کردند به اموال يهود تجاوز نمودند. یهودیان به آنها می گفتند: هنگامی که «محمد» مبعوث گردد شما را از سرزمین ما بیرون خواهد کرد.

هنگامی که محمد مبعوث شد، اوس و خزرج که به نام انصار معروف شدند به او ایمان آوردند و یهود وی را انکار نمودند. این است معنی آیة و كانوا من قبل يستفتون على الذين قوا.

تفسیر: خود مبلغ بوده خود کافر شدند - یهود با عشق و علاقه مخصوصی برای ایمان به پیامبر اسلام در سرزمین مدینه سکنی گزیده بودند و با بی صبری در انتظار ظهورش بودند. آیه می فرماید: «و هنگامی که از طرف خداوند، کتابی (قرآن) برای آنها آمد که موافق نشانه هایی بود که با خود داشتند، و پیش از این، به خود نوید پیروزی بر کافران می دادند که با کمک آن، بر دشمنان پیروز گردند.) با

ص: 88

این همه، هنگامی که این کتاب و پیامبری را که از قبل شناخته بودند نزد آنها آمد، به او کافر شدند» ( وَ لَمَّا جاءَهُمْ كِتابُ مِنْ عِنْدِ اللير مصيرق إِمَّا مَعَهُمْ وَ كانُوا مِنْ قَبْلُ يشتفيځون عَلَى الَّذِينَ كَفَرُوا فَلَمَّا جاءَهُمْ ما تَرَوْا كَفَرُوا بِهِ ).

لعنت خدا بر کافران باد!» ( فَلَعْنَةُ اللير عَلَى الْكافِرِينَ ).

آری، گاه انسان عاشقانه به دنبال حقیقتی می دود ولی هنگامی که به آن رسید و آن را مخالف منافع شخصی خود دید بر اثر هوی پر ستی به آن پشت پا می زند.

آيه 90

* (آيه 90)-در حقیقت، يهود معامله زيان آوری انجام داده اند، چنانکه قرآن می گوید: «ولی آنها در مقابل بهای بدی، خود را فروختند؟» (بِئسَمَا اشتَرَواما بِهِ اَنفُسَهُم).

که به ناروا، به آیاتی که خدا فرستاده بود، کافر شدند. و معترض بودند، چرا خداوند به فضل خویش، بر هر کس از بندگانش بخواهد، آیات خود را نازل می کند؟!» ( أَنْ يَكْفُرُوا بِما أَنْزَلَ اللَّهُ بَغْياً أَنْ يُنِيرُ اللَّهُ مِنْ فَضْلِي عَلى مَنْ يَشاءُ مِنْ عِبَادِي ).

و در پایان آیه می گوید: «از این رو به خشمی بعد از خشمی (از سوی خدا) گرفتار شدند و برای کافران مجازاتی خوارکننده است» ( فَبَاءَ وَ بِغَضَبٍ عَلى غَضَبٍ وَ لِلْكافِرِينَ عَذابُ مُهِينُ ).

و باغو» به معنی بازگشتند و منزل گرفتند می باشد و در اینجا کنایه از استحقاق یافتن است. یعنی آنها خشم پروردگار را همچون منزل و مکانی برای خود برگزیدند.

این گروه طغیانگر هم از قیام موسی و هم قبل از ظهور پیامبر اسلام از طرفداران چنین قیامی بودند اما پس از ظهور هر دو، از عقیده خود برگشتند و خشم و غضب خدا را یکی پس از دیگری به جان خریدند.

آيه 91

* (آيه 91)-تعصبهای نژادی يهود - در تفسیر آیات گذشته خواندیم که یهود به خاطر اینکه پیامبر اسلام از بنی اسرائیل نیست و منافع شخصی آنها را به خطر می اندازد، از اطاعت و ایمان به او سر باز زدند. در این آیه به جنبه تعصبات نژادی يهود که در تمام دنیا به آن معروفند اشاره کرده می گوید: «و هنگامی که به آنها گفته

ص: 89

شود: به آنچه خداوند نازل فرموده، ایمان بیاورید. می گویند: ما به چیزی ایمان می آوریم که بر خود ما نازل شده است و به غیر آن، کافر می شوند (و إذا قيل لهم اوا بما أنزل الله قالوا تؤ بما أنزل علينا و يكفرون بما وراءه).

آنها نه به انجيل ايمان آوردند و نه به قرآن، بلکه تنها جنبه های نژادی و منافع خویش را در نظر می گرفتند؛ در حالی که حق است؛ و آیاتی را که بر آنها نازل شده، تصدیق می کند» ( وَ هوالحق مُصَدِّقاً لِما مَعَهُمْ ). سپس از روی دروغ آنان پرده برداشته و می گوید: اگر بهانه عدم ایمان شما این است که محمد (ص) از شما نیست چرا در گذشته به پیامبران ایمان نیاوردید؟ قرآن می فرماید: «بگو: (اگر راست می گویید، و به آیاتی که بر خودتان نازل شده) ایمان دارید، پس چرا پیامبران خدا را پیش از این، به قتل می رساندید؟!» ( قُلْ قَلَّمَ تَقْتُلُونَ أَنْبِياءَ اللي مِنْ قَبْلُ إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنِينَ ).

آيه 92

* (آيه 92)-قرآن برای روشن تر ساختن دروغ آنها سند دیگری را افشا می کند می گوید: «و (نیز) موسی آن همه معجزات را برای شما آورد، و شما پس از (غیبت) او، گوساله را انتخاب کردید؛ در حالی که ستمگر بودید» ( وَ لَقَدْ جاءَ گم مُوسى بِالْبَيِّناتِ ثُمَّ أَخَذْتُمْ الْعِجْلَ مِنْ بغيرو أَنْتُمْ ظالِمُونَ ).

اگر راست می گویید و به پیامبر تان ایمان دارید، پس گوساله پرستی بعد از آن همه دلایل روشن توحیدی چه بود؟

آيه 93

* (آيه 93)-این آیه سند دیگری بر بطلان این ادعا به میان می کشد می گوید: «و به یاد آورید) زمانی را که از شما پیمان گرفتیم؛ و کوه طور را بالای سر شما برافراشتیم؛ (و گفتیم:) این دستورهایی را که به شما داده ایم محکم بگیرید، و درست بشنوید. آنها گفتند: شنیدیم؛ ولی مخالفت کردیم» ( وَ إِذْ أَخَذْنا مِيثاقَ وَ رَفَعْنا فَوْقَكُمُ الطُّورَ دوا مَا أَتَيْنَاكُمْ بِقُوَّتِي واشوا قَالُوا عَنَّا وَ عَصَيْنا ).

و دلهای آنها، بر اثر كفرشان، با محبت گوساله آمیخته شد!» ( وَ أُشْرِبُوا فِي قُلُوبِهِمُ الْعِجْلَ بِكُفْرِهِمْ ). |

شگفتا! این چگونه ایمانی است که هم با کشتن پیامبران خدا می سازد هم

ص: 90

گوساله پرستی را اجازه می دهد و هم ميثاقهای الهی را به دست فراموشی می سپرد؟

بگو: ایمان شما، چه فرمان بدی به شما می دهد، اگر ایمان دارید!» (قُلْ بِ مَا يأمرگم بِهِ إِيمانُكُمْ إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنِينَ ).

آيه 94

* (آيه 94)-تفسیر: گروه از خود راضی - از تاریخ زندگی يهود، علاوه بر آیات قرآن مجید، چنین بر می آید که آنها خود را یک نژاد برتر می دانستند و معتقد بودند گل سرسبد جامعه انسانیتند، بهشت به خاطر آنها آفریده شده و آتش جهنم با آنها چندان کاری ندارد! آنها فرزندان خدا و دوستان خاص او هستند.

قرآن مجید در این آیه و دو آیه بعد به این پندارهای موهوم پاسخ می دهد می گوید: «بگو: اگر (آن چنان که مدعی هستید) سرای آخرت در نزد خدا، مخصوص شماست نه سایر مردم، پس آرزوی مرگ کنید اگر راست می گویید!» ( قُلْ إِنْ كانَتْ لَكُمُ الدَّارُ الْآخِرَةُ عِنْدَ اللير الصه مِنْ دُونِ النَّاسِ فَتَمَنَّوُا الْمَوْتَ إِنْ كُنتُم صَادِقِينَ ).

يهود با گفتن این سخنان که بهشت مخصوص ماست، می خواستند مسلمانان را نسبت به آیینشان دلسرد کنند ولی قرآن پرده از روی دروغ و تزویر آنان بر می دارد زیرا آنها به هیچ وجه حاضر به ترک زندگی دنیا نیستند و این دلیل بر دروغگویی آنهاست.

آيه 95

* (آيه 95)-قرآن می افزاید: «ولی آنها، به خاطر اعمال بدی که پیش از خود فرستاده اند، هرگز آرزوی مرگ نخواهند کرد، ( وَ لَنْ يتموه أَبَداً بِما قَدَّمَتْ أَيْدِيهِمْ ).

و خداوند از ستمگران آگاه است» (وَ اللَّهُ عَلِيمُ بِالظَّالِمِينَ ).

آنها از اعمال زشت و ننگین خود اطلاع داشتند، خدا نیز از اعمال این ستمگران آگاه است. بنابراین سرای آخرت برای آنها عذاب و رسوایی است. به همین دلیل خواهان آن نیستند.

آيه 96

* (آيه 96)-این آیه از حرص شديد آنها به مادیات چنین سخن می گوید: «و آنها را حریص ترین مردم حتی حریص تر از مشرکان - بر زندگی این دنیا و اندوختن ثروت خواهی یافت» ( وَ لَتَجِدَنَّهُمْ أَحْرَصَ النَّاسِ عَلى حيوۃٍ وَ مِنَ الَّذِينَ أَشْرَكُوا ).

ص: 91

آن چنان علاقه به دنیا دارند که از هر یک از آنها آرزو دارد هزار سال عمر به او داده شود» ( يَوَدُّ أَحَدُهُمْ لؤ أَلْفَ سَنَةٍ ).

برای جمع ثروت بیشتر یا به خاطر ترس از مجازات.

در حالی که این عمر طولانی، او را از کیفر (الهی) باز نخواهد داشت» ( وَ ما هُوَ بِمُزَحْزِحِهِ مِنَ الْعَذابِ أَنْ يُعَمَّرَ ).

و اگر گمان کنند که خداوند از اعمالشان آگاه نیست، اشتباه می کنند و خداوند به اعمال آنها بیناست» (وَ اللَّهُ بَصِيرُ بِما يَعْمَلُونَ ).

نکته ها:

1. مقصود از هزار سال، عدد هزار نیست بلکه کنایه از عمر طولانی است. بعضی از مفسران می گویند: عدد هزار بزرگ ترین عدد نزد عرب بوده و اعداد بزرگ تر از آن نام مخصوصی نداشته، از این رو رساترین تعبیر برای فزونی محسوب می شده است.

2. جمله «على حيوة»، به صورت نکره، برای تحقیر است. یعنی آن قدر به زندگی دنیا دل بسته اند که حتی پست ترین زندگی این جهان را که در نهایت بدبختی باشد، بر سرای آخرت ترجیح می دهند.

3. جنایات نژادپرستان - بی شک سرچشمه بسیاری از جنگها و خونریزی ها در طول تاریخ بشر، برتری جویی نژادی بوده است. اگر نژاد پرستان جهان را رده بندی کنیم، یهود در رده های بالا قرار خواهند گرفت. آنان حتی آیین موسی را در نژاد خود محصور ساخته اند. به همین دلیل، از آیین خود، در میان اقوام دیگر تبلیغ

نمی کنند.

نژاد پرستی شعبه ای از شرک است. به همین دلیل، اسلام به شدت با آن مبارزه کرده و همه انسانها را از یک پدر و مادر می داند که امتیاز شان تنها به تقوا و پرهیزگاری است.

4. ریشه های ترس از مرگ - بیش تر مردم از مرگ وحشت دارند. ریشه این

ص: 92

ترس یکی از دو چیز است: الف) بسیاری مرگ را به معنی فنا و نابودی تفسیر می کنند. بدیهی است که انسان از فنا و نیستی وحشت دارد. ب) افرادی که مرگ را مقدمه زندگی در سرای دیگر می بینند، به خاطر اعمال و خلافکاری های خود از مرگ وحشت دارند زیرا مرگ را رسیدن به نتایج شوم اعمال خود می دانند. بنابراین برای فرار از محاسبه الهی و کیفر اعمال، میل دارند هر چه بیشتر، مرگ را به عقب بیندازند - آیه بالا اشاره به دسته دوم می کند.

پیغمبران خدا از یک سو ایمان به زندگی پس از مرگ را در دلها زنده کردند و چهره واقعی مرگ را که دریچه ای به زندگی عالی تر است، به مردم نشان دادند. از سوی دیگر، دعوت به پاکی عمل کردند تا وحشت از مرگ به خاطر کیفر اعمال نیز زایل گردد. بنابراین مردم با ایمان هرگز از مرگ وحشت ندارند.

آيه 97

* (آيه 97)-شأن نزول: هنگامی که پیامبر (ص) به مدینه آمد، ابن صوریا ( یکی از علمای یهود) با جمعی از یهود فدک نزد پیامبر اسلام آمدند و سؤالهای مختلفی از حضرت پرسیدند و نشانه هایی را که گواه نبوت او بود جست و جو نمودند از جمله گفتند: ای محمد، خواب تو چگونه است زیرا به ما اطلاعاتی درباره خواب پیامبر موعود داده شده است.

فرمود: «تنام تمنای و قلبي يقظان» (چشم من به خواب می رود اما قلبم بیدار است.)

گفتند راست گفتی ای محمد! و پس از سؤالات دیگر، ابن صوریا گفت: یک سؤال باقی مانده که اگر آن را صحیح جواب دهی به تو ایمان می آوریم و از تو پیروی خواهیم کرد. نام فرشته ای که بر تو نازل می شود چیست؟

فرمود: «جبرئیل است.»

ابن صوریا گفت: او دشمن ماست، دستورهای مشکل درباره جهاد و جنگ می آورد اما میکائیل همیشه دستورهای ساده و راحت آورده، اگر فرشته وحی تو میکائیل بود به تو ایمان می آوردیم.

تفسير: ملت بهانه جو - بررسی شأن نزول این آیه انسان را بار دیگر به یاد

ص: 93

بهانه جویی های ملت یهود می اندازد که از زمان پیامبر بزرگوار، موسی (ع) تاکنون این برنامه را دنبال کرده اند. آنها می گویند: چون فرشته ای که وحی را بر تو نازل می کند جبرئیل است و ما با جبرئیل دشمن هستیم، به تو ایمان نمی آوریم.

از اینان باید پرسید مگر فرشتگان الهی از نظر انجام وظیفه با یکدیگر فرق دارند؟ مگر آنها طبق خواسته خودشان عمل می کنند یا از پیش خود چیزی

می گویند؟

قرآن در پاسخ این بهانه جویی ها می فرماید: «بگو: کسی که دشمن جبرئیل باشد (در حقیقت دشمن خداست چراکه او به فرمان خدا، قرآن را بر قلب تو نازل کرده است» ( قُلْ مَنْ كانَ عَدُوًّا لِجِبْرِيلَ فَإِنَّهُ لَهُ عَلى قَلْبِكَ بِإِذْنِ اللَّهِ ).

در حالی که کتب آسمانی پیشین را تصدیق می کند» و هماهنگ با نشانه های آنهاست ( مُصَدِّقاً لِما بَيْنَ يَدَيْهِ ).

و هدایت و بشارت است برای مؤمنان» ( وَ هُدىً وَ بُشْرى لِلْمُؤْمِنِينَ ).

آيه 98

* (آيه 98)-این آیه موضوع فوق را با تأكید بیش تر همراه با تهدید بیان می کند می گوید: «کسی که دشمن خدا و فرشتگان و رسولان او و جبرئیل و میکائیل باشد

کافر است؛ و) خداوند دشمن کافران است» ( مَنْ كانَ عَدُوًّا لِلَّهِ وَ ملائکته وَ رُسُلِهِ وَ جبریل وَ میکال فَإِنَّ اللَّهَ عَدُوُّ لِلْكافِرِينَ ).

یعنی اینها قابل تفکیک نیستند. الله، فرشتگان او، رسولان او، جبرئیل، میکائیل و هر فرشته دیگر، و دشمنی با یکی، دشمنی با بقیه است.

جبرئیل و میکال - نام «جبریل» دو بار در آیات مورد بحث و یک بار در آیه 4 سورۂ تحریم ذکر شده و نام «میکال» یک بار در قرآن مجید، در همین مورد آمده است. از این آیات استفاده می شود که هر دو از فرشتگان بزرگ و مقرب خدا هستند.

در تلفظ معمولی مسلمانان جبرئیل و میکائیل با همزه و یا تلفظ می شود ولی در متن قرآن به صورت جبریل و میکال آمده است.

احادیثی داریم که به موجب آنها جبرئیل به صورتهای گوناگونی بر پیامبر نازل می شد و در مدینه، اغلب به صورت دحیہ کلبی که مردی بسیار زیبا بود، بر آن

ص: 94

حضرت نمایان می گشت.

از سوره نجم استفاده می شود که پیامبر (ص) جبرئیل را دو بار به صورت اصلی اش مشاهده کرد.

آيه 99

* (آيه 99)-شأن نزول: ابن عباس مفسر معروف، نقل می کند: ابن صوریا دانشمند یهودی، از روی لجاج و عناد به پیامبر اسلام (ص) گفت: تو چیزی که برای ما مفهوم باشد نیاورده ای! و خداوند نشانه روشنی بر تو نازل نکرده تا ما از تو تبعیت کنیم. آیه

تفسیر: پیمان شکنان یهود - قرآن نخست به این حقیقت اشاره می کند که دلایل کافی و نشانه های روشن در اختیار پیامبر اسلام (ص) قرار دارد و آنها که انکار می کنند به حقانیت دعوت او پی برده و به خاطر اغراض خاصی به مخالفت برخاسته اند. می فرماید: «ما نشانه های روشنی برای تو فرستادیم؛ و جز فاسقان کسی به آنها کفر نمی ورزد» ( وَ لَقَدْ أَنْزَلْنا الیک ءاياتٍ بیناتٍ وَ ما يَكْفُرُ بِها إِلاَّ الْفاسِقُونَ ).

آيه 100

* (آيه 100)-سپس به یکی از اوصاف بسیار بد جمعی از یهود یعنی پیمان شکنی که گویا با تاریخ آنها همراه است اشاره کرده می گوید: «و آیا چنین نیست که هر بار آنها [= يهود] پیمانی (با خدا و پیامبر) بستند جمعی از ایشان آن را دور افکندند (و مخالفت کردند)؟!» ( أَوْ كُلَّما عاهَدُوا عَهْداً نَبَذَهُ فَرِيقُ مِنْهُمْ ).

آری، بیش تر آنان ایمان نمی آورند» ( بَلْ أَكْثَرُهُمْ لا يُؤْمِنُونَ ).

خداوند در کوه طور از آنها پیمان گرفت که به فرمانهای تورات عمل کنند ولی این پیمان را شکستند.

و نیز از آنها پیمان گرفته شد که به پیامبر موعود، پیامبر اسلام که بشارت آمدنش در تورات داده شده بود ایمان بیاورند، به این پیمان نیز عمل نکردند.

این شیوه دیرینه یهودیان است که به عهد خویش پای بند نیستند.

آيه 101

* (آيه 101)-در این آیه تأكید گویاتری روی همین موضوع دارد می گوید: «و هنگامی که فرستاده ای از سوی خدا به سراغشان آمد، و با نشانه هایی که نزد آنها

ص: 95

بود مطابقت داشت، جمعی از آنان که به آنها کتاب (آسمانی) داده شده بود، کتاب خدا را پشت سر افکندند؛ گویی هیچ از آن خبر ندارند» ( وَ لَمَّا جاءَهُمْ رَسُولُ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ مُصَدِّقُ لِما مَعَهُمْ نَبَذَ فَرِيقُ مِنَ الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتابَ كِتابَ اللَّهِ وَرَاءَ ظُهُورِهِمْ كَأَنَّهُمْ لَا يَعْلَمُونَ ).

نکته ها:

.. تعبیر «نزول» (فرود آمدن)، یا (انزال» (فرو فرستادن)، در مورد قرآن مجید به این معنی نیست که خداوند مکانی در آسمانها دارد بلکه این تعبیر اشاره به علو مقامی و معنوی پروردگار است.

2. واژه «فاسق» از ماده «فسق» به معنی خارج شدن هسته از درون رطب است سپس به کسانی که لباس طاعت پروردگار را از تن درآورده و از راه و رستم بندگی خارج شده اند، فاسق گفته می شود.

3. قرآن در بحثهای فوق، مانند دیگر بحثها، هرگز یک قوم را به خاطر گناه اکثریت مورد ملامت قرار نمی دهد بلکه با تعبير «فريق»، همچنین «أكثر»، سهم اقلیت با تقوا و مؤمن را محفوظ می دارد.

آيه 102

* (آيه 102)-سليمان وساحران بابل - از احادیث چنین بر می آید که در زمان سلیمان پیامبر، گروهی در کشور او به عمل سحر و جادوگری پرداختند. سليمان دستور داد تمام نوشته ها و اوراق آنها را جمع آوری کرده در محل مخصوصی نگه داری کنند.

پس از وفات سلیمان، گروهی آنها را بیرون آورده و شروع به اشاعه و تعلیم سحر کردند. بعضی از این موقعیت استفاده کرده و گفتند: سلیمان پیامبر نبود.

گروهی از بنی اسرائیل هم از آنان تبعیت کردند و سخت به جادوگری دل بستند تا آنجا که دست از تورات نیز برداشتند.

هنگامی که پیامبر اسلام (ص) ظهور کرد و ضمن آیات قرآن اعلام نمود سليمان از پیامبران خدا بوده است. بعضی از احبار و علمای یهود گفتند: از محمد تعجب

ص: 96

نمی کنید که می گوید سلیمان پیامبر است؟

این گفتار یهود، علاوه بر اینکه تهمت بزرگی نسبت به این پیامبر الهی محسوب می شد، لازمه اش تکفیر سلیمان (ع) بود.

به هر حال، این آیه فصل دیگری از زشتکاری های یهود را معرفی می کند که پیامبر بزرگ خدا سلیمان را به سحر و جادوگری متهم ساختند. می گوید: «و (یهود) از آنچه شیاطین در عصر سلیمان بر مردم می خواندند پیروی کردند» ( وَ اتَّبَعُوا ما تَلَوْا الشَّياطِينُ عَلى مُلْكِ سلیمن ).

سپس قرآن می افزاید: «سلیمان هرگز (دست به سحر نیالود؛ و) کافر نشد» ( وَ مَا كَفَرَ سليمن ).

او از جادوگری برای پیشبرد اهداف خود استفاده نکرد، «ولی شیاطین کفر ورزیدند؛ و به مردم سحر آموختند» (وَ لکن الشَّياطِينَ كَفَرُوا يُعَلِّمُونَ الاش السَّحَرِ ).

و (نیز یهود) از آنچه بر دو فرشته بابل هاروت و ماروت، نازل شد پیروی کردند» ( وَ ما أُنْزِلَ عَلَى الْمَلَكَيْنِ بِبابِلَ هارُوتَ وَ مارُوتَ ).

آن دو فرشته الهی، راه سحر کردن را، برای آشنایی با طرز ابطال آن، به مردم یاد می دادند و به هیچ کس چیزی یاد نمی دادند، مگر اینکه از پیش به او می گفتند: ما وسیله آزمایشیم، کافر نشو» (وَ مَا يُعَلِّمَانِ مِنْ أَحَدٍ حَتَّى يَقُولا إِنَّما نخن فِتْنَةُ تَکفُر ).

ولی یهود همین را وسیله قرار دادند برای اشاعه هر چه بیشتر سحر و تا آنجا پیش رفتند که پیامبر بزرگ الهی، سلیمان را متهم ساختند که اگر عوامل طبیعی به فرمان اوست یا جن و انس از او فرمان می برند، همه مولود سحر است. آری، این است راه و رسم بدکاران که همیشه برای توجیه مکتب خود، بزرگان را متهم به پیروی از آن می کنند.

* «سحر» نوعی اعمال خارق العاده است که آثاری از خود در وجود انسانها به جا می گذارد و گاهی یک نوع چشم بندی و تردستی است و گاه فقط جنبه روانی و خیالی دارد.

ص: 97

ولی آنها از آن دو فرشته، مطالبی را می آموختند که بتوانند به وسیله آن، میان مرد و همسرش جدایی بیفکنند» ( فَيَتَعَلَّمُونَ مِنْهُما ما يَفْتَرُونَ بِهِ بَيْنَ الْمَرْءِ وَ زَوْجِهِ ).

ولی قدرت خداوند مافوق این قدرتهاست. «آنها هیچگاه نمی توانند بدون اجازه خداوند به انسانی زیان برسانند» (وَ مَا هُم بِضَارِّنَ بِهِ مِن اَحَدٍ اِلَّا بِأِذنِ اللَّه).

آنها قسمتهایی را فرا می گرفتند که به آنان زیان می رسانید و نفعی نمی داد ( وَ يَتَعَلَّمُونَ مَا یضرهم وَ لَا يَنْفَعُهُمْ ).

آنها این برنامه سازنده الهی را تحریف کردند و به جای اینکه از آن به عنوان وسیله اصلاح و مبارزه با سحر استفاده کنند، آن را وسيله فساد قرار دادند. او مسلما می دانستند هر کسی خریدار این گونه متاع باشد، در آخرت بهره ای نخواهد داشت و لقد علموا لمن اشتريه ما له في الأخيرة من خلاق).*

و چه زشت و ناپسند بود آنچه خود را به آن فروختند، اگر می دانستند!» ( وَ لَبِئْسَ ما شَرَوْا بِهِ أَنْفُسَهُمْ لَوْ كانُوا يَعْلَمُونَ ).

آيه 103

* (آيه 103)-آنها آگاهانه به سعادت و خوشبختی خود پشت پا زدند و در گرداب کفر و گناه غوطه ور شدند. «و اگر ایمان می آوردند و پرهیزگاری پیشه می کردند، پاداشی که نزد خداست، برای آنان بهتر بود، اگر آگاهی داشتند » ( وَ لَوْ أَنَّهُمْ أَمِنُوا وَ اتَّقَوْا لَمَثُوبَةُ مِنْ عندالله خَيْرُ لَوْ كانُوا يَعْلَمُونَ ).

هیچکس بدون اذن خدا قادر بر کاری نیست . در آیات فوق خواندیم که ساحران نمی توانستند بدون اذن پروردگار به کسی زیان برسانند، این به آن معنی نیست که اجباری در کار باشد بلکه اشاره به یکی از اصول اساسی توحید است که همه قدرتها در این جهان از قدرت پروردگار سرچشمه می گیرد. حتی سوزندگی آتش و برندگی شمشیر بی اذن و فرمان او نمی باشد. ساحر نمی تواند برخلاف آراد خدا در عالم آفرینش دخالت کند و او را در قلمرو حکومتش محدود نماید بلکه

و اخلاق در اصل به معنی خلق و خوی نیک است که انسان اكتساب می کند و گاه به معنی نصیب و بهره نیز

آمده است. در آیه فوق به همین معنی می باشد. پ

ص: 98

اینها خواص و آثاری است که خداوند در موجودات مختلف قرار داده، بعضی از آن حسن استفاده می کنند و بعضی سوء استفاده. این آزادی و اختیار که خدا به انسانها داده، وسیله ای برای آزمودن و تکامل آنهاست.

آيه 104

* (آيه 104)-شأن نزول: ابن عباس نقل می کند: مسلمانان صدر اسلام هنگامی که پیامبر اکرم (ص) مشغول سخن گفتن بود و آیات و احکام الهی را بیان می کرد. گاهی از او می خواستند با تأنی سخن بگوید تا بتوانند مطالب را خوب درک کنند و سؤالات و خواسته های خود را نیز مطرح نمایند. برای این درخواست، جمله «راعنا» که از مادة الرعی» به معنی مهلت دادن است، به کار می بردند. ولی یهود همین کلمه « راعنا» را از ماده «الرعونه» که به معنی کودنی و حماقت است، استعمال می کردند. در صورت اول مفهومش این است: به ما مهلت بده. ولی در صورت دوم این است که: ما را تحمیق کن.

در اینجا برای یهود دستاویزی پیدا شده بود که با استفاده از همان جمله ای که مسلمانان می گفتند، پیامبر یا مسلمانان را استهزا کنند. آیه نازل شد و برای جلوگیری از این سوء استفاده به مؤمنان دستور داد به جای « راعنا»، جمله «انظرنا» را به کار برند که همان مفهوم را می رساند و دستاویزی برای دشمن نیست. |

تفسیر: دستاویز به دشمن ندهید . با توجه به آنچه در شأن نزول گفته شد، آیه می گوید: «ای افراد با ایمان، (هنگامی که از پیامبر تقاضای مهلت برای درک آیات قرآن می کنید) نگویید: راعنا؛ بلکه بگویید: انظرنا» زیرا کلمه اول، هم به معنی ما را مهلت بده و هم به معنی ما را تحمیق کن می باشد؛ و دستاویزی برای دشمنان است ( يا أَيُّهَا الَّذِينَ ءامنوا لا تَقُولُوا راعِنا وَ قُولُوا انْظُرْنا ).

و آنچه به شما دستور داده می شود) بشنوید. و برای کافران (و استهزا کنندگان) عذاب دردناکی است» (وَ اسْمَعُوا وَ لِلْكافِرِينَ عَذابُ أَلِيمُ ).

از این آیه استفاده می شود که مسلمانان باید در برنامه های خود مراقب باشند که هرگز بهانه به دست دشمن ندهند. حتی از یک جمله کوتاه که ممکن است سوژه ای برای سوء استفاده دشمنان گردد، احتراز جویند.

ص: 99

از اینجا تکلیف مسلمانان در مسائل بزرگ تر روشن می شود. هم اکنون گاهی اعمالی از ما سر می زند که از سوی دشمنان داخلی یا محافل بین المللی، سبب تفسیرهای سوء و بهره گیری بلندگوهای تبلیغاتی آنان می شود، وظیفه ما این است که از این کارها بپرهیزیم و بی جهت بهانه به دست این مفسدان داخلی و خارجی

ندهیم.

آيه 105

* (آيه 105)-این آیه به کینه توزی و عداوت کافران اهل کتاب و مشرکان نسبت به مؤمنان اشاره کرده می گوید: «کافران اهل کتاب، و (همچنین مشرکان، دوست ندارند که از سوی خداوند، خیر و برکتی بر شما نازل گردد» ( ما يَوَدُّ الَّذِينَ كَفَرُوا مِنْ أَهْلِ الْكِتَابِ وَ لاَ الْمُشْرِكِينَ أَنْ يُتَمِّمُ عَلَيْكُمْ مِنْ خَيْرٍ مِنْ رَبِّكُمْ ).

در حالی که خداوند، رحمت خود را به هر کس بخواهد، اختصاص می دهد» (وَ اللَّهُ يخت بِرِّ محمي مَنْ يَشاءُ ).

و خداوند، صاحب فضل بزرگ است» ( وَ اللَّهُ ذُو الْفَضْلِ الْعَظِيمِ).

دشمنان از شدت کینه توزی و حسادت حاضر نبودند این افتخار و موهبت را بر مسلمانان ببینند که پیامبری بزرگ، صاحب یک کتاب آسمانی باعظمت از سوی خداوند بر آنها مبعوث گردد ولی مگر می توان جلو فضل و رحمت خدا را گرفت؟

مفهوم یا ایها الذين آمنوا - بیش از هشتاد مورد از قرآن مجید، این خطاب افتخار آمیز دیده می شود. آیه فوق نخستین آیه ای است که با این خطاب برخورد می کنیم.

قابل توجه اینکه، تعبیر فوق فقط در آیاتی است که در مدینه نازل شده و در آیات مکی اثری از آن نیست. شاید به این دلیل که با هجرت پیامبر به مدينه، وضع مسلمانان تثبیت شد و به صورت یک جمعیت ثابت و صاحب نفوذ در آمدند.

این تعبیر در ضمن نکته دیگری در بردارد، که شما ایمان آورده اید و در برابر حق تسلیم شده اید و با خدای خود پیمان اطاعت بسته اید، باید به مقتضای این پیمان، به دستورهایی که پشت سر این جمله می آید عمل کنید.

ص: 100

آيه 106

* (آيه 106)-هدف از نسخه باز در این آیه سخن از تبلیغات سوء يهود بر ضد مسلمانان است. آنها گاه به مسلمانان می گفتند: دین، دین یهود است و قبله، قبله يهود، به همین خاطر، پیامبر شما به سوی قبله ما (بیت المقدس) نماز می خواند. اما هنگامی که حکم قبله تغییر یافت و بر طبق آیه 144 همین سوره به مسلمانان موظف شدند به سوی کعبه نماز بگذارند، این دستاویز از یهود گرفته شد. آنها نغمه تازه ای ساز کردند و گفتند: اگر قبله اولی صحیح بود پس دستور دوم چیست؟ و اگر دستور دوم صحیح است اعمال گذشته شما باطل است.

قرآن به این ایرادها پاسخ می گوید و قلوب مؤمنان را روشن می سازد. می فرماید: «هر حکمی را نسخ کنیم، و یا (نسخ) آن را به تأخیر اندازیم بهتر از آن، یا همانند آن را می آوریم» (ما نَنْسَخْ مِنْ ايتي أَوْ تنها تَأْتِي بِخَيْرٍ مِنْها أَوْ مِثْلِهَا ).

جمله «نسخه اشاره به نسخ در کوتاه مدت است و جمله «نسها» نسخ در دراز مدت. و این برای خداوند آسان است. «آیا نمی دانستی که خداوند بر چیز تواناست» ( أَلَمَ تَعْلَمْ أَنَّ اللَّهَ عَلى كُلِّ شئ قَدِيرُ ).

آيه 107

* (آيه 107)-«آیا نمی دانستی حکومت آسمانها و زمین ، از آن خداست (و حق دارد هرگونه تغییر و تبدیلی در احکام خود طبق مصالح بدهد)؟! ( أَلَمَ تَعْلَمْ أَنَّ اللَّهَ لَهُ مُلْكُ السَّمَوَاتِ وَ الْأَرْضِ ). |

و جز خدا، ولی و یاوری برای شما نیست» و اوست که مصلحت شما را می داند و تعیین می کند ( وَ ما لَكُمْ مِنْ دُونِ اللَّهِ مِنْ وَلِيٍّ وَ لا تَصِيرُ ).

آيه 108

* (آيه 108)-شأن نزول: از ابن عباس نقل شده که وهب بن زید و رافع بن حرمله نزد رسول خدا(ص) آمدند و گفتند: از سوی خدا نامه ای به عنوان ما بیا ور تا آن را قرائت کنیم سپس ایمان بیاوریم! و یا نهرهایی برای ما جاری فرما تا از تو پیروی کنیم! آیه نازل شد.

تفسیر: بهانه های بی اساس - شاید پس از ماجرای تغییر قبله بود که جمعی از

نسخ» از نظر لغت به معنی از بین بردن و زایل نمودن است و در منطق شرع، تغيير دادن حکمی و جانشین ساختن حکم دیگر به جای آن است.

ص: 101

مسلمانان و مشرکان بر اثر وسوسه يهود، تقاضاهای بی مورد و نابجایی از پیامبر اسلام (ص) کردند.

خداوند آنها را از چنین پرسشهایی نهی کرده می فرماید: «آیا می خواهید از پیامبر خود، همان تقاضای نامعقولی) را بکنید که پیش از این، از موسی کردند؟!» و با این بهانه جوییها از ایمان آوردن سر باز زدند (أَمْ تُرِيدُونَ أَنْ تشكلوا وَ لَكُمْ كَمَا شیل مُوسى مِنْ قُبُلٍ ).

و از آنجا که این کار یک نوع مبادله ایمان با کفر است، در پایان آیه می افزاید: کسی که کفر را به جای ایمان بپذیرد، از راه مستقیم (عقل و فطرت) گمراه شده است» (وَ مَنْ يَتَبَدَّلِ الْكُفْرَ بِالْإِيمانِ قَدْ ضَلَّ سَواءَ السَّبِيلِ ).

در واقع، قرآن می خواهد به مردم هشدار دهد که اگر شما دنبال چنین تقاضاهای نامعقول بروید بر سرتان همان خواهد آمد که بر سر قوم موسى آمد.

اشتباه نشود، اسلام هرگز از پرسشهای علمی و سؤالهای منطقی و همچنین تقاضای معجزه برای پی بردن به حقانیت دعوت پیامبر (ص) منع نمی کند چراکه راه درک و فهم و ایمان همین است.

آيه 109

* (آيه 109)-حسودان لجوج - بسیاری از اهل کتاب، به خصوص یهود، تنها به این قناعت نمی کردند که خود آیین اسلام را نپذيرند بلکه اصرار داشتند که مؤمنان نیز از ایمان خود بازگردند. قرآن به انگیزه آنان در این امر اشاره کرده می گوید:

بسیاری از اهل کتاب، از روی حسد که در وجود آنها ریشه دوانده - آرزو می کردند شما را بعد از اسلام و ایمان، به حال کفر بازگردانند؛ با اینکه حق برای آنها کاملا روشن شده است» ( وَ د كَثِيرٍ مِنْ أَهْلِ الْكِتابِ لؤ يَرَ وَ نگم مِنْ بَعْدِ إِيمانِكُمْ قَارّاً حَدّاً مِنْ عِنْدِ أَنْفُسِهِمْ مِنْ غَيْرِ ما تَبَيَّنَ لَهُمُ الْحَقُّ ).

قرآن به مسلمانان دستور می دهد که در برابر این تلاشهای انحرافی و ویرانگر، شما آنها را عفو کنید و گذشت نمایید؛ تا خداوند فرمان خودش (فرمان جهاد) را بفرستد؛ خداوند بر هر چیزی تواناست» ( فَاعْفُوا وَ اصْفَحُوا حَتَّى يأتی اللَّهِ بأمرد إِنَّ اللَّهَ عَلى كُلِّ شئ قَدِيرُ ). |

ص: 102

اصفحواه از ماده «صفحه به معنی دامنه کوه، پهنای شمشیر یا صفحه صورت است. این جمله، معمولا، به معنی روی گرداندن و صرف نظر کردن به کار می رود و با قرينه جمله « فاعفوا معلوم می شود که این روی برگرداندن به خاطر قهر و بی اعتنایی نیست بلکه به خاطر گذشت بزرگوارانه است.

جمله «إن الله على كل شيء قدير» ممکن است اشاره به این باشد که خداوند می تواند هم اکنون شما را از راه های غیر عادی بر آنها پیروز گرداند ولی طبع زندگی بشر و عالم آفرینش این است که هر کاری به تدریج و با فراهم شدن مقدمات انجام

گیرد.

ان

آيه 110

* (آيه 110)-این آیه در دستور سازنده به مؤمنان می دهد. یکی در مورد نماز که رابطه محکمی میان انسان و خدا ایجاد می کند و دیگر در مورد زکات که رمز همبستگی های اجتماعی است و این هر دو برای پیروزی بر دشمن لازم است. می فرماید: «و نماز را برپا دارید و زکات را ادا کنید و با این دو وسیله روح و جسم خود را نیرومند سازید ( وَ أَقِيمُوا الصلوة وَ ءاتوا الزكؤة ).

سپس می افزاید: تصور نکنید کارهای نیکی که انجام می دهید و اموالی را که در راه خدا انفاق می کنید از بین می رود. و هر کار خیری را برای خود از پیش می فرستید، آن را نزد خدا (در سرای دیگر) خواهید یافت» ( وَ مَا تقموا لأنفسکم مِنْ خَيْرٍ تَجِدُوهُ عِنْدَ اللَّهِ).

خداوند به اعمال شما بیناست» ( إِنَّ اللَّهَ بِما تَعْمَلُونَ بَصِيرُ ).

او به طور دقیق می داند کدام عمل را به خاطر او انجام داده اید و کدام یک را برای غیر او.

آيه 111

* (آيه 111)-انحصارطلبان بهشت - قرآن در این آیه به یکی دیگر از ادعاهای پوچ و نابجای گروهی از یهودیان و مسیحیان اشاره کرده می گوید: «آنها گفتند: هیچ کس، جز یهود یا نصاری، هرگز داخل بهشت نخواهد شد» (وَ قالُوا لَنْ يَدْخُلَ الْجَنَّةَ إِلاَّ مَنْ كانَ هُوداً أَوْ نصاری ).

در پاسخ، نخست می فرماید: «این آرزوی آنهاست» (تِلْكَ أَمَانِیُّهُم).

ص: 103

أمانيهم» جمع «امنیه » به معنی آرزویی است که انسان به آن نمی رسد. از آنجا که آرزوی انحصار بهشت سرچشمه آرزوهای دیگر است، به صورت جمع (امانی) ذکر شده است.

سپس روی سخن را به پیامبر (ص) کرده می گوید: «بگو: اگر راست می گویید، دلیل خود را بر این موضوع بیاورید!» ( قُلْ هاتُوا بُرْهانَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ صادِقِينَ ).

آيه 112

* (آيه 112)-پس از اثبات این واقعیت که آنها دلیلی بر این مدعا ندارند، معیار ورود در بهشت را به صورت یک قانون کلی بیان کرده می گوید: «آری، کسی که روی خود را تسلیم خدا کند و نیکوکار باشد، پاداش او نزد پروردگارش ثابت است» ( بَلَی مَنْ أَسْلَمَ وَجْهَهُ لِلَّهِ وهومحسن فَلَهُ أَجْرُهُ عِنْدَ رَبِّهِ ).

جمله «و هو محسن» نشان می دهد که نیکوکاری وصف آنها شده و در عمق جانشان نفوذ کرده است.

نه ترسی بر آنهاست و نه غمگین می شوند، بنابراین، بهشت در انحصار هیچ گروهی نیست ( وَ لا خَوْفُ عَلَيْهِمْ وَ لا هُمْ يَحْزَنُونَ ).

ولی مشرکان از همه چیز ترس دارند از گفته های این و آن، از فال بد زدن، از سنتهای خرافی و از بسیار چیزهای دیگر.

آيه 113

* (آيه 113)-شأن نزول: جمعی از مفسران از ابن عباس نقل کرده اند: هنگامی که گروهی از مسیحیان نجران خدمت پیامبر اسلام آمدند، عده ای از علمای یهود نیز در آنجا حضور یافتند. بین آنها و مسیحیان نزاع درگرفت. رافع بن حرمله (یکی از یهودیان) رو به مسیحیان کرد و گفت: آیین شما پایه و اساسی ندارد. به این ترتیب، نبوت عیسی و کتاب او انجیل را انکار کرد. مردی از مسیحیان نجران نیز مانند این جمله را در پاسخ آن یهودی تکرار نمود و گفت: آیین یهود پایه و اساسی ندارد. آیه نازل شد و هر دو دسته را به خاطر گفتار نادرستشان ملامت نمود.

تفسير: تضادهای ناشی از انحصارطلبی - در آیات گذشته گوشه ای از ادعاهای بی دلیل جمعی از یهود و نصاری را دیدیم، آیه مورد بحث نشان می دهد که وقتی پای ادعای بی دلیل به میان آید نتیجه اش انحصارطلبی و سپس تضاد

ص: 104

است. می فرماید: «یهودیان گفتند: مسیحیان هیچ موقعیتی (نزد خدا) ندارند، و مسیحیان نیز گفتند: یهودیان هیچ موقعیتی ندارند» و بر باطلند ( وَ قالَتِ الْيَهُودُ لَيْسَتِ الصارى عَلَى شئ وَ قالَتِ النَّصارى لَيْسَتِ الْيَهُودُ عَلى شي ).

در حالی که هر دو دسته، کتاب آسمانی را می خواننده و باید از این گونه تعصبها برکنار باشند ( وَ هُمْ يَتْلُونَ الْكِتابَ ).

سپس قرآن می افزاید: «افراد نادان (دیگر، همچون مشركان) نیز، سخنی همانند سخن آنها داشتند» ( كَذلِكَ قالَ الَّذِينَ لا يَعْلَمُونَ مِثْلَ قَوْلِهِمْ ).

در پایان آیه می گوید: «خداوند، روز قیامت، درباره آنچه در آن اختلاف داشتند، داوری می کند» ( فَاللَّهَ یحکم بَيْنَهُمْ يَوْمَ الْقِيمَةِ فِيما كانُوا فِيهِ يَخْتَلِفُونَ ).

آنجاست که اسناد و مدارک هر چیز آشکار است، کسی نمی تواند حق را منکر شود. به این ترتیب، اختلافات برچیده خواهد شد. آری، یکی از ویژگیهای قیامت، پایان یافتن اختلافات است.

آيه 114

* (آيه 114)-شأن نزول: شأن نزولهایی برای این آیه نقل شده از جمله: در روایتی از امام صادق (ع) می خوانیم که این آیه در مورد قریش نازل گردید در آن هنگام که پیامبر (ص) را از ورود به شهر مکه و مسجد الحرام جلوگیری می کردند.

تفسیر: ستمکارترین مردم - بررسی شأن نزولهای آیه نشان می دهد که روی سخن در آیه با سه گروه یهود و نصاری و مشرکان است.

قرآن در برابر این سه گروه و همه کسانی که در راهی مشابه آنها گام بر می دارند می گوید: «کیست ستمکار تر از آن کس که از بردن نام خدا در مساجد او جلوگیری کرد و سعی در ویرانی آنها نمود؟!» ( وَ مَنْ أَظْلَمُ مَنْ مَنَعَ مَساجِدَ اللَّهِ أَنْ يُذْكَرَ فِيهَا اسْمُهُ وَ سَعى فِي خَرابِها ).

سپس می گوید: «شایسته نیست آنان، جز با ترس و وحشت، وارد این (کانونهای عبادت) شوند» ( أَ وَلِيِّكَ ما كانَ لَهُمْ أَنْ يَدْخُلُوها إِلاَّ خائِفِينَ ).

یعنی مسلمانان و مردان جهان باید چنان محکم بایستند که دست ستمگران از این اماکن مقدس کوتاه گردد.

ص: 105

و در پایان آیه مجازات این ستمکاران را بیان کرده می گوید: «بهره آنها در دنیا (فقط) رسوایی است و در آخرت، عذاب عظیم (الهی)!» ( لَهُمْ فِي الدُّنْيا خِزْيُ وَلِّهِمْ فِي الأخرة عَذابُ عَظِيمُ ).

در حقیقت، هر عملی که نتیجه آن تخریب مساجد و از رونق افتادن آن باشد مشمول همین حکم است.

آيه 115

* (آيه 115)-شأن نزول: ابن عباس می گوید: این آیه مربوط به تغییر قبله است. هنگامی که قبله مسلمانان از بیت المقدس به کعبه تغییر یافت، یهود به مسلمانان ایراد کردند که مگر می شود قبله را تغییر داد؟ آیه نازل شد.

تفسیر: به هر سو رو کنید خدا آنجاست - در آیه قبل سخن از ستمگرانی بود که مانع از مساجد الهی می شدند و در تخریب آن می کوشیدند، این آیه ادامه همین سخن است. می فرماید: «مشرق و مغرب، از آن خداست. و به هر سو روکنید، خدا آنجاست» ( وَ لِلَّهِ الْمَشْرِقُ وَ الْمَغْرِبُ فاينما وَا فَ وَجْهُ اللَّهِ ).

مشرق و مغرب در آیه فوق، کنایه از تمام جهات است.

چنین نیست که اگر شما را از رفتن به مساجد و پایگاههای توحید مانع شوند راه بندگی خدا بسته شود چرا که خدا مکان ندارد. از این رو در پایان آیه می فرماید: خداوند بی نیاز و داناست» (إِنَّ اللَّهَ واسِعُ عَلِيمُ ).

آيه 116

* (آيه 116)-خرافات یهود و نصاری و مشرکان - این عقیده خرافی که خداوند دارای فرزندی است، هم مورد قبول مسیحیان است هم گروهی از یهود و هم مشركان. آیه شریفه برای رد این خرافه می گوید: «و گفتند: خداوند، فرزندی برای خود انتخاب کرده است. به منزه است او از این نسبتهای ناروا ( وَ قالوااتخذ اللَّهُ وَلَداً سُبْحَانَهُ ).

بلکه آنچه در آسمانها و زمین است، از آن اوست» ( بَلْ لَهُ مَا فِي السَّمَوَاتِ وَ الْأَرْضِ ).

و همه در برابر او خاضعند» (کُلُّ لَهُ قانِتُونَ ).

آيه 117

* (آيه 117)-او نه تنها مالک همه موجودات عالم هستی است بلکه

ص: 106

هستی بخش آسمانها و زمین است» (بَدِيعُ السَّمَوَاتِ وَ الْأَرْضِ ).

«بديع» از ماده « بدع»، به معنی به وجود آوردن چیزی بدون سابقه است. این می رساند که خداوند، آسمانها و زمین را بدون ماده و نمونه قبلی به وجود آورده است.

و هنگامی که فرمان وجود چیزی را صادر کنند، تنها می گوید: موجود باش! و آن، بی درنگ موجود می شود» (وَ إِذا قَضى أَمْراً فَإِنَّمَا يَقُولُ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ ).

این جمله از اراده تکوینی خداوند و حاکمیت او در امر خلقت سخن می گوید.

دلایل نفی فرزند - این سخن که خداوند فرزندی دارد، بی شک زاییده افکار ناتوان انسانهایی است که خدا را در همه چیز با وجود محدود خودشان مقایسه می کردند.

انسان به دلایل مختلفی نیاز به وجود فرزند دارد. از یک سو عمرش محدود است و برای ادامه نسل، تولد فرزند لازم است.

از سوی دیگر، قدرت او محدود است و، به خصوص هنگام پیری و ناتوانی نیاز به معاونی دارد که در کارهایش به او کمک کند.

از سوی سوم، جنبه های عاطفی و روحیه انس طلبی ایجاب می کند که انسان مونسی در محیط زندگی خود داشته باشد که آن هم به وسیله فرزندان تأمین

می گردد.

بدیهی است هیچ یک از این امور در مورد خداوندی که آفریننده عالم هستی و قادر بر همه چیز و ازلی و ابدی است، مفهوم ندارد. |

به علاوه، داشتن فرزند لازمه اش جسم» بودن است که خداوند از آن نیز منه می باشد.

آيه 118

* (آيه 118)-بهانه دیگر: چرا خدا با ما سخن نمی گوید؟ به تناسب بهانه جویی های یهود، در این آیه سخن از گروه دیگری از بهانه جویان است که ظاهرا همان مشركان عرب بودند. می گوید: «افراد ناآگاه گفتند: چرا خدا با ما سخن

ص: 107

نمی گوید و یا چرا آیه و نشانه ای برای خود ما نمی آید؟!» ( وَ قالَ الَّذِينَ لا يَعْلَمُونَ لؤ لا يُكَلِّمُنَا اللَّهُ أَوْ تَأْتِينا ءاية ).

قرآن در پاسخ این ادعاهای لجوجانه و خودخواهانه می گوید: « پیشینیان آنها نیز، همین گونه سخن می گفتند؛ دلها و افکارشان مشابه یکدیگر است؛ ولی ما (به اندازه کافی آیات و نشانه ها را برای اهل یقین (و حقیقت جویان) روشن ساخته ایم»

( كَذلِكَ قالَ الَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ مِثْلَ قَوْلِهِمْ تَشابَهَتْ قُلُوبُهُمْ قدبينا الْآياتِ لِقَوْمٍ يُوقِنُونَ

).

اگر به راستی منظور آنها درک حقیقت و واقعیت است، همین آیات را که بر پیامبر اسلام (ص) نازل کردیم نشانه روشنی بر صدق گفتار اوست. ان

آيه 119

* (آيه 119)-در این آیه روی سخن را به پیامبر کرده و وظیفه او را در برابر درخواست معجزات اقتراحی و بهانه جویی های دیگر مشخص می کند می گوید: «ما تو را به حق، برای بشارت و بیم دادن (مردم جهان) فرستادیم» (إِنَّا أَرْسَلْناكَ بِالْحَقِّ بَشِيراً وَ نَذِيراً ).

تو وظیفه داری دستورهای ما را برای مردم بیان کنی، معجزات را به آنها نشان دهی و حقایق را با منطق تبیین نمایی. این دعوت باید همراه با تشویق نیکوکاران و بیم دادن بدکاران باشد.

و مسؤول (گمراهی) دوزخیان (پس از ابلاغ رسالت) نیستی»(وَ لا تُسْئَلُ عَنْ أَصْحابِ الْجَحِيمِ ).

آيه 120

* (آيه 120)-شأن نزول: از ابن عباس نقل شده که یهود مدينه و نصارای نجران انتظار داشتند که پیامبر اسلام (ص) همواره در قبله با آنان موافقت کند. هنگامی که خداوند قبله مسلمانان را از بیت المقدس به سوی کعبه گردانید، آنها از پیامبر (ص) مأیوس شدند (و شاید در این میان، بعضی از طوایف مسلمانان ایراد می کردند که نباید کاری کرد که باعث رنجش یهود و نصاری گردد).

آیه نازل شد و به پیامبر اعلام کرد که این گروه از یهود و نصاری نه با هماهنگی در قبله و نه با چیز دیگر از تو راضی نخواهند شد، جز اینکه آیین آنها را بپذیری.

ص: 108

تفسير: جلب رضایت این گروه ممکن نیست . از آنجا که آیه قبل سلب مسؤولیت از پیامبر (ص) در برابر گمراهان لجوج نمود، قرآن در ادامه همین بحث به پیامبر اسلام (ص) می گوید: « هرگز یهود و نصاری از تو راضی نخواهند شد، تا به طور کامل، تسلیم خواسته های آنها شوی، و) از آیین (تحریف یافته) آنان، پیروی کنی » (وَ لَنْ تَرْضى عَنْكَ الْيَهُودُ وَ لاَ الانصاری حَتَّى تَتَّبِعَ مِلَّتَهُمْ ).

بگو: هدایت الهی، تنها هدایت است» ( قُلْ إِنَّ هُدَى اللَّهِ هُوَ الْهُدى ). هدایتی که با خرافات و افکار منحط افراد نادان آمیخته نشده است.

سپس می افزاید: «و اگر از هوی و هوسهای آنان پیروی کنی، بعد از آنکه آگاه شده ای، هیچ سرپرست و یاوری از سوی خدا برای تو نخواهد بود» (وَ لَئِنِ اتَّبَعْتَ أَهْواءَهُمْ بغد الَّذِي جاءک مِنَ الْعِلْمِ ما لَكَ مِنَ اللَّهِ مِنْ وَلِيٍّ وَ لا نَصِيرٍ ).

آيه 121

* (آيه 121)-شأن نزول: بعضی از مفسران معتقدند که این آیه درباره افرادی که با جعفر بن أبي طالب از حبشه آمدند و از کسانی بودند که در آنجا به او پیوستند نازل شد. آنها چهل نفر بودند، سی و دو نفر اهل حبشه و هشت نفر از راهبان شام که بحيرا، راهب معروف نیز جزء آنان بود.

بعضی دیگر معتقدند، آیه درباره افرادی از یهود همانند عبد الله بن سلام و سعید بن عمرو و تمام بن يهودا و امثال آنها نازل شده که اسلام را پذیرفتند.

تفسير: از آنجا که حق طلبان یهود و نصاری دعوت پیامبر اسلام (ص) را لبیک گفتند و این آیین را پذیرا شدند، قرآن پس از مذمت گروه سابق از اینها به نیکی یاد می کند می گوید: «کسانی که کتاب آسمانی به آنها داده ایم - یهود و نصاری آن را چنانکه شایسته آن است می خوانند؛ آنها به پیامبر اسلام ایمان می آورند» ( الَّذِينَ ءاتيناهم الْكِتابَ يَتْلُونَهُ حَقَّ تِلاوَتِهِ أَ وَلِيِّكَ يُؤْمِنُونَ بِهِ

).

و کسانی که به او کافر شوند، زیانکارند» ( وَ مَنْ يَكْفُرْ بِهِ فَأُولئِكَ هُمُ الْخاسِرُونَ ).

نکته ها:

ص: 109

1. جلب رضایت دشمن حسابی دارد . درست است که انسان باید با نیروی جاذبه اخلاق، دشمنان را به سوی حق دعوت کند ولی این در مقابل افراد انعطاف پذیر است اما کسانی که هرگز تسليم حرف حق نیستند نباید در فكر جلب رضایت آنها بود.

2. حق تلاوت چیست - امام صادق (ع) در تفسیر این آیه فرمود: « منظور این است که آیات آن را با دقت بخوانند و حقايق آن را درک کنند و به احکام آن عمل نمایند، به وعده های آن امید وار و از وعیدهای آن ترسان باشند، از داستانهای آن عبرت گیرند، به اوامرش گردن نهند و نواهی آن را بپذیرند. به خدا سوگند، منظور

حفظ کردن آیات و خواندن حروف و تلاوت سوره ها و یا دگرفتن اعشار و اخماس آن نیست. آنها حروف قرآن را حفظ کردند اما حدود آن را ضایع ساختند. منظور این است که در آیات قرآن بیندیشند و به احکامش عمل کنند، چنانکه خداوند می فرماید: این کتابی است پر برکت که ما بر تو نازل کردیم تا در آیاتش اندیشه کنند.»

آيه 122

* (آيه 122)-بار دیگر خداوند روی سخن را به بنی اسرائیل کرده می فرماید: ای بنی اسرائیل، نعمت مرا، که به شما ارزانی داشتم، به یاد آورید؛ و (نیز به خاطر آورید که من شما را بر جهانیان (بر تمام مردمی که در آن زمان زندگی می کردند) برتری بخشیدم» (یا بني إسرائيل اذكروا نعمتي التي أنعمت عليكم و أني فضلتكم على العالمين). |

آيه 123

* (آيه 123)-و از آنجا که هیچ نعمتی بدون مسؤولیت نخواهد بود، بلکه خداوند در برابر بخشیدن هر موهبتی تکلیف و تعهدی بر دوش انسان می گذارد، در این آیه هشدار می دهد و می گوید: «از روزی بترسید که هیچکس از دیگری دفاع نمی کند» (واتقوا يوما لا تجزي نفس عن نفس شيئا).

و هیچ گونه عوضی از او قبول نمی شود» (ولا يقبل ممنها عدل). و شفاعت، او را سود نمی هد (و !

1. منظور از اعشار» و «اخماس» تقسیماتی است که در قرآن می شود مانند: تقسيم به سی جزء یا هر جزء به چهار حزب و امثال آن

ص: 110

و اگر فکر می کنید کسی در آنجا به جز خدا می تواند انسان را کمک کند اشتباه است. «و از هیچ سویی) یاری نمی شوند» ( وَ لا هُمْ يُنْصَرُونَ ).

آيه 124

* (آيه 124)-امامت، اوج افتخار ابراهیم (ع) از این آیات به بعد سخن از ابراهیم قهرمان توحید و بنای خانه کعبه و اهمیت این کانون توحید و عبادت است که ضمن هیجده آیه این مسائل را برشمرده است.

هدف از این آیات سه چیز است: نخست اینکه مقدمه ای برای مسأله تغییر قبله است، دیگر اینکه یهود و نصاری ادعا می کردند ما وارثان ابراهیم و آیین او هستیم و این آیات مشخص می سازد که آنها تا چه حد از آيين ابراهیم بیگانه اند.

سوم اینکه مشرکان عرب نیز پیوند ناگسستنی میان خود و ابراهیم قائل بودند، باید به آنها فهماند که برنامه شما هیچ ارتباطی با برنامه این پیامبر بزرگ ندارد.

قابل توجه اینکه نام ابراهیم در 69 مورد از قرآن مجید ذکر شده و در 25 سوره از او سخن به میان آمده است. در این آیه به مهم ترین فرازهای زندگی ابراهیم (ع) اشاره کرده می گوید: به خاطر آورید «هنگامی که خداوند، ابراهیم را با وسایل گوناگونی آزمود و او به خوبی از عهده این آزمایشها برآمد» ( وَ إِذِ ابْتَلى إبرهيم رَبُّهُ بِكَلِماتٍ فَأَتَمَّهُنَّ ).

خداوند به او فرمود: من تو را امام و پیشوای مردم قرار دادم» ( قَالَ إنی جاعِلُكَ لَا إِمَاماً ).

ابراهیم عرض کرد: از دودمان من» نیز امامانی قرار بده تا این رشته نبوت و امامت قطع نشود و قائم به شخص من نباشد ( قَالَ وَ مِنْ ذریتی ).

خداوند فرمود: پیمان من، (یعنی مقام امامت) به ستمکاران نمی رسد » ( قالَ لا يَنالُ عَهْدِي الظَّالِمِينَ ).

و تنها آن دسته از فرزندان تو که پاک و معصوم باشند، شایسته این مقامند.

از آیه فوق استفاده می شود مقام امامتی که به ابراهیم بعد از پیروزی در این آزمونها بخشیده شد، فوق مقام نبوت و رسالت بود. این حقیقت در حدیثی از امام

ص: 111

صادق (ع) نقل شده، آنجا که می فرماید: «خداوند تبارک و تعالی ابراهیم (ع) را پیش از آنکه به پیامبری برگزیند، به بندگی (خود) گرفت و پیش از آنکه به رسولی برگزیندش به پیامبری برگزید و پیش از آنکه خلیلش گرداند او را به رسولی برگزید و پیش از آنکه امامش قرار دهد او را به خلیلی گرفت و چون همه این مقامات را برایش فراهم آورد، فرمود: من تو را امام مردم قرار دادم. این مقام به قدری در نظر ابراهیم بزرگ جلوه نمود که عرض کرد: خداوندا! از دودمان من نیز امامانی انتخاب كن. فرمود: پیمان من به ستمکاران نمی رسد.... یعنی هرگز شخص سفیه امام افراد با تقوا نخواهد شد.

نکته ها

1. منظور از کلمات چیست؟ از بررسی آیات قرآن استفاده می شود که مقصود از «كلمات» (جمله هایی که خداوند ابراهیم را به آن آزمود)، یک سلسله وظایف سنگین و مشکل بوده که خدا بر دوش ابراهیم گذارده بود.

این دستورها عبارتند از: بردن فرزند به قربانگاه و آمادگی جدی برای قربانی او به فرمان خدا؛

بردن زن و فرزند و گذاشتن آنها در سرزمین بی آب و گیاه مگه؟

قیام در برابر بت پرستان بابل و شکستن بتها و دفاع بسیار شجاعانه در آن محاکمه تاریخی و قرارگرفتن در دل آتش؛

مهاجرت از سرزمین بت پرستان و پشت پا زدن به زندگی خود و مانند اینها که هر یک آزمایشی بسیار سنگین بود. او با قدرت و نیروی ایمان از عهده آنها برآمد واثبات کرد شایستگی مقام امامت» را دارد.

2. فرق نبوت و امامت و رسالت - به طوری که از آیات و احادیث بر می آید کسانی که از طرف خدا مأموریت داشتند، دارای مقامات مختلفی بودند:

مقام نبوت؛ یعنی دریافت وحی از خداوند. بنابراین «نبی» کسی است که وحی بر او نازل می شود.

مقام رسالت؛ یعنی مقام ابلاغ وحی و تبلیغ و نشر احکام خداوند و تربیت

ص: 112

نفوس از طریق تعلیم و آگاهی بخشیدن. بنابراین، «رسول» کسی است که موظف است در حوزه مأموریت خود به تلاش و کوشش برخیزد، و برای یک انقلاب فرهنگی و فکری و عقیدتی تلاش نماید.

مقام امامت؛ یعنی رهبری و پیشوایی خلق. در واقع «امام» کسی است که با تشکیل حکومت الهی سعی می کند احکام خدا را اجرا نماید. به عبارت دیگر، وظیفه امام اجرای فرامین الهی است در حالی که وظیفه رسول ابلاغ این دستورها می باشد.

3. امامت یا آخرین سیر تکاملی ابراهیم - مقام امامت، مقامی است بالاتر و حتی برتر از نبوت و رسالت. این مقام نیازمند شایستگی فراوان در همه جهات است که ابراهیم پس از امتحان شایستگی، از طرف خداوند دریافت داشت و این آخرین حلقه سیر تکاملی ابراهیم بود.

4. ظالم کیست؟ منظور از «ظلم» در جمله «لا ينال عهدي الظالمين»، تنها ستم کردن به دیگران نیست بلکه ظلم در اینجا به معنی وسیع کلمه به کار رفته و نقطه مقابل عدالت است. بنابراین، ظلم آن است که شخص یا کار یا چیزی را در موقعیتی که شایسته آن نیست قرار دهند.

از آنجا که مقام امامت و رهبری ظاهری و باطنی خلق، مقام با عظمتی است، یک لحظه گناه و نافرمانی سبب می شود که لیاقت این مقام سلب گردد.

5. امام از سوی خدا تعیین می شود . از آیه مورد بحث استفاده می شود که امام باید از طرف خدا تعیین گردد زیرا امامت یک نوع عهد و پیمان الهی است و چنین کسی را باید خداوند تعیین کند که او طرف پیمان است.

دوم اینکه افرادی که رنگ ستم به خود گرفته اند و در زندگی آنها نقطه تاریکی از ظلم - اعم از ظلم به خویشتن یا ظلم به دیگران حتی یک لحظه بت پرستی وجود داشته، قابلیت امامت را ندارند. به این ترتیب، جز خدا، کسی نمی تواند از وجود این صفات آگاه گردد.

آيه 125

* (آيه 125)-عظمت خانه خدا - بعد از اشاره به مقام والای ابراهیم در آیه

ص: 113

قبل، در این آیه به بیان عظمت خانه کعبه که به دست ابراهیم ساخته و آماده شد پرداخته می فرماید: «و (به خاطر بیاورید) هنگامی که خانه کعبه را محل بازگشت و مرکز امن و امان برای مردم قرار دادیم» ( وَ إِذْ جَعَلْنَا الْبَيْتَ مَثابَةً لِلنَّاسِ وَ أَمْناً ).

مثابه» از ماده «ثوب» به معنی بازگشت چیزی به حالت نخستین است. از آنجا که خانه کعبه مرکزی بوده است برای موحدان که همه سال به سوی آن رو می آوردند، نه تنها از نظر جسمانی که از نظر روحانی نیز بازگشت به توحید و فطرت نخستین می کردند، از این رو به عنوان «مثابة » معرفی شده است. اما اینکه خانه کعبه از طرف پروردگار به عنوان یک مرکز امن و امان اعلام شده، می دانیم در اسلام مقررات شدیدی برای اجتناب از هرگونه نزاع و جنگ و خونریزی در این سرزمین مقدس وضع شده است به طوری که نه تنها افراد انسان بلکه حیوانات و پرندگان نیز در آنجا در امنیت به سر می برند. و این در حقیقت، اجابت یکی از درخواستهایی است که ابراهیم (ع) از خداوند کرد.

سپس اضافه می کند: «و (برای تجدید خاطره) از مقام ابراهیم، عبادتگاهی برای خود انتخاب کنید» ( وَ اتَّخِذُوا مِنْ مَقامِ إبرهيم مصلی ).

مقام ابراهيم محلی است در نزدیکی خانه کعبه که حجاج بعد از انجام طواف به نزدیک آن می روند و نماز طواف به جا می آورند. بنابراین، منظور از مصلی، محل نماز است.

سپس به پیمانی که از ابراهیم و فرزندش اسماعیل در مورد طهارت خانه کعبه گرفته است اشاره کرده می فرماید: «و ما به ابراهیم و اسماعیل امر کردیم که: خانه مرا برای طواف کنندگان و مجاوران و رکوع کنندگان و سجده کنندگان، پاک و پاکیزه کنید» ( وَ عَهْدَنَا إِلَى ابرهیم وَ إسمعيل أَنْ طَهِّرا بَيْتِيَ لِلطَّائِفِينَ وَ الْعاكِفِينَ والرکع السُّجُودِ ).

منظور از «طهارت و پاکیزگی در اینجا، پاک ساختن ظاهری و معنوی این خانه توحید از هرگونه آلودگی است.

چرا خانه خدا - در آیه فوق از خانه کعبه به عنوان « بیتی» (خانه من) تعبیر

ص: 114

شده در حالی که خداوند نه جسم است و نه نیاز به خانه دارد. منظور از این اضافه، اضافه تشریفی است. به این معنی که برای بیان شرافت و عظمت چیزی آن را به خدا نسبت می دهند؛ ماه رمضان را «شهرالله» و خانه کعبه را «بيت الله» می گویند.

آيه 126

* (آيه 126)-خواسته های ابراهیم از پیشگاه پروردگار - در این آیه ابراهیم از پروردگار دو درخواست مهم برای ساکنان این سرزمین مقدس می کند که به یکی از آنها در آیه قبل نیز اشاره شد. می فرماید: «و (به یاد آورید) هنگامی را که ابراهیم عرض کرد: پروردگارا! این سرزمین را شهر امنی قرار ده» ( وَ إِذْ قالَ إبرهیم اجْعَلْ هذا بَلَداً أَمْناً ).

در آیه قبل خواندیم که این دعای ابراهیم به اجابت رسید. خداوند این سرزمین را از نظر ظاهر و باطن یک کانون امن و امان قرار داد. |

دومین تقاضایش این است که: «و اهل آن را به آنها که به خدا و روز بازپسین ایمان آورده اند . از ثمرات (گوناگون)، روزی ده» ( وَ ارْزُقْ أَهْلَهُ مِنَ الثَّمَراتِ مَنْ أَمِنَ مِنْهُمْ بِاللَّهِ وَ الْيَوْمِ الْأُخَرِ ).

جالب اینکه ابراهیم نخست تقاضای امنیت» سپس درخواست مواهب اقتصادی می کند. اشاره به اینکه تا امنیت در شهر یا کشوری حکمفرما نباشد فراهم کردن یک اقتصاد سالم ممکن نیست.

خداوند «گفت: (دعای تو را اجابت کردم؛ و مؤمنان را از انواع برکات، بهره مند ساختم؟) اما به آنها که کافر شدند، بهره کمی خواهم داد» (قَالَ وَ مَنْ كَفَرَ فَأُمَتِّعُهُ قَلِيلاً ).

« سپس در سرای آخرت) آنها را به عذاب آتش می کشانم؛ و چه بد سرانجامی است» (ثُمَّ أَضْطَرُّهُ إِلى عَذابِ النَّارِ وَ بِئْسَ الْمَصِيرُ ).

آيه 127

* (آيه 127)-ابراهیم خانه کعبه را بنا می کند - از آیات مختلف قرآن و احادیث و تواریخ اسلامی استفاده می شود که خانه کعبه پیش از ابراهیم، حتى از زمان آدم، برپا شده بود، سپس در طوفان نوح فرو ریخت و بعد به دست ابراهیم و فرزندش اسماعيل تجدید بنا گردید. اتفاقا تعبیری که در این آیه آمده همین معنی را

ص: 115

می رساند. می گوید: «و (نیز به یاد آورید) هنگامی را که ابراهیم و اسماعیل، پایه های خانه (کعبه) را بالا می بردند؛ (و می گفتند: پروردگارا! از ما بپذير، که تو شنوا و دانایی» (وَ إِذْ يَرْفَعُ إبرهیم الْقَواعِدَ مِنَ الْبَيْتِ وَ إسمعيل رَبَّنا تَقَبَّلْ مِنَّا إِنَّكَ أَنْتَ السَّمِيعُ الْعَلِيمُ ).

این تعبیر می رساند که شالوده های خانه کعبه وجود داشته و ابراهیم و اسماعیل، پایه ها را بالا بردند.

آيه 128

* (آيه 128)-در این آیه و آیه بعد، ابراهیم و فرزندش اسماعیل پنج تقاضای مهم از خداوند می کنند. نخست عرضه می دارند: «پروردگارا! ما را تسلیم فرمان خود قرار ده» (رَبَّنا وَ اجْعَلْنا مُسْلِمَيْنِ لَكَ ) .

بعد می گویند: «و از دودمان ما، امتی که تسلیم فرمائت باشند» به وجود آور (وَ مَنْ ذریتنا أُمَّةً مُسْلِمَةً لَكَ ).

سپس تقاضا می کنند: «و طرز عبادتمان را به ما نشان ده» (و أرنا منا كتا). تا بتوانیم آن گونه که شایسته مقام توست عبادتت کنیم.

سپس از خداوند تقاضای توبه کرده می گویند: «و توبه ما را بپذیر، که تو توبه پذير و مهربانی» (وَ تُبْ عَلَيْنا إِنَّكَ أَنْتَ التَّوَّابُ الرَّحِيمُ ).

آيه 129

* (آيه 129)-پنجمین تقاضایشان این است که: «پروردگارا! در میان آنها پیامبری از خودشان برانگیز» (رَبَّنا وَ ابْعَثْ فِيهِمْ رَسُولاً مِنْهُمْ

).

« تا آیات تو را بر آنان بخواند و آنها را کتاب و حکمت بیاموزد، و پاکیزه کنده (يَتْلُوا عَلَيْهِمْ أَيًّا تَكُ وَ يُعَلِّمُهُمُ الْكِتابَ وَ الْحِكْمَةَ وَ يُزَكِّيهِمْ ).

زیرا تو توانا و حکیمی» و بر این کار، قادری (إِنَّكَ أَنْتَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ ).

نکته ها:

.. هدف بعثت پیامبران - در آیات فوق پس از آنکه ابراهیم و اسماعیل تقاضای ظهور پیامبر اسلام را می کنند، سه هدف برای بعثت او بیان می دارند:

نخست تلاوت آیات خدا بر مردم؛ این جمله اشاره به بیدار ساختن

ص: 116

اندیشه ها در پرتو آیات جذاب است که از مجرای وحی بر قلب پیامبر نازل می شود.

لا يتلوه از ماده از تلاوت» در لغت به معنی پی در پی آوردن چیزی است. هنگامی که عباراتی را پشت سر هم و روی نظام صحیحی بخوانند، عرب از آن تعبیر به تلاوت می کنند. بنابراین، تلاوت منظم و پی در پی مقدمه ای است برای بیداری و ایجاد آمادگی برای تعلیم و تربیت

سپس تعلیم کتاب و حکمت را هدف دوم می شمرد چرا که تا آگاهی حاصل نشود، تربیت که مرحله سوم است، صورت نمی گیرد.

تفاوت کتاب و حکمت، ممکن است در این جهت باشد که کتاب اشاره به کتب آسمانی است ولی حکمت، علوم و دانشها و اسرار و علل و نتایج احکام است که از طرف پیامبر تعلیم می شود.

بعد سومین هدف را که مسأله تزکیه است، بیان می دارد. «تزکیه» در لغت هم به معنی نمو دادن و هم به معنی پاکسازی آمده است. به این ترتیب، تکامل وجود انسان در جنبه های علمی و عملی به عنوان هدف نهایی بعثت پیامبر معرفی شده است.

2. تعلیم مقدم است یا تربیت - در چهار مورد از قرآن مجید که مسأله تعلیم و تربیت، به عنوان هدف انبیا، با هم ذکر شده، در سه مورد (بقره / 151، آل عمران 164 و جمعه / 2) تربیت بر تعلیم و در آیه مورد بحث، تعلیم بر تربیت مقدم شده است با اینکه می دانیم تا تعلیم نباشد تربیتی صورت نمی گیرد. بنابراین، آنجا که تعلیم بر تربیت مقدم شده اشاره به وضع طبیعی آن است و در موارد بیشتری که تربیت مقدم ذکر شده گویا اشاره به مسأله هدف بودن آن است چرا که هدف اصلی تربیت است و بقیه مقدمه آن می باشد. |

3. پیامبری از میان خودشان به این تعبیر که رهبران و مربیان انسان باید از نوع خود او باشند با همان صفات و غرایز بشری تا بتوانند از نظر جنبه های عملی، سرمشقهای شایسته ای باشند، بدیهی است اگر از غیر جنس بشر باشند نه آنها می توانند دردها، نیازها، مشکلات، وگرفتاریهای مختلف انسانها را درک کنند و نه

ص: 117

انسانها می توانند از آنها سرمشق بگیرند.

آيه 130

* (آيه 130)-ابراهیم انسان نمونه - در آیات گذشته بعضی از خدمات ابراهيم و خواسته ها و تقاضاهای او که جامع جنبه های مادی و معنوی بود، مورد بررسی قرار گرفت. از مجموع این بحثها به خوبی استفاده شد که مکتب این پیامبر بزرگ می تواند به عنوان یک مکتب انسان ساز مورد استفاده همگان قرار گیرد. بر این اساس آیه مورد بحث می گوید: «جز افراد سفیه و نادان، چه کسی از آیین پاک ابراهیم، ( با آن پاکی و درخشندگی، رویگردان خواهد شد؟!» ( وَ مَنْ يَرْغَبُ عَنْ مِلَّةِ إبرهیم إِلاَّ مَنْ سَفِهَ نَفْسَهُ

).

آیا این سفاهت نیست که انسان، آیینی را که هم آخرت در آن است و هم دنیا رها کرده و به سراغ برنامه هایی برود که دشمن خرد و مخالف فطرت و تباه کننده دین و دنیاست! |

سپس می افزاید: «ما او را در این جهان برگزیدیم؛ و او در آخرت، از صالحان است» (وَ لَقَدْ اصطفينه فِي الدُّنْيا وَ إِنَّهُ فِي الأخرة لَمِنَ الصَّالِحِينَ ).

آيه 131

* (آيه 131)-این آیه به عنوان تأکید، به یکی دیگر از ویژگیهای برگزیده ابراهیم که در واقع ریشه بقیه صفات اوست اشاره کرده می گوید: «در آن هنگام که پروردگارش به او گفت: اسلام بیاور (و در برابر حق، تسلیم باش. او فرمان پروردگار را، از جان و دل پذيرفت؛ و) گفت: در برابر پروردگار جهانیان، تسلیم شدم» (إِذْ قالَ لَهُ رَبُّهُ أَسْلِمْ قالَ أَسْلَمْتُ لِرَبِّ الْعالَمِينَ).

آيه 132

* (آيه 132)-وصیت و سفارشی که در آخرین ایام عمر خود به فرزندانش نمود آن نیز نمونه بود، چنانکه قرآن می گوید: «و ابراهیم و یعقوب (در واپسین لحظات عمر، فرزندان خود را به این آیین، وصیت کردند» (وَ وَ صئ بِهَا إبرهيم بَنِيهِ وَ يَعْقُوبَ ).

و هرکدام به فرزندان خویش گفتند: «فرزندان من! خداوند این آیین پاک را برای شما برگزیده است» (یا بَنِيَّ إِنَّ اللَّهَ اصْطَفى لَكُمُ الدِّينَ).

و شما جز به آیین اسلام = تسلیم در برابر فرمان خدا از دنیا نروید» (فَلَا

ص: 118

تَمُوتُنَّ إِلَّا وَ أَنْتُمْ مُسْلِمُونَ).

آيه 133

* (آيه 133)-شأن نزول: اعتقاد جمعی از یهود این بود که یعقوب به هنگام مرگ، فرزندان خویش را به دینی که هم اکنون يهود به آن معتقدند با تمام تحریفاتش،) توصیه کرد. خداوند در رد اعتقاد آنان این آیه را نازل فرمود.

تفسير: همه مسؤول اعمال خویش اند . چنانکه در شأن نزول آیه خواندیم، جمعی از منکران اسلام مطلب نادرستی را به يعقوب، پیامبر خدا، نسبت می دادند. قرآن برای رد این ادعای بی دلیل می گوید: «آیا هنگامی که مرگ یعقوب فرا رسید، شما حاضر بودید؟!» (أَمْ کنتم شُهَداءَ إِذْ حَضَرَ يَعْقُوبَ المؤت ).

در آن هنگام که به فرزندان خود گفت: پس از من، چه چیز را می پرستید؟ »(إِذْ قالَ لِبَنِيهِ ما تَعْبُدُونَ مِنْ بَعدِی ).

گفتند: خدای تو، و خدای پدرانت، ابراهیم و اسماعیل و اسحاق، خداوند يكتا را» (قالُوا نَعْبُدُ إِلهَكَ وَ إِلهَ ابائك إبرهيم وَ إسمعیل وَ إسحق إِلَهاً وَاحِداً ).

و ما در برابر او تسلیم هستیم» (وَ نَحْنُ لَهُ مُسْلِمُونَ).

آيه 134

* (آيه 134)-گویا این آیه پاسخ به یکی از اشتباهات یهود است چرا که آنها بسیار روی مسأله نیاکان و افتخار و عظمتشان در پیشگاه خدا تکیه می کردند.

قرآن می فرماید: «آنها امتی بودند که درگذشتند. اعمال آنان، مربوط به خودشان بود، و اعمال شما نیز مربوط به خود شماست ( تِلکَ أُمَّةُ قَدْ خَلَتْ لَها ما کسبت وَ لَكُمْ کَسَبتًم ).

و شما هیچگاه مسؤول اعمال آنها نخواهید بود» همان گونه که آنها مسؤول اعمال شما نیستند (وَ لا تُسْئَلُونَ عَمَّا كانُوا يَعْمَلُونَ ).

بنابراین، به جای اینکه هم خود را مصروف تحقیق و مباهات و افتخار نسبت به نیاکان خود کنید، در اصلاح عقیده و عمل خویش بکوشید.

آيه 135

* (آيه 135)-شأن نزول: در مورد نزول این آیه و دو آیه بعد از ابن عباس نقل شده که چند تن از علمای یهود و مسیحیان نجران با مسلمانان بحث و گفت وگو داشتند، هر یک از این دو گروه خود را سزاوار به آیین حق می دانست و دیگری را نفی

ص: 119

میکرد. یهودیان می گفتند: موسی پیامبر ما، از همه پیامبران برتر است و کتاب ما تورات، بهترین کتاب است. همین ادعا را مسیحیان داشتند که مسیح بهترین راهنما وانجيل، برترین کتب آسمانی است. هر یک از پیروان این دو مذهب، مسلمانان را به آیین خویش دعوت می کردند. این سه آیه نازل شد.

تفسیر: تنها ما بر حقيم - خود پرستی و خود محوری، معمولا سبب می شود که انسان حق را در خودش منحصر بداند، همه را بر باطل بشمرد و سعی کند دیگران را به رنگ خود در آورد، چنانکه قرآن می گوید: اهل کتاب «گفتند: یهودی یا مسیحی شوید، تا هدایت یا بید» (وَ قالُوا کونوا هُوداً أَوْ نَصارى تَهْتَدُوا ).

بگو: (این آیینهای تحریف شده، هرگز نمی تواند موجب هدایت گردد،) بلکه از آیین خالص ابراهیم پیروی کنید؛ و او هرگز از مشرکان نبود» (قُلْ بَلْ مِلَّةَ إبرهیم حَنِيفاً وَ ما كانَ مِنَ الْمُشْرِكِينَ).

آيه 136

* (آيه 136)-این آیه به مسلمانان دستور می دهد که به مخالفان خود «بگویید: ما به خدا ایمان آورده ایم؛ و به آنچه بر ما نازل شده؛ و آنچه بر ابراهیم و اسماعیل و اسحاق و یعقوب و پیامبران از فرزندان او نازل گردید، (و همچنین) آنچه به موسی و عیسی و پیامبران (دیگر) از طرف پروردگارشان داده شده است» (قُولُوا ، أَمْناً بِاللَّهِ وَ ما أُنْزِلَ إِلَيْنا وَ ما أُنْزِلَ إِلى إبرهیم وَ إسمعیل وَ إسحق وَ يَعْقُوبَ وَ الْأَسْباطِ وَ ما أُوتِىَ مُوسى وَ عِيسى وَ ما أُوتِىَ النَّبِيُّونَ مِنْ رَبَّهُمْ).

و در میان هیچ یک از آنها جدایی قائل نمی شویم، و در برابر فرمان خدا تسلیم هستیم» (لَا نِفَاقُ بَيْنَ أَحَدٍ مِنْهُمْ وَ نَحْنُ لَهُ مُسْلِمُونَ).

خودمحوریها و تعصبات نژادی و اغراض شخصی سبب نمی شود که بعضی را بپذیریم و بعضی را رها کنیم، آنها همه معلمان الهی بودند که در دوره های مختلف تربیتی به راهنمایی انسانها پرداختند، هدف همه آنها هدایت بشر در پرتو توحید خالص و حق و عدالت بود هرچند هر یک از آنها در مقطعهای خاص زمانی خود وظایف و ویژگیهایی داشتند.

آيه 137

* (آيه 137)-سپس اضافه می کند: «اگر آنها نیز به مانند آنچه شما ایمان

ص: 120

آورده اید ایمان بیاورند، هدایت یافته اند» (فَإِنْ لمنو بِمِثْلِ مَا أَمِنْتُمْ بِهِ فَقَدِ اهْتَدَوْا).

و اگر سرپیچی کنند، از حق جدا شده اند» (وَ إِنْ تَوَلَّوْا فَإِنَّما هُمْ فِي شِقاقٍ).

اگر مسائل نژادی و قبیلگی را در مذهب دخالت ندهند و پیامبران الهی را بدون استثنا به رسمیت بشناسند، آنان نیز هدایت یافته اند در غیر این صورت حق را رها کرده و سراغ باطل رفته اند.

در پایان آیه به مسلمانان هشدار می دهد که از توطئه های دشمنان نهراسند. می گوید: «و خداوند، شر آنها را از تو دفع می کند؛ و او شنونده و داناست سخنانشان را می شنود و از توطئه هاشان آگاه است ( فَسَيَكْفِيكَهُمُ اللَّهُ وَ هُوَ السَّمِيعُ الْعَلِيمُ).

آيه 138

* (آيه 138)-رنگهای غیرخدایی را بشویید - به دنبال دعوتی که در آیات سابق از عموم پیروان ادیان دایر به تبعیت از برنامه های انبیا شده بود، در این آیه به آنها فرمان می دهد که: «رنگ خدایی» بپذیرید؛ رنگ ایمان و توحید و اسلام (صِبغَةَ اللَّهِ).

به این ترتیب، قرآن فرمان می دهد رنگهای نژادی و قبیلگی و سایر رنگهای تفرقه انداز را از میان بردارند و همگی به رنگ الهی درآیند.

مفسران نوشته اند: در میان مسیحیان معمول بود که فرزندان خود را غسل تعمید می دادند. گاه ادویه مخصوص زردرنگی به آب می افزودند و می گفتند: این غسل با این رنگ حاص باعث تطهیر نوزاد از گناه ذاتی که از آدم به ارث برده می شود.

قرآن این منطق بی اساس را رد کرده می گوید: بهتر است که به جای رنگ ظاهر و رنگهای خرافی و تفرقه انداز، رنگ خدایی بپذیرید تا روح و جانتان از هر آلودگی پاک گردد.

سپس می افزاید: «و چه رنگی از رنگ خدایی بهتر است؟ و ما تنها او را عبادت می کنیم» (وَ مَنْ أَحْسَنُ مِنَ اللَّهِ صِبْغَةً وَ نَحْنُ لَهُ عابِدُونَ).

ص: 121

آيه 139

* (آيه 139)-و از آنجا که یهود و غیر آنها گاه با مسلمانان به محاجه برمی خاستند و می گفتند: تمام پیامبران از میان جمعیت ما برخاسته و دین ما قدیمی ترین ادیان و کتاب ما کهن ترین کتب آسمانی است، اگر محمد نیز پیامبر بود باید از میان ما مبعوث شده باشد.

قرآن خط بطلان به روی این پندارها کشیده، به پیامبر می گوید: «بگو: آیا درباره خداوند با ما محاجه می کنید؟! در حالی که او، پروردگار ما و شماست» (قُلْ أَ تُحَاجُّونَنا فِي اللَّهِ وَ هُوَ رَبُّنا وَ رَبُّكُمْ).

و اعمال ما از آن ما، و اعمال شما از آن شماست» و هیچ امتیازی برای هیچ کس، جز در پرتو اعمالش نمی باشد (وَ لَنا أَعْمالُنا وَ لَكُمْ أَعْمالُكُمْ).

و ما او را با اخلاص پرستش می کنیم» و موحد خالصيم (وَ نَحْنُ لَهُ مُخْلِصُونَ).

آيه 140

* (آيه 140)-این آیه به قسمت دیگری از ادعاهای بی اساس پاسخ می دهد. می فرماید: «یا می گویید: ابراهیم و اسماعیل و اسحاق و یعقوب و اسباط، یهودی یا نصرانی بودند؟!» (أَمْ تَقُولُونَ إِنَّ إبرهیم وَ إسمعیل وَ إسحق وَ يَعْقُوبَ وَ الْأَسْباطَ كانُوا هُوداً أَوْ نصاری).

بگو: شما بهتر می دانید یا خدا؟!» و با اینکه می دانید آنها یهودی و یا نصرانی بودند، چرا حقیقت را کتمان می کنید؟ (قُلْ ءأنتم أَعْلَمُ أَمِ اللَّهُ).

و چه کسی ستمکارتر است از آن کس که گواهی و شهادت الهی را که نزد اوست، کتمان می کند؟!» (وَ مَنْ أَظْلَمُ مِمَّنْ كَتَمَ شَهادَةً عِنْدَهُ مِنَ اللَّهِ).

و خدا از اعمال شما غافل نیست» (وَ مَا اللَّهُ بِغافِلٍ عَمَّا تَعْمَلُونَ).

آيه 141

* (آيه 141)-در این آیه به گونه دیگری پاسخ داده می فرماید: به فرض که این ادعاها درست باشد، «آنها امتی بودند که درگذشتند. آنچه کردند، برای خودشان است» (تِلْكَ أُمَّةُ قَدْ خَلَتْ لَها ما كَسَبَتْ).

و آنچه هم شما کرده اید، برای خودتان است؛ و شما مسؤول اعمال آنها نیستید، (وَ لَكُمْ ما كَسَبْتُمْ وَ لا تُسْئَلُونَ عَمَّا كانُوا يَعْمَلُونَ).

ص: 122

یک ملت زنده باید به اعمال خویش متکی باشد نه به تاریخ گذشته و یک انسان باید به فضیلت خود متکی باشد.

آغاز جزء دوم قرآن مجید

آيه 142

* (آيه 142)-ماجرای تغییر قبله - این آیه و چند آیه بعد به یکی از تحولات مهم تاریخ اسلام، که موجی عظیم در میان مردم به وجود آورد اشاره می کند.

توضیح اینکه: پیامبر اسلام (ص) مدت سیزده سال پس از بعثت در مکه و چند ماه بعد از هجرت در مدينه، به امر خدا به سوی بیت المقدس نماز می خواند ولی بعد از آن، قبله تغییر یافت و مسلمانان مأمور شدند به سوی کعبه نماز بگزارند.|

یهود از این ماجرا سخت ناراحت شدند و، طبق شیوه دیرینه خود، به بهانه جویی پرداختند. قرآن می فرماید: « به زودی سبک مغزان از مردم می گویند: چه چیز آنها [= مسلمانان]را، از قبیله ای که بر آن بودند، بازگردانید؟!» (سیقول السُّفَهاءُ مِنَ النَّاسِ ما وَلِيِّهِمْ عَنْ قِبْلَتِهِمُ الَّتِي كانُوا عَلَيْها).

اگر قبلۂ اول صحیح بود این تغییر چه معنی دارد؟ و اگر دومی صحیح است، چرا سیزده سال و چند ماه به سوی بیت المقدس نماز خواندید؟

اسفهاء» جمع «سفیه» به معنی کسی است که بدنش سبک باشد و به آسانی جا به جا شود. این واژه تدریج به معنی سبک مغز به کار رفته و به صورت معنی اصلی درآمده؛ خواه سبک مغزی در امور دینی باشد یا دنیوی.

خداوند به پیامبرش دستور می دهد «بگو: مشرق و مغرب، از آن خداست؛ خدا هرکس را بخواهد، به راه راست هدایت می کند» (قُلْ لِلَّهِ الْمَشْرِقُ وَ الْمَغْرِبُ يَهْدِي مَنْ يَشاءُ إِلى صِراطٍ مُسْتَقِيمٍ).

این یک دلیل قاطع در برابر بهانه جویان بود که بیت المقدس و کعبه و همه جا ملک خداست. خدا خانه و مکانی ندارد مهم آن است که تسلیم فرمان او باشید.

و تغییر قبله، در حقیقت مراحل مختلف آزمایش و تکامل است و هر یک

ص: 123

مصداقی از هدایت الهی است.

آيه 143

* (آيه 143)-امت وسط - در این آیه به قسمتی از فلسفه و اسرار تغییر قبله اشاره کرده نخست می گوید: «همانگونه که قبله شما، یک قبله میانه است) شما را نیز، امت میانه ای قرار دادیم» در حد اعتدال، میان افراط و تفریط (وَ كَذلِكَ جَعَلْناكُمْ أُمَّةً وَسَطاً).

قبله مسلمانان، قبله میانه است زیرا مسیحیان برای ایستادن به سوی محل تولد عیسی که در بیت المقدس بود، ناچار بودند به سمت مشرق بایستند و جهت مشرق قبله آنان محسوب می شد. یهود که بیش تر در شامات و بابل و مانند آن بسر می بردند رو به سوی بیت المقدس که برای آنان تقریبا در سمت مغرب بود، می ایستادند.

اقا کعبه که نسبت به مسلمانان آن روز (مسلمانان مدينه) در سمت جنوب و میان مشرق و مغرب قرار داشت، یک خط میانه محسوب می شد.

جالب اینکه توجه خاص مسلمانان به تعیین سمت کعبه سبب شد که علم هیئت و جغرافیا در آغاز اسلام در میان مسلمانان به سرعت پیشرفت کند چرا که محاسبه سمت قبله در نقاط مختلف روی زمین، بدون آشنایی با این علوم امکان

نداشت.

سپس می افزاید: هدف این بود تا بر مردم گواه باشید و پیامبر هم بر شما گواه باشد»(لِتَكُونُوا شُهَداءَ عَلَى النَّاسِ وَ يَكُونَ الرَّسُولُ عَلَيْكُمْ شَهِيداً).

تعبیر به گواه بودن امت اسلام بر مردم جهان، همچنین گواه بودن پیامبر نسبت به مسلمانان؛ ممکن است اشاره به اسوه و الگو بودن باشد چرا که گواهان و شاهدان را همیشه از میان افراد نمونه انتخاب می کنند. یعنی شما با داشتن این عقاید و تعلیمات، امتی نمونه هستید همان طور که پیامبر در میان شما یک فرد نمونه است.

سپس به یکی دیگر از اسرار تغییر قبله اشاره کرده می گوید: «و ما، آن قبلهای را که قبلا بر آن بودی، تنها برای این قرار دادیم که افرادی که از پیامبر پیروی

ص: 124

می کنند، از آنها که به عقب باز می گردند، مشخص شوند، (وَ ما جَعَلْنَا الْقِبْلَةَ الَّتِي كُنْتَ عَلَيْها إِلَّا لِنَعْلَمَ مَنْ یتبع الرَّسُولَ مِمَّنْ يَنْقَلِبُ عَلى عَقِبَيْهِ).

سپس می افزاید: «و مسلما این حکم جز بر کسانی که خداوند آنها را هدایت کرده، دشوار بود» (وَ إِنْ كَانَتِ كَبِيرَةً إِلَّا عَلَى الَّذِينَ هَدَى اللَّهُ).

آری، تا هدایت الهی نباشد، روح تسليم مطلق در برابر فرمان او فراهم

نمی شود.

و از آنجا که دشمنان وسوسه گر یا دوستان نادان، فکر می کردند با تغییر قبله ممکن است اعمال و عبادات سابق ما باطل باشد و اجر ما ضایع شود، در آخر آیه می افزاید: و نمازهای شما در برابر قبله سابق، صحیح بوده است و خدا هرگز ایمان

= نماز شما را ضایع نمی گرداند؛ زیرا خداوند، نسبت به مردم، رحیم و مهربان است» (وَ ما كانَ اللَّهُ لِيُضِيعَ إِيمانَكُمْ إِنَّ اللَّهَ بِالنَّاسِ لَرَءُوفُ رَحِيمُ).

اسرار تغییر قبله . از آنجا که خانه کعبه در آن زمان کانون بتهای مشرکان بود، دستور داده شد مسلمانان موقت به سوی بیت المقدس نماز بخوانند و به این ترتیب صفوف خود را از مشرکان جدا کنند. اما هنگامی که به مدینه هجرت کردند و تشکیل حکومت دادند و صفوف آنها از دیگران کاملا مشخص شد، دیگر ادامه این وضع ضرورت نداشت، در این هنگام به سوی کعبه، کهن ترین مرکز توحید و پرسابقه ترین کانون انبیا، بازگشتند.

بدیهی است هم نماز خواندن به سوی بیت المقدس برای آنها که خانه کعبه را سرمایه معنوی نژاد خود می دانستند مشکل بود و هم بازگشت به سوی کعبه پس از بیت المقدس، بعد از عادت کردن به قبله نخست

مسلمانان به این وسیله در بوته آزمایش قرار گرفتند تا آنچه از آثار شرک در وجودشان است در این کوره داغ بسوزد و پیوندهای خود را از گذشته شرک آلودشان ببرند و روح تسليم مطلق در برابر فرمان حق در وجودشان ایجاد گردد.

آيه 144

* (آيه 144)-همه جا رو به سوی کعبه کنید . در این آیه که فرمان تغییر قبله در آن صادر گردیده، می فرماید: «نگاه های انتظار آمیز تو را به سوی آسمان برای تعیین

ص: 125

قبله نهایی می بینیم» (قَدْ نَرى تَقَلُّبَ وَجْهِكَ فِي السَّماءِ).

اکنون تو را به سوی قبله ای که از آن خشنود باشی، باز می گردانیم (فَلَنُوَلِّيَنَّكَ قِبْلَةً تُرْضِيهَا).

و پس روی خود را به سوی مسجد الحرام کن» (فَوَلِّ وَجْهَكَ شَطْرَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ).

نه تنها در مدینه، «و هرجا باشید، روی خود را به سوی آن بگردانید» (وَ حَيْثُ ما كُنْتُمْ قُولُوا وُجُوهَكُمْ شَطْرَهُ).

صدور فرمان تغییر قبله - طبق روایات در حال نماز ظهر بود و در یک لحظه حساس و چشمگیر انجام گرفت. پیک وحی خداوند، بازوهای پیامبر را گرفته و از بیت المقدس به سوی کعبه برگردانید و بی درنگ مسلمانان صفوف خود را تغییر دادند.

جالب اینکه تغییر قبله یکی از نشانه های پیامبر اسلام (ص) در کتب پیشین ذکر شده بود. از این رو قرآن می افزاید: «و کسانی که کتاب آسمانی به آنها داده شده، به خوبی می دانند این فرمان حقی است که از ناحیه پروردگارشان صادر شده و در کتابهای خود خوانده اند که پیامبر اسلام به سوی دو قبله نماز می خواند (وَ إِنَّ الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتابَ لَيَعْلَمُونَ أَنَّهُ الْحَقُّ مِنْ رَبِّهِمْ).

در پایان آیه می گوید: «و خداوند از اعمال آنها (در مخفی داشتن این آیات) غافل نیست (وَ مَا اللَّهُ بِغَافِلٍ عَمَّا يَعْمَلُونَ).

یعنی آنها به جای اینکه تغییر قبله را به عنوان یک نشانه صدق او که در کتب پیشین آمده معرفی کنند، کتمان کرده و به عکس روی آن جنجال به راه انداختند. خدا، هم از اعمالشان آگاه است و هم از نیاتشان.

آيه 145

* (آيه 145)-آنها هرگز راضی نمی شوند . در تفسیر آیه قبل خواندیم که اهل کتاب می دانستند تغییر قبله از جمله نشانه های حقانیت پیامبر اسلام است، ولی تعصبها مانع پذیرش حق شد. از این رو، قرآن می گوید: «سوگند که اگر برای این گروه از اهل کتاب، هرگونه آیه (و نشانه و دلیلی) بیاوری، از قبله تو پیروی نخواهند

ص: 126

کرد» (وَ لَئِنْ أَتَيْتَ الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتابَ بِكُلِّ أَيَّةُ ما تَبِعُوا قِبْلَتَكَ).

بعد اضافه می کند: «و تو نیز، هیچگاه از قبله آنان پیروی نخواهی نمود» (وَ ما أَنْتَ بِتابِعٍ قِبْلَتَهُمْ).

یعنی آنها نباید تصور کنند که بار دیگر تغییر قبله امکان پذیر است زیرا این قبله همیشگی و نهایی مسلمین است.

سپس می افزاید: و آنان نیز چنان در عقیده خود متعصبند که «هیچ یک از آنها، پیروی از قبله دیگری نخواهد کرد» (وَ ما بَعْضُهُمْ بِتابِعٍ قِبْلَةَ بَعْضٍ).

نه یهود از قبله نصاری پیروی می کنند و نه نصاری از قبله يهود. |

و برای تأكید، به پیامبر اخطار می کند: «و اگر تو، پس از این آگاهی، متابعت هوسهای آنها کنی، مسلما از ستمگران خواهی بود» (وَ لَئِنِ اتَّبَعْتَ أَهْواءَهُمْ مِنْ بَعْدِ ما جاءک مِنَ الْعِلْمِ إِنَّكَ إِذاً لَمِنَ الظَّالِمِينَ).

آيه 146

* (آيه 146)-آنها پیامبر را به خوبی می شناسند - در تعقیب بحثهای گذشته پیرامون لجاجت و تعصب گروهی از اهل کتاب، این آیه می گوید: «کسانی که کتاب آسمانی به آنان داده ایم، او = پیامبر را همچون فرزندان خود می شناسند» (الَّذِينَ اتینا هُمْ الْكِتَابِ یعرفونه كَمَا يُعَيِّرُونَ أَبْنَاءَهُمْ).

و نام و نشانه های او را در کتب مذهبی خود خوانده اند.

ولی «جمعی از آنان، حق را آگاهانه کتمان می کنند، (وَ إِنَّ فَرِيقاً مِنْهُمْ ليکتمون الْحَقِّ وَهْمُ يَعْلَمُونَ).

هرچند، گروهی از آنها با مشاهده این نشانه های روشن، اسلام را پذیرا گشتند، چنانکه از عبدالله بن سلام که از علمای یهود بود و سپس اسلام را پذیرفت، نقل شده که می گفت: من پیامبر اسلام را بهتر از فرزندم می شناسم!

آيه 147

* (آيه 147)-سپس به عنوان تأکید بحثهای گذشته پیرامون تغییر قبله، یا احکام اسلام به طورکلی، می فرماید: «این (فرمان تغییر قبله) حكم حقی از طرف پروردگار توست؛ بنابراین، هرگز از تردیدکنندگان در آن مباش» (الْحَقُّ مِنْ رَبِّكَ لا تَكُونَ مِنَ الْمُمْتَرِينَ).

ص: 127

گرچه مخاطب این سخن شخص پیامبر است ولی هدف همه مردم می باشند چرا که مسلما پیامبری که از طریق شهود با وحی ارتباط دارد، تردیدی به خود راه نمی دهد و وحی برای او جنبه حس و عين اليقين دارد.

آيه 148

* (آيه 148)-هر امتي قبله ای دارد . این آیه در حقیقت، پاسخ به قوم يهود است که پیرامون موضوع تغییر قبله جنجال به راه انداخته بودند. می گوید: «هر طایفه ای قبله ای دارد که خداوند آن را تعیین کرده است» (وَ لِكُلٍّ وِجْهَةُ هُوَ مُوَلِّيها).

در طول تاریخ انبيا قبله های مختلفی بوده، قبله همانند اصول دین نیست که تغییر ناپذیر باشد. بنابراین، زیاد درباره قبله گفت وگو نکنید و به جای آن، «در نیکیها و اعمال خیر بر یکدیگر سبقت جویید» (فَاسْتَبِقُوا الْخَيْرَاتِ).

این مضمون در آیه 177 همین سوره نیز آمده است.

سپس به عنوان هشدار به خرده گیران و تشویق نیکوکاران، می فرماید: «هرجا باشید، خداوند همه شما را برای پاداش و کیفر در برابر اعمال نیک و بد، در روز رستاخیز،) حاضر می کند، (أَيْنَ ما تَكُونُوا يَأْتِ بِكُمُ اللَّهُ جَمِيعاً).

و از آنجا که ممکن است برای بعضی این جمله عجیب باشد که چگونه خداوند ذرات خاکهای پراکنده انسانها را هر جا که باشد جمع آوری می کند و لباس حیات بر آنها می پوشاند؟ می گوید: «زیرا او، بر هر کاری تواناست» (إِنَّ اللَّهَ عَلى كُلِّ شَئءٍ قَدِيرُ).

آيه 149

* (آيه 149)-تنها از خدا بترس - این آیه و آیه بعد همچنان مسأله تغییر قبله و پیامدهای آن را دنبال می کند. روی سخن را به پیامبر (ص) کرده و به عنوان یک

نماز، روی خود را به جانب مسجد الحرام کن» (وَ مِنْ حَيْثُ خَرَجْتَ فَوَلِّ وَجْهَكَ شَطْرَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ).

و به عنوان تأكید بیش تر می افزاید: «این دستور حتی از طرف پروردگار توست» (وَ إِنَّهُ لَلْحَقُّ مِنْ رَبِّكَ).

و در پایان آیه، به عنوان تهدیدی نسبت به توطئه گران و هشداری به مؤمنان،

ص: 128

می گوید: «و خداوند، از آنچه انجام می دهید، غافل نیست» (وَ ماالله بِغافِلٍ عَمَّا تَعْمَلُونَ).

آيه 150

* (آيه 150)-در این آیه حکم عمومی توجه به مسجد الحرام را تکرار می کند می گوید: «و از هر جا خار روی خود را به جانب مسجد الحرام کن» (وَ مِنْ حَيْثُ خَرَجْتَ فَوَلِّ وَجْهَكَ شَطْرَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ).

گرچه این جمله خطاب به پیامبر (ص) است ولی مسلمة منظور عموم نمازگزاران می باشند.

در جمله بعد برای تأكید و تصریح اضافه می کند: «و هر جا بودید، روي خود را به سوی آن کنید» (وَ حَيْثُ ما كُنْتُمْ فَوَلُّوا وُجُوهَكُمْ شَطْرَهُ).

سپس در ذیل آیه به سه نکته مهم اشاره می کند:

1. کوتاه شدن زبان مخالفان. می فرماید: این تغییر قبله به خاطر آن صورت گرفت تا مردم، جز ظالمان (که دست از لجاجت بر نمی دارند، دلیلی بر ضد شما نداشته باشند زیرا از نشانه های پیامبر که در کتب آسمانی پیشین آمده این است که او به سوی دو قبله نماز می خواند (لِئَلَّا يَكُونَ لِلنَّاسِ علیکم حُجَّةُ إِلاَّ الَّذِينَ ظلموا

منهم).

2. از آنجا که عنوان کردن این گروه لجوج را با نام «ظالم» ممکن بود در بعضی ایجاد وحشت کند، می گوید: «از آنها نترسید؛ و (تنها) از من بترسید!» (فَلا تَخْشَوْهُمْ واخشونی).

این یکی از اصول اساسی تربیت توحیدی اسلامی است که از هیچ چیز و هیچ کس جز خدا نباید ترسید.

3. تکمیل نعمت خداوند می فرماید: این تغییر قبله، به خاطر آن بود که شما را تکامل بخشم و از قید تعصب برهانم «و نعمت خود را بر شما تمام کنم، شاید هدایت شوید» (وَ لِأُتِمَّ نعمتی علیكم وَ لعلکم تَهْتَدُونَ).

آيه 151

* (آيه 151)-برنامه های رسول الله - خداوند در آخرین جمله از آیه گذشته یکی از دلایل تغییر قبله را تکمیل نعمت خود بر مردم و هدایت آنان بیان کرد، در

ص: 129

این آیه با ذکر کلمه «كما اشاره به این حقیقت می کند که تغییر قبله تنها نعمت خدا بر شما نبود بلکه نعمتهای فراوان دیگری به شما داده است. می فرماید: «همانگونه که با تغییر قبله، نعمت خود را بر شما کامل کردیم، رسولی از خودتان در میان شما فرستادیم» (كَما أَرْسَلْنا فيکم رَسُولًا مِنکُمْ).

او بشر است و تنها بشر می تواند مربی و رهبر و سرمشق انسانها گردد و از دردها و نیازها و مسائل او آگاه باشد، که این خود نعمت بزرگی است.

سپس به چهار نعمت دیگر که از برکت این پیامبر عاید مسلمین شد، اشاره می کند.

.. «تا آیات ما را بر شما بخواند، (یَتلُوا عَلَيکُم ءَایَاتِنَا).

وقلوبتان را آماده پذیرش معانی آن کند. بنابراین، تلاوت منظم و حساب شده پیامبر برای ایجاد آمادگی در برابر تعلیم و تربیت است که در جمله های بعد به آن اشاره می شود.

2. «و شما را پاک کند» (وَ یُزَ کِیکُم).

تزکیه» به معنی افزودن و نمو دادن است. یعنی او با کمک گرفتن از آیات خدا، بر کمالات معنوی و مادی شما می افزاید و روحتان را نمو می دهد. |

3. «و به شما، کتاب و حکمت بیاموزد» (وَ يُعَلِّمُكُمُ الْكِتابَ وَ الْحِكْمَةَ).

گرچه تعلیم به طور طبیعی، مقدم بر تربیت است، اما قرآن مجید برای اثبات این حقیقت که هدف نهایی تربیت است، غالبا آن را مقدم بر تعلیم ذکر کرده است.

کتاب اشاره به آیات قرآن و وحی الهی است که به صورت اعجاز بر پیامبر نازل شده و حکمت سخنان پیامبر و تعلیمات اوست که ستت نام دارد.

4. «و آنچه را نمی دانستید، به شما یاد دهد» (وَ یُعَلِمُکُم مَالَم تَكُونُوا تَعْلَمُونَ).

بنابراین اگر پیامبران نبودند، بسیاری از علوم برای همیشه از شما مخفی بود. آنها علاوه بر اینکه رهبر اخلاقی و اجتماعی بودند پیشوای علمی نیز بودند که بدون رهبری آنها علوم انسانی نضج نمی گرفت.

ص: 130

آيه 152

* (آيه 152)-این آیه به مردم اعلام می کند که جا دارد شکر این نعمتهای بزرگ را به جا آورند و با بهره گیری صحیح از آنها حق شکر او را ادا کنند. می فرماید: « پس به یاد من باشید تا به یاد شما باشم و شکر مرا گویید و در برابر نعمتهایم) کفران نکنید» (فَاذکُرُونِي أَذْكُرْكُمْ وَ اشْكُرُوا لِي وَ لا تَكْفُرُونِ).

جمله «به یاد من باشید» اشاره به یک اصل تربیتی است. به یاد من باشید یعنی به یاد ذات پاکی که سرچشمه خوبیها و نیکیهاست. توجه به این ذات پاک، شما را در فعاليتها مخلص تر، مصمم تر، نیرومند تر و متحد تر می سازد.

و منظور از شکرگزاری و عدم کفران آن است که هر نعمتی را درست به جای خود مصرف کنید و در راه همان هدفی که برای آن آفریده شده اید به کار گیرید تا مایه فزونی رحمت و نعمت خدا گردد.

ذکر خدا چیست - منظور از ذکر خدا، تنها یاد آوری به زبان نیست که زبان ترجمان قلب است. به همین دلیل، در احادیث متعددی از پیشوایان اسلام نقل شده که منظور از ذکر خدا، یادآوری عملی است.

در حدیثی از پیامبر (ص) می خوانیم که به علی (ع) وصیت فرمود و از جمله وصایایش این بود: «سه کار است که این امت توانایی انجام آن را (به طور کامل) ندارند، مواسات و برابری با برادر دینی در مال، و ادای حق مردم با قضاوت عادلانه نسبت به خود و دیگران، و خدا را در هر حال یاد کردن منظور شبحان الله والحمد الله ولا إله إلا الله والله أكبر نیست، بلکه هنگامی که کار حرامی در مقابل او قرار می گیرد از خدا بترسد و آن را ترک گوید.

آيه 153

* (آيه 153)-استقامت و توجه به خدا - در آیات گذشته سخن از تعلیم و تربیت و ذکر و شکر بود، در این آیه سخن از «صبر» و پایداری که بدون آن مفاهیم گذشته هرگز تحقق نخواهد یافت. می گوید: «ای افرادی که ایمان آورده اید! از صبر و استقامت) و نماز، کمک بگیرید» (يَا أَيُّهَا الَّذِينَ ءامنوا اسْتَعِينُوا بِالصَّبْرِ والصلؤة).

و با این دو نیرو (استقامت و توجه به خدا) به جنگ مشکلات و حوادث

ص: 131

سخت بروید که پیروزی از آن شماست (زیرا) خداوند با صابران است» (إِنَّ اللَّهَ مَعَ الصَّابِرِينَ).

برخلاف آنچه بعضی تصور می کنند، «صبر» هرگز به معنی تحمل بدبختیها و تن دادن به ذلت و تسلیم در برابر عوامل شکست نیست، بلکه صبر و شکیبایی به معنی پایداری و استقامت در برابر هر مشکل و هر حادثه است.

موضوع دیگری که در آیه بالا به عنوان یک تکیه گاه مهم در کنار صبر معرفی شده «صلوة» (نماز) است. از این رو در احادیث اسلامی می خوانیم: هنگامی که علی (ع) با مشکلی روبه رو می شد به نماز بر می خاست و پس از نماز به دنبال حل مشکل می رفت و این آیه را تلاوت می فرمود: واشتعينوا بالصبر والصلوة....

بنابراین، آیه فوق به دو اصل توصیه می کند: یکی اتکای به خداوند که نماز مظهر آن است و دیگر مسأله خودیاری و اتکای به نفس که به عنوان صبر از آن یاد شده است.

در قرآن مجید در حدود هفتاد مورد از صبر سخن به میان آمده که بیش از ده مورد از آن به شخص پیامبر اختصاص دارد.

آيه 154

* (آيه 154)-شأن نزول: از ابن عباس نقل شده که این آیه درباره کشته شدگان جنگ بدر نازل گردید. آنها چهارده تن بودند، شش نفر از مهاجران و هشت نفر از انصار. بعد از پایان جنگ عده ای تعبیر می کردند فلان کس مرد. آیه نازل شد و آنها را از اطلاق كلمة ميت بر شهیدان نهی کرد.

تفسير: شهیدان زنده اند. به دنبال مسأله صبر و استقامت، در این آیه سخن از حیات جاویدان شهیدان می گوید که پیوند نزدیکی با استقامت و صبرشان دارد.

نخست می گوید: «و به آنها که در راه خدا کشته می شوند، مرده نگویید»(وَ لا تَقُولُوا لِمَنْ يُقْتَلُ فِي سَبِيلِ اللَّهِ أَمْواتُ).

سپس برای تأكید اضافه می کند: «بلکه آنان زنده اند، ولی شما نمی فهمید!» (بَلْ أَحْيَا وَ لَكِنْ لَا تشتعرون).

اصولا در هر نهضتی گروهی راحت طلب و ترسو خود را کنار می کشند و

ص: 132

علاوه بر اینکه خودشان کاری انجام نمی دهند، سعی در دلسرد کردن دیگران دارند. گروهی از این قماش مردم در آغاز اسلام بودند که هرگاه کسی از مسلمانان در میدان جهاد به افتخار شهادت نایل می آمد می گفتند: فلانی مرد! و با اظهار تأسف از مردنش، دیگران را مضطرب می ساختند.

خداوند در پاسخ این سخنان مسموم با صراحت می گوید: کسانی که در راه خدا جان می دهند آنها زنده اند، زندۂ جاویدان و از روزیهای معنوی در پیشگاه خدا بهره می گیرند، اما شما که در چاردیواری محدود عالم ماده محبوس و زندانی هستید، این حقایق را نمی توانید درک کنید.

در ضمن از این آیه موضوع بقای روح و زندگی برزخی انسانها زندگی پس از مرگ و قبل از رستاخیز) به روشنی اثبات می شود.

شرح بیشتر درباره این موضوع، همچنین مسأله حیات جاویدان شهیدان و پاداش مهم و مقام والای کشتگان راه خدا، در سوره آل عمران ذیل آیه 169 خواهد آمد.

آيه 155

* (آيه 155)-جهان صحنه آزمایش الهی است - بعد از ذکر مسأله شهادت در راه خدا و زندگی جاویدان شهیدان، در این آیه به مسأله آزمایش و چهره های گوناگون آن اشاره می کند می فرماید: «قطعا همه شما را با چیزی از ترس، گرسنگی و کاهش در مالها و جانها و میوه ها آزمایش می کنیم» (وَ لَنَبْلُوَنَّكُمْ بِشَيْ ءٍ مِنَ الْخَوْفِ وَ الْجُوعِ وَ نَقْصٍ مِنَ الْأَمْوالِ وَ الْأَنْفُسِ وَ الثَّمَراتِ).

و از آنجا که پیروزی در این آزمایشها، جز در سایه مقاومت و پایداری ممکن نیست، در پایان آیه می فرماید: «و بشارت ده به استقامت کنندگان» (و بر الصابرین).

آنان از عهده این آزمایشهای سخت به خوبی بر می آیند و بشارت پیروزی متعلق به آنهاست، اما سست عهدان بی استقامت از بوته این آزمایشها سیه روی در می آیند.

آيه 156

* (آيه 156)-این آیه صابران را معرفی کرده می گوید: «آنها که هرگاه مصیبتی به

ص: 133

ایشان می رسد می گویند: ما از آن خداییم؛ و به سوی او باز می گردیم» (الَّذِينَ إِذا أَصابَتْهُمْ مُصِيبَةُ قالُوا إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَيْهِ رَاجِعُونَ).

توجه به این واقعیت که همه از او هستیم، این درس را به ما می دهد که هرگز از زوال نعمتها ناراحت نشویم چرا که همه این مواهب بلکه خود ما، تعلق به او داریم؛ یک روز می بخشد و روز دیگر باز می گیرد و هر دو صلاح ماست.

و توجه به این واقعیت که همه به سوی او باز می گردیم، به ما اعلام می کنند که اینجا سرای جاویدان نیست، زوال نعمتها و نقصان مواهب يا فزونی آنها همه زودگذر است. اینها وسیله ای است برای پیمودن مراحل تکامل. توجه به این دو اصل اساسی، اثر عمیقی در ایجاد روح استقامت و صبر دارد.

بدیهی است منظور از گفتن جمله «إنا لله وإنا إليه راجعون»، تنها ذکر زبانی آن نیست بلکه توجه به حقیقت و روح آن است که یک دنیا توحید و ایمان در عمق آن نهفته است.

آيه 157

* (آيه 157)-در این آیه الطاف بزرگ الهی را برای صابران که از عهده آزمایشهای بزرگ بر آمده اند بازگو می کند و می فرماید: «اینها، همانها هستند که الطاف و رحمت خدا شامل حالشان شده» (وَ أُولئِكَ عَلَيْهِمْ صلوة مِنْ رَبِّهِمْ وَ رَحْمَةُ).

این الطاف و رحمتها آنها را نیرو می بخشد که در این راه پرخوف و خطر گرفتار اشتباه و انحراف نشوند. از این رو در پایان آیه می فرماید: «و آنها هستند هدایت یافتگان» (وَ أُولَئِكَ هُمُ الْمُهْتَدُونَ).

نکته ها:

.. چرا خدا مردم را آزمایش می کند . مگر آزمایش برای این نیست که اشخاص یا چیزهای مبهم و ناشناخته را بشناسیم، و از میزان جهل خود بکاهیم؟ خداوند که به همه چیز احاطه دارد و غیب آسمانها و زمین را می داند چرا امتحان میکنند مگر چیزی بر او مخفی است که با امتحان آشکار شود؟

ص: 134

در پاسخ باید بگوییم: مفهوم امتحان در مورد خداوند با آزمایشهای ما بسیار متفاوت است.

آزمایشهای ما برای شناخت بیش تر و رفع ابهام و جهل است اما آزمایش الهی پرورش و تربیت است.|

در آیه 154 سورة آل عمران به این حقیقت تصریح کرده می گوید: «برای این است که خداوند، آنچه را در سینه هایتان دارید، بیازماید؛ و آنچه را در دلهای شما از ایمان است، خالص گرداند؛ و خداوند از آنچه در درون سینه هاست، باخبر است.)

امیر مؤمنان علی (ع) در نهج البلاغه درباره فلسفه آزمایشهای الهی می فرماید: گر چه خداوند پاک، بندگان را بهتر از خود آنان می شناسد، اما می آزماید) تا کردارهایی که پاداش و کیفر سزاوار آن است، پدیدار شود.»

2. آزمایش خدا همگانی است . از آنجا که نظام حیات در جهان هستی نظام تکامل و پرورش است و تمامی موجودات زنده مسیر تکامل را می پیمایند، همه مردم از انبیا گرفته تا دیگران، طبق این قانون عمومی، می بایست آزمایش شوند واستعدادهای خود را شکوفا سازند.

گرچه امتحانات الهی متفاوت است ، گاهی با وفور نعمت و کامیابیها و گاه به وسیله حوادث سخت و ناگوار، بعضی مشکل، بعضی آسان و قهر نتایج آنها نیز با هم فرق دارد، اما به هر حال آزمایش برای همه هست.

3. رمز پیروزی در امتحان - حال که همه انسانها در یک امتحان گسترده الهی شرکت دارند، راه موفقیت در این آزمایشها چیست؟ پاسخ این سؤال را قسمت آخر آیه مورد بحث می دهد:

نخستین و مهم ترین گام برای پیروزی، همان است که در جمله «و بر الصابرین» در آیه فوق آمده است. این جمله با صراحت می گوید رمز پیروزی در این راه، صبر و پایداری است. به همین دلیل، بشارت پیروزی را تنها به صابران و افراد با استقامت می دهد.

ص: 135

دیگر اینکه توجه به گذرا بودن حوادث و سختی های این جهان و اینکه دنیا گذرگاهی بیش نیست، عامل دیگری برای پیروزی محسوب می شود که در جمله إنا لله وإنا إليه راجعون» (ما از آن خداییم و به سوی او باز می گردیم) آمده است.

آيه 158

* (آيه 158)-شأن نزول: در بسیاری از روایات که از سوی شیعه و اهل تسنن نقل شده می خوانیم: در عصر جاهلیت، مشرکان بر فراز کوه صفا بتی نصب کرده بودند به نام اساف و بر کوه مروه، بت دیگر به نام نائله؛ هنگام سعی از کوه بالا می رفتند و آن دو بت را به عنوان تبرک با دست خود مسح می کردند. مسلمانان به خاطر این موضوع از سعی میان صفا و مروه کراهت داشتند و فکر می کردند در این شرایط سعی صفا و مروه کار صحیحی نیست. آیه نازل شد و اعلام داشت که صفا و مروه از شعائر خداوند است، اگر مردم نادان آنها را آلوده کرده اند دلیل بر این نیست که مسلمانان این فریضه را ترک کنند.

تفسير: اعمال جاهلان نباید مانع کار مثبت گردد . این آیه با توجه به شرایط خاض روانی که در شأن نزول گفته شد، به مسلمانان خبر می دهد که: «صفا و مروه از شعائر (و نشانه های خداست)إِنَّ الصَّفا وَ الْمَرْوَةَ مِنْ شَعائِرِ اللَّهِ (إن الصفا والمروة من شعائر الله).

و از این مقدمه چنین نتیجه گیری می کند: «بنابراین کسانی که حج خانه خدا، و یا عمره انجام می دهند مانعی نیست که بر آن دو طواف کند» و سعی صفا و مروه انجام دهند (فَمَنْ حَجَّ الْبَيْتَ أَوِ اعْتَمَرَ فَلا جُناحَ عَلَيْهِ أَنْ يَطَّوَّفَ بِهِما).

در پایان آیه می فرماید: «و کسی که فرمان خدا را در انجام کارهای نیک اطاعت کند، خداوند در برابر عمل او) شکرگزار، و (از افعال وی) آگاه است» (وَ مَنْ تَطَوَّعَ خَيْراً فَإِنَّ اللَّهَ شاكِرُ عَلِيمُ).

در برابر اطاعت و انجام کار نیک، به وسیله پاداش نیک از اعمال بندگان تشگر می کند و از نیتهای آنها به خوبی آگاه است، می داند چه کسانی به بتها علاقه مند هستند و چه کسانی از آن بیزار.

نکته ها:

ص: 136

1. صفا و مروه - صفا و مروه نام دو کوه کوچک در مکه است که امروز بر اثر توسعه مسجد الحرام، در ضلع شرقی مسجد در سمتی که حجر الأسود ومقام حضرت ابراهيم قرار دارد می باشد.

صفا در لغت به معنی سنگ محکم و صافی است که با خاک و شن آمیخته نباشد و مروه به معنی سنگ محکم و خشن است.

شعائر» جمع «شعیره» به معنی علامت است. «شعائر الله» علامتهایی است که انسان را به یاد خدا می اندازد و خاطره ای از خاطرات مقدس را در نظر ها تجدید می کند.

واعتمر» از ماده «عمره» در اصل به معنی قسمتهای اضافی است که به ساختمان ملحق می کنند و باعث تکامل آن می شود. اما در اصطلاح شرع به اعمال مخصوصی گفته می شود که بر مراسم حج افزوده می گردد.

2. جنبه تاریخی صفا و مروه - ابراهیم (ع) به سن پیری رسیده بود و فرزندی نداشت، از خدا درخواست اولاد نمود. در همان سن از کنیزش هاجر فرزندی به او عطا شد که نام وی را اسماعیل گذارد.

همسر اول او ساره نتوانست تحمل کند که ابراهیم از غیر او فرزند داشته باشد. خداوند به ابراهیم دستور داد تا مادر و فرزند را به مکه که در آن زمان بیابانی بی آب و علف بود ببرد و سکنی دهد.

ابراهیم فرمان خدا را امتثال کرد و آنها را به سرزمین مگه برد. همین که خواست تنها از آنجا برگردد، همسرش شروع به گریه کرد که یک زن و یک کودک شیر خوار در این بیابان بی آب و گیاه چه کند؟

اشکهای سوزان او که با اشک کودک شیرخوار آمیخته می شد، قلب ابراهیم را تکان داد. دست به دعا برداشت و گفت: «خداوندا، من به خاطر فرمان تو، همسر و کودکم را در این بیابان تنها می گذارم، تا نام تو بلند و خانه تو آباد گردد.» این را گفت و با آنها، در میان اندوه و عشقی عمیق، وداع کرد.

طولی نکشید غذا و آب ذخيره ما در تمام شد و شیر در پستان او خشکید.

ص: 137

بی تابی کودک شیرخوار و نگاه های تضرع آمیز او، مادر را آن چنان مضطرب ساخت که تشنگی خود را فراموش کرد و برای به دست آوردن آب به تلاش و کوشش برخاست. نخست به کنار کوه صفا آمد. در آنجا اثری از آب ندید. برق سرابی از طرف کوه مروه نظر او را جلب کرد و به گمان آب به سوی آن شتافت و در آنجا نیز خبری از آب نبود. از آنجا همین برق را بر کوه صفا دید و به سوی آن بازگشت و هفت بار این تلاش و کوشش برای ادامه حیات و مبارزه با مرگ تکرار شد. در آخرین لحظات که شاید طفل شیرخوار آخرین دقایق عمرش را طی می کرد، از نزدیک پای او با نهایت تعجب . چشمه زمزم جوشیدن گرفت! مادر و کودک از آن نوشیدند و از مرگ حتمی نجات یافتند.

و کوه صفا و مروه به ما درس می دهد که برای احیای نام حق و به دست آوردن عظمت آیین او همه ۔ حتی کودک شیرخوار - باید تا پای جان بایستند.

سعی صفا و مروه به ما می آموزد در نومیدی ها بسی امیدهاست.

سعی صفا و مروه به ما می گوید قدر این آیین و مرکز توحید را بدانید، افرادی خود را تا لب پرتگاه مرگ رساندند تا این مرکز توحید را امروز برای شما حفظ کردند. به همین دلیل، خداوند بر هر فردی از زائران خانه اش واجب کرده با لباس ووضع مخصوص و عاری از هرگونه امتیاز و تشخص، هفت مرتبه برای تجدید آن خاطره ها بین این دو کوه را بپیماید.

کسانی که در اثر کبر و غرور حاضر نبودند حتی در معابر عمومی قدم بردارند و ممکن نبود در خیابانها به سرعت راه بروند، در آنجا به خاطر امتثال فرمان خدا باید گاهی آهسته و گاه هروله کنان با سرعت پیش بروند. بنابر روایات متعدد، اینجا مکانی است که دستورهایش برای بیدار کردن متکبران است.

آيه 159

* (آيه 159)-شأن نزول: از ابن عباس نقل شده: چند نفر از مسلمانان همچون معاذ بن جبل و سعد بن معاذ و خارجة بن زید سؤالاتی از دانشمندان یهود پیرامون مطالبی از تورات - که ارتباط با ظهور پیامبر (ص) داشت کردند. آنها حقیقت را کتمان کرده و از توضیح خودداری ورزیدند. این آیه نازل شد و مسؤولیت کتمان حق را به

ص: 138

آنها گوشزد کرد.

تفسیر: کتمان حق ممنوع - گرچه طبق شأن نزول روی سخن در این آیه به علمای یهود است ولی این معنی مفهوم آیه را که یک حکم کلی درباره کتمان کنندگان حق بیان می کند، محدود نخواهد کرد.

آیه شریفه این افراد را مورد ملامت قرار داده می گوید: «کسانی که دلايل روشن، و وسيله هدایتی را که نازل کرده ایم، بعد از آنکه در کتاب برای مردم بیان نمودیم، کتمان کنند، خدا آنها را لعنت می کند؛ و همه لعن کنندگان نیز، آنها را لعن می کنند» (إِنَّ الَّذِينَ يَكْتُمُونَ ما أَنْزَلْنا مِنَ الْبَيَاتِ والهدئ مِنْ بَعْدِ ما بَيَّنَّاهُ لِلنَّاسِ فِي الْكِتابِ أولئک يَلْعَنُهُمُ اللَّهُ وَ يَلْعَنُهُمُ اللاَّعِنُونَ).

کتمان حق» عملی است که خشم طرفداران حق را بر می انگیزد و مسلما منحصر به کتمان آیات خدا و نشانه های نبوت نیست بلکه اخفای هر چیزی که می تواند مردم را به واقعیتی برساند، در مفهوم وسیع این کلمه درج است. حتی گاهی سکوت در جایی که باید سخن گفت و افشاگری کرد، مصداق کتمان حق می شود.

آيه 160

* (آيه 160)-و از آنجا که قرآن به عنوان یک کتاب هدایت هیچ گاه روزنه امید و راه بازگشت را به روی مردم نمی بندد و آنها را هرقدر آلوده به گناه باشند از رحمت خدا مأیوس نمی کند، در این آیه راه نجات و جبران در برابر این گناه بزرگ را چنین بیان می کند: «مگر آنها که توبه و بازگشت کردند، و (اعمال بد خود را، با اعمال نیک، اصلاح نمودند، (و آنچه را کتمان کرده بودند، آشکار ساختند؟) من توبه آنها را می پذیرم؛ که من توبه پذیر و مهربانم» (إِلاَّ الَّذِينَ تابُوا وَ أَصْلَحُوا وَ بینوا فَأُولئِكَ أَتُوبُ عَلَيْهِمْ وَ أَنَا التَّوَّابُ الرَّحِيمُ).

کتمان حق در احادیث اسلامی - در احادیث اسلامی نیز شدید ترین حملات متوجه دانشمندان کتمان کننده حقایق شده از جمله در حدیثی پیامبر اسلام (ص) می فرماید: «هر کس از دانشی سودمند برخوردار باشد و آن را مخفی نگه دارد، در روز قیامت خدا بر او لگامی از آتش زند.» |

ص: 139

در حدیث دیگری می خوانیم که از امیر مؤمنان علی (ع) پرسیدند: بدترین خلق خدا بعد از ابلیس و فرعون... کیست؟

امام فرمود: «آنها دانشمندان فاسدند که باطل را اظهار و حقایق را کتمان می کنند و خداوند بزرگ درباره آنان فرموده: خدا آنها را لعنت می کند و همه لعن کنندگان نیز آنها را لعن می کنند.»

آيه 161

* (آيه 161)-سرانجام آنها که کافر می میرند . در آیات گذشته نتیجه کتمان حق را دیدیم، این آیه و آیه بعد در تکمیل آن به افراد کافری اشاره می کند که به لجاجت و کتمان و کفر و تکذیب حق تا هنگام مرگ ادامه می دهند.

نخست می گوید: «کسانی که کافر شدند، و در حال کفر از دنیا رفتند، لعنت خداوند و فرشتگان و همه مردم بر آنها خواهد بود» (إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا وَ ماتُوا وَ هُمْ كُفَّارُ أَ وَلِيِّكَ عَلَيْهِمْ لَعْنَةُ اللَّهِ وَ الْمَلَائِكَةِ وَ النَّاسِ أَجْمَعِينَ).

این گروه نیز همانند کتمان کنندگان حق، گرفتار لعن خدا و فرشتگان و مردم می شوند با این تفاوت که چون تا آخر عمر بر کفر اصرار ورزیده اند، راه بازگشتی برایشان باقی نمی ماند.

آيه 162

* (آيه 162)-سپس می افزاید: «همیشه در آن (لعن و دوری از رحمت پروردگار) باقی می مانند؛ نه در عذاب آنان تخفیف داده می شود، و نه مهلتی خواهند داشت» (خالِدِينَ فِيها لا يُخَفَّفُ عَنْهُمُ الْعَذابُ وَ لا هُمْ يُنْظَرُونَ).

آيه 163

* (آيه 163)-و از آنجا که اصل توحید به همه این بدبختیها پایان می دهد در این آیه می گوید: «و خدای شما، خداوند یگانه ای است» (وَ إِلهُكُمْ إِلهُ واحِدُ).

و برای تأكید بیش تر می افزاید: «که غیر از او معبودی نیست» (لا إِلهَ إِلاَّ هُوَ).

و در آخرین جمله، به عنوان دلیل می فرماید: «اوست بخشنده و مهربان» و دارای رحمت عام و خاص (الرَّحْمنُ الرَّحِيمِ).

آری، کسی که رحمت عامش همگان را فراگرفته و برای مؤمنان رحمت ویژه ای قرار داده شایسته عبودیت است.

آيه 164

* (آيه 164)-جلوه های ذات پاک او در پهنه هستی . از آنجا که در آیه قبل

ص: 140

سخن از توحید پروردگار به میان آمد، این آیه دلیلی است بر مسأله اثبات وجود خدا و یگانگی ذات پاک او.

باید به این نکته توجه داشت که همه جا نظم و انسجام دلیل بر وجود علم و دانش است و همه جا هماهنگی دلیل بر وحدت و یگانگی است. روی این اصل، ما به هنگام برخورد به مظاهر نظم در جهان هستی از یک سو و هماهنگی و وحدت عمل این دستگاه های منظم از سوی دیگر، متوجه مبدأ علم و قدرت یگانه و یکتایی می شویم که این همه آوازه ها از اوست.|

در این آیه به شش بخش از آثار نظم در جهان هستی که هر کدام نشانه ای از آن مبدأ بزرگ است اشاره شده:

1. «در آفرینش آسمانها و زمین» (إِنَّ فِي خَلْقِ السَّمَوَاتِ وَ الْأَرْضِ).

دانشمندان می گویند: هزاران هزار کهکشان در عالم بالا وجود دارد که منظومه شمسی ما جزئی از یکی از این کهکشانهاست. تنها در کهکشان ما صدها میلیون خورشید و ستاره درخشان وجود دارد که روی محاسبات دانشمندان در میان آنها میلیونها سياره مسکونی است با میلیاردها موجود زنده.

2. «و آمد و شیر شب و روز» (وَ اخْتِلافِ اليل وَ النَّهَارِ).

این دگرگونی شب و روز و این آمدو رفت روشنایی و تاریکی، با آن نظم خاص و تدریجی اش که دایم از یکی کاسته و بر دیگری افزوده می شود و به کمک آن فصول چهارگانه به وجود می آید و موجودات زنده مراحل تکاملی خود را در پرتو این تغییرات تدریجی گام به گام طی می کنند، نشانه دیگری از ذات و صفات متعالی او هستند. .

3. «و کشتیهایی که در دریا به سود مردم در حرکتند» (والفلک الَّتِي تَجْرِي فِي الْبَحْرِ بِما يَنْفَعُ النَّاسَ).

انسان به وسیله کشتیهای بزرگ و کوچک، صحنه اقیانوسها و دریاها را می نوردد و به این وسیله به نقاط مختلف زمین، برای انجام مقاصد خود سفر می کند.

ص: 141

4. «و آبی که خداوند از آسمان نازل کرده، و با آن، زمین را پس از مرگ، زنده نموده و انواع جنبندگان را در آن گسترده» (وَ ما أَنْزَلَ اللَّهُ مِنَ اللَّهُ مِنَ السَّماءِ مِنْ ماءٍ فَأَحْيا بِهِ الْأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِها وَ بَثَّ فِيها مِنْ كُلِّ دَابَّةٍ).

دانه های حیاتبخش باران که با نظام خاصی ریزش می کنند و موجودات و جنبندگانی که از این مایع بی جان، جان می گیرند، همه پیام آور قدرت و عظمت او

هستند.

5 و تغییر مسیر بادها » (وَ تَصْرِيفِ الریاح).

که نه تنها بر دریاها می وزند و کشتیها را حرکت می دهند بلکه گاهی گرده های تر را بر قسمتهای مادی گیاهان می افشانند و به تلقيح و باروری آنها کمک می کنند.

و زمانی با جا به جا کردن هوای مسموم و فاقد اکسیژن شهرها به بیابانها و جنگلها، وسائل تصفیه و تهویه را برای بشر فراهم می سازند. آری، وزش بادها با این همه فواید و برکات، نشانه دیگری از حکمت و لطف بی پایان اوست.

6. «و ابرهایی که میان زمین و آسمان مسخرند» (وَ السَّحابِ الْمُسَخَّرِ بَيْنَ السَّمَاءِ وَ الْأَرْضِ).

این ابرهای متراکم که بالای سر ما در گردشند و میلیاردها تن آب را، بر خلاف قانون جاذبه، در میان زمین و آسمان معلق نگاه داشته، خود نشانه ای از عظمت اویند.

اینها «نشانه هایی است (از ذات پاک خدا و یگانگی او) برای مردمی که عقل دارند و می اندیشند» (لَآياتٍ لِقَوْمٍ يَعْقِلُونَ).

آيه 165

* (آيه 165)-بیزاری پیشوایان کفر از پیروان خود - در این آیه روی سخن متوجه کسانی است که از دلایل وجود خدا روی گردانند و در راه شرک و بت پرستی و تعدد خدایان گام نهاده اند. سخن از کسانی است که در مقابل این معبودان پوشالی سر تعظیم فرود آورده و به آنها عشق می ورزند، عشقی که تنها شایسته خداوند است که منبع کمالات و بخشنده نعمتهاست. می گوید: «بعضی از مردم، معبودهایی غیر از خداوند برای خود انتخاب می کنند» (وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ يَتَّخِذُ مِنْ دُونِ اللَّهِ

ص: 142

اَندَادًا).

نه فقط بتها را معبود خود انتخاب کرده اند بلکه آنها را همچون خدا دوست می دارند» (يُحِبُّونَهُمْ كَحُبِّ اللَّهُ).

اما آنها که ایمان دارند، عشقشان به خدا، (از مشرکان نسبت به معبودهاشان، شدیدتر است» (وَ الَّذِينَ ءامنوا أَشَدُّ حُبًّا لِلَّهِ).

اساسا عشق حقیقی همیشه متوجه نوعی از کمال است، انسان هرگز عاشق عدم و کمبودها نمی شود بلکه همواره دنبال هستی و کمال می گردد. به همین دلیل، آن کس که هستی و کمالش از همه برتر است، از همه کس به عشق ورزیدن سزاوارتر می باشد.

و عشق مؤمنان از عقل و علم و معرفت سرچشمه می گیرد. اما عشق کافران از جهل و خرافه و خیال، به همین دلیل ثبات و دوام ندارد.

از این رو، در ادامه آیه می فرماید: «و آنها که ستم کردند، (و معبودی غیر خدا برگزیدند، هنگامی که عذاب (الهی) را مشاهده کنند خواهند دانست که تمام قدرت از آن خداست؛ و خدا دارای مجازات شدید است؛ نه معبودهای خیالی که از آنها می هراسند (وَ لَوْ يَرَى الَّذِينَ ظَلَمُوا إِذْ يَرَوْنَ الْعَذابَ أَنَّ الْقُوَّةَ لِلَّهِ جَمِيعاً وَ إِنَّ اللَّهَ شَدِيدُ الْعَذابِ).

آيه 166

* (آيه 166)-در این هنگام پرده های جهل و غرور و غفلت از مقابل چشمانشان کنار می رود و اعتراف می کنند که انسانهای منحرفی بوده اند. ولی از آنجا که تکیه گاه و پناهگاهی ندارند از شدت بیچارگی، بی اختیار دست به دامن رهبران خود می زنند. اما «در آن هنگام، رهبران ( گمراه و گمراه کننده) از پیروان خود، بیزاری می جویند» (إِذْ تَبَرَّأَ الَّذِينَ اتُّبِعُوا مِنَ الَّذِينَ اتَّبَعُوا).

منظور از معبودها در اینجا بتهای سنگی و چوبی نیستند بلکه انسانهای جبار و خودکامه و شیاطینی هستند که این مشرکان، خود را دربست در اختیارشان گذاردند.

و کیفر خدا را مشاهده می کنند؛ و دستشان از همه جا کوتاه می شود(وَ رَأَوُا

ص: 143

الْعَذَابُ وَ تقطت بِهِمُ الْأَسْبابُ).

آيه 167

* (آيه 167)-و (در این هنگام پیروان می گویند: «کاش بار دیگر به دنیا برمی گشتیم، تا از آنها [= پیشوایان گمراه] بیزاری جوییم، آن چنان که آنان (امروز) از ما بیزاری جستند!» (وَ قالَ الَّذِينَ اتَّبَعُوا لَوْ أَنَّ لناكرة فَنَتَبَرَّأَ مِنْهُمْ كَما تَبَرُّوا مِنَّا).

اما چه سود راه بازگشتی به دنیا نیست.

در پایان آیه می فرماید: «خداوند این چنین اعمال آنها را به صورت حسرت زایی به آنان نشان می دهد» (كَذلِكَ يُرِيهِمُ اللَّهُ أَعْمالَهُمْ حَسَراتٍ علیهم).

اما حسرتی بیهوده چرا که نه موقع عمل است و نه جای جبران.

و هرگز از آتش (دوزخ) خارج نخواهند شد» (وَ ما هُمْ بخار جين مِنَ النَّارِ).

آيه 168

* (آيه 168)-شأن نزول: از ابن عباس نقل شده که بعضی از طوایف عرب همانند ثقیف و خزاعه و غیر آنها، قسمتی از زراعت و حیوانات را بدون دلیل بر خود حرام کرده بودند. (حتی تحریم آن را به خدا نسبت می دادند.) آیه نازل شد و آنها را از این عمل ناروا بازداشت

تفسیر: گامهای شیطان - در آیات گذشته نکوهش شدیدی از شرک و بت پرستی شده بود. یکی از انواع شرک این است که انسان غیر خدا را قانونگذار بداند. آیه شریفه این را یک عمل شیطانی معرفی کرده می فرماید: «ای مردم، از آنچه در زمین است، حلال و پاکیزه بخورید» (یَا اَیِّهّا النَّاسُ كُلُوا مِمَّا فِي الْأَرْضِ حَلالاً طَيِّباً).

واز گامهای شیطان، پیروی نکنید؛ چه اینکه او، دشمن آشکار شماست (وَ لا تَتَّبِعُوا خُطُواتِ الشَّيْطانِ إِنَّهُ لَكُمْ عَدُوُّ مُبِينُ).

جمله «إنه لكم عدو مبي» که بیش از ده بار در قرآن مجید به دنبال نام شیطان آمده است برای این است که تمام نیروهای انسان را برای مبازه با این دشمن بزرگ و آشکار بسیج کند.

خطابهایی که در قرآن مربوط به استفاده از غذاهاست، معمولا با دو قید حلال و طیب همراه است. حلال چیزی است که ممنوعیتی نداشته باشد و طیب به

ص: 144

چیزهای پاکیزه گفته می شود که موافق طبع سالم انسانی است.

خطوات » جمع «خطوه» به معنی گام و قدم است. خطوات شیطان، گامهایی است که شیطان برای وصول به هدف خود و اغوای مردم بر می دارد.

آيه 169

* (آيه 169)-این آیه دلیل روشنی بر دشمنی شیطان که جز بدبختی و شقاوت انسان هدفی ندارد، بیان کرده می گوید: «او شما را فقط به بدیها و کار زشت فرمان می دهد» (إِنَّما يَأْمُرُكُمْ بِالسُّوءِ وَ الْفَحْشاءِ).

فحشا» از ماده «فحش» به معنی هر کاری است که از حد اعتدال خارج گردد و صورت آشکار به خود بگیرد. بنابراین، شامل تمامی منکرات و قبایح واضح و آشکار می گردد.

و نیز دستور می دهد « آنچه را که نمی دانید، به خدا نسبت دهید» (وَ أَنْ تَقُولُوا عَلَى اللَّهِ ما لا تَعْلَمُونَ).

انحرافات تدریجی - جمله «خطوات الشيطان» (گامهای شیطان)، گویا به این مساله تربیتی اشاره دارد که انحرافها و تبهکارها به تدریج در انسان نفوذ می کند. وسوسه های شیطان، انسان را قدم به قدم در پشت سر خود به سوی پرتگاه می کشاند. این موضوع منحصر به شیطان اصلی نیست بلکه تمام دستگاه های شیطانی و آلوده برای پیاده کردن نقشه های شوم خود از همین روش «خطوات »

گام به گام استفاده می کنند. از این رو، قرآن می گوید از همان گام اول باید به هوش بود و با شیطان همراه نشد.

آيه 170

* (آيه 170)-تقلید کورکورانه از نیاکان - در اینجا به منطق سست مشرکان در مسأله تحریم بی دلیل غذاهای حلال و یا بت پرستی اشاره کرده می گوید: «و هنگامی که به آنها گفته شود: از آنچه خدا نازل کرده است، پیروی کنید. می گویند: نه، ما از آنچه پدران خود را بر آن یافتیم، پیروی نماییم» (وَ إِذا قِيلَ لَهُمُ اتَّبِعُوا ما أَنْزَلَ اللَّهُ قالُوا بَلْ نَتَّبِعُ ما أَلْفَيْنا عَلَيْهِ آباءَنا).

قرآن این منطق خرافی و تقلید کورکورانه از نیاکان را با این عبارت محکوم می کند می گوید: « آیا اگر پدران آنها، چیزی نمی فهمیدند و هدایت نیافتند (باز از آنها

ص: 145

سوره بقره آیه 199-172

برگزیده تفسیر نمونه

پیروی خواهند کرد)؟!» (أَوْ لَوْ كَانَ ءَاباؤهم لا يَعْقِلُونَ شیئا وَ لا يَهْتَدُونَ).

یعنی اگر نیاکان آنها دانشمندان صاحب نظر و افراد هدایت یافته ای بودند جای این بود که از آنها تبعيت شود، اما پیشینیان آنها نه خود مردمی آگاه بودند، نه رهبر و هدایت کننده ای آگاه داشتند. ان

آيه 171

* (آيه 171)-در این آیه به بیان این مطلب می پردازد که چرا این گروه در برابر این دلایل روشن انعطافی نشان نمی دهند و همچنان بر گمراهی وکفر اصرار می ورزند؟ می گوید: «مثل (تو در دعوت) کافران، بسان کسی است که گوسفندان و حیوانات را برای نجات از چنگال خطر، صدا می زند؛ ولی آنها جز سر و صدا نمی شنوند» و حقیقت و مفهوم گفتار او را درک نمی کنند (وَ مَثَلُ الَّذِينَ كفرو اكمثل الَّذِي يَنْعِقُ بِما لا يَسْمَعُ إِلَّا دُعاءً وَ نِداءً).

و در پایان آیه برای تأكید و توضیح بیشتر اضافه می کند: این کافران در واقع کر و لال و نابینا هستند؛ از این رو چیزی نمی فهمند! (صُمُّ بُكْمُ عَمًى فَهُمْ لا يَعْقِلُونَ).

و به همین دلیل، آنها تنها به ستهای غلط و خرافی پدران خود چسبیده اند و از هر دعوت سازنده ای روی گردانند.

آيه 172

* (آيه 172)-طيبات و خبائث . از آنجا که قرآن در مورد انحرافات ریشه دار از روش تأکید و تکرار در لباسهای مختلف استفاده می کند، در این آیه و آیه بعد بار دیگر به مسأله تحریم بی دلیل پاره ای از غذاهای حلال و سالم در عصر جاهلیت، به وسیله مشرکان، بازمی گردد. در اینجا روی سخن را به مؤمنان می کند می فرماید: برای کسانی که ایمان آورده اید، از نعمتهای پاکیزه ای که به شما روزی داده ایم، بخورید» (يَا أَيُّهَا الَّذِينَ امنواكلوا مِنْ طَيِّباتِ ما رَزَقْناكُمْ).

و شکر خدا را به جا آورید؛ اگر او را پرستش می کنید» (وَ اشْكُرُوا لِلَّهِ إِنْ كُنْتُمْ إِيَّاهُ تَعْبُدُونَ).

این نعمتهای پاک و حلال که ممنوعیتی ندارد و موافق طبع و فطرت سالم

ص: 146

انسانی است، برای شما آفریده شده است چرا از آن استفاده نکنید؟! |

آيه 173

* (آيه 173)-در این آیه برای روشن ساختن غذاهای حرام و ممنوع و قطع کردن هرگونه بهانه، چنین می گوید: «خداوند، تنها (گوشت) مردار، خون، گوشت خوک و آنچه را نام غیر خدا به هنگام ذبح بر آن گفته شود، حرام کرده است» (إِنَّما حَرَّمَ عَلَيْكُمُ الْمَيْتَةَ وَ الدَّمِ وَ لَحْمَ الْخِنْزِيرِ وَ مَا أُهِلَّ بِهِ لِغَيْرِ اللَّهِ).

و از آنجا که گاه ضرورتهایی پیش می آید که انسان برای حفظ جان خویش مجبور به استفاده از بعضی غذاهای حرام می شود، قرآن در ذیل آیه آن را استثنا کرده می گوید: «ولی آن کس که مجبور شود، در صورتی که ستمگر و متجاوز نباشد، گناهی بر او نیست و می تواند برای حفظ جان خود، در موقع ضرورت از آن بخورد(فَمَنِ اضْطُرَّ غَيْرَ باغٍ وَ لا عادٍ فَلا إِثْمَ عَلَيْهِ).

به این ترتیب، برای اینکه اضطرار، بهانه و دستاویزی برای زیاده روی در خوردن غذاهای حرام نشود، با دو کلمه «غیر باغ» (یعنی، طلب لذت کردن) و «لا عاد» (یعنی، متجاوز از حد ضرورت) گوشزد می کند که این اجازه تنها برای کسانی است که خواهان لذت از خوردن این محرمات نباشند و از مقدار لازم که برای نجات از مرگ ضروری است، تجاوز نکنند.

او در پایان آیه می فرماید: «خداوند آمرزنده و مهربان است» (إِنَّ اللَّهَ غَفُورُ رَحِيمُ).

همان خداوندی که این گوشتها را تحریم کرده، با رحمت خاصش در موارد ضرورت اجازه استفاده از آن را داده است.|

آيه 174

* (آيه 174)-شأن نزول: به اتفاق همه مفسران، این آیه و دو آیه بعد در مورد اهل کتاب نازل شده است و به گفته بسیاری، مخصوصا به علمای یهود نظر دارد که پیش از ظهور پیامبر اسلام صفات و نشانه های او را مطابق آنچه در کتب خود یافته بودند برای مردم بازگو می کردند ولی پس از ظهور پیامبر و مشاهده گرایش مردم به او ترسیدند که اگر همان روش سابق را ادامه دهند منافع آنها به خطر بیفتد و هدایا و میهمانی هایی که برای آنها ترتیب می دادند از دست برود. از این رو، اوصاف پیامبر

ص: 147

168

سوره بقره آیه 199-172

برگزیده تفسیر نمونه

اسلام را که در تورات نازل شده بود، کتمان کردند. این سه آیه نازل شد و سخت آنها را نکوهش کرد.

تفسیر: باز هم نکوهش از کتمان حق به این آیه تأکیدی است بر آنچه در آیه 159 همین سوره در زمینه کتمان حق گذشت. نخست می گوید: «کسانی که کتمان می کنند آنچه را خدا از کتاب نازل کرده، و آن را به بهای کمی می فروشند، آنها جز آتش چیزی نمی خورند» (إِنَّ الَّذِينَ يَكْتُمُونَ مَا أَنْزَلَ اللَّهُ مِنَ الْكِتابِ وَ يَشْتَرُونَ بِهِ ثَمَناً قَلِيلاً أولئک ما يَأْكُلُونَ فِي بُطُونِهِمْ إِلاَّ النَّارَ).

و هدایا و اموالی که از این رهگذر به دست می آورند، در حقیقت آتش سوزانی است که وارد وجود آنان می شود.

سپس به یک مجازات مهم معنوی آنها که از مجازات مادی بسیار دردناک تر است پرداخته می گوید: «و خداوند، روز قیامت، با آنها سخن نمی گوید؛ و آنان را پاکیزه نمی کند؛ و برای آنها عذاب دردناکی است» (وَ لا يُكَلِّمُهُمُ اللَّهُ يَوْمَ الْقِيمَةِ وَ لَا يزکيهم وَلِّهِمْ عَذابُ أَلِيمُ).

یکی از بزرگ ترین مواهب الهی در جهان دیگر این است که خدا با مردم با ایمان از طریق لطف سخن می گوید. یعنی با قدرت بی پایانش امواج صوتی را در فضا می آفریند به گونه ای که قابل درک و شنیدن باشد (همانگونه که در وادی طور با موسی سخن گفت). یا از طريق الهام و با زبان دل با بندگان خاصش سخن می گوید. ان

آيه 175

* (آيه 175)-این آیه وضع این گروه را مشخص تر می سازد و نتیجه کارشان را در این معامله زيانبار چنین بازگو می کند: «اینان، همانهایی هستند که گمراهی را با هدایت، و عذاب را با آمرزش، مبادله کرده اند» (أُولئِكَ الَّذِينَ اشْتَرَوُا الضَّلالَةَ بِالْهُدى وَ الْعَذابَ الْمَغْفِرَةِ).

و به این ترتیب از دو سو گرفتار زیان و خسران شده اند.

از این رو در پایان آیه اضافه می کند: «راستی چه قدر در برابر عذاب خداوند، شکیبا هستند» (فَما أَصْبَرَهُمْ عَلَى النَّارِ).

ص: 148

آيه 176

* (آيه 176)-در این آیه می گوید: این تهدیدها و وعده های عذاب که برای کتمان کنندگان حق بیان شده است، به خاطر آن است که خداوند، کتاب آسمانی) را به حق، (و توأم با نشانه ها و دلایل روشن،) نازل کرده تا هیچ گونه ابهامی برای کسی باقی نماند (ذلِكَ بِأَنَّ اللَّهَ نَزَّلَ الْكِتابَ بِالْحَقِّ).

با این حال، گروهی به خاطر حفظ منافع کثیف خویش، دست به توجیه و تحریف می زنند و در کتاب آسمانی اختلافها به وجود می آورند.

و آنها که در آن اختلاف می کنند، (و با کتمان و تحریف، اختلاف به وجود می آورند، در شكاف (و پراکندگی عمیقی قرار دارند» (وَ إِنَّ الَّذِينَ اخْتَلَفُوا فِي الْكِتابِ لَفِي شِقاقٍ بَعِيدٍ).

آيه 177

* (آيه 177)-شأن نزول: چون تغییر قبله جنجال زیادی در میان مردم به خصوص یهود و نصاری به راه انداخت، یهود که بزرگ ترین سند افتخار خود (پیروی مسلمين از قبله آنان را از دست داده بودند، زبان به اعتراض گشودند که قرآن در آیه 142 با جمله «يقول الشقهاء» به آن اشاره کرده است. این آیه نازل گردید و تأیید کرد که این همه گفت و گو در مسأله قبله صحیح نیست بلکه مهم تر از قبله مسائل دیگری است که معیار ارزش انسانهاست و باید به آنها توجه شود و آن مسائل را در این آیه شرح داده است.

تفسیر: ریشه و اساس نیکیها - در تفسیر آیات تغییر قبله گذشت که مخالفین اسلام از یک سو و تازه مسلمانان از سوی دیگر، چه سر و صدایی درباره تغییر قبله به راه انداختند. این آیه روی سخن را به این گروه ها کرده می گوید: «نیکی، (تنها) این نیست که به هنگام نماز، روی خود را به سوی مشرق و یا مغرب کنید» و تمام گفت وگوی شما، درباره قبله و تغيير آن باشد و همه وقت خود را مصروف آن سازید» (لَيْسَ الْبِرَّ أَنْ تُوَلُّوا وُجُوهَكُمْ قِبَلَ الْمَشْرِقِ وَ الْمَغْرِبِ).

قرآن سپس به بیان مهم ترین اصول نیکی ها در ناحیه ایمان و اخلاق و عمل ضمن بیان شش عنوان، پرداخته می گوید: « بلکه نیکی (و نیکوکار) کسی است که به خدا و روز رستاخیز و فرشتگان وکتاب (آسمانی) و پیامبران، ایمان آوردند

ص: 149

(وَ لکن الْبِرِّ مِنْ ءامن بِاللَّهِ وَ الْيَوْمِ الْأُخَرِ وَ الْمَلائِكَةِ وَ الْكِتابِ وَ النَّبِيِّينَ).

پس از ایمان به مسأله انفاق و ایثار و بخششهای مالی اشاره می کند می گوید: و مال (خود) را با همه علاقه ای که به آن دارد، به خویشاوندان و یتیمان و مسکینان و واماندگان در راه و سائلان و بردگان انفاق میکند، (وَ أَتَى الْمالَ عَلى حُبِّهِ ذوی الْقُرْبى وَ الْيَتامى وَ الْمَساكِينِ وَ ابْنِ السَّبِيلِ وَ السَّائِلِينَ وَ فِي الرِّقابِ).

بی شک گذشتن از مال و ثروت برای همه کس کار آسانی نیست چرا که تقریبا حب آن در همه دلها هست. تعبير «على به» نیز اشاره به همین حقیقت است که آنها در برابر این خواسته دل، برای رضای خدا مقاومت می کنند.

سو مین اصل از اصول نیکیها را برپا داشتن نماز می شمرد می گوید: «نماز را برپا می دارد (وَ أَقَامَ الصَّلَوةَ).

نمازی که اگر با شرایط و حدودش و با اخلاص و خضوع انجام گیرد، انسان را از گناه باز می دارد.

چهارمین برنامه آنها را ادای زکات و حقوق واجب مالی ذکر کرده می گوید: «و زکات را می پردازد» (وَ ءَاتَى الزَّكَؤةَ).

بسیارند افرادی که در پاره ای از موارد حاضرند به مستمندان کمک کنند اما در ادای حقوق واجب سهل انگار می باشند. به عکس گروهی غیر از ادای حقوق واجب به هیچ گونه کمک دیگری تن در نمی دهند. آیه فوق نیکوکار را کسی می داند که در هر دو میدان انجام وظیفه کند. و پنجمین ویژگی آنها را وفای به عهد می شمرد می گوید: «و کسانی که به عهد خود - به هنگامی که عهد بستند - وفا می کنند» (وَ الْمُوفُونَ بِعَهْدِهِمْ إِذا عاهَدُوا).

چرا که سرمایه زندگی اجتماعی اعتماد متقابل افراد جامعه است. از این رو در روایات اسلامی می خوانیم که مسلمانان موظفند سه برنامه را در مورد همه انجام دهند، خواه طرف مقابل مسلمان باشد یا کافر، نیکوکار باشد یا بدکار، و آن سه عبارتند از: وفای به عهد، ادای امانت و احترام به پدر و مادر.

ص: 150

و ششمین و آخرین برنامه این گروه نیکوکار را چنین شرح می دهد: «و در برابر محرومیتها و بیماری ها و در میدان جنگ، استقامت به خرج می دهند» (وَ الصَّابِرِينَ فِي الْبَأْساءِ وَ الضَّرَّاءِ وَ حِينَ الْبَأْسِ).

و در پایان آیه به عنوان جمع بندی و تأکید بر شش صفت عالی گذشته، می گوید: «اینها کسانی هستند که راست می گویند؛ (و گفتارشان با اعتقادشان هماهنگ است، و اینها هستند پرهیزگاران» (أَ وَلِيِّكَ الَّذِينَ صَدَقُوا وَ أَ وَلِيِّكَ هم المتقون).

راستگویی آنها از اینجا روشن می شود که اعمال و رفتارشان از هر نظر با اعتقاد و ایمانشان هماهنگ است و تقوا و پرهیزگاریشان از اینجا معلوم می شود که آنها هم وظیفه خود را در برابر الله، نیازمندان و محرومان و جامعه انسانی و هم در برابر خویشتن خویش انجام می دهند.

جالب اینکه شش صفت برجسته فوق هم شامل اصول اعتقادی و اخلاقی و هم برنامه های عملی است.

آيه 178

* (آيه 178)-شأن نزول: عادت عرب جاهلی بر این بود که اگر کسی از قبیله آنها کشته می شد تصمیم می گرفتند تا آنجا که قدرت دارند از قبیله قاتل بکشند و این فکر تا آنجا پیش رفته بود که حاضر بودند به خاطر کشته شدن یک فرد، تمام طایفه قا تل را نابود کنند. این آیه نازل شد و حکم عادلانه قصاص را بیان کرد.

این حکم اسلامی در واقع حد وسطی بود میان دو حکم مختلف که آن زمان وجود داشت؛ بعضی قصاص را لازم می دانستند و بعضی تنها دیه را لازم می شمردند. اسلام، قصاص را در صورت عدم رضایت اولیای مقتول و دیه را به هنگام رضایت طرفین قرار داد.

تفسير: قصاص مایه حیات شماست از این آیه به بعد یک سلسله از احکام اسلامی مطرح می شود. نخست از مسأله حفظ احترام خونها آغاز می کند و بر آداب و سنن جاهلی خط بطلان می کشد. مؤمنان را مخاطب قرار داده می گوید: «ای افرادی که ایمان آورده اید، حکم قصاص در مورد کشتگان، بر شما نوشته شده

ص: 151

است» (يَا أَيُّهَا الَّذِينَ ءامنوا كَتَبَ عَلِمَ الْقِصاصُ فِي الْقَتْلَى).

قصاص از ماده «قص» به معنی جست و جو و پیگیری از آثار چیزی است و هر امری که پشت سر هم بیاید عرب آن را «قصه» می گوید. از آنجا که «قصاص» قتلى است که پشت سر قتل دیگری قرار می گیرد، این واژه در مورد آن به کار رفته است.

انتخاب واژه «قصاص» نشان می دهد که اولیای مقتول حق دارند نسبت به قاتل همان را انجام دهند که او مرتکب شده است.

ولی به این مقدار قناعت نکرده، در دنباله آیه مسأله مساوات را با صراحت بیشتر مطرح می کند می گوید: «آزاد در برابر آزاد، و برده در برابر برده، و زن در برابر زن» (الْحُرُّ بِالْحُرِّ وَ الْعَبْدُ بِالْعَبْدِ وَ الْأُنْثى بِالْأُنْثى).

البته این مسأله دلیل بر برتری خون مرد نسبت به زن نیست و توضیح آن خواهد آمد.

سپس برای اینکه روشن شود مسأله قصاص حقی برای اولیای مقتول است و هرگز یک حکم الزامی نیست، اگر مایل باشند می توانند قاتل را ببخشند و خون بها بگیرند یا اصلا خون بها هم نگیرند، اضافه می کند: «پس اگر کسی از سوی برادر (دینی) خود، چیزی به او بخشیده شود، (و حکم قصاص او، تبدیل به خون بها گردد، باید از راه پسندیده پیروی کند؛ (و صاحب خون، حال پرداخت کننده دیه را در نظر بگیرد؛) و او [= قاتل نیز، به نیکی دیه را (به ولی مقتول) بپردازد و در آن، مسامحه نکند (فَمَنْ عَفَى لَهُ مِنْ أَخِيهِ شَيْ ءُ فَاتِّباعُ بِالْمَعْرُوفِ وَ أَداءُ إِلَيْهِ بِإِحْسانٍ).

در پایان آیه برای تأكید و توجه دادن به این امر که تجاوز از حد از سوی هر کس بوده باشد مجازات شدید دارد، می گوید: «این، تخفیف و رحمتی است از ناحيه پروردگار شما. و کسی که بعد از آن، تجاوز کند، عذاب دردناکی خواهد داشت» (ذلِكَ تَخْفِيفُ مِنْ رَبِّكُمْ وَ رَحْمَهُ فَمَنْ اعتدئ بَعْدَ ذلِكَ فَلَهُ عَذابُ أَلِيمُ).

دستور عادلانه «قصاص» و «عفوه از یک سو روش فاسد عصر جاهلیت را که گاه در برابر یک نفر صدها نفر را به خاک و خون می کشیدند محکوم می کند و از

ص: 152

سوی دیگر، راه عفو را به روی مردم نمی بندد. از سوی سوم می گوید بعد از برنامه عفو وگرفتن خون بها هیچ یک از طرفین حق تعدی ندارند؛ برخلاف اقوام جاهلی که اولیای مقتول گاهی بعد از عفو، حتی گرفتن خونبها، قا تل را می کشتند.

آيه 179

* (آيه 179)-این آیه با یک عبارت پر معنی، پاسخ بسیاری از سؤالات را در زمینه مسأله قصاص بازگو می کند می گوید: «و برای شما در قصاص، حیات و زندگی است، ای صاحبان خرد! شاید شما تقوا پیشه کنید» (وَ لَكُمْ فِي الْقِصاصِ حيؤة یا أُولِي الْأَلْبابِ لَعَلَّكُمْ تَتَّقُونَ).

این آیه که به صورت یک شعار اسلامی در اذهان همگان نقش بسته، به خوبی نشان می دهد که قصاص اسلامی به هیچ وجه جنبه انتقام جویی ندارد.

از یک سو ضامن حیات جامعه است زیرا اگر حکم قصاص وجود نداشت و افراد سنگدل احساس امنیت می کردند، جان مردم بی گناه به خطر می افتاد. همان گونه که در کشورهایی که حکم قصاص به کلی لغو شده، آمار قتل و جنایت به سرعت بالا رفته است.

و از سوی دیگر، مایه حیات قاتل است چرا که او را از فکر آدمکشی تا حد زیادی باز می دارد و کنترل می کند.

آیا خون مرد رنگین تر است . ممکن است بعضی ایراد کنند که در آیات قصاص دستور داده شده که نباید مرد به خاطر قتل زن مورد قصاص قرار گیرد، مگر خون مرد از خون زن رنگین تر است؟

در پاسخ باید گفت: مفهوم آیه این نیست که مرد نباید در برابر زن قصاص شود بلکه اولیای زن مقتول می توانند مرد جنایتکار را به قصاص برسانند به شرط آنکه نصف مبلغ دیه را بپردازند.

توضیح این که: غالبا مردان در خانواده عضو مؤثر اقتصادی هستند و مخارج خانواده را متحمل می شوند. بنابراین، تفاوت میان از بین رفتن مرد و زن از نظر اقتصادی و جنبه های مالی بر کسی پوشیده نیست. از این رو، اسلام با قانون پرداخت نصف مبلغ دیه در مورد قصاص مرد، رعایت حقوق همه افراد را کرده و از

ص: 153

برگزیده تفسیر نمونه

این خلاء اقتصادی و ضربه نابخشودنی که به یک خانواده می خورد، جلوگیری نموده است. اسلام هرگز اجازه نمی دهد که به بهانه لفظ «تساوی حقوق افراد دیگری مانند فرزندان شخصی که مورد قصاص قرار گرفته، پایمال گردد.

آيه 180

* (آيه 180)-وصیتهای شایسته - در آیات گذشته سخن از مسائل جانی و قصاص در میان بود، در این آیه و دو آیه بعد به قسمتی از احکام وصایا که ارتباط با مسائل مالی دارد می پردازد و به عنوان یک حکم الزامی می گوید: «بر شما نوشته شده: هنگامی که یکی از شما را مرگ فرا رسد، اگر چیز خوبی [= مالی از خود به جای گذارده، برای پدر و مادر و نزدیکان، به طور شایسته وصیت کند» (کُتِبَ عَلَیکُم إِذَا حَضَرَ أَحَدَكُمُ الْمَوْتُ إِنْ تَرَكَ خَيْراً الْوَصِيَّةُ لِلْوالِدَيْنِ وَ الْأَقْرَبِينَ بِالْمَعْرُوفِ).

و در پایان آیه اضافه می کند: «این حقی است بر پرهیزگاران» (حَقّاً علی الْمُتَّقِينَ).

وصیت کردن در قوانین اسلامی هرچند عمل مستحبی است اما چون مستحب مؤكد است از آن با جمله « كتب عليكم» تعبیر شده است.

قابل توجه اینکه در اینجا به جای کلمه مال، کلمه «خیر» گفته شده است. این تعبیر نشان می دهد که اسلام ثروت و سرمایه ای را که از طریق مشروع به دست آمده باشد و در مسیر سود و منفعت اجتماع به کار گرفته شود، خیر و برکت می داند و بر افکار نادرست آنها که ثروت را ذاتا چیز بدی می دانند خط بطلان میکشد.

در ضمن این تعبیر اشارة لطیفی به مشروع بودن ثروت است زیرا اموال نامشروعی که انسان از خود به یادگار می گذارد خیر نیست بلکه شر و نکبت است.

مقید ساختن وصیت در آیه فوق با قيد « بالمعروف» اشاره به این است که وصیت باید از نظر مبلغ و مقدار و از نظر شخصی که وصیت به نام او شده و هم از جهات دیگر به گونه ای باشد که عرف عقلا آن را عملی شایسته بدانند. نه یک نوع تبعیض ناروا و مایه نزاع و دعوا و انحراف از اصول حق و عدالت

ص: 154

آيه 181

* (آيه 181)-هنگامی که وصیت جامع ویژگیهای بالا باشد، از هر نظر محترم و مقدس است و هرگونه تغییر و تبدیل در آن ممنوع و حرام است. آیه می گوید: « پس کسانی که بعد از شنیدنش آن را تغییر دهند گناه آن، تنها بر کسانی است که آن (وصیت) را تغییر می دهند، (فَمَنْ بَدَّلَهُ بَعْدَ ما سَمِعَهُ فَإِنَّما إِثْمُهُ عَلَى الَّذِينَ یُبَدِلُونَهُ).

واگر گمان کنند که خداوند از توطئه هایشان خبر ندارد سخت در اشتباهند. خداوند، شنوا و داناست» ( إِنَّ اللَّهَ سَمِيعُ عَلِيمُ).

آیه فوق اشاره به این حقیقت است که خلافکاریهای «وصی» (کسی که عهده دار انجام وصایا است) هرگز اجر و پاداش وصیت کننده را از بین نمی برد. او به اجر خود رسیده، تنها گناه بر گردن وصی است که تغییری در کمیت یا کیفیت و یا اصل وصیت داده است.

آيه 182

* (آيه 182)-تا به اینجا این حکم اسلامی کاملا روشن شد که هرگونه تغییر و تبد یل در وصیت، به هر صورت و به هر مقدار باشد، گناه است. اما از آنجا که هر قانونی استثنایی دارد، در این آیه می گوید: «و کسی که از انحراف وصیت کننده (و تمایل یک جانبه او به بعض ورثه)، یا از گناه او (که مبادا وصیت به کار خلافی کند) بترسد، و میان آنها را اصلاح دهد، گناهی بر او نیست؛ (و مشمول حکم تبدیل وصیت نمی باشد. خداوند، آمرزنده و مهربان است» (فَمَنْ خافَ مِنْ مُوصٍ جَنَفاً أَوْ إِثْماً فَأَصْلَحَ بَيْنَهُمْ فَلا إِثْمَ عَلَيْهِ إِنَّ اللَّهَ غَفُورُ رَحِیمُ).

بنابراین، استثنا مربوط به مواردی است که وصیت به طور شایسته صورت نگرفته، فقط در اینجا وصی حق تغيير دارد. البته اگر وصیت کننده زنده است مطالب را به او گوشزد می نماید تا تغییر دهد و اگر از دنیا رفته شخصا اقدام به تغییر می کند.

تعبير «جنف » که به معنی انحراف از حق و تمایل یک جانبه است، اشاره به انحرافاتی است که ناآگاهانه دامنگیر وصیت کننده می شود و تعبیر به «إثم» اشاره به انحرافات عمدی است.

ص: 155

سوره بقره آیه 199-172

برگزیده تفسیر نمونه

نکته ها:

1. فلسفة وصيت - از قانون ارث تنها یک عده از بستگان آن هم روی حساب معینی بهره مند می شوند در حالی که شاید عده دیگری از فامیل و احيانا بعضی از دوستان و آشنایان نزدیک، نیاز مبرمی به کمکهای مالی داشته باشند.

و نیز در مورد بعضی از وارثان گاه مبلغ ارث پاسخگوی نیاز آنها نیست. بدین رو، اسلام در کنار قانون ارث، قانون وصیت را قرار داده و به مسلمانان اجازه می دهد نسبت به یک سوم از اموال خود، برای بعد از مرگ خویش، تصمیم بگیرند.

از اینها گذشته، گاه انسان مایل است کارهای خیری انجام دهد اما در زمان حیاتش به دلایلی موفق نشده. منطق عقل ایجاب می کند برای انجام این کارهای خیر، دست کم برای بعد از مرگش محروم نماند. مجموع این امور موجب شده است که قانون وصیت در اسلام تشریع گردد.

البته وصیت منحصر به موارد فوق نیست بلکه انسان باید وضع ديون خود و امانتهایی که به او سپرده شده و مانند آن را در وصیت مشخص کند به گونه ای که هیچ امر مبهمی در حقوق مردم با حقوق الهی که بر عهده اوست وجود نداشته باشد.

در روایات اسلامی تاکیدهای فراوانی در زمینه وصيت شده؛ از جمله در حدیثی از پیامبر اسلام (ص) می خوانیم: «کسی که بدون وصیت از دنیا برود، مرگ او مرگ جاهلیت است.

2. عدالت در وصیت - در روایات اسلامی تأکیدهای فراوانی روی عدم جور» و «عدم ضرار» در وصیت دیده می شود که از مجموع آن استفاده می شود: همان اندازه که وصیت کار شایسته و خوبی است، تعدی در آن مذموم و از گناهان کبیره است.

در حدیثی امام باقر (ع) فرمود: «کسی که در وصيتش عدالت را رعایت کند، همانند این است که همان اموال را در حیات خود در راه خدا داده باشد و کسی که

ص: 156

در وصیتش تعدی کند نظر لطف پروردگار در قیامت از او برگرفته خواهد شد.»

تعدی و جور و ضرار در وصیت آن است که انسان بیش از ثلث وصیت کند و ورثه را از حق مشروعشان باز دارد یا اینکه تبعیضهای ناروایی به خاطر حب و بغضهای بی دلیل انجام دهد.

آيه 183

* (آيه 183)-روزه سرچشمه تقوا - به دنبال چند حكم مهم اسلامی، در اینجا به بیان یکی دیگر از این احکام که از مهم ترین عبادات محسوب می شود می پردازد و آن روزه است. با همان لحن تأكید آمیز گذشته می گوید: «ای افرادی که ایمان آورده اید! روزه بر شما نوشته شده، همان گونه که بر کسانی که قبل از شما بودند نوشته شده» (يَا أَيُّهَا الَّذِينَ أَمِنُوا كُتِبَ عَلَيْكُمُ الصِّيامُ كَما كُتِبَ عَلَى الَّذِينَ مِنْ قَبْلِكُمْ).

سپس فلسفه این عبادت انسان ساز را چنین بیان می کند: « تا پرهیزگار شوید (لَعَلَّكُمْ تَتَّقُونَ).

آيه 184

* (آيه 184)-در این آیه برای اینکه باز از سنگینی روزه کاسته شود، چند دستور دیگر را در این زمینه بیان می کند. نخست می فرماید: «چند روز معدودی را » باید روزه بداريد (أَيَّاماً مَعْدُوداتٍ).

دیگر اینکه: «و هرکس از شما بیمار یا مسافر باشد تعدادی از روزهای دیگر را روزه بدارد (فَمَنْ كانَ مِنْكُمْ مَرِيضاً أَوْ عَلى سَفَرٍ فَعِدَّةُ مِنْ أَيَّامٍ أُخَرَ).

سوم: «و بر کسانی که روزه برای آنها طاقت فرساست، (همچون بیماران، پیر مردان و پیرزنان، لازم است کفاره بدهند: مسکینی را اطعام کنند» (وَ عَلَى الَّذِينَ طيقونه فِدْيَةُ طَعامُ مسکينٍ).

و کسی که کار خیری انجام دهد، برای او بهتر است» (فَمَنْ تَطَوَّعَ ځيرا فَهُوَ خَيْرُ لَهُ).

در پایان آیه این واقعیت را بازگو می کند که: «و روزه داشتن برای شما بهتر است اگر بدانید» (وَ أَنْ تَصُومُوا خَيْرُ لَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ تَعْلَمُونَ).

و این جمله تأكید دیگری بر فلسفه روزه است. و اینکه عبادت روزه - همانند

ص: 157

سایر عبادات . چیزی بر جاہ و جلال خدا نمی افزاید بلکه فواید آن عاید عبادت کنندگان می شود.

آيه 184

* (آيه 184)-در این آیه زمان روزه و قسمتی از احکام و فلسفه های آن را شرح می دهد. نخست می گوید: روزه، در چند روز معدود «ماه رمضان است» (شَهْرُ رَمَضَانَ).

« ماهی که قرآن، در آن نازل شده است» (الَّذِي أَنْزَلَ فِي القُرءَانِ).

قرآنی که برای راهنمایی مردم، و نشانه های هدایت، و فرق میان حق و باطل است» (هُدًى لِلنَّاسِ وَ بَيِّنَاتٍ مِنَ الْهُدَى وَ الْفُرْقَانِ).

سپس بار دیگر حکم مسافران و بیماران را به عنوان تأكید بازگو کرده می گوید: از پس آن کس از شما که در ماه رمضان در حضر باشد روزه بدارد. و آن کس که بیمار یا در سفر است، روزهای دیگری را به جای آن، روزه بگیرد» (فَمَنْ شَهِدَ مِنْكُمُ الشَّهْرَ فلیصمه وَ مَنْ كانَ مَرِيضاً أَوْ عَلى سَفَرٍ فَعِدَّةُ مِنْ آيام آخَرَ).

قرآن با تکرار این حکم می خواهد به مسلمانان بفهماند همان گونه که روزه گرفتن برای افراد سالم یک فریضه الهی است، افطار کردن هم برای بیماران و مسافران یک فرمان الهی می باشد که مخالفت با آن گناه است.

در قسمت آخر آیه بار دیگر به فلسفه تشریع روزه پرداخته، می گوید: خداوند، راحتی شما را می خواهد، نه زحمت شما را» (يُرِيدُ اللَّهُ بکم الیسر بِكُمُ الْعُسْرَ).

اشاره به اینکه روزه داشتن گرچه در ظاهر یک نوع سختگیری و محدودیت است اما سرانجام آن راحتی و آسایش می باشد هم از نظر معنوی و هم از لحاظ مادی.

سپس می افزاید: «هدف این است که این روزها را تکمیل کنید» (وَ تكملوا الْعِدَّةُ).

یعنی بر هر انسان سالمى لازم است در سال یک ماه روزه بدارد. به همین

ص: 158

دلیل اگر ماه رمضان بیمار یا در سفر بودید باید به تعداد این ایام، روزه را قضا کنید تا عدد مزبورکامل گردد.

و در آخرین جمله می فرماید: «و خدا را بر اینکه شما را هدایت کرده، بزرگ بشمرید؛ باشد که شکرگزاری کنید» (وَ لِتُكَبِّرُوا اللَّهَ عَلى ما هدیکم وَ لعلکم تشکرون).

نکته ها:

1. اثرات تربیتی، اجتماعی و بهداشتی روزه - از فواید مهم روزه این است که روح انسان را تلطیف و اراده انسان را قوی و غرایز او را تعدیل می کند.

روزه دار باید در حال روزه با وجود گرسنگی و تشنگی از غذا و آب همچنین لذت جنسی چشم بپوشد و عملا ثابت کند که او همچون حیوان دربند اصطبل و علف نیست. او می تواند زمام نفس سرکش را به دست گیرد و بر هوسها و شهوات خود مسلط گردد.

در حقیقت، بزرگ ترین فلسفه روزه همین اثر روحانی و معنوی آن است.|

روزه انسان را از عالم حیوانیت ترقی داده و به جهان فرشتگان صعود می دهد. جمله «لعلکم تتقون» (تا پرهیزگار شوید)، اشاره به همه این حقایق است.

و نیز حديث معروف والشوم ته من النار» (روزه، سپری در برابر آتش است) اشاره به همین موضوع می باشد.

و نیز از پیامبر (ص) روایت شده است: «بهشت را دری است به نام ریان سیراب) که جز روزه داران از آن وارد نشوند.

در خبری دیگر آمده است: و چون آخرین نفر آنها وارد شد آن در بسته می شود.

اثر اجتماعی روزه - بر کسی پوشیده نیست، روزه یک درس مساوات و برابری در میان افراد اجتماع است. از امام صادق (ع) روایت شده که هشام بن حکم از علت تشریع روزه پرسید. امام فرمود: «علت روزه گرفتن آن است که به سبب آن

ص: 159

توانگر و تهیدست برابر شوند زیرا توانگر رنج گرسنگی را نمی داند تا به تهیدست رحم کند چرا که توانگر هرگاه چیزی بخواهد می تواند آن را فراهم آورد. از این رو خدای عزوجل خواست تا میان آفریدگانش برابری (وهمدردی ایجاد کند و رنج گرسنگی و سختی را به توانگر بچشاند تا بر ناتوان دل بسوزاند و به گرسنه رحم کند.»

اثر بهداشتی و درمانی روزه - در علم طب، اثر معجزه آسای امساک در درمان انواع بیماریها به اثبات رسیده زیرا می دانیم عامل بسیاری از بیماریها زیاده روی در خوردن غذاهای مختلف است چون مواد اضافي جذب نشده به صورت چربی های مزاحم در نقاط مختلف بدن یا چربی و قند اضافی در خون باقی می ماند، این مواد اضافی در لابه لای عضلات بدن در واقع لجن زارهای متعنی برای پرورش انواع میکروبهای بیماریهای عفونی است و بهترین راه مبارزه با این بیماریها نابود کردن این لجنزارها از طریق امساک و روزه است.

روزه زباله ها و مواد اضافي و جذب نشده بدن را می سوزاند و در واقع بدن را خانه تکانی می کند.

در حدیث معروفی پیامبر اسلام می فرماید: «صوموا تصځوا» (روزه بگیرید تا سالم مانید.)

و در حدیث دیگری فرمود: «المعده بيث كل داء والكميه أش گل دواء معده، خانه تمام دردهاست و امساک بالاترين داروها.)

2. روزه در انتهای پیشین - از تورات و انجیل فعلی نیز بر می آید که روزه در میان یهود و نصاری بوده و اقوام و ملل دیگر هنگام مواجه شدن با غم و اندوه روزه می گرفته اند.

و نیز از تورات بر می آید که موسی (ع) چهل روز روزه داشته است. همچنین به هنگام توبه و طلب خشنودی خداوند، یهود روزه می گرفتند. حضرت مسیح نیز، چنانکه از انجیل استفاده می شود، چهل روز روزه داشته

ص: 160

است.|

به این ترتیب، اگر قرآن می گوید: «ماكتب على الذين مين قبیگم» (همانگونه که بر کسانی که قبل از شما بودند نوشته شد) شواهد تاریخی فراوانی دارد که در منابع مذاهب دیگر، حتی بعد از تحریف، به چشم می خورد. |

3. امتیاز ماه مبارک رمضان - اینکه ماه رمضان برای روزه گرفتن انتخاب شده، در آیه مورد بحث نکته برتری آن چنین بیان شده که قرآن در این ماه نازل گردیده و در روایات اسلامی نیز آمده است که همه کتابهای بزرگ آسمانی تورات، انجیل، زبور، صحف و قرآن در این ماه نازل شده اند.

امام صادق (ع) می فرماید: «تورات در ششم ماه مبارک رمضان، انجیل در دوازدهم و زبور در هیجدهم و قرآن مجید در شب قدر نازل گردیده است.»

به این ترتیب، ماه رمضان همواره ماه نزول کتابهای بزرگ آسمانی و ماه تعلیم و تربیت بوده است. برنامه تربیتی روزه نیز باید با آگاهی هرچه بیشتر و عمیق تر از تعلیمات آسمانی هماهنگ گردد تا جسم و جان آدمی را از آلودگی گناه شست و شو دهد.

آيه 186

* (آيه 186)-شأن نزول: کسی از پیامبر (ص) پرسید: آیا خدای ما نزدیک است تا آهسته با او مناجات کنیم، یا دور است تا با صدای بلند او را بخوانیم؟ آیه نازل شد. و به آنها پاسخ داد که خدا به بندگانش نزدیک است).

تفسیر: سلاحی به نام دعا و نیایش - از آنجا که یکی از وسائل ارتباط بندگان با خدا مسأله دعا و نیایش است، این آیه روی سخن را به پیامبر کرده می گوید: «و هنگامی که بندگان من، از تو درباره من سؤال کنند، بگو: من نزدیکم» (وَ إِذا سَأَلَكَ عبادی عنی فأِنی قریب).

نزدیک تر از آنچه تصور کنید، نزدیک تر از شما به خودتان و نزدیک تر از شریان گردنتان. چنانکه در آیه 16 سورة ق می خوانیم: «و تحن أقرب إليه من حبل الوريد» (و ما به او از رگ قلبش نزدیکتریم).

سپس می افزاید: «دعای دعاکننده را، به هنگامی که مرا می خواند، پاسخ

ص: 161

می گویم» (أُجِيبُ دَعْوَةَ الدَّاعِ إِذا دَعانِ).

و پس، باید دعوت مرا بپذیرند» (فَلْيَسْتَجِيبُوا لِي).

و به من ایمان بیاورند» ( وَ لْيُؤْمِنُوا بِی). و تا راه یابند و به مقصد برسند (لَعَلَّهُمْ يَرْشُدُونَ).

جالب اینکه در این آیه، خداوند هفت مرتبه به ذات پاک خود اشاره کرده و هفت بار به بندگان. و از این، نهایت پیوستگی و قرب و ارتباط و محبت خود را نسبت به آنان مجسم ساخته است.

«دعا» یک نوع خود آگاهی و بیداری دل و اندیشه و پیوند باطنی با مبدأ همه نیکیها و خوبیهاست.

دعا یک نوع عبادت و خضوع و بندگی است و انسان به وسیله آن توجه تازه ای به ذات خداوند پیدا می کند. همان طور که همه عبادات اثر تربیتی دارد، دعا هم دارای چنین اثری خواهد بود.

و آنها که می گویند دعا فضولی در کار خداست! و خدا هر چه مصلحت باشد انجام می دهد، توجه ندارند که مواهب الهی بر حسب استعدادها و لياقتها تقسیم می شود. هرقدر استعداد و شایستگی بیش تر باشد سهم بیشتری از آن مواهب نصیب انسان می گردد.

از این رو می بینیم امام صادق (ع) می فرماید: « عند الله جل قوله لا تنال إلا بمسألة» (در نزد خداوند مقاماتی است که بدون دعا کسی به آن نمی رسد.) |

دانشمندی می گوید: وقتی که ما نیایش می کنیم خود را به قوه پایان ناپذیری که تمام کائنات را به هم پیوسته است متصل و مربوط می سازیم.

آيه 187

* (آيه 187)-شأن نزول: از روایات اسلامی استفاده می شود که در آغاز نزول حكم روزه، مسلمانان تنها حق داشتند قبل از خواب شبانه غذا بخورند، چنانچه کسی در شب به خواب می رفت سپس بیدار می شد خوردن و آشامیدن بر او حرام بود. همچنین در آن زمان، آمیزش با همسران در روز و شب ماه رمضان مطلقا تحریم

ص: 162

شده بود.

یکی از یاران پیامبر (ص) به نام مطعم بن جبیر که مرد ضعیفی بود، با این حال روزه می داشت، هنگام افطار وارد خانه شد. همسرش رفت برای افطار او غذا

حاضر کند، به خاطر خستگی خواب او را ربود. وقتی بیدار شد گفت: من دیگر حق افطار ندارم. با همان حال شب را خوابید و صبح در حالی که روزه دار بود، برای حفر خندق - در آستانه جنگ احزاب - در اطراف مدينه حاضر شد. در اثناء تلاش و كوشش به واسطه ضعف و گرسنگی مفرط بی هوش شد. پیامبر بالای سرش آمد و از مشاهده حال او متأثر گشت.

و نیز جمعی از جوانان مسلمان که قدرت کنترل خویشتن را نداشتند، شبهای ماه رمضان با همسران خود آمیزش می نمودند.

در این هنگام آیه نازل شد و به مسلمانان اجازه داد که در تمام طول شب می توانند غذا بخورند و با همسران خود آمیزش جنسی داشته باشند.

تفسير: توسعه در حکم روزه - چنانکه در شأن نزول خواندیم، در آغاز اسلام، آمیزش با همسران در شب و روز ماه رمضان مطلقا ممنوع بود. همچنین خوردن و آشامیدن پس از خواب. و این شاید آزمایشی بود برای مسلمین و هم برای آماده ساختن آنها نسبت به پذیرش احکام روزه.

این آیه که شامل چهار حکم اسلامی در زمینه روزه و اعتکاف است، نخست می گوید: «آمیزش جنسی با همسرانتان، در شب روزهایی که روزه می گیرید، حلال است» (أُحِلَّ لَكُمْ لَيْلَةَ الصِّيامِ الرَّفَثُ إِلى نسائکم)

سپس به فلسفه این موضوع پرداخته می گوید: «آنها لباس شما هستند؛ و شما لباس آنها» هر دو زینت هم و سبب حفظ یکدیگرند (هُنَّ لِباسُ لَكُمْ وَ أَنْتُمْ لِباسُ لَهُنَّ).

لباس از یک سو انسان را از سرما و گرما و خطر برخورد اشیا به بدن حفظ

رفت و به معنی سخن گفتن پیرامون مسائل جنسی است و گاه به معنی آمیزش جنسی به کار می رود و در آیه مورد بحث از این قبیل است.

ص: 163

می کنند و از سوی دیگر، عيوب او را می پوشاند. از سوی سوم زینتی است برای تن آدمی. این تشبیه که در آیه فوق آمده اشاره به همه این نکات است.

سپس قرآن علت این تغییر قانون الهی را بیان کرده می گوید: «خداوند می دانست که شما به خود خیانت می کردید و این کار ممنوع را انجام می دادید؛ ) پس تو به شما را پذیرفت و شما را بخشید» (عَلِمَ اللَّهُ أَنَّكُمْ كُنْتُمْ تختائون أَنْفُسَكُمْ فَتابَ عليکم وَ عَفا عَنْكُمْ).

آری برای اینکه شما آلوده گناه بیش تر نشوید، خدا به لطف و رحمتش این برنامه را بر شما آسان ساخت و از مدت محدودیت آن کاست.

اکنون با آنها آمیزش کنید، و آنچه را خداوند بر شما مقرر داشته، طلب نمایید» (فَالئَنَ بَاشِرُوهُنَّ وَ ابْتَغُوا ما كَتَبَ اللَّهُ لَكُمْ).

سپس به بیان دومین حکم می پردازد می گوید: «و بخورید و بیاشامید، تا رشته سپید صبح، از رشته سیاه (شب) برای شما آشکار گردد» (وُكِّلُوا وَ اشْرَبُوا حَتَّى يَتَبَيَّنَ لَكُمُ الْخَيْطُ الْأَبْيَضُ مِنَ الْخَيْطِ الْأَسْوَدِ مِنَ الْفَجْرِ).

بعد به بیان سومین حکم پرداخته می گوید: «سپس روزه را تا شب، تکمیل کنید» (ثُمَّ أَتِمُّوا الصِّيامَ إِلَى اليل).

این جمله تأكیدی است بر ممنوع بودن خوردن و نوشیدن و آمیزش جنسی در روزها برای روزه داران. همچنین نشان دهنده آغاز و انجام روزه است که از طلوع فجر شروع و به شب ختم می شود.

سرانجام به چهارمین و آخرین حکم پرداخته می گوید: «و در حالی که در مساجد به اعتکاف پرداخته اید، با زنان آمیزش نکنید» (وَ لا تُبَاشِرُوهُنَّ وَ أَنْتُمْ عاكِفُونَ فِي الْمَساجِدِ).

بیان این حکم مانند استثنایی است برای حکم گذشته زیرا به هنگام اعتكاف که حداقل مدت آن سه روز است - روزه می گیرند، اما در این مدت نه در روز حق آمیزش جنسی با زنان دارند و نه در شب.

ص: 164

در پایان آیه به تمام احکام گذشته اشاره کرده می گوید: «این، مرزهای الهی است؛ پس به آن نزدیک نشويد» (تِلْكَ حُدُودُ اللَّهِ فَلا تَقْرَبُوها).

زیرا نزدیک شدن به مرز وسوسه انگیز است و گاه سبب می شود که انسان از مرز بگذرد و در گناه بیفتد.

آری خداوند این چنین آیات خود را برای مردم، روشن می سازد، باشد که پرهیزگار گردند» (كَذلِكَ يُبَيِّنُ اللَّهُ ءَایا ته لِلنَّاسِ لَعَلَّهُمْ يَتَّقُونَ).

آغاز و پایان، تقواست . جالب اینکه در نخستین آیه مربوط به احکام روزه خواندیم که هدف نهایی از آن تقواست. همین تعبیر در پایان آخرین آیه نیز آمده است (لعلهم يتقون). این نشان می دهد که تمام این برنامه ها وسیله ای هستند برای پرورش روح تقوا و خویشتن داری و ملکه پرهیز از گناه و احساس مسئولیت در انسانها.

آيه 188

* (آيه 188)-این آیه به یک اصل مهم اسلامی اشاره می کند که در همه مسائل اقتصادی حاکم است و به یک معنی می شود تمام ابواب فقه اسلامی را در بخش اقتصاد زیر پوشش آن قرار داد. نخست می فرماید: «و اموال یکدیگر را به باطل (و ناحق) در میان خود نخورید» (وَ لا تَأْكُلُوا أَمْوالَكُمْ بَيْنَكُمْ بِالْباطِلِ)

مفهوم آیه فوق عمومیت دارد و هرگونه تصرف در اموال دیگران از غير طريق صحیح و به ناحق، مشمول این نهی الهی است.

همچنین تمام معاملاتی که هدف صحیحی را تعقیب نمی کند و پایه و اساس عقلایی ندارد مشمول این آیه است.

جالب اینکه قرار گرفتن آیه مورد بحث بعد از آیات روزه (182 - 187) نشانه یک نوع همبستگی در میان این دو است. در آنجا نهی از خوردن و آشامیدن به خاطر انجام یک عبادت الهی می کند و در اینجا نهی از خوردن اموال مردم به ناحق که این هم نوع دیگری از روزه و ریاضت نفوس است و در واقع هر دو شاخه هایی از تقوا محسوب می شود، همان تقوایی که به عنوان هدف نهایی روزه معرفی شده است.

و باطل» به معنی زایل و از بین رونده است.

ص: 165

تعبير «أكل» (خوردن) معنی وسیعی دارد و هرگونه تصرفی را شامل می شود.

سپس در ذیل آیه به یک نمونه بارز « أكل مال به باطل» (خوردن اموال مردم به ناحق) اشاره کرده که بعضی از مردم آن را حق خود می شمرند به گمان اینکه به حكم قاضی آن را به چنگ آورده اند. می فرماید: «و برای خوردن بخشی از اموال مردم به گناه، (قسمتی از آن را به عنوان رشوه) به قضات ندهید، در حالی که می دانید این کار، گناه است (وَ تُدْلُوا بِها إِلَى الْحُكَّامِ لِتَأْكُلُوا فَرِيقاً مِنْ أَمْوالِ النَّاسِ بِالْإِثْمِ وَ أَنْتُمْ تَعْلَمُونَ).

رشوه خواری بلای بزرگ جامعه ها - یکی از بلاهای بزرگی که از قدیم ترین زمانها دامنگیر بشر شده و امروز با شدت بیش تر ادامه دارد، بلای رشوه خواری است که یکی از بزرگ ترین موانع اجرای عدالت اجتماعی بوده و هست و سبب می شود قوانین که قاعدتا باید حافظ منافع طبقات ضعیف باشد، به سود مظالم طبقات نیرومند که باید قانون آنها را محدود کند، به کار بیفتد.

بدیهی است که اگر باب رشوه گشوده شود، قوانین درست نتیجه معکوس خواهد داد زیرا اقويا هستند که قدرت بر پرداختن رشوه دارند و در نتیجه قوانین بازیچه تازه ای در دست اقویا برای ادامه ظلم و ستم و تجاوز به حقوق ضعفا خواهد شد. لذا در اسلام رشوه خواری یکی از گناهان کبیره محسوب می شود. |

قابل توجه است که زشتی رشوه سبب می شود که این هدف شوم در لابه لای عبارات و عناوین فریبنده دیگر انجام گیرد و رشوه خوار و رشوه دهنده از نامهایی مانند هدیه، تعارف، حق الزحمه وانعام استفاده کنند. ولی این تغییر نامها به هیچ وجه تغییری در ماهیت آن نمی دهد و در هر صورت، پولی که از این طریق گرفته می شود حرام و نامشروع است.

در خطبه 224 نهج البلاغه در داستان هدیه آوردن اشعث بن قیس می خوانیم که او برای پیروزی بر طرف دعوای خود در محکمه عدل علی (ع) به رشوه متوسل شد و شبانه ظرفی پر از حلوای لذیذ به در خانه حضرت آورد و نام آن را هدیه

ص: 166

گذاشت. علی (ع) برآشفت و فرمود: «سوگواران بر عزایت اشک بریزند. آیا با این عنوان آمده ای که مرا فریب دهی و از آیین حق باز داری؟... به خدا سوگند، اگر هفت اقلیم را با آنچه در زیر آسمانهای آنهاست به من دهند که پوست جوی را از دهان مورچه ای به ظلم بگیرم، هرگز نخواهم کرد. دنیای شما از برگ جویده ای در دهان ملخ برای من کم ارزش تر است. علی را با نعمتهای فانی و لذتهای زودگذر چه کار؟....

اسلام رشوه را در هر شکل و قیافه ای محکوم کرده است. در تاریخ زندگی پیامبر اکرم (ص) می خوانیم که به او خبر دادند یکی از فرماندارانش رشوه ای در شکل هدیه پذیرفته. حضرت برآشفت و به او فرمود: «كيف تأځ ما ليس لك بحق» (چرا آنکه حق تو نیست می گیری؟) او در پاسخ با معذرت خواهی گفت: آنچه گرفتم هدیه ای بود ای پیامبر خدا. حضرت فرمود: «اگر شما در خانه بنشینید و از طرف من فرماندار محلی نباشید، آیا مردم به شما هدیه می دهند!» سپس دستور داد هدیه را گرفتند و در بیت المال قرار دادند و وی را از کار برکنار کرد.

چه خوب است مسلمانان از کتاب آسمانی خود الهام بگیرند و همه چیز را پای بت رشوه خواری قربانی نکنند.

آيه 189

* (آيه 189)-شأن نزول: جمعی از یهود از پیامبر اسلام پرسیدند هلال ماه برای چیست و چه فایده دارد؟ آیه نازل شد و فواید مادی و معنوی آن را در نظام زندگی انسانها بیان کرد.

تفسير: همان طور که در شأن نزول آمده است، گروهی در مورد هلال ماه از پیامبر اکرم (ص) پرسشهایی داشتند. قرآن سؤال آنها را به این صورت منعکس کرده می فرماید: «درباره هلالهای ماه از تو سؤال می کنند (يَسْئَلُونَكَ عَنِ الْأَهِلَّةِ).

از جمله «يسئلونك» که به صورت فعل مضارع به کار رفته، معلوم می شود این سؤال چندین بار از پیامبر شده است.

سپس می فرماید: «بگو: آنها، بیان اوقات (و تقویم طبیعی) برای (نظام زندگی مردم و تعیین وقت) حج است» (قُلْ هِىَ مَواقِيتُ لِلنَّاسِ وَ الْحَجِّ).

ص: 167

هم در زندگی روزانه از آن استفاده می کنند و هم در عبادتهایی که وقت معینی در سال دارد. در حقیقت، ماه یک تقویم طبیعی برای افراد بشر محسوب می شود که مردم به اعم از باسواد و بی سواد - در هر نقطه ای از جهان باشند می توانند از این تقویم طبیعی استفاده کنند.

و این یکی از امتیازات قوانین اسلام است که دستورهای آن بر طبق مقیاسهای طبیعی قرار داده شده است زیرا مقیاسهای طبیعی وسیله ای است که در اختیار همگان قرار دارد و گذشت زمان اثری بر آن نمی گذارد.

سپس در ذیل آیه به تناسب سخنی که از حج و تعیین موسم آن به وسیله هلال ماه در آغاز آیه آمده، به یکی از عادات و رسوم خرافي جاهليت در مورد حج اشاره نموده و مردم را از آن نهی می کند. می فرماید: «و (آنچنان که در جاهلیت مرسوم بود که به هنگام حج که جامه احرام می پوشیدند، از در خانه وارد نمی شدند و از نقب پشت خانه وارد می شدند، نکنید.) کار نیک، آن نیست که از پشت خانه ها وارد شوید؛ بلکه نیکی این است که پرهیزگار باشید و از در خانه ها وارد شوید و تقوا پیشه کنید، تا رستگار گردید» (وَ لَيْسَ الْبِرُّ بِأَنْ تَأْتُوا الْبُيُوتَ مِنْ ظُهُورِها وَ لکن الْبِرَّ مَنِ اتَّقى وَ أْتُوا الْبُيُوتَ مِنْ أَبْوابِها وَ اتَّقُوا اللَّهَ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ).

این آیه مفهوم گسترده ای دارد و از همین جا می توان پیوند میان آغاز و پایان آیه را پیدا کرد که برای اقدام در هر کار خواه دینی باشد یا غیر دینی باید از راه صحیح وارد شد و نه از راه های انحرافی و وارونه، و عبادتی همچون حج نیز باید در وقت مقرر که در هلال ماه تعیین می شود، انجام گیرد. |

جمله «ليس البته ممکن است اشاره به نکته لطیف دیگری نیز باشد که سؤال شما از اهله ماه به جای سؤال از معارف دینی، همانند عمل کسی است که راه اصلی خانه را گذاشته و از سوراخی که پشت در خانه زده وارد می شود، چه کار نازیبایی!

سؤالات مختلف از شخص پیامبر - در پانزده مورد از آیات قرآن جمله لا يسئلونك» آمده که نشان می دهد مردم بارها سؤالهای مختلفی در مسائل گوناگون

ص: 168

از پیغمبر اکرم (ص) داشتند. جالب اینکه پیامبر نه تنها ناراحت نمی شد بلکه با آغوش باز از آن استقبال می کرد و از طریق آیات قرآنی به آنها پاسخ می داد.

سؤال کردن یکی از حقوق مردم در برابر رهبران است.

سؤال کلید حل مشکلات است. سؤال دریچه علوم است. سؤال وسيلة انتقال دانشهاست.

اصولا طرح سؤالهای مختلف در هر جامعه نشانه جنب و جوش افکار و بیداری اندیشه هاست و وجود این همه سؤال در عصر پیامبر نشانه تکان خوردن افکار مردم آن محیط در پرتو قرآن و اسلام است.

آيه 190

* (آيه 190)-شأن نزول: این آیه نخستین آیه ای بود که درباره جنگ با دشمنان اسلام نازل شد. پس از نزول این آیه پیامبر اکرم (ص) با آنها که از در پیکار درآمدند، پیکار کرد و نسبت به آنان که پیکار نداشتند خودداری می کرد و این ادامه داشت تا دستور «آقتلوا المشركين که اجازه پیکار با همه مشرکان را می داد، نازل گشت.

تفسیر: در این آیه، قرآن دستور مقاتله و مبارزه با کسانی که شمشیر به روی مسلمانان می کشند صادر کرده می فرماید: «و در راه خدا، با کسانی که با شما می جنگند نبرد کنید» (وَ قاتِلُوا فِي سَبِيلِ اللَّهِ الَّذِينَ يُقَاتِلُونَکُم).

تعبير في سبيل الله»، هدف اصلی جنگهای اسلامی را روشن می سازد که جنگ در منطق اسلام هرگز به خاطر انتقام جویی یا جاه طلبی یا کشورگشایی و یا به دست آوردن غنایم نیست. همین هدف در تمام ابعاد جنگ اثر می گذارد، کمیت و کیفیت جنگ، نوع سلاحها و چگونگی رفتار با اسیران را به رنگ «في سبيل الله در می آورد.

سپس قرآن به رعایت عدالت، حتی در میدان جنگ و در برابر دشمنان توصیه کرده می فرماید: «و از حد تجاوز نکنید» (وَ لَا تَعْتَدُوا).

که خدا تعدی کنندگان را دوست نمی دارد» (إِنَّ اللَّهَ لا يُحِبُّ الْمُعْتَدِينَ).

آری هنگامی که جنگ برای خدا و در راه خدا باشد، هیچ گونه تعدی و تجاوز نباید در آن باشد. به همین دلیل، در جنگهای اسلامی - بر خلاف جنگهای عصر ما ۔

ص: 169

رعایت اصول اخلاقی فراوانی توصیه شده است. مثلا افرادی که سلاح به زمین بگذارند و کسانی که توانایی جنگ را از دست داده اند یا قدرت بر جنگ ندارند همچون مجروحان ، پیر مردان، زنان و کودکان نباید مورد تعدی قرار بگیرند. باغستانها و گیاهان و زراعتها را نباید از بین ببرند و از مواد سمی برای زهرآلود کردن آبهای آشامیدنی دشمن (جنگ شیمیایی و میکروبی) نباید استفاده کنند.

(آیه 191) این آیه که دستور آیه قبل را تکمیل می کند، با صراحت بیش تری سخن می گوید می فرماید: «و آنها را [= بت پرستانی که از هیچ گونه جنایتی ابا ندارند هر کجا یافتید، به قتل برسانید و از آنجا که شما را بیرون ساختند [= مگه آنها را بیرون کنید»؛ چراکه این یک دفاع عادلانه و مقابله به مثل منطقی است (واقتلوهم حيث تقفوهم و أخرجوهم من حيث أخرجوم).

سپس می افزاید: «و فتنه (و بت پرستی) از کشتار هم بدتر است» (والفتنة أشد من القتل).

و «فتنه» از «فشن» به معنی قرار دادن طلا در آتش برای ظاهر شدن میزان خوبی آن از بدی است. واژه فتنه و مشتقات آن در قرآن دهها بار ذکر شده و در معانی مختلفی به کار رفته است ولی تمام این معانی به همان ریشه اصلی که در معنی فتنه گفته شد باز می گردد.

از آنجا که آیین بت پرستی و فسادهای گوناگون فردی و اجتماعی مولود آن، در سرزمین مکه رایج شده بود و حرم امن خدا را آلوده کرده بود و فساد آن از قتل و کشتار هم بیش تر بود، آیه مورد بحث می گوید: به خاطر ترس از خونریزی، دست از پیکار با بت پرستی بر ندارید که بت پرستی از قتل بدتر است.

سپس قرآن به مسأله دیگری در همین رابطه اشاره کرده می فرماید: مسلمانان باید احترام مسجدالحرام را نگه دارند و این حرم امن الهی باید همیشه محترم شمرده شود. بدین لحاظ «با آنها، در نزد مسجد الحرام (در منطقه حرم) جنگ نکنید؛ مگر اینکه در آنجا با شما بجنگند» (ولا تقاتلوهم عند المسجد الحرام حتى يقاتلوكم

ص: 170

فِيهِ).

« پس اگر (در آنجا با شما پیکار کردند، آنها را به قتل برسانید. چنین است جزای کافران!» (فَإِنْ قاتَلُوكُمْ فَاقْتُلُوهُمْ كَذلِكَ جَاءَ الْكافِرِينَ).

چرا که وقتی آنها حرمت این حرم امن را بشکنند دیگر سکوت در برابر آنان جایز نیست و باید پاسخ محکم به آنان داده شود تا از قداست و احترام حرم امن خدا هرگز سوء استفاده نکنند.

آيه 192

* (آيه 192)-ولی از آنجا که اسلام همیشه انذار و بشارت را با هم می آمیزد تا معجون سالم تربیتی برای گنهکاران فراهم کنند، در این آیه راه بازگشت را به روی آنها گشوده می فرماید: «و اگر خودداری کردند، خداوند آمرزنده و مهربان است» (فَإِنِ انْتَهَوْا فَإِنَّ اللَّهَ غَفُورُ رَحِيمُ).

آيه 193

* (آيه 193)-در این آیه به هدف جهاد در اسلام اشاره کرده می فرماید: «و با آنها پيکار کنید؛ تا فتنه (و بت پرستی، و سلب آزادی از مردم، باقی نمانده»(وَ قاتِلُوهُمْ حَتَّى لا تَكُونَ فِتْنَةُ).

و دین، مخصوص خدا گردد، (وَ يَكُونُ الدین لِلَّهِ).

سپس می افزاید: « پس اگر از روش نادرست خود دست برداشتند (مزاحم آنها نشوید؛ زیرا تعدی جز بر ستمکاران روا نیست» (فَإِنِ انْتَهَوْا فَلا عُدْوانَ إِلَّا عَلَى الظَّالِمِينَ).

در ظاهر سه هدف برای جهاد در این آیه ذکر شده: از میان بردن فتنه ها، محو شرک و بت پرستی، جلوگیری از ظلم و ستم

مسأله جهاد در اسلام - از آنجا که همیشه افراد زورمند و خودکامه و فرعونها و نمرودها و قارونها اهداف انبیا را مزاحم خویش می دیده اند، در برابر آن ایستاده و جز به محو دین و آیین خدا راضی نبودند.

از طرفی دینداران راستین در عین تكیه بر عقل و منطق و اخلاق باید در مقابل این گردنکشان ظالم و ستمگر بایستند و راه خود را با مبارزه و در هم کوبیدن آنان به سوی جلو باز کنند.

ص: 171

جهاد یک قانون عمومی در عالم حیات است و تمام موجودات زنده برای بقای خود، با عوامل نابودی خود در حال مبارزه اند.

به هر حال، یکی از افتخارات ما مسلمانان، آمیخته بودن دین با مسأله حکومت و داشتن دستور جهاد در برنامه های دینی است. منتها جهاد اسلامی اهدافی را تعقیب می کند و آنچه ما را از دیگران جدا می سازد همین است.

چنانکه در آیات فوق خواندیم، جهاد در اسلام برای چند هدف مجاز شمرده شده است:

.. جهاد برای خاموش کردن فتنه ها - به عبارت دیگر، جهاد ابتدایی آزادی بخش.

می دانیم: خداوند دستورها و برنامه هایی برای سعادت و آزادی و تکامل و خوشبختی و آسایش انسانها طرح کرده است و پیامبران خود را موظف ساخته که این دستورها را به مردم ابلاغ کنند، حال اگر فرد یا جمعیتی ابلاغ این فرمانها را مزاحم منافع پست خود ببیند و بر سر راه دعوت انبیا موانعی ایجاد نماید، آنها حق دارند نخست از طریق مسالمت آمیز و اگر ممکن نشد با توسل به زور این موانع را از سر راه دعوت خود بردارند و آزادی تبلیغ را برای خود کسب کنند تا مردم از قید اسارت و بردگی فکری و اجتماعی آزاد گردند.

2. جهاد دفاعی - تمام قوانین آسمانی و بشری، به شخص یا جمعیتی که مورد هجوم واقع شده حق می دهد برای دفاع از خویشتن به پا خیزد و آنچه در قدرت دارد به کار برد و از هرگونه اقدام منطقی برای حفظ موجودیت خویش فروگذار نکند، این نوع جهاد را جهاد دفاعی می نامند.

جنگهایی مانند: جنگ احزاب، احد، موته، تبوک، حنین و بعضی دیگر از غزوات اسلامی، جزء این بخش از جهاد بوده و جنبه دفاعی داشته است.

3. جهاد برای محو شرک و بت پرستی - اسلام در عین اینکه آزادی عقیده را محترم می شمرد، هیچ کس را با اجبار دعوت به سوی این آیین نمی کند. به همین

ص: 172

دلیل، به اقوامی که دارای کتاب آسمانی هستند فرصت کافی می دهد که با مطالعه و تفکر، آیین اسلام را بپذیرند و اگر نپذیرفتند با آنها به صورت یک اقلیت هم پیمان

اهل ذمه ) معامله می کند و با شرایط خاصی که نه پیچیده است و نه مشکل، با آنها همزیستی مسالمت آمیز برقرار می کند. در عین حال نسبت به شرک و بت پرستی، سختگیر است زیرا شرک و بت پرستی نه دین است و نه آيين بلکه یک خرافه است و انحراف و حماقت و در واقع یک نوع بیماری فکری و اخلاقی که باید به هر قیمت ممکن آن را ریشه کن ساخت.

از آنچه تاکنون گفتیم روشن می شود که اسلام جهاد را با اصول صحیح و منطق عقل هماهنگ ساخته است و هرگز آن را وسیله سلطه جویی و استعمار و استثمار قرار نداده است. ولی می دانیم، دشمنان اسلام به خصوص ارباب کلیسا و مستشرقان مغرض با تحریف حقایق، سخنان زیادی بر ضد مسأله جهاد اسلامی ایراد کرده اند و به این قانون الهی سخت هجوم برده اند. به نظر می رسد وحشت از پیشرفت اسلام در جهان، به خاطر معارف قوی و برنامه های حساب شده، سبب شده که از اسلام چهره دروغین وحشتناکی بسازند تا جلو پیشرفت اسلام را در جهان بگیرند.

4. جهاد برای حمایت از مظلومان به حمایت از مظلومان در مقابل ظالمان، در اسلام یک اصل است که باید مراعات شود، حتی اگر به جهاد منتهی گردد. اسلام اجازه نمی دهد مسلمانان در برابر فشارهایی که به مظلومان جهان وارد می شود بی تفاوت باشند و این دستور یکی از ارزشمندترین دستورهای اسلامی است که از حقانیت این آیین خبر می دهد.

آيه 194 وَ الْحُرُماتُ قِصاصُ

* (آيه 194)-مشركان «مگه می دانستند که جنگ در ماه های حرام ذی القعدہ، ذی الحجه؛ محترم؛ رجب) از نظر اسلام جایز نیست. به همین دلیل، در نظر داشتند مسلمانان را غافلگیر ساخته و در ماه های حرام به آنها حمله ور شوند. شاید گمانشان این بود که اگر آنها احترام ماه های حرام را نادیده بگیرند، مسلمانان به مقابله بر نمی خیزند. آیه مورد بحث به این پندارها پایان داد و نقشه های احتمالی

ص: 173

آنها را نقش بر آب کرد و دستور داد: اگر آنها در ماه های حرام دست به اسلحه ببرند، مسلمانان در مقابل آنها بایستند. می فرماید: «ما حرام، در برابر ما حرام است »(الشَّهْرُ الْحَرامُ بِالشَّهْرِ الْحَرامِ).

اگر دشمنان احترام آن را شکستند و در آن با شما جنگیدند، شما نیز حق دارید مقابله به مثل کنید و تمام حرامها (قابل) قصاص است» (والحرمات قصاص).

این در واقع یک نوع قصاص است تا هرگز مشرکان به فکر سوء استفاده از احترام ماه حرام یا سرزمین محترم مگه نیفتند.

«مات» جمع «حرمه» به معنی چیزی است که باید آن را حفظ کرد و احترام آن را نگه داشت. كرم را از این جهت محترم گفته اند که محل محترمی است و هتک آن جایز نیست. اعمال نامشروع و قبیح را از این جهت حرام می گویند که ممنوعیت دارد.

و سپس به یک دستور عمومی اشاره کرده می گوید: «و (به طور کلی هر کس به شما تجاوز کرد، همانند آن بر او تعدی کنید و از خدا بپرهیزید (و زیاده روی ننمایید)؛ و بدانید خدا با پرهیزگاران است» (فَمَنِ اعْتَدى عَلِمَ اعْتَدَوْا عَلَيْهِ بِمِثْلِ مَا اعْتَدى عَلَيْكُمْ وَ اتَّقُوا اللَّهَ وَ اعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ مَعَ الْمُتَّقِينَ).

اسلام بر خلاف مسیحیت کنونی که می گوید: «... هرکس که به رخساره راست تو طپانچه زند رخساره دیگر را به سوی او بگردان»(1).چنین دستوری نمی دهد چرا که این دستور انحرافی باعث جرأت و جسارت ظالم و تجاوزگر است. حتی مسیحیان جهان امروز نیز هرگز به چنین دستوری عمل نمی کنند و کمترین تجاوزی را با پاسخی شدید تر - که آن هم برخلاف دستور اسلام است . جواب می گویند.

اسلام به هر کس حق می دهد که اگر به او تعدي شود به همان مقدار مقابله

ص: 174


1- 1انجیل متی، باب پنجم، شماره 39

کند. تسلیم در برابر متجاوز مساوی است با مرگ و مقاومت مساوی است با حیات ۔ این است منطق اسلام.

و این که در پایان آیه می گوید خدا با پرهیزگاران است، اشاره به این است که آنها را در مشکلات تنها نمی گذارد و یاری می دهد.

آيه 195

* (آيه 195)-این آیه تکمیلی است بر آیات جهاد زیرا جهاد به همان اندازه که به مردان با اخلاص و کارآزموده نیاز دارد، به اموال و ثروت نیز احتیاج دارد چرا که از سربازان که عامل تعیین کننده سرنوشت جنگ هستند، بدون وسائل و تجهیزات کافی اعم از سلاح، مهمات، وسیله نقل و انتقال، مواد غذایی و وسائل درمانی کاری ساخته نیست. بدین رو، در اسلام تأمین وسائل جهاد با دشمنان از واجبات شمرده شده؛ از جمله در این آیه با صراحت دستور می دهد می فرماید: «و در راه خدا انفاق کنید؛ و (با ترک انفاق) خود را به دست خود، به هلاکت نیفکنید» (وَ أَنْفِقُوا فِي سَبِيلِ اللَّهِ وَ لا تُلْقُوا بِأَيْدِيكُمْ إِلَى التَّهْلُكَةِ).

در آخر آیه دستور به نیکوکاری داده می فرماید: «و نیکی کنید که خداوند، نیکوکاران را دوست می دارد» (وَ أَحْسِنُوا إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ الْمُحْسِنِينَ).

انفاق سبب پیشگیری از هلاکت جامعه است - این آیه گرچه در ذیل آیات جهاد آمده است ولی بیانگر این حقیقت است که انفاق سبب نجات جامعه از مفاسد کشنده است زیرا هنگامی که مسأله انفاق به فراموشی سپرده شود و ثروتها در دست گروهی معدود جمع گردد و در برابر آنان اکثریتی محروم و بینوا وجود داشته باشد، دیری نخواهد گذشت که انفجار عظیمی در جامعه به وجود می آید که نفوس و اموال ثروتمندان هم در آتش آن خواهد سوخت و از اینجا رابطه انفاق و پیشگیری از هلاکت روشن می شود.

بنابراین انفاق قبل از آنکه به حال محرومان مفید باشد به نفع ثروتمندان است زیرا تعدیل ثروت حافظ ثروت است.

امیر مؤمنان علی (ع) می فرماید: «حثوا أموالكم بالزكاة» (داراییهای خود را با دادن زکات حفظ کنید).

ص: 175

آيه 196

* (آيه 196)-قسمتی از احکام مهم حج - در این آیه احکام زیادی بیان شده

است.

1. ابتدا یک دستور کلی برای انجام فریضه حج و عمره به طور کامل و برای اطاعت فرمان خدا داده می فرماید: «و حج و عمره را برای خدا به اتمام برسانید (وَ أَتِمُّوا الْحَجَّ وَ الْعُمْرَةَ لِلَّهِ).

از هر چیز به سراغ انگیزه های این دو عبا دت رفته و توصیه می کند که جز انگیزه الهی و قصد تقرب به ذات پاک او نباید چیز دیگری در کار باشد.

2. بعد به سراغ کسانی می رود که پس از بستن احرام، به خاطر وجود مانعی مانند بیماری شدید و ترس از دشمن، موفق به انجام حج عمره نمی شوند. می فرماید: «و اگر محصور شدید، (و مانعی اجازه نداد که پس از احرام بستن، وارد مگه شوید،) آنچه از قربانی فراهم شود» ذبح کنید، و از احرام خارج شوید (فَإِنْ أُحْصِرَ تَمَّ فَمَا اسْتَيْسَرَ مِنَ الْهَدْيِ).

3. سپس به دستور دیگری اشاره کرده می فرماید: «و سرهای خود را نتراشید، تا قربانی به محلش برسد» و در قربانگاه ذبح شود (وَ لَا تَحْلِقُوا رءوسکم حَتَّى يَبْلُغَ الهدئ مجله).

4. سپس می فرماید: «و اگر کسی از شما بیمار بود، و یا ناراحتی در سر داشت، (و ناچار بود سر خود را بتراشد، باید فديه و كفاره ای از قبیل روزه یا صدقه یا گوسفندی بدهد» (فَمَنْ كانَ مِنْكُمْ مَرِيضاً أؤ بِهِ أَذىً مِنْ رَأْسِهِ فَفِدْيَةُ مِنْ صِيامٍ أَوْ صَدَقَةٍ أَوْ نسکٍ).

شك» جمع «سیگه» به معنی حیوان ذبح شده است. این واژه به معنی عبادت نیز آمده است.

در واقع، شخص مخیر در میان این سه کاره (روزه؛ صدقه؛ ذبح گوسفند) می باشد.

ص: 176

5 سپس می افزاید: «و هنگامی که از بیماری و دشمن) در امان بودید، هرکس با ختم عمره، حج را آغاز کند، آنچه از قربانی برای او میسر است» ذبح کند(فَإِذَا آمَنْتُمْ فَمَنْ تَمَتَّعَ بِالْعُمْرَةِ إِلَى الْحَجِّ فَمَا اسْتَيْسَرَ مِنَ الْهَدْيِ).

اشاره به اینکه در حج تمتع، قربانی کردن لازم است و فرق نمی کند این قربانی شتر باشد یا گاو و یا گوسفند؛ و بدون آن، از احرام خارج نمی شود.

6. سپس به بیان حکم کسانی می پردازد که در حال حج تمتع قادر به قربانی نیستند. می فرماید: «و هر که نیافت، سه روز در ایام حج، و هفت روز هنگامی که باز می گردید، روزه بدارد. این، ده روز کامل است» (فَمَنْ لَمْ يَجِدْ فَصِيامُ ثلثۃ أیامٍ فِي الْحَجِّ وَ سَبْعَةٍ إِذا رَجَعْتُمْ تِلْكَ عَشَرَ كَامِلَةً).

بنابراین، اگر قربانی یافت نشود یا وضع مالی انسان اجازه ندهد جبران آن ده روز روزه است.

تعبیر به «کاملة» اشاره به این است که روزی ده روز می تواند به طور کامل جانشین قربانی شود و زوار خانه خدا نباید از این بابت نگران باشند.|

7. بعد به بیان حکم دیگریوَ اتَّقُوا اللَّهَ وَ اعْلَمُوا انَّ اللهشديد الْعِقابِ پرداخته می گوید: «این برای کسی است که خانواده او، نزد مسجد الحرام نباشد [= اهل مكه و اطراف آن نباشد]، (ذلِكَ لِمَنْ لَمْ يَكُنْ أَهْلُهُ حاضری الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ).

بنابراین، کسانی که اهل مکه یا اطراف آن باشند، حج تمتع ندارند و وظیفه آنها حج قران با افراد است - شرح این موضوع در کتب فقهی آمده است.

بعد از بیان این احکام هفتگانه در پایان آیه دستور به تقوا می دهد می فرماید: و از خدا بپرهیزید؛ و بدانید که او، سخت کیفر است (وَ اتَّقُوا اللَّهَ وَ اعْلَمُوا انَّ اللهشديد الْعِقابِ).

این تأكید شاید به این جهت است که مسلمانان در هیچ یک از جزییات این عبادت مهم اسلامی کوتاهی نکنند چرا که کوتاهی در آن گاهی سبب فساد حج و از بین رفتن برکات مهم آن می شود.

اهمیت حج در میان وظایف اسلامی - حج از مهم ترین عباداتی است که در

ص: 177

اسلام تشریع شده و دارای آثار و برکات فراوان و بی شماری است. حج مراسمی است که پشت دشمنان را می لرزاند و هر سال خون تازه ای در عروق مسلمانان جاری می سازد.

حج عبادتی است که امیرمؤمنان علی (ع) آن را پرچم و شعار مهم اسلام نامیده و در وصیت خود، به هنگام وفات فرمود: «خدا را! خدا را! در حق خانه پروردگارتان، تا زنده اید آن را وامگذارید که اگر رها شود، از عذاب الهی) مهلت داده نخواهید شد.» و بلای الهی شما را فرا خواهد گرفت.

اقسام حج: فقهای بزرگ ما با الهام از آیات قرآن و سنت پیامبر (ص) و ائمه اهل بیت (ع) حج را به سه قسم تقسیم کرده اند: حج تمتع، حج قران و افراد

حج تمتع مخصوص کسانی است که فاصله آنها از مگه 48 میل (حدود 86 کیلومتر) یا بیش تر باشد و حج قران و افراد مربوط به کسانی است که در کمتر از این فاصله زندگی می کنند.

در حج تمتع نخست عمره را به جا می آورند سپس از احرام بیرون می آیند بعد مراسم حج را در ایام مخصوص آن انجام می دهند. ولی در حج قران و افراد اول مراسم حج به جا آورده می شود و بعد از پایان آن مراسم عمره با این تفاوت که در حج قران قربانی به همراه می آورند و در حج افراد این قربانی نیست. ان

(آیه 197) قرآن در این آیه احکام حج را تعقیب می کند و دستورهای جدیدی می دهد. نخست می فرماید: «حج، در ماه های معینی است» (الحج اشهر معلومات).

منظور ماه های شوال، ذی قعده و ذی حجه است.

2. سپس به دستور دیگری در مورد آنها که با بستن احرام مناسک حج را آغاز می کنند اشاره کرده می فرماید: «و کسانی که با احرام بستن و شروع به مناسک حج ،) حج را بر خود فرض کرده اند، باید بدانند که در حج، آمیزش جنسی با زنان، و گناه و جدال نیست» (فمن فرض فيه الحج فلا رفث ولا فوق و لا جدال

ص: 178

فِي الحَجِّ).

به این ترتیب، محیط حج باید از تمتعات جنسی، همچنین گناهان و گفت و گوهای بی فایده و کشمکش های بیهوده پاک باشد زیرا محیطی است که روح انسان باید از آن نیرو بگیرد و یک باره از جهان ماده جدا شود و به عالم ماورای ماده راه یابد. در عین حال رشته الفت و اتحاد و اتفاق و برادری در میان مسلمانان محکم گردد و هر کاری که با این امور منافات دارد ممنوع است.

در مرحله بعد به مسائل معنوی حج و آنچه مربوط به اخلاص است اشاره کرده می فرماید: «و آنچه از کارهای نیک انجام دهید، خدا آن را می داند» (وَ ما تَفْعَلُوا مِنْ خَيْرٍ يَعْلَمْهُ اللَّهُ).

و این بسیار لذت بخش است که «کارهای نیک» در محضر او انجام می شود.

و در ادامه همین مطلب می فرماید: «و زاد و توشه تهیه کنید، که بهترین زاد و توشه، پرهیزگاری است. و از من بپرهیزید ای خردمندان!» (وَ تَزَوَّدُوا فَإِنَّ خَيْرَ الزَّادِ التَّقْوى وَ اتَّقُونِ يا أُولِي الْأَلْبابِ).

این جمله ممکن است اشارة لطیفی به این حقیقت بوده باشد که در سفر حج موارد فراوانی برای تهیه زادهای معنوی وجود دارد که باید از آن غفلت نکنید. در آنجا تاريخ مجسم اسلام است و صحنه های زنده فداکاری ابراهیم (ع) و جلوه های خاصی از مظاهر قرب پروردگار دیده می شود. آنها که روحی بیدار و اندیشه ای زنده دارند می توانند برای یک عمر از این سفر بی نظیر روحانی توشه معنوی فراهم سازند.

آيه 198

* (آيه 198)-در این آیه به رفع پاره ای از اشتباهات در زمینه مسأله حج پرداخته می فرماید: «گناهی بر شما نیست که از فضل پروردگارتان (و از منافع اقتصادی در ایام حج) طلب کنید» (لَيْسَ عَلَيْكُمْ جُناحُ أَنْ تَبْتَغُوا فَضْلًا مِنْ رَبِّكُمْ).

در زمان جاهلیت هنگام مراسم حج هرگونه معامله و تجارت و بارکشی و مسافربری را گناه می دانستند و حتی کسانی را که چنین می کردند باطل می شمردند. آیه فوق این حکم جاهلی را بی ارزش و باطل اعلام کرد و فرمود: هیچ

ص: 179

مانعی ندارد که در موسم حج از معامله و تجارت حلال که بخشی از فضل خداوند بر بندگان است بهره گیرید، یا کار کنید و از دست رنج خود استفاده کنید. |

اضافه بر این، مسافرت مسلمانان از نقاط مختلف به سوی خانه خدا می تواند پایه و اساسی برای یک جهش اقتصادی عمومی در جوامع اسلامی گردد.

سپس در ادامه آیه عطف توجه به مناسک حج کرده می فرماید: «و هنگامی که از عرفات کوچ کردید، خدا را نزد مشعرالحرام یاد کنید» (فَإِذا أَفَضْتُمْ مِنْ عَرَفاتِ اذْكُرُوا اللَّهَ عِنْدَ الْمَشْعَرِ الْحَرَامِ).

او را یاد کنید همان طور که شما را هدایت نمود؛ و قطعا شما پیش از این، از گمراهان بودید» (وَ اذْكُرُوهُ مَا هدیكم وَ إِنْ كُنْتُمْ مِنْ قِبَلِ مِنَ الضَّالِّينَ).

آيه 199

* (آيه 199)-و در ادامه همین معنی می فرماید: «سپس از همان جا که مردم کوچ می کنند، (به سوی سرزمین منٹ) کوچ کنید» (ثُمَّ أَفِيضُوا مِنْ حَيْثُ أَفاضَ النَّاسُ).

إفاضه» از ماده «فيض» به معنی جریان و ریزش آب است. و از آنجا که وقتی مردم به طور دسته جمعی از جایی به نقطه دیگری با سرعت حرکت می کنند بی شباهت به یک نهر جاری نیست، این تعبیر به کار می رود.

در روایات آمده است که قبيلة قريش در جاهلیت امتیازات نادرستی برای خود قائل بودند؛ از جمله اینکه می گفتند: ما نباید در مراسم حج به عرفات برویم زیرا عرفات از حرم مکه بیرون است. قرآن در آیه فوق بر این اوهام خط بطلان کشید و به مسلمانان دستور داد در عرفات وقوف کنند و از آنجا همگی به سوی مشعر الحرام سپس به سوی منی کوچ کنند.

در پایان آیه دستور به استغفار و توبه می دهد می فرماید: «و از خداوند، آمرزش بطلبید که خداوند آمرزنده مهربان است» (وَ اسْتَغْفِرُوا اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ غَفُورُ رحیم).

آموزش بطلبید از آن افکار و خیالات جاهلی که مخالف روح مساوات

ص: 180

و برابری حج است.

در این بخش از آیات به سه موقف حج اشاره شده: عرفات که محلی در بیست کیلومتری مگه است، سپس وقوف در مشعر الحرام یا مزدلفه و سوم سرزمین منی که محل قربانی و رمی جمرات و پایان دادن به احرام و انجام مراسم عید است.

نکته ها:

1. نخستین موقف

حج - زائران خانه خدا بعد از انجام مراسم عمره راهی مراسم حج می شوند و نخستین مرحله همان وقوف در عرفات است. در نامگذاری سرزمین عرفات به این نام، ممکن است اشاره به این حقیقت باشد که این سرزمین محیط بسیار آماده ای برای معرفت پروردگار و شناسایی ذات پاک اوست. به راستی آن جذبه معنوی و روحانی که انسان به هنگام ورود در عرفات پیدا می کند با هیچ بیان و سخنی قابل توصیف نیست. تنها باید رفت و مشاهده کرد . همه یکنواخت، همه بیابان نشین، همه از هیاهوی دنیای مادی و زرق و برقش فرار کرده در زیر آن آسمان نیلی و در آن هوای پاک از آلودگی گناه، در آنجا که از لابه لای نسیمش صدای زمزمه جبرئیل و آهنگ مردانه ابراهیم خلیل و طنین حیاتبخش صدای پیامبر اسلام (ص) شنیده می شود. در این سرزمین خاطره انگیز که گویا دریچه ای به جهان ماورای طبیعت در آن گشوده شده، انسان نه تنها از نشئه عرفان پروردگار سرمست می شود و لحظه ای با زمزمه تسبيح عمومی خلقت هماهنگ می گردد بلکه در درون وجود خود، خودش را هم که عمری است گم کرده و به دنبالش می گردد پیدا می کند و به حال خویشتن نیز عارف می گردد. آری این سرزمین را عرفات می نامند.

2. مشعر الحرام، دومین موقف حج - از مشعر» از ماده «شعور» است. در آن شب تاریخی (شب دهم ذی الحجه) که زائران خانه خدا پس از طی دوران تربیت خود در عرفات به آنجا کوچ می کنند و شبی را تا به صبح روی ماسه های نرم در زیر آسمان پر ستاره در سرزمینی که نمونه کوچکی از محشر کبری و پرده ای از رستاخیز بزرگ، قیامت است، در درون جامه معصومانه احرام، انسان جوشش چشمه های

ص: 181

تازه ای از اندیشه و فکر و شعور در درون خود احساس می کند و صدای ریزش آن را در اعماق قلب خود به روشنی می شنود، آنجا را «مشعر» می نامند. |

آيه 200

* (آيه 200)-شأن نزول: از امام باقر(ع) روایت شده است: در ایام جاهلیت هنگامی که از مراسم حج فارغ می شدند، در آنجا اجتماع می کردند و افتخارات نیاکان خود را بر می شمردند. آیه نازل شد و به آنها دستور داد که به جای این کار (نادرست) ذکر خدا گویند و از نعمتهای بی دریغ خداوند و مواهب او یا دکنند.|

تفسير: این آیه همچنان ادامه بحثهای مربوط به حج است. نخست می گوید: و هنگامی که مناسک (حج) خود را انجام دادید، خدا را یاد کنید، همانند یادآوری از پدرانتان (آنگونه که رسم آن زمان بود)؛ بلکه از آن هم بیشتر» (فَإِذا قَضَيْتُمْ مَنَاسِكَکُم فَاذْكُرُوا اللَّهَ کذکرکم ءَاباءَ کم أَوْ أَشَدَّ ذکرًا).

منظور از تعبير فوق این نیست که هم نیاکانتان را ذکر کنید و هم خدا را؛ بلکه اشاره ای است به این واقعیت که اگر آنها به خاطر پاره ای از مواهب لایق یادآوری هستند چرا به سراغ خدا نمی روید که عالم هستی از آن او و تمام نعمتهای جهان از ناحیه اوست، صاحب صفات جلال و جمال و ولی نعمت همگان است.

ذکر خدا» در اینجا تمام اذکار الهی بعد از مراسم را شامل می شود.

سپس می افزاید: در این مراسم مردم دو گروهند: «بعضی از مردم می گویند: خداوندا، به ما در دنیا نیکی عطا کن. ولی در آخرت بهره ای ندارند» (فَمِنَ النَّاسِ مَنْ يَقُولُ رَبَّنا ءَاتينا فِي الدُّنْيا وَ ما لَهُ فِي الأخرة مِنْ خَلَاقٍ).

آيه 201

* (آيه 201)-«و بعضی می گویند: پروردگارا، به ما در دنیا نیکی عطا کن، و در آخرت نیز نیکی مرحمت فرما؛ و ما را از عذاب آتش نگاه دار» (وَ مِنْهُمْ مَنْ يَقُولُ رَبَّنا اتنا فِي الدُّنْيَا حَسَنَةً وَفِيُّ الْآخِرَةِ حَسَنَةً وَ قِنَا عَذَابَ النَّارِ).

در حقیقت، این قسمت از آیات اشاره به خواسته های مردم و اهداف آنها در این عبادت بزرگ است زیرا گروهی هم مواهب مادی دنیا را می خواهند و هم مواهب معنوی را، بلکه زندگی دنیا را نیز به عنوان مقدمه تکامل معنوی می طلبند.

ص: 182

در اینکه منظور از «حسنة » در آیه چیست؟ تفسیرهای مختلفی برای آن ذکر کرده اند. از پیامبر اکرم (ص) روایت شده است: «کسی که خدا به او قلبی شاکر و زبان مشغول به ذکر حق و همسری باایمان که او را در امور دنیا و آخرت یاری کند ببخشد، نیکی دنیا و آخرت را به او داده و از عذاب آتش بازداشته شده.»

البته «حسنه» به معنی هرگونه خیر و خوبی است و مفهوم وسیعی دارد که تمام مواهب مادی و معنوی را شامل می شود. بنابراین، آنچه در روایت فوق آمده بیان مصداق روشن آن است.

آيه 202

* (آيه 202)-در این آیه اشاره به گروه دوم کرده، همان گروهی که حسنه دنیا و آخرت را از خدا می طلبند. می فرماید: «آنها از کار و دعای خود، نصیب و بهره ای دارند؛ و خداوند، سريع الحساب است» (أُولئِكَ لَهُمْ نَصِيبُ مِمَّا كَسَبُوا وَ اللَّهُ سَرِيعُ الْحِسابِ).

در حقیقت، این آیه نقطه مقابل جمله ای است که در آیات قبل درباره گروه اول آمد که می فرماید: آنها نصیبی در آخرت ندارند. ان

آيه 203

* (آيه 203)-این آیه آخرین آیه ای است که در اینجا درباره مراسم حج سخن می گوید و سنتهای جاهلی را در رابطه با تفاخرهای موهوم نسبت به نیاکان و گذشتگان درهم می شکند و به آنها توصیه می کنند که بعد از مراسم عید به یاد خدا باشند. می فرماید: «و خدا را در روزهای معینی یاد کنید: (روزهای 11 و 12 و 13 ماه ذی حجه).» (وَ اذْكُرُوا اللَّهَ فِي أَيَّامٍ مَعْدُوداتٍ).

این «اذکار» در احادیث اسلامی به این صورت تعیین شده که بعد از پانزده نماز که آغاز آن نماز ظهر روز عید قربان و پایانش نماز روز سیزدهم است، جمله های الهام بخش زیر تکرار گردد: «الله اكبر الله أكبر لا إله إلا الله والله اكبر ولله الحمد الله اكبر على ما هدانا الله اكبر على ما رزقنا مين بهيمة الأنعام». .

سپس در دنبال این دستور می افزاید: «و هرکس شتاب کند، و (ذکر خدا را در دو روز انجام دهد، گناهی بر او نیست؛ و هر که تأخیر کند، (و سه روز انجام دهد نیز) گناهی بر او نیست؛ برای کسی که تقوا پیشه کند» (فَمَنْ تَعَجَّلَ فِي يَوْمَيْنِ فَلا إِثْمَ

ص: 183

عَلَيْهِ وَ مَنْ تَأَخَّرَ فَلا إِثْمَ عَلَيْهِ لِمَنِ اتَّقى).

این تعبیر در حقیقت اشاره به نوعی تخییر در اداء ذكر خدا، میان دو روز و سه روز می باشد.

و در پایان آیه یک دستور کلی به تقوا داده می فرماید: «و از خدا بپرهیزید؛ و بدانید شما به سوی او محشور خواهید شد، (وَ اتَّقُوا اللَّهَ وَ اعْلَمُوا أَنَّكُمْ إِلَيْهِ تُحْشَرُونَ).

این جمله می تواند اشاره به این باشد که مراسم روحانی حج، گناهان گذشته شما را پاک کرده و همچون فرزندی که از مادر متولد شده است پاک از این مراسم باز می گردید، اما مراقب باشید بعد خود را آلوده نکنید.

آيه 204

* (آيه 204)-شأن نزول: در مورد نزول این آیه و دو آیه بعد گفته اند: این آیات درباره اخنس بن شريق نازل شده که مردی زیبا و خوش زبان بود و تظاهر به دوستی پیامبر (ص) می کرد و سوگند می خورد که آن حضرت را دوست دارد و به خدا ایمان آورده است. پیامبر هم که مأمور به ظاهر بود، با او گرم می گرفت. ولی او در باطن مرد منافقی بود. در یک ماجرا زراعت بعضی از مسلمانان را آتش زد و چار پایان آنان را کشت. این سه آیه نازل شد و به این ترتیب پرده از روی کار او برداشته شد.

تفسیر: در این آیه به بعضی از منافقان اشاره کرده می فرماید: «و از مردم کسانی هستند که گفتار آنان، در زندگی دنیا مايه اعجاب تو می شود؛ ( در ظاهر، اظهار محبت شدید می کنند و خدا را بر آنچه در دل دارند گواه می گیرند. این در حالی است که آنان، سرسخت ترین دشمنانند» (وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ يُعْجِبُكَ قَوْلُهُ فِي الحيوة الدُّنْيا وَ يُشْهِدُ اللَّهَ عَلى ما فِي قَلْبِي وَ هُوَ أَلَدُّ الْخِصامِ).

«ألد» به معنی کسی است که دشمنی شدید دارد و «خصام» معنی مصدری دارد و به معنی خصومت و دشمنی است.

آيه 205

* (آيه 205)-سپس می افزاید: نشانه آن، این است که هنگامی که روی بر می گردانند و از نزد تو خارج می شوند، در راه فساد در زمین، کوشش می کنند، و

ص: 184

زراعتها و چارپایان را نابود می سازند؛ (با اینکه می دانند) خدا فساد را دوست نمی دارد، (وَ إِذَا تولی سعئ فِي الْأَرْضِ لِيُفْسِدَ فِيها وَ يُهْلِكَ الْحَرْثَ وَ النَّسْلَ وَ اللَّهُ لا یحب الْفَسَادِ).

آری اگر اینها در اظهار دوستی و محبت به پیامبر اسلام و پیروان او صادق بودند، هرگز دست به فساد و تخریب نمی زدند. ظاهر آنان دوستی خالصانه است اما در باطن، بی رحم ترین و سرسخت ترین دشمنانند.

حرث» به معنی زراعت و «نسل» به معنی اولاد است و بر اولاد انسان و غیر انسان اطلاق می شود. جمله يهلك الحرث والنسل، تولید فساد را در سطح جامعه در زمینه اموال و انسانها شامل می شود.

آيه 206

* (آيه 206)-در این آیه می افزاید: «و هنگامی که به آنها گفته شود: از خدا بترسید (لجاجت آنان بیش تر می شود؛ و) لجاجت و تعصب، آنها را به گناه می کشاند» (وَ إِذا قِيلَ لَهُ اتَّقِ اللَّهَ أَخَذَتْهُ الْعِزَّةُ بِالْإِثْمِ).

او نه به اندرز ناصحان گوش فرا می دهد و نه به هشدارهای الهی؛ بلکه پیوسته با غرور و نخوت مخصوص به خود، بر خلاف کاری هایش می افزاید. چنین کسی را جز آتش دوزخ رام نمی کند. از این رو در پایان آیه می فرماید: «آتش دوزخ برای آنان کافی است؛ و چه بد جایگاهی است» (فَحَسْبُهُ جَهَنَّمُ وَ لَبِئْسَ الْمِهادُ).

آيه 207

* (آيه 207)-شأن نزول: مفسر معروف اهل تسنن ثعلبی می گوید: هنگامی که پیامبر اسلام (ص) تصمیم گرفت مهاجرت کند و مشرکان اطراف خانه او را برای حمله به او محاصره کرده بودند، دستور داد علی (ع) در بستر او بخوابد و پارچه سبزرنگی که مخصوص خود پیغمبر بود، روی خود بکشد. و در این هنگام خداوند به جبرئیل و میکائیل وحی فرستاد که من بين شما برادری ایجاد کردم و عمر یکی از شما را طولانی تر قرار دادم، کدام یک از شما حاضر است ایثار به نفس کند؟ هیچکدام حاضر نشدند. به آنها وحی شد: اکنون علی (ع) در بستر پیغمبر خوابیده و آماده شده جان خویش را فدای او سازد، به زمین

ا عزت ، در اصل نقطه مقابل ذلت است ولی در اینجا به معنی غرور و نخوت می باشد.

ص: 185

بروید و حافظ و نگهبان او باشید.

هنگامی که جبرئیل بالای سر و میکائیل پایین پای علی (ع) نشسته بودند جبرئیل می گفت: به به آفرین به تو ای علی، خداوند به واسطه تو بر فرشتگان مباهات می کند؟

در این هنگام آیه نازل گردید. به همین دلیل، آن شب تاریخی به نام «ليلة المبيت» نامیده شده است.

تفسير: گرچه این آیه در مورد هجرت پیغمبر و فداکاری علی (ع) نازل شده ولی مفهوم و محتوای کلی و عمومی دارد و در واقع نقطه مقابل چیزی است که در آیات قبل در مورد منافقان وارد شده بود. می فرماید: «بعضی از مردم ( با ایمان و فداکار، همچون علی (ع) در ليلة المبيت به هنگام خفتن در جایگاه پیغمبر (ص)) جان خود را به خاطر خشنودی خدا می فروشند؛ و خداوند نسبت به بندگان مهربان است» (وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ يُشْرَى نَفْسَهُ ابْتِغاءَ مَرْضاتِ اللَّهِ وَ اللَّهُ رَءُوفُ بِالْعِبَادِ).

جمله «والله روف بالعباد» ممکن است اشاره به این باشد که خداوند در عین اینکه بخشنده جان به انسان است همان را خریداری می کند و بالاترين بها را که همان خشنودی اوست، به انسان می پردازد.

قابل توجه اینکه فروشنده، انسان و خریدار، خدا و متاع، جان و بهای معامله، خشنودی ذات پاک اوست، در حالی که در موارد دیگر بهای این گونه معاملات را بهشت جاویدان و نجات از دوزخ ذکر کرده است. |

به هر حال، آیه فوق با توجه به شأن نزول یکی از بزرگ ترین فضائل علی (ع) است که در بیشتر منابع اسلامی ذکر شده است.

آيه 208

* (آيه 208)-صلح جهانی تنها در سایه ایمان - بعد از اشاره به دو گروه (گروه مؤمنان بسیار خالص و منافقان مفسد) در آیات گذشته، همه مؤمنان را در این آیه مخاطب ساخته می فرماید: «ای کسانی که ایمان آورده اید، همگی در صلح و آشتی در آیید» (يا أَيُّهَا الَّذِينَ أَمِنُوا ادْخُلُوا فِي السِّلْمِ كَافَّةً)

ص: 186

وسلم» و «سلام» در لغت به معنی صلح و آرامش است.

از مفهوم این آیه استفاده می شود که صلح و آرامش تنها در پرتو ایمان امکان پذیر است.

اصولا در مقابل عوامل پراکندگی (زبان و نژاد و ..) یک حلقه محكم اتصال در میان قلوب بشر لازم است، این حلقه اتصال تنها ایمان به خداست که مافوق این اختلافات است.

سپس می افزاید: «و از گامهای شیطان، پیروی نکنید؛ که او دشمن آشکار شماست» (وَ لا تَتَّبِعُوا خُطُواتِ الشَّيْطانِ إِنَّهُ لَكُمْ عَدُوُّ مُبِینُ).

خطوات» جمع «خطوه» به معنی گام و قدم است. در اینجا نیز این حقیقت تکرار شده که انحراف از صلح و عدالت و تسلیم شدن در برابر انگیزه های دشمنی و جنگ و خونریزی از مراحل ساده و کوچک شروع می شود و به مراحل حاد و خطرناک منتهی می گردد.

از جمله «إنه لكم عدو مبين» متضمن استدلال زنده و روشنی است می گوید: دشمنی شیطان با شما چیزی مخفی و پوشیده نیست، او از آغاز آفرینش آدم، برای دشمنی با او کمر بست، با این حال چگونه تسلیم وسوسه های او می شوید؟

آيه 209

* (آيه 209)-در این آیه به همه مؤمنان هشدار می دهد: «و اگر بعد از این همه) نشانه های روشن، که برای شما آمده است، لغزش کردید و گمراه شدید، بدانید از چنگال عدالت خدا، فرار نتوانید کرد؛) که خداوند، توانا و حکیم است» (فَإِنْ زَلَلْتُمْ مِنْ بَعْدِ ما جَاءَ تکمم الْبَيِّناتُ فَاعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ عَزِيزُ حَكِيمُ).

برنامه روشن، راه روشن و مقصد هم معلوم است. با این حال جایی برای لغزش و قبول وسوسه های شیطانی نیست. اگر منحرف شوید قطعا مقصر خود شمایید و بدانید خداوند قادر و حکیم شما را مجازات عادلانه خواهد کرد.

آيه 210

* (آيه 210)-این آیه گرچه از آیات پیچیده قرآن به نظر می رسد ولی دقت روی تعبیرات آن ابهام را برطرف می سازد. در اینجا روی سخن به پیامبر (ص) است. می فرماید: «آیا ( پیروان فرمان شیطان، پس از این همه نشانه ها و برنامه های روشن)

ص: 187

انتظار دارند که خداوند و فرشتگان در سایه هایی از ابرها به سوی آنان بیایند و دلایل تازه ای در اختیارشان بگذارند؟! با اینکه چنین چیزی محال است! (هَلْ يَنْظُرُونَ إِلاَّ أَنْ يَأْتِيَهُمُ اللَّهُ فِي ضلل مِنَ الْعَامِ والمَلَائِكَةُ).

و همه چیز انجام شده» (وَ قَضَى الْأَمْرِ).

منظور از پایان گرفتن کار، نزول عذاب الهی بر کافران لجوج می باشد زیرا ظاهر آیه مربوط به این جهان است. و در پایان آیه می فرماید: «و همه کارها به سوی خدا بازگردانده می شود»(وَ إِلَى اللَّهِ تُرْجَعُ الْأُمُورُ).

امور مربوط به ارسال پیامبران و نزول کتابهای آسمانی و تبیین حقایق بازگشت به او می کند همان گونه که امر حساب و کیفر و پاداش به او باز می گردد.

رؤیت خداوند - بی شک مشاهده حتی تنها در مورد اجسامی صورت می گیرد که دارای رنگ و مکان و محل است. بنابراین در مورد ذات خداوند که مافوق زمان و مکان است معنی ندارد. ذات پاک او، نه در دنیا با این چشم دیده می شود و نه در آخرت؛ دلایل عقلی این مسأله به قدری روشن است که ما را از شرح و بسط بی نیاز می کند.

البته مشاهده خداوند با چشم دل هم در این جهان ممکن است و هم در جهان دیگر و مسلما در قیامت که ذات پاک او ظهور و بروز قوی تری دارد این مشاهده قوی تر خواهد بود.

آيه 211

* (آيه 211)-این آیه در حقیقت یکی از مصادیق آیات گذشته است چرا که در آیات گذشته سخن از مؤمنان و كافران و منافقان بود؛ کافرانی که بر اثر لجاجت، آیات و دلايل روشن را نادیده گرفته به بهانه جویی می پرداختند و بنی اسرائیل یکی از مصادیق روشن این معنی هستند. می فرماید: «از بنی اسرائیل بپرس: چه اندازه نشانه های روشن به آنها دادیم؟» (سَلْ بَنِي إِسْرائِيلَ كَمْ ءاتيناهم مِنْ ءایةٍ بَيِّنَةُ).

ولی آنان نعمتها و امکانات مادی و معنوی را که خداوند در اختیارشان

ص: 188

گذاشته بود در راه غلط به کار گرفتند.

سپس می افزاید: «و کسی که نعمت خدا را، پس از آنکه به سراغش آمد، تبدیل کند و در مسیر خلاف به کار گیرد، گرفتار عذاب شديد الهی خواهد شد) که خداوند سخت کیفر است» (وَ مَنْ يُبَدِّلْ نِعْمَةَ اللَّهِ مِنْ بَعْدِ ما جاءَتْهُ فَإِنَّ اللَّهَ شَدِيدُ الْعِقابِ).

منظور از « تبدیل نعمت» این است که انسان امکانات و منابع مادی و معنوی را که در اختیار دارد در مسیرهای انحرافی و گناه به کار گیرد.

مسأله تبدیل نعمت و سرنوشت دردناک ناشی از آن منحصر به بنی اسرائیل نیست، هم اکنون دنیای صنعتی گرفتار این بدبختی بزرگ است زیرا با اینکه خداوند نعمتها و امکاناتی در اختیار انسان امروز قرار داده که در هیچ دورانی از تاریخ سابقه نداشته ولی به خاطر دوری از تعليمات الهی پیامبران گرفتار تبدیل نعمت شده و آنها را به صورت وحشتناکی در راه فنا و نیستی خود به کار گرفته و از آن مخرب ترین سلاحها برای ویرانی جهان ساخته و یا از قدرت مادی خویش برای توسعه ظلم واستعمار واستثمار بهره گرفته و دنیا را از هر نظر به جایگاهی نا امن مبدل کرده است.

آيه 212

* (آيه 212)-شأن نزول: ابن عباس مفسر معروف می گوید: این آیه درباره اقلیت اشرافی و رؤسای قریش نازل شد که زندگی بسیار مرفهی داشتند و جمعی از مؤمنان ثابت قدم که از نظر زندگی مادی فقیر و تهیدست بودند را استهزا می کردند و می گفتند: اگر پیامبر اسلام شخصیتی داشت و از طرف خدا بود اشراف و بزرگان از او پیروی می کردند. آیه نازل شد و به سخنان بی اساس آنها پاسخ داد.

تفسیر: شأن نزول آیه مانع از آن نیست که یک قاعده کلی از آن استفاده کرده یا آن را مكمل آیه پیشین درباره يهود بدانیم. آیه می گوید: «زندگی دنیا برای کافران زینت داده شده است» (بَيْنَ الَّذِينَ كَفَرُوا الحيوة الدُّنْيَا).

از این رو از باده غرور سر مست شده و افراد با ایمان را (که گاهی دستشان تھی است)، مسخره میکنند» (وَ يَسْخَرُونَ مِنَ الَّذِينَ ءامنوا).

ص: 189

در حالی که پرهیزگاران در قیامت، بالاتر از آنان هستند» (وَ الَّذِينَ اقوا فَوْقَهُمْ يَوْمَ الْقِيمَةِ).

چرا که ارزشهای حقیقی در آنجا آشکار می گردد و صورت عینی به خود می گیرد و مؤمنان در درجات بالایی قرار خواهند گرفت. «و خداوند، هر کس را بخواهد بدون حساب روزی می دهد» (وَ اللَّهُ يَرْزُقُ مَنْ يَشاءُ بغیر حِسَابٍ).

اینها در حقیقت بشارت و آرامشی است برای مؤمنان فقیر و هشدار و تهدیدی است برای ثروتمندان مغرور و بی ایمان.

بی حساب بودن روزی خداوند نسبت به افراد با ایمان اشاره به این است که هرگز پاداشها و مواهب الهی به اندازه اعمال ما نیست؛ بلکه مطابق کرم و لطف است و می دانیم لطف و کرمش حد و حدودی ندارد.

آيه 213

* (آيه 213)-بعد از بیان حال مؤمنان و منافقان و کفار در آیات پیشین، در این آیه به سراغ یک بحث اصولی و جامع در مورد پیدایش دین و مذهب و اهداف و مراحل مختلف آن می رود. می فرماید: «مردم (در آغاز) یک دسته بودند» (کان النَّاسُ أُمَّةً وَاحِدَةً)

و تضادی در میان آنها وجود نداشت. زندگی بشر و اجتماع او ساده بود. فطرتها دست نخورده و انگیزه های هوی و هوس و اختلاف و کشمکش در میان آنها ناچیز بود . این مرحله اول زندگی انسانها بود.

سپس زندگی انسانها شكل اجتماعی به خود گرفت زیرا انسان برای تکامل آفریده شده و تکامل او تنها در دل اجتماع تأمین می گردد . این مرحله دوم زندگی انسانها بود.

ولی به هنگام ظهور اجتماع، اختلافات و تضادها به وجود آمد، چه از نظر ایمان و عقیده و چه از نظر عمل و تعیین حق و حقوق هر کس و هر گروه در اجتماع ؛ و اینجا بشر تشنه قوانین و تعلیمات انبیا و هدایتهای آنها می گردد تا به اختلافات او در جنبه های مختلف پایان دهد . این مرحله سوم بود. در این حال، «خداوند،

ص: 190

پیامبران را برانگیخت؛ تا مردم را بشارت و بیم دهند» (فبعث الله البيين مبيرين و منذرين). و این مرحله چهارم بود.

در اینجا انسانها با هشدارهای انبیا و توجه به مبدأ و معاد و جهان دیگر که در آنجا پاداش و کیفر اعمال خویش را در می یابند، برای گرفتن احکام و قوانین الهی آمادگی پیدا کردند. از این رو می فرماید: «و کتاب آسمانی، که به سوی حق دعوت می کرد، با آنها نازل نمود؛ تا در میان مردم، در آنچه اختلاف داشتند، داوری کند » (وَ أَنْزَلَ مَعَهُمُ الْكِتابَ بِالْحَقِّ لِيَحْكُمَ بَيْنَ النَّاسِ فِيمَا اخْتَلَفُوا فِيهِ).

و به این ترتیب، ایمان به انبيا و تمسک به تعلیمات آنها و کتب آسمانی، آبی بر آتش اختلافات فروریخت و آن را خاموش ساخت . و این مرحله پنجم بود.

این وضع مدتی ادامه یافت ولی کم کم وسوسه های شیطانی و امواج خروشان هوای نفس کار خود را در میان گروهی کرد. به همین خاطر، آیه می فرماید: افراد با ایمان در آن اختلاف نکردند؛ تنها (گروهی از کسانی که کتاب را دریافت داشته بودند، و نشانه های روشن به آنها رسیده بود، به خاطر انحراف از حق و ستمگری، در آن اختلاف کردند» (وَ مَا اخْتَلَفَ فِيهِ إِلاَّ الَّذِينَ أَوْ تَوِّهْ مِنْ بَعْدِ مَا جَاءَ تَهُمُّ البینات بَغْياً بَيْنَهُمْ). و این مرحله ششم بود.

در اینجا مردم به دو گروه تقسیم شدند: مؤمنان راستین که در برابر حق تسلیم بودند، آنها برای پایان دادن به اختلافات جدید به کتب آسمانی و تعلیمات انبیا بازگشتند و به حق رسیدند. بدین رو می فرماید: «خداوند، آنهایی را که ایمان آورده بودند، به حقیقت آنچه مورد اختلاف بود، به فرمان خودش، رهبری نمود»؛ اما افراد بی ایمان، همچنان در گمراهی و اختلاف، باقی ماندند (فَهَدَى اللَّهُ الَّذِينَ أَمِنُوا لِمَا اخْتَلَفُوا فِيهِ مِنَ الْحَقِّ بِإِذْنِهِ). و این مرحله هفتم بود.

در پایان آیه می فرماید: «و خدا، هر کس را بخواهد، به راه راست هدایت میکند» (وَ اللَّهُ يَهْدِي مَنْ يَشاءُ إِلى صِراطٍ مُسْتَقِيمٍ).

اشاره به اینکه مشیت الهی که آمیخته با حکمت اوست، گزاف و بی حساب نیست و از هرگونه تبعیض ناروا برکنار است.

ص: 191

تمام کسانی که دارای نیت پاک و روح تسلیم در برابر حق هستند مشمول هدایتهای او می شوند.

آيه 214

* (آيه 214)-شأن نزول: بعضی از مفسران گفته اند: در جنگ احزاب هنگامی که ترس بر مسلمانان غالب شد و در محاصره قرار گرفتند، این آیه نازل شد و آنان را به صبر و استقامت دعوت نمود و وعدۂ یاری و نصرت به آنها داد.

تفسير: از این آیه چنین بر می آید که جمعی از مؤمنان می پنداشتند که عامل اصلی ورود در بهشت تنها اظهار ایمان به خداست بی آنکه تلاش و کوششی به خرج دهند. قرآن در برابر این تفکر نادرست می فرماید: «آیا گمان کردید داخل بهشت می شوید، بی آنکه حوادثی همچون حوادث گذشتگان به شما برسد؟!» (أَمْ حَسِبْتُمْ أَنْ تَدْخُلُوا الْجَنَّةَ وَ لَمَّا يَأْتِيكُمْ مَثَلُ الَّذِينَ خَلَوْا مِنْ قَبْلِكُمْ).

همانان که گرفتاریها و ناراحتیها به آنها رسید، و آن چنان ناراحت شدند که پیامبر و افرادی که با او ايمان آورده بودند گفتند: پس یاری خداکی خواهد آمد؟!»(مَسَّتْهُمُ الْبَأْساءُ وَ الضَّرَّاءُ وَ زُلْزِلُوا حَتَّى يَقُولَ الرَّسُولُ وَ الَّذِينَ ءامنوا مَعَهُ مَتى نَصْرُ اللَّهِ).

البته آنها این جمله را به عنوان اعتراض و ایراد نمی گفتند؛ بلکه به عنوان تقاضا و انتظار مطرح می کردند و چون آنها نهایت استقامت خود را در برابر این

حوادث به خرج دادند و دست به دامن الطاف الهی زدند، به آنها گفته شد: «آگاه باشید، یاری خدا نزدیک است!» (أَلا إِنَّ نَصْرَ اللَّهِ قَرِيبُ).

در حقیقت، این آیه به یکی از سنن الهی که در همه اقوام جاری بوده است، اشاره می کند و به مؤمنان در همه قرون و اعصار هشدار می دهد که برای پیروزی و موفقیت و نایل شدن به مواهب بهشتی، باید به استقبال مشکلات بروند و فداکاری کنند و این آزمونی است که مؤمنان را پرورش می دهد. |

آيه 215

* (آيه 215)-شأن نزول: عمرو بن جموح که پیرمردی بزرگ و ثروتمند بود، به پیامبر (ص) عرض کرد: از چه چیز صدقه بدهم و به چه کسانی؟ این آیه نازل شد و به

ص: 192

او پاسخ گفت.| و تفسیر: در قرآن مجید آیات فراوانی درباره انفاق و بخشش در راه خدا آمده است. همین امر سبب می شد که درباره جزییات از پیامبر (ص) سؤال کنند. بدین رو، در آیه مورد بحث می فرماید: «از تو سؤال می کنند چه چیز انفاق کنند؟» ( یَسئِلُونَكَ مَاذَا يُنْفِقُونَ).

سپس می افزاید: «بگو: هر خیر و نیکی (و سرمایه سودمند مادی و معنوی) که انفاق می کنید، باید برای پدر و مادر و نزدیکان و یتیمان و مستمندان و درماندگان در راه باشد» (قُلْ ما أَنْفَقْتُمْ مِنْ خَيْرٍ فَلِلْوالِدَيْنِ وَ الْأَقْرَبِينَ وَ الْيَتامى وَ الْمَساكِينِ وَ ابْنِ السَّبِيلِ).

مسلما ذکر این پنج طایفه به عنوان بیان مصداقهای روشن است و منحصر به آنها نمی باشد. |

در پایان آیه می فرماید: «و هر کار خیری که انجام دهید، خداوند از آن آگاه است» (وَ ما تَفْعَلُوا مِنْ خَيْرٍ فَإِنَّ اللَّهَ بِهِ عَلِيمُ).

لازم نیست تظاهر کنید و مردم را از کار خویش آگاه سازید، چه بهتر که برای اخلاص بیشتر انفاقهای خود را پنهان سازید زیرا کسی که پاداش می دهد از همه چیز باخبر است و کسی که جزا به دست اوست حساب همه نزد اوست.

جمله «وما تفعلوا» معنی وسیعی دارد که تمام اعمال خیر را شامل می شود.

و جمله «ما أنفقتم من خير» (هر خیر و نیکی که انفاق میکنید)، می گوید انفاق از هر موضوع خوبی می تواند باشد و تمام نیکیها را شامل می شود؛ از اموال باشد یا خدمات، از موضوعات مادی باشد یا معنوی.

در ضمن تعبير «خیر» نشان می دهد که مال و ثروت ذا تا چیز بدی نیست، بلکه یکی از بهترین وسائل خیر است، مشروط بر اینکه به نیکی از آن بهره گیری شود. |

آيه 216

* (آيه 216)-آیه گذشته بیشتر در مورد انفاق اموال بود، در این آیه سخن از انفاق جانها در راه خداست و این هر دو در میدان فداکاری دوش به دوش یکدیگر

ص: 193

قرار دارند. می فرماید: «جهاد در راه خدا، بر شما مقرر شد؛ در حالی که برایتان ناخوشایند است» (کُتِبَ عَلَيْكُمُ الْقِتالُ وَ هُوَکُرهُ لَكُمْ).

تعبير «ب» (نوشته شده)، اشاره به حتمی و قطعی بودن این فرمان الهی است.

اگره» به معنی اسم مفعول، یعنی مکروه است و مکروه بودن و ناخوشایند بودن جنگ، اگر چه با دشمن و در راه خدا بوده باشد، برای انسانهای معمولی یک امر طبیعی است زیرا در جنگ هم تلف اموال وهم نفوس و هم جراحتها و مشقتهاست. البته برای عاشقان شهادت در راه حق و کسانی که در سطح بالایی از معرفت قرار دارند، جنگ با دشمنان حق، شربت گوارایی است که همچون تشنه کامان به دنبال آن می روند و مسلما حساب آنها از حساب توده مردم جداست.

سپس به یک اصل اساسی که حاکم بر قوانین تکوینی و تشریعی خداوند است اشاره می کند می فرماید: «چه بسا چیزی را خوش نداشته باشید، حال آنکه خیر شما در آن است» (وَ عَسى أَنْ تَكْرَهُوا شَيْئاً وَ هُوَ خَيْرُ لَكُمْ).

به عکس، کناره گیری از جنگ و عافیت طلبی ممکن است خوشایند شما باشد در حالی که چنین نیست. «چه بسا چیزی را دوست داشته باشید، حال آنکه شتر شما در آن است» (وَ عَسى أَنْ تُحِبُّوا شَيْئاً وَ هُوَ شَرُّ لَكُمْ).

در پایان آیه می فرماید: «و خدا می داند، و شما نمی دانید» (وَ اللَّهُ يَعْلَمُ وَ أَنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ).

پروردگار جهان با این لحن قاطع می گوید: افراد بشر نباید تشخیص خود را در مسائل مربوط به سرنوشتشان حاکم سازند چرا که علم آنها از هر نظر محدود و ناچیز است و معلوماتشان در برابر مجهولات همچون قطره ای در برابر دریاست.

آنها با توجه به علم محدود خود نباید در برابر احکام الهی روی درهم کشند. باید بدانند که اگر خداوند، جهاد و روزه و حج را تشریع کرده، همه به سود آنهاست.

توجه به این حقیقت روح انضباط و تسلیم در برابر قوانین الهی را در انسان

ص: 194

پرورش می دهد و درک و دید او را از محیطهای محدود فراتر می برد و به نامحدود یعنی علم بی پایان خدا پیوند می دهد.

آيه 217

* (آيه 217)-شأن نزول: پیش از جنگ بدر پیامبر اسلام (ص) عبدالله بن جحش را طلبید و نامه ای به او داد، به وی فرمان داد پس از آنکه دو روز راه پیمود نامه را بگشايد و طبق آن عمل کنند. او پس از دو روز طی طریق نامه را گشود و چنین یافت:

پس از آنکه نامه را باز کردی تا نخله (زمینی که بین مکه و طائف است) پیش برو و در آنجا وضع قریش را زیر نظر بگیر و جریان را به ما گزارش بده.» |

عبدالله با همراهانش حرکت کردند، هنگامی که به نخله رسیدند به قافلهای از قریش برخورد کردند که عمرو بن حضرمی در آن بود، به آنها حمله کردند عمرو بن حضرمی را کشتند و قافله را با دو نفر نزد پیامبر (ص) آوردند. حضرت به آنان فرمود: «من به شما دستور نداده بودم که در ماه های حرام نبرد کنید. مشرکان نیز زبان به طعن گشودند که محمد جنگ و خونریزی را در ماه های حرام، حلال شمرده است. آیه مورد بحث نازل شد، سپس عبد الله بن جحش و همراهانش اظهار کردند که در این راه برای درک ثواب جهاد کوشش کرده اند؛ و از پیامبر پرسیدند که آیا اجر مجاهدان را دارند؟ آیه بعد (آیه 218) نازل گردید.

تفسير: این آیه درصدد پاسخگویی به پاره ای از سؤالها درباره جهاد و استثناهای آن است. نخست می فرماید: «از تو، درباره جنگ کردن در ماه حرام، سؤال می کنند» (یَسئَلُونَكَ عَنِ الشَّهْرِ الْحَرامِ قِتالٍ فِیهِ).

بگو: جنگ در آن، (گناهی بزرگ است» (قُلْ قِتالُ فِيهِ كَبِيرُ).

و به این ترتیب، سنتی را که از زمانهای قدیم و اعصار انبیای پیشین در میان عرب در مورد تحریم پیکار در ماه های حرام (رجب، ذی القعدہ، ذی الحجه و محرم) وجود داشته با قاطعیت امضا می کند.

سپس می فرماید: چنین نیست که این قانون استثنایی نداشته باشد، نباید اجازه داد گروهی فاسد و مفسد زیر چتر این قانون هر ظلم و فساد وگناهی را مرتکب شوند. درست است که جهاد در ماه حرام مهم است «ولی جلوگیری از راه

ص: 195

خدا (و گرایش مردم به آیین حق) و کفر ورزیدن نسبت به او و هتک احترام مسجد الحرام، و اخراج ساکنان آن، نزد خداوند مهم تر از آن است» (وَ صَدُّ عَنْ سَبِيلِ اللَّهِ وَ فربه وَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ وَ إِخْراجُ أَهْلِهِ مِنْهُ أَكْبَرُ عندالله).

سپس می افزاید: «و ایجاد فتنه، (و محیط نامساعد، که مردم را به کفر، تشویق و از ایمان بازدارد) حتى از قتل بالاتر است» (وَ الْفِتْنَةُ أَكْبَرُ مِنَ الْقَتْلِ).

چرا که آن جنایتی است بر جسم انسان و این جنایتی است بر جان و روح و ایمان انسان.

بعد چنین ادامه می دهد: مسلمانان نباید تحت تأثیر تبلیغات انحرافی مشرکان قرار گیرند زیرا در آنها پیوسته با شما می جنگند، تا اگر بتوانند شما را از آیینتان برگردانند و به کمتر از این قانع نیستند (وَ لا يَزالُونَ يُقاتِلُونَكُمْ حَتَّى يردوکم عَنْ دینکم إِنِ اسْتَطَاعُوا).

بنابراین، محکم در برابر آنها بایستید و به وسوسه های آنها در زمینه ماه حرام و غیر آن اعتنا نکنید.

سپس به مسلمانان در زمینه بازگشت از دین خدا هشدار جدی داده می گوید: ولی کسی که از آیینش برگردد، و در حال کفر بمیرد، تمام اعمال نیک (گذشته) او در دنیا و آخرت، بر باد می رود، و آنان اهل دوزخند و همیشه در آن خواهند بود»(وَ مَنْ يَرْتَدِدْ مِنْكُمْ عَنْ دِينِهِ فَيَمُتْ وَ هُوَ كافِرُ فأو لئك حَبِطَتْ أَعْمالُهُمْ فِي الدُّنْيا والأخرة وَ أَ وَلِيِّكَ أضحاب النَّارِ هُمْ فِيها خالِدُونَ).

چه مجازاتی از این سخت تر که تمام اعمال نیک انسان نابود شود!

آيه 218

* (آيه 218)-در این آیه به نقطه مقابل این گروه اشاره کرده می فرماید: «کسانی که ایمان آورده و کسانی که هجرت کرده و در راه خدا جهاد نموده اند، امید به رحمت پروردگار دارند و خداوند آمرزنده و مهربان است» (إِنَّ الَّذِينَ ءامنوا وَ الَّذِينَ هاجَرُوا وَ جاهَدُوا فِي سَبِيلِ اللَّهِ أَ وَلِيِّكَ یرجون رَحْمَتَ اللَّهِ وَ اللَّهُ غَفُورُ رَحِيمُ).

آنها در پرتو این سه کار بزرگ (ایمان، هجرت و جهاد) اگر مرتکب اشتباهاتی

ص: 196

نیز بشوند، ممکن است مشمول عنایات و مغفرت الهی گردند.

آيه 219

* (آيه 219)-شأن نزول: در مورد نزول این آیه گفته اند: گروهی از یاران پیامبر (ص) خدمتش آمدند و عرض کردند: حکم شراب و قمار که عقل را زایل و مال را تباه می کند بیان فرما. آیه نازل شد و به آنها پاسخ داد.

تفسير: این آیه از یک سؤال درباره شراب و قمار آغاز می شود. می فرماید: درباره شراب و قمار از تو سؤال می کنند»(یَسئَلُونَکَ عَنِ الخَمرِ وَ المَیسِر).

«خمر» در اصطلاح شرع به معنی هر مایع مست کننده است هر چند در لغت برای هر یک از انواع مشروبات الکلی اسمی قرار داده شده است.

و «مسر» از ماده «سر» به معنی سهل و آسان است و از آنجا که قمار در نظر بعضی از مردم وسيله آسانی برای نیل به مال و ثروت است، به آن میسر گفته شده است.

سپس در جواب می فرماید: «بگو: در آنها گناه و زیان بزرگی است؛ و منافعی از نظر مادی برای مردم در بردارد؛ ولی) گناه آنها از نفعشان بیشتر است» (قُلْ فِيهِما إِثْمُ كَبِيرُ وَ مَنافِعُ لِلنَّاسِ وَ إِثْمُهُما أَكْبَرُ مِنْ نَفْعِهِما).

بنابراین، هیچ انسان عاقلی به خاطر آن نفع کم به این همه زیان تن در نمی دهد.

دومین سؤالی که در این آیه مطرح است درباره انفاق می باشد. می فرماید: «و از تو می پرسند: چه چیز انفاق کنند؟ (وَ يَسْئَلُونَكَ ماذا يُنْفِقُونَ).

بگو: از مازاد نیازمندی خود»(قُلِ العَفوِ).

عفو» به معنی از بین بردن اثر، حد وسط و میانه هر چیز، مقدار اضافی چیزی و بهترین قسمت مال آمده است. شاید در اینجا به معنی مغفرت و گذشت از لغزش دیگران باشد. مطابق این معنی تفسیر آیه چنین می شود: بگو: بهترین اتفاق، انفاق عفو و گذشت است.

با توجه به اوضاع اجتماعی عرب جاهلی و محل نزول قرآن، به خصوص مکه و مدینه که از نظر دشمنی و کینه توزی و عدم گذشت در حد اعلا بودند، هیچ

ص: 197

مانعی ندارد که آنها سؤال از انفاق اموال کنند ولی نیاز شدید به انفاق عفو، سبب شود که قرآن آنچه را لازم تر است در پاسخ بیان کند. و این یکی از شئون فصاحت و بلاغت است که گوینده پاسخ طرف را رها کرده و به مهم تر از آن می پردازد.

در پایان آیه می فرماید: «این چنین خداوند آیات را برای شما روشن می سازد؛ شاید اندیشه کنید» (كَذلِكَ يُبَيِّنُ اللَّهُ لَكُمْ الأيات لَعَلَّكُمْ تَتَفَكَّرُونَ).

آيه 220

* (آيه 220)-شأن نزول: پس از نزول آیاتی که در آن از نزدیک شدن به اموال و دارایی یتیمان و نیز از خوردن اموال آنها نهی شده، مردمی که یتیمی در خانه داشتند، از کفالت وی فاصله گرفتند و حتی گروهی آنان را از خانه خود بیرون کردند، یا در خانه برای آنان وضعی به وجود آورده بودند که کم تر از بیرون کردن نبود. این عمل هم برای سرپرستان و هم برای یتیمان مشکلات فراوانی به بار می آورد. خدمت پیامبر رسیده و از این طرز عمل سؤال کردند، در پاسخ آنها این آیه نازل شد.

تفسیر: در این آیه، مرکز اصلی فکر و اندیشه را چنین بیان می کند، می گوید: تا اندیشه کنید « درباره دنیا و آخرت» (فِي الدُّنْيا والأخرة).

در حقیقت، با اینکه انسان مأمور است در برابر خدا و پیامبرانش تسلیم باشد، در عین حال موظف است که این اطاعت فرمان را با فکر و اندیشه انجام دهد، نه اینکه کورکورانه پیروی کند. به عبارت روشن تر، باید از اسرار احکام الهی آگاه گردد و با درک صحیح آنها را انجام دهد.

سپس به پاسخ سومین سؤال می پردازد می فرماید: «و از تو درباره يتيمان سؤال می کنند» (وَ یَسئَلُونَکَ عَنِ الْيَتَامَى).

بگو: اصلاح کار آنان بهتر است» (قُلْ إِصْلاحُ لَهُمْ خَيْرُ). | و اگر زندگی خود را با زندگی آنان بیامیزید، (مانعی ندارد؛) برادر (دینی)

.. آیه 34 سوره اسراء و آیه 10 سوره نساء.

ص: 198

شما هستند»و همچون یک برادر با آنها رفتار کنید (وَ إِنْ تُخالِطُوهُمْ فَإِخْوانُكُمْ).

به این ترتیب، قرآن به مسلمانان گوشزد می کند که شانه خالی کردن از زیر بار مسؤولیت سرپرستی یتیمان و آنها را به حال خود واگذاردن، کار درستی نیست.|

سپس می افزاید: «خداوند، مفسدان را از مصلحان، باز می شناسد» (وَ اللَّهُ يَعْلَمُ الْمُفْسِدَ مِنَ الْمُصْلِحِ).

او از نیات شما آگاه است و آنها را که قصد سوءاستفاده از اموال يتيمان دارند و با آمیختن اموال آنان با اموال خود به حیف و میل اموال يتيمان می پردازند، از دلسوزان پاکدل واقعی می شناسد.

در پایان آیه می فرماید: «و اگر خدا بخواهد، شما را به زحمت می اندازد؛ (و دستور می دهد در عین سر پرستی يتيمان، زندگی و اموال آنها را به کلی از اموال خود، جدا سازید؛ ولى خداوند چنین نمی کند؛ زیرا او توانا و حکیم است» (وَ لَوْ شاءَ اللَّهُ عنَتَكُم إِنَّ اللَّهَ عَزِيزُ حَكِيمُ).(1).

آیه 221 شأن نزول: شخصی به نام مرثد از طرف پیامبر اکرم (ص) مأمور شد که از مدینه به مگه برود. وی به قصد انجام فرمان رسول خدا(ص) وارد مگه شد و در آنجا با زن زیبایی به نام عناق که در زمان جاهلیت او را می شناخت برخورد نمود آن زن او را به مانند گذشته - به گناه دعوت کرد اما مرثد که مسلمان شده بود، تسلیم خواسته او نشد. آن زن تقاضای ازدواج نمود، مرثد جریان را به اطلاع پیامبر (ص) رساند. این آیه نازل شد و بیان داشت که زنان مشرک و بت پرست شایسته همسری و ازدواج با مردان مسلمان نیستند.

تفسير: مطابق شأن نزول این آیه به سؤال درباره ازدواج با مشرکان پاسخ می دهد. می فرماید: «و با زنان مشرک و بت پرست، تا ایمان نیاورده اند، ازدواج نکنید» (وَ لا تَنْكِحُوا الْمُشْرِكاتِ حَتَّى يُؤْمِنَّ).

سپس در یک مقایسه می افزاید: «کنیز با ایمان، از زن آزاد بت پرست، بهتر

ص: 199


1- 1 .أعنتكم ، از ماده اعت» در اصل به معنی وقوع در امر خوفناک است و به گفته بعضی به معنی هرگونه مشقت است.

است؛ هر چند (زیبایی یا ثروت و موقعیت او شما را به شگفتی آورد» (وَ لَأَمَةُ مُؤْمِنَةُ خَيْرُ مِنْ مُشْرِكَةٍ وَ لَوْ أَعْجَبَتْكُمْ).

بنابراین هدف از ازدواج تنها کامجویی جنسی نیست، زن شریک عمر انسان و مربی فرزندان اوست، نیمی از شخصیت او را تشکیل می دهد. با این حال چگونه می توان شرک و عواقب شوم آن را با زیبایی ظاهری و مقداری مال و ثروت، مبادله کرد؟ |

سپس به بخش دیگری از این حکم پرداخته می فرماید: «و زنان خود را به مردان ازدواج بت پرست، تا ایمان نیاورده اند، در نیاورید ؛ ( اگر چه ناچار شوید آنها را به همسری غلامان با ایمان درآورید؛ زیرا) یک غلام باایمان، از یک مرد آزاد بت پرست، بهتر است؛ هر چند (مال و موقعیت و زیبایی او، شما را به شگفتی آورد» (وَ لا تُنْكِحُوا الْمُشْرِكِينَ حَتَّى يُؤْمِنُوا وَ لَعَبْدُ مُؤْمِنُ خیر مِنْ مُشْرِكٍ وَ لَوْ أَعْجَبَكُمْ ).

بنابراین، ازدواج مردان مشرک با زنان مؤمنه نیز ممنوع است بلکه مسأله در این بخش از حکم، مشکل تر است چرا که تأثیر شوهر بر زن معمولا از تأثیر زن بر شوهر بیش تر است.|

در پایان آیه نیز دلیل این حکم الهی را برای به کار انداختن اندیشه ها بیان می کند می فرماید: «آنها دعوت به سوی آتش می کنند؛ و خدا دعوت به بهشت و آمرزش به فرمان خود می نماید» (أَ وَلِيِّكَ يَدْعُونَ إِلَى النَّارِ وَ اللَّهُ يَدْعُوا إِلَى الْجَنَّةِ وَ الْمَغْفِرَةِ بِإِذْنِهِ).

سپس می افزاید: «و آیات خویش را برای مردم روشن می سازد؛ شاید متذكر شوند» (وَ يُبَيِّنُ ءایا ته لِلنَّاسِ لَعَلَّهُمْ يَتَذَكَّرُونَ).

بعضی از مفسران معاصر اشاره به نکته ظریفی نموده اند و گفته اند: آیه مورد بحث و 21 آیه دیگر که به دنبال آن می آید احکام مربوط به تشکیل خانواده را در ابعاد مختلف بیان می کند. در این آیات دوازده حکم در این رابطه بیان شده است:

ص: 200

.. حكم ازدواج با مشرکان؛ 2. تحریم نزدیکی در حال حيض؛ 3. حكم سوگند به عنوان مقدمه ای بر مسأله ایلاء (منظور از ایلاء آن است که کسی سوگند یاد کند با همسرش نزدیکی نکند)؛ 4. حکم ایلاء و به دنبال آن طلاق؛ 5. عده نگه داشتن زنان مطلقه ؛ 6. عدد طلاقها؛ 7. نگه داشتن زن با نیکی یا رها کردن با نیکی؛ 8. حکم شیردادن نوزادان؛ 9. عده زنی که شوهرش وفات کرده؛ 10. خواستگاری زن قبل از تمام شدن عده او؛ 11. مهر زنان مطلقه قبل از دخول؛ 12. حکم متعه.

این احکام با تذكرات اخلاقی و تعبیراتی که نشان می دهد مسأله تشکیل خانواده نوعی عبادت پروردگار است و باید همراه با فکر و اندیشه باشد آمیخته شده است.

آيه 222

* (آيه 222)-شأن نزول: زنان در هر ماه حداقل سه روز و حداکثر ده روز قاعده می شوند و آن عبارت از خونی است که با اوصاف خاصی که در کتب فقه آمده از رحم زن خارج می گردد. زن را در چنین حال «حائض» و آن خون را خون حيض» می گویند.

جمعی از یهود می گویند: معاشرت مردان با این زنان مطلقا حرام است گرچه به صورت غذا خوردن سر یک سفره و یا زندگی در یک اتاق باشد.

در مقابل این گروه، نصاری می گویند: هیچ فرقی میان حالت حیض زن و غیر حیض نیست، همه گونه معاشرت حتى آمیزش جنسی با آنان بی مانع است.

مشرکان عرب کم و بیش به خلق و خوی يهود انس گرفته بودند و با زنان حائض مانند يهود رفتار می کردند، همین اختلاف در آیین و افراط و تفریطهای غير قابل گذشت سبب شد که بعضی از مسلمانان از پیغمبر اسلام (ص) در این باره سؤال کنند. در پاسخ آنان این آیه نازل شد.

تفسیر: در این آیه به سؤال دیگری برخورد می کنیم و آن درباره عادت ماهیانه زنان است. می فرماید: «و از تو، درباره حیض سؤال می کنند، بگو: چیز زیانبار و آلوده ای است» (وَ يَسْئَلُونَكَ عَنِ المحیض قُلْ هُوَ أَ ذِي ).

از این رو در حالت قاعدگی، از زنان کناره گیری کنید و با آنها نزدیکی ننماید،

ص: 201

تا پاک شوند» (فَاعْتَزِلُوا النِّساءَ فِي الْمَحِيضِ وَ لا تَقْرَبُوهُنَّ حَتَّى يَطْهُرْنَ).

زیرا آمیزش جنسی در چنین حالتی، علاوه بر اینکه تنفرآور است، زیانهای بسیاری به بار می آورد که طب امروز نیز آن را اثبات کرده؛ از جمله احتمال عقيم شدن مرد و زن و ایجاد یک محیط مساعد برای پرورش میکروب بیماریهای آمیزشی - مانند سفلیس و سوزاک . و نیز التهاب اعضای تناسلی زن و وارد شدن خون آلوده به داخل عضو تناسلی مرد. به همین خاطر، پزشکان آمیزش جنسی با چنین زنانی را ممنوع اعلام می کنند.

و هنگامی که پاک شد، از طریقی که خدا به شما فرمان داده، با آنها آمیزش کنید. خداوند توبه کنندگان را دوست دارد و پاکان را (نیز) دوست دارد» (فاذا تَطَهَّرْنَ فَأْتُوهُنَّ مِنْ حَيْثُ أَمَرَكُمُ اللَّهُ إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ التَّوَّابِينَ وَ يُحِبُّ الْمُتَطَهِّرِينَ).

جمله « يطهون» به گفته بسیاری از مفسران به معنی پاک شدن زنان از خون حیض است، اما جمله «فإذا تطهرن» را بسیاری به معنی غسل کردن گرفته اند. بنابراین، طبق جمله اول به هنگام پاک شدن از خون، آمیزش جنسی جایز است هرچند غسل نکرده باشد و طبق جمله دوم تا غسل نکند جایز نیست.

آيه 223

* (آيه 223)-در این آیه به هدف نهایی آمیزش جنسی اشاره کرده می فرماید: و زنان شما، محل بذرافشانی شما هستند »(نِسَاءُوکُم حَرْثُ لَکُم)

پس هر زمان که بخواهید، می توانید با آنها آمیزش کنید» (فَأْتُوا حرثکم أَنَّى شِئْتُمْ)

در اینجا زنان تشبیه به مزرعه شده اند. این تشبیه ممکن است برای بعضی سنگین آید که چرا اسلام درباره نیمی از نوع بشر چنین تعبیری کرده است؟ در حالی که نکته ظریفی در این تشبیه نهفته است. در حقیقت، قرآن می خواهد ضرورت وجود زن را در اجتماع انسانی نشان دهد که زن وسیله اطفای شهوت و هوسرانی مردان نیست بلکه وسیله ای است برای حفظ حیات نوع بشر. این سخن در برابر آنها که نسبت به جنس زن همچون یک بازیچه یا وسیله هوسبازی می نگرند، هشداری

ص: 202

محسوب می شود.

سپس در ادامه آیه می افزاید: «و (سعی نمایید از این فرصت بهره گرفته، با پرورش فرزندان صالح) اثر نیکی برای خود، از پیش بفرستید» (وَ قَدِّمُوا لِأَنْفُسِكُمْ).

اشاره به این که هدف نهایی از آمیزش جنسی لذت و کامجویی نیست بلکه باید از این موضوع برای ایجاد و پرورش فرزندان شایسته استفاده کرد و آن را به عنوان یک ذخیرۂ معنوی برای فردای قیامت از پیش بفرستید. این سخن هشدار می دهد که باید در انتخاب همسر اصولی را رعایت کنید که به این نتیجه مهم یعنی تربیت فرزندان صالح و نسل شایسته انسانی منتهی شود.

و در پایان آیه دستور به تقوا می دهد می فرماید: «و از خدا بپرهیزید و بدانید او را ملاقات خواهید کرد. و به مؤمنان، بشارت ده!» بشارت رحمت الهی و سعادت و نجات در سایه تقوا (وَاتَّقُواللَّهَ وَ اعْلَمُوا أَنَّكُمْ مُلاقُوهُ وَ بَشِّرِ الْمُؤْمِنِينَ).

آيه 224

* (آيه 224)-شأن نزول: میان داماد و دختر یکی از یاران پیامبر (ص) به نام عبدالله بن رواحه اختلافی روی داد. او سوگند یاد کرد که برای اصلاح کار آنها دخالت نکند و در این راه گامی برندارد. آیه نازل شد و این گونه سوگندها را ممنوع و بی اساس قلمداد کرد.

تفسير: این آیه و آیه بعد ناظر به سوء استفاده از مسأله «سوگند» است و مقدمه ای محسوب می شود برای بحث آیات آینده که سخن از «ایلاء» و سوگند در مورد ترک آمیزش جنسی با همسران می گوید. نخست می فرماید: «خدا را در معرض سوگندهای خود قرار ندهید؛ و برای اینکه نیکی کنید، و تقوا پیشه سازید، و در میان مردم اصلاح کنید (سوگند یاد ننمایید). و خداوند شنوا و داناست» سخنان شما را می شنود و از نیات شما آگاه است (وَ لا تَجْعَلُوا اللَّهَ عُرْضَةً لِأَيْمانِكُمْ أَنْ تَبَرُّوا وَ تَتَّقُوا وَ تصلحلوا بَيْنَ النَّاسِ وَ اللَّهُ سَمِيعُ عَلِيمُ).

به این ترتیب، سوگند یاد کردن، جز در مواردی که هدف مهمی در کار باشد، عمل نامطلوبی است.

آيه 225

* (آيه 225)-در این آیه برای تکمیل این مطلب که قسم نباید مانع کارهای خیر

ص: 203

شود می فرماید: «خداوند شما را به خاطر سوگند هایی که بدون توجه یاد می کنید مؤاخذه نخواهد کرد» (لا يُؤاخِذُكُمُ اللَّهُ بِاللَّغْوِ فِي أَيْمانِكُمْ).

واما به آنچه دلهای شما کسب کرده، (و سوگند هایی که از روی اراده و اختیار، یاد می کنید، مؤاخذه می کند. و خداوند، آمرزنده و بردبار است» (وَ لَكِنَّ یواخذ کم بِما كَسَبَتْ قُلُوبُكُمْ وَ اللَّهُ غَفُورُ حَلِيمُ).

در این آیه خداوند به دو نوع سوگند اشاره کرده: نوع اول، قسمهای لغو(1).است که هیچ اثری ندارد و نباید به آن اعتنا کرد و مخالفت آن كقاره ندارد زیرا از روی اراده و تصمیم نیست.

نوع دوم سوگندهایی است که از روی اراده و تصمیم انجام می گیرد و، به تعبیر قرآن، قلب انسان آن را کسب می کنند. این گونه قسم معتبر است و باید به آن پایبند بود و مخالفت با آن، هم گناه دارد و هم موجب کفاره می شود.

آيه 226

* (آيه 226)-در دوران جاهلیت، زن هیچگونه ارزش و مقامی در جامعه عرب نداشت و به همین جهت، برای جدایی از او یا زیر فشار قرار دادن زن، روشهای زشتی وجود داشت که یکی از آنها را «ایلاء»(2).بود. به این ترتیب، هر زمان مردی از همسر خود متنفر می شد، سوگند یاد می کرد که با او همبستر نگردد و، با این راه غیرانسانی، همسر خود را در تنگنا قرار می داد؛ نه او را رسما طلاق می داد و نه بعد از آن حاضر می شد زندگی مطلوبی داشته باشد. البته خود مردان غالبا تحت فشار قرار نمی گرفتند چون همسران متعددی داشتند.

آیه مورد بحث با این سنت غلط مبارزه کرده و راه گشودن این سوگند را بیان می کند می فرماید: «کسانی که زنان خود را ایلاء می نمایند (= سوگند یاد می کنند که

ص: 204


1- 1 .«لغو» در لغت به کارها و سخنانی گفته می شود که دارای هدف مشخصی نیست با از روی اراده و تصمیم سر نمی زند.
2- 2 .ایلاء» از ماده «آلو»، به معنی قدرت نمایی و تصمیم است و از آنجا که سوگند نمونه ای از آن می باشد این واژه بر آن اطلاق شده است.

با آنها، آمیزش جنسی نمایند، حق دارند چهار ماه انتظار بکشند، (لِلَّذِينَ يُؤْلُونَ مِنْ نِسائِهِمْ تَرَبُّصُ أَرْبَعَةِ أَشْهُرٍ).

این چهار ماه مهلت برای این است که وضع خود را با همسر خویش از نظر ادامه زندگی یا طلاق روشن سازند. «اگر در این فرصت،) بازگشت کنند، چیزی بر آنها نیست؛ زیرا)، خداوند آمرزنده و مهربان است» (فَإِنْ فَاءُوا فَإِنَّ اللَّهَ غَفُورُ رَحِيمُ).

آری خداوند گذشته او را در این مسأله و همچنین شکستن سوگند را بر او می بخشد هر چند كقارة آن چنانکه خواهیم گفت به قوت خود باقی است.

آيه 227

* (آيه 227)-«و اگر تصمیم به جدایی گرفتند، (آن هم با شرایطش مانعی ندارد!) خداوند شنوا و داناست» (وَ إِنْ عَزَمُوا الطَّلاقَ فَإِنَّ اللَّهَ سَمِيعُ عَلِيمُ).

و هرگاه مرد هیچ یک از این دو راه را انتخاب نکند، نه به زندگی سالم زناشویی بازگردد و نه او را با طلاق رها سازد، در اینجا حاکم شرع دخالت می کند و مرد را به زندان می اندازد و بر او سخت می گیرد که بعد از گذشتن چهار ماه مجبور شود یکی از دو راه را انتخاب کنند و آن را از حال بلاتکلیفی در آورد.

آيه 228

* (آيه 228)-در آیه قبل سخن از طلاق بود، در این آیه بخشی از احکام طلاق و آنچه مربوط به آن است بیان می شود و در مجموع پنج حکم در آن آمده است:

نخست درباره عده می فرماید: «زنان مطلقه، باید به مدت سه مرتبه عادت ماهانه دیدن (و پاک شدن انتظار بکشند [= عده نگه دارند» (وَ الْمُطَلَّقاتُ يَتَرَبَّصْنَ بِأَنْفُسِهِنَّ ثَلَّثْتَ قُرُوءٍ).

قروء» در آیه فوق به معنی ایام پاکی زن می باشد. از آنجا که طلاق باید در حال پاکی که با شوهر خود آمیزش جنسی نکرده باشد انجام گیرد، این پاکی یک مرتبه محسوب می شود و هنگامی که بعد از آن دو بار عادت ببیند و پاک شود، به محض اینکه پاکی سوم به اتمام رسید و لحظه ای عادت شد، عده تمام شده و ازدواج او در همان حالت جایز است.

دومین حکم این است که: «اگر به خدا و روز رستاخیز ایمان دارند، برای آنها

ص: 205

حلال نیست که آنچه را خدا در رحمهایشان آفریده، کتمان کنند» (وَ لا يَحِلُّ لَهُنَّ أَنْ یَکتُمنَ مَا خَلَقَ اللَّهُ فِي أَرْحامِهِنَّ إِنْ کن يُؤْمِنُ بِاللَّهِ وَ الْيَوْمِ الْأَخِيرِ).

قابل توجه اینکه مسأله آغاز و پایان ایام عده را که معمولا خود زن می فهمد نه دیگری، بر عهده او گذارده و گفتار وی را سند قرار داده است. از این رو امام صادق (ع) در تفسیر آیه فوق فرمود: «خداوند سه چیز را به زنان واگذار کرده: عادت ماهانه، پاک شدن و حامله بودن.

سومین حکمی که از آیه استفاده می شود این است که شوهر در عده طلاق رجعی حق رجوع دارد. می فرماید: «و همسرانشان، برای بازگرداندن آنها (و از سرگرفتن زندگی زناشویی) در این مدت، از دیگران سزاوارترند؛ در صورتی که

به راستی خواهان اصلاح باشند» (وَ بُعُولَتُهُنَّ أَحَقُّ بِرَدِّهِنَّ فِي ذلِكَ إِنْ أَرادُوا إِصْلاحاً).

در واقع، در موقعی که زن در عده طلاق رجعی است، شوهر می تواند بدون هیچ گونه تشریفات، زندگی زناشویی را از سر گیرد، با هر سخن یا عملی که به قصد بازگشت باشد این معنی حاصل می شود.

سپس به بیان چهارمین حکم پرداخته می فرماید: «و برای زنان، همانند وظایفی که بر دوش آنهاست، حقوق شایسته ای قرار داده شده و مردان بر آنان برتری دارند» (وَ لَهُنَّ مِثْلُ الَّذِي عَلَيْهِنَّ بِالْمَعْرُوفِ وَ لِلرِّجالِ عَلَيْهِنَّ دَرَجَةُ).

بنابراین، همان طور که برای مرد حقوقی بر عهده زنان گذارده شده، همچنین زنان حقوقی بر مردان دارند که آنها موظف به رعایت آن می باشند.

با توجه به اختلاف دامنه داری که بین نیروهای جسمی و روحی زن و مرد وجود دارد، مدیریت خانواده بر عهده مرد و معاونت آن بر عهده زن گذارده شده است. این تفاوت مانع از آن نخواهد بود که از نظر مقامات معنوی و دانش و تقوا گروهی از زنان از بسیاری از مردان پیشرفته تر باشند.

واژه «معروف» که به معنی کار نیک و معقول و منطقی است، در این آیات

ص: 206

دوازده بار تکرار شده تا هشداری به مردان و زنان باشد که هرگز از حق خود سوء استفاده نکنند بلکه با احترام به حقوق متقابل یکدیگر در تحکیم پیوند زناشویی و جلب رضای الهی بکوشند.

در پایان آیه می خوانیم: «و خداوند توانا و حکیم است» (وَ اللَّهُ عَزِيزُ حَكِيمُ).

اشاره به اینکه حکمت و تدبير الهی ایجاب می کند که هر کس در جامعه به وظایفی بپردازد که قانون آفرینش برای او تعیین کرده است و با ساختمان جسم و جان او هماهنگ است. حکمت خداوند ایجاب می کند که در برابر وظایفی که بر عهده زنان گذارده، حقوق مستمی قرار گیرد تا تعادلی میان وظیفه و حق برقرار شود.

آيه 229

* (آيه 229)-شأن نزول: زنی خدمت یکی از همسران پیامبر (ص) رسید و از شوهرش شکایت کرد که او پیوسته وی را طلاق می دهد سپس رجوع می کند تا به این وسیله به زیان و ضرر افتد.

در جاهلیت چنین بود که مرد حق داشت همسرش را بارها طلاق بدهد و رجوع کند و حتی بر آن نبود.

هنگامی که این شکایت به محضر پیامبر اسلام (ص) رسید، آیه نازل شد و حد طلاق را سه بار قرار داد.

تفسیر: در آیه قبل به اینجا رسیدیم که قانون عده و رجوع برای اصلاح وضع خانواده و جلوگیری از جدایی و تفرقه است ولی بعضی از تازه مسلمانان مطابق دوران جاهلیت از آن سوء استفاده می کردند و برای اینکه همسر خود را زیر فشار قرار دهند پی در پی او را طلاق داده و قبل از تمام شدن عده رجوع می کردند و به این وسیله زن را در تنگنای شدیدی قرار می دادند. آیه نازل شد و از این عمل زشت و ناجوانمردانه جلوگیری کرد. می فرماید: «طلاق، طلاقی که رجوع و بازگشت دارد، دو مرتبه است» (الطَّلاقُ مَرَّتانِ).

البته باید در جلسات متعدد واقع شود و در یک مجلس انجام نمی شود. و در هر مرتبه « باید به طور شایسته همسر خود را نگاه داری کند (و آشتی

ص: 207

نماید)، یا با نیکی او را رها سازد» و از او جدا شود (فَإِمْساكُ بِمَعْرُوفٍ أَوْ تسریح بِإِحْسَانٍ).

بنابراین، طلاق سوم رجوع ندارد و هنگامی که دو نوبت طلاق سپس صلح و رجوع انجام گرفت، اگر در این دو بار محبت و صمیمیت از دست رفته بازگشت می تواند با همسرش زندگی کند. در غیر این صورت، اگر زن را طلاق داد دیگر حق رجوع به او ندارد مگر با شرایطی که در آیه بعد خواهد آمد.

منظور از جدا شدن با احسان و نیکی این است که حقوق زن را بپردازد و بعد از جدایی پشت سر او سخنان نامناسب نگوید، مردم را نسبت به او بدبين نسازد و امکان ازدواج را از او نگیرد.

بنابراین، همانگونه که نگاه داری زن باید با معروف و نیکی همراه باشد، جدایی نیز باید توأم با احسان گردد. از این رو در ادامه آیه می فرماید: «و برای شما حلال نیست که چیزی از آنچه به آنها داده اید، پس بگیرید» (وَ لا يَحِلُّ لَكُمْ أَنْ تَأْخُذُوا مِمَّا اتيتموهن شَيْئاً).

بنابراین، شوهر نمی تواند هنگام جدایی چیزی را که به عنوان مهر به زن داده است بازپس گیرد.

و این یک مصداق جدایی بر پایه احسان است.

بعضی از مفسران مفهوم این جمله را وسیع تر از «مهر» دانسته و گفته اند: چیزهای دیگری را که به او بخشیده نیز باز پس نمی گیرد.

در ادامه آیه به مسأله طلاق څلع» اشاره کرده می گوید: تنها در یک فرض باز پس گرفتن مهر مانعی ندارد و آن در صورتی است که زن تمایل به ادامه زندگی زناشویی نداشته باشد. آیه می فرماید: «مگر دو همسر، بترسند که با ادامه زندگی زناشویی) حدود الهی را بر پا ندارد»(الَّا انَّ یخافا الَّا یقیما حُدُوداً اللَّهُ)

سپس می افزاید: «اگر بترسید که حدود الهی را رعایت نکنند، مانعی برای آنها نیست که زن فديه و عوضی بپردازد» و طلاق بگیرد (فَإِنْ خِفْتُمْ أَلَّا يُقِيما حُدُودَ

ص: 208

اللَّهُ فَلا جُناحَ عَلَيْهِما فِيمَا افْتَدَتْ بِهِ).

در حقیقت، در اینجا سرچشمه جدایی، زن است و او باید غرامت این کار را بپردازد و به مردی که مایل است با او زندگی کند اجازه دهد با همان مهر، همسر دیگری انتخاب کند.

و در پایان آیه به تمام احکامی که در این آیه بیان شده اشاره کرده می فرماید: اینها حدود و مرزهای الهی است؛ از آن، تجاوز نکنید. و هرکس از آن تجاوز کند، ستمگر است» (تِلْكَ حُدُودُ اللَّهِ فَلا تَعْتَدُوها وَ مَنْ يَتَعَدَّ حُدُودَ اللَّهِ فأولئک هُمُ الظَّالِمُونَ).

آيه 230

* (آيه 230)-شأن نزول: در حدیثی آمده است که زنی خدمت پیامبر (ص) رسید و عرض کرد: من همسر پسر عمویم بودم، او سه بار مرا طلاق داد، پس از او با مردی ازدواج کردم، اتفاقا او هم مرا طلاق داد، آیا می توانم به شوهر اولم بازگردم؟

حضرت فرمود: «نه، تنها در صورتی می توانی که با همسر دوم آمیزش جنسی کرده باشی.» در این هنگام آیه نازل شد.

تفسیر: در آیه قبل سخن از دو طلاق بود، این آیه در حقیقت حکم تبصره ای دارد که به حکم سابق ملحق می شود. می فرماید: «اگر (بعد از دو طلاق و رجوع، بار دیگر) او را طلاق داد، از آن به بعد، زن بر او حلال نخواهد بود؛ مگر اینکه همسر دیگری ( به ازدواج دائمی) انتخاب کند و با او، آمیزش جنسی نماید. در این صورت، اگر (همسر دوم) او را طلاق گفت، گناهی ندارد که بازگشت کنند؛ (و با همسر اولش، دوباره ازدواج نماید؛ در صورتی که امید داشته باشند که حدود الهی را محترم می شمرند» (فَإِنْ طَلَّقَها فَلا تَحِلُّ لَهُ مِنْ بَعْدُ حَتَّى تَنْكِحَ زَوْجاً غَيْرَهُ فَإِنْ طَلَّقَها فَلا جُناحَ عَلَيْهِما أَنْ يَتَراجَعا إِنْ ظَنَّا أَنْ يُقِيما حُدُودَ اللَّهِ).

و در پایان آیه تأکید می کند: «اینها حدود الهی است که (خدا) آن را برای گروهی که آگاهند، بیان می نماید، (وَ تِلْكَ حُدُودُ اللَّهِ يبنيها لِقَوْمٍ يَعْلَمُونَ).

آيه 231

* (آيه 231)-باز هم محدودیتهای دیگر طلاق - به دنبال آیات گذشته، این آیه نیز به محدودیتهای دیگری در امر طلاق اشاره می کند تا از نادیده گرفتن حقوق زن

ص: 209

جلوگیری کند. در آغاز می گوید: «و هنگامی که زنان را طلاق دادید، و به آخرين روزهای عده رسیدند. یا به طرز صحیحی آنها را نگاه دارید (و آشتی کنید)، و یا به طرز پسندیده ای آنها را رها سازید» (وَ إِذا طَلَّقْتُمُ النِّساءَ فَبَلَغْنَ أَجَلَهُنَّ فأمسکوهن بِمَعْرُوفٍ أَوْ سرځوهن بِمَعْرُوفٍ).

یا صمیمانه تصمیم به ادامه زندگی زناشویی بگیرید یا اگر زمینه را مساعد نمی بینید با نیکی از هم جدا شوید.

سپس به مفهوم مقابل آن اشاره کرده می فرماید: «و هیچگاه به خاطر زیان رساندن و تعدی کردن، آنها را نگاه ندارید» (وَ لَا تُمسِکُوهنَّ ضِراراً لِتَعتَدُوا).

این جمله تفسیر کلمه «معروف» است زیرا در جاهليت گاه بازگشت به زناشویی را وسیله انتقام جویی قرار می دادند. از این رو، با لحن قاطعی می گوید هرگز نباید چنین فکری در سر بپرورانید.

و کسی که چنین کند، به خویشتن ستم کرده است» (وَ مَنْ يَفْعَلْ ذلِكَ فَقَدْ ظَلَمَ نَفْسَهُ).

سپس به همگان هشدار می دهد می فرماید: «و (با این اعمال، و سوء استفاده از قوانین الهی، آیات خدا را به استهزا نگیرید، (وَ لا تَتَّخِذُوا ءايات اللَّهِ هُزُوًا).

آیه ناظر به کسانی است که برای کارهای خلاف خود کلاه شرعی درست می کنند و ظواهر را دستاویز قرار می دهند. قرآن این عمل را نوعی استهزا به آیات الهی شمرده؛ از جمله مسأله ازدواج و طلاق و بازگشت در زمان عده به نیت انتقام جویی و آزار زن است.

بنابراین، نباید با چشم پوشی از روح احکام الهی و تمسک به ظواهر خشک و قالبهای بی روح، آیات الهی را بازیچه خود قرار داد که گناه این کار شدیدتر و مجازاتش دردناک تر است. سپس می افزاید: «و به یاد بیاورید نعمت خدا را بر خود، و کتاب آسمانی و علم و دانشی که بر شما نازل کرده، و شما را با آن، پند می دهد» (وَ اذْكُرُوا نِعْمَتَ اللَّهِ عَلَيْكُمْ وَ ما أَنْزَلَ عَلَيْكُمْ مِنَ الْكِتابِ والحكمتي يَعِظُكُمْ

ص: 210

بِهِ).

و از خدا بپرهیزید، و بدانید خداوند به هر چیزی آگاه است»(وَ اتَّقُوا اللَّهَ وَ اعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ بِكُلِّ شئ عَلِيمُ).

جمله فوق هشدار می دهد که در مورد حقوق زنان، از موقعیت خود سوء استفاده نکنند و بدانند که خداوند حتی از نیات آنها آگاه است.

جمله «نعمت الله مفهوم وسیعی دارد که تمام نعمتهای الهی را شامل می شود؛ از جمله نعمت محبت و الفت که خداوند در میان دو همسر آفریده است.

آيه 232

* (آيه 232)-شأن نزول: یکی از یاران پیامبر (ص) به نام معقل بن يسار خواهری به نام جملاء داشت که از همسرش عاصم بن عدی طلاق گرفته بود. بعد از پایان عده مایل بود بار دیگر به عقد همسرش درآید ولی برادرش از این کار مانع شد. آیه نازل شد و او را از مخالفت با چنین ازدواجی نهی کرد.

تفسير: شکستن یکی دیگر از زنجیرهای اسارت زنان در زمان جاهلیت، زنان در زنجیر اسارت مردان بودند و می باید زندگی خود را طبق تمایلات مردان خودکامه تنظیم کنند. از جمله در انتخاب همسر، به خواسته و میل زن اهمیتی داده نمی شد، حتی اگر زن با اجازه ولی ازدواج می کرد سپس از همسرش جدا می شد، باز پیوستن او به همسر اول بستگی به اراده مردان فامیل داشت و بسیار می شد با اینکه زن و شوهر بعد از جدایی علاقه به بازگشت داشتند، مردان خویشاوند روی پندارها و موهوماتی مانع می شدند. قرآن این روش را محکوم کرده می گوید: «و هنگامی که زنان را طلاق دادید و عده خود را به پایان رساندند، مانع آنها نشوید که با همسران (سابق) خویش، ازدواج کنند؛ اگر در میان آنان، به طرز پسندیده ای تراضی برقرار گردد» (و إذا طلقتم النساء فبلغن أجلهن فلا تعضلوهن أن ينکحن أزواجهن إذا تراضوا بينهم بالمعروفوَ إِذا طَلَّقْتُمُ النِّساءَ فَبَلَغْنَ أَجَلَهُنَّ فَلا تَعْضُلُوهُنَّ أَنْ ينکحن أَزْواجَهُنَّ إِذا تَراضَوْا بَيْنَهُمْ بِالْمَعْرُوفِ).

از آیه استفاده می شود که زنان به (کسانی که دست کم یک بار ازدواج کرده اند در ازدواج مجدد خود نیازی به جلب موافقت اولیا ندارند، حتی مخالفت آنها بی اثر است.

ص: 211

سپس در ادامه آیه بار دیگر هشدار می دهد می فرماید: «این دستوری است که تنها افرادی از شما، که ایمان به خدا و روز قیامت دارند، از آن، پند می گیرند و به آن، عمل می کنند (ذلِكَ يُوعَظُ بِهِ مَنْ كانَ مِنْكُمْ يُؤْمِنُ بِاللَّهِ وَ الْيَوْمِ الْأُخَرِ).

و باز برای تأكید بیش تر می گوید: «این (دستور) برای رشد (خانواده های) شما مؤثرتر، و برای شستن آلودگی ها مفید تر است؛ و خدا می داند و شما نمی دانید» (ذلِكُمْ أَزْكى لَكُمْ وَ أَطْهَرُ وَ اللَّهُ يَعْلَمُ وَ أَنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ).

این احکام به نفع شما بیان شده ولی کسانی می توانند از آن بهره گیرند که سرمایه ایمان به مبدأ و معاد را داشته باشند و بتوانند تمایلات خود را کنترل کنند.

آيه 233

* (آيه 233)-هفت دستور درباره شیردادن نوزادان به این آیه که در واقع ادامه بحثهای مربوط به مسائل ازدواج و زناشویی است، به سراغ یک مسأله مهم یعنی مسأله «رضاع» (شیردادن) رفته و جزئیات آن را بازگو می کند.

1. «مادران، فرزندان خود را دو سال تمام، شیر می دهند» (وَ الْوالِداتُ يُرْضِعْنَ أَوْلادَهُنَّ حؤلین کَامِلَینِ).

بنابراین، هر چند ولایت بر اطفال صغیر به عهده پدر گذاشته شده است، اما حق شیر دادن در دو سال شیرخوارگی به مادر داده شده و اوست که می تواند در این مدت از فرزند خود نگاه داری کند و به اصطلاح حق حضانت در این مدت از آن مادر است. و این یک حق دو جانبه است که هم برای رعایت حال فرزند است و هم رعایت عواطف مادر

والدات » جمع «والده » به معنی مادر است ولی «ام» معنی وسیع تری دارد که گاه به مادر یا مادر مادر و گاه به ریشه و اساس هر چیزی اطلاق می شود.

2. این « برای کسی است که بخواهد دوران شیرخوارگی را تکمیل کند» (لِمَنْ أَرادَ أَنْ يُتِمَّ الرَّضاعَةَ).

یعنی مدت شیردادن طفل لازم نیست همواره دو سال باشد، دو سال برای کسی است که می خواهد شیر دادن را کامل کند، ولی مادران حق دارند با توجه به

ص: 212

وضع و رعایت سلامت او این مدت را کمتر کنند.

3. هزینه زندگی مادر از نظر غذا و لباس، در دوران شیر دادن برعهده پدر نوزاد است تا مادر با خاطری آسوده بتواند فرزند را شیر دهد. از این رو در ادامه آیه می فرماید: «و بر آن کس که فرزند برای او متولد شده [= پدر، لازم است خوراک و پوشاک مادران را به طور شایسته» در مدت شیر دادن بپردازد؛ حتی اگر طلاق گرفته باشد (وَ عَلَى الْمَوْلُودِ لَهُ رِزْقُهُنَّ وَ کسوتهن بِالْمَعْرُوفِ).

توصیف «معروف» (به طور شایسته نشان می دهد که پدران در مورد لباس و غذای مادر باید آنچه شایسته و متعارف و مناسب حال اوست را در نظر بگیرند، نه سختگیری کنند و نه اسراف.

و برای توضیح بیش تر می فرماید: «هیچکس موظف به بیش از مقدار توانایی خود نیست» (لا تُكَلَّفُ نَفْسُ إِلاَّ وُسْعَها).

بنابراین، هر پدری به اندازه توانایی خود وظیفه دارد.

4. سپس به بيان حكم مهم دیگری پرداخته می فرماید: «نه مادر (به خاطر اختلاف با پدر) حق ضرر زدن به کودک را دارد، و نه پدر» (لا تُضَارَّ والِدَةُ بوليدها وَ لا مَوْلُودُ لَهُ بِوَلَدِهِ).

مردان نباید حق حضانت و نگاه داری مادران را با گرفتن کودکان در دوران شیرخوارگی از آنها پایمال کنند که زیانش به فرزند رسد و مادران نیز نباید از این حق شانه خالی کرده و به بهانه های گوناگون از شیر دادن کودک خودداری نمایند یا پدر را از دیدار فرزندش محروم سازند.

5 سپس به حکم دیگری مربوط به بعد از مرگ پدر می پردازد می فرماید: «و بر وارث او نیز لازم است این کار را انجام دهد 1= هزینه مادر را در دوران شیرخوارگی تأمین نماید.» (وَ عَلَى الْوارِثِ مِثْلُ ذلِكَ).

. در ادامه آیه سخن از مسأله بازداشتن کودک از شیر به میان آمده و اختیار آن را به پدر و مادر واگذاشته، هر چند در جمله های گذشته زمانی برای شیر دادن کودک تعیین شده بود، ولی پدر و مادر با توجه به وضع جسمی و روحی او و توافق

ص: 213

با یکدیگر می توانند کودک را در هر موقع مناسب از شیر بازدارند. می فرماید: «و اگر آن دو، با رضایت یکدیگر و مشورت، بخواهند کودک را زودتر از شیر بازگیرند، گناهی بر آنها نیست» (فَإِنْ أَرَادَا فَصْلًا عَنْ تَرَاضٍ مِنْهُمَا وَ تَشاوُرٍ فَلا جُناحَ عَلَيْهِما).

. گاه می شود که مادر از حق خود در مورد شیر دادن و حضانت و نگاه داری فرزند خودداری می کند و یا به راستی مانعی برای او پیش می آید، در این صورت باید راه چاره ای اندیشید. از این رو، در ادامه آیه می فرماید: «و اگر (با عدم توانایی، یا عدم موافقت مادر) خواستید دایه ای برای فرزندان خود بگیرید، گناهی بر شما نیست، به شرط اینکه حق گذشته مادر را به طور شایسته بپردازید» (وَ إِنْ أَرَدْتُمْ أَنْ تسرضعوا أَوْلادَكُمْ فَلا جُناحَ عَلَيْكُمْ إِذا سَلَّمْتُمْ ما ءاتيتم بِالْمَعْرُوفِ).

البته بعضی در تفسیر جمله فوق آن را ناظر به حق دایه دانسته اند و گفته اند: باید حق او طبق عرف عادت پرداخت شود.

در پایان آیه به همگان هشدار می دهد: «و از مخالفت فرمان خدا بپرهیزید؛ و بدانید خدا، به آنچه انجام می دهید، بیناست» (وَ اتَّقُوا اللَّهَ وَ اعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ بِما تَعْمَلُونَ بَصِيرُ).

مبادا کشمکش میان مرد و زن، روح انتقام جویی را در آنها زنده کند و سرنوشت یکدیگر با کودکان مظلوم را به خطر اندازد. همه باید بدانند خدا مراقب اعمال آنهاست.

آيه 234

* (آيه 234)-خرافاتی که زنان را بیچاره می کرد - یکی از مسائل و مشکلات اساسی زنان، ازدواج بعد از مرگ شوهر است. از طرفی رعایت حریم زندگانی زناشویی، حتی بعد از مرگ همسر، موضوعی است فطری. از این رو، همیشه در قبایل مختلف آداب و رسوم گوناگونی برای این منظور بوده است. گرچه گاهی در این رسوم، آن چنان افراط می کردند که عملا زنان را در بن بست و اسارت قرار می دادند و گاهی جنایت آمیز ترین کارها را در مورد او مرتکب می شدند. به عنوان

ص: 214

نمونه، بعضی از قبایل پس از مرگ شوهر، زن را آتش زده یا بعضی او را با مرد دفن می کردند. برخی زن را برای همیشه از ازدواج مجدد محروم ساخته و گوشه نشین می کردند. در پاره ای از قبایل، زنها موظف بودند مدتی کنار قبر شوهر زیر خیمه سیاه و چرکین با لباسهای مندرس و کثیف دور از هرگونه آرایش و زیور، حتى شست و شو، بسر برده و بدین وضع شب و روز خود را بگذرانند.

این آیه بر تمام این خرافات و جنایات خط بطلان کشیده و به زنان بیوه اجازه می دهد بعد از نگاه داری عده و حفظ حریم زوجیت گذشته، اقدام به ازدواج کنند. می فرماید: «و کسانی که از شما می میرند و همسرانی باقی می گذارند، باید چهار ماه و ده روز، انتظار بکشند (و عده نگه دارند)؛ و هنگامی که به آخر مدتشان رسیدند، گناهی بر شما نیست که هر چه می خواهند، درباره خودشان به طور شایسته انجام دهند و با مرد دلخواه خود، ازدواج کنند (وَ الَّذِينَ يُتَوَفَّوْنَ مِنْكُمْ وَ يَذَرُونَ أَزْواجاً يَتَرَبَّصْنَ بِأَنْفُسِهِنَّ أَرْبَعَةَ أَشْهُرٍ وَ عَشْراً فَإِذا بَلَغْنَ أَجَلَهُنَّ فَلا جُناحَ علیکم فِيما فَعَلْنَ فِي أَنْفُسِهِنَّ بِالْمَعْرُوفِ).

و از آنجا که گاه اولیا و بستگان زن، دخالتهای بی مورد در کار او می کنند یا منافع خویش را در ازدواج آینده زن در نظر می گیرند، در پایان آیه به همه هشدار می دهد می فرماید: «و خدا به آنچه عمل می کنید آگاه است و هرکس را به جزای اعمال نیک و بد خود می رساند (وَ اللَّهُ بِمَا تَعْمَلُونَ خَبِیر).

طبق روایاتی پیشوایان اسلام، زنان موظفند در این مدت شكل سوگواری خود را حفظ کنند. یعنی مطلقا آرایش نکنند، ساده باشند.

شایان ذکر است که در احکام اسلامی در مورد عده به این معنی تصریح شده که اگر هیچ گونه احتمالی در مورد بارداری زن در میان نباشد، باز باید زنانی که همسرانشان وفات یافته اند عده نگه دارند.

آيه 235

* (آيه 235)-به تناسب بحثی که درباره عدۂ وفات گذشت، در این آیه به یکی از احکام زنانی که در عده هستند اشاره کرده می فرماید: «و گناهی بر شما نیست که به طور کنایه، (از زنانی که همسرانشان مرده اند) خواستگاری کنید، و یا در دل

ص: 215

تصمیم بر این کار بگیرید (بدون اینکه آن را اظهار کنید.) خداوند می دانست شما به یاد آنها خواهید افتاد؛ (و با خواسته طبیعی شما به شکل معقول، مخالف نیست؟) ولى پنهانی با آنها قرار زناشویی نگذارید، مگر اینکه به طرز پسندیده ای (به طور کنایه) اظهار کنید» (وَ لا جُناحَ عَلَيْكُمْ فِيما عَرَّضْتُمْ بِهِ مِنْ خِطْبَةِ النِّساءِ أَوْ أَكْنَنْتُمْ فِي أنغسکمم عَلِمَ اللَّهُ أَنَّكُمْ سَتَذْكُرُونَهُنَّ وَ لكِنْ لا تُواعِدُوهُنَّ سِرًّا إِلَّا أَنْ تَقُولُوا قَوْلًا مَعْرُوفاً).

و این یک امر طبیعی است که با فوت شوهر، زن به سرنوشت آینده خود فکر می کند و مردانی نیز ممکن است به خاطر شرایط سهل تر که زنان بیوه دارند، در فکر ازدواج با آنان باشند.

سپس در ادامه آیه می فرماید: ولی در هر حال، «اقدام به ازدواج ننمایید، تا عد؛ آنها سرآید» (وَ لا تَعْزِمُوا عُقْدَةَ النِّكاحِ حَتَّى يَبْلُغَ الْكِتابُ أَجَلَهُ).

و به طور مستم اگر کسی در عده، عقد ازدواج ببندد باطل است، بلکه اگر آگاهانه این کار را انجام دهد سبب می شود که آن زن برای همیشه نسبت به او حرام گردد.

در پایان آیه می فرماید: «و بدانید خداوند آنچه را در دل دارید، می داند. از مخالفت او بپرهیزید؛ و بدانید خداوند، آمرزنده و بردبار است و در مجازات بندگان، عجله نمی کنند (وَ اعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ يَعْلَمُ ما فِي أنفسکم فاخذروه وَ اعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ غَفُورُ رَجِيمٍ).

آيه 236

* (آيه 236)-در ادامه احکام طلاق، در این آیه و آیه بعد احکام دیگری بیان شده است. نخست می فرماید: «اگر زنان را قبل از آمیزش جنسی یا تعیین مهر، (به عللی) طلاق دهید گناهی بر شما نیست» (لا جُناحَ عَلَيْكُمْ إِنْ طَلَّقْتُمُ النِّساءَ مالم تَمَسُّوهُنَّ أَوْ تَفْرِضُوا لَهُنَّ فَرِيضَةً).

البته این در صورتی است که مرد یا زن و مرد بعد از عقد ازدواج و پیش از عمل زناشویی، متوجه شوند که به جهاتی نمی توانند با هم زندگی کنند، چه بهتر که

ص: 216

در این موقع با طلاق از هم جدا شوند زیرا در مراحل بعد کار مشکل تر می شود.

سپس به بيان حكم دیگری در این رابطه می پردازد می فرماید: «و آنها را (با هدیه ای مناسب، بهره مند سازید» (وَ مَتِّعُوهُنَّ).

ولی در پرداخت این هدیه، قدرت و توانایی شوهر نیز باید در نظر گرفته شود. به همین خاطر در ادامه آیه می گوید: «آن کس که توانایی دارد، به اندازه تواناییش، و آن کس که تنگدست است، به اندازه خودش، هدیه ای شایسته (که مناسب حال دهنده و گیرنده باشد) بدهد. و این بر نیکوکاران، الزامی است» (عَلَى الْمُوسِعِ قَدَرُهُ وَ عَلَى الْمُقْتِرِ قَدَرُهُ مَتاعاً بِالْمَعْرُوفِ حَقًّا عَلَى الْمُحْسِنِينَ).

نکته قابل توجه اینکه قرآن از هدیه ای که مرد باید به زن بپردازد تعبیر به متاع » کرده است که غالبا به غیر پول و وجه نقد اطلاق می گردد زیرا از پول به طور مستقیم نمی توان استفاده کرد بلکه باید تبدیل به متاع شود. روی همین جهت، قرآن از هدیه تعبیر به متاع کرده است.

و این موضوع از نظر روانی اثر خاصی دارد زیرا بسیار می شود که هدیه ای از اجناس قابل استفاده مانند خوراک و پوشاک و نظایر آن برای اشخاص برده می شود، هرچند کم قیمت باشد اثری در روحشان می گذارد که اگر آن را تبدیل به پول کنند هرگز آن اثر را نخواهد داشت. بدین رو، در روایاتی که در این زمینه به ما رسیده می بینیم غالبا ائمه اطهار (ع) نمونه های هدیه را امثال لباس و مواد غذایی یا زمین زراعتی ذکر کرده اند.

آيه 237

* (آيه 237)-در این آیه سخن از زنانی به میان آمده که برای آنها تعیین مهر شده است ولی قبل از آمیزش و عروسی جدا می شوند. می فرماید: «و اگر زنان را، پیش از آنکه با آنها تماس بگیرید (و آمیزش جنسی کنید) طلاق دهید، در حالی که مهری برای آنها تعیین کرده اید، لازم است) نصف آنچه را تعیین کرده اید به آنها بدهید (وَ إِنْ طَلَّقْتُمُوهُنَّ مِنْ قَبْلِ أَنْ تَمَسُّوهُنَّ وَ قَدْ فَرَضْتُمْ لَهُ فريضه فَنِصْفُ ما فَرَضْتُمْ).

این، حکم قانونی مسأله است که به زن حق می دهد نصف مهریه را بگیرد هرچند آمیزشی حاصل نشده باشد. سپس به سراغ جنبه های اخلاقی و عاطفی

ص: 217

می رود می فرماید: «مگر اینکه آنها (حق خود را ببخشند؛ یا ( در صورتی که صغير و سفیه باشند، ولی آنها، یعنی) آنکس که گرۂ ازدواج به دست اوست، آن را ببخشد»(إِلاَّ أَنْ يَعْفُونَ أَوْ يَعْفُوَ الَّذِي بِيَدِهِ عُقْدَةُ النِّكَاحِ).

در جمله بعد می گوید: «و گذشت کردن شما (و بخشیدن تمام مهر به آنها به پرهیزگاری نزدیک تر است. و گذشت و نیکوکاری را در میان خود فراموش نکنید، که خداوند به آنچه انجام می دهید بیناست» (وَ أَنَّ تعنموا أَقْرَبُ لِلتَّقْوى وَ لا تَنْسَوُا الْفَضْلَ بینکم إِنَّ اللَّهَ بِما تَعْمَلُونَ بَصِيرُ).

جمله «و أن تعفوا أقرب للتقوی» وظیفه مردان را در برابر زنان مطلقه بسيان می کند که اگر تمام مهریه را پرداخته اند چیزی پس نگیرند و اگر نپرداخته اند همه آن را بپردازند و از نیمی که حق آنهاست صرف نظر کنند زیرا دختر یا زنی که بعد از عقد یا پیش از عروسی از شوهر خود جدا می شود از نظر اجتماعی و روانی با مشکلاتی مواجه است و بی شک، گذشت شوهر و پرداخت تمام مهر تا حدی مرهم بر این جراحات می گذارد.

لحن مجموعه آیه بر اصل اساسی «معروف» و «احسان» در این مسائل تأكيد می کند که حتی طلاق و جدایی، آمیخته با نزاع و تحریک روح انتقام جویی نباشد؛ بلکه بر اساس بزرگواری و گذشت، قرار گیرد.

آيه 238

* (آيه 238)-شأن نزول: جمعی از منافقان گرمی هوا را بهانه برای ایجاد تفرقه در صفوف مسلمین قرار داده بودند و در نماز جماعت شرکت نمی کردند. به دنبال آنها بعضی از مؤمنین نیز از شرکت در جماعت خودداری کردند. پیامبر اکرم (ص) از این جهت ناراحت بود، حتی آنها را تهدید به مجازات شدید کرد. بدین رو، در حدیثی نقل شده که پیامبر در گرمای نیمروز تابستان، نماز (ظهر) را با جماعت می گزارد و این نماز برای اصحاب و یاران سخت ترین نماز بود، به طوری که پشت سر پیامبر (ص) یک صف یا دو صف بیشتر نبود. در اینجا فرمود: من تصمیم گرفته ام خانه کسانی که در نماز ما شرکت نمی کنند بسوزانم. آیه نازل شد و اهمیت نماز ظهر را (با

ص: 218

جماعت) تأکید کرد.

تفسير: اهمیت نماز، به خصوص نماز وسطی - از آنجا که نماز مؤثرترین رابطه انسان با خداست، در آیات قرآن تأکید فراوانی روی آن شده؛ از جمله در آیه مورد بحث می فرماید: «در انجام همه نمازها و (به خصوص) نماز وسطی [= نماز ظهرا کوشا باشید» (حافِظُوا عَلَى الصَّلَواتِ والصلوۃ الْوُسْطَى).

و از روی خضوع و اطاعت، برای خدا به پا خیزید» (وَ قُومُوا لِلَّهِ قانِتِينَ).

مبادا گرما و سرما و گرفتاری های دنیا و پرداختن به مال و همسر و فرزند، شما را از این امر مهم باز دارد.

منظور از «صلوۃ وسطی» (نماز میانه )، نماز ظهر است.

تأکید روی این نماز به خاطر این بوده که بر اثر گرمی هوای نیمروز تابستان، یا گرفتاری های شدید کسب و کار، نسبت به آن کم تر اهمیت می دادند.

آيه 239

* (آيه 239)-در این آیه تأکید می کند که در سخت ترین شرایط، حتی در صحنه جنگ، نباید نماز فراموش شود. البته در چنین وضعی، بسیاری از شرایط نماز، همچون رو به قبله بودن و انجام رکوع و سجود به طور متعارف، ساقط می شود.

می فرماید: «و اگر به خاطر جنگ، یا خطر دیگری) بترسید، (نماز را در حال پیاده یا سواره انجام دهید» و رکوع و سجود را با ایماء و اشاره به جا آورید (فَإِنْ خِفْتُمْ فَرِجالًا أَوْ رُكْباناً).

بنابراین، محافظت بر نمازها، تنها در حال امنیت نیست، بلکه در همه حال باید نماز را به جا آورد تا پیوند بندگان با آفریدگار جهان همیشه برقرار باشد.

اما هنگامی که امنیت خود را باز یافتید، خدا را یاد کنید [= نماز را به صورت معمولی بخوانید؛ همان گونه که خداوند، چیزهایی را که نمی دانستید به شما تعلیم داد، (فَإِذا أَمِنْتُمْ فَاذْكُرُوا اللَّهَ كَما عَلَّمَكُمْ مالم تَكُونُوا تَعْلَمُونَ).

روشن است، شکرانه این تعلیم الهی که طرز نماز خواندن در حالت امن و خوف را به انسانها آموخته، همان عمل کردن بر طبق آن است.

آيه 240

* (آيه 240)-قرآن بار دیگر به مسأله ازدواج و طلاق و اموری در این رابطه

ص: 219

باز می گردد. نخست می فرماید: «و کسانی که از شما در آستانه مرگ قرار می گیرند و همسرانی از خود به جا می گذارند، باید برای همسران خود وصیت کنند که تا یک سال، آنها را (با پرداختن هزینه زندگی بهره مند سازند؛ به شرط اینکه آنها (از خانه شوهر بیرون نروند» و اقدام به ازدواج مجدد نکنند (وَ الَّذِينَ يُتَوَفَّوْنَ مِنکُمْ وَ يَذَرُونَ أَزْواجاً وَصِيَّةً لِأَزْواجِهِمْ مَتاعاً إِلَى الْحَوْلِ غَيْرَ إِخْراجٍ).

البته این در صورتی است که آنها از خانه شوهر بیرون نروند «واگر بیرون روند، (حقی در هزینه ندارند؛ ولی) گناهی بر شما نیست نسبت به آنچه درباره خود، به طور شایسته انجام می دهند» (فَإِنْ خَرَجْنَ فَلا جُناحَ عَلَيْكُمْ فِي ما فَعَلْنَ فِي أَنْفُسِهِنَّ مِنْ مَعْرُوفٍ).

در پایان آیه گویا برای اینکه چنین زنانی از آینده خود نگران نباشند، آنها را تستی داده می فرماید: خداوند قادر است که راه دیگری بعد از فقدان شوهر پیشین در برابر آنها بگشاید و اگر مصیبتی به آنها رسیده حتما حکمتی در آن بوده است. و خداوند، توانا و حکیم است(وَاللَّه عَزِیزُ حَکِیمُ).

بسیاری از مفسران معتقدند که این آیه به وسیله آیه 234 همین سوره که در آن عدۂ وفات چهار ماه و ده روز تعیین شده بود، نسخ شده است. و مقدم بودن آن آیه بر این آیه از نظر ترتیب و تنظیم قرآنی، دلیل بر این نیست که قبلا نازل شده است زیرا تنظیم آیات یک سوره، بر طبق تاریخ نزول نیست، بلکه گاهی آیاتی که نازل شده در آغاز سوره قرار گرفته و آیاتی که قبل نازل شده در اواخر سوره؛ و این به خاطر مناسبت آیات و به دستور پیامبر اسلام (ص) صورت گرفته است.| ان

آيه 241

* (آيه 241)-در این آیه به یکی دیگر از احکام طلاق پرداخته می فرماید: «و برای زنان مطلقه، هدیه مناسبی لازم است که از طرف شوهر، پرداخت گردد). این، حقی است بر مردان پرهیزگار» (وَ لِلْمُطَلَّقاتِ مَتاعُ بِالْمَعْرُوفِ حَقًّا عَلَى الْمُتَّقِينَ).

گرچه ظاهر آیه همه زنان مطلقه را شامل می شود ولی به قرینه آیه 236 این حکم در مورد زنانی است که مهری برای آنها به هنگام عقد قرار داده نشده و قبل از

ص: 220

آمیزش جنسی طلاق داده می شوند.

این هدیه، طبق روایاتی که از ائمه معصومین (ع) نقل شده، بعد از پایان عده و جدایی کامل پرداخت می شود، نه در عده طلاق رجعی. به تعبیری دیگر، هدیه خداحافظی است، نه وسیله ای برای بازگشت.

آيه 242

* (آيه 242)-در این آیه که آخرین آیه مربوط به طلاق است، می فرماید: «این چنین، خداوند آیات خود را برای شما شرح می دهد؛ شاید اندیشه کنید» (كَذلِكَ يُبَيِّنُ اللَّهُ لَكُمْ ءایاته لَعَلَّكُمْ تَعْقِلُونَ).

بدیهی است که منظور از اندیشه کردن و تعقل، آن است که مبدأ حرکت به سوی عمل باشد زیرا اندیشه تنها درباره احكام نتیجه ای نخواهد داشت.

آيه 243

* (آيه 243)-شأن نزول: در یکی از شهرهای شام بیماری طاعون راه یافت و مردم یکی پس از دیگری از دنیا می رفتند. در این میان عده بسیاری به این امید که شاید از چنگال مرگ رهایی یابند، آن محیط و دیار را ترک گفتند. از آنجا که پس از فرار از محیط خود و رهایی از مرگ، در خود احساس قدرت و استقلالی نموده و با نادیده گرفتن اراده الهی و چشم دوختن به عوامل طبیعی دچار غرور شدند، پروردگار آنها را نیز در همان بیابان به همان بیماری نابود ساخت.

از بعضی روایات استفاده می شود که آمدن بیماری مزبور در این سرزمین به عنوان مجازات بود زیرا رهبرشان از آنان خواست که خود را برای مبارزه آماده کنند و از شهر خارج گردند، آنها به بهانه اینکه در محیط جنگ مرض طاعون است از رفتن به جنگ خودداری کردند. پروردگار آنها را به همان چیزی که از آن بیم داشتند و بهانه فرار قرار داده بودند مبتلا ساخت و بیماری طاعون در آنها شایع شد، خانه های خود را خالی کرده و برای نجات از طاعون فرار کردند و در بیابان همگی از بین رفتند. مدتها از این جریان گذشت و چزقیل که یکی از پیامبران بنی اسرائیل بود، از خدا خواست که آنها را زنده کند. خداوند دعای او را اجابت نمود و آنها به زندگی بازگشتند.

تفسير: این آیه به سرگذشت عجیب یکی از اقوام پیشین اشاره می کند

ص: 221

می فرماید: «آیا ندیدی جمعیتی را که از ترس مرگ، از خانه های خود فرار کردند و آنان هزارها نفر بودند؟!» که به بهانه بیماری طاعون، از شرکت در میدان جهاد خودداری نمودند (أَلَمَ تَرَ إِلَى الَّذِينَ خَرَجُوا مِنْ دِيارِهِمْ وَهْمُ أُلُوفُ حَذَرَ الْمَوْتِ).

سپس به عاقبت آنها اشاره کرده می فرماید: «خداوند به آنها گفت: بمیرید!» و به همان بیماری، که آن را بهانه قرار داده بودند، مردند (فَقالَ لَهُمُ اللَّهُ مُوتُوا).

سپس خدا آنها را زنده کرده و ماجرای زندگی آنها را درس عبرتی برای آیندگان قرار داد (ثُمَّ أَحْيَا هُمْ).

منظور از «موتوا» (بمیرید)، یک امر لفظی نیست بلکه امر تکوینی خداوند است که بر سراسر جهان هستی حکومت می کند. یعنی خداوند عوامل مرگ آنها را فراهم ساخت و به سرعت همگی از میان رفتند.

این امر همانند امری است که در آیه 82 سوره یس آمده آنجا که می فرماید: فرمان او چنین است که هرگاه چیزی را اراده کند، تنها به او می گوید: موجود باش؟ آن نیز بی درنگ موجود می شود.»

جمله ثم أحياهم» اشاره به زنده شدن آن جمعیت است که به دعای حزقیل» پیامبر صورت گرفت. از آنجا که بازگشت آنان به حیات، یکی از نعمتهای روشن الهی بود، هم از نظر خودشان و هم از نظر عبرت مردم، در پایان آیه می فرماید: «خداوند نسبت به بندگان خود احسان می کند؛ ولی بیش تر مردم، شکر او را به جا نمی آورند، (إِنَّ اللَّهَ لَذُو فَضْلٍ عَلَى النَّاسِ وَ لكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لا يَشْكُرُونَ).

نه تنها این گروه، بلکه همه انسانها مشمول الطاف و عنایات و نعمتهای اویند.

دانشمند معروف شیعه مرحوم صدوق (ره) به این آیه برای امکان مسأله «رجعت» استدلال کرده و می گوید: یکی از عقاید ما، اعتقاد به رجعت است، که

1.

حزقیل » طبق بعضی از روایات، سومین پیشوای بنی اسرائیل بعد از موسی بود.

ص: 222

گروهی از انسانهای پیشین بار دیگر در همین دنیا به زندگی باز می گردند.

و نیز می تواند این آیه سندی برای مسأله معاد و احیای مردگان در قیامت باشد.

آيه 244

* (آيه 244)-از اینجا آیات جهاد شروع می شود و به دنبال آن داستانی در همین زمینه از اقوام پیشین می آید و با توجه به سرگذشتی که در آیه قبل نقل شد، رابطه بین این آیات و آیات قبل روشن می گردد.

می فرماید: «و در راه خدا، پیکار کنید؛ و بدانید خداوند، شنوا و داناست سخنان شما را می شنود و از انگیزه های درونی و نیات شما در امر جهاد آگاه است(وَ قاتِلُوا فِي سَبِيلِ اللَّهِ وَ اعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ سَمِيعُ عَلِيمُ).

آيه 245

* (آيه 245)-شأن نزول: نقل کرده اند: روزی پیامبر اکرم (ص) فرمود: هر کس صدقه ای بدهد، دو برابر آن در بهشت خواهد داشت. ابوالدحداح انصاری عرض کرد: ای رسول خدا، من دو باغ دارم، اگر یکی از آنها را به عنوان صدقه بدهم، دو برابر آن در بهشت خواهم داشت؟ حضرت فرمود: آری. سپس او باغی را که بهتر بود، به عنوان صدقه به پیامبر (ص) داد. آیه نازل شد و صدقه او را برایش دو هزار هزار برابر نمود. و این است معنی «أضعافا كثيرة».

تفسیر: در این آیه می فرماید: «کیست که به خدا قرض الحسنه ای دهد، (و از اموالی که خدا به او بخشیده، انفاق کند، تا آن را برای او، چندین برابر کند؟» (مِنْ ذالذی یقرض اللَّهَ قَرْضاً حَسَناً فَيُضاعِفَهُ لَهُ أَ ضَعْفاً كَثِيرَةً).

در پایان آیه می فرماید: «و خداوند است که روزی بندگان را محدود یا گسترده سازد؛ (و انفاق، هرگز باعث کمبود روزی آنها نمی شود). و به سوی او بازگردانده می شوید، و پاداش خود را خواهید گرفت ( وَ اللَّهُ يَقْبِضُ وَ يَبْصُطُ وَ إِلَيْهِ تُرْجَعُونَ).

اشاره به اینکه تصور نکنید انفاق و بخشش، اموال شما را کم می کند زیرا گسترش یا محدودیت روزی شما به دست خداست.

چرا تعبیر به قرض - در چندین آیه از قرآن مجید در مورد انفاق در راه خدا،

ص: 223

تعبير به قرض و وام دادن به پروردگار آمده است. و این از یک سو، نهایت لطف خداوند نسبت به بندگان و از سوی دیگر، کمال اهمیت مسأله انفاق را می رساند. امیرمؤمنان علی (ع) در نهج البلاغه می فرماید: «خداوند از شما درخواست قرض کرده در حالی که گنجهای آسمان و زمین از آن اوست و بی نیاز و ستوده. آری، اینها نه از جهت نیاز اوست، بلکه می خواهد شما را بیازماید که کدام یک نیکوکار ترید.

آيه 246

* (آيه 246)-فراز عبرت انگیزی از تاریخ بنی اسرائیل - قوم یهود که در زیر سلطه فرعونیان ضعیف و ناتوان شده بودند، بر اثر رهبر بهای خردمندانه موسی (ع) از آن وضع اسف انگیز نجات یافته و به قدرت و عظمت رسیدند. خداوند به برکت این پیامبر، نعمتهای فراوانی به آنها بخشیده که از جمله صندوق عهد(1).بود.

ولی همین پیروزیها، و نعمتها کم کم باعث غرور آنها شد و تن به قانون شکنی دادند. سرانجام به دست فلسطینیان شکست خورده و قدرت و نفوذ خویش را همراه صندوق عهد از دست دادند. به دنبال آن، دچار پراکندگی و اختلاف شدند تا جایی که دشمنان ، گروه زیادی از آنها را از سرزمین خود بیرون راندند، حتی فرزندان آنها را به اسارت گرفتند. این وضع سالها ادامه داشت تا آنکه خداوند پیامبری به نام اشموئیل را برای نجات و ارشاد آنها برانگیخت. آنها گرد او اجتماع کردند و از او خواستند رهبر و امیری برای آنها انتخاب کند تا همگی زیر فرمان او با دشمن نبرد کنند تا عت از دست رفته را باز یابند.

ص: 224


1- 1 .صندوق عهد و یا با تابوت به همان صندوقی بود که مادر موسی او را در آن نهاد و به دریا افکند و هنگامی که به وسیله عمال فرعون از دریا گرفته شد و موسی را از آن بیرون آوردند، همچنان در دستگاه فرعون نگاه داری می شد و سپس به دست بنی اسرائیل افتاد. بنی اسرائیل این صندوق خاطره انگیز را محترم می شمردند و به آن تبرک می جستند. موسی در واپسین روزهای عمر خود الواح مقدس را که احکام خدا بر آن نوشته شده بود، به ضمیمه زره خود و یادگارهای دیگری در آن نهاد و به وصی خوبش بوشع بن نون سپرد. به این ترتیب، اهمیت این صندوق در نظر بنی اسرائیل بیشتر شد. به همین خاطر، در جنگها آن را با خود می بردند و اثر روانی و معنوی خاصی در آنها می گذارد، ولی تدریج مبانی دین آنها ضعیف شد و دشمنان بر آنها چیره شدند و آن صندوق را از آنها گرفتند. اما اشموئیل به آنها وعده داد که صندوق عهد، به عنوان یک نشانه بر صدق گفتار او، به آنها باز خواهد گشت.

اشموئیل به درگاه خداوند روی آورده و خواسته قوم را به پیشگاه وی عرضه داشت. به او وحی شد که طالوت را به پادشاهی ایشان برگزیدم.

در این آیه روی سخن را به پیامبر اکرم (ص) کرده می فرماید: «آیا مشاهده نکردی جمعی از بنی اسرائیل را بعد از موسی، که به پیامبر خود گفتند: زمامدار (و فرماندهی برای ما انتخاب کن، تا (زیر فرمان او) در راه خدا پیکار کنیم» (أَلَمَ تَرَ إِلَى الْمَلَإِ مِنْ بَنِي إِسْرائِيلَ مِنْ بَعْدِ مُوسى إِذْ قالُوا لنبی لَهُمُ ابْعَثْ لَنا ملکا تُقاتِلُ فِي سَبِيلِ اللَّهِ).

واژه «م» در لغت به معنی اشیا یا اشخاصی است که چشم را پر می کند و شگفتی بیننده را بر می انگیزد. به همین جهت، به جمعیت زیاد که دارای یک رأی و عقیده باشند ملا گفته می شود. همچنین به اشراف و بزرگان هر قوم و ملتی ملا می گویند.

قابل توجه اینکه آنها نام این مبارزه را «في سبيل الله» (در راه خدا گذاردند. از این تعبیر روشن می شود که آنچه به آزادی و نجات انسانها از اسارت و رفع ظلم کمک کند، في سبيل الله محسوب می شود.

به هر حال، پیامبرشان که از وضع آنان نگران بود و آنها را ثابت قدم در عهد و پیمان نمی دید، گفت: شاید اگر دستور پیکار به شما داده شود، (سرپیچی کنید، و در راه خدا، جهاد و پیکار نکنید!» (قالَ هَلْ عَسَيْتُمْ إِنْ كُتِبَ عَلَيْكُمُ الْقِتالُ أَلاَّ تُقاتِلُوا).

گفتند: چگونه ممکن است در راه خدا پیکار نکنیم، در حالی که از خانه ها و فرزندانمان رانده شده ایم، (و شهرهای ما به وسيله دشمن اشغال، و فرزندان ما اسير شده اند)؟!» (قالُوا وَ ما لَنا أَلاَّ تُقاتِلُ فِي سَبِيلِ اللَّهِ وَقَدْ أُخْرِجْنا مِنْ دِيارِنا وَ أَبْنائِنا).

ولی هیچ یک از اینها نتوانست جلو پیمان شکنی آنها را بگیرد. از این رو در ادامه آیه می خوانیم: «اما هنگامی که دستور پیکار به آنها داده شد، جز عده کمی از آنان، همه سرپیچی کردند. و خداوند از ستمکاران، آگاه است و به آنها کیفر می دهد (فَلَمَّا كُتِبَ عَلَيْهِمُ الْقِتالُ تَوَلَّوْا إِلاَّ قَلِيلاً مِنْهُمْ وَ اللَّهُ عَلَيْهِ بِالظَّالِمِينَ).

ص: 225

سی عده وفاداران را 313 نفر نوشته اند، همانند سربازان وفادار اسلام در جنگ بدر.

آيه 247

* (آيه 247)-در هر صورت، پیامبرشان طبق وظیفه ای که داشت، به درخواست آنها پاسخ داد و طالوت را، به فرمان خدا، برای زمامداری آنان برگزید. و به آنها گفت: خداوند طالوت را برای زمامداری شما مبعوث (و انتخاب)کرده است» (وَ قالَ لَهُمْ نَبِيُّهُمْ إِنَّ اللَّهَ قَدْ بَعَثَ لَكُمْ طالُوتَ مَلِكاً).

از تعبير «ملا» چنین بر می آید که طالوت، تنها فرمانده لشکر نبود، بلکه زمامدار کشور هم بود. از اینجا مخالفت شروع شد. گروهی «گفتند: چگونه او بر ما حکومت کند با اینکه ما از او شایسته تريم، و او ثروت زیادی ندارد؟!» (قالُوا أَنَّی یَکُونُ لَهُ الْمُلْكُ عَلَيْنا وَ نَحْنُ أَحَقُّ بِالْمُلْكِ مِنْهُ وَ لَمْ يُؤْتَ سَعَةً مِنَ الْمَالِ).

این نخستین اعتراض و پیمان شکنی که بنی اسرائیل در برابر آن پیامبر کردند؛ و با اینکه او تصریح کرده بود انتخاب طالوت از طرف خداست، آنها در واقع به انتخاب خداوند اعتراض کردند.

قرآن پاسخ آن پیامبر به بنی اسرائیل را چنین بازگو می کنند «گفت: خدا او را بر شما برگزیده، و او را در علم و (قدرت) جسم، وسعت بخشیده است» (قَالَ إِنَّ اللَّهَ اصطفيه وَ زادَهُ بَسْطَةً فِي الْعِلْمِ وَ الْجِسْمِ).

یعنی این گزینش خداوند حکیم است، شما سخت در اشتباهید و شرایط اساسی رهبری را فراموش کرده اید. تب عالی و ثروت، هیچ امتیازی برای رهبری نیست چون هر دو امر اعتباری و بیرون ذاتی است، ولی علم و دانش و نیروی جسمانی دو امتیاز واقعی و درون ذاتی است که تأثیر عمیقی در مسأله رهبری دارد.

سپس می افزاید: «خداوند، ملكش را به هر کس بخواهد، می بخشد؛ و احسان خداوند، وسیع است؛ و (از لیاقت افراد برای منصبها) آگاه است» (وَ اللَّهُ یوتی مُلْكَهُ مَنْ يَشاءُ وَ اللَّهُ واسِعُ عَلِيمُ).

این جمله ممکن است اشاره به شرط سومی برای رهبری باشد و آن فراهم

ص: 226

شدن شرایط و وسایل لازم از سوی خداست.

آيه 248

* (آيه 248)-این آیه نشان می دهد که گویا بنی اسرائیل هنوز به مأموریت طالوت از سوی خداوند، حتی با تصریح پیامبرشان اشموئیل، اطمینان پیدا نکرده بودند و از او خواهان نشانه و دلیل شدند. «و پیامبرشان به آنها گفت: نشانه حکومت او، این است که صندوق عهد به سوی شما خواهد آمد. (همان صندوقی که در آن، آرامشی از پروردگار شما، و یادگارهای خاندان موسى وهارون قرار دارد؛ در حالی که فرشتگان، آن را حمل می کنند. در این موضوع، نشانه ای (روشن) برای شماست؛ اگر ایمان داشته باشید» (وَ قالَ لَهُمْ نَبِيُّهُمْ إِنَّ ءاية ملکه أَنْ يَأْتِيَكُمُ التَّابُوتُ فِيهِ سکینة مِنْ رَبِّكُمْ وَ بَقِيَّةُ مِمَّا تَرَكَ ءال مُوسَى وَ ءال هرون تَحْمِلُهُ الْمَلائِكَةُ إِنَّ فِي ذلِكَ لأية لکم إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنِينَ).

آيه 249

* (آيه 249)-سرانجام به رهبری و فرماندهی طالوت تن در دادند و او لشکرهای فراوانی را بسیج کرد و به راه افتاد. در اینجا بنی اسرائیل در برابر آزمون عجیبی قرار گرفتند. قرآن می فرماید: «و هنگامی که طالوت (به فرماندهی لشکر بنی اسرائیل منصوب شد، و سپاهیان را با خود بیرون برد، به آنها گفت: خداوند، شما را به وسیله یک نهر آب، آزمایش می کند؛ آنها که به هنگام تشنگی، از آن بنوشند، از من نیستند؛ و آنها که جز یک پیمانه با دست خود، بیش تر از آن نخورند، از من هستند» (فَلَمَّا فَصَلَ طالُوتُ بِالْجُنُودِ قالَ إِنَّ اللَّهَ مبتلیکم بِنَهَرٍ فَمَنْ شَرِبَ مِنْهُ فلیس منی وَ مَنْ لَمْ يَطْعَمْهُ فَإِنَّهُ منی إِلاَّ مَنِ اغْتَرَفَ غُرْفَةً بِيَدِهِ).

در اینجا لشکریان طالوت در برابر آزمون بزرگی قرار گرفتند و آن مسأله مقاومت در برابر تشنگی بود. چنین آزمونی برای این لشکر به خصوص با سابقه بدی که بنی اسرائیل در بعضی جنگها داشتند، ضرورت داشت چرا که پیروزی هر جمعیتی بستگی به مقدار انضباط و قدرت ایمان و استقامت در مقابل دشمن و

ا فضل ، در اصل به معنی بر بدن و قطع کردن است و در اینجا به معنی جداسازی می باشد، (جداشدن از شهر و دیار). «جنود » جمع «جند ، در اصل به معنی زمینی است که دارای سنگهای بزرگ و روی هم انباشته باشد، سپس به هر چیز متراکم و چشمگیر اطلاق شده و معمولا به انبوه لشکر جند می گویند.

ص: 227

اطاعت از دستور رهبر و فرمانده دارد.

ولی بیشتر آنها از بوته این امتحان سالم بیرون نیامدند چنانکه قرآن می گوید: « پس، جز عده کمی، همگی از آن آب نوشیدند» (فَشَرِبُوا مِنْهُ إِلاَّ قَلِيلاً مِنْهُمْ).

به این ترتیب، دومین تصفیه در ارتش طالوت انجام یافت زیرا تصفیه اول همان بود که به هنگام بسیج عمومی گفته بود: کسانی که تجارت یا بنای نیمه کاره و امثال آن دارند، همراه من نیایند.

سپس هنگامی که او، و افرادی که با او ایمان آورده بودند، (و از بوته آزمایش، سالم به در آمدند، از آن نهر گذشتند، (از کمی نفرات خود، ناراحت شدند؛ و عده ای) گفتند: امروز، ما توانایی مقابله با جالوت و سپاهیان او را نداریم»(فَلَمَّا جاوَزَهُ هُوَ والذین ءامنوا مَعَهُ قالُوا لَنا طاقَةَ لَنَا الْيَوْمَ بِجالُوتَ وَ جُنُودِهِ).

در ادامه می فرماید: «اما آنها که می دانستند خدا را ملاقات خواهند کرد (و به روز رستاخیز، ایمان داشتند و گفتند: چه بسیار گروه های کوچکی که به فرمان خدا، بر گروه های عظیمی پیروز شدند. و خداوند با صابران (واستقامت کنندگان است » (قالَ الَّذِينَ يَظُنُّونَ أَنَّهُمْ مُلاقُوا اللَّهِ كَمْ مِنْ فِئَةٍ قَلِيلَةٍ غَلَبَتْ فِئَةً كَثِيرَةً بِإِذْنِ اللَّهِ وَ اللَّهُ مَعَ الصَّابِرِينَ) .(1).

لا يظنون» به معني لا يعلمون» است. یعنی کسانی که به رستاخيز يقين داشتند.

آيه 250

* (آيه 250)-در این آیه مسأله رویارویی دو لشكر را مطرح می کند می فرماید: و هنگامی که در برابر جالوت و سپاهیان او قرار گرفتند گفتند: پروردگارا، پیمانه شکیبایی و استقامت را بر ما بریز و قدمهای ما را ثابت بدار؛ و ما را بر جمعیت کافران، پیروز بگردان» (وَ لَمَّا بَرَزُوا لِجالُوتَ وَ جُنُودِهِ قالُوا رَبَّنا أَفْرِغْ عَلَيْنا صَبْراً وَ ثَبِّتْ أَقْدامَنا وَ انْصُرْنا عَلَى الْقَوْمِ الْكافِرِينَ).

برزوا» از ماده « بروز» به معنی ظهور است و از آنجا که وقتی انسان در میدان

ص: 228


1- 1 .فئه » از ماده قين» در اصل به معنی بازگشت است و از آنجا که جمعیتی که پشتیبان يكریگرند هر یک به کمک دیگری باز می گردد، به آنها «فتنه» (بر وزن هبه) اطلاق شده است.

جنگ، آماده و ظاهر می شود، ظهور و بروز دارد، به این کار مبارزه یا براز می گویند.

در حقیقت، طالوت و سپاه او سه چیز طلب کردند: نخست، صبر و استقامت؛ دومین تقاضای آنها از خدا این بود که، گامهای ما را استوار بدار تا از جا کنده نشود و فرار نکنیم. در واقع، دعای اول جنبه باطنی و درونی داشت و این دعا جنبه ظاهری و برونی دارد و مسلما ثبات قدم از نتایج روح استقامت و صبر است. سومین تقاضای آنها این بود که ما را بر این قوم کا فر یاری فرما و پیروزکن ؛ که نتیجه نهایی صبر و استقامت و ثبات قدم است.

آيه 251

* (آيه 251)-به يقين ، خداوند چنین بندگانی را تنها نخواهد گذاشت هر چند تعداد آنها کم و نفرات دشمن زیاد باشد. از این رو آیه می فرماید: «سپس به فرمان خدا، آنها سپاه دشمن را به هزیمت واداشتند »(فَهَزَمُوهُمْ باذن اللَّهُ)

و داوود (نوجوان نیرومند و شجاعی که در لشکر طالوت بود)، جالوت را کشت» (وَ قُتِلَ داوُودُ جَالُوتَ).

این جوان با فلاخنی که در دست داشت، یکی - دو سنگ آن چنان ماهرانه پرتاب کرد که درست بر پیشانی و سر جالوت کوبیده شد و در آن فرو نشست، فریادی کشید و فرو افتاد. ترس و وحشت تمام سپاه او را فرا گرفت و به سرعت فرار کردند. گویا خداوند می خواست قدرت خویش را در اینجا نشان دهد که چگونه پادشاهی با آن عظمت و لشکری انبوه به وسیله نوجوان تازه به میدان آمده ای، آن هم با یک سلاح ظاهرا بی ارزش، از پای در می آید. و سپس می افزاید: «و خداوند، حکومت و دانش را به او بخشید؛ و از آنچه می خواست به او تعلیم داد، (وَ ءاتيه اللَّهُ الْمُلْكَ وَ الْحِكْمَةَ وَ عَلَّمَهُ مَا يَشَاءُ).

گرچه در این آیه تصریح نشده که این داوود همان پیامبر بزرگ بنی اسرائیل، پدر سلیمان است، ولی جمله فوق نشان می دهد که او به مقام نبوت رسید.

در پایان آیه به یک قانون کلی اشاره کرده می گوید: «و اگر خداوند، بعضی از مردم را به وسیله بعضی دیگر دفع نمی کرد، زمین را فساد فرا می گرفت، ولی خداوند نسبت به جهانیان، لطف و احسان دارد» (وَ لَولَا دَفْعُ اللَّهِ النَّاسَ بَعْضَهُمْ بِبَعْضٍ

ص: 229

لَفَسَدَتِ الْأَرْضُ وَ لکن اللَّهِ ذوفضل عَلَى الْعالَمِينَ).

شبیه این معنی در آیه 40 سوره حج نیز آمده است. می فرماید: «و اگر خداوند بعضی از مردم را به وسیله بعضی دیگر دفع نکند، دیرها و صومعه ها، و معابد یهود و نصاری، و مساجدی که نام خدا در آن برده می شود، ویران می گردد.»

و این آیات، بشارت است برای مؤمنان که در مواقعی که در فشار شدید از سوی طاغوتها و جباران قرار می گیرند در انتظار نصرت و پیروزی الهی باشند. ان

آيه 252

* (آيه 252)-این آیه به داستانهای متعددی که در آیات گذشته درباره بنی اسرائیل آمد، اشاره می کند می گوید: «اینها، آیات خداست که به حق، بر تو می خوانیم؛ و تو، از رسولان (ما) هستی» (تِلْكَ ءايات اللَّهِ نَتْلُوها عَلَيْكَ بِالْحَقِّ وَ إِنَّكَ لَمِنَ الْمُرْسَلِينَ).

این داستانها هرکدام نشانه ای از قدرت و عظمت پروردگار است . و پاک از هرگونه خرافه و افسانه و اساطیر که از سوی خداوند بر پیامبر (ص) نازل گردیده است. و این خود یکی از نشانه های صدق گفتار و نبوت اوست.

آغاز جزء سوم قرآن مجید

آيه 253

* (آيه 253)-نقش پیامبران در زندگی انسانها به این آیه به درجات انبیا و مراتب آنها و گوشه ای از رسالت آنها در جامعه انسانی اشاره می کند. نخست می فرماید: «بعضی از آن رسولان را بر بعضی دیگر برتری دادیم» (تِلْكَ الرُّسُلُ فَضَّلْنا بَعْضَهُمْ عَلى بَعْضٍ).

ص: 230

جمله « فَضَّلْنا بَعْضِهِمْ عَلَى بَعْضٍ » نشان می دهد که همه پیامبران الهی با این که از نظر نبوت و رسالت همانند بودند، از جهت مقام یکسان نبودند.

سپس به ویژگی بعضی از آنان پرداخته می فرماید: «برخی از آنها، خدا با او سخن می گفت» (مِنْهُمْ مَنْ كَلَّمَ اللَّهُ).

و منظور از آن، موسی (ع) است که به «کلیم الله» معروف شده است. سپس می افزاید: «و بعضی را درجاتی برتر داد» (وَ رُفِعَ بَعْضَهُمْ دُرٍّ جاټ). که نمونه کامل آن پیامبر اسلام است که آیینش کامل ترین و آخرین آیینها بود. و یا منظور بعضی از پیامبران پیشین مانند ابراهیم (ع) و امثال اوست.

سپس درباره امتیاز حضرت مسیح (ع) می فرماید: «و به عیسی بن مریم، نشانه های روشن دادیم؛ و او را با روح القدس تأیید نمودیم» (وَ ءَأَتَّينَا عِيسَى ابْنُ مَرْيَمَ البینات وَ أیدناه بِرُوحِ الْقُدُسِ).

نشانه های روشن اشاره به معجزاتی مانند شفای بیماران غیر قابل علاج و احیای مردگان و معارف عالی دینی است.

و منظور از «روح القدس»، پیک وحی خداوند (جبرئیل)، یا نیروی مرموز معنوی خاصی است که در اولياء الله با تفاوتهایی وجود دارد.

در ادامه آیه به وضع امتها و اختلافات آنها بعد از انبیا اشاره کرده می فرماید: و اگر خدا می خواست، کسانی که بعد از آنها بودند، پس از آن همه نشانه های روشن که برای آنها آمد، جنگ و ستیز نمی کردند » (وَ لَوْ شاءَ اللَّهُ مَا اقْتَتَلَ الَّذِينَ مِنْ بَعْدِهِمْ مِنْ بَعْدِ ما جَاءَ تَهُمُّ الْبَيِّنَاتِ).

یعنی اگر خدا می خواست، قدرت داشت که آنها را به اجبار از جنگ و ستیز باز دارد، اما ستت الهی بر این بوده و هست که مردم را در پیمودن راه سعادت، آزاد گذارد.

ولی این امتها بودند که (از آزادی سوءاستفاده کردند و با هم اختلاف کردند» (وَ لَكِنَّ اخْتَلَفُوا).

در حقیقت، اختلافی میان پیروان مذاهب نبوده بلکه میان پیروان و مخالفان

ص: 231

مذهب صورت گرفته است که «بعضی ایمان آوردند و بعضی کافر شدند و جنگ و خونریزی بروز کرد (فَمِنْهُمْ مَنْ ءامن وَ مِنْهُمْ مَنْ كَفَرَ).

بار دیگر تأکید می کند که این کار برای خدا آسان بود که به حکم اجبار جلو اختلافات را بگیرد زیرا «اگر خدا می خواست، با هم پیکار نمی کردند؛ ولی خداوند، آنچه را می خواهد، (از روی حکمت) انجام می دهد و هیچ کس را به قبول چیزی مجبور نمی کنند (وَ لَوْ شاءَ اللَّهُ مَا اقْتَتَلُوا وَ لكِنَّ اللَّهَ يَفْعَلُ ما يُرِيدُ).

بدون شک، گروهی از این آزادی نتیجه منفی می گیرند ولی در مجموع وجود آزادی از مهم ترین ارکان تکامل انسان است زیرا تکامل اجباری تکامل محسوب نمی شود.

آيه 254

* (آيه 254)-انفاق یکی از مهم ترین اسباب نجات در قیامت - در این آیه روی سخن را به مسلمانان کرده و به یکی از وظایفی که سبب وحدت جامعه و تقویت حکومت و بنیه دفاعی و جهاد می شود اشاره می کند. می فرماید: «ای کسانی که ایمان آورده اید، از آنچه به شما روزی داده ایم، انفاق کنید» (يا أَيُّهَا الَّذِينَ ءامنوا أَنْفِقُوا مِمَّا رَزَقْناكُمْ).

از تهدیدی که در ذیل آیه آمده استفاده می شود منظور انفاق واجب یعنی زکات است.

سپس می افزاید: امروز که توانایی دارید انفاق کنید؛ « پیش از آنکه روزی فرا رسد که در آن، نه خريد و فروش است تا بتوانید سعادت و نجات از کیفر را برای خود خریداری کنید)، و نه دوستی و رفاقتهای مادی سودی دارد)، و نه شفاعت زیرا شما شایسته شفاعت نخواهید بود (مِنْ قَبْلُ انَّ یاتی یوم لابیع فیه وَ لا خُلَّةُ وَ لا شَفاعَةُ).(1).

در پایان آیه می فرماید: «و کافران، خود ستمگرند» (وَ الْكافِرُونَ هُمْ

ص: 232


1- 1 . اخته» از ماده «خل»، به معنی فاصله میان دو چیز است و از آنجا که دوستی و محبت در لابه لای وجود انسان و روح او حلول می کند و فاصله ها را پر می نماید، این واژه به معنی دوستی عمیق آمده است.

الظَّالِمُونَ).

یعنی آنها که انفاق و زکات را ترک می کنند، هم به خودشان ستم می کنند و هم به دیگران.

کفر در اینجا به معنی سر پیچی و گناه و تخلف از دستور خداست.

آيه 255

* (آيه 255)-آية الکرسی یکی از مهم ترین آیات قرآن - در اهمیت و فضیلت این آیه از پیامبر اسلام (ص) روایت شده است که از آبی بن کعب سؤال کرد و فرمود:

کدام آیه برترین آیه كتاب الله است؟» عرض کرد: الله لاإله إلا هو الحي القيوم. پیامبر (ص) دست بر سینه او زد و فرمود: «دانش بر تو گوارا باد، سوگند به کسی که جان محمد در دست اوست، این آیه دارای دو زبان و دو لب است که در پایۂ عرش الهی تسبیح و تقدیس خدا می گویند.)

در حدیث دیگری از امام باقر(ع) آمده است: «هر کس آية الكرسی را یک بار بخواند، خداوند هزار امر ناخوشایند از امور ناخوشایند دنیا و هزار امر ناخوشایند از آخرت را از او برطرف می کند که آسان ترین ناخوشایند دنیا، فقر و آسان ترین ناخوشایند آخرت، عذاب قبر است.»

تفسیر: نخست از ذات اقدس الهی و مسأله توحید و اسماء حسنی و صفات او آغاز می کند می فرماید: « هیچ معبودی نیست جز خداوند یگانه زنده ، که قائم به ذات خویش است، و موجودات دیگر، قائم به او هستند» (اللَّهُ لا إِلَهَ إِلَّا هُوَ الحىالقوم ).

الله» نام مخصوص خداوند و به معنی ذاتی است که جامع صفات کمال و جلال و جمال است.

حی» از ماده «حیات» به معنی زندگی است و این واژه مانند هر صفت مشبهه دیگر دلالت بر دوام دارد. بدیهی است که حیات در خداوند، حیات حقیقی است چراکه حیاتش عین ذات و مجموعه علم و قدرت اوست، نه همچون موجودات زنده در عالم خلقت که حیات آنها عارضی است. از این رو پس از مدتی می میرند. اما در خداوند چنین نیست چنانکه در آیه 58 سوره فرقان می خوانیم:

ص: 233

توکل کن بر آن زنده ای که هرگز نمی میرد.»

قیوم» صيغة مبالغه از ماده «قیوم» است. به همین دلیل، به وجودی گفته می شود که قیام او به ذات اوست و قیام همه موجودات به او می باشد. اضافه بر این، قائم به تدبير امور مخلوقات نیز می باشد.

قیوم ریشه و اساس صفات فعل الهی است. منظور از صفات فعل، صفاتی است که رابطه خدا را با موجودات جهان بیان می کند.

در حقیقت، «حی» تمام صفات الهی؛ علم و قدرت و سمیع و بصیر بودن و مانند آن را شامل می شود و قیوم نیاز موجودات را به او بازگو می کند. از این رو گفته اند این دو با هم اسم اعظم الهی است.

سپس در ادامه آیه می افزاید: «هیچگاه خواب سبک و سنگینی او را فرا نمی گیرد»، و لحظه ای از تدبیر جهان هستی، غافل نمی ماند (لَا تَأْخُذُهُ سِنَةُ وَ لَا نَوْمُ)

بيئة» خوابی است که به چشم عارض می شود اما وقتی عمیق تر شد و به قلب عارض شد «توم» گفته می شود. این جمله اشاره به این حقیقت است که فیض و لطف تدبیر خداوند دائمی است و لحظه ای قطع نمی گردد.

سپس به مالکیت مطلقه خداوند اشاره کرده می فرماید: «آنچه در آسمانها و زمین است، از آن اوست» (لَهُ مَا فِي السَّمَوَاتِ وَ مَا فِي الْأَرْضِ).

واین پنجمین وصف از اوصاف الهی است که در این آیه آمده زیرا قبل از آن اشاره به توحید و حی و قیوم بودن و عدم غلبه خواب بر ذات پاک او شده است.

ناگفته پیداست توجه به این صفت که همه چیز از آن خداست، اثر تربیتی مهمی در انسانها دارد زیرا هنگامی که بدانند آنچه دارند از خودشان نیست و چند روزی به عنوان عاریت یا امانت به دست آنها سپرده شده، این عقیده به طور مستم انسان را از تجاوز به حقوق دیگران و استثمار و استعمار و احتکار و حرص و بخل و طمع باز می دارد.

ص: 234

در ششمین توصیف می فرماید: «کیست که در نزد او، جز به فرمان او شفاعت کند؟!» (مَنْ ذَا الَّذِي يَشْفَعُ عِنْدَهُ إِلَّا بِإِٔذنِهِ).

در واقع با یک استفهام انکاری می گوید هیچ کس بدون فرمان خدا نمی تواند در پیشگاه او شفاعت کند.

و این تأكیدی است بر قیومیت خداوند و مالکیت مطلقه او نسبت به تمامی موجودات عالم. یعنی شفاعت شفاعت کنندگان، برای آنها که شایسته شفاعتند، چون به فرمان خداست، دلیل دیگری بر قیومیت و مالکیت او محسوب می شود.

بحث درباره «شفاعت» در ذیل آیه 48 سوره بقره گذشت.

در هفتمین توصیف می فرماید: « آنچه را در پیش روی آنها [= بندگان و پشت سرشان است می داند و گذشته و آینده، در پیشگاه علم او، یکسان است (يَعْلَمُ ما بَيْنَ أَيْدِيهِمْ وَ ما خَلْفَهُمْ).

به این ترتیب، پهنه زمان و مکان، همه در پیشگاه علم او روشن است. پس هر کار ۔ حتی شفاعت ۔ باید به اذن او باشد.

در هشتمین توصیف می فرماید: «و کسی از علم او آگاه نمی گردد؛ جز به مقداری که او بخواهد» (وَ لَا يُحِيطُونَ بشئ مِنْ عِلْمِهِ إِلَّا بِما شاءَ).

اوست که به همه چیز آگاه است و علم و دانش محدود دیگران، پرتوی از علم بی پایان و نامحدود اوست.

از جمله فوق دو نکته استفاده می شود: نخست اینکه هیچ کس از خود علمی ندارد و تمام علوم و دانشهای بشری از ناحيه خداست.

دیگر اینکه خداوند ممکن است بعضی از علوم پنهان و اسرار غیب را در اختیار کسانی که می خواهد قرار دهد.

در نهمین و دهمین توصیف می فرماید: «تخت (حکومت) او، آسمانها و زمین را در بر گرفته؛ و نگاه داری آن دو [= آسمان و زمین، او را خسته نمی کند ( وَسَّعَ کرسيه السَّمَوَاتُ وَ الْأَرْضُ وَ لا يَؤُدُهُ حِفْظُهُما).

به این ترتیب، حکومت و قدرت پروردگار، همه آسمانها و زمین را فرا گرفته و

ص: 235

کرسی علم و دانش او به این عوالم احاطه دارد و چیزی از قلمرو حکومت و نفوذ علم او بیرون نیست.

حتی از پاره ای از روایات استفاده می شود که کرسی به مراتب از آسمانها و زمین وسیع تر است چنانکه از امام صادق (ع) روایت شده است: « آسمانها و زمین در برابر کرسی همچون حلقه انگشتری است در وسط بیابان و کرسی در برابر عرش همچون حلقه ای است در وسط بیابان.

البته هنوز علم و دانش بشر نتوانسته است از این معنی پرده بردارد.

و در یازدهمین و دوازدهمین توصیف می گوید: «بلندي مقام و عظمت مخصوص اوست» (وَ هُوَ الْعَلِىِّ الْعَظِيمِ).

و خداوندی که عظیم و بزرگ است و بی نهایت، هیچ کاری برای او مشکل نیست و هیچگاه از اداره و تدبیر جهان هستی خسته و ناتوان و غافل و بی خبر نمی گردد و علم او به همه چیز احاطه دارد.

قابل توجه اینکه «آية الکرسی»، برخلاف آنچه مشهور و معروف است، همین یک آیه بیش تر نیست.

آيه 256

* (آيه 256)-شأن نزول: مردی از اهل مدینه به نام ابو حصین دو پسر داشت.

را به عقیده و آیین مسیح دعوت کردند. آنها نیز سخت تحت تأثیر قرار گرفتند.

ابو حصین از این جریان سخت ناراحت شد. به پیامبر (ص) اطلاع داد و از حضرت خواست که آنان را به مذهب خود برگرداند. همچنین سؤال کرد آیا می تواند آنان را با اجبار به مذهب خويش بازگرداند؟ آیه نازل شد و این حقیقت را بیان داشت که در گرایش به مذهب اجبار و اکراهی نیست.

تفسیر: آية الكرسی در واقع مجموعه ای از توحید و صفات جمال و جلال خدا بود که اساس دین را تشکیل می دهد و چون در تمام مراحل با دلیل عقل قابل استدلال است و نیازی به اجبار و اکراه نیست، در این آیه می فرماید: «در قبول دین،

ص: 236

اکراهی نیست. (زیرا) راه درست از راه انحرافی، روشن شده است» (لا إِكْراهَ فِي الدِّينِ قَدْ تَبَيَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَيِّ).

ارشد» از نظر لغت عبارت است از راه یابی و رسیدن به واقع، در برابر «غ» که به معنی انحراف از حقیقت و دور شدن از واقع است.

این آیه پاسخ دندان شکنی است به کسانی که تصور می کنند اسلام در بعضی از موارد جنبه تحمیلی و اجباری داشته و با زور و شمشیر و قدرت نظامی پیش رفته است.

سپس به عنوان نتیجه گیری از جمله گذشته می افزاید: « پس، کسی که به طاغوت [= بت و شیطان، و هر موجود طغيانگر کافر شود و به خدا ایمان آورد، به دستگیره محکمی چنگ زده است، که گسستن برای آن نیست» (فَمَنْ یکفر بِالطَّاغُوتِ وَ يُؤْمِنْ بِاللَّهِ فَقَدِ اسْتَمْسَكَ بِالْعُرْوَةِ الْوُثْقى لانفصام لَهَا).

طاغوت» صيغة مبالغه از ماده «طغیان» به معنی تعدی و تجاوز از حد و مرز است و به هر چیزی که سبب تجاوز از حد گردد گفته می شود. از این رو شیاطین، بتها، حکام جبار و هر مسیری که به غیر حق منتهی می شود، همه طاغوت است.

در پایان آیه می فرماید: «و خداوند، شنوا و داناست» (وَ اللَّهُ سَمِيعُ عَلِيمُ).

اشاره به این که مسأله كفر و ایمان چیزی نیست که با تظاهر انجام گیرد زیرا خداوند همه سخنان را، اعم از آنچه آشکارا می گویند یا در جلسات خصوصی و نهانی، می شنود و از مکنون دلها و ضمایر آگاه است.

آيه 257

* (آيه 257)-در آیه قبل به مسأله ايمان وكفر اشاره شده بود، در اینجا وضع مؤمنان و کافران را از نظر راهنما و رهبر مشخص می کند. می فرماید: «خداوند، ولی و سرپرست کسانی است که ایمان آورده اند، (الله ولى الذين ءامَنُوا).

و در پرتو این ولایت و رهبری، «آنها را از ظلمتها، به سوی نور بیرون می برد»(يُخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَى النُّورِ).

سپس می افزاید: اما کسانی که کافر شدند، اولیای آنها طاغوتها هستند؛ که آنها را از نور، به سوی ظلمتها بیرون می برند» (وَ الَّذِينَ كَفَرُوا أَوْلِياؤُهُمُ الطَّاغُوتُ

ص: 237

يُخْرِجُونَهُمْ مِنَ النُّورِ إِلَى الظُّلُماتِ).

به همین دلیل، «آنها اهل آتشند و همیشه در آن خواهند ماند» (أَوَلِيِّكَ أضحاب النَّارِ هُمْ فِيها خالِدُونَ).

آيه 258

* (آيه 258)-ابراهیم در برابر طاغوت زمان خود نمرود - به دنبال آیه قبل که از هدایت مؤمنان در پرتو ولایت و راهنمایی پروردگار و گمراهی کافران بر اثر پیروی از طاغوت سخن می گفت، خداوند چند نمونه ذکر می کند که یکی از آنها نمونه روشنی است که در این آیه آمده و آن گفت و گو و محاج ابراهیم با جبار زمان خود، نمرود است. می فرماید: «آیا ندیدی (و آگاهی نداری از) از کسی = نمرود که با ابراهیم درباره پروردگارش محاجه و گفت و گو کرد؟!» (أَلَمَ تَرَ إِلَى الَّذِي حَاجَّ إبرهيم فِي رَبَّهُ).

و در یک جمله به انگیزه اصلی این محاجه اشاره می کند می گوید: «زیرا خداوند به او حکومت داده بوده و بر اثر کمی ظرفیت، از بادۂ غرور سر مست شده بود (أَنَّ ءاتيه اللَّهُ الْمَلِكُ).

و چه بسیارند کسانی که در حال عادی، انسانهای معتدل، سر به راه، مؤمن و بیدارند، اما هنگامی که به مال و مقام و نوایی برسند همه چیز را به دست فراموشی می سپارند و مهم ترین مقدسات را زیر پا می نهند. ا و

در ادامه می افزاید: هنگامی که از او پرسید: خدای تو کیست که به سوی او دعوت می کنی؟) ابراهیم گفت: خدای من آن کسی است که زنده می کند و می میراند» (إِذْ قالَ إبرهيم رَبِّيَ الَّذِي يُحْيِ وَ يُمِيتُ).

در حقیقت، ابراهیم بزرگ ترین شاهکار آفرینش یعنی قانون حیات و مرگ را به عنوان نشانه روشنی از علم و قدرت پروردگار مطرح ساخت.

ولی نمرود جبار راه تزویر و سفسطه را پیش گرفت و برای اغفال مردم و اطرافیان خود گفت: من نیز زنده می کنم و می میرانم» و قانون حیات و مرگ در دست من است (قالَ أَنَا أَحْيِ وَ أُمَيَّةَ).

ص: 238

و برای اثبات این کار و مشتبه ساختن بر مردم، دستور داد دو زندانی را حاضر کردند، فرمان آزادی یکی و قتل دیگری را داد. سپس رو به ابراهیم و حاضران کرد و گفت: دیدید چگونه حیات و مرگ به دست من است؟

ابراهیم برای خنثی کردن این توطئه، دست به استدلال دیگری زد که دشمن نتواند در برابر ساده لوحان در مورد آن مغالطه کند. «ابراهیم گفت: خداوند، خورشید را از افق مشرق می آورد؛ (اگر راست می گویی که حاکم بر جهان هستی تویی، خورشید را از مغرب بیاور!» (قَالَ إبرهيم فَإِنَّ اللَّهَ يَأْتِي بِالشَّمْسِ مِنَ الْمَشْرِقِ فَأْتِ بِها مِنَ الْمَغْرِبِ).

در اینجا «آن مرد کافر، مبهوت و وامانده شد» (فَبُهِتَ الَّذِي كَفَرَ). | و خداوند، قوم ستمگر را هدایت نمی کند» (وَ اللَّهُ لا يَهْدِي الْقَوْمَ الظَّالِمِينَ).

به این ترتیب، آن مرد مست و مغرور سلطنت و مقام، مبهوت و ناتوان گشت و نتوانست در برابر منطق زنده ابراهیم سخنی بگوید.

آيه 259

* (آيه 259)-داستان شگفت انگیز زیر - در این آیه سرگذشت یکی دیگر از انبیای پیشین بیان شده که مشتمل بر شواهد زنده ای بر مسائل معاد است.

آیه اشاره به سرگذشت کسی می کند که در اثنای سفر خود در حالی که بر مرکبی سوار بود و مقداری آشامیدنی و خوراکی همراه داشت، از کنار یک آبادی گذشت در حالی که به شکل وحشتناکی درهم ریخته و ویران شده بود و اجساد و استخوانهای پوسیده ساکنان آن به چشم می خورد. هنگامی که این منظره وحشت زا را دید گفت: چگونه خداوند این مردگان را زنده می کند؟ شرح بیش تر این ماجرا را از زبان قرآن بشنویم. می فرماید: «یا همانند کسی که از کنار یک آبادی

ویران شده) عبور کرد، در حالی که دیوارهای آن، به روی سقفها فرو ریخته بود، (و اجساد و استخوانهای اهل آن، در هر سو پراکنده بود؛ او با خود گفت: چگونه خدا اینها را پس از مرگ، زنده می کند؟!» (أوكالذي مَرَّ عَلى قَرْيَةٍ وَ هِيَ خاوِيَةُ عَلى عُرُوشِها قَالَ أنی يُحْيِ هذِهِ اللَّهُ بَعْدَ مَوْتِها).

العروش» جمع «عرشه در اینجا به معنی سقف است و خاویه در اصل

ص: 239

به معنی خالی است و در اینجا کنایه از ویران شدن است. بنابراین، جمله «و هی خاوية على عروشها چنین معنی می دهد که خانه های آنان ویران شده بود، به این صورت که نخست سقف آنها فرود آمده سپس دیوارها به روی آنها افتاده بود. و این کامل ترین نوع ویرانی است.

در ادامه آیه می فرماید: «خدا او را یک صد سال میراند؛ سپس زنده کرد؛ و به او گفت: چه قدر درنگ کردی؟ گفت: یک روز؛ یا بخشی از یک روز. فرمود: نه، بلکه یک صدسال درنگ کردی!» (فَأَماتَهُ اللَّهُ مِائَةَ عامٍ ثُمَّ بَعَثَهُ قالَ كَمْ لَبِثْتَ قالَ لَبِثْتُ يَوْماً أَوْ بَعْضَ يَوْمٍ قالَ بَلْ لَبِثْتَ مِائَةَ عامٍ).

سپس برای اینکه آن پیامبر اطمینان بیشتری به این مسأله پیدا کند، به او دستور داده شد که به غذا و نوشیدنی و همچنین مرکب سواریش که همراه داشته، نگاهی بیفکند که اولی کاملا سالم مانده بود و دومی به کلی متلاشی شده بود، تا هم گذشت زمان را مشاهده کند و هم قدرت خدا را بر نگه داری هر چه اراده داشته باشد. می فرماید: به او گفته شد «نگاه کن به غذا و نوشیدنی خود (که همراه داشتی، با گذشت سالها) هیچ گونه تغیر نیافته است» (فَانْظُرْ إِلى طَعامِكَ وَ شَرابِكَ لَمْ يَتَسَنَّهْ).

خدایی که یک چنین مواد فاسد شدنی را در طول این مدت حفظ کرده، زنده کردن مردگان برای او مشکل نیست زیرا ادامه حیات چنین مواد فاسد شدنی که عمر آن معمولا بسیار کوتاه است، در این مدت طولانی، ساده تر از زنده کردن مردگان نیست.

سپس می افزاید: «ولی به الاغ خود نگاه کن (که چگونه از هم متلاشی شده؟ این زنده شدن تو پس از مرگ، هم برای اطمینان خاطر توست، و هم برای اینکه تو را نشانه ای برای مردم در مورد معاد) قرار دهیم» (وَ انْظُرْ إِلى حِمارِكَ وَ لِنَجْعَلَكَ ءَاية لِلنَّاسِ).

و در تکمیل همین مسأله می افزاید: « به استخوانها(ي مركب سواری خود)

ص: 240

نگاه کن که چگونه آنها را برداشته، به هم پیوند می دهیم، و گوشت بر آن می پوشانیم» (وَ انْظُرْ إِلَى الْعِظامِ كَيْفَ نُنْشِزُها ثُمَّ نکسوها لَحْماً)

انشرها» از ماده «نشوز» به معنی مرتفع و بلند شدن است و در اینجا به معنی برداشتن از روی زمین و پیوستن آنها به یکدیگر است.

در پایان آیه می فرماید: «هنگامی که این حقایق) بر او آشکار شد، گفت: می دانم خدا بر هر کاری تواناست» (فَلَمَّا تَبَيَّنَ لَهُ قالَ أَعْلَمُ أَنَّ اللَّهَ عَلى كُلِّ شَيْ ءٍ قَدِیرُ) او درباره اینکه او کدام یک از پیامبران بوده، مشهور و معروف این است که تحریر» بوده و در حدیثی از امام صادق (ع) این موضوع تأیید شده است.

آيه 260

* (آيه 260)-صحنه دیگری از معاد در این دنیا به دنبال داستان

زیر در مورد معاد، در اینجا داستان دیگری از ابراهیم (ع) مطرح شده است. روزی ابراهیم از کنار دریایی می گذشت، مرداری را دید که در کنار دریا افتاده در حالی که مقداری از آن داخل آب و مقدار دیگری در خشکی قرار داشت و پرندگان و حیوانات دریا و خشکی از دو سو آن را طعمه خود قرار داده اند. این منظره ابراهیم (ع) را به فکر مسأله ای انداخت که همه می خواهند چگونگی آن را بدانند و آن کیفیت زنده شدن مردگان پس از مرگ است. قرآن می گوید: «و ( به خاطر بیاور) هنگامی را که ابراهیم گفت: خدایا! به من نشان بده چگونه مردگان را زنده می کنی؟!» (وَ إِذْ قالَ إبرهيم رَبِّ أَرِنِي كَيْفَ تُحْيِ الْمُؤْتَى).

از جمله فوق استفاده می شود که او می خواست با رؤیت و شهود، ایمان خود را درباره چگونگی رستاخیز - نه درباره اصل آن قوی تر کنند. به همین دلیل، در ادامه این سخن، هنگامی که خداوند فرمود: مگر ایمان نیاورده ای؟» (قَالَ أَوْلَمَ تُؤْمِنْ).

عرض کرد: چرا، ولی می خواهم قلبم آرامش يابد» (قَالَ بَلَى وَ لَكِنْ لِیَطمَئِنَّ قَلبِی).

در اینجا به ابراهيم دستور داده شد که برای رسیدن به مطلوبش دست به

ص: 241

اقدام عجیبی بزند. خداوند فرمود: در این صورت، چهار نوع از مرغان را انتخاب کن؛ و آنها را پس از ذبح کردن، قطعه قطعه کن (و درهم بیامیز)؛ سپس بر هر کوهی، قسمتی از آن را قرار بده؛ بعد آنها را بخوان، به سرعت به سوی تو می آیند» (قالَ فَخُذْ أَرْبَعَةً مِنَ الطَّيْرِ فَصُرْهُنَّ إِلَيْكَ ثُمَّ اجْعَلْ عَلى كُلِّ جَبَلٍ مِنْهُنَّ جُزْءاً ثُمَّ ادْعُهُنَّ يَأْتِينَكَ سَعیًا» از ریشه «صور» گرفته شده که به معنی قطع کردن، متمایل نمودن و بانگ زدن است و در اینجا همان معنی نخست منظور است.

ابراهیم (ع) این کار را کرد و آنها را صدا زد. در این هنگام اجزای پراکنده هر یک از مرغان، جدا و جمع شده و به هم آمیختند و زندگی را از سر گرفتند و این موضوع به ابراهیم (ع) نشان داد که همین صحنه در مقیاس بسیار وسیع تر، در رستاخیز انجام خواهد شد.

در پایان آیه می فرماید: این را بنگر (و بدان خداوند قادر و حکیم است (وَ اعْلَمْ أَنَّ اللَّهَ عَزِيزُ حَكِيمُ).

هم از ذرات بدن مردگان آگاه است و هم توانایی بر جمع آنها دارد.

آيه 261

* (آيه 261)-آغاز آیات انفاق - مسأله انفاق یکی از مهم ترین مسائلی است که اسلام روی آن تأکید دارد. شاید ذکر آیات آن پشت سر آیات مربوط به معاد از این نظر باشد که یکی از مهم ترین اسباب نجات در قیامت، انفاق و بخشش در راه خداست. آیه می فرماید: «کسانی که اموال خود را در راه خدا انفاق می کنند، همانند بذری هستند که هفت خوشه برویاند» (مَثَلُ الَّذِينَ يُنْفِقُونَ أَمْوالَهُمْ فِي سَبِيلِ اللَّهِ کمثل حَبَّةٍ أَنْبَتَتْ سَبْعَ سَنابِلَ).

که در هر خوشه، یکصد دانه باشد که مجموعا از یک دانه هفت صد دانه بر می خیزد (فِي كُلِّ سُنْبُلَةٍ حَبَّةً).

پاداش آنها منحصر به این نیست؛ «و خداوند آن را برای هر کس بخواهد (و شایستگی داشته باشد)، دو یا چند برابر می کند، (وَ اللَّهُ يُضاعِفُ لِمَنْ يَشاءُ.

ص: 242

و این همه پاداش عجیب نیست؛ «و خدا (از نظر قدرت و رحمت، وسيع، و به همه چیز) داناست» (وَ اللَّهُ واسِعُ عَلِيمُ).

انفاق یکی از مهم ترین راههای حل مشکل فاصله طبقاتی - با دقت در آیات قرآن مجید آشکار می شود که یکی از اهداف اسلام این است که اختلافات غیر عادلانه ای که در اثر بی عدالتی های اجتماعی در میان طبقه غنی و ضعیف پیدا می شود از بین برود و سطح زندگی کسانی که نمی توانند نیازمندی های زندگیشان را بدون کمک دیگران تأمین کنند بالا بیاید و حداقل لوازم زندگی را داشته باشند. اسلام برای رسیدن به این هدف، برنامه وسیعی در نظر گرفته است. تحریم ربا خواری به طور مطلق و وجوب پرداخت مالیاتهای اسلامی از قبیل زکات و خمس و صدقات و مانند آنها و تشویق به انفاق، وقف و قرض الحسنه و کمکهای مختلف مالی، قسمتی از این برنامه را تشکیل می دهد. و از همه مهم تر، زنده کردن روح ایمان و برادری انسانی در میان مسلمانان است.

آيه 262

* (آيه 262)-چه انفاقی با ارزش است . در آیه قبل اهمیت انفاق در راه خدا به طور کلی بیان شد، در این آیه بعضی از شرایط آن ذکر می شود. می فرماید: «کسانی که اموال خود را در راه خدا انفاق می کنند، سپس به دنبال انفاقی که کرده اند، منت نمی گذارند و آزاری نمی رسانند، پاداش آنها نزد پروردگارشان (محفوظ) است »( الَّذِينَ يُنْفِقُونَ أَمْوالَهُمْ فِي سَبِيلِ اللَّهِ ثُمَّ لا يُتْبِعُونَ ما أَنْفَقُوا مَنًّا وَ لا أَذىً لَهُمْ أَجْرُهُمْ عِنْدَ رَبِّهِمْ).(1).

اضافه بر این: «و نه ترسی دارند، و نه غمگین می شوند» (وَ لا خَوْفُ عَلَيْهِمْ وَلَّاهُمْ یَحزَنُونَ).

بنابراین، کسانی که در راه خدا بذل مال می کنند ولی به دنبال آن منت می گذارند یا کاری که موجب آزار و رنجش است انجام می دهند، در حقیقت با این

ص: 243


1- 1 .«منّ» در لغت به معنی وزنه سنگین است سپس به معنای نعمت مهمی بخشیدن است که اگر جنبه عملی داشته باشد کاری بسیار خوب است . متهای خداوند از این قبیل می باشد . و اگر جنبه لفظی و به رخ کشیدن داشته باشد بسیار بد است و در آیه فوق منظور همین معنی است.

عمل ناپسند، اجر و پاداش خود را از بین می برند؛ بلکه می توان گفت چنین افراد در بسیاری از موارد بدهکارند نه طلبکار زیرا آبروی انسان و سرمایه های روانی و اجتماعی او به مراتب برتر و بالاتر از ثروت و مال است.

در حدیثی پیامبر اکرم (ص) فرمود: «کسی که به فرد باایمانی نیکی عطا کند، سپس او را با سخنی آزار دهد، یا منتی بر او بگذارد، به یقین انفاق خود را باطل کرده است.

جمله «أسهم أجرهم عند ربهم»، به انفاق کنندگان اطمینان می دهد که پاداششان نزد پروردگار محفوظ است، تا با اطمینان خاطر در این راه گام بردارند؛ بلکه تعبير «هم» (پروردگارشان)، اشاره به این است که خداوند آنها را پرورش می دهد و بر آن می افزاید.

آيه 263

* (آيه 263)-این آیه در حقیقت تکمیل آیه قبل در زمینه ترک منت و آزار به هنگام انفاق است. می فرماید: «گفتار پسنديده (در برابر نیازمندان)، و عفو و گذشت از خشونتهای آنها، از بخششی که آزاری به دنبال آن باشد، بهتر است » (قَوْلُ مَعْرُوفُ وَ مَغْفِرَةُ خَيْرُ مِنْ صَدَقَةٍ يَتْبَعُها أَذىً).

این را نیز بدانید که آنچه در راه خدا نفاق می کنید، در واقع برای نجات خویشتن ذخیره می نمایید. «و خداوند، بی نیاز و بردبار است» (وَ اللَّهُ غَنِيُّ حَلِيمُ).

پیامبر (ص) در حدیثی گوشه ای از آداب انفاق را روشن ساخته می فرماید: هنگامی که نیازمندی از شما چیزی بخواهد گفتار او را قطع نکنید تا تمام مقصود خویش را شرح دهد، سپس با وقار و ادب و ملايمت به او پاسخ بگویید، یا چیزی که در قدرت دارید در اختیارش بگذارید و یا به طرز شایستهای او را بازگردانید زیرا ممکن است سؤال کننده فرشته ای باشد که مأمور آزمایش شما است، تا ببیند در برابر نعمتهایی که خداوند به شما ارزانی داشته چگونه عمل می کنید.»

آيه 264

* (آيه 264)-دو مثال جالب درباره انگیزه های انفاق - در این آیه و آیه بعد نخست به این حقیقت اشاره شده که افراد با ایمان نباید انفاقهای خود را به خاطر

ص: 244

منت و آزار باطل و بی اثر سازند، سپس دو مثال جالب برای انفاقهای آمیخته با متت و آزار و ریا کاری و خودنمایی، همچنین انفاقهایی که از ریشه اخلاص و عواطف دینی و انسانی سرچشمه گرفته بیان می کند. می فرماید: «ای کسانی که ایمان آورده اید، بخششهای خود را با متت و آزار، باطل نسازید» (يَا أَيُّهَا الَّذِينَ أَمِنُوا لا تُبْطِلُوا صَدَقاتِكُمْ بِالْمَنِّ وَ الْأَذى).

سپس این عمل را به انفاقهایی تشبیه می کند که همراه با ریاکاری و خودنمایی است. می فرماید: «همانند کسی که مال خود را برای نشان دادن به مردم، اتفاق می کند؛ و به خدا و روز رستاخیز، ایمان نمی آورد» (کَالَّذِي يُنْفِقُ مالَهُ رِئاءَ النَّاسِ وَ لا يُؤْمِنُ بِاللَّهِ وَ الْيَوْمِ الْأُخَرِ).

و بعد می افزاید: «(کار او) همچون قطعه سنگی است که بر آن، (قشر نازکی از خاک باشد؛ (و بذرهایی در آن افشانده شود،) و رگبار باران به آن برسد، (و همه خاکها و بذرها را بشوید، و آن را صاف و خالی از خاک و بذر) رها کند. آنها از کاری که انجام داده اند، چیزی به دست نمی آورند» (فَمَثَلُهُ كَمَثَلِ صَفْوانٍ عَلَيْهِ تُرابُ فَأَصابَهُ وابِلُ فترکه صَلْداً لا يَقْدِرُونَ عَلى شَيْ ءٍ مِمَّا كَسَبُوا).

این گونه است اعمال ریاکارانه و انفاقهای آمیخته با متت و آزار که از دلهای سخت و قساوت مند سر می زند و صاحبانش هیچ بهره ای از آن نمی برند و تمام زحماتشان بر باد می رود.

در پایان آیه می فرماید: «و خداوند، جمعیت کافران را هدایت نمی کند (وَ اللَّهُ لا يَهْدِي الْقَوْمَ الْكافِرِينَ).

اشاره به اینکه خداوند توفیق هدایت را از آنها می گیرد چراکه با پای خود راه کفر و ریا و منت و آزار را پوشیدند و چنین کسانی شایسته هدایت نیستند.

آيه 265

* (آيه 265)-در این آیه مثال زیبایی برای نقطه مقابل این گروه بیان می کند. یعنی کسانی که در راه خدا از روی ایمان و اخلاص انفاق می کنند. می فرماید: و (کار) کسانی که اموال خود را برای خشنودی خدا، و تثبيت ( ملكات انسانی در) روح خود، انفاق می کنند، همچون باغی است که در نقطه بلندی باشد، و با رانهای

ص: 245

درشت به آن برسد، (و از هوای آزاد و نور آفتاب، به حد کافی بهره گیرد، و میوه خود را دو چندان دهد که همیشه شاداب و باطراوت است (وَ مَثَلُ الَّذِينَ يُنْفِقُونَ أَمْوالَهُمُ ابْتِغاءَ مَرْضاتِ اللَّهِ وَ تثبیتا مِنْ أَنْفُسِهِمْ کمثل جَنَّةٍ بِرَبْوَةٍ أَصابَها وابِلُ فئاتت أُكُلَها ضِعْفَيْنِ).

سپس می افزاید: «و اگر باران درشت به آن نرسد، بارانی نرم به آن می رسد و باز هم میوه و ثمر می دهد(فَاِن لَم یُصِیبها وَابِل فَطَلُّ).(1).

در پایان آیه می فرماید: «و خداوند به آنچه انجام می دهید، بیناست» (وَ اللَّهُ بِما تَعْمَلُونَ بَصِيرُ).

او می داند انفاق شما انگیزه الهی دارد یا ریاکارانه است، آمیخته با منت و آزار است یا محبت و احترام.

آيه 266

* (آيه 266)-یک مثال جالب دیگر - در این آیه مثال دیگری برای مسأله انفاق آمیخته با ریا و منت و آزار و اینکه چگونه این کارهای نکوهیده آثار آن را از بین می برد، بیان شده است. می فرماید: «آیا کسی از شما دوست دارد که باغی از درختان خرما و انگور داشته باشد که از زیر درختان آن، نهرها بگذرد، و برای او در آن (باغ)، از هرگونه میوه ای وجود داشته باشد، در حالی که به سن پیری رسیده و فرزندانی (کوچک و ضعیف دارد؛ در این هنگام، گردبادی (کوبنده)، که در آن آتش (سوزانی) است، به آن برخورد کند و شعله ور گردد و بسوزد؟!» همین طور است حال کسانی که انفاقهای خود را، با ریا و منت و آزار، باطل می کنند (أَ يَوَدُّ أَحَدُكُمْ أَنْ تَكُونَ لَهُ جَنَّتِهِ مِنْ نَخِيلٍ وَ أَعْنابٍ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ لَهُ فِيها مِنْ كُلِّ الثَّمَراتِ وَ أَصابَهُ الْكِبَرُ وَ لَهُ ذریة ضُعَفاءُ فَأَصابَها إِعْصارُ فِيهِ نارُ فَاحْتَرَقَتْ).(2).

ص: 246


1- 1 .«طل» به معنی باران دانه ریز است که گاه به صورت غبار به روی گیاهان می ریزد و گاه به شبنم گفته می شود.
2- 2 .«إعصار» در لغت به معنی گردبادی است که هنگام وزش باد از دو سوی مخالف تشکیل می گردد و به شکل عمودی است که یک سر آن به زمین چسبیده و سر دیگر آن در آسمان است و گاه بسیاری از اشیا را با خود می برد.

آری زحمت فراوانی کشیده اند و در آن روز که نیاز به نتیجه آن دارند، همه را خاکستر می بینند چرا که گرد باد آتشبار ريا و منت و آزار، آن را سوزانده است.

در پایان آیه می فرماید: «این چنین خداوند آیات خود را برای شما آشکار می سازد؛ شاید بیندیشید» و با اندیشه، راه حق را بیابید (كَذلِكَ يُبَيِّنُ اللَّهُ لَكُمْ ايات لعلکم تَتَفَكَّرُونَ).

آری سرچشمه بدبختی های انسان، به خصوص کارهای ابلهانه ای همچون متت گذاردن و ریا که سود آن ناچیز و زیانش سریع وعظيم است، ترک اندیشه و تفکر است. و خداوند همگان را به اندیشه و تفگر دعوت می کند.

آيه 267

* (آيه 267)-شأن نزول: از امام صادق (ع) نقل شده که این آیه درباره جمعی نازل شد که در زمان جاهلیت ثروتهایی از طریق ربا خواری جمع آوری کرده بودند و از آن در راه خدا انفاق می کردند. خداوند آنها را از این کار نهی کرد و دستور داد از اموال پاک و حلال در راه خدا انفاق کنند.

تفسير: در این آیه که ششمین آیه از سلسله آیات درباره انفاق است، سخن از چگونگی اموالی است که باید انفاق گردد. نخست می فرماید: «ای کسانی که ایمان آورده اید، از قسمتهای پاکیزه اموالی که از طریق تجارت به دست آوردهاید، و از آنچه از زمین برای شما خارج ساخته ایم (از منابع و معادن و درختان و گیاهان) انفاق کنید» (يا أَيُّهَا الَّذِينَ ءامنوا أَنْفِقُوا مِنْ طَيِّباتِ ما كَسَبْتُمْ وَ مِمَّا أَخْرَجْنا لَكُمْ مِنَ الْأَرْضِ).

در واقع، قرآن می گوید ما منابع اینها را در اختیار شما گذاشتیم. بنابراین، نباید از انفاق کردن بخشی از طيبات و پاکیزه ها و سرگل آن، در راه خدا دریغ کنید.

سپس برای تأكید می افزاید: «و برای انفاق، به سراغ قسمتهای نا پاک نروید در حالی که خود شما حاضر نیستید آنها را بپذیرید؛ مگر از روی اغماض وكراهته (وَ لا تَيَمَّمُوا الْخَبِيثَ مِنْهُ تُنْفِقُونَ وَ لَسْتُمْ باخذيه إِلَّا أَنْ تُغْمِضُوا فِيهِ).(1).

ص: 247


1- 1 .«تیمم» در اصل به معنی قصد چیزی کردن است و در اینجا نیز به همان معنی آمده است. تیمم معروف را از این جهت تیمم گفته اند که انسان قصد می کند از خاک پاک زمین استفاده کند.

از آنجا که بعضی از مردم عادت دارند همیشه از اموال بی ارزش و آنچه تقريبا از مصرف افتاده و قابل استفاده خودشان نیست انفاق کنند، این جمله صريحا مردم را از این کار نهی می کند.

در حقیقت، آیه به نکته لطیفی اشاره می کند که انفاق در راه خدا یک طرفش مؤمنان نیازمندند و طرف دیگر خدا. با این حال اگر عمد اموال پست و بی ارزش انتخاب شود، از یک سو تحقیری است نسبت به نیازمندان که ممکن است علی رغم تهیدستی مقام بلندی از نظر ایمان و انسانیت داشته باشند و روحشان آزرده شود و از سوی دیگر، سوء ادبی است نسبت به مقام شامخ پروردگار.

در پایان آیه می فرماید: «و بدانید خداوند، بی نیاز و شایسته ستایش است » (وَ اعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ غَنِیُّ حَمِیدُ).

یعنی نه تنها نیازی به انفاق شما ندارد و از هر نظر بی نیاز است، بلکه تمام نعمتها را او در اختیار شما گذارده و از این رو، شایسته ستایش است.

آيه 268

* (آيه 268)-مبارزه با موانع انفاق - در ادامه آیات انفاق، در اینجا به یکی از موانع مهم آن برخورد می کنیم و آن وسوسه های شیطانی در زمینه انفاق است. می فرماید: «شیطان، شما را (به هنگام انفاق، وعدۂ فقر و تهیدستی می دهد»(الشَّيْطانُ یعدکم الْفَقْرَ). و می گوید: تأمین آینده خود و فرزندانتان را فراموش نکنید و از امروز فردا را ببینید و آنچه بر خویشتن رواست بر دیگری روا نیست، و امثال این وسوسه های گمراه کننده.

به علاوه: «و به فحشا (و زشتیها) امر میکند» (وَ يَأْمُرُكُمْ بِالْفَحْشاءِ).

ولی خداوند وعده آمرزش و فزونی به شما می دهد» (وَ اللَّهُ يَعِدُكُمْ مَغْفِرَةً مِنْهُ وَ فَضْلًا).

زیرا انفاق، اگر به ظاهر چیزی از شما کم می کند، در واقع چیزهایی بر سرمایه شما می افزاید، هم از نظر معنوی و هم از نظر مادی.

ص: 248

از امام صادق (ع) روایت شده است: «هنگام انفاق دو چیز از طرف خدا و دو چیز از ناحیه شیطان است: آنچه از جانب خداست، یکی آمرزش گناهان و دیگری وسعت و فزونی اموال، و آنچه از طرف شیطان است، یکی وعدۂ فقر و تهیدستی و دیگری امر به فحشاست.»

در پایان آیه می فرماید: «و خداوند، قدرتش وسیع، و (به هر چیز) داناست » به همین دلیل، به وعده خود، وفا می کند (وَ اللَّهُ وَاسِعُ عَلِیمُ).

یعنی چون خداوند قدرتی وسیع و علمی بی پایان دارد، می تواند به وعده خویش عمل کند. بنابراین، باید به وعده او دلگرم بود، نه وعدۂ شیطان فریبکار و ناتوان که انسان را به گناه می کشاند.

آيه 269

* (آيه 269)-برترین نعمت الهی - با توجه به آنچه در آیه قبل گذشت که به هنگام انفاق، وسوسه های شیطانی دایر به فقر و جذبه های رحمانی دربارۀ مغفرت و فضل الهی، آدمی را به این سو و آن سو می کشد، در آیه مورد بحث سخن از حکمت و معرفت و دانش می گوید چرا که تنها حکمت است که می تواند بین این دو کشش الهی و شیطانی فرق بگذارد و انسان را به وادی مغفرت و فضل بکشاند و از وسوسه های گمراه کننده ترس از فقر برهاند. نخست می فرماید: خدا «دانش و حکمت را به هر کس بخواهد (و شایسته بداند) می دهد» (يُؤْتِي الْحِكْمَةَ مَنْ يَشاءُ).

«حکمت» معنی وسیعی دارد که معرفت و شناخت اسرار جهان هستی و آگاهی از حقایق قرآن و رسیدن به حق از نظر گفتار و عمل، حتی نبوت را شامل می شود.

سپس می افزاید: «و به هرکس دانش داده شود، خیر فراوانی داده شده است »(وَ مَنْ يُؤْتَ الْحِكْمَةَ فَقَدْ أُوتَى خَيْراً كَثِيراً).

و به گفته آن حکیم: هرکس را که عقل دادی چه ندادی و هرکس را که عقل ندادی چه دادی؟

در پایان آیه می فرماید: «و جز خردمندان، (این حقایق را درک نمی کنند، و) متذکر نمی گردند، (وَ ما يَذَّكَّرُ إِلاَّ أُولُوا الْأَلْبابِ).

ص: 249

«تذكر» به معنی یادآوری و نگاه داری علوم و دانشها در درون روح است. وألباب» جمع «ب» به معنی مغز است و از آنجا که مغز هر چیز بهترین و اساسی ترین قسمت آن است، به عقل و خرد، لب گفته می شود.

منظور از «أولو الألباب » کسانی هستند که عقل و خرد خود را به کار می گیرند و در پرتو این چراغ پر فروغ، راه زندگی و سعادت را می یابند. ان

آيه 270

* (آيه 270)-چگونگی انفاقها - در این آیه و آیه بعد سخن از چگونگی انفاقها و علم خداوند نسبت به آن است. می فرماید: «و هرچیز را که انفاق می کنید، یا اموالی را که نذر کرده اید در راه خدا انفاق کنید)، خداوند آنها را می داند» (وَ ما أَنْفَقْتُمْ مِنْ نَفَقَةٍ أَوْ نَذْرٍ فَانِ اللَّهَ يَعْلَمْهُ).

کم باشد یا زیاد، خوب باشد یا بد، از راه حلال تهیه شده باشد یا حرام، همراه با منت و آزار باشد یا بدون آن، خدا از تمام جزئیات آن آگاه است.

در پایان آیه می فرماید: «و ستمگران یاوری ندارند» (وَ ما لِلظَّالِمِينَ مِنْ أَنْصارٍ).

ظالمان» در اینجا اشاره به ثروت اندوزان بخیل و انفاق کنندگان ریاکار و منت گذار و مردم آزار است که خداوند آنها را یاری نمی کند و انفاقشان نیز در دنیا و آخرت باورشان نخواهد بود.

آری آنها نه در دنیا یار و یاوری دارند و نه در قیامت شفاعت کننده ای. و این خاصیت ظلم و ستم در هر چهره و به هر شکل است.

در ضمن این آیه دلالت بر مشروعیت «نذر» می کند.

آيه 271

* (آيه 271)-در این آیه سخن از چگونگی انفاق از نظر آشکار و پنهان بودن است. می فرماید: «اگر انفاقها را آشکار کنید، خوب است؛ و اگر آنها را مخفی ساخته و به نیازمندان بدهید، برای شما بهتر است» (إِنْ تُبْدُوا الصَّدَقاتِ فَنِعِمَّا هِيَ وَ إِنْ تُخْفُوها وَ تُؤْتُوهَا الْفُقَراءَ فَهُوَ خَيْرُ لَكُمْ).

در بعضی احادیث تصریح

ص: 250

انفاقهای مستحب، بهتر است مخفیانه انجام گیرد.

و قسمتی از گناهان شما را می پوشاند؛ (و در پرتو بخشش در راه خدا، بخشوده خواهید شد.) و خداوند به آنچه انجام می دهید، آگاه است» (وَ يُكَفِّرُ عنکم مِنْ سَيِّئاتِكُمْ وَ اللَّهُ بِما تَعْمَلُونَ خَبِيرُ).

در حدیثی آمده است: «انفاق نهانی خشم خدا را فرو می نشاند و همان طور که آب آتش را خاموش می کند، گنا انسان را از بین می برد.»

مفهوم جمله «والله بما تعملون خبیژه این است که خدا عالم است به آنچه انفاق می کنید، چه آشکار باشد و چه پنهان. همچنین از نیات شما آگاه است که اظهار و اخفای انفاق را به چه منظور و هدفی انجام می دهید.

آيه 272

* (آيه 272)-شأن نزول: از ابن عباس نقل شده: مسلمانان حاضر نبودند به غیر مسلمين انفاق کنند. آیه نازل شد و به آنها اجازه داد که در مواقع لزوم این کار را انجام دهند.

تفسير: انفاق به غیر مسلمانان - در این آیه سخن از جواز انفاق به غیر مسلمانان است. نخست می فرماید: « هدایت آنها (به طور اجباری) بر تو نیست»(لَيْسَ عَلَيْكَ هَدْيَهُمْ).

بنابراین، ترک انفاق به غیر مسلمانان، برای اجبار به اسلام، صحیح نیست. این سخن گرچه خطاب به پیامبر (ص) است ولی همه مسلمانان را شامل می شود.

سپس می افزاید: «ولی خداوند، هرکه را بخواهد (و شایسته بداند)، هدایت می کند» (وَ لكِنَّ اللَّهَ يَهْدِي مَنْ يَشاءُ).

و بعد از این یادآوری به ادامه بحث فواید انفاق در راه خدا می پردازد می گوید: «و آنچه را از خوبیها و اموال انفاق کنید، برای خودتان است» (وَ ما تُنْفِقُوا مِنْ خَيْرٍ فَلِاَنفُسِکُم).

ولی «جز برای رضای خدا، انفاق نکنید» (وَ ما تُنْفِقُونَ إِلاَّ ابْتِغاءَ وَجْهِ اللَّهِ).

و در آخرین جمله به عنوان تأکید می فرماید: «و آنچه از خوبيها انفاق می کنید، پاداش آن) به طور کامل به شما داده می شود؛ و به شما ستم نخواهد شد» (وَ مَا

ص: 251

تُنْفِقُوا مِنْ خَيْرٍ يُوَفَّ إِلَيْكُمْ وَ أَنْتُمْ لا تُظْلَمُونَ).

یعنی گمان نکنید که از انفاق خود سود مختصری می برید بلکه تمام آنچه انفاق می کنید را به طور کامل به شما باز می گرداند، آن هم در روزی که به آن نیاز دارید. بنابراین، همیشه در انفاقهای خود کاملا دست و دل باز باشید.

البته نباید تصور کرد که سود انفاق فقط جنبه اخروی دارد بلکه از نظر این دنیا نیز به سود شماست، هم از جنبه مادی و هم از جنبه معنوی.

آيه 273

* (آيه 273)-شأن نزول: از امام باقر(ع) روایت شده است که این آیه درباره اصحاب قه» نازل شده است. آنها در حدود چهارصد نفر از مسلمانان مگه و اطراف مدینه بودند، که هیچ منزلگاهی برای سکونت نداشتند. از این رو در مسجد پیامبر سکنی گزیده بودند، ولی چون اقامتشان در آنجا با شئون مسجد سازگار نبود، دستور داده شد به صفه (سکوی بزرگ و وسیع) که در بیرون مسجد قرار داشت منتقل شوند. آیه نازل شد و به مردم دستور داد که به این دسته از برادران خود، از کمکهای ممکن مضایقه نکنند. آنها نیز چنین کردند.

تفسیر: بهترین مورد انفاق - در این آیه بهترین مواردی که انفاق در آنجا باید صورت گیرد بیان شده است و آن کسانی هستند که دارای صفات سه گانه ای که در این آیه آمده باشند. در بیان اولین صفت می فرماید: انفاق شما، مخصوصا باید

برای نیازمندانی باشد که در راه خدا، در تنگنا قرار گرفته اند و توجه به آیین خدا، آنها را از وطن خویش آواره ساخته و شرکت در میدان جهاد، به آنها اجازه نمی دهد تا برای تأمین هزینه زندگی، دست به کسب و تجارتی بزنند (لِلْفُقَراءِ الَّذِينَ أُحْصِرُوا فِي سَبِيلِ اللَّهِ).(1).

سپس برای تأكید می افزاید: همانها که نمی توانند مسافرتی کننده و سرمایه ای به دست آورند (لا يَسْتَطِيعُونَ ضَرْباً فِي الْأَرْضِ).

ص: 252


1- 1 .«حصر»به معنی حبس و منع و تضييق است و در اینجا به معنی اموری است که انسان را از تامین معاش باز می دارد.

و در دومین توصیف می فرماید: «و از شدت خویشتن داری، افراد ناآگاه آنها را بی نیاز می پندارند» (يَحْسَبُهُمُ الْجاهِلُ أَغْنِياءَ مِنَ التَّعَفُّفِ).

ولی این سخن به آن مفهوم نیست که این نیازمندان با شخصیت قابل شناخت نیستند. از این رو می افزاید: «آنها را از چهره هایشان می شناسی» (تَعْرِفُهُمْ بِسِيماهُمْ).(1).

یعنی اگرچه سخنی از حال خود نمی گویند ولی در چهره هایشان نشانه هایی از رنجهای درونی وجود دارد که برای افراد فهمیده آشکار است.

و در سومین توصیف می فرماید: آنها بزرگوارند و هرگز با اصرار چیزی از مردم نمی خواهند» (لا يَسْئَلُونَ النَّاسَ إِلْحافاً).(2).

معمول نیازمندان عادی اصرار در «سؤال» است، ولی آنها یک نیازمند عادی نیستند.

در پایان آیه همگان را به انفاق تشویق کرده می فرماید: «و هر چیز خوبی در راه خدا انفاق کنید، خداوند از آن آگاه است» (وَ ما تُنْفِقُوا مِنْ خَيْرٍ فَإِنَّ اللَّهَ بِهِ عَلِيمُ).

سؤال کردن بدون حاجت حرام است - یکی از گناهان بزرگ، تکدی و تقاضا از مردم بدون نیاز است. در روایات متعددی از این کار نکوهش شده. از پیامبر اکرم (ص) روایت شده است: «إ الدقة لا تحل إغيي» (صدقه برای افراد بی نیاز حلال نیست).

آيه 274

* (آيه 274)-شأن نزول: در احادیث بسیاری آمده است که این آیه در شأن علی (ع) نازل شده است زیرا آن حضرت چهار درهم داشت؛ درهمی را در شب و در همی را در روز و درهمی را آشکارا و در همی را در نهان انفاق کرد و این آیه نازل شد.

تفسير: انفاق به هر شکل و صورت - باز در این آیه سخن از مسأله دیگری در

ص: 253


1- 1 .«سیما» در لغت به معنی علامت و نشانه است. اینکه در فارسی امروز آن را به معنی چهره و صورت به کار می برند، معنی جدیدی است.
2- 2 .«إلحاف »از ماده لحاف به معنی پوشش خاص است. اصرار در سؤال را از این جهت الحاف گفته اند که قلب انسان با طرف مقابل را می پوشاند.

ارتباط با انفاق در راه خداست و آن کیفیتهای متنوع انفاق است. نخست می فرماید: در آنها که اموال خود را، شب و روز، پنهان و آشکار، انفاق می کنند، مزدشان نزد پروردگارشان است» (الَّذِينَ يُنْفِقُونَ أَمْوالَهُمْ باليل وَ النَّهارِ سِرًّا وَ عَلانِيَةً فَلَهُمْ أَجْرُهُمْ عِنْدَ رَبِّهِمْ).

ناگفته پیداست که انتخاب این روشهای مختلف، رعایت شرایط بهتر برای انفاق است. یعنی انفاق کنندگان باید در انفاق خود، به هنگام شب یا روز، پنهان یا آشکار، جهات اخلاقی و اجتماعی را در نظر بگیرند.

ممکن است در آیه مورد بحث مقدم داشتن شب بر روز و پنهان بر آشکار، اشاره به این باشد که انفاق نهانی بهتر است هر چند در همه حال و به هر شکل نباید انفاق فراموش شود. |

مسلما چیزی که نزد پروردگار است چیز کم یا کم ارزشی نخواهد بود و تناسب با الطاف و عنایات پروردگار خواهد داشت.

سپس می افزاید: «نه ترسی بر آنهاست، و نه غمگین می شوند» (وَ لا خَوْفُ عَلَيْهِمْ وَ لا هُمْ يَحْزَنُونَ).

زیرا می دانند در مقابل چیزی که از دست داده اند، به مراتب بیش تر از فضل پروردگار و از برکات فردی و اجتماعی آن، در هر دو جهان بهره مند خواهند شد.

آيه 275

* (آيه 275)-بلای رباخواری - به دنبال بحث درباره انفاق در راه خدا و بذل مال برای حمایت از نیازمندان، در این آیه و دو آیه بعد از مسأله رباخواری که درست بر ضد انفاق و یکی از عوامل مهم زندگی طبقاتی و طغیان اشراف بود سخن می گوید و هدف آیات گذشته را تکمیل می کند. نخست در یک تشبیه حال رباخواران را مجسم می سازد می فرماید: «کسانی که ربا می خورند، (در قیامت) بر نمی خیزند مگر مانند کسی که بر اثر تماس شیطان، دیوانه شده و نمی تواند تعادل خود را حفظ کند؛ گاهی زمین می خورد، گاهی به پا می خیزد (الَّذِينَ يَأْكُلُونَ الرِّبَوا لَ

ص: 254

يَقُومُونَ الَّا كَما يَقُومُ الَّذِي يَتَخَبَّطُهُ الشَّيْطانُ مِنَ الْمَسِّ).(1).

آری رباخواران که قیامشان در دنیا بی رویه و غیر عاقلانه و آمیخته با ثروت اندوزی جنون آمیز است، در جهان دیگر نیز بسان دیوانگان محشور می شوند.

سپس به گوشه ای از منطق رباخواران اشاره کرده می فرماید: «این، به خاطر آن است که گفتند: داد و ستد هم مانند ریاست» و تفاوتی میان آن دو نیست (ذلِكَ بِأَنَّهُمْ قالُوا إِنَّمَا الْبَيْعُ مِثْلُ الرِّبَوا).

یعنی هر دو از انواع مبادله است که با رضایت طرفین انجام می شود.

قرآن می گوید: چگونه ممکن است این دو یکسان باشد در حالی که خدا بيع را حلال کرده، و ربا را حرام» (و أحل الله البيع و كرم البوا).

مسلما این تفاوت دلیل و فلسفه ای داشته که خداوند حکیم، به خاطر آن چنین حکمی را صادر کرده است و عدم توضیح بیش تر قرآن در این باره، شاید به خاطر وضوح آن بوده است.

سپس راه را به روی تو به کاران گشوده می فرماید: «و اگر کسی اندرز الهى به او رسد، و (از رباخواری) خودداری کند، سودهایی که در سابق [= قبل از نزول حكم تحریم به دست آورده، مال اوست؛ (و این حکم، گذشته را شامل نمی گردد!) و کار او به خدا واگذار می شود»؛ و گذشته او را خواهد بخشید (فَمَنْ جاءَهُ مَوْعِظَةُ مِنْ رَبِّهِ فَانْتَهى فَلَهُ ما سَلَفَ وَ أَمْرُهُ إِلَى اللَّهِ).

اما کسانی که بازگردند و بار دیگر مرتکب این گناه شوند)، اهل آتشند؛ و همیشه در آن می مانند (وَ مَنْ عادَ فَأُولئِكَ أَصْحابُ النَّارِ هُمْ فِيها خالِدُونَ).

به این ترتیب، رباخواری مستمر و دائم سبب می شود که آنها بدون ایمان از دنیا بروند و عاقبتشان تیره و تار گردد.

آيه 276

* (آيه 276)-در این آیه مقایسه ای بین ربا وانفاق در راه خدا می کند. می فرماید: «خداوند، ربا را نابود می کند؛ و صدقات را افزایش می دهد » (يَمْحَقُ اللَّهُ الرِّبَوا وَ يُرْبِي الصَّدَقَاتِ).

ص: 255


1- 1 .«یَتَخبَطُهُ»از ماده «خط»، به معنی عدم حفظ تعادل بدن هنگام راه رفتن با برخاستن است.

«محق» به معنی نقصان و نابودی تدریجی است و «ربا» نمو و رشد تدریجی است. قرآن می گوید: خدا سرمایه های ربوی را به نابودی سوق می دهد. این نابودی تدریجی که برای افراد رباخوار هست، برای اجتماع رباخوار نیز می باشد. در مقابل، کسانی که در رفع نیازمندیهای مردم می کوشند، با محبت و عواطف عمومی مواجه می گردند و سرمایه آنها رشد طبیعی خود را می نماید.

سپس می افزاید: «و خداوند، هیچ انسان ناسپاس گنهکاری را دوست نمی دارد» (وَ اللَّهُ لا يُحِبُّ كُلَّ كَفَّارٍ أَثِيمٍ).

كفار» از ماده «ثور»، به کسی گویند که بسیار ناسپاس و کفران کننده باشد و وأثيم» کسی است که گناه زیاد مرتکب می شود.

جمله فوق می گوید: رباخواران، نه تنها با ترک انفاق و قرض الحسنه و صرف مال در راه نیازمندیهای عمومی، شکر نعمتی که خداوند به آنها ارزانی داشته به جای نمی آورند، بلکه آن را وسیله هرگونه ظلم و ستم وگناه و فساد قرار می دهند. طبیعی است که خداوند چنین کسانی را دوست نمی دارد.

آيه 277

* (آيه 277)-در این آیه سخن از گروه با ایمانی می گوید که درست نقطه مقابل رباخوارانند. می فرماید: «کسانی که ایمان آوردند و عمل صالح انجام دادند و نماز را برپا داشتند و زکات را پرداختند، اجرشان نزد پروردگارشان است؛ و نه ترسی بر آنهاست، و نه غمگین می شوند» (إِنَّ الَّذِينَ ءامنوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ وَ أَقامُوا الصلوة واتوا الزكوة لَهُمْ أَجْرُهُمْ عِنْدَ رَبِّهِمْ وَ لا خَوْفُ عَلَيْهِمْ وَ لا هُمْ يَحْزَنُونَ).

در برابر رباخواران ناسپاس و گنهکار، کسانی که در پرتو ایمان، خود پرستی را ترک گفته و عواطف فطری خود را زنده کرده و به علاوه بر ارتباط با پروردگار و بر پا داشتن نماز - به کمک و حمایت نیازمندان می شتابند؛ و از این راه از تراکم ثروت و به وجود آمدن اختلافات طبقاتی و به دنبال آن هزارگونه جنایت جلوگیری می کنند، پاداش خود را نزد پروردگار خواهند داشت و در هر دو جهان از نتیجه عمل نیک خود بهره مند می شوند.

ص: 256

طبیعی است که عوامل اضطراب و دلهره برای این دسته به وجود نمی آید، خطری که در راه سرمایه داران مفت خوار بود و لعن و نفرین هایی که به دنبال آن نثار آنها می شد برای این دسته نیست.

آيه 278

* (آيه 278)-شأن نزول: پس از نزول آیه ربا، خالد بن ولید خدمت پیامبر (ص) حاضر شده عرضه داشت: پدرم چون با طائفة ثقيف معاملات ربوی داشت و مطالباتش را وصول نکرده بود، وصیت کرده است مبلغی از سودهای اموال او که هنوز پرداخت نشده است، تحویل بگیرم. آیا این عمل برای من جایز است؟ این آیه و سه آیه بعد از آن نازل شد و مردم را به شدت از این کار نهی کرد.

تفسير: رباخواری یک گناه بی نظیر - در این آیه، خداوند افراد با ایمان را مخاطب قرار داده و برای تأكید بیشتر در مسأله تحریم ربا، می فرماید: «ای کسانی که ایمان آورده اید، از (مخالفت فرمان خدا بپرهیزید، و آنچه از مطالبات) ربا باقی مانده، رها کنید؛ اگر ایمان دارید» (يَا أَيُّهَا الَّذِينَ ءامنوا اتَّقُوا اللَّهَ وَ ذَرُوا ما بَقِيَ مِنَ الرِّبَوا إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنِينَ).

و جالب اینکه آیه فوق هم با ایمان به خدا شروع شده و هم با ایمان ختم شده است و در واقع، تأكیدی است بر این معنی که رباخواری با روح ایمان سازگار نیست. ان

آيه 279

* (آيه 279)-در این آیه لحن سخن را تغییر داده و، پس از اندرزهایی که در آیات پیشین گذشت، به رباخواران هشدار می دهد که اگر به کار خود همچنان ادامه دهند و در برابر حق و عدالت تسلیم نشوند، پیامبر اسلام (ص) ناچار است با توسل به جنگ جلو آنها را بگیرد. می فرماید: «اگر چنین نمی کنید، بدانید خدا و رسولش، با شما پیکار خواهند کرد» (فَإِنْ لَمْ تَفْعَلُوا فَأْذَنُوا بحزب مِنَ اللَّهِ وَ رَسُولِهِ).

این همان جنگی است که طبق قانون «قاتلوا التي تبغي حتى تفيء إلى أثر الله» (با گروه متجاوز پیکار کنید تا به فرمان خدا بازگردد.)(1).انجام می گیرد.

ص: 257


1- 1 .1. سوره حجرات (49)، آیه 9

به هر حال، از آیه بالا بر می آید که حکومت اسلامی می تواند با توسل به زور جلو رباخواری را بگیرد.

سپس می افزاید: «و اگر توبه کنید، سرمایه های شما، از آن شماست [= اصل سرمایه، بدون سود؛ نه ستم می کنید، و نه بر شما ستم وارد می شود» (وَ إِنْ تُبْتُمْ فلکم رُءُوسِ أموالکم لا تَظْلِمُونَ وَ لا تُظْلَمُونَ).

یعنی اگر توبه کنید و دستگاه رباخواری را برچینید، حق دارید سرمایه های اصلی خود را که در دست مردم دارید - به استثنای سود - از آنها جمع آوری کنید. این قانون کاملا عادلانه است چرا که هم از ستم کردن شما بر دیگران جلوگیری می کند و هم از ستم وارد شدن بر شما، و در این صورت، نه ظالم خواهید بود و نه مظلوم.

جمله «لاتظلمون و لا تظلمون» در حقیقت یک شعار وسیع پرمایه اسلامی است که می گوید: به همان نسبت که مسلمانان باید از ستمگری بپرهیزند از تن دادن به ظلم و ستم نیز باید اجتناب کنند.

آيه 280

* (آيه 280)-در این آیه می فرماید: «و اگر (بدهکاری) قدرت پرداخت نداشته باشد، او را تا هنگام توانایی، مهلت دهید» (وَ إِنْ كانَ ذُو عُسْرَةٍ فَنَظِرَةُ إِلى مَيْسَرَةٍ).

در اینجا یکی از حقوق بدهکاران را بیان می فرماید که اگر آنها از پرداختن اصل بدهی عاجز باشند، نه تنها نباید - به رسم جاهلیت - سود مضاعفی بر آنها بست و آنها را زیر فشار قرار داد، بلکه باید برای پرداختن اصل بدهی نیز به آنها مهلت داده شود. و این یک قانون کلی درباره تمام بدهکاران است.

در پایان آیه می فرماید: «و (در صورتی که به راستی قدرت پرداخت را ندارد،) برای خدا به او ببخشید بهتر است؟ اگر منافع این کار را بدانید» (وَ أَنْ تَصَدَّقُوا خَيْرُ لَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ تَعْلَمُونَ).

و این یک مسأله اخلاقی و انسانی است که بحث حقوقی سابق را تکمیل می کند و احساس کینه توزی و انتقام را به محبت و صمیمیت میدل می سازد. اضافه بر اینها، صدقه و انفاقی در راه خدا محسوب می شود که ذخیره روز بازپسین است.

ص: 258

آيه 281

* (آيه 281)-در این آیه با یک هشدار شدید، مسأله ربا را پایان می دهد می فرماید: «و از روزی بپرهیزید (و بترسید که در آن روز، شما را به سوی خدا باز می گردانند» (وَ اتَّقُوا يَوْماً تُرْجَعُونَ فِيهِ إِلَى اللَّهِ).

سپس به هر کس، آنچه انجام داده، به طور کامل باز پس داده می شود» (ثُمَّ توفی كُلُّ نَفْسٍ ما كَسَبَتْ).

و به آنها ستم نخواهد شد، چون هر چه می بینند، نتایج اعمال خودشان است (وَ هُمْ لا يُظْلَمُونَ).

جالب توجه اینکه در تفسير المنثور نقل شده: این آیه آخرین آیه ای است که بر پیامبر اسلام (ص) نازل شده است و با توجه به مضمون آن، این موضوع هیچ بعید به نظر نمی رسد.

رباخواری از نظر اخلاقی اثر بسیار بدی در روحیه وام گیرنده به جا می گذارد و کینه او را در دل خودش می یابد و پیوند تعاون و همکاری اجتماعی را بین افراد و ملتها سست می کند.

هشام بن سالم می گوید در مورد علت تحریم ربا امام صادق (ع) فرمود: «إنما حرم الله عزوجل الربا لكيلا يمتنع الناس من اصطناع المعروف» (خداوند، ربا را حرام کرده، تا مردم از کار نیک امتناع نورزند.) ان

آيه 282

* (آيه 282)-تنظیم اسناد تجاری در طولانی ترین آیه قرآن - بعد از بیان احکامی که مربوط به انفاق در راه خدا و همچنین مسأله رباخواری بود، در این آیه که طولانی ترین آیه قرآن است، احکام و مقررات دقیقی برای امور تجاری و اقتصادی بیان کرده تا سرمایه ها هر چه بیشتر رشد طبیعی خود را پیدا کنند و اختلاف و نزاعی در میان مردم رخ ندهد.

در این آیه نوزده دستور مهم در مورد داد و ستد مالی به ترتیب ذیل، بیان شده است.

1. در نخستین حکم می فرماید: «ای کسانی که ایمان آورده اید، هنگامی که بدهی مدت داری (به خاطر وام یا دادو ستد به یکدیگر پیدا کنید، آن را بنویسید

ص: 259

(يَا أَيُّهَا الَّذِينَ أَمِنُوا إِذا تَدايَنْتُمْ بِدَيْنٍ إِلى أَجَلٍ مُسَمُّی فَاکتُبُوهُ).

در ضمن از این تعبیر، هم مسأله مجاز بودن قرض و وام روشن می شود و هم تعیین مدت برای وامها.

آیه مورد بحث شامل عموم بدهی هایی می شود که در معاملات وجود دارد . مانند سلف و نسیه - در عین اینکه قرض را هم شامل می شود. و

2 و 3. سپس برای اینکه جلب اطمینان بیش تری شود و قرارداد از مداخلات احتمالی طرفین سالم بماند، می افزاید: «و باید نویسنده ای از روی عدالت، (سند را در میان شما بنویسد» (وَ لْيَكْتُبْ بینکم کاتب بِالْعَدْلِ).

بنابراین، قرارداد باید به وسیله شخص سومی تنظیم گردد و آن شخص عادل باشد.

4. و کسی که قدرت بر نویسندگی دارد، نباید از نوشتن - همان طور که خدا به او تعلیم داده خود داری کند. پس باید بنویسد» (وَ لا يَأْبَ كاتِبُ أَنْ يَكْتُبَ كَما عَلَّمَهُ اللَّهُ فَليَکتُب).

یعنی به پاس این موهبتی که خدا به او داده، نباید از نوشتن قرارداد خودداری کند بلکه باید طرفین معامله را در این امر مهم کمک نماید.

جمله «كما علمه الله» اشاره به نهایت امانت در نوشتن است. یعنی آن چنان که خدا به او تعلیم داده، سند را دقيقا تنظیم نماید.

5. «و آن کس که حق بر عهده اوست، باید املاکند» (وَ لْيُمْلِلِ الَّذِي عَلَيْهِ الْحَقُّ)

6. «و از خدا که پروردگار اوست، بپرهیزد؛ و چیزی را فروگذار ننمايد» (وَ لْيَتَّقِ اللَّهَ رَبَّهُ وَ لا يبخش مِنْهُ شَيْئاً).

7. «و اگر کسی که حق بر ذمه اوست، سفیه یا از نظر عقل) ضعيف (و مجنون) است، یا به خاطر لال بودن، توانایی بر املاکردن ندارد، باید ولی او به جای او ،) املاکند» (فَإِنْ كانَ الَّذِي عَلَيْهِ الْحَقُّ سَفِيهاً أَوْ ضَعِيفاً أَوْ لا يَسْتَطِيعُ أَنْ

ص: 260

يُمِلَّ هُوَ فَلْيُمْلِلْ وَلِیُّهُ).

بنابراین در مورد سه طایفه، ولی باید املاکند: کسانی که سفیهاند و نمی توانند ضرر و نفع خویش را تشخیص دهند و امورمالی خویش را سر و سامان بخشند هر چند دیوانه نباشند؛ کسانی که دیوانه یا از نظر فکری ضعیف و کم عقل هستند مانند کودکان کم سن و سال و پیران فرتوت وكم هوش و افراد گنگ و لال؛ و کسانی که توانایی املاکردن را ندارند هرچند گنگ نباشند.

از این جمله، احکام دیگری نیز به طور ضمنی استفاده می شود؛ از جمله ممنوع بودن تصرفات مالی سفیهان و ضعیف العقل ها، و همچنین جواز دخالت ولی در این گونه امور

8. ولی باید در املا «عدالت را رعایت نماید» (بِالعَدلِ).

09 سپس می افزاید: «و دو نفر را (بر این حق) شاهد بگیرید» (وَ اسْتَشْهِدُوا شَهِیدَینِ).(1).

10 و 11. دو شاهد باید از مردان شما باشند» (مِن رِجَالِكُم).

تعبیر به رجال، بالغ بودن را می رساند و اضافه کردن آن به ضمیر «گم» اسلام را. یعنی هم بالغ و هم مسلمان باشند.

12 و 13. «و اگر دو مرد نبودند، یک مرد و دو زن، از کسانی که مورد رضایت و اطمینان شما هستند، انتخاب کنید» (فَإِنْ لَمْ يَكُونا رَجُلَيْنِ فَرَجُلُ وَ امْرَأَتانِ مِمَّنْ تَرْضَوْنَ مِنَ الشُّهَداءِ).

از این جمله مسأله عادل بودن و مورد اعتماد و اطمینان بودن شهود استفاده می شود.

14. در صورتی که شهود مرکب از دو مرد باشند، هر کدام می توانند مستقلا شهادت بدهند، اما در صورتی که یک مرد و دو زن باشند، این دو زن باید با هم شاهد قرار گیرند؛ «تا اگر یکی انحرافی یافت، دیگری به او یادآوری کند» (أَن تَضِلَّ

ص: 261


1- 1 .در تفاوت میان شاهد و شهید باید بگوییم: شاهد به کسی گفته می شود که در واقعه حضور می یابد تا بتواند گواه بر آن باشد و شهید کسی است که ادای شهادت می کند.

أِحدَیهُمَا فَتُذَكِّرَ إِٔحدَیهُمَا الْأُخْرَى).

زیرا زنان به خاطر عواطف قوی، ممکن است تحت تأثیر واقع شوند و، به هنگام ادای شهادت، به خاطر فراموشی یا جهات دیگر، مسیر صحیح را طی نکنند.

15. «و شهود نباید به هنگامی که آنها را برای شهادت) دعوت می کنند، خودداری نمایند» (وَ لَا يَأْبَ الشهدا إِذا ما دُعُوا).

بنابراين، تحمل شهادت، به هنگام دعوت برای این کار، واجب است.

16. بدهی کم باشد یا زیاد، باید آن را نوشت زیرا سلامت روابط اقتصادی که مورد نظر اسلام است، ایجاب می کند که در قراردادهای مربوط به بدهکاری های کوچک نیز از نوشتن سند کوتاهی نشود. از این رو، در جمله بعد می فرماید: «و از نوشتن (بدهی خود، چه کوچک باشد یا بزرگ، ملول نشوید» هر چه باشد بنویسید(وَ لَا تُسَمُّوا أَنْ تَكْتُبُوهُ صَغِيراً أَوْ كَبِيراً إِلى أَجَلِهِ).

سپس می افزاید: «این، در نزد خدا به عدالت نزدیک تر، و برای شهادت مستقیم تر، و برای جلوگیری از تردید و شیک (و نزاع و گفت وگو) بهتر می باشد » (ذلِكُمْ أَقْسَطُ عِنْدَ اللَّهِ وَ أَقْوَمُ لِلشَّهادَةِ وَ أُذُنَىَّ أَلاَّ تَرْتابُوا).

در واقع، این جمله اشاره به فلسفه احکام فوق در مورد نوشتن اسناد معاملاتی است و به خوبی نشان می دهد که اسناد تنظیم شده می تواند به عنوان شاهد و مدرک مورد توجه قضات قرار گیرد.

17. سپس یک مورد را از این حکم استثنا کرده می فرماید: «مگر اینکه دادو ستد نقدی باشد که بین خود، دست به دست می کنید. در این صورت، گناهی بر شما نیست که آن را ننویسید» (إِلَّا أَنْ تَكُونَ تِجَارَةً حَاضِرَةً تدیرونها بینکم فلیس عَلَيْكُمْ جُناحُ أَلاَّ تَكْتُبُوهَا).

18. در معامله نقدی تنظیم سند و نوشتن آن لازم نیست، اما شاهد گرفتن برای آن بهتر است زیرا جلو اختلافات احتمالی آینده را می گیرد. از این رو، آیه می فرماید: «ولی هنگامی که خرید و فروش نقدی می کنید، شاهد بگیرید

ص: 262

وَأَشهِدُوا إِٔذَا تَبَايَعتُم)

احتمال دارد که منظور شاهد گرفتن در تمام معاملات است خواه نقدی باشد یا نسیه. در آیه بعد نیز شاهدی بر این مسأله وجود دارد.

19. در آخرین حکمی که در این آیه ذکر شده می فرماید: «و نباید به نویسنده و شاهد، (به خاطر حق گویی) زیانی برسد» و زیر فشار قرار گیرند (وَ لَا يُضَارُّ کاتب وَ لَا شَهِیدُ).

و اگر چنین کنید، از فرمان پروردگار خارج شده اید» (فَإِنَّهُ فُسُوقُ بِكُم).

در پایان آیه مردم را به تقوا و پرهیزگاری و امتثال أوامر خداوند دعوت می کند می گوید: «و از خدا بپرهیزید، (وَاتَّقُو اللَّهَ).

سپس یادآوری می نماید که، «و خداوند ( آنچه مورد نیاز شما در زندگی مادی و معنوی است، به شما تعلیم می دهد» (وَ يُعَلِمُكُم اللَّه).

قرار گرفتن دو جمله فوق در کنار یکدیگر، این مفهوم را می رساند که تقوا و خدا پرستی، اثر عمیقی در آگاهی و روشن بینی و فزونی علم و دانش دارد.

او از همه مصالح و مفاسد مردم آگاه است و آنچه خیر و صلاح آنهاست، برای آنها مقتر می دارد. « خداوند به همه چیز داناست» (وَاللَّهُ بِكُلِّ شَيءٍ عَلِيمُ).

آيه 283

* (آيه 283)-این آیه با ذکر چند حکم دیگر در رابطه با مسأله تنظیم اسناد تجاری، مکمل آیه قبل است. آنها عبارتند از:

1. «و اگر در سفر بودید، و نویسنده ای نیافتید (تا اسناد معامله را برای شما تنظیم کند و قرارداد را بنویسد)، گروگان بگیرید به گروگانی که در اختیار طلبکار قرار گیرد (وَ إِنْ كُنْتُمْ عَلى سَفَرٍ وَ لَمْ تَجِدُوا كاتِباً فَرِهانُ مَقْبُوضَةُ).

البته در وطن نیز، اگر دسترسی به تنظیم کننده سند نباشد، اکتفا کردن به گروگان مانعی ندارد.

2. سپس به عنوان یک استثنا می فرماید: «و اگر به یکدیگر اطمینان (کامل) داشته باشید، (گروگان لازم نیست، و) باید کسی که امین شمرده شده و بدون گروگان، چیزی از دیگری گرفته)، امانت (و بدهی خود را به موقع) بپردازد؛ و از

ص: 263

خدایی که پروردگار اوست، بپرهیزد» (إن أمن بغضم

بعضا فليؤتي الذي اؤ تم أمانته ولی الله ربه).

در اینجا طلب طلبکار، به عنوان یک امانت ذکر شده که خیانت در آن، گناه بزرگی است. .

3. سپس همه مردم را مخاطب ساخته و یک دستور جامع در زمینه شهادت بیان می کند می فرماید: «و شهادت را کتمان نکنید. و هرکس آن را کتمان کند، قلبش گناهکار است» (و لاتكتموا الشهادة ومن يكتمها فإنه اثم قلبه).

بنابراین، کسانی که از حقوق دیگران آگاهند، موظفند به هنگام دعوت برای ادای شهادت، آن را کتمان نکنند.

و از آنجا که کتمان شهادت و خودداری از اظهار آن به وسيله دل و روح انجام می شود، آن را به عنوان یک گناه قلبی معرفی کرده می گوید: و هرکس آن را کتمان کند، قلبش گناهکار است.

در پایان آیه نسبت به حفظ امانت و ادای حقوق یکدیگر وعدم كتمان شهادت هشدار داده می فرماید: «و خداوند، به آنچه انجام می دهید، داناست (والله ما تعملون عليم).

ممکن است مردم ندانند چه کسی قادر به ادای شهادت است و چه کسی نیست و نیز ممکن است مردم ندانند در آنجا که اسناد و گروگانی وجود ندارد، چه کسی طلبکار و چه کسی بدهکار است، ولی خداوند همه اینها را می داند و هر کس را طبق اعمالش جزا می دهد.

آيه 284

* (آيه 284)-همه چیز از آن اوست . این آیه آنچه را که در جمله آخر آیه قبل آمد تکمیل می کند می گوید: «آنچه در آسمانها و زمین است، از آن خداست. و (از این رو) اگر آنچه را در دل دارید، آشکار سازید یا پنهان، خداوند شما را بر طبق آن، محاسبه می کند» (لله ما في السموات وما في الأرض و إن تبدوا ما في أنفیگم أو تخفوه يحاسبكم به الله).

ص: 264

سپس هر کس را که بخواهد (و شایستگی داشته باشد)، می بخشد؛ و هر کس را بخواهد (و مستحق باشد)، مجازات می کند» (فيغفر لمن يشاء و يعذب من يشاء).

یعنی تصور نکنید اعمالی همچون کتمان شهادت و گناهان قلبی دیگر، براو مخفی می ماند. کسی که حاکم بر جهان هستی است هیچ چیز بر او مخفی نخواهد بود. و در پایان آیه می فرماید: «و خداوند به همه چیز قدرت دارد» ( والله على كل شئ قدير).

هم آگاهی دارد نسبت به همه چیز این جهان و هم قدرت دارد لياقتها و شایستگی ها را مشخص کند و هم متخلفان را کیفر دهد.

آيه 285

* (آيه 285)-شأن نزول: هنگامی که آیه سابق نازل شد . که اگر آنچه را در دل دارید، آشکار سازید یا پنهان، خداوند شما را بر طبق آن، محاسبه می کند. گروهی از اصحاب ترسان شدند و می گفتند: هیچ کس از ما خالی از وسوسه های باطنی و خطورات قلبی نیست. و همین معنی را خدمت رسول خدا (ص) عرض کردند.) آیه نازل شد و راه و رسم ایمان و اطاعت و تسلیم را به آنان آموخت.

تفسير: راه و رسم ایمان - سوره بقره با بیان بخشی از معارف و اعتقادات حق آغاز شد و با همین معنی که در این آیه و آیه بعد می باشد نیز پایان می یابد. به این ترتیب، آغاز و پایان آن هماهنگ است.

نخست می فرماید: « پیامبر، به آنچه از سوی پروردگارش بر او نازل شده، ایمان آورده است» و او، به تمام سخنان خود، کاملا مؤمن می باشد (امن ال شول بما أنزل إليه من ربير).

و این از امتیازات انبیای الهی است که به مرام و مکتب خویش ایمان قاطع داشته و هیچ گونه تزلزلی در اعتقاد خود نداشته اند. قبل از همه خودشان مؤمن بودند و بیش از همه استقامت و پایمردی داشتند.

سپس می افزاید: «و همه مؤمنان (نیز)، به خدا و فرشتگان او و کتابها

ص: 265

و فرستادگانش، ایمان آورده اند؛ (و می گویند:)ما در میان هیچ یک از

پیامبران او، فرق نمی گذاریم و به همه ایمان داریم (وَ الْمُؤْمِنُونَ کل ءامن بِاللَّهِ وَ مَلائِكَتِهِ وَ كُتُبِهِ وَ رُسُلِهِ لا نُفَرِّقُ بَيْنَ أَحَدٍ مِنْ رُسُلِهِ).

بعد می افزاید: مؤمنان، عالوه بر ایمان راسخ و جامع، در مقام عمل نیز«گفتند: ما شنیدیم و اطاعت کردیم. پروردگارا! )انتظار( آمرزش تو را داریم( و بازگشت(ما) به سوی توست»(وَ قالُوا سَمِعْنا وَ أَطَعْنا غُفْرانَكَ رَبَّنا وَ إِلَيْكَ الْمَصِيرُ).

به این ترتیب، ایمان به مبدأ و معاد و رسوالن الهی، با التزام عملی به دستورات الهی همراه و هماهنگ می گردد.

آيه 286

* (آيه 286)-این آیه می گوید: «خداوند هیچ کس را، جز به اندازه تواناییش، تکلیف نمی کند»(لا يُكَلِّفُ اللَّهُ نَفْساً الَّا وُسْعَهَا).

تمام احکام با همین آیه تفسیر و تقیید می گردد و به مواردی که تحت

قدرت انسان است اختصاص می یابد.

سپس می افزاید: «(انسان)هر کار(یکی) را انجام دهد، برای خود انجام داده؛ و هر کار (بدی) کند، به زیان خود کرده است» (لَها ما كَسَبَتْ وَ عَلَيْها مَا اكْتَسَبَتْ).

آیه فوق با این بیان، مردم را به مسؤولیت خود و عواقب کار خویش

متوجه می سازد و بر افسانه جبر و اقبال و طالع و موهومات دیگر از

این قبیل خط بطالن می کشد.

و به دنبال این دو اصل اساسی (تکلیف به مقدار قدرت است و هرکس مسؤول اعمال خویش است)، از زبان مؤمنان، هفت درخواست از درگاه پروردگار بیان می کند که در واقع آموزشی است برای همگان که چه بگویند و چه بخواهند.

نخست می گویند: «پروردگارا! اگر ما فراموش یا خطا کردیم ما را مؤاخذه مکن»(رَبَّنا ال تُؤاخِذْنا إِنْ نَسِينا أَوْ أَخْطَأْنا).

ص: 266

بنابراین، فراموشکاری هایی که زاییده سهل انگاری است قابل مجازات می باشد.

خطا معمولا به کارهایی گفته می شود که از روی غفلت و عدم توجه از انسان سر می زند.

و نسیان» در جایی گفته می شود که انسان با توجه دنبال کاری می رود ولی مشخصات حادثه را فراموش کرده است.

آنها چون می دانند مسؤول اعمال خویشند از این رو با تضعی مخصوص، خدا را به عنوان ارت و کسی که لطف خاصی در پرورش آنان دارد، می خوانند و می گویند: زندگی به هر حال خالی از فراموشی و خطا و اشتباه نیست، ما می کوشیم به سراغ گناه عمدی نرویم، اما خطاها و لغزشها را تو بر ما ببخش.

سپس در دومین درخواست می گویند: «پرورگارا! تکلیف سنگینی بر ما قرار مده، آن چنان که به خاطر گناه و طغیان)، بر کسانی که پیش از ما بودند، قرار دادی»(ربنا ولا تحمل علينا إصرا كما حملته على الذين من قبلنا).

إصر» در اصل به معنی نگه داری و محبوس ساختن است و به هر کار سنگین که انسان را از فعالیت باز می دارد، گفته می شود.

در سومین درخواست می گویند: «پروردگارا! آنچه طاقت تحمل آن را نداریم، بر ما مقر مدار» (ربنا ولا تحتملنا ما لا طاقة لنا به).

این جمله ممکن است اشاره به آزمایشهای طاقت فرسا یا مجازاتهای سنگین دنیا و آخرت و یا هر دو باشد.

در چهارمین و پنجمین و ششمین تقاضا می گویند: «و آثار گناه را از ما بشوی؟ و ما را ببخش و در رحمت خود قرار ده» (واغف ا واغفر لنا وارحمنا).

و در هفتمین و آخرین درخواست می گویند: «تو مولا و سرپرست مایی، پس ما را بر جمعیت کافران، پیروز گردان» (أنت مؤتا فانصرنا على القوم الكافرين).

به این ترتیب، تقاضاهای آنان شامل دنیا و آخرت و پیروزی های فردی و اجتماعی و بخشش و رحمت الهی می گردد. و این، تقاضایی است بسیار جامع.

ص: 267

پایان تفسیر سوره بقره

ص: 268

سوره آل عمران[3]

اشاره

در مدینه نازل شده و 200 آیه است.

محتوای سوره:

1. بخش مهمی از این سوره، از توحید و صفات خداوند و معاد و معارف اسلامی بحث می کند.

2. بخش دیگری، درباره جهاد و دستورهای مهم آن و حیات جاویدان شهیدان راه خدا، همچنین درسهای عبرتی که در دو غزوة بدر وأحد بود سخن می گوید.

3. در قسمتی از این سوره، به یک سلسله احکام اسلامی در زمینه لزوم وحدت صفوف مسلمين و خانه کعبه و فریضه حج و امر به معروف و نهی از منکر و تولی و تبری و مسأله امانت و انفاق در راه خدا، ترک دروغ، و مقاومت و پایمردی در مقابل دشمن و صبر و شکیبایی در مقابل مشکلات و آزمایشهای مختلف الهی و ذكر خداوند در هر حال، اشارات پر معنایی شده است.

4. برای تکمیل این بحثها بخشی از تاریخ انبیا و داستان مریم و مقامات این زن بزرگ ذکر شده است.

در مورد فضیلت این سوره از پیامبر (ص) روایت شده است: «هر کس سوره آل عمران را بخواند، به تعداد آیات آن، امانی بر پل دوزخ به او می دهند.»

شأن نزول:

بعضی از مفسران می گویند: هشتاد و چند آیه از این سوره درباره فرستادگان و مسیحیان نجران نازل شده است.

فرستادگان شصت نفر بودند که چهارده نفرشان از اشراف و برجستگان

ص: 269

نجران محسوب می شدند. سه نفر از این چهارده نفر سمت ریاست داشتند و مسیحیان آن سامان در کارها و مشکلات خود به آنها مراجعه می کردند.

این گروه شصت نفری در لباس مردان قبیله بنی کعب به مدینه آمدند و به مسجد پیامبر (ص) وارد شدند. موقعی که آنها وارد مسجد شدند، هنگام نمازشان بود. طبق مراسم خود، نا قوس را نواختند و مشغول نماز شدند. پس از نماز، عاقب و سید ، که اولی امیر و رئیس قوم خود محسوب می شد و دیگری سر پرست تشریفات و تنظیم برنامه سفر و مورد اعتماد مسیحیان بود، خدمت پیامبر (ص) رسیدند و با او آغاز سخن کردند. حضرت به آنها پیشنهاد کرد: به آیین اسلام درآیید و در پیشگاه خداوند تسلیم گرديد؟

عاقب و سید گفتند: ما پیش از تو اسلام آورده و تسلیم خداوند شده ایم.

پیامبر (ص) فرمود: «شما چگونه بر آیین حق هستید با اینکه اعمالتان حاکی از این است که تسلیم خداوند نیستید، چه اینکه برای خدا فرزند قائلید و عیسی را پسر خدا می دانید و صلیب را عبادت و پرستش می کنید و گوشت خوک می خورید. تمام این امور مخالف آیین حق است.)

عاقب و سید گفتند: اگر عیسی پسر خدا نیست، پس پدرش که بوده است؟ حضرت فرمود: «آیا شما قبول دارید که هر پسری شباهتی به پدر خود دارد؟ » گفتند آری. فرمود: «آیا این طور نیست که خدای ما به هر چیزی احاطه دارد و قیوم است و روزي موجودات با اوست.» گفتند: آری همین طور است. فرمود: «آیا عیسی این اوصاف را داشت؟» گفتند: نه. فرمود: «آیا چنین نیست که عیسی را مادرش مانند سایر کودکان در رحم حمل کرد و بعد همچون مادرهای دیگر، او را به دنیا آورد و عیسی پس از ولادت، چون اطفال دیگر غذا می خورد؟» گفتند: آری چنین بود. فرمود: «پس چگونه عیسی پسر خداست با اینکه هیچ گونه شباهتی به پدرش ندارد؟

سخن که به اینجا رسید همگی خاموش شدند. در این هنگام هشتاد و چند

ص: 270

آیه از اوایل این سوره برای توضیح معارف و برنامه های اسلام نازل گردید.

رام از تمام تفسیر: در آغاز این سوره نیز به حروف مقطعه برخورد می کنیم (الم). درباره این حروف ابتدایی سوره بقره توضیح دادیم که نیاز به تکرار آن نیست.

آيه 2

* (آيه 2)-در این آیه می فرماید: «معبودی جز خداوند یگانه زنده و پایدار و نگه دارنده، نیست» (اللَّهُ لا إِلَهَ إِلَّا هُوَ الْحَىِّ الْقَيُّومُ).

شرح و تفسیر این آیه در سوره بقره آیه 255 گذشت.

آيه 3

* (آيه 3)-در این آیه خطاب به پیامبر اسلام (ص) می فرماید: خداوندی که کتاب را به حق بر تو نازل کرد، که با نشانه های کتب پیشین، منطبق است؛ و انجیل را...» (نَزَّلَ عَلَيْكَ الْكِتابَ بِالْحَقِّ مُصَدِّقاً لِما بَيْنَ يَدَيْهِ وَ أَنْزَلَ التوریة وَ الْإِنْجِيلَ). حق یعنی موضوع ثابت و پا بر جایی که باطل به آن راه ندارد.

آيه 4

* (آيه 4)-« پیش از آن، برای هدایت مردم فرستاد؛ و (نیز) کتابی که حق را از باطل مشخص می سازد، نازل کرد» (مِنْ قَبْلُ هُدىً لِلنَّاسِ وَ أَنْزَلَ الْفُرْقانَ).

و بعد از اتمام حجت و نزول آیات از سوی خداوند و گواهی فطرت و عقل بر صدق دعوت پیامبران، راهی جز مجازات نیست. از این رو به دنبال بحثی که درباره حقانیت پیامبر (ص) و قرآن مجید گذشت، در این آیه می فرماید: «کسانی که به آیات خدا کافر شدند، کیفر شدیدی دارند» (إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا بايات اللَّهِ لَهُمْ عَذابُ شَدِیدُ).

و برای روشن ساختن اینکه توانایی خداوند بر تحقق بخشیدن تهدیداتش جای تردید نیست، می افزاید: «و خداوند ( برای کیفر بدکاران و کافران لجوج، توانا وصاحب انتقام است» (وَ اللَّهُ عَزِيزُ ذُوانتِقَامٍ).

عزيز» در لغت به معنی هر چيز مشكل غير قابل نمود وعالمه

نیز مشکل غیر قابل نفوذ و غالب می باشد. از این رو زمینی که عبور از آن به سختی انجام می گیرد «عزاز» نامیده می شود و نیز هر چیز که بر اثر کمیابی دسترسی به آن مشکل باشد «عزیز» نامیده می شود. همچنین

ص: 271

افراد نیرومند و توانا که غلبه بر آنها مشکل یا غیر ممکن است، عزیز هستند و هرکجا کلمه عزیز بر خدا اطلاق می شود به همین معنی است. یعنی هیچکس قادر بر غلبه بر او و شکست او نیست و همه در برابر اراده و مشیت او محکوم اند.

آيه 5

* (آيه 5)-این آیه تکمیل آیات قبل است. می فرماید: «هیچ چیز، در آسمان و زمین، بر خدا مخفی نمی ماند» بنابراین، تدبیر آنها بر او مشکل نیست (إِنَّ اللَّهَ لا يَخْفى عَلَيْهِ شَيْ ءُ فِي الْأَرْضِ وَ لَا فِي السَّمَاءِ).

چگونه ممکن است چیزی بر او مخفی بماند در حالی که او در همه جا حاضر وناظر است و به حکم اینکه وجودش از هر نظر بی پایان و نامحدود است، جایی از او خالی نیست. و به ما از خود ما نزدیک تر است. بنا بر این، در عین اینکه محل و مکانی ندارد، به همه چیز احاطه دارد. و این احاطه به معنی علم و آگاهی او بر همه چیز است.

آيه 6

* (آيه 6)-سپس به گوشه ای از علم و قدرت خود که در حقیقت یکی از شاهکارهای عالم آفرینش و از مظاهر بارز علم و قدرت خداست اشاره کرده می فرماید: «او کسی است که شما را در رحم مادران)، آن چنان که می خواهد تصویر می کند» (هُوَ الَّذِي يصورکم فِي الْأَرْحامِ كَيْفَ يَشَاءُ).

آری «معبودی جز خداوند توانا و حکیم، نیست» (لا إِلهَ إِلاَّ هوالعزيز الْحَكِيمُ).

صورت بندی انسان در شکم مادر و نقش بر آب زدن در آن محیط تاریک، آن هم نقشهای بدیع و عجیب و پی در پی، راستی شگفت آور است. به خصوص با آن همه تنوعی که از نظر شکل و صورت و جنسیت و انواع استعدادها و صفات و غرایز مختلف وجود دارد. و اگر می بینیم معبودی جز او نیست، به خاطر همین است که شایسته عبودیت، جز ذات پاک او نمی باشد.

آيه 7

* (آيه 7)-شأن نزول: از امام باقر(ع) روایت شده است: چند نفر از یهود به اتفاق حی بن اخطب و برادرش، خدمت پیامبر اسلام (ص) آمدند و حروف مقطعه «الم»را

ص: 272

دستاویز خود قرار داده گفتند: طبق حساب ابجد، الف مساوی یک و لام مساوی 30 و میم مساوی 40 می باشد. به این ترتیب، خبر داده ای که دوران بقای امت تو بیش از هفتاد و یک سال نیست. از پیامبر (ص) برای جلوگیری از سوءاستفاده آنها فرمود: چرا تنها «الم» را محاسبه کرده اید، مگر در قرآن «المص و الر» و سایر حروف مقطعه نیست. اگر این حروف اشاره به مدت بقای امت من باشد چرا همه را محاسبه نمی کنید؟! (در صورتی که منظور از این حروف چیز دیگری است. سپس آیه مورد بحث نازل شد.

تفسير: محکم و متشابه در قرآن - در آیات پیشین سخن از نزول قرآن به عنوان یکی از دلایل آشکار نبوت پیامبر اسلام (ص) به میان آمده بود، در این آیه یکی از ویژگی های قرآن و چگونگی بیان مطلب در این کتاب بزرگ آسمانی آمده است. نخست می فرماید: «او کسی است که این کتاب آسمانی را بر تو نازل کرد؛ که قسمتی از آن، آیات محکم = صریح و روشن است؛ که اسامی این کتاب می باشد؛ (و هرگونه پیچیدگی در آیات دیگر، با مراجعه به اینها، بر طرف می گردد.) و قسمتی از آن، متشابه است = آیاتی که به خاطر بالا بودن سطح مطلب و جهات دیگر، در نگاه اول، احتمالات مختلفی در آن می رود؛ ولی با توجه به آیات محکم، تفسیر آنها آشکار می گردد.» (هُوَ الَّذِي أَنْزَلَ عَلَيْكَ الْكِتابَ مِنْهُ ايات مُحْكَماتُ هُنَّ أُمُّ الْكِتابِ وَ أُخَرُ مُتَشابِهاتُ).

این آیات متشابه محکی است برای آزمایش افراد که عالمان راستین و فتنه گران لجوج را از هم جدا می سازد. از این رو به دنبال آن می فرماید: «اما آنها که در قلوبشان انحراف است)، به دنبال متشابهاتند، تا فتنه انگیزی کنند و مردم را گمراه سازند؛ و تفسیر (نادرستی برای آن می طلبند؛ در حالی که تفسیر آنها را، جز خدا و راسخان در علم، نمی دانند» (فَأَمَّا الذیين فِي قُلُوبِهِمْ زَيْغُ فَيَتَّبِعُونَ ما تَشابَهَ مِنْهُ ابْتِغاءَ الْفِتْنَةِ وَ ابْتِغاءَ تَأْوِيلِهِ وَ ما يَعْلَمُ تَأْوِيلَهُ إِلَّا اللَّهُ وَ الرَّاسِخُونَ فِي الْعِلْمِ).(1).

ص: 273


1- 1 .«زیغ» و در اصل به معنی انحراف از حالت مستقیم و مایل شدن به یک طرف است. بودن زیغ در قلب، به معنی انحراف اعتقادات از راه راست به راه های انحرافی است.

«تأويل» در اصل به معنی بازگشت دادن چیزی است. بنابراین، کار یا سخنی را که به هدف نهایی برسانیم، تأويل نامیده می شود.

و سپس می افزاید: آنها که به دنبال فهم و درک اسرار همه آیات قرآن در پرتو علم و دانش الهی می گویند: ما به همه آن ایمان آوردیم؛ همه از طرف پروردگار ماست» (يَقُولُونَ ءامنا بِهِ کل مِنْ عِنْدِ رَبِّنَا).

و جز صاحبان عقل، متذکر نمی شوند و این حقیقت را درک نمی کنند (وَ مَا یذکر إِلاَّ أُولُوا الْأَلْبابِ).

از آیه فوق استفاده می شود که آیات قرآن بر دو دسته اند: مفهوم قسمتی از آیات آن چنان روشن است که جای هیچ گونه انکار و توجیه و سوء استفاده در آن نیست، آنها را محکمات گویند. و قسمتی به خاطر بالا بودن سطح مطلب و گفت و گو درباره عوالمی که از دسترس ما بیرون است مانند عالم غیب و جهان رستاخیز و صفات خدا، چنان هستند که معنی نهایی و اسرار و کنه حقیقت آنها نیاز به سرمایه خاص علمی دارد که آنها را از متشابهات» گویند.

معمولا افراد منحرف می کوشند این آیات را دستاویز قرار داده و تفسیری برخلاف حق برای آنها درست کنند، تا در میان مردم فتنه انگیزی نمایند و آنها را از راه حق گمراه سازند، اما خداوند و راسخان در علم، اسرار این آیات را می دانند و برای مردم تشریح می کنند.

البته آنها که از نظر علم و دانش در ردیف اولند، همچون پیامبر و ائمه هدي، از همه اسرار آن آگاهند در حالی که دیگران هر یک به اندازه دانش خود از آن چیزی می فهمند. همین حقیقت است که مردم، حتی دانشمندان را به دنبال معلمان الهی، برای درک اسرار قرآن، می فرستد.

آيه 8

* (آيه 8)-رهایی از لغزشها از آنجا که آیات متشابه و اسرار نهانی آن ممکن است لغزشگاهی برای افراد گردد و از این امتحان سیه روی در آیند، راسخان در علم و اندیشمندان با ایمان، علاوه بر به کار گرفتن سرمایه های علمی خود، در فهم معنی

ص: 274

این آیات به پروردگار خویش پناه می برند. این آیه و آیه بعد که از زبان راسخان در علم می باشد، روشنگر این حقیقت است. آنها می گویند: «پروردگارا، دلهایمان را، بعد از آنکه ما را هدایت کردی، (از راه حق) منحرف مگردان؛ و از سوی خود، رحمتی بر ما ببخش، زیرا تو بخشنده ای» (رَبَّنا لا تُزِغْ قُلُوبَنَا بَعْدَ إِذْ هَدَيْتَنَا وَ هَبْ لَنَا مِنْ لَدُنْكَ رَحْمَةً إِنَّكَ أَنْتَ الْوَهَّابُ).

آيه 9

* (آيه 9)-و از آنجا که عقیده به معاد و توجه به روز رستاخیز از هر چیز برای کنترل امیال و هوسها مؤثرتر است، راسخان در علم به یاد آن روز می افتند می گویند:

پروردگارا، تو مردم را برای روزی که تردیدی در آن نیست، جمع خواهی کرد؛ زیرا خداوند، از وعده خود تخلف نمی کند» ما به تو و رحمت بی پایانت، و به وعده رستاخیز و قیامت ایمان داریم (رَبَّنا انک جامِعُ النَّاسِ ليؤم لا رَيْبَ فِيهِ إِنَّ اللَّهَ لا يُخْلِفُ الْمِيعادَ).

و به این ترتیب، از هوی و هوسها و احساسات افراطی که موجب لغزش می گردد، خود را برکنار می دارند؛ و می توانند آیات خدا را آن چنان که هست بفهمند.

آيه 10

* (آيه 10)-در آیات گذشته وضع مؤمنان و غیر مؤمنان در برابر آیات محکم و متشابه بیان شده بود، در ادامه این بحث از وضع دردناک کافران در روز قیامت پرده بر می دارد و عواقب شوم اعمالشان را برای آنها مجسم می سازد. می فرماید:

ثروتها و فرزندان کسانی که کافر شدند، نمی تواند آنان را از (عذاب) خداوند بازدارد؛ (و از کیفر، رهایی بخشد.) و آنان خود، آتشگیر؛ دوزخند» (إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا لَنْ تُغْنِيَ عَنْهُمْ أَمْوالُهُمْ وَ لا أَوْلادُهُمْ مِنَ اللَّهِ شَيْئاً أُولئِكَ هُمْ وَقُودُ النَّارِ).

آيه 11

* (آيه 11)-سپس به یک نمونه روشن از اقوامی که دارای ثروت و نفرات فراوان بودند ولی به هنگام نزول عذاب، این امور نتوانست مانع نابودی آنان گردد اشاره کرده می فرماید: عادت آنان در انکار و تحریف حقایق، همچون عادت آل فرعون و کسانی است که پیش از آنها بودند؛ آیات ما را تکذیب کردند، و خداوند آنها را به (كيفر) گناهانشان گرفت؛ و خداوند، سخت کیفر است» (کَدَأبِ ءَالِ فِرعَونَ

ص: 275

وَ الَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ كَذَّبُوا بایاتنا فَأَخَذَهُمُ اللَّهُ بِذُنُوبِهِمْ وَ اللَّهُ شَدِيدُ الْعِقابِ).

آيه 12

* (آيه 12)-شأن نزول: پس از جنگ بدر و پیروزی مسلمانان، جمعی از یهود گفتند: آن پیامبرانی که ما وصف او را در کتاب دینی خود (تورات) خوانده ایم که در جنگ مغلوب نمی شود، همین پیغمبر است. بعضی دیگر گفتند: عجله نکنید، تا نبرد دیگری واقع شود. هنگامی که جنگ احد پیش آمد و ظاهرا به شکست مسلمانان پایان یافت، گفتند: نه، به خدا سوگند، آن پیامبری که در کتاب ما بشارت به آن داده شده، این نیست. در این هنگام آیه نازل شد و به آنها پاسخ داد که نتیجه را در پایان کار حساب کنید و بدانید همگی مغلوب خواهید شد.

تفسير: با توجه به شأن نزول فوق معلوم می شود کاری که به اموال و ثروتها و فرزندان مغرور بودند، انتظار شکست اسلام را داشتند. قرآن روی سخن را به پیامبر کرده می فرماید: « به آنها که کافر شدند بگو: از پیروزی موقت خود در جنگ احد، شاد نباشید. به زودی مغلوب خواهید شد؛ و (سپس در رستاخیز به سوی جهنم، محشور خواهید شد. و چه بد جایگاهی است!» (قُلْ لِلَّذِينَ كَفَرُوا سَتُغْلَبُونَ وَ تُحْشَرُونَ إِلى جَهَنَّمَ وَ بئن الْمِهادُ).

در قرآن مجید اخبار غیبی فراوانی است که از دلایل عظمت و اعجاز قرآن می باشد. و یک نمونه آن آیه فوق است که خداوند، صريحا به پیامبر خود بشارت پیروزی بر همه دشمنان را می دهد.

طولی نکشید که مضمون آیه تحقق يافت. یهودیان مدینه (بنی قریظه و بنی نضیر) درهم شکسته شدند و در غزوۂ خیبر مهم ترین مرکز قدرت آنان از هم متلاشی شد. و مشرکان نیز در فتح مکه، برای همیشه مغلوب گشتند.

آيه 13

* (آيه 13)-شأن نزول: این آیه گوشه ای از ماجرای بدر را بازگو می کند. در جنگ بدر تعداد مسلمانان 313 نفر بود. 77 نفرشان از مهاجران و 236 نفر آنها از انصار بودند. پرچم مهاجران به دست علی (ع) و سعد بن عباده پرچمدار انصار بود. آنان با هفتاد شتر و دو اسب و شش زره و هشت شمشیر، در این نبرد شرکت کرده بودند. با

ص: 276

اینکه سپاه دشمن بیش از هزار نفر با اسلحه و تجهیزات کافی بودند، مسلمانان بر آنها غالب شدند و با پیروزی کامل به مدينه مراجعت کردند.

تفسير: این آیه در حقیقت بیان نمونه ای است از آنچه در آیات قبل گذشت و به کافران هشدار می دهد که به اموال و ثروت و زیادی نفرات مغرور نشوند که سودی به حالشان ندارد. یک شاهد زنده این موضوع جنگ بدر است. می فرماید: در دو گروهی که در میدان جنگ بدر،) با هم روبه رو شدند، نشانه (و درس عبرتی) برای شما بود» (قَدْ كانَ لَكُمْ ءاية فِي فِئَتَيْنِ الْتَقَتا).

یک گروه، در راه خدا نبرد می کرد؛ و جمع دیگری که کافر بود» در راه شیطان و بت (فتة تُقاتِلُ فِي سَبِيلِ اللَّهِ وَ أَ خَرِئَ كَافِرَةُ)

سپس می افزاید: «در حالی که آنها (گروه مؤمنان را با چشم خود، دو برابر آنچه بودند، می دیدند» (یرونهم مِثْلَيْهِمْ رَأْيَ الْعَيْنِ).

چنانکه در آیه 44 سوره انفال بدان اشاره شده است، خدا می خواست پیش از آغاز جنگ تعداد مسلمانان در نظر آنان کم جلوه کند تا با غرور وغفلت وارد جنگ شوند و پس از شروع جنگ، دو برابر جلوه کند. و این خود عاملی برای وحشت و شکست آنها شد. به عکس، خداوند عدد دشمنان را در نظر مسلمانان کم جلوه داد تا بر قدرت و قوت روحیه آنها بیفزاید.

سپس می افزاید: «و خداوند، هر کس را بخواهد (و شایسته بداند)، با یاری خود، تأیید می کند» (وَ اللَّهُ یوید بِنَصْرِي مَنْ يَشاءُ). |

در پایان آیه می فرماید: «در این ، عبرتی است برای بینایان» (إِنَّ فِي ذلِكَ لَعِبْرَةً الْأُولَى الْأَبْصَارِ).(1).

آنها که چشم بصیرت دارند و حقیقت را آن چنان که هست می بینند، از این پیروزی همه جانبه افراد با ایمان درس عبرت می گیرند و می دانند سرمایه اصلی

ص: 277


1- 1 .«عبرة» در اصل از ماده «عبورا گرفته شده که به معنی گذشتن از حالی به حال دیگر با از جایی به جای دیگر است. به اشک چشم غبره می گویند زیرا از چشم عبور می کند. به کلمات که از زبانها و گوشها می گذرد نیز عبارت، می گویند. عبرت گرفتن از حوادث نیز به خاطر آن گفته می شود که انسان از آنچه می گذرد و از حقایقی در پشت سر آن آگاه می شود.

پیروزی، ایمان است و ايمان.

آيه 14

* (آيه 14)-در آیات گذشته سخن از کسانی بود که تكيه بر اموال و فرزندانشان در زندگی دنیا داشتند و به آن مغرور شدند و خود را از خدا بی نیاز دانستند، این آیه در حقیقت تکمیلی است بر آن سخن می فرماید: « محبت امور مادی، از زنان و فرزندان و اموال هنگفت از طلا و نقره و اسبهای ممتاز و چهارپایان و زراعت، در نظر مردم جلوه داده شده است»؛ تا در پرتو آن، آزمایش و تربیت شوند (زین لِلنَّاسِ حُبُّ الشَّهَواتِ مِنَ النِّساءِ وَ الْبَنِينَ وَ الْقَناطِيرِ المقطرة مِنَ الذَّهَبِ وَ الْفِضَّةِ وَ الْخَيْلِ الْمُسَوَّمَةِ وَ الْأَنْعامِ وَ الْحَرْثِ).(1).

در تفسیر آیه آنچه صحیح به نظر می رسد این است که زینت دهنده خداوند است زیرا اوست که عشق به فرزندان و مال و ثروت را در نهاد آدمی ایجاد کرده تا او را آزمایش کند و در مسیر تکامل و تربیت به پیش ببرد.

ولى «اینها (در صورتی که هدف نهایی آدمی را تشکیل دهند، سرمایه زندگی پست (مادی) است؛ و سرانجام نیک (و زندگی والا و جاویدان)، نزد خداست» (ذلِكَ مَتاعُ الحيوة الدُّنْيا وَ اللَّهُ عِنْدَهُ حُسْنُ المئاب).

درست است که بدون این وسائل نمی توان زندگی کرد، حتی پیمودن راه معنویت و سعادت نیز بدون وسائل مادی غیر ممکن است، اما استفاده کردن از در این مسیر، مطلبی است و دلبستگی فوق العاده و پرستش آنها و هدف نهایی بودن مطلب دیگر به دقت کنید. ان

آيه 15

* (آيه 15)-با توجه به آنچه در آیه قبل درباره اشیای مورد علاقه انسان در زندگی مادی دنیا آمده بود، در اینجا در یک مقایسه به مواهب خداوند در جهان آخرت و قوس صعودی تکامل انسان اشاره کرده می فرماید: «بگو: آیا شما را از چیزی آگاه کنم که از این سرمایه های مادی)، بهتر است؟» (قُلْ أؤنبيكم بِخَيْرٍ مِنْ

ص: 278


1- 1 . شهوات جمع شهوت ، به معنی علاقه شدید به چیزی است ولی در آبه بالا شهوات را به معنی مشتهيات (اشیای مورد علاقه) به کار رفته است

ذلِكُم).

سپس به شرح آن پرداخته می افزاید: «برای کسانی که پرهیزگاری پیشه کرده اند، (و از این سرمایه ها، در راه مشروع و حق و عدالت، استفاده می کنند، در نزد پروردگارشان (در جهان دیگر)، باغهایی است که نهرها از پای درختانش می گذرد؛ همیشه در آن خواهند بود؛ و همسرانی پاکیزه، و خشنودی خداوند

نصیب آنهاست). و خدا به (امور) بندگان، بیناست» (لِلَّذِينَ اتَّقَوْا عِنْدَ رَبِّهِمْ جَنَّاتُ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ خالِدِينَ فِيها وَ أَزْواجُ مُطَهَّرَةُ وَ رِضْوانُ مِنَ اللَّهِ وَ اللَّهُ بَصِيرُ بِالْعِبادِ).

قرآن مجید در این آیه به افراد با ايمان اعلام می کند که اگر به زندگی حلال دنیا قناعت کنند و از لذات نامشروع و هوسهای سرکش و ظلم و ستم به دیگران بپرهیزند، خداوند لاتی برتر و بالاتر در جهت مادی و معنوی، که از هرگونه عیب ونقص پاک و پاکیزه است، نصیبشان خواهد کرد.

آيه 16

* (آيه 16)-در این آیه به معرفی بندگان پرهیزگار که در آیه قبل به آن اشاره شده بود پرداخته و شش صفت ممتاز برای آنها بر می شمرد:

.. آنان با تمام دل و جان متوجه پروردگار خویشند و ایمان، قلب آنها را روشن ساخته و به همین دلیل، در برابر اعمال خویش احساس مسؤولیت می کنند. می فرماید: «همان کسانی که می گویند: پروردگارا ! ما ایمان آورده ایم؛ پس گناهان ما را بیامرز، و ما را از عذاب آتش، نگاه دار» (الَّذِينَ يَقُولُونَ رَبَّنا إِنَّنا ءامنا فَاغْفِرْ لَنا ذُنُوبَنا وَ قِنا عَذابَ النَّارِ).

آيه 17

* (آيه 17)-2. «همانها که در برابر مشکلات، و در مسیر اطاعت و ترک گناه، ) استقامت می ورزند» (الصَّابِرِينَ).

3. «راستگو هستند» (وَالصَّادِقِينَ).

و آنچه در باطن به آن معتقدند، در ظاهر به آن عمل می کنند و از نفاق و دروغ و تقلب و خیانت به دورند.

4. در برابر خدا «خضوع می کنند» (وَالقَانِتِينَ).

ص: 279

و در طریق بندگی و عبودیت خدا بر این کار مداومت دارند. 5 «و (در راه او) انفاق می کنند» (وَالمُنفِقِينَ).

نه تنها از اموال بلکه از تمام مواهب مادی و معنوی که در اختیار دارند، به نیازمندان می بخشند.

6. «و در سحرگاهان، استغفار می نماید» (وَالمُستَغفِرِينَ بِالأَسحَارِ).

در آن هنگام که چشمهای غافلان و بی خبران در خواب است و غوغاهای جهان مادی فرونشسته. به همین دلیل، حالت حضور قلب و توجه خاص به ارزش های اصیل، در دل مردان خدا زنده می شود. به پا می خیزند و در پیشگاه با عظمتش سجده می کنند و از گناهان خود آمرزش می طلبند و محو انوار جلال کبریایی او می شوند.

در حدیثی امام صادق (ع) در تفسیر این آیه فرمود: «هر کس در نماز وتر آخرین رکعت نماز شب، هفتاد بار بگويد: أستغفرالله ربی وأتوب إليه، و تا یک سال این عمل را ادامه دهد، خداوند او را از استغفارکنندگان در سحر قرار می دهد و او را مشمول عفو و رحمت خود می سازد.

آيه 18

* (آيه 18)-به دنبال بحثی که درباره مؤمنان راستین در آیات قبل آمده بود، در این آیه به گوشه ای از دلائل توحید و خداشناسی و بیان روشنی این راه پرداخته می گوید: «خداوند، (با ايجابي نظام واحد جهان هستی)، گواهی می دهد که معبودی جز او نیست» ( شَهِدَ اللَّهُ أَنَّهُ لا إِلهَ إِلَّا هُوَ).

و فرشتگان و صاحبان دانش، (هرکدام به گونه ای بر این مطلب، گواهی می دهند، (وَ الْمَلائِكَةُ وَ أُولُوا الْعِلْمِ).

در حالی که خداوند در تمام عالم) قیام به عدالت دارد که این عدالت نیز، نشانه بارز وجود اوست (قَائِمًا بِالقِسطِ).

با این اوصاف که گفته شد، «معبودی جز او نیست، که هم توانا و هم حکیم است» (لَا إِلَهَ إلَّا هُوَ العَزِيزُ الحَكِيمُ).

ص: 280

بنابراین، شما هم با خداوند و فرشتگان و دانشمندان هم صدا شوید و نغمه توحید سر دهید.

این آیه از آیاتی است که همواره مورد توجه رسول اکرم (ص) بوده و در مواقع مختلف آن را تلاوت می فرمود. زبیر بن عوام می گوید: شب عرفه در خدمت رسول خدا(ص) بودم، شنیدم که مکرر این آیه را می خواند.

آيه 19

* (آيه 19)-روح دین همان تسلیم در برابر حق است - بعد از بیان یگانگی معبود، به یگانگی دین پرداخته می فرماید: «دین در نزد خدا، اسلام (و تسلیم بودن در برابر حق است» (إِنَّ الدِّينَ عِنْدَ اللَّهِ الْإِسْلامُ).

یعنی آیین حقیقی در پیشگاه خدا همان تسلیم در برابر فرمان اوست. در واقع، روح دین در هر عصر و زمان، جز تسلیم در برابر حق نبوده و نخواهد بود. |

سپس به بیان سرچشمه اختلافات مذهبی که علی رغم وحدت حقیقی دین الهی به وجود آمده می پردازد. می فرماید: «و کسانی که کتاب آسمانی به آنها داده شد، اختلافی (در آن ایجاد نکردند، مگر بعد از آگاهی و علم، آن هم به خاطر ظلم و ستم در میان خود» (وَ مَا اخْتَلَفَ الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتابَ إِلاَّ مِنْ بَعْدِ ما جاءَهُمُ الْعِلْمُ بَغْياً بَيْنَهُمْ).

بنابراین، ظهور اختلاف اولا بعد از علم و آگاهی بود و ثانيا انگیزه ای جز طغیان و ظلم و حسد نداشت.

مثلا پیامبر اسلام (ص)، علاوه بر معجزات آشکار از جمله قرآن مجید و دلائل روشنی که در متن این آیین آمده، اوصاف و مشخصاتش در کتب آسمانی پیشین که بخشهایی از آن در دست یهود و نصاری وجود داشت، بیان شده بود. به همین دلیل، دانشمندانشان قبل از ظهور او، بشارت ظهورش را با شوق و تأکید فراوان می دادند اما همین که مبعوث شد، چون منافع خود را در خطر می دیدند، از روی

طغیان و ظلم و حسد، همه را نادیده گرفتند. از این رو در پایان آیه سرنوشت آنها و امثال آنها را بیان کرده می گوید: «و هر کس به آیات خدا کفر ورزد، (خدا به حساب او می رسد؛ زیرا خداوند، سريع الحساب است» (وَ مَنْ يَكْفُرْ بئایات اللي فَإِنَّ اللَّهُ

ص: 281

سَرِيعُ الحِسَابِ).

آری کسانی که آیات الهی را بازیچه هوسهای خود قرار دهند، نتیجه کارشان را در دنیا و آخرت می بینند.

منظور از «آیات الله» آیات الهی و براهین او و کتابهای آسمانی است. حتی ممکن است آیات تکوینی الهی را در عالم هستی شامل شود.

آيه 20

* (آيه 20)-به دنبال بیان سرچشمه اختلافات دینی، به گوشه ای از این اختلاف که همان بحث و جدال یهود و نصاری با پیامبر اسلام (ص) بود، اشاره می کند می فرماید: «اگر با تو، به گفت و گو و ستیز برخیزند ( با آنها مجادله نکن؛ و) بگو: من و پیروانم، در برابر خداوند (و فرمان او)، تسلیم شده ایم» (فَإِنْ حَاجُّوكَ فَقُلْ أَسْلَمْتُ وجهی لِلَّهِ وَ مَنِ اتَّبَعَنِ).

خداوند در این آیه به پیامبرش دستور می دهد که از بحث و مجادله با آنها دوری کن، و به آنها که اهل کتاب هستند [= (یهود و نصاری و بی سوادان | = مشرکان بگو: آیا شما هم تسلیم شده اید؟» (وَ قُلْ لِلَّذِينَ أُوتُوا الْكِتابَ وَ الْأُمِّيِّينَ أَسْلَمْتُمْ).

اگر در برابر فرمان و منطق حق، تسلیم شوند، هدایت می یابند؛ و اگر سرپیچی کنند، (نگران مباش؛ زیرا) بر تو، تنها ابلاغ (رسالت) است» (فَإِنْ أَسْلَمُوا فَقَدِ اهْتَدَوْا وَ إِنْ تَوَلَّوْا فانما عَلَيْكَ الْبَلَاغِ).

بدیهی است منظور تسلیم زبانی و ادعایی نیست، بلکه منظور تسلیم حقیقی و عملی در برابر حق است.

در پایان آیه می فرماید: «و خدا نسبت به اعمال و عقاید) بندگان، بیناست (وَاللَّهُ بَصِيرُ بِالعِبَادِ).

از این آیه به خوبی روشن می شود که روش پیامبر (ص) هرگز تحميل فکر و عقیده نبوده است، بلکه کوشش و مجاهدت داشته که حقایق بر مردم روشن شود و سپس آنان را به حال خود را می گذاشته که خودشان تصمیم لازم را در پیروی از

ص: 282

حق بگیرند.

آيه 21

* (آيه 21)-در تعقیب آیه قبل که به طور ضمنی نشان می داد یهود و نصاری و مشرکانی که با پیامبر اسلام (ص) به گفت و گو و ستیز برخاسته بودند تسلیم حق نبودند، در این آیه به بعضی از نشانه های این مسأله اشاره می کند می فرماید: «کسانی که نسبت به آیات خدا کفر می ورزند و پیامبران را به ناحق می کشند، و (نیز) مردمی را که امر به عدالت می کنند به قتل می رسانند، به کیفر دردناک (الهی) بشارت ده!»(إِنَّ الَّذِينَ يَكْفُرُونَ بئايات اللَّهِ وَ يَقْتُلُونَ النَّبِيِّينَ بِغَيْرِ حَقٍّ وَ يَقْتُلُونَ الَّذِينَ يَأْمُرُونَ بِالْقِسْطِ مِنَ النَّاسِ فَبَشِّرْهُمْ بِعَذابٍ أَلِيمٍ).

در این آیه به سه گناه بزرگ اشاره شده که ثابت می کنند آنها تسلیم فرمان حق نیستند، بلکه صدای حقگویان را در گلو خفه می کنند.

آيه 22

* (آيه 22)-در آیه قبل به یک کیفر آنها (عذاب أليم) اشاره شد، در این آیه به دو کیفر دیگر آنها اشاره می کند می فرماید: «آنها کسانی هستند که اعمال نیکشان، به خاطر این گناهان بزرگ، در دنیا و آخرت تباه شده» (أُولئِكَ الَّذِينَ حَبِطَتْ أَعْمالُهُمْ فِي الدُّنْيا والأخرة).

دیگر اینکه آنها در برابر مجازاتهای سخت الهی، «یاور و مددکار (و شفاعت کننده ای ندارند» (وَ مَا لَهُم مِن نَاِصرِینَ).

آيه 23

* (آيه 23)-شأن نزول: از ابن عباس نقل شده که در عصر پیامبر (ص) زن و مردی از يهود مرتکب زنای محصنه شدند. با اینکه در تورات دستور مجازات سنگباران درباره این چنین اشخاص داده شده بود، چون آنها از طبقه اشراف بودند، بزرگان یهود از اجرای این دستور در مورد آنها سر باز زدند و پیشنهاد شد که به پیامبر اسلام (ص) مراجعه کرده داوری طلبند.

حضرت فرمود: همین تورات فعلی میان من و شما داوری می کند. پذیرفتند. پیامبر (ص) دستور داد قسمتی از تورات را که آیه «جم» (سنگباران در آن بود، پیش روی دانشمند يهود، ابن صوریا بگذارند. وی که قبلا از جریان آگاه شده بود، هنگامی که به این آیه رسید دست روی آن گذاشت و جمله های بعد را خواند.

ص: 283

عبد الله بن سلام که نخست از دانشمندان یهود بود و سپس اسلام اختیار کرده بود، متوجه پرده پوشی ابن صوریا شد، برخاست و دست او را از روی این جمله برداشت و آن را از متن تورات قرائت کرد. سپس پیامبر (ص) دستور داد مجازات مزبور طبق آیین آنها در مورد این دو مجرم اجرا شود. جمعی از یهود خشمناک شدند و این آیه درباره وضع آنها نازل گردید.

تفسیر: به دنبال آیات گذشته که از محاجه و گفت وگوهای لجوجانه گروهی از اهل کتاب سخن به میان آورد، در اینجا روشن می سازد که آنها تسلیم پیشنهادهای

ندیدی کسانی را که بهره ای از کتاب (آسمانی) داشتند، به سوی کتاب الهی دعوت شدند تا در میان آنها داوری کند، سپس گروهی از آنان، (با علم و آگاهی، روی می گردانند، در حالی که از قبول حق) اعراض دارند» (أَلَمَ تَرَ إِلَى الَّذِينَ أُوتُوا نَصِيباً مِنَ الْكِتابِ يُدْعَوْنَ إِلى كِتابِ اللَّهِ لِيَحْكُمَ بَيْنَهُمْ ثُمَّ يَتَوَلَّى فَرِيقُ مِنْهُمْ وَ هُمْ مُعْرِضُونَ).

از جمله «أوتوا نصيبا من الكتاب » بر می آید که تورات و انجیل که در دست يهود و نصاری در آن عصر بود، تنها قسمتی از آن بود و احتمالا قسمت بیش تر از این دو کتاب آسمانی از میان رفته با تحریف شده بود.

آری آنها به همان حکم موجود در کتاب مذهبی خویش نیز گردن نهادند و، با بهانه جویی و مطالب بی اساس، از اجرای حدود الهی سرپیچی کردند. |

آيه 24

* (آيه 24)-در این آیه دلیل مخالفت آنها را شرح می دهد که آنها بر اساس یک فكر باطل، معتقد بودند از نژاد ممتازی هستند . همانگونه که امروز نیز چنین فکر می کنند . به همین دلیل، برای خود مصونیتی در مقابل مجازات الهی قائل بودند. از این رو قرآن می گوید: «این عمل آنها، به خاطر آن است که می گفتند: آتش (دوزخ)، جز چند روزی به ما نمی رسد و کیفر ما، به خاطر امتیازی که بر اقوام دیگر داریم، بسیار محدود است (ذلَكَ بِأَنَّهُمْ قالُوا لَنْ تَمَسَّنَا النَّارُ إِلاَّ أَيَّاماً مَعْدُوداتٍ).

ص: 284

سپس می افزاید: «این افترا و دروغی که به خدا بسته بودند، آنها را در دینشان مغرور ساخت و گرفتار انواع گناهان شدند» (وَ غَيْرِهِمْ فِي دِينِهِمْ مَا كَانُوا يَفتَرُونَ).

آيه 25

* (آيه 25)-در این آیه بر این ادعاهای واهی خط بطلان میکشد می گوید: « پس چگونه خواهند بود هنگامی که آنها را برای روزی که شگی در آن نیست [= روز رستاخیز جمع کنیم، و به هر کس، آنچه (از اعمال برای خود فراهم کرده، به طور کامل داده شود؟ و به آنها ستم نخواهد شد زیرا محصول اعمال خود را می چینند(فَكَيْفَ إِذا جَمَعْناهُمْ لِيَوْمٍ لا رَيْبَ فِيهِ وُفِّيَتْ كُلُّ نَفْسٍ ما كَسَبَتْ وَهْمُ لا يُظْلَمُونَ).

آری در آن روز همه در دادگاه عدل الهی حاضر خواهند شد، و هر کس نتیجه اعمال خود را می بیند و آن روز است که می فهمند هیچ امتیازی بر دیگران ندارند.

آيه 26

* (آيه 26)-شأن نزول: هنگامی که پیامبر اکرم (ص) مگه را فتح نمود، به مسلمانان نوید داد که به زودی کشور ایران و روم نیز زیر پرچم اسلام قرار خواهد گرفت. منافقان که دلهایشان به نور ایمان روشن نشده بود و روح اسلام را درک نکرده بودند، این مطلب را اغراق آمیز تلقی کرده و با تعجب گفتند: محمد به مدینه و مگه قانع نیست و طمع در فتح ایران و روم دارد. در این هنگام آیه نازل شد.

تفسير: همه چیز به دست اوست - در آیات قبل سخن از امتیازاتی بود که اهل کتاب (یهود و نصاری برای خود قائل بودند و خود را از خاصان خداوند می پنداشتند، در این آیه و آیه بعد خداوند ادعای باطل آنان را با این بیان جالب رد می کند می فرماید: «بگو: بارالها، ای مالک حکومتها، به هر کس بخواهی، حکومت می بخشی؛ و از هرکس بخواهی، حکومت را می گیری» (قُلِ اللَّهُمَّ مالِكَ الْمُلْكِ تُؤْتِي الْمُلْكَ مَنْ تَشاءُ وَ تَنْزِعُ الْمُلْكَ مِمَّنْ تَشاءُ).

هرکس را بخواهی، عزت می دهی، و هرکه را بخواهی خوار می کنی» (وَ تُعِزُّ مَنْ تَشَاءُ وَ تُذِلُّ مَنْ تَشَاءُ).

و در یک جمله، «تمام خوبیها به دست توست؛ تو به هر چیزی قادری (بِيَدِكَ الْخَيْرُ إِنَّكَ عَلَى كُلِّ شئ قَدِيرُ).

ص: 285

ناگفته پیداست که منظور از اراده و مشیت الهی در این آیه این نیست که بدون حساب و بی دلیل چیزی را به کسی می بخشد یا از او می گیرد، بلکه مشیت او از روی حکمت و مراعات نظام و مصلحت و حکمت جهان آفرینش و عالم انسانیت است. گاه حکومتها به خاطر شایستگی هاست و گاه حکومت ظالمان هماهنگ ناشایستگی انتهاست.

خلاصه اینکه خواست خداوند همان است که در عالم اسباب آفریده، تا چگونه ما از عالم اسباب استفاده کنیم.

آيه 27

* (آيه 27)-در این آیه برای تکمیل معنی فوق و نشان دادن حاکمیت خداوند بر تمام عالم هستی، می افزاید: «شب را در روز داخل میکنی، و روز را در شب؛ و زنده را از مرده بیرون می آوری، و مرده را از زنده؛ و به هر کس بخواهی، بدون حساب، روزی می بخشی» (تُولِجُ اللَّيْلَ فِي النَّهَارِ وَ تُولِجُ النَّهَارَ فِي اليل وَ تُخْرِجُ الْحَيَّ مِنَ الْمَيِّتِ وَ تُخْرِجُ الْمَيِّتَ مِنَ الْحَيِّ وَ تزرق مَنْ تَشاءُ بِغَيْرِ حِسابٍ).

هر یک از اینها نشانه بارزی از قدرت مطلقه اوست.

ولوج » در لغت به معنی دخول است. منظور از دخول شب در روز و روز در شب، همان تغییر محسوسی است که در شب و روز در طول سال مشاهده می کنیم. این تغییر بر اثر انحراف محور کره زمین نسبت به مدار آن به که کمی بیش از 23 درجه است . و تفاوت زاویه تابش خورشید می باشد. تدریجی بودن تغییر شب و روز، آثار سودمندی در زندگانی انسان و موجودات کره زمین دارد زیرا پرورش گیاهان و بسیاری از جانداران در پرتو نور و حرارت تدریجی خورشید صورت می گیرد. |

منظور از بیرون آوردن زنده از مرده، همان پیدایش حیات از موجودات بی جان است زیرا می دانیم آن روز که زمین آماده پذیرش حیات شد، موجودات زنده از مواد بی جان به وجود آمدند. از این گذشته، دائما در بدن ما و همه موجودات زنده عالم، مواد بی جان جزو سلولها شده، به موجودات زنده مبدل می گردند.

ص: 286

پیدایش مردگان از موجودات زنده نیز، دائما در مقابل چشم ما مجسم است.

آيه 28

* (آيه 28)-پیوند با بیگانگان ممنوع - در آیات گذشته سخن از این بود که عزت و ذلت و تمام خیرات به دست خداست، به همین مناسبت در این آیه مؤمنان را از دوستی با کافران نهی می کند. می فرماید: «افراد با ایمان نباید به جای مؤمنان، کافران را دوست و سرپرست خود انتخاب کنند» (لا يَتَّخِذِ المؤمون الْكافِرِينَ أَوْلِياءَ مِنْ دُونِ الْمُؤْمِنِينَ).

و هر کس چنین کند، هیچ رابطه ای با خدا ندارد» و پیوند او به کلی از خدا گسسته می شود (وَ مَنْ يَفْعَلْ ذلِكَ فَلَيْسَ مِنَ اللَّهِ فِي شئ ).

این آیه در واقع یک درس مهم سیاسی - اجتماعی به مسلمانان می دهد که هرگز بیگانگان را به عنوان دوست و حامی و یار و یاور نپذیرند.

سپس به عنوان یک استثنا از این قانون کلی می فرماید: «مگر اینکه از آنها بپرهیزید و به خاطر هدفهای مهم تری تقیه کنید(اِلَّا أَن تَتَّقُوا مِنهُم تُقَیةً).

همان تقیه ای که برای حفظ نیروها و جلوگیری از هدر رفتن قوا و امکانات و سرانجام پیروزی بر دشمن است.

مسأله تقیه در جای خود یک حکم قاطع عقلی و موافق فطرت انسانی است.

در پایان آیه به همه مسلمانان هشدار داده می فرماید: «خداوند شما را از نافرمانی) خود، برحذر می دارد؛ و بازگشت (شما) به سوی خداست» (وَ يُحَذِّرُكُمُ اللَّهُ نَفْسَهُ وَ إِلَى اللَّهِ الْمَصِيرُ).

دو جمله فوق بر مسأله تحریم دوستی با دشمنان خدا تأکید می کند. از یک سو می گوید از مجازات و خشم و غضب خداوند بپرهیزید. از سوی دیگر می فرماید: اگر مخالفت کنید، بازگشت شما به سوی اوست و نتیجه اعمال خود را خواهید گرفت.

آيه 29

* (آيه 29)-در آیه قبل دوستی و همکاری با کافران و دشمنان خدا مورد نهی واقع شده، در این آیه به کسانی که ممکن است از حکم تقیه سوءاستفاده کنند هشدار داده می فرماید: «بگو: اگر آنچه را در سینه های شماست، پنهان دارید یا

ص: 287

آشکار کنید، خداوند آن را می داند» (قُلْ إِنْ تُخْفُوا ما فِي صُدُورِ کم أَوْ تُبْدُوهُ يَعْلَمْهُ اللَّهُ).

نه تنها اسرار درون شما را می داند، بلکه از آنچه در آسمانها و زمین است، آگاه می باشد؛ و خداوند بر هر چیزی تواناست» (وَ يَعْلَمُ مَا فِي السَّمَوَاتِ وَ مَا فِي الْأَرْضِ وَ اللَّهُ عَلى كُلِّ شَيْ ءٍ قَدِيرُ).

آيه 30

* (آيه 30)-این آیه تکمیلی است بر آنچه در آیه قبل آمد و از حضور اعمال نیک و بد در قیامت پرده بر می دارد. می فرماید: به یاد آورید «روزی که هر کس، آنچه را از کار نیک انجام داده، حاضر می بیند؛ و آرزو می کند میان او، و آنچه از اعمال بد انجام داده، فاصله زمانی زیادی باشد» (يَوْمَ تَجِدُ كُلُّ نَفْسٍ ما عَمِلَتْ مِنْ خَيْرٍ مُحْضَراً وَ ما عَمِلَتْ مِنْ سُوءٍ تَوَدُّ لَوْ أَنَّ بَيْنَها وَ بَيْنَهُ أَمَّا بَعِيداً ).

در پایان آیه برای تأكید بیش تر می فرماید: «خداوند شما را از (نافرمانی) خودش، برحذر می دارد؛ و در عین حال، خدا نسبت به همه بندگان، مهربان است» (وَ يُحَذِّرُکُمُ اللَّهُ نَفْسَهُ وَ اللَّهُ رَءُوفُ بِالْعِبَادِ).

در واقع این جمله معجونی از بیم و امید است. از یک سو اعلام خطر می کند و هشدار می دهد، از سوی دیگر بندگان را به لطفش امیدوار می سازد؛ تا تعادلی میان خوف و رجا که عامل مهم تربیت انسان است برقرار شود.

آيه 31

* (آيه 31)-شأن نزول: جمعی در حضور پیامبر (ص) ادعای محبت پروردگار کردند در حالی که عمل به برنامه های الهی در آنها کمتر دیده می شد. این آیه و آیه بعد نازل شد و به آنها پاسخ گفت.

تفسير: محبت واقعی این آیه مفهوم دوستی واقعی را تبیین می کند. می فرماید: «بگو: اگر خدا را دوست می دارید، از من پیروی کنید؛ تا خدا (نیز) شما را دوست بدارد؛ و گناهانتان را ببخشد؛ و خدا آمرزنده مهربان است» (قُلْ إِنْ كُنْتُمْ تُحِبُّونَ اللَّهَ فَاتَّبِعُونِي يحببنم اللَّهُ وَ يَغْفِرْ لَكُمْ ذُنُوبَكُمْ وَ اللَّهُ غَفُورُ رَحِيمُ).

یعنی محبت یک علاقه قلبی ضعیف و خالی از هرگونه اثر نیست، بلکه باید

ص: 288

آثار آن در عمل انسان منعکس باشد.

این آیه نه تنها به مدعیان محبت پروردگار در عصر پیامبر (ص) پاسخ می گوید، بلکه یک اصل کلی در منطق اسلام برای همه اعصار و قرون است. آنها که شب و روز دم از عشق پروردگار یا عشق و محبت پیشوایان اسلام و مجاهدان راه خدا و صالحان و نیکان می زنند، اما در عمل کم ترین شباهتی به آنها ندارند، مدعیان دروغینی بیش نیستند.

آيه 32

* (آيه 32)-در این آیه بحث آیه قبل را ادامه داده می فرماید: «بگو: از خدا و فرستاده (او)، اطاعت کنید» (قُلْ أَطِيعُوا اللَّهَ وَ الرَّسُولَ).

بنابراین، چون شما مدعی محبت او هستید، باید با اطاعت از فرمان او و پیامبرش این محبت را عملا اثبات کنید.

سپس می افزاید: «و اگر سرپیچی کنید، خداوند کافران را دوست نمی دارد»(فَإِنْ تَوَلَّوْا فَإِنَّ اللَّهَ لا يُحِبُّ الْكافِرِينَ).

سرپیچی آنها نشان می دهد که محبت خدا را ندارند. بنابراین، خدا هم آنها را دوست ندارد زیرا محبت یک طرفه بی معنی است.

آيه 33

* (آيه 33)-این آیه سرآغازی است برای بیان سرگذشت مریم و اشاره ای به مقامات اجداد او و نمونه بارزی است از محبت واقعی به پروردگار و ظهور آثار این محبت در عمل که در آیات گذشته به آن اشاره شده بود. می فرماید: «خداوند، آدم و نوح و آل ابراهيم و آل عمران را بر جهانیان برتری داد» (إِنَّ اللَّهَ اصْطَفى ءادم وَ نُوحاً وءال إبرهیم وَ ال عِمْرانَ عَلَى الْعالَمِينَ).

إصطفی» از ماده «و» به معنی خالص شدن چیزی است و فؤة به معنی خالص هر چیزی است. بنابراين، إصطفاء به معنی برگزیدن قسمت خالص چیزی است. و ممکن است این گزینش، تکوینی باشد و یا تشریعی. به این معنی که خداوند آفرینش آنها را از آغاز آفرینش ممتازی قرار داد، هر چند با داشتن آفرینش ممتاز با اراده و اختیار خود راه حق را پیمودند، سپس به خاطر اطاعت فرمان خدا و کوشش

ص: 289

در راه هدایت انسانها، امتیازات جدیدی کسب کردند که با امتیاز ذاتی آنها آمیخته شد و به صورت انسانهایی برگزیده درآمدند.

آيه 34

* (آيه 34)-در این آیه می افزاید: «آنها فرزندان و دودمانی بودند که از نظر پاکی و تقوا و فضیلت،) بعضی از بعض دیگر گرفته شده بودند» (ذُرِّيَّةً بَعْضُها مِنْ بُغْضِ).

این برگزیدگان الهی، از نظر اسلام، پاکی، تقوا و مجاهده برای راهنمایی بشر، همانند یکدیگر بودند.

در پایان آیه می فرماید: «و خداوند، شنوا و داناست» و از کوششهای آنها در مسیر رسالت خود، آگاه می باشد (والله سميع عليم).

در آیات فوق، علاوه بر آدم، به تمام پیامبران اولوالعزم اشاره شده است. نام نوح صریحا آمده و آل ابراهیم، هم خود او، هم موسی و عیسی و پیامبر اسلام (ص) را شامل می شود.

آيه 35

* (آيه 35)-به دنبال اشاره به عظمت آل عمران که در آیات قبل آمده بود، در اینجا سخن از عمران و دخترش مریم به میان می آورد و چگونگی تولد و پرورش و بعضی از حوادث مهم زندگی این بانوی بزرگ را بیان می کند.

از بعضی روایات استفاده می شود که خداوند به عمران وحی فرستاده بود که پسری به او خواهد داد که به عنوان پیامبر به سوی بنی اسرائیل فرستاده می شود. او این جریان را با همسر خود «ته» در میان گذاشت. به همین خاطر هنگامی که او باردار شد، تصور کرد فرزند مزبور همان است که در رحم دارد، بی خبر از اینکه کسی که در رحم اوست ما در آن فرزند (مریم) می باشد. به همین دلیل، نذر کرد که پسر را خدمتگزار خانه خدا، بیت المقدس نماید، اما هنگام تولد مشاهده کرد که دختر است.

آیه می فرماید: به یاد آورید و هنگامی را که همسر عمران گفت: خداوندا! آنچه را در رحم دارم، برای تو نذر کردم، که محرر (و آزاد، برای خدمت خانه تو باشد. از

ص: 290

من بپذیر ، که تو شنوا و دانایی» (إِذْ قالَتِ امْرَأَتُ عِمْرانَ رَبِّ إِنِّي نَذَرْتُ لَكَ ما فِي بَطْنِي مُحَرَّراً فَتَقَبَّلْ مِنِّي إِنَّكَ أَنْتَ السَّمِيعُ الْعَلِيمُ).

آيه 36

* (آيه 36)-سپس می افزاید: «ولی هنگامی که او را به دنیا آورد، (و او را دختر یافت، گفت: خداوندا! من او را دختر آوردم» (فَلَمَّا وَضَعَتْها قالَتْ رَبِّ إِنِّي وَضَعْتُها انثی)

ولی خدا از آنچه او به دنیا آورده بود آگاه تر بود» (وَ اللَّهُ أَعْلَمُ بِمَا وَضَعَتْ). سپس افزود: «و پسر، همانند دختر نیست» دختر نمی تواند وظیفه خدمتگزاری معبد را همانند پسر انجام دهد ( وَ لَيسَ الذَّكَرُ كَالأُنثَی).

دختر پس از بلوغ، عادت ماهانه دارد و نمی تواند در مسجد بماند. به علاوه نیروی جسمی دختر با پسر یکسان نیست و نیز مسائل مربوط به حجاب و بارداری ووضع حمل، ادامه این خدمت را برای دختر مشکل می سازد. از این رو همیشه پسران را نذر می کردند.

سپس افزود: «من او را مریم نام گذاردم؛ و او و فرزندانش را از وسوسه های) شیطان رانده شده، در پناه تو قرار می دهم» (وَ إِنِّي سمیتها مَرْيَمَ وَ إِنِّى أُعِيذُها بِكَ وَ ذریتها مِنَ الشَّيْطَانِ الرَّجِيمِ).

مریم» در لغت به معنی زن عبادتکار و خدمتگزار است. از آنجا که این نامگذاری به وسیله مادرش انجام شد، نهایت عشق و علاقه این مادر با ایمان را برای وقف فرزندش در مسیر بندگی و عبادت خدا نشان می دهد.

آيه 37

* (آيه 37)-این آیه ادامه بحث آیه قبل درباره سرگذشت مریم است. می فرماید: «خداوند، او [= مريم را به طرز نیکویی پذیرفت؛ و به طرز شایسته ای، نهال وجود) او را رویانید» و پرورش داد (فَتَقَبَّلَها رَبُّها بِقَبُولٍ حَسَنٍ وَ أَنْبَتَها نَباتاً حَسَناً).

تعبیر به «أنبتها» از ماده «انبات»، به معنی رویانیدن در مورد پرورش مريم، اشاره به جنبه های تکامل معنوی، روحانی و اخلاقی مریم است.

جمله اخیر اشاره به این نکته لطيف دارد که کار خداوند، انبات (رویانیدن)

ص: 291

است. یعنی همان گونه که در درون بذر گلها و گیاهان استعدادهایی نهفته است، در درون وجود آدمی واعماق روح و فطرت او نیز همه گونه استعدادهای عالی نهفته شده که اگر انسان خود را تحت تربیت مربیان الهی که باغبانان باغستان جهان انسانیت اند قرار دهد، به سرعت پرورش می یابد و آن استعدادهای خداداد آشکار می شود.

سپس می افزاید: «و (خداوند،) کفالت او را به زکریا سپرد» (و كَفَّلَهَا زَکَرِیَّا).

هر چه بر سن مریم افزوده می شد، آثار عظمت و جلال در وی نمایان تر می گشت و به جایی رسید که قرآن در ادامه این آیه درباره او می گوید: «هر زمان زکریا وارد محراب او می شد، غذای مخصوصی در آنجا می دید» (كُلَّما دَخَلَ عَلَيْها زَكَرِيَّا الْمِحْرابَ وَجَدَ عِنْدَها رِزْقاً ).

محراب» محل ویژه ای است که در معبد برای امام آن معبد یا افراد خاصی در نظر گرفته می شود.

زکریا از روی تعجب، روزی «از او پرسید: ای مریم! این را از کجا آورده ای؟ » (قالَ يا مَرْيَمُ أَنَّى لَكِ هَذَا).

گفت: این از سوی خداست. خداوند به هر کس بخواهد، بی حساب روزی می دهد» (قالَتْ هُوَ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ يَرْزُقُ مَنْ يَشاءُ بِغَيْرِ حِسابٍ).

از روایات متعددی استفاده می شود که آن غذا یک نوع میوه بهشتی بوده که در غیر فصل، در کنار محراب مریم، به فرمان پروردگار، حاضر می شده است. و این موضوع جای تعجب نیست که خدا از بنده پرهیزگارش این چنین پذیرایی کند.

آيه 38

* (آيه 38)-از این به بعد گوشه ای از زندگی پیامبر الهی، زکریا را در ارتباط با داستان مریم بیان می کند.

همسر زکریا و مادر مریم خواهر یکدیگر بودند و اتفاقا هر دو در آغاز، نازا بودند. با اینکه سالیان درازی از عمر زکریا و همسرش گذشته و از نظر معیارهای طبیعی بسیار بعید به نظر می رسید که صاحب فرزندی شود، با ایمان به قدرت

ص: 292

پروردگار و مشاهده وجود میوه های تازه در غیر فصل، قلب او لبريز از امید گشت که شاید در فصل پیری، میوه فرزند بر شاخسار وجودش آشکار شود. به همین دلیل، هنگامی که مشغول نیایش بود، از خداوند تقاضای فرزند کرد. آیه می گوید: «در آنجا بود که زکریا، (با مشاهده آن همه شایستگی در مریم، پروردگار خویش را خواند و عرض کرد: خداوندا! از طرف خود، فرزند پاکیزهای (نیز) به من عطا فرما، که تو دعا را می شنوی» (هُنالِكَ دَعا زكریا رَبَّهُ قالَ رَبِّ هَبْ لِي مِنْ لَدُنْكَ ذریة طَيِّبَةً إِنَّكَ سَمِيعُ الدُّعاءِ).

آيه 39

* (آيه 39)-رو هنگامی که او در محراب ایستاده، مشغول نیایش بود، فرشتگان او را صدا زدند که: خدا تو را به یحیی بشارت می دهد؛ (کسی) که کلمه خدا [= مسیح را تصدیق می کند؛ و رهبر خواهد بود؛ و از هوسهای سرکش برکنار، و پیامبری از صالحان است» (فَنادَتْهُ الْمَلائِكَةُ وَ هُوَ قَائِمُ يُصَلِّي فِي الْمِحْرابِ أَنَّ اللَّهَ يُبَشِّرُكَ بِيَحْيى مُصَدِّقاً بِكَلِمَةٍ مِنَ اللَّهِ وَ سَيِّداً وَ حَصُوراً وَ نبیا مِنَ الصَّالِحِينَ). نه تنها خداوند اجابت دعای او را به وسیله فرشتگان خبر داد، بلکه پنج وصف از اوصاف این فرزند پاکیزه را بیان داشت.

آيه 40

* (آيه 40)-زکریا از شنیدن این بشارت، غرق شادی و سرور شد و در عین حال نتوانست شگفتی خود را از چنین موضوعی پنهان کند. «او عرض کرد: پروردگارا! چگونه ممکن است فرزندی برای من باشد، در حالی که پیری به سراغ من آمده ، و همسرم نازاست» (قالَ رَبِّ انی يَكُونُ لِي غُلامُ وَ قَدْ بَلَغَنِيَ الْكَبِيرِ وَ امْرَأَتِي عَاقِرُ ). او در پاسخ «فرمود: بدین گونه خداوند هر کاری را بخواهد انجام می دهد» (قالَ كَذلِكَ اللَّهُ يَفْعَلُ ما يَشَاءُ ).

ن پاسخ کوتاه که تکیه بر نفوذ اراده و مشیت الهی داشت، زکریا قانع شد. ان

آيه 41

* (آيه 41)-در اینجا زکر یا تقاضای نشانه ای بر این بشارت می کند، تا قلبش مالامال از اطمینان شود. عرض کرد: پروردگارا ! نشانه ای برای من قرار ده» (قالَ رَبِّ اجْعَلْ لِي ءَايَةً).

ص: 293

خداوند «گفت: نشانه تو آن است که سه روز، جز با اشاره و رمز، با مردم سخن نخواهی گفت» و زبان تو، بدون هیچ علت ظاهری، برای گفت وگو با مردم از کار می افتد (قَالَ ايتك أَلاَّ تُكَلِّمَ النَّاسَ ثَلَّثْتَ أَيَّامٍ إِلاَّ رَمْزاً).

و پروردگار خود را (به شکرانه این نعمت بزرگ، بسیار یاد کن؛ و به هنگام صبح و شام، او را تسبیح بگو» (وَ اذْكُرْ رَبَّكَ كَثِيراً وَ سَبِّحْ بالعشی والإبکار).

واژه «عشی» به ساعات آخر روز و «ابکار» به ساعات آغاز روز گفته می شود.

خداوند درخواست زکریا را پذیرفت و سه شبانه روز زبان او، بدون هیچ عامل طبیعی، از سخن گفتن با مردم باز ماند، در حالی که به ذکر خدا مترتم بود.

این وضع عجیب نشانه ای از قدرت پروردگار بر همه چیز بود. خدایی که می تواند زبان بسته را به هنگام ذکرش بگشاید، قادر است از رحم عقیم، فرزندی با ایمان که مظهر یاد پروردگار باشد به وجود آورد.

آيه 42

* (آيه 42)-قرآن بار دیگر به داستان مریم باز می گردد و از دوران شکوفایی او سخن می گوید و مقامات والای او را بر می شمرد. نخست از گفت و گوی فرشتگان با مریم بحث می کند. می فرماید: «و (به یاد آورید) هنگامی را که فرشتگان گفتند: ای مریم! خدا تو را برگزیده و پاک ساخته؛ و بر تمام زنان جهان، برتری داده است» (وَ إِذْ قالَتِ الْمَلائِكَةُ يا مَرْيَمُ إِنَّ اللَّهَ أَصْطَفِيكَ وَ طَهَّرَكِ واصطفيك عَلى نِساءِ الْعالَمِينَ).

و این برگزیدگی و برتری مریم بر تمام زنان جهان، به خاطر تقوا و ایمان و عبادت او بود. آری او برگزیده شده تا پیامبری همچون عیسای مسیح به دنیا آورد.

این آیه گواه بر این است که مریم بزرگ ترین شخصیت زن در جهان خود بوده

است.

آيه 43

* (آيه 43)-در این آیه سخن از خطاب دیگری از فرشتگان به مریم است.

1. منظور از پاکی مریم، پاکی از عادت ماهیانه است که به او اجازه می داد همواره خد مت بیت المقدس کند و با پاکی از هرگونه آلودگی اخلاقی و معنوی و گناه.

ص: 294

می گویند: «ای مریم! (به شکرانه این نعمت برای پروردگار خود، خضوع کن و سجده به جا آور؛ و با رکوع کنندگان، رکوع کن» (یَا مَریَم اقْنُتِي لِرَبِّكِ واسجدی وَارِ کعی مَعَ الرَّاكِعِينَ).

آيه 44

* (آيه 44)-این آیه خطاب به پیامبر اکرم (ص) می کند می گوید: «این، (بیان سرگذشت مریم و زکریا) از خبرهای غیبی است که به تو وحی می کنیم» (ذلِكَ مِنْ أَنْباءِ الْغَيْبِ وَ نوحیه إِلَيْكَ).

زیرا این داستانها به این صورت (صحیح و خالی از هرگونه خرافه، در هیچ یک از کتب پیشین - که تحریف یافته است به وجود ندارد و سند آن، وحی آسمانی، قرآن است.

سپس به گوشه دیگری از داستان مریم اشاره می کند می گوید: «و تو در آن هنگام که قلمهای خود را برای قرعه کشی) به آب می افکندند، تا کدام یک کفالت و سرپرستی مریم را عهده دار شود، و (نیز) به هنگامی که دانشمندان بنی اسرائیل، برای کسب افتخار سرپرستی او، با هم کشمکش داشتند، حضور نداشتی»؛ و همه اینها ، از راه وحی به تو گفته شد (وَ ما كُنْتَ لَدَيْهِمْ إِذْ يُلْقُونَ أَقْلامَهُمْ أَيُّهُمْ يَكْفُلُ مَرْيَمَ وَ ما كُنْتَ لَدَيْهِمْ إِذْ يَخْتَصِمُونَ).

از این آیه و آیاتی که در سوره صاقات درباره یونس آمده، استفاده می شود که برای حل مشکل یا مشاجره و نزاع و هنگامی که کار به بن بست کامل می رسد و هیچ راهی برای پایان دادن به نزاع یافت نمی شود، می توان از قرعه استمداد جست.

آيه 45

* (آيه 45)-از این آیه به بعد به بخش دیگری از زندگی مریم یعنی جریان تولد فرزندش حضرت مسیح می پردازد. می فرماید: به یاد آورید « هنگامی را که فرشتگان گفتند: ای مریم! خداوند تو را به کلمه ای = وجود باعظمتی از طرف خودش بشارت می دهد که نامش مسیح، عیسی پسر مریم است» (إِذْ قالَتِ الْمَلائِكَةُ يا مَرْيَمُ إِنَّ اللَّهَ يُبَشِّرُكِ بِكَلِمَتِهِ مِنْهُ اسْمُهُ الْمَسِيحُ عِيسَى ابْنُ مَرْيَمَ).

در حالی که در این جهان و جهان دیگر، صاحب شخصیت خواهد بود؛ و از مقربان (الهی) است» (وَجِيهاً فِي الدُّنْيَا والأخرة وَ مِنَ الْمُقَرَّبِينَ ).

ص: 295

آيه 46

* (آيه 46)-در این آیه به یکی از فضایل و معجزات حضرت مسیح (ع) اشاره می کند می گوید: «و با مردم، درگاهواره و در حالت کهولت (و میانسال شدن) سخن خواهد گفت؛ و از شایستگان است» (وَ يُكَلِّمُ النَّاسَ فِي الْمَهْدِ وَ کهلا وَ مِنَ الصَّالِحِينَ).

جمله «في المهير و گهلا»، ممکن است اشاره به این باشد که او در گاهواره همان گونه سخن می گفت که در موقع رسیدن به کمال عمر سخنانی سنجیده و پر محتوا و حساب شده، نه سخنانی کودکانه.

آيه 47

* (آيه 47)-در این آیه نیز داستان مریم ادامه می یابد. او هنگامی که بشارت تولد عیسی (ع) را شنید، گفت: پروردگارا! چگونه ممکن است فرزندی برای من باشد در حالی که انسانی با من تماس نگرفته است و هرگز همسری نداشتهام (قالَتْ رَبِّ أنی يَكُونُ لِي وَلَدُ وَ لَمْ يَمْسَسْنِي بَشَرُ).

خداوند به این شگفتی مریم پایان داد «فرمود: خداوند، این گونه هر چه را بخواهد می آفریند» (قالَ كَذلِكِ اللَّهُ يَخْلُقُ ما يَشاءُ).

سپس برای تکمیل این سخن می فرماید: «هنگامی که چیزی را مقرر دارد و فرمان هستی آن را صادر کند)، فقط به آن می گوید: موجود باش! آن نیز فورا موجود می شود» ( ِذَا قَضَى أَمْراً فَإِنَّمَا يَقُولُ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ).

آيه 48

* (آيه 48)-به دنبال صفات چهارگانه ای که در آیات قبل برای حضرت مسیح بیان شده بود (صاحب شخصیت بودن در دنیا و آخرت، از مقربان بودن، سخن گفتن در گاهواره و از شایستگان بودن)، به دو وصف دیگر آن پیامبر بزرگ اشاره می کند. می فرماید: «و (خداوند) به او، کتاب و دانش و تورات و انجیل، می آموزد» (وَ يُعَلِّمُهُ الْكِتابَ وَ الْحِكْمَةَ وَ التَّوْرِيَةِ وَ الْإِنْجِيلَ).

نخست به تعلیم کتاب و حکمت و دانش به طورکلی اشاره می کنند و بعد دو مصداق روشن آن یعنی تورات و انجیل را بیان می نماید.

آيه 49

* (آيه 49)-به دنبال آیه قبل که سخن از علم و دانش و کتاب آسمانی حضرت

ص: 296

مسیح بود، در این آیه به معجزات متعدد او اشاره کرده می فرماید: «و (او را به عنوان) رسول و فرستاده به سوی بنی اسرائیل» قرار داده(وَ رَسُولاً إِلى بَنِي إِسْرائِيلَ).

سپس می افزاید: او مأمور بود به آنها بگوید: «من نشانه ای از طرف پروردگار شما، برایتان آورده ام» (أَنِّي قَدْ جِئْتُكُمْ بئایة مِنْ رَبِّكُمْ).

نه یک نشانه بلکه نشانه های متعدد.

من از گل، چیزی به شکل پرنده می سازم؛ سپس در آن می دمم و به فرمان خدا، پرنده ای می گردد، (أَنِّي أَخْلُقُ لَكُمْ مِنَ الطِّينِ كَهَيْئَةِ الطَّيْرِ فَأَنْفُخُ فِيهِ فَيَكُونُ طَيْراً بِإِذْنِ اللَّهِ).

سپس به بیان دومین معجزه یعنی درمان بیماریهای صعب العلاج يا غیرقابل علاج از طریق عادی پرداخته می گوید: «و به اذن خدا، کور مادر زاد و مبتلایان به برص - پیسی را بهبودی می بخشم(وَ اُبرِیُٔ الأَکمَهَ وَ الأَبرَصَ).

بدون شک، این موضوعات - به خصوص برای پزشکان و دانشمندان آن زمان - معجزات غیر قابل انکاری بوده است.

در سومین مرحله به معجزه دیگری اشاره می کند می گوید: «و مردگان را به اذن خدا زنده می کنم» (وَ أَخِي الْمُؤْتَى بِإِذْنِ اللَّهِ).

چیزی که در هر عصر و زمانی جزء معجزات و کارهای خارق العاده است.

و در مرحله چهارم، موضوع خبر دادن از اسرار نهانی مردم را مطرح می کند زیرا هرکس معمولا در زندگی فردی و شخصی خود اسراری دارد که دیگران از آن آگاه نیستند. مسیح می گوید: «و از آنچه می خورید، و در خانه های خود ذخیره می کنید، به شما خبر می دهم» (وَ أَنَّكُمْ بِما تَأْكُلُونَ وَ ما تَدَّخِرُونَ فِي بُيُوتِكُمْ).

و در پایان آیه به تمام این چهار معجزه اشاره کرده می گوید: «مسلما در اینها، نشانه ای برای شماست، اگر ایمان داشته باشید و در جست و جوی حقیقت باشید(إِنَّ فِي ذلِكَ لَآيَةً لَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنِينَ).

از مفاد آیه فوق و آیات مشابه آن استفاده می شود که فرستادگان و اولیای

ص: 297

خدا - به اذن او می توانند، به هنگام لزوم، در جهان تکوین و آفرینش تصرف کنند و، بر خلاف عادت و جریان طبیعی، حوادثی به وجود آورند. و این چیزی است بالاتر از ولایت تشریعی یعنی سر پرستی مردم که نام آن «ولایت تکوینی» است.

آيه 50

* (آيه 50)-این آیه نیز ادامه سخنان حضرت مسیح است و در واقع بخشی از اهداف بعثت خود را شرح می دهد. می گوید: «و آنچه را پیش از من از تورات بوده، تصدیق می کنم» (وَ مُصَدِّقاً لِما بَيْنَ يَدَىْ مِنِ التَّوْرِيَةِ).

و ( آمده ام تا پاره ای از چیزهایی را که بر اثر ظلم و گناه ،) بر شما حرام شده، (مانند گوشت بعضی از چهارپایان و ماهیها ،) حلال کنم» (وَ لِأُحِلَّ لَكُمْ بَعْضَ الَّذِي حُرِّمَ عَلَيْكُمْ).

سپس می افزاید: «و نشانه ای از طرف پروردگار شما، برایتان آورده ام(وَ جئتکم بئاية مِنْ رَبِّكُمْ).

و در پایان آیه چنین نتیجه گیری می کند: « پس از خدا بترسید، و مرا اطاعت کنید» (اتَّقُوا اللَّهَ وَ أَطِيعُونِ).

آيه 51

* (آيه 51)-در این آیه از زبان حضرت مسیح، برای رفع هرگونه ابهام و اشتباه و برای اینکه تولد استثنایی وی را دستاویزی برای الوهیت او قرار ندهند، چنین می گوید: «خداوند، پروردگار من و پروردگار شماست؛ او را بپرستید (نه من، و نه چیز دیگر را). این است راه راست» راه توحید و یکتا پرستی نه راه شرک و دوگانه و چندگانه پرستی (إِنَّ اللَّهَ رَبِّي وَ رَبُّكُمْ فاعبدو هذا صِراطُ مُسْتَقِيمٍ).

در آیات دیگر قرآن نیز می خوانیم که حضرت مسیح روی مسأله بندگی خود در پیشگاه خدا، تكیه می فرمود و برخلاف آنچه در انجیل های تحریف یافته کنونی از زبان مسیح نقل شده که او غالبأ کلمه پدر را درباره خدا به کار می برد، قرآن مجید کلمه «رب» (پروردگار) و مانند آن را از او نقل می کنند که دلیلی است بر نهایت توجه او نسبت به مبارزه با شرک و یا دعوى الوهیت حضرت مسیح. از این رو، تا زمانی که حضرت مسیح (ع) در میان مردم بود، هیچ د نکرد او را یکی از خدایان

ص: 298

معرفی کند. حتی آثار تعليمات مسیح (ع) در زمینه توحید، به منحرفان اجازه نداد که تا دو قرن بعد از او نیز، عقاید شرک آلود خود را ظاهر سازند. به اعتراف محققان مسیحی، مسأله تثليث و اعتقاد به خدایان سه گانه از قرن سوم میلادی پیدا شد.

آيه 52

* (آيه 52)-مطابق پیشگویی و بشارت موسی (ع)، جمعیت یهود قبل از آمدن عیسی (ع) منتظر ظهور او بودند، اما هنگامی که ظاهر گشت و منافع نامشروع جمعی از منحرفان بنی اسرائیل به خطر افتاد، تنها گروه محدودی گرد مسیح (ع) را گرفتند. آیه می گوید: «هنگامی که عیسی از آنان احساس کفر (و مخالفت کرد، گفت: کیست که یاور من به سوی خدا برای تبلیغ آیین او) گردد؟» (فَلَمَّا أَحَسَّ عِيسى مِنْهُمُ الْكُفْرَ قالَ مَنْ أَنْصارِي إِلَى اللَّهِ).(1).

در اینجا تنها گروه اندکی به این دعوت پاسخ مثبت دادند. قرآن از این افراد پاک به عنوان «حواریون» نام برده است.

آیه می فرماید: «حواريان = شاگردان مخصوص او گفتند: ما یاوران خداییم؛ به خدا ایمان آوردیم؛ و تو (نیز) گواه باش که ما اسلام آورده ایم» (قَالَ الحواریون نَحْنُ أَنْصارُ اللَّهِ ءامنا بِاللَّهِ وَ اشْهَدْ بِأَنَّا مُسْلِمُونَ).

تعبیر به «اسلام» در آیه فوق، دلیلی بر این است که اسلام آیین تمام انبیا بوده است. ان

آيه 53

* (آيه 53)-در این آیه جمله هایی نقل شده که بیانگر نهایت توحید و اخلاص حواریان است. آنها ایمان خویش را به پیشگاه خداوند چنین عرضه داشتند و گفتند: «پروردگارا ! به آنچه نازل کرده ای، ایمان آوردیم و از فرستاده (تو) پیروی نمودیم؛ ما را در زمرۂ گواهان بنویس» (رَبَّنا ءامنا بِمَا أَنْزَلْتَ وَ اتَّبَعْنَا الرَّسُولَ فَاكْتُبْنَا مَعَ الشَّاهِدِينَ).

درباره علت نام گذاری شاگردان مسیح به این نام، در حدیثی امام علی بن موسی الرضا(ع) فرمود: «جمعی از مردم چنین تصور می کنند که آنها شغل

ص: 299


1- 1 .تعبیر به احساسا با اینکه کفر یک امر باطنی است، شاید به خاطر این باشد که آن قدر در ابراز کفر خود پافشاری کردند که گویی به صورت یک امر حتی در آمد.

لباس شویی داشته اند، ولی در نزد ما علت آن این بوده که آنها هم خود را از آلودگی به گناه پاک کرده بودند و هم برای پاک کردن دیگران کو شش داشتند.»

آيه 54

* (آيه 54)-پس از شرح ایمان حواریان، در این آیه به نقشه های شیطانی يهود اشاره کرده می گوید: «و (یهود و دشمنان مسیح، برای نابودی او و آیینش،) نقشه کشیدند؛ و خداوند برای حفظ او و آیینش، چاره جویی کرد؛ و خداوند، بهترین چاره جویان است» (وَ مَكَرُوا وَ مَكَرَ اللَّهُ وَ اللَّهُ خَيْرُ الْماكِرِينَ).

بدیهی است نقشه های خدا بر نقشه های همه پیشی می گیرد چراکه معلوماتی اندک و قدرتی محدود دارند و علم و قدرت خداوند بی پایان است.

منظور از آیه مورد بحث و آیات متعدد دیگری که «مکر» را به خدا نسبت می دهد این است که دشمنان مسیح با طرحهای شیطانی خود می خواستند جلو این دعوت الهی را بگیرند، اما خداوند برای حفظ جان پیامبر خود و پیشرفت آیینش تدبیر کرد و نقشه های آنها نقش بر آب شد و همچنین در موارد دیگر. ان

آيه 55

* (آيه 55)-این آیه همچنان ادامه آیات مربوط به زندگی حضرت مسیح است. معروف در میان مفسران اسلام - به استناد آیه 157 سوره نساء ۔ این است که مسیح هرگز کشته نشد و خداوند او را به آسمان برد. آیه مورد بحث ناظر به همین معنی است. می فرماید: به یاد آورید هنگامی را که خدا به عیسی فرمود: من تو را بر می گیرم و به سوی خود، بالا می برم» (إِذْ قالَ اللَّهُ يا عِيسى إِنِّي مُتَوَفِّيكَ وَ رافِعُكَ إِلَى).

و تو را از کسانی که کافر شدند، پاک می سازم(وَ مفطَهِّرُکَ مِنَ الَّذِینَ کَفَرُوا).

منظور از این پاکیزگی یا نجات او از چنگال افراد پلید و بی ایمان است و یا از تهمتهای ناروا و توطئه های ناجوانمردانه که در سایه پیروزی آیین او حاصل شد.

سپس می افزاید: «و کسانی را که از تو پیروی کردند، تا روز رستاخیز، برتر از کسانی که کافر شدند، قرار می دهم» (وَ جاعِلُ الَّذِينَ اتَّبَعُوكَ فَوْقَ الَّذِينَ كَفَرُوا إِلى يَوْمِ الْقِيمَةِ).

ص: 300

این آیه یکی از آیات اعجاز آمیز و از پیشگویی ها و اخبار غیبی قرآن است که می گوید پیروان مسیح همواره بر یهود که مخالف مسیح بودند برتری خواهند داشت.

و در پایان آیه می فرماید: «سپس بازگشت شما به سوی من است و من در میان شما، در آنچه اختلاف داشتید، داوری می کنم، (ثُمَّ إِلَى مرجعکم فأحکم بینکم فِيمَا کنتم فِيهِ تَخْتَلِفُونَ).

یعنی آنچه از پیروزیها گفته شد مربوط به این جهان است، محاكمه نهایی و گرفتن نتیجه اعمال چیزی است که در آخرت خواهد آمد.

آيه 56

* (آيه 56)-این آیه و آیه بعد خطاب به حضرت مسیح (ع) است. می فرماید: بعد از آنکه مردم به سوی خدا بازگشتند و او در میان آنان داوری کرد، صفوف از هم جدا می شود. اما آنها که کافر شدند، (و پس از شناختن حق، آن را انکار کردند، در دنیا و آخرت، آنان را مجازات دردناکی خواهم کرد؛ و برای آنها، یاورانی نیست (فَأَمَّا الَّذِينَ كَفَرُوا فَأُعَذِّبُهُمْ عَذاباً شَدِيداً فِي الدُّنْيا والأخرة وَ ما لَهُمْ مِنْ ناصِرِينَ).

آيه 57

* (آيه 57)-سپس به گروه دوم اشاره کرده می فرماید: «اما آنها که ایمان آوردند، و اعمال صالح انجام دادند، خداوند پاداش آنان را به طور کامل خواهد داد» (وَ أَمَّا الَّذِينَ ءامنوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ فَيُوَفِّيهِمْ أُجُورَهُمْ).

و خداوند، هرگز ستمکاران را دوست نمی دارد» (وَاللَّهُ لَا يُحِبُ الظَّالِمِينَ).

مسلم است، خدایی که ستمکاران را دوست ندارد، در حق بندگان ستم نخواهد کرد و اجر آنها را به طور کامل خواهد داد.

آيه 58

* (آيه 58)-پس از شرح داستان مسیح، در این آیه روی سخن را به پیامبر اسلام (ص) کرده می گوید: «اینها را که بر تو می خوانیم، از نشانه ها(ی حقانیت تو) است، و یادآوری حکیمانه است که به صورت آیات قرآن بر تو نازل گردیده و خالی از هرگونه باطل و خرافه است (ذلِكَ تَتْلُوهُ عَلَيْكَ مِنْ الأيات وَ الذِّكْرِ الْحَكِيمِ).

این در حالی است که دیگران سرگذشت این پیامبر بزرگ را به افسانه های دروغین و خرافات و بدعتها آلوده اند

ص: 301

آيه 59

* (آيه 59)-شأن نزول: همان طور که در آغاز سوره بیان شد، مقدار زیادی از آیات این سوره در پاسخ مسیحیان نجران نازل شده است. آنها در یک هیأت شصت نفری برای گفت وگو با پیامبر (ص) به مدینه وارد شده بودند. از جمله مسائلی که در این گفت وگو مطرح شد این بود که آنها از پیامبر اسلام (ص) پرسیدند: ما را به چه چیز دعوت می کنی؟ پیامبر (ص) فرمود: «به سوی خداوند یگانه و اینکه مسیح بنده ای از بندگان اوست و حالات بشری داشت. آنها این سخن را نپذیرفتند و به ولادت عیسی بدون پدر اشاره کرده و آن را دلیل بر الوهیت او خواندند. آیه نازل شد و به آنها پاسخ داد و، چون حاضر به قبول پاسخ نشدند، آنها را دعوت به مباهله کرد.

تفسير: آیه ناظر به کسانی است که ولادت مسیح را بدون پدر، دلیل بر فرزندی او نسبت به خدا و یا الوهیتش می گرفتند. آیه می گوید: «مثل عیسی در نزد خدا، همچون آدم است که او را از خاک آفرید، و سپس به او فرمود: موجود باش! او هم فورا موجود شد» (إِنَّ مَثَلَ عيسی عندالله كَمَثَلِ ءادم خَلَقَهُ مِنْ تُرابٍ ثُمَّ قالَ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ).

بنابراین اگر مسیح بدون پدر به دنیا آمد، جای تعجب نیست و دلیل بر فرزندی خدا یا عین خدا بودن نمی باشد زیرا موضوع آدم از این هم شگفت انگیزتر بود، او بدون پدر و مادر به دنیا آمد. سپس به غافلان می فهماند که هر کاری در برابر ارادۂ حق، سهل و آسان است، تنها کافی است بفرماید موجود باش! آن هم موجود می شود.

آيه 60

* (آيه 60)-در این آیه برای تأكید آنچه در آیات قبل آمد می فرماید: «اینها حقیقتی است از جانب پروردگار تو؛ بنابراین، از تردیدکنندگان مباش» (الْحَقُّ مِنْ ربک فَلا تَكُنْ مِنَ المَمتَرِینَ).

آيه 61

* (آيه 61)-شأن نزول: این آیه و دو آیه قبل از آن درباره هیأت نجرانی نازل شده است. آنها خدمت پیامبر (ص) رسیدند و عرض کردند: آیا هرگز دیده ای فرزندی بدون پدر متولد شود؟ در این هنگام آیه «إن مثل عیسی عندالله... نازل شد.

ص: 302

و هنگامی که پیامبر (ص) آنها را به مباهله(1).

دعوت کرد، آنها تا فردای آن روز از حضرتش مهلت خواستند. روز بعد پیامبر (ص) آمد در حالی که دست علی بن أبی طالب را گرفته بود و حسن و حسین (ع) در پیش روی او راه می رفتند و فاطمه (س) پشت سرش بود.

در روایتی آمده است، اسقف مسیحیان به آنها گفت: من صورتهایی را می بینم که اگر از خداوند تقاضاکنند کوه ها را از جا برکند چنین خواهد کرد، هرگز با آنها مباهله نکنید که هلاک خواهید شد و یک نصرانی تا روز قیامت بر صفحه زمین نخواهد ماند.

تفسير: مباهله با مسیحیان نجران - به دنبال آیات قبل و استدلالی که در آنها بر نفی الوهیت مسیح (ع) شده بود، این آیه به پیامبر (ص) دستور می دهد: «هرگاه بعد از علم و دانشی که درباره مسيح) به تو رسیده، (باز) کسانی با تو به محاجه و ستیز برخیزند، به آنها بگو: بیایید ما فرزندان خود را دعوت کنیم، شما هم فرزندان خود را؛ ما زنان خویش را دعوت نماییم، شما هم زنان خود را؛ ما از نفوس خود دعوت کنیم، شما هم از نفوس خود؛ آنگاه مباهله کنیم؛ و لعنت خدا را بر دروغگویان قرار دهیم» (فَمَنْ حَاجَّكَ فِيهِ مِنْ بَعْدِ ما جاءک مِنَ الْعِلْمِ فَقُلْ تَعالَوْا نَدْعُ أَبْناءَنا وَ أَبْناءَكُمْ وَ نِساءَنا وَ نِسَاءً كَمٍّ وَ أَنْفُسَنا وَ أَنْفُسَكُمْ ثُمَّ نَبْتَهِلْ فَنَجْعَلْ لَعْنَتَ اللَّهِ عَلَى الكَاذِبیِنَ).

آيه 62

* (آيه 62)-پس از شرح زندگی مسیح، در این آیه به عنوان تأکید می فرماید: « این همان سرگذشت واقعی (مسیح) است» و ادعاهایی همچون الوهیت او، یا فرزند خدا بودنش، بی اساس است (إِنَ هَذَا لَهُوَ القَصَصُ الحَقُّ).

نه مدعیان خدایی او سخن حقی می گفتند و نه آنها که - العياذ بالله - فرزند نامشروعش می خوانند. حق آن است که تو آوردی و تو گفتی. او بنده خدا و پیامبر بود که با یک معجزه الهی از مادری پاک، بدون پدر تولد یافت.

ص: 303


1- 1 .به معنی نفرین کردن دو نفر به یکدیگر است بدین ترتیب که افرادی که با هم گفت وگو درباره یک مسأله مهم مذهبی دارند، در یک جا جمع شوند و به درگاه خدا تضع کنند و از او بخواهند که دروغگو را رسوا سازد و مجازات کند.

باز برای تأكید بیش تر می افزاید: «و هیچ معبودی، جز خداوند یگانه نیست»(وَ ما مِنْ إِلهٍ إِلاَّ اللَّهُ).

و خداوند توانا و حکیم است» و تولد فرزندی بدون پدر در برابر قدرتش مسأله مهمی نیست (وَ إِنَّ اللَّهَ لَهُوَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ).

آری چنین کسی سزاوار پرستش است نه غیر او.

آيه 63

* (آيه 63)-در این آیه کسانی را که از پذیرش این حقایق سر باز می زنند مورد تهدید قرار داده می فرماید: «اگر (با این همه شواهد روشن، باز هم از پذیرش حق) روی گردانند، بدان که طالب حق نیستند؛ و خداوند از مفسده جویان آگاه است»(فَإِنْ تَوَلَّوْا فَإِنَّ اللَّهَ عَلِيمُ بِالْمُفْسِدِينَ).

آيه 64

* (آيه 64)-دعوت به سوی وحدت - در آیات گذشته دعوت به سوی اسلام با تمام خصوصیات بود، ولی در این آیه دعوت به نقطه های مشترک میان اسلام و آیینهای اهل کتاب است. روی سخن را به پیامبر کرده می فرماید: «بگو: ای اهل کتاب ! بیایید به سوی سخنی که میان ما و شما یکسان است که جز خداوند یگانه را نپرستیم و چیزی را همتای او قرار ندهیم؛ و بعضی از ما، بعضی دیگر را به غیر از خدای یگانه - به خدایی نپذیرد» (قُلْ يا أَهْلَ الْكِتابِ تَعالَوْا إِلى كَلِمَةٍ سَواءٍ بَيْنَنا وبينکم أَلاَّ نَعْبُدَ إِلاَّ اللَّهَ وَ لا نُشْرِكَ بِهِ شَيْئاً وَ لا يَتَّخِذَ بَعْضُنا بَعْضاً أَرْباباً مِنْ دُونِ اللَّهِ).

با این طرز استدلال به ما می آموزد، اگر کسانی حاضر نبودند در تمام اهداف مقدس با شما همکاری کنند، بکوشید در اهداف مهم و مشترک همکاری آنها را جلب کنید و آن را پایه ای برای پیشبرد اهداف مقدستان قرار دهید.

سپس در پایان آیه می فرماید: «هرگاه از این دعوت، سرباز زنند، بگویید: گواه باشید که ما مسلمانیم» (فَإِنْ تَوَلَّوْا فَقُولُوا اشْهَدُوا بَاناً مُسْلِمُونَ).

بنابراین، دوری شما از حق در روح ما کم ترین اثری نمی گذارد و ما همچنان به راه خود یعنی راه اسلام ادامه خواهیم داد. خداوند یگانه را می پرستیم و فقط

ص: 304

قوانین او را به رسمیت می شناسیم و بشر پرستی به هر شکل و صورت در میان ما نخواهد بود.

آيه 65

* (آيه 65)-شأن نزول: در اخبار اسلامی آمده است که دانشمندان یهود و نصارای نجران نزد پیامبر اسلام (ص) به گفت و گو و نزاع درباره حضرت ابراهیم (ع) برخاستند. یهود می گفتند او فقط یهودی بود و نصاری می گفتند او فقط نصرانی بود

به این ترتیب، هر کدام مدعی بودند که او از ماست). این آیه و سه آیه بعد از آن نازل شد و آنها را در این ادعاهای بی اساس تکذیب کرد.

تفسیر: در ادامه بحثهای مربوط به اهل کتاب، در این آیه روی سخن را به آنها کرده می فرماید: «ای اهل کتاب! چرا درباره ابراهیم، گفت و گو و نزاع می کنید (و هرکدام، او را پیرو آیین خودتان معرفی می نمایید)؟! در حالی که تورات و انجیل، بعد از او نازل شده است. آیا اندیشه نمی کنید؟» (يَا أَهْلَ الْكِتابِ لِمَ تُحَاجُّونَ فِي إبرهيم وَ مَا أَنْزَلْتَ التَّوْرِيَةِ وَ الْإِنْجِيلُ إِلاَّ مِنْ بَعْدِهِ أَ فَلا تَعْقِلُونَ).

آيه 66

* (آيه 66)-در این آیه از طریق دیگری آنها را مورد سرزنش قرار داده می فرماید: «شما کسانی هستید که درباره آنچه نسبت به آن آگاه بودید، گفت وگو کردید؛ چرا درباره آنچه آگاه نیستید، گفت و گو می کنید؟!» (هَا أَنْتُمْ هؤُلاءِ حاجَجْتُمْ فِيما لَكُمْ بِهِ عِلْمُ فَلِمَ تُحَاجُّونَ فِيما لَيْسَ لَكُمْ بِهِ عِلْمُ).

یعنی شما در مسائل مربوط به مذهب خودتان که از آن آگاهی داشتید، بحث و گفت وگو کردید و دیدید که حتی در این مباحث گرفتار چه اشتباهات بزرگی شده اید و چه اندازه از حقیقت دور افتاده اید و در واقع علم شما جهل مرکب بود.) با این حال چگونه در چیزی که از آن اطلاع ندارید بحث و گفت وگو می کنید.

سپس برای تأكید مطالب گذشته و آماده ساختن برای بحث آینده می گوید: و خدا می داند، و شما نمی دانید، (وَ اللَّهُ يَعْلَمُ وَ أَنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ).

آری او می داند که در چه تاریخی آیین خود را بر ابراهیم نازل کرده است.

آيه 67

* (آيه 67)-سپس با صراحت تمام به این مدعیان پاسخ می گوید که: «ابراهیم نه یهودی بود و نه نصرانی؛ بلکه موحدی خالص و مسلمان بود» (مَا كَانَ إِبرهِیمُ

ص: 305

یهوديا وَ لَا نصرانیا وَ لَكِنْ کان حَنِيفاً مُسْلِماً).

واژه «ځنيفا» از ماده «نف»، به معنی شخص یا چیزی است که تمایل به سویی پیدا کرده و در زبان قرآن به کسی گفته می شود که از آیینهای باطل به سوی آیین حق متمایل شده است.

در اینجا خداوند، ابراهیم (ع) را به عنوان حنیف توصیف نموده زیرا او پرده های تقلید و تعصب را درید و در محیطی که غرق بت پرستی بود، هرگز در برابر بت سجده نکرد.

سپس می فرماید: «و هرگز از مشرکان نبود» (وَ مَا كَانَ مِنَ المُشرِكِينَ). و بدین ترتیب، هرگونه ارتباطی میان ابراهیم و بت پرستان عرب را نفی

می کند.

آيه 68

* (آيه 68)-بنابر آنچه گفته شد معلوم شد که ابراهیم پیرو هیچ یک از این آیینها نبوده، تنها چیزی که در اینجا باقی می ماند این است که چگونه می توان خود را پیرو این پیامبر بزرگ که همه پیروان ادیان الهی برای او عظمت قائل هستند دانست! در آیه مورد بحث به این معنی پرداخته می گوید: «سزاوارترین مردم به ابراهیم، آنها هستند که از او پیروی کردند، و در زمان و عصر او، به مکتب او وفادار بودند؛ همچنین این پیامبر و کسانی که به او ایمان آورده اند» از همه سزاوارترند (إِنَّ أَوْلَى النَّاسِ بإبرهيم لَلَّذِينَ اتَّبَعُوهُ وَ هذَا النبی وَ الَّذِينَ ءامَنُوا).

اهل کتاب که با عقاید شرک آمیز خود اساسی ترین اصل دعوت ابراهیم یعنی توحید را زیر پا گذارده اند، یا بت پرستان عرب که درست در نقطه مقابل آیین ابراهیم قرار گرفته اند، چگونه می توانند خود را پیرو ابراهیم (ع) بدانند! |

در پایان آیه به آنها که پیرو واقعی مکتب پیامبران بزرگ خدا بودند بشارت می دهد می گوید: «و خداوند، ولی و سرپرست مؤمنان است» (وَاللَّه وَلِيُّ المُؤمِنِينَ).

آيه 69

* (آيه 69)-شأن نزول: جمعی از یهود می کوشیدند تا افراد سرشناس و مبارزی از

ص: 306

مسلمانان پاکدل چون معاذ وعمار و بعضی دیگر را به سوی آیین خود دعوت کنند و، با وسوسه های شیطانی، از اسلام بازگردانند. آیه نازل شد و به همه مسلمانان در این زمینه اخطار کرد.

تفسير: این آیه ضمن افشای نقشه دشمنان اسلام برای دور ساختن تازه مسلمانان از اسلام، به آنها یادآور می شود که دست از کوشش بیهوده خود بردارند. می فرماید: «جمعی از اهل کتاب (از یهود)، دوست داشتند (و آرزو می کردند) شما را گمراه کنند» (وَدَّتْ طائِفَةُ مِنْ أَهْلِ الْكِتابِ لَوْ يُضِلُّونَكُمْ).

غافل از اینکه تربیت مسلمانان در مکتب پیامبر اسلام به قدری حساب شده و آگاهانه بود که احتمال بازگشت وجود نداشت. آنها اسلام را با تمام هستی خود دریافته بودند. بنابراین، دشمنان نمی توانستند آنها را گمراه سازند، بلکه به گفته قرآن در ادامه این آیه، « آنها گمراه نمی کنند مگر خودشان را، و نمی فهمند» (وَ مَا يُضِلُّونَ إِلاَّ أَنْفُسَهُمْ وَ ما يَشْعُرُونَ).

زیرا آنها با القای شبهات و نسبت دادن خلافها به اسلام و پیامبر (ص) روح بدبینی را در خود پرورش می دادند.

آيه 70

* (آيه 70)-در ادامه گفت وگو درباره فعالیتهای تخریبی اهل کتاب، در این آیه و آیه بعد روی سخن را به آنها کرده و ، به خاطر کتمان حق و عدم تسلیم در برابر آن، آنها را مورد سرزنش قرار می دهد. می فرماید: «ای اهل کتاب ! چرا به آیات خدا کافر می شوید، در حالی که به درستی آن) گواهی می دهید؟!» (يَا أَهْلَ الْكِتابِ لِمَ تَكْفُرُونَ بايات اللَّهِ وَ أَنْتُمْ تَشْهَدُونَ).

شما نشانه های پیامبر اسلام را در تورات و انجیل خوانده اید و نسبت به آن آگاهی دارید، چرا راه انکار را در پیش می گیرید؟

آيه 71

* (آيه 71)-در این آیه بار دیگر آنها را مخاطب ساخته می گوید: «ای اهل کتاب! چرا حق را با باطل می آمیزید و مشتبه می کنید تا دیگران نفهمند و گمراه شوند)، و حقیقت را پوشیده می دارید در حالی که می دانید ؟!» (يَا أَهْلَ الْكِتابِ لِمَ تَلْبِسُونَ الْحَقَّ بِالْباطِلِ وَ تَكْتُمُونَ الْحَقَّ وَ أَنْتُمْ تَعْلَمُونَ).

ص: 307

در آیه قبل آنها را به انحراف از راه حق که با علم و آگاهی صورت می گرفته مؤاخذه می کند و در این آیه به منحرف ساختن دیگران.

آيه 72

* (آيه 72)-شأن نزول: نقل می کنند: دوازده نفر از يهود با یکدیگر تبانی کردند که صبحگاهان خدمت پیامبر اسلام (ص) برسند و در ظاهر ایمان بیاورند و مسلمان شوند، ولی در آخر روز از این آیین برگردند، و هنگامی که از آنها سؤال شود چرا چنین کرده اند بگویند: ما صفات محمد را از نزدیک مشاهده کردیم و دیدیم صفات و روش او با آنچه در کتب ماست تطبیق نمی کند و بدین جهت برگشتیم. و به این وسیله بعضی از مؤمنان متزلزل می گردند.

تفسير: يهود برای متزلزل ساختن ایمان مسلمانان از هر وسیله ای استفاده می کردند، تهاجم نظامی، سیاسی و اقتصادی. این آیه اشاره به بخشی از تهاجم فرهنگی آنها دارد. می فرماید: «و جمعی از اهل کتاب (از یهود) گفتند: (بروید در ظاهر) به آنچه بر مؤمنان نازل شده، در آغاز روز ایمان بیاورید؛ و در پایان روز، کافر شوید و بازگردید. شاید آنها از آیین خود بازگردند» زیرا شما را، اهل کتاب و آگاه از بشارات آسمانی پیشین می دانند؛ و این توطئه کافی است که آنها را متزلزل سازد (وَ قالَتْ طائِفَةُ مِنْ أَهْلِ الْكِتابِ ءامنوا بِالَّذِي أُنْزِلَ عَلَى الَّذِينَ ءامنوا وَجْهَ النَّهارِ وَ اكْفُرُوا ءاخره لَعَلَّهُمْ يَرْجِعُونَ).

آيه 73

* (آيه 73)-ولی برای اینکه پیروان خود را از دست ندهند، تأکید کردند که ایمان شما باید فقط جنبه صوری داشته و کاملا محرمانه باشد و جز به کسی که از آیین شما پیروی می کند، (واقع) ایمان نیاورید» (وَ لا تُؤْمِنُوا إِلاَّ لِمَنْ تَبِعَ دِينَكُمْ).

سپس در یک جمله معترضه - که از کلام خداوند است . می فرماید: «بگو: هدایت، هدایت الهی است و این توطئه شما، در برابر آن بی اثر است (قُل إِٔنَّ الهُدَى هُدَى اللَّهِ).

بار دیگر به ادامه سخنان یهود باز می گردد می فرماید: سپس اضافه کردند: تصور نکنید « به کسی همانند شما (کتاب آسمانی) داده می شود، یا اینکه می توانند

ص: 308

در پیشگاه پروردگارتان، با شما بحث و گفت وگو کنند بلکه نبوت و منطق، هر دو نزد شماست (أَنْ يُؤْتى أَحَدُ مِثْلَ ما أُوتِيتُمْ أَوْ يحانجوکم عِنْدَ رَبِّكُمْ).

به این ترتیب، روشن می شود که آنها گرفتار خودبرتربینی عجیبی بودند، خود را بهترین نژادهای جهان می پنداشتند و همیشه در این فکر بودند که برای خود مزیتی بر دیگران قائل شوند.

در پایان آیه خداوند جواب محکمی به آنها می دهد و با بی اعتنایی به آنها، روی سخن را به پیامبر (ص) کرده می فرماید: «بگو: فضل (و موهبت نبوت و عقل و منطق، در انحصار کسی نیست؛ بلکه به دست خداست و به هرکس بخواهد و شایسته بداند، می دهد؛ و خداوند، واسع [= دارای مواهب گسترده و آگاه (از موارد شایسته آن) است» (قُلْ إِنَّ الْفَضْلَ بِيَدِ اللَّهِ يُؤْتِيهِ مَنْ يَشاءُ وَ اللَّهُ واسِعُ عَلِيمُ).

یعنی بگو مواهب الهی اعم از مقام والای نبوت و همچنین موهبت عقل و منطق و افتخارات دیگر همه از ناحيه اوست و به شایستگان می بخشد. هیچ کس عهد و پیمانی از او نگرفته و هیچ کس قرابت و خویشاوندی با او ندارد و هرگز مواهب خویش را در انحصار گروهی قرار نداده است.

آيه 74

* (آيه 74)-در این آیه برای تأكید بیش تر می افزاید: «خدا هرکس را بخواهد، ویژه رحمت خود می کند؛ و خداوند، دارای مواهب عظیم است» (يَخْتَصُّ بِرَحْمَتِهِ مَنْ يَشاءُ وَ اللَّهُ ذوالفضل الْعَظِيمِ).

بنابراین اگر فضل و موهبت الهی شامل بعضی می شود نه بعضی دیگر، به خاطر محدود بودن آن نیست بلکه به خاطر تفاوت شایستگی هاست.

توطئه های کهن - آیات فوق که از آیات اعجاز آمیز قرآن بوده و پرده از روی اسرار یهود و دشمنان اسلام بر می داشت، امروز هم به مسلمانان در برابر این جریان هشدار می دهد زیرا در عصر ما نیز وسائل تبلیغاتی دشمن که از مجهزترین وسائل تبلیغاتی جهان است، در این جهت به کار گرفته شده که عقاید اسلامی را در افکار مسلمین به خصوص نسل جوان ویران سازند. آنها در این راه از هر وسیله و هرکس در لباسهای دانشمند، خاورشناس، مورخ، روزنامه نگار و حتی بازیگران سینما

ص: 309

استفاده می کنند و این حقیقت را مکتوم نمی دارند که هدفشان این نیست که مسلمانان به آیین مسیح یا یهود درآیند بلکه هدف آنها ویرانی افکار و بی علاقه ساختن جوانان نسبت به مفاخر آیین و ستتشان است.

آيه 75

* (آيه 75)-شأن نزول: این آیه درباره دو نفر از یهود نازل گردیده که یکی امین و درستکار و دیگری خائن و پست بود. نفر اول عبدالله بن سلام بود که مرد ثروتمندی 1200 اوقيه(1).

طلا نزد او به امانت گذارد. عبدالله همه آن را به موقع به صاحبش رد کرد و به واسطه امانت داری، خداوند او را در آیه مورد بحث می ستاید. نفر دوم فنحاص است که مردی از قریش یک دینار به او امانت سپرد. فنحاص در آن خیانت کرد. خداوند او را به واسطه خيانت در امانت نکوهش می کند.

تفسیر: خائنان و امینان اهل کتاب به جمعی از یهود عقیده داشتند که مسؤول حفظ امانتهای دیگران نیستند. منطق آنها این بود که می گفتند ما اهل کتابیم و پیامبر الهی و کتاب آسمانی او در میان ما بوده است. ولی در مقابل اینها گروهی از اهل کتاب با این تفکر غیرانسانی موافق نبودند و خود را موظف به پرداخت حقوق دیگران می دانستند.

در این آیه به هر دو گروه اشاره کرده، حق هرکدام را ادا می کند. می فرماید: «و در میان اهل کتاب، کسانی هستند که اگر ثروت زیادی به رسم امانت به آنها بسپاری، به تو باز می گردانند؛ و کسانی هستند که اگر یک دینار هم به آنان بسپاری، به تو باز نمی گردانند؛ مگر تا زمانی که بالای سر آنها ایستاده (و بر آنها مسلط باشی» (وَ مِنْ أَهْلِ الْكِتابِ مَنْ إِنْ تَأْمَنْهُ بِقِنْطارٍ يُؤَدِّهِ إِلَيْكَ وَ مِنْهُمْ مَنْ إِنْ تَأْمَنْهُ بِدِينارٍ لا يوده إِلَيْكَ إِلَّا مادمت عَلَيْهِ قَائِماً ).

به این ترتیب، قرآن مجید به خاطر غلط کاری گروهی از آنان، همه آنها را

ص: 310


1- 1 .«او قینه»یک دوازدهم رطل، معادل هفت مثقال است.

محکوم نمی کند. و این یک درس مهم اخلاقی به همه مسلمین است.

در ضمن نشان می دهد، آن گروهی که خود را در تصرف وغصب اموال دیگران مجاز و مأذون می دانستند، هیچ منطقی جز زور و سلطه را پذیرا نیستند. و نمونه آن را به طور گسترده در دنیای امروز در صهیونیستها مشاهده می کنیم. و این از مسائل جالبی است که در قرآن مجید در آیه فوق پیشگویی شده. به همین دلیل، مسلمانان برای استیفای حقوق خود از آنان هیچ راهی جز کسب قدرت ندارند.|

سپس در ادامه آیه، منطق این گروه را در مورد غصب اموال دیگران، بیان می کند. می فرماید: «این به خاطر آن است که می گویند: ما در برابر آمین [= غیر يهود)، مسؤول نیستیم» (ذلِكَ بِأَنَّهُمْ قالُوا لَيْسَ عَلَيْنا فِي الْأُمِّيِّينَ سَبِيلُ).

آری آنها با این خود برتربینی و امتیاز دروغین، به خود حق می دادند که اموال دیگران را به هر اسم و عنوان تملک کنند. این منطق از اصل خیانت آنها در امانت، به مراتب بدتر و خطرناک تر بود.

قرآن مجید در پاسخ آنها در پایان همین آیه با صراحت می گوید: «و بر خدا دروغ می بندند؛ در حالی که می دانند» این سخن دروغ است (وَ يَقُولُونَ عَلَى اللَّهِ الْكَذِبَ وَهْمُ يَعْلَمُونَ).

آنها به خوبی می دانستند که در کتب آسمانیشان به هیچ وجه اجازه خیانت در امانتهای دیگران به آنان داده نشده، در حالی که آنها برای توجیه اعمال ننگین خویش چنین دروغهایی را می ساختند و به خدا نسبت می دادند.

آيه 76

* (آيه 76)-این آیه ضمن نفی کلام اهل کتاب که می گفتند خوردن اموال غیر اهل کتاب برای ما حرام نیست و به همین دلیل، برای خود آزادی عمل قائل بودند، همان آزادی که امروز هم در اعمال بسیاری از آنها می بینیم که هرگونه تعدی و تجاوز به حقوق دیگران را برای خود مجاز می دانند، می فرماید: «آری، کسی که به پیمان خود وفا کند و پرهیزگاری پیشه نماید، (خدا او را دوست می دارد؛ زیرا خداوند پرهیزگاران را دوست دارد» (بلئ مَنْ أَوْفى بِعَهْدِهِ واتقی فَإِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ الْمُتَّقِينَ).

یعنی معیار برتری انسان و مقیاس شخصیت و ارزش آدمی، وفای به عهد

ص: 311

و عدم خیانت در امانت و تقوا و پرهیزگاری به طور عام است.

آيه 77

* (آيه 77)-شأن نزول: جمعی از دانشمندان یهود هنگامی که موقعیت اجتماعی خود را در میان یهود در خطر دیدند، کوشش کردند نشانه هایی که در تورات درباره آخرین پیامبر وجود داشت و شخصا در نسخی از تورات با دست خود نگاشته بودند تحریف نمایند، حتی سوگند یاد کنند که آن جمله های تحریف شده از ناحیه خداست. آیه نازل شد و به آنها اخطار کرد.

تفسیر: در این آیه به بخش دیگری از خلافکاریهای یهود و اهل کتاب اشاره کرده می فرماید: «کسانی که پیمان الهی و سوگندهای خود به نام مقدس او) را به بهای ناچیزی می فروشند، آنها بهره ای در آخرت نخواهند داشت» (إِنَّ الَّذِينَ يَشْتَرُونَ بِعَهْدِ اللَّهِ وَ أَيْمانِهِمْ ثَمَناً قَلِيلًا أَوْ ليك لا خَلاقَ لَهُمْ فِي الأخرة).(1).

البته آیه به صورت کلی ذکر شده هر چند شأن نزول آن ، گروهی از علمای اهل کتاب است. قرآن در این آیه پنج مجازات برای آنها ذکر می کند. نخست اینکه از مواهب بی پایان عالم دیگر بهره ای نخواهند داشت، چنانکه در بالا ذکر شد.

دیگر اینکه: «و خداوند با آنها سخن نمی گوید» (وَلَا يُكلِمُهُمُ اللَّهُ).

و به آنان در قیامت نمی نگرد، (وَ لَا يَنظُر إِٔلَيهِم يَومَ القَيِمةِ).

روشن است که منظور از سخن گفتن خداوند، سخن گفتن با زبان نیست زیرا خداوند از جسم و جسمانیات پاک و منزه است، بلکه منظور سخن گفتن از طریق الهام قلبی یا ایجاد امواج صوتی در فضاست، همانند سخنانی که موسی از شجره طور شنید.

همچنین نظر کردن خداوند به آنان اشاره به توجه و عنایت خاص اوست، نه نگاه با چشم جسمانی، آن چنان که بعضی ناآگاهان پنداشته اند.

و سرانجام مجازات چهارم و پنجم: و آنها را (از گناه پاک نمی سازد؛

ص: 312


1- 1 .«خلاق»از ماده«خلق»، به معنی نصیب و بهره است، به خاطر اینکه انسان آن را به وسيله اخلاق خود به دست می آورد. اشاره به اینکه آنها اخلاق برجسته ای نداشته اند که بتوانند بهره ای برای خود به دست آورند.

و عذاب دردناکی برای آنهاست» (وَ لَا يزکيهم وَلِّهِمْ عَذابُ أَلِيمُ ).

و از اینجا روشن می شود که گناه پنهان ساختن آیات الهی و شکستن عهد و پیمان او و استفاده از سوگندهای دروغین تا چه حد سنگین است که تهدید به این همه مجازاتهای روحانی و جسمانی و محرومیت کامل از الطاف و عنایات الهی شده است.

آيه 78

* (آيه 78)-شأن نزول: این آیه نیز درباره گروهی از علمای یهود نازل شده که با دست خود چیزهایی برخلاف آنچه در تورات آمده بود، درباره صفات پیامبر اسلام می نوشتند و آن را به خدا نسبت می دادند و با زبان خود، حقایق تورات را تحریف می کردند).

تفسير: در این آیه سخن از بخش دیگری از خلافکاریهای بعضی از علمای اهل کتاب است. می فرماید: «در میان آنها [= يهودا کسانی هستند که هنگام تلاوت کتاب (خدا)، زبان خود را چنان می گردانند که گمان کنید ( آنچه را می خوانند، از کتاب (خدا) است؛ در حالی که از کتاب (خدا) نیست» (وَ إِنَّ مِنْهُمْ لَفَرِيقاً يَلْوُونَ أَلْسِنَتَهُمْ بِالْكِتابِ لِتَحْسَبُوهُ مِنَ الْكِتابِ وَ ما هُوَ مِنَ الْكِتابِ).

به این نیز قناعت نمی کردند، بلکه با صراحت می گویند: آن از طرف خداست. با اینکه از طرف خدا نیست» (وَ يَقُولُونَ هُوَ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ وَ ما هُوَ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ).

و سپس قرآن بر این امر تأکید می کند که این کار به خاطر این نبود که گرفتار اشتباهی شده باشند، و به خدا دروغ می بندند در حالی که می دانند» (وَ يَقُولُونَ عَلَى اللَّهِ الكَذِبَ وَ هُم يَعلَمُونَ).

در ضمن از این آیه و آیات قبل، خطر مهم علما و دانشمندان منحرف برای یک امت و ملت روشن می شود.

آيه 79

* (آيه 79)-شأن نزول: درباره نزول این آیه و آیه بعد نقل شده که کسی نزد پیامبر اسلام (ص) آمد و اظهار داشت: ما به تو همانند دیگران سلام می کنیم در حالی که به نظر ما چنین احترامی کافی نیست. تقاضا داریم به ما اجازه دهی امتیازی برایت

ص: 313

قائل شویم و تو را سجده کنیم!

پیامبر فرمود: «سجده برای غیر خدا جایز نیست. پیامبر خود را، تنها به عنوان یک بشر احترام کنید، ولی حق او را بشناسید و از او پیروی نمایید.»

تفسير: این آیه همچنان افکار باطل گروهی از اهل کتاب را نفی و اصلاح می کند. مخصوصا به مسیحیان گوشزد می نماید که هرگز مسیح ادعای الوهیت نکرد. همچنین به درخواست کسانی که می خواستند این گونه ادعاها را درباره پیامبر اسلام تکرار کنند، صريحا پاسخ می گوید. می فرماید: «برای هیچ بشری سزاوار نیست که خداوند، کتاب آسمانی و حکم و نبوت به او دهد سپس او به مردم بگوید: غیر از خدا، مرا پرستش کنید» (مَاکَانَ لِبَشَرٍ أَنْ يُؤْتِيَهُ اللَّهُ الْكِتابَ وَ الْحُكْمَ وَ النُّبُوَّةَ ثُمَّ يَقُولَ لِلنَّاسِ کونوا عِبَاداً الی مِنْ دُونِ اللَّهِ).

نه پیامبر اسلام و نه هیچ پیامبر دیگری، حق ندارد چنین سخنی را بگوید و این گونه نسبتها که به انبيا داده شده، همه ساخته و پرداخته افراد ناآگاه و دور از تعلیمات آنهاست.

سپس می افزاید: «بلکه (سزاوار مقام او، این است که بگوید:) مردمی الهی باشید، آن گونه که کتاب خدا را می آموختید و درس می خواندید» و غیر از خدا را پرستش نکنید (وَ لَکِن کونوا رَبَّانِيِّينَ بِما کنتم تُعَلِّمُونَ الْكِتابَ وَ بماکنتم تَدْرُسُونَ).

آری فرستادگان الهی هیچگاه از مرحله بندگی و عبودیت تجاوز نکردند و همیشه بیش از هرکس، در برابر خداوند خاضع بودند.

ربانټین» جمع «ربانی»، به کسی گفته می شود که ارتباط او با «رب» پروردگار) قوی باشد. و از آنجا که واژه رت به کسی گفته می شود که به اصلاح و تربیت دیگران پردازد، مفهوم این واژه در آیه بالا آن است که هرگز سزاوار پیامبران نیست که مردم را به پرستش خویش دعوت کنند، بلکه مردم را در پرتو تعلیم آیات الهی و تدریس حقایق دینی، به صورت دانشمندان الهی و ربانی تربیت کنند.

ص: 314

آيه 80

* (آيه 80)-این آیه تکمیلی است نسبت به آنچه در آیه قبل آمد. می گوید: همان طور که پیامبران مردم را به پرستش خویش دعوت نمی کردند، به پرستش فرشتگان و سایر پیامبران هم دعوت نمی نمودند. می فرماید: «و نه اینکه به شما دستور دهد که فرشتگان و پیامبران را، پروردگار خود انتخاب کنید» (وَ لا يَأْمُرَكُمْ أَنْ تَتَّخِذُوا الْمَلائِكَةَ وَ النَّبِيِّينَ أَرْباباً ).

این جمله از یک سو پاسخی است به مشركان عرب که فرشتگان را دختران خدا می پنداشتند و نوعی ربوبیت برای آنها قائل بودند و با این حال خود را پیرو آیین ابراهیم معرفی می کردند.

و از سوی دیگر، پاسخی است به صابئان که خود را پیرو یحیی (ع) می دانستند، ولی مقام فرشتگان را تا سرحد پرستش بالا می بردند.

و نیز پاسخی است به یهود و نصاری که زیر یا مسیح (ع) را فرزند خدا معرفی می کردند.

در پایان آیه برای تأكید بیش تر می افزاید: «آیا شما را، پس از آنکه مسلمان شدید، به کفر دعوت می کند؟!» (أَ يَأْمُرُكُمْ بِالْكُفْرِ بَعْدَ إِذَا أَنْتُمْ مُسْلِمُونَ).

یعنی چگونه ممکن است پیامبری نخست مردم را به ایمان و توحید دعوت کند سپس راه شرک را به آنها نشان دهد!

آیه در ضمن به معصوم بودن پیامبران و عدم انحراف آنها از مسیر فرمان خدا اشاره دارد.

آيه 81

* (آيه 81)-پیمان مقدس - به دنبال اشاراتی که در آیات پیشین درباره وجود نشانه های روشن پیامبر اسلام در کتب انبیای قبل آمده بود، در اینجا به یک اصل کلی در این رابطه اشاره می کند. می فرماید: «و (به خاطر بیاورید) هنگامی را که خداوند، از پیامبران و پیروان آنها)، پیمان مؤكد گرفت، که هرگاه کتاب و دانش به شما دادم، سپس پیامبری به سوی شما آمد که آنچه را با شماست تصدیق می کند،به او ایمان بیاورید و او را یاری کنید»(وَ اذ اخُذَ اللَّهِ میثاق النبیین لِمَا ءاتینکم مِنْ کتاب وَ حکمة ثُمَّ جَاءَ کم رَسُولُ مُصَدِّقُ لِما مَعَكُمْ لتومنن بِهِ وَ لَتَنْصُرُنَّهُ).

ص: 315

در آیات قرآن بارها به وحدت هدف پیامبران اشاره شده است و این آیه نمونه زنده ای از آن می باشد.

سپس برای تأكید می افزاید: خداوند به آنها فرمود: آیا به این موضوع اقرار دارید؟ و بر آن، پیمان مؤكد بستید؟ گفتند: (آری) اقرار داریم. (خداوند به آنها) فرمود: پس گواه باشید و من هم با شما از گواهانم» (قَالَ ءأقررتم وَ أَخَذْتُمْ عَلى ذلِكُمْ إِصْرِي قالُوا أَقْرَرْنا قالَ فَاشْهَدُوا وَ أَنَا مَعَكُمْ مِنَ الشَّاهِدِينَ).

اصر» در اصل به معنی گره زدن چیزی یانگهداری آن با قهر و غلبه است و به اموری گفته می شود که انسان را از کارهای مهم باز می دارد. به همین مناسبت، این واژه به پیمان مؤكد اطلاق شده زیرا شکستن آن انسان را از ثواب و خیرات محروم و ممنوع می سازد.

آيه 82

* (آيه 82)-در این آیه پیمان شکنان را مورد مذمت و تهدید قرار می دهد می گوید: «پس کسی که بعد از این ( پیمان محکم)، روی گرداند و به پیامبری، همچون پیامبر اسلام، که بشارات ظهورش همراه نشانه های او در کتب پیشین آمده ایمان نیاورد)، فاسق است» (فَمَنْ تَوَلَّى بَعْدَ ذلِكَ فأوليك هُمُ الْفاسِقُونَ).

و بنا به آنچه در آیه 80 سوره توبه آمده: «خداوند فاسقان را هدایت نمی کند.» و کسی که مشمول هدایت الهی نشد، سرنوشتش دوزخ و عذاب شديد الهی است.

آيه 83

* (آيه 83)-برترین آیین الهی - در اینجا بحث درباره اسلام آغاز می شود و توجه اهل کتاب و پیروان ادیان گذشته را به آن جلب می کند.

نخست می فرماید: «آیا آنها غیر از آیین خدا می طلبند؟!» آیین او همین اسلام است (أفغير دين الله يبغون).

سپس می افزاید: «و تمام کسانی که در آسمانها و زمین هستند، از روی اختیار یا از روی اجبار، در برابر فرمان او تسلیمند؛ و همه به سوی او بازگردانده می شوند» (وَ لَهُ أَسْلَمَ مَنْ فِي السَّمَوَاتِ وَ الْأَرْضِ طَوْعاً وَكْرِهَا وَ إِلَيْهِ يُرْجَعُونَ).

ص: 316

در اینجا قرآن مجید، «اسلام» را به معنی وسیعی تفسیر کرده و می گوید: تمام کسانی که در آسمانها و زمین هستند مسلمانند. یعنی در برابر فرمان او تسلیمند. زیرا روح اسلام همان تسلیم در برابر حق است که گروهی از روی اختیار (طوعا)، در برابر قوانین تشریعی» او تسلیمند و گروهی بی اختیار (کَرهًا)، در برابر «قوانین تکوینی»او.

آيه 84

* (آيه 84)-در این آیه خداوند به پیامبر (و همه پیروان او دستور می دهد که نسبت به تعلیمات انبیا و پیامبران پیشین، علاوه بر آنچه بر پیامبر اسلام نازل شده، ایمان داشته باشند. می فرماید: «بگو: به خدا ایمان آوردیم؛ و (همچنین به آنچه بر ما و بر ابراهیم و اسماعیل و اسحاق و یعقوب و اسباط ( پیامبران تیره های بنی اسرائیل) نازل گردیده؛ و آنچه به موسی و عیسی و (دیگر) پیامبران، از طرف پروردگارشان داده شده است؛ ما در میان هیچ یک از آنان فرقی نمی گذاریم؛ و در برابر (فرمان) او تسلیم هستیم» (قُلْ ءامنا بِاللَّهِ وَ ما أُنْزِلَ عَلَيْنا وَ ما أُنْزِلَ عَلى إبرهیم وَ إسمعيل وَ إسحق وَ يَعْقُوبَ وَ الْأَسْباطِ وَ ما أُوتِيَ مُوسى وَ عِيسى وَ النَّبِيُّونَ مِنْ رَبِّهِمْ لا نُفَرِّقُ بَيْنَ أَحَدٍ مِنْهُمْ وَ نَحْنُ لَهُ مُسْلِمُونَ).

آيه 85

* (آيه 85)-و سرانجام در این آیه به عنوان یک نتیجه گیری می فرماید: «و هر کس جز اسلام (و تسلیم در برابر فرمان حق، آیینی برای خود انتخاب کند، از او پذیرفته نخواهد شد؛ و او در آخرت، از زیانکاران است» (وَ مَنْ يَبْتَغِ غَيْرَ الْإِسْلامِ دِيناً فَلَنْ يُقْبَلَ مِنْهُ وَ هُوَ فِي الْأَخِيرَةِ مِنَ الْخاسِرِينَ).

لا يبتغ از ماده وابتغاء به معنی تلاش و کوشش است که هم در موارد شایسته و هم ناشایسته به کار می رود و در هر مورد تابع قرائتی است که در آن مورد وجود دارد.

جمعی از مفسران گفته اند که این آیه درباره دوازده نفر از منافقان نازل شده که اظهار ایمان کرده بودند سپس مرتد شدند و از مدینه به مگه بازگشتند. آیه نازل شد و اعلام کرد که هر کس جز اسلام را بپذیرد، زیانکار است.

آيه 86

* (آيه 86)-شأن نزول: یکی از انصار (مسلمانان مدینه ، دستش به خون

ص: 317

بی گناهی آلوده گشت و، از ترس مجازات، از اسلام برگشت و به مگه فرار کرد. یازده نفر از پیروان او که مسلمان شده بودند نیز مرتد شدند. پس از ورود به مگه از کار خود سخت پشیمان گشت. یک نفر را به سوی خویشان خود به مدینه فرستاد تا از پیامبر (ص) سؤال کنند آیا راه بازگشتی برای او وجود دارد؟ آیه نازل شد و قبولی توبه او را با شرایط خاصی اعلام داشت.

تفسیر: در آیات گذشته سخن از آیین اسلام بود که تنها آیین مقبول الهی است، در اینجا سخن از کسانی است که اسلام را پذیرفته و سپس از آن برگشته اند که در اصطلاح « مرتد» نامیده می شوند. می فرماید: «چگونه خداوند جمعیتی را هدایت می کند که بعد از ایمان و گواهی به حقانیت رسول و آمدن نشانه های روشن برای آنها، کافر شدند؟ و خدا، جمعیت ستمکاران را هدایت نخواهد کرد» (كَيْفَ يُهْدَى اللَّهُ قَوْماً كَفَرُوا بَعْدَ إِيمانِهِمْ وَ شَهِدُوا أَنَّ الرَّسُولَ حَقُّ وَ جَاءَ هُمْ الْبَيِّناتُ وَ اللَّهُ لا يَهْدِي الْقَوْمَ الظَّالِمِينَ).

اینکه خداوند آنها را هدایت نمی کنند زیرا آنها پیامبر را با نشانه های روشن شناخته و به رسالت او گواهی داده اند. بنابراین در بازگشت و عدول از اسلام، در واقع ستمگرند و کسی که آگاهانه ستم میکند لايق هدایت الهی نیست، بلکه زمینه های هدایت را در وجود خود از میان برده است.

منظور از «بینات»، قرآن مجید و سایر معجزات پیامبر اسلام (ص) است. و منظور از «ظالم» در اینجا کسی است که در درجه اول به خود ظلم کرده و راه ارتداد پیش گرفته و در درجه بعد سبب گمراهی دیگران شده است.

آيه 87

* (آيه 87)-سپس می افزاید: «کیفر آنها، این است که لعن و طرد) خداوند و فرشتگان و مردم همگی بر آنهاست» (أَوْ ليك جَزاؤُهُمْ أَنَّ عَلَيْهِمْ لَعْنَةَ اللَّهِ والملايكة وَ النَّاسِ أَجْمَعِينَ).

العن» در اصل به معنی طرد و دور ساختن آمیخته با خشم و غضب است و در مورد خداوند، به معنی دور ساختن از رحمت خویش می باشد.

ص: 318

آيه 88

* (آيه 88)-در این آیه می افزاید: «همواره در این لعن و طرد و نفرین) می مانند؛ مجازاتشان تخفیف نمی یابد؛ و به آنها مهلت داده نمی شود» (خالِدِينَ فِيها لا يُخَفَّفُ عَنْهُمُ الْعَذابُ وَ لا هُمْ يُنْظَرُونَ).

در واقع اگر این لعن و طرد جاودانی نبود یا جاودانی بود ولی به تدریج تخفیف می یافت و با کمترین مهلتی به آنها داده می شد، تحملش آسان تر بود، اما هیچ یک از اینها درباره آنها نیست؛ عذابشان دردناک و جاودانی و غیرقابل تخفیف و بدون هیچ گونه مهلت است.

آيه 89

* (آيه 89)-در این آیه راه بازگشت را به روی این افراد می گشاید و به آنان اجازه توبه می دهد چرا که هدف قرآن در همه جا اصلاح و تربیت است. می فرماید: «مگر کسانی که پس از آن، توبه کنند و اصلاح نمایند؛ (و در مقام جبران گناهان گذشته برآیند؛ که توبه آنها پذيرفته خواهد شد؛ زیرا خداوند، آمرزنده و بخشنده است»(إِلاَّ الَّذِينَ تابُوا مِنْ بَعْدِ ذلِكَ وَ أَ صَلُّوا فَإِنَّ اللَّهَ غَفُورُ رَحِيمُ).

از این تعبیر استفاده می شود که گناه، نقصی در ایمان انسان ایجاد می کند که بعد از توبه باید تجدید ایمان کند تا این نقص برطرف گردد.

آيه 90

* (آيه 90)-شأن نزول: بعضی گفته اند: این آیه در مورد اهل کتاب که قبل از بعثت پیامبر اسلام (ص) به او ایمان آورده بودند اما پس از آن به او کفر ورزیدند، نازل شده است.

تفسير: توبه بی فایده در آیات قبل سخن از کسانی بود که از راه انحرافی خود پشیمان شده و توبه حقیقی نموده بودند و توبه آنها قبول شد، ولی در این آیه سخن از کسانی است که توبه آنها پذیرفته نیست. می فرماید: «کسانی که پس از ایمان کافر شدند و سپس بر کفر (خود) افزودند، (و در این راه اصرار ورزیدند، هیچ گاه توبه آنان، (که از روی ناچاری یا در آستانه مرگ صورت می گیرد، قبول نمی شود؛ و آنها گمراهان (واقعی)اند» چرا که هم راه خدا را گم کرده اند و هم راه توبه را (إِنَّ الَّذِينَ كُفْواً بَعْدَ إِيمانِهِمْ ثُمَّ ازدادواکفرا لَنْ تُقْبَلَ تَوْبَتُهُمْ وَ أُولئِكَ هُمُ الضَّالُّونَ).

آيه 91

* (آيه 91)-به دنبال اشاره ای که در آیه قبل به توبه های بیهوده شد، در این آی

ص: 319

سخن از کفاره بیهوده می گوید. می فرماید: «کسانی که کافر شدند و در حال کفر از دنیا رفتند، اگرچه روی زمین پر از طلا باشد، و آن را به عنوان فديه (وكفارة اعمال بد خویش بپردازند، هرگز از هیچ یک آنها قبول نخواهد شد» ( إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا وَ ماتُوا وَ هُمْ کفار فَلَنْ يُقْبَلَ مِنْ أَحَدِهِمْ مِلْ ءُ الْأَرْضِ ذَهَباً وَ لَوِ افتدئ بِهِ).

منظور از تعبير «روی زمین پر از طلا باشد، این است که انفاق آنها هرقدر هم زیاد باشد، با وجود آلودگی روح و جان و دشمنی با حق، بی فایده است. چرا که معلوم است که اگر مجموع زمین پر از طلا گردد، آنگاه ارزش طلا با خاک یکسان خواهد بود. بنابراین جمله بالا کنایه ای برای بیان وسعت دایره انفاق و بخشش است.

در اینکه منظور از این انفاق، در این جهان با جهان دیگر است؟ مفسران دو احتمال داده که ممکن است آیه ناظر به هر دو باشد؛ چه تمام دنیا را در حال حیات خود انفاق کنند و چه در قیامت به عنوان فدیه بدهند، پذیرفته نیست. ولی ظاهر آیه نشان می دهد که مربوط به جهان دیگر است زیرا می گوید: کسانی که کافر شدند و در حال کفر از دنیا رفتند. یعنی پس از مرگ در حال کفر اگر به فرض - بزرگترین ثروتهای جهان در اختیارشان باشد و تصور کنند همانند این جهان می توانند با استفاده از ثروت، مجازات الهی را از خود دور سازند، سخت در اشتباهند و این جریمه مالی و فدیه به هیچ وجه در مجازات آنها اثر نخواهد داشت. در واقع، مضمون آیه شبیه چیزی است که در آیه 15 سورۂ حدید آمده است که می گوید: و پس امروز نه از شما (منافقان) فدیهای پذیرفته می شود، و نه از کافران.

در پایان آیه به نکته دیگری اشاره کرده می گوید: «و برای آنان، مجازات دردناک است؛ و یاورانی ندارند» (أولئک لَهُمْ عَذابُ أَلِيمُ وَ ما لَهُمْ مِنْ نَاصِرُ ین ).

یعنی نه تنها فديه وانفاق به حال آنها سودی ندارد، بلکه شفاعت شفاعت کنندگان نیز شامل حالشان نمی شود زیرا شفاعت شرایطی دارد که مهم ترین آنها ایمان به خداست و اصولا شفاعت به اذن خداست.

ص: 320

و چون شفاعت به اذن خداست، شافعان هرگز از چنین افراد نالایق شفاعت نمی کنند که شفاعت نیز لیاقتی لازم دارد و اذن الهی شامل افراد نالایق نمی شود.

آغاز جزء چهارم قرآن مجید

آيه 92

* (آيه 92)-در این آیه به یک نشانه ایمان اشاره کرده می گوید: «هرگز به (حقیقت) نیکوکاری نمی رسید مگر اینکه از آنچه دوست می دارید، در راه خدا) انفاق کنید، (لَنْ تَنالُوا الْبِرَّ حَتَّى تُنْفِقُوا مِمَّا تُحِبُّونَ).

« به معنی وسیعی دارد که به تمام نیکیها، اعم از ایمان و اعمال پاک، گفته می شود. از آیه 177 سوره بقره استفاده می شود که ایمان به خدا و روز رستاخیز و فرشتگان و کتاب آسمانی و پیامبران، انفاق به خویشاوندان و یتیمان و مسکینان، برپا داشتن نماز و پرداخت زکات، وفای به عهد و استقامت در برابر محرومیتها و بیماریها، همه از شعب «بر» و نیکی محسوب می شوند.

بنابراین، رسیدن به مقام نیکوکاران واقعی شرایط زیادی دارد که یکی از آنها، انفاق کردن از اموالی است که مورد علاقه انسان است. این گونه انفاق مقیاسی است برای سنجش ایمان و شخصیت

در پایان آیه برای جلب توجه انفاق کنندگان می فرماید: «و آنچه اتفاق می کنید (کم یا زیاد، از اموال مورد علاقه یا غیر مورد علاقه)، خداوند از آن آگاه است» (وَ ما تُنْفِقُوا مِنْ شَيْ ءٍ فَإِنَّ اللَّهَ بِهِ عَلِيمُ).

و بنا براین هرگز گم نخواهد شد و نیز چگونگی آن بر او مخفی نخواهد ماند. نفوذ آیات قرآن در دلهای مسلمانان - نفوذ آیات قرآن در دلهای مسلمانان

نمونه در تواریخ و تفاسیر اسلامی در مورد آیه فوق چنین می خوانیم:

ص: 321

01یکی از یاران پیامبر (ص) به نام ابو طلحه انصاری در مدینه نخلستان و باغی زیبا و پر درآمد داشت. پس از نزول آیه فوق به خدمت پیامبر (ص) رسید و عرض کرد: می دانی که محبوب ترین اموال من همین باغ است، می خواهم آن را در راه خدا انفاق کنم تا ذخیره ای برای رستاخیز من باشد. پیامبر (ص) فرمود: «بخ بخ ذلك مال راب لك» (آفرین بر تو، آفرین بر تو، این ثروتی است که برای تو سودمند خواهد بود. سپس فرمود: « من صلاح می دانم که آن را به خویشاوندان نیازمند خود بدهی.» ابوطلحه به دستور پیامبر (ص) عمل کرد و آن را در میان بستگان خود تقسیم کرد.

02 زبیده همسر هارون الرشید ، قرآنی بسیار گران قیمت داشت که آن را با زر و زیور و جواهرات تزیین کرده بود و علاقه فراوانی به آن داشت. یک روز هنگامی که از همان قرآن تلاوت می کرد به آیه «لن تنالوا البر حتى تشفوا مما تحبون» رسید، با خواندن آیه در فکر فرو رفت و با خود گفت هیچ چیز مثل این قرآن نزد من محبوب نیست و باید آن را در راه خدا انفاق کنم. کسی را به دنبال جواهر فروشان فرستاد و تزیینات و جواهرات آن را بفروخت و بهای آن را در بیابانهای حجاز برای تهیه آب مورد نیاز بادیه نشینان مصرف کرد، که می گویند: امروز هم بقایای آن چاه ها وجود دارد و به نام او نامیده می شود.

آيه 93

* (آيه 93)-شأن نزول: در مورد نزول این آیه و دو آیه بعد از روایات استفاده می شود که یهود در گفت وگو های خود در ایراد به پیامبر (ص) کردند: نخست چگونه پیامبر اسلام گوشت و شیر شتر را حلال می داند با اینکه در آیین ابراهیم (ع) حرام بوده؟ و به همین دلیل، یهود - به پیروی از ابراهیم - آنها را بر خود حرام می دانند. نه تنها ابراهیم، بلکه نوح نیز اینها را تحریم کرده بود. با این حال، چگونه کسی که آنها را حرام نمی داند دم از آیین ابراهیم می زند؟ |

دیگر اینکه چگونه پیامبر اسلام خود را وفادار به آیین پیامبران بزرگ خدا مخصوصا ابراهیم می داند در حالی که تمام پیامبرانی که از دودمان اسحاق - فرزند

ص: 322

ابراهيم - بودند بیت المقدس را محترم می شمردند و به سوی آن نماز می خواندند، ولی پیامبر اسلام از آن قبله روی گردانده و کعبه را قبله گاه خود انتخاب کرده است؟

آیه مورد بحث به ایراد اول پاسخ گفته و دروغ آنها را روشن می سازد و آیات آینده به ایراد دوم پاسخ می گوید.

تفسير: تهمت یهود بر پیغمبر خدا - همانگونه که در شأن نزول خواندیم، يهود حلال بودن گوشت و شیر شتر را از طرف پیامبر اسلام (ص) منکر شده بودند. قرآن با صراحت تهمتهای یهود در مورد تحریم پاره ای از غذاهای پاک مانند شیر و گوشت شتر را رد می کند می گوید: «همه غذاهای پاک بر بنی اسرائیل حلال بود، جز آنچه اسرائیل (یعقوب)، پیش از نزول تورات، بر خود تحریم کرده بود» (كُلُّ الطَّعامِ كانَ حِلًّا لِبَنِي إِسْرائِيلَ إلاما حَرَّمَ إِسْرائِيلُ عَلى نَفْسِهِ مِنْ قَبْلِ أَنْ تُنَزَّلَ التَّورَیةُ)

درباره اینکه اسرائيل - اسرائیل، نام دیگر یعقوب است . چه نوع غذایی را بر خود تحریم کرده بود؟ از روایات اسلامی بر می آید هنگامی که یعقوب گوشت شتر می خورد بیماری عرق النساء(1).

بر او شدت می گرفت و به همین خاطر، تصمیم گرفت که از خوردن آن برای همیشه خودداری کند. پیروان او نیز در این قسمت به وی اقتدا کردند. تدریج امر بر بعضی مشتبه شد و تصور کردند این یک تحریم الهی است و آن را به خدا نسبت دادند. قرآن در آیه فوق نسبت دادن این موضوع به خداوند را یک تهمت می شمارد.

در جمله بعد خداوند به پیامبرش دستور می دهد که از یهود دعوت کند، همان تورات موجود نزد آنها را بیاورند و آن را بخوانند تا معلوم شود که ادعای آنها در مورد تحریم غذاها نادرست است. می فرماید: «بگو: اگر راست می گویید تورات را بیاورید و بخوانید این نسبتهایی که به پیامبران پیشین می دهید، حتی در تورات تحریف شده شما نیست (قُلْ فَأْتُوا بالتورية فاقالوها إِنْ كُنْتُمْ صادِقِينَ).

ولی آنها حاضر به چنین کاری نشدند، چون می دانستند در تورات چنین

ص: 323


1- 1 .عرق النساء یک نوع بیماری عصبی است که امروز به آن سیاتیک می گویند.

چیزی وجود ندارد.

آيه 94

* (آيه 94)-در این آیه می گوید اکنون که حاضر به آوردن تورات نشدند و افترا بستن آنها بر خدا مسلم شد، باید بدانند: «آنها که بعد از این به خدا دروغ می بندند، ستمگرند زیرا از روی علم و عمد چنین می کنند (مَنِ افْتَرى عَلَى اللَّهِ الْكَذِبَ مِنْ بَعْدِ ذلِكَ فَأُولئِكَ هُمُ الظَّالِمُونَ).

آيه 95

* (آيه 95)-در این آیه روی سخن را به پیامبر کرده می گوید: «بگو: خدا راست گفته (و اینها در آیین پا ک ابراهیم نبوده است. بنابراین، از آیین ابراهیم پیروی کنید، که به حق گرایش داشت، و از مشرکان نبود» (قُلْ صَدَقَ اللَّهُ فَاتَّبِعُوا مِلَّةَ إبرهيم حنیفا وَ ما كانَ مِنَ الْمُشْرِكِينَ).

اکنون که می بینید من در دعوت خود راستگویم، از آیین من که همان آیین پاک ابراهیم است پیروی کنید. او هرگز از مشرکان نبود و اینکه مشرکان عرب خود را بر آیین او می دانند کاملا بی معنی است.

آيه 96

* (آيه 96)-نخستین خانه مردم به این آیه و آیه بعد به پاسخ دومین ایراد یهود که درباره فضیلت بیت المقدس و برتری آن بر کعبه بوده می پردازد. می فرماید: نخستین خانه ای که برای مردم و نیایش خداوند) قرار داده شده همان است که در سرزمین مکه است؛ که پر برکت، و مایه هدایت جهانیان است» (إِنَّ أَوَّلَ بَيْتٍ وُضِعَ لِلنَّاسِ لَلَّذِي بِبَكَّةَ مبارکا وَ هِىَ الْعَالَمِينَ).

به این ترتیب، اگر کعبه به عنوان قبله مسلمانان انتخاب شده است جای تعجب نیست زیرا این نخستین خانه توحید است.

تاریخ و منابع اسلامی نیز به ما می گوید که خانه کعبه به دست آدم ساخته شد و سپس در طوفان نوح آسیب دید و به وسیله ابراهيم خليل تجدید بنا شد.

جالب اینکه در آیه فوق خانه کعبه به عنوان خانه مردم معرفی شده و این بیانگر این حقیقت است که آنچه به نام خدا و برای خداست، باید در خدمت مردم و بندگان او باشد و آنچه در خدمت مردم و بندگان خداست، برای خدا محسوب

ص: 324

می شود.

قابل توجه اینکه در این آیه برای کعبه، علاوه بر امتیاز نخستین پرستشگاه بودن، به دو امتیاز «مبارک» و «مایه هدایت جهانیان» بودن آن نیز اشاره شده است.

آيه 97

* (آيه 97)-سپس در این آیه به دو امتیاز دیگر آن اشاره کرده می فرماید: «در آن، نشانه های روشن، (از جمله) مقام ابراهیم است» (فِيهِ ءایات بینات مَقَامَ إبرهِيمَ).

و نشانه دیگر آن، آرامش و امنیت حاکم بر این شهر است چنانکه قرآن می گوید: « و هرکس داخل آن [= خانه خدا شود، در امان خواهد بود» (وَ مَن دَخَلَهُ كَانَ ءَامِنًا).

در جمله بعد به همه مردم دستور حج داده می گوید: «و برای خدا بر مردم است که آهنگ خانه (او) کنند، آنها که توانایی رفتن به سوی آن دارند» (وَ لِلَّهِ عَلَى النَّاسِ حِجُّ الْبَيْتِ مَنِ اسْتَطاعَ إِلَيْهِ سَبِيلً).

از این دستور تعبیر به یک بدهی و دین الهی شده که بر ذمه عموم مردم می باشد زیرا فرموده است: «و لله على الاي» (برای خدا بر مردم است).

واژه «حج» در اصل به معنی قصد است. به همین جهت، به جاده و راه « محجه» گفته می شود زیرا انسان را به مقصد می رساند. اما این مراسم مخصوص را

حج نامیده اند زیرا هنگام حرکت برای شرکت در این مراسم، قصد زیارت خانه خدا می کنند.

فریضۂ حج از زمان آدم (ع) تشریع شده بود ولی رسمیت یافتن آن بیشتر مربوط به زمان ابراهیم (ع) است.

تنها شرطی که در آیه برای وجوب حج ذکر شده، مسأله استطاعت و توانایی است که از جمله داشتن زاد و توشه، مرکب و توانایی جسمی را شامل می شود. |

در ضمن از آیه فوق استفاده می شود که این قانون به مانند سایر قوانین اسلامی - اختصاص به مسلمانان ندارد بلکه همه موظفند آن را انجام دهند.

در پایان آیه برای تأكید و بیان اهميت مسأله حج می فرماید: «و هرکس کفر

ص: 325

ورزد(و حج را ترک کند،به خود زیان رسانده)خداوند از همهٔ جهانیان،بی نیاز است» (و من كفر فإن الله غني عن العالمين).

وسیعی دارد و هرگونه مخالفت با حق، چه در مرحله عقاید و چه در مرحله دستورات فرعی را شامل می شود. از این رو، در آیه فوق در مورد ترک حج به کار رفته است.

درباره اهمیت حج در حدیثی از پیامبر اکرم (ص) می خوانیم که به امیر مؤمنان علی (ع) فرمود: «ای علی، کسی که حج را ترک کند با اینکه توانایی دارد، کافر محسوب می شود زیرا خداوند می فرماید: "بر مردمی که استطاعت دارند به سوی خانه خدا بروند، لازم است حج به جا آورند و هرکس کفر ورزد (و حج را ترک کند،

را به تأخیر اندازد تا اینکه از دنیا برود، خداوند او را در قیامت یهودی یا نصرانی محشور می کند. از

آيه 98

* (آيه 98)-شأن نزول: در مورد نزول این آیه و سه آیه بعد از مجموع آنچه در کتب شیعه و اهل تسنن نقل شده استفاده می شود: یکی از یهودیان به نام شاس بن قیس که پیرمردی تاریک دل و در کفر وعناد کم نظیر بود، روزی از کنار مجمع مسلمانان می گذشت، دید جمعی از طایفه اوس و خزرج که سالها با هم جنگهای خونینی داشتند، مجلس انسی به وجود آورده اند، با خود گفت اگر اینها تحت رهبری «محمد» از همین راه پیش روند، موجودیت یهود به خطر می افتد. در این حال، یکی از جوانان یهودی را دستور داد که به جمع آنها بپیوندد و حوادث خونین بغاث ( محلی که جنگ اوس و خزرج در آن نقطه واقع شد) را به یاد آنها بیاورد.

اتفاقا این نقشه مؤثر واقع گردید و جمعی از مسلمانان از شنیدن این جریان به گفت و گو پرداختند. چیزی نمانده بود که آتش خاموش شده دیرین، بار دیگر شعله ور گردد.

ص: 326

خبر به پیامبر (ص) رسید. فورا با جمعی از مهاجرین به سراغ آنها آمد و، با اندرزهای مؤثر و سخنان تکان دهنده خود، آنها را بیدار ساخت.

جمعیت چون سخنان آرام بخش پیامبر (ص) را شنیدند، سلاحها را بر زمین گذاشته و دانستند این از نقشه های دشمنان اسلام بوده است. صلح و صفا و آشتی، بار دیگر کینه هایی را که می خواست زنده شود شست و شو داد.

در این هنگام چهار آیه نازل شد که در دو آیه نخست، یهودیان اغواکننده را نکوهش می کند و در دو آیه بعد به مسلمانان هشدار می دهد.

تفسير: نفاق افکنان - در این آیه خداوند به پیغمبرش فرمان می دهد که با زبان ملامت از اهل کتاب (یهود) بپرسد انگیزه آنها در کفر ورزیدن به آیات خدا چیست ؟ می فرماید: «بگو:ای اهل کتاب، چرا به آیات خدا کفر می ورزید؟ و خداگواه است بر اعمالی که انجام می دهید» (قُلْ يا أَهْلَ الْكِتابِ لِمَ تَكْفُرُونَ بئايات اللَّهِ وَ اللَّهُ شَهِيدُ عَلى ما تَعْمَلُونَ).

منظور از آیات خدا، یا آیاتی است که در تورات درباره نشانه های پیامبر اسلام (ص) وارد شده بود و یا مجموعه آیات و معجزاتی است که بر پیامبر اسلام نازل گرديد و حکایت از حقانیت او می کرد.

آيه 99

* (آيه 99)-سپس در این آیه آنها را ملامت می کند می فرماید: «بگو: ای اهل کتاب، چرا افرادی را که ایمان آورده اند، از راه خدا باز می دارید، و می خواهید این راه را کج سازید؟ در حالی که شما به درستی این راه گواه هستید» (قُلْ يا أَهْلَ الْكِتابِ لِمَ تَصُدُّونَ عَنْ سَبِيلِ اللَّهِ مَنْ ءامن تَبْغُونَها عِوَجاً وَ أَنْتُمْ شُهَداءُ).

چرا علاوه بر انحراف خود، بار سنگین مسؤولیت انحراف دیگران را نیز بر دوش میکشید؟ در حالی که شما باید نخستین دسته ای باشید که این منادى الهی را لبیک گویید زیرا بشارت ظهور این پیامبر قبلا در کتب شما داده شده و شما گواه بر آنید.

در پایان آیه آنها را تهدید می کند می گوید: «و خداوند از آنچه انجام می دهید، غافل نیست» (و ما الله بغافل عما تعملون).

ص: 327

یعنی اگر بعضی از مردم به خاطر غفلت تحت تأثیر توطئه های شوم شما قرار گیرند، خداوندی که از اسرار نهان و آشکار آگاه است، غافل نخواهد بود.

آيه 100

* (آيه 100)-در این آیه روی سخن را به مسلمانان اغفال شدہ کرده می گوید: ای کسانی که ایمان آورده اید، اگر از گروهی از اهل کتاب، ( که کارشان نفاق افکنی و شعله ور ساختن آتش کینه و عداوت است) اطاعت کنید، شما را پس از ایمان، به

كفر باز می گردانند» (يا أَيُّهَا الَّذِينَ أَمِنُوا إِنْ تُطِيعُوا فَرِيقاً مِنَ الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتابَ یردوکم بَعْدَ إِيمانِكُمْ كافِرِينَ).

بنابراین به وسوسه های آنها ترتیب اثر ندهید و اجازه ندهید در میان شما نفوذ کنند.

منظور از بازگشت به کفر که در آیه فوق به آن اشاره شده، کفر حقیقی و بیگانگی مطلق از اسلام است. و نیز ممکن است منظور از کفر همان عداوتها و دشمنی های دوران جاهلیت باشد که آن خود یکی از شعبه ها و نشانه های کفر محسوب می شود، چه اینکه ایمان سرچشمه محبت و برادری است و کفر سرچشمه پراکندگی و عداوت است.

آيه 101

* (آيه 101)-در این آیه به صورت تعجب از مؤمنان سؤال می کند: «و چگونه ممکن است شما کافر شوید، با اینکه در دامان وحی قرار گرفته اید، و آیات خدا بر شما خوانده می شود، و پیامبر او در میان شماست؟!» بنابراین، به خدا تمسک جویید (وَ كَيْفَ تَكْفُرُونَ وَ أَتَمَّ تُتْلى عَلَيْكُمْ ءايات اللَّهِ وَ فِيكُمْ رَسُولُهُ).

اگر دیگران گمراه شوند زیاد جای تعجب نیست، تعجب در این است افرادی که پیامبر را در میان خود می بینند و پیوسته با عالم وحی در تماس هستند، چگونه ممکن است گمراه گردند؟ مسلما اگر چنین اشخاصی گمراه شوند، خودشان مقصر هستند و مجازاتشان بسیار دردناک خواهد بود.

در پایان آیه به مسلمانان توصیه می کند که برای نجات خود از وسوسه های دشمنان و برای هدایت یافتن به صراط مستقیم دست به دامن لطف پروردگار بزنند

ص: 328

و به ذات پاک او و آیات قرآن مجید تمسک جویند. می فرماید: «و هر کس به خدا تمسک جوید، به راهی راست، هدایت شده است» (وَ مَنْ يَعْتَصِمْ بِاللَّهِ فَقَدْ هُدًى إِلى صِراطٍ مُسْتَقِيمٍ).

آيه 102

* (آيه 102)-شأن نزول: درباره نزول این آیه و آیه بعد گفته اند: روزی دو نفر از قبيله اوس و خرزج به نام ثعلبة بن غنم و اسعد بن زراره در برابر یکدیگر قرار گرفتند و هرکدام افتخاراتی را که بعد از اسلام نصیب قبيلة او شده بود بر می شمرد. ثعلبه گفت: خزيمة بن ثابت (ذو الشهادتين) و حنظله (غسيل الملائکه)، که افتخار مسلمانانند، از ما هستند. همچنین عاصم بن ثابت و سعد بن معاذ از ما می باشند.

در برابر او اسعد بن زراره که از طایفه خزرج بود، گفت: چهار نفر از قبيله ما در راه نشر و تعلیم قرآن خدمت بزرگی انجام دادند: ابی بن کعب، معاذ بن جبل، زید بن ثابت و ابوزید. به علاوه، سعد بن عباده، رئیس و خطیب مردم مدینه، از ماست.

کمکم کار بالا گرفت، قبيله دو طرف از جریان آگاه شدند و دست به اسلحه برده، در برابر یکدیگر قرار گرفتند. بیم آن می رفت که بار دیگر آتش جنگ بین آنها شعله ور گردد و زمین از خونشان رنگین شود.

خبر به پیامبر رسید. فورا به محل حادثه آمد و، با بیان و تدبیر خاص خود، به آن وضع خطرناک پایان داد و صلح و صفا را در میان آنها برقرار نمود. آیه نازل گردید و به صورت یک حکم عمومی همه مسلمانان را با بیان مؤثر و مؤكدی به اتحاد دعوت نمود.

تفسير: دعوت به تقوا در این آیه دعوت به تقوا شده است تا مقدمه ای برای دعوت به سوی اتحاد باشد. در حقیقت، دعوت به اتحاد بدون استمداد از یک ریشه اخلاقی و عقیده ای، بی اثر و یا بسیار کم اثر است. به همین دلیل، در این آیه کوشش شده تا عوامل ایجادکننده اختلاف و پراکندگی - در پرتو ایمان و تقوا ۔ تضعیف گردند. از این رو، افراد با ایمان را مخاطب ساخته می گوید: «ای کسانی که ایمان آورده اید، آنگونه که حق تقوا و پرهیزگاری است، از خدا بپرهیزید» (یَا أیَّهَا الَّذِينَ ءامَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ حَقَّ تُقاتِهِ).

ص: 329

حق تقواه آخرین و عالی ترین درجه پرهیزگاری است که پرهیز از هرگونه گناه و عصیان و تعدی و انحراف از حق و نیز اطاعت از فرمان خداوند و شکر نعمتهای او را شامل می شود.

در پایان آیه به طایفه اوس و خزرج و تمام مسلمانان جهان هشدار می دهد که به هوش باشند تا عاقبت کارشان به بدبختی نگراید. می فرماید: «و از دنیا نروید، مگر اینکه مسلمان باشید باید گوهر ایمان را تا پایان عمر، حفظ کنید (وَ لَا تَمُوتُنَّ إِلَّا وَ أَنْتُمْ مُسْلِمُونَ).

آيه 103

* (آيه 103)-دعوت به سوی اتحاد - در این آیه بحث نهایی که همان مسأله اتحاد و مبارزه با هرگونه تفرقه است، مطرح شده می فرماید: «و همگی به ریسمان خدا [= قرآن و اسلام، و هرگونه وسیله وحدت ، چنگ زنید، و پراکنده نشوید» (وَ اعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللَّهِ جَمِيعاً وَ لَا تَفَرَّقُوا).

منظور از «حبل الله» (ریسمان الهی)، هرگونه وسیله ارتباط با ذات پاک خداوند است، خواه این وسیله اسلام باشد یا قرآن با پیامبر و اهل بیت او.

سپس قرآن به نعمت بزرگ اتحاد و برادری اشاره کرده و مسلمانان را به تفکر در وضع اندوهبار گذشته و مقایسه آن پراکندگی با این وحدت، دعوت می کند می گوید: «و نعمت (بزرگ) خدا را بر خود، به یاد آرید که چگونه دشمن یکدیگر بودید، و او میان دلهای شما، الفت ایجاد کرد، و به برکت نعمت او، برادر شدید » (وَ اذْكُرُوا نِعْمَتَ اللَّهِ عَلَيْكُمْ إِذْ كُنْتُمْ أَعْدَاءً فَأَلَّفَ بَيْنَ قُلُوبِكُمْ فَأَصْبَحْتُمْ بِنِعْمَةٍ إِخْوَاناً ).

تکرار کلمه «نعمت» در آیه نشانگر اهمیت موهبت اتفاق و برادری است.

در اینجا مسأله «تألیف قلوب مؤمنان را به خود نسبت داده می گوید: خدا میان دلهای شما الفت ایجاد کرد. با این تعبیر، اشاره به یک معجزه اجتماعی اسلام نموده زیرا اگر سابقه دشمنی و عداوت پیشین عرب را درست بررسی کنیم خواهیم دید که چگونه یک موضوع جزئی و ساده کافی بود آتش جنگ خونین در میان آنها

ص: 330

بیفروزد. و ثابت می گردد که از راه های عادی امکان پذیر نبود که از چنان ملت پراکنده و نادان و بی خبر، ملتی واحد و متحد و برادر بسازند.

اهمیت وحدت و برادری در میان قبایل کینه توز عرب، حتی از نظر دانشمندان و مورخان غیر مسلمان مخفی نمانده و همگی با اعجاب فراوان از آن یاد کرده اند.

سپس قرآن می افزاید: «و شما بر لب حفره ای از آتش بودید، خدا شما را از آن نجات داد» (وَ كُنْتُمْ عَلى شَفا حفره مِنَ النَّارِ فَأَنْقَذَكُمْ مِنْها).

او شما را نجات داد و از این پرتگاه به نقطه امن و امان که همان نقطه برادری و محبت بود، رهنمون ساخت.

شفا» در اصل به کناره چاه یا خندق و مانند آن گویند. شاید اطلاق «شفه» بر الب نیز به همین مناسبت باشد. همچنین استعمال این واژه در بهبودی از بیماری، به خاطر آن است که انسان در کناره سلامت و تندرستی قرار می گیرد.

انار (آتش) در آیه فوق، کنایه از جنگها و نزاعهایی بوده که هر لحظه در دوران جاهلیت به بهانه ای در میان اعراب شعله ور می شد.

در پایان آیه برای تأكید بیش تر می گوید: «این چنین، خداوند آیات خود را برای شما آشکار می سازد؛ شاید پذیرای هدایت شوید» (كَذلِكَ يُبَيِّنُ اللَّهُ لَكُمْ ءاياته لَعَلَّكُمْ تَهْتَدُونَ).

بنا بر این، هدف نهایی هدایت و نجات شماست و چون پای منافع و سرنوشت شما در میان است، باید به آنچه گفته شد اهمیت فراوان دهید.

آيه 104

* (آيه 104)-دعوت به حق و مبارزه با فساد - به دنبال آیات پیشین که مسأله اخوت و اتحاد را توصیف می کرد، در این آیه به مسأله امر به معروف و نهی از منکر اشاره کرده می فرماید: « باید از میان شما، جمعی دعوت به نیکی، و امر به معروف و نهی از منکر کنند» (وَ لْتَكُنْ مِنْكُمْ أُمَّةُ يَدْعُونَ إِلَى الْخَيْرِ وَ يَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَ يَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْكَرِ).

رامت» در اصل از ماده «ام» به معنی هر چیزی است که اشیای دیگر به آن

ص: 331

ضمیمه گردد. به همین جهت، امت به جماعتی که جنبه وحدتی در میان آنها باشد گفته می شود.

«معروف» در لغت به معنی شناخته شده از ماده عرف)، و منکر به معنی ناشناس (از ماده انکار) است. به این ترتیب، کارهای نیک اموری شناخته شده و کارهای بد و نا پسند اموری ناشناس معرفی شده اند؛ چه اینکه فطرت پاک انسان با دسته اول آشنا و با دوم ناآشناست.

در پایان آیه تصریح می کند: فلاح و رستگاری تنها از این راه ممکن است و آنها همان رستگارانند» (وَ أُولئِكَ هُمُ المُفلِځُونَ).

پیامبر اسلام (ص) در ضمن یک مثال جالب، منطقی بودن وظیفه امر به معروف و نهی از منکر را مجسم ساخته و حق نظارت فرد بر اجتماع را یک

حق طبیعی که ناشی از پیوند سرنوشتهاست بر شمرده و می فرماید: یک فرد گنهکار در میان مردم، همانند کسی است که با جمعی سوار کشتی شود و هنگامی که در وسط دریا قرار گیرد، تبری برداشته و به سوراخ کردن موضعی که در آن نشسته است بپردازد و هرگاه به او اعتراض کنند، در جواب بگوید من در سهم خود تصرف می کنم. اگر دیگران او را از این عمل خطرناک باز ندارند طولی نمی کشد که آب دریا به داخل کشتی نفوذ کرده و یکباره همگی در دریا غرق می شوند.

در حدیث دیگری پیامبر اکرم (ص) فرمود: « باید امر به معروف و نهی از منکر کنید، وگرنه خداوند ستمگری را بر شما مسلط می کند که نه به پیران احترام می گذارد و نه به خردسالان رحم می کند، نیکان و صالحان شما دعا می کنند ولی مستجاب نمی شود و از خداوند یاری می طلبند اما خدا به آنها کمک نمی کند، حتی توبه می کنند و خدا از گناهانشان درنمی گذرد.

آيه 105

* (آيه 105)-در این آیه بار دیگر درباره مسأله اتحاد و پرهیز از تفرقه و نفاق بحث می کند. می فرماید: «و مانند کسانی نباشید که پراکنده شدند و اختلاف کردند؛ آن هم پس از آنکه نشانه های روشن (پروردگار) به آنان رسید. و آنها عذاب

ص: 332

عظیمی دارند، (وَ لا تَكُونُوا كالذین تَفَرَّقُوا وَ اخْتَلَفُوا مِنْ بَعْدِ ما جاءَهُمُ الْبَيِّناتُ وَ أُولئِكَ لَهُمْ عَذابُ عَظِيمُ).

اصرار قرآن در این آیات در مورد اجتناب از تفرقه و نفاق، اشاره به این است که این حادثه در آینده در اجتماع آنها وقوع خواهد یافت زیرا هر کجا قرآن در ترساندن از چیزی زیاد اصرار نموده، اشاره به وقوع و پیدایش آن می باشد.

جامعه ای که اساس قدرت و ارکان همبستگی های آنان با تیشه های تفرقه درهم کوبیده شود، سرزمینشان برای همیشه جولانگاه بیگانگان و قلمرو حکومت استعمارگران خواهد بود. راستی چه عذاب بزرگی است ؟

آيه 106

* (آيه 106)-چهره های نورانی و تاریک - به دنبال هشداری که در آیات سابق درباره تفرقه و نفاق و بازگشت به آثار دوران کفر وجاهلیت داده شد، در این آیه و آیه بعد به نتایج نهایی آن اشاره می کند. می فرماید: آن عذاب عظيم «روزی خواهد بود که چهره هایی سفید، و چهره هایی سیاه می گردد» (یَوْمَ تَبْيَضُّ وُجُوهُ وَ تسوه وُجُوهٍ).

سپس می فرماید: «اما آنها که صورتهایشان سیاه شده، به آنها گفته می شود:) آیا بعد از ایمان، (و اخوت و برادری در سایه آن، کافر شدید؟!» (فَأَمَّا الَّذِينَ اسْوَدَّتْ وُجُوهُهُمْ أَ كَفَرْتُمْ بَعْدَ إِيمانِكُمْ).

در پایان آیه به عذابی که در انتظار آنهاست اشاره کرده می گوید: « پس بچشید عذاب را، به سبب آنچه کفر می ورزیدید!» (فَذُوقُوا الْعَذابَ بِما كُنْتُمْ تَكْفُرُونَ).

آيه 107

* (آيه 107)-ولی در مقابل، مؤمنان متحد غرق در دریای رحمت الهی خواهند بود و جاودانه در آن زندگی آرام بخش به سر می برند، چنانکه قرآن می گوید: و اما آنها که چهره هایشان سفید شده، در رحمت خداوند خواهند بود؛ و جاودانه در آن می مانند، (وَ أَمَّا الَّذِينَ ابْيَضَّتْ وُجُوهُهُمْ فی رَحْمَتِ اللَّهِ هُمْ فِيها خالِدُونَ).

آيه 108

* (آيه 108)-این آیه به بحثهای مختلف گذشته درباره اتحاد و اتفاق، ایمان، کفر، امر به معروف و نهی از منکر و عواقب آنها اشاره کرده می فرماید: «اینها آیات خداست؛ که به حق بر تو می خوانیم» (تِلْكَ ءايات اللَّهِ نَتْلُوها عَلَيْكَ بِالْحَقِّ).

ص: 333

سپس می افزاید: آنچه بر اثر تخلف از این دستورها دامنگیر افراد می شود، نتیجه اعمال خود آنهاست. «و خداوند (هیچگاه) ستمی برای «احدی از» جهانیان نمی خواهد» (وَ مَا اللَّهُ يُرِيدُ ظُلْماً لِلْعالَمِينَ).

بلکه این آثار شوم، همان است که با دست خویش برای خود فراهم ساختند.

آيه 109

* (آيه 109)-این آیه مشتمل بر دو دلیل بر عدم صدور ظلم از ناحیه خداست. می فرماید: «و (چگونه ممکن است خدا ستم کند؟ در حالی که آنچه در آسمانها و آنچه در زمین است، مال اوست؛ و همه کارها، به سوی او بازگردانده می شود و به فرمان اوست (وَ لِلَّهِ ما فِي السَّمَوَاتِ وَ مَا فِي الْأَرْضِ وَ إِلَى اللَّهِ تجع الْأُمُورِ).

آيه 110

* (آيه 110)-باز هم مبارزه با فساد و دعوت به حق - در این آیه بار دیگر به مسأله امر به معروف و نهی از منکر و ایمان به خدا بازگشته می فرماید: «شما بهترین امتی بودید که به سود انسانها آفریده شده اند؛ چه اینکه امر به معروف و نهی از منکر می کنید و به خدا ایمان دارید» (كُنْتُمْ خَيْرَ أُمَّةٍ أُخْرِجَتْ لِلنَّاسِ تَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَ تَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْكَرِ وَ تُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ).

جالب اینکه دلیل بهترین امت بودن مسلمانان، امر به معروف و نهی از منکر کردن و به خدا ایمان داشتن ذکر شده. و این می رساند که اصلاح جامعه بشری بدون ایمان و دعوت به حق و مبارزه با فساد ممکن نیست. به علاوه، انجام این دو فریضه ، ضامن گسترش ایمان و اجرای همه قوانین فردی و اجتماعی می باشد و ضامن اجرا، عملا بر خود قانون مقدم است.

سپس اشاره می کند که مذهبی به این روشنی، و قوانینی با این عظمت، منافعش برای هیچ کس قابل انکار نیست. «و اگر اهل کتاب، (به چنین برنامه و آيين درخشانی، ایمان آورند، برای آنها بهتر است؛ ولی تنها عده کمی از آنها با ایمانند؛ و بیشتر آنها فاسقند» و خارج از اطاعت پروردگار (وَ لَوْ ءامن أَهْلُ الْكِتابِ لَكانَ خَيْراً لَهُمْ مِنْهُمُ الْمُؤْمِنُونَ وَ أَكْثَرُهُمُ الْفاسِقُونَ).

آيه 111

* (آيه 111)-شأن نزول: درباره این آیه و آیه بعد نقل شده: هنگامی که بعضی از

ص: 334

بزرگان روشن ضمیر یهود، همچون عبدالله بن سلام با یاران خود، آیین پیشین را ترک گفته و به آیین اسلام گرویدند، جمعی از رؤسای یهود نزد آنها آمدند و زبان به ملامت گشودند، حتی آنها را تهدید کردند که چرا آیین پدران و نیاکان خود را ترک گفته و اسلام آورده اند؟ آیه به عنوان بشارت به آنها و سایر مسلمانان نازل گرديد.

تفسير: این آیه و آیه بعد در حقیقت متضمن چند پیشگویی و بشارت مهم به مسلمانان است که همه آنها در زمان پیامبر اکرم (ص) عملی گردید:

1. «آنها [= اهل کتاب، مخصوصا يهود هرگز نمی توانند به شما زیان برسانند، جز آزارهای مختصر (لَن یَضُرُّکُم أِلَّا اَذَّی).

2. «و اگر با شما پیکار کنند، به شما پشت خواهند کرد (و شکست می خورند)؛ سپس کسی آنها را یاری نمی کند» (وَ إِنْ يُقاتِلُوكُمْ يولوکم الْأَدْبارَ ثُمَّ لا يُنْصَرُونَ).

آيه 112

* (آيه 112)-3. آنها همواره ذلیل و بیچاره خواهند بود و هر جا یافت شوند، مهر ذلت بر آنان خورده است» (ضُرِبَتْ علیهم الذِّلَّةُ أَيْنَ ما ثُقِفُوا).

این سه وعده و بشارت آسمانی در زمان خود پیامبر اسلام (ص) تحقق یافت.

ثقفواه از ماده واثقف ، به معنی یافتن چیزی با مهارت است و به هر چیزی که انسان با دقت و مهارت به آن دست یابد گفته می شود.

گرچه در آیات فوق تصریح به نام یهود نشده اما با قرائنی که در این آیه و آیات سابق است، همچنین به قرينه آیه 61 سوره بقره، استفاده می شود که این جمله درباره یهود است.1

سپس می فرماید: تنها در دو صورت می توانند این مهر ذلت را از خود پاک کنند، «مگر با ارتباط به خدا و تجدید نظر در روش نا پسند خود (إلَّا بِحَبلٍ مِنَ اللَّهَ). و ( یا) با ارتباط به مردم و وابستگی به این و آن (وَ حَبلٍ مِنَ النَّاسِ).

بنابراین، یا باید در برنامه زندگی خود تجدید نظر کنند و به سوی خدا بازگردند و خاطره خیال شیطنت و کینه توزی را از افکار خود بشویند، یا از راه

ص: 335

وابستگی به این و آن، به زندگی نفاق آلود خود ادامه دهند.

سپس قرآن به ذلتی که یهود بدان گرفتار آمده اشاره کرده می گوید: «و به خشم خدا، گرفتار شده اند و مهر بیچارگی بر آنها زده شده» (وَ باءو بِغَضَبٍ مِنَ اللَّهِ وَ ضُرِبَتْ عَلَيْهِمُ المَسکَنَةُ).

« باء و در اصل به معنی مراجعت کردند و منزل گرفتند می باشد و در اینجا کنایه از استحقاق یافتن است. یعنی قوم یهود بر اثر خلافکاری خود مستحق مجازات الهی شدند و خشم پروردگار را همچون منزل و مکانی برای خود انتخاب کردند.

از مسکنت» به معنی بیچارگی است. به خصوص بیچارگی شدید که نجات از آن مشکل باشد، و در اصل از ماده سکونت گرفته شده زیرا افراد مسکین کسانی هستند که بر اثر ضعف و نیاز قادر بر حرکت و جنبش از خود نمی باشند.

به این ترتیب، یهود بر اثر خلافکاری ها، نخست از طرف دیگران مطرود شدند و به خشم خداوند گرفتار آمدند و سپس تدريجا این موضوع به صورت یک صفت ذاتی احساس حقارت» درآمد.

در پایان آیه دلیل این سرنوشت شوم یهودیان را بیان می کند می فرماید: اگر آنان به چنین سرنوشتی گرفتار شدند، نه به خاطر نژاد با خصوصیات دیگرشان، بلکه به خاطر اعمالی است که مرتکب می شدند؛ «چرا که آنها به آیات خدا، کفر می ورزیدند» (ذلِكَ بانهم كانُوا يَكْفُرُونَ بئايات اللَّهُ).

و دوم اینکه، اصرار در کشتن رهبران الهی و نجات دهندگان بشر یعنی انبیای پروردگار داشتند و پیامبران را به ناحق می کشتند» (وَ يَقْتُلُونَ الْأَنْبِياءَ بِغَيْرِ حَقٍّ).

و سوم اینکه، آلوده به انواع گناهان به خصوص ظلم و ستم و تعدی به حقوق دیگران و تجاوز به منافع سایر مردم بوده اند و اگر چنین ذلیل شدند، «به خاطر آن است که گناه کردند؛ و (به حقوق دیگران، تجاوز می نمودند» (ذلِكَ بِما عَصَوْا وَ كانُوا يَعْتَدُونَ).

ص: 336

و مسلما هر قوم و ملتی که دارای چنین اعمالی باشند، سرنوشتی مشابه آنها خواهند داشت.

آيه 113

* (آيه 113)-شأن نزول: درباره نزول این آیه و دو آیه بعد نقل شده هنگامی که عبد الله بن سلام که از دانشمندان یهود بود، با جمع دیگری از آنها اسلام آوردند، یهودیان و به خصوص بزرگان آنها از این حادثه بسیار ناراحت شدند و در صدد برآمدند که آنها را متهم به شرارت سازند، تا در انظار یهودیان پست جلوه کنند و عمل آنها سرمشقی برای دیگران نشود. از این رو علمای یهود این اشعار را در میان آنها پخش کردند که تنها جمعی از اشرار ما به اسلام گرویده اند ! اگر آنها افراد درستی بودند آیین نیاکان خود را ترک نمی گفتند و به ملت یهود خیانت نمی کردند. آیه نازل شد و از این دسته دفاع کرد.

تفسیر: روح حق جویی اسلام - به دنبال مذمتهای شدیدی که در آیات گذشته از قوم یهود به عمل آمد، قرآن در این آیه برای رعایت عدالت و احترام به حقوق افراد شایسته و اعلام این حقیقت که همه آنها یکسان نیستند، می گوید: «آنها همه یکسان نیستند؛ از اهل کتاب، جمعیتی هستند که به حق و ایمان قیام می کنند» (لَیسُوا سَواءً مِنْ أَهْلِ الْكِتابِ أُمَّةُ قائِمَةُ ).

صفت دیگر آنها این است که: « پیوسته در اوقات شب، آیات خدا را می خوانند؛ در حالی که سجده می نمایند» (يَتْلُونَ ءايات اللَّهِ ءاناء اليل وَ هُمْ يَسْجُدُونَ).

آيه 114

* (آيه 114)-در این آیه می افزاید: «به خدا و روز واپسین ایمان می آورند (يُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ الْيَوْمِ الْأُخَرِ).

امر به معروف و نهی از منکر می کنند، (وَ يَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَ يَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْكَرِ).

و در انجام کارهای نیک، پیشی می گیرند» (وَ يُسَارِعُونَ فِي الخَيرَاتِ). و آنها از صالحانند» (وَ أُو لَئِكَ مِنَ الصَّالِحِينَ). به این ترتیب، قرآن نژاد یهود را به کلی محکوم نمی کنند. و این روش اسلام

ص: 337

است که در هیچ مورد مبارزه او، رنگ نژادی و قبیله ای ندارد و تنها بر محور عقاید و اعمال افراد دور می زند.

آيه 115

* (آيه 115)-در این آیه که در حقیقت مکمل آیات قبل است، به عاقبت افراد صالح و با ایمان اشاره کرده می فرماید: «و این دسته از اهل کتاب) آنچه از اعمال نیک انجام دهند، هرگز کفران نخواهد شد و پاداش شایسته آن را می بینند (وَ ما يَفْعَلُوا مِنْ خَيْرٍ فَلَنْ يُكْفَرُوهُ).

یعنی هرچند در گذشته مرتکب خلافهایی شده باشند، اکنون که در روش خود تجدید نظر کرده اند و در صف متقین و پرهیزگاران قرار گرفته اند، نتیجه اعمال نیک خود را خواهند دید و هرگز از خدا، ناسپاسی نمی بینند.

با اینکه خداوند به همه چیز آگاهی دارد، در پایان آیه می فرماید: «و خدا از پرهیزگاران، آگاه است» (وَاللَّهُ عَلِيمُ بِالمُتَّقِينَ).

بنابراین، اعمال نیک آنها کم باشد یا زیاد، هرگز ضایع نمی شود.

آيه 116

* (آيه 116)-نقطه مقابل افراد با ایمان و حق جویی که وصف آنها در آیه قبل آمد، افراد بی ایمان و ستمگری هستند که در این آیه و آیه بعد توصیف شده اند. می فرماید: «کسانی که کافر شدند، هرگز نمی توانند در پناه اموال و فرزندانشان، از مجازات خدا در امان بمانند»(إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا لَنْ تُغْنِيَ عَنْهُمْ أَمْوالُهُمْ وَ لا أَوْلادُهُمْ مِنَ اللَّهِ شَيْئاً).

و در اینکه از امکانات مادی تنها به ثروت و فرزندان اشاره شده، به خاطر آن است که مهم ترین سرمایه های مادی، یکی نیروی انسانی است که به عنوان فرزندان ذکر شده و دیگری سرمایه های اقتصادی می باشد و بقیه امکانات مادی از این دو سرچشمه می گیرد.

قرآن با صراحت می گوید امتیازات مالی و قدرت جمعی به تنهایی نمی تواند در برابر خداوند امتیازی محسوب شود و تکیه کردن بر آنها اشتباه است، مگر هنگامی که در پرتو ایمان و نیت پاک، در مسیرهای صحیح به کار گرفته شوند. در غیر

ص: 338

این صورت «آنها (صاحبان اموال) اصحاب دوزخند و جاودانه در آن خواهند ماند»(أولئک أَصْحابُ النَّارِ هُمْ فِيها خالِدُونَ).

آيه 117

* (آيه 117)-در این آیه به وضع بذل و بخششها و انفاقهای ریاکارانه آنها اشاره نموده و ضمن یک مثال جالب سرنوشت آن را تشریح می کند. می گوید: « آنچه آنها در این زندگی پست دنیوی انفاق می کنند، همانند باد سوزانی است که به زراعت قومی که بر خود ستم کرده و در غیر محل و وقت مناسب، کشت نموده اند) بوزد، و آن را نابود سازد» (مَثَلُ ما يُنْفِقُونَ فِي هذِهِ الحيوة الدُّنْيا كَمَثَلِ رِيحٍ فِيها صِرُّ أَصابَتْ حَرْثَ قَوْمٍ ظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ فأهلكتة).

افراد بی ایمان و آلوده، چون انگیزه صحیحی در انفاق خود ندارند، روح خودنمایی و ریاکاری، همچون باد سوزان و خشک کننده ای بر مزرعه انفاق آنها می وزد و آن را بی اثر می سازد. این انفاقها نه از نظر اجتماعی مشکلی را حل می کند و نه نتیجه اخلاقی برای انفاق کننده خواهد داشت.

در پایان آیه می فرماید: «خدا به آنها ستم نکرده؛ بلکه آنها، خودشان به خویشتن ستم میکنند» (وَ ما ظَلَمَهُمُ اللَّهُ وَ لکن أَنْفُسَهُمْ يَظْلِمُونَ).

به این ترتیب، سرمایه های خود را بیهوده از بین می برند زیرا عمل فاسد جز اثر فاسد چه نتیجه ای می تواند داشته باشد؟

آيه 118

* (آيه 118)-شأن نزول: از ابن عباس نقل شده: این آیه و دو آیه بعد هنگامی نازل شد که عده ای از مسلمانان با یهودیان - به سبب قرابت یا همسایگی یا حق رضاع و یا پیمانی که پیش از اسلام بسته بودند به دوستی داشتند و به قدری با آنها صمیمی بودند که اسرار مسلمانان را به آنان می گفتند. بدین وسیله قوم یهود، که دشمن سرسخت اسلام و مسلمین بودند و به ظاهر خود را دوست مسلمانان قلمداد می کردند، از اسرارشان مطلع می شدند. آیه نازل شد و به آن دسته از مسلمانان هشدار داد که چون آنها در دین شما نیستند، نباید آنان را محرم اسرار خود قرار دهید.

تفسیر: بیگانگان را محرم اسرار خود نسازید - به دنبال آیاتی که مناسبات

ص: 339

مسلمانان را با کار بیان کرد، این آیه به یکی از مسائل حساس اشاره کرده و ضمن تشبیه لطیفی به مؤمنان هشدار می دهد می گوید: «ای کسانی که ایمان آورده اید، محرم اسراری از غیر خود، انتخاب نکنید. آنها از هرگونه شر و فسادی درباره شما، کوتاهی نمی کنند» (يا أَيُّهَا الَّذِينَ تَتَّخِذُوا بِطانَةً مِنْ دونکم لَا يألونکم خَبالاً)

بطانة » در لغت به معنی لباس زیرین است و مقابل آن «ظهارة» به معنی لباس روبین می باشد و در اینجا کنایه از محرم اسرار است.

بال» در اصل به معنی از بین رفتن چیزی است و غالبا به زبانهایی گفته می شود که در عقل انسان اثر می گذارد.

هرگز سوابق دوستی آنها با شما، مانع از آن نیست که به خاطر جدایی در مذهب و مسلک، آرزوی زحمت و زیان شما را در دل خود نپرورانند، بلکه «آنها دوست دارند شما در رنج و زحمت باشید» (وَدُّوا مَا عَنِتُّم).

آنها برای اینکه شما از مکنونات ضمیرشان آگاه نشوید و رازشان فاش نگردد، معمولا مراقب سخنان و رفتار خود هستند و با احتیاط و دقت حرف می زنند، ولی با وجود این، نشانه های دشمنی از دهان (و کلام)شان آشکار شده » (قَدْ بَدَتِ الْبَغْضاءُ مِنْ أَفْواهِهِمْ).

خداوند، بدین وسیله راه شناسایی باطن دشمنان را نشان داده و از ضمیر باطن و راز درونيشان خبر می دهد. می فرماید: «و آنچه در دلهایشان پنهان می دارند، از آن مهم تر است» (وَ ما تُخْفِي صُدُورُهُمْ أَكْبَرُ).

سپس می افزاید: «ما آیات و راههای پیشگیری از شر آنها را بیان کردیم اگر اندیشه کنید» (قَدْ بَيَّنَّا لَكُمُ الأيات إِنْ کنتم تَعْقِلُونَ).

آيه 119

* (آيه 119)-در این آیه می فرماید: «شما کسانی هستید که آنها را دوست می دارید؛ اما آنها شما را دوست ندارند. در حالی که شما به همه کتابهای آسمانی ایمان دارید و آنها به کتاب آسمانی شما ایمان ندارند (هَا أَنْتُمْ أُولاءِ تُحِبُّونَهُمْ وَ لَا

ص: 340

يُحِبُّونَكُمْ وَ تومنون بِالْكِتَابِ کُلِهِ).

سپس قرآن چهره اصلی آنها را معرفی کرده می گوید: این دسته از اهل کتاب منافق هستند، چون «هنگامی که شما را ملاقات می کنند، به دروغ می گویند: ایمان آورده ایم. اما هنگامی که تنها می شوند، از شدت خشم بر شما، سر انگشتان خود را به دندان می گزند» (وَ إِذا لَقُوكُمْ قالُوا ءامنا وَ إِذا خَلَوْا عَضُّوا عَلَيْكُمُ الْأَنامِلَ مِنَ الْغَيْظِ).

ای پیامبر، «بگو: با همین خشمی که دارید بمیرید!» و این غصه تا روز مرگ از شما دست بر نخواهد داشت (قُلْ مُوتُوا بِغَيْظِكُمْ).

شما از وضع آنها آگاه نبودید و خدا آگاه است زیرا «خدا از (اسرار) درون سینه ها آگاه است» (إِنَّ اللَّهَ عَلِيمُ بِذاتِ الصُّدُورِ).

آيه 120

* (آيه 120)-در این آیه یکی از نشانه های کینه و عداوت آنها بازگو شده است. می فرماید: «اگر نیکی به شما برسد، آنها را ناراحت می کند؛ و اگر حادثه ناگواری برای شما رخ دهد، خوشحال می شوند» (إِنْ تَمْسَسْكُمْ حَسَنَةُ تَسُؤْهُمْ وَ إِنْ تُصِبْكُمْ سَيِّئَةُ يَفْرَحُوا بِها).

اما «اگر (در برابر شان) استقامت و پرهیزگاری پیشه کنید، نقشه های (خائنانه) آنان، به شما زیانی نمی رساند؛ خداوند به آنچه انجام می دهند، احاطه دارد» (وَ إِنْ تَصْبِرُوا وَ تَتَّقُوا لا يضرکم کیدهم شیئا إِنَّ اللَّهَ بِما يَعْمَلُونَ مُحِیطُ).

آيه 121

* (آيه 121)-از این به بعد آیاتی شروع می شود که درباره یک حادثه مهم و پردامنه اسلامی یعنی جنگ احد نازل شده است.

در آغاز به بیرون آمدن پیامبر از مدينه برای انتخاب لشکرگاه در دامنه احد اشاره کرده می گوید: «و (به یاد آور) زمانی را که صبحگاهان، از میان خانواده خود، جهت انتخاب اردوگاه جنگ برای مؤمنان، بیرون رفتی. و خداوند، شنوا و داناسته گفت وگوهای مختلفی را که درباره طرح جنگ گفته می شد، می شنید و اندیشه هایی را که بعضی در سر می پروراندند، می دانست (وَ إِذْ غَدَوْتَ مِنْ أَهْلِكَ تبوی الْمُؤْمِنِينَ مَقاعِدَ لِلْقِتالِ وَ اللَّهُ سَمِيعُ عَلِيمُ).

ص: 341

سپس به گوشه دیگری از این ماجرا اشاره کرده می فرماید: و نیز به یاد آور و زمانی را که دو طایفه از شما تصمیم گرفتند سستی نشان دهند و از وسط راه باز گردند (إِذْ هَمَّتْ طائِفَتانِ مِنْكُمْ أَنْ تَفْشَلا).

این دو طایفه از مسلمانان - طبق نقل تواریخ - بنو سلمه از قبیله اوس و بنو حارثه از قبیله خزرج بودند. علت این تصمیم شاید این بود که آنها از طرفداران نظریه جنگ در شهر بودند و پیامبر با نظر آنها مخالفت کرده بود، اما چنانکه از ذیل آیه استفاده می شود هر دو طایفه به زودی از تصمیم خود بازگشتند و به همکاری با مسلمانان ادامه دادند. قرآن می گوید: «و خداوند پشتیبان آنها بود و به آنها کمک کرد که از این فکر بازگردند)؛ و افراد با ايمان، باید تنها بر خدا توکل کنند» (وَ اللَّهُ ولیهما وَ عَلَى اللَّهِ فَلْيَتَوَكَّلِ الْمُؤْمِنُونَ).

غزوۂ احد

از روایات و تواریخ اسلامی درباره حادثه احد چنین استفاده می شود: هنگامی که قریش در جنگ بدر شکست خوردند و با دادن هفتاد کشته و هفتاد اسير به مکه مراجعت کردند، ابوسفیان به مردم مگه اخطار کرد نگذارند زنان بر کشته های بدر گریه کنند زیرا اشک چشم، اندوه را از بین می برد و عداوت و دشمنی را نسبت به محمد از قلبهای آنان زایل می کند.

ابو سفیان خود عهد کرده بود تا از قاتلان جنگ بدر انتقام نگیرد، با همسرش همبستر نشود.

در سال سوم هجرت، قریش به عزم جنگ با پیامبر با سه هزار سوار و دو هزار پیاده، با تجهیزات کافی از مگه خارج شدند و برای اینکه در میدان جنگ بیش تر استقامت کنند، بتهای بزرگ و زنان خویش را نیز با خود حرکت دادند.

عباس عموی پیامبر هنوز اسلام نیاورده بود، ولی از آنجا که به برادرزاده خود زیاد علاقه مند بود، هنگامی که دید لشکر نیرومند قريش به قصد جنگ با پیامبر از

ص: 342

مگه بیرون آمد، بی درنگ نامه ای نوشت و به وسیله مردی از قبیله بنی غفار به مدينه فرستاد. هنگامی که پیامبر از جریان مطلع شد با سعد بن ابی ملاقات کرد و گزارش عباس را به او رساند.

در همان روز پیامبر (ص) به چند نفر از مسلمانان دستور داد که به راه مکه و مدينه بروند و از اوضاع لشكر قریش اطلاعاتی به دست آورند.

طولی نکشید که دو بازرس برگشتند و گفتند که این سپاه نیرومند تحت فرماندهی خود ابوسفیان است.

پیامبر همه اصحاب و اهل مدینه را دعوت کرد و موضوع دفاع را آشکارا با آنها در میان گذاشت. سپس در اینکه در داخل مدینه به پیکار دست زنند یا از شهر خارج شوند، با مسلمانان به مذاکره پرداخت. عده ای گفتند از مدینه خارج نشویم و در کوچه های تنگ شهر با دشمن بجنگیم زیرا در این صورت حتی مردان ضعیف و زنان و کنیزان نیز می توانند به لشکر کمک کنند.

این رأی به خاطر وضع خاص مدینه در آن روز، مورد توجه پیامبر بود ولی گروهی از جوانان و جنگجویان گفتند ای پیامبر، باید از شهر خارج شده با دشمن بجنگیم، اگر کسی از ما کشته شود شربت شهادت نوشیده است و اگر هم کسی نجات یافت به افتخار جهاد در راه خدا نائل شده است.

این گونه سخنان و حماسه ها، طرفداران خروج از مدینه را بیش تر کرد.

خود پیغمبر (ص)، با اینکه تمایل به خروج از مدینه نداشت، به این مشورت احترام گذاشت و با یک نفر از اصحاب برای مهیا کردن اردوگاه از شهر خارج شد و محلی را در دامنه کوه احد که از جهت شرایط نظامی موقعیت حساسی داشت، برای اردوگاه انتخاب نمود.

آن روز، روز جمعه بود. پیامبر (ص) برای ادای خطبه نماز جمعه ایستاد. بعد از حمد و ثنای خداوند یکتا، مسلمانان را از نزدیک شدن سپاه قریش آگاه ساخت و فرمود: «اگر شما با جان و دل برای جنگ آماده باشید و با چنین روحیه ای با دشمنان بجنگید، خداوند به طور یقین پیروزی را نصیبتان می کند. و در همان روز با هزار نفر

ص: 343

از مهاجر و انصار رهسپار اردوگاه شدند.

پیامبر (ص) شخصا فرماندهی لشکر را به عهده داشت و در طول راه از صفوف لشکر سان می دید.

مورخ معروف حلبی در کتاب خود می نویسد: پیامبر (ص) هنوز به احد نرسیده بود که ضمن بازدید لشکر، گروهی را در میان آنها دید که هرگز ندیده بود. پرسید اینها کیستند؟ عرض کردند: عده ای از یهود که با عبدالله بن ابی هم پیمان بوده اند و بدین مناسبت به یاری مسلمانان آمده اند. حضرت تأملی کرد و فرمود: و برای جنگ با مشرکان از مشرکان نتوان یاری گرفت، مگر اینکه مسلمان شوند.»

يهود این پیشنهاد را قبول نکردند و همگی به مدینه بازگشتند.

به هر حال، پیامبر (ص) پس از تصفیه لازم، با قوای خود که هفت صد نفر بودند، به پای کوه احد رسید. بعد از ادای نماز صبح، صفوف مسلمانان را آراست. عبد الله بن جبیر را با پنجاه نفر از تیراندازان ماهر مأمور ساخت در دهانه شکاف کوه قرار گیرند و فرمود: «حتی اگر ما، دشمن را تا مگه تعقیب کنیم یا اگر دشمن ما را شکست داد و ما را تا مدينه مجبور به عقب نشینی کرد، باز هم از سنگرگاه خود دور نشوید.

از آن طرف ابوسفیان، خالد بن ولید را با دویست سرباز زبده، مراقب این گردنه کرد و دستور داد در کمین باشید تا وقتی که سربازان اسلامی از این دره کنار بکشند، آنگاه لشکر اسلام را از پشت سر مورد حمله قرار دهید.

دو لشکر مهیای جنگ شدند. اینک، صدای الله اكبر الله اكبر مسلمانان، تمام جلگه و دامنه احد را پر کرده است. در طرف دیگر میدان، زنان و دختران قریش، برای تحریک عواطف و احساسات جنگ جویان قریش، اشعاری را، گویا با دف و نی می خواندند.

پس از شروع جنگ، مسلمانان با یک حمله شدید توانستند لشکر قریش را درهم بشکنند. آنها پا به فرار گذاردند و سربازان اسلام به تعقیب آنها پرداختند.

ص: 344

این عقب نشینی قریش باعث شد جمعی از تازه مسلمانان، به خیال اینکه دشمن شکست خورده است، برای جمع آوری غنایم، یک مرتبه پستهای خود را ترک کنند. حتی تیراندازانی که در بالای کوه ایستاده بودند، سنگرهای خود را ترک گفتند و به میدان جنگ ريختند. هرقدر عبد الله بن جبير دستور پیامبر (ص) را متذكر شد، جز عده کمی که عددشان حدود ده نفر بود، در جایگاه حساس خود

نايستادند.

نتیجه مخالفت دستور پیامبر (ص) این شد که ناگهان مسلمانان از هر طرف خود را زیر شمشیر دشمن دیدند. در همین موقع، افسر شجاع اسلام، حمزه سید الشهداء با بعضی دیگر از یاران شجاع پیامبر شربت شهادت نوشیدند و جز عده معدودی بقیه از وحشت پا به فرار گذاشتند.

در این جنگ خطرناک آنکه بیش از همه فداکاری می کرد و هر حمله ای که از جانب دشمن به پیغمبر می شد دفع می نمود، علي بن أبي طالب (ع) بود. او با کمال رشادت می جنگید تا اینکه شمشیرش شکست. پیغمبر (ص) شمشیر خود را که موسوم به ذوالفقار بود، به وی داد. سرانجام پیامبر (ص) در جایی سنگر گرفت و علی (ع) همچنان از او دفاع می کرد تا آنکه، طبق نقل بعضی از مورخان، بیش از شصت زخم به سر، صورت و بدن او وارد آمد. در همین موقع بود که پیک وحی به پیامبر عرضه داشت: «ای محمد، معنای مواسات همین است.»

پیغمبر فرمود: «على از من است و من از اویم. و جبرئیل گفت: «و من هم از

هر دوتای شما.

امام صادق (ع) می فرماید: « پیامبر (ص) پیک وحی را میان زمین و آسمان مشاهده کرد که می گوید: لا سيف إلا ذو الفقار ولا فتى الا على.»

در این اثنا فریادی برخاست که محمد کشته شد!

بعضی از سیره نویسان می گویند: ابن قمعه، یکی از سربازان اسلام به نام مصعب را به گمان اینکه پیغمبر است با ضربه سختی از پای درآورد و سپس با صدای بلند فریاد زد: به لات و عزی سوگند که محمد کشته شد؟

ص: 345

این شایعه بی گمان به نفع اسلام و مسلمین بود زیرا دشمن به گمان اینکه محمد (ص) کشته شده، احد را به قصد مکه ترک گفت، وگرنه قشون فاتح قريش بدون کشتن آن حضرت احد را ترک نمی کردند.

خبر کشته شدن پیامبر (ص) تزلزل بیش تری در جمعی از مسلمانان به وجود آورد. آن عده از مسلمانانی که در میدان جنگ بودند، برای اینکه بقیه پراکنده نگردند، پیغمبر (ص) را بالای کوه بردند تا به مسلمانان نشان دهند که او زنده است. فراریان برگشتند و به دور حضرت جمع شدند. پیغمبر (ص) فراریان را ملامت می کرد. مسلمانان زبان عذر گشودند و گفتند: ای پیغمبر خدا، ما آوازۂ قتل تو را شنیدیم و از شدت ترس فرار کردیم.

بدین ترتیب، در جنگ احد نسبت به مسلمانان خسارات مالی و جانی فراوانی وارد شد و هفتاد تن از مسلمانان در میدان جنگ کشته شدند و عده زیادی مجروح افتادند، اما مسلمانان از شکست، درس بزرگی آموختند که ضامن پیروزی آنها در میدانهای آینده شد.

آيه 123

* (آيه 123)-از اینجا به بعد آیاتی است که برای تقویت روحیه شکست خورده مسلمانان در یک حالت بحرانی نازل گردید. نخست به پیروزی چشمگیر مسلمانان در میدان بدر اشاره شده تا با یادآوری آن خاطره، به آینده خویش دلگرم شوند. می فرماید: «خداوند شما را در بدر یاری کرد (و بر دشمنان خطرناک، پیروزساخن)؛در حالی که شما(نسبت به آنها).ناتوان بودید»(وَ لَقَد نَصَرَکُمُ اللَّهُ بِبَدرٍ

و أَنتُم أَذِلَّةُ).(1)

عدد شما 313 نفر با تجهیزات کم و مشرکان بیش از هزار نفر و با تجهیزات فراوان بودند.

ص: 346


1- 1 .«بدر» در اصل نام مردی بود که در سرزمینی میان مکه و مدینه چاه آبی داشت. به همین جهت، آن سرزمین به نام او بدر نامیده شده و از نظر ریشه لغت، بدر به معنی پر و کامل است. از این رو، ماه شب چهارده را بدر می نامند.

و پس، از خدا بپرهیزید و در برابر دشمن، مخالفت فرمان پیامبر نکنید)، تا شکر نعمت او را به جا آورده باشید» (فَاتَّقُوا اللَّهَ لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ).

آيه 124

* (آيه 124)-سپس خاطره یاری مسلمانان در میدان بدر به وسیله فرشتگان را یادآوری کرده می گوید: «در آن هنگام که تو به مؤمنان می گفتی: آیا کافی نیست که پروردگارتان، شما را به سه هزار نفر از فرشتگان، که (از آسمان) فرود می آیند، یاری کند؟!» (إِذْ تَقُولُ لِلْمُؤْمِنِينَ أَلِنْ يَكْفِيَكُمْ أَنْ یمدکم ربکم بثلثة الاف مِنَ الْمَلائِكَةِ مُنْزَلِينَ).

آيه 125

* (آيه 125)-«آری (امروز هم اگر استقامت و تقوا پیشه کنید، و دشمن به همین زودی به سراغ شما بیاید، خداوند شما را به پنج هزار نفر از فرشتگان، که نشانه هایی با خود دارند، مدد خواهد داد» (بَلى إِنْ تَصْبِرُوا وَ تَتَّقُوا وَ یأتوکم مِنْ فؤرهم هَذَا یمددکم ربکم بِخَمْسَةِ ءالاف مِنَ الْمَلائِكَةِ مُسَوِّمِينَ).(1).

آيه 126

* (آيه 126)-«ولی اینها را خداوند فقط بشارت، و برای اطمینان خاطر شما قرار داده؛ وگرنه، پیروزی تنها از جانب خداوند توانای حکیم است» هم راه پیروزی را می داند و هم قدرت بر اجرای آن دارد (وَ ما جَعَلَهُ اللَّهُ إِلاَّ بُشْرى لَكُمْ وَ لِتَطْمَئِنَّ قُلُوبُكُمْ بِهِ وَ مَا النَّصْرُ إِلاَّ مِنْ عندالله الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ).

آيه 127

* (آيه 127)-در این آیه می فرماید: این وعده را که خدا به شما داده، « برای این است که قسمتی از پیکر لشکر کافران را قطع کند؛ یا آنها را با ذلت برگرداند؛ تا مأیوس و ناامید، (به وطن خود بازگردند، (لِيَقْطَعَ طَرَفاً مِنَ الَّذِينَ كَفَرُوا أَوْ يَكْبِتَهُمْ فَيَنْقَلِبُوا خائِبِينَ).

طرف» در آیه به معنی قطعه و «یكتبهم» از ماده «كبت» به معنی بازگرداندن به زور و همراه با ذلت است.

آيه 128

* (آيه 128)-شأن نزول: پس از آنکه دندان و پیشانی پیامبر (ص) در جنگ احد شکست و آن همه ضربات سخت بر پیکر مسلمین وارد شد، پیامبر از آینده مشرکان

ص: 347


1- 1 .«فور» در اصل به معنی جوشش و غلیان دیگ و مانند آن است. به همین جهت، در کارهایی که به سرعت انجام می شود، این کلمه به کار می رود.

نگران گردید، فرمود: «چگونه چنین جمعیتی رستگار خواهند شد که با پیامبر خود چنین رفتار می کنند، در حالی که وی آنها را به سوی خدا دعوت می کند؟

آیه نازل شد و به پیامبر (ص) اعلام کرد که تو مسؤول هدایت آنها نیستی بلکه تنها موظف به تبلیغ آنها می باشی

تفسیر: در تفسیر این آیه سخن بسیار است ولی این موضوع مسلم است که پس از جنگ احد نازل شده و مربوط به حوادث آن است. آیه می گوید: «هیچ گونه اختیاری درباره عفو کافران، یا مؤمنان فراری از جنگ، برای تو ساخته نیست؛ مگر اینکه (خدا) بخواهد آنها را ببخشد، یا مجازات کند؛ زیرا آنها ستمگرند» (لَيْسَ لَكَ مِنَ الْأَمْرِ شَيْ ءُ أَوْ يَتُوبَ عَلَيْهِمْ أَوْ يُعَذِّبَهُمْ فَإِنَّهُمْ ظالِمُونَ).

آيه 129

* (آيه 129)-این آیه در حقیقت تأكیدی است بر آیه قبل. می گوید: «و آنچه در آسمانها و زمین است، از آن خداست. هرکس را بخواهد (و شایسته بداند)، می بخشد؛ و هر کس را بخواهد، مجازات می کند» (وَ لِلَّهِ ما فِي السَّمَوَاتِ وَ مَا فِي الْأَرْضِ يَغْفِرُ لِمَنْ يَشاءُ وَ يُعَذِّبُ مَنْ يَشاءُ).

سپس می افزاید: در عین حال که مجازات خداوند شدید است، رحمت او بر غضبش پیشی می گیرد؛ «و خداوند آمرزنده مهربان است(وَ اللَّه غَفُورُ رَحِیمُ).

آيه 130

* (آيه 130)-تحریم رباخواری - این آیه و هشت آیه بعد از آن محتوی یک سلسله برنامه های اقتصادی - اجتماعی و تربیتی است. در این آیه روی سخن را به مؤمنان کرده می فرماید: «ای کسانی که ایمان آورده اید، ربا (و سود پول) را چند برابر نخورید» (یَا ایُّهَا الَّذِینَ ءَامَنُوا لَا تَأْكُلُوا الرِّبَوا أَضْعافاً مُضَاعَفَهً).

عرب در زمان جاهلیت، آلودگی شدیدی به رباخواری داشت به همین دلیل، قرآن برای ریشه کن ساختن ربا خواری، حکم تحریم را تدریج و در چهار مرحله بیان کرده است:

1. در آیه 39 سوره روم درباره ربا به یک پند اخلاقی قناعت شده است.

2. در آیه 161 سوره نساء ربا به عنوان یک عادت زشت يهود، مورد سرزنش

ص: 348

قرار گرفته است.

3. در آیات 275 - 279 سوره بقره هرگونه رباخواری را ممنوع و در حکم جنگ با خدا ذکر نموده است.

4. در آیه مورد بحث حکم تحریم ربا صریحا ذکر شده اما تنها به یک نوع از انواع ربا که نوع شدید و فاحش آن است، اشاره کرده است.

منظور از «ربای فاحش» این است که سرمایه به شکل تصاعدی در مسیر ربا سیر کند. یعنی سود در مرحله نخستین با اصل سرمایه ضمیمه شود و مجموعا مورد ربا قرار گیرند.

در پایان آیه می فرماید: «از خدا بپرهیزید، تا رستگار شويد» (وَ اتَّقُوا اللَّهَ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ).

آيه 131

* (آيه 131)-در این آیه بار دیگر روی حکم تقوا تأکید کرده می فرماید: «و از آتشی بپرهیزید که برای کافران آماده شده است» (وَ اتَّقُوا النَّارَ الَّتِي أُعِدَّتْ لِلْكافِرِينَ).

از تعبیر «کافرین» استفاده می شود که رباخواری با روح ایمان سازگار نیست و رباخواران از آتشی که در انتظار کافران است سهمی دارند.

آيه 132

* (آيه 132)-تهدید آیه قبل با تشویقی که در این آیه برای مطيعان و فرمانبرداران ذکر شده تکمیل می گردد. می فرماید: «و خدا و پیامبر را اطاعت کنید، تا مشمول رحمت شوید» (وَ أَطِيعُوا اللَّهَ وَ الرَّسُولَ لَعَلَّكُمْ تُرْحَمُونَ).

آيه 133

* (آيه 133)-مسابقه در مسیر سعادت - به دنبال آیات گذشته که بدکاران را تهدید به مجازات آتش و نیکوکاران را تشویق به رحمت الهی می کرد، در این آیه کوشش و تلاش نیکوکاران را به یک مسابقه معنوی تشبیه کرده که هدف نهایی آن آمرزش الهي و نعمتهای جاویدان بهشت است. می فرماید: «و شتاب کنید برای رسیدن به آمرزش پروردگارتان» (وَ سَارِعُوا اِلَی مَغْفِرَةُ مِنْ رَبِّکُم)

«سارعوا»از «مسارعت» به معنی تلاش و کوشش دو یا چند نفر برای پیشی گرفتن از یکدیگر در رسیدن به یک هدف است.

ص: 349

از آنجا که رسیدن به هر مقام معنوی بدون آمرزش و شست و شوی از گناه ممکن نیست، هدف این مسابقه معنوی در درجه اول مغفرت و دومین هدف آن بهشت قرار داده شده، «بهشتی که وسعت آن، آسمانها و زمین است» (وَ جُنَّةِ عَرْضُها السَّمَوَاتِ وَ الْأَرْضِ).

مراد از «عرض» در آیه فوق معنی لغوی آن یعنی وسعت است.

در پایان آیه تصریح می کند: این بهشت، با آن عظمت، «برای پرهیزگاران آماده شده است» (أُعِدَّت لِلمُتَّقِينَ).

از این آیه و آیات فراوان دیگر استفاده می شود که بهشت و دوزخ هم اکنون آماده شده اند، اگر چه بر اثر اعمال نیک و بد انسانها توسعه می یابند . دقت کنید.

آيه 134

* (آيه 134)-سیمای پرهیزگاران - از آنجا که در آیه قبل وعده بهشت جاویدان به پرهیزگاران داده شده، در این آیه پرهیزگاران را معرفی کرده و پنج صفت از اوصاف عالی و انسانی برای آنها ذکر می کند:

1.«همانها که در توانگری و تنگدستی، انفاق می کنند» (الَّذِينَ يُنْفِقُونَ فِي السَّرَّاءِ وَ الضَّرَّاءِ ).

جالب توجه اینکه در اینجا نخستین صفت برجسته پرهیزگاران، انفاق ذکر شده زیرا این آیات نقطه مقابل صفاتی را که درباره رباخواران و استثمارگران در آیات قبل ذکر شد، بیان می کند. به علاوه، گذشت از مال و ثروت، آن هم در حال خوشی و تنگدستی، روشن ترین نشانه مقام تقواست.

2. «و خشم خود را فرو می برند» (وَالكَاظِمِينَ الغَيظَ).

«کظم» در لغت به معنی بستن سر مشکی است که از آب پر شده باشد، سپس به طور کنایه در مورد کسانی که از خشم پر می شوند و از انجام آن خودداری می نمایند به کار می رود.

غیظ » به معنی شدت غضب و حالت برافروختگی و هیجان روحی است که بعد از مشاهده ناملایمات به انسان دست می دهد.

ص: 350

امام صادق (ع) در حدیثی فرمود: «هر که خشمی را فرو خورد که اگر بخواهد می تواند آن را به کار بندد و از طرف خود انتقام بگیرد)، خداوند در روز قیامت دلش را از خشنودی خود پر سازد.

3. «و از خطای مردم در می گذرند» (وَ الْعافِينَ عَنِ النَّاسِ).

فرو بردن خشم بسیار خوب است اما به تنهایی کافی نیست زیرا ممکن است کینه و عداوت را از قلب انسان ریشه کن نکند، در این حال برای پایان دادن به حالت عداوت، باید کظم غیظ با عفو و بخشش همراه گردد.

4. آنها نیکوکارند (و خدا نیکوکاران را دوست دارد» (وَ اللَّهُ يُحِبُّ المُحسِنیِنَ).

در اینجا اشاره به مرحله عالی تر از عفو شده که انسان با نیکی کردن در برابر بدی - آنجا که شایسته است - ریشه دشمنی را در دل طرف بسوزاند و قلب او را نسبت به خویش مهربان گرداند.

آيه 135

* (آيه 135)-5. «و آنها که وقتی مرتکب عمل زشتی شوند، یا به خود ستم کنند، به یاد خدا می افتند؛ و برای گناهان خود، طلب آمرزش می کنند» (وَ الَّذِينَ إِذا فَعَلُوا فاحِشَةً أَوْ ظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ ذَكَرُوا اللَّهَ فَاسْتَغْفَرُوا لِذُنُوبِهِمْ ).

وفاچه» از ماده فحش و فحشاء، به معنی هر عمل بسیار زشت است و انحصار به اعمال منافی عفت ندارد.

از آیه فوق استفاده می شود که انسان تا به یاد خداست، مرتکب گناه نمی شود، اما این فراموشکاری و غفلت در افراد پرهیزگار دیری نمی پاید، به زودی به یاد خدا می افتند و گذشته را جبران می کنند؛ «و کیست جز خدا که گناهان را ببخشد؟» (وَ مَنْ يَغْفِرُ الذُّنُوبَ إِلَّا اللَّهُ).

در پایان آیه برای تأكید می گوید: «و بر گناه، اصرار نمی ورزند، با اینکه می دانند» (وَ لَمْ يُصِرُّوا عَلى ما فَعَلُوا وَهْمُ يَعْلَمُونَ).

آيه 136

* (آيه 136)-در این آیه پاداش پرهیزگارانی که صفات آنها در دو آیه گذشته آمد را توضیح داده می گوید: «آنها پاداششان آمرزش پروردگار، و بهشتهایی است که از زیر درختانش، نهرها جاری است؛ جاودانه در آن می مانند»(أُولئِکَ جَزَاؤُهُم مَغفِرَةُ

ص: 351

مِنْ رَبِّهِمْ وَ جَنَّاتُ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ خالِدِينَ فِيها).

و در پایان آیه می گوید: «چه نیکوست پاداش اهل عمل!» (وَ نِعمَ أَجرُ العَامِلِينَ).

آيه 137

* (آيه 137)-بررسی تاریخ گذشتگان - قرآن مجید پیوند فکری و فرهنگی نسل حاضر را با گذشتگان برای درک حقایق لازم و ضروری می داند زیرا از ارتباط این دو زمان گذشته و حاضر) وظیفه و مسؤولیت آیندگان روشن می شود. آیه می فرماید: « پیش از شما، ستتهایی وجود داشته و هر قوم، طبق اعمال و صفات خود، سرنوشتهایی داشتند؛ که شما نیز، همانند آن را دارید (قد خَلَت مِن قَبلِكُم سُنَنُ).

در این سنن، پیشرفت و تعالی افراد با ایمان، مجاهد، متحد و بیدار پیش بینی شده و شکست و نابودی ملتهای پراکنده و بی ایمان و آلوده به گناه نیز پیش بینی گردیده که در تاریخ بشریت ثبت است.

روی این جهت، قرآن مجید به مسلمانان دستور می دهد: «پس در روی زمین، گردش کنید و ببینید سرانجام تکذیب کنندگان (آیات خدا) چگونه بود؟!» (فسیروا فِي الْأَرْضِ فَانْظُرُوا كَيْفَ كانَ عاقِبَةُ الْمُكَذِّبِينَ).

آيه 138

* (آيه 138)-در این آیه می گوید: «این، بیانی است برای عموم مردم؛ هدایت واندرزی است برای پرهیزگاران» (هَذَا بَيانُ لِلنَّاسِ وَ هدی وَ مَوْعِظَةً لِلْمُتَّقِينَ).

یعنی اگر چه این بیانات جنبه همگانی و مردمی دارد، ولی تنها پرهیزگاران و افراد با هدف از آن الهام می گیرند و هدایت می شوند.

آيه 139

* (آيه 139)-شأن نزول: در مورد نزول این آیه و چهار آیه بعد از آن روایات متعددی وارد شده که از آنها استفاده می شود این چند آیه دنباله آیاتی است که درباره جنگ احد داشتیم و تجزیه و تحلیلی است روی نتایج جنگ احد زیرا همان طور که گفتیم، جنگ احد بر اثر نافرمانی و عدم انضباط نظامی جمعی از سربازان اسلام، در پایان به شکست انجامید و جمعی از شخصیتها و چهره های

ص: 352

برجسته اسلام، از جمله حمزه عموی پیامبر، در این میدان شربت شهادت نوشیدند. از پیامبر همان شب با یاران خود به میان کشتگان رفت و برای بزرگداشت ارواح شهدا، بر سر جنازه آنها می نشست و اشک می ریخت و طلب آمرزش می نمود. سپس اجسادشان در دامنه کوه احد در میان اندوه فراوان به خاک سپرده شد. در این لحظات حساس که مسلمانان نیاز به تقویت روحی و استفاده معنوی از نتایج شکست داشتند، این آیات نازل گردید.

تفسير: نتایج جنگ احد . در این آیه به مسلمانان هشدار داده می گوید: افراد بیدار همان طور که از پیروزیها استفاده می کنند از شکستها نیز درس می آموزند و در پرتو آن، نقاط ضعفی را که سرچشمه شکست شده، پیدا می کنند و با برطرف ساختن آن برای پیروزی نهایی آماده می شوند. از این رو آیه می فرماید: «و سست نشوید؛ و غمگین نگردید؛ و شما برترید اگر ایمان داشته باشید» (وَ لا تَهِنُوا وَ لا تَحْزَنُوا وَ أَنْتُمُ الْأَعْلَوْنَ إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنِينَ).

یعنی شکست شما به خاطر از دست دادن روح ایمان و آثار آن بود.

«تهنوا» از ماده « وهن» در لغت به معنی هر نوع سستی است، خواه در جسم و تن باشد یا در اراده و ایمان. ان

آيه 140

* (آيه 140)-در این آیه درس دیگری برای رسیدن به پیروزی نهایی به مسلمانان داده شده است. می فرماید: «اگر در میدان احد، به شما جراحتی رسید و ضربه ای وارد شد)، به آن جمعیت نیز در میدان بدر)، جراحتی همانن؛ آن وارد گردید» (إِنَّ يَمسَسکُم قَرْحُ فَقَدْ مَسَّ الْقَوْمَ قرځ مِثْلَهُ).

بنابراین، سستی و اندوه شما برای چیست ؟!

قرح» به معنی جراحتی است که در بدن بر اثر برخورد با یک عامل خارجی پیدا می شود.

سپس به یکی از سنن الهی اشاره شده است که در زندگی بشر حوادث تلخ و شیرین رخ می دهد که هیچ کدام پایدار نیست، «و ما این روزهای پیروزی و

ص: 353

شکست) را در میان مردم می گردانیم» و این خاصیت زندگی دنیاست (وَ تِلْكَ الْأَيَّامُ نُداوِلُها بَيْنَ النَّاسِ).(1).

سپس به نتیجه این حوادث ناگوار اشاره کرده می فرماید: «اینها به خاطر آن است «تا خدا، افرادی را که ایمان آورده اند، بداند» و شناخته شوند (وَ لِيَعلَمَ اللَّهُ الَّذِينَ امَونُا).

سپس به یکی از نتایج این شکست دردناک اشاره کرده می فرماید: «و (خداوند) از میان شما، شاهدانی بگیرد» (وَ يَتَّخِذَ مِنكُم شُهَدَاءَ).

زیرا ملتی که در راه اهداف مقدس خود قربانی ندهد، همیشه آنها را کوچک می شمرد، اما هنگامی که قربانی داد، هم خود او و هم نسلهای آینده او، به ديد؛ عظمت به آن می نگرند.

در پایان آیه می فرماید: «و خدا ظالمان را دوست نمی دارد» (وَ اللَّهِ لَا يَجِبُ الظَّالِمِينَ).

و بنابراین، از آنها حمایت نخواهد کرد.

آيه 141

* (آيه 141)-در این آیه به یکی دیگر از نتایج طبیعی شکست جنگ احد اشاره کرده می فرماید: «و تا خداوند، افراد با ایمان را خالص گرداند (و ورزیده شوند؛ وكافران را به تدریج نابود سازد، (وَ لِيُمَحِّصَ اللَّهُ الَّذِينَ ءامنوا وَ يَمْحَقَ الْكافِرِينَ).

المخص» از ماده «تمحیص»، به معنی پاک نمودن چیزی است از هرگونه

عیب.

يمحق» از ماده « محق» به معنی کم شدن تدریجی چیزی است. به همین مناسبت، شب پایان ماه را «محاق» می گویند زیرا روشنی ماه به تدریج کاسته شده و از بین می رود.

جمله «و يمحق الكافرين» نتیجه ای است برای جمله قبل زیرا هنگامی که

ص: 354


1- 1 .«ایام » جمع «يوم» به معنی روز است. گاهی به دورانهای پیروزی ملتها نیز ایام گفته می شود. تداولها، از مداولة »، به معنی این است که چیزی را در میان عده ای یکی بعد از دیگری گردش دهند.

مؤمنان پاک شدند آمادگی کافی برای از بین بردن تدریجی شرک و کفر و پاک ساختن جامعه از این آلودگی ها پیدا می کنند. ان

آيه 142

* (آيه 142)-قرآن در این آیه با استفاده از حادثه احد، برای تصحیح یک اشتباه فکری مسلمانان اقدام می کند می گوید: «آیا چنین پنداشتید که تنها با ادعای ایمان) وارد بهشت خواهید شد، در حالی که خداوند هنوز مجاهدان از شما و صابران را مشخص نساخته است؟!» (أَمْ حَسِبْتُمْ أَنْ تَدْخُلُوا الْجَنَّةَ وَ لَمَّا يَعْلَمِ اللَّهُ الَّذِينَ جاهَدُوا مِنکُمْ وَ يَعْلَمَ الصَّابِرِينَ).

آيه 143

* (آيه 143)-بعد از جنگ بدر و شهادت پرافتخار جمعی از مسلمانان عدهای در جلسات می نشستند و پیوسته آرزوی شهادت می کردند که ای کاش این افتخار در میدان بدر نصیب ما نیز شده بود. مطابق معمول در میان آنها جمعی صادق بودند و عده ای متظاهر و دروغگو، اما طولی نکشید که جنگ احد پیش آمد. مجاهدان راستین با شهامت جنگیدند و شربت شهادت نوشیدند و به آرزوی خود رسیدند، اما جمعی از دروغگویان هنگامی که آثار شکست را در ارتش اسلام مشاهده کردند از ترس کشته شدن فرار کردند. این آیه آنها را سرزنش می کند می گوید: «و شما مرگ (و شهادت در راه خدا) را، پیش از آنکه با آن روبه رو شوید، آرزو می کردید؛ سپس آن را با چشم خود دیدید، در حالی که به آن نگاه می کردید و حاضر نبودید به آن تن در دهید. چه قدر میان گفتار و کردار شما فاصله است ؟!(وَ لَقَدْ كُنْتُمْ تَمَنَّوْنَ الْمَوْتَ مِنْ قَبْلِ أَنْ تَلْقَوْهُ فَقَدْ رَأَيْتُمُوهُ وَ أَنْتُمْ تَنْظُرُونَ).

آيه 144

* (آيه 144)-شأن نزول: این آیه نیز ناظر به یکی دیگر از حوادث جنگ احد است. آن گاه که آتش جنگ میان مسلمانان و بت پرستان به شدت شعله ور بود، ناگهان کسی فریاد زد: محمد را کشتم... محمد را کشتم...!

جمعی که اکثریت را تشکیل می دادند، به دست و پا افتاده و از میدان جنگ به سرعت خارج می شدند، اما در مقابل آنها اقلیتی فداکار و پایدار، همچون علی (ع) و ابودجانه و طلحه و بعضی دیگر بودند که بقیه را به استقامت دعوت می کردند.

آیه در این مورد نازل گردید و دسته اول را سخت نکوهش کرد.

ص: 355

تفسیر: فرد پرستی ممنوع - مسأله فرد پرستی یکی از بزرگ ترین خطراتی است که مبارزات هدفی را تهدید می کند. وابستگی به شخص معين ، اگر چه پیامبر خاتم باشد، مفهومش پایان یافتن کوشش و تلاش برای پیشرفت، به هنگام از دست رفتن آن شخص است. این وابستگی، یکی از نشانه های عدم رشد اجتماعی است.

قرآن در آیه مورد بحث با صراحت می گوید: « محمد (ص) فقط فرستاده خداست؛ و پیش از او، فرستادگان دیگری نیز بودند؛ آیا اگر او بمیرد و یا کشته شود، شما به عقب برمی گردید؟!» و اسلام را رها کرده به دوران جاهلیت و كفر بازگشت خواهید نمود؟! (وَ ما مُحَمَّدُ إِلَّا رَسُولُ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِهِ الرُّسُلُ أَ فَإِنْ ماتَ أَوْ قُتِلَ انْقَلَبْتُمْ عَلى أَعْقابِكُمْ).

سپس می فرماید: «و هرکس به عقب باز گردد، هرگز به خدا ضرری نمی زند»(وَ مَنْ يَنْقَلِبْ عَلى عَقِبَيْهِ فَلَنْ يَضُرَّ اللَّهَ شَيْئاً ).

زیرا با این عمل، نه تنها چرخهای سعادت خود را متوقف می سازند، بلکه آنچه را به دست آورده اند نیز به سرعت از دست خواهند داد.

در پایان آیه به اقلیتی که در جنگ احد علی رغم همه مشکلات و انتشار خبر شهادت پیغمبر، دست از جهاد بر نداشتند اشاره کرده و کوششهای آنها را می ستاید و آنها را به عنوان شاکران و کسانی که از نعمتها در راه خدا استفاده کردند، معرفی می کنند می فرماید: «و خداوند به زودی شاکران (و استقامت کنندگان) را پاداش خواهد داد» (وَ سَيَجزِى اللَّهِ الشَّاکِرِینَ).

آيه 145

* (آيه 145)-همان طور که گفتیم شایعه بی اساس شهادت پیامبر در احد عده زیادی از مسلمانان را به وحشت افکند، تا آنجا که از میدان جنگ فرار کردند. حتی بعضی می خواستند از اسلام هم برگردند. در این آیه مجددا برای تنبیه و بیداری این دسته می فرماید: «هیچ کس، جز به فرمان خدا، نمی میرد؛ سرنوشتی است تعیین شده» بنابراین، مرگ پیامبر یا دیگران، یک سنت الهی است (وَ ما كانَ نَفْسُ أَنْ تَمُوتَ إِلَّا بِإِذْنِ اللَّهِ كِتاباً مُؤَجَّلً).

ص: 356

اگر پیامبر در این میدان شربت شهادت می نوشید، چیزی جز انجام یافتن یک سنت الهی نبود. از سوی دیگر، فرار از میدان جنگ نمی تواند از فرا رسیدن اجل جلوگیری کند همان طور که شرکت در میدان جهاد اجل انسان را جلو نمی اندازد.

در پایان آیه می گوید: سعی و کوشش انسان هیچگاه ضایع نمی شود. اگر هدف کسی تنها نتیجه های مادی و دنیوی باشد و، همانند بعضی از رزمندگان احد، تنها به خاطر غنیمت تلاش کند، سرانجام بهره ای از آن به دست می آورد، اما اگر هدف عالی تر بود و کوششها در مسیر حیات جاویدان و فضایل انسانی به کار افتاد، باز به هدف خود خواهد رسید. می فرماید: «هرکس پاداش دنیا را بخواهد (و در زندگی خود، در این راه گام بردارد، چیزی از آن به او خواهیم داد؛ و هرکس پاداش آخرت را بخواهد، از آن به او می دهیم» (وَ مَنْ یرد ثَوابَ الدُّنْيا نُؤْتِهِ مِنْها وَ مَنْ يُرِدْ ثَوابَ الأخرة نُؤْتِهِ مِنْهَا).

حال که رسیدن به دنيا يا أخرت هر دو نیازمند کوشش است چرا انسان سرمایه های وجودی خود را در مسیر دوم، که یک مسیر عالی و پایدار است به کار نیند ازد؟

سپس بار دیگر تأکید می کند که: «و به زودی سپاسگزاران را پاداش خواهیم داد» (وَ سَنَجزِى الشَّاکِرِینَ).

آيه 146

* (آيه 146)-مجاهدان پیشین - به دنبال حوادث احد، با یادآوری شجاعت و ایمان و استقامت مجاهدان و یاران پیامبران گذشته، مسلمانان را به فداکاری و پایداری تشویق می کند و، در ضمن آن دسته ای را که از میدان احد فرار کردند سرزنش می نماید، می گوید: «چه بسیار پیامبرانی که مردان الهي فراوانی به همراه آنان جنگ کردند. آنها هیچ گاه در برابر آنچه در راه خدا به آنان می رسید، سست و ناتوان نشدند» و تن به تسلیم ندادند (وَ كاین مِنْ نبی قاتَلَ مَعَهُ رِبِّيُّونَ كَثِيرُ فَما وَهَنُوا لِما أَصابَهُمْ فِي سَبِيلِ اللَّهِ وَ ما ضَعُفُوا وَ مَا استَکَانُوا).

دربیون» جمع «ری» به کسی گفته می شود که ارتباط و پیوند او با خدا محکم باشد، با ایمان، دانشمند، با استقامت و با اخلاص باشد.

ص: 357

و خداوند استقامت کنندگان را دوست دارد، (وَاللَّهُ يُحِبُ الصَّابِرِينَ).

آيه 147

* (آيه 147)-آنها هنگامی که احیانا، بر اثر اشتباه یا سستی، گرفتار مشکلاتی در برابر دشمن می شدند، به جای اینکه میدان را به او بسپارند و تسلیم شوند، یا فکر ارتداد و بازگشت به کفر در مغزشان پیدا شود، روی به درگاه خدا می آوردند و سخنشان تنها این بود که: پروردگارا، گناهان ما را ببخش؛ و از تندروی های ما در کارها، چشم پوشی کن. قدمهای ما را استوار بدار؛ و ما را بر جمعیت کافران، پیروز گردان» (وَ ما كانَ قَوْلَهُمْ إِلاَّ أَنْ قالُوا رَبَّنَا اغفرنا ذُنُوبَهَا وَ إِسْرافَنا فِي أَمْرِنا وَ ثَبِّتْ أَقْدامَنا وَ انْصُرْنا عَلَى الْقَوْمِ الْكافِرِينَ).

آيه 148

* (آيه 148)-آنها با این طرز تفکر و عمل به زودی پاداش خود را از خدا می گرفتند. «از این رو خداوند پاداش این جهان، و پاداش نیک آن جهان را به آنها داد» (فَئَاتَیهُم اللَّهُ ثَوابَ الدُّنْيا وَ حُسْنَ ثَوابِ الأَخِرَةِ).

در پایان آیه آنها را جزء نیکوکاران شمرده می فرماید: «و خداوند نیکوکاران را دوست می دارد» (وَاللَّهُ يُحِبُ المُحسِنِينَ).

آيه 149

* (آيه 149)-اخطارهای مکرر - بعد از پایان جنگ احد، دشمنان اسلام با یک سلسله تبلیغات مسموم کننده، در لباس نصیحت و دلسوزی، در میان مسلمانان به تفرقه افکنی پرداختند و آنها را نسبت به اسلام بدبین می کردند. در این آیه به مسلمانان اخطار می کند و از پیروی آنها برحذر می دارد می گوید: «ای کسانی که ایمان آورده اید، اگر از کسانی که کافر شده اند اطاعت کنید، شما را به گذشته هايتان باز می گردانند؛ (و پس از پیمودن راه پرافتخار تکامل معنوی و مادی در پرتو تعلیمات اسلام، به نقطه اول که همان کفر و فساد بود، سقوط می دهند و سرانجام، زیانکار خواهید شد» (يَا أَيُّهَا الَّذِينَ امنموا إِنْ تُطِيعُوا الَّذِينَ كَفَرُوا یردوکم عَلَى أَعقَابِکُم فَتَنْقَلِبُوا خَاسِرِينَ).

چه زبانی از این بالاتر که انسان اسلام را با کفر، سعادت را با شقاوت، و حقیقت را با باطل معاوضه کند.

ص: 358

آيه 150

* (آيه 150)-در این آیه تأكید می کند که: آنها تکیه گاه شما نیستند، بلکه ولی و سرپرست شما، خداست؛ و او بهترین یاوران است» (بَلِ اللَّهُ مولکم وَ هُوَ خیر النَّاصِرِينَ).

یاوری است که هرگز مغلوب نمی شود و هیچ قدرتی با قدرت او برابری ندارد، در حالی که یاوران دیگر ممکن است گرفتار شکست و نابودی شوند.

آيه 151

* (آيه 151)-در این آیه به نجات معجزه آسای مسلمانان بعد از جنگ احد اشاره می کند می فرماید: « به زودی در دلهای کافران، رعب و ترس می افکنیم» (سَنُلقِى فِي قُلُوبِ الَّذِينَ كَفَرُوا الرُّعْبَ).

همان طور که در پایان جنگ احد افکندیم و نمونه آن را دیدید.

و در جمله بعد علت افکندن رعب و ترس را در دلهای آنها چنین بیان می کند: « به خاطر اینکه بدون دلیل، چیزهایی را برای خدا همتا قرار دادند» (بِما أَشْرَكُوا بِاللَّهِ ما لَمْ يُنَزِّلْ بِهِ سُلْطاناً).

در پایان آیه به سرنوشتشان اشاره کرده می فرماید: این افراد به خود و اجتماعشان ستم کرده اند و جایگاه آنها، آتش است؛ و چه بد جایگاهی است جایگاه ستمکاران!» (و مأويهم التار و پ مثوى الظالمين).

آيه 152

* (آيه 152)-شکست پس از پیروزی - در ماجرای جنگ احد گفتیم، مسلمانان در آغاز جنگ با اتحاد و شجاعت خاصی جنگیدند و به زودی پیروز شدند ولی نافرمانی جمعی از تیراندازان که سنگر خود را رها کردند و به جمع آوری غنایم مشغول شدند، سبب شد که شکست سختی به لشکر اسلام وارد گردد. هنگامی که مسلمانان با دادن تلفات و خسارات سنگینی به مدینه باز می گشتند با یکدیگر می گفتند: مگر خدا به ما وعده پیروزی نداده بود، پس چرا در این جنگ شکست خوردیم؟

از این به بعد قرآن ضمن پاسخ آنها، علل شکست را توضیح می دهد. می فرماید: «خداوند، وعده خود را به شما، (درباره پیروزی بر دشمن در احد،) تحقق بخشید؛ در آن هنگام که در آغاز جنگ، دشمنان را به فرمان او، به قتل

ص: 359

می رساندید؛ (و این پیروزی ادامه داشت تا اینکه سست شديد؛ و (بر سر رها کردن سنگرها، در کار خود به نزاع پرداختید؛ و بعد از آنکه آنچه را دوست می داشتید (از غلبه بر دشمن) به شما نشان داد، نا فرمانی کردید» (وَ لَقَدْ صَدَقَكُمُ اللَّهُ وَعْدَهُ إِذْ تَحُسُّونَهُمْ بِإِذْنِي حَتَّى إِذا فَشِلْتُمْ وَ تَنازَعْتُمْ فِي الْأَمْرِ وَ عَصَيْتُمْ مِنْ بَعْدِ ما أريکم مَا تُحِبُّونَ).

چون).

«تحُسّونهم» از ماده «حس»، به معنی از بین بردن حواس کسی و کشتن اوست. یعنی آنها را می کشتید.

تعبير عصيتم» به معنی نافرمانی کردید، نشان می دهد که اکثریت دست به مخالفت زده بودند.

سپس می افزاید: در این موقع «بعضی از شما خواهان دنیا بودند؛ و بعضی خواهان آخرت» و پاداشهای الهی (مِنْكُمْ مَنْ يُرِيدُ الدُّنْيا وَ مِنْكُمْ مَنْ يُرِيدُ الأَخِرَةَ).

سپس خداوند شما را از آنان منصرف ساخت؛ (و پیروزی شما به شکست انجامید؛) تا شما را آزمایش کند و پرورش دهد(ثُمَّ صرقکم عَنْهُمْ لِیَبتَلِیَکُم).

«و او شما را بخشید؛ و خداوند نسبت به مؤمنان، فضل و بخشش دارد» (وَ لَقَدْ عَفا عَنْكُمْ وَ اللَّهُ ذُو فَضْلٍ عَلَى الْمُؤْمِنِينَ).

آيه 153

* (آيه 153)-در این آیه صحنه پایان احد را به مسلمانان یادآوری می کند می فرماید: « به خاطر بیاورید) هنگامی را که از کوه بالا می رفتید؛ و (جمعی در وسط بیابان پراکنده شدند؛ و از شدت وحشت،) به عقب ماندگان نگاه نمی کردید؛ و پیامبر از پشت سر، شما را صدا می زد» (إِذْ تُصْعِدُونَ وَ لا تلؤون عَلَى أَحَدٍ وَ الرَّسُولُ يدعوکم فِي أُخرَيکُم).

فریاد می زد: بندگان خدا، به سوی من بازگردید، به سوی من بازگردید، من رسول خدایم!

ولی هیچ یک از شما به سخنان او توجه نداشتید. سپس اندوه ها را یکی پس از دیگری به شما جزا داد» (فَأَثَابَكُم غَمًّا بِغَمٍ).

ص: 360

هجوم سیل غم و اندوه به سوی شما « به خاطر آن بود که دیگر برای از دست رفتن (غنایم جنگی) غمگین نشوید، و نه به خاطر مصیبتهایی که بر شما وارد می گردد. و خداوند از آنچه انجام می دهید، آگاه است» (لِكَيْلا تَحْزَنُوا عَلى ما فاتَكُمْ وَ لا ما أَصابَكُمْ وَ اللَّهُ خَبِيرُ بِما تَعْمَلُونَ).

آيه 154

* (آيه 154)-شب بعد از جنگ احد، شب دردناک و پراضطرابی بود. مسلمانان پیش بینی می کردند که سربازان فاتح قریش بار دیگر به مدینه بازگردند. در این میان مجاهدان راستین و توبه کنندگانی که از فرار از میدان احد پشیمان شده بودند، به لطف پروردگار اعتماد داشتند و به وعده های پیامبر دلگرم بودند. آیه مورد بحث ماجرای آن شب را تشریح می کند می گوید: «سپس به دنبال این غم و اندوه، آرامشی بر شما فرستاد»(ثُمَّ أَنْزَلَ عَلَيْكُمْ مِنْ غَيْرِ الْغَمِّ أَمَنَةً).

این آرامش، به صورت خواب سبکی بود که گروهی از شما را فرا گرفت؛ اما گروه دیگری در فكر جان خویش بودند» و خواب به چشمانشان نرفت (نُعاساً يَغشَی طَائِفَهً مِنکُمْ وَ طائِفَةُ قَدْ أَهَمَّتْهُمْ أَنْفُسُهُمْ).

سپس به تشریح گفت وگوها و افکار منافقان و افراد سست ایمان که در آن شب بیدار ماندند پرداخته می گوید: «آنها گمانهای نادرستی - همچون گمانهای دوران جاهلیت - درباره خدا داشتند؛ و می گفتند: آیا چیزی از پیروزی نصیب ما می شود؟!» (يَظُنُّونَ بِاللَّهِ غَيْرَ الْحَقِّ ظَنَّ الْجاهِلِيَّةِ هَلْ لَنا مِنَ الْأَمْرِ مِنْ شَئءٍ ).

قرآن در جواب آنها می گوید: «بگو: همه کارها (و پیروزیها) به دست خداست» و اگر او بخواهد و شما را شایسته ببیند نصیبتان خواهد کرد (قُل إِنَّ الأَمرَ کُلَّهُ لِلَّهِ).

آنها در دل خود، چیزی را پنهان می دارند که برای تو آشکار نمی سازنده(يُخْفُونَ فِي أَنْفُسِهِمْ ما لا يُبْدُونَ لَكَ).

گویی آنها می پنداشتند که شکست احد نشانه نادرست بودن آیین اسلام است. به همین خاطر، «می گویند: اگر ما سهمی از پیروزی داشتیم، در اینجا کشته نمی شدیم» ( يَقُولُونَ لَوكَانَ لَنا مِنَ الْأَمْرِ شَيْ ءُ ما قُتِلْنا هَیهُنَا).

ص: 361

خداوند در پاسخ آنها به دو مطلب اشاره می کند می فرماید: «بگو: اگر هم در خانه های خود بودید، آنهایی که کشته شدن بر آنها مقرر شده بود، قطعا به سوی آرامگاه های خود، بیرون می آمدند و آنها را به قتل می رساندند (قُلْ لَوْ كُنْتُمْ فی بُيُوتِكُمْ لَبَرَزَ الَّذِينَ كُتِبَ عَلَيْهِمُ الْقَتْلُ إِلى مَضاجِعِهِمْ).

و اینها برای این است که خداوند، آنچه در سینه هایتان پنهان دارید، بیازماید؛ و آنچه را در دلهای شما از ایمان است) خالص گرداند» (وَ لَيُبْتَلَى اللَّهُ مَا فِي صُدُورِكُمْ وَ لِيُمَحِّصَ مَا فِي قُلُوبِكُمْ).

در پایان آیه می گوید: «و خداوند از آنچه در درون سینه هاست، با خبر است » (وَاللَّهُ عَلِيمُ بِذَاتِ الصُّدُورِ).

به همین دلیل، تنها به اعمال مردم نگاه نمی کند، بلکه می خواهد قلوبشان را نیز بیازماید و از هرگونه آلودگی به شرک و نفاق و تردید پاک سازد.

آيه 155

* (آيه 155)-گناه سرچشمه گناه دیگر است . این آیه که ناظر به حوادث جنگ احد است، این حقیقت را بازگو می کنند که لغزشهایی که بر اثر وسوسه های شیطانی به انسان دست می دهد، بر اثر گناهان پیشین در انسان فراهم شده چرا که وسوسه های شیطانی در دلهای پاک که آثار گناهان سابق در آن نیست، اثری نمی گذارد. بدین رو می فرماید: «کسانی از شما که در روز روبه رو شدن دو جمعیت با یکدیگر (در جنگ احد)، فرار کردند، شیطان آنها را بر اثر بعضی از گناهانی که مرتکب شده بودند، به لغزش انداخت؛ و خداوند آنها را بخشید. خداوند، آمرزنده و بردبار است» (إِنَّ الَّذِينَ تَوَلَّوْا مِنْكُمْ يَوْمَ الْتَقَى الْجَمْعانِ إِنَّمَا اسْتَزَلَّهُمُ الشَّيْطانُ بِبَعْضِ ما كَسَبُوا وَ لَقَدْ عَفَا اللَّهُ عَنْهُمْ إِنَّ اللَّهَ غَفُورُ حَلِيمُ ).

آيه 156

* (آيه 156)-بهره برداری منافقان - حادثه احد زمینه را برای فعالیتهای تخریبی دشمنان و منافقان آماده ساخت. به همین دلیل، آیات زیادی برای خنثی

کردن این حرکتها نازل گردید. در این آیه نیز به منظور درهم کوبیدن فعالیتهای منافقان و هشدار به مسلمانان، نخست به مؤمنان خطاب کرده می گوید: «ای کسانی

ص: 362

که ایمان آورده اید، همانند کافران نباشید که چون برادرانشان به مسافرتی می روند، یا در جنگ شرکت می کنند و از دنیا می روند و یا کشته می شوند، می گویند: اگر آنها نزد ما بودند، نمی مردند و کشته نمی شدند!» شما از این گونه سخنان نگویید (یا أَيُّهَا الَّذِينَ ءامنوا لا تَكُونُوا كَالَّذِينَ كَفَرُوا وَ قالُوا لِإِخْوانِهِمْ إِذا ضَرَبُوا فِي الْأَرْضِ أَوْ كانُوا غزی لؤكانوا عِنْدَنا ما ماتُوا وَ ما قُتِلُوا).

اگر شما مؤمنان تحت تأثير سخنان گمراه کننده آنان قرار گیرید، روحیه شما ضعیف گشته و از رفتن به میدان جهاد و سفر در راه خدا خودداری خواهید کرد و آنها به هدف خود نائل می شوند. شما از این گونه سخنان نگویید، « تا خدا این حسرت را بر دل آنها [= کافران بگذارد» (لِيَجْعَلَ اللَّهُ ذلِكَ حَسْرَةً فِي قُلُوبِهِمْ).

سپس قرآن به آنها سه پاسخ منطقی می دهد:

.. مرگ و حیات، در هر حال، به دست خداست و مسافرت یا حضور در میدان جنگ نمی تواند مسیر قطعی آن را تغییر دهد خداوند، زنده می کند و می میراند؛ و خدا به آنچه انجام می دهید، بیناست» (وَ اللَّهُ يُحْيِ وَ يُمِيتُ وَ اللَّهُ بِما تَعْمَلُونَ بَصِيرُ).

آيه 157

* (آيه 157)-2. «اگر هم در راه خدا کشته شوید یا بمیرید، (زیان نکرده اید؟ زیرا) آمرزش و رحمت خدا، از تمام آنچه آنها در طول عمر خود، جمع آوری می کنند، بهتر است» (وَ لَئِنْ قُتِلْتُمْ فِي سَبِيلِ اللَّهِ أَوْ مُتُّمْ لَمَغْفِرَةُ مِنَ اللَّهِ وَ رَحْمَةُ خَيْرُ مِمَّا يَجْمَعُونَ).

آيه 158

* (آيه 158)-3. از همه گذشته، مرگ به معنی فنا و نابودی نیست که از آن وحشت دارید، بلکه دریچه ای است به سوی زندگانی دیگری در سطحی بسیار وسیع تر و آمیخته با ابديت. «و (بنابراین اگر بمیرید یا کشته شوید، به سوی خدا محشور می شوید، (وَ لَئِنْ مُتُّمْ أَوْ قُتِلْتُمْ لَإِلَى اللَّهِ تُحْشَرُونَ).

قابل توجه اینکه اگر در آیات فوق مرگ در مسافرت در ردیف شهادت در راه خدا ذکر شده، منظور مسافرتهایی بوده که در راه خدا و برای خدا انجام می دادند مانند سفر به سوی میدان جنگ یا سفرهای تبلیغی و مانند آن.

ص: 363

آيه 159

* (آيه 159)-فرمان عفو عمومی به این آیه نیز ناظر به حوادث احد است زیرا بعد از مراجعت مسلمانان از احد، کسانی که از جنگ فرار کرده بودند اطراف پیامبر را گرفته و ضمن اظهار ندامت، تقاضای عفو و بخشش می کردند. خداوند در این آیه عفو عمومی آنها را صادر کرد و پیامبر (ص) با آغوش باز، توبه کاران را پذيرفت.

نخست به یکی از مزایای اخلاقی پیامبر (ص) اشاره کرده می فرماید: «به برکت رحمت الهی، در برابر آنان [= مردم] نرم و مهربان شدی؟ و اگر خشن و سنگدل بودی، از اطراف تو، پراکنده می شدند»(فَبِما رَحْمَةٍ مِنَ اللَّهِ لِنْتَ لَهُمْ وَ لَوْ کانت فَظًّا غَلِيظَ الْقَلْبِ لاَنْفَضُّوا مِنْ حَوْلِكَ).

«فظ» به معنی کسی است که سخنانش تند و خشن است. «غليظ القلب» به کسی گویند که انعطاف و محبت از خود نشان نمی دهد. بنابراین، فظ در مورد خشونت در سخن و غليظ القلب در مورد خشونت در عمل به کار می رود.

سپس دستور می دهد: « پس آنها را ببخش و برای آنها آمرزش بطلب» (فَاعفُ عَنهُم وَاستَغفِر لَهُم).

بعد از فرمان عفو عمومی، برای زنده کردن شخصیت مسلمانان و تجدید حیات فکری و روحی آنان، دستور می دهد: «و در کارها، با آنان مشورت کن» و رأی آنها را بخواه (وَ شَاوِرهُم فِي الأَمرِ).

گرچه جمله فوق مفهوم وسیعی دارد ولی مسلم است که پیامبر (ص) در احکام الهی هرگز با مردم مشورت نمی کرد، بلکه در آنها صرفا تابع وحی بود.

سپس قرآن می افزاید: «اما هنگامی که تصمیم گرفتی، (قاطع باش و بر خدا توکل کن؛ زیرا خداوند متوکلان را دوست دارد» (فَإِذا عَزَمْتَ فَتَوَكَّلْ عَلَى اللَّهِ إِنَّ الله یُحِتبُّ المُتَوَکِلِينَ).

همان اندازه که هنگام مشورت باید نرمش و انعطاف به خرج داد، در موقع اتخاذ تصمیم نهایی باید قاطع بود. بنابراین، پس از برگزاری مشاوره و روشن شدن نتیجه مشورت، باید هرگونه تردید و آراء پراکنده را کنار زد و با قاطعیت تصمیم

ص: 364

گرفت. این همان چیزی است که در آیه فوق از آن تعبیر به «عزم شده است و آن تصمیم قاطع می باشد.

در ضمن از این آیه استفاده می شود که توكل باید بعد از مشورت و استفاده از همه امکاناتی که انسان در اختیار دارد قرار گیرد. ان

آيه 160

* (آيه 160)-نتیجه توكل - در این آیه که مکمل آیه قبل است، افراد با ایمان را ترغیب می کند که علاوه بر تهیه همه گونه وسائل ظاهری باز به قدرت شکست ناپذیر خداوند تکیه کنند. می فرماید: «اگر خداوند شما را یاری کند، هیچ کس بر شما پیروز نخواهد شد؛ و اگر دست از یاری شما بردارد، کیست که بعد از او، شما را یاری کند؟!» (إِنْ يَنْصُرْكُمُ اللَّهُ فَلا غالِبَ لَكُمْ وَ إِنْ يَخْذُلْكُمْ فَمَنْ ذَا الَّذِي ينصرکم مِنْ بَعْدِهِ).

در آیه گذشته روی سخن به پیامبر (ص) بود و به او دستور می داد، اما در این آیه روی سخن به همه مؤمنان است. می گوید همانند پیامبر باید بر ذات پاک خدا تکیه کنند.

بدین رو در پایان آیه می خوانیم: «و مؤمنان، تنها بر خداوند باید توکل کنند»(وَ عَلَى اللَّهِ فَلْيَتَوَكَّلِ الْمُؤْمِنُونَ).

آيه 161

* (آيه 161)-هرگونه خیانتی ممنوع - هنگامی که بعضی از تیراندازان احد می خواستند سنگر خود را برای جمع آوری غنیمت تخلیه کنند، امير آنان دستور داد: از جای خود حرکت نکنید، رسول خدا شما را از غنیمت محروم نخواهد کرد. ولی آن دنیا پرستان، برای پنهان ساختن چهره واقعی خود، گفتند: ما می ترسیم پیامبر در تقسیم غنایم ما را از نظر دور دارد.

قرآن می گوید: گمان کردید ممکن است پیامبر به شما خیانت کند؟ در حالی که «ممکن نیست هیچ پیامبری خیانت کند» (وَ ما كانَ لِنَبِيٍّ أَنْ يَغُلَّ).(1).

خداوند در این آیه ساحت مقدس پیامبران را به طور کلی از خیانت منزه

ص: 365


1- 1 .واژه «يغل» از «غلل» به معنی خیانت گرفته شده و اغلل » در اصل به معنی نفوذ تدریجی آب در ریشه درختان است. از آنجا که خیانت به صورت مخفیانه و تدریجی صورت می گیرد، به آن غلول می گویند.

داشته و می گوید: اساسا چنین چیزی شایسته مقام نبوت نیست.

البته روشن است، خیانت برای هیچ کس مجاز نیست، خواه پیامبر باشد یا غیر پیامبر، ولی از آنجا که گفت وگوی عذر تراشان جنگ احد درباره پیامبر (ص) بود، آیه نخست سخن از پیامبران می گوید سپس اضافه می نماید: «و هر کس خیانت کند، روز رستاخیز، آنچه را در آن خیانت کرده، با خود ( به صحنه محشر) می آورد و به این ترتیب، در برابر همگان رسوا می شود (وَ مَنْ يَغْلُلْ يَأْتِ بِما غَلَّ يَؤُمُّ الْقَيِّمُة).

سپس به هرکس، آنچه را فراهم کرده (و انجام داده است، به طور کامل داده می شود؛ و (به همین دلیل به آنها ستم نخواهد شد چرا که محصول اعمال خود را خواهند دید (ثُمَّ تُوُفِّيَ كُلُّ نَفْسٍ ما كَسَبَتْ وَ هُمْ لا يُظْلَمُونَ).

آيه 162

* (آيه 162)-آنها که در جهاد شرکت نکردند . در آیات گذشته در جوانب مختلف جنگ احد و نتایج آن بحث شد، اکنون نوبت مؤمنان سست ایمانی است که به پیروی از منافقان در میدان جنگ حضور نیافتند. آیه مورد بحث سرنوشت آنها را تشریح می کند می گوید: «آیا کسی که از رضای خدا پیروی کرده، همانند کسی است که به خشم و غضب خدا بازگشته؟! و جایگاه او جهنم، و پایان کار او بسیار بد است» (أَ فَمَنِ اتَّبَعَ رِضْوانَ اللَّهِ مَنْ باءَ بِسَخَطٍ مِنَ اللَّهِ وَ مأويه جَهَنَّمَ وَ بِئْسَ الْمَصِيرُ).

آيه 163

* (آيه 163)-در این آیه می فرماید: «هریک از آنان، درجه و مقامی در پیشگاه خدا دارند» (هُم دَرَجَاتُ عِندَاللَّهِ).

در پایان آیه می فرماید: «و خداوند به آنچه انجام می دهند، بیناست» (وَاللَّهُ بَصِيرُ بِمَا یَعمَلُونَ).

و به خوبی می داند هرکس طبق نیت و ایمان و عمل خود شایسته کدامین درجه است.

آيه 164

* (آيه 164)-بزرگترین نعمت خداوند به این آیه از بزرگ ترین نعمت الهی

ص: 366

یعنی نعمت بعثت پیامبر اسلام (ص) سخن می گوید و در حقیقت پاسخی است به سؤالاتی که در ذهن بعضی از تازه مسلمانان بعد از جنگ احد خطور می کرد که چرا ما این همه گرفتار مشکلات و مصائب شویم؟

قرآن می گوید: «خداوند بر مؤمنان منت نهاد [= نعمت بزرگی بخشید هنگامی که در میان آنها، پیامبری از خودشان برانگیخت»(لَقَدْ مَنَّ اللَّهُ عَلَى الْمُؤْمِنِينَ إِذْ بَعَثَ فِيهِمْ رسولامن أَنْفُسِهِمْ).

بنابراین، اگر در این راه متحمل خسارتهایی شده اید، فراموش نکنید که خداوند، بزرگ ترین نعمت را در اختیارتان گذاشته است که هر اندازه برای حفظ این نعمت بزرگ تلاش کنید و هر بهایی بپردازید، باز هم ناچیز است.

یکی از مزایای پیامبر این است که از جنس خودشان و از نوع بشر است، نه از جنس فرشتگان و مانند آنها، تا احتياجات و نیازمندی های بشر را درک کند و دردها و مشکلات و مسائل زندگی آنها را لمس نماید و با توجه به آن، به تربیت آنها اقدام

کند.

سپس می گوید: این پیامبر سه برنامه مهم را در باره آنان اجرا می کند: «آیات او را بر آنها بخواند، و آنها را پاک کنند و کتاب و حکمت بیاموزد» (يَتْلُوا عَلَيْهِمْ ءایاته وَ یزكيهم وَ يُعَلِّمُهُمُ الْكِتابَ وَ الْحِكْمَةَ).

تعلیم یعنی وارد ساختن حقایق دین در درون جان آنها و به دنبال آن تزكية نفوس و تربیت ملکات اخلاقی و انسانی

از آنجا که هدف اصلی و نهایی تربیت است، در آیه، قبل از تعلیم ذکر شده در حالی که از نظر ترتیب طبیعی، تعليم بر تربیت مقدم است.

و از آنجا که اهمیت یک نعمت بزرگ آنگاه روشن می شود که زمان برخورداری از آن را با زمانهای قبل مقایسه کنیم، قرآن در پایان آیه می فرماید: «و البته پیش از آن، در گمراهی آشکاری بودند» (وَ إِنْ كانُوا مِنْ قَبْلُ لفی ضَلالٍ مُبِينٍ).

آيه 165

* (آيه 165)-بررسی دیگری روی جنگ احد . جمعی از مسلمانان از نتایج دردناک جنگ غمگین و نگران بودند. خداوند در این آیه به آنها گوشزد می کند: شما

ص: 367

نباید از نتیجه یک جنگ نگران باشید، بلکه همه برخوردهای خود را با دشمن روی هم محاسبه کنید. آیا هنگامی که مصیبتی (در میدان جنگ احد) به شما رسید، در حالی که دو برابر آن را در میدان جنگ بدر بر دشمن) وارد ساخته بودید، گفتید: این (مصیبت) از کجاست؟!» (أَوْ لَمَّا أَصابَتْكُمْ مُصِيبَةُ قَدْ أَصَبْتُمْ مِثْلَيْها قُلْتُمْ أنی هَذَا).

زیرا آنها در احد فقط هفتاد نفر از شما را شهید کردند، در حالی که شما در بدر هفتاد نفر از آنها را به قتل رساندید و هفتاد نفر را اسیر کردید.

ای پیامبر، «بگو: (این مصیبت) از ناحیه خود شماست که در میدان جنگ احد، با دستور پیامبر مخالف کردید (قُلْ هُوَ مِنْ عِنْدِ أَنْفُسِكُمْ).

شما نباید از آینده نگران باشید زیرا خداوند بر هر چیزی قادر است » و چنانچه روش خود را اصلاح کنید، در آینده شما را پیروز می کند (إِنَّ اللَّهَ عَلى كُلِّ شَيْ ءٍ قَدِيرُ).

آيه 166

* (آيه 166)-باید صفوف مشخص شود - آیه مورد بحث این نکته را یاد آور می شود که هر مصیبتی مانند مصیبت احد که پیش می آید، علاوه بر اینکه بدون علت نیست، وسیله آزمایشی است برای جدا شدن صفوف مجاهدان راستین از منافقان یا افراد سست ایمان. از این رو در قسمت اول آیه می فرماید: «و آنچه در روز احد، در روزی که دو دسته [= مؤمنان و کافران با هم روبه رو شدند به شما رسید، به فرمان خدا (و طبق سنت الهی) بود» (وَ ما أَصابَكُمْ يَوْمَ الْتَقَى الْجَمْعانِ فَبِإِذْنِ اللَّهِ).

منظور از «إذن الله» (فرمان خدا)، همان اراده و مشیت اوست که به صورت قانون علیت در عالم هستی منعکس شده است.

در پایان آیه به یکی دیگر از آثار جنگ احد اشاره کرده می فرماید: «و برای این بود که مؤمنان را مشخص کند» (وَ لِيَعلَمَ المُؤمِنِينَ).

آيه 167

* (آيه 167)-در این آیه به اثر دیگری اشاره کرده می فرماید: «و نیز برای این بود که منافقان شناخته شوند (وَ لِيَعلَمَ الَّذِينَ نَافَقُوا).

ص: 368

اگر حادثه سخت احد نبود هیچگاه صفوف به این روشنی مشخص نمی شد و افراد، هر کدام با صفات ویژه خود، در صف معینی قرار نمی گرفتند و هرکس ممکن بود هنگام ادعای خود را بهترین فرد با ایمان بداند.

سپس قرآن گفت وگوی میان بعضی از مسلمانان و منافقین، قبل از جنگ را به این صورت بیان می کند: بعضی از مسلمانان که طبق نقل ابن عباس، عبد الله بن عمر بن حزام بوده است . هنگامی که دید عبدالله بن أبي سلول و یارانش از لشکر اسلام کنار کشیده و تصمیم بازگشت به مدینه دارند، «گفته شد: بیایید در راه خدا نبرد کنید؛ و یا دست کم) از حریم خود، دفاع نمایید» (وَ قِيلَ لَهُمْ تَعالَوْا قاتِلُوا فِي سَبِيلِ اللَّهِ أَوِ ادْفَعُوا).

ولی آنها به یک بهانه واهی دست زدند و گفتند: اگر می دانستیم جنگی روی خواهد داد، از شما پیروی می کردیم، اما می دانیم جنگی نمی شود (قَالُوا لَوْ تَعْلَمُ قِتالاً لاَتَّبَعْناكُمْ).

اینها بهانه ای بیش نبود، هم وقوع جنگ حتمی بود و هم مسلمانان در آغاز پیروز شدند و اگر شکستی دامنگیرشان شد، بر اثر اشتباهات و خلافکاری های خودشان بود.

سپس می افزاید: «آنها در آن هنگام، به کفر نزدیک تر بودند تا به ایمان» (هُمْ لِلْكُفْرِ يَوْمَئِذٍ أَقْرَبُ مِنْهُمْ لِلْإِيمانِ).

« به زبان خود چیزی می گویند که در دلهایشان نیست» ( يَقُولُونَ بِأَفْواهِهِمْ ما لَيْسَ فِي قُلُوبِهِمْ).

از جمله فوق استفاده می شود که کفر و ایمان دارای درجاتی است که به عقیده و طرز عمل انسان بستگی دارد.

آنها به خاطر لجاجت روی پیشنهاد خود دائر به جنگ کردن در خود مدینه یا ترس از ضربات دشمن و یا بی علاقگی به اسلام، از شرکت در میدان جنگ خودداری کردند.

و خداوند به آنچه کتمان می کنند، آگاه تر است» (وَ اللَّهُ أَعْلَمُ بِما يَكْتُمُونَ).

ص: 369

هم در این جهان پرده از چهره آنها برداشته و قیافه شان را به مسلمانان نشان می دهد و هم در آخرت به حسابشان رسیدگی خواهد کرد.

آيه 168

* (آيه 168)-گفته های بی اساس منافقان - منافقان، علاوه بر اینکه خودشان از جنگ احد کناره گیری کردند، هنگام بازگشت مجاهدان زبان به سرزنش آنها گشودند. قرآن در این آیه به گفتار بی اساس آنها پاسخ می دهد می گوید: «منافقان) آنها هستند که به برادران خود . در حالی که از حمایت آنها دست کشیده بودند - گفتند: اگر آنها از ما پیروی می کردند، کشته نمی شدند. بگو: مرگ را از خودتان دور سازید اگر راست می گویید!» (الَّذِينَ قالُوا لِإِخْوانِهِمْ وَ قَعَدُوا لَوْ أَطاعُونا ما قُتِلُوا قُلْ فَادْرَءُوا عَنْ أَنْفُسِكُمُ الْمَوْتَ إِنْ كُنْتُمْ صادِقِينَ).

در آیه فوق از مؤمنان تعبیر به «برادر» شده در حالی که هرگز مؤمنان برادر منافقان نیستند. و این نوعی سرزنش آنهاست که اگر شما مؤمنان را برادر خود می دانستید چرا در این لحظات حساس دست از حمایتشان برداشتید! از این رو، پس از تعبير «إخوانهم» جمله «قعدوا» یعنی از جنگ باز نشستند، ذکر شده است. ان

آيه 169

* (آيه 169)-شأن نزول: ابن مسعود از پیامبر اکرم (ص) نقل می کند که خداوند به ارواح شهدای احد خطاب کرد: چه آرزویی دارید؟ گفتند: پروردگارا، چه آرزویی بالاتر از این می توانیم داشته باشیم که غرق نعمتهای جاویدان تو هستیم؟ تنها تقاضای ما این است که به دنیا بازگردیم و بار دیگر در راه تو شهید شویم. خداوند فرمود: فرمان تخلف ناپذير من این است که کسی دوباره به دنیا بازنگردد. عرض کردند: حال که چنین است تقاضای ما این است که سلام ما را به پیامبر برسانی و از وضع ما به بازماندگانمان بشارت دهی که هیچ گونه نگران نباشند. در این هنگام آیه مورد بحث و دو آیه بعد از آن نازل شد.

تفسیر: زندگان جاوید - این آیه و دو آیه بعد از آن بعد از حادثه احد نازل شده است اما مضمون و محتوای آن تعمیم دارد و همه شهدا حتی شهدای بدر را که چهارده نفر بودند شامل می شود؛ و در آن، مقام شامخ و بلند شهیدان را یاد کرده

ص: 370

می گوید: «(ای پیامبر!) هرگز گمان مبر کسانی که در راه خدا کشته شدند، مردگانند»(وَ لا تَحْسَبَنَّ الَّذِينَ قُتِلُوا فِي سَبِيلِ اللَّهِ أَمْواتاً).

در اینجا روی سخن فقط به پیامبر است تا دیگران حساب خود را بکنند.

بلکه آنان زنده اند، و نزد پروردگارشان روزی داده می شوند» (بَل أَحياءُ عِندَ رَبِهِم يُرزَقُونَ).

منظور از حیات و زندگی در اینجا همان حیات و زندگی برزخی است که ارواح در عالم پس از مرگ دارند. و این اختصاص به شهیدان ندارد، ولی از آنجا که شهیدان به قدری غرق مواهب حیات معنوی هستند که گویا زندگی سایر برزخيان در مقابل آنها چیزی نیست، تنها از آنها نام برده شده است.(1).

آيه 170

* (آيه 170)-در این آیه به گوشه ای از مزایا و برکات فراوان زندگی برزخی شهیدان اشاره کرده می فرماید: « آنها به خاطر نعمتهای فراوانی که خداوند از فضل خود به ایشان بخشیده است، خوشحالند» (فَرِحِينَ بِما ءاتیهم اللَّهَ مِنْ فَضْلِهِ).

خوشحالی دیگرشان به خاطر برادران مجاهد آنهاست، همان طور که می گوید: «و به خاطر کسانی که هنوز به آنها ملحق نشده اند [= مجاهدان و شهیدان آینده خوشوقت اند؛ (زیرا مقامات برجسته آنها را در آن جهان می بینند؛ و می دانند که نه ترسی بر آنهاست، و نه غمی خواهند داشت» (وَ يَسْتَبْشِرُونَ بِالَّذِينَ لَمْ يَلْحَقُوا بِهِمْ مِنْ خَلْفِهِمْ أَلَّا خَوْفُ عَلَيْهِمْ وَ لا هُمْ يَحْزَنُونَ).

آيه 171

* (آيه 171)-این آیه توضیح بیشتری درباره بشارتهایی است که شهیدان بعد از کشته شدن دریافت می کنند. می فرماید: «و از نعمت خدا و فضل او نسبت به خودشان نیز) مسرورند» (يَسْتَبْشِرُونَ بِنِعْمَةٍ مِنَ اللَّهِ وَ فَضْلٍ).(2).

و (می بینند که خداوند پاداش مؤمنان را ضایع نمی کند، نه پاداش شهیدان و نه پاداش مجاهدانی که شهید نشدند (وَ أَنَّ اللَّهَ لَا يُضِيعُ أَجْرَ الْمُؤْمِنِينَ).

ص: 371


1- 1 .به گفته بعضی از محققین، حیات برزخی برای دو دسته است: نیکوکارانی که در درجه عالی هستند و بدکارانی که وضع بسیار بدی دارند.
2- 2 .استبشار به معنی خوشحال شدن بر اثر دریافت بشارت با مشاهده نعمتی برای خود با دوستان است.

آيه 172

* (آيه 172)-غزوة حمراء الأسد - گفتیم در پایان جنگ احد لشکر فاتح ابوسفیان پس از پیروزی به سرعت راه مکه را پیش گرفتند. هنگامی که به سرزمین روحاء رسیدند از کار خود سخت پشیمان شدند و تصمیم به مراجعت به مدینه و نابود کردن باقی مانده مسلمانان گرفتند. این خبر به پیامبر رسید، فورا دستور داد: الشكر احد خود را برای شرکت در جنگ دیگری آماده کنند. این خبر به لشکر قریش رسید و از این مقاومت عجیب به وحشت افتادند.

در این موقع جریان دیگری روحیه آنها را ضعیف تر ساخت. یکی از مشرکان به نام معبد الخزاعی که از مشاهده وضع پیامبر و یارانش متاثر گردیده بود، به پیامبر (ص) گفت: مشاهده وضع شما برای ما بسیار ناگوار است. این سخن را گفت و از آنجا گذشت، در سرزمین روحاء به لشکر قریش رسید. ابوسفیان از او درباره پیامبر اسلام سؤال کرد. وی در جواب گفت: محمد را دیدم با لشکری انبوه در تعقیب شما هستند.

ابوسفیان و یارانش تصمیم به عقب نشینی گرفتند و از جمعی از قبیله عبد القیس که از آنجا می گذشتند، خواهش کردند به پیامبر اسلام خبر برسانند که ابوسفیان و بت پرستان قریش با لشکر انبوهی به سوی مدینه می آیند تا بقیه باران پیامبر را از پای درآورند.

هنگامی که این خبر به پیامبر و مسلمانان رسید، گفتند: «حسبنا الله و نعم الوكيل» (خدا ما را کافی است و او بهترین حامی ماست).

اما هر چه انتظار کشیدند خبری از لشکر دشمن نشد به همین خاطر، پس از سه روز توقف، به مدینه بازگشتند. این آیه و دو آیه بعد به این ماجرا اشاره می کند می گوید: از آنها که دعوت خدا و پیامبر (ص) را، پس از آن همه جراحاتی که به ایشان رسید، اجابت کردند؛ و هنوز زخمهای میدان احد التیام نیافته بود، به سوی میدان حمراء الأسد حرکت نمودند؟) برای کسانی از آنها، که نیکی کردند و تقوا پیش گرفتند، پاداش بزرگی است» (الَّذِينَ اسْتَجابُوا لِلَّهِ وَ الرَّسُولِ مِنْ بَعْدِ ما أَصابَهُمُ

ص: 372

الْقَرْحُ لِلَّذِينَ أَحْسَنُوا مِنْهُمْ وَ اتَّقَوْا أَجْرُ عَظِيمُ).

آيه 173

* (آيه 173)-در این آیه یکی از نشانه های پایمردی و استقامت آنها را به این صورت بیان می کند: «اینها کسانی بودند که بعضی از مردم، به آنان گفتند: (= لشكر دشمن برای حمله به شما اجتماع کرده اند؛ از آنها بترسید! اما این سخن، بر ایمانشان افزود؛ و گفتند: خدا ما را کافی است؛ و او بهترین حامی ماست» (الَّذِينَ قالَ لَهُمُ النَّاسُ إِنَّ النَّاسَ قَدْ جَمَعُوا لَكُمْ فَاخْشَوْهُمْ فَزادَهُمْ إِيماناً وَ قالُوا حَسْبُنَا اللَّهُ وَ نِعْمَ الْوَكِيلُ).

آيه 174

* (آيه 174)-به دنبال آن ایمان و پایمردی آشکار، در این آیه نتیجه عمل آنها را بیان کرده می گوید: «آنها از این میدان، با نعمت و فضل پروردگار، بازگشتند (فَانْقَلَبُوا بِنِعْمَةٍ مِنَ اللَّهِ وَ فَضْلٍ).

سپس به عنوان تأكید می فرماید: «در حالی که هیچ ناراحتی به آنان نرسیده (لَم یَمسَسهُم سُوءُ). «و از رضای خدا، پیروی کردند» (وَاتَّبَعُوا رِضوَانَ اللَّهَ).

و خداوند دارای فضل و بخشش بزرگی است» (وَاللَّهُ ذُو فَضلٍ عَظِيمٍ).

آيه 175

* (آيه 175)-این آیه دنباله آیاتی است که درباره غزوة حمراء الأسد نازل گردید. می فرماید: «این فقط شیطان است که پیروان خود را (با سخنان و شایعات بی اساس، می ترساند. از آنها نترسید» (إِنَّما ذلِكُمُ الشَّيْطانُ يُخَوِّفُ أَوْلِياءَهُ فَلا تَخافُوهُمْ).

تعبیر از نعیم بن مسعود و یا کاروان عبدالقيس به شیطان، یا به خاطر این است که عمل آنها به راستی عمل شیطانی بود، یا منظور از شیطان، خود این اشخاص می باشند. و این از مواردی است که شیطان بر مصداق انسانی آن اطلاق شده زیرا شیطان معنی وسیعی دارد که همه اغواگران، اعم از انسان و غیرانسان را شامل می شود. بنابراین، معنی آیه چنین است: عمل نعیم بن مسعود، با کاروان عبد القيس، یک عمل شیطانی است که برای ترساندن دوستان شیطان صورت گرفته است. یعنی این گونه وسوسه ها فقط در کسانی اثر می گذارد که از اولیا و دوستان شیطان باشند.

ص: 373

برگزیده تفسیر نمونه در پایان آیه می فرماید: «و از من بترسید اگر ایمان دارید!» (وَ خَافُون إِنْ كُنْتُمْ مُؤمِنِینَ).

یعنی ایمان با ترس از غیر خدا سازگار نیست و چنانچه در قلبی ترس از خدا پیدا شود، نشانه عدم تکامل ایمان و نفوذ وسوسه های شیطانی است زیرا در عالم هستی، تنها پناهگاه خداست و مؤثر بالذات فقط اوست و دیگران در برابر او قدرتی ندارند. ان

آيه 176

* (آيه 176)-تسلیت به پیامبر (ص) - در این آیه که روی سخن به پیامبر است، به دنبال حادثه دردناک احد خداوند او را تسلیت داده می گوید: ای پیامبر، «کسانی که در راه کفر، شتاب می کنند، تو را غمگین نسازند!» (وَ لَا يَخْزُنَ الَّذِينَ يُسارِعُونَ فِي الْكُفْرِ).

و به یقین، آنها هرگز زیانی به خداوند نمی رسانند» (أَنَّهُمْ لَنْ يَضُرُّوا اللَّهَ شَيْئاً).

اصولا نفع و ضرر برای موجوداتی است که وجودشان از خودشان نیست، اما خداوند ازلی و ابدی که از هر جهت بی نیاز است، کفر و ایمان مردم، کوششها و تلاشهای آنها در این راه چه اثری برای خداوند می تواند داشته باشد؟

واگر می بینی آنها به اراده خود راه کفر را در پیش می گیرند، «خدا می خواهد آنها را به حال خودشان واگذارد؛ و در نتیجه، بهره ای برای آنها در آخرت قرار ندهد. و برای آنها مجازات بزرگی است!» (يُرِيدُ اللَّهُ أَلاَّ يَجْعَلَ لَهُمْ حَظًّا فِي الأخرة وَ لَهُمْ عَذابُ عَظِيمُ).

بنابراین، خدا آزادی عمل به آنها داده تا هر چه می توانند انجام دهند و نتیجه اش محرومیت کامل آنها از مواهب جهان دیگر است.

آيه 177

* (آيه 177)-در این آیه مطلب را به طور وسیع تر عنوان کرده می فرماید: آری کسانی که ایمان را دادند و كفر را خریداری کردند، هرگز به خدا زیانی نمی رسانند إن الذين اشتروا الكفر بالإيمان أن يضوا الله شيئا).

در پایان آیه می فرماید: «و برای آنها، مجازات دردناکی است» (وَ لَهُم عَذَابُ

ص: 374

أَلِیمُ).

آيه 178

* (آيه 178)-سنگین بارها به این آیه نیز بحثهای مربوط به حادثه احد و حوادث بعد از آن را تکمیل می کند زیرا، یک جا روی سخن را به پیامبر و در جای دیگر به مؤمنان و در اینجا روی سخن به مشرکان است و درباره سرنوشت شومی که در پیش دارند سخن می گوید. می فرماید: «آنها که کافر شدند، (و راه طغیان پیش گرفتند، تصور نکنند اگر به آنان مهلت می دهیم، به سودشان است» (وَ لا يَحْسَبَنَّ الذین كَفَرُوا أَنَّما نُمْلِي لَهُمْ خَيْرُ لِأَنْفُسِهِمْ).(1).

ما به آنان مهلت می دهیم فقط برای اینکه بر گناهان خود بیفزایند» (إِنَّما نُمْلِي لَهُمْ لِيَزْدادُوا إِثْماً).

در پایان آیه به سرنوشت آنها اشاره کرده می فرماید: «و برای آنها، عذاب خوارکننده ای (آماده شده است» (وَ لَهُم عَذَابُ مُهِينُ).

آیه فوق به آنها اخطار می کند که هرگز نباید امکاناتی را که خدا در اختیارشان گذاشته و پیروزیهایی که گاه گاه نصیبشان می شود و آزادی عملی که دارند، دلیل بر این بگیرند که افرادی صالح و درستکار هستند، یا نشانه ای از خشنودی خدا نسبت به خودشان فکر کنند.

در ضمن آیه فوق به این سؤال که در ذهن بسیاری وجود دارد پاسخ می گوید که چرا جمعی از ستمگران و افراد گنهکار این همه غرق نعمت اند و مجازات نمی بینند؟ قرآن می گوید: اینها افراد غیر قابل اصلاحی هستند که، طبق سنت آفرینش و اصل آزادی اراده و اختیار، به حال خود واگذار شده اند تا به آخرین مرحله سقوط برسند و مستحق حداکثر مجازات شوند.

آيه 179

* (آيه 179)-مسلمانان تصفیه می شوند . قبل از حادثه احد موضوع منافقان زیاد مطرح نبود اما بعد از شکست احد و آماده شدن زمینه برای فعالیت منافقان، مسلمانان فهمیدند دشمنانی خطرناک تر دارند. این، یکی از نتایج حادثه احد بود.

ص: 375


1- 1 .«تملی» از ماده «املاء» به معنی کمک دادن است که در بسیاری از موارد به معنی مهلت دادن که آن نیز نوعی کمک دادن محسوب می شود، آمده است.

آیه مورد بحث که آخرین آیه ای است که در اینجا از حادثه احد بحث می کند، این حقیقت را به صورت یک قانون کلی بیان نموده می گوید: «چنین نبود که خداوند، مؤمنان را به همان گونه که شما هستید و اگذارد؛ مگر آنکه ناپاک را از پاک جدا سازد» (ما كانَ اللَّهُ لِيَذَرَ الْمُؤْمِنِينَ عَلى ما أَنْتُمْ عَلَيْهِ حَتَّى يَمِيزَ الْخَبِيثَ مِنَ الطَّبِيبِ).

این یک حکم عمومی است که هر کس ادعای ایمان کند، به حال خود رها نمی شود؛ بلکه با آزمایشهای پی در پی خداوند، سرانجام اسرار درونش فاش می گردد.

در اینجا ممکن است این سؤال مطرح شود که اگر خدا از اسرار درون همه آگاه است چه مانعی دارد که مردم را از وضع آنها آگاه کند و از طریق علم غیب، مؤمن از منافق شناخته شود؟

قسمت دوم آیه به پاسخ این سؤال پرداخته می فرماید: «و (نیز) چنین نبود که خداوند، شما را از اسرار غیب، آگاه کند تا مؤمنان و منافقان را از این راه بشناسید؛ این بر خلاف سنت الهی است (وَ ما كانَ اللَّهُ يطلعكم عَلَى الْغَيْبِ).

زیرا آگاهی بر اسرار نهانی مشکلی را برای مردم حل نمی کند، بلکه باعث از هم پاشیدن پیوند های اجتماعی و از بین رفتن تلاش و کوشش در میان توده مردم

می گردد.

و از همه مهم تر اینکه باید ارزش اشخاص از طریق اعمالشان روشن گردد و مسأله آزمایش الهی نیز چیزی جز این نیست.

سپس پیامبران خدا را از این حکم استثنا کرده می فرماید: «ولی خداوند از میان رسولان خود، هر کس را بخواهد بر می گزیند»؛ و قسمتی از اسرار نهان را که برای مقام رهبری او لازم است، در اختیارش می گذارد (وَ لَكِنَّ اللَّهَ يجتبی مِنْ رُسُلِهِ مَنْ يَشاءُ).

منظور از «مشیت» و خواست خدا، همان اراده آمیخته با حکمت است.

ص: 376

یعنی خدا هر کس را شایسته ببیند و حکمتش اقتضا کند، به اسرار غیب آگاه می سازد.

در پایان آیه خاطر نشان می سازد: « پس (اکنون که این جهان بوته آزمایش پاک و نا پاک است، به خدا و رسولان او ایمان بیاورید» (فَئَامِنُوا بِاللَّهِ وَ رُسُلِهِ).

اما تنها به ایمان آوردن اكتفا نمی کند، می فرماید: «و اگر ایمان بیاورید و تقوا پیشه کنید، پاداش بزرگی برای شماست» (وَ إِنْ تُؤْمِنُوا وَ تَتَّقُوا فَلَكُمْ أَجْرُ عَظِيمُ).

* (آيه 180)-طوق سنگین اسارت به این آیه سرنوشت بخیلان را شرح می دهد. همانها که در جمع آوری و حفظ ثروت می کوشند و از انفاق کردن در راه خدا، خودداری می کنند.

گرچه در آیه نامی از زکات و حقوق واجب مالی برده نشده، ولی در روایات اهل بیت (ع)، و گفتار مفسران، آیه به مانعان زکات تخصیص داده شده است.

می فرماید: «کسانی که بخل می ورزند، و آنچه را خدا از فضل خویش به آنان داده، انفاق نمی کنند، گمان نکنند این کار به سود آنهاست؛ بلکه برای آنها شر است»(وَ لا يَحْسَبَنَّ الَّذِينَ يَبْخَلُونَ بماءاتهم اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ هُوَ خَيْراً لَهُمْ بَلْ هُوَ شَرُّ لَهُمْ).

سپس سرنوشت آنها را چنین توصیف می کند: « به زودی در روز قیامت، آنچه را نسبت به آن بخل ورزيدند، همانند طوقی به گردنشان می افکنند» (سَیُطَوَّقُونَ مَا بَخِلُوا بِهِ يَوْمَ الْقِيمَةِ).

از این جمله استفاده می شود، اموالی که حقوق واجب آن پرداخت نشده و اجتماع از آن بهره ای نگرفته است و تنها در مسیر هوسهای فردی و گاهی مصارف جنون آمیز به کار گرفته شده، یا بی دلیل روی هم انباشته گردیده - همانند سایر اعمال زشت انسان در روز رستاخیز، طبق قانون تجسم اعمال، تجسم می یابد و به صورت عذاب دردناکی درخواهد آمد.

از امام باقر (ع) روایت شده است: «هر کس زکات مال خود را نپردازد، خدا آن مال را به طوقهایی از آتش مبدل می کند، سپس به او گفته می شود: همان طور که در دنیا به هیچ قیمت این اموال را از خود دور نمی کردی اکنون آنها را بردار و به گردن

ص: 377

خود بیفکن؟

سپس آیه به نکته دیگری اشاره می کند می گوید: این اموال چه در راه خدا و بندگان او انفاق شود یا نشود، سرانجام از صاحبان آن جدا خواهد شد؛ «و میراث آسمانها و زمین، از آن خداست» (وَ لِلَّهِ مِيراثُ السَّمَوَاتِ وَ الْأَرْضِ).

اکنون که چنین است چه بهتر که پیش از جدا شدن از آنها، از برکات معنوی آن بهره مند گردند، نه تنها از حسرت و مسؤولیت آن.

در پایان آیه می فرماید: «و خداوند، از آنچه انجام می دهید، آگاه است» (وَ اللَّهُ بِما تَعْمَلُونَ خَبِیرُ).

بنابراین، اگر بخل بورزید می داند و اگر در راه کمک به جامعه انسانی از آن استفاده کنید آن را نیز می داند و به هرکس پاداش مناسبی خواهد داد.

آيه 181

* (آيه 181)-شأن نزول: این آیه و آیه بعد درباره توبیخ و سرزنش یهود نازل شده است. ابن عباس می گوید: پیامبر (ص) نامه ای به یهود بنی قینقاع نوشت و در طی آن، آنها را به انجام نماز و پرداخت زکات و دادن قرض به خدا (منظور از این جمله انفاق در راه خداست که برای تحریک هرچه بیش تر عواطف مردم، از آن چنین تعبیری شده است) دعوت نمود.

فرستاده پیامبر (ص) به خانه ای که مرکز تدریس مذهبی یهودیان بود و بیت المدارس نام داشت، وارد شد و نامه را به دست فنحاص، دانشمند بزرگ یهود داد. او پس از مطالعه نامه با لحن استهزا آمیزی گفت: اگر سخنان شما راست باشد، باید گفت خدا فقیر است و ما بی نیاز زیرا اگر او فقير نبود از ما قرض نمی خواست. به علاوه، «محمد» معتقد است، خدا شما را از رباخواری نهی کرده، در حالی که خود او در برابر انفاقها به شما وعده ربا و فزونی می دهد.

ولی بعد فنحاص انکار کرد چنین سخنانی را گفته باشد. در این موقع این دو آیه نازل گشت.

تفسیر: در این آیه می گوید: «خداوند، سخن آنها را که گفتند: خدا فقیر است،

ص: 378

و ما بی نیازیم شنید» (لَقَدْ سَمِعَ اللَّهُ قَوْلَ الَّذِينَ قالُوا إِنَّ اللَّهَ فقیر وَ ت أَغْنِياءَ).

بنا بر این، انکار آنها بیهوده است.

سپس می گوید: نه تنها سخنانشان را می شنویم، بلکه «به زودی آنچه را گفتند، خواهیم نوشت؛ و (همچنین به ناحق کشتن پیامبران را می نویسیم (سَنَكْتُبُ ما قالُوا وَ قَتْلَهُمُ الْأَنْبِياءَ بِغَيْرِ حَقٍّ).

منظور از نوشتن، نگاه داری آثار عمل است که از هر کتابی بالاتر می باشد.

ثبت و حفظ اعمال آنها برای این است که روز رستاخیز آن را در برابرشان قرار می دهیم و به آنها می گوییم: بچشید عذاب سوزان را در برابر کارهایتان! (وَ تَقُولُ ذُوقُوا عَذابَ الْحَرِيقِ).

آيه 182

* (آيه 182)-در این آیه می افزاید: «این (عذاب دردناک) به خاطر چیزی است که دستهای شما از پیش فرستاده و نتیجه کار شماست و به خاطر آن است که خداوند، به بندگان (خود)، ستم نمی کند» (ذلِكَ بِما قَدَّمَتْ أَيْدِيكُمْ وَ أَنَّ اللَّهَ لَيْسَ بِظَلاَّمٍ لِلْعَبِيدِ).

اگر امثال شما جنایتکاران، مجازات اعمال خود را نبینید و در رديف نیکوکاران قرار گیرید، این نهایت ظلم است و اگر خدا، چنین نکند «ظلام» (بسیار ظلم کننده خواهد بود.

آيه 183

* (آيه 183)-شأن نزول: جمعی از بزرگان یهود به حضور پیامبر اسلام (ص) رسیدند و گفتند: تو ادعا می کنی که خداوند تو را به سوی ما فرستاده و کتابی نیز بر تو نازل کرده است، در حالی که خداوند در تورات از ما پیمان گرفته به کسی که ادعای نبوت کند ایمان نیاوریم، مگر اینکه برای ما حیوانی را قربانی کند و آتش

صاعقه ای از آسمان بیاید و آن را بسوزاند؛ اگر تو نیز چنین کنی ما به تو ایمان خواهیم آورد. این آیه و آیه بعد نازل شد و به آنها پاسخ گفت.

تفسیر: بهانه جویی یهود - یهود برای اینکه از قبول اسلام سر باز زنند، بهانه های عجیبی می آوردند، از جمله همان است که در شأن نزول به آن اشاره شد. آیه می گوید: «اینها همان کسانی هستند ) که گفتند: خداوند از ما پیمان گرفته که به

ص: 379

هیچ پیامبری ایمان نیاوریم تا این معجزه را انجام دهد: یک قربانی بیاورد، که آتش = صاعقه آسمانی آن را بخورد!» (الَّذِينَ قالُوا إِنَّ اللَّهَ عَهِدَ إِلَيْنا أَلاَّ نُؤْمِنَ لِرَسُولٍ حَتَّى يَأْتِيَنا بِقُرْبانٍ تَأْكُلُهُ النَّارُ).

سپس می افزاید: در پاسخ این بهانه جویی ها «بگو: پیامبرانی پیش از من، برای شما آمدند؛ و دلایل روشن، و آنچه را گفتید آوردند؛ پس چرا آنها را به قتل رساندید اگر راست می گویید؟!» (قُلْ قَدْ جَاءَ كَمْ رُسُلُ مِنْ قَبْلِي بِالْبَيِّناتِ وَ بالذی قُلْتُمْ فَلِمَ قَتَلْتُمُوهُمْ إِنْ كُنْتُمْ صادِقِينَ).

اشاره به زکریا و يحيي و جمع دیگری از پیامبران بنی اسرائیل است که به دست خود آنان به قتل رسیدند.

آيه 184

* (آيه 184)-خداوند در این آیه پیامبر را تسلی می دهد می فرماید: «پس اگر این بهانه جویان، تو را تکذیب کنند، (چیز تازه ای نیست؛) رسولان پیش از تو (نیز) تکذیب شدند» (فَإِنْ كَذَّبُوكَ فَقَدْ كُذِّبَ رُسُلُ مِنْ قَبْلِكَ).

پیامبرانی که دلايل آشکار، و نوشته های متین و محکم، و کتاب روشنی بخش آورده بودند» (جَاءَ وَ بِالْبَيِّناتِ وَ الزُّبُرِ وَ الْكِتابِ الْمُنِيرِ).

تفاوت میان «الثر» و «الكتاب المنير»، با اینکه هر دو از جنس کتاب می باشد، ممکن است از این جهت باشد که اولی اشاره به کتب پیامبران قبل از موسی است و دومی به تورات و انجيل.

آيه 185

* (آيه 185)-قانون عمومی مرگ - این آیه نخست به قانونی اشاره می کند که حاکم بر تمام موجودات زنده جهان است. می گوید: «هر کسی مرگ را می چشد»(كُلُّ نَفسٍ ذَائِقَةُ المَوتِ).

گرچه بسیاری از مردم مایلند که فناپذیر بودن خود را فراموش کنند، ولی این واقعیتی است که اگر ما آن را فراموش کنیم آن هرگز ما را فراموش نخواهد کرد.

منظور از «نفس» در آیه مجموعه جسم و جان است و تعبیر به «چشیدن »اشاره به احساس کامل است.

ص: 380

سپس می گوید: بعد از زندگی این جهان مرحله پاداش و کیفر اعمال آغاز می شود و شما پاداش خود را به طور کامل در روز قیامت خواهید گرفت (وَ إِنَّما تُوَفَّوْنَ أُجُورَكُمْ يَوْمَ الْقِيمَةِ).

جمله «توقون» که به معنی پرداخت کامل است، نشان می دهد که اجر و پاداش انسان در روز قیامت به طور کامل پرداخت می گردد.

سپس می افزاید: «آنها که از آتش دوزخ دور شده، به بهشت وارد شوند نجات یافته و رستگار شده اند» (فَمَنْ زُحْزِحَ عَنِ النَّارِ وَ أُدْخِلَ الْجَنَّةَ فَقَدْ فازَ ).

واژه «زحزج» به معنی این است که انسان خود را از تحت تأثیر جاذبه و کشش چیزی به تدریج خارج و دور سازد. واژه «فاز» در اصل به معنی نجات از هلاکت و رسیدن به محبوب است.

گویا دوزخ با تمام قدرتش انسانها را به سوی خود جذب می کند؛ و راستی عواملی که انسان را به سوی آن می کشاند جاذبه عجیبی دارند. آیا هوسهای زودگذر، الذات جنسی نامشروع، مقامها و ثروتهای غیر مباح، برای هر انسانی جاذبه ندارد؟

در جمله بعد بحث گذشته را تکمیل کرده می گوید: «و زندگی دنیا، چیزی جز سرمایه فریب نیست» (وَ مَا الحيوة الدُّنْيا إِلاَّ مَتاعُ الْغُرُورِ).

مهم این است که جهان ماده و لذات آن، هدف نهایی انسان قرار نگیرد، وگرنه استفاده از جهان ماده و مواهب آن، به عنوان یک وسیله برای نیل به تکامل انسانی، نه تنها نکوهیده نیست، بلکه لازم و ضروری می باشد.

آيه 186

* (آيه 186)-شأن نزول: هنگامی که مسلمانان از مکه به مدینه مهاجرت نمودند و از خانه و زندگی خود دور شدند، مشرکان دست تجاوز به اموال آنها دراز کرده و به تصرف خود درآوردند.

و هنگامی که به مدینه آمدند، در آنجا گرفتار بدگویی و آزار یهودیان مدینه شدند. مخصوصا یکی از آنان به نام کعب بن اشرف، شاعری بدزبان و کینه توز بود که پیوسته پیامبر و مسلمانان را به وسیله اشعار خود هجو می کرد، حتی زنان و دختران مسلمان را موضوع غزلسرایی و عشق بازی خود قرار می داد. سرانجام کار

ص: 381

وقاحت را به جایی رسانید که پیامبر (ص) به ناچار دستور قتل او را صادر کرد. سرانجام وی به دست مسلمانان کشته شد.

تفسير: از مقاومت خسته نشوید - این آیه در حقیقت هشداری است به همه مسلمانان که گمان نکنند حوادث سخت زندگی آنها پایان یافته یا ۔ مثلا با کشته شدن کعب بن اشرف، دیگر ناراحتی و زخم زبان از دشمن نخواهند دید. نخست می فرماید: « به یقین (همه شما در اموال و جانهای خود، آزمایش می شوید» (لَتُبْلَوُنَّ فِي أَمْوالِكُمْ وَ أَنفُسِکُم).

در جمله بعد می گوید: «و از کسانی که پیش از شما به آنها کتاب (آسمانی) داده شده [= يهود)، و (همچنین از مشرکان، سخنان آزاردهنده فراوان خواهید شنید» (وَ لَتَسْمَعُنَّ بَيْنَ الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتابَ مِنْ قَبْلِكُمْ وَ بَيْنَ الذین أَشْرَكُوا أَذىً كَثِيراً).

سپس قرآن به وظیفه ای که مسلمانان در برابر این گونه حوادث سخت و دردناک دارند اشاره کرده می گوید: «و اگر استقامت کنید و تقوا پیشه سازید،

شایسته تر است؛ زیرا این از کارهای مهم و قابل اطمینان است» (وَ إِنْ تَصْبِرُوا وَ تَتَّقُوا فَإِنَّ ذلِكَ مِنْ عَزْمِ الْأُمُورِ).

تقارن «صبر» و «تقوا» در آیه گویا اشاره به این است که بعضی افراد در عین استقامت و شکیبایی، زبان به ناشکری و شکایت باز می کنند، ولی مؤمنان واقعی، صبر و استقامت را همواره با تقوا می آمیزند و از این امور دورند.

آيه 187

* (آيه 187)-به دنبال ذکر پاره ای از خلافکاری های اهل کتاب، این آیه به یکی دیگر از اعمال زشت آنها، که مکتوم ساختن حقایق بوده، اشاره کرده می گوید: «و به خاطر بیاورید) هنگامی را که خدا، از کسانی که کتاب آسمانی به آنها داده شده، پیمان گرفت که حتما آن را برای مردم آشکار سازید و کتمان نکنید» (وَ إِذْ أَخَذَ اللَّهُ مِيثاقَ الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتابَ لَتُبَيِّنُنَّهُ لِلنَّاسِ وَ لا تَكْتُمُونَهُ).

اما با این همه، در این پیمان محکم الهی خیانت کردند و حقایق کتب آسمانی

ص: 382

را کتمان نمودند. بدین رو در ادامه می گوید: «ولی آنها، آن را پشت سر افكندند(فَنَبَذُوهُ وَراءَ ظُهُورِهِمْ ).

در جمله بعد به دنیا پرستی و انحطاط فکری آنها اشاره می کند می گوید: «و به بهای کمی فروختند؛ و چه بد متاعی می خرند؟!» (وَ اشْتَرَوْا بِهِ ثَمَناً قَلِيلاً فَبِئْسَ ما يَشْتَرُونَ).

آیه فوق گرچه درباره دانشمندان اهل کتاب وارد شده، ولی در حقیقت اخطار به تمام دانشمندان و علمای مذهبی است که آنها موظفند در تبیین و روشن ساختن فرامین الهی و معارف دینی بکوشند و خداوند از همه آنها پیمان مؤكدی در این زمینه گرفته است.

آيه 188

* (آيه 188)-شأن نزول: جمعی از یهود هنگامی که آیات کتب آسمانی خویش را تحريف وكتمان می کردند، از این عمل خود بسیار شاد و مسرور بودند و در عین حال دوست می داشتند که مردم آنها را عالم و دانشمند و حامی دین و وظیفه شناس بدانند. آیه نازل شد و به پندار غلط آنها پاسخ گفت.

تفسير: از خود راضی ها به این آیه در پاسخ جمعی از دانشمندان یهود که آیات خدا را تحریف می کردند می فرماید: «گمان مبر آنها که از اعمال (زشت خود خوشحال می شوند، و دوست دارند در برابر کار (نیکی) که انجام نداده اند مورد ستایش قرار گیرند، از عذاب (الهی) برکنارند. (بلکه برای آنها، عذاب دردناکی است!»(لا تَحْسَبَنَّ الَّذِينَ يَفْرَحُونَ بِما أَتَوْا وَ يُحِبُّونَ أَنْ يُحْمَدُوا بِما لَمْ يَفْعَلُوا فَلا تَحْسَبَنَّهُمْ بمفارة مِنَ الْعَذَابِ وَلِّهِمْ عَذابُ أَلِيمُ).

آيه 189

* (آيه 189)-در این آیه که بشارتی برای مؤمنان و تهدیدی نسبت به کافران است، می فرماید: «و حکومت آسمانها و زمین، از آن خداست؛ و خدا بر همه چیز تواناست» (وَ لِلَّهِ مُلْكُ السَّمَوَاتِ وَ الْأَرْضِ وَ اللَّهُ عَلى كُلِّ شَيْ ءٍ قَدِيرُ).

یعنی دلیلی ندارد که مؤمنان برای پیشرفت خود از راه های انحرافی وارد شوند، آنها می توانند در پرتو قدرت خداوند با استفاده از راه های مشروع و صحيح، به پیشروی خود ادامه دهند. همچنین افراد بدکار که می خواهند با استفاده از این

ص: 383

راه های انحرافی به جایی برسند، تصور نکنند که از مجازات پروردگاری که بر تمام هستی حکومت می کند، نجات می یابند.

آيه 190

* (آيه 190)-روشن ترین راه خداشناسی - آیات قرآن تنها برای خواندن نیست، بلکه برای فهم و درک مردم نازل شده و تلاوت و خواندن آیات مقدمه ای است برای اندیشیدن. از این رو، در آیه مورد بحث به عظمت آفرینش آسمانها و زمین اشاره کرده می گوید: «مسلما در آفرینش آسمانها و زمین، و آمد و رفت شب و روز، نشانه های (روشنی) برای خردمندان است» (إِنَّ فِي خَلْقِ السَّمَوَاتِ وَ الْأَرْضِ وَ اخْتِلافِ اللَّيْلِ وَ النَّهارِ لأيات لِأُولِي الْأَلْبابِ)

آيه 191

* (آيه 191)-نقشه دلربا و شگفت انگیز این جهان آن چنان قلوب صاحبان خرد را به خود جذب می کند که در همه حال به یاد پدید آورنده این نظام و اسرار شگرف آن می باشند. از این رو، آیه در معرفی خردمندان می فرماید: «همانها که خدا را در حال ایستاده و نشسته، و آنگاه که بر پهلو خوابیده اند، یاد می کنند؛ و در اسرار آفرینش آسمانها و زمین می اندیشند» (الَّذِينَ يَذْكُرُونَ اللَّهَ قِياماً وَ قُعُوداً وَ عَلى جنودهم وَ يَتَفَكَّرُونَ فِي خَلْقِ السَّمَوَاتِ وَ الْأَرْضِ).

یعنی همیشه و در همه حال غرق این تفگر حیات بخشند.

خردمندان با توجه به این حقیقت که هر موجودی - حتى اعضا و ذرات آن - در این جهان بزرگ دارای هدف خاصی است، این زمزمه را سر می دهند که:

بارالها، اینها را بیهوده نیافریده ای» و همه روی حکمت و هدف صحيحي آفريده شده (رَبَّنا ما خَلَقْتَ هذا باطِلً).

خردمندان پس از اعتراف به وجود هدف در آفرینش، متوجه مسؤولیتهای خود می شوند و از خدا تقاضای توفیق انجام آنها را می طلبند، تا از کیفر او در امان باشند. بدین رو می گویند: « منزهی تو، ما را از عذاب آتش، نگاه دار» (سُبْحانَكَ فَقِنا عَذابَ النَّارِ).

آيه 192

* (آيه 192)-« پروردگارا، هر که را تو (به خاطر اعمالش، به آتش افکنی، او را

ص: 384

خوار و رسوا ساخته ای؛ و برای افراد ستمگر، هیچ یاوری نیست» (رَبَّنا إِنَّكَ مَنْ تُدْخِلِ النَّارَ فَقَدْ أَخْزَيْتَهُ وَ ما الظَّالِمِينَ مِنْ أَنْصارٍ)

از این آیه استفاده می شود که دردناک ترین عذاب رستاخیز، همان رسوایی در پیشگاه خدا و بندگان خداست.

آيه 193

* (آيه 193)-خردمندان پس از دریافت هدف آفرینش، این نکته را نیز متوجه می شوند که این راه پر فراز و نشیب را بدون رهبران الهی هرگز نمی توانند بپیمایند. از این رو همواره در انتظار شنیدن صدای منادیان ایمان هستند و تا نخستین ندای آنها را بشنوند به سرعت به سوی آنها می شتابند و با تمام وجود ایمان می آورند و به پیشگاه پروردگار عرض می کنند: «پروردگارا، ما صدای منادی (تو) را شنیدیم که به ایمان دعوت می کرد که: به پروردگار خود، ایمان بیاورید و ما ایمان آوردیم» (رَبَّنا إِنَّنا سَمِعْنا مُنادِياً يُنَادَى لِلْإِيمانِ أَنْ أَمِنُوا بِرَبِّكُمْ فَئَامَنَّا).

بارالها ! اکنون ما با تمام وجود خود ایمان آوردیم، اما از آنجا که در معرض وزش طوفانهای غرایز گوناگون قرار داریم، گاهی لغزشهایی از ما سر می زند و مرتکب گناهانی می شویم، پروردگارا، گناهان ما را ببخش؛ و بدیهای ما را بپوشان؛ و ما را با نیکان (و در مسیر آنها) بمیران» (رَبَّنا فاغفرلنا ذُنُوبَنا وَ كَفِّرْ عَنَّا سیئاتنا وَ تَوَفَّنا مَعَ الْأَبْرارِ).

آيه 194

* (آيه 194)-و در آخرین مرحله، پس از پیمودن راه توحید و ایمان به رستاخیز و اجابت دعوت پیامبران و انجام وظایف و مسؤولیتهای خویش، چنین می گویند: اکنون که ما به پیمان خویش وفا کردیم، « پروردگارا، آنچه را به وسیله پیامبرانت به ما وعده فرمودی، به ما عطا کن؛ و ما را در روز رستاخیز، رسوا مگردان ؛ زیرا تو هیچگاه از وعده خود، تخلف نمی کنی» (رَبَّنا وَ ءاتنا ما وَعَدْتَنا عَلى رسلک وَ لا تُخْزِنا يَوْمَ الْقِيمَةِ إِنَّكَ لا تُخْلِفُ الْمِيعادَ).

پنج آیه فوق از فرازهای تکان دهنده قرآن است که مجموعه ای از معارف دینی، آمیخته با لحن لطيف مناجات و نیایش، در شکل یک نغمه آسمانی می باشد.

از امام صادق (ع) روایت شده است: «هر کس را کار مهمی پیش آید پنج بار

ص: 385

بگوید ربنا، خداوند او را از آنچه می ترسد رهایی می بخشد و به آنچه امید دارد نائل می گرداند.» عرض شد: چگونه پنج بار ربنا بگوید؟ فرمود: «این آیات را که مشتمل در پنج ربنا است، بخواند و به دنبال آن اجابت پروردگار است؛ زیرا می فرماید: فستجاب لهم ربهم.... |

در روایات اهل بیت (ع) نیز دستور داده شده که هرکس برای نماز شب برمی خیزد، این آیات را تلاوت کند.

آيه 195

* (آيه 195)-شأن نزول: ام سلمه ( یکی از همسران رسول خدا) خدمت پیامبر (ص) عرض کرد: در قرآن از جهاد و هجرت و فداکاری مردان فراوان بحث شده، آیا زنان نیز در این قسمت سهمی دارند؟ آیه نازل شد.

تفسير: نتیجه برنامه خردمندان - در پنج آیه گذشته فشرده ای از ایمان و برنامه های عملی و درخواستهای صاحبان خرد و نیایشهای آنها بیان شد، در این آیه می فرماید: «خداوند، درخواست آنها را پذیرفت» (فَاستَجَابَ لَهمُ رَبُّهُم).

سپس برای اینکه اشتباه نشود و ارتباط پیروزی و نجات آدمی با اعمال و کردار او قطع نگردد، می فرماید: «من عمل هیچ عمل کننده ای از شما را ضایع نخواهم کرد» (أَنِّي لا أُضِيعُ عَمَلَ عامِلٍ مِنْكُمْ).

و برای اینکه تصور نشود این وعده الهي اختصاص به دسته معینی دارد می فرماید: عمل کننده «زن باشد یا مرد، تفاوتی نمی کند (مِن ذَكَرٍ أَو أًنثَى).

از اینجا روشن می شود اینکه پاره ای از افراد بی اطلاع گاهی اسلام را متهم می کنند که اسلام دین مردهاست نه زنها، چه اندازه از حقیقت دور است!

زیرا همه شما در آفرینش به یکدیگر بستگی دارید، «شما همنوعيد، و از جنس یکدیگر» (بَعضُکُم مِن بَعضٍ).

در جمله بعد چنین نتیجه گیری می کند می فرماید: «آنها که در راه خدا هجرت کردند، و از خانه های خود بیرون رانده شدند و در راه من آزار دیدند، و جنگ کردند و کشته شدند، به یقین گناهانشان را می بخشم» (فَالَّذِينَ هاجَرُوا وَ أُخْرِجُوا مِنْ

ص: 386

دِیَارِ هِمْ وَ أُوذُوا فِی سَبِیلِی وَ قاتَلُوا وَ قُتِلُوا لَاُکَفِّرَنَّ عَنْهُمْ سَيِّئَاتُهُمْ).

سپس می فرماید: «و آنها را در باغهای بهشتی، که از زیر درختانش نهرها جاری است، وارد می کنم»(وَ لَأَدْخَلَهُمُ جَنَّاتٍ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ).

این پاداشی است از طرف خداوند؛ و بهترین پاداشها نزد پروردگار است (ثَواباً مِنْ عِنْدِ اللَّهِ وَ اللَّهُ عِنْدَهُ حسش الثَّوَابِ).

اشاره به اینکه پاداشهای الهی برای مردم این جهان به طور کامل قابل توصیف نیست، همین اندازه باید بدانند که از هر پاداشی بالاتر است.

آيه 196

* (آيه 196)-شأن نزول: بسیاری از مشرکان مکه و يهوديان مدينه تجارت پیشه بودند و در ناز و نعمت به سر می بردند، در حالی که مسلمانان به خاطر شرایط خاص زندگی، از جمله مسأله مهاجرت از مکه به مدینه و محاصره اقتصادی از ناحیه دشمنان نیرومند، از نظر وضع مادی در زحمت بودند و به عسرت زندگی می کردند. مقایسه این دو حالت، این سؤال را برای بعضی طرح کرده بود که چرا افراد بی ایمان این چنین در ناز و نعمت اند اما افراد با ایمان در فقر و پریشانی زندگی می کنند؟ آیه نازل شد و پاسخ گفت.

تفسير: یک سؤال ناراحت کننده - سؤالی که در شأن نزول بالا برای جمعی از مسلمانان عصر پیامبر مطرح بود یک سؤال عمومی برای بسیاری از مردم در هر عصر و زمان است. آنها غالبا زندگی مرفه گردنکشان فراعنه و افراد بی بند و بار را با زندگی پر مشقت جمعی از افراد با ایمان مقایسه می کنند و گاهی این موضوع در افراد سست ایمان ایجاد تردید می کند.

این سؤال اگر به دقت بررسی شود پاسخهای روشنی دارد که آیه مورد بحث به بعضی از آنها اشاره کرده است. می گوید: «رفت و آمل (پیروزمندانه) کافران در شهرها، تو را نفریبد!» (لَايَغُرَّنَّکَ تَقَلُّبُ الَّذِينَ كَفَرُوا فِي الْبِلادِ).

آيه 197

* (آيه 197)-در این آیه می فرماید: «این متاع ناچیزی است» (مَتَاعُ قَلِيلُ).

یعنی بسیاری از پیروزیهای طغیانگران و ستمکاران، ابعاد محدودی دارد همان طور که محرومیتها و ناراحتی های بسیاری از افراد با ایمان نیز محدود است.

ص: 387

سپس می افزاید: به دنبال این پیروزیها، عواقب شوم و مسؤولیتهای آن دامانشان را خواهد گرفت و سپس جایگاهشان دوزخ، و چه بد جایگاهی است!»(ثُمَّ مأويهم جَهَنَّمُ وَ بِئْسَ الْمِهادُ).

بنابراین، نمی توان حال این دو را با یکدیگر مقایسه کرد زیرا افراد بی ایمان از هر طریقی - خواه مشروع یا نامشروع و حتی با مکیدن خون بینوایان - برای خود ثروت اندوزی می کنند، در حالی که مؤمنان برای رعایت اصول حق و عدالت محدودیتهایی دارند، و باید هم داشته باشند.

آيه 198

* (آيه 198)-در آیه قبل سرانجام افراد بی ایمان تشریح شده بود، در این آیه عاقبت پرهیزگاران بیان می شود. می فرماید: «ولی کسانی که ایمان دارند، و از پروردگارشان می پرهیزند، (و برای رسیدن به سرمایه های مادی، موازین حق و عدالت را در نظر گرفتند، و یا به خاطر ایمان به خدا، از وطنهای خود آواره شدند و در محاصره اجتماعی و اقتصادی قرار گرفتند، در برابر این مشکلات برای آنها باغهایی از بهشت است، که از زیر درختانش نهرها جاری است؛ همیشه در آن خواهند بود» (لكِنِ الَّذِينَ اتَّقَوْا رَبَّهُمْ لَهُمْ جَنَّاتُ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ خالِدِينَ فِيها).

سپس می افزاید: «این، (نخستین) پذیرایی است که از سوی خداوند به آنها می رسد» (نُزُلًا مِن عِندِ اللَّهِ).

ژل» در لغت به معنی چیزی است که برای پذیرایی میهمان آماده می شود.

و پذیرایی مهم و عالی تر، همان نعمتهای روحانی و معنوی است که در پایان آیه به آن اشاره کرده می فرماید: «و آنچه در نزد خداست، برای نیکان بهتر است» (وَ مَا عِندَ اللَّه خَيرُ لِلأَبرَارِ).

آيه 199

* (آيه 199)-شأن نزول: در سال نهم هجری در ماه رجب، نجاشی وفات یافت. این خبر با یک الهام در همان روز به پیامبر رسید. حضرت به مسلمانان فرمود: حاضر شوید تا به پاس خدماتی که در حق مسلمانان کرده است بر او نماز گذاریم.

ص: 388

سپس به قبرستان بقیع آمد و از دور بر او نماز گذاشت.

بعضی از منافقان گفتند: محمد بر مرد کافری که هرگز او را ندیده است نماز می گذارد و حال آنکه آیین او را نپذیرفته است. آیه نازل شد و به آنها پاسخ گفت

تفسير: این آیه درباره مؤمنان اهل کتاب است و سخن از اقلیتی به میان می آورد که دعوت پیامبر را اجابت کردند. و برای آنها پنج صفت ممتاز بیان می کند:

1. «و از اهل کتاب، کسانی هستند که به خدا، ایمان دارند» (وَ إِنْ مِنْ أَهْلِ الْكِتابِ لَمَنْ يُؤْمِنُ بِاللَّهِ).

2. آنها به قرآن «و آنچه بر شما نازل شده) ایمان دارند (وَ ما أُنْزِلَ إِلَيْكُمْ).

3. ایمان آنها به پیامبر اسلام، از ایمان واقعی به کتاب آسمانی خودشان و بشاراتی که در آن آمده است سرچشمه می گیرد. به این ترتیب، «و به آنچه بر خودشان نازل گردیده» ایمان دارند (وَ ما أُنْزِلَ إِلَيْكُمْ).

4.«در برابر فرمان) خدا خاضع اند»(خَاشِعِينَ لِلَّهِ).

و همین خضوع آنهاست که انگیزه ایمان واقعی شده و میان آنها و تعصبهای جاهلانه جدایی افکنده است.

5«و آیات خدا را به بهای ناچیزی نمی فروشند»(لَا يَشتَرُونَ بِئَایَاتِ اللَّهِ ثَمنًا قَلِيلًا).

آنها همانند بعضی از دانشمندان یهود نیستند که، به خاطر حفظ موقعیت خود و ادامه حکومت بر آن جمعیت و گرفتن رشوه ها، آیات خدا را تحریف می کردند.

با داشتن آن برنامه روشن و صفات عالی انسانی «پاداش آنها، نزد پروردگارشان است»(أُولَئِكَ لَهُم أَجرُهُم عِندَ رَبِّهِم).

در پایان آیه می فرماید: «خداوند، سريع الحساب است» تمام اعمال نیک آنها را به سرعت حساب می کند، و پاداش می دهد(أِنَّ اللَّهّ سَرَیعُ الحِسَابِ).

آيه 200

* (آيه 200)-آخرین آیه سوره آل عمران محتوی یک برنامه جامع چهار ماده ای است که ضامن سربلندی و پیروزی مسلمین می باشد. نخست روی سخن را به

ص: 389

مؤمنان کرده و در اولین ماده این برنامه می فرماید: «ای کسانی که ایمان آورده اید، در برابر مشکلات و هوسها، استقامت کنید» (يَا أَيُّهَا الَّذِينَ ءَامَنُوا اصبِرُوا).

استقامت در برابر مشکلات، در حقیقت ریشه اصلی هرگونه پیروزی مادی و معنوی را تشکیل می دهد.

در مرحله دوم به افراد با ایمان دستور به استقامت در برابر دشمن می دهد می فرماید: «و در برابر دشمنان(نیز، پایدار باشید»(وَصَابِرُوا).

در جمله بعد به مسلمانان دستور آماده باش در برابر دشمن و مراقبت دائم از مرزها و سرحدات کشورهای اسلامی می دهد می فرماید: «و از مرزهای خود، مراقبت کنید»(وَ رَابِطُوا).

از این دستور به خاطر آن است که مسلمانان هرگز گرفتار حملات غافلگیرانه دشمن نشوند و، در برابر حملات شیطان و هوسهای سرکش، همیشه آماده و مراقب باشند.

رابطواه از ماده «رباط در اصل به معنی بستن چیزی در مکانی است. به همین جهت، مرابطه به معنی مراقبت از مرزها آمده است زیرا سربازان و مركبها و وسایل جنگی را در آن محل نگاه داری می کنند.

و سرانجام در آخرین دستور که همچون چتری بر همه دستورهای سابق سایه می افکند، می فرماید: «و از خدا بپرهیزید، شاید رستگار شوید»(وَاتَّقُوا اللَّهَ لَعَلَّكُم تُفلِحُونَ).

یعنی شما در سایه به کار بستن این چهار دستور می توانید رستگار شوید و با تخلف از آنها، راهی به سوی رستگاری نخواهید داشت.

به هر حال، اگر روح استقامت و پایمردی در مسلمانان زنده شود، اگر در برابر افزایش تلاش و کوشش دشمنان، مسلمانان تلاش بیشتری از خود نشان دهند و پیوسته از مرزهای جغرافیایی و عقیده ای خود مراقبت نمایند و به علاوه بر همه اینها - با تقوای فردی و اجتماعی، گناه و فساد را از جامعه خود دور کنند، پیروزی آنها

ص: 390

تضمین خواهد شد.

پایان تفسیر سورۂ آل عمران

ص: 391

سوره نساء [4]

اشاره

در مدینه نازل شده و 176 آیه دارد

سورۂ نساء از نظر ترتیب نزول بعد از سوره ممتحنه قرار دارد زیرا می دانیم ترتیب کنونی سوره های قرآن مطابق ترتیب نزول سوره ها نیست. همچنین از نظر تعداد کلمات و حروف، این سوره طولانی ترین سوره های قرآن بعد از سوره بقره می باشد و نظر به اینکه بحثهای فراوانی در مورد احکام و حقوق زنان در آن آمده، به سوره نساء نامیده شده است.

محتوای سوره - بحثهای مختلف این سوره عبارتند از:

1. دعوت به ایمان و عدالت و قطع رابطه دوستانه با دشمنان. 2. قسمتی از سرگذشت پیشینیان برای آشنایی با سرنوشت جامعه های ناسالم

3. حمایت از نیازمندان، مانند يتيمان.

4. قانون ارث، براساس یک روش طبیعی و عادلانه.

5. قوانین مربوط به ازدواج و برنامه هایی برای حفظ عفت عمومی

6. قوانین کلی برای حفظ اموال عمومی

7.معرفی دشمنان جامعه اسلامی و بیدارباش به مسلمانان در برابر آنها.

8.حکومت اسلامی و لزوم اطاعت از رهبر چنین حکومتی.

9. اهمیت هجرت و موارد لزوم آن.

ص: 392

فضیلت تلاوت سوره - از پیامبر اسلام (ص) روایت شده است: «هرکس سوره نساء را بخواند، گویا به اندازه هر مسلمانی که طبق مفاد این سوره ارث می برد، در راه خدا انفاق کرده است، همچنین پاداش کسی که برده ای را آزاد کرده به او می دهند.)

بدیهی است در این روایت و روایات مشابه آن، منظور تنها خواندن آیات نیست، بلکه خواندن مقدمه ای است برای فهم و درک و آن نیز به نوبه خود مقدمه ای است برای پیاده ساختن آن در زندگی فردی و اجتماعی

آيه 1

* (آيه 1)-مبارزه با تبعيضها - روی سخن در نخستین آیه این سوره به تمام افراد انسان است و آنها را به تقوا و پرهیزگاری دعوت می کند. می فرماید: «ای مردم، از (مخالفت) پروردگارتان بپرهیزید»(یَا أَیُّهَا التَّاسُ اتَّقُوا رَبَّکُمُ).

سپس برای معرفی خدایی که نظارت بر تمام اعمال انسان دارد، به یکی از صفات او که ریشه وحدت اجتماعی بشر است، اشاره می کند می فرماید: «همان کسی که همه شما را از یک انسان آفرید» (الَّذِي خَلَقَكُمْ مِنْ نَفَسٍ وَاحِدٍة).

جمله « نفس واحدة » اشاره به نخستین انسانی است که قرآن او را به نام آدم، پدر انسانهای امروز معرفی کرده و تعبير «بنی آدم» در آیات قرآن نیز اشاره به همین است. و سپس می گوید: «و همسر او را (نیز) از جنس او خلق کرد» (وَ خَلَقَ مِنهَا زَوجَهَا).

از امام باقر(ع) روایت شده است که حوا از باقی مانده خاک آدم آفریده شده است.

سپس می فرماید: «و از آن دو، مردان و زنان فراوانی در روی زمین) منتشر ساخت» (وَ بَثَّ مِنْهُما رِجالًا كَثِيراً وَ نِسَاءً).

از این تعبیر استفاده می شود که تکثیر نسل فرزندان آدم، تنها از طریق آدم

ص: 393

و همسرش صورت گرفته و موجود دیگری در آن دخالت نداشته است.

سپس به خاطر اهمیتی که تقوا در ساختن زیر بنای یک جامعه سالم دارد، بار دیگر در ذیل آیه مردم را به پرهیزگاری دعوت می کند می فرماید: «و از خدایی بپرهیزید که همگی به عظمت او معترفید؛ و هنگامی که چیزی از یکدیگر می خواهید، نام او را می برید» (وَ اتَّقُوا اللَّهَ الَّذِي تَسَاءَلُونَ بِهِ).

و می افزاید: «از (قطع رابطه با خویشاوندان خود، پرهیز کنید» (وَالأَرحَامَ).

ذکر این موضوع در اینجا نشانه اهمیت فوق العاده ای است که قرآن برای صله رحم قائل شده، تا آنجا که ارحام بعد از نام خدا آمده است.

در پایان آیه می افزاید: «زیرا خداوند، مراقب شماست» (إِنَّ اللَّهَ كانَ عَلَيْكُمْ رَقِيباً).

و تمام اعمال و نیات شما را می بیند و می داند؛ و در ضمن نگهبان شما در برابر حوادث است.

رقیب» در اصل به کسی می گویند که از محل مرتفعی به اوضاع نظارت کند، سپس به معنی حافظ و نگهبان چیزی آمده است زیرا نگهبانی از لوازم نظارت است.

آيه 2

* (آيه 2)-شأن نزول - شخصی از قبیله بنی غطفان، برادر ثروتمندی داشت که از دنیا رفت و او به عنوان سرپرستی از یتیمان برادر، اموالش را به تصرف در آورد. هنگامی که برادرزاده به حد رشد رسید، از دادن حق أو امتناع ورزید. موضوع را به خدمت پیامبر (ص) عرض کردند. آیه نازل گرديد و مرد غاصب بر اثر شنیدن آن، توبه کرد و اموال را به صاحبش بازگرداند و گفت: أعود بالله من الحرب الكبير (به خدا پناه می برم از اینکه آلوده به گناه بزرگی شوم).

تفسير: خیانت در اموال يتيمان ممنوع - در هر اجتماعی بر اثر حوادث گوناگون، پدرانی از دنیا می روند و فرزندان صغیری از آنها باقی می مانند. در این آیه سه دستور مهم درباره اموال يتيمان داده شده است:

1. و اموال یتیمان را (هنگامی که به حد رشد رسیدند) به آنها بدهید»

(وَ

ص: 394

ءَاتُوا الْيَتامى أَمْوَالِهِمْ).

یعنی تصرف شما در این اموال، تنها به عنوان امین و ناظر است نه مالک.

2. دستور بعد برای جلوگیری از حیف و میلهایی است که گاهی سرپرستان یتیمان به بهانه اینکه تبدیل کردن مال به نفع تیم است یا تفاوتی با هم ندارد و یا اگر بماند ضایع می شود، اموال خوب و زبده یتیمان را بر می داشتند و اموال بد و نامرغوب خود را به جای آن می گذاشتند. قرآن می گوید: «و اموال بد (خود) را، با اموال خوب (آنها) عوض نکنید» (وَ لا تَتَبَدَّلُوا الْخَبِيثَ بِالطَّيِّبِ).

3. «و اموال آنان را همراه اموال خودتان (با مخلوط کردن یا تبدیل نمودن) نخورید» (وَ لا تَأْكُلُوا أَمْوالَهُمْ إِلى أَمْوالِكُمْ).

یعنی اموال یتیمان را با اموال خود مخلوط نکنید به طوری که نتیجه اش تملک همه باشد، یا اینکه اموال بد خود را با اموال خوب آنها مخلوط نسازید که نتیجه اش پایمال شدن حق یتیمان باشد.

البته چنانکه در آیه 220 سوره بقره آمده است، اگر هدف از مخلوط ساختن اموال یا غذای يتيمان با اموال یا غذای خود، خیر خواهی و اصلاح بوده باشد مانعی ندارد.

در پایان آیه برای تأكید و اثبات اهمیت موضوع می فرماید: «زیرا این (تعدی و تجاوز به اموال يتيمان، گناه بزرگی است» (إِنَّهُ كَانَ حُوبًاکَبِیرًا).

الحوبة» در اصل به معنی احتیاج و نیازی است که انسان را به گناه می کشاند. از آنجا که تجاوزهای سرپرستان به اموال يتيمان، غالبا بر اثر نیاز یا به بهانه احتیاج صورت می گیرد، از این رو در آیه به جای واژه إثم، کلمه وب به کار رفته است.

آيه 3

* (آيه 3)-شأن نزول: قبل از اسلام معمول بود که بسیاری از مردم حجاز، دختران يتيم را به عنوان سرپرستی به خانه خود می بردند، سپس با آنها ازدواج کرده واموالشان را تملک می کردند، و چون همه کار دست خودشان بود حتی مهریه آنها را کمتر از معمول قرار می دادند و هنگامی که کم ترین ناراحتی از آنها پیدا می کردند، به آسانی رهایشان می ساختند. از این رو آیه نازل شد و به سرپرستان ایتام دستور داد

ص: 395

در صورتی با دختران یتیم ازدواج کنند که عدالت را به طور کامل درباره آنها رعایت نمایند.

تفسیر: در این آیه که روی سخن به همه مسلمانان است، به یکی دیگر از حقوق يتيمان اشاره کرده می فرماید: «و اگر می ترسید که به هنگام ازدواج با دختران يتيم، عدالت را رعایت نکنید، (از ازدواج با آنان چشم پوشی کنید و با زنان پاک (دیگر) ازدواج نمایید» (وَ إِنْ خِفْتُمْ أَلاَّ تُقْسِطُوا فِي الْيَتامى فَانْكِحُوا ما طابَ لَكُمْ مِنَ النِّساءِ).

سپس می فرماید: «دو یا سه یا چهار همسر» (مُثنَى وَ ثُلَثَ وَ رُبَاعَ).

سپس می گوید: این در صورت حفظ عدالت کامل است؛ «و اگر می ترسید عدالت را درباره همسران متعدد) رعایت نکنید، تنها یک همسر بگیرید» (فَإِن خِفتُم أَلَّا تَعدِلُوا فَوَاحِدَةً).

و یا به جای انتخاب همسر دوم،) از زنانی که مالک آنهایید استفاده کنید»(أَو مَا مَلَكَت أَيمَانُكُم).

زیرا شرایط آنها آسان تر است، اگرچه آنها نیز باید از حقوق حقه خود برخوردار باشند

این کار، (انتخاب یک همسر و یا انتخاب کنیز، از ظلم و ستم بهتر جلوگیری می کند، (ذلِكَ أَدنَى أَلَّا تَعُولُوا).

درباره عدالت همسران آنچه مرد موظف به آن است رعایت عدالت در جنبه های عملی و خارجی است، چه اینکه عدالت در محبتهای قلبی خارج از قدرت انسان است.

آيه 4

* (آيه 4)-مهر زنان به دنبال بحثی که در آیه گذشته درباره انتخاب همسر بود، در این آیه به یکی از حقوق زنان اشاره می کند می فرماید: «و مهر زنان را (به طور کامل) به عنوان یک عطیه، به آنان بپردازید» (وَ ءاتوا النِّساءَ صَدُقاتِهِنَّ نِحْلَةً).

ضد قاته» جمع «صداق» به معنی مهر است. «نحلة» در لغت به معنی

ص: 396

بخشش و عطيه آمده است. بنابراین، تفسیر آیه چنین می شود: مهر را که یک عطیه است و خدا به خاطر اینکه زن حقوق بیشتری در اجتماع داشته باشد و ضعف نسبی جسمی او از این راه جبران گردد به او عطا کرده است، به طور کامل بپردازید.

سپس در ذیل آیه برای احترام گذاردن به احساسات طرفین و محکم شدن پیوندهای قلبی و جلب عواطف می گوید: « اگر آنها چیزی از آن را با رضایت خاطر به شما ببخشند، حلال و گوارا مصرف کنید» (فَإِنْ طِبْنَ لَكُمْ عَنْ شئء مِنْهُ نفسا فكلوه هَنِيئاً مَرِيئاً).

تا در محیط زندگی زناشویی، تنها قانون و مقررات خشک حکومت نکند بلکه به موازات آن، عاطفه و محبت نیز حکمفرما باشد.

مهر یک پشتوانه اجتماعی برای زن - در عصر جاهلیت چون برای زنان ارزشی قائل نبودند غالبا مهر را که حق مسلم زن بود، در اختیار اولیای او قرار می دادند و آن را ملک آنها می دانستند. گاهی نیز هر یک زن را ازدواج زن دیگری قرار می دادند. اسلام بر این رسوم ظالمانه خط بطلان کشید و هر را به عنوان یک حق مسلم به زن اختصاص داد.

واگر بعضی برای مهر تفسیر غلطی کرده اند و آن را یک نوع بهای زن پنداشته اند، ارتباط به قوانین اسلام ندارد زیرا در اسلام، مهر به هیچ وجه جنبة بها و قیمت کالا ندارد.

بهترین دلیل این موضوع صیغه ازدواج است که در آن رسما مرد و زن به عنوان دو رکن اساسی پیمان ازدواج به حساب آمده اند و مهر یک چیز اضافی و در حاشیه قرار گرفته است. به همین دلیل، اگر در صیغه عقد اسمی از مهر نبرند عقد باطل نیست، در حالی که اگر در خرید و فروش اسمی از قیمت برده نشود معامله باطل خواهد بود.

آيه 5

* (آيه 5)-سفیه کیست - به دنبال بحثی که در آیات قبل درباره یتیمان گذشت، این آیه و آیه بعد آن را تکمیل کرده می فرماید: «اموال خود را، که خداوند وسیله قوام زندگی شما قرار داده، به دست سفیهان نسپارید» (وَ لا تُؤْتُوا السُّفَهاءَ أَمْوالَكُمُ

ص: 397

الَّتِي جَعَلَ اللَّهُ لَكُمْ قِياماً).

و بگذارید در مسائل اقتصادی رشد پیدا کنند، تا اموال شما در معرض مخاطره و تلف قرار نگیرد.

منظور از «سفاهت» در آیه فوق، عدم رشد کافی در خصوص امور مالی است به طوری که شخص نتواند سرپرستی اموال خود را به عهده گیرد و در مبادلات، منافع خود را تأمین نماید.

از روایات بر می آید که «سفیه» معنی وسیعی دارد و از سپردن اموال عمومی و خصوصی به آنها نهی شده است.

از آیه فوق اهمیتی را که اسلام برای مسائل مالی و اقتصادی قائل است به خوبی روشن می شود و به عکس آنچه در انجیل کنونی(1).

می خوانیم که شخص پولدار هرگز وارد ملکوت آسمانها نمی شود، اسلام می گوید ملتی که فقیر باشد هرگز روی سعادت را نخواهد دید. عجب این است که آنها با آن تعلیمات غلط به کجا رسیده اند و ما با این تعلیمات عالی در چه مرحله ای سیر می کنیم !

در پایان آیه دو دستور مهم درباره یتیمان می دهد می فرماید: «و از آن، به آنها روزی دهید؛ و لباس بر آنان بپوشانید» (وَ ارْزُقُوهُمْ فِيها واکسو هُمْ).

تا با آبرومندی بزرگ شوند و به حد بلوغ برسند. دیگر اینکه: «و با آنها سخن شایسته بگویید، (وَ قُولُوا لَهُمْ قَوْلًا مَعْرُوفاً).

یعنی با سخنان دلنشین و شایسته، هم کمبود روانی آنها را برطرف سازید و هم به رشد عقلی آنها کمک کنید، تا در موقع بلوغ از رشد عقلی کافی برخوردار باشند. به این ترتیب، برنامه سازندگی شخصیت آنها نیز جزء وظایف سرپرستان خواهد بود.

آيه 6

* (آيه 6)-در این آیه دستور دیگری درباره يتيمان و سرنوشت اموالشان داد

ص: 398


1- 1 .انجیل متی، باب 19 شماره 23.

می فرماید: «و يتيمان را چون به حد بلوغ برسند، بیازمایید» (وَ ابْتَلُوا الْيَتامى حتی إِذا بَلَغُوا النِّكَاحِ).

یعنی ثروتشان موقعی به دستشان داده می شود که هم به بلوغ جسمی برسند و نیازشان به مال شدید شود و هم بلوغ فکری پیدا کنند و توانایی بر حفظ اموال داشته باشند.

اگر در آنها رشد (کافی) یافتید، اموالشان را به آنها بدهید» (فَإِنْ ءائستم مِنْهُمْ رُشْداً فَادْفَعُوا إِلَيْهِمْ أَمْوالَهُمْ).

واژه «آنستم» از ماده «ایناس» به معنی مشاهده و رؤیت است. اشاره به اینکه رشد آنها باید کاملا مسلم شود.

سپس بار دیگر به سرپرستان تأکید می کند: «و پیش از آنکه بزرگ شوند، اموالشان را از روی اسراف نخورید» (وَ لا تَأْكُلُوها إِسْرافاً وَ بِداراً أَنْ يَكْبَرُوا).

و دیگر اینکه: «هر کس که بی نیاز است، (از برداشت حق الزحمه) خودداری کند، و آن کس که نیازمند است، به طور شایسته و مطابق زحمتی که می کشد، از آن بخورد» (وَ مَنْ كَانَ غنیا فَلْيَسْتَعْفِفْ وَ مَنْ كانَ فَقِيراً فَلْيَأْكُلْ بِالْمَعْرُوفِ).

سپس به آخرین حکم درباره اولیای ایتام اشاره کرده می فرماید: «و هنگامی که اموالشان را به آنها باز می گردانید، شاهد بگیرید تا جای اتهام و گفت وگو باقی نماند (فَإِذا دَفَعْتُمْ إِلَيْهِمْ أَمْوالَهُمْ فَاشْهَدُوا عَلَيْهِمْ).

در پایان آیه می فرماید: بدانید که حساب کننده واقعی خداست و مهم این است که حسابتان نزد او روشن باشد، اوست که اگر خیانتی از شما سر زند و بر گواهان مخفی بماند به حساب آن رسیدگی خواهد کرد، «و خداوند برای محاسبه کافی است» (وَكَفَى بِاللَّهِ حَسِيبًا).

آيه 7

* (آيه 7)-شأن نزول: در عصر جاهلیت عرب مرسوم بود که تنها مردان را وارث می شناختند و زنان و کودکان را از ارث محروم می ساختند و ثروت میت را در صورتی که مرد نزدیکی نبود، در میان مردان دورتر تقسیم می کردند.

یکی از انصار به نام اوس بن ثابت از دنیا رفت. عموزاده های وی اموالش را

ص: 399

میان خود تقسیم کردند و به همسر و فرزندان خردسال او چیزی ندادند. همسرش به پیامبر (ص) شکایت کرد.

آیه نازل شد. پیامبر آنها را خواست و دستور داد در اموال مزبور دخالت نکنند و آن را برای بازماندگان درجه اول او بگذارند.

تفسير: گام دیگری برای حفظ حقوق زن - اعراب با رسم غلط و ظالمانهای که داشتند، زنان و فرزندان خردسال را از حق ارث محروم می ساختند. آیه مورد بحث روی این قانون غلط خط بطلان کشیده می فرماید: «برای مردان، از آنچه پدر و مادر و خویشاوندان از خود بر جای می گذارند، سهمی است؛ و برای زنان نیز، از آنچه پدر و مادر و خویشاوندان می گذارند، سهمی؛ خواه آن مال، کم باشد یا زیاده (لِلرِّجالِ نَصِيبُ مِمَّا تَرَكَ الْوالِدانِ وَ الْأَقْرَبُونَ وَ للناسء نَصِيبُ مِمَّا تَرَكَ الْوالِدانِ وَ الْأَقْرَبُونَ مِمَّا قَلَّ مِنْهُ أَوْ كَثُرَ).

بنابراین، هیچ یک حق ندارد سهم دیگری را غصب کند.

سپس در پایان آیه برای تأكید مطلب می فرماید: «این سهمی است تعیین شده و پرداختنی»(نَصِيبًا مَفرُوضًا).

آيه 8

* (آيه 8)-یک حکم اخلاقی - این آیه که به یک حکم اخلاقی و استحبابی اشاره می کند، بعد از قانون تقسیم ارث نازل شده زیرا می گوید: «و اگر به هنگام تقسیم (ارث)، خویشاوندان (و طبقه ای که ارث نمی برند) و یتیمان و مستمندان، حضور داشته باشند، چیزی از آن اموال را به آنها بدهید»(وَ إِذا حَضَرَ الْقِسْمَةَ أُولُوا الْقُرْبى وَ الْيَتامى وَ الْمَساكِينِ فارز وَ هُمْ مِنْهُ).

اگرچه کلمه «يتامی» و «مساكين » به طور مطلق ذکر شده، ولی منظور از آن ایتام و نیازمندان فامیل است.

در پایان آیه دستور می دهد: «و با آنان به طور شایسته سخن بگویید» (وَقُولوُا لَهُم قَولًا مَعرُوفًا).

یعنی علاوه بر کمک ماڈی، از سرمایه های اخلاقی خود نیز برای جلب

ص: 400

محبت آنها استفاده کنید.

آيه 9

* (آيه 9)-جلب عواطف به سوی يتيمان - قرآن برای برانگیختن عواطف مردم در برابر وضع يتيمان، به حقیقتی اشاره می کند که گاهی مردم از آن غافل می شوند. می فرماید: «کسانی که اگر فرزندان ناتوانی از خود به یادگار بگذارند از آینده آنان می ترسند، باید از ستم درباره يتيمان مردم بترسند!» (وَ لْيَخْشَ الَّذِينَ لَوْ ترکوا مِنْ خَلْفِهِمْ ذُرِّيَّةً ضَعْفاً خافُوا عَلَيْهِمْ).

مسائل اجتماعی همواره به شکل یک سنت از امروز به فردا و از فردا به آینده دور دست سرایت می کند. بنابراین، آنها که اساس ظلم و ستم بر ایتام را در اجتماع می گذارند، سرانجام روزی این بدعت غلط دامان فرزندانشان را خواهد گرفت.

در پایان آیه می فرماید: اکنون که چنین است، باید «از (مخالفت) خدا بپرهیزند، سخنی استوار بگویند» (فَليَتَّقُوا اللَّهَ وَليَقُولُوا قَولاً سَدِیدًا).

تا ناراحتی درونی و زخمهای قلب آنها به این وسیله التیام یابد.

این دستور عالی اسلامی به یک نکته روانی در مورد پرورش يتيمان اشاره می کند که نیازمندی کودک یتیم، منحصر به خوراک و پوشاک نیست، بلکه باید علاوه بر مراقبتهای جسمی، از نظر تمایلات روانی نیز اشباع شود، وگرنه کودکی سنگدل، شکست خورده، فاقد شخصیت و خطرناک به عمل خواهد آمد.

آيه 10

* (آيه 10)-چهره باطنی اعمال ما - در آغاز این سوره تعبیر شدیدی پیرامون تصرفهای ناروا در اموال يتيمان دیده می شود که صریح ترین آنها آیه مورد بحث است. می گوید: «کسانی که اموال یتیمان را به ظلم و ستم می خورند، در حقیقت،) تنها آتش می خورند» (إِنَّ الَّذِينَ يَأْكُلُونَ أَمْوالَ الْيَتامى ظُلْماً إِنَّما يَأْكُلُونَ فِي بُطُونِهِمْ ناراً ).

در پایان آیه می گوید: علاوه بر اینکه آنها در این جهان آتش می خورند به زودی در شعله های آتش (دوزخ) می سوزند» (وَ سَیَصلَونَ سَعِيرًا).

از این آیه استفاده می شود که اعمال ما، علاوه بر چهره ظاهری خود، یک چهره واقعی نیز دارد که در این جهان از نظر ما پنهان است، اما این چهره های

ص: 401

درونی، در جهان دیگر ظاهر می شوند و مسأله «تجسم اعمال» را تشکیل می دهند.

قرآن در آیه فوق می گوید: آنها که مال يتيم را می خورند، گرچه چهره ظاهری عملشان بهره گیری از غذاهای لذیذ و رنگین است، اما چهره واقعی این غذاها آتش سوزان است و همین چهره است که در قیامت آشکار می شود.

آيه 11

* (آيه 11)-شأن نزول: در مورد نزول این آیه و آیه بعد از جابر بن عبدالله نقل شده که می گوید: بیمار شده بودم، پیامبر (ص) از من عیادت کرد. من بی هوش بودم، حضرت آبی خواست و با مقداری از آن وضو گرفت و بقیه را بر من پاشید، من به هوش آمدم، عرض کردم: ای رسول خدا، تكليف اموالم بعد از من چه خواهد شد؟ پیامبر (ص) خاموش گشت، چیزی نگذشت که آیه نازل گردید و سهم وراث در

آن تعیین شد.

تفسير: سهام ارث - در این آیه حکم طبقه اول وارثان (فرزندان و پدران و مادران) بیان شده است.

نخست می گوید: «خداوند درباره فرزندانتان به شما سفارش می کند که سهم میراث پسر، به اندازه سهم دو دختر باشد، (یُوصِيكُمُ اللَّهُ فِي أَوْلادِكُمْ لِلذَّكَرِ مِثْلُ حَظِّ الْأُنْثَيَيْنِ).

و این یک نوع تأکید روی ارث بردن دختران و مبارزه با ستهای جاهلی است که آنها را به کلی محروم می کردند.

سپس می فرماید: «و اگر فرزندان شما، (دو دختر و) بیش از دو دختر باشند، دوسوم میراث از آن آنهاست» (فَإِنْ كُنَّ نِساءً فَوْقَ اثْنَتَيْنِ فَلَهُنَّ ثُلُثا ما تَرَكَ).

اگر یکی باشد، نیمی از میراث،) از آن اوست» (و إن كانت واحدة فلها النصف).

اما میراث پدران و مادران که آنها نیز جزء طبقه اول و هم ردیف فرزندان می باشند، سه حالت دارد:

1) و برای هریک از پدر و مادر او، یک ششم میراث است، اگر (میت)

ص: 402

فرزندی داشته باشد» (وَ لِأَبَوَيْهِ لِكُلِّ واحِدٍ مِنْهُمَا السُّدُسُ مِمَّا تَرَكَ إِنْ كانَ لَهُ وَلَدُ).

2) «و اگر فرزندی نداشته باشد، و (تنها) پدر و مادر از او ارث برند، برای مادر او یک سوم است و بقیه از آن پدر است (فَإِنْ لَمْ يَكُنْ لَهُ وَلَدُ وَرِثَهُ أَبَواهُ فَلَامَهُ الثُّلُثِ).

3) «و اگر او برادرانی داشته باشد، مادرش یک ششم می برد» و پنج ششم باقی مانده، برای پدر است (فَإِنْ كانَ لَهُ إِخْوَةُ فِي السُّدُسُ). در واقع، برادران با اینکه ارث نمی برند، مانع مقدار اضافی ارث مادر می شوند. به همین جهت آنها را «حاجب» می نامند.

سپس قرآن می گوید: همه اینها «بعد از انجام وصیتی است که او کرده، و بعد از ادای دین است، بنابراین، اگر وصیتی کرده یا دیونی دارد باید نخست به آنها عمل کرد (مِنْ بَعْدِ وَصِيَّةٍ يُوصِي بِها أَوْ دَيْنٍ).

البته انسان فقط می تواند درباره یک سوم از مال خود وصیت کند و اگر بیش از آن وصیت کند صحیح نیست، مگر اینکه ورثه اجازه دهند.

و در جمله بعد می فرماید: «شما نمی دانید پدران و مادران و فرزندانتان، کدام یک برای شما سودمند ترند» (ءَابَاؤُكُم وَ أَبْناؤُكُمْ لا تَدْرُونَ أَيُّهُمْ أَقْرَبُ لَكُمْ نَفْعاً).

یعنی قانون ارث بر اساس مصالح واقعی بشر استوار شده و تشخیص این مصالح به دست خداست.

در پایان آیه می فرماید: «این فریضه الهی است؛ و خداوند، دانا و حکیم است» (فَرِيضَةً مِنَ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ كانَ عَلِيماً حَكِيماً).

این جمله برای تأكید مطالب گذشته است، تا هیچگونه تردیدی برای مردم درباره قوانین مربوط به سهام ارث باقی نماند.

چرا ارث مرد دو برابر زن می باشد . با مراجعه به آثار اسلامی به این نکته پی می بریم که این سؤال از همان آغاز اسلام در اذهان مردم بوده و گاهی از پیشوایان اسلام در این زمینه پرسشهایی می کردند، از جمله از امام علی بن موسی الرضا(ع)

ص: 403

روایت شده است: «اینکه سهم زنان از میراث، نصف سهم مردان است، به خاطر آنکه زن هنگامی که ازدواج می کند چیزی (مهر) می گیرد و مرد ناچار است چیزی بدهد. به علاوه، هزینه زندگی زنان بر دوش مردان است، در حالی که زن در برابر هزینه زندگی مرد و خودش مسؤولیتی ندارد.»

آيه 12

* (آيه 12)-سهم ارث همسران از یکدیگر - در این آیه چگونگی ارث زن و شوهر از یکدیگر را بیان کرده می فرماید: «و برای شما، نصف میراث زنانتان است، اگر آنها فرزندی نداشته باشند » (ولکم نِصْفُ ما تَرَكَ أَزْواجُكُمْ إِنْ لَمْ يَكُنْ لَهُنَّ وَلَدُ).

و اگر فرزندی داشته باشند (حتی اگر از شوهر دیگری باشد) یک چهارم از آن شماست» (فَإِنْ كانَ لَهُنَّ وَلَدُ فَلَكُمُ الرُّبُعُ مِمَّا تَرَكْنَ).

البته این تقسیم نیز پس از انجام وصیتی که کرده اند، و ادای دین » آنها (مِنْ بَعْدِ وَصِيَّةٍ تُوصُونَ بِها أَوْ دَيْنٍ).

و برای زنان شما، یک چهارم میراث شماست، اگر فرزندی نداشته باشید (وَ لَهُنَّ الرُّبُعُ مَا تَرَكْتُمْ إِنْ لَمْ يَكُنْ لَكُمْ وَلَدُ).

و اگر برای شما فرزندی باشد، یک هشتم از آن آنهاست» (فَإِنْ كانَ لَكُمْ وَلَدُ فَلَهُنَّ الثُّمُنُ مَا تَرَكْتُمْ).

این تقسیم نیز همانند تقسیم سابق، «بعد از انجام وصیتی که کرده اید، و ادای دین »است (مِنْ بَعْدِ وَصِيَّةٍ تُوصُونَ بِها أَوْ دَيْنٍ).

سپس حکم ارث خواهران و برادران را بیان کرده می گوید: «و اگر مردی بوده باشد که کلاله [= خواهر یا برادر از او ارث می برد، یا زنی که برادر با خواهری دارد، سهم هر کدام، یک ششم است، اگر برادران و خواهران مادری باشند (وَ إِنْ كانَ رَجُلُ يُورَثُ كَلالَةً أَوِ امْرَأَةُ وَلَهٍ أَخُ أَوْ أُخْتُ فلکل واحِدٍ مِنْهُمَا السُّدُسُ).

کلاله» به خواهران و برادران مادری گفته می شود که از شخص متوفی ارث می برند. این در صورتی است که از شخص متوفی یک برادر و یک خواهر مادری) باقی بماند و اگر بیش از یک نفر باشند، آنها در یک سوم شریکند» (فَإِن كَانُوا أَكثَرَ

ص: 404

مِنْ ذلِكَ فَهُمْ شُرَكاءُ فِي الثُّلُثِ).

و این نیز پس از انجام وصیتی که شده و ادای دین» است (مِنْ بَعْدِ وَصِيَّةٍ يُوصى بِها أَوْ دَيْنٍ).

رط آنکه (از طریق وصیت و اقرار به دین، به آنها [= ورثه ] ضرر نزند(غَيرَ مُضَارٍ).

یعنی بیش از ثلث وصیت نکند زیرا طبق روایاتی که از پیامبر و اهل بیت (ع) وارد شده، وصیت بیش از ثلث، اضرار به ورثه است و نفوذ آن مشروط به رضایت آنها می باشد.

و در پایان آیه برای تأكید می فرماید: «این سفارش خداست؛ و خدا دانا و بردبار است» (وَصِيَّةً مِنَ اللَّهِ وَ اللَّهُ عَلِيمُ).

یعنی این توصیه ای است الهی که باید آن را محترم بشمرید زیرا خداوند به منافع و مصالح شما آگاه است که این احکام را مقرر داشته و نیز از نیات وصیت کنندگان آگاه می باشد، در عین حال بردبار است و کسانی را که برخلاف فرمان او رفتار می کنند فورا مجازات نمی نماید.

آيه 13

* (آيه 13)-به دنبال بحثی که در آیات گذشته درباره قوانین ارث گذشت، در این آیه از این قوانین به عنوان حدود الهی یاد کرده می فرماید: «اینها مرزهای الهی است» (تِلكَ حُدُودُ اللَّهِ).

که عبور و تجاوز از آنها ممنوع است و آنها که از حریم آن بگذرند و تجاوز کنند، گناهکار و مجرم شناخته می شوند.

سپس می فرماید: «و هر کس خدا و پیامبرش را اطاعت کند، (و قوانین او را محترم بشمرد، خداوند وی را در باغهایی از بهشت وارد می کند که همواره، آب از زیر درختانش جاری است؛ جاودانه در آن می مانند، (وَ مَنْ يُطِعِ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ يُدْخِلْهُ جَنَّاتٍ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ خالِدِينَ فِيها).

در پایان آیه می فرماید: «و این، پیروزی بزرگی است» (وَ ذلِكَ الفَورُ العَظِيمُ).

آيه 14

* (آيه 14)-این آیه به نقطه مقابل کسانی که در آیه قبل بیان شد اشاره کرده

ص: 405

می فرماید: «و آنکس که نا فرمانی خدا و پیامبرش را کند و از مرزهای او تجاوز نماید، او را در آتشی وارد می کند که جاودانه در آن خواهد ماند» (وَ مَنْ يَعْصِ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ وَ يَتَعَدَّ حُدُودَهُ يُدْخِلْهُ ناراً خالِداً فِيها).

در پایان آیه می فرماید: «و برای او مجازات خوارکننده ای است» (وَ لَهُ عَذَابُ مُهِينُ).

در جمله قبل جنبه جسمانی مجازات الهی منعکس شده بود و در این جمله که مسأله اهانت به میان آمده، به جنبه روحانی آن اشاره می کند.

آيه 15

* (آيه 15)-این آیه اشاره به مجازات زنان شوهرداری است که آلوده فحشا می شوند. نخست می فرماید: «و کسانی از شما که مرتکب زنا شوند، چهار نفر از مسلمانان را به عنوان شاهد بر آنها بطلبيد، (وَ الَّتِي يَأْتِينَ الْفاحِشَةَ مِنْ نسائکم فَاسْتَشْهِدُوا عَلَيْهِنَّ أَرْبَعَةً مِنْكُمْ).

واژه « فاحشه» در اصل به معنی کار با گفتار بسیار زشت است و اگر در مورد زنا و عمل منافی عت به کار می رود، به همین مناسبت است.

سپس می فرماید: «اگر (این چهار نفر) گواهی دادند، آنان [= زنان را در خانه هاي خود نگاه دارید تا مرگشان فرا رسد، (فَإِنْ شَهِدُوا فأمسکوهن فِي الْبُيُوتِ حَتَّى يتوفيهن المؤت).

بنابراین، مجازات عمل منافی عفت برای زنان شوهردار، در این آیه حبس ابد تعیین شده است.

بعد می گوید: « یا اینکه خداوند، راهی برای آنها قرار دهد، (أَو يَجعَلَ اللَّهُ لَهُنَّ سَبِيلاً).

از تعبیر فوق استفاده می شود که حكم حبس، موقت بوده است و پس از آماده شدن محیط و افکار، حکم جدید درباره آنها نازل خواهد شد.

آيه 16

* (آيه 16)-در این آیه حکم زنای غیر محصنه را بیان می کند می فرماید: «و از میان شما، آن مردان و زنانی که همسر ندارند، و مرتکب آن کار (زشت می شوند،

ص: 406

آنها را آزار دهید و حد بر آنان جاری نمایی(وَالَّذَانِ یَأتِیَانِهَا مِنکُم فَئَاذُوهُمَا).

مجازات مذکور در این آیه یک مجازات کلی است و آیه 2 سورۂ نور که حد زنا را یک صد تازیانه برای هر یک از طرفین بیان کرده، می تواند تفسیر و توضیحی برای این آیه بوده باشد.

در پایان آیه به مسأله توبه و بخشش از این گونه گناهکاران اشاره کرده می فرماید: «و اگر توبه کنند، و (خود را اصلاح نمایند، (و به جبران گذشته بپردازند، از آنها درگذرید. زیرا خداوند، توبه پذير و مهربان است»(فَإِنْ تابا وَ أَصْلَحا فَأَعْرِضُوا عَنْهُما إِنَّ اللَّهَ كانَ تَوَّاباً رحیما).

ضمنا از این حکم استفاده می شود که هرگز نباید افرادی را که توبه کرده اند، در برابر گناهان سابق مورد ملامت قرار داد.

آيه 17

* (آيه 17)-در آیه قبل مسأله سقوط حد و مجازات مرتکبین اعمال منافی عفت در پرتو توبه بیان شد، در این آیه پاره ای از شرایط آن را بیان کرده می فرماید:

پذیرش توبه از سوی خدا، تنها برای کسانی است که کار بدی را از روی جهالت انجام می دهند» (إِنَّمَا التَّوْبَةُ عَلَى اللَّهِ لِلَّذِينَ يَعْمَلُونَ السُّوءَ بِجَهالَةٍ).

منظور از «جهالت» در آیه فوق طغيان غرایز و تسلط هوسهای سرکش و چیره شدن آنها بر نیروی عقل و ایمان است. در این حالت، گرچه علم و دانش انسان به گناه از بین نمی رود، اما تحت تأثیر آن غرایز سرکش قرار گرفته و عملا بی اثر می گردد و هنگامی که علم اثر خود را از دست داد، با جهل و نادانی برابر خواهد بود.

در جمله بعد قرآن به یکی دیگر از شرایط توبه اشاره کرده می فرماید: « سپس زود توبه می کنند» (ثُمَّ يَتُوبُونَ مِنْ قریب).

یعنی به زودی از کار خود پشیمان شوند و به سوی خدا باز گردند زیرا توبه کامل آن است که آثار و رسوبات گناه را به طور کلی از روح و جان انسان بشوید.

پس از ذکر شرایط توبه، در پایان آیه می فرماید: «خداوند، توبه چنین اشخاصی را می پذیرد؛ و خدا دانا و حکیم است»(فَاُولَئِکَ یَتُوبُ اللَّهِ عَلَیهِم وَ کَانَ اللَّهُ عَلِيماً حَكِيماً ).

ص: 407

آيه 18

* (آيه 18)-در این آیه به کسانی اشاره نموده که توبه آنها پذیرفته نمی شود. می فرماید: «برای کسانی که کارهای بد را انجام می دهند و هنگامی که مرگ یکی از آنها فرا می رسد می گوید: الآن توبه کردم. توبه نیست» (وَ لَيْسَتِ التَّوْبَةُ لِلَّذِينَ يَعْمَلُونَ السَّیِئَاتِ حَتَّى إِذا حَضَرَ أَحَدَهُمُ الْمَوْتُ قالَ إِنِّي تُبْتُ الئَٔنَ).

در جمله بعد از دسته دیگری که توبه آنها پذیرفته نمی شود، سخن می گوید می فرماید: «و نه برای کسانی که در حالي كفر از دنیا می روند» (وَ لَاالَّذِينَ يَمُوتُونَ وَ هُم کُفَّارُ).).

در حقیقت، آیه می گوید کسانی که از گناهان خود در حال صحت و سلامت و ایمان توبه کرده اند، ولی در حال مرگ با ایمان از دنیا نرفتند، توبه های گذشته آنها نیز بی اثر است.

در پایان آیه می فرماید: «اینها هر دو دسته) کسانی هستند که عذاب دردناکی برایشان فراهم کرده ایم» ( أَ وَلِيِّكَ أَعْتَدْنا لَهُمْ عَذاباً أَلِيماً).

آيه 19

* (آيه 19)-شأن نزول: از امام باقر(ع) روایت شده که این آیه درباره کسانی نازل گردیده که همسران خود را بدون اینکه همچون یک همسر با آنها رفتار کنند، نگه می داشتند به انتظار اینکه آنها بمیرند و اموالشان را تملک کنند.

تفسیر: باز هم دفاع از حقوق زنان - در این آیه به دو عادت نا پسند دوران جاهلیت اشاره گردیده و به مؤمنان هشدار داده شده که آلوده آنها نشوند. نخست می گوید: «ای کسانی که ایمان آورده اید، برای شما حلال نیست که از زنان، از روی اکراه و ایجاد ناراحتی برای آنها، ارث ببرید» ( يا أَيُّهَا الَّذِينَ ءامنوا لا يَحِلُّ لَكُمْ أَنْ تَرِثُوا النِّساءَ كَرْهاً).

یکی دیگر از عادات نکوهیده آنها این بود که زنان را با وسائل گوناگون زیر فشار می گذاشتند تا مهر خود را ببخشند و طلاق گیرند. آیه مورد بحث این کار را ممنوع ساخته می فرماید: «و آنان را تحت فشار قرار ندهید که قسمتی از آنچه را به آنها دادهايد (از مهر)، تملک کنید» (وَ لا تَعْضُلُوهُنَّ لِتَذْهَبُوا بَعْضَ مَا ءَاتَيتُمُوهُنَّ).

ص: 408

این حکم استثنایی دارد و در جمله بعد به آن اشاره شده که اگر آنها مرتکب عمل زشت گردند، شوهران می توانند آنها را زیر فشار قرار دهند تا مهر خود را حلال کرده و طلاق بگیرند. آیه می گوید: «مگر اینکه آنها عمل زشت آشکاری انجام دهند(إِلَّا أَنْ يَأْتِينَ بِفاحِشَةٍ مُبَيِّنَةٍ).

جمله «قاچشة مبينة» (عمل زشت آشکار)، هرگونه مخالفت شدید زن و نافرمانی و ناسازگاری او را شامل می شود.

سپس دستور معاشرت شایسته و رفتار انسانی مناسب با زنان را صادر می کند می فرماید: «و با آنان، به طور شایسته رفتار کنید» (وَ عَاشِرُوهُنَّ بِالمَعرُوفِ).

بعد می افزاید: «و اگر از آنها، به جهتی) کراهت داشتید، (فورا تصمیم به جدایی نگیرید؛ چه بسا چیزی خوشایند شما نباشد، و خداوند خیر فراوانی در آن قرار می دهد» (فَإِنْ كَرِهْتُمُوهُنَّ فَعَسى أَنْ تَكْرَهُوا شَيْئاً وَ يَجْعَلَ اللَّهُ فِيهِ خیرا كَثِيراً).

تعبیر « خيرا كثيرا» مفهوم وسیعی دارد که یکی از مصادیق روشن آن فرزندان صالح و بالیا قت و ارزشمند است.

آيه 20

* (آيه 20)-شأن نزول: پیش از اسلام مرسوم بود که اگر می خواستند همسر سابق را طلاق گویند و ازدواج مجدد کنند، برای فرار از پرداخت مهر، همسر خود را به اعمال منافی عفت متهم می کردند و بر او سخت می گرفتند تا حاضر شود مهر خویش را - که معمولا قبلا دریافت می شد - بپردازد و طلاق گیرد و همان مهر را برای همسر دوم قرار می دادند.

آیه نازل شد و این کار زشت را مورد نکوهش قرار داد.

تفسیر: این آیه نیز برای حفظ قسمت دیگری از حقوق زنان نازل شده است. می گوید: «و اگر تصمیم گرفتید که همسر دیگری به جای همسر خود انتخاب کنید، و مال فراوانی (به عنوان مهر) به او پرداخته اید، چیزی از آن را پس نگیرید» (وَ إِنْ أَرَدْتُمُ اسْتِبْدالَ زَوْجٍ مَكانَ زَوْجٍ وَ اتیتم إحديهن قِنْطاراً فَلا تَأْخُذُوا مِنْهُ شَيْئاً).

سپس به طرز عمل دوران جاهلیت در این باره، که همسر خود را متهم به اعمال منافی عفت می کردند، اشاره نموده می فرماید: «آیا برای باز پس گرفتن مهر

ص: 409

زنان، به تهمت و گناه آشکار متوسل می شوید؟!» (أَ تَأْخُذُونَهُ بُهْتاناً وَ إِثْماً مُبِيناً).

یعنی کار شما ظلم است و گناه، و متوسل شدن به یک وسیله ناجوانمردانه و غلط ، گناه آشکار دیگری است.

آيه 21

* (آيه 21)-در این آیه برای تحریک عواطف انسانی مردان، اضافه می کنند: «و چگونه آن (مهر) را باز پس می گیرید، در حالی که با یکدیگر تماس و آمیزش کامل داشته اید؟!» (وَ كَيْفَ تَأْخُذُونَهُ وَقَدْ أَفْضى بَعْضُكُمْ إِلى بَعْضٍ).(1).

چگونه بعد از این همه نزدیکی و ارتباط، همچون بیگانه ها و دشمنان با یکدیگر رفتار می کنید و حقوق مستم آنها را پایمال می نمایید ؟!

سپس می فرماید: «و از این گذشته ،) آنها (هنگام ازدواج، از شما پیمان محکمی گرفته اند»؛ چگونه این پیمان را نادیده می گیرید (وَ أَخَذْنَ مِنْكُمْ مِيثاقاً غَلِیظًا)

آيه 22

* (آيه 22)-شأن نزول: یکی از انصار به نام ابوقیس

از دنیا رفت و فرزندش به نامادری خود پیشنهاد ازدواج نمود. زن گفت: من تو را فرزند خود می دانم و چنین کاری را شایسته نمی بینم، با این حال از پیغمبر (ص) کسب تکلیف میکنم. سپس موضوع را خدمت حضرت عرض کرد و کسب تکلیف نمود. آیه نازل شد و از این کار - که در زمان جاهلیت معمول بود - به شدت نهی کرد.

تفسير: همان طور که در شأن نزول اشاره شد، آیه خط بطلان به یکی از اعمال نا پسند دوران جاهلیت می کشد می گوید: «با زنانی که پدران شما با آنها ازدواج کرده اند، هرگز ازدواج نکنید» (وَ لا تَنْكِحُوا ما نَكَحَ ءابا ؤ كَمْ مِنَ النِّسَاءِ).

اما از آنجا که هیچ قانونی معمولا - شامل گذشته نمی شود، اضافه می کند: مگر آنچه در گذشته ( پیش از نزول این حکم) انجام شده است» (إِلاَّ ما قَدْ سَلَفَ).

ص: 410


1- 1 .«افضا» از ماده «فضان» به معنی توسعه است. بنابراین، افضاء به معنی توسعه دادن می باشد و هنگامی که کسی با دیگری تماس می یابد، در حقیقت وجود محدود خود را به وجود وسيع دیگری تبدیل کرده است. از این رو افضاء به معنی تماس گرفتن آمده است.

سپس برای تأکید مطلب، سه تعبیر شدید درباره این نوع ازدواج بیان کرده، می گوید: « زیرا این کار، عملی زشت و تنفرآور و راه نادرستی است» (إِنَّهُ كَانَ فَاحِشَهُ وَ مَقْتاً وَ سَاءَ سَبِیلًا).

حتی در تاریخ می خوانیم که مردم جاهلی نیز این نوع ازدواج را «مت» تنفرآور) و فرزندانی که ثمره آن بودند «مقیت» (فرزندان مورد تنفر) می نامیدند.

آيه 23

* (آيه 23)-تحریم ازدواج با محارم - در این آیه به محارم يعني زنانی که ازدواج با آنها ممنوع است، اشاره کرده و براساس آن، محرمیت از سه راه ممکن است پیدا شود:

.. ولادت ؛ که از آن تعبیر به «ارتباط نسبی می شود. 2. از طریق ازدواج ؛ که به آن «ارتباط سبی» می گویند. 3. از طریق شیر خوارگی؛ که به آن «ارتباط رضاعی» گفته می شود.

نخست به محارم نسبی که هفت دسته هستند اشاره نموده می فرماید: «حرام شده است بر شما، مادرانتان، و دختران، و خواهران، و عمه ها، و خاله ها، و دختران برادر، و دختران خواهر شما، (حُرِّمَتْ عَلَيْكُمْ أُمَّهاتُكُمْ وَ بَناتُكُمْ وَ أخواتکم وَ عماتکم وَ خالاتکم وَ بَناتُ الْأَخِ وَ بَناتُ الْأُخْتِ).

باید توجه داشت که منظور از مادر، فقط آن زنی که انسان بی واسطه از او متولد شده نیست، بلکه جده و مادر جده، مادر پدر و مانند آن را نیز شامل می شود. همان طور که منظور از دختر، تنها دختر بی واسطه نیست، بلکه دختر و دختر پسر و دختر دختر و فرزندان آنها را نیز در بر می گیرد، همچنین در مورد پنج دسته دیگر.

سپس به محارم رضاعی اشاره کرده می فرماید: «و مادرانی که شما را شیر داده اند، و خواهران رضاعی شما» بر شما حرامند (وَ أُمَّهَاتِكُمْ الَّتِي أَرْضَعْنَكُمْ وَ أخواتکم مِنَ الرَّضَاعَةِ).

و در آخرین مرحله به دسته سوم از محارم اشاره کرده و آنها را زیر چند عنوان بیان می کند.

1. «و مادران همسرانتان»(وَ أُمَّهَاتُ نِسَائِکُم).

ص: 411

یعنی به محض اینکه زنی به ازدواج مردی در آمد و صیغه عقد جاری شد، مادر او و مادر مادر او و هر چه بالاتر روند، بر او حرام ابدی می شوند.

2. «و دختران همسرتان که در دامان شما پرورش یافته اند از همسرانی که با آنها آمیزش جنسی داشته اید» (وَ ربائبکم

التي فِي حُجُورِكُمْ مِنْ نِسائِكُمُ الَّتِي دَخَلْتُمْ بِهِنَّ).

یعنی تنها با عقد شرعی یک زن، دختران او که از شوهر دیگری بوده اند، بر شوهر حرام نمی شوند، بلکه مشروط بر این است که اضافه بر عقد شرعی، با آن زن همبستر نیز شده باشد.

سپس برای تأكید مطلب می افزاید: «و چنانچه با آنها آمیزش جنسی نداشته اید، (دختران آنها برای شما مانعی ندارد» (فَإِنْ لَمْ تَكُونُوا دَخَلْتُمْ بِهِنَّ فَلا جُناحَ عَلَيْكُمْ).

3. و (همچنین همسرهای پسرانتان که از نسل شما هستند » نه پسرخوانده ها (وَ حَلائِلُ أَبْنائِكُمُ الَّذِينَ مِنْ أَصلَابِکُم).(1).

تعبير «ميث أشلا بكم» (فرزندانی که از نسل شما هستند، برای این است که روی یکی از رسوم غلط دوران جاهلیت . یعنی فرزند خواندگی و احکام آن به خط بطلان کشیده شود.

4. «و (نیز حرام است بر شما) جمع میان دو خواهر کنید» (وَ أَن تَجمَعُوا بَينَ الأُختَينِ).

و از آنجا که در زمان جاهلیت ازدواج با محارم و جمع میان دو خواهر رایج بود و افرادی مرتکب چنین ازدواجهایی شده بودند، قرآن بعد از جمله فوق می گوید: «مگر آنچه در گذشته واقع شده؛ چرا که خداوند، آمرزنده و مهربان است »(اِلاَمَا قَدْ سَلَفَ إِنَّ اللَّهَ كانَ غَفُوراً رَحِیمًا).

ص: 412


1- 1 . «حلائل » جمع «حليله» از ماده «حل»، به معنی زنی است که بر انسان حلال است. با از ماده و حلول » به معنی زنی است که با مردی در یک محل زندگی و آمیزش جنسی دارد.

یعنی اگر کسانی قبل از نزول این قانون چنین ازدواجی انجام داده اند کیفر و مجازاتی ندارند، اگر چه اکنون باید یکی از آن دو را انتخاب کرده و دیگری را رها کنند.

آغاز جزء پنجم قرآن مجید

آيه 24

* (آيه 24)-این آیه بحث آیه قبل را درباره زنانی که ازدواج با آنها حرام است دنبال می کند می فرماید: «و زنان شوهردار» بر شما حرام است (وَالمُحصَنَاتُ مِنَ النِّسَاءِ).

«محصنات » جمع « محصنه» از ماده «حصن» به معنی قلعه و دژ است. به همین مناسبت به زنان شوهردار، همچنین زنان پاکدامن که از آمیزش جنسی با دیگران خود را حفظ می کنند، یا تحت سرپرستی مردان قرار دارند، گفته می شود.

این حکم اختصاص به زنان مسلمان ندارد و زنان شوهردار از هر مذهب همین حکم را دارند یعنی ازدواج با آنها ممنوع است.

و تنها استثنایی که این حکم دارد در مورد زنان غیر مسلمانی است که در جنگها به اسارت مسلمانان در می آیند. آیه می فرماید: «مگر آنها را که از راه اسارت مالک شده اید» (إِلَّا مَا مَلَكَت أَٔيمَانُكُم).

زیرا اسارت آنها به حکم طلاق است و اسلام اجازه می دهد بعد از تمام شدن عده با آنان ازدواج کنند و یا همچون یک کنیز با آنان رفتار شود.(1).

سپس برای تأكید احکام گذشته که در مورد محارم و مانند آن وارد شده، می فرماید: «اینها احکامی است که خداوند برای شما مقرر داشته است» (كِتَابَ اللَّهِ عَلَيكُم)

ص: 413


1- 1 .مقدار عده آنها یک بار قاعده شدن و یا اگر باردار باشند، وضع حمل نمودن است

بنابراین، به هیچ وجه قابل تغییر و عدول نیست.

سپس می گوید: «اما زنان دیگر غیر از اینها (که گفته شد، برای شما حلال است که با اموال خود، آنان را اختیار کنید؛ در حالی که پاکدامن باشید و از زنا، خودداری نمایید» (وَ أَحَلَّ لَكُمْ ماوراء ذلِكُمْ أَنْ تَبْتَغُوا بِأَمْوالِكُمْ محصنین غَيْرَ مُسافِحِينَ).

جمله «أن تبتغوا بأموالكم، اشاره به این است که رابطه زناشویی باید به شكل ازدواج با پرداخت مهر یا به شکل مالک شدن کنیز با پرداخت قیمت باشد.

سپس به مسأله ازدواج موقت (متعه) اشاره کرده می گوید: «و زنانی را که متعه، [ - ازدواج موقت می کنید، واجب است مهرشان را بپردازید» (فَمَا اسْتَمْتَعْتُمْ بِهِ مِنْهُنَّ فاوتوهن أُجُورَهُنَّ فَرِيضَةً).

بعد از ذكر لزوم پرداخت مهر می فرماید: «و گناهی بر شما نیست در آنچه بعد از تعیین مهر، با یکدیگر توافق کرده اید » بعد می توانید با توافق، آن را کم یا زیاد کنید (وَ لا جُناحَ عَلَيْكُمْ فِيما تراضیتم بِهِ مِنْ بَعْدِ الْفَرِيضَةِ).

بنابراین، مهر یک نوع بدهکاری است که با رضایت طرفین قابل تغییر است و در این موضوع تفاوتی میان عقد موقت و دائم نیست.

احکامی که در آیه به آن اشاره شد متضمن خیر و سعادت افراد بشر است زیرا: «خداوند، دانا و حکیم است» (إِنَّ اللَّهَ كَانَ عَلِيمًا حَكِيمًا).

قابل ذکر است که مشروع بودن این نوع ازدواج در زمان پیامبر قطعی است و دلیل قابل اعتمادی درباره نسخ شدن آن در دست نیست.

ازدواج موقت یک ضرورت اجتماعی - این یک قانون عمومی است که اگر به غرایز طبیعی انسان به صورت صحیحی پاسخ گفته نشود برای اشباع آن متوجه راه های انحرافی خواهد شد زیرا این حقیقت قابل انکار نیست که غرایز طبیعی را نمی توان از بین برد.

این موضوع را نیز نمی توان انکار کرد که غریزه جنسی یکی از نیرومند ترین

ص: 414

غرایز انسانی است، تا آنجا که پاره ای از روانکاوان آن را تنها غريزه اصیل انسان می دانند و غرایز دیگر را به آن باز می گردانند.

این موضوع به خصوص در عصر ما، که سن ازدواج بر اثر طولانی شدن دوره تحصیل و مسائل پیچیده اجتماعی بالا رفته و کمتر جوانی می تواند در سنین پایین یعنی در اوج دوران غریزه جنسی اقدام به ازدواج کند، شکل حاد تری به خود گرفته است.

از طرفی ازدواج دائم، نه در گذشته و نه امروز، به تنهایی جوابگوی نیازمندی های جسمی همه طبقات مردم نبوده و نیست، و ما بر سر دو راهی قرار داریم؛ یا باید فحشا را مجاز بدانیم - همان طور که دنیای مادی امروز عملا بر آن صحه گذارده و آن را به رسمیت شناخته - یا طرح ازدواج موقت را بپذیریم. معلوم نیست آنها که با ازدواج موقت و فحشا مخالفند چه جوابی برای این سؤال دارند؟ در حالی که طرح ازدواج موقت، نه شرایط سنگین ازدواج دائم را دارد که با عدم تمکن مالی یا اشتغالات تحصیلی و مانند آن نسازد و نه زیانهای فجایع جنسی و فحشا را در بر دارد.

آيه 25

* (آيه 25)-ازدواج با کنیزان - در تعقیب بحثهای مربوط به ازدواج، این آیه شرایط ازدواج با کنیزان را بیان می کند. نخست می گوید: «و آنها که توانایی ازدواج با زنان (آزاد) پاکدامن با ایمان را ندارند، می توانند با زنان پاکدامن از بردگان با ایمانی که در اختیار دارید ازدواج کنند» (وَ مَنْ لَمْ يَسْتَطِعْ مِنْكُمْ طؤلا أَنْ يَنْكِحَ الْمُحْصَناتِ الْمُؤْمِناتِ فَمِنْ ما مَلَكَتْ أَيْمانُكُمْ مِنْ فَتَياتِكُمُ الْمُؤْمِناتِ).(1).

از تعبیر «مؤمنات» استفاده می شود که کنیز باید حتما مسلمان باشد تا بتوان با او ازدواج کرد. بنابراین، ازدواج با کنیزان اهل کتاب صحیح نیست.

سپس می گوید: شما برای تشخیص ایمان آنها، مأمور به ظاهر اظهارات آنان هستید و درباره باطن و اسرار درونی آنان «خداوند به ایمان شما آگاه تر است» (وَاللَّهُ

ص: 415


1- 1 .واژه «طول» بر «وزن» نوع در اصل از ماده طول بر وزن نورا گرفته شده و به معنی توانایی و رسایی و امکانات مالی و مانند آن است.

أَعلَمُ بِإِيمَانِكُم).

و از آنجا که بعضی از ازدواج با کنیزان کراهت داشتند، قرآن می گوید: شما همه از یک پدر و مادر به وجود آمده اید و همگی اعضای یک پیکرید» (بَعضُكُم مِن بَعضٍ).

بنابراین، نباید از ازدواج با آنها کراهت داشته باشید.

سپس به یکی از شرایط این ازدواج اشاره کرده می فرماید: «آنها را با اجازه صاحبان آنان تزویج نمایید» (فَانکِحُوهُنَّ بِإِذنِ أَٔهلِهِنَّ).

در جمله بعد می فرماید: «و مهرشان را به خودشان بدهید» (وَ ءَاتُوهُنَّ أُجُورَهُنَّ بِالمَعرُوفِ).

از این جمله استفاده می شود که بردگان نیز می توانند مالک اموالی گردند که از راه مشروع به آن دست یافته اند.

یکی دیگر از شرایط این ازدواج آن است که کنیزانی انتخاب شوند که پاکدامن باشند، نه به طور آشکار مرتکب زنا شوند و نه دوست پنهانی بگیرند (مُحْصَناتٍ غَيْرَ مُسافِحاتٍ وَ لا مُتَّخِذاتِ أَخْدانٍ).(1).

در جمله بعد به تناسب احکامی که درباره ازدواج با کنیزان و حمایت از حقوق آنها گفته شد، بحثی درباره مجازات آنها در صورت انحراف از جاده عشت به میان آمده می فرماید: «و در صورتی که محصنه باشند و مرتکب عمل منافی عفت شوند، نصف مجازات زنان آزاد را خواهند داشت» یعنی تنها پنجاه تازیانه باید به آنها زد (فَإِذا أُحْصِنَّ فَإِنْ أَتَيْنَ بِفاحِشَةٍ فَعَلَيْهِنَّ نِصْفُ ما عَلَى الْمُحْصَناتِ مِنَ العَذَاب).

سپس می گوید: «این اجازه ازدواج با کنیزان) برای کسانی از شماست که بترسند (از نظر غریزه جنسی) به زحمت بیفتند»(ذبِکَ لِمَن خَشِیَ العَنَتَ مِنکُم).

ص: 416


1- 1 .«أخدان» جمع «خدن» در اصل به معنی دوست و رفیق است، ولی معمولا به افرادی گفته می شود که با جنس مخالف خود ارتباط نامشروع پنهانی برقرار می سازند.

لعنت بر وزن لاسند و در اصل به معنی باز شکستن استخوانی است که قبلا شکسته شده، یعنی پس از بهبودی بار دیگر بر اثر حادثه بشکند. از آنجا که این نوع شکستگی بسیار رنج آور است از این رو، عنت در مشکلات طاقت فرسا و کارهای رنج آور استعمال شده است.

بعد می فرماید: «و (با این حال نیز خودداری از ازدواج با آنان برای شما بهتر است» ( وَ أَنْ تَصْبِرُوا خَيْرُ لَكُمْ).

در پایان آیه می فرماید: «و خداوند، نسبت به آنچه در گذشته بر اثر بی خبری انجام داده اید) آمرزنده و مهربان است» ( وَاللَّهُ غَفُورُ رَحِیمُ).

آيه 26

* (آيه 26)-این محدودیتها برای چیست - به دنبال احکام مختلف در زمینه ازدواج که در آیات گذشته بیان شد، ممکن است این سؤال پیش آید که منظور از این محدودیتها و قید و بندهای قانونی چیست ؟ در این آیه و دو آیه بعد این سؤال را پاسخ می دهد می گوید: «خداوند می خواهد (با این دستورها، راه های خوشبختی وسعادت را برای شما آشکار سازد» (يُرِيدُ اللَّهُ لِيُبِيِّنَ لَكُم).

و به سنتهای (صحیح) پیشینیان رهبری کند» (وَ يَهدِیَکُم سُنَنَ الَّذِينَ مِن قَبلِكُم).

و توبه شما را بپذیرد (وَ یَتُوبَ عَلَیمُم).

و نعمتهای خود را که بر اثر انحرافات شما قطع شده، بار دیگر به شما بازگرداند و این در صورتی است که شما از آن راه های انحرافی که در زمان جاهلیت و قبل از اسلام داشتید بازگردید.

در پایان آیه می فرماید: «و خداوند دانا و حکیم است» (وَاللَّهُ عَلِيمُ حَكِيمُ). از اسرار احکام آگاه و روی حکمت خود آنها را برای شما تشریع کرده است.

آيه 27

* (آيه 27)-در این آیه تأکید می کند که: «خدا می خواهد شما را ببخشد» و از آلودگی پاک نماید (وَاللَّهُ يُرِيدُ أَن يَتُوبَ عَلَیكُم).

اما آنها که پیرو شهواتند، می خواهند شما به کلی منحرف شوید» (وَ يُرِيدُ الَّذِينَ يَتَّبِعُونَ الشَّهَواتِ أَنْ تَمِيلُوا مَيْلاً عَظِيماً).

ص: 417

اکنون شما فکر کنید آیا آن محدودیت آمیخته با سعادت و افتخار برای شما بهتر است یا این آزادی و بی بند و باری همراه با آلودگی و نکبت و انحطاط ؟

در حقیقت، این آیات به افرادی که در عصر و زمان ما نیز به قوانین مذهبی به خصوص در زمینه مسائل جنسی ایراد می کنند پاسخ می گوید که این آزادیهای بی قید و شرط سرابی بیش نیست و نتیجه آن گرفتار شدن در بیراهه ها و پرتگاه هاست که نمونه های زیادی از آن را با چشم خود به شکل متلاشی شدن خانواده ها، انواع جنایات جنسی و فرزندان نامشروع جنایت پیشه مشاهده می کنیم.

آيه 28

* (آيه 28)-در این آیه می گوید: «خدا می خواهد ( با احکام مربوط به ازدواج با کنیزان و مانند آن، کار را بر شما سبک کند» (يُرِيدُ اللَّهُ أَنْ يخففف عَنْكُمْ).

و در بیان علت آن می فرماید: «و انسان، ضعیف آفریده شده و در برابر طوفان غرایز، مقاومت او کم) است(وَ خُلِقَ الأِنسَانُ ضَعِیفًا).

بنابراین، باید راه های مشروعی برای ارضای غرایز به او ارایه شود تا بتواند خود را از انحراف حفظ کند.

آيه 29

* (آيه 29)-بستگی سلامت اجتماع به سلامت اقتصاد - این آیه در واقع زیربنای قوانین اسلامی را در مسائل مربوط به معاملات و مبادلات مالی تشکیل می دهد. به همین دلیل، فقهای اسلام در تمام ابواب معاملات به آن استدلال می کنند. آیه خطاب به افراد با ایمان می گوید: «ای کسانی که ایمان آورده اید! اموال یکدیگر را به باطل (و از طرق نامشروع) نخورید» (يا أَيُّهَا الَّذِينَ ءامنوا لا تَأْكُلُوا أَمْوالَكُمْ بَيْنَكُمْ بِالْباطِلِ ).

بنابراین، هرگونه تجاوز، تقلب، غش، معاملات ربوی، معاملاتی که حد و حدود آن کاملا مشخص نباشد، خرید و فروش اجناسی که فايده منطقی و عقلایی در آن نباشد، خرید و فروش وسائل فساد و گناه، همه در تحت این قانون کلی قرار دارد.

تعبیر به «أكل» (خوردن)، کنایه از هرگونه تصرف است، خواه به صورت

ص: 418

خوردن معمولی باشد یا پوشیدن یا سکونت و یا غیر آن. این تعبیر علاوه بر زبان عربی در زبان فارسی نیز کاملا رایج است.

در جمله بعد به عنوان یک استثنا می فرماید: «مگر اینکه تجارتی با رضایت شما انجام گیرد» (إِلَّا أَنْ تَكُونَ تِجارَةً عَنْ تَراضٍ مِنْكُمْ ).

در پایان آیه مردم را از قتل نفس باز می دارد و ظاهر آن، به قرینه آخرین جمله آیه، نهی از خودکشی است. می فرماید: «و خودکشی نکنید. خداوند نسبت به شما مهربان است» (وَ لا تَقْتُلُوا أَنْفُسَكُمْ إِنَّ اللَّهَ كانَ بِكُمْ رَحِيماً ).

در حقیقت، قرآن با ذکر این دو حکم پشت سر هم به این نکته مهم اجتماعی اشاره کرده که اگر روابط مالی مردم بر اساس صحیح استوار نباشد و اقتصاد جامعه به صورت سالم پیش نرود و در اموال یکدیگر به ناحق تصرف کنند، جامعه گرفتار یک نوع خودکشی خواهد شد و علاوه بر اینکه انتحارهای شخصی افزایش خواهد یافت، انتحار اجتماعی هم از آثار ضمنی آن است.

آيه 30

* (آيه 30)-در این آیه به مجازات کسانی که از قوانین الهی سرپیچی کنند اشاره کرده می فرماید: «و هرکس این عمل را از روی تجاوز و ستم انجام دهد، (و خود را آلوده خوردن اموال دیگران به ناحق سازد، با دست به انتحار زند، نه تنها به آتش این جهان می سوزد؛ بلکه به زودی او را در آتشی وارد خواهیم ساخت» (وَ مَنْ يَفْعَلْ ذلِكَ عُدْواناً وَ ظُلْماً فَسَوْفَ نُصْلِيهِ ناراً).(1).

در پایان آیه می فرماید: «و این کار برای خدا آسان است» (وَ كَانَ ذلِكَ عَلَى اللَّهِ يَسِيرًا).

آيه 31

* (آيه 31)-گناهان کبیره و صغيره - این آیه با صراحت می گوید: «اگر از گناهان بزرگی که از آن نهی می شوید پرهیز کنید، گناهان کوچک شما را می پوشانیم؛ و شما را در جایگاه خوبی وارد می سازیم» (إِنْ تَجْتَنِبُوا كَبائِرَ ما تُنْهَوْنَ عَنْهُ نُكَفِّرْ عَنْكُمْ سیئاتکم وَ ندخلکم مُدْخَلًا کَرِیمًا ).

ص: 419


1- 1 .«صلی» بر وزن «سرو» به معنی نزدیک شدن به آتش است. همچنین گرم شدن و برشته شدن به آتش را اصلی » می گویند و در آیه فوق به معنی وارد شدن و سوختن بر آتش است.

از تعبير كبائر وسيئات استفاده می شود که گناهان بر دو دسته اند: دسته ای که قرآن نام آنها را «کبیره» و دسته ای که نام آنها را «سيئة » گذاشته است. در آیه 32 سورۂ نجم به جای «سيئة» تعبیر به «لمم»(1).

نموده و در آیه 49 سوره کهف در برابر کبیره، صغيره را ذکر فرموده است.

كبيره» هر گناهی است که از نظر اسلام بزرگ و پراهمیت است و نشانه آن می تواند این باشد که در قرآن مجید تنها به نهی از آن قناعت نشده، بلکه به دنبال آن تهدید به عذاب دوزخ گردیده است مانند قتل نفس، رباخواری، زنا و امثال آنها.|

البته گناهان «صغیره» در صورتی صغیره هستند که تکرار نشوند و علاوه بر آن، به عنوان بی اعتنایی با غرور و طغیان و کوچک شمردن گناه انجام نگیرند.

آيه 32

* (آيه 32)-شأن نزول: در مورد نزول این آیه نقل شده: ام سلمه (یکی از همسران پیامبر) به حضرت عرض کرد: چرا مردان به جهاد می روند و زنان جهاد نمی کنند؟ و چرا برای ما نصف میراث آنها مقرر شده؟ ای کاش ما هم مرد بودیم و همانند آنها به جهاد می رفتیم و موقعیت اجتماعی آنها را داشتیم!

آیه نازل گردید و به این سؤالها و مانند آن پاسخ گفت.

تفسیر: تفاوت سهم ارث مردان و زنان برای جمعی از مسلمانان به صورت یک سال در آمده بود. آنها گویا توجه نداشتند که این تفاوت به خاطر آن است که عموما هزینه زندگی بر دوش مردان می باشد و زنان از آن معافند. به علاوه، هزینه خود آنها نیز بر دوش مردان است و، همان طور که سابقا اشاره شد، سهمیه زنان دو برابر مردان خواهد بود. بدین رو آیه می گوید: «برتریهایی را که خداوند برای بعضی از شما بر بعضی دیگر قرار داده آرزو نکنید!»(وَ لا تَتَمَنَّوْا ما فَضَّلَ اللَّهُ بِهِ بغعضکم عَلَى بَعْضٍ ).

زیرا این تفاوتها هرکدام اسراری دارد که از شما پوشیده و پنهان است.

ص: 420


1- 1 .«المهم » بر وزن «قسم»، به معنی کارهای کوچک و بی اهمیت است.

البته نباید اشتباه کرد که آیه اشاره به تفاوتهای واقعی و طبیعی می کند، نه تفاوتهای ساختگی که بر اثر استعمار و استثمار طبقاتی به وجود می آید. از این رو می فرماید: این تفاوتهای طبیعی و حقوقی، برای حفظ نظام زندگی شما و بر طبق عدالت است. ولی با این حال، «مردان نصیبی از آنچه به دست می آورند دارند، و زنان نیر نصیبی» و نباید حقوق هیچ یک پایمال گردد (لِلرِّجالِ نَصِيبُ مِمَّا اكْتَسَبُوا وَ لِلنِّساءِ نصیب مِمَّا اكْتَسَبْنَ).

خواه موقعیت طبیعی باشد مانند تفاوت جنس مرد و زن با یکدیگر یا تفاوت به خاطر تلاشها و كوششهای اختیاری.

سپس می فرماید: به جای آرزو کردن این گونه تفاوتها، «از فضل (و رحمت و برکت) خدا، (برای رفع تنگناها) طلب کنید» (وَاسئَلُوا اللَّهَ مِنْ فَضْلِهِ).

در پایان آیه می فرماید: «و خداوند به هر چیز داناست» (إِنَّ اللَّهَ كَانَ بِكُلِّ شَئءٍ عَلِيمًا).

و می داند برای نظام اجتماعی چه تفاوتهایی از نظر طبیعی یا حقوقی لازم است. همچنین از اسرار درون مردم با خبر است و می داند چه افرادی آرزوهای نادرست در دل می پرورانند و چه افرادی به آنچه مثبت و سازنده است می اندیشند.

آيه 33

* (آيه 33)-قرآن بار دیگر به مسائل ارث بازگشته و خلاصه ای از احکام آن را که در آیات سابق بیان شد ذکر کرده می گوید: «برای هرکس، وارثانی قرار دادیم، که از میراث پدر و مادر و نزدیکان ارث ببرند»(وَ لِکُلٍ جَعَلْنا مَوَالِیَ مِمَّا تَرَکَ الْوالِدانِ وَ الْأَقْرَبُونَ).(1).

سپس اضافه می کند: «و (نیز) کسانی که با آنها پیمان بسته اید، نصیبشان را بپردازید» (وَ الَّذِينَ عَقَدَتْ أَيْمانُكُمْ فئاتوهم نَصِيبَهُمْ).

درباره «هم پیمانها » یی که باید سهم ارث آنها را پرداخت، آنچه به مفهوم آیه

ص: 421


1- 1 .«موالي» جمع «مولی»، در اصل از ماده ولایت به معنی ارتباط و اتصال است و به تمام افرادی که به نوعی با یکدیگر ارتباط دارند اطلاق می شود. البته در پاره ای از موارد به معنی ارتباط سرپرست با پیروان می باشد و در آیه فوق به معنی وارثان است.

نزدیک تر است همان پیمان ضمان جریره می باشد که قبل از اسلام وجود داشت و آن چنین بود که دو نفر با هم قرار می گذاشتند که در کارها برا دروار به یکدیگر کمک کنند و در برابر مشکلات یکدیگر را یاری نمایند و به هنگامی که یکی از آنها از دنیا برود شخصی که بازمانده از وی ارث ببرد. اسلام این پیمان دوستی و برادری را به رسمیت شناخت، ولی تأکید کرد که ارث بردن چنین هم پیمانی در صورتی است که خویشاوندی برای میت وجود نداشته باشد.

در پایان آیه می فرماید: اگر در دادن سهام صاحبان ارث کوتاهی کنید و یا حق آنها را کاملا ادا نمایید، در هر حال خدا آگاه است زیرا خداوند بر هر چیز، شاهد و ناظر است» (إِنَّ اللَّهَ كانَ عَلى كُلِّ شئءٍ شَهِيداً).

آيه 34

* (آيه 34)-سرپرستی در نظام خانواده - خانواده یک واحد کوچک اجتماعی است و همانند یک اجتماع بزرگ باید رهبر و سرپرست واحدی داشته باشد زیرا رهبری و سرپرستی دسته جمعی که زن و مرد مشترك آن را به عهده بگیرند، مفهومی ندارد و در نتیجه مرد یا زن یکی باید رئیس خانواده و دیگری معاون و تحت نظارت او باشد. قرآن در اینجا تصریح می کند که مقام سرپرستی باید به مرد داده شود. می گوید: «مردان، سرپرست و نگهبان زنانند» (الرِجَالُ قَوَّامُونَ عَلَى النِسَاءِ).

البته منظور از این تعبیر استبداد و اجحاف و تعدی نیست، بلکه رهبری واحد منظم با توجه به مسؤوليتها و مشورتهای لازم است.

جمله بعد دو بخش است؛ در قسمت اول می فرماید: این سرپرستی به خاطر برتری هایی که خداوند از نظر نظام اجتماع) برای بعضی نسبت به بعضی دیگر قرار داده است» (بِمَا فَضَّلَ اللَّهُ بَعضَهُم عَلَى بَعضٍ).

در قسمت دوم می فرماید: «و به خاطر انفاقهایی که از اموالشان (در مورد زنان) می کنند» (وَ بِمَا أَنفَقُوا مِن أَموَالِهِم).

سپس اضافه می کند که زنان در برابر وظایفی که در خانواده به عهده دارند به

ص: 422

دو دسته اند:

1. «و زنان صالح، زنانی هستند که متواضع اند، و در غیاب (همسر خود،) اسرار و حقوق او را، در مقابل حقوقی که خدا برای آنان قرار داده، حفظ می کنند»(فَالصَّالِحاتُ قانِتاتُ حافِظاتُ لِلْغَيْبِ بِما حَفِظَ اللَّهُ).

یعنی مرتکب خیانت، چه از نظر مال و چه از نظر ناموس و چه از نظر حفظ شخصیت شوهر و اسرار خانواده در غیاب او نمی شوند و وظایف و مسؤولیتهای خود را به خوبی انجام می دهند.

بدیهی است که مردان موظفند در برابر این گونه زنان نهایت احترام و حق شناسی را انجام دهند.

2. زنانی هستند که از وظایف خود سرپیچی می کنند و نشانه های ناسازگاری در آنها دیده می شود. مردان در مقابل این گونه زنان وظایفی دارند که باید مرحله به مرحله اجرا گردد. در مرحله اول می فرماید: «و (اما) آن دسته از زنان را که از سرکشی آنها و مخالفتشان بیم دارید، پند و اندرز دهید» (وَالَّتِي تَخَافُونَ نُشُوزَهُنَّ فَعِظُوهُنَّ).(1).

در مرحله دوم می فرماید: «و (اگر مؤثر واقع نشد) در بستر از آنها دوری نمایید» (وَاهجُرُوهُنَّ فِي المَضَاجِعِ).

و در مرحله سوم، در صورتی که سرکشی و پشت پا زدن به وظایف و مسؤوليتها از حد بگذرد، نه اندرزها تأثیر کند و نه جدا شدن در بستر و کم اعتنایی نفعی نبخشد، «و (اگر هیچ راهی جز شدت عمل، برای وادار کردن آنها به انجام وظایفشان نبود، آنها را تنبیه کنید!» (وَاضِربُوهُنَّ).

مسلم است که اگر یکی از این مراحل مؤثر واقع شود و زن به انجام وظیفه خود اقدام کنند، مرد حق ندارد بهانه گیری کرده در صدد آزار زن برآید. بدین جهت، به دنبال این جمله می فرماید: «و اگر از شما پیروی کردند، راهی برای تعی بر آنها نجویید» (فَاِن أَطَعنَكُم فَلَا تَبغُوا عَلَيهِنَّ سَبِيلًا).

ص: 423


1- 1 .«نشوز» از «نشز»، به معنی زمین مرتفع و بلند است و در اینجا کنایه از سرکشی و طغيان است.

و در پایان آیه مجددا به مردان هشدار می دهد که از موقعیت سرپرستی خود در خانواده سوءاستفاده نکنند. می فرماید: بدانید «خداوند، بلند مرتبه و بزرگ است و قدرت او، بالاترین قدرتهاست(أِنَّ اللَّهَ کَانَ عَلِیَّا کَبِیرًا).

آيه 35

* (آيه 35)-محکمه صلح خانوادگی - در این آیه به مسأله بروز اختلاف و نزاع میان دو همسر اشاره کرده می گوید: «و اگر از جدایی و شکاف میان آن دو (همسر) بیم داشته باشید، یک داور از خانواده شوهر، و یک داور از خانواده زن انتخاب کنید تا به کار آنان رسیدگی کنند (وَ إِنْ خِفْتُمْ شِقاقَ بَيْنِهِما فَابْعَثُوا حَكَماً مِنْ أَهْلِهِ وَ حَكَماً مِنْ أَهْلِها).

سپس می فرماید: «اگر این دو داور، تصمیم به اصلاح داشته باشند، خداوند به توافق آنها کمک می کند و به وسیله آنان میان دو همسر الفت می دهد (إِنْ يُرِيدا إِصْلاحاً یوفق اللَّهُ بَيْنَهُمَا).

و برای اینکه به داوران هشدار دهد که حسن نیت به خرج دهند، در پایان آیه می فرماید: «خداوند، دانا و آگاه است و از نیات همه، باخبر است (إِنَّ اللَّهَ كانَ عَلِيماً خَبِيراً ).

محكمة صلح خانوادگی که در آیه فوق به آن اشاره شده یکی از شاهکارهای اسلام است. این محکمه امتیازاتی دارد که سایر محاکم فاقد آن هستند، از جمله: :

1. در محیط خانواده نمی توان تنها با مقیاس خشک قانون و مقررات بی روح گام برداشت. بدین رو دستور می دهد که داوران این محکمه کسانی باشند که پیوند خویشاوندی با زوجین دارند و می توانند عواطف آنها را در مسیر اصلاح تحریک کنند.

2. در محاکم عادی قضایی طرفین دعوا مجبورند برای دفاع از خود، هرگونه اسراری که دارند فاش سازند. مسلم است که اگر زن و مرد در برابر افراد بیگانه واجنبي اسرار زناشویی خود را فاش سازند، احساسات یکدیگر را چنان جریحه دار می کنند که اگر به اجبار به منزل و خانه بازگردند، دیگر از آن صمیمیت و محبت

ص: 424

سابق خبری نخواهد بود. .

3. غالبا داوران در محاکم معمولی در جریان اختلافات بی تفاوتند، در حالی که در محكمة صلح فامیلی، حکمین نهایت کوشش را به خرج می دهند که صلح و صمیمیت در میان این دو برقرار شود.

4. از همه اینها گذشته ، چنین محکمه ای هیچ یک از مشکلات و هزینه های سرسام آور و سرگردانی محاکم معمولی را ندارد.

آيه 36

* (آيه 36)-در این آیه یک سلسله از حقوق، اعم از حق خدا و بندگان و آداب معاشرت با مردم بیان شده است و روی هم رفته ده دستور از آن استفاده می شود.

1. نخست مردم را به عبادت و بندگی پروردگار و ترک شرک و بت پرستی که ریشه اصلی تمام برنامه های اسلامی است دعوت می کند. دعوت به توحید و یگانه پرستی، روح را پاک، نیت را خالص، اراده را قوی و تصمیم را برای انجام هر برنامه مفیدی محکم می سازد. از آنجا که آیه در صدد بیان یک رشته از حقوق اسلامی است، قبل از هر چیز به حق خداوند بر مردم اشاره کرده می گوید: «و خدا را بپرستید؛ و هیچ چیز، را همتای او قرار ندهید» (وَ اعْبُدُوا اللَّهَ وَ لَا تُشْرِكُوا بِهِ شَيْئاً).

2.«و به پدر و مادر، نیکی کنید»(وَ بِالوَالِدَینِ أِحسَانًا).

حق پدر و مادر از مسائلی است که در قرآن مجید زیاد روی آن تکیه شده و کمتر موضوعی است که این قدر مورد تأكيد واقع شده باشد، و در چهار مورد از قرآن، بعد از توحید قرار گرفته است.

3. «همچنین به خویشاوندان» نیکی کنید (وَ بِذِي القُربَى).

این موضوع نیز از مسائلی است که در قرآن تأکید فراوان درباره آن شده است، گاهی به عنوان «صله رحم» و گاهی به عنوان «احسان و نیکی به خویشاوندان».

4. سپس به حقوق ایتام اشاره کرده و افراد با ایمان را به نیکی در حق «يتيمان» توصیه می کنند (وَ اليَتَامَى).

زیرا در هر اجتماعی بر اثر حوادث گوناگون، همیشه کودکان یتیمی وجود

ص: 425

دارند که فراموش کردن آنها، نه فقط وضع آنان را به خطر می افکند، بلکه وضع اجتماع را نیز به خطر می اندازد.

له بعد از آن حقوق «مستمندان» را یادآوری می کند (وَالمَسَاكِينِ).

زیرا در هر اجتماعی افرادی معلول و از کارافتاده و مانند آن وجود دارند که فراموش کردن آنها برخلاف اصول انسانی است.

6. سپس به نیکی در حق همسایه نزدیک توصیه می کند (وَالجَاِر ذِی القُرَبى).

7. سپس درباره «همسایه دور» سفارش می کند (وَالجَارِ الجُنُبِ).

حق همسایگی در اسلام به قدری اهمیت دارد که در وصایای معروف علی (ع) می خوانیم: «ما زال ترشول الله يوصی بهم حتى ظننا أنه يوهم» (آن قدر پیامبر (ص) درباره آنها سفارش کرد که ما گمان بردیم شاید دستور دهد همسایگان از یکدیگر ارث می برند).

از پیامبر (ص) روایت شده که در یکی از روزها سه بار فرمود: «والله لا يؤمن » به خدا سوگند، چنین کسی ایمان ندارد...).

یکی پرسید چه کسی؟ پیامبر (ص) فرمود: «الذي لا يأمن جاره بوائقه» (کسی که همسایه اش از مزاحمت او در امان نیست).

8. سپس قرآن درباره کسانی که با انسان دوستی و مصاحبت دارند توصیه کرده می فرماید: «و (به) دوست و همنشین» نیکی کنید (وَالصَّاحِبِ بِالجَنبِ).

جمله «صاحب بالجنب» معنایی وسیع تر از دوست و رفیق دارد و در واقع هر کسی را که به نوعی با انسان نشست و برخاست داشته باشد دربر می گیرد، خواه دوست دائمی باشد یا یک دوست موقت، همانند کسی که در اثنای سفر با انسان همنشین می گردد.

به این ترتیب، آیه یک دستور جامع برای حسن معاشرت نسبت به همه کسانی که با انسان ارتباط دارند، اعم از دوستان واقعی، همکاران، همفسران،

ص: 426

مراجعان، شاگردان، مشاوران و خدمتگزاران می باشد.

و در پاره ای از روایات، صاحب بالجنب به همسر تفسیر شده است، ولی بعید نیست که آن نیز بیان یکی از مصادیق آیه باشد.

09 دسته دیگری که در اینجا درباره آنها سفارش شده، کسانی هستند که در سفر احتیاج پیدا می کنند و، با اینکه ممکن است در شهر خود افراد متمکنی باشند، در سفر به علتی وا می مانند. می فرماید: «و واماندگان در سفر» (وَابنِ السَّبِيلِ).

10. در آخرین مرحله به نیکی کردن نسبت به بردگان توصیه کرده می فرماید: و بردگانی که مالک آنها هستید» (وَ مَا مَلَكَت أَيمَانُكُم).

در حقیقت، آیه با حق خدا شروع شده و با حقوق بردگان ختم می گردد. و تنها این آیه نیست که در آن درباره بردگان توصیه شده، بلکه در آیات مختلف دیگر نیز در این زمینه بحث شده است

در پایان آیه هشدار می دهد می گوید: «خداوند کسی را که متکبر و فخرفروش است، (و از ادای حقوق دیگران سر باز می زند، دوست نمی دارد» (إِنَّ اللَّهَ لا يُحِبُّ مَنْ کان مُخْتالاً فَخُوراً).(1).

به این ترتیب، هر کس از فرمان خدا سرپیچی کند و به خاطر تکبر، از رعایت حقوق خویشاوندان، پدر و مادر، یتیمان، مسکینان، واماندگان در راه و دوستان سر باز زند، محبوب خدا و مورد لطف او نیست. و هر کس که مشمول لطف او نباشد از هر خیر و سعادتی محروم است.

آيه 37

* (آيه 37)-انفاقهای ریایی و الهی به این آیه دنباله آیات قبل و اشاره به افراد متکبر و خودخواه است. می فرماید: «آنها کسانی هستند که بخل می ورزند، و بلکه مردم را به بخل دعوت می کنند» (الَّذِينَ يَبْخَلُونَ وَ يَأْمُرُونَ النَّاسَ بِالْبُخْلِ).

و آنچه را که خداوند از فضل و رحمت خود به آنها داده، کتمان

ص: 427


1- 1 .«مختال» از ماده «خیال» به معنی کسی است که با یک سلسله تخیلات، خود را بزرگ می پندارد. اگر به اسب خيل او گفته می شود، به خاطر آن است که هنگام راه رفتن شبيه متکبران گام بر می دارد. فخوره از ماده افخر » به معنی کسی است که فخر فروشی می کند. بنابراین، تفاوت میان این واژه در این است که یکی اشاره به تخیلات کبرآلود ذهنی و دیگری به اعمال تكبر ميز خارجی است.

می نمایند تا افراد اجتماع از آنها توقعی نکنند (وَ يَكْتُمُونَ ما ءاتیهم اللَّهَ مِنْ فَضْلِهِ).

سپس می فرماید: این عمل، در حقیقت از کفرشان سرچشمه گرفته؛ «و ما برای کافران عذاب خوارکننده ای آماده کرده ایم» (وَ أَعْتَدْنا لِلْكافِرِينَ عَذاباً مُهِينُا).

شاید سر تعبیر به «کافرين » آن باشد که غالبأ « بخل» از کفر سرچشمه می گیرد زیرا افراد بخیل به مواهب بی پایان پروردگار و وعده های او نسبت به نیکوکاران ایمان ندارند. و اینکه می گوید: عذاب آنها خوارکننده است برای اینکه جزای تکټر و خود برتربینی را از این راه ببینند.

آيه 38

* (آيه 38)-در این آیه به یکی دیگر از صفات متكبران خودخواه اشاره کرده می فرماید: «و آنها کسانی هستند که اموال خود را برای نشان دادن به مردم و کسب شهرت و مقام) انفاق می کنند، و ایمان به خدا و روز بازپسین ندارند» (وَ الَّذِينَ ینفقون أَمْوالَهُمْ رِئاءَ النَّاسِ وَ لا يُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ لا بِالْيَوْمِ الْأُخَرِ).

و از آنجا که هدف آنها جلب رضایت خالق نیست، پیوسته در این فکرند که چگونه انفاق کنند تا بیش تر بتوانند از آن بهره برداری نمایند و موقعیت خود را تثبیت کنند.

آنها شیطان را رفیق و همنشین خود انتخاب کردند و کسی که شیطان قرين او باشد، بد همنشین و قرینی است » (وَ مَنْ یکن الشَّیطَان لَهُ قَرِینًا فَسَاءَ قَرِینًا).

از این آیه استفاده می شود که رابطه متکبران با شیطان و اعمال شیطانی یک رابطه مستمر است نه موقت.

آيه 39

* (آيه 39)-در این آیه به عنوان اظهار تأسف به حال این گروه می فرماید: «چه می شد اگر آنها از این بیراهه ها باز می گشتند و به خدا و روز باز پسین ایمان می آوردند، و از آنچه خداوند به آنان روزی داده، در راه او) انفاق می کردند؟!» (وَ ماذا عَلَيْهِمْ لَوِ ءامنوا بِاللَّهِ وَ الْيَوْمِ الْأُخَرِ وَ أَنْفَقُوا مِمَّا رَزَقَهُمُ اللَّهُ).

و خداوند از اعمال و نیات) آنها آگاه است» و بر طبق آن به آنها جزا وكيفر

ص: 428

می دهد (وَكَانَ اللَّهُ بِهِم عَلِيمًا).

آيه 40

* (آيه 40)-این آیه به افراد بی ایمان و بخیل که حال آنها در آیات قبل گذشت، می گوید: «خداوند (حتی به اندازه سنگینی ذره ای ستم نمی کند» (إِنَّ اللَّهَ لَا يَظلِم مِثقَالَ ذَرَّةٍ).

واژه «ذره» در اصل به معنی مورچه های بسیار کوچکی است که به زحمت دیده می شود، ولی تدریجا به هر چیز کو چکی ذره گفته شده است. امروز به اتم» که کوچک ترین جزء اجسام است نیز ذره گفته می شود. و از آنجا که «مثقال» به معنی سنگینی» است، تعبير « مثقال ذر» به معنی سنگینی یک جسم فوق العاده کوچک می باشد.

سپس می افزاید: خداوند نه تنها ستم نمی کند، بلکه «اگر کار نیکی باشد، آن را دو چندان می سازد؛ و از نزد خود، پاداش عظیمی (در برابر آن می دهد» (وَ إِنْ تک حَسَنَةً يُضاعِفْها وَ يُؤْتِ مِنْ لَدُنْهُ أَجْراً عَظِيماً).

چرا خداوند ظلم نمی کند . از آنجا که ظلم و ستم، معمولا یا بر اثر جهل است یا احتیاج و یا کمبودهای روانی، کسی که نسبت به همه چیز و همه کس آگاه و از همه بی نیاز و هیچ کمبودی در ذات مقدس او نیست، ظلم کردن درباره او ممكن نیست، نه اینکه نمی تواند ظلم کند، بلکه در عین توانایی، به خاطر اینکه حکیم و عالم است، از ظلم کردن خودداری می نماید.

آيه 41

* (آيه 41)-گواهان رستاخیز - در تعقیب آیات گذشته که در مورد مجازاتها و پاداشهای بدکاران و نیکوکاران سخن می گفت، این آیه به مسأله شهود و گواهان رستاخیز اشاره کرده می گوید: «حال آنها چگونه است آن روزی که از هر اقتی، شاهد و گواهی بر اعمالشان) می آوریم، و تو را نیز بر آنان گواه خواهیم آورد؟!» (فَكَيْفَ إِذا جِئْنا مِنْ كُلِّ أَمْنَتْ بشهید وَ جِئْنا بِكَ عَلى هؤُلاءِ شَهِيداً).

و به این ترتیب، علاوه بر گواهی اعضای پیکر آدمی و گواهی زمینی که بر آن زیست کرده و گواهی فرشتگان خدا بر اعمال او، هر پیامبری نیز گواه اعمال امت خویش است؛ و بدکاران با وجود این همه گواه، چگونه می توانند حقیقتی را انکار

ص: 429

کنند و خود را از کیفر اعمال خویش دور دارند.

آيه 42

* (آيه 42)-در این آیه به نتیجه اعمال آنها اشاره کرده می گوید: «در آن روز، آنها که کافر شدند و با پیامبر به مخالفت برخاستند، دادگاه عدل خدا را می بینند و شهود و گواهان غیرقابل انکاری در این دادگاه مشاهده می کنند، آن چنان از کار خود پشیمان می شوند که آرزو می کنند که ای کاش (خاک بودند، و خاک آنها با زمینهای اطراف یکسان می شد و به کلی محو و فراموش می شدند (يَؤمئِذٍ يَوَدُّ الَّذِينَ كَفَرُوا وَ عَصَوُا الرَّسُولَ لَوْ تُسَوَّی بِهِمُ الْأَرْضِ).

در آن روز، (با آن همه گواهان، سخنی را نمی توانند از خدا پنهان کنند» (وَ لَا يَكوتُمُونَ اللَّهَ حَدِیثًا).

در یکی از خطبه های امیر مؤمنان علی (ع) آمده است: «روز رستاخیز، خداوند بر دهان افراد مهر خاموشی می نهد تا سخن نگویند، در این هنگام دستها به سخن در می آیند و پاها گواهی می دهند و پوستهای تن، اعمال خود را باز می گویند و در این هنگام هیچکس نمی تواند واقعیتی را کتمان کند.»

آيه 43

* (آيه 43)-چند حکم فقهی - از این آیه چند حکم اسلامی استفاده می شود:

.. باطل بودن نماز در حال مستی. می فرماید: «ای کسانی که ایمان آورده اید، در حال مستی به نماز نزدیک نشوید، تا بدانید چه می گویید» (يا أَيُّهَا الَّذِينَ ءامنوا لا تَقْرَبُوا الصَّلَوةَ وَ أَنْتُمْ سُكَارَي حَتَّى تَعْلَمُوا ما تَقُولُونَ).

فلسفه آن هم روشن است زیرا نماز، گفت وگوی بنده و راز و نیاز با خداست و باید در نهایت هوشیاری انجام گردد و افراد مست از این مرحله دور و بیگانه اند.

2. باطل بودن نماز در حال جنابت. قرآن می گوید: «و همچنین هنگامی که جنب هستید» به نماز نزدیک نشوید (وَ لَا جُنُبًا).

سپس استثنایی برای این حکم بیان کرده می گوید: «مگر اینکه مسافر باشید) و در مسافرت گرفتار بی آبی شوید (إِٔلَّا عَابِرِي سَبِيلٍ).

که در این حال نماز خواندن به شرط تیمم، که در ذیل آیه خواهد آمد، جایز

ص: 430

است.

3. سپس در مورد جواز نماز خواندن یا عبور از مسجد می فرماید: «تا غسل کنید» (حَتَّى تَغتَسِلُوا).

4. تیمم برای معذورین. در جمله بعد که موارد تشريع تیمم در آن آمده ، نخست به موردی که آب برای بدن ضرر داشته باشد اشاره کرده می فرماید: «و اگر بیمارید، یا مسافر» (وَ إِنْ كُنْتُمْ مَرْضى أَوْ عَلى سَفَرٍ).

سپس به مواردی که انسان دسترسی به آب یا استعمال آن ندارد اشاره کرده می فرماید: «و یا قضای حاجت کرده اید، و یا با زنان آمیزش جنسی داشته اید» (أَوْ جاءَ أَحَدُ مِنْكُمْ مِنَ الْغائِطِ أَوْ لمستم النِّسَاءِ).

و در این حال، آب (برای وضو یا غسل) نیافتید» (فَلَم تَجِدُوا مَاءُ). با خاک پاکی تیمم کنید» (فَتَيَمَّمُوا صَعِيدًا طَيِّبًا).

در جمله بعد طرز تیمم را بیان کرده می گوید: « به این طریق که) صورتها و دستهایتان را با آن مسح نمایید» (فَامسَحُوا بِوُجُوهِكُم وَأَيدِیکُم).

در پایان آیه به این حقیقت اشاره می کند که دستور مزبور یک نوع تسهیل و تخفیف برای شماست؛ «خداوند بخشنده و آموزنده است» (إِنَّ اللَّهَ كانَ عَفُوًّا غَفُوراً).

آيه 44

* (آيه 44)-در این آیه به گروهی از کار اهل کتاب اشاره کرده و، با تعبیری حاکی از تعجب، به پیامبر خود خطاب می کند: «آیا ندیدی کسانی را که بهره ای از کتاب (خدا) به آنها داده شده است، به جای اینکه از آن، برای هدایت خود و دیگران استفاده کنند، برای خویش) گمراهی می خرند، و می خواهند شما نیز گمراه شوید؟! (أَلَمَ تَرَ إِلَى الَّذِينَ أُوتُوا نَصِيباً مِنَ الْكِتابِ يَشْتَرُونَ الضَّلالَةَ وَ يُرِيدُونَ أَنْ تَضِلُّوا السَّبِيلَ).

و به این ترتیب آنچه وسیله هدایت خود و دیگران بود، بر اثر سوء نیا تشان، وسیله گمراه شدن و گمراه کردن گشت چرا که آنها هیچ گاه دنبال حقیقت نبودند، بلکه به همه چیز با عینک سیاه نفاق و حسد و مادیگری می نگریستند.

ص: 431

آيه 45

* (آيه 45)-در این آیه می فرماید: اینها اگرچه خود را در لباس دوست جلوه می دهند، ولی دشمنان واقعی شما هستند؛ «و خدا به دشمنان شما آگاه تر است»(وَ اللَّهُ أَعْلَمُ بِأَعْدائِكُمْ).

چه دشمنی از آن بالاتر که با سعادت و هدایت شما مخالفند، گاهی به زبان خیر خواهی و گاهی از طریق بدگویی و هر زمان به شکلی به دنبال تحقق بخشیدن به اهداف شوم خود هستند.

ولی آنها زیانی به شما نمی رسانند؛ «و کافی است که خدا ولي شما باشد؛ و کافی است که خدا باور شما باشد» (وَكَفَى بِاللَّهِ وَلِیَّا وَكَفَى بِاللَّهِ نَصِيرًا).

آيه 46

* (آيه 46)-گوشه دیگری از اعمال يهود . در ادامه آیات قبل، این آیه صفات جمعی از دشمنان اسلام را تشریح کرده و به گوشه ای از اعمالشان اشاره می کند می فرماید: «بعضی از یهود، سخنان را از جای خود، تحریف می کنند» (مِنَ الَّذِينَ هادُوا يُحَرِّفُونَ الْكَلِمَ عَنْ مَوَاضِعِهِ).

این تحریف ممکن است جنيه لفظی داشته باشد یا جنبه معنوی و عملی، اما جمله های بعد می رساند که منظور از تحریف در اینجا همان تحریف لفظی و تغییر عبارت است زیرا آنها به جای اینکه بگویند شنیدیم و اطاعت کردیم، می گویند: شنیدیم و مخالفت کردیم» (وَ يَقُولُونَ سَمِعْنا وَ عَصَيْنا).

سپس به قسمت دیگری از سخنان عداوت آمیز و آمیخته با جسارت آنها اشاره کرده می گوید: آنان می گویند «بشنو ؛ که هرگز نشنوی!» (وَ اسْمَعْ غَيْرَ مُسْمَعٍ ).

و (از روی تمسخر می گویند:) راعنا [= ما را تحمیق کن» (و راتا).

توضیح اینکه، مسلمانان راستین در آغاز دعوت پیامبر اسلام (ص) برای اینکه سخنان او را بهتر بشنوند و به دل بسپارند، در برابر حضرت این جمله را می گفتند: راعنا. یعنی ما را مراعات کن و به ما مهلت بده. ولی گروهی از یهود این جمله را دستاویز قرار داده و آن را مقابل حضرت تکرار می کردند و منظورشان معنی عبری این جمله - بشنو که هرگز نشنوی - بود. یا معنی عربی آن - ما را تحمیق کن! - را اراده

ص: 432

می کردند.

تمام اینها به منظور آن بود تا با زبان خود، حقایق را بگردانند و در آیین خدا، طعنه زنند» (لَیَّا بِأَلْسِنَتِهِمْ وَ طَعْناً فِي الدِّينِ).

«لی» بر وزن «حی»، به معنی تابیدن طناب و مانند آن، همچنین به معنی تغییر و تحریف آمده است.

ولی اگر آنها (به جای این همه لجاجت) می گفتند: شنیدیم و اطاعت کردیم؛ و سخنان ما را بشنو و به ما مهلت ده (تا حقایق را درک کنیم، برای آنان بهتر، و با واقعیت سازگارتر بود» (وَ لَوْ أَنَّهُمْ قالُوا سَمِعْنا وَ أَطَعْنا وَ اسْمَعْ وَ انْظُرْنا لَكانَ خَيْراً لَهُمْ وَ أَقْوَمَ).

ولی خداوند، آنها را به خاطر كفرشان، از رحمت خود دور ساخته است؛ از این رو جز عده کمی ایمان نمی آورند» (وَ لكِنْ لَعَنَهُمُ اللَّهُ بِكُفْرِهِمْ فلايؤمنون إِلاَّ قَلِيلاً).

آيه 47

* (آيه 47)-سرنوشت افراد لجوج - به دنبال بحثی که در آیات سابق درباره اهل کتاب بود، در اینجا روی سخن را به آنها کرده می فرماید: «ای کسانی که کتاب (خدا) به شما داده شده، به آنچه بر پیامبر خود) نازل کردیم . و هماهنگ با نشانه هایی است که با شماست - ایمان بیاورید» (يَا أَيُّهَا الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتابَ أَمِنُوا بِما نَزَّلْنا مُصَدِّقاً لِما مَعَكُمْ).

و مسلما شما با داشتن این همه نشانه ها، از دیگران سزاوار ترید که به این آیین پاک بگروید.

سپس آنها را تهدید می کند که سعی کنید پیش از آنکه گرفتار یکی از دو عقوبت شوید، در برابر حق تسلیم گردید. نخست: « پیش از آنکه صورتهایی را محو کنیم، سپس به پشت سر بازگردانیم» (مِنْ قَبْلِ أَنْ نَطْمِسَ وُجُوهاً فَنَرُدَّها عَلى أَدْبارِها).(1).

ص: 433


1- 1 .«طمس » در اصل به معنی محو آثار چیزی است، مثل اینکه خانه را ویران کنند سپس جای آن را صاف کرده و آثار بنای سایت را از آن برچینند، ولی به طور کنایه در مورد چیزهایی که از اثر و خاصیت افتاده نیزگفته می شود.

امّا مجازات دوم: « یا آنها را از رحمت خود دور سازیم، همانگونه که اصحاب سبت [= گروهی از تبهکاران بنی اسرائیل را دور ساختیم» (أَوْ نَلعَنَهُم كَمَا لَعَلَّنَا أَصْحابَ السَّبْتِ).(1).

به این ترتیب، اهل کتاب با اصرار در مخالفت با حق، عقب گرد و سقوط می کنند یا نابود می شوند.

منظور از «طمس و محو و بازگرداندن به عقب»، در آیه فوق همان محو فکری و روحی و عقب گرد معنوی است.

در پایان آیه برای تأكید این تهدیدها می فرماید: «و فرمان خدا، در هر حال انجام شدنی است» (وَ كانَ أَمْرُ اللَّهِ مَفْعُولاً).

آيه 48

* (آيه 48)-امیدبخش ترین آیات قرآن - این آیه صریحا اعلام می کند که همه گناهان ممکن است مورد عفو واقع شوند؛ ولى خداوند (هرگز) شرک را نمی بخشد؛ و پایین تر از آن را برای هرکس بخواهد (و شایسته بداند) می بخشد»(إِنَّ اللَّهَ لا يَغْفِرُ أَنْ يُشْرَكَ بِهِ وَ يَغْفِرُ ما دُونَ ذلِكَ لِمَنْ يَشاءُ).

ارتباط این آیه با آیات سابق از این نظر است که یهود و نصاری هر یک به نوعی مشرک بودند و قرآن به وسیله این آیه به آنها اعلام خطر می کند که این عقیده را ترک گویند چرا که گناهی است غیر قابل بخشش.

سپس در پایان آیه دلیل این موضوع را بیان کرده می فرماید: «و آنکس که برای خدا، شریکی قرار دهد، گناه بزرگی مرتکب شده است» (وَ مَنْ يُشْرِكْ بِاللَّهِ فَقَدْ افترئ إِثْماً عَظِيماً ).

از امیر مؤمنان علی (ع) روایت شده که این آیه امید بخش ترین آیات قرآن است و افراد موحد را به لطف و رحمت پروردگار دلگرم می سازد زیرا در این آیه، خداوند امکان بخشش همه گناهان را به غیر از شرک - بیان کرده است.

ص: 434


1- 1 .شرح سرگذشت «اصحاب سبت» ذیل آیه 163 سوره أعراف خواهد آمد.

اسباب بخشودگی گناهان - از آیات قرآن استفاده می شود که وسائل آمرزش و بخشودگی گناه متعدد است، از جمله:

.. توبه و بازگشت به سوی خدا، که همراه با پشیمانی از گناهان گذشته و تصمیم بر اجتناب از گناه در آینده و جبران عملی اعمال بد به وسیله اعمال نیک بوده باشد؛

2. کارهای نیک، که سبب آمرزش اعمال زشت می گردد؛ 3. شفاعت، که شرح آن در ذیل آیه 48 سوره بقره گذشت؛ 4. پرهیز از گناهان کبیره، که موجب بخشش گناهان صغیره می باشد؛ 5 عفو الهی، که شامل افرادی می شود که شایستگی آن را دارند.

آيه 49

* (آيه 49)-شأن نزول: یهود و نصاری برای خود امتیازاتی قائل بودند و همان طور که در آیات قرآن نقل شده، گاه می گفتند: «ما فرزندان خدا و دوستان او هستیم.» (مائده /18) و گاهی می گفتند: «هیچ کس، جز یهود یا نصاری، هرگز داخل بهشت نخواهد شد.» (بقره (111) این آیه و آیه بعد نازل شد و به این پندارهای باطل پاسخ گفت.

تفسیر: خودستایی - در این آیه به یکی از صفات نکوهیده اشاره شده که گریبانگیر بسیاری از افراد و ملتها می شود و آن خودستایی و خویشتن را پاک نشان دادن و فضیلت برای خود ساختن است. می گوید: «آیا ندیدی کسانی را که خودستایی می کنند؟!» (أَلَمَ تَرَ إِلَى الَّذِينَ يُزَكُّونَ أَنْفُسَهُمْ).(1).

سپس می فرماید: «بلکه خدا هر کس را بخواهد، ستایش می کند» (بلي الله تركي من يشاء).

و تنها اوست که از روی حکمت و مشیت، افراد را به طبق شایستگی هایی که دارند - مدح و ستایش می کنند، «و کم ترین ستمی به آنها نخواهد شد» (وَ لَايُظلَمُونَ

ص: 435


1- 1 .«یُزکون» از ماده «تزکیه»، به معنی پاک شمردن و پاک معرفی کردن است. گاهی نیز به معنی پاک نمودن و تربیت کردن و رشد دادن آمده است. در حقیقت، به معنی پاک نمودن است که اگر جنبه عملی داشته باشد، پسندیده و اگر تنها با سخن و ادعا باشد، نکوهیده است.

فَتِيلًا).(1).

فضیلت چیزی است که خداوند آن را فضیلت بداند، نه آنچه خودستایان برای خود، از روی خودخواهی، قائل می شوند و به خویش و دیگران ستم می کنند. ان

آيه 50

* (آيه 50)-در این آیه برتری طلبی ها را یک نوع افترا و دروغ بستن به خدا و گناه بزرگ و آشکار معرفی می کند، می فرماید: «ببین چگونه بر خدا دروغ می بندند، و همین گناه آشکار، (برای مجازات آنان) کافی است» (انْظُرْ كَيْفَ يَفْتَرُونَ عَلَى اللَّهِ الْكَذِبَ وَ كَفى بِهِ إِثْماً مُبِيناً).

آيه 51

* (آيه 51)-شأن نزول: بعد از حادثه احد یکی از بزرگان یهود به نام کعب بن اشرف به اهل مکه پیشنهاد کرد که سی نفر از شما و سی نفر از ما به کنار خانه کعبه برویم و شکمهای خود را بر دیوار خانه کعبه بگذاریم و با پروردگار کعبه عهد کنیم که در نبرد با محمد کوتاهی نکنیم. این برنامه انجام شد و پس از آن، ابوسفیان رو به کعب کرده گفت: تو مرد دانشمندی هستی و ما بی سواد و درس نخوانده ! به عقیده تو، ما و «محمد» کدام به حق نزدیک تریم؟ کعب گفت: آیین خود را برای من کاملا تشریح کن. ابوسفیان گفت: ما برای حاجیان، شتران بزرگ قربانی می کنیم و به آنها آب می دهیم، میهمان را گرامی می داریم و اسیران را آزاد کرده و صله رحم به جا می آوریم، خانه پروردگار خود را آباد نگه می داریم و بر گرد آن طواف می کنیم و ما اهل حرم خدا سرزمین مگه ایم؛ ولی محمد پیوند خویشاوندی را قطع کرده و از حرم خدا و آیین کهن ما بیرون رفته و آیین محمد آیینی تازه و نوپاست. کعب گفت: به خدا سوگند، آیین شما از آیین محمد بهتر است! در این هنگام آیه نازل شد و به آنها پاسخ داد.

تفسیر: سازشکاران به این آیه یکی دیگر از صفات ناپسند یهود را بازگو می کند که آنها برای پیشبرد اهدافشان آن چنان سازشکاری با هر جمعیتی نشان

ص: 436


1- 1 .«فتيل» در لغت به معنی رشته باریکی است که در شکاف هسته خرماست و کنایه از چیزهای بسیار کوچک است. اصل آن از ماده «قتل» به معنی تابیدن است

می دادند که حتی برای جلب نظر بت پرستان، در برابر بتهای آنها سجده می کردند و آنچه را که درباره عظمت اسلام و صفات پیامبر (ص) دیده یا خوانده بودند زیر پا می گذاشتند، حتی برای خوشایند بت پرستان، آیین خرافی و مملو از ننگ آنها را بر اسلام ترجیح می دادند با اینکه اهل کتاب بودند و قدر مشترکشان با اسلام به مراتب بیش از بت پرستان بود. از این رو، آیه به عنوان تعجب می گوید: «آیا ندیدی کسانی را که بهره ای از کتاب (خدا) به آنان داده شده، با این حال، به جبت و طاغوت = بت و بت پرستان ایمان می آورند» (أَلَمَ تَرَ إِلَى الَّذِينَ أُوتُوا نَصِيباً مِنَ الْكِتابِ يُؤْمِنُونَ بِالْجِبْتِ وَ الطَّاغُوتِ).

به این قناعت نکرده و درباره کافران می گویند: آنها، از کسانی که ایمان آورده اند، هدایت یافته ترند؟! (وَ يَقُولُونَ لِلَّذِينَ كَفَرُوا هؤُلاءِ أهدئ مِنَ الَّذِينَ ءامنوا سَبِيلاً).

آيه 52

* (آيه 52)-در این آیه سرنوشت این گونه سازشکاران را بیان کرده می فرماید: در آنها کسانی هستند که خداوند ایشان را از رحمت خود، دور ساخته است؛ و هرکس را خدا از رحمتش دور سازد، یاوری برای او نخواهی یافت» (أَ وَلِيِّكَ الَّذِينَ لَعَنَهُمُ اللَّهُ وَ مَنْ يَلْعَنِ اللَّهُ فَلَنْ تَجِدَ لَهُ نَصِيراً ).

آيه 53

* (آيه 53)-در تفسیر دو آیه قبل گفته شد که یهود به خاطر جلب توجه بت پرستان مگه گواهی دادند که بت پرستی قریش از خدا پرستی مسلمانان بهتر است و حتی خود آنان در مقابل بتها سجده کردند. در این آیه و آیه بعد این نکته یادآوری شده که قضاوت آنان به دو دلیل فاقد ارزش و اعتبار است:|

1. «آیا آنها [= يهودا سهمی در حکومت دارند (که بخواهند چنین داوری کنند)؟! در حالی که اگر چنین بود، همه چیز را در انحصار خود می گرفتند، و) کمترین حق را به مردم نمی دادند» (أَمْ لَهُمْ نَصِيبُ مِنَ الملک فَإِذاً لا يُؤْتُونَ النَّاسَ نَقِیرًا).(1).

ص: 437


1- 1 .غیر از ماده از نقره، به معنی کوبیدن چیزی است که به ایجاد حفره و سوراخ منتهی شود. منقار را نیز به همین دلیل منقار گویند.

آيه 54

* (آيه 54)-. آنها بر اثر ظلم و ستم و کفران نعمت، مقام نبوت و حکومت را از دست دادند و به همین جهت، مایل نیستند این موقعیت الهی به دست کسی سپرده شود. « یا اینکه نسبت به مردم [= پیامبر و خاندانش)، و بر آنچه خدا از فضلش به آنان بخشیده، حسد می ورزند؟!» (أَمْ يَحْسُدُونَ النَّاسَ عَلى ما اتيهم اللَّهَ مِنْ فَضْلِهِ).

سپس می فرماید: چرا از اعطای چنین منصبی به پیامبر اسلام (ص) و خاندان بنی هاشم تعجب می کنید و حسد می ورزید، در حالی که «ما به آل ابراهيم، ( که یهود از خاندان او هستند نیز، کتاب و حکمت دادیم؛ و حکومت عظیمی در اختیار آنها = پیامبران بنی اسرائیل قرار دادیم»(فَقَدْ أَتَيْنَا ءال إبرهيم الْكِتابَ وَ الْحِكْمَةَ وَ ءاتیناهم مُلْكاً عَظِيماً).

اما شما مردم ناخلف، آن سرمایه های معنوی و مادی پرارزش را بر اثر شرارت و قساوت از دست دادید.

از امام صادق (ع) درباره این آیه سؤال کردند، فرمود: «نح المحشودونه ماییم که مورد حسد دشمنان قرار گرفته ایم).

زیانهای معنوی و مادی، فردی و اجتماعی «حسد» فوق العاده زیاد است و در روایات پیشوایان اسلام به آن اشاره شده؛ از جمله در حدیثی امام صادق (ع) فرمود: «حسد و بدخواهی، از تاریکی قلب و کوردلی است و از انکار نعمتهای خدا به افراد سرچشمه می گیرد و این دو (کوردلی و ایراد بر بخشش خدا) دو بال کفر هستند. به سبب حسد بود که فرزند آدم در یک حسرت جاودانی فرو رفت و به هلاکتی افتاد که هرگز از آن رهایی نمی یابد.»

آيه 55

* (آيه 55)-در این آیه می گوید: «ولی جمعی از آنها به آن [= کتاب آسمانی) ایمان آوردند؛ و جمعی راه مردم را بر آن بستند. و شعله فروزان آتش دوزخ ( برای آنها کافی است!» (فَمِنْهُمْ مَنْ ءامن بِهِ وَ مِنْهُمْ مَنْ صَدَّ عَنْهُ وَ كَفى بِجَهَنَّمَ سَعِیرًا).

همچنین کسانی که به این کتاب آسمانی که بر پیامبر اسلام (ص) نازل گردیده

ص: 438

کفر می ورزند به همان سرنوشت گرفتار خواهند شد.

آيه 56

* (آيه 56)-در این آیه و آیه بعد سرنوشت افراد با ایمان و بی ایمان تشریح شده است. در این آیه می گوید: «کسانی که به آیات ما کافر شدند، به زودی آنها را در آتشی وارد می کنیم که هرگاه پوستهای تنشان ( در آن بریان گردد (و بسوزد)، پوستهای دیگری به جای آن قرار می دهیم، تا كيفر (الهی) را بچشند» (إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا بئایاتنا سَوْفَ نُصْلِيهِمْ ناراً كُلَّما نَضِجَتْ جُلُودُهُمْ بَدَّلْناهُمْ جُلُوداً غَيْرَها لِيَذُوقُوا الْعَذابَ).(1).

البته پوستهای جدید از همان مواد پوستهای پیشین تشکیل می گردد. و این، نتیجه اصرار در زیر پا گذاشتن حق و عدالت و انحراف از فرمان خداست.

در پایان آیه می فرماید: «خداوند، نسبت به انجام این گونه مجازا تھا، توانا و حکیم است» و روی حساب، کیفر می دهد (إِنَّ اللَّهَ كانَ عُزَيْراً حَكِيماً).

آيه 57

* (آيه 57)-در آیات گذشته سخن از مجازات کافران بود، در این آیه به پاداش مؤمنان اشاره کرده می فرماید: «و کسانی که ایمان آوردند و کارهای شایسته انجام دادند، به زودی آنها را در باغهایی از بهشت وارد می کنیم که نهرها از زیر درختانش جاری است؛ همیشه در آن خواهند ماند؛ و همسرانی پاکیزه برای آنها خواهد بود؛ و آنان را در سایه های گسترده و فرح بخش) جای می دهیم» (وَالَّذِیَن ءَامَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ سَنُدْخِلُهُمْ جَنَّاتٍ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ خالِدِينَ فِيها أَبَداً لَهُمْ فِيها أَزْواجُ مُطَهِّرُ وَ نُدْخِلُهُمْ ظِلاًّ ظَلِيلاً).(2).

آيه 58

* (آيه 58)-شأن نزول: این آیه هنگامی نازل گردید که پیامبر (ص) با پیروزی کامل وارد شهر مکه گردید، عثمان بن طلحه را که کلید دار خانه کعبه بود، احضار کرد و کلید را از او گرفت، تا درون آن را از وجود بتها پاک سازد. عباس، عموی پیامبر (ص) پس از انجام این مقصود تقاضا کرد که با تحویل کلید خانه خدا به او، مقام کلید دار

ص: 439


1- 1 .«نصليهم»، از ماده «صلی» به معنی در آتش افکندن و به آتش سوختن است. «نَضِجت» از ماده «نضج»، به معنی بریان شدن است.
2- 2 .«ظليل» از ماده «ظل» به معنی سایه، در اینجا برای تأكید به کار رفته است زیرا ظل ظليل معنی سایه سایه دار می دهد و آن کنایه از یک سایه کامل و همیشگی است.

بیت الله را - که در میان عرب یک مقام برجسته و شامخ بود . به او بسپارد. پیامبر، برخلاف این تقاضا، پس از تطهیر خانه کعبه از لوث بتها، در خانه را بست و کلید را به عثمان بن طلحه تحویل داد در حالی که آیه مورد بحث را تلاوت می نمود.

تفسير: امانت و عدالت در اسلام - این آیه که یک حکم عمومی از آن استفاده می شود، می گوید: «خداوند به شما فرمان می دهد که امانتها را به صاحبانش بدهید» (إِنَّ اللَّهَ يَأْمُرُكُمْ أَنْ تُؤَدُّوا الْأَماناتِ إِلى أَهْلِها).

در قسمت دوم آیه به دستور مهم دیگری اشاره شده و آن مسأله عدالت در حکومت است. می فرماید: «و هنگامی که میان مردم داوری می کنید، به عدالت داوری کنید» (وَ إِذا حَكَمْتُمْ بَيْنَ النَّاسِ أَنْ تحکموا بِالْعَدْلِ).

سپس برای تأكید این دو فرمان مهم می گوید: «خداوند، اندرزهای خوبی به شما می دهد» (إِنَّ اللَّهَ نِعِمَّا يَعِظُكُمْ بِهِ).

باز تأکید می کنند و می گوید: «خداوند، شنوا و بیناست» و مراقب اعمال شماست ( ِنَّ اللَّهَ كانَ سَمِیعًا بَصِيراً).

واژه «امانت» معنی وسیعی دارد و هرگونه سرمایه مادی و معنوی را شامل می شود و هر مسلمانی، طبق صریح این آیه، وظیفه دارد که در هیچ امانتی نسبت به هیچ کس خیانت نکند، خواه صاحب امانت مسلمان باشد یا غیر مسلمان. و این، در واقع یکی از مواد اعلامیه حقوق بشر در اسلام است.

حتی دانشمندان، در جامعه، امانت دارانی هستند که موظفند حقایق را کتمان نکنند. فرزندان انسان نیز امانتهای الهی هستند که نباید در تعلیم و تربیت آنان کوتاهی شود؛ و از آن بالاتر، وجود و هستی خود انسان و تمام نیروهایی که خدا به او داده، امانت پروردگارند که انسان موظف است در حفظ آنها بکوشد.

در روایتی آمده که امام صادق (ع) درباره اهمیت امانت» فرمود: «اگر ضارب و قاتل على مرا امین بشمارد و از من خیر خواهی و با من مشورت کند و من امانتش را بپذیرم، آن را به او باز خواهم گرداند.

ص: 440

آيه 59

* (آيه 59)-این آیه و چند آیه بعد درباره یکی از مهم ترین مسائل اسلامی یعنی مسأله رهبری بحث می کند و مراجع واقعی مسلمین را در مسائل مختلف دینی و اجتماعی مشخص می سازد.

نخست به مردم با ایمان دستور می دهد می گوید: «ای کسانی که ایمان آورده اید! اطاعت کنید خدا را»(یَا اَیُّهَا الَّذِینَ ءَامَنُوا أَطِیعُوا اللَّهَ).

بدیهی است برای یک فرد باایمان، همه اطاعتها باید به اطاعت پروردگار منتهی شود و هرگونه رهبری باید از ذات پاک او سرچشمه گیرد و طبق فرمان او باشد زیرا حاکم و مالک تکوینی جهان هستی اوست و هرگونه حاکمیت و مالکیت باید به فرمان او باشد.

در مرحله بعد می فرماید: «و اطاعت کنید پیامبر خدا را (وَ أَٔطِيعُوا الرَّسُولَ). پیامبری که معصوم است و هرگز از روی هوی و هوس سخن نمی گوید، پیامبری که نماینده خدا در میان مردم است و سخن او سخن خداست و این منصب و موقعیت را خداوند به او داده است.

و در مرحله سوم می فرماید: اطاعت کنید «أولوالأمر [= اوصیای پیامبر راه (وَ أُولِى الأَمرِ مِنكُم).

که از متن جامعه اسلامی برخاسته و حافظ دین و دنیای مردمند

سپس می فرماید: «و هر گاه در چیزی نزاع داشتید، آن را به خدا و پیامبر بازگردانید و از آنها داوری بطلبيد) اگر به خدا و روز رستاخیز ایمان دارید. این کار) برای شما بهتر، و عاقبت و پایانش نیکوتر است» (فَإِنْ تَنازَعْتُمْ فِي شئء فَرُدُّوهُ إِلَى اللَّهِ وَ الرَّسُولِ إِنْ كُنْتُمْ تُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ الْيَوْمِ الْأُخَرِ ذلِكَ خَيْرُ وَ أَحْسَنُ تَأْوِيلاً).

أولوالأمر چه کسانی هستند به همه مفسران شیعه در این زمینه اتفاق نظر دارند که منظور از «أولو الأمر»، امامان معصوم می باشند که رهبری مادی و معنوی جامعه اسلامی، در تمام شئون زندگی، از طرف خداوند و پیامبر، به آنها سپرده شده و غیر آنها را شامل نمی شود.

البته کسانی که از طرف آنها به مقامی منصوب شوند و پستی را در جامعه

ص: 441

اسلامی به عهده بگیرند . با شروط معینی - اطاعت آنها لازم است زیرا نمایندگان أولوا الأمر می باشند.

آيه 60

* (آيه 60)-شأن نزول: یکی از یهودیان مدینه با یکی از مسلمانان منافق اختلافی داشت، قرار شد شخصی را به عنوان داور در میان خود انتخاب کنند. مرد یهودی، چون به عدالت پیامبر اسلام اطمینان داشت، گفت: من به داوری پیامبر شما راضیم. ولی مرد منافق یکی از بزرگان یهود به نام کعب بن اشرف را انتخاب کرد و، به این ترتیب، با داوری پیامبر اسلام مخالفت کرد. آیه نازل شد و چنین افرادی را ملامت کرد.

تفسير: این آیه در واقع مکمل آیه قبل است زیرا در آنجا مؤمنان را به اطاعت فرمان خدا و پیامبر و أولوا الأمر و به داوری طلبیدن کتاب و سنت دعوت نمود، و این آیه از پیروی و داوری طاغوت نهی می نماید.

قرآن، مسلمانانی را که برای داوری نزد حکام جور می رفتند ملامت کرده می گوید: «آیا ندیدی کسانی را که گمان می کنند به آنچه از کتابهای آسمانی که بر تو و به آنچه پیش از تو نازل شده، ایمان آورده اند، ولی می خواهند برای داوری نزد طاغوت و حكام باطل بروند؟! با اینکه به آنها دستور داده شده که به طاغوت كافر شوند»(أَلَمَ تَرَ إِلَى الَّذِينَ يَزْعُمُونَ أَنَّهُمْ ءامنوا بِما أُنْزِلَ إِلَيْكَ وَ ما أُنْزِلَ مِنْ قَبْلِكَ يُرِيدُونَ أَنْ يَتَحاكَمُوا إِلَى الطَّاغُوتِ وَقَدْ أُمِرُوا أَنْ يَكْفُرُوا بِهِ).

سپس می افزاید: مراجعه به طاغوت یک دام شیطانی است و شیطان می خواهد آنان را گمراه کند، و به بیراهه های دوردستی بیفکند» (وَ يُرِيدُ الشَّيْطانُ أَنْ يُضِلَّهُمْ ضَلالاً بَعِيداً).

آيه 61

* (آيه 61)-نتیجه داوری طاغوت - به دنبال نهی از مراجعه به طاغوت و داوران جور، در این آیه و دو آیه بعد نتایج این گونه داوری ها و دستاویزهایی که منافقان برای توجیه کار خود به آن متشبث می شدند مورد بررسی قرار گرفته است.

در آیه مورد بحث می فرماید: این گونه مسلمان نماها نه تنها برای داوری به

ص: 442

سراغ طاغوت می روند، بلکه «هنگامی که به آنها گفته شود: به سوی آنچه خداوند نازل کرده، و به سوی پیامبر بیایید، منافقان را می بینی که از قبول دعوت تو، اعراض می کنند» (وَ إِذا قِيلَ لَهُمْ تَعالَوْا إِلى ما أَنْزَلَ اللَّهُ وَ إِلَى الرَّسُولِ رَأَيْتَ الْمُنافِقِينَ يَصُدُّونَ عَنْكَ صُدُوداً).

یعنی مقاومت و اصرار آنها در این کار نشان دهنده روح نفاق وضعف ایمان آنهاست، وگرنه با دعوت پیامبر بیدار می شدند و به اشتباه خود معترف می گشتند.

آيه 62

* (آيه 62)-در این آیه می فرماید: «پس چگونه وقتی که به خاطر اعمالشان، گرفتار مصیبتی می شوند، سپس به سراغ تو می آیند» (فَكَيْفَ إِذا أَصابَتْهُمْ مُصِيبَةُ بِما قَدَّمَتْ أَيْدِيهِمْ ثُمَّ جَاءُوكَ).

و در این موقع «سوگند به خدا یاد می کنند که منظور ما از برد داوری نزد دیگران)، جز نیکی کردن و توافق در میان طرفین نزاع ،) نبوده است؟!» (يَحْلِفُونَ بِاللَّهِ إِنْ أَرَدْنا إِلاَّ إِحْساناً وَ تَوْفِيقاً).

آيه 63

* (آيه 63)-خدا در این آیه نقاب از چهره آنها کنار می زند و این گونه تظاهرات دروغین را ابطال می کند می فرماید: «آنها کسانی هستند که خدا، آنچه را در دل دارند، می داند» (أَوَلِيِّكَ الَّذِينَ يَعْلَمُ اللَّهُ ما فِي قُلُوبِهِمْ).

در عین حال به پیامبر خود دستور می دهد: «از (مجازات آنها صرف نظر کن »(فَأَعرِض عَنهُم).

و پیامبر (ص) همواره با منافقان، به خاطر اظهار اسلام، تا آنجا که ممکن بود مدارا می کرد زیرا مأمور به ظاهر بود و، جز در موارد استثنایی، آنها را مجازات نمی کرد.

سپس دستور می دهد: «و آنها را اندرز ده؛ و با بیانی رسا، نتایج اعمالشان را به آنها گوشزد نما» (وَ عِظْهُمْ وَ قُلْ لَهُمْ فِي أَنْفُسِهِمْ قَوْلًا بَلِيغاً ).

آيه 64

* (آيه 64)-قرآن در آیات گذشته مراجعه به طاغوت را به شدت محکوم نمود، در این آیه به عنوان تأکید می گوید: «ما هیچ پیامبری را نفرستادیم مگر برای اینکه به فرمان خدا، از وی اطاعت شود» (وَ ما أَرْسَلْنا مِنْ رَسُولِ الَّا لِيُطاعَ بِإِذْنِ اللَّهِ).

ص: 443

زیرا آنها فرستاده خدا و رئیس حکومت الهی بوده اند. بنابراین، مردم موظف بودند هم از نظر بیان احکام خداوند و هم از نظر چگونگی اجرای آن از آنها پیروی کنند و تنها به ادعای ایمان قناعت نکنند.

از تفسیر « بإذن الله استفاده می شود که پیامبران الهی هرچه دارند از ناحیه خداست.

سپس در ادامه آیه راه بازگشت را به روی گناهکاران و آنها که به طاغوت مراجعه کردند یا مرتکب گناهی شدند، گشوده می فرماید: «و اگر این مخالفان، هنگامی که به خود ستم می کردند و فرمانهای خدا را زیر پا می گذارند)، به نزد تو می آمدند، و از خدا طلب آمرزش می کردند، و پیامبر هم برای آنها استغفار می کرد،

خدا را توبه پذير و مهربان می یافتند» (وَ لَوْ أَنَّهُمْ إِذْ ظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ جاءوک وَ فَاسْتَغْفَرُوا اللَّهَ وَ اسْتَغْفَرَ لَهُمُ الرَّسُولُ لَوَجَدُوا اللَّهَ تَوَّاباً رَحِیمًا).

اشاره به اینکه فایده اطاعت فرمان خدا و پیامبر (ص) متوجه خود شما می شود و مخالفت با آن یک نوع ستم به خویشتن است زیرا زندگی مادی شما را به هم می ریزد و از نظر معنوی مایه عقب گرد شماست.

از این آیه ضمن پاسخ کسانی که توسل جستن به پیامبر یا امام را یک نوع شرک می پندارند روشن می شود زیرا این آیه صريحا میگوید آمدن به سراغ پیامبر (ص) و او را بر درگاه خدا شفيع قرار دادن و وساطت و استغفار او برای گنهکاران مؤثر است و موجب پذيرش توبه و رحمت الهی است.

آيه 65

* (آيه 65)-شأن نزول: زبیر بن عوام که از مهاجران بود، با یکی از انصار مسلمانان مدینه) بر سر آبیاری نخلستانهای خود اختلاف پیدا کرده بودند. هر دو برای حل اختلاف خدمت پیامبر (ص) رسیدند. حضرت در میان آنها داوری کرد. اما مرد انصاری به ظاهر مسلمان، از داوری عادلانه پیامبر ناراحت شد و گفت: آیا این قضاوت به خاطر آن بود که زبير، عمه زاده توست؟!

حضرت از این سخن بسیار ناراحت شد به حدی که رنگ رخسار او دگرگون

ص: 444

گردید. در این موقع آیه نازل شد و به مسلمانان هشدار داد.

تفسير: تسلیم در برابر حق این آیه بحث آیات قبل را تکمیل می کند می فرماید: « به پروردگارت سوگند که آنها مؤمن نخواهند بود، مگر این که در اختلافات خود، تو را به داوری طلبند» (فَلا وَ رَبِّكَ لا يُؤْمِنُونَ حَتَّى يُحَكِّمُوكَ فِيما شَجَرَ بَيْنَهُمْ).(1).

سپس از داوری تو، در دل خود احساس ناراحتی نکنند؛ و کاملا تسلیم باشند، خواه حکمی که کرده ای به سودشان باشد یا به زیان (ثُمَّ لا يَجِدُوا فِي أَنْفُسِهِمْ حَرَجاً مِمَّا قَضَيْتَ وَ يُسَلِّمُوا تَسْلِيماً).

از آیه فوق دو مطلب مهم استفاده می شود:

1. پیامبر اکرم معصوم (ص) است زیرا در آیه دستور به تسليم مطلق از نظر گفتار و کردار، در برابر همه فرمانهای او داده شده.

2. هرگونه اجتهاد در مقابل نص پیامبر و اظهار عقیده در مواردی که حکم صریح از طرف خدا و پیامبر درباره آن رسیده باشد، ممنوع است.

آيه 66

* (آيه 66)-در اینجا برای تکمیل بحث گذشته درباره کسانی که از داوری های عادلانه پیامبر (ص) گاهی احساس ناراحتی می کردند، به پاره ای از تکالیف طاقت فرسای امم پیشین اشاره کرده می گوید: «اگر (همانند بعضی از انتهای پیشین)؛ به آنان دستور می دادیم: یکدیگر را به قتل برسانید، و یا: از وطن و خانه خود، بیرون روید، تنها عده کمی از آنها عمل می کردند، (وَ لَوْ أَنَّا كَتَبْنا عَلَيْهِمْ أَنِ اقْتُلُوا أَنْفُسَكُمْ أواخرجوا مِنْ دیارکم ما فَعَلُوهُ إِلَّا قَلِيلُ مِنْهُمْ).

اینها که درباره آبیاری کردن یک نخلستان و داوری پیامبر (ص) نسبت به آن تسلیم نیستند، چگونه می توانند از عهده آزمایشهای دیگر در آیند؟

سپس به دو فایده عمل به فرامین الهی اشاره کرده می فرماید: «و اگر

ص: 445


1- 1 .«شجر» در اصل از ماده «شجر» به معنی درخت گرفته شده است. از آنجا که در مشاجره و نزاع یک آشفتگی و به هم پیچیدگی همانند پیچیدگی شاخه های درختان به یکدیگر آشکار می شود، به معنی نزاع و کشمکش آمده است.

اندرزهایی را که به آنان داده می شد انجام می دادند، برای آنها بهتر بود؛ و موجب تقویت ایمانشان می شد» (وَ لَوْ أَنَّهُمْ فَعَلُوا ما يُوعَظُونَ بِهِ لَكانَ خَيْراً لَهُمْ وَ أَشَدَّ تَثبِیتًا).

از فرمانها و احکام الهی تعبیر به موعظه و اندرز شده، یعنی این احکام چیزی نیست که به نفع فرمان دهنده (خدا) بوده باشد، بلکه اندرزهایی است که به سود خود شماست.

جالب اینکه می گوید هرقدر انسان در مسیر اطاعت فرمان خدا گام بردارد، ثبات و استقامتش بیش تر می شود. در واقع، اطاعت فرمان خدا یک نوع ورزش روحی برای انسان است و به تدریج به جایی می رسد که هیچ قدرتی نمی تواند بر نیروی ایمان او غلبه کند و او را بفریبد.

آيه 67

* (آيه 67)-در این آیه به سومین فايده تسلیم در برابر فرمانهای خدا اشاره کرده می گوید: «و در این صورت، پاداش بزرگی از ناحیه خود به آنها می دادیم» (وَ إِذَا لأتيناهم مِنْ لَدُنَّا أَجْراً عَظِيماً).

آيه 68

* (آيه 68)-و در این آیه چهارمین نتیجه را بیان کرده می فرماید: «و ما آنان را به راه راست هدایت می کردیم» (وَ لَهَدَيْناهُمْ صِراطاً مُسْتَقِيماً).

منظور از این هدایت، الطاف تازه ای است که از طرف خداوند به صورت هدایت ثانوی و به عنوان پاداش، به این گونه افراد شایسته داده می شود.

آيه 69

* (آيه 69)-شأن نزول: در مورد نزول این آیه و آیه بعد نقل شده: یکی از صحابه پیامبر (ص) به نام ثوبان که نسبت به آن حضرت محبت و علاقه شدیدی داشت، روزی با حال پریشان خدمتش رسید. حضرت از سبب ناراحتی او سؤال نمود. عرض کرد: امروز در این فکر فرو رفته بودم که فردای قیامت اگر من اهل بهشت باشم، مسلما در مقام جایگاه شما نخواهم بود و اگر اهل بهشت نباشم که تکلیفم روشن است. بنابراین در هر حال از درک حضور شما محروم خواهم شد، با این حال چرا افسرده نباشم؟

ص: 446

این دو آیه نازل شد و به این گونه اشخاص بشارت داد که مطيعان پروردگار، در بهشت نیز همنشین پیامبران و برگزیدگان خدا خواهند بود.

سپس پیامبر (ص) فرمود: به خدا سوگند، ایمان مسلمانی کامل نمی شود مگر اینکه مرا از خود و پدر و مادر و همه بستگان بیشتر دوست دارد و در برابر گفتار من تسلیم باشد.

تفسیر: دوستان بهشتی - در آیات قبل امتیازات مطعیان فرمان خدا را برشمرد، این آیه آن را تکمیل کرده می فرماید: «و کسی که خدا و پیامبر را اطاعت کند، در روز رستاخیز، همنشین کسانی خواهد بود که خدا، نعمت خود را بر آنان تمام کرده» (وَ مَنْ يُطِعِ اللَّهَ وَ الرَّسُولَ فاولئك مَعَ الَّذِينَ أَنْعَمَ اللَّهُ عَلَيْهِمْ).

و همان طور که در سوره حمد بیان شده است، کسانی مشمول این نعمت اند که همواره در جاده مستقیم گام بر می دارند و کوچک ترین انحراف و گمراهی ندارند.

سپس در توضیح این جمله به چهار طایفه اشاره کرده می فرماید: «از پیامبران وصديقان و شهدا و صالحان» (مِنْ النَيِيِّنَ وَ الصِّدِّيقِينَ وَ الشُّهَدَاءِ وَ الصَّالِحِينَ).

1. «انبیاء و فرستادگان مخصوص پروردگار، که نخستین گام را برای هدایت و رهبری مردم و دعوت به صراط مستقیم بر می دارند.

2. « راستگویان»، کسانی که هم در سخن راست می گویند و هم باعمل و کردار، صدق گفتارشان را اثبات می کنند و نشان می دهند که مدعی ایمان نیستند، بلکه به راستی به فرمانهای الهی ایمان دارند.

از این تعبیر روشن می شود که بعد از مقام نبوت، مقامی بالاتر از مقام صدق و راستی نیست، نه تنها در گفتار، بلکه در عمل و کردار که شامل امانت و اخلاص نیز می گردد؛ زیرا امانت همان صداقت در عمل است همان طور که «راستگویی»، امانت در گفتار است. .

3. «شهدا» و کشته شدگان در راه هدف و عقیده پاک الهی یا افراد برجسته ای که روز قیامت شاهد و گواه اعمال انسانها هستند.

4. «صالحان و افراد شایسته و برجسته ای که با انجام کارهای سازنده و مفید

ص: 447

و پیروی از اوامر انبیا، به مقامات برجسته ای نایل آمده اند.

در پایان آیه می فرماید: «و آنها رفيقهای خوبی هستند» (وَ حَسُنَ أُولَئِكَ رَفِيقًا).

از آیه فوق این حقیقت به روشنی استفاده می شود که موضوع معاشران خوب و همنشینهای با ارزش به قدری اهمیت دارد که حتی در عالم آخرت برای تکمیل نعمتهای بهشتی، این نعمت بزرگ به «مطیعان» ارزانی می گردد.

آيه 70

* (آيه 70)-در این آیه برای بیان اهمیت این امتیاز بزرگ (همنشینی با برگزیدگان)، می فرماید: «این موهبتی از ناحیه خداست. و کافی است که او، (از حال بندگان، و نیات و اعمالشان) آگاه است» (ذلِكَ الْفَضْلُ مِنَ اللَّهِ وَ كَفى بِاللَّهِ عَلِيماً).

آيه 71

* (آيه 71)-آماده باش دائمی - این آیه دستور جامعی به مسلمانان در همه قرون و اعصار می دهد که برای حفظ امنیت خود و دفاع از مرزهای خویش، همواره یک نوع آماده باش مادی و معنوی بر اجتماع آنها حاکم باشد.

نخست می گوید: «ای کسانی که ایمان آورده اید! آمادگی خود را در برابر دشمن) حفظ کنید (يا أَيُّهَا الَّذِينَ ءامنوا خُذُوا حِذْرَكُمْ).

حذره بر وزن «خضر»، به معنی آماده باش و مراقبت در برابر خطر است و هرگونه وسیله مادی و معنوی را در بر می گیرد.

و سپس دستور می دهد که برای مقابله با دشمن از روشها و تاکتیکهای مختلف استفاده کنید و در دسته های متعدد، یا به صورت دسته واحد، (طبق شرایط هر زمان و هر مکان، به سوی دشمن حرکت نمایید» (فَانْفِرُوا ثُباتٍ أَوِ انْفِرُوا جَمِيعاً).

آيه 72

* (آيه 72)-به دنبال فرمان عمومی جهاد و آماده باش در برابر دشمن که در آیه قبل بیان شد، در این آیه به حال جمعی از منافقان اشاره کرده می فرماید: «در میان شما افرادی (منافق) هستند که هم خودشان سست می باشند، و هم دیگران را به

ص: 448

سستی می کشانند» ( وَ إِنَّ مِنْكُمْ لَمَنْ لَيُبَطِّئَنَّ).(1)

اگر مصیبتی به شما برسد، می گویند: خدا به ما نعمت داد که با مجاهدان نبودیم، تا شاهد (آن مصیبت) باشیم» (فَإِنْ أَصابَتْكُمْ مُصِيبَةُ قالَ قَدْ أَنْعَمَ اللَّهُ عَلَى إِذْ لَمْ أَكُنْ مَعَهُمْ شَهِيداً).

آيه 73

* (آيه 73)-«اگر غنیمتی از جانب خدا به شما برسد، درست مثل اینکه هرگز میان شما و آنان دوستی و مودتی نبوده، می گویند: ای کاش ما هم با آنها بودیم، و به رستگاری (و پیروزی بزرگی می رسیدیم! (وَ لَئِنْ أَصابَكُمْ فَضْلُ مِنَ اللَّهِ لَيَقُولَنَّ كَأَنْ لَمْ تَكُنْ بَيْنَكُمْ وَ بَيْنَهُ موده يَا لَيْتَنِي كُنْتُ مَعَهُمْ فَأَفُوزَ فَوْزاً عَظِيماً).

روشن است کسی که شهادت در راه خدا را یک نوع بلا می شمرد و عدم درک شهادت را یک نعمت الهی می پندارد، رستگاری بزرگ از نظر او چیزی جز پیروزی مادی و غنایم جنگی نخواهد بود.

آيه 74

* (آيه 74)-آماده ساختن مؤمنان برای جهاد - در این آیه و چند آیه بعد از آن افراد با ایمان با منطق مؤثر و هیجان انگیزی، به جهاد در راه خدا دعوت شده اند. در آغاز می فرماید: «کسانی که زندگی دنیا را به آخرت فروخته اند، باید در راه خدا پیکار کنند» (فَلیُقَاتِل فِي سَبِيلِ اللَّهِ الَّذِينَ يَشْرُونَ الحَيَوةَ الدُّنْيَا بِالأَخِرةِ).

یعنی فقط کسانی می توانند جزء مجاهدان واقعی باشند که آماده چنین معامله ای گردند.

سپس درباره سرنوشت این مجاهدان فرماید: «و آنکس که در راه خدا پیکار کند، و کشته شود یا پیروز گردد، پاداش بزرگی به او خواهیم داد» (وَ مَن يُقَاتِل فِي سَبِيلِ اللَّهِ فَيُقتَل أَو يَغلِب فَسَوفَ نُؤتِيِه أَجرًا عَظِيمًا).

مسلما چنین سربازانی با چنین روحیه ای، شکست در قاموسشان وجود ندارد و در هر دو صورت خود را پیروز می بینند. حتی دانشمندان بیگانه ای که درباره اسلام و پیروزی های سریع مسلمین در زمان پیامبر (ص) و بعد از آن، بحث

1.

ص: 449


1- 1 .«ليبطئن»از ماده « بطؤ»، به معنی کندی در حرکت است و چون در اینجا معنی متعدی دارد، یعنی هم خود را وادار به سستی می کند و هم دیگران را۔

کرده اند، این منطق را یکی از عوامل مؤثر پیشرفت آنها دانسته اند.

آيه 75

* (آيه 75)-استمداد از عواطف انسانی - در آیه قبل از مؤمنان دعوت به جهاد شده و روی ایمان به خدا و رستاخیز و استدلال سود و زیان تکیه شده است، اما این آیه دعوت به سوی جهاد بر اساس تحریک عواطف انسانی می کند و می گوید: «چرا در راه خدا، و (در راه مردان و زنان و کودکانی که به دست ستمگران) تضعيف شده اند، پیکار نمی کنید؟!» (وَ ما لَكُمْ لا تُقاتِلُونَ فِي سَبِيلِ اللَّهِ وَ الْمُسْتَضْعَفِينَ مِنَ الرِّجالِ وَ النِّساءِ وَ الْوِلْدانِ).

سپس برای تحریک عواطف انسانی مؤمنان می گوید: «همان افراد (ستمدیده ای که می گویند: پروردگارا! ما را از این شهر (مکه)، که اهلش ستمگرند، بیرون ببر» (الَّذِينَ يَقُولُونَ رَبَّنا أَخْرِجْنا مِنْ هذِهِ الْقَرْيَةِ الظَّالِمِ أَهْلُها).

و از طرف خود، برای ما سرپرستی قرار ده» (وَ اجْعَلْ لَنا مِنْ لَدُنْكَ وَلِيًّا).

و از جانب خود، یار و یاوری برای ما تعیین فرما» (وَ اجْعَلْ لَنا مِنْ لَدُنْكَ نَصِيراً).

آیه فوق اشاره به این است که خداوند دعای آنها را مستجاب کرده و این رسالت بزرگ انسانی را بر عهده شما گذاشته، شما سرپرست و یاوری هستید که از طرف خداوند برای حمایت و نجات آنها تعيين شده اید.

آيه 76

* (آيه 76)-در این آیه برای تشجيع مجاهدان و ترغیب آنها به مبارزه با دشمن و مشخص ساختن صفوف و اهداف مجاهدان، می فرماید: «کسانی که ایمان دارند، در راه خدا پیکار می کنند؛ و آنها که کافرند، در راه طاغوت [= بت و افراد طغيانگر »(الَّذِینَ ءَامَنُوا يُقاتِلُونَ فِي سَبِيلِ اللَّهِ والذین كَفَرُوا يُقاتِلُونَ فِي سَبِيلِ الطَّاغُوتِ).

یعنی در هر حال زندگی خالی از مبارزه نیست، ولی جمعی در مسیر حق و جمعی در مسیر باطل و شیطان پیکار دارند.

و به دنبال آن می گوید: « پس شما با یاران شیطان، پیکار کنید»؛ و از آنها نهراسید (فَقاتِلُوا أَوْلِياءَ الشَّيْطَانِ).

ص: 450

طاغوت و قدرتهای طغيانگر و ظالم هر چند به ظاهر بزرگ و قوی جلوه کنند ، اما از درون، زبون و ناتوانند. از ظاهر مجهز و آراسته آنها نهراسید زیرا که نقشه شیطان، (همانند قدرتش) ضعیف است»(أِنَّ کَیدَ الشَّیطَانِ کَانَ ضَعِیفًا).

آيه 77

* (آيه 77)-شأن نزول: از ابن عباس نقل شده که جمعی از مسلمانان هنگامی که در مکه بودند و زیر فشار و آزار شدید مشرکان قرار داشتند، خدمت پیامبر (ص) رسیدند و گفتند: ما قبل از اسلام عزیز و محترم بودیم، اما آن عزت و احترام را از دست دادیم و همواره مورد آزار دشمنان قرار داریم، اگر اجازه دهید با دشمن می جنگیم تا عت خود را بازیابیم. آن روز پیامبر (ص) فرمود: من فعلا مأمور به مبارزه نیستم. ولی هنگامی که دستور جهاد نازل گردید، بعضی از آن افراد برای شرکت در میدان جهاد مسامحه می کردند. آیه نازل شد و به عنوان تشجیع مسلمانان و ملامت افراد مسامحه کار، حقایقی را بیان نمود.

تفسیر: آنها که مرد سخن اند - قرآن در این آیه روی سخن را به پیامبر کرده می فرماید: «آیا ندیدی کسانی را که در مکه) به آنها گفته شد: (فعلا) دست از جهاد بدارید؛ و نماز را برپا کنید؛ و زکات بپردازید (اما آنها از این دستور، ناراحت بودند)، ولی هنگامی که در مدینه) فرمان جهاد به آنها داده شد، جمعی از آنان، از مردم می ترسیدند، همانگونه که از خدا می ترسند، بلکه بیشتر» (أَلَمَ تَرَ إِلَى الَّذِينَ قِيلَ لَهُمْ کفوا أَيْدِيَكُمْ وَ أَقِيمُوا الصلوة وَ ءاتوا الزَّكَوةَ فَلَمَّا كُتِبَ عَلَيْهِمُ الْقِتالُ إِذا فَرِيقُ مِنْهُمْ يَخْشَوْنَ النَّاسَ کَخَشيَةِ اللَّهِ أَوْ أَشَدَّ خَشیَةً).

آنها در اعتراض خود «گفتند: پروردگارا! چرا جهاد را بر ما مقرر داشتی؟! چرا این فرمان را تا زمان نزدیکی تأخیر نینداختی؟!» ( قالُوا رَبَّنا لِمَ كَتَبْتَ عَلَيْنَا الْقِتالَ لَولَا أَخَّرْتَنا إِلى أَجَلٍ قَرِیبٍ).(1).

قرآن به این افراد دو جواب می دهد: نخست پاسخی است که لابه لای عبارت «ي ون الا خشية الله أو أشد خشية» گذشت؛ یعنی آنها به جای اینکه

ص: 451


1- 1 .از بعضی احادیث استفاده می شود که آنها سخنانی درباره قيام مهدی - عج - شنیده بودند. از این رو انتظار داشتند که مسأله جهاد به زمان قيام آن حضرت موکول گردد.

از خدای قادر قاهر بترسند، از بشر ضعیف و ناتوان می ترسند، بلکه وحشتشان از چنین بشری بیش از خداست!

پاسخ دیگر را قسمت آخر آیه می دهد می فرماید: « به آنها بگو: سرمایه زندگی دنیا، ناچیز است؛ و سرای آخرت برای کسی که پرهیزگار باشد بهتر است. و به اندازی رشته شکاف هسته خرمایی، به شما ستم نخواهد شد» (قُلْ مَتاعُ الدُّنْيا قَلِيلُ والأخرة خَيْرُ لِمَنِ اتَّقى وَ لا تُظْلَمُونَ فَتِيلاً).

آيه 78

* (آيه 78)-با توجه به آیات قبل و بعد استفاده می شود که این آیه و آیه بعد نیز مربوط به جمعیتی از منافقان است که در صفوف مسلمانان جای گرفته بودند. آنها از شرکت در میدان جهاد وحشت داشتند و هنگامی که دستور جهاد صادر گردید ناراحت شدند. قرآن به آنها در برابر این طرز تفکر دو پاسخ می گوید؛ پاسخ اول را قسمت آخر آية قبل بیان کرد و پاسخ دوم را در این آیه می خوانیم. می فرماید: فرار از مرگ چه سودی برای شما دارد! «هرجا باشید، مرگ شما را در می یابد؛ هر چند در برجهای محکم باشید» (أَيْنَما تَكُونُوا يُدْرِكْكُمُ الْمَوْتُ وَ لؤ کنتم فِي بُرُوجٍ مُشَيَّدَةٍ).(1).

درست است که قلعه های محکم گاهی جلو مرگهای غیر طبیعی را می گیرند ولی چند روز دیگر مرگ طبیعی به سراغ آدمی خواهد آمد. پس چه بهتر که این مرگ حتمی و اجتناب ناپذیر، در یک مسیر سازنده و صحیح همچون جهاد صورت گیرد.

قرآن در ذیل همین آیه به یکی دیگر از سخنان بی اساس و پندارهای باطل منافقان اشاره کرده می گوید: «و اگر به آنها [= منافقان حسنه (و پیروزی برسد می گویند: این، از ناحیه خداست» (وَ إِنْ تُصِبْهُمْ حَسَنَةُ يَقُولُوا هذِهِ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ).

یعنی ما شایسته ایم که خدا چنین مواهبی را به ما داده!

ص: 452


1- 1 .«مشيدة» ، در اصل از ماده «شید» و به معنی گچ و مواد محکم دیگری است که برای استحکام بنا به کار می برند. از آنجا که در آن زمان معمولا محکم ترین ماده برای استحکام بنا گچ بوده، بیش تر به این ماده اطلاق می شده است.

و اگر سینه (و شکستی) برسد، می گویند: «این، از ناحیه تو است» (وَ إِنْ تُصِبْهُمْ سَيِّئَةُ يَقُولُوا هذِهِ مِنْ عِنْدِكَ).

بگو: همه اینها از ناحیه خداست»، که بر اساس لياقتها و ارزشهای وجودی مردم به آنها داده می شود (قُل كُلُّ مِن عِندِ اللَّهِ).

و در پایان آیه به عنوان اعتراض به عدم تفكر آنها در موضوعات مختلف زندگی، می گوید: «پس چرا این گروه حاضر نیستند سخنی را درک کنند» (فَمَالَ هَؤُلَاءِ الْقَوْمِ لا يَكادُونَ يَفْقَهُونَ حَدِيثاً).

آيه 79

* (آيه 79)-سپس در این آیه می فرماید: «آنچه از نیکیها به تو می رسد، از طرف خداست؛ و آنچه از بدی به تو می رسد، از سوی خود توست!» (مَا أَصابَكَ مِنْ حَسَنَةٍ فَمِنَ اللَّهِ وَ مَا أَصَابَكَ مِنْ سيتة فَمِنْ نَفْسِكَ).

و در پایان آیه به آنها که شکستها و ناکامیهای خود را به پیامبر (ص) نسبت می دادند و به اصطلاح اثر قدم او می دانستند، پاسخ می گوید: «و ما تو را رسول برای مردم فرستادیم؛ و گواهی خدا در این باره، کافی است» (وَ أَرْسَلْناكَ لِلنَّاسِ رَسُولاً وَ كَفى بِاللَّهِ شَهِيداً).

اگر در آیه قبل حسنات و سيئات به خداوند نسبت داده شده، به خاطر آن است که منابع قدرت، حتى قدرتهایی که از آن سوء استفاده می شود، از ناحیه خداست؛ و اگر در این آیه سیئات به مردم نسبت داده شده، اشاره به جنبه های منفی و سوء استفاده از مواهب و قدرتهای خدادادی است.

آيه 80

* (آيه 80)-سنت پیامبر همچون وحی الهی است . در این آیه موقعیت پیامبر (ص) در برابر مردم و «حسنات» و «سينات» آنان بیان شده است. نخست می فرماید: «کسی که از پیامبر اطاعت کند، خدا را اطاعت کرده» (مَنْ يُطِعِ الرَّسُولَ قَدْ أَطاعَ اللَّهَ).

بنابراین ، اطاعت خدا از اطاعت پیامبر نمی تواند جدا باشد زیرا او هیچ گامی بر خلاف خواست خداوند بر نمی دارد.

سپس می افزاید: «و کسی که سر باز زند، تو را نگهبان (و مراقب) او

ص: 453

نفرستادیم» و در برابر او، مسؤول نیستی(وَ مَنْ تَوَلَّى فَما أَرْسَلْناكَ عَلَيْهِمْ حَفِيظاً).(1).

این آیه یکی از روشن ترین آیات قرآن است که دلیل بر حجیت ستت پیامبر (ص) و قبول احادیث او می باشد؛ و چون پیامبر (ص) - طبق حدیث ثقلین - احادیث اهل بیت (ع) را سند و حجت شمرده است، استفاده می کنیم که اطاعت از اهل بیت نیز، از اطاعت فرمان خدا جدا نیست.

آيه 81

* (آيه 81)-در این آیه به وضع جمعی از منافقان و یا افراد سست ایمان اشاره کرده می گوید: آنها هنگامی که در صف مسلمانان در کنار پیغمبر (ص) قرار می گیرند، برای حفظ منافع یا دفع ضرر از خویش با دیگران همصدا شده و اظهار اطاعت فرمان پیامبر (ص) می کنند و می گویند فرمانبرداریم» (وَ يَقُولُونَ طَاعَةُ).

اما هنگامی که از نزد تو بیرون می روند، جمعی از آنان برخلاف گفته های تو، جلسات سری شبانه تشکیل می دهند؛ آنچه را در این جلسات می گویند، خداوند می نویسد» (فَإِذا بَرَزُوا مِنْ عِنْدِكَ بَيَّتَ طائِفَةُ مِنْهُمْ غَيْرَ الَّذِي تَقُولُ وَ اللَّهُ يَكْتُبُ مَا یُبَیِّتُونَ).

خداوند به پیامبرش دستور می دهد: «اعتنایی به آنها نکن (و از نقشه های آنان وحشت نداشته باشد؛) و بر خدا توکل کن. کافی است که او یار و مدافع تو باشد»(فَأَعْرِضْ عَنْهُمْ وَ تَوَكَّلْ عَلَى اللَّهِ وَ كَفى بِاللَّهِ وَكِيلاً).

آيه 82

* (آيه 82)-سند زنده ای بر اعجاز قرآن - به دنبال نکوهشهایی که در آیات گذشته از منافقان به عمل آمد، در اینجا به آنها و همه کسانی که در حقانیت قرآن مجید تردید دارند اشاره کرده می فرماید: «آیا درباره قرآن نمی اندیشند؟! اگر از سوی غیر خدا بود، اختلاف فراوانی در آن می یافتند» (أَ فَلا يَتَدَبَّرُونَ القرءان وَ لَوْ كانَ مِنْ عِنْدِ غَيْرِ اللَّهِ لَوَجَدُوا فِيهِ اخْتِلَافُ كَثِيراً).

« تدبر» از ماده «دیر»، به معنی پشت سر و عاقبت چیزی است. بنابراین، تدبر

ص: 454


1- 1 .«حفیظ» صفت مشبهه است و ثبات و دوام را می رساند. به معنی کسی است که پیوسته مراقب حفظ چیزی می باشد.

یعنی بررسی نتایج و عواقب چیزی است.

از آیه فوق استفاده می شود که مردم موظفند درباره اصول دین و مسائلی همانند صدق دعوی پیامبر (ص) و حقانیت قرآن، مطالعه و بررسی کنند و از تقلید بپرهیزند.

آيه 83

* (آيه 83)-پخش شایعات - در این آیه به یکی دیگر از اعمال نادرست منافقان و یا افراد سست ایمان اشاره کرده می فرماید: «و هنگامی که خبری از پیروزی یا شکست به آنها برسد، (بدون تحقیق،) آن را شایع می سازند» (وَ إِذَا جَاءَ هُمْ أَمْرُ مِنَ الْأَمْنِ أَوِ الْخَوْفِ أَذاعُوا بِهِ).

زیرا بسیار می شود که این اخبار بی اساس بوده و از طرف دشمنان به منظورهای خاصی، جعل شده و اشاعه آن به زیان مسلمانان است.

در حالی که اگر آن را به پیامبر و پیشوایان - که قدرت تشخیص کافی دارند - بازگردانند، از ریشه های مسائل آگاه خواهند شد» (وَ لَؤرَدُّوهُ إِلَى الرَّسُولِ وَ إِلى أُولِي الْأَمْرِ مِنْهُمْ لَعَلِمَهُ الَّذِينَ يَسْتَنْبِطُونَهُ مِنْهُمْ).

به این ترتیب، نه مسلمانان را گرفتار عواقب غرور ناشی از پیروزیهای خیالی می کردند و نه روحیه آنها را به خاطر شایعات دروغین مربوط به شکست تضعیف می نمودند.

يستنبطونه» از ماده «نبط »، به معنی نخستین آبی است که از چاه می کشند و از ریشه های زمین استخراج می گردد. از این رو، استفاده کردن هر حقیقتی از دلایل و شواهد مختلف و استخراج کردن آن از مدارک موجود، استنباط نامیده می شود.

سپس در پایان آیه به این حقیقت اشاره می کند، که «اگر فضل و رحمت خدا بر شما نبود، (و به وسیله راهنمایی های پروردگار از این گونه شایعات و عواقب آن نجات نمی یافتید)، جز عده کمی، همگی از شیطان پیروی می کردید» و گمراه می شديد (وَ لَولَا فَضْلُ اللَّهِ عليکم وَ رَحْمَتُهُ لاَتَّبَعْتُمُ الشَّيْطانَ إِلاَّ قَلِيلاً).

یعنی فقط پیامبر (ص) و صاحب نظران و دانشمندان می توانند خود را از وساوس شایعات و شایعه سازان برکنار دارند، اما اکثریت اجتماع اگر از رهبری

ص: 455

صحیحی محروم بمانند گرفتار عواقب دردناک شایعه سازی و نشر شایعات خواهند شد.

زیانهای شایعه سازی و نشر شایعات - از بلاهای بزرگی که دامنگیر جوامع مختلف می شود و روح اجتماعی و تفاهم و همکاری را در میان آنها از بین می برد، مسأله شایعه سازی و نشر شایعات است، به طوری که گاه یک نفر منافق مطلب نادرستي جعل می کند و آن را به چند نفر می گوید؛ و افرادی بدون تحقيق در نشر آن می کوشند و شاید شاخ و برگهایی نیز از خودشان به آن می افزایند و، بر اثر آن، در مردم اضطراب و نگرانی ایجاد می کنند.

گرچه اجتماعاتی که در فشار و خفقان قرار دارند گاهی شایعه سازی و نشر شایعات را به عنوان یک نوع مبارزه با انتقامجویی تعقیب می کنند، ولی برای اجتماعات سالم، نشر شایعات زیانهای فراوانی به بار می آورد.

به همین دلیل، اسلام هم با شایعه سازی مبارزه کرده و جعل و دروغ و تهمت را ممنوع می شمارد و هم با نشر شایعات و آیه فوق نمونه ای از آن است.

آيه 84

* (آيه 84)-شأن نزول: هنگامی که لشکر قریش پیروزمندانه از میدان احد بازگشتند، ابوسفیان با پیامبر (ص) قرار گذاشت که در موسم بدر صغری - یعنی بازاری که در ماه ذی قعده در سرزمین بدر تشکیل می شد - بار دیگر روبه رو شوند. هنگامی که موعد مقرر فرا رسید، پیامبر (ص) مسلمانان را برای حرکت به محل مزبور دعوت کرد، ولی جمعی از مسلمانان که خاطره تلخ شکست احد را فراموش نکرده بودند، از حرکت خودداری می نمودند.

این آیه نازل شد و پیامبر (ص) مسلمانان را بار دیگر به حرکت دعوت کرد. در این موقع فقط هفتاد نفر در رکاب حضرت در محل مزبور حاضر شدند، ولی ابوسفیان (بر اثر وحشتی که از روبه رو شدن با سپاه اسلام داشت) از حضور در آنجا خودداری کرد و پیامبر (ص) با همراهان، سالم به مدینه بازگشتند.

تفسير: هرکس مسؤول وظیفه خویش است . به دنبال آیات مربوط به جهاد،

ص: 456

در این آیه دستور مهمی به پیامبر (ص) داده شده است. می فرماید: «در راه خدا پیکار کن. تنها مسؤول وظیفه خود هستی. و مؤمنان را بر این کار، تشویق نما» (فَقَا تَلٍّ فِي سَبِيلِ اللَّهِ لا تُكَلَّفُ إِلَّا نَفْسَكَ وَ حَرِّضِ الْمُؤْمِنِينَ).

در حقیقت، آیه یک دستور مهم اجتماعی را، مخصوصا درباره رهبران، در بر دارد، می گوید آنها باید آن قدر در کار خود مصمم و قاطع باشند که حتی اگر هیچ کس دعوتشان را لبیک نگوید، دست از تعقیب هدف مقدس خویش بر ندارند؛ و هیچ رهبری تا چنین آمادگی نداشته باشد قادر به پیشبرد اهداف خود نیست، به خصوص رهبران الهی که تکیه گاه اصلی شان خداست، خدایی که سرچشمه تمام نیروها وقدرتهاست.

بدین جهت، به دنبال این دستور می فرماید: «امید است خداوند از قدرت کافران جلوگیری کند (حتی اگر تنها خودت به میدان بروی). و خداوند قدرتش بیش تر، و مجازاتش دردناک تر است» (عَسَى اللَّهُ أَنْ يَكُفَّ بَأْسَ الَّذِينَ كَفَرُوا وَاللَّهُ

أَشَدُّ بَأسًا وَ أَشَدُّ تَنکِيلًا).(1).

آيه 85

* (آيه 85)-تشویق به کار نیک یا بد - همان طور که در تفسیر آیه قبل اشاره شد، قرآن می گوید هر کسی در درجه اول مسؤول کار خویش است، اما برای اینکه از این مطلب سوء استفاده نشود در این آیه می فرماید: «کسی که شفاعت [= تشویق و کمک به کار نیکی کند، نصیبی از آن برای او خواهد بود؛ و کسی که شفاعت [= تشویق و کمک به کار بدی کند، سهمی از آن خواهد داشت» (مَنْ يَشْفَعْ شَفاعَةً حَسَنَةً يَكُنْ لَهُ نَصِيبُ مِنْها وَ مَنْ يَشْفَعْ شَفاعَةً سَيِّئَةً يَكُنْ لَهُ كِفْلُ مِنْها).(2).

بنابراین، مسؤولیت هرکس در برابر اعمال خویش به آن معنی نیست که از دعوت دیگران به سوی حق و مبارزه با فساد چشم بپوشد و روح اجتماعی اسلام را

ص: 457


1- 1 .«بأس» به معنی قوت و استحکام و شجاعت است. و «تنکیل» از ماده «نکول» به معنی امتناع کردن از روی ترس است
2- 2 .«كفل » در اصل به معنی قسمت عقب پشت حیوان است که سوار شدن بر آن ناراحت کننده می باشد. بدین جهت، هرگونه گناه و سهم بد را کفل گوبند. همچنین به کاری که زحمت داشته باشد، کفالت گفته می شود.

به فردگرایی و بیگانگی از اجتماع مبدل سازد.

مطابق این منطق اسلامی، فقط عاملان گناه گناهکار نیستند بلکه همه کسانی که با استفاده از وسائل مختلف تبلیغاتی یا آماده ساختن زمینه ها، حتی گفتن یک جمله تشویق آمیز، عاملان گناه را به کار خود ترغیب کنند، در آن سهیم می باشند. همچنین کسانی که در مسیر خیرات و نیکیها از چنین برنامه هایی استفاده می نمایند، از آن سهم دارند.

در پایان آیه می فرماید: «و خداوند، حسابرس و نگه دار هر چیز است» (وَكَانَ اللَّهُ عَلَى كُلِّ شَيءٍ مُقِيتًا).

آيه 86

* (آيه 86)-هرگونه محبتی را پاسخ گویید - این آیه یک حکم عمومی در زمینه تحيتها و اظهار محبتهایی است که از طرف افراد مختلف می شود. در آغاز می گوید:

هر گاه به شما تحت گویند، پاسخ آن را بهتر از آن بدهید؛ یا (لااقل) به همان گونه پاسخ گویید» (وَ إِذا حُيِّيتُمْ بِتَحِيَّةٍ فحیوا بِأَحْسَنَ مِنْها أَوْ رُدُّوها).

واژه «تحيت» از ماده «حیات»، به معنی دعا کردن برای حیات دیگری است، ولی معمولا این کلمه هر نوع اظهار محبتی را که افراد به وسیله سخن یا عمل با یکدیگر می کنند، شامل می شود که روشن ترین مصداق آن، سلام کردن است.

و در پایان آیه برای اینکه مردم بدانند چگونگی تحتها و پاسخها و برتری یا مساوات آنها در هر حد و مرحله ای بر خداوند پنهان نیست، می فرماید: «خداوند حساب همه چیز را دارد» (إِٔنَّ اللَّهَ كَانَ عَلَى كُلِّ شَئءٍ حَسِیبًا).

آيه 87

* (آيه 87)-این آیه تکمیلی بر آیات قبل و مقدمه ای برای آیات بعد است زیرا در آیه قبل پس از دستور به رد تحت فرمود: خداوند حساب همه چیز را دارد، در این آیه به مسأله رستاخیز اشاره کرده و آن را با مسأله توحید و یگانگی خدا که رکن دیگری از ایمان است، می آمیزد می فرماید: «خداوند، معبودی جز او نیست؛ و به یقین، همه شما را در روز رستاخیز - که هیچ شکی در آن نیست به جمع می کنند»(اللَّهُ لا إِلَهَ إِلاَّ هُوَ لَيَجْمَعَنَّكُمْ إِلى يَوْمِ الْقِيمَةُ لَا رَيْبَ فِيهِ).

ص: 458

تعبير «يجمعكم» اشاره به این است که قیامت همه افراد بشر در یک روز واقع خواهد شد.

تعبير لا ريب فيه» (شکی در آن نیست)، در مورد روز قیامت، در این آیه و موارد دیگر، اشاره به دلایل قطعی و مسلمی است که از وجود چنین روزی خبر می دهد مانند قانون تكامل، حکمت و فلسفه آفرینش و قانون عدالت پروردگار که در بحث معاد ذکر شده است.

در پایان آیه برای تأكید مطلب می فرماید: «و کیست که از خداوند راستگوتر باشد؟! (وَ مَن أَصدَقُ مِنَ اللَّهِ حَدِيُثًا).

بنابراین، هرگونه وعده ای درباره روز قیامت و غیر آن می دهد نباید جای تردید باشد زیرا دروغ یا از جهل سرچشمه می گیرد یا از ضعف و نیاز، اما خداوندی که از همه آگاه تر و از همگان بی نیاز است، از هر کس راستگوتر است و دروغ برای او مفهومی ندارد.

آيه 88

* (آيه 88)-شأن نزول: مطابق نقل جمعی از مفسران از ابن عباس، عده ای از مردم مکه ظاهر مسلمان شده بودند ولی در واقع در صف منافقان قرار داشتند. به همین دلیل حاضر به مهاجرت به مدینه نشدند. سرانجام مجبور شدند از مگه خارج شوند (و شاید، به خاطر موقعیت ویژه ای که داشتند، برای هدف جاسوسی این عمل را انجام دادند).

درباره چگونگی برخورد با این جمع در میان مسلمین اختلاف افتاد؛ عده ای معتقد بودند که باید آنها را طرد کرد زیرا در واقع پشتیبان دشمنان اسلامند. ولی بعضی از افراد ظاهربین و ساده دل با این طرح مخالفت کردند و گفتند: ما چگونه با کسانی که به توحید و نبوت پیامبر (ص) گواهی داده اند بجنگیم؟

آیه نازل شد و دسته دوم را در برابر این اشتباه ملامت و سپس راهنمایی کرد.

تفسير: با توجه به شأن نزول بالا پیوند این آیه و آیات بعد از آن با آیاتی که قبلا درباره منافقان بود کاملا روشن است.

در آغاز می فرماید: «چرا در مورد منافقان دو دسته شده اید؟!» بعضی جنگ با

ص: 459

آنها را ممنوع، و بعضی مجاز می دانید (فَما لَكُمْ فِي الْمُنافِقِينَ فَئَتَينِ).

در حالی که خداوند به خاطر اعمالشان، افکار آنها را کاملا وارونه کرده است» (وَاللَّهُ أَٔرکَسَهُم بِمَا كَسَبُوا).(1).

و در پایان آیه به افراد ساده دلی که از این دسته منافقان حمایت می نمودند خطاب کرده می فرماید: «آیا شما می خواهید کسانی را که خداوند بر اثر اعمال زشتشان گمراه کرده، هدایت کنید؟! در حالی که هرکس را خداوند گمراه کند، راهی برای او نخواهی یافت» (أَ تُرِيدُونَ أَنْ تَهْدُوا مَنْ أَضَلَّ اللَّهُ وَ مَنْ يُضْلِلِ اللَّهُ فَلَنْ تَجِدَ لَهُ سَبِيلاً).

زیرا این یک سنت الهی است که اثر اعمال هیچ کس از او جدا نمی شود. چگونه می توانید انتظار داشته باشید افرادی که فکرشان آلوده و قلبشان مملو از نفاق و عملشان حمایت از دشمنان خداست مشمول هدایت شوند؟

آيه 89

* (آيه 89)-در تعقیب آیه قبل درباره منافقانی که بعضی از مسلمانان ساده دل به حمایت از آنها برخاسته و از آنها شفاعت می کردند و قرآن بیگانگی شان را از اسلام بیان داشت، در این آیه می فرماید: « آنان آرزو می کنند که شما هم مانند ایشان کافر شوید، و مساوی یکدیگر باشید» (وَدُّوا لَوْ تَكْفُرُونَ كَما كَفَرُوا فَتَكُونُونَ سَواءً).

بنابراین، آنها از کافران عادی نیز بدترند زیرا کار معمولی غارتگر عقاید دیگران نیستند اما اینها هستند و فعالیتهای پیگیری برای تخریب عقاید دیگران دارند.

بنابراین، از آنها دوستانی انتخاب نکنید» (فَلَا تَتَّخِذُوا مِنهُم أَولِيَاءَ).

مگر اینکه توبه کنند، و در راه خدا هجرت نمایند» (حَتَّی يُهَاجِرُوا فِي سَبِيلِ اللَّهِ).

هرگاه از این کار سر باز زنند، (و به اقدام بر ضد شما ادامه دهند، هرجا آنها را

ص: 460


1- 1 .«ارکسهم»، از ماده «رکس»، به معنی وارونه کردن چیزی و آن را با سر بر زمین گذاردن است و به معنی بازگرداندن نیز آمده است.

یافتید، اسیر کنید؛ و (در صورت احساس خطر) به قتل برسانید» (فَإِنْ تَوَلَّوْا فخذو هُمْ وَ اقْتُلُوهُمْ حَيْثُ وَجَدْتُمُوهُمْ).

در پایان آیه بار دیگر تأکید می کند: «و از میان آنها، دوست و یار و یاوری اختیار نکنید» (وَ لا تَتَّخِذُوا مِنْهُمْ ولیا وَ لانَصِيراً).

نجات یک جامعه زنده که در مسیر یک انقلاب اصلاحی گام برمی دارد از چنگال دشمنان دوست نما و جاسوسان خطرناک، راهی جز شدت عمل ندارد.

آيه 90

* (آيه 90)-دشأن نزول: از روایات مختلفی استفاده می شود که دو قبیله در میان قبایل عرب به نام بنی ضمره واشجع وجود داشتند که قبيلة اول با مسلمانان پیمان ترک تعترض بسته بودند و طایفه اشجع نیز با بنی ضمره هم پیمان بودند.

بعضی از مسلمانان از قدرت طایفه بنی ضمره و پیمان شکنی آنها بیمناک بودند. از این رو، به پیامبر اسلام (ص) پیشنهاد کردند، پیش از آنکه آنها حمله را آغاز کنند مسلمانان به آنها حمله ور شوند.

پیامبر (ص) فرمود: نه، هرگز چنین کاری نکنید، زیرا آنها در میان تمام طوایف عرب نسبت به پدر و مادر خود نیکوکار ترند و از همه نسبت به اقوام و بستگان مهربان تر و به عهد و پیمان خود از همه پایبند ترند.»

پس از مدتی مسلمانان با خبر شدند که طایفه اشجع به سرکردگی مسعود بن رجيله که هفتصد نفر بودند، به نزدیکی مدینه آمده اند. پیامبر (ص) نمایندگانی نزد آنها فرستاد تا از هدف مسافرتشان مطلع گردد. آنها اظهار داشتند: ما توانایی مبارزه با دشمنانتان را نداریم، چون عدد ما کم است و نیز قدرت و تمایل به مبارزه با شما را نداریم زیرا محل ما به شما نزدیک است. بدین خاطر آمده ایم با شما پیمان ترک تعرض ببندیم.

آیه نازل شد و دستورهای لازم را در این زمینه به مسلمانان داد.

تفسير: استقبال از پیشنهاد صلح - به دنبال دستور به شدت عمل در برابر منافقانی که با دشمنان اسلام همکاری نزدیک داشتند، در این آیه دستور می دهد که دو دسته از این قانون مستثنا هستند:

ص: 461

1.«مگر آنها که با هم پیمانان شما، پیمان بسته اند» (إِلاَّ الَّذِينَ يَصِلُونَ إِلى قَوْمٍ بَيْنَكُمْ وَ بَيْنَهُمْ مِيثاقُ).

2. «یا آنها که به سوی شما می آیند، و از پیکار با قوم خود ناتوان شده اند» نه سر جنگ با شما دارند، و نه توانایی مبارزه با قوم خود (أَوْ جَاءَ وَ كَمْ حَصِرَتْ صُدُورُهُمْ أَنْ يُقاتِلُوكُمْ أَوْ يُقاتِلُوا قَوْمَهُمْ).

سپس برای اینکه مسلمانان در برابر این پیروزیهای چشمگیر مغرور نشوند و آن را مرهون قدرت نظامی و ابتکار خود ندانند، همچنین برای اینکه احساسات انسانی آنها در برابر این دسته از بی طرفان تحریک شود، می فرماید: «و اگر خداوند بخواهد، آنان را بر شما مسلط می کند تا با شما پیکار کنند» (وَ لَوْ شاءَ اللَّهُ لَسَلَّطَهُمْ عَلَیکُم فَلَقَا تَلُوکُم).

بنابراین، همواره در پیروزیها به یاد خدا باشید و هیچگاه به نیروی خود مغرور نشوید و نیز گذشت از ضعیفان را برای خود خسارتی نشمارید.

در پایان آیه بار دیگر نسبت به دسته اخیر تأکید کرده می فرماید: « پس اگر از شما کناره گیری کرده و با شما پیکار ننمودند، بلکه) پیشنهاد صلح کردند، خداوند به شما اجازه نمی دهد که متعرض آنان شويد» (فَإِنْ اعتزلوکم فَلَمْ يُقاتِلُوكُمْ وَ أَلْقَوْا إِلَيْكُمُ السَّلَمَ فَما جَعَلَ اللَّهُ لَكُمْ عَلَيْهِمْ سَبِیلًا).

آيه 91

* (آيه 91)-دشأن نزول نقل شده جمعی از مردم مگه به خدمت پیامبر (ص) می آمدند و از روی خدعه و نیرنگ اظهار اسلام می کردند، اما همین که در برابر قریش و بتهای آنها قرار می گرفتند به نیایش و عبادت بتها می پرداختند. به این ترتیب، می خواستند از ناحیه اسلام و قریش هر دو آسوده خاطر باشند، از هر دو طرف سود ببرند و از هیچ یک زبان نبینند. آیه نازل شد و دستور داد مسلمانان در برابر این دسته شدت عمل به خرج دهند.

تفسیر: سزای آنها که دودوزه بازی می کنند . در اینجا با دسته دیگری رو به رو می شویم که درست در مقابل دسته ای قرار دارند که در آیه پیش دستور صلح

ص: 462

نسبت به آنها داده شده بود، آنها کسانی هستند که می خواهند برای حفظ منافع خود در میان مسلمانان و مشرکان آزادی عمل داشته باشند و برای تأمین این نظر، راه خیانت و نیرنگ پیش گرفته، با هر دو دسته اظهار همکاری و همفکری می کنند.

آیه می فرماید: « به زودی جمعیت دیگری را می یابید که می خواهند هم از ناحیه شما در امان باشند و هم از ناحیه قوم خودشان» که مشرکند (سَتَجِدُونَ ءاخرين يُرِيدُونَ أَنْ يأمنوکم وَ يأمنووا قَوْمَهُمْ).

از این رو، نزد شما ادعای ایمان می کنند؛ ولی «هر زمان آنان را به سوی فتنه (و بت پرستی) بازگردانند، با سر در آن فرو می روند» (كُلَّما رُدُّوا إِلَى الْفِتْنَةِ أرکسوا فِيهَا).

سپس در جمله بعد سه تفاوت برای آنها می شمرد می فرماید: «اگر از درگیری با شما کنار نرفتند و پیشنهاد صلح نکردند و دست از شما نکشیدند» (فَإِنْ لَمْ يعتز لوكم وَ یلقوا إِلَيْكُمُ السَّلَمَ وَ يکفوا أَيْدِيهِمْ).

آنها را هرکجا یافتید اسیر کنید و یا به قتل برسانید» (فَخُذُوهُمْ وَ اقْتُلُوهُمْ حَيْثُ ثَقِفْتُمُوهُمْ).

همین تفاوتها موجب گردیده که حکم اینها از دسته سابق جدا شود.

و از آنجا که به اندازه کافی نسبت به آنها اتمام حجت شده، در پایان آیه می فرماید: «آنها کسانی هستند که ما برای شما، تسلط آشکاری نسبت به آنان قرار داده ایم» (وَ أولئکم جَعَلْنا لَكُمْ عَلَيْهِمْ سُلْطاناً مُبِيناً).

این تسلط می تواند از نظر منطقی بوده باشد، چه اینکه منطق مسلمانان بر مشرکان کاملا پیروز بود، یا از نظر ظاهری و خارجی زیرا در زمانی این آیات نازل شد که مسلمین به قدر کافی نیرومند شده بودند.

آيه 92

* (آيه 92)-شأن نزول: یکی از بت پرستان مگه به نام حارث بن یزید با دستیاری ابوجهل، مسلمانی را به نام عیاش بن أبی ربیعه به جرم گرایش به اسلام، مدتها شکنجه می داد. پس از هجرت مسلمانان به مدینه، عیاش نیز به مدینه هجرت کرد. اتفاقا روزی در یکی از محله های اطراف مدینه با شکنجه دهنده خود حارث بن

ص: 463

یزید روبه رو شد. از فرصت استفاده کرده او را به قتل رسانید، به گمان اینکه دشمنی را از پای درآورده است، در حالی که توجه نداشت که حارث توبه کرده و مسلمان شده است. آیه نازل شد و حکم قتلی را که از روی اشتباه و خطا واقع شده بیان کرد.

تفسير: احكام قتل خطا - چون در آیات گذشته به مسلمانان آزادی عمل برای درهم کوبیدن منافقان و دشمنان خطرناک داخلی داده شده، برای اینکه کسانی از این قانون سوء استفاده نکنند و با افرادی که دشمنی دارند به نام منافق بودن تصفیه حساب خصوصی ننمایند، در این آیه و آیه بعد احکام قتل خطا و قتل عمد بیان شده است. نخست می فرماید: «برای هیچ فرد باایمانی مجاز نیست که مؤمنی را به قتل برساند، مگر اینکه این کار از روی خط او اشتباه از او سر زند» (وَ ما كانَ لِمُؤْمِنٍ أَنْ يَقْتُلَ مُؤْمِناً إِلَّا خَطَئَٔا).

سپس جریمه و کفاره قتل خطا را در سه مرحله بیان می کند:

1. اگر فرد بی گناهی که از روی اشتباه کشته شده متعلق به خانواده مسلمانی باشد، در این صورت قاتل باید دو کار کند: یکی اینکه برده مسلمانی را آزاد نماید و دیگر اینکه خون بهای مقتول را به صاحبان او بپردازد. آیه می فرماید: «و کسی که مؤمنی را از روی خطا به قتل رساند، باید یک برده مؤمن را آزاد کند و خون بهایی به کسان او بپردازد» (وَ مَنْ قَتَلَ مُؤْمِناً خُطًا فَتَحْرِيرُ رَقَبَةٍ مومنة وَ ډية مُسَلَّمَةُ إِلَى أَهْلِهِ).

مگر اینکه آنها خون بها را ببخشند»(إِلَّا أَن يَصَّدَّقُوا).

2. «و اگر مقتول، از گروهی باشد که با دشمنان شما هستند (و کافرند)، ولی متقول بایمان بوده، (تنها) باید یک برده مؤمن را آزاد کند» و پرداختن خون بها لازم نیست» (فَإِنْ كانَ مِنْ قَوْمٍ عَدُوٍّ لَكُمْ وَ هُوَ مُؤْمِنُ فَتَحْرِيرُ رَقَبَةٍ مُؤْمِنَةٍ).

پرداخت دیه به جمعیتی که تقویت بنیه مالی آنان خطری برای مسلمانان محسوب خواهد شد ضرورت ندارد. به علاوه، اسلام ارتباط این فرد را با خانواده خود که همگی از دشمنان اسلامند بریده است. بنابراین، جایی برای جبران

ص: 464

خسارت نیست.

3. «و اگر از جمعیتی باشد که میان شما و آنها پیمانی برقرار است، باید خون بهای او را به کسان او بپردازد، و یک بردۂ مؤمن (نیز) آزاد کند» (وَ إِنْ كانَ مِنْ قَوْمٍ بَيْنَكُمْ وَ بَيْنَهُمْ مِيثاقُ فَدِيَةُ مُسَلَّمَةُ إِلى أَهْلِهِ وَ تَحْرِيرُ رَقَبَةٍ مُؤْمِنَةٍ).

منظور از مقتول در اینجا، مقتول مؤمن است.

سپس در مورد کسانی که دسترسی به آزاد کردن برده ندارند، یعنی قدرت مالی ندارند یا برده ای برای آزاد کردن نمی یابند، می فرماید: «و آن کس که دسترسی

به آزاد کردن برده) ندارد، دو ماه پی در پی روزه می گیرد» (فَمَنْ لَمْ يَجِدْ فَصِيامُ شَهْرَيْنِ مُتَتابِعَيْنِ).

و در پایان آیه می گوید: «این، (تبدیل شدن آزاد کردن برده به دو ماه روزه گرفتن، یک نوع تخفیف، و) توبه الهی است. و خداوند، دانا و حکیم است» (تَؤبَةً مِنَ اللَّهِ وَ كانَ اللَّهُ عَلِيماً حَكِيماً).

آيه 93

* (آيه 93)-شأن نزول: مقیس بن صبا به کنانی که یکی از مسلمانان بود، کشته برادر خود هشام را در محله بني النجار پیدا کرد. جریان را به عرض پیامبر (ص) رسانید. حضرت او را به اتفاق قيس بن هلال نزد بزرگان بني النجار فرستاد و دستور داد که اگر قاتل هشام را می شناسند، او را تسلیم نمایند و اگر نمی شناسند، خون بها و دیه او را بپردازند. آنان نیز چون قاتل را نمی شناختند، دیه را به صاحب خون پرداختند و او هم تحویل گرفت و به اتفاق قيس بن هلال به طرف مدینه حرکت کردند. در بین راه بقایای افکار جاهلیت، مقیس را تحریک نمود و با خود گفت: قبول دیه موجب سرشکستگی و ذلت است. سپس همسفر خود را که از قبیله بني النجار بود، به انتقام خون برادر کشت و به طرف مگه فرار نمود و از اسلام نیز کناره گیری کرد.

پیامبر (ص) در مقابل این خیانت، خون او را مباح نمود. آیه مورد بحث به همین مناسبت نازل شد که مجازات قتل عمد در آن بیان شده است.|

تفسیر: مجازات قتل عمد - بعد از بیان حکم قتل خطا، در این آیه به مجازات

ص: 465

کسی که فرد باایمانی را از روی عمد به قتل برساند اشاره کرده و چهار مجازات و کیفر شدید اخروی . علاوه بر مسأله قصاص که مجازات دنیوی است . ذکر می کند می فرماید:

1. «و هرکس فرد باایمانی را از روی عمد به قتل برساند، مجازات او دوزخ است؛ در حالی که جاودانه در آن می ماند» (وَ مَنْ يَقْتُلْ مُؤْمِناً مُعْتَمِداً فَجَزاؤُهُ جَهَنَّمَ خَالِداً فِيهَا).

2. «و خداوند بر او غضب می کند، (وَ غَضِبَ اللَّهُ عَلَیهِ). 3. و او را از رحمتش دور می سازد (وَ لَعَنَهُ).

4. «و عذاب عظیمی برای او آماده ساخته است» (وَ أَٔعَدَّ لَهُ عَذَابًا عَظِيمًا).

از آنجا که آدمکشی یکی از بزرگ ترین جنایات و گناهان خطرناک است و اگر با آن مبارزه نشود امنیت که یکی از مهم ترین شرایط یک اجتماع سالم است، به کلی از بین می رود، قرآن قتل بی دلیل یک انسان را همانند کشتن تمام مردم روی زمین معرفی می کند. از

آيه 94

* (آيه 94)-شأن نزول: نقل شده که پیامبر (ص) بعد از بازگشت از جنگ خیبر ، أسامة بن زید را با جمعی از مسلمانان به سوی یهودیان که در یکی از روستاهای فدک زندگی می کردند فرستاد تا آنها را به سوی اسلام یا قبول شرایط ذمه دعوت کنند.

یکی از یهودیان به نام مرداس، که از آمدن سپاه اسلام با خبر شده بود، به استقبال مسلمانان شتافت در حالی که به یگانگی خدا و نبوت پیامبر اسلام (ص) گواهی می داد.

اسامة بن زيد به گمان اینکه مرد یهودی از ترس جان و برای حفظ مال اظهار اسلام می کند و در باطن مسلمان نیست، به او حمله کرد و وی را کشت.

هنگامی که خبر به پیامبر رسید، سخت از این جریان ناراحت شد و فرمود: تو مسلمانی را کشتی. اسامة ناراحت شد و عرض کرد: این مرد از ترس جان

ص: 466

و برای حفظ مالش اظهار اسلام کرد. حضرت فرمود: «تو که از درون او آگاه نبودی، چه می دانی شاید به راستی مسلمان شده است. در این موقع آیه نازل شد.

تفسیر: در این آیه برای حفظ جان افراد بی گناهی که ممکن است مورد اتهام قرار گیرند یک دستور احتیاطی بیان می کند می فرماید: «ای کسانی که ایمان آورده اید، هنگامی که در راه خدا گام می زنید (و به سفری برای جهاد می روید)، تحقیق کنید؛ و به خاطر اینکه سرمایه ناپایدار دنیا (و غنایمی به دست آورید، به کسی که اظهار صلح و اسلام می کند نگویید: مسلمان نیست؛ زیرا غنیمتهای فراوانی برای شما نزد خداست» (یَا اَیُّهَا الَّذِینَ ءَامَنُوا إِذَا ضَرَبْتُمْ فِي سَبِيلِ اللَّهِ فَتَبَيَّنُوا وَ لا تَقُولُوا لِمَنْ أَلْقى إِلَيْكُمُ السَّلَمَ لَسْتَ مُؤْمِناً تَبْغُونَ عَرَضَ الحَيَوةِ الدُّنْيا فَعِنْدَ اللَّهِ مَغانِمُ كَثِيرَةُ).(1).

سپس اضافه می کند: «شما قبلا چنین بودید» و در دوران جاهلیت جنگهای شما انگیزه غارتگری داشت (کَذلِکَ كُنتُم مِن قَبلُ).

و خداوند بر شما متت نهاد (و در پرتو اسلام هدایت شديد). پس، (به شکرانه این نعمت بزرگ، تحقیق کنید» (فَمَنَّ اللَّهُ عَلَيكُم فَتَبَيَّنُوا).

خداوند به آنچه انجام می دهید آگاه است» (إِنَّ اللَّهَ كَاَنَ بِمَا تَعمَلُونَ خَبِيرًا).

جهاد یک قانون عمومی در عالم آفرینش است. همه موجودات جهان اعم از نباتات و حیوانات به وسیله جهاد موانع را از سر راه خود بر می دارند تا بتوانند به کمالات مطلوب خود برسند.

البته باید توجه داشت که جهاد، علاوه بر نبردهای دفاعی و گاهی تهاجمی، مبارزات علمی، اقتصادی، فرهنگی و سیاسی را نیز در بر می گیرد.

آيه 95

* (آيه 95)-در آیات گذشته سخن از جهاد در میان بود، این آیه مقایسه ای در میان مجاهدان و غیر آنها به عمل آورده می گوید: «(هرگز) افراد با ایمانی که بدون بیماری و ناراحتی، از جهاد باز نشستند، با مجاهدانی که در راه خدا با مال و جان

ص: 467


1- 1 .«عرض» به معنی چیزی است که ثبات و پایداری ندارد. بنابراین، عرض الحيوة الدنيا به معنی سرمایه های زندگی دنیاست که همگی بدون استثنا ناپایدارند.

خود جهاد کردند، یکسان نیستند» (لَا يَستَوى الْقاعِدُونَ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ غَيْرُ أَوْلَى الضَّرَرِ وَ الْمُجاهِدُونَ فِي سَبِيلِ اللَّهِ بِأَمْوالِهِمْ وَ أَنْفُسِهِمْ).

سپس برتری مجاهدان را به صورت آشکار تر بیان کرده می فرماید: «خداوند، مجاهدانی را که با مال و جان خود جهاد نمودند، بر قاعدان [= ترک کنندگان جهاد] برتری مهمی بخشیده» (فَضَّلَ اللَّهُ الْمُجاهِدِينَ بِأَمْوالِهِمْ وَ أَنْفُسِهِمْ عَلَى الْقاعِدِينَ دَرَجَةً).

ولی چون نقطه مقابل این دسته از مجاهدان افرادی هستند که جهاد برای آنها واجب عینی نبوده یا اینکه به خاطر بیماری و ناتوانی و علل دیگر قادر به شرکت در میدان جهاد نبوده اند، برای اینکه پاداش نیت صالح و ایمان و سایر اعمال نیک آنها نادیده گرفته نشود به آنها نیز وعده نیک داده می فرماید: «و به هر یک از این دو گروه به نسبت اعمال نیکشان، خداوند وعده پاداش نیک داده است» (وَ کُلًّا وَعَدَ اللَّهُ الحُسنَى).

ولی از آنجا که اهمیت جهاد در منطق اسلام از این هم بیش تر است، بار دیگر به سراغ مجاهدان رفته تأکید می کند: «و خداوند مجاهدان را بر قاعدان، با پاداش عظیمی برتری بخشیده است» (وَ فَضَّلَ اللَّهُ الْمُجاهِدِينَ عَلَى الْقاعِدِينَ أَجْراً عَظِيماً).

آيه 96

* (آيه 96)-این پاداش عظیم در این آیه چنین تفسیر شده: «درجات (مهمی از ناحیه خداوند، و آمرزش و رحمت» نصیب آنان می گردد (دَرَجَاتٍ مِنهُ وَ مَغفِرةً وَ رَحمَةً).

در پایان آیه می فرماید: اگر در این میان افرادی ضمن انجام وظیفه خویش مرتكب لغزشهایی شده اند و از اعمال خود پشیمانند، خدا به آنها نیز وعده آمرزش داده زیرا خداوند آمرزنده و مهربان است» (وَكَانَ اللَّهُ غَفُورًا رَحِيمًا).

آيه 97

* (آيه 97)-شأن نزول: قبل از آغاز جنگ بدر سران قریش اخطار کردند که همه افراد ساکن مگه که آمادگی برای شرکت در میدان جنگ دارند باید برای نبرد با

ص: 468

مسلمانان حرکت کنند و هرکس مخالفت کند خانه اش ویران و اموالش مصادره می شود. به دنبال این تهدید عده ای از افرادی که ظاهرا اسلام آورده بودند ولی به خاطر علاقه به خانه و زندگی و اموال خود حاضر به مهاجرت نشده بودند نیز با بت پرستان به سوی میدان جنگ حرکت کردند و در میدان در صفوف مشركان ایستادند و سرانجام در جنگ کشته شدند. آیه نازل گردید و سرنوشت آنها را شرح داد.

تفسیر: در تعقیب بحثهای مربوط به جهاد، در این آیه به سرنوشت شوم کسانی اشاره می کند که دم از اسلام می زدند ولی برنامه مهم اسلامی یعنی «هجرت» را عملی نساختند. می فرماید: «کسانی که فرشتگان (قبض ارواح)، روح آنها را گرفتند در حالی که به خویشتن ستم کرده بودند، به آنها گفتند: شما در چه حالی بودید؟» و چرا با اینکه مسلمان بودید، در صف کفار جای داشتید؟! (إِنَّ الَّذِينَ توفیهم الْمَلائِكَةُ ظالِمِي أَنْفُسِهِمْ قالُوا فِيمَ كُنْتُمْ).

تعبیر به «توقي» به جای مرگ، اشاره به این است که مرگ به معنی فنا و نابودی نیست بلکه یک نوع دریافت فرشتگان نسبت به روح انسان است. یعنی روح او را که اساسی ترین قسمت وجود اوست، می گیرند و با خود به جهان دیگری می برند.

از جمله فوق استفاده می شود که گرفتن ارواح به دست یک فرشته معین نیست و اگر در بعضی آیات این موضوع به ملك الموت (فرشته مرگ) نسبت داده شده از این نظر است که او بزرگ فرشتگان مأمور قبض ارواح است و در احادیث به نام عزرائیل از او یاد شده است.

آنها در پاسخ به عنوان عذرخواهی «گفتند: ما در سرزمین خود، تحت فشار و مستضعف بودیم» به همین جهت، توانایی بر اجرای فرمان خدا نداشتیم (قالُوا كُنَّا مُسْتَضْعَفِينَ فِي الْأَرْضِ).

اما این اعتذار از آنان پذیرفته نمی شود و آنها [= فرشتگان گفتند: مگر سرزمین خدا، پهناور نبود که مهاجرت کنید»(قَالُوا أَلَمَ تَكُنْ أَرْضُ اللَّهِ واسِعَةً فَتُهاجِرُوا فِيها).

ص: 469

در پایان آیه به سرنوشت آنان اشاره کرده می فرماید: «آنها (عذری نداشتند، و جایگاهشان دوزخ است و سرانجام بدی است» (فأولئک مأويهم جَهَنَّمَ وَ ساءَتْ مَصِيراً).

آيه 98

* (آيه 98)-در این آیه مستضعفان و ناتوانهای واقعی را استثنا کرده می فرماید: مگر آن دسته از مردان و زنان و کودکانی که به راستی تحت فشار قرار گرفته اند (و حقیقت مستضعفند)؛ نه چاره ای دارند، و نه راهی برای نجات از آن محیط آلوده) می یابند.» (إِلاَّ الْمُسْتَضْعَفِينَ مِنَ الرِّجالِ وَ النِّساءِ وَ الْوِلْدانِ لا يَسْتَطِيعُونَ حِيلَةً وَ لا يَهْتَدُونَ سَبِيلً).

آيه 99

* (آيه 99)-در این آیه می فرماید: «ممکن است خداوند، آنها را مورد عفو قرار دهد؛ و خداوند، عفو کننده و آمرزنده است» (فَاُولَئِكَ عَسَى اللَّهُ أَنْ يَعْفُوَ عَنْهُمْ وَ كانَ اللَّهُ عَفُوًّا غَفُوراً).

مستضعف کیست - از بررسی آیات قرآن و روایات استفاده می شود، افرادی که از نظر فکری یا بدنی یا اقتصادی چنان ضعیف اند که قادر به شناسایی حق از باطل نیستند یا بر اثر ناتوانی جسمی یا ضعف مالی و یا محدودیتهایی که محیط بر آنها تحمیل کرده، قادر به انجام وظایف خود به طور کامل نباشند و نتوانند مهاجرت کنند، آنها را مستضعف گویند.

از امام موسی بن جعفر (ع) پرسیدند که مستضعفان چه کسانی هستند؟ امام در پاسخ نوشتند: «مستضعف کسی است که حجت و دلیل به او نرسیده باشد و به وجود اختلاف (در مذاهب و عقاید که محرک بر تحقيق است) پی نبرده باشد، اما هنگامی که به این مطلب پی برد، دیگر مستضعف نیست.»

آيه 100

* (آيه 100)-هجرت یک دستور سازنده اسلامی - به دنبال بحث درباره افرادی که بر اثر کوتاهی در انجام فریضه مهاجرت به انواع ذلتها و بدبختی ها تن در می دهند، در این آیه درباره اهمیت هجرت در دو قسمت بحث شده است: نخست به آثار و برکات هجرت در زندگی این جهان اشاره کرده می فرماید: «کسی که در راه

ص: 470

خدا هجرت کند، جاهای امن فراوان و گسترده ای در زمین می یابد»(وَ مَنْ یهاجر فِي سَبِيلِ اللَّهِ يَجِدْ فِي الْأَرْضِ مُراغَماً كَثِيراً وَ سَعَةً).

سپس به جنبه معنوی و اخروی مهاجرت اشاره کرده می فرماید: «و هر کس به عنوان مهاجرت به سوی خدا و پیامبر او، از خانه خود بیرون رود، سپس مرگش فرارسد، پاداش او بر خداست؛ و خداوند، آمرزنده و مهربان است» (وَ مَنْ يَخْرُجْ مِنْ بیته مُهاجِراً إِلَى اللَّهِ وَ رَسُولِهِ ثُمَّ يُدْرِكْهُ الْمَوْتُ فَقَدْ وَقَعَ أَجْرُهُ عَلَى اللَّهِ وَ كانَ اللَّهُ غَفُوراً رَحِيماً).

بنابراین، مهاجران در هر دو صورت به پیروزی نایل می گردند.

جالب اینکه هجرت به آن هم نه برای حفظ خود بلکه برای حفظ آيين اسلام - مبدأ تاريخ مسلمانان می باشد و زیربنای همه حوادث سیاسی، تبلیغی و اجتماعی ما را تشکیل می دهد و در هر عصر و زمان و مکانی اگر همان شرایط پیش آید، مسلمانان موظف به هجرتند.

آيه 101

* (آيه 101)-نماز مسافر - در تعقیب آیات گذشته که درباره جهاد و هجرت بحث می کرد، در این آیه به مسأله نماز مسافر اشاره کرده می فرماید: «هنگامی که سفر می کنید، گناهی بر شما نیست که نماز را کوتاه کنید اگر از فتنه (و خطر) کافران بترسید؛ زیرا کافران، دشمن آشکاری هستند» (وَ إِذا ضَرَبْتُمْ فِي الْأَرْضِ فلیس عَلَيْكُمْ جُناحُ أَنْ تَقْصُرُوا مِنَ الصلوة إِنْ خِفْتُمْ أَنْ يَفْتِنَكُمُ الَّذِينَ كَفَرُوا إِنَّ الْكافِرِينَ كانُوا لَكُمْ عَدُوًّا مُبِيناً).

بی شک، نماز مسافر اختصاصی به حالت ترس ندارد. از این رو، پیامبر (ص) در مسافرت، حتی در سفر حج در منی، نماز را شکسته می خواند.

باید توجه داشت که شرایط نماز مسافر مانند شرایط و خصوصیات سایر احکام اسلامی، در قرآن نیامده بلکه در سنت به آن اشاره شده است.

آيه 102

* (آيه 102)-شأن نزول: هنگامی که پیامبر (ص) با عده ای از مسلمانان به عزم مگه وارد سرزمین حديبيه شدند و جریان به گوش قریش رسید، یک گروه دویست نفری به سرپرستی خالد بن ولید، برای جلوگیری از پیشروی مسلمانان به سوی مکه، در

ص: 471

کوههای نزدیک مگه مستقر شد. هنگام ظهر، بلال اذان گفت و پیامبر (ص) با مسلمانان نماز ظهر را به جماعت ادا کردند. خالد از مشاهده این صحنه در فکر فرو رفت و به نفرات خود گفت: هنگام نماز عصر باید از فرصت استفاده کرد و در حال نماز کار مسلمانان را یکسره ساخت. در این هنگام آیه نازل شد و دستور نماز خوف را به مسلمانان داد. این، یکی از نکات اعجاز قرآن است که قبل از اقدام دشمن، نقشه های آنها را خنثی کرد.

تفسیر: در تعقیب آیات مربوط به جهاد، این آیه کیفیت نماز خوف را که به هنگام جنگ باید خوانده شود، به مسلمانان تعلیم می دهد. آیه به پیامبر (ص) خطاب کرده می فرماید: «و هنگامی که در میان آنها باشی، و (در میدان جنگ برای آنها نماز را برپا کنی، باید دسته ای از آنها با تو (به نماز برخیزند، و سلاحهایشان را با خود برگیرند» (وَ إِذا كُنْتَ فِيهِمْ فَأَقَمْتَ لَهُمُ الصلؤة فَلْتَقُمْ طائِفَةُ مِنْهُمْ مَعَكَ وَ لْيَأْخُذُوا أَسْلِحَتَهُمْ).

و هنگامی که سجده کردند (و نماز را به پایان رساندند، باید به پشت سر شما ( به میدان نبرد) بروند، و آن دسته دیگر که نماز نخوانده اند و مشغول پیکار بوده اند)، بیایند و با تو نماز بخوانند» (فَإِذا سَجَدُوا فَلْيَكُونُوا مِنْ وَرائِكُمْ وَ لْتَأْتِ طائِفَةُ أُخْرى لَمْ يُصَلُّوا فَلْيُصَلُّوا مَعَكَ).

وسایل دفاعی و سلاحهایشان را (در حال نماز) حمل کنند (وَليَأخُذُوا حِذرَهُم وَ أَسلِحَتَهُم).

این طرز نماز گزاردن برای این است که دشمن شما را غافلگیر نکند؛ زیرا کافران آرزو دارند که شما از سلاحها و متاعهای خود غافل شوید و یک باره به شما هجوم آورند، (وَ دَّ الَّذِينَ كَفَرُوا لَوْ تَغْفُلُونَ عَنْ أَسْلِحَتِكُمْ وَ أمتعتکم فَيَمِيلُونَ عليکم مَيْلَةً وَاحِدَةً).

ولی از آنجا که ممکن است ضرورتهایی پیش بیاید که حمل سلاح و وسایل دفاعی هر دو با هم به هنگام نماز مشکل باشد، در پایان آیه دستور می دهد: «و اگر از

ص: 472

باران ناراحتید و یا بیمار (و مجروح) هستید، مانعی ندارد که سلاحهای خود را بر زمین بگذارید» (وَ لا جُناحَ عَلَيْكُمْ إِنْ كانَ بِكُمْ أَ ذِي مِنْ مَطَرٍ أَوْ کنتم مَرْضى أَنْ تَضَعُوا أَسْلِحَتَكُمْ).

ولی وسایل دفاعی (مانند زره و خود را با خود بردارید که اگر دشمن حمله کند بتوانید تا رسیدن کمک، خود را حفظ کنید (وَ خُذُوا حِذرَكُم).

شما این دستورها را به کار بندید و مطمئن باشید پیروزی با شماست زیرا خداوند، عذاب خوارکننده ای برای کافران فراهم ساخته است» (إِنَّ اللَّهَ أَعَدَّ لِلكَافِرِينَ عَذَابًا مُهِينًا).

آيه 103

* (آيه 103)-اهمیت فریضه نماز - به دنبال دستور نماز خوف در آیه قبل و لزوم به پا داشتن نماز حتی در حال جنگ، در این آیه می فرماید: «و هنگامی که نماز را به پایان رسانید، خدا را یاد کنید؛ ایستاده، و نشسته، و در حالی که به پهلو خوابیده اید» (فَإِذا قَضَيْتُمْ الصلوة فَاذْكُرُوا اللَّهَ قِياماً وَ قُعُوداً وَ عَلى جُنُوبِكُم).

منظور از یاد خدا در حال ایستاده، نشسته و هنگام به پهلو خوابیدن، ممکن است حالات مختلف جنگی باشد که سربازان گاهی در حال ایستاده و گاهی نشسته و گاه به پهلو خوابیدن، سلاحهای مختلف جنگی؛ از جمله وسیله تیراندازی را به کار می برند.

آیه فوق در حقیقت اشاره به یک دستور مهم اسلامی است، که معنی نماز خواندن در اوقات معین این نیست که در سایر حالات انسان از خدا غافل بماند.

سپس قرآن می گوید: دستور نماز خوف یک دستور استثنایی است و هرگاه آرامش یافتید (و حالت ترس زایل گشت)، نماز را (به طور معمول انجام دهید»(فَإِذَا اطْمَأْنَنْتُمْ فَأَقِيمُوا الصلوة).

و در پایان آیه سر این همه سفارش و دقت را درباره نماز چنین بیان می دارد: زیرا نماز، وظیفه ثابت و معنی برای مؤمنان است» ( إِنَّ الصلؤة كانَتْ عَلَى الْمُؤْمِنِينَ كِتاباً مَوْقُوتاً).

لا موقوت» از ماده «وقت» است. بنابراین، معنی آیه چنین است: اگر مسلمانان

ص: 473

باید حتی در میدان جنگ این وظیفه اسلامی را انجام دهند، به خاطر آن است که نماز اوقات معینی دارد که نمی توان از آنها تخلف کرد.

آيه 104

* (آيه 104)-شأن نزول: از ابن عباس نقل شده که: پس از حوادث دردناک جنگ احد، پیامبر اسلام (ص) بر فراز کوه احد رفت و ابو سفیان نیز بر کوه احد قرار گرفت و با لحنی فاتحانه فریاد زد: ای محمد، یک روز پیروز شدیم و روز دیگر شما. یعنی این پیروزی ما در برابر شکستی که در بدر داشتیم. پیامبر (ص) به مسلمانان فرمود فورا به او پاسخ گویید. مسلمانان گفتند: هرگز وضع ما با شما یکسان نیست، شهیدان ما در بهشت اند و کشتگان شما در دوزخ

ابوسفیان فریاد زد: لنا العزی ولا ممزئ لكم: «ما دارای بت بزرگ عی هستیم و شما ندارید.

پیامبر (ص) فرمود: «شما هم در برابر شعار آنها بگویید: الله مؤلينا ولا مولی لكم» (سرپرست و تکیه گاه ما خداست و شما سرپرست و تکیه گاهی ندارید).

ابوسفیان که خود را در مقابل این شعار اسلامی ناتوان دید، دست از بت عزی برداشت و به دامن بت هبل درآویخت و فریاد زد: أعل هبل ! «سربلند باد هبل.

پیامبر (ص) دستور داد که این شعار جاهلی را نیز با شعاری محکم تر پاسخ دهند و بگویند: «الله أعلى وأجل» (خداوند برتر و بالاتر است).

ابوسفیان که از این شعارهای گوناگون خود بهره ای نگرفت، فریاد زد: میعادگاه ما سرزمین بدر صغری است.

مسلمانان از میدان جنگ بازگشتند در حالی که از حوادث دردناک احد سخت ناراحت بودند. آیه نازل شد و به آنها هشدار داد که در تعقیب مشركان سستی نکنند و از این حوادث دردناک غمگین نشوند.

این شأن نزول به ما می آموزد که مسلمانان باید هیچ یک از تاکتیکهای دشمن را از نظر دور ندارند، در برابر منطق دشمنان منطقهای نیرومند تر و در برابر

ص: 474

سلاحهای آنها سلاحهای برتر، وگرنه حوادث به نفع دشمن تغییر شکل خواهد داد. بنابراین، در عصری همچون عصر ما باید به جای تاسف خوردن در برابر حوادث دردناک و مفاسد وحشتناکی که مسلمانان را از هر سو احاطه کرده، به طور فعالانه دست به کار شوند، در برابر کتابها و مطبوعات ناسالم، کتب و مطبوعات سالم فراهم کنند و در مقابل وسایل تبلیغاتی دشمنان از مجهزترین وسائل تبلیغاتی روز استفاده کنند و در مقابل طرحها و تزها و دکترین هایی که مکتبهای مختلف سیاسی واقتصادی و اجتماعی ارایه می دهند، طرحهای جامع اسلامی را به شکل روز در اختیار همگان قرار دهند. تنها با استفاده از این روش است که می توانند موجودیت خود را حفظ کرده و به صورت یک گروه پیشرو در جهان در آیند.

تفسیر: به دنبال آیات مربوط به جهاد و هجرت، این آیه برای زنده کردن روح فداکاری در مسلمانان می گوید: «و در راه تعقیب دشمن، (هرگز) سست نشوید» (وَ لا تَهِنُوا فِي ابْتِغاءِ الْقَوْمِ).

اشاره به اینکه در مقابل دشمنان سرسخت، روح تهاجم را در خود حفظ کنید زیرا از نظر رواني اثر فوق العاده ای در تضعیف روحیه دشمن دارد.

سپس استدلال روشنی برای این حکم بیان می کند می گوید: «زیرا اگر شما درد و رنج می بینید، آنها نیز همانند شما درد و رنج می بینند؛ ولی شما امیدی از خدا دارید که آنها ندارند» (إِنْ تَكُونُوا تالمون فَإِنَّهُمْ يَأْلَمُونَ كَما تَأْلَمُونَ وَ تَرْجُونَ مِنَ اللَّهِ ما لا يَرْجُونَ).

و در پایان آیه برای تأكید بیش تر می فرماید: فراموش نکنید که رنجها و تلاشهای شما از دیدگاه علم خدا مخفی نیست و خداوند، دانا و حکیم است» (وَ كَانَ اللَّهُ عَلِيمًا حَكِيمًا).

بنابراین، نتیجه همه آنها را خواهید دید.

آيه 105

* (آيه 105)-شأن نزول: در مورد نزول این آیه و آیه بعد نقل شده که: طایفه بنی ابیرق طایفه ای نسبتا معروف بودند، سه برادر از این طایفه به نام بشر، بشیر و مبشر نام داشتند. بشیر به خانه مسلمانی به نام رفاعه دستبرد زد و شمشیر و زره

ص: 475

و مقداری از مواد غذایی را به سرقت برد. فرزند برادر او به نام قتاده که از مجاهدان بدر بود، جریان را خدمت پیامبر (ص) عرض کرد.

وقتی برادران سارق با خبر شدند، یکی از سخنوران قبیله خود را دیدند که با جمعی به خدمت پیامبر (ص) بروند و با قیافه حق به جانب، سارق را تبرئه کنند وقتاده را به تهمت ناروا زدن متهم سازند.

پیامبر (ص) طبق وظیفه عمل به ظاهر، شهادت این جمعیت را پذیرفت و قتاده را مورد سرزنش قرار داد. قتاده که بی گناه بود، از این جریان بسیار ناراحت شد، به سوی عموی خود بازگشت و جریان را با اظهار تأسف فراوان بیان کرد. عمویش او را تسلی داد و گفت: نگران مباش خداوند پشتیبان ماست.

این آیه و آیه بعد نازل شد و این مرد بی گناه را تبرئه کرد و خائنان واقعی را مورد ملامت قرار داد.

تفسير: از خائنان حمایت نکنید . در این آیه خداوند نخست به پیامبر (ص) توصیه می کند که هدف از فرستادن این کتاب آسمانی این است که اصول حق و عدالت در میان مردم اجرا شود. می فرماید: «ما این کتاب را به حق بر تو نازل کردیم؛ تا به آنچه خداوند به تو آموخته، در میان مردم قضاوت کنی» (إِنَّا أَنْزَلْنا إِلَيْكَ الْكِتابَ بِالْحَقِّ لتحکم بَيْنَ النَّاسِ بِما أُرِيكَ اللَّهُ). سپس به پیامبر هشدار می دهد می گوید: «و از کسانی مباش که از خائنان حمایت نمایی» (وَ لَا تَكُن لِلخَائِنِينَ خَصِيمًا).

گرچه روی سخن در این آیه به پیامبر است ولی بی شک یک حکم عمومی نسبت به همه قضات و داوران می باشد. به همین دلیل، مفهوم چنین خطابی این نیست که چنین کاری از پیامبر سر می زند.

آيه 106

* (آيه 106)-در این آیه به پیامبر دستور می دهد: «و از خداوند، طلب آمرزش نما» (وَاستَغفِرِ اللَّهَ).

زیرا خداوند، آمرزنده و مهربان است» (إِنَّ اللَّهَ كَانَ غَفُورًا رَحِیمًا).

ص: 476

آيه 107

* (آيه 107)-به دنبال دستورهای گذشته درباره عدم حمایت از خائنان، قرآن چنین ادامه می دهد: «و از آنها که به خود خیانت کردند، دفاع مکن» (وَ لا تُجادِلْ عَنِ الَّذِينَ يَخْتانُونَ أَنْفُسَهُمْ)

زیرا خداوند، افراد خیانت پیشه گنهکار را دوست ندارد» (إِنَّ اللَّهَ لا يُحِبُّ مَنْ كانَ خَوَّاناً أَثِيماً).

آيه 108

* (آيه 108)-سپس این گونه خائنان را مورد ملامت قرار داده می گوید: «آنها زشتکاری خود را از مردم پنهان می دارند؛ اما از خدا پنهان نمی دارند» (یَستَخفُونَ مِنَ النَّاسِ وَ لا يَسْتَخْفُونَ مِنَ اللَّهِ).

و هنگامی که در مجالس شبانه، سخنانی که خدا راضی نبود می گفتند، خدا با آنها بود؛ خدا به آنچه انجام می دهند، احاطه دارد» (وَ هُوَ مَعَهُمْ إِذْ يُبَيِّتُونَ ما لا یرضى مِنَ الْقَوْلِ وَ كانَ اللَّهُ بِما يَعْمَلُونَ مُحِيطاً).

آيه 109

* (آيه 109)-سپس روی سخن را به طایفه شخص سارق که از او دفاع کردند نموده می گوید: «آری، شما همانها هستید که در زندگی این جهان، از آنان دفاع کردید؛ اما کیست که در برابر خداوند، در روز رستاخیز از آنها دفاع کند؟ و یا چه کسی است که وکیل و حامی آنها باشد؟!» (ها أَنْتُمْ هؤُلاءِ جا دلتم عَنْهُمْ فِي الحيوة الدُّنْيا فَمَنْ يُجادِلُ اللَّهَ عَنْهُمْ يَوْمَ القیمة أَمْ مَنْ يَكُونُ عَلَيْهِمْ وَكِيلاً).

بنابراین، دفاع شما از آنها بسیار کم اثر است زیرا در زندگی جاویدان، آن هم در برابر خداوند، هیچ گونه مدافعی برای آنها نیست.

در حقیقت، در سه آیه فوق، نخست به پیامبر اسلام (ص) و همه قاضیان به حق توصیه شده که کاملا مراقب باشند، افرادی با صحنه سازی و شاهدان دروغین حقوق دیگران را پایمال نکنند، سپس به افراد خیانتکار و بعد به مدافعان آنها هشدار داده شده که مراقب نتایج سوء اعمال خود در این جهان و جهان دیگر باشند.

آيه 110

* (آيه 110)-قرآن در تعقیب بحثهای مربوط به خیانت و تهمت که در آیات قبل گذشت، سه حکم کلی بیان می کند:

ص: 477

1. در این آیه به این حقیقت اشاره می کند که راه توبه به روی افراد بدکار همیشه باز است. می فرماید: «کسی که کار بدی انجام دهد یا به خود ستم کند، سپس از خداوند طلب آمرزش نماید، خدا را آمرزنده و مهربان خواهد یافت» (وَ مَنْ يَعْمَلْ سُوءُ أَوْ يَظْلِمْ نَفْسَهُ ثُمَّ يَسْتَغْفِرِ اللَّهَ يَجِدِ اللَّهَ غَفُوراً رَحِیمًا).

از جمله فوق استفاده می شود که توبه حقیقی آن چنان اثر دارد که انسان در درون جان خود نتیجه آن را می یابد.

آيه 111

* (آيه 111)-2. این آیه توضیح همان حقیقتی است که اجمال آن در آیات قبل بیان شد. می فرماید: «و کسی که گناهی مرتکب شود، به زبان خود مرتکب شده » (وَ مَنْ يَكْسِبْ إِثْماً فَإِنَّما يَكْسِبُهُ عَلى نَفْسِهِ).

به این ترتیب، گناهان اگر چه در ظاهر مختلفند، ولی آثار سوء آن قبل از همه در روح و جان خود شخص ظاهر می شود.

شعله اول نصیب دامن آتش زنه است این سزای آنکه بوسد آستان ظلم را.

و در پایان آیه می فرماید: «خداوند، دانا و حکیم است» از اعمال بندگان با خبر است و هر کس را طبق استحقاق خود مجازات می کند (وَكَانَ اللَّهُ عَلِيمًا حَکِیمًا).

آيه 112

* (آيه 112)-3. در این آیه به اهمیت گناه تهمت زدن نسبت به افراد بی گناه اشاره کرده می فرماید: «و کسی که خطا یا گناهی مرتکب شود، سپس بی گناهی را متهم سازد، بار بهتان و گناه آشکاری بر دوش گرفته است» (وَ مَنْ يَكْسِبْ خَطِيئَةً أَوْ إِثْماً ثُمَّ يَرْمِ بِهِ بریئا فَقَدِ احْتَمَلَ بُهْتاناً وَ إِثْماً مُبِيناً).

جنایت تهمت - تهمت زدن به بیگناه، از زشت ترین کارهایی است که اسلام آن را به شدت محکوم ساخته است.

از پیامبر اسلام (ص) روایت شده است: «کسی که به مرد یا زن با ایمان تهمت بزند یا درباره او چیزی بگوید که در او نیست، خداوند در روز قیامت او را بر تلی از آتش قرار می دهد تا از مسؤولیت آنچه گفته است در آید.»

ص: 478

در حقیقت رواج این کار ناجوانمردانه در یک محیط، سبب به هم ریختن نظام و عدالت اجتماعی و آلوده شدن حق به باطل و گرفتار شدن بی گناه و تبرئه گنهکار و از میان رفتن اعتماد عمومی می شود.

آيه 113

* (آيه 113)-این آیه اشاره به گوشه دیگری از حادثه بنی ابیرق است که در چند آیه قبل زیر عنوان شأن نزول به آن اشاره شد. نخست می فرماید: «اگر فضل و رحمت خدا شامل حال تو نبود، گروهی از آنان تصمیم داشتند تو را گمراه کننده (وَ لَولَا فَضْلُ اللَّهِ عَلَيْكَ وَ رَحْمَتُهُ لَهَمَّتْ طائِفَةُ مِنْهُمْ أَنْ يُضِلُّوكَ).

آنها می خواستند با متهم ساختن یک فرد بی گناه، سپس کشیدن پیامبر به این ماجرا، هم ضربه ای به شخصیت اجتماعی و معنوی حضرت بزنند و هم اغراض سوء خود را درباره یک مسلمان بی گناه عملی سازند، ولی خداوندی که حافظ پیامبر خویش است، نقشه های آنها را نقش بر آب کرد.

سپس می افزاید: «اما جز خودشان را گمراه نمی کنند؛ و هیچ گونه زیانی به تو نمی رسانند» (وَ ما يُضِلُّونَ إِلاَّ أَنْفُسَهُمْ وَ ما يَضُرُّونَکَ مِنْ شئءٍ).

سرانجام علت مصونیت پیامبر (ص) را از گمراهی و خطا و گناه چنین بسیان می کند: «و خداوند، کتاب و حکمت بر تو نازل کرد؛ و آنچه را نمی دانستی، به تو آموخت» (وَ أَنْزَلَ اللَّهُ عَلَيْكَ الْكِتابَ وَ الْحِكْمَةَ وَ عَلَّمَكَ ما لَمْ تَكُنْ تَعْلَمُ).

در پایان آیه می فرماید: «و فضل خدا بر تو (همواره بزرگ بوده است» (وَكَانَ فَضلُ اللَّهِ عَلَيكَ عَظِيمًا).

در جمله فوق یکی از دلایل اساسی مسأله عصمت به طور اجمال آمده است. می گوید: خداوند علوم و دانشهایی به پیامبر آموخته که در پرتو آن در برابر گناه و خطا بیمه می شود زیرا علم و دانش (در مرحله نهایی) موجب عصمت است.

آيه 114

* (آيه 114)-سخنانی در گوشی - در آیات گذشته اشاره ای به جلسات مخفیانه شبانه و شیطنت آمیز بعضی از منافقان یا مانند آنها شده بود، در این آیه به طور مشروح تر از آن، زیر عنوان نجوا بحث می شود. آیه می گوید: «در بسیاری از سخنان در گوشی و جلسات محرمانه) آنها، ( که براساس نقشه های شیطنت آمیز بنا شده)

ص: 479

خیر و سودی نیست» (لَا خَيْرَ فِي كَثِيرٍ مِنْ نَجوَيهُم).

نجوا فقط به معنی سخنان در گوشی نیست، بلکه هرگونه جلسات سری و مخفیانه را نیز شامل می شود.

سپس برای اینکه گمان نشود هرگونه نجوا و سخن درگوشی یا جلسات محرمانه مذموم و ممنوع است، چند مورد را به صورت استثنا در ذیل آیه ذکر کرده می فرماید: «مگر کسی که به این وسیله، امر به کمک به دیگران، یا کار نیک، یا اصلاح در میان مردم کند» (إِلَّا مَنْ أَمَرَ بِصَدَقَةٍ أَوْ مَعْرُوفٍ أَوْ إِصْلاحٍ بَيْنَ النَّاسِ).

و این گونه نجواها اگر به خاطر تظاهر و ریاکاری نباشد بلکه منظور از آن کسب رضای پروردگار بوده باشد، خداوند پاداش بزرگی برای آن مقرر خواهد فرمود. آیه می گوید: «و هرکس برای خشنودی پروردگار چنین کند، پاداش بزرگی به او خواهیم داد» (وَ مَنْ يَفْعَلْ ذلِكَ ابْتِغاءَ مَرْضاتِ اللَّهِ فَسَوْفَ نُؤْتِيهِ أَجْراً عَظِيماً).

نجوا و سخنان در گوشی و تشکیل جلسات محرمانه، در قرآن به عنوان یک عمل شیطانی معرفی شده است. در آیه 10 سورۂ مجادله می فرماید: «ما النجوى من الشيطان» (نجوا تنها از سوی شیطان است).

اگر نجوا در حضور جمعیت انجام پذیرد سوء ظن افراد را بر می انگیزد و گاهی حتی در میان دوستان، ایجاد بدبینی می کنند. به همین دلیل، بهتر است که جز در موارد ضرورت، از این موضوع استفاده نشود و فلسفه حكم مزبور در قرآن نیز همین است.

آيه 115

* (آيه 115)-شأن نزول: در مورد نزول آیات سابق گفتیم که بشیر بن ابيرق پس از سرقت از مسلمانی، شخص بی گناهی را متهم ساخت و با صحنه سازی در حضور پیامبر، خود را تبرئه کرد، ولی با نزول آیات گذشته رسوا شد. به دنبال آن رسوایی به جای اینکه توبه کند، راه کفر را پیش گرفت و از زمره مسلمانان خارج گردید. آیه نازل شد و ضمن اشاره به این موضوع، یک حکم جامع و عمومی را بیان نمود.

تفسير: هنگامی که انسان مرتکب خلافی می شود، پس از آگاهی دو راه در

ص: 480

پیش دارد: نخست بازگشت و توبه که اثر آن در شست وشوی گناه در چند آیه پیش بیان گردید. راه دیگر، لجاجت و عناد می باشد که به نتیجه شوم آن در این آیه اشاره شده است. می فرماید: «کسی که بعد از آشکار شدن حق، با پیامبر مخالفت کند، و از راهی جز راه مؤمنان پیروی نماید، ما او را به همان راه که می رود می بریم؛ و به دوزخ داخل می کنیم؛ و سرانجام بدی است» (وَ مَنْ يُشاقِقِ الرَّسُولَ مِنْ بَعْدِ ما تَبَيَّنَ لَهُ الْهُدى وَ يَتَّبِعْ غَيْرَ سَبِيلِ الْمُؤْمِنِينَ نُوَلِّهِ ما تَوَلَّى وَ نُصْلِهِ جَهَنَّمَ وَ ساءَتْ مَصِيراً ).

« یشاقق» از ماده «شقاق» به معنی مخالفت آگاهانه همراه با دشمنی است.

جمله «نوله ما تولی»(ما او را به همان راه که می رود می بریم)، اشاره به سلب توفيق معنوی و عدم تشخیص حق و پیشروی در بيراهه است.

و جمله «نصله جهنم» اشاره به سرنوشت آنها در رستاخیز است.

آيه 116

* (آيه 116)-شرک گناه نابخشودنی - به دنبال بحثهای مربوط به منافقان و مرتدان یعنی کسانی که بعد از قبول اسلام به سوی کفر باز می گردند، در اینجا به اهمیت گناه شرک اشاره می کند می فرماید: «خداوند، شرک به او را نمی آمرزد؛ (ولی) کمتر از آن را برای هر کس بخواهد (و شایسته بداند) می آمرزة (إِنَّ اللَّهَ يَغْفِرُ أَنْ يُشْرَكَ بِهِ وَ يَغْفِرُ مَادُّونَ ذلِكَ لِمَنْ يَشاءُ).

این مضمون در آیه 48 همین سوره گذشت ولی ذیل دو آیه با هم تفاوت مختصری دارد. در اینجا می فرماید: «و هر کس برای خدا همتایی قرار دهد، در گمراهی دوری افتاده است» (وَ مَنْ يُشْرِكْ بِاللَّهِ فَقَدْ ضَلَّ ضَلالاً بَعِيداً).

ولی در گذشته فرمود: «ومن يشرك بالله فقيرا فترئ إثما عظيما» (و آن کس که برای خدا، شریکی قرار دهد، گناه بزرگی مرتکب شده است).

در آنجا به مفسده بزرگ شرک از جنبه الهی و شناسایی خدا اشاره شده و در اینجا زیانهای غیر قابل جبران آن برای خود مردم بیان گردیده است. آنجا جنبه علمی و اینجا جنبه عملی و نتایج خارجی مسأله را بررسی می کند.

آيه 117

* (آيه 117)-نقشه های شیطان به این آیه توضیحی است برای حال مشرکان که در آیه قبل به سرنوشت شوم آنها اشاره شد و در حقیقت علت گمراهی آنها را بیان

ص: 481

می کند می گوید: آنها به قدری کوتاه فکرند که آفریدگار جهان را رها کرده و در برابر موجوداتی سر تعظیم فرود می آورند که کم ترین اثر مثبتی ندارند و «آنچه غیر از خدا می خوانند، فقط بتهایی است (بی روح)، که هیچ اثری ندارد؛ و ( یا شیطان سرکش و ویرانگر است»(إِنْ يَدْعُونَ مِنْ دُونِهِ إِلَّا إِناثاً وَ إِنْ يَدْعُونَ إِلَّا شَيْطاناً مَرِيداً).

قابل توجه اینکه، معبودهای مشرکان در این آیه منحصر به دو چیز شناخته شده: «إناث» و «شيطان مريد .

إناث» جمع «أنثی»، به معنی موجود نرم و قابل انعطاف است. یعنی آنها معبودهایی را می پرستیدند که مخلوق ضعیفی بیش نبودند و به آسانی در دست آدمی به هر شکل در می آمدند، تمام وجودشان تأثر و انعطاف پذیری و تسلیم در برابر حوادث بود. به تعبیری روشن تر، موجودهایی که هیچ گونه اراده و اختیاری از خود نداشتند و سرچشمه سود و زیان نبودند.

واژه «مرید» از ماده «مرد»، به معنی ریختن شاخ و برگ درخت است. بنابراین، «شیطان مريد» یعنی شیطانی که تمام صفات فضیلت از شاخسار وجودش فروریخته و چیزی از نقاط قوت در او باقی نمانده است. ان

آيه 118

* (آيه 118)-سپس در آیات بعد به صفات شيطان واهدافش و عداوت خاصی که با فرزندان آدم دارد اشاره کرده و قسمتهای مختلفی از برنامه های او را شرح می دهد. قبل از هر چیز می فرماید: «خدا او را از رحمت خویش دور ساخته »(لَعَنَهُ اللَّهُ).

در حقیقت، ریشه تمام بدبختی ها و ویرانگری های او همین دوری از رحمت خداست که بر اثر کبر و نخوت دامنش را گرفت.

سپس می فرماید: شیطان سوگند یاد کرده که چند برنامه را اجرا کند:

1. «و او گفته است: از بندگان تو، نصیب معنی خواهم گرفت» (وَ قالَ لَأَتَّخِذَنَّ مِنْ عِبادِكَ نَصِيباً مَفْرُوضاً).

او می داند قدرت بر گمراه ساختن همه بندگان خدا را ندارد و فقط افراد

ص: 482

هوسباز و سست ایمان هستند که در برابر او تسلیم می شوند.

آيه 119

* (آيه 119)-2. «و آنها را گمراه می کنم» (وَ لَأُضِلَّنَّهُم). 3. «و به آرزوها سرگرم می سازم» (وَ لَاُ مَنِّیَنَّهُم).(1).

4. «و به آنان دستور می دهم که (اعمال خرافی انجام دهند، و) گوش چهارپایان را بشکافند» (وَ لَأَمُرنَّهُم فَلَیُبَتِّکُنَّ ءَاذَانَ الأَنعَامِ).

واین اشاره به یکی از اعمال زشت جاهلی است که در میان بت پرستان رایج بود که گوش بعضی از چار پایان را می شکافتند یا قطع می کردند و سوار شدن بر آن را ممنوع می دانستند و از آن هیچ استفاده ای نمی نمودند.

5 «آنها را وادار می سازم که آفرینش (پاک) خدایی را تغییر دهند» و فطرت توحید را به شرک بیالایند (ووَ لأمرنهم فَلَيُغَيِّرُنَّ خَلْقَ اللَّهِ).

و این ضرر غیرقابل جبرانی است که شیطان بر پایه سعادت انسان می زند زیرا حقایق را با یک سلسله اوهام و وساوس دگرگون می کنند و به دنبال آن، سعادت به شقاوت تبدیل می گردد.

این جمله اشاره به آن است که خداوند در نهاد اولی انسان، توحید و یکتاپرستی وهرگونه صفت و خوی پسندیده ای را قرار داده است ولی وسوسه های شیطانی و هوی و هوسها انسان را از این مسیر صحیح منحرف می سازد و به بیراهه ها می کشاند.

در پایان یک اصل کلی را بیان کرده می فرماید: «و هرکس، شیطان را به جای خدا ولی خود برگزیند، زیان آشکاری کرده است» (وَ مَنْ يَتَّخِذِ الشَّيْطانَ وَلِيًّا مِنْ دُونِ اللَّهِ فَقَدْ خَسِرَ خُسْراناً مُبِینًا).

آيه 120

* (آيه 120)-در این آیه چند نکته بیان شده که به منزله دلیل برای مطلب سابق است. می فرماید: «شیطان به آنها وعده های دروغین ) می دهد؛ و به آرزوها، سرگرم می سازد؛ در حالی که جز فریب و نیرنگ، به آنها وعده نمی دهد»(یَعِدُهُم وَ يُمَنِّيهِمْ

ص: 483


1- 1 .این واژه از ماده «منی» گرفته شده که به معنی تقدیر و اندازه گیری است، ولی بسیاری اوقات به معنی اندازه گیری های خیالی و آرزوهای موهوم به کار می رود.

وَ ما يَعِدُهُمُ الشَّيْطانُ إِلاَّ غُرُوراً ).(1).

آيه 121

* (آيه 121)-در این آیه سرنوشت نهایی پیروان شیطان چنین بیان شده: «آنها جایگاهشان جهنم است؛ و هیچ راه فراری ندارند» (أُولئِكَ مأويهم جَهَنَّمُ وَ لا يَجِدُونَ عَنْها مُحِيطاً).(2).

آيه 122

* (آيه 122)-در آیات گذشته خواندیم کسانی که شیطان را به جای خدا ولت خود انتخاب کنند، در زبان آشکاری هستند. شیطان به آنها وعده دروغین می دهد و با آرزوها سرگرم می سازد و وعدۂ شیطان جز فریب و نیرنگ نیست. در برابر آنها، در این آیه سرانجام کار افراد با ایمان را بیان کرده می فرماید: «و کسانی که ایمان آوردند و اعمال صالح انجام داده اند، به زودی آنان را در باغهایی از بهشت وارد می کنیم که نهرها از زیر درختانش جاری است» (وَالَّذِینَ ءَامَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ سَنُدْخِلُهُمْ جَنَّاتٍ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ).

این نعمت همانند نعمتهای این دنیا زودگذر و ناپایدار نیست بلکه مؤمنان جاودانه در آن خواهند ماند» (خَالِدِينَ فِيهَا أَبَدًا).

این وعده همانند وعده های دروغین شیطان نیست بلکه «وعدۂ حق خداوند است» (وَعدَاللَّهِ حَقًا).

و کیست که در گفتار و وعده هایش، از خدا صادق تر باشد؟!» (وَ مَن أَصدَقُ مِنَ اللَّهِ قِیلًا).

زیرا تخلف از وعده یا به خاطر ناتوانی است یا جهل و نیاز که تمام اینها از ساحت مقدس او دور است.

آيه 123

* (آيه 123)-شأن نزول: نقل شده مسلمانان و اهل کتاب هرکدام بر دیگری افتخار

ص: 484


1- 1 .«غرور» به معنی اثر آشکار چیزی است و غالبا به آثاری که ظاهری فریبنده و باطنی ناپسند دارد گفته می شود.
2- 2 .«محیص» تا از ماده «حیص» تا به معنی عدول است. بنابراین، محیص به معنی وسیله عدولی و راه فرار می آید.

می کردند. اهل کتاب می گفتند: پیامبر ما قبل از پیامبر شما بوده است، کتاب ما از کتاب شما سابقه دارتر است. مسلمانان می گفتند: پیامبر ما خاتم پیامبران است وكتابش آخرین و کامل ترین کتب آسمانی است. بنابراین ما بر شما امتیاز داریم. این آیه و آیه بعد نازل شد و بر این ادعاها قلم بطلان کشید و ارزش هرکس را به اعمالش معرفی کرد.

تفسير: امتیازات واقعی و دروغین - در این آیه و آیه بعد یکی از اساسی ترین پایه های اسلام بیان شده است که ارزش وجودی اشخاص و پاداش و کیفر آنها هیچ ربطی به ادعاها و آرزوهای آنها ندارد، بلکه بستگی به عمل و ایمان دارد. این ستتی تغییر ناپذیر و قانونی است که همه ملتها در برابر آن يكسانند. نخست می فرماید: فضیلت و برتری « به آرزوهای شما و آرزوهای اهل کتاب نیست» (لَیسَ بِأَمَانِیِّکُم وَ لَا أَمانِيِّ أَهْلِ الْكِتابِ).

سپس اضافه می کند: «هرکس عمل بدی انجام دهد، کیفر داده می شود؛ و کسی را جز خدا، ولی و باور خود نخواهد یافت» (مَنْ يَعْمَلْ سُوءاً يُجْزَ بِهِ وَ لا يَجِدْ لَهُ مِنْ دُونِ اللَّهِ وَلِيًّا وَ لا نَصِيراً ).

آيه 124

* (آيه 124)-«و کسی که چیزی از اعمال صالح را انجام دهد، خواه مرد باشد یا زن، در حالی که ایمان داشته باشد، چنان کسانی داخل بهشت می شوند؛ و کم ترین ستمی به آنها نخواهد شد» (وَ مَنْ يَعْمَلْ مِنَ الصَّالِحاتِ مِنْ ذَكَرٍ أَوْ أنثي وَ هُوَ مومن فاولئك يَدْخُلُونَ الْجَنَّةَ وَ لا يُظْلَمُونَ نَقِيراً).

به این ترتیب، قرآن وابستگی های ادعایی و خیالی و اجتماعی و نژادی و مانند آن را نسبت به یک مذهب بی فایده می شمرد و اساس را ایمان به مبانی مکتب و عمل به برنامه های آن معرفی می کند.

آيه 125

* (آيه 125)-در آیه قبل سخن از تأثیر ایمان و عمل بود و اینکه انتساب به مذهب و آیین به تنهایی اثری ندارد، در این آیه برای اینکه سوء تفاهمی از بحث گذشته پیدا نشود برتری آیین اسلام بر همه اینها را با این عبارت بیان کرده است: دین و آیین چه کسی بهتر است از آن کس که خود را تسلیم خدا کند، و نیکوکار

ص: 485

باشد و پیر و آیین خالص و پاک ابراهیم گردد؟!» (وَ مَنْ أَحْسَنُ ډينا مِمَّنْ أَسْلَمَ وَجْهَهُ لِلَّهِ وَ هُوَ مُحْسِنُ وَ اتَّبَعَ مِلَّةَ إبرهیم حَنِيفاً).

در این آیه سه چیز مقیاس بهترین آیین شمرده شده:

1. تسليم مطلق در برابر خدا (أشكم وجهه لله).

2. نیکوکاری (وَهُوَ مُحسِنُ). منظور از نیکوکاری در اینجا هرگونه نیکی با قلب و زبان و عمل است.

3. پیروی از آیین خالص و پاک ابراهیم (وَ اتَّبِعْ مِلَّةَ إبرهيم حَنِيفاً).

در پایان آیه دلیل تکیه کردن روی آیین ابراهیم را چنین بیان می کند: «و خدا ابراهیم را به دوستی خود، انتخاب کرد» (وَاتَّخَذَ اللَّهُ إِبرهِيمَ خَلِيلًا).

آيه 126

* (آيه 126)-در این آیه به مالکیت مطلقه پروردگار و احاطه فراگیر او اشاره می کند می فرماید: «آنچه در آسمانها و زمین است، از آن خداست؛ و خداوند به هر چیزی احاطه دارد» (وَ لِلَّهِ ما فِي السَّمَوَاتِ وَ مَا فِي الْأَرْضِ وَ كانَ اللَّهُ بِكُلِّ شئ مُحِيطاً).

اشاره به اینکه اگر خداوند ابراهیم را دوست خود انتخاب کرد به خاطر نیاز به او نبود زیرا خدا از همگان بی نیاز است، بلکه به خاطر سجایا و صفات برجسته ابراهيم بود.

آيه 127

* (آيه 127)-باز هم حقوق زنان به این آیه به پاره ای از پرسشهایی که از طرف مردم درباره زنان مخصوص دختران یتیم می شده پاسخ می گوید. می فرماید: «ای پیامبر! از تو درباره حکم زنان سؤال می کنند؛ بگو: خداوند درباره آنان به شما پاسخ می دهد» (وَ يَسْتَفْتُونَكَ فِي النِّساءِ قُلِ اللَّهُ یفتيكم فِيهِنَّ).

( يستفتونك» از ماده «فتوی» و «فتباه گرفته شده که به معنی پاسخ به مسائل مشکل است.

سپس می افزاید: «آنچه در قرآن درباره زنان یتیمی که حقوقشان را به آنها نمی دهید، و می خواهید با آنها ازدواج کنید به شما پاسخ می دهد، و زشتی این

ص: 486

عمل ظالمانه را آشکار می سازد (وَ مَا يتلئ عليکم فِي الْكِتابِ فِي يَتامَى النِّساءِ الَّتِي لَا تُؤتُونَهُنَّ مَا كُتِبَ لَهُنَّ وَ تَرْغَبُونَ أَنْ تَنکِحُوهُنَّ).

سپس درباره کودکان صغیر که طبق رسم جاهلیت از ارث ممنوع بودند، سفارش کرده می فرماید: «و نیز آنچه درباره کودکان صغير و ناتوان برای شما بیان شده است» (وَالمُستَضعَفِينَ مِنَ الوِلدَانِ).

بار دیگر درباره حقوق يتيمان تأکید کرده می گوید: و خدا به شما سفارش می کند که: «با یتیمان به عدالت رفتار کنید» (وَ أَن تَقُومُوا لِليَتَامَى بِالقِسطِ).

در پایان آیه به این مسأله توجه می دهد که: «و آنچه از نیکی ها انجام می دهید، خداوند از آن آگاه است و به شما پاداش شایسته می دهد (وَ ما تَفْعَلُوا مِنْ خَيْرٍ فَإِنَّ اللَّهَ كانَ بِهِ عَلِيماً).

آيه 128

* (آيه 128)-شأن نزول: نقل شده که رافع بن خديج دو همسر داشت، یکی مسن و دیگری جوان. (بر اثر اختلاف، همسر مسن خود را طلاق داد و، هنوز مدت عده تمام نشده بود، به او گفت: اگر مایل باشی با تو آشتی میکنم ولی با ید اگر همسر دیگرم را بر تو مقدم داشتم صبر کنی و اگر مایل باشی صبر می کنم مدت عده تمام شود و از هم جدا شویم. زن پیشنهاد اول را پذیرفت و با هم آشتی کردند.

آیه نازل شد و حکم این کار را بیان داشت.

تفسير: صلح بهتر است . در آیه 34 و 35 همین سوره احکام مربوط به نشوز زن بیان شده بود، در اینجا به مسأله نشوز مرد اشاره کرده می فرماید: «و اگر زنی، از طغیان و سرکشی یا اعراض شوهرش بیم داشته باشد، مانعی ندارد با هم صلح کنند» و زن یا مرد از پاره ای از حقوق خود، به خاطر صلح، صرف نظر نماید (وَ إِنِ امْرَأَةُ خافَتْ مِنْ بَعْلِها نُشُوزاً أَوْ إِعْراضاً فَلا جُناحَ عَلَيْهِما أَنْ يُصْلِحا بَيْنَهُما صُلْحاً ).

سپس برای تأكید موضوع می فرماید: «و صلح، بهتر است» (وَالصُّلحُ خَیرُ).

این جمله کوتاه و پر معنی گرچه در آیه فوق در مورد اختلافات خانوادگی ذکر شده، ولی یک قانون جامع را بیان می کند که در همه جا اصل نخستین، دوستی و سازش است و نزاع و کشمکش بر خلاف طبع سلیم انسان و زندگی آرام بخش

ص: 487

اوست، از این رو جز در موارد ضرورت نباید به آن متوسل شد.

سپس به سرچشمه بسیاری از نزاعها اشاره کرده می فرماید: «اگر چه مردم طبق غریزه ځب ذات، در این گونه موارد) بخل می ورزند» (وَ أُحضِرَتِ الأَنفُسُ الشُّحَّ).

و هرکسی سعی میکند تمام حقوق خود را بی کم و کاست دریافت دارد، و همین سرچشمه نزاعها و کشمکشهاست.

بنابراین، اگر زن و مرد به این حقیقت توجه کنند که سرچشمه بسیاری از اختلافات بخل است، سپس در اصلاح خود بکوشند و گذشت پیشه کنند، اضافه بر اینکه ریشه اختلافات خانوادگی از بین می رود، بسیاری از کشمکشهای اجتماعی نیز پایان می گیرد.

و برای اینکه مردان از حکم فوق سوء استفاده نکنند، در پایان آیه روی سخن را به آنها کرده می گوید: «و اگر نیکی کنید و پرهیزگاری پیشه سازید (و به خاطر صلح، گذشت نمایید)، خداوند به آنچه انجام می دهید، آگاه است» و پاداش شایسته به شما خواهد داد (وَ إِنْ تُحْسِنُوا وَ تَتَّقُوا فَإِنَّ اللَّهَ كانَ بِما تَعْمَلُونَ خَبِيراً).

آيه 129

* (آيه 129)-عدالت، شرط تعدد همسر - از جمله ای که در پایان آیه قبل گذشت و در آن دستور به احسان و تقوا داده شده بود یک نوع تهدید در مورد شوهران استفاده می شود که آنها باید مراقب باشند کم ترین انحرافی از مسیر عدالت در مورد همسران خود پیدا نکنند. اکنون این توهم پیش می آید که مراعات عدالت حتی در مورد محبت و علاقه قلبی امکان پذیر نیست. بنابراین در برابر همسران متعدد چه باید کرد؟ آیه می گوید: «شما هرگز نمی توانید از نظر محبت قلبی) در میان زنان، عدالت برقرار کنید، هر چند کوشش نمایید» (وَ لَنْ تَسْتَطِيعُوا أَنْ تَعْدِلُوا بَيْنَ النِّساءِ وَ لَوْ حَرَصْتُمْ).

و برای اینکه مردان از این حکم سوءاستفاده نکنند، به دنبال این جمله می فرماید: اکنون که نمی توانید مساوات کامل را از نظر محبت، میان همسران

ص: 488

رعایت کنید، تمایل خود را به کلی متوجه یک طرف نسازید که دیگری را به صورت زنی که شوهرش را از دست داده در آورید» (فَلا تَمِيلُوا كُلَّ الْمَيْلِ فَتَذَرُوها کَالمُعَلَّقَةِ).

در پایان آیه به کسانی که پیش از نزول این حکم در رعایت عدالت میان همسران خود کوتاهی کرده اند هشدار می دهد می گوید: «و اگر راه صلاح و پرهیزگاری پیش گیرید، خداوند آمرزنده و مهربان است» (وَ إِنْ تُصْلِحُوا وَ تَتَّقُوا فَإِنَّ اللَّهَ كانَ غَفُوراً رَحِيماً).

آيه 130

* (آيه 130)-سپس به این حقیقت اشاره می کند که اگر ادامه همسری برای طرفین طاقت فرساست و جهاتی پیش آمده که افق زندگی برای آنها تیره و تار است، آنها مجبور نیستند تا پایان عمر با تلخکامی در چنین زندگی خانوادگی زندانی باشند، بلکه می توانند از هم جدا شوند و در این موقع باید شجاعانه تصمیم بگیرند و از آینده وحشت نکنند زیرا «اگر از هم جدا شوند، خداوند هر کدام از آنها را با فضل و رحمت خود، بی نیاز می کند و امید است همسران بهتر و زندگانی روشن تری در انتظارشان باشد (وَ إِنْ يَتَفَرَّقا فِي اللَّهِ کلا مِنْ سَعَتِهِ).

و خداوند، دارای فضل و گرم، و حکیم است» ( وَ كانَ اللَّهُ واسِعاً حَكِيماً).

آيه 131

* (آيه 131)-در آیه قبل به این حقیقت اشاره شد که اگر ضرورتی ایجاب کند که دو همسر از هم جدا شوند اقدام بر این کار بی مانع است و از آینده نترسند زیرا خداوند آنها را از فضل و گرم خود بی نیاز خواهد کرد، در این آیه می افزاید: ما قدرت بی نیاز نمودن آنها را داریم زیرا «آنچه در آسمانها و آنچه در زمین است، از آن خداست» (وَ لِلَّهِ ما فِي السَّمَوَاتِ وَ مَا فِي الْأَرْضِ).

کسی که چنین ملک بی انتها و قدرت بی پایان دارد از بی نیاز ساختن بندگان خود عاجز نخواهد بود.

سپس برای تأكید درباره پرهیزگاری در این مورد و هر مورد دیگر، می فرماید: و ما به کسانی که پیش از شما، کتاب آسمانی به آنها داده شده بود، سفارش کردیم، همچنین به شما (نیز) سفارش می کنیم که از (نافرمانی) خدا بپرهیزید (وَ لَقَد

ص: 489

وَصَّيْنَا الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتابَ مِنْ قَبْلِكُمْ وَ إِيَّاكُمْ أَنِ اتَّقُوا اللَّهَ).

بعد روی سخن را به مسلمانان کرده می گوید: اجرای دستور تقوا به سود خود شماست، و خدا نیازی به آن ندارد و اگر کافر شوید، ( به خدا زیانی نمی رسد؛ زیرا برای خداست آنچه در آسمانها و آنچه در زمین است؛ و خداوند، بی نیاز و ستوده است» (وَ إِنْ تَكْفُرُوا فَإِنَّ لِلَّهِ ما فِي السَّمَوَاتِ وَ مَا فِي الْأَرْضِ وَ كانَ اللَّهُ غنیا حَمِيداً ).

آيه 132

* (آيه 132)-پس از سفارش به تقوا، برای اینکه توهم نشود که اطاعت این فرمان سودی برای خداوند دارد یا مخالفت آن زیانی به او می رساند، در این آیه برای سومین بار این جمله را تکرار می کند که: «برای خداست آنچه در آسمانها و آنچه در زمین است؛ و کافی است که خدا، حافظ و نگاهبان آنها باشد» (وَ لِلَّهِ ما فِي السَّمَوَاتِ وَ مَا فِي الْأَرْضِ وَ كَفى بِاللَّهِ وَكِيلاً).

آيه 133

* (آيه 133)-سپس می فرماید: «ای مردم، اگر او بخواهد، شما را از میان می برد و افراد دیگری را (به جای شما می آورد؛ و خداوند، بر این کار تواناست» (إِنْ يَشَأْ يُذْهِبْكُمْ أَيُّهَا النَّاسُ وَ يَأْتِ بئاخرين وَ كانَ اللَّهُ عَلى ذلِكَ قَدِيراً).

روایت شده که وقتی این آیه نازل شد پیامبر (ص) دست خود را به پشت سلمان زد و فرمود: «آن جمعیت اینها به مردم عجم و فارس - هستند. این سخن در حقیقت پیش گویی از خدمات بزرگی می کند که ایرانیان مسلمان به اسلام کردند.

آيه 134

* (آيه 134)-در این آیه سخن از کسانی به میان آمده که از ایمان به خدا دم می زنند و در میدانهای جهاد شرکت می کنند و دستورهای اسلام را به کار می بندند بدون اینکه هدف الهی داشته باشند، بلکه منظورشان به دست آوردن نتایج مادی مانند غنایم جنگی است. می فرماید: «کسانی که پاداش دنیوی بخواهند، (و در قید نتایج معنوی و اخروی نباشند، در اشتباهند؛ زیرا) پاداش دنیا و آخرت نزد خداست» (مَنْ كانَ يُرِيدُ ثَوابَ الدُّنْيا فعندالله ثَوابُ الدُّنْيَا وَ الْآخِرَةِ).

پس چرا به دنبال هر دو نمی روند؟

ص: 490

و خداوند، شنوا و بیناست» از نیات همگان آگاه است و هر صدایی را می شنود، و هر صحنه ای را می بیند و از اعمال منافق صفتان اطلاع دارد (وَ كَانَ اللَّهُ سَمِيعًا بَصِيرًا).

آيه 135

* (آيه 135)-عدالت اجتماعی - به تناسب دستورهایی که در آیات گذشته درباره اجرای عدالت در مورد یتیمان و همسران داده شده، در این آیه یک اصل اساسی درباره اجرای عدالت ذکر می کند می فرماید: «ای کسانی که ایمان آورده اید؟ کاملا قيام به عدالت کنید» (يا أَيُّهَا الَّذِينَ ءامنواكونوا قَوَّامِينَ بِالْقِسْطِ).

یعنی باید آن چنان عدالت را اجرا کنید که کم ترین انحرافی به هیچ طرف پیدا نکنید.

سپس برای تأكید مطلب، مسأله شهادت را عنوان کرده می فرماید: به خصوص در مورد شهادت باید همه ملاحظات را کنار بگذارید و برای خدا شهادت دهید، اگر چه این گواهی) به زیان خود شما، یا پدر و مادر و نزدیکان شما بوده باشد»(شُهَداءَ لِلَّهِ وَ لَوْ عَلى أنفسکم أَوِ الْوالِدَيْنِ وَ الْأَقْرَبِينَ).

از این جمله استفاده می شود که بستگان می توانند با حفظ اصول عدالت، به سود یا زیان یکدیگر، شهادت دهند.

سپس به قسمت دیگری از عوامل انحراف از اصل عدالت اشاره کرده می فرماید: نه ملاحظه ثروت ثروتمندان باید مانع شهادت به حق گردد و نه عواطف ناشی از ملاحظه فقر فقیران؛ چرا که اگر آنها غنی یا فقیر باشند، خداوند سزاوارتر است که از آنان حمایت کند» (إِنْ يَكُنْ غَنِيًّا أَوْ فَقِيراً فَاللَّهُ أَوْلى بِهِما).

باز برای تأكید دستور می دهد: «از هوی و هوس پیروی نکنید؛ که از حق، منحرف خواهيد شد» (فَلا تَتَّبِعُوا الْهَوى أَنْ تَعْدِلُوا ).

از این جمله به خوبی استفاده می شود که سرچشمه مظالم، هوی پرستی است و اگر اجتماعی هوی پرست نباشد، ظلم و ستم در آن راه نخواهد داشت.

بار دیگر به خاطر اهمیتی که موضوع اجرای عدالت دارد، روی این دستور تکیه کرده می فرماید: «و اگر حق را تحریف کنید، و یا از اظهار آن، اعراض نمایید،

ص: 491

خداوند به آنچه انجام می دهید، آگاه است» (وَ إِنْ تلؤوا أَوْ تعيرضوا فَإِنَّ اللَّهَ كانَ بِما تَعْمَلُونَ خَبِيراً).

آیه فوق توجه فوق العاده اسلام را به مسأله عدالت اجتماعی در هر شکل و هر صورت کاملا روشن می سازد و انواع تأكيداتی که در این چند جمله به کار رفته است نشان می دهد که اسلام تا چه اندازه در این مسأله مهم انسانی و اجتماعی

حساسیت دارد. اگرچه با نهایت تأسف، میان عمل مسلمانان و این دستور عالی اسلامی فاصله از زمین تا آسمان است . و همین یکی از اسرار عقب ماندگی آنهاست.

آيه 136

* (آيه 136)-شأن نزول: از ابن عباس نقل شده که این آیه درباره جمعی از بزرگان اهل کتاب مانند عبدالله بن سلام و اسد بن کعب و برادرش اسید بن کعب و جمعی دیگر نازل گردید. آنها خدمت پیامبر اسلام (ص) رسیدند و گفتند: ما به تو و کتاب آسمانی تو و موسی و تورات و زیر ایمان می آوریم ولی به سایر انبیا و کتابهای آسمانی ایمان نداریم.

آیه نازل شد و به آنها تعلیم داد که باید به همه ایمان داشته باشید.

تفسير: با توجه به شأن نزول، روی سخن در آیه به جمعی از مؤمنان اهل کتاب است که پس از قبول اسلام، روی تعصبهای خاصی، تنها اظهار ایمان به مذهب سابق خود و آیین اسلام می کردند. قرآن به آنها توصیه می کند که تمام پیامبران و کتب آسمانی را به رسمیت بشناسند زیرا همه از سوی یک مبدأ مبعوث شده اند. از این رو آیه می گوید: «ای کسانی که ایمان آورده اید! به خدا و پیامبرش، و کتابی که بر او نازل کرده، وكتب (آسمانی که پیش از این فرستاده است، ایمان (واقعی) بیاورید» (يا أَيُّهَا الَّذِينَ ءامنوا ءامنوا بِاللَّهِ وَ رَسُولِهِ وَ الْكِتابِ الَّذِي نَزَّلَ عَلى رَسُولِهِ وَ الْكِتابِ الَّذِي أَنْزَلَ مِنْ قَبْلُ).

در پایان آیه سرنوشت کسانی را که از این واقعیتها غافل شوند بیان کرده می فرماید: «کسی که خدا و فرشتگان او و کتابها و پیامبرانش و روز واپسین را انکار

ص: 492

کند، در گمراهی دور و درازی افتاده است» (وَ مَنْ يَكْفُرْ بِاللَّهِ وَ مَلائِكَتِهِ وَ كُتُبِهِ وَ رُسُلِهِ وَ الْيَوْمِ الْأُخَرِ فَقَدْ ضَلَّ ضَلالاً بَعِيداً ).

در حقیقت، ایمان به پنج اصل در این آیه لازم شمرده شده است. یعنی علاوه بر ایمان به مبدأ و معاد، ایمان به کتب آسمانی و انبیا و فرشتگان نیز لازم

است.

آيه 137

* (آيه 137)-سرنوشت منافقان لجوج - به تناسب بحثی که در آیه قبل درباره کافران و گمراهی دور و دراز آنها بود، در اینجا قرآن به حالت جمعی از آنان اشاره کرده که هر روز شکل تازه ای به خود می گیرند؛ روزی در صف مؤمنان و روز دیگر در صف کفار و باز در صف مؤمنان و سپس در صفوف کافران متعصب و خطرناک قرار می گیرند و سرانجام در حال کفر و بی ایمانی جان می دهند.

این آیه درباره سرنوشت چنین افرادی می گوید: «کسانی که ایمان آوردند، سپس کافر شدند، باز هم ایمان آوردند، و دیگر بار کافر شدند، سپس بر کفر خود افزودند، خدا هرگز آنها را نخواهد بخشید، و آنها را به راه راست هدایت نخواهد کرد» (إِنَّ الَّذِينَ ءامنوا ثُمَّ كَفَرُوا ثُمَّ ءاموا ثُمَّ كَفَرُوا ثُمَّ ازْدادُوا کفرا لَمْ يَكُنِ اللَّهُ لِيَغْفِرَ لَهُمْ وَ لا لِيَهْدِيَهُمْ سَبِيلاً).

آيه 138

* (آيه 138)-در این آیه می گوید: «به منافقان بشارت ده که مجازات دردناکی در انتظار آنهاست!» (بَشِّرِ الْمُنافِقِينَ بِأَنَّ لَهُمْ عَذاباً أَلِيماً).

آيه 139

* (آيه 139)-و در این آیه این دسته از منافقان چنین توصیف شده اند: «همانها که کافران را به جای مؤمنان، دوست خود انتخاب می کنند (الَّذِينَ يَتَّخِذُونَ الْكافِرِينَ أَوْلِياءَ مِنْ دُونِ الْمُؤْمِنِينَ).

سپس می گوید: هدف آنها از این انتخاب چیست؟ آیا عزت و آبرو نزد آنان می جویند با اینکه همه عزتها از آن خداست؟!» ( أَ يَبْتَغُونَ عِنْدَهُمُ الْعِزَّةَ ) فَإِنَّ الْعِزَّةَ لِلَّهِ جَمِيعاً ) .

زیرا عت همواره از علم و قدرت سرچشمه می گیرد و اینها که قدرت و علمشان ناچیز است، کاری از دستشان ساخته نیست که بتوانند منشأ عتی باشند.

ص: 493

این آیه به همه مسلمانان هشدار می دهد که عزت خود را در زندگی، اعم از شئون اقتصادی، فرهنگی، سیاسی و مانند آن، در دوستی با دشمنان اسلام نجویند زیرا هر روز که منافع آنها اقتضا کند صمیمی ترین متحدان خود را رها کرده و به سراغ

کار خویش می روند که گویی هرگز با هم آشنایی نداشتند، چنانکه تاریخ معاصر شاهد بسیار گویای این واقعیت است.

آيه 140

* (آيه 140)-شأن نزول درباره نزول این آیه از ابن عباس نقل شده که جمعی از منافقان در جلسات دانشمندان یهود می نشستند، جلساتی که در آن نسبت به آیات قرآن استهزا می شد. آیه نازل گشت و عاقبت شوم این عمل را روشن ساخت.

تفسير: در مجلس گناه ننشینید در آیه 68 سوره انعام صريحا به پیامبر (ص) دستور داده است که: «هرگاه کسانی را دیدی که آیات ما را استهزا می کنند، از آنها روی بگردان تا به سخن دیگری بپردازند.»

این آیه بار دیگر این حکم اسلامی را تأکید می کند و به مسلمانان هشدار می دهد می گوید: «و (خداوند این حکم را) در قرآن بر شما نازل کرده که هرگاه بشنوید افرادی آیات خدا را انکار و استهزا می کنند، با آنها ننشینید تا به سخن دیگری بپردازند» (وَ قَدْ نَزَّلَ عَلَيْكُمْ فِي الْكِتابِ أَنْ إِذا سَمِعْتُمْ ءایات اللَّهِ یكفر بِهَا وَ يستهزا بِها فَلا تَقْعُدُوا مَعَهُمْ حَتَّى يَخُوضُوا فِي حَدِيثٍ غَیرِهِ).

سپس نتیجه این کار را چنین بیان می کند: اگر در این گونه مجالس شرکت کنید شما هم مثل آنان خواهید بود و سرنوشتتان، سرنوشت آنهاست (إِنَّكُم إِذَّا مِثلُهُم).

باز برای تأكید این مطلب می افزاید: شرکت در این گونه جلسات نشانه روح نفاق است. «خداوند، منافقان و کافران را همگی در دوزخ جمع می کند» (إِنَّ اللَّهَ جامِعُ الْمُنافِقِينَ وَ الْكافِرِينَ فِي جَهَنَّمَ جَمِيعاً ).

از این آیه چند نکته استفاده می شود:

1. شرکت در جلسات گناه به منزله شرکت در گناه است زیرا یک نوع رضایت

ص: 494

و امضای عملی محسوب می شود.

2. نهی از منکر اگر به صورت مثبت امکان پذیر نباشد باید به صورت منفی انجام گیرد. یعنی انسان از محیط و مجلس گناه دور شود. .

3. نشست و برخاست با کافران در صورتی که نسبت به آیات الهی توهین نکنند و خطر دیگری نداشته باشد، مانعی ندارد.

4. مجامله با این گونه گناهکاران نشانه روح نفاق است.

آيه 141

* (آيه 141)-صفات منافقان - این آیه و آیات بعد قسمت دیگری از صفات منافقان و اندیشه های پریشان آنها را بازگو می کند. می فرماید: «(منافقان) همانها

هستند که پیوسته انتظار می کشند و مراقب شما هستند؛ اگر فتح و پیروزی نصیب شما گردد، می گویند: مگر ما با شما نبودیم؟!» پس ما نیز در افتخارات و غنایم شریکیم (الَّذِينَ يَتَرَبَّصُونَ بکم فَإِنْ كانَ لَكُمْ فَتْحُ مِنَ اللَّهِ قالُوا أَلَمَ نَكُنْ مَعَكُمْ).

و اگر بهره ای نصیب کا فران گردد، به آنان می گویند: مگر ما شما را به مبارزه

(وَ إِنْ كانَ لِلْكافِرِينَ نَصِيبُ قالُوا أَلَمَ نستحود عَلَيْكُمْ وَ نمنکم مِنَ الْمُؤْمِنِينَ).

سپس قرآن عاقبت آنها را با یک جمله کوتاه بیان می کند می گوید: سرانجام روزی فرا می رسد که نقاب از چهره زشتشان برداشته می شود. آری، «خداوند در روز رستاخیز، میان شما داوری می کند» (فَاللَّهُ يَحْكُمُ بَيْنَكُمْ يَوْمَ الْقِيمَةِ).

و برای اینکه مؤمنان واقعی مرعوب آنان نشوند در پایان آیه می افزاید: «و خداوند هرگز کافران را بر مؤمنان تسلطی نداده است» (وَ لَنْ يَجْعَلَ اللَّهُ لِلْكافِرِينَ عَلَى الْمُؤْمِنِينَ سَبِيلاً).

یعنی کافران نه تنها از نظر منطق بلکه از نظر نظامی، سیاسی، فرهنگی، اقتصادی و خلاصه از هیچ نظر بر افراد با ایمان چیره نخواهند شد.

و اگر پیروزی آنها را بر مسلمانان در میدانهای مختلف با چشم خود می بینیم به خاطر آن است که بسیاری از مسلمانان، مؤمنان واقعی نیستند، نه خبری از اتحاد واخوت اسلامی در میان آنان است و نه علم و آگاهی لازم که اسلام آن را از لحظه

ص: 495

تولد تا مرگ بر همه لازم شمرده است دارند.

آيه 142

* (آيه 142)-در این آیه و آیه بعد پنج صفت دیگر از صفات منافقان آمده است:

1. آنها برای رسیدن به اهداف شوم خود از راه خدعه وارد می شوند و حتی می خواهند به خدا نیرنگ زنند، در حالی که در همان لحظات که در صدد چنین کاری هستند در یک نوع خدعه واقع شده اند زیرا برای به دست آوردن سرمایه های ناچیزی سرمایه های بزرگ وجود خود را از دست می دهند. آیه می گوید: «منافقان می خواهند خدا را فریب دهند؛ در حالی که او آنها را فریب می دهد» ( إِنَّ الْمُنافِقِينَ یخادعون اللَّهِ وَ هُوَ خادِعُهُمْ).

2. آنها از خدا دورند و از راز و نیاز با او لذت نمی برند. به همین دلیل، هنگامی که به نماز بر می خیزند، با کسالت بر می خیزند» (وَ إِذا قامُوا إِلَى الصَّلاةِ قامُوا کُسَالَی).

3. آنها چون به خدا و وعده های بزرگ او ایمان ندارند، اگر عبادت یا عمل نیکی انجام دهند در برابر مردم را می کنند» (یُراءُونَ النَّاسَ).

4. «و خدا را جز اندکی یاد نمی نمایند، (وَ لَا يَذكُرُونَ اللَّهَ إِلَّا قَلِيلًا).

آيه 143

* (آيه 143)-5. «آنها افراد بی هدفی هستند که به سوی اینها، و نه سوی آنهایند» نه در صف مؤمنان قرار دارند و نه در صف کافران (مُذَبْذَبِينَ بَيْنَ ذلِكَ لا إِلى هؤُلاءِ وَ لا إِلى هؤُلاءِ).

در پایان آیه سرنوشت آنها را چنین بیان می کند: آنها کسانی هستند که بر اثر اعمالشان، خدا حمایتش را از آنان برداشته و در بیراهه ها گمراهشان ساخته و هرکس را خداوند گمراه کند، راهی برای او نخواهی یافت» (وَ مَنْ يُضْلِلِ اللَّهُ فَلَنْ تَجِدَ لَهُ سَبِيلاً).

آيه 144

* (آيه 144)-در آیات گذشته به گوشه ای از صفات منافقان و كافران اشاره شد، در این آیه می فرماید: «ای کسانی که ایمان آورده اید! غیر از مؤمنان، کافران را ولی و

ص: 496

تکیه گاه خود قرار ندهید» (يا أَيُّهَا الَّذِينَ أَمِنُوا لَا تتخذؤ الْكافِرِينَ أَوْلِياءَ مِنْ دُونِ الْمُؤْمِنِينَ).

چرا که این عمل قانون شکنی آشکار و شرک به خداوند است و با توجه به قانون عدالت پروردگار، موجب استحقاق مجازات شدیدی است. از این رو به دنبال آن می فرماید: «آیا می خواهید با این عمل، دلیل آشکاری بر ضد خود در پیشگاه خدا قرار دهید؟!» (أَ تُرِيدُونَ أَنْ تَجْعَلُوا لِلَّهِ عَلَيْكُمْ سُلْطاناً مُبِيناً).(1).

آيه 145

* (آيه 145)-در این آیه برای روشن ساختن حال منافقانی که این دسته از مسلمانان غافل، طوق دوستی آنان را بر گردن می نهند، می فرماید: «منافقان در پایین ترین درکات دوزخ قرار دارند؛ و هرگز یاوری برای آنها نخواهی یافت» (إِنَّ الْمُنافِقِينَ فِي الدرک الْأَسْفَلِ مِنَ النَّارِ وَ لَنْ تَجِدَ لَهُمْ نَصِيراً).(2).

از این آیه به خوبی استفاده می شود که از نظر اسلام، نفاق بدترین انواع کفر و منافقان دورترین مردم از خدا هستند. به همین دلیل، جایگاه آنها بدترین و پست ترین نقطه دوزخ است.

آيه 146

* (آيه 146)-اما برای اینکه روشن شود حتی این افراد فوق العاده آلوده، راه بازگشت به سوی خدا و اصلاح موقعیت خویشتن دارند، اضافه می کند: «مگر آنها که توبه کنند، و جبران و اصلاح نمایند و به دامن لطف خدا، چنگ زنند، و دین خود را برای خدا خالص کنند» (إِلاَّ الذین تابُوا وَ أَصْلَحُوا وَ اعْتَصَمُوا بِاللَّهِ وَ أَخْلَصُوا دِينَهُمْ لِلَّهِ).

آنها با مؤمنان خواهند بود» (فَاُولَئِكَ مَعَ الْمُؤْمِنِينَ).

و خداوند به افراد با ایمان، پاداش عظیمی خواهد داد» (وَ سَوْفَ يوت اللَّهُ الْمُؤْمِنِينَ أَجْراً عَظِيماً ).

ص: 497


1- 1 .«سلطان» از ماده «سلاطه»، به معنی قدرت بر مقهور ساختن دیگری گرفته شده است. خود واژه سلطان معنی اسم مصدری دارد و به هرگونه تسلط اطلاق می شود. به همین جهت، به دلیل تا که باعث تسلط انسان بر دیگری است نیز سلطان گفته می شود.
2- 2 .«درك» عمیق ترین نقطه قعر دریاست و به آخرین ریسمانهایی که به یکدیگر می پیوندند و به قعر دریا می رسند، درك گفته می شود.

آيه 147

* (آيه 147)-مجازاتهای خدا انتقامی نیست . در این آیه به این واقعیت مهم اشاره شده که مجازاتهای الهی جنبه قدرت نمایی یا انتقام ندارد زیرا همه اینها لازمه نقص و کمبود است که ذات پاک خدا از آنها مبر است، بلکه این مجازاتها بازتابها و نتایج سوء اعمال و عقاید خود انسانهاست. از این رو آیه می فرماید: «خدا چه نیازی به مجازات شما دارد اگر شکرگزاری کنید و ایمان آورید؟!» (وَ مَا يَفْعَلُ اللَّهُ بعذابکم إِنْ شکرتم وَ ءامنتم).

یعنی اگر شما ایمان و عمل صالح داشته باشید و از مواهب الهی سوءاستفاده نکنید، بی شک کم ترین مجازاتی دامن شما را نخواهد گرفت.

و برای تأکید این موضوع می افزاید: «خدا شکرگزار و آگاه است»؛ اعمال و نیات شما را می داند، و به اعمال نیک، پاداش نیک می دهد (وَ كَانَ اللَّهُ شَاكِرًا عَلِيمًا).

در آیه فوق موضوع شکرگزاری برایمان » مقدم شده است، چرا که تا انسان نعمتها و مواهب خدا را نشناسد و به مقام شکرگزاری نرسد نمی تواند خود او را بشناسد . دقت کنید.

آغاز جزء ششم قرآن مجید

آيه 148

* (آيه 148)-در این آیه و آیه بعد به بخشی از دستورهای اخلاقی اسلام اشاره شده است. نخست می فرماید: «خدا دوست ندارد کسی با سخنان خود، بدیها (ی دیگران را اظهار کند، (لَا يًحِبُّ اللَّهُ الجَهرَ بِالسُّوءِ مِنَ القَولِ).

زیرا همانگونه که خداوند «ستارالعیوب» است، دوست ندارد که افراد بشر

ص: 498

عیوب مردم را فاش سازند و آبروی آنها را ببرند.

سپس به بعضی از امور که مجوز این گونه اعمال می شود، اشاره کرده می فرماید: «مگر آن کس که مورد ستم واقع شده باشد» (إِلَّا مَن ظُلِمَ).

چنین افراد برای دفاع از خویشتن در برابر ظلم ظالم حق دارند اقدام به شکایت کنند یا از مظالم و ستمگریها آشکارا مذمت و انتقاد و غیبت نمایند.

در پایان آیه به همان طور که روش قرآن است . برای اینکه افرادی از این استثنا نیز سوء استفاده نکنند و به بهانه اینکه مظلوم واقع شده اند عیوب مردم را بدون جهت آشکار نسازند، می فرماید: «خداوند، شنوا و دانا است» (وَ كَانَ اللَّهُ سَمِيعًا عَلِيمًا).

آيه 149

* (آيه 149)-در این آیه به نقطه مقابل این حکم اشاره کرده می فرماید: «اگر نیکی ها را آشکار و یا مخفی سازید، و از بدیها گذشت نمایید، خداوند آمرزنده و تواناست» و با اینکه قادر بر انتقام است، عفو و گذشت می کند (إِنْ تُبْدُوا خیرا أَوْ تُخْفُوهُ أَوْ تَعْفُوا عَنْ سُوءٍ فَإِنَّ اللَّهَ كانَ عَفُوًّا قَدِيراً).

آيه 150

* (آيه 150)-میان پیامبران تبعیض نیست . در این آیه و آیه بعد توصیفی از حال جمعی از کافران و مؤمنان و سرنوشت آنها آمده است و آیات گذشته را که درباره منافقان بود تکمیل می کند. نخست به کسانی که میان پیامبران الهی فرق گذاشته، بعضی را بر حق و بعضی را بر باطل می دانند، اشاره کرده می فرماید:

کسانی که خدا و پیامبران او را انکار می کنند، و می خواهند میان خدا و پیامبرانش تبعیض قائل شوند، و می گویند: به بعضی ایمان می آوریم، و بعضی را انکار می کنیم و می خواهند در میان این دو، راهی برای خود انتخاب پیدا کنند.» ( إِنَّ الَّذِينَ يَكْفُرُونَ بِاللَّهِ وَ رُسُلِهِ وَ يُرِيدُونَ أَنْ يُفَرِّقُوا بَيْنَ اللَّهِ وَ رُسُلِهِ وَ يَقُولُونَ نُؤْمِنُ بِبَعْضٍ وَ نَكْفُرُ بِبَعْضٍ وَ يُرِيدُونَ أَنْ يَتَّخِذُوا بَيْنَ ذلِكَ سَبِيلاً).

در حقیقت، این جمله حال یهودیان و مسیحیان را روشن می سازد که یهودیان، مسیح را به رسمیت نمی شناختند و هر دو، پیامبر اسلام (ص) را، در حالی که طبق کتب آسمانی آنها، نبوت این پیامبران برایشان ثابت شده بود. بنابراین،

ص: 499

ایمان آنها حتی در مواردی که نسبت به آن اظهار ایمان می کنند، بی ارزش قلمداد شده است چرا که از روح حق جویی سر چشمه نمی گیرد.

آيه 151

* (آيه 151)-در این آیه ماهیت این افراد را بیان کرده می فرماید: «آنها کافران حقیقی اند» (أَولَئِكَ هُمُ الكَافِرُونَ حَقًا).

در پایان آیه آنها را تهدید کرده می گوید: «و برای کافران، مجازات خوارکننده ای فراهم ساخته ایم»(وَ أَعتَدنَا لِلکَافِرِینَ عَذَابًا مُهِینًآ).

توصیف عذاب به «مهين» (خوارکننده)، ممکن است از این جهت باشد که آنها با تفرقه انداختن میان پیامبران خدا، در واقع به جمعی از آنان توهین کرده اند و باید عذابشان متناسب با عملشان باشد.

آيه 152

* (آيه 152)-در این آیه به وضع مؤمنان و سرنوشتشان اشاره کرده می گوید: کسانی که به خدا و رسولان او ايمان آورده، و میان احدی از آنها فرق نمی گذارند، پاداششان را خواهد داد، ( وَ الَّذِينَ ءامنوا بِاللَّهِ وَ رُسُلِهِ وَ لَمْ يُفَرِّقُوا بَيْنَ أَحَدٍ مِنْهُمْ أُولئِكَ سَوْفَ يُؤْتِيهِمْ أُجُورَهُمْ).

البته ايمان به پیامبران و به رسمیت شناختن آنها منافات با این ندارد که بعضی را از بعضی برتر بدانیم.

در پایان آیه به این مطلب اشاره می کند که اگر این دسته از مؤمنان در گذشته مرتکب چنان تعصبها و تفرقه ها و گناهان دیگر شدند، اگر ایمان خود را خالص کرده و به سوی خدا بازگردند آنها را می بخشد؛ «خداوند، آمرزنده و مهربان است» (وَكَانَ اللَّهُ غَفُورَّا رَحِیمًا).

آيه 153

* (آيه 153)-شأن نزول: جمعی از یهود نزد پیامبر اسلام (ص) آمدند و گفتند: اگر تو پیغمبر خدایی کتاب آسمانی خود را یک جا به ما عرضه کن، همان طور که موسی تورات را یک جا آورد. این آیه و آیه بعد نازل شد و به آنها پاسخ گفت.

تفسیر: بهانه جویی یهود . در این آیه نخست به درخواست اهل کتاب (یهود) اشاره می کند می گوید: «اهل کتاب از تو می خواهند کتابی از آسمان (یکجا) بر آنها

ص: 500

نازل کنی»، در حالی که این یک بهانه است (یَسئَلُكَ أَهْلُ الْكِتابِ أَنْ تُنَزِّلَ عَلَيْهِمْ كِتاباً مِنَ السَّماءِ).

بی شک آنها در این تقاضای خود حسن نیت نداشتند زیرا هدف از نزول کتاب آسمانی همان ارشاد و هدایت و تربیت است که گاهی این هدف با نزول کتاب آسمانی یک جا تأمین می شود و گاهی تدریجی بودن آن به این هدف بیش تر کمک می کند. از این رو به دنبال این تقاضا، خداوند به عدم حسن نیت آنها اشاره کرده و ضمن تسلی به پیامبر خود، سابقه لجاجت و بهانه جویی یهود را در برابر موسی بن عمران بازگو می کند می گوید: « آنها از موسی، بزرگ تر از این را خواستند، و گفتند: خدا را آشکارا به ما نشان ده!»(فَقَدْ سَأَلُوا مُوسى أَكْبَرَ مِنْ ذلِكَ فَقالُوا أَرِنَا اللَّهَ جَهْرَةً)

این درخواست عجیب و غیر منطقی که نوعی از عقیده بت پرستان را منعکس می ساخت و خدا را جسم و محدود معرفی می کرد، بدون شک از لجاجت و عناد سرچشمه گرفته بود؛ «و به خاطر این ظلم و ستم، صاعقه آنها را فرا گرفت »(فَأَخَذَتْهُمُ الصاعقه بِظُلْمِهِمْ ).

سپس به یکی دیگر از اعمال زشتشان که مسأله گوساله پرستی بود اشاره می کند می گوید: «سپس گوساله (سامری) را، پس از آن همه دلایل روشن که برای آنها آمد، (به خدایی) انتخاب کردند» (ثُمَّ اتَّخَذُوا الْعِجْلَ مِنْ بَعْدِ ما جاءَتْهُمُ البَیِّنَاتُ).

ولی ما از آن درگذشتیم (و عفو کردیم و به موسی، برهان آشکاری دادیم» (فَعَفَوْنا عَنْ ذلِكَ وَ ءاتينا موسی سُلْطاناً مُبِيناً).

آيه 154

* (آيه 154)-باز آنها از خواب غفلت بیدار نشدند. به همین جهت، «کوه طور را بر فراز آنها برافراشتیم و در همان حال از آنها پیمان گرفتیم، و به آنها گفتیم: ( برای توبه ،) از در (بیت المقدس) با خضوع درآیید. و (نیز) گفتیم: روز شنبه تعدی نکنید

و دست از کار بکشید.) و از آنان در برابر همه اینها ،) پیمان محکمی گرفتیم» اما به هیچ یک از این پیمانها وفا نکردند (وَ رَفَعْنا فَوْقَهُمُ الطُّورَ بِمِيثاقِهِمْ وَ قُلْنا لَهُمُ ادْخُلُوا

ص: 501

الْبابَ سُجَّداً وَ قُلْنا لَهُمْ لا تَعْدُوا فِي السَّبْتِ وَ أَخَذْنا مِنْهُمْ مِيثاقاً غَلِيظاً).

آيه 155

* (آيه 155)-گوشه دیگری از خلافکاریهای یهود . در اینجا قرآن به قسمتهای دیگری از خلافکاریهای بنی اسرائیل و کارشکنی ها و دشمنی های آنها با پیامبران خدا اشاره کرده است. نخست به پیمان شکنی وکفر جمعی از آنها و قتل پیامبران به دست آنان اشاره کرده می فرماید: «ما آنها را به خاطر پیمان شکنی از رحمت خود دور ساختیم یا قسمتی از نعمتهای پاکیزه را بر آنان تحریم نمودیم (فَبِمَا نَقضِهِم مِيثَاقَهُم).

و به دنبال این پیمان شکنی، «آیات خدا را انکار کردند و راه مخالفت پیش گرفتند (وَكُفرِهِم بِئَايَاتِ اللَّهِ).

و به این نیز قناعت نکردند، بلکه به جنایت بزرگ دیگری دست زدند و آن کشتن پیامبران به ناحق بود (وَ قَتلِهِم الَأنبِيَاءَ بِغَيرِ حَقٍّ).

آنها به قدری در اعمال خلاف جسور و بی باک بودند که از روی استهزا می گفتند: بر دلهای ما، پرده افکنده شده و سخنان پیامبر را درک نمی کنیم» (وَ قَولِهِم قُلُوبُنَا غُلفُ).

قرآن در ادامه می افزاید: دلهای آنها مهر شده و هیچگونه حتی در آن نفوذ نمی کند ولی عامل کفر و بی ایمانی، خود آنها هستند. به همین دلیل، جز افراد کمی، که خود را از این گونه لجاجتها برکنار داشته اند، ایمان نمی آورند. می فرماید: «آری، خداوند به علت کفر شان، بر دلهای آنها مهر زده؛ که جز عده کمی (که راه حق می پویند و لجاج ندارند، ایمان نمی آورند» (بَلْ طَبَعَ اللَّهُ عَلَيْها بِكُفْرِهِمْ فَلا يؤمنون الا قَلِيلًا).

آيه 156

* (آيه 156)-و (نیز) به خاطر کفرشان، و تهمت بزرگی که بر مریم زدند» (وَ بِكُفْرِهِمْ وَ قَوْلِهِمْ عَلى مریم بُهْتاناً عَظِيماً).

آيه 157

* (آيه 157)-و گفتارشان که: ما، مسیح عیسی بن مریم، پیامبر خدا را کشتیم»(وَ قَوْلِهِمْ إِنَّا قَتَلْنَا الْمَسِيحَ عِيسَى ابْنَ مریم رَسُولَ اللَّهِ).

ص: 502

شاید تعبير «رسول الله» را در مورد مسیح، از روی استهزا می گفتند.

در حالی که نه او را کشتند، و نه بر دار آویختند؛ لكن امر بر آنها مشتبه شد » و دیگری را که شباهت به او داشت اشتباه بر دار زدند (وَ ما قَتَلُوهُ وَ ما صَلَبُوهُ وَ لکن شُبِّهَ لَهُمْ).

سپس قرآن می گوید: «و کسانی که در مورد (قتل) او اختلاف کردند، از آن در شک هستند و علم به آن ندارند و تنها از گمان پیروی می کنند» (وَ إِنَّ الَّذِينَ اخْتَلَفُوا فِيهِ لَفِي شک مِنْهُ ما لَهُمْ بِهِ مِنْ عِلْمٍ إِلاَّ اتِّباعَ الظَّنِّ).

آنگاه قرآن به عنوان تأكید مطلب می گوید: «و قطعا او را نکشتند» (وَ مَا قَتَلُوهُ يَقِيًا).

آيه 158

* (آيه 158)-«بلکه خدا او را به سوی خود، بالا برد. و خداوند، توانا و حکیم است» (بَلْ رَفَعَهُ اللَّهُ إِلَيْهِ وَ كانَ اللَّهُ عَزِيزاً حَكِيماً).

اگر قرآن روی مصلوب نشدن مسیح (ع) تکیه کرده، به خاطر این است که عقیده خرافي فداء ( بازخرید گناهان امت) را به شدت بکوبد، تا مسیحیان نجات را در گرو اعمال خویش ببینند، نه در پناه بردن به صليب.

آيه 159

* (آيه 159)-در تفسیر این آیه دو احتمال است که هر یک به جهاتی قابل ملاحظه است:

.. آیه می فرماید: «و هیچ یک از اهل کتاب نیست مگر اینکه پیش از مرگش به او [= حضرت مسیح ایمان می آورد، (وَ إِنْ مِنْ أَهْلِ الْكِتابِ إِلَّا لَيُؤْمِنَنَّ بِهِ قَبْلَ مَوْتِهِ).

و آن هنگامی است که انسان در آستانه مرگ قرار می گیرد و، ارتباط او با این جهان ضعیف و با جهان بعد از مرگ قوی می گردد، پرده ها از برابر چشم او کنار می رود و بسیاری از حقایق را می بیند، در این موقع چشم حقیقت بین او مقام مسیح را مشاهده می کند و، در برابر او تسلیم می گردد، آنها که منکر او شدند به او مؤمن می شوند و کسانی که او را خدا دانستند به اشتباه خود پی می برند، در حالی که این ایمان هیچ سودی برای آنها ندارد. پس چه بهتر ، اکنون که ایمان مفید است مؤمن

ص: 503

شوند.

2. منظور این است که اهل کتاب به حضرت مسیح (ع) پیش از مرگ او ایمان می آورند، یهودیان او را به نبوت می پذیرند و مسیحیان دست از الوهیت او می کشند و این به هنگامی است که مسیح، طبق روایات اسلامی، در موقع ظهور حضرت مهدی (عج) از آسمان فرود می آید و پشت سر او نماز می گذارد و یهود و نصاری نیز او را می بینند و به او و مهدی (عج) ایمان می آورند. روشن است که مسیح، به حکم اینکه آیینش مربوط به گذشته بوده، وظیفه دارد در این زمان از آیین موجود یعنی اسلام که مهدی (عج) مجری آن است، پیروی کند.

در پایان آیه می فرماید: «و روز قیامت، بر آنها گواه خواهد بود» (وَ يَؤُمُّ اقیمة يَكُونُ عَلَيْهِمْ شَهِيداً).

منظور از گواهی مسیح بر ضد آنها این است که او گواهی می دهد که تبلیغ رسالت کرده و آنها را هیچگاه به الوهیت خود دعوت ننموده، بلکه به ربوبیت پروردگار جهانیان دعوت کرده است.

آيه 160

* (آيه 160)-سرنوشت صالحان و ناصالحان يهود - در آیات گذشته به چند نمونه از خلافکاریهای یهود اشاره شد، در این آیه و دو آیه بعد نیز پس از ذکر چند قسمت دیگر از اعمال ناشایست آنها كيفرهایی را که بر اثر این اعمال در دنیا و آخرت دامانشان را گرفته و می گیرد بیان می دارد.

نخست می فرماید: « به خاطر ظلمی که از یهود صادر شد، و (نیز) به خاطر جلوگیری بسیار آنها از راه خدا، بخشی از چیزهای پاکیزه را، که بر آنها حلال بود، حرام کردیم» (فَبِظُلْمٍ مِنَ الَّذِينَ هادُوا حَرَّمْنا عَلَيْهِمْ طَيِّباتٍ أُحِلَّتْ لَهُمْ وَ بِصَدِّهِمْ عَنْ سَبِيلِ اللَّهِ كَثِيراً).(1).

آيه 161

* (آيه 161)-«و (همچنین به خاطر ربا گرفتن، در حالی که از آن نهی شده

ص: 504


1- 1 . در مورد تحریم طیبات رجوع کنید به سوره انعام (6)، آیه 146۔

بودند؛ و خوردن اموال مردم به باطل»، همه اینها سبب شد که گرفتار آن محرومیت شوند (وَ أَخْذِهِمُ الرِّبَوا وَ قَدْ نُهُوا عَنْهُ وَ أَكْلِهِمْ أَمْوالَ النَّاسِ بِالْباطِلِ).

گذشته از این کیفر دنیوی، آنها را به کیفرهای اخروی گرفتار خواهیم ساخت و برای کافران آنها، عذاب دردناکی آماده کرده ایم» (وَ أَعْتَدْنا لِلْكافِرِينَ مِنْهُمْ عَذاباً أَلِيماً).

آيه 162

* (آيه 162)-سپس به این واقعیت مهم اشاره می کند که مذمت و نکوهش قرآن از یهود به هیچ وجه جنبه مبارزه نژادی و طایفه ای ندارد. اسلام هیچ نژادی را به عنوان «نژاد» مذمت نمی کند، بلکه نکوهشهای آن تنها متوجه آلودگان و منحرفان است. از این رو در این آیه افراد با ایمان و پاکدامن يهود را استثنا کرده و مورد ستایش قرار داده و پاداش بزرگی به آنها نوید می دهد. می گوید: «ولی راسخان در علم از آنها، و مؤمنان (از امت اسلام، به تمام آنچه بر تو نازل شده، و آنچه پیش از تو نازل گردیده ، ایمان می آورند. همچنین نمازگزاران و زکات دهندگان و ایمان آورندگان به خدا و روز قیامت، به زودی به همه آنان پاداش عظیمی خواهیم داد» (لكِنِ الرَّاسِخُونَ فِي الْعِلْمِ مِنْهُمْ والمومنون يُؤْمِنُونَ بِما أُنْزِلَ إِلَيْكَ وَ ما أُنْزِلَ مِنْ قَبْلِكَ وَ الْمُقِيمِينَ الصلوة وَ الْمُؤْتُونَ الزكؤة والمومنون بِاللَّهِ وَ الْيَوْمِ الْأَخِيرِ أُولَئِكَ وَ سنوتيهم أَجْراً عَظِيماً).

به همین دلیل، می بینیم که جمعی از بزرگان يهود، هنگام ظهور پیامبر اسلام (ص) و مشاهده دلایل حقانیت او، به اسلام گرویدند و با جان و دل از آن حمایت کردند و مورد احترام پیامبر و سایر مسلمانان بودند.

آيه 163

* (آيه 163)-در آیات گذشته خواندیم که یهود در میان پیامبران خدا تفرقه می افکندند، بعضی را تصديق و بعضی را انکار می کردند. در این آیه بار دیگر به آنها پاسخ می گوید که: «ما بر تو وحی فرستادیم؛ همانگونه که به نوح و پیامبران بعد از او وحی فرستادیم، و (نیز) به ابراهیم و اسماعیل و اسحاق و یعقوب و اسباط [= بنی اسرائیل ] و عیسی و اتوب و يونس وهارون وسليمان وحی نمودیم و به داوود زبور دادیم» (إِنَّا أَوْحَيْنا إِلَيْكَ كَما أَوْحَيْنا إِلى نُوحٍ والبيين مِنْ بَعْدِي وَ أَوْحَيْنا

ص: 505

إِلَى إبرهیم وَ اسمعیل وَ إسحق وَ يَعْقُوبَ وَ الْأَسْباطِ وَ عِيسى وَ أَيُّوبَ وَ یونس وَ هرون وَ سليمن وَ ءاتينا داوود زَبُوراً).

آيه 164

* (آيه 164)-در این آیه می افزاید: پیامبرانی که وحی بر آنان نازل گردید منحصر به اینها نبودند، بلکه « پیامبرانی که سرگذشت آنها را برای تو بازگفته ایم؛ و پیامبرانی که سرگذشت آنها را بیان نکرده ایم» همگی وحی الهی بر آنها نازل گردید(وَ رُسُلاً قَدْ قَصَصْناهُمْ عَلَيْكَ مِنْ قَبْلُ وَ رُسُلًا لَمْ تفصصهم عَلَيْكَ).

و خداوند با موسی سخن گفته و این امتیاز، از آن او بود (وَكَلَّمَ اللَّهُ مُوسَى تَکلِيمًا).

آيه 165

* (آيه 165)-بنابراین، رشته وحی همیشه در میان بشر بوده است. چگونه ممکن است افراد انسان را بدون راهنما و رهبر بگذاریم و در عین حال برای آنها مسوولیت و تکلیف قائل شویم؟ « پیامبرانی که بشارت دهنده و بیم دهنده بودند، تا بعد از این پیامبران، حجتی برای مردم بر خدا باقی نمانده و بر همه اتمام حجت شود (رُسُلاً مبشرین وَ مُنْذِرِينَ لِئَلاَّ يَكُونَ لِلنَّاسِ عَلَى اللَّهِ حُجَّةُ بَعْدَ الرُّسُلِ).

خداوند برنامه ارسال این رهبران را دقيقا تنظیم و اجرا نموده؛ «و خداوند، توانا و حکیم است» (وَكَانَ اللَّهُ عَزِيرًا حَكِيمًا).

حکمت او ایجاب می کند که این کار عملی شود و قدرت او راه را هموار می سازد.

آيه 166

* (آيه 166)-در این آیه به پیامبر تستی می دهد که اگر این جمعیت، رسالت تو را انکار کردند اهمیتی ندارد. «ولی خداوند گواهی می دهد به آنچه بر تو نازل کرده است»(لكِنِ اللَّهُ يَشْهَدُ بِما أَنْزَلَ إِلَيْكَ).

و البته انتخاب تو برای این منصب بی حساب نبوده، بلکه این آیات را «از روی علمش نازل کرده است» (أَنزَلَهُ بِعِلمِهِ).

در پایان آیه می افزاید: «و فرشتگان (نیز) گواهی می دهند؛ هرچند گواهی خدا کافی است»(وَ الْمَلائِكَةُ يَشْهَدُونَ وَ كَفى بِاللَّهِ شَهِيداً ).

ص: 506

آيه 167

* (آيه 167)-در آیات گذشته بحثهایی درباره افراد بی ایمان و با ایمان ذکر شده بود، در این آیه به دستهای دیگر اشاره می کند که بدترین نوع کفر را انتخاب کردند، کسانی که علاوه بر گمراهی خود، برای گمراه ساختن دیگران کوشش می کنند. می فرماید: «کسانی که کافر شدند، (و مردم را از راه خدا بازداشتند، در گمراهی دوری گرفتار شده اند» (إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا وَ صَدُّوا عَنْ سَبِيلِ اللي قَدْ ضَلُّوا ضَلالاً بَعِيداً).

آيه 168

* (آيه 168)-در این آیه می افزاید: «کسانی که کافر شدند، و به خود و دیگران) ستم کردند، هرگز خدا آنها را نخواهد بخشید و آنان را به هیچ راهی هدایت نخواهد کرد» (إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا وَ ظَلَمُوا لَمْ يَكُنِ اللَّهُ لِيَغْفِرَ لَهُمْ وَ لا لِيَهْدِيَهُمْ طَرِيقاً).

آيه 169

* (آيه 169)-«مگر به راه دوزخ، که جاودانه در آن خواهند ماند» (إِلاَّ طَرِيقَ جَهَنَّمَ خالِدِينَ فِيها أَبَدَا).

آنها باید بدانند که این تهديد الهی صورت می پذیرد زیرا: «این کار برای خدا آسان است» (وَ كانَ ذلِكَ عَلَى اللَّهِ يَسِيراً).

آيه 170

* (آيه 170)-در آیات گذشته سرنوشت افراد بی ایمان بیان شد، در این آیه دعوت به سوی ایمان آمیخته با ذکر نتیجه آن می کند و با تعبیرات مختلفی که شوق و علاقه انسان را بر می انگیزد، همه مردم را به این هدف عالی تشویق می نماید. نخست می گوید: «ای مردم، پیامبر (ی که انتظارش را می کشیدید،) حق را از جانب پروردگارتان آورد» (يا أَيُّهَا النَّاسُ قَدْ جاءَكُمُ الرَّسُولُ بِالْحَقِّ مِنْ رَبِّكُمْ).

بعد می افزاید: «به او ایمان بیاورید که برای شما بهتر است» (فئامنوا خیرا لَكُمْ).

در پایان آیه می فرماید: «و اگر کافر شوید، (به خدا زیانی نمی رسد، زیرا) آنچه در آسمانها و زمین است از آن خداست» (وَ إِنْ تَكْفُرُوا فَإِنَّ لِلَّهِ ما فِي السَّمَوَاتِ وَ الْأَرْضِ).

و خداوند، دانا و حکیم است» (وَ كانَ اللَّهُ عَلِيماً حَكِيماً). دستورهایی را که به شما داده و برنامه هایی را که تنظیم کرده همگی روی

ص: 507

فلسفه و مصالحی بوده و به سود شماست.

آيه 171

* (آيه 171)-تثليث موهوم است - به تناسب بحثهایی که درباره اهل کتاب وكمار بود، در این آیه و آیه بعد به یکی از مهم ترین انحرافات جامعه مسیحیت یعنی مسأله تثليث و خدایان سه گانه اشاره کرده و آنها را از این انحراف بزرگ برحذر می دارد.

نخست به آنان اخطار می کند که: «ای اهل کتاب! در دین خود، غلق (و زیاده روی نکنید؛ و درباره خدا، غیر از حق نگویید» (يا أَهْلَ الْكِتابِ لا تَغْلُوا فِي دینکم وَ لا تَقُولُوا عَلَى اللَّهِ إِلاَّ الْحَقَّ).

مسأله «غلو» درباره پیشوایان، یکی از مهم ترین سرچشمه های انحراف در ادیان آسمانی بوده است. به همین جهت، اسلام درباره غلات سختگیری کرده و در کتب عقاید و فقه، آنها از بدترین کار معرفی شده اند.

سپس به چند نکته که هرکدام در حکم دلیلی بر ابطال تثليث و الوهیت مسیح است اشاره می کند:

1. «مسیح عیسی بن مریم فقط فرستاده خدا بود، (إِنَّمَا الْمَسِيحُ عِيسَى ابْنُ مریم رَسُولَ اللَّهِ).

این تعبير خاطر نشان می سازد که مسیح همچون سایر افراد انسان، در رحم مادر قرار داشت و دوران جنینی را گذراند و همانند سایر افراد بشر متولد شد، شیر خورد و در آغوش مادر پرورش یافت. یعنی تمام صفات بشری در او بود. چگونه ممکن است چنین کسی که مشمول و محکوم قوانین طبیعت و تغییرات جهان ماده است، خداوندی ازلی و ابدی باشد؟

اما اینکه «عیسی فرستاده خدا بود، این موقعیت نیز تناسبی با الوهیت او ندارد.

2. «و کلمه (و مخلوق) اوست؛ که او را به مريم القا نمود» (وَ کَلِمَتُهُ اَلقَیهَا اِلَی مَریَمَ).

ص: 508

این تعبیر به خاطر آن است که اشاره به مخلوق بودن مسیح کند، همان طور که کلمات » مخلوق ماست موجودات عالم آفرینش هم مخلوق خدا هستند.

3. «و روحی (شایسته) از طرف او بود» (وَرُوحُ مِنهُ).

این تعبیر که در مورد آفرینش آدم و به یک معنی آفرینش تمام بشر نیز در قرآن آمده است اشاره به عظمت آن روحی است که خدا آفرید و در وجود انسانها عموما و مسیح و پیامبران خصوصا

شگفت آور اینکه مسیحیان تولد عیسی را از مادر بدون وجود پدر، دلیلی بر الوهیت او می گیرند در حالی که فراموش کرده اند که آدم بدون پدر و مادر وجود یافت و این خلقت خاص را هیچ کس دلیل بر الوهیت او نمی داند.

سپس قرآن به دنبال این بیان می گوید: «بنابراین، به خدا و پیامبران او، ایمان بیاورید؛ و نگویید: (خداوند) سه گانه است از این سخن خودداری کنید که برای شما بهتر است» (فَئَامِنُوا بِاللَّهِ وَ رُسُلِهِ وَ لَا تَقُولُوا ثَلَّثْتَ انْتَهُوا خَيْراً لَكُمْ).

بار دیگر تأکید می کند: «خدا، تنها معبود یگانه است» (إِنَّمَا اللَّهُ إِلَهُ وَاحِدُ).

یعنی شما قبول دارید که در عین تثلیث، خدا یگانه است، در حالی که اگر فرزندی داشته باشد شبیه او خواهد بود و با این حال یگانگی معنی ندارد.

او منزه است که فرزندی داشته باشد» (سُبْحانَهُ أَنْ يَكُونَ لَهُ وَلَدُ).

بلکه از آن اوست آنچه در آسمانها و در زمین است» (لَهُ مَا فِي السَّمَوَاتِ وَ مَا فِي الْأَرْضِ).

همگی مخلوق اویند و او خالق آنهاست و مسیح نیز یکی از این مخلوقات اوست.

چگونه می توان یک حالت استثنایی برای وی قائل شد؟ آیا مملوک و مخلوق می تواند فرزند مالک و خالق خود باشد؟ خداوند نه تنها خالق و مالک آنهاست، بلکه مدبر و حافظ و رازق و سرپرست آنها نیز می باشد و برای تدبیر و سرپرستی آنها، خداوند کافی است» (وَكَفَى بِاللَّهِ وَكِيلًا).

خدایی که ازلی و ابدی است و سرپرستی همه موجودات را از ازل تا ابد بر

ص: 509

عهده دارد، چه نیازی به فرزند دارد، مگر او همانند ماست که برای بعد از مرگ خود جانشین بخواهد؟

آيه 172

* (آيه 172)-شأن نزول: روایت شده که طایفه ای از مسیحیان نجران خدمت پیامبر اسلام (ص) رسیدند و عرض کردند: چرا نسبت به پیشوای ما خرده می گیری؟ حضرت فرمود: من چه عیبی بر او گذاشتم ؟ گفتند: تو می گویی او بنده خدا و پیامبر او بوده است. آیه نازل شد و به آنها پاسخ گفت.

تفسیر: مسیح بنده خدا بود - پیوند و ارتباط این آیه با آیات گذشته که درباره نفى الوهیت مسیح و ابطال مسأله تثلیث بود، آشکار است.

نخست با بیان دیگری مسأله الوهیت مسیح را ابطال می کنند می گوید: شما چگونه معتقد به الوهیت عیسی هستید در حالی که «هرگز مسیح از این ابا نداشت که بنده خدا باشد؛ و نه فرشتگان او از این ابا دارند (لَنْ يَستَنکِفَ الْمَسِيحُ أَنْ يَكُونَ عَبْداً لِلَّهِ وَ لاَ الْمَلائِكَةُ الْمُقَرَّبُونَ).

سسی که خود عبادت کننده است، معنی ندارد که معبود باشد. در حدیثی آمده که امام علی بن موسی الرضا (ع) برای محکوم ساختن مسیحیان منحرف که مدعی الوهیت او بودند، به جاثلیق، بزرگ مسیحیان فرمود:

عیسی (ع) همه چیزش خوب بود، تنها عیبش این بود که عبادت چندانی نداشت. مرد مسیحی برآشفت و به امام گفت: چه اشتباه بزرگی می کنی، اتفاقا او از عابد ترین مردم بود. امام فورا فرمود: او چه کسی را عبادت می کرد؟ آیا کسی جز خدا را می پرستید؟ بنابراین، به اعتراف خودت، مسیح بنده و مخلوق و عبادت کننده خدا بود، نه معبود و خدا. مرد مسیحی خاموش شد و پاسخی نداشت.

سپس قرآن می افزاید: «و آنها که از عبودیت و بندگی او، روی برتابند و تكبر کنند، به زودی همه آنها را در قیامت) نزد خود جمع خواهد کرد و به هرکدام کیفر مناسب خواهد داد (وَ مَنْ يَسْتَنْكِفْ عَنْ عِبادَتِهِ وَ يَسْتَكْبِرْ فَسَيَحْشُرُهُمْ إِلَيْهِ جَمِيعاً).

آيه 173

* (آيه 173)-«اما آنها که ایمان آوردند و اعمال صالح انجام دادند، پاداششان

ص: 510

را به طور کامل خواهد داد؛ و از فضل و بخشش خود، بر آنها خواهد افزود. و آنها که ابا کردند و تكبر ورزیدند، مجازات دردناکی خواهد کرد؛ و برای خود، غیر از خدا، سرپرست و یاوری نخواهند یافت» (فَأَمَّا الَّذِينَ ءامنوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ فیوفيهم أُجُورَهُمْ وَ يَزِيدَهُمْ مِنْ فَضْلِهِ وَ أَمَّا الذین اسْتَنْكَفُوا وَ اسْتَكْبَرُوا فَيُعَذِّبُهُمْ عَذاباً أَلِيماً وَ لا يَجِدُونَ لَهُمْ مِنْ دُونِ اللَّهِ وَلِيًّا وَ لا نَصِيراً).

آيه 174

* (آيه 174)-نور آشکار - در تعقیب بحثهایی که درباره انحرافات اهل کتاب از اصل توحيد و اصول تعلیمات انبیا در آیات سابق گذشت، در این آیه و آیه بعد سخن نهایی گفته شده و راه نجات مشخص گردیده است. آیه عموم مردم جهان را مخاطب ساخته می گوید: «ای مردم، دلیل روشنی از طرف پروردگارتان برای شما آمد؛ و نور آشکاری به سوی شما نازل کردیم» (يا أَيُّهَا النَّاسُ قَدْ جاءَكُمْ بُرْهانُ مِنْ رَبِّكُمْ وَ أَنْزَلْنا إِلَيْكُمْ نُوراً مُبِيناً).

منظور از «برهان»، شخص پیامبر اسلام (ص) و منظور از «نور»، قرآن مجید است که در آیات دیگر نیز از آن تعبیر به نور شده است.

آيه 175

* (آيه 175)-در این آیه نتیجه پیروی از این برهان و نور را چنین شرح می دهد: اما آنها که به خدا ایمان آوردند و به آن (کتاب آسمانی) چنگ زدند، به زودی همه را در رحمت و فضل خود، وارد خواهد ساخت؛ و در راه راستی به سوی خودش هدایت می کند» (فَأَمَّا الَّذِينَ ءامنوا بِاللَّهِ وَ اعْتَصَمُوا بِهِ فَسَيُدْخِلُهُمْ فِي رَحْمَةٍ مِنْهُ وَ فَضْلٍ وَ يَهْدِيهِمْ إلیه صِراطاً مُسْتَقِيماً).

آيه 176

* (آيه 176)-شأن نزول: از جابر بن عبدالله انصاری نقل شده که گفت: من به شدت بیمار بودم، پیامبر (ص) به عیادت من آمد و در آنجا وضو گرفت و از آب رضوی خود بر من پاشید. من که در اندیشه مرگ بودم به حضرت عرض کردم: وارث من فقط خواهرانم هستند، میراث آنها چگونه است؟

این آیه که آیه « فرائض» نام دارد، نازل شد و میراث آنها را روشن ساخت.

به عقیده بعضی، این آخرین آیه ای است که درباره احکام اسلام بر پیامبر اسلام (ص) نازل گردید.

ص: 511

تفسير: این آیه مقدار ارث برادران و خواهران را بیان می کند. همان طور که در اوایل این سوره - در تفسیر آیه 12 - گفتیم، درباره ارث خواهران و برادران دو آیه در قرآن نازل شده است: یکی همان آیه 12 که ناظر به برادران و خواهران «مادری» است و دیگر آیه مورد بحث که درباره خواهران و برادران و پدری و مادری» یا و پدری» سخن می گوید. می فرماید: «از تو (درباره ارث خواهران و برادران) سؤال می کنند، بگو: خداوند حکم کلاله (خواهر و برادر) را برای شما بیان می کند»(يَسْتَفْتُونَكَ قُلِ اللَّهُ یفتيكم فِي الْكَلالَةِ).

سپس به چند حكم اشاره می نماید:

1. «اگر مردی از دنیا برود، که فرزند نداشته باشد، و برای او خواهری باشد، نصف اموالی را که به جا گذاشته، از او (ارث) می برد » (إِنَّ امرؤا هَلَكَ لَيْسَ لَهُ وَلَدُ وَ لَهُ أُخْتُ فَلَها نِصْفُ ما تَرَكَ).

2. «و (اگر خواهری از دنیا برود، و وارث او یک برادر باشد، او تمام مال را از آن خواهر به ارث می برد، در صورتی که (میت) فرزند نداشته باشد» (وَ هُوَ يَرِثُها إِنْ لَمْ يَكُنْ لَها وَلَدُ ) .

3. «و اگر دو خواهر (از او) باقی باشند دو سوم اموال را می برند» (فَإِنْ كَانَتَا اثنتین فَلَهُمَا الثُّلُثانِ مِمَّا تَرَكَ).

4. «و اگر برادران و خواهران با هم باشند، تمام اموال را میان خود تقسیم می کنند؛ و) برای هر مذگر، دو برابر سهم مونث است» (وَ إِنْ كانُوا إِخْوَةً رِجالًا وَ نِساءً فَلِلذَّكَرِ مِثْلُ حَظِّ الْأُنْثَيَيْنِ).

در پایان آیه می فرماید: «خداوند (احکام خود را برای شما بیان می کند تا گمراه نشوید؛ و خداوند به همه چیز داناست» (یُبَيِّنُ اللَّهُ لَكُمْ أَنْ تَضِلُّوا وَ اللَّهُ بِكُلِّ شئء عَلِيمُ).

آیه فوق ارث خواهران و برادران را در صورتی که فرزندی نداشته باشند، بیان می کند. با توجه به آیات آغاز این سوره، پدر و مادر در ردیف فرزندان یعنی در

ص: 512

طبقه اول ارث قرار دارند.

از پایان تفسیر سوره نساء

سوره مائده [5]

اشاره

در مدینه نازل شده و 120 آیه دارد.

محتوای سوره: این سوره که در حجة الوداع، بین مکه و مدینه نازل شده محتوی یک سلسله معارف، عقاید اسلامی، احکام و وظایف دینی است.

در قسمت اول به مسأله ولایت و رهبری بعد از پیامبر اسلام (ص) و مسأله تثلیث مسیحیان، همچنین قسمتهایی از مسائل مربوط به رستاخیز و بازخواست از انبیا در مورد امتهایشان اشاره شده است.

و در قسمت دوم، مسأله وفا به پیمانها، عدالت اجتماعی، شهادت به عدل و تحریم قتل نفس و به تناسب آن داستان فرزندان آدم و قتل هابیل به وسیله قابیل، همچنین توضیح قسمتهایی از غذاهای حلال و حرام و قسمتی از احکام وضو و تیمم آمده است.

نامگذاری آن به سوره «مائده» به خاطر این است که داستان نزول مائده(1).

برای یاران مسیح در آیه 114 این سوره ذکر شده است.

ص: 513


1- 1 .«مائده»در اصل به طبقی گویند که در آن غذا باشد .

آيه 1

* (آيه 1)-لزوم وفا به عهد و پیمان - از روایات اسلامی و سخنان مفسران بزرگ استفاده می شود که این آخرین سوره و یا از آخرین سوره هایی است که بر پیامبر (ص) نازل شده است.

به خاطر همین موقعیت خاص، در این سوره روی یک سلسله مفاهیم اسلامی و آخرین برنامه های دینی و مسأله رهبری امت و جانشینی پیامبر تأکید شده است. شاید بدین جهت است که با مسأله لزوم وفا به عهد و پیمان آغاز شده و در نخستین جمله می فرماید: «ای کسانی که ایمان آورده اید! به پیمانها (و قراردادها) وفا کنید» (يا أَيُّهَا الَّذِينَ ءامنوا أَوْفُوا بِالْعُقُودِ).

تا به این وسیله افراد با ایمان را به پیمانهایی که در گذشته با خدا بسته اند یا در این سوره به آن اشاره شده است، ملزم بنماید.

آیه فوق دلیل بر وجوب وفا به پیمانهایی است که میان افراد انسان با یکدیگر یا افراد انسان با خدا، به طور محکم بسته می شود. به این ترتیب، تمام پیمانهای الهی - انسانی، پیمانهای سیاسی، اقتصادی، اجتماعی، تجاری، زناشویی و مانند آن را در بر می گیرد و، یک مفهوم کام" وسيع دارد، حتی عهد و پیمانهایی را که مسلمانان با غیر مسلمانان می بندند نیز شامل می شود.

مسأله وفای به عهد و پیمان از اساسی ترین شرایط زندگی دسته جمعی است زیرا بدون آن هرج و مرج و سلب اطمینان عمومی که بزرگ ترین بلای اجتماعی است، در میان بشر به وجود می آید.

در نهج البلاغه در فرمان مالک اشتر چنین می خوانیم: «در میان واجبات الهی هیچ موضوعی همانند وفای به عهد در میان مردم جهان، با تمام اختلافاتی که دارند، مورد اتفاق نیست. به همین جهت، بت پرستان زمان جاهلیت نیز پیمانها را در میان خود محترم می شمردند زیرا عواقب دردناک پیمان شکنی را دریافته بودند.

و از پیامبر اکرم (ص) روایت شده است: «کسی که به پیمان خود وفادار نیست

ص: 514

دین ندارد.

به دنبال دستور وفا به پیمانها که تمام احکام و پیمانهای الهی را شامل می شود، یک سلسله از احکام اسلام را بیان کرده که نخستین آن حلال بودن گوشت پاره ای از حیوانات است. می فرماید: «چهارپایان (و جنین آنها برای شما حلال شده است، (أحَلَّتْ لَكُمْ بَهِيمَةُ الْأَنْعَامِ).(1)

آیه معنی وسیعی دارد که هم حلال بودن حیواناتی مانند شتر و گاو و گوسفند را بیان می کند و هم حليت جنینهای آنها را.

ارتباط این حکم با اصل کلی لزوم وفا به عهد از این نظر است که این اصل کلی، احکام الهی را که یک نوع پیمان خدا با بندگان است مورد تأکید قرار می دهد، سپس به دنبال آن تعدادی از احکام بیان شده که حلال بودن گوشت پاره ای از حیوانات و حرام بودن گوشت بعضی دیگر، یکی از آنها محسوب می شود.

سپس در ذیل آیه دو مورد را از حکم حلال بودن گوشت چهارپایان استثنا کرده می فرماید: «مگر آنچه بر شما خواند می شود» و استثنا خواهد شد (إِلاَّ ما يُتْلى عَلَيْكُمْ).

و به هنگام احرام (برای انجام مناسک حج یا عمره) صید را حلال نشمرید) (غَيْرُ مَحَلِّى الصید وَ أَنْتُمْ حَرَّمَ).

در پایان آیه می فرماید: «خداوند هر چه بخواهد (و مصلحت باشد) حکم می کند» (إِنَّ اللَّهَ يَحْكُمُ ما يُرِيدُ).

یعنی چون از همه چیز آگاه و مالک همه چیز می باشد، هر حکمی را که مصلحت بندگان باشد و حکمت اقتضا کند تشریع می نماید.

آيه 2

* (آيه 2)-هشت دستور در یک آیه - در این آیه چند دستور مهم اسلامی از آخرین دستورهایی که بر پیامبر(ص) نازل شده، بیان گردیده که همه یا اغلب آنها مربوط به حج و زیارت خانه خداست

1. نخست به افراد با ایمان خطاب کرده می فرماید: «ای کسانی که ایمان

ص: 515


1- 1 .«أنعام» جمع «نعم» به معنی شتر و گاو و گوسفند است.

آورده اید! شعائر و حدود الهی (و مراسم حج را محترم بشمرید؛ و مخالفت با آنها) را حلال ندانید» (يا أَيُّهَا الَّذِينَ ءامنوا لا تُحِلُّوا شَعائِرَ اللَّهِ).

منظور از «شعائر الله»، مناسک و برنامه های حج است.

2. او نه ماه حرام را، واز جنگ کردن در این ماه ها خودداری کنید (وَ لَا الشَّهرَ الحَرَامَ).

3. «و نه قربانی های بی نشان و نشاندار را»، حلال نشمرید و بگذارید که به قربانگاه برسند و در آنجا قربانی شوند (وَ لَاالهَدىَ وَ لَا القَلَائِدَ).(1)1.

4. تمام زائران خانه خدا در این مراسم بزرگ اسلامی باید از آزادی کامل بهره مند باشند و هیچ گونه امتیازی در این قسمت در میان قبایل، افراد، نژادها و زبانها نیست. بنابراین کسانی را که برای خشنودی پروردگار و جلب رضای او، حتی به دست آوردن سود تجاری، به قصد زیارت خانه خدا حرکت می کنند نباید مزاحمت کنید، خواه با شما دوست باشند یا دشمن، همین اندازه که مسلمانند و زائر خانه خدا مصونیت دارند. آیه می گوید: «و نه آنها را که به قصد خانه خدا برای به دست آوردن فضل پروردگار و خشنودی او می آیند، (وَ لاء أَمِينُ الْبَيْتَ الْحَرامَ يَبْتَغُونَ فَضْلاً مِنْ رَبِّهِمْ وَ رِضْواناً).

5 تحریم صید محدود به زمان احرام است. بنابراین هنگامی که از احرام حج یا عمرہ) بیرون آمديد، صید کردن برای شما مانعی ندارد»(وَاِذَا حَلَلتُم فَاصْطادُوا)

6. «و خصومت با جمعیتی که شما را از آمدن به مسجد الحرام (در سال حدیبیه) بازداشتند، نباید شما را وادار به تعدی و تجاوز کند» (وَ لَا يَجُرُّ مِنکُمْ شنئان قَوْمُ أَنْ صدوکم عَنِ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ أَنْ تَعْتَدُوا)

ص: 516


1- 1 .«هدی» جمع «هد یه»، به معنی چار پایانی است که به عنوان قربانی به خانه خدا اهدا می شوند. قلائد» جمع «قلادها، به معنی چیزی است که به گردن انسان با حیوان می اندازند و در اینجا منظور چارپایانی است که برای قربانی در مراسم حج، آنها را نشان می گذارند.

از جمله فوق یک قانون کلی استفاده می شود، مسلمانان هرگز نباید کینه توز باشند و در صدد انتقام حوادثی که در زمانهای گذشته واقع شده برآیند.

7. سپس برای تکمیل بحث گذشته می فرماید: شما به جای اینکه دست به دست هم بدهید تا از دشمنان سابق و دوستان امروز خود انتقام بگیرید، همواره «در راه نیکی و پرهیزگاری با هم تعاون کنید. و (هرگز) در راه گناه و تعدی همکاری ننمایید» (وَ تعاؤنوا عَلَى الْبِرِّ والتقوی وَ لَا تَعَاوَنُوا عَلَى الْإِثْمِ وَ الْعُدْوَانِ).

8. در پایان آیه برای تحکیم و تأكيد احکام گذشته می فرماید: پرهیزگاری را پیشه کنید و از مخالفت فرمان خدا بپرهیزید که مجازات (و کیفرهای) خدا شدید است» (وَ اتَّقُوا اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ شَدِيدُ الْعِقابِ).

آنچه در آیه فوق در زمینه تعاون آمده یک اصل اسلامی است که سراسر مسائل اجتماعی، حقوقی، اخلاقی و سیاسی را در بر می گیرد. طبق این اصل، مسلمانان موظفند در کارهای نیک تعاون و همکاری کنند، ولی همکاری در اهداف باطل و اعمال نادرست و ظلم و ستم، ممنوع است هر چند مرتکب آن، دوست یا برادر انسان باشد.

آيه 3

* (آيه 3)-در آغاز این سوره به حلال بودن گوشت چار پایان به استثنای آنچه بعدا خواهد آمد . اشاره شده، این آیه در حقیقت همان استثناهایی است که وعده داده شد. در اینجا حکم به تحریم یازده چیز شده است:

نخست می فرماید: «گوشت مردار بر شما حرام شده است» (حُرِّمَت عَلَیکُمُ المَيتَةُ).

«و گوشت خون» (وَالدَّمُ).

«و گوشت خوک» (وَ لَحمُ الخِنزِيرِ).

«و حیواناتی که به غیر نام خدا ذبح شوند»(وَ مَا أُهِلَّ لِغَيرِ اللَّهِ بِهِ).

«و حیوانات خفه شده»(وَالمُنخَنِقَةُ).

خواه به خودی خود یا به وسيله دام و خواه به وسيله انسان این کار انجام گردد، چنانکه در زمان جاهلیت معمول بوده گاهی حیوان را در میان دو چوب یا در

ص: 517

میان دو شاخه درخت می فشردند تا بمیرد و از گوشتش استفاده کنند.

و حیواناتی که با زجر کشته شده و یا به بیماری از دنیا بروند (وَالمَؤقُوذَةُ)(1).

در تفسیر قرطبی نقل شده که میان عرب معمول بوده که بعضی از حیوانات را به خاطر بتها آن قدر می زدند تا بمیرد و آن را یک نوع عبادت می دانستند!

«و آنها که بر اثر پرت شدن از بلندی بمیرند»(وَالمُتَرَدِّيَةُ).

«و آنها که به ضرب شاخ حیوان دیگری مرده باشند»(وَالنَّطِيحَةُ).

«و باقی مانده صید حیوان درنده»(وَ مَا أَکَلَ السَّبُعُ).

و به دنبال تحریم موارد فوق می فرماید: «مگر آنکه (به موقع به آن حیوان برسید، و آن را سر ببرید» (إِلَا مَا ذَكَّیتُم).

در زمان جاهلیت، بت پرستان سنگهایی در اطراف کعبه نصب کرده بودند که شکل و صورت خاصی نداشت، آنها را «ب» می نامیدند؛ در مقابل آنها قربانی می کردند و خون قربانی را به آنها می مالیدند. فرق آنها با بت این بود که بتها همواره دارای اشکال وصور خاصی بودند، اما شب» چنین نبودند. اسلام در آیه مورد بحث این گونه گوشتها را تحریم کرده می گوید: «و حیواناتی که روی بتها (یا در برابر آنها) ذبح می شوند، بر شما حرام شده است» (وَ مَا ذُبحَ عَلَى النُّصُبِ).

روشن است که تحریم این نوع گوشت جنبه اخلاقی و معنوی دارد، نه جنبه مادی و جسمانی

نوع دیگر حیواناتی است که به صورت «بخت آزمایی» ذبح و تقسیم می گردیده و آن چنین بوده که ده نفر با هم شرط بندی می کردند و حیوانی را خریداری و ذبح نموده سپس ده چوبه تیر که روی هفت عدد از آنها عنوان برنده

ص: 518


1- 1 .«موقوذه» از ماده «وقذ»، به معنی کتک زدن شدید است که منجر به مرگ گردد یا بیماری شدید که حیوان را به هلاکت رساند. گاهی کتک زدن و بیماری شدید را که منجر به مرگ نشود نیز وقذ» می گویند، ولی در مورد آبه معنی اؤل مراد است.

و سه عدد عنوان بازنده ثبت شده بود، در کیسه مخصوصی می ریختند و به صورت قرعه کشی آنها را به نام یک یک از آن ده نفر بیرون می آوردند، هفت چوبه برنده به نام هرکس می افتاد سهمی از گوشت بر می داشت و چیزی در برابر آن نمی پرداخت، ولی آن سه نفر که تیرهای با زنده را دریافت داشته بودند، باید هر کدام یک سوم قیمت حیوان را بپردازند بدون اینکه سهمی از گوشت داشته باشند. این چوبه های تیر را «أزلام» می نامیدند. اسلام خوردن این گوشتها را تحریم کرد به خاطر اینکه جنبه قمار و بخت آزمایی دارد. آیه می فرماید: «و (همچنین) قسمت کردن گوشت حیوان به وسیله چوبه های تیر مخصوص بخت آزمایی» بر شما حرام شده است (وَ أَنْ تَسْتَقْسِمُوا بِالْأَزْلامِ).

روشن است که تحریم قمار و مانند آن اختصاص به گوشت حیوانات ندارد، بلکه در هر چیز انجام گیرد ممنوع است و تمام زیانهای فعالیتهای حساب نشده اجتماعی و برنامه های خرافی در آن جمع می باشد.

سپس برای تأكید بیشتر روی تحریم آنها می فرماید: «تمام این اعمال، فسق و گناه است» و خروج از اطاعت پروردگار (ذلِكُم فِسقُ).

اعتدال در استفاده از گوشت - آنچه از مجموع بحثهای فوق و سایر منابع اسلامی استفاده می شود این است که روش اسلام در مورد بهره برداری از گوشتها - همانند سایر دستورهایش - یک روش کاملا اعتدالی است. یعنی نه همانند مردم زمان جاهلیت که از گوشت سوسمار و مردار و خون و امثال آن می خوردند، یا همانند بسیاری از غربی های امروز که حتی از خوردن گوشت خرچنگ وکرمها چشم پوشی نمی کنند و نه مانند هندوها که مطلقا خوردن گوشت را ممنوع می دانند؛ بلکه گوشت حیواناتی که دارای تغذيه پاک بوده و مورد تنفر نباشد، حلال کرده و روی روشهای افراطی و تفریطی خط بطلان کشیده و برای استفاده از گوشتها شرایطی مقرر داشته است.

بعد از بیان احکام فوق، دو جمله پر معنی در آیه مورد بحث آمده است: نخست می گوید: «امروز، کافران از (زوال) آیین شما، مأیوس شدند؛ بنابراین، از آنها

ص: 519

نترسید و از (مخالفت) من بترسید!» (الْيَوْمَ يين الَّذِينَ كَفَرُوا مِنْ دِينِكُمْ فَلا تَخْشَوْهُمْ وَ اخْشَوْنِ).

سپس می گوید: «امروز، دین شما را کامل کردم؛ و نعمت خود را بر شما تمام نمودم و اسلام را به عنوان آیین (جاودان) شما پذیرفتم» (الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ وَ أَتْمَمْتُ علیکم نعمتی وَ رَضِيتُ لَكُمُ الْإِسْلامَ دِيناً).

روز اکمال دین کدام روز است به منظور از «اليوم» (امروز)، که در دو جمله بالا تکرار شده چیست؟ آنچه مفسران شیعه آن را در کتب خود آورده اند و روایات متعددی از طرق معروف اهل تسنن و شیعه آن را تأیید می کند و با محتویات آیه کاملا سازگار است، این که منظور روز غدیر خم است، روزی که پیامبر اسلام (ص) امیر مؤمنان علی (ع) را رسما برای جانشینی خود تعیین کرد. آن روز بود که آیین اسلام به تکامل نهایی خود رسید و کار در میان امواج يأس فرو رفتند زیرا انتظار داشتند که آیین اسلام قائم به شخص باشد و با از میان رفتن پیامبر اوضاع به حال سابق برگردد و اسلام تدريجة برچیده شود، اما هنگامی که مشاهده کردند مردی که از نظر علم و تقوا و قدرت و عدالت بعد از پیامبر در میان مسلمانان بی نظیر بود، به عنوان جانشین پیامبر (ص) انتخاب و از مردم برای او بیعت گرفته شد، یأس و نومیدی نسبت به آینده اسلام آنها را فرا گرفت و فهمیدند که آیینی ریشه دار و پایدار است.

نکته جالبی که باید در اینجا به آن توجه کرد این است که قرآن در آیه 55 سوره نور چنین می گوید: «خداوند به کسانی از شما که ایمان آورده و کارهای شایسته انجام داده اند وعده می دهد که قطعا آنان را حکمران در روی زمین خواهد کرد، همان گونه که به پیشینیان آنها خلافت روی زمین را بخشید؛ و دین و آیینی را که برای آنان پسندیده، پابرجا و ریشه دار خواهد ساخت؛ و ترسشان را به امنیت و آرامش مبدل می کند.

در این آیه خداوند می فرماید: آیینی را که برای آنها « پسندیده»، در روی زمین

ص: 520

مستقر می سازد. با توجه به اینکه سوره نور قبل از سوره مائده نازل شده است، و با توجه به جمله «رضيت لكم الإسلام دينا» که در آیه مورد بحث درباره ولایت علی (ع) نازل شده، نتیجه می گیریم که اسلام در صورتی در روی زمین مستحکم و ریشه دار خواهد شد که با «ولایت» همراه باشد زیرا این همان آیینی است که خدا « پسندیده و وعدۂ استقرار واستحکامش را داده است. به تعبیری دیگر، اسلام در صورتی عالمگیر می شود که از مسأله ولایت اهل بیت (ع) جدا نگردد.

مطلب دیگری که از ضمیمه کردن آیه 55 سوره نور با آیه مورد بحث استفاده می شود این است که در آنجا سه وعده به افراد با ایمان داده شده است: خلافت در روی زمین، امنیت و آرامش برای پرستش پروردگار و استقرار آیینی که مورد رضایت خداست.

این سه وعده در روز غدیر خم با نزول آیه «اليوم أكملت لكم دينكم...» جامه عمل به خود پوشید زیرا نمونه کامل فرد با ایمان و عمل صالح یعنی علی (ع) به جانشینی پیامبر (ص) نصب شد و به مضمون جمله واليوم ين الذين كفروا من دینگم»، مسلمانان در آرامش و امنیت نسبی قرار گرفتند همچنین به مضمون «و رضيت لكم الإسلام دينا»، آیین مورد رضایت پروردگار در میان مسلمانان استقرار یافت.

در پایان آیه بار دیگر به مسائل مربوط به گوشتهای حرام برگشته و حکم صورت اضطرار را بیان می کند می گوید: «اما آنها که در حال گرسنگی، دستشان به غذای دیگری نرسد، و متمایل به گناه نباشند، (مانعی ندارد که از گوشتهای ممنوع بخورند؛) خداوند آمرزنده و مهربان است و به هنگام ضرورت بندگان خود را به مشقت نمی افکند و آنها را کیفر نمی دهد (مَنِ اضْطُرَّ فِي مَخْمَصَةٍ غَيْرَ مُتَجانِفٍ لِإِثْمٍ فَإِنَّ اللَّهَ غَفُورُ رَحِيمُ).(1).

آيه 4

* (آيه 4)-شأن نزول: در مورد نزول این آیه روایاتی ذکر کرده اند که مناسب تر از

ص: 521


1- 1 .«مخمصه» از ماده «خمص»، به معنی فرورفتگی است. همچنین به معنی گرسنگی شدید که باعث فرورفتگی شکم می شود، آمده است.

همه این است: زيد الخير و عدی بن حاتم که دو نفر از یاران پیامبر (ص) بودند، خدمتش رسیدند و عرض کردند: ما جمعیتی هستیم که با سگها و بازهای شکاری صید می کنیم و سگهای شکاری ما حیوانات وحشی حلال گوشت را می گیرند، بعضی از آنها زنده به دست ما می رسد و آن را سر می بریم ولی بعضی از آنها به وسیله سگها کشته می شوند و ما فرصت ذبح آنها را پیدا نمی کنیم؛ با اینکه می دانیم خدا گوشت مردار را بر ما حرام کرده تکلیف ما چیست؟

آیه نازل شد و به آنها پاسخ گفت.

تفسیر: صید حلال - به دنبال احکامی که درباره گوشتهای حلال و حرام در دو آیه گذشته بیان شد، در این آیه نیز به قسمتی دیگر از آنها اشاره کرده می فرماید: از تو سؤال می کنند چه چیزهایی برای آنها حلال شده است؟»(یَسئَلُونَکَ مَاذَا أُحِلَّ لَهُمْ).

سپس به پیامبر (ص) دستور می دهد که «بگو: هر آنچه پاکیزه است، برای شما حلال گردیده» (قُلْ أُحِلَّ لَكُمُ الطَّيِّباتُ).

یعنی تمام آنچه را اسلام تحریم کرده در زمره خبائث و نا پا کهاست و هیچگاه قوانین الهی، موجود پاکیزهای که طبعا برای استفاده و انتفاع بشر آفریده شده است، تحریم نمی کند.

سپس در مورد صيدها می گوید: «و (نیز) صيد حيوانات شکاری و سگهای آموخته (و تربیت یافته که از آنچه خداوند به شما تعلیم داده به آنها یاد داده اید ، بر شما حلال است (وَ ما عَلَّمْتُمْ مِنَ الْجَوارِحِ مُكَلِّبِينَ تُعَلِّمُونَهُنَّ مَا عَلَّمَكُمُ اللَّهُ).

جوارح» از ماده «جرح » گرفته شده که گاهی به معنی کسب و گاهی به معنی زخم است. به همین دلیل، به حیوانات صیاد، اعم از پرندگان و غیر آن، جارحه می گویند و جمع آن جوارح است. یعنی حیواناتی که به صید خود زخم وارد می کنند یا حیوانی که برای صاحب خود کسب می نماید.

حیوانی را که سگها شکار می کنند اگر زنده به دست آید، باید طبق آداب

ص: 522

اسلامی ذبح شود. ولی اگر پیش از آنکه به آن برسند جان دهد، حلال است اگر چه ذبح نشده باشد. البته اگر حیوانات شکاری دیگر، غیر از سگها، صیدی را از پای در آورند و قبل از آنکه بمیرد، با آداب شرعی ذبح کنیم حلال است.

سپس در ذیل آیه به دو شرط دیگر از شرايط حلیت چنین صیدی اشاره کرده می فرماید: « پس، از آنچه این حیوانات برای شما (صید می کنند و نگاه می دارند، بخورید» (فَكُلُوا مِمَّا أَمْسَكْنَ عَلَيکُم).

بنابراین، اگر سگهای شکاری عادت داشته باشند قسمتی از صید خود را بخورند و قسمتی را واگذارند، چنین صیدی حلال نیست زیرا این سگ نه تعلیم یافته است و نه آنچه را که نگاه داشته مصداق «عليم» (برای شما می باشد؛ بلکه برای خود صید کرده است.

دیگر اینکه، دو نام خدا را (به هنگام فرستادن حیوان برای شکار، بر آن ببرید» (وَاذكُرُوا اسمَ اللَّهِ عَلَيهِ).

در پایان برای رعایت تمام این دستورها می فرماید: «و از (معصیت خدا بپرهیزید که خداوند سريع الحساب است» (وَ اتَّقُوا اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ سَرِيعُ الْحِسابِ).

آيه 5

* (آيه 5)-خوردن غذای اهل کتاب و ازدواج با آنان - در این آیه که مکمل آیات قبل است می فرماید: «امروز چیزهای پاکیزه برای شما حلال شده؛ و (همچنین) طعام اهل کتاب ، برای شما حلال است؛ و طعام شما برای آنها حلال »(اليوم أُحِلَّ لَكُمُ الطَّيِّباتُ وَ طَعامُ الَّذِينَ أَوْ توالكتاب حِلُّ لَكُمْ وَ طَعامُكُمْ حِلُّ لَهُمْ).

منظور از «طعام اهل کتاب»، غیر از گوشتهایی است که ذبیحه آنها باشد.

در حدیثی امام صادق (ع) در تفسیر آیه فرمود: «منظور از طعام اهل کتاب، حبوبات و میوه هاست، نه ذبیحه های آنها زیرا هنگام ذبح کردن نام خدا را نمی برند.

بعد از بیان حليت طعام اهل کتاب، درباره ازدواج با زنان پاکدامن از مسلمانان و اهل کتاب سخن می گوید می فرماید: «و (نیز) زنان پاکدامن از مسلمانان و زنان پاکدامن از اهل کتاب، حلالند؛ هنگامی که مهر آنها را بپردازید» (وَالمُحصَنَاتُ مِنَ

ص: 523

الْمُؤْمِناتُ وَ الْمُحْصَناتُ مِنَ الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتابَ مِنْ قَبْلِكُمْ إِذا اتيتموهن أُجُورَهُنَّ).

به شرط اینکه از راه ازدواج مشروع باشد و پاکدامن باشید؛ نه زناکار، و نه دوست پنهانی و نامشروع گیرید» (مُحْصِنِينَ غَيْرَ مُسافِحِينَ وَ لا مُتَّخِذِي أَخْدانٍ).

در حقیقت، این قسمت از آیه نیز محدودیتهایی را که در مورد ازدواج مسلمانان با غیر مسلمانان بوده کاهش می دهد و ازدواج آنها را با زنان اهل کتاب با شرایطی تجویز می نماید - شرح بیشتر در این باره باید از کتب فقهی مطالعه شود.

ناگفته نماند که در دنیای امروز، که بسیاری از رسوم جاهلی در اشکال مختلف زنده شده است، این تفکر نیز به وجود آمده که انتخاب دوست زن یا مرد برای افراد مجرد بی مانع است، نه تنها به شکل پنهانی، آنگونه که در زمان جاهلیت قبل از اسلام وجود داشت، بلکه به شکل آشکار.

در حقیقت، دنیای امروز در آلودگی و بی بند و باری جنسی از زمان جاهلیت پا را فراتر نهاده زیرا اگر در آن زمان تنها انتخاب دوست پنهانی را مجاز می دانستند، اینها آشکارش را نیز بی مانع می دانند، حتی با نهایت وقاحت به آن افتخار می کنند. این رسم ننگین که یک فحشای آشکار و رسوا محسوب می شود، از سوغاتهای شومی است که از غرب به شرق انتقال یافته و سرچشمه بسیاری از بدبختی ها و جنایات شده است.

از آنجا که تسهیلات فوق درباره معاشرت با اهل کتاب و ازدواج با زنان آنها ممکن است مورد سوء استفاده بعضی قرار گیرد و آگاهانه یا غیر آگاهانه به سوی آنها کشیده شوند، در پایان آیه به مسلمانان هشدار داده می گوید: «و کسی که انکار کند آنچه را که باید به آن ایمان بیاورد، اعمال او تباه می گردد؛ و در سرای دیگر، از زیانکاران خواهد بود» (وَ مَنْ يَكْفُرْ بِالْإِيمانِ فَقَدْ حَبِطَ عَمَلُهُ وَ هُوَ فِي الأخرة مِنَ الْخاسِرِينَ).

اشاره به اینکه تسهیلات مزبور، علاوه بر اینکه گشایشی در زندگی شما ایجاد

ص: 524

می کند، باید سبب نفوذ و توسعه اسلام در میان بیگانگان گردد، نه اینکه شما تحت تأثیر آنها قرار گیرید و از آیین خود دست بردارید که در این صورت مجازات شما بسیار سخت خواهد بود.

آيه 6

* (آيه 6)-پاک سازی جسم و جان - در آیات سابق بحثهای گوناگونی درباره طيبات جسمی و مواهب مادی» مطرح شد، در این آیه به «طیبات روح» و آنچه باعث پاکیزگی جان انسان می گردد اشاره شده است. همچنین قسمت قابل ملاحظه ای از احکام وضو، غسل و تیمم که موجب صفای روح است تشریح گردیده. نخست به افراد با ایمان خطاب کرده، احکام وضو را به این ترتیب بیان می کند: «ای کسانی که ایمان آورده اید! هنگامی که به نماز می ایستید، صورت و دستها را تا آرنج بشویید؛ و سر و پاها را تا مفصل [= برآمدگی پشت پا] مسح کنید»(يا أَيُّهَا الَّذِينَ ءامنوا إِذا قُمْتُمْ إِلَى الصلوۃ فَاغْسِلُوا وُجُوهَكُمْ وَ أَيْدِيَكُمْ إِلَى الْمَرافِقِ وَ امْسَحُوا بِرُءُوسِكُمْ وَ أَرْجُلَكُمْ إِلَى الْكَعْبَيْنِ).

بنابراین، فقط حد شستن دست برای وضو در آیه ذکر شده، اما کیفیت آن در سنت پیامبر که به وسیله اهل بیت (ع) به ما رسیده آمده است و آن شستن آرنج است به طرف سر انگشتان.

سپس به توضیح حكم غسل پرداخته می فرماید: «و اگر جنب باشید، خود را بشویید و غسل کنید (وَ إِنْ كُنْتُمْ جُنُباً فَاطَّهَّرُوا).

روشن است که مراد از جمله «قاطژوا»، شستن تمام بدن می باشد.

جب»، همان طور که در ذیل آیه 43 سوره نساء گذشت، به معنی دورشونده است و اگر شخص جنب به این عنوان نامیده می شود به خاطر آن است که باید در آن حال، از نماز و توقف در مسجد و مانند آن دوری کند.

ضمنا از اینکه قرآن در آیه فوق می گوید به هنگام نماز اگر جنب هستید غسل کنید، استفاده می شود که غسل جنابت، جانشین وضو نیز می گردد.

سپس به بیان حکم تیم پرداخته می فرماید: «و اگر بیمار یا مسافر باشید، یا یکی از شما از محل پستی آمده [= قضای حاجت کرده، یا با زنان تماس گرفته و

ص: 525

آمیزش جنسی کرده اید)، و آب (برای غسل یا وضو ) نیابید، با خاک پاکی نیتم کنید) (وَ إِنْ كُنْتُمْ مَرْضى أَوْ عَلى سَفَرٍ أَوْ جاءَ أَحَدُ مِنْكُمْ مِنَ الْغائِطِ أَوْ لمستم النِّساءَ فَلَمْ تَجِدُوا ماءً فَتَيَمَّمُوا صَعِيداً طَيِّباً).

سپس طرز تيمم را به طور اجمال بیان کرده می گوید: «و از آن، بر صورت - پیشانی و دستها بکشید» (فَامْسَحُوا بِوُجُوهِكُمْ وَ أَيْدِيكُمْ مِنْهُ).

و برای اینکه روشن شود هیچ گونه سختگیری در دستورهای گذشته در کار نبوده بلکه همه آنها به خاطر مصالح قابل توجهی تشریع شده است، در پایان آیه می فرماید: «خداوند نمی خواهد مشکلی برای شما ایجاد کند؛ بلکه می خواهد شما را پاک سازد و نعمتش را بر شما تمام نماید؛ شاید شکر او را به جا آورید» (ما يُرِيدُ اللَّهُ يَجْعَلْ عليکم مِنْ حَرَجٍ وَ لكِنْ يُرِيدُ ليطهرکم ولیتم نِعْمَتَهُ عَلَيْكُمْ لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ).

در حقیقت، جمله های فوق بار دیگر این واقعیت را تأکید می کنند که دستورهای الهی و برنامه های اسلامی به خاطر مردم و برای حفظ منافع آنها قرار داده شده، خداوند می خواهد با این دستورها هم طهارت معنوی و هم جسمانی برای مردم فراهم شود.

جمله «ما يريد الله ليجعل عليكم من حرج»، این قانون کلی را بیان می کند که احکام الهی در هیچ مورد به صورت تکلیف شاق و طاقت فرسا نیست. بنابراین، اگر پاره ای از تکالیف در مورد بعضی از اشخاص صورت مشقت باری به خود بگیرد، آن حکم در مورد آنها به دلیل همین آیه به استثنا می شود. مثلا اگر روزه برای پیرمردان و پیرزنان و افراد بیمار مشقت بار گردد، به دلیل همین آیه روزه بر آنها واجب نیست.

آيه 7

* (آيه 7)-پیمانهای الهی - به تناسب بحثی که در آیه قبل درباره قسمتی از احکام اسلام و تکمیل نعمتهای الهی گذشت، در این آیه بار دیگر مسلمانان را به اهمیت نعمتهای بی پایان خداوند که مهم ترین آنها نعمت ایمان و هدایت است توجه داده می فرماید: «و به یاد آورید نعمت خدا را بر شما (وَاذكُرُوا نِعمَةَ اللَّهِ

ص: 526

عَلَيكُم).

چه نعمتی از آن بالاتر که در سایه اسلام همه گونه مواهب و افتخارات نصیب مسلمانان شد و جمعیتی که در قبل کاملا پراکنده ، جاهل، گمراه، خونخوار، فاسد و مفسد بودند به صورت جمعیتی متشکل، متحد و دانا با امکانات مادی و معنوی فراوان در آمدند.

سپس پیمانی را که با خدا بسته اند یادآور شده می گوید: «و پیمانی را که با تأكيد از شما گرفت، آن زمان که گفتید: شنیدیم و اطاعت کردیم» (وَ مِيثاقَهُ الَّذِي واثَقَكُمْ بِهِ إِذْ قُلْتُمْ سَمِعْنا وَ أَطَعْنا).

آیه فوق می تواند اشاره به تمام پیمانهای تکوینی و تشریعی باشد، پیمانهایی که خدا به حکم فطرت گرفته با پیامبر (ص) در مراحل مختلف از مسلمانان گرفت.

در پایان آیه برای تأكید این معنی می فرماید: «و از مخالفت فرمان خدا بپرهیزید که خدا، از آنچه درون سینه هاست، آگاه است» (وَ اتَّقُوا اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ عَلِيمُ بِذاتِ الصُّدُورِ).

تعبير «بذات الصدور» اشاره به این است که خداوند از دقیق ترین اسراری که در اعماق روح آدمی نهفته و هیچ کس جز خودش از آن آگاهی ندارد، باخبر است.

آيه 8

* (آيه 8)-دعوت به عدالت - این آیه دعوت به قیام به عدالت می کند و نظیر آن با تفاوت مختصری در آیه 135 سوره نساء گذشت. نخست به افراد با ایمان خطاب کرده می گوید: «ای کسانی که ایمان آورده اید! همواره برای خدا قيام کنید، و از روی عدالت، گواهی دهید» (يا أَيُّهَا الَّذِينَ ءامنوا کونوا قَوَّامِينَ لِلَّهِ شُهَداءَ بِالْقِسْطِ).

سپس به یکی از عوامل انحراف از عدالت اشاره نموده، به مسلمانان هشدار می دهد که: «دشمنی با جمعیتی، شما را به گناه و ترک عدالت نكلاند» (وَ يَجْرِمَنَّكُمْ شنئان قَوْمٍ عَلى أَلاَّ تَعدِلُوا).

بار دیگر به خاطر اهمیت موضوع روی مسأله عدالت تکیه کرده می فرماید: عدالت کنید، که به پرهیزگاری نزدیک تر است»(أِعدِلُوا هُوَ أَقرَبُ لِلتَّقوَی).

ص: 527

و از آنجا که عدالت مهم ترین رکن پرهیزگاری است، برای سومین بار به عنوان تأكيد اضافه می کند: «و از (معصیت خدا بپرهیزید، که خداوند از آنچه انجام می دهید، باخبر است» (وَ اتَّقُوا اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ خَبِيرُ بِما تَعْمَلُونَ).

آيه 9

* (آيه 9)-سپس در این آیه طبق سنت قرآن که پس از احکام خاصی، برای تأكيد و تکمیل آن به قوانین و اصول کلی اشاره می کند، در اینجا نیز برای تأكید مسأله اجرای عدالت و گواهی به حق چنین می فرماید: «خداوند، به آنها که ایمان آورده و اعمال صالح انجام داده اند، وعده آموزش و پاداش عظیمی داده است»(وَعَدَ اللَّهُ الَّذِينَ أَمِنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ لَهُمْ مَغْفِرَةُ وَ أَجْرُ عَظِيمُ).

آيه 10

* (آيه 10)-«و (در مقابل، کسانی که کافر شدند و آیات ما را تکذیب کردند، اهل دوزخند» (وَ الَّذِينَ كَفَرُوا وَ كَذَّبُوا بئاياتنا أُولئِكَ أَصْحابُ الْجَحِيمِ).

قابل توجه اینکه آمرزش و اجر عظیم، به عنوان یک وعده الهی در آبه ذکر شده و فرموده: وعد الله..، ولی کیفر دوزخ به صورت نتیجه عمل بیان شده و می فرماید: کسانی که دارای چنین اعمالی باشند، چنان سرنوشتی خواهند داشت. این در حقیقت اشاره به مسأله فضل و رحمت خدا در مورد پاداشهای سرای دیگر است که به هیچ وجه با اعمال ناچیز انسان برابری ندارد، همان طور که مجازاتهای آن جهان جنبه انتقامی نداشته، بلکه نتیجه اعمال خود آدمی است.

آيه 11

* (آيه 11)-به دنبال یادآوری نعمتهای الهی در چند آیه قبل، در این آیه بار دیگر روی سخن را به مسلمانان کرده و قسمتی دیگر از نعمتهای خود را یادآور می شود تا به شکرانه آن، در اطاعت فرمان خدا و اجرای اصول عدالت بکوشند. می گوید: «ای کسانی که ایمان آورده اید! نعمتی را که خدا به شما بخشید، به یاد آورید؛ آن زمان که جمعی از دشمنان)، قصد داشتند دست به سوی شما دراز کنند و شما را از میان بردارند)، اما خدا دست آنها را از شما بازداشت» (يا أَيُّهَا الَّذِينَ ءامنوا ذَكَرُوا نِعْمَتَ اللَّهِ عليکم إِذْ هَمَّ قَوْمُ أَنْ يَبْسُطُوا إِلَيْكُمْ أيدیهم فَكَفَّ أَيْدِيَهُمْ عَنْكُمْ).

این آیه مسلمانان را متوجه خطراتی میکنند که ممکن بود برای همیشه

ص: 528

نامشان را از صفحه روزگار براندازد و به آنها هشدار می دهد که به پاس این نعمتها «از خدا بپرهیزید. و مؤمنان باید تنها بر خدا توکل کنند» (وَ اتَّقُوا اللَّهَ وَ عَلَى اللَّهِ فَلْيَتَوَكَّلِ الْمُؤْمِنُونَ).

بدانید اگر پرهیزگار باشید، در زندگی تنها نخواهید ماند و آن دست غیبی که همیشه حافظ شما بوده باز هم از شما حمایت خواهد کرد.

آيه 12

* (آيه 12)-در این سوره از آغاز به مسأله وفای به عهد اشاره شده و شاید فلسفه این همه تأكید برای اهمیت دادن به مسأله پیمان غدیر است که در آیه 67 همین سوره خواهد آمد.

در این آیه می فرماید: «خدا از بنی اسرائیل پیمان گرفت. و از آنها، دوازده نقیب [= سرپرست برانگیختیم» تا هریک سرپرستی یکی از طوایف دوازده گانه بنی اسرائیل را بر عهده گیرد (وَ لَقَدْ أَخَذَ اللَّهُ مِيثاقَ بَنِي إِسْرائِيلَ وَ بُعِثَتَا مِنْهُمْ اثنی عَشَرَ نَقِيباً).

نقیب» از ماده «نقب» گرفته شده که به معنی روزنه های وسیع به خصوص راه های زیرزمینی است. به رئیس یک جمعیت از آن جهت نقیب می گویند که از اسرار آنها آگاه است. گویی در میان آنها نقبی ایجاد کرده و از وضعشان آگاه گردیده.

سپس وعدۂ خدا را به بنی اسرائیل چنین تشریح می کند: «و خداوند به آنها ) گفت: من با شما هستم»(وَ قَالَ اللَّهُ إِنِّي مَعَكُم).

اما به چند شرط:

1. «اگر نماز را برپا دارید، (لَئِن أَقَمتُمُ الصَّلَوةَ).

2. «و زکات را بپردازید»(وَ ءَاتَيتُم الزَّكَؤةَ).

3. «و به رسولان من ایمان بیاورید و آنها را یاری کنید» (وَ ءَامَنتُم بِرُسُلِی وَ عَزَّرتُمُوهُم).(1).

4. و به خدا قرض الحسنه بدهید [= در راه او، به نیازمندان کمک کنید]، (وَ

ص: 529


1- 1 .«عزّرتموهم» از ماده «تعزير» به معنی منع کردن و باری نمودن است. اگر به پاره ای از مجازاتهای اسلامی تعزیر گفته می شود، به خاطر آن است که به وسیله آن کمکی به گناهکاران شده و از گناه باز داشته شده اند.

أَقْرَضْتُمُ اللَّهَ قَرْضاً حَسَناً).

اگر به این پیمانها عمل کنید، «گناهان شما را می پوشانم [= می بخشم)»(لَأُکَفِّرَنَّ عَنکُم سَیِّئَٔاتِکُم)

و شما را در باغهایی از بهشت که نهرها از زیر درختانش جاری است، وارد میکنم» (وَ لأدخلنکم جَنَّاتٍ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ).

اما هر کس از شما بعد از این کافر شود، از راه راست منحرف گردیده است » (فَمَنْ كَفَرَ بَعْدَ ذلِكَ مِنْكُمْ فَقَدْ ضَلَّ سَواءَ السَّبِيلِ).

آيه 13

* (آيه 13)-در تعقیب بحثی که درباره پیمان خدا با بنی اسرائیل در آیه قبل گذشت، در این آیه به پیمان شکنی آنها و عواقب آن اشاره می کند می فرماید: « به خاطر پیمان شکنی، آنها را از رحمت خویش دور ساختیم؛ و دلهای آنان را سخت و سنگین نمودیم» (فَبِما نَقْضِهِمْ مِيثاقَهُمْ لَعَنَّاهُمْ وَ جَعَلْنا قُلُوبَهُمْ قاسِيَةً).(1).

در حقیقت، آنها به جرم پیمان شکنی، با این دو مجازات، کیفر دیدند؛ هم از رحمت خدا دور شدند و هم افكار و قلوبشان متحجر و غیر قابل انعطاف شد.

سپس آثار این قساوت را چنین شرح می دهد: «سخنان (خدا) را از موردش تحریف می کنند» (يُحَرِّفُونَ الْكَلِمَ عَنْ مَوَاضِعِهِ).

و بخشی از آنچه را به آنها گوشزد شده بود، فراموش کردند» (وَ نَسُوا حَظًّا مِمَّا ذُكِّرُوا بِهِ).

شاید قسمتی را که آنها به دست فراموشی سپردند، نشانه ها و آثار پیامبر اسلام (ص) باشد که در آیات دیگر قرآن به آن اشاره شده است. همچنین ممکن است این جمله اشاره به آن باشد که می دانیم تورات در طول تاریخ مفقود شده سپس

ص: 530


1- 1 .«لعن» در لغت به معنی طرد و دور ساختن است و هنگامی که به خدا نسبت داده شود، به معنی محروم ساختن از رحمتش می باشد. قاسية » از ماده با قساوت ، در اصل به سنگهای سخت اطلاق می شود. به همین تناسب به کسانی که در برابر حقایق هیچگونه انعطافی از خود نشان نمی دهند نیز گفته می شود.

جمعی از دانشمندان یهود به نوشتن آن مبادرت کردند و طبعا قسمتهای فراوانی از میان رفت و قسمتی تحریف یا به دست فراموشی سپرده شد و آنچه به دست آنها آمد بخشی از کتاب واقعی موسی (ع) بود که با خرافات زیادی آمیخته شده بود و آنها همین بخش را نیز گاهی به دست فراموشی سپردند.

سپس می افزاید: «و هر زمان، از خیانتی (تازه) از آنها آگاه می شوی، مگر عدة کمی از آنان» که از این جنایتها بركنارند (وَ لا تَزالُ تَطَّلِعُ عَلى خائِنَةٍ مِنْهُمْ إِلاَّ قَلِيلاً مِنْهُمْ).

و در پایان آیه به پیامبر (ص) دستور می دهد: «از آنها درگذر و صرف نظر کن، که خداوند نیکوکاران را دوست می دارد» (فَاعْفُ عَنْهُمْ وَ اصْفَحْ إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ الْمُحْسِنِينَ).

مسلما این گذشت و عفو در مورد آزارهایی است که به شخص پیامبر رسانیدند، نه در مسائل اصولی اسلام که در آنها گذشت معنی ندارد.

آيه 14

* (آيه 14)-دشمنان جاویدان - در آیه قبل سخن از پیمان شکنی بنی اسرائیل در میان بود، در این آیه به پیمان شکنی نصاری اشاره کرده می فرماید: «و از کسانی که ادعای نصرانیت (و یاری مسیح) داشتند (نیز) پیمان گرفتیم؛ ولی آنها قسمت مهمی را از آنچه به آنان تذکر داده شده بود فراموش کردند» ( وَ مِنَ الَّذِينَ قالُوا إِنَّا نصاری أَخَذْنا مِيثاقَهُمْ فَنَسُوا حَظًّا مِمَّا ذُكِّرُوا بِهِ).

آنها با خدا پیمان بسته بودند که از حقیقت توحید منحرف نشوند و دستورهای الهی را به دست فراموشی نسپارند و نشانه های آخرین پیامبر را کتمان نکنند، ولی آنها نیز به سرنوشت یهود گرفتار شدند.

واژه «نصاری» جمع «نصرانی» است و نامگذاری مسیحیان به این اسم ممکن است به خاطر آن باشد که هنگامی که مسیح بارانی از مردم طلبید، آنها دعوت او را اجابت کردند. قرآن در آیه 14 سوره صف می گوید: «همانگونه که عیسی بن مریم به حواریون گفت: چه کسانی در راه خدا یاوران من هستند؟ حواریون گفتند: ما یاوران

خداييم.

ص: 531

سپس قرآن نتیجه اعمال مسیحیان را چنین شرح می دهد: به جرم اعمالشان در میان آنها، تا دامنه قيامت، عداوت و دشمنی افکندیم» (فَأَغرَینَا بَيْنَهُمُ الْعَداوَةَ وَ الْبَغْضاءَ إِلى يَوْمِ الْقِيمَةِ).

مجازات دیگرشان این است: «و خداوند، (در قیامت) آنها را از آنچه انجام می دادند (و نتایج آن)، آگاه خواهد ساخت (وَ سؤف يُنَبِّئُهُمُ اللَّهُ بِما کانوا يَصْنَعُونَ).

آيه 15

* (آيه 15)-در تعقیب آیاتی که درباره یهود و نصاری و پیمان شکنی های آنها بحث می کرد، این آیه اهل کتاب را مخاطب قرار داده و از آنها دعوت به سوی اسلام کرده می گوید: «ای اهل کتاب! پیامبر ما، که بسیاری از حقایق کتاب آسمانی را که شما کتمان می کردید روشن می سازد، به سوی شما آمد؛ و از بسیاری از آن، (که فعلا افشای آن مصلحت نیست، صرف نظر می نماید» (یا أَهْلَ الْكِتابِ قَدْ جَاءَ کم رَسُولُنا يُبَيِّنُ لَكُمْ كَثِيراً مِمَّا کنم تُخْفُونَ مِنَ الْكِتابِ وَ يَعْفُوا عَنْ كَثِيرٍ).

سپس به اهمیت و عظمت قرآن مجید و اثرات عمیق آن در هدایت و تربیت بشر اشاره کرده می گوید: «از طرف خدا، نور و کتاب آشکاری به سوی شما آمد» (قَدْ جاءَكُمْ مِنَ اللَّهِ نُورُ وَ كِتابُ مُبِينُ).

آيه 16

* (آيه 16)-نوری که «خداوند به برکت آن، کسانی را که از خشنودی او پیروی کنند، به راه های سلامت، هدایت می کند» (یَهدِی بِهِ اللَّهُ مَنِ اتَّبَعَ رِضْوانَهُ سُبُلَ السَّلَامِ).

و به فرمان خود، از تاریکی ها به سوی روشنایی می برد» (وَ يُخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَى النُّورِ بِإِذْنِهِ).

یعنی از ظلمت شرک، ظلمت جهل، ظلمت پراکندگی و نفاق و ... به سوی نور توحید، علم و اتحاد رهبری می کند.

و آنها را به سوی راه راست، رهبری می نماید» (وَ يَهْدِيهِمْ إِلى صِراطٍ مُسْتَقِيمٍ).

ص: 532

آيه 17

* (آيه 17)-چگونه ممکن است مسیح، خدا باشد . برای تکمیل بحثهای گذشته، در این آیه به ادعای الوهیت مسیح به شدت حمله شده و آن را یک کفر آشکار شمرده می گوید: «آنها که گفتند: خدا، همان مسیح بن مریم است، به طور مسلم کافر شدند و در حقیقت خدا را انکار کرده اند (لَقَدْ كَفَرَ الَّذِينَ قالُوا إِنَّ اللَّهَ هُوَ الْمَسِيحُ ابْنُ مَریَمَ).

برای روشن شدن مفهوم این جمله باید بدانیم که مسیحیان چند ادعای بی اساس در مورد خدا دارند. نخست اینکه عقیده به خدایان سه گانه دارند. آیه 170 سورۂ نساء به آن اشاره کرده و آن را ابطال می کند.

دیگر اینکه آنها خدای آفریننده عالم هستی را یکی از خدایان سه گانه می شمرند و به او خدای پدر می گویند. قرآن این عقیده را نیز در آیه 73 همین سوره ابطال می کند.

دیگر اینکه خدایان سه گانه در عین تعدد حقیقی، یکی هستند که گاهی از آن تعبیر به وحدت در تثلیث می شود. این همان چیزی است که در آیه فوق به آن اشاره شده که آنها می گویند خدا همان مسیح بن مریم و مسیح بن مریم همان خداست ! و این دو با روح القدس یک واحد حقیقی و در عین حال سه ذات متعدد را تشکیل می دهند.

سپس قرآن برای ابطال عقيدة الوهیت مسیح چنین می گوید: «بگو: اگر خدا بخواهد، مسیح بن مریم و مادرش و همه کسانی را که روی زمین هستند هلاک کند، چه کسی می تواند جلوگیری کند؟!» (قُلْ فَمَنْ يَمْلِكُ مِنَ اللَّهِ شَيْئاً إِنْ أَرادَ أَنْ يُهْلِكَ المسیح ابْنِ مریم وَ أُمَّهُ وَ مَنْ فِي الْأَرْضِ جَمِيعاً).

اشاره به اینکه مسیح همچون مادرش مریم و دیگر افراد بشر، انسانی بیش نبود. به همین دلیل، فنا و نیستی در ذات او راه دارد؛ و چنین چیزی چگونه ممکن است خداوند ازلی و ابدی باشد؟

در پایان آیه به گفتار کسانی که تولد مسیح را بدون پدر، دلیلی بر الوهیت او می گیرند پاسخ داده می گوید: «حکومت آسمانها و زمین، و آنچه میان آن دو قرار

ص: 533

دارد از آن خداست؛ هرچه بخواهد، می آفریند؛ (حتی انسانی بدون پدر مانند مسیح ؛) و او، بر هر چیزی تواناست» (وَ لِلَّهِ مُلْكُ السَّمَوَاتِ وَ الْأَرْضَ وَ ما بَيْنَهُما يَخْلُقُ ما يَشاءُ وَ اللَّهُ عَلى کل شئ قَدِيرُ).

آيه 18

* (آيه 18)-در این آیه به یکی از ادعاهای بی اساس و امتیازات موهومی که یهود و نصاری داشتند اشاره کرده می گوید: « یهود و نصاری گفتند: ما، فرزندان خدا و دوستان (خاص) او هستیم» (وَ قالَتِ الْيَهُودُ والنصاری نَحْنُ أبناؤا اللَّهِ وَ أَحِبَّاؤُهُ).

قرآن با این امتیازات موهوم مبارزه می کند و امتیاز هر انسانی را تنها در ایمان و عمل صالح و پرهیزگاری او می شمرد. از این رو در ادامه آیه برای ابطال این ادعا می گوید: «بگو: پس چرا شما را در برابر گناهانتان مجازات می کند؟! (قُلْ فَلِمَ يعذبکم بِذُنُوبِكُمْ).

مجازات گناهکاران، نشانة آن است که ادعای ارتباط با خدا، تا آنجا که خود را دوستان بلکه فرزندان خدا می شمارید، ادعایی بی اساس است. به علاوه، تاريخ شما نشان می دهد که گرفتار یک سلسله مجازاتها و كيفرهای الهی در همین دنیا نیز شده اید و این دلیل دیگری بر بطلان ادعای شماست.|

سپس برای تأكید مطلب می افزاید: «بلکه شما هم بشری هستید از مخلوقاتی که آفریده» (بَلْ أَنْتُمْ بَشَرُ مِمَّنْ خَلَقَ).

واین یک قانون عمومی است که خدا هر کس را بخواهد (و شایسته بداند)، می بخشد؛ و هر کس را بخواهد (و مستحق بداند)، مجازات می کند» (يَغْفِرُ لِمَنْ یشاء وَ يُعَذِّبُ مَنْ يَشاءُ).

و حکومت آسمانها و زمین و آنچه در میان آنهاست، از آن اوست» (وَ لِلَّهِ مُلْكُ السَّمَوَاتِ وَ الْأَرْضَ وَ ما بَيْنَهُمَا ).

و بازگشت همه موجودات، به سوی اوست» (وَ إِلَيهِ المَصِيرُ).

آيه 19

* (آيه 19)-در این آیه نیز روی سخن به اهل کتاب است. می فرماید: «ای اهل کتاب! رسول ما پس از فاصله و فترتی میان پیامبران، به سوی شما آمد؛ در حالی که

ص: 534

حقایق را برای شما بیان می کند؛ مبادا (روز قیامت) بگویید: نه بشارت دهنده ای به سراغ ما آمد و نه و بیم دهنده ای» (يا أَهْلَ الْكِتابِ قَدْ جاءَكُمْ رَسُولُنا يُبَيِّنُ لَكُمْ عَلى فَتْرَةٍ مِنَ الرَّسُولِ أَنْ تَقُولُوا ما جاءَنا مِنْ بشیر وَ لا نَذِيرُ).

هم اکنون پیامبر « بشارت دهنده و بیم دهنده، به سوی شما آمد» (فَقَد جَاءَكُم بَشِیرُ وَ نَذِیرٍ).

آری بشیر و نذیر یعنی پیامبر اسلام (ص) که افراد با ایمان و نیکوکار را به رحمت و پاداش الهی بشارت داده و افراد بی ایمان و گنهکار را از کیفرهای الهی بیم می دهد، به سوی شما آمد.

فترت» به معنی سکون و آرامش است و به فاصله میان دو جنبش و حرکت یا دو کوشش و نهضت و انقلاب نیز گفته می شود. از آنجا که در فاصله میان موسی و مسیح، پیامبران و رسولانی وجود داشتند اما در میان حضرت مسیح و پیامبر اسلام که حدود ششصد سال فاصله است، به این شکل نبود، قرآن آن را دوران لا فترت رسل» نامیده است.

در پایان آیه می فرماید: «و خداوند بر همه چیز تواناست» (وَاللَّهُ عَلَى كُلِّ شَئءٍ قَدِيرُ).

یعنی مبعوث ساختن پیامبران و برانگیختن جانشینان آنها برای نشر دعوت حق، در برابر قدرت او ساده و آسان است.

آيه 20

* (آيه 20)-بنی اسرائیل و سرزمین مقدس - در اینجا قرآن برای زنده کردن روح حق شناسی در یهود و بیدار کردن وجدان آنها در برابر خطاهایی که در گذشته مرتکب شدند؛ تا به فکر جبران بیفتند، نخست چنین می گوید: به یاد آورید

هنگامی را که موسی به قوم خود گفت: ای قوم من، نعمت خدا را بر خود متذكر شوید» (وَ إِذْ قالَ مُوسى لِقَوْمِهِ يا قَوْمِ اذْكُرُوا نِعْمَتَ اللَّهِ عَلَيْكُمْ).

سپس به سه نعمت مهم اشاره کرده می گوید: «هنگامی که در میان شما، پیامبرانی قرار داده و زنجیر بندگی و اسارت فرعونی را شکست (إِذْ جَعَلَ فَیکُم أَنبِيَاءَ).

ص: 535

در پرتو این نعمت بود که از دره هولناک شرک و بت پرستی و گوساله پرستی رهایی یافتند و این بزرگ ترین نعمت معنوی در حق آنها بود.

سپس به بزرگ ترین موهبت مادی اشاره کرده که به نوبه خود مقدمه مواهب معنوی نیز می باشد. می فرماید: «و شما را صاحب اختیار خود قرار داد» (وَ جَعَلَكُم مُلُوکًا).

زیرا بنی اسرائیل سالیان دراز در زنجیر اسارت و بردگی بودند و هیچگونه اختیاری از خود نداشتند. خداوند به برکت قیام موسی بن عمران (ع) زنجیرهای بردگی و استعمار فرعون و فرعونیان را از دست و پای آنها گشود و آنان را صاحب اختیار هستی و زندگی خود ساخت.

در پایان آیه به نعمتهای مهم و برجسته ای اشاره می کند که به آنها بخشیده بود. می گوید: «و به شما چیزهایی بخشید که به هیچ یک از جهانیان نداده بود» (وَ اتیکم مَا لَمْ يُؤْتِ أَحَداً مِنَ الْعالَمِينَ).

این نعمتها متنوع بودند و شرح آن در آیه 57 سوره بقره گذشت.

آيه 21

* (آيه 21)-در این آیه جریان ورود بنی اسرائیل را به سرزمین مقدس چنین بیان می کند: «ای قوم، به سرزمین مقدسی که خداوند برای شما مقرر داشته، وارد شوید؛ و به پشت سر خود بازنگردید (و عقب گرد نکنید که زیانکار خواهید بود»(یَا قَوْمِ ادْخُلُوا الْأَرْضَ الْمُقَدَّسَةَ الَّتِي كَتَبَ اللَّهُ لَكُمْ وَ لا تَرْتَدُّوا عَلى أدبارکم فَتَنْقَلِبُوا خاسِرِينَ).

منظور از سرزمین مقدس، منطقه شامات است که به گواهی تاریخ، مهد پیامبران الهی و سرزمین ظهور ادیان بزرگ بوده است.

آيه 22

* (آيه 22)-اما بنی اسرائیل در برابر این پیشنهاد موسی - همان طور که روش افراد ضعیف و ترسو و بی اطلاع است که مایلند همه پیروزیها در سایه تصادفات یا معجزات برای آنها فراهم شود؛ «گفتند: ای موسی! در آن سرزمین)، جمعیتی نیرومند و) ستمگرند؛ و ما هرگز وارد آن نمی شویم تا آنها از آن خارج شوند؛ اگر

ص: 536

آنها از آن خارج شوند، ما وارد خواهیم شد» (قالُوا يا مُوسى إِنَّ فِيها قَوْماً جَبَّارِينَ وَ إِنَّا لَنْ نَدْخُلَها حَتَّى يَخْرُجُوا مِنْها فَإِنْ يَخْرُجُوا مِنْها فانا داخِلُونَ).(1).

این پاسخ بنی اسرائیل به خوبی نشان می دهد که استعمار فرعونی در طول سالیان دراز چه اثر شومی روی نسل آنها گذارده بود.

منظور از قوم جبار در این آیه، جمعیت عمالقه(2).

بوده اند که اندامهای درشت و بلند داشتند.

آيه 23

* (آيه 23)-سپس قرآن می گوید: «(ولی) دو نفر از مردانی که از خدا می ترسیدند، و خداوند به آنها، نعمت (عقل و ایمان و شهامت) داده بود، گفتند: شما وارد دروازه شهر آنان شوید؛ هنگامی که وارد شدید، پیروز خواهید شد» (قالَ رَجُلانِ مِنَ الَّذِينَ يَخافُونَ أَنْعَمَ اللَّهُ عَلَيْهِمَا اذخلوا عَلَيْهِمُ الْبابَ فَإِذا دَخَلْتُمُوهُ فَإِنَّكُمْ غالِبُونَ).

و بر خدا توکل کنید اگر ایمان دارید» (وَ عَلَى اللَّهِ فَتَوَكَّلُوا إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنِينَ).

درباره این دو نفر، غالب مفسران نوشته اند که آنها يوشع بن نون و کالب بن يوفنا ( يفنه) بوده اند که از نقبای دوازده گانه بنی اسرائیل محسوب می شدند.

آيه 24

* (آيه 24)-ولی بنی اسرائیل هیچ یک از این پیشنهادها را نپذیرفتند و به خاطر ضعف و زبونی که در روح و جان آنها لانه کرده بود، و گفتند: ای موسی! تا آنها در آنجا هستند، ما هرگز وارد نخواهیم شد؛ تو و پروردگارت بروید و با آنان بجنگید، ما همین جا نشسته ایم» (قالُوا يا موسی انَّ نَدْخُلَها أَبَداً ما دامُوا فِيها فَاذْهَبْ أَنْتَ وَ رَبُّكَ فَقاتِلا إِنَّا ههنا قاعِدُونَ).

ص: 537


1- 1 .واژه «جبار» از ماده «جبر»، به معنی اصلاح کردن چیزی است که همراه با فشار و قهر باشد. از این رو استخوان شکسته را جبر می گویند. سپس از یک سو به هر نوع جبران و از سوی دیگر به هر نوع قهر و غلبه اطلاق شده است. اگر به خداوند نام جبار اطلاق می شود، یا به خاطر تسلط او بر همه چیز است و یا به خاطر اصلاح کردن هر موجود نیازمند به اصلاح است
2- 2 .عمالقه جمعیتی از نژاد سامی بودند که در شمال شبه جزیره عربستان نزدیک ص حرای سینا زندگی می کردند. آنها به مصر حمله کردند و مدتها آن را در اختیار داشتند. حکو مت آنها در حدود پانصد سال به طول انجامید.

این آیه نشان می دهد که بنی اسرائیل جسارت را در مقابل پیامبر خود به نهایت رسانیده بودند.

آيه 25

* (آيه 25)-در این آیه می خوانیم که موسی از جمعیت مأيوس گشت و دست به دعا برداشت و جدایی خود را از آنها با این عبارت تقاضا کرد. «گفت: پروردگارا، من تنها اختیار خودم و برادرم را دارم، میان ما و این جمعیت گنهکار، جدایی بیفکن» تا نتیجه اعمال خود را ببینند و اصلاح شوند (قالَ رَبِّ إِنِّي لا أَمْلِكُ إِلاَّ نَفْسِي وَ أَخِي فَافْرُقْ بَيْنَنا وَ بَيْنَ الْقَوْمِ الْفاسِقِينَ).

البته کاری که بنی اسرائیل کردند یعنی رد صریح فرمان پیامبرشان، در سرحد کفر بود و اگر قرآن لقب «فاسق و به آنها داده به خاطر آن است که فاسق معنی وسیعی دارد و هر نوع خروج از رسم عبودیت و بندگی خدا را شامل می شود.

آيه 26

* (آيه 26)-سرانجام دعای موسی به اجابت رسید و بنی اسرائیل نتیجه شوم اعمال خود را گرفتند زیرا، «خداوند به موسی) فرمود: این سرزمین مقدس، که مملو از مواهب مادی و معنوی می باشد)، تا چهل سال بر آنها ممنوع است و به آن نخواهند رسید (قالَ فَإِنَّها مُحَرَّمَةُ عَلَيْهِمْ أَرْبَعِينَ سَنَةً).

پیوسته در زمین در این بیابان)، سرگردان خواهند بود» (يَتِيهُونَ فِي الْأَرْضِ).(1)

سپس به موسی می گوید: هر چه بر سر جمعیت این سرزمین در این مدت بیابد به جاست و درباره (سرنوشت) این جمعیت گنهکار، غمگین مباش»(فَلا تَأْسَ عَلَى الْقَوْمِ الْفاسِقِينَ).

آيه 27

* (آيه 27)-نخستین قتل در روی زمین - از این آیه به بعد داستان فرزند آدم و قتل یکی به وسیله دیگری شرح داده شده است. شاید ارتباط آن با آیات سابق که درباره بنی اسرائیل بود، این باشد که انگیزه بسیاری از خلافکاری های بنی اسرائیل

ص: 538


1- 1 .«يتيهون» از ماده «تیه » به معنی سرگردانی است. سپس نام تیه بر بیابانی گذارده شد که بنی اسرائیل در آن سرگردان بودند و آن بخشی از بیابان سینا بوده است.

مسئله «حسد» بود. خداوند در اینجا به آنها گوشزد می کند که سرانجام حسد چگونه ناگوار و مرگبار می باشد که حتی به خاطر آن، برادر دست به خون برادر خود

می آلايد.

نخست می فرماید: ای پیامبر! «و داستان دو فرزند آدم را به حق بر آنها بخوان» (وَ اتْلُ عَلَيْهِمْ نَبَأَ ابْنَيْ أَدِمِ بِالْحَقِّ).

ذکر کلمه « بالحق» ممکن است اشاره به این باشد که سرگذشت مزبور در عهد قدیم» (تورات) با خرافاتی آمیخته شده اما آنچه در قرآن آمده واقعیتی است که روی داده است.

سپس به شرح داستان می پردازد می گوید: «هنگامی که هرکدام، کاری برای تقرب ( به پروردگار) انجام دادند؛ اما از یکی پذیرفته شد،و از دیگری پذیرفته نشد»(إِذْ قَرَّبا قَرَّبْنَا فَتُقُبِّلَ مِنْ أَحَدِهِما وَ لَمْ يُتَقَبَّلْ مِنَ الْأُخَرِ).

و همین موضوع سبب شد برادری که عملش مردود شده بود، به برادر دیگر گفت: به خدا سوگند تو را خواهم کشت! (قَالَ لَأَٔقُتُلَنَّكَ).

برادر دیگر او را نصیحت کرد «گفت: (من چه گناهی دارم؟ زيرا خدا، تنها از پرهیزگاران می پذیرد» (قَالَ إِنَّما يَتَقَبَّلُ اللَّهُ مِنَ الْمُتَّقِينَ).

آيه 28

* (آيه 28)-سپس افزود: «اگر تو برای کشتن من، دست دراز کنی، من هرگز به قتل تو دست نمی گشایم» (لَئِنْ بَسَطْتَ إِلَى يَدَكَ لِتَقْتُلَنِي ما أَنَا بِباسِطٍ یدئ إِلَيْكَ لِأَقْتُلَكَ).

چون از پروردگار جهانیان می ترسم، (إِنِّي أَخَافُ اللَّهَ رَبَّ الْعالَمِينَ).

آيه 29

* (آيه 29)-« من می خواهم تو با گناه من و خودت (از این عمل بازگردی» و بار هردو گناه را به دوش کشی (إِنِّي أُرِيدُ أَنْ تَبَوَّأَ بإثيمي وَ إِثْمِكَ).

و با قبول این مسؤولیت بزرگ «از دوزخیان گردی. و همین است سزای ستمکاران!» (فَتَكُونَ مِنْ أَصْحابِ النَّارِ وَ ذلِكَ جزؤا الظَّالِمِينَ).

آيه 30

* (آيه 30)-پرده پوشی بر جنایت - در این آیه و آیه بعد دنباله ماجرای فرزندان آدم تعقیب شده است. نخست می گوید: «نفی سرکش، کم کم او را به کشتن

ص: 539

برادرش ترغیب کرد؛ سرانجام او را کشت» (فَطَوَّعَتْ لَهُ نَفْسُهُ قَتْلَ أَخِيهِ فَقَتَلَهُ).

طوع » در اصل به معنی رام شدن چیزی است. از جمله فوق استفاده می شود که بعد از قبولی عمل هابيل، طوفانی در دل قابیل به وجود آمد؛ از یک سو آتش حسد هردم در دلش زبانه می کشید و او را به انتقام جویی دعوت می کرد و از سوی دیگر، عاطفه برادری و انسانی و تنقر ذاتی از گناه و ظلم، او را از این جنایت باز می داشت. سرانجام نفس سرکش بر عوامل بازدارنده چیره شد و وجدان بیدار او را رام کرد و برای کشتن برادر آماده ساخت.

سپس می گوید: «و (بر اثر این عمل از زیانکاران شد» (فَأَصبَحَ مِنَ الخَاسِرِينَ).

چه زبانی از این بالاتر که عذاب وجدان و مجازات الهي و نام ننگین را تا دامنه قیامت برای خود خرید.

آيه 31

* (آيه 31)-از امام صادق (ع) روایت شده است: هنگامی که قابیل برادر خود را کشت، او را در بیابان افكنده بود و نمی دانست چه کند. چیزی نگذشت که درندگان به سوی جسد هابیل روی آوردند. در این موقع همان طور که قرآن می گوید: «خداوند زاغی را فرستاد که در زمین، جست و جو و کند و کاو) می کرد؛ تا (با پنهان کردن جسد بی جان زاغ دیگر یا با پنهان کردن قسمتی از طعمه خود، چنانکه عادت زاغ است) به او نشان دهد که چگونه جسد برادر خود را دفن کند» (فَبَعَثَ اللَّهُ غُراباً يَبْحَثُ فِي الْأَرْضِ لِيُرِيَهُ كَيْفَ يواړی سؤءة أَخِيهِ).(1).

سپس قرآن می افزاید: در این موقع، قابیل از غفلت و بی خبری خود ناراحت شد «گفت: وای بر من ! آیا من نتوانستم مثل این زاغ باشم و جسد برادرم را دفن کنم؟!» (قالَ يا وَيْلَتى أَعْجَزَتْ أَنْ أَكُونَ ممثل هذَا الْغُرابِ فوارئ سؤءة أَخِي).

ص: 540


1- 1 .«يبحث» از ماده «بحث» به معنی جست و جوی چیزی در خاک است سپس به هرگونه جست و جو حتی در مباحث فکری و عقلی آمده است. واژه موها به معنی هرچیزی است که انسان را ناخوشايند آيد. از این رو به جسد مرده، حتی به عورت گفته می شود.

و سرانجام از ترس رسوایی، و بر اثر فشار وجدان، از کار خود پشیمان شد» (فَأَصبَحَ مِنَ النَّادِمِينَ).

البته این ندامت، دلیل بر توبه او از گناه نخواهد بود زیرا تو به آن است که از ترس خدا و به خاطر زشتی عمل انجام گیرد، اما هیچ نشانه ای در قرآن از صدور چنین توبه ای از قابیل به چشم نمی خورد.

از پیامبر اسلام (ص) روایت شده است: «خون هیچ انسانی به ناحق ریخته نمی شود مگر اینکه سهمی از مسوولیت آن بر عهده قابیل است که این سنت شوم آدمکشی را در دنیا بنا نهاد.

آيه 32

* (آيه 32)-پیوند انسانها - پس از ذکر داستان فرزندان آدم، در این آیه نتیجه گیری کرده می فرماید: « به همین جهت، بر بنی اسرائیل مقرر داشتیم که هر کس، انسانی را بدون ارتکاب قتل با فساد در روی زمین بکشد، چنان است که گویی همه انسانها را کشته؛ و هر کس، انسانی را از مرگ رهایی بخشد، چنان است که گویی همه مردم را زنده کرده است» (مِنْ أَجْلِ ذلِكَ كَتَبْنا عَلى بَنِي إِسْرائِيلَ أَنَّهُ مَنْ قَتَلَ نَفْساً بِغَيْرِ نَفْسٍ أَوْ فَسادٍ فِي الْأَرْضِ فَكَأَنَّما قَتَلَ النَّاسَ جَمِيعاً وَ مَنْ أَحْياها فكانما أَحْيَا النَّاسَ جَمِيعاً).

چگونه قتل یک انسان مساوی است با قتل همه انسانها و نجات یک نفر مساوی با نجات همه انسانها؟ در پاسخ باید گفت: قرآن در این آیه یک حقیقت اجتماعی و تربیتی را بازگو می کند؛ زیرا کسی که دست به خون انسان بی گناهی می آید، چنین آمادگی را دارد که انسانهای بی گناه دیگری را به قتل برساند، او یک قاتل است و طعمه او انسان بی گناه و می دانیم تفاوتی در میان انسانهای بی گناه از این نظر نیست. همچنین کسی که به خاطر نوع دوستی و عاطفه انسانی، دیگری را از مرگ نجات بخشد، این آمادگی را دارد که این برنامه انسانی را در مورد هر بشر دیگری انجام دهد؛ و با توجه به اینکه قرآن می گوید: «فكأنما...» استفاده می شود که مرگ و حیات یک نفر اگرچه مساوی با مرگ و حیات اجتماع نیست اما شباهتی به آن دارد.

ص: 541

قابل توجه اینکه کسی از امام صادق (ع) تفسیر این آیه را پرسید، امام فرمود: منظور از کشتن و نجات از مرگ که در آیه آمده، نجات از آتش سوزی یا غرقاب و مانند آن است.» سپس امام سکوت کرد و بعد فرمود: «تأویل اعظم و مفهوم بزرگ تر آیه این است که دیگری را به سوی راه حق یا باطل دعوت کنند و او دعوتش را بپذیرد.»

در پایان آیه به قانون شکنی بنی اسرائیل اشاره کرده می فرماید: «و رسولان ما، دلایل روشن برای بنی اسرائیل آوردند، اما بسیاری از آنها، پس از آن در روی زمین، تعدی و اسراف کردند (وَ لَقَدْ جاءَتْهُمْ رُسُلُنا بِالْبَيِّناتِ ثُمَّ إِنَّ كَثِيراً مِنْهُمْ بَعْدَ ذلِكَ فِي الْأَرْضِ لَمُسْرِفُونَ).

واژه «اسراف» معنی وسیعی دارد که هرگونه تجاوز و تعدی از حد را شامل می شود اگر چه اغلب در مورد بخششها و هزینه ها و مخارج به کار می رود.

آيه 33

* (آيه 33)-شأن نزول: نقل شده: جمعی از مشرکان خدمت پیامبر آمدند و مسلمان شدند، اما آب و هوای مدینه به آنها نساخت و بدنشان بیمار شد. پیامبر (ص) برای بهبودی آنها دستور داد به خارج مدينه در نقطه خوش آب و هوایی از صحرا که شتران زکات را در آنجا به چرا می بردند، بروند و ضمن استفاده از آب و هوای آنجا از شیر تازه شتران به حد کافی استفاده کنند. آنان چنین کردند و بهبود یافتند اما به جای تشکر از پیامبر (ص)، چوپانان مسلمان را دست و پا بریده و چشمانشان را از بین بردند سپس دست به کشتار آنها زدند و از اسلام بیرون رفتند. پیامبر (ص) دستور داد آنها را دستگیر کردند و همان کاری که با چوپانان انجام داده بودند، به عنوان مجازات، درباره آنها انجام یافت. آیه نازل گردید و قانون اسلام را درباره این گونه اشخاص شرح داد.

تفسیر :کیفر آنها که به جان و مال مردم حمله می برند - این آیه بحثی را که در مورد قتل نفس در آیات سابق بیان شد تکمیل می کند و جزای افراد متجاوزی را که اسلحه به روی مسلمانان می کشند و، با تهدید به مرگ و حتی کشتن، اموالشان را به

ص: 542

غارت می برند، بیان کرده می گوید: «کیفر آنها که با خدا و پیامبرش به جنگ بر می خیزند، و اقدام به فساد در روی زمین می کنند، (و با تهدید اسلحه، به جان و مال و ناموس مردم حمله می برند، فقط این است که اعدام شوند؛ یا به دار آویخته گر دند؛ یا (چهار انگشت از) دست (راست) و پای (چپ) آنها، به عکس یکدیگر، بریده شود؛ و یا از سرزمین خود تبعید گردند» (إِنَّما جزؤا الَّذِينَ يُحارِبُونَ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ وَ يَسْعَوْنَ فِي الْأَرْضِ فَساداً أَنْ يُقَتَّلُوا أَوْ يُصَلَّبُوا أَوْ تُقَطَّعَ أَيْدِيهِمْ وَ أَرْجُلُهُمْ مِنْ خِلافٍ أَوْ يُنْفَوْا مِنَ الْأَرْضِ).

قابل توجه اینکه، محاربه و ستیز با بندگان خدا، در این آیه به عنوان محاربه با خدا معرفی شده و این تأکید اسلام را درباره حقوق انسانها و رعایت امنیت آنان ثابت می کند.

در پایان آیه می فرماید: «این رسوایی آنها در دنیاست، و در آخرت، مجازات عظیمی دارند» (ذلِكَ لَهُمْ خِزْيُ فِي الدُّنْيا وَ لَهُمْ فِي الْآخِرَةِ عَذابُ عَظِيمُ).

از این جمله استفاده می شود که حتی اجرای حدود و مجازاتهای اسلامی، مانع از کیفرهای آخرت نخواهد گردید.

آيه 34

* (آيه 34)-سپس برای اینکه راه بازگشت را حتی به روی این گونه جانیان خطرناک نبندد، می گوید: «مگر آنها که پیش از دست یافتن شما بر آنان، توبه کنند؛ پس بدانید (خدا توبه آنها را می پذیرد!) خداوند آمرزنده و مهربان است» (إِلاَّ الَّذِينَ تابُوا مِنْ قَبْلِ أَنْ تَقْدِرُوا عَلَيْهِمْ فَاعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ هُوَ غَفُورُ رَحِيمُ).

البته توبه آنها، تنها تأثیر در ساقط شدن «حق الله» و مجازات محارب دارد، اما «حق التاس» بدون رضایت صاحب حق، ساقط نخواهد شد . دقت کنید.

آيه 35

* (آيه 35)-حقیقت توسل - در این آیه روی سخن به افراد با ایمان است و به آنها سه دستور برای رستگار شدن داده شده. نخست می گوید: «ای کسانی که ایمان آورده اید! از مخالفت فرمان خدا بپرهیزید» (يا أَيُّهَا الَّذِينَ أَمِنُوا اتَّقُوا اللَّهُ).

سپس دستور می دهد: «و وسیله ای برای تقرب به او بجویید» (وَابتَغُوا إِلَيهِ الوَسِيلَةَ).

ص: 543

«و در راه او جهاد کنید»(وَ جَاهِدُوا فِي سَبِيلِهِ).

و نتیجه همه آنها این است: « باشد که رستگار شويد»(لَعَلَّكُم تُفلِحُونَ).

«وسیله» در آیه فوق معنی وسیعی دارد و هر کار و هر چیزی را که باعث نزدیک شدن به پیشگاه مقدس پروردگار شود شامل می گردد که مهم ترین آنها را امیر مؤمنان علی (ع) در نهج البلاغه این چنین بر می شمرد:

بهترین چیزی که به وسیله آن می توان به خدا نزدیک شد: ایمان به خدا و پیامبر او و جهاد در راه خداست که قله کوهسار اسلام است، و جمله اخلاص (لاإله إلاالله) که همان فطرت توحید است، و بر پا داشتن نماز که آیین اسلام است، و زکات که فریضه واجبه است، و روزه ماه رمضان که سپری است در برابر گناه و کیفرهای الهی، و حج و عمره که فقر و پریشانی را دور می کنند و گناهان را می شود، و صله رحم که ثروت را زیاد و عمر را طولانی می کند؛ انفاقهای پنهانی که جبران گناهان می نماید و انفاق آشکار که مرگهای ناگوار و بد را دور می سازد، و کارهای نیک که انسان را از سقوط نجات می دهد.)

و نیز شفاعت پیامبران و امامان و بندگان صالح خدا که طبق صریح قرآن، باعث تقرب به پروردگار می گردد، در مفهوم وسیع توسل داخل است.

لازم به ذکر است منظور از «توسل» این نیست که چیزی را از شخص پیامبر یا امام به طور مستقل تقاضا کنند، بلکه منظور این است که با اعمال صالح یا پیروی از پیامبر و امام یا شفاعت آنان و یا سوگند دادن خداوند به مقام و مکتب آنها که خود یک نوع احترام و اهتمام به موقعیت آنها و یک نوع عبادت است . از خداوند چیزی را بخواهند. این معنی، نه بوی شرک می دهد و نه بر خلاف آیات دیگر است و نه از عموم آیه فوق بیرون می باشد . دقت کنید.

آيه 36

* (آيه 36)-در تعقیب آیه قبل که به مؤمنان دستور تقوا و جهاد و تهیه وسیله می داد، در این آیه به عنوان بیان علت دستور سابق به سرنوشت افراد بھی ایمان و آلوده اشاره کرده می فرماید: « به یقین کسانی که کافر شدند، اگر تمام آنچه روی زمین

ص: 544

است و همانند آن، مال آنها باشد و همه آن را برای نجات از کیفر روز قیامت بدهند، از آنان پذیرفته نخواهد شد؛ و مجازات دردناکی خواهند داشت» (إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا لَوْ انَّ لَهُمْ ما فِي الْأَرْضِ جمیعا وَ مِثْلَهُ مَعَهُ لیفتد وَا بِهِ مِنْ عَذابِ يَوْمِ الْقِيمَةِ ما تُقُبِّلَ مِنْهُمْ وَلِّهِمْ عَذابُ أَلِيمُ).

تنها در پرتو ایمان و تقوا و جهاد و عمل می توان رهایی یافت.

آيه 37

* (آيه 37)-سپس به دوام این کیفر اشاره کرده می گوید: « پیوسته می خواهند از آتش خارج شوند، ولی نمی توانند از آن خارج گردند؛ و برای آنها مجازاتی پایدار است» (يُرِيدُونَ أَنْ يَخْرُجُوا مِنَ النَّارِ وَ ما هُمْ بِخارِجِينَ مِنْها وَلِّهِمْ عَذابُ مُقِيمُ).

آيه 38

* (آيه 38)-مجازات دزدان - در چند آیه قبل احكام محارب بیان شد، به همین تناسب در این آیه حکم دزد یعنی کسی که به طور پنهانی اموال مردم را می برد بیان گردیده است. نخست می فرماید: «دست مرد دزد و زن دزد را قطع کنید (وَ السَّارِقُ وَ السَّارِقَةُ فَاقْطَعُوا أَيْدِيَهُما).

از روایات اهل بیت (ع) استفاده می شود که تنها چهار انگشت از دست راست بریده می شود نه بیشتر، اگرچه فقهای اهل تسنن بیش از آن گفته اند.

در اینجا مرد دزد بر زن دزد مقدم داشته شده در حالی که در آیه 2 سورۂ نور که حد زنا را بیان می دارد، زن زانیه بر مرد زانی مقدم ذکر شده است. این تفاوت شاید به خاطر آن باشد که در مورد دزدی عامل اصلی بیشتر مردانند و در مورد ارتکاب زنا، عامل و محرک مهم تر زنان بی بند و بارها

سپس می گوید: « به کیفر عملی که انجام داده اند، به عنوان یک مجازات الهی»(جَزاءً بِما كَسَبا نَكالاً مِنَ اللَّهِ).

در پایان آیه برای رفع این توهم که مجازات مزبور عادلانه نیست می فرماید: و خداوند توانا و حکیم است» (وَاللَّهُ عَزِيزُ حَكِيمُ).

بنابراین دلیلی ندارد که از کسی انتقام بگیرد و کسی را بی حساب مجازات کند.

آيه 39

* (آيه 39)-در این آیه راه بازگشت را به روی آنها گشوده و می فرماید: «اما آن

ص: 545

کس که پس از ستم کردن، توبه کند و جبران نماید، خداوند توبه او را می پذیرد؛ و از این مجازات، معاف می شود؛ زیرا خداوند آمرزنده و مهربان است» (فَمَنْ تابَ مِنْ بَعْدِ ظُلْمِهِ وَ أَصْلَحَ فَإِنَّ اللَّهَ يَتُوبُ عَلَيْهِ إِنَّ اللَّهَ غَفُورُ رَحِيمُ).

آیا به وسیله توبه تنها گناه او بخشوده می شود یا اینکه حد سرقت (بريدن دست) نیز ساقط خواهد شد؟

معروف در میان فقها این است که اگر قبل از ثبوت سرقت در دادگاه اسلامی، توبه کند، حد سرقت نیز از او برداشته می شود، ولی هنگامی که از طریق دو شاهد عادل، جرم او ثابت شد، با توبه، حد از بین نمی رود.

آيه 40

* (آيه 40)-به دنبال حکم تو به سارقان، روی سخن را به پیامبر اسلام (ص) کرده می فرماید: «آیا نمی دانی که حکومت و فرمانروایی آسمانها و زمین از آن خداست (و هرگونه صلاح بداند در آنها تصرف می کند ؟! هرکس را بخواهد (و مستحق بداند)، کیفر می کند؛ و هر کس را بخواهد (و شایسته بداند)، می بخشد؛ و خداوند بر هر چیزی قادر است» (أَلَمَ تَعْلَمْ أَنَّ اللَّهَ لَهُ مُلْكُ السَّمَوَاتِ وَ الْأَرْضِ يُعَذِّبُ مَنْ يَشاءُ وَ يَغْفِرُ لِمَنْ يَشاءُ وَ اللَّهُ عَلى كُلِّ شَيْ ءٍ قَدِيرُ).

آيه 41

* (آيه 41)-شأن نزول: از امام باقر(ع) روایت شده است: یکی از اشراف يهود خیبر که دارای همسر بود، با زن شوهرداری که او هم از خانواده های سرشناس خیبر محسوب می شد، عمل منافی عفت انجام داد. یهودیان از اجرای حکم تورات سنگسارکردن) در مورد آنها ناراحت بودند. از این رو به هم مسلکان خود در مدینه پیغام فرستادند که حکم این حادثه را از پیامبر اسلام (ص) بپرسند؛ (تا اگر در اسلام حكم سبک تری بود آن را انتخاب کنند و در غیر این صورت آن را نیز به دست فراموشی بسپارند. شاید از این طریق می خواستند توجه پیامبر اسلام (ص) را نیز به خود جلب کنند و خود را دوست مسلمانان معرفی نمایند. از این رو، جمعی خدمت پیامبر شتافتند. حضرت فرمود: آیا هرچه حكم كنم می پذیرید ؟ گفتند: برای همین نزد تو آمده ایم.

ص: 546

در این موقع حکم سنگسارکردن کسانی که مرتکب زنای محصنه می شوند نازل گردید؛ ولی آنها نپذیرفتند.

پیامبر (ص) افزود: «این همان حکمی است که در تورات شما نیز آمده، آیا موافقيد که یکی از شما را به داوری بطلیم و هر چه او از زبان تورات نقل کرد بپذیرید؟

گفتند: آری.

پیامبر (ص) فرمود: «ابن صوریا که در فدک زندگی می کنند، چگونه عالمی است ؟

گفتند: او از همه یهود به تورات آشنا تر است. به دنبال او فرستادند و هنگامی که نزد پیامبر (ص) آمد به او فرمود: «آیا حکم سنگباران کردن در چنین موردی در تورات بر شما نازل شده است ؟

گفت: آری چنین حکمی در تورات آمده است. پیامبر (ص) فرمود: «چرا از اجرای این حکم سرپیچی می کنید ؟

گفت: ما در گذشته این حد را درباره افراد عادی اجرا می کردیم ولی در مورد ثروتمندان و اشراف خودداری می نمودیم، این بود که گناه مزبور در طبقات مرقه جامعه ما رواج یافت. به همین جهت، ما قانونی سبک تر از قانون سنگسارکردن تصویب نمودیم.

پیامبر (ص) دستور داد که آن مرد و زن را در مقابل مسجد سنگسار کنند و فرمود: «خدایا من نخستین کسی هستم که حکم تو را زنده نمودم بعد از آنکه یهود آن را از بین بردند.

در این هنگام آیه نازل شد و جریان مزبور را به طور فشرده بیان کرد.

تفسیر: داوری میان دوست و دشمن - از این آیه و چند آیه بعد از آن استفاده می شود که قضات اسلام حق دارند با شرایط خاصی درباره جرایم و جنایات غیر مسلمانان نیز قضاوت کنند.

آیه مورد بحث با خطاب «ای فرستاده ! (يَا أَيُّهَا الرَّسُولُ). آغاز شده، گویا

ص: 547

به خاطر اهمیت موضوع می خواهد حس مسئولیت را در پیامبر (ص) بیش تر تحریک کند و اراده اش را تقویت نماید.

سپس به عنوان مقدمه ای برای حکم بعد، به پیامبر تستی می دهد می فرماید: در آنها که در مسیر کفر شتاب می کنند و با زبان می گویند: ايمان آوردیم و قلب آنها ایمان نیاورده، تو را اندوهگین نسازند» ( لا يَحْزُنْكَ الَّذِينَ يُسارِعُونَ فِي الْكُفْرِ مِنَ الَّذِينَ قالُوا ءامنا بِأَفْواهِهِمْ وَ لَمْ تُؤْمِنْ قُلُوبُهُمْ).

بعد از ذکر کارشکنی های منافقان و دشمنان داخلی به وضع دشمنان خارجی و یهود پرداخته، به پاره ای از اعمال نفاق آلودشان اشاره کرده می گوید: «و همچنین گروهی از یهودیان که خوب به سخنان تو گوش می دهند، تا دستاویزی برای تکذیب تو بیابند» (وَ مِنَ الَّذِينَ هادُوا سَمَّاعُونَ لِلْكَذِبِ).

این جمله تفسیر دیگری نیز دارد. آنها به دروغهای پیشوایان خود فراوان گوش می دهند، ولی حاضر به پذیرش سخن حق نیستند.

صفت دیگر آنها این است که: «آنها جاسوسان گروه دیگری هستند که خودشان نزد تو نیامدهاند»(سَمَّاعُونَ لِقَوْمٍ ءاخرين لَمْ يَأْتُوكَ).

یکی دیگر از صفات آنها این است که: «آنها سخنان را از مفهوم اصلیش تحریف می کنند» (يَكُونُ الْكَلِمَ مِنْ بَعْدِ مَواضِعِهِ).

خواه تحریف لفظی یا تحریف معنوی. هر حکمی را برخلاف منافع و هوسهای خود تشخیص دهند آن را توجیه و تفسیر یا رد می کنند.

عجیب تر اینکه، آنها پیش از آنکه نزد تو بیایند تصمیم خود را گرفته اند «و (به یکدیگر می گویند: اگر این که ما می خواهیم به شما داده شده و محمد بر طبق خواسته شما داوری کرد، بپذیرید؛ وگرنه از او دوری کنید» (يَقُولُونَ إِنْ أُوتِيتُمْ هذا فَخُذُوهُ وَ إِنْ لَمْ تُؤْتَوْهُ فَاحْذَرُوا)

اینها در گمراهی فرو رفته اند. به این ترتیب، امیدی به هدایت آنها نیست. و خدا می خواهد به این وسیله آنها را مجازات کند. او کسی را که خدا بر اثر گناهان

ص: 548

پی در پی او) بخواهد مجازات کنند، قادر به دفاع از او نیستی» (وَ مَنْ یردالله فِتْنَتَهُ فَلَنْ تَمْلِكَ لَهُ مِنَ اللَّهِ شَيْئاً).

آنها به قدری آلوده اند که قابل شست و شو نمی باشند. به همین دلیل، آنها کسانی هستند که خدا نخواسته دلهایشان را پاک کند، (أُولئِكَ الَّذِينَ لَمْ يُرِدِ اللَّهُ أَنْ يُطَهِّرَ قُلُوبَهُمْ).

در پایان آیه می فرماید: «در دنیا رسوایی، و در آخرت مجازات بزرگی نصیبشان خواهد شد» (لَهُمْ فِي الدُّنْيا خِزْيُ وَلِّهِمْ فِي الأخرة عَذابُ عَظِيمُ).

آيه 42

* (آيه 42)-در این آیه قرآن تأکید می کند: «آنها بسیار به سخنان تو گوش می دهند تا آن را تکذیب کنند (سَمَّاعُونَ لِلکَذِبِ)

این جمله به عنوان تأكيد و اثبات این صفت زشت برای آنها، تکرار شده است.

علاوه بر این، «مال حرام فراوان می خورند» (أَكَّالُونَ لِلسُّحتِ).

واژه «سحت در اصل به معنی جدا کردن پوست و نیز به معنای شدت گرسنگی است. سپس به هر مال نامشروع به خصوص رشوه گفته شده زیرا این گونه اموال صفا و طراوت را از اجتماع انسانی می برد همان طور که کندن پوست درخت باعث پژمردگی یا خشکیدن آن می گردد.

سپس به پیامبر (ص) می فرماید: « پس اگر نزد تو آمدند، در میان آنان داوری کن، یا (اگر صلاح دانستی) آنها را به حال خود واگذار» (فَإِنْ جَاءُوكَ فَاحْكُمْ بَيْنَهُمْ أَوْ أَعْرِضْ عَنْهُمْ).

و برای تقویت روح پیامبر (ص) می افزاید: «و اگر از آنها صرف نظر کنی، به تو هیچ زیانی نمی رسانند» (وَ إِنْ تُعْرِضْ عَنْهُمْ فَلَنْ يَضُرُّوكَ شَيْئاً ).

و اگر میان آنها داوری کنی، با عدالت داوری کن، که خدا عادلان را دوست دارد» (وَ إِنْ حَكَمْتَ فَاحْكُمْ بَيْنَهُمْ بِالْقِسْطِ إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ الْمُقْسِطِينَ).

آيه 43

* (آيه 43)-این آیه بحث درباره یهود را در مورد داوری خواستن از پیامبر (ص) که در آیه قبل آمده بود، تعقیب می کند و از روی تعجب می گوید: «چگونه تو را به

ص: 549

داوری می طلبند؟! در حالی که تورات نزد ایشان است و در آن، حکم خدا هست » و به آن ایمان دارند (وَ كَيْفَ يحکمونك وَ عِنْدَهُمْ التَّوْرِيَةِ فِيهَا حُكْمُ اللَّهِ).

باید دانست که حکم مزبور - یعنی سنگسارکردن زن و مردی که زنای محصنه کرده اند . در تورات کنونی در فصل بیست و دوم از سفر تثنیه آمده است.

وانگهی «پس از داوری خواستن از حکم تو، (چرا) روی می گردانند؟!» (ثُمَّ يَتَوَلَّوْنَ مِنْ بَعْدِ ذلِكَ).

حقیقت این است که «آنها مؤمن نیستند» (وَ ما أُولئِكَ بِالْمُؤْمِنِينَ).

آيه 44

* (آيه 44)-این آیه و آیه بعد بحث گذشته را تکمیل کرده و اهمیت کتاب آسمانی موسی یعنی تورات را چنین شرح می دهد: «ما تورات را نازل کردیم که در آن، هدایت و نور بود» هدایت به سوی حق و نور و روشنایی برای برطرف ساختن تاریکی های جهل و نادانی (إِنَّا أَنْزَلْنا التَّوْرِيَةِ فِيهَا هدی نُورٍ).

به همین جهت، « پیامبران، که در برابر فرمان خدا تسلیم بودند، (و بعد از نزول تورات روی کار آمدند) با آن برای یهود حکم می کردند» (يَحکُمُ بِهَا النَّبِيُّونَ الَّذِينَ أَسْلَمُوا لِلَّذِينَ هادُوا).

همچنین «علمای بزرگ یهود) و دانشمندان ( باايمان و پاک آنها، به این کتاب که به آنها سپرده شده و بر آن گواه بودند، داوری می نمودند» (وَالرَّبَّانِیُّونَ وَ الْأَحْبارُ بِمَا اسْتُحْفِظُوا مِنْ كِتابِ اللَّهِ وَ كانُوا عَلِيِّ شُهَدَاءَ).(1).

در اینجا روی سخن را به آن دسته از دانشمندان اهل کتاب کرده که در آن عصر می زیستند، می گوید: «بنابراین، به خاطر داوری بر طبق آیات الهی، از مردم نهراسيد، و از من بترسید» که اگر حق را کتمان کنید مجازات خواهید شد (فَلا تَخْشَوُا النَّاسَ وَ اخْشَوْنِ).

و آیات مرا به بهای ناچیزی نفروشید» (وَ لا تَشْتَرُوا بئایاتی ثَمَناً قَلِيلًا).

ص: 550


1- 1 .«احبار» جمع «حبر» به معنی اثر نیک است، سپس بر دانشمندانی که در جامعه اثر نیک دارند اطلاق شده است.

در حقیقت، سرچشمه کتمان حق و احکام خدا، یا ترس از مردم و عوامزدگی است یا جلب منافع شخصی و هرکدام باشد نشانه ضعف ایمان و سقوط شخصیت است و در جمله های بالا به هر دو اشاره شده است.

در پایان آیه حکم قاطعی درباره این گونه افراد که بر خلاف حکم خدا داوری می کنند، صادر کرده می فرماید: «و آنها که به احکامی که خدا نازل کرده حکم نمی کنند، کافرند» (وَ مَنْ لَمْ يَحْكُمْ بِما أَنْزَلَ اللَّهُ فَأُولئِكَ هُمُ الْكافِرُونَ).

روشن است عدم داوری بر طبق حکم خدا، اعم از این است که سکوت کنند و اصلا داوری نکنند و با سکوت خود مردم را به گمراهی بیفکنند یا سخن بگویند و بر خلاف حکم خدا بگویند.

این آیه شدت مسؤولیت دانشمندان و علمای هر امت را در برابر طوفانهای اجتماعی و حوادثی که در محیطشان می گذرد روشن می سازد. و با بیانی قاطع، آنها را به مبارزه با کجرویها دعوت می نماید.

آيه 45

* (آيه 45)-قصاص و بخشش - این آیه قسمت دیگری از احکام جنایی و حدود الهی تورات را شرح می دهد. می فرماید: «و بر آنها [= بنی اسرائیل در آن 1= تورات)، مقرر داشتیم که جان در مقابل جان» (وَ كَتَبْنا عَلَيْهِمْ فِيها أَنَّ النَّفْسَ بِالنَّفْسِ).

بنابراین، اگر کسی عمد بی گناهی را به قتل برساند اولیای مقتول می توانند قاتل را اعدام نمایند.

«و چشم در مقابل چشم»(وَالعَينَ بِالعَينِ).

«و بینی، در برابر بینی»(وَالأَنفَ بِالأَنفِ).

«و گوش در مقابل گوش»(وَالأُذُنَ بِالأُذُنِ).

« و دندان در برابر دندان می باشد»(وَالسِّنَّ بِالسِّنِّ).

«و (به طورکلی) هر زخمی، قصاص دارد»(وَالجُرُوحَ قِصَاصُ).

بنابراین، حکم قصاص به طور عادلانه و بدون هیچ گونه تفاوت از نظر نژاد و طبقه اجتماعی و طایفه و شخصیت، اجرا می گردد.

ص: 551

ولی برای آنکه توهم نشود که خداوند قصاص کردن را الزامی شمرده و دعوت به مقابله به مثل نموده است، به دنبال این حکم می فرماید: «و اگر کسی آن را ببخشد و از قصاص، صرف نظر کند)، کفاره گناهان او محسوب می شود و به همان نسبت که گذشت به خرج داده، خداوند از او گذشت می کند (فَمَنْ تَصَدَّقَ بِهِ فَهُوَ كَفَّارَةُ لَهُ).

در پایان آیه می فرماید: «و هر کس به احکامی که خدا نازل کردہ حکم نکند، ستمگر است» (وَ مَنْ لَمْ يَحْكُمْ بِما أَنْزَلَ اللَّهُ أَ وَلِيِّكَ هُمُ الظَّالِمُونَ).

چه ظلمی از این بالاتر که گرفتار احساسات و عواطف کاذبی شده و از شخص قاتل، به بهانه اینکه خون را با خون نباید شست، صرف نظر کنیم.

آيه 46

* (آيه 46)-در تعقیب آیات مربوط به تورات، در این آیه به وضع انجیل اشاره کرده می گوید: «و به دنبال آنها [= پیامبران پیشین ، عیسی بن مریم را فرستادیم، در حالی که تورات را که پیش از او فرستاده شده بود تصديق داشت» (وَقَفَّینَا عَلَى ءَاثَارِهِم بِعِيسَى ابْنِ مَریَمَ مُصَدِّقاً لِما بَيْنَ يَدَيْهِ مِنَ التَّوْرِيَةِ).

سپس می گوید: «و انجیل را به او دادیم که در آن، هدایت و نور بود» (وَ ءَاتَينَاهُ الْإِنْجِيلُ فِي هَدْيُ وَ نُورُ).

اطلاق نور به این دو کتاب در قرآن، ناظر به تورات و انجیل اصلی است.

بار دیگر به عنوان تأکید روی این مطلب می گوید: نه تنها عیسی بن مریم، تورات را تصدیق می کرد، بلکه «و این کتاب آسمانی نیز) تورات را، که قبل از آن بود، تصدیق می کرد (وَ مُصَدِّقاً لِما بَینَ یَدَیهِ مِنْ التَّورَیةِ).

در پایان آیه می فرماید: «و (این کتاب آسمانی) هدایت و موعظه ای برای پرهیزگاران بود»(وَ هدی وَ مَوْعِظَةً لِلْمُتَّقِينَ ).

آيه 47

* (آيه 47)-آنها که به قانون خدا حکم نمی کنند . پس از اشاره به نزول انجيل در آیات گذشته، در این آیه می فرماید: «اهل انجيل [= پیروان مسیح] نیز باید به آنچه خداوند در آن نازل کرده حکم کنند» (وَليَحکُم أَهْلُ الْإِنْجِيلِ بِمَا أَنْزَلَ اللَّهُ فِيهِ).

ص: 552

منظور این است که ما پس از نزول انجیل بر عیسی (ع) به پیروان او دستور دادیم که به آن عمل کنند و طبق آن داوری نمایند.

در پایان آیه بار دیگر تأکید می کند: «و کسانی که بر طبق آنچه خدا نازل کرده حکم نمی کنند، فاسقند» (وَ مَنْ لَمْ يحکمم بِما أَنْزَلَ اللَّهُ فَأُولئِكَ هُمُ الْفاسِقُونَ).

قابل توجه اینکه در آیات فوق در یک مورد به چنین افراد، کافر و در مورد دیگر ظالم و در اینجا فاسق اطلاق شده است. شاید این تفاوت تعبیر به خاطر آن باشد که هر حکم دارای سه جنبه است. از یک سو به قانونگزار (خداوند) منتهی می شود از سوی دیگر به مجریان قانون (حاكم و قاضی) و از سوی سوم به کسی که این حکم در حق او اجرا می گردد (محکوم).

گویا کسی که بر خلاف حکم خداوند داوری می کند از یک طرف قانون الهی را زیر پا گذاشته و کفر ورزیده، از طرف دیگر به انسان بی گناهی ستم کرده و از طرف سوم، از مرز وظیفه و مسؤولیت خود خارج شده و فاسق گردیده است.

آيه 48

* (آيه 48)-بعد از ذکر کتب انبیای پیشین، در این آیه به موقعیت قرآن اشاره شده است. نخست می فرماید: «و این کتاب [= قرآن را به حق بر تو نازل کردیم، در حالی که کتب پیشین را تصدیق می کند و نشانه های آن، بر آنچه در کتب پیشین آمده تطبیق می کند) و حافظ و نگاهبان آنهاست» (وَ أَنْزَلْنا إِلَيْكَ الْكِتابَ بِالْحَقِّ مُصَدِّقاً لِما بَيْنَ يَدَيْهِ مِنَ الْكِتابِ ومهیمنا عَلَيْهِ).

واژه « مهیمن» به معنی چیزی است که حافظ و شاهد و مراقب و امین و نگاه دار چیزی باشد. از آنجا که قرآن در حفظ و نگه داری اصول کتابهای آسمانی پیشین، مراقبت کامل دارد و آنها را تکمیل می کند، لفظ مهیمن بر آن اطلاق شده است.

اساس تمام کتابهای آسمانی در اصول مسائل هماهنگی دارند و هدف واحد یعنی تربیت و تکامل انسان را تعقیب می کنند.

سپس دستور می دهد: «پس، بر طبق احکامی که خدا نازل کرده، در میان آنها حکم کن» (فَاحکُم بَینَهُم بِمَا أَنْزَلَ اللَّهُ).

ص: 553

بعد می افزاید: «و از هوی و هوسهای آنان (که مایلند احکام الهی را بر امیال و هوسهای خود تطبیق دهند) پیروی نکن؛ و از احکام الهی، روی مگردان» (وَ لا تَتَّبِعْ أَهْواءَهُمْ عَمَّا جاءک مِنَ الْحَقِّ).

و برای تکمیل این بحث می گوید: «ما برای هر کدام از شما، آیین و طريقه روشنی قرار دادیم» (لِكُلٍّ جَعَلْنا مِنْكُمْ شِرْعَةً وَ مِنْهاجاً).

شرع» و «شریعه» راهی را می گویند که به سوی آب می رود و به آن منتهی می شود. اینکه دین را «شریعت» می گویند از آن نظر است که به حقایق و تعلیماتی منتهی می گردد که مایه پاکیزگی و طهارت و حیات انسانی است.

واژه «نهج» و «منهاج » به راه روشن می گویند.

سپس می فرماید: «و اگر خداوند می خواست، همه شما را امت واحدی قرار می داد؛ ولی خدا می خواهد شما را در آنچه به شما بخشیده بیازماید و استعدادهای مختلف شما را پرورش دهد (وَ لَوْ شاءَ اللَّهُ لَجَعَلَكُمْ أُمَّةً واحِدَةً وَ لکن لِيَبْلُوَكُمْ فِيمَا اتكم).

سرانجام همه اقوام و ملل را مخاطب ساخته و آنها را دعوت می کند که به جای صرف نیروهای خود در اختلاف و مشاجره، « در نیکی ها بر یکدیگر سبقت جویید» (فَاسْتَبِقُوا الْخَيْرَاتِ).

زیرا « بازگشت همه شما، به سوی خداست؛ سپس از آنچه در آن اختلاف میکردید؟ (در روز رستاخیز به شما خبر خواهد داد» (إِلَى اللَّهِ مَرْجِعُكُمْ جَمِيعاً فَيُنَبِّئُكُمْ بِما کنتم فِيهِ تَخْتَلِفُونَ).

آيه 49

* (آيه 49)-شأن نزول: از ابن عباس نقل شده: جمعی از بزرگان یهود توطئه کردند و گفتند: نزد محمد می رویم شاید بتوانیم او را از این خود منحرف سازیم. پس از این تبانی نزد حضرت آمدند و گفتند: ما دانشمندان و اشراف یهودیم، اگر از تو پیروی کنیم سایر یهودیان نیز به ما اقتدا می کنند ولی در میان ما و جمعیتی نزاعی است (در مورد یک قتل یا چیز دیگر) اگر در این نزاع به نفع ما داوری کنی به تو

ص: 554

ایمان خواهیم آورد. پیامبر (ص) از چنین قضاوتی که عادلانه نبود - خودداری کرد و این آیه نازل شد.

تفسیر: در این آیه خداوند به پیامبرش تأکید می کند: «و در میان آنها [= اهل کتاب ، طبق آنچه خداوند نازل کرده، داوری کن؛ و از هوسهای آنان پیروی مکن» (وَ أَنِ احْكُمْ بَيْنَهُمْ بِما أَنْزَلَ اللَّهُ وَ لا تَتَّبِعْ أَهْواءَهُمْ).

سپس به پیامبر هشدار می دهد: «و از آنها بر حذر باش، مبادا تو را از بعض احکامی که خدا بر تو نازل کرده، منحرف سازند» (وَ احْذَرْهُمْ أَنْ يَفْتِنُوكَ عَنْ بَعْضِ ما أَنْزَلَ اللَّهُ إِلَيْكَ).

و اگر آنها (از حکم و داوری تو)، روی گردانند، بدان که خداوند می خواهد آنان را به خاطر پاره ای از گناهانشان مجازات کند» (فَإِنْ تَوَلَّوْا فَاعْلَمْ أَنَّما يُرِيدُ اللَّهُ أَنْ يُصِيبَهُمْ بِبَعْضِ ذُنُوبِهِمْ).

در پایان آیه می فرماید: اگر آنها در راه باطل اصرار می ورزند نگران مباش زیرا و بسیاری از مردم فاسقند» (وَ إِنَّ كَثِيراً مِنَ النَّاسِ لَفاسِقُونَ).

آيه 50

* (آيه 50)-در این آیه به عنوان استفهام انکاری می فرماید: «آیا آنها حکم جاهلیت را از تو می خواهند تا با آن احکام جاهلی و قضاوتهای آمیخته با انواع تبعیضات در میان آنها داوری کنی؟!» (أفحكم الجاهلية يبغون).

و چه کسی بهتر از خدا، برای قومی که اهل یقین هستند، حکم می کند؟!»(وَ مَنْ أَحْسَنُ مِنَ اللَّهِ حُكْماً لِقَوْمٍ يُوقِنُونَ).

از علی (ع) روایت شده است: «حکم دو گونه است: حکم خدا و حكم جاهلیت، و هر کس حکم خدا را رها کند، به حکم جاهلیت تن در داده است.

آيه 51

* (آيه 51)-شأن نزول: در مورد نزول این آیه و دو آیه بعد نقل کرده اند که بعد از جنگ بدر، عبادة بن صامت خزرجی خدمت پیامبر رسید و گفت: من هم پیمانانی از یهود دارم که از نظر عدد زیاد و از نظر قدرت نیرومندند، اکنون که آنها ما را به جنگ تهدید می کنند و حساب مسلمانان از غیر مسلمانان جدا شده است، من از دوستی و هم پیمانی با آنان برائت می جویم، هم پیمان من تنها خدا و پیامبر اوست.

ص: 555

عبدالله بن أبی گفت: ولی من از هم پیمانی با یهود برائت نمی جویم زیرا از حوادث مشکل می ترسم و به آنها نیازمندم.

پیامبر (ص) به او فرمود: « آنچه در مورد دوستی با یهود بر عباده می ترسیدم، بر تو نیز می ترسم.» و خطر این دوستی و هم پیمانی برای تو از او بیش تر است.

عبدالله گفت: چون چنین است من نیز می پذیرم و با آنها قطع رابطه میکنم. آیه نازل شد و مسلمانان را از هم پیمانی با یهود و نصاری برحذر داشت.

تفسير: قرآن، مسلمانان را از همکاری با یهود و نصاری به شدت برحذر می دارد. نخست می گوید: «ای کسانی که ایمان آورده اید! یهود و نصاری را ولى (و دوست خود، انتخاب نکنید» ( يا أَيُّهَا الَّذِينَ ءآمنوا لا تَتَّخِذُوا الْيَهُودَ والنصاری أَوْلِيَاءِ).

یعنی ایمان به خدا ایجاب می کند که به خاطر جلب منافع مادی، با آنها همکاری نکنید.

سپس دلیل این نهی را بیان کرده می گوید: «آنها اولیای یکدیگرند» (بَعْضُهُمْ أَوْلِياءُ بَعْضٍ).

یعنی تا زمانی که منافع خودشان و دوستانشان مطرح است، هرگز به شما نمی پردازند.

اولياء» جمع «ولی» از ماده ولایت، به معنی نزدیکی میان دو چیز است که به معنی دوستی و هم پیمانی و سرپرستی نیز آمده است. در اینجا منظور این است که با یهود و نصاری هم پیمان نگردند.

و کسانی که از شما با آنان دوستی کنند، از آنها هستند و از نظر تقسیم بندی اجتماعی و مذهبی جزء آنها محسوب می شود (وَ مَن يَتَوَلَّهُمْ مِنْكُمْ فَإِنَّهُ مِنْهُمْ).

و بی شک «خداوند، جمعیت ستمکار را (که به خود و برادران و خواهران مسلمان خویش خیانت کرده ) هدایت نمیکند»(انَّ اللَّهِ لَا یَهدِی الْقَوْمِ الظَّالِمِینَ).

آيه 52

* (آيه 52)-در این آیه به عذرتراشی هایی اشاره می کند که افراد بیمارگونه برای

ص: 556

توجیه ارتباطهای نامشروع خود با بیگانگان انتخاب می کنند. می گوید: «کسانی را که در دلهایشان بیماری است می بینی که در دوستی با آنان، بر یکدیگر پیشی می گیرند، و می گویند: می ترسیم حادثه ای برای ما اتفاق بیفتد» و نیاز به کمک آنها داشته باشیم (فَتَرَى الَّذِينَ فِي قُلُوبِهِمْ مَرَضُ يُسارِعُونَ فِيهِمْ يَقُولُونَ نَخْشى أَنْ نصیبا دائِرَةُ).

دائره از ماده «دوره، به معنی چیزی است که در گردش باشد و از آنجا که قدرتها و حکومتها در طول تاریخ دائم در گردش است، به آن دائره می گویند.

قرآن می گوید همان طور که آنها احتمال می دهند روزی قدرت به دست یهود و نصاری بیفتد، این احتمال را نیز باید بدهند که: «شاید خداوند پیروزی یا حادثه دیگری از سوی خود (به نفع مسلمانان) پیش بیاورد؛ و این دسته، از آنچه در دل پنهان داشتند، پشیمان گردند» (فَعَسَى اللَّهُ أَنْ يَأْتِيَ بِالْفَتْحِ أَوْ أَمْرٍ مِنْ عِنْدِهِ فَيُصْبِحُوا عَلى ما أَسَرُّوا فِي أَنْفُسِهِمْ نادِمِينَ).

آيه 53

* (آيه 53)-در این آیه به سرانجام کار منافقان اشاره کرده می گوید: در آن هنگام که پیروزی نصیب مسلمانان راستین شود، «آنها که ایمان آورده اند می گویند: آیا این منافقان) همانها هستند که با نهایت تأكید به خدا سوگند یاد کردند که با شما هستند؟!»چرا کارشان به اینجا رسید؟! (وَ يَقُولُ الَّذِينَ ءامنوا أَ هؤُلاءِ الَّذِينَ أَقْسَمُوا بِاللَّهِ جَهْدَ أَيْمانِهِمْ إِنَّهُمْ لَمَعَكُمْ).

به خاطر همین نفاق، «اعمالشان نابود گشت، و زیانکار شدند و هم در این جهان و هم در جهان دیگر (حَبِطَتْ أَعْمالُهُمْ فَأَصْبَحُوا خاسِرِينَ).

آيه 54

* (آيه 54)-پس از بحث درباره منافقان سخن از مردانی به میان می آورد که طبق پیش بینی قرآن بعدها از این آیین مقدس روی بر می گرداندند و به عنوان یک قانون کلی به همه مسلمانان اخطار می کند می گوید: «ای کسانی که ایمان آورده اید؟ هر کس از شما، از آیین خود بازگردد، (به خدا زیانی نمی رساند؟) خداوند جمعیتی را برای حمایت از این آیین می آورد»(يا أَيُّهَا الَّذِينَ ءامنوا مِنْ یرید مِنْكُمْ عَنْ دِينِهِ فَسَوْفَ يَأْتِى اللَّهُ بِقَوْمٍ).

ص: 557

و

سپس صفات کسانی که باید این رسالت بزرگ را انجام دهند چنین شرح

می دهد:

1. آنها به خدا عشق می ورزند و جز به خشنودی او نمی اندیشند؛ خداوند و آنها را دوست دارد و آنان (نیز) او را دوست دارند» (يُحِبُّهُمْ وَ يُحِبُّونَهُ).

2 و 3. «در برابر مؤمنان متواضع، و در برابر کافران سرسخت و نیرومندند»(أَذِلَّةٍ عَلَى الْمُؤْمِنِينَ أَعِزَّةٍ عَلَى الْكافِرِينَ).

4. «آنها در راه خدا جهاد می کنند» (یُجَاهِدُونَ فِي سَبِيلِ اللَّهِ).

5 «و از سرزنش هیچ ملامتگری هراسی ندارند» (وَ لا يَخافُونَ لَوْمَةَ لائِمٍ).

در پایان آیه می گوید: «این، فضل خداست که به هر کس بخواهد (و شایسته ببیند) می دهد» (ذلِكَ فَضَّ اللَّهِ يُؤْتِيهِ مَنْ يَشَاءُ).

و (فضل) خدا وسیع، و خداوند داناست» (وَ اللَّهُ واسِعُ عَلِيمُ).

آيه 55

* (آيه 55)-شأن نزول آیه ولایت - در مورد نزول این آیه از عبدالله بن عباس نقل شده که روزی در کنار چاه زمزم نشسته بود و برای مردم از قول پیامبر (ص) حدیث نقل می کرد. ناگهان مردی که عمامه ای بر سر داشت و صورت خود را پوشانیده بود، نزدیک آمد و هر مرتبه که ابن عباس از پیامبر اسلام (ص) حدیث نقل می کرد او نیز با جمله «قال رسول الله» حدیث دیگری می نمود.

ابن عباس او را قسم داد تا خود را معرفی کند. او صورت خود را گشود و صدا زد: ای مردم، هر کس مرا نمی شناسد بداند من ابوذر غفاری هستم، با این گوشهایم از رسول خدا(ص) شنیدم و اگر دروغ می گویم هر دو گوشم کر باد و با چشمانم این جریان را دیدم و اگر دروغ می گویم هر دو کور باد، که حضرت فرمود: «على قائد البررة و قاتل الكفرة منشور من تصرة مخول من خذله» (على پیشوای نیکان و کشنده کافران است، هر کس او را یاری کند، خدا یاریش خواهد کرد، و هرکس دست از پاریش بردارد، خدا دست از پاری او برخواهد داشت).

سپس ابو ذر اضافه کرد: ای مردم! روزی از روزها با رسول خدا(ص) در مسجد

ص: 558

نماز می خواندم، سائلی وارد مسجد شد و از مردم تقاضای کمک کرد ولی کسی چیزی به وی نداد؛ او دست خود را به آسمان بلند کرد و گفت: خدایا! شاهد باش که من در مسجد رسول تو تقاضای کمک کردم ولی کسی به من جواب نداد. در همین حال، علی (ع) که در حال رکوع بود، به انگشت کوچک دست راست خود اشاره کرد. سائل نزدیک آمد و انگشتر را از دست آن حضرت بیرون آورد. پیامبر (ص)

که در حال نماز بود، جریان را مشاهده کرد. هنگامی که از نماز فارغ شد، سر به سوی آسمان بلند کرد و گفت: «خداوندا ! برادرم موسی از تو تقاضا کرد که روح او را وسیع گردانی و کارها را بر او آسان سازی و گره از زبان او بگشایی تا مردم گفتارش را درک کنند و نیز موسی درخواست کرد هارون را که برادرش بود، وزیر و یاورش قرار دهی و به وسیله او نیرویش را زیاد کنی و در کارهایش شریک سازی.

خداوندا ! من «محمد» پیامبر و برگزیده توام، سینه مراگشاده کن و کارها را بر من آسان ساز، از خاندانم علی (ع) را وزير من گردان تا به وسیله او، پشتم قوی و محکم گردد.»

ابو ذر می گوید هنوز دعای پیامبر (ص) پایان نیافته بود که جبرئیل نازل شد و به او گفت: بخوان ! پیامبر (ص) فرمود: «چه بخوانم؟» گفت: بخوان إما ولكم الله و رشوله والذين قاموا....

تفسير: این آیه با کلمه «إنما» که در لغت عرب به معنی انحصار می آید، آغاز شده است. می فرماید: «سرپرست و ولت شما، تنها خداست و پیامبر او و آنها که ایمان آورده اند؛ همانها که نماز را برپا می دارند، و در حال ركوع، زکات می دهند»(إِنَّما ولیكم اللَّهَ وَ رَسُولَهُ وَالَّذِینَ ءَامَنُوا الَّذِينَ يُقِيمُونَ الصَّلَوةَ وَ يُؤْتُونَ الزَّكَؤةَ وَ هُمْ رَاکِعُونَ).

منظور از «ولی» در آیه فوق، ولایت به معنی سر پرستی و تصرف و رهبری مادی و معنوی است. به خصوص اینکه این ولایت در ردیف ولایت پیامبر (ص) و ولایت خدا قرار گرفته و هر سه با یک جمله ادا شده است. به این ترتیب، آیه از آیاتی است که به عنوان یک نص قرآنی دلالت بر ولایت و امامت علی (ع) می کند.

ص: 559

آيه 56

* (آيه 56)-این آیه تکمیلی برای مضمون آیه گذشته است و هدف آن را تأكید و تعقیب می کند. به مسلمانان اعلام می دارد: «و کسانی که ولایت خدا و پیامبر او و افراد با ایمان را بپذیرند، (پیروزند؛ زیرا ) حزب و جمعیت خدا پیروز است»(وَ مَنْ یتول اللَّهَ وَ رَسُولَهُ والذین ءامنوا فَإِنَّ حِزْبَ اللَّهِ هُمُ الْغَالِبُونَ).

در این آیه قرينه دیگری بر معنی «ولایت » که در آیه قبل اشاره شد، دیده می شود زیرا تعبیر به «حزب الله» و «غلبه آن» مربوط به حکومت اسلامی است، نه یک دوستی ساده و عادی؛ و این خود می رساند که ولایت در آیه به معنی سر پرستی و حکومت و زمامداری اسلام و مسلمین است زیرا در معنی حزب یک نوع تشكل و همبستگی و اجتماعی برای تأمین اهداف مشترک افتاده است.

آيه 57

* (آيه 57)-شأن نزول: در مورد نزول این آیه مفسران نقل کرده اند: دو نفر از مشرکان به نام رفاعه و سوید، اظهار اسلام کردند و سپس جزء دار و دسته منافقان شدند. بعضی از مسلمانان با این دو نفر رفت و آمد داشتند و اظهار دوستی می کردند. آیه نازل شد و به آنها اخطار کرد که از این عمل بپرهیزید.

تفسیر: در این آیه، خداوند به مؤمنان دستور می دهد که از انتخاب منافقان و دشمنان به عنوان دوست بپرهیزید. البته برای تحریک عواطف آنها و توجه دادن به فلسفه این حکم می فرماید: «ای کسانی که ایمان آورده اید! افرادی از اهل کتاب که آیین شما را به باد استهزا و بازی می گیرند و مشرکان را ولی خود انتخاب نکنید (يا أَيُّهَا الَّذِينَ ءامنوا لَا تتخذؤا الَّذِينَ اتَّخَذُوا دینکم هُزُواً وَ لَعِباً مِنَ الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتابَ مِنْ قبلکم والکفار أَوْلِيَاءِ).

در پایان آیه این موضع را تأکید می کند که طرح دوستی با آنان با تقوا و ایمان سازگار نیست. بنابراین از خدا بپرهیزید اگر ایمان دارید» (وَ اتَّقُوا اللَّهَ إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنِينَ).

آيه 58

* (آيه 58)-شأن نزول: در مورد نزول این آیه که دنباله آیه قبل است، نقل شده جمعی از یهود و بعضی از نصاری صدای مؤذن را که می شنید ند، یا قیام مسلمانان

ص: 560

را به نماز می دیدند، استهزا می کردند. قرآن مسلمانان را از طرح دوستی با این گونه افراد برحذر داشت.

تفسیر: در تعقیب بحث گذشته در مورد نهی از دوستی با منافقان و جمعی از اهل کتاب که احکام اسلام را به باد استهزا می گرفتند، در این آیه به یکی از اعمال آنها به عنوان شاهد و گواه اشاره کرده می گوید: «آنها هنگامی که (اذان می گویید، و مردم را به نماز فرامی خوانید، آن را به مسخره و بازی می گیرند» (وَ إِذا نادَيْتُمْ إِلَى اصلؤة اتَّخَذُوها هُزُواً وَ لَعِباً).

قابل ذکر اینکه در روایات اهل بیت (ع) وارد شده است، «اذان» از طریق وحی به پیامبر (ص) تعلیم داده شد.

سپس علت عمل آنها را چنین بیان می کند: «این به خاطر آن است که آنها جمعی نابخردند» (ذلِكَ بِأَنَّهُمْ قَوْمُ لا يَعْقِلُونَ).

آيه 59

* (آيه 59)-شأن نزول: در مورد نزول این آیه و آیه بعد از ابن عباس نقل شده: جمعی از یهود نزد پیامبر (ص) آمدند و درخواست کردند عقاید خود را برای آنها شرح دهد. حضرت فرمود: «من به خدای بزرگ و یگانه ایمان دارم و آنچه بر ابراهیم و اسماعیل و اسحاق و یعقوب و موسی و عیسی و همه پیامبران الهی نازل شده حق می دانم و در میان آنها جدایی نمی افکنم.» آنها گفتند: ما عیسی را نمی شناسیم و به پیامبری نمی پذیریم. سپس افزودند: ما هیچ آیینی بدتر از آیین شما سراغ نداریم! این دو آیه نازل شد و به آنها پاسخ داد.

تفسیر: در این آیه، خداوند به پیامبر (ص) دستور می دهد که از آنها سؤال کن و بگو: ای اهل کتاب! آیا به ما خرده می گیرید؟! (مگر ما چه کرده ایم؟!) جز اینکه به خداوند یگانه، و به آنچه بر ما نازل شده، و به آنچه پیش از این نازل گردیده، ایمان آورده ایم» (قُلْ يا أَهْلَ الْكِتابِ هَلْ تَنْقِمُونَ مِنَّا إِلاَّ أَنْ ءامنا بِاللَّهِ وَ ما أُنْزِلَ إِلَيْنا وَ ما أُنْزِلَ مِنْ قَبْلُ).(1).

در پایان آیه جمله ای می بینیم که در حقیقت بیان علت جمله قبل است.

ص: 561


1- 1 .«تنقمون»، از ماده «نقمت» در اصل به معنی انکار کردن چیزی است به زبان با عمل و مجازات نمودن.

می گوید: اگر شما توحید خالص و تسلیم در برابر کتب آسمانی را بر ما ایراد می گیرید، به خاطر آن است که بیشتر شما، از راه حق، خارج شده اید چون خودتان آلوده و منحرفید، اگر کسانی پاک و بر جادۂ حق باشند در نظر شما عيب است (وَ أَ أَكْثَرَكُمْ فاسِقُونَ).

آيه 60

* (آيه 60)-در این آیه عقاید تحریف شده و اعمال نادرست اهل کتاب وكيفرهایی که دامنگیرشان گردیده است، با وضع مؤمنان راستین و مسلمان مقایسه گردیده تا معلوم شود کدام یک از این دو دسته در خور انتقاد و سرزنش هستند. این یک پاسخ منطقی است که برای متوجه ساختن افراد لجوج و متعصب به کار می رود. در مقایسه چنین می گوید: آیا ایمان به خدای یگانه و کتب آسمانی داشتن در خور سرزنش و ایراد است، یا اعمال ناروای کسانی که گرفتار مجازات الهی شدند. ای پیامبر! «بگو آیا شما را از کسانی که موقعیت و پاداششان نزد خدا بدتر از این است، باخبر کنم؟!» (قُلْ هَلْ أُنَبِّئُكُمْ بِشَرٍّ مِنْ ذلِكَ مَثُوبَةً عِنْدَ اللَّهِ).(1).

و سپس به تشریح این مطلب پرداخته می گوید: «کسانی که خداوند آنها را از رحمت خود دور ساخته، و مورد خشم قرار داده، (و مسخ کرده، و از آنها، میمونها و خوکهایی قرار داده، و پرستش بت کرده اند؛ موقعیت و محل آنها، بدتر است؛ و از راه راست، گمراه ترند» (مَنْ لَعَنَهُ اللَّهُ وَ غَضِبَ عَلَيْهِ وَ جَعَلَ مِنْهُمُ الْقِرَدَةَ وَ الْخَنَازِيرُ وَ عبدالطاغوت أوليئک شَرُّ مَكاناً وَ أَضَلُّ عَنْ سَواءِ السَّبِيلِ).(2).

آيه 61

* (آيه 61)-برای تکمیل بحث درباره منافقان اهل کتاب، در این آیه از نفاق درونی آنها پرده برداشته و به مسلمانان اعلام می کند: «هنگامی که نزد شما می آیند،

ص: 562


1- 1 .«مثوبة»، و ثواب، در اصل به معنی رجوع و بازگشت به حالت اول است و به هرگونه سرنوشت یا جزا نیز گفته می شود. البته غالبا در مورد پاداشهای نیک به کار می رود. در آیه فوق می تواند به معنی سرنوشت با به معنی جزا و کیفر بوده باشد.
2- 2 .«سواء» در لغت به معنی مساوات و اعتدال است و اینکه در آیه فوق به جاده مستقیم، سواء السبيل گفته شده زیرا دو طرف آن مساوی و هموار است، و به هر روش معتدل و خالی از انحراف، راه راست گفته می شود.

می گویند: ایمان آورده ایم اما با کفر وارد می شوند، و با کفر خارج می گردند و منطق شما در قلبشان کم ترین اثری نمی بخشد (وَ إِذَا جاءوكم قَالُوا ءامنا وَ قَالُوا وَ قَدْ دَخَلُوا بِالْكُفْرِ وَ هُمْ قَدْ خَرَجُوا بِهِ).

در پایان آیه به آنها اخطار می کند: «و خداوند، از آنچه کتمان می کردند، آگاه تر است»(وَ اللَّهُ أَعْلَمُ بِما كانُوا يَكْتُمُونَ).

آيه 62

* (آيه 62)-در این آیه نشانه های دیگری از نفاق آنها را بازگو می کند، از جمله اینکه می گوید: «بسیاری از آنان را می بینی که در گناه و تعدی، و خوردن مال حرام، شتاب می کنند» (وَ تَرى كَثِيراً مِنْهُمْ يُسارِعُونَ فِي الْإِثْمِ وَ الْعَدْوَانِيِّ وَ أَكْلِهِمُ السُّحْتِ).

یعنی چنان در راه گناه و ستم گام بر می دارند که گویا به سوی اهداف افتخارآمیزی پیش می روند و، بدون هیچ گونه شرم و حیا، سعی می کنند از یکدیگر پیشی گیرند.

در پایان آیه برای تأكید زشتی اعمال آنها می گوید: «چه زشت است کاری که انجام می دادند» و بر آن مداومت دارند (لَبِئْسَ ما كانُوا يَعْمَلُونَ).

آيه 63

* (آيه 63)-سپس در این آیه حمله را متوجه دانشمندان آنها کرده که با سکوت خود آنان را به گناه تشویق می نمودند. می گوید: «چرا دانشمندان نصاری و علمای يهود، آنها را از سخنان گناه آمیز و خوردن مال حرام، نهی نمی کنند» (لَبِئْسَ ما كانُوا يعملونلؤلا ينهيهم الرَّبَّانِيُّونَ وَ الْأَحْبارُ عَنْ قَوْلِهِمُ الْإِثْمَ وَ أَكْلِهِمُ السُّحْتَ).

یعنی دانشمندان برای اصلاح یک اجتماع فاسد، نخست باید افکار و اعتقادات نادرست آنها را تغییر دهند. به این ترتیب، آیه راه اصلاح جامعه فاسد را که باید از انقلاب فکری شروع شود، به دانشمندان نشان می دهد.

در پایان آیه، قرآن به همان شکل که گناهکاران اصلی را مذمت نمود، دانشمندان ساکت و ترک کننده امر به معروف و نهی از منکر را مورد مذمت قرار داده می گوید: «چه زشت است عملی که انجام می دادند!» (لَبِئْسَ ما كانُوا يَصْنَعُونَ).

به این ترتیب، روشن می شود که سرنوشت کسانی که وظیفه بزرگ امر به معروف و نهی از منکر را ترک می کنند، به خصوص اگر از دانشمندان و علما

ص: 563

باشند، سرنوشت همان گناهکاران است و در حقیقت شریک جرم آنها محسوب می شوند.

از ابن عباس، مفسر معروف، نقل شده که می گفت: این آیه شدید ترین آیهای است که دانشمندان وظیفه نشناس و ساکت را توبیخ و مذمت می کند.

بدیهی است این حکم اختصاصی به علمای خاموش و ساکت یهود و نصاری ندارد و تمام رهبران فکری و دانشمندانی که به هنگام آلوده شدن مردم به گناه و سرعت گرفتن در راه ظلم و فساد، خاموش می نشینند در بر می گیرد زیرا حکم خدا درباره همگان یکسان است.

امیر مؤمنان علی (ع) در خطبه ای فرمود: «اقوام گذشته به این جهت هلاک و نابود گشتند که مرتکب گناهان می شدند و دانشمندانشان سکوت می کردند و نهی از منکر نمی نمودند، در این هنگام بالاها و كيفرهای الهی بر آنها فرود می آمد. پس شما ای مردم ! امر به معروف و نهی از منکر کنید تا به سرنوشت آنها دچار نشوید.»

آيه 64

* (آيه 64)-در این آیه یکی از مصداقهای روشن سخنان ناروا و گفتار گناه آمیز يهود که در آیه قبل به طور کلی به آن اشاره شد آمده است.

توضیح اینکه: تاریخ نشان می دهد که یهود زمانی در اوج قدرت می زیستند و بر قسمت مهمی از دنیای آباد آن زمان حکومت داشتند که زمان داوود و سلیمان بن داوود را به عنوان نمونه می توان یادآور شد. در اعصار بعد نیز، قدرت آنها با نوسانهایی ادامه داشت، ولی با ظهور اسلام، به خصوص در محیط حجاز، ستاره قدرتشان افول کرده، مبارزه پیامبر (ص) با يهود بنی نضیر و بنی قریظه و يهود خيبر موجب نهایت تضعیف آنها گردید، در این موقع بعضی از آنها با در نظر گرفتن قدرت و عظمت پیشین از روی استهزا گفتند: دست خدا به زنجیر بسته شده و به ما بخششی نمی کنند.

و از آنجا که بقیه نیز به گفتار او راضی بودند، قرآن این سخن را به همه آنها نسبت داده می گوید: «و يهود گفتند: دست خدا (با زنجیر) بسته است» (وَ قَالَتِ

ص: 564

اليَهُودُ يَدُاللَّهِ مَغلُولَةُ).

این آیه اشاره به اعتقادی است که یهود درباره مسأله قضا و قدر و سرنوشت داشتند زیرا هنگامی که زندگی یهود به هم خورد و ستارۂ اقبالشان غروب کرد، معتقد بودند این یک سرنوشت است و نمی توان آن را تغییر داد چرا که از آغاز همه این سرنوشتها تعیین شده و عملا دست خدا بسته است!

خداوند در پاسخ آنها نخست به عنوان نكوهش و مذمت از این عقیده ناروا می گوید: «دستهایشان بسته باد! و به خاطر این سخن، از رحمت (الهی) دور شونده»(غُلَّتْ أَيْدِيهِمْ وَ لُعِنُوا بِما قالُوا).

سپس برای ابطال این عقیده ناروا می گوید: «بلکه هر دو دستی (قدرت) او، گشاده است؛ هرگونه بخواهد، می بخشد» (بَلْ يَداهُ مَبْسُوطَتانِ يُنْفِقُ كَيْفَ يَشاءُ).

نه اجباری در کار او هست، نه محکوم جبر عوامل طبیعی و جبر تاريخ می باشد، بلکه اراده او بالاتر از هرچیز و نافذ در همه چیز است.

بعد می گوید: «ولی این آیات، که از طرف پروردگارت بر تو نازل شده، بر طغیان و كفر بسیاری از آنها می افزاید» (وَ لَيَزِيدَنَّ كَثِيراً مِنْهُمْ ما أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ طُغْياناً وَ كُفْراً).

اما در مقابل این گفته ها و اعتقادات ناروا و لجاجت، خداوند مجازات سنگینی در این جهان برای آنها قائل شده است. آیه می فرماید: «و ما در میان آنها تا روز قیامت عداوت و دشمنی افکندیم» (وَ أَلْقَيْنا بَيْنَهُمُ الْعَداوَةَ وَ الْبَغْضاءَ إِلى يَوْمِ الْقِيمَةِ).

و در قسمت اخیر آیه به کوششهای یهود برای برافروختن آتش جنگها و لطف خدا در مورد رهایی مسلمانان از این آتشهای نابود کننده اشاره کرده می فرماید: « هر زمان آتش جنگی افروختند، خداوند آن را خاموش ساخت» و شما را از آن حفظ کرد (کُلَّمَا أَوْقَدُوا ناراً لِلْحَرْبِ أَطْفَأَهَا اللَّهُ).

این در حقیقت یکی از نکات اعجاز آمیز زندگی پیامبر (ص) است زیرا یهودیان از تمام مردم حجاز نیرومند تر و به مسائل جنگی آشناتر بودند. اضافه بر این، قدرت

ص: 565

مالی فراوان داشتند، ولی چنان طومار قدرتشان در هم پیچید که به هیچ وجه قابل پیش بینی نبود.

قرآن اضافه می کند: «و برای فساد در زمین، تلاش می کنند» (وَ يَسعَونَ فِي الأَرضِ فَسَادًا).

و خداوند، مفسدان را دوست ندارد» (وَ اللَّهُ لا يُحِبُّ الْمُفْسِدِينَ).

آيه 65

* (آيه 65)-به دنبال انتقاد از برنامه و روش اهل کتاب، در این آیه و آیه بعد آن چنان که اصول تربیتی اقتضا می کند، قرآن برای بازگرداندن منحرفان اهل کتاب به راه راست و تقدیر از اقلیتی که با اعمال خلاف آنها همگام نبود نخست می گوید: «و اگر اهل کتاب ایمان بیاورند و تقوا پیشه کنند، گناهان آنها را می بخشیم» (وَ لَوْ أَنَّ أَهْلَ الْكِتابِ أَمِنُوا وَ اتَّقَوْا لَكَفَّرْنا عَنْهُمْ سَیِّئَاتِهِم).

نه تنها گناهانشان را می بخشیم، «و آنها را در باغهای پرنعمت بهشت، وارد می سازیم (وَ لَأَدْخَلْناهُمْ جَنَّاتِ النَّعِيمِ).

این در زمینه نعمتهای معنوی و اخروی است.

آيه 66

* (آيه 66)-سپس به اثر عمیق ایمان و تقوا، حتی در زندگی مادی انسانها، اشاره کرده می گوید: «و اگر آنان، تورات و انجیل و آنچه را از سوی پروردگارشان بر آنها نازل شده [= قرآن بر پا دارند، از آسمان و زمین، روزی خواهند خورد» (وَ لَوْ أَنَّهُمْ أَقامُوا التَّوْرِيَةِ وَ الْإِنْجِيلَ وَ ما أُنْزِلَ إِلَيْهِمْ مِنْ رَبِّهِمْ لَأَكَلُوا مِنْ فَوْقِهِمْ وَ مِنْ تَحْتِ أَرْجُلِهِمْ).

منظور از برپا داشتن تورات و انجیل، آن قسمت از تورات و انجیل واقعی است که در آن زمان در دست آنها بود.

در حقیقت، آیه فوق یک بار دیگر این اصل اساسی را مورد تأکید قرار می دهد که پیروی از تعلیمات آسمانی انبیا تنها برای سامان دادن به زندگی پس از مرگ نیست، بلکه بازتاب گسترده ای در زندگی مادی انسانها دارد؛ جمعیتها را قوی، صفوف را فشرده، نیروها را متراکم، نعمتها را پر برکت، امکانات را وسیع و زندگی را

ص: 566

مرفه و امن و امان می سازد.

نظری به ثروتهای عظیم مادی و نیروهای فراوان انسانی که امروز در دنیای بشریت بر اثر انحراف از این تعلیمات نابود می گردد، دلیل زنده این حقیقت است.

امروز مغزهای متفگری که برای تکمیل و توسعه و تولید سلاحهای مرگبار و کشمکشهای استعماری کار می کند، قسمت مهمی از نیروهای ارزنده انسانی را تشکیل می دهد. چه قدر نوع بشر به این نوع سرمایه ها و این مغزهایی که بیهوده از بین می رود، برای رفع نیازمندی هایش محتاج است. چه قدر چهره دنیا زیبا و خواستنی و جالب بود اگر همه اینها در راه آبادی به کار گرفته می شدند.

در پایان آیه به اقلیت صالح این جمعیت اشاره کرده می گوید: «جمعی از آنها، معتدل و میانه رو هستند؛ ولی بیش ترشان اعمال بدی انجام می دهند» (مِنْهُمْ أُمَّةُ مُقْتَصِدَةُ وَ كَثِيرُ مِنْهُمْ ساءَ ما يَعْمَلُونَ).

نظیر این تعبیر درباره اقلیت صالح اهل کتاب در آیه 159 سوره اعراف و آیه 75 سوره آل عمران نیز دیده می شود.

آيه 67

* (آيه 67)-انتخاب جانشین، نقطه پایان رسالت - در این آیه روی سخن فقط به پیامبر است و وظیفه او را بیان می کند. با خطاب «ای پیامبر ! »(َیَا أَيُّهَا الرَّسُولُ).

آغاز شده و با صراحت و تأكید دستور می دهد: «آنچه از طرف پروردگارت بر تو نازل شده است، کاملا به مردم برسان» (بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ).

سپس برای تأكید بیش تر به او اخطار می کند: «و اگر نکنی، رسالت او را انجام نداده ای » (وَ إِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَما بَلَّغْتَ رِسالَتَهُ).

سپس به پیامبر(ص) که گویا از واقعه خاصی نگرانی داشته، تستی و تأمین می دهد می گوید: در ادای این رسالت ترسی نداشته باش زیرا خداوند تو را از خطرات احتمالی مردم، نگاه می دارد» (وَ اللَّهُ يَعْصِمُكَ مِنَ النَّاسِ).

در پایان آیه به عنوان تهدید و مجازات، به کسانی که این رسالت مخصوص را انکار کنند و در برابر آن از روی لجاجت کفر بورزند، می گوید: «و خداوند، جمعیت کافران (لجوج) را هدایت نمی کند» (إِنَّ اللَّهَ لا يَهْدِي الْقَوْمَ الْكافِرِينَ).

ص: 567

راستی چه مسأله مهمی در این آخرین ماه های عمر پیامبر (ص) مطرح بوده که در آیه فوق عدم تبلیغ آن مساوی با عدم تبليغ رسالت شمرده شده است!

در کتابهای مختلف دانشمندان شیعه و اهل تسنن روایات زیادی دیده می شود که با صراحت می گوید آیه فوق درباره تعیین جانشین برای پیامبر (ص) و سرنوشت آینده اسلام و مسلمین ، در غدیر خم نازل شده است.

خلاصه جریان غدیر - در آخرین سال عمر پیامبر مراسم حجة الوداع باشکوه هرچه تمام تر در حضور پیامبر (ص) به پایان رسید.

علاوه بر مردم مدینه، مسلمانان نقاط مختلف جزیره عربستان نیز برای کسب یک افتخار تاریخی، پیامبر (ص) را در این سفر همراهی می کردند.

آفتاب حجاز آتش بر کوه ها و دره ها می پاشید، اما شیرینی این سفر روحانی، همه چیز را آسان می کرد. ظهر نزدیک شده بود. کم کم سرزمین جحفه و سپس بیابانهای خشک و سوزان «غدير خم از دور نمایان می شد.

روز پنج شنبه سال دهم هجرت بود و درست هشت روز از عید قربان میگذشت. ناگهان دستور توقف از سوی پیامبر (ص) به همراهان داده شد.

مؤذن پیامبر (ص) با صدای الله اکبر، مردم را به نماز ظهر دعوت کرد. مردم به سرعت آماده نماز می شدند اما هوا به قدری داغ بود که بعضی مجبور بودند قسمتی از عبای خود را به زیر پا و طرف دیگر آن را به روی سر بیفکنند.

نماز ظهر تمام شد. مسلمانان تصمیم داشتند فورا به خیمه های کوچکی که با خود حمل می کردند پناهنده شوند، ولی پیامبر (ص) به آنها اطلاع داد که همه باید برای شنیدن یک پیام تازه الهی که در ضمن خطبة مفصلی بیان می شد، خود را آماده کنند. کسانی که از پیامبر فاصله داشتند قیافه ملکوتی او را در لابه لای جمعیت نمی توانستند مشاهده کنند. از این رو منبری از جهاز شتران ترتیب داده شد و پیامبر (ص) بر فراز آن قرار گرفت. نخست حمد و سپاس پروردگار به جا آورد و خود را به خدا سپرد. سپس مردم را مخاطب ساخت و چنین فرمود: «من به زودی دعوت

ص: 568

خدا را اجابت کرده، از میان شما می روم. من مسؤولم، شما هم مسؤوليد؛ شما درباره من چگونه شهادت می دهید؟

همگی گفتند: تشهد أنك قد بلغت و صحت و جهدت جزاك الله خيرا: (ما گواهی می دهیم تو وظیفه رسالت را ابلاغ کردی و شرط خیرخواهی را انجام دادی و آخرین تلاش و کوشش را در راه هدایت ما نمودی. خداوند تو را جزای خیر دهد).

سپس فرمود: «آیا شما گواهی به یگانگی خدا و رسالت من و حقانیت روز رستاخیز و برانگیخته شدن مردگان در آن روز نمی دهید؟

گفتند: آری گواهی می دهیم. فرمود: «خداوندا، گواه باش!»

بار دیگر فرمود: «ای مردم، آیا صدای مرا می شنوید؟» گفتند: آری. به دنبال آن، سکوت سراسر بیابان را فرا گرفت و جز صدای زمزمه باد چیزی شنیده نمی شد. پیامبر (ص) فرمود: «...اکنون بنگرید با این دو چیز گرانمایه و گرانقدر که در میان شما به یادگار می گذارم چه خواهید کرد؟

یکی از میان جمعیت صدا زد: کدام دو چیز گرانمایه ای رسول خدا؟

پیامبر (ص) گفت: «اول ثقل اکبر، کتاب خداست که یک سوی آن به دست پروردگار و سوی دیگرش در دست شماست، دست از دامن آن برندارید تا گمراه نشوید و اما دومین یادگار گرانقدر من خاندان من اند و خداوند لطيف خبير به من خبر داده که این دو هرگز از هم جدا نشوند تا در بهشت به من بپیوندند، از این دو پیشی نگیرید که هلاک می شوید و عقب نیفتید که باز هلاک خواهید شد.»

ناگهان مردم دیدند پیامبر (ص) به اطراف خود نگاه کرد، گویا کسی را جست و جو می کند و همین که چشمش به علی (ع) افتاد، خم شد و دست او را گرفت و بلند کرد آن چنان که سفیدی زیر بغل هر دو نمایان شد و همه مردم او را دیدند و شناختند که او همان افسر شکست ناپذیر اسلام علی (ع) است. در اینجا صدای پیامبر (ص) رساتر و بلند تر شد و فرمود: «أيها الناس من أولى الناس بالمؤمنين مين أنفسهم» چه کسی از همه مردم نسبت به مسلمانان از خود آنها سزاوارتر

ص: 569

است ؟)

گفتند: خدا و پیامبر دانا ترند. پیامبر (ص) فرمود: «خدا، مولی و رهبر من است و من مولی و رهبر مؤمنانم و نسبت به آنها از خودشان سزاوارترم» و اراده من بر اراده آنها مقدم

سپس فرمود: «قمن کنت مولاه فعلى مولاة» (هر کس من مولی و رهبر او هستم علی مولی و رهبر اوست). و این سخن را سه بار و به گفته بعضی از راویان حدیث چهار بار تکرار کرد.

سپس سر به سوی آسمان برداشت و عرض کرد: «اللهم وال من والاه و عاد من عاداه و أحب من أحبه و أبغض من أبغضه وانصر من نصره واخذل من خذله و أدر الحق معه حيث داره (خداوندا ! دوستان او را دوست بدار و دشمنان او را دشمن بدار، محبوب بدار آن کس که او را محبوب دارد و مبغوض بدار آن کس که او را مبغوض دارد، یارانش را یاری کن و آنها را که ترک باریش کنند از یاری خویش محروم ساز و حق را همراه او بدار و او را از حق جدا مکن).

سپس فرمود: «ألا فليبلغ الشاهد الغائب» (آگاه باشید، همه حاضران وظیفه دارند این خبر را به غایبان برسانند).

خطبه پیامبر (ص) به پایان رسید. عرق از سر و روی پیامبر (ص) و علی (ع) و مردم فرو می ریخت. هنوز صفوف جمعیت از هم متفق نشده بود که امین وحی خدا نازل شد و این آیه را بر پیامبر (ص) خواند: «اليوم أكملت لكم دينكم و أثم عليكم نعمتی.» (امروز آیین شما را کامل و نعمت خود را بر شما تمام کردم). پیامبر (ص) فرمود: «الله أكبر، الله اكبر على إكمال الدين و إتمام النعمة ورضى الرب

رسالتي والولاية لعلي مين بعدی» (خداوند بزرگ است، خداوند بزرگ است، همان خدایی که آیین خود را کامل و نعمت خود را بر ما تمام کرد و از نبوت و رسالت من و ولایت علی (ع) پس از من راضی و خشنود گشت).

در این هنگام شور و غوغایی در میان مردم افتاد و به علی (ع) این موقعیت را

ص: 570

تبریک می گفتند. از افراد سرشناسی که به او تبریک گفتند، ابو بكر وعمر بودند که این جمله را در حضور جمعیت بر زبان جاری ساختند: بخ بخ لك يابن أبي طالب أصبحت و أمسيت مولاى و مولا كل مؤمن ومؤمنة: (آفرین بر تو باد، آفرین بر تو باد، ای فرزند ابو طالب ! تو مولی و رهبر من و تمام مردان و زنان با ایمان شدی).

این، خلاصه ای از حدیث معروف غدیر که در کتب دانشمندان اهل تسنن و شیعه آمده است.

آيه 68

* (آيه 68)-شأن نزول: از ابن عباس نقل شده که جمعی از یهود خدمت پیامبر (ص) آمدند، نخست پرسیدند: آیا تو اقرار نداری که تورات از طرف خداست؟

حضرت جواب مثبت داد.

گفتند: ما هم تورات را قبول داریم ولی به غیر آن ایمان نداریم. (در حقیقت، تورات قدر مشترک میان ما و شماست اما قرآن کتابی است که فقط شما به آن عقیده دارید، پس چه بهتر که تورات را بپذیریم و غیر آن را نفی کنیم.)

آیه نازل شد و به آنها پاسخ داد.

تفسير: این آیه به گوشه دیگری از کارشکنی ها و ایرادهای اهل کتاب (يهود و نصاری) اشاره می کند می گوید: «بگو: ای اهل کتاب ! شما هیچ آیین صحیحی ندارید، مگر اینکه تورات و انجیل و آنچه را از طرف پروردگارتان بر شما نازل شده است، بر پا دارید» (قُلْ يا أَهْلَ الْكِتابِ لَسْتُمْ عَلى شئء حَتَّى تُقِيمُوا التَّوْرِيَةِ وَ الْإِنْجِيلَ وَ ما أُنْزِلَ إِلَيْكُمْ مِنْ ربکم)

زیرا این کتابها همه از یک مبدأ صادر شده و اصول اساسی آنها یکی است اگرچه آخرین کتاب آسمانی، کامل ترین و جامع ترین آنهاست و به همین دلیل لازم العمل است.

قرآن بار دیگر به وضع اکثریت اهل کتاب اشاره کرده می گوید: «ولی آنچه بر تو از سوی پروردگارت نازل شده، نه تنها مایه بیداری آنها نمی گردد، بلکه بر طغيان وكفر بسیاری از آنها می افزاید، (وَ لَيَزِيدَنَّ كَثِيراً مِنْهُمْ ما أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ طُغْياناً وَ كُفْراً).

ص: 571

در پایان آیه، پیامبر خود را در برابر سرسختی این اکثریت منحرف تسلی می دهد می گوید: « از این قوم کافر، (و مخالفت آنها) غمگین مباش» (فَلا تَأْسَ عَلَى الْقَوْمِ الْكافِرِينَ).

زیرا زیان آن متوجه خودشان خواهد شد و به تو ضرری نمی رساند. بدیهی است محتوای این آیه اختصاص به قوم یهود ندارد، مسلمانان نیز اگر تنها به ادعای اسلام اکتفا کنند و اصول تعلیمات انبیا به خصوص کتاب آسمانی خود را برپا ندارند، هیچ گونه موقعیت و ارزشی نه در پیشگاه خدا و نه در زندگی فردی و اجتماعی نخواهند داشت و همیشه زبون و زیر دست و شکست خورده خواهند بود.

آيه 69

* (آيه 69)-در این آیه موضوع فوق را مورد تأکید قرار داده می گوید: «آنها که ایمان آورده اند، و یهود و صابئان و مسیحیان، هرگاه به خداوند یگانه و روز جزا، ایمان بیاورند، و عمل صالح انجام دهند، نه ترسی بر آنهاست، و نه غمگین خواهند شد» (إِنَّ الَّذِينَ ءامنوا وَ الَّذِينَ هادُوا وَ الصَّابِئُونَ وَ النَّصارى مَنْ ءامن بِاللَّهِ وَ الْيَوْمِ الْأُخَرِ وَ عَمِلَ صالِحاً فَلا خَوْفُ عَلَيْهِمْ وَ لا هُمْ يَحْزَنُونَ).

این آیه پاسخ دندان شکنی است به کسانی که نجات را در پناه ملیت خاصی می دانند و میل دارند میان دستورهای انبيا تبعیض قائل شوند و دعوتهای مذهبی را با تعصب قومی بیامیزند.

آيه 70

* (آيه 70)-در سوره بقره و اوایل همین سوره به پیمان مؤكدی که خداوند از بنی اسرائیل گرفته بود اشاره شده است، در این آیه بار دیگر این پیمان را یادآوری کرده می فرماید: «ما از بنی اسرائیل پیمان گرفتیم؛ و رسولانی به سوی آنها فرستادیم» (لَقَدْ أَخَذْنا مِيثاقَ بَنِي إِسْرائِيلَ وَ أَرْسَلْنا إِلَيْهِمْ رُسُلاً).

سپس می افزاید: آنها نه تنها به این پیمان عمل نکردند، بلکه «هر زمان پیامبری حکمی بر خلاف هوسها و دلخواه آنها می آورد (به مبارزه بر ضد او دست می زدند)، عده ای را تکذیب می کردند و عده ای را که با تکذیب نمی توانستند از

ص: 572

نفوذشان جلوگیری کنند) میکشتند»(كُلَّما جاءَهُمْ رَسُولُ بِما لا تَهْوى أَنْفُسُهُمْ فَرِيقاً كَذَّبُوا وَ فَرِيقاً يَقْتُلُونَ).

آيه 71

* (آيه 71)-در این آیه به غرور نا به جای آنها در برابر این همه طغیان و جنایات اشاره کرده می فرماید: «گمان کردند مجازاتی در کار نخواهد بود (وَ حَسِبُوا أَلَّا تَكُونَ فِتْنَةُ).

و همان طور که در آیات دیگر تصریح شده، خود را یک نژاد برتر می پنداشتند و به عنوان فرزندان خدا از خود یاد می کردند.

سرانجام این غرور خطرناک و خودبرتربینی همانند پرده ای بر چشم و گوش آنها افتاد. از این رو از دیدن حقایق و شنیدن سخنان حق، نابینا و کر شدند » (فَعَمُوا وَ صَمُّوا ).

اما هنگامی که عاقبت شوم اعمال خود را مشاهده کردند، توبه کردند و دریافتند که تهدیدهای الهی جدی است و آنها هرگز یک نژاد برتر نیستند. « سپس خداوند توبه آنها را پذیرفت»(ثُمَّ تابَ اللَّهُ عَلَيْهِمْ).

ولی این بیداری و پشیمانی دیری نپایید باز طغیان و پشت پا زدن به حق و عدالت شروع شد؛ «دگر بار در خواب غفلت فرو رفتند، و بسیاری از آنها کور و کر شدند»(ثُمَّ عَمُوا وَ صَمُّوا كَثِيرُ مِنْهُمْ).

در پایان آیه در یک جمله پر معنی می گوید: «و خداوند به آنچه انجام می دهند، بیناست» (وَ اللَّهُ بَصِيرُ بِما يَعْمَلُونَ).

آيه 72

* (آيه 72)-در تعقیب بحثهایی که در مورد انحرافات یهود در آیات قبل گذشت، این آیه و آیات بعد از انحرافات مسیحیان سخن می گوید. نخست از مهم ترین انحراف مسیحیت یعنی مسأله الوهیت مسيح بحث کرده می گوید: «آنها که گفتند خداوند همان مسیح فرزند مریم است، به یقین کافر شدند» (لَقَدْ كَفَرَ الَّذِينَ قالُوا إِنَّ اللَّهَ هُوَ الْمَسِيحُ ابْنُ مَریَمَ).

چه کفری از این بالاتر که خداوند نامحدود از هر جهت را با مخلوقی که از هر جهت محدود است یگانه و متحد بدانند؟

ص: 573

با اینکه خود «مسیح گفت: ای بنی اسرائیل! خداوند یگانه را که پروردگار من و شماست پرستش کنید»(قَالَ المسیح يا بَنِي إِسْرائِيلَ اعْبُدُوا اللَّهَ ربی وَ رَبَّکُم).

و نیز مسیح برای تأکید این مطلب و رفع هرگونه ابهام و اشتباه افزود: «زیرا هرکس شریکی برای خدا قرار دهد، خداوند بهشت را بر او حرام کرده است؛ و جایگاه او دوزخ است» (إِنَّهُ مَنْ يُشْرِكْ بِاللَّهِ فَقَدْ حَرَّمَ اللَّهُ عَلَيْهِ الْجَنَّةَ وَ مأويه النَّارِ).

و نیز برای تأكید بیش تر و اثبات این حقیقت که شرک و غلو یک نوع ظلم آشکار است، گفت: «و ستمگران یار و یاوری ندارند» (وَ ما لِلظَّالِمِينَ مِنْ أَنْصارٍ).

آنچه در آیه فوق در مورد اصرار مسیح (ع) روی مسأله توحید دیده می شود، مطلبی است که با منابع موجود مسیحیت نیز هماهنگ است و از دلایل عظمت قرآن محسوب می شود.

آيه 73

* (آيه 73)-آنچه در آیه قبل آمد مسأله غلو و وحدت مسیح با خدا بود، در این آیه به مسألة تعد د خدایان از نظر مسیحیان یعنی تثلیث در توحيد اشاره کرده می گوید: « آنها که گفتند خداوند، یکی از سه خداست (نیز) به يقين کافر شدند» (لَقَدْ كَفَرَ الَّذِينَ قالُوا إِنَّ اللَّهَ ثالِثُ ثَلَّثْتَ).

قرآن به طور قاطع در پاسخ آنها می گوید: « معبودی جز معبود یگانه نیست»(وَ ما مِنْ إِلهٍ إِلاَّ إِلهُ واحِدُ).

دگر بار به آنها اخطار می کند: «و اگر از آنچه می گویند دست برندارند، عذاب دردناکی به کافران آنها ( که روی این عقیده ایستادگی کنند، خواهد رسید» (وَ إِنْ لَمْ يَنْتَهُوا عَمَّا يَقُولُونَ لیمسن الَّذِينَ كَفَرُوا مِنْهُمْ عَذابُ أَلِيمُ).

آيه 74

* (آيه 74)-در این آیه از آنها دعوت می کند که از این عقیدۂ کفر آمیز توبه کنند تا خداوند آنها را مشمول عفو و بخشش قرار دهد. از این رو می گوید: «آیا به سوی خدا باز نمی گردند، و از او طلب آمرزش نمی کنند ؟! ( در حالی که خداوند آمرزنده مهربان است» (أَ فَلا يَتُوبُونَ إِلَى اللَّهِ وَ يَسْتَغْفِرُونَهُ وَ اللَّهُ غَفُورُ رَحِيمُ).

ص: 574

آيه 75

* (آيه 75)-در این آیه با دلایل روشنی اعتقاد مسیحیان به الوهیت مسیح را ابطال می کند. نخست می گوید: «مسیح فرزند مریم، فقط فرستاده (خدا) بود؛ پیش از وی نیز، فرستادگان دیگری بودند»(مَا الْمَسِيحُ ابْنُ مَرْيَمَ إِلاَّ رَسُولُ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِهِ الرَّسُولِ).

اگر رسالت از ناحیه خدا دلیل بر الوهیت و شرک است، چرا درباره سایر پیامبران این مطلب را قائل نمی شوید؟

سپس برای تأیید این سخن می گوید: «مادرش، زن بسیار راستگویی بود» (وَ أُمُّهُ صِدِّيقَةُ).

یعنی کسی که دارای مادر است و در رحم زنی پرورش یافته چگونه می تواند خدا باشد؟

دیگر اینکه اگر مادرش محترم است به خاطر این است که او هم در مسیر رسالت مسیح با وی هماهنگ بود و از رسالتش پشتیبانی می کرد. به این ترتیب، بندۂ خاص خدا بود و نباید او را همچون یک معبود، همان طور که در میان مسیحیان رایج است که در برابر مجسمه او تا سرحد پرستش خضوع می کنند، عبادت کرد.

بعد به یکی دیگر از دلایل نفی ربوبیت مسیح اشاره کرده می گوید: او و مادرش «هر دو، غذا می خوردند» (کانا يَأْكُلانِ الطَّعَامِ).

در پایان آیه به روشنی این دلایل از یک طرف و سرسختی و نادانی آنها در برابر این دلایل آشکار از طرف دیگر اشاره کرده می گوید: « بنگر چگونه نشانه ها را برای آنها آشکار می سازیم؛ سپس بنگر چگونه از حق بازگردانده می شوند!» (انْظُرْ كَيْفَ تَبَيَّنَ لَهُمُ الأيات ثُمَّ انْظُرْ أَنَّى يُؤْفَكُونَ).

«يؤفكون» از ماده «افک»، در اصل به معنی منصرف ساختن از چیزی است. از آنجا که دروغ انسان را از حق باز می دارد، به آن افک گفته می شود.

آيه 76

* (آيه 76)-در این آیه برای تکمیل استدلال گذشته می گوید: شما می دانید که مسیح سر تا پا نیازهای بشری داشت و مالک سود و زیان خود نیز نبود. «بگو: آیا جز خدا چیزی را می پرستید که مالک سود و زیان شما نیست» (قُلْ أَ تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ

ص: 575

اللَّهُ ما لا يَمْلِكُ لکم ضَرّاً وَ لَا نَفْعاً).

به همین دلیل، بارها در دست دشمنان گرفتار شد یا دوستانش گرفتار شدند و اگر لطف خدا شامل حال او نبود هیچ گامی نمی توانست بردارد.

در پایان آیه به آنها اخطار می کند: گمان نکنید خداوند سخنان ناروای شما را نمی شنود، یا از درون شما آگاه نیست؛ و خداوند، شنوا و داناست»(وَ اللَّهُ هُوَ السَّمِيعُ العَلِيمُ).

آيه 77

* (آيه 77)-به دنبال روشن شدن اشتباه اهل کتاب در زمینه غلو درباره پیامبران الهی، در این آیه به پیامبر (ص) دستور می دهد که با استدلال روشن از آنها دعوت کند که از این راه بازگردند. می فرماید «بگو: ای اهل کتاب، در دین خود، غلو (و زیاده روی نکنید؛ و غیر از حق نگویید»(قُلْ يا أَهْلَ الْكِتابِ لا تَغْلُوا فِي دينکم غَيْرِ الْحَقِّ).

لاتغلوا» از ماده «غلو»، به معنی تجاوز کردن از حق است، ولی هنگامی که در مورد تجاوز مقام و منزلت کسی باشد غلو گفته می شود.

البته غلو نصاری روشن است، اما در مورد غلو يهود که خطاب «یا أهل الكتاب» شامل آنها نیز می شود، شاید اشاره به سخنی باشد که درباره غزير، پیامبر خدا می گفتند و او را فرزند خدا می دانستند.

و از آنجا که سرچشمه غلو غالبا پیروی از هوی و هوس گمراهان است، برای تکمیل این سخن می گوید: «و از هوسهای جمعیتی که پیش تر گمراه شدند و دیگران را گمراه کردند و از راه راست منحرف گشتند، پیروی ننمایید» (وَ لا تَتَّبِعُوا أَهْواءَ قَوْمٍ قَدْ ضَلُّوا مِنْ قَبْلُ وَ أضلو کثیرا وَ ضَلُّوا عَنْ سَواءِ السَّبِيلِ).

این جمله اشاره به چیزی است که در تاریخ مسیحیت نیز آمده که مسأله تثلیث و غلو درباره مسیح (ع) در قرون نخستین مسیحیت در میان آنها وجود نداشت، بلکه هنگامی که بت پرستان هندی و مانند آنها به این مسیح پیوستند چیزی از بقایای آیین سابق را که تثلیث و شرک بود، به مسیحیت افزودند.

ص: 576

آيه 78

* (آيه 78)-در این آیه و دو آیه بعد برای اینکه از تقلیدهای کورکورانه اهل کتاب از پیشینیانشان جلوگیری کند، به سرنوشت شوم آنها اشاره کرده می گوید:

کافران بنی اسرائیل، بر زبان داوود و عیسی بن مریم، لعن و نفرین شدند» (لُعِنَ الَّذِينَ كَفَرُوا مِنْ بَنِي إِسْرائِيلَ عَلى لِسانِ داؤود وَ عِيسَى ابْنُ مَرْيَمَ).

آیه فوق اشاره به این است که جزو نژاد بنی اسرائیل یا جزو اتباع مسیح بودن، تا هماهنگی با برنامه های آنها نبوده باشد، باعث نجات کسی نخواهد شد؛ بلکه خود این پیامبران از این گونه افراد ابراز تنفر و انزجار کرده اند.

جمله آخر آیه نیز این مطلب را تأکید می کند می گوید: «این (اعلام تنقر و بیزاری) به خاطر آن بود که گناه کردند، و تجاوز می نمودند» (ذلِكَ بِما عَصَوْا وَ كانُوا يَعْتَدُونَ).

آيه 79

* (آيه 79)-به علاوه، هیچ مسؤولیت اجتماعی برای خود قائل نبودند و «از اعمال زشتی که انجام می دادند، یکدیگر را نهی نمی کردند؛ حتی جمعی از نیکان آنها با سکوت و ساز شکاری، افراد گناهکار را عملا تشویق می کردند (کَانُوا لا يَتَناهَوْنَ عَنْ مُنكَرٍ فَعَلُوهُ).

چه بد کاری انجام می دادند! (لَبِئْسَ ما كانُوا يَفْعَلُونَ).

در تفسیر آیه فوق از امام صادق (ع) روایت شده است: «این دسته که خداوند از آنها مذمت کرده، هرگز در کارها و مجالس گناهکاران شرکت نداشتند، بلکه فقط هنگامی که آنها را ملاقات می کردند، در صورت آنها می خندیدند و با آنها مأنوس

بودند.)

ان

آيه 80

* (آيه 80)-در این آیه به یکی دیگر از اعمال خلاف آنها اشاره کرده می گوید: بسیاری از آنها را می بینی که کافران (و بت پرستان) را دوست می دارند و با آنها طرح دوستی می ریزند (تَرى كَثِيراً مِنْهُمْ يَتَوَلَّوْنَ الَّذِينَ كَفَرُوا).

روشن است که دوستی آنها آمیخته با انواع گناه و تشویق آنان به اعمال و افکار غلط بود. از این رو در پایان آیه می فرماید: «نفی (سرکش) آنها، چه بد اعمالی از پیش برای معاد) خود فرستاد، که نتیجه آن، خشم خداوند بود؛ و در

ص: 577

عذاب (الهی) جاودانه خواهند ماند» (لَبِئْسَ ما قَدَّمَتْ لَهُمْ أَنْفُسُهُمْ أَنْ سَخِطَ اللَّهُ عَلَيْهِمْ وَ فِي الْعَذابِ هُمْ خالِدُونَ).

آيه 81

* (آيه 81)-این آیه راه نجات از این برنامه غلط و نادرست را به آنها نشان می دهد می فرماید: «و اگر به خدا و پیامبر و آنچه بر او نازل شده، ایمان می آوردند،

هرگز) آنان [= کافران را به دوستی اختیار نمی کردند» (وَ لَوْ كانُوا يُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ النَّبِيِّ وَ ما أُنْزِلَ إِلَيْهِ مااتخذوهم أَوْلِيَاءِ).

ولی بسیاری از آنها فاسقند» (وَ لكِنَّ كَثِيراً مِنْهُمْ فاسِقُونَ).

آغاز جزء هفتم قرآن مجید

آيه 82

* (آيه 82)-شأن نزول: نخستین مهاجران اسلام - در مورد نزول سلسله آیات 82 - 86 نقل کرده اند که این آیات درباره نجاشی، زمامدار حبشه در عصر پیامبر (ص) و یاران او نازل شده است.

در سالهای نخستین بعثت پیامبر اسلام (ص) و دعوت عمومی او، مسلمانان در اقلیت قرار داشتند. قریش به قبایل عرب توصیه کرده بود که هرکدام، افراد وابسته خود را که به پیامبر (ص) ایمان آورده است، زیر فشار قرار دهند. به این ترتیب، هر یک از مسلمانان از طرف قوم و قبیله خود زیر فشار قرار داشت.

پیامبر (ص) برای حفظ این دسته کوچک و تهیه پایگاهی برای مسلمانان در بیرون حجاز، به آنها دستور مهاجرت به حبشه داد.

ص: 578

یازده مرد و چهار زن از مسلمانان راه حبشه را پیش گرفتند. و این در ماه رجب سال پنجم بعثت بود. این مهاجرت، هجرت اول نام گرفت.

چیزی نگذشت که جعفر بن أبي طالب و جمعی دیگر از مسلمانان به حبشه رفتند و هسته اصلی یک جمعیت متشکل اسلامی را که از 82 مرد وعدۂ قابل ملاحظه ای زن و کودک تشکیل می شد، به وجود آوردند.

طرح این مهاجرت برای بت پرستان سخت دردناک بود. برای به هم زدن این موقعیت دست به کار شدند و دو نفر از جوانان باهوش و حیله گر و پشت هم انداز یعنی عمرو عاص و عمارة بن ولید را انتخاب کردند و با هدایای فراوانی به حبشه فرستادند. این دو نفر با مقدماتی به حضور نجاشی بار یافتند.

عمرو عاص به نجاشی چنین گفت: ما فرستادگان بزرگان مگه ایم. تعدادی از جوانان سبک مغز از آیین نیاکان خود برگشته و به بدگویی از خدایان ما پرداخته و از موقعیت سرزمین شما سوء استفاده کرده و به اینجا پناه آورده اند. می ترسیم که در اینجا نیز دست به اخلالگری زنند، بهتر است که آنها را به ما بسپارید تا به محل خود بازگردانیم....

این را گفتند و هدایایی را که با خود آورده بودند تقديم داشتند.

نجاشی گفت: تا من با نمایندگان این پناهندگان به کشورم تماس نگیرم نمی توانم در این زمینه سخن بگویم.

روز دیگر در یک جلسه مهم که اطرافیان نجاشی و جمعی از دانشمندان مسیحی و جعفر بن أبي طالب، به عنوان نمایندگی مسلمانان و نمایندگان قریش

حضور داشتند، نجاشی پس از شنیدن سخنان نمایندگان قریش رو به جعفر کرد و از او خواست که نظر خود را در این زمینه بیان کند.

جعفر پس از ادای احترام چنین گفت: نخست از اینها بپرسید آیا ما جزو بردگان فراری این جمعیتیم؟

عمر و گفت: نه، شما آزادید. جعفر - و نیز سؤال کنید آیا آنها دینی بر ذمه ما دارند که آن را از ما می طلبند؟

ص: 579

عمرو - نه، ما هیچ مطالبه ای از شما نداریم. جعفر - آیا خونی از شما ریخته ایم که آن را از ما می طلبید؟ عمرو- نه، چنین چیزی در کار نیست.

سپس جعفر رو به نجاشی کرد و گفت: ما جمعی نادان بودیم، بت پرستی می کردیم، گوشت مردار می خوردیم، انواع کارهای زشت و ننگین انجام می دادیم، قطع رحم می کردیم و نسبت به همسایگان خویش بدرفتاری داشتیم و نیرومندان ما حق ضعیفان را می خوردند. خداوند پیامبری در میان ما مبعوث کرد که به ما دستور داده است هرگونه شبیه و شریک را از خدا دور سازیم و فحشا و منکرات وظلم و ستم و قمار را ترک گوییم، به ما دستور داده نماز بخوانیم، زکات بدهیم، عدالت و احسان پیشه کنیم و بستگان خود را کمک نماییم.

نجاشی گفت: عیسای مسیح نیز برای همین مبعوث شده بود. سپس از جعفر پرسید: آیا چیزی از آیاتی که بر پیامبر شما نازل شده است حفظ داری ؟

جعفر گفت: آری. سپس آیاتی را از سوره مریم تلاوت کرد.

محسن انتخاب جعفر در مورد آیات تکان دهنده این سوره که مسیح و مادرش را از هرگونه تهمتهای ناروا پاک می سازد، اثر عجیبی گذاشت تا آنجا که قطره های اشک شوق از دیدگان دانشمندان مسیحی سرازیر گشت و نجاشی صدا زد: به خدا سوگند، نشانه های حقیقت در این آیات نمایان است.

هنگامی که عمرو خواست در اینجا سخنی بگوید و تقاضای سپردن مسلمانان را به دست وی کند، نجاشی دست بلند کرد و محکم بر صورت عمرو کوبید و گفت: خاموش باش! به خدا سوگند، اگر بیش از این سخنی در مذمت این جمعیت بگویی تو را مجازات خواهم کرد.

سالها گذشت، پیامبر (ص) هجرت کرد و کار اسلام بالا گرفت و عهدنامه حديبيه امضا شد و پیامبر (ص) متوجه فتح خیبر گشت. در آن روز که مسلمانان از فرط شادی به خاطر درهم شکستن بزرگ ترین کانون خطر یهود در پوست نمی گنجیدند،

ص: 580

از دور شاهد حرکت دسته جمعی عده ای به سوی سپاه اسلام بودند. چیزی نگذشت که معلوم شد این جمعیت همان مهاجران حبشه اند که به آغوش وطن باز می گردند.

پیامبر (ص) با مشاهده جعفر و مهاجران حبشه، این جمله تاریخی را فرمود: لا أدري أنا يفتح خيبر أس أم بقدوم جعفر ؟» (نمی دانم از پیروزی خیبر خوشحال تر باشم یا از بازگشت جعفر؟)

می گویند: علاوه بر مسلمانان، هشت نفر از شامیان که در میان آنها یک راهب مسیحی بود و تمایل به اسلام پیدا کرده بود، خدمت پیامبر (ص) رسیدند و پس از شنیدن آیات سوره «یس» به گریه افتادند و مسلمان شدند و گفتند: چه قدر این آیات به تعلیمات راستین مسیح شباهت دارد.

آیات 82 - 86 نازل شد و از این مؤمنان تجلیل کرد.

تفسير : کینه توزی یهود و نرمش نصاری - در سلسله آیات 82 - 86 مقایسه ای میان یهودیان و مسیحیانی که معاصر پیامبر اسلام (ص) بودهاند شده است، این آیه یهود و مشرکان را در یک صف و مسیحیان را در صف دیگر قرار داده می گوید: «به طور مسلم، دشمن ترین مردم نسبت به مؤمنان را، یهود و مشرکان خواهی یافت، و نزدیک ترین دوستان به مؤمنان را کسانی می یابی که می گویند: ما نصاری هستیم» (لَتَجِدَنَّ أَشَدَّ النَّاسِ عَداوَةً للذین ءامنوا الْيَهُودَ وَ الَّذِينَ أَشْرَكُوا وَ لَتَجِدَنَّ أَقْرَبَهُمْ مَوَدَّةً لِلَّذِينَ أَمِنُوا الَّذِينَ قالُوا إِنَّا نصاری)

تاریخ اسلام به خوبی گواه این حقیقت است زیرا در بسیاری از صحنه های نبرد ضد اسلامی، یهود به طور مستقیم یا غیرمستقیم دخالت داشتند در حالی که در غزوات اسلامی، کم تر مسلمانان را مواجه با مسیحیان می بینیم.

سپس قرآن دلیل این تفاوت روحیه و خط مشی اجتماعی را طی چند جمله بیان کرده می گوید: مسیحیان معاصر پیامبر (ص) امتیازاتی داشتند که در یهود نبود. این به خاطر آن است که در میان آنها، افرادی عالم هستند که به اندازه دانشمندان

ص: 581

دنیا پر ست یهود در کتمان حقیقت کوشش نداشتند (ذلِكَ بِأَنَّ مِنْهُمْ قِسِّيسِينَ).(1).

و (نیز در میان آنها، افرادی) تارک دنیا» بودند که در نقطه مقابل حریصان يهود گام بر می داشتند (وَ رُهبَانًا).

و آنها در برابر حق) تکبر نمی ورزند» (وَ أَنَّهُم لَايَستَكبِرونَ).

در حالی که اکثریت یهود به خاطر اینکه خود را نژاد برتر می دانستند، از قبول آیین اسلام که از نژاد یهود برنخاسته بود، سر باز می زدند.

آيه 83

* (آيه 83)-و هر زمان آیاتی را که بر پیامبر (اسلام) نازل شده بشنوند، چشمهای آنها را می بینی که از شوق، اشک می ریزد، به خاطر حقیقتی که دریافته اند» (وَ إِذا سَمِعُوا ما أُنْزِلَ إِلَى الرَّسُولِ ترئ أَعْيُنَهُمْ تَفِيضُ مِنَ الدَّمْعِ مِمَّا عَرَفُوا بَيْنَ الْحَقِّ).

و آنها می گویند: پروردگارا ! ايمان آوردیم؛ پس ما را با گواهان (و شاهدان حق، در زمره یاران محمد) بنويس» (يَقُولُونَ رَبَّنَا ءامنا فَاكْتُبْنا مَعَ الشَّاهِدِينَ).

آيه 84

* (آيه 84)-آنها به قدری تحت تأثیر آیات این کتاب آسمانی قرار می گرفتند که می گفتند: «چرا ما به خدا و آنچه از حق به ما رسیده است ایمان نیاوریم، در حالی که آرزو داریم پروردگارمان ما را در زمره صالحان قرار دهد؟!» (و ما لنا لا نؤي باللي و ما جاءنا بين الحق و تطمع أن يدخلنا ربنا مع القوم الصالحين).

آيه 85

* (آيه 85)-در این آیه و آیه بعد به سرنوشت این دو طایفه و پاداش و کیفر آنها اشاره شده است. می گوید: آنها که در برابر افراد با ایمان، محبت نشان دادند و در مقابل آیات الهی سر تسلیم فرود آوردند و با صراحت ایمان خود را اظهار داشتند،

خداوند به خاطر این سخن، به آنها باغهایی از بهشت پاداش داد که از زیر درختانش، نهرها جاری است؛ جاودانه در آن خواهند ماند؛ و این است جزای نیکوکاران!»(فَاَثَابَهُمُ اللَّهُ بِمَا قالُوا جَنَّاتٍ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ خالدین فِيهَا وَ

ص: 582


1- 1 .کشیش، واژه ای سریانی است که به معنی پیشوا و راهنمای مذهبی مسیحیان می باشد و به عربی قیس گفته می شود و جمع آن قیسین است.

ذلِکَ جَزاءُ المُحسِنِینَ).(1).

آيه 86

* (آيه 86)-و در مقابل، «کسانی که کافر شدند و آیات ما را تکذیب کردند، همانها اهل دوزخند» (وَ الَّذِينَ كَفَرُوا وَ كَذَّبُوا بئایاتنا أولئک أَصْحابُ الْجَحِيمِ).

آيه 87

* (آيه 87)-شأن نزول: در مورد نزول این آیه و دو آیه بعد نقل شده است: روزی پیامبر (ص) درباره رستاخیز و وضع مردم در آن دادگاه بزرگ الهی بیاناتی فرمود. این سخنان چنان در مردم اثر گذاشت که جمعی گریستند. به دنبال آن بعضی از یاران پیامبر (ص) تصمیم گرفتند پاره ای از لذایذ را بر خود تحریم کرده و به جای آن به عبا دت پردازند.

روزی همسر عثمان بن مظعون نزد عایشه آمد. او زن جوان و صاحب جمال بود. عایشه از وضع او متعجب شد و گفت: چرا به خودت نمی رسی و زینت نمیکنی؟

گفت: برای چه کسی زینت کنم؟ همسرم مدتی است که مرا ترک گفته و رهبانیت پیش گرفته است. این سخن به گوش پیامبر (ص) رسید. فرمان داد همه مسلمانان به مسجد آیند. هنگامی که مردم در مسجد اجتماع کردند، بالای منبر قرار گرفت. پس از حمد و ثنای پروردگار گفت: «من ست خود را برای شما بازگو می کنم، هرکس از آن روی گرداند از من نیست؛ من قسمتی از شب را می خوابم و با همسرانم آمیزش دارم و همه روزها را روزه نمی گیرم.

آگاه باشید ! من هرگز به شما دستور نمی دهم که مانند کشیشان مسیحی ورهبانها ترک دنیا گویید زیرا این گونه مسائل و همچنین دیرنشینی در آیین من نیست، رهبانیت امت من در جهاد است.

کسانی که سوگند یاد کرده بودند، برخاستند و گفتند: ای پیامبر، ما در این راه سوگند یاد کرده ایم، وظیفه ما در برابر سوگندمان چیست؟ آیه نازل شد و به آنها پاسخ داد.

تفسير: از حد تجاوز نکنید . در این آیه و آیات بعد یک سلسله احکام مهم

ص: 583


1- 1 .«أثابهم» از ماده «ثواب»، در اصل به معنی بازگشت نمودن، نیکی کردن و سودی به کسی رسانیدن است.

اسلامی مطرح شده است.

نخست به تحریم قسمتی از مواهب الهی به وسیله بعضی از مسلمانان اشاره شده و آنها را از تکرار این کار نهی می کند می گوید: «ای کسانی که ایمان آورده اید؟ چیزهای پاکیزه را که خداوند برای شما حلال کرده است، حرام نکنید» (يا أَيُّهَا الَّذِينَ ءامنوا لا تُحَرِّمُوا طَيِّباتِ ما أَحَلَّ اللَّهُ لَكُمْ).

با بیان این حکم، اسلام صريحا بیگانگی خود را از مسأله رهبانیت و ترک دنیا، آن چنان که مسیحیان و مرتاضان دارند، اعلام داشته است.

سپس برای تأکید این موضوع می گوید: «و از حد، تجاوز ننمایید؛ زیرا خداوند متجاوزان را دوست ندارد» (وَ لا تَعْتَدُوا إِنَّ اللَّهَ لا يُحِبُّ المُعتَدِینَ).

آيه 88

* (آيه 88)-در آیه گذشته نهی از تحریم بود، در این آیه به بهره گیری مشروع از مواهب الهى امر کرده می فرماید: «از نعمتهای حلال و پاکیزه ای که خداوند به شما روزی داده است، بخورید» (وُكِّلُوا مِمَّا رَزَقَكُمُ اللَّهُ حَلالاً طَيِّباً).

و از (مخالفت) خداوندی که به او ایمان دارید، بپرهیزید» (وَ اتَّقُوا اللَّهَ الَّذِي أَنْتُمْ بِهِ مُؤْمِنُونَ).

یعنی ایمان شما به خدا ایجاب می کند که همه دستورهای او را محترم بشمرید، هم در بهره گرفتن از مواهب الهی و هم رعایت اعتدال و تقوا.

آيه 89

* (آيه 89)-سوگند و کفاره سوگند - در این آیه درباره سوگند هایی که در زمینه تحريم حلال و غیر آن یاد می شود بحث کرده و قمها را به دو بخش تقسیم می کند می فرماید: «خداوند شما را به خاطر سوگند های بیهوده (و خالی از اراده ،) مؤاخذه نمی کند» (لا يُؤاخِذُكُمُ اللَّهُ بِاللَّغْوِ فِي أَيْمانِكُمْ).

منظور از سوگند لغو، چنانکه مفسران و فقها گفته اند، سوگندهایی است که دارای هدف مشخص نیست و از روی اراده و تصمیم سر نمی زند.

قسم دوم سوگندهایی است که از روی اراده و تصمیم و به طور جدی یاد می شود. آیه می گوید: «ولی در برابر سوگندهایی که از روی اراده محکم کرده اید،

ص: 584

مؤاخذه می نماید» (وَ لَكِنَّ يؤاخذکم بِما عَقَّدْتُمُ الْأَيْمَانِ).

البته جدی بودن سوگند به تنهایی برای صحت آن کافی نیست، بلکه باید محتوای سوگند یک امر مباح بوده باشد. همچنین باید دانست که سوگند جز به نام خدا معتبر نیست.

بنابراین اگر کسی به نام خدا سوگند یاد کند واجب است به آن عمل کند و اگر آن را شکست كقاره دارد: «كقاره این گونه قسمها (یکی از سه چیز است: نخست) اطعام ده نفر مستمند» (فَكَفَّارَتُهُ إِطْعامُ عَشَرَةِ مَسَاكِينَ).

و برای اینکه بعضی از اطلاق این حکم چنین استفاده نکنند که می توان از هر نوع غذای پست و کم ارزشی برای کاره استفاده کرد، تصریح می کند: «از غذاهای معمولی که به خانواده خود می دهید (مِنْ أَوْسَطِ ما تُطْعِمُونَ أَهْلِيكُمْ).

« یا پوشاندن لباس بر آن ده نفر» (أوکسو تهم).

البته ظاهر آیه این است که لباسی بوده باشد که به طور معمول تن را بپوشاند و بر حسب فصول و مکانها و زمانها تفاوت پیدا می کند.

در اینکه آیا از نظر کیفیت، حداقل کافی است یا در اینجا نیز باید حد وسط مراعات شود، به مقتضای اطلاق آیه هرگونه لباس کافی است.

«و یا آزاد کردن یک برده» (أَوْ تَحْرِيرُ رَقَبَةٍ).

اما ممکن است کسانی باشند که قدرت بر هیچ یک از اینها نداشته باشند، بدین جهت بعد از بیان این دستور می فرماید: «و کسی که هیچ یک از اینها را نیابد، سه روز روزه می گیرد» (فَمَنْ لَمْ يَجِدْ فَصِيامُ ثَلَّثْةِ أَیَّامٍ).

سپس برای تأكید می گوید: «این، کفارۂ سوگندهای شماست به هنگامی که سوگند یاد می کنید» و مخالفت می نمایید (ذلِكَ كَفَّارَةُ أَيْمانِكُمْ إِذا حَلَفْتُمْ).

و برای اینکه کسی تصور نکند با دادن كقاره، شکستن سوگندهای صحیح حرام نیست می گوید: «و سوگندهای خود را حفظ کنید» و نشکنید (وَ احْفَظُوا أَيمَانَکُم).

در پایان آیه می فرماید: «خداوند آیات خود را این چنین برای شما بسیان

ص: 585

می کند، شاید شکر او را به جا آورید» و در برابر این احکام و دستورها که ضامن سعادت و سلامت فرد و اجتماع است، او را سپاس گویید (كَذلِكَ يُبَيِّنُ اللَّهُ لَكُمْ ایاته لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ).

آيه 90

* (آيه 90)-شأن نزول: در تفاسیر شیعه و اهل تسنن شأن نزولهای مختلفی درباره این آیه ذکر شده است که تقریبا با یکدیگر شباهت دارند؛ از جمله اینکه در مسند احمد و سنن ابی داوود و نسائی و ترمذی نقل شده است: عمر - که طبق تصریح تفسير في ظلال القرآن جلد سوم صفحه 33، علاقه شدیدی به نوشیدن شراب داشت . دعا می کرد و می گفت: خدایا، بیان روشنی در مورد خمر برای ما بفرما . هنگامی که آیه 219 سوره بقره (يشونك عن الخمر والمير...) نازل شد، پیامبر (ص) آیه را برای او قرائت کرد ولی باز او به دعای خود ادامه می داد و می گفت خدایا، بیان روشن تری در این زمینه بفرما. تا اینکه آیه 43 سوره نساء (يا أيها الذين امنوا لاتشربوا الله و أنتم شگاری) نازل شد. پیامبر (ص) آن را نیز بر او خواند، باز به دعای خود ادامه می داد تا اینکه آیه مورد بحث که صراحت در این موضوع دارد، نازل گردید. هنگامی که پیامبر (ص) آیه را بر او خواند، گفت: إنتهينا إنتهينا: «از نوشیدن شراب خودداری می کنیم، خودداری می کنیم.»

تفسیر: حکم قطعی درباره شراب و مراحل تدریجی آن - همان طور که در ذیل آیه 43 سوره نساء اشاره کردیم، شراب خواری و میگساری در زمان جاهلیت و قبل از ظهور اسلام بسیار رواج داشت و به صورت یک بلای عمومی درآمده بود، تا آنجا که بعضی از مورخان می گویند عشق عرب جاهلی در سه چیز خلاصه می شد: شعر، شراب و جنگ.

روشن است که اگر اسلام می خواست بدون رعایت اصول روانی و اجتماعی با این بلای بزرگ عمومی به مبارزه برخیزد ممکن نبود. بدین رو از روش تحریم تدریجی و آماده ساختن افکار برای ریشه کن کردن میگساری که به صورت یک عادت ثانوی در آنها نفوذ کرده بود، استفاده کرد. به این ترتیب که نخست در بعضی

ص: 586

از سوره های مگی اشاراتی به زشتی این کار نمود، ولی عادت زشت شراب خواری از آن ریشه دارتر بود که با این اشارهها ریشه کن شود. به همین خاطر هنگامی که مسلمانان به مدینه منتقل شدند و نخستین حکومت اسلامی تشکیل شد، دومین دستور - آیه 219 سوره بقره - در زمینه منع شراب خواری به صورت قاطع تری نازل گشت. آشنایی مسلمانان به احکام اسلام سبب شد که دستور نهایی - آیه مورد بحث - با صراحت کامل، که حتی بهانه جویان نیز نتوانند به آن ایراد گیرند، نازل گردد.

در این آیه با تعبیرات گوناگون ممنوعیت این کار مورد تأکید قرار گرفته تا جایی که شراب خواری در ردیف بت پرستی و قمار و أزلام و از اعمال شیطانی و پلید شمرده شده است. می فرماید: «ای کسانی که ایمان آورده اید! شراب و قمار و بتها و أزلام [= نوعی بخت آزمایی)، پليد و از عمل شیطان است، از آنها دوری کنید تا رستگار شوید» (يا أَيُّهَا الَّذِينَ ءامنوا إِنَّمَا الْخَمْرُ وَ الْمَيْسِرُ وَ الْأَنْصابُ وَ الْأَزْلامُ رِجْسُ مِنْ عَمَلِ الشَّيْطانِ فَاجْتَنِبُوهُ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ).

انصاب»، بتهایی که شکل مخصوصی نداشتند و تنها قطعه سنگی بودند. قرار گرفتن شراب و قمار هم ردیف آن، نشانگر خطر بسیار زیاد شراب و قمار است. به همین دلیل، در روایتی از پیامبر (ص) می خوانیم: «شارب الخمر كعابير الوتين » شراب خوار همانند بت پرست است).

آيه 91

* (آيه 91)-در این آیه به پاره ای از زبانهای آشکار شراب و قمار پرداخته می گوید: «شیطان می خواهد به وسیله شراب و قمار، در میان شما عداوت و کینه ایجاد کند و شما را از یاد خدا و از نماز بازدارد» (إِنَّما يُرِيدُ الشَّيْطانُ أَنْ يُوقِعَ بَيْنَكُمُ الْعَداوَةَ وَ الْبَغْضاءَ فِي الْخَمْرِ وَ الْمَيْسِرِ وَ يَصُدَّكُمْ عَنْ ذِكْرِ اللَّهِ وَ عَنِ الصلوة).

در پایان آیه به عنوان استفهام تقریری می گوید: «آیا با این همه زبان و فساد، و با این نهی اکید، خودداری خواهید کرد؟!» (فَهَل أَنتُم مُنتَهُونَ).

یعنی پس از این همه تأکید باز جای بهانه جویی یا تردید در مورد ترک این دو گناه بزرگ باقی مانده است؟! به همین خاطر می بینیم که حتی عمر که تعبیرات آیات گذشته را به خاطر علاقه ای که به طبق تصريح مفسران عامه - به شراب داشت وافي

ص: 587

نمی دانست، پس از نزول این آیه گفت این تعبیر کافی و قانع کننده است.

آيه 92

* (آيه 92)-در این آیه به عنوان تأکید این حکم، نخست به مسلمانان دستور می دهد: «اطاعت خدا واطاعت پیامبر کنید؛ و از مخالفت فرمان او) بترسید»(وَ أَطِيعُوا اللَّهَ وَ أَطِيعُوا الرَّسُولَ وَ احْذَرُوا).

سپس مخالفان را تهدید می کند می گوید: «و اگر روی برگردانید، (مستحق مجازات خواهید بود؛ و) بدانید بر پیامبر ما، جز ابلاغ آشکار، چیز دیگری نیست و این وظیفه را در برابر شما، انجام داده است(فَانٍ تولیتم فَاعْلَمُوا أَنَّما عَلَی رَسُولِنَا الْبَلاغُ الْمُبِينُ).

آيه 93

* (آيه 93)-شأن نزول: در تفاسیر آمده است که پس از نزول آیه تحريم شراب و قمار، بعضی از یاران پیامبر (ص) گفتند: اگر این دو کار این همه گناه دارد، تکلیف برادران مسلمان ما که پیش از نزول این آیه از دنیا رفته اند و هنوز این دو کار را ترک نکرده بودند چه می شود؟ آیه نازل شد و پاسخ داد.

تفسیر: در این آیه در پاسخ کسانی که نسبت به وضع گذشتگان قبل از نزول تحريم شراب و قمار، یا نسبت به وضع کسانی که این حکم هنوز به آنها نرسیده و در نقاط دوردست زندگی داشتند سؤال می کردند، می گوید: «بر کسانی که ایمان آورده و اعمال صالح انجام داده اند، گناهی در آنچه خورده اند نیست» و نسبت به نوشیدن شراب، قبل از نزول حکم تحريم، مجازات نمی شوند (لَيْسَ عَلَى الَّذِينَ ءامنوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ جُناحُ فِيما طَعِمُوا).

سپس این حکم را مشروط به این می کند که: «اگر تقوا پیشه کنند، و ایمان بیاورند، و اعمال صالح انجام دهند» (إِذَا ماتقوا وَ ءامنوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحَاتُ).

بار دیگر همین موضوع را تکرار کرده می گوید: « سپس تقوا پیشه کنند و ایمان آورند، (ثُمَّ اتَّقَوْا وَ ءَامَنُوا).

و برای سومین بار، با کمی تفاوت همین موضوع را تکرار نموده می گوید: سپس تقوا پیشه کنند و نیکی نمایند» ( ثُمَّ اتَّقَوْا وَ أَحْسَنُوا).

ص: 588

در پایان آیه می فرماید: «و خداوند نیکوکاران را دوست می دارد» (وَ اللَّهُ يُحِبُّ الْمُحْسِنِينَ).

منظور از تقوا که نخستین بار ذکر شده، احساس مسؤولیت درونی است که انسان را به تحقیق و بررسی درباره دین و اندیشه در معجزه پیامبر و جست و جو درباره حق دعوت می کند و نتیجه آن ایمان و عمل صالح است.

و دومین بار که سخن از تقوا به میان آمده، اشاره به تقوایی است که در درون جان انسان نفوذ می کند و نتیجه آن ایمان مستقر و ثابتی است که عمل صالح جزء آن است.

و در مرحله سوم که از تقوا گفت وگو می کند، منظور تقوایی است که به مرحله عالی خود رسیده به طوری که علاوه بر دعوت به انجام وظایف حتمی، به کارهای نیک نیز دعوت می کند.

آيه 94

* (آيه 94)-شأن نزول: نقل شده هنگامی که پیامبر اسلام (ص) و مسلمانان در سال حدیبیه برای عمره با حال احرام حرکت کردند، در وسط راه با حیوانات وحشی فراوانی روبه رو شدند به طوری که می توانستند آنها را با دست و نیزه ها صید کنند. این شکارها به قدری زیاد بودند که بعضی نوشته اند دوش به دوش مركبها و از نزدیک خیمه ها رفت و آمد می کردند.

این آیه و دو آیه بعد نازل شد و مسلمانان را از صید حیوانات برحذر داشت.

تفسير: احکام صید در حال احرام - این آیه و دو آیه بعد ناظر به یکی از احکام عمره و حج یعنی مسأله شکار حیوانات صحرایی و دریایی در حال احرام است. نخست به جریانی که مسلمانان در سال حديبيه با آن روبه رو بودند اشاره کرده می گوید: «ای کسانی که ایمان آورده اید! خداوند شما را به چیزی از شکار که به نزدیکی شما می آید، به طوری که) دستها و نیزه هایتان به آن می رسد، می آزماید»(يا أَيُّهَا الَّذِينَ ءامنوا لیبلونکم اللَّهِ بشئء مِنَ الصَّيْدِ تتاله أيديکم وَ رِماحُكُمْ).

سپس به عنوان تأکید می فرماید: این جریان برای آن بوده است تا معلوم شود چه کسی در نهان از خدا می ترسد» (لِيَعْلَمَ اللَّهُ مَنْ يَخافُهُ بِالْغَيْبِ).

ص: 589

در پایان آیه می فرماید: «و هر کس بعد از آن تجاوز کند، مجازات دردناکی خواهد داشت» (فَمَنْ اعتدئ بَعْدَ ذلِكَ فَلَهُ عَذابُ أَلِيمُ).

آيه 95

* (آيه 95)-در این آیه با صراحت، فرمان تحریم صید در حال احرام را صادر کرده می گوید: «ای کسانی که ایمان آورده اید! در حال احرام، شکار نکنید»(يا أَيُّهَا الَّذِينَ ءامنوا لا تَقْتُلُوا الصَّيْدَ وَ أَنْتُمْ حُرُمُ).

سپس به كاره صید در حال احرام اشاره کرده می گوید: «و هرکس از شما عمدا آن را به قتل برساند، باید کارهای معادل آن از چهارپایان بدهد» یعنی آن را قربانی کرده و گوشتش را به مستمندان بدهد (وَ مَنْ قَتَلَهُ مِنْكُمْ مُتَعَمِّداً فَجَزاءُ مِثْلُ ما قَتَلَ مِنَ النَّعَمِ).

در اینجا منظور از «مثل» همانندی در شکل و اندازه حیوان است به این معنی که مثلا اگر کسی حیوان وحشی بزرگی را به همانند شتر مرغ - صید کند، باید کار آن را شتر انتخاب کند، یا اگر آهو صید کند باید گوسفند که تقریبا به اندازه آن است، قربانی نماید.

و از آنجا که ممکن است مسأله همانندی برای بعضی مورد شک و تردید بودن آن را تصدیق کنند»(یَحکُمُ بِهِ ذَوا عَدْلٍ مِنْكُمْ).

و درباره اینکه کاره در کجا باید ذبح شود، دستور می دهد: «و به صورت قربانی به (حريم) کعبه برسد، (هدیا بَالِغَ الْكَعْبَةِ).

سپس می افزاید: لازم نیست حتمأ كاره به صورت قربانی باشد، بلکه دو چیز دیگر نیز هریک می توانند جانشین آن شوند؛ نخست اینکه معادل آن «يا اطعام مستمندان کند»(أَوْ كَفَّارَةُ طَعامُ مَسَاکِينَ).

«یا معادل آن، روزه بگیرد»(أَوْ عَدْلُ ذلِكَ صِياماً).

این کفاره ها به خاطر آن است « تا كیفر کار خود را بچشد» (لِيَذُوقَ وَبالَ

ص: 590

أَمْرِهِ).(1).

اما از آنجا که معمولا هیچ حکمی شامل گذشته نمی شود، تصریح می کند: خداوند گذشته را عفو کرده» (عَفَا اللَّهُ عَمَّا سَلَفَ).

و هرکس به این اخطارها و حكم كفاره اعتنا نکند، و تکرار کند، خدا از او انتقام می گیرد؛ و خداوند، توانا و صاحب انتقام است» (وَ مَنْ عادَ فَيَنْتَقِمُ اللَّهُ مِنْهُ وَ اللَّهُ عَزِيزُ ذُوانتِقَامٍ).

آيه 96

* (آيه 96)-در این آیه درباره صیدهای دریا سخن به میان آورده می گوید: صید دریا و طعام آن برای شما و کاروانیان حلال است» (أُحِلَّ لَكُمْ صَيْدُ الْبَحْرِ وَ طَعامُهُ)

منظور از «طعام» همان خوراکی است که از ماهیان صید شده ترتیب داده می شود زیرا آیه می خواهد دو چیز را مجاز کند: نخست صید کردن و دیگر، خوردن غذای صید شده.

سپس به فلسفه این حکم اشاره کرده می گوید: این به خاطر آن است و تا (در حال احرام) از آن بهره مند شوید» (مَتاعاً لَكُمْ وَ لِلسَّيَّارَةِ).

یعنی به خاطر اینکه در حال احرام برای تغذیه به زحمت نیفتید و بتوانید از یک نوع صید بهره مند شوید، این اجازه در مورد صید دریا به شما داده شده است.

بار دیگر به عنوان تأكید به حكم سابق بازگشته می گوید: «ولی مادام که محرم هستید، شکار صحرا برای شما حرام است» (وَ حُرِّمَ علیکم صَيْدِ الْبَرِّ مادمتم حَرَماً).

در پایان آیه برای تأكید تمام احکامی که ذکر شد می فرماید: «و از (نافرمانی) خدایی که به سوی او محشور می شوید، بترسید!» (وَ اتَّقُوا اللَّهَ الَّذِى إِلَيْهِ تُحْشَرُونَ).

فلسفه تحریم صید در حال احرام - می دانیم حج و عمره از عباداتی است که انسان را از جهان ماده جدا کرده و در محیطی مملو از معنویت فرو می برد. تعینات زندگی مادی، جنگ و جدالها، خصومتها، هوسهای جنسی، لذات مادی،

ص: 591


1- 1 .«وبال» از «ویل » «وایل»، به معنی باران سنگین گرفته شده، سپس به کار مشکل و شاق اطلاق شده است، و از آنجا که مجازات و کیفر نیز دارای شدت و سنگینی است، به آن «و بال» می گویند.

در مراسم حج و عمره به کلی کنار می روند و انسان به یک نوع ریاضت مشروع الهي دست می زند. به نظر می رسد که تحریم صید در حال احرام نیز به همین منظور است.

از این گذشته، اگر صید کردن برای زوار خانه خداکار مشروعی بود، با توجه به این همه رفت و آمدی که هر سال در این سرزمینهای مقدس می شود، نسل بسیاری از حیوانات در آن منطقه که به حکم خشکی و کم آبی، حیواناتش نیز کم است، برچیده می شد. مخصوصا با توجه به اینکه در غیر حال احرام نیز صید حرم همچنین کندن درختان و گیاهان آن ممنوع است، روشن می شود که این دستور ارتباط نزدیکی با مسأله حفظ محیط زیست و نگهداری گیاهان و حیوانات آن منطقه از فنا و نابودی دارد.

آيه 97

* (آيه 97)-در تعقیب آیات گذشته که در زمینه تحریم صید در حال احرام بحث می کرد، در این آیه به اهمیت مگه و اثر آن در سازمان زندگی اجتماعی مسلمانها اشاره کرده می فرماید: «خداوند، کعبه - بيت الحرام - را وسیله ای برای استواری و سامان بخشیدن به کار مردم قرار داده است» (جَعَلَ اللَّهُ الْكَعْبَةَ الْبَيْتَ الْحَرامَ قِياماً لِلنَّاسِ).

و از آنجا که این مراسم باید در محیطی امن و امان از جنگ و کشمکش و نزاع صورت گیرد، به اثر ماه های حرام (ماه هایی که جنگ مطلقا در آن ممنوع است) در این موضوع اشاره کرده می فرماید: «و همچنین ماه حرام» (وَالشَّهرَ الحَرَامَ).

و نیز نظر به اینکه وجود «قربانی های بی نشان، و قربانی های نشا نداره که تغذیه مردم را در ایامی که اشتغال به مراسم حج و عمره دارند تأمین کرده و فکرشان را از این جهت آسوده می کند تأثیری در تکمیل این برنامه دارد به آنها نیز اشاره کرده می گوید: (وَالهَدىَ وَالقَلَائِدَ).

در پایان آیه می گوید: «این گونه احکام (حساب شده و دقیق، به خاطر آن است که بدانید خداوند، آنچه در آسمانها و آنچه در زمین است، می داند؛ و خدا به

ص: 592

هر چیزی داناست و از همه چیز - به خصوص نیازمندی های روحی و جسمی بندگانش - باخبر است (ذلِكَ لِتَعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ يَعْلَمُ ما فِي السَّمَوَاتِ وَ مَا فِي الْأَرْضِ وَ أَنَّ اللَّهَ بِكُلِّ شَيْ ءٍ عَلِيمُ).

آيه 98

* (آيه 98)-در این آیه برای تأكید دستورهای گذشته و تشویق مردم به انجام آنها و تهدید مخالفان و معصیت کاران می فرماید: «بدانید خدا دارای مجازات شدید، و در عین حال ) آمرزنده و مهربان است» (إعلموا أَنَّ اللَّهَ شَدِيدُ الْعِقابِ وَ أَنَّ اللَّهَ غَفُورُ رَحِيمُ).

آيه 99

* (آيه 99)-و برای تأكید بیش تر می گوید: « پیامبر وظیفه ای جز رسانیدن پیام (الهی) ندارد» و مسؤول اعمال شما نیست (ما عَلَى الرَّسُولِ إِلاَّ الْبَلاغُ).

و خداوند آنچه را آشکار، و آنچه را پنهان می دارید می داند» (وَ اللَّهُ يَعْلَمُ ما تُبْدُونَ وَ ما تَكْتُمُونَ).

آيه 100

* (آيه 100)-در آیات گذشته سخن از تحریم مشروبات الکلی و قمار و انصاب وازلام و صید کردن در حال احرام بود، از آنجا که بعضی از افراد ممکن است برای ارتکاب این گونه گناهان عمل اکثریت را در پاره ای از محيطها دستاویز قرار دهند، خداوند یک قاعدہ کلی را بیان کرده می فرماید: «بگو: (هیچگاه) نا پاک و پاک مساوی نیستند؛ هر چند فزونی نا پا کھا، تو را به شگفتی اندازد» (قُلْ لايستوى الْخَبِيثُ وَ الطَّيِّبُ وَ لَوْ أَعْجَبَكَ كَثْرَةُ الْخَبِيثِ).

بنابراین «خبيث» و «طيب» در آیه، به معنی هرگونه موجود پاک و نا پاک، اعم از غذاها و افکار است.

در پایان آیه اندیشمندان را مخاطب ساخته می گوید: «از (مخالفت) خدا بپرهیزید ای صاحبان خرد، شاید رستگار شوید» (فَاتَّقُوا اللَّهَ يا أُولِي الْأَلْبابِ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ).

آيه 101

* (آيه 101)-شأن نزول: در مورد نزول این آیه و آیه بعد از علی (ع) روایت شده است: روزی پیامبر (ص) خطبه ای خواند و دستور خدا را درباره حج بیان کرد، شخصی به نام عکاشه . و به روایتی سراقه گفت: آیا این دستور همیشگی است

ص: 593

و هر سال باید حج به جا بیاوریم؟

پیامبر (ص) به او پاسخ نگفت، ولی او لجاجت کرد و دو بار، یا سه بار، سؤال خود را تکرار نمود. حضرت فرمود: وای بر تو، چرا این همه اصرار می کنی؟ اگر در جواب بگویم بلی، حج در هر سال بر همه شما واجب می شود؛ و اگر در همه سال واجب باشد توانایی انجام آن را نخواهید داشت؛ و چنانچه با آن مخالفت کنید گناهکار خواهید بود. بنابراین، مادام که چیزی به شما نگفته ام روی آن اصرار نورزید.

آیه نازل شد و آنها را از این کار بازداشت

تفسیر: سؤالات بی جا - بدون شک، سؤال کردن کلید فهم حقایق است. در آیات و روایات اسلامی نیز به مسلمانان دستور داده شده که هر چه را نمی دانند بپرسند. ولی از آنجا که معمولا هر قانونی استثنایی دارد، این اصل اساسی تعلیم و تربیت نیز استثنا دارد زیرا گاهی پنهان بودن پاره ای از مسائل برای حفظ نظام اجتماع و تأمین مصالح افراد بهتر است. در این گونه موارد جست و جوها و پرسشها برای پرده برداشتن از روی واقعیت، نه تنها فضیلتی نیست بلکه مذموم و نا پسند نیز می باشد.

قرآن در این آیه به این موضوع اشاره کرده می گوید: «ای کسانی که ایمان آورده اید! از چیزهایی نپرسید که اگر برای شما آشکار گردد، شما را ناراحت می کند» (يا أَيُّهَا الَّذِينَ أَمِنُوا لا تَسْئَلُوا عَنْ أَشْياءَ إِنْ تُبْدَ لَكُمْ تَسُؤْكُمْ).

ولی از آنجا که سؤالات پیاپی از ناحیه افراد و پاسخ نگفتن به آنها ممکن است موجب تردید برای دیگران گردد و مفاسد بیش تری به بار آورد، اضافه می کند: و اگر به هنگام نزول قرآن، از آنها سؤال کنید، برای شما آشکار می شود» (وَ إِنْ تَسْئَلُوا عَنْها حِينَ يُنَزَّلُ القرءان تُبْدَ لَكُمْ).

سپس می افزاید: تصور نکنید اگر خداوند از بیان پاره ای از مسائل سکوت کرده از آن غفلت داشته، بلکه می خواسته شما را در توسعه قرار دهد زیرا «خداوند

ص: 594

آنها را بخشیده و نادیده گرفته است، و خداوند، آمرزنده و بردبار است» (عَفَا اللَّهُ عَنْها وَ اللَّهُ غَفُورُ حَلِيمُ).

امیر مؤمنان علی (ع) در روایتی فرمود: «خداوند واجباتی برای شما قرار داده آنها را ضایع مکنید، و حدود و مرزهایی تعیین کرده، از آنها تجاوز ننمایید؛ و از اموری نهی کرده، در برابر آنها پرده دری نکنید، و از اموری ساکت شده و صلاح در

کتمان آن دیده و هیچگاه این کتمان از روی نسیان نبوده، در برابر این گونه امور، اصراری در افشا نداشته باشید.)

آيه 102

* (آيه 102)-در این آیه برای تأكید مطلب می گوید: «جمعی از پیشینیان شما، از آن سؤال کردند؛ و سپس با آن به مخالفت برخاستند» ممکن است شما هم چنین سرنوشتی پیدا کنید (قَدْ سَأَلَها قَوْمُ مِنْ قَبْلِكُمْ ثُمَّ أَصْبَحُوا بِها كافِرِينَ).

لازم به ذکر است که آیه های فوق به هیچ وجه راه سؤالات منطقی و آموزنده و سازنده را به روی مردم نمی بندد، بلکه منحصرا مربوط به سؤالات نابه جا و جست و جو از اموری است که نه تنها مورد نیاز نیست بلکه مکتوم ماندن آن بهتر و حتی گاهی لازم است.

آيه 103

* (آيه 103)-در این آیه به چهار «بدعت» نا به جا اشاره شده که در میان عرب جاهلی معمول بود. آنها بر پاره ای از حیوانات اهلی به جهتی از جهات علامت و نامی گذارده و خوردن گوشت آن را ممنوع می ساختند یا حتی خوردن شیر و چیدن پشم و سوار شدن بر پشت آنها را مجاز نمی شمردند. یعنی عملا حيوان را بی استفاده و بیهوده رها می ساختند.

قرآن می گوید: «خداوند هیچ گونه بحیره و سائبه و وصیله و حام قرار نداده است و این بدعت، در اسلام ممنوع شد (ما جَعَلَ اللَّهُ مِنْ بَحِيرَةٍ وَ لا سَائِبَۃٍ وَ لَا وَصِيَّتِي وَ لا حامٍ).

واما توضیح این چهار نوع حیوان:

1. «بحيره» به حیوانی می گفتند که پنج بار زاییده بود و پنجمین آنها ماده - و به روایتی نر - بود. گوش چنین حیوانی را شکاف وسیعی می دادند و آن را به حال

ص: 595

خود آزاد می گذاشتند و از کشتن آن صرف نظر می کردند.

2. «سائبه » شتری بوده که دوازده - و به روایتی ده - بچه می آورد. آن را آزاد می ساختند، حتی کسی سوار بر آن نمی شد، تنها گاهی از شیر آن می دوشیدند و به میهمان می دادند.

3. «وصيله» به گوسفندی می گفتند که هفت بار فرزند می آورد و به روایتی به گوسفندی می گفتند که دوقلو می زایید . کشتن چنان گوسفندی را نیز حرام می دانستند.

4. «حام» به حیوان نری می گفتند که ده بار از آن برای تلقیح حیوانات ماده استفاده می کردند و هر بار فرزندی از نطفه آن به وجود می آمد می گفتند این حیوان پشت خود را حمایت کرد. یعنی کسی حق سوار شدن بر آن را ندارد.

به هر حال، منظور حیواناتی بوده که خدمات فراوانی به صاحبان خود از طريق «انتاج» می کردند و آنها نیز در مقابل یک نوع احترام و آزادی برای این حيوانات قائل می شدند.

اگر چه در تمام این موارد جلوه هایی از روح شکرگزاری حتی در برابر خدمت حیوانات وجود دارد، ولی از آنجا که اجرای چنین احترامی یک نوع اتلاف مال و از بین بردن نعمتهای الهی محسوب می شد زیرا عملا کمتر کسی حاضر می شد غذای کافی به این حیوانات بدهد و از آنها مراقبت کند، در اسلام این کار ممنوع شد. و از این گذشته، آنها همه یا قسمتی از این برنامه را به خاطر بتها انجام می دادند و آنها را نذر بت می کردند. در این صورت مبارزه اسلام با این کار شکل مبارزه با بت پرستی نیز به خود می گیرد.

عجیب اینکه بعضی از این حیوانات به مرگ طبیعی می مردند که از گوشت آن به عنوان تبرک استفاده میکردند و این یک نوع عمل زشت دیگر بود.

سپس می فرماید: «ولی کسانی که کافر شدند، بر خدا دروغ می بندند و می گویند: قانون الهی است (ولکن الَّذِينَ كَفَرُوا يَفْتَرُونَ عَلَى اللَّهِ الْكَذِبَ).

ص: 596

و بیش تر آنها نمی فهمند»(وَ اَکثَرُهم لَا یَعقِلُونَ).

آيه 104

* (آيه 104)-در این آیه به دلیل آنها در این تحریم های بی مورد اشاره کرده می گوید: «و هنگامی که به آنها گفته شود: به سوی آنچه خدا نازل کرده، و به سوی پیامبر بیایید. می گویند: آنچه از پدران خود یافته ایم، ما را بس است» (وَ إِذا قِيلَ لَهُمْ تَعالَوْا إِلى ما أَنْزَلَ اللَّهُ وَ إِلَى الرَّسُولِ قالُوا حَسْبُنا ما وَجَدْنا عَلَيْهِ اباءنا).

در حقیقت، خلافکاری ها و بت پرستی های آنها از یک نوع بت پرستی دیگر، یعنی تسلیم بدون قید و شرط در برابر آداب و رسوم خرافی نیاکان سرچشمه می گرفت. قرآن می گوید: «آیا اگر پدران آنها چیزی نمی دانستند، و هدایت نیافته بودند (باز از آنها پیروی می کنند)؟!» (أَوْ لَوْ كَانَ اباؤهم لا يَعْلَمُونَ شَيْئاً وَ لا يَهْتَدُونَ).

بنابراین، کار شما مصداق روشن تقليد جاهل از جاهل است که در میزان عقل و خرد بسیار ناپسند می باشد.

آيه 105

* (آيه 105)-هرکس مسؤول کار خویش است . در آیه قبل سخن از تقلید مردم عصر جاهلیت از نیاکان گمراه به میان آمد، به دنبال این موضوع طبعا این سؤال در ذهن آنها می آمد که اگر حسابمان را از نیاکانمان در این گونه مسائل جداکنیم پس سرنوشت آنها چه خواهد شد؟ به علاوه، اگر ما دست از چنان تقلیدی برداریم سرنوشت بسیاری از مردم که تحت تأثیر چنین تقالیدی هستند چه می شود؟ آیه شريفه می فرماید: «ای کسانی که ایمان آورده اید! مراقب خود باشید. اگر شما هدایت یافته اید، گمراهی کسانی که گمراه شده اند، (اعم از نیاکان یا دوستان و بستگان هم عصر تان) به شما زیانی نمی رساند» (يَا أَيُّهَا الَّذِينَ ءامنوا عَلَيْكُمْ أَنْفُسَكُمْ لا يَضُرُّكُمْ مَنْ ضَلَّ إِذَااهتَدَیتُم).

سپس به موضوع رستاخیز و حساب و رسیدگی به اعمال هر کس اشاره کرده می گوید: « بازگشت همه شما به سوی خداست؛ و شما را از آنچه عمل می کردید، آگاه می سازد»(إِلَى اللَّهِ مرجعکم جميعا فینبئکم بِما كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ).

آيه 106

* (آيه 106)-شأن نزول: در مورد نزول این آیه و دو آیه بعد نقل شده: مسلمانی به

ص: 597

ابن أبی ماریه به اتفاق دو نفر از مسیحیان عرب، به نام تمیم و عدی که دو برادر بودند، به قصد تجارت از مدينه خارج شدند. در اثنای راه ابن ماریه که مسلمان بود، بیمار شد، وصیت نامه ای نوشت و آن را در میان اثاثیه خود پنهان کرد و اموال خویش را به دست دو همسفر نصرانی سپرد. وصیت کرد که آنها را به خانواده او برسانند و از دنیا رفت. همسفران متاع او را گشودند و چیزهای گران قیمت آن را برداشتند و بقیه را به ورثه بازگرداندند.

ورثه هنگامی که متاع را گشودند، قسمتی از اموالی که ابن ماریه با خود برده بود در آن نیافتند. ناگاه چشمشان به وصیت نامه افتاد، دیدند اسامی تمام اموال مسروقه در آن ثبت است. مطلب را با آن دو نفر مسیحی همسفر در میان گذاشتند، آنها انکار کرده و گفتند هرچه به ما داده بود به شما تحویل داده ایم. ناچار به پیامبر (ص) شکایت کردند. آیه نازل شد و حکم آن را بیان کرد.

تفسير: از مهم ترین مسائلی که اسلام روی آن تکیه می کند، مسأله حفظ حقوق و اموال مردم و به طور کلی اجرای عدالت اجتماعی است.

نخست برای اینکه حقوق ورثه در اموال میت از بین نرود و حق بازماندگان و ایتام و صغار پایمال نشود، به افراد با ایمان دستور می دهد می گوید: «ای کسانی که ایمان آورده اید! هنگامی که مرگ یکی از شما فرا رسد، در موقع وصیت باید از میان شما، دو نفر عادل را به شهادت بطلبد»(يا أَيُّهَا الَّذِينَ ءامنوا شَهادَةُ بَيْنِكُمْ إِذا حَضَرَ أَحَدَكُمُ الْمَوْتُ حِينَ الْوَصِيَّةِ اثْنانِ ذَوا عَدْلٍ مِنْكُمْ).

البته شهادت در اینجا همراه با وصایت است یعنی این دو نفر هم وصی اند و هم گواه.

سپس می افزاید: «یا اگر مسافرت کردید، و مصیبت مرگ شما فرا رسید (و در آنجا مسلمانی نیافتید، دو نفر از غیر خودتان را به گواهی بطلبيد» (أَوْ ءاخران مِنْ غیرکم إِنْ أَنْتُمْ ضَرَبْتُمْ فِي الْأَرْضِ فأصابتکم مُصِيبَةُ الْمَوْتِ).

منظور از غیر مسلمانان، اهل کتاب یعنی یهود و نصاری می باشد زیرا اسلام

ص: 598

برای مشرکان و بت پرستان در هیچ مورد اهمیتی قائل نشده است.

سپس دستور می دهد: «و اگر به هنگام ادای شهادت، در صدق آنها شک کردید، آنها را بعد از نماز نگاه می دارید تا سوگند یاد کنند و شهادت دهند که: ما حاضر نیستیم حق را به چیزی بفروشیم (و به ناحق گواهی دهیم هرچند در مورد خویشاوندان ما باشد» (تَحْبِسُونَهُما مِنْ بَعْدِ الصلؤة فَيُقْسِمانِ بِاللَّهِ إِنِ ارْتَبْتُمْ لا نشتری بِهِ ثَمَناً وَ لَوْ كانَ ذاقربی).

و شهادت الهی را کتمان نمی کنیم که از گناهکاران خواهیم بود» (وَ لانَکتُمُ شَهادَةَ اللَّهِ إِنَّا إِذاً لَمِنَ الأَثِمِينَ).

آيه 107

* (آيه 107)-در این آیه سخن از مواردی به میان آمده که ثابت شود دو شاهد مرتکب خیانت و گواهی بر ضد حق شده اند . همان طور که در شأن نزول آیه آمده بود . در چنین موردی دستور می دهد: «و اگر اطلاعی حاصل شود که آن دو، مرتکب گناهی شده اند (و حق را کتمان کرده اند)، دو نفر از کسانی که نسبت به ميت، أولی هستند، به جای آنها قرار می گیرند» (فَإِنْ عُثِرَ عَلى أَنَّهُمَا اسْتَحَقَّا إِثْماً فاخران یقومان مَقامَهُما مِنَ الَّذِينَ اسْتَحَقَّ عَلَيْهِمُ الْأَوْلَيانِ).

و در ذیل آیه وظیفه دو شاهد دوم را چنین بیان می کند: «و به خدا سوگند یاد می کنند که: گواهی ما، از گواهی آن دو به حق نزدیک تر است؛ و ما تجاوزی نکرده ایم؛ که اگر چنین کرده باشیم، از ظالمان خواهیم بود» (فَيُقْسِمانِ بِاللَّهِ لَشَهادَتُنا أَحَقُّ مِنْ شَهادَتِهِما وَ مااعتدينا إِنَّا إِذاً لَمِنَ الظَّالِمِينَ).

آيه 108

* (آيه 108)-این آیه فلسفه احکامی را که در زمینه شهادت در آیات قبل گذشت بیان می کند که اگر طبق دستور بالا عمل شود یعنی دو شاهد را بعد از نماز و در حضور جمع به گواهی بطلبند و در صورت بروز خیانت آنان، افراد دیگری از ورثه جای آنها را بگیرند و حق را آشکار سازند «این کار، نزدیک تر است به اینکه گواهی به حق دهند و از خدا بترسند،) و یا (از مردم بترسند که (دروغشان فاش گردد؛ و) سوگندهایی جای سوگندهای آنها را بگیرد»(ذلِكَ أَدْنى أَنْ يَأْتُوا بِالشَّهادَةِ عَلى وَجْهِها أَوْ يَخافُوا أَنْ تُرَدَّ أَيْمانُ بَعْدَ أَيْمانِهِمْ).

ص: 599

در حقیقت، این کار سبب می شود که ترس از مسؤولیت در برابر خدا یا بندگان خدا در آنها بیدار گردد و از محور حق منحرف نشوند.

در پایان آیه برای تأكید روی احکام گذشته دستور می دهد: «از (مخالفت) خدا بپرهیزید، و گوش فرا دهید. و خداوند، جمعیت فاسقان را هدایت نمی کند (وَ اتَّقُوا اللَّهَ وَ اسْمَعُوا وَ اللَّهُ لا يَهْدِي الْقَوْمَ الْفاسِقِينَ).

آيه 109

* (آيه 109)-این آیه مکملی برای آیات قبل است زیرا در ذیل آیات گذشته که مربوط به مسأله شهادت حق و باطل بود، دستور به تقوا و ترس از مخالفت فرمان خدا داده شده، این آیه می گوید: از «روزی (بترسید که خداوند، پیامبران را جمع می کند، و به آنها می گوید: در برابر دعوت شما، چه پاسخی به شما داده شد؟!» ( يَوْمَ يَجْمَعُ اللَّهُ الرُّسُلَ فَيَقُولُ ماذا أُجِبْتُمْ).

آنها از خود نفی علم کرده و همه حقایق را به علم پروردگار موکول کرده می گویند: «ما چیزی نمی دانیم؛ تو خود، از همه اسرار نهان آگاهی» (قالُوا لا عِلْمَ لَنا إِنَّكَ أَنْتَ عَلاَّمُ الْغُيُوبِ).

به این ترتیب، سر و کار شما با چنین دادگاهی و با خداوند علام الغيوب است، در گواهی های خود مراقب حق و عدالت باشید.

آيه 110

* (آيه 110)-مواهب الهی بر مسیح (ع) - این آیه و آیات بعد تا آخر سوره مائده مربوط به سرگذشت حضرت مسیح (ع) و مواهبی است که به او و امتش ارزانی داشته، که برای آگاهی مسلمانان در اینجا بیان شده است.

نخست می گوید: به خاطر بیاور «هنگامی را که خداوند به عیسی بن مریم گفت: یاد کن نعمتی را که به تو و مادرت بخشیدم»(إِذْ قالَ اللَّهُ يا عِيسَى ابْنَ مَرْيَمَ اذْكُرْ نِعْمَتِي عَلَيْكَ وَ عَلى والِدَتِكَ).

سپس به ذکر مواهب خود پرداخته می گوید: «زمانی که تو را با روح القدس تقویت کردم» (إِذْ أيدتک بِرُوحِ الْقُدُسِ).

دیگر از مواهب الهی بر تو این است: «که در گاهواره و به هنگام بزرگی، با

ص: 600

مردم سخن می گفتی»(تُكَلِّمُ النَّاسَ فِي الْمَهْدِ وَ كَهْلاً).

اشاره به اینکه سخنان تو در گاهواره همانند سخنان تو در بزرگی، حساب شده بود، نه سخنان کودکانه و بی ارزش

دیگر اینکه: «کتاب و حکمت و تورات و انجیل را به تو آموختم» (وَ إِذْ عَلَّمْتُكَ الْكِتابَ وَ الْحِكْمَةَ وَ التَّوْرِيَةِ وَ الْإِنْجِيلَ).

دیگر از مواهب اینکه: «از گل چیزی به صورت پر می دمیدی، و به فرمان من، پرنده ای می شد»(وَ إِذْ تَخْلُقُ مِنَ الطِّينِ كَهَيْئَةِ الطَّيْرِ بإذنی فَتَنْفُخُ فِيها فَتَكُونُ طَيْراً بإذنی).

دیگر اینکه: «و کور مادر زاد، و مبتلا به بیماری پیسی را به فرمان من، شفا می دادی» (وَ تُبْرِئُ الْأَكْمَهَ وَ الْأَبْرَصَ بإذنی).

و مردگان را (نیز) به فرمان من زنده می کردی » (وَ إِذْ تُخْرِجُ الْمَوْتى بإذنی).

و از دیگر مواهب من بر تو این بود که «بنی اسرائیل را از آسیب رساندن به تو، بازداشتم؛ در آن موقع که دلايل روشن برای آنها آوردی، ولی جمعی از کافران آنها گفتند: اینها جز سحر آشکاری نیست» (وَ إِذْ كَفَفْتُ بَنِي إِسْرائِيلَ عَنْكَ إِذْ جِئْتَهُمْ بِالْبَيِّناتِ فَقالَ الَّذِينَ كَفَرُوا مِنْهُمْ إِنْ هذا إِلاَّ سِحْرُ مُبِينُ).

من در برابر هیاهو و دشمنان سرسخت و لجوج تو را حفظ کردم تا دعوت خود را پیش ببری.

قابل توجه اینکه در این آیه چهار بار کلمه « بإذنی» (به فرمان من تکرار شده است تا جایی برای غلو وادعای الوهیت در مورد حضرت مسیح (ع) باقی نماند. او بنده ای بود سر بر فرمان خدا و هر چه داشت از طریق استمداد از نیروی لایزال الهی

بود.

آيه 111

* (آيه 111)-داستان نزول مائده بر حواریون - به دنبال بحثی که درباره مواهب الهی درباره مسیح (ع) و مادرش در آیه قبل بیان شد، در آیات بعد به موهبتهایی که به حواریون یعنی یاران نزدیک مسیح بخشید، اشاره می کند.

نخست می فرماید: «(و به یاد آور) زمانی را که به حواريون وحی فرستادم که :

ص: 601

برگزیده تفسیر نمونه به من و فرستاده من، ایمان بیاورید. آنها گفتند: ایمان آوردیم، و گواه باش که ما مسلمانیم» (وَ إِذْ أَوْحَيْتُ إِلَى الحواریين أَنْ ءامنوا بی وَ بِرَسُولِي قالُوا ءامنا وَ اشْهَدْ باننا مُسْلِمُونَ).

وحی در قرآن معنی وسیعی دارد و منحصر به آنچه که بر پیامبران نازل می شد نیست، بلکه الهاماتی که به قلب افراد می شود نیز از مصداقهای آن است.

آيه 112

* (آيه 112)-سپس به جریان معروف نزول مائده آسمانی اشاره کرده می گوید: در آن هنگام که حواریون گفتند: ای عیسی بن مریم آیا پروردگارت می تواند مائده ای از آسمان برای ما نازل کند؟!» (إِذْ قالَ الحواریون يا عِيسَى ابْنَ مَرْيَمَ هَلْ يَسْتَطِيعُ رَبُّكَ أَنْ يُنَزِّلَ عَلَيْنا مائِدَةً مِنَ السَّماءِ).

«مائده» در لغت هم به خوان و سفره و طبق گفته می شود و هم به غذایی که در آن قرار می دهند.

مسیح از این تقاضا که بوی تردید می داد، پس از آوردن آن همه آیات و نشانه های دیگر، نگران شد و به آنها هشدار داد و گفت: از خدا بپرهیزید اگر با ایمان هستید»(قالَ اتَّقُوا اللَّهَ إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنِينَ).

آيه 113

* (آيه 113)-ولی حواریون به اطلاع عیسی رساندند که ما هدف نادرستی از این پیشنهاد نداریم و غرض ما لجاجت ورزی نیست؛ «گفتند: (ما نظر بدی نداریم) می خواهیم از آن بخوریم، و (علاوه بر نورانیتی که بر اثر تغذیه از غذای آسمانی در قلب ما پیدا می شود زیرا تغذیه به طور مسلم در روح انسان مؤثر است، دلهای ما ( به رسالت تو مطمئن گردد؛ و بدانیم به ما راست گفته ای؛ و بر آن، گواه باشیم»

(قالُوا نُرِيدُ أَنْ نَأْكُلَ مِنْها وَ تَطْمَئِنَّ قُلُوبُنا وَ نَعْلَمَ أَنْ قَدْ صَدَقْتَنا وَ نَكُونَ عَلَيْها مِنَ الشَّاهِدِينَ).

آيه 114

* (آيه 114)-هنگامی که حواريون حسن نیت خود را در این تقاضا نشان دادند خواسته آنها را به پیشگاه پروردگار به این صورت بازگو کرد: « عیسی بن مریم عرض کرد: خداوندا! پروردگارا! از آسمان مانده ای بر ما بفرست؛ تا برای اول و آخر ما،

ص: 602

عیدی باشد، و نشانه ای از تو؛ و به ما روزی ده؟ تو بهترین روزی دهندگانی » (قَالَ عیسی ابْنُ مَرْيَمَ اللَّهُمَّ رَبَّنا أَنْزِلْ عَلَيْنا مائِدَةً مِنَ السَّماءِ تَكُونُ لَنا عِيداً لِأَوَّلِنا وَ ءاخرنا وَ ءاية مِنْكَ وازقنا وَ أَنْتَ خَيْرُ الرَّازِقِينَ).

آيه 115

* (آيه 115)-«خداوند (دعای او را مستجات کرد؛ و) فرمود: من آن را بر شما نازل می کنم؛ ولی هر کس از شما بعد از آن کافر گردد (و راه انکار پوید)، او را چنان مجازاتی می کنم که احدی از جهانیان را چنین مجازات نکرده باشم!» (قالَ اللَّهُ إِنِّي مُنَزِّلُها عَلَيْكُمْ فَمَنْ يَكْفُرْ بَعْدُ مِنْكُمْ فَإِنِّي أعذيه عَذاباً لا أُعَذِّبُهُ أَحَداً مِنَ الْعالَمِينَ).

آيه 116

* (آيه 116)-بیزاری مسیح از شرک پیروانش - این آیه و دو آیه بعد درباره گفت و گوی خداوند با حضرت مسیح (ع) در روز رستاخیز بحث می کند. می گوید: «و آنگاه که خداوند به عیسی بن مریم می گوید: آیا تو به مردم گفتی که من و مادرم را به عنوان دو معبود غیر از خدا انتخاب کنید؟!» (وَ إِذْ قالَ اللَّهُ يا عِيسَى ابْنَ مِيمُ ءأنت قُلْتَ لِلنَّاسِ اتَّخِذُونِي وَ أُمِّى إِلهَيْنِ مِنْ دُونِ اللَّهِ).

مسیح با نهایت احترام چند جمله در پاسخ می گوید:

1. نخست زبان به تسبیح خداوند گشوده و می گوید: من هی تو» از هرگونه شریک (قَالَ سُبحَانَكَ).

2. «من حق ندارم آنچه را که شایسته من نیست، بگویم!» (ما يَكُونُ لِي أَنْ أَقُولَ ما لیست لی بِحَقٍّ).

در حقیقت، نه تنها گفتن این سخن را از خود نفی می کند بلکه می گوید: اساسا چنین حقی را ندارم و چنین گفتاری هرگز با مقام و موقعیت من سازگار نیست.

3. سپس به علم بی پایان پروردگار استناد کرده می گوید: «اگر چنین سخنی را گفته باشم، تو می دانی. تو از آنچه در روح و جان من است، آگاهی؛ و من از آنچه در ذات (پاک) توست، آگاه نیستم. به یقین تو از تمام اسرار و پنهانی ها باخبری» (إِنْ كُنْتَ ثلته فَقَدْ عَلِمْتَهُ تَعْلَمُ ما فِي نَفْسِي وَ لا أَعْلَمُ ما فِي نَفْسِكَ إِنَّكَ أَنْتَ علام الغيوب).

ص: 603

آيه 117

* (آيه 117)-4. « من جز آنچه مرا به آن فرمان دادی، چیزی به آنها نگفتم؛ (به آنها گفتم:) خداوندی را بپرستید که پروردگار من و پروردگار شماست» (مَا قُلْتُ لَهُمْ إِلاَّ ما أَمَرْتَنِي بِهِ أَنِ اعبُدُواللَّهَ رَبِّی وَ رَبَّکُم).

5 «و تا زمانی که در میان آنها بودم، مراقب و گواهشان بودم؛ ولی هنگامی که مرا از میانشان برگرفتی، تو خود مراقب آنها بودی؛ و تو بر هر چیز، گواهی» (وَ كُنْتُ عَلَيْهِمْ شَهِيداً مادمت فِيهِمْ فَلَمَّا توفیتنی کنت أَنْتَ الرَّقِيبَ عَلَيْهِمْ وَ أَنْتَ عَلى كُلِّ شیء شَهِيدُ).

آيه 118

* (آيه 118)-6. و با این همه اگر آنها را در برابر این انحراف بزرگ) مجازات کنی، بندگان تواند (و قادر به فرار از مجازات تو نیستند)؛ و اگر آنان را ببخشی (و از گناهانشان صرف نظر کنی)، توانا و حکیمی» نه کيفر تو نشانه بی حکمتی است، و نه بخشش تو نشانه ضعف است (إِنْ تُعَذِّبْهُمْ فَإِنَّهُمْ عبادک وَ إِنْ تَغْفِرْ لَهُمْ فَإِنَّكَ أَنْتَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ).

آيه 119

* (آيه 119)-رستگاری بزرگ - به دنبال ذکر گفت و گوی خداوند با حضرت مسیح، در این آیه می خوانیم: «خداوند (پس از این گفت وگو ،) می گوید: امروز، روزی است که راستی راستگویان، به آنها سود می بخشد» (قالَ اللَّهُ هذا يَوْمُ يَنْفَعُ الصَّادِقِينَ صِدْقُهُمْ).

سپس پاداش صادقان را چنین بیان می کند: «برای آنها باغهایی از بهشت است که نهرها از زیر درختان آن می گذرد، و تا ابد، و جاودانه در آن می مانند» (لَهُمْ جَنَّاتُ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ خالِدِينَ فِيها أَبَداً).

و از این نعمت مادی، مهم تر این است که: «هم خداوند از آنها خشنود است، و هم آنها از خداوند خشنودند» (رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُمْ وَ رَضُوا عَنْهُ).

بی شک، «این، (موهبت بزرگ) رستگاری بزرگ است» (ذلِكَ الفَوزُ العَظِيمُ).

آيه 120

* (آيه 120)-در این آیه به مالکیت و حکومت خداوند اشاره کرده می گوید: حکومت آسمانها و زمین و آنچه در آنهاست، از آن خداست؛ و او بر هر چیزی

ص: 604

تواناست»(اللَّهُ مَلِكِ السَّمَوَاتِ وَ الْأَرْضِ وَ ما فِيهِنَّ وَ هُوَ عَلى كُلِّ شئ قَدِيرُ).

و این جمله علت برای رضایت بندگان از خداست زیرا کسی که بر همه چیز تواناست، توانایی دارد که هر چه بندگان بخواهند به آنها ببخشد و آنها را خشنود سازد.

در ضمن اشاره به نادرستی عمل نصاری در پرستش مریم است زیرا عبادت شایسته کسی است که بر سراسر عالم آفرینش حکومت می کند.

پایان تفسیر سوره مائده

سوره انعام [6]

اشاره

این سوره در مکه نازل شده و 165 آیه دارد.

محتوای سوره: این سوره شصت و نهمین سوره ای است که در مگه بر پیامبر نازل گردید و از روایات اهل بیت (ع) استفاده می شود که آیات آن یک جا نازل شده است. هدف اساسی این سوره همانند سایر سوره های مکی، دعوت به اصول

ص: 605

سه گانه توحید، نبوت و معاد است، ولی بیش از همه روی مسأله یگانه پرستی و مبارزه با شرک و بت پرستی تأکید دارد.

دقت در آیات این سوره می تواند روح نفاق و پراکندگی را از میان مسلمانان برچیند، گوشها را شنوا، چشمها را بینا و دلها را دانا سازد. از این رو، در روایاتی که پیرامون فضیلت این سوره وارد شده می خوانیم: «سوره انعام را هفتاد هزار فرشته، به هنگام نزول، بدرقه کردند؛ و کسی که آن را بخواند و در پرتو آن روح و جانش از سرچشمه توحید سیراب گردد)، تمام آن فرشتگان برای او آمرزش می طلبند.»

عجیب است که بعضی از این سوره، تنها به خواندن الفاظ آن قناعت می کنند و جلساتی برای تلاوت سوره انعام و حل مشکلات شخصی و خصوصی خود با تشریفات ویژه ای تشکیل می دهند که جلسات ختم أنعام نامیده می شود. مسلما اگر در این جلسات به محتوای سوره دقت شود، علاوه بر مشکلات شخصی، مشکلات عمومی مسلمانان نیز حل خواهد شد. اما افسوس که بسیاری از مردم به قرآن به عنوان یک سلسله او را دکه دارای خواص مرموز و ناشناخته است، می نگرند و جز به خواندن الفاظ آن نمی اندیشند، در حالی که قرآن سراسر درس است و مکتب، برنامه است و بیداری، رسالت است و آگاهی.

آيه 1

* (آيه 1)-این سوره که با حمد و ستایش پروردگار آغاز شده است، نخست از طريق آفرینش عالم کبیر (آسمانها و زمین و نظامات آنها سپس از طريق آفرینش عالم صغیر یعنی انسان مردم را متوجه اصل توحید می سازد می گوید: «ستایش برای خداوندی است که آسمانها و زمین را آفريد» (الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي خَلَقَ السَّمَوَاتِ وَ الْأَرْضِ).

و ظلمتها و نور را پدید آورد، (وَ جَعَلَ الظُّلُماتِ وَ النُّورَ). اما کا فران برای پروردگار خود، شریک و شبیه قرار می دهند با اینکه دلایل

ص: 606

توحید و یگانگی او، در آفرینش جهان آشکار است (ثُمَّ الَّذِينَ كُفُّوا بِرَبِّهِمْ يَعْدِلُونَ).(1).

کلمه «ثم» بیانگر این حقیقت است که در آغاز، توحید به عنوان یک اصل فطری و عقیده عمومی و همگانی بشر بوده و شرک بعدا به صورت یک انحراف از این اصل فطری، به وجود آمده است.

در تفسیر آیه فوق از علی (ع) روایت شده است: این آیه به سه طایفه از منحرفان پاسخ می دهد: اول به مادها که جهان را ازلی می پنداشتند و منكر خلق و آفرینش بودند، دوم به دوگانه پرستان که نور و ظلمت را دو مبدأ مستقل می دانستند و سوم رد مشركان عرب که برای خدا شبیه و شریک قائل بودند.»

آيه 2

* (آيه 2)-در این آیه توجه به عالم صغیر یعنی انسان می دهد و در این مورد به شگفت انگیز ترین مسأله یعنی آفرینش او از خاک و گل اشاره کرده می فرماید: «او کسی است که شما را از گل آفرید» (هُوَ الَّذِي خَلَقَكُمْ مِنْ طِينٍ).

از آنجا که آفرینش انسان نخستین از خاک و گل بوده، درست است که به ما نیز چنین خطابی بشود.

آنگاه به مراحل تکاملی عمر انسان اشاره کرده می گوید: «سپس مدتی مقرر داشت» تا انسان پرورش و تکامل یابد ( ثُمَّ قَضَی أَجَلًا).

بعد برای تکمیل این بحث می گوید: «و اجل حتمی در نزد اوست» و فقط او از آن آگاه است (وَ أَجَلُ مُسَمًّی عَندّهُ).

سپس می گوید: «با این همه، شما (مشرکان در توحید و یگانگی و قدرت او ،) تردید می کنید» (ثُمَّ أَٔنتُم تَمتَرُونَ).

موجودات بی ارزشی همچون بتها را در ردیف او قرار داده یا در قدرت پروردگار بر رستاخيز و زنده کردن مردگان تردید می کنید.

راجل» در اصل به معنی مدت معین است و «قضاء اجل» به معنی تعیین مدّت

ص: 607


1- 1 .«يعدلون» از ماده «عدل» به معنی مساوی و هموزن می باشد و در اینجا به معنی شریک و شبیه قائل شدن است.

یا به آخر رساندن مدت است. بسیار می شود که به آخرین فرصت نیز اجل گفته می شود. اینکه به فرا رسیدن مرگ اجل می گویند به خاطر این است که آخرین لحظه عمر انسان در آن موقع است.

در اینکه منظور از «أجل مسی» و «ألا» در آیه چیست، آنچه از آیات و روایات اهل بیت (ع) استفاده می شود این است که اجل به تنهایی به معنی عمر ووقت و مدت غیر حتمی و اجل مسمی به معنی عمر و مدت حتمی است. به تعبیری دیگر، اجل مسمی، مرگ طبیعی و اجل، مرگ زودرس است. ولی به هرحال هر دو اجل» از ناحیه خداوند تعیین می شود.

آيه 3

* (آيه 3)-در این آیه برای تکمیل بحث توحید و پاسخ گفتن به کسانی که برای هر دسته ای از موجودات خدایی قائلند و می گویند: خدای باران، خدای جنگ، خدای صلح، خدای آسمان و مانند آن(1).چنین می گوید: «اوست خداوند در آسمانها و در زمین» (وَ هُوَ اللَّهُ فِي السَّمَوَاتِ وَفِيُّ الْأَرْضِ).

بدیهی است کسی که در همه جا حکومت می کند و تدبیر همه چیز به دست اوست، در همه جا حضور دارد و تمام اسرار و نهانها را می داند. از این رو، در جمله بعد می گوید: چنین پروردگاری « پنهان و آشکار شما را می داند؛ و از آنچه انجام می دهید و به دست می آورید، با خبر است» (يَعْلَمُ سرکم وَ جهرکم وَ يَعْلَمُ ما تَكْسِبُونَ).

آيه 4

* (آيه 4)-گفتیم در سوره انعام روی سخن بیشتر با مشرکان است و قرآن به انواع وسائل برای آگاهی آنها متوسل می شود. در این آیه به روح لجاجت و بی اعتنایی و تکبر مشرکان در برابر حق و نشانه های خدا اشاره کرده می گوید: هیچ نشانه و آیه ای از آیات پروردگارشان برای آنان نمی آید، مگر اینکه از آن رویگردان می شوند» (وَ ما تَأْتِيهِمْ مِنْ ءاية مِنْ ءايات رَبِّهِمْ إِلاَّ كانُوا عَنْها

ص: 608


1- 1 .و این همان عقیده «ارباب انواع»می باشد که در یونان قدیم نیز وجود داشته است.

مغرضين).

این روحیه منحصر به دوران جاهلیت و مشرکان عرب نبوده، اکنون نیز بسیاری را می بینیم که حتی زحمت یک ساعت تحقیق و جست و جو درباره خدا و مذهب به خود نمی دهند سهل است، اگر کتاب و نوشته ای در این زمینه به دستشان بیفتد به آن نگاه نمی کنند و اگر کسی با آنها در این باره سخن گوید، گوش فرا نمی دهند، اینها جاهلان لجوج و بی خبری هستند که ممکن است گاهی در کسوت دانشمند ظاهر شوند.

آيه 5

* (آيه 5)-سپس به نتیجه عمل آنها اشاره کرده می گوید: « آنان، حق را هنگامی که به سراغشان آمد، تکذیب کردند» (فَقَدْ كَذَّبُوا بِالْحَقِّ لَمَّا جاءَهُمْ).

در حالی که اگر در آیات و نشانه های پروردگارت دقت می نمودند، حق را به خوبی می دیدند و می شناختند و باور می کردند.

ولی به زودی خبر آنچه را به باد مسخره می گرفتند، به آنان می رسد و از نتایج کار خود، آگاه می شوند (فَسَوْفَ يَأْتِيهِمْ أَنْبؤُا ما كَانُوا بِهِ يَستَهزِءُونَ).

در دو آیه فوق در حقیقت به سه مرحله از کفر اشاره شده که مرحله به مرحله تشدید می گردد: نخست مرحله اعراض و روی گردانیدن، سپس مرحله تکذیب و بعد مرحله استهزا و مسخره کردن حقایق و آیات خدا.

این امر نشان می دهد که انسان در طریق کفر، در یک مرحله متوقف نمی شود بلکه هر چه پیش می رود بر شدت انکار و عداوت و دشمنی با حق و بیگانگی از خدا می افزاید.

آيه 6

* (آيه 6)-سرنوشت طغیانگران - از این آیه به بعد قرآن یک برنامه تربیتی مرحله به مرحله را برای بیدار ساختن بت پرستان و مشرکان - به تناسب انگیزه های مختلف شرک و بت پرستی - عرضه می کند.

نخست برای کوبیدن عامل غرور که یکی از عوامل مهم طغیان و سرکشی و انحراف است، دست به کار شده و با یادآوری وضع اقوام گذشته و عاقبت دردناک آنها، به این افراد که پرده غرور بر چشمانشان افتاده است، هشدار می دهد

ص: 609

می گوید: «آیا نديدند چه قدر از اقوام پیشین را هلاک کردیم؟! اقوامی که از شما نیرومند تر بودند؛ و) قدرتهایی به آنها داده بودیم که به شما ندادیم» (أَلَمَ يرواكم أَهْلَكْنا مِنْ قَبْلِهِمْ مِنْ قَرْنٍ مَكَّنَّاهُمْ فِي الْأَرْضِ ما لَمْ نمکن لَكُمْ).

از جمله این که: « بارانهای پی در پی برای آنها فرستادیم» (وَ أَرْسَلْنَا السَّماءَ عَلَيْهِمْ مِدْراراً).(1).

و از زیر آبادی های آنها، نهرها را جاری ساختیم، (وَ جَعَلْنا الْأَنْهارَ تجری مِنْ تَحْتِهِمُ).

اما هنگامی که سرکشی و طغیان کردند، هیچ یک از این امکانات نتوانست آنها را از کيفر الهی برکنار دارد و آنان را به خاطر گناهانشان نابود کردیم» (فَأَهْلَكْناهُمْ بِذُنُوبِهِمْ).

و جمعیت دیگری بعد از آنان پدید آوردیم» (وَ أَنْشَأْنا مِنْ بَعْدِهِمْ قرنا ءاخرين).

آيه 7

* (آيه 7)-آخرین درجه لجاجت - قرآن در اینجا به تقاضای جمعی از بت پرستان اشاره کرده و می گوید: حتى «اگر ما نامه ای روی صفحه ای بر تو نازل کنیم، و (علاوه بر دیدن و خواندن، آن را با دستهای خود لمس کنند، باز کافران می گویند: این، چیزی جز یک سحر آشکار نیست» (وَ لَوْ نَزَّلْنا عَلَيْكَ كِتاباً فِي قِرْطاسٍ فَلَمَسُوهُ بِأَيْدِيهِمْ لَقالَ الَّذِينَ كَفَرُوا إِنْ هذا إِلاَّ سِحْرُ مُبِینُ).

یعنی دایرة لجاجت آنها به حدی توسعه یافته که روشن ترین محسوسات را انکار می کنند و به بهانه سحر، از تسلیم شدن در برابر آن سر باز می زنند.

آيه 8

* (آيه 8)-بهانه جویی ها - یکی دیگر از عوامل کفر و انکار بهانه جویی است. از جمله بهانه هایی که مشرکان در برابر پیامبر (ص) داشتند و در چندین آیه از قرآن به آن اشاره شده و در این آیه نیز آمده، این بود که گفتند: چرا فرشته ای بر او نازل نشده تا

ص: 610


1- 1 .واژه «مدرار» در اصل از ماده «در» به معنی شیر است، سپس به ما یعاتی همانند باران که ریزش دارد، گفته شده است.

او را در دعوت مردم به سوی خدا همراهی کند؟! (وَ قالُوا لَولَا أُنْزِلَ عَلَيْهِ مِلْكٍ).

مگر انسانی که از جنس ما است می تواند به تنهایی بار رسالت را بر دوش کشد؟

قرآن با دو جمله که هر کدام استدلالی را در بر دارد، به آنها پاسخ می گوید. نخست اینکه: «اگر فرشته ای بفرستیم، (و موضوع، جنبه حسی و شهود پیدا کند،) کار تمام می شود؟ ( یعنی اگر مخالفت کنند، دیگر به آنها مهلت داده نخواهد شد و همه هلاک می شوند (وَ لَوْ أَنْزَلْنا مَلَكاً لَقَضَى الْأَمْرُ ثُمَّ لا يُنْظَرُونَ).

آيه 9

* (آيه 9)-قرآن در جواب دوم می گوید: «و اگر او را فرشته ای قرار می دادیم، حتما وی را به صورت انسانی در می آوردیم» (وَ لَوْ جَعَلْناهُ مَلَكاً لَجَعَلْناهُ رَجُلاً).

سپس نتیجه می گیرد که، با این حال همان ایرادهای سابق را بر ما تکرار می کردند و به پندار آنان، «کار را بر آنها مشتبه می ساختیم» (وَ لَلَبَسْنا عَلَيْهِمْ ما يَلْبِسُونَ).

آيه 10

* (آيه 10)-در این آیه، خداوند به پیامبر خود می گوید: از مخالف و لجاجت آنها نگران نباش زیرا «جمعی از پیامبران پیش از تو را استهزا کردند؛ اما سرانجام، آنچه را مسخره می کردند، دامانشان را گرفته و عذاب الهی بر آنها فرود آمد (وَ لَقَدِ اسْتُهْزِئَ بِرُسُلٍ مِنْ قَبْلِكَ فَحاقَ بِالَّذِينَ سَخِرُوا مِنْهُمْ ما كانُوا بِهِ يَستَهزِءُونَ).

در حقیقت، این آیه هم مایه تستی خاطری است برای پیامبر (ص) و هم تهدیدی است برای مخالفان لجوج که به عواقب شوم کار خود بیندیشند.

آيه 11

* (آيه 11)-قرآن در اینجا برای بیدار ساختن این افراد خودخواه از راه دیگری وارد شده و به پیامبر دستور می دهد که به آنها سفارش کن «بگو: روی زمین گردش کنید؛ سپس بنگرید سرانجام تکذیب کنندگان آیات الهی چه شد؟!» (قُلْ سِيرُوا فِي الْأَرْضِ ثُمَّ انْظُرُوا كَيْفَ كانَ عاقِبَةُ المُکِذِّبِینَ).

بی شک، مشاهده آثار گذشتگان و اقوامی که بر اثر پشت پا زدن به حقایق، راه فنا و نابودی را پیمودند، تأثیرش بسیار بیش تر از مطالعه تاریخ آنها در کتابهاست زیرا این آثار حقیقت را محسوس و قابل لمس می سازد.

ص: 611

آيه 12

* (آيه 12)-در ادامه بحث با مشرکان، در این آیه با اشاره به اصل توحید، مسأله رستاخیز و معاد از طریق جالبی تعقیب می گردد. نخست می گوید: «بگو: آنچه در آسمانها و زمین است، از آن کیست؟!» (قُلْ لِمَنْ ما فِي السَّمَوَاتِ وَ الْأَرْضِ).

و به دنبال آن می گوید: خودت از زبان فطرت و جان آنها پاسخ بده «بگو: از آن خداست» (قُل لِلَّهِ).

پروردگار عالم «رحمت و بخشش) را بر خود، حتم کرده و مواهب بی شمار، به همه ارزانی می دارد (كَتَبَ عَلَى تَفْسِيرِ الرَّحْمَةُ).

همین رحمت ایجاب می کند انسان را، که استعداد بقا و زندگی جاودانی دارد، پس از مرگ در لباس حیاتی نوین و در عالمی وسیع تر درآورد و در این سیر ابدی تکامل دست رحمتش پشت سر او باشد.

از این رو به دنبال این دو مقدمه می گوید: « به طور قطع همه شما را در روز قیامت، که در آن شک و تردیدی نیست، گرد خواهد آورد» (لَيَجْمَعَنَّكُمْ إِلى يَوْمِ الْقِيمَةُ لَا رَيْبَ فِيهِ).

در پایان آیه به سرنوشت مشركان لجوج اشاره کرده می گوید: «فقط کسانی که سرمایه های وجود خویش را از دست داده و گرفتار خسران شدند، ایمان نمی آورند» (الَّذِينَ خَسِرُوا أَنْفُسَهُمْ فَهُمْ لا يومنون).

آيه 13

* (آيه 13)-در آیه قبل به مالکیت خداوند نسبت به همه موجودات از طریق قرار گرفتن آنها در افق مكان اشاره شده بود، این آیه به مالکیت او از طریق قرار گرفتن در افق زمان اشاره کرده می گوید: «و برای اوست آنچه در شب و روز قرار دارد»(وَ لَهُ ما سَكَنَ فِي اللَّيْلِ وَ النَّهَارِ).

در پایان آیه پس از ذکر توحید، به دو صفت بارز خداوند اشاره کرده می گوید: و او، شنوا و داناست» (وَ هُوَ السَّمِيعُ الْعَلِيمُ).

اشاره به اینکه وسعت جهان هستی و موجوداتی که در افق زمان و مکان قرار گرفته اند هیچگاه مانع از آن نیست که خدا از اسرارشان آگاه باشد.

ص: 612

آيه 14

* (آيه 14)-پناهگاهی غیر از خدا نیست . در این آیه نیز هدف اثبات توحید و مبارزه با شرک و بت پرستی است. مشرکان با اینکه آفرینش جهان را مخصوص ذات خداوند می دانستند، بتها را به عنوان تکیه گاه و پناهگاه برای خود انتخاب کرده بودند.

قرآن برای از بین بردن این پندار غلط به پیامبر (ص) دستور می دهد: «بگو: آیا غیر خدا را ولی خود انتخاب کنم؟! (خدایی که آفریننده آسمانها و زمین است؛ اوست که روزی می دهد، و از کسی روزی نمی گیرد» (قُلْ أَغْيَرُ اللَّهِ أَتَّخِذُ ولیا فَاطِرَ السَّمَوَاتِ وَ الْأَرْضِ وَ هُوَ يُطْعِمُ وَ لا يُطْعَمُ).

قابل توجه است که در میان صفات خدا در اینجا فقط روی اطعام بندگان و روزی دادن آنها تكیه شده است، این تعبیر شاید به خاطر آن است که بیش تر وابستگی ها در زندگی مادی بشر بر اثر همین نیاز مادی است. همین به اصطلاح خوردن یک لقمه نان است که افراد را به خضوع در برابر اربابان زر و زور وا می دارد و گاهی تا سر حد پرستش در مقابل آنها كرنش می کنند.

قرآن در آیه فوق می گوید روزی شما به دست اوست، نه به دست این گونه افراد و نه به دست بتها، صاحبان زر و زور خود نیازمندند و احتیاج به اطعام دارند؛ تنها خداست که اطعام می کند و نیاز به اطعام ندارد.

سپس برای پاسخ به پیشنهاد کسانی که از او دعوت می کردند به آیین شرک بپیوندد می فرماید: «بگو: مأمورم که نخستین مسلمان باشم؛ و (خداوند به من دستور داده که از مشرکان نباش» (قُلْ إِنِّي أُمِرْتُ أَنْ أَكُونَ أَوَّلَ مَنْ أَسْلَمَ وَ لا تَكُونَنَّ مِنَ الْمُشْرِكِينَ).

آيه 15

* (آيه 15)-من نیز به نوبه خود احساس مسوولیت می کنم و از قوانین الهی به هیچ وجه مستثنا نیستم. «بگو: من (نیز) اگر نافرمانی پروردگارم کنم، از عذاب روز بزرگ [= روز رستاخیز می ترسم» (قُلْ إِنِّي أَخافُ إِنْ عَصَيْتُ ربی عَذابُ يوم

عظيم).

آيه 16

* (آيه 16)-در این آیه برای اینکه ثابت شود پیامبر (ص) نیز بدون تکیه بر لطف

ص: 613

و رحمت خدا کاری نمی تواند بکند و هرچه هست به دست اوست، حتی شخص پیامبر چشم امیدش را به رحمت بی پایان پروردگار دوخته و نجات و پیروزی خود را از او می طلبد، می گوید: « هر کس که در آن روز، مجازات الهی به او نرسد، خداوند او را مشمول رحمت خویش ساخته؛ و این همان پیروزی آشکار است» (مَنْ يُصْرَفْ عَنْهُ يَوْمَئِذٍ فَقَدْ رَحِمَهُ وَ ذلِكَ الْفَوْزُ الْمُبِينُ).

آيه 17

* (آيه 17)-قدرت قاهره پروردگار - گفتیم هدف این سوره در درجه اول ریشه کن ساختن عوامل شرک و بت پرستی است. در این آیه و آیه بعد نیز همین حقیقت تعقیب شده است. می گوید: چرا شما به غیر خدا توجه می کنید و برای حل مشکلات و دفع زبان و ضرر و جلب منفعت، به معبودهای ساختگی پناه می برید با اینکه «اگر خداوند زیانی به تو برساند، هیچ کس جز او نمی تواند آن را برطرف سازد؛ و اگر خیر به تو رساند، او بر همه چیز تواناست» و از قدرت او، هرگونه نیکی ساخته است ( وَ إِنْ يَمْسَسْكَ اللَّهُ بِضُرٍّ فلاكاشف لَهُ إِلَّا هُوَ وَ إِنْ يَمْسَسْكَ بِخَيْرٍ فَهُوَ عَلى كُلِّ شئء قَدِيرُ).(1).

در حقیقت، توجه به غیر خدا به خاطر این است که آنها را سر چشمۂ خیرات یا برطرف کننده مصائب و مشکلات می دانند.

آيه 18

* (آيه 18)-در این آیه برای تکمیل بحث فوق می گوید: «اوست که بر بندگان خود، قاهر و مسلط است» (وَ هُوَ الْقاهِرُ فَوْقَ عِبادِهِ).

اما برای اینکه توهم نشود که خداوند مانند بعضی از صاحبان قدرت، ممكن است کم ترین سوء استفاده ای از قدرت نامحدود خود کند، در پایان آیه می فرماید:

و اوست حکیم آگاه» و همه کارش روی حساب و کم ترین اشتباه و خطا در اعمال قدرت ندارد (وَ هُوَ الْحَكِيمُ الْخَبِيرُ).

ص: 614


1- 1 .«ضر» عبارت از کمبودهایی است که به انسان دست می دهد، اعم از اینکه جنبه بدنی داشته باشد، مثل نقص عضو و انواع بیماری ها، یا جنبه روحی داشته باشد، مثل جهل و سفاهت و با جنبه های دیگر مانند از بین رفتن مال و مقام و فرزندان۔

آيه 19

* (آيه 19)-بالاترین شاهد - عده ای از مشرکان مکه نزد پیامبر آمدند و گفتند: تو چگونه پیامبری هستی که کسی را با تو موافق نمی بینیم؟ حتی از یهود و نصاری درباره تو تحقیق کردیم، آنها نیز به حقانیت تو بر اساس محتویات تورات و انجیل گواهی ندادند. کسی را به ما نشان ده که گواه بر رسالت تو باشد.

در مقابل این مخالفان لجوج که این همه نشانه های حقانیت دعوت او را نادیده گرفته بودند، خداوند به پیامبر دستور می دهد و بگو: بالاترین گواهی، گواهی کیست؟ (قُلْ أَىُّ شَىْ ءٍ أَكْبَرُ شَهَادَةُ).

و خودت پاسخ بده و «بگو: خداوند، گواه میان من و شماست» (قُلِ اللَّهُ شَهِیدُ بَیِنی وَ بَینَکُم).

و (بهترین دلیل آن این است که این قرآن بر من وحی شده» (وَ أوحِیَ إِلَى هَذَا القُرءَانُ).

قرآنی که ممکن نیست ساخته فکر بشری، آن هم در آن محیط و مکان بوده باشد، قرآنی که محتوی انواع شواهد اعجاز می باشد.

سپس به هدف نزول آن پرداخته می گوید: قرآن به این جهت بر من نازل شده است تا شما و تمام کسانی را که این (قرآن) به آنها می رسد، با آن بیم دهم» و از مخالفت فرمان خدا بترسانم (لِأُنْذِرَكُمْ بِهِ وَ مَنْ بَلَغَ).

سپس به پیامبر (ص) دستور می دهد که از آنها سؤال کند: «آیا به راستی شما گواهی میدهید که معبودان دیگری با خداست؟» (أئنكم لَتَشْهَدُونَ أَنَّ مَعَ اللَّهِ ءالهة أُخْرَى).

بگو: من هرگز چنین گواهی نمی دهم. بگو: اوست تنها معبود یگانه؛ و من از آنچه شما برای او شریک قرار می دهید، بیزارم» (قُلْ لا أَشْهَدُ قُلْ إِنَّما هُوَ إِلهُ واحِدُ وَ إِنَّنِي بَرِي ءُ مِمَّا تُشْرِكُونَ).

آيه 20

* (آيه 20)-در این آیه به آنها که مدعی بودند اهل کتاب هیچ گواهی درباره پیامبر اسلام (ص) نمی دهند پاسخ می دهد می گوید: « آنان که کتاب آسمانی به ایشان داده ایم، به خوبی او [= پیامبر را می شناسند، همانگونه که فرزندان خود را

ص: 615

می شناسند»(الَّذِينَ ءاتيناهم الْكِتابَ يَعْرِفُونَهُ كَما يَغْرَقُونَ أَبْنَاءِ هُمْ).

بنابراین، اگر جمعی از اهل مگه میگفتند به اهل کتاب مراجعه کرده ایم و اطلاعاتی از پیامبر نداشته اند؛ یا دروغ می گفتند و تحقیق نکرده بودند یا اهل کتاب، حقایق را کتمان کرده و به آنها بازگو نمی کردند. چنانکه آیات دیگر قرآن نیز اشاره به کتمان آنها می کند.

در پایان آیه به عنوان یک نتیجه نهایی اعلام می دارد: «فقط کسانی که سرمایه وجود خود را از دست داده اند، ایمان نمی آورند»(الَّذِينَ خَسِرُوا أَنْفُسَهُمْ فَهُمْ لايومنون).

آيه 21

* (آيه 21)-بزرگترین ظلم - در تعقیب برنامه در هم کوبیدن شرک و بت پرستی، در این آیه می گوید: «چه کسی ستمکارتر است از آن کس که بر خدا دروغ بسته [= همتایی برای او قائل شده، یا آیات او را تکذیب کرده است» (وَ مَنْ أَظْلَمُ مِمَّنِ افْتَرى عَلَى اللَّهِ كَذِباً أَوْ كَذَّبَ بِئَایَاتِهِ).

در حقیقت، جمله اول اشاره به انکار توحید و جمله دوم اشاره به انکار نبوت است. به راستی ظلمی از این بالاتر نمی شود که انسان، جماد بی ارزش یا انسان ناتوانی را همتای وجود نامحدودی قرار دهد که بر سراسر جهان هستی حکومت

می کند.

مسلمة ظالمان، رستگار نخواهند شد» (إِنَّهُ لا يُفْلِحُ الظَّالِمُونَ).

آيه 22

* (آيه 22)-در این آیه درباره سرنوشت مشرکان در رستاخیز بحث می شود تا روشن گردد آنها با اتکا به مخلوقات ضعیفی همچون بتها، نه آرامشی برای خود در این جهان فراهم ساختند و نه در جهان دیگر. قرآن می گوید: «آن روز که همه آنها را محشور می کنیم؛ سپس به مشرکان می گوییم: معبودهایتان، که همتای خدا می پنداشتید، کجایند؟!»(وَ يَوْمَ نَحْشُرُهُمْ جَمِيعاً ثُمَّ نَقُولُ لِلَّذِينَ أشرکوا أَيْنَ شُرَكاؤُكُمُ الَّذِينَ کنتم تَزْعُمُونَ).

آيه 23

* (آيه 23)-آنها در حیرت فرو می روند «سپس پاسخ و عذر آنها، چیزی جز این

ص: 616

نیست که می گویند: به خداوندی که پروردگار ماست سوگند که ما مشرک نبودیم!» به گمان اینکه در آنجا نیز می توان حقایق را انکار کرد (ثُمَّ لَمْ تَكُنْ فِتْنَتُهُمْ إِلاَّ أَنْ قالُوا وَ اللَّهِ رَبِّنا ماکنا مُشْرِكِينَ).

آيه 24

* (آيه 24)-در این آیه برای اینکه مردم از سرنوشت رسوای این افراد عبرت گیرند می گوید: « ببین چگونه به خودشان (نیز) دروغ می گویند» (انْظُرْ كَيْفَ كَذَبُوا عَلى أَنْفُسِهِمْ).

و آنچه را به دروغ همتای خدا می پنداشتند، از دست می دهند!» و دستشان به جایی نمی رسد (وَ ضَلَّ عَنْهُمْ ما كانُوا يَفْتَرُونَ).

آيه 25

* (آيه 25)-نفوذناپذیران - در این آیه به وضع روانی بعضی از مشرکان اشاره شده که در برابر شنیدن حقایق، کم ترین انعطاف از خود نشان نمی دهند بلکه به دشمنی با آن نیز بر می خیزند و با وصله های تهمت، خود و دیگران را از آن دور نگاه می دارند. قرآن می گوید: « پاره ای از آنها به سخنان) تو، گوش فرا می دهند؛ ولی بر دلهای آنان پرده ها افکنده ایم تا آن را نفهمند؛ و در گوش آنها، سنگینی قرار داده ایم»(وَ مِنْهُمْ مَنْ يَسْتَمِعُ إِلَيْكَ وَ جَعَلْنا عَلى قُلُوبِهِمْ أَكِنَّةً أَنْ يَفْقَهُوهُ وَ فِي ءَاذَانِهِم وَقرًا).(1).

البته اگر این گونه مسائل به خدا نسبت داده می شود، در حقیقت اشاره به قانون علیت و خاصیت عمل است یعنی استمرار در کجروی و اصرار در لجاجت اثرش این است که روح و روان آدمی را به شکل خود در می آورد.

و تجربه این حقیقت را ثابت کرده است که افراد بدکار و گناهکار در آغاز ازکار خود احساس ناراحتی می کنند اما تدریج به آن خو گرفته و شاید روزی فرا رسد که اعمال زشت خود را واجب و لازم بشمرند. از این رو قرآن می گوید: «و (آنها به قدری لجوجند که)اگر تمام نشانه های حق را ببینند، ایمان نمی آورند» (وَ إِنْ يرواكل ءاية لا يُؤْمِنُوا بِهَا).

تا آنجا که وقتی به سراغ تو می آیند که با تو پرخاشگری کنند» (حَتَّى إِذا جَاءَكَ يُجادِلُونَكَ).

ص: 617


1- 1 .«كنه» جمع «كنان»،به معنی پرده یا هر چیزی است که مستور سازد. او قره به معنی سنگینی گوش است.

و به جای اینکه گوش جان را به سخنان تو متوجه سازند و دست کم به صورت یک جست و جوگر، به احتمال یافتن حقیقتی، درباره آن بیندیشند، با روح و فکر منفی در برابر تو ظاهر می شوند. آنها با شنیدن سخنان تو که از سرچشمه وحی تراوش کرده و بر زبان حقگوی تو جاری شده است، متوسل به ضربه تهمت می شوند؛ «کا فران می گویند: اینها فقط افسانه های پیشینیان است» ( يَقُولُ الَّذِينَ كَفَرُوا إِنْ هذا إِلاَّ أَساطِيرُ الْأَوَّلِينَ).

آيه 26

* (آيه 26)-در این آیه می گوید: به این مقدار نیز قناعت نمی کنند، « آنها دیگران را از آن باز می دارند؛ و خود نیز از آن دوری می کنند» (وَ هُمْ يَنْهَوْنَ عَنْهُ وَ ينئون عَنْهُ).(1).

بی خبر از اینکه هرکس با حق درافتد تیشه بر ریشه خود زده و سرانجام، طبق سنت آفرینش، حق با جاذبه ای که دارد پیروز خواهد شد.

بنابراین، تلاش و فعالیت آنها به شکست خودشان منتهی خواهد شد و جز خود را هلاک نمی کنند، ولی نمی فهمند» (وَ إِنْ يهلکون إِلاَّ أَنْفُسَهُمْ وَ ما يَشْعُرُونَ).

آيه 27

* (آيه 27)-بیداری زودگذر و بی اثر - در دو آیه گذشته به قسمتی از اعمال الجولجانه مشرکان اشاره شد، در این آیه و آیه بعد صحنه ای از نتایج اعمال آنها مجسم گردیده است تا بدانند چه سرنوشت شومی در پیش دارند و بیدار شوند، یا وضع آنها عبرتی برای دیگران گردد. آیه می گوید: «ای کاش (حال آنها را هنگامی که در برابر آتش (دوزخ) ایستاده اند، ببینی!» (وَ لَوْ تَرى إِذْ وُقِفُوا عَلَى النَّارِ).

و در آن حالت چنان منقلب می شوند که می گویند: ای کاش (بار دیگر، به دنیا ) بازگردانده می شدیم، و آیات پروردگارمان را تکذیب نمی کردیم، و از مؤمنان می بودیم» (فَقالُوا يا لَيْتَنا وَ نَرْدُ وَ لا نُكَذِّبَ بئایات رَبِّنا وَ نَكُونَ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ).

آيه 28

* (آيه 28)-در این آیه می افزاید: آنها در واقع پشیمان نیستند، بلکه اعمال

ص: 618


1- 1 .«ینون» از ماده«نأی» به معنی دوری جستن است.

و نیاتی را که قبلا پنهان می کردند، در برابر آنها آشکار شده و به وحشت افتاده اند(بَلْ بَدا لَهُمْ ما كانُوا يُخْفُونَ مِنْ قَبْلُ).

ولی این بیداری پایدار و پا برجا نیست و به خاطر شرایط و اوضاع خاص و روبه رو شدن با مجازاتهای عینی پدید آمده است. بدین جهت «اگر به فرض محال، بار دیگر به این جهان بازگردند، به همان اعمالی که از آن نهی شده بودند باز می گردند» (وَ لَوْ رُدُّوا لَعادُوا لِما نُهُوا عَنْهُ).

بنابراین آنها در آرزو و ادعای خویش صادق نیستند و، از) دروغگویانند (وَ إِنَّهُمْ لَا لَکَاذِبُونَ).

آيه 29

* (آيه 29)-این آیه دنباله سخنان مشرکان است که به هنگام مشاهده صحنه های رستاخیز آرزو می کنند بار دیگر به دنیا بازگردند و جبران کنند، ولی قرآن می گوید: اگر اینها بازگردند نه تنها به فکر جبران نخواهند بود و به کارهای خود ادامه خواهند داد، بلکه اساسا رستاخیز را هم انکار خواهند کرد همانگونه که در دنیا چنین بودند؛ «آنها گفتند: چیزی جز این زندگی دنیای ما نیست و ما هرگز برانگیخته نخواهیم شد» (وَ قالُوا إِنْ هِيَ إِلاَّ حَياتُنَا الدُّنْيا وَ ما نَحْنُ بِمَبْعُوثِينَ).

آيه 30

* (آيه 30)-این آیه به سرنوشت آنها در روز رستاخیز اشاره کرده می گوید: «اگر آنها را به هنگامی که در پیشگاه پروردگارشان ایستاده اند، ببینی! (به آنها می گوید: آیا این حق نیست؟!» (وَ لَوْ ترئ إِذْ وُقِفُوا عَلى رَبِّهِمْ قالَ أَلَيْسَ هذا بِالْحَقِّ).

می گویند: چرا، قسم به پروردگارمان» حق است (قالُوا بَلى وَ رَبِّنَا).

دگر بار «می گوید: پس مجازات را بچشید به سزای آنچه انکار می کردید!» (قَالَ فذقوا الْعَذابَ بِما كُنْتُمْ تَكْفُرُونَ).

منظور از «وقوف در برابر پروردگاره این نیست که خداوند مکانی داشته باشد، بلکه به معنی ایستادن در برابر صحنه های مجازات اوست . همان طور که بعضی از مفسران گفته اند . و یا کنایه از حضور در دادگاه الهی است، چنانکه که انسان به هنگام نماز می گوید: من در برابر خداوند ایستاده ام.

آيه 31

* (آيه 31)-در این آیه به خسران و زیان منکران معاد و رستاخیز اشاره کرده

ص: 619

می فرماید: «آنها که لقای پروردگار را تکذیب کردند، مسلما زیان دیدند» (قَدْ خَسِرَ الَّذِينَ كَذَّبُوا بِلِقاءِ اللَّهِ).

منظور از « ملاقات پروردگار» یا ملاقات معنوی و ایمان شهودی است (شهود باطنی) و یا ملاقات صحنه های رستاخیز و پاداش و جزای او.

سپس می گوید: این تکذیب ادامه می یابد « تا هنگامی که ناگهان قیامت به سراغشان بیاید؛ می گویند: ای افسوس بر ما که در باره آن، کوتاهی کردیم» (حَتَّى إِذا جاءَ تَهُمُّ السَّاعَةُ بَغْتَةً قالُوا یا حَسْرَتَنا عَلى ما فَرَّطْنا فِيها ).

منظور از «ساعة» روز قیامت است. «بغتة» به معنی این است که به طور ناگهانی و جهش آسا که هیچ کس جز خدا وقت آن را نمی داند، واقع می شود.

سپس قرآن می گوید: «و آنها (بار سنگین گناهانشان را بر دوش می کشند» (وَ هُمْ يَحْمِلُونَ أَوْزارَهُمْ عَلى ظُهُورِهِمْ).

أوزار» جمع «وزر» به معنی بار سنگین است و در اینجا منظور گناهان است. این آیه می تواند یکی از دلایل تجسم اعمال باشد زیرا می گوید آنها گناهان سنگین خود را بر دوش می کشند.

در پایان آیه می فرماید: «چه بد باری بر دوش خواهند داشت» ( أَلَا سَاءَ مَا یَزِرُونَ).

آيه 32

* (آيه 32)-در این آیه برای بیان موقعیت زندگی دنیا در برابر زندگی آخرت می گوید: «زندگی دنیا، چیزی جز بازی و سرگرمی نیست» (وَ ماأخوة الدُّنْيا إِلَّا لَعِبُ وَ لَهْوُ).

تشبیه زندگی دنیا به بازی و سرگرمی از این نظر است که بازیها و سرگرميها معمولا کارهای توخالی و بی اساس هستند که از متن زندگی حقیقی دورند.

بسیار دیده می شود که کودکان دور هم می نشینند و بازی را شروع می کنند، یکی را امیر و دیگری را وزیر و یکی را دزد و دیگری را قافله، اما ساعتی نمی گذرد که نه خبری از امیر است و نه وزیر و نه دزد و نه قافله. یا در نمایشنامه هایی که به

ص: 620

منظور سرگرمی انجام می شود، صحنه هایی از جنگ با عشق یا عداوت مجسم می گردد، اما پس از ساعتی خبری از هیچ کدام نیست.

و سپس زندگانی سرای دیگر را با آن مقایسه کرده می فرماید: «و سرای آخرت، برای آنها که پرهیزگارند، بهتر است. آیا نمی اندیشید؟!» (وَ لَلدَّارُ الْأُخَرِ خَيْرُ لِلَّذِينَ يَتَّقُونَ أَ فَلا تَعْقِلُونَ).

زیرا حیاتی است جاویدان وفنانا پذیر، در جهانی وسیع تر، در عالمی که سر و کار آن با حقیقت است نه مجاز و با واقعیت است نه خیال.

آيه 33

* (آيه 33)-همواره در راه مصلحان مشکلات بوده - بی شک، پیامبر (ص) در گفت وگوهای منطقی و مبارزات فکری که با مشرکان داشت، گاهی از شدت الجاجت آنها و عدم تأثیر سخن در روح آنان و گاهی از نسبتهای ناروایی که به او می دادند اندوهناک می شد، خداوند بارها در قرآن مجید پیامبر خود را در این مواقع تسلی می داد تا با دلگرمی و استقامت بیش تر برنامه خویش را تعقیب کند. در این آیه می فرماید: «ما می دانیم که گفتار آنها ، تو را غمگین می کند» (قَدْ نَعْلَمُ إِنَّهُ لَيَحْزُنُكَ الَّذِي يَقُولُونَ).

ولی (غم مخور؛ و بدان که آنها تو را تکذیب نمی کنند؛ بلکه ظالمان، آیات خدا را انکار می نمایند» (فَإِنَّهُمْ لا يُكَذِّبُونَكَ وَ لكِنَّ الظَّالِمِينَ بئايات اللَّهِ يَجْحَدُونَ).

نظیر این سخن در گفت وگوهای رایج میان ما نیز دیده می شود که گاهی شخص برتر به هنگام ناراحت شدن نماینده اش به او می گوید: غمگین مباش طرف آنها در واقع منم و اگر مشکلی ایجاد شود برای من است نه برای تو؛ و به این وسیله مایه تسلی خاطر او را فراهم می سازد.

آيه 34

* (آيه 34)-در این آیه برای تکمیل این دلگرمی، به وضع انبیای پیشین اشاره کرده می گوید: این موضوع منحصر به تو نبوده، « پیش از تو نیز پیامبرانی تکذیب شدند» (وَ لَقَدْ كُذِّبَتْ رُسُلُ مِنْ قَبْلِكَ).

و در برابر تكذيبها، صبر و استقامت کردند؛ و (در این راه) آزار دیدند، تا

ص: 621

هنگامی که یاری ما به آنها رسید» (فَصَبَرُوا عَلى ماکذبوا وَ أُوذُوا حَتَّى أتيهم نَصْرُنا).

تو نیز چنین باش. و این، یکی از سنتهای الهی است؛ «و هیچ چیز نمی تواند سنن خدا را تغییر دهد» (وَ لا مُبَدِّلَ لِكَلِماتِ اللَّهِ).

بنابراین، طبق همین سنت، امدادهای الهی و الطاف بیکران پروردگار به سراغ تو خواهد آمد و سرانجام بر آنها پیروز خواهی شد.

و اخبار پیامبران به تو رسیده است که چگونه در برابر مخالفتها و شداید استقامت کردند و پیروز شدند؛ و این گواه روشنی برای توست (وَ لَقَدْ جاءک مِنْ نبإن الْمُرْسَلِينَ).

در حقیقت، آیه فوق به این اصل اشاره می کند که همیشه رهبران صالح اجتماع که برای هدایت توده های مردم به وسیله ارایه مکتب و طرحهای سازنده با افکار منحط و خرافات و سنن غلط جامعه به پا می خاستند، با مخالفت جمعی سودجو و زورگو که با پر و بال گرفتن مکتب جدید منافعشان به خطر می افتاد، روبه رو می شدند. اما بی شک شرط اساسی این پیروزی بردباری و مقاومت است.

آيه 35

* (آيه 35)-مردگان زنده نما - این آیه و آیه بعد ادامه تستی دادن به پیامبر است که در آیات قبل گذشت.

از آنجا که فکر و روح پیامبر (ص) از گمراهی و لجاجت مشرکان بسیار ناراحت و پریشان بود و علاقه داشت با هر وسیله ای که شده آنها را به صف مؤمنان بکشاند، خداوند می فرماید: «و اگر اعراض آنها بر تو سنگین است، چنانچه بتوانی نقبی در زمین بزنی، یا نردبانی به آسمان بگذاری (و اعماق زمین و آسمانها را جست و جو کنی، چنین کن) تا آیه (و نشانه دیگری برای آنها بیاوری!» ولی بدان که این لجوجان ایمان نمی آورند (وَ إِنْ كانَ كَبُرَ عَلَيْكَ إِعْراضُهُمْ فَإِنِ اسْتَطَعْتَ أَنْ تَبْتَغِيَ نَفَقاً

ص: 622

فِي الْأَرْضِ أَوْ لَا فِي السَّماءِ فَتَأْتِيَهُمْ بِئَایَةٍ).(1).

خداوند با این جمله به پیامبر خود می فهماند که هیچ گونه نقصی در تعليمات و دعوت تو نیست، بلکه نقص از ناحیه آنهاست که تصمیم گرفته اند حق را نپذیرند. از این رو هیچ کوششی اثر نمی بخشد، نگران مباش !

ولی برای اینکه توهم نشود که خداوند قادر نیست آنها را وادار به تسلیم کند، می فرماید: «اما اگر خدا بخواهد، آنها را به اجبار) بر هدایت جمع خواهد کرد » (وَ لؤ شاءَ اللَّهُ لَجَمَعَهُمْ عَلَى الْهُدى).

یعنی او می تواند آنها را به تسلیم در برابر دعوت تو و اعتراف به حق و ایمان وادار کند. ولی هدایت اجباری چه سودی دارد، آفرینش بشر برای تکامل بر اساس اختیار و آزادی اراده می باشد. تنها در صورت آزادی اراده است که ارزش مؤمن از کافر و نیکان از بدان شناخته می شود.

سپس می گوید: « پس هرگز از جاهلان مباش» (فَلا تَكُونَنَّ مِنَ الْجاهِلِينَ).

یعنی بی تابی مکن و صبر و استقامت را از دست مده و بیش از اندازه خود را به خاطر کفر و شرک آنها ناراحت مکن، بدان راه همین است که تو می پیمایی

بی شک پیامبر از این حقایق با خبر بود، اما خداوند اینها را به عنوان یادآوری و تستی برای پیامبر خود بازگو می کند.

آيه 36

* (آيه 36)-در این آیه برای تکمیل این موضوع و تستی بیشتر، به پیامبر (ص) می گوید: «تنها کسانی (دعوت تو را می پذیرند که گوش شنوا دارند» (إِنَّما يَسْتَجِيبُ الَّذِي يَسْمَعُونَ).

اما مردگان (و آنها که روح انسانی را از دست داده اند، ایمان نمی آورند؛ و) خدا آنها را در قیامت) بر می انگیزد؛ سپس به سوی او، بازگردانده می شوند (وَ الْمُؤْتَى يَبْعَثُهُمُ اللَّهُ إِلَيْهِ یُرجَعُونَ).

آن روز با مشاهده صحنه های رستاخیز ایمان می آورند، ولی ایمانشان سودی ندارد.

ص: 623


1- 1 .«نفق» به معنی «نقب» و راه های زیرزمینی است. مسلما به معنی نردبان است.

آيه 37

* (آيه 37)-در این آیه یکی از بهانه جویی های مشرکان مطرح شده است. به طوری که در بعضی از روایات آمده: جمعی از رؤسای قریش هنگامی که از معارضه و مقابله با قرآن عاجز ماندند، به پیامبر (ص) گفتند: اینها فایده ندارد، اگر راست می گویی معجزاتی همانند عصای موسی و ناقة صالح برای ما بیاور.

قرآن می گوید: «و گفتند: چرا نشانه (و معجزه ای از طرف پروردگارش بر او نازل نمی شود؟!» (وَ قالُوا لؤ نَزَلَ عَلَيْهِ ایة مِنْ رَبِّهِ).

روشن است که آنها این پیشنهاد را از روی حقیقت جویی نمی گفتند زیرا پیامبر (ص) به اندازه کافی برای آنها معجزه آورده بود.

از این رو قرآن می گوید: «بگو: خداوند، قادر است که نشانه ای نازل کند» (قُلْ إِنَّ اللَّهَ قادِرُ عَلى أَنْ يُنَزِّلَ ءَايَةً).

ولی اشکال کار این است که اگر به این گونه تقاضاها که از سر لجاجت می کنید ترتیب اثر داده شود، سپس ایمان نیاورید، همگی گرفتار مجازات الهی شده، نابود خواهید گشت زیرا این نهایت بی حرمتی نسبت به ساحت مقدس پروردگار و فرستاده او و آیات و معجزات اوست. از این رو در پایان آیه می فرماید: «ولی بیش تر آنها نمی دانند» (وَ لكِنَّ أَكْثَرَهُمْ لا يَعْلَمُونَ).

آيه 38

* (آيه 38)-به دنبال آیات گذشته که درباره مشركان بحث می کرد و آنها را به سرنوشتی که در قیامت دارند متوجه می ساخت، این آیه از حشره و رستاخيز عمومی موجودات زنده و انواع حیوانات سخن به میان آورده می گوید: «هیچ

جنبنده ای در زمین، و هیچ پرنده ای که با دو بال خود پرواز می کند، نیست مگر اینکه انتهایی همانند شما هستند»(وَ ما مِنْ دَابَّةٍ فِي الْأَرْضِ وَ لا طائِرٍ يَطِيرُ بِجَناحَيْهِ الَّا أُمَمُ أَمْثالَكُمْ).

« دابه» از ماده « ديبب»، به معنی آهسته راه رفتن و قدمهای کوتاه برداشتن است و معمولا به همه جنبندگان روی زمین گفته می شود.

طائر» به هر گونه پرنده ای گفته می شود و چون در پاره ای موارد به امور

ص: 624

معنوی که دارای پیشرفت و جهش هستند، این واژه اطلاق می گردد، در آیه مورد بحث برای اینکه نظر فقط روی پرندگان متمرکز شود، جمله «يطير بجناحيه» (با دو بال خود پرواز می کند) به آن افزوده شده.

و امم» جمع «امت» و آن به معنی جمعیتی است که دارای قدر مشترکی هستند مثلا دين واحد یا زبان واحد یا صفات و کارهای واحدی دارند.

به این ترتیب، هر یک از انواع حیوانات و پرندگان برای خود انتی هستند همانند انسانها. یعنی آنها نیز در عالم خود دارای علم و شعور و ادراک هستند، خدا را می شناسند و به اندازه توانایی خود او را تسبیح و تقدیس می گویند. اگرچه فکرشان در سطحی پایین تر از فکر و فهم انسانهاست.

سپس در جمله بعد می گوید: «ما هیچ چیز را در این کتاب، فروگذار نکردیم» (ما فَرَّطْنا فِي الْكِتابِ مِنْ شَئءٍ).

ممکن است منظور از کتاب، قرآن بوده باشد که همه امور مربوط به تربیت و هدایت و تکامل انسان، در آن وجود دارد. همچنین احتمال دارد منظور از کتاب، عالم هستی باشد زیرا عالم آفرینش مانند کتاب بزرگی است که همه چیز در آن آمده است.

در پایان آیه می گوید: «سپس همگی به سوی پروردگارشان محشور می گردند (ثُمَّ إِلى رَبِّهِمْ يُحْشَرُونَ).

روی این جهت، آیه به مشركان اخطار می کند: خداوندی که تمام اصناف حیوانات را آفریده و نیازمندی های آنها را تأمین کرده و مراقب تمام افعال آنهاست و برای همه رستاخیزی قرار داده، چگونه ممکن است برای شما حشر و رستاخیزی قرار ندهد؟

آیا رستاخیز برای حیوانات هم وجود دارد - بی شک نخستین شرط حساب و جزا مسأله عقل و شعور و به دنبال آن تکلیف و مسوولیت است. طرفداران این عقیده می گویند: زندگی بسیاری از حیوانات آمیخته با نظام شگفت انگیزی است که روشنگر سطح عالی فهم و شعور آنهاست. کیست که درباره مورچگان و زنبور عسل

ص: 625

و تمدن عجیب آنها و نظام حیرت آور لانه و کند و سخنانی نشنیده باشد ! مسلم) اینها را به آسانی نمی توان ناشی از غریزه دانست زیرا غریزه معمولا سرچشمه کارهای یک نواخت است، اما اعمالی که در شرایط خاصی که قابل پیش بینی نبوده، به عنوان عکس العمل انجام می گردد، به فهم و شعور شبیه تر است تا به غریزه. |

مثلا گوسفندی که در عمر خود گرگ را ندیده، برای نخستین بار که آن را می بیند، به خوبی خطرناک بودن این دشمن را تشخیص داده و به هر وسیله که بتواند، برای دفاع از خود و نجات از خطر متوسل می شود.

از اینها گذشته، در آیات متعددی از قرآن، مطالبی دیده می شود که دلیل قابل ملاحظه ای برای فهم و شعور بعضی از حیوانات محسوب می شود. داستان فرار کردن مورچگان از برابر لشکر سلیمان و داستان آمدن هدهد به منطقه سبا و يمن و آوردن خبرهای هیجان انگیز برای سلیمان، شاهد این مدعاست.

در روایات اسلامی نیز در زمینه رستاخیز حیوانات احادیث متعددی دیده می شود، از جمله از ابوذر نقل شده که می گوید: ما خدمت پیامبر (ص) بودیم که در پیش روی ما دو بز به یکدیگر شاخ زدند. حضرت فرمود: «می دانید چرا اینها به یکدیگر شاخ زدند؟» حاضران عرض کردند: نه. فرمود: «ولی خدا می داند چرا؛ و به زودی در میان آنها داوری خواهد کرد.»

آيه 39

* (آيه 39)-کر و لالها - بار دیگر قرآن به بحث از منکران لجوج می پردازد می گوید: «آنها که آیات ما را تکذیب کردند، کره و لالهایی هستند که در تاریکی ها قرار دارند» (وَ الَّذِينَ كَذَّبُوا بئایاتنا صُمُّ وَ بُكْمُ فِي الظُّلُماتِ).

نه گوش شنوا دارند که حقایق را بشنوند، و نه زبان حقگو که اگر حقیقتی را درک کردند برای دیگران بازگو کنند.

سپس می فرماید: «هر کس را خدا بخواهد (و مستحق باشد، گمراه می کند، و هر کس را بخواهد (و شایسته بداند، بر راه راست قرار خواهد داد» (مِنْ يشا اللَّهُ يُضْلِلْهُ وَ مَنْ يَشَأْ يَجْعَلْهُ عَلى صِراطٍ مُسْتَقِيمٍ).

ص: 626

گاهی اعمال زشتی از انسان سر می زند که بر اثر آن، تاریکی وحشتناکی روح او را احاطه خواهد کرد، چشمان حقیقت بین از او گرفته می شود، گوشش صدای حق را نمی شنود و زبانش از گفتن حق باز می ماند.

اما گاهی کارهای نیک بسیاری از او سر می زند که یک دنیا نور و روشنایی به روح او می پاشد، دید و درک او وسیع تر و فکر او پر فروغ تر و زبان او در گفتن حق، گویا تر می شود. این است معنی هدایت و ضلالت که به اراده خدا نسبت داده می شود.

آيه 40

* (آيه 40)-توحید فطرى - دگر بار روی سخن را به مشرکان کرده و از راه دیگری برای توحید و یگانه پرستی در برابر آنها استدلال می کند، به این طریق که لحظات سخت و دردناک زندگی را به خاطرشان می آورد و از وجدان آنها استمداد می کند که در این گونه لحظات که همه چیز را به دست فراموشی می سپارند، آیا پناهگاهی جز خدا برای خودشان فکر می کنند؟ آیه می فرماید: ای پیامبر! «بگو: به من خبر دهید اگر عذاب پروردگار به سراغ شما آید، یا رسا خیز برپا شود، آیا (برای حل مشکلات خود،) غیر خدا را می خوانید اگر راست می گویید ؟! (قُلْ أرءيتكم إِنْ أتيکم عَذابُ اله أَوْ أَتَتْكُمُ السَّاعَةُ أَغْيَرُ اللَّهِ تَدْعُونَ إِنْ كُنْتُمْ صادِقِينَ).

روح معنی این آیه نه تنها برای مشرکان، بلکه برای همه کس به هنگام بروز شداید و حوادث سخت، قابل درک است. ممکن است در حال عادی و در حوادث کوچک، انسان به غیر خدا متوسل گردد، اما هنگامی که حادثه فوق العاده شدید باشد، همه چیز را فراموش می کند، ولی در همین حال در اعماق دل خود یک نوع امیدواری به نجات که از منبع قدرت مرموز و نامشخصی سرچشمه می گیرد، احساس می کند. این همان توجه به خدا و حقیقت توحید است.|

آيه 41

* (آيه 41)-در این آیه می فرماید: «(نه، بلکه تنها او را می خوانید؛ و او اگر بخواهد، مشکلی را که به خاطر آن او را خوانده اید برطرف می سازد؛ و آنچه را (امروز) همتای خدا قرار می دهید، (در آن روز) فراموش خواهید کرد» (بَلْ إِيَّاهُ تَدْعُونَ فَيَكْشِفُ ما تَدْعُونَ إِلَيْهِ إِنْ شاءَ وَ تَنْسَوْنَ ما تُشرِکُونَ).

ص: 627

آيه 42

* (آيه 42)-سرانجام زندگی اندر زناپذیران - قرآن همچنان گفت و گو با گمراهان و مشرکان را ادامه می دهد و از راه دیگری برای بیدار ساختن آنها موضوع را تعقیب می کند. یعنی دست آنها را گرفته و به قرون و زمانهای گذشته می برد می گوید: «ما به سوی امتهایی که پیش از تو بودند، پیامبرانی) فرستادیم؛ (و هنگامی که با این پیامبران به مخالفت برخاستند، آنها را با شدت و رنج و ناراحتی مواجه ساختیم؛ شاید بیدار شوند و در برابر حق، خضوع کنند و تسلیم گردند» (وَ لَقَدْ أَرْسَلْنا إِلى أُمَمٍ مِنْ قبلك فَاَخَذنَاهُم بِالْبَأْساءِ وَ الضَّرَّاءِ لَعَلَّهُمْ يَتَضَرَّعُونَ).(1).

آيه 43

* (آيه 43)-در این آیه می گوید: «چرا هنگامی که مجازات ما به آنان رسید، (خضوع نکردند و تسلیم نشدند؟!» (فَلَوْلَا إِذْ جاءَهُمْ بَأْسُنا تَضَرَّعُوا).

در حقیقت، علت عدم تسلیم آنها دو چیز بود: قرآن می فرماید: «بلکه دلهای آنها قساوت پیدا کرده و روحشان انعطاف ناپذیر گردید (وَ لكِنْ قَسَتْ قُلُوبُهُمْ).

دیگر اینکه: «شیطان، (با استفاده از روح هوی پرستی آنها هر کاری را که می کردند، در نظر شان زینت داده و هر عمل زشتی را زیبا و هر کار خلافی را صواب می پنداشتند ( وَ لکن لَهُمُ الشَّيْطانُ ما كانُوا يَعْمَلُونَ).

آيه 44

* (آيه 44)-در این آیه می افزاید: آری «هنگامی که (اندرزها سودی نبخشید، و) آنچه را به آنها یاد آوری شده بود فراموش کردند، درهای همه چیز (از نعمتها) را به روی آنها گشودیم» (فَلَمَّا نَسُوا مَا ذُکِرُوا بِهِ فَتَحْنا عَلَيْهِمْ أَبْوابَ كُلِّ شَئءٍ).

از این نعمتها در واقع خاصيت دوجانبه داشت: هم ابراز محبتی برای بیداری بود و هم مقدمه ای برای عذاب دردناک در صورتی که بیدار نشوند. از این رو قرآن می گوید: آن قدر به آنها نعمت دادیم تا کاملا خوشحال شدند (و دل به آن بستند)؛ ناگهان آنها را گرفتیم (و سخت مجازات کردیم؛ در این هنگام، همگی

ص: 628


1- 1 .«أساء» در اصل به معنی شدت و رنج است و گاه به معنی جنگ نیز به کار می رود. همچنین در قحطی و خشکسالی و فقر و مانند اینها، ولی «ضاء » به معنی ناراحتی روحی است مانند غم و اندوه و جهل و نادانی یا ناراحتی هایی که از بیماری و از دست دادن مقام و مال و ثروت پیدا می شود.

مأیوس شدند» و درهای امید به روی آنها بسته شد (حَتَّى إِذا فَرِحُوا بِما أُوتُوا أَخَذْناهُمْ بَغْتَةً فَإِذا هُمْ مُبْلِسُونَ).(1).

آيه 45

* (آيه 45)-«و (به این ترتیب، دنباله (زندگی) جمعیتی که ستم کرده بودند، قطع شد، و نسل دیگری از آنها به پا نخاست (فَقُطِعَ دابِرُ الْقَوْمِ الَّذِينَ ظَلَمُوا).(2).

و از آنجا که خداوند در به کار گرفتن عوامل تربیت در مورد آنها هیچ گونه کوتاهی نکرده، در پایان آیه می فرماید: «و ستایش مخصوص خداوند، پروردگار جهانیان است» (وَ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِينَ).

جمله فوق نشانه آن است که قطع ریشه ظلم و فساد و نابود شدن نسلی که بتواند این کار را ادامه دهد، به قدری اهمیت دارد که جای شکر و سپاس است.

از امام صادق (ع) روایت شده است: «هرکس بقای ستمگران را دوست دارد مفهومش این است که دوست می دارد معصیت خدا شود. (موضوع ظلم به اندازه ای مهم است که خداوند تبارک و تعالی در برابر نابود ساختن ظالمان، خود را ستایش کرده است و فرموده: "دنباله قوم ستمگر قطع شد و ستایش مخصوص خداوند، پروردگار جهانیان است".

آيه 46

* (آيه 46)-بخشندۂ نعمتها را بشناسید - روی سخن همچنان با مشركان است. می فرماید: «بگو: به من خبر دهید اگر خداوند گوش و چشمهایتان را بگیرد، و بر دلهای شما مهر نهد (که چیزی را نفهمید)، چه کسی جز خداست که آنها را به شما بدهد؟!» (قُلْ أرءیتم إِنْ أَخَذَ اللَّهُ سَمْعَكُمْ وَ أَبْصارَكُمْ وَ خَتَمَ عَلى قُلُوبِكُمْ مَنْ إِلهُ غَيْرُ اللَّهِ ياتیکم بِهِ).

در حقیقت، مشرکان نیز قبول داشتند که خالق و روزی دهنده خداست و بتها را به عنوان شفیعان در پیشگاه خدا می پرستیدند.

ص: 629


1- 1 .1. «مبلسون» از ماده «ابلاس»، به معنی غم و اندوهی است که به خاطر شدت حوادث ناگوار به انسان دست می دهد. نام * «ابلیس» نیز از همین جا گرفته شده است. تعبير فوق نشان دهنده شدت غم و اندوهی است که گناهکاران را فرا می گیرد
2- 2 .«دابر» در اصل به معنی دنباله و أخر چیزی است.

سپس می گوید: «ببین چگونه آیات را به گونه های مختلف برای آنها شرح می دهیم، سپس آنها روی می گردانند!» (انْظُرْ كَيْفَ تَصْرِفَ الأيات ثُمَّ هُمْ يَصْدِفُونَ).

تصرف» از ماده «تصريف» به معنی تغییر است و در اینجا منظور بیان استدلالهای گوناگون و در اشکال مختلف می باشد.

«يصدفون» از ماده «صدف» به معنی جانب و ناحیه است و چون هنگام روی گردانیدن، انسان متوجه جانب و ناحیه دیگری می شود، این کلمه در معنی اعراض به کار می رود.

آيه 47

* (آيه 47)-به دنبال ذکر سه نعمت بزرگ الهی (چشم، گوش و فهم) که سرچشمه تمام نعمتهای دنیا و آخرت است، در این آیه به امکان سلب نعمتها اشاره کرده می گوید: «بگو: به من خبر دهید اگر عذاب خدا به طور ناگهانی (و پنهانی) یا آشکارا به سراغ شما بیاید، آیا جز جمعیت ستمکار نابود می شوند؟!» (قُلْ أرءيتكم إِنْ أتيكم عَذابُ اللَّهِ بَغْتَةً أَوْ جَهْرَةً هَلْ يُهْلَكُ إِلاَّ الْقَوْمُ الظَّالِمُونَ).(1).

یعنی کسی که قادر به انواع مجازات و گرفتن نعمتهاست خداست و بتها هیچ نقشی در این میان ندارند. بنابراین، دلیلی ندارد که به آنها پناه ببرید.

آيه 48

* (آيه 48)-در آیات گذشته سخن از تهدیدها و تشويقها در میان بود، در این آیه می گوید این همان هدفی است که پیامبران به خاطر آن مبعوث شدند. می فرماید: «ما پیامبران را، جز (به عنوان) بشارت دهنده و بیم دهنده، نمی فرستیم»(وَ ما نُرْسِلُ الْمُرْسَلِينَ إِلاَّ مُبَشِّرِينَ وَ مُنذِرِینَ).

سپس می گوید: « آنها که ایمان بیاورند و (خویشتن را اصلاح کنند، نه ترسی بر آنهاست و نه غمگین می شوند» (فَمَنْ ءامن وَ أَصْلَحَ فَلا خَوْفُ عَلَيْهِمْ وَ لا هُمْ يَحْزَنُونَ).

آيه 49

* (آيه 49)-«و آنها که آیات ما را تکذیب کردند، عذاب (پروردگار) به خاطر

ص: 630


1- 1 .«بغتة» به معنی ناگهانی و «جهرة» به معنی آشکار است.

نافرمانی ها به آنان می رسد» (وَ الَّذِينَ كَذَّبُوا بئایاتنا يَمَسُّهُمُ الْعَذابُ بِما كانُوا يَفْسُقُونَ).

قابل توجه اینکه در مورد مجازات تکذیب کنندگان آیات خدا تعبیر به يمتهم العذاب » شده است، گویا مجازات همه جا به دنبال آنها می گردد و سپس به بدترین وجهی آنها را فرا می گیرد.

واژه «فسق» معنی وسیعی دارد و هر گونه نافرمانی و خروج از راه و رسم بندگی خدا، حتی کفر را شامل می شود.

آيه 50

* (آيه 50)-آگاهی از غیب . در ادامه پاسخگویی به اعتراضات کفار و مشرکان، این آیه به سه قسمت از ایرادهای آنها پاسخ می دهد. از نخست اینکه هر یک از آنها به میل خود به پیامبر (ص) پیشنهاد معجزه می کردند، حتی به مشاهده معجزات مورد درخواست دیگران قانع نبودند. گاهی خانه هایی از طلا، گاهی نزول فرشتگان و زمانی تبدیل سرزمین خشک و سوزان مکه به یک باغستان پر آب و میوه.

گویا با این تقاضاها یک نوع مقام الوهیت و مالکیت زمین و آسمان برای پیامبر (ص) انتظار داشتند. از این رو، خداوند به پیامبر دستور می دهد «بگو: من نمی گویم خزاین خدا نزد من است» (قُلْ لا أَقُولُ لَكُمْ عِنْدِي خَزائِنُ اللَّهِ).

خزائن » جمع «خزینه »، به معنی منبع و مرکز هر چیزی است. به این ترتیب، خزائن الله، منبع همه چیز را در بر می گیرد که از ذات بی انتهای اوست که سرچشمه همه کمالات و قدرتهاست.

سپس در برابر افرادی که انتظار داشتند پیامبر (ص) آنها را از اسرار آینده و گذشته آگاه سازد، حتی به آنها بگوید در آینده چه حوادثی مربوط به زندگیشان روی می دهد تا برای دفع ضرر و جلب منفعت به پا خیزند، می گوید: «و من (جز آنچه خدا به من بیاموزد،) از غیب آگاه نیستم» (وَ لَا أَعلَمُ الغَيبَ).

و در جمله سوم به پاسخ ایراد کسانی که انتظار داشتند خود پیامبر (ص) فرشته باشد، یا فرشته ای همراه او باشد، و هیچ گونه عوارض بشری از خوردن غذا و راه

ص: 631

رفتن در کوچه و بازار در او دیده نشود، می گوید: «و به شما نمی گویم من فرشته ام»(وَ لا أَقُولُ لَكُمْ إِنِّى مِلْكٍ).

و تنها از آنچه به من وحی می شود پیروی می کنم» (إِنْ أَتَّبِعُ إِلاَّ ما يُوحى إِلَى).

از این جمله استفاده می شود که تمام برنامه های پیامبر در امور دینی از وحی آسمانی سرچشمه گرفته بود.

در پایان آیه به پیامبر (ص) دستور می دهد «بگو: آیا نابینا و بینا مساویند؟! و آنها که چشم و اندیشه و عقلشان بسته است، با کسانی که حقایق را به خوبی می بینند و درک می کنند برابرند؟!) پس چرا نمی اندیشید؟!» (قُلْ هَلْ يَسْتَوِي الْأَعْمى وَ الْبَصِيرُ أَ فَلا تَتَفَكَّرُونَ).

آيه 51

* (آيه 51)-در پایان آیه قبل فرمود که نابینا و بینا یکسان نیستند، در این آیه به پیامبر (ص) دستور می دهد: «و به وسیله آن (قرآن)، کسانی را که از روز حشر و رستاخیز می ترسند، بیم ده!» (وَ أَنْذِرْ بِهِ الَّذِينَ يَخافُونَ أَنْ يُحْشَرُوا إِلى رَبِّهِمْ).

یعنی کسانی که تا این اندازه چشم دلشان گشوده است که احتمال می دهند حساب و کتابی در کار باشد، در پرتو این احتمال و ترس از مسؤولیت، آمادگی برای پذیرش حق یافته اند.

سپس می گوید: این گونه افراد بیدار دل از آن روز می ترسند؛ روزی که در آن، دیار و سرپرست و شفاعت کننده ای جز او [= خداوند ندارند» ( لَيْسَ لَهُمْ مِنْ دُونِهِ ولی وَ لَاشَفِیعُ).

آری این گونه افراد را انذار کن «شاید پرهیزگاری پیشه کنند» (لَعَلَّهُم يَتَّقُونَ).

آيه 52

* (آيه 52)-شأن نزول: در مورد نزول این آیه و آیه بعد نقل شده: جمعی از قريش از کنار مجلس پیامبر (ص ) گذشتند در حالی که صهيب، عمار، بلال، خباب و امثال آنها از مسلمانان کم بضاعت، در خدمت پیامبر (ص) بودند. آنها از مشاهده این صحنه تعجب کردند گفتند: ای محمد، آیا به همین افراد از جمعیت قناعت کرده ای؟ اینها را خداوند از میان ما انتخاب کرده ! ما پیرو اینها بوده باشیم؟ هرچه زودتر آنها را از

ص: 632

خود دور کن، شاید ما به تو نزدیک شویم و از تو پیروی کنیم.

آیه نازل شد و این پیشنهاد را به شدت رد کرد.

بعضی از مفسران اهل تسنن مانند نویسنده تفسیر المنار، حدیثی شبیه به این شأن نزول نقل کرده سپس می افزاید: عمر بن خطاب در آنجا حاضر بود و به پیامبر گفت چه مانعی دارد که پیشنهاد آنها را بپذیریم ؟

آیات مورد بحث پیشنهاد او را نیز رد کرد.

تفسير: مبارزه با فكر طبقاتی - در این آیه به یکی دیگر از بهانه جویی های مشرکان اشاره شده است. آنها انتظار داشتند پیامبر (ص) امتیازاتی برای ثروتمندان نسبت به طبقه فقير قائل شود، بی خبر از اینکه اسلام آمده تا به این امتیازات پوچ و بی اساس پایان دهد. بدین رو آنها اصرار داشتند که پیامبر (ص) این دسته را از خود براند، اما قرآن با ذکر دلایل زنده پیشنهاد آنها را نفی می کند می گوید: «و کسانی را که صبح و شام خدا را می خوانند، و جز ذات پاک او نظری ندارند، از خود دور مكن»(وَ لا تَطْرُدِ الَّذِينَ يَدْعُونَ رَبَّهُمْ بِالْغَدْوَةِ والعشی يُرِيدُونَ وَجْهُهُ).(1).

در حقیقت، آنها روی یک سنت دیرین غلط، امتیاز افراد را به ثروت آنها می دانستند و معتقد بودند باید طبقات اجتماع که براساس ثروت به وجود آمده، همواره محفوظ بماند و هر آیین و دعوتی بخواهد زندگی طبقاتی را برهم زند و این امتیاز را نادیده بگیرد، در نظر آنها مطرود و غیر قابل قبول است.

در جمله بعد می فرماید: دلیلی ندارد که اشخاص باایمان را از خود دورسازی، برای اینکه «نه چیزی از حساب آنها بر توست، و نه چیزی از حساب تو بر آنها» (ما عَلَيْكَ مِنْ حِسابِهِمْ مِنْ شئء وَ ما مِنْ حِسابِكَ عَلَيْهِمْ مِنْ شَئءٍ).

که آنها را طرد کنی و از ستمگران گردی » (فَتَطْرُدَهُمْ فَتَكُونَ مِنَ الظَّالِمِينَ).

منظور از حساب ، حساب اعمال است. مشرکان، یاران فقیر پیامبر را به خاطر نداشتن ثروت به دوری از خدا متهم می کردند می گفتند: اگر اعمال این افراد در

ص: 633


1- 1 .«وجه » در لغت به معنی صورت است و گاهی به معنی ذات به کار می رود و منظور از آن در آیه فوق معنی دوم است۔

پیشگاه خدا مورد قبول است، چرا آنها را از نظر زندگی مرقه قرار نداده است؟ همچنین آنها را متهم می کردند که ایمانشان به خاطر تأمین زندگی است.

قرآن در پاسخ می گوید به فرض که چنین باشد، حسابشان با خداست، همین اندازه که ایمان آورده اند و در صف مسلمین قرار گرفته اند، به هیچ وجه نباید طرد شوند. به این ترتیب، جلو بهانه جویی های اشراف قریش را می گیرد.

یک امتیاز بزرگ اسلام - می دانیم در مسیحیت کنونی دایره اختیارات رؤسای مذهبی به طرز مضحکی توسعه یافته تا آنجا که آنها برای خود حق بخشیدن گناه قائل هستند. به همین جهت، می توانند کسانی را با کوچک ترین چیزی طرد و تکفیر کنند یا بپذیرند.

قرآن در آیه فوق و آیات دیگر، یادآور می شود که نه تنها علمای مذهبی، بلکه شخص پیامبر (ص) نیز حق طرد کسی را که اظهار ایمان می کند و کاری که موجب خروج از اسلام بشود انجام نداده، ندارد. آمرزش گناه و حساب و کتاب بندگان فقط به دست خداست و هیچ کس جز او حق دخالت در چنین کاری ندارد. ان

آيه 53

* (آيه 53)-در این آیه به ثروتمندان بی ایمان هشدار می دهد که این جریانات آزمایشهایی برای آنهاست و اگر از این آزمایشها نادرست بیرون آیند، باید عواقب دردناک آن را تحمل کنند. می گوید: «و این چنین بعضی از آنها را با بعض دیگر آزمودیم» توانگران را به وسیله فقیران (وَ كَذلِكَ فَتَنَّا بَعْضَهُمْ بِبَعْضٍ).(1).

تا بگویند: آیا اینها هستند که خداوند از میان ما ( برگزیده، و بر آنها منت گذارده (و نعمت ایمان بخشیده است؟!»(لِيَقُولُوا أَهؤُلاءِ مَنَّ اللَّهُ عَلَيْهِمْ مِنْ بَينِنَا).

سپس در پاسخ می گوید: این افراد با ایمان مردمی هستند که شکر نعمت علم و تشخیص را به جا آورده و آن را به کار بسته اند. همچنین شکر نعمت دعوت

ص: 634


1- 1 .«فتنه» در اینجا به معنی آزمایش است.

پیامبر (ص) را به جا آورده و از او پذیرا شده اند. بدین رو، خداوند ایمان را در قلوبشان راسخ گردانیده است. «آیا خداوند، شاكران را بهتر نمی شناسد؟!» (أَلَيْسَ اللَّهُ بِأَعْلَمَ بالشَّاکِرِینَ).

آيه 54

* (آيه 54)-این آیه به صورت یک قانون به پیامبر (ص) دستور می دهد که افراد باايمان را هرچند گناهکار باشند، نه تنها طرد نکند بلکه به خوبی بپذيرد. می فرماید: هرگاه کسانی که به آیات ما ایمان دارند نزد تو آیند، به آنها بگو: سلام بر شما!» (وَ إِذا جاءَكَ الَّذِينَ يُؤْمِنُونَ بئایاتنا فَقُلْ سَلامُ عَلَيْكُمْ).

این سلام ممکن است از ناحیه خدا و به وسیله پیامبر (ص) بوده باشد، یا مستقیما از ناحیه خود پیامبر (ص). به هر حال، دلیل بر پذیرا شدن و استقبال کردن و تفاهم و دوستی با آنهاست.

در جمله دوم اضافه می کند: «پروردگارتان، رحمت را بر خود فرض کرده»(كَتَبَ ربکم عَلى نَفْسِهِ الرَّحْمَةُ).

كتب» که از ماده «کتابت» به معنی نوشتن است، در بسیاری از موارد کنایه از الزام و ایجاب و تعهد می باشد زیرا یکی از آثار نوشتن، مسلم شدن و ثابت ماندن چیزی است.

و در جمله سوم که در حقیقت توضیح و تفسير «رحمت الهی» است، با تعبیری محبت آمیز می گوید: «هرکس از شما کار بدی از روی نادانی کند، سپس تو به و اصلاح و جبران نماید، خداوند آمرزنده مهربان است» (أَنَّهُ مَنْ عَمِلَ مِنکُمْ سُوءَ بِجَهالَةٍ ثُمَّ تابَ مِنْ بَعْدِهِ وَ أَصْلَحَ فَأَنَّهُ غَفُورُ رَحِيمُ).

منظور از «جهالت» در این گونه موارد، غلبه و طغیان شهوت است. مسلما چنین کسی در برابر گناه خود مسوول است.

آيه 55

* (آيه 55)-در این آیه برای تأكید مطلب می فرماید: «و این چنین آیات را برمی شمریم، (تا حقیقت بر شما روشن شود، و راه گناهکاران آشکار گردد» (وَ كَذَلِكَ نُفَضِّلُ الأيات وَ لِتَسْتَبِينَ سَبِيلُ الْمُجْرِمِينَ).

منظور از «مجرم»، گناهکاران لجوج و سرسختی است که با هیچ وسیله

ص: 635

تسلیم حق نمی شوند. یعنی بعد از این دعوت عمومی و همگانی به سوی حق، حتى دعوت از گناهکارانی که از کار خود پشیمانند، راه و رسم مجرمان لجوج و غیر قابل انعطاف کاملا شناخته خواهد شد.

آيه 56

* (آيه 56)-اصرار بیجا - در این آیه و دو آیه بعد همچنان روی سخن به مشرکان و بت پرستان لجوج است، همان طور که بیش تر آیات این سوره نیز همین بحث را دنبال می کند. لحن این آیات چنان است که گویا آنها از پیامبر دعوت کرده بودند به آیینشان گرایش پیدا کند. قرآن به پیامبر (ص) دستور می دهد «بگو: من از پرستش کسانی که غیر از خدا می خوانید، نهی شده ام»(قُلْ إِنِّى نُهِيتُ أَنْ أَعْبُدَ الَّذِينَ تَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ).

سپس می فرماید: «بگو: من از هوی و هوسهای شما پیروی نمی کنم» (قُلْ لا أَتَّبِعُ أَهْوَاءُ كَمْ).

و این پاسخ روشنی به پیشنهاد بی اساس آنهاست که بت پرستی هیچ دلیل منطقی ندارد.

در آخرین جمله برای تأكید می گوید: «اگر چنین کنم، مسلما گمراه شده ام؛ و از هدایت یافتگان نخواهم بود» (قَدْ ضَلَلْتُ إِذاً وَ مَا أَنَا مِنَ الْمُهْتَدِينَ).

آيه 57

* (آيه 57)-در این آیه پاسخ دیگری به آنها داده می فرماید: «بگو: من دلیل روشنی از پروردگارم دارم؛ و شما آن را تکذیب کرده اید» (قُلْ إِنِّى عَلَى بَيِّنَةٍ مِنْ ربی وَ كَذَّبْتُمْ بِهِ).

در آیه فوق پیامبر (ص ) مأمور است روی این نکته تأکید کند که مدرک من در مسأله خدا پرستی و مبارزه با بت کاملا روشن است و انکار و تکذیب شما چیزی از اهمیت آن نمی کاهد.

بينه» در اصل به چیزی می گویند که میان دو چیز فاصله و جدایی می افکند، سپس به دلیل روشن هم گفته شده از این نظر که حق و باطل را کاملا از هم جدا

می کند.

ص: 636

سپس به یکی از بهانه جویی های آنها اشاره می کند که می گفتند اگر تو بر حق هستی کیفرهایی که ما را به آن تهدید می کنی زودتر بیاور! پیامبر (ص) در پاسخ می فرماید: «آنچه شما درباره آن (از نزول عذاب الهی) عجله دارید، به دست من نیست» (ما عِنْدِي ما تَسْتَعْجِلُونَ بِهِ).

حكم و فرمان، تنها از آن خداست» (إِنِ الْحُكْمُ إِلاَّ لِلَّهِ).

یعنی هرگونه فرمان در عالم آفرینش و تکوین و در عالم احکام دینی و تشریع، به دست خداست. همچنین هر منصبی، اعم از رهبری الهی و قضاوت و حکمیت، به کسی سپرده شده است آن نیز از ناحیه پروردگار است.

و به عنوان تأكید می گوید: اوست که «حق را از باطل جدا می کند؛ و او بهترین جداکننده (حق از باطل) است» (يَقُصُّ الْحَقَّ وَ هُوَ خَيْرُ الْفاصِلِينَ).

زیرا کسی که علمش از همه بیش تر و قدرت کافی برای اعمال علم و دانش خود نیز داشته باشد، او بهترین جداکننده حق از باطل است.

واژه «ص» در لغت به معنی قطع کردن و بریدن چیزی است. «يقص الحق» به این معنی است که حق را از باطل جدا می کند.

آيه 58

* (آيه 58)-در این آیه به پیامبر دستور می دهد در برابر مطالبه عذاب و کیفر از ناحیه این جمعیت نادان، «بگو: اگر آنچه درباره آن عجله دارید نزد من بود، (و به درخواست شما ترتیب اثر می دادم، عذاب الهی بر شما نازل می گشت؛ و) کار میان من و شما پایان گرفته بود» (قُلْ لَوْ أَنَّ عِنْدِي ما تَسْتَعْجِلُونَ بِهِ بِهِ لَقَضَى الْأَمْرُ بَيْنِي وَ بَيْنَكُمْ).

اما برای اینکه تصور نکنند مجازاتشان به دست فراموشی سپرده شده، در پایان آیه می گوید: «ولي خداوند ظالمان را بهتر می شناسد و به موقع مجازات می کند (وَ اللَّهُ أَعْلَمُ بِالظَّالِمِينَ). ان

آيه 59

* (آيه 59)-اسرار غیب - در آیات گذشته سخن از علم و قدرت خدا و وسعت دایره حکم و فرمان او در میان بود، از این به بعد آنچه در آیات قبل اجمالا بیان شد توضیح داده می شود. نخست به موضوع علم خدا پرداخته می گوید: «کلیدهای

ص: 637

غیب، تنها نزد اوست؛ و جز او، کسی آنها را نمی داند» (وَ عِنْدَهُ مَفاتِحُ الْغَيْبِ لا يَعْلَمُها إِلَّا هُوَ).

«مفاتح» جمع «مفتح» به معنی کلید است.

سپس برای توضیح و تأکید بیش تر می گوید: «او آنچه را در خشکی و دریاست می داند» (وَ يَعْلَمُ ما فِي الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ).

بر» به معنی مکان وسیع است و معمولا به خشکی ها گفته می شود. «بحر» در اصل به معنی محل وسیعی است که آب زیاد در آن مجتمع باشد و معمولا به دریاها و گاهی به نهرهای عظیم نیز گفته می شود.

به هر حال، آگاهی خدا از آنچه در خشکی ها و دریاهاست، به معنی احاطه علم او بر همه چیز است. یعنی او از جنبش میلیاردها موجود زنده، کوچک و بزرگ، در اعماق دریاها، از شماره واقعی سلولهای بدن هر انسان و گلبولهای خونها، از

حرکات مرموز الكترونها در دل اتمها و از تمام اندیشه هایی که از لابه لای پرده های مغز ما می گذرد و تا اعماق روح ما نفوذ می کند.... آری، از همه اینها به طور یکسان باخبر است.

در جمله بعد نیز برای تأکید بر احاطه علمی خداوند، اشاره به خصوص در این مورد کرده می فرماید: «هیچ برگی از درختی) نمی افتد، مگر اینکه از آن آگاه است» (وَ ما تَسْقُطُ مِنْ وَرَقَةٍ إِلَّا يَعْلَمُها).

یعنی تعداد برگها و لحظه جدا شدن از شاخه ها و گردش آنها در وسط هوا و لحظه قرار گرفتن روی زمین، همه اینها در پیشگاه علم او روشن است.

و نه هیچ دانه ای در تاریکی های زمین قرار می گیرد، مگر اینکه تمام خصوصیات آن را می داند (وَ لا حَبَّةٍ فِي ظُلُماتِ الْأَرْضِ).

در حقیقت، به دو نقطه حساس اشاره شده که هیچ انسانی هر چند میلیونها سال از عمر او بگذرد و دستگاههای صنعتی تکامل حیرت انگیز پیدا کند، احاطه بر آن ممکن نیست.

ص: 638

چه کسی می داند با دها در هر شبانه روز در سرتاسر کره زمین چه بذرهایی را از گیاهان جدا کرده و به چه نقطه ای می پاشد؟ کدام مغز الکترونیکی می تواند تعداد برگهایی که در یک روز از شاخه درختان جدا می شود حساب کند؟

نگاه به منظره درختان در فصل پاییز و منظره بدیعی که سقوط پی در پی برگها پیدا می کند، به خوبی این حقیقت را ثابت می کند که این گونه علوم هیچگاه ممکن نیست در دسترس انسان قرار گیرد.

در واقع، سقوط برگها لحظه مرگ آنهاست و سقوط دانه ها در مخفیگاه زمین گامهای نخستین حیات و زندگی آنهاست. اوست که از نظام این مرگ و زندگی با خبر است.

بیان این موضوع یک اثر فلسفی و یک اثر تربیتی دارد: اثر فلسفی اش این است که پندار کسانی که علم خدا را منحصر به کلیات می دانند و معتقدند که خدا از جزییات این جهان آگاهی ندارد، نفی می کند و می گوید که خدا از همه کلیات و جزییات آگاهی کامل دارد.|

و اثر تربیتی آن، ایمان به این علم وسیع است زیرا به انسان می گوید تمام اسرار وجود تو، اعمال و گفتار تو، نیات و افکار تو، همگی برای ذات پاک او آشکار است. با چنین ایمانی چگونه ممکن است انسان مراقب حال خویش نباشد و اعمال و گفتار و نیات خود را کنترل نکند؟

در پایان آیه می فرماید: «و نه هیچ تر و خشکی وجود دارد، جز اینکه در کتابی آشکار [= در کتاب علم خدا] ثبت است»(وَ لا رَطْبٍ وَ یابس إِلاَّ فِي كِتابٍ مُبِينٍ).

آيه 60

* (آيه 60)-در این آیه بحث را به احاطه علم خداوند به اعمال انسان که هدف اصلی است، کشانیده و قدرت قاهر؛ خدا را نیز مشخص می سازد تا مردم از مجموع این بحث نتایج تربیتی لازم را بگیرند. نخست می گوید: «او کسی است که (روح) شما را در شب (به هنگام خواب ) می گیرد؛ و از آنچه در روز کرده اید، باخبر است»(وَ هُوَ الَّذِي يَتَوَفَّیکُم بِالَّيلِ وَ يَعْلَمُ ما جَرَحتُم بِالنَّهارِ).

ص: 639

توقی» در لغت به معنی بازگرفتن است، اینکه خواب را یک نوع بازگرفتن روح معرفی کرده به خاطر آن است که مرگ، تعطیل کامل دستگاه مغز و قطع مطلق پیوند روح و جسم است، در حالی که خواب، تعطیل بخشی از دستگاه مغز و ضعیف شدن این پیوند است. بنابراین خواب، مرحله کوچکی از مرگ محسوب می شود.

جرحتم از ماده «جرح، در اینجا به معنی اکتساب و به دست آوردن چیزی است. یعنی شما شب و روز در زیر چتر قدرت و علم خداوند قرار دارید. آن کس که از دانه های نباتات در دل خاک و از سقوط برگها در هر زمان و مکان آگاه است، از اعمال شما نیز آگاهی دارد.

بعد می گوید: این نظام خواب و بیداری تکرار می شود، شب می خوابید سپس در روز شما را از خواب بر می انگیزد؛ (و این وضع همچنان ادامه می یابد) تا سرآمد معینی فرا رسد» (ثُمَّ يَبْعَثُكُمْ فِيهِ لِيُقْضى أَجَلُ مُسَمًّى).

سرانجام نتیجه بحث را چنین بیان می کند: «سپس بازگشت شما به سوی اوست؛ و سپس شما را از آنچه عمل می کردید، با خبر می سازد»(ثُمَّ إِلَيْهِ مرجعکم ثُمَّ ینبئکم بِما كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ).

آيه 61

* (آيه 61)-در این آیه برای توضیح بیشتر روی احاطه علمی خداوند نسبت به اعمال بندگان و نگاهداری دقیق حسابشان برای روز رستاخیز چنین می گوید: «او بر بندگان خود تسلط کامل دارد؛ و مراقبانی بر شما می گمارد؛ تا زمانی که یکی از شما را مرگ فرارسد» (وَ هُوَ الْقاهِرُ فَوْقَ عِبادِهِ وَ يُرْسِلُ عَلَيْكُمْ حفظةحتى إِذَا جاءَ أَحَدَكُمُ الْمَوْتُ).

حفظة » جمع «حافظ»، در اینجا به معنی فرشتگانی است که مأمور نگاه داری حساب اعمال انسانها هستند.

در این موقع، « فرستادگان ما جان او را می گیرند» (تَوَفَّتْهُ رُسُلُنا). در پایان آیه می افزاید: «و آنها (در نگاه داری حسنات عمر و اعمال بندگان،)

ص: 640

کوتاهی نمی کنند (وَ هُمْ لا يُفَرِّطُونَ).

آيه 62

* (آيه 62)-در این آیه به آخرین مرحله کار انسان اشاره کرده می گوید: «سپس تمام بندگان) به سوی خدا، که مولای حقیقی آنهاست، باز می گردند» (ثُمَّ ردو إِلَى اللَّهِ مؤلیهم الْحَقِّ).

بدانید (در آن دادگاه) حكم و داوری، مخصوص اوست» (أَلا لَهُ الْحُكْمِ).

و با آن همه اعمال و پرونده هایی که افراد بشر در طول زندگی خود داشته اند، به سرعت رسیدگی می شود؛ «و او، سریع ترین حسابگران است» (وَ هُوَ أَسْرَعُ الْحاسِبِينَ).

در بعضی از روایات آمده است: «إنه شبحانه يحاسب جميع عبادي على مقدار حلب شاة» (خداوند حساب تمام بندگان را در زمان کوتاهی، به اندازه دوشیدن یک گوسفند، رسیدگی می کند).

آيه 63

* (آيه 63)-نوری که در تاریکی می درخشد - قرآن بار دیگر دست مشرکان را گرفته و به درون فطرتشان می برد و در آن مخفیگاه اسرارآمیز، نور توحید و یکتا پرستی را به آنها نشان می دهد. به پیامبر (ص) دستور می دهد «بگو: چه کسی شما را از تاریکی های خشکی و دریا رهایی می بخشد؟!» (قُلْ مَنْ ينجيکم مِنْ ظُلُماتِ الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ).

ظلمت و تاریکی گاهی جنبه حسی دارد و گاهی جنبه معنوی: ظلمت حتی آن است که نور به کلی قطع شود یا آن چنان ضعیف شود که انسان جایی را نبیند و یا به زحمت ببیند. ظلمت معنوی همان مشکلات، گرفتاری ها، پریشانی ها و آلودگی هایی است که عاقبتشان تاریک و نا پید است.

اگر این تاریکی با حوادث وحشتناکی آمیخته شود، مثلا اگر در شبی تاریک در میان بیابانی راه را گم کند و صدای وحشتناک حیوانات درنده که در دل شب طعمه ای برای خود می جویند به گوش او رسد، در چنین لحظاتی انسان همه چیز را به دست فراموشی می سپارد و جز خودش و نور تابناکی که در اعماق جانش می درخشد و او را به سوی مبدئی می خواند که تنها اوست که می تواند چنان

ص: 641

مشکلاتی را حل کند، همه را از یاد می برد. این گونه حالات دریچه هایی هستند به جهان توحید و خداشناسی

از این رو در جمله بعد می گوید: «در چنین حالی از لطف بی پایان او استمداد می کنید، و او را با حالت تضرع (و آشکارا) و در پنهانی می خوانید (تَدْعُونَهُ تَضَرُّعاً وَ خُفْيَةً).

منظور این است که خداوند هم مشکلات شدید و هم مشکلات ضعیف را حل می کند.

و با آن مبدأ بزرگ عهد و پیمان می بندید و می گویید: «اگر از این خطرات و ظلمتها ) ما را رهایی بخشد، از شکرگزاران خواهیم بود» (لَئِنْ أَ نَجِّنَا مِنْ هذِهِ لَنَكُونَنَّ مِنَ الشَّاکِرِینَ).

آيه 64

* (آيه 64)-ای پیامبر! «بگو: خداوند شما را از اینها، و از هر مشکل و ناراحتی، نجات می دهد؛ (و بارها چنین کرده، ولی باز هم شما برای او شریک قرار می دهید » و راه کفر می پویید (قُلِ اللَّهُ يُنَجِّيكُمْ مِنْها وَ مِنْ كُلِّ كَرْبٍ ثُمَّ أَنْتُمْ تُشْرِكُونَ).

کرب» در اصل به معنی زیر و رو کردن زمین و حفر کردن آن است و نیز به معنی گره محکمی که در طناب دلو می زنند آمده است، سپس در غم و اندوههایی که قلب انسان را زیر و رو می کند و همچون گرهی بر دل انسان می نشیند گفته شده است.

آيه 65

* (آيه 65)-عذابهای رنگارنگ - در این آیه برای تکمیل راه های مختلف تربیتی، روی مسأله تهدید به عذاب و مجازات الهی تأکید شده، یعنی همان طور که خداوند أرحم الراحمین و پناه دهنده بی پناهان است، در برابر طغیانگران و سرکشان، قهار و منتقم می باشد.

در این آیه به پیامبر (ص) دستور داده شده که مجرمان را به سه نوع مجازات تهدید کند: عذابهایی از بالا و پایین، مجازات اختلاف کلمه و بروز جنگ و خونریزی. قرآن می گوید: «بگو: او قادر است که از بالا یا از زیر پای شما، عذابی بر

ص: 642

شما بفرستد» (قُلْ هُوَ الْقادِرُ عَلى أَنْ يَبْعَثَ عَلَيْكُمْ عَذاباً مِنْ فَوْقِكُمْ أَوْ مِنْ تَحْتِ أَرْجُلِكُمْ).

یا به صورت دسته های پراکنده شما را با هم بیامیزد؛ و طعم جنگ و اختلاف را به هر یک از شما به وسیله دیگری بچشاند» (أَوْ يلبسکم شیعا وَ يُذِيقَ بعضکم بَأْسَ بَعْضٍ).

مسأله اختلاف کلمه و پراکندگی در میان جمعیت به قدری خطرناک است که در ردیف عذابهای آسمانی و صاعقهها و زلزله ها قرار گرفته است. راستی چنین است بلکه گاهی ویرانی های ناشی از اختلاف و پراکندگی به درجات بیش تر از ویرانی های ناشی از صاعقهها و زلزله هاست. بارها مشاهده شده کشورهای آباد در سایه شوم نفاق و تفرقه به نابودی مطلق کشیده شده است؛ و این جمله هشدار به همه مسلمانان جهان است.

در پایان آیه می افزاید: «ببین چگونه آیات گوناگون را (برای آنها بازگو می کنیم؛ شاید بفهمند» و بازگردند (انْظُرْ كَيْفَ نُصَرِّفُ الأيات لَعَلَّهُمْ يَفْقَهُونَ).

آيه 66

* (آيه 66)-این آیه و آیه بعد در حقیقت تکمیل بحثی است که درباره دعوت به سوی خدا و معاد و حقایق اسلام و ترس از مجازات الهی در آیات پیشین گذشت.

نخست می گوید: «قوم و جمعیت تو، (یعنی قریش و مردم مگه) آن (آیات الهی) را تکذیب و انکار کردند، در حالی که حق است» و دلایل گوناگونی از طریق عقل و فطرت و حس، آنها را تأیید می کند (وَ كَذَّبَ بِهِ قَوْمُكَ وَ هُوَ الْحَقُّ).

بنابراین، تکذیب و انکار آنان از اهمیت این حقایق نمی کاهد هرچند مخالفان و منکران زیاد باشند.

سپس دستور می دهد به آنها «بگو: من مسؤول (ایمان آوردن شما نیستم» وظیفه من تنها ابلاغ رسالت است، نه اجبار شما بر ایمان (قُلْ لَسْتُ عَلَيْكُمْ بِوَكِيلٍ).

منظور از «وکیل» کسی است که مسؤول هدایت عملی و ضامن دیگران بوده باشد.

آيه 67

* (آيه 67)-در این آیه به آنها هشدار می دهد و به دقت کردن در انتخاب راه

ص: 643

صحیح دعوت می کند. می گوید: «هر خبری که خداوند به شما داده، سرانجام قرارگاهی دارد و در موعد خود انجام می گیرد.) و به زودی خواهید دانست!» (لِكُلِّ نَبَا مُسْتَقَرُّ وَ سَوْفَ تَعْلَمُونَ).

آيه 68

* (آيه 68)-شأن نزول: از امام باقر(ع) روایت شده است: چون این آیه نازل گردید و مسلمانان از مجالست با کار و استهزا کنندگان آیات الهی نهی شدند، جمعی از مسلمانان گفتند اگر بخواهیم در همه جا به این دستور عمل کنیم باید هرگز به مسجد الحرام نرویم، طواف خانه خدا نکنیم زیرا آنها در گوشه و کنار مسجد پراکنده اند و به سخنان باطل درباره آیات الهی مشغولند و در هر گوشه ای از مسجد الحرام، ما مختصر توقفی کنیم ممکن است سخنانشان به گوش ما برسد). در این موقع آیه بعد (69) نازل شد و به مسلمانان دستور داد که در این گونه مواقع آنها را نصیحت کنند و تا آنجا که در قدرت دارند به ارشاد و راهنمایی بپردازند.

آيه 68

* (آيه 68)-دوری از مجالس اهل باطل - از آنجا که بحثهای این سوره بیش تر ناظر به وضع مشرکان و بت پرستان است، در این آیه و آیه بعد به یکی دیگر از مسائل مربوط به آنها اشاره می شود. نخست به پیامبر (ص) می گوید: «هر گاه کسانی را دیدی که آیات ما را استهزا می کنند، از آنها روی بگردان تا به سخن دیگری بپردازند»(وَ إِذا رَأَيْتَ الَّذِينَ يَخُوضُونَ فِي ءاياتنا فَأَعْرِضْ عَنْهُمْ حَتَّى يَخُوضُوا فِي حَدِیثٍ غَیرِهِ).

خوض» در اصل به معنی وارد شدن در آب و راه رفتن و شنا کردن در آن است، اما این کلمه در قرآن به وارد شدن در مطالب باطل و بی اساس اطلاق گردیده.

سپس اضافه می کند: این موضوع به اندازه ای اهمیت دارد که «اگر شیطان از یاد تو ببرد، هرگز پس از یاد آمدن با این جمعیت ستمگر منشین»(وَ إِمَّا يُنْسِيَنَّكَ الشَّيْطانُ فَلا تَقْعُدْ بَعْدَ الذکری مَعَ الْقَوْمِ الظَّالِمِينَ).

سؤال: مگر ممکن است شیطان بر پیامبر مسلط گردد و باعث فراموشی او شود؟

ص: 644

در پاسخ باید گفت اگر چه روی سخن در آیه به پیامبر است، اما منظور پیروان او هستند که اگر گرفتار فراموشکاری شدند و در جلسات آمیخته به گناه کار شرکت کردند، به محض اینکه متوجه شوند باید از آنجا برخیزند و بیرون روند. نظیر این بحث در گفت وگوهای روزانه ما در ادبیات زبانهای مختلف دیده می شود که انسان روی سخن را به کسی می کند اما هدفش این است که دیگران بشنوند.

آيه 69

* (آيه 69)-در این آیه یک مورد را استثنا کرده می گوید: «و (اگر افراد با تقوا برای ارشاد و اندرز با آنها بنشینند، چیزی از حساب (و گناه) آنها بر ایشان نیست؛ ولی این کار، باید تنها برای یادآوری آنها باشد، شاید بشنوند و تقوا پیشه کننده (وَ ما عَلَى الَّذِينَ يَتَّقُونَ مِنْ حِسابِهِمْ مِنْ شئء وَ لكِنْ ذِكْرى لَعَلَّهُمْ يَتَّقُونَ).

باید توجه داشت تنها کسانی می توانند از این استثنا استفاده کنند که طبق تعبیر آیه دارای مقام تقوا باشند و نه تنها تحت تأثیر آنها واقع نشوند، بلکه بتوانند آنها را تحت تأثیر خود قرار دهند.

آيه 70

* (آيه 70)-آنها که دین را به بازی گرفته اند . این آیه که در حقیقت بحث آیه قبل را تکمیل می کند، به پیامبر (ص) دستور می دهد: «و رها کن کسانی را که آیین (فطری) خود را به بازی و سرگرمی گرفتند، و زندگی دنیا، آنها را مغرور ساخته» (وَ ذَرِ الَّذِينَ اتَّخَذُوا دِينَهُمْ لَعِباً وَ لَهْواً وَ غَرَّتْهُمُ الحيوة الدُّنْيَا).

اشاره به اینکه آیین آنها از نظر محتوا، واهی و بی اساس است.

البته آیه اختصاصی به کار ندارد و شامل همه کسانی می شود که مقدسات و احکام الهی را بازیچه نیل به هدفهای مادی و شخصی قرار می دهند. دین را وسیله دنیا و حکم خدا را بازیچه اغراض شخصی می سازند.

سپس به پیامبر (ص) دستور می دهد: «و با این (قرآن)، به آنها یاد آوری نما، تا گرفتار (عواقب شوم) اعمال خود نشوند» (وَ ذَكِّرْ بِهِ أَنْ تُبْسَلَ نَفْسُ بِما كَسَبَتْ).(1).

ص: 645


1- 1 .«تبسل» از ماده «بسل»به معنی نگاه داری و منع کردن از چیزی با قهر و غلبه است. از این رو به وادار کردن کسی به تسلیم، ایسالا گفته می شود. در آیه فوق به معنی تسلیم شخص و گرفتاری او در چنگال اعمال بد خویش آمده است.

و در قیامت «جز خدا، نه یاوری دارند، و نه شفاعت کننده ای» (لَيْسَ لَها مِنْ دُونِ اللَّهِ ولی وَ لَا شَفِيعٍ).

و (چنین کسی)هرگونه عوضی بپردازد، از او پذیرفته نخواهد شد» (وَ إِنْ تَعْدِلْ كُلَّ عَدْلٍ لا يُؤْخَذْ مِنْها).(1).

آنها کسانی هستند که گرفتار اعمالی شده اند که خود انجام داده اند»(أُولئِكَ الَّذِينَ أُبْسِلُوا بِما كَسَبُوا ).

از جمله فوق به منزله دلیل و علت عدم قبول غرامت و عدم وجود ولی و شفيع برای آنهاست. یعنی مجازات آنها بر اثر یک عامل خارجی نیست که بتوان آن را به نوعی دفع کرد، بلکه از درون ذات و صفات و اعمال خودشان سرچشمه می گیرد. از این رو رهایی از آن ممکن نیست.

سپس به گوشه ای از مجازاتهای دردناک آنها اشاره کرده می گوید: «نوشابه ای از آب سوزان برای آنهاست؛ و عذاب دردناکی به خاطر اینکه کفر می ورزیدند » و آیات الهی را انکار می کردند (لَهُمْ شَرابُ مِنْ حَمِيمٍ وَ عَذابُ أَلِيمُ بِما كانُوا يَكْفُرُونَ).

آيه 71

* (آيه 71)-در برابر اصرار مشرکان برای دعوت مسلمانان به کفر و بت پرستی، این آیه به پیامبر (ص) دستور می دهد «بگو: آیا غیر از خدا، چیزی را بخوانیم و عبادت کنیم که نه سودی به حال ما دارد، نه زیانی» (قُلْ أَ نَدْعُوا مِنْ دُونِ اللَّهِ ما لا يَنْفَعُنا وَ لا يَضُرُّنا

). اشاره به اینکه معمولا کارهای انسان یا به خاطر جلب منفعت است و یا به خاطر دفع ضررنا

سپس به استدلال دیگری در برابر مشرکان دست می زند می گوید: «و (به این ترتیب، به عقب برگردیم بعد از آنکه خداوند ما را هدایت کرده است؟!» (و نُرَدُ

ص: 646


1- 1 .«عدل» در اینجا به معنی معادل و چیزی است که به عنوان جبران کار خلاف داده می شود تا شخص آزاد گردد. در حقیقت، معنی آن شبیه غرامت و جریمه است.

عَلى أَعْقابِنا بَعْدَ إِذْ هدینا اللَّهُ).(1).

سپس با ذکر مثال مطلب را روشن تر می سازد می گوید: « همانند کسی که بر اثر وسوسه های شیطان، در روی زمین راه را گم کرده، و سرگردان مانده است» (کَالَّذِي اسْتَهْوَتْهُ الشَّياطِينُ فِي الْأَرْضِ حَيْرانَ).(2).

در حالی که یارانی هم دارد که او را به هدایت دعوت می کنند و می گویند:) به سوی ما بیا (لَهُ أَصْحابُ يَدْعُونَهُ إِلَى الْهُدَى ائْتِنَا).

ولی چنان سرگردان است که گویی سخنانشان را نمی شنود یا قادر بر تصمیم گیری نیست.

در پایان آیه به پیامبر (ص) دستور می دهد «بگو: تنها هدایت خداوند، هدایت است؛ و ما دستور داریم که تسلیم پروردگار عالميان باشیم» (قُلْ إِنَّ هُدَى اللَّهِ هُوَ الْهُدى وَ أُمِرْنا لِنُسْلِمَ لِرَبِّ الْعالَمِينَ).

این جمله دلیل دیگری بر نفی مذهب مشرکان است زیرا تنها در برابر کسی باید تسلیم شد که مالک و آفریدگار و مربی جهان هستی است، نه بتها که هیچ نقشی در ایجاد و اداره این جهان ندارند.

آيه 72

* (آيه 72)-در این آیه دنباله دعوت الهي را چنین شرح می دهد: «و (نیز به ما فرمان داده شده به اینکه نماز را برپا دارید؛ و از او بپرهیزید؛ و تنها اوست که به سویش محشور خواهید شد» (وَ أَنْ أَقِيمُوا الصلوة وَ اتَّقُوهُ وَ هُوَ الَّذِى إِلَيْهِ تُحْشَرُونَ).

آيه 73

* (آيه 73)-این آیه دلیلی بر مطالب آیه قبل و بر لزوم تسلیم در برابر پروردگار و پیروی از هدایت اوست. نخست می گوید: «اوست که آسمانها و زمین را به حق آفرید» (وَ هُوَ الَّذِي خَلَقَ السَّمَوَاتِ وَ الْأَرْضِ بِالْحَقِّ).

ص: 647


1- 1 .«أعقاب»جمع «عقب»به معنی پاشنه پاست. بازگشت به روی پاشنه پا به معنی عقبگرد و کنایه از انحراف و بازگشت از هدف است، همان چیزی که امروز از آن به «ارتجاع » تعبیر می کنند.
2- 2 .«استهوته» از ماده «هوی»، به معني وادار کردن کسی به پیروی از هوی و هوس است. واژه «حیران » در لغت به معنی رفت و آمد است و معمولا کنایه از سرگردانی می باشد. بنابراین، آیه فوق افرادی را که از ایمان به شرک بازگردند به هوی پر ستان سرگردان تشبیه کرده که برنامه های زنده خود را از شیطان الهام می گیرند.

تنها چنین کسی که مبدأ عالم هستی است، شایسته رهبری می باشد و باید تنها در برابر فرمان او تسلیم بود زیرا همه چیز را برای هدف صحیحی آفریده است.

سپس می فرماید: نه تنها مبدأ عالم هستی اوست بلکه رستاخیز نیز به فرمان او صورت می گیرد و آن روز که به هر چیز) می گوید: موجود باش! موجود می شود»(وَ يَوْمَ يَقُولُ كُنْ فَيَکُونَ).

جمله فوق مربوط به رستاخیز و فرمان الهی درباره آن است. بعد اضافه می کند: «سخن او، حق است» (قَولُهُ الحَقُّ).

یعنی همان طور که آغاز آفرینش بر اساس هدف و مصلحت بود، رستاخیز نیز چنین خواهد بود.

و در آن روز که در صور دمیده می شود، حکومت مخصوص اوست»(وَ لَهُ الْمُلْكُ يَوْمَ يُنْفَخُ فِي الصُّورِ).

درست است که مالکیت و حکومت خداوند بر تمام عالم هستی از آغاز جهان بوده و تا پایان جهان و در عالم قیامت ادامه خواهد داشت، ولی از آنجا که در این جهان یک سلسله عوامل و اسباب در پیشبرد اهداف و انجام کارها مؤثر است، گاهی این عوامل و اسباب انسان را از خداوند که مسبب الأسباب است غافل می کند، اما در آن روز که همه این اسباب از کار می افتد، مالكيت و حکومت او از هر زمان آشکار تر و روشن تر می گردد.

در پایان آیه به سه صفت از صفات خداوند اشاره کرده می گوید: «از پنهان و آشکار باخبر است»(عالِمُ الْغَيْبِ وَ الشَّهادَةِ).

و اوست حکیم و آگاه» (وَ هُوَ الْحَكِيمُ الْخَبِيرُ).

یعنی به مقتضای علم و آگاهیش اعمال بندگان را می داند و به مقتضای قدرت و حکمتش به هرکس جزای مناسب می دهد.

آيه 74

* (آيه 74)-از آنجا که این سوره جنبه مبارزه با شرک و بت پرستی دارد، در اینجا به گوشه ای از سرگذشت ابراهیم (ع) اشاره کرده می گوید: به خاطر بیاورید

ص: 648

هنگامی را که ابراهیم به پدرش [= عمویش] آزر گفت: آیا بتهایی را معبودان خود انتخاب می کنی؟!» (وَ إِذْ قالَ إبرهيم لِأَبِيهِ ءازر أَ تَتَّخِذُ أَصْناماً ءَالِهَةً).

من، تو و قوم تو را در گمراهی آشکاری می بینم» (إِنِّي أُرِيكَ وَ قَوْمَكَ فِي ضَلالٍ مُبِينٍ). و چه گمراهی از این آشکارتر که انسان مخلوق خود را معبود خود قرار دهد و موجود بی جان و بی شعوری را پناهگاه خود بپندارد و حل مشکلاتش را از آنها بخواهد.

جمعی از مفسران اهل تسنن، آزر را پدر واقعی ابراهیم می دانند در حالی که مفسران و دانشمندان شیعه معتقدند آزر پدر ابراهیم نبود، بعضی او را پدر مادر و بسیاری او را عموی ابراهیم دانسته اند.

آيه 75

* (آيه 75)-دلایل توحید در آسمانها - در تعقیب نکوهشی که ابراهیم از بتها داشت، قرآن به مبارزات منطقی ابراهیم با گروه های مختلف بت پرستان اشاره می کند می گوید: «و این چنین ، ملکوت آسمانها و زمین (و حکومت مطلقه خداوند بر آنها را به ابراهیم نشان دادیم؛ (تا به آن استدلال کند،) و اهل یقین گردد» (وَ كَذَلِكَ نَرَى إبرهيم مَلَكُوتِ السَّمَوَاتِ وَ الْأَرْضِ وَ لِيَكُونَ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ).

بی شک، ابراهيم يقين استدلالی و فطری به یگانگی خدا داشت اما با مطالعه در اسرار آفرینش، این یقین به سر حد کمال رسید.

آيه 76

* (آيه 76)-از این به بعد موضوع فوق را به طور مشروح بیان کرده و استدلال ابراهیم را از افول و غروب ستاره و خورشید بر عدم الوهیت آنها روشن می سازد. می گوید: «هنگامی که (تاریکی) شب او را پوشانید، ستاره ای مشاهده کرد؛ گفت: این خدای من است؟ اما هنگامی که غروب کرد، گفت: غروب کنندگان را دوست ندارم» و آنها را شایسته عبودیت نمی دانم (فَلَمَّا جَنَّ عَلَيْهِ الیل رءاوكو قالَ هذا رَبِّي فَلَمَّا أَفَلَ قالَ لا أُحِبُّ الأَفِلِينَ).

آيه 77

* (آيه 77)-ابراهیم بار دیگر چشم بر آسمان دوخت، این بار قرص سیمگون ماه با فروغ و درخشش دلپذير خود بر صفحه آسمان ظاهر شده بود و هنگامی که

ص: 649

ماه را دید که (سينه افق را می شکافد، گفت: این خدای من است؟ اما هنگامی که (آن هم غروب کرد، گفت: اگر پروردگارم مرا راهنمایی نکند، مسلما از گروه گمراهان خواهم بود»(فَلَمَّا رءا الْقَمَرَ بازِغاً قالَ هذا رَبِّي فَلَمَّا أَفَلَ قالَ لَئِنْ لَمْ يَهْدِنِي ربی لَأَكُونَنَّ مِنَ الْقَوْمِ الضَّالِّينَ).

آيه 78

* (آيه 78)-شب به پایان رسیده بود، خورشید از افق مشرق سر برآورده و نور خود را می گسترد و هنگامی که خورشید را دید که سینه افق را می شکافت، گفت: این خدای من است؟ این که از همه بزرگ تر است. اما هنگامی که غروب کرد، گفت: ای قوم! من از شریکهایی که شما برای خدا می سازید، بیزارم» (فَلَمَّا رءا الشَّمْسَ بازِغَةً قالَ هذا رَبِّي هذا أَكْبَرُ فَلَمَّا أَفَلَتْ قالَ يا قَوْمِ إِنِّى بَرِي ءُ مِمَّا تُشرِکُونَ).

آيه 79

* (آيه 79)-اکنون که فهمیدم در ماورای این مخلوقات متغیر و محدود و اسیر چنگال قوانین طبیعت، خدایی است قادر و حاکم بر نظام کائنات؛ «من روی خود را به سوی کسی کردم که آسمانها و زمین را آفریده؛ من در ایمان خود خالصم؛ و از مشرکان نیستم» (أِِنِّي وَجَّهْتُ وَجْهِيَ لِلَّذِي فَطَرَ السَّمَوَاتِ وَ الْأَرْضَ حَنِيفاً وَ مَا أَنَا مِنَ الْمُشْرِكِينَ).

در اینکه چگونه ابراهیم موحد و یکتا پرست به ستاره آسمان اشاره کرد و گفت: «هذا ربی» (این خدای من است؟ باید بگوییم ابراهیم این را به عنوان یک خبر قطعی نگفت بلکه به عنوان یک فرض و احتمال، برای تفکر و اندیشیدن، این سخن را بر زبان جاری کرد.

یا مفهوم سخنش این است که: به اعتقاد شما، این خدای من است؟

آيه 80

* (آيه 80)-قرآن درباره ادامه گفت و گوی ابراهیم با قوم و جمعیت بت پرست می گوید: «ولی قوم او د ابراهیم با وی به گفت و گو و ستیز پرداختند» (وَ حَاجَّهُ قَومُهُ).

ابراهیم گفت: آیا درباره خدا با من گفت و گو و ستیز می کنید ؟! در حالی که

ص: 650

خداوند، مرا (با دلایل روشن) هدایت کرده»(قَالَ أَ تُحاجُّونِّي فِي اللَّهِ وَ قَدْ هَدَینِ).

از این آیه به خوبی استفاده می شود که جمعیت بت پرست قوم ابراهیم کو شش داشتند که به هر صورت ممکن او را از عقیده خود باز دارند. بدین جهت، او را به کیفر و خشم خدایان و بتها تهدید کردند، و او را از مخالفت کردن بیم دادند زیرا در دنباله آیه از زبان ابراهیم می خوانیم: «و من از آنچه شما همتای (خدا) قرار می دهید، نمی ترسم (و به من زیانی نمی رسانند)؛ مگر پروردگارم چیزی را بخواهد »(وَ لا أَخافُ ما تُشْرِكُونَ بِهِ إِلاَّ أَنْ يَشاءَ رَبِّی شَیئًا).

گویا ابراهیم با این جمله می خواهد یک پیشگیری احتمالی کند و بگوید: اگر در این مبارزات، حادثه ای هم برای من پیش بیاید ارتباطی به بتها ندارد، بلکه مربوط به خواست پروردگار است.

سپس می گوید: «وسعت آگاهی پروردگارم همه چیز را در بر می گیرد» (وَسَّعَ ربی کل شئ عِلْماً).

سرانجام برای تحریک فکر و اندیشه، آنان را مخاطب ساخته می گوید: «آیا متذكر (و بیدار نمی شوید؟!» (أَ فَلا تَتَذَكَّرُونَ).

آيه 81

* (آيه 81)-در این آیه استدلال دیگری را از ابراهیم بیان می کنند که به جمعیت بت پرست می گوید: «چگونه ممکن است من از بتهای شما بترسم؟! در حالی که شما از این نمی ترسید که برای خدا، همتایی قرار داده اید که هیچ گونه دلیلی درباره آن، بر شما نازل نکرده است» (وَ كَيْفَ أَخافُ ما أَشْرَكْتُمْ وَ لا تَخافُونَ أَنَّكُمْ أَشْرَكْتُمْ بِاللَّهِ ما لَمْ يُنَزِّلْ بِهِ علی سُلْطَاناً).(1). راست بگویید کدام یک از این دو دسته (بت پرستان و خداپرستان)، شایسته تر به ایمنی (از مجازات) هستند اگر می دانید؟!» (فَأَيُّ الْفَرِيقَيْنِ أَحَقُّ بِالْأَمْنِ إِنْ كُنْتُمْ تَعْلَمُونَ).

ص: 651


1- 1 .«سلطان» و به معنی برتری و پیروزی است. از آنجا که دلیل و برهان باعث پیروزی می شود، گاهی به آن نیز سلطان گفته می شود و در آیه فوق به همین معنی است. یعنی هیچ دلیلی بر اجازه پرستش بتها وجود ندارد.

در حقیقت، منطق ابراهیم در اینجا یک منطق عقلی براساس این واقعیت است که شما مرا به خشم بنتها تهدید می کنید، در حالی که تأثیر وجودی آنها موهوم است، ولی از خشم خداوند بزرگ که من و شما هرد و او را پذیرفته ایم و هیچ گونه دستوری از طرف او درباره پرستش بتها نرسیده، ترسی ندارید.

آيه 82

* (آيه 82)-در این آیه پاسخی از زبان ابراهیم به سؤالی که خودش در آیه قبل مطرح نمود نقل شده است. اینکه گاهی شخص استدلال کننده سؤالی از طرف مقابل می کند و خودش به پاسخ آن می پردازد، اشاره به این دارد که مطلب به قدری روشن است که هر کس پاسخ آن را باید بداند.

می گوید: «آنها که ایمان آوردند، و ایمان خود را با شرک و ستم نیالودند، ایمنی تنها از آن آنهاست؛ و آنها هدایت یافتگانند»(الَّذِينَ ءامنوا وَ لَمْ يَلْبِسُوا إِيمانَهُمْ بِظُلْمٍ أُولئِكَ لَهُمُ الْأَمْنُ وَ هُمْ مُهْتَدُونَ).

آيه 83

* (آيه 83)-این آیه به تمام بحثهای گذشته که در زمینه توحید و مبارزه با شرک از ابراهیم نقل شد، اشاره کرده می گوید: «اینها دلایل ما بود که به ابراهیم در برابر قومش دادیم»(وَ تِلْكَ حُجَّتُنا ءاتيناها إبرهيم عَلَى قَوَّمَهُ).

سپس برای تکمیل این بحث می فرماید: « درجات هر کس را بخواهیم (و شایسته بدانیم، ) بالا می بریم» (نَرْفَعُ دَرَجاتٍ مَنْ نَشاءُ).

اما برای اینکه توهم نشود که خداوند در این ترفیع درجه تبعیضی قائل می شود، می فرماید: «پروردگار تو، حکیم و داناست» (إِنَّ رَبَّكَ حَكِيمُ عَلِيمُ).

و درجاتی را که می دهد روی آگاهی به شایستگی آنها و موافق موازین حکمت است.

آيه 84

* (آيه 84)-از این به بعد به قسمتی از مواهبی که خداوند به ابراهیم داده اشاره شده و آن مواهب، فرزندان صالح و نسل لايق و برومند است که یکی از بزرگ ترین مواهب الهی محسوب می شود.

نخست می گوید: «و اسحاق و یعقوب را به او [= ابراهیم ]بخشیدیم»(وَ

ص: 652

وَهَبْنا لَهُ إسحق وَ يَعْقُوبَ).

سپس برای بیان اینکه افتخار این دو، تنها در جنبه پیغمبر زادگی نبود، بلکه شخصا در پرتو فکر صحیح و عمل صالح، نور هدایت را در قلب خود جای داده بودند، می گوید: «و هر دو را هدایت کردیم»(کُلاًّ هَدَینَا)

سپس برای اینکه تصور نشود در دورانهای قبل از ابراهیم، پرچمدارانی برای توحید نبودند، اضافه می کند: «و نوح را (نیز) پیش از آن هدایت نمودیم» (وَ نُوحاً هَدَيْنا مِنْ قَبْلُ).

در حقیقت، با اشاره به موقعیت نوح که از اجداد ابراهیم است و موقعیت جمعی از پیامبران که از دودمان و فرزندان او هستند، موقعیت ممتاز ابراهیم را از نظر وراثت و ریشه و ثمرۀ وجودی مشخص می سازد.

و در تعقیب آن، نام جمع زیادی از پیامبران را که از دودمان ابراهیم بودند می برد می گوید: «و از فرزندان او)، داوود و سلیمان و ایوب و يوسف و موسی و هارون را هدایت کردیم(وَ مَنْ ذریة داؤود وَ سُلَیمَنَ وَ أَیُّوبَ وَ يُوسُفَ وَ مُوسى وَ هَرُونَ).

در پایان آیه می فرماید: «این گونه نیکوکاران را پاداش می دهیم، (وَ كَذلِكَ نَجزِى المُحسِنِينَ).

به این ترتیب روشن می سازد که مقام و موقعیت آنان در پرتو اعمال و کردارشان بود.

آيه 85

* (آيه 85)-در این آیه اضافه می کند: «و (همچنین زکریا و یحیی وعیسی و الياس را؛ همه از صالحان بودند»(وَ زَكَرِيَّا وَ يحیي وَ عِيسى وَ إِلْياسَ کل مِنَ الصَّالِحِينَ).

یعنی مقامات آنها جنبه تشریفاتی و اجباری نداشت، بلکه در پرتو عمل صالح، در پیشگاه خدا شخصیت و عظمت یافتند. ان

آيه 86

* (آيه 86)-در این آیه نام چهار نفر دیگر از پیامبران الهی را ذکر کرده می فرماید: و اسماعيل واليسع و يونس و لوط را؛ و همه را بر جهانیان برتری دادیم»(وَ

ص: 653

إِسمَعِيلَ وَالیَسعَ وَ يُونُسَ وَ لُوطاً وَ فَضَّلْنا عَلَى الْعالَمِينَ).

آيه 87

* (آيه 87)-در این آیه به پدران و فرزندان و برادران صالح پیامبران نامبرده که به طور تفصیل نامشان در اینجا نیامده است، اشاره کرده می گوید: «و از پدران و فرزندان و برادران آنها (افرادی را برتری دادیم) و برگزیدیم و به راه راست، هدایت نمودیم» (وَ مَنْ ءابائهم وَ یا ذریاتهم وَ إِخْوانِهِمْ وَ اجْتَبَيْناهُمْ وَ هَدَيْناهُمْ إِلى صِراطٍ مُسْتَقِيمٍ).

آيه 88

* (آيه 88)-سه امتیاز مهم - به دنبال ذکر نام گروه های مختلفی از پیامبران الهی در آیات گذشته، در اینجا به خطوط کلی و اصلی زندگانی آنها اشاره شده. نخست می فرماید: «این، هدایت خداست؛ که هر کس از بندگان خود را بخواهد با آن راهنمایی می کند» (ذلِكَ هُدَى اللَّهِ يهدی بِهِ مَنْ يَشاءُ مِنْ عِبادِهِ).

سپس برای اینکه کسی تصور نکند آنها به اجبار در این راه گام گذاشتند، یا خداوند نظر خاص و بی دلیل در مورد آنها داشته است، می فرماید: «و اگر آنها مشرک شوند، اعمال (نیکی) که انجام داده اند، نابود می گردد و نتیجه ای از آن نمی گیرند (و لو أَشْرَكُوا لَحَبِطَ عَنْهُمْ ما كانُوا يَعْمَلُونَ).

یعنی آنها نیز مشمول همان قوانین الهی هستند که درباره دیگران اجرا می گردد و تبعیضی در کار نیست.

آيه 89

* (آيه 89)-در این آیه به سه امتیاز مهم که پایه امتیازات انبیا بوده اشاره کرده می فرماید: «آنها کسانی هستند که کتاب و حکم نبوت به آنان دادیم» (أُولَئِکَ الَّذِينَ ءاتیناهم الْكِتابَ وَ الْحُكْمَ وَ النُّبُوَّةَ).

«حکم» در اصل به معنی منع و جلوگیری است. از آنجا که عقل جلو اشتباهات و خلافکاری ها را می گیرد، همچنین قضاوت صحیح مانع از ظلم و ستم است و حکومت عادل جلو حکومت های ناروای دیگران را می گیرد، در هر یک از این سه معنی استعمال می شود.

سپس می فرماید: «و اگر به فرض) نسبت به آن، کفر ورزند، (آیین حق زمین

ص: 654

نمی ماند؛ زیرا کسان دیگری را نگاهبان آن می سازیم که نسبت به آن، کافر نیستند»(فَإِنْ يَكْفُرْ بِها هؤُلاءِ فَقَدْ وَكَّلْنا بِها قَوْماً لیسوا بِها بِكافِرِينَ).

از بعضی مفسران نقل شده که منظور از این جمعیت، ایرانیان هستند که به زودی اسلام را پذیرفتند و در پیشرفت آن کوشیدند و دانشمندان آنها در فنون مختلف اسلامی کتابهای فراوان تألیف کردند.

آيه 90

* (آيه 90)-در این آیه برنامه این پیامبران بزرگ را به عنوان یک سرمشق عالی هدایت به پیامبر اسلام (ص) معرفی کرده و می گوید: «آنها کسانی هستند که خداوند مشمول هدایتشان کرده؛ پس به هدایت آنان اقتدا کن» (أُولئِكَ الَّذِينَ هَدَى اللَّهُ فبهديهم اقْتَدِهْ).

این آیه بار دیگر تأکید می کند که اصول دعوت همه پیامبران الهی یکی است، اگرچه آیینهای بعدی کامل تر از آیینهای قبلی بوده است.

«هدایت» مفهوم وسیعی دارد که توحید و سایر اصول اعتقادی، صبر و استقامت و سایر اصول اخلاق و تعلیم و تربیت را شامل می شود.

سپس به پیامبر (ص) دستور داده می شود که به مردم «بگو: در برابر این (رسالت و تبلیغ)، پاداشی از شما نمی طلبم» (قُلْ لا أسئلکم عَلَيْهِ أَجْراً).

همان طور که پیامبران پیشین چنین درخواستی نکردند، من هم از این سنت همیشگی پیروی کرده و به آنها اقتدا می کنم.

به علاوه، «این (رسالت)، چیزی جز یک یادآوری برای جهانیان نیست» این وظیفه من است (إِنْ هُوَ إِلاَّ ذِكْرى لِلْعالَمِينَ).

و چنین نعمت عمومی و همگانی، همانند نور آفتاب و امواج هوا و بارش باران است که جنبه عمومی و جهانی دارد و هیچگاه خريد و فروش نمی شود وکسی در برابر آن اجر و پاداشی نمی گیرد.

آيه 91

* (آيه 91)-شأن نزول: نقل شده که جمعی از یهودیان گفتند: ای محمد، آیا خداوند کتابی بر تو فرستاده است؟ پیامبر (ص) فرمود: آری. گفتند: به خدا سوگند که خداوند هیچ کتابی از آسمان فرو فرستاده است.

ص: 655

تفسير: از شأن نزول فوق و لحن آیه در می یابیم این آیه درباره یهود است نه مشرکان. از طرفی بعضی معتقدند که این آیه در مدینه نازل شده و به دستور پیامبر (ص) به تناسب خاصی در وسط این سوره مگی قرار گرفته است. این موضوع در قرآن نمونه های فراوانی دارد. آیه می گوید: «آنها خدا را درست نشناختند که

گفتند: خدا، هیچ چیز در هم انسانی، نفرستاده است»(وَ ما قَدَرُوا اللَّهَ حَقَّ قَدْرِهِ اذ قالُوا ما أَنْزَلَ اللَّهُ عَلى بَشَرٍ مِنْ شَيْ ءٍ).

خداوند به پیامبرش دستور می دهد «بگو: چه کسی کتابی را که موسی آورد، نازل کرد ؟! کتابی که برای مردم، نور و هدایت بود»(قُلْ مَنْ أَنْزَلَ الْكِتابَ الَّذِي جاءَ بِهِ موسی نُوراً وَ هُدىً لِلنَّاسِ).

اما شما آن را به صورت پراکنده قرار می دهید؛ قسمتی را آشکار، و قسمت زیادی را پنهان می دارید»(تَجْعَلُونَهُ قَراطِيسَ تُبْدُونَها وَ تُخْفُونَ كَثِيراً).

«و(در این کتاب آسمانی) مطالبی به شما تعلیم داده شده که به شما و نه پدرانتان، از آن با خبر نبودید»(وَ عُلِّمْتُمْ ما لَمْ تَعْلَمُوا أَنْتُمْ وَلَاءَ ءَابَاؤُکُم).

در پایان آیه به پیامبر (ص) دستور می دهد «بگو: خدا! سپس آنها را در گفت وگوهای لجاجت آمیزشان رها کن، تا بازی کنند زیرا آنها جمعیتی هستند که كتاب الهی و آیات او را به بازی گرفته اند (قُلِ اللَّهُ ثُمَّ ذَرْهُمْ فِي خَوْضِهِمْ يَلْعَبُونَ).

آيه 92

* (آيه 92)-در تعقیب بحثی که درباره کتاب آسمانی یهود در آیۀ گذشته عنوان شد، در اینجا به قرآن که یک کتاب دیگر آسمانی است اشاره می شود. در حقیقت، ذکر تورات مقدمه ای است برای ذکر قرآن تا از نزول یک کتاب آسمانی بر یک بشر تعجب نکنند.

نخست می گوید: «و این کتابی است که ما آن را نازل کردیم» (وَ هَذَا کتاب أَنْزَلْنَاهُ).

کتابی است پربرکت» (مُبَارَكُ).

زیرا سر چشمه انواع خیرات و نیکی ها و پیروزی هاست.

ص: 656

که آنچه را پیش از آن آمده تصدیق می کند»؛ آن را فرستادیم تا مردم را به پاداشهای الهی، بشارت دهی (مُصَدِّقُ الَّذِي بَيْنَ يَدَيْهِ).

منظور از اینکه قرآن، کتب مقدسه پیشین را تصدیق می کند، آن است که تمام نشانه هایی که در آنها آمده بر آن تطبیق می نماید. بنابراین، هم از نظر محتوا و هم از نظر اسناد و مدارک تاریخی، نشانه های حقانیت در آن آشکار است.

سپس هدف نزول قرآن را چنین توضیح می دهد: «و تا (اهل) ام القرى د مکه و کسانی را که گرد آن هستند، بترسانی» و به وظایفشان آگاه سازی (وَ لِتُنْذِرَ أُمَّ الْقُرى وَ مَنْ حَوْلَها).

اگر به مگه ام القری» می گویند، به خاطر این است که اصل و آغاز پیدایش تمام خشکی های روی زمین است. در روایات آمده است: خشکی های زمین از زیر خانه کعبه گسترده شدند و از آن به نام «دحو أرض» (گسترش زمین)، یاد شده است. بنابراین، «و من حولها» (کسانی که اطراف آن هستند)، تمام مردم روی زمین را شامل می شود.

در پایان آیه می گوید: «(یقین بدان ) آنها که به آخرت ایمان دارند، به آن ایمان می آورند؛ و بر نمازهای خویش، مراقبت می کنند» (وَ الَّذِينَ يُؤْمِنُونَ بالأخرة يُؤْمِنُونَ بِهِ وَهْمُ عَلى صَلاتِهِمْ يُحافِظُونَ).

اهمیت نماز - در آيه فوق از میان تمام دستورهای دینی تنها به نماز اشاره شده است. می دانیم نماز مظهر پیوند با خدا و ارتباط با اوست. به همین دلیل، از همه عبادتها برتر و بالاتر است. به عقیده بعضی، هنگام نزول این آیات تنها فريضه اسلامی همین «نماز» بود.

آيه 93

* (آيه 93)-شأن نزول: این آیه در مورد شخصی به نام عبدالله بن سعد که از کاتبان وحی بود سپس خیانت کرد و پیامبر (ص) او را طرد نمود و پس از آن ادعا کرد که من می توانم همانند آیات قرآن بیاورم، نازل شده است.

جمعی از مفسران نیز گفته اند که آیه یا قسمتی از آن، درباره مسیلمہ کذاب که از مدعیان دروغین نبوت بود، نازل شده است.

ص: 657

به هر حال، آیه همانند سایر آیات قرآن که در شرایط خاصی نازل شده، مضمون و محتوای آن کلی و عمومی است و همه مدعیان نبوت و مانند آنها را شامل می شود.

تفسير: به دنبال آیات گذشته که به گفتار یهود درباره نفی نزول کتاب آسمانی اشاره نموده بود، در این آیه سخن از گناهکاران دیگری است که ادعای نزول وحی آسمانی بر خود می کنند در حالی که دروغ می گویند. در حقیقت، به سه دسته از این گونه افراد در آیه مورد بحث اشاره شده است. نخست می گوید: «چه کسی ستمكارتر است از کسی که دروغی به خدا ببندد و آیه ای را تحریف و سخنی از سخنان خدا را تغییر دهد (وَ مَنْ أَظْلَمُ مِمَّنِ افْتَرى عَلَى اللير كَذِباً).

«یا بگوید: بر من، وحی فرستاده شده، در حالی که به او وحی نشده است»(أَوْ قَالَ أَوْحَى إِلَىَّ وَ لَمْ يُوحَ إِلَيْهِ شَئءُ).

و کسی که به عنوان انکار نبوت پیامبر اسلام یا از روی استهزا بگوید: من نیز همانند آنچه خدا نازل کرده است، نازل میکنم؟!» در حالی که کم ترین قدرتی بر این کار ندارد (وَ مَنْ قالَ سَأُنْزِلُ مِثْلَ مَا أَنْزَلَ اللَّهُ).

آری همه اینها ستمگرند و کسی ستمکارتر از آنها نیست، هم خود گمراهند و هم دیگران را به گمراهی می کشانند. چه ظلمی از این بالاتر که افرادی که صلاحیت رهبری ندارند، ادعای رهبری کنند، آن هم رهبری الهی و آسمانی.

سپس مجازات این گونه افراد را چنین بیان می کند: «و اگر (تو ای پیامبر!) ببینی هنگامی که (این) ظالمان در شداید مرگ فرو رفته اند، و فرشتگان دستها را گشوده، به آنان می گویند: جان خود را خارج سازید!» (وَ لَوْ ترئ إذالظالمون فِي غَمَراتِ الْمَوْتِ وَ الْمَلائِكَةُ باسِطُوا أَيْدِيهِمْ أَخْرِجُوا أَنْفُسَكُمُ).(1).

ص: 658


1- 1 .«غمرات » جمع «غمره» در اصل به معنی از بین بردن آثار چیزی است سپس به معنی آب فراوانی که تمام چهره چیزی را می پوشاند، آمده است همچنین به شداید و گرفتاری هایی که انسان را در کام خود می کشد گفته می شود.

جمله «أخرجوا أنفسكم» (جان خود را خارج سازید)، یک نوع تحقیر از ناحیه فرشتگان قبض ارواح نسبت به این گونه ظالمان است زیرا دادن جان کار خود ظالمان نیست، بلکه کار آن فرشتگان است.

و هنگامی که فرشتگان عذاب به آنها می گویند: «امروز در برابر دروغهایی که به خدا بستید و نسبت به آیات او تكبر ورزیدید، مجازات خوارکننده ای خواهید دید (به حال آنها تأسف خواهی خورد)!» (الْيَوْمَ تُجْزَوْنَ عَذابَ الْهُونِ بماکنتم تَقُولُونَ عَلَى اللَّهِ غَيْرَ الْحَقِّ وَ كُنْتُمْ عَنْ ءایاته تَسْتَكْبِرُونَ).

آيه 94

* (آيه 94)-شأن نزول: یکی از مشرکان به نام نضر بن حارث گفت: لات و عزی دو بت بزرگ و معروف عرب) در قیامت از من شفاعت خواهند کرد. آیه نازل شد و به او و امثال او پاسخ داد.

تفسیر: گمشده ها - در آیه گذشته به قسمتی از حالات ظالمان در آستانه مرگ اشاره شد، در این آیه گفتاری که خداوند به هنگام مرگ یا ورود در صحنه قیامت به آنها می گوید بیان شده است. می فرماید: «و (روز قیامت به آنها گفته می شود: همه شما تنها به سوی ما بازگشت نمودید، همانگونه که روز اول شما را آفرید یم» (وَ لَقَدْ جِئْتُمُونا فرادی کما خَلَقْناكُمْ أَوَّلَ مَرَّةٍ).

و آنچه را به شما بخشیده بودیم، (و تکیه گاه شما در زندگی بود) پشت سر گذاردید و با دست خالی آمديد (وَ تَرَكْتُمْ ما خَوَّلْناكُمْ وَراءَ ظُهُورِكُمْ).(1).

و شفيعانی را که شریک در شفاعت خود می پنداشتید، با شما نمی بینیم» (وَ ما نَرى مَعَكُمْ شُفَعَاءَ الَّذِينَ زَعَمْتُمْ أَنَّهُمْ فِيكُمْ شَرِكُوا).

در حقیقت « پیوندهای شما بریده شده است» (لَقَد تَقَطَّعَ بَينَكُم).

و تمام آنچه را تكيه گاه خود تصور می کردید، از شما دور و گم شدهاند»(وَ ضَلَّ عَنْكُمْ ماكنتم تَزْعُمُونَ).

مشرکان و بت پرستان عرب روی سه چیز تکیه داشتند: قبیله و عشیره که به

ص: 659


1- 1 .«خولناكم»از ماده«خول» در اصل به معنی چیزی است که نیاز به سرپرستی و تدبیر و اداره دارد، و معمولا به اموال و نعمتهای گوناگونی گفته می شود که خداوند به انسان می بخشد.

آن وابسته بودند، اموال و ثروتهایی که برای خود گرد آورده بودند و بتهایی که آنها را شریک خدا در تعیین سرنوشت انسان و شفيع در پیشگاه او می پنداشتند. در هر یک از سه جمله آیه به یکی از این سه موضوع اشاره شده که چگونه به هنگام مرگ، همه آنها با انسان وداع می گویند و او را به خود وا می گذارند.

در آن روز پیوندها و علائق مادی و همه تکیه گاهها و معبودهای خیالی و ساختگی از او جدا می شود، او می ماند و اعمالش. به تعبیر قرآن، گم می شوند. یعنی چنان پست و ناشناس خواهند بود که به چشم نمی آیند.

آيه 95

* (آيه 95)-شکافنده صبح - دگر بار روی سخن را به مشرکان کرده و دلايل توحید را، در ضمن عبارات جالب و نمونه های زنده ای از اسرار کائنات و نظام آفرینش و شگفتی های خلقت، شرح می دهد.

در این آیه به سه قسمت از این شگفتی ها که در زمین است اشاره کرده می گوید: «خداوند، شکافند؛ دانه و هسته است» (إِنَّ اللَّهَ فالِقُ الْحَبِّ وَ النَّوَى).

فالق» از ماده «فلق» به معنی شکافتن و جدا کردن بعضی از بعض دیگر است.

حب» و «حبه» به معنی دانه های خوراکی و غذایی است مثل گندم و جو و آنچه که قابل درو کردن باشد. «نوی » به معنی هسته است.

جالب اینکه دانه و هسته گیاهان اغلب بسیار محکماند. یک نگاه به هسته خرما و میوه هایی مانند هلو و شفتالو و دانه های محکم بعضی از حبوبات، نشان می دهد که چگونه آن نطفه حیاتی که در حقیقت نهال و درخت کوچکی است، در دژی فوق العاده محکم محاصره شده است. ولی دستگاه آفرینش آن چنان خاصیت تسلیم و نرمش به این دژ نفوذناپذیر و قدرت و نیرو به آن جوانه بسیار لطیف و ظریفی که در درون هسته و دانه پرورش می یابد می دهد که بتواند دیواره آن را بشکافد و از میان آن قد برافرازد. این حادثه در جهان گیاهان، حادثه شگرفی است که قرآن به عنوان یک نشانه توحید به آن اشاره کرده است.

سپس می گوید: «زنده را از مرده خارج می سازد، و مرده را از زنده بیرون

ص: 660

می آورد»(يُخْرِجُ الْحَيَّ مِنَ الْمَيِّتِ وَ مُخْرِجَ الْمَيِّتِ مِنَ الْحَيِّ).

و این یک نظام دائمی و عمومی در جهان آفرینش است. مسأله حیات و زندگی موجودات زنده از پیچیده ترین مسائلی است که هنوز دانش بشر نتوانسته پرده از روی اسرار آن بردارد و به مخفیگاه آن گام بگذارد که چگونه عناصر طبیعی و مواد آلی با یک جهش عظیم تبدیل به یک موجود زنده می شوند. از این رو می بینیم قرآن برای اثبات وجود خدا، بارها روی این مسأله تکیه کرده است و پیامبران بزرگی همچون ابراهیم و موسی در برابر گردنکشانی همچون نمرود و فرعون، به وسیله پديده حیات و حکایت آن از وجود مبدأ قادر و حکیم جهان استدلال می کردند.

در پایان آیه به عنوان تأکید و تحکیم مطلب می فرماید: «این است خدای شما! پس چگونه از حق منحرف می شوید؟!» (ذلِكُمُ اللَّهُ فَأَنَّى تُؤْفَكُونَ).

آيه 96

* (آيه 96)-در این آیه به سه نعمت از نعمتهای جوی و آسمانی اشاره شده است. نخست می گوید: «او شکافنده صبح است» (فَالِقُ الإِصبَاحِ).

قرآن در اینجا روی مسأله طلوع صبح تکیه می کند که یکی از نعمتهای بزرگ پروردگار است زیرا می دانیم این پدیده آسمانی نتیجه وجود جو زمین یعنی قشر ضخیم هوا که دور تا دور این کره را پوشانیده می باشد. اگر اطراف کره زمین، همانند کره ماه، جوی وجود نداشت، نه بین الطلوعین و فلق وجود داشت و نه سپیدی آغاز شب و شفق. اما وجود جو زمین و فاصله ای که میان تاریکی شب و روشنایی روز به هنگام طلوع و غروب آفتاب قرار دارد، انسان را تدریجا برای پذیرا شدن هر یک از این دو پدیده متضاد آماده می سازد و انتقال از نور به ظلمت و از ظلمت به نور، به صورت تدریجی و ملایم و کاملا مطبوع و قابل تحمل انجام می گردد.

سپس برای اینکه تصور نشود شکافتن صبح دلیل این است که تاریکی و ظلمت شب، چیز نامطلوب یا مجازات و سلب نعمت است، می فرماید: خداوند شب را مایه آرامش قرار داد» (وَ جَعَلَ الَّيلَ سَكنًا).

این موضوع مسلم است که انسان در برابر نور و روشنایی تمایل به تلاش

ص: 661

و کوشش دارد، جریان خون متوجه سطح بدن می شود و سلولها آماده فعالیت می گردند. به همین دلیل، خواب در برابر نور چندان آرام بخش نیست، ولی هرقدر محیط تاریک باشد، خواب عمیق تر و آرام بخش تر است زیرا در تاریکی، خون متوجه درون بدن می گردد و به طور کلی سلولها در یک آرامی و استراحت فرو می روند. از این رو، در جهان طبیعت نه تنها حیوانات، بلکه گیاهان نیز به هنگام تاریکی شب به خواب فرو می روند و با نخستین اشعه صبحگاهان فعالیت را آغاز می کنند. به خلاف دنیای ماشینی که شب را تا بعد از نیمه بیدار می مانند و روز را تا مدت زیادی بعد از طلوع آفتاب در خواب فرو می روند و نشاط و سلامت خود را از دست می دهند.

سپس به سومین نعمت و نشانه عظمت خود اشاره کرده می گوید: «و خورشید و ماه را وسیله حساب» در زندگی شما قرار داد (وَ الشَّمْسِ وَ الْقَمَرِ حُسْبَاناً).

این موضوع بسیار جالب توجه است که میلیونها سال کره زمین به دور خورشید و ماه به دور زمین گردش می کند. این گردش به قدری حساب شده است که حتى لحظه ای پس و پیش نمی شود. این ممکن نیست مگر در سایه یک علم و قدرت بی انتها که هم طرح آن را بریزد و هم آن را دقيقا اجرا کند. بدین رو در پایان آیه می گوید: «این، اندازه گیري خداوند توانای داناست» (ذلِكَ تَقْدِيرُ الْعَزِيزِ الْعَلِيمِ).

آيه 97

* (آيه 97)-در تعقیب آیه قبل که به نظام گردش آفتاب و ماه اشاره شده بود، در اینجا به یکی دیگر از نعمتهای پروردگار اشاره کرده می گوید: «او کسی است که ستارگان را برای شما قرار داد تا در تاریکی های خشکی و دریا، به وسیله آنها راه یا بید» (وَ هُوَ الَّذِي جَعَلَ لَكُمُ النُّجُومَ لِتَهْتَدُوا بِها فِي ظُلُماتِ الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ).

در پایان آیه می فرماید: «ما نشانه های خود را برای کسانی که می دانند، (و می فهمند) بیان داشتیم»(قَدْ فَصَّلْنَا الأيات لِقَوْمٍ يَعْلَمُونَ).

انسان هزاران سال است که با ستارگان آسمان و نظام آنها آشناست. از این رو

ص: 662

برای جهت یابی در سفرهای دریایی و خشکی، بهترین وسیله او، همین ستارگان بودند. مخصوصا در اقیانوسهای وسیع که هیچ نشانه ای برای پیدا کردن راه مقصد در دست نیست و در آن زمان دستگاه قطب نما نیز اختراع نشده بود، وسیله مطمئنی جز ستارگان آسمان وجود نداشت. همانها بودند که میلیونها بشر را از گمراهی و غرقاب نجات می دادند و به سر منزل مقصود می رسانیدند. ان

آيه 98

* (آيه 98)-در این آیه نیز دلايل توحید و خداشناسی تعقیب شده است زیرا قرآن برای این هدف، گاه انسان را در آفاق و جهانهای دور دست سیر می دهد و گاهی او را به سیر در درون وجود خویش دعوت می نماید. نخست می گوید: «او کسی است که شما را از یک نفس آفريد»(وَ هُوَ الَّذِي أَنْشَأَكُمْ مِنْ نَفْسٍ واحِدَةٍ).

یعنی شما با این همه چهره های گوناگون، ذوقها و افکار متفاوت و تنوع وسیع در تمام جنبه های وجودی، همه از یک فرد آفریده شده اید. و این نهایت عظمت خالق و آفریدگار را می رساند که چگونه از یک مبدأ، این همه چهره های متفاوت آفریده است.

سپس می فرماید: و شما دو گروه هستید: «بعضی پایدار (از نظر ایمان یا خلقت کامل)، و بعضی ناپایدار»(فَمُسْتَقَرُّ وَ مُسْتَوْدَعُ).

و مستقر در اصل از ماده «قز » به معنی سرما است. از آنجا که سرمای شدید، انسان و موجودات دیگر را خانه نشین می کند، این واژه به معنی سکون و قرارگرفتن آمده است. به این ترتیب، مستقر به معنی ثابت و پایدار می آید.

مستودع » از ماده «ودع» به معنی ترک کردن است و از آنجا که امور ناپایدار محل خود را به زودی ترک می گوید، این کلمه به معنی ناپایدار نیز به کار می رود. ودیعه را از این جهت ودیعه می گویند که باید محل خود را ترک گوید و به دست صاحب اصلی بازگردد.

احتمال دارد دو تعبیر فوق، اشاره به اجزای اولیه تشکیل دهنده نطفه انسان بوده باشد زیرا چنانکه می دانیم، نطفه انسان از دو جزء: اوول (نطفه ماده) و دیگری اسپرم (نطفه نر) تشکیل شده است. نطفه ماده در رحم تقريبا ثابت و مستقر است

ص: 663

ولی نطفه های نر به صورت جانداران متحرک با سرعت به سوی آن حرکت می کنند و نخستین فرد اسپرم که به اوول می رسد با او می آمیزد و بقیه را عقب می راند و تخمه اولی انسان را تشکیل می دهد. |

در پایان آیه بار دیگر می گوید: «ما آیات خود را برای کسانی که می فهمند، تشریح نمودیم» (قَدْ فَصَّلْنَا الأيات لِقَوْمٍ يَفْقَهُونَ).

آيه 99

* (آيه 99)-این آخرین آیه ای است که در این سلسله بحثها ما را به شگفتی های جهان آفرینش و شناسایی خداوند از طریق آن، دعوت می کند.

در آغاز به یکی از مهم ترین و اساسی ترین نعمتهای پروردگار که می توان آن را ریشه ساير نعمتها دانست، اشاره می کند و آن پیدایش، رشد و نمو گیاهان و درختان در پرتو آن است. می گوید: «او کسی است که از آسمان، آبی نازل کرد»(وَ هوالذی انْزِلْ مِنَ السَّماءِ مَاءٍ).

اینکه می گوید از آسمان، به خاطر آنکه تمام منابع آبی روی زمین، اعم از چشمه ها، نهرها، قناتها و چاه های عمیق، به آب باران منتهی می گردد.

سپس به اثر آشکار نزول باران اشاره کرده می گوید: «و به وسیله آن، گیاهان گوناگون رویاندیم»(فَأَخْرَجْنا بِهِ نَباتَ كُلِّ شَئءٍ).

جالب اینکه خداوند از یک زمین و یک آب، غذای مورد نیاز همه جانداران را تأمین کرده است.

جالب تر اینکه نه تنها گیاهان صحرا و خشکی ها از برکت آب باران پرورش می یابند، بلکه گیاهان بسیار کوچکی که در لابه لای امواج آب دریاها می رویند و خوراک عمده ماهیان دریاست، از پرتو نور آفتاب و دانه های باران رشد می کنند.

سپس به شرح این جمله پرداخته و موارد مهمی را از گیاهان و درختان که به وسيله آب باران پرورش می یابند خاطر نشان می سازد می گوید: «و از آن، ساقه ها

ص: 664

و شاخه های سبز، خارج ساختیم» (فَأَخْرَجْنا مِنْهُ خَضِراً).(1).

و از آنها دانه های متراکم» همانند خوشه گندم و ذرت، بیرون آوردیم(نُخْرِجُ مِنْهُ حَبًّا مُتَراكِباً).(2).

و از شکوفه نخل، شکوفه هایی با رشته های باریک (که دانه های خرما را بر دوش خود حمل می کنند و از سنگینی به طرف پایین متمایل می شوند) بیرون فرستادیم»(وَ مِنَ النَّخْلِ مِنْ طَلْعِها قِنْوانُ دانِيَةُ).

طلع» به معنی خوشه سربسته خرماست که در غلاف سبز رنگ زیبایی پیچیده شده و پس از شکافته شدن از وسط آن رشته های باریکی بیرون می آید و همانها خوشه های خرما را تشکیل می دهند. «قنوان» اشاره به همین رشته های باریک و لطیف است. «دانية» به معنی نزدیک است. ممکن است اشاره به نزدیکی این رشته ها به یکدیگر بوده باشد یا به متمایل شدن آنها به طرف پایین به خاطر سنگین بار شدن.

دو باغهایی از انواع انگور و زیتون و انار» پرورش دادیم (وَ جَنَّاتُ مِنْ أَعْنابٍ وَ الزَّيْتُونَ وَ الرُّمَّانَ).

سپس به یکی دیگر از شاهکارهای آفرینش در این درختان اشاره کرده می فرماید: گاه «شبیه به یکدیگر و (گاه) بی شباهت» (مُشْتَبِهاً وَ غَيْرَ مُتَشابِهٍ).

دو درخت زیتون و انار از نظر شکل ظاهری و ساختمان شاخه ها و برگها شباهت زیادی به هم دارند، در حالی که از نظر میوه و طعم و خاصیت بسیار با هم متفاوتند؛ یکی دارای ماده چربی مؤثر و نیرومند و دیگری دارای ماده اسیدی یا قندی است که با یکدیگر کاملا متفاوتند. به علاوه، این دو درخت گاهی در یک زمین پرورش می یابند و از یک آب مشروب می شوند. یعنی هم با یکدیگر تفاوت دارند و هم شباهت.

ص: 665


1- 1 .«خضر» به معنی «أخضر» یعنی سبز رنگ می باشد. بنابراین، تمام سبزیها را شامل می شود، ولی در آیه فوق منظور خصوص زراعت است.
2- 2 .«متراكب» از ماده «رکوب» به معنی سواری است. یعنی دانه هایی که بر سر یکدیگر سوار شده اند. و بیشتر دانه های غذایی چنین هستند.

و سپس از میان تمام اعضای پیکر درخت، بحث را روی میوه برده می گوید: هنگامی که میوه می دهد، به میوه آن و طرز رسیدنش بنگرید که در آن، نشانه هایی (از عظمت خدا) برای افراد با ایمان است» (انْظُرُوا إِلى ثَمَرِهِ إِذا أَثْمَرَ وَ يَنْعِهِ إِنَّ فِي ذلِكُمْ لَآياتٍ لِقَوْمٍ يُؤْمِنُونَ).

با توجه به آنچه امروز در گیاه شناسی، از چگونگی پیدایش میوه ها و رسیدن آنها می خوانیم، نکته این اهمیت خاص که قرآن برای میوه قائل شده است، روشن می شود زیرا پیدایش میوه ها درست همانند تولد فرزند در جهان حیوانات است، نطفه های نر با وسایل مخصوصی، وزش باد یا حشرات و مانند آنها، از کیسه های مخصوص جدا می شوند و روی قسمت مادگی گیاه قرار می گیرند، پس از انجام عمل لقاح و ترکیب شدن با یکدیگر، نخستین تخم و بذر تشکیل می گردد و در اطرافش انواع مواد غذایی همانند گوشتی آن را در بر می گیرند. این مواد غذایی از نظر ساختمان بسیار متنوع ، همچنین از نظر طعم و خواص غذایی و طبی متفاوتند. گاهی یک میوه به مانند انار و انگور - دارای صدها دانه است که هر دانه ای خود جنین و بذر درختی محسوب می شود و ساختمانی بسیار پیچیده و تودرتو دارد . این از یک سو.

از سوی دیگر، مراحل مختلفی را که یک میوه از هنگام شکوفه تا موقعی که کاملا رسیده می شود می پیماید، بسیار قابل ملاحظه است زیرا لابراتوارهای درونی میوه دائم مشغول کارند و مرتب ترکیب شیمیایی آن را تغییر می دهند تا هنگامی که به آخرین مرحله برسد و وضع ساختمان شیمیایی آن تثبیت گردد. هریک از این مراحل خود نشانه ای از عظمت و قدرت آفریننده است. ولی باید توجه داشت که به تعبیر قرآن، تنها افراد با ایمان یعنی جست و جوگران حقیقت، این مسائل را می بینند، وگرنه با چشم عناد و لجاج یا با بی اعتنایی و سهل انگاری ممکن نیست هیچ یک از این حقایق را ببینیم

آيه 100

* (آيه 100)-خالق همه چیز اوست . در این آیه و آیات بعد به گوشه ای از

ص: 666

عقاید نادرست و خرافات مشرکان و صاحبان مذاهب باطله و جواب منطقی آنها اشاره شده است.

نخست می گوید: « آنان برای خدا همتایانی از جن قرار دادند» (وَ جَعَلُوا لِلَّهِ شُرَكاءَ الْجِنَّ).

سپس به این پندار خرافی پاسخ داده می گوید: «در حالی که خداوند همه آنها را آفریده است»(وَ خَلَقَهُمْ).

یعنی چگونه ممکن است مخلوق کسی شریک او بوده باشد، زیرا شرکت نشانه سنخیت و هم افق بودن است در حالی که مخلوق هرگز در افق خالق نخواهد بود.

خرافه دیگر اینکه: «و برای خدا، به دروغ و از روی جهل، پسران و دخترانی ساختند» (وَ خَرَقُوالَهُ بَنِينَ وَ بَناتٍ بِغَيْرِ عِلْمٍ).

ځقوا» از ماده «خرق» گرفته شده که در اصل به معنی پاره کردن چیزی بدون رویه و حساب است، در مقابل «خلق» که ایجاد چیزی از روی حساب است. این دو واژه گاهی در مورد مطالب ساختگی و دروغین نیز به کار می رود، ولی دروغهایی که با مطالعه و حساب شده ساخته می شود، خلق و اختلاق و دروغهای بی حساب و کتاب را خرق و اختراق می گویند. یعنی آنها این دروغها را بدون مطالعه جوانب مطلب و بدون در نظر گرفتن لوازم آن، ساختند.

در حقیقت، بهترین دلیل باطل بودن این گونه عقاید خرافی همان است که از جمله «بغير علم» استفاده می شود. یعنی هیچ گونه دلیل و نشانه ای برای این موهومات در دست نداشتند.

اما اینکه چه طوایفی برای خدا پسرانی قائل بودند، قرآن نام دو طایفه را در آیات دیگر برده است: یکی مسیحیان که عقیده داشتند عیسی پسر خداست، و دیگر يهود که زیر را فرزند او می دانستند.

به طوری که از آیه 30 سوره توبه استفاده می شود، اعتقاد به وجود فرزند پسر برای خدا منحصر به مسیحیان و یهود نبوده، بلکه در میان مذاهب خرافی پیشین نیز

ص: 667

وجود داشته است.

اما در مورد اعتقاد به وجود دختران برای خدا، قرآن در آیه 19 سوره زخرف می فرماید: «آنها فرشتگان را که بندگان خداوند رحمانند مؤنث پنداشتند.

در پایان این آیه همه این اباطیل را نفی می کند و می گوید: «منزه است خدا و برتر است از آنچه توصیف می کنند!» (سُبْحانَهُ وَ تَعالى عَمَّا يَصِفُونَ).

آيه 101

* (آيه 101)-در این آیه به پاسخ این عقاید خرافی پرداخته می گوید: پدیدآورنده آسمانها و زمین است»(بَدِيعُ السَّمَوَاتِ وَ الْأَرْضِ).

«بديع» به معنی وجود آورند، چیزی بدون سابقه است. یعنی خداوند آسمانها و زمین را بدون هیچ ماده با طرح و نقشه قبلی ایجاد کرده است.

به علاوه، «چگونه ممکن است فرزندی داشته باشد؟! حال آنکه همسری نداشته» (أَنْ يَكُونُ لَهُ وَلَدُ وَ لَمْ تَكُنْ لَهُ صاحِبَةُ).

او چه نیازی به همسر دارد؟! وانگهی چه کسی ممکن است همسر او باشد با اینکه همه مخلوق او هستند؟!

بار دیگر مقام خالقیت او را نسبت به همه چیز و همه کس و احاطه علمی او را نسبت به تمام آنها تأکید کرده می گوید: «و همه چیز را آفریده؛ و او به هر چیز داناست» (وَ خَلَقَ كُلَّ شئء وَ هُوَ بِكُلِّ شَيْ ءٍ عَلِيمُ).

آيه 102

* (آيه 102)-پس از ذکر خالقیت نسبت به همه چیز و ابداع آسمانها و زمین و منه بودن او از عوارض جسم و جسمانی و همسر و فرزند و احاطه علمی او به هر کار و هر چیز، در این آیه نتیجه می گیرد: آری، این است خداوند، پروردگار شما! هیچ معبودی جز او نیست؛ آفریدگار همه چیز است؛ او را بپرستید» (ذلِكُمُ اللَّهُ ربکم لا إِلهَ إِلاَّ هُوَ خالِقُ كُلِّ شَيْ ءٍ فَاعْبُدُوهُ).

در پایان آیه برای اینکه هرگونه امیدی را به غیر خدا قطع کند می گوید: «و او نگهبان و مدبر همه موجودات است»(وَ هُوَ عَلَی کُلِّ شَیءٍ وَکِیلُ).

بنابراین ، کلید حل مشکلات فقط در دست او می باشد و هیچ کس غیر از او

ص: 668

توانایی در این کار ندارد زیرا غیر او همه نیازمندند.

آيه 103

* (آيه 103)-در آیه برای اثبات حاکمیت و نگاهبانی او نسبت به همه چیز، همچنین برای اثبات تفاوت او با همه موجودات، می گوید: «چشمها او را نمی بینند، ولی او همه چشمها را می بیند؛ و او بخشنده (انواع نعمتها، و باخبر از دقایق موجودات، و آگاه (از همه چیز) است» مصالح بندگان را می داند و از نیازهایشان با خبر است و به مقتضای لطفش با آنها رفتار می کند (لا تُدْرِكُهُ الْأَبْصَارُ وَ هُوَ يُدْرِكُ الْأَبْصَارَ وَ هُوَ اللَّطِيفُ الْخَبِيرُ).

در حقیقت، کسی که می خواهد حافظ و مربی و پناهگاه همه چیز باشد باید این صفات را دارا باشد.

چشمها خدا را نمی بیند به دلایل عقلی گواهی می دهد که خداوند، هرگز با چشم دیده نخواهد شد زیرا چشم فقط اجسام، یا صحیح تر، بعضی از کیفیات آنها را می بیند و چیزی که جسم نیست و کیفیت جسم نیز نمی باشد، با چشم مشاهده نخواهد شد. به تعبیری دیگر، اگر چیزی با چشم دیده شود، حتما باید دارای مکان و جهت و ماده باشد، در حالی که او برتر از همه اینهاست؛ او وجودی است نامحدود و به همین دلیل، بالاتر از جهان ماده است زیرا در جهان ماده همه چیز محدود است.

آيه 104

* (آيه 104)-وظیفه تو اجبار کردن نیست . از این به بعد قرآن از آیات گذشته نتیجه گیری می کند. نخست می گوید: «دلایل روشن (در زمینه توحید و نفی هرگونه شرک) از طرف پروردگارتان برای شما آمد» (قَدْ جاءَكُمْ بَصائِرُ مِنْ رَبِّكُمْ).

«بصائر» جمع «بصيرة» از ماده «بصره» به معنی دیدن است، ولی معمولا در بینش فکری و عقلانی به کار می رود. در آیه فوق به معنی دلیل و شاهد می باشد.

سپس برای اینکه روشن سازد این دلایل به قدر کافی حقیقت را آشکار می سازد و جنبه منطقی دارد، می گوید: «کسی که به وسیله آن، حق را ببیند، به سود خود اوست؛ و کسی که از دیدن آن چشم بپوشد، به زبان خودش می باشد (فَمَنْ أَبْصَرَ فَلِنَفسِهِ وَ مِنْ عَمًى فَعَلَيْهَا).

ص: 669

در پایان آیه از زبان پیامبر (ص) می گوید: «و من نگاهبان شما نیستم» و شما را بر قبول ایمان اجبار نمی کنم (وَ ما أَنَا عَلَيکُم بِحَفِیظٍ).

آيه 105

* (آيه 105)-در این آیه برای تأکید این موضوع که تصمیم نهایی در انتخاب راه حق و باطل با خود مردم است، می گوید: «و این چنین آیات (خود) را تشریح می کنیم» (وَ كَذلِكَ نُصَرِّفُ الأيات).

انصرف» از ماده «تصريف» به معنی دگرگون ساختن و به اشکال مختلف در آوردن است. اشاره به اینکه آیات قرآن با لحنهای متفاوت و با استفاده از وسایل نفوذ روانی برای کسانی که در سطوح مختلف از نظر فکر و عقیده و سایر جنبه های اجتماعی و روانی قرار دارند، نازل شده است.

ولی جمعی به مخالفت با تو برخاستند؛ «بگذار آنها بگویند: تو درس خوانده ای (و آنها را از دیگری آموخته ای)! (وَ لِيَقُولُوا دَرَسْتَ).

می خواهیم آن را برای کسانی که آماده درک حقایقند، روشن سازیم»(وَ لِنُبَيِّنَهُ لِقَوْمٍ يَعْلَمُونَ).

آيه 106

* (آيه 106)-در اینجا وظیفه پیامبر (ص) را در برابر لجاجتها و تهمتهای مخالفان مشخص ساخته می گوید: «از آنچه که از سوی پروردگارت بر تو وحی شده، پیروی کن؛ هیچ معبودی جز او نیست»(إتبع مَا أَوْحَى إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ لا إِلهَ إِلاَّ هُوَ).

و از مشرکان، روی بگردان»(وَ أَعْرِضْ عَنِ الْمُشْرِكِينَ).

در حقیقت، این آیه یک نوع تستی و تقویت روحیه نسبت به پیامبر (ص) است که در برابر این گونه مخالفان، در عزم او کم ترین سستی حاصل نشود.

آيه 107

* (آيه 107)-در این آیه بار دیگر این حقیقت را تأیید می کند که خداوند نمی خواهد آنها را مجبور به ایمان سازد، و «اگر می خواست، همه به اجبار ایمان می آوردند، و هیچ یک مشرک نمی شدند»(وَ لَوْ شاءَ اللَّهُ ما أَشْرَكُوا).

همچنین تأکید می کند: «و ما تو را مسؤول (اعمال) آنها قرار نداده ایم» (وَ ما جَعَلْناكَ عَلَيْهِمْ حَفِيظاً).

ص: 670

و وظیفه نداری آنها را به ایمان) مجبور سازی»(وَ ما أَنْتَ عَلَيْهِمْ بِوَكِيلٍ).

تفاوت «حفيظ» و «وکیل» در این است که حفیظ به کسی می گویند که از شخص یا چیزی مراقبت کرده و او را از ضرر و زیان حفظ می کند، اما وكیل به کسی می گویند که برای جلب منافع برای کسی تلاش و کوشش می نماید.

لحن این آیات از این نظر بسیار قابل ملاحظه است که ایمان به خدا و مبانی اسلام جنبه تحمیلی نمی تواند داشته باشد، بلکه از طریق منطق و استدلال و نفوذ در فکر و روح افراد باید پیشروی کند زیرا ایمان اجباری ارزشی ندارد، مهم این است که مردم حقایق را درک کنند و با اراده و اختیار خویش آن را بپذیرند.

آيه 108

* (آيه 108)-به دنبال بحثی که درباره منطقی بودن تعلیمات اسلام و لزوم دعوت از راه استدلال در آیات قبل گذشت، در این آیه تأکید می کند: به معبود

کسانی که غیر خدا را می خوانند دشنام ندهید، مبادا آنها (نیز) از روی (ظلم و) جهل، خدا را دشنام دهند »(وَ لا تَسُبُّوا الَّذِينَ يَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ فَيَسُبُّوا اللَّهَ عَدْواً بِغَيْرِ عِلْمٍ).

به طوری که از بعضی روایات استفاده می شود، جمعی از مؤمنان بر اثر ناراحتی شدید که از مسأله بت پرستی داشتند، گاهی بتهای مشرکان را به باد ناسزا گرفته و به آنها دشنام می دادند. قرآن صريحا از این موضوع نهی کرد و رعایت اصول ادب و نزاکت در بیان را، حتی در برابر خرافی ترین و بدترین ادیان، لازم می شمرد زیرا با دشنام و ناسزا نمی توان کسی را از مسیر غلط بازداشت چرا که هر گروه و ملتی نسبت به عقاید و اعمال خود تعصب دارد.

قرآن در جمله بعد می گوید: «این چنین برای هر امتی عملشان را زینت دادیم تا آنجا که زشت در نظر شان زیبا جلوه کرد(کَذلِکَ زَیَّنَّا لِکُلِّ أُمَّةٍ عَمَلُهُمْ).

در پایان آیه می فرماید: «سپس بازگشت همه آنان به سوی پروردگارشان است؛ و آنها را از آنچه عمل می کردند، آگاه می سازد» و پاداش و کیفر می دهد (ثُمَّ إِلى رَبِّهِمْ مَرْجِعُهُمْ فَيُنَبِّئُهُمْ بِما كانُوا يَعْمَلُونَ).

آيه 109

* (آيه 109)-شأن نزول: نقل کرده اند که عده ای از قریش خدمت پیامبر (ص)

ص: 671

رسیدند و گفتند: تو از موسی و عیسی معجزات مهمی نقل می کنی و همچنین درباره انبیای دیگر، تو نیز امثال این کارها را برای ما انجام ده تا ما ایمان آوریم. پیامبر (ص) فرمود: « مایلید برای شما چه کار کنم؟» گفتند: از خدا بخواه کوه صفا را تبدیل به طلاکند و بعضی از مردگان ما زنده شوند و از آنها درباره حقانیت دعوت تو سؤال کنیم و نیز فرشتگان را به ما نشان بده که درباره تو گواهی دهند یا خداوند و فرشتگان را دسته جمعی با خود بیاور!

پیامبر (ص) فرمود: «اگر بعضی از این کارها را به جا بیا ورم ایمان می آورید ؟ » گفتند: به خدا سوگند، چنین خواهیم کرد. همین که پیامبر (ص) آماده دعا کردن شد که بعضی از این پیشنهادها را از خدا بخواهد، (زیرا بعضی از آنها نامعقول و محال بود) پیک وحی خدا نازل شد چنین پیام آورد که اگر بخواهی دعوت تو اجابت می شود، ولی در این صورت (چون از هر نظر اتمام حجت خواهد شد و موضوع جنبه حتى و شهود به خود خواهد گرفت) اگر ایمان نیاورند، همگی سخت کیفر می بینند (و نابود خواهند شد؛ اما اگر به خواسته آنها ترتیب اثر داده نشود و آنان را به خود واگذاری، ممکن است بعضی از آنها در آینده توبه کنند و راه حق را پیش گیرند. پیامبر (ص) پذیرفت و آیه نازل گردید.

تفسیر: در آیات گذشته دلایل منطقی متعددی در زمینه توحید ذکر شد که برای اثبات یگانگی خدا و نفی شرک و بت پرستی کافی بود، با این حال جمعی از مشرکان لجوج و متعصب تسلیم نشدند و شروع به بهانه جویی کردند.

قرآن در این آیه وضع آنها را چنین نقل می کند: «با نهایت اصرار، به خدا سوگند یاد کردند که اگر نشانه ای [= معجزه ای ]برای آنان بیاید، حتما به آن ایمان می آورند»(وَ أَقْسَمُوا بِاللَّهِ جَهْدَ أَيْمانِهِمْ لَئِنْ جاءَتْهُمْ ءاية لَيُؤْمِنُنَّ بِهَا).(1).

قرآن در پاسخ آنها دو حقیقت را بازگو می کند: نخست به پیامبر (ص) اعلام

ص: 672


1- 1 .«جهد» به معنی کو شش و تلاش برای انجام هر کاری است و در اینجا منظور کوشش برای سوگندهای مؤكد است.

می کند که «بگو: معجزات فقط از سوی خداست» و در اختیار من نیست که به میل شما معجزه ای بیاورم (قُلْ إِنَّما الأيات عِنْدَ اللَّهِ).

سپس روی سخن را به مسلمانان ساده دلی که تحت تأثیر سوگندهای مشرکان قرار گرفته بودند کرده می گوید: «و شما از کجا می دانید که هرگاه معجزه ای بیاید ایمان می آورند؟ خیر، ایمان نمی آورند!»(وَ مَا يُشْعِرُ کُم أَنَّها إِذا جاءَتْ لا يُؤْمِنُونَ).

صحنه های مختلف برخورد پیامبر (ص) با آنها نیز گواه این حقیقت است که این دسته در جست و جوی حق نبودند، بلکه هدفشان این بود که با بهانه جویی ها مردم را سرگرم ساخته و بذر شک و تردید در دلها بپاشند.

آيه 110

* (آيه 110)-در این آیه علت لجاجت آنها چنین توضیح داده شده است که آنها بر اثر اصرار در کجروی و تعصبهای جاهلانه و عدم تسليم در مقابل حق، درک و دید سالم را از دست داده اند. می گوید: «و ما دلها و چشمهای آنها را واژگونه می سازیم؛ (آری آنها ایمان نمی آورند) همانگونه که در آغاز، به آن ایمان نیاوردند»(وَ نُقَلِّبُ أَفْئِدَتَهُمْ وَ أَبْصارَهُمْ كَما لَمْ يُؤْمِنُوا بِهِ أَوَّلَ مَرَّةٍ).

در پایان آیه می فرماید: «و آنان را در حال طغیان و سرکشی، به خود وامی گذاریم تا سرگردان شوند»(وَ نَذَرُهُمْ فِي طُغْيانِهِمْ يَعْمَهُونَ).

آغاز جزء هشتم قرآن مجید

آيه 111

* (آيه 111)-چرا افراد لجوج به راه نمی آیند . این آیه به آیات قبل مربوط است. هدف این چند آیه این است که روشن سازد جمعی از تقاضاکنندگان

ص: 673

معجزات در تقاضاهای خود صادق نیستند و هدفشان پذیرش حق نمی باشد همچنین بعضی از خواسته های آنها، مثل آمدن خدا در برابر آنان، محال است.

قرآن در این آیه با صراحت می گوید: «و (حتى) اگر فرشتگان را بر آنها نازل می کردیم، و مردگان با آنان سخن می گفتند، و همه چیز را در برابر آنها جمع می نمودیم، هرگز ایمان نمی آوردند» ( وَ لَوْ أَنَّنا نَزَّلْنا إِلَيْهِمُ الْمَلائِكَةَ وَ كَلَّمَهُمُ الْمُؤْتَى وَ حَشَرْنا عَلَيْهِمْ كُلَّ شَيْ ءٍ بِلَا ما كانُوا لِيُؤْمِنُوا).

سپس برای تأكید مطلب می فرماید: «مگر آنکه خدا بخواهد» و آنها را بر قبول ایمان اجبار کند ( إِلاَّ أَنْ يَشاءَ اللَّهُ).

بدیهی است که این گونه ایمان هیچ فایدۀ تربیتی و اثر تکاملی نخواهد داشت.

در پایان آیه می افزاید: «ولی بیشتر آنها نمی دانند»(وَ لكِنَّ أَكْثَرَهُمْ يَجْهَلُونَ).

آيه 112

* (آيه 112)-در آیات قبل گفتیم وجود دشمنان سرسخت و لجوج در برابر پیامبر اسلام (ص) منحصر به او نبود، در این آیه می فرماید: «این چنین در برابر هر پیامبری، دشمنی از شیاطین انس وجن قرار دادیم»(وَ كَذلِكَ جَعَلْنا لِكُلِّ نبی عَدُوًّا شَياطِينَ الْإِنْسِ وَ الْجِنِّ ).

و کارشان این بوده که به طور سری (و در گوشی) سخنان فریبنده و بی اساس برای اغفال مردم به یکدیگر می گفتند»(یوحی بَعْضُهُمْ إِلَى بَعْضٍ زُخْرُفَ الْقَوْلِ غُرُوراً).(1).

و اگر پروردگارت می خواست، چنین نمی کردند؛ و می توانست جلو آنها را بگیرد؛ ولی اجبار سودی ندارد (وَ لَوْ شاءَ رَبُّكَ ما فَعَلُوهُ).

خداوند این کار را نکرد زیرا می خواست مردم آزاد باشند تا میدانی برای

ص: 674


1- 1 .«زخرف» به معنی زینت، همچنین به معنی مطلا که وسیله زینت است آمده، سپس به سخنان فریبنده که ظاهری زیبا دارد نیز زخرف و مزخرف گفته شده است.

آزمایش و تکامل و پرورش آنها وجود داشته باشد. از این رو در پایان آیه به پیامبرش دستور می دهد می گوید: «بنابراین، آنها و تهمتهایشان را به حال خود واگذار »(فَذَرْهُمْ وَ ما يَفْتَرُونَ).

آيه 113

* (آيه 113)-در این آیه می گوید: «نتیجه (وسوسه های شیطان و تبلیغات شیطان صفتان) این خواهد شد که دلهای منکران قیامت، به آنها متمایل گردد؛ و به آن راضی شوند» (وَ لِتَصْغى إِلَيْهِ أَفْئِدَةُ الَّذِينَ لا يُؤْمِنُونَ بِالأَخِرَةِ وَ لِیَرضَؤهُ).

و هر گناهی که بخواهند، انجام دهند»(وَ لِيَقْتَرِفُوا ما هُمْ مُقْتَرِفُونَ).

آيه 114

* (آيه 114)-در این آیه که در حقیقت نتیجه آیات قبل است می گوید: با این همه آیات روشنی که در زمینه توحید گذشت، «آیا غیر خدا را به داوری طلبم؟!»(أَ فَغَيْرَ اللَّهِ أَبْتَغِي حَكَماً).

در حالی که اوست که این کتاب آسمانی را، که همه چیز در آن آمده، و میان حق و باطل، نور و ظلمت، کفر و ایمان، جدایی افکنده) به سوی شما فرستاده است»(وَ هُوَ الَّذِي أَنْزَلَ إِلَيْكُمُ الْكِتابَ مُفَصَّلاً).

سپس می گوید: نه تنها تو و مسلمانان می دانید که این کتاب از طرف خدا است، و کسانی که به آنها کتاب آسمانی داده ایم می دانند این کتاب، به حق از طرف پروردگارت نازل شده»(وَ الَّذِينَ ءاتيناهم الْكِتابَ يَعْلَمُونَ أَنَّهُ منرل مِنْ رَبِّكَ بِالْحَقِّ).

«بنابراین، از تردیدکنندگان مباش»(فَلَا تَکُونَنَّ مِنَ المُمتَرِینَ)

آيه 115

* (آيه 115)-در این آیه می فرماید: «و کلام پروردگار تو، با صدق و عدل، به حد تمام رسید؛ هیچ کس نمی تواند کلمات او را دگرگون سازد؛ و او شنونده داناست»(وَ تَمَّتْ كَلِمَةُ رَبِّكَ صِدْقاً وَ عَدْلاً لا مُبَدِّلَ لِكَلِماتِهِ وَ هُوَ السَّمِيعُ الْعَلِيمُ).

کلمه» در لغت به معنی گفتار و هر گونه جمله ای است و حتی به سخنان طولانی گفته می شود.

منظور از «کلمه» در آیه فوق، قرآن است زیرا در آیات قبل نیز سخن از قرآن در میان بوده است.

ص: 675

در حقیقت، آیه می گوید به هیچ وجه قرآن جای تردید و شک نیست زیرا از هر نظر کامل و بی عیب است. تواريخ و اخبار آن صدق و احکام و قوانین آن، عدل است.

بعضی از مفسران با این آیه استدلال بر عدم امکان راه یافتن تحریف در قرآن کرده اند زیرا جمله «لا بل لكلماته» اشاره به این است که هیچ کس نمی تواند تغيير و تبدیلی، نه از نظر لفظ و نه از نظر اخبار و نه از نظر احکام، در قرآن ایجاد کند، و همیشه این کتاب آسمانی که باید تا آخر دنیا راهنمای جهانیان باشد، از دستبرد خائنان و تحریف کنندگان مصون و محفوظ خواهد بود.

آيه 116

* (آيه 116)-می دانیم آیات این سوره در مکه نازل شد و در آن زمان مسلمانان به شدت در اقلیت بودند گاهی اقلیت آنها و اکثریت قاطع بت پرستان و مخالفان اسلام، ممکن بود این توهم را برای بعضی ایجاد کند که اگر آیین آنها باطل و بی اساس است چرا این همه پیرو دارد و اگر ما بر حقيم چرا این قدر کم هستیم ؟

در این آیه برای دفع این توهم، پیامبر خود را مخاطب ساخته می گوید: «اگر از بیش تر کسانی که در روی زمین هستند اطاعت کنی، تو را از راه خدا گمراه می کنند»(وَ إِنْ تُطِعْ أَكْثَرَ مَنْ فِي الْأَرْضِ يُضِلُّوكَ عَنْ سَبِيلِ اللَّهِ).

در جمله بعد دلیل این موضوع را بیان می کنند می گوید: «آنها تنها از گمان پیروی می نمایند، و تخمین و حدس (واهی) می زنند» (إِنْ يَتَّبِعُونَ إِلاَّ الظَّنَّ وَ إِنْ هُمْ الَّا یَخرُصُونَ).

آيه 117

* (آيه 117)-از آنجا که مفهوم آیه قبل این است که اکثریت به تنهایی نمی تواند راه حق را نشان دهد، نتیجه اش این می شود که راه حق را تنها باید از خداوند گرفت هرچند طرفداران راه حق در اقلیت بوده باشند. به همین خاطر، در این آیه دلیل این موضوع را روشن می سازد که: «پروردگارت به کسانی که از راه او گمراه گشته اند، آگاه تر است؛ و همچنین به کسانی که هدایت یافته اند» (إِنَّ رَبَّكَ هُوَ أَعْلَمُ مَنْ يَضِلُّ عَنْ سَبِيلِهِ وَ هُوَ أَعْلَمُ بِالْمُهْتَدِينَ).

ص: 676

آيه 118

* (آيه 118)-تمام آثار شرک باید برچیده شود . در آیات گذشته با بیانات گوناگونی حقیقت توحید اثبات و بطلان شرک و بت پرستی آشکار گردید. یکی از نتایج این مسأله آن است که مسلمانان باید از خوردن گوشت حیواناتی که به نام بتها ذبح می شد خودداری کنند و تنها از گوشت حیواناتی که به نام خدا ذبح می گردید استفاده نمایند. آیه می گوید: «از (گوشت) آنچه نام خدا (هنگام سر بریدن) بر آن گفته شده، بخورید و از غير آن نخورید) اگر به آیات او ایمان دارید»(فَكُلُوا مِمَّا ذُكِرَ اسْمُ اللَّهِ عَلَيْهِ إِنْ کنتم بئایاته مُؤْمِنِينَ).

یعنی ایمان فقط ادعا و گفتار و عقیده نیست، بلکه باید در لابه لای عمل نیز آشکار گردد. کسی که به خدای یکتا ایمان دارد تنها از این گوشتها می خورد.

در ضمن روشن می شود که تحریم گوشتهایی که نام خدا به هنگام ذبح آنها برده نشده، مربوط به جنبه های معنوی و اخلاقی و تحکیم پایه توحید و یگانه پرستی است. ان

آيه 119

* (آيه 119)-در این آیه همین موضوع به عبارت دیگری که همراه با استدلال بیش تری است آمده، می فرماید: «چرا از چیزها [= گوشتها]یی که نام خدا بر آنها برده شده نمی خورید؟! در حالی که (خداوند) آنچه را بر شما حرام بوده، بیان کرده است!»(وَ ما لَكُمْ أَلاَّ تَأْكُلُوا مِمَّا ذُكِرَ اسْمُ اللَّهِ عَلَيْهِ وَ قَدْ فَصَّلَ لَكُمْ ما حَرَّمَ عَلَيْكُمْ).

سپس یک صورت را استثنا نموده می گوید: «مگر اینکه ناچار باشید که در این صورت، خوردن از گوشت آن حیوانات جایز است ( إِلاَّ مَا اضطُرِر تُم إِلَيْهِ).

خواه این اضطرار به خاطر گرفتاری در بیابان و گرسنگی شدید بوده باشد، یا گرفتار شدن در چنگال مشرکان و اجبار کردن آنها به این موضوع.

بعد اضافه می کند: «و بسیاری از مردم، به خاطر هوی و هوس و بی دانشی، دیگران را گمراه می سازند»(وَ إِنَّ كَثِيراً لَيُضِلُّونَ بِأَهْوائِهِمْ بِغَيْرِ عِلْمٍ).

در پایان آیه می فرماید: «و پروردگارت، تجاوزکاران را بهتر می شناسد»(إِنَّ رَبَّكَ هُوَ أَعْلَمُ بِالْمُعْتَدِينَ).

همانها که با دلایل واهی نه تنها از راه حق منحرف می شوند، بلکه سعی

ص: 677

دارند دیگران را نیز منحرف سازند.

آيه 120

* (آيه 120)-و از آنجا که ممکن است بعضی این کار حرام را در پنهانی مرتکب شوند، در این آیه به عنوان یک قانون کلی می گوید: «گناهان آشکار و پنهان را رها کنید»(وَ ذَرُوا ظِاهِرَالاِثمِ وَ بَاطِنِهِ).

می گویند در زمان جاهلیت عده ای عقیده داشتند که عمل منافی عفت (زنا) اگر در پنهانی باشد اشکال ندارد، فقط اگر آشکارا باشد گناه است. هم اکنون نیز عملا عده ای این منطق جاهلی را پذیرفته و تنها از گناهان آشکار وحشت دارند، اما گناهان پنهانی را بدون احساس ناراحتی مرتکب می شوند.

آیه فوق به شدت این منطق را محکوم می سازد.

سپس به عنوان یادآوری و تهدید گناهکاران به سرنوشت شومی که در انتظارشان است می گوید: زیرا کسانی که تحصیل گناه می کنند، به زودی در برابر آنچه مرتکب می شدند، مجازات خواهند شد»(إِنَّ الَّذِينَ يَكْسِبُونَ الْإِثْمَ سَيُجْزَوْنَ بِما كانُوا يَقْتَرِفُونَ).

آيه 121

* (آيه 121)-در آیات گذشته روی جنبه مثبت مسأله یعنی استفاده از گوشتهای حلال تكیه شده بود، ولی در این آیه برای تأكید هر چه بیشتر روی جنبه منفی و مفهوم آن تكيه نموده می گوید: «و از آنچه نام خدا بر آن برده نشده، نخورید»(وَ لا تَأْكُلُوا مِمَّا لَمْ يُذْكَرِ اسْمُ اللَّهِ عَلَيْهِ).

سپس بار دیگر این عمل را محکوم کرده می گوید: «این کار گناه است» ( وَ إِنَّهُ لَفِسْقُ).

و برای اینکه بعضی از مسلمانان ساده دل تحت تأثير وسوسه های شیطانی آنها قرار نگیرند، اضافه می کند: «و شیاطین به دوستان خود مطالبی مخفیانه القا می کنند، تا با شما به مجادله برخیزند» (وَ إِنِ الشَّياطِينَ لیوحون إِلى أَوْلِيائِهِمْ لِيُجَادُ لُوکُم).

به هوش باشید، اگر از آنها اطاعت کنید، شما هم مشرک خواهید بود» (وَ إِن

ص: 678

أَطَعْتُمُوهُمْ إِنَّكُمْ لِمُشرِکُونَ).

این مجادله و وسوسه شاید اشاره به همان منطقی باشد که مشرکان به یکدیگر القا می کردند و بعضی گفته اند مشرکان عرب آن را از مجوسیان آموخته بودند که اگر ما گوشت حیوان مرده را می خوریم، به خاطر آن است که خدا آن را کشته؛ یعنی نخوردن مردار یک نوع بی اعتنایی به کار خداست ! غافل از آنکه آنچه به مرگ طبیعی می میرد، علاوه بر اینکه غالبا بیمار است، سر بریده نیست و خونهای کثیف در لابه لای گوشتهای آن می ماند و فاسد می شود و گوشت را هم آلوده و فاسد می کند.

آيه 122

* (آيه 122)-شأن نزول: نقل شده است: ابوجهل که از دشمنان سرسخت اسلام و پیامبر (ص) بود، روزی سخت آن حضرت را آزار داد. حمزه، عموی شجاع پیامبر (ص)، که تا آن روز اسلام را نپذیرفته بود و همچنان درباره آیین او مطالعه و اندیشه می کرد، در آن روز از جریان کار ابو جهل و برادر زاده خویش باخبر شد، سخت برآشفت و یکسره به سراغ ابو جهل رفت و چنان بر سر - یا بینی - او کوفت که خون جاری شد. ابوجهل، با تمام نفوذی که داشت، به ملاحظه شجاعت حمزه، از نشان دادن عکس العمل خودداری کرد.

سپس حمزه به سراغ پیامبر (ص) آمد و اسلام را پذیرفت و تا واپسین لحظات عمر، از این آیین آسمانی دفاع می کرد.

آیه درباره این حادثه نازل گرديد و وضع ایمان حمزه و اصرار ابو جهل را در کفر و فساد مشخص ساخت.

از بعضی روایات نیز استفاده می شود که آیه در مورد ايمان آوردن عمار یاسر واصرار ابوجهل در کفر نازل گرديده است.

تفسیر: ایمان و روشن بینی - ارتباط این آیه و آیه بعد با آیات قبل از این نظر است که در آیات گذشته به دو دسته مؤمن خالص و کافر لجوج اشاره شده بود، در اینجا نیز با ذکر دو مثال جالب وضع این دو طایفه مجسم گردیده است.

نخست افرادی را که در گمراهی بودند سپس با پذیرش حق و ایمان تغییر

ص: 679

مسیر داده اند، به مرده ای تشبیه می کند که به اراده و فرمان خدا زنده شده است. آیه می فرماید: «آیا کسی که مرده بود، سپس او را زنده کردیم، و نوری برایش قرار دادیم که با آن در میان مردم راه برود، همانند کسی است که در ظلمتها باشد و از آن خارج نگردد؟!»(أَوْ مَنْ كانَ مَيْتاً فَأَحْيَيْناهُ وَ جَعَلْنا لَهُ نُوراً یمشی بِهِ فِي النَّاسِ کمن مَثَلُهُ فِي الظُّلُماتِ لیس بِخارِجٍ مِنْهَا).

منظور از این «نور»، تنها قرآن و تعلیمات پیامبر (ص) نیست، بلکه علاوه بر این، ایمان به خدا، بینش و درک تازه ای به انسان می بخشد، افق دید او را از زندگی محدود مادی و چهار دیوار عالم ماده فراتر برده و در عالمی وسیع فرو می برد.

در پرتو این نور می تواند راه زندگی خود را در میان مردم پیدا کند و از بسیاری اشتباهات که دیگران به خاطر آز و طمع و به علت تفكر محدود مادي، ياغلبه خودخواهی و هوی و هوس گرفتار آن می شوند، مصون و محفوظ بماند.

و اینکه در روایات اسلامی می خوانیم: «المؤمن ينظر بنور الله» (انسان با ایمان با نور خدا نگاه می کند) اشاره به همین حقیقت است.

در پایان آیه به علت این سرنوشت شوم اشاره کرده می گوید: «این گونه برای کافران، اعمال (زشتی که انجام می دادند، تزیین شده و زیبا جلوه کرده است»(كَذلِكَ زین لِلْكافِرِينَ ما كانُوا يَعْمَلُونَ).

آيه 123

* (آيه 123)-و از آنجا که قهرمان این ماجرا در جهت نفى ابوجهل بود که از سردمداران مشرکان مکه و قریش محسوب می شد، در این آیه به وضع این رهبران گمراه و زعمای کفر و فساد اشاره کرده می فرماید: «و (نیز) این گونه در هر شهر و آبادی، بزرگان گنهکاری قرار دادیم (افرادی که همه گونه قدرت در اختیارشان گذاردیم؛ اما آنها سوء استفاده کرده، و راه خطا پیش گرفتند!) و سرانجام کارشان این شد که به مکر و فریب مردم پرداختند» (وَ كَذلِكَ جَعَلْنا فِي كُلِّ قَرْيَةٍ أَكابِرَ مُجْرِمِيها ليفكروا فِيهَا).

در پایان آیه می گوید: «ولی آنها تنها خودشان را فریب نمی دهند

ص: 680

و نمی فهمند»(وَ ما يَمْكُرُونَ إِلاَّ بِأَنْفُسِهِمْ وَ ما يَشْعُرُونَ).

از این آیه به خوبی استفاده می شود که مفاسد و بدبختی هایی که دامن اجتماعات را می گیرد، از بزرگ ترها و سردمداران اقوام سرچشمه می گیرد. آنها هستند که با انواع حیله و نیرنگ راه خدا را دگرگون ساخته و چهره حق را بر مردم می پوشانند.

آيه 124

* (آيه 124)-شأن نزول: نقل شده این آیه درباره ولید بن مغیره که از سران معروف بت پرستان بود و به اصطلاح مغز متفکر آنها محسوب می شد، نازل شده است. او به پیامبر (ص) می گفت: اگر نبوت راست باشد، من به احراز این مقام از تو سزاوارترم زیرا هم ست من از تو بیش تر است و هم مالم !

تفسير: انتخاب پیامبر به دست خداست . در این آیه به طرز تفکر و ادعاهای مضحک این سردمداران باطل و «أكابر مجرمیها» اشاره کرده می گوید: «و هنگامی که آیه ای برای آنها بیاید می گویند: ما هرگز ایمان نمی آوریم، مگر اینکه همانند چیزی که به پیامبران خدا داده شده، به ما هم داده شود»(وَ إِذَا جَاءَ تَهُمُّ أَيَّةُ قالُوا لَنْ نُؤْمِنَ حَتَّى نُؤْتى مِثْلَ ما أُوتِيَ رُسُلُ اللَّهِ).

قرآن پاسخ روشنی به آنها می دهد و می گوید: لازم نیست شما به خدا درس بدهید که چگونه رسولان خویش را اعزام دارد و از میان چه افرادی انتخاب کند زیرا خداوند آگاه تر است که رسالت خویش را کجا قرار دهد»(اللَّهُ أَعْلَمُ حَيْثُ يَجْعَلُ رِسَالَتَهُ).

روشن است که رسالت نه ارتباطی به سن و مال دارد و نه به موقعیت قبایل، بلکه شرط آن قبل از هر چیز آمادگی روحی، پاکی ضمیر، سجایای اصیل انسانی، فكر بلند و انديشه قوی و تقوا و پرهیزگاری در مرحله عصمت است. وجود این صفات - به خصوص آمادگی برای مقام عصمت . چیزی است که جز خدا نمی داند. چه قدر فرق است میان این شرایط و میان آنچه آنها فکر می کردند.

جانشین پیامبر (ص) نیز تمام صفات و برنامه های او را، جز وحی و تشریع، دارد. یعنی هم حافظ شرع و شریعت است و هم پاسدار مکتب و قوانین او و هم

ص: 681

رهبر معنوی و مادی مردم. از این رو باید او نیز دارای مقام عصمت و مصونیت از خطا و گناه باشد تا بتواند رسالت خویش را به ثمر برساند و رهبری مطاع و سرمشقی مورد اعتماد گردد. به همین دلیل، انتخاب او نیز به دست خداست، نه از طریق انتخاب مردم و شوری؛ خدا می داند این مقام را در چه جایی قرار دهد نه خلق خدا.

در پایان آیه سرنوشتی را که در انتظار این گونه مجرمان و رهبران پرادعای باطل است بیان کرده می گوید: « به زودی کسانی که مرتکب گناه شدند، (و مردم را از راه حق منحرف ساختند، در مقابل مکر و فریب و نیرنگی) که می کردند، گرفتار حقارت در پیشگاه خدا، و عذاب شدید خواهند شد»(سَيُصِيبُ الَّذِينَ أَجْرَمُوا صَغارُ عندالله وَ عَذَابِ شدید بِما كانُوا يَمکُرُونَ).(1).

این خودخواهان می خواستند با کارهای خلاف خود موقعیت و بزرگی خویش را حفظ کنند، ولی خدا آنها را چنان تحقیر خواهد کرد که دردناک ترین شکنجه های روحی را احساس کنند.

آيه 125

* (آيه 125)-امدادهای الهی - در تعقیب آیات گذشته که در زمينه مؤمنان راستین و کافران لجوج بحث می کرد، در اینجا مواهب بزرگی را که در انتظار دسته اول و بی توفیقی هایی را که دامنگیر دسته دوم می شود شرح می دهد می گوید: «آن کس را که خدا بخواهد هدایت کند، سینه اش را برای پذیرش اسلام، گشاده می سازد؛ و آن کس را که به خاطر اعمال خلافش بخواهد گمراه سازد، سینه اش را آن چنان تنگ می کند که گویا می خواهد به آسمان بالا برود»(فَمَنْ يُرِدِ اللَّهُ أَنْ يَهْدِيَهُ يَشْرَحْ صَدْرَهُ لِلْإِسْلامِ وَ مَنْ يُرِدْ أَنْ يُضِلَّهُ يَجْعَلْ صَدْرَهُ ضَيِّقاً حَرَجاً كَأَنَّما يَصَّعَّدُ

ص: 682


1- 1 .«اجرام» از ماده «جرم» به معنی قطع کردن است و از آنجا که افراد گنهکار پیوندها را قطع می کنند و خود را از اطاعت فرمان خدا جدا می سازند، این کلمه به گناه نیز اطلاق شده است؛ و در آن اشاره لطیفی به این حقیقت است که هر انسانی در ذات خود پیوندی با حق و پاکی و عدالت دارد و آلودگی به گناه، در واقع جدایی از این فطرت الهی است.

فِي السَّمَاءِ).

و برای تأكید این موضوع اضافه می کند: «این گونه خداوند پلیدی را بر افرادی که ایمان نمی آورند قرار می دهد»(كَذلِكَ يَجْعَلُ اللَّهُ الرِّجْسَ عَلَى الَّذِينَ لا يُؤْمِنُونَ).

بارها گفته ایم که منظور از «هدایت» و «اضلال الهی، فراهم ساختن یا از میان بردن مقدمات هدایت، در مورد کسانی است که آمادگی و عدم آمادگی خود را برای پذیرش حق، با اعمال و کردار خویش اثبات کرده اند.

آيه 126

* (آيه 126)-در این آیه به عنوان تأكید بحث گذشته می گوید: «و این (که مددهای الهی شامل حال حق طلبان می گردد و سلب موفقیت به سراغ دشمنان حق می رود) راه مستقیم (و سنت جاویدان) پروردگار توست» (وَ هذا صِراطُ رَبِّكَ مُسْتَقِيماً).

در پایان آیه باز تأکید می کند: «ما آیات خود را برای کسانی که پند می گیرند، بیان کردیم»(قَدْ فَصَّلْنَا الأيات لِقَوْمٍ يَذَّكَّرُونَ).

آيه 127

* (آيه 127)-در این آیه دو قسمت از بزرگ ترین موهبتهایی را که به افراد حق طلب می دهد بیان می کند. نخست اینکه: «برای آنها در بهشت) خانه امن وامان نزد پروردگارشان خواهد بود»(لَهُمْ دارالسلام عِنْدَ رَبِّهِمْ).

دیگر اینکه: «و او، ولی و باور آنهاست»(وَ هُوَ وَلیُّهُم).

و همه اینها « به خاطر اعمال (نیکی) که انجام می دادند» (بِمَا كَانُوا يَعمَلُونَ).

چه افتخاری از این بالاتر که سرپرستی و کفالت امور انسان را خداوند بر عهده گیرد و او حافظ و یار و یاورش باشد.

و چه موهبتی از این عظیم تر که دارالسلام یعنی محلی که از هر نظر قرین آرامش است، در انتظار انسان باشد.

آيه 128

* (آيه 128)-قرآن بار دیگر به سرنوشت مجرمان گمراه و گمراه کننده باز می گردد و بحثهای آیات گذشته را با آن تکمیل می کند. آنها را به یاد روزی می اندازد که در مقابل شیاطینی که از آنها الهام گرفته اند می ایستند و از این پیروان و آن پیشوایان سؤال می شود.

ص: 683

آیه می گوید: «در آن روز که (خدا) همه آنها را جمع و محشور می سازد، می گوید: ای جمعیت (شیاطین و جن ! شما افراد زیادی از انسانها را گمراه ساختید» (وَ يَوْمَ يَحْشُرُهُمْ جَمِيعاً يا مَعْشَرَ الْجِنِّ قَدِ استکثرتم مِنَ الْإِنْسِ).

منظور از کلمه «جت» در اینجا همان شیاطین است زیرا جن در اصل به معنی هر موجود نا پیدا می باشد. در آیه 50 سوره کهف درباره رئیس شیاطین «ابلیس » می خوانیم: «كان من الجين» (او از جن بود). و گویا شیاطین اغواگر در برابر این سخن پاسخی ندارند و سکوت می کنند، ولی دوستان و پیروان آنها از میان انسانها می گویند: پروردگارا! هر یک از ما دو گروه [= پیشوایان و پیروان گمراه] از دیگری استفاده کردیم؛ (ما به لذات هوس آلود و زودگذر رسیدیم؛ و آنها بر ما حکومت کردند؟) و به اجلی که برای ما مقرر داشته بودی رسیدیم»(وَ قالَ أَوْلِياؤُهُمْ مِنَ الْإِنْسِ رَبَّنَا اسْتَمْتَعَ بَعْضُنا بِبَعْضٍ وَ بَلَغْنا أَجَلَنَا الَّذِي أَجَّلْتَ لَنا).

منظور از «اجل» در این آیه، پایان زندگی است زیرا اجل به این معنی در بسیاری از آیات قرآن به کار رفته است.

خداوند، پیشوایان و پیروان مفسد و فاسد را مخاطب ساخته و می گوید: آتش جایگاه شماست؛ و جاودانه در آن خواهید ماند، مگر آنچه خدا بخواهد»(قَالَ النَّارُ مثویکم خالِدِينَ فِيها إِلاَّ ما شاءَ اللَّهُ).

در پایان آیه می فرماید: «پروردگار تو حکیم و داناست»(إِنَّ رَبَّكَ حَكِيمُ عَلِيم).

هم کیفرش روی حساب است و هم عفو و بخشش و به خوبی از موارد آنها آگاه می باشد.

آيه 129

* (آيه 129)-در این آیه به یک قانون الهی در مورد این گونه اشخاص اشاره کرده می گوید: ستمگران و طاغیان در این دنیا حامی و پشتیبان یکدیگر و رهبر و راهنمای هم بودند و در مسیرهای غلط همکاری نزدیک داشتند؛ اما این گونه

ص: 684

بعضی از ستمگران را به بعض دیگر وامی گذاریم به سبب اعمالی که انجام می دادند»(وَ كَذلِكَ نُوَلِّي بَعْضَ الظَّالِمِينَ بَعْضاً بِما كانُوا يَكْسِبُونَ).

تعبیر « بما كانوا يكسبون» نشان می دهد که این سیه روزی و بدبختی به خاطر اعمال خودشان است و این سنت الهی و قانون آفرینش است که رهسپران راه های تاریک جز سقوط در دره بد بختی فرجامی نخواهند داشت.

آيه 130

* (آيه 130)-اتمام حجت - در آیات گذشته سرنوشت شیطان صفتان ستمگر در روز رستاخیز بیان شده، برای اینکه تصور نشود آنها در حال غفلت دست به چنین اعمالی زدند، در این آیه و دو آیه بعد روشن می سازد که به قدر کافی به آنها هشدار داده شده و اتمام حجت گردیده است. از این رو خداوند روز قیامت به آنها می گوید: «ای گروه جن و انس! آیا رسولانی از شما به سوی شما نیامدند که آیات مرا برایتان بازگو می کردند، و شما را از ملاقات چنین روزی بیم می دادند؟!» (یا مَعْشَرَ الْجِنِّ وَ الْإِنْسِ أَلَمَ يَأْتِكُمْ رُسُلُ مِنْكُمْ يَقُصُّونَ عليکم ءایاتی وَ ینذرونکم لِقَاءِ يومکم هَذَا)

« معشر» در اصل از «عشرة» به معنی عدد ده گرفته شده است و از آنجا که عدد ده یک عدد کامل است، کلمه معشر به یک جمعیت کامل که اصناف و طوایف مختلفی را در بر می گیرد گفته می شود.

و از آنجا که روز رستاخیز، نشانه های همه چیز آشکار است و هیچ کس نمی تواند چیزی را پنهان دارد، «آنها می گویند: بر ضد خود گواهی می دهیم » آری ما بد کردیم (قالُوا شَهِدْنا عَلى أَنْفُسِنَا).

و زندگی ( پر زرق و برق) دنیا آنها را فریب داد»(وَ غَرَّتْهُمُ الحيوة الدُّنْيَا).

بار دیگر قرآن تأکید می کند: «و به زبان خود گواهی می دهند که کافر بودند»(وَ شَهِدُوا عَلى أَنْفُسِهِمْ أَنَّهُمْ كانُوا كافِرِينَ).

آيه 131

* (آيه 131)-در این آیه مضمون آیۀ گذشته را به صورت یک قانون کلی و سنت الهی بازگو می کند می گوید: «این به خاطر آن است که پروردگارت هیچ گاه (مردم) شهر ها و آبادیها را به خاطر ستمهایشان در حال غفلت و بی خبری هلاک نمی کند

ص: 685

بلکه قبلا رسولانی برای آنها می فرستد (ذلِكَ أَنْ لَمْ يَكُنْ رَبُّكَ مُهْلِكَ الْقُرى بِظُلْمٍ وَ أَهْلُها غافِلُونَ).

ممکن است کلمه « بظلم» به این معنی باشد که خدا افراد غافل را از روی ظلم و ستم کیفر نمی دهد زیرا کیفر دادن آنها در این حال، ظلم و ستم است و خداوند برتر از این است که درباره کسی ستم کند.

آيه 132

* (آيه 132)-در این آیه درباره سرانجام آنها چنین می گوید: «و برای هر یک از این دو دسته؛ نیکوکار و بدکار)، درجات و مراتبی است از آنچه عمل کردند؛ و پروردگارت از اعمالی که انجام می دهند، غافل نیست، بلکه همه را می داند و به هرکس آنچه شایسته است می دهد (وَ لِكُلٍّ دَرَجاتُ مِمَّا عَمِلُوا وَ ما رَبُّكَ بِغافِلٍ عَمَّا يَعْمَلُونَ).

این آیه بار دیگر بر این حقیقت تأکید می کند که مقامات و درجات و دركات زاییده اعمال خود آدمی است و نه چیز دیگر. ان

آيه 133

* (آيه 133)-این آیه در واقع استدلالی است برای آنچه در آیات قبل در زمینه عدم ظلم پروردگار بیان شد. می گوید: «پروردگارت بی نیاز و مهربان است»(وَ رَبُّكَ الْغَنِيُّ ذُوالرَّحمَةِ).

پس به کسی ستم نمی کند زیرا کسی ستم می کند که یا نیازمند باشد یا خشن و سنگدل. به علاوه، نه نیازی به اطاعت شما دارد و نه بیمی از گناهانتان، زیرا اگر بخواهد، همه شما را می برد؛ سپس هرکس را بخواهد جانشین شما می سازد؛ همان طور که شما را از نسل اقوام دیگری که در بسیاری از صفات با شما متفاوت بودند) به وجود آورد»(إِنْ يَشَأْ يُذْهِبْكُمْ وَ یستخلف مِنْ بعدکم ما يَشاءُ كَما أَنْشَأَكُمْ مِنْ ذُرِّيَّةِ قَوْمٍ ءاخرين).

بنابراین، او بی نیاز و مهربان و قادر بر هرچیز است. با این حال، تصور ظلم درباره او ممکن نیست.

آيه 134

* (آيه 134)-و با توجه به قدرت بی پایان او روشن است که: «آنچه به شما

ص: 686

درباره رستاخيز) وعده داده می شود، یقینا می آید»( إِنَّ ما تُوعَدُونَ لَأَتٍ).

و شما نمی توانید خدا را ناتوان سازید»و از عدالت و كيفر او بگریزید (وَ ما أَنْتُمْ بِمُعْجِزِينَ).(1)1.

آيه 135

* (آيه 135)-سپس به پیامبر دستور می دهد «بگو: ای قوم من! هر کار در قدرت دارید بکنید! (من هم به وظیفه خود عمل می کنم؛ اما به زودی خواهید دانست چه کسی سرانجام نیک خواهد داشت و پیروزی با چه کسی است. اما ) به یقین، ظالمان رستگار نخواهند شد»(قُلْ يا قَوْمِ اعْمَلُوا عَلى مَكانَتِكُمْ إِنِّي عامِلُ فَسَوْفَ تَعْلَمُونَ مَنْ تَكُونُ لَهُ عاقِبَةُ الدَّارِ إِنَّهُ لا يُفْلِحُ الظَّالِمُونَ).

آيه 136

* (آيه 136)-قرآن بار دیگر برای ریشه کن ساختن افکار بت پرستی، به ذکر عقاید و آداب و رسوم و عبادات خرافی مشرکان پرداخته و با بیانی رسا خرافه بودن آنها را روشن می سازد.

نخست می گوید: «آنها [= مشرکان]سهمی از آنچه خداوند از زراعت و چهارپایان آفریده، برای او قرار دادند؛ (و سهمی برای بتها.) و به گمان خود می گفتند: این مال خداست؛ و این هم مال شرکای ما [= بتها] است»(وَ جَعَلُوا لِلَّهِ وَ مِمَّا ذَرَأَ مِنَ الْحَرْثِ وَ الْأَنْعامِ نَصِيباً فَقالُوا هذا لِلَّهِ بِزَعْمِهِمْ وَ هذا لِشَرِّ كَائِناً).

تعبیر به «شرکائنا» (شرکای ما)، برای بتها، به خاطر آن است که آنها را شریک اموال و سرمایه و زندگی خود می دانستند.

سپس به داوری عجیب آنها در این باره اشاره کرده می گوید: «آنچه مال شرکای آنها بود، به خدا نمی رسید؛ ولی آنچه مال خدا بود، به شرکایشان می رسید »(فَما كانَ لِشُرَكائِهِمْ فَلا يَصِلُ إِلَى اللَّهِ وَ ما كَانَ لِلَّهِ فَهُوَ يَصِلُ إِلى شُرَكائِهِمْ).

هرگاه بر اثر حادثه ای قسمتی از سهمی که از زراعت و چهار پایان برای خدا قرار داده بودند آسیب می دید یا نابود می شد، می گفتند: مهم نیست، خداوند بی نیاز است. اما اگر از سهم بتها از بین می رفت سهم خدا را به جای آن قرار می دادند

ص: 687


1- 1 .«معجزین» از ماده «إعجاز»، یعنی دیگری را ناتوان ساختن. آیه می گوید شما نمی توانید خداوند را از بعث در قیامت و اجرای عدالت عاجز سازيد. به تعبیری دیگر، نمی توانید در برابر قدرت او مقاومت کنید.

و می گفتند: بتها نیاز بیشتری دارند.

در پایان آیه این عقیده خرافی را محکوم می سازد می گوید: «چه بد حکم می کنند»(سَاءَ مَا يَحکُمُونَ).

چه حکمی از این زشت تر و ننگین تر که انسان قطعه سنگ و چوب بی ارزشی را بالاتر از آفریننده جهان هستی بداند، آیا انحطاط فکری از این بالاتر تصور می شود؟!

آيه 137

* (آيه 137)-در این آیه به

از زشتکاری های بت پرستان و جنایتهای شرم آور آنها اشاره کرده می گوید: «همین گونه شرکای آنها [= بتها]، قتل فرزندانشان را در نظر شان جلوه دادند»(وَ كَذلِكَ زَيَّنَ لِكَثِيرٍ مِنَ الْمُشْرِكِينَ قَتْلَ أَوْلادِهِمْ شُرَكاؤُهُمْ).

تا آنجا که کودکان خود را قربانی بتها میکردند و افتخار می نمودند، یا آن را یک نوع عبادت می پنداشتند.

منظور از «شرکاء در اینجا بتها هستند که به خاطر آنان گاهی فرزندان خود را قربانی می نمودند یا نذر می کردند که اگر فرزندی نصیبشان شد آن را برای بت قربانی کنند. بنابراین، نسبت «تزیین» به بتها، به خاطر آن است که علاقه و عشق به بت آنها را وادار به این عمل جنایت بار می کرد.

سپس قرآن می گوید: نتیجه این گونه اعمال زشت این بود که سرانجام آنها را به هلاکت افکندند؛ و آیینشان را بر آنان مشتبه ساختند»(لِيُرْدُوهُمْ ولیلبسوا علیهم دِينِهِمْ).

و اگر خدا می خواست، چنین نمی کردند زیرا می توانست جلو آنان را بگیرد؛ ولی اجبار سودی ندارد (وَ لَوْ شاءَ اللَّهُ ما فَعَلُوهُ).

اجبار بر خلاف سنت خداست. خداوند خواسته بندگان آزاد باشند تا راه تربیت و تکامل هموار گردد زیرا در اجبار نه تربیت است و نه تکامل.

در پایان آیه می فرماید: اکنون که آنها در میان یک چنین اعمال خرافی

ص: 688

غوطه ورند، حتی قبح آن را درک نمی کنند و از همه بدتر اینکه، گاهی آن را به خدا نیز نسبت می دهند، در آنها و تهمتهایشان را به حال خود واگذار» و به آنها اعتماد مکن(فَذَرْهُمْ وَ ما يَفْتَرُونَ).

آيه 138

* (آيه 138)-در این آیه و آیات بعد به چند قسمت از احکام خرافی بت پرستان که حکایت از کوتاهی سطح فکر آنها می کند، اشاره شده است.

نخست می گوید بت پرستان «گفتند: این قسمت از چهارپایان و زراعت (که مخصوص بتهاست، برای همه ممنوع است؛ و جز کسانی که ما بخواهیم - به گمان آنها - نباید از آن بخورند» (وَ قالُوا هذِهِ أَنْعامُ وَ حَرْثُ حِجْرُ لا يَطْعَمُها إِلاَّ مَنْ نَشاءُ بِزَعْمِهِمْ).(1).

و منظورشان همان خدمه و متولیان بت و بتخانه بود. تنها این دسته بودند که، به پندار آنها، حق داشتند از سهم بتها بخورند.

سپس به دومین چیزی اشاره می کند که آنها تحریم کرده بودند. می گوید: «و اینها) چهار پایانی است که سوار شدن بر آنها (برما) حرام شده است» (وَ أَنْعامُ حُرِّمَتْ ظُهُورُها)

بعد سومین قسمت از احکام ناروای آنها را بیان کرده می گوید: «و (نیز) چهار پایانی (بود) که (هنگام ذبح ، نام خدا را بر آن نمی بردند (وَ أَنْعامُ لا يَذْكُرُونَ اسْمَ اللَّهِ عَلَيْهَا).

این جمله ممکن است اشاره به حیواناتی باشد که به هنگام ذبح، تنها نام بت را بر آنها می بردند، یا حیواناتی بوده که سوار شدن بر آنها را برای حج تحریم کرده بودند. و عجیب اینکه به این احکام خرافی قناعت نمی کردند و به خدا دروغ می بستند و می گفتند: این احکام، همه از ناحیه اوست (افْتِراءً عَلَيْهِ).

ص: 689


1- 1 .واژه «حجر» در اصل به معنی ممنوع ساختن است. شاید از ماده احتجارة» به معنی سنگ گرفته شده باشد زیرا هنگامی که می خواستند محوطه ای را ممنوع اعلام کنند، اطراف آن را سنگ چین می کردند. از این رو، به عقل، حجر گفته می شود زیرا انسان را از کارهای خلاف منع می کند.

پس از ذکر این احکام ساختگی در پایان آیه می گوید: « به زودی (خدا) کیفر افتراهای آنها را می دهد (سَيَجْزِيهِمْ بِما كانُوا يَفْتَرُونَ).

آيه 139

* (آيه 139)-در این آیه نیز به یکی دیگر از احکام خرافی بت پرستان در مورد گوشت حيوانات اشاره کرده می فرماید: «و گفتند: آنچه (از بچه) در شکم این حیوانات است، مخصوص مردان ماست؛ و بر همسران ما حرام است؛ اما اگر مرده باشد [= مرده متولد شود]، همگی در آن شریکند»(وَ قالُوا ما فِي بُطُونِ هذِهِ الْأَنْعامِ خالِصَةُ لذکورنا وَ مُحَرَّمُ عَلى أَزْواجِنا وَ إِنْ يکن مَيْتَةً فَهُمْ فِيهِ شُرَكاءُ).

به دنبال این حکم جاهلی، قرآن با این جمله مطلب را تمام کرده و می گوید: به زودی (خدا) کیفر این توصیف (و احکام دروغین) آنها را می دهد»(سَيَجْزِيهِمْ وَصْفَهُمْ).

در پایان آیه می فرماید: «او حکیم و داناست»(أِنَّهُ حَکِیمُ عَلِیمُ).

هم از اعمال و گفتار و تهمتهای ناروای آنان با خبر است و هم روی حساب ، آنها را مجازات می کند.

آيه 140

* (آيه 140)-در تعقیب چند آیه گذشته که از قسمتی از احکام خرافی و آداب زشت و ننگین عصر جاهلیت عرب سخن به میان آورد، در این آیه به شدت همه این اعمال و احکام را محکوم کرده و با هفت تعبیر مختلف وضع آنها را روشن می سازد. نخست می گوید: « به يقين آنها که فرزندان خود را از روی جهل و نادانی کشتند، گرفتار خسران شدند»(قَدْ خَسِرَ الَّذِينَ قَتَلُوا أَوْلادَهُمْ سَفَهاً بِغَيْرِ عِلْمٍ).

از نظر انسانی، اخلاقی، عاطفی و اجتماعی گرفتار خسارت و زیان گشتند؛ و از همه بالاتر خسارت معنوی در جهان دیگر.

هر یک از این تعبیرات سه گانه به تنهایی برای معرفی زشتی عمل آنها کافی است. کدام علم و دانش اجازه می دهد که انسان چنین عملی را به عنوان یک سنت یا قانون در جامعه خود بپذیرد؟

اینجاست که به یاد گفتار ابن عباس می افتیم که می گفت: اگر کسی بخواهد

ص: 690

میزان عقب ماندگی اقوام جاهلی را بداند، آیات سوره انعام (یعنی آیات فوق) را بخواند.

سپس قرآن می گوید: «زیرا آنچه را خدا به آنها روزی داده بود، بر خود تحریم کردند؛ و بر خدا افترا بستند»(وَ حَرَّمُوا ما رَزَقَهُمُ اللَّهُ افْتِراءً عَلَى اللَّهِ).

در این جمله با دو تعبیر دیگر اعمال آنها محکوم شده است، زیرا آنها نعمتی را که خدا به آنان «روزی داده بود، حتی برای ادامه حیاتشان لازم و ضروری بود، بر خود تحریم کردند و قانون خدا را زیر پا گذاشتند. و دیگر اینکه، به خدا «افتراه بستند که او چنین دستوری داده است، با آنکه هرگز چنین نبود.

در پایان آیه با دو تعبیر دیگر آنان را محکوم می سازد. نخست می گوید: «آنها گمراه شدند»(قَد ضَلُّوا).

سپس می افزاید: «و (هرگز) هدایت نیافته بودند»(وَ مَا كَانُوا مُهتَدِينَ).

آيه 141

* (آيه 141)-یک درس بزرگ توحید - در این آیه به چند موضوع اشاره شده است که در حقیقت هر کدام نتیجه دیگری است.

نخست می گوید: «اوست که باغهای معروش [= باغهایی که درختانش روی داربستها قرار دارد]، و باغهای غیر معروش [= باغهایی که نیاز به داربست ندارد]را آفرید»(وَ هُوَ الَّذِي أَنْشَأَ جَنَّاتٍ مَعْرُوشاتٍ وَ غَيْرَ مَعْرُوشاتٍ).

سپس به دو قسمت از باغها اشاره کرده می گوید: «همچنین نخل و انواع زراعت را که از نظر میوه و طعم با هم متفاوتند»(وَ النَّخْلَ وَ الزَّرْعَ مختلقا أَكْلُهُ).

یعنی با اینکه از یک زمین می رویند، هرکدام طعم و خاصیتی مخصوص به خود دارند که در دیگری دیده نمی شود.

سپس به دو قسمت دیگر از میوه ها اشاره می کند که دارای ارزش حیاتی هستند. می گوید: «و (نیز) درخت زیتون و انار را آفرید (وَ الزَّيْتُونَ وَ الرُّمَّانِ).

انتخاب این دو، ظاهرا به خاطر آن است که این دو درخت با اینکه از نظر ظاهر با یکدیگر شباهت دارند، از نظر میوه و خاصیت غذایی بسیار با هم متفاوتند. از این رو می فرماید: «از جهتی با هم شبیه، و از جهتی تفاوت دارند»( مُتَشابِهاً وَ غَيْرُ

ص: 691

مُتَشَابِهُ).

برگ و ساختمان ظاهریشان شبیه به یکدیگر است، در حالی که طعم میوه آنها متفاوت می باشد.

پس از ذکر نعمتهای گوناگون پروردگار، می گوید: «از میوه آن، به هنگامی که به ثمر می نشیند، بخورید؛ حق آن را، به هنگام درو، بپردازید»(کُلُوا مِنْ ثَمَرِهِ إِذا أَثْمَرَ وَ ءاتو حَقُّهُ يَوْمَ حَصَادِهِ).

در پایان آیه فرمان می دهد: «و اسراف نکنید، که خداوند مسرفان را دوست ندارد» (وَ لا تُسْرِفُوا إِنَّهُ لا يُحِبُّ الْمُسْرِفِينَ).

اسراف» به معنی تجاوز از حد اعتدال است. این جمله می تواند اشاره به عدم اسراف در خوردن، یا عدم اسراف در بخشش بوده باشد.

آيه 142

* (آيه 142)-در پی نفی احکام خرافی در زمینه زراعت و چهار پایان، در آیه قبل سخن از انواع زراعتها و میوه های خداداد بود و در این آیه و دو آیه بعد درباره حیوانات حلال گوشت و خدمات آنها سخن می گوید.

نخست می گوید: خداوند کسی است که از چهارپایان، برای شما حیوانات باربر و حیوانات کوچک (برای منافع دیگر) آفريد» (وَ مِنَ الْأَنْعامِ حَمُولَةً وَ فَرْشاً).

قوش» به همان معنی معروف است، ولی در اینجا به معنی گوسفند و نظیر آن از حیوانات کوچک تفسیر شده است.

سپس چنین نتیجه می گیرد، اکنون که همه اینها مخلوق خداست و حکم آن به دست اوست، به شما اجازه می دهد و از آنچه به شما روزی داده است، بخورید »(كُلُوا مِمَّا رَزَقَكُمُ اللَّهُ).

و برای تأکید این سخن و ابطال احکام خرافی مشرکان، می فرماید: «و از گامهای شیطان پیروی ننمایید، که او دشمن آشکار شماست»(وَ لا تَتَّبِعُوا خُطُواتِ الشَّيْطانِ إِنَّهُ لَكُمْ عَدُوُّ مُبِينُ).

آيه 143

* (آيه 143)-در این آیه به عنوان توضیح، قسمتی از حیوانات حلال گوشت

ص: 692

و قسمتی از حیواناتی را که هم باربرند و هم برای تغذیه انسان قابل استفاده اند، شرح می دهد می گوید: خداوند «هشت تا از چهار پایان برای شما آفرید)؛ از میش یک جفت، و از بز یک جفت» (ثَمانِيَةَ أَزْواجٍ مِنَ الضَّأْنِ اثْنَيْنِ وَ مِنَ المَعزِااثنَينِ).

پس از ذکر این چهار زوج، به پیامبرش دستور می دهد «بگو: آیا خداوند نرهای آنها را حرام کرده، یا ماده ها را؟!»(قُلِ الذِّكْرَيْنِ حَرَّمَ أَمِ الْأُنْثَيَيْنِ).

«یا آنچه شکم ماده ها در بر گرفته؟!»(أَمَّا اشْتَمَلَتْ عَلَيْهِ أَرْحامُ الْأُنْثَيَيْنِ).

سپس می افزاید: «اگر راست می گویید (و بر تحریم اینها دلیلی دارید، به من خبر دهید!» (نَبِّئُونِی بِعِلْمٍ إِنْ كُنْتُمْ صادِقِينَ).

آيه 144

* (آيه 144)-در این آیه چهار زوج دیگر را بیان می کند می فرماید: «و از شتر یک جفت و از گاو هم یک جفت (برای شما آفرید)؛ بگو: کدام یک از اینها را خدا حرام کرده است؟! نرها یا ماده ها را؟! يا آنچه را شکم ماده ها در بر گرفته؟!»(وَ مِنَ الْإِبِلِ اثْنَيْنِ وَ مِنَ الْبَقَرِ اثتين قُلْ ءالذكرین حَرَّمَ أَمِ الْأُنْثَيَيْنِ أَمَّا اشْتَمَلَتْ عَلَيْهِ أَرْحامُ الْأُنْثَيَيْنِ).

حکم به حلال بودن یا حرام بودن این حیوانات تنها به دست خداوندی است که آفریننده آنها و آفریدگار بشر و تمام جهان هستی است.

در آیه قبل تصریح شده بود که هیچ گونه دلیل علمی و عقلی برای تحریم این حیوانات در اختیار مشرکان نبود و چون آنها ادعای نبوت و وحی نیز نداشتند، ممکن است ادعا کنند به هنگام صدور این فرمان، از پیامبران الهی، حاضر و گواه بوده اند. از این رو می فرماید: « یا هنگامی که خدا شما را به این موضوع توصیه کرد، شما گواه بر این تحریم) بودید؟!»(أَمْ كُنْتُمْ شُهَداءَ إِذْ وصيكم اللَّهُ بِهَذَا).

و چون جواب منفی بوده، ثابت می شود که آنها، جز تهمت و افترا، در این باره سرمایه ای نداشتند. بدین رو در پایان آیه می افزاید: « پس چه کسی ستمکارتر است از آن کس که بر خدا دروغ می بندند، تا مردم را از روی جهل گمراه سازد؟! خداوند هیچ گاه ستمگران را هدایت نمی کند»(فَمَنْ أَظْلَمُ مِمَّنِ افْتَرى عَلَى اللَّهِ كَذِباً لِيُضِلَّ النَّاسَ بِغَيْرِ عِلْمٍ إِنَّ اللَّهَ لا يَهْدِي الْقَوْمَ الظَّالِمِينَ).

ص: 693

از آیه فوق استفاده می شود که دروغ بستن به خدا یکی از بزرگ ترین ستمهاست. ستم به مقام مقدس پروردگار، ستم به بندگان خدا و ستم به خویشتن .

آيه 145

* (آيه 145)-بخشی از حیوانات حرام - برای روشن ساختن محرمات الهی از بدعتهایی که مشرکان در آیین حق گذاشته بودند، در این آیه به پیامبر (ص) دستور می دهد «بگو: در آنچه بر من وحى شده، هیچ غذای حرامی نمی یابم»(قُلْ لا أَجِدُ فِيمَا أَوْحَى إِلَى مُحَرَّماً عَلى طاعِمٍ یَطعَمُهُ).

«به جز اینکه مردار باشد»(الَّا أَنْ يَكُونَ مَيْتَةُ). و یا خونی که از بدن حیوان) بیرون ریخته» (أَوْ دَماً مَسْفُوحاً).

نه خونهایی که پس از بریدن رگهای حیوان و خارج شدن مقدار زیادی از خون در لابه لای رگهای مویین در وسط گوشتها باقی می ماند.

«با گوشت خوک»(أَوْ لَحْمَ خِنْزِيرٍ).

که اینها همه پلیدند» و منبع انواع آلودگی ها و سرچشمه زبانهای مختلف(فَإِنَّهُ رِجْسُ).

سپس به نوع چهارم اشاره کرده می گوید: « یا حیوانی که به گناه، هنگام سربریدن، نام غیر خدا [= نام بتها] بر آنان برده شده است»(أَوْ فِسْقاً أُهِلَّ لِغَيْرِ اللَّهِ بِهِ).(1).

که از نظر اخلاقی و معنوی نشانه بیگانگی از خدا و دوری از مکتب توحید است.

بنابراین، شرایط ذبح اسلامی بر دو گونه است: بعضی، مانند بریدن رگهای چهارگانه و بیرون ریختن خون حیوان، جنبه بهداشتی دارد و بعضی، مانند رو به قبله بودن و گفتن بسم الله و سر بریدن به دست مسلمان، جنبه معنوی.

ص: 694


1- 1 .«اهل» از ماده «اهلال» و آن در اصل از «هلال» گرفته شده و به معنی بلند کردن صدا در هنگام رؤیت هلال است، سپس به هرگونه صدای بلند گفته شده است و به نخستین صدای گریه نوزاد گفته می شود، و چون هنگام سر بریدن حیوانات، نام بتها را با صدای بلند می برند، تعبیر به اهل شده است.

در پایان آیه کسانی را که به خاطر اضطرار و نیافتن غذای حلال، برای حفظ جان خویش از گوشتهای حرام استفاده می کنند، استثنا کرده می گوید: «اما کسی که مضطر ( به خوردن این محرمات) شود، بی آنکه خواهان لذت باشد و یا زیاده روی کند (گناهی بر او نیست؛ زیرا پروردگارت، آمرزنده مهربان است» (فَمَنِ اضْطُرَّ غَيْرَ باغٍ وَ لا عادٍ فَإِنَّ رَبَّكَ غَفُورُ رَحِيمُ).(1).

در حقیقت، این دو شرط برای آن است که افرادی اضطرار را دستاویز برای تجاوز به حریم قوانین الهی نسازند.

آيه 146

* (آيه 146)-محرمات بر یهود - در این آیه به قسمتی از محرمات بر یهود اشاره می کند تا روشن شود که احکام مجعول و خرافی بت پرستان نه با آیین اسلام سازگار است، نه با آیین یهود و نه با آیین مسیح که معمولا در احکامش از آیین یهود پیروی می کند. نخست می گوید: «و بر یهودیان، هر حیوان ناخن دار [= حیواناتی که سم يکپارچه دارند]را حرام کردیم»(وَ عَلَى الَّذِينَ هادُوا حَرَّمْنا كُلَّ ذِي ظُفُرٍ).

بنابراین ، تمام حیواناتی که سم چاک نیستند، اعم از چهار پایان با پرندگان، بر يهود تحریم شده بود.

از جمله بعد که سخن از گاو و گوسفند به میان آورده استفاده می شود که شتر بر یهود حرام بوده است.

سپس می فرماید: «و از گاو و گوسفند، پیه و چربیشان را بر آنان تحریم نمودیم»(وَ مِنَ الْبَقَرِ وَ الْغَنَمِ حَرَّمْنا عَلَيْهِمْ شُحُومَهُما).

و به دنبال آن، سه مورد را استثنا می کند: «مگر چربی هایی که بر پشت آنها قرار دارد»(إِلاَّ ما حَمَلَتْ ظُهُورُهُما).

«و یا در دو طرف پھلوها»(أَوِالحَوَایَا).(2).

«و یا آنها که با استخوان آمیخته است»(أَٔو مَا اختَلَطَ بِعَظمٍ).

ص: 695


1- 1 .«باغ» یا «باغی» از ماده «بغی»، به معنای طلب است و «عاد» با عادی» از ماده « عدو ، به معنای تجاوز می باشد.
2- 2 .حوایا»، جمع «حاويه» را، به معنی مجموعه محتویات شکم حیوان است که به صورت یک کره می باشد و امعا درون آن قرار گرفته است.

ولی در پایان آیه تصریح می کنند که اینها در حقیقت بر یهود حرام نبود، «این را به خاطر ستمی که می کردند به آنها کيفر دادیم» (ذلِكَ جَزَيْناهُمْ بِبَغْيِهِمْ).

برای تأكید اضافه می کند: «و ما راست می گوییم»(وَ إِنَّا لَصادِقُونَ).

آيه 147

* (آيه 147)-از آنجا که لجاجت یهود و مشرکان مسلم بوده و امکان داشت اصرار کنند و پیامبر (ص) را تکذیب نمایند، در این آیه خداوند به پیامبرش دستور می دهد: «اگر تو را تکذیب کنند و این حقایق را نپذیرند)، به آنها بگو: پروردگار شما، رحمت گسترده ای دارد»(فَإِنْ كَذَّبُوكَ فَقُلْ ربکم ذُو رَحْمَةٍ واسِعَةٍ).

و به شما مهلت می دهد، شاید از عمل خویش پشیمان شوید و به سوی خدا باز آیید.

و اگر باز از مهلت الهی سوءاستفاده کنید کیفر شما حتمی است و مجازات او از مجرمان دفع شدنی نیست»(وَ لا يُرَدُّ بَأْسُهُ عَنِ الْقَوْمِ الْمُجْرِمِينَ).

این آیه به خوبی عظمت تعلیمات قرآن را روشن می سازد که بعد از شرح این همه خلافکاریهای یهود و مشرکان، باز آنها را فورا تهدید به عذاب نمی کند، بلکه نخست با تعبیرات آکنده از محبت راه بازگشت را به روی آنها گشوده تا تشویق شوند و به سوی حق بازگردند، اما برای اینکه رحمت پهناور الهی باعث جرأت و جسارت و طغیان آنان نگردد و دست از لجاجت بردارند، در آخرین جمله آنها را تهدید به مجازات می کند.

آيه 148

* (آيه 148)-فرار از مسؤولیت به بهانه جبر - به دنبال سخنانی که از مشرکان در آیات سابق گذشت، در این آیه به پاره ای از استدلالهای واهی و پاسخ آن اشاره کرده می گوید: «به زودی مشركان (برای تبرئه خویش) می گویند: اگر خدا می خواست، نه ما مشرک می شدیم و نه پدران ما؛ و نه چیزی را تحریم می کردیم»(سَيَقُولُ الَّذِينَ أشرکوا لَوْ شاءَ اللَّهُ ما أَشْرَكْنا وَ لا اباؤنا وَ لا حَرَّمْنا مِنْ شَيْ ءٍ).

مشرکان، مانند بسیاری از گناهکاران، می خواستند با استتار زیر عنوان جبر، از مسؤولیت خلافکاری های خود فرار کنند. در حقیقت، آنها مدعی بودند سکوت

ص: 696

خدا در برابر بت پرستی و تحریم پاره ای از حیوانات، دلیل بر رضایت اوست زیرا اگر راضی نبود می بایست به نوعی ما را از این کار بازدارد.

قرآن در پاسخ آنها به طرز قاطعی بحث کرده نخست می گوید: نه تنها اینها چنین دروغهایی را بر خدا می بندند، بلکه کسانی که پیش از آنها بودند نیز، همین گونه دروغ می گفتند؛ و سرانجام (طعم) کیفر ما را چشیدند»(كَذلِكَ كَذَّبَ الَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ حَتَّى ذاقُوا بَأْسَنا).

كذب» در لغت عرب هم به معنی تکذیب کردن و هم به معنی دروغ گفتن آمده است.

آنها با این گفته های خود، هم دروغ می گفتند و هم انبیا را تکذیب می کردند. اگر او به این اعمال راضی بود چگونه پیامبران خود را برای دعوت به توحید می فرستاد؟ دعوت انبیا خود مهم ترین دلیل برای آزادی اراده و اختیار انسان است.

سپس می گوید: به آنها «بگو: آیا دلیل روشنی (بر این موضوع) دارید که آن را به ما نشان دهید؟!»(قُلْ هَلْ عِنْدَكُمْ مِنْ عِلْمٍ فَتُخْرِجُوهُ لَنا).

و سرانجام می افزاید: «شما فقط از پندارهای بی اساس پیروی می کنید، و تخمینهای بیجا می زنید»(إِنْ تَتَّبِعُونَ إالظن وَ إِنْ أَنْتُمْ إِلاَّ تَخْرُصُونَ).

آيه 149

* (آيه 149)-در این آیه برای ابطال ادعای مشرکان دلیل دیگری ذکر می کنند می گوید: «بگو: دليل رسا (و قاطع) برای خداست» دلیلی که برای هیچ کس بهانه ای باقی نمی گذارد (قُلْ فَلِلَّهِ الْحُجَّةُ الْبالِغَةُ).

بنابراین، آنها هرگز نمی توانند ادعا کنند که خدا با سکوت خویش، عقاید و اعمال ناروا یشان را امضا کرده است؛ و نیز نمی توانند ادعا کنند که در اعمالشان مجبورند زیرا اگر مجبور بودند، اقامه دلیل و فرستادن پیامبران و دعوت و تبلیغ آنان بیهوده بود. اقامه دلیل، دلیل بر آزادی اراده است.|

در پایان آیه می فرماید: «و اگر او بخواهد، همه شما را به اجبار) هدایت می کند» ولی چون هدایت اجباری بی ثمر است، این کار را نمی کند (فَلَوْ شَاءَ لهدیکم أَجْمَعِينَ).

ص: 697

فضیلت و تکامل انسان در آن است که راه هدایت و پرهیزگاری را با اراده واختيار بپیماید.

از امام کاظم (ع) روایت شده است: «خداوند بر مردم دو حجت دارد: حجت آشکار و حجت پنهان. حجت آشکار، رسولان و انبیا و امامانند، و حجت باطنه عقول و افکارند.)

آيه 150

* (آيه 150)-در این آیه برای اینکه بطلان سخنانشان روشن تر شود و نیز اصول صحیح قضاوت و داروی رعایت گردد، می فرماید: ای پیامبر ! «بگو: گواهان خود را، که گواهی می دهند خداوند اینها را حرام کرده است، بیاورید!»(قُلْ هَلُمَّ شُهَدَاءَ کم الَّذِينَ يَشْهَدُونَ أَنَّ اللَّهَ حَرَّمَ هذا).

سپس می گوید: «اگر آنها به دروغ) گواهی دهند، تو با آنان (هم صدا نشو؛ و) گواهی نده»(فَإِنْ شَهِدُوا فَلا تَشْهَدْ مَعَهُمْ).

قراین گواهی می دهد که این احکام ساختگی از هوی و هوس و تقلیدهای کورکورانه سرچشمه گرفته، چه اینکه هیچ سند و مدرکی از انبیای الهی و کتب آسمانی بر تحریم این امور ندارند. از این رو در جمله بعد می گوید: «و از هوی و هوس کسانی که آیات ما را تکذیب کردند، و کسانی که به آخرت ایمان ندارند و برای خدا شریک قائلند، پیروی مکن»(وَ لا تَتَّبِعْ أَهْواءَ الَّذِينَ كَذَّبُوا بئایاتنا وَ الَّذِينَ لا يُؤْمِنُونَ بالأخرة وَ هُمْ بِرَبِّهِمْ يَعْدِلُونَ).(1).

یعنی بت پرستی و انکار قیامت و خرافات و هوی پر ستی آنان گواه زندهای است که این احکام نیز ساختگی می باشد و ادعایشان در مورد تحریم این موضوعات از طرف خدا، بی اساس و بی ارزش است.

آيه 151

* (آيه 151)-فرمانهای ده گانه - پس از نفی احکام ساختگی مشرکان که در آیات قبل گذشت، این آیه و دو آیه بعد به اصول محرمات در اسلام اشاره کرده

ص: 698


1- 1 .«يعدلون» از ماده «عدل» به معنی همتا و شریک است. بنابراین، مفهوم جمله و هم برهم بعد لون این است که آنها برای خدا، همتا و شریک قائل می شوند.

و گناهان کبیره ردیف اول را در ده قسمت بیان می کند. می فرماید «بگو: بیایید آنچه را پروردگارتان بر شما حرام کرده است برایتان بخوانم» (قُلْ تَعالَوْا أَتْلُ ما حَرَّمَ رَبُّكُمْ عَلَیکُم).

1.«اینکه چیزی را شریک خدا قرار ندهید»(أَلَّا تُشْرِكُوا بِهِ شَيْئاً).

2.«و به پدر و مادر نیکی کنید، (وَ بِالْوالِدَيْنِ إِحْساناً).

3.«و فرزندانتان را از (ترس) فقر، نکشید»(وَ لا تَقْتُلُوا أَوْلادَكُمْ مِنْ إِمْلاقٍ). زیرا «ما شما و آنها را روزی می دهیم»(نَحْنُ نرزقکم وَ اِیَّاهُم).

4. «و نزدیک کارهای زشت نروید، چه آشکار باشد چه پنهان» (وَ لا تَقْرَبُوا الْفَواحِشَ ما ظَهَرَ مِنْها وَ ما بَطَنَ).

5 «و انسانی را که خداوند محترم شمرده، به قتل نرسانید، مگر به حق» و از روی استحقاق (وَ لَا تقتوا النَّفْسَ الَّتِي حَرَّمَ اللَّهُ إِلَّا بِالْحَقِّ).

و به دنبال این پنج قسمت، برای تأكید بیش تر می فرماید: «این چیزی است که خداوند شما را به آن سفارش کرده، شاید درک کنید» (ذلِكُمْ وصیکم بِهِ لَعَلَّكُمْ تَعْقِلُونَ).

آيه 152

* (آيه 152)-6.«و به مال يتيم، جز به بهترین صورت و برای اصلاح)، نزدیک نشوید، تا به حد رشد خود برسد»(وَ لا تَقْرَبُوا مالَ الْيَتِيمِ إِلاَّ بِالَّتِي هِيَ أَحْسَنُ حَتَّى يَبْلُغَ أَشُدَّهُ).

7. «و حق پیمانه و وزن را به عدالت ادا کنید»(وَ أَوْفُوا الْكَيْلَ وَ الْمِيزانَ بِالْقِسْطِ).

و از آنجا که هرقدر انسان در پیمانه و وزن دقت کند باز ممکن است مختصر کم و زیادی صورت گیرد که سنجش آن با پیمانه ها و ترازوهای معمولی امکان پذیر نیست، به دنبال این جمله می افزاید: «هیچ کس را، جز به مقدار تواناییش تکلیف نمی کنیم» ( لَانُكَلِّيفُ نَفْساً إِلَّا وُسْعَهَا).

8.«و هنگامی که سخنی می گویید، عدالت را رعایت نمایید، حتی اگر در مورد نزدیکان (شما) بوده باشد»(وَ إِذا قُلْتُمْ فَاعْدِلُوا وَ لَوْ كانَ ذَا قُربَی).

ص: 699

9. «و به پیمان خدا وفا کنید»(وَ بِعَهْدِ اللَّهِ أَوْفُوا).

منظور از «عهدالهی» همه پیمانهای الهی اعم از پیمانهای تکوینی و تشریعی و تکالیف الهی و هرگونه عهد و نذر و قسم است.

و باز برای تأکید، در پایان این چهار قسمت می فرماید: «این چیزی است که خداوند شما را به آن سفارش می کند، تا متذکر شويد»(ذلِكُمْ وصیکم بِهِ لَعَلَّكُمْ تَذَكَّرُونَ).

آيه 153

* (آيه 153)-10. «این راه مستقیم من است؛ از آن پیروی کنید؛ و از راه های پراکنده (و انحرافی) پیروی نکنید، که شما را از طریق حق، دور می سازد» (وَ أَنَّ هذا صراطی مستقیما فَاتَّبِعُوهُ وَ لا تَتَّبِعُوا السُّبُلَ فَتَفَرَّقَ بکم عَنْ سَبِيلِهِ).

و در پایان برای سومین بار تأکید می کند: «این چیزی است که خداوند شما را به آن سفارش می کند، شاید پرهیزگاری پیشه کنید» (ذلِکُم وَصَّیکُم بِهِ لَعَلَّكُمْ تَتَّقُونَ).

نکته ها:

1.اهمیت نیکی به پدر و مادر - ذکر نیکی به پدر و مادر بعد از مبارزه با شرک و قبل از دستورهای مهمی همانند تحريم قتل نفس و اجرای اصول عدالت، دلیل بر اهمیت حق پدر و مادر در دستورهای اسلامی است.

این موضوع وقتی روشن تر می شود که توجه کنیم به جای تحریم آزار پدر و مادر که هماهنگ با سایر تحریم های این آیه است، موضوع احسان و نیکی کردن ذکر شده است. یعنی نه تنها ایجاد ناراحتی برای آنها حرام است، بلکه احسان و نیکی در مورد آنان لازم و ضروری است.|

جالب تر اینکه کلمه «احسان» را به وسیله «با متعدی ساخته و فرموده است: و بالوالدين إحسانا » . بنابراین آیه تأکید می کند که موضوع نیکی به پدر و مادر آن قدر اهمیت دارد که باید شخصا و بدون واسطه به آن اقدام نمود.

ص: 700

. قتل فرزندان به خاطر گرسنگی - از این آیات بر می آید که عربهای دوران جاهلی نه تنها دختران خود را به خاطر تعصبهای غلط، زنده به گور می کردند بلکه پسران را که سرمایه بزرگی در جامعه آن روز محسوب می شد، از ترس فقر به قتل می رساندند.

با نهایت تأسف، این عمل جاهلی در عصر و زمان ما در شکل دیگری تکرار می شود و، به عنوان کمبود احتمالی مواد غذایی روی زمین، کودکان بی گناه در عالم جنین از طریق کورتاژ به قتل می رسند.

گرچه امروز برای سقط جنین دلایل بی اساس دیگری نیز ذکر می کنند، ولی مسأله فقر و کمبود مواد غذایی یکی از دلایل عمده آن است.

اینها و مسائل دیگری شبیه به آن، نشان می دهد که عصر جاهلیت در زمان ما به شکل دیگری تکرار می شود و جاهلیت قرن بیستم حتی در جهاتی وحشتناک تر و گسترده تر از جاهلیت قبل از اسلام است.

آيه 154

* (آيه 154)-تفسیر: پاسخ قاطع به بهانه جویان - در آیات قبل سخن از ده حکم اساسی و اصولی در میان بود که نه تنها در اسلام بلکه در تمام ادیان بوده است، به دنبال آن در این آیه می گوید: « سپس به موسی کتاب (آسمانی) دادیم؛ (و نعمت خود را بر آنها که نیکوکار بودند، کامل کردیم» (ثُمَّ ءاتينا مُوسَى الْكِتابَ تَماماً عَلَى الَّذِي أَحْسَنَ).

و همه چیز را (که مورد نیاز آنها بود، در آن روشن ساختيم»(وَ تَفْصِيلاً لِكُلِّ شَئءٍ).

کتابی که مایه هدایت و رحمت بود»(وَ هُدًی وَرَحمَةً).

این برنامه ها به خاطر آن بود تا شاید به لقای پروردگارشان (و روز رستاخیز) ایمان بیاورند» (لَعَلَّهُمْ بِلِقاءِ رَبِّهِمْ يُؤْمِنُونَ).

آيه 155

* (آيه 155)-در این آیه به نزول قرآن و تعلیمات آن اشاره کرده و بحث آیه گذشته را تکمیل می نماید می گوید: «و این کتابی است پربرکت، که ما (بر تو) نازل کردیم»(وَ هذا كِتابُ أَنْزَلْناهُ مُبارَكُ).

ص: 701

از آن پیروی کنید، و پرهیزگاری پیشه نمایید، باشد که مورد رحمت (خدا) قرار گیرید»(فَاتَّبِعُوهُ وَ اتَّقُوا لَعَلَّكُمْ تُرْحَمُونَ).

آيه 156

* (آيه 156)-در این آیه راه های فرار و بهانه جویی ها را به روی مشرکان بسته ، به آنها می گوید: ما این کتاب آسمانی را با این امتیازات نازل کردیم تا نگویید: کتاب آسمانی تنها بر دو طایفه پیش از ما [= یهود و نصاری] نازل شده بود؛ و ما از بحث و بررسی آنها بی خبر بودیم» (أَنْ تَقُولُوا إِنَّما أُنْزِلَ الْكِتابُ عَلى طائِفَتَيْنِ مِنْ قَبْلِنا وَ إِنْ كُنَّا عَنْ دِراسَتِهِمْ لَغافِلِينَ).

آيه 157

* (آيه 157)-در این آیه همان بهانه به صورت دامنه دار تر و آمیخته با ادعا و غرور بیش تر از آنها نقل شده است. می فرماید: « یا نگویید: اگر کتاب آسمانی بر ما نازل می شد، از آنها هدایت یافته تر بودیم»(أَوْ تَقُولُوا لَوْ أَنَّا أُنْزِلَ عَلَيْنَا الْكِتابُ لكنا أهدى مِنْهُمْ).

آیه قبل منعکس کننده این بهانه بود که اگر ما راه نیامده ایم بر اثر بی خبری از کتب آسمانی بود و این بی خبری معلول آن بوده که این کتب بر دیگران نازل گرديده، اما این آیه منعکس کننده حس خودبرتربینی آنها و ادعای بی اساسی است که در مورد امتیاز نژاد عرب بر دیگران داشته اند.

قرآن در برابر این ادعاها می گوید: «اینک آیات و دلایل روشن از جانب پروردگارتان، و هدایت و رحمت برای شما آمد» (فَقَدْ جاءَكُمْ بَيِّنَةُ مِنْ رَبِّكُمْ وَ هدی وَ رَحْمَةُ).

پس، چه کسی ستمکارتر است از کسی که آیات خدا را تکذیب کرده، و از آن روی گردانیده است ؟!»(فَمَنْ أَظْلَمُ مَنْ كَذَبَ بئایات اللَّهِ وَ صَدَفَ عَنْها).

صدف» به معنی رویگردانی شدید و بدون تفکر از چیزی است. اشاره به اینکه آنها نه تنها از آیات خدا رویگرداندند، بلکه با شدت از آن فاصله گرفتند.

در پایان آیه مجازات دردناک این گونه افراد لجوج را، که مطالعه نکرده حقایق را انکار می کنند و از آن می گریزند، حتی سد راه دیگران می شوند، بیان کرده

ص: 702

می گوید: «اما به زودی کسانی را که از آیات ما روی می گردانند، به خاطر همین اعراض بی دلیلشان، مجازات شدید خواهیم کرد!»(سَنَجزِى الَّذِينَ يَصْدِفُونَ عَنْ ایاتنا سُوءَ الْعَذابِ بِما كانُوا یَصدِفُونَ).

آيه 158

* (آيه 158)-انتظارهای بیجا و محال - در آیات گذشته این حقیقت بیان شد که ما حجت را بر مشرکان تمام کردیم و کتاب آسمانی یعنی قرآن را برای هدایت همگان فرستادیم تا بهانه ای برای توجیه مخالفتهای خود نداشته باشند، این آیه می گوید: «آیا جز این انتظار دارند که فرشتگان (مرگ) به سراغشان آیند»(هَلْ يَنْظُرُونَ إِلاَّ أَنْ تَأْتِيَهُمُ الْمَلائِكَ).

و یا خداوند (خودش به سوی آنها بیاید»(أَوْ يَأْتِيَ رَبِّكَ).

سپس می گوید: « یا بعضی از آیات پروردگارت (و نشانه های رستاخیز) بیاید؟!»(أَوْ يَأْتِيَ بَعْضُ ءایات رَبِّكَ).

بعد می افزاید: «اما آن روز که بعضی از آیات پروردگارت تحقق پذیرد، ایمان آوردن افرادی که قبلا ایمان نیاورده اند، یا در ایمانشان عمل نیکی انجام نداده اند، سودی به حالشان نخواهد داشت»(يَوْمَ يأتی بَعْضِ ءآیات رَبِّكَ لا يَنْفَعُ نَفْساً إِيمانُها لَمْ تَكُنْ ءامنت مِنْ قَبْلُ أَوْ كَسَبَتْ فِي إِيمانِها خَيْراً).

در پایان آیه به پیامبر دستور می دهد به این افراد لجوج «بگو: اکنون که شما چنین انتظارات نادرستی دارید، انتظار بکشید! ما هم انتظار (کیفر شما را) می کشیم!»(قُلِ انْتَظِرُوا إِنَّا مُنْتَظِرُونَ).

نکته جالبی که از آیه فوق استفاده می شود این است که راه نجات را در ایمان، آن هم ایمانی که در پرتو آن اکتساب خیری شود و اعمال نیک انجام گیرد، معرفی می کند.

آيه 159

* (آيه 159)-بیگانگی از نفاق افکنان - در تعقیب دستورهای ده گانه ای که در آیات قبل گذشت و در آخر آن فرمان به پیروی از صراط مستقیم خدا و مبارزه با هرگونه نفاق و اختلاف داده شده بود، این آیه تأكید و تفسیری روی همین مطلب است. نخست می فرماید: «کسانی که آیین خود را پراکنده ساختند، و به دسته های

ص: 703

گوناگون و مذاهب مختلف تقسیم شدند، تو هیچگونه رابطه ای با آنها نداری»(إِنَّ الَّذِينَ فَرَّقُوا دِينَهُمْ وَ كانُوا شِيَعاً لَسْتَ مِنْهُمْ فِي شَیءٍ).(1).

زیرا مكتب تو، مکتب توحید و صراط مستقیم است و صراط مستقیم و راه راست همواره یکی بیش نیست.

سپس به عنوان تهدید و توبیخ این گونه افراد تفرقه انداز می گوید: «سر و کار آنها تنها با خداست؛ سپس خدا آنها را از آنچه انجام می دادند، با خبر می کند»(إِنَّما أَمْرُهُمْ إِلَى اللَّهِ ینبئهم بِما كانُوا يَفْعَلُونَ).

قابل ذکر اینکه محتوای آیه یک حکم عمومی درباره تمام افراد تفرقه انداز است که با ایجاد انواع بدعتها میان بندگان خدا، بذر نفاق و اختلاف می پاشند؛ اعم از آنها که در انتهای پیشین بودند یا آنها که در این امت اند.

آیه فوق بار دیگر این حقیقت را که اسلام آیین وحدت و یگانگی است و از هرگونه نفاق و تفرقه و پراکندگی بیزار است، با تأكيد تمام بازگو می کند.

آيه 160

* (آيه 160)-پاداش بیشتر، مجازات کمتر - در این آیه به رحمت و پاداش وسیع خداوند که در انتظار افراد نیکوکار است اشاره کرده و تهدیدهای آیه قبل را با این تشويقها تکمیل می کند می گوید: «هر کس کار نیکی به جا آورد، ده برابر آن پاداش دارد»(مَنْ جاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ عَشْرُ أَمْثالِها).

و هر کس کار بدی انجام دهد، جز به مانند آن ، کیفر نخواهد دید» (مَنْ جاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ عَشْرُ أَمْثالِها).

و برای تأكید، این جمله را نیز می افزاید: «و ستمی بر آنها نخواهد شد و تنها به مقدار عملشان كيفر می بینند (وَ هُمْ لا يُظْلَمُونَ).

منظور از «حسنة» و «سيئة » در آیه فوق، هرگونه کار نیک و فکر نیک و عقیده

ص: 704


1- 1 .«شیع» در لغت به معنی فرقه ها و دسته ها و پیروان افراد مختلف است. بنابراین، مفرد آن به معنی دسته ای است که از مکتب یا شخص معینی پیروی می کند. ولی در اصطلاح، این واژه به کسانی اطلاق می شود که بعد از پیامبر (ص) پیرو امیر مؤمنان علی (ع) می باشند.

نیک یا بد است.

آيه 161

* (آيه 161)-این است راه مستقیم من - از این به بعد خلاصه ای است از بحثهای این سوره که در زمینه مبارزه با شرک و بت پرستی بیان شد. نخست در برابر عقاید و ادعاهای دور از منطق مشرکان و بت پرستان، خداوند به پیامبر خود دستور می دهد «بگو: پروردگارم مرا به راه راست هدایت کرده»(قُلْ إِنَّنِي هديني رَبِّي إِلى صِراطٍ مُسْتَقِيمٍ).

این راه راست همان جادۂ توحید و یکتا پرستی و درهم کوبیدن آیین شرک و بت پرستی است. ذکر کلمه «قل» در این آیات و مانند آنها در متن قرآن، برای حفظ اصالت قرآن و نقل عین کلماتی است که بر پیامبر وحی شده. به تعبیری دیگر، پیامبر هیچ گونه تغییری در الفاظی که بر او وحی می شد نمی داد، حتى كلمه «قل» را که خطاب پروردگار به اوست، ذکر می کرد.

سپس «صراط مستقیم را در این آیه و دو آیه بعد توضیح می دهد. نخست می گوید: «آیینی است پابرجا، و ضامن سعات دين و دنيا (دِيناً قِيَماً).

و از آنجا که عربها علاقه خاصی به ابراهیم نشان می دادند، حتی آیین خود را به عنوان آیین ابراهیم معرفی می کردند، اضافه می کند: « آیین ابراهیم» همین است که من به سوی آن دعوت می کنم، نه آنچه شما به او بسته اید (مِلَّةَ إِبرهِيمَ).

همان کسی که از آیینهای خرافی روی برگرداند»(حَنِيفًا).

حنیف» به معنی شخص یا چیزی است که تمایل به سویی پیدا کند، ولی در اصطلاح قرآن به کسی گفته می شود که از آیین باطل زمان خود روی گرداند و به آیین حق توجه کند.

گویا این تعبیر پاسخی است به گفتار مشرکان که مخالفت پیامبر را با آیین بت پرستی، که آیین نیاکان عرب بود، نکوهش می کردند. پیامبر در پاسخ آنها می گوید: این سنت شکنی و پشت پا زدن به عقاید خرافی محیط، تنها کار من نیست، ابراهیم که مورد احترام همه ماست نیز چنین کرد.

سپس برای تأكید می افزاید: «و از مشرکان نبود» (وَ مَا كانَ مِنَ الْمُشْرِكِينَ).

ص: 705

آيه 162

* (آيه 162)-این آیه که ادامه آیه قبل است به پیامبر دستور می دهد «بگو: نماز و تمام عبادات من، و زندگی و مرگ من، همه برای خداوند پروردگار جهانیان است»(قُلْ إِنَّ صَلاتِي وَ نُسُکِی وَ محیای وَ مَمَاتِي لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِينَ).

واژه «نسکو در اصل به معنای عبادت است. از این رو به شخص عبادت کننده «ناسک» گفته می شود. این کلمه بیشتر درباره اعمال حج به کار می رود و می گویند: مناسک حج. ولی ظاهر این است که هر عبادتی را شامل می شود.

آيه 163

* (آيه 163)-در این آیه برای تأكید و ابطال هرگونه شرک و بت پرستی، اضافه می کند: «همتایی برای او نیست»(لَا شَرِيكَ لَهُ).

سرانجام می فرماید: «و به همین مأمور شده ام؛ و من نخستین مسلمانم»(وَ بِذَلِكَ أُمِرْتُ وَ أَنَا أَوَّلُ المُسلِمِینَ).

نخستین مسلمان بودن پیامبر اسلام (ص) یا از نظر کیفیت و اهمیت اسلام اوست زیرا درجۂ تسلیم و اسلام او بالاتر از همه انبیا بود یا نخستین فرد از این امت بود که آیین قرآن و اسلام را پذيرفت.

آيه 164

* (آيه 164)-در این آیه از راه دیگری منطق مشرکان را مورد انتقاد قرار داده می گوید «بگو: آیا غیر خدا، پروردگاری را بطلبم، در حالی که او پروردگار همه چیز است؟! (قُلْ أَغْيَرُ اللَّهِ أَ بَغَى رَبًّا وَ هُوَ رَبُّ كُلِّ شَئءٍ).

سپس به جمعی از مشرکان کوتاه فکر که خدمت پیامبر (ص) رسیدند و گفتند: تو از آیین ما پیروی کن اگر بر خطا باشد گناه تو به گردن ما، پاسخ داده می فرماید: هیچ کس عمل (بدی) جز به زبان خودش، انجام نمی دهد؛ و هیچ گنهکاری گناه دیگری را متحمل نمی شود»(وَ لا تَكْسِبُ كُلُّ نَفْسٍ إِلاَّ عَلَيْها وَ لا تَزِرُ وازِرَةُ وِزْرَ أُخْرى).

سپس بازگشت همه شما به سوی پروردگارتان است و شما را از آنچه در آن اختلاف داشتید، خبر خواهد داد»(ثُمَّ إِلى رَبِّكُمْ مرجعکم فَيُنَبِّئُكُمْ بِما کنتم فِيهِ تَخْتَلِفُونَ).

ص: 706

آيه 165

* (آيه 165)-در آخرین آیه سوره انعام به اهمیت مقام انسان و موقعیت او در جهان هستی اشاره می کند تا بحثهای گذشته در زمینه تقویت پایه های توحید و مبارزه با شرک تکمیل گردد.

نخست می فرماید: «او کسی است که شما را جانشینان (و نمایندگان خود) در زمین ساخت»(وَ هُوَ الَّذِي جَعَلَكُمْ خَلائِفَ الْأَرْضِ).

انسانی که نماینده خدا در روی زمین است و همه منابع این جهان در اختیار او گذارده شده و فرمان فرمانرواییش بر تمام موجودات از جانب پروردگار صادر شده است، نباید آن چنان خود را سقوط دهد که از جمادی هم پست تر گردد و در برابر آن سجده کند.

سپس به اختلاف استعدادها و تفاوت مواهب جسمانی و روحی مردم و هدف از این اختلاف و تفاوت اشاره کرده می گوید: «و درجات بعضی از شما را بالاتر از بعضی دیگر قرار داد، تا شما را به وسیله آنچه در اختیارتان قرار داده بیازماید»(وَ رُفِعَ بعضکم فَوْقَ بُغْضِ دَرَجاتٍ لِيَبْلُوَكُمْ فِي مَا ءَاتَیكُم).

و در پایان آیه ضمن اشاره به آزادی انسان در انتخاب راه خوشبختی و بدبختی، نتیجه این آزمایشات را چنین بیان می کند: «به يقين پروردگار تو سريع العقاب و آمرزنده مهربان است » کیفر کسانی را که از بوته امتحان نادرست در آیند، زود می دهد؛ و نسبت به حق پویان مهربان است(إِنَّ رَبَّكَ سَرِيعُ الْعِقابِ وَ إِنَّهُ لَغَفُورُ رَحِيمُ).

نکته ها:

1. تفاوت در میان انسانها و اصل عدالت - بی شک در میان افراد بشر یک سلسله تفاوتهای مصنوعی وجود دارد که نتیجه مظالم و ستمگری بعضی از انسانها نسبت به بعض دیگر است. مثلا جمعی مالک ثروتهای بی حسابند و جمعی بر خاک سیاه نشسته اند، عده ای به خاطر کمبود تغذیه و فقدان مسائل بهداشتی علیل و بیمارند، در حالی که عده دیگری بر اثر فراهم بودن همه گونه امکانات در نهایت

ص: 707

سلامت به سر می برند.

این گونه اختلافات: ثروت و فقر، علم و جهل و سلامت و بیماری، غالبا زاییده استعمار و استثمار و اشکال مختلف بردگی و ظلمهای آشکار و پنهان است. مسلما اینها را به حساب دستگاه آفرینش نمی توان گذارد. دلیلی هم ندارد که از وجود این گونه اختلافات، بی دلیل دفاع کنیم.

قرآن می گوید این تفاوتها وسیله آزمایش شماست زیرا آزمایش در مورد برنامه های الهی به معنی تربیت و پرورش است.|

2. خلافت انسان در روی زمین - قرآن بارها انسان را به عنوان جانشین و نماینده خدا در روی زمین معرفی کرده است. این تعبیر، ضمن روشن ساختن مقام بشر این حقیقت را بیان می کند که اموال، ثروتها، استعدادها و مواهبی که خدا به انسان داده، در واقع مالک اصلیش اوست و انسان فقط نماینده و مجاز و مأذون از طرف او می باشد و روشن است که هر نماینده ای در تصرفات خود استقلال ندارد بلکه باید تصرفاتش در حدود اجازه و اذن صاحب اصلی باشد. از اینجا روشن می شود که، مثلا در مسأله مالکیت، اسلام هم از اردوگاه کمونیسم فاصله می گیرد و هم از اردوگاه کاپیتالیسم و سرمایه داری.

اسلام می گوید مالكیت نه برای فرد است و نه برای اجتماع، بلکه در واقع برای خداست و انسانها وكیل و نماینده اویند. به همین دلیل، اسلام هم در طرز درآمد افراد نظارت می کند و هم در چگونگی مصرف، و برای هر دو قیود و شروطی قائل شده است که اقتصاد اسلامی را به عنوان یک مکتب مشخص در برابر مکاتب دیگر قرار می دهد.

پایان تفسیر سوره انعام

ص: 708

جلد 2

مشخصات کتاب

سرشناسه:مکارم شیرازی، ناصر، 1305 -

عنوان قراردادی:تفسیر نمونه .برگزیده

عنوان و نام پديدآور:برگزیده تفسیر نمونه/ تنظیم و تحقیق احمدعلی بابائی؛ زیر نظر مکارم شیرازی.

مشخصات نشر:تهران: دارالکتب الاسلامیه، 1374 - 1376.

مشخصات ظاهری: 5 ج.

شابک:دوره 964-440-046-1 : ؛ ج.1،چاپ پانزدهم: 964-440-041-0 ؛ ج.2، چاپ هفدهم 964-440-042-9 : ؛ ج.3، چاپ پانزدهم 964-440-043-7 : ؛ ج.4، چاپ هفدهم 964-440-044-5 : ؛ ج.5، چاپ شانزدهم: 964-440-045-3

وضعیت فهرست نویسی:برون سپاری

يادداشت:ص. ع. به انگلیسی: Ahmad Alibabaee. A summary of Tafseer - e - Nemoona.

يادداشت:ج. 1-4 (چاپ پانزدهم: 1384).

يادداشت:ج.4 (چاپ هجدهم: 1386).

يادداشت:ج.1- 5 (چاپ شانزدهم: 1384).

يادداشت:ج. 2 - 5 (چاپ هفدهم: 1385).

مندرجات:ج. 1. جزء یکم تا هشتم قرآن مجید.- ج. 2. جزء نهم تا پانزدهم قرآن مجید.- ج. 3. جزء پانزدهم تا بیست و دوم قرآن مجید.- ج. 4. تفسیر سوره های: سبا - فاطر - یس - صافات - ص - زمر - مومن - فصلت - شوری - زخرف - دخان - جاثیه - احقاف - محمد - فتح - حجرات - ق - ذاریات - طور - نجم.- ج. 5. جزء بیست و هفتم تا سی ام قرآن مجید.

موضوع:تفاسیر شیعه -- قرن 14

شناسه افزوده:علی بابائی، احمد، 1344 -

رده بندی کنگره:BP98/م7ت701225 1374

رده بندی دیویی:297/179

شماره کتابشناسی ملی:م 74-1623

ص: 1

اشاره

ص: 2

برگزیده

تفسیر نمونه

جلد دوم

تنظیم و تحقیق احمدعلی بابائی

ص: 3

ص: 4

فهرست مطالب

ص: 5

فهرست مطالب

ص: 6

فهرست مطالب

ص: 7

فهرست مطالب

ص: 8

فهرست مطالب

ص: 9

فهرست مطالب

ص: 10

فهرست مطالب

ص: 11

فهرست مطالب

ص: 12

فهرست مطالب

ص: 13

فهرست مطالب

ص: 14

فهرست مطالب

ص: 15

فهرست مطالب

ص: 16

فهرست مطالب

ص: 17

فهرست مطالب

ص: 18

پيشگفتار

گزيدۀ تفسير نمونه!

بزرگترين سرمايۀ ما مسلمانان قرآن مجيد است.معارف،احكام،برنامۀ زندگى،سياست اسلامى،راه به سوى قرب خدا،همه و همه را در اين كتاب بزرگ آسمانى مى يابيم.

بنابر اين،وظيفۀ هر مسلمان اين است كه با اين كتاب بزرگ دينى خود روز به روز آشناتر شود اين از يكسو.

از سوى ديگر آوازۀ اسلام كه بر اثر بيدارى مسلمين در عصر ما،و بخصوص بعد از انقلاب اسلامى در سراسر جهان پيچيده است،حس كنجكاوى مردم غير مسلمان جهان را براى آشنايى بيشتر به اين كتاب آسمانى برانگيخته است،به همين دليل در حال حاضر از همه جا تقاضاى ترجمه و تفسير قرآن به زبانهاى زندۀ دنيا مى رسد،هر چند متأسفانه جوابگويى كافى براى اين تقاضاها نيست،ولى به هر حال بايد تلاش كرد و خود را آماده براى پاسخگويى به اين تقاضاهاى مطلوب كنيم.

خوشبختانه حضور قرآن در زندگى مسلمانان جهان و بخصوص در محيط كشور ما روز به روز افزايش پيدا مى كند،قاريان بزرگ،حافظان ارجمند،مفسران آگاه

ص: 19

در جامعۀ امروز ما بحمد اللّه كم نيستند،رشتۀ تخصصى تفسير در حوزۀ علميۀ قم به صورت يكى از رشته هاى تخصصى مهم درآمده و متقاضيان بسيارى دارد،درس تفسير نيز از دروس رسمى حوزه ها و از مواد امتحانى است،و در همين راستا «تفسير نمونه»نوشته شد،كه تفسيرى است سليس و روان و در عين حال پر محتوا و ناظر به مسائل روز و نيازهاى زمان،و شايد يكى از دلايل گسترش سريع آن همين اقبال عمومى مردم به قرآن مجيد است.

گرچه براى تهيۀ اين تفسير به اتفاق گروهى از فضلاى گرامى حوزۀ علميه قم (دانشمندان و حجج اسلام آقايان:محمد رضا آشتيانى-محمد جعفر امامى- داود الهامى-اسد اللّه ايمانى-عبد الرسول حسنى-سيد حسن شجاعى-سيد نور اللّه طباطبائى-محمود عبد اللهى-محسن قرائتى و محمد محمدى اشتهاردى)در مدت پانزده سال زحمات زيادى كشيده شد،ولى با توجه به استقبال فوق العاده اى كه از سوى تمام قشرها و حتى برادران اهل تسنن از آن به عمل آمد،تمام خستگى تهيۀ آن برطرف گشت و اين اميد در دل دوستان بوجود آمد كه ان شاء اللّه اثرى است مقبول در پيشگاه خدا.

متن فارسى اين تفسير دهها بار چاپ و منتشر شده،و ترجمۀ كامل آن به زبان «اردو»در(27)جلد نيز بارها به چاپ رسيده است،و ترجمۀ كامل آن به زبان «عربى»نيز به نام تفسير«الأمثل»اخيرا در بيروت به چاپ رسيد و در نقاط مختلف كشورهاى اسلامى انتشار يافت.

ترجمۀ آن به زبان«انگليسى»هم اكنون در دست تهيه است كه اميدواريم آن هم به زودى در افق مطبوعات اسلامى ظاهر گردد.

بعد از انتشار تفسير نمونه گروه كثيرى خواهان نشر«خلاصۀ»آن شدند.

چرا كه مايل بودند بتوانند در وقت كوتاهتر و با هزينۀ كمتر به محتواى اجمالى آيات،و شرح فشرده اى آشنا شوند،و در بعضى از كلاسهاى درسى كه تفسير قرآن مورد توجه است به عنوان متن درسى از آن بهره گيرى شود.

ص: 20

اين درخواست مكرّر،ما را بر آن داشت كه به فكر تلخيص تمام دورۀ(27)جلدى تفسير نمونه،در پنج جلد بيفتيم ولى اين كار آسانى نبود، مدتى در بارۀ آن مطالعه و برنامه ريزى شد و بررسيهاى لازم به عمل آمد تا اين كه فاضل محترم جناب مستطاب آقاى احمد-على بابايى كه سابقۀ فعاليت و پشتكار و حسن سليقۀ ايشان در تهيۀ«فهرست موضوعى تفسير نمونه»بر ما روشن و مسلّم بود عهده دار انجام اين مهمّ گرديد و در مدت دو سال كار مستمر شبانه روزى اين مهمّ به وسيلۀ ايشان انجام گرديد.

اينجانب نيز با فكر قاصر خود كرارا بر نوشته هاى ايشان نظارت كردم و در مواردى كه نياز به راهنمايى بود به اندازۀ توانايى مسائل لازم را تذكر دادم،و در مجموع فكر مى كنم بحمد اللّه اثرى ارزنده و پربار به وجود آمده كه هم قرآن با ترجمۀ سليس را در بر دارد و هم تفسير فشرده و گويايى،براى كسانى كه مى خواهند با يك مراجعۀ سريع از تفسير آيات آگاه شوند،مى باشد.

و نام آن برگزيدۀ تفسير نمونه نهاده شد.

و من به نوبۀ خود از زحمات بى دريغ ايشان تشكر و قدردانى مى كنم، اميدوارم اين خلاصه و فشرده كه گزيده اى است از قسمتهاى حساس،و حديث مجملى از آن مفصل،نيز مورد قبول اهل نظر و عموم قشرهاى علاقه مند به قرآن گردد و ذخيره اى براى همۀ ما در«يوم الجزاء»باشد.

قم-حوزۀ علميه ناصر مكارم شيرازى 13 رجب 1414 روز ميلاد مسعود امير مؤمنان حضرت على عليه السّلام مطابق با 1372/10/6

ص: 21

ص: 22

ادامۀ جزء هشتم

سورۀ اعراف[7]

اشاره

اين سوره در«مكّه»نازل شده و 206 آيه دارد

* محتواى سوره:

در آغاز اشارۀ كوتاه و گويايى به مسألۀ«مبدء و معاد»كرده؛ سپس براى احياى شخصيت انسان،داستان آفرينش آدم را با اهميت فراوان شرح مى دهد.بعد پيمانهايى را كه خدا از فرزندان آدم در مسير هدايت و صلاح گرفته يك يك برمى شمرد.

سپس براى نشان دادن شكست و ناكامى اقوامى كه از مسير توحيد و عدالت و پرهيزكارى منحرف مى شوند،و هم براى نشان دادن پيروزى مؤمنان راستين، سرگذشت بسيارى از اقوام پيشين و انبياى گذشته مانند«نوح»و«لوط»و«شعيب» را بيان كرده،و با سرگذشت مشروح بنى اسرائيل و مبارزۀ«موسى»با فرعون اين بخش را پايان مى دهد.

در آخر سوره بار ديگر به مسألۀ مبدء و معاد باز مى گردد و انجام و آغاز را بدين وسيله تكميل مى كند.

* فضيلت تلاوت اين سوره:

از امام صادق عليه السّلام نقل شده كه فرمود:«هر كس سورۀ اعراف را در هر ماه بخواند در روز قيامت،از كسانى خواهد بود كه نه ترسى بر آنهاست و نه غمى دارند(من الّذين فَلا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَ لا هُمْ يَحْزَنُونَ) و اگر در هر جمعه بخواند،در روز قيامت از كسانى مى باشد كه بدون حساب به بهشت مى رود».

و نيز فرمود:«در اين سوره آيات محكمه اى است،«قرائت»و«تلاوت»

ص: 23

و«قيام به آنها»را فراموش نكنيد،زيرا اينها روز رستاخيز در پيشگاه خدا براى كسانى كه آنها را خوانده اند گواهى مى دهند».

بسم اللّه الرّحمن الرّحيم به نام خداوند بخشندۀ بخشايشگر

آيه 1

* (آيه 1)-در آغاز اين سوره بار ديگر به«حروف مقطّعه»برخورد مى كنيم كه در اينجا چهار حرف:«الف،لام،ميم و صاد»است(المص).

ممكن است،يكى از اهداف اين حروف،جلب توجه شنوندگان،و دعوت آنها به سكوت و استماع بوده باشد،زيرا ذكر اين حروف در آغاز سخن،مطلب عجيب و نوظهورى در نظر عرب بود،و حس كنجكاوى آنها را برمى انگيخت،و در نتيجه به دنبالۀ آن نيز گوش فرا مى دادند.

آيه 2

* (آيه 2)-در اين آيه مى فرمايد:«اين كتابى است كه بر تو نازل شده است، و نبايد از ناحيۀ آن هيچ گونه نگرانى و ناراحتى به خود راه دهى» (كِتابٌ أُنْزِلَ إِلَيْكَ فَلا يَكُنْ فِي صَدْرِكَ حَرَجٌ مِنْهُ) .

جملۀ فوق به پيامبر صلّى اللّه عليه و آله دلدارى مى دهد،كه چون اين آيات از ناحيۀ خداست،نبايد هيچ گونه نگرانى به خود راه دهد،نه نگرانى از جهت عكس العملى كه دشمنان لجوج و سرسخت در برابر آن نشان خواهند داد،و نه نگرانى از ناحيۀ نتيجه و برداشتى كه از تبليغ اين رسالت انتظار مى رود.

و در جملۀ بعد اضافه مى كند:«هدف از نزول اين كتاب انذار و بيم دادن مردم(از عواقب شوم افكار و اعمالشان است)و همچنين تذكر و يادآورى براى مؤمنان راستين» (لِتُنْذِرَ بِهِ وَ ذِكْرى لِلْمُؤْمِنِينَ) .

آيه 3

* (آيه 3)-سپس روى سخن را به عموم مردم كرده،مى گويد:«از آنچه از طرف پروردگارتان بر شما نازل شده است،پيروى كنيد» (اتَّبِعُوا ما أُنْزِلَ إِلَيْكُمْ مِنْ رَبِّكُمْ) .و به اين ترتيب،سخن از پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و مأموريت و رسالت او شروع مى شود و به وظيفۀ مردم منتهى مى گردد.

و براى تأكيد اضافه مى كند:«از فرمان غير خداوند پيروى نكنيد و از انتخاب

ص: 24

ولىّ و سرپرستى جز او خوددارى نماييد» (وَ لا تَتَّبِعُوا مِنْ دُونِهِ أَوْلِياءَ) .

اما چون آنها كه به تمام معنى در برابر حق تسليمند و از تذكرات،متذكر مى گردند كمند،در پايان آيه مى گويد:«كمتر متذكر مى شويد» (قَلِيلاً ما تَذَكَّرُونَ) .

از اين آيه ضمنا استفاده مى شود كه انسان بر سر دو راهى است،يا پذيرش ولايت و رهبرى خداوند،و يا داخل شدن در(ولايت)ديگران،اگر مسير اول را قبول كند،(ولىّ)او تنها خداست،اما اگر تحت ولايت ديگران قرار گيرد،هر روز بايد بار كسى را بر دوش گيرد و ارباب تازه اى انتخاب كند.

آيه 4

* (آيه 4)-اقوامى كه نابود شدند!اين آيه و آيۀ بعد در واقع«فهرستى» است،اجمالى از سرگذشت اقوام متعددى همچون قوم نوح و فرعون و عاد و ثمود و لوط كه بعدا خواهد آمد.

قرآن در اينجا به آنهايى كه از تعليمات انبياء سرپيچى مى كنند و به جاى اصلاح خويش و ديگران بذر فساد مى پاشند،شديدا اخطار مى كند كه نگاهى به زندگانى اقوام پيشين بيفكنيد و ببينيد«چقدر از شهرها و آباديها را ويران كرديم»و مردم فاسد آنها را به نابودى كشانيديم! (وَ كَمْ مِنْ قَرْيَةٍ أَهْلَكْناها) .

سپس چگونگى هلاكت آنها را چنين تشريح مى كند:«عذاب دردناك ما،در دل شب(در ساعاتى كه در آرامش فرو رفته بودند)يا در وسط روز،به هنگامى كه پس از فعاليتهاى روزانه به استراحت پرداخته بودند به سراغ آنها آمد» (فَجاءَها بَأْسُنا بَياتاً أَوْ هُمْ قائِلُونَ) .

آيه 5

* (آيه 5)-در اين آيه سخن را چنين ادامه مى دهد:«آنها به هنگامى كه در گرداب بلا گرفتار مى شدند و توفان مجازات،زندگيشان را درهم مى كوبيد(از مركب غرور و نخوت پياده شده)فرياد مى زدند:ما ستمگر بوديم»و اعتراف مى كردند كه ظلم و ستمهايشان دامانشان را گرفته است! (فَما كانَ دَعْواهُمْ إِذْ جاءَهُمْ بَأْسُنا إِلاّ أَنْ قالُوا إِنّا كُنّا ظالِمِينَ) .

ولى اعترافى كه سودى به حال آنها نداشت،زيرا يك نوع اعتراف«اجبارى و اضطرارى»بود كه حتى مغرورترين افراد خود را از آن ناگزير مى بينند،و كمترين

ص: 25

نشانه اى از انقلاب روحى در آن نيست.

قابل ذكر است كه اين گونه آيات اخطارهاى كوبنده اى است براى امروز و براى فردا،براى ما و همۀ اقوام آينده،زيرا در سنّت و قانون الهى تبعيض مفهوم ندارد.

هم اكنون،انسان صنعتى با تمام قدرتى كه پيدا كرده است،در مقابل يك زلزله،يك توفان،يك باران شديد و مانند اينها به همان اندازه ضعيف و ناتوان است كه انسانهاى قبل از تاريخ ناتوان بودند،بنابراين همان عواقب شوم و دردناكى كه ستمكاران اقوام گذشته و انسانهاى مست غرور و شهوت و افراد سركش و آلوده پيدا كردند،از انسانهاى امروز دور نيست.

آيه 6

* (آيه 6)-بازپرسى عمومى!در آيۀ قبل سخن از مجازات دنيوى ستمكاران در ميان بود،در اين آيه و سه آيۀ بعد از مجازات اخروى آنها بحث مى كند و به اين ترتيب پيوندى روشن دارند.

نخست به عنوان يك قانون عمومى مى فرمايد:«از تمام كسانى كه پيامبران به سوى آنها فرستاده شدند،بطور قطع در روز قيامت سؤال مى كنيم» (فَلَنَسْئَلَنَّ الَّذِينَ أُرْسِلَ إِلَيْهِمْ) .

نه تنها از آنها سؤال مى كنيم«از پيامبرانشان نيز مى پرسيم»كه رسالت خويش را چگونه انجام دادند (وَ لَنَسْئَلَنَّ الْمُرْسَلِينَ) .

بنابراين،هم رهبران مسؤولند و هم پيروان،هم پيشوايان و هم تابعان،منتها چگونگى مسؤوليتهاى اين دو گروه متفاوت است.

آيه 7

* (آيه 7)-در اين آيه براى اين كه كسى تصور نكند كه سؤال از امتها و پيامبرانشان دليل بر اين است كه چيزى از علم خدا مخفى مى ماند،با صراحت و تأكيد آميخته با قسم مى گويد:«ما با علم و دانش خويش تمام اعمالشان را براى آنها شرح مى دهيم،زيرا ما هرگز از آنها غايب نبوديم»همه جا با آنها بوديم و در هر حال همراهشان (فَلَنَقُصَّنَّ عَلَيْهِمْ بِعِلْمٍ وَ ما كُنّا غائِبِينَ) .

سؤال براى چيست؟ما مى دانيم خدا همه چيز را مى داند و اصولا در

ص: 26

همه جا حاضر و ناظر است.با اين حال چه نيازى به سؤال دارد كه انبياء و امتها را عموما و بدون استثناء مورد بازپرسى قرار دهد؟! پاسخ اين كه:اگر سؤال براى استعلام و درك واقعيت چيزى باشد،در مورد كسى كه عالم است معنى ندارد ولى اگر منظور توجه دادن خود شخص و اتمام حجت به او و امثال آن بوده باشد،هيچ مانعى ندارد،درست مثل اين كه ما به شخص فراموشكارى خدمتهاى زياد كرده ايم،و او به جاى خدمت مرتكب خيانتهايى شده و همۀ اين مسائل پيش ما روشن است،او را مورد بازپرسى قرار داده و مى گوييم آيا ما اين همه به تو خدمت نكرديم؟و آيا تو حق اين خدمات را ادا كردى؟اين سؤال براى كسب علم نيست بلكه براى تفهيم طرف است.

آيه 8

* (آيه 8)-در اين آيه براى تكميل بحث رستاخيز،اشاره به مسألۀ«سنجش اعمال»مى كند كه نظير آن در سوره هاى ديگر قرآن از جمله در سورۀ مؤمنون آيۀ 102 و 103 و سورۀ قارعه آيۀ 6 و 8 آمده است.

نخست مى گويد:«مسألۀ توزين اعمال در آن روز حق است» (وَ الْوَزْنُ يَوْمَئِذٍ الْحَقُّ).

آنچه مسلم است اين است كه در روز رستاخيز اعمال انسان با وسيلۀ خاصى سنجيده مى شود نه با ترازوهايى همانند ترازوهاى دنيا،و چه بسا آن وسيله همان وجود انبياء و امامان و افراد صالح بوده باشد،و در رواياتى كه از طرق اهل بيت عليهم السّلام به ما رسيده است اين مطلب به خوبى ديده مى شود.

حتى در اين جهان نيز دوستان خدا مقياس سنجشند،ولى از آنجا كه بسيارى از حقايق در اين عالم در پردۀ ابهام مى ماند و در روز قيامت كه-به مقتضاى وَ بَرَزُوا لِلّهِ الْواحِدِ الْقَهّارِ (ابراهيم48/)-روز بروز و ظهور است؛اين واقعيتها آشكار مى گردد.

در پايان آيه مى فرمايد:«كسانى كه ميزانهاى(عمل)آنها سنگين است،همان رستگارانند» (فَمَنْ ثَقُلَتْ مَوازِينُهُ فَأُولئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ) .

* (آيه 9)-«و کسانی که میزانهای (عمل) آنها سبک است،افرادی هستند

ص: 27

كه سرمايۀ وجود خود را،به خاطر ظلم و ستمى كه نسبت به آيات ما مى كردند، از دست داده اند» (وَ مَنْ خَفَّتْ مَوازِينُهُ فَأُولئِكَ الَّذِينَ خَسِرُوا أَنْفُسَهُمْ بِما كانُوا بِآياتِنا يَظْلِمُونَ) .

بديهى است منظور از سبكى و سنگينى ميزان اعمال،سبكى و سنگينى خود ميزان نيست بلكه ارزش و وزن چيزهايى است كه با ميزان سنجيده مى شود.

تعبير«ظلم به آيات»اشاره به اين است كه اين گونه اشخاص نه تنها به خود ستم مى كنند،بلكه به برنامه هاى هدايت الهى نيز ستم كرده اند،زيرا اين برنامه ها مى بايست وسيلۀ هدايت و نجات گردد،و اگر به آن بى اعتنايى شد و اين اثر از آنها به دست نيامد،به آنها ستم شده است.

آيه 10

* (آيه 10)-مقام با عظمت انسان در جهان هستى!به دنبال آياتى كه اشاره به مبدء و معاد در آنها شده بود در اين آيه و آيات بعد،«انسان»و عظمت و اهميت مقام او و چگونگى آفرينش او و افتخاراتى كه خداوند به او داده،مورد بحث قرار داده،مى فرمايد:«ما مالكيت و حكومت،و تسلط شما را بر زمين،مقرر داشتيم» (وَ لَقَدْ مَكَّنّاكُمْ فِي الْأَرْضِ) .

«و انواع وسايل زندگى را براى شما در آن قرار داديم» (وَ جَعَلْنا لَكُمْ فِيها مَعايِشَ) .«اما با اين حال كمتر شكر اين همه نعمت و موهبت را به جاى مى آوريد» (قَلِيلاً ما تَشْكُرُونَ) .

آيه 11

* (آيه 11)-ماجراى سركشى و عصيان ابليس!در هفت سوره از سوره هاى قرآن اشاره به آفرينش انسان و چگونگى خلقت او شده است.

در آيۀ مورد بحث،خداوند مى گويد:«ما شما را آفريديم،و سپس صورت بندى كرديم،بعد از آن به فرشتگان(و از جمله ابليس كه در صف آنها قرار داشت اگرچه جزء آنها نبود)فرمان داديم،براى آدم(جدّ نخستين شما)سجده كنند» (وَ لَقَدْ خَلَقْناكُمْ ثُمَّ صَوَّرْناكُمْ ثُمَّ قُلْنا لِلْمَلائِكَةِ اسْجُدُوا لِآدَمَ) .

«همگى(اين فرمان را به جان و دل پذيرفتند و)براى آدم سجده كردند،مگر ابليس كه از سجده كنندگان نبود» (فَسَجَدُوا إِلاّ إِبْلِيسَ لَمْ يَكُنْ مِنَ السّاجِدِينَ) .

ص: 28

سجدۀ فرشتگان براى آدم به معنى«سجدۀ پرستش»نبوده است،زيرا پرستش مخصوص خداست،بلكه سجده در اينجا به معنى خضوع و تواضع است.

آيه 12

* (آيه 12)-در اين آيه مى گويد:خداوند«ابليس»را به خاطر سركشى و طغيانگرى مؤاخذه كرد،فرمود:«در آن هنگام كه به تو فرمان دادم،چه چيز تو را مانع شد كه سجده كنى؟» (قالَ ما مَنَعَكَ أَلاّ تَسْجُدَ إِذْ أَمَرْتُكَ).

او در پاسخ به يك عذر ناموجه متوسل گرديد،«گفت:من از او بهترم،به دليل اين كه مرا از آتش آفريده اى و او را از خاك و گل»! (قالَ أَنَا خَيْرٌ مِنْهُ خَلَقْتَنِي مِنْ نارٍ وَ خَلَقْتَهُ مِنْ طِينٍ) .

گويا چنين مى پنداشت كه آتش برتر از خاك است،و اين يكى از بزرگترين اشتباهات ابليس بود،شايد هم اشتباه نمى كرد و به خاطر تكبر و خودپسندى دروغ مى گفت.

اما امتياز آدم در اين نبود كه از خاك است،بلكه امتياز اصلى او همان«روح انسانيت»و مقام خلافت و نمايندگى پروردگار بوده است.

در اينجا يك سؤال باقى مى ماند،و آن اين كه چگونه شيطان،با خدا سخن گفت،مگر وحى بر او نازل مى شده است؟ پاسخ اين سؤال اين است كه:هيچ مانعى ندارد كه خداوند با شخص ديگرى نه به عنوان وحى و رسالت،بلكه از طريق الهام درونى،يا به وسيلۀ بعضى از فرشتگان سخن بگويد،خواه اين شخص از صالحان و پاكان باشد،همانند مريم و مادر موسى يا از ناصالحان باشد مانند شيطان!

* (آيه 13)-از آنجا که امتناع شیطان از سجده کردن،برای آدم عليه السّلام یک امتناع ساده و معمولی نبوده و نه یک گناه عادی محسوب می شد ، بلکه یک سرکشی و تمرد آمیخته به اعتراض و انکار مقام پروردگار بود.به این جهت،مخالفت او سر از کفر و انکار علم و حکمت خدا درآورد و به همین جهت،می بایست تمام مقامها و موقعیت های خویش را در درگاه الهی از دست بدهد،به همین سبب خداوند او را از آن مقام برجسته و موقعیتی که در صفوف و فرشتگان پیدا کرده بود بیرون کرد و به او

ص: 29

«فرمود:از اين مقام و مرتبه،فرود آى» (قالَ فَاهْبِطْ مِنْها) .

سپس سر چشمۀ اين سقوط و تنزّل را با اين جمله،براى او شرح مى دهد كه:«تو حق ندارى در اين مقام و مرتبه،راه تكبر،پيش گيرى» (فَما يَكُونُ لَكَ أَنْ تَتَكَبَّرَ فِيها) .

و باز به عنوان تأكيد بيشتر،اضافه مى فرمايد:«بيرون رو كه از افراد پست و ذليل هستى» (فَاخْرُجْ إِنَّكَ مِنَ الصّاغِرِينَ) .يعنى،نه تنها با اين عمل بزرگ نشدى، بلكه به عكس به خوارى و پستى گراييدى.

از اين جمله به خوبى روشن مى شود كه تمام بدبختى شيطان،مولود تكبر او بود.

از امام صادق عليه السّلام نيز نقل شده كه فرمود:«اصول و ريشه هاى كفر و عصيان، سه چيز است.حرص و تكبر و حسد،اما حرص سبب شد كه آدم از درخت ممنوع بخورد،و تكبر سبب شد كه ابليس از فرمان خدا سرپيچى كند،و حسد سبب شد كه يكى از فرزندان آدم ديگرى را به قتل رساند»!

آيه 14

* (آيه 14)-اما داستان شيطان به همين جا پايان نيافت،او به هنگامى كه خود را مطرود دستگاه خداوند ديد،طغيان و لجاجت را بيشتر كرد و به جاى توبه و بازگشت به سوى خدا و اعتراف به اشتباه،تنها چيزى كه از خدا تقاضا كرد اين بود كه گفت:«خدايا!مرا تا پايان دنيا مهلت ده،و زنده بگذار» (قالَ أَنْظِرْنِي إِلى يَوْمِ يُبْعَثُونَ) .

آيه 15

* (آيه 15)-اين تقاضاى او به اجابت رسيد و خداوند«فرمود:تو از مهلت داده شدگانى» (قالَ إِنَّكَ مِنَ الْمُنْظَرِينَ) .

آيه 16

* (آيه 16)-ولى او نمى خواست براى جبران گذشته زنده بماند و عمر طولانى كند،بلكه هدف خود را از اين عمر طولانى چنين«بيان كرد:اكنون كه مرا گمراه ساختى!بر سر راه مستقيم تو كمين مى كنم و آنها را از راه به در مى برم» (قالَ فَبِما أَغْوَيْتَنِي لَأَقْعُدَنَّ لَهُمْ صِراطَكَ الْمُسْتَقِيمَ) .تا همانطور كه من گمراه شدم،آنها نيز به گمراهى بيفتند!

* (آيه 17)-سپس شیطان ،برای تایید و تکمیل گفتار خود ،اضافه کرد که نه

ص: 30

تنها بر سر راه آنها كمين مى كنم بلكه«از پيش رو،و از پشت سر،و از طرف راست، و از طرف چپ(از چهار طرف)به سراغ آنها مى روم،و اكثر آنها را شكرگزار نخواهى يافت» (ثُمَّ لَآتِيَنَّهُمْ مِنْ بَيْنِ أَيْدِيهِمْ وَ مِنْ خَلْفِهِمْ وَ عَنْ أَيْمانِهِمْ وَ عَنْ شَمائِلِهِمْ وَ لا تَجِدُ أَكْثَرَهُمْ شاكِرِينَ) .

در روايتى كه از امام باقر عليه السّلام نقل شده،تفسير عميقى براى اين چهار جهت ديده مى شود،آنجا كه مى فرمايد:«منظور از آمدن شيطان به سراغ انسان از «پيش رو»اين است كه آخرت و جهانى را كه در پيش دارد در نظر او سبك و ساده جلوه مى دهد،و منظور از«پشت سر»اين است كه آنها را به گردآورى اموال و تجمع ثروت و بخل از پرداخت حقوق واجب به خاطر فرزندان و وارثان دعوت مى كند، و منظور از«طرف راست»اين است كه امور معنوى را به وسيلۀ شبهات و ايجاد شك و ترديد،ضايع مى سازد،و منظور از«طرف چپ»اين است كه لذات مادى و شهوات را در نظر آنها جلوه مى دهد.

آيه 18

* (آيه 18)-در اين آيه بار ديگر فرمان بيرون رفتن ابليس از حريم قرب خدا و مقام و منزلت رفيع صادر مى شود،با اين تفاوت كه در اينجا حكم طرد او به صورت تحقيرآميز و شديدتر صادر شده است و شايد به خاطر لجاجتى بود كه شيطان در مورد اصرار در وسوسۀ افراد انسان به خرج داد و گناه بزرگ ديگرى بر گناه خود افزود؛به او فرمود:«از اين مقام با بدترين ننگ و عار بيرون رو و باخوارى و ذلت فرود آى»! (قالَ اخْرُجْ مِنْها مَذْؤُماً مَدْحُوراً) .

«و سوگند ياد مى كنم كه هر كس از تو پيروى كند،جهنم را از تو و آنها پر سازم» (لَمَنْ تَبِعَكَ مِنْهُمْ لَأَمْلَأَنَّ جَهَنَّمَ مِنْكُمْ أَجْمَعِينَ) .

سؤال:بعد از آنكه شيطان مرتكب چنان گناه بزرگى شد،چرا خداوند تقاضاى او را مبنى بر ادامۀ حيات او پذيرفت؟ پاسخ اينكه:ادامۀ حيات او به عنوان وجود يك نقطۀ منفى براى تقويت نقاط مثبت نه تنها ضرر نداشت،بلكه مؤثر نيز بود،حتى قطع نظر از وجود شيطان، در درون خود ما،غرايز مختلفى وجود دارد،كه چون در برابر نيروهاى عقلانى

ص: 31

و روحانى قرار گيرند،يك ميدان تضاد را تشكيل مى دهند كه در اين ميدان پيشرفت و تكامل و پرورش وجود انسان صورت مى گيرد.

بايد توجه داشت كه خداوند اگرچه شيطان را در انجام وسوسه هايش آزاد گذاشته ولى انسان را در برابر او بى دفاع قرار نداده است،زيرا نيروى عقل و خرد به او بخشيده كه مى تواند سدّ نيرومندى در مقابل وسوسه هاى شيطان به وجود آورد.

و از سوى ديگر فطرت پاك و عشق به تكامل را در درون وجود انسان به عنوان يك عامل سعادت قرار داده و از سوى سوم فرشتگانى كه الهام بخش نيكيها هستند،به كمك انسانهايى كه مى خواهند از وسوسه هاى شيطان بركنار بمانند مى فرستد.

آيه 19

* (آيه 19)-وسوسه هاى شيطانى در لباسهاى دلپذير!از اين به بعد فصل ديگرى از سرگذشت آدم را بيان مى كند،نخست خداوند به آدم و همسرش دستور مى دهد كه:«و اى آدم!تو و همسرت(حوّا)در بهشت سكونت اختيار كنيد» (وَ يا آدَمُ اسْكُنْ أَنْتَ وَ زَوْجُكَ الْجَنَّةَ) .

از اين جمله چنين استفاده مى شود كه آدم و حوّا در بدو خلقت در بهشت نبودند؛سپس به سوى بهشت راهنمايى شدند.

در اين هنگام،نخستين تكليف و امر و نهى پروردگار به اين صورت،صادر شد:«شما از هر نقطه اى و از هر درختى از درختان بهشت كه مى خواهيد تناول كنيد،اما به اين درخت معين نزديك نشويد كه از ستمگران خواهيد بود» (فَكُلا مِنْ حَيْثُ شِئْتُما وَ لا تَقْرَبا هذِهِ الشَّجَرَةَ فَتَكُونا مِنَ الظّالِمِينَ) .

آيه 20

* (آيه 20)-سپس شيطان كه بر اثر سجده نكردن راندۀ درگاه خدا شده بود و تصميم قاطع داشت تا آنجا كه مى تواند از آدم و فرزندانش انتقام بگيرد؛«به وسوسه كردن آنان مشغول شد،تا لباسهاى اطاعت و بندگى خدا را از تن آنان بيرون كند،و عورت آنها را كه پنهان بود آشكار سازد» (فَوَسْوَسَ لَهُمَا الشَّيْطانُ لِيُبْدِيَ لَهُما ما وُورِيَ عَنْهُما مِنْ سَوْآتِهِما) .

و براى رسيدن به اين هدف،از عشق و علاقۀ ذاتى انسان به تكامل و ترقى

ص: 32

و«زندگى جاويدان»،استفاده كرد.

لذا نخست به آدم و همسرش گفت:«خداوند شما را از اين جهت نهى نكرده جز اين كه اگر از آن بخوريد يا فرشته خواهيد شد و يا عمر جاويدان پيدا مى كنيد» (وَ قالَ ما نَهاكُما رَبُّكُما عَنْ هذِهِ الشَّجَرَةِ إِلاّ أَنْ تَكُونا مَلَكَيْنِ أَوْ تَكُونا مِنَ الْخالِدِينَ) .

و به اين ترتيب،فرمان خدا را در نظر آنان به گونۀ ديگرى جلوه داد.

آيه 21

* (آيه 21)-آدم با شنيدن اين سخن در فكر فرو رفت،اما شيطان براى اين كه پنجه هاى وسوسۀ خود را بيشتر و محكمتر در جان آدم و حوّا فرو برد؛ «سوگندهاى شديدى براى آنها ياد كرد،كه من خيرخواه شما هستم»! (وَ قاسَمَهُما إِنِّي لَكُما لَمِنَ النّاصِحِينَ) .

آيه 22

* (آيه 22)-آدم كه هنوز تجربۀ كافى در زندگى نداشت،و گرفتار دامهاى شيطان و خدعه و دروغ و نيرنگ نشده بود،سر انجام تسليم فريب شيطان شد،و به اين ترتيب«شيطان»آنها را با فريب(از مقامشان)فرود آورد» (فَدَلاّهُما بِغُرُورٍ) .

«همين كه آدم و همسرش از آن درخت ممنوع چشيدند،بلافاصله لباسهايشان از تنشان فرو ريخت اندامشان(عورتشان)آشكار گشت» (فَلَمّا ذاقَا الشَّجَرَةَ بَدَتْ لَهُما سَوْآتُهُما) .

و در حقيقت از لباس بهشتى كه لباس كرامت و احترام خدا بود برهنه شدند.

قرآن سپس مى گويد:هنگامى كه آدم و حوّا چنين ديدند«بلافاصله از برگهاى درختان بهشتى براى پوشيدن اندام خود،استفاده كردند» (وَ طَفِقا يَخْصِفانِ عَلَيْهِما مِنْ وَرَقِ الْجَنَّةِ) .«و در اين موقع از طرف خداوند ندا رسيد كه مگر من شما را از آن درخت نهى نكردم،مگر به شما نگفتم كه شيطان دشمن آشكار و سرسخت شماست»چرا فرمان مرا به دست فراموشى سپرديد و در اين گرداب سقوط كرديد؟» (وَ ناداهُما رَبُّهُما أَ لَمْ أَنْهَكُما عَنْ تِلْكُمَا الشَّجَرَةِ وَ أَقُلْ لَكُما إِنَّ الشَّيْطانَ لَكُما عَدُوٌّ مُبِينٌ) .

از مقايسۀ تعبير اين آيه با نخستين آيه اى كه به آدم و حوّا اجازۀ سكونت در

ص: 33

بهشت را مى داد به خوبى استفاده مى شود كه آنها پس از اين نافرمانى،چه اندازه از مقام قرب پروردگار دور شدند.

* 1-شجرۀ ممنوعه چه درختى بوده است؟

در منابع اسلامى دو نوع تفسير براى آن آمده است،يكى تفسير«مادى»كه طبق معروف در روايات،«گندم» بوده است؛و ديگرى تفسير«معنوى»كه در روايات از آن تعبير به«شجرۀ حسد» شده است،زيرا طبق اين روايات،آدم پس از ملاحظۀ مقام و موقعيت خود چنين تصور كرد كه مقامى بالاتر از مقام او وجود نخواهد داشت،ولى خداوند او را به مقام جمعى از اوليا از فرزندان او(پيامبر اسلام و خاندانش)آشنا ساخت،او حالتى شبيه به حسد پيدا كرد،و همين شجرۀ ممنوعه بود كه آدم مأمور بود به آن نزديك نشود.

در حقيقت طبق اين روايات،آدم از دو درخت تناول كرد كه يكى از مقام او پايين تر بود و او را به سوى جهان ماده مى كشيد و آن گندم بود،و ديگرى درخت معنوى مقام جمعى از اولياء خدا بود كه از مقام و موقعيت او بالاتر قرار داشت و چون از دو جنبه از حدّ خود تجاوز كرد به آن سرنوشت گرفتار شد.

اما بايد توجه داشت كه اين حسد از نوع حسد حرام نبوده و تنها يك احساس نفسانى بوده است،بى آنكه كمترين گامى بر طبق آن بردارد.

* 2-آيا آدم گناه كرد؟

مدارك اسلامى به ما مى گويد:هيچ پيامبرى مرتكب گناه نمى شود،و مقام پيشوايى خلق به شخص گناهكار،واگذار نخواهد شد، و مى دانيم كه آدم از پيامبران الهى بود،بنابراين آنچه در پاره اى از تعبيرات در بارۀ پيامبران در قرآن آمده است كه نسبت عصيان به آنها داده شده،همگى به معنى «عصيان نسبى»و«ترك اولى»است،نه گناه مطلق.

توضيح اين كه:گناه بر دو گونه است،«گناه مطلق»و«گناه نسبى»،گناه مطلق همان مخالفت نهى تحريمى و مخالفت با فرمان قطعى خداوند است و هرگونه ترك واجب و انجام حرام را شامل مى شود.

اما«گناه نسبى»آن است كه عمل غير حرامى از شخص بزرگى سر زند،كه با

ص: 34

توجه به مقام و موقعيتش شايستۀ او نباشد.

فى المثل نمازى كه ممكن است از يك فرد عادى،نماز ممتازى باشد براى اولياء حق،گناه محسوب شود.

ساير اعمال آنها غير از عبادات نيز چنين است،و با توجه به موقعيت آنها سنجيده مى شود،به همين دليل اگر يك«ترك اولى»از آنها سر زند،مورد عتاب و سرزنش پروردگار قرار مى گيرند-منظور از ترك اولى اين است كه انسان كار بهتر را رها كند و سراغ كار خوب يا مباحى برود.

نهى آدم از«شجرۀ ممنوعه»نيز يك نهى تحريمى نبود بلكه با توجه به موقعيت آدم با اهميت تلقى شد و مخالفت با اين نهى-هر چند نهى كراهتى بود- موجب چنان مؤاخذه و مجازاتى از طرف خداوند گرديد.

آيه 23

* (آيه 23)-بازگشت آدم به سوى خدا!سر انجام هنگامى كه آدم و حوّا، به نقشۀ شيطانى ابليس واقف شدند و نتيجۀ كار خلاف خود را ديدند به فكر جبران گذشته افتادند و نخستين گام را اعتراف به ظلم و ستم بر خويشتن،در پيشگاه خدا قرار دادند و«گفتند:پروردگار!ما بر خويشتن ستم كرديم» (قالا رَبَّنا ظَلَمْنا أَنْفُسَنا) .

«و اگر ما را نيامرزى و رحمت خود را شامل حال ما نكنى،از زيانكاران خواهيم بود» (وَ إِنْ لَمْ تَغْفِرْ لَنا وَ تَرْحَمْنا لَنَكُونَنَّ مِنَ الْخاسِرِينَ) .

آيه 24

* (آيه 24)-گرچه توبۀ خالصانۀ آدم و همسرش در پيشگاه خدا پذيرفته شد ولى به هر حال اثر وضعى آن عمل،دامانشان را گرفت،و دستور خارج شدن از بهشت از سوى خداوند به آنها داده شد،«فرمود:فرود آييد در حالى كه شما با يكديگر(انسان و شيطان)دشمن خواهيد بود» (قالَ اهْبِطُوا بَعْضُكُمْ لِبَعْضٍ عَدُوٌّ) .

«و زمين تا مدت معينى قرارگاه و وسيلۀ بهره گيرى شما خواهد بود» (وَ لَكُمْ فِي الْأَرْضِ مُسْتَقَرٌّ وَ مَتاعٌ إِلى حِينٍ) .

آيه 25

* (آيه 25)-و«نيز به آنها گوشزد كرد،كه هم در زمين زندگى مى كنيد و هم در آن مى ميريد،و از همان براى حساب در روز رستاخيز،برانگيخته خواهيد شد» (قالَ

ص: 35

فِيها تَحْيَوْنَ وَ فِيها تَمُوتُونَ وَ مِنْها تُخْرَجُونَ) .

آيه 26

* (آيه 26)-اخطار به همۀ فرزندان آدم!خداوند از اين جا به بعد يك سلسله دستورات و برنامه هاى سازنده،براى همۀ فرزندان آدم،بيان مى كند،كه در حقيقت دنباله اى است از برنامه هاى آدم در بهشت.

نخست به همان مسألۀ لباس و پوشانيدن بدن كه در سرگذشت آدم نقش مهمى داشت اشاره كرده،مى فرمايد:«اى فرزندان آدم!ما لباسى بر شما فرو فرستاديم،كه(اندام شما را مى پوشاند و)زشتيهاى بدنتان را پنهان مى سازد» (يا بَنِي آدَمَ قَدْ أَنْزَلْنا عَلَيْكُمْ لِباساً يُوارِي سَوْآتِكُمْ) .

ولى فايدۀ اين لباس كه براى شما فرستاده ايم،تنها پوشانيدن تن و مستور ساختن زشتيها نيست بلكه«مايۀ زينت شماست» (وَ رِيشاً) .لباس تجمل و زينت كه اندام شما را زيباتر از آنچه هست نشان مى دهد.

به دنبال اين جمله كه در بارۀ لباس ظاهرى سخن گفته است،قرآن بحث را به لباس معنوى كشانده و آن چنان كه سيرۀ قرآن در بسيارى از موارد است،هر دو جنبه را به هم مى آميزد و مى گويد:«لباس پرهيزكارى و تقوا از آن هم بهتر است» (وَ لِباسُ التَّقْوى ذلِكَ خَيْرٌ) .

تشبيه تقوى و پرهيزكارى به لباس،تشبيه بسيار رسا و گويايى است،زيرا همانطور كه لباس هم بدن انسان را از سرما و گرما حفظ مى كند،و هم سپرى است در برابر بسيارى از خطرها،و هم عيوب جسمانى را مى پوشاند و هم زينتى است براى انسان،روح تقوى و پرهيزكارى نيز علاوه بر پوشانيدن بشر از زشتى گناهان و حفظ از بسيارى از خطرات فردى و اجتماعى،زينت بسيار بزرگى براى او محسوب مى شود زينتى است چشمگير كه بر شخصيت او مى افزايد.

منظور از لباس تقوا همان«روح تقوا و پرهيزكارى»است،كه جان انسان را حفظ مى كند و معنى«حياء»و«عمل صالح»و امثال آن در آن جمع است.

در پايان آيه مى فرمايد:«اين(لباسهايى كه خدا براى شما قرار داده اعم از لباس مادى و معنوى،لباس جسمانى و لباس تقوا)همگى از آيات و نشانه هاى خداست

ص: 36

تا بندگان متذكر نعمتهاى پروردگار شوند» (ذلِكَ مِنْ آياتِ اللّهِ لَعَلَّهُمْ يَذَّكَّرُونَ) .

* لباس در گذشته و حال-

تا آنجا كه تاريخ نشان مى دهد هميشه انسان لباس مى پوشيده است،ولى وسايل توليد لباس در عصر ما به قدرى متنوع شده و توسعه يافته است كه با گذشته اصلا قابل مقايسه نيست.

و متأسفانه،جنبه هاى فرعى و حتى نامطلوب و زنندۀ لباس چنان گسترش يافته كه فلسفۀ اصلى لباس را دارد تحت الشعاع خود قرار مى دهد.

لباس عاملى شده براى انواع تجمل پرستيها،توسعۀ فساد،تحريك شهوات، خودنمايى و تكبر و اسراف و تبذير و امثال آن،حتى گاه لباسهايى در ميان جمعى از مردم بخصوص«جوانان غربزده»ديده مى شود كه جنبۀ جنون آميز آن بر جنبۀ عقلانيش برترى دارد و به همه چيز شباهت دارد جز به لباس.

مسألۀ مدپرستى در لباس نه تنها ثروتهاى زيادى را به كام خود فرو مى كشد، بلكه قسمت مهمى از وقتها و نيروهاى انسانى را نيز بر باد مى دهد.

آيه 27

* (آيه 27)-در اين آيه خداوند به همۀ افراد بشر و فرزندان آدم،هشدار مى دهد كه مراقب فريبكارى شيطان باشند زيرا شيطان سابقۀ دشمنى خود را با پدر و مادر آنها نشان داده و همانطور كه لباس بهشتى را بر اثر وسوسه ها از اندام آنان بيرون كرد،ممكن است لباس تقوا را از اندام ايشان بيرون نمايد،لذا مى گويد:«اى فرزندان آدم!شيطان شما را نفريبد،آن چنانكه پدر و مادر شما را از بهشت بيرون ساخت و لباس آنان را از اندامشان بيرون كرد،تا عورتشان را به آنها نشان دهد» (يا بَنِي آدَمَ لا يَفْتِنَنَّكُمُ الشَّيْطانُ كَما أَخْرَجَ أَبَوَيْكُمْ مِنَ الْجَنَّةِ يَنْزِعُ عَنْهُما لِباسَهُما لِيُرِيَهُما سَوْآتِهِما) .

سپس تأكيد مى كند كه حساب شيطان و همكارانش از ساير دشمنان جداست،«او و همكارانش شما را مى بينند در حالى كه شما آنها را مشاهده نمى كنيد»و از چنين دشمنى بايد سخت برحذر بود! (إِنَّهُ يَراكُمْ هُوَ وَ قَبِيلُهُ مِنْ حَيْثُ لا تَرَوْنَهُمْ) .

و در پايان آيه جمله اى بيان مى كند كه در حقيقت پاسخى است به يك ايراد

ص: 37

مهم و آن اين كه اگر كسى بگويد:چگونه خداوند دادگر و مهربان دشمنى را با اين قدرت بر انسان مسلط ساخته،دشمنى كه هيچ گونه موازنۀ قوا با او ندارد،به هر كجا بخواهد مى رود،بدون اين كه كسى حضورش را احساس كند،حتى طبق بعضى از روايات در درون وجود انسان همچون جريان خون در رگها حركت مى كند!آيا اين با عدالت پروردگار سازگار است؟ آيه در پاسخ اين سؤال احتمالى،مى گويد:«ما شياطين را اولياء و سرپرستان افراد بى ايمان قرار داديم» (إِنّا جَعَلْنَا الشَّياطِينَ أَوْلِياءَ لِلَّذِينَ لا يُؤْمِنُونَ) .

يعنى،تنها پس از موافقت خود انسان است كه شيطان مى تواند از مرزهاى روح او بگذرد.

آيه 28

* (آيه 28)-در اين آيه اشاره به يكى از وسوسه هاى مهم شيطانى مى كند كه بر زبان جمعى از انسانهاى شيطان صفت نيز جارى مى شود و آن اين كه:«هنگامى كه عمل زشت و قبيحى را انجام مى دهند(اگر از دليل آن سؤال شود،در پاسخ) مى گويند:اين راه و رسمى است كه نياكان خود را بر آن يافته ايم خداوند هم ما را به آن دستور داده است» (وَ إِذا فَعَلُوا فاحِشَةً قالُوا وَجَدْنا عَلَيْها آباءَنا وَ اللّهُ أَمَرَنا بِها) .

جالب اين كه قرآن در پاسخ آنها اعتنايى به دليل اول يعنى پيروى كوركورانه از نياكان نمى كند؛و تنها به پاسخ دليل دوم قناعت كرده،مى گويد:«بگو:خداوند هرگز به كارهاى زشت و قبيح فرمان نمى دهد»زيرا حكم او از فرمان عقل جدا نيست (قُلْ إِنَّ اللّهَ لا يَأْمُرُ بِالْفَحْشاءِ) .

سپس با اين جمله آيه ختم مى شود كه:«آيا به خدا نسبتهايى مى دهيد كه نمى دانيد» (أَ تَقُولُونَ عَلَى اللّهِ ما لا تَعْلَمُونَ) .

منظور از «فاحِشَةً» در اينجا هر گونه كار زشت و قبيحى است كه مسألۀ «طواف عريان»و«پيروى از پيشوايان ظلم و ستم»از مصاديق روشن آن محسوب مى گردد.

* (آيه 29)- در این آیه به اصول دستورات پروردگار در زمینه وظایف عملی در یک جمله کوتاه اشاره،و سپس اصول عقاید دینی یعنی ،مبد،و معاد را بطور

ص: 38

فشرده بيان مى كند؛نخست مى گويد:اى پيامبر!«به آنان بگو:پروردگار من به عدالت دستور داده است» (قُلْ أَمَرَ رَبِّي بِالْقِسْطِ) .

سپس دستور به يكتاپرستى و مبارزه با هرگونه شرك داده،مى فرمايد:«توجه قلب خويش را در هر عبادتى به او كنيد»و از ذات پاك او به سوى ديگر منحرف نشويد (وَ أَقِيمُوا وُجُوهَكُمْ عِنْدَ كُلِّ مَسْجِدٍ) .

«او را بخوانيد و دين و آيين خود را خالص و مخصوص او قرار دهيد» (وَ ادْعُوهُ مُخْلِصِينَ لَهُ الدِّينَ) .

پس از تحكيم پايۀ توحيد،توجه به مسألۀ معاد و رستاخيز كرده،مى گويد:

«همان گونه كه شما را در آغاز آفريد،دگر بار در قيامت باز مى گرديد» (كَما بَدَأَكُمْ تَعُودُونَ) .

آيۀ فوق يكى از كوتاهترين و جالبترين تعبيرات را در زمينۀ معاد جسمانى بازگو مى كند،و مى گويد:نگاهى به آغاز آفرينش خود كنيد ببينيد همين جسم شما كه از مقدار زيادى آب و مقدار كمترى مواد مختلف،فلزات و شبه فلزات تركيب شده است در آغاز كجا بود؟آبهايى كه در ساختمان جسم شما به كار رفته هر قطره اى از آن احتمالا در يكى از اقيانوسهاى روى زمين سرگردان بود و سپس تبخير گرديد و تبديل به ابرها و به شكل قطرات باران بر زمينها فرو ريختند،و ذراتى كه هم اكنون از مواد جامد زمين در ساختمان جسم شما به كار رفته،روزى به صورت دانۀ گندم يا ميوۀ درخت،يا سبزيهاى مختلف بود كه از نقاط پراكندۀ زمين گردآورى شد.

بنابراين چه جاى تعجب كه پس از متلاشى شدن و بازگشت به حال نخستين، باز همان ذرات جمع آورى گردد و به هم پيوندند و اندام نخستين را تشكيل دهند؟ و اگر چنين چيزى محال بود چرا در آغاز آفرينش انجام شد؟بنابراين«همان گونه كه در آغاز،خدا شما را آفريده است در روز رستاخيز نيز باز مى گرداند».

آيه 30

* (آيه 30)-در اين آيه چگونگى عكس العملهاى مردم را در برابر اين دعوت (دعوت به سوى نيكيها و توحيد و معاد)بيان كرده،مى گويد:«جمعى را هدايت كرده و جمعى(كه شايستگى نداشته اند)گمراهى بر آنها مسلّم شده است» (فَرِيقاً

ص: 39

هَدى وَ فَرِيقاً حَقَّ عَلَيْهِمُ الضَّلالَةُ) .

و براى اين كه كسى تصور نكند بدون جهت خداوند،طايفه اى را هدايت مى كند و جمع ديگرى را گمراه،در جملۀ بعد اضافه مى كند:«گروه گمراهان همانها بودند كه شياطين را اولياى خود انتخاب كرده بودند،و به جاى ولايت پروردگار ولايت شيطان را پذيرفتند» (إِنَّهُمُ اتَّخَذُوا الشَّياطِينَ أَوْلِياءَ مِنْ دُونِ اللّهِ) .

و عجب اين كه با تمام گمراهى و انحراف«چنين مى پنداشتند كه هدايت يافتگان واقعى آنها هستند» (وَ يَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ مُهْتَدُونَ) .

اين حالت مخصوص كسانى است كه در طغيان و گناه فرو روند؛و در اين حال درهاى هدايت بكلى به روى آنها مسدود خواهد شد،و اين همان چيزى است كه خودشان براى خويشتن فراهم ساخته اند.

آيه 31

* (آيه 31)-در اين آيه به عنوان يك قانون هميشگى كه شامل تمام اعصار و قرون مى شود دستور مى دهد كه،«اى فرزندان آدم!زينت خود را به هنگام رفتن به مسجد با خود داشته باشيد» (يا بَنِي آدَمَ خُذُوا زِينَتَكُمْ عِنْدَ كُلِّ مَسْجِدٍ) .

اين جمله مى تواند هم اشاره به«زينتهاى جسمانى»باشد كه شامل پوشيدن لباسهاى مرتب و پاك و تميز،و شانه زدن موها،و به كار بردن عطر و مانند آن مى شود،و هم شامل«زينتهاى معنوى»،يعنى صفات انسانى و ملكات اخلاقى و پاكى نيت و اخلاص.

در جملۀ بعد اشاره به مواهب ديگر يعنى خوردنيها و آشاميدنيهاى پاك و پاكيزه مى كند،مى گويد از آنها«بخوريد و بنوشيد» (وَ كُلُوا وَ اشْرَبُوا) .

اما چون طبع زياده طلب انسان،ممكن است از اين دو دستور سوء استفاده كند و به جاى استفادۀ عاقلانه و اعتدال آميز از پوشش و تغذيۀ صحيح،راه تجمل پرستى و اسراف و تبذير را پيش گيرد،بلافاصله اضافه مى كند:«ولى اسراف نكنيد كه خدا مسرفان را دوست نمى دارد» (وَ لا تُسْرِفُوا إِنَّهُ لا يُحِبُّ الْمُسْرِفِينَ) .

كلمۀ«اسراف»كلمۀ بسيار جامعى است كه هرگونه زياده روى در كميت و كيفيت و بيهوده گرايى و اتلاف و مانند آن را شامل مى شود.

ص: 40

جملۀ كُلُوا وَ اشْرَبُوا وَ لا تُسْرِفُوا؛ بخوريد و بياشاميد و اسراف نكنيد،در آيۀ فوق آمده،گرچه بسيار ساده به نظر مى رسد،اما امروز ثابت شده است كه يكى از مهمترين دستورات بهداشتى همين است،زيرا تحقيقات دانشمندان به اين نتيجه رسيده كه سر چشمۀ بسيارى از بيماريها،غذاهاى اضافى است كه به صورت جذب نشده در بدن انسان باقى مى ماند،اين مواد اضافى هم بار سنگينى است براى قلب و ساير دستگاههاى بدن و هم منبع آماده اى است براى انواع عفونتها و بيماريها! عامل اصلى تشكيل اين مواد مزاحم،اسراف و زياده روى در تغذيه و به اصطلاح«پرخورى»است،و راهى براى جلوگيرى از آن جز رعايت اعتدال در غذا نيست،كسانى كه اين دستور را ساده فكر مى كنند خوب است در زندگى خود آن را بيازمايند تا اهميت رعايت اين دستور را در سلامت جسم و تن خود ببينند.

آيه 32

* (آيه 32)-در اين آيه با لحن تندترى به پاسخ آنها كه گمان مى برند،تحريم زينتها و پرهيز از غذاها و روزيهاى پاك و حلال،نشانۀ زهد و پارسايى و مايۀ قرب به پروردگار است پرداخته،مى گويد:اى پيامبر!«بگو:چه كسى زينتهاى الهى را كه براى بندگانش آفريده و همچنين مواهب و روزيهاى پاكيزه را تحريم كرده است» (قُلْ مَنْ حَرَّمَ زِينَةَ اللّهِ الَّتِي أَخْرَجَ لِعِبادِهِ وَ الطَّيِّباتِ مِنَ الرِّزْقِ) .

سپس براى تأكيد اضافه مى كند:به آنها«بگو:اين نعمتها و موهبتها براى افراد با ايمان در اين زندگى دنيا آفريده شده(اگرچه ديگران نيز بدون داشتن شايستگى از آن استفاده مى كنند)ولى در روز قيامت و زندگى عاليتر(كه صفوف كاملا از هم مشخص مى شوند)اينها همه در اختيار افراد با ايمان و درستكار قرار مى گيرد»و ديگران بكلى از آن محروم مى شوند! (قُلْ هِيَ لِلَّذِينَ آمَنُوا فِي الْحَياةِ الدُّنْيا خالِصَةً يَوْمَ الْقِيامَةِ) .

در پايان آيه به عنوان تأكيد مى گويد:«اين چنين آيات و احكام خود را براى جمعيتى كه آگاهند و مى فهمند تشريح مى كنيم» (كَذلِكَ نُفَصِّلُ الْآياتِ لِقَوْمٍ يَعْلَمُونَ) .

در مورد استفاده از انواع زينتها،اسلام مانند تمام موارد،حدّ اعتدال را

ص: 41

انتخاب كرده است و استفاده كردن از زيباييهاى طبيعت،لباسهاى زيبا و متناسب، به كار بردن انواع عطرها،و امثال آن،نه تنها مجاز شمرده شده بلكه به آن توصيه و سفارش نيز شده است.

آيه 33

* (آيه 33)-محرمات الهى!بارها ديده ايم كه قرآن مجيد هرگاه سخن از امر مباح يا لازمى به ميان مى آورد،بلافاصله از نقطۀ مقابل آن يعنى زشتيها و محرمات سخن مى گويد،تا هر دو بحث،يكديگر را تكميل كنند،در اينجا نيز به دنبال اجازۀ استفادۀ از مواهب الهى و زينتها و نفى تحريم آنها،سخن از محرمات به ميان آورده و بطور عموم،و سپس بطور خصوص انگشت روى چند نقطۀ مهم مى گذارد.

در آغاز از تحريم فواحش سخن مى گويد،مى فرمايد:اى پيامبر!«بگو:

پروردگار من تنها اعمال زشت و قبيح را حرام كرده است،اعم از اين كه آشكار باشد يا پنهان» (قُلْ إِنَّما حَرَّمَ رَبِّيَ الْفَواحِشَ ما ظَهَرَ مِنْها وَ ما بَطَنَ) .

سپس موضوع را تعميم داده،مى گويد:«و(همچنين)گناه و ستم به ناحق را» (وَ الْإِثْمَ) .

بار ديگر انگشت روى چند قسمت از بزرگترين گناهان گذاشته،مى گويد:

«و هرگونه ستم و تجاوز به ناحق به حقوق ديگران» (وَ الْبَغْيَ بِغَيْرِ الْحَقِّ) .

سپس اشاره به مسألۀ شرك كرده،مى گويد:و نيز پروردگار من،حرام كرده «اين كه چيزى را كه خداوند دليلى براى آن نازل نكرده،شريك او قرار دهيد» (وَ أَنْ تُشْرِكُوا بِاللّهِ ما لَمْ يُنَزِّلْ بِهِ سُلْطاناً) .

آخرين چيزى را كه به عنوان محرمات روى آن تكيه مى كند،نسبت دادن چيزى به خدا بدون علم و آگاهى است،مى فرمايد:«و اين كه به خدا مطلبى نسبت دهيد كه نمى دانيد» (وَ أَنْ تَقُولُوا عَلَى اللّهِ ما لا تَعْلَمُونَ) .

* (آيه 34)-هر جمعیتی سر انجامی دارد! در این آیه خداوند به یکی از قوانین آفرینش یعنی فنا و نیستی ملتها،اشاره می کند و بحثهای مربوط به زندگی فرزندان آدم در روی زمین و سرانجام و سرنوشت گنهکاران که در آیات قبل گفته شد با این بحث روشنتر می شود؛نخست می گوید:«برای هرامتی زمان و مدت معینی

ص: 42

وجود دارد» (وَ لِكُلِّ أُمَّةٍ أَجَلٌ) .

«و به هنگامى كه اين اجل فرا رسد،نه لحظه اى تأخير خواهند كرد و نه لحظه اى بر آن پيشى مى گيرند» (فَإِذا جاءَ أَجَلُهُمْ لا يَسْتَأْخِرُونَ ساعَةً وَ لا يَسْتَقْدِمُونَ) .

يعنى،ملتهاى جهان همانند افراد،داراى مرگ و حياتند،ملتهايى از صفحۀ زمين برچيده مى شوند،و به جاى آنها ملتهاى ديگرى قرار مى گيرند،قانون مرگ و حيات مخصوص افراد انسان نيست،بلكه اقوام و جمعيتها و جامعه ها را نيز در بر مى گيرد؛با اين تفاوت كه مرگ ملتها غالبا بر اثر انحراف از مسير حق و عدالت و روى آوردن به ظلم و ستم و غرق شدن در درياى شهوات و فرو رفتن در امواج تجمل پرستى و تن پرورى مى باشد.

هنگامى كه ملتهاى جهان در چنين مسيرهايى گام بگذارند،و از قوانين مسلم آفرينش منحرف گردند،سرمايه هاى هستى خود را يكى پس از ديگرى از دست خواهند داد و سر انجام سقوط مى كنند.

آيه 35

* (آيه 35)-دستور ديگرى به همۀ فرزندان آدم!بار ديگر خداوند فرزندان آدم را مخاطب ساخته،مى گويد:«اى فرزندان آدم!اگر رسولانى از خودتان(از طرف من)به سوى شما آمدند كه آيات مرا به شما عرضه مى دارند(از آنها پيروى كنيد)زيرا آنها كه پرهيزكارى پيشه كنند و در اصلاح خويشتن و ديگران بكوشند نه وحشتى از مجازات الهى خواهند داشت و نه اندوه و غمى» (يا بَنِي آدَمَ إِمّا يَأْتِيَنَّكُمْ رُسُلٌ مِنْكُمْ يَقُصُّونَ عَلَيْكُمْ آياتِي فَمَنِ اتَّقى وَ أَصْلَحَ فَلا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَ لا هُمْ يَحْزَنُونَ) .

آيه 36

* (آيه 36)-و در اين آيه اضافه مى كند:«اما آنها كه آيات ما را تكذيب كنند و در برابر آن تكبر ورزند آنها اصحاب دوزخند و جاودانه در آن خواهند ماند» (وَ الَّذِينَ كَذَّبُوا بِآياتِنا وَ اسْتَكْبَرُوا عَنْها أُولئِكَ أَصْحابُ النّارِ هُمْ فِيها خالِدُونَ) .

آيه 37

* (آيه 37)-از اين آيه به بعد قسمتهاى مختلف از سرنوشت شومى كه در انتظار افترا گويان و تكذيب كنندگان آيات خداست،بيان شده،نخست مى گويد:

«چه كسى ستمكارتر است از آنها كه بر خدا دروغ مى بندند و يا آيات او را تكذيب

ص: 43

مى كنند»؟ (فَمَنْ أَظْلَمُ مِمَّنِ افْتَرى عَلَى اللّهِ كَذِباً أَوْ كَذَّبَ بِآياتِهِ) .

سپس وضع آنها را به هنگام مرگ چنين توصيف مى كند:«آنان چند روزى بهرۀ خود را از آنچه برايشان مقدر شده است مى برند و از نعمتهاى مختلف سهم خود را مى گيرند،تا(پيمانۀ عمرشان لبريز گردد و به اجل نهايى برسد)در اين هنگام فرشتگان ما كه مأمور گرفتن ارواحند به سراغ آنها مى آيند تا جانشان را بگيرند» (أُولئِكَ يَنالُهُمْ نَصِيبُهُمْ مِنَ الْكِتابِ حَتّى إِذا جاءَتْهُمْ رُسُلُنا يَتَوَفَّوْنَهُمْ) .

به هر حال از لحظۀ مرگ مجازاتهاى آنها شروع مى شود،نخستين بار با توبيخ و سرزنش فرشتگان پروردگار كه مأمور گرفتن جانشان هستند رو برو مى شوند،«آنها مى پرسند كجا هستند معبودهايى كه غير از خدا مى پرستيديد»و يك عمر از آنها دم مى زديد و همه چيز خود را نابخردانه در پاى آنها مى ريختيد؟ (قالُوا أَيْنَ ما كُنْتُمْ تَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللّهِ) .

آنها چون دست خود را از همه چيز كوتاه مى بينند و پندارهايى را كه در بارۀ معبودهاى ساختگى داشتند همچون نقش برآب مشاهده مى كنند،در پاسخ مى گويند:«آنها همه گم شدند و از ما دور گشتند» (قالُوا ضَلُّوا عَنّا) .

اثرى از آنها نمى بينيم و هيچ گونه قدرتى بر دفاع از ما ندارند،و تمام عبادات ما براى آنها بيهوده بود،«و به اين ترتيب خودشان بر ضدّ خود گواهى مى دهند كه كافر بودند» (وَ شَهِدُوا عَلى أَنْفُسِهِمْ أَنَّهُمْ كانُوا كافِرِينَ) .

در حالى كه راه بازگشت به روى آنها بسته است و اين نخستين تازيانۀ آتشين مجازات الهى است كه بر روح آنها نواخته مى شود.

* (آيه 38)-درگیری پیشوایان و پیروان گمراه در دوزخ!در آیات گذشته صحنه ای که به هنگام مرگ و بازپرسی فرشتگان قبض ارواح رخ می دهد ترسیم شده بود و در اینجا صحنه برخورد گروههای اغواکننده و اغواشونده را در قیامت شرح میدهد:«در روز رستاخیز خداوند به آنها میگوید در صف گروههای مشابه خود از جن و انس که پیش از شما بودند،ثرار گیرید و در آتش داخل شوید»(قال ادخلوا فی امم قد خلت من قبلکم من الجن و النس فی انار)

ص: 44

هنگامى كه همگى در آتش داخل شدند برخوردشان با هم مسلكهايشان شروع مى شود،برخوردى عجيب و عبرت انگيز،«هر دسته اى كه وارد دوزخ مى شوند به ديگرى لعن و نفرين مى كند»و او را مسؤول بدبختى خويش مى داند (كُلَّما دَخَلَتْ أُمَّةٌ لَعَنَتْ أُخْتَها) .

مطلب به همين جا پايان نمى پذيرد،«هنگامى كه همگى با ذلت و خوارى در محيط شرر بار دوزخ قرار مى گيرند(شكايت آنها به پيشگاه پروردگار از يكديگر شروع مى شود)نخست فريب خوردگان عرضه مى دارند:پروردگارا!اين اغواگران بودند كه ما را گمراه ساختند،خدايا عذاب و كيفر آنها را مضاعف كن»كيفرى به خاطر گمراهيشان،و كيفرى به خاطر گمراه كردن ما (حَتّى إِذَا ادّارَكُوا فِيها جَمِيعاً قالَتْ أُخْراهُمْ لِأُولاهُمْ رَبَّنا هؤُلاءِ أَضَلُّونا فَآتِهِمْ عَذاباً ضِعْفاً مِنَ النّارِ) .

ولى عجيب اين است كه خداوند در پاسخ آنها«مى فرمايد:براى هر كدام(از شما)عذاب مضاعف است؛ولى نمى دانيد!»چرا كه پيروان اگر گرد پيشوايان گمراه را نگرفته بودند،قدرتى بر اغواى مردم نداشتند (قالَ لِكُلٍّ ضِعْفٌ وَ لكِنْ لا تَعْلَمُونَ) .

آيه 39

* (آيه 39)-در اين آيه پاسخ پيشوايان گمراه را چنين نقل مى كند كه:«آنها به پيروان خود مى گويند شما هيچ تفاوت و برترى بر ما نداريد،(يعنى اگر ما گفتيم شما تأييد كرديد و اگر گام برداشتيم كمك نموديد و اگر ستم نموديم شما يار و مددكار ما بوديد)بنابراين شما هم در مقابل اعمالتان عذاب دردناك الهى را بچشيد» (قالَتْ أُولاهُمْ لِأُخْراهُمْ فَما كانَ لَكُمْ عَلَيْنا مِنْ فَضْلٍ فَذُوقُوا الْعَذابَ بِما كُنْتُمْ تَكْسِبُونَ) .

آيه 40

* (آيه 40)-بار ديگر قرآن به سراغ سرنوشت افراد متكبر و لجوج يعنى آنها كه زير بار آيات پروردگار نمى روند و در برابر حق تسليم نيستند رفته،مى گويد:

«كسانى كه آيات ما را تكذيب كنند و در برابر آن تكبر ورزند درهاى آسمان به روى آنان گشوده نمى شود» (إِنَّ الَّذِينَ كَذَّبُوا بِآياتِنا وَ اسْتَكْبَرُوا عَنْها لا تُفَتَّحُ لَهُمْ أَبْوابُ السَّماءِ) .

در حديثى از امام باقر عليه السّلام چنين مى خوانيم:«اما مؤمنان،اعمال و ارواحشان

ص: 45

به سوى آسمانها برده مى شود و درهاى آسمان به روى آنها گشوده خواهد شد،اما كافر روح و عملش را بالا مى برند تا به آسمان برسد در اين هنگام كسى صدا مى زند آن را به سوى سجّين(دوزخ)پايين ببريد».

سپس اضافه مى كند:«آنها وارد بهشت نخواهند شد،تا زمانى كه شتر از سوراخ سوزن بگذرد»! (وَ لا يَدْخُلُونَ الْجَنَّةَ حَتّى يَلِجَ الْجَمَلُ فِي سَمِّ الْخِياطِ) .

اين تعبير كنايۀ لطيفى از محال بودن اين امر است،كه راهى براى ورود افراد بى ايمان متكبر در بهشت مطلقا موجود نيست! در پايان آيه براى تأكيد و توضيح بيشتر اضافه مى كند،«و اين چنين گنهكاران را كيفر مى دهيم» (وَ كَذلِكَ نَجْزِي الْمُجْرِمِينَ) .

آيه 41

* (آيه 41)-در اين آيه،به قسمتى ديگر از مجازات دردناك آنها اشاره كرده،مى گويد:«براى اين گونه افراد،بسترهايى از جهنم و آتش سوزان است و روى آنها پوششهايى از همان آتش سوزان قرار دارد» (لَهُمْ مِنْ جَهَنَّمَ مِهادٌ وَ مِنْ فَوْقِهِمْ غَواشٍ) .

و باز براى تأكيد اضافه مى كند:«اين چنين ظالمان و ستمگران را كيفر مى دهيم» (وَ كَذلِكَ نَجْزِي الظّالِمِينَ) .

آيه 42

* (آيه 42)-آرامش كامل و سعادت جاويدان!در آيات گذشته بحث از سرنوشت منكران آيات خدا و متكبران و ظالمان بود،در اينجا آيندۀ روشن افراد با ايمان را چنين شرح مى دهد:«كسانى كه ايمان آورند و عمل صالح انجام دهند،...

اهل بهشتند و جاودانه در آن خواهند ماند» (وَ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحاتِ...

أُولئِكَ أَصْحابُ الْجَنَّةِ هُمْ فِيها خالِدُونَ) .

ولى در ميان اين جمله يك جملۀ معترضه كه اشاره به پاسخ بسيارى از سؤالات است بيان كرده،مى گويد:«ما هيچ كس را جز به اندازۀ توانائيش تكليف نمى كنيم» (لا نُكَلِّفُ نَفْساً إِلاّ وُسْعَها) .

اشاره به اين كه كسى تصور نكند كه قرار گرفتن در صف افراد با ايمان و انجام عمل صالح در دسترس همه كس نيست،زيرا تكاليف پروردگار به اندازۀ قدرت

ص: 46

افراد است.

اين آيه مانند بسيارى ديگر از آيات قرآن،وسيلۀ نجات و سعادت جاويدان را منحصرا ايمان و عمل شايسته معرفى مى كند و به اين ترتيب به عقيدۀ خرافى مسيحيان امروز كه وسيلۀ نجات را قربانى شدن مسيح در برابر گناهان بشريت مى دانند،خط بطلان مى كشد،اصرار قرآن روى مسألۀ ايمان و عمل صالح در آيات مختلف براى كوبيدن اين طرز تفكر و مانند آن است.

آيه 43

* (آيه 43)-در اين آيه به يكى از مهمترين نعمتهايى كه خدا به بهشتيان ارزانى مى دارد و مايۀ آرامش روح و جان آنهاست اشاره كرده،مى گويد:«كينه ها و حسدها و دشمنيها را از دل آنها برمى كنيم» (وَ نَزَعْنا ما فِي صُدُورِهِمْ مِنْ غِلٍّ) .

در حقيقت يكى از بزرگترين ناراحتيهاى انسانها در زندگى دنيا كه سر چشمۀ پيكارهاى وسيع اجتماعى مى شود و علاوه بر خسارتهاى سنگين جانى و مالى آرامش روح را بكلى بر هم مى زند،همين«كينه توزى»و«حسد»است.

بهشتيان بكلى از بدبختيهاى ناشى از اين گونه صفات و عواقب آن بركنارند، آنها با هم در نهايت دوستى و محبت و صفا و صميميت و آرامش زندگى مى كنند، و همه از وضع خود راضيند.

قرآن پس از ذكر اين نعمت روحانى،اشاره به نعمت مادى و جسمانى آنها كرده،مى گويد:«از زير قصرهاى آنها نهرهاى آب جريان دارد» (تَجْرِي مِنْ تَحْتِهِمُ الْأَنْهارُ) .

سپس رضايت و خشنودى كامل و همه جانبۀ اهل بهشت را با اين جمله منعكس مى كند كه آنها«مى گويند:حمد و سپاس مخصوص خداوندى است كه ما را به اين همه نعمت رهنمون شد و اگر خدا ما را راهنمايى نمى كرد،هرگز،هدايت نمى يافتيم» (وَ قالُوا الْحَمْدُ لِلّهِ الَّذِي هَدانا لِهذا وَ ما كُنّا لِنَهْتَدِيَ لَوْ لا أَنْ هَدانَا اللّهُ) .

اين توفيق او بود كه دست ما را گرفت و از گذرگاههاى زندگى عبور داد و به سر منزل سعادت رسانيد.«مسلما فرستادگان پروردگار ما،حق را آوردند!»آنها راست مى گفتند و ما با چشم خود درستى گفتارشان را هم اكنون مى بينيم (لَقَدْ

ص: 47

جاءَتْ رُسُلُ رَبِّنا بِالْحَقِّ) .

اين توفيق او بود كه دست ما را گرفت و از گذرگاههاى زندگى عبور داد و به سر منزل سعادت رسانيد.«مسلما فرستادگان پروردگار ما،حق را آوردند!»آنها راست مى گفتند و ما با چشم خود درستى گفتارشان را هم اكنون مى بينيم (لَقَدْ جاءَتْ رُسُلُ رَبِّنا بِالْحَقِّ) .

«در اين هنگام ندايى برمى خيزد،و اين جمله را در گوش جان آنها سر مى دهد كه اين بهشت را به خاطر اعمال پاكتان به ارث برديد» (وَ نُودُوا أَنْ تِلْكُمُ الْجَنَّةُ أُورِثْتُمُوها بِما كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ) .

آيه 44

* (آيه 44)-از اين آيه استفاده مى شود كه بهشتيان و دوزخيان از جايگاه خود مى توانند با يكديگر سخن بگويند؛نخست مى گويد:«بهشتيان،دوزخيان را مخاطب ساخته و صدا مى زنند كه ما وعدۀ پروردگار خويش را حق يافتيم،آيا شما هم به آنچه خدا به وسيلۀ فرستادگانش وعده داده بود،رسيديد؟» (وَ نادى أَصْحابُ الْجَنَّةِ أَصْحابَ النّارِ أَنْ قَدْ وَجَدْنا ما وَعَدَنا رَبُّنا حَقًّا فَهَلْ وَجَدْتُمْ ما وَعَدَ رَبُّكُمْ حَقًّا) .

در پاسخ«مى گويند:آرى»همه را عين حقيقت ديديم (قالُوا نَعَمْ) .

سپس اضافه مى كند:«در اين هنگام ندا دهنده اى در ميان آنها ندا در مى دهد (آنچنان كه صداى او به گوش همگان مى رسد)كه:لعنت خدا بر ستمگران باد» (فَأَذَّنَ مُؤَذِّنٌ بَيْنَهُمْ أَنْ لَعْنَةُ اللّهِ عَلَى الظّالِمِينَ) .

آيه 45

* (آيه 45)-سپس ستمگران را چنين معرفى مى كند:«همانها كه مردم را از راه راست باز مى داشتند(و با تبليغات مسموم و زهرآگين خود،ايجاد شك و ترديد در ريشه هاى عقايد مردم مى كردند)و جادۀ مستقيم الهى را كج و معوج نشان مى دادند،و به سراى ديگر نيز ايمان نداشتند» (الَّذِينَ يَصُدُّونَ عَنْ سَبِيلِ اللّهِ وَ يَبْغُونَها عِوَجاً وَ هُمْ بِالْآخِرَةِ كافِرُونَ) .

اين مؤذّن در روايات اسلامى،غالبا به امير مؤمنان على عليه السّلام تفسير شده است.

حاكم«ابو القاسم حسكانى»كه از دانشمندان اهل سنّت است به سند خود از «محمّد بن حنفيه»از«على»عليه السّلام نقل مى كند كه فرمود:انا ذلك المؤذّن:«آن كه اين ندا را سر مى دهد منم»و همچنين به سند خود از ابن عباس نقل مى كند كه على عليه السّلام در قرآن نامهايى دارد كه مردم آنها را نمى دانند،از جمله«مؤذّن»در آيۀ شريفۀ فَأَذَّنَ مُؤَذِّنٌ بَيْنَهُمْ على عليه السّلام است كه اين ندا را سر مى دهد و مى گويد:الا لعنة اللّه على الّذين

ص: 48

كذّبوا بولايتى و استخفّوا بحقّى؛«لعنت خدا بر آنها باد كه ولايت مرا تكذيب كردند و حق مرا كوچك شمردند».

آيه 46

* (آيه 46)-اعراف گذرگاه مهمى به سوى بهشت!در تعقيب بيان سرگذشت بهشتيان و دوزخيان اين آيه و سه آيۀ بعد از آن در بارۀ«اعراف»كه منطقه اى است حد فاصل ميان بهشت و دوزخ،با ويژگيهايى كه دارد سخن مى گويد.

نخست به حجابى كه در ميان بهشتيان و دوزخيان كشيده شده است اشاره كرده،مى گويد:«ميان اين دو گروه حجابى قرار دارد» (وَ بَيْنَهُما حِجابٌ) .

از آيات بعد چنين استفاده مى شود كه حجاب مزبور همان«اعراف»است كه مكان مرتفعى است در ميان اين دو گروه،كه مانع از مشاهدۀ يكديگر مى شود،البته كسانى كه بر اعراف يعنى قسمتهاى بالاى اين مانع مرتفع قرار دارند،هر دو گروه را مى توانند ببينند.

سپس قرآن مى گويد:«بر اعراف مردانى قرار دارند كه هر يك از جهنميان و دوزخيان را(در جايگاه خود مى بينند و)از سيمايشان آنها را مى شناسند» (وَ عَلَى الْأَعْرافِ رِجالٌ يَعْرِفُونَ كُلاًّ بِسِيماهُمْ) .

سپس مى گويد:مردانى كه بر اعراف قرار دارند«بهشتيان را صدا مى زنند و مى گويند:درود بر شما باد،اما خودشان وارد بهشت نشده اند،اگرچه بسيار تمايل دارند» (وَ نادَوْا أَصْحابَ الْجَنَّةِ أَنْ سَلامٌ عَلَيْكُمْ لَمْ يَدْخُلُوها وَ هُمْ يَطْمَعُونَ) .

آيه 47

* (آيه 47)-«اما به هنگامى كه به سوى ديگر نگاه مى كنند و دوزخيان را در دوزخ مى بينند(به درگاه خدا راز و نياز مى كنند و)مى گويند:پروردگارا!ما را با جمعيت ستمگران قرار مده» (وَ إِذا صُرِفَتْ أَبْصارُهُمْ تِلْقاءَ أَصْحابِ النّارِ قالُوا رَبَّنا لا تَجْعَلْنا مَعَ الْقَوْمِ الظّالِمِينَ) .

* (آيه 48)-در این آیه اضافه می کند که:«و اصحاب اعراف مردانی از دوزخیان را که از چهره و سیمایشان می شناسند صدا می زنند(و مورد ملامت و سرزنش قرار می دهند که دیدید عاقبت)گردآوری اموال و نفرت در دنیا و تکبر ورزیدن از قبول حق،به شما سودی نداد»چه شد آن مالها؟و کجا رفتند آن

ص: 49

نفرات؟و چه نتيجه اى گرفتيد از آن همه كبر و خودپرستى؟ (وَ نادى أَصْحابُ الْأَعْرافِ رِجالاً يَعْرِفُونَهُمْ بِسِيماهُمْ قالُوا ما أَغْنى عَنْكُمْ جَمْعُكُمْ وَ ما كُنْتُمْ تَسْتَكْبِرُونَ) .

آيه 49

* (آيه 49)-بار ديگر با همان زبان ملامت و سرزنش در حالى كه اشاره به جمعى از ضعفاى مؤمنان كه بر اعراف قرار گرفته اند مى كنند،مى گويند:«آيا اينها همان كسانى هستند كه شما سوگند ياد كرديد هيچ گاه خداوند آنان را مشمول رحمت خود قرار نخواهد داد» (أَ هؤُلاءِ الَّذِينَ أَقْسَمْتُمْ لا يَنالُهُمُ اللّهُ بِرَحْمَةٍ) .

سر انجام رحمت الهى شامل حال اين دسته از ضعفاى مؤمنان شده و به آنها خطاب مى شود كه:«وارد بهشت شويد نه ترسى بر شماست و نه در آنجا غم و اندوهى داريد» (ادْخُلُوا الْجَنَّةَ لا خَوْفٌ عَلَيْكُمْ وَ لا أَنْتُمْ تَحْزَنُونَ) .

* «اصحاب اعراف»چه كسانى هستند؟

از مجموع آيات و روايات چنين استفاده مى شود كه«اعراف»گذرگاه سخت و صعب العبورى بر سر راه بهشت سعادت جاويدان است،طبيعى است كه افراد نيرومند و قوى يعنى صالحان و پاكان با سرعت از اين گذرگاه عبور مى كنند اما افرادى كه خوبى و بدى را به هم آميختند در اين مسير وا مى مانند.

همچنين طبيعى است كه سرپرستان جمعيت و پيشوايان قوم در گذرگاههاى سخت همانند فرماندهانى كه در اين گونه موارد در آخر لشكر راه مى روند تا همۀ سپاهيان بگذرند،در آنجا توقف مى كنند تا به كمك ضعفاى مؤمنان بشتابند و آنها كه شايستگى نجات را دارند در پرتو امدادشان رهايى يابند.

بنابراين در اعراف،دو گروه وجود دارند،ضعيفان و آلودگانى كه در رحمتند و پيشوايان بزرگ(يعنى انبياء،امامان و صالحان)كه در همه حال يار و ياور ضعيفانند.

* (آيه 50)-نعمتهای بهشتی بر دوزخیان حرام ست!پس از آن که بهشتیان و دوزخیان هر کدام در محل مناسب خود مستقر شدند گفتگوهایی در میان آنها رد و بدل می شود که نتیجه آن مجازات و کیفری است روحانی و معنوی برای دوزخیان،نخست می فرماید:«دوزخیان،بهشتیان را صدا می زنند که (محبت کنید)

ص: 50

و مقدارى آب يا از آنچه خدا به شما روزى داده،به ما ببخشيد»تا عطش سوزان خود را تسكين دهيم و از آلام خود بكاهيم (وَ نادى أَصْحابُ النّارِ أَصْحابَ الْجَنَّةِ أَنْ أَفِيضُوا عَلَيْنا مِنَ الْماءِ أَوْ مِمّا رَزَقَكُمُ اللّهُ) .

ولى بلافاصله بهشتيان دست ردّ بر سينۀ آنها زده،و«مى گويند:خداوند اينها را بر كافران تحريم كرده است» (قالُوا إِنَّ اللّهَ حَرَّمَهُما عَلَى الْكافِرِينَ) .

1-جملۀ «مِمّا رَزَقَكُمُ اللّهُ» (از آنچه خدا به شما روزى داده)كه تعبيرى است سر بسته و توأم با يك نوع ابهام نشان مى دهد كه حتى دوزخيان نمى توانند از ماهيت و انواع نعمتهاى بهشتى آگاه شوند.

2-جملۀ «إِنَّ اللّهَ حَرَّمَهُما عَلَى الْكافِرِينَ» (خداوند آنها را بر كافران حرام كرده)اشاره به اين است كه بهشتيان مضايقه اى از بخشيدن اين نعمتها ندارند زيرا نه چيزى از آنها كم مى شود و نه در درون سينه،كينه اى نسبت به كسى دارند،ولى وضع دوزخيان آنچنان است كه نمى توانند از نعمتهاى بهشتى بهره گيرند،اين تحريم در حقيقت يك نوع«تحريم تكوينى»است،همانند محروميت بسيارى از بيماران از غذاهاى لذيذ و رنگارنگ.

آيه 51

* (آيه 51)-در اين آيه سبب محروميت آنها را تشريح مى كند و با ذكر صفات دوزخيان روشن مى سازد كه اين سرنوشت شوم را خودشان براى خويشتن فراهم ساخته اند نخست مى گويد:«آنها كسانى هستند كه دين و مذهب خود را به سرگرمى و بازى گرفتند» (الَّذِينَ اتَّخَذُوا دِينَهُمْ لَهْواً وَ لَعِباً) .

«و زندگى دنيا آنها را فريب داد و مغرور ساخت» (وَ غَرَّتْهُمُ الْحَياةُ الدُّنْيا) .

اين امور سبب شد كه آنها در لجنزار شهوات فرو روند و همه چيز حتى رستاخيز را به دست فراموشى بسپارند و گفتار پيامبران و آيات الهى را انكار كنند، لذا به دنبال آن اضافه مى كند:«پس امروز هم ما آنها را فراموش خواهيم كرد همان گونه كه آنها لقاى چنين روزى را فراموش كردند و همان گونه كه آيات ما را انكار نمودند» (فَالْيَوْمَ نَنْساهُمْ كَما نَسُوا لِقاءَ يَوْمِهِمْ هذا وَ ما كانُوا بِآياتِنا يَجْحَدُونَ) .

ضمنا از اين آيه استفاده مى شود كه نخستين مرحلۀ گمراهى و انحراف آن

ص: 51

است كه انسان مسائل سرنوشت ساز خود را جدّى نگيرد و با آنها به عنوان يك سرگرمى و بازيچه رفتار كند.

آيه 52

* (آيه 52)-اين آيه اشاره به اين است كه محروميت كفار و سرنوشت شومشان نتيجۀ كوتاهيها و تقصيرات خودشان است و گر نه از ناحيۀ خداوند هيچ گونه كوتاهى در هدايت و رهبرى و ابلاغ آيات و بيان درسهاى تربيتى نشده است لذا مى گويد:ما در هدايت و راهنمايى آنها چيزى فروگذار نكرديم«كتابى براى آنها فرستاديم كه تمام اسرار و رموز آن را با آگاهى كامل تشريح كرديم» (وَ لَقَدْ جِئْناهُمْ بِكِتابٍ فَصَّلْناهُ عَلى عِلْمٍ) .

«كتابى كه مايۀ هدايت و موجب رحمت براى ايمان آورندگان بود»اگرچه افراد لجوج و خودخواه از آن بى بهره مى مانند (هُدىً وَ رَحْمَةً لِقَوْمٍ يُؤْمِنُونَ) .

آيه 53

* (آيه 53)-و در اين آيه اشاره به طرز تفكر غلط تبهكاران و منحرفان در زمينۀ هدايتهاى الهى كرده،مى گويد:«آيا آنها جز انتظار تأويل آيات(و فرا رسيدن تهديدهاى الهى)دارند»؟ (هَلْ يَنْظُرُونَ إِلاّ تَأْوِيلَهُ) .

اما چه انتظار نابجايى،زيرا هنگامى كه نتايج و سر انجام اين وعده هاى الهى را مشاهده كنند،كار از كار گذشته و راهى براى بازگشت باقى نمانده است«آن روز كه تأويل آنها فرا رسد،كسانى كه قبلا آن را فراموش كرده بودند مى گويند:فرستادگان پروردگار ما حق را آوردند»و گفتار آنها نيز همه حق بود (يَوْمَ يَأْتِي تَأْوِيلُهُ يَقُولُ الَّذِينَ نَسُوهُ مِنْ قَبْلُ قَدْ جاءَتْ رُسُلُ رَبِّنا بِالْحَقِّ) .

اما در اين هنگام در وحشت و اضطراب فرو مى روند،و به فكر چاره جويى مى افتند و مى گويند:«آيا(امروز)شفيعانى يافت مى شوند كه براى ما شفاعت كنند»؟ (فَهَلْ لَنا مِنْ شُفَعاءَ فَيَشْفَعُوا لَنا) .

و«يا(اگر شفيعانى براى ما در كار نيست و اصولا شايستۀ شفاعت نيستيم)آيا ممكن است به عقب باز گرديم و اعمالى غير آنچه انجام داديم انجام دهيم» و تسليم حق و حقيقت باشيم (أَوْ نُرَدُّ فَنَعْمَلَ غَيْرَ الَّذِي كُنّا نَعْمَلُ) .

ولى افسوس!اين بيدارى بسيار دير است،نه راه بازگشتى وجود دارد و نه

ص: 52

شايستگى شفاعت دارند،زيرا«آنها سرمايه هاى وجود خود را از دست داده و گرفتار خسران و زيانى شده اند كه تمام وجودشان را در بر مى گيرد» (قَدْ خَسِرُوا أَنْفُسَهُمْ) .

و بر آنها ثابت مى شود كه بتها و معبودهاى ساختگى آنان در آنجا هيچ گونه نقشى ندارد«و معبودهايى را كه به دروغ ساخته بودند همگى از نظرشان گم مى شوند» (وَ ضَلَّ عَنْهُمْ ما كانُوا يَفْتَرُونَ) .

از اين آيه استفاده مى شود كه انسان در اعمال خود مختار و آزاد است و الاّ تقاضاى بازگشت به دنيا نمى كرد تا اعمال بد خود را جبران كند.و نيز استفاده مى شود كه جهان ديگر جاى انجام عمل و كسب فضيلت و نجات نيست.

آيه 54

* (آيه 54)-اين آيه معبود حقيقى و واقعى را با ذكر صفات خاصش معرفى مى كند،تا آنها كه حقيقت جو هستند قبل از فرا رسيدن رستاخيز در همين جهان او را به روشنى بشناسند،نخست مى گويد:«معبود و پروردگار شما آن كس است كه آسمانها و زمين را در شش روز آفريد» (إِنَّ رَبَّكُمُ اللّهُ الَّذِي خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ فِي سِتَّةِ أَيّامٍ) .يعنى«معبود»كسى جز«آفريدگار» نمى تواند باشد.

* آيا جهان در شش روز آفريده شده؟

با توجه به مفهوم وسيع كلمۀ«ايّام» (روزها)و معادل آن در زبانهاى ديگر،پاسخ اين سؤال روشن است،زيرا بسيار مى شود كه«ايّام»به معنى«دورانها»به كار مى رود.

بنابراين خداوند مجموعۀ زمين و آسمان را در شش دوران متوالى آفريده است،هر چند اين دورانها گاهى به ميليونها يا ميلياردها سال بالغ شده است و علم امروز هيچ گونه مطلبى را كه مخالف اين موضوع باشد بيان نكرده است.

سپس قرآن مى گويد:«خداوند پس از آفرينش آسمان و زمين،زمام رهبرى آنها را به دست گرفت» (ثُمَّ اسْتَوى عَلَى الْعَرْشِ) .

يعنى،نه تنها آفرينش از اوست بلكه اداره و رهبرى جهان نيز با او مى باشد.

و اين پاسخى است به آنها كه جهان را در آفرينش نيازمند به خدا مى دانند نه

ص: 53

در بقا و ادامۀ هستى.

* «عرش»چيست؟

عرش در لغت معانى متعددى دارد از جمله:به معنى سقف يا چيزى است كه داراى سقف بوده باشد،و گاهى به معنى تختهاى بلند همانند تخت سلاطين نيز آمده است.

ولى هنگامى كه در مورد خداوند به كار مى رود و گفته مى شود«عرش خدا» منظور از آن مجموعۀ جهان هستى است كه در حقيقت تخت حكومت پروردگار محسوب مى شود.

بنابراين در آيۀ مورد بحث جملۀ «اسْتَوى عَلَى الْعَرْشِ» كنايه از احاطۀ كامل پروردگار و تسلط او بر تدبير امور آسمانها و زمين بعد از خلقت آنهاست.

سپس مى فرمايد:«اوست كه شب را همچون پوششى بر روز مى افكند و روشنايى روز را با پرده هاى ظلمانى شب مى پوشاند» (يُغْشِي اللَّيْلَ النَّهارَ) .

بعد از آن اضافه مى كند:«شب با سرعت به دنبال روز در حركت است» (يَطْلُبُهُ حَثِيثاً) .همانند طلبكارى كه با سرعت به دنبال بدهكار مى دود.

سپس مى افزايد:«اوست كه خورشيد و ماه و ستارگان را آفريده است،در حالى كه همه سر بر فرمان او هستند» (وَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ وَ النُّجُومَ مُسَخَّراتٍ بِأَمْرِهِ) .

پس از ذكر آفرينش جهان هستى و نظام شب و روز و آفرينش ماه و خورشيد و ستارگان به عنوان تأكيد مى گويد:«آگاه باشيد آفرينش و ادارۀ امور جهان هستى تنها به دست اوست» (أَلا لَهُ الْخَلْقُ وَ الْأَمْرُ) .

منظور از «الْخَلْقُ» آفرينش نخستين،و منظور از «الْأَمْرُ» قوانين و نظاماتى است كه به فرمان پروردگار بر عالم هستى حكومت مى كند و آنها را در مسير خود رهبرى مى نمايد.

به عبارت ديگر:همان طور كه جهان در حدوثش نيازمند به اوست در تدبير و ادامۀ حيات و اداره اش نيز وابسته به او مى باشد،و اگر لحظه اى لطف خدا از آن گرفته شود نظامش بكلى از هم گسسته و نابود مى گردد.

و در پايان آيه مى فرمايد:«پر بركت است خداوندى كه پروردگار عالميان

ص: 54

است» (تَبارَكَ اللّهُ رَبُّ الْعالَمِينَ) .

اين جمله بعد از ذكر آفرينش و تدبير جهان هستى يك نوع ستايش از مقام مقدس پروردگار است كه وجودى مبارك،ازلى،ابدى و سر چشمۀ همۀ بركات و نيكيها و خير مستمر مى باشد.

آيه 55

* (آيه 55)-شرايط اجابت دعا:آيۀ قبل با ذكر دلايل روشن اين حقيقت را اثبات كرد كه شايستۀ عبوديت و بندگى تنها خداست و به دنبال آن در اينجا دستور مى دهد كه«دعا و نيايش»كه جان و روح عبادت است بايد در برابر خدا انجام گيرد، نخست مى گويد:«پروردگار خود را از روى تضرّع و در پنهانى بخوانيد» (ادْعُوا رَبَّكُمْ تَضَرُّعاً وَ خُفْيَةً) .

اين كه در آيۀ فوق دستور داده شده كه خدا را در«خفيّه»و پنهانى بخوانيد براى اين است كه از«ريا»دورتر،و به اخلاص نزديكتر،و توأم با تمركز فكر و حضور قلب باشد.

و در پايان آيه مى فرمايد:«او(خداوند)تجاوزكاران را دوست نمى دارد» (إِنَّهُ لا يُحِبُّ الْمُعْتَدِينَ) .

و اين جمله معنى وسيعى دارد كه هرگونه تجاوز را،اعم از فرياد كشيدن به هنگام دعا،و يا تظاهر و رياكارى،و يا توجه به غير خدا را به هنگام دعا، شامل مى شود.

آيه 56

* (آيه 56)-در اين آيه اشاره به حكمى شده است كه در واقع يكى از شرايط تأثير دعا است،مى فرمايد:«در روى زمين فساد مكنيد بعد از آن كه اصلاح شده است» (وَ لا تُفْسِدُوا فِي الْأَرْضِ بَعْدَ إِصْلاحِها) .بنابراين هيچ گاه دعاى افراد مفسد و تبهكار به جايى نخواهد رسيد.

در روايتى از امام باقر عليه السّلام مى خوانيم:«زمين فاسد بود و خداوند به وسيلۀ پيامبر اسلام آن را اصلاح كرد».

باز ديگر به مسألۀ دعا مى پردازد و يكى ديگر از شرايط آن را بازگو مى كند، مى گويد:«و خدا را با ترس و اميد بخوانيد» (وَ ادْعُوهُ خَوْفاً وَ طَمَعاً) .

ص: 55

نه آن چنان از اعمال خود راضى باشيد كه گمان كنيد هيچ نقطۀ تاريكى در زندگى شما نيست كه اين خود عامل عقبگرد و سقوط است،و نه آن چنان مأيوس باشيد كه خود را شايستۀ عفو خدا و اجابت دعا ندانيد،بلكه با دو بال «بيم»و«اميد»به سوى او پرواز كنيد،اميد به رحمتش و بيم از مسؤوليتها و لغزشهاى خود.

و در پايان آيه براى تأكيد بيشتر روى اسباب اميدوارى به رحمت خدا، مى گويد:«رحمت خدا به نيكوكاران نزديك است» (إِنَّ رَحْمَتَ اللّهِ قَرِيبٌ مِنَ الْمُحْسِنِينَ) .

در اين دو آيه اشاره به پنج قسمت از شرايط قبولى دعا شده است:نخست اين كه از روى تضرع و در پنهانى باشد،ديگر اين كه از حدّ اعتدال تجاوز نكند،سوم اين كه با توليد فساد و تبهكارى همراه نگردد،چهارم اين كه توأم با بيم و اميد متوازن باشد،پنجم اين كه با نيكوكارى توأم گردد.

آيه 57

* (آيه 57)-در آيات گذشته اشاره هاى مكرر به مسألۀ«مبدء»يعنى توحيد و شناسايى پروردگار از روى اسرار جهان آفرينش شد،و در اين آيه اشاره به مسألۀ «معاد»و رستاخيز مى شود،تا اين دو بحث يكديگر را تكميل كنند،و اين سيرۀ قرآن است كه در بسيارى از موارد«مبدء»و«معاد»را با هم قرين مى سازد،نخست مى گويد:«او كسى است كه بادها را پيشاپيش باران رحمتش همچون بشارت دهنده اى(كه از قدوم مسافر عزيزى خبر مى دهد)مى فرستد» (وَ هُوَ الَّذِي يُرْسِلُ الرِّياحَ بُشْراً بَيْنَ يَدَيْ رَحْمَتِهِ) .

«بادهايى كه از اقيانوسها برخاسته و ابرهاى سنگين بار و پر آب را با خود حمل مى كند» (حَتّى إِذا أَقَلَّتْ سَحاباً ثِقالاً) .

«در اين موقع آنها را به سوى سرزمينهاى مرده و خشك و سوزان مى رانيم» و مأموريت آبيارى اين تشنگان را به عهدۀ آنها مى نهيم (سُقْناهُ لِبَلَدٍ مَيِّتٍ) .

«و به وسيلۀ آن،آب حيات بخش را در همه جا فرو مى فرستيم» (فَأَنْزَلْنا بِهِ الْماءَ) .«سپس به كمك اين آب انواع ميوه ها را از خاك تيره بيرون مى آوريم»

ص: 56

(فَأَخْرَجْنا بِهِ مِنْ كُلِّ الثَّمَراتِ) .

و به دنبال آن اضافه مى كند:«اين چنين مردگان را از زمين بيرون مى آوريم» و لباس حيات را در اندامشان مى پوشانيم (كَذلِكَ نُخْرِجُ الْمَوْتى) .

اين مثال را براى آن آورديم كه نمونۀ معاد را در اين دنيا كه همه سال در برابر چشم شما تكرار مى شود به شما نشان دهيم«تا شايد متذكر گرديد» (لَعَلَّكُمْ تَذَكَّرُونَ) .

آيه 58

* (آيه 58)-در اين آيه براى اين كه گمان نشود يكنواخت بودن باران دليل آن است كه همۀ سرزمينها يكسان زنده شوند،و براى اين كه روشن گردد،استعدادها و آمادگيهاى متفاوت سبب استفاده هاى مختلف از مواهب الهى مى شود،مى گويد:

«سرزمين شيرين و پاكيزه گياهان پربركت و مفيد و سودمند به اذن پروردگار،از آن مى رويد» (وَ الْبَلَدُ الطَّيِّبُ يَخْرُجُ نَباتُهُ بِإِذْنِ رَبِّهِ) .

«اما زمينهاى شوره زار و خبيث و زشت،چيزى جز گياهان ناچيز و كم ارزش نمى روياند» (وَ الَّذِي خَبُثَ لا يَخْرُجُ إِلاّ نَكِداً) .

و در پايان آيه مى فرمايد:«اين چنين آيات را براى كسانى كه شكرگزارند(و از آن استفاده مى كنند و راه هدايت را مى پويند)بيان مى كنيم» (كَذلِكَ نُصَرِّفُ الْآياتِ لِقَوْمٍ يَشْكُرُونَ) .

آيۀ فوق در حقيقت اشاره به يك مسألۀ مهم است و آن اين كه تنها«فاعليت فاعل»براى به ثمر رسيدن يك موضوع،كافى نيست بلكه استعداد و«قابليت قابل» نيز شرط است.

آيه 59

* (آيه 59)-رسالت نوح نخستين پيامبر اولوا العزم:سرگذشت نوح در سوره هاى مختلفى از قرآن مانند سورۀ هود،انبياء،مؤمنون،شعراء و نوح مشروحا آمده است،اما در اينجا تنها فهرستى از آن در شش آيه آمده،نخست مى فرمايد:«ما نوح را به سوى قومش فرستاديم» (لَقَدْ أَرْسَلْنا نُوحاً إِلى قَوْمِهِ) .

نخستين چيزى كه او به آنها يادآور شد،همان توجه به حقيقت توحيد و نفى هرگونه بت پرستى بود،«پس به آنها گفت:اى قوم من!خدا را بپرستيد كه هيچ

ص: 57

معبودى جز او براى شما نيست» (فَقالَ يا قَوْمِ اعْبُدُوا اللّهَ ما لَكُمْ مِنْ إِلهٍ غَيْرُهُ) .

نوح پس از بيدار كردن فطرتهاى خفته،آنان را از سر انجام بت پرستى بر حذر داشته و گفت:«من از عذاب روزى بزرگ بر شما مى ترسم» (إِنِّي أَخافُ عَلَيْكُمْ عَذابَ يَوْمٍ عَظِيمٍ) .

منظور از مجازات«روز بزرگ»ممكن است همان توفان معروف نوح يا مجازات الهى در روز رستاخيز باشد.

آيه 60

* (آيه 60)-ولى قوم نوح به جاى اين كه از دعوت اصلاحى اين پيامبر بزرگ كه توأم با نهايت خيرخواهى بود استقبال كنند،به آيين توحيد بپيوندند و دست از ستم و فساد بردارند«جمعى از اشراف و ثروتمندان قوم او(كه منافع خود را با بيدارى مردم در خطر مى ديدند،و مذهب او را مانعى بر سر راه هوسرانيها و هوسبازيهاى خويش مشاهده مى كردند)صريحا در جواب نوح گفتند:ما تو را در گمراهى آشكار مى بينيم» (قالَ الْمَلَأُ مِنْ قَوْمِهِ إِنّا لَنَراكَ فِي ضَلالٍ مُبِينٍ) .

آيه 61

* (آيه 61)-«نوح»در برابر توهين و خشونت آنها با همان لحن آرام و متين و محبت آميز خود در پاسخ آنها«گفت:(من نه تنها گمراه نيستم بلكه)هيچ گونه نشانه اى از گمراهى در من وجود ندارد،ولى من فرستادۀ پروردگار جهانيانم» (قالَ يا قَوْمِ لَيْسَ بِي ضَلالَةٌ وَ لكِنِّي رَسُولٌ مِنْ رَبِّ الْعالَمِينَ).

اشاره به اين كه خدايان پراكنده اى كه شما قائل شده ايد همه بى اساس است، پروردگار و ربّ همۀ جهانيان تنها خداوند يگانۀ يكتاست كه خالق همۀ آنها مى باشد.

آيه 62

* (آيه 62)-هدف من اين است كه رسالت پروردگار را انجام داده و دستورات او را به شما برسانم» (أُبَلِّغُكُمْ رِسالاتِ رَبِّي) .

«و در اين راه از هيچ گونه خيرخواهى فروگذارى نمى كنم» (وَ أَنْصَحُ لَكُمْ) .

و در پايان اضافه مى كند:«من چيزهايى از خداوند مى دانم كه شما نمى دانيد» (وَ أَعْلَمُ مِنَ اللّهِ ما لا تَعْلَمُونَ) .

اين جمله ممكن است جنبۀ تهديد در برابر مخالفتهاى آنها داشته باشد كه من مجازاتهاى دردناكى از خداوند در برابر تبهكاران سراغ دارم كه شما هنوز

ص: 58

از آن بى خبريد،و يا اشاره به لطف و رحمت پروردگار باشد كه اگر در مسير اطاعتش گام بگذاريد بركات و پاداشهايى از او سراغ دارم كه شما به عظمت و وسعت آن واقف نيستيد.

آيه 63

* (آيه 63)-در اين آيه گفتار ديگرى را از نوح مى خوانيم كه در برابر اظهار تعجب قوم خود از اين كه چگونه ممكن است انسانى عهده دار رسالت پروردگار گردد،بيان كرده است:«آيا تعجب كرده ايد كه انسانى مأمور ابلاغ رسالت پروردگار گردد و دستورات بيدار كنندۀ او بر اين انسان نازل شود تا شما را از عواقب سوء اعمالتان برحذر دارد و به آيين پرهيزكارى دعوت كند و تا مشمول رحمت الهى شويد» (أَ وَ عَجِبْتُمْ أَنْ جاءَكُمْ ذِكْرٌ مِنْ رَبِّكُمْ عَلى رَجُلٍ مِنْكُمْ لِيُنْذِرَكُمْ وَ لِتَتَّقُوا وَ لَعَلَّكُمْ تُرْحَمُونَ) .

يعنى،اين موضوع چه جاى تعجب است؟زيرا يك انسان شايسته،استعداد انجام اين رسالت را بهتر از هر موجود ديگر دارد.

آيه 64

* (آيه 64)-ولى به جاى اين كه دعوت چنين رهبر دلسوز و خيرخواه و آگاهى را بپذيرند،«همۀ گفته هاى او را تكذيب كردند(و در برابر دعوتش سر تسليم فرود نياوردند،هر چه نوح بيشتر تبليغ مى كرد،آنها بر لجاجت و سرسختى خود مى افزودند)و همين سبب شد كه ما نوح و آنها كه با او در كشتى بودند نجات داده و تكذيب كنندگان به آياتش را گرفتار غرقاب ساخته و هلاك كنيم» (فَكَذَّبُوهُ فَأَنْجَيْناهُ وَ الَّذِينَ مَعَهُ فِي الْفُلْكِ وَ أَغْرَقْنَا الَّذِينَ كَذَّبُوا بِآياتِنا) .

در پايان آيه،دليل اين كيفر سخت را چنين بيان مى كند كه«آنها جمعيت نابينايى بودند»يعنى مردمى بودند كور دل و كورباطن كه از مشاهدۀ چهرۀ حقيقت محروم بودند (إِنَّهُمْ كانُوا قَوْماً عَمِينَ) .

و اين كوردلى نتيجۀ اعمال شوم و لجاجتهاى مستمر خودشان بود،زيرا چشم پوشى مستمر از حقايق،تدريجا چشم تيزبين عقل را ضعيف كرده و سر انجام نابينا مى كند.

* (آيه 65)-گوشه ای از سرگذشت قوم هود: در تعقیب ذکر رسالت نوح

ص: 59

و درسهاى عبرتى كه در آن نهفته بود،به سرگذشت يكى ديگر از پيامبران بزرگ يعنى هود و درگيريهاى او با قوم و ملتش مى پردازد،نخست مى فرمايد:«ما به سوى جمعيت عاد،برادرشان هود را فرستاديم» (وَ إِلى عادٍ أَخاهُمْ هُوداً) .

قوم«عاد»مردمى بودند كه در سرزمين«يمن»زندگى مى كردند،از نظر قدرت جسمانى و ثروت ملتى نيرومند و قوى بودند،ولى انحرافات عقيده اى مخصوصا بت پرستى و مفاسد اخلاقى در ميان آنها غوغا مى كرد.

سپس مى گويد:هود دعوت خود را از مسألۀ توحيد و مبارزه با شرك و بت پرستى شروع كرد و«به آنها گفت:اى قوم من!خداوند يگانه را بپرستيد كه هيچ معبودى براى شما غير او نيست،آيا پرهيزگارى را پيشه نمى كنيد»! (قالَ يا قَوْمِ اعْبُدُوا اللّهَ ما لَكُمْ مِنْ إِلهٍ غَيْرُهُ أَ فَلا تَتَّقُونَ) .

آيه 66

* (آيه 66)-ولى ثروتمندان از خود راضى (الْمَلَأُ) يعنى كسانى كه ظاهر آنها چشم پركن بود،به هود همان گفتند:كه قوم نوح به نوح گفته بودند،بلكه نسبت سفاهت نيز به او دادند،«اشراف كافر قوم او گفتند ما تو را در سفاهت و سبك مغزى مى بينيم و گمان مى كنيم تو از دروغگويان باشى»! (قالَ الْمَلَأُ الَّذِينَ كَفَرُوا مِنْ قَوْمِهِ إِنّا لَنَراكَ فِي سَفاهَةٍ وَ إِنّا لَنَظُنُّكَ مِنَ الْكاذِبِينَ) .

آيه 67

* (آيه 67)-اما هود با وقار و ادبى كه مخصوص پيامبران و رهبران راستين و پاك است،بى آنكه از گفتۀ آنان عصبانى و يا دلسرد و مأيوس گردد،«گفت:اى جمعيت من!هيچ گونه سفاهتى در من نيست و وضع رفتار و گفتار من بهترين دليل بر سرمايه هاى عقلانى من است،من فرستادۀ پروردگار جهانيانم» (قالَ يا قَوْمِ لَيْسَ بِي سَفاهَةٌ وَ لكِنِّي رَسُولٌ مِنْ رَبِّ الْعالَمِينَ) .

آيه 68

* (آيه 68)-هود اضافه كرد:«رسالتهاى پروردگارم را به شما ابلاغ مى كنم؛ و من خيرخواه امينى براى شما هستم» (أُبَلِّغُكُمْ رِسالاتِ رَبِّي وَ أَنَا لَكُمْ ناصِحٌ أَمِينٌ) .

* (آيه 69)-سپس هود در برابر افرادی که از بعثت یک انسان به عنوان پیامبر در تعجب بودند به همان مطلبی اشاره می کند که نوح پیامبر نیز به قوم خود گفته بود

ص: 60

و آن اين كه:«آيا تعجب مى كنيد كه از طرف پروردگار به فردى از شما وحى شود،تا شما را از كيفرهايى كه به خاطر اعمالتان در پيش داريد بيم دهد!» (أَ وَ عَجِبْتُمْ أَنْ جاءَكُمْ ذِكْرٌ مِنْ رَبِّكُمْ عَلى رَجُلٍ مِنْكُمْ لِيُنْذِرَكُمْ).

سپس براى تحريك عواطف خفتۀ آنها و برانگيختن حس شكرگزارى در درون جانشان قسمتى از نعمتهاى پروردگار را،براى آنان شرح مى دهد،مى گويد:

«به خاطر بياوريد كه خداوند شما را جانشينان قوم نوح قرار داد» (وَ اذْكُرُوا إِذْ جَعَلَكُمْ خُلَفاءَ مِنْ بَعْدِ قَوْمِ نُوحٍ). و هنگامى كه آنها بر اثر طغيانشان به وسيلۀ توفان نابود شدند،سرزمينهاى وسيع و گستردۀ آنان را با تمام نعمتهايى كه داشتند در اختيار شما قرار داد.

به علاوه«و شما را از جهت خلقت(جسمانى)گسترش(و قدرت)داد» (وَ زادَكُمْ فِي الْخَلْقِ بَصْطَةً).

آيه 70

* (آيه 70)-اما در مقابل اين اندرزها و راهنماييهاى منطقى و يادآورى نعمتهاى الهى آنها كه منافع مادى خود را در خطر مى ديدند و قبول دعوت او را مانع هوسبازيهاى خويش مى دانستند،در مقام مخالفت برآمده و«گفتند:آيا به سراغ ما آمده اى كه تنها خداى يگانه را بپرستيم،و آنچه را پدران ما مى پرستيدند،رها كنيم»؟نه هرگز چنين چيزى،ممكن نيست (قالُوا أَ جِئْتَنا لِنَعْبُدَ اللّهَ وَحْدَهُ وَ نَذَرَ ما كانَ يَعْبُدُ آباؤُنا) .

و سر انجام براى اين كه اميد«هود»را بكلى از خود قطع كنند و به اصطلاح حرف آخر را به او زده باشند گفتند:«اگر راست مى گويى(و عذابها و مجازاتهايى را كه به ما وعده مى دهى حقيقت دارد)هر چه زودتر آنها را به سراغ ما بفرست و ما را محو و نابود كن»! (فَأْتِنا بِما تَعِدُنا إِنْ كُنْتَ مِنَ الصّادِقِينَ) .

يعنى ما كمترين واهمه اى از تهديدهاى تو نداريم.

* (آيه 71)-هنگامی که سخن به اینجا رسید و آخرین حرف خود را که نشانه امتناع کامل ازقبول دعوت هود بود زدند و او بکلی از هدایت آنان مایوس شد،«به آنها گفت:اکنون که چنین است بدانید عذاب و کیفر خشم بر شما مسلما واقع

ص: 61

خواهد شد» (قالَ قَدْ وَقَعَ عَلَيْكُمْ مِنْ رَبِّكُمْ رِجْسٌ وَ غَضَبٌ) .

سپس براى اين كه گفتار آنها در بارۀ بتها بدون پاسخ نماند،اضافه مى كند:«آيا شما با من در مورد چيزهايى كه از الوهيت جز نامى بى اثر ندارند و شما و پدرانتان اسم خدا بر آنها گذارده ايد و به دروغ آثار و خاصيتهايى براى آنها قائل شده ايد، به مجادله برخاسته ايد،در حالى كه هيچ گونه فرمان و حجتى خدا در اين باره نازل نكرده است» (أَ تُجادِلُونَنِي فِي أَسْماءٍ سَمَّيْتُمُوها أَنْتُمْ وَ آباؤُكُمْ ما نَزَّلَ اللّهُ بِها مِنْ سُلْطانٍ) .

سپس گفت:«اكنون كه چنين است شما در انتظار بمانيد من هم با شما انتظار مى كشم» (فَانْتَظِرُوا إِنِّي مَعَكُمْ مِنَ الْمُنْتَظِرِينَ) .شما در اين انتظار باشيد كه بتها ياريتان كنند و من در انتظارم كه عذاب دردناك الهى بر شما فرود آيد آينده نشان خواهد داد كداميك از اين دو انتظار به حقيقت نزديكتر خواهد بود.

آيه 72

* (آيه 72)-در اين آيه سر انجام كار اين قوم لجوج در عبارت كوتاهى چنين بيان شده است:«ما هود و كسانى را كه با او بودند به لطف و رحمت خود،رهايى بخشيديم،و ريشۀ كسانى كه آيات ما را تكذيب كردند و حاضر نبودند در برابر حق تسليم شوند،قطع و نابود ساختيم» (فَأَنْجَيْناهُ وَ الَّذِينَ مَعَهُ بِرَحْمَةٍ مِنّا وَ قَطَعْنا دابِرَ الَّذِينَ كَذَّبُوا بِآياتِنا وَ ما كانُوا مُؤْمِنِينَ) .

آيه 73

* (آيه 73)-سرگذشت عبرت انگيز قوم ثمود!از اين به بعد به قيام«صالح» پيامبر بزرگ خدا در ميان قوم«ثمود»كه در يك منطقۀ كوهستانى ميان حجاز و شام زندگى مى كردند اشاره شده،نخست مى گويد:«ما به سوى قوم ثمود برادرشان صالح را فرستاديم» (وَ إِلى ثَمُودَ أَخاهُمْ صالِحاً) .

پيامبر آنان صالح نيز همانند ساير پيامبران،نخستين گام را در راه هدايت آنها از مسألۀ توحيد و يكتاپرستى برداشت و به آنها«گفت:اى قوم من!خداوند يگانه را پرستش كنيد كه معبودى جز او نداريد» (قالَ يا قَوْمِ اعْبُدُوا اللّهَ ما لَكُمْ مِنْ إِلهٍ غَيْرُهُ) .

سپس اضافه نمود:من بدون دليل چيزى نمى گويم،«بيّنه و دليل روشن از

ص: 62

طرف پروردگارتان براى شما آمده است و اين همان شترى است كه خداوند براى شما معجزه قرار داده است» (قَدْ جاءَتْكُمْ بَيِّنَةٌ مِنْ رَبِّكُمْ هذِهِ ناقَةُ اللّهِ لَكُمْ آيَةً) .

سپس به آنها مى گويد:«او را به حال خود واگذاريد و بگذاريد در زمين خدا به چرا بپردازد،و به او آزار مرسانيد كه عذاب دردناكى شما را فرا خواهد گرفت» (فَذَرُوها تَأْكُلْ فِي أَرْضِ اللّهِ وَ لا تَمَسُّوها بِسُوءٍ فَيَأْخُذَكُمْ عَذابٌ أَلِيمٌ) .

آيه 74

* (آيه 74)-در اين آيه مى گويد:«به خاطر داشته باشيد كه خداوند شما را جانشينان در روى زمين بعد از قوم عاد قرار داد،و در آن مستقر ساخت» (وَ اذْكُرُوا إِذْ جَعَلَكُمْ خُلَفاءَ مِنْ بَعْدِ عادٍ وَ بَوَّأَكُمْ فِي الْأَرْضِ).

يعنى از يك سو نعمتهاى فراوان الهى را فراموش نكنيد و از سوى ديگر توجه داشته باشيد كه پيش از شما اقوام طغيانگرى مانند قوم عاد بودند كه بر اثر مخالفتهايشان به عذاب الهى گرفتار شدند و نابود گرديدند.

سپس روى بعضى از نعمتها و امكانات خداداد قوم ثمود تكيه كرده، مى گويد:شما در سرزمينى زندگى داريد كه هم دشتهاى مسطح با خاكهاى مساعد و آماده كه«در دشتهايش قصرها براى خود بنا مى كنيد و در كوهها براى خود خانه ها مى تراشيد» (تَتَّخِذُونَ مِنْ سُهُولِها قُصُوراً وَ تَنْحِتُونَ الْجِبالَ بُيُوتاً) .

و در پايان آيه مى گويد:«اين همه نعمتهاى فراوان خدا را يادآور شويد و در زمين فساد نكنيد و كفران نعمت ننماييد» (فَاذْكُرُوا آلاءَ اللّهِ وَ لا تَعْثَوْا فِي الْأَرْضِ مُفْسِدِينَ) .

آيه 75

* (آيه 75)-باز ملاحظه مى كنيم كه جمعيت اشراف و ثروتمندان خوش ظاهر و بد باطن سر رشتۀ مخالفت با اين پيامبر بزرگ الهى را به دست گرفتند و همان طور كه قرآن مى گويد:«اين جمعيت اشرافى و متكبر از قوم صالح به افرادى از مستضعفان كه ايمان آورده بودند گفتند:آيا به راستى شما مى دانيد كه صالح از طرف خداوند براى راهنمايى ما فرستاده شده است» (قالَ الْمَلَأُ الَّذِينَ اسْتَكْبَرُوا مِنْ قَوْمِهِ لِلَّذِينَ اسْتُضْعِفُوا لِمَنْ آمَنَ مِنْهُمْ أَ تَعْلَمُونَ أَنَّ صالِحاً مُرْسَلٌ مِنْ رَبِّهِ) .

ولى به زودى با پاسخ قاطع آنان كه حكايت از تصميم و ارادۀ قوى مى كرد

ص: 63

رو برو شدند و اين پاسخ را از آنان شنيدند كه«گفتند:ما نه تنها مى دانيم صالح فرستادۀ خداست بلكه)ما به آنچه او مأموريت دارد،و دعوت به سوى آن مى كند، ايمان آورده ايم» (قالُوا إِنّا بِما أُرْسِلَ بِهِ مُؤْمِنُونَ) .

آيه 76

* (آيه 76)-«اين مغروران متكبر(دست از كار خود برنداشته و مجددا براى تضعيف روحيۀ جمعيت مؤمنان)گفتند:ما به آنچه شما ايمان آورده ايد كافريم» (قالَ الَّذِينَ اسْتَكْبَرُوا إِنّا بِالَّذِي آمَنْتُمْ بِهِ كافِرُونَ) .

آيه 77

* (آيه 77)-هنگامى كه ثروتمندان متكبر و خودخواه از ايجاد تزلزل در پايه هاى ايمان توده هاى مردم با ايمان مأيوس شدند،و از سوى ديگر مى ديدند با وجود«ناقه»كه معجزۀ صالح محسوب مى شد،سمپاشيهاى آنها به جايى نمى رسد،تصميم به نابود كردن ناقه گرفتند،و قبل از هر چيز«آن را پى كردند و كشتند و از فرمان خدا سر برتافتند» (فَعَقَرُوا النّاقَةَ وَ عَتَوْا عَنْ أَمْرِ رَبِّهِمْ) .

و به اين نيز قناعت نكردند بلكه به سراغ صالح آمدند و صريحا به او«گفتند:

اى صالح!اگر تو فرستادۀ خدا هستى هر چه زودتر عذاب الهى را به سراغ ما بفرست» (وَ قالُوا يا صالِحُ ائْتِنا بِما تَعِدُنا إِنْ كُنْتَ مِنَ الْمُرْسَلِينَ) .

اين سخن در حقيقت برپا ساختن يك نوع جنگ اعصاب در مقابل صالح و براى تضعيف روحيۀ«صالح»و مؤمنان بود.

آيه 78

* (آيه 78)-هنگامى كه آنها ستيزه جويى و طغيانگرى را به آخر رساندند و آخرين بارقۀ آمادگى ايمان را در وجود خود خاموش ساختند،مجازات الهى كه طبق قانون انتخاب اصلح و از ميان بردن موجودات فاسد و مفسد صورت مى گيرد به سراغ آنها آمد و«آن چنان زمين لرزه اى قصرها و خانه هاى مستحكمشان را تكان داد و فرو ريخت(و زندگى پرزرق و برق آنها را در هم كوبيد)كه صبحگاهان تنها جسم بى جان آنها در خانه هايشان باقى مانده بود» (فَأَخَذَتْهُمُ الرَّجْفَةُ فَأَصْبَحُوا فِي دارِهِمْ جاثِمِينَ) .

* قوم ثمود به چه وسيله نابود شدند؟

از آيۀ فوق استفاده مى شود كه

ص: 64

وسيلۀ نابودى اين قوم سركش،زلزله بود،اما از آيۀ 13 سورۀ فصلت بر مى آيد كه صاعقه آنها را نابود كرد،و در آيۀ 5 سورۀ حاقه مى خوانيم به وسيلۀ يك عامل ويرانگر(طاغيه)از ميان رفتند.بايد بگوييم؛اين هر سه عامل به يك چيز بازگشت مى كنند،يعنى نخست صاعقه توليد مى شود و به دنبال آن زمين لرزه به وجود مى آيد،و اما«طاغيه»به معنى موجودى است كه از حد خود تجاوز كند و اين هم،با زلزله سازگار است و هم با صاعقه،بنابراين تضادى در ميان آيات نيست.

آيه 79

* (آيه 79)-در اين آيه مى گويد:«بعد از اين جريان صالح از آنها روى برتافت و به آنها گفت:من حق رسالت پروردگارم را ادا كردم و آنچه گفتنى بود به شما گفتم و از نصيحت و خيرخواهى كوتاهى نكردم،لكن شما خيرخواهان را دوست نداريد» (فَتَوَلّى عَنْهُمْ وَ قالَ يا قَوْمِ لَقَدْ أَبْلَغْتُكُمْ رِسالَةَ رَبِّي وَ نَصَحْتُ لَكُمْ وَ لكِنْ لا تُحِبُّونَ النّاصِحِينَ) .

آيه 80

* (آيه 80)-سرنوشت دردناك قوم لوط:قرآن،صحنۀ عبرت انگيز ديگرى از سرگذشت پيامبران را بازگو مى كند و هدف آيات پيشين را تعقيب و تكميل مى نمايد،و آن سرگذشت پيامبر بزرگ خدا«لوط»و قوم اوست.

نخست مى گويد:«به خاطر بياوريد لوط پيامبر را هنگامى كه به قوم خود گفت:آيا شما عمل زشت و ننگينى انجام مى دهيد كه احدى از جهانيان تاكنون مرتكب آن نشده است»؟ (وَ لُوطاً إِذْ قالَ لِقَوْمِهِ أَ تَأْتُونَ الْفاحِشَةَ ما سَبَقَكُمْ بِها مِنْ أَحَدٍ مِنَ الْعالَمِينَ) .

آيه 81

* (آيه 81)-در اين آيه گناهى را كه در آيۀ قبل بطور سر بسته ذكر شده بود، تشريح مى كند و مى گويد:«شما از روى شهوت به سراغ مردان مى رويد،و از زنان صرف نظر مى كنيد» (إِنَّكُمْ لَتَأْتُونَ الرِّجالَ شَهْوَةً مِنْ دُونِ النِّساءِ) .

چه انحرافى از اين بدتر و بالاتر كه وسيلۀ توليد نسل را كه آميزش زن و مرد است و خداوند آن را بطور غريزى در هر انسانى قرار داده،رها كنند،و سراغ«جنس موافق»بروند كارى كه اصولا برخلاف فطرت و ساختمان طبيعى جسم و روح انسان و غريزۀ تحريف نايافته اوست.و در پايان آيه به عنوان تأكيد مى گويد:«بلكه

ص: 65

شما جمعيت اسراف كاريد» (بَلْ أَنْتُمْ قَوْمٌ مُسْرِفُونَ) .يعنى از حدود الهى قدم بيرون گذارده و در سنگلاخ انحراف و تجاوز از مرز فطرت سرگردان شده ايد.

آيه 82

* (آيه 82)-در اين آيه اشاره به جواب لجوجانه و غير منطقى قوم لوط كرده، مى گويد:«از آنها هيچ گونه جوابى در برابر دعوت اين پيامبر خيرخواه و دلسوز و مصلح نداشتند جز اين كه با خشم و عصبانيت گفتند:لوط و پيروان او را از شهر خود بيرون كنيد(گناهشان چيست؟گناهشان اين است)كه مردمى پاكند و گناه نمى كنند»!و نه تنها با ما هم صدا نمى شوند،بلكه مزاحم ما نيز هستند! (وَ ما كانَ جَوابَ قَوْمِهِ إِلاّ أَنْ قالُوا أَخْرِجُوهُمْ مِنْ قَرْيَتِكُمْ إِنَّهُمْ أُناسٌ يَتَطَهَّرُونَ) .

اين احتمال نيز در تفسير جملۀ «إِنَّهُمْ أُناسٌ يَتَطَهَّرُونَ» وجود دارد،كه قوم لوط مى خواستند اين پيامبر و پيروانش را متهم به تظاهر و رياكارى كنند.

آيه 83

* (آيه 83)-با توجه به آنچه در سه آيۀ فوق بيان شد،هر داور منصفى مى تواند حكم محكوميت چنين قوم و ملتى را صادر كند.

لذا در اين آيه خداوند مى فرمايد:«چون كار به اينجا رسيد ما لوط و پيروان واقعى و خاندانش را كه پاكدامن بودند،نجات بخشيديم جز همسرش كه او را در ميان قوم تبهكار رها ساختيم»زيرا او هم از نظر عقيده و آيين و مذهب با آنان هماهنگ بود (فَأَنْجَيْناهُ وَ أَهْلَهُ إِلاَّ امْرَأَتَهُ كانَتْ مِنَ الْغابِرِينَ) .

آيه 84

* (آيه 84)-در اين آيه اشارۀ بسيار كوتاه و پرمعنى به مجازات شديد و وحشتناك اين قوم كرده،مى گويد:«ما بارانى بر آنها فرستاديم»اما چه بارانى؟! بارانى از سنگ كه آنها را در هم مى كوبيد و نابود مى كرد (وَ أَمْطَرْنا عَلَيْهِمْ مَطَراً) .

«اكنون تماشا كن ببين سر انجام كار مجرمان به كجا كشيد» (فَانْظُرْ كَيْفَ كانَ عاقِبَةُ الْمُجْرِمِينَ) .

گرچه روى سخن در اينجا به پيامبر است اما پيداست كه هدف عبرت گرفتن همۀ افراد با ايمان مى باشد.

* (آيه 85)-رسالت شعیب در مدین:شعیب که نسبش طبق تواریخ با چندین پاسطه به «ابراهیم»می رسید، به سوی اهل مدین مبعوث گردید،«مدین»از

ص: 66

شهرهاى شام بود و مردمى تجارت پيشه و مرفّه داشت،كه در ميان آنها بت پرستى و همچنين تقلب و كم فروشى در معامله كاملا رايج بود-شرح درگيرى اين پيامبر بزرگ با اهل«مدين»در سوره هاى متعددى از قرآن مخصوصا سورۀ«هود»و«شعرا» آمده است.

در اين آيه خداوند مى فرمايد:«ما به سوى مردم مدين،برادر آنها شعيب را فرستاديم» (وَ إِلى مَدْيَنَ أَخاهُمْ شُعَيْباً) .

سپس اضافه مى كند كه شعيب دعوت خود را همانند پيامبران ديگر از مسألۀ توحيد شروع كرد و«صدا زد اى قوم من!خداوند يگانه را بپرستيد كه هيچ معبودى جز او براى شما نيست» (قالَ يا قَوْمِ اعْبُدُوا اللّهَ ما لَكُمْ مِنْ إِلهٍ غَيْرُهُ) .

و گفت اين حكم علاوه بر اين كه فرمان عقل است به وسيلۀ«دلايل روشنى كه از طرف خداوند براى شما آمده»نيز اثبات شده است (قَدْ جاءَتْكُمْ بَيِّنَةٌ مِنْ رَبِّكُمْ) .

پس از دعوت به توحيد،به مبارزه با مفاسد اجتماعى و اخلاقى و اقتصادى آنها برخاسته نخست آنان را كه آلودۀ كم فروشى و تقلب و تزوير در معامله بودند از اين كار باز مى دارد و مى گويد:اكنون كه راه خدا براى شما آشكار شده«حق پيمانه و وزن را ادا كنيد و از حقوق مردم چيزى كم نگذاريد» (فَأَوْفُوا الْكَيْلَ وَ الْمِيزانَ وَ لا تَبْخَسُوا النّاسَ أَشْياءَهُمْ) .

سپس به يكى ديگر از كارهاى خلاف آنها اشاره كرده،مى گويد:«در روى زمين بعد از آن كه(در پرتو ايمان و كوششهاى انبياء)اصلاح شده است،فساد نكنيد» (وَ لا تُفْسِدُوا فِي الْأَرْضِ بَعْدَ إِصْلاحِها) .

مسلم است كه از توليد فساد،اعم از فساد اخلاقى يا بى ايمانى يا ناامنى، هيچ كس بهره اى نمى گيرد،لذا در آخر آيه اضافه مى كند:«اين به سود شماست اگر ايمان داشته باشيد» (ذلِكُمْ خَيْرٌ لَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنِينَ) .

* (آيه 86)-در این آیه به چهارمین نصیحت شعیب،اشاره شده است،آنجا که می گوید:«شما بر سر راه مردم با ایمان ننشینید و آنها را تهدید نکنید و مانع راه

ص: 67

خدا نشويد و با القاى شبهات راه مستقيم حق را در نظر آنها كج و معوج نشان ندهيد» (وَ لا تَقْعُدُوا بِكُلِّ صِراطٍ تُوعِدُونَ وَ تَصُدُّونَ عَنْ سَبِيلِ اللّهِ مَنْ آمَنَ بِهِ وَ تَبْغُونَها عِوَجاً) .

و در پايان آيه پنجمين نصيحت شعيب كه يادآورى نعمتهاى پروردگار براى تحريك حسّ شكرگزارى آنهاست آمده:«و به خاطر بياوريد هنگامى كه افراد كمى بوديد سپس خداوند جمعيت شما را زياد كرد و نيروى انسانى شما را فزونتر ساخت» (وَ اذْكُرُوا إِذْ كُنْتُمْ قَلِيلاً فَكَثَّرَكُمْ) .

از جملۀ فوق استفاده مى شود كه در اكثر موارد كثرت نفرات،مى تواند سر چشمۀ قدرت و عظمت و پيشرفت جامعه باشد.

«و نيز خوب بنگريد كه سر انجام كار مفسدان به كجا منتهى شد»و به دنبال آنها گام برنداريد (وَ انْظُرُوا كَيْفَ كانَ عاقِبَةُ الْمُفْسِدِينَ) .

آيه 87

* (آيه 87)-در اين آيه كه در واقع پاسخى است به بعضى از گفته هاى مؤمنان و كافران،شعيب مى گويد:«اگر طايفه اى از شما به آنچه من مبعوث شده ام ايمان آورده و جمعيت ديگرى ايمان نياورده اند(نبايد موجب غرور كافران و يأس مؤمنان گردد)شما صبر كنيد تا خداوند ميان ما حكم كند كه او بهترين حاكمان است» (وَ إِنْ كانَ طائِفَةٌ مِنْكُمْ آمَنُوا بِالَّذِي أُرْسِلْتُ بِهِ وَ طائِفَةٌ لَمْ يُؤْمِنُوا فَاصْبِرُوا حَتّى يَحْكُمَ اللّهُ بَيْنَنا وَ هُوَ خَيْرُ الْحاكِمِينَ) .يعنى،آينده نشان خواهد داد،چه كسانى بر حق بوده اند و چه كسانى بر باطل.

آغاز جزء نهم قرآن مجيد

ادامۀ سورۀ اعراف

آيه 88

* (آيه 88)-در اين آيه و آيۀ بعد عكس العمل قوم مستكبر شعيب در برابر سخنان منطقى اين پيامبر بزرگ بيان شده است.

قرآن مى گويد:«اشراف زورمند و متكبر قوم شعيب به او گفتند سوگند ياد مى كنيم كه قطعا،هم خودت و هم كسانى را كه به تو ايمان آورده اند،از محيط خود بيرون خواهيم راند،مگر اين كه هر چه زودتر به آيين ما باز گرديد» (قالَ الْمَلَأُ

ص: 68

الَّذِينَ اسْتَكْبَرُوا مِنْ قَوْمِهِ لَنُخْرِجَنَّكَ يا شُعَيْبُ وَ الَّذِينَ آمَنُوا مَعَكَ مِنْ قَرْيَتِنا أَوْ لَتَعُودُنَّ فِي مِلَّتِنا) (1).

قرآن مى گويد:«اشراف زورمند و متكبر قوم شعيب به او گفتند سوگند ياد مى كنيم كه قطعا،هم خودت و هم كسانى را كه به تو ايمان آورده اند،از محيط خود بيرون خواهيم راند،مگر اين كه هر چه زودتر به آيين ما باز گرديد» (قالَ الْمَلَأُ الَّذِينَ اسْتَكْبَرُوا مِنْ قَوْمِهِ لَنُخْرِجَنَّكَ يا شُعَيْبُ وَ الَّذِينَ آمَنُوا مَعَكَ مِنْ قَرْيَتِنا أَوْ لَتَعُودُنَّ فِي مِلَّتِنا) (1).

پاسخى كه شعيب در برابر اين همه تهديد و خشونت به آنها داد خيلى ساده و ملايم و منطقى بود،«گفت:آيا(مى خواهيد ما را به آيين خودتان بازگردانيد)اگر چه مايل نباشيم» (قالَ أَ وَ لَوْ كُنّا كارِهِينَ) .

آيه 89

* (آيه 89)-در اين آيه شعيب چنين ادامه مى دهد:«اگر ما به آيين بت پرستى شما باز گرديم،و بعد از آن كه خدا ما را نجات داده خود را به اين پرتگاه بيفكنيم،بر خدا افترا بسته ايم» (قَدِ افْتَرَيْنا عَلَى اللّهِ كَذِباً إِنْ عُدْنا فِي مِلَّتِكُمْ بَعْدَ إِذْ نَجّانَا اللّهُ مِنْها) .

سپس اضافه مى كند:«ممكن نيست ما به آيين شما بازگرديم مگر اين كه خدا بخواهد» (وَ ما يَكُونُ لَنا أَنْ نَعُودَ فِيها إِلاّ أَنْ يَشاءَ اللّهُ رَبُّنا) .

و بلافاصله اضافه مى كند كه خداوند نيز چنين دستورى نخواهد داد،«چرا كه او از همه چيز آگاه است و به همه چيز احاطۀ علمى دارد» (وَسِعَ رَبُّنا كُلَّ شَيْءٍ عِلْماً).

بنابراين هرگز ممكن نيست او از دستورى كه داده باز گردد،زيرا كسى كه از دستورش برمى گردد،كه علمش محدود باشد و اشتباه كند و از دستور خود پشيمان گردد،اما آن كس كه احاطۀ علمى به همه چيز دارد،تجديد نظر براى او ممكن نيست.

سپس براى اين كه به آنها حالى كند از تهديدشان هراسى ندارد و محكم بر جاى خود ايستاده است،مى گويد:«توكل و تكيۀ ما تنها به خداست» (عَلَى اللّهِ تَوَكَّلْنا) .

و سر انجام براى اين كه حسن نيت خود را ثابت كند و چهرۀ حقيقت طلبى و مسالمت جويى خويش را آشكار سازد،تا دشمنانش او را متهم به ماجراجويى و غوغا طلبى نكنند،مى گويد:«پروردگارا!ميان ما و جمعيت ما به حق حكم

ص: 69


1- البته مخالفان تهديدهاى ديگرى نيز داشته اند كه در ساير آيات مربوط به شعيب بحث خواهد شد.

و داورى كن،و مشكلات و گرفتاريهاى ما را برطرف ساز،و درهاى رحمتت را به سوى ما بگشا كه بهترين گشايندگانى» (رَبَّنَا افْتَحْ بَيْنَنا وَ بَيْنَ قَوْمِنا بِالْحَقِّ وَ أَنْتَ خَيْرُ الْفاتِحِينَ) .

آيه 90

* (آيه 90)-در اين آيه از تبليغاتى كه مخالفان شعيب در برابر تابعان او مى كردند سخن به ميان آورده،مى گويد:«اشراف و متكبران خودخواهى كه از قوم شعيب راه كفر را پيش گرفته بودند(به كسانى كه احتمال مى دادند تحت تأثير دعوت شعيب واقع شوند)مى گفتند:اگر از شعيب پيروى كنيد بطور مسلّم از زيانكاران خواهيد بود» (وَ قالَ الْمَلَأُ الَّذِينَ كَفَرُوا مِنْ قَوْمِهِ لَئِنِ اتَّبَعْتُمْ شُعَيْباً إِنَّكُمْ إِذاً لَخاسِرُونَ) .

و منظورشان همان خسارتهاى مادى بود كه دامنگير مؤمنان به دعوت شعيب مى شد،زيرا آنها مسلما بازگشت به آيين بت پرستى نمى كردند،و بنابراين مى بايست به زور از آن شهر و ديار اخراج شوند و املاك و خانه هاى خود را بگذارند و بروند.

آيه 91

* (آيه 91)-هنگامى كه كارشان به اينجا رسيد و علاوه بر گمراهى خويش در گمراه ساختن ديگران نيز اصرار ورزيدند،و هيچ گونه اميدى به ايمان آوردن آنها نبود،مجازات الهى به حكم قانون قطع ريشۀ فساد به سراغ آنها آمد،«پس زلزلۀ سخت و وحشتناكى آنها را فراگرفت،آنچنان كه صبحگاهان همگى به صورت اجساد بى جانى در درون خانه هايشان افتاده بودند» (فَأَخَذَتْهُمُ الرَّجْفَةُ فَأَصْبَحُوا فِي دارِهِمْ جاثِمِينَ) .

آيه 92

* (آيه 92)-سپس ابعاد وحشتناك اين زلزلۀ عجيب را با اين جمله تشريح كرده،مى گويد:«آنها كه شعيب را تكذيب كردند،آنچنان نابود شدند كه گويا هرگز در اين خانه ها سكنى نداشتند»! (الَّذِينَ كَذَّبُوا شُعَيْباً كَأَنْ لَمْ يَغْنَوْا فِيهَا) .

و در پايان آيه مى فرمايد:«آنها كه شعيب را تكذيب كردند،زيانكار بودند»نه مؤمنان (الَّذِينَ كَذَّبُوا شُعَيْباً كانُوا هُمُ الْخاسِرِينَ) .

* (آيه 93)-در این آیه آخرین گفتار شعیب را میخوانیم که :«او از قوم گنهکار

ص: 70

روى برگردانيد و گفت:من رسالات پروردگارم را ابلاغ كردم،و به مقدار كافى نصيحت نمودم و از هيچ گونه خيرخواهى فروگذار نكردم» (فَتَوَلّى عَنْهُمْ وَ قالَ يا قَوْمِ لَقَدْ أَبْلَغْتُكُمْ رِسالاتِ رَبِّي وَ نَصَحْتُ لَكُمْ) .

«با اين حال چگونه به حال اين جمعيت كافر تأسف بخورم» (فَكَيْفَ آسى عَلى قَوْمٍ كافِرِينَ).

زيرا آخرين تلاش و كوشش براى هدايت آنها به عمل آمد ولى در برابر حق سر تسليم فرود نياوردند،و مى بايست چنين سرنوشت شومى را داشته باشند.

آيه 94

* (آيه 94)-اگر هشدارها مؤثر نيفتد:اين آيه كه بعد از ذكر سرگذشت جمعى از پيامبران بزرگ و پيش از پرداختن به سرگذشت موسى بن عمران آمده، اشاره به چند اصل كلى است كه در همۀ ماجراها حكومت مى كند،نخست مى گويد:«و ما در هيچ شهر و آبادى،پيامبرى نفرستاديم مگر اين كه اهل آن را به ناراحتيها و خسارتها گرفتار ساختيم؛شايد(به خود آيند،و به سوى خدا)بازگردند و تضرّع كنند»! (وَ ما أَرْسَلْنا فِي قَرْيَةٍ مِنْ نَبِيٍّ إِلاّ أَخَذْنا أَهْلَها بِالْبَأْساءِ وَ الضَّرّاءِ لَعَلَّهُمْ يَضَّرَّعُونَ).

و اين به خاطر آن است كه مردم تا در ناز و نعمتند كمتر گوش شنوا و آمادگى براى پذيرش حق دارند اما هنگامى كه در تنگناى مشكلات قرار مى گيرند و نور فطرت و توحيد آشكارتر مى گردد،بى اختيار به ياد خدا مى افتند و دلهايشان آمادۀ پذيرش مى گردد،ولى اين بيدارى كه در همه يكسان است در بسيارى از افراد زود گذر و ناپايدار است و به مجرد،برطرف شدن مشكلات بار ديگر در خواب غفلت فرو مى روند ولى براى جمعى نقطۀ عطفى در زندگى محسوب مى شود و براى هميشه،به سوى حق باز مى گردند.

* (آيه 95)-لذا در این آیه می گوید:« هنگامی که آنها در زیر ضربات حوادث و فشار مشکلات نغییر مسیر ندادند و همچنان در گمراهی خود باقی ماندند«سپس ما مشکلات را از آنها برداشتیم و به جای آن گشایش و نعمت قرار دادیم،تا آنجا که(بار دیگر زندگانی آنها رونق گرفت و کمبود ها به فزونی تبدیل شد و )مال و نفرات

ص: 71

آنها فراوان گرديد» (ثُمَّ بَدَّلْنا مَكانَ السَّيِّئَةِ الْحَسَنَةَ حَتّى عَفَوْا) .

به هنگام برطرف شدن مشكلات،به جاى اين كه به اين حقيقت توجه كنند كه«نعمت»و«نقمت»به دست خداست و رو به سوى او آورند،براى اغفال خود به اين منطق متشبث شدند،كه اگر براى ما مصائب و گرفتاريهايى پيش آمد،چيز تازه اى نيست«و گفتند:پدران ما نيز گرفتار چنين مصائب و مشكلاتى شدند» (وَ قالُوا قَدْ مَسَّ آباءَنَا الضَّرّاءُ وَ السَّرّاءُ) .دنيا فراز و نشيب دارد و براى هر كس دوران راحتى و سختى بوده است،سختيها امواجى ناپايدار و زود گذرند.

در پايان،قرآن مى گويد:هنگامى كه كار به اينجا رسيد و از عوامل تربيت كمترين بهره اى نگرفتند،بلكه بر غرور خود افزودند،«ناگاه آنها را به مجازات خود گرفتيم،در حالى كه آنها هيچ خبر نداشتند و غافلگير شدند»و به همين جهت مجازات براى آنها،سخت دردناك بود (فَأَخَذْناهُمْ بَغْتَةً وَ هُمْ لا يَشْعُرُونَ) .

آيه 96

* (آيه 96)-عمران و آبادى در سايۀ ايمان و تقوا:در اين آيه و آيات بعد براى نتيجه گيرى از آيات قبل مى گويد:«اگر مردمى كه در اين آباديها و نقاط ديگر روى زمين زندگى داشته و دارند(به جاى طغيان و سركشى و تكذيب آيات پروردگار و ظلم و فساد)ايمان مى آوردند،و در پرتو آن تقوا و پرهيزكارى پيشه مى كردند(نه تنها مورد خشم پروردگار و مجازات الهى واقع نمى شدند،بلكه)درهاى بركات آسمان و زمين را به روى آنها مى گشوديم» (وَ لَوْ أَنَّ أَهْلَ الْقُرى آمَنُوا وَ اتَّقَوْا لَفَتَحْنا عَلَيْهِمْ بَرَكاتٍ مِنَ السَّماءِ وَ الْأَرْضِ) .

منظور از بركات زمين و آسمان نزول باران و روييدن گياهان مى باشد.

ولى متأسفانه آنها صراط مستقيم كه راه سعادت و خوشبختى و رفاه و امنيت بود رها ساختند،«و پيامبران خدا را تكذيب كردند(و برنامه هاى اصلاحى آنها را زير پاگذاشتند)ما هم به جرم اعمالشان،آنها را كيفر داديم» (وَ لكِنْ كَذَّبُوا فَأَخَذْناهُمْ بِما كانُوا يَكْسِبُونَ) .

* (آيه 97)-در این آیه به عنوان تاکید بیشتر روی عمومیت این حکم و این که قانون فوث مخصوص اقوام پیشین نبوده بلکه امروز و آینده را نیز در بر می گیرد،

ص: 72

مى گويد:«آيا اهل آباديها،خود را از مجازاتهاى ما در امان مى دانند كه شب هنگام در موقعى كه در خواب خوش آرميده اند(به صورت صاعقه ها و زلزله ها و مانند آن) بر آنها فرو ريزد» (أَ فَأَمِنَ أَهْلُ الْقُرى أَنْ يَأْتِيَهُمْ بَأْسُنا بَياتاً وَ هُمْ نائِمُونَ) .

آيه 98

* (آيه 98)-«و يا اين كه مجازاتهاى ما به هنگام روز در موقعى كه غرق انواع بازيها و سرگرميها هستند دامان اهل اين آباديها را بگيرد» (أَ وَ أَمِنَ أَهْلُ الْقُرى أَنْ يَأْتِيَهُمْ بَأْسُنا ضُحًى وَ هُمْ يَلْعَبُونَ) .

يعنى،آنها در همه حال در روز و شب،در خواب و بيدارى،در ساعات خوشى و ناخوشى همه در دست قدرت خدا قرار دارند،و با يك فرمان مى تواند همۀ زندگى آنها را در هم بپيچد،آرى تنها در يك لحظه و بدون هيچ مقدمه ممكن است انواع بلاها بر سر اين انسان بى خبر فرود آيد.

آيه 99

* (آيه 99)-در اين آيه باز به شكل ديگر و به بيان تازه اى اين حقيقت را تأكيد مى كند و مى گويد:«آيا اين مجرمان از مكر الهى ايمنند؟در حالى كه هيچ كس جز زيانكاران خود را از مكر خداوند در امان نمى دانند» (أَ فَأَمِنُوا مَكْرَ اللّهِ فَلا يَأْمَنُ مَكْرَ اللّهِ إِلاَّ الْقَوْمُ الْخاسِرُونَ).

منظور از«مكر الهى»آن است كه خداوند،مجرمان را با نقشه هاى قاطع و شكست ناپذير بدون اختيار خودشان از زندگانى مرفّه و هدفهاى خوشگذرانى باز مى دارد،و اين اشاره به همان كيفرها و بلاهاى ناگهانى و بيچاره كننده است.

آيه 100

* (آيه 100)-در اين آيه بار ديگر براى بيدار ساختن انديشه هاى خفتۀ اقوام موجود و توجه دادن آنان به درسهاى عبرتى كه در زندگانى پيشينيان بوده است مى گويد:«آيا كسانى كه وارث روى زمين بعد از صاحبان آن مى شوند،از مطالعۀ حال پيشينيان متنبه نشدند:كه اگر ما بخواهيم مى توانيم آنها را نيز به خاطر گناهانشان هلاك كنيم»و به همان سرنوشت مجرمان گذشته گرفتار سازيم (أَ وَ لَمْ يَهْدِ لِلَّذِينَ يَرِثُونَ الْأَرْضَ مِنْ بَعْدِ أَهْلِها أَنْ لَوْ نَشاءُ أَصَبْناهُمْ بِذُنُوبِهِمْ) .

و نيز مى توانيم آنها را زنده بگذاريم،ولى به خاطر غوطه ور شدن در گناه و فساد«بر دلهايشان مهر مى نهيم(درك و شعور و حس تشخيص را از آنها مى گيريم)

ص: 73

آنچنان كه هيچ حقيقتى را نشنوند»و هيچ اندرزى را نپذيرند و در زندگى حيران و سرگردان شوند (وَ نَطْبَعُ عَلى قُلُوبِهِمْ فَهُمْ لا يَسْمَعُونَ) .

آيه 101

* (آيه 101)-در اين آيه و آيۀ بعد باز هم تكيه روى عبرتهايى است كه از بيان سرگذشتهاى اقوام پيشين گرفته مى شود،ولى روى سخن در اينجا به پيامبر صلّى اللّه عليه و آله است اگرچه هدف در واقع همه هستند.

نخست مى گويد:«اينها آباديها و شهرها و اقوامى هستند كه اخبار و سرگذشت آنها را براى تو بيان مى كنيم» (تِلْكَ الْقُرى نَقُصُّ عَلَيْكَ مِنْ أَنْبائِها) .

سپس مى گويد:چنان نبود كه آنها بدون اتمام حجت،هلاك و نابود شوند، بلكه،«بطور مسلم پيامبرانشان با دلايل روشن،به سراغ آنها آمدند»و نهايت تلاش و كوشش را در هدايت آنها كردند (وَ لَقَدْ جاءَتْهُمْ رُسُلُهُمْ بِالْبَيِّناتِ) .

«اما آنها(در برابر تبليغات مستمر،و دعوت پى گير انبياء مقاومت به خرج دادن و روى حرف خود ايستادند،و)حاضر نبودند آنچه را قبلا تكذيب كردند بپذيرند و به آن ايمان بياورند» (فَما كانُوا لِيُؤْمِنُوا بِما كَذَّبُوا مِنْ قَبْلُ) .

در جملۀ بعد علت اين لجاجت و سرسختى را چنين بيان مى كند:«اين چنين خداوند بر دلهاى كافران نقش بى ايمانى و انحراف را ترسيم مى كند و بر قلوبشان مهر مى نهد» (كَذلِكَ يَطْبَعُ اللّهُ عَلى قُلُوبِ الْكافِرِينَ) .

يعنى،كسانى كه در مسيرهاى غلط گام بر مى دارند،بر اثر تكرار و ادامۀ عمل، انحراف و كفر و ناپاكى آنچنان بر دلهاى آنها نقش مى بندد،كه همچون نقش سكه ثابت مى ماند و اين از قبيل اثر و خاصيت عمل است كه به خداوند نسبت داده شده،زيرا مسبب تمام اسباب،اوست.

آيه 102

* (آيه 102)-در اين آيه دو قسمت ديگر از نقطه هاى ضعف اخلاقى اين جمعيتها كه سبب گمراهى و نابودى آنها گرديده،بيان شده است.

نخست مى گويد آنها افراد پيمان شكن بودند:«و ما براى اكثريت آنها عهد و پيمان ثابتى نيافتيم» (وَ ما وَجَدْنا لِأَكْثَرِهِمْ مِنْ عَهْدٍ) .

اين عهد و پيمان ممكن است اشاره به«عهد و پيمان فطرى»باشد كه

ص: 74

خداوند به حكم آفرينش و فطرت از همۀ بندگان خود گرفته است.

و يا عهد و پيمانهايى كه پيامبران الهى از مردم مى گرفتند،بسيارى از مردم آن را مى پذيرفتند و سپس مى شكستند.

و يا اشاره به همۀ پيمانها اعم از«فطرى»و«تشريعى»بوده باشد.

روح پيمان شكنى يكى از عوامل مخالفت با پيامبران و اصرار در پوييدن راه كفر و نفاق و گرفتار شدن به عواقب شوم آن است.

سپس به عامل ديگر اشاره كرده،مى گويد:«اكثر آنها را فاسد و خارج از اطاعت فرمان يافتيم» (وَ إِنْ وَجَدْنا أَكْثَرَهُمْ لَفاسِقِينَ) .

يعنى روح تمرّد و قانون شكنى و خروج از نظامات آفرينش و قوانين الهى يكى ديگر از عوامل ايستادگى و پافشارى آنها در كفر و بى ايمانى بود.

آيه 103

* (آيه 103)-خاطرۀ درگيريهاى موسى و فرعون!در اين آيه و آيات فراوان ديگرى كه بعد از آن مى آيد،داستان موسى بن عمران و سرگذشت درگيريهاى او با فرعون و فرعونيان و سر انجام كار آنها بيان شده است.

بطور كلى زندگى اين پيامبر بزرگ يعنى موسى بن عمران را در پنج دوره مى توان خلاصه كرد:

1-دوران تولد و حوادثى كه بر او گذشت.

2-دوران فرار او از مصر و زندگى او در سرزمين«مدين».

3-دوران بعثت و درگيريهاى فراوانى كه با فرعون و دستگاه او داشت.

4-دوران نجات او و بنى اسرائيل از چنگال فرعونيان.

5-دوران درگيريهاى موسى با بنى اسرائيل! در اين آيه مى فرمايد:«بعد از اقوام گذشته(يعنى قوم نوح،هود،صالح و مانند آنها)موسى را با آيات خود به سوى فرعون و فرعونيان مبعوث كرديم» (ثُمَّ بَعَثْنا مِنْ بَعْدِهِمْ مُوسى بِآياتِنا إِلى فِرْعَوْنَ وَ مَلاَئِهِ) .

فرعون،اسم عام است كه به تمام سلاطين مصر در آن زمان گفته مى شد.

سپس مى فرمايد:«آنها نسبت به آيات الهى ظلم و ستم كردند» (فَظَلَمُوا بِها) .

ص: 75

و در پايان اضافه مى كند:«بنگر سر انجام كار مفسدان چگونه بود»؟! (فَانْظُرْ كَيْفَ كانَ عاقِبَةُ الْمُفْسِدِينَ) .

جملۀ فوق يك اشارۀ اجمالى به نابودى فرعون و قوم سركش اوست كه شرح آن بعدا خواهد آمد.

آيه 104

* (آيه 104)-آيۀ قبل اشارۀ بسيار كوتاهى به مجموع برنامۀ رسالت موسى و درگيريهاى او با فرعون و عاقبت كار آنها بود،اما در آيات بعد همين موضوع بطور مشروحتر مورد بررسى قرار گرفته،نخست مى گويد:«و موسى گفت:اى فرعون!من فرستادۀ پروردگار جهانيانم» (وَ قالَ مُوسى يا فِرْعَوْنُ إِنِّي رَسُولٌ مِنْ رَبِّ الْعالَمِينَ) .

و اين نخستين برخورد موسى با فرعون و چهره اى از درگيرى«حق» و«باطل»است.

آيه 105

* (آيه 105)-در اين آيه مى خوانيم كه موسى به دنبال دعوى رسالت پروردگار مى گويد:اكنون كه من فرستادۀ او هستم«سزاوار است كه در بارۀ خداوند جز حق نگويم»زيرا فرستادۀ خداوندى كه از همۀ عيوب،پاك و منزه است،ممكن نيست دروغگو باشد. (حَقِيقٌ عَلى أَنْ لا أَقُولَ عَلَى اللّهِ إِلاَّ الْحَقَّ) سپس براى تثبيت دعوى نبوت خويش اضافه مى كند:چنان نيست كه اين ادعا را بدون دليل گفته باشم«من از پروردگار شما،دليل روشن و آشكارى با خود آورده ام» (قَدْ جِئْتُكُمْ بِبَيِّنَةٍ مِنْ رَبِّكُمْ) .

اكنون كه چنين است«بنى اسرائيل را با من بفرست» (فَأَرْسِلْ مَعِيَ بَنِي إِسْرائِيلَ) .

آيه 106

* (آيه 106)-فرعون با شنيدن اين جمله كه«من دليل روشنى با خود دارم»، بلافاصله«گفت:اگر راست مى گويى و نشانه اى از طرف خداوند با خود دارى آن را بياور» (قالَ إِنْ كُنْتَ جِئْتَ بِآيَةٍ فَأْتِ بِها إِنْ كُنْتَ مِنَ الصّادِقِينَ) .

* (آيه 107)-بلافاصله موسی دو معجزه بزرگ خود را که یکی مظهر«بیم»و دیگری مظهر «امید»بود،و مقام «انذار»و«بشارت»او را تکمیل می کرد،نشان داد:

ص: 76

نخست،«عصاى خود را انداخت و به صورت اژدهاى آشكارى درآمد» (فَأَلْقى عَصاهُ فَإِذا هِيَ ثُعْبانٌ مُبِينٌ) .

آيه 108

* (آيه 108)-اين آيه اشاره به دومين اعجاز موسى كه جنبۀ اميد و بشارت دارد كرده،مى فرمايد:«موسى دست خود را از گريبان خارج كرد،ناگهان سفيد و درخشنده در برابر بينندگان بود» (وَ نَزَعَ يَدَهُ فَإِذا هِيَ بَيْضاءُ لِلنّاظِرِينَ) .

آيه 109

* (آيه 109)-مبارزه شروع مى شود!از اين بعد سخن از نخستين واكنشهاى فرعون و دستگاه او در برابر دعوت موسى و معجزاتش به ميان آمده است، مى فرمايد:«اطرافيان فرعون(با مشاهدۀ اعمال خارق العادۀ موسى فورا وصلۀ سحر به او بستند و)گفتند:اين ساحر دانا و كهنه كار و آزموده اى است»! (قالَ الْمَلَأُ مِنْ قَوْمِ فِرْعَوْنَ إِنَّ هذا لَساحِرٌ عَلِيمٌ) .

آيه 110

* (آيه 110)-سپس افزودند:«هدف اين مرد اين است كه شما را از سرزمين و وطنتان بيرون براند» (يُرِيدُ أَنْ يُخْرِجَكُمْ مِنْ أَرْضِكُمْ) .

يعنى،او نظرى جز استعمار و استثمار و حكومت بر مردم و توسعه طلبى و غصب سرزمين ديگران ندارد و اين كارهاى خارق العاده و ادعاى نبوت همه براى وصول به اين هدف است.

و بعد گفتند:«با توجه به اين اوضاع و احوال عقيدۀ شما در بارۀ او چيست؟» (فَما ذا تَأْمُرُونَ) .

آيه 111

* (آيه 111)-به هر حال نظر همگى بر اين قرار گرفت كه به فرعون«گفتند:(كار) او و برادرش را به تأخير انداز،و جمع آورى كنندگان را به همۀ شهرها بفرست...» (قالُوا أَرْجِهْ وَ أَخاهُ وَ أَرْسِلْ فِي الْمَدائِنِ حاشِرِينَ) .

آيه 112

* (آيه 112)-«تا همۀ ساحران ورزيده و آزموده و دانا را به سوى تو فراخوانند و به محضر تو بياورند» (يَأْتُوكَ بِكُلِّ ساحِرٍ عَلِيمٍ) .

از آنجا كه عجله در كشتن موسى و هارون با توجه به دو معجزۀ عجيبش باعث گرايش عدۀ زيادى به او مى شد و چهرۀ«نبوت»او با چهرۀ«مظلوميت و شهادت»آميخته شده،جاذبۀ بيشترى به خود مى گرفت،نخست به اين فكر

ص: 77

افتادند كه عمل او را با اعمال خارق العادۀ ساحران خنثى كنند و آبرويش را بريزند سپس او را به قتل برسانند تا داستان موسى و هارون براى هميشه از نظرها فراموش گردد!

آيه 113

* (آيه 113)-چگونه سر انجام حق پيروز شد؟از اين به بعد سخن از درگيرى موسى(ع)با ساحران و سر انجام كار او در اين مبارزه به ميان آمده است.

آيه مى گويد:«ساحران به دعوت فرعون به سراغ او شتافتند و نخستين چيزى كه با او در ميان گذاشتند اين بود كه آيا ما اجر و پاداش فراوانى در صورت غلبه بر دشمن خواهيم داشت» (وَ جاءَ السَّحَرَةُ فِرْعَوْنَ قالُوا إِنَّ لَنا لَأَجْراً إِنْ كُنّا نَحْنُ الْغالِبِينَ) .

آيه 114

* (آيه 114)-فرعون نيز بلافاصله وعدۀ مساعد به آنها داد و گفت:«آرى(نه تنها اجر و پاداش مادى خواهيد داشت)بلكه از مقربان درگاه من نيز خواهيد شد»! (قالَ نَعَمْ وَ إِنَّكُمْ لَمِنَ الْمُقَرَّبِينَ) .

و به اين ترتيب هم وعدۀ«مال»به آنها داد و هم وعدۀ«مقام بزرگ».

آيه 115

* (آيه 115)-سر انجام موعد معينى براى مقابلۀ موسى(ع)با ساحران تعيين شد و از همۀ مردم براى مشاهدۀ اين ماجرا دعوت به عمل آمد.

روز موعود فرا رسيد و ساحران همۀ مقدمات كار خود را فراهم ساخته بودند،يك مشت ريسمان و عصا كه درون آنها گويا مواد شيميايى مخصوصى قرار داده شده بود تهيه كردند كه در برابر تابش آفتاب به صورت گازهاى سبكى در مى آمد و آن طنابها و عصاهاى تو خالى را به حركت درمى آورد.

صحنۀ عجيبى بود،موسى(ع)تك و تنها-فقط برادرش با او بود-در برابر انبوه جمعيت ساحران و مردم«گفتند:اى موسى!يا(تو شروع به كار كن و وسائل سحرت را)بيفكن و يا ما آغاز مى كنيم و وسائل خود را مى افكنيم» (قالُوا يا مُوسى إِمّا أَنْ تُلْقِيَ وَ إِمّا أَنْ نَكُونَ نَحْنُ الْمُلْقِينَ) .

* (آيه 116)-موسی با خونسردی مخصوصی در پاسخ«گفت:(شما قبلا شروع کنید)شما وسائل خود را بیفکنید»!(قالَ قالُوا).

ص: 78

«هنگامى كه ساحران طنابها و ريسمانها را به وسط ميدان افكندند،مردم را چشم بندى كرده و(با اعمال و گفتارهاى اغراق آميز خود)هول و وحشتى در دل مردم افكندند و سحر عظيمى در برابر آنها انجام دادند» (فَلَمّا أَلْقَوْا سَحَرُوا أَعْيُنَ النّاسِ وَ اسْتَرْهَبُوهُمْ وَ جاؤُ بِسِحْرٍ عَظِيمٍ) .

كلمه«سحر»به معنى خدعه و نيرنگ و شعبده و تردستى است،گاهى نيز به معنى هر چيزى كه عامل و انگيزۀ آن نامرئى و مرموز باشد،آمده است.

آيه 117

* (آيه 117)-در اين هنگام كه همۀ مردم به جنب و جوش افتاده بودند و غريو شادى از هر سو بلند بود و فرعون و اطرافيانش تبسم رضايت بخشى بر لب داشتند و برق شادى از چشمانشان مى درخشيد،وحى الهى به سراغ موسى(ع)آمد و او را فرمان به انداختن عصا داد،ناگهان صحنه بكلى دگرگون شد و رنگ از چهره ها پريد و تزلزل بر اركان فرعون و يارانش افتاد،چنانكه قرآن مى گويد:«و ما وحى به موسى كرديم كه عصايت را بيفكن ناگهان(به صورت اژدهايى درآمد و)با دقت و سرعت، مارهاى دروغين و وسائل قلابى ساحران را جمع كرد» (وَ أَوْحَيْنا إِلى مُوسى أَنْ أَلْقِ عَصاكَ فَإِذا هِيَ تَلْقَفُ ما يَأْفِكُونَ) .

آيه 118

* (آيه 118)-«در اين هنگام حق آشكار شد و اعمال آنها كه بى اساس و نادرست بود،باطل گرديد» (فَوَقَعَ الْحَقُّ وَ بَطَلَ ما كانُوا يَعْمَلُونَ) .

زيرا كار موسى يك واقعيت بود و اعمال آنها يك مشت تقلب و تزوير و چشم بندى و اغفال.

و اين نخستين ضربتى بود كه بر پايۀ قدرت فرعون جبّار فرود آمد.

آيه 119

* (آيه 119)-در اين آيه مى گويد:«به اين ترتيب آثار شكست در آنها نمايان شد و همگى خوار و كوچك و ناتوان شدند» (فَغُلِبُوا هُنالِكَ وَ انْقَلَبُوا صاغِرِينَ) .

آيه 120

* (آيه 120)-ضربۀ مهمتر آنگاه واقع شد كه صحنۀ مبارزۀ ساحران با موسى(ع) بكلى تغيير شكل داد،ناگهان«همۀ ساحران به زمين افتادند و براى عظمت خداوند سجده كردند» (وَ أُلْقِيَ السَّحَرَةُ ساجِدِينَ) .

آيه 121

* (آيه 121)-«و فرياد زدند ما به پروردگار جهانيان ايمان آورديم» (قالُوا آمَنّا

ص: 79

بِرَبِّ الْعالَمِينَ) .

آيه 122

* (آيه 122)-«همان پروردگار موسى و هارون» (رَبِّ مُوسى وَ هارُونَ) .

و اين چيزى بود كه به هيچ وجه براى فرعون و دستگاه او قابل پيش بينى نبود.

آيه 123

* (آيه 123)-تهديدهاى بيهوده!هنگامى كه ضربۀ تازه اى با پيروزى موسى(ع)بر ساحران و ايمان آوردن آنها به موسى(ع)بر اركان قدرت فرعون فرود آمد،فرعون بسيار متوحش و دستپاچه شد،لذا بلافاصله دست به دو ابتكار زد:

نخست اتهامى كه شايد عوام پسند هم بود به ساحران بست،سپس با شديدترين تهديد آنها را مورد حمله قرار داد،ولى بر خلاف انتظار فرعون ساحران آنچنان مقاومتى در برابر اين دو صحنه از خود نشان دادند كه ضربۀ سومى بر پايه هاى قدرت لرزان او فرود آمد.

چنانكه قرآن مى گويد:«فرعون به ساحران گفت:آيا پيش از اين كه به شما اجازه دهم به او(موسى)ايمان آورديد»؟! (قالَ فِرْعَوْنُ آمَنْتُمْ بِهِ قَبْلَ أَنْ آذَنَ لَكُمْ) .

و اين بالاترين نوع استعمار است كه ملتى آنچنان برده و اسير گردند كه حتى حق فكر كردن و انديشيدن و ايمان قلبى به كسى يا مكتبى را نداشته باشند.

اين همان برنامه اى است كه در«استعمار نو»نيز دنبال مى شود.

سپس فرعون اضافه كرد:«اين توطئه و نقشه اى است كه شما در اين شهر (و ديار)كشيده ايد تا به وسيلۀ آن اهل آن را بيرون كنيد» (إِنَّ هذا لَمَكْرٌ مَكَرْتُمُوهُ فِي الْمَدِينَةِ لِتُخْرِجُوا مِنْها أَهْلَها) .

اين تهمت به قدرى بى اساس و رسوا بود كه جز عوام النّاس و افراد كاملا بى اطلاع نمى توانستند آن را بپذيرند.

سپس فرعون بطور سر بسته اما شديد و محكم آنها را تهديد كرد و گفت:«اما به زودى خواهيد فهميد»! (فَسَوْفَ تَعْلَمُونَ) .

* (آيه 124)-در این آیه تهدید سربسته ای را که در جمله قبل به آن اشاره شد بطور وضوح بیان می کند،می گوید:«سوگند یاد می کنم که دستها و پاهای شمارا بطور مخالف(دست راست و پای چپ و دست چپ و پای راست را)قطع می کنم

ص: 80

سپس همگى شما را به دار خواهم آويخت» (لَأُقَطِّعَنَّ أَيْدِيَكُمْ وَ أَرْجُلَكُمْ مِنْ خِلافٍ ثُمَّ لَأُصَلِّبَنَّكُمْ أَجْمَعِينَ) .

برنامۀ فرعون در اينجا براى مبارزۀ با ساحرانى كه به موسى(ع)ايمان آورده بودند،يك برنامۀ عمومى در مبارزات ناجوانمردانۀ جبّاران با طرفداران حق است كه از يكسو از حربۀ تهمت استفاده مى كنند،تا موقعيت حق طلبان را در افكار عمومى تضعيف كنند و از سوى ديگر تكيه بر زور و قدرت و تهديد به قتل و نابودى مى نمايند تا ارادۀ آنها را درهم بشكنند.

آيه 125

* (آيه 125)-ساحران در برابر هيچ يك از دو حربۀ فرعون از ميدان در نرفتند، يكدل و يكجان در پاسخ او«گفتند:ما به سوى پروردگار خود باز مى گرديم» (قالُوا إِنّا إِلى رَبِّنا مُنْقَلِبُونَ) .

يعنى،اگر آخرين تهديد تو عملى بشود،سر انجامش اين است كه ما شربت شهادت خواهيم نوشيد،و اين نه تنها به ما زيانى نمى رساند و از ما چيزى نمى كاهد،بلكه سعادت و افتخار بزرگى براى ما محسوب مى شود.

آيه 126

* (آيه 126)-سپس براى اين كه پاسخى به تهمت فرعون داده باشند و حقيقت امر را بر انبوه مردمى كه تماشاچى اين صحنه بودند،روشن سازند و بى گناهى خويش را ثابت كنند،چنين گفتند:«انتقام تو از ما تنها به خاطر اين است كه ما به آيات پروردگار خود،هنگامى كه به سراغ ما آمد،ايمان آورده ايم» (وَ ما تَنْقِمُ مِنّا إِلاّ أَنْ آمَنّا بِآياتِ رَبِّنا لَمّا جاءَتْنا).

سپس روى از فرعون برتافتند و متوجه درگاه پروردگار شدند و از او تقاضاى صبر و استقامت كردند،زيرا مى دانستند بدون حمايت و يارى او،توانايى مقابله با اين تهديدهاى سنگين را ندارند،لذا گفتند:بار الها!صبر و استقامت بر ما فرو ريز! (و آخرين درجۀ شكيبايى را به ما مرحمت فرما!)و ما را مسلمان بميران!» (رَبَّنا أَفْرِغْ عَلَيْنا صَبْراً وَ تَوَفَّنا مُسْلِمِينَ) .

و سر انجام چنانكه در روايات و تواريخ آمده است،آنقدر در اين راه ايستادگى به خرج دادند كه فرعون،تهديد خود را عملى ساخت،و بدنهاى مثله

ص: 81

شدۀ آنان را در كنار رود نيل بر شاخه هاى درختان بلند نخل آويزان نمود.

آرى!اگر ايمان با آگاهى كامل توأم گردد از چنين عشقى سر بر مى آورد كه اين گونه ايستادگيها و فداكاريها در راه آن شگفت انگيز نيست.

آيه 127

* (آيه 127)-باز قرآن صحنۀ ديگرى را از گفتگوى فرعون و اطرافيانش پيرامون وضع موسى(ع)بيان مى كند.

در اين آيه مى گويد:«جمعيت اشراف و اطرافيان فرعون به عنوان اعتراض به او گفتند:آيا موسى و قومش را به حال خود رها مى كنى كه در زمين فساد كنند، و تو و خدايانت را رها سازند»؟! (وَ قالَ الْمَلَأُ مِنْ قَوْمِ فِرْعَوْنَ أَ تَذَرُ مُوسى وَ قَوْمَهُ لِيُفْسِدُوا فِي الْأَرْضِ وَ يَذَرَكَ وَ آلِهَتَكَ) .

از اين تعبير استفاده مى شود كه فرعون بعد از شكست در برابر موسى(ع) مدتى او و بنى اسرائيل را آزاد گذارد و آنها نيز بيكار ننشستند و به تبليغ آيين موسى(ع)پرداختند و نيز فرعون هم براى خود بتها و معبودها و خدايانى داشت.

فرعون با اخطار اطرافيان به شدت عمل در برابر بنى اسرائيل تشويق شد و در پاسخ هواخواهانش چنين«گفت:به زودى پسران آنها را به قتل مى رسانيم و نابود مى كنيم و زنانشان را(براى خدمت)زنده مى گذاريم،و ما بر آنها تسلط كامل داريم» (قالَ سَنُقَتِّلُ أَبْناءَهُمْ وَ نَسْتَحْيِي نِساءَهُمْ وَ إِنّا فَوْقَهُمْ قاهِرُونَ) .

آيه 128

* (آيه 128)-اين آيه در حقيقت،نقشه و برنامه اى است كه موسى(ع)به بنى اسرائيل براى مقابله با تهديدهاى فرعون،پيشنهاد مى كند،كه اگر سه برنامه را عملى كنند،قطعا بر دشمن پيروز خواهند شد.«موسى به قوم خود گفت:از خدا يارى جوييد» (قالَ مُوسى لِقَوْمِهِ اسْتَعِينُوا بِاللّهِ) .

ديگر اين كه:«استقامت و پايدارى پيشه كنيد» (وَ اصْبِرُوا) .و از تهديدها و حملات دشمن نهراسيد و از ميدان بيرون نرويد.

و براى تأكيد مطلب و ذكر دليل،به آنها گوشزد مى كند كه:«سراسر زمين از آن خداست(و مالك و فرمانرواى مطلق اوست)و به هر كس از بندگانش بخواهد آن را منتقل مى سازد» (إِنَّ الْأَرْضَ لِلّهِ يُورِثُها مَنْ يَشاءُ مِنْ عِبادِهِ) .

ص: 82

و آخرين شرط اين است كه تقوا را پيشه كنيد،زيرا«عاقبت(نيك و پيروزمندان)براى پرهيزكاران است!» (وَ الْعاقِبَةُ لِلْمُتَّقِينَ) .

اين سه شرط تنها شرط پيروزى قوم بنى اسرائيل بر دشمن نبود،بلكه هر قوم و ملتى بخواهند بر دشمنانشان پيروز شوند،بدون داشتن اين برنامۀ سه ماده اى امكان ندارد.

آيه 129

* (آيه 129)-اين آيه شكوه و گله هاى بنى اسرائيل را از مشكلاتى كه بعد از قيام موسى(ع)با آن دست به گريبان بودند،منعكس مى سازد و مى گويد:«آنها به موسى گفتند:پيش از آن كه تو بيايى ما آزار مى ديديم اكنون هم كه آمده اى باز آزار مى بينيم»كى اين آزارها سر خواهد آمد و گشايشى در كار ما پيدا مى شود؟ (قالُوا أُوذِينا مِنْ قَبْلِ أَنْ تَأْتِيَنا وَ مِنْ بَعْدِ ما جِئْتَنا) .

گويا بنى اسرائيل مثل بسيارى از ما مردم انتظار داشتند كه با قيام موسى(ع) يك شبه همۀ كارها رو به راه شود.

ولى موسى(ع)به آنها فهماند با اين كه سر انجام پيروز خواهند شد،اما راه درازى در پيش دارند،و اين پيروزى طبق سنت الهى در سايۀ استقامت و كوشش و تلاش به دست خواهد آمد،همانطور كه آيۀ مورد بحث مى گويد:«موسى گفت اميد است پروردگار شما دشمنتان را نابود كند و شما را جانشينان آنها در زمين قرار دهد» (قالَ عَسى رَبُّكُمْ أَنْ يُهْلِكَ عَدُوَّكُمْ وَ يَسْتَخْلِفَكُمْ فِي الْأَرْضِ) .

و در پايان آيه مى فرمايد:خداوند اين نعمتها را به شما خواهد داد و آزادى از دست رفته را به شما بر مى گرداند،«تا ببيند چگونه عمل خواهيد كرد» (فَيَنْظُرَ كَيْفَ تَعْمَلُونَ) .

آيه 130

* (آيه 130)-مجازاتهاى بيدار كننده!همانطور كه در تفسير آيۀ 94 از همين سوره گذشت،يك قانون كلى الهى در مورد تمام پيامبران اين بوده است،كه به هنگامى كه با مخالفتها رو برو مى شدند،خداوند براى تنبه و بيدارى اقوام سركش، آنها را گرفتار مشكلات و ناراحتيها مى ساخته تا در خود احساس نياز كنند.

در آيۀ مورد بحث،اشاره به همين مطلب در مورد پيروان فرعون مى كند

ص: 83

و مى گويد:«ما آل فرعون را به قحطى و خشكساليهاى متوالى و كمبود ميوه ها گرفتار ساختيم،شايد متذكر گردند و بيدار شوند» (وَ لَقَدْ أَخَذْنا آلَ فِرْعَوْنَ بِالسِّنِينَ وَ نَقْصٍ مِنَ الثَّمَراتِ لَعَلَّهُمْ يَذَّكَّرُونَ) .

آيه 131

* (آيه 131)-اما به جاى اين كه«آل فرعون»از اين درسهاى الهى پند بگيرند، و از خواب خرگوشى بيدار شوند،از اين موقعيت سوء استفاده كرده و جريان حوادث را به ميل خود تفسير مى كردند،«پس هنگامى كه نيكى به آنها مى رسيد (و اوضاع بر وفق مراد آنها بود،و در آرامش و راحتى بودند)مى گفتند:اين وضع به خاطر لياقت ماست!»در حقيقت شايستۀ چنين موقعيتى بوده ايم (فَإِذا جاءَتْهُمُ الْحَسَنَةُ قالُوا لَنا هذِهِ).

«اما هنگامى كه گرفتار بدى و بلا مى شدند(فورا به موسى و كسانى كه با او بودند،مى بستند و)مى گفتند:اين از شرّ قدم موسى و كسان اوست» (وَ إِنْ تُصِبْهُمْ سَيِّئَةٌ يَطَّيَّرُوا بِمُوسى وَ مَنْ مَعَهُ) .

ولى قرآن در پاسخ آنها مى گويد:«بدانيد كه سر چشمۀ شوميها و ناراحتيهايى كه دامان آنها را مى گرفت،نزد پروردگار است(خدا مى خواسته است كه آنها را گرفتار نتيجۀ شوم اعمالشان بكند)ولى اكثر آنها نمى دانند» (أَلا إِنَّما طائِرُهُمْ عِنْدَ اللّهِ وَ لكِنَّ أَكْثَرَهُمْ لا يَعْلَمُونَ) .

شايد هميشه در ميان انسانها و اقوام مختلف،فال نيك و بد رواج داشته است،اين دو گرچه اثر طبيعى ندارند،ولى بدون ترديد اثر روانى مى توانند داشته باشند،فال نيك غالبا مايۀ اميدوارى و حركت است ولى فال بد موجب يأس و نوميدى و سستى و ناتوانى است.

شايد به خاطر همين موضع است كه در روايات اسلامى از فال نيك نهى نشده،اما فال بد به شدت محكوم گرديده است.

آيه 132

* (آيه 132)-بلاهاى پى درپى و رنگارنگ!در اين آيه،به مرحلۀ ديگرى از بلاهاى پى درپى و درسهاى بيدار كننده اى كه خدا به قوم فرعون داد،اشاره شده است.

نخست به عنوان مقدمه اى براى نزول اين بلاها مى گويد:آنها همچنان در

ص: 84

انكار دعوت موسى(ع)،مقاومت به خرج دادند،«و گفتند:هرگاه آيتى براى ما بياورى كه بخواهى ما را با آن سحر كنى،ما به تو ايمان نخواهيم آورد» (وَ قالُوا مَهْما تَأْتِنا بِهِ مِنْ آيَةٍ لِتَسْحَرَنا بِها فَما نَحْنُ لَكَ بِمُؤْمِنِينَ) .

آيه 133

* (آيه 133)-ولى از آنجا كه خداوند بدون اتمام حجت كافى،هيچ جمعيتى را كيفر نمى دهد در اين آيه مى فرمايد كه ما چندين بلا بر آنها نازل كرديم شايد بيدار شوند،نخست«توفان را بر آنها فرستاديم» (فَأَرْسَلْنا عَلَيْهِمُ الطُّوفانَ) .

سپس«ملخ را»بر زراعتها و درختان آنها،مسلط ساختيم (وَ الْجَرادَ) .

هر بار كه بلايى فرا مى رسيد،دست به دامن موسى مى زدند،تا از خدا بخواهد رفع بلا كند،بعد از طوفان و ملخ خوارگى نيز همين تقاضا را كردند، و موسى(ع)پذيرفت و بلا برطرف شد،ولى باز دست از لجاجت خويش برنداشتند،بار سوم«قمّل را»را بر آنها مسلط ساختيم (وَ الْقُمَّلَ) .

«الْقُمَّلَ» يك نوع آفت نباتى بود كه به غلات آنها افتاد،و همه را فاسد كرد.

هنگامى كه امواج اين بلا فرو نشست و باز ايمان نياوردند،بار ديگر خداوند، «نسل قورباغه را»آنچنان افزايش داد كه به صورت يك بلا زندگى آنها را فرا گرفت (وَ الضَّفادِعَ) .ولى باز در برابر حق زانو نزدند و تسليم نشدند.

در اين هنگام خداوند«خون را»بر آنها مسلط ساخت (وَ الدَّمَ) .

و در پايان مى فرمايد:«اين آيات و معجزات آشكار و نشانه هاى حقانيت موسى كه از هم جدا بودند را به آنها نشان داديم،اما آنها در برابر آن تكبر ورزيدند و از قبول حق سر باز زدند و جمعيت مجرم و گنهكارى بودند» (آياتٍ مُفَصَّلاتٍ فَاسْتَكْبَرُوا وَ كانُوا قَوْماً مُجْرِمِينَ) .

آيه 134

* (آيه 134)-پيمان شكنيهاى مكرّر!در اين آيه واكنش فرعونيان در برابر بلاهاى آموزنده و بيدار كنندۀ پروردگار بيان شده است.

نخست مى خوانيم:«هنگامى كه بلا بر آنها مسلط مى شد،مى گفتند:اى موسى،براى ما از خدايت بخواه تا به عهدى كه با تو كرده است وفا كند،و دعايت را در حق ما مستجاب نمايد» (وَ لَمّا وَقَعَ عَلَيْهِمُ الرِّجْزُ قالُوا يا مُوسَى ادْعُ لَنا رَبَّكَ

ص: 85

بِما عَهِدَ عِنْدَكَ) .

نخست مى خوانيم:«هنگامى كه بلا بر آنها مسلط مى شد،مى گفتند:اى موسى،براى ما از خدايت بخواه تا به عهدى كه با تو كرده است وفا كند،و دعايت را در حق ما مستجاب نمايد» (وَ لَمّا وَقَعَ عَلَيْهِمُ الرِّجْزُ قالُوا يا مُوسَى ادْعُ لَنا رَبَّكَ بِما عَهِدَ عِنْدَكَ) .

«اگر تو اين بلا را از ما برطرف سازى،سوگند ياد مى كنيم كه قطعا هم خودمان به تو ايمان خواهيم آورد و هم بنى اسرائيل را آزاد ساخته و با تو مى فرستيم» (لَئِنْ كَشَفْتَ عَنَّا الرِّجْزَ لَنُؤْمِنَنَّ لَكَ وَ لَنُرْسِلَنَّ مَعَكَ بَنِي إِسْرائِيلَ) .

آيه 135

* (آيه 135)-در اين آيه اشاره به پيمان شكنى آنها كرده،مى گويد:«پس هنگامى كه بلا را پس از مدت تعيين شده اى،كه به آن مى رسيدند،از آنها برمى داشتيم،پيمان خود را مى شكستند»نه خودشان ايمان مى آوردند و نه بنى اسرائيل را از زنجير اسارت رها مى ساختند (فَلَمّا كَشَفْنا عَنْهُمُ الرِّجْزَ إِلى أَجَلٍ هُمْ بالِغُوهُ إِذا هُمْ يَنْكُثُونَ) .

جملۀ «إِلى أَجَلٍ» اشاره به اين است كه موسى،مى گفت در فلان وقت،اين بلا برطرف خواهد شد،براى اين كه كاملا روشن شود اين دگرگونى تصادفى نبوده.

آيه 136

* (آيه 136)-اين آيه،سر انجام اين همه خيره سرى و سركشى و پيمان شكنى را در دو جملۀ كوتاه بيان مى كند،نخست به صورت سر بسته مى گويد:«پس ما از آنها انتقام گرفتيم» (فَانْتَقَمْنا مِنْهُمْ) .

سپس اين انتقام را شرح مى دهد و مى گويد:«آنها را در دريا غرق كرديم زيرا آنها آيات ما را تكذيب كردند،و از آن غافل بودند» (فَأَغْرَقْناهُمْ فِي الْيَمِّ بِأَنَّهُمْ كَذَّبُوا بِآياتِنا وَ كانُوا عَنْها غافِلِينَ) .

منظور از انتقام الهى آن است كه خداوند جمعيت فاسد و غير قابل اصلاح را كه در نظام آفرينش حق حيات ندارند،نابود سازد.

آيه 137

* (آيه 137)-سر انجام دردناك قوم فرعون!پس از نابودى قوم فرعون و در هم شكستن قدرت آنها،بنى اسرائيل وارث سرزمينهاى پهناور آنها شدند،آيۀ مورد بحث به همين معنى اشاره كرده،مى گويد:«مشرقها و مغربهاى پربركت زمين را در اختيار جمعيت مستضعف و استعمار شده قرار داديم» (وَ أَوْرَثْنَا الْقَوْمَ الَّذِينَ كانُوا يُسْتَضْعَفُونَ مَشارِقَ الْأَرْضِ وَ مَغارِبَهَا الَّتِي بارَكْنا فِيها) .

يعنى،حكومت بنى اسرائيل بر سراسر سرزمين فراعنه گسترده شد.

ص: 86

سپس مى گويد:«وعدۀ نيك پروردگار تو در زمينۀ پيروزى بنى اسرائيل -به خاطر صبر و استقامتى كه نشان دادند-تحقق يافت» (وَ تَمَّتْ كَلِمَتُ رَبِّكَ الْحُسْنى عَلى بَنِي إِسْرائِيلَ بِما صَبَرُوا) .

و در پايان آيه اضافه مى كند كه:«ما قصرهاى زيباى فرعون و فرعونيان و كاخهاى مجلل و بناهاى پرزرق و برق و جالب آنها و همچنان باغات پرشكوهشان را نابود ساختيم» (وَ دَمَّرْنا ما كانَ يَصْنَعُ فِرْعَوْنُ وَ قَوْمُهُ وَ ما كانُوا يَعْرِشُونَ) .

آيه 138

* (آيه 138)-پيشنهاد بت سازى به موسى!در اينجا به قسمت حساس ديگرى از سرگذشت بنى اسرائيل كه به دنبال پيروزى آنها بر فرعونيان واقع شد،اشاره شده است،نخست مى گويد:«ما بنى اسرائيل را از دريا(رود عظيم نيل)عبور داديم» (وَ جاوَزْنا بِبَنِي إِسْرائِيلَ الْبَحْرَ) .

«اما در مسير خود به قومى برخورد كردند كه با خضوع و تواضع،اطراف بتهاى خود را گرفته بودند» (فَأَتَوْا عَلى قَوْمٍ يَعْكُفُونَ عَلى أَصْنامٍ لَهُمْ).

افراد جاهل و بيخبر آنچنان تحت تأثير اين صحنه قرار گرفتند كه بلافاصله نزد موسى آمدند و«گفتند:اى موسى!تو،هم براى ما معبودى قرار بده همانطور كه آنها معبودانى دارند»! (قالُوا يا مُوسَى اجْعَلْ لَنا إِلهاً كَما لَهُمْ آلِهَةٌ) .

موسى(ع)از اين پيشنهاد جاهلانه و نابخردانه،بسيار ناراحت شد،به آنها رو كرد و«گفت:شما جمعيت جاهل و بى خبرى هستيد»! (قالَ إِنَّكُمْ قَوْمٌ تَجْهَلُونَ) .

چرا كه سر چشمۀ بت پرستى،جهل و نادانى بشر است.

آيه 139

* (آيه 139)-در اين آيه مى خوانيم كه موسى(ع)براى تكميل سخن خود به بنى اسرائيل گفت:«اين جمعيت بت پرست را كه مى بينيد،كارشان به هلاكت مى انجامد و عملشان باطل و بى اساس است» (إِنَّ هؤُلاءِ مُتَبَّرٌ ما هُمْ فِيهِ وَ باطِلٌ ما كانُوا يَعْمَلُونَ) .

يعنى،هم عملشان بيهوده و رنجهايشان بى نتيجه است و هم سر انجام يك قوم بت پرست و مشرك،به هلاكت و نابودى مى كشد.

* (آيه 140)-و باز برای تاکید اضافه کرد :«آیا غیر از خدا معبودی برای شما

ص: 87

بطلبم!همان خدايى كه شما را بر جهانيان(مردم عصر خود)برترى داد» (قالَ أَ غَيْرَ اللّهِ أَبْغِيكُمْ إِلهاً وَ هُوَ فَضَّلَكُمْ عَلَى الْعالَمِينَ) .

آيه 141

* (آيه 141)-در اين آيه خداوند يكى از نعمتهاى بزرگ خود را به بنى اسرائيل، يادآور مى شود،تا با توجه به اين نعمت بزرگ حسّ شكرگزارى در آنها تحريك گردد،و بدانند شايستۀ پرستش و خضوع و عبادت،تنها ذات پاك اوست.

نخست مى گويد:«به خاطر بياوريد هنگامى كه شما را از چنگال آل فرعون نجات داديم آنها كه مرتبا شما را شكنجه مى دادند و مجازات مى كردند» (وَ إِذْ أَنْجَيْناكُمْ مِنْ آلِ فِرْعَوْنَ يَسُومُونَكُمْ سُوءَ الْعَذابِ) .

سپس اين عذاب و شكنجۀ مستمر را چنين شرح مى دهد كه آنها«پسران شما را به قتل مى رسانيدند،و زنان و دخترانتان را(براى خدمتگزارى و بردگى)زنده نگه مى داشتند» (يُقَتِّلُونَ أَبْناءَكُمْ وَ يَسْتَحْيُونَ نِساءَكُمْ) .

«و در اين،آزمايش بزرگى از ناحيۀ خداوند براى شما بود» (وَ فِي ذلِكُمْ بَلاءٌ مِنْ رَبِّكُمْ عَظِيمٌ) .

آيه 142

* (آيه 142)-وعده گاه بزرگ!در اين آيه اشاره به يكى ديگر از صحنه هاى زندگى بنى اسرائيل و درگيرى موسى با آنها شده است و آن جريان رفتن موسى به ميعادگاه پروردگار و گرفتن تورات از طريق وحى و تكلم با خدا مى باشد،كه به دنبال آن داستان گوساله پرستى بنى اسرائيل و انحراف از مسير توحيد ذكر شده است.

نخست مى گويد:«ما با موسى(ع)سى شب وعده گذاشتيم،سپس با ده روز ديگر آن را كامل ساختيم،و وعدۀ خدا با او در چهل شب پايان يافت» (وَ واعَدْنا مُوسى ثَلاثِينَ لَيْلَةً وَ أَتْمَمْناها بِعَشْرٍ فَتَمَّ مِيقاتُ رَبِّهِ أَرْبَعِينَ لَيْلَةً) .

اين چهل روز از آغاز ذيقعده شروع،و به دهم ذيحجه(عيد قربان)ختم گرديده است.

سپس چنين نقل مى كند كه:«موسى به برادرش هارون گفت:در ميان قوم من جانشين من باش و در راه اصلاح آنها بكوش و هيچ گاه از طريق مفسدان پيروى مكن» (وَ قالَ مُوسى لِأَخِيهِ هارُونَ اخْلُفْنِي فِي قَوْمِي وَ أَصْلِحْ وَ لا تَتَّبِعْ

ص: 88

سَبِيلَ الْمُفْسِدِينَ) .

سپس چنين نقل مى كند كه:«موسى به برادرش هارون گفت:در ميان قوم من جانشين من باش و در راه اصلاح آنها بكوش و هيچ گاه از طريق مفسدان پيروى مكن» (وَ قالَ مُوسى لِأَخِيهِ هارُونَ اخْلُفْنِي فِي قَوْمِي وَ أَصْلِحْ وَ لا تَتَّبِعْ سَبِيلَ الْمُفْسِدِينَ) .

* حديث«منزلت»:

بسيارى از مفسران اهل تسنن و شيعه در ذيل آيۀ مورد بحث اشاره به حديث معروف منزلت كرده اند،با اين تفاوت كه مفسران شيعه آن را به عنوان يكى از اسناد زندۀ خلافت بلافصل على عليه السّلام گرفته،ولى بعضى از مفسران اهل تسنن ضمن عدم قبول آن،تاخت و تاز بى رحمانه و تعصب آميزى به شيعه دارند.

متن اين حديث چنين است:عدۀ زيادى از صحابۀ پيامبر صلّى اللّه عليه و آله در بارۀ جريان جنگ تبوك چنين نقل كرده اند:

«پيامبر صلّى اللّه عليه و آله به سوى تبوك حركت كرد و على عليه السّلام را به جاى خود قرار داد، على عليه السّلام عرض كرد آيا مرا در ميان كودكان و زنان مى گذارى(و اجازه نمى دهى با تو به ميدان جهاد بيايم)پيامبر صلّى اللّه عليه و آله فرمود:آيا راضى نيستى كه نسبت به من همانند هارون نسبت به موسى(ع)باشى جز اين كه پيامبرى بعد از من نخواهد بود».

و پيامبر صلّى اللّه عليه و آله اين سخن را تنها در جنگ تبوك نفرمود،بلكه در چندين مورد ديگر نيز اين جمله از او شنيده شده است،از جمله اين كه:

1-پيامبر روزى به«امّ سليم»فرمود:اى امّ سليم!«على گوشتش از گوشت من،و خونش از خون من،و او نسبت به من همانند هارون است نسبت به موسى».

2-ابن عباس مى گويد:روزى عمر بن خطاب گفت:من و ابو بكر و جمعى از اصحاب پيامبر صلّى اللّه عليه و آله نزد او بوديم و پيامبر صلّى اللّه عليه و آله تكيه بر على عليه السّلام كرده بود،دست بر شانۀ او زد سپس فرمود:«اى على!تو نخستين مردى هستى كه به خدا ايمان آوردى و نخستين كسى هستى كه اسلام را پذيرفتى،تو نسبت به من همانند هارون به موسى هستى».

به هر حال اگر با بى نظرى حديث فوق را بررسى كنيم از اين حديث استفاده مى شود كه على عليه السّلام تمام مناصبى را كه هارون نسبت به موسى(ع)و در ميان بنى اسرائيل داشت-به جز نبوت-داشته است.

* (آيه 143)-تقاضای مشاهده پروردگار! در این آیه و آیات بعد صحنه

ص: 89

عبرت انگيز ديگرى از صحنه هاى زندگى بنى اسرائيل نشان داده شده است،و آن اين كه جمعى از بنى اسرائيل با اصرار و تأكيد از موسى(ع)خواستند كه خدا را مشاهده كنند و اگر او را مشاهده نكنند،هرگز ايمان نخواهند آورد،موسى(ع)از ميان آنها هفتاد نفر را انتخاب كرد و همراه خود به ميعادگاه پروردگار برد،در آنجا تقاضاى آنها را به درگاه الهى عرضه داشت،پاسخى شنيد كه همه چيز را براى بنى اسرائيل در اين زمينه روشن كرد.

نخست مى گويد:«هنگامى كه موسى(ع)به ميعادگاه ما آمد و پروردگارش با او سخن گفت،عرض كرد:پروردگارا!خود را به من نشان ده تا به تو بنگرم» (وَ لَمّا جاءَ مُوسى لِمِيقاتِنا وَ كَلَّمَهُ رَبُّهُ قالَ رَبِّ أَرِنِي أَنْظُرْ إِلَيْكَ) .

ولى به زودى اين پاسخ را از پيشگاه پروردگار شنيد كه«گفت:هرگز مرا نخواهى ديد» (قالَ لَنْ تَرانِي) .

«ولى به كوه بنگر،اگر به جاى خود ايستاد مرا خواهى ديد»! (وَ لكِنِ انْظُرْ إِلَى الْجَبَلِ فَإِنِ اسْتَقَرَّ مَكانَهُ فَسَوْفَ تَرانِي) .

«هنگامى كه خداوند بر كوه جلوه كرد آن را محو و نابود و همسان با زمين نمود»! (فَلَمّا تَجَلّى رَبُّهُ لِلْجَبَلِ جَعَلَهُ دَكًّا) .

موسى(ع)از مشاهدۀ اين صحنۀ هول انگيز چنان وحشت زده شده كه «مدهوش به روى زمين افتاد» (وَ خَرَّ مُوسى صَعِقاً) .

«و هنگامى كه به هوش آمد،عرضه داشت:پروردگارا!منزهى تو،من به سوى تو باز مى گردم و توبه مى كنم و من نخستين مؤمنانم» (فَلَمّا أَفاقَ قالَ سُبْحانَكَ تُبْتُ إِلَيْكَ وَ أَنَا أَوَّلُ الْمُؤْمِنِينَ) .

* آيا مشاهدۀ خدا امكان پذير است؟

در آيۀ فوق مى خوانيم كه خداوند به موسى(ع)مى گويد:«به كوه بنگر اگر در جاى خود باقى ماند مرا خواهى ديد»آيا مفهوم اين سخن اين است كه به راستى خداوند قابل مشاهده است؟ پاسخ اين است كه اين تعبير در حقيقت كنايه از محال بودن چنين موضوعى است،همانند جملۀ حَتّى يَلِجَ الْجَمَلُ فِي سَمِّ الْخِياطِ؛ كافران در بهشت نمى روند

ص: 90

مگر آن كه شتر از سوراخ سوزن بگذرد(اعراف40/)و از آنجا كه معلوم بوده كوه در برابر جلوۀ خداوند محال است پايدار بماند،چنين تعبيرى ذكر شده است.

همان گونه كه قبل از آن نيز فرمود: «لَنْ تَرانِي) يعنى،هرگز مرا نخواهى ديد نه در دنيا و نه در آخرت.

آيه 144

* (آيه 144)-الواح تورات!سر انجام در آن ميعادگاه بزرگ،خداوند،شرايع و قوانين آيين خود را بر موسى(ع)نازل كرد.نخست به او«فرمود:اى موسى!من تو را با رسالتهاى خويش،و با سخن گفتنم(با تو)بر مردم برترى دادم و برگزيدم» (قالَ يا مُوسى إِنِّي اصْطَفَيْتُكَ عَلَى النّاسِ بِرِسالاتِي وَ بِكَلامِي) .

اكنون كه چنين است«آنچه را به تو دستور داده ام بگير و در برابر اين همه موهبت از شكرگزاران باش» (فَخُذْ ما آتَيْتُكَ وَ كُنْ مِنَ الشّاكِرِينَ) .

هدف آيه بيان دو امتياز بزرگ موسى(ع)بر تودۀ مردم است،يكى دريافت رسالات خدا،و ديگرى گفتگوى با پروردگار كه هر دو مقام رهبرى او را در ميان امت خويش تثبيت مى كرد.

آيه 145

* (آيه 145)-سپس اضافه مى كند كه:«در الواحى كه بر موسى(ع)نازل كرديم، از هر موضوعى پند و اندرز كافى و شرح و بيان مسائل مورد نياز در امور دين و دنيا و فرد و اجتماع براى او نوشتيم» (وَ كَتَبْنا لَهُ فِي الْأَلْواحِ مِنْ كُلِّ شَيْءٍ مَوْعِظَةً وَ تَفْصِيلاً لِكُلِّ شَيْءٍ) .

سپس به او دستور داديم كه:«با نهايت جدّيّت و قوت اراده اين فرمانها را برگير» (فَخُذْها بِقُوَّةٍ) .

«و به قوم خود نيز فرمان ده كه به نيكوترين آنها عمل كنند» (وَ أْمُرْ قَوْمَكَ يَأْخُذُوا بِأَحْسَنِها) .

و نيز به آنها اخطار كن كه مخالفت با اين فرمانها و فرار از زير بار مسؤوليتها و وظائف،نتيجۀ دردناكى دارد،و پايانش دوزخ است و«به زودى جايگاه فاسقان را به شما نشان خواهم داد» (سَأُرِيكُمْ دارَ الْفاسِقِينَ) .

از تعبير «مِنْ كُلِّ شَيْءٍ مَوْعِظَةً» چنين استفاده مى شود كه همۀ مواعظ

ص: 91

و اندرزها و مسائل لازم در الواح موسى(ع)نبود،زيرا در آن زمان به مقدار استعداد مردم،احكام الهى نازل گشت،ولى هنگامى كه مردم جهان به آخرين مرحله از تعليمات انبياء رسيدند،آخرين دستور كه شامل همۀ نيازمنديهاى مادى و معنوى مردم بود بر پيامبر صلّى اللّه عليه و آله نازل گرديد.

ظاهر جملۀ «سَأُرِيكُمْ دارَ الْفاسِقِينَ» (به زودى خانۀ فاسقان را به شما نشان مى دهم)اين است كه منظور از آن،دوزخ مى باشد،كه قرارگاه كسانى است كه از اطاعت فرمان خدا و انجام وظائف خويش خارج شده اند.

آيه 146

* (آيه 146)-سرنوشت متكبران-بحثى كه از اين آيه و آيۀ بعد آمده است در حقيقت يك نوع نتيجه گيرى از آيات گذشته در زمينۀ سرنوشت فرعون و فرعونيان و سركشان بنى اسرائيل است،نخست مى فرمايد:«به زودى كسانى را كه در زمين، به غير حق تكبر ورزيدند از آيات خود،منصرف مى سازيم» (سَأَصْرِفُ عَنْ آياتِيَ الَّذِينَ يَتَكَبَّرُونَ فِي الْأَرْضِ بِغَيْرِ الْحَقِّ) .

سپس به سه قسمت از صفات اين گونه افراد«متكبر و سركش»و چگونگى «سلب توفيق حق پذيرى»از آنها اشاره كرده،مى فرمايد:«و آنها اگر تمام آيات و نشانه هاى الهى را ببينند،ايمان نمى آورند»! (وَ إِنْ يَرَوْا كُلَّ آيَةٍ لا يُؤْمِنُوا بِها) .

«و نيز اگر راه راست و طريق درست را مشاهده كنند،انتخاب نخواهند كرد» (وَ إِنْ يَرَوْا سَبِيلَ الرُّشْدِ لا يَتَّخِذُوهُ سَبِيلاً) .

و به عكس«اگر راه منحرف و نادرست را ببينند،آن را راه خود انتخاب مى كنند» (وَ إِنْ يَرَوْا سَبِيلَ الغَيِّ يَتَّخِذُوهُ سَبِيلاً) .

بعد از ذكر اين صفات سه گانه كه همگى حكايت از انعطاف ناپذيريشان در برابر حق مى باشد،اشاره به دليل آن كرده،مى گويد:«اينها همه به خاطر آن است كه آيات ما را تكذيب كردند و از آن غافل بودند» (ذلِكَ بِأَنَّهُمْ كَذَّبُوا بِآياتِنا وَ كانُوا عَنْها غافِلِينَ) .

* (آيه 147)-این آیه کیفر چنین اشخاصی را بیان کرده،می گوید:«آنها که آیات مارا تکذیب کنند و لقای رستاخیز را منکر شوند اعمالشان بکلی حبط و نابود

ص: 92

مى گردد» (وَ الَّذِينَ كَذَّبُوا بِآياتِنا وَ لِقاءِ الْآخِرَةِ حَبِطَتْ أَعْمالُهُمْ) .

و در پايان آيه چنين اضافه مى كند:اين سرنوشت براى آنها،جنبۀ انتقامى ندارد،اين نتيجۀ اعمال خود آنهاست،بلكه عين اعمال آنهاست كه در برابرشان مجسم شده،«آيا آنها جز اعمالى را كه انجام مى دادند،جزا داده مى شوند»؟ (هَلْ يُجْزَوْنَ إِلاّ ما كانُوا يَعْمَلُونَ) .

اين آيه يكى ديگر از آياتى است كه دليل بر تجسم اعمال،و حضور خود اعمال نيك و بد در قيامت مى باشد.

آيه 148

* (آيه 148)-آغاز گوساله پرستى يهود:در اين آيات،يكى از حوادث اسفناك و در عين حال تعجب آورى بود كه بعد از رفتن موسى(ع)به ميقات در ميان بنى اسرائيل رخ داد،بازگو شده است و آن جريان گوساله پرستى آنهاست كه به دست شخصى به نام«سامرى»و با استفاده از زيورآلات بنى اسرائيل، انجام گرفت.

نخست چنين مى گويد:«قوم موسى(ع)بعد از رفتن او به ميقات،از زينت آلات خود گوساله اى كه تنها جسد بى جانى بود با صداى مخصوص گاو براى خود انتخاب كردند» (وَ اتَّخَذَ قَوْمُ مُوسى مِنْ بَعْدِهِ مِنْ حُلِيِّهِمْ عِجْلاً جَسَداً لَهُ خُوارٌ) .

سپس قرآن به عنوان سرزنش آنها مى گويد:«آيا آنها نمى ديدند كه(آن گوساله)با آنان سخن نمى گويد و به راه راست راهنمائيشان نمى كند؟! (أَ لَمْ يَرَوْا أَنَّهُ لا يُكَلِّمُهُمْ وَ لا يَهْدِيهِمْ سَبِيلاً) .

يعنى،يك معبود واقعى حد اقل بايد نيك و بد را بفهمد و توانايى بر راهنمايى و هدايت پيروان خود داشته باشد،با عبادت كنندگان خويش،سخن بگويد و آنها را به راه راست هدايت كند و طريقۀ عبادت را به آنها بياموزد.

آنها در حقيقت به خودشان ظلم و ستم كردند،لذا در پايان آيه مى فرمايد:

«گوساله را معبود خود انتخاب كردند و ظالم و ستمگر بودند» (اتَّخَذُوهُ وَ كانُوا ظالِمِينَ) .

ص: 93

آيه 149

* (آيه 149)-ولى با مراجعت موسى،بنى اسرائيل به اشتباه خود پى بردند «و هنگامى كه حقيقت به دستشان افتاد،و ديدند گمراه شدند گفتند:اگر پروردگار ما به ما رحم نكند و ما را نبخشد بطور مسلم از زيانكاران خواهيم بود» (وَ لَمّا سُقِطَ فِي أَيْدِيهِمْ وَ رَأَوْا أَنَّهُمْ قَدْ ضَلُّوا قالُوا لَئِنْ لَمْ يَرْحَمْنا رَبُّنا وَ يَغْفِرْ لَنا لَنَكُونَنَّ مِنَ الْخاسِرِينَ) .

چگونه گوسالۀ طلايى صدا كرد؟جمعى از مفسران معتقدند كه سامرى با اطلاعاتى كه داشت،لوله هاى مخصوصى در درون سينۀ گوسالۀ طلايى كار گذاشته بود كه هواى فشرده از آن خارج مى شد و از دهان گوساله،صدايى شبيه صداى گاو بيرون مى آمد!

آيه 150

* (آيه 150)-عكس العمل شديد در برابر گوساله پرستان!در اين آيه و آيۀ بعد ماجراى درگيرى موسى(ع)با گوساله پرستان به هنگام بازگشت از ميعادگاه،كه در آيۀ قبل تنها اشاره اى به آن شده بود تشريح گرديده.

نخست مى گويد:«هنگامى كه موسى خشمناك و اندوهگين به سوى قوم خود بازگشت(و صحنۀ زننده و نفرت انگيز گوساله پرستى را مشاهده نمود)به آنها گفت بد جانشينانى براى من بوديد و آيين مرا ضايع كرديد» (وَ لَمّا رَجَعَ مُوسى إِلى قَوْمِهِ غَضْبانَ أَسِفاً قالَ بِئْسَما خَلَفْتُمُونِي مِنْ بَعْدِي).

سپس موسى(ع)به آنها گفت:«آيا در فرمان پروردگار خود،عجله نموديد» (أَ عَجِلْتُمْ أَمْرَ رَبِّكُمْ) .

منظور اين است كه شما در برابر فرمان خدا نسبت به تمديد مدت سى شب به چهل شب،عجله به خرج داديد و در قضاوت شتاب نموديد،نيامدن مرا دليل بر مرگ و يا خلف وعده گرفتيد.

موسى(ع)در اينجا بايد خشم شديد خود را آشكار سازد،در غير اين صورت بازگشت آنها به آسانى ممكن نبود.

قرآن عكس العمل شديد موسى(ع)را در برابر اين صحنه و در اين لحظات بحرانى و توفانى چنين بازگو مى كند:«موسى بى درنگ الواح تورات را از دست

ص: 94

خود بيفكند(و به سراغ برادرش هارون رفت)و سر و ريش او را گرفت و به سوى خود كشيد»! (وَ أَلْقَى الْأَلْواحَ وَ أَخَذَ بِرَأْسِ أَخِيهِ يَجُرُّهُ إِلَيْهِ) .

در حقيقت اين واكنش از يك سو روشنگر حال درونى موسى(ع)و التهاب و بى قرارى و ناراحتى شديد او در برابر بت پرستى و انحراف آنها بود،و از سوى ديگر وسيلۀ مؤثرى براى تكان دادن مغزهاى خفتۀ بنى اسرائيل و توجه دادن آنها به زشتى فوق العادۀ اعمالشان.

سپس قرآن مى گويد:هارون براى برانگيختن عواطف موسى(ع)و بيان بى گناهى خود«گفت:فرزند مادرم!اين جمعيت نادان مرا در ضعف و اقليت قرار دادند آنچنان كه نزديك بود مرا به قتل برسانند(بنابراين من بى گناهم بى گناه)كارى نكن كه دشمنان به شماتت من برخيزند و مرا در رديف اين جمعيت ظالم و ستمگر قرار مده» (قالَ ابْنَ أُمَّ إِنَّ الْقَوْمَ اسْتَضْعَفُونِي وَ كادُوا يَقْتُلُونَنِي فَلا تُشْمِتْ بِيَ الْأَعْداءَ وَ لا تَجْعَلْنِي مَعَ الْقَوْمِ الظّالِمِينَ) .

آيه 151

* (آيه 151)-آتش خشم موسى كمى فرو نشست و به درگاه پروردگار متوجه شد و«عرض كرد:پروردگارا!من و برادرم را بيامرز و ما را در رحمت بى پايانت داخل كن،تو مهربانترين مهربانانى» (قالَ رَبِّ اغْفِرْ لِي وَ لِأَخِي وَ أَدْخِلْنا فِي رَحْمَتِكَ وَ أَنْتَ أَرْحَمُ الرّاحِمِينَ) .

تقاضاى بخشش و آمرزش براى خود و برادرش نه به خاطر آن است كه گناهى از آنها سرزده بلكه يك نوع خضوع به درگاه پروردگار و بازگشت به سوى او و ابراز تنفر از اعمال زشت بت پرستان و همچنين سرمشقى است براى همگان تا فكر كنند جايى كه موسى و برادرش كه انحرافى پيدا نكرده بودند چنين تقاضايى از پيشگاه خدا كنند،ديگران بايد حساب خود را برسند.

* (آيه 152)-واکنش شدید موسی(ع)سرانجام کار خود را کرد،وگوساله پرستان بنی اسرائیل که اکثریت قوم را تشکیل می دادند از کار خود پشیمان شدند ولی برای این که تصور نشود تنها این ندامت و پشیمانی برای توبه آنها از چنین گناه عظیمی کافی بوده است،قرآن چنین اضافه می کند:«کسانی که گوساله را معبوده خود

ص: 95

انتخاب كردند به زودى خشم پروردگار و ذلت درندگى اين جهان به آنها خواهد رسيد» (إِنَّ الَّذِينَ اتَّخَذُوا الْعِجْلَ سَيَنالُهُمْ غَضَبٌ مِنْ رَبِّهِمْ وَ ذِلَّةٌ فِي الْحَياةِ الدُّنْيا) .

و نيز براى اين كه تصور نشود اين قانون اختصاصى به آنها دارد،اضافه مى كند:«همۀ كسانى را كه افترا(بر خدا)مى بندند اين چنين كيفر مى دهيم» (وَ كَذلِكَ نَجْزِي الْمُفْتَرِينَ) .

آيه 153

* (آيه 153)-در اين آيه اين موضوع را تكميل كرده،و به صورت يك قانون كلى چنين مى گويد:«اما آنها كه اعمال بدى انجام دهند،سپس توبه كنند(و شرايط توبه همگى انجام گيرد)و ايمان خود را به خدا تجديد نمايند و از هرگونه شرك و نافرمانى بازگردند،پروردگار تو بعد از آن(آنها را مى بخشد،او)بخشنده و مهربان است» (وَ الَّذِينَ عَمِلُوا السَّيِّئاتِ ثُمَّ تابُوا مِنْ بَعْدِها وَ آمَنُوا إِنَّ رَبَّكَ مِنْ بَعْدِها لَغَفُورٌ رَحِيمٌ) .

آيه 154

* (آيه 154)-در اين آيه مى گويد:«هنگامى كه آتش خشم موسى فرو نشست (و آن نتيجه اى را كه انتظار داشت گرفت)دست كرد و الواح تورات را از زمين برداشت،الواحى كه نوشته هاى آن سراسر هدايت و رحمت بود(اما هدايت و رحمت)براى كسانى كه احساس مسؤوليت مى كردند و از خدا مى ترسيدند و در برابر فرمانش تسليم بودند» (وَ لَمّا سَكَتَ عَنْ مُوسَى الْغَضَبُ أَخَذَ الْأَلْواحَ وَ فِي نُسْخَتِها هُدىً وَ رَحْمَةٌ لِلَّذِينَ هُمْ لِرَبِّهِمْ يَرْهَبُونَ) .

آيه 155

* (آيه 155)-نمايندگان بنى اسرائيل در ميعادگاه خدا!در اين آيه و آيۀ بعد بار ديگر قرآن به جريان رفتن موسى(ع)به ميعادگاه«طور»با جمعى از بنى اسرائيل بازگشت نموده و قسمت ديگرى از همان حادثه را بازگو مى كند.

نخست مى گويد:«موسى(ع)هفتاد نفر از قوم خود را براى ميعاد ما انتخاب كرد» (وَ اخْتارَ مُوسى قَوْمَهُ سَبْعِينَ رَجُلاً لِمِيقاتِنا) .

ولى بنى اسرائيل چون كلام خدا را شنيدند،از موسى(ع)تقاضا كردند از او بخواهد خود را نشان دهد«در اين هنگام زلزلۀ عظيمى درگرفت(و جمعيت هلاك شدند و موسى(ع)مدهوش بر زمين افتاد،هنگامى كه به هوش آمد)عرض كرد:

ص: 96

پروردگارا!اگر تو مى خواستى مى توانستى آنها و مرا پيش از اين هلاك كنى» (فَلَمّا أَخَذَتْهُمُ الرَّجْفَةُ قالَ رَبِّ لَوْ شِئْتَ أَهْلَكْتَهُمْ مِنْ قَبْلُ وَ إِيّايَ) .

يعنى،من چگونه پاسخ قوم را بگويم كه بر نمايندگان آنها چنين گذشته است.

سپس گفت:پروردگارا!اين درخواست نابه جا تنها كار جمعى از سفهاى ما بود،«آيا ما را به خاطر كار سفيهانمان هلاك مى كنى؟» (أَ تُهْلِكُنا بِما فَعَلَ السُّفَهاءُ مِنّا) .

سپس موسى(ع)به دنبال اين تضرع و تقاضا از پيشگاه خدا عرضه مى دارد:

«اين جز آزمايش تو چيز ديگرى نيست كه هر كه را بخواهى(و مستحق ببينى)با آن گمراه مى كنى و هر كس را بخواهى(و شايسته بدانى)هدايت مى نمايى» (إِنْ هِيَ إِلاّ فِتْنَتُكَ تُضِلُّ بِها مَنْ تَشاءُ وَ تَهْدِي مَنْ تَشاءُ) .

و در پايان آيه،موسى(ع)عرض مى كند:بار الها!«تنها تو ولىّ و سرپرست مايى،ما را ببخش،و مشمول رحمت خود قرار ده،تو بهترين آمرزندگانى» (أَنْتَ وَلِيُّنا فَاغْفِرْ لَنا وَ ارْحَمْنا وَ أَنْتَ خَيْرُ الْغافِرِينَ) .

از مجموع آيات و روايات استفاده مى شود كه سر انجام هلاك شدگان بار ديگر زندگى را از سر گرفتند و به اتفاق موسى(ع)به سوى بنى اسرائيل بازگشتند،و آنچه را ديده بودند براى آنها بازگو نمودند و به تبليغ و ارشاد آن مردم بى خبر پرداختند.

آيه 156

* (آيه 156)-در اين آيه دنبالۀ تقاضاى موسى(ع)از پروردگار و تكميل مسألۀ توبه كه در آيات قبل به آن اشاره شد چنين آمده است.

خداوندا!«در اين جهان و در سراى ديگر نيكى براى ما مقرر بدار» (وَ اكْتُبْ لَنا فِي هذِهِ الدُّنْيا حَسَنَةً وَ فِي الْآخِرَةِ) .

سپس دليل اين تقاضا را چنين بيان مى كند:«ما به سوى تو بازگشت كرده ايم» (إِنّا هُدْنا إِلَيْكَ) .و از سخنانى كه سفيهان ما گفته اند كه شايستۀ مقام با عظمت تو نبود،پوزش طلبيده ايم.

ص: 97

سر انجام خداوند دعاى موسى(ع)را به اجابت مى رساند و توبۀ او را مى پذيرد،ولى نه بدون قيد و شرط،بلكه با شرايطى كه در ذيل آيه آمده است، مى گويد:«خداوند فرمود:عذاب و كيفرم را به هر كس بخواهم(و مستحق ببينم) مى رسانم» (قالَ عَذابِي أُصِيبُ بِهِ مَنْ أَشاءُ) .

سپس اضافه مى كند:«اما رحمت من همه چيز را در برگرفته است» (وَ رَحْمَتِي وَسِعَتْ كُلَّ شَيْءٍ) .

ولى براى اين كه كسانى خيال نكنند،پذيرش توبه و يا وسعت رحمت پروردگار و عموميت آن،بى قيد و شرط و بدون حساب و كتاب است،در پايان آيه اضافه مى كند:«من به زودى رحمتم را براى(كسانى كه سه كار را انجام مى دهند)مى نويسم،آنها كه تقوا پيشه مى كنند،و آنها كه زكات مى پردازند،و آنها كه به آيات ما ايمان مى آورند» (فَسَأَكْتُبُها لِلَّذِينَ يَتَّقُونَ وَ يُؤْتُونَ الزَّكاةَ وَ الَّذِينَ هُمْ بِآياتِنا يُؤْمِنُونَ) .

آيه 157

* (آيه 157)-از چنين پيامبرى پيروى كنيد:اين آيه در حقيقت،مكمل آيۀ گذشته در بارۀ صفات كسانى است كه مشمول رحمت واسعۀ پروردگار هستند، يعنى پس از ذكر صفات سه گانۀ تقوا و اداء زكات و ايمان به آيات پروردگار،در اين آيه صفات ديگرى به عنوان توضيح براى آنها ذكر مى كند و آن پيروى از پيامبر اسلام صلّى اللّه عليه و آله است،زيرا ايمان به خدا از ايمان به پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و پيروى از مكتبش جدايى ناپذير است،لذا مى گويد:«كسانى مشمول اين رحمت مى شوند كه از فرستادۀ پروردگار پيروى كنند» (الَّذِينَ يَتَّبِعُونَ الرَّسُولَ) .

سپس براى اين رسول،شش صفت علاوه بر مقام رسالت بيان مى كند:

1-او«پيامبر خداست» (النَّبِيَّ) .

«نبى»به كسى گفته مى شود كه پيام خدا را بيان مى كند و به او،وحى نازل مى شود-هر چند مأمور به دعوت و تبليغ نباشد-اما«رسول»كسى است كه علاوه بر مقام نبوت،مأمور به دعوت و تبليغ به سوى آيين خدا و ايستادگى در اين مسير مى باشد.

ص: 98

2-«پيامبرى كه درس نخوانده و از ميان تودۀ جمعيت برخاسته،از سرزمين مكه امّ القرى»كانون اصلى توحيد طلوع كرده است (الْأُمِّيَّ) .

3-«پيامبرى كه صفات و علامات و نشانه ها و دلائل حقانيت او را در(كتب آسمانى پيشين)تورات و انجيل مشاهده مى كنند» (الَّذِي يَجِدُونَهُ مَكْتُوباً عِنْدَهُمْ فِي التَّوْراةِ وَ الْإِنْجِيلِ) .

4-پيامبرى كه محتواى دعوت او با فرمان عقل كاملا سازگار است«به نيكيها و آنچه خرد آن را مى شناسد و نزدش معروف است،دعوت مى كند،و از بديها و زشتيها و آنچه نزد خرد ناشناس است،نهى مى نمايد» (يَأْمُرُهُمْ بِالْمَعْرُوفِ وَ يَنْهاهُمْ عَنِ الْمُنْكَرِ) .

5-محتواى دعوت او با فطرت سليم هماهنگ است،«طيبات و آنچه را طبع سليم مى پسندد،براى آنها حلال مى شمرد،و آنچه خبيث و تنفر آميز باشد بر آنها تحريم مى كند» (وَ يُحِلُّ لَهُمُ الطَّيِّباتِ وَ يُحَرِّمُ عَلَيْهِمُ الْخَبائِثَ) .

6-او بسان مدعيان دروغين نبوت و رسالت كه هدفشان به زنجير كشيدن توده هاى مردم و استعمار و استثمار آنهاست،نيست؛نه تنها بندى بر آنها نمى گذارد،بلكه«بارها را از دوش آنان بر مى دارد،و غل و زنجيرهايى را كه بر دست و پا و گردنشان سنگينى مى كرد،مى شكند» (وَ يَضَعُ عَنْهُمْ إِصْرَهُمْ وَ الْأَغْلالَ الَّتِي كانَتْ عَلَيْهِمْ) .

و چون اين صفات ششگانه به ضميمۀ مقام رسالت كه مجموعا هفت صفت مى شود،روى هم رفته نشانۀ روشن و دليل آشكارى بر صدق دعوت اوست اضافه مى كند:«پس كسانى كه به او ايمان بياورند و مقامش را بزرگ بشمرند و او را در ابلاغ رسالتش يارى كنند،و از نور آشكارى كه با او نازل شده(يعنى قرآن مجيد)پيروى كنند،بدون شك چنين افرادى رستگارانند» (فَالَّذِينَ آمَنُوا بِهِ وَ عَزَّرُوهُ وَ نَصَرُوهُ وَ اتَّبَعُوا النُّورَ الَّذِي أُنْزِلَ مَعَهُ أُولئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ) .

ص: 99

* نكته ها:

* 1-پنج دليل براى نبوت در يك آيه!

نخست اين كه او«امّى»بود و درس نخوانده،اما با اين حال كتابى آورد كه نه تنها سرنوشت مردم حجاز را دگرگون ساخت،بلكه نقطۀ بازگشت مهمى در تاريخ بشريت بود.

دوم اين كه:دلايل نبوت او با تعبيرات مختلف در كتب آسمانى پيشين وجود دارد آنچنان كه انسان را به حقانيت او مطمئن مى سازد.

سوم اين كه:محتويات دعوت او با عقل و خرد سازگار است.

چهارم:محتويات دعوت او با طبع سليم و فطرت هماهنگ است.

پنجم:اگر او از طرف خدا نبود،حتما به خاطر منافع خويش دست به چنين كارى مى زد و در اين صورت نه تنها نبايد غل و زنجيرها را از مردم بگشايد بلكه بايد آنها را همچنان در جهل و بى خبرى نگهدارد تا بهتر بتواند آنها را استثمار كند،در حالى كه مى بينيم او زنجيرهاى گران را از دست و پاى بشريت گشود.

زنجير جهل و نادانى از طريق دعوت پى گير و مستمر به علم و دانش.

زنجير انواع تبعيضات و زندگى طبقاتى! و زنجيرهاى ديگر،هر يك از اينها به تنهايى دليلى است بر حقانيت دعوت او و مجموع آنها دليلى روشنتر.

* 2-بشارت ظهور پيامبر در كتب عهدين:

گرچه شواهد قطعى تاريخى و همچنين محتويات كتب مقدسۀ يهود و نصارى(تورات و انا جيل)نشان مى دهد كه اينها كتابهاى آسمانى نازل شده بر موسى و عيسى(ع)نيستند و دست تحريف به سوى آنها دراز شده است بلكه بعضى از ميان رفته اند و آنچه امروز به نام كتب مقدسه در ميان آنهاست مخلوطى است از زائيده هاى افكار بشرى و قسمتى از تعليماتى كه بر موسى(ع)و عيسى(ع)نازل گرديده و در دست شاگردان بوده،ولى با اين حال در همين كتب تحريف يافته عباراتى ديده مى شود كه اشارات قابل ملاحظه اى به ظهور اين پيامبر بزرگ دارد.

* (آيه 158)-دعوت جهانی پیامبر:در حدیثی از امام مجتبی علیه اسلام چنین

ص: 100

مى خوانيم:عده اى از يهود نزد پيامبر صلّى اللّه عليه و آله آمدند و گفتند:اى محمد تويى كه گمان مى برى فرستادۀ خدايى و همانند موسى(ع)بر تو وحى فرستاده مى شود؟! پيامبر صلّى اللّه عليه و آله كمى سكوت كرد،سپس فرمود:آرى منم سيّد فرزندان آدم و به اين افتخار نمى كنم،من خاتم پيامبران و پيشواى پرهيزكاران و فرستادۀ پروردگار جهانيانم.

آنها سؤال كردند به سوى چه كسى؟به سوى عرب يا عجم يا ما؟ خداوند آيۀ مورد بحث را نازل كرد،و رسالت پيامبر صلّى اللّه عليه و آله را به تمام جهانيان با صراحت در ضمن آن شرح داد.

نخست به پيامبر صلّى اللّه عليه و آله دستور مى دهد:«بگو:اى مردم!من فرستادۀ خدا به سوى همۀ شما هستم» (قُلْ يا أَيُّهَا النّاسُ إِنِّي رَسُولُ اللّهِ إِلَيْكُمْ جَمِيعاً) .

اين آيه همانند آيات بسيار ديگرى از قرآن مجيد،دليل روشنى بر جهانى بودن دعوت پيامبر صلّى اللّه عليه و آله است.

سپس خدايى را كه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله به سوى او دعوت مى كند با سه صفت معرفى مى كند:«خداوندى كه حكومت آسمانها و زمين از آن اوست» (الَّذِي لَهُ مُلْكُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ) .

خداوندى كه«معبودى شايستۀ پرستش،جز او وجود ندارد» (لا إِلهَ إِلاّ هُوَ) .

خداوندى كه«زنده مى كند و مى ميراند»و نظام حيات و مرگ به فرمان اوست (يُحيِي وَ يُمِيتُ) .

و در پايان از همۀ مردم جهان دعوت مى كند كه«به خدا و فرستادۀ او پيامبر درس نخوانده و قيام كنندۀ از ميان توده هاى جمعيت،ايمان بياوريد» (فَآمِنُوا بِاللّهِ وَ رَسُولِهِ النَّبِيِّ الْأُمِّيِّ) .

«پيامبرى كه(تنها ديگران را دعوت به اين حقايق نمى كند،بلكه در درجۀ اول خودش به آنچه مى گويد،يعنى)به خدا و سخنان او ايمان دارد» (الَّذِي يُؤْمِنُ بِاللّهِ وَ كَلِماتِهِ).

نه تنها آياتى را كه بر خودش نازل شده مى پذيرد،بلكه تمام كتب راستين

ص: 101

انبياء پيشين را نيز مى پذيرد.

تمام تاريخ پيامبر صلّى اللّه عليه و آله به اين حقيقت گواهى مى دهد،كه او بيش از همه به تعليمات خويش و آيات قرآن پاى بند بود و ايمان داشت.

آرى!از چنين پيامبرى بايد پيروى كنيد،تا نور هدايت در قلب شما بتابد و در مسير سعادت قرار گيريد،مى فرمايد:«و از او پيروى كنيد تا هدايت يابيد» (وَ اتَّبِعُوهُ لَعَلَّكُمْ تَهْتَدُونَ) .

اشاره به اين كه ايمان به تنهايى كافى نيست،بلكه در صورتى مفيد خواهد بود كه با پيروى عملى تكميل گردد.

آيه 159

* (آيه 159)-در اين آيه باز سخن پيرامون بنى اسرائيل و سرنوشت و رويدادهاى تاريخ آنهاست،نخست اشاره به واقعيتى مى كند كه شبيه آن را در قرآن بسيار ديده ايم واقعيتى كه حكايت از روح حق طلبى قرآن دارد،و آن احترام به موقعيت اقليتهاى صالح است يعنى:چنان نبود كه بنى اسرائيل يكپارچه فاسد و مفسد باشند و اين نژاد عموما مردمى گمراه و سركش معرفى شوند،بلكه در برابر اكثريت مفسده جو،اقليتى وجود داشتند صالح و ناهماهنگ با كارهاى اكثريت، قرآن براى اين اقليت صالح اهميت خاصى قائل شده است.

مى گويد:«از قوم موسى(ع)گروهى هستند كه دعوت به سوى حق مى كنند و حاكم به حق و عدالتند» (وَ مِنْ قَوْمِ مُوسى أُمَّةٌ يَهْدُونَ بِالْحَقِّ وَ بِهِ يَعْدِلُونَ) .

اين آيه ممكن است اشاره به گروه كوچكى باشد كه در برابر سامرى و دعوت او تسليم نشدند و همه جا حامى و طرفدار مكتب موسى(ع)بودند و يا گروههاى صالح ديگرى كه بعد از موسى(ع)به روى كار آمدند.

* (آيه 160)-گوشه ای از نعمتهای خدا به بنی اسرائیل:در این آیه اشاره به چند قسم از نعمتهای خدا بر بنی اسرائیل می کند.نخست می گوید:« ما آنها را به دوازده گروه _که هز یک شاخه ای(از دودمان اسرائیل)بود _ تثسیم کردیم»تا نظمی عادلانه و دور از برخوردهای خشونت آمیز در میانشان حکومت کند(و قطعناهم اثنتی عشره اسباطا امما).

ص: 102

نعمت ديگر:«و هنگامى كه قوم موسى(در بيابان سوزان،به سوى بيت المقدس در حركت بودند و گرفتار عطش سوزان و تشنگى خطرناكى شدند) و از او تقاضاى آب كردند،به او وحى فرستاديم كه عصايت را بر سنگ بزن و او چنين كرد،ناگهان دوازده چشمه از سنگ جوشيد» (وَ أَوْحَيْنا إِلى مُوسى إِذِ اسْتَسْقاهُ قَوْمُهُ أَنِ اضْرِبْ بِعَصاكَ الْحَجَرَ فَانْبَجَسَتْ مِنْهُ اثْنَتا عَشْرَةَ عَيْناً) .

و آنچنان اين چشمه ها در ميان آنها تقسيم شد«كه هر كدام به خوبى چشمۀ خود را مى شناختند» (قَدْ عَلِمَ كُلُّ أُناسٍ مَشْرَبَهُمْ) .

نعمت ديگر اين كه،در آن بيابان سوزان كه پناهگاهى وجود نداشت«ابر را بر سر آنها سايه افكن ساختيم» (وَ ظَلَّلْنا عَلَيْهِمُ الْغَمامَ) .

بالاخره چهارمين نعمت اين بود كه«من و سلوى را(به عنوان دو غذاى لذيذ و نيروبخش)بر آنها فرو فرستاديم» (وَ أَنْزَلْنا عَلَيْهِمُ الْمَنَّ وَ السَّلْوى) (1).

و به آنها گفتيم«از غذاهاى پاكيزه اى كه در اختيار شما گذارده ايم بخوريد» (كُلُوا مِنْ طَيِّباتِ ما رَزَقْناكُمْ) .و فرمان خدا را به كار بنديد.

اما آنها خوردند و كفران و ناسپاسى كردند،آنها«به ما ستم نكردند بلكه به خودشان ستم روا داشتند» (وَ ما ظَلَمُونا وَ لكِنْ كانُوا أَنْفُسَهُمْ يَظْلِمُونَ) .

آيه 161

* (آيه 161)-در تعقيب آيات گذشته در اين آيه و آيۀ بعد به قسمت ديگرى از مواهب پروردگار به بنى اسرائيل و طغيانگرى آنان در برابر اين مواهب اشاره شده است،نخست مى گويد:«و(به خاطر بياوريد)هنگامى را كه به آنها گفته شد در اين سرزمين(بيت المقدس)ساكن گرديد و از نعمتهاى فراوان آن،در هر نقطه و هرگونه كه مى خواهيد بخوريد»و بهره گيريد (وَ إِذْ قِيلَ لَهُمُ اسْكُنُوا هذِهِ الْقَرْيَةَ وَ كُلُوا مِنْها حَيْثُ شِئْتُمْ) .

«و بگوييد:خداوندا!گناهان ما را بريز و از در بيت المقدس با خضوع و تعظيم وارد شويد» (وَ قُولُوا حِطَّةٌ وَ ادْخُلُوا الْبابَ سُجَّداً) .

كه اگر اين برنامه را انجام دهيد«خطاهايى را كه مرتكب شده ايد مى بخشيم

ص: 103


1- در بارۀ«منّ»و«سلوى»ذيل آيۀ 57 سورۀ بقره بحث كرديم.

و به نيكوكاران پاداش بيشتر و بهتر خواهيم داد» (نَغْفِرْ لَكُمْ خَطِيئاتِكُمْ سَنَزِيدُ الْمُحْسِنِينَ) .

«حطّه»به معنى نزول چيزى از طرف بالاست و اين كلمه در واقع شعار آنها به هنگام ورود به بيت المقدس بود،يعنى؛«تقاضاى ما ريزش گناهانمان و يا ريزش باران عفو و رحمتت بر ماست».

آيه 162

* (آيه 162)-ولى با اين كه درهاى رحمت به روى آنها گشوده بود،و اگر از فرصت استفاده مى كردند مى توانستند،گذشته و آيندۀ خود را اصلاح كنند«اما ستمكاران بنى اسرائيل(نه تنها استفاده نكردند بلكه)فرمان پروردگار را بر خلاف آنچه به آنها گفته شده بود عمل كردند» (فَبَدَّلَ الَّذِينَ ظَلَمُوا مِنْهُمْ قَوْلاً غَيْرَ الَّذِي قِيلَ لَهُمْ) .

«سر انجام به خاطر اين نافرمانى و طغيان و ظلم و ستم(بر خويشتن و بر ديگران)عذابى از آسمان بر آنها نازل كرديم» (فَأَرْسَلْنا عَلَيْهِمْ رِجْزاً مِنَ السَّماءِ بِما كانُوا يَظْلِمُونَ) .

آيه 163

* (آيه 163)-يك سرگذشت عبرت انگيز!در اينجا صحنۀ ديگرى از تاريخ پرماجراى بنى اسرائيل كه مربوط به جمعى از آنهاست كه در ساحل دريايى زندگى مى كردند،آمده است،منتها روى سخن در آن به پيامبر اسلام صلّى اللّه عليه و آله است،و به او مى گويد:«از قوم يهود معاصر خويش ماجراى شهرى را كه در كنار دريا قرار داشت سؤال كن» (وَ سْئَلْهُمْ عَنِ الْقَرْيَةِ الَّتِي كانَتْ حاضِرَةَ الْبَحْرِ) .

طبق روايات اين«قريه»بندرى به نام«ايله»بوده كه امروز به نام بندر ايلات معروف است.

و به ياد آنها بياور«زمانى را كه در روز شنبه(از قانون پروردگار)تجاوز مى كردند» (إِذْ يَعْدُونَ فِي السَّبْتِ) .

زيرا روز شنبه تعطيل آنها بود و وظيفه داشتند،دست از كار و كسب و صيد ماهى بكشند و به مراسم عبادت آن روز بپردازند،اما آنها اين دستور را زير پا گذاردند.

ص: 104

سپس قرآن آنچه را در جملۀ قبل سر بسته بيان كرده بود،چنين شرح مى دهد:

به خاطر آنها بياور«آن هنگام را كه ماهيان در روز شنبه در روى آب آشكار مى شدند و در غير روز شنبه ماهيان كمتر به سراغ آنها مى آمدند» (إِذْ تَأْتِيهِمْ حِيتانُهُمْ يَوْمَ سَبْتِهِمْ شُرَّعاً وَ يَوْمَ لا يَسْبِتُونَ لا تَأْتِيهِمْ) .

اين موضوع خواه جنبۀ طبيعى داشته،و يا جنبۀ فوق العاده و الهى،وسيله اى بود براى امتحان و آزمايش اين جمعيت،لذا قرآن مى گويد:«ما اين چنين آنها را به چيزى كه در برابر آن مخالفت مى كردند آزمايش مى كرديم» (كَذلِكَ نَبْلُوهُمْ بِما كانُوا يَفْسُقُونَ).

* چگونه دست به گناه زدند؟

اين جمعيت،قانون شكنى را به اين ترتيب شروع كردند كه در آغاز از طريق حيلۀ به اصطلاح شرعى-به وسيلۀ كندن حوضچه ها و يا انداختن قلابها-كار خود را شروع كردند،اين كار،گناه را در نظر آنها كوچك و آنان را در برابر شكستن احترام روز شنبه جسور ساخت،كم كم روزهاى شنبه بطور علنى و بى پروا به صيد ماهى مشغول شدند و از اين راه مال و ثروت فراوانى فراهم ساختند.

آيه 164

* (آيه 164)-اين جمعيت از بنى اسرائيل در برابر اين آزمايش بزرگ كه با زندگى آنان كاملا آميخته بود به سه گروه تقسيم شدند:

«گروه اول»كه اكثريت را تشكيل مى دادند،به مخالفت با اين فرمان الهى برخاستند.

«گروه دوم»كه قاعدتا اقليت كوچكى بودند و در برابر گروه اول به وظيفۀ امر به معروف و نهى از منكر قيام كردند.

«گروه سوم»،ساكتان و بى طرفان بودند،كه نه همگامى با گناهكاران داشتند و نه وظيفۀ نهى از منكر را انجام مى دادند.

در آيۀ مورد بحث،گفتگوى اين گروه را با نهى كنندگان شرح مى دهد، مى گويد:«و(به خاطر بياور)هنگامى كه جمعى از آنها به جمع ديگرى گفتند:چرا قومى را اندرز مى دهيد كه خداوند سر انجام آنها را هلاك مى كند و يا به عذاب

ص: 105

دردناكى كيفر خواهد داد» (وَ إِذْ قالَتْ أُمَّةٌ مِنْهُمْ لِمَ تَعِظُونَ قَوْماً اللّهُ مُهْلِكُهُمْ أَوْ مُعَذِّبُهُمْ عَذاباً شَدِيداً) .

«گفتند:(اين اندرزها)براى اعتذار و رفع مسؤوليت در پيشگاه پروردگار شماست؛به علاوه شايد آنها بپذيرند و از گناه باز ايستند،و تقوا پيشه كنند»! (قالُوا مَعْذِرَةً إِلى رَبِّكُمْ وَ لَعَلَّهُمْ يَتَّقُونَ) .

از جملۀ بالا چنين استفاده مى شود كه:گاهى بيان حقايق و وظايف الهى بدون احتمال تأثير نيز واجب مى شود و آن در موردى است كه اگر حكم خدا گفته نشود و از گناه انتقاد نگردد كم كم به دست فراموشى سپرده مى شود و بدعتها جان مى گيرند و سكوت دليل بر رضايت و موافقت محسوب مى شود،در اين گونه موارد لازم است حكم پروردگار آشكارا و در همه جا گفته شود هر چند اثرى در گنهكاران نگذارد.

آيه 165

* (آيه 165)-در اين آيه مى فرمايد:سر انجام دنياپرستى بر آنان غلبه كرد و فرمان خدا را به دست فراموشى سپردند«اما هنگامى كه تذكراتى را كه به آنها داده شده بود فراموش كردند(لحظۀ عذاب فرا رسيد،و)نهى كنندگان از بدى را رهايى بخشيديم؛و كسانى را كه ستم كردند،به خاطر نافرمانيشان به عذاب شديدى گرفتار ساختيم» (فَلَمّا نَسُوا ما ذُكِّرُوا بِهِ أَنْجَيْنَا الَّذِينَ يَنْهَوْنَ عَنِ السُّوءِ وَ أَخَذْنَا الَّذِينَ ظَلَمُوا بِعَذابٍ بَئِيسٍ بِما كانُوا يَفْسُقُونَ) .

* چه كسانى رهايى يافتند؟

از آن سه گروه(گنهكاران،ساكتان و اندرزدهندگان)تنها گروه سوم از مجازات الهى مصون ماندند و بطورى كه در روايات آمده است آنها هنگامى كه ديدند اندرزهايشان مؤثر واقع نمى شود ناراحت شدند و گفتند:ما از شهر بيرون مى رويم،شب هنگام به بيابان رفتند و اتفاقا در همان شب كيفر الهى دامان دو گروه ديگر را گرفت.

آيه 166

* (آيه 166)-در این آيه مجازات آنها را چنین شرح می دهد:«هنگامی که در برابر آنچه از آن نهی شده بودند،سرکشی کردند به آنها گفتیم به شکل میمونهای طرد شده در آیید»(فَلَمّا عَتَوا ععمّا نُهُوا عَنُهُوا قُلنا لَهُم کُونُوا قِرّدَةً خاسِئینَ)

ص: 106

روشن است كه امر «كُونُوا» (بوده باشيد)در اينجا يك فرمان تكوينى است، يعنى آنها فورا به شكل ميمون در مى آمدند؛البته طبق روايات مسخ شدگان تنها چند روزى زنده مى ماندند و سپس از دنيا مى رفتند و نسلى از آنها به وجود نمى آمد.

آيه 167

* (آيه 167)-پراكندگى يهود!اين آيه و آيۀ بعد اشاره به قسمتى از كيفرهاى دنيوى آن جمع از يهود است كه در برابر فرمانهاى الهى قد علم كردند و حق و عدالت و درستى را زير پا گذاردند.

نخست مى گويد:به خاطر بياور«زمانى كه پروردگار تو اعلام داشت كه بر اين جمعيت گنهكار،عده اى را مسلط مى كند،كه بطور مداوم تا دامنۀ قيامت آنها را در ناراحتى و عذاب قرار دهند» (وَ إِذْ تَأَذَّنَ رَبُّكَ لَيَبْعَثَنَّ عَلَيْهِمْ إِلى يَوْمِ الْقِيامَةِ مَنْ يَسُومُهُمْ سُوءَ الْعَذابِ) .

از اين آيه استفاده مى شود كه اين گروه سركش،هرگز روى آرامش كامل نخواهند ديد،هر چند براى خود حكومت و دولتى تأسيس كنند.

و در پايان آيه اضافه مى كند كه:«پروردگار تو هم مجازاتش براى مستحقان، سريع است،و هم(نسبت به خطاكاران توبه كار)آمرزنده و مهربان است» (إِنَّ رَبَّكَ لَسَرِيعُ الْعِقابِ وَ إِنَّهُ لَغَفُورٌ رَحِيمٌ).

و اين جمله نشان مى دهد كه خداوند راه بازگشت را به روى آنان بازگذارده، تا كسى گمان نبرد كه سرنوشت اجبارى توأم با بدبختى و كيفر و مجازات براى آنها تعيين شده است.

آيه 168

* (آيه 168)-در اين آيه به پراكندگى يهود در جهان اشاره كرده،مى گويد:«ما آنها را در زمين متفرق ساختيم به گروههاى مختلفى تقسيم شدند،بعضى از آنها صالح بودند(به همين دليل هنگامى كه فرمان حق و دعوت پيامبر اسلام صلّى اللّه عليه و آله را شنيدند،ايمان آوردند)و جمعى ديگر ناصالح بودند»و حق را پشت سر انداختند و براى تأمين زندگى مادى خود از هيچ كارى فروگذار نكردند (وَ قَطَّعْناهُمْ فِي الْأَرْضِ أُمَماً مِنْهُمُ الصّالِحُونَ وَ مِنْهُمْ دُونَ ذلِكَ) .

باز در اين آيه اين حقيقت تجلى مى كند كه اسلام هيچ گونه خصومتى با نژاد

ص: 107

يهود ندارد و به عنوان پيروان يك مكتب و يا وابستگان به يك نژاد،آنها را محكوم نمى نمايد بلكه مقياس و معيار سنجش را اعمال آنها قرار مى دهد.

سپس اضافه مى كند:«ما آنها را با وسائل گوناگون،نيكيها و بديها آزموديم شايد باز گردند» (وَ بَلَوْناهُمْ بِالْحَسَناتِ وَ السَّيِّئاتِ لَعَلَّهُمْ يَرْجِعُونَ) .

گاهى آنها را تشويق كرديم و در رفاه و نعمت قرار داديم،تا حس شكرگزارى در آنها برانگيخته شود و به سوى حق بازآيند،و گاهى به عكس آنها را در شدائد و سختيها و مصائب فرو برديم،تا از مركب غرور و خودپرستى و تكبر فرود آيند و به ناتوانى خويش پى برند،شايد بيدار شوند و به سوى خدا بازگردند،و هدف در هر دو حال مسألۀ تربيت و هدايت و بازگشت به سوى حق بوده است.

آيه 169

* (آيه 169)-در آيات گذشته سخن از نياكان يهود بود،ولى در اين آيه،بحث از فرزندان و اخلاف آنها به ميان آمده است.

نخست يادآور مى شود كه:«پس از آنها،فرزندانى جاى آنها را گرفتند كه وارث كتاب(آسمانى تورات)شدند؛اما با اين حال متاع اين دنياى پست را گرفته» بر اطاعت خدا ترجيح مى دهند (فَخَلَفَ مِنْ بَعْدِهِمْ خَلْفٌ وَرِثُوا الْكِتابَ يَأْخُذُونَ عَرَضَ هذَا الْأَدْنى) .

سپس اضافه مى كند:هنگامى كه آنها در كشمكش وجدان از يك سو، و منافع مادى از سوى ديگر قرار مى گيرند،دست به دامن اميدهاى كاذب زده، «و مى گويند(ما اين منفعت نقد را مشروع يا نامشروع به چنگ مى آوريم،خداوند رحيم و مهربان است)و به زودى ما مورد بخشش قرار خواهيم گرفت» (وَ يَقُولُونَ سَيُغْفَرُ لَنا) .

اين جمله نشان مى دهد كه آنها بعد از انجام چنين كارى يك نوع پشيمانى زود گذر و حالت توبۀ ظاهرى به خود مى گرفتند،ولى بطورى كه قرآن مى گويد:

اين ندامت و پشيمانى آنها به هيچ وجه ريشه نداشت به همين دليل«اگر سود مادى ديگرى همانند آن به دستشان مى آمد،آن را نيز مى گرفتند» (وَ إِنْ يَأْتِهِمْ عَرَضٌ مِثْلُهُ يَأْخُذُوهُ) .

ص: 108

در هر حال اين جمله اشاره به رشوه خواريهاى جمعى از يهود،و تحريف آيات آسمانى به خاطر آن،و فراموش كردن احكام پروردگار به خاطر تضادّ با منافع آنها مى كند.

لذا به دنبال آن مى فرمايد:«آيا اينها به وسيلۀ كتاب آسمانيشان(تورات) پيمان نبسته بودند كه بر خدا(دروغ نبندند و احكام او را تحريف نكنند و)جز حق چيزى نگويند؟!» (أَ لَمْ يُؤْخَذْ عَلَيْهِمْ مِيثاقُ الْكِتابِ أَنْ لا يَقُولُوا عَلَى اللّهِ إِلاَّ الْحَقَّ) .

سپس مى گويد:اگر آنها از آيات الهى آگاهى نداشتند و دست به اين اعمال خلاف مى زدند ممكن بود براى خودشان عذرى بسازند،ولى اشكال كار اين است كه:«آنها كرارا محتويات تورات را ديده و فهميده بودند» (وَ دَرَسُوا ما فِيهِ) .در عين حال آن را ضايع ساختند و فرمانش را پشت سر انداختند.

سر انجام مى فرمايد:اينها اشتباه مى كنند،و اين اعمال و متاعها سودى براى آنها نخواهد داشت،بلكه«سراى آخرت براى پرهيزكاران بهتر است» (وَ الدّارُ الْآخِرَةُ خَيْرٌ لِلَّذِينَ يَتَّقُونَ) .

«آيا شما حقايقى را به اين روشنى درك نمى كنيد» (أَ فَلا تَعْقِلُونَ) .

آيه 170

* (آيه 170)-در اين آيه در برابر گروه فوق اشاره به گروه ديگر مى كند كه آنها نه تنها از هرگونه تحريف و كتمان آيات الهى بركنار بودند،بلكه به آن تمسك جسته و موبه مو آنها را اجرا كردند،قرآن اين جمعيت را«مصلحان جهان»نام نهاده و اجر و پاداش مهمى براى آنها قائل شده و در بارۀ آنها چنين مى گويد:«كسانى كه تمسك به كتاب پروردگار جويند و نماز را برپا دارند(پاداش بزرگى خواهند داشت)زيرا ما پاداش مصلحان را ضايع نخواهيم ساخت» (وَ الَّذِينَ يُمَسِّكُونَ بِالْكِتابِ وَ أَقامُوا الصَّلاةَ إِنّا لا نُضِيعُ أَجْرَ الْمُصْلِحِينَ) .

آيۀ فوق به خوبى نشان مى دهد كه اصلاح واقعى در روى زمين بدون تمسك به كتب آسمانى و فرمانهاى الهى امكان پذير نمى باشد،و اين تعبير بار ديگر اين حقيقت را تأكيد مى كند كه دين و مذهب تنها يك برنامۀ مربوط به جهان ماوراء طبيعت و يا سراى آخرت نيست،بلكه آيينى است در متن زندگى انسانها،

ص: 109

و در طريق حفظ منافع تمام افراد بشر و اجراى اصول عدالت و صلح و رفاه و آسايش و بالاخره هر مفهومى كه در معنى وسيع«اصلاح»جمع است.

آيه 171

* (آيه 171)-آخرين سخن در بارۀ قوم يهود:اين آيه آخرين آيه اى است كه در اين سوره پيرامون زندگى بنى اسرائيل سخن مى گويد و در آن سرگذشت ديگرى را به جمعيت يهود يادآورى مى كند،سرگذشتى كه هم درس عبرت است و هم دليل بر سپردن يك پيمان،مى گويد:به خاطر بياوريد«هنگامى كه كوه را بالاى سر آنها قرار داديم،آنچنان كه گويى سايبانى بر سر آنها بود» (وَ إِذْ نَتَقْنَا الْجَبَلَ فَوْقَهُمْ كَأَنَّهُ ظُلَّةٌ) .

«و آنچنان كه آنها گمان بردند بر سرشان سقوط خواهد كرد» (وَ ظَنُّوا أَنَّهُ واقِعٌ بِهِمْ) .وحشت و اضطراب سراسر وجودشان را گرفت،و به تضرع افتادند.

در همان حال به آنها گفتيم«آنچه را از احكام به شما داده ايم با جديت و قوت بگيريد» (خُذُوا ما آتَيْناكُمْ بِقُوَّةٍ) .

«و آنچه در آن مانده است به خاطر داشته باشيد تا پرهيزكار شويد» (وَ اذْكُرُوا ما فِيهِ لَعَلَّكُمْ تَتَّقُونَ) .از كيفر خدا بترسيد و به پيمانهايى كه در آن از شما گرفته ايم عمل كنيد.

يعنى،تمام رسالت موسى(ع)و ساير انبياء و مبارزات درگيريهاى مستمر و سخت آنان،و ناراحتيها و شدايد طاقت فرسايى كه تن به آن دادند،همه براى آن بوده است كه فرمان خدا و اصول حق و عدالت و پاكى و تقوا در ميان همه بطور كامل اجرا گردد.

آيه 172

* (آيه 172)-پيمان نخستين و عالم ذر:اين آيه اشاره اى به«توحيد فطرى» و وجود ايمان به خدا در اعماق روح آدمى است و به همين جهت بحثهايى را كه در آيات گذشتۀ اين سوره در زمينۀ«توحيد استدلالى»بوده است تكميل مى كند.

خداوند روى سخن را در اين آيه به پيامبر كرده،نخست چنين مى گويد:

به خاطر بياور«موقعى را كه پروردگارت از پشت فرزندان آدم ذرّيۀ آنها را برگرفت و آشكار ساخت و آنها را گواه بر خويشتن نمود(و از آنها پرسيد:)آيا من پروردگار

ص: 110

شما نيستم؟آنها همگى گفتند:آرى!گواهى مى دهيم» (وَ إِذْ أَخَذَ رَبُّكَ مِنْ بَنِي آدَمَ مِنْ ظُهُورِهِمْ ذُرِّيَّتَهُمْ وَ أَشْهَدَهُمْ عَلى أَنْفُسِهِمْ أَ لَسْتُ بِرَبِّكُمْ قالُوا بَلى شَهِدْنا) .

سپس اشاره به هدف نهايى اين سؤال و جواب و گرفتن پيمان از فرزندان آدم در مسألۀ توحيد نموده،مى فرمايد:اين كار را خداوند به اين جهت انجام داد«كه در روز قيامت نگوييد ما از اين موضوع(توحيد و شناسايى خدا)غافل بوديم» (أَنْ تَقُولُوا يَوْمَ الْقِيامَةِ إِنّا كُنّا عَنْ هذا غافِلِينَ).

آيه 173

* (آيه 173)-در اين آيه اشاره به هدف ديگر اين پيمان كرده،مى گويد:اين پيمان را به خاطر آن گرفتيم كه«نگوييد:پدران ما پيش از ما بت پرست بودند و ما هم فرزندانى بعد از آنها بوديم(و چاره اى جز تبعيت از آنها نداشتيم)آيا ما را به گناه افراد بيهوده كار مجازات مى كنى» (أَوْ تَقُولُوا إِنَّما أَشْرَكَ آباؤُنا مِنْ قَبْلُ وَ كُنّا ذُرِّيَّةً مِنْ بَعْدِهِمْ أَ فَتُهْلِكُنا بِما فَعَلَ الْمُبْطِلُونَ) .

آيه 174

* (آيه 174)-آرى«اين گونه ما آيات را توضيح مى دهيم و روشن مى سازيم(تا بدانند نور توحيد از آغاز در روح آنها بوده)شايد با توجه به اين حقايق به سوى حق باز گردند» (وَ كَذلِكَ نُفَصِّلُ الْآياتِ وَ لَعَلَّهُمْ يَرْجِعُونَ) .

منظور از اين عالم و اين پيمان همان«عالم استعدادها»و«پيمان فطرت» و تكوين و آفرينش است،به اين ترتيب كه به هنگام خروج فرزندان آدم به صورت «نطفه»از صلب پدران به رحم مادران كه در آن هنگام ذراتى بيش نيستند خداوند استعداد و آمادگى براى حقيقت توحيد به آنها داده است،هم در نهاد و فطرتشان اين سرّ الهى به صورت يك حس درون ذاتى به وديعه گذارده شده است و هم در عقل و خردشان به صورت يك حقيقت خودآگاه! بنابراين همۀ افراد بشر داراى روح توحيدند و سؤالى كه خداوند از آنها كرده به زبان تكوين و آفرينش است و پاسخى كه آنها داده اند نيز به همين زبان است.

آيه 175

* (آيه 175)-دانشمندی که در خدمت فراعنه درآمد:در اینجا اشاره به یکی دیگر از داستانهای بنی اسرائیل شده است.

ص: 111

نخست روى سخن را به پيامبر كرده،مى گويد:«و بر آنها بخوان داستان آن كس را كه آيات خود را به او داديم ولى سر انجام خود را از آن تهى ساخت و گرفتار وسوسه هاى شيطان گشت و از گمراهان گرديد» (وَ اتْلُ عَلَيْهِمْ نَبَأَ الَّذِي آتَيْناهُ آياتِنا فَانْسَلَخَ مِنْها فَأَتْبَعَهُ الشَّيْطانُ فَكانَ مِنَ الْغاوِينَ) .

آيه 176

* (آيه 176)-در اين آيه اين موضوع را چنين تكميل مى كند كه«و اگر مى خواستيم(مى توانستيم او را در همان مسير حق به اجبار نگاه داريم)و به وسيلۀ آن آيات و علوم،مقام والا بدهيم» (وَ لَوْ شِئْنا لَرَفَعْناهُ بِها) .

ولى مسلّم است كه نگاهدارى اجبارى افراد در مسير حق با سنّت پروردگار كه سنّت اختيار و آزادى اراده است،سازگار نيست و نشانۀ شخصيت و عظمت كسى نخواهد بود،لذا بلافاصله اضافه مى كند:

ما او را به حال خود رها كرديم«و او به پستى گراييد و از هواى نفس پيروى كرد» (وَ لكِنَّهُ أَخْلَدَ إِلَى الْأَرْضِ وَ اتَّبَعَ هَواهُ) .

سپس اين شخص را تشبيه به سگى مى كند كه هميشه زبان خود را همانند حيوانات تشنه بيرون آورده،مى گويد:«او همانند سگ است كه اگر به او حمله كنى دهانش باز و زبانش بيرون است و اگر او را به حال خود واگذارى باز چنين است» (فَمَثَلُهُ كَمَثَلِ الْكَلْبِ إِنْ تَحْمِلْ عَلَيْهِ يَلْهَثْ أَوْ تَتْرُكْهُ يَلْهَثْ) .

او بر اثر شدت هوى پرستى و چسبيدن به لذات جهان ماده،يك حال عطش نامحدود و پايان ناپذير به خود گرفته كه همواره دنبال دنياپرستى مى رود،همچون يك«سگ هار»كه بر اثر بيمارى هارى حالت عطش كاذب به او دست مى دهد و در هيچ حال سيراب نمى شود.

سپس اضافه مى كند كه:«اين مثل(مخصوص به اين شخص معين نيست، بلكه)مثالى است براى همۀ جمعيتهايى كه آيات خدا را تكذيب كنند» (ذلِكَ مَثَلُ الْقَوْمِ الَّذِينَ كَذَّبُوا بِآياتِنا) .

«اين داستان را براى آنها بازگو كن،شايد در بارۀ آن بينديشند»و مسير صحيحى را پيدا كنند (فَاقْصُصِ الْقَصَصَ لَعَلَّهُمْ يَتَفَكَّرُونَ) .

ص: 112

* بعلم باعورا دانشمند دنياپرست و منحرف-

از بسيارى از روايات و كلمات مفسران مى شود كه منظور از اين شخص مردى به نام«بلعم باعورا»بوده، كه در عصر موسى زندگى مى كرد و از دانشمندان و علماى مشهور بنى اسرائيل محسوب مى شد،و حتى موسى از وجود او به عنوان يك مبلّغ نيرومند استفاده مى كرد،و كارش در اين راه آن قدر بالا گرفت كه دعايش در پيشگاه خدا به اجابت مى رسيد،ولى بر اثر تمايل به فرعون و وعد و وعيدهاى او از راه حق منحرف شد و همۀ مقامات خود را از دست داد،تا آنجا كه در صف مخالفان موسى قرار گرفت.

آيه 177

* (آيه 177)-در اين آيه و آيۀ بعد در واقع يك نتيجۀ كلى و عمومى از سرگذشت«بلعم»و علماى دنياپرست گرفته،نخست مى گويد:«چه بد مثلى دارند آنها كه آيات ما را تكذيب و انكار كردند»و چه بد عاقبت و سرنوشتى در انتظار آنهاست (ساءَ مَثَلاً الْقَوْمُ الَّذِينَ كَذَّبُوا بِآياتِنا) .

ولى آنها به ما ظلم و ستم نمى كردند،بلكه«بر خويشتن ستم روا مى داشتند» (وَ أَنْفُسَهُمْ كانُوا يَظْلِمُونَ) .

چه ستمى از اين بالاتر كه سرمايه هاى معنوى علوم و دانشهاى خويش را كه مى تواند باعث سر بلندى خود آنها و جامعه هايشان گردد در اختيار صاحبان«زر» و«زور»مى گذارند و به بهاى ناچيز مى فروشند.

آيه 178

* (آيه 178)-اما به هوش باشيد كه رهايى از اين گونه لغزشها و دامهاى شيطانى، بدون توفيق و هدايت الهى ممكن نيست«آن كس را كه خدا هدايت كند(و توفيق را رفيق راهش سازد)هدايت يافتۀ واقعى اوست» (مَنْ يَهْدِ اللّهُ فَهُوَ الْمُهْتَدِي) .

«و كسانى را كه خداوند گمراه سازد(و بر اثر اعمالشان به حال خود رها سازد يا وسائل پيروزى و موفقيت را در برابر وسوسه هاى شيطانى آنان بگيرد)زيانكار واقعى همانها هستند» (وَ مَنْ يُضْلِلْ فَأُولئِكَ هُمُ الْخاسِرُونَ) .

آيه 179

* (آيه 179)-نشانه های دوزخیان:در این آیه و دو آیهٔ بعد مردم به دو گروه تقسیم شده اند و صفات هر کدام توضیح داده شده:«گروه دوزخیان و گروه بهشتیان».

ص: 113

نخست در بارۀ دوزخيان با سوگند و تأكيد چنين مى گويد:«ما بسيارى از جن و انس را براى دوزخ آفريديم» (وَ لَقَدْ ذَرَأْنا لِجَهَنَّمَ كَثِيراً مِنَ الْجِنِّ وَ الْإِنْسِ) .

گرچه خداوند همه را پاك آفريده،ولى گروهى با اعمال خويش خود را نامزد دوزخ مى كنند و سر انجامشان شوم و تاريك است و گروهى با اعمال خود،خود را نامزد بهشت مى سازند و عاقبت كارشان خوشبختى و سعادت است.

سپس صفات گروه دوزخى را در سه جمله خلاصه مى كند:نخست اين كه:

«آنها قلبهايى دارند كه با آن درك و انديشه نمى كنند» (لَهُمْ قُلُوبٌ لا يَفْقَهُونَ بِها) .

ديگر اين كه:«چشمهاى روشن و حقيقت بين دارند اما با آن چهرۀ حقايق را نمى نگرند»و همچون نابينايان از كنار آن مى گذرند (وَ لَهُمْ أَعْيُنٌ لا يُبْصِرُونَ بِها) .

سوم اين كه:«با داشتن گوش سالم،سخنان حق را نمى شنوند»و همچون كران خود را از شنيدن حرف حق محروم مى سازند (وَ لَهُمْ آذانٌ لا يَسْمَعُونَ بِها) .

«اينها در حقيقت همچون چهارپايانند» (أُولئِكَ كَالْأَنْعامِ) .چرا كه امتياز آدمى از چهارپايان در فكر بيدار و چشم بينا و گوش شنواست كه متأسفانه آنها همه را از دست داده اند«بلكه آنها از چهارپايان گمراهتر و پست تر مى باشند» (بَلْ هُمْ أَضَلُّ) .

چرا كه چهارپايان داراى اين استعدادها و امكانات نيستند،ولى آنها با داشتن عقل سالم و چشم بينا و گوش شنوا امكان همه گونه ترقى و تكامل را دارند،اما بر اثر هوى پرستى و گرايش به پستيها اين استعدادها را بلااستفاده مى گذارند.

«آنها افراد غافل و بيخبرى هستند»و به همين جهت در بيراهه هاى زندگى سرگردانند (أُولئِكَ هُمُ الْغافِلُونَ) .

چشمۀ آب حيات كنار دستشان،ولى از تشنگى فرياد مى كشند،درهاى سعادت در برابر رويشان باز است،اما حتى به آن نگاه نمى كنند.

آيه 180

* (آيه 180)-در این آیه اشاره به وضع گروه بهشتی کرده،صفات آنان را بیان میکند،نخست برای بیرون آمدن از صف دوزخیان مردم را به توجه عمیق به اسما حسنای خدا دعوت نموده،می فرماید:«برای خدا نامهای نیکی است،خدا را به آنها بخوانید»(وَلِلّهِ الاَسمأ الحُسنی فَادعُودُ بِها).

ص: 114

منظور از«اسماء حسنى»،صفات مختلف پروردگار است كه همگى نيك و همگى«حسنى»است.

و منظور از خواندن خدا به اسماء حسنى تنها اين نيست كه الفاظ را بر زبان جارى كنيم و مثلا بگوييم يا عالم،يا قادر،يا ارحم الرّاحمين،بلكه در واقع اين است كه اين صفات را در وجود خودمان به مقدار امكان پياده كنيم،و به تعبير ديگر متصف به اوصاف او و متخلق به اخلاقش گرديم،و نيز اگر در بعضى روايات مانند روايتى كه از امام صادق عليه السّلام در تفسير اين آيه نقل شده مى خوانيم:نحن و اللّه الاسماء الحسنى؛به خدا سوگند ما اسماء حسناى خدا هستيم،اشاره به آن است كه پرتو نيرومندى از آن صفات الهى در وجود ما منعكس شده و شناخت ما به شناخت ذات پاكش كمك مى كند.

سپس مردم را از اين نكته برحذر مى دارد كه اسامى خدا را تحريف نكنند و مى گويد:«آنها كه اسماء خدا را تحريف كرده اند رها سازيد،آنها به زودى به جزاى اعمال خويش گرفتار خواهند شد» (وَ ذَرُوا الَّذِينَ يُلْحِدُونَ فِي أَسْمائِهِ سَيُجْزَوْنَ ما كانُوا يَعْمَلُونَ) .

منظور از الحاد در اسماء خدا اين است كه الفاظ و مفاهيم آن را تحريف كنيم،يا او را به اوصافى توصيف نماييم كه شايستۀ آن نيست،همانند مسيحيان كه قائل به تثليث و خدايان سه گانه شده اند،و يا اين كه صفات او را بر مخلوقاتش تطبيق نماييم.

آيه 181

* (آيه 181)-اين آيه به دو قسمت كه اساسى ترين صفات گروه بهشتيان است اشاره مى كند،مى فرمايد:«و از كسانى كه آفريديم،امت و گروهى هستند كه مردم را به حق هدايت مى كنند و به آن حكم مى كنند» (وَ مِمَّنْ خَلَقْنا أُمَّةٌ يَهْدُونَ بِالْحَقِّ وَ بِهِ يَعْدِلُونَ) .

در واقع آنها دو برنامۀ ممتاز دارند،فكر،هدف،دعوت و فرهنگشان حق و به سوى حق است،و نيز عمل و برنامه ها و حكومتشان بر اساس حق و حقيقت مى باشد.

ص: 115

آيه 182

* (آيه 182)-مجازات استدراج:در اين آيه و آيۀ بعد يكى از مجازاتهاى الهى كه به صورت يك سنّت در بارۀ بسيارى از گنهكاران سركش اجرا مى شود،بيان شده و آن«عذاب استدراج»است.

استدراج در دو مورد از قرآن مجيد آمده است.يكى در آيۀ مورد بحث و ديگرى در آيۀ 44 سورۀ قلم و هر دو مورد در بارۀ انكار كنندگان آيات الهى است.

خداوند در اين آيه مى فرمايد:«آنها كه آيات ما را تكذيب و انكار كردند تدريجا،مرحله به مرحله،از راهى كه نمى دانند،در دام مجازات گرفتارشان مى كنيم»و زندگى آنها را درهم مى پيچيم (وَ الَّذِينَ كَذَّبُوا بِآياتِنا سَنَسْتَدْرِجُهُمْ مِنْ حَيْثُ لا يَعْلَمُونَ) .

آيه 183

* (آيه 183)-در اين آيه همان مطلب را به اين صورت تأكيد مى كند:چنان نيست كه با شتابزدگى چنين كسانى را فورا مجازات كنم،بلكه«به آنها مهلت و فرصت كافى(براى تنبه و بيدارى)مى دهم»و هنگامى كه بيدار نشدند،گرفتارشان مى سازم (وَ أُمْلِي لَهُمْ) .زيرا كسانى شتاب و عجله مى كنند كه قدرت كافى ندارند و مى ترسند فرصت از دستشان برود«ولى نقشۀ من و مجازاتهايم آنچنان قوى و حساب شده است»كه هيچ كس را قدرت فرار از آن نيست (إِنَّ كَيْدِي مَتِينٌ) .

اين آيه به همۀ گنهكاران هشدار مى دهد كه تأخير كيفر الهى را دليل بر پاكى و درستى خود،و يا ضعيف و ناتوانى پروردگار،نگيرند،و ناز و نعمتهايى را كه در آن غرقند،نشانۀ تقربشان به خدا ندانند،چه بسا اين پيروزيها و نعمتهايى كه به آنها مى رسد مقدمۀ مجازات استدراجى پروردگار باشد،خدا آنها را غرق نعمت مى كند و به آنها مهلت مى دهد و بالا و بالاتر مى برد،اما سر انجام چنان بر زمين مى كوبد كه اثرى از آنها باقى نماند و تمام هستى و تاريخشان را درهم مى پيچد.

از امام صادق عليه السّلام در تفسير آيۀ فوق چنين نقل شده كه فرمود:«منظور از اين آيه بندۀ گنهكارى است كه پس از انجام گناه،خداوند او را مشمول نعمتى قرار مى دهد ولى او نعمت را به حساب خوبى خودش گذاشته و از استغفار در برابر گناه غافلش مى سازد».

ص: 116

آيه 184

شأن نزول:

مفسران اسلامى چنين نقل كرده اند:پيامبر صلّى اللّه عليه و آله هنگامى كه در مكّه بود،شبى بر كوه صفا برآمد و مردم را به سوى توحيد و يكتاپرستى دعوت نمود،مخصوصا تمامى طوائف قريش را صدا زد و آنها را از مجازات الهى برحذر داشت،تا مقدار زيادى از شب گذشت،بت پرستان مكّه گفتند:«رفيق ما ديوانه شده،از شب تا صبح نعره مى كشيد»!در اين موقع آيه نازل شد و به آنها در اين زمينه پاسخ دندانشكنى داد.

تفسير:

تهمتها و بهانه ها-در اين آيه نخست خداوند به گفتار بى اساس بت پرستان دائر به جنون پيامبر صلّى اللّه عليه و آله چنين پاسخ مى گويد:«آيا آنها فكر و انديشۀ خود را به كار نينداختند كه بدانند همنشين آنها(پيامبر)هيچ گونه آثارى از جنون ندارد» (أَ وَ لَمْ يَتَفَكَّرُوا ما بِصاحِبِهِمْ مِنْ جِنَّةٍ) .

بيش از چهل سال در ميان آنها رفت و آمد داشته،و همواره فكر،عقل و تدبيرش را ديده اند،چگونه يكباره چنين وصله اى را به وى چسباندند،و به دنبال اين جمله مى گويد:«او فقط بيم دهندۀ آشكارى است»كه جامعۀ خويش را از خطراتى كه با آن رو برو است برحذر مى دارد (إِنْ هُوَ إِلاّ نَذِيرٌ مُبِينٌ) .

آيه 185

* (آيه 185)-در اين آيه براى تكميل اين بيان آنها را به مطالعۀ عالم هستى، آسمانها و زمين،دعوت مى كند و مى گويد:«آيا در حكومت آسمانها و زمين و مخلوقاتى كه خدا آفريده از روى دقت و فكر نظر نيفكندند» (أَ وَ لَمْ يَنْظُرُوا فِي مَلَكُوتِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ ما خَلَقَ اللّهُ مِنْ شَيْءٍ).

تا بدانند اين عالم وسيع آفرينش با اين نظام حيرت انگيز بيهوده آفريده نشده و هدفى براى آن بوده است،و دعوت پيامبر صلّى اللّه عليه و آله در حقيقت دنبالۀ همان هدف آفرينش،يعنى تكامل و تربيت انسان است.

سپس براى اين كه آنها را از خواب غفلت بيدار سازد،مى فرمايد:آيا در اين موضوع نيز انديشه نكردند كه:ممكن است پايان زندگى آنها نزديك شده باشد،(اگر امروز ايمان نياورند،و دعوت اين پيامبر را نپذيرند،و قرآنى را كه بر او نازل شده است با اين همه نشانه هاى روشن قبول نكنند)به كدام سخن بعد از آن ايمان

ص: 117

خواهند آورد»؟ (وَ أَنْ عَسى أَنْ يَكُونَ قَدِ اقْتَرَبَ أَجَلُهُمْ فَبِأَيِّ حَدِيثٍ بَعْدَهُ يُؤْمِنُونَ) .

آيه 186

* (آيه 186)-سر انجام در اين آيه سخن را با آنها چنين پايان مى دهد كه«هر كس را خداوند(به خاطر اعمال زشت و مستمرش)گمراه سازد،هيچ هدايت كننده اى ندارد،و خداوند آنها را همچنان در طغيان و سركشى رها مى سازد تا حيران و سرگردان شوند» (مَنْ يُضْلِلِ اللّهُ فَلا هادِيَ لَهُ وَ يَذَرُهُمْ فِي طُغْيانِهِمْ يَعْمَهُونَ) .

اين گونه تعبيرات مخصوص به گروهى است كه آن چنان در برابر حقايق، لجوج و متعصب و معاندند كه گويى پرده بر چشم و گوش و قلبشان افتاده،پرده هاى تاريكى كه نتيجۀ اعمال خود آنهاست،و منظور از«اضلال الهى»نيز همين است.

آيه 187

شأن نزول:

طايفۀ قريش به چند نفر مأموريت دادند كه به نجران سفر كنند،و از دانشمندان يهود كه(علاوه بر مسيحيان)در آنجا ساكن بودند مسائل پيچيده اى را سؤال كنند،و در بازگشت آنها را در برابر پيامبر صلّى اللّه عليه و آله مطرح سازند(به گمان اين كه پيامبر از پاسخ آنها عاجز مى ماند)از جمله سؤالات اين بود كه در چه زمانى قيامت برپا مى شود،هنگامى كه آنها اين پرسش را از پيامبر صلّى اللّه عليه و آله كردند،آيۀ مورد بحث نازل شد و به آنها پاسخ گفت.

تفسير:

كى قيامت برپا مى شود؟با اين كه براى آيه شأن نزول خاصى ذكر شده در عين حال پيوند روشنى نيز با آيات قبل دارد،زيرا در آيات قبل اشاره به مسألۀ قيامت و لزوم آمادگى براى چنين روزى شده بود،طبعا به دنبال چنين بحثى اين سؤال براى بسيارى از مردم پيش مى آيد كه قيامت كى برپا خواهد شد،لذا قرآن مى گويد:«از تو در بارۀ ساعت(روز رستاخيز)مى پرسند،كه در چه زمانى وقوع مى يابد»؟ (يَسْئَلُونَكَ عَنِ السّاعَةِ أَيّانَ مُرْساها) .

سپس اضافه مى كند كه اى پيامبر!در پاسخ اين سؤال صريحا«بگو:اين علم تنها نزد پروردگار من است،و هيچ كس جز او نمى تواند وقت آن را آشكار سازد» (قُلْ إِنَّما عِلْمُها عِنْدَ رَبِّي لا يُجَلِّيها لِوَقْتِها إِلاّ هُوَ) .

ولى دو نشانۀ سر بسته براى آن بيان مى كند،نخست مى گويد:«قيام ساعت در آسمانها و زمين،مسألۀ سنگينى است» (ثَقُلَتْ فِي السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ) .

ص: 118

چه حادثه اى ممكن است از اين سنگين تر بوده باشد،در حالى كه در آستانۀ قيامت،همۀ كرات آسمانى به هم مى ريزند،آفتاب خاموش،ماه تاريك،ستارگان بى فروغ و اتمها متلاشى مى گردند،و از بقاياى آنها جهانى نو با طرحى تازه ريخته مى شود.

ديگر اينكه قيام ساعت،بدون مقدمات تدريجى،و به شكل انقلابى،تحقق مى يابد«و جز بطور ناگهانى به سراغ شما نمى آيد» (لا تَأْتِيكُمْ إِلاّ بَغْتَةً) .

بار ديگر مى گويد:«چنان از تو سؤال مى كنند كه گويى تو از زمان وقوع قيامت با خبرى»! (يَسْئَلُونَكَ كَأَنَّكَ حَفِيٌّ عَنْها) .

بعد اضافه مى كند كه در جواب آنها«بگو:اين علم تنها نزد خداست ولى بيشتر مردم از اين حقيقت آگاهى ندارند»كه چنين علمى مخصوص ذات پاك اوست،لذا پى درپى از آن مى پرسند (قُلْ إِنَّما عِلْمُها عِنْدَ اللّهِ وَ لكِنَّ أَكْثَرَ النّاسِ لا يَعْلَمُونَ) .

آيه 188

شأن نزول:

اهل مكّه به پيامبر صلّى اللّه عليه و آله گفتند:تو اگر با خدا ارتباط دارى آيا پروردگار تو را از گرانى و ارزانى اجناس در آينده با خبر نمى سازد كه از اين طريق بتوانى آنچه به سود و منفعت است تهيه كنى و آنچه به زيان است كنار بگذارى و يا از خشكسالى،و يا پرآبى مناطق مختلف آگاه سازد تا به موقع از مناطق خشك به سرزمينهاى پربركت كوچ كنى؟!در اين هنگام آيه نازل شد و به آنها پاسخ گفت.

تفسير:

اسرار نهان را فقط خدا مى داند-در آيۀ قبل عدم آگاهى هيچ كس جز خدا نسبت به زمان قيام«قيامت»مورد بحث بود و در اين آيه سخن از نفى علم غيب بطور كلى در ميان است.

در نخستين جمله،به پيامبر صلّى اللّه عليه و آله مى گويد:«به آنها بگو:من مالك و صاحب اختيار هيچ گونه سود و زيانى در بارۀ خويش نيستم مگر آنچه را كه خدا بخواهد» (قُلْ لا أَمْلِكُ لِنَفْسِي نَفْعاً وَ لا ضَرًّا إِلاّ ما شاءَ اللّهُ) .

انسان در كارهاى خود،قدرت و نيرويى از خويش ندارد بلكه همۀ قدرتها از ناحيۀ خداست و اوست كه اين تواناييها را در اختيار انسان گذاشته است.

ص: 119

پس از بيان اين موضوع،اشاره به مسألۀ مهم ديگرى مى كند كه مورد سؤال گروهى بود و آن اينكه به پيامبرش مى گويد به آنها بگو:من از غيب و اسرار نهان آگاه نيستم«زيرا اگر از اسرار نهان آگاهى داشتم منافع فراوانى را براى خودم مى ساختم و هيچ گونه زيانى به من نمى رسيد» (وَ لَوْ كُنْتُ أَعْلَمُ الْغَيْبَ لاَسْتَكْثَرْتُ مِنَ الْخَيْرِ وَ ما مَسَّنِيَ السُّوءُ) .

سپس مقام واقعى و رسالت خويش را در يك جملۀ كوتاه و صريح بيان كرده مى گويد:«من فقط بيم دهنده و بشارت دهنده براى افرادى كه ايمان مى آورند هستم» (إِنْ أَنَا إِلاّ نَذِيرٌ وَ بَشِيرٌ لِقَوْمٍ يُؤْمِنُونَ) .

آيه 189

* (آيه 189)-كفران يك نعمت بزرگ!در اينجا به گوشۀ ديگرى از حالات مشركان و طرز تفكر آنها و پاسخ به اشتباهاتشان اشاره شده است و از آنجا كه آيۀ قبل اشاره به توحيد افعالى خدا بود،آيات بعد مكمل آنها محسوب مى شود.

نخست مى گويد:«او كسى است كه(همۀ)شما را از يك فرد آفريد و همسرش را نيز از جنس او قرار داد تا در كنار او بياسايد» (هُوَ الَّذِي خَلَقَكُمْ مِنْ نَفْسٍ واحِدَةٍ وَ جَعَلَ مِنْها زَوْجَها لِيَسْكُنَ إِلَيْها) .

اين دو در كنار هم زندگى آرام بخشى داشتند،«اما هنگامى كه زوج با همسر خود آميزش جنسى كرد،بارى سبك برداشت(به گونه اى كه در آغاز كار اين حمل براى او مشكلى ايجاد نمى كرد،و با داشتن حمل)به كارهاى خود همچنان ادامه مى داد» (فَلَمّا تَغَشّاها حَمَلَتْ حَمْلاً خَفِيفاً فَمَرَّتْ بِهِ) .

اما با گذشت شب و روز،حمل او كم كم سنگين شد«و چون سنگين شد» (فَلَمّا أَثْقَلَتْ) .در اين هنگام دو همسر،انتظار فرزندى را مى كشيدند و آرزو داشتند خداوند فرزند صالحى به آنها مرحمت كند،لذا«متوجه درگاه خدا شدند و پروردگار خويش را چنين خواندند:بار الها!اگر به ما فرزند صالحى عطا كنى از شكرگزاران خواهيم بود» (دَعَوَا اللّهَ رَبَّهُما لَئِنْ آتَيْتَنا صالِحاً لَنَكُونَنَّ مِنَ الشّاكِرِينَ) .

آيه 190

* (آيه 190)-«ولی هنگامی که خداوند فرزندی سالم با تناسب اندام و شایستگی کامل به آنها داد،آنها برای خدا در این نعمت بزرگ شرکایی قائل

ص: 120

شدند،اما خداوند برتر و بالاتر از شرك آنهاست» (فَلَمّا آتاهُما صالِحاً جَعَلا لَهُ شُرَكاءَ فِيما آتاهُما فَتَعالَى اللّهُ عَمّا يُشْرِكُونَ) .

آيه 191

* (آيه 191)-به دنبال اين جريان،قرآن بار ديگر فكر و عقيدۀ بت پرستى را با بيان روشن و كوبنده اى محكوم مى كند،و مى گويد:«آيا اينها موجوداتى را شريك خدا قرار مى دهند كه قادر بر آفرينش چيزى نيستند،بلكه خودشان مخلوق اويند» (أَ يُشْرِكُونَ ما لا يَخْلُقُ شَيْئاً وَ هُمْ يُخْلَقُونَ) .

آيه 192

* (آيه 192)-به علاوه«اين معبودهاى ساختگى(در هيچ يك از مشكلات)قادر نيستند پرستش كنندگان خود را يارى كنند،و حتى قادر نيستند خود را نيز(در برابر مشكلات)يارى دهند» (وَ لا يَسْتَطِيعُونَ لَهُمْ نَصْراً وَ لا أَنْفُسَهُمْ يَنْصُرُونَ) .

آيه 193

* (آيه 193)-اين معبودها آنچنان هستند كه«اگر شما بخواهيد آنها را هدايت كنيد،از شما پيروى نخواهند كرد»و حتى عقل و شعور آن را ندارند (وَ إِنْ تَدْعُوهُمْ إِلَى الْهُدى لا يَتَّبِعُوكُمْ) .

آنها كه چنين هستند و نداى هاديان را نمى شنوند،چگونه مى توانند ديگران را هدايت كنند؟ به هر حال«براى شما مساوى است،خواه آنها را،دعوت به سوى حق كنيد و يا در برابرشان خاموش باشيد»در هر دو صورت،اين گروه بت پرستان لجوج، دست بردار نيستند (سَواءٌ عَلَيْكُمْ أَ دَعَوْتُمُوهُمْ أَمْ أَنْتُمْ صامِتُونَ) .

آيه 194

* (آيه 194)-اين آيه و آيۀ بعد همچنان بحثهاى توحيد و مبارزۀ با شرك را ادامه مى دهد،و پرستش غير خدا را عملى سفيهانه و دور از منطق و عقل معرفى مى نمايد و با چهار دليل،منطق بت پرستان را ابطال مى كند.

نخست مى گويد:«آنهايى را كه شما جز خدا مى خوانيد(و عبادت مى كنيد و از آنان يارى مى طلبيد)بندگانى همچون خود شما هستند»! (إِنَّ الَّذِينَ تَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللّهِ عِبادٌ أَمْثالُكُمْ) .

بنابراين معنى ندارد كه انسان در مقابل چيزى كه مثل خود او محكوم قوانين طبيعت است،به سجده بيفتد و دست نياز به سوى او دراز كند و مقدرات

ص: 121

و سرنوشتش را در دست او بداند.

سپس اضافه مى كند:اگر فكر مى كنيد آنها قدرت و شعورى دارند«آنها را بخوانيد بايد جواب شما را بدهند اگر راست مى گوييد» (فَادْعُوهُمْ فَلْيَسْتَجِيبُوا لَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ صادِقِينَ) .

و اين دومين دليلى است كه براى ابطال منطق آنها بيان شده.

آيه 195

* (آيه 195)-در سومين بيان روشن مى سازد كه آنها حتى از بندگان خود پست تر و ناتوانترند:خوب بنگريد«آيا آنها لا اقل همانند شما پاهايى دارند كه با آن راه بروند» (أَ لَهُمْ أَرْجُلٌ يَمْشُونَ بِها) .

«يا دستهايى دارند كه با آن چيزى را بگيرند و كارى انجام دهند» (أَمْ لَهُمْ أَيْدٍ يَبْطِشُونَ بِها) .«يا چشمهايى دارند كه با آن ببينند» (أَمْ لَهُمْ أَعْيُنٌ يُبْصِرُونَ بِها) .

«يا گوشهايى دارند كه با آن بشنوند» (أَمْ لَهُمْ آذانٌ يَسْمَعُونَ بِها) .

به اين ترتيب آنها به قدرى ضعيفند،كه حتى براى جابه جا شدن نياز به كمك شما دارند و براى دفاع از موجوديت خود،نيازمند به حمايت هستند.

سر انجام در پايان آيه ضمن تعبير ديگرى كه در حكم چهارمين استدلال است مى گويد:اى پيامبر!«بگو:اين معبودهايى را كه شما شريك خدا قرار داده ايد بر ضد من بخوانيد و همگى دست به دست هم دهيد و براى من تا آنجا كه مى توانيد نقشه بكشيد و در اين كار هيچ گونه تأخير روا مداريد»ببينيم با اين حال كارى از همه شما ساخته است؟ (قُلِ ادْعُوا شُرَكاءَكُمْ ثُمَّ كِيدُونِ فَلا تُنْظِرُونِ) .

يعنى اگر من دروغ مى گويم و آنها مقربان خدا هستند و من به حريم احترامشان جسارت كرده ام،پس چرا آنها بر من غضب نمى كنند.

آيه 196

* (آيه 196)-معبودهاى بى ارزش:در تعقيب آيۀ گذشت كه به مشركان مى گفت:شما و بتهايتان نمى توانيد كوچكترين زيانى به من برسانيد،در اين آيه به دليل آن اشاره كرده،مى گويد:«ولىّ و سرپرست و تكيه گاه من خدايى است كه اين كتاب آسمانى را بر من نازل كرده است» (إِنَّ وَلِيِّيَ اللّهُ الَّذِي نَزَّلَ الْكِتابَ) .

نه تنها من،«او همۀ صالحان و شايستگان را حمايت و سرپرستى مى كند

ص: 122

و مشمول لطف و عنايتش قرار مى دهد» (وَ هُوَ يَتَوَلَّى الصّالِحِينَ) .

آيه 197

* (آيه 197)-سپس بار ديگر به تأكيد روى دلايل بطلان بت پرستى پرداخته، مى گويد:«معبودهايى را كه غير از خدا مى خوانيد كارى از آنها ساخته نيست، نمى توانند شما را يارى كنند و نه خودشان را» (وَ الَّذِينَ تَدْعُونَ مِنْ دُونِهِ لا يَسْتَطِيعُونَ نَصْرَكُمْ وَ لا أَنْفُسَهُمْ يَنْصُرُونَ) .

آيه 198

* (آيه 198)-و از اين بالاتر«اگر از آنها هدايت خويشتن را در مشكلات بخواهيد،آنها حتى حرف شما را نمى شنوند»! (وَ إِنْ تَدْعُوهُمْ إِلَى الْهُدى لا يَسْمَعُوا) .

و حتى«آنها را مى بينى كه(با چشمهاى مصنوعيشان)گويا به تو نگاه مى كنند،ولى در حقيقت نمى بينند» (وَ تَراهُمْ يَنْظُرُونَ إِلَيْكَ وَ هُمْ لا يُبْصِرُونَ) .

مضمون دو آيۀ اخير در آيات گذشته نيز آمده بود،و اين تكرار به خاطر تأكيد هر چه بيشتر روى مسألۀ مبارزه با بت پرستى و ريشه كن كردن نفوذ آن در روح و فكر مشركان از طريق تلقين مكرر است.

آيه 199

* (آيه 199)-وسوسه هاى شيطان:در اينجا شرايط تبليغ و رهبرى و پيشوايى مردم را به طرز بسيار جالب و فشرده بيان مى كند و با آيات گذشته كه اشاره به مسألۀ تبليغ مشركان داشت نيز تناسب دارد،نخست به سه قسمت از وظايف رهبران و مبلّغان به صورت خطاب به پيامبر صلّى اللّه عليه و آله شده،در آغاز مى گويد؛در طرز رفتار با مردم سختگير مباش،عذرشان را بپذير،و بيش از آنچه قدرت دارند از آنها مخواه و به هر حال«با آنها مدارا كن» (خُذِ الْعَفْوَ) .

سپس دومين دستور را به اين صورت مى دهد:«مردم را به كارهاى نيك و آنچه را عقل و خرد،شايسته مى شناسد و خداوند آن را نيك معرفى كرده،دستور ده» (وَ أْمُرْ بِالْعُرْفِ) .

در مرحلۀ سوم دستور به تحمل و بردبارى در برابر جاهلان داده،مى گويد:

«از جاهلان روى بگردان و با آنها ستيزه مكن» (وَ أَعْرِضْ عَنِ الْجاهِلِينَ) .

رهبران و مبلّغان در مسير خود با افراد متعصب،لجوج،جاهل و بى خبر،

ص: 123

و افرادى كه سطح فكر و اخلاق آنها بسيار پايين است،رو برو مى شوند،از آنها دشنام مى شنوند،هدف تهمتشان قرار مى گيرند،سنگ در راهشان مى افكنند.

راه پيروزى بر اين مشكل گلاويز شدن با جاهلان نيست،بلكه بهترين راه تحمل و حوصله،ناديده گرفتن و نشنيده گرفتن اين گونه كارهاست،و تجربه نشان مى دهد براى بيدار ساختن جاهلان و خاموش كردن آتش خشم و حسد و تعصبشان،اين بهترين راه است.

آيه 200

* (آيه 200)-در اين آيه دستور ديگرى مى دهد كه در حقيقت چهارمين وظيفۀ رهبران و مبلغان را تشكيل مى دهد و آن اين كه بر سر راه آنها همواره وسوسه هاى شيطانى در شكل مقام،مال،شهوت و امثال اينها خودنمايى مى كند.

قرآن دستور مى دهد كه:«و هرگاه وسوسه اى از شيطان به تو رسد،به خدا پناه بر؛كه او شنونده و داناست»! (وَ إِمّا يَنْزَغَنَّكَ مِنَ الشَّيْطانِ نَزْغٌ فَاسْتَعِذْ بِاللّهِ إِنَّهُ سَمِيعٌ عَلِيمٌ) .

آيه 201

* (آيه 201)-در اين آيه راه غلبه و پيروزى بر وسوسه هاى شيطان را،به اين صورت بيان مى كند كه:«پرهيزكاران هنگامى كه وسوسه هاى شيطانى،آنها را احاطه مى كند به ياد خدا(و نعمتهاى بى پايانش،به ياد عواقب شوم گناه و مجازات دردناك خدا)مى افتند،در اين هنگام(ابرهاى تيره و تار وسوسه از طرف قلب آنها كنار مى رود و)راه حق را به روشنى مى بينند و انتخاب مى كنند» (إِنَّ الَّذِينَ اتَّقَوْا إِذا مَسَّهُمْ طائِفٌ مِنَ الشَّيْطانِ تَذَكَّرُوا فَإِذا هُمْ مُبْصِرُونَ) .

اصولا هر كس در هر مرحله اى از ايمان و در هر سن و سال گهگاه گرفتار وسوسه هاى شيطانى مى گردد،و گاه در خود احساس مى كند كه نيروى محرك شديدى در درون جانش آشكار شده و او را به سوى گناه دعوت مى كند،اين وسوسه ها و تحريكها،مسلما در سنين جوانى بيشتر است.

تنها راه نجات از آلودگى،نخست فراهم ساختن سرمايۀ«تقوا»است كه در آيۀ فوق به آن اشاره شده،و سپس«مراقبت»و سر انجام توجه به خويشتن و پناه بردن به خدا،ياد الطاف و نعمتهاى او،و مجازاتهاى دردناك خطاكاران است.

ص: 124

آيه 202

* (آيه 202)-در آيۀ گذشته مشاهده كرديم كه چگونه پرهيزكاران در پرتو ذكر خدا از چنگال وسوسه هاى شيطانى رهايى مى يابند،و اين در حالى است كه گناهكاران آلوده،كه برادران شيطانند در دام او گرفتارند.اين آيه در اين باره چنين مى گويد:«و(ناپرهيزكاران را)برادرانشان(از شياطين)پيوسته در گمراهى پيش مى برند،و باز نمى ايستند»!بلكه بى رحمانه حملات خود را بطور مداوم بر آنها ادامه مى دهند (وَ إِخْوانُهُمْ يَمُدُّونَهُمْ فِي الغَيِّ ثُمَّ لا يُقْصِرُونَ) .

آيه 203

* (آيه 203)-سپس حال جمعى از مشركان و گنهكاران دور از منطق را شرح مى دهد و مى گويد هنگامى كه آيات قرآن را براى آنها بخوانى آن را تكذيب مى كنند «و هنگامى كه آيه اى براى آنها نياورى(و در نزول وحى تأخير افتد)مى گويند:(پس اين آيات چه شد؟)چرا از پيش خود آنها را تنظيم نمى كنى»؟مگر همۀ اينها وحى آسمانى نيست؟ (وَ إِذا لَمْ تَأْتِهِمْ بِآيَةٍ قالُوا لَوْ لا اجْتَبَيْتَها) .

اما«به آنها بگو:من تنها از آنچه به سويم وحى مى شود پيروى مى كنم،و جز آنچه خدا نازل مى كند،چيزى نمى گويم» (قُلْ إِنَّما أَتَّبِعُ ما يُوحى إِلَيَّ مِنْ رَبِّي) .

«اين قرآن و آيات نورانيش وسيلۀ بيدارى و بينايى از طرف پروردگار است» كه به هر انسان آماده اى ديد و روشنايى و نور مى دهد (هذا بَصائِرُ مِنْ رَبِّكُمْ) .

«و مايۀ هدايت و رحمت براى افراد با ايمان و آنها كه در برابر حق تسليمند مى باشد» (وَ هُدىً وَ رَحْمَةٌ لِقَوْمٍ يُؤْمِنُونَ) .

آيه 204

* (آيه 204)-به هنگام شنيدن تلاوت قرآن خاموش باشيد:اين سوره(سورۀ اعراف)با بيان عظمت قرآن آغاز شده،و با آن پايان مى پذيرد،در اين آيه دستور مى دهد:«هنگامى كه قرآن تلاوت مى شود،با توجه،به آن گوش دهيد و ساكت باشيد،شايد مشمول رحمت خدا گرديد» (وَ إِذا قُرِئَ الْقُرْآنُ فَاسْتَمِعُوا لَهُ وَ أَنْصِتُوا لَعَلَّكُمْ تُرْحَمُونَ) .

از ظاهر آيه استفاده مى شود كه اين حكم،عمومى و همگانى است و مخصوص به حال معينى نيست؛يعنى،شايسته و مستحب است كه در هر كجا و در هر حال كسى قرآن را تلاوت كند،ديگران به احترام قرآن سكوت كنند و گوش

ص: 125

جان فرا دهند و پيام خدا را بشنوند و در زندگى خود از آن الهام گيرند،زيرا قرآن تنها كتاب قرائت نيست،بلكه كتاب فهم و درك و سپس عمل است.

تنها موردى كه اين حكم الهى شكل وجوب به خود مى گيرد موقع نماز جماعت است كه مأموم به هنگام شنيدن قرائت امام بايد سكوت كند و گوش فرا دهد.

آيه 205

* (آيه 205)-سپس در اين آيه براى تكميل دستور فوق به پيامبر صلّى اللّه عليه و آله دستور مى دهد-و البته يك حكم عمومى است اگرچه روى سخن در آن به پيامبر صلّى اللّه عليه و آله شده همانند بسيارى ديگر از تعبيرات قرآن-كه:«پروردگارت را در دل خود از روى تضرع و خوف ياد كن» (وَ اذْكُرْ رَبَّكَ فِي نَفْسِكَ تَضَرُّعاً وَ خِيفَةً) .

سپس اضافه مى كند:«و آهسته و آرام نام او را بر زبان بياور» (وَ دُونَ الْجَهْرِ مِنَ الْقَوْلِ) .

و اين كار را همواره«صبحگاهان و شامگاهان تكرار كن» (بِالْغُدُوِّ وَ الْآصالِ) .

«و هرگز از غافلان و بى خبران از ياد خدا مباش» (وَ لا تَكُنْ مِنَ الْغافِلِينَ) .

ياد خدا همچون باران بهارى است كه چون بر دل ببارد گلهاى بيدارى، توجه،احساس مسؤوليت،روشن بينى و هرگونه عمل مثبت و سازنده اى را مى روياند.

آيه 206

* (آيه 206)-سپس با اين سخن سوره را پايان مى دهد كه نه تنها شما بايد در همه حال به ياد خدا باشيد،فرشتگان مقرب پروردگار و«آنها كه در مقام قرب، نزد پروردگار تواند هيچ گاه از عبادت او تكبر نمى ورزند،و همواره تسبيح او مى گويند و ذات پاكش را از آنچه شايستۀ مقام او نيست منزه مى شمارند و در پيشگاه او سجده مى نمايند» (إِنَّ الَّذِينَ عِنْدَ رَبِّكَ لا يَسْتَكْبِرُونَ عَنْ عِبادَتِهِ وَ يُسَبِّحُونَهُ وَ لَهُ يَسْجُدُونَ) .

«پايان سورۀ اعراف»

ص: 126

سورۀ انفال[8]

اشاره

از سوره هاى«مدنى»و داراى 75 آيه است

* دورنما و فشردۀ مباحث اين سوره:

نخست اشاره به بخش مهمى از مسائل مالى اسلام از جمله«انفال»و«غنائم»و«خمس»كه پشتوانۀ مهمى براى «بيت المال»محسوب مى گردد،شده است.

سپس مباحث ديگرى مانند:صفات و امتيازات مؤمنان واقعى،و داستان جنگ بدر،يعنى نخستين برخورد مسلّحانۀ مسلمانان با دشمنان.

قسمت قابل ملاحظه اى از احكام جهاد و وظائف مسلمانان در برابر حملات پى گير دشمن و لزوم آمادگى دائمى براى جهاد،و حكم اسيران و طرز رفتار با آنها جريان هجرت پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و داستان آن شب تاريخى(ليلة المبيت).

وضع مشركان و خرافات آنها قبل از اسلام چگونگى ضعف و ناتوانى مسلمانان در آغاز كار و سپس تقويت آنها در پرتو اسلام.

مبارزه و درگيرى با منافقان و راه شناخت آنها و بالاخره يك سلسله مسائل اخلاقى و اجتماعى سازندۀ ديگر.

به همين دليل در فضيلت تلاوت اين سوره در روايتى از امام صادق عليه السّلام مى خوانيم كه فرمود:«كسى كه سورۀ«انفال»و«برائت»را در هر ماه بخواند،هرگز روح نفاق در وجود او وارد نخواهد شد و از پيروان حقيقى امير مؤمنان على عليه السّلام

ص: 127

خواهد بود و در روز رستاخيز از مائده هاى بهشتى با آنها بهره مى گيرد،تا مردم از حساب خويش فارغ شوند».

بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ به نام خداوند بخشندۀ بخشايشگر

آيه 1

شأن نزول:

از«ابن عباس»چنين نقل شده كه:پيامبر صلّى اللّه عليه و آله در روز جنگ«بدر»براى تشويق جنگجويان اسلام جوايزى براى آنها تعيين كرد،هنگامى كه جنگ«بدر»پايان پذيرفت،جوانان براى گرفتن پاداش افتخارآميز خود به خدمت پيامبر صلّى اللّه عليه و آله شتافتند.در اين موقع ميان دو نفر از انصار مشاجرۀ لفظى پيدا شد و راجع به غنائم جنگ با يكديگر گفتگو كردند،آيه نازل شد و صريحا غنائم را متعلق به پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله معرفى كرد كه هرگونه بخواهد با آن رفتار كند.

تفسير:

آيه پيرامون غنائم جنگى صحبت مى كند و به صورت قانون كلى، يك حكم وسيع اسلامى را بيان مى دارد،خطاب به پيامبر صلّى اللّه عليه و آله مى گويد:«از تو در بارۀ انفال سؤال مى كنند» (يَسْئَلُونَكَ عَنِ الْأَنْفالِ) .

«بگو:انفال مخصوص خدا و پيامبر(صلّى اللّه عليه و آله)است» (قُلِ الْأَنْفالُ لِلّهِ وَ الرَّسُولِ) .

بنابراين«تقوا را پيشه كنيد و در ميان خود اصلاح كنيد و برادرانى را كه با هم ستيزه كرده اند آشتى دهيد» (فَاتَّقُوا اللّهَ وَ أَصْلِحُوا ذاتَ بَيْنِكُمْ) .

«و اطاعت خدا و پيامبرش كنيد،اگر ايمان داريد» (وَ أَطِيعُوا اللّهَ وَ رَسُولَهُ إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنِينَ) .

يعنى،تنها ايمان با سخن نيست،بلكه جلوه گاه ايمان،اطاعت بى قيد و شرط در همۀ مسائل زندگى از فرمان خدا و پيامبر صلّى اللّه عليه و آله است.

انفال چيست؟مفهوم اصلى انفال نه تنها غنائم جنگى بلكه همۀ اموالى را كه مالك خصوصى ندارد-مثل بيشه زارها،جنگلها،درّه ها و سرزمينهاى موات- شامل مى شود و تمام اين اموال متعلق به خدا و پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و قائم مقام اوست،و به تعبير ديگر متعلق به حكومت اسلامى است و در مسير منافع عموم مسلمين مصرف مى گردد.

ص: 128

نكتۀ ديگر اين كه در شأن نزول خوانديم در ميان بعضى از مسلمانان مشاجره اى در مورد غنائم جنگى واقع شد و براى قطع اين مشاجره نخست ريشۀ آن كه مسألۀ غنيمت بود زده شد و بطور دربست در اختيار پيامبر صلّى اللّه عليه و آله قرار گرفت، سپس دستور اصلاح ميان مسلمانان و افرادى كه با هم مشاجره كردند،به ديگران داد.

اصولا«اصلاح ذات البين»و ايجاد تفاهم و زدودن كدورتها و دشمنيها و تبديل آن به صميميت و دوستى،يكى از مهمترين برنامه هاى اسلامى است.

و در تعليمات اسلامى به اندازه اى به اين موضوع اهميت داده شده كه به عنوان يكى از برترين عبادات معرفى گرديده است.

امير مؤمنان على عليه السّلام در آخرين وصايايش به هنگامى كه در بستر شهادت بود به فرزندانش فرمود:«من از جدّ شما پيامبر صلّى اللّه عليه و آله شنيدم كه مى فرمود:اصلاح رابطۀ ميان مردم از انواع نماز و روزۀ مستحب هم برتر است».

آيه 2

* (آيه 2)-پنج صفت ويژۀ مؤمنان:در آيۀ گذشته به تناسب گفتگويى كه در امر غنايم ميان بعضى از مسلمانان روى داده بود سخن از تقوا و پرهيزكارى و ايمان به ميان آمد،براى تكميل اين موضوع به پنج قسمت از صفات برجستۀ مؤمنان اشاره كرده كه سه قسمت آن،جنبۀ معنوى و باطنى دارد و دو قسمت آن جنبۀ عملى و خارجى،سه قسمت اول عبارتند از«احساس مسؤوليت»و«تكامل ايمان»و«توكل»و دو قسمت ديگر عبارتند از«ارتباط با خدا»و«ارتباط و پيوند با خلق خدا».

نخست مى گويد:«مؤمنان تنها كسانى هستند كه هر وقت نام خدا برده شود، دلهاى آنها(به خاطر درك عظمت او و احساس مسؤوليت در پيشگاهش)ترسان مى گردد» (إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ الَّذِينَ إِذا ذُكِرَ اللّهُ وَجِلَتْ قُلُوبُهُمْ) .

سپس دومين صفت آنها را چنين بيان مى كند:آنها همواره در مسير تكامل پيش مى روند و لحظه اى آرام ندارند«و هنگامى كه آيات خدا بر آنها خوانده شود بر ايمانشان افزوده مى شود» (وَ إِذا تُلِيَتْ عَلَيْهِمْ آياتُهُ زادَتْهُمْ إِيماناً) .

ص: 129

آنها همچنان مردگان زنده نما در جا نمى زنند و در يك حال ركود و يكنواختى مرگبار نيستند،هر روز كه نو مى شود فكر و ايمان و صفات آنها هم نو مى شود.

سومين صفت بارز آنها اين است كه:«تنها بر پروردگار خويش تكيه و توكل مى كنند» (وَ عَلى رَبِّهِمْ يَتَوَكَّلُونَ) .

مفهوم توكل خودسازى و بلند نظرى و عدم وابستگى به اين و آن و ژرف نگرى است،استفاده از عالم اسباب جهان طبيعت و حيات،عين توكل بر خداست،زيرا هر تأثيرى در اين اسباب است به خواست خدا و طبق ارادۀ اوست.

آيه 3

* (آيه 3)-پس از ذكر اين سه قسمت،از صفات روحانى و نفسانى مؤمنان راستين مى گويد:آنها در پرتو احساس مسؤوليت و درك عظمت پروردگار و همچنين ايمان فزاينده و بلندنگرى توكل،از نظر عمل داراى دو پيوند محكمند، پيوند و رابطۀ نيرومندى با خدا و پيوند و رابطۀ نيرومندى با بندگان خدا«آنها كسانى هستند كه نماز را(كه مظهر رابطۀ با خداست)برپا مى دارند و از آنچه به آنها روزى داده ايم در راه بندگان خدا انفاق مى كنند» (الَّذِينَ يُقِيمُونَ الصَّلاةَ وَ مِمّا رَزَقْناهُمْ يُنْفِقُونَ) .

تعبير به«اقامۀ نماز»(به جاى خواندن نماز)اشاره به اين است كه نه تنها خودشان نماز مى خوانند بلكه كارى مى كنند كه اين رابطۀ محكم با پروردگار هميشه و در همه جا برپا باشد.

آيه 4

* (آيه 4)-در اين آيه موقعيت و مقام والا و پاداشهاى فراوان اين گونه مؤمنان راستين را بيان مى كند،نخست مى گويد:«مؤمنان حقيقى تنها آنها هستند» (أُولئِكَ هُمُ الْمُؤْمِنُونَ حَقًّا) .

سپس سه پاداش مهم آنها را بيان مى كند:«آنها درجات مهمى نزد پروردگارشان دارند» (لَهُمْ دَرَجاتٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ) .

درجاتى كه ميزان و مقدار آن تعيين نشده،و همين ابهام دلالت بر فوق العادگى آن دارد.

ص: 130

به علاوه آنها«مشمول مغفرت(و رحمت و آمرزش)او خواهند شد» (وَ مَغْفِرَةٌ) .«و روزيهاى كريم(يعنى مواهب بزرگ و مستمر و هميشگى كه نقص و عيبى در آن راه ندارد و حد و حسابى براى آن نيست)در انتظارشان مى باشد» (وَ رِزْقٌ كَرِيمٌ) .

آيه 5

* (آيه 5)-در آيۀ اول اين سوره خوانديم كه پاره اى از مسلمانان تازه كار از چگونگى تقسيم غنائم«بدر»تا حدى ناراضى بودند،در اين آيه خداوند به آنها مى گويد:اين تازگى ندارد كه چيزى ناخوشايند شما باشد در حالى كه صلاحتان در آن است،همان گونه كه اصل جنگ بدر كه فعلا گفتگو بر سر غنائم آن است براى بعضى ناخوشايند بود و ديديد سر انجام چه نتايج درخشانى براى مسلمانان دربرداشت.

آيه مى گويد:اين ناخشنودى پاره اى از افراد از طرز تقسيم غنائم بدر«همانند آن است كه خداوند تو را به حق از خانه و جايگاهت در مدينه بيرون فرستاد در حالى كه بعضى از مؤمنان كراهت داشتند» (كَما أَخْرَجَكَ رَبُّكَ مِنْ بَيْتِكَ بِالْحَقِّ وَ إِنَّ فَرِيقاً مِنَ الْمُؤْمِنِينَ لَكارِهُونَ) .

آيه 6

* (آيه 6)-اين گروه ظاهربين و كم حوصله در مسير راه به سوى بدر«مرتبا با تو مجادله و گفتگو در اين فرمان حق داشتند،و با اين كه اين واقعيت را دريافته بودند»كه اين فرمان خداست،ولى باز دست از اعتراض خويش برنمى داشتند (يُجادِلُونَكَ فِي الْحَقِّ بَعْدَ ما تَبَيَّنَ) .

و آنچنان ترس و وحشت سراسر وجود آنها را فراگرفته بود كه«گويى به سوى مرگ رانده مى شوند و مرگ و نابودى خويش را با چشم خود مى بينند» (كَأَنَّما يُساقُونَ إِلَى الْمَوْتِ وَ هُمْ يَنْظُرُونَ) .

ولى حوادث بعد نشان داد كه آنها چقدر گرفتار اشتباه و ترس و وحشت بى دليل بودند،و اين جنگ چه پيروزيهاى درخشانى براى مسلمانان به بار آورده، با ديدن چنين صحنه اى چرا بعد از جنگ بدر،در مورد غنائم زبان به اعتراض مى گشايند.

ص: 131

آيه 7

* (آيه 7)-غزوۀ بدر نخستين درگيرى مسلّحانۀ اسلام و كفر:

چون در آيات گذشته اشاره اى به جنگ بدر شد،قرآن مجيد بحث را به جنگ بدر كشانده و فرازهاى حساسى از آن را تشريح مى كند.

براى روشن شدن تفسير اين آيات و آيات آينده قبلا بايد فشرده اى از جريان اين جهاد اسلامى را از نظر بگذرانيم،تا ريزه كاريها و اشاراتى كه در اين آيات هست كاملا روشن گردد.

غزوۀ بدر از اينجا آغاز شد كه«ابو سفيان»بزرگ«مكّه»در رأس يك كاروان نسبتا مهم تجارتى كه از چهل نفر با 50 هزار دينار مال التجاره تشكيل مى شد از شام به سوى مدينه باز مى گشت،پيامبر صلّى اللّه عليه و آله به ياران خود دستور داد آمادۀ حركت شوند و به طرف اين كاروان بزرگ كه قسمت مهمى از سرمايۀ دشمن را با خود حمل مى كرد بشتابند و با مصادره كردن اين سرمايه،ضربۀ سختى بر قدرت اقتصادى و در نتيجه بر قدرت نظامى دشمن وارد كنند.

ابو سفيان از يك سو به وسيلۀ دوستان خود در مدينه از اين تصميم پيامبر صلّى اللّه عليه و آله آگاه شد و از سوى ديگر چون موقعى كه اين كاروان براى آوردن مال التجاره به سوى شام مى رفت نيز مورد چنين تعرض احتمالى قرار گرفته بود،قاصدى را به سرعت به مكّه فرستاد،قاصد در حالى كه طبق توصيۀ ابو سفيان بينى و گوش شتر خود را دريده و خون به طرز هيجان انگيزى از شتر مى ريخت و پيراهن خود را از دو طرف پاره كرده و وارونه سوار بر شتر نشسته بود تا توجه همۀ مردم را به سوى خود جلب كند،وارد مكّه شد، و فرياد برآورد:«اى مردم پيروزمند!كاروان خود را دريابيد،كاروان خود را دريابيد»! و از آنجا كه بسيارى از مردم مكّه در اين كاروان سهمى داشتند مردم به سرعت بسيج شدند و حدود 950 نفر مرد جنگى كه جمعى از آنها بزرگان و سرشناسان مكّه بودند با هفتصد شتر و يكصد رأس اسب به حركت درآمدند، و فرماندهى لشكر به عهدۀ«ابو جهل»بود.

پيامبر اسلام صلّى اللّه عليه و آله با 313 نفر كه تقريبا مجموع مسلمانان مبارز اسلام را در آن روز تشكيل مى دادند به نزديكى سرزمين بدر،بين راه مكّه و مدينه رسيده بود كه

ص: 132

خبر حركت سپاه قريش به او رسيد.

در اين هنگام با ياران خود مشورت كرد كه آيا به تعقيب كاروان ابو سفيان و مصادرۀ اموال كاروان بپردازد و يا براى مقابله با سپاه آماده شود جمعى مقابله با سپاه دشمن را ترجيح دادند ولى گروهى از اين كار اكراه داشتند،ولى پيامبر صلّى اللّه عليه و آله نظر گروه اول را پسنديد،و دستور داد آمادۀ حمله به سپاه دشمن شوند.

از طرفى جمعى از مسلمانان در وحشت و ترس فرو رفته بودند،و اصرار داشتند كه مبارزه با اين گروه عظيم كه هيچ گونه موازنه اى با آنها ندارد صلاح نيست، ولى پيامبر صلّى اللّه عليه و آله با اين وعدۀ الهى آنها را دلگرم ساخت و گفت:«خداوند به من وعده داده كه بر يكى از دو گروه پيروز خواهيد شد،يا بر كاروان قريش يا بر لشكرشان، و وعدۀ خداوند تخلف ناپذير است».

سپس به مسلمانان دستور داد كه در كنار چاه بدر فرود آيند.

در اين گير و دار ابو سفيان توانست خود را با قافله از منطقۀ خطر رهايى بخشد،و از طريق ساحل دريا(درياى احمر)از بيراهه به سوى مكّه با عجله بشتابد، و به وسيلۀ قاصدى به لشكر پيغام فرستاد كه خدا كاروان شما را رهايى بخشيد،من فكر مى كنم مبارزۀ با محمد در اين شرايط لزوم ندارد ولى رئيس لشكر ابو جهل به بتهاى بزرگ«لات»و«عزّى»قسم ياد كرد كه ما نه تنها با آنها مبارزه مى كنيم بلكه تا داخل مدينه آنها را تعقيب خواهيم كرد.

سر انجام لشكر قريش نيز وارد سرزمين بدر شد،و غلامان خود را براى آوردن آب به سوى چاه فرستادند،ياران پيامبر صلّى اللّه عليه و آله آنها را گرفته و براى بازجويى به خدمت پيامبر صلّى اللّه عليه و آله آوردند،حضرت از آنها پرسيد شما كيستيد؟گفتند:غلامان قريشيم،فرمود:تعداد لشكر چند نفر است،گفتند:اطلاعى از اين موضوع نداريم.

فرمود:هر روز چند شتر براى غذا مى كشند،گفتند:نه تا ده شتر.

فرمود:جمعيت آنها از نهصد تا هزار نفر است(هر شتر خوراك يكصد مرد جنگى).

محيط،محيط رعب آور و به راستى وحشتناكى بود،لشكر قريش كه با ساز

ص: 133

و برگ جنگى فراوان و نيرو و غذاى كافى و حتى زنان خواننده و نوازنده براى تهييج يا سرگرمى لشكر قدم به ميدان گذارده بودند،خود را با حريفى رو برو مى ديدند كه باورشان نمى آمد،با آن شرايط قدم به ميدان جنگ بگذارند.

مشكل ديگرى كه جنگجويان از آن وحشت داشتند،وضع ميدان بدر بود كه از شنهاى نرم كه پاها در آن فرو مى رفت پوشيده بود،در آن شب باران جالبى باريد، هم توانستند با آب آن وضو بسازند،خود را شستشو و صفا دهند و هم زمين زير پاى آنها سفت و محكم شد،و عجب اين كه اين رگبار در سمت دشمن بطور شديد بود كه آنها را ناراحت ساخت.

خبر تازه اى كه به وسيلۀ گزارشگران مخفى لشكر اسلام دريافت شد و بسرعت در ميان مسلمانان انعكاس يافت اين بود كه آنها گزارش دادند،كه لشكر قريش با آن همه امكانات،سخت بيمناكند گويى خداوند لشكرى از وحشت در سرزمين قلب آنها فرو ريخته است.

فردا صبح لشكر كوچك اسلام با روحيه اى نيرومند در برابر دشمن صف كشيدند.قبلا پيامبر صلّى اللّه عليه و آله به آنها پيشنهاد صلح كرد تا عذر و بهانه اى باقى نماند.

بعضى از سران قريش نيز مايل بودند صلح كنند،ولى باز ابو جهل مانع شد.

سر انجام آتش جنگ شعله ور گرديد«حمزه»عموى پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و«على»عليه السّلام كه جوانترين افراد لشكر بودند و جمعى ديگر از جنگجويان شجاع اسلام در جنگهاى تن به تن كه سنّت آن روز بود،ضربات شديدى بر پيكر حريفان خود زدند و آنها را از پاى درآوردند.

پيامبر صلّى اللّه عليه و آله دست به سوى آسمان برداشت و عرض كرد:يا ربّ ان تهلك هذه العصابة،لم تعبد:«اگر اين گروه كشته شوند كسى تو را پرستش نخواهد كرد».

باد بشدت به سوى لشكر قريش مى وزيد و مسلمانان پشت به باد به آنها حمله مى كردند.

در نتيجه هفتاد نفر از سپاه دشمن كه ابو جهل در ميان آنها بود،كشته شدند و در ميان خاك و خون غلتيدند و 70 نفر به دست مسلمانان اسير گشتند.ولى

ص: 134

مسلمانان تعداد كمى كشته بيشتر نداشتند و به اين ترتيب نخستين پيكار مسلحانۀ مسلمانان با دشمن نيرومندشان با پيروزى غير منتظره اى پايان گرفت.

* اكنون باز گرديم به تفسير آيه:

در اين آيه نخست اشاره به وعدۀ پيروزى اجمالى خداوند در جريان جنگ بدر شده،و مى گويد:«به ياد بياوريد هنگامى را كه خداوند به شما وعده داد كه يكى از دو گروه(كاروان تجارى قريش يا لشكر آنها)در اختيار شما قرار خواهد گرفت» (وَ إِذْ يَعِدُكُمُ اللّهُ إِحْدَى الطّائِفَتَيْنِ أَنَّها لَكُمْ) .

اما شما براى پرهيز از دردسرهاى جنگ و تلفات و ناراحتيهاى ناشى از آن «دوست مى داشتيد كاروان در اختيارتان قرار بگيرد،نه لشكر قريش» (وَ تَوَدُّونَ أَنَّ غَيْرَ ذاتِ الشَّوْكَةِ تَكُونُ لَكُمْ) .

يعنى،گروهى از شما روى حس راحت طلبى يا علاقه به منافع مادى،ترجيح مى دادند كه با مال التجاره دشمن رو برو شوند،نه با سربازان مسلح،در حالى كه پايان جنگ نشان داد،صلاح و مصلحت قطعى آنها در اين بود كه قدرت نظامى دشمن را درهم بكوبند،تا راه براى پيروزيهاى بزرگ آينده هموار گردد.

لذا به دنبال آن مى گويد:«خدا مى خواهد به اين وسيله حق را با كلمات خود تثبيت كند(و آيين اسلام را تقويت نمايد)و ريشۀ كافران را قطع كند» (وَ يُرِيدُ اللّهُ أَنْ يُحِقَّ الْحَقَّ بِكَلِماتِهِ وَ يَقْطَعَ دابِرَ الْكافِرِينَ) .

اين تنها درسى براى مسلمان آن روز نبود،بلكه مسلمانان امروز نيز بايد از اين تعليم آسمانى الهام بگيرند،هرگز به خاطر مشكلات و ناراحتيها و زحمات طاقت فرسا از برنامه هاى اصولى چشم نپوشند و به سراغ برنامه هاى غير اصولى و ساده و كم زحمت نروند.

آيه 8

* (آيه 8)-در این آیه باز هم بطور آشکار تر پرده از روی مطلب بر می دارد که هدف اصلی این برنامه (درگیری مسلمانان با لشکر دشمن در میدان بدر)این بود که حق(یعنی توحید و اسلام و عدالت و آزادی بشر از چنگال خرافات و اسارتها و مظالم)تثبیت و جای گیر شود و باطل(یعنی شرک و کفر و بی ایمانی و ظلم

ص: 135

و فساد)ابطال گردد و از ميان برود،هر چند مجرمان كراهت داشته باشند» (لِيُحِقَّ الْحَقَّ وَ يُبْطِلَ الْباطِلَ وَ لَوْ كَرِهَ الْمُجْرِمُونَ) .

آيه 9

* (آيه 9)-درسهاى آموزنده در ميدان بدر:نخست به يارى فرشتگان اشاره كرده،مى گويد:«به خاطر بياوريد زمانى را كه(از شدت وحشت و اضطراب كه از كثرت نفرات دشمن و فزونى تجهيزات جنگى آنها براى شما پيش آمده بود)به خدا پناه برديد و دست حاجت به سوى او دراز كرديد و از وى تقاضاى كمك نموديد» (إِذْ تَسْتَغِيثُونَ رَبَّكُمْ) .

در پاره اى از روايات آمده كه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله نيز با مسلمانها در استغاثه و يارى طلبيدن از خداوند هم صدا بود،دست خود را به سوى آسمان بلند كرده بود و عرضه مى داشت:اللّهمّ انجزلى ما وعدتنى،اللّهمّ ان تهلك هذه العصابة لا تعبد فى الارض:«خداوندا!وعده اى را كه به من داده اى تحقق بخش،پروردگارا!اگر اين گروه مؤمنان نابود شوند پرستش تو از زمين برچيده خواهد شد»و آن قدر پيامبر صلّى اللّه عليه و آله به اين استغاثه و دعا ادامه داد كه عبا از دوشش بر زمين افتاد.

در اين هنگام«خداوند تقاضاى شما را پذيرفت و فرمود:من شما را با يك هزار نفر از فرشتگان كه پشت سر هم فرود مى آيند،كمك و يارى مى كنم» (فَاسْتَجابَ لَكُمْ أَنِّي مُمِدُّكُمْ بِأَلْفٍ مِنَ الْمَلائِكَةِ مُرْدِفِينَ) .

آيه 10

* (آيه 10)-سپس براى اين كه كسى خيال نكند پيروزى به دست فرشتگان و مانند آنهاست،مى گويد:«خداوند اين كار را قرار نداد مگر براى بشارت و اطمينان قلب شما» (وَ ما جَعَلَهُ اللّهُ إِلاّ بُشْرى وَ لِتَطْمَئِنَّ بِهِ قُلُوبُكُمْ) .

«و گر نه پيروزى جز از ناحيۀ خداوند نيست»و مافوق همۀ اين اسباب ظاهرى و باطنى اراده و مشيت اوست (وَ مَا النَّصْرُ إِلاّ مِنْ عِنْدِ اللّهِ) .

زيرا هيچ كس نمى تواند در برابر ارادۀ او ايستادگى كند و يارى خود را جز در مورد افراد شايسته قرار نخواهد داد«چرا كه خداوند توانا و حكيم است» (إِنَّ اللّهَ عَزِيزٌ حَكِيمٌ) .

آيه 11

* (آيه 11)-سپس دومین نعمت خودد را به مؤمنان یادآور می شود ،می گوید

ص: 136

«به خاطر بياوريد هنگامى را كه شما را در خواب سبكى فرو برد كه مايۀ آرامش و امنيت روح و جسم شما از ناحيۀ خداوند گرديد» (إِذْ يُغَشِّيكُمُ النُّعاسَ أَمَنَةً مِنْهُ) .

و به اين ترتيب مسلمانان در آن شب پراضطراب،از اين نعمت بزرگى كه فرداى آن روز در ميدان مبارزه به آنها كمك فراوانى كرد بهره گرفتند.

سومين موهبتى را كه در آن ميدان به شما ارزانى داشت اين بود«كه آبى از آسمان براى شما فرو فرستاد» (وَ يُنَزِّلُ عَلَيْكُمْ مِنَ السَّماءِ ماءً) .

«تا به وسيلۀ آن شما را پاك و پاكيزه كند و پليدى شيطان را از شما دور سازد» (لِيُطَهِّرَكُمْ بِهِ وَ يُذْهِبَ عَنْكُمْ رِجْزَ الشَّيْطانِ) .

به علاوه«خدا مى خواست با اين نعمت دلهاى شما را محكم دارد» (وَ لِيَرْبِطَ عَلى قُلُوبِكُمْ) .و نيز«مى خواست(در آن شن زار كه پاى شما فرو مى رفت،و لغزنده بود)به وسيلۀ ريزش باران گامهاى شما را محكم كند» (وَ يُثَبِّتَ بِهِ الْأَقْدامَ) .

آيه 12

* (آيه 12)-ديگر از نعمتهاى پروردگار بر مجاهدان جنگ بدر،ترس و وحشتى بود كه در دل دشمنان افكند و روحيۀ آنها را سخت متزلزل ساخت در اين باره مى فرمايد:«به خاطر بياور هنگامى را كه پروردگار تو به فرشتگان وحى فرستاد،من با شما هستم و شما افراد با ايمان را تقويت كنيد و ثابت قدم بداريد» (إِذْ يُوحِي رَبُّكَ إِلَى الْمَلائِكَةِ أَنِّي مَعَكُمْ فَثَبِّتُوا الَّذِينَ آمَنُوا) .

«و به زودى در دلهاى كافران ترس و وحشت مى افكنم» (سَأُلْقِي فِي قُلُوبِ الَّذِينَ كَفَرُوا الرُّعْبَ) .

و اين راستى عجيب بود كه ارتش نيرومند قريش در برابر سپاه كوچك مسلمانان آنچنان روحيۀ خود را باخته بود كه جمعى از درگير شدن با مسلمانان بسيار وحشت داشتند.

سپس فرمانى را كه در ميدان بدر به وسيلۀ پيامبر صلّى اللّه عليه و آله به مسلمانان داده بود، به ياد آنها مى آورد،و آن اين بود كه هنگام نبرد با مشركان از ضربه هاى غير كارى بپرهيزيد و نيروى خود را در آن صرف نكنيد،بلكه ضربه هاى كارى بر پيكر دشمن فرود آريد«ضربه بر بالاتر از گردن،(بر مغزها و سرهاى آنها)فرود آريد» (فَاضْرِبُوا

ص: 137

فَوْقَ الْأَعْناقِ) .

سپس فرمانى را كه در ميدان بدر به وسيلۀ پيامبر صلّى اللّه عليه و آله به مسلمانان داده بود، به ياد آنها مى آورد،و آن اين بود كه هنگام نبرد با مشركان از ضربه هاى غير كارى بپرهيزيد و نيروى خود را در آن صرف نكنيد،بلكه ضربه هاى كارى بر پيكر دشمن فرود آريد«ضربه بر بالاتر از گردن،(بر مغزها و سرهاى آنها)فرود آريد» (فَاضْرِبُوا فَوْقَ الْأَعْناقِ) .

«و دست و پاى آنها را از كار بيندازيد» (وَ اضْرِبُوا مِنْهُمْ كُلَّ بَنانٍ) .

آيه 13

* (آيه 13)-بعد از همۀ گفتگوها براى اين كه كسى اين فرمانهاى شديد و دستورات قاطع و كوبنده را بر خلاف آيين جوانمردى و رحم و انصاف تصور نكند،مى فرمايد:اينها استحقاق چنين چيزى را دارند«زيرا آنان از در عداوت و دشمنى و عصيان و گردنكشى در برابر خدا و پيامبرش درآمدند» (ذلِكَ بِأَنَّهُمْ شَاقُّوا اللّهَ وَ رَسُولَهُ) .

گفته مى شود،«و هر كس از در مخالفت و دشمنى با خدا و پيامبرش درآيد (گرفتار مجازات دردناك در دنيا و آخرت خواهد شد)زيرا خداوند(همان گونه كه رحمتش وسيع و بى انتهاست)مجازاتش شديد و دردناك است» (وَ مَنْ يُشاقِقِ اللّهَ وَ رَسُولَهُ فَإِنَّ اللّهَ شَدِيدُ الْعِقابِ) .

آيه 14

* (آيه 14)-سپس براى تأكيد اين موضوع مى گويد:«اين مجازات دنيا را بچشيد(مجازات ضربه هاى سخت در ميدان جنگ و كشته شدن و اسارت و شكست و ناكامى و در انتظار مجازات سراى ديگر باشيد)زيرا عذاب آتش در انتظار كافران است» (ذلِكُمْ فَذُوقُوهُ وَ أَنَّ لِلْكافِرِينَ عَذابَ النّارِ) .

آيه 15

* (آيه 15)-فرار از جهاد ممنوع!اين آيه روى سخن را به مؤمنان كرده و يك دستور كلّى جنگى را به آنها توصيه و تأكيد مى كند،مى گويد:«اى كسانى كه ايمان آورده ايد!هنگامى كه با كافران در ميدان جهاد رو برو شديد به آنها پشت مكنيد و فرار اختيار ننماييد» (يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِذا لَقِيتُمُ الَّذِينَ كَفَرُوا زَحْفاً فَلا تُوَلُّوهُمُ الْأَدْبارَ) .

آيه 16

* (آيه 16)-اصولاً فرار از جنگ یکی از بزرگترین گناهان در اسلام محسوب می شود به همین جهت در این آیه مجازات دردناک فرارکنندگان از میدان جهاد را با ذکر استثناهای آن شرح می دهد،می فرماید:«هر کس که به هنگام مبارزه با دشمن پشت به آنها کند(مگر در صورتی که هدف کناره گیری از میدان برای انتخاب یک روش جنگی بوده باشد و با به قصد پیوستن به گروهی از مسلمانان و حملهٔ

ص: 138

مجدّد)چنين كسى گرفتار غضب پروردگار خواهد شد» (وَ مَنْ يُوَلِّهِمْ يَوْمَئِذٍ دُبُرَهُ إِلاّ مُتَحَرِّفاً لِقِتالٍ أَوْ مُتَحَيِّزاً إِلى فِئَةٍ فَقَدْ باءَ بِغَضَبٍ مِنَ اللّهِ) .

همان گونه كه مشاهده مى كنيم در اين آيه دو صورت از مسألۀ فرار،استثناء شده كه در ظاهر شكل فرار دارد اما در باطن شكل مبارزه و جهاد.

و در پايان آيه مى فرمايد:نه تنها فراركنندگان گرفتار خشم خدا مى شوند، بلكه«جايگاه آنها دوزخ و چه بد جايگاهى است» (وَ مَأْواهُ جَهَنَّمُ وَ بِئْسَ الْمَصِيرُ) .

در ميان امتيازات فراوانى كه على عليه السّلام داشت و گاهى خودش به عنوان سرمشق براى ديگران به آن اشاره مى كند همين مسألۀ عدم فرار از ميدان جهاد است آنجا كه مى فرمايد:«فانّى لم افرّ من الزّحف قطّ و لم يبارزنى احد الاّ سقيت الارض من دمه»!:«من هيچ گاه از برابر انبوه دشمن فرار نكردم(با اين كه در طول عمرم در ميدانهاى زياد شركت جستم)و هيچ كس در ميدان جنگ با من رو برو نشد مگر اين كه زمين را از خونش سيراب كردم».

آيه 17

* (آيه 17)-سپس براى اين كه مسلمانان از پيروزى بدر مغرور نشوند و تنها بر نيروى جسمانى خودشان تكيه نكنند بلكه همواره دل و جان خود را به ياد خدا و مددهاى او گرم و روشن نگاه دارند مى گويد:«اين شما نبوديد كه دشمنان را در ميدان بدر كشتيد بلكه خداوند آنها را به قتل رساند» (فَلَمْ تَقْتُلُوهُمْ وَ لكِنَّ اللّهَ قَتَلَهُمْ) .

«و تو اى پيامبر!نيز خاك و ريگ در صورت آنها نپاشيدى بلكه خدا پاشيد» (وَ ما رَمَيْتَ إِذْ رَمَيْتَ وَ لكِنَّ اللّهَ رَمى) .

در دنبالۀ آيه اشاره به نكتۀ مهم ديگرى مى كند و آن اين كه:ميدان بدر يك ميدان آزمايش براى مسلمانان بود«و خدا مى خواست مؤمنان را از سوى خود به وسيلۀ اين پيروزى امتحان خوبى كند» (وَ لِيُبْلِيَ الْمُؤْمِنِينَ مِنْهُ بَلاءً حَسَناً) .

و با اين جمله آيه را تمام مى كند كه«خداوند هم شنوا و هم داناست» (إِنَّ اللّهَ سَمِيعٌ عَلِيمٌ) .

يعنى خدا صداى استغاثۀ پيامبر و مؤمنان را شنيد و از صدق نيّت و اخلاص آنها آگاه و با خبر بود،و به همين دليل همگى را مشمول لطف قرار داد و بر دشمن

ص: 139

پيروز ساخت،و در آينده نيز خدا بر طبق نيّات و ميزان اخلاص و اندازۀ پايمردى و استقامت مسلمانان با آنها رفتار خواهد كرد.

آيه 18

* (آيه 18)-در اين آيه براى تأكيد و تعميم اين موضوع مى فرمايد:«سرنوشت مؤمنان و كافران و عاقبت كارشان همان بود كه شنيديد» (ذلِكُمْ) .

سپس به عنوان ذكر علت مى گويد:«خداوند نقشه هاى كافران را(در برابر مؤمنان)ضعيف و سست مى كند»تا نتوانند آسيبى به آنها و برنامه هايشان برسانند (وَ أَنَّ اللّهَ مُوهِنُ كَيْدِ الْكافِرِينَ) .

آيه 19

* (آيه 19)-بعد از پايان جنگ بدر آيه نازل شد و به مؤمنان چنين گفت:«اگر شما فتح و پيروزى مى خواهيد،پيروزى به سراغ شما آمد و اگر(از مخالفت) خوددارى كنيد،براى شما بهتر است؛و اگر بازگرديد،ما هم باز خواهيم گشت» (إِنْ تَسْتَفْتِحُوا فَقَدْ جاءَكُمُ الْفَتْحُ وَ إِنْ تَنْتَهُوا فَهُوَ خَيْرٌ لَكُمْ وَ إِنْ تَعُودُوا نَعُدْ) .

«و جمعيت شما هر چند زياد باشد،شما را(از يارى خدا)بى نياز نخواهد كرد؛و خداوند با مؤمنان است»! (وَ لَنْ تُغْنِيَ عَنْكُمْ فِئَتُكُمْ شَيْئاً وَ لَوْ كَثُرَتْ وَ أَنَّ اللّهَ مَعَ الْمُؤْمِنِينَ) .

بنابراين كه مخاطب در آيه مؤمنان باشند تفسير آيه چنين است:

بعد از جنگ بدر-چنانكه ديديم-ميان بعضى از مسلمانان ضعيف الايمان بر سر تقسيم غنائم جنگى گفتگو واقع شد آيات آغاز سوره نازل گرديد و آنها را توبيخ كرد و غنايم را دربست در اختيار پيامبر گذارد،و او هم بطور مساوى در ميان مسلمانان تقسيم كرد سپس براى تعليم و تربيت مؤمنان،حوادث جنگ بدر را به ياد آنها آورد كه چگونه خداوند آنها را در برابر يك گروه نيرومند پيروز كرد.

اين آيه نيز همان مطلب را دنبال مى كند كه اگر شما مسلمانان از خداوند تقاضاى فتح و پيروزى كرديد خدا دعاى شما را مستجاب كرد و پيروز شديد.

و اگر از اعتراض و گفتگو در برابر پيامبر صلّى اللّه عليه و آله خوددارى كنيد به سود شماست.

و اگر به همان روش اعتراض آميز خود باز گرديد ما هم باز مى گرديم و شما را در چنگال دشمن تنها رها مى سازيم،و جمعيت شما هر چند زياد هم باشد بدون

ص: 140

يارى خدا كارى از پيش نخواهيد برد و خداوند با مؤمنان راستين و مطيع فرمان او و پيامبرش مى باشد.

آيه 20

* (آيه 20)-شنوندگان ناشنوا!اين آيه در زمينۀ دعوت مسلمانان به اطاعت كامل از پيامبر اسلام در جنگ و صلح و در همۀ برنامه ها چنين مى گويد:«اى كسانى كه ايمان آورده ايد!اطاعت خدا و پيامبرش كنيد» (يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا أَطِيعُوا اللّهَ وَ رَسُولَهُ) .

و باز براى تأكيد اضافه مى كند:«هيچ گاه از اطاعت فرمان او روى گردان نشويد در حالى كه سخنان او و اوامر و نواهيش را مى شنويد» (وَ لا تَوَلَّوْا عَنْهُ وَ أَنْتُمْ تَسْمَعُونَ).

لحن آيه نشان مى دهد كه بعضى از مؤمنان از وظيفۀ خود در اين زمينه كوتاهى كرده بودند.

آيه 21

* (آيه 21)-در اين آيه بار ديگر روى همين مسأله تكيه كرده،مى گويد:

«همانند كسانى نباشيد كه مى گفتند شنيديم ولى در حقيقت نمى شنيدند» (وَ لا تَكُونُوا كَالَّذِينَ قالُوا سَمِعْنا وَ هُمْ لا يَسْمَعُونَ) .

آيه 22

* (آيه 22)-از آنجا كه گفتار بدون عمل و شنيدن بدون ترتيب اثر يكى از بزرگترين بلاهاى جوامع انسانى و سر چشمۀ انواع بدبختيهاست بار ديگر در اين آيه روى همين مسأله تكيه كرده و با بيان زيباى ديگر بحث را ادامه داده،مى گويد:

«بدترين جنبندگان نزد خدا افرادى هستند كه نه گوش شنوا دارند و نه زبان گويا،و نه عقل و درك،كر و لال و بى عقلند» (إِنَّ شَرَّ الدَّوَابِّ عِنْدَ اللّهِ الصُّمُّ الْبُكْمُ الَّذِينَ لا يَعْقِلُونَ) .

از آنجا كه قرآن كتاب عمل است نه يك كتاب تشريفاتى همه جا روى نتايج تكيه مى كند،در اين آيه نيز كسانى كه ظاهرا گوشهاى سالم دارند ولى در مسير شنيدن آيات خدا و سخنان حق و برنامه هاى سعادت بخش نيستند،آنها را فاقد گوش مى داند و كسانى كه زبان سالمى دارند امّا مهر سكوت بر لب زده نه دفاعى از حق مى كنند و نه مبارزه اى با ظلم و فساد نه ارشاد جاهل و نه امر به معروف و نه

ص: 141

نهى از منكر و نه دعوت به راه حق بلكه اين نعمت بزرگ خدا را در مسير بيهوده گويى يا تملق و چاپلوسى در برابر صاحبان زر و زور و يا تحريف حق و تقويت باطل به كار مى گيرند همچون افراد لال و گنگ مى داند و آنان كه از نعمت هوش و عقل بهره مندند اما درست نمى انديشند همچون ديوانگان مى شمرد!

آيه 23

* (آيه 23)-در روايات آمده است كه جمعى از بت پرستان لجوج نزد پيامبر آمده،گفتند:اگر جدّ بزرگ ما«قصىّ بن كلاب»را زنده كنى و گواهى به نبوت تو دهد ما همگى تسليم خواهيم شد-آيه نازل شد و به آنها پاسخ داد.

آيه مى گويد:خداوند هيچ گونه مضايقه در دعوت آنها به سوى حق ندارد اگر آنها آمادگى مى داشتند و«خدا از اين نظر خير و نيكى در آنها مى ديد حرف حق را به هر صورت بود به گوش آنها مى رسانيد» (وَ لَوْ عَلِمَ اللّهُ فِيهِمْ خَيْراً لَأَسْمَعَهُمْ) .ولى آنها دروغ مى گويند و بهانه مى گيرند و هدفشان شانه خالى كردن از زير بار حقّ است.

«و اگر با اين حال(خداوند خواستۀ آنها را بپذيرد و)سخنان حق را بيش از اين به گوش آنها بخواند(و يا جدّشان قصىّ بن كلاب را زنده كند و گواهى او را بشنوند) باز رو گردان مى شوند و اعراض مى كنند» (وَ لَوْ أَسْمَعَهُمْ لَتَوَلَّوْا وَ هُمْ مُعْرِضُونَ) .

اين جمله ها در بارۀ كسانى است كه بارها سخنان حق را شنيده اند و آيات روح پرور قرآن به گوش آنها رسيده و محتواى عالى آن را فهميده اند ولى باز بر اثر تعصّب و لجاجت در مقام انكار بر آمدند.

اين آيه جواب دندان شكنى است براى پيروان مكتب جبر،و نشان مى دهد كه سر چشمۀ همۀ سعادتها از خود انسان شروع مى شود.

آيه 24

* (آيه 24)-دعوت به سوى حيات و زندگى:در تعقيب آيات گذشته كه مسلمانان را به علم و عمل و اطاعت و تسليم دعوت مى كرد در اينجا همان هدف از راه ديگرى دنبال مى شود.

نخست مى گويد:«اى كسانى كه ايمان آورده ايد!اجابت كنيد دعوت خدا و پيامبر را به هنگامى كه شما را به چيزى مى خواند كه شما را زنده مى كند» (يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اسْتَجِيبُوا لِلّهِ وَ لِلرَّسُولِ إِذا دَعاكُمْ لِما يُحْيِيكُمْ) .

ص: 142

آيۀ فوق با صراحت مى گويد كه دعوت اسلام،دعوت به سوى حيات و زندگى در تمام زمينه هاست؛و مردم عصر جاهليت تنها از حيات مادى و حيوانى برخوردار بودند.

سپس مى گويد:«و بدانيد كه خداوند ميان انسان و قلب او حائل مى شود، و اين كه همۀ شما نزد او در قيامت اجتماع خواهيد كرد» (وَ اعْلَمُوا أَنَّ اللّهَ يَحُولُ بَيْنَ الْمَرْءِ وَ قَلْبِهِ وَ أَنَّهُ إِلَيْهِ تُحْشَرُونَ) .

خداوند در همه جا حاضر و ناظر و به همۀ موجودات احاطه دارد،در عين اين كه با موجودات اين جهان يكى نيست از آنها جدا و بيگانه هم نمى باشد،مرگ و حيات،علم و قدرت،آرامش و امنيّت،توفيق و سعادت همه در دست او و به قدرت اوست و به همين دليل انسان نه چيزى را مى تواند از او مكتوم دارد و نه كارى را بى توفيق او انجام دهد و نه سزاوار است به غير او روى آورد و از غير او تقاضا كند،چرا كه او مالك همه چيز و محيط به تمام وجود انسان است!

آيه 25

* (آيه 25)-سپس اشاره به عواقب شوم عدم پذيرش دعوت حيات بخش خدا و پيامبر مى كند و مى گويد:«از فتنه اى بپرهيزيد كه تنها دامن ستمكاران شما را نمى گيرد»بلكه همه را فرا خواهد گرفت (وَ اتَّقُوا فِتْنَةً لا تُصِيبَنَّ الَّذِينَ ظَلَمُوا مِنْكُمْ خَاصَّةً) .

در آيۀ مورد بحث«فتنه»به معناى بلاها و مصائب اجتماعى است كه دامن همه را مى گيرد،و مفهوم آن اين است:افراد جامعه نه تنها موظفند وظايف خود را انجام دهند بلكه موظفند ديگران را هم به انجام وظيفه وا دارند زيرا اختلاف و پراكندگى و ناهماهنگى در مسائل اجتماعى موجب شكست برنامه ها خواهد شد و دود آن در چشم همه مى رود.

در پايان آيه با زبان تهديدآميز مى گويد:«بدانيد خداوند مجازاتش شديد است» (وَ اعْلَمُوا أَنَّ اللّهَ شَدِيدُ الْعِقابِ) .

آيه 26

* (آيه 26)-بار دیگر قرآن دست مسلمانان را گرفته و به گذشتهٔ تاریخشان باز می گرداند و به آنها حالی می کند که در چه پایه ای بودید و اکنون در چه مرحله ای

ص: 143

قرار داريد تا درسى را كه در آيات قبل به آنها آموخت به خوبى درك كنند.

مى گويد:«به خاطر بياوريد آن زمان را كه شما گروهى كوچك و ناتوان بوديد و در چنگال دشمنان گرفتار،و آنها شما را به ضعف و ناتوانى كشانده بودند»! (وَ اذْكُرُوا إِذْ أَنْتُمْ قَلِيلٌ مُسْتَضْعَفُونَ فِي الْأَرْضِ) .

«آن چنان كه مى ترسيديد مشركان و مخالفان شما را بسرعت بربايند» (تَخافُونَ أَنْ يَتَخَطَّفَكُمُ النّاسُ) .

اين تعبير،نهايت ضعف و كمى نفرات مسلمانان را در مكّه قبل از هجرت در برابر مشركان نيرومند و يا بعد از هجرت در مقابل قدرتهاى بزرگ آن روز همانند ايران و روم آشكار مى سازد.

«ولى خداوند شما را پناه داد» (فَآواكُمْ) .

«و با يارى خود شما را تقويت كرد» (وَ أَيَّدَكُمْ بِنَصْرِهِ) .

«و از روزيهاى پاكيزه شما را بهره مند ساخت» (وَ رَزَقَكُمْ مِنَ الطَّيِّباتِ) .

«شايد شكر نعمت او را به جا آريد» (لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ) .

آيه 27

شأن نزول:

نقل شد،كه پيامبر دستور داد يهود«بنى قريظه»را محاصره كنند اين محاصره 21 شب ادامه يافت لذا ناچار شدند پيشنهاد صلحى همانند صلحى كه برادرانشان از طائفۀ«بنى نضير»كرده بودند بكنند به اين ترتيب كه از سرزمين مدينه كوچ كرده و به سوى شام بروند.

پيامبر از اين پيشنهاد امتناع كرد و فرمود:تنها بايد حكميّت«سعد بن معاذ»را بپذيريد آنها تقاضا كردند كه پيامبر«ابو لبابه»را نزد آنها بفرستد و«ابو لبابه»با آنها سابقۀ دوستى داشت و خانواده و فرزندان و اموالش نزد آنها بود.

پيامبر صلّى اللّه عليه و آله ابو لبابه را نزد آنها فرستاد آنها با«ابو لبابه»مشورت كردند كه آيا صلاح است حكميت«سعد بن معاذ»را بپذيرند؟ابو لبابه اشاره به گلوى خود كرد يعنى اگر بپذيريد كشته خواهيد شد.

پيك وحى خدا جبرئيل اين موضوع را به پيامبر صلّى اللّه عليه و آله خبر داد.

ابو لبابه مى گويد:هنوز گام برنداشته بودم متوجه شدم كه من به خدا و پيامبر

ص: 144

خيانت كردم-اين آيه و آيۀ بعد در بارۀ او نازل شد.

در اين هنگام«ابو لبابه»سخت پريشان گشت بطورى كه خود را با طنابى به يكى از ستونهاى مسجد پيامبر بست.هفت شبانه روز گذشت نه غذا خورد و نه آب نوشيد آن چنان كه بى هوش به روى زمين افتاد خداوند توبۀ او را پذيرفت.

تفسير:

نخست خداوند روى سخن را به مؤمنان كرده و مى گويد:«اى كسانى كه ايمان آورده ايد!به خدا و پيامبر خيانت نكنيد» (يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا تَخُونُوا اللّهَ وَ الرَّسُولَ) .

خيانت به خدا و پيامبر آن است كه اسرار نظامى مسلمانان را در اختيار ديگران بگذارند،و يا دشمنان را در مبارزۀ خود تقويت كنند.

سپس مى گويد:«در امانات خود نيز خيانت نكنيد در حالى كه مى دانيد»اين كار گناه بزرگى است! (وَ تَخُونُوا أَماناتِكُمْ وَ أَنْتُمْ تَعْلَمُونَ) .

«خيانت»به معناى خوددارى از پرداخت حقّى است كه انسان پرداختن آن را تعهد كرده و امانت گرچه معمولا به امانتهاى مالى گفته مى شود ولى در منطق قرآن مفهوم وسيعى دارد كه تمام شؤون زندگى اجتماعى و سياسى و اخلاقى را در برمى گيرد.

آيه 28

* (آيه 28)-در اين آيه به مسلمانان هشدار مى دهد كه مواظب باشند علاقه به امور مادى و منافع زود گذر شخصى پرده بر چشم و گوش آنها نيفكند و مرتكب خيانتهايى كه سرنوشت جامعۀ آنها را به خطر مى افكند نشوند،مى گويد:«و بدانيد اموال و اولاد شما وسيلۀ آزمايش و امتحان شما هستند» (وَ اعْلَمُوا أَنَّما أَمْوالُكُمْ وَ أَوْلادُكُمْ فِتْنَةٌ).

بايد اگر يك روز لغزشى از ما سر زد«ابو لبابه»وار در مقام جبران لغزش برآييم و حتى اموالى كه سبب چنين لغزشى شده است در اين راه قربانى كنيم.

و در پايان آيه به آنها كه از اين دو ميدان امتحان پيروز بيرون مى آيند بشارت مى دهد كه:بدانيد«پاداش بزرگ نزد پروردگار است» (وَ أَنَّ اللّهَ عِنْدَهُ أَجْرٌ عَظِيمٌ) .

هر قدر عشق به فرزند بزرگ جلوه كند،و هر اندازه اموالى كه مورد نظر

ص: 145

است زياد و مهم و جالب باشد،باز اجر و پاداش پروردگار از آنها برتر و عالى تر و بزرگتر است.

آيه 29

* (آيه 29)-ايمان و روشن بينى:در آيات گذشته يك سلسله دستورات حيات بخش كه ضامن سعادت مادى و معنوى بود بيان شد ولى به كار بستن آنها جز در سايۀ تقوا ميسّر نيست،لذا در اين آيه به چهار نتيجه و ثمره براى تقوا و پرهيزكارى اشاره شده است،نخست مى فرمايد:«اى كسانى كه ايمان آورده ايد! اگر تقوا پيشه كنيد و از مخالفت فرمان خدا بپرهيزيد به شما نورانيت و روشن بينى خاصى مى بخشد كه بتوانيد حق را از باطل به خوبى تشخيص دهيد» (يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِنْ تَتَّقُوا اللّهَ يَجْعَلْ لَكُمْ فُرْقاناً) .

لذا در حالات مردان و زنان پرهيزكار روشن بينى هايى مشاهده مى كنيم كه هرگز از طريق علم و دانش معمولى قابل درك نيست،آنها بسيارى از حوادث را كه در لابلاى آشوبهاى اجتماعى ريشۀ آن ناشناخته است به خوبى مى شناسند و چهره هاى منفور دشمنان حق را از پشت هزاران پردۀ فريبنده مى بينند.

از سوى ديگر به كار افتادن نيروها و انرژيها و هدر رفتن اين سرمايه ها در راه گناه موجب مى شود كه مردم از نظر درك و اطلاع،در سطحى پايين قرار گيرند و افكار منحطى داشته باشند هر چند در صنايع و زندگى مادى پيشروى كنند.

سپس مى گويد:علاوه بر تشخيص حق از باطل نتيجۀ پرهيزكارى اين است كه«خداوند گناهان شما را مى پوشاند و آثار آن را از وجود شما برمى دارد» (وَ يُكَفِّرْ عَنْكُمْ سَيِّئاتِكُمْ) .

به علاوه«شما را مشمول آمرزش خود قرار مى دهد» (وَ يَغْفِرْ لَكُمْ) .

و پاداشهاى فراوان ديگرى در انتظار شماست كه جز خدا نمى داند زيرا «خداوند صاحب فضل و بخشش عظيم است» (وَ اللّهُ ذُو الْفَضْلِ الْعَظِيمِ) .

اين چهار اثر،ميوه هاى درخت تقوا و پرهيزكارى هستند و وجود رابطۀ طبيعى در ميان تقوا و پاره اى از اين آثار مانعى از آن نمى شود كه همۀ آنها را به خدا

ص: 146

نسبت بدهيم.

«تكفير سيئات»اشاره به آثار روانى و اجتماعى گناهان دارد كه در پرتو تقوا و پرهيزكارى از ميان مى رود،و«غفران»اشاره به مسألۀ عفو و بخشش خداوند و رهايى از مجازات است.

آيه 30

شأن نزول:

گروهى از قريش و اشراف مكّه از قبايل مختلف در «دار الندوه»(محل انعقاد جلسات مشورتى بزرگان مكّه)اجتماع كردند تا در بارۀ خطرى كه از ناحيۀ پيامبر صلّى اللّه عليه و آله آنها را تهديد مى كرد بينديشند.

(مى گويند)در اثناء راه پيرمرد خوش ظاهرى به آنها برخورد كرد كه در واقع همان شيطان بود(يا انسانى كه داراى روح و فكر شيطانى)از او پرسيدند كيستى؟گفت:پيرمردى از اهل نجد هستم خواستم خيرخواهى خود را از شما دريغ ندارم.

گفتند:بسيار خوب داخل شو!او هم همراه آنها به دار الندوه وارد شد.

يكى از حاضران رو به جمعيت كرد و گفت:در بارۀ اين مرد(اشاره به پيامبر اسلام)بايد فكرى كنيد،زيرا به خدا سوگند بيم آن مى رود كه بر شما پيروز گردد.يكى پيشنهاد كرد او را«حبس»كنيد تا در زندان جان بدهد....

پير مرد نجدى اين نظر را ردّ كرد.

ديگرى گفت:او را از ميان خود بيرون كنيد تا از دست او راحت شويد.

پيرمرد نجدى گفت:به خدا سوگند اين هم عقيدۀ درستى نيست.

«ابو جهل»گفت:من عقيده اى دارم كه غير از آن را صحيح نمى دانم! گفتند:چه عقيده اى؟گفت:از هر قبيله اى جوانى شجاع و شمشير زن را انتخاب مى كنيم و به دست هر يك شمشير برنده اى مى دهيم تا در فرصتى مناسب دسته جمعى به او حمله كنند.

پيرمرد نجدى(با خوشحالى)گفت:به خدا رأى صحيح همين است و اين پيشنهاد به اتفاق عموم پذيرفته شد.

جبرئيل فرود آمد و به پيامبر صلّى اللّه عليه و آله دستور داد كه شب را در بستر خويش نخوابد.

ص: 147

پيامبر شبانه به سوى غار(ثور)حركت كرد و سفارش نمود على عليه السّلام در بستر او بخوابد-تا كسانى كه از درز در مراقب بستر پيامبر صلّى اللّه عليه و آله بودند او را در بسترش خيال كنند و تا صبح مهلت دهند و او از منطقۀ خطر دور شود.

هنگامى كه صبح شد و به خانه ريختند و جستجو كردند على عليه السّلام را در بستر پيامبر صلّى اللّه عليه و آله ديدند و به اين ترتيب خداوند نقشه هاى آنان را نقش بر آب كرد.

پيامبر سه روز در غار ماند-و هنگامى كه دشمنان همه بيابانهاى مكّه را جستجو كردند و خسته و مأيوس بازگشتند او به سوى مدينه حركت كرد.

تفسير:

سر آغاز هجرت-اين آيه اگرچه اشاره به جريان هجرت دارد ولى مسلما در مدينه نازل شده است.

نخست مى گويد:«به خاطر بياور زمانى را كه مشركان مكّه نقشه مى كشيدند كه تو را يا به زندان بيفكنند و يا به قتل رسانند و يا تبعيد كنند» (وَ إِذْ يَمْكُرُ بِكَ الَّذِينَ كَفَرُوا لِيُثْبِتُوكَ أَوْ يَقْتُلُوكَ أَوْ يُخْرِجُوكَ) .

سپس اضافه مى كند:«آنها نقشه مى كشند و چاره مى انديشند،و خداوند هم چاره جويى و تدبير مى كند و خداوند بهترين چاره جويان و مدبّران است» (وَ يَمْكُرُونَ وَ يَمْكُرُ اللّهُ وَ اللّهُ خَيْرُ الْماكِرِينَ) .

آنها حد اكثر نيروى فكرى و جسمانى خويش را براى نابود كردن پيامبر اسلام صلّى اللّه عليه و آله به كار بردند،و حتى يكصد شتر كه در آن روز سرمايۀ عظيمى بود براى يافتن پيامبر جايزه تعيين كردند و افراد بسيارى كوهها و بيابانهاى اطراف مكّه را زير پاگذاردند،و حتى تا دم در غار آمدند ولى خداوند با يك وسيلۀ بسيار ساده و كوچك-چند تار عنكبوت-همۀ اين طرحها را نقش بر آب كرد،و با توجه به اين كه مسألۀ هجرت سر آغاز مرحلۀ نوينى از تاريخ اسلام بلكه تاريخ بشريت بود نتيجه مى گيريم كه خداوند به وسيلۀ چند تار عنكبوت مسير تاريخ بشريت را تغيير داد! اين منحصر به جريان هجرت نيست بلكه تاريخ انبياء نشان مى دهد كه همواره خداوند براى درهم كوبيدن گردنكشان از ساده ترين وسائل استفاده مى كرده

ص: 148

گاهى از وزش باد،و زمانى از انبوه پشه ها،و گاهى از پرندۀ كوچك ابابيل،و مانند اينها،تا ضعف و ناتوانى بشر را در برابر قدرت بى پايانش آشكار سازد،و او را از فكر طغيان و سركشى باز دارد.

آيه 31

* (آيه 31)-بيهوده گويان!در آيۀ گذشته نمونه اى از منطق عملى«مشركان» خرافى مكّه بيان شد،در اينجا نمونه اى از منطق فكرى آنها منعكس شده است تا روشن شود كه آنها نه داراى سلامت فكر بودند و نه درستى عمل،بلكه همۀ برنامه هايشان بى اساس و ابلهانه بود! نخست مى گويد:«هنگامى كه آيات ما بر آنها خوانده شود مى گويند آن را شنيديم(اما چيز مهمّى نيست)اگر بخواهيم مثل آن را مى گوييم»! (وَ إِذا تُتْلى عَلَيْهِمْ آياتُنا قالُوا قَدْ سَمِعْنا لَوْ نَشاءُ لَقُلْنا مِثْلَ هذا) .

«اينها(كه محتواى مهمى ندارد)همان افسانه هاى پيشينيان است»! (إِنْ هذا إِلاّ أَساطِيرُ الْأَوَّلِينَ) .

اين سخن را در حالى مى گفتند كه بارها به فكر مبارزه با قرآن افتاده،و از آن عاجز گشته بودند و به خوبى مى دانستند كه توانايى بر معارضۀ با قرآن ندارند.

آيه 32

* (آيه 32)-در اين آيه منطق عجيب ديگرى را بازگو مى كند،مى گويد:

به خاطر بياور«هنگامى را كه(دست به دعا برمى داشتند و)مى گفتند:خداوندا!اگر اين(آيين و اين قرآن)حق و از ناحيۀ توست بارانى از سنگ از آسمان بر سر ما فرود آورد»! (وَ إِذْ قالُوا اللّهُمَّ إِنْ كانَ هذا هُوَ الْحَقَّ مِنْ عِنْدِكَ فَأَمْطِرْ عَلَيْنا حِجارَةً مِنَ السَّماءِ) .

«يا به عذاب دردناك(ديگرى)ما را گرفتار كن» (أَوِ ائْتِنا بِعَذابٍ أَلِيمٍ) .

اين سخن را به خاطر آن مى گفتند كه بر اثر شدت تعصّب و لجاجت چنان مى پنداشتند كه آيين اسلام صد در صد بى اساس است و گر نه كسى كه احتمال حقّانيت آن را مى دهد چنين نفرينى به خود نمى كند.

آيه 33

* (آيه 33)-در آیات گذشته دو ایراد از ناحیهٔ مخالفان به پیامبرصلّى اللّه عليه و آله شد که یکی از آنها باطل بودنش واضح بوده،لذا قرآن به پاسخ آن نپرداخته،و آن این که

ص: 149

گفتند:«ما اگر بخواهيم مى توانيم مثل قرآن را بياوريم».

ايراد دوم آنها اين بود كه اگر اين آيات حق است و از طرف خداست پس بايد ما را مجازات كند و بلا بر ما فرود آرد قرآن در اينجا به آنها چنين پاسخ مى دهد:

«هيچ گاه خداوند آنها را مجازات نخواهد كرد در حالى كه تو در ميان آنها هستى» (وَ ما كانَ اللّهُ لِيُعَذِّبَهُمْ وَ أَنْتَ فِيهِمْ) .

سپس اضافه مى كند:«همچنين خداوند آنها را مجازات نخواهد كرد در حالى كه استغفار كنند»و از او تقاضاى عفو نمايند (وَ ما كانَ اللّهُ مُعَذِّبَهُمْ وَ هُمْ يَسْتَغْفِرُونَ) .

مفهوم آيه اختصاص به مردم عصر پيامبر ندارد بلكه يك قانون كلى در بارۀ همۀ مردم است،لذا در حديث معروفى از حضرت على عليه السّلام مى خوانيم:«در روى زمين دو وسيلۀ امنيت از عذاب الهى بود يكى از آنها(كه وجود پيامبر بود) برداشته شد.هم اكنون به دومى(يعنى استغفار)تمسك جوييد سپس آيۀ فوق را تلاوت فرمود».

آيه 34

* (آيه 34)-در اين آيه مى گويد اينها استحقاق عذاب الهى را دارند:«چرا خداوند آنها را عذاب نكند و حال آن كه مانع از رفتن مؤمنان به مسجد الحرام مى شوند» (وَ ما لَهُمْ أَلاّ يُعَذِّبَهُمُ اللّهُ وَ هُمْ يَصُدُّونَ عَنِ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ) .

و اين اشاره به زمانى است كه مسلمانان در مكّه بودند و حق نداشتند آزادانه در كنار خانۀ خدا نماز جماعت اقامه كنند و يا اشاره به ممانعتهايى است كه بعدا از انجام مراسم حجّ و عمره نسبت به مؤمنان به عمل مى آوردند.

عجيب اين كه اين مشركان آلوده خود را صاحب اختيار و سرپرست اين كانون بزرگ عبادت مى پنداشتند ولى قرآن اضافه مى كند:«آنها هرگز سرپرستان اين مركز مقدّس نبودند» (وَ ما كانُوا أَوْلِياءَهُ) .

«تنها كسانى حق اين سرپرستى را دارند كه موحّد و پرهيزكار باشند» (إِنْ أَوْلِياؤُهُ إِلاَّ الْمُتَّقُونَ) .

«ولى غالب آنها از اين واقعيت بى خبرند» (وَ لكِنَّ أَكْثَرَهُمْ لا يَعْلَمُونَ) .

ص: 150

گرچه اين حكم در بارۀ مسجد الحرام گفته شده است،ولى در واقع شامل همۀ كانونهاى دينى و مساجد و مراكز مذهبى مى شود كه«متوليان»و«متصديان» آنها بايد از پاكترين و پرهيزكارترين و فعالترين مردم باشند كه اين كانونها را پاك و زنده و مركز تعليم و تربيت و بيدارى و آگاهى قرار دهند.

آيه 35

* (آيه 35)-عجيبتر اين كه آنها مدعى بودند كه نماز و عبادتى دارند و به كارهاى احمقانۀ خود،نعره زدنها و كف زدنها در اطراف خانۀ خدا،نام نماز مى گذاشتند،لذا قرآن اضافه مى كند:«نماز آنها در كنار خانۀ خدا(كعبه)چيزى جز سوت كشيدن و كف زدن نبود» (وَ ما كانَ صَلاتُهُمْ عِنْدَ الْبَيْتِ إِلاّ مُكاءً وَ تَصْدِيَةً).

در تاريخ مى خوانيم كه گروهى از اعراب در زمان جاهليت به هنگام طواف خانۀ كعبه لخت مادرزاد مى شدند،و سوت مى كشيدند و كف مى زدند و نام آن را عبادت مى گذاشتند.

در تعقيب اين جمله مى گويد اكنون كه همۀ كارهاى شما حتى نماز و عبادتتان اين چنين ابلهانه و زشت و شرم آور است مستحق مجازاتيد«پس بچشيد عذاب الهى را به خاطر اين كفرتان» (فَذُوقُوا الْعَذابَ بِما كُنْتُمْ تَكْفُرُونَ).

آيه 36

شأن نزول:

اين آيه و آيۀ بعد در مورد جنگ بدر و كمكهاى مالى مردم مكّه نازل شده است،زيرا هنگامى كه مشركان مكّه به وسيلۀ قاصد ابو سفيان از جريان آگاه شدند اموال فراوانى جمع و جور كردند تا به جنگجويان خود كمك كنند،اما سر انجام شكست خوردند و كشته شدند و به سوى آتش دوزخ شتافتند و آنچه را در اين راه مصرف كرده بودند مايۀ حسرت و اندوهشان شد.

تفسير:

مفهوم آيه يك مفهوم جامع است كه تمام كمكهاى مالى دشمنان حق و عدالت را براى پيشرفت مقاصد شومشان در همۀ زمانها در بر مى گيرد.

نخست مى گويد:«كافران و دشمنان حق اموالشان را انفاق مى كنند تا مردم را از راه خدا باز دارند» (إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا يُنْفِقُونَ أَمْوالَهُمْ لِيَصُدُّوا عَنْ سَبِيلِ اللّهِ) .

اما اين صرف اموال هيچ گاه پيروزى براى آنها نمى آفريند«به زودى اين اموال را انفاق مى كنند اما سر انجام مايۀ حسرت و اندوهشان خواهد بود» (فَسَيُنْفِقُونَها ثُمَّ

ص: 151

تَكُونُ عَلَيْهِمْ حَسْرَةً) .«سپس مغلوب(طرفداران حق)مى شوند» (ثُمَّ يُغْلَبُونَ) .

اما اين صرف اموال هيچ گاه پيروزى براى آنها نمى آفريند«به زودى اين اموال را انفاق مى كنند اما سر انجام مايۀ حسرت و اندوهشان خواهد بود» (فَسَيُنْفِقُونَها ثُمَّ تَكُونُ عَلَيْهِمْ حَسْرَةً) .«سپس مغلوب(طرفداران حق)مى شوند» (ثُمَّ يُغْلَبُونَ) .

نه تنها در زندگى اين جهان گرفتار حسرت و شكست مى شوند بلكه در سراى ديگر نيز اين«كافران دسته جمعى به سوى دوزخ مى روند» (وَ الَّذِينَ كَفَرُوا إِلى جَهَنَّمَ يُحْشَرُونَ) .

آيه 37

* (آيه 37)-پس از آن كه در آيۀ قبل سه نتيجۀ شوم انفاقهاى مالى دشمنان حق بازگو شد،در اين آيه مى فرمايد:اين حسرت و شكست و بدبختى«براى آن است كه خداوند مى خواهد ناپاك را از پاك(در اين جهان و جهان ديگر)جدا سازد» (لِيَمِيزَ اللّهُ الْخَبِيثَ مِنَ الطَّيِّبِ) .

اين يك سنت الهى است كه براى هميشه«پاك»و«ناپاك»«مخلص» و«رياكار»«مجاهد راستين»و«دروغين»«كارهاى الهى»و«شيطانى»«برنامه هاى انسانى»و«ضد انسانى»ناشناخته نمى مانند،بلكه سر انجام صفوف از يكديگر مشخص مى گردد،و حق جلوۀ خود را نشان خواهد داد.

سپس اضافه مى كند:«تا خداوند ناپاكها را به يكديگر ضميمه كند و همه را متراكم سازد،و در يك جا در جهنم قرار دهد» (وَ يَجْعَلَ الْخَبِيثَ بَعْضَهُ عَلى بَعْضٍ فَيَرْكُمَهُ جَمِيعاً فَيَجْعَلَهُ فِي جَهَنَّمَ) .

خبيث و ناپاك از هر گروه و در هر شكل و لباس سر انجام شكل واحدى خواهند داشت،و پايان كار همۀ آنها زيان و خسران خواهد چنانكه قرآن مى گويد:

«آنها زيانكارانند» (أُولئِكَ هُمُ الْخاسِرُونَ).

آيه 38

* (آيه 38)-مى دانيم روش قرآن اين است كه بشارت و انذار را با هم توأم مى كند يعنى همان گونه كه دشمنان حق را تهديد به مجازاتهاى سخت و دردناك مى نمايد،راه بازگشت را نيز به روى آنها باز مى گذارد.

اين آيه همين روش را تعقيب مى كند،و به پيامبر دستور مى دهد:«به افرادى كه كافر شده اند بگو:اگر(از مخالفت و لجاجت و طغيان و سركشى)باز ايستند و به سوى آيين حق باز گردند گذشتۀ آنها بخشوده خواهد شد» (قُلْ لِلَّذِينَ كَفَرُوا إِنْ يَنْتَهُوا يُغْفَرْ لَهُمْ ما قَدْ سَلَفَ) .

ص: 152

از اين آيه استفاده مى شود كه با قبول اسلام،گذشته هر چه باشد مورد عفو قرار مى گيرد.

سپس اضافه مى كند:اما«اگر(از روش نادرست خود باز نايستند)و به اعمال سابق بازگردند سنت خداوند در مورد پيشينيان در بارۀ آنها نيز انجام مى شود» (وَ إِنْ يَعُودُوا فَقَدْ مَضَتْ سُنَّتُ الْأَوَّلِينَ) .

منظور از اين سنّت همان سرنوشتى است كه دشمنان حق در برابر انبياء، و حتى خود مشركان مكّه در برابر پيامبر در جنگ بدر به آن گرفتار شدند.

آيه 39

* (آيه 39)-از آنجا كه در آيۀ قبل دشمنان را براى بازگشت به سوى حق دعوت كرده بود،و اين دعوت ممكن بود اين فكر را براى مسلمانان ايجاد كند كه ديگر دوران جهاد پايان يافته و هيچ راهى جز انعطاف و نرمش در پيش نيست،براى رفع اين اشتباه اضافه مى كند:«با اين دشمنان سرسخت مبارزه كنيد و پيكار را همچنان ادامه دهيد تا فتنه برچيده شود و دين يكپارچه براى خدا باشد» (وَ قاتِلُوهُمْ حَتّى لا تَكُونَ فِتْنَةٌ وَ يَكُونَ الدِّينُ كُلُّهُ لِلّهِ) .

در ذيل آيه بار ديگر در برابر شدت عمل دست دوستى و محبت را به سوى آنها دراز مى كند و مى گويد:«اگر از راه و روش خود دست بردارند خداوند به آنچه عمل مى كنند آگاه است»و با لطف و مرحمت خاصّ خويش با آنان رفتار خواهد كرد (فَإِنِ انْتَهَوْا فَإِنَّ اللّهَ بِما يَعْمَلُونَ بَصِيرٌ) .

در تفسيرهاى اهل سنت و تفاسير مختلف شيعه از امام صادق عليه السّلام چنين نقل شده كه فرمود:«تأويل و تفسير نهايى اين آيه هنوز فرا نرسيده است، و هنگامى كه قائم ما قيام كند كسانى كه زمان او را درك كنند تأويل اين آيه را خواهند ديد،به خدا سوگند كه در آن موقع دين محمد صلّى اللّه عليه و آله به تمام نقاطى كه شب پوشش آرام بخش خود را بر آن مى افكند خواهد رسيد تا در سراسر روى زمين مشرك و بت پرستى باقى نماند».

آيه 40

* (آيه 40)-«اما اگر باز به سرپیچی خود ادامه دهند و در برابر دعوت حق تسلیم نشوند بدانید پیروزی برای شما و شکست در انتظار آنهاست،زیرا خداوند

ص: 153

مولى و سرپرست شماست» (وَ إِنْ تَوَلَّوْا فَاعْلَمُوا أَنَّ اللّهَ مَوْلاكُمْ) .

«او بهترين مولى و رهبر و بهترين يار و ياور است» (نِعْمَ الْمَوْلى وَ نِعْمَ النَّصِيرُ) .

آغاز جزء دهم قرآن مجيد

ادامۀ سورۀ انفال

آيه 41

* (آيه 41)-خمس يك دستور مهم اسلامى:در آغاز اين سوره ديديم كه پاره اى از مسلمانان بعد از جنگ بدر بر سر تقسيم غنائم جنگى مشاجره كردند.

اين آيه در حقيقت بازگشت به همان مسألۀ غنائم است.

در آغاز آيه مى فرمايد:«و بدانيد هرگونه غنيمتى نصيب شما مى شود يك پنجم آن،از آن خدا و پيامبر و ذى القربى(امامان اهل بيت)و يتيمان و مسكينان و واماندگان در راه(از خاندان پيامبر)مى باشد» (وَ اعْلَمُوا أَنَّما غَنِمْتُمْ مِنْ شَيْءٍ فَأَنَّ لِلّهِ خُمُسَهُ وَ لِلرَّسُولِ وَ لِذِي الْقُرْبى وَ الْيَتامى وَ الْمَساكِينِ وَ ابْنِ السَّبِيلِ) .

و براى تأكيد اضافه مى كند:كه«اگر شما به خدا و آنچه بر بندۀ خود در(روز جنگ بدر)روز جدايى حق از باطل،روزى كه دو گروه مؤمن و كافر در مقابل هم قرار گرفتند،نازل كرديم ايمان آورده ايد»بايد به اين دستور عمل كنيد و در برابر آن تسليم باشيد (إِنْ كُنْتُمْ آمَنْتُمْ بِاللّهِ وَ ما أَنْزَلْنا عَلى عَبْدِنا يَوْمَ الْفُرْقانِ يَوْمَ الْتَقَى الْجَمْعانِ) .

و در پايان آيه اشاره به قدرت نامحدود الهى كرده،مى گويد:«و خدا بر همه چيز قادر است» (وَ اللّهُ عَلى كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ) .

يعنى با اين كه در ميدان بدر از هر نظر شما در اقليت قرار داشتيد و دشمن ظاهرا از هر نظر برترى چشمگيرى داشت خداوند قادر توانا آنها را شكست داد و شما را يارى كرد تا پيروز شديد.

اين آيه گرچه در ضمن آيات جهاد وارد شده ولى مفهوم وسيعى دارد و مى گويد:هر درآمدى از هر موردى عايد شما شود كه يكى از آنها غنايم جنگى است خمس آن را بپردازيد.

* منظور از سهم خدا چيست؟

ذكر سهمى براى خدا به عنوان«للّه»

ص: 154

به خاطر اهميت بيشتر روى اصل مسألۀ خمس و تأكيد و تثبيت ولايت و حاكميت پيامبر و رهبر حكومت اسلامى است،يعنى همان گونه كه خداوند سهمى براى خويش قرار داده و خود را سزاوارتر به تصرف در آن دانسته است پيامبر و امام را نيز به همان گونه،حق ولايت و سرپرستى و تصرف داده،و گر نه سهم خدا در اختيار پيامبر قرار خواهد داشت و در مصارفى كه پيامبر يا امام صلاح مى داند صرف مى گردد،و خداوند نياز به سهمى ندارد.

آيه 42

* (آيه 42)-قرآن به تناسب سخنى كه از«يوم الفرقان»(روز جنگ بدر)در آيۀ قبل آمده بود جزئيات ديگرى از اين جنگ را به خاطر مسلمانان مى آورد تا به اهميت اين نعمت پيروزى بيشتر واقف شوند.

نخست مى گويد:«آن روز شما در طرف پايين و(نزديك مدينه)قرار داشتيد و آنها در طرف بالا و دورتر» (إِذْ أَنْتُمْ بِالْعُدْوَةِ الدُّنْيا وَ هُمْ بِالْعُدْوَةِ الْقُصْوى) .

در اين ميدان مسلمانان در سمت شمالى كه نزديكتر به مدينه است قرار داشتند،و دشمنان در سمت جنوبى كه دورتر است.

سپس مى گويد:«كاروانى را كه شما در تعقيب آن بوديد(كاروان تجارتى قريش و ابو سفيان)در نقطۀ پايين ترى قرار داشت» (وَ الرَّكْبُ أَسْفَلَ مِنْكُمْ) .

از همۀ اينها گذشته تعداد نفرات و امكانات جنگى مسلمانان در مقابل دشمن از هر نظر كمتر و ضعيفتر بود و در سطح پايين ترى قرار داشتند و دشمن در سطح بالاتر،لذا قرآن اضافه مى كند:«شرايط چنان بود كه اگر از قبل آگاهى داشتيد و مى خواستيد در اين زمينه با يكديگر وعده و قراردادى بگذاريد حتما گرفتار اختلاف در اين ميعاد مى شديد» (وَ لَوْ تَواعَدْتُمْ لاَخْتَلَفْتُمْ فِي الْمِيعادِ) .

زيرا بسيارى از شما تحت تأثير وضع ظاهرى و موقعيت ضعيف خود در مقابل دشمن قرار مى گرفتيد و با چنين جنگى اصولا مخالفت مى كرديد.

ولى خداوند شما را در مقابل يك عمل انجام شده قرار داد«تا كارى را كه مى بايست انجام گيرد تحقّق بخشد» (وَ لكِنْ لِيَقْضِيَ اللّهُ أَمْراً كانَ مَفْعُولاً) .

تا در پرتو اين پيروزى غير منتظره و معجزآسا حق از باطل شناخته شود

ص: 155

«و آنها كه گمراه مى شوند با اتمام حجت باشد و آنها كه راه حق را مى پذيرند با آگاهى و دليل آشكار» (لِيَهْلِكَ مَنْ هَلَكَ عَنْ بَيِّنَةٍ وَ يَحْيى مَنْ حَيَّ عَنْ بَيِّنَةٍ) .

و در پايان مى گويد:«خداوند شنوا و داناست» (وَ إِنَّ اللّهَ لَسَمِيعٌ عَلِيمٌ) .

فرياد استغاثۀ شما را شنيد و از نيّاتتان با خبر بود و به همين دليل شما را يارى كرد تا بر دشمن پيروز شديد.

آيه 43

* (آيه 43)-پيامبر صلّى اللّه عليه و آله قبلا صحنه اى از نبرد را در خواب ديد كه تعداد كمى از و دشمنان در مقابل مسلمانان حاضر شده اند،اين خواب را براى مسلمانان نقل كرد و موجب تقويت روحيه و ارادۀ آنها در پيشروى به سوى ميدان بدر گرديد.

در اين آيه اشاره به فلسفۀ اين موضوع و نعمتى كه خداوند از اين طريق به مسلمانان ارزانى داشت مى كند،مى گويد:«در آن زمان خداوند در خواب عدد دشمنان را به تو كم نشان داد و اگر آنها را زياد نشان مى داد مسلما به سستى مى گرائيديد» (إِذْ يُرِيكَهُمُ اللّهُ فِي مَنامِكَ قَلِيلاً وَ لَوْ أَراكَهُمْ كَثِيراً لَفَشِلْتُمْ) .

و نه تنها سست مى شديد بلكه«كارتان به اختلاف مى كشيد»و گروهى موافق رفتن به ميدان و گروهى مخالف مى شديد (وَ لَتَنازَعْتُمْ فِي الْأَمْرِ) .

«ولى خداوند(شما را از اين سستى و اختلاف كلمه و تنازع و آشفتگى با اين خوابى كه چهرۀ باطنى را نشان مى داد نه ظاهرى را)رهايى بخشيد و سالم نگهداشت» (وَ لكِنَّ اللّهَ سَلَّمَ) .

چرا كه خداوند از روحيه و باطن همۀ شما آگاه بود«و او از آنچه در درون سينه هاست باخبر است» (إِنَّهُ عَلِيمٌ بِذاتِ الصُّدُورِ) .

آيه 44

* (آيه 44)-در اين آيه مرحلۀ ديگرى از مراحل جنگ بدر را يادآور مى شود كه با مرحلۀ قبل تفاوت بسيار دارد،در اين مرحله مسلمانان در پرتو بيانات گرم پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و توجه به وعده هاى الهى،و مشاهدۀ حوادثى از قبيل باران به موقع، براى رفع تشنگى،و سفت شدن شنهاى روان در ميدان نبرد،روحيۀ تازه اى پيدا كردند آن چنان كه انبوه لشكر دشمن در نظر آنها كم جلوه كرد،لذا مى گويد:«و در آن هنگام خداوند آنها را به هنگام آغاز نبرد در نظر شما كم جلوه داد» (وَ إِذْ يُرِيكُمُوهُمْ

ص: 156

إِذِ الْتَقَيْتُمْ فِي أَعْيُنِكُمْ قَلِيلاً) .

ولى دشمن چون از روحيه و اين موقعيت مسلمانان آگاه نبود به همين دليل به ظاهر جمعيت نگاه مى كرد و ناچيز در نظرش جلوه مى نمود،حتى كمتر از آنچه بودند لذا مى گويد:«و شما را در نظر آنها كم جلوه مى داد» (وَ يُقَلِّلُكُمْ فِي أَعْيُنِهِمْ) .

و اين دو موضوع اثر عميقى در پيروزى مسلمانان داشت،لذا قرآن به دنبال جمله هاى فوق مى گويد:«همۀ اينها به خاطر آن بود كه خداوند موضوعى را كه در هر حال مى بايست تحقق يابد انجام دهد» (لِيَقْضِيَ اللّهُ أَمْراً كانَ مَفْعُولاً) .

نه تنها اين جنگ طبق آنچه خداوند مى خواست پايان گرفت،«همۀ كارها و همه چيز در اين عالم به فرمان و خواست او بر مى گردد»و ارادۀ او در همه چيز نفوذ دارد (وَ إِلَى اللّهِ تُرْجَعُ الْأُمُورُ) .

آيه 45

* (آيه 45)-شش دستور ديگر در زمينۀ جهاد!در اين آيه و آيۀ بعد شش دستور مهم به مسلمانان داده شده است:

1-نخست مى گويد:«اى كسانى كه ايمان آورده ايد!هنگامى كه گروهى از دشمنان را در برابر خود در ميدان نبرد ببينيد ثابت قدم باشيد» (يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِذا لَقِيتُمْ فِئَةً فَاثْبُتُوا) ،يعنى ديگر از نشانه هاى بارز ايمان ثابت قدم در همۀ زمينه ها مخصوصا در پيكار با دشمنان حق است.

2-«خدا را فراوان ياد كنيد تا رستگار و پيروز شويد» (وَ اذْكُرُوا اللّهَ كَثِيراً لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ) .

شك نيست كه منظور از ياد خدا تنها ذكر لفظى نيست،بلكه خدا را در درون جان حاضر ديدن است،اين توجه به خدا روحيۀ سرباز مجاهد را تقويت مى كند و در پرتو آن احساس مى نمايد كه در ميدان مبارزه تنها نيست،تكيه گاه نيرومندى دارد كه هيچ قدرتى در برابر آن مقاومت نمى كند،و اگر هم كشته شود به بزرگترين سعادت،يعنى سعادت شهادت رسيده است.

آيه 46

* (آيه 46)-سوم:یکی دیگر از مهمترین برنامه های مبارزه،توجه به مسألهٔ رهبری و اطاعت از دستور پیشوا و رهبر است همان دستوری که اگر انجام

ص: 157

نمى گرفت جنگ بدر به شكست كامل مسلمانان منتهى مى شد،لذا در اين آيه مى گويد:«و فرمان خدا و پيامبرش را اطاعت نماييد» (وَ أَطِيعُوا اللّهَ وَ رَسُولَهُ) .

4-«و از پراكندگى و نزاع بپرهيزيد تا سست نشويد» (وَ لا تَنازَعُوا فَتَفْشَلُوا) .

زيرا كشمكش و نزاع و اختلاف مجاهدان در برابر دشمن نخستين اثرش سستى و ناتوانى و ضعف در مبارزه است.

«و نتيجۀ اين سستى و فتور از ميان رفتن قدرت و قوّت و هيبت و عظمت شماست» (وَ تَذْهَبَ رِيحُكُمْ) .

5-سپس دستور به استقامت در برابر دشمنان و در مقابل حوادث سخت داده،مى گويد:«استقامت كنيد كه خداوند با استقامت كنندگان است» (وَ اصْبِرُوا إِنَّ اللّهَ مَعَ الصّابِرِينَ) .

تفاوت ميان ثبات قدم(دستور اول)و استقامت و صبر(دستور پنجم)از اين نظر است كه ثبات قدم بيشتر جنبۀ جسمانى و ظاهرى دارد،در حالى كه استقامت و صبر بيشتر جنبه هاى روانى باطنى را شامل مى شود.

آيه 47

* (آيه 47)-ششم:در اين آيه مسلمانان را از پيروى كارهاى ابلهانه و اعمال غرورآميز و بى محتوا و سر و صداهاى توخالى و بى معنى باز مى دارد،و با اشاره به جريان كار ابو جهل و طرز افكار او و اديانش مى فرمايد:«و مانند كسانى نباشيد كه از سرزمين خود از روى غرور و هوى پرستى و خود نمايى در برابر مردم(بسوى ميدان بدر)خارج شدند» (وَ لا تَكُونُوا كَالَّذِينَ خَرَجُوا مِنْ دِيارِهِمْ بَطَراً وَ رِئاءَ النّاسِ) .

«همانها كه(مردم را)از راه خدا باز مى داشتند»و سر انجام شكست خوردند (وَ يَصُدُّونَ عَنْ سَبِيلِ اللّهِ) .هم هدفشان نامقدّس بود و هم وسايل رسيدنشان به اين هدف.

«خداوند به كارهايى كه اين گونه افراد انجام مى دهند محيط است و از اعمالشان باخبر» (وَ اللّهُ بِما يَعْمَلُونَ مُحِيطٌ) .

آيه 48

* (آيه 48)-مشرکان و منافقان و وسوسه های شیطانی:در اینجا صحنهٔ دیگری از جنگ بدر ترسیم شده است.

ص: 158

نخست مى گويد:«و در آن روز شيطان اعمال آنها را در برابرشان آرايش و زينت داد»تا به كرده هاى خود خوشبين و دلگرم و اميدوار باشند (وَ إِذْ زَيَّنَ لَهُمُ الشَّيْطانُ أَعْمالَهُمْ) .

تزيين و آرايش شيطان اين چنين است كه از طريق تحريك شهوات و هوسها و صفات زشت و ناپسند انسان چهرۀ عملش را در نظرش آن چنان جلوه مى دهد كه سخت مجذوب آن مى شود.

«و به آنها چنين مى فهماند كه(با داشتن اين همه نفرات و ساز و برگ جنگى) هيچ كس از مردم امروز بر شما غالب نخواهد شد»و شما ارتشى شكست ناپذيريد (وَ قالَ لا غالِبَ لَكُمُ الْيَوْمَ مِنَ النّاسِ) .

به علاوه«من نيز همسايۀ شما و در كنار شما هستم»و همچون يك همسايۀ وفادار و دلسوز به موقع لزوم از هيچ گونه حمايتى دريغ ندارم (وَ إِنِّي جارٌ لَكُمْ) .

«اما به هنگامى كه دو لشكر با هم درآويختند(و فرشتگان به حمايت لشكر توحيد برخاستند نيروى ايمان و پايمردى مسلمانان را مشاهده كرد)به عقب باز گشت و صدا زد من از شما[ مشركان]بيزارم» (فَلَمّا تَراءَتِ الْفِئَتانِ نَكَصَ عَلى عَقِبَيْهِ وَ قالَ إِنِّي بَرِيءٌ مِنْكُمْ) .

و براى اين عقبگرد وحشتناك خويش دو دليل آورد:نخست اين كه:«گفت:

من چيزى مى بينم كه شما نمى بينيد» (إِنِّي أَرى ما لا تَرَوْنَ) .

من به خوبى آثار پيروزى را در چهره هاى مسلمانان با ايمان مى نگرم،و آثار حمايت الهى و يارى فرشتگان را در آنها مشاهده مى كنم.

ديگر اين كه:«من از مجازات دردناك پروردگار در اين صحنه مى ترسم»و آن را به خوبى نزديك مى بينم» (إِنِّي أَخافُ اللّهَ) .

مجازات خداوند هم چيز ساده اى نيست كه بتوان در برابرش مقاومت كرد بلكه«كيفر خداوند شديد و سخت است» (وَ اللّهُ شَدِيدُ الْعِقابِ) .

* آيا شيطان از طريق وسوسه يا از طريق تشكل ظاهر شد؟

جمعى از مفسران معتقدند كه شيطان به شكل انسانى مجسّم شد و در برابر آنها آشكار گرديد،

ص: 159

در روايتى مى خوانيم:قريش به هنگامى كه تصميم راسخ براى حركت به سوى ميدان بدر گرفت ابليس در چهرۀ«سراقة بن مالك»كه از سرشناسهاى قبيلۀ بنى كنانه بود به سراغشان آمد و به آنها اطمينان داد كه با شما موافق و هماهنگم و كسى بر شما غالب نخواهد شد و در ميدان بدر شركت كرد.

نظير آن را نيز در داستان هجرت پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و آمدن پيرمردى در شكل مردى از«نجد»در«دار الندوه»قبلا خوانديم.

آيه 49

* (آيه 49)-در اين آيه اشاره به روحيۀ جمعى از طرفداران لشكر شرك و بت پرستى در صحنۀ بدر مى كند و مى گويد:«در آن هنگام منافقان و آنهايى كه در دل آنها بيمارى بود مى گفتند:اين مسلمانان را دينشان مغرور ساخته است» (إِذْ يَقُولُ الْمُنافِقُونَ وَ الَّذِينَ فِي قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ غَرَّ هؤُلاءِ دِينُهُمْ) .

ولى آنها بر اثر عدم ايمان و عدم آگاهى از الطاف پروردگار و امدادهاى غيبى او از اين حقيقت آگاهى ندارند كه:«هر كس بر خدا توكّل كند(و پس از بسيج تمام نيروهايش خود را به او بسپارد خداوند او را يارى خواهد كرد،چه اين كه خداوند قادرى است كه هيچ كس در مقابل او ياراى مقاومت ندارد،و حكيمى است كه ممكن نيست دوستان و مجاهدان راهش را تنها بگذارد)چرا كه خداوند قدرتمند و حكيم است» (وَ مَنْ يَتَوَكَّلْ عَلَى اللّهِ فَإِنَّ اللّهَ عَزِيزٌ حَكِيمٌ) .

«منافقان»و«بيمار دلان»اشاره به گروه منافقان مدينه است،يا منافقانى كه در مدينه به صفوف مسلمانان پيوسته بودند و يا آنها كه در مكّه ظاهرا ايمان آورده اند، ولى از هجرت به مدينه سرباز زدند و در ميدان بدر به صفوف مشركان پيوسته،و به هنگامى كه كمى نفرات مسلمانان را در برابر لشكر كفر ديدند و گفتند اين جمعيت مسلمانان فريب دين و آيين خود را خوردند و به اين ميدان گام گذاردند.

آيه 50

* (آيه 50)-این آیه صحنهٔ مرگ کفار و پایان زندگی شومشان را مجسم می کند،نخست روی سخن را به پیامبر کرده:«و اگر ببینی وضع عبرت انگیز کفار را به هنگامی که فرشتگان مرگ به صورت و پشت آنها می زنند و به آنها گویند عذاب سوزنده ای را بچشید» به حال آنان تأسف خواهی خورد(وَلَو تَری

ص: 160

إِذْ يَتَوَفَّى الَّذِينَ كَفَرُوا الْمَلائِكَةُ يَضْرِبُونَ وُجُوهَهُمْ وَ أَدْبارَهُمْ وَ ذُوقُوا عَذابَ الْحَرِيقِ) .

آيۀ فوق اشاره به فرشتگان مرگ،و لحظۀ قبض روح و مجازات دردناكى است كه در اين لحظه بر دشمنان حق و گنهكاران بى ايمان وارد مى سازند.

آيه 51

* (آيه 51)-سپس مى گويد به آنها گفته مى شود:«اين مجازات دردناك(كه هم اكنون مى چشيد)به خاطر امورى است كه دستهايتان پيش از شما فراهم ساخته و به اين جهان فرستاده است» (ذلِكَ بِما قَدَّمَتْ أَيْدِيكُمْ) .

و در آخر آيه اضافه مى كند:«خداوند هيچ گاه ظلم و ستم به بندگانش روا نمى دارد»و هرگونه مجازات و كيفرى در اين جهان و جهان ديگر دامان آنها را بگيرد از ناحيۀ خود آنهاست وَ أَنَّ اللّهَ لَيْسَ بِظَلاّمٍ لِلْعَبِيدِ) .

آيه 52

* (آيه 52)-يك سنت تغيير ناپذير:در اين آيه و دو آيۀ بعد به يك«سنت هميشگى الهى»در بارۀ اقوام و ملتها اشاره شده.

نخست مى گويد:چگونگى حال مشركان قريش«همانند حال نزديكان فرعون و آنها كه پيش از او بودند مى باشد» (كَدَأْبِ آلِ فِرْعَوْنَ وَ الَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ) .

«آنها آيات خدا را انكار كردند خداوند آنها را به گناهانشان كيفر داد» (كَفَرُوا بِآياتِ اللّهِ فَأَخَذَهُمُ اللّهُ بِذُنُوبِهِمْ) .

«زيرا خداوند قوى و با قدرت است و كيفرش شديد است» (إِنَّ اللّهَ قَوِيٌّ شَدِيدُ الْعِقابِ) .

بنابراين تنها قريش و مشركان و بت پرستان مكّه نبودند كه با انكار آيات الهى و لجاجت در برابر حق و درگيرى با رهبران راستين انسانيت گرفتار كيفر گناهانشان شدند،اين يك قانون جاودانى و عمومى است.

آيه 53

* (آيه 53)-سپس اين موضوع را با ذكر ريشۀ اساسى مسأله،روشنتر مى سازد و مى گويد:«اينها همه به خاطر آن است كه خداوند هر نعمت و موهبتى را به قوم و ملتى ببخشد هيچ گاه آن را دگرگون نمى سازد مگر اين كه خود آن جمعيت دگرگون شوند و تغيير يابند و خداوند شنوا و داناست» (ذلِكَ بِأَنَّ اللّهَ لَمْ يَكُ مُغَيِّراً نِعْمَةً أَنْعَمَها

ص: 161

عَلى قَوْمٍ حَتّى يُغَيِّرُوا ما بِأَنْفُسِهِمْ وَ أَنَّ اللّهَ سَمِيعٌ عَلِيمٌ) .

به تعبير ديگر فيض رحمت خدا بيكران و عمومى و همگانى است ولى به تناسب شايستگيها و لياقتها به مردم مى رسد.چنانچه نعمتهاى الهى را وسيله اى براى تكامل خويش ساختند و شكر آن را كه همان استفادۀ صحيح است به جا آوردند،نعمتش را پايدار بلكه افزون مى سازد اما هنگامى كه اين مواهب وسيله اى براى طغيان و ظلم و ناسپاسى و آلودگى گردد در اين هنگام نعمتها را مى گيرد و يا آن را تبديل به بلا و مصيبت مى كند،بنابراين دگرگونيها همواره از ناحيۀ ماست و گر نه مواهب الهى زوال ناپذير است.

آيه 54

* (آيه 54)-در تعقيب اين هدف بار ديگر قرآن اشاره به حال قدرتمندانى همانند فرعونيان و گروهى ديگر از اقوام پيشين مى كند و مى گويد:وضع حال و عادت بت پرستان در مورد سلب نعمتها و گرفتارى در چنگال كيفرهاى سخت«همچون وضع و حالت فرعونيان و اقوام پيشين بود» (كَدَأْبِ آلِ فِرْعَوْنَ وَ الَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ) .

«آنها نيز آيات پروردگارشان را(كه به منظور هدايت و تقويت و سعادت آنان نازل شده بود)تكذيب كرده و زير پا گذاشتند» (كَذَّبُوا بِآياتِ رَبِّهِمْ) .

«ما هم به خاطر گناهانشان هلاكشان كرديم» (فَأَهْلَكْناهُمْ بِذُنُوبِهِمْ) .

«و فرعونيان را در ميان امواج غرق ساختيم» (وَ أَغْرَقْنا آلَ فِرْعَوْنَ) .

«و تمام اين اقوام و افرادشان ظالم و ستمگر بودند»هم نسبت به خويشتن و هم نسبت به ديگران (وَ كُلٌّ كانُوا ظالِمِينَ) .

آيه 55

* (آيه 55)-شدت عمل در برابر پيمان شكنان:در اينجا به گروه ديگرى از دشمنان اسلام كه در طول تاريخ پر ماجراى پيامبر صلّى اللّه عليه و آله ضربات سختى بر مسلمين وارد كردند و سر انجام نتيجۀ دردناك آن را چشيدند اشاره مى كند.

اين گروه همان«يهود»مدينه بودند كه مكرر با پيامبر صلّى اللّه عليه و آله پيمان بستند و پيمان خويش را ناجوانمردانه شكستند.

نخست آنها را بى ارزش ترين موجودات زندۀ اين جهان معرفى كرده، مى گويد:«بدترين جنبندگان نزد خدا كسانى هستند كه راه كفر پيش گرفتند

ص: 162

و همچنان به آن ادامه مى دهند و به هيچ رو ايمان نمى آورند» (إِنَّ شَرَّ الدَّوَابِّ عِنْدَ اللّهِ الَّذِينَ كَفَرُوا فَهُمْ لا يُؤْمِنُونَ) .

آيه 56

* (آيه 56)-سپس مى گويد«اينها همان كسانى بودند كه با آنها عهد و پيمان بستى(كه لااقلّ بى طرفى را رعايت كنند و در صدد آزار مسلمانان و كمك به دشمنان اسلام نباشند)ولى آنها هر بار پيمان خود را مى شكستند» (الَّذِينَ عاهَدْتَ مِنْهُمْ ثُمَّ يَنْقُضُونَ عَهْدَهُمْ فِي كُلِّ مَرَّةٍ) .

نه از خدا شرم مى كردند«و نه از مخالفت فرمان او پرهيز داشتند»و نه از زير پا گذاردن اصول انسانى پروا مى نمودند (وَ هُمْ لا يَتَّقُونَ) .

آيه 57

* (آيه 57)-در اين آيه طرز برخورد با اين گروه پيمان شكن و بى ايمان و لجوج را چنين بيان مى كند كه:«اگر آنها را در(ميدان)جنگ بيابى(و اسلحه به دست گيرند و در برابر تو بايستند)آن چنان به آنها حمله كن كه جمعيتهايى كه پشت سر آنها قرار دارند(عبرت گيرند و)پراكنده شوند» (فَإِمّا تَثْقَفَنَّهُمْ فِي الْحَرْبِ فَشَرِّدْ بِهِمْ مَنْ خَلْفَهُمْ) .

اين دستور به خاطر آن است كه دشمنان ديگر و حتى دشمنان آينده عبرت گيرند،و از دست زدن به جنگ خوددارى كنند،و همچنين آنها كه با مسلمانان پيمانى دارند و يا در آينده پيمانى خواهند بست از نقض پيمان خوددارى كنند «شايد همگى متذكر شوند» (لَعَلَّهُمْ يَذَّكَّرُونَ) .

آيه 58

* (آيه 58)-«و اگر آنها(در برابر تو در ميدان حاضر نشدند ولى قرائن و نشانه هايى از آنها ظاهر شده است كه در صدد پيمان شكنى هستند و)بيم آن مى رود كه دست به خيانت بزنند و پيمان خود را بدون اعلام قبلى يك جانبه نقض كنند،تو پيشدستى كن،و به آنها اعلام نما كه پيمانشان لغو شده است» (وَ إِمّا تَخافَنَّ مِنْ قَوْمٍ خِيانَةً فَانْبِذْ إِلَيْهِمْ عَلى سَواءٍ) .

مبادا بدون اعلام الغاء پيمانشان به آنها حمله كنى«زيرا خداوند خائنان و كسانى را كه در پيمان خويش راه خيانت در پيش مى گيرند دوست نمى دارد» (إِنَّ اللّهَ لا يُحِبُّ الْخائِنِينَ) .

ص: 163

آيه 59

* (آيه 59)-در اين آيه روى سخن را به اين گروه پيمان شكن كرده به آنها هشدار داده،مى گويد:«مبادا آنها كه راه كفر پيش گرفته اند تصور كنند با اعمال خيانت آميز خود پيروز شده اند»و از قلمرو قدرت و كيفر ما بيرون رفته اند (وَ لا يَحْسَبَنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا سَبَقُوا) .

«آنها هرگز ما را ناتوان نخواهند كرد»و از محيط قدرت ما بيرون نخواهند رفت (إِنَّهُمْ لا يُعْجِزُونَ).

آيه 60

* (آيه 60)-افزايش قدرت جنگى و هدف آن:به تناسب دستورات گذشته در زمينۀ جهاد اسلامى،در اين آيه به يك اصل حياتى كه در عصر و زمان بايد مورد توجه مسلمانان باشد اشاره مى كند،و آن لزوم آمادگى رزمى كافى در برابر دشمنان است.

نخست مى گويد:«در برابر دشمنان هر قدر توانايى داريد از نيرو و قدرت و اسبهاى ورزيده براى ميدان آماده سازيد» (وَ أَعِدُّوا لَهُمْ مَا اسْتَطَعْتُمْ مِنْ قُوَّةٍ وَ مِنْ رِباطِ الْخَيْلِ) .

يعنى در انتظار نمانيد تا دشمن به شما حمله كند و آنگاه آمادۀ مقابله شويد، بلكه از پيش بايد به حدّ كافى آمادگى در برابر هجومهاى احتمالى دشمن داشته باشيد.

تعبير آيه به قدرى وسيع است كه بر هر عصر و زمان و مكانى كاملا تطبيق مى كند و اگر اين دستور بزرگ اسلامى «وَ أَعِدُّوا لَهُمْ مَا اسْتَطَعْتُمْ مِنْ قُوَّةٍ» به عنوان يك شعار همگانى در همه جا تبليغ شود و مسلمانان از كوچك و بزرگ،عالم و غير عالم،نويسنده و گوينده،سرباز و افسر،كشاورز و بازرگان،در زندگى خود آن را به كار بندند،براى جبران عقب ماندگيشان كافى است.

سيرۀ عملى پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و پيشوايان بزرگ اسلام نيز نشان مى دهد كه آنها براى مقابله با دشمن از هيچ فرصتى غفلت نمى كردند،در تهيۀ سلاح و نفرات،تقويت روحيۀ سربازان،انتخاب محل اردوگاه،و انتخاب زمان مناسب براى حمله به دشمن و به كار بستن هرگونه تاكتيك جنگى،هيچ مطلب كوچك و بزرگى را از نظر دور نمى داشتند.

سپس قرآن به دنبال اين دستور اشاره به هدف منطقى و انسانى اين موضوع

ص: 164

مى كند و مى گويد هدف اين نيست كه مردم جهان و حتى ملت خود را با انواع سلاحهاى مخرب و ويرانگر درو كنيد،آباديها و زمينها را به ويرانى بكشانيد، سرزمينها و اموال ديگران را تصاحب كنيد،اصول بردگى و استعمار را در جهان گسترش دهيد،بلكه هدف اين است كه«با اين وسايل دشمن خدا و دشمن خود را بترسانيد» (تُرْهِبُونَ بِهِ عَدُوَّ اللّهِ وَ عَدُوَّكُمْ) .

زيرا غالب دشمنان گوششان بدهكار حرف حساب و منطق و اصول انسانى نيست،آنها چيزى جز منطق زور نمى فهمند! سپس اضافه مى كند،علاوه بر اين دشمنانى كه مى شناسيد«دشمنان ديگرى غير از اينها نيز داريد كه آنها را نمى شناسيد ولى خدا مى شناسد»و با افزايش آمادگى جنگى شما آنها نيز مى ترسند و بر سر جاى خود مى نشينند (وَ آخَرِينَ مِنْ دُونِهِمْ لا تَعْلَمُونَهُمُ اللّهُ يَعْلَمُهُمْ) .

اين تعبير متضمن دستورى براى امروز مسلمانان نيز هست و آن اين كه تنها نبايد روى دشمنان شناخته شدۀ خود تكيه كنند و آمادگى خويش را در سر حد مبارزه با آنها محدود سازند بلكه دشمنان احتمالى و بالقوه را نيز بايد در نظر بگيرند و حد اكثر نيرو و قدرت لازم را فراهم كنند.

و در پايان اين آيه اشاره به موضوع مهم ديگرى مى كند و آن اينكه تهيۀ نيرو و قوۀ كافى و ابزار و اسلحه جنگى،و وسايل مختلف دفاعى،نياز به سرمايۀ مالى دارد،لذا به مسلمانان دستور مى دهد كه بايد با همكارى عمومى اين سرمايه را فراهم سازيد،و بدانيد هر چه در اين راه بدهيد در راه خدا داده ايد و هرگز گم نخواهد شد«و آنچه در راه خدا انفاق كنيد به شما پس داده خواهد شد» (وَ ما تُنْفِقُوا مِنْ شَيْءٍ فِي سَبِيلِ اللّهِ يُوَفَّ إِلَيْكُمْ) .

و تمام آن و بيشتر از آن به شما مى رسد«و هيچ گونه ستمى بر شما وارد نمى گردد» (وَ أَنْتُمْ لا تُظْلَمُونَ) .

آيه 61

* (آيه 61)-این آيه که پیرامون صلح با دشمن بحث می کند این حقیقت را روشن تر می سازد،می گوید:«و اگر آنها تمایل به صلح نشان دادند تو نیز(دست آنها

ص: 165

را عقب نزن)و تمايل نشان ده» (وَ إِنْ جَنَحُوا لِلسَّلْمِ فَاجْنَحْ لَها) .

و از آنجا كه به هنگام امضاى پيمان صلح غالبا افراد،گرفتار ترديدها و دو دليها مى شوند به پيامبر دستور مى دهد در قبول پيشنهاد صلح ترديدى به خود راه مده و چنانچه شرايط آن منطقى و عاقلانه و عادلانه باشد آن را بپذير«و بر خدا توكل كن زيرا خداوند هم گفتگوهاى شما را مى شنود و هم از نيات شما آگاه است» (وَ تَوَكَّلْ عَلَى اللّهِ إِنَّهُ هُوَ السَّمِيعُ الْعَلِيمُ) .

آيه 62

* (آيه 62)-ولى با اين حال به پيامبر و مسلمانان هشدار مى دهد كه:«اگر بخواهند تو را فريب دهند(و صلح را مقدمه اى براى ضربۀ غافلگيرانه اى قرار دهند يا هدفشان تأخير جنگ براى فراهم كردن نيروى بيشتر باشد از اين موضوع نگرانى به خود راه مده)زيرا خداوند كفايت كار تو را مى كند و در همه حال پشتيبان توست» (وَ إِنْ يُرِيدُوا أَنْ يَخْدَعُوكَ فَإِنَّ حَسْبَكَ اللّهُ) .

سابقۀ زندگى تو نيز گواه بر اين حقيقت است زيرا:«اوست كه تو را با يارى خود و به وسيلۀ مؤمنان پاكدل تقويت كرد» (هُوَ الَّذِي أَيَّدَكَ بِنَصْرِهِ وَ بِالْمُؤْمِنِينَ) .

آيه 63

* (آيه 63)-به علاوه اين مؤمنان مخلصى كه گرد تو را گرفته اند و از هيچ گونه فداكارى مضايقه ندارند قبلا مردمى از هم پراكنده و با يكديگر دشمن بودند خداوند نور هدايت بر آنها پاشيد«و در ميان دلهاى آنها الفت ايجاد كرد» (وَ أَلَّفَ بَيْنَ قُلُوبِهِمْ) .

ساليان دراز در ميان طايفۀ اوس و خزرج در مدينه جنگ و خونريزى بود و هيچ كس باور نمى كرد روزى آنها دست دوستى و محبت به سوى هم دراز كنند ولى خداوند قادر متعال اين كار را در پرتو اسلام و در سايۀ نزول قرآن انجام داد.

سپس اضافه مى كند؛فراهم ساختن اين الفت و پيوند دلها از طرق مادى و عادى امكان پذير نبود«اگر تمام آنچه را كه در روى زمين است خرج مى كردى هيچ گاه نمى توانستى در ميان دلهايشان الفت ايجاد كنى» (لَوْ أَنْفَقْتَ ما فِي الْأَرْضِ جَمِيعاً ما أَلَّفْتَ بَيْنَ قُلُوبِهِمْ) .

«ولى اين خدا بود كه در ميان آنها به وسيلۀ ايمان الفت ايجاد كرد» (وَ لكِنَّ اللّهَ أَلَّفَ بَيْنَهُمْ) .

ص: 166

و در پايان آيه اضافه مى كند:«او توانا و حكيم است» (إِنَّهُ عَزِيزٌ حَكِيمٌ) .

عزّت او ايجاب مى كند كه هيچ كس را ياراى مقاومت در مقابل او نباشد و حكمتش سبب مى شود كه همۀ كارهايش روى حساب باشد و لذا با برنامۀ حساب شده اى دلهاى پراكنده را متحد ساخت و در اختيار پيامبرش گذاشت تا نور هدايت اسلام را به وسيلۀ آنها در همه جهان پخش كند.

آيه 64

* (آيه 64)-در اين آيه براى تقويت روحيۀ پاك پيامبر صلّى اللّه عليه و آله روى سخن را به او كرده،مى گويد:«اى پيامبر!خداوند و اين مؤمنانى كه از تو پيروى مى كنند براى حمايت تو كافى هستند»و با كمك آنها مى توانى به هدف خود نائل شوى (يا أَيُّهَا النَّبِيُّ حَسْبُكَ اللّهُ وَ مَنِ اتَّبَعَكَ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ) .

آيه 65

* (آيه 65)-منتظر برابرى قوا نباشيد:در اين آيه و آيۀ بعد نيز دستورات نظامى و احكام جهاد اسلامى تعقيب مى شود.نخست به رسول اكرم صلّى اللّه عليه و آله دستور مى دهد كه«اى پيامبر!مؤمنان را به جنگ(با دشمن)تشويق كن»! (يا أَيُّهَا النَّبِيُّ حَرِّضِ الْمُؤْمِنِينَ عَلَى الْقِتالِ) .

آيۀ فوق اهميت تبليغ و تقويت هر چه بيشتر روحيۀ سربازان را به عنوان يك دستور اسلامى روشن مى سازد.

و به دنبال آن دستور دومى مى دهد و مى گويد:«اگر از شما بيست نفر سرباز با استقامت باشند بر دويست نفر غلبه خواهند كرد و اگر از شما صد نفر باشند بر هزار نفر از كافران غلبه مى كنند» (إِنْ يَكُنْ مِنْكُمْ عِشْرُونَ صابِرُونَ يَغْلِبُوا مِائَتَيْنِ وَ إِنْ يَكُنْ مِنْكُمْ مِائَةٌ يَغْلِبُوا أَلْفاً مِنَ الَّذِينَ كَفَرُوا) .

و به اين ترتيب مسلمانان نبايد منتظر اين باشند كه از نظر نفرات جنگى با دشمن در يك سطح مساوى قرار گيرند بلكه حتى اگر عدد آنها يك دهم نفرات دشمن باشد باز وظيفۀ جهاد بر آنها فرض است.

سپس اشاره به علت اين حكم كرده،مى گويد:«اين به خاطر آن است كه دشمنان بى ايمان شما جمعيتى هستند كه نمى فهمند» (بِأَنَّهُمْ قَوْمٌ لا يَفْقَهُونَ) .

ص: 167

اين تعليل در آغاز عجيب و شگفت آور به نظر مى رسد كه چه ارتباطى ميان«آگاهى»و«پيروزى»يا«عدم آگاهى»و«شكست وجود دارد؟ولى در واقع رابطه ميان اين دو بسيار نزديك و محكم است چه اين كه مؤمنان،راه خود را به خوبى مى شناسند.

اين مسير روشن و اين آگاهى،به آنان صبر و استقامت و پايمردى مى بخشد.

اما افراد بى ايمان و يا بت پرستان،درست نمى دانند براى چه مى جنگند؟ تنها روى يك عادت تقليد كوركورانه و يا تعصب خشك و بى منطق به دنبال اين مكتب افتاده اند و اين تاريكى راه و ناآگاهى از هدف اعصاب آنها را سست مى كند،و توان و استقامتشان را مى گيرد،و از آنها موجودى ضعيف مى سازد.

آيه 66

* (آيه 66)-اما به دنبال دستور سنگين فوق،خداوند آن را چند درجه تخفيف مى دهد و مى گويد:«هم اكنون خداوند به شما تخفيف داد و دانست در ميان شما افرادى ضعيف و سست هستند» (الْآنَ خَفَّفَ اللّهُ عَنْكُمْ وَ عَلِمَ أَنَّ فِيكُمْ ضَعْفاً) .

سپس مى گويد:«در اين حال اگر از شما صد نفر سرباز با استقامت باشند،بر دويست نفر غلبه مى كنند و اگر هزار نفر باشند بر دو هزار نفر به فرمان خدا پيروز مى شوند» (فَإِنْ يَكُنْ مِنْكُمْ مِائَةٌ صابِرَةٌ يَغْلِبُوا مِائَتَيْنِ وَ إِنْ يَكُنْ مِنْكُمْ أَلْفٌ يَغْلِبُوا أَلْفَيْنِ بِإِذْنِ اللّهِ) .

ولى در هر حال فراموش نكنيد كه«خداوند با صابران است» (وَ اللّهُ مَعَ الصّابِرِينَ) .

يعنى هنگامى كه مسلمانان گرفتار ضعف و سستى شوند و در ميان آنها افراد تازه كار و ناآزموده و ساخته نشده،بوده باشند مقياس سنجش همان نسبت دو برابر است،ولى به هنگامى كه افراد ساخته شده و ورزيده و قوى الايمان همانند بسيارى از رزمندگان بدر بوده باشند اين نسبت تا ده برابر ترقى مى كند.

هر يك از اين دو حكم مذكور در دو آيه،مربوط به دو گروه مختلف و در شرايط متفاوت است.

آيه 67

* (آيه 67)-اسیران جنگی:در آیات گذشته قسمتهای مهمی از احکام جهاد

ص: 168

و درگيرى با دشمنان بيان شد،در اينجا با ذكر قسمتى از احكام اسراى جنگى اين بحث تكميل مى شود.

نخستين مطلب مهمى را كه در اين زمينه بيان مى كند،اين است كه مى گويد:

«هيچ پيامبرى حق ندارد اسيران جنگى داشته باشد،تا به اندازۀ كافى جاى پاى خود را در زمين محكم كند و ضربه هاى كارى و اطمينان بخش بر پيكر دشمن وارد سازد» (ما كانَ لِنَبِيٍّ أَنْ يَكُونَ لَهُ أَسْرى حَتّى يُثْخِنَ فِي الْأَرْضِ) .

بنابراين گرفتن اسير تنها در صورتى مجاز است كه اطمينان كامل از پيروزى بر دشمن حاصل شود در غير اين صورت بايد با ضربات قاطع و كوبنده و پى درپى قدرت و نيروى دشمن مهاجم را از كار بياندازند.اما به محض حصول اطمينان از اين موضوع،هدف انسانى ايجاب مى كند كه دست از كشتن بر دارند و به اسير كردن قناعت كنند.

سپس آن گروه را كه بر خلاف اين دستور رفتار كردند مورد ملامت قرار داده و مى گويد:«شما تنها به فكر جنبه هاى مادى هستيد و متاع ناپايدار دنيا را مى خواهيد،در حالى كه خداوند سراى جاويدان و سعادت هميشگى را براى شما مى خواهد» (تُرِيدُونَ عَرَضَ الدُّنْيا وَ اللّهُ يُرِيدُ الْآخِرَةَ) .

بنابراين نبايد به خاطر منافع آنى و زود گذر،منافع مستمر آينده را به خطر افكند! و در پايان آيه مى فرمايد:دستور فوق در واقع آميخته اى از عزّت و پيروزى و حكمت و تدبير است،چون از ناحيۀ خداوند صادر شده«و خداوند عزيز و حكيم است» (وَ اللّهُ عَزِيزٌ حَكِيمٌ) .

آيه 68

* (آيه 68)-در اين آيه بار ديگر به ملامت و توبيخ كسانى كه براى تأمين منافع زود گذر مادّى مصالح مهمّ اجتماعى را به خطر افكندند،پرداخته،مى گويد:«اگر فرمان سابق خدا نبود عذاب و كيفر بزرگى به خاطر اسيرانى كه گرفتيد به شما مى رسيد» (لَوْ لا كِتابٌ مِنَ اللّهِ سَبَقَ لَمَسَّكُمْ فِيما أَخَذْتُمْ عَذابٌ عَظِيمٌ) .

ولى همان گونه كه در آيات ديگر قرآن تصريح شده،سنّت پروردگار اين است كه نخست احكام را تبيين مى كند سپس متخلّفين را كيفر مى دهد.

ص: 169

آيه 69

* (آيه 69)-در اين آيه اشاره به يكى ديگر از احكام اسيران جنگى و آن مسألۀ گرفتن«فداء»شده است.

بعد از پايان جنگ بدر و گرفتن اسيران جنگى گروه انصار به پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله عرض كردند ما هفتاد نفر را كشته و هفتاد نفر را اسير كرديم و اينها از قبيلۀ تو و اسيران تواند،آنها را به ما ببخش تا در برابر آزادى آنها«فداء»بگيريم(پيامبر صلّى اللّه عليه و آله در انتظار نزول وحى آسمانى در اين باره بود)آيه نازل شد و اجازه گرفتن«فداء»در مقابل آزادى اسيران داد.

به هر حال آيۀ مورد بحث به مسلمانان اجازه مى دهد كه از اين غنيمت جنگى (يعنى مبلغى را كه در برابر آزادى اسيران مى گرفتند)استفاده كنند و مى گويد:«از آنچه به غنيمت گرفته ايد،حلال و پاكيزه بخوريد و بهره گيريد» (فَكُلُوا مِمّا غَنِمْتُمْ حَلالاً طَيِّباً) .

اين جمله ممكن است معنى وسيعى داشته باشد،و علاوه بر موضوع«فداء» ساير غنايم را نيز شامل شود.

سپس به آنها دستور مى دهد كه:«تقوا را پيشه كنيد و از مخالفت فرمان خدا بپرهيزيد» (وَ اتَّقُوا اللّهَ) .

اشاره به اين كه مباح بودن اين گونه غنايم نبايد سبب شود كه هدف مجاهدين در ميدان جهاد جمع غنيمت و يا گرفتن اسير به خاطر«فداء»باشد.و اگر در گذشته چنين نيات زشتى در دل داشتند،بيرون كنند.

در پايان آيه نسبت به گذشته وعدۀ عفو و آمرزش داده،مى گويد:«خداوند آمرزنده و مهربان است» (إِنَّ اللّهَ غَفُورٌ رَحِيمٌ) .

آيه 70

* (آيه 70)-مسألۀ مهمى كه در مورد اسيران جنگى وجود دارد موضوع اصلاح و تربيت و هدايت آنهاست.

لذا در اين آيه به پيامبر صلّى اللّه عليه و آله دستور مى دهد كه اسيران را با بيان دلگرم كننده اى به سوى ايمان و اصلاح روش خود دعوت و تشويق كند،مى گويد:«اى پيامبر!به اسيرانى كه در دست شما هستند بگو:اگر خداوند در دلهاى شما خير و نيكى بداند

ص: 170

بهتر از آنچه از شما گرفته شده،به شما مى بخشد» (يا أَيُّهَا النَّبِيُّ قُلْ لِمَنْ فِي أَيْدِيكُمْ مِنَ الْأَسْرى إِنْ يَعْلَمِ اللّهُ فِي قُلُوبِكُمْ خَيْراً يُؤْتِكُمْ خَيْراً مِمّا أُخِذَ مِنْكُمْ) .

منظور از كلمۀ «خَيْراً» در جملۀ اول همان ايمان و پذيرش اسلام است و منظور از آن در جملۀ بعد پاداشهاى مادى و معنوى است كه در سايۀ اسلام و ايمان عايد آنها مى شود.

علاوه بر اين پاداشها لطف ديگرى نيز در بارۀ شما كرده«و گناهانى را كه در سابق و قبل از پذيرش اسلام مرتكب شديد،مى بخشد،و خداوند آمرزنده و مهربان است» (وَ يَغْفِرْ لَكُمْ وَ اللّهُ غَفُورٌ رَحِيمٌ) .

آيه 71

* (آيه 71)-و از آنجا كه ممكن بود بعضى از اسيران از اين برنامه سوء استفاده كنند و با اظهار اسلام به قصد خيانت و انتقامجويى در صفوف مسلمانان درآيند،در اين آيه هم به آنها اخطار مى كند،و هم به مسلمانان هشدار مى دهد و مى گويد:

«و اگر بخواهند به تو خيانت كنند چيز تازه اى نيست،آنها پيش از اين هم به خدا خيانت كردند» (وَ إِنْ يُرِيدُوا خِيانَتَكَ فَقَدْ خانُوا اللّهَ مِنْ قَبْلُ) .

چه خيانتى از اين بالاتر كه نداى فطرت را نشنيده گرفته و حكم عقل را پشت سر انداختند،و براى خدا شريك و شبيه قائل شدند.

ولى اينها نبايد فراموش كنند كه:«خداوند تو و يارانت را بر آنها پيروز كرد» (فَأَمْكَنَ مِنْهُمْ) .

در آينده نيز اگر راه خيانت را بپويند به پيروزى نخواهند رسيد.

خداوند از نيات آنها آگاه است و دستوراتى را كه در بارۀ اسيران داده است بر طبق حكمت مى باشد،زيرا«خداوند عليم و حكيم است» (وَ اللّهُ عَلِيمٌ حَكِيمٌ).

آيه 72

* (آيه 72)-چهار گروه مختلف:سلسله آيات(72-75)كه آخرين فصل سورۀ انفال است بحثى را در بارۀ«مهاجرين»و«انصار»و گروههاى ديگر مسلمين و ارزش وجودى هر يك از آنان،مطرح كرده و بحثهاى گذشته پيرامون جهاد و مجاهدان را بدين وسيله تكميل مى كند.

در اين آيات سخن از پنج گروه كه چهار گروه آن از مسلمانان و يك گروه از

ص: 171

غير مسلمانانند به ميان آمده است:آن چهار گروه عبارتند از:

1-مهاجرين نخستين.

2-انصار و ياران مدينه.

3-آنها كه ايمان آوردند ولى مهاجرت نكردند.

4-آنها كه بعدا ايمان آوردند و به مهاجران پيوستند.

در اين آيه مى گويد:«كسانى كه ايمان آوردند و مهاجرت كردند و با اموال و جانهاى خود در راه خدا جهاد نمودند و كسانى كه پناه دادند و يارى كردند اولياء و هم پيمان و مدافعان يكديگرند» (إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَ هاجَرُوا وَ جاهَدُوا بِأَمْوالِهِمْ وَ أَنْفُسِهِمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ وَ الَّذِينَ آوَوْا وَ نَصَرُوا أُولئِكَ بَعْضُهُمْ أَوْلِياءُ بَعْضٍ) .

براى گروه نخست چهار صفت بيان كرده اول ايمان،دوم هجرت و سوم جهاد مالى و اقتصادى و چهارم جهاد با خون و جان خويش در راه خدا و در مورد «انصار»دو صفت ذكر شده نخست«ايواء»(پناه دادن)دوم يارى كردن.

در حقيقت اين دو گروه در بافت جامعۀ اسلامى يكى به منزلۀ«تار»و ديگرى به منزلۀ«پود»بود و هيچ كدام از ديگرى بى نياز نبود.

سپس به گروه سوم اشاره كرده،مى گويد:«و آنها كه ايمان آوردند و مهاجرت نكردند(و به جامعۀ نوين شما نپيوستند)هيچ گونه ولايت و تعهد و مسؤوليتى در برابر آنها نداريم تا اقدام به هجرت كنند» (وَ الَّذِينَ آمَنُوا وَ لَمْ يُهاجِرُوا ما لَكُمْ مِنْ وَلايَتِهِمْ مِنْ شَيْءٍ حَتّى يُهاجِرُوا) .

و در جملۀ بعد تنها يك نوع حمايت و مسؤوليت را استثنا كرده و آن را در بارۀ اين گروه اثبات مى كند و مى گويد:«هرگاه اين گروه(مؤمنان غير مهاجر)از شما به خاطر حفظ دين و آئينشان يارى بطلبند(يعنى تحت فشار شديد دشمنان قرار گيرند)بر شما لازم است كه به يارى آنها بشتابيد» (وَ إِنِ اسْتَنْصَرُوكُمْ فِي الدِّينِ فَعَلَيْكُمُ النَّصْرُ) .

«مگر زمانى كه مخالفان آنها جمعيتى باشند كه ميان شما و آنان پيمان ترك مخاصمه بسته شده» (إِلاّ عَلى قَوْمٍ بَيْنَكُمْ وَ بَيْنَهُمْ مِيثاقٌ) .

ص: 172

و در پايان آيه براى رعايت حدود اين مسؤوليتها و دقت در انجام اين مقررات مى گويد:«و خداوند به آنچه انجام مى دهيد بصير و بيناست» (وَ اللّهُ بِما تَعْمَلُونَ بَصِيرٌ) .

همۀ اعمال شما را مى بيند و از تلاشها و كوششها و مجاهدتها و احساس مسؤوليتها آگاه است،همچنين از بى اعتنايى و سستى و تنبلى و عدم احساس مسؤوليت در برابر اين وظايف بزرگ با خبر مى باشد!.

آيه 73

* (آيه 73)-در اين آيه به نقطۀ مقابل جامعۀ اسلامى،يعنى جامعۀ كفر و دشمنان اسلام اشاره كرده و مى گويد:«آنها كه كافر شدند بعضى اولياى بعضى ديگرند» (وَ الَّذِينَ كَفَرُوا بَعْضُهُمْ أَوْلِياءُ بَعْضٍ) .

يعنى پيوند آنها تنها با خودشان است،و شما حق نداريد با آنها پيوندى داشته باشيد،و از آنها حمايت كنيد و يا آنها را به حمايت خود دعوت نماييد.

سپس به مسلمانان هشدار مى دهد كه:«اگر اين دستور مهم را ناديده بگيريد، فتنه و فساد عظيمى در زمين و در محيط جامعۀ شما به وجود خواهد آمد» (إِلاّ تَفْعَلُوهُ تَكُنْ فِتْنَةٌ فِي الْأَرْضِ وَ فَسادٌ كَبِيرٌ) .

چه فتنه و فسادى از اين بالاتر كه خطوط پيروزى شما محو مى گردد و دسائس دشمنان در جامعۀ شما كارگر مى شود.

آيه 74

* (آيه 74)-در اين آيه بار ديگر روى اهميت مقام مهاجران و انصار و موقعيت و تأثير و نفوذ آنها در پيشبرد اهداف جامعۀ اسلامى تكيه كرده و از آنها به اين گونه تقدير مى كند:«آنها كه ايمان آوردند و هجرت كردند و در راه خدا جهاد نمودند و آنها كه پناه دادند و يارى كردند،مؤمنان حقيقى و راستين هستند» (وَ الَّذِينَ آمَنُوا وَ هاجَرُوا وَ جاهَدُوا فِي سَبِيلِ اللّهِ وَ الَّذِينَ آوَوْا وَ نَصَرُوا أُولئِكَ هُمُ الْمُؤْمِنُونَ حَقًّا) .

زيرا در روزهاى سخت و دشوار و ايام غربت و تنهايى اسلام هر يك به نوعى به يارى آيين خدا و پيامبر صلّى اللّه عليه و آله شتافتند.

و«آنها(به خاطر اين فداكاريهاى بزرگ)آمرزش و روزى شايسته اى خواهند داشت» (لَهُمْ مَغْفِرَةٌ وَ رِزْقٌ كَرِيمٌ) .

ص: 173

هم در پيشگاه خدا و جهان ديگر از مواهب بزرگى برخوردارند و هم بهره اى شايسته از عظمت و امنيت و آرامش در اين جهان خواهند داشت.

آيه 75

* (آيه 75)-در اين آيه،به چهارمين گروه مسلمانان يعنى«مهاجران بعدى» اشاره كرده،مى گويد:«آنها كه بعد از اين ايمان بياورند و هجرت كنند و با شما در جهاد شركت جويند آنها نيز از شمايند» (وَ الَّذِينَ آمَنُوا مِنْ بَعْدُ وَ هاجَرُوا وَ جاهَدُوا مَعَكُمْ فَأُولئِكَ مِنْكُمْ) .

يعنى؛جامعۀ اسلامى يك جامعۀ مدار بسته و انحصارى نيست،بلكه درهايش به سوى همۀ مؤمنان و مهاجران و مجاهدان آينده نيز گشوده است.

و در پايان آيه اشاره به ولايت و اولويت خويشاوندان نسبت به يكديگر كرده،مى گويد:«خويشاوندان(نيز)نسبت به يكديگر و در احكامى كه خداوند بر بندگانش مقرر داشته اولويت دارند» (وَ أُولُوا الْأَرْحامِ بَعْضُهُمْ أَوْلى بِبَعْضٍ فِي كِتابِ اللّهِ) .

در حقيقت در آيات گذشته سخن از ولايت و اولويت عمومى مسلمانان نسبت به يكديگر بود و در اين آيه تأكيد مى كند كه اين ولايت و اولويت در مورد خويشاوندان به صورت قويتر و جامعترى است،زيرا خويشاوندان مسلمان علاوه بر ولايت ايمان و هجرت،ولايت خويشاوندى نيز دارند.

و در آخرين جملۀ اين آيه كه آخرين جملۀ سورۀ انفال است،مى فرمايد:

«خداوند به هر چيزى داناست» (إِنَّ اللّهَ بِكُلِّ شَيْءٍ عَلِيمٌ) .

و تمامى احكامى را كه در زمينۀ«انفال»و«غنائم جنگى»و«نظام جهاد» و«صلح»و«احكام اسيران جنگى»و مسائل مربوط به«هجرت»و مانند آن در اين سوره نازل كرده است همه را روى حساب و برنامۀ دقيقى بيان نموده كه با روح جامعۀ انسانى و عواطف بشرى و مصالح همه جانبۀ آنها كاملا منطبق است «پايان سورۀ انفال»

ص: 174

سورۀ توبه[9]

اشاره

اين سوره در«مدينه»نازل شده و 129 آيه است.

* توجه به اين نكات قبل از تفسير سوره لازم است:

* 1-نامهاى اين سوره:

مفسران براى اين سوره نامهاى زيادى كه بالغ بر ده نام مى شود ذكر كرده اند،كه از همه معروفتر«برائت»و«توبه»و«فاضحه»است.

* 2-تاريخچۀ نزول سوره:

اين سوره آخرين سوره يا از آخرين سوره هايى است كه بر پيامبر صلّى اللّه عليه و آله در مدينه نازل گرديد،آغاز نزول آن را در سال نهم هجرت مى دانند،و قسمتى از آن پيش از جنگ تبوك،و قسمتى به هنگام آمادگى براى جنگ،و بخش ديگرى از آن پس از مراجعت از جنگ نازل شده است.

آيات آغاز اين سوره كه پيرامون وضع باقيمانده مشركان بود در مراسم حج به وسيلۀ امير مؤمنان على عليه السّلام به مردم ابلاغ شد.

* 3-محتواى سوره:

قسمت مهمى از اين سوره پيرامون باقيماندۀ مشركان و بت پرستان و قطع رابطه با آنها،و الغاء پيمانهايى است كه با مسلمانان داشتند.

قسمت مهم ديگرى از اين سوره از منافقان و سرنوشت آنان سخن مى گويد، و به مسلمانان شديدا هشدار مى دهد و نشانه هاى منافقان را بر مى شمرد.

بخش ديگرى از اين سوره پيرامون اهميت جهاد در راه خدا و اتحاد صفوف است.

ص: 175

بخش مهم ديگرى از اين سوره به عنوان تكميل بحثهاى گذشته از انحراف اهل كتاب(يهود و نصارى)از حقيقت توحيد،و انحراف دانشمندانشان از وظيفۀ رهبرى و روشنگرى سخن مى گويد.

و از آنجا كه جامعۀ اسلامى در آن روز نيازهاى مختلفى پيدا كرده بود،كه مى بايست برطرف گردد،به همين مناسبت بحثى از زكات،و پرهيز از تراكم و كنز ثروت،و لزوم تحصيل علم،و وجوب تعليم افراد نادان را يادآور مى شود.

علاوه بر مباحث فوق،مباحث ديگرى مانند داستان هجرت پيامبر صلّى اللّه عليه و آله، مسألۀ ماههاى حرام كه جنگ در آن ممنوع است،موضوع گرفتن جزيه از اقليتهاى دينى و امثال آن به تناسب مطرح گرديده است.

اهميت نكات مختلفى كه در اين سوره به آن اشاره شده به قدرى زياد است كه از پيامبر نقل شده كه فرمود:سورۀ برائت و توحيد با هفتاد هزار صف از صفوف ملائكه بر من نازل گرديد و هر كدام اهميت اين دو سوره را توصيه مى كردند!

* 4-چرا اين سوره«بسم الله» ندارد؟

پاسخ اين سؤال را چگونگى شروع اين سوره به ما مى دهد،زيرا اين سوره در واقع با اعلان جنگ به دشمنان پيمان شكن، و اظهار برائت و بيزارى و پيش گرفتن يك روش محكم و سخت در مقابل آنان آغاز شده است،و روشنگر خشم خداوند نسبت به اين گروه است و با «بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ» كه نشانۀ صلح و دوستى و محبت و بيان كنندۀ صفت رحمانيت و رحيميت خداست،تناسب ندارد.

آيه 1

* (آيه 1)-پيمانهاى مشركان الغاء مى شود!در محيط دعوت اسلام گروههاى مختلفى وجود داشتند.گروهى با پيامبر صلّى اللّه عليه و آله هيچ گونه پيمانى نداشتند، و پيامبر صلّى اللّه عليه و آله در مقابل آنها نيز هيچ گونه تعهدى نداشت.

گروههاى ديگرى در«حديبيه»و مانند آن پيمان ترك مخاصمه با رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله بسته بودند.در اين ميان بعضى از طوائفى كه با پيامبر صلّى اللّه عليه و آله پيمان بسته بودند،يك جانبه و بدون هيچ مجوزى پيمانشان را به خاطر همكارى آشكار با دشمنان اسلام شكستند،و يا در صدد از ميان بردن رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله برآمدند.

ص: 176

اين آيه به تمام مشركان-بت پرستان-اعلام مى كند كه:هرگونه پيمانى با مسلمانان داشته اند،لغو خواهد شد،مى گويد:«اين اعلام برائت و بيزارى خداوند و پيامبرش از مشركانى كه با آنها عهد بسته ايد،مى باشد» (بَراءَةٌ مِنَ اللّهِ وَ رَسُولِهِ إِلَى الَّذِينَ عاهَدْتُمْ مِنَ الْمُشْرِكِينَ) .

از روايات اسلامى استفاده مى شود كه على عليه السّلام مأمور شد در آن روز چهار موضوع را به مردم ابلاغ كند:

1-الغاى پيمان مشركان.

2-عدم حق شركت آنها در مراسم حجّ در سال آينده.

3-ممنوع بودن طواف افراد عريان و برهنه كه تا آن زمان در ميان مشركان رائج بود.

4-ممنوع بودن ورود مشركان در خانۀ خدا.

آيه 2

* (آيه 2)-سپس براى آنها يك مهلت چهار ماهه قائل مى شود،كه در اين مدت بيانديشند،و وضع خود را روشن سازند،و پس از انقضاى چهار ماه يا بايد دست از آيين بت پرستى بكشند و يا آمادۀ پيكار گردند،مى گويد:«چهار ماه در زمين آزادانه به هر كجا مى خواهيد برويد» (فَسِيحُوا فِي الْأَرْضِ أَرْبَعَةَ أَشْهُرٍ) .

ولى بعد از چهار ماه وضع دگرگون خواهد شد«اما بدانيد كه شما نمى توانيد خداوند را ناتوان سازيد،و از قلمرو قدرت او بيرون رويد» (وَ اعْلَمُوا أَنَّكُمْ غَيْرُ مُعْجِزِي اللّهِ) .

و نيز بدانيد كه:«خداوند كافران مشرك و بت پرست را سر انجام خوار و رسوا خواهد ساخت» (وَ أَنَّ اللّهَ مُخْزِي الْكافِرِينَ).

آيه 3

* (آيه 3)-آنها که پیمانشان محترم است: قرآن بار دیگر موضوع الغای پیمانهای مشرکان را با تأکید بیشتری عنوان کرده و حتی تاریخ اعلام آن را تعیین می کند و می گوید:«این اعلامی است از طرف خدا و پیامبرش به عموم مردم در روز حج اکبر(روز عید قربان)که خداوند و فرستادهٔ او از مشرکان بیزارند»(وَاَذانُ مِنَ اللّه وَرَسُولِهِ اِلَی النّاسِ یَومَ الحَجَّ الاَکبَرِ اَنَّ اللّهَ بَری مِنَ المُشرِکینَ وَ رَسُولُهُ).

ص: 177

در حقيقت خداوند مى خواهد با اين اعلام عمومى در سرزمين مكّه و آن هم در آن روز بزرگ راههاى بهانه جويى دشمن را ببندد و زبان بدگويان را قطع كند تا نگويند ما را غافلگير ساختند و ناجوانمردانه به ما حمله كردند.

سپس روى سخن را به خود مشركان كرده و از طريق تشويق و تهديد براى هدايت آنها كوشش مى كند،نخست مى گويد:«اگر توبه كنيد(و به سوى خدا باز گرديد و دست از آيين بت پرستى برداريد)به نفع شماست» (فَإِنْ تُبْتُمْ فَهُوَ خَيْرٌ لَكُمْ) .

يعنى قبول آيين توحيد به نفع شما و جامعۀ شما و دنيا و آخرت خودتان است و اگر نيك بينديشيد همۀ نابسامانيهايتان در پرتو آن،سامان مى يابد،نه اين كه سودى براى خدا و پيامبر در برداشته باشد.

بعد به مخالفان متعصب و لجوج هشدار مى دهد كه:«اگر(از اين فرمان كه ضامن سعادت خودتان است)سرپيچى كنيد بدانيد هرگز نمى توانيد خداوند را ناتوان سازيد»و از قلمرو قدرت او بيرون رويد (وَ إِنْ تَوَلَّيْتُمْ فَاعْلَمُوا أَنَّكُمْ غَيْرُ مُعْجِزِي اللّهِ).

و در پايان آيه به كسانى كه با سرسختى مقاومت مى كنند اعلام خطر مى نمايد و مى گويد:«كافران بت پرست را به عذاب دردناك بشارت ده» (وَ بَشِّرِ الَّذِينَ كَفَرُوا بِعَذابٍ أَلِيمٍ) .

آيه 4

* (آيه 4)-اين الغاى يك جانبه پيمانهاى مشركان،مخصوص كسانى بود كه نشانه هايى بر آمادگى براى پيمان شكنى از آنها ظاهر شده بود،لذا در اين آيه يك گروه را استثنا كرده،مى گويد:«مگر آن دسته از مشركين كه با آنها پيمان بسته ايد و هيچ گاه بر خلاف شرايط پيمان گام برنداشتند و كم و كسرى در آن ايجاد نكردند، و نه احدى را بر ضد شما تقويت نمودند» (إِلاَّ الَّذِينَ عاهَدْتُمْ مِنَ الْمُشْرِكِينَ ثُمَّ لَمْ يَنْقُصُوكُمْ شَيْئاً وَ لَمْ يُظاهِرُوا عَلَيْكُمْ أَحَداً) .

«در مورد اين گروه تا پايان مدت به عهد و پيمانشان وفادار باشيد» (فَأَتِمُّوا إِلَيْهِمْ عَهْدَهُمْ إِلى مُدَّتِهِمْ) «زيرا خداوند پرهيزكاران(و آنها را كه از هرگونه پيمان شكنى و تجاوز اجتناب مى كنند)دوست مى دارد» (إِنَّ اللّهَ يُحِبُّ الْمُتَّقِينَ) .

ص: 178

آيه 5

* (آيه 5)-شدت عمل توأم با نرمش:در اينجا وظيفۀ مسلمانان پس از پايان مدت مهلت مشركان،يعنى چهار ماه بيان شده است و شديدترين دستور را در بارۀ آنها صادر كرده،مى گويد:«هنگامى كه ماههاى حرام(مهلت چهار ماهه)پايان گيرد، بت پرستان را هر كجا يافتيد به قتل برسانيد» (فَإِذَا انْسَلَخَ الْأَشْهُرُ الْحُرُمُ فَاقْتُلُوا الْمُشْرِكِينَ حَيْثُ وَجَدْتُمُوهُمْ) .

سپس مى گويد:«آنها را بگيريد و اسير كنيد» (وَ خُذُوهُمْ) .

«و آنها را در حلقۀ محاصره قرار دهيد» (وَ احْصُرُوهُمْ) .

«و در كمين آنها در هر نقطه اى بنشينيد و راهها را بر آنها ببنديد» (وَ اقْعُدُوا لَهُمْ كُلَّ مَرْصَدٍ) .

اين شدت عمل به خاطر آن است كه برنامۀ اسلام ريشه كن ساختن بت پرستى از روى كرۀ زمين بوده،زيرا بت پرستى مذهب و آيين نيست كه محترم شمرده شود.

ولى اين شدت و خشونت نه به مفهوم اين است كه راه بازگشت به روى آنها بسته شده باشد،بلكه در هر جا و در هر لحظه بخواهند مى توانند جهت خود را تغيير دهند،لذا بلافاصله اضافه مى كند:«اگر آنها توبه كنند و به سوى حق بازگردند و نماز را برپا دارند و زكات را ادا كنند،آنها را رها سازيد»و مزاحمشان نشويد (فَإِنْ تابُوا وَ أَقامُوا الصَّلاةَ وَ آتَوُا الزَّكاةَ فَخَلُّوا سَبِيلَهُمْ) .

«زيرا خداوند آمرزنده و مهربان است»،و كسى را كه به سوى او بازگردد،از خود نمى راند (إِنَّ اللّهَ غَفُورٌ رَحِيمٌ) .

آيه 6

* (آيه 6)-سپس اين موضوع را با دستور ديگرى تكميل مى كند تا ترديدى باقى نمانده كه هدف اسلام از اين دستور تعميم توحيد و آيين حق و عدالت است، نه استعمار و استثمار و قبضه كردن اموال يا سرزمينهاى ديگران،مى گويد:«اگر يكى از بت پرستان از تو درخواست پناهندگى كند به او پناه ده تا سخن خدا را بشنود» (وَ إِنْ أَحَدٌ مِنَ الْمُشْرِكِينَ اسْتَجارَكَ فَأَجِرْهُ حَتّى يَسْمَعَ كَلامَ اللّهِ) .

يعنى در نهايت آرامش با او رفتار كن،و مجال انديشه و تفكر را به او بده تا آزادانه به بررسى محتواى دعوت تو بپردازد،و اگر نور هدايت بر دل او تابيد آن را بپذيرد.

ص: 179

بعد اضافه مى كند كه:«او را پس از پايان مدت مطالعه به جايگاه امن و امانش برسان»تا كسى در اثناء راه مزاحم او نگردد (ثُمَّ أَبْلِغْهُ مَأْمَنَهُ) .

و سر انجام علت اين دستور سازنده را چنين بيان مى كند:«اين به خاطر آن است كه آنها قومى بى اطلاع و ناآگاهند» (ذلِكَ بِأَنَّهُمْ قَوْمٌ لا يَعْلَمُونَ) .

بنابراين اگر درهاى كسب آگاهى به روى آنها بازگردد،اين اميد مى رود كه از بت پرستى كه زاييدۀ جهل و نادانى است خارج شوند،و به راه توحيد و خدا كه مولود علم و دانش است گام بگذارند.

آيه 7

* (آيه 7)-تجاوزكاران پيمان شكن!همان گونه كه در آيات قبل ديديم اسلام پيمانهاى مشركان و بت پرستان را-مگر گروه خاصى-لغو كرد،تنها چهار ماه به آنها مهلت داد تا تصميم خود را بگيرند،در اينجا دليل و علت اين كار را بيان مى كند،نخست به صورت استفهام انكارى مى گويد:«چگونه ممكن است مشركان عهد و پيمانى نزد خدا و نزد پيامبرش داشته باشند»؟! (كَيْفَ يَكُونُ لِلْمُشْرِكِينَ عَهْدٌ عِنْدَ اللّهِ وَ عِنْدَ رَسُولِهِ) .

يعنى آنها با اين اعمال و اين همه كارهاى خلافشان نبايد انتظار داشته باشند كه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله بطور يك جانبه به پيمانهاى آنها وفادار باشد.

بعد بلافاصله يك گروه را كه در اعمال خلاف و پيمان شكنى با ساير مشركان شريك نبودند استثنا كرده،مى گويد:«مگر كسانى كه با آنها نزد مسجد الحرام پيمان بستيد» (إِلاَّ الَّذِينَ عاهَدْتُمْ عِنْدَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ) .

«اين گروه مادام كه به پيمانشان در برابر شما وفادار باشند شما هم وفادار بمانيد» (فَمَا اسْتَقامُوا لَكُمْ فَاسْتَقِيمُوا لَهُمْ) .

«زيرا خداوند پرهيزكاران(و آنها را كه از هرگونه پيمان شكنى اجتناب مى ورزند)دوست دارد» (إِنَّ اللّهَ يُحِبُّ الْمُتَّقِينَ) .

آيه 8

* (آيه 8)-در این آیه موضوع فوق با صراحت و تأکید بیشتری بیان شده است،و باز به صورت استفهام انکاری می گوید:«چگونه(ممکن است عهد و پیمان آنها را محترم شمرد)در حالی که اگر آنها بر شما غالب شوند هیچ گاه نه

ص: 180

مراعات خويشاوندى با شما را مى كنند و نه پيمان را» (كَيْفَ وَ إِنْ يَظْهَرُوا عَلَيْكُمْ لا يَرْقُبُوا فِيكُمْ إِلاًّ وَ لا ذِمَّةً) .

بعد قرآن اضافه مى كند كه هيچ گاه فريب سخنان دلنشين و الفاظ به ظاهر زيباى آنها را نخوريد زيرا:«آنها مى خواهند شما را با دهانها(و سخنان)خود راضى كنند،ولى دلهاى آنها از اين موضوع ابا دارد» (يُرْضُونَكُمْ بِأَفْواهِهِمْ وَ تَأْبى قُلُوبُهُمْ) .

و در پايان آيه اشاره به ريشۀ اصلى اين موضوع كرده،مى گويد:«و بيشتر آنها فاسق و نافرمانبردارند» (وَ أَكْثَرُهُمْ فاسِقُونَ) .

آيه 9

* (آيه 9)-در اين آيه يكى از نشانه هاى فسق و نافرمانبردارى آنها را چنين توضيح مى دهد:«آنها آيات خدا را با بهاى كمى معامله كردند،و به خاطر منافع زود گذر مادى و ناچيز خود،مردم را از راه خدا باز داشتند» (اشْتَرَوْا بِآياتِ اللّهِ ثَمَناً قَلِيلاً فَصَدُّوا عَنْ سَبِيلِهِ) .

بعد مى گويد:«چه عمل بدى آنها انجام مى دادند» (إِنَّهُمْ ساءَ ما كانُوا يَعْمَلُونَ) .هم خود را از سعادت و هدايت و خوشبختى محروم مى ساختند،و هم سدّ راه ديگران مى شدند،و چه عملى از اين بدتر!

آيه 10

* (آيه 10)-در اين آيه بار ديگر گفتار سابق را تأكيد مى كند كه:«اين مشركان اگر دستشان برسد،در بارۀ هيچ فرد با ايمانى كمترين ملاحظه خويشاوندى و عهد و پيمان را نخواهند كرد» (لا يَرْقُبُونَ فِي مُؤْمِنٍ إِلاًّ وَ لا ذِمَّةً) .

«چرا كه اينها اصولا مردمى تجاوزكارند» (وَ أُولئِكَ هُمُ الْمُعْتَدُونَ) .

نه تنها در بارۀ شما،در مورد هر كس كه توانايى داشته باشند دست به تجاوز مى زنند.

آيه 11

* (آيه 11)-يكى از فنون فصاحت و بلاغت آن است كه مطالب پر اهميت را با تعبيرات گوناگون براى تأكيد و جا افتادن مطلب تكرار كنند،و از آنجا كه مسألۀ ضربۀ نهايى بر پيكر بت پرستى در محيط اسلام و برچيدن آخرين آثار آن از مسائل بسيار مهم بوده است،بار ديگر قرآن مجيد مطالب گذشته را با عبارات تازه اى بيان مى كند.

نخست مى گويد:«اگر مشركان توبه كنند و نماز را برپا دارند و زكات را

ص: 181

بپردازند برادر دينى شما هستند» (فَإِنْ تابُوا وَ أَقامُوا الصَّلاةَ وَ آتَوُا الزَّكاةَ فَإِخْوانُكُمْ فِي الدِّينِ) .

و در پايان آيه اضافه مى كند:«ما آيات خود را براى آنها كه آگاهند شرح مى دهيم» (وَ نُفَصِّلُ الْآياتِ لِقَوْمٍ يَعْلَمُونَ) .

آيه 12

* (آيه 12)-«اما اگر آنها همچنان به پيمان شكنى خود ادامه دهند،و عهد خود را زير پا بگذارند،و آيين شما را مورد مذمت قرار داده،و به تبليغات سوء خود ادامه دهند،شما با پيشوايان اين گروه كافر پيكار كنيد» (وَ إِنْ نَكَثُوا أَيْمانَهُمْ مِنْ بَعْدِ عَهْدِهِمْ وَ طَعَنُوا فِي دِينِكُمْ فَقاتِلُوا أَئِمَّةَ الْكُفْرِ) .

و سر چشمه هاى گمراهى و ضلالت و ظلم را ببنديد.

«چرا كه عهد و پيمان آنها كمترين ارزشى ندارد» (إِنَّهُمْ لا أَيْمانَ لَهُمْ) .

درست است كه آنها با شما پيمان ترك مخاصمه بسته اند،ولى اين پيمان با نقض شدن مكرر و آمادگى براى نقض در آينده اصلا اعتبار و ارزشى نخواهد داشت.

«تا(با توجه به اين شدت عمل و با توجه به اين كه راه بازگشت به روى آنها باز است)از كار خود پشيمان شوند و دست بردارند» (لَعَلَّهُمْ يَنْتَهُونَ) .

آيه 13

* (آيه 13)-در اين آيه براى تحريك مسلمانان و دور ساختن هرگونه سستى و ترس و ترديد در اين امر حياتى از روح و فكر آنها،مى گويد:«چگونه شما با گروهى پيكار نمى كنيد كه پيمانهايشان را شكستند،و تصميم گرفتند پيامبر را از سرزمين خود خارج كنند» (أَ لا تُقاتِلُونَ قَوْماً نَكَثُوا أَيْمانَهُمْ وَ هَمُّوا بِإِخْراجِ الرَّسُولِ) .

شما آغازگر مبارزه لغو پيمان نبوده ايد كه نگران و ناراحت باشيد،بلكه «مبارزه و پيمان شكنى در آغاز از آنها شروع شده است» (وَ هُمْ بَدَؤُكُمْ أَوَّلَ مَرَّةٍ) .

و اگر ترديد بعضى از شما در پيكار با آنها به خاطر ترس است،اين ترس كاملا بى جاست،«آيا شما از اين افراد بى ايمان مى ترسيد،در حالى كه خداوند سزاوارتر است كه از او و از مخالفت فرمانش بترسيد،اگر به راستى شما ايمان داريد» (أَ تَخْشَوْنَهُمْ فَاللّهُ أَحَقُّ أَنْ تَخْشَوْهُ إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنِينَ) .

آيه 14

* (آيه 14)-در این آیه وعدهٔ پیروزی قطعی به مسلمانان می دهد و می گوید:

ص: 182

«با آنها پيكار كنيد كه خداوند آنها را به دست شما مجازات مى كند» (قاتِلُوهُمْ يُعَذِّبْهُمُ اللّهُ بِأَيْدِيكُمْ) .

نه فقط مجازات مى كند بلكه«خوار و رسوايشان مى سازد و شما را بر آنها پيروز مى گرداند» (وَ يُخْزِهِمْ وَ يَنْصُرْكُمْ عَلَيْهِمْ) .

و به اين ترتيب«دلهاى گروهى از مؤمنان را(كه تحت فشار و شكنجۀ سخت اين گروه سنگدل قرار گرفته و در اين راه قربانيهايى داده بودند)شفا مى دهد»و بر جراحات قلب آنها از اين راه مرهم مى نهد» (وَ يَشْفِ صُدُورَ قَوْمٍ مُؤْمِنِينَ) .

آيه 15

* (آيه 15)-در اين آيه اضافه مى كند كه:خداوند در پرتو پيروزى شما و شكست آنها«خشم دلهاى مؤمنان را فرو مى نشاند» (وَ يُذْهِبْ غَيْظَ قُلُوبِهِمْ).

و در پايان آيه مى فرمايد:«خداوند توبۀ هر كسى را كه بخواهد(و مصلحت بداند)مى پذيرد» (وَ يَتُوبُ اللّهُ عَلى مَنْ يَشاءُ) .

«و خداوند دانا و حكيم است» (وَ اللّهُ عَلِيمٌ حَكِيمٌ) .

از نيات توبه كنندگان آگاه و دستورهايى را كه در بارۀ آنها و همچنين پيمان شكنان داده است حكيمانه مى باشد.

جمله هاى اخير بشارتى است به اين كه چنين افرادى در آينده به سوى مسلمانها خواهند آمد و توفيق الهى به خاطر آمادگى روحيشان شامل حال آنها خواهد بود.

آيه 16

* (آيه 16)-در اين آيه مسلمانان را از طريق ديگرى تشويق به جهاد كرده، متوجه مسؤوليت سنگين خود در اين قسمت مى كند كه نبايد تصور كنيد،تنها با ادعاى ايمان همه چيز درست خواهد شد،بلكه صدق نيت و درستى گفتار، و واقعيت ايمان شما در مبارزه با دشمنان،آن هم يك مبارزۀ خالصانه و دور از هرگونه نفاق،روشن مى شود.

نخست مى گويد:«آيا گمان كرديد شما به حال خودتان رها مى شويد؟و در ميدان آزمايش قرار نخواهيد گرفت،در حالى كه هنوز مجاهدين شما،و همچنين كسانى كه جز خدا و پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و مؤمنان محرم اسرارى براى خود انتخاب نكرده اند،

ص: 183

مشخص نشده اند»؟ (أَمْ حَسِبْتُمْ أَنْ تُتْرَكُوا وَ لَمّا يَعْلَمِ اللّهُ الَّذِينَ جاهَدُوا مِنْكُمْ وَ لَمْ يَتَّخِذُوا مِنْ دُونِ اللّهِ وَ لا رَسُولِهِ وَ لاَ الْمُؤْمِنِينَ وَلِيجَةً) .

در حقيقت جملۀ فوق دو مطلب را به مسلمانان گوشزد مى كند،و آن اين كه تنها با اظهار ايمان كارها سامان نمى يابد،و شخصيت اشخاص روشن نمى شود، بلكه با دو وسيلۀ آزمايش،مردم آزمون مى شوند.

نخست جهاد در راه خدا،و براى محو آثار شرك و بت پرستى و دوم ترك هرگونه رابطه و همكارى با منافقان و دشمنان،كه اولى دشمنان خارجى را بيرون مى راند و دومى دشمنان داخلى را.

و در پايان آيه به عنوان اخطار و تأكيد مى فرمايد:«خداوند از آنچه انجام مى دهيد آگاه است» (وَ اللّهُ خَبِيرٌ بِما تَعْمَلُونَ) .

آيه 17

* (آيه 17)-عمران مسجد در صلاحيت همه كس نيست:از جمله موضوعاتى كه بعد از لغو پيمان مشركان و حكم جهاد با آنان ممكن بود براى بعضى مطرح گردد،اين بود كه چرا ما اين گروه عظيم را از خود برانيم و اجازه ندهيم به مسجد الحرام براى مراسم حج قدم بگذارند،در حالى كه شركت آنان در اين مراسم از هر نظر مايۀ آبادى است،هم آبادى بناء مسجد الحرام از طريق كمكهاى مالى و هم آبادى معنوى از نظر افزايش جمعيت در اطراف خانۀ خدا! قرآن به اين گونه افكار واهى و بى اساس پاسخ مى گويد،و تصريح مى كند:

«مشركان حق ندارند مساجد خدا را آباد كنند در حالى كه صريحا به كفر خود گواهى مى دهند» (ما كانَ لِلْمُشْرِكِينَ أَنْ يَعْمُرُوا مَساجِدَ اللّهِ شاهِدِينَ عَلى أَنْفُسِهِمْ بِالْكُفْرِ) .

سپس به دليل و فلسفۀ اين حكم اشاره كرده،مى گويد:«اينها(به خاطر نداشتن ايمان)اعمالشان نابود مى شود و بر باد مى رود»و در پيشگاه خدا كمترين وزن و قيمتى ندارد (أُولئِكَ حَبِطَتْ أَعْمالُهُمْ) .

و به همين دليل«آنها جاودانه در آتش دوزخ باقى مى مانند» (وَ فِي النّارِ هُمْ خالِدُونَ) .

ص: 184

خداوند پاك و منزه است،و خانۀ او نيز بايد پاك و پاكيزه باشد و دستهاى آلودگان از خانۀ خدا و مساجد بايد بكلى قطع گردد.

آيه 18

* (آيه 18)-در اين آيه براى تكميل اين سخن شرايط آباد كنندگان مساجد و كانونهاى پرستش و عبادت را ذكر مى كند،و براى آنها پنج شرط مهم بيان مى دارد و مى گويد:«تنها كسانى مساجد خدا را آباد مى سازند كه ايمان به خدا و روز رستاخيز دارند» (إِنَّما يَعْمُرُ مَساجِدَ اللّهِ مَنْ آمَنَ بِاللّهِ وَ الْيَوْمِ الْآخِرِ) .

اين اشاره به شرط اول و دوم است،كه جنبۀ اعتقادى و زير بنايى دارد.

بعد به شرطهاى سوم و چهارم اشاره كرده،مى گويد:«و نماز را برپا دارند و زكات را بدهند» (وَ أَقامَ الصَّلاةَ وَ آتَى الزَّكاةَ) .

يعنى ايمانش به خدا و روز رستاخيز تنها در مرحلۀ ادعا نباشد،بلكه با اعمال پاكش آن را تأييد كند،هم پيوندش با خدا محكم باشد و نماز را به درستى انجام دهد،و هم پيوندش با خلق خدا،و زكات را بپردازد.

سر انجام به آخرين شرط اشاره كرده،مى گويد«و جز از خدا نترسند» (وَ لَمْ يَخْشَ إِلاَّ اللّهَ) .

قلبشان مملو از عشق به خداست و تنها احساس مسؤوليت در برابر فرمان او مى كنند بندگان ضعيف را كوچكتر از آن مى شمرند كه بتوانند در سرنوشت مسلمانان و در آبادى كانون عبادت آنان تأثيرى داشته باشند.

و در پايان اضافه مى كند:«اين گروه كه داراى چنين صفاتى هستند ممكن است هدايت شوند» (فَعَسى أُولئِكَ أَنْ يَكُونُوا مِنَ الْمُهْتَدِينَ) .و به هدف خود برسند و در عمران و آبادى مساجد خدا بكوشند و از نتايج بزرگ آن بهره مند شوند.

* اهميت بناى مساجد:

در بارۀ اهميت بناى مسجد احاديث فراوانى از طرق اهل بيت عليهم السّلام و اهل سنت رسيده است.

از جمله،از پيامبر صلّى اللّه عليه و آله چنين نقل شده كه فرمود:«كسى كه مسجدى بنا كند هر چند به اندازۀ لانۀ مرغى بوده باشد،خداوند خانه اى در بهشت براى او بنا خواهد ساخت».

ص: 185

ولى امروز آنچه بيشتر اهميت دارد،عمران و آبادى معنوى مساجد است.

و بايد مسجد،مركزى براى جوانان با ايمان گردد،نه اين كه تنها مركز بازنشستگان و از كار افتادگان شود.

مسجد بايد كانونى براى فعالترين قشرهاى اجتماع باشد،نه مركز افراد بيكار، و بى حال و خواب آلوده ها!

آيه 19

شأن نزول:

در مورد نزول اين آيه و سه آيۀ بعد نقل شده كه:«شيبه» و«عباس»هر كدام بر ديگرى افتخار مى كرد و در اين باره مشغول به سخن بودند كه على عليه السّلام از كنار آنها گذشت،و پرسيد:به چه چيز افتخار مى كنيد؟ «عباس»گفت:امتيازى به من داده شده كه احدى ندارد،و آن مسألۀ آب دادن به حجّاج خانۀ خداست.

«شبيه»گفت من تعمير كنندۀ مسجد الحرام(و كليددار خانۀ كعبه)هستم.

على عليه السّلام فرمود:با اين كه از شما حيا مى كنم بايد بگويم كه با اين سن كم افتخارى دارم كه شما نداريد،آنها پرسيدند كدام افتخار؟! فرمود:من با شمشير جهاد كردم تا شما ايمان به خدا و پيامبر صلّى اللّه عليه و آله آورديد.

«عباس»خشمناك برخاست و دامن كشان به سراغ پيامبر صلّى اللّه عليه و آله آمد(و به عنوان شكايت)گفت:آيا نمى بينى على چگونه با من سخن مى گويد؟ پيامبر صلّى اللّه عليه و آله فرمود:على را صدا كنيد،هنگامى كه به خدمت پيامبر صلّى اللّه عليه و آله آمد فرمود چرا اين گونه با عمويت(عباس)سخن گفتى؟ على عليه السّلام عرض كرد:اى رسول خدا!اگر من او را ناراحت ساختم با بيان حقيقتى بوده است،در برابر گفتار حق هر كس مى خواهد ناراحت شود،و هر كس مى خواهد خشنود! جبرئيل نازل شد و گفت:اى محمد!پروردگارت به تو سلام مى فرستد، و مى گويد؛اين آيات را بر آنها بخوان؛ أَ جَعَلْتُمْ سِقايَةَ الْحاجِّ وَ....

تفسير:

مقياس افتخار و فضيلت!همان گونه كه در شأن نزول خوانديم مطابق روايتى كه در بسيارى از معروفترين كتب اهل سنت نقل شده اين آيات

ص: 186

در مورد على عليه السّلام و بيان فضائل او نازل شده،و در عين حال مكمل بحث آيات گذشته است.

آيه مى گويد:«آيا سيراب كردن حاجيان خانۀ خدا و عمران مسجد الحرام را همانند كار كسى قرار داديد كه ايمان به خدا و روز قيامت دارد و در راه خدا جهاد كرده است؟اين دو هيچ گاه در نزد خدا يكسان نيستند و خداوند جمعيت ستمكار را هدايت نمى كند» (أَ جَعَلْتُمْ سِقايَةَ الْحاجِّ وَ عِمارَةَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ كَمَنْ آمَنَ بِاللّهِ وَ الْيَوْمِ الْآخِرِ وَ جاهَدَ فِي سَبِيلِ اللّهِ لا يَسْتَوُونَ عِنْدَ اللّهِ وَ اللّهُ لا يَهْدِي الْقَوْمَ الظّالِمِينَ) .

از تواريخ چنين برمى آيد كه قبل از اسلام منصب «سِقايَةَ الْحاجِّ» در رديف نصب كليددارى خانۀ كعبه و از مهمترين مناصب محسوب مى شد.

آيه 20

* (آيه 20)-در اين آيه به عنوان تأكيد و توضيح مى فرمايد:«كسانى كه ايمان آوردند،و هجرت نمودند،و در راه خدا با مال و جان خود جهاد كردند،اينها در پيشگاه خداوند مقامى برتر و بزرگتر دارند» (الَّذِينَ آمَنُوا وَ هاجَرُوا وَ جاهَدُوا فِي سَبِيلِ اللّهِ بِأَمْوالِهِمْ وَ أَنْفُسِهِمْ أَعْظَمُ دَرَجَةً عِنْدَ اللّهِ) .

«و اينها به افتخار بزرگى نائل شده اند» (أُولئِكَ هُمُ الْفائِزُونَ) .

آيه 21

* (آيه 21)-در اين آيه مى گويد خداوند سه موهبت بزرگ در برابر اين سه كار مهم(ايمان،هجرت و جهاد)به آنها مى بخشد:

1-«پروردگارشان آنها را به رحمت گستردۀ خود بشارت مى دهد»و از آن بهره مند مى سازد (يُبَشِّرُهُمْ رَبُّهُمْ بِرَحْمَةٍ مِنْهُ) .

2-«آنها را از رضايت و خشنودى خويش بهره مند مى كند» (وَ رِضْوانٍ) .

3-«و باغهايى از بهشت در اختيار آنها مى گذارد كه نعمتهايش دائمى و هميشگى است» (وَ جَنّاتٍ لَهُمْ فِيها نَعِيمٌ مُقِيمٌ) .

آيه 22

* (آيه 22)-در اين آيه براى تأكيد بيشتر اضافه مى كند:«جاودانه در آن تا ابد خواهند ماند» (خالِدِينَ فِيها أَبَداً) .«زيرا نزد خداوند پاداشهاى عظيم است»كه در برابر اعمال بندگان به آنها مى بخشد (إِنَّ اللّهَ عِنْدَهُ أَجْرٌ عَظِيمٌ) .

آيه 23

* (آيه 23)-همه چیز فدای هدف و برای خدا!آخرین وسوسه و بهانه ای که

ص: 187

ممكن بود براى گروهى از مسلمانان در برابر دستور پيكار با بت پرستان پيدا شود- و طبق بعضى از تفاسير پيدا شد-اين بود كه آنها فكر مى كردند كه از يك سو در ميان مشركان و بت پرستان،خويشاوندان و بستگان نزديك آنها وجود دارند و اگر بنا شود با همۀ مشركان پيكار كنند بايد از خويشاوندان و قبيلۀ خود چشم بپوشند! از سوى ديگر سرمايه ها و تجارت آنان تا حد زيادى در دست مشركان بود،با آمد و شد آنها به مكّه آن را رونق مى بخشيدند.

و از سوى سوم خانه هاى مرفّه و نسبتا آبادى در مكّه داشتند كه در صورت درگيرى با مشركان ممكن بود به ويرانى بكشد.

آيۀ شريفه با بيان قاطعى به اين گونه اشخاص پاسخ صريح مى دهد،نخست مى گويد:«اى كسانى كه ايمان آورده ايد!پدران و برادران خود را در صورتى كه كفر را بر ايمان مقدم دارند يار و ياور و متحد و ولى خود قرار ندهيد» (يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا تَتَّخِذُوا آباءَكُمْ وَ إِخْوانَكُمْ أَوْلِياءَ إِنِ اسْتَحَبُّوا الْكُفْرَ عَلَى الْإِيمانِ) .

سپس به عنوان تأكيد اضافه مى كند:«كسانى كه از شما آنها را به يارى، دوستى و ولايت برگزينند ستمگرند» (وَ مَنْ يَتَوَلَّهُمْ مِنْكُمْ فَأُولئِكَ هُمُ الظّالِمُونَ) .

چه ظلمى از اين بالاتر كه انسان با پيوند دوستى با بيگانگان و دشمنان حق، هم به خويشتن ستم كند و هم به جامعه اى كه تعلق به آن دارد،و هم به فرستادۀ خدا!

آيه 24

* (آيه 24)-در این آیه به خاطر اهمیت فوث العادهٔ موضوع،همین مطلب با شرح و تأکید و تهدید بیشتری بیان می شود،روی سخن را به پیامبر کرده،می فرماید:«به آنها بگو:اگر پدران،و فرزندان و برادران و همسران و طایفه شما،و اموالی که به دست آورده اید،پ تجارتی که از کساد آن بیم دارید و مساکن مرفهی که مورد رضایت و علاقهٔ شماست،در نطرتان محبوبتر از خدا و پیامبر او و جهاد در راهش می باشد،در انتظار باشید که مجازات و کیفر شدیدی از ناحیهٔ خدا بر شما نازل گردید»(قُل اِن کانَ آباوُ کُم وَاَباؤُکُم وَ اِخوانُکُم وَ اَزواجُکُم وَ عَشیرَتُکُم وَ اَموالُ اقتَرَفقُمُوها وَ تَجارَةُ تَخشَونَ کَسادَها وَمساکِنُ ترضَؤنَها اَحَبَّ اِلیٔکُمٔ مِنَ اللّهِ وَ رَسُولِهِ وَ رَسُولِهِ وَ جِهادٍ فی سَبیلهِ فَتَرَبَّصُوا حَتّی یَأتِیَ اللّهُ بِاَمرِهِ).

ص: 188

و از آنجا كه ترجيح اين امور بر رضاى خدا و جهاد يك نوع نافرمانبردارى و فسق آشكار است و دلباختگان زرق و برق زندگى مادى شايستگى هدايت الهى را ندارند در پايان آيه اضافه مى كند:«و خداوند گروه نافرمانبردار را هدايت نمى كند» (وَ اللّهُ لا يَهْدِي الْقَوْمَ الْفاسِقِينَ) .

آنچه در آيات فوق مى خوانيم مفهومش بريدن پيوندهاى دوستى و محبت با خويشاوندان و ناديده گرفتن سرمايه هاى اقتصادى و سوق دادن به ترك عواطف انسانى نيست،بلكه منظور اين است كه بر سر دو راهيها نبايد عشق زن و فرزند و مال و مقام و خانه و خانواده مانع از اجراى حكم خدا و گرايش به جهاد گردد و انسان را از هدف مقدسش باز دارد.

لذا اگر انسان بر سر دو راهى نباشد رعايت هر دو بر او لازم است.

آيات فوق به عنوان يك شعار،بايد به تمام فرزندان و جوانان مسلمانان تعليم گردد تا روح فداكارى و سلحشورى و ايمان در آنها زنده شود،و بتوانند دين خدا و ميراثهاى خود را پاسدارى كنند.

آيه 25

* (آيه 25)-انبوه جمعيت به تنهايى كارى نمى كند:در آيات گذشته ديديم كه خداوند مسلمانان را دعوت به فداكارى همه جانبه در مسير جهاد و برانداختن ريشۀ شرك و بت پرستى مى كند،و به آنها كه عشق زن و فرزند،اقوام و خويشاوندان،و مال و ثروت آن چنان روحشان را فراگرفته كه حاضر به فداكارى و جهاد نيستند،شديدا اخطار مى كند.

به دنبال آن به مسألۀ مهمى اشاره مى كند كه هر رهبرى در لحظات حساس بايد پيروان خود را به آن متوجه سازد،و آن اين كه:اگر عشق مال و فرزند گروهى از افراد ضعيف الايمان را از جهاد بزرگى كه با مشركان در پيش داشتند باز دارد،نبايد گروه مؤمنان راستين از اين موضوع نگرانى به خود راه دهند،براى اين كه خداوند نه در آن روزهايى كه نفراتشان كم بود(مانند ميدان جنگ بدر)آنها را تنها گذارد،و نه در آن روز كه جمعيتشان چشم پر كن بود(مانند ميدان جنگ حنين)،انبوه جمعيت دردى را از آنها دوا كرد،بلكه در هر حال يارى خدا و مددهاى او بود كه باعث پيروزيشان شد.

ص: 189

لذا نخست مى گويد:«خداوند شما را در ميدانهاى بسيارى يارى كرد» (لَقَدْ نَصَرَكُمُ اللّهُ فِي مَواطِنَ كَثِيرَةٍ) .

عدد ميدانهاى نبرد اسلام و كفر در زمان پيامبر به هشتاد مى رسد.

سپس اضافه مى كند:«و در روز حنين شما را يارى نمود،در آن روز كه فزونى جمعيتتان مايۀ اعجاب شما بود ولى هيچ مشكلى را براى شما حل نكرد» (وَ يَوْمَ حُنَيْنٍ إِذْ أَعْجَبَتْكُمْ كَثْرَتُكُمْ فَلَمْ تُغْنِ عَنْكُمْ شَيْئاً) .

تعداد لشكر اسلام را در اين جنگ دوازده هزار نفر نوشته اند كه در هيچ يك از جنگهاى اسلامى تا آن روز اين عدد سابقه نداشت،آن چنانكه بعضى از مسلمانان مغرورانه گفتند:«لن نغلب اليوم»؛هيچ گاه با اين همه جمعيت امروز شكست نخواهيم خورد! اما اين انبوه جمعيت كه گروهى از آنها از افراد تازه مسلمان و ساخته نشده بودند،موجب فرار لشكر و شكست ابتدايى شدند.

اين شكست ابتدايى چنان بود كه قرآن اضافه مى كند:«و زمين با آن همه وسعتش بر شما تنگ شد» (وَ ضاقَتْ عَلَيْكُمُ الْأَرْضُ بِما رَحُبَتْ) .

«سپس پشت به دشمن كرده و فرار نموديد» (ثُمَّ وَلَّيْتُمْ مُدْبِرِينَ) .

آيه 26

* (آيه 26)-در اين موقع كه سپاه اسلام در اطراف سرزمين حنين پراكنده شده بود،و جز گروه كمى با پيامبر صلّى اللّه عليه و آله باقى نمانده بودند،و پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله به خاطر فرار آنها شديدا نگران و ناراحت بود،«خداوند آرامش و اطمينان خويش را بر پيامبرش و بر مؤمنان فرستاد» (ثُمَّ أَنْزَلَ اللّهُ سَكِينَتَهُ عَلى رَسُولِهِ وَ عَلَى الْمُؤْمِنِينَ) .

«و هم چنين لشكريانى كه شما نمى ديديد،(براى تقويت و ياريتان)فرو فرستاد» (وَ أَنْزَلَ جُنُوداً لَمْ تَرَوْها) .

و در پايان نتيجۀ نهايى جنگ«حنين»را چنين بيان مى كند:«خداوند افراد بى ايمان و بت پرست را كيفر داد» (وَ عَذَّبَ الَّذِينَ كَفَرُوا) .گروهى كشته و گروهى اسير و جمعى پا به فرار گذاردند آن چنان كه از دسترس ارتش اسلام خارج شدند.

«و اين است كيفر افراد بى ايمان»! (وَ ذلِكَ جَزاءُ الْكافِرِينَ) .

ص: 190

آيه 27

* (آيه 27)-ولى با اين حال درهاى توبه و بازگشت را به روى اسيران و فراركنندگان از كفار باز گذارد كه اگر مايل باشند به سوى خدا باز گردند و آيين حق را بپذيرند،چنانكه قرآن مى گويد:«سپس خداوند بعد از اين جريان توبۀ هر كس را بخواهد(و او را شايسته و آماده براى توبۀ واقعى بداند)مى پذيرد» (ثُمَّ يَتُوبُ اللّهُ مِنْ بَعْدِ ذلِكَ عَلى مَنْ يَشاءُ) .

«چرا كه خداوند آمرزنده و مهربان است» (وَ اللّهُ غَفُورٌ رَحِيمٌ) .

و هيچ گاه درهاى توبه را به روى كسى نمى بندد،و از رحمت گستردۀ خود كسى را نوميد نمى سازد.

* غزوۀ عبرت انگيز حنين:

در آخر ماه رمضان يا در ماه شوال سنۀ هشتم هجرت بود كه رؤساى طايفۀ«هوازن»نزد«مالك بن عوف»جمع شدند و اموال و فرزندان و زنان خود را به همراه آوردند تا به هنگام درگيرى با مسلمانان هيچ كس فكر فرار در سر نپروراند و به اين ترتيب وارد سرزمين«اوطاس»شدند.

پيامبر صلّى اللّه عليه و آله پرچم بزرگ لشكر را بست و به دست على عليه السّلام داد.دو هزار نفر از مسلمانانى كه در فتح مكّه اسلام را پذيرفته بودند به اضافۀ ده هزار نفر سربازان اسلام كه همراه پيامبر براى فتح مكّه آمده بودند براى ميدان جنگ حركت كردند.

هنگامى كه پيامبر نماز صبح را با ياران خواند فرمان داد به طرف سرزمين «حنين»سرازير شدند،در اين موقع بود كه ناگهان لشكر«هوازن»از هر سو مسلمانان را زير رگبار تيرهاى خود قرار دادند.گروهى كه در مقدمۀ لشكر قرار داشتند(و در ميان آنها تازه مسلمانان مكّه بودند)فرار كردند،و اين امر سبب شد كه باقيماندۀ لشكر به وحشت بيفتند و فرار كنند.

خداوند در اينجا آنها را با دشمنان به حال خود واگذارد و موقتا دست از حمايت آنها برداشت زيرا به جمعيت انبوه خود مغرور بودند،و آثار شكست در آنان آشكار گشت.

اما على عليه السّلام كه پرچمدار لشكر بود با عدۀ كمى در برابر دشمن ايستادند و همچنان به پيكار ادامه دادند.

ص: 191

در اين هنگام پيامبر صلّى اللّه عليه و آله به عباس كه صداى بلند و رسايى داشت دستور داد فورا از تپه اى كه در آن نزديكى بود بالا رود و به مسلمانان فرياد زند:

«اى گروه مهاجران و انصار!و اى ياران سورۀ بقره!و اى اهل بيعت شجره! به كجا فرار مى كنيد؟پيامبر صلّى اللّه عليه و آله اينجاست»! هنگامى كه مسلمانان صداى عباس را شنيدند بازگشتند و گفتند:«لبّيك، لبّيك»و حملۀ سختى از هر جانب به سپاه دشمن كردند.آن چنان كه حدود يك صد نفر از سپاه دشمن كشته شد و اموالشان به غنيمت به دست مسلمانان افتاد و گروهى نيز اسير شدند.

پس از پايان جنگ نمايندگان و رئيس قبيلۀ هوازن خدمت پيامبر آمدند و اسلام را پذيرفتند و پيامبر محبت زياد به آنها كرد.

آيه 28

* (آيه 28)-مشركان حق ورود به مسجد الحرام را ندارند!يكى از فرمانهاى چهارگانه اى كه على عليه السّلام در مراسم حج سال نهم هجرت،به مردم مكّه ابلاغ كرد اين بود كه از سال آينده هيچ يك از مشركان حق ورود به مسجد الحرام و طواف خانه كعبه را ندارد،اين آيه اشاره به اين موضوع و فلسفۀ آن كرده،مى گويد:«اى كسانى كه ايمان آورده ايد!مشركان آلوده و ناپاكند،بنابراين نبايد بعد از امسال نزديك مسجدالحرام شوند» (يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِنَّمَا الْمُشْرِكُونَ نَجَسٌ فَلا يَقْرَبُوا الْمَسْجِدَ الْحَرامَ بَعْدَ عامِهِمْ هذا) .

سپس در پاسخ افراد كوته بينى كه اظهار مى داشتند اگر پاى مشركان از مسجد الحرام قطع شود،كسب و كار و تجارت ما از رونق مى افتد،و فقير و بيچاره خواهيم شد،مى گويد:«و اگر از فقر و احتياج مى ترسيد،به زودى خداوند اگر بخواهد از فضلش شما را بى نياز مى سازد» (وَ إِنْ خِفْتُمْ عَيْلَةً فَسَوْفَ يُغْنِيكُمُ اللّهُ مِنْ فَضْلِهِ إِنْ شاءَ) .

همان گونه كه به عالى ترين وجهى بى نياز ساخت،و با گسترش اسلام در عصر پيامبر صلّى اللّه عليه و آله سيل زائران خانۀ خدا به سوى مكّه به حركت در آمد،و اين موضوع تا به امروز ادامه دارد،و مكّه كه در ميان يك مشت كوههاى خشك و سنگلاخهاى

ص: 192

بى آب و علف است،به صورت يك شهر بسيار آباد و يك كانون مهم داد و ستد و تجارت درآمده است.

و در پايان آيه اضافه مى كند:«خداوند دانا و حكيم است» (إِنَّ اللّهَ عَلِيمٌ حَكِيمٌ) .

و هر دستورى مى دهد بر طبق حكمت است و از نتائج آيندۀ آن كاملا آگاه و با خبر مى باشد.

آيه 29

* (آيه 29)-وظيفۀ ما در برابر اهل كتاب:در آيات گذشته سخن از وظيفۀ مسلمانان در برابر«بت پرستان»بود،اين آيه و آيات آينده تكليف مسلمين را با«اهل كتاب»روشن مى سازد.

در اين آيات در حقيقت اسلام براى آنها يك سلسله احكام حد وسط ميان «مسلمين»و«مشركين»قائل شده است،زيرا اهل كتاب از نظر پيروى از يك دين آسمانى شباهتى با مسلمانان دارند،ولى از جهتى نيز شبيه به مشركان هستند،به همين دليل اجازۀ كشتن آنها را نمى دهد در حالى كه اين اجازه را در بارۀ بت پرستانى كه مقاومت به خرج مى دادند،مى داد،زيرا برنامه،برنامۀ ريشه كن ساختن بت پرستى از روى كرۀ زمين بوده است.

ولى در صورتى اجازه كنار آمدن با اهل كتاب را مى دهد كه آنها حاضر شوند به صورت يك اقليّت سالم مذهبى با مسلمانان زندگى مسالمت آميز داشته باشند، اسلام را محترم بشمرند و دست به تحريكات بر ضد مسلمانان و تبليغات مخالف اسلام نزنند،و يكى ديگر از نشانه هاى تسليم آنها در برابر اين نوع همزيستى مسالمت آميز آن است كه«جزيه»را كه يك نوع ماليات سرانه است،بپذيرند و هر ساله آن را به حكومت اسلامى بپردازند.

در غير اين صورت دستور مبارزه و پيكار با آنها را صادر مى كند،دليل اين شدت عمل را در لابلاى سه جمله در آيۀ مورد بحث روشن مى سازد.

نخست مى گويد:«با كسانى كه ايمان به خدا و روز قيامت ندارند،پيكار كنيد» (قاتِلُوا الَّذِينَ لا يُؤْمِنُونَ بِاللّهِ وَ لا بِالْيَوْمِ الْآخِرِ) .

ص: 193

اما چگونه اهل كتاب مانند يهود و نصارى ايمان به خدا و روز رستاخيز ندارند،با اين كه به ظاهر مى بينيم هم خدا را قبول دارند و هم معاد را،اين به خاطر آن است كه ايمان آنان آميخته به خرافات و مطالب بى اساس فراوانى است.

سپس به دومين صفت آنها اشاره مى كند كه آنها در برابر محرّمات الهى تسليم نيستند«و آنچه را كه خدا و پيامبرش تحريم كرده،حرام نمى شمرند» (وَ لا يُحَرِّمُونَ ما حَرَّمَ اللّهُ وَ رَسُولُهُ) .آلودگى به شراب،ربا،خوردن گوشت خوك و ارتكاب بسيارى از بى بند و باريهاى جنسى در ميان آنها رواج دارد.

بالاخره به سومين صفت آنها اشاره كرده،مى گويد:«آنها بطور كلى آيين حق را قبول ندارند» (وَ لا يَدِينُونَ دِينَ الْحَقِّ) .

يعنى اديان آنها از مسير اصلى منحرف شده بسيارى از حقايق را به دست فراموشى سپرده اند و انبوهى از خرافات را به جاى آن نشانيده اند.

پس از ذكر اين اوصاف سه گانه كه در حقيقت مجوز مبارزه با آنهاست مى گويد:«اين حكم در بارۀ آنهاست كه اهل كتابند» (مِنَ الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتابَ) .

بعد تفاوتى را كه آنها با مشركان و بت پرستان دارند در ضمن يك جمله بيان كرده و مى گويد:«اين مبارزه تا زمانى خواهد بود كه جزيه را با دست خود با خضوع و تسليم بپردازند» (حَتّى يُعْطُوا الْجِزْيَةَ عَنْ يَدٍ وَ هُمْ صاغِرُونَ) .

* جزيه چيست؟

«جزيه»يك نوع ماليات سرانۀ اسلامى است كه به افراد تعلق مى گيرد،نه بر اموال و اراضى،و به تعبير ديگر«ماليات سرانۀ سالانه»است.

فلسفۀ اصلى اين ماليات اين است كه دفاع از موجوديت و استقلال و امنيت يك كشور وظيفۀ همۀ افراد آن كشور است،بنابراين هرگاه جمعى عملا براى انجام اين وظيفه قيام كنند،و عده اى ديگر به خاطر اشتغال به كسب و كار نتوانند در صف سربازان قرار گيرند وظيفۀ گروه دوم اين است كه هزينۀ جنگجويان و حافظان امنيت را به صورت يك ماليات سرانه در سال بپردازند.

بنابراين جزيه تنها يك نوع كمك مالى است،كه از طرف اهل كتاب در برابر مسؤوليتى كه مسلمانان به منظور تأمين امنيت جان و مال آنها به عهده

ص: 194

مى گيرند،پرداخت مى گردد.

آيه 30

* (آيه 30)-بت پرستى اهل كتاب:در آيات گذشته پس از بحث پيرامون مشركان و لغو پيمانهاى آنها و لزوم برچيده شدن آيين بت پرستى اشاره به وضع «اهل كتاب»شده بود.

در اينجا وجه شباهت اهل كتاب-مخصوصا يهود و نصارى-را با مشركان و بت پرستان بيان مى كند تا روشن شود كه اگر در مورد اهل كتاب نيز تا حدودى سختگيرى به عمل آمده به خاطر انحرافشان از توحيد و گرايش آنها به نوعى از «شرك در عقيده»و«شرك در عبادت»است.

نخست مى گويد:«يهود گفتند:عزير پسر خداست»! (وَ قالَتِ الْيَهُودُ عُزَيْرٌ ابْنُ اللّهِ) .«و مسيحيان نيز گفتند:مسيح پسر خداست»! (وَ قالَتِ النَّصارى الْمَسِيحُ ابْنُ اللّهِ) .«اين سخنى است كه آنها با زبان مى گويند»و حقيقتى در آن نهفته نيست (ذلِكَ قَوْلُهُمْ بِأَفْواهِهِمْ) .«اين گفتگوى آنها شبيه گفتار مشركان پيشين است»كه از آنان تقليد كرده اند (يُضاهِؤُنَ قَوْلَ الَّذِينَ كَفَرُوا مِنْ قَبْلُ) .

«خداوند آنها را بكشد و به لعن خود گرفتار و از رحمتش دور سازد،چگونه دروغ مى گويند و به انحراف كشانده مى شوند» (قاتَلَهُمُ اللّهُ أَنّى يُؤْفَكُونَ) .

عزير كيست؟«عزير»در لغت عرب همان«عزرا»در لغت يهود است كه در تاريخ يهود موقعيت خاصى دارد تا آنجا كه بعضى اساس مليت و درخشش تاريخ اين جمعيت را به او نسبت مى دهند و در واقع او خدمت بزرگى به اين آيين كرد،زيرا هنگامى كه به وسيلۀ«بخت نصّر»پادشاه«بابل»وضع يهود بكلى درهم ريخته شد،شهرهاى آنها به دست سربازان افتاد و معبدشان ويران و كتاب آنها تورات سوزانده شد.

سپس هنگامى كه«كوروش»پادشاه ايران«بابل»را فتح كرد،«عزرا»كه يكى از بزرگان يهود در آن روز بود نزد وى آمد و براى آنها شفاعت كرد.

در اين هنگام او طبق آنچه در خاطرش از گفته هاى پيشينيان يهود باقى مانده بود«تورات»را از نو نوشت.

ص: 195

به همين دليل يهود او را يكى از نجات دهندگان و زنده كنندگان آيين خويش مى دانند و به همين جهت براى او فوق العاده احترام قائلند.

اين موضوع سبب شد كه گروهى از يهود لقب«ابن اللّه»(فرزند خدا)را براى او انتخاب كنند.

آيه 31

* (آيه 31)-در اين آيه به شرك عملى آنان(در مقابل شرك اعتقادى)و يا به تعبير ديگر«شرك در عبادت»اشاره كرده،مى گويد:«يهود و نصارى دانشمندان و راهبان خود را،خدايان خود،در برابر پروردگار قرار دادند» (اتَّخَذُوا أَحْبارَهُمْ وَ رُهْبانَهُمْ أَرْباباً مِنْ دُونِ اللّهِ) .

و نيز«مسيح فرزند مريم را به الوهيت پذيرفتند» (وَ الْمَسِيحَ ابْنَ مَرْيَمَ) .

شك نيست كه يهود و نصارى در برابر علماء و راهبان خود سجده نمى كردند ولى از آنجا كه خود را بدون قيد و شرط در اطاعت آنان قرار داده بودند و حتى احكامى را كه بر خلاف حكم خدا مى گفتند واجب الاجرا مى شمردند قرآن از اين پيروى كوركورانه و غير منطقى تعبير به«اتخاذ رب»كرده است.

در پايان آيه روى اين مسأله تأكيد مى كند كه تمام اين بشر پرستيها بدعت و از مسائل ساختگى است«هيچ گاه به آنها دستورى داده نشده جز خداوند يكتا را بپرستند» (وَ ما أُمِرُوا إِلاّ لِيَعْبُدُوا إِلهاً واحِداً) .

«معبودى كه هيچ كس جز او شايستۀ پرستش نيست» (لا إِلهَ إِلاّ هُوَ) .

«معبودى كه منزه است از آنچه آنها شريك وى قرار مى دهند» (سُبْحانَهُ عَمّا يُشْرِكُونَ) .

قرآن مجيد در آيۀ فوق درس بسيار پرارزشى به همۀ پيروان خود مى دهد و يكى از عاليترين مفاهيم توحيد را ضمن آن خاطر نشان مى سازد،و مى گويد:هيچ مسلمانى حق ندارد اطاعت بى قيد و شرط انسانى را بپذيرد،زيرا اين كار مساوى است با پرستش او،همۀ اطاعتها بايد در چارچوب اطاعت خدا در آيد و پيروى از دستور انسانى تا آنجا مجاز است كه با قوانين خدا مخالفت نداشته باشد اين انسان هر كس و هر مقامى مى خواهد باشد.

ص: 196

آيه 32

* (آيه 32)-در اين آيه تشبيه جالبى براى تلاشهاى مذبوحانه و بى سرانجام يهود و نصارى و يا همۀ مخالفان اسلام حتى مشركان كرده،مى گويد:«اينها مى خواهند نور خدا را با دهان خود خاموش كنند ولى خداوند جز اين نمى خواهد كه اين نور الهى را همچنان گسترده تر و كاملتر سازد(تا همۀ جهان را فراگيرد،و تمام جهانيان از پرتو آن بهره گيرند)هر چند كافران را خوشايند نباشد» (يُرِيدُونَ أَنْ يُطْفِؤُا نُورَ اللّهِ بِأَفْواهِهِمْ وَ يَأْبَى اللّهُ إِلاّ أَنْ يُتِمَّ نُورَهُ وَ لَوْ كَرِهَ الْكافِرُونَ) .

و براى مجسم كردن حقارت تلاشهاى آنها تعبيرى از اين رساتر به نظر نمى رسد و در واقع كوششهاى يك مخلوق ناتوان در برابر ارادۀ بى پايان و قدرت بى انتهاى حق غير از اين نخواهد بود.

آيه 33

* (آيه 33)-سر انجام در اين آيه بشارت عالمگير شدن اسلام را به مسلمانان داده و با آن،بحث آيۀ گذشته را دائر بر اين كه تلاشهاى مذبوحانۀ دشمنان اسلام به جايى نمى رسد،تكميل مى كند و با صراحت مى گويد:«او كسى است كه رسول خود را با هدايت و دين حق فرستاد تا او را بر تمام اديان پيروز و غالب گرداند،هر چند مشركان را خوشايند نباشد» (هُوَ الَّذِي أَرْسَلَ رَسُولَهُ بِالْهُدى وَ دِينِ الْحَقِّ لِيُظْهِرَهُ عَلَى الدِّينِ كُلِّهِ وَ لَوْ كَرِهَ الْمُشْرِكُونَ) .

منظور از«هدى»دلائل روشن و براهين آشكارى است كه در آيين اسلام وجود دارد و منظور از«دين حق»همين آيينى است كه اصولش حق و فروعش نيز حق و بالاخره تاريخ و مدارك و اسناد و نتيجه و برداشت آن نيز همه حق است و بدون شك آيينى كه هم محتواى آن حق باشد و هم دلائل و مدارك و تاريخ آن روشن،بايد سر انجام بر همۀ آيينها پيروز گردد.

با گذشت زمان،و پيشرفت علم و دانش،و سهولت ارتباطات،واقعيتها چهرۀ خود را از پشت پرده هاى تبليغات مسموم،به در خواهد آورد و موانعى را كه مخالفان حق بر سر راه آن قرار مى دهند درهم كوبيده خواهد شد،و به اين ترتيب آيين حق و حكومت حق همه جا را فرا خواهد گرفت هر چند دشمنان حق نخواهند و از هيچ گونه كارشكنى مضايقه نكنند،زيرا حركت آنها حركتى است بر خلاف

ص: 197

مسير تاريخ و بر ضدّ سنن آفرينش!

* قرآن و قيام مهدى(عج):

آيۀ فوق-كه عينا و با همين الفاظ در سورۀ «صفّ»آيۀ 9 آمده است و با تفاوت مختصرى در سورۀ«فتح»آيۀ 28 تكرار شده، خبر از واقعۀ مهمى مى دهد كه اهميتش موجب اين تكرار شده است-خبر از جهانى شدن اسلام و عالمگير گشتن اين آيين مى دهد.

زيرا مفهوم آيه پيروزى همه جانبۀ اسلام بر همۀ اديان جهان است،و معنى اين سخن آن است كه سر انجام اسلام همۀ كرۀ زمين را فرا خواهد گرفت و بر همۀ جهان پيروز خواهد گشت.

از امام صادق عليه السّلام در تفسير اين آيه چنين نقل شده:«به خدا سوگند هنوز محتواى اين آيه تحقق نيافته است و تنها زمانى تحقق مى پذيرد كه«قائم»خروج كند و به هنگامى كه او قيام كند كسى كه خدا را انكار نمايد در تمام جهان باقى نخواهد ماند».

و نيز از امام باقر عليه السّلام چنين نقل شده:«و عده اى كه در اين آيه است به هنگام ظهور مهدى از آل محمد صلّى اللّه عليه و آله صورت مى پذيرد،در آن روز هيچ كس در روى زمين نخواهد بود مگر اين كه اقرار به حقانيت محمد صلّى اللّه عليه و آله مى كند».

آيه 34

* (آيه 34)-كنز ممنوع است!در آيات گذشته سخن از اعمال شرك آميز يهود و نصارى بود كه براى دانشمندان خود يك نوع الوهيت قائل بودند،در اين آيه مى گويد:آنها نه تنها مقام الوهيت را ندارند بلكه صلاحيت رهبرى خلق را نيز دارا نيستند،بهترين گواه اين سخن خلافكاريهاى گوناگون آنهاست،روى سخن را به مسلمانان كرده،مى گويد:«اى كسانى كه ايمان آورده ايد!بسيارى از علماى اهل كتاب و راهبان،اموال مردم را به باطل مى خورند،و خلق را از راه خالق باز مى دارند» (يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِنَّ كَثِيراً مِنَ الْأَحْبارِ وَ الرُّهْبانِ لَيَأْكُلُونَ أَمْوالَ النّاسِ بِالْباطِلِ وَ يَصُدُّونَ عَنْ سَبِيلِ اللّهِ) .

آنها به صورتهاى مختلفى اموال مردم را بدون مجوز و از طريق باطل مى خورند.

ص: 198

يكى اين كه:حقايق تعليمات آيين مسيح(ع)و موسى(ع)را كتمام مى كردند تا مردم به آيين جديد(آيين اسلام)نگروند و منافع آنها به خطر نيفتد و هدايايشان قطع نشود.

و ديگر اين كه:با گرفتن«رشوه»از مردم حق را باطل و باطل را حق مى كردند و به نفع زورمندان و اقويا حكم باطل مى دادند.

يكى ديگر از طرق نامشروع درآمدشان اين بود كه به نام«بهشت فروشى»و يا «گناه بخشى»مبالغ هنگفتى از مردم مى گرفتند.

و اما جلوگيرى كردنشان از راه خدا روشن است زيرا آيات الهى را تحريف مى كردند و يا به خاطر حفظ منافع خويش مكتوم مى داشتند.

سپس قرآن به تناسب بحث دنياپرستى پيشوايان يهود و نصارى به ذكر يك قانون كلى در مورد ثروت اندوزان پرداخته،مى گويد:«و كسانى كه طلا و نقره را جمع آورى و گنجينه و پنهان مى كنند و در راه خدا انفاق نمى نمايند آنها را به عذاب دردناكى بشارت ده» (وَ الَّذِينَ يَكْنِزُونَ الذَّهَبَ وَ الْفِضَّةَ وَ لا يُنْفِقُونَها فِي سَبِيلِ اللّهِ فَبَشِّرْهُمْ بِعَذابٍ أَلِيمٍ) .

آيۀ فوق صريحا ثروت اندوزى و گنجينه سازى اموال را تحريم كرده است و به مسلمانان دستور مى دهد كه اموال خويش را در راه خدا،و در طريق بهره گيرى بندگان خدا به كار اندازند،و از اندوختن و ذخيره كردن و خارج ساختن آنها از گردش معاملات به شدت بپرهيزند،در غير اين صورت بايد منتظر عذاب دردناكى باشند.

اين عذاب دردناك تنها كيفر شديد روز رستاخيز نيست بلكه مجازاتهاى سخت اين دنيا را كه بر اثر به هم خوردن موازنۀ اقتصادى و پيدايش اختلافات طبقاتى دامان فقير و غنى را مى گيرد نيز شامل مى شود.

* جمع ثروت تا چه اندازه«كنز»محسوب مى شود؟

طبق بسيارى از روايات آنچه واجب است،پرداختن زكات سالانه است و نه غير آن.بنابراين هرگاه انسان اموالى را جمع آورى كند و هر سال مرتبا ماليات اسلامى آن يعنى زكات را بپردازد مشمول آيۀ فوق نخواهد بود.

ص: 199

از جمله در حديثى از پيامبر صلّى اللّه عليه و آله مى خوانيم:هنگامى كه آيۀ فوق نازل شد كار بر مسلمانان مشكل گرديد و گفتند:با اين حكم هيچ يك از ما نمى تواند چيزى براى فرزندان خود ذخيره كند و آيندۀ آنها را تأمين نمايد...سر انجام از پيامبر سؤال كردند،پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله فرمود:«خداوند زكات را واجب نكرده است مگر به خاطر اين كه باقيماندۀ اموال شما براى شما پاك و پاكيزه باشد،لذا قانون ارث را در بارۀ اموالى كه بعد از شما مى ماند قرار داده است»يعنى اگر گردآورى مال بكلى ممنوع بود قانون ارث موضوع نداشت.

ولى روايات ديگرى در منابع اسلامى مشاهده مى كنيم كه مضمون آن با تفسير فوق ظاهرا و در بدو نظر سازگار نيست،از جمله از على عليه السّلام نقل شده كه فرمود:

«هرچه از چهار هزار(درهم)-كه ظاهرا اشاره به مخارج يك سال است-بيشتر باشد«كنز»است خواه زكاتش را بپردازند يا نه،و آنچه كمتر از آن باشد نفقه و هزينۀ زندگى محسوب مى شود،بنابراين ثروت اندوزان را به عذاب دردناك بشارت ده».

از بررسى مجموع احاديث به ضميمۀ خود آيه مى توان چنين نتيجه گرفت كه در شرايط عادى و معمولى يعنى در مواقعى كه جامعه در وضع ناگوار و خطرناكى نيست و مردم از زندگانى عادى بهره مندند پرداختن زكات كافى است و باقيمانده كنز محسوب نمى شود.

و اما در مواقع فوق العاده و هنگامى كه حفظ مصالح جامعۀ اسلامى ايجاب كند حكومت اسلامى مى تواند محدوديتى براى جمع آورى اموال قائل شود و يا بكلى همۀ اندوخته ها و ذخيره هاى مردم را براى حفظ موجوديت جامعۀ اسلامى مطالبه كند.

آيه 35

* (آيه 35)-کیفر ثروت اندوزان! در این آیه اشاره به یکی از مجازاتهای این گونه افراد در جهان دیگر کرده،می گوید:«روزی فرت خواهد رسید که(این سکّه ها)را در آتش سوزاندن دوزخ داغ و گداخته کرده و پیشانی و پهلو و پشتشان را با آن داغ می کنند»(یَومَ یُحَّمی فی نارِ جَهَنَّمَ فَتُکوی بِها جِباهُهُم وَ جُنُوبُهُم وَ ظُهُورُهُم).

ص: 200

و در همين حال فرشتگان عذاب به آنها مى گويند:«اين همان چيزى است كه براى خودتان اندوختيد و به صورت كنز در آورديد»و در راه خدا به محرومان انفاق نكرديد (هذا ما كَنَزْتُمْ لِأَنْفُسِكُمْ) .

«اكنون بچشيد آنچه را براى خود اندوخته بوديد»و عواقب شوم آن را دريابيد (فَذُوقُوا ما كُنْتُمْ تَكْنِزُونَ) .

اين آيه بار ديگر بر اين حقيقت تأكيد مى كند كه اعمال انسانها از بين نمى روند و همچنان باقى مى مانند و همانها هستند كه در جهان ديگر برابر انسان مجسم مى شوند و مايۀ سرور و شادى و يا رنج و عذاب او مى گردند.

آيه 36

* (آيه 36)-آتش بس اجبارى!از آنجا كه در اين سوره بحثهاى مشروحى پيرامون جنگ با مشركان آمده است در اين آيه و آيۀ بعد اشاره به يكى از مقررات جنگ و جهاد اسلامى شده و آن احترام به ماههاى حرام است.

نخست مى گويد:«تعداد ماهها در نزد خدا در كتاب آفرينش از آن روز كه آسمانها و زمين را آفريد دوازده ماه است» (إِنَّ عِدَّةَ الشُّهُورِ عِنْدَ اللّهِ اثْنا عَشَرَ شَهْراً فِي كِتابِ اللّهِ يَوْمَ خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ) .

از آن روز كه نظام منظومۀ شمسى به شكل كنونى صورت گرفت سال و ماه وجود داشت،سال عبارت از يك دورۀ كامل گردش زمين به دور خورشيد،و ماه عبارت از يك دورۀ كامل گردش كرۀ ماه به دور كرۀ زمين است كه در هر سال دوازده بار تكرار مى شود.

سپس اضافه مى كند:«از اين دوازده ماه چهار ماه،ماه حرام است»كه هرگونه جنگ و نبرد در آن حرام است (مِنْها أَرْبَعَةٌ حُرُمٌ) .

بعد براى تأكيد مى گويد:«اين آيين ثابت و پابرجا و تغيير ناپذير است»نه رسم نادرستى كه در ميان عرب بود كه با ميل و هوس خويش آنها را جابه جا مى كردند (ذلِكَ الدِّينُ الْقَيِّمُ) .

از پاره اى از روايات استفاده مى شود كه تحريم جنگ در اين چهار ماه علاوه بر آيين ابراهيم در آيين يهود و مسيح و ساير آيينهاى آسمانى نيز بوده است.

ص: 201

سپس مى گويد:«در اين چهار ماه به خود ستم روا مداريد»با شكستن احترام آنها خويش را گرفتار كيفرهاى دنيا و مجازاتهاى آخرت نسازيد (فَلا تَظْلِمُوا فِيهِنَّ أَنْفُسَكُمْ) .

ولى از آنجا كه ممكن بود تحريم جهاد در اين چهار ماه وسيله اى براى سوء استفادۀ دشمنان بشود و آنها را در حمله كردن به مسلمين جسور كند در جملۀ بعد اضافه مى كند:«با مشركان بطور دسته جمعى پيكار كنيد همان گونه كه آنها متفقا با شما مى جنگند» (وَ قاتِلُوا الْمُشْرِكِينَ كَافَّةً كَما يُقاتِلُونَكُمْ كَافَّةً) .

يعنى با اين كه آنها مشركند و بت پرست و شرك سر چشمۀ پراكندگى است ولى با اين حال در يك صف واحد با شما مى جنگند،شما كه موحديد و يكتاپرست سزاوارتر هستيد كه وحدت كلمه را برابر دشمن حفظ كنيد و در يك صف همچون يك ديوار آهنين در مقابل دشمنان بايستيد.

سر انجام مى گويد:«و بدانيد(اگر پرهيزكار باشيد و اصول تعليمات اسلام را دقيقا اجرا كنيد خداوند پيروزى شما را تضمين مى كند زيرا)خدا با پرهيزكاران است» (وَ اعْلَمُوا أَنَّ اللّهَ مَعَ الْمُتَّقِينَ).

آيه 37

* (آيه 37)-در اين آيه اشاره به يك سنت غلط جاهلى يعنى مسألۀ«نسىء» (تغيير دادن جاى ماههاى حرام)كرده،مى گويد:«تغيير دادن ماههاى حرام كفرى است كه بر كفر آنها افزوده مى شود» (إِنَّمَا النَّسِيءُ زِيادَةٌ فِي الْكُفْرِ) .

زيرا علاوه بر شرك و«كفر اعتقادى»با زير پا گذاشتن اين دستور مرتكب كفر عملى هم مى شدند.

«و با اين عمل افراد بى ايمان در گمراهى بيشتر قرار مى گيرند» (يُضَلُّ بِهِ الَّذِينَ كَفَرُوا) .

«آنها در يك سال ماهى را حلال مى شمرند،و سال ديگر همان ماه را تحريم مى كنند تا به گمان خود آن را با تعداد ماههايى كه خدا تعيين كرده تطبيق دهند» (يُحِلُّونَهُ عاماً وَ يُحَرِّمُونَهُ عاماً لِيُواطِؤُا عِدَّةَ ما حَرَّمَ اللّهُ) .

يعنى هرگاه يكى از ماههاى حرام را حذف مى كنند ماه ديگرى را به جاى آن

ص: 202

مى گذارند تا عدد چهار ماه تكميل شود! در حالى كه با اين عمل زشت و مسخره فلسفۀ تحريم ماههاى حرام را بكلى از ميان مى بردند و حكم خدا را بازيچۀ هوسهاى خويش مى ساختند،و عجب اين كه از اين كار خود بسيار خشنود و راضى هم بودند،زيرا«اعمال زشتشان در نظرشان جلوه كرده بود» (زُيِّنَ لَهُمْ سُوءُ أَعْمالِهِمْ) .

و مى گفتند:فاصلۀ زياد آتش بس ورزيدگى جنگى را كم مى كند بايد آتشى به پا كرد.

خدا نيز آن مردمى را كه شايستگى هدايت ندارند به حال خود رها مى كند و دست از هدايتشان مى كشد زيرا:«خداوند گروه كافران را هدايت نمى كند» (وَ اللّهُ لا يَهْدِي الْقَوْمَ الْكافِرِينَ) .

آيه 38

شأن نزول:

از«ابن عباس»و ديگران نقل شده كه اين آيه و آيۀ بعد در بارۀ جنگ«تبوك»نازل گرديده است.

در روايات اسلامى آمده است كه پيامبر معمولا مقاصد جنگى و هدفهاى نهايى خود را قبل از شروع جنگ براى مسلمانان روشن نمى ساخت تا اسرار نظامى اسلام به دست دشمنان نيفتد،ولى در مورد«تبوك»چون مسأله شكل ديگرى داشت قبلا با صراحت اعلام نمود كه ما به مبارزۀ با«روميان»مى رويم زيرا مبارزه با امپراتورى روم شرقى كار ساده اى نبود،و مى بايست مسلمانان براى اين درگيرى بزرگ كاملا آماده شوند و خودسازى كنند.

به علاوه فاصله ميان مدينه و سرزمين روميان بسيار زياد بود،و از همه گذشته فصل تابستان و گرما و برداشت محصول غلات و ميوه ها بود.

همۀ اين امور دست به دست هم داده و رفتن به سوى ميدان جنگ را فوق العاده بر مسلمانان مشكل مى ساخت،تا آنجا كه بعضى در اجابت دعوت پيامبر صلّى اللّه عليه و آله ترديد و دو دلى نشان مى دادند! اين دو آيه نازل شد و با لحنى قاطع و كوبنده به مسلمانان هشدار داد و اعلام خطر كرد و آنها را آمادۀ اين نبرد بزرگ ساخت.

ص: 203

تفسير:

همان گونه كه در شأن نزول گفتيم،آيۀ فوق ناظر به جريان جنگ «تبوك»است.

«تبوك»منطقه اى است ميان«مدينه»و«شام»كه اينك مرز كشور«عربستان سعودى»محسوب مى شود،و در آن روز نزديك سرزمين امپراتورى روم شرقى كه بر شامات تسلط داشت محسوب مى شد.اين واقعه در سال نهم هجرى يعنى حدود يك سال بعد از جريان فتح مكّه روى داد.

قرآن با شدت هر چه تمامتر مردم را به جهاد دعوت مى كند،گاهى به زبان تشويق،و گاهى به زبان ملامت و سرزنش،و گاهى به زبان تهديد،با آنها سخن مى گويد و از هر درى براى آماده ساختن آنها وارد مى شود.

نخست مى گويد:«اى كسانى كه ايمان آورده ايد!چرا هنگامى كه به شما گفته مى شود در راه خدا و به سوى ميدان جهاد حركت كنيد سستى و سنگينى به خرج مى دهيد»؟ (يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا ما لَكُمْ إِذا قِيلَ لَكُمُ انْفِرُوا فِي سَبِيلِ اللّهِ اثّاقَلْتُمْ إِلَى الْأَرْضِ) .

سپس با سخن ملامت آميزى مى گويد:«آيا به اين زندگى دنيا،اين زندگى پست و زود گذر و ناپايدار،به جاى زندگى وسيع و جاويدان آخرت راضى شديد»؟ (أَ رَضِيتُمْ بِالْحَياةِ الدُّنْيا مِنَ الْآخِرَةِ) .«با اين كه فوائد و متاع زندگى دنيا در برابر زندگى آخرت يك امر ناچيز بيش نيست» (فَما مَتاعُ الْحَياةِ الدُّنْيا فِي الْآخِرَةِ إِلاّ قَلِيلٌ) .

چگونه يك انسان عاقل تن به چنين مبادلۀ زيانبارى ممكن است بدهد؟ و چگونه متاع فوق العاده گرانبها را به خاطر دستيابى به يك متاع ناچيز و كم ارزش از دست مى دهد؟

آيه 39

* (آيه 39)-سپس مسأله را از لحن ملامت آميز بالاتر برده و شكل يك تهديد جدّى به خود مى گيرد و مى گويد:«اگر شما به سوى ميدان جنگ حركت نكنيد خداوند به عذاب دردناكى مجازاتتان خواهد كرد» (إِلاّ تَنْفِرُوا يُعَذِّبْكُمْ عَذاباً أَلِيماً) .

و اگر گمان مى كنيد با كنار رفتن شما و پشت كردنتان به ميدان جهاد چرخ پيشرفت اسلام از كار مى افتد و فروغ آيين خدا به خاموشى مى گرايد سخت در

ص: 204

اشتباهيد زيرا:«خداوند گروهى غير از شما(از افراد با ايمان و مصمّم و مطيع فرمان خود را)به جاى شما قرار خواهد داد» (وَ يَسْتَبْدِلْ قَوْماً غَيْرَكُمْ) .

گروهى كه از هر نظر مغاير شما هستند نه تنها شخصيتشان بلكه ايمان و اراده و شهامت و فرمانبرداريشان غير از شماست.

بعضى از مفسران اين جمله را اشاره به ايرانيان يا مردم من دانسته اند.

«و از اين رهگذر هيچ گونه زيانى نمى توانيد به خداوند و آيين پاك او وارد كنيد» (وَ لا تَضُرُّوهُ شَيْئاً) .

اين يك واقعيت است،نه يك گفتگوى خيالى يا آرزوى دور و دراز،چرا كه «خداوند بر هر چيز تواناست» (وَ اللّهُ عَلى كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ) .و هرگاه ارادۀ پيروزى آئين پاكش را كند بدون گفتگو جامۀ عمل به آن خواهد پوشاند.

آيه 40

* (آيه 40)-خداوند پيامبرش را در حساسترين لحظات تنها نگذارد! در آيات گذشته همان گونه كه گفته شد روى مسألۀ جهاد در برابر دشمن از چند راه تأكيد شده بود،از جمله اين كه گمان نكنيد اگر شما خود را از جهاد و يارى پيامبر كنار بكشيد كار او و اسلام،زمين مى ماند.

آيۀ مورد بحث اين موضوع را تعقيب كرده،مى گويد:«اگر او را يارى نكنيد، خداوند او را يارى كرد»و در مشكلترين ساعات،او را تنها نگذاشت (إِلاّ تَنْصُرُوهُ فَقَدْ نَصَرَهُ اللّهُ) .

و آن زمانى بود كه مشركان«مكّه»توطئۀ خطرناكى براى نابود كردن پيامبر چيده بودند و همان گونه كه در ذيل آيۀ 30 سورۀ«انفال»شرح آن گذشت.پيامبر صلّى اللّه عليه و آله به فرمان خدا از اين جريان آگاه شد و شبانه از مكّه به سوى مدينه حركت كرد.دشمنان كوشش فراوانى براى يافتن پيامبر صلّى اللّه عليه و آله كردند ولى مأيوس و نوميد بازگشتند و پيامبر بعد از چندين شبانه روز سالم به مدينه رسيد و فصل نوينى در تاريخ اسلام آغاز شد.

آيه اشاره به يكى از حساسترين لحظات اين سفر تاريخى كرده،مى گويد:

خداوند پيامبرش را يارى كرد«در آن هنگام كه كافران او را بيرون كردند» (إِذْ أَخْرَجَهُ الَّذِينَ كَفَرُوا) .

ص: 205

البته قصد كفار بيرون كردن او از«مكّه»نبود،بلكه تصميم به كشتن او داشتند، ولى چون نتيجۀ كارشان بيرون رفتن پيامبر صلّى اللّه عليه و آله از مكّه شد اين نسبت به آنها داده شده است.

سپس مى گويد:«اين در حالى بود كه او دومين نفر بود» (ثانِيَ اثْنَيْنِ) .

اشاره به اين كه جز يك نفر همراه او نبود و اين نهايت تنهايى او را در اين سفر پر خطر نشان مى دهد و همسفر او ابو بكر بود.

«به هنگامى كه دو نفرى به غار،(ثور)پناه بردند» (إِذْ هُما فِي الْغارِ) .

«در آن موقع(ترس و وحشت،يار و همسفر پيامبر را فرا گرفت و پيامبر او را دلدارى مى داد)و به همسفرش مى گفت:غم مخور خدا با ماست» (إِذْ يَقُولُ لِصاحِبِهِ لا تَحْزَنْ إِنَّ اللّهَ مَعَنا) .«در اين هنگام خداوند روح آرامش و اطمينان را(كه در لحظات حساس و پر خطر بر پيامبرش نازل مى كرد)بر او فرستاد» (فَأَنْزَلَ اللّهُ سَكِينَتَهُ عَلَيْهِ) .«و او را با لشكرهايى كه نمى توانستيد آنها را مشاهده كنيد،يارى كرد» (وَ أَيَّدَهُ بِجُنُودٍ لَمْ تَرَوْها) .

«و گفتار و هدف كافران را پايين قرار داده،(و آنها را با شكست مواجه ساخت)و سخن خدا و آيين او بالا و پيروز است» (وَ جَعَلَ كَلِمَةَ الَّذِينَ كَفَرُوا السُّفْلى وَ كَلِمَةُ اللّهِ هِيَ الْعُلْيا) .

اشاره به اين كه توطئه هاى آنها در هم شكست،آيين خرافيشان در هم پيچيده شد،و نور خدا همه جا آشكار گشت و پيروزى در تمام جهات نصيب پيامبر اسلام صلّى اللّه عليه و آله شد.

چرا چنين نشود در حالى كه«خداوند هم قادر است و هم حكيم و دانا» (وَ اللّهُ عَزِيزٌ حَكِيمٌ) .با حكمتش راههاى پيروزى را به پيامبرش نشان مى دهد و با قدرتش او را يارى مى كند.

آيه 41

* (آيه 41)-تن پروران طمّاع!گفتیم جنگ«تبوک»یک وضع استثنایی داشت،و توأم با مقدماتی کاملاً مشکل و پیچیده بود،به همین جهت هده ای از افراد ضعیف الایمان و یا منافق از شرکت در این میدان تعلل می ورزیدند،در آیات

ص: 206

گذشته خداوند گروهى از مؤمنان را سرزنش كرد.

به دنبال اين سخن بار ديگر مؤمنان را با لحنى تشويق آميز دعوت همه جانبه به سوى جهاد مى كند و مسامحه كنندگان را مورد سرزنش قرار مى دهد.

نخست مى گويد:«همگى به سوى ميدان جهاد حركت كنيد،خواه سبكبار باشيد يا سنگين بار» (انْفِرُوا خِفافاً وَ ثِقالاً) .

سپس اضافه مى كند:«در راه خدا با اموال و جانها جهاد كنيد» (وَ جاهِدُوا بِأَمْوالِكُمْ وَ أَنْفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ) .يعنى جهادى همه جانبه و فراگير.

اما براى اين كه باز اشتباه براى كسى پيدا نشود كه اين فداكاريها به سود خداوند است مى گويد:«اين به نفع شماست اگر بدانيد» (ذلِكُمْ خَيْرٌ لَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ تَعْلَمُونَ) .

يعنى اگر بدانيد كه جهاد كليد سر بلندى و عزت و برطرف كنندۀ ضعف و ذلت است.

و اگر بدانيد كه راه رسيدن به رضاى خدا و سعادت جاويدان و انواع نعمتها و مواهب الهى در اين نهضت مقدس عمومى و فداكارى همه جانبه است!

آيه 42

* (آيه 42)-سپس بحث را متوجه افراد تنبل و ضعيف الايمان كه براى سرباز زدن از حضور در اين ميدان بزرگ به انواع بهانه ها متشبث مى شدند كرده،و با پيامبر صلّى اللّه عليه و آله چنين مى گويد:«اگر غنيمتى آماده و سفرى نزديك بود به خاطر رسيدن به متاع دنيا دعوت تو را اجابت مى كردند»و براى نشستن بر سر چنين سفرۀ آماده اى مى دويدند (لَوْ كانَ عَرَضاً قَرِيباً وَ سَفَراً قاصِداً لاَتَّبَعُوكَ) .

«لكن اكنون كه راه بر آنها دور و پر مشقت است سستى مى ورزند و بهانه مى آورند» (وَ لكِنْ بَعُدَتْ عَلَيْهِمُ الشُّقَّةُ) .

عجب اين كه تنها به عذر و بهانه قناعت نمى كند بلكه:«به زودى نزد تو مى آيند و قسم ياد مى كنند كه اگر ما قدرت داشتيم با شما خارج مى شديم» (وَ سَيَحْلِفُونَ بِاللّهِ لَوِ اسْتَطَعْنا لَخَرَجْنا مَعَكُمْ) .

و اگر مى بينيد ما به اين ميدان نمى آييم بر اثر ناتوانى و گرفتارى و عدم قدرت است.

ص: 207

آنها با اين اعمال و اين دروغها در واقع«خود را هلاك مى كنند» (يُهْلِكُونَ أَنْفُسَهُمْ) .

«ولى خداوند مى داند آنها دروغ مى گويند» (وَ اللّهُ يَعْلَمُ إِنَّهُمْ لَكاذِبُونَ) .

كاملا قدرت دارند اما چون سفرۀ چرب و نرمى نيست و برنامۀ شاق و پردرد سرى در پيش است به قسمهاى دروغ متشبث مى شوند.

اين موضوع منحصر به جنگ«تبوك»و زمان پيامبر صلّى اللّه عليه و آله نبود،در هر جامعه اى گروهى«تنبل»يا«منافق و طمّاع و فرصت طلب»وجود دارند كه هميشه منتظرند لحظات پيروزى و نتيجه گيرى فرا رسد آنگاه خود را در صف اول جا بزنند،فرياد بكشند،گريبان چاك كنند و خود را نخستين مجاهد و برترين مبارز و دلسوزترين افراد معرفى كنند تا بدون زحمت از ثمرات پيروزى ديگران بهره گيرند! ولى همين گروه مجاهد سينه چاك و مبارز دلسوز به هنگام پيش آمدن حوادث مشكل هر كدام به سويى فرار مى كنند و براى توجيه فرار خود عذرها و بهانه ها مى تراشند.يكى بيمار شده،ديگرى فرزندش در بستر بيمارى افتاده، سومى خانواده اش گرفتار وضع حمل است،چهارمى چشمش ديد كافى ندارد، پنجمى مشغول تهيه مقدمات است و همچنين...! ولى بر افراد بيدار و رهبران روشن لازم است كه اين گروه را از آغاز شناسايى كنند و اگر قابل اصلاح نيستند از صفوف خود برانند!

آيه 43

* (آيه 43)-سعى كن منافقان را بشناسى:از لحن آيات استفاده مى شود كه گروهى از منافقان نزد پيامبر آمدند و پس از بيان عذرهاى گوناگون و حتى سوگند خوردن،اجازه خواستند كه آنها را از شركت در ميدان«تبوك»معذور دارد،و پيامبر به اين عده اجازه داد.

خداوند در اين آيه،پيامبرش را مورد عتاب قرار مى دهد و مى گويد:«خداوند تو را بخشيد،چرا به آنها اجازه دادى»كه از شركت در ميدان جهاد خوددارى كنند؟! (عَفَا اللّهُ عَنْكَ لِمَ أَذِنْتَ لَهُمْ) .

«چرا نگذاشتى آنها كه راست مى گويند از آنها كه دروغ مى گويند شناخته

ص: 208

شوند و به ماهيّت آنها پى برى»؟ (حَتّى يَتَبَيَّنَ لَكَ الَّذِينَ صَدَقُوا وَ تَعْلَمَ الْكاذِبِينَ) .

آيا عتاب و سرزنش فوق كه با اعلام عفو پروردگار توأم شده دليل بر آن است كه اجازۀ پيامبر صلّى اللّه عليه و آله كار خلافى بوده،يا تنها«ترك اولى»بوده؟ممكن است گفته شود اين عتاب و خطاب مزبور جنبۀ كنايى داشته و حتى ترك اولى نيز در كار نباشد، بلكه منظور بيان روح منافقگرى منافقان با يك بيان لطيف و كنايه آميز بوده است.

اين موضوع را با ذكر مثالى مى توان روشن ساخت.فرض كنيد ستمگرى مى خواهد به صورت فرزند شما سيلى بزند،يكى از دوستانتان دست او را مى گيرد شما نه تنها از اين كار ناراحت نمى شويد بلكه خوشحال نيز خواهيد شد،اما براى اثبات زشتى باطن طرف به صورت عتاب آميز به دوستتان مى گوييد:«چرا نگذاشتى سيلى بزند تا همۀ مردم اين سنگدل منافق را بشناسند»؟!و هدفتان از اين بيان تنها اثبات سنگدلى و نفاق اوست كه در لباس عتاب و سرزنش دوست مدافع ظاهر شده است.

آيه 44

* (آيه 44)-سپس به شرح يكى از نشانه هاى مؤمنان و منافقان پرداخته، مى گويد:«آنها كه ايمان به خدا و سراى ديگر دارند هيچ گاه از تو اجازه براى عدم شركت در جهاد با اموال و جانها،نمى خواهند» (لا يَسْتَأْذِنُكَ الَّذِينَ يُؤْمِنُونَ بِاللّهِ وَ الْيَوْمِ الْآخِرِ أَنْ يُجاهِدُوا بِأَمْوالِهِمْ وَ أَنْفُسِهِمْ) .

بلكه هنگامى كه فرمان جهاد صادر شد بدون تعلل و سستى به دنبال آن مى شتابند و همان ايمان به خدا و مسؤليتهايشان در برابر او،و ايمان به دادگاه رستاخيز آنان را به اين راه دعوت مى كند و راه عذرتراشى و بهانه جويى را به رويشان مى بندد.

«خداوند به خوبى افراد پرهيزكار را مى شناسد»و از نيت و اعمال آنها كاملا آگاه است (وَ اللّهُ عَلِيمٌ بِالْمُتَّقِينَ) .

آيه 45

* (آيه 45)-سپس می گوید:«تنها کسانی از تپ اجازه (برای عدم شرکت در میدان جهاد)می طلبند که ایمان به خدا و روزجزا ندارند»(اِنَّما یَستَأذِنُکَ الَّذینَ لا یُومِنُونَ بِاللّه وَ الیَومِ الاخِرِ).

ص: 209

سپس براى تأكيد عدم ايمان آنها مى گويد:آنها كسانى هستند كه«دلهايشان مضطرب و آميخته با شك و ترديد است»! (وَ ارْتابَتْ قُلُوبُهُمْ) .

«به همين دليل در اين شك و ترديد گاهى قدم به پيش مى گذارند و گاهى باز مى گردند و پيوسته در حيرت و سرگردانى به سر مى برند»و هميشه منتظر پيدا كردن بهانه و كسب اجازه از پيامبرند (فَهُمْ فِي رَيْبِهِمْ يَتَرَدَّدُونَ) .

اين دو نشانه مخصوص«مؤمنان»و«منافقان»صدر اسلام و ميدان جنگ «تبوك»نبود،بلكه هم امروز نيز«مؤمنان راستين»را از«مدعيان دروغين»با اين دو صفت مى توان شناخت،مؤمن،شجاع و مصمم است و منافق بزدل و ترسو و متحير و عذرتراش!

آيه 46

* (آيه 46)-عدمشان،به ز وجود!در اينجا يكى ديگر از نشانه هاى كذب و دروغ منافقان را بيان كرده و در حقيقت بحثى را كه در آيات قبل گذشت و فرمود:

وَ اللّهُ يَعْلَمُ إِنَّهُمْ لَكاذِبُونَ تكميل مى كند و مى گويد:«اينها اگر(راست مى گفتند و) اراده داشتند كه(بسوى ميدان جهاد)خارج شوند وسيله اى براى آن فراهم مى ساختند»در حالى كه هيچ گونه آمادگى در آنها ديده نمى شود (وَ لَوْ أَرادُوا الْخُرُوجَ لَأَعَدُّوا لَهُ عُدَّةً) .

اينها افراد تاريكدل بى ايمانى هستند كه«خدا از شركت آنها در ميدان پر افتخار جهاد كراهت دارد لذا(توفيق خود را از آنها سلب كرده و)آنان را از حركت باز داشته است و به آنها گفته شد با قاعدين[ كودكان و پيران و بيماران]بنشينيد» (وَ لكِنْ كَرِهَ اللّهُ انْبِعاثَهُمْ فَثَبَّطَهُمْ وَ قِيلَ اقْعُدُوا مَعَ الْقاعِدِينَ) .

اين يك فرمان تكوينى است كه از باطن تاريك و آلودۀ آنها برخاسته و مقتضاى عقيدۀ فاسد و اعمال زشت آنها از آيۀ فوق به خوبى استفاده مى شود كه هر عمل و نيتى اقتضايى دارد كه خواه ناخواه دامان انسان را مى گيرد،و همۀ افراد شايستگى و لياقت آن را ندارند كه در كارهاى بزرگ و راه خدا گام بردارند، اين توفيق را خداوند نصيب كسانى مى كند كه پاكى نيت و آمادگى و اخلاص در آنان سراغ دارد.

ص: 210

آيه 47

* (آيه 47)-در اين آيه به اين واقعيت اشاره مى كند كه عدم شركت اين گونه افراد در ميدان جهاد نه تنها جاى تأسف نيست بلكه شايد جاى خوشحالى باشد.

در حقيقت به مسلمانان يك درس بزرگ مى دهد كه هيچ گاه در فكر افزودن سياهى لشكر و كميت و تعداد نباشند،بلكه به فكر اين باشند كه افراد مخلص و با ايمان را انتخاب كنند؛هر چند نفراتشان كم باشد.

نخست مى گويد:«اگر آنها همراه شما به سوى ميدان جهاد(تبوك)حركت مى كردند(نخستين اثر شومشان اين بود)كه چيزى جز ترديد و اضطراب بر شما نمى افزودند» (لَوْ خَرَجُوا فِيكُمْ ما زادُوكُمْ إِلاّ خَبالاً) .

يعنى؛حضور آنها با آن روحيۀ فاسد و توأم با ترديد و نفاق و بزدلى اثرى جز ايجاد ترديد و شك و توليد فساد در ميان سپاه اسلام ندارد.

به علاوه«آنها با سرعت كوشش مى كنند در ميان نفرات لشكر نفوذ كنند و به ايجاد نفاق و تفرقه و از هم گسستن پيوندهاى اتحاد بپردازند» (وَ لَأَوْضَعُوا خِلالَكُمْ يَبْغُونَكُمُ الْفِتْنَةَ) .

سپس به مسلمانان اخطار مى كند كه:مراقب باشيد«افراد ضعيف الايمانى در گوشه و كنار جمعيت شما وجود دارند كه زود تحت تأثير سخنان اين گروه منافق قرار مى گيرند» (وَ فِيكُمْ سَمّاعُونَ لَهُمْ) .و يا اين كه در ميان شما افرادى هستند كه براى منافقان جاسوسى مى كنند.

بنابراين وظيفۀ مسلمانان قوى الايمان آن است كه مراقب اين گروه ضعيف يا جاسوس باشند.

و در پايان آيه مى گويد:«خداوند همۀ ستمگران را مى شناسد» (وَ اللّهُ عَلِيمٌ بِالظّالِمِينَ) .آنها كه آشكارا و آنها كه پنهانى ستم به خويش يا به جامعه مى كنند از ديدگاه علم او مخفى نيستند.

آيه 48

* (آيه 48)-در این آیه به پیامبر صلّى اللّه عليه و آله هشدار می دهد که این اولین بار نیست که این گروه منافق به سمپاشی و تخریب مشغول می شوند،آنها در گذشته نیز مرتکب چنین کارهایی شدند،والآن نیز از هر فرصتی برای نیل به مقصود خود استفاده

ص: 211

مى كند،و چنين مى گويد:«اين گروه منافقان قبلا هم مى خواستند ميان شما تفرقه و پراكندگى ايجاد كنند» (لَقَدِ ابْتَغَوُا الْفِتْنَةَ مِنْ قَبْلُ) .

و اين اشاره به داستان«جنگ احد»است كه«عبد اللّه بن ابىّ»و يارانش از نيمۀ راه بازگشتند و دست از يارى پيامبر صلّى اللّه عليه و آله برداشتند،و يا اشاره به ساير مواردى است كه توطئه بر ضد شخص پيامبر و يا افراد مسلمين چيدند كه تاريخ اسلام،آنها را ثبت كرده است.

«و آنها كارها را براى تو دگرگون ساختند» (وَ قَلَّبُوا لَكَ الْأُمُورَ) .نقشه ها كشيدند تا اوضاع مسلمانان را به هم بريزند و آنها را از جهاد باز دارند و اطراف تو خالى شود.

اما هيچ يك از اين توطئه ها و تلاشها به جايى نرسيد،و همه نقش بر آب شد و تيرشان به سنگ خورد.

«تا آن كه حق فرا رسيد و فرمان خدا آشكار گشت» (حَتّى جاءَ الْحَقُّ وَ ظَهَرَ أَمْرُ اللّهِ) .

«در حالى كه آنها از پيشرفت و پيروزى تو ناراحت بودند» (وَ هُمْ كارِهُونَ) .

اما خواست و ارادۀ بندگان در برابر اراده و مشيت پروردگار كمترين اثرى نمى تواند داشته باشد،خدا مى خواست تو را پيروز كند و آيينت را به سراسر جهان برساند و موانع را هر چه باشد از سر راه بر دارد و بالاخره اين كار را كرد.

آيه 49

شأن نزول:

هنگامى كه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله مسلمانان را آمادۀ جنگ تبوك مى ساخت و دعوت به حركت مى كرد يكى از رؤساى طايفۀ«بنى سلمه»به نام «جدّ بن قيس»كه در صف منافقان بود خدمت پيامبر صلّى اللّه عليه و آله آمد و عرض كرد اگر اجازه دهى من در اين ميدان جنگ حاضر نشوم زيرا علاقۀ شديدى به زنان دارم مخصوصا اگر چشمم به دختران رومى بيفتد ممكن است دل از دست بدهم و مفتون آنها شوم!پيامبر صلّى اللّه عليه و آله به او اجازه داد.

در اين موقع آيه نازل شد و عمل آن شخص را محكوم ساخت.

ص: 212

تفسير:

منافقان بهانه تراش!شأن نزول فوق نشان مى دهد كه انسان هرگاه بخواهد شانه از زير بار مسؤوليتى خالى كند از هر وسيله اى براى خود بهانه مى تراشد.

به هر حال قرآن در اينجا روى سخن را به پيامبر صلّى اللّه عليه و آله كرده و در پاسخ اين گونه بهانه جويان رسوا مى گويد:«بعضى از آنها مى گويند به ما اجازه بده(كه از حضور در ميدان جهاد خوددارى كنيم)و ما را مفتون و فريفتۀ(زنان و دختران زيبا روى رومى) مساز»! (وَ مِنْهُمْ مَنْ يَقُولُ ائْذَنْ لِي وَ لا تَفْتِنِّي) .

اصولا منافقان براى اغفال افراد با ايمان غالبا به يك سلسله موضوعات جزئى و ناچيز و گاهى مضحك متشبث مى شوند تا موضوعات مهم و كلى را ناديده بگيرند.

ولى به هر حال قرآن در پاسخ او مى گويد:«آگاه باشيد كه اينها هم اكنون در ميان فتنه و گناه و مخالفت فرمان خدا سقوط كرده اند و جهنم گرداگرد كافران را احاطه كرده است» (أَلا فِي الْفِتْنَةِ سَقَطُوا وَ إِنَّ جَهَنَّمَ لَمُحِيطَةٌ بِالْكافِرِينَ) .

يعنى آنها به عذرهاى واهى و اين كه ممكن است بعدا آلوده به گناه بشوند هم اكنون در دل گناه قرار دارند و جهنم گرداگرد آنها را فرا گرفته است آنها فرمان صريح خدا و پيامبرش را در بارۀ حركت به سوى جهاد زير پا مى گذارند مبادا به «شبهۀ شرعى»گرفتار شوند!

آيه 50

* (آيه 50)-در اين آيه به يكى ديگر از صفات منافقان و نشانه هاى آنها اشاره شده است و بحثى را كه در آيات گذشته و آينده پيرامون نشانه هاى منافقان مى باشد تكميل مى كند.

نخست مى گويد:«اگر نيكى به تو رسد آنها را ناراحت مى كند» (إِنْ تُصِبْكَ حَسَنَةٌ تَسُؤْهُمْ) .

و اين ناراحتى دليل عداوت باطنى و فقدان ايمان آنهاست«ولى در مقابل اگر مصيبتى به تو برسد و گرفتار مشكلى شوى با خوشحالى مى گويند:ما از قبل (پيش بينى چنين مسائلى را مى كرديم،و)تصميم لازم را گرفتيم»و خود را از اين پرتگاه رهايى بخشيديم! (وَ إِنْ تُصِبْكَ مُصِيبَةٌ يَقُولُوا قَدْ أَخَذْنا أَمْرَنا مِنْ قَبْلُ) .

ص: 213

و به خانه هاى خود«باز مى گردند در حالى كه(از شكست يا مصيبت يا ناراحتى شما)خوشحالند» (وَ يَتَوَلَّوْا وَ هُمْ فَرِحُونَ) .

اين منافقان كوردل از هر فرصتى به نفع خود استفاده و لاف عقل و درايت مى زنند كه اين عقل و تدبير ما بود كه موجب شد در فلان ميدان شركت نكنيم،اين سخن را چنان مى گويند كه گويى از خوشحالى در پوست نمى گنجند!

آيه 51

* (آيه 51)-اما تو اى پيامبر!به اينها از دو راه پاسخ گوى،پاسخى دندان شكن و منطقى،نخست«بگو:هيچ حادثه اى براى ما رخ نمى دهد مگر آنچه خداوند براى ما مقرّر داشته است همان خدايى كه مولاى ما»و سرپرست حكيم و مهربان ماست و جز خير و صلاح ما را مقدر نمى دارد (قُلْ لَنْ يُصِيبَنا إِلاّ ما كَتَبَ اللّهُ لَنا هُوَ مَوْلانا) .

آرى«افراد با ايمان بايد تنها بر خدا توكّل كنند» (وَ عَلَى اللّهِ فَلْيَتَوَكَّلِ الْمُؤْمِنُونَ) .

تنها به او عشق مى ورزند و از او يارى مى طلبند و سر بر آستان او مى سايند تكيه گاه و پناهگاهشان كسى جز او نيست.

آيه 52

* (آيه 52)-«و تو اى پيامبر اين پاسخ را نيز به آنان بگو كه شما چه انتظارى را در بارۀ ما مى كشيد جز اين كه به يكى از دو يكى و خير و سعادت خواهيم رسيد» (قُلْ هَلْ تَرَبَّصُونَ بِنا إِلاّ إِحْدَى الْحُسْنَيَيْنِ) .

يا دشمنان را در هم مى كوبيم و پيروز از ميدان مبارزه باز مى گرديم،و يا كشته مى شويم و شربت شهادت را با افتخار مى نوشيم،هر كدام پيش آيد،خوش آيد كه مايۀ افتخار است و روشنى چشم ما و به هر صورت شكست در قاموس ما راه ندارد.

اما به عكس«ما در مورد شما يكى از دو بدبختى،تيره روزى و بلا و مصيبت را انتظار مى كشيم،يا در اين جهان و جهان ديگر به مجازات الهى گرفتار مى شويد، و يا به دست ما خوار و نابود خواهيد شد» (وَ نَحْنُ نَتَرَبَّصُ بِكُمْ أَنْ يُصِيبَكُمُ اللّهُ بِعَذابٍ مِنْ عِنْدِهِ أَوْ بِأَيْدِينا) .

«حال كه چنين است شما انتظار بكشيد،و ما هم با شما انتظار مى كشيم»

ص: 214

(فَتَرَبَّصُوا إِنّا مَعَكُمْ مُتَرَبِّصُونَ) .

شما در انتظار خوشبختى ما باشيد و ما هم در انتظار بدبختى شما نشسته ايم!

آيه 53

* (آيه 53)-قرآن در اينجا به قسمتى ديگر از نشانه هاى منافقان و نتيجه و سر انجام كار آنها اشاره كرده و روشن مى سازد كه چگونه اعمال آنها بى روح و بى اثر است و هيچ گونه بهره اى از آن عايدشان نمى شود،و از آنجا كه در ميان اعمال نيك،انفاق در راه خدا و نماز(پيوند خلق با خالق)موقعيت خاصى دارد، مخصوصا انگشت روى اين دو قسمت گذارده است.

نخست مى گويد:اى پيامبر!«به آنها بگو:شما چه از روى اراده و اختيار در راه خدا انفاق كنيد و چه از روى كراهت و اجبار(و ملاحظات شخصى و اجتماعى) در هر حال از شما پذيرفته نخواهد شد» (قُلْ أَنْفِقُوا طَوْعاً أَوْ كَرْهاً لَنْ يُتَقَبَّلَ مِنْكُمْ) .

سپس به دليل آن اشاره كرده،مى فرمايد:«زيرا شما گروه فاسقى بوديد» (إِنَّكُمْ كُنْتُمْ قَوْماً فاسِقِينَ) .نيتهايتان آلوده،و اعمالتان ناپاك،و قلبتان تاريك است، و خدا تنها عملى را مى پذيرد كه پاك باشد و از شخصى پاك و با تقوا سر زند.

آيه 54

* (آيه 54)-در اين آيه بار ديگر دليل عدم قبول انفاقات آنها را توضيح داده، مى گويد:«و هيچ چيز مانع قبول انفاقات آنها نشده جز اين كه آنها به خدا و پيامبرش كافر شده اند»و هر عملى توأم با ايمان با خدا و توحيد نبوده باشد در پيشگاه خدا مقبول نيست (وَ ما مَنَعَهُمْ أَنْ تُقْبَلَ مِنْهُمْ نَفَقاتُهُمْ إِلاّ أَنَّهُمْ كَفَرُوا بِاللّهِ وَ بِرَسُولِهِ) .

پس از ذكر عدم قبول انفاقهاى مالى آنها به وضع عبادات آنان اشاره كرده مى گويد:«آنها نماز را به جا نمى آورند مگر از روى كسالت و با ناراحتى و سنگينى» (وَ لا يَأْتُونَ الصَّلاةَ إِلاّ وَ هُمْ كُسالى) .

همان گونه كه«انفاق نمى كنند مگر از روى كراهت و اجبار» (وَ لا يُنْفِقُونَ إِلاّ وَ هُمْ كارِهُونَ) .

در حقيقت به دو دليل انفاقهاى آنها پذيرفته نمى شود يكى به دليل آن كه از روى كفر و عدم ايمان سر مى زند،و ديگر اين كه از روى كراهت و اجبار است.

ص: 215

همچنين به دو علت نماز آنها پذيرفته نيست نخست به علت كفر،و ديگر به خاطر آنكه از روى كسالت و كراهت انجام مى گيرد.

آيه 55

* (آيه 55)-در اين آيه روى سخن را به پيامبر كرده،مى گويد:«فزونى اموال و اولاد آنها نبايد تو را در شگفتى فرو برد»و فكر كنى كه آنها با اين كه منافقند چگونه مشمول اين همه مواهب الهى واقع شده اند (فَلا تُعْجِبْكَ أَمْوالُهُمْ وَ لا أَوْلادُهُمْ) .

چرا كه اينها به ظاهر براى آنها نعمت است اما در حقيقت«خدا مى خواهد به اين وسيله آنان را در زندگى دنيا معذب كند،و به خاطر دلبستگى فوق العاده به اين امور در حال كفر و بى ايمانى بميرند» (إِنَّما يُرِيدُ اللّهُ لِيُعَذِّبَهُمْ بِها فِي الْحَياةِ الدُّنْيا وَ تَزْهَقَ أَنْفُسُهُمْ وَ هُمْ كافِرُونَ) .

در واقع آنها از دو راه به وسيلۀ اين اموال و اولاد(نيروى اقتصادى و انسانى) معذب مى شوند:نخست اين كه اين گونه افراد معمولا فرزندانى ناصالح و اموالى بى بركت دارند كه مايۀ درد و رنجشان در زندگى دنياست،شب و روز بايد براى فرزندانى كه مايۀ ننگ و ناراحتى هستند،تلاش كنند،و براى حفظ اموالى كه از طريق گناه به دست آورده اند جان بكنند،و از طرف ديگر چون به اين اموال و فرزندان دلبستگى دارند و به سراى وسيع و پر نعمت آخرت و جهان پس از مرگ ايمان ندارند چشم پوشى از اين همه اموال برايشان مشكل است تا آنجا كه ايمانشان را روى آنها گذاشته و با كفر از دنيا مى روند،و به سخت ترين وضعى جان مى دهند؟ مال و فرزند اگر پاك و صالح باشد موهبت است و سعادت و مايۀ رفاه و آسايش و اگر ناپاك و ناصالح باشد رنج و عذاب اليم است.

آيه 56

* (آيه 56)-نشانۀ ديگرى از منافقان!در اينجا يكى ديگر از اعمال و حالات منافقان به روشنى ترسيم شده است مى گويد:«آنها به خدا سوگند ياد مى كنند كه از شما هستند» (وَ يَحْلِفُونَ بِاللّهِ إِنَّهُمْ لَمِنْكُمْ) .

«در حالى كه نه از شما هستند(و نه در چيزى با شما موافقند)بلكه آنها گروهى هستند كه فوق العاده مى ترسند»و از شدت ترس كفر را پنهان كرده اظهار ايمان مى كنند مبادا گرفتار شوند (وَ ما هُمْ مِنْكُمْ وَ لكِنَّهُمْ قَوْمٌ يَفْرَقُونَ) .

ص: 216

آيه 57

* (آيه 57)-در اين آيه شدت بغض و عداوت و نفرت آنها را از مؤمنان در عبارتى كوتاه اما بسيار رسا و گويا منعكس كرده،مى گويد:«آنها چنان هستند كه اگر پناهگاهى(همانند يك دژ محكم)بيابند،يا دسترسى به غارهايى در كوهها داشته باشند،يا بتوانند راهى در زير زمين پيدا كنند،با سرعت هر چه بيشتر به سوى آن مى شتابند»تا از شما دور شوند و بتوانند كينه و عدوات خود را آشكار سازند (لَوْ يَجِدُونَ مَلْجَأً أَوْ مَغاراتٍ أَوْ مُدَّخَلاً لَوَلَّوْا إِلَيْهِ وَ هُمْ يَجْمَحُونَ) .

اين يكى از رساترين تعبيراتى است كه قرآن در بارۀ ترس و وحشت منافقان و يا بغض و نفرت آنان بيان كرده كه آنها اگر در كوهها و حتى زير و روى زمين راه فرارى پيدا كنند از ترس يا عداوت از شما دور مى شوند ولى چون قوم و قبيله و اموال و ثروتى در محيط شما دارند مجبورند دندان بر جگر بگذارند و بمانند!

آيه 58

شأن نزول:

نقل شده كه:پيامبر صلّى اللّه عليه و آله مشغول تقسيم اموالى(از غنائم يا مانند آن)بود كه يكى از طايفۀ«بنى تميم»فرا رسيد،صدا زد:اى رسول خدا!عدالت كن!پيامبر فرمود:واى بر تو اگر من عدالت نكنم چه كسى عدالت خواهد كرد؟! در اين هنگام اين آيه و آيۀ بعد نازل شد و به اين گونه افراد اندرز داد.

تفسير:

خودخواهان بى منطق:در اين آيه به يكى از حالات منافقان اشاره شده و آن اين كه آنها هرگز راضى به حق خود نيستند.

هر كس جيب آنها را پر كند عادل است و از او راضى هستند و هر كس به خاطر رعايت عدالت حق ديگران را به آنها نبخشد ظالم و از او ناراضى مى شوند.

لذا مى گويد:«بعضى از آنها در تقسيم صدقات به تو عيب مى گيرند» و مى گويند عدالت را رعايت نكردى (وَ مِنْهُمْ مَنْ يَلْمِزُكَ فِي الصَّدَقاتِ) .

اما در حقيقت چنين است كه آنها به منافع خويش مى نگرند«اگر سهمى به آنها داده شود راضيند و خوشحال»و تو را مجرى عدالت مى دانند هر چند استحقاق نداشته باشند (فَإِنْ أُعْطُوا مِنْها رَضُوا) .

«و اگر چيزى از آن به آنها داده نشود خشمگين مى شوند»و تو را متهم به بى عدالتى مى كنند (وَ إِنْ لَمْ يُعْطَوْا مِنْها إِذا هُمْ يَسْخَطُونَ) .

ص: 217

آيه 59

* (آيه 59)-«ولى اگر آنها(به حق خود راضى باشند و)به آنچه خدا و پيامبرش در اختيار آنها گذارده رضايت دهند و بگويند همين براى ما كافى است و اگر هم نياز بيشترى داريم خدا و پيامبر از فضل خود به زودى به ما مى بخشند ما تنها رضاى خدا را مى طلبيم»و از او مى خواهيم كه ما را از اموال مردم بى نياز سازد، اگر آنها چنين كنند به سود آنهاست (وَ لَوْ أَنَّهُمْ رَضُوا ما آتاهُمُ اللّهُ وَ رَسُولُهُ وَ قالُوا حَسْبُنَا اللّهُ سَيُؤْتِينَا اللّهُ مِنْ فَضْلِهِ وَ رَسُولُهُ إِنّا إِلَى اللّهِ راغِبُونَ) .

آيه 60

* (آيه 60)-مصارف زكات و ريزه كاريهاى آن:در تاريخ اسلام دو دوران مشخص ديده مى شود،دوران مكّه كه همت پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و مسلمانان در آن مصروف تعليم و تربيت نفرات و آموزش و تبليغ مى شد،و دوران مدينه كه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله در آن دست به تشكيل«حكومت اسلامى»و پياده كردن و اجراى تعليمات اسلام،از طريق اين حكومت صالح زد.

بدون شك يكى از ابتدايى و ضرورى ترين مسأله،به هنگام تشكيل حكومت،تشكيل«بيت المال»است كه به وسيلۀ آن نيازهاى اقتصادى حكومت برآورده شود.

به همين دليل يكى از نخستين كارهايى كه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله در مدينه انجام داد تشكيل بيت المال بود كه يكى از منابع آن را«زكات»تشكيل مى داد،و طبق مشهور اين حكم در سال دوم هجرت پيامبر صلّى اللّه عليه و آله تشريع شد.

به هر حال آيۀ مورد بحث به روشنى مصارف واقعى زكات را بيان كرده و آن را در هشت مصرف خلاصه مى كند:

1-«فقرا»نخست مى گويد:«صدقات و زكات براى فقيران است» (إِنَّمَا الصَّدَقاتُ لِلْفُقَراءِ) .

2-«مساكين» (وَ الْمَساكِينِ) .

3-«عاملان و جمع آورى كنندگان زكات» (وَ الْعامِلِينَ عَلَيْها) .

اين گروه در حقيقت كارمندان و كاركنانى هستند كه براى جمع آورى زكات و ادارۀ بيت المال اسلام تلاش و كوشش مى كنند.

ص: 218

4-«و كسانى كه براى جلب محبتشان اقدام مى شود» (وَ الْمُؤَلَّفَةِ قُلُوبُهُمْ) .

آنها كسانى هستند كه انگيزۀ معنوى نيرومندى براى پيشبرد اهداف اسلامى ندارند،و با تشويق مالى مى توان تأليف قلب،و جلب محبت آنان نمود،و در مباحث فقهى گفته شده كه آيه مفهوم وسيعى دارد كه كفار و غير مسلمانان را شامل مى شود.

5-«در راه آزاد ساختن بردگان» (وَ فِي الرِّقابِ) .

يعنى سهمى از زكات،تخصيص به مبارزه با بردگى،و پايان دادن به اين موضوع ضد انسانى،و«آزادى تدريجى بردگان»داده مى شود.

6-«اداء دين بدهكاران»و آنها كه بدون جرم و تقصير زير بار بدهكارى مانده و از اداى آن عاجز شده اند (وَ الْغارِمِينَ) .

7-«و در راه خدا» (وَ فِي سَبِيلِ اللّهِ) .

8-«واماندگان در راه» (وَ ابْنِ السَّبِيلِ) .

يعنى مسافرانى كه بر اثر علّتى در راه مانده،و زاد و توشه و مركب كافى براى رسيدن به مقصد ندارند،هر چند افراد فقير و بى بضاعتى نيستند.

در پايان آيه به عنوان تأكيد روى مصارف گذشته،مى فرمايد:«اين فريضۀ الهى است» (فَرِيضَةً مِنَ اللّهِ) .

و بدون شك اين فريضه،حساب شده،و كاملا دقيق،و جامع مصلحت فرد و اجتماع است،زيرا«خداوند دانا و حكيم است» (وَ اللّهُ عَلِيمٌ حَكِيمٌ) .

* نكته ها:

* 1-فرق ميان«فقير»و«مسكين»:

به نظر مى رسد كه«فقير»به معنى كسى است كه در زندگى خود كمبود مالى دارد،هر چند مشغول كسب و كارى باشد و هرگز از كسى سؤال نكند،اما«مسكين»كسى است كه نيازش شديدتر است و دستش از كار كوتاه است،و به همين جهت از اين و آن سؤال مى كند.

* 2-تقسيم زكات به هشت قسمت مساوى:

اكثريت قاطع فقها براينند كه اصناف هشتگانۀ فوق مواردى است كه صرف زكات در آنها مجاز است،و تقسيم كردن در آن واجب نيست.

ص: 219

اما چگونگى مصرف آن در اين مصرف هشتگانه بستگى به ضرورتهاى اجتماعى از يكسو،و نظر حكومت اسلامى از سوى ديگر دارد.

* 3-نقش زكات در اسلام:

با توجه به اين كه اسلام به عنوان يك«آيين جامع»كه تمام نيازمنديهاى مادى و معنوى در آن پيش بينى شده،و از همان عصر پيامبر صلّى اللّه عليه و آله،با تأسيس حكومت همراه بود،و توجه خاصى به حمايت از محرومان و مبارزۀ با فاصلۀ طبقاتى دارد،روشن مى شود كه نقش بيت المال،و زكات از مهمترين نقشهاست.

شك نيست كه هر جامعه اى داراى افرادى از كار افتاده،بيمار،يتيمان بى سرپرست،معلولين،و امثال آنها مى باشد كه بايد مورد حمايت قرار گيرند.

و نيز براى حفظ موجوديت خود در برابر هجوم دشمن،نياز به سربازان مجاهدى دارد كه هزينۀ آنها از طرف حكومت پرداخت مى شود.

به همين دليل در اسلام مسألۀ زكات كه در حقيقت يك نوع«ماليات بر درآمد و توليد»و«ماليات بر ثروت راكد»محسوب مى شود،از اهميت خاصى برخوردار است،تا آنجا كه در رديف مهمترين عبادات قرار گرفته،و در بسيارى از موارد با نماز همراه ذكر شده،و حتى شرط قبولى نماز شمرده شده است!

آيه 61

شأن نزول:

در مورد نزول اين آيه گفته اند:اين آيه در بارۀ گروهى از منافقان نازل شده،كه دور هم نشسته بودند و سخنان ناهنجار،در بارۀ پيامبر صلّى اللّه عليه و آله مى گفتند،يكى از آنان گفت:اين كار را نكنيد،زيرا،مى ترسيم به گوش محمّد برسد، و او به ما بد بگويد(و مردم را بر ضد ما بشوراند).

يكى از آنان كه نامش«جلاس»بود گفت:مهم نيست،ما هر چه بخواهيم مى گوييم،و اگر به گوش او رسيد نزد وى مى رويم،و انكار مى كنيم،و او از ما مى پذيرد،زيرا محمّد صلّى اللّه عليه و آله آدم خوش باور و دهن بينى است،و هر كس هر چه بگويد قبول مى كند،در اين هنگام آيه نازل شد و به آنها پاسخ گفت.

تفسير:

اين حسن است نه عيب!در اين آيه همان گونه كه از مضمون آن استفاده مى شود سخن از فرد يا افرادى در ميان است كه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله را با گفته هاى

ص: 220

خود آزار مى دادند آيه مى گويد:«از آنها كسانى هستند كه پيامبر را آزار مى دهند و مى گويند:او آدم خوش باورى است»! (وَ مِنْهُمُ الَّذِينَ يُؤْذُونَ النَّبِيَّ وَ يَقُولُونَ هُوَ أُذُنٌ) .

آنها در حقيقت يكى از نقاط قوت پيامبر صلّى اللّه عليه و آله را كه وجود آن در يك رهبر كاملا لازم است،به عنوان نقطۀ ضعف نشان مى دادند.

لذا قرآن بلافاصله اضافه مى كند كه:«به آنها بگو:اگر پيامبر گوش به سخنان شما فرا مى دهد(و عذرتان را مى پذيرد،و به گمان شما يك آدم گوشى است)اين به نفع شماست»! (قُلْ أُذُنُ خَيْرٍ لَكُمْ) .

زيرا از اين طريق آبروى شما را حفظ كرده،و شخصيتتان را خرد نمى كند عواطف شما را جريحه دار نمى سازد،و براى حفظ محبت و اتحاد و وحدت شما از اين طريق كوشش مى كند،در حالى كه اگر او فورا پرده ها را بالا مى زد،و دروغگويان را رسوا مى كرد،دردسر فراوانى براى شما فراهم مى آمد.

سپس براى اين كه عيب جويان از اين سخن سوء استفاده نكنند،و آن را دستاويز قرار ندهند،چنين اضافه مى كند:«او به خدا و فرمانهاى او ايمان دارد،و به سخنان مؤمنان راستين گوش فرا مى دهد،و آن را مى پذيرد و به آن ترتيب اثر مى دهد» (يُؤْمِنُ بِاللّهِ وَ يُؤْمِنُ لِلْمُؤْمِنِينَ) .

يعنى در واقع پيامبر صلّى اللّه عليه و آله دو گونه برنامه دارد:يكى برنامۀ حفظ ظاهر و جلوگيرى از پرده درى،و ديگرى در مرحلۀ عمل،در مرحلۀ اول به سخنان همه گوش فرا مى دهد،و ظاهرا انكار نمى كند،ولى در مقام عمل تنها توجه او به فرمانهاى خدا و پيشنهادها و سخنان مؤمنان راستين است،و يك رهبر واقع بين بايد چنين باشد،و تأمين منافع جامعه جز از اين راه ممكن نيست لذا بلافاصله مى فرمايد:«او رحمت براى مؤمنان شماست» (وَ رَحْمَةٌ لِلَّذِينَ آمَنُوا مِنْكُمْ) .

تنها چيزى كه در اينجا باقى مى ماند اين است كه نبايد آنها كه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله را با اين سخنان خود ناراحت مى كنند و از او عيب جويى مى نمايند،تصور كنند كه بدون مجازات خواهند ماند.

ص: 221

لذا در پايان آيه مى فرمايد:«آنها كه به رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله آزار مى رسانند عذابى دردناك دارند» (وَ الَّذِينَ يُؤْذُونَ رَسُولَ اللّهِ لَهُمْ عَذابٌ أَلِيمٌ) .

آيه 62

شأن نزول:

جمعى از مفسران شأن نزولى براى اين آيه و آيۀ بعد نقل كرده اند و آن اين كه:هنگامى كه در نكوهش تخلف كنندگان از غزوۀ تبوك آياتى نازل شد يكى از منافقان گفت:به خدا سوگند اين گروه نيكان و اشراف ما هستند،اگر آنچه را«محمّد»در بارۀ آنها مى گويد راست باشد،اينها از چهارپايان هم بدترند، يكى از مسلمانان اين سخن را شنيد و گفت:به خدا آنچه او مى گويد حق است، و تو از چهارپا بدترى! اين سخن به گوش پيامبر صلّى اللّه عليه و آله رسيد به دنبال آن مرد منافق فرستاد و از او پرسيد:چرا چنين گفتى،او سوگند ياد كرد كه چنين سخنى نگفته است آن مرد مؤمن،گفت:خداوندا خودت راستگو را تصديق،و دروغگو را تكذيب فرما.

اين دو آيه نازل شد و وضع آنها را مشخص ساخت.

تفسير:

قيافۀ حق به جانب منافقان!يكى از نشانه هاى منافقان و اعمال زشت و شوم آنها كه قرآن كرارا به آن اشاره كرده،اين است كه آنها براى پوشاندن چهرۀ خود بسيارى از خلافكاريهاى خود را انكار مى كردند و با توسل به سوگندهاى دروغين مى خواستند مردم را فريب داده و از خود راضى كنند.در اين آيه و آيۀ بعد قرآن مجيد پرده از روى اين عمل زشت برداشته و مسلمانان را آگاه مى سازد كه تحت تأثير اين گونه سوگندهاى دروغين قرار نگيرند.

نخست مى گويد:«آنها براى شما سوگند به خدا ياد مى كنند تا شما را راضى كنند» (يَحْلِفُونَ بِاللّهِ لَكُمْ لِيُرْضُوكُمْ) .

روشن است كه هدف آنها از اين سوگندها،بيان حقيقت نيست.بلكه مى خواهند با فريب و نيرنگ چهرۀ واقعيات را در نظرتان دگرگون جلوه دهند،و به مقاصد خود برسند.لذا قرآن مى گويد:«اگر آنها راست مى گويند و ايمان دارند، شايسته تر اين است كه خدا و پيامبرش را راضى كنند»! (وَ اللّهُ وَ رَسُولُهُ أَحَقُّ أَنْ يُرْضُوهُ إِنْ كانُوا مُؤْمِنِينَ).

ص: 222

آيه 63

* (آيه 63)-در اين آيه اين گونه افراد منافق را شديدا تهديد مى كند، و مى گويد:«مگر نمى دانند كسى كه با خدا و رسولش دشمنى و مخالفت كند براى او آتش دوزخ است كه جاودانه در آن مى ماند» (أَ لَمْ يَعْلَمُوا أَنَّهُ مَنْ يُحادِدِ اللّهَ وَ رَسُولَهُ فَأَنَّ لَهُ نارَ جَهَنَّمَ خالِداً فِيها) .

سپس براى تأكيد اضافه مى كند:«اين رسوايى و ذلّت بزرگى است» (ذلِكَ الْخِزْيُ الْعَظِيمُ) .

آيه 64

شأن نزول:

در بارۀ نزول اين آيه و دو آيۀ بعد چنين نقل شده:گروهى از منافقان در يك جلسۀ سرّى،براى قتل پيامبر توطئه كردند كه پس از مراجعت از جنگ تبوك در يكى از گردنه هاى سر راه به صورت ناشناس كمين كرده،شتر پيامبر صلّى اللّه عليه و آله را رم دهند،و حضرت را به قتل برسانند.

خداوند پيامبرش را از اين نقشه آگاه ساخت،و او دستور داد جمعى از مسلمانان مراقب باشند،و آنها را متفرق سازند.

تفسير:

برنامۀ خطرناك ديگرى از منافقان:از اين آيه چنين استفاده مى شود كه خداوند براى دفع خطر منافقان از پيامبر،گهگاه پرده از روى اسرار آنها برمى داشت،و آنان را به مسلمانان معرفى مى كرد،تا به هوش باشند و آنها نيز دست و پاى خود را جمع كنند،روى اين جهت غالبا آنان در يك حالت ترس و وحشت به سر مى بردند،قرآن به اين وضع اشاره كرده،مى گويد:«منافقان مى ترسند كه بر ضد آنها سوره اى نازل شود،و آنان را به آنچه در دل دارند آگاه سازد» (يَحْذَرُ الْمُنافِقُونَ أَنْ تُنَزَّلَ عَلَيْهِمْ سُورَةٌ تُنَبِّئُهُمْ بِما فِي قُلُوبِهِمْ) .

ولى عجيب اين كه بر اثر شدت لجاجت و دشمنى باز هم دست از استهزاء و تمسخر نسبت به كارهاى پيامبر صلّى اللّه عليه و آله بر نمى داشتند،لذا خداوند در پايان آيه به پيامبرش مى گويد:«به آنها بگو:هر چه مى خواهيد استهزاء كنيد،اما بدانيد خدا آنچه را را از آن بيم داريد آشكار مى سازد»و شما را رسوا مى كند! (قُلِ اسْتَهْزِؤُا إِنَّ اللّهَ مُخْرِجٌ ما تَحْذَرُونَ) .

آيه 65

* (آيه 65)-در این آیه به یکی دیگر از برنامه های منافقان اشاره کرد،

ص: 223

مى گويد:«اگر از آنها بپرسى(كه چرا چنين سخن نادرستى را گفته اند،و يا چنين كار خلافى را انجام داده اند)مى گويند:ما مزاح و شوخى مى كرديم و در واقع قصد و غرضى نداشتيم»! (وَ لَئِنْ سَأَلْتَهُمْ لَيَقُولُنَّ إِنَّما كُنّا نَخُوضُ وَ نَلْعَبُ) .

منافقان امروز و منافقان هر زمان كه برنامه هاى يكنواختى دارند از اين روش بهره بردارى فراوان مى كنند،حتى گاه مى شود جدى ترين مطالب را در لباس مزاحها و شوخيهاى ساده مطرح كنند،اگر به هدفشان رسيدند چه بهتر،و الاّ با عنوان كردن شوخى و مزاح مى خواهند از چنگال مجازات فرار كنند.

اما قرآن با تعبيرى قاطع و كوبنده،به آنها پاسخ مى گويد،و به پيامبر صلّى اللّه عليه و آله دستور مى دهد كه«به آنها بگو:آيا خدا،و آيات او،و رسولش،را مسخره مى كنيد و به شوخى مى گيريد»؟! (قُلْ أَ بِاللّهِ وَ آياتِهِ وَ رَسُولِهِ كُنْتُمْ تَسْتَهْزِؤُنَ) .

يعنى آيا با همه چيز مى توان شوخى كرد،حتى با خدا و پيامبر و آيات قرآن! آيا مسألۀ رم دادن شتر،و سقوط پيامبر صلّى اللّه عليه و آله از آن گردنۀ خطرناك،چيزى است كه بتوان زير نقاب شوخى آن را پوشاند؟

آيه 66

* (آيه 66)-سپس به پيامبر دستور مى دهد صريحا به اين منافقان بگو:«دست از اين عذرهاى واهى و دروغين برداريد» (لا تَعْتَذِرُوا) .

چرا كه«شما بعد از ايمان راه كفر پيش گرفتيد» (قَدْ كَفَرْتُمْ بَعْدَ إِيمانِكُمْ) .

اين تعبير نشان مى دهد كه گروه بالا از آغاز در صف منافقان نبودند،بلكه در صف مؤمنان ضعيف الايمان بودند و پس از ماجراى فوق راه كفر پيش گرفتند.

سر انجام،آيه را با اين جمله پايان مى دهد كه:«اگر ما گروهى از شما را ببخشيم گروه ديگرى را به خاطر اين كه مجرم بودند،مجازات خواهيم كرد» (إِنْ نَعْفُ عَنْ طائِفَةٍ مِنْكُمْ نُعَذِّبْ طائِفَةً بِأَنَّهُمْ كانُوا مُجْرِمِينَ) .

اين كه مى گويد گروهى را مجازات مى كنيم به خاطر جرم و گناهشان،دليل بر آن است كه«گروه مورد عفو»افرادى هستند كه آثار جرم و گناه را با آب توبه از وجود خود شسته اند.

آيه 67

* (آيه 67)-نشانه های منافقان:در این آيه اشاره به یک مطلب کلی می کند

ص: 224

و آن اين كه ممكن است روح نفاق به اشكال مختلف ظاهر شود،مخصوصا خودنمايى،روح نفاق در يك«مرد»با يك«زن»ممكن است متفاوت باشد،اما نبايد فريب تغيير چهره هاى نفاق را در ميان منافقان خورد.

لذا مى گويد:«مردان منافق و زنان منافق همه از يك قماشند» (الْمُنافِقُونَ وَ الْمُنافِقاتُ بَعْضُهُمْ مِنْ بَعْضٍ) .

سپس به ذكر پنج صفت از اوصاف آنان مى پردازد.

اول و دوم:«آنها مردم را به منكرات تشويق،و از نيكيها باز مى دارند» (يَأْمُرُونَ بِالْمُنْكَرِ وَ يَنْهَوْنَ عَنِ الْمَعْرُوفِ) .

يعنى درست برعكس برنامۀ مؤمنان راستين كه دائما از طريق«امر به معروف»و«نهى از منكر»در اصلاح جامعه و پيراستن آن از آلودگى و فساد كوشش دارند،منافقان دائما سعى مى كنند كه فساد همه جا را بگيرد،و معروف و نيكى از جامعه برچيده شود.

سوم:آنها«دستهايشان را مى بندند» (وَ يَقْبِضُونَ أَيْدِيَهُمْ) .نه در راه خدا انفاق مى كنند،نه به كمك محرومان مى شتابند،و نه خويشاوند و آشنا را كمك مالى آنها بهره مى گيرند.

روشن است آنها چون ايمان به آخرت و نتايج و پاداش«انفاق»ندارند،در بذل اموال سخت بخيلند.

چهارم:تمام اعمال و گفتار و رفتارشان نشان مى دهد كه«آنها خدا را فراموش كرده اند(و نيز وضع زندگى آنها نشان مى دهد كه)خدا هم آنها را از بركات و توفيقات و مواهب خود فراموش نموده» (نَسُوا اللّهَ فَنَسِيَهُمْ) .يعنى با آنها معاملۀ فراموشى كرده است و آثار اين دو فراموشى در تمام زندگى آنان آشكار است.

پنجم:اين كه«منافقان فاسقند و بيرون از دايرۀ اطاعت فرمان خدا» (إِنَّ الْمُنافِقِينَ هُمُ الْفاسِقُونَ) .

آنچه در آيۀ فوق در بارۀ صفات مشترك منافقان گفته شد در هر عصر و زمانى ديده مى شود.

ص: 225

آيه 68

* (آيه 68)-در اين آيه مجازات شديد و دردناك آنها،بيان شده است، مى فرمايد:«خداوند مردان و زنان منافق و همۀ كفار و افراد بى ايمان را وعدۀ آتش جهنم داده» (وَعَدَ اللّهُ الْمُنافِقِينَ وَ الْمُنافِقاتِ وَ الْكُفّارَ نارَ جَهَنَّمَ) .

همان آتش سوزانى كه:«جاودانه در آن خواهند ماند» (خالِدِينَ فِيها) .

و«همين يك مجازات(كه تمام انواع عذابها و كيفرها را در بر دارد)براى آنها كافى است» (هِيَ حَسْبُهُمْ) .

و به تعبير ديگر آنها نياز به هيچ مجازات ديگرى ندارند،زيرا در دوزخ همه نوع عذاب جسمانى و روحانى وجود دارد.

و در پايان آيه اضافه مى كند:«خداوند آنها را از رحمت خود دور ساخته و عذاب هميشگى نصيبشان نموده است» (وَ لَعَنَهُمُ اللّهُ وَ لَهُمْ عَذابٌ مُقِيمٌ) .

بلكه اين دورى از خداوند،خود بزرگترين عذاب و دردناكترين كيفر براى آنها محسوب مى شود.

آيه 69

* (آيه 69)-تكرار تاريخ و درس عبرت!اين آيه براى بيدار ساختن اين گروه از منافقان،آينۀ تاريخ را پيش روى آنها مى گذارد،و با مقايسۀ زندگى آنان با منافقان و گردنكشان پيشين،عبرت انگيزترين درسها را به آنها مى دهد،و مى گويد:«شما همانند منافقان پيشين هستيد»،و همان مسير و برنامه و سرنوشت شوم را تعقيب مى كنيد (كَالَّذِينَ مِنْ قَبْلِكُمْ) .

«همانها كه از نظر نيرو از شما قويتر،و از نظر اموال و فرزندان از شما افزونتر بودند» (كانُوا أَشَدَّ مِنْكُمْ قُوَّةً وَ أَكْثَرَ أَمْوالاً وَ أَوْلاداً) .

«آنها از نصيب و بهرۀ خود در دنيا،در طريق شهوات و آلودگى و گناه و فساد و تبهكارى،بهره گرفتند،شما منافقان اين امت نيز از نصيب و بهرۀ خود همان گونه كه منافقان پيشين بهره گرفته بودند،بهره بردارى كرديد» (فَاسْتَمْتَعُوا بِخَلاقِهِمْ فَاسْتَمْتَعْتُمْ بِخَلاقِكُمْ كَمَا اسْتَمْتَعَ الَّذِينَ مِنْ قَبْلِكُمْ بِخَلاقِهِمْ) .

سپس مى گويد:«شما در كفر و نفاق و سخريه و استهزاء مؤمنان،فرو رفتيد، همان گونه كه آنها در اين امور فرو رفتند» (وَ خُضْتُمْ كَالَّذِي خاضُوا) .

ص: 226

سر انجام پايان كار منافقان پيشين را براى هشدار به گروه منافقان معاصر پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و همۀ منافقان جهان،با دو جمله بيان مى كند:

نخست اين كه:«آنها كسانى هستند كه همۀ اعمالشان در دنيا و آخرت بر باد رفته و مى رود،و هيچ نتيجۀ مثبتى از آن عائدشان نمى گردد» (أُولئِكَ حَبِطَتْ أَعْمالُهُمْ فِي الدُّنْيا وَ الْآخِرَةِ) .

ديگر اين كه:«آنها زيانكاران حقيقى،و خسران يافتگان واقعى هستند» (وَ أُولئِكَ هُمُ الْخاسِرُونَ) .

آنها ممكن است استفاده هاى«موقت»و«محدودى»از اعمال نفاق آميز خود ببرند،ولى اگر درست بنگريم مى بينيم نه در زندگى اين دنيا از اين رهگذر طرفى مى بندند،و نه در جهان ديگر بهره اى دارند.

آيه 70

* (آيه 70)-در اين آيه روى سخن را به پيامبر صلّى اللّه عليه و آله كرده،به عنوان استفهام انكارى چنين مى گويد:«آيا اين گروه منافق از سرنوشت امتهاى پيشين،قوم نوح، و عاد،و ثمود،و قوم ابراهيم،و اصحاب مدين(قوم شعيب)و شهرهاى ويران شدۀ قوم لوط با خبر نشدند» (أَ لَمْ يَأْتِهِمْ نَبَأُ الَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ قَوْمِ نُوحٍ وَ عادٍ وَ ثَمُودَ وَ قَوْمِ إِبْراهِيمَ وَ أَصْحابِ مَدْيَنَ وَ الْمُؤْتَفِكاتِ) .

اينها ماجراهاى تكان دهنده اى است كه مطالعه و بررسى آن هر انسانى را كه كمترين احساس در قلب او باشد تكان مى دهد.

هر چند خداوند آنها را هيچ گاه از لطف خود محروم نساخت،«و پيامبرانشان با دلايل روشن براى هدايت آنان به سويشان آمدند» (أَتَتْهُمْ رُسُلُهُمْ بِالْبَيِّناتِ) .

ولى آنها به هيچ يك از مواعظ و اندرزهاى اين مردان الهى گوش فرا ندادند و براى زحمات طاقت فرسايشان در راه روشنگرى خلق خدا ارجى ننهادند.

«بنابراين هرگز خداوند به آنها ستم نكرد،اين خودشان بودند كه به خويشتن ستم روا داشتند»! (فَما كانَ اللّهُ لِيَظْلِمَهُمْ وَ لكِنْ كانُوا أَنْفُسَهُمْ يَظْلِمُونَ) .

آيه 71

* (آيه 71)-نشانه های مؤمنان راستین:در آیات گذشته علائم و جهات مشترک مردان و زنان منافق در پنج قسمت مطرح گردید.

ص: 227

در آيۀ مورد بحث علائم و نشانه هاى مردان و زنان با ايمان بيان شده است كه آن هم در پنج قسمت خلاصه مى شود.

آيه از اينجا شروع مى شود كه مى فرمايد:«مردان و زنان با ايمان دوست و ولىّ و يار و ياور يكديگرند» (وَ الْمُؤْمِنُونَ وَ الْمُؤْمِناتُ بَعْضُهُمْ أَوْلِياءُ بَعْضٍ) .

پس از بيان اين اصل كلى به شرح جزئيات صفات مؤمنان مى پردازد:

1-نخست مى گويد:«آنها مردم را به نيكى ها دعوت مى كند» (يَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ) .

2-«مردم را از زشتيها و بديها و منكرات باز مى دارند» (وَ يَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْكَرِ) .

3-آنها به عكس منافقان كه خدا را فراموش كرده بودند«نماز را برپا مى دارند» (وَ يُقِيمُونَ الصَّلاةَ) .و به ياد خدا هستند و با ياد و ذكر او،دل را روشن، و عقل را بيدار و آگاه مى دارند.

4-آنها بر خلاف منافقان كه افرادى ممسك و بخيل هستند بخشى از اموال خويش را در راه خدا،و حمايت خلق خدا،و براى بازسازى جامعه،انفاق مى نمايند«و زكات اموال خويش را مى پردازد» (وَ يُؤْتُونَ الزَّكاةَ) .

5-منافقان فاسقند و سركش،و خارج از تحت فرمان حق،اما مؤمنان «اطاعت فرمان خدا و پيامبر او مى كنند» (وَ يُطِيعُونَ اللّهَ وَ رَسُولَهُ) .

در پايان اين آيه اشاره به نخستين امتياز مؤمنان از نظر نتيجه و پاداش كرده، مى گويد:«خداوند آنها را به زودى مشمول رحمت خويش مى گرداند» (أُولئِكَ سَيَرْحَمُهُمُ اللّهُ) .

شك نيست كه وعدۀ رحمت به مؤمنان از طرف خداوند،از هر نظر قطعى و اطمينان بخش است،چرا كه«خداوند توانا و حكيم است» (إِنَّ اللّهَ عَزِيزٌ حَكِيمٌ) .

نه بدون علت وعده مى دهد،و نه هنگامى كه وعده داد،از انجام آن عاجز مى ماند.

آيه 72

* (آيه 72)-این آیه قسمتی از این رحمت واسعه الهی را که شامل حال افراد با ایمان می شود،در دو جنبهٔ«مادی»و«معنوی» شرح می دهد.

ص: 228

نخست مى فرمايد:«خداوند به مردان و زنان با ايمان باغهايى از بهشت وعده داده است كه از زير درختانش نهرها جريان دارد» (وَعَدَ اللّهُ الْمُؤْمِنِينَ وَ الْمُؤْمِناتِ جَنّاتٍ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ) .

از ويژگيهاى اين نعمت بزرگ اين است كه زوال و جدايى در آن راه ندارد و«آنان جاودانه در آن مى مانند» (خالِدِينَ فِيها) .

ديگر از مواهب الهى به آنها اين است كه خداوند«مسكنهاى پاكيزه و منزلگاههاى مرفّه در قلب بهشت عدن در اختيار آنها مى گذارد» (وَ مَساكِنَ طَيِّبَةً فِي جَنّاتِ عَدْنٍ) .

از احاديث اسلامى چنين استفاده مى شود كه«جنّات عدن»باغهاى مخصوصى است از بهشت كه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و جمعى از خاصان پيروان او در آنها مستقر خواهند شد.

سپس اشاره به نعمت و پاداش معنوى آنها كرده،مى فرمايد:«رضايت و خشنودى خدا(كه نصيب اين مؤمنان راستين مى شود)از همه برتر و بزرگتر است» (وَ رِضْوانٌ مِنَ اللّهِ أَكْبَرُ).

هيچ كس نمى تواند آن لذت معنوى و احساس روحانى را كه به يك انسان به خاطر توجه رضايت و خشنودى خدا از او،دست مى دهد،توصيف كند.

و در پايان آيه اشاره به تمام اين نعمتهاى مادى و معنوى كرده،مى گويد:«اين پيروزى بزرگى است» (ذلِكَ هُوَ الْفَوْزُ الْعَظِيمُ) .

آيه 73

* (آيه 73)-پيكار با كفار و منافقان:سر انجام در اين آيه دستور به شدت عمل در برابر كفّار و منافقان داده،مى گويد:«اى پيامبر!با كافران و منافقان جهاد كن» (يا أَيُّهَا النَّبِيُّ جاهِدِ الْكُفّارَ وَ الْمُنافِقِينَ) .

«و در برابر آنها روش سخت و خشنى در پيش گير» (وَ اغْلُظْ عَلَيْهِمْ) .

اين مجازات آنها در دنياست،و در آخرت«جايگاهشان دوزخ است كه بدترين سرنوشت و جايگاه است» (وَ مَأْواهُمْ جَهَنَّمُ وَ بِئْسَ الْمَصِيرُ) .

البته طرز جهاد در برابر«كفار»جهاد همه جانبه،و مخصوصا جهاد مسلحانه

ص: 229

است.و منظور از جهاد با منافقان انواع و اشكال ديگر مبارزه غير از مبارزۀ مسلحانه است،مانند مذمت و توبيخ و تهديد و رسوا ساختن آنها،و شايد جملۀ «وَ اغْلُظْ عَلَيْهِمْ) اشاره به همين معنى باشد.

آيه 74

شأن نزول:

در بارۀ شأن نزول اين آيه روايات مختلفى نقل شده كه همۀ آنها نشان مى دهد بعضى از منافقان،مطالب زننده اى در بارۀ اسلام و پيامبر صلّى اللّه عليه و آله گفته بودند و پس از فاش شدن اسرارشان سوگند دروغ ياد كردند كه چيزى نگفته اند و همچنين توطئه اى بر ضد پيامبر صلّى اللّه عليه و آله چيده بودند كه خنثى گرديد.

تفسير:

توطئۀ خطرناك!در اين آيه پرده از روى يكى ديگر از اعمال منافقان برداشته شده و آن اين كه:هنگامى كه مى بينند اسرارشان فاش شده واقعيات را انكار مى كنند و حتى براى اثبات گفتار خود به قسمهاى دروغين متوسل مى شوند.

نخست مى گويد:«منافقان سوگند ياد مى كنند كه چنان مطالبى را در بارۀ پيامبر نگفته اند» (يَحْلِفُونَ بِاللّهِ ما قالُوا) .

در حالى كه:«اينها بطور مسلم سخنان كفرآميزى گفته اند» (وَ لَقَدْ قالُوا كَلِمَةَ الْكُفْرِ) .و به اين جهت«پس از قبول و اظهار اسلام راه كفر را پيش گرفته اند» (وَ كَفَرُوا بَعْدَ إِسْلامِهِمْ) .

البته آنان از آغاز مسلمان نبودند كه كافر شوند بلكه تنها اظهار اسلام مى كردند،بنابراين همين اسلام ظاهرى و صورى را نيز با اظهار كفر درهم شكستند.

و از آن بالاتر«آنها تصميم خطرناكى داشتند كه به آن نرسيدند» (وَ هَمُّوا بِما لَمْ يَنالُوا) .

و آن توطئه براى نابودى پيامبر و يا فعاليتهايى است كه براى به هم ريختن سازمان جامعۀ اسلامى،و توليد فساد و نفاق و شكاف،انجام مى دادند،كه هرگز به هدف نهايى منتهى نشد.

در جملۀ بعد براى اين كه زشتى و وقاحت فعاليتهاى منافقان و نمك نشناسى آنها كاملا آشكار شود اضافه مى كند:آنها در واقع خلافى از پيامبر نديده بودند و هيچ لطمه اى از ناحيۀ اسلام بر آنان وارد نشده بود،بلكه به عكس در پرتو

ص: 230

حكومت اسلام به انواع نعمتهاى مادى و معنوى رسيده بودند،بنابراين«آنها در حقيقت انتقام نعمتهايى را مى گرفتند خداوند و پيامبر با فضل و كرم خود تا سر حد استغنا به آنها داده بودند» (وَ ما نَقَمُوا إِلاّ أَنْ أَغْناهُمُ اللّهُ وَ رَسُولُهُ مِنْ فَضْلِهِ) .

سپس آنچنان كه سيرۀ قرآن است راه بازگشت را به روى آنان گشوده، مى گويد:«اگر آنان توبه كنند براى آنها بهتر است» (فَإِنْ يَتُوبُوا يَكُ خَيْراً لَهُمْ) .

و اين نشانۀ واقع بينى اسلام و اهتمام به امر تربيت،و مبارزه با هرگونه سختگيرى و شدت عمل نابجاست،كه حتى راه آشتى و توبه را به روى منافقانى كه توطئه براى نابودى پيامبر كردند و سخنان كفرآميز و توهينهاى زننده داشتند بازگذارده.

در عين حال براى اين كه آنها اين نرمش را دليل بر ضعف نگيرند،به آنها هشدار مى دهد كه:«اگر به روش خود ادامه دهند،و از توبه روى برگردانند،خداوند در دنيا و آخرت آنان را به مجازات دردناكى كيفر خواهد داد» (وَ إِنْ يَتَوَلَّوْا يُعَذِّبْهُمُ اللّهُ عَذاباً أَلِيماً فِي الدُّنْيا وَ الْآخِرَةِ) .

و اگر مى پندارند كسى در برابر مجازات الهى ممكن است به كمك آنان بشتابد سخت در اشتباهند،زيرا«آنها در سراسر روى زمين نه ولى و سرپرستى خواهند داشت و نه يار و ياورى» (وَ ما لَهُمْ فِي الْأَرْضِ مِنْ وَلِيٍّ وَ لا نَصِيرٍ) .

آيه 75

شأن نزول:

اين آيه و سه آيۀ بعد از آن در بارۀ يكى از انصار به نام «ثعلبة بن حاطب»نازل شده است،او كه مرد فقيرى بود و مرتب به مسجد پيامبر صلّى اللّه عليه و آله مى آمد اصرار داشت كه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله دعا كند تا خداوند مال فراوانى به او بدهد! پيغمبر به او فرمود:«قليل تؤدّى شكره خير من كثير لا تطيقه»؛«مقدار كمى كه حقش را بتوانى ادا كنى،بهتر از مقدار زيادى است كه توانايى ادا حقش را نداشته باشى».

ولى ثعلبه دست بردار نبود و سر انجام پيامبر صلّى اللّه عليه و آله براى او دعا كرد.

چيزى نگذشت كه طبق روايتى پسر عموى ثروتمندى داشت از دنيا رفت و ثروت سرشارى به او رسيد.

پس از مدتى پيامبر صلّى اللّه عليه و آله مأمور جمع آورى زكات را نزد او فرستاد،تا زكات

ص: 231

اموال او را بگيرد،ولى اين مرد كم ظرفيت و تازه به نوا رسيده و بخيل،از پرداخت حق الهى خوددارى كرد،نه تنها خوددارى كرد،بلكه به اصل تشريع اين حكم نيز اعتراض نمود و گفت:اين حكم برادر«جزيه»است.

به هر حال هنگامى كه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله سخن او را شنيد فرمود:يا ويح ثعلبة!يا ويح ثعلبة!«واى بر ثعلبه!اى واى بر ثعلبه»!و در اين هنگام آيات مزبور نازل شد.

تفسير:

منافقان كم ظرفيتند!قرآن در اينجا روى يكى ديگر از صفات زشت منافقان انگشت مى گذارد و آن اين كه:به هنگام ضعف و ناتوانى و فقر و پريشانى، چنان دم از ايمان مى زنند كه هيچ كس باور نمى كند آنها روزى در صف منافقان قرار گيرند.

اما همين كه به نوايى برسند چنان دست و پاى خود را گم كرده و غرق دنياپرستى مى شوند كه همۀ عهد و پيمانهاى خويش را با خدا به دست فراموشى مى سپارند.

نخست مى گويد:«بعضى از منافقان كسانى هستند كه با خدا پيمان بسته اند كه اگر از فضل و كرم خود به ما مرحمت كند قطعا به نيازمندان كمك مى كنيم و از نيكوكاران خواهيم بود» (وَ مِنْهُمْ مَنْ عاهَدَ اللّهَ لَئِنْ آتانا مِنْ فَضْلِهِ لَنَصَّدَّقَنَّ وَ لَنَكُونَنَّ مِنَ الصّالِحِينَ) .

آيه 76

* (آيه 76)-ولى اين سخن را تنها زمانى مى گفتند كه دستشان از همه چيز تهى بود«و به هنگامى كه خداوند از فضل و رحمتش سرمايه هايى به آنان داد،بخل ورزيدند و سرپيچى كردند و رويگردان شدند» (فَلَمّا آتاهُمْ مِنْ فَضْلِهِ بَخِلُوا بِهِ وَ تَوَلَّوْا وَ هُمْ مُعْرِضُونَ) .

آيه 77

* (آيه 77)-«اين عمل و اين پيمان شكنى و بخل نتيجه اش اين شد كه روح نفاق بطور مستمر و پايدار در دل آنان ريشه كند و تا روز قيامت و هنگامى كه خدا را ملاقات مى كنند ادامه يابد» (فَأَعْقَبَهُمْ نِفاقاً فِي قُلُوبِهِمْ إِلى يَوْمِ يَلْقَوْنَهُ) .

اين«به خاطر آن است كه از عهدى كه با خدا بستند تخلف كردند،و به خاطر آن است كه مرتبا دروغ مى گفتند» (بِما أَخْلَفُوا اللّهَ ما وَعَدُوهُ وَ بِما كانُوا يَكْذِبُونَ) .

آيه 78

* (آيه 78)-سرانجام آنها را با این جمله مورد سرزنش و توبیخ قرار می دهد که

ص: 232

«آيا آنها نمى دانند خداوند اسرار درون آنها را مى داند،و سخنان آهسته و در گوشى آنان را مى شنود،و خداوند از همۀ غيوب و پنهانيها با خبر است»؟! (أَ لَمْ يَعْلَمُوا أَنَّ اللّهَ يَعْلَمُ سِرَّهُمْ وَ نَجْواهُمْ وَ أَنَّ اللّهَ عَلاّمُ الْغُيُوبِ) .

آيه 79

شأن نزول:

روايات متعددى در شأن نزول اين آيه و آيۀ بعد نقل شده،كه از مجموع آنها چنين استفاده مى شود كه:پيامبر صلّى اللّه عليه و آله تصميم داشت لشكر اسلام را براى مقابلۀ با دشمن(احتمالا براى جنگ تبوك)آماده سازد،و نياز به گرفتن كمك از مردم داشت،هنگامى كه نظر خود را اظهار فرمود،كسانى كه توانايى داشتند مقدار قابل ملاحظه اى به عنوان زكات يا كمك بلاعوض به ارتش اسلام تقديم كردند.

ولى بعضى از كارگران كم درآمد مسلمان با تحمل كار اضافى و كشيدن آب در شب و تهيۀ مقدارى خرما كمك ظاهرا ناچيزى به اين برنامۀ بزرگ اسلامى نمودند.

ولى منافقان عيب جو به هر يك از اين دو گروه ايراد مى گرفتند:گروه اول را به عنوان رياكار معرفى مى كردند،و كسانى را كه مقدار ظاهرا ناچيزى كمك نموده بودند به باد مسخره و استهزاء مى گرفتند.

اين آيه و آيۀ بعد نازل شد و شديدا آنها را تهديد كرد و از عذاب خداوند بيم داد!

تفسير:

كارشكنى منافقان:در اينجا اشاره به يكى ديگر از صفات عمومى منافقان شده است كه آنها افرادى لجوج،بهانه جو،و ايرادگير،و كارشكن هستند،هر كار مثبتى را،با وصله هاى نامناسبى تحقير كرده،و بد جلوه مى دهند.

قرآن مجيد شديدا اين روش غير انسانى آنها را نكوهش مى كند،و مسلمانان را از آن آگاه مى سازد،تا تحت تأثير اين گونه القائات سوء قرار نگيرند و هم منافقان بدانند كه حناى آنان در جامعۀ اسلامى رنگى ندارد! نخست مى فرمايد:«آنها كه به افراد نيكوكار مؤمنين در پرداختن صدقات و كمكهاى صادقانه،عيب مى گيرند،و مخصوصا آنها كه افراد با ايمان تنگدست را كه دسترسى جز به كمكهاى مختصر ندارند،مسخره مى كنند،خداوند آنان را

ص: 233

مسخره مى كند،و عذاب دردناك در انتظار آنهاست»! (الَّذِينَ يَلْمِزُونَ الْمُطَّوِّعِينَ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ فِي الصَّدَقاتِ وَ الَّذِينَ لا يَجِدُونَ إِلاّ جُهْدَهُمْ فَيَسْخَرُونَ مِنْهُمْ سَخِرَ اللّهُ مِنْهُمْ وَ لَهُمْ عَذابٌ أَلِيمٌ) .

منظور از جملۀ «سَخِرَ اللّهُ مِنْهُمْ» (خداوند آنها را مسخره مى كند)اين است كه مجازات استهزاء كنندگان را به آنها خواهد داد،و يا آن چنان با آنها رفتار مى كند كه همچون استهزاء شدگان تحقير شوند!

آيه 80

* (آيه 80)-در اين آيه تأكيد بيشترى روى مجازات اين گروه از منافقان نموده و آخرين تهديد را ذكر مى كند به اين ترتيب كه روى سخن را به پيامبر صلّى اللّه عليه و آله نموده مى گويد:«چه براى آنها استغفار كنى و چه نكنى،حتى اگر هفتاد بار براى آنها از خداوند طلب آمرزش نمايى هرگز خدا آنها را نمى بخشد» (اسْتَغْفِرْ لَهُمْ أَوْ لا تَسْتَغْفِرْ لَهُمْ إِنْ تَسْتَغْفِرْ لَهُمْ سَبْعِينَ مَرَّةً فَلَنْ يَغْفِرَ اللّهُ لَهُمْ) .

«چرا كه آنها خدا و پيامبرش را انكار كردند و راه كفر پيش گرفتند»و همين كفر آنها را به درّۀ نفاق و آثار شوم آن افكند (ذلِكَ بِأَنَّهُمْ كَفَرُوا بِاللّهِ وَ رَسُولِهِ) .

و روشن است هدايت خدا شامل حال كسانى مى شود كه در طريق حق طلبى گام بر مى دارند و جوياى حقيقتند،ولى«خداوند افراد فاسق و گنهكار و منافق را هدايت نمى كند» (وَ اللّهُ لا يَهْدِي الْقَوْمَ الْفاسِقِينَ) .

* اهميت به كيفيت كار است نه كميت:

اين حقيقت به خوبى از آيات قرآن به دست مى آيد كه اسلام در هيچ موردى روى«كثرت مقدار عمل»تكيه نكرده، بلكه همه جا اهميت به«كيفيت عمل»داده است.

مهم اين است كه هيچ كسى از مقدار توانايى خود دريغ ندارد،سخن از بسيار و كم نيست،سخن از احساس مسؤوليت و اخلاص است.

از اين موضوع اين حقيقت نيز روشن مى شود كه در يك جامعۀ سالم اسلامى به هنگام بروز مشكلات،همه بايد احساس مسؤوليت كنند،نبايد چشمها تنها به متمكنان دوخته شود،چرا كه اسلام متعلق به همه است،و همه بايد در حفظ آن از جان و دل بكوشند.

ص: 234

آيه 81

* (آيه 81)-باز هم كارشكنى منافقان:در اين آيه نيز سخن همچنان پيرامون معرفى منافقان،به وسيلۀ اعمال و رفتار و افكار آنهاست.

نخست مى فرمايد:«آنها كه در(تبوك)از شركت در جهاد تخلف جستند،و با عذرهاى واهى در خانه هاى خود نشستند(و به گمان خود سلامت را بر خطرات ميدان جنگ ترجيح دادند)از اين عملى كه بر ضد رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله مرتكب شدند، خوشحالند» (فَرِحَ الْمُخَلَّفُونَ بِمَقْعَدِهِمْ خِلافَ رَسُولِ اللّهِ) .

«و از اين كه در راه خدا با مال و جان خود جهاد كنند(و به افتخارات بزرگ مجاهدان نائل گردند)كراهت داشتند» (وَ كَرِهُوا أَنْ يُجاهِدُوا بِأَمْوالِهِمْ وَ أَنْفُسِهِمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ) .

آنها به تخلف خودشان از شركت در ميدان جهاد قناعت نكردند،بلكه با وسوسه هاى شيطانى كوشش داشتند،ديگران را نيز دلسرد يا منصرف سازند«و به آنها گفتند:در اين گرماى سوزان تابستان به سوى ميدان نبرد حركت نكنيد» (وَ قالُوا لا تَنْفِرُوا فِي الْحَرِّ) .

سپس قرآن روى سخن را به پيامبر صلّى اللّه عليه و آله كرده و با لحن قاطع و كوبنده اى به آنها چنين پاسخ مى گويد:«به آنها بگو:آتش سوزان دوزخ از اين هم گرمتر و سوزانتر است اگر بفهمند»! (قُلْ نارُ جَهَنَّمَ أَشَدُّ حَرًّا لَوْ كانُوا يَفْقَهُونَ) .

ولى افسوس كه بر اثر ضعف ايمان،و عدم درك كافى،توجه ندارند كه چه آتش سوزانى در انتظار آنهاست،آتشى كه يك جرقۀ كوچكش از آتشهاى دنيا سوزنده تر است.

آيه 82

* (آيه 82)-در اين آيه اشاره به اين مى كند كه آنها به گمان اين كه پيروزى به دست آورده اند و با تخلف از جهاد و دلسرد كردن بعضى از مجاهدان به هدفى رسيده اند،قهقهه سر مى دهند و بسيار مى خندند،همان گونه كه همۀ منافقان در هر عصر و زمان چنينند.

ولى قرآن به آنها اخطار مى كند كه«بايد كم بخندند و بسيار بگريند» (فَلْيَضْحَكُوا قَلِيلاً وَ لْيَبْكُوا كَثِيراً) .

گريه براى آيندۀ تاريكى كه در پيش دارند،گريه به خاطر اين كه همۀ پلهاى

ص: 235

بازگشت را پشت سر خود ويران ساخته اند،و بالاخره گريه براى اين كه اين همه استعداد و سرمايۀ عمر را از دست داده و رسوايى و تيره روزى و بدبختى براى خود خريده اند.

و در آخر آيه مى فرمايد:«اين جزاى اعمالى است كه آنها انجام مى دادند» (جَزاءً بِما كانُوا يَكْسِبُونَ) .

آيه 83

* (آيه 83)-در اين آيه اشاره به يكى ديگر از روشهاى حساب شده و خطرناك منافقان مى كند و آن اين كه آنها به هنگامى كه كار خلافى را آشكارا انجام مى دهند براى تبرئۀ خود ظاهرا در مقام جبران بر مى آيند و با اين نوسانها و اعمال ضد و نقيض،چهرۀ اصلى خود را پنهان مى دارند.

آيه مى گويد:«هرگاه خداوند تو را به سوى گروهى از اينها باز گرداند و از تو اجازه بخواهند كه در ميدان جهاد ديگرى شركت كنند،به آنها بگو،هيچ گاه با من در هيچ جهادى شركت نخواهيد كرد،و هرگز همراه من با دشمنى نخواهيد جنگيد»! (فَإِنْ رَجَعَكَ اللّهُ إِلى طائِفَةٍ مِنْهُمْ فَاسْتَأْذَنُوكَ لِلْخُرُوجِ فَقُلْ لَنْ تَخْرُجُوا مَعِيَ أَبَداً وَ لَنْ تُقاتِلُوا مَعِيَ عَدُوًّا) .

يعنى پيامبر صلّى اللّه عليه و آله بايد آنها را براى هميشه مأيوس كند و روشن سازد كه ديگر كسى فريبشان را نخواهد خورد.

جملۀ «طائِفَةٍ مِنْهُمْ» (گروهى از ايشان)نشان مى دهد كه همۀ آنان حاضر نبودند از اين طريق وارد شوند و پيشنهاد شركت در جهاد ديگرى را عرضه بدارند.

سپس دليل عدم قبول پيشنهاد آنان را چنين بيان مى كند:«شما براى نخستين بار راضى شديد كه از ميدان جهاد كناره گيرى كنيد و در خانه ها بنشينيد،هم اكنون نيز به متخلفان بپيونديد،و با آنها در خانه ها بنشينيد» (إِنَّكُمْ رَضِيتُمْ بِالْقُعُودِ أَوَّلَ مَرَّةٍ فَاقْعُدُوا مَعَ الْخالِفِينَ) .

آيه 84

* (آيه 84)-روش محکمتر در برابر منافقان:پس از آن که منافقان با تخلف صریح از شرکت در میدان جهاد پرده ها را دریدند و کارشان بر ملا شد،خداوند به پیامبرش دستور می دهد روش صریحتر و محکمتری در برابر آنها اتخاذ کند تا برای

ص: 236

هميشه فكر نفاق و منافق گرى از مغزهاى ديگران برچيده شود.

لذا مى فرمايد:«بر هيچ يك از آنها(منافقان)كه از دنيا مى روند نماز مگزار»! (وَ لا تُصَلِّ عَلى أَحَدٍ مِنْهُمْ ماتَ أَبَداً) .

«و هيچ گاه در كنار قبر او براى طلب آمرزش و استغفار نايست» (وَ لا تَقُمْ عَلى قَبْرِهِ) .

در حقيقت اين يك نوع مبارزۀ منفى،و در عين حال مؤثر،در برابر گروه منافقان است.

و اين يك برنامۀ مبارزۀ حساب شده در برابر گروه منافقان در آن زمان بود كه امروز هم مسلمانان بايد از روشهاى مشابه آن استفاده كنند.

در پايان آيه بار ديگر دليل اين دستور را روشن مى سازد و مى فرمايد:«اين حكم به خاطر آن است كه آنها به خدا و پيامبرش كافر شدند» (إِنَّهُمْ كَفَرُوا بِاللّهِ وَ رَسُولِهِ) .

«و در حالى كه فاسق و مخالف فرمان خدا بودند از دنيا رفتند» (وَ ماتُوا وَ هُمْ فاسِقُونَ) .نه از كردۀ خود پشيمان شدند و نه با آب توبه لكه هاى گناه را از دامان شستند.

آيه 85

* (آيه 85)-در اينجا ممكن بوده است سؤالى براى ما مسلمانان مطرح شود كه اگر منافقان به راستى اين همه از رحمت خدا دورند پس چرا خداوند به آنها اين همه محبت كرده و اين همه مال و فرزند(نيروى اقتصادى و انسانى)را در اختيارشان قرار داده است.

در آيۀ مورد بحث روى سخن را به پيامبر صلّى اللّه عليه و آله كرده و پاسخ اين سؤال را چنين مى دهد:«اموال و فرزندانشان هيچ گاه نبايد مايۀ اعجاب تو شود» (وَ لا تُعْجِبْكَ أَمْوالُهُمْ وَ أَوْلادُهُمْ) .

چرا كه به عكس آنچه مردم ظاهربين خيال مى كنند،اين اموال و فرزندان نه تنها باعث خوشوقتى آنها نيست،بلكه«خداوند مى خواهد آنان را به وسيلۀ اينها در دنيا مجازات كند،و با حال كفر جان بدهند» (إِنَّما يُرِيدُ اللّهُ أَنْ يُعَذِّبَهُمْ بِها فِي الدُّنْيا

ص: 237

وَ تَزْهَقَ أَنْفُسُهُمْ وَ هُمْ كافِرُونَ).

چرا كه به عكس آنچه مردم ظاهربين خيال مى كنند،اين اموال و فرزندان نه تنها باعث خوشوقتى آنها نيست،بلكه«خداوند مى خواهد آنان را به وسيلۀ اينها در دنيا مجازات كند،و با حال كفر جان بدهند» (إِنَّما يُرِيدُ اللّهُ أَنْ يُعَذِّبَهُمْ بِها فِي الدُّنْيا وَ تَزْهَقَ أَنْفُسُهُمْ وَ هُمْ كافِرُونَ).

اين آيه اشاره به اين واقعيت مى كند كه امكانات اقتصادى و نيروهاى انسانى در دست افراد ناصالح نه تنها سعادت آفرين نيست،بلكه غالبا مايۀ دردسر و بلا و بدبختى است،زيرا چنين اشخاصى نه اموال خود را به مورد،مصرف مى كنند و نه فرزندان سر به راه و با ايمان و تربيت يافته اى دارند،بلكه اموالشان مايۀ غفلت آنها از خدا و مسائل اساسى زندگى است و فرزندانشان هم در خدمت ظالمان و فاسدان قرار مى گيرند.

منتها براى كسانى كه ثروت و نيروى انسانى را اصيل مى پندارند و چگونگى مصرف آن،براى آنها مطرح نيست،زندگانى اين گونه اشخاص دورنماى دل انگيزى دارد،اما اگر به متن زندگيشان نزديكتر شويم و به اين حقيقت نيز توجه كنيم كه چگونگى بهره بردارى از اين امكانات مطرح است تصديق خواهيم كرد كه هرگز افراد خوشبختى نيستند.

آيه 86

* (آيه 86)-در اين آيه و آيۀ بعد باز سخن در بارۀ منافقان است.آيه مى گويد:

«هنگامى كه سوره اى در بارۀ جهاد نازل مى شود و از مردم دعوت مى كند كه به خدا ايمان بياوريد(يعنى بر ايمان خود ثابت قدم بمانند و آن را تقويت نمايند)و همراه پيامبر خدا صلّى اللّه عليه و آله در راه او جهاد كنيد،در اين هنگام منافقان قدرتمند كه توانايى كافى از نظر جسمى و مالى براى شركت در ميدان جنگ دارند از تو اجازه مى خواهند كه در ميدان جهاد شركت نكنند و مى گويند بگذار ما با قاعدين(آنها كه از جهاد معذورند)باشيم» (وَ إِذا أُنْزِلَتْ سُورَةٌ أَنْ آمِنُوا بِاللّهِ وَ جاهِدُوا مَعَ رَسُولِهِ اسْتَأْذَنَكَ أُولُوا الطَّوْلِ مِنْهُمْ وَ قالُوا ذَرْنا نَكُنْ مَعَ الْقاعِدِينَ) .

آيه 87

* (آيه 87)-در اين آيه قرآن آنها را با اين جمله مورد ملامت و مذمت قرار مى دهد كه«آنها راضى شدند با متخلفان باقى بمانند» (رَضُوا بِأَنْ يَكُونُوا مَعَ الْخَوالِفِ) .

بعدا اضافه مى كند كه«اينها بر اثر گناه و نفاق به مرحله اى رسيده اند كه بر قلبهايشان مهر زده شده،به همين دليل چيزى نمى فهمند» (وَ طُبِعَ عَلى قُلُوبِهِمْ فَهُمْ

ص: 238

لا يَفْقَهُونَ) .

بعدا اضافه مى كند كه«اينها بر اثر گناه و نفاق به مرحله اى رسيده اند كه بر قلبهايشان مهر زده شده،به همين دليل چيزى نمى فهمند» (وَ طُبِعَ عَلى قُلُوبِهِمْ فَهُمْ لا يَفْقَهُونَ) .

آيه 88

* (آيه 88)-در اين آيه از گروهى كه در نقطۀ مقابل اين دسته قرار دارند و صفات و روحيات آنها،و همچنين سر انجام كارشان درست به عكس آنهاست، سخن به ميان آمده.

آيه چنين مى گويد:«اما پيامبر و آنها كه با او ايمان آوردند با اموال و جانهاى خود در راه خدا جهاد كردند» (لكِنِ الرَّسُولُ وَ الَّذِينَ آمَنُوا مَعَهُ جاهَدُوا بِأَمْوالِهِمْ وَ أَنْفُسِهِمْ) .

و سر انجام كارشان اين شد كه«همۀ نيكيها براى آنهاست»و خيرات مادى و معنوى در اين جهان و جهان ديگر نصيبشان است (وَ أُولئِكَ لَهُمُ الْخَيْراتُ).

«و گروه رستگاران همينها هستند» (وَ أُولئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ) .

از اين آيه به خوبى استفاده مى شود كه اگر«ايمان»و«جهاد»توأم گردد هر گونه خير و بركتى را با خود همراه خواهد داشت،و جز در سايۀ اين دو،نه راهى به سوى فلاح و رستگارى است،و نه نصيبى از خيرات و بركات مادى و معنوى.

آيه 89

* (آيه 89)-در اين آيه به قسمتى از پاداشهاى اخروى اين گروه اشاره كرده، مى گويد:«خداوند باغهايى از بهشت براى آنان فراهم ساخته كه از زير درختانش نهرها جريان دارد» (أَعَدَّ اللّهُ لَهُمْ جَنّاتٍ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ) .

و تأكيد مى كند:اين نعمت و موهبت عاريتى و فناپذير نيست بلكه«جاودانه در آن مى مانند» (خالِدِينَ فِيها) .«و اين پيروزى بزرگى است» (ذلِكَ الْفَوْزُ الْعَظِيمُ) .

آيه 90

* (آيه 90)-در اين آيه به تناسب بحثهاى گذشته،پيرامون منافقان بهانه جو و عذر تراش اشاره به وضع دو گروه از تخلف كنندگان از جهاد شده است.

نخست مى گويد:«گروهى از اعراب باديه نشين كه از شركت در ميدان جهاد واقعا معذور بودند نزد تو آمده اند تا به آنها اجازه داده شود و معاف گردند» (وَ جاءَ الْمُعَذِّرُونَ مِنَ الْأَعْرابِ لِيُؤْذَنَ لَهُمْ) .

و در مقابل«كسانى كه به خدا و پيامبر دروغ گفتند،بدون هيچ عذرى در خانۀ خود نشستند»و به ميدان نرفتند (وَ قَعَدَ الَّذِينَ كَذَبُوا اللّهَ وَ رَسُولَهُ) .

ص: 239

در پايان آيه،گروه دوم را شديدا تهديد كرده،مى گويد:«به زودى به آن دسته از ايشان كه كافر شدند عذاب دردناكى خواهد رسيد» (سَيُصِيبُ الَّذِينَ كَفَرُوا مِنْهُمْ عَذابٌ أَلِيمٌ) .

آيه 91

شأن نزول:

چنين نقل شده كه يكى از ياران با اخلاص پيامبر صلّى اللّه عليه و آله عرض كرد:اى پيامبر خدا!من پيرمردى نابينا و ناتوانم،حتى كسى كه دست مرا بگيرد و به ميدان جهاد بياورد،ندارم،آيا اگر در جهاد شركت نكنم معذورم؟ پيامبر صلّى اللّه عليه و آله سكوت كرد،سپس آيه نازل شد و به اين گونه افراد اجازه داد.

تفسير:

در اين آيه و دو آيۀ بعد براى روشن ساختن وضع همۀ گروهها از نظر معذور بودن يا نبودن در زمينۀ شركت در جهاد تقسيم بندى مشخصى شده است.

نخست مى گويد:«كسانى كه ضعيف و ناتوان هستند(بر اثر پيرى و يا نقص اعضا همچون فقدان بينايى)همچنين بيماران و آنها كه وسيلۀ لازم براى شركت در ميدان جهاد در اختيار ندارند بر آنها ايرادى نيست كه در اين برنامۀ واجب اسلامى شركت نكنند» (لَيْسَ عَلَى الضُّعَفاءِ وَ لا عَلَى الْمَرْضى وَ لا عَلَى الَّذِينَ لا يَجِدُونَ ما يُنْفِقُونَ حَرَجٌ) .

اين سه گروه در هر قانونى معافند،و عقل و منطق نيز معاف بودن آنها را امضا مى كند و مسلم است كه قوانين اسلامى در هيچ مورد از منطق و عقل جدا نيست.

سپس يك شرط مهم براى حكم معافى آنها بيان كرده،مى گويد«اين در صورتى است كه آنها از هرگونه خيرخواهى مخلصانه در بارۀ خدا و پيامبرش دريغ ندارند» (إِذا نَصَحُوا لِلّهِ وَ رَسُولِهِ) .

و با سخن و طرز رفتار خود مجاهدان را تشويق كنند و در تضعيف روحيۀ دشمن و فراهم آوردن مقدمات شكست آنها كوتاهى نورزند.

بعدا براى بيان دليل اين موضوع مى فرمايد:اين گونه افراد مردان نيكوكارى هستند و«براى نيكوكاران هيچ راه ملامت و سرزنش و مجازات و مؤاخذه وجود ندارد» (ما عَلَى الْمُحْسِنِينَ مِنْ سَبِيلٍ) .

و در پايان آيه خدا را با دو صفت از اوصاف بزرگش به عنوان دليل ديگرى بر

ص: 240

معاف بودن اين گروههاى سه گانه توصيف مى كند و مى گويد:«خداوند غفور و رحيم است» (وَ اللّهُ غَفُورٌ رَحِيمٌ).

آيه 92

شأن نزول:

در روايات مى خوانيم كه هفت نفر از فقراى انصار خدمت پيامبر صلّى اللّه عليه و آله رسيدند و تقاضا كردند وسيله اى براى شركت در جهاد در اختيارشان گذارده شود،اما چون پيامبر صلّى اللّه عليه و آله وسيله اى در اختيار نداشت،جواب منفى به آنها داد،آنها با چشمهاى پر از اشك از خدمتش خارج شدند و بعدا به نام «بكّائون»مشهور گشتند.

تفسير:

معذورانى كه از عشق جهاد اشك مى ريختند!در اين آيه نيز به گروه چهارمى اشاره مى كند كه آنها هم از شركت در جهاد معاف شدند،مى گويد:

«همچنين بر آن گروه ايراد نيست كه وقتى نزد تو آمدند كه مركبى براى شركت در ميدان جهاد در اختيارشان بگذارى،گفتى مركبى در اختيار ندارم كه شما را بر آن سوار كنم،ناچار از نزد تو خارج شدند در حالى كه چشمهايشان اشكبار بود،و اين اشك به خاطر اندوهى بود كه از نداشتن وسيله براى انفاق در راه خدا سر چشمه مى گرفت» (وَ لا عَلَى الَّذِينَ إِذا ما أَتَوْكَ لِتَحْمِلَهُمْ قُلْتَ لا أَجِدُ ما أَحْمِلُكُمْ عَلَيْهِ تَوَلَّوْا وَ أَعْيُنُهُمْ تَفِيضُ مِنَ الدَّمْعِ حَزَناً أَلاّ يَجِدُوا ما يُنْفِقُونَ) .

آيه 93

* (آيه 93)-در اين آيه،حال گروه پنجم را شرح مى دهد يعنى آنها كه به هيچ وجه در پيشگاه خدا معذور نبوده و نخواهند بود،مى فرمايد:«راه مؤاخذه و مجازات تنها به روى كسانى گشوده است كه از تو اجازه مى خواهند در جهاد شركت نكنند در حالى كه امكانات كافى و وسائل لازم براى اين كار در اختيار دارند و كاملا بى نيازند» (إِنَّمَا السَّبِيلُ عَلَى الَّذِينَ يَسْتَأْذِنُونَكَ وَ هُمْ أَغْنِياءُ) .

سپس اضافه مى كند:اين ننگ براى آنها بس است كه«راضى شدند با افراد ناتوان و بيمار و معلول در مدينه بمانند»و از افتخار شركت در جهاد محروم گردند (رَضُوا بِأَنْ يَكُونُوا مَعَ الْخَوالِفِ) .

و اين كيفر نيز آنها را بس كه خداوند قدرت تفكر و ادراك را از آنها به خاطر اعمال زشتشان گرفته«و بر دلهايشان مهر نهاده و به همين دليل چيزى نمى دانند»

ص: 241

(وَ طَبَعَ اللّهُ عَلى قُلُوبِهِمْ فَهُمْ لا يَعْلَمُونَ) .

از اين آيه به خوبى روحيۀ قوى و عالى سربازان اسلام روشن مى شود كه چگونه افتخار جهاد و شهادت را بر هر افتخار ديگرى مقدم مى داشتند،و از همين جا يكى از عوامل مهم پيشرفت سريع اسلام در آن روز و عقب ماندگى امروز ما روشن مى شود.

آغاز جزء يازدهم قرآن مجيد

ادامۀ سورۀ توبه

آيه 94

شأن نزول:

بعضى از مفسران مى گويند اين آيه و دو آيۀ بعد در بارۀ گروهى از منافقان كه تعدادشان بالغ بر هشتاد نفر مى شد نازل گرديد زيرا به هنگامى كه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله از تبوك بازگشت دستور داد هيچ كس با آنها مجالست نكند و سخن نگويد و آنها كه خود را در فشار شديد اجتماعى ديدند در مقام عذرخواهى برآمدند،آيه نازل شد و وضع آنها را مشخص ساخت.

تفسير:

به عذرها و سوگندهاى دروغينشان اعتنا نكنيد!اين سلسله از آيات همچنان پيرامون اعمال شيطانى منافقان سخن مى گويد،نخست مى فرمايد:

«هنگامى كه شما(از جنگ تبوك)به مدينه باز مى گرديد،منافقان به سراغ شما مى آيند و عذرخواهى مى كنند» (يَعْتَذِرُونَ إِلَيْكُمْ إِذا رَجَعْتُمْ إِلَيْهِمْ) .

در اينجا روى سخن را به پيامبرش به عنوان رهبر مسلمين كرده،مى گويد:«به منافقان بگو:عذرخواهى مكنيد،ما هرگز به سخنان شما ايمان نخواهيم آورد» (قُلْ لا تَعْتَذِرُوا لَنْ نُؤْمِنَ لَكُمْ) .

«چرا كه خداوند ما را از اخبار شما آگاه ساخته»بنابراين ما از نقشه هاى شيطانى شما به خوبى باخبريم! (قَدْ نَبَّأَنَا اللّهُ مِنْ أَخْبارِكُمْ).

ولى در عين حال راه بازگشت و توبه،به سوى شما باز است،«و به زودى خداوند و پيامبرش اعمال شما را مى بينند» (وَ سَيَرَى اللّهُ عَمَلَكُمْ وَ رَسُولُهُ) .

بعد مى فرمايد:همۀ اعمال و نيات شما امروز ثبت و بايگانى مى شود، «سپس به سوى كسى كه اسرار پنهان و آشكار را مى داند باز مى گرديد،و او شما را به

ص: 242

اعمالتان آگاه مى كند»و جزاى آن را به شما خواهد داد (ثُمَّ تُرَدُّونَ إِلى عالِمِ الْغَيْبِ وَ الشَّهادَةِ فَيُنَبِّئُكُمْ بِما كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ) .

آيه 95

* (آيه 95)-در اين آيه بار ديگر اشاره به سوگندهاى دروغين منافقان كرده، مى فرمايد:«آنها براى فريب شما به زودى دست به دامن قسم مى زنند،و هنگامى كه به سوى آنان بازگشتيد سوگند به خدا ياد مى كنند كه از آنها صرف نظر كنيد»و اگر خطايى كرده اند مشمول عفوشان سازيد (سَيَحْلِفُونَ بِاللّهِ لَكُمْ إِذَا انْقَلَبْتُمْ إِلَيْهِمْ لِتُعْرِضُوا عَنْهُمْ) .

در حقيقت آنها از هر درى وارد مى شوند،گاهى از طريق عذرخواهى مى خواهند خود را بى گناه قلمداد كنند،و گاهى با اعتراف به گناه،تقاضاى عفو و گذشت دارند،شايد بتوانند در دل شما نفوذ كنند.

ولى شما به هيچ وجه تحت تأثير آنان قرار نگيريد و«از آنها روى گردانيد» (فَأَعْرِضُوا عَنْهُمْ) .اما به عنوان اعتراض و خشم و انكار!نه به عنوان عفو و بخشش و گذشت.

سپس به عنوان تأكيد و توضيح و بيان دليل مى فرمايد:«چرا كه آنها موجوداتى پليدند»و بايد از چنين موجودات پليدى صرف نظر كرد (إِنَّهُمْ رِجْسٌ) .

و چون چنينند«جايگاهشان دوزخ است» (وَ مَأْواهُمْ جَهَنَّمُ) .

زيرا بهشت جاى نيكان و پاكان است،نه جايگاه پليدان و آلودگان! اما«همۀ اينها نتيجۀ اعمالى است كه خودشان انجام داده اند» (جَزاءً بِما كانُوا يَكْسِبُونَ) .

آيه 96

* (آيه 96)-در اين آيه اشاره به يكى از سوگندهاى آنها شده و آن اين كه:

«با اصرار و سوگند از شما مى خواهند كه از آنها خشنود شويد» (يَحْلِفُونَ لَكُمْ لِتَرْضَوْا عَنْهُمْ) .

جالب اين كه در اين مورد خداوند نمى فرمايد:از آنها راضى نشويد،بلكه با تعبيرى كه بوى تهديد از آن مى آيد،مى فرمايد:«اگر هم شما از آنها راضى شويد خدا هرگز از جمعيت فاسقان راضى نخواهد شد» (فَإِنْ تَرْضَوْا عَنْهُمْ فَإِنَّ اللّهَ لا

ص: 243

يَرْضى عَنِ الْقَوْمِ الْفاسِقِينَ) .

جالب اين كه در اين مورد خداوند نمى فرمايد:از آنها راضى نشويد،بلكه با تعبيرى كه بوى تهديد از آن مى آيد،مى فرمايد:«اگر هم شما از آنها راضى شويد خدا هرگز از جمعيت فاسقان راضى نخواهد شد» (فَإِنْ تَرْضَوْا عَنْهُمْ فَإِنَّ اللّهَ لا يَرْضى عَنِ الْقَوْمِ الْفاسِقِينَ) .

شك نيست آنها از نظر دينى و اخلاقى اهميتى براى خشنودى مسلمانان قائل نبودند،بلكه مى خواستند از اين راه كدورتهاى قلبى آنان را بشويند تا در آينده از عكس العملهاى آنان در امان بمانند.

آيه 97

* (آيه 97)-باديه نشينان سنگدل و با ايمان:در اين آيه و دو آيۀ بعد به تناسب بحثهايى كه در بارۀ منافقان مدينه گذشت پيرامون حال منافقان باديه نشين، و نشانه ها و افكار آنها،و همچنين در بارۀ مؤمنان مخلص و راستين باديه گفتگو شده است.

شايد به اين علت كه به مسلمانان هشدار دهد چنين نپندارند كه منافقان تنها همان گروهى هستند كه در شهرند،بلكه منافقان باديه نشين از آنها خشن ترند.

نخست مى فرمايد:«اعراب باديه نشين(به حكم دورى از تعليم و تربيت و نشنيدن آيات الهى و سخنان پيامبر صلّى اللّه عليه و آله كفر و نفاقشان شديدتر است» (الْأَعْرابُ أَشَدُّ كُفْراً وَ نِفاقاً) .

«و باز به همين دليل،به جهل و بى خبرى از حدود فرمانها و احكامى كه خدا بر پيامبرش نازل كرده است سزاوارترند» (وَ أَجْدَرُ أَلاّ يَعْلَمُوا حُدُودَ ما أَنْزَلَ اللّهُ عَلى رَسُولِهِ) .

در پايان آيه مى فرمايد«خداوند دانا و حكيم است» (وَ اللّهُ عَلِيمٌ حَكِيمٌ) .

يعنى اگر در بارۀ عربهاى باديه نشين چنين داورى مى كند روى تناسب خاصى است كه محيط آنها با اين گونه صفات دارد.

آيه 98

* (آيه 98)-اما براى اين كه چنين توهمى پيدا نشود كه همۀ اعراب باديه نشين،و يا همۀ باديه نشينان،داراى چنين صفاتى هستند،در اين آيه مى گويد:

«گروهى از اين عربهاى باديه نشين كسانى هستند كه(بر اثر نفاق يا ضعف ايمان) هنگامى كه چيزى را در راه خدا انفاق كنند،آن را ضرر و زيان و غرامت محسوب مى دارند»نه يك موفقيت و پيروزى و تجارت پرسود (وَ مِنَ الْأَعْرابِ مَنْ يَتَّخِذُ ما يُنْفِقُ مَغْرَماً) .

ص: 244

ديگر از صفات آنها اين است كه:«همواره در انتظار اين هستند كه بلاها و مشكلات شما را احاطه كند»و تيره روزى و ناكامى به سراغ شما بيايد (وَ يَتَرَبَّصُ بِكُمُ الدَّوائِرَ) .در واقع آنها افرادى تنگ نظر و بخيل و حسودند.

سپس اضافه مى كند:آنها نبايد در انتظار بروز مشكلات و نزول بلاها بر شما باشند چرا كه اين مشكلات و ناكاميها و بدبختيها تنها به سراغ اين گروه منافق بى ايمان و جاهل و نادان و تنگ نظر و حسود مى رود«و حوادث دردناك براى خود آنهاست» (عَلَيْهِمْ دائِرَةُ السَّوْءِ) .

سر انجام آيه را با اين جمله پايان مى دهد كه:«خداوند شنوا و داناست» (وَ اللّهُ سَمِيعٌ عَلِيمٌ) .هم سخنان آنها را مى شنود و هم از نيات و مكنون ضمير آنها آگاه است.

آيه 99

* (آيه 99)-و در اين آيه به گروه دوم يعنى مؤمنان با اخلاص باديه نشين اشاره كرده،مى گويد:«گروهى از اين عربهاى باديه نشين كسانى هستند كه ايمان به خدا و روز رستاخيز دارند» (وَ مِنَ الْأَعْرابِ مَنْ يُؤْمِنُ بِاللّهِ وَ الْيَوْمِ الْآخِرِ) .

به همين دليل هيچ گاه انفاق در راه خدا را غرامت و زيان،نمى دانند،بلكه با توجه به پاداشهاى وسيع الهى در اين جهان و سراى ديگر،«اين كار را وسيلۀ نزديكى به خدا و مايۀ توجه و دعاى پيامبر صلّى اللّه عليه و آله»كه افتخار و بركت بزرگى است مى دانند (وَ يَتَّخِذُ ما يُنْفِقُ قُرُباتٍ عِنْدَ اللّهِ وَ صَلَواتِ الرَّسُولِ) .

در اينجا خداوند اين طرز فكر آنها را با تأكيد فراوان تصديق مى كند و مى گويد:«آگاه باشيد كه اين انفاقها بطور قطع مايۀ تقرب آنها در پيشگاه خداوند است» (أَلا إِنَّها قُرْبَةٌ لَهُمْ) .

و به همين دليل«خدا آنان را به زودى در رحمت خود فرو مى برد» (سَيُدْخِلُهُمُ اللّهُ فِي رَحْمَتِهِ) .

و اگر لغزشهايى از آنها سرزده باشد به خاطر ايمان و اعمال پاكشان آنها را مى بخشد«زيرا خداوند آمرزنده و مهربان است» (إِنَّ اللّهَ غَفُورٌ رَحِيمٌ) .

ص: 245

آيه 100

* (آيه 100)-پيشگامان اسلام!به دنبال آيات گذشته كه بيان حال كفّار و منافقان را مى نمود در اين آيه اشاره به گروههاى مختلف از مسلمانان راستين شده است و آنها را در سه گروه مشخص تقسيم مى كند.

1-«پيشگامان نخستين از مهاجرين» (وَ السّابِقُونَ الْأَوَّلُونَ مِنَ الْمُهاجِرِينَ) .

يعنى آنها كه در اسلام و هجرت پيشگام بوده اند.

2-آنها كه پيشگام در«نصرت و يارى پيامبر و ياران مهاجرش بودند» (وَ الْأَنْصارِ) .

3-«و كسانى كه به نيكى از آنها پيروى كردند» (وَ الَّذِينَ اتَّبَعُوهُمْ بِإِحْسانٍ) .

و با انجام اعمال نيك،و قبول اسلام،و هجرت،و نصرت آيين پيامبر صلّى اللّه عليه و آله به آنها پيوستند.

جالب توجه اين كه:همه متفقا گفته اند نخستين كسى كه از زنان،مسلمان شد «خديجه»همسر وفادار و فداكار پيامبر صلّى اللّه عليه و آله بود،و اما از مردان،همۀ دانشمندان و مفسران شيعه به اتفاق گروه عظيمى از دانشمندان اهل سنت«على»عليه السّلام را نخستين كسى مى دانند كه دعوت پيامبر صلّى اللّه عليه و آله را پاسخ گفت.

پس از ذكر اين گروه سه گانه مى فرمايد:«هم خداوند از آنها راضى است و هم آنها از خدا راضى شده اند» (رَضِيَ اللّهُ عَنْهُمْ وَ رَضُوا عَنْهُ) .

رضايت خدا از آنها به خاطر ايمان و اعمال صالحى است كه انجام داده اند، و خشنودى آنان از خدا به خاطر پاداشهاى گوناگون و فوق العاده و پراهميت است كه به آنان ارزانى داشته.

با اين كه جملۀ گذشته همۀ مواهب و نعمتهاى الهى را در بر داشت(مواهب مادى و معنوى،جسمانى و روحانى)ولى به عنوان تأكيد و بيان«تفصيل»بعد از «اجمال»اضافه مى كند:«و خداوند براى آنها باغهايى از بهشت فراهم ساخته كه از زير درختانش نهرها جريان دارند» (وَ أَعَدَّ لَهُمْ جَنّاتٍ تَجْرِي تَحْتَهَا الْأَنْهارُ) .

از امتيازات اين نعمت آن است كه جاودانى است و«همواره در آن خواهند ماند» (خالِدِينَ فِيها أَبَداً) .

ص: 246

«و اين است پيروزى بزرگ» (ذلِكَ الْفَوْزُ الْعَظِيمُ) .

چه پيروزى از اين برتر كه انسان احساس كند آفريدگار و معبود و مولايش از او خشنود است و كارنامۀ قبولى او را امضا كرده؟

آيه 101

* (آيه 101)-بار ديگر قرآن مجيد بحث را متوجه اعمال منافقان و گروههاى آنها كرده،مى گويد:«در ميان كسانى كه در اطراف شهر شما(مدينه)هستند گروهى از منافقان وجود دارند» (وَ مِمَّنْ حَوْلَكُمْ مِنَ الْأَعْرابِ مُنافِقُونَ) .

يعنى بايد هشيار باشيد منافقان بيرون را نيز زير نظر بگيريد و مراقب فعاليتهاى خطرناك آنان باشيد.

سپس اضافه مى كند:«در خود مدينه و از اهل اين شهر نيز گروهى هستند كه نفاق را تا سر حد سركشى و طغيان رسانده و سخت به آن پايبندند و در آن صاحب تجربه اند»! (وَ مِنْ أَهْلِ الْمَدِينَةِ مَرَدُوا عَلَى النِّفاقِ) .

اين تفاوت در تعبير كه در بارۀ منافقان«داخلى»و«خارجى»در آيۀ فوق ديده مى شود گويا اشاره به اين نكته است كه منافقان داخلى در كار خود مسلطتر و طبعا خطرناكترند،و مسلمانان بايد شديدا مراقب آنها باشند،هر چند كه منافقان خارجى را نيز بايد از نظر دور ندارند.

لذا بلافاصله بعد از آن مى فرمايد:«تو آنها را نمى شناسى ولى ما مى شناسيم» (لا تَعْلَمُهُمْ نَحْنُ نَعْلَمُهُمْ) .

البته اين اشاره به علم عادى و معمولى پيغمبر است،ولى هيچ منافات ندارد كه او از طريق وحى و تعليم الهى به اسرار آنان كاملا واقف گردد.

در پايان آيه مجازات شديد اين گروه را به اين صورت بيان مى كند كه:«ما به زودى آنها را دو بار مجازات خواهيم كرد،و پس از آن به سوى عذاب بزرگ ديگرى فرستاده خواهند شد» (سَنُعَذِّبُهُمْ مَرَّتَيْنِ ثُمَّ يُرَدُّونَ إِلى عَذابٍ عَظِيمٍ) .

«عذاب عظيم»اشاره به مجازاتهاى روز قيامت است ولى در اين كه،آن دو عذاب ديگر چه نوع عذابى است به نظر مى رسد كه يكى از اين دو عذاب همان مجازات اجتماعى آنها به خاطر رسوائيشان و كشف اسرار درونيشان مى باشد

ص: 247

و مجازات دوم آنان همان است كه در آيۀ 50 سورۀ انفال اشاره شده،آنجا كه مى فرمايد:«هرگاه كافران را به هنگامى كه فرشتگان مرگ جان آنها را مى گيرند ببينى كه چگونه به صورت و پشت آنها مى كوبند،و مجازات مى كنند،به حال آنها تأسف خواهى خورد».

آيه 102

شأن نزول:

در مورد نزول اين آيه رواياتى نقل شده كه در بيشتر آنها به نام«ابو لبابه انصارى»برخورد مى كنيم،طبق روايتى او با دو يا چند نفر ديگر از ياران پيامبر صلّى اللّه عليه و آله از شركت در جنگ«تبوك»خوددارى كردند اما هنگامى كه آياتى را كه در مذمت متخلفين وارد شده بود شنيدند بسيار ناراحت و پشيمان گشتند،خود را به ستونهاى مسجد پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله بستند و هنگامى كه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله بازگشت و از حال آنها خبر گرفت عرض كردند:آنها سوگند ياد كرده اند كه خود را از ستون باز نكنند تا اين كه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله چنين كند،رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله فرمود:من نيز سوگند ياد مى كنم كه چنين كارى نخواهم كرد مگر اين كه خداوند به من اجازه دهد.

آيه نازل شد و خداوند توبۀ آنها را پذيرفت،و پيامبر صلّى اللّه عليه و آله آنها را از ستون مسجد باز كرد.

آنها به شكرانۀ اين موضوع همۀ اموال خود را به پيامبر صلّى اللّه عليه و آله تقديم داشتند.

پيامبر صلّى اللّه عليه و آله فرمود:هنوز دستورى در اين باره بر من نازل نشده است،چيزى نگذشت كه آيۀ بعد نازل شد و دستور داد كه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله قسمتى از اموال آنها را بگيرد.

تفسير:

توبه كاران-پس از اشاره به وضع منافقان داخل و خارج مدينه در آيۀ قبل در اينجا با اشاره به وضع گروهى از مسلمانان گناهكار كه اقدام به توبه و جبران اعمال سوء خود كردند،مى فرمايد:«گروه ديگرى از آنها به گناهان خود اعتراف كردند» (وَ آخَرُونَ اعْتَرَفُوا بِذُنُوبِهِمْ) .

«و اعمال صالح و ناصالح را به هم آويختند» (خَلَطُوا عَمَلاً صالِحاً وَ آخَرَ سَيِّئاً) .

سپس اضافه مى كند:«اميد مى رود كه خداوند توبۀ آنها را بپذيرد»و رحمت خويش را به آنان بازگرداند (عَسَى اللّهُ أَنْ يَتُوبَ عَلَيْهِمْ) .

ص: 248

«زيرا خداوند آمرزند و مهربان است»و داراى رحمتى وسيع و گسترده (إِنَّ اللّهَ غَفُورٌ رَحِيمٌ) .

آيه 103

* (آيه 103)-زكات عامل پاكى فرد و جامعه:در اين آيه به يكى از احكام مهم اسلامى يعنى مسألۀ زكات اشاره شده است،و به عنوان يك قانون كلّى به پيامبر صلّى اللّه عليه و آله دستور مى دهد كه«از اموال آنها صدقه يعنى زكات بگير» (خُذْ مِنْ أَمْوالِهِمْ صَدَقَةً) .

دستور«خذ»(بگير)دليل روشنى است كه رئيس حكومت اسلامى مى تواند زكات را از مردم بگيرد،نه اين كه منتظر بماند كه اگر مايل بودند خودشان بپردازند و اگر نبودند نه! سپس به دو قسمت از فلسفۀ اخلاقى و روانى و اجتماعى زكات اشاره كرده، مى فرمايد:«تو با اين كار آنها را پاك مى كنى و نموّ مى دهى» (تُطَهِّرُهُمْ وَ تُزَكِّيهِمْ بِها) .

آنها را از رذائل اخلاقى،از دنيا پرستى و بخل پاك مى كنى،و نهال نوع دوستى و سخاوت و توجه به حقوق ديگران را در آنها پرورش مى دهى.

از اين گذشته،مفاسد و آلودگيهايى كه در جامعه به خاطر فقر و فاصلۀ طبقاتى و محروميت گروهى از جامعه به وجود مى آيد با انجام اين فريضۀ الهى بر مى چينى، و صحنۀ اجتماع را از اين آلودگيها پاك مى سازى.

سپس اضافه مى كند:هنگامى كه آنها زكات مى پردازند«براى آنها دعا كن و به آنها درود بفرست» (وَ صَلِّ عَلَيْهِمْ) .

اين نشان مى دهد كه حتى در برابر انجام وظائف واجب بايد از مردم تشكر و تقدير كرد،و مخصوصا از طريق معنوى و روانى آنها را تشويق نمود،همانطور كه در روايات مى خوانيم هنگامى كه مردم زكات خود را خدمت پيامبر صلّى اللّه عليه و آله مى آوردند پيامبر صلّى اللّه عليه و آله با جملۀ اللّهمّ صلّ عليهم به آنها دعا مى كرد.

بعد اضافه مى كند كه:«اين دعا و درود تو مايۀ آرامش خاطر آنهاست» (إِنَّ صَلاتَكَ سَكَنٌ لَهُمْ) .

چرا كه از پرتو اين دعا رحمت الهى بر دل و جان آنها نازل مى شود،آن گونه كه آن را احساس كنند.

ص: 249

و در پايان آيه به تناسب بحثى كه گذشت مى گويد:«خداوند شنوا و داناست» (وَ اللّهُ سَمِيعٌ عَلِيمٌ) .

هم دعاى پيامبر صلّى اللّه عليه و آله را مى شنود،و هم از نيّات زكات دهندگان آگاه است.

آيه 104

* (آيه 104)-از آنجا كه بعضى از گنهكاران مانند متخلفان جنگ تبوك به پيامبر صلّى اللّه عليه و آله اصرار داشتند كه توبۀ آنها را بپذيرد در اين آيه به اين موضوع اشاره مى كند كه پذيرش توبه،كار پيامبر نيست.

«آيا آنها نمى دانند كه تنها خداوند توبه را از بندگانش مى پذيرد» (أَ لَمْ يَعْلَمُوا أَنَّ اللّهَ هُوَ يَقْبَلُ التَّوْبَةَ عَنْ عِبادِهِ) .

نه تنها پذيرندۀ توبه اوست،بلكه«زكات و يا صدقات ديگرى را(كه به عنوان كفّارۀ گناه و تقرب به پروردگار مى دهند)نيز خدا مى گيرد» (وَ يَأْخُذُ الصَّدَقاتِ) .

شك نيست كه گيرندۀ زكات و صدقات يا پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و امام عليه السّلام و پيشواى مسلمين است و يا افراد مستحق،ولى از آنجا كه دست پيامبر و پيشوايان راستين و افراد مستحقّ دست خداست گويى خداوند اين صدقات را مى گيرد.

در روايتى كه از پيامبر صلّى اللّه عليه و آله نقل شده مى خوانيم:انّ الصّدقة تقع فى يد اللّه قبل ان تصل الى يد السّائل؛«صدقه پيش از آن كه در دست نيازمند قرار بگيرد به دست خدا مى رسد»! حتى در روايتى تصريح شده كه همۀ اعمال آدمى را فرشتگان تحويل مى گيرند جز صدقه كه مستقيما به دست خدا مى رسد.

و در پايان آيه بار ديگر به عنوان تأكيد مى فرمايد:«و خداوند توبه پذير و مهربان است» (وَ أَنَّ اللّهَ هُوَ التَّوّابُ الرَّحِيمُ) .

آيه 105

* (آيه 105)-در اين آيه بحثهاى گذشته را به شكل تازه اى تأكيد مى كند و به پيامبر صلّى اللّه عليه و آله دستور مى دهد كه به همۀ مردم اين موضوع را ابلاغ كن«و بگو اعمال و وظائف خود را انجام دهيد،و بدانيد هم خدا و هم رسولش و هم مؤمنان،اعمال شما را خواهند ديد» (وَ قُلِ اعْمَلُوا فَسَيَرَى اللّهُ عَمَلَكُمْ وَ رَسُولُهُ وَ الْمُؤْمِنُونَ).

اشاره به اين كه كسى تصور نكند اگر در خلوتگاه يا در ميان جمع،عملى را

ص: 250

انجام مى دهد از ديدگاه علم خدا مخفى و پنهان مى ماند،بلكه علاوه بر خداوند، پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و مؤمنان نيز از آن آگاهند.

اين آگاهى مقدمۀ پاداش و يا كيفرى است كه در جهان ديگر در انتظار انسان است،لذا به دنبال اين جمله مى افزايد:«و به زودى به سوى كسى كه آگاه از پنهان و آشكار است باز مى گرديد،و شما را به آنچه عمل كرده ايد خبر مى دهد»و بر طبق آن جزا خواهد داد (وَ سَتُرَدُّونَ إِلى عالِمِ الْغَيْبِ وَ الشَّهادَةِ فَيُنَبِّئُكُمْ بِما كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ) .

* مسألۀ عرض اعمال:

در ميان پيروان مكتب اهل بيت عليهم السّلام با توجه به اخبار فراوانى كه از امامان رسيده عقيدۀ معروف و مشهور بر اين است كه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و امامان عليهم السّلام از اعمال همۀ امت آگاه مى شوند،يعنى خداوند از طرق خاصى اعمال امت را بر آنها عرضه مى دارد.

مسألۀ عرض اعمال اثر تربيتى فوق العاده اى در معتقدان به آن دارد،زيرا هنگامى كه من بدانم علاوه بر خدا كه همه جا با من است پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و پيشوايان محبوب من همه روز يا همه هفته از هر عملى كه انجام مى دهم،اعم از خوب و بد در هر نقطه و هر مكان آگاه مى شوند،بدون شك بيشتر رعايت مى كنم و مراقب اعمال خود خواهم بود.

آيه 106

شأن نزول:

جمعى از مفسران گفته اند كه اين آيه در بارۀ سه نفر از متخلفان جنگ تبوك به نام«هلال بن اميه»و«مرارة بن ربيع»و«كعب بن مالك»نازل شده است-شرح پشيمانى و چگونگى توبۀ آنها در ذيل آيۀ 118 همين سوره به خواست خدا خواهد آمد.

تفسير:

در اين آيه اشاره به گروه ديگرى از گنهكاران شده است كه پايان كار آنها درست روشن نيست،نه چنانند كه مستحق رحمت الهى باشند و نه چنانند كه بتوان از آمرزش آنها بكلى مأيوس بود.

لذا قرآن در بارۀ آنها مى گويد:«گروه ديگرى كارشان متوقف بر فرمان خداست يا آنها را مجازات مى كند و يا توبۀ آنان را مى پذيرد» (وَ آخَرُونَ مُرْجَوْنَ لِأَمْرِ اللّهِ إِمّا يُعَذِّبُهُمْ وَ إِمّا يَتُوبُ عَلَيْهِمْ) .

ص: 251

و در پايان آيه اضافه مى كند:خداوند بدون حساب با آنها رفتار نمى كند، بلكه با علم خويش و به مقتضاى حكمتش با آنها رفتار خواهد نمود چرا كه «خداوند دانا و حكيم است» (وَ اللّهُ عَلِيمٌ حَكِيمٌ) .

آيه 107

شأن نزول:

اين آيه در بارۀ گروهى ديگر از منافقان است كه براى تحقق بخشيدن به نقشه هاى شوم خود اقدام به ساختن مسجدى در مدينه كردند كه بعدا به نام مسجد«ضرار»معروف شد.

خلاصۀ جريان چنين است:گروهى از منافقان نزد پيامبر صلّى اللّه عليه و آله آمدند و عرض كردند به ما اجازه ده مسجدى در ميان قبيلۀ بنى سالم(نزديك مسجد قبا)بسازيم تا افراد ناتوان و بيمار و پيرمردان از كار افتاده در آن نماز بگزارند،و اين در موقعى بود كه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله عازم جنگ تبوك بود.

پيامبر صلّى اللّه عليه و آله به آنها اجازه داد،ولى آنها اضافه كردند آيا ممكن است شخصا بياييد و در آن نماز بگزاريد؟پيامبر صلّى اللّه عليه و آله فرمود من فعلا عازم سفرم.

هنگامى كه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله از تبوك بازگشت نزد او آمدند و گفتند اكنون تقاضا داريم به مسجد ما بيايى و در آنجا نماز بگزارى،و از خدا بخواهى ما را بركت دهد، و اين در حالى بود كه هنوز پيامبر صلّى اللّه عليه و آله وارد دروازۀ مدينه نشده بود.

در اين هنگام پيك وحى خدا نازل شد و سلسله آيات(107-110)را آورد و پرده از اسرار كار آنها برداشت.

و به دنبال آن پيامبر دستور داد مسجد مزبور را آتش زنند،و بقاياى آن را ويران كنند،و جاى آن را محل ريختن زباله هاى شهر سازند!

تفسير:

بتخانه اى در چهرۀ مسجد!در اين آيه به وضع گروه ديگرى از مخالفان اشاره كرده،مى گويد:«گروهى ديگر از آنها مسجدى در مدينه اختيار كردند»كه هدفهاى شومى زير اين نام مقدس داشتند (وَ الَّذِينَ اتَّخَذُوا مَسْجِداً) .

سپس هدفهاى آنها را در چهار قسمت زير خلاصه مى كند:

1-منظور آنها اين بود كه با اين عمل«ضرر و زيانى»به مسلمانان برسانند (ضِراراً) .

2-«تقويت مبانى كفر»و بازگشت دادن مردم به وضع قبل از اسلام (وَ كُفْراً) .

ص: 252

3-«ايجاد تفرقه در ميان صفوف مسلمانان» (وَ تَفْرِيقاً بَيْنَ الْمُؤْمِنِينَ) .

زيرا با اجتماع گروهى در اين مسجد،مسجد«قبا»كه نزديك آن بود و يا مسجد پيامبر صلّى اللّه عليه و آله كه از آن فاصله داشت از رونق مى افتاد.

از اين جمله،چنين بر مى آيد كه نبايد فاصلۀ بين مساجد آن چنان باشد كه روى اجتماع يكديگر اثر بگذارند.

4-آخرين هدف آنها اين بود كه:«مركز و كانونى براى كسى كه با خدا و پيامبرش از پيش مبارزه كرده بود(و سوابق سوئش بر همگان روشن بود)بسازند تا از اين پايگاه نفاق،برنامه هاى خود را عملى سازند» (وَ إِرْصاداً لِمَنْ حارَبَ اللّهَ وَ رَسُولَهُ مِنْ قَبْلُ) .

ولى عجب اين است كه تمام اين اغراض سوء و اهداف شوم را در يك لباس زيبا و ظاهر فريب پيچيده بودند؛«و حتى سوگند ياد مى كردند كه ما جز نيكى قصد و نظر ديگرى نداشتيم» (وَ لَيَحْلِفُنَّ إِنْ أَرَدْنا إِلاَّ الْحُسْنى) .

ولى قرآن اضافه مى كند:«خداوندى(كه از اسرار درون همه آگاه است و غيب و شهود برايش يكسان مى باشد)گواهى مى دهد كه بطور مسلم آنها دروغگو هستند» (وَ اللّهُ يَشْهَدُ إِنَّهُمْ لَكاذِبُونَ).

آيه 108

* (آيه 108)-خداوند در اين آيه تأكيد بيشترى روى اين موضوع حياتى كرده، به پيامبرش صريحا دستور مى دهد كه:«هرگز در اين مسجد قيام به عبادت مكن» و نماز مگزار (لا تَقُمْ فِيهِ أَبَداً) .

بلكه به جاى اين مسجد«شايسته تر اين است كه در مسجدى قيام به عبادت كنى كه شالودۀ آن در روز نخست بر اساس تقوا گذارده شده است» (لَمَسْجِدٌ أُسِّسَ عَلَى التَّقْوى مِنْ أَوَّلِ يَوْمٍ أَحَقُّ أَنْ تَقُومَ فِيهِ) .

نه اين مسجدى كه شالوده و اساسش از روز نخست بر كفر و نفاق و بى دينى و تفرقه بنا شده است.

سپس قرآن اضافه مى كند:علاوه بر اين كه اين مسجد از اساس بر شالودۀ تقوا گذارده شده،«گروهى از مردان در آن به عبادت مشغولند كه دوست مى دارند

ص: 253

خود را پاكيزه نگه دارند،و خدا پاكيزگان را دوست دارد» (فِيهِ رِجالٌ يُحِبُّونَ أَنْ يَتَطَهَّرُوا وَ اللّهُ يُحِبُّ الْمُطَّهِّرِينَ) .

پاكيزگى و طهارت در اينجا معنى وسيعى دارد كه هرگونه پاكسازى روحانى از آثار شرك و گناه،و جسمانى از آثار آلودگى به كثافات را شامل مى شود.

آيه 109

* (آيه 109)-در اين آيه مقايسه اى ميان دو گروه مؤمنان كه مساجدى همچون مسجد قبا را بر پايۀ تقوا بنا مى كنند با منافقانى كه شالودۀ كار خود را بر كفر و نفاق و تفرقه و فساد قرار مى دهند به عمل آمده است.

نخست مى گويد:«آيا كسى كه بناى آن مسجد را بر پايۀ تقوا و پرهيز از مخالفت فرمان خدا و جلب خشنودى او نهاده است بهتر است،يا كسى كه شالودۀ آن را بر لبۀ پرتگاه سستى در كنار دوزخ نهاده كه به زودى در آتش جهنم سقوط خواهد كرد»! (أَ فَمَنْ أَسَّسَ بُنْيانَهُ عَلى تَقْوى مِنَ اللّهِ وَ رِضْوانٍ خَيْرٌ أَمْ مَنْ أَسَّسَ بُنْيانَهُ عَلى شَفا جُرُفٍ هارٍ فَانْهارَ بِهِ فِي نارِ جَهَنَّمَ) .

تشبيه فوق با نهايت روشنى و وضوح بى ثباتى و سستى كار منافقان و استحكام و بقاى كار اهل ايمان و برنامه هاى آنها را روشن مى سازد.

و از آنجا كه گروه منافقان هم به خويشتن ستم مى كنند و هم به جامعه،در آخر آيه مى فرمايد:«خداوند ظالمان را هدايت نمى كند» (وَ اللّهُ لا يَهْدِي الْقَوْمَ الظّالِمِينَ) .

آيه 110

* (آيه 110)-در اين آيه اشاره به لجاجت و سرسختى منافقان كرده،مى گويد:

آنها چنان در كار خود سرسختند و در نفاق سرگردان،و در تاريكى و ظلمت كفر حيرانند كه حتى«بنايى را كه خودشان بر پا كردند همواره به عنوان يك عامل شك و ترديد-يا يك نتيجۀ شك و ترديد-در قلوب آنها باقى مى ماند،مگر اين كه دلهاى آنها قطعه قطعه شود و بميرند» (لا يَزالُ بُنْيانُهُمُ الَّذِي بَنَوْا رِيبَةً فِي قُلُوبِهِمْ إِلاّ أَنْ تَقَطَّعَ قُلُوبُهُمْ) .

و در آخر آيه مى گويد:«و خداوند دانا و حكيم است» (وَ اللّهُ عَلِيمٌ حَكِيمٌ) .

اگر به پيامبرش دستور مبارزه و درهم كوبيدن چنين بناى ظاهرا حق به جانبى

ص: 254

را داد به خاطر آگاهى از نيات سوء بنا كنندگان و باطن و حقيقت اين بنا بود اين دستور عين حكمت و بر طبق مصلحت و صلاح حال جامعۀ اسلامى صادر شد نه يك قضاوت عجولانه بود و نه زاييدۀ يك هيجان و عصبانيت.

آيه 111

* (آيه 111)-يك تجارت بى نظير!از آنجا كه در آيات گذشته در بارۀ متخلفان و جهاد سخن به ميان آمد،در اين آيه و آيۀ بعد مقام والاى مجاهدان با ايمان،با ذكر مثال جالبى،بيان شده است.

در اين مثال خداوند خود را خريدار و مؤمنان را فروشنده معرفى كرده، و مى گويد:«خداوند از مؤمنان جانها و اموالشان را خريدارى مى كند،و در برابر اين متاع،بهشت را به آنان مى دهد» (إِنَّ اللّهَ اشْتَرى مِنَ الْمُؤْمِنِينَ أَنْفُسَهُمْ وَ أَمْوالَهُمْ بِأَنَّ لَهُمُ الْجَنَّةَ) .

و از آنجا كه در هر معامله در حقيقت«پنج ركن اساسى»وجود دارد،در اين آيه به تمام اين اركان اشاره كرده است.

خودش را«خريدار»و مؤمنان را«فروشنده»و جانها و اموال را«متاع» و بهشت را«ثمن»(بها)براى اين معامله قرار داده است.

منتها طرز پرداخت اين متاع را با تعبير لطيفى چنين بيان مى كند:«آنها در راه خدا پيكار مى كنند،و دشمنان حق را مى كشند و يا در اين راه كشته مى شوند» و شربت شهادت را مى نوشند (يُقاتِلُونَ فِي سَبِيلِ اللّهِ فَيَقْتُلُونَ وَ يُقْتَلُونَ) .

و به دنبال آن به«اسناد»معتبر و محكم اين معامله كه پنجمين ركن است اشاره كرده،مى فرمايد:«اين وعدۀ حقى است بر عهدۀ خداوند كه در سه كتاب آسمانى تورات،انجيل و قرآن آمده است» (وَعْداً عَلَيْهِ حَقًّا فِي التَّوْراةِ وَ الْإِنْجِيلِ وَ الْقُرْآنِ) .

سپس براى تأكيد روى اين معاملۀ بزرگ اضافه مى كند:«چه كسى وفادارتر به عهدش از خداست»؟ (وَ مَنْ أَوْفى بِعَهْدِهِ مِنَ اللّهِ) .

يعنى؛گرچه بهاى اين معامله فورا پرداخت نمى شود،اما خطرات نسيه را در بر ندارند!چرا كه خداوند به حكم قدرت و توانايى و بى نيازى،از هر كس نسبت به عهد و پيمانش وفادارتر است.

ص: 255

و از همه جالبتر اين كه پس از انجام مراسم اين معامله،همان گونه كه در ميان تجارت كنندگان معمول است،به طرف مقابل تبريك گفته و معامله را معاملۀ پرسودى براى او مى خواهد و مى گويد:«بشارت باد بر شما به اين معامله اى كه انجام داديد» (فَاسْتَبْشِرُوا بِبَيْعِكُمُ الَّذِي بايَعْتُمْ بِهِ) .

«و اين پيروزى و رستگارى بزرگى براى همۀ شماست» (وَ ذلِكَ هُوَ الْفَوْزُ الْعَظِيمُ) .

آيه 112

* (آيه 112)-همان گونه كه روش قرآن مجيد است كه در آيه اى سخنى را به اجمال برگزار مى كند و در آيۀ بعد به شرح و توضيح آن مى پردازد،در اين آيه مؤمنان را كه فروشندگان جان و مال به خدا هستند با نه صفت بارز معرفى مى كند.

1-«آنها توبه كارانند» (التّائِبُونَ) .و دل و جان خود را به وسيلۀ آب توبه از آلودگى گناه شستشو مى دهند.

2-«آنها عبادت كارانند» (الْعابِدُونَ) .و در پرتو راز و نياز با خدا و پرستش ذات پاك او خودسازى مى كنند».

3-«آنها(در برابر نعمتهاى مادى و معنوى پروردگار)سپاس مى گويند» (الْحامِدُونَ) .

4-«آنها از يك كانون عبادت و پرستش به كانون ديگرى رفت و آمد دارند» (السّائِحُونَ) .

و به اين ترتيب برنامه هاى خودسازى آنان در پرتو عبادت،در محيط محدودى خلاصه نمى شود،و به افق خاصى تعلق ندارد،بلكه همه جا كانون عبوديت پروردگار و خودسازى و تربيت براى آنهاست.

5-«آنها كه در برابر عظمت خدا ركوع مى كنند» (الرّاكِعُونَ) .

6-«آنها كه سر بر آستانش مى سايند و سجده مى آورند» (السّاجِدُونَ) .

7-«آنها كه مردم را به نيكيها دعوت مى كنند» (الْآمِرُونَ بِالْمَعْرُوفِ) .

8-«آنها كه(تنها به وظيفۀ دعوت به نيكى قناعت نمى كنند بلكه)با هر گونه فساد و منكرى مى جنگند» (وَ النّاهُونَ عَنِ الْمُنْكَرِ) .

ص: 256

9-«و آنها كه(پس از اداى رسالت امر به معروف و نهى از منكر،به آخرين و مهمترين وظيفۀ اجتماعى خود يعنى)حفظ حدود الهى،و اجراى قوانين او، و اقامۀ حق و عدالت قيام مى كنند» (وَ الْحافِظُونَ لِحُدُودِ اللّهِ) .

پس از ذكر اين صفات نه گانه،خداوند بار ديگر چنين مؤمنان راستين و تربيت يافتگان مكتب ايمان و عمل را تشويق مى كند،و به پيامبرش مى گويد:«اين مؤمنان را بشارت ده» (وَ بَشِّرِ الْمُؤْمِنِينَ) .

آيه 113

شأن نزول:

در مورد نزول اين آيه و آيۀ بعد نقل شده است كه گروهى از مسلمانان به پيامبر اسلام مى گفتند:آيا براى پدران ما كه در عصر جاهليت از دنيا رفتند طلب آمرزش نمى كنى؟آيات مزبور نازل شد و به همۀ آنها اخطار كرد كه هيچ كس حق ندارد براى مشركان استغفار نمايد.

تفسير:

آيه،نخست با تعبيرى رسا و قاطع پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و مؤمنان را از استغفار براى مشركان نهى مى كند و مى گويد:«شايسته نيست كه پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله و افراد با ايمان براى مشركان طلب آمرزش كنند» (ما كانَ لِلنَّبِيِّ وَ الَّذِينَ آمَنُوا أَنْ يَسْتَغْفِرُوا لِلْمُشْرِكِينَ) .

سپس براى تأكيد و تعميم اضافه مى كند:«حتى اگر از نزديكانشان باشند» (وَ لَوْ كانُوا أُولِي قُرْبى) .

بعدا دليل اين موضوع را ضمن جمله اى چنين توضيح مى دهد:«بعد از آن كه براى مسلمانان روشن شد كه مشركان اهل دوزخند»طلب آمرزش براى آنها معنى ندارد (مِنْ بَعْدِ ما تَبَيَّنَ لَهُمْ أَنَّهُمْ أَصْحابُ الْجَحِيمِ) .

اين كارى است بيهوده و آرزويى نابجا چرا كه مشرك به هيچ وجه قابل آمرزش نيست.

آيه 114

* (آيه 114)-در اين آيه به پاسخ اين سؤال-كه اگر اين كار ممنوع است چرا ابراهيم براى«آزر»استغفار كرد؟-پرداخته مى گويد:«و استغفار ابراهيم براى پدرش [ عمويش آزر]به خاطر وعده اى بود كه به او داد،اما هنگامى كه براى او آشكار شد كه وى دشمن خداست از او بيزارى جست»و برايش استغفار نكرد (وَ ما كانَ

ص: 257

اسْتِغْفارُ إِبْراهِيمَ لِأَبِيهِ إِلاّ عَنْ مَوْعِدَةٍ وَعَدَها إِيّاهُ فَلَمّا تَبَيَّنَ لَهُ أَنَّهُ عَدُوٌّ لِلّهِ تَبَرَّأَ مِنْهُ) .

در پايان آيه اضافه مى كند:«ابراهيم(كسى بود كه در پيشگاه خدا خاضع و از خشم و غضب پروردگار خائف و ترسان،و مردى بزرگوار و)مهربان و بردبار بود» (إِنَّ إِبْراهِيمَ لَأَوّاهٌ حَلِيمٌ) .

* هر گونه پيوندى با دشمنان بايد قطع شود:

از آيات متعددى از قرآن اين موضوع به خوبى استفاده مى شود كه هرگونه پيوند و همبستگى خويشاوندى و غير خويشاوندى بايد تحت الشعاع پيوندهاى مكتبى قرار گيرد و اين پيوند(ايمان به خدا و مبارزۀ با هرگونه شرك و بت پرستى)بايد بر تمام روابط مسلمانان حاكم باشد،چرا كه اين پيوند يك پيوند زير بنايى و حاكم بر همۀ مقدرات اجتماعى آنهاست.

آيه 115

شأن نزول:

گروهى از مسلمانان قبل از نزول فرائض و واجبات چشم از جهان بسته بودند،جمعى خدمت پيامبر صلّى اللّه عليه و آله آمدند و در بارۀ سرنوشت آنها اظهار نگرانى كردند،و چنين مى پنداشتند كه آنها شايد گرفتار مجازات الهى به خاطر عدم انجام اين فرائض باشند.آيه نازل شد و اين موضوع را نفى كرد.

تفسير:

مجازات پس از تبيين-اين آيه اشاره به يك قانون كلى و عمومى است،كه عقل نيز آن را تأييد مى كند و آن اين كه تكليف و مسؤوليت همواره بعد از بيان احكام است،و اين همان چيزى است كه در علم اصول از آن تعبير به قاعدۀ «قبح عقاب بلا بيان»مى شود.

لذا در آغاز مى فرمايد:«چنين نبوده كه خداوند گروهى را پس از هدايت گمراه سازد تا اين كه آنچه را كه بايد از آن بپرهيزند براى آنها تبيين كند» (وَ ما كانَ اللّهُ لِيُضِلَّ قَوْماً بَعْدَ إِذْ هَداهُمْ حَتّى يُبَيِّنَ لَهُمْ ما يَتَّقُونَ) .

و در پايان آيه مى فرمايد:«خداوند به هر چيزى داناست» (إِنَّ اللّهَ بِكُلِّ شَيْءٍ عَلِيمٌ) .

يعنى؛علم و دانايى خداوند ايجاب مى كند كه تا چيزى را براى بندگان بيان نكرده است،كسى را در برابر آن مسؤول نداند و مؤاخذه نكند.

ص: 258

آيه 116

* (آيه 116)-در اين آيه روى اين مسأله تكيه و تأكيد مى كند كه:«حكومت آسمانها و زمين براى خداست» (إِنَّ اللّهَ لَهُ مُلْكُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ) .

و نظام حيات و مرگ نيز در كف قدرت اوست،اوست كه«زنده مى كند و مى ميراند» (يُحْيِي وَ يُمِيتُ) .

و بنابراين«هيچ ولىّ و سرپرست و ياورى جز خدا نداريد» (وَ ما لَكُمْ مِنْ دُونِ اللّهِ مِنْ وَلِيٍّ وَ لا نَصِيرٍ) .

اشاره به اين كه،شما نبايد بر غير او تكيه كنيد،و بيگانگان از خدا را پناهگاه يا مورد علاقۀ خود قرار دهيد،و پيوند محبت خويش را با اين دشمنان خدا از طريق استغفار يا غير آن بر قرار و محكم داريد.

آيه 117

شأن نزول:

اين آيه در مورد غزوۀ تبوك و مشكلات طاقت فرسايى كه به مسلمانان در اين جنگ رسيد نازل شده،اين مشكلات به قدرى بود كه گروهى تصميم به بازگشت گرفتند اما لطف و توفيق الهى شامل حالشان شد،و همچنان پابرجا ماندند.

تفسير:

اين آيه اشاره به شمول رحمت بى پايان پروردگار نسبت به پيامبر و مهاجرين و انصار در آن لحظات حساس كرده،مى گويد:«رحمت خدا شامل حال پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و مهاجران و انصار،همانها كه در موقع شدت و سختى از او پيروى كردند،شد» (لَقَدْ تابَ اللّهُ عَلَى النَّبِيِّ وَ الْمُهاجِرِينَ وَ الْأَنْصارِ الَّذِينَ اتَّبَعُوهُ فِي ساعَةِ الْعُسْرَةِ) .

سپس اضافه مى كند:«اين شمول رحمت الهى به هنگامى بود كه بر اثر شدت حوادث و فشار ناراحتيها نزديك بود دلهاى گروهى از مسلمانان از جادۀ حق منحرف شود»و تصميم به مراجعت از تبوك بگيرند (مِنْ بَعْدِ ما كادَ يَزِيغُ قُلُوبُ فَرِيقٍ مِنْهُمْ) .

دگر بار تأكيد مى كند كه«بعد از اين ماجرا،خداوند رحمت خود را شامل حال آنها ساخت،و توبۀ آنها را پذيرفت،زيرا او نسبت به مؤمنان مهربان و رحيم است» (ثُمَّ تابَ عَلَيْهِمْ إِنَّهُ بِهِمْ رَؤُفٌ رَحِيمٌ) .

ص: 259

آيه 118

شأن نزول:

سه نفر از مسلمانان به نام«كعب بن مالك»و«مرارة بن ربيع»و«هلال بن اميه»از شركت در جنگ تبوك،و حركت همراه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله سرباز زدند،ولى اين به خاطر آن نبود كه جزء دار و دستۀ منافقان باشند،بلكه به خاطر سستى و تنبلى بود،چيزى نگذشت كه پشيمان شدند.

هنگامى كه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله از صحنۀ تبوك به مدينه بازگشت،خدمتش رسيدند و عذرخواهى كردند،اما پيامبر صلّى اللّه عليه و آله حتى يك جمله با آنها سخن نگفت و به مسلمانان نيز دستور داد كه احدى با آنها سخن نگويد.

آنها در يك محاصرۀ عجيب اجتماعى قرار گرفتند،بطورى كه فضاى مدينه با تمام وسعتش چنان بر آنها تنگ شد كه مجبور شدند براى نجات از اين خوارى و رسوايى بزرگ،شهر را ترك گويند و به كوههاى اطراف مدينه پناه ببرند.

سر انجام پس از پنجاه روز توبه و تضرع به پيشگاه خداوند،توبۀ آنان قبول شد و آيه در اين زمينه نازل گرديد.

تفسير:

زندان محاصرۀ اجتماعى گنهكاران!نه تنها آن گروه عظيم مسلمانان را كه در جهاد شركت كرده بودند،مورد رحمت خويش قرار داد«بلكه آن سه نفر را كه(از شركت در جهاد تخلف ورزيده بودند و)جنگجويان آنها را پشت سر گذاشتند و رفتند،نيز مشمول لطف خود قرار داد» (وَ عَلَى الثَّلاثَةِ الَّذِينَ خُلِّفُوا) .

اما اين لطف الهى به آسانى شامل حال آنها نشد،بلكه آن به هنگامى بود كه آن سه نفر در محاصرۀ شديد اجتماعى قرار گرفتند،و مردم همگى با آنها قطع رابطه كردند،«آن چنان كه زمين با همۀ وسعتش بر آنها تنگ شد» (حَتّى إِذا ضاقَتْ عَلَيْهِمُ الْأَرْضُ بِما رَحُبَتْ) .

و سينۀ آنها چنان از اندوه آكنده شد كه گويى«جايى در وجود خويش براى خود نمى يافتند» (وَ ضاقَتْ عَلَيْهِمْ أَنْفُسُهُمْ). تا آنجا كه خود آنها نيز از يكديگر قطع رابطه كردند.

و به اين ترتيب همۀ راهها به روى آنها بسته شد،«و يقين پيدا كردند كه پناهگاهى از خشم خدا جز از طريق بازگشت به سوى او نيست» (وَ ظَنُّوا أَنْ لا مَلْجَأَ

ص: 260

مِنَ اللّهِ إِلاّ إِلَيْهِ) .

«بار ديگر(رحمت خدا به سراغ آنان آمد،و)توبه و بازگشت حقيقى و خالصانه را بر آنان آسان ساخت،تا توبه كنند» (ثُمَّ تابَ عَلَيْهِمْ لِيَتُوبُوا) .

چرا كه«خداوند توبه پذير و رحيم است» (إِنَّ اللّهَ هُوَ التَّوّابُ الرَّحِيمُ) .

آيه 119

* (آيه 119)-با صادقان باشيد:در آيات گذشته،سخن در بارۀ گروهى از متخلفان در ميان بود،اما در آيۀ مورد بحث اشاره به نقطۀ مقابل آنها كرده به همۀ مسلمانان دستور مى دهد كه رابطۀ خود را با راستگويان و آنها كه بر سر پيمان خود ايستاده اند محكم بداريد.

نخست مى فرمايد:«اى كسانى كه ايمان آورده ايد!از مخالفت فرمان خدا بپرهيزيد» (يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اتَّقُوا اللّهَ) .

و براى اين كه بتوانيد راه پر پيچ و خم تقوا را بدون اشتباه و انحراف بپيمائيد اضافه مى كند:«با صادقان باشيد» (وَ كُونُوا مَعَ الصّادِقِينَ) .

«صادقين»آنهايى هستند كه تعهدات خود را در برابر ايمان به پروردگار به خوبى انجام مى دهند،نه ترديدى به خود راه مى دهند،نه عقب نشينى مى كنند، نه از انبوه مشكلات مى هراسند بلكه با انواع فداكاريها،صدق ايمان خود را ثابت مى كنند.

شك نيست كه اين صفات مراتبى دارد كه بعضى مانند امامان معصوم عليهم السّلام در قلۀ آن قرار گرفته اند و بعضى ديگر در مرحلۀ پايينتر.

آيه 120

* (آيه 120)-مشكلات مجاهدان بى پاداش نمى ماند:در آيات گذشته بحثهايى پيرامون سرزنش كسانى كه از غزوۀ تبوك خوددارى كرده بودند،به ميان آمد،اين آيه و آيۀ بعد به عنوان يك قانون كلى و همگانى،بحث نهايى را روى اين موضوع مى كند.

نخست مى گويد:«مردم مدينه و باديه نشينانى كه در اطراف اين شهر(كه مركز و كانون اسلام است)زندگى مى كنند حق ندارند،از رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله تخلف جويند» (ما كانَ لِأَهْلِ الْمَدِينَةِ وَ مَنْ حَوْلَهُمْ مِنَ الْأَعْرابِ أَنْ يَتَخَلَّفُوا عَنْ رَسُولِ اللّهِ) .

ص: 261

«و نه حفظ جان خود را بر حفظ جان او مقدم دارند» (وَ لا يَرْغَبُوا بِأَنْفُسِهِمْ عَنْ نَفْسِهِ) .چرا كه او رهبر امت،و پيامبر خدا،و رمز بقاء و حيات ملت اسلام است.

اين وظيفۀ همۀ مسلمانان در تمام قرون و اعصار است كه رهبران خويش را همچون جان خويش،بلكه بيشتر گرامى دارند و در حفظ آنان بكوشند و آنها را در برابر حوادث سخت تنها نگذارند،چرا كه خطر براى آنها خطر براى امت است.

سپس به پاداشهاى مجاهدان كه در برابر هر گونه مشكلى در راه جهاد نصيبشان مى شود،اشاره كرده و روى هفت قسمت از اين مشكلات و پاداش آن انگشت مى گذارد و مى گويد:«اين به خاطر آن است كه هيچ گونه تشنگى به آنها نمى رسد» (ذلِكَ بِأَنَّهُمْ لا يُصِيبُهُمْ ظَمَأٌ) .«و هيچ رنج و خستگى پيدا نمى كنند» (وَ لا نَصَبٌ) .

«و هيچ گرسنگى در راه خدا دامن آنها را نمى گيرد» (وَ لا مَخْمَصَةٌ فِي سَبِيلِ اللّهِ). «و در هيچ نقطۀ خطرناك و ميدان پرمخاطره اى كه موجب خشم و ناراحتى كفار است قرار نمى گيرند» (وَ لا يَطَؤُنَ مَوْطِئاً يَغِيظُ الْكُفّارَ) .

«و هيچ ضربه اى از دشمن بر آنها وارد نمى شود» (وَ لا يَنالُونَ مِنْ عَدُوٍّ نَيْلاً) .

«مگر اين كه در ارتباط با آن،عمل صالحى براى آنها ثبت مى شود» (إِلاّ كُتِبَ لَهُمْ بِهِ عَمَلٌ صالِحٌ).

و مسلما پاداش يك به يك آنها را از خداوند بزرگ دريافت خواهند داشت،«زيرا خدا پاداش نيكوكاران را هيچ گاه ضايع نمى كند» (إِنَّ اللّهَ لا يُضِيعُ أَجْرَ الْمُحْسِنِينَ) .

آيه 121

* (آيه 121)-«همچنين هيچ مال كم يا زيادى را در مسير جهاد،انفاق نمى كنند» (وَ لا يُنْفِقُونَ نَفَقَةً صَغِيرَةً وَ لا كَبِيرَةً) .

«و هيچ سرزمينى را(براى رسيدن به ميدان جهاد و يا به هنگام بازگشت)زير پا نمى گذارند،مگر اين كه تمام اين گامها،و آن انفاقها،براى آنها ثبت مى شود» (وَ لا يَقْطَعُونَ وادِياً إِلاّ كُتِبَ لَهُمْ) .

«تا سر انجام خداوند اين اعمال را به عنوان بهترين اعمالشان پاداش دهد»

ص: 262

(لِيَجْزِيَهُمُ اللّهُ أَحْسَنَ ما كانُوا يَعْمَلُونَ) .

آيه 122

شأن نزول:

هنگامى كه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله به سوى ميدان جهاد حركت مى كرد،همۀ مسلمانان به استثناى منافقان و معذوران در خدمتش حركت مى كردند،حتى در جنگهايى كه پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله شخصا شركت نمى كرد(سريه ها) همگى به سوى ميدان مى رفتند و پيامبر صلّى اللّه عليه و آله را تنها مى گذاردند.

آيه نازل شد و اعلام كرد كه در غير مورد ضرورت،شايسته نيست همۀ مسلمانان به سوى ميدان جنگ بروند.

تفسير:

جهاد با جهل و جهاد با دشمن-اين آيه كه با آيات گذشته در زمينۀ جهاد پيوند دارد،اشاره به واقعيتى مى كند كه براى مسلمانان جنبۀ حياتى دارد و آن اين كه:گرچه جهاد بسيار پراهميت است و تخلف از آن ننگ و گناه،ولى در مواردى كه ضرورتى ايجاب نمى كند كه همۀ مؤمنان در ميدان جهاد شركت كنند، مخصوصا در مواقعى كه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله شخصا در مدينه باقى مانده نبايد همه به جهاد بروند بلكه لازم است هر جمعيتى از مسلمانان به دو گروه تقسيم شوند گروهى فريضۀ جهاد را انجام دهند،و گروه ديگرى در مدينه بمانند و معارف و احكام اسلام را بياموزند همان گونه كه آيه مى فرمايد:«شايسته نيست مؤمنان همگى به سوى ميدان جهاد كوچ كنند چرا از هر گروهى از آنان،طايفه اى كوچ نمى كند(و طايفه اى در مدينه بماند)تا در دين و معارف و احكام اسلام آگاهى يابند» (وَ ما كانَ الْمُؤْمِنُونَ لِيَنْفِرُوا كَافَّةً فَلَوْ لا نَفَرَ مِنْ كُلِّ فِرْقَةٍ مِنْهُمْ طائِفَةٌ لِيَتَفَقَّهُوا فِي الدِّينِ) .

«و به هنگامى كه ياران مجاهدشان از ميدان بازگشتند احكام و فرمانهاى الهى را به آنها تعليم دهند و از مخالفت آن انذارشان نمايند» (وَ لِيُنْذِرُوا قَوْمَهُمْ إِذا رَجَعُوا إِلَيْهِمْ) .

«باشد(كه اين برنامه موجب شود)كه آنها از مخالفت فرمان خدا بپرهيزند» و وظايف خويش را انجام دهند (لَعَلَّهُمْ يَحْذَرُونَ) .

مسألۀ مهمى كه از آيه مى توان استفاده كرد،احترام و اهميت خاصى است كه اسلام براى مسألۀ«تعليم»و«تعلم»قائل شده است،تا آنجا كه

ص: 263

مسلمانان را ملزم مى سازد كه همه در ميدان جنگ شركت نكنند،بلكه گروهى بمانند و معارف اسلام را بياموزند.

يعنى جهاد با جهل همانند جهاد با دشمن بر آنها فرض است،و اهميت يكى كمتر از ديگرى نيست،بلكه تا مسلمانان در مسألۀ جهاد با جهل،پيروز نشوند در جهاد با دشمن پيروز نخواهند شد،زيرا يك ملت جاهل همواره محكوم به شكست است.

آيه 123

* (آيه 123)-دشمنان نزديكتر را دريابيد!به تناسب بحثهايى كه تاكنون پيرامون جهاد در اين سوره ذكر شده در اين آيه به دو دستور ديگر در زمينۀ اين موضوع مهم اسلام اشاره گرديده است.

نخست روى سخن را به مؤمنان كرده،مى گويد:«اى كسانى كه ايمان آورده ايد!با كفارى كه به شما نزديكترند پيكار كنيد» (يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا قاتِلُوا الَّذِينَ يَلُونَكُمْ مِنَ الْكُفّارِ) .

آيۀ فوق گرچه از«پيكار مسلحانه»،و از«فاصلۀ مكانى»سخن مى گويد،ولى بعيد نيست كه روح آيه در پيكارهاى منطقى و فاصله هاى معنوى نيز حاكم باشد،به اين معنى كه مسلمانان به هنگام پرداختن به مبارزۀ منطقى و تبليغاتى با دشمنان، اول بايد به سراغ كسانى بروند كه خطرشان براى جامعۀ اسلامى بيشتر و نزديكتر است،مثلا در عصر ما كه خطر الحاد و مادّيگرى همۀ جوامع را تهديد مى كند،بايد مبارزۀ با آن را مقدم بر مبارزۀ با مذاهب باطله قرار داد،نه اين كه آنها فراموش شوند، بلكه بايد لبۀ تيز حمله متوجه گروه خطرناكتر گردد،يا مثلا مبارزه با استعمار فكرى و سياسى و اقتصادى بايد در درجۀ اول قرار گيرد.

دومين دستورى كه در زمينۀ جهاد،در اين آيه مى خوانيم،دستور شدت عمل است،آيه مى گويد:«دشمنان بايد در شما يك نوع خشونت احساس كنند» (وَ لْيَجِدُوا فِيكُمْ غِلْظَةً) .

بنابراين تنها،وجود قدرت كافى نيست،بلكه بايد در برابر دشمن نمايش قدرت داد.

ص: 264

و در پايان آيه به مسلمانان با اين عبارت نويد پيروزى مى دهد كه:«بدانيد خدا با پرهيزكاران است» (وَ اعْلَمُوا أَنَّ اللّهَ مَعَ الْمُتَّقِينَ) .

اين تعبير ممكن است علاوه بر آنچه گفته شد،اشاره به اين معنى نيز باشد كه توسل به خشونت و شدت عمل بايد توأم با تقوا باشد،و هيچ گاه از حدود انسانى تجاوز نكند.

آيه 124

* (آيه 124)-تأثير آيات قرآن بر دلهاى آماده و آلوده:به تناسب بحثهايى كه در بارۀ منافقان و مؤمنان گذشت،در اين آيه و آيۀ بعد اشاره به يكى از نشانه هاى بارز اين دو گروه شده است.

نخست مى گويد:«و هنگامى كه سوره اى نازل مى شود،بعضى از منافقان به يكديگر مى گويند:ايمان كداميك از شما را نزول اين سوره افزون ساخت»؟ (وَ إِذا ما أُنْزِلَتْ سُورَةٌ فَمِنْهُمْ مَنْ يَقُولُ أَيُّكُمْ زادَتْهُ هذِهِ إِيماناً).

و با اين سخن مى خواستند عدم تأثير سوره هاى قرآن و بى اعتنايى خود را نسبت به آنها بيان كنند.

اما قرآن با لحن قاطعى به آنها پاسخ مى دهد و ضمن تقسيم مردم به دو گروه،مى گويد:«اما كسانى كه ايمان آورده اند!نزول اين آيات بر ايمانشان افزوده و آنها به فضل و رحمت الهى خوشحالند» (فَأَمَّا الَّذِينَ آمَنُوا فَزادَتْهُمْ إِيماناً وَ هُمْ يَسْتَبْشِرُونَ) .

آيه 125

* (آيه 125)-«و اما آنها كه در دلهايشان بيمارى(نفاق و جهل و عناد و حسد) است،پليدى تازه اى بر پليديشان مى افزايد»! (وَ أَمَّا الَّذِينَ فِي قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ فَزادَتْهُمْ رِجْساً إِلَى رِجْسِهِمْ).

چرا كه در برابر هر فرمان تازه اى نافرمانى و عصيان جديدى مى كنند و در مقابل هر حقيقت لجاجت جديدى،و اين سبب تراكم عصيانها و لجاجتها،در وجودشان مى شود،و چنان ريشه هاى اين صفات زشت در روح آنان قوى مى گردد «و سر انجام در حال كفر و بى ايمانى از دنيا خواهند رفت» (وَ ماتُوا وَ هُمْ كافِرُونَ) .

قرآن در دو آيۀ بالا بر اين واقعيت تأكيد مى كند كه تنها وجود برنامه ها

ص: 265

و تعليمات حياتبخش براى سعادت يك فرد،يا يك گروه كافى نيست،بلكه آمادگى زمينه ها نيز بايد به عنوان يك شرط اساسى مورد توجه قرار گيرد.

آيات قرآن مانند دانه هاى حياتبخش باران است؛كه مى دانيم«در باغ،سبزه رويد و در شوره زار،خس!»

آيه 126

* (آيه 126)-در اين آيه و آيۀ بعد نيز سخن را در بارۀ منافقان ادامه مى دهد، و آنها را مورد سرزنش و اندرز قرار داده مى گويد:«آيا آنها نمى بينند كه در هر سال، يك يا دو بار،مورد آزمايش قرار مى گيرند»! (أَ وَ لا يَرَوْنَ أَنَّهُمْ يُفْتَنُونَ فِي كُلِّ عامٍ مَرَّةً أَوْ مَرَّتَيْنِ) .

و عجب اين كه با اين همه آزمايشهاى پى درپى«از راه خلاف باز نمى ايستند و توبه نمى كنند و متذكر نمى شوند» (ثُمَّ لا يَتُوبُونَ وَ لا هُمْ يَذَّكَّرُونَ) .

از تعبير آيه چنين بر مى آيد كه اين آزمايش غير از آزمايش عمومى است كه همۀ مردم در زندگى خود با آن رو برو مى شوند.بلكه از آزمايشهايى بوده كه بايد باعث بيدارى اين گروه گردد مثل فاش شدن اعمال سوءشان و ظاهر شدن باطنشان.

آيه 127

* (آيه 127)-سپس اشاره به قيافۀ انكار آميزى كه آنها در برابر آيات الهى به خود مى گرفتند كرده،مى گويد:«و هنگامى كه سوره اى از قرآن نازل مى شود،بعضى از آنها با نظر تحقير و انكار نسبت به آن سوره به بعض ديگر نگاه مى كنند»و با حركات چشم،مراتب نگرانى خود را ظاهر مى سازند (وَ إِذا ما أُنْزِلَتْ سُورَةٌ نَظَرَ بَعْضُهُمْ إِلى بَعْضٍ) .

ناراحتى و نگرانى آنها از اين نظر است كه مبادا نزول آن سوره،رسوايى جديدى برايشان فراهم سازد.

و به هر حال تصميم بر اين مى گيرند كه از مجلس بيرون بروند،تا اين نغمه هاى آسمانى را نشنوند،اما از اين بيم دارند كه به هنگام خروج كسى آنها را ببيند،لذا آهسته از يكديگر سؤال مى كنند:آيا كسى متوجه ما نيست«آيا كسى شما را مى بيند»؟! (هَلْ يَراكُمْ مِنْ أَحَدٍ) .

و همين كه اطمينان پيدا مى كنند جمعيت به سخنان پيامبر صلّى اللّه عليه و آله مشغولند

ص: 266

و متوجه آنها نيستند«از مجلس بيرون مى روند» (ثُمَّ انْصَرَفُوا) .

در پايان آيه،به ذكر علت اين موضوع پرداخته و مى گويد:«آنها به اين جهت از شنيدن كلمات خدا ناراحت مى شوند كه«خداوند قلوبشان را(به خاطر لجاجت و عناد و به خاطر گناهانشان)از حق منصرف ساخته(و يك حالت دشمنى و عداوت نسبت به حق پيدا كرده اند)چرا كه آنها افرادى بى فكر و نفهم هستند» (صَرَفَ اللّهُ قُلُوبَهُمْ بِأَنَّهُمْ قَوْمٌ لا يَفْقَهُونَ) .

آيه 128

* (آيه 128)-آخرين آيات قرآن مجيد:اين آيه و آيۀ بعد كه آخرين آياتى است كه بر پيامبر صلّى اللّه عليه و آله نازل شده است،و با آن سورۀ برائت پايان مى پذيرد،در واقع اشاره اى است به تمام مسائلى كه در اين سوره گذشت.

نخست روى سخن را به مردم كرده،مى گويد:«پيامبرى از خودتان به سوى شما آمد»! (لَقَدْ جاءَكُمْ رَسُولٌ مِنْ أَنْفُسِكُمْ) .

«مِنْ أَنْفُسِكُمْ» (از خودتان)اشاره به شدت ارتباط پيامبر صلّى اللّه عليه و آله با مردم است، گويى پاره اى از جان مردم و روح جامعه در شكل پيامبر صلّى اللّه عليه و آله ظاهر شده است.

پس از ذكر اين صفت به چهار قسمت ديگر از صفات ممتاز پيامبر صلّى اللّه عليه و آله كه در تحريك عواطف مردم و جلب احساساتشان اثر عميق دارد اشاره كرده،نخست مى گويد:«هر گونه ناراحتى و زيان و ضررى به شما برسد براى او سخت ناراحت كننده است» (عَزِيزٌ عَلَيْهِ ما عَنِتُّمْ) .

و به شدت از رنجهاى شما رنج مى برد.

ديگر اين كه:«او سخت به هدايت شما علاقه مند است»و به آن عشق مى ورزد (حَرِيصٌ عَلَيْكُمْ) .

سپس به سومين و چهارمين صفت اشاره كرده،مى گويد:«او نسبت به مؤمنان رءوف و رحيم است» (بِالْمُؤْمِنِينَ رَؤُفٌ رَحِيمٌ) .

بنابراين هرگونه دستور مشكل و طاقت فرسايى را مى دهد-حتى گذشتن از بيابانهاى طولانى و سوزان در فصل تابستان،با گرسنگى و تشنگى،براى مقابله با يك دشمن نيرومند در جنگ تبوك-آن هم يك نوع محبت و لطف از ناحيۀ او

ص: 267

و براى نجات شما،از چنگال ظلم و ستم و گناه و بدبختى است.

آيه 129

* (آيه 129)-در اين آيه كه آخرين آيۀ سورۀ توبه است،پيامبر صلّى اللّه عليه و آله را دلدارى مى دهد كه از سركشيها و عصيانهاى مردم،دلسرد و نگران نشود،مى گويد:«اگر آنها روى از حق بگردانند(نگران نباش و)بگو:خداوند براى من كافى است»چرا كه او بر هر چيزى تواناست (فَإِنْ تَوَلَّوْا فَقُلْ حَسْبِيَ اللّهُ) .

«همان خداوندى كه هيچ معبودى جز او نيست»و بنابراين تنها پناهگاه اوست (لا إِلهَ إِلاّ هُوَ) .

آرى«من تنها بر چنين معبودى تكيه كرده ام،و به او دلبسته ام و كارهايم را به او واگذارده ام» (عَلَيْهِ تَوَكَّلْتُ) .

«و او پروردگار عرش بزرگ است» (وَ هُوَ رَبُّ الْعَرْشِ الْعَظِيمِ) .

جايى كه عرش و عالم بالا و جهان ماوراء طبيعت با آن همه عظمتى كه دارد، در قبضۀ قدرت او،و تحت حمايت و كفالت اوست،چگونه مرا تنها مى گذارد و در برابر دشمن يارى نمى كند؟مگر قدرتى در برابر قدرتش تاب مقاومت دارد؟و يا رحمت و عطوفتى بالاتر از رحمت و عطوفت او تصور مى شود؟ «پايان سورۀ توبه»

ص: 268

سورۀ يونس[10]

اشاره

اين سورۀ در«مكّه»نازل شده و داراى 109 آيه است.

* محتوا و فضيلت اين سوره:

اين سوره كه به گفتۀ بعضى از مفسران بعد از سورۀ اسراء و قبل از سورۀ هود نازل شده است روى چند مسألۀ اصولى و زير بنايى تكيه مى كند،كه از همه مهمتر مسألۀ«مبدأ»و«معاد»است.

منتها نخست از مسألۀ وحى و مقام پيامبر صلّى اللّه عليه و آله سخن مى گويد،سپس به نشانه هايى از عظمت آفرينش مى پردازد،بعد مردم را به ناپايدارى زندگى مادى دنيا و لزوم توجه به سراى آخرت متوجه مى سازد.

و به تناسب همين مسائل قسمتهاى مختلفى از زندگى پيامبران بزرگ از جمله نوح و موسى و يونس عليهم السّلام را بازگو مى كند و به همين مناسبت نام سورۀ يونس بر آن گذارده شده است.

و بالأخره براى تكميل بحثهاى فوق در هر مورد مناسبى از بشارت و انذار، بشارت به نعمتهاى بى پايان الهى براى صالحان و انذار و بيم دادن طاغيان و گردنكشان،استفاده مى كند.

لذا در روايتى از امام صادق عليه السّلام مى خوانيم كه فرمود:«كسى كه سورۀ يونس را در هر دو يا سه ماه بخواند بيم آن نمى رود كه از جاهلان و بى خبران باشد،و روز قيامت از مقربان خواهد بود».-و اين به خاطر آن است كه آيات هشدار دهنده و بيدار كننده در اين سوره فراوان است.

ص: 269

بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ به نام خداوند بخشندۀ بخشايشگر

آيه 1

* (آيه 1)-در اين سوره بار ديگر با«حروف مقطعه»قرآن رو برو مى شويم كه به صورت«الف-لام-راء»(الر).ذكر شده است.

به دنبال آن نخست اشاره به عظمت آيات قرآن كرده،مى گويد:«آنها آيات كتاب حكيم است» (تِلْكَ آياتُ الْكِتابِ الْحَكِيمِ) .

توصيف قرآن به«حكيم»اشاره به اين است كه آيات قرآن داراى آن چنان استحكام و نظم و حسابى است كه هرگونه باطل و خرافه و هزل را از خود دور مى سازد،جز حق نمى گويد و جز به راه حق دعوت نمى كند.

آيه 2

* (آيه 2)-رسالت پيامبر صلّى اللّه عليه و آله:اين آيه به تناسب اشاره اى كه در آيۀ قبل به قرآن مجيد و وحى آسمانى شده،يكى از ايرادات رائج مشركان را نسبت به پيامبر صلّى اللّه عليه و آله بيان مى كند،همان اشكالى كه بطور مكرر در قرآن مجيد آمده و آن اين كه چرا وحى آسمانى از ناحيۀ خدا بر انسانى نازل شده،چرا فرشته اى مأموريت اين رسالت بزرگ را به عهده نگرفته است؟! قرآن در پاسخ اين گونه سؤالات مى گويد:«آيا تعجبى براى مردم دارد كه ما وحى به مردى از آنان فرستاديم» (أَ كانَ لِلنّاسِ عَجَباً أَنْ أَوْحَيْنا إِلى رَجُلٍ مِنْهُمْ) .

سپس به محتواى اين وحى آسمانى اشاره كرده،آن را در دو چيز خلاصه مى كند:نخست اين كه به او وحى فرستاديم كه:«مردم را انذار كن و از عواقب كفر و گناه بترسان» (أَنْ أَنْذِرِ النّاسَ) .

ديگر اين كه:«به افراد با ايمان بشارت ده كه براى آنان در پيشگاه خدا قدم صدق است» (وَ بَشِّرِ الَّذِينَ آمَنُوا أَنَّ لَهُمْ قَدَمَ صِدْقٍ عِنْدَ رَبِّهِمْ) .

تعبير «قَدَمَ صِدْقٍ» يا اشاره به آن است كه ايمان«سابقۀ فطرى»دارد و يا اشاره به مسألۀ معاد و نعمتهاى آخرت است و يا اين كه قدم به معنى پيشوا و رهبر است،يعنى براى مؤمنان پيشوا و رهبرى صادق فرستاده شده است.و ممكن است

ص: 270

بشارت به همۀ اين امور،هدف از تعبير فوق بوده باشد.

باز در پايان آيه به يكى از اتهاماتى كه مشركان كرارا براى پيامبر صلّى اللّه عليه و آله ذكر مى كردند اشاره كرده،مى گويد:«كافران گفتند اين مرد ساحر آشكارى است» (قالَ الْكافِرُونَ إِنَّ هذا لَساحِرٌ مُبِينٌ) .

اين گونه تعبيرها كه از ناحيۀ دشمنان پيامبر صلّى اللّه عليه و آله صادر مى شد خود دليل روشنى است بر اين كه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله كارهاى خارق العاده اى داشته كه افكار و دلها را به سوى خود جذب مى كرده است،مخصوصا تكيه كردن روى سحر در مورد قرآن مجيد خود گواه زنده اى بر جاذبۀ فوق العادۀ اين كتاب آسمانى است كه آنها براى اغفال مردم آن را زير پردۀ سحر مى پوشاندند.

آيه 3

* (آيه 3)-خداشناسى و معاد:قرآن پس از اشاره به مسألۀ وحى و نبوت در نخستين آيات اين سوره،به سراغ دو اصل اساسى تعليمات همۀ انبياء يعنى«مبدأ» و«معاد»مى رود،و اين دو اصل مهم را در ضمن عباراتى كوتاه و گويا بيان مى كند.

نخست مى گويد:«پروردگار شما همان خداوندى است كه آسمانها و زمين را در شش روز(دوران)آفريد» (إِنَّ رَبَّكُمُ اللّهُ الَّذِي خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ فِي سِتَّةِ أَيّامٍ) .

«سپس بر تخت قدرت قرار گرفت،و به تدبير كار جهان پرداخت» (ثُمَّ اسْتَوى عَلَى الْعَرْشِ يُدَبِّرُ الْأَمْرَ) .

پس از آن كه روشن شد خالق و آفريدگار«اللّه»است و زمام ادارۀ جهان هستى به دست اوست و تدبير همۀ امور به فرمان او مى باشد معلوم است كه بتها اين موجودات بى جان و عاجز و ناتوان هيچ گونه نقشى در سرنوشت انسانها نمى توانند داشته باشند لذا در جملۀ بعد مى فرمايد:«هيچ شفاعت كننده اى جز به اذن و فرمان او وجود ندارد» (ما مِنْ شَفِيعٍ إِلاّ مِنْ بَعْدِ إِذْنِهِ) .

آرى!«اين چنين است«اللّه»پروردگار شما،او را پرستش كنيد»نه غير او (ذلِكُمُ اللّهُ رَبُّكُمْ فَاعْبُدُوهُ) .

«آيا با اين دليل روشن متذكر نمى شويد؟» أَ فَلا تَذَكَّرُونَ) .

ص: 271

آيه 4

* (آيه 4)-سپس در اين آيه سخن از معاد مى گويد و در جمله هاى كوتاهى هم اصل اين مسأله و هم دليل و هم هدف آن را بيان مى دارد.

نخست مى گويد:«بازگشت همۀ شما به سوى خداست» (إِلَيْهِ مَرْجِعُكُمْ جَمِيعاً) .

سپس روى اين مسألۀ مهم تأكيد كرده،اضافه مى كند:«اين وعدۀ قطعى خداوند است» (وَعْدَ اللّهِ حَقًّا) .

بعد اشاره به دليل آن كرده،مى گويد:«خداوند آفرينش را آغاز كرد و سپس تجديد مى كند» (إِنَّهُ يَبْدَؤُا الْخَلْقَ ثُمَّ يُعِيدُهُ) .

آيات مربوط به معاد در قرآن نشان مى دهد كه علت عمدۀ ترديد مشركان و مخالفان،اين بوده كه در امكان چنين چيزى ترديد داشته اند و با تعجب سؤال مى كردند آيا اين استخوانهاى پوسيده و خاك شده بار ديگر لباس حيات و زندگى در بر مى كند و به شكل نخست باز مى گردد؟لذا قرآن مى گويد:همان گونه كه شما را در آغاز ايجاد كرد باز مى گرداند.

سپس سخن از هدف معاد به ميان مى آيد كه اين برنامه«براى آن است كه خداوند افرادى را كه ايمان آورده و عمل صالح انجام داده اند به عدالت پاداش دهد» (لِيَجْزِيَ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحاتِ بِالْقِسْطِ) .

بى آنكه كوچكترين اعمال آنها از نظر لطف و مرحمت او مخفى و بى اجر بماند.

«و آنها كه راه كفر و انكار پوييدند(و طبعا عمل صالحى نيز نداشتند زيرا ريشۀ عمل خوب اعتقاد خوب است مجازات دردناك،و)نوشيدنى از آب گرم و سوزان و عذاب اليم به خاطر كفرشان در انتظارشان است» (وَ الَّذِينَ كَفَرُوا لَهُمْ شَرابٌ مِنْ حَمِيمٍ وَ عَذابٌ أَلِيمٌ بِما كانُوا يَكْفُرُونَ) .

آيه 5

* (آيه 5)-گوشه اى از آيات عظمت خدا:در آيات گذشته اشارۀ كوتاهى به مسألۀ مبدأ و معاد شده بود،ولى از اين به بعد اين دو مسألۀ اصولى كه مهمترين پايۀ دعوت انبياء بوده است بطور مشروح مورد بحث قرار مى گيرد.

نخست اشاره به قسمتهايى از آيات عظمت خدا در جهان آفرينش كرده،

ص: 272

مى گويد:«او كسى است كه خورشيد را ضياء و روشنى و قمر را نور قرار داد» (هُوَ الَّذِي جَعَلَ الشَّمْسَ ضِياءً وَ الْقَمَرَ نُوراً) .

خورشيد با نور عالمگيرش نه تنها بستر موجودات را گرم و روشن مى سازد بلكه در تربيت گياهان و پرورش حيوانات سهم عمده و اساسى دارد و اگر روزى اين اشعۀ حياتبخش از كرۀ خاكى ما قطع شود در فاصلۀ كوتاهى تاريكى و سكوت و مرگ همه جا را فرا خواهد گرفت.

ماه با نور زيبايش چراغ شبهاى تار ماست،و روشنايى ملائمش براى همۀ ساكنان زمين مايۀ آرامش و نشاط است.

سپس به يكى ديگر از آثار مفيد وجود ماه اشاره كرده،مى گويد:«خداوند براى آن منزل گاههايى مقدر كرد تا شمارۀ سالها و حساب زندگى و كار خويش را بدانيد» (وَ قَدَّرَهُ مَنازِلَ لِتَعْلَمُوا عَدَدَ السِّنِينَ وَ الْحِسابَ) .

يعنى يك تقويم بسيار دقيق و زندۀ طبيعى است كه عالم و جاهل مى توانند آن را بخوانند و حساب تاريخ كارها و امور زندگى خود را نگهدارند و اين اضافه بر نورى است كه ماه به ما مى بخشد.

سپس اضافه مى كند:اين آفرينش و اين گردش مهر و ماه سرسرى و از بهر بازيگرى نيست«خداوند آن را نيافريده است مگر به حق» (ما خَلَقَ اللّهُ ذلِكَ إِلاّ بِالْحَقِّ) .

و در پايان آيه تأكيد مى كند كه:«خدا آيات و نشانه هاى خود را براى آنها كه مى فهمند و درك مى كنند شرح مى دهد» (يُفَصِّلُ الْآياتِ لِقَوْمٍ يَعْلَمُونَ) .

اما بى خبران بى بصر چه بسيار از كنار همۀ اين آيات و نشانه هاى پروردگار مى گذرند و كمترين چيزى از آن درك نمى كنند.

آيه 6

* (آيه 6)-در این آیه به قسمتی دیگر از نشانه ها و دلائل وجودش در آسمان و زمین پرداخته،می گوید:«درآمد و شد شب و روز و آنچه خداوند در آسمان و زمین آفریده است نشانه هایی است برای گروه پرهیزکاران»(اِنَّ فِی اختِٔلافِ اللَّیلِ وَ النَّهارِ وَ ما خَلَقَ اللّهُ فِی السَّمواتِ وَالاَرضِ لَایاتٍ لِقَومٍ یَتَّقُونَ).

ص: 273

يعنى؛تنها كسانى اين آيات را درك مى كنند كه در پرتو تقوا و پرهيز از گناه، صفاى روح و روشن بينى يافته اند اگر نور آفتاب يكنواخت و بطور مداوم بر زمين مى تابيد مسلما درجۀ حرارت در زمين به قدرى بالا مى رفت كه قابل زندگى نبود و همچنين اگر شب بطور مستمر ادامه مى يافت همه چيز از شدت سرما مى خشكيد ولى خداوند اين دو را پشت سر يكديگر قرار داده تا بستر حيات و زندگى را در كرۀ زمين آماده و مهيا سازد.

آيه 7

* (آيه 7)-بهشتيان و دوزخيان:از اين آيه به بعد نيز شرحى پيرامون معاد و سرنوشت مردم در جهان ديگر آمده است.

نخست مى فرمايد:«كسانى كه اميد لقاى ما را ندارند و به رستاخيز معتقد نيستند و به همين دليل تنها به زندگى دنيا خشنودند و به آن اطمينان مى كنند...» (إِنَّ الَّذِينَ لا يَرْجُونَ لِقاءَنا وَ رَضُوا بِالْحَياةِ الدُّنْيا وَ اطْمَأَنُّوا بِها) .

«و همچنين آنها كه از آيات ما غافلند و در آنها انديشه نمى كنند»تا قلبى بيدار و دلى مملو از احساس مسؤوليت پيدا كنند... (وَ الَّذِينَ هُمْ عَنْ آياتِنا غافِلُونَ) .

آيه 8

* (آيه 8)-«اين هر دو گروه جايگاهشان آتش است،به خاطر اعمالى كه انجام مى دهند» (أُولئِكَ مَأْواهُمُ النّارُ بِما كانُوا يَكْسِبُونَ) .

در حقيقت نتيجۀ مستقيم عدم ايمان به معاد همان دلبستگى به اين زندگى محدود و مقامهاى مادى و اطمينان و اتكاء به آن است.

همچنين غفلت از آيات الهى،سر چشمۀ بيگانگى از خدا،و بيگانگى از خدا سر چشمۀ عدم احساس مسؤوليت،و آلودگى به ظلم و فساد و گناه است، و سر انجام آن چيزى جز آتش نمى تواند باشد.

آيه 9

* (آيه 9)-سپس اشاره به حال گروه ديگرى مى كند كه نقطۀ مقابل اين دو گروه مى باشند،مى گويد:«كسانى كه ايمان آوردند و عمل صالح انجام دادند، خداوند به كمك ايمانشان آنها را هدايت مى كند» (إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحاتِ يَهْدِيهِمْ رَبُّهُمْ بِإِيمانِهِمْ) .

اين نور هدايت الهى كه از نور ايمانشان سر چشمه مى گيرد،تمام افق زندگانى

ص: 274

آنها را روشن مى سازد،در پرتو اين نور آن چنان روشن بينى پيدا مى كنند كه جار و جنجالهاى مكتبهاى مادى،و وسوسه هاى شيطانى،و زرق و برقهاى گناه،و زر و زور،فكر آنها را نمى دزدد،و از راه به بيراهه گام نمى نهند.

اين حال دنياى آنان و در جهان ديگر خداوند قصرهايى به آنها مى بخشد كه «از زير آنها در باغهاى بهشت نهرها جارى است» (تَجْرِي مِنْ تَحْتِهِمُ الْأَنْهارُ فِي جَنّاتِ النَّعِيمِ) .

آيه 10

* (آيه 10)-آنها در محيطى مملو از صلح و صفا و عشق به پروردگار و انواع نعمتها به سر مى برند.

هر زمان كه جذبۀ ذات و صفات خدا وجودشان را روشن مى سازد«گفتار و دعاى آنها در بهشت اين است كه:پروردگارا!منزه و پاك از هر گونه عيب و نقصى» (دَعْواهُمْ فِيها سُبْحانَكَ اللّهُمَّ) .

و هر زمان به يكديگر مى رسند سخن از صلح و صفا مى گويند:«و تحيت آنها در آنجا سلام است» (وَ تَحِيَّتُهُمْ فِيها سَلامٌ) .

و سر انجام هرگاه از نعمتهاى گوناگون خداوند در آنجا بهره مى گيرند به شكر پرداخته«و آخرين سخنشان اين است كه:حمد و سپاس مخصوص پروردگار عالميان است» (وَ آخِرُ دَعْواهُمْ أَنِ الْحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ الْعالَمِينَ) .

آيه 11

* (آيه 11)-انسانهاى خودرو!در اين آيه نيز همچنان سخن پيرامون مسألۀ پاداش و كيفر بدكاران است.

نخست مى گويد:«اگر خداوند مجازات مردم بدكار را سريعا و در اين جهان انجام دهد و همان گونه كه آنها در به دست آوردن نعمت و خير و نيكى عجله دارند،در مجازاتشان تعجيل كند،عمر همگى به پايان مى رسد و اثرى از آنها باقى نمى ماند» (وَ لَوْ يُعَجِّلُ اللّهُ لِلنّاسِ الشَّرَّ اسْتِعْجالَهُمْ بِالْخَيْرِ لَقُضِيَ إِلَيْهِمْ أَجَلُهُمْ) .

ولى از آنجا كه لطف خداوند همۀ بندگان حتى بدكاران و كافران و مشركان را نيز شامل مى شود،در مجازاتشان عجله به خرج نمى دهد،شايد بيدار شوند و توبه

ص: 275

كنند،و از بيراهه به راه بازگردند.

و در پايان آيه مى فرمايد:مجازاتشان همين بس كه«افرادى را كه ايمان به رستاخيز و لقاى ما ندارند به حال خود رها مى كنيم تا در طغيانشان حيران و سرگردان شوند»،نه حق را از باطل بشناسند،و نه راه را از چاه (فَنَذَرُ الَّذِينَ لا يَرْجُونَ لِقاءَنا فِي طُغْيانِهِمْ يَعْمَهُونَ) .

آيه 12

* (آيه 12)-آنگاه اشاره به وجود نور توحيد در فطرت و عمق روح آدمى كرده،مى گويد:«هنگامى كه به انسان زيانى مى رسد،و دستش از همه جا كوتاه مى شود،دست به سوى ما دراز مى كند و ما را(در همه حال)در حالى كه به پهلو خوابيده يا نشسته يا ايستاده است مى خواند» (وَ إِذا مَسَّ الْإِنْسانَ الضُّرُّ دَعانا لِجَنْبِهِ أَوْ قاعِداً أَوْ قائِماً) .

آرى!خاصيت مشكلات و حوادث دردناك،كنار رفتن حجابها از روى فطرت پاك آدمى است،و براى مدتى،هر چند كوتاه درخشش اين نور توحيدى آشكار مى گردد.

سپس مى گويد:اما اين افراد،چنان كم ظرفيت و بى خردند كه«به مجرد اين كه بلا و ناراحتى آنها را برطرف مى سازيم،آن چنان در غفلت فرو مى روند كه گويا هرگز از ما تقاضايى نداشتند»و ما نيز به آنها كمكى نكرديم (فَلَمّا كَشَفْنا عَنْهُ ضُرَّهُ مَرَّ كَأَنْ لَمْ يَدْعُنا إِلى ضُرٍّ مَسَّهُ) .

«آرى!اين چنين اعمال مسرفان در نظرشان جلوه داده شده است» (كَذلِكَ زُيِّنَ لِلْمُسْرِفِينَ ما كانُوا يَعْمَلُونَ) .

خداوند اين خاصيت را در اعمال زشت و آلوده آفريده كه هر قدر انسان به آنها بيشتر آلوده شود،بيشتر خو مى گيرد و نه تنها قبح و زشتى آنها تدريجا از ميان مى رود بلكه كم كم به صورت عملى شايسته در نظرش مجسم مى گردد! و اما چرا در آيۀ فوق اين گونه افراد به عنوان«مسرف»(اسرافكار)معرفى شده اند؟به خاطر اين است كه چه اسرافى از اين بالاتر كه انسان مهمترين سرمايۀ وجود خود يعنى عمر و سلامت و جوانى و نيروها را بيهوده در راه فساد و گناه

ص: 276

و عصيان و يا در مسير به دست آوردن متاع بى ارزش و ناپايدار اين دنيا به هدر دهد، و در برابر اين سرمايه چيزى عايد او نشود.

آيه 13

* (آيه 13)-ستمگران پيشين و شما:در اين آيه نيز اشاره به مجازاتهاى افراد ستمگر و مجرم در اين جهان مى كند و با توجه دادن مسلمانان به تاريخ گذشته به آنها گوشزد مى نمايد كه اگر راه آنان را بپويند به همان سرنوشت گرفتار خواهند شد.

نخست مى گويد:«ما امتهاى قبل از شما را هنگامى كه دست به ستمگرى زدند و با اين كه پيامبران با دلائل و معجزات روشن براى هدايت آنان آمدند هرگز به آنها ايمان نياوردند،هلاك و نابود ساختيم» .

(وَ لَقَدْ أَهْلَكْنَا الْقُرُونَ مِنْ قَبْلِكُمْ لَمّا ظَلَمُوا وَ جاءَتْهُمْ رُسُلُهُمْ بِالْبَيِّناتِ وَ ما كانُوا لِيُؤْمِنُوا)

و در پايان آيه مى افزايد:اين برنامه مخصوص جمعيت خاصى نيست «اين چنين مجرمان را كيفر مى دهيم» .

(كَذلِكَ نَجْزِي الْقَوْمَ الْمُجْرِمِينَ)

آيه 14

(آيه 14)در اين آيه مطلب را صريحتر بيان مى كند و مى گويد:«سپس شما را جانشين آنها در زمين قرار داديم تا ببينيم چگونه عمل مى كنيد» . (ثُمَّ جَعَلْناكُمْ خَلائِفَ فِي الْأَرْضِ مِنْ بَعْدِهِمْ لِنَنْظُرَ كَيْفَ تَعْمَلُونَ)

از جملۀ (چنان نبود كه ايمان بياورند)استفاده مى شود كه خداوند تنها آن گروهى را به هلاكت كيفر مى دهد كه اميدى به ايمان آنها در آينده نيز نباشد،و به اين ترتيب اقوامى كه در آينده ممكن است ايمان بياورند مشمول چنين كيفرهايى نمى شوند.

«وَ ما كانُوا لِيُؤْمِنُوا»

آيه 15

(آيه 15)

شأن نزول:

اين آيه و دو آيۀ بعد از آن در بارۀ چند نفر از بت پرستان نازل شده،چرا كه خدمت پيامبر صلّى اللّه عليه و آله آمدند و گفتند:آنچه در اين قرآن در بارۀ ترك عبادت بتهاى بزرگ ما،لات و عزى و منات و هبل و همچنين مذمت از آنان وارد شده براى ما قابل تحمل نيست،اگر مى خواهى از تو پيروى كنيم،قرآن ديگرى بياور كه اين ايراد در آن نباشد!و يا حدّ اقل اين گونه مطالب را در قرآن كنونى تغيير ده!

تفسير:

اين آيات نيز در تعقيب آيات گذشته پيرامون مبدأ و معاد سخن

ص: 277

مى گويد،نخست به يكى از اشتباهات بزرگ بت پرستان اشاره كرده،مى گويد:

«هنگامى كه آيات آشكار و روشن ما بر آنها خوانده مى شود،آنها كه به رستاخيز و لقاى ما ايمان ندارند مى گويند:قرآن ديگرى غير از اين بياور و يا لااقل اين قرآن را، تغيير ده» .

(وَ إِذا تُتْلى عَلَيْهِمْ آياتُنا بَيِّناتٍ قالَ الَّذِينَ لا يَرْجُونَ لِقاءَنَا ائْتِ بِقُرْآنٍ غَيْرِ هذا أَوْ بَدِّلْهُ)

اين بى خبران بينوا،پيامبر صلّى اللّه عليه و آله را براى رهبرى خود نمى خواستند،بلكه او را به پيروى از خرافات و اباطيل خويش دعوت مى كردند.

قرآن با صراحت آنها را از اين اشتباه بزرگ در مى آورد،و به پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله دستور مى دهد كه به آنها«بگو:براى من ممكن نيست كه از پيش خود آن را تغيير دهم» .

(قُلْ ما يَكُونُ لِي أَنْ أُبَدِّلَهُ مِنْ تِلْقاءِ نَفْسِي)

سپس براى تأكيد اضافه مى كند:«من فقط پيروى از چيزى مى كنم كه بر من وحى مى شود»

(إِنْ أَتَّبِعُ إِلاّ ما يُوحى إِلَيَّ).

نه تنها نمى توانم تغيير و تبديلى در اين وحى آسمانى بدهم،بلكه«اگر كمترين تخلفى از فرمان پروردگار بكنم،از مجازات آن روز بزرگ(رستاخيز) مى ترسم» .

(إِنِّي أَخافُ إِنْ عَصَيْتُ رَبِّي عَذابَ يَوْمٍ عَظِيمٍ)

آيه 16

(آيه 16)در اين آيه به دليل اين موضوع مى پردازد و مى گويد به آنها بگو:

من كمترين اراده اى از خودم در بارۀ اين كتاب آسمانى ندارم«و اگر خدا مى خواست اين آيات را بر شما تلاوت نمى كردم و از آن آگاهتان نمى ساختم» .

(قُلْ لَوْ شاءَ اللّهُ ما تَلَوْتُهُ عَلَيْكُمْ وَ لا أَدْراكُمْ بِهِ)

به دليل اين كه«سالها پيش از اين در ميان شما زندگى كردم» .و هرگز اين گونه سخنان را از من نشنيده ايد،اگر آيات از ناحيۀ من بود لابد در اين مدت چهل سال از فكر من بر زبانم جارى مى شد و حد اقل گوشه اى از آن را بعضى از من شنيده بودند.

(فَقَدْ لَبِثْتُ فِيكُمْ عُمُراً مِنْ قَبْلِهِ)

«آيا مطلبى را به اين روشنى درك نمى كنيد» .

(أَ فَلا تَعْقِلُونَ)

آيه 17

* (آيه 17)-باز برای تأکید اضافه می کند که من به خوبی می دانم بدترین انواع

ص: 278

ظلم و ستم آن است كه كسى بر خدا افتراء ببندد«چه كسى ستمكارتر است از كسى كه دروغى را به خدا نسبت بدهد» .

(فَمَنْ أَظْلَمُ مِمَّنِ افْتَرى عَلَى اللّهِ كَذِباً)

بنابراين چگونه چنين گناه بزرگى را ممكن است من مرتكب بشوم.

«همچنين كار كسى كه آيات الهى را تكذيب مى كند»نيز بزرگترين ظلم و ستم است .

(أَوْ كَذَّبَ بِآياتِهِ)

اگر شما از عظمت گناه تكذيب و انكار آيات حق بى خبريد من بى خبر نيستم،و به هر حال اين كار شما جرم بزرگى است،و«مجرمان هرگز رستگار نخواهند شد» .

(إِنَّهُ لا يُفْلِحُ الْمُجْرِمُونَ)

آيه 18

(آيه 18)معبودهاى بى خاصيت:در اين آيه نيز بحث«توحيد»،از طريق نفى الوهيت بتها،تعقيب شده است،و با دليل روشنى بى ارزش بودن بتها اثبات گرديده:«آنها غير از خدا معبودهايى را مى پرستند كه نه زيانى به آنان مى رساند(كه از ترس زيانشان آنها را بپرستند)و نه سودى مى رساند»كه به خاطر سودشان مورد، عبادت قرار دهند . (وَ يَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللّهِ ما لا يَضُرُّهُمْ وَ لا يَنْفَعُهُمْ)

سپس به ادعاى واهى بت پرستان پرداخته،مى گويد:«آنها مى گويند:اين بتها شفيعان ما در پيشگاه خدا هستند» .

(وَ يَقُولُونَ هؤُلاءِ شُفَعاؤُنا عِنْدَ اللّهِ)

يعنى؛مى توانند از طريق شفاعت،منشأ سود و زيانى شوند،هر چند مستقلا از خودشان كارى ساخته نباشد.

اعتقاد به شفاعت بتها يكى از انگيزه هاى بت پرستى بود.

قرآن در پاسخ اين پندار مى گويد:«آيا شما خداوند را به چيزى خبر مى دهيد كه در آسمانها و زمين سراغ ندارد» .

(قُلْ أَ تُنَبِّئُونَ اللّهَ بِما لا يَعْلَمُ فِي السَّماواتِ وَ لا فِي الْأَرْضِ)

كنايه از اين كه اگر خدا چنين شفيعانى مى داشت،در هر نقطه اى از زمين و آسمان كه بودند،از وجودشان آگاه بود.

و در پايان آيه براى تأكيد مى فرمايد:«خداوند منزه،و برتر است از شريكهايى كه براى او مى سازند» .

(سُبْحانَهُ وَ تَعالى عَمّا يُشْرِكُونَ)

ص: 279

آيه 19

(آيه 19)اين آيه به تناسب بحثى كه در آيۀ قبل در زمينۀ نفى شرك و بت پرستى گذشت اشاره به فطرت توحيدى همۀ انسانها كرده،مى گويد:«در آغاز همۀ افراد بشر امت واحدى بودند»و جز توحيد در ميان آنها آيين ديگرى نبود . (وَ ما كانَ النّاسُ إِلاّ أُمَّةً واحِدَةً)

اين فطرت توحيدى كه در ابتدا دست نخورده بود با گذشت زمان بر اثر افكار كوتاه و گرايشهاى شيطانى،دستخوش دگرگونى شد،گروهى از جادۀ توحيد منحرف شدند و به شرك روى آوردند و طبعا«جامعۀ انسانى به دو گروه مختلف تقسيم شد»گروهى موحد و گروهى مشرك .

(فَاخْتَلَفُوا)

بنابراين شرك در واقع يك نوع بدعت و انحراف از فطرت است،انحرافى كه از مشتى اوهام و پندارهاى بى اساس سر چشمه گرفته است.

در اينجا ممكن بود اين سؤال پيش بيايد كه چرا خداوند اين اختلاف را از طريق مجازات سريع مشركان بر نمى چيند.

قرآن بلافاصله براى پاسخ به اين سؤال اضافه مى كند:«و اگر فرمانى از طرف پروردگارت(در بارۀ عدم مجازات سريع آنان)از قبل صادر نشده بود،در ميان آنها در آنچه اختلاف داشتند داورى مى شد»و سپس همگى به مجازات مى رسيدند .

(وَ لَوْ لا كَلِمَةٌ سَبَقَتْ مِنْ رَبِّكَ لَقُضِيَ بَيْنَهُمْ فِيما فِيهِ يَخْتَلِفُونَ)

آيه 20

(آيه 20)معجزات اقتراحى:دگر بار قرآن به بهانه جوييهاى مشركان به هنگام سرباز زدن از ايمان و اسلام پرداخته،مى گويد:«مشركان چنين مى گويند كه چرا معجزه اى از ناحيۀ خداوند بر پيامبر نازل نشده است» . (وَ يَقُولُونَ لَوْ لا أُنْزِلَ عَلَيْهِ آيَةٌ مِنْ رَبِّهِ)

البته منظور آنها اين بوده كه هر وقت معجزه اى به ميل خود پيشنهاد كنند فورا آن را انجام دهد! لذا بلافاصله به پيامبر صلّى اللّه عليه و آله چنين دستور داده مى شود كه«به آنها بگو:

معجزه مخصوص خدا(و مربوط به جهان غيب و ماوراء طبيعت)است» .

(فَقُلْ إِنَّمَا الْغَيْبُ لِلّهِ)

ص: 280

بنابراين چيزى نيست كه در اختيار من باشد و من بر طبق هوسهاى شما هر روز معجزۀ تازه اى انجام دهم،و بعدا هم با عذر و بهانه اى از ايمان آوردن خوددارى كنيد.

و در پايان آيه با بيانى تهديدآميز به آنها مى گويد:«اكنون كه شما دست از لجاجت برنمى داريد در انتظار باشيد،من هم با شما در انتظارم» .

(فَانْتَظِرُوا إِنِّي مَعَكُمْ مِنَ الْمُنْتَظِرِينَ)

شما در انتظار مجازات الهى باشيد،و من هم در انتظار پيروزيم!

آيه 21

(آيه 21)در اين آيه باز سخن از عقايد و كارهاى مشركان است.

نخست اشاره به يكى از نقشه هاى جاهلانۀ مشركان كرده،مى گويد:

«هنگامى كه مردم(را براى بيدارى و آگاهى،گرفتار مشكلات و زيانهايى مى سازيم سپس آن را برطرف ساخته)طعم آرامش و رحمت خود را به آنها مى چشانيم به جاى اين كه متوجه ما شوند در اين آيات و نشانه ها نيرنگ مى كنند»و يا با توجيهات نادرست در مقام انكار آنها بر مى آيند .و مثلا بلاها،و مشكلات را به عنوان غضب بتها و نعمت و آرامش را دليل بر شفقت و محبت آنان مى گيرند و يا بطور كلى همه را معلول يك مشت تصادف مى شمرند اما خداوند به وسيلۀ پيامبرش به آنها هشدار مى دهد كه«به آنها بگو:خدا از هر كس در چاره انديشى و طرح نقشه هاى كوبنده قادرتر و سريعتر است» .

(وَ إِذا أَذَقْنَا النّاسَ رَحْمَةً مِنْ بَعْدِ ضَرّاءَ مَسَّتْهُمْ إِذا لَهُمْ مَكْرٌ فِي آياتِنا) (قُلِ اللّهُ أَسْرَعُ مَكْراً)

و به تعبير ديگر او هر زمان ارادۀ مجازات و تنبيه كسى كند بلافاصله تحقق مى يابد،در حالى كه دگران چنين نيستند.

سپس آنها را تهديد مى كند كه گمان نبريد اين توطئه ها و نقشه ها فراموش مى گردد،«فرستادگان ما(يعنى فرشتگان ثبت اعمال)تمام نقشه هايى را كه(براى خاموش كردن نور حق)مى كشيد مى نويسند» .

(إِنَّ رُسُلَنا يَكْتُبُونَ ما تَمْكُرُونَ)

و بايد خود را براى پاسخگويى و مجازات،در سراى ديگر آماده كنيد.

ص: 281

آيه 22

(آيه 22)در اين آيه دست به اعماق فطرت بشر انداخته و توحيد فطرى را براى آنها تشريح مى كند كه چگونه انسان در مشكلات بزرگ و به هنگام خطر،همه چيز را جز خدا فراموش مى نمايد.

نخست مى گويد:«او خدايى است كه شما را در صحرا و دريا سير مى دهد» .

(هُوَ الَّذِي يُسَيِّرُكُمْ فِي الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ)

«تا هنگامى كه در كشتى ها قرار مى گيريد و(كشتى ها)سرنشينان را به كمك بادهاى موافق آرام آرام به سوى مقصد حركت مى دهند و همه شادمان و خوشحالند» .

(حَتّى إِذا كُنْتُمْ فِي الْفُلْكِ وَ جَرَيْنَ بِهِمْ بِرِيحٍ طَيِّبَةٍ وَ فَرِحُوا بِها)

«اما ناگهان طوفان شديد و كوبنده اى مى وزد،و امواج از هر سو به طرف آنها هجوم مى آورد،آن چنان كه مرگ را با چشم خود مى بينند و دست از زندگانى مى شويند» .

(جاءَتْها رِيحٌ عاصِفٌ وَ جاءَهُمُ الْمَوْجُ مِنْ كُلِّ مَكانٍ وَ ظَنُّوا أَنَّهُمْ أُحِيطَ بِهِمْ)

درست در چنين موقعى به ياد خدا مى افتند«و او را از روى اخلاص مى خوانند و آيين خود را براى او از هرگونه شرك و بت پرستى خالص مى كنند»! .

(دَعَوُا اللّهَ مُخْلِصِينَ لَهُ الدِّينَ)

در اين هنگام دست به دعا بر مى دارند و مى گويند:«خداوندا!اگر ما را از اين مهلكه رهايى بخشى سپاسگزار تو خواهيم بود»نه ستم مى كنيم و نه به غير تو روى مى آوريم .

(لَئِنْ أَنْجَيْتَنا مِنْ هذِهِ لَنَكُونَنَّ مِنَ الشّاكِرِينَ)

با اين كه اين بيدارى موقتى،اثر تربيتى در افراد فوق العاده آلوده ندارد حجت را بر آنها تمام مى كند،و دليلى خواهد بود بر محكوميتشان.

ولى افرادى كه آلودگى مختصرى دارند در اين گونه حوادث معمولا بيدار مى شوند و مسير خود را اصلاح مى كنند.

آيه 23

* (آيه 23)-«اما هنگامی که خدا آنها را رهایی می بخشد و به ساحل نجات می رسند شروع به ظلم و ستم در زمین می کنند»(فَلَمّا اَنجیهُم اِذاهُم یَبغُونَ فِی الاَرضِ بِغَیرِ الحَقً).

ص: 282

ولى«اى مردم(بدانيد)هرگونه ظلم و ستمى مرتكب شويد و هر انحرافى از حق پيدا كنيد زيانش متوجه خود شماست» .

(يا أَيُّهَا النّاسُ إِنَّما بَغْيُكُمْ عَلى أَنْفُسِكُمْ)

آخرين كارى كه مى توانيد انجام دهيد اين است كه«چند روزى از متاع زندگى دنيا بهره مند شويد» .

(مَتاعَ الْحَياةِ الدُّنْيا)

«سپس بازگشت شما به سوى ماست» .

(ثُمَّ إِلَيْنا مَرْجِعُكُمْ)

«آنگاه ما شما را از آنچه انجام مى داديد آگاه خواهيم ساخت» .

(فَنُنَبِّئُكُمْ بِما كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ)

آيه 24

(آيه 24)دورنماى زندگى دنيا:در آيات گذشته اشاره اى به ناپايدارى زندگى دنيا شده بود،در اين آيه اين واقعيت ضمن مثال جالبى تشريح شده تا پرده هاى غرور و غفلت را از مقابل ديده هاى غافلان و طغيانگران كنار زند.

«مثل زندگى دنيا همانند آبى است كه از آسمان نازل كرده ايم» .

(إِنَّما مَثَلُ الْحَياةِ الدُّنْيا كَماءٍ أَنْزَلْناهُ مِنَ السَّماءِ)

اين دانه هاى حياتبخش باران بر سرزمينهاى آماده مى ريزند،«و به وسيلۀ آن گياهان گوناگونى كه بعضى قابل استفاده براى انسانها،و بعضى براى حيوانات است،مى رويند» .

(فَاخْتَلَطَ بِهِ نَباتُ الْأَرْضِ مِمّا يَأْكُلُ النّاسُ وَ الْأَنْعامُ)

اين گياهان علاوه بر خاصيتهاى غذايى كه براى موجودات زنده دارند سطح زمين را مى پوشانند و آن را زينت مى بخشند،تا آنجا كه«زمين بهترين زيبايى خود را در پرتو آن پيدا كرده و تزيين مى شود» .

(حَتّى إِذا أَخَذَتِ الْأَرْضُ زُخْرُفَها وَ ازَّيَّنَتْ)

در اين هنگام شكوفه ها،شاخساران را زينت داده و گلها مى خندند،دانه هاى غذايى و ميوه ها كم كم خود را نشان مى دهند،و صحنۀ پرجوشى را از حيات و زندگى به تمام معنى كلمه مجسم مى كنند،كه دلها را پر از اميد و چشمها را پر از شادى و سرور مى سازند،آن چنان كه«اهل زمين مطمئن مى شوند،كه مى توانند از مواهب اين گياهان بهره گيرند»هم از ميوه ها و هم از دانه هاى حيات بخششان .

(وَ ظَنَّ

ص: 283

أَهْلُها أَنَّهُمْ قادِرُونَ عَلَيْها)

در اين هنگام شكوفه ها،شاخساران را زينت داده و گلها مى خندند،دانه هاى غذايى و ميوه ها كم كم خود را نشان مى دهند،و صحنۀ پرجوشى را از حيات و زندگى به تمام معنى كلمه مجسم مى كنند،كه دلها را پر از اميد و چشمها را پر از شادى و سرور مى سازند،آن چنان كه«اهل زمين مطمئن مى شوند،كه مى توانند از مواهب اين گياهان بهره گيرند»هم از ميوه ها و هم از دانه هاى حيات بخششان .

(وَ ظَنَّ أَهْلُها أَنَّهُمْ قادِرُونَ عَلَيْها)

«اما ناگهان فرمان ما فرا مى رسد(سرماى سخت و يا تگرگ شديد و يا طوفان درهم كوبنده اى بر آنها مسلط مى گردد)و آنها را چنان درو مى كنيم كه گويا هرگز نبوده اند»! .

(أَتاها أَمْرُنا لَيْلاً أَوْ نَهاراً فَجَعَلْناها حَصِيداً كَأَنْ لَمْ تَغْنَ بِالْأَمْسِ)

در پايان آيه براى تأكيد بيشتر مى فرمايد:«اين چنين آيات خود را براى افرادى كه تفكر مى كنند تشريح مى كنيم» .

(كَذلِكَ نُفَصِّلُ الْآياتِ لِقَوْمٍ يَتَفَكَّرُونَ)

آيه 25

(آيه 25)اين آيه با يك جمله كوتاه اشاره به نقطۀ مقابل اين گونه زندگى كرده و مى فرمايد:«خداوند به دار السلام،خانۀ صلح و سلامت و امنيت دعوت مى كند» . (وَ اللّهُ يَدْعُوا إِلى دارِ السَّلامِ)

به آنجا كه نه از اين كشمكشهاى غارتگران دنياى مادى خبرى است،و نه از مزاحمتهاى احمقانۀ ثروت اندوزان از خدا بى خبر،و نه جنگ و خونريزى و استعمار و استثمار.

سپس اضافه مى كند:«خدا هر كس را بخواهد(و شايسته و لايق ببيند)به سوى راه مستقيم(همان راهى كه به دار السلام و مركز امن و امان منتهى مى شود) دعوت مى كند» .

(وَ يَهْدِي مَنْ يَشاءُ إِلى صِراطٍ مُسْتَقِيمٍ)

آيه 26

(آيه 26)رو سفيدان و رو سياهان!در آيات گذشته اشاره به سراى آخرت و روز رستاخيز شده بود،به همين مناسبت،اين آيه و آيۀ بعد سرنوشت نيكوكاران و آلودگان به گناه را در آنجا تشريح مى كند.

نخست مى گويد:«كسانى كه كار نيك انجام دهند پاداش نيك و زياده بر آن دارند» .

(لِلَّذِينَ أَحْسَنُوا الْحُسْنى وَ زِيادَةٌ)

منظور از در اين جمله ممكن است پاداشهاى مضاعف و فراوانى باشد كه گاهى ده برابر و گاهى هزاران برابر بر آن افزوده مى شود.

«زِيادَةٌ»

سپس اضافه مى كند:نيكوكاران در آن روز چهره هاى درخشانى دارند «و تاريكى و ذلت،صورت آنها را نمى پوشاند» .

(وَ لا يَرْهَقُ وُجُوهَهُمْ قَتَرٌ وَ لا ذِلَّةٌ)

و در پايان آيه مى فرمايد:«اين گروه ياران بهشتند و جاودانه در آن خواهند

ص: 284

ماند» .

(أُولئِكَ أَصْحابُ الْجَنَّةِ هُمْ فِيها خالِدُونَ)

آيه 27

(آيه 27)در اين آيه سخن از دوزخيان به ميان مى آيد كه در نقطۀ مقابل گروه اولند مى گويد:«كسانى كه مرتكب گناهان مى شوند جزاى بدى به مقدار عملشان دارند» . (وَ الَّذِينَ كَسَبُوا السَّيِّئاتِ جَزاءُ سَيِّئَةٍ بِمِثْلِها)

در اينجا سخنى از«زياده»در كار نيست،چرا كه در پاداش،«زياده»فضل و رحمت است اما در كيفر،عدالت ايجاب مى كند كه ذره اى بيش از گناه نباشد.

ولى آنها به عكس گروه اول چهره هايى تاريك دارند«و ذلت،صورت آنها را مى پوشاند» .

(وَ تَرْهَقُهُمْ ذِلَّةٌ)

و اين خاصيت و اثر عمل است كه از درون جان انسان به بيرون منعكس مى گردد.

به هر حال ممكن است بدكاران گمان كنند راه فرار و نجاتى خواهند داشت و يا بتها و مانند آنها مى توانند برايشان شفاعت كنند اما جملۀ بعد صريحا مى گويد:

«هيچ كس و هيچ چيز نمى تواند آنها را از مجازات الهى دور نگه دارد» .

(ما لَهُمْ مِنَ اللّهِ مِنْ عاصِمٍ)

تاريكى چهره هاى آنها به اندازه اى زياد است كه«گويى پاره هايى از شب تاريك و ظلمانى،يكى پس از ديگرى بر صورت آنها افكنده شده است» .

(كَأَنَّما أُغْشِيَتْ وُجُوهُهُمْ قِطَعاً مِنَ اللَّيْلِ مُظْلِماً)

«آنها اصحاب آتشند و جاودانه در آن مى مانند» .

(أُولئِكَ أَصْحابُ النّارِ هُمْ فِيها خالِدُونَ)

آيه 28

(آيه 28)يك صحنه از رستاخيز بت پرستان!اين آيه نيز بحثهاى گذشته را در زمينۀ«مبدأ»و«معاد»و وضع مشركان دنبال مى كند.

نخست مى گويد:به خاطر بياوريد«روزى را كه همۀ بندگان را جمع و محشور مى كنيم» .

(وَ يَوْمَ نَحْشُرُهُمْ جَمِيعاً)

«سپس به مشركان مى گوييم شما و معبودهايتان در جاى خود باشيد»تا به حسابتان رسيدگى شود .

(ثُمَّ نَقُولُ لِلَّذِينَ أَشْرَكُوا مَكانَكُمْ أَنْتُمْ وَ شُرَكاؤُكُمْ).

ص: 285

سپس اضافه مى كند:«ما اين دو گروه(معبودان و عابدان)را از يكديگر جدا مى كنيم» .

(فَزَيَّلْنا بَيْنَهُمْ)

و از هر كدام جداگانه سؤال مى نماييم-همان گونه كه در تمام دادگاهها اين مسأله معمول است كه از هر كس جداگانه بازپرسى به عمل مى آيد.

از بت پرستان سؤال مى كنيم به چه دليل اين بتها را شريك خدا قرار داديد و عبادت كرديد؟و از معبودان نيز مى پرسيم به چه سبب شما معبود واقع شديد و يا تن به اين كار داديد؟ «در اين هنگام شريكانى را كه آنها ساخته بودند،به سخن مى آيند و مى گويند:

شما هرگز ما را پرستش نمى كرديد» .شما در حقيقت هوى و هوسها و اوهام و خيالات خويش را مى پرستيديد.

(وَ قالَ شُرَكاؤُهُمْ ما كُنْتُمْ إِيّانا تَعْبُدُونَ)

آيه 29

(آيه 29)سپس براى تأكيد بيشتر مى گويند:«همين بس كه خدا گواه ميان ما و شماست كه ما به هيچ وجه از عبادات شما آگاه نبوديم» . (فَكَفى بِاللّهِ شَهِيداً بَيْنَنا وَ بَيْنَكُمْ إِنْ كُنّا عَنْ عِبادَتِكُمْ لَغافِلِينَ)

آيه 30

(آيه 30)به هر حال همان گونه كه قرآن در اين آيه مى گويد:«در آن هنگام هر كس اعمال خويش را كه قبلا انجام داده است مى آزمايد» . (هُنالِكَ تَبْلُوا كُلُّ نَفْسٍ ما أَسْلَفَتْ)

و نتيجه بلكه خود آن را مى بيند چه عبادت كنندگان و چه معبودهاى گمراهى كه مردم را به عبادت خويش دعوت مى كردند،چه مشركان و چه مؤمنان از هر گروه و از هر قبيل.

«و در آن روز همگى به سوى«اللّه»كه مولى و سرپرست حقيقى آنان است باز مى گردند»و دادگاه محشر نشان مى دهد كه تنها حكومت به فرمان اوست .

(وَ رُدُّوا إِلَى اللّهِ مَوْلاهُمُ الْحَقِّ)

«و سر انجام تمام بتها و معبودهاى ساختگى كه به دروغ آنها را شريك خدا قرار داده بودند،گم و نابود مى شوند» .

(وَ ضَلَّ عَنْهُمْ ما كانُوا يَفْتَرُونَ)

چرا كه آنجا عرصۀ ظهور و بروز تمام اسرار مكتوم بندگان است و هيچ حقيقتى نمى ماند مگر اين كه خود را آشكار مى سازد.

آيه 31

* (آيه 31)-در این آیه سخن از نشانه های وجود پروردگار و شایستگی او برای

ص: 286

عبوديت است.

نخست مى فرمايد:به مشركان و بت پرستانى كه در بيراهه سرگردانند«بگو:

چه كسى شما را از آسمان و زمين روزى مى دهد؟» .

(قُلْ مَنْ يَرْزُقُكُمْ مِنَ السَّماءِ وَ الْأَرْضِ)

البته زمين تنها به وسيلۀ مواد غذايى خود ريشۀ گياهان را تغذيه مى كند و شايد به همين دليل است كه در آيۀ فوق سخن از ارزاق آسمان و سپس ارزاق زمين به ميان آمده است(به تفاوت درجۀ اهميت).

سپس به دو قسمت از مهمترين حواس انسان كه بدون آن دو،كسب علم و دانش براى بشر امكان پذير نيست اشاره كرده،مى گويد:و بگو«چه كسى است كه مالك و خالق گوش و چشم و قدرت دهندۀ اين دو حس آدمى است»؟ .

(أَمَّنْ يَمْلِكُ السَّمْعَ وَ الْأَبْصارَ)

بعد،از دو پديدۀ مرگ و حيات كه عجيب ترين پديده هاى عالم آفرينش است سخن به ميان آورده،مى گويد:«و چه كسى زنده را از مرده و مرده را از زنده خارج مى كند»؟ .

(وَ مَنْ يُخْرِجُ الْحَيَّ مِنَ الْمَيِّتِ وَ يُخْرِجُ الْمَيِّتَ مِنَ الْحَيِّ)

اين همان موضوعى است كه تاكنون عقل دانشمندان و علماى علوم طبيعى و زيست شناسان در آن حيران مانده است كه چگونه موجود زنده از موجود بى جان به وجود آمده است؟ آيۀ فوق علاوه بر مرگ و حيات مادى مرگ و حيات معنوى را نيز شامل مى شود،زيرا انسانهاى هوشمند و پاكدامن و با ايمان را مى بينيم كه گاهى از پدر و مادرى آلوده و بى ايمان متولد مى شوند،عكس آن نيز مشاهده شده است.

بعد اضافه مى كند:«و چه كسى است كه امور اين جهان را تدبير مى كند»؟ .

(وَ مَنْ يُدَبِّرُ الْأَمْرَ)

در حقيقت نخست سخن از آفرينش مواهب،سپس سخن از حافظ و نگهبان و مدبر آنهاست.

بعد از آن كه قرآن اين سؤالات سه گانه را مطرح مى كند بلافاصله مى گويد:

ص: 287

«آنها به زودى در پاسخ خواهند گفت:خدا» .

(فَسَيَقُولُونَ اللّهُ)

از اين جمله به خوبى استفاده مى شود كه حتى مشركان و بت پرستان عصر جاهليت خالق و رازق و حياتبخش و مدبر امور جهان هستى را خدا مى دانستند.

و در آخر آيه به پيامبر صلّى اللّه عليه و آله دستور مى دهد:«به آنها بگو:آيا با اين حال تقوا را پيشه نمى كنيد» .

(فَقُلْ أَ فَلا تَتَّقُونَ)

آيه 32

(آيه 32)پس از آن كه نمونه هايى از آثار عظمت و تدبير خداوند را در آسمان و زمين بيان كرد و وجدان و عقل مخالفان را به داورى طلبيد و آنها به آن معترف گرديدند،در اين آيه با لحنى قاطع مى فرمايد:«اين است اللّه،پروردگار بر حق شما»! .نه بتها،و نه ساير موجوداتى را كه شريك خداوند در عبوديت قرار داده ايد و در برابر آنها سجده و تعظيم مى كنيد. (فَذلِكُمُ اللّهُ رَبُّكُمُ الْحَقُّ)

سپس نتيجه گيرى مى كند:«اكنون(كه حق را به روشنى شناختيد)آيا بعد از حق چيزى جز ضلال و گمراهى وجود دارد»؟ .

(فَما ذا بَعْدَ الْحَقِّ إِلاَّ الضَّلالُ)

«با اين حال چگونه از عبادت و پرستش خدا روى گردان مى شويد»با اين كه مى دانيد معبود حقى جز او نيست؟! .

(فَأَنّى تُصْرَفُونَ)

اين آيه در حقيقت يك راه منطقى روشن را براى شناخت باطل و ترك آن پيشنهاد مى كند،و آن اين كه نخست بايد از طريق وجدان و عقل براى شناخت حق گام برداشت،هنگامى كه حق شناخته شد،هر چه غير آن و مخالف آن است باطل و گمراهى است،و بايد كنار گذاشته شود.

آيه 33

(آيه 33)در اين آيه براى بيان اين نكته كه چرا آنها با وضوح مطلب و روشنايى حق به دنبال آن نمى روند مى گويد:«اين گونه فرمان خدا در بارۀ اين افراد كه(از روى علم و عمد برخلاف عقل و وجدان)سر از اطاعت پيچيده اند صادر شده كه آنها ايمان نياورند» . (كَذلِكَ حَقَّتْ كَلِمَةُ رَبِّكَ عَلَى الَّذِينَ فَسَقُوا أَنَّهُمْ لا يُؤْمِنُونَ)

در واقع اين خاصيت اعمال نادرست و مستمر آنهاست كه قلبشان را چنان تاريك و روحشان را چنان آلوده مى كند كه با وضوح و روشنى حق آن را نمى بينند

ص: 288

و به بيراهه مى روند.

آيه 34

(آيه 34)يكى از نشانه هاى حق و باطل:قرآن همچنان استدلالات مربوط به مبدأ و معاد را تعقيب مى كند نخست به پيامبر صلّى اللّه عليه و آله دستور مى دهد«به آنها بگو:آيا هيچ يك از اين معبودهايى كه شما شريك خدا قرار داده ايد مى تواند آفرينش را ايجاد كند و سپس بازگرداند» . (قُلْ هَلْ مِنْ شُرَكائِكُمْ مَنْ يَبْدَؤُا الْخَلْقَ ثُمَّ يُعِيدُهُ)

بعد اضافه مى كند«بگو:خداوند آفرينش را آغاز كرده و سپس باز مى گرداند» .

(قُلِ اللّهُ يَبْدَؤُا الْخَلْقَ ثُمَّ يُعِيدُهُ)

«با اين حال چرا از حق روى گردان(و در بيراهه سرگردان)مى شويد» .

(فَأَنّى تُؤْفَكُونَ)

آيه 35

(آيه 35)بار ديگر به پيامبر صلّى اللّه عليه و آله دستور مى دهد«به آنها بگو:آيا هيچ يك از معبودهاى ساختگى شما هدايت به سوى حق مى كند»؟ . (قُلْ هَلْ مِنْ شُرَكائِكُمْ مَنْ يَهْدِي إِلَى الْحَقِّ)

زيرا معبود بايد رهبر عبادت كنندگان خود باشد،آن هم رهبرى به سوى حق، در حالى كه معبودهاى مشركان اعم از بتهاى بى جان و جاندار هيچ كدام قادر نيستند بدون هدايت الهى كسى را به سوى حق رهنمون گردند.

لذا بلافاصله اضافه مى كند:«بگو تنها خداوند هدايت به سوى حق مى كند» .

(قُلِ اللّهُ يَهْدِي لِلْحَقِّ)

با اين حال«آيا كسى كه هدايت به سوى حق مى كند شايسته تر براى پيروى است يا آن كس كه خود هدايت نمى شود مگر آن كه هدايتش كنند» .

(أَ فَمَنْ يَهْدِي إِلَى الْحَقِّ أَحَقُّ أَنْ يُتَّبَعَ أَمَّنْ لا يَهِدِّي إِلاّ أَنْ يُهْدى)

و در پايان آيه با بيانى توبيخ آميز و سرزنش بار مى گويد:«شما را چه مى شود؟چگونه قضاوت مى كنيد»؟ .

(فَما لَكُمْ كَيْفَ تَحْكُمُونَ)

آيه 36

(آيه 36)و در اين آيه اشاره به سر چشمه و عامل اصلى انحرافات آنها، كرده،مى گويد:«اكثر آنها جز از پندار و گمان پيروى نمى كنند،در حالى كه گمان و پندار هرگز انسان را بى نياز از حق نمى كند و به حق نمى رساند» . (وَ ما يَتَّبِعُ أَكْثَرُهُمْ

ص: 289

إِلاّ ظَنًّا إِنَّ الظَّنَّ لا يُغْنِي مِنَ الْحَقِّ شَيْئاً)

سر انجام با لحنى تهديد آميز نسبت به اين گونه افرادى كه تابع هيچ منطق و حسابى نيستند مى فرمايد:«خداوند به آنچه آنها انجام مى دهند عالم است» .

(إِنَّ اللّهَ عَلِيمٌ بِما يَفْعَلُونَ)

آيه 37

(آيه 37)عظمت و حقانيت دعوت قرآن:در اينجا قرآن به پاسخ قسمت ديگرى از سخنان نارواى مشركان مى پردازد،چرا كه آنها تنها در شناخت مبدأ گرفتار انحراف نبودند،بلكه به پيامبر اسلام صلّى اللّه عليه و آله نيز افترا مى زدند،كه قرآن را با فكر خود ساخته و به خدا نسبت داده است.

آيه مى گويد:«شايسته نيست كه اين قرآن بدون وحى الهى به خدا نسبت داده شده باشد» .

(وَ ما كانَ هذَا الْقُرْآنُ أَنْ يُفْتَرى مِنْ دُونِ اللّهِ)

سپس به ذكر دليل بر اصالت قرآن و وحى آسمانى بودنش پرداخته،مى گويد:

«ولى اين قرآن كتب آسمانى پيش از خود را تصديق مى كند» .

(وَ لكِنْ تَصْدِيقَ الَّذِي بَيْنَ يَدَيْهِ)

يعنى تمام بشارات و نشانه هاى حقانيتى كه در كتب آسمانى پيشين آمده بر قرآن و آورندۀ قرآن كاملا منطبق است و اين خود ثابت مى كند كه تهمت و افترا بر خدا نيست و واقعيت دارد.

سپس دليل ديگرى بر اصالت اين وحى آسمانى ذكر كرده،مى گويد:«و اين قرآن شرح كتب اصيل انبياء پيشين و بيان احكام اساسى و عقائد اصولى آنها است و به همين دليل شكى در آن نيست كه از طرف پروردگار عالميان است» .

(وَ تَفْصِيلَ الْكِتابِ لا رَيْبَ فِيهِ مِنْ رَبِّ الْعالَمِينَ)

و به تعبير ديگر هيچ گونه تضادى با اصول برنامۀ انبياء گذشته ندارد،بلكه تكامل آن تعليمات و برنامه ها در آن ديده مى شود،و اگر اين قرآن مجعول بود حتما مخالف و مباين آنها بود.

آيه 38

* (آيه 38)-در این آیه دلیل سومی بر اصالت قرآن ذکر کرده،می گوید:«آنها می گویند این قرآن را پیامبر صلّى اللّه عليه و آله به دروغ به خدا نسبت داده،به آنها بگو:اگر

ص: 290

راست مى گوييد شما هم مثل يك سورۀ آن را بياوريد،و از هر كس مى توانيد غير از خدا براى همكارى دعوت كنيد»ولى هرگز توانايى بر اين كار را نخواهيد داشت،به همين دليل ثابت مى شود كه اين وحى آسمانى است .

(أَمْ يَقُولُونَ افْتَراهُ قُلْ فَأْتُوا بِسُورَةٍ مِثْلِهِ وَ ادْعُوا مَنِ اسْتَطَعْتُمْ مِنْ دُونِ اللّهِ إِنْ كُنْتُمْ صادِقِينَ)

اين آيه از جمله آياتى است كه با صراحت اعجاز قرآن را بيان مى كند نه تنها همۀ قرآن را بلكه حتى اعجاز يك سوره را،و از همۀ جهانيان بدون استثناء دعوت مى كند كه اگر معتقديد اين آيات از طرف خدا نيست همانند آن و يا لااقل همانند يك سورۀ آن را بياوريد.

آيه 39

(آيه 39)در اين آيه اشاره به يكى از علل اساسى مخالفتهاى مشركان كرده، مى گويد:آنها قرآن را به خاطر اشكالات و ايرادهايى انكار نمى كردند«بلكه تكذيب و انكارشان به خاطر اين بود كه از محتواى آن آگاهى نداشتند» . (بَلْ كَذَّبُوا بِما لَمْ يُحِيطُوا بِعِلْمِهِ)

در حقيقت آنها هيچ گونه دليلى بر نفى مبدأ و معاد نداشتند و تنها جهل و بى خبرى ناشى از خرافات و عادت به مذهب نياكان سدّ راهشان بود.

و يا جهل به اسرار احكام،جهل به مفهوم بعضى از آيات متشابه،و جهل به درسهاى عبرت انگيزى كه هدف نهايى ذكر تاريخ پيشينيان بوده است.

مجموع اين جهالتها و بى خبريها،آنها را وادار به انكار و تكذيب مى كرد.«در حالى كه هنوز تأويل و تفسير و واقعيت مسائل مجهول براى آنها روشن نشده بود» .

(وَ لَمّا يَأْتِهِمْ تَأْوِيلُهُ)

قرآن سپس اضافه مى كند كه اين روش نادرست،منحصر به مشركان عصر جاهليت نيست بلكه«اقوام گمراه گذشته نيز(به همين گرفتارى مبتلا بودند،آنها نيز بدون اين كه تحقيق در شناخت واقعيتها بكنند و يا انتظار براى تحقق آنها بكشند) حقايق را انكار و تكذيب مى كردند» .

(كَذلِكَ كَذَّبَ الَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ)

در حالى كه عقل و منطق حكم مى كند كه انسان چيزى را كه نمى داند،هرگز انكار نكند،بلكه به جستجو و تحقيق بپردازد.

ص: 291

و در پايان آيه روى سخن را به پيامبر صلّى اللّه عليه و آله كرده،مى گويد:«پس بنگر عاقبت كار اين ستمكاران به كجا كشيد» .

(فَانْظُرْ كَيْفَ كانَ عاقِبَةُ الظّالِمِينَ)

يعنى اينها نيز به همان سرنوشت گرفتار خواهند شد.

آيه 40

(آيه 40)در اين آيه اشاره به دو گروه عظيم مشركان كرده،مى گويد:اينها همگى به اين حال باقى نمى مانند بلكه«گروهى از آنان(كه روح حق طلبى در وجودشان نمرده است سر انجام)به اين قرآن ايمان مى آورند،در حالى كه گروهى ديگر(همچنان در جهل و لجاجت پافشارى كرده و)ايمان نخواهند آورد» . (وَ مِنْهُمْ مَنْ يُؤْمِنُ بِهِ وَ مِنْهُمْ مَنْ لا يُؤْمِنُ بِهِ)

روشن است كه اين گروه مردم،افراد فاسد و مفسدى هستند و به همين دليل در پايان آيه مى فرمايد:«پروردگار تو مفسدان را بهتر مى شناسد» .

(وَ رَبُّكَ أَعْلَمُ بِالْمُفْسِدِينَ)

اشاره به اين كه افرادى كه زير بار حق نمى روند،در فاسد كردن نظام جامعه نقش مؤثرى دارند.

آيه 41

(آيه 41)بحثى كه در آيات گذشته در زمينۀ انكار و تكذيب لجوجانۀ مشركان گذشت همچنان دنبال مى شود و در اين آيه طريق جديدى براى مبارزه به پيامبر صلّى اللّه عليه و آله تعليم داده،مى گويد:«اگر آنها تو را تكذيب كنند به آنان بگو عمل من براى من و عمل شما براى خودتان باشد» . (وَ إِنْ كَذَّبُوكَ فَقُلْ لِي عَمَلِي وَ لَكُمْ عَمَلُكُمْ)

«شما از آنچه من انجام مى دهم بيزاريد،و من هم از اعمال شما بيزارم» .

(أَنْتُمْ بَرِيئُونَ مِمّا أَعْمَلُ وَ أَنَا بَرِيءٌ مِمّا تَعْمَلُونَ)

اين اعلام بيزارى و بى اعتنايى كه توأم با اعتماد و ايمان قاطع به مكتب خويشتن است به منكران لجوج مى فهماند كه با عدم تسليم در مقابل حق،خود را به محروميت مى كشانند و تنها به خويشتن ضرر مى زنند.

آيه 42

* (آيه 42)-کوران و کران!در این آیه اشاره به دلیل انحراف و عدم تسلیم آنها در برابر حق کرده،می گوید:برای هدایت یک انسان تنها تعلیمات صحیح و آیات

ص: 292

تكان دهنده و اعجاز آميز و دلائل روشن كافى نيست،بلكه آمادگى و استعداد پذيرش و شايستگى براى قبول حق نيز لازم است،همان گونه كه براى پرورش سبزه و گل تنها بذر آماده كافى نمى باشد،زمين مستعد نيز لازم است.

لذا نخست مى گويد:«گروهى از آنها گوش به سوى تو فرا مى دهند»اما گويى كرند .

(وَ مِنْهُمْ مَنْ يَسْتَمِعُونَ إِلَيْكَ)

با اين حال كه آنها گوش شنوايى ندارند«آيا تو مى توانى صداى خود را به گوش كران برسانى هر چند درك نكنند» .

(أَ فَأَنْتَ تُسْمِعُ الصُّمَّ وَ لَوْ كانُوا لا يَعْقِلُونَ)

آيه 43

(آيه 43)«و گروهى ديگر از آنان چشم به تو مى دوزند و اعمال تو را مى نگرند»كه هر يك نشانه اى از حقانيت و صدق گفتار تو را در بر دارد،اما گويى كورند و نابينا . (وَ مِنْهُمْ مَنْ يَنْظُرُ إِلَيْكَ)

«آيا با اين حال تو مى توانى اين نابينايان را هدايت كنى هر چند فاقد بصيرت باشند» .

(أَ فَأَنْتَ تَهْدِي الْعُمْيَ وَ لَوْ كانُوا لا يُبْصِرُونَ)

آيه 44

(آيه 44)ولى اين نارسايى فكر و نديدن چهرۀ حق و ناشنوايى در برابر گفتار خدا،چيزى نيست كه با خود از مادر به اين جهان آورده باشند،و خداوند به آنها ستمى كرده باشد،بلكه اين خود آنها بوده اند كه با اعمال نادرستشان و دشمنى و عصيان در برابر حق روح خود را تاريك و چشم بصيرت و گوش شنوايشان را از كار انداختند«چرا كه خداوند به هيچ كس از مردم ستم نمى كند،ولى مردمند كه به خويشتن ستم روا مى دارند» . (إِنَّ اللّهَ لا يَظْلِمُ النّاسَ شَيْئاً وَ لكِنَّ النّاسَ أَنْفُسَهُمْ يَظْلِمُونَ)

آيه 45

* (آيه 45)-به دنبال شرح بعضی از صفات مشرکان در آیات گذشته،در اینجا اشاره به وضع دردناکشان در قیامت گرده،می گوید:«به خاطر بیاور آن روز را که خداوند همهٔ آنها را محشور و جمع می کند در حالی که چنان احساس می کنند که تمام عمرشان در این دنیا بیش از ساعتی از یک ساعتی از یک روز نبوده، به همان مقدار که یکدیگر را ببینند و بشناسند»(وَ یَومَ یَحشُرُهُم کَاَن لَم یَلبَثُوا اِلّا ساعَةَّ مِنَ النَّهارِ یَتَعارَ فُونَ بَینَهُم).

ص: 293

سپس اضافه مى كند:در آن روز به همۀ آنها ثابت مى شود«افرادى كه روز رستاخيز و ملاقات پروردگار را تكذيب كردند،زيان بردند»،و تمام سرمايه هاى وجود خود را از دست دادند بى آنكه نتيجه اى بگيرند .

(قَدْ خَسِرَ الَّذِينَ كَذَّبُوا بِلِقاءِ اللّهِ)

«و اينها(به خاطر اين تكذيب و انكار و اصرار بر گناه و لجاجت)آمادگى هدايت نداشتند» .چرا كه قلبشان تاريك و روحشان ظلمانى بود.

(وَ ما كانُوا مُهْتَدِينَ)

آيه 46

(آيه 46)در اين آيه به عنوان تهديد كفار و تسلى خاطر پيامبر صلّى اللّه عليه و آله چنين مى گويد:«اگر ما قسمتى از مجازاتهايى را كه به آنها وعده داده ايم به تو نشان دهيم(و در زمان حيات خود عذاب و مجازات آنها را ببينى)و يا اگر(پيش از آن كه به چنين سرنوشتى گرفتار شوند)تو را از اين دنيا ببريم به هر حال بازگشتشان به سوى ماست.سپس خداوند شاهد و گواه اعمالى است كه انجام مى دادند» . (وَ إِمّا نُرِيَنَّكَ بَعْضَ الَّذِي نَعِدُهُمْ أَوْ نَتَوَفَّيَنَّكَ فَإِلَيْنا مَرْجِعُهُمْ ثُمَّ اللّهُ شَهِيدٌ عَلى ما يَفْعَلُونَ)

آيه 47

(آيه 47)در اين آيه يك قانون كلى در بارۀ همۀ پيامبران و از جمله پيامبر اسلام صلّى اللّه عليه و آله و همۀ امتها از جمله امتى كه در عصر پيامبر صلّى اللّه عليه و آله مى زيسته اند بيان كرده، مى گويد:«هر امتى رسول و فرستاده اى از طرف خدا دارد» . (وَ لِكُلِّ أُمَّةٍ رَسُولٌ)

«هنگامى كه فرستادۀ آنها آمد(و ابلاغ رسالت كرد و گروهى در برابر حق تسليم شدند و پذيرفتند و گروهى به مخالفت و تكذيب برخاستند)به عدالت در ميان آنها داورى مى شود و به هيچ كس ستمى نمى شود»،مؤمنان و نيكان مى مانند و بدان و مخالفان يا نابود مى شوند و يا محكوم به شكست .

(فَإِذا جاءَ رَسُولُهُمْ قُضِيَ بَيْنَهُمْ بِالْقِسْطِ وَ هُمْ لا يُظْلَمُونَ)

همان گونه كه در بارۀ پيامبر اسلام صلّى اللّه عليه و آله و امت معاصرش چنين شد.

بنابراين قضاوت و داورى كه در اين آيه به آن اشاره شده همان قضاوت تكوينى و اجرايى در اين دنياست.

ص: 294

آيه 48

(آيه 48)به دنبال تهديدهايى كه در آيات سابق راجع به عذاب و مجازات منكران حق ذكر شد در اين آيه از قول آنها چنين نقل مى كند كه از روى استهزاء و مسخره و انكار«مى گويند:اين وعده اى كه در مورد نزول عذاب مى دهى اگر راست مى گويى چه موقع است»؟! . (وَ يَقُولُونَ مَتى هذَا الْوَعْدُ إِنْ كُنْتُمْ صادِقِينَ)

آنها با اين تعبير مى خواستند بى اعتنايى كامل خود را به تهديدهاى پيامبر صلّى اللّه عليه و آله نشان دهند.

آيه 49

(آيه 49)مجازات الهى در دست من نيست!در برابر اين سؤال خداوند به پيامبرش دستور مى دهد كه از چند راه به آنها پاسخ گويد؛نخست اين كه مى فرمايد:

«به آنها بگو:(وقت و موعد اين كار در اختيار من نيست)من مالك سود و زيانى براى خود نيستم(تا چه رسد براى شما)مگر آنچه خدا بخواهد و اراده كند» .

(قُلْ لا أَمْلِكُ لِنَفْسِي ضَرًّا وَ لا نَفْعاً إِلاّ ما شاءَ اللّهُ)

من تنها پيامبر و فرستادۀ اويم،تعيين موعد نزول عذاب،تنها به دست اوست.

اين جمله در حقيقت اشاره به توحيد افعالى است كه در اين عالم همه چيز به خدا باز مى گردد،و هر كار از ناحيۀ اوست،اوست كه با حكمتش مؤمنان را پيروزى مى دهد و اوست كه با عدالتش منحرفان را مجازات مى كند.

بديهى است اين منافات با آن ندارد كه خداوند به ما نيروها و قدرتهايى داده است كه به وسيلۀ آن مالك قسمتى از سود و زيان خويش هستيم و مى توانيم در بارۀ سرنوشت خويش تصميم بگيريم.

سپس قرآن به پاسخ ديگرى پرداخته،مى گويد:«هر قوم و جمعيتى زمان و اجل معينى دارند،به هنگامى كه اجل آنها فرا رسد نه ساعتى از آن تأخير خواهند كرد و نه ساعتى پيشى خواهند گرفت» .

(لِكُلِّ أُمَّةٍ أَجَلٌ إِذا جاءَ أَجَلُهُمْ فَلا يَسْتَأْخِرُونَ ساعَةً وَ لا يَسْتَقْدِمُونَ)

در واقع قرآن به مشركان اخطار مى كند كه بى جهت عجله نكنند،به هنگامى كه اجل آنها فرا برسد،لحظه اى اين عذاب تأخير و تقديم نخواهد داشت.

ص: 295

آيه 50

(آيه 50)در اين آيه سومين پاسخ را مطرح كرده،مى گويد:«به آنها بگو:اگر عذاب پروردگار شب هنگام يا در روز به سراغ شما بيايد»امر غير ممكنى نيست، و آيا شما مى توانيد اين عذاب ناگهانى را از خود دفع كنيد؟ . (قُلْ أَ رَأَيْتُمْ إِنْ أَتاكُمْ عَذابُهُ بَياتاً أَوْ نَهاراً)

«با اين حال مجرمان و گنهكاران در برابر چه چيز عجله مى كنند» .

(ما ذا يَسْتَعْجِلُ مِنْهُ الْمُجْرِمُونَ)

آيه 51

(آيه 51)و در اين آيه چهارمين پاسخ را به آنها چنين مى گويد:«يا اين كه آنگاه كه واقع شد،به آن ايمان مى آوريد»و گمان مى كنيد كه ايمان شما پذيرفته مى شود،اين خيال باطلى است . (أَ ثُمَّ إِذا ما وَقَعَ آمَنْتُمْ بِهِ)

چرا كه پس از نزول عذاب،درهاى توبه به روى شما بسته مى شود و ايمان كمترين اثرى ندارد،بلكه به شما گفته مى شود:«حالا ايمان مى آوريد،در حالى كه قبلا(از روى استهزاء و انكار)براى عذاب عجله مى كرديد»؟ .

(آلْآنَ وَ قَدْ كُنْتُمْ بِهِ تَسْتَعْجِلُونَ)

آيه 52

(آيه 52)اين مجازات دنياى آنهاست،«سپس در روز رستاخيز به كسانى كه ستم كردند،گفته مى شود بچشيد عذاب ابدى را!» . (ثُمَّ قِيلَ لِلَّذِينَ ظَلَمُوا ذُوقُوا عَذابَ الْخُلْدِ)

«آيا جز بدانچه انجام داديد كيفر داده مى شويد»؟ .

(هَلْ تُجْزَوْنَ إِلاّ بِما كُنْتُمْ تَكْسِبُونَ)

اين در واقع اعمال خود شماست كه دامانتان را گرفته است،همانهاست كه در برابرتان مجسم شده و شما را براى هميشه آزار مى دهد.

آيه 53

(آيه 53)در مجازات الهى ترديد نكنيد!در آيات گذشته سخن از كيفر و مجازات و عذاب مجرمان در اين جهان و جهان ديگر بود.اين آيه نيز موضوع را دنبال مى كند.

نخست مى گويد:مجرمان و مشركان از روى تعجب و استفهام«از تو سؤال مى كنند كه آيا اين وعدۀ مجازات الهى در اين جهان و جهان ديگر حق است»؟

ص: 296

(وَ يَسْتَنْبِئُونَكَ أَ حَقٌّ هُوَ)

خداوند به پيامبرش دستور مى دهد كه در برابر اين سؤال با تأكيد هر چه بيشتر«بگو:آرى!به پروردگارم سوگند اين يك واقعيت است»و هيچ شك و ترديدى در آن نيست .

(قُلْ إِي وَ رَبِّي إِنَّهُ لَحَقٌّ)

و اگر فكر مى كنيد،مى توانيد از چنگال مجازات الهى فرار كنيد اشتباه بزرگى كرده ايد،زيرا«هرگز شما نمى توانيد(از آن جلوگيرى كنيد و)او را با قدرت خود ناتوان سازيد» .

(وَ ما أَنْتُمْ بِمُعْجِزِينَ)

آيه 54

(آيه 54)در اين آيه روى عظمت اين مجازات مخصوصا در قيامت تكيه كرده،مى گويد:آن چنان عذاب الهى وحشتناك و هول انگيز است كه«اگر هر يك از ستمكاران مالك تمام ثروتهاى روى زمين باشند،حاضرند همۀ آن را بدهند»تا از اين كيفر سخت رهايى يابند . (وَ لَوْ أَنَّ لِكُلِّ نَفْسٍ ظَلَمَتْ ما فِي الْأَرْضِ لاَفْتَدَتْ بِهِ)

در واقع آنها حاضرند بزرگترين رشوه اى را كه مى توان تصور كرد،براى رهايى از چنگال عذاب الهى بدهند تا سر سوزنى از مجازاتشان كاسته شود،اما كسى از آنها نمى پذيرد.

مخصوصا بعضى از اين مجازاتها جنبۀ معنوى دارد و آن اين كه:«آنها هنگامى كه عذاب را ببينند(پشيمان مى شوند؛اما)پشيمانى خود را كتمان مى كنند»مبادا رسواتر شوند .

(وَ أَسَرُّوا النَّدامَةَ لَمّا رَأَوُا الْعَذابَ)

سپس تأكيد مى كند:«كه با همۀ اين احوال در ميان آنها به عدالت داورى مى شود،و ظلم و ستمى در بارۀ آنان نخواهد شد» .

(وَ قُضِيَ بَيْنَهُمْ بِالْقِسْطِ وَ هُمْ لا يُظْلَمُونَ)

آيه 55

* (آيه 55)-سپس برای این که مردم این وعده ها و تهدید های الهی را به شوخی نگیرند و فکر نکنند خداوند از انجام اینها عاجز است،اضافه می کند:«آگاه باشید آنچه در آسمانها و زمین است از آن خداست» و مالکیت و حکومت او تمام جهان هستی را فرا گرفته و هیچکس نمی تواند از کشور او بیرون رود(اَلا اِنَّ لِلّهِ ما فِی السَّمواتِ وَ الاَرضِ).

ص: 297

و نيز«آگاه باشيد وعدۀ خداوند(در مورد مجازات مجرمان)حق است هر چند بسيارى از مردم(كه ناآگاهى،سايۀ شوم بر روانشان افكنده)اين حقيقت را نمى دانند» .

(أَلا إِنَّ وَعْدَ اللّهِ حَقٌّ وَ لكِنَّ أَكْثَرَهُمْ لا يَعْلَمُونَ)

آيه 56

(آيه 56)اين آيه نيز تأكيد مجددى روى همين مسألۀ حياتى است كه مى گويد:«خداوند است كه زنده مى كند،و اوست كه مى ميراند» . (هُوَ يُحيِي وَ يُمِيتُ)

بنابراين هم توانايى بر مرگ و ميراندن بندگان دارد و هم زنده كردن آنها براى دادگاه رستاخيز.

«و سر انجام همۀ شما به سوى او باز مى گرديد» .

(وَ إِلَيْهِ تُرْجَعُونَ)

و پاداش همۀ اعمال خويش را در آنجا خواهيد يافت.

آيه 57

(آيه 57)قرآن رحمت بزرگ الهى!در قسمتى از آيات گذشته بحثهايى در زمينۀ قرآن آمده،و گوشه اى از مخالفتهاى مشركان در آن منعكس گرديده بود،در اين آيه به همين مناسبت سخن از قرآن به ميان آمده نخست به عنوان يك پيام همگانى و جهانى،تمام انسانها را مخاطب ساخته،مى گويد:«اى مردم!از سوى پروردگارتان،موعظه و اندرزى براى شما آمده» . (يا أَيُّهَا النّاسُ قَدْ جاءَتْكُمْ مَوْعِظَةٌ مِنْ رَبِّكُمْ)

«و كلامى كه مايۀ شفاء بيمارى دلهاست» .

(وَ شِفاءٌ لِما فِي الصُّدُورِ)

«و چيزى كه مايۀ هدايت و راهنمايى است» .

(وَ هُدىً)

«و رحمت براى مؤمنان است» .

(وَ رَحْمَةٌ لِلْمُؤْمِنِينَ)

در واقع آيۀ فوق چهار مرحله از مراحل تربيت و تكامل انسان را در سايۀ قرآن شرح مى دهد.

مرحلۀ اول:مرحلۀ«موعظه و اندرز»است.

مرحلۀ دوم:پاكسازى روح انسان از انواع رذائل اخلاقى است.

مرحلۀ سوم:مرحلۀ هدايت است كه پس از پاكسازى انجام مى گيرد.

و مرحلۀ پنجم:مرحله اى است كه انسان لياقت آن را پيدا كرده است كه

ص: 298

مشمول رحمت و نعمت پروردگار شود.

آيه 58

(آيه 58)در اين آيه براى تكميل اين بحث و تأكيد روى اين نعمت بزرگ الهى يعنى قرآن مجيد كه از هر نعمتى برتر و بالاتر است،مى فرمايد:«بگو:اى پيامبر!اين مردم به فضل پروردگار و به رحمت بى پايان او(و اين كتاب بزرگ آسمانى كه جامع همۀ نعمتهاست)بايد خشنود بشوند»نه به حجم ثروتها و بزرگى مقامها و فزونى قوم و قبيله هاشان . (قُلْ بِفَضْلِ اللّهِ وَ بِرَحْمَتِهِ فَبِذلِكَ فَلْيَفْرَحُوا)

زيرا«اين سرمايه از تمام آنچه آنها براى خود گردآورى كرده اند بهتر و بالاتر است»و هيچ يك از آنها قابل مقايسه با اين نيست .

(هُوَ خَيْرٌ مِمّا يَجْمَعُونَ)

آيه 59

(آيه 59)در آيات گذشته سخن از قرآن و موعظۀ الهى و هدايت و رحمتى كه در اين كتاب آسمانى است در ميان بود،و در اين آيه به همين مناسبت از قوانين ساختگى و خرافى و احكام دروغين مشركان سخن مى گويد.

نخست روى سخن را به پيامبر صلّى اللّه عليه و آله كرده،مى فرمايد:«به آنها بگو:چرا اين روزيهايى را كه خداوند براى شما نازل كرده است بعضى را حرام و بعضى را حلال قرار داده ايد»؟ .

(قُلْ أَ رَأَيْتُمْ ما أَنْزَلَ اللّهُ لَكُمْ مِنْ رِزْقٍ فَجَعَلْتُمْ مِنْهُ حَراماً وَ حَلالاً)

و بر طبق سنن خرافى خود پاره اى از چهارپايان و همچنين قسمتى از زراعت و محصول كشاورزى خود را تحريم نموده ايد.

«بگو:آيا خداوند به شما اجازه داده است(چنين قوانينى را وضع كنيد)يا بر خدا افترا مى بنديد»؟ .

(قُلْ آللّهُ أَذِنَ لَكُمْ أَمْ عَلَى اللّهِ تَفْتَرُونَ)

آيه 60

(آيه 60)اكنون كه مسلم شد آنها با اين احكام خرافى و ساختگى خود علاوه بر محروم شدن از نعمتهاى الهى تهمت و افترا به ساحت مقدس پروردگار بسته اند،اضافه مى كند:«آنها كه بر خدا دروغ مى بندند،در بارۀ مجازات روز قيامت چه مى انديشند»؟آيا تأمينى براى رهايى از اين كيفر دردناك به دست آورده اند؟ . (وَ ما ظَنُّ الَّذِينَ يَفْتَرُونَ عَلَى اللّهِ الْكَذِبَ يَوْمَ الْقِيامَةِ)

اما«خداوند فضل و رحمت گسترده اى بر مردم دارد» .

(إِنَّ اللّهَ لَذُو فَضْلٍ عَلَى النّاسِ).

ص: 299

به همين دليل آنها را در برابر اين گونه اعمال زشتشان فورا كيفر نمى دهد.

ولى آنها به جاى اين كه از اين مهلت الهى استفاده كنند و عبرت گيرند و شكر آن را به جا آورند و به سوى خدا بازگردند«اكثر آنان(غافلند و)سپاس اين نعمت بزرگ را به جا نمى آورند» .

(وَ لكِنَّ أَكْثَرَهُمْ لا يَشْكُرُونَ)

آيه 61

(آيه 61)و براى اين كه تصور نشود اين مهلت الهى دليل بر عدم احاطۀ علم پروردگار بر كارهاى آنهاست،در اين آيه اين حقيقت را به رساترين عبارت بيان مى كند كه او از تمام ذرات موجودات در پهنۀ آسمان و زمين و جزئيات اعمال بندگان آگاه و با خبر است،و مى گويد:«در هيچ حالت و كار مهمى نمى باشى، و هيچ آيه اى از قرآن را تلاوت نمى كنى،و هيچ عملى را انجام نمى دهيد مگر اين كه ما شاهد و ناظر بر شما هستيم در آن هنگام كه وارد آن عمل مى شويد» . (وَ ما تَكُونُ فِي شَأْنٍ وَ ما تَتْلُوا مِنْهُ مِنْ قُرْآنٍ وَ لا تَعْمَلُونَ مِنْ عَمَلٍ إِلاّ كُنّا عَلَيْكُمْ شُهُوداً إِذْ تُفِيضُونَ فِيهِ)

سپس با تأكيد بيشتر اين مسأله را تعقيب كرده،مى گويد:«كوچكترين چيزى در زمين و آسمان حتى به اندازۀ سنگينى ذرۀ بى مقدارى،از ديدگاه علم پروردگار تو مخفى و پنهان نمى ماند،و نه كوچكتر از اين و نه بزرگتر از اين مگر اين كه همۀ اينها در لوح محفوظ و كتاب آشكار علم خدا ثبت و ضبط است» .

(وَ ما يَعْزُبُ عَنْ رَبِّكَ مِنْ مِثْقالِ ذَرَّةٍ فِي الْأَرْضِ وَ لا فِي السَّماءِ وَ لا أَصْغَرَ مِنْ ذلِكَ وَ لا أَكْبَرَ إِلاّ فِي كِتابٍ مُبِينٍ)

در آيۀ فوق درس بزرگى براى همۀ مسلمانان بيان شده است درسى كه مى تواند آنها را در مسير حق به راه اندازد و از كجرويها و انحرافات باز دارد.و آن اين كه:به اين حقيقت توجه داشته باشيم كه هر گامى بر مى داريم و هر سخنى كه مى گوييم و هر انديشه اى كه در سر مى پرورانيم،و به هر سو نگاه مى كنيم،و در هر حالى هستيم،نه تنها ذات پاك خدا بلكه فرشتگان او نيز مراقب ما هستند و با تمام توجه ما را مى نگرند.

بى جهت نيست كه امام صادق عليه السّلام مى فرمايد:«پيامبر اسلام صلّى اللّه عليه و آله هر زمان اين

ص: 300

آيه را تلاوت مى كرد شديدا گريه مى نمود».

جايى كه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله با آن همه اخلاص و بندگى و آن همه خدمت به خلق و عبادت خالق از كار خود در برابر علم خدا ترسان باشد،حال ما و ديگران معلوم است.

آيه 62

(آيه 62)آرامش روح در سايۀ ايمان!چون در آيات گذشته قسمتهايى از حالات مشركان و افراد بى ايمان مطرح شده بود.از اين به بعد شرح حال مؤمنان مخلص و مجاهد و پرهيزكار كه درست در نقطۀ مقابل هستند بيان گرديده،آيه مى گويد:«آگاه باشيد كه اولياى خدا نه ترسى بر آنان است و نه غمى دارند» . (أَلا إِنَّ أَوْلِياءَ اللّهِ لا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَ لا هُمْ يَحْزَنُونَ)

منظور غمهاى مادى و ترسهاى دنيوى است،و گر نه دوستان خدا وجودشان از خوف او مالامال است،ترس از عدم انجام وظايف و مسؤوليتها،و اندوه بر آنچه از موفقيتها از آنان فوت شده،كه اين ترس و اندوه جنبۀ معنوى دارد و مايۀ تكامل وجود انسان و ترقى اوست به عكس ترس و اندوه هاى مادى كه مايۀ انحطاط و تنزّل است.

اولياء خدا كسانى هستند،كه ميان آنان و خدا حائل و فاصله اى نيست، حجابها از قلبشان كنار رفته،و در پرتو نور معرفت و ايمان و عمل پاك،خدا را با چشم دل چنان مى بينند كه هيچ گونه شك و ترديدى به دلهايشان راه نمى يابد، و به خاطر همين آشنايى با خدا ماسواى خدا در نظرشان كوچك و كم ارزش و ناپايدار و بى مقدار است.

آيه 63

(آيه 63)اين آيه«اولياء خدا»را معرفى كرده،مى گويد:«آنها كسانى هستند كه ايمان آورده اند و بطور مداوم تقوا و پرهيزكارى را پيشۀ خود ساخته اند» . (الَّذِينَ آمَنُوا وَ كانُوا يَتَّقُونَ)

آيه 64

* (آيه 64)-در این آیه روی مسأله عدم وجود ترس و غم و وحشت در اولیای حق با این عبارت تأکید می کند که:«برای آنان در زندگی دنیا و در آخرت بشارت است»(لَهُمُ البُشری فِی الحَیوةِ الدُّنیا وَ فِی الاخِرَةِ).

ص: 301

باز براى تأكيد اضافه مى كند:«سخنان پروردگار و وعده هاى الهى تغيير و تبديل ندارد»و خداوند به اين وعدۀ خود نسبت به دوستانش وفا مى كند .

(لا تَبْدِيلَ لِكَلِماتِ اللّهِ)

«و اين پيروزى و سعادت بزرگى است»براى هر كس كه نصيبش شود .

(ذلِكَ هُوَ الْفَوْزُ الْعَظِيمُ)

آيه 65

(آيه 65)و در اين آيه روى سخن را به پيامبر صلّى اللّه عليه و آله كه سر سلسلۀ اولياء و دوستان خداست كرده و به صورت دلدارى و تسلى خاطر به او مى گويد:«سخنان ناموزون مخالفان و مشركان غافل و بى خبر تو را غمگين نكند» . (وَ لا يَحْزُنْكَ قَوْلُهُمْ)

«چرا كه تمام عزت و قدرت از آن خداست»و در برابر ارادۀ حق از دشمنان كارى ساخته نيست .

(إِنَّ الْعِزَّةَ لِلّهِ جَمِيعاً)

او از تمام نقشه هاى آنها باخبر است«زيرا او شنوا و داناست» .

(هُوَ السَّمِيعُ الْعَلِيمُ)

آيه 66

(آيه 66)قسمتى از آيات عظمت خداوند:اين آيه بار ديگر به مسألۀ توحيد و شرك كه يكى از مهمترين مباحث اسلام و مباحث اين سوره است بازگشته،مشركان را به محاكمه مى كشد و ناتوانى آنها را به ثبوت مى رساند.

نخست مى گويد:«آگاه باشيد تمام كسانى كه در آسمانها و زمين هستند از آن خدا مى باشند» .

(أَلا إِنَّ لِلّهِ مَنْ فِي السَّماواتِ وَ مَنْ فِي الْأَرْضِ)

جايى كه اشخاص ملك او باشند،اشيايى كه در اين جهان مى باشند به طريق اولى از آن او هستند،بنابراين او مالك تمام عالم هستى است.

سپس اضافه مى كند:«و آنها كه غير خدا را همتاى او مى خوانند از دليل و منطقى پيروى نمى كنند»و هيچ سند و شاهدى بر گفتار خود ندارند .

(وَ ما يَتَّبِعُ الَّذِينَ يَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللّهِ شُرَكاءَ)

«آنها تنها از پندار(ها و گمانهاى)بى اساس پيروى مى كنند» .

(إِنْ يَتَّبِعُونَ إِلاَّ الظَّنَّ)

«بلكه آنها فقط با مقياس حدس و تخمين سخن مى گويند،و دروغ

ص: 302

مى گويند»! .

(وَ إِنْ هُمْ إِلاّ يَخْرُصُونَ)

اصولا راستى و صدق براساس قطع و يقين استوار است و دروغ براساس تخمينها و پندارها و شايعه ها!

آيه 67

(آيه 67)سپس براى تكميل اين بحث و نشان دادن راه خداشناسى، و دورى از شرك و بت پرستى،به گوشه اى از مواهب الهى كه نشانۀ عظمت و قدرت و حكمت«اللّه»است اشاره كرده،مى گويد:«او كسى است كه شب را براى شما مايۀ آرامش قرار داد و روز را روشنى بخش» . (هُوَ الَّذِي جَعَلَ لَكُمُ اللَّيْلَ لِتَسْكُنُوا فِيهِ وَ النَّهارَ مُبْصِراً)

آرى!«در اين نظام حساب شده آيات و نشانه هايى(از توانايى آفريدگار است،اما)براى آنها كه گوش شنوا دارند و حقايق را مى شنوند» .آنها كه مى شنوند و درك مى كنند،و آنها كه پس از درك حقيقت،آن را به كار مى بندند.

(إِنَّ فِي ذلِكَ لَآياتٍ لِقَوْمٍ يَسْمَعُونَ)

آيه 68

(آيه 68)اين آيه نيز همچنان بحث با مشركان را ادامه داده يكى از دروغها و تهمتهاى آنها را نسبت به ساحت مقدس خداوند بازگو مى كند،نخست مى گويد:«آنها گفتند:خداوند براى خود فرزندى اختيار كرده است»! . (قالُوا اتَّخَذَ اللّهُ وَلَداً)

اين سخن را در درجۀ اول مسيحيان در مورد حضرت«مسيح»سپس بت پرستان عصر جاهلى در مورد«فرشتگان»كه آنها را دختران خدا مى پنداشتند، و يهود در مورد«عزير»مى گفتند.

قرآن از دو راه به آنها پاسخ مى گويد؛نخست اين كه:«خداوند از هر عيب و نقص منزه است،و از همه چيز بى نياز است» .

(سُبْحانَهُ هُوَ الْغَنِيُّ)

اشاره به اين كه نياز به فرزند يا به خاطر احتياج جسمانى به نيرو،و كمك اوست،و يا به خاطر نياز روحى و عاطفى،از آنجا كه خداوند از هر عيب و نقصى و از هر كمبود و ضعفى منزه است و ذات پاكش يك پارچه غنا و بى نيازى است ممكن نيست براى خود فرزندى انتخاب كند.

ص: 303

«او مالك همۀ موجوداتى است كه در آسمانها و زمين است» .

(لَهُ ما فِي السَّماواتِ وَ ما فِي الْأَرْضِ)

دومين پاسخى را كه قرآن به آنها مى گويد اين است كه:هر كس ادّعايى دارد بايد دليل بر مدّعاى خود اقامه كند؛آيا شما بر اين سخن دليلى داريد؟نه«هيچ دليلى نزد شما براى اين مدّعا وجود ندارد» .

(إِنْ عِنْدَكُمْ مِنْ سُلْطانٍ بِهذا)

با اين حال«آيا به خدا نسبتى مى دهيد كه(حد اقل)از آن آگاهى نداريد» .

(أَ تَقُولُونَ عَلَى اللّهِ ما لا تَعْلَمُونَ)

آيه 69

(آيه 69)در اين آيه سر انجام شوم افترا و تهمت بر خدا را بازگو مى كند؛ روى سخن را متوجه پيامبرش كرده و مى گويد:«به آنها بگو:كسانى كه بر خدا افترا مى بندند و دروغ مى گويند هرگز روى رستگارى را نخواهند ديد» . (قُلْ إِنَّ الَّذِينَ يَفْتَرُونَ عَلَى اللّهِ الْكَذِبَ لا يُفْلِحُونَ)

آيه 70

(آيه 70)فرضا كه آنها بتوانند با دروغها و افتراهاى خود چند صباحى به مال و منال دنيا برسند«اين تنها يك متاع زود گذر اين جهان است،سپس بازگشتشان به سوى ماست و ما عذاب شديد را در مقابل كفرشان به آنها مى چشانيم» . (مَتاعٌ فِي الدُّنْيا ثُمَّ إِلَيْنا مَرْجِعُهُمْ ثُمَّ نُذِيقُهُمُ الْعَذابَ الشَّدِيدَ بِما كانُوا يَكْفُرُونَ)

آيه 71

(آيه 71)گوشه اى از مبارزات نوح:در اين آيه خداوند به پيامبرش دستور مى دهد گفتارى را كه با مشركان داشت با شرح تاريخ عبرت انگيز پيشينيان تكميل كند.

نخست سرگذشت«نوح»را عنوان كرده،مى گويد:«سرگذشت نوح را بر آنها تلاوت كن،هنگامى كه به قومش گفت:اى قوم من!اگر توقفم در ميان شما و يادآورى كردن آيات الهى برايتان سخت و غير قابل تحمل است»هر كار از دستتان ساخته است انجام دهيد و كوتاهى نكنيد .

(وَ اتْلُ عَلَيْهِمْ نَبَأَ نُوحٍ إِذْ قالَ لِقَوْمِهِ يا قَوْمِ إِنْ كانَ كَبُرَ عَلَيْكُمْ مَقامِي وَ تَذْكِيرِي بِآياتِ اللّهِ)

«چرا كه من بر خدا تكيه كرده ام»و به همين دليل از غير او نمى ترسم و نمى هراسم! .

(فَعَلَى اللّهِ تَوَكَّلْتُ)

ص: 304

سپس تأكيد مى كند:«اكنون كه چنين است فكر خود را جمع كنيد و از بتهاى خود نيز دعوت به عمل آوريد»تا در تصميم گيرى به شما كمك كنند .

(فَأَجْمِعُوا أَمْرَكُمْ وَ شُرَكاءَكُمْ)

«آن چنان كه هيچ چيز بر شما مكتوم نماند و غم و اندوهى از اين نظر بر خاطر شما نباشد»،بلكه با نهايت روشنى تصميم خود را در بارۀ من بگيريد .

(ثُمَّ لا يَكُنْ أَمْرُكُمْ عَلَيْكُمْ غُمَّةً)

سپس مى گويد:اگر مى توانيد«برخيزيد،و به زندگى من پايان دهيد، و لحظه اى مرا مهلت ندهيد» .

(ثُمَّ اقْضُوا إِلَيَّ وَ لا تُنْظِرُونِ)

اين يك درس است براى همۀ رهبران اسلامى كه در برابر انبوه دشمنان هرگز نهراسند،بلكه با اتكاء و توكل بر پروردگار با قاطعيت هر چه بيشتر آنها را به ميدان فرا خوانند،و قدرتشان را تحقير كنند كه اين عامل مهمى براى تقويت روحى پيروان و شكست روحيۀ دشمنان خواهد بود.

آيه 72

(آيه 72)در اين آيه بيان ديگرى از نوح براى اثبات حقانيت خويش نقل شده،آنجا كه مى گويد:«اگر شما از دعوت من سرپيچى كنيد(من زيانى نمى برم چرا كه)من از شما اجر و پاداشى نخواستم» . (فَإِنْ تَوَلَّيْتُمْ فَما سَأَلْتُكُمْ مِنْ أَجْرٍ)

«چرا كه اجر و پاداش من تنها بر خداست» .

(إِنْ أَجْرِيَ إِلاّ عَلَى اللّهِ)

براى او كار مى كنم و تنها از او پاداش مى خواهم«و من مأمورم كه از مسلمين (تسليم شدگان در برابر فرمان خدا)باشم» .

(وَ أُمِرْتُ أَنْ أَكُونَ مِنَ الْمُسْلِمِينَ)

آيه 73

(آيه 73)در اين آيه سر انجام كار دشمنان نوح و صدق پيشگوئيش را به اين صورت بيان مى كند:«آنها نوح را تكذيب كردند ولى ما،او و تمام كسانى را كه با او در كشتى بودند نجات داديم» . (فَكَذَّبُوهُ فَنَجَّيْناهُ وَ مَنْ مَعَهُ فِي الْفُلْكِ)

نه فقط آنها را نجات داديم بلكه:«آنها را جانشين قوم ستمگر ساختيم» .

(وَ جَعَلْناهُمْ خَلائِفَ)

«و كسانى را كه آيات ما را انكار كرده بودند غرق نموديم» .

(وَ أَغْرَقْنَا الَّذِينَ كَذَّبُوا بِآياتِنا)

ص: 305

و در پايان روى سخن را به پيامبر صلّى اللّه عليه و آله كرده،مى گويد«اكنون بنگر عاقبت آن گروهى كه انذار شدند(ولى تهديدهاى الهى را به چيزى نگرفتند)به كجا كشيد» .

(فَانْظُرْ كَيْفَ كانَ عاقِبَةُ الْمُنْذَرِينَ)

آيه 74

(آيه 74)رسولان بعد از نوح:پس از پايان بحث اجمالى پيرامون سرگذشت نوح،اشاره به پيامبران ديگرى كه بعد از نوح و قبل از موسى(مانند ابراهيم و هود و صالح و لوط و يوسف)براى هدايت مردم آمدند كرده،مى گويد:

«سپس بعد از نوح رسولانى به سوى قوم و جمعيتشان فرستاديم» .

(ثُمَّ بَعَثْنا مِنْ بَعْدِهِ رُسُلاً إِلى قَوْمِهِمْ)

«آنها با دلائل روشن و آشكار به سوى قومشان آمدند»و مانند نوح با سلاح منطق و اعجاز و برنامه هاى سازنده مجهز بودند .

(فَجاؤُهُمْ بِالْبَيِّناتِ)

«ولى آنها كه(راه عناد و لجاج را مى پوييدند و)در گذشته به تكذيب پيامبران پيشين برخاسته بودند(اين پيامبران را نيز تكذيب كردند و به آنها)ايمان نياوردند» .

(فَما كانُوا لِيُؤْمِنُوا بِما كَذَّبُوا بِهِ مِنْ قَبْلُ)

اين به خاطر آن بود كه بر اثر عصيان و گناه و دشمنى با حق پرده بر دلهاى آنها افتاده بود«آرى!اين چنين بر دلهاى متجاوزان مهر مى زنيم» .

(كَذلِكَ نَطْبَعُ عَلى قُلُوبِ الْمُعْتَدِينَ)

آيه 75

(آيه 75)بخشى از مبارزات موسى و هارون:از اينجا به بحث پيرامون موسى و هارون و مبارزات پيگيرشان با فرعون و فرعونيان مى پردازد.

آيه مى گويد:«سپس بعد از رسولان پيشين،موسى و هارون را به سوى فرعون و ملأ او همراه با آيات و معجزات فرستاديم» .

(ثُمَّ بَعَثْنا مِنْ بَعْدِهِمْ مُوسى وَ هارُونَ إِلى فِرْعَوْنَ وَ مَلاَئِهِ بِآياتِنا)

اما فرعون و فرعونيان از پذيرش دعوت موسى و هارون سر باز زدند،و از اين كه در برابر حق سر تسليم فرود آوردند«تكبر ورزيدند» .

(فَاسْتَكْبَرُوا)

آنها به خاطر كبر و خود برتربينى و نداشتن روح تواضع،واقعيتهاى روشن را در دعوت موسى ناديده گرفتند چرا كه:«آنها گروهى مجرم بودند»

ص: 306

(وَ كانُوا قَوْماً مُجْرِمِينَ)

آيه 76

(آيه 76)در اينجا سخن از مبارزات چند مرحله اى فرعونيان با موسى و برادرش هارون است.

قرآن مى گويد:«هنگامى كه حق از نزد ما به سوى آنها آمد(با اين كه آن را از چهره اش شناختند)گفتند:اين سحر آشكارى است»! .

(فَلَمّا جاءَهُمُ الْحَقُّ مِنْ عِنْدِنا قالُوا إِنَّ هذا لَسِحْرٌ مُبِينٌ)

آيه 77

(آيه 77)اما«موسى»(ع)در مقام دفاع از خويش برآمد،با بيان دو دليل پرده ها را كنار زده و دروغ و تهمت آنها را آشكار ساخت«موسى گفت:آيا در بارۀ حق،هنگامى كه به سوى شما آمد چنين مى گوييد؟آيا اين سحر است»؟ . (قالَ مُوسى أَ تَقُولُونَ لِلْحَقِّ لَمّا جاءَكُمْ أَ سِحْرٌ هذا)

«در حالى كه ساحران هرگز رستگار(و پيروز)نمى شوند» .

(وَ لا يُفْلِحُ السّاحِرُونَ)

آيه 78

(آيه 78)سپس سيل تهمت خود را به سوى موسى ادامه دادند،و صريحا به او«گفتند:آيا تو مى خواهى ما را از راه و رسم پدران و نياكانمان منصرف سازى»؟ . (قالُوا أَ جِئْتَنا لِتَلْفِتَنا عَمّا وَجَدْنا عَلَيْهِ آباءَنا)

در واقع بت«سنتهاى نياكان»و عظمت خيالى و افسانه اى آنها را پيش كشيدند تا افكار عامه را نسبت به موسى و هارون بدبين كنند كه آنها مى خواهند با مقدسات جامعه و كشور شما بازى كنند.

سپس ادامه دادند دعوت شما به دين و آيين خدا دروغى بيش نيست،اينها همه دام است،و نقشه هاى خائنانه براى اين كه در اين سرزمين حكومت كنيد «و رياست در روى زمين از آن شما دو تن باشد» .

(وَ تَكُونَ لَكُمَا الْكِبْرِياءُ فِي الْأَرْضِ)

در حقيقت آنها چون خودشان هر تلاش و كوششى براى حكومت ظالمانه بر مردم بود،ديگران را نيز چنين مى پنداشتند و تلاشهاى مصلحان و پيامبران را هم، اين گونه تفسير مى كردند.

ص: 307

اما بدانيد«ما به شما دو نفر هرگز ايمان نمى آوريم»زيرا دست شما را خوانده ايم و از نقشه هاى تخريبيتان آگاهيم .

(وَ ما نَحْنُ لَكُما بِمُؤْمِنِينَ)

و اين نخستين مرحلۀ مبارزۀ آنها با موسى بود.

آيه 79

(آيه 79)مرحلۀ دوم مبارزۀ موسى:هنگامى كه فرعون قسمتى از معجزات موسى مانند يد بيضاء و حملۀ مار عظيم را ملاحظه كرد و ديد ادعاى موسى بدون دليل نيست و اين دليل كم و بيش در جمع اطرافيان او و يا ديگران اثر خواهد گذاشت،به فكر پاسخ گويى عملى افتاد،چنانكه قرآن مى گويد:«فرعون صدا زد:تمام ساحران آگاه و دانشمند را نزد من آوريد»،تا به وسيلۀ آنها زحمت موسى را از خود دفع كنم . (وَ قالَ فِرْعَوْنُ ائْتُونِي بِكُلِّ ساحِرٍ عَلِيمٍ)

آيه 80

(آيه 80)سپس«هنگامى كه ساحران(در روزى كه براى اين مبارزۀ تاريخى تعيين شده بود و دعوت عمومى نيز از مردم به عمل آمده بود)گرد آمدند،موسى رو به آنها كرد و گفت:نخست شما آنچه مى توانيد بيفكنيد،بيفكنيد» . (فَلَمّا جاءَ السَّحَرَةُ قالَ لَهُمْ مُوسى أَلْقُوا ما أَنْتُمْ مُلْقُونَ)

آيه 81

(آيه 81)آنها آنچه را در توان داشتند بسيج كردند«و هنگامى كه وسائلى را كه با خود آورده بودند به وسط ميدان افكندند،موسى گفت:آنچه شما آورديد سحر است كه خداوند به زودى آن را ابطال مى كند» . (فَلَمّا أَلْقَوْا قالَ مُوسى ما جِئْتُمْ بِهِ السِّحْرُ إِنَّ اللّهَ سَيُبْطِلُهُ)

شما افرادى فاسد و مفسديد چرا كه در خدمت يك دستگاه جبار و ظالم و طاغى هستيد و علم و دانش خود را براى تقويت پايه هاى اين حكومت خودكامه، فروخته ايد،و اين خود بهترين دليل بر مفسد بودن شماست،و«خداوند عمل مفسدان را اصلاح نمى كند» .

(إِنَّ اللّهَ لا يُصْلِحُ عَمَلَ الْمُفْسِدِينَ)

آيه 82

* (آيه 82)-و در این آیه می فرماید: موسی به آنها گفت در این درگیری و مبارزه مطمئناً پیروزی با ماست،چرا که«خداوند وعده داده است که حق را آشکار سازد(و به وسیلهٔ منطق کوبنده و معجزات قاهرهٔ پیامبرانش،مفسدان و باطل گرایان را رسوا کند)هر چند مجرمان(همچون فرعون و ملأش)کراهت

ص: 308

داشته باشند» .

(وَ يُحِقُّ اللّهُ الْحَقَّ بِكَلِماتِهِ وَ لَوْ كَرِهَ الْمُجْرِمُونَ)

آيه 83

(آيه 83)سومين مرحله مبارزۀ موسى با طاغوت مصر:در آغاز وضع نخستين گروه ايمان آورندگان به موسى را بيان مى كند و مى گويد:«بعد از اين (ماجرا)هيچ گروهى به موسى ايمان نياوردند مگر گروهى از فرزندان قوم او» . (فَما آمَنَ لِمُوسى إِلاّ ذُرِّيَّةٌ مِنْ قَوْمِهِ)

اين گروه كوچك و اندك كه به مقتضاى ظاهر كلمۀ بيشتر از جوانان و نوجوانان تشكيل مى شدند،تحت فشار شديدى از ناحيۀ فرعون و اطرافيانش قرار داشتند،و هر زمان«از اين بيم داشتند كه دستگاه فرعونى(با فشارهاى شديدى كه روى مؤمنان وارد مى كرد)آنان را وادار به ترك آيين و مذهب موسى كند» .

«ذُرِّيَّةٌ» (عَلى خَوْفٍ مِنْ فِرْعَوْنَ وَ مَلاَئِهِمْ أَنْ يَفْتِنَهُمْ)

چرا كه«فرعون مردى بود كه در آن سرزمين برترى جويى داشت» .

(وَ إِنَّ فِرْعَوْنَ لَعالٍ فِي الْأَرْضِ)

«و اسرافكار و تجاوزكار بود»و هيچ حد و مرزى را به رسميت نمى شناخت .

(وَ إِنَّهُ لَمِنَ الْمُسْرِفِينَ)

آيه 84

(آيه 84)به هر حال موسى براى آرامش فكر و روح آنها با لحنى محبت آميز به آنان گفت:«اى قوم من!اگر شما به خدا ايمان آورده ايد،و در گفتار خود و ايمان و اسلام خود صادقيد،بايد بر او توكل و تكيه كنيد»و از امواج و طوفان بلا نهراسيد، چرا كه ايمان از توكل جدا نيست . (وَ قالَ مُوسى يا قَوْمِ إِنْ كُنْتُمْ آمَنْتُمْ بِاللّهِ فَعَلَيْهِ تَوَكَّلُوا إِنْ كُنْتُمْ مُسْلِمِينَ)

حقيقت«توكل»واگذارى كار به ديگرى و انتخاب او به وكالت است.

مفهوم توكل اين نيست كه انسان دست از تلاش و كوشش بردارد.بلكه مفهوم آن اين است كه هرگاه نهايت تلاش و كوشش خود را به كار زد و نتوانست مشكل را حل كند،وحشتى به خود راه ندهد،و با اتكاء به لطف پروردگار و استمداد از ذات پاك و قدرت بى پايان او،ايستادگى به خرج دهد،و به جهاد پى گير خود همچنان ادامه دهد.

ص: 309

آيه 85

(آيه 85)اين مؤمنان راستين دعوت موسى را به توكل اجابت كردند، «و گفتند:ما تنها بر خدا توكل داريم» . (فَقالُوا عَلَى اللّهِ تَوَكَّلْنا)

سپس از ساحت مقدس خدا تقاضا كردند كه از شرّ دشمنان و وسوسه ها و فشارهاى آنان در امان باشند،و عرضه داشتند:«پروردگارا ما را وسيلۀ فتنه و تحت تأثير و نفوذ ظالمان و ستمگران قرار مده» .

(رَبَّنا لا تَجْعَلْنا فِتْنَةً لِلْقَوْمِ الظّالِمِينَ)

آيه 86

(آيه 86)«پروردگارا!ما را به رحمت خود از قوم بى ايمان رهايى بخش» . (وَ نَجِّنا بِرَحْمَتِكَ مِنَ الْقَوْمِ الْكافِرِينَ)

آيه 87

(آيه 87)مرحلۀ چهارم،دوران سازندگى براى انقلاب:در اينجا مرحلۀ ديگرى از قيام و انقلاب موسى و هارون و بنى اسرائيل بر ضد فراعنه تشريح شده است.

نخست اين كه خداوند مى فرمايد:«ما به موسى و برادرش وحى فرستاديم كه براى قوم خود خانه هايى در سرزمين مصر انتخاب كنيد» .

(وَ أَوْحَيْنا إِلى مُوسى وَ أَخِيهِ أَنْ تَبَوَّءا لِقَوْمِكُما بِمِصْرَ بُيُوتاً)

و مخصوصا«اين خانه ها را نزديك به يكديگر و مقابل هم بسازيد» .

(وَ اجْعَلُوا بُيُوتَكُمْ قِبْلَةً)

سپس به خودسازى معنوى و روحانى بپردازيد«و نماز را بر پا داريد» .و از اين طريق روان خود را پاك و قوى نماييد.

(وَ أَقِيمُوا الصَّلاةَ)

و براى اين كه آثار ترس و وحشت از دل آنها بيرون رود،و قدرت روحى و انقلابى را بازيابند«به مؤمنان بشارت بده»بشارت به پيروزى و لطف و رحمت خدا .

(وَ بَشِّرِ الْمُؤْمِنِينَ)

آيه 88

* (آيه 88)-سپس به یکی از علل طغیان فرعون و فرعونیان اشاره کرده،چنین می گوید:«موسی گفت:پروردگارا!تو فرعون و اطرافیانش را زینت و اموال در زندگی دنیا بخشیده ای»(وَ قالَ مُوسی رَبَّنا اِنَّکَ آتَیتَ فِرعّونَ وَ مَلَأَهُ زینَةَّ وَ اَموالاَّ فِی الحَیوةِ الدُّنیا).

ص: 310

«پروردگارا!سر انجام اين ثروت و تجملات و عاقبت كارشان اين شده كه آنها بندگانت را از راه تو منحرف و گمراه مى سازند» .

(رَبَّنا لِيُضِلُّوا عَنْ سَبِيلِكَ)

سپس موسى(ع)از پيشگاه خدا تقاضا مى كند و مى گويد:«پروردگارا!اموال آنها را محو و بى اثر ساز»تا نتوانند از آن بهره گيرند .

(رَبَّنَا اطْمِسْ عَلى أَمْوالِهِمْ)

بعد اضافه كرد:پروردگارا!«علاوه بر اين،قدرت تفكر و انديشه را نيز از آنان بگير» .

(وَ اشْدُدْ عَلى قُلُوبِهِمْ)

چه اين كه با از دست دادن اين دو سرمايه،آمادۀ زوال و نيستى خواهند شد و راه ما به سوى انقلاب و وارد كردن ضربۀ نهايى بر آنان باز مى گردد.

خداوندا!اگر من از تو در بارۀ فرعونيان چنين مى خواهم نه به خاطر روح انتقامجويى و كينه توزى است،بلكه به خاطر اين است كه آنها ديگر هيچ گونه آمادگى براى ايمان ندارند«و تا عذاب اليم تو فرا نرسد ايمان نمى آورند» .

(فَلا يُؤْمِنُوا حَتّى يَرَوُا الْعَذابَ الْأَلِيمَ)

آيه 89

(آيه 89)خداوند به موسى و برادرش«فرمود:(اكنون كه شما آمادۀ تربيت و سازندگى جمعيت بنى اسرائيل شده ايد)دعاى شما(نسبت به دشمنانتان) اجابت شد» . (قالَ قَدْ أُجِيبَتْ دَعْوَتُكُما)

پس محكم در راه خود بايستيد و«استقامت به خرج دهيد»و از انبوه مشكلات نهراسيد و در كار خود قاطع باشيد .

(فَاسْتَقِيما)

و هرگز در برابر پيشنهادهاى افراد نادان و بى خبر تسليم نشويد«و از راه و رسم كسانى كه نمى دانند،تبعيّت نكنيد»بلكه كاملا آگاهانه برنامه هاى انقلابى خود را ادامه دهيد .

(وَ لا تَتَّبِعانِّ سَبِيلَ الَّذِينَ لا يَعْلَمُونَ)

آيه 90

(آيه 90)آخرين فصل مبارزه با ستمگران:در اينجا آخرين مرحلۀ مبارزۀ بنى اسرائيل با فرعونيان و سرنوشت آنها،در عباراتى كوتاه اما دقيق و روشن،ترسيم شده است.

نخست مى گويد:«ما بنى اسرائيل را(به هنگام مقابلۀ با فرعونيان در حالى كه تحت فشار و تعقيب آنها قرار گرفته بودند)از دريا(شط عظيم نيل كه به خاطر

ص: 311

عظمتش كلمۀ بحر بر آن اطلاق شده)عبور داديم» .

(وَ جاوَزْنا بِبَنِي إِسْرائِيلَ الْبَحْرَ)

«فرعون و لشكرش براى كوبيدن بنى اسرائيل و ظلم و ستم و تجاوز بر آنان به تعقيب آنها پرداختند»اما به زودى همگى در ميان طوفان امواج نيل غرق شدند .

(فَأَتْبَعَهُمْ فِرْعَوْنُ وَ جُنُودُهُ بَغْياً وَ عَدْواً)

اين جريان ادامه يافت«تا اين كه غرقاب دامن فرعون را فرو گرفت و او همچون پر كاهى بر روى امواج عظيم نيل مى غلتيد،در اين هنگام پرده هاى غرور و بى خبرى از مقابل چشمان او كنار رفت،و نور توحيد فطرى درخشيدن گرفت) فرياد زد:من ايمان آوردم كه معبودى جز آن كس كه بنى اسرائيل به او ايمان آورده اند،وجود ندارد» .

(حَتّى إِذا أَدْرَكَهُ الْغَرَقُ قالَ آمَنْتُ أَنَّهُ لا إِلهَ إِلاَّ الَّذِي آمَنَتْ بِهِ بَنُوا إِسْرائِيلَ)

نه تنها با قلب خود ايمان آوردم بلكه عملا هم«در برابر چنين پروردگار توانايى تسليمم» .

(وَ أَنَا مِنَ الْمُسْلِمِينَ)

در واقع هنگامى كه پيشگوييهاى موسى يكى پس از ديگرى به وقوع پيوست و فرعون بيش از پيش از صدق گفتار اين پيامبر بزرگ آگاه شد،و قدرت نمايى او را مشاهده كرد،ناچار اظهار ايمان نمود،به اميد اين كه همان گونه كه«خداى بنى اسرائيل»آنها را از اين امواج كوه پيكر رهايى بخشيد،او را نيز رهايى بخشد.

ولى بديهى است چنين ايمانى كه به هنگام نزول بلا و گرفتار شدن در چنگال مرگ اظهار مى شود،در واقع يك نوع ايمان اضطرارى است،كه هر جانى و مجرم و گنهكارى از آن دم مى زند،بى آنكه ارزشى داشته باشد.

آيه 91

(آيه 91)به همين جهت خداوند او را مخاطب ساخت و فرمود:«اكنون ايمان مى آورى در حالى كه قبل از اين طغيان و گردنكشى و عصيان نمودى،و در صف مفسدان فى الارض و تبهكاران قرار داشتى» . (آلْآنَ وَ قَدْ عَصَيْتَ قَبْلُ وَ كُنْتَ مِنَ الْمُفْسِدِينَ).

آيه 92

* (آيه 92)-ولی،امروز بدن تورا از امواج رهایی می بخشیم تا درس عبرتی برای آیندگان باشی»برای زمامداران مستکبر و برای همهٔ ظالمان و مفسدان،و نیز

ص: 312

براى گروههاى مستضعف .

(فَالْيَوْمَ نُنَجِّيكَ بِبَدَنِكَ لِتَكُونَ لِمَنْ خَلْفَكَ آيَةً)

و در پايان آيه مى فرمايد:اما با اين همه آيات و نشانه هاى قدرت خدا و با اين همه درسهاى عبرت كه تاريخ بشر را پر كرده است،«بسيارى از مردم از آيات و نشانه هاى ما غافلند» .

(وَ إِنَّ كَثِيراً مِنَ النّاسِ عَنْ آياتِنا لَغافِلُونَ)

آيه 93

(آيه 93)و در اين آيه،پيروزى نهايى بنى اسرائيل و بازگشت به سرزمينهاى مقدسه را پس از رهايى از چنگال فرعونيان چنين بيان مى كند:

«ما بنى اسرائيل را در مكان صدق و راستى منزل داديم» .

(وَ لَقَدْ بَوَّأْنا بَنِي إِسْرائِيلَ مُبَوَّأَ صِدْقٍ)

تعبير به (منزلگاه راستين)مى تواند اشاره به سرزمين مصر و يا اراضى شام و فلسطين باشد.

«مُبَوَّأَ صِدْقٍ»

سپس قرآن اضافه مى كند:«ما آنها را از روزيهاى پاكيزه،بهره مند ساختيم» .

(وَ رَزَقْناهُمْ مِنَ الطَّيِّباتِ)

اما آنها قدر اين نعمت را ندانستند و به اختلاف و نزاع با يكديگر برخاستند «و اختلاف نكردند،مگر بعد از آن كه علم و آگاهى به سراغشان آمد» .

(فَمَا اخْتَلَفُوا حَتّى جاءَهُمُ الْعِلْمُ)

ولى«پروردگار تو سر انجام در روز قيامت در ميان آنها در آنچه اختلاف داشتند داورى مى كند»و اگر امروز مجازات اختلاف را نچشند،فردا خواهند چشيد! .

(إِنَّ رَبَّكَ يَقْضِي بَيْنَهُمْ يَوْمَ الْقِيامَةِ فِيما كانُوا فِيهِ يَخْتَلِفُونَ)

آيه 94

(آيه 94)ترديد به خود راه مده!چون در آيات گذشته قسمتهايى از سرگذشتهاى انبياء و اقوام پيشين ذكر شده بود،و ممكن بود بعضى از مشركان و منكران دعوت پيامبر صلّى اللّه عليه و آله در صحت آن ترديد كنند،قرآن از آنها مى خواهد كه براى فهم صدق اين گفته ها به اهل كتاب مراجعه كنند،و چگونگى را از آنها بخواهند،چرا كه در كتب آنها بسيارى از اين مسائل آمده است.

ولى به جاى اين كه روى سخن را به مخالفان كند،پيامبر را مخاطب ساخته چنين مى گويد:«اگر از آنچه بر تو نازل كرديم در شك و ترديد هستى از كسانى كه

ص: 313

كتب آسمانى را قبل از تو مى خوانند بپرس» .تا از اين طريق ثابت شود كه«آنچه بر تو نازل شده حق است و از طرف پروردگار» .

(فَإِنْ كُنْتَ فِي شَكٍّ مِمّا أَنْزَلْنا إِلَيْكَ فَسْئَلِ الَّذِينَ يَقْرَؤُنَ الْكِتابَ مِنْ قَبْلِكَ) (لَقَدْ جاءَكَ الْحَقُّ مِنْ رَبِّكَ)

«بنابراين هيچ گونه شك و ترديد هرگز به خود راه مده» .

(فَلا تَكُونَنَّ مِنَ المُمْتَرِينَ)

آيه 95

(آيه 95)در اين آيه اضافه مى كند:اكنون كه آيات پروردگار و حقانيت اين دعوت بر تو آشكار شده است«در صف كسانى كه آيات الهى را تكذيب كرده اند مباش كه از زيانكاران خواهى شد» . (وَ لا تَكُونَنَّ مِنَ الَّذِينَ كَذَّبُوا بِآياتِ اللّهِ فَتَكُونَ مِنَ الْخاسِرِينَ)

در واقع،در آيۀ قبل مى گويد اگر ترديد دارى،از آنها كه آگاهى دارند بپرس،و در اين آيه مى گويد اكنون كه عوامل ترديد برطرف شد بايد در برابر اين آيات تسليم باشى،و گر نه مخالفت با حق،نتيجه اى جز خسران و زيان در بر نخواهد داشت.

آيه 96

(آيه 96)سپس به پيامبر صلّى اللّه عليه و آله اعلام مى كند كه در ميان مخالفان تو گروهى متعصب و لجوج هستند كه انتظار ايمان آنها بيهوده است،آنها از نظر فكرى چنان مسخ شده اند،و آنقدر در راه باطل گام برداشته اند كه وجدان بيدار انسانى را بكلى از دست داده و به موجودى نفوذناپذير تبديل شده اند،منتها قرآن اين موضوع را با اين تعبير بيان مى كند:«كسانى كه فرمان پروردگارت بر آنها ثابت و مسجل شده،ايمان نخواهند آورد» . (إِنَّ الَّذِينَ حَقَّتْ عَلَيْهِمْ كَلِمَتُ رَبِّكَ لا يُؤْمِنُونَ)

آيه 97

(آيه 97)«و حتى اگر تمام آيات و نشانه هاى پروردگار به سراغ آنها بيايد (ايمان نخواهند آورد)تا زمانى كه عذاب اليم الهى را با چشم خود ببينند»كه آن زمان ايمان برايشان اثرى ندارد . (وَ لَوْ جاءَتْهُمْ كُلُّ آيَةٍ حَتّى يَرَوُا الْعَذابَ الْأَلِيمَ)

آيه 98

* (آيه 98)-تنها یک گروه به موقع ایمان آوردند! در آیات گذشته در بارهٔ فرعون و فرعونیان خصوصاً و دیگر اقوام پیشین عموماً این نکته ذکر شده بود که آنها از ایمان به خدا در حال اختیار و سلامت سر باز زدند،ولی به هنگام قرار گرفتن

ص: 314

در آستانۀ مرگ و كيفر الهى،اظهار ايمان كردند،كه براى آنها سودمند نيفتاد.

در اين آيه اين مسأله را به عنوان يك قانون كلى بيان مى دارد و مى گويد:«چرا اقوام گذشته به موقع ايمان نياوردند تا ايمانشان سودمند باشد» .

(فَلَوْ لا كانَتْ قَرْيَةٌ آمَنَتْ فَنَفَعَها إِيمانُها)

سپس قوم يونس(ع)را استثنا كرده،مى گويد:«مگر قوم يونس كه چون ايمان آوردند،مجازات رسوا كننده را در زندگى اين دنيا از آنها برطرف ساختيم» .«و آنها را تا وقت معلومى(تا پايان عمرشان)بهره مند كرديم» .

(إِلاّ قَوْمَ يُونُسَ لَمّا آمَنُوا كَشَفْنا عَنْهُمْ عَذابَ الْخِزْيِ فِي الْحَياةِ الدُّنْيا) (وَ مَتَّعْناهُمْ إِلى حِينٍ)

ماجراى ايمان آوردن قوم يونس:هنگامى كه يونس از ايمان آوردن قوم خود كه در سرزمين«نينوا»(در عراق)زندگى مى كردند مأيوس شد،به پيشنهاد عابدى كه در ميان آنها مى زيست نفرين كرد در حالى كه عالم دانشمندى نيز در ميان آن گروه بود كه به يونس پيشنهاد مى كرد باز هم در بارۀ آنان دعا كند و باز هم به ارشاد بيشتر بپردازد و مأيوس نگردد.

ولى يونس پس از اين ماجرا از ميان قوم خود بيرون رفت،آنها موقع را غنيمت شمرده و به رهبرى عالم از شهر بيرون ريختند،در حالى كه دست به دعا و تضرّع برداشته و اظهار ايمان و توبه كردند.

اين توبه و ايمان و بازگشت به سوى پروردگار كه به موقع انجام يافته بود و با آگاهى و اخلاص توأم بود كار خود را كرد،نشانه هاى عذاب برطرف شد و آرامش به سوى آنها بازگشت،و هنگامى كه يونس پس از ماجراى طولانيش به ميان قوم خود بازگشت،او را از جان و دل پذيرا گشتند.

داستان فوق نشان مى دهد كه نقش يك رهبر آگاه و دلسوز در ميان يك قوم و ملت،تا چه اندازه مؤثر و حياتبخش است،در صورتى كه عابدى كه آگاهى كافى ندارد بيشتر روى خشنونت تكيه مى كند،و منطق اسلام در مقايسۀ ميان عبادت ناآگاهانه،و علم توأم با احساس مسؤوليت نيز از اين روايت مفهوم مى شود.

ص: 315

آيه 99

(آيه 99)ايمان اجبارى بيهوده است!در آيات گذشته خوانديم كه ايمان اضطرارى به هيچ دردى نمى خورد،به همين جهت در اين آيه مى گويد:«اگر(ايمان اضطرارى و اجبارى به درد مى خورد)و پروردگار تو اراده مى كرد همۀ مردم روى زمين ايمان مى آوردند» . (وَ لَوْ شاءَ رَبُّكَ لَآمَنَ مَنْ فِي الْأَرْضِ كُلُّهُمْ جَمِيعاً)

بنابراين از عدم ايمان گروهى از آنان دلگير و ناراحت مباش،اين لازمۀ اصل آزادى اراده و اختيار است كه گروهى مؤمن و گروهى بى ايمان خواهند بود،«با اين حال آيا تو مى خواهى مردم را اكراه كنى كه ايمان بياورند» .

(أَ فَأَنْتَ تُكْرِهُ النّاسَ حَتّى يَكُونُوا مُؤْمِنِينَ)

اين آيه بار ديگر تهمت ناروايى را كه دشمنان اسلام كرارا گفته و مى گويند با صراحت نفى مى كند،آنجا كه مى گويند:اسلام آيين شمشير است و از طريق زور و اجبار بر مردم جهان تحميل شده است.

اصولا دين و ايمان چيزى است كه از درون جان بر مى خيزد،نه از برون و به وسيلۀ شمشير،و مخصوصا پيامبر صلّى اللّه عليه و آله را از اكراه و اجبار كردن مردم براى اسلام برحذر مى دارد.

آيه 100

(آيه 100)در عين حال در اين آيه اين حقيقت را يادآور مى شود:درست است كه انسانها مختار و آزادند اما«هيچ كس نمى تواند ايمان بياورد،جز به فرمان خدا»و توفيق و يارى و هدايت او . (وَ ما كانَ لِنَفْسٍ أَنْ تُؤْمِنَ إِلاّ بِإِذْنِ اللّهِ)

و لذا آنها كه در مسير جهل و عدم تعقل گام بگذارند و حاضر به استفاده از سرمايۀ فكر و خرد خويش نباشند«خداوند رجس و پليدى را بر آنها مى نهد» آن چنان كه موفق به ايمان نخواهند شد .

(وَ يَجْعَلُ الرِّجْسَ عَلَى الَّذِينَ لا يَعْقِلُونَ)

آيه 101

(آيه 101)تربيت و اندرز:در آيات گذشته سخن از اين بود كه ايمان بايد جنبۀ اختيارى داشته باشد نه اضطرارى و اجبارى،به همين مناسبت در اين آيه راه تحصيل ايمان اختيارى را نشان مى دهد و به پيامبر صلّى اللّه عليه و آله مى فرمايد:«به آنها بگو:

درست بنگريد و ببينيد در آسمان و زمين چه نظام حيرت انگيز و شگرفى است»كه هر گوشه اى از آن دليلى بر عظمت و قدرت و علم و حكمت آفريدگار است .

(قُلِ

ص: 316

انْظُرُوا ما ذا فِي السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ)

درست بنگريد و ببينيد در آسمان و زمين چه نظام حيرت انگيز و شگرفى است»كه هر گوشه اى از آن دليلى بر عظمت و قدرت و علم و حكمت آفريدگار است .

(قُلِ انْظُرُوا ما ذا فِي السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ)

اين جمله به روشنى مسألۀ جبر و سلب آزادى اراده را نفى مى كند و مى گويد:

ايمان نتيجۀ مطالعۀ جهان آفرينش است يعنى اين كار به دست خود شماست.

سپس اضافه مى كند ولى با اين همه آيات و نشانه هاى حق باز جاى تعجب نيست كه گروهى ايمان نياورند،چرا كه آيات و نشانه ها و اخطارها و انذارها تنها به درد كسانى مى خورد كه آمادگى براى پذيرش حق دارند«اما اين آيات و انذارها به حال كسانى كه به خاطر لجاجت ايمان نمى آورند مفيد نخواهد بود»! .

(وَ ما تُغْنِي الْآياتُ وَ النُّذُرُ عَنْ قَوْمٍ لا يُؤْمِنُونَ)

آيه 102

(آيه 102)سپس در اين آيه با لحنى تهديد آميز اما در لباس سؤال و استفهام مى گويد:«آيا(اين گروه لجوج و بى ايمان)جز اين انتظار دارند كه سرنوشتى همانند اقوام طغيانگر و گردنكش پيشين كه گرفتار مجازات دردناك الهى شدند پيدا كنند» سرنوشتى همچون فراعنه و نمرودها و شدّادها و اعوان و انصارشان! . (فَهَلْ يَنْتَظِرُونَ إِلاّ مِثْلَ أَيّامِ الَّذِينَ خَلَوْا مِنْ قَبْلِهِمْ)

و در پايان آيه به آنها اخطار مى كند و مى گويد:«اى پيامبر!به آنها بگو:اكنون (كه شما در چنين مسيرى هستيد و حاضر به تجديد نظر نيستيد)شما در انتظار بمانيد و من نيز با شما انتظار مى كشم» .

(قُلْ فَانْتَظِرُوا إِنِّي مَعَكُمْ مِنَ الْمُنْتَظِرِينَ)

شما در انتظار درهم شكستن دعوت حق،و ما در انتظار سرنوشت شوم و دردناكى براى شما،همچون سرنوشت اقوام مستكبر پيشين!

آيه 103

(آيه 103)سپس براى اين كه چنين توهمى پيش نيايد كه خدا به هنگام مجازات تر و خشك را با هم مى سوزاند،اضافه مى كند:«سپس(هنگام آماده شدن مقدمات مجازات اقوام گذشته)فرستادگان خود و كسانى را كه به آنها ايمان مى آوردند نجات و رهايى بخشيديم» . (ثُمَّ نُنَجِّي رُسُلَنا وَ الَّذِينَ آمَنُوا)

و در پايان مى گويد:اين اختصاص به اقوام گذشته و رسولان و مؤمنان پيشين نداشته است«و همين گونه،بر ما حق است كه مؤمنان به تو را نيز رهايى بخشيم» .

(كَذلِكَ حَقًّا عَلَيْنا نُنْجِ الْمُؤْمِنِينَ).

ص: 317

آيه 104

(آيه 104)قاطعيت در برابر مشركان!اين آيه و چند آيۀ بعد كه همگى در رابطه با مسألۀ توحيد و مبارزۀ با شرك و دعوت به سوى حق سخن مى گويد، آخرين آيات اين سوره است،و در واقع فهرست يا خلاصه اى است از بحثهاى توحيدى اين سوره،و تأكيدى است بر مبارزۀ با بت پرستى كه در اين سوره كرارا بيان شده است.

لحن آيات نشان مى دهد كه مشركان گاهى گرفتار اين توهم بودند،كه ممكن است پيامبر در اعتقاد خود پيرامون بتها نرمش و انعطافى به خرج دهد،و به نوعى آنها را بپذيرد.

قرآن با قاطعيت هرچه تمامتر به اين توهم بى اساس پايان مى دهد،و فكر آنها را براى هميشه راحت مى كند كه هيچ گونه سازش و نرمشى در برابر بت معنى ندارد، و جز«اللّه»معبودى نيست،تنها«اللّه»نه يك كلمه بيشتر،نه يك كلمه كمتر.

نخست به پيامبر صلّى اللّه عليه و آله دستور مى دهد كه تمام مردم را مخاطب ساخته«بگو:

اى مردم!اگر شما در اعتقاد من شك و ترديدى داريد(آگاه باشيد كه)من كسانى را كه-غير از خدا-پرستش مى كنيد،هرگز نمى پرستم» .

(قُلْ يا أَيُّهَا النّاسُ إِنْ كُنْتُمْ فِي شَكٍّ مِنْ دِينِي فَلا أَعْبُدُ الَّذِينَ تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللّهِ)

تنها به نفى معبودهاى آنان قناعت نمى كند بلكه براى تأكيد بيشتر،تمام پرستش را براى خدا اثبات كرده،مى گويد:«ولى خدايى را مى پرستم كه شما را مى ميراند» .

(وَ لكِنْ أَعْبُدُ اللّهَ الَّذِي يَتَوَفّاكُمْ)

و باز براى تأكيد افزونتر مى گويد:اين تنها خواستۀ من نيست بلكه«اين فرمانى است كه به من داده شده است كه از ايمان آورندگان(به اللّه)بوده باشم» .

(وَ أُمِرْتُ أَنْ أَكُونَ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ)

آيه 105

(آيه 105)پس از آن كه اعتقاد خود را در بارۀ نفى شرك و بت پرستى با قاطعيت بيان كرده به بيان دليل آن مى پردازد،دليلى از فطرت،و دليلى از عقل و خرد.

بگو:به من دستور داده شده كه«روى خود را به آيين مستقيمى بدار كه از

ص: 318

هر نظر خالص و پاك است» .

(وَ أَنْ أَقِمْ وَجْهَكَ لِلدِّينِ حَنِيفاً)

در اينجا نيز تنها به جنبۀ اثبات قناعت نكرده بلكه براى تأكيد،طرف مقابل آن را نفى كرده،مى گويد:«و هرگز و بطور قطع از مشركان نباش»! .

(وَ لا تَكُونَنَّ مِنَ الْمُشْرِكِينَ)

آيه 106

(آيه 106)پس از اشاره به بطلان شرك از طريق فطرت،اشاره به يك دليل روشن عقلى مى كند و مى گويد دستور داده شده است كه«غير از خدا اشيايى را كه نه سودى به تو مى رساند،نه زيانى،پرستش مكن،چرا كه اگر چنين كارى كردى،از ستمگران خواهى بود»هم به خويشتن ستم كرده اى و هم به جامعه اى كه به آن تعلق دارى . (وَ لا تَدْعُ مِنْ دُونِ اللّهِ ما لا يَنْفَعُكَ وَ لا يَضُرُّكَ فَإِنْ فَعَلْتَ فَإِنَّكَ إِذاً مِنَ الظّالِمِينَ)

آيه 107

(آيه 107)در اينجا نيز تنها به جنبۀ نفى قناعت نمى كند،و علاوه بر جنبۀ نفى روى جنبۀ اثبات نيز تكيه كرده،مى گويد:«و اگر ناراحتى و زيانى خدا به تو رساند(خواه براى مجازات باشد و يا به خاطر آزمايش)هيچ كس جز او نمى تواند آن را برطرف سازد» . (وَ إِنْ يَمْسَسْكَ اللّهُ بِضُرٍّ فَلا كاشِفَ لَهُ إِلاّ هُوَ)

همچنين«اگر خداوند اراده كند خير و نيكى به تو برساند،هيچ كس توانايى ندارد كه جلو فضل و رحمت او را بگيرد» .

(وَ إِنْ يُرِدْكَ بِخَيْرٍ فَلا رَادَّ لِفَضْلِهِ)

«او هر كس از بندگانش را اراده كند(و شايسته بداند)به نيكى مى رساند» .

(يُصِيبُ بِهِ مَنْ يَشاءُ مِنْ عِبادِهِ)

چرا كه آمرزش و رحمتش همگان را در بر مى گيرد«و اوست غفور رحيم» .

(وَ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحِيمُ)

آيه 108

(آيه 108)آخرين سخن!اين آيه و آيۀ بعد كه يكى اندرزى است به عموم مردم،و ديگرى به خصوص پيامبر صلّى اللّه عليه و آله دستورهايى را كه خداوند در سراسر اين سوره بيان داشه است،تكميل مى كند،و با آن سورۀ يونس پايان مى يابد.

نخست به عنوان يك دستور عمومى مى فرمايد:«بگو:اى مردم!از طرف پروردگارتان حق به سوى شما آمده است» .اين تعليمات،اين كتاب آسمانى،اين برنامه و اين پيامبر همه حق است و نشانه هاى حق بودنش آشكار.

(قُلْ يا أَيُّهَا النّاسُ قَدْ جاءَكُمُ الْحَقُّ مِنْ

ص: 319

رَبِّكُمْ)

و با توجه به اين واقعيت«هر كس در پرتو اين حق هدايت شود،به سود خود هدايت يافته،و هر كس با عدم تسليم در برابر آن راه گمراهى را برگزيند به زيان خود گام برداشته» .

(فَمَنِ اهْتَدى فَإِنَّما يَهْتَدِي لِنَفْسِهِ وَ مَنْ ضَلَّ فَإِنَّما يَضِلُّ عَلَيْها)

«و من مأمور و و كيل و نگاهبان شما نيستم» .

(وَ ما أَنَا عَلَيْكُمْ بِوَكِيلٍ)

يعنى نه وظيفه دارم كه شما را به پذيرش حق مجبور كنم،چرا كه اجبار در پذيرش ايمان معنى ندارد،و نه اگر نپذيرفتيد مى توانم شما را از مجازات الهى حفظ كنم،بلكه وظيفۀ من دعوت است و تبليغ،و ارشاد و راهنمايى و رهبرى!

آيه 109

(آيه 109)سپس وظيفۀ پيامبر را در دو جمله تعيين مى كند،نخست اينكه «تنها از آنچه به تو وحى مى شود پيروى كن» . (وَ اتَّبِعْ ما يُوحى إِلَيْكَ)

مسير راهت را خدا از طريق وحى تعيين كرده است و كمترين انحراف از آن براى تو مجاز نيست.

ديگر اين كه در اين راه مشكلات طاقت فرسا و ناراحتيهاى فراوان در برابر تو است،بايد از انبوه مشكلات ترس و هراسى به خود راه ندهى،«صبر و استقامت و پايدارى پيشه كن،تا خداوند حكم و فرمان خود را(براى پيروزى تو بر دشمنان) صادر كند» .

(وَ اصْبِرْ حَتّى يَحْكُمَ اللّهُ)

«چرا كه او بهترين حاكمان است»فرمانش حق و حكمتش عدالت، و وعده اش تخلّف ناپذير .

(وَ هُوَ خَيْرُ الْحاكِمِينَ)

«پايان سورۀ يونس»

ص: 320

سوره هود[11]

اشاره

اين سوره در«مكّه»نازل شده و 123 آيه است

محتواى سوره:

اين سوره چهل و نهمين سوره اى است كه بر پيامبر صلّى اللّه عليه و آله نازل گرديد و نيز در اواخر سالهايى بود كه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله در مكّه به سر مى برد يعنى بعد از مرگ«ابو طالب»و«خديجه»و طبعا در يكى از سخت ترين دورانهاى زندگانى پيامبر صلّى اللّه عليه و آله به همين جهت در آغاز اين سوره،تعبيراتى كه جنبۀ دلدارى و تسلّى نسبت به پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و مؤمنان دارد ديده مى شود.

قسمت عمدۀ آيات سوره را سرگذشت پيامبران پيشين مخصوصا«نوح»كه با وجود نفرات كم بر دشمنان بسيار پيروز شدند تشكيل مى دهد.

و به هر حال آيات اين سوره،همانند ساير سوره هاى مكّى،اصول معارف اسلام مخصوصا«مبارزه با شرك و بت پرستى»و توجه به«معاد و جهان پس از مرگ»و«صدق دعوت پيامبر»را تشريح مى كند.

در اين سوره علاوه بر حالات نوح پيامبر به سرگذشت«هود»و«صالح» و«ابراهيم»و«لوط»و«موسى»و مبارزات دامنه دارشان بر ضد شرك و كفر و انحراف و ستمگرى اشاره شده.

اين سوره مرا پير كرد

-آيات اين سوره به روشنى اين امر را اثبات مى كند كه مسلمانان هرگز نبايد به خاطر كثرت دشمنان ميدان را خالى كنند،بلكه بايد هر روز بر«استقامت»خويش بيفزايند.

ص: 321

به همين دليل در حديث معروفى مى خوانيم كه پيغمبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله فرمود:

شيّبتنى سورة هود؛«سورۀ هود مرا پير كرد»! اين سوره آيات تكان دهنده اى مربوط به قيامت و بازپرسى در آن دادگاه عدل الهى و آياتى پيرامون مجازات اقوام پيشين و دستوراتى در بارۀ مبارزه با فساد دارد كه همگى مسؤوليت آفرين است،و جاى تعجب نيست كه انديشه در اين مسؤوليتها آدمى را پير مى كند.

تأثير معنوى اين سوره:

اما در مورد فضيلت اين سوره،در حديثى از پيغمبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله آمده است:«كسى كه اين سوره را بخواند،پاداش و ثوابى به تعداد كسانى كه به هود و ساير پيامبران ايمان آوردند و كسانى كه آنها را انكار نمودند خواهد داشت،و روز قيامت در مقام شهدا قرار مى گيرد،و حساب آسانى خواهد داشت.

روشن است كه تنها تلاوت خشك و خالى اين اثر را ندارد بلكه تلاوت اين سوره توأم با انديشه،و سپس عمل است كه،انسان را به مؤمنان پيشين نزديك،و از منكران پيامبران دور مى سازد.

بسم اللّه الرّحمن الرّحيم به نام خداوند بخشندۀ بخشايشگر

آيه 1

(آيه 1)چهار اصل مهم در دعوت انبياء:اين سوره با بيان اهميت اين كتاب بزرگ آسمانى شروع مى شود،تا مردم به محتويات آن بيشتر توجه كنند.

ذكر حروف مقطعه خود دليلى است بر اهميت اين كتاب بزرگ آسمانى كه با تمام اعجاز و عظمتش از حروف مقطعۀ ساده اى كه در اختيار همگان است همچون «الف،لام،راء»تشكيل شده است(الر).

و به دنبال اين حروف مقطعه يكى از ويژگيهاى قرآن مجيد را با دو جمله بيان مى كند،نخست اين كه:«كتابى است كه تمام آياتش متقن و مستحكم است» .

(كِتابٌ أُحْكِمَتْ آياتُهُ)

و«سپس شرح و تفصيل(تمام نيازمنديهاى انسان در زمينۀ زندگى فردى

ص: 322

و اجتماعى،مادى و معنوى،در آن)بيان شده است» .

(ثُمَّ فُصِّلَتْ)

اين كتاب بزرگ با اين ويژگى از سوى چه كسى نازل شده است؟«از نزد خدايى كه هم حكيم است و هم آگاه» .

(مِنْ لَدُنْ حَكِيمٍ خَبِيرٍ)

آيه 2

(آيه 2)در اين آيه مهمترين و اساسى ترين محتواى قرآن يعنى توحيد و مبارزۀ با شرك را به اين صورت بيان مى كند:نخستين دعوت من اين است كه«جز خداوند يگانۀ يكتا را نپرستيد» . (أَلاّ تَعْبُدُوا إِلاَّ اللّهَ)

و دومين برنامۀ دعوتم اين است كه:«من براى شما از سوى او نذير و بشيرم» .

(إِنَّنِي لَكُمْ مِنْهُ نَذِيرٌ وَ بَشِيرٌ)

در برابر نافرمانيها و ظلم و فساد و شرك و كفر،شما را بيم مى دهم،و از عكس العمل كارهايتان و مجازات الهى بر حذر مى دارم،و در برابر اطاعت و پاكى و تقوا شما را بشارت به سرنوشتى سعادتبخش مى دهم.

آيه 3

(آيه 3)سومين دعوتم اين است كه:«از گناهان خويش استغفار كنيد»و از آلودگيها خود را شستشو دهيد . (وَ أَنِ اسْتَغْفِرُوا رَبَّكُمْ)

و چهارمين دعوتم اين است كه:«به سوى او باز گرديد» .

(ثُمَّ تُوبُوا إِلَيْهِ)

و پس از شستشوى از گناه و پاك شدن در سايۀ استغفار،خود را به صفات الهى بياراييد كه بازگشت به سوى او چيزى جز اقتباس از صفات او نيست.

سپس نتيجه هاى عملى«موافقت»يا«مخالفت»با اين چهار دستور را چنين بيان مى كند:هرگاه به اين برنامه ها جامۀ عمل بپوشانيد خداوند«تا پايان عمر شما را از زندگانى سعادتبخش اين دنيا بهره مند و متمتع مى سازد» .

(يُمَتِّعْكُمْ مَتاعاً حَسَناً إِلى أَجَلٍ مُسَمًّى)

بنابراين؛مذهب پيش از آن كه سراى آخرت را آباد كند،آباد كنندۀ سراى دنياست و از آن بالاتر اين كه به هر كس به اندازۀ كارش،بهره مى دهد و تفاوت مردم را در چگونگى عمل به اين چهار اصل به هيچ وجه ناديده نمى گيرد،بلكه«به هر صاحب فضيلتى به اندازۀ فضيلتش عطا مى كند» .

(وَ يُؤْتِ كُلَّ ذِي فَضْلٍ فَضْلَهُ)

ص: 323

«و اما اگر راه مخالفت را پيش گيريد،و(در برابر اين دستورهاى چهارگانۀ عقيدتى و عملى)سرپيچى كنيد،من از عذاب روز بزرگى بر شما بيمناكم»همان روز كه در دادگاه بزرگ عدل الهى حضور مى يابيد .

(وَ إِنْ تَوَلَّوْا فَإِنِّي أَخافُ عَلَيْكُمْ عَذابَ يَوْمٍ كَبِيرٍ)

آيه 4

(آيه 4)به هر حال بدانيد كه هر كس باشيد،و در هر مقام و منزلتى قرار گيريد،سر انجام«بازگشت همۀ شما به سوى خداست» . (إِلَى اللّهِ مَرْجِعُكُمْ)

و اين جمله اشاره به اصل پنجمى از اصول تفصيلى قرآن يعنى مسألۀ معاد و رستاخيز است.

اما هيچ گاه فكر نكنيد كه قدرت شما در برابر قدرت خدا اهميتى دارد،يا مى توانيد از فرمان او،و دادگاه عدالتش فرار كنيد،و نيز تصور نكنيد كه او نمى تواند استخوانهاى پوسيدۀ شما را بعد از مرگ جمع آورى كند،و لباس حيات و زندگى نوينى بر آن بپوشاند«چرا كه او بر همه چيز قادر و تواناست» .

(وَ هُوَ عَلى كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ)

آيه 5

(آيه 5)اين آيه بطور كلى اشاره به يكى از كارهاى احمقانۀ دشمنان اسلام و پيامبر صلّى اللّه عليه و آله مى كند كه با استفاده از روش نفاق آميز و دوركشى از حق مى خواستند ماهيت خود را از نظرها پنهان سازند تا گفتار حق را نشنوند.

لذا مى گويد:«آگاه باشيد!آنها(سرها را به هم نزديك ساخته و) سينه هايشان را در كنار هم قرار مى دهند تا خود(و سخنان خويش)را از او(پيامبر) پنهان دارند» .

(أَلا إِنَّهُمْ يَثْنُونَ صُدُورَهُمْ لِيَسْتَخْفُوا مِنْهُ)

تعبير ممكن است اشاره به هرگونه«مخفى كارى»ظاهرى و باطنى دشمنان پيامبر صلّى اللّه عليه و آله باشد.

«يَثْنُونَ»

لذا قرآن بلافاصله اضافه مى كند:«آگاه باشيد آنها هنگامى كه خود را در جامه هايشان پنهان مى دارند پروردگار پنهان و آشكار آنان را مى داند» .

(أَلا حِينَ يَسْتَغْشُونَ ثِيابَهُمْ يَعْلَمُ ما يُسِرُّونَ وَ ما يُعْلِنُونَ)

«چرا كه او از اسرار درون سينه ها آگاه است» .

(إِنَّهُ عَلِيمٌ بِذاتِ الصُّدُورِ)

ص: 324

آغاز جزء دوازدهم قرآن مجيد

ادامۀ سورۀ هود

آيه 6

(آيه 6)همه ميهمان اويند!در آيۀ قبل اشاره اى به وسعت علم پروردگار و احاطۀ او به اسرار نهان و آشكار شده بود،و اين آيه در حقيقت دليلى براى آن محسوب مى شود،چرا كه از روزى دادن خداوند به همۀ موجودات سخن مى گويد، همان كارى كه بدون احاطۀ علمى كامل به همۀ جهان امكان پذير نيست! نخست مى گويد:«هيچ جنبنده اى در روى زمين نيست مگر اين كه رزق و روزى آن بر خداست،و قرارگاه او را مى داند،و از نقاطى كه از قرارگاهش به آن منتقل مى شود(نيز)باخبر است»و در هر جا باشد روزيش را به او مى رساند . (وَ ما مِنْ دَابَّةٍ فِي الْأَرْضِ إِلاّ عَلَى اللّهِ رِزْقُها وَ يَعْلَمُ مُسْتَقَرَّها وَ مُسْتَوْدَعَها)

«تمام اين حقايق(با همۀ حدود و مرزهايش)در كتاب مبين و لوح محفوظ علم خداوند ثبت است» .

(كُلٌّ فِي كِتابٍ مُبِينٍ)

تقسيم ارزاق و تلاش براى زندگى!

طرز روزى رساندن خداوند به موجودات مختلف،راستى حيرت انگيز است،از جنينى كه در شكم مادر قرار گرفته تا حشرات گوناگونى كه در اعماق تاريك زمين و لانه هاى پرپيچ و خم و در لابلاى درختان و بر فراز كوهها و در قعر دره ها زندگى دارند كه از ديدگاه علم او هرگز مخفى و پنهان نيستند،و همانگونه كه قرآن مى گويد خداوند،هم جايگاه و«آدرس اصلى» آنها را مى داند و هم محل سيار آنان را،و در هر جا باشند روزيشان را به آنان حواله مى كند.

جالب اين كه در آيات فوق به هنگام بحث از روزى خواران تعبير به«دابّه» و جنبده شده است و اين اشاره لطيفى به مسألۀ رابطۀ«انرژى»و«حركت»است، مى دانيم هر جا حركتى وجود دارد نيازمند به ماده انرژى زا است يعنى ماده اى كه منشأ حركت گردد.

و در پاسخ اين سؤال كه آيا«روزى»هر كس از آغاز تا پايان عمر تعيين شده، و خواه ناخواه به او مى رسد؟بايد بگوييم درست است كه روزى هر كس مقدر

ص: 325

و ثابت است،ولى در عين حال مشروط به سعى و تلاش و كوشش مى باشد، و هرگاه اين شرط حاصل نشود مشروط نيز از ميان خواهد رفت.

نكتۀ مهم اين است كه آيات و روايات مربوط به معين بودن روزى در واقع ترمزى است روى افكار مردم حريص و دنياپرست كه براى تأمين زندگى به هر در مى زنند،و هر ظلم و جنايتى را مرتكب مى شوند،به گمان اين كه اگر چنين نكنند زندگيشان تأمين نمى شود.

آيات قرآن و احاديث اسلامى به اين گونه افراد هشدار مى دهد كه بيهوده دست و پا نكنند،همين اندازه كه آنها در طريق مشروع گام بگذارند و تلاش و كوشش كنند مطمئن باشند خداوند از اين راه همۀ نيازمنديهاى آنها را تأمين مى كند.

البته بعضى از روزيها مثل نور آفتاب،باران و هوا و عقل و هوش خدادادى؛ چه انسان به دنبال آن برود،يا نرود،به سراغ او مى آيند.

ولى اگر با تلاش و كوشش خود از همين مواهب نيز بطور صحيحى نگهدارى نكنيم آنها نيز از دست ما خواهد رفت،و يا بى اثر مى ماند.

ولى به هر حال نكتۀ اساسى اين است كه تمام تعليمات اسلامى به ما مى گويد براى تأمين زندگى بهتر چه مادى و چه معنوى،بايد تلاش بيشتر كرد.

آيه 7

(آيه 7)هدف آفرينش:در اين آيه از سه نكته اساسى بحث شده است:

نخست از آفرينش جهان هستى و مخصوصا آغاز آفرينش كه نشانۀ قدرت پروردگار و دليل عظمت او است،مى فرمايد:«او كسى است كه آسمانها و زمين را در شش روز آفريد» .

(وَ هُوَ الَّذِي خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ فِي سِتَّةِ أَيّامٍ)

منظور از«روز»دوران است،خواه اين دوران كوتاه باشد و خواه بسيار طولانى و حتى به مقدار ميلياردها سال-و چون در ذيل آيۀ 54 سورۀ اعراف شرح آن گذشت نيازى به تكرار نيست.

سپس اضافه مى كند:«و عرش او(خداوند)بر آب قرار داشت» .

(وَ كانَ عَرْشُهُ عَلَى الْماءِ)

ص: 326

در آغاز آفرينش،جهان هستى به صورت مواد مذاب(يا گازهاى فوق العاده فشرده كه شكل مواد مذاب و مايع را داشت)بود.

سپس در اين تودۀ آبگونه حركات شديد و انفجارات عظيمى رخ داد، و قسمتهايى از سطح آن پى درپى به خارج پرتاب شد،اين اتصال و به هم پيوستگى به انفصال و جدايى گراييد،و كواكب و سيارات و منظومه ها يكى بعد از ديگرى تشكيل يافتند.

بنابراين،جهان هستى و پايۀ تخت قدرت خدا نخست بر اين مادۀ عظيم آبگونه قرار داشت.

دومين مطلبى كه در اين آيه به آن اشاره شده هدف آفرينش جهان هستى است،همان هدفى كه قسمت عمده اش به«گل سر سبد اين جهان»يعنى «انسان»باز مى گردد،انسانى كه بايد در مسير تعليم و تربيت قرار گيرد و راه تكامل را بپويد و هر لحظه به خدا نزديكتر شود،مى فرمايد:اين آفرينش با عظمت را«به اين خاطر قرار داد كه شما را بيازمايد تا كدامين بهتر عمل مى كنيد» .

(لِيَبْلُوَكُمْ أَيُّكُمْ أَحْسَنُ عَمَلاً)

سومين مطلبى كه در اين آيه به آن اشاره شده مسألۀ«معاد»است كه پيوند ناگسستنى با مسألۀ آفرينش جهان و هدف خلقت دارد.

لذا مى گويد:«اگر به آنها بگويى شما بعد از مرگ برانگيخته مى شويد كافران از روى تعجب مى گويند:(اين باوركردنى نيست،اين حقيقت و واقعيت ندارد، بلكه)اين تنها يك سحر آشكار است» .

(وَ لَئِنْ قُلْتَ إِنَّكُمْ مَبْعُوثُونَ مِنْ بَعْدِ الْمَوْتِ لَيَقُولَنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا إِنْ هذا إِلاّ سِحْرٌ مُبِينٌ)

آيه 8

(آيه 8)مؤمنان پر ظرفيت و افراد بى ايمان كم ظرفيتند!در سلسله آيات (8 تا 11)گوشه هايى از حالات روانى و نقاط ضعف اخلاقى افراد بى ايمان تشريح شده،همان نقاط ضعفى كه انسان را به راههاى تاريك و فساد مى كشاند.

نخستين صفتى كه براى آنها ذكر مى كند،شوخى كردن با حقايق و مسخره نمودن مسائل سرنوشت ساز است،مى فرمايد:«و اگر مجازات را تا زمان محدودى

ص: 327

از آنها به تأخير اندازيم(از روى استهزا)مى گويند:چه چيز مانع آن شده است»!چه شد اين مجازات،كجا رفت اين كيفر؟ .

(وَ لَئِنْ أَخَّرْنا عَنْهُمُ الْعَذابَ إِلى أُمَّةٍ مَعْدُودَةٍ لَيَقُولُنَّ ما يَحْبِسُهُ)

اين شيوۀ همۀ جاهلان مغرور و بى خبر است،كه هر چه با تمايلات آنها سازگار نباشد،در نظرشان مسخره است.

اما قرآن با صراحت به آنها پاسخ مى گويد:«آگاه باشيد آن روز كه(عذاب)به سراغشان آيد،از آنها بازگردانده نخواهد شد»و هيچ قدرتى مانع آن نخواهد بود.

(أَلا يَوْمَ يَأْتِيهِمْ لَيْسَ مَصْرُوفاً عَنْهُمْ)

«و آنچه را مسخره مى كردند بر آنان نازل مى شود»و آنها را درهم مى كوبد .

(وَ حاقَ بِهِمْ ما كانُوا بِهِ يَسْتَهْزِؤُنَ)

امت معدوده و ياران حضرت مهدى(عج):در روايات متعددى كه از طرق اهل بيت عليهم السّلام به ما رسيده امت معدوده به معنى نفرات كم،و اشاره به ياران حضرت مهدى(عج)گرفته شده است،ولى همانگونه كه گفتيم معنى ظاهر آيه اين است كه امت معدوده به معنى زمان معدود و معين است،و اتفاقا در روايتى كه از امير مؤمنان على عليه السّلام در تفسير آيه نقل شده«امت معدوده»همين گونه تفسير گرديده،بنابراين روايات مزبور ممكن است اشاره به معنى دوم آيه و به اصطلاح«بطن آيه»بوده باشد.

آيه 9

(آيه 9)يكى ديگر از نقطه هاى ضعف آنان،كم ظرفيتى در برابر مشكلات و ناراحتيها و قطع بركات الهى است،چنان كه قرآن مى گويد:«و هرگاه نعمت و رحمتى به انسان بچشانيم و سپس آن را از او برگيريم او مأيوس و نوميد مى شود و به كفران و ناسپاسى بر مى خيزد» . (وَ لَئِنْ أَذَقْنَا الْإِنْسانَ مِنّا رَحْمَةً ثُمَّ نَزَعْناها مِنْهُ إِنَّهُ لَيَؤُسٌ كَفُورٌ)

كلمۀ«انسان»در اين گونه آيات اشاره به انسانهاى تربيت نايافته و خودرو و بى ارزش است.

آيه 10

* (آيه 10)-سومین نقطه ضغف آنها این است که به هنگامی که در ناز و نعمت فرو می روند،چنان خودباختگی و غرور و تکبر بر آنها چیره می شود که همه چیز را

ص: 328

فراموش مى كنند،چنانكه قرآن مى گويد:«و اگر بعد از شدت و رنجى كه به او رسيده نعمتهايى به او بچشانيم مى گويد:مشكلات از من برطرف شد،و ديگر باز نخواهد گشت و غرق شادى و غفلت و فخر فروشى مى شود»آنچنان كه از شكر نعمتهاى پروردگار غافل مى گردد .

(وَ لَئِنْ أَذَقْناهُ نَعْماءَ بَعْدَ ضَرّاءَ مَسَّتْهُ لَيَقُولَنَّ ذَهَبَ السَّيِّئاتُ عَنِّي إِنَّهُ لَفَرِحٌ فَخُورٌ)

آيه 11

(آيه 11)سپس در اين آيه اضافه مى كند:«مگر آنها كه(در سايۀ ايمان راستين)صبر و استقامت ورزيدند و كارهاى شايسته انجام دادند»و در همه حال از اعمال صالح فروگذار نمى كنند،از تنگ نظريها و ناسپاسيها و غرور،و تكبر بركنارند . (إِلاَّ الَّذِينَ صَبَرُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحاتِ)

آنها نه به هنگام وفور نعمت،مغرور مى شوند و خدا را فراموش مى كنند،و نه به هنگام شدت و مصيبت مأيوس مى گردند و كفران مى كنند.

و به همين دليل:«براى اين افراد آمرزش و پاداش بزرگى خواهد بود» .

(أُولئِكَ لَهُمْ مَغْفِرَةٌ وَ أَجْرٌ كَبِيرٌ)

آيه 12

(آيه 12)

شأن نزول:

براى اين آيه و دو آيۀ بعد دو شأن نزول نقل شده:

نخست اين كه گروهى از رؤساى كفار مكّه نزد پيامبر صلّى اللّه عليه و آله آمدند و گفتند:اگر راست مى گويى كه پيامبر خدا هستى كوههاى مكه را براى ما طلا كن!و يا فرشتگانى را بياور كه نبوت تو را تصديق كنند!اين آيه نازل شد و به آنها پاسخ گفت.

شأن نزول ديگرى از امام صادق عليه السّلام نقل شده و آن اين كه پيامبر به على عليه السّلام فرمود:من از خدا خواسته ام كه ميان من و تو برادرى برقرار سازد و اين درخواست قبول شد و نيز خواسته ام كه تو را وصى من كند اين درخواست نيز اجابت گرديد، هنگامى كه اين سخن به گوش بعضى از مخالفان رسيد(از روى عداوت و دشمنى) گفتند به خدا سوگند يك من خرما در يك مشك خشكيده از آنچه محمّد صلّى اللّه عليه و آله از خداى خود خواسته بهتر است(اگر راست مى گويد)چرا از خدا نخواست فرشته اى براى يارى او بر دشمنان بفرستد و يا گنجى كه او را از فقر نجات دهد.

آيات مزبور نازل شد و به آنها پاسخ داد.

ص: 329

تفسير:

قرآن معجزۀ جاويدان-از اين سلسله آيات بر مى آيد كه گاهى پيامبر صلّى اللّه عليه و آله به خاطر شدت مخالفت و لجاجت دشمنان ابلاغ بعضى از آيات را به آخرين فرصت موكول مى كرده است،لذا خداوند در اين آيه پيامبرش را از اين كار نهى مى كند،مى فرمايد:«گويا ابلاغ بعضى از آياتى را كه بر تو وحى مى شود ترك مى كنى و سينۀ تو از آن نظر تنگ و ناراحت مى شود» .

(فَلَعَلَّكَ تارِكٌ بَعْضَ ما يُوحى إِلَيْكَ وَ ضائِقٌ بِهِ صَدْرُكَ)

از اين ناراحت مى شوى كه مبادا آنها معجزات اقتراحى از تو بخواهند و«بگويند چرا گنجى بر او نازل نشده،و يا چرا فرشته اى همراه او نيامده»؟ .

(أَنْ يَقُولُوا لَوْ لا أُنْزِلَ عَلَيْهِ كَنْزٌ أَوْ جاءَ مَعَهُ مَلَكٌ)

لذا بلافاصله اضافه مى كند:«تو تنها بيم دهنده و انذار كننده اى» .

(إِنَّما أَنْتَ نَذِيرٌ)

يعنى،خواه آنها بپذيرند،يا نپذيرند و مسخره كنند و لجاجت به خرج دهند.

و در پايان آيه مى گويد:«خداوند حافظ و نگاهبان و ناظر بر هر چيز است» .

(وَ اللّهُ عَلى كُلِّ شَيْءٍ وَكِيلٌ)

يعنى از ايمان و كفر آنها پروا مكن و اين به تو مربوط نيست.وظيفۀ تو ابلاغ است خداوند خودش مى داند با آنها چگونه رفتار كند.

آيه 13

(آيه 13)از آنجا كه اين بهانه جوييها و ايراد تراشيها به خاطر آن بود كه آنها اصولا وحى الهى را منكر بودند و مى گفتند:اين آيات از طرف خدا نيست،اينها جمله هايى است كه«محمّد»به دروغ بر خدا بسته،لذا در اين آيه به پاسخ اين سخن با صراحت هر چه بيشتر پرداخته،مى گويد:«آنها مى گويند:او(پيامبر)آنها را به خدا افترا بسته» . (أَمْ يَقُولُونَ افْتَراهُ)

«به آنها بگو:اگر راست مى گوييد(كه اينها ساخته و پرداختۀ مغز بشر است) شما هم ده سوره همانند اين سوره هاى دروغين بياوريد و از هر كس مى توانيد-جز خدا-براى اين كار دعوت كنيد» .

(قُلْ فَأْتُوا بِعَشْرِ سُوَرٍ مِثْلِهِ مُفْتَرَياتٍ وَ ادْعُوا مَنِ اسْتَطَعْتُمْ مِنْ دُونِ اللّهِ إِنْ كُنْتُمْ صادِقِينَ).

ص: 330

آيه 14

(آيه 14)«اما اگر آنها دعوت شما مسلمانان را اجابت نكردند(و حاضر نشدند لااقل ده سوره همانند اين سوره ها بياورند)بدانيد(اين ضعف و ناتوانى نشانۀ آن است كه قرآن)تنها با علم الهى نازل شده» . (فَإِلَّمْ يَسْتَجِيبُوا لَكُمْ فَاعْلَمُوا أَنَّما أُنْزِلَ بِعِلْمِ اللّهِ)

«و(نيز بدانيد كه)هيچ معبودى جز خدا نيست»و نزول اين آيات معجز نشان دليل بر اين حقيقت است .

(وَ أَنْ لا إِلهَ إِلاّ هُوَ)

«آيا با اين حال در برابر فرمان الهى شما اى مخالفان تسليم مى شويد»؟ .

(فَهَلْ أَنْتُمْ مُسْلِمُونَ)

آيا با اين كه از شما دعوت به مبارزه كرديم و عجر و ناتوانيتان در برابر اين دعوت ثابت شد جاى ترديد مى ماند كه اين آيات از طرف خداست.

دو آيۀ فوق بار ديگر اعجاز قرآن را تأكيد مى كند و مى گويد:اين يك سخن عادى نيست،بلكه وحى آسمانى است كه از علم و قدرت بى پايان خداوند سر چشمه گرفته،و به همين جهت تحدى مى كند و تمام جهانيان را به مبارزه مى طلبد.

آيه 15

(آيه 15)آيات گذشته با ذكر«دلايل اعجاز قرآن»حجت را بر مشركان و منكران تمام كرد و از آنجا كه پس از وضوح حق باز گروهى،تنها به خاطر حفظ منافع مادى خويش،از تسليم خوددارى مى كنند در اين آيه و آيۀ بعد اشاره به سرنوشت اين گونه افراد دنياپرست كرده،مى گويد:«كسى كه تنها هدفش زندگى دنيا و زرق و برق و زينت آن باشد در همين جهان نتيجۀ اعمالشان را بطور كامل به آنها مى دهيم بى آن كه چيزى از آن كم و كاست شود» . (مَنْ كانَ يُرِيدُ الْحَياةَ الدُّنْيا وَ زِينَتَها نُوَفِّ إِلَيْهِمْ أَعْمالَهُمْ فِيها وَ هُمْ فِيها لا يُبْخَسُونَ)

اين آيه بيان يك سنت هميشگى الهى است كه اعمال مثبت و مؤثر نتائج، آن از ميان نمى رود،با اين تفاوت كه اگر هدف اصلى رسيدن به زندگى مادى اين جهان باشد ثمرۀ آن چيزى جز آن نخواهد بود،و اما اگر هدف خدا و جلب رضاى او باشد هم در اين جهان تأثير خواهد بخشيد و هم نتائج پربارى براى جهان ديگر خواهد داشت.

ص: 331

نمونه اين موضوع را امروز در اطراف خود به روشنى مى يابيم،جهان غرب با تلاش پيگير و منظم خود اسرار بسيارى از علوم و دانشها را شكافته،و بر نيروهاى مختلف طبيعت مسلط گشته و با سعى و كوشش مداوم و استقامت در مقابل مشكلات و اتحاد و همبستگى،مواهب فراوانى فراهم نموده است.

بنابراين جاى گفتگو نيست كه آنها نتائج اعمال و تلاشهاى خود را خواهند گرفت و به پيروزيهاى درخشانى نائل خواهند شد،اما از آنجا كه هدفشان تنها زندگى است،اثر طبيعى اين اعمال چيزى جز فراهم شدن امكانات مادى آنان نخواهد بود.

آيه 16

(آيه 16)لذا در اين آيه صريحا مى گويد:«اين گونه افراد در سراى ديگر بهره اى جز آتش ندارند»! . (أُولئِكَ الَّذِينَ لَيْسَ لَهُمْ فِي الْآخِرَةِ إِلاَّ النّارُ)

«و تمام آنچه را در اين جهان انجام داده اند در جهان ديگر محو و نابود مى شود»و هيچ پاداشى در برابر آن دريافت نخواهند كرد .

(وَ حَبِطَ ما صَنَعُوا فِيها)

«و تمام اعمالى را كه براى غير خدا انجام داده اند باطل و نابود مى گردد» .

(وَ باطِلٌ ما كانُوا يَعْمَلُونَ)

آيه 17

(آيه 17)در تفسير اين آيه نظرات گوناگونى وجود دارد ولى آنچه از همه روشنتر به نظر مى رسد چنين است:

در آغاز آيه مى گويد:«آيا كسى كه دليل روشنى از پروردگار خويش در اختيار دارد،و به دنبال آن شاهد و گواهى از سوى خدا آمده و قبل از آن كتاب موسى (تورات)به عنوان پيشوا و رحمت و بيانگر عظمت او آمده است»همانند كسى است كه داراى اين صفات و نشانه ها و دلائل روشن نيست .

(أَ فَمَنْ كانَ عَلى بَيِّنَةٍ مِنْ رَبِّهِ وَ يَتْلُوهُ شاهِدٌ مِنْهُ وَ مِنْ قَبْلِهِ كِتابُ مُوسى إِماماً وَ رَحْمَةً)

اين شخص همان پيامبر صلّى اللّه عليه و آله است و«بيّنه»و دليل روشن او قرآن مجيد و شاهد و گواه صدق نبوتش مؤمنان راستينى همچون على عليه السّلام مى باشند كه پيش از او نشانه ها و صفاتش در تورات آمده است.

به اين ترتيب از سه راه روشن حقانيت دعوتش به ثبوت رسيده است.

نخست قرآن كه بينه و دليل روشنى است در دست او.

ص: 332

دوم كتب آسمانى پيشين كه نشانه هاى او را دقيقا بيان كرده،و پيروان اين كتب در عصر پيامبر صلّى اللّه عليه و آله آنها را به خوبى مى شناختند.

سوم پيروان فداكار و مؤمنان مخلص كه بيانگر صدق دعوت او و گفتار او مى باشند.

آيا با جود اين دلائل زنده مى توان او را با مدعيان ديگر قياس كرد و يا در صدق دعوتش ترديد نمود؟ سپس به دنبال اين سخن اشاره به افراد حق طلب و حقيقت جو كرده و از آنها دعوت ضمنى به ايمان مى كند و مى گويد:«آنها به چنين پيامبرى(كه اين همه دليل روشن در اختيار دارد)ايمان مى آورند» .

(أُولئِكَ يُؤْمِنُونَ بِهِ)

و به دنبال آن سرنوشت منكران را به اين صورت بيان مى كند:«و هر كس از گروههاى مختلف به او كافر شود موعد و ميعادش آتش دوزخ است» .

(وَ مَنْ يَكْفُرْ بِهِ مِنَ الْأَحْزابِ فَالنّارُ مَوْعِدُهُ)

و در پايان آيه همان گونه كه سيرۀ قرآن در بسيارى از موارد است روى سخن را به پيامبر كرده،يك درس عمومى براى همۀ مردم بيان مى كند و مى گويد:«اكنون (كه چنين است و اين همه شاهد و گواه بر صدق دعوت تو وجود دارد)هرگز در آنچه بر تو نازل شده ترديد به خود راه مده» .

(فَلا تَكُ فِي مِرْيَةٍ مِنْهُ)

«چرا كه اين سخن حقى است از سوى پروردگار تو» .

(إِنَّهُ الْحَقُّ مِنْ رَبِّكَ)

«ولى بسيارى از مردم(بر اثر جهل و تعصب و خودخواهى)ايمان نمى آورند» .

(وَ لكِنَّ أَكْثَرَ النّاسِ لا يُؤْمِنُونَ)

آيه 18

* (آيه 18)-زیانکارترین مردم:در تعقیب آیه قبل که سخن از قرآن و رسالت پیامبر صلّى اللّه عليه و آله به میان آمده،در سلسله آیات(18تا22) سرنوشت منکران،و نشانه ها،و پایان و عاقبت کارشان را تشریح می کند.

ص: 333

بنابراين آيه اشاره به امتيازات اسلام و مسلمين راستين و اتكاى آنها بر دلائل محكم در انتخاب اين مكتب است،و در نقطۀ مقابل سرنوشت شوم منكران مستكبر را نيز بيان كرده است.

نخست مى فرمايد:«چه كسى ستمكارتر است از آن كس كه بر خدا دروغ مى بندد» .

(وَ مَنْ أَظْلَمُ مِمَّنِ افْتَرى عَلَى اللّهِ كَذِباً)

يعنى نفى دعوت پيامبر راستين در واقع نفى سخنان خدا و آن را به دروغ نسبت دادن است،اصولا تكذيب پيامبر،تكذيب خداست.

سپس آيندۀ شوم آنها را در قيامت چنين بيان مى كند كه:«آنها در آن روز به پيشگاه پروردگار(با تمامى اعمال و كردارشان)عرضه مى شوند»و در دادگاه عدل او حضور مى يابند .

(أُولئِكَ يُعْرَضُونَ عَلى رَبِّهِمْ)

«در اين هنگام شاهدان اعمال(گواهى مى دهند و)مى گويند:اينها همان كسانى هستند كه بر پروردگار بزرگ و مهربان و ولى نعمت خود دروغ بستند» .

(وَ يَقُولُ الْأَشْهادُ هؤُلاءِ الَّذِينَ كَذَبُوا عَلى رَبِّهِمْ)

سپس با صداى رسا مى گويند:«اى لعنت خدا بر ستمگران باد!»

(أَلا لَعْنَةُ اللّهِ عَلَى الظّالِمِينَ)

آيه 19

(آيه 19)اين آيه صفات اين ظالمان را در ضمن سه جمله بيان مى كند:

نخست مى گويد:«آنها كسانى هستند كه(مردم را با انواع وسائل)از راه خدا باز مى دارند» .

(الَّذِينَ يَصُدُّونَ عَنْ سَبِيلِ اللّهِ)

اين كار از طريق القاء شبهه،و زمانى از طريق تهديد،و گاهى تطميع،و مانند آن،صورت مى گيرد كه هدف همۀ آنها يكى است و آن بازداشتن از راه خداست.

ديگر اين كه:«آنها مخصوصا سعى دارند راه مستقيم الهى را كج و معوج نشان دهند» .يعنى با انواع تحريفها،كم و زياد كردن،تفسير به رأى و مخفى ساختن حقايق چنان مى كنند كه اين صراط مستقيم به صورت اصليش در نظرها جلوه گر نشود،تا مردم نتوانند از اين راه بروند.

(وَ يَبْغُونَها عِوَجاً)

و ديگر اين كه:«آنها به قيامت و روز رستاخيز ايمان ندارند» .و عدم ايمانشان به معاد سر چشمۀ ساير انحرافات و تبهكاريهاى آنان مى شود.

(وَ هُمْ بِالْآخِرَةِ هُمْ كافِرُونَ)

آيه 20

(آيه 20)ولى در اين آيه مى گويد:با اين همه«آنها هيچ گاه توانايى فرار در زمين را ندارند»تا از قلمرو قدرت پروردگار خارج شوند .«همچنين آنها نمى توانند ولى و حامى و پشتيبانى غير از خدا براى خود بيابند» . (أُولئِكَ لَمْ يَكُونُوا مُعْجِزِينَ

ص: 334

فِي الْأَرْضِ) (وَ ما كانَ لَهُمْ مِنْ دُونِ اللّهِ مِنْ أَوْلِياءَ)

سر انجام به مجازات سنگين آنها اشاره كرده،مى گويد:«مجازات آنها مضاعف مى گردد» .

(يُضاعَفُ لَهُمُ الْعَذابُ)

چرا كه هم خود گمراه و گناهكار و تبهكار بودند،و هم ديگران را به اين راهها مى كشاندند،و به همين دليل هم بار گناه خويش را بر دوش مى كشند و هم بار گناه ديگران را بى آنكه از گناه ديگران چيزى كاسته شود.

در پايان آيه ريشۀ اصلى بدبختى آنها را اين گونه شرح مى دهد:«آنها نه گوش شنوا داشتند و نه چشم بينا»! .

(ما كانُوا يَسْتَطِيعُونَ السَّمْعَ وَ ما كانُوا يُبْصِرُونَ)

در حقيقت از كار انداختن اين دو وسيلۀ مؤثر براى درك حقايق سبب شد كه هم خودشان به گمراهى بيفتند و هم ديگران را به گمراهى بكشانند.

آيه 21

(آيه 21)اين آيه محصول تمام تلاشها و كوششهاى نادرست آنها را در يك جمله بيان مى كند،مى گويد:«اينها همه كسانى هستند كه سرمايۀ وجود خود را از دست داده و ورشكست شدند» . (أُولئِكَ الَّذِينَ خَسِرُوا أَنْفُسَهُمْ)

و اين بزرگترين خسارتى است كه ممكن است دامنگير انسانى شود كه موجوديت انسانى خويش را از دست داده.

سپس اضافه مى كند:آنها به معبودهايى دروغين دل بسته بودند«اما سر انجام تمام اين معبودهاى ساختگى گم شدند و از نظرشان محو گشتند» .

(وَ ضَلَّ عَنْهُمْ ما كانُوا يَفْتَرُونَ)

آيه 22

(آيه 22)و در اين آيه حكم نهايى سرنوشت آنها را به صورت قاطعى چنين بيان مى كند:«لا جرم و به ناچار آنها در سراى آخرت زيانكارترين مردمند» . (لا جَرَمَ أَنَّهُمْ فِي الْآخِرَةِ هُمُ الْأَخْسَرُونَ)

چرا كه تمام سرمايه هاى انسانى وجود خويش را از دست دادند،و با اين حال،هم بار مسؤوليت خويش را بر دوش مى كشند و هم بار مسؤوليت ديگران را!

آيه 23

* (آيه 23)-در تعقیب آیات گذشته که حال گروهی از منکران وحی الهی را

ص: 335

تشريح مى كرد،اين آيه و آيۀ بعد نقطۀ مقابل آنها يعنى حال مؤمنان راستين را بيان مى كند.

نخست مى گويد:«كسانى كه ايمان آوردند و عمل صالح انجام دادند و در برابر خداوند خاضع و تسليم و به وعده هاى او مطمئن بودند،اصحاب و ياران بهشتند و جاودانه در آن خواهند ماند» .

(إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحاتِ وَ أَخْبَتُوا إِلى رَبِّهِمْ أُولئِكَ أَصْحابُ الْجَنَّةِ هُمْ فِيها خالِدُونَ)

آيه 24

(آيه 24)در اين آيه خداوند حال اين دو گروه را در ضمن يك مثال روشن و زنده بيان مى كند و مى گويد:«حال اين دو گروه،حال نابينا و كر و بينا و شنوا است» . (مَثَلُ الْفَرِيقَيْنِ كَالْأَعْمى وَ الْأَصَمِّ وَ الْبَصِيرِ وَ السَّمِيعِ)

«آيا اين دو گروه همانند يكديگرند» .

(هَلْ يَسْتَوِيانِ مَثَلاً)

«آيا شما متذكر نمى شويد و نمى انديشيد» .

(أَ فَلا تَذَكَّرُونَ)

آنها كه بر اثر لجاجت و دشمنى با حق و گرفتار بودن در چنگال تعصب و خودخواهى و خودپرستى،چشم و گوش حقيقت بين را از دست داده اند هرگز نمى توانند،حقايق مربوط به عالم غيب و اثرات ايمان و لذت عبادت پروردگار و شكوه تسليم در برابر فرمان او را درك كنند،اين گونه افراد به كوران و كرانى مى مانند كه در تاريكى مطلق و سكوت مرگبار زندگى دارند،در حالى كه مؤمنان راستين با چشم باز و گوش شنوا هر حركتى را مى بينند و هر صدايى را مى شنوند و با توجه به آن راه خود را به سوى سرنوشتى سعادت آفرين مى گشايند.

آيه 25

(آيه 25)سرگذشت تكان دهندۀ نوح و قومش:همان گونه كه در آغاز سوره بيان كرديم در اين سوره،قسمتهاى قابل ملاحظه اى از تاريخ انبياء پيشين بيان شده است:

نخست از داستان«نوح»(ع)پيامبر اولو العزم شروع مى كند و ضمن 26 آيه نقاط اساسى تاريخ او را به صورت تكان دهنده اى شرح مى دهد.

در اين آيه نخستين مرحلۀ اين دعوت بزرگ را بيان كرده و مى گويد:«ما نوح را به سوى قومش فرستاديم،(او به آنها اعلام كرد)كه من بيم دهندۀ آشكارى هستم»

ص: 336

(وَ لَقَدْ أَرْسَلْنا نُوحاً إِلى قَوْمِهِ إِنِّي لَكُمْ نَذِيرٌ مُبِينٌ)

آيه 26

(آيه 26)در اين آيه پس از ضربۀ نخستين،محتواى رسالت خود را در يك جمله خلاصه مى كند و مى گويد:رسالت من اين است«كه غير از اللّه ديگرى را پرستش نكنيد» . (أَنْ لا تَعْبُدُوا إِلاَّ اللّهَ)

و بلافاصله پشت سر آن همان مسألۀ انذار و اعلام خطر را تكرار مى كند و مى گويد:«من بر شما از عذاب روز دردناكى بيمناكم» .

(إِنِّي أَخافُ عَلَيْكُمْ عَذابَ يَوْمٍ أَلِيمٍ)

در حقيقت توحيد و پرستش اللّه(خداى يگانۀ يكتا)ريشه و اساس و زير بناى تمام دعوت پيامبران است.

اگر براستى همۀ افراد جامعه جز«اللّه»را پرستش نكنند و در مقابل انواع بتهاى ساختگى اعم از بتهاى برونى و درونى،خود خواهيها،هوى و هوسها، شهوتها،پول و مقام و جاه و جلال و زن و فرزند سر تعظيم فرود نياورند،هيچ گونه نابسامانى در جوامع انسانى وجود نخواهد آمد.

آيه 27

(آيه 27)اكنون ببينيم نخستين عكس العمل طاغوتها و خودكامگان و صاحبان زر و زور آن عصر در برابر اين دعوت بزرگ و اعلام خطر آشكار چه بود؟ آنها سه پاسخ در برابر دعوت نوح دادند.

نخست«اشراف و ثروتمندان كافر فوم او(نوح)گفتند:ما تو را جز انسانى همانند خود نمى بينيم» .

(فَقالَ الْمَلَأُ الَّذِينَ كَفَرُوا مِنْ قَوْمِهِ ما نَراكَ إِلاّ بَشَراً مِثْلَنا)

در حالى كه رسالت الهى را بايد فرشتگان بدوش كشند،به گمان اين كه مقام انسان از فرشته پايين تر است و يا درد انسان را فرشته بهتر از انسان مى داند! دليل ديگر آنها اين بود كه گفتند:اى نوح!«ما در اطراف تو،و در ميان آنها كه از تو پيروى كرده اند كسى جز يك مشت اراذل و جوانان كم سن و سال ناآگاه و بى خبر كه هرگز مسائل را بررسى نكرده اند نمى بينيم» .

(وَ ما نَراكَ اتَّبَعَكَ إِلاَّ الَّذِينَ هُمْ أَراذِلُنا بادِيَ الرَّأْيِ)

بالاخره سومين ايراد آنها اين بود كه مى گفتند قطع نظر از اين كه تو انسان

ص: 337

هستى نه فرشته،و علاوه بر اين كه ايمان آورندگان به تو نشان مى دهد كه دعوتت محتواى صحيحى ندارد«اصولا ما هيچ گونه برترى براى شما بر خودمان نمى بينيم تا به خاطر آن از شما پيروى كنيم» .

(وَ ما نَرى لَكُمْ عَلَيْنا مِنْ فَضْلٍ)

و به همين دليل«ما گمان مى كنيم كه شما دروغگو هستيد» .

(بَلْ نَظُنُّكُمْ كاذِبِينَ)

آيه 28

(آيه 28)در اين آيه پاسخهاى منطقى نوح را در برابر اين ماجراجويان بيان مى كند«نوح گفت:اى قوم من!اگر من داراى دليل و معجزۀ آشكارى از سوى پروردگارم باشم،و مرا در انجام اين رسالت مشمول رحمت خود ساخته باشد، و اين موضوع بر اثر عدم توجه بر شما مخفى مانده باشد»آيا باز هم رسالت مرا انكار مى كنيد . (قالَ يا قَوْمِ أَ رَأَيْتُمْ إِنْ كُنْتُ عَلى بَيِّنَةٍ مِنْ رَبِّي وَ آتانِي رَحْمَةً مِنْ عِنْدِهِ فَعُمِّيَتْ عَلَيْكُمْ)

و در پايان آيه مى گويد:«آيا من مى توانم شما را بر پذيرش اين بيّنۀ روشن مجبور سازم در حالى كه(خود شما آمادگى نداريد و)از پذيرش و حتى تفكر و انديشه پيرامون آن كراهت داريد» .

(أَ نُلْزِمُكُمُوها وَ أَنْتُمْ لَها كارِهُونَ)

آيه 29

(آيه 29)من هيچ فرد با ايمانى را طرد نمى كنم!اين آيه نيز دنبالۀ پاسخگويى به بهانه جوييهاى قوم نوح است.

نخست يكى از دلائل نبوت را كه نوح براى روشن ساختن قوم تاريكدل بيان كرده،بازگو مى كند:«اى قوم من!در برابر اين دعوت از شما مال و ثروت و اجر و پاداشى مطالبه نمى كنم» .

(وَ يا قَوْمِ لا أَسْئَلُكُمْ عَلَيْهِ مالاً)

«اجر و پاداش من تنها بر خداست» .

(إِنْ أَجرِيَ إِلاّ عَلَى اللّهِ)

خدايى كه مرا مبعوث به نبوت ساخته و مأمور به دعوت خلق كرده است.

و اين ميزان و الگويى است براى شناخت رهبران راستين،از فرصت طلبان دروغين،كه هر گامى را برمى دارند بطور مستقيم يا غير مستقيم هدف مادى از آن دارند.

سپس در پاسخ آنها كه اصرار داشتند نوح ايمان آورندگان فقير و يا كم سن و سال را از خود براند با قاطعيت مى گويد:«من هرگز كسانى را كه ايمان آورده اند

ص: 338

طرد نمى كنم» .

(وَ ما أَنَا بِطارِدِ الَّذِينَ آمَنُوا)

«چرا كه آنها با پروردگار خويش ملاقات خواهند كرد»و در سراى ديگر خصم من در برابر او خواهند بود .

(إِنَّهُمْ مُلاقُوا رَبِّهِمْ)

در پايان آيه به آنها اعلام مى كند كه:«من شما را مردمى جاهل مى دانم» .

(وَ لكِنِّي أَراكُمْ قَوْماً تَجْهَلُونَ)

آيه 30

(آيه 30)در اين آيه براى توضيح بيشتر به آنها مى گويد:«اى قوم من!اگر اين گروه با ايمان را طرد كنم چه كسى در برابر خدا(در آن دادگاه بزرگ عدالت و حتى در اين جهان)مرا يارى خواهد كرد»؟! . (وَ يا قَوْمِ مَنْ يَنْصُرُنِي مِنَ اللّهِ إِنْ طَرَدْتُهُمْ)

طرد افراد صالح و مؤمن كار ساده اى نيست،آنها فرداى قيامت دشمن من خواهند بود و هيچ كس نمى تواند در آنجا از من دفاع كند،و نيز ممكن است مجازات الهى در اين جهان دامن مرا بگيرد«آيا انديشه نمى كنيد»تا بدانيد آنچه مى گويم عين حقيقت است .

(أَ فَلا تَذَكَّرُونَ)

آيه 31

(آيه 31)آخرين سخنى كه نوح در پاسخ ايرادهاى واهى قوم به آنها مى گويد اين است كه اگر شما خيال مى كنيد و انتظار داريد من امتيازى جز از طريق وحى و اعجاز بر شما داشته باشم اشتباه است،با صراحت بايد بگويم كه:«من نه به شما مى گويم خزائن الهى در اختيار من است»و نه هر كارى بخواهم مى توانم انجام دهم . (وَ لا أَقُولُ لَكُمْ عِنْدِي خَزائِنُ اللّهِ)

«و نه مى گويم من فرشته ام» .

(وَ لا أَقُولُ إِنِّي مَلَكٌ)

اين گونه ادعاهاى بزرگ و دروغين مخصوص مدّعيان كاذب است،و هيچ گاه يك پيامبر راستين چنين ادّعاهايى نخواهد كرد.

در پايان آيه بار ديگر به موضوع ايمان آورندگان مستضعف پرداخته و تأكيد مى كند كه:«من هرگز نمى توانم در بارۀ اين افرادى كه در چشم شما حقيرند بگويم:

خداوند خير و پاداش نيكى به آنها نخواهد داد» بلكه به عكس خير اين جهان و آن جهان مال آنهاست،هر چند دستشان از

ص: 339

(وَ لا أَقُولُ لِلَّذِينَ تَزْدَرِي أَعْيُنُكُمْ لَنْ يُؤْتِيَهُمُ اللّهُ خَيْراً)

مال و ثروت تهى است،اين شما هستيد كه بر اثر خيالات خام،خير را در مال و مقام يا سن و سال منحصر ساخته ايد و از حقيقت و معنى بكلى بيخبريد.

و به فرض كه گفتۀ شما راست باشد و آنها اراذل و اوباش باشند«خدا از درون جان آنها و نياتشان آگاهتر است» .

(اللّهُ أَعْلَمُ بِما فِي أَنْفُسِهِمْ)

من كه جز ايمان و صداقت از آنها چيزى نمى بينم،و به همين دليل وظيفه دارم آنان را بپذيرم،من مأمور به ظاهرم و بنده شناس خداست! و اگر غير از اين كارى كنم«مسلما در اين صورت از ستمكاران خواهم بود» .

(إِنِّي إِذاً لَمِنَ الظّالِمِينَ)

آيه 32

(آيه 32)حرف بس است،مجازات كو؟به دنبال گفتگوى نوح و قومش در اين آيه از زبان قوم نوح چنين نقل مى كند«آنها گفتند:اى نوح اين همه بحث و مجادله كردى بس است،تو بسيار با ما سخن گفتى»ديگر جايى براى بحث باقى نمانده است . (قالُوا يا نُوحُ قَدْ جادَلْتَنا فَأَكْثَرْتَ جِدالَنا)

«اگر راست مى گويى،همان وعده هاى دردناكى را كه به ما مى دهى در مورد عذابهاى الهى تحقق بخش» .

(فَأْتِنا بِما تَعِدُنا إِنْ كُنْتَ مِنَ الصّادِقِينَ)

انتخاب اين روش در برابر آن همه محبت و لطف پيامبران الهى و گفتارهايى كه همچون آب زلال و گوارا بر دل مى نشيند حكايت از نهايت لجاجت و تعصب و بى خبرى مى كند.

آيه 33

(آيه 33)نوح در برابر اين بى اعتنايى،لجاجت و خيره سرى،با جملۀ كوتاهى چنين«پاسخ گفت:تنها اگر خدا اراده كند به اين تهديدها و وعده هاى عذاب تحقق مى بخشد» . (قالَ إِنَّما يَأْتِيكُمْ بِهِ اللّهُ إِنْ شاءَ)

ولى به هر حال اين از دست من خارج است و در اختيار من نيست،من فرستادۀ اويم،و سر بر فرمانش دارم،بنابراين مجازات و عذاب را از من مخواهيد.

اما بدانيد هنگامى كه فرمان عذاب فرا رسد«شما نمى توانيد از چنگال قدرت او بگريزيد،و به مأمن و پناهگاهى فرار كنيد»! .

(وَ ما أَنْتُمْ بِمُعْجِزِينَ)

آيه 34

* (آيه 34)-پس اضافه می کند:«اگر خداوند(به خاطر گناهان و آلودگیهای

ص: 340

جسمى و فكريتان)بخواهد شما را گمراه سازد،هرگز نصيحت من براى شما سودى نخواهد بخشيد هر چند بخواهم شما را نصيحت كنم» .

(وَ لا يَنْفَعُكُمْ نُصْحِي إِنْ أَرَدْتُ أَنْ أَنْصَحَ لَكُمْ إِنْ كانَ اللّهُ يُرِيدُ أَنْ يُغْوِيَكُمْ)

چرا كه«او پروردگار شماست و به سوى او باز مى گرديد»و تمام هستى شما در قبضۀ قدرت اوست» .

(هُوَ رَبُّكُمْ وَ إِلَيْهِ تُرْجَعُونَ)

آيه 35

(آيه 35)در اين آيه سخنى به عنوان يك جملۀ معترضه براى تأكيد بحثهايى كه در داستان نوح در آيات گذشته و آينده عنوان شده است مى گويد:

«دشمنان مى گويند اين مطلب را او(محمد صلّى اللّه عليه و آله)از پيش خود ساخته و به خدا نسبت داده است» .

(أَمْ يَقُولُونَ افْتَراهُ)

در پاسخ آنها«بگو:اگر من اينها را از پيش خود ساخته و به دروغ به خدا نسبت داده ام گناهش بر عهدۀ من است» .

(قُلْ إِنِ افْتَرَيْتُهُ فَعَلَيَّ إِجْرامِي)

«ولى من از گناهان شما بيزارم» .

(وَ أَنَا بَرِيءٌ مِمّا تُجْرِمُونَ)

آيه 36

(آيه 36)تصفيه شروع مى شود!آنچه در آيات قبل گذشت مرحلۀ دعوت و تبليغ پى گير و مستمر نوح(ع)با نهايت جديت،و با استفاده از تمام وسائل بود.

در اينجا به مرحلۀ دوم اين مبارزه اشاره شده مرحلۀ پايان يافتن دوران تبليغ و آماده شدن براى تصفيه الهى! نخست مى خوانيم:«به نوح وحى شد كه جز افرادى كه از قومت به تو ايمان آورده اند ديگر هيچ كس ايمان نخواهد آورد» .

(وَ أُوحِيَ إِلى نُوحٍ أَنَّهُ لَنْ يُؤْمِنَ مِنْ قَوْمِكَ إِلاّ مَنْ قَدْ آمَنَ)

اشاره به اين كه صفوف بكلى از هم جدا شده،و ديگر دعوت براى ايمان و اصلاح سودى ندارد،و بايد آمادۀ تصفيه و انقلاب نهايى شود.

و در پايان آيه به نوح دلدارى داده،مى گويد:«اكنون كه چنين است از كارهايى كه اينها انجام مى دهند به هيچ وجه اندوهناك و محزون مباش» .

(فَلا تَبْتَئِسْ بِما كانُوا يَفْعَلُونَ)

ضمنا از اين آيه استفاده مى شود كه خداوند قسمتهايى از علم اسرار غيب را

ص: 341

در هر مورد كه لازم باشد در اختيار پيامبرش مى گذارد.

آيه 37

(آيه 37)به هر حال اين گروه عصيانگر و لجوج بايد مجازات شوند، مجازاتى كه جهان را از لوث وجود آنها پاك كند و مؤمنان را براى هميشه از چنگالشان رها سازد.

نخست مى فرمايد:به نوح فرمان داديم كه«كشتى بساز،در حضور ما و طبق فرمان ما» .

(وَ اصْنَعِ الْفُلْكَ بِأَعْيُنِنا وَ وَحْيِنا)

در پايان آيه به نوح هشدار مى دهد كه از اين به بعد«در بارۀ ستمگران شفاعت و تقاضاى عفو مكن چرا كه آنها(محكوم به عذابند و)مسلما غرق خواهند شد .

(وَ لا تُخاطِبْنِي فِي الَّذِينَ ظَلَمُوا إِنَّهُمْ مُغْرَقُونَ)

اين جمله به خوبى مى فهماند كه شفاعت شرائطى دارد كه اگر در كسى موجود نباشد پيامبر خدا هم حق شفاعت و تقاضاى عفو در مورد او را ندارد.

آيه 38

(آيه 38)اما چند جمله هم در بارۀ قوم نوح بشنويم:آنها به جاى اين كه يك لحظه با مسألۀ دعوت نوح بطور جدى برخورد كنند و حد اقل احتمال دهند كه ممكن است اين همه اصرار نوح(ع)و دعوتهاى مكررش از وحى الهى سر چشمه گرفته و مسألۀ طوفان و عذاب حتمى باشد،باز همانطور كه عادت همۀ افراد مستكبر و مغرور است به استهزاء و مسخره ادامه دادند؛«او مشغول ساختن كشتى بود و هر زمان كه گروهى از قومش از كنار او مى گذشتند(و او و يارانش را سرگرم تلاش براى آماده ساختن چوبها و ميخها و وسائل كشتى سازى مى ديدند)او را مسخره مى كردند» . (وَ يَصْنَعُ الْفُلْكَ وَ كُلَّما مَرَّ عَلَيْهِ مَلَأٌ مِنْ قَوْمِهِ سَخِرُوا مِنْهُ)

اما نوح با استقامت فوق العاده اى كه زاييدۀ ايمان است با جديت فراوان به كار خود ادامه مى داد،و بى اعتنا به گفته هاى بى اساس اين كوردلان از خود راضى بسرعت پيشروى مى كرد،و روز به روز اسكلت كشتى آماده تر و مهياتر مى شد،فقط گاهى سر بلند مى كرد و اين جملۀ كوتاه و پرمعنى را به آنها«مى گفت:اگر(امروز)ما را مسخره مى كنيد ما نيز شما را همين گونه(در آيندۀ نزديكى)مسخره خواهيم كرد»! .

(قالَ إِنْ تَسْخَرُوا مِنّا فَإِنّا نَسْخَرُ مِنْكُمْ كَما تَسْخَرُونَ).

ص: 342

آن روز كه شما در ميان طوفان سرگردان خواهيد شد و سراسيمه به هر سو مى دويد و هيچ پناهگاهى نخواهيد داشت و از ميان امواج فرياد مى كشيد و التماس مى كنيد كه ما را نجات ده!آرى آن روز مؤمنان بر افكار شما و غفلت و جهل و بى خبرتيان مى خندند.

آيه 39

(آيه 39)«پس به زودى خواهيد دانست چه كسى عذاب خوار كننده به سراغ او خواهد آمد و مجازات جاودان دامنش را خواهد گرفت» . (فَسَوْفَ تَعْلَمُونَ مَنْ يَأْتِيهِ عَذابٌ يُخْزِيهِ وَ يَحِلُّ عَلَيْهِ عَذابٌ مُقِيمٌ)

در بعضى از روايات اسلامى آمده است كه مدت چهل سال قبل از ظهور طوفان يك نوع بيمارى به زنان قوم نوح دست داد كه ديگر از آنان بچه اى متولد نشد و اين در واقع مقدمه اى براى مجازات و عذاب آنان بود.

كشتى نوح-بدون شك كشتى نوح يك كشتى ساده اى نبود و ساخت آن با وسائل آن روز به آسانى و سهولت پايان نيافت،كشتى بزرگى بود كه علاوه بر مؤمنان راستين يك جفت از نسل هر حيوانى را در خود جاى مى داد و آذوقۀ فراوانى كه براى مدتها زندگى انسانها و حيوانهايى كه در آن جاى داشتند حمل مى كرد،چنين كشتى با چنان ظرفيت حتما در آن روز بى سابقه بوده است،به خصوص كه اين كشتى بايد از دريايى به وسعت اين جهان با امواجى كوه پيكر سالم بگذرد و نابود نشود،لذا در بعضى از روايات مفسرين مى خوانيم كه اين كشتى هزار و دويست ذراع طول و ششصد ذراع عرض داشت!(هر ذراع حدود نيم متر است).

آيه 40

(آيه 40)طوفان شروع مى شود!در آيات گذشته ديديم كه چگونه نوح و مؤمنان راستين دست به ساختن كشتى نجات زدند و تن به تمام مشكلات و سخريه هاى اكثريت بى ايمان مغرور دادند،و خود را براى طوفان آماده ساختند:

در اينجا سومين فراز اين سرگذشت يعنى چگونگى نزول عذاب را بر اين قوم ستمگر به طرز گويايى تشريح مى كند.

نخست مى گويد:اين وضع همچنان ادامه داشت«تا فرمان ما صادر شد (و طلايع عذاب آشكار گشت)و آب از درون تنور جوشيدن گرفت»! .

(حَتّى إِذا جاءَ أَمْرُنا وَ فارَ التَّنُّورُ)

نخست مى گويد:اين وضع همچنان ادامه داشت«تا فرمان ما صادر شد (و طلايع عذاب آشكار گشت)و آب از درون تنور جوشيدن گرفت»! .

(حَتّى إِذا جاءَ

ص: 343

أَمْرُنا وَ فارَ التَّنُّورُ)

شايد قوم غافل و بى خبر جوشيدن آب را از درون تنور خانه هايشان ديدند ولى مانند هميشه از كنار اين گونه اخطارهاى پرمعنى الهى چشم و گوش بسته گذشتند،حتى براى يك لحظه نيز به خود اجازۀ تفكر ندادند كه شايد حادثه اى در شرف تكوين باشد،شايد اخطارهاى نوح واقعيت داشته باشد.

در اين هنگام به نوح«فرمان داديم كه از هر نوعى از انواع حيوانات يك جفت (نر و ماده)بر كشتى سوار كن»تا در غرقاب،نسل آنها قطع نشود .

(قُلْنَا احْمِلْ فِيها مِنْ كُلٍّ زَوْجَيْنِ اثْنَيْنِ)

«و همچنين خاندانت را جز آنها كه قبلا وعدۀ هلاك آنها داده شده و نيز مؤمنان را بر كشتى سوار كن» .

(وَ أَهْلَكَ إِلاّ مَنْ سَبَقَ عَلَيْهِ الْقَوْلُ وَ مَنْ آمَنَ)

«اما جز افراد كمى به او ايمان نياورده بودند» .

(وَ ما آمَنَ مَعَهُ إِلاّ قَلِيلٌ)

اين آيه از يك سو اشاره به همسر بى ايمان نوح و فرزندش«كنعان»مى كند كه بر اثر انحراف از مسير ايمان و همكارى با گناهكاران رابطه و پيوند خود را از نوح بريدند و حق سوار شدن بر آن كشتى نجات نداشتند.

و از سوى ديگر اشاره به اين مى كند كه محصول ساليان بسيار دراز تلاش پيگير نوح(ع)در راه تبليغ آيين خويش چيزى جز گروهى اندك از مؤمنان نبود.

آيه 41

(آيه 41)نوح بسرعت بستگان و ياران با ايمان خود را جمع كرد و چون لحظۀ طوفان و فرا رسيدن مجازاتهاى كوبندۀ الهى نزديك مى شد«به آنها دستور داد كه به نام خدا بر كشتى سوار شويد،به هنگام حركت و توقف كشتى نام خدا را بر زبان جارى سازيد و به ياد او باشيد» . (وَ قالَ ارْكَبُوا فِيها بِسْمِ اللّهِ مَجْراها وَ مُرْساها)

چرا مى گويم:در همه حال به ياد او باشيد و از ياد و نام او مدد بگيريد؟ «براى اين كه پروردگار من آمرزنده مهربان است» .

(إِنَّ رَبِّي لَغَفُورٌ رَحِيمٌ)

به مقتضاى رحمتش اين وسيلۀ نجات را در اختيار شما بندگان با ايمان قرار داده و به مقتضاى آمرزشش از لغزشهاى شما مى گذرد.

آيه 42

* (آيه 42)-سرانجام لحظهٔ نهایی فرا رسید و فرمان مجازات این قوم سرکش

ص: 344

صادر شد،ابرهاى تيره و تار همچون پاره هاى شب ظلمانى سراسر آسمان را فرا گرفت،و آنچنان روى هم متراكم گرديد كه نظيرش هيچ گاه ديده نشده بود،صداى غرش رعد و پرتو خيره كنندۀ برق پى درپى در فضاى آسمان پخش مى شد و خبر از حادثۀ بسيار عظيم و وحشتناكى مى داد.

باران شروع شد،قطره ها درشت و درشت تر شد.از سوى ديگر سطح آب زير زمينى آنقدر بالا آمد كه از هر گوشه اى چشمۀ خروشانى جوشيدن گرفت.

و به زودى سطح زمين به صورت اقيانوسى در آمد،وزش بادها امواج كوه پيكرى روى اين اقيانوس ترسيم مى كرد و اين امواج از سر و دوش هم بالا مى رفتند و روى يكديگر مى غلتيدند.

«و كشتى نوح با سرنشينانش سينۀ امواج كوه پيكر را مى شكافت و همچنان پيش مى رفت» .

(وَ هِيَ تَجْرِي بِهِمْ فِي مَوْجٍ كَالْجِبالِ)

«نوح فرزندش را كه در كنارى جدا از پدر قرار گرفته بود مخاطب ساخت و فرياد زد فرزندم!با ما سوار شو و با كافران مباش»كه فنا و نابودى دامنت را خواهد گرفت .

(وَ نادى نُوحٌ ابْنَهُ وَ كانَ فِي مَعْزِلٍ يا بُنَيَّ ارْكَبْ مَعَنا وَ لا تَكُنْ مَعَ الْكافِرِينَ)

اما متأسفانه تأثير همنشين بد بيش از آن بود كه گفتار اين پدر دلسوز تأثير مطلوب خود را ببخشد.

آيه 43

(آيه 43)لذا اين فرزند لجوج و كوتاه فكر به گمان اين كه با خشم خدا مى توان به مبارزه برخاست،فرياد زد(پدر براى من جوش نزن)به زودى به كوهى پناه مى برم كه(دست اين سيلاب به دامنش هرگز نخواهد رسيد و)مرا در دامان خود پناه خواهد داد» . (قالَ سَآوِي إِلى جَبَلٍ يَعْصِمُنِي مِنَ الْماءِ)

نوح باز مأيوس نشد،بار ديگر به اندرز و نصيحت پرداخت،شايد فرزند كوتاه فكر از مركب غرور و خيره سرى فرود آيد و راه حق پيش گيرد،به او«گفت:

فرزندم امروز هيچ قدرتى در برابر فرمان خدا پناه نخواهد داد» .«تنها نجات از آن كسى است كه مشمول رحمت خدا باشد و بس» .

(قالَ لا عاصِمَ الْيَوْمَ مِنْ أَمْرِ اللّهِ) (إِلاّ مَنْ رَحِمَ)

ص: 345

«در اين هنگام موج(ى برخاست و فرزند نوح را همچون پر كاهى از جا كند و) در ميان آن دو حائل شد؛و او در زمرۀ غرق شدگان قرار گرفت» .

(وَ حالَ بَيْنَهُمَا الْمَوْجُ فَكانَ مِنَ الْمُغْرَقِينَ)

درسهاى تربيتى در طوفان نوح:

همان گونه كه مى دانيم هدف اصلى قرآن از بيان سرگذشت پيشينيان بيان درسهاى عبرت و نكات آموزنده و تربيتى است و در همين قسمت نكته هاى بسيار مهمى نهفته است كه به قسمتى از آن ذيلا اشاره مى شود:

1-پاكسازى روى زمين:

درست است كه خداوند،«رحيم»و مهربان است ولى نبايد فراموش كرد كه او در عين حال،«حكيم»نيز مى باشد،به مقتضاى حكمتش هرگاه قوم و ملتى فاسد شوند و دعوت ناصحان و مربيان الهى در آنها اثر نكند،حق حيات براى آنها نيست،سر انجام از طريق انقلابهاى اجتماعى و يا انقلابهاى طبيعى،سازمان آنها در هم كوبيده و نابود مى شود.

اين نه منحصر به قوم نوح بوده است و نه به زمان و وقت معينى،يك سنت الهى است در همۀ اعصار و قرون و همۀ اقوام و ملتها و حتى در عصر و زمان ما! و چه بسا جنگهاى جهانى اول و دوم اشكالى از اين پاكسازى باشد.

2-مجازات با طوفان چرا؟

درست است كه يك قوم و ملت فاسد بايد نابود شوند و وسيلۀ نابودى آنها هر چه باشد تفاوت نمى كند،ولى دقت در آيات قرآن نشان مى دهد كه بالاخره تناسبى ميان نحوۀ مجازاتها و گناهان اقوام بوده و هست.

فرعون تكيه گاه قدرتش را رود«عظيم نيل»و آبهاى پربركت آن قرار داده بود و جالب اين كه نابودى او هم به وسيلۀ همان شد! قوم نوح جمعيت كشاورز و دامدار بودند و چنين جمعيتى همه چيز خود را از دانه هاى حياتبخش باران مى داند،اما سر انجام همين باران آنها را از بين برد.

و اگر مى بينيم انسانهاى طغيانگر عصر ما در جنگهاى جهانى اول و دوم به وسيلۀ مدرنترين سلاحهايشان در هم كوبيده شدند،نبايد مايۀ تعجب ما باشد چرا كه همين صنايع پيشرفته بود كه تكيه گاه آنها در استعمار و استثمار خلقهاى

ص: 346

مستضعف جهان محسوب مى شد!

3-پناهگاههاى پوشالى:

معمولا هر كس در مشكلات زندگى به چيزى پناه مى برد،گروهى به ثروتشان،گروهى به مقام و منصبشان،عده اى به قدرت جسمانيشان،و جمعى به نيروى فكريشان،ولى همان گونه كه آيات فوق به ما مى گويد،و تاريخ نشان داده،هيچ يك از اينها در برابر فرمان پروردگار كمترين تاب مقاومت ندارد،و همچون تارهاى عنكبوت كه در برابر وزش طوفان قرار گيرد بسرعت درهم مى ريزد.

فرزند نادان و خيره سر نوح پيامبر(ع)نيز در همين اشتباه بود،گمان مى كرد كوه مى تواند در برابر طوفان خشم خدا به او پناه دهد،اما چه اشتباه بزرگى!حركت يك موج كار او را ساخت و به ديار عدمش فرستاد.

4-كشتى نجات:

در رواياتى كه از پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله در كتب شيعه و اهل تسنن آمده است خاندان او يعنى امامان اهل بيت و حاملات مكتب اسلام به عنوان «كشتى نجات»معرفى شده اند.يعنى،هنگامى كه توفانهاى فكرى و عقيدتى و اجتماعى در جامعۀ اسلامى رخ مى دهد تنها راه نجات،پناه بردن به مكتب اهل بيت عليهم السّلام است.

آيه 44

(آيه 44)پايان يك ماجرا!نوح زمام كشتى را به دست خدا سپرده؛ امواج،كشتى را به هر سو مى برد.در روايات آمده است كه شش ماه تمام اين كشتى سرگردان بود و نقاط مختلفى و حتى طبق پاره اى از روايات سرزمين مكه و اطراف خانۀ كعبه را سير كرد.

سر انجام فرمان پايان مجازات و بازگشت زمين به حالت عادى صادر شد.اين آيه چگونگى اين فرمان و جزئيات و نتيجۀ آن را در عبارات بسيار كوتاه و مختصر و در عين حال فوق العاده رسا و زيبا در ضمن شش جمله بيان مى كند و مى گويد:«به زمين دستور داده شد،اى زمين آبت را در كام فرو بر»! .

(وَ قِيلَ يا أَرْضُ ابْلَعِي ماءَكِ)

«و(به آسمان دستور داده شد)اى آسمان دست نگهدار» .

(وَ يا سَماءُ أَقْلِعِي)

«و آب فرو نشست» .

(وَ غِيضَ الْماءُ)

ص: 347

«و كار پايان يافت» .

(وَ قُضِيَ الْأَمْرُ)

«و كشتى بر دامنۀ كوه جودى پهلو گرفت» .

(وَ اسْتَوَتْ عَلَى الْجُودِيِّ)

و آن كوه معروفى در نزديكى«موصل»مى باشد.

«و در اين هنگام گفته شد:دور باد قوم ستمگر»! .

(وَ قِيلَ بُعْداً لِلْقَوْمِ الظّالِمِينَ)

به گفتۀ جمعى از دانشمندان عرب اين آيه«فصيحترين و بليغترين»آيات قرآن محسوب مى شود.

شاهد گوياى اين سخن همان است كه در روايات و تواريخ اسلامى مى خوانيم كه گروهى از كفار قريش،به مبارزۀ با قرآن برخاستند و تصميم گرفتند آياتى همچون آيات قرآن ابداع كنند،علاقمندانشان براى مدت چهل روز بهترين غذاها و مشروبات مورد علاقۀ آنان برايشان تدارك ديدند،مغز گندم خالص،گوشت گوسفند و شراب كهنه!تا با خيال راحت به تركيب جمله هايى همانند قرآن بپردازند! اما هنگامى كه به آيۀ فوق رسيدند،چنان آنها را تكان داد كه بعضى به بعض ديگر نگاه كردند و گفتند:اين سخنى است كه هيچ كلامى شبيه آن نيست،و اصولا شباهت به كلام مخلوقين ندارد،اين را گفتند و از تصميم خود منصرف شدند و مأيوسانه پراكنده گشتند.

آيه 45

(آيه 45)سرگذشت دردناك فرزند نوح:در آيات گذشته خوانديم كه فرزند نوح،نصيحت و اندرز پدر را نشنيد و تا آخرين نفس دست از لجاجت و خيره سرى بر نداشت.

در اينجا قسمت ديگرى از همين ماجرا را بيان مى كند و آن اين كه وقتى نوح فرزند خود را در ميان امواج ديد،عاطفۀ پدرى به جوش آمد و به ياد وعدۀ الهى در بارۀ نجات خاندانش افتاد،رو به درگاه خدا كرد«و صدا زد پروردگارا!فرزندم از خاندان من است(و تو وعده فرمودى كه خاندان مرا از طوفان و هلاكت رهايى بخشى)و وعدۀ تو در مورد نجات خاندانم حقّ است.و تو از همۀ حكم كنندگان برترى»و در وفاى به عهد از همه ثابت ترى .

(وَ نادى نُوحٌ رَبَّهُ فَقالَ رَبِّ إِنَّ ابْنِي مِنْ

ص: 348

أَهْلِي وَ إِنَّ وَعْدَكَ الْحَقُّ وَ أَنْتَ أَحْكَمُ الْحاكِمِينَ)

در اينجا قسمت ديگرى از همين ماجرا را بيان مى كند و آن اين كه وقتى نوح فرزند خود را در ميان امواج ديد،عاطفۀ پدرى به جوش آمد و به ياد وعدۀ الهى در بارۀ نجات خاندانش افتاد،رو به درگاه خدا كرد«و صدا زد پروردگارا!فرزندم از خاندان من است(و تو وعده فرمودى كه خاندان مرا از طوفان و هلاكت رهايى بخشى)و وعدۀ تو در مورد نجات خاندانم حقّ است.و تو از همۀ حكم كنندگان برترى»و در وفاى به عهد از همه ثابت ترى .

(وَ نادى نُوحٌ رَبَّهُ فَقالَ رَبِّ إِنَّ ابْنِي مِنْ أَهْلِي وَ إِنَّ وَعْدَكَ الْحَقُّ وَ أَنْتَ أَحْكَمُ الْحاكِمِينَ)

اين وعده اشاره به همان چيزى است كه در آيۀ 40 همين سوره گذشت.

آيه 46

(آيه 46)اما بلافاصله پاسخ شنيد،پاسخى تكان دهنده و روشنگر از يك واقعيت بزرگ،واقعيتى كه پيوند مكتبى را مافوق پيوند نسبى و خويشاوندى قرار مى دهد.

«خداوند گفت:اى نوح!او از اهل تو نيست»! .

(قالَ يا نُوحُ إِنَّهُ لَيْسَ مِنْ أَهْلِكَ)

«بلكه او عملى است غير صالح» .

(إِنَّهُ عَمَلٌ غَيْرُ صالِحٍ)

فرد ناشايسته اى است كه بر اثر بريدن پيوند مكتبيش از تو،پيوند خانواده گيش به چيزى شمرده نمى شود.

«حال كه چنين است،چيزى را كه به آن علم ندارى از من تقاضا مكن» .«من به تو موعظه مى كنم تا از جاهلان نباشى» .

(فَلا تَسْئَلْنِ ما لَيْسَ لَكَ بِهِ عِلْمٌ) (إِنِّي أَعِظُكَ أَنْ تَكُونَ مِنَ الْجاهِلِينَ)

از امام على بن موسى الرضا عليه السّلام نقل شده كه روزى از دوستان خود پرسيد:

مردم اين آيه را چگونه تفسير مى كنند يكى از حاضران عرض كرد بعضى معتقدند كه معنى آن اين است كه فرزند نوح(كنعان)فرزند حقيقى او نبود.امام فرمود:«نه چنين نيست،او به راستى فرزند نوح بود،اما هنگامى كه گناه كرد و از جادۀ اطاعت فرمان خدا قدم بيرون گذاشت خداوند فرزندى او را نفى كرد، همچنين كسانى كه از ما باشند ولى اطاعت خدا نكنند،از ما نيستند».

«إِنَّهُ عَمَلٌ غَيْرُ صالِحٍ»

آيه 47

(آيه 47)به هر حال نوح دريافت كه اين تقاضا از پيشگاه پروردگار درست نبوده است و هرگز نبايد نجات چنين فرزندى را مشمول وعدۀ الهى دائر بر نجات خاندانش بداند،لذا رو به درگاه پروردگار كرد و گفت:پروردگارا!من به تو پناه مى برم از اينكه چيزى از تو بخواهم كه به آن آگاهى ندارم» . (قالَ رَبِّ إِنِّي أَعُوذُ بِكَ أَنْ أَسْئَلَكَ ما لَيْسَ لِي بِهِ عِلْمٌ)

«و اگر مرا نبخشى و مشمول رحمتت قرار ندهى از زيانكاران خواهم بود»

ص: 349

(وَ إِلاّ تَغْفِرْ لِي وَ تَرْحَمْنِي أَكُنْ مِنَ الْخاسِرِينَ)

آيه 48

(آيه 48)نوح به سلامت فرود آمد!در اين آيه اشاره به فرود آمدن نوح از كشتى و تجديد حيات و زندگى عادى بر روى زمين شده است.

نخست مى گويد:«به نوح خطاب شد كه اى نوح!به سلامت و با بركت از ناحيۀ ما بر تو و بر آنها كه با تواند فرود آى» .

(قِيلَ يا نُوحُ اهْبِطْ بِسَلامٍ مِنّا وَ بَرَكاتٍ عَلَيْكَ وَ عَلى أُمَمٍ مِمَّنْ مَعَكَ)

بدون شك«طوفان»همۀ آثار حيات را در هم كوبيده بود،و طبعا زمينهاى آباد،مراتع سرسبز و باغهاى خرم،همگى ويران شده بودند،و در اين هنگام بيم آن مى رفت كه نوح و يارانش از نظر«زندگى»و«تغذيه»در مضيقۀ شديد قرار گيرند،اما خداوند به اين گروه مؤمنان اطمينان داد كه درهاى بركات الهى به روى شما گشوده خواهد شد و از نظر زندگى هيچ گونه نگرانى به خود راه ندهيد كه محيطى«سالم» و پربركت براى شما فراهم است.

سپس اضافه مى كند:با اين همه باز در آينده از نسل همين مؤمنان«امتهايى به وجود مى آيند كه انواع نعمتها را به آنها مى بخشيم(ولى آنها در غرور و غفلت فرو مى روند)سپس عذاب دردناكى از سوى ما به آنها مى رسد» .

(وَ أُمَمٌ سَنُمَتِّعُهُمْ ثُمَّ يَمَسُّهُمْ مِنّا عَذابٌ أَلِيمٌ)

آيه 49

(آيه 49)در اين آيه كه با آن داستان نوح در اين سوره پايان مى گيرد،يك اشارۀ كلى به تمام آنچه گذشت مى كند و مى فرمايد:«اينها همه از اخبار غيب است كه به تو(اى پيامبر)وحى مى كنيم» . (تِلْكَ مِنْ أَنْباءِ الْغَيْبِ نُوحِيها إِلَيْكَ)

«هيچ گاه نه تو و نه قوم تو قبل از اين از آن آگاهى نداشتيد» .

(ما كُنْتَ تَعْلَمُها أَنْتَ وَ لا قَوْمُكَ مِنْ قَبْلِ هذا)

با توجه به آنچه در بارۀ نوح به تو وحى شد و آن همه مشكلاتى كه نوح در دعوتش با آن رو برو بود،و با اين حال استقامت ورزيد«تو هم صبر و استقامت كن، چرا كه سر انجام پيروزى براى پرهيزكاران است» .

(فَاصْبِرْ إِنَّ الْعاقِبَةَ لِلْمُتَّقِينَ)

از اين آيه استفاده مى شود كه بر خلاف آنچه برخى مى پندارند،پيامبران(از

ص: 350

علم غيب آگاهى داشتند،منتها اين آگاهى از طريق الهى و به مقدارى كه خدا مى خواست بود،نه اين كه از پيش خود چيزى بدانند.

در اينجا داستان نوح را با تمام شگفتيها و عبرتهايش رها كرده و به سراغ پيامبر بزرگ ديگرى يعنى هود كه اين سوره به نام او ناميده شده است مى رويم.

آيه 50

(آيه 50)بت شكن شجاع!نخست در مورد اين ماجرا مى فرمايد:«ما به سوى قوم عاد برادرشان هود را فرستاديم» . (وَ إِلى عادٍ أَخاهُمْ هُوداً)

در اينجا از«هود»تعبير به برادر مى كند،اين تعبير يا به خاطر آن است كه عرب از تمام افراد قبيله تعبير به برادر مى كند.و يا اشاره به اين است كه رفتار هود مانند ساير انبياء با قوم خود كاملا برادرانه بود،نه در شكل يك امير و فرمانده،و يا حتى يك پدر نسبت به فرزندان،بلكه همچون يك برادر در برابر برادران ديگر بدون هر گونه امتياز و برترى جويى.

نخستين دعوت هود،همان دعوت تمام انبياء بود،دعوت به سوى توحيد و نفى هر گونه شرك:«هود به آنها گفت:اى قوم من!خدا را پرستش كنيد» .

(قالَ يا قَوْمِ اعْبُدُوا اللّهَ)

«چرا كه هيچ اله و معبود شايسته اى جز او وجود ندارد» .

(ما لَكُمْ مِنْ إِلهٍ غَيْرُهُ)

«شما(در اعتقادى كه به بتها داريد در اشتباهيد و)فقط تهمت مى زنيد»و بتها را شريك او مى خوانيد .

(إِنْ أَنْتُمْ إِلاّ مُفْتَرُونَ)

اين بتها نه شريك او هستند و نه منشأ خير و شر،هيچ كارى از آنها ساخته نيست،چه افترا و تهمتى از اين بالاتر كه براى چنين موجودات بى ارزشى اين همه مقام قائل شويد.

آيه 51

* (آيه 51)-سپ حضرت هود اضافه کرد:«ای قوم من! در دعوت خودم(هیچ گونه چشمداشتی از شما ندارم)هیچ گونه پاداشی از شما نمی خواهم»(یا قَومِ لا اَسئعلُکُم عَلَیهِ اَجرًا)..تا گمان کنید فریاد و جوش و خروش من برای رسیدن به مال و مقام است،و یا شما به خاطر سنگینی بار پاداشی که می خواهید برای من در نظر بگیرید تن به تسلیم ندهید.

ص: 351

«تنها اجر و پاداش من بر آن كسى است كه مرا آفريده» .به من روح و جسم بخشيده و در همه چيز مديون او هستم همان خالق و رازق من.

(إِنْ أَجْرِيَ إِلاّ عَلَى الَّذِي فَطَرَنِي)

اصولا من اگر گامى براى هدايت و سعادت شما بر مى دارم به خاطر اطاعت فرمان اوست و بنابراين بايد اجر و پاداش از او بخواهم نه از شما.

به علاوه مگر شما چيزى از خود داريد كه به من بدهيد هر چه شما داريد از ناحيۀ او است«آيا نمى فهميد»؟ .

(أَ فَلا تَعْقِلُونَ)

آيه 52

(آيه 52)سر انجام براى تشويق آنها و استفاده از تمام وسائل ممكن براى بيدار ساختن روح حق طلبى اين قوم گمراه،متوسل به بيان پاداشهاى مادى مشروط مى شود كه خداوند در اختيار مؤمنان در اين جهان مى گذارد،مى گويد:«اى قوم من! از خدا به خاطر گناهانتان طلب بخشش كنيد» . (وَ يا قَوْمِ اسْتَغْفِرُوا رَبَّكُمْ)

«سپس توبه كنيد و به سوى او باز گرديد» .

(ثُمَّ تُوبُوا إِلَيْهِ)

اگر شما چنين كنيد«به آسمان فرمان مى دهد قطره هاى حياتبخش باران را بر شما پى درپى فرو فرستد» .

(يُرْسِلِ السَّماءَ عَلَيْكُمْ مِدْراراً)

تا كشت و زرع و باغهاى شما به كم آبى و بى آبى تهديد نشوند و همواره سرسبز و خرم باشند.به علاوه در سايۀ ايمان و تقوا و پرهيز از گناه و بازگشت به سوى خدا«نيرويى بر نيروى شما مى افزايد» .

(وَ يَزِدْكُمْ قُوَّةً إِلى قُوَّتِكُمْ)

هرگز فكر نكنيد كه ايمان و تقوا از نيروى شما مى كاهد،نه هرگز.

بنابراين«از راه حق روى بر نتابيد و در جادۀ گناه قدم مگذاريد» .

(وَ لا تَتَوَلَّوْا مُجْرِمِينَ)

توحيد خمير مايۀ دعوت همۀ پيامبران-

تاريخ انبياء نشان مى دهد كه همۀ آنها دعوت خود را از توحيد و نفى شركت و هرگونه بت پرستى آغاز كردند، و در واقع هيچ اصلاحى در جوامع انسانى بدون اين دعوت ميسر نيست،چرا كه وحدت جامعه و همكارى و تعاون و ايثار و فداكارى همه امورى هستند كه از ريشۀ توحيد معبود سيراب مى شوند.

ص: 352

اما شرك سر چشمۀ هرگونه پراكندگى و تضاد و تعارض و خودكامگى و خود محورى و انحصار طلبى است،و پيوند اين مفاهيم با شرك و بت پرستى به مفهوم وسيعش چندان مخفى نيست.

آيه 53

(آيه 53)منطق نيرومند هود!حال ببينيم اين قوم سركش و مغرور يعنى عاد در برابر برادرشان هود(ع)و نصايح و اندرزها و راهنماييهاى او چه واكنشى نشان دادند.

«آنها گفتند:اى هود تو دليل روشنى براى ما نياورده اى» .«و ما هرگز به خاطر سخنان تو دست از دامن بتها و خدايانمان بر نمى داريم» .

(قالُوا يا هُودُ ما جِئْتَنا بِبَيِّنَةٍ) (وَ ما نَحْنُ بِتارِكِي آلِهَتِنا عَنْ قَوْلِكَ)

«و ما هرگز به تو ايمان نخواهيم آورد»! .

(وَ ما نَحْنُ لَكَ بِمُؤْمِنِينَ)

آيه 54

(آيه 54)و پس از اين سه جملۀ غير منطقى،اضافه كردند:«ما(در بارۀ تو) فقط مى گوييم:بعضى از خدايان ما به تو زيان رسانده(و عقلت را ربوده)اند» . (إِنْ نَقُولُ إِلاَّ اعْتَراكَ بَعْضُ آلِهَتِنا بِسُوءٍ)

بدون شك هود-همان گونه كه برنامه و وظيفۀ تمام پيامبران است-معجزه يا معجزاتى براى اثبات حقانيت خويش به آنها عرضه داشته بود،ولى آنها به خاطر كبر و غرورى كه داشتند مانند ساير اقوام لجوج،معجزات را انكار كردند.

به هر حال هود مى بايد پاسخى دندان شكن به اين قوم گمراه و لجوج بدهد، پاسخى كه هم آميخته با منطق باشد،و هم از موضع قدرت ادا شود.

قرآن مى گويد:او در پاسخ آنها اين چند جمله را بيان كرد:

«گفت:من خدا را به شهادت مى طلبم و همۀ شما نيز شاهد باشيد كه من از اين بتها و خدايانتان بيزارم» .

(قالَ إِنِّي أُشْهِدُ اللّهَ وَ اشْهَدُوا أَنِّي بَرِيءٌ مِمّا تُشْرِكُونَ)

اشاره به اين كه اگر اين بتها قدرتى دارند از آنها بخواهيد مرا از ميان بردارند، من كه آشكارا به جنگ آنها برخاسته ام چرا مرا نابود نمى كنند؟!

آيه 55

* (آيه 55)-سپس اضافه می کند:نه فقط کاری از آنها ساخته نیست،شماهم با این انبوه جمعیتتان قادر بر چیزی نیستید،«از آنچه غیر او(می پرستید)حال که

ص: 353

چنين است همگى دست به دست هم بدهيد و هر نقشه اى را مى توانيد بر ضد من بكشيد و لحظه اى مرا مهلت ندهيد»اما بدانيد كارى از دست شما ساخته نيست .

(مِنْ دُونِهِ فَكِيدُونِي جَمِيعاً ثُمَّ لا تُنْظِرُونِ)

آيه 56

(آيه 56)چرا من انبوه جمعيت را به هيچ مى شمرم؟و چرا كمترين اعتنايى به قوت و قدرت شما ندارم؟شمايى كه تشنۀ خون من هستيد و همه گونه قدرت داريد.براى اين كه من پشتيبانى دارم كه قدرتش فوق قدرتها است«من توكل بر خدايى كردم كه پروردگار من و شماست» . (إِنِّي تَوَكَّلْتُ عَلَى اللّهِ رَبِّي وَ رَبِّكُمْ)

و بعد ادامه داد نه تنها شما،«هيچ جنبنده اى در جهان نيست مگر اين كه در قبضۀ قدرت و فرمان خداست»و تا او نخواهد كارى از آنان ساخته نيست .

(ما مِنْ دَابَّةٍ إِلاّ هُوَ آخِذٌ بِناصِيَتِها)

ولى اين را نيز بدانيد خداى من از آن قدرتمندانى نيست كه قدرتش موجب خودكامگى و هوسبازى گردد و آن را در غير حق به كار برد،بلكه«پروردگار من همواره بر صراط مستقيم و جادۀ عدل و داد مى باشد»و كارى بر خلاف حكمت و صواب انجام نمى دهد .

(إِنَّ رَبِّي عَلى صِراطٍ مُسْتَقِيمٍ)

آيه 57

(آيه 57)سر انجام«هود»در آخرين سخن به آنها چنين مى گويد:«اگر شما از راه حق روى برتابيد(به من زيانى نمى رسد)چرا كه من رسالت خويش را به شما ابلاغ كردم» . (فَإِنْ تَوَلَّوْا فَقَدْ أَبْلَغْتُكُمْ ما أُرْسِلْتُ بِهِ إِلَيْكُمْ)

اشاره به اين كه گمان نكنيد اگر دعوت من پذيرفته نشود براى من شكست است،من انجام وظيفه كردم،انجام وظيفه،پيروزى است.

سپس همان گونه كه بت پرستان او را تهديد كرده بودند،او به طرز شديدترى آنها را به مجازات الهى تهديد مى كند و مى گويد:اگر شما دعوت حق را نپذيريد «خداوند به زودى(شما را نابود كرده و)گروه ديگرى را جانشين شما مى كند و هيچ گونه زيانى به او نمى رسانيد» .

(وَ يَسْتَخْلِفُ رَبِّي قَوْماً غَيْرَكُمْ وَ لا تَضُرُّونَهُ شَيْئاً)

اين قانون خلقت است،كه هرگاه مردمى لياقت پذيرا شدن نعمت هدايت و يا نعمتهاى ديگر پروردگار را نداشته باشند،آنها را از ميان برمى دارد و گروهى لايق

ص: 354

به جاى آنان مى نشاند.

اين را هم بدانيد كه:«پروردگار من حافظ همه چيز و نگاهدارندۀ هرگونه حساب است» .

(إِنَّ رَبِّي عَلى كُلِّ شَيْءٍ حَفِيظٌ)

نه فرصت از دست او مى رود،نه موقعيت را فراموش مى كند،نه پيامبران و دوستان خود را به دست نسيان مى سپارد،بلكه همه چيز را مى داند و بر هر چيز مسلط است.

آيه 58

(آيه 58)لعن و نفرين ابدى بر اين قوم ستمگر!در آخرين قسمت از آيات مربوط به سرگذشت قوم عاد و پيامبرشان هود،به مجازات دردناك اين سركشان اشاره كرده،نخست مى گويد:«و هنگامى كه فرمان ما(داير به مجازاتشان فرا رسيد) هود و كسانى را كه با او ايمان آورده بودند به خاطر رحمت و لطف خاصى كه به آنان داشتيم رهايى بخشيد» . (وَ لَمّا جاءَ أَمْرُنا نَجَّيْنا هُوداً وَ الَّذِينَ آمَنُوا مَعَهُ بِرَحْمَةٍ مِنّا)

و باز براى تأكيد بيشتر مى فرمايد:«و ما اين قوم با ايمان را از عذاب شديد و غليظ رهايى بخشيديم» .

(وَ نَجَّيْناهُمْ مِنْ عَذابٍ غَلِيظٍ)

آيه 59

(آيه 59)در اين آيه گناهان قوم عاد را در سه موضوع خلاصه مى كند؛ نخست مى فرمايد:«و اين قوم عاد بود كه آيات پروردگارشان را انكار كردند»و با لجاجت،هرگونه دليل و مدرك روشنى را بر صدق دعوت پيامبرشان منكر شدند (وَ تِلْكَ عادٌ جَحَدُوا بِآياتِ رَبِّهِمْ).

ديگر اين كه:آنها از نظر عمل نيز«به عصيان و سركشى در برابر پيامبران برخاستند» .

(وَ عَصَوْا رُسُلَهُ)

سومين گناهشان اين بود كه فرمان خدا را رها كرده«و از فرمان هر جبّار عنيدى پيروى مى كردند» .

(وَ اتَّبَعُوا أَمْرَ كُلِّ جَبّارٍ عَنِيدٍ)

چه گناهى از اين گناهان بالاتر،ترك ايمان،مخالفت پيامبران و گردن نهادن به فرمان جباران عنيد.

«جبّار»به كسى مى گويند كه از روى خشم و غضب مى زند و مى كشد و نابود مى كند،و پيرو فرمان عقل نيست و كسى است كه با حق و حقيقت،

ص: 355

«عَنِيدٍ»

فوق العاده مخالف است و هيچ گاه زير بار حق نمى رود.

اين دو صفت،صفت بارز طاغوتها و مستكبران هر عصر و زمان است،كه هرگز گوششان بدهكار حرف حق نيست،و با هر كس مخالف شدند با قساوت و بى رحمى،شكنجه مى كنند و مى كوبند و از ميان مى برند.

آيه 60

(آيه 60)در اين آيه كه داستان هود و قوم عاد در آن پايان مى گيرد،نتيجۀ اعمال زشت و نادرست آنها را چنين بيان مى كند:«آنها به خاطر اعمالشان در اين دنيا مورد لعن و نفرين واقع شدند،و بعد از مرگشان جز نام بد و تاريخ ننگين از آنها باقى نماند» . (وَ أُتْبِعُوا فِي هذِهِ الدُّنْيا لَعْنَةً)

و در روز رستاخيز گفته مى شود:«بدانيد كه قوم عاد پروردگارشان را انكار كردند» .

(وَ يَوْمَ الْقِيامَةِ أَلا إِنَّ عاداً كَفَرُوا رَبَّهُمْ)

«دور باد عاد،قوم هود از رحمت پروردگار»

(أَلا بُعْداً لِعادٍ قَوْمِ هُودٍ).

با اين كه كلمۀ«عاد»براى معرفى اين گروه كافى است در آيۀ فوق بعد از ذكر عاد،قوم هود نيز ذكر شده است كه هم تأكيد را مى رساند و هم اشاره به اين است كه؛اين گروه همان كسانى هستند كه پيامبر دلسوزشان هود را آن همه ناراحت و متهم ساختند،و به همين جهت از رحمت خداوند دورند.

آيه 61

(آيه 61)آغاز سرگذشت قوم ثمود:سرگذشت قوم عاد با تمام درسهاى عبرت انگيزش بطور فشرده پايان يافت و اكنون نوبت قوم ثمود است،همان جمعيتى كه طبق نقل تواريخ در سرزمين«وادى القرى»در ميان مدينه و شام زندگى داشتند.

باز در اينجا مى بينيم كه قرآن مجيد هنگامى كه سخن از پيامبر آنها«صالح» مى گويد به عنوان«برادر»از او ياد مى كند؛برادرى دلسوز و مهربان كه جز خيرخواهى هدف ديگرى ندارد آيۀ شريفه مى فرمايد:«ما به سوى قوم ثمود برادرشان صالح را فرستاديم» .

(وَ إِلى ثَمُودَ أَخاهُمْ صالِحاً)

«گفت:اى قوم من!خدا را پرستش كنيد كه هيچ معبودى براى شما جز او نيست» .

(قالَ يا قَوْمِ اعْبُدُوا اللّهَ ما لَكُمْ مِنْ إِلهٍ غَيْرُهُ)

سپس براى تحريم حسن حق شناسى آنها به گوشه اى از نعمتهاى مهم

ص: 356

پروردگار كه سراسر وجودشان را فرا گرفته اشاره كرده،مى گويد:«او كسى است كه شما را از زمين آفريد» .

(هُوَ أَنْشَأَكُمْ مِنَ الْأَرْضِ)

پس از اشاره به نعمت آفرينش،نعمتهاى ديگرى را كه در زمين قرار داده به اين انسانهاى سركش يادآورى مى كند:او كسى است كه:«عمران و آبادى زمين را به شما سپرد و قدرت و وسائل آن را در اختيارتان قرار داد» .

(وَ اسْتَعْمَرَكُمْ فِيها)

قابل توجه اين كه قرآن نمى گويد خداوند زمين را آباد كرد و در اختيار شما گذاشت،بلكه مى گويد عمران و آبادى زمين را به شما تفويض كرد،اشاره به اين كه وسائل از هر نظر آماده است،اما شما بايد با كار و كوشش زمين را آباد سازيد و منابع آن را به دست آوريد و بدون كار و كوشش سهمى نداريد.

«اكنون كه چنين است،از گناهان خود توبه كنيد و به سوى خدا بازگرديد كه پروردگار من به بندگان خود نزديك است و درخواست آنها را اجابت مى كند» .

(فَاسْتَغْفِرُوهُ ثُمَّ تُوبُوا إِلَيْهِ إِنَّ رَبِّي قَرِيبٌ مُجِيبٌ)

آيه 62

(آيه 62)اكنون ببينيم مخالفان صالح در مقابل منطق زنده و حق طلبانۀ او چه پاسخى دادند؟ آنها براى نفوذ در صالح و يا لااقل خنثى كردن نفوذ سخنانش در تودۀ مردم از يك عامل روانى استفاده كردند،و به تعبير عاميانه خواستند هندوانه زير بغلش بگذارند،و«گفتند:اى صالح!تو پيش از اين مايۀ اميد ما بودى» . (قالُوا يا صالِحُ قَدْ كُنْتَ فِينا مَرْجُوًّا قَبْلَ هذا)

در مشكلات به تو پناه مى برديم و از تو مشورت مى كرديم،و به عقل و هوش و درايت تو ايمان داشتيم،و در خيرخواهى و دلسوزى تو هرگز ترديد به خود راه نمى داديم.

اما متأسفانه اميد ما را بر باد دادى،و با مخالفت با آيين بت پرستى و خدايان ما كه راه و رسم نياكان ما است و از افتخارات قوم ما محسوب مى شود نشان دادى كه نه احترامى براى بزرگان قائلى،نه به عقل و هوش ما ايمان دارى،و نه مدافع سنتهاى ما هستى.

ص: 357

«راستى تو مى خواهى ما را از پرستش آنچه پدران ما مى پرستيدند نهى كنى»؟ .

(أَ تَنْهانا أَنْ نَعْبُدَ ما يَعْبُدُ آباؤُنا)

«حقيقت اين است ما نسبت به آيينى كه تو به آن دعوت مى كنى(يعنى آيين يكتاپرستى)در شك و ترديديم،و نسبت به آن بدبين نيز هستيم» .

(وَ إِنَّنا لَفِي شَكٍّ مِمّا تَدْعُونا إِلَيْهِ مُرِيبٍ)

آيه 63

(آيه 63)اما اين پيامبر بزرگ الهى بدون آن كه از هدايت آنها مأيوس گردد، و يا اين كه سخنان پر تزويرشان در روح بزرگ او كمترين اثرى بگذارد،با متانت خاص خودش چنين پاسخ«گفت:اى قوم من!ببينيد اگر من دليل آشكارى از پروردگارم داشته باشم،و رحمتى از جانب خود به من داده باشد»آيا مى توانم رسالت الهى را ابلاغ نكنم و با انحرافات و زشتيها نجنگم؟! . (قالَ يا قَوْمِ أَ رَأَيْتُمْ إِنْ كُنْتُ عَلى بَيِّنَةٍ مِنْ رَبِّي وَ آتانِي مِنْهُ رَحْمَةً)

در اين حال«اگر من نافرمانى او كنم،چه كسى مى تواند مرا در برابر وى يارى دهد»؟ .

(فَمَنْ يَنْصُرُنِي مِنَ اللّهِ إِنْ عَصَيْتُهُ)

«پس(استدلال به روش نياكان و اين گونه سخنان)شما جز اطمينان به زيانكار بودنتان چيزى بر من نمى افزايد»! .

(فَما تَزِيدُونَنِي غَيْرَ تَخْسِيرٍ)

آيه 64

(آيه 64)بعد براى نشان دادن معجزه و نشانه اى بر حقانيت دعوتش از طريق كارهايى كه از قدرت انسان بيرون است و تنها به قدرت پروردگار متكى است وارد شد و به آنها گفت:«اى قوم من!اين ناقۀ پروردگار براى شما،آيت و نشانه اى است» . (وَ يا قَوْمِ هذِهِ ناقَةُ اللّهِ لَكُمْ آيَةً)

«آن را رها كنيد كه در زمين خدا از مراتع و علفهاى بيابان بخورد» .

(فَذَرُوها تَأْكُلْ فِي أَرْضِ اللّهِ)

«و هرگز آزارى به آن نرسانيد كه اگر چنين كنيد عذاب نزديك الهى شما را فرا خواهد گرفت» .

(وَ لا تَمَسُّوها بِسُوءٍ فَيَأْخُذَكُمْ عَذابٌ قَرِيبٌ)

آيه 65

* (آيه 65)-به هر حال با تمام تأکیدهایی که این پیامبر بزرگ یعنی صالح دربارهٔ آن ناقه کرده بود آنها سرانجام تصمیم گرفتند،ناقه را از بین ببرند چرا که وجود

ص: 358

آن با خارق عاداتى كه داشت باعث بيدار شدن مردم و گرايش به صالح مى شد،لذا گروهى از سركشان قوم ثمود كه نفوذ دعوت صالح را مزاحم منافع خويش مى ديدند،و هرگز مايل به بيدار شدن مردم نبودند،چرا كه با بيدار شدن خلق خدا پايه هاى استعمار و استثمارشان فرو مى ريخت،توطئه اى براى از ميان بردن ناقه چيدند و گروهى براى اين كار مأمور شدند و سر انجام يكى از آنها بر ناقه تاخت و با ضربه يا ضرباتى كه بر آن وارد كرد«آن را از پاى در آوردند» .

(فَعَقَرُوها)

در پايان آيه مى خوانيم:صالح پس از سركشى و عصيان قوم و از ميان بردن ناقه به آنها اخطار كرد و«گفت:سه روز تمام در خانه هاى خود از هر نعمتى مى خواهيد متلذذ و بهره مند شويد»و بدانيد پس از اين سه روز عذاب و مجازات الهى فرا خواهد رسيد .

(فَقالَ تَمَتَّعُوا فِي دارِكُمْ ثَلاثَةَ أَيّامٍ)

اين را جدى بگيريد،دروغ نمى گويم«اين يك وعدۀ راست و حقيقى است» .

(ذلِكَ وَعْدٌ غَيْرُ مَكْذُوبٍ)

پيوند مكتبى-

اسلام رضايت باطنى به يك امر و پيوند مكتبى با آن را به منزلۀ شركت در آن مى داند،امير مؤمنان على عليه السّلام مى فرمايد:«ناقۀ ثمود را يك نفر از پاى درآورد،اما خداوند همۀ آن قوم سركش را مجازات كرد،چرا كه همه به آن راضى بودند».

روايات متعدد ديگرى به همين مضمون و يا مانند آن از پيامبر اسلام صلّى اللّه عليه و آله و ائمۀ اهل بيت عليهم السّلام نقل شده كه اهميت فوق العادۀ اسلام را به پيوند مكتبى و برنامه هاى هماهنگ فكرى،روشن مى سازد.

آيه 66

(آيه 66)سر انجام قوم ثمود:در اين آيه چگونگى نزول عذاب را بر اين قوم سركش(قوم ثمود)بعد از پايان مدت سه روز تشريح مى كند:«پس هنگامى كه فرمان ما(دائر به مجازات اين گروه)فرا رسيد صالح و كسانى را كه با او ايمان آورده بودند در پرتو رحمت خويش رهايى بخشيديم» . (فَلَمّا جاءَ أَمْرُنا نَجَّيْنا صالِحاً وَ الَّذِينَ آمَنُوا مَعَهُ بِرَحْمَةٍ مِنّا)

نه تنها از عذاب جسمانى و مادى كه«از رسوايى و خوارى و بى آبرويى كه آن

ص: 359

روز دامن اين قوم سركش را گرفت نيز نجاتشان داديم» .

(وَ مِنْ خِزْيِ يَوْمِئِذٍ)

«چرا كه پروردگارت قوى و قادر بر همه چيز و مسلط به هر كار است» .هيچ چيز براى او محال نيست،و هيچ قدرتى توانايى مقابلۀ با ارادۀ او را ندارد اين رحمت الهى است كه ايجاب مى كند،بى گناهان به آتش گنهكاران نسوزند،و مؤمنان به خاطر افراد بى ايمان گرفتار نشوند.

(إِنَّ رَبَّكَ هُوَ الْقَوِيُّ الْعَزِيزُ)

آيه 67

(آيه 67)«ولى ظالمان را صيحۀ آسمانى فرو گرفت،و آن چنان اين صيحه سخت و سنگين و وحشتناك بود كه بر اثر آن همگى آنان در خانه هاى خود به زمين افتادند و مردند» . (وَ أَخَذَ الَّذِينَ ظَلَمُوا الصَّيْحَةُ فَأَصْبَحُوا فِي دِيارِهِمْ جاثِمِينَ)

آيه 68

(آيه 68)آن چنان مردند و نابود شدند و آثارشان بر باد رفت كه:«گويى هرگز در آن سرزمين ساكن نبودند» . (كَأَنْ لَمْ يَغْنَوْا فِيها)

«بدانيد قوم ثمود نسبت به پروردگار خود كفر ورزيدند و فرمانهاى الهى را پشت سر انداختند» .

(أَلا إِنَّ ثَمُودَ كَفَرُوا رَبَّهُمْ)

«دور باد قوم ثمود از لطف و رحمت پروردگار و نفرين بر آنها» .

(أَلا بُعْداً لِثَمُودَ)

آيه 69

(آيه 69)فرازى از زندگى بت شكن بزرگ!اكنون نوبت فرازى از زندگانى ابراهيم اين قهرمان بت شكن است،البته در اينجا تنها يك قسمت از زندگانى او كه مربوط به داستان قوم لوط و مجازات اين گروه آلودۀ عصيانگر است،اشاره شده، نخست مى گويد:«فرستاده هاى ما نزد ابراهيم آمدند در حالى كه حامل بشارتى بودند» . (وَ لَقَدْ جاءَتْ رُسُلُنا إِبْراهِيمَ بِالْبُشْرى)

اين فرستادگان الهى همان فرشتگانى بودند كه مأمور درهم كوبيدن شهرهاى قوم لوط بودند،ولى قبلا براى دادن پيامى به ابراهيم(ع)نزد او آمدند.

در اين كه بشارتى كه آنها حامل آن بودند چه بوده است،دو احتمال وجود دارد كه جمع ميان آن دو نيز بى مانع است:نخست بشارت به تولد اسماعيل و اسحاق است كه بشارت بزرگى براى او محسوب مى شد.

ديگر اين كه ابراهيم از فساد قوم لوط و عصيانگرى آنها سخت ناراحت بود،

ص: 360

هنگامى كه با خبر شد آنها چنين مأموريتى دارند،خوشحال گشت.

به هر حال:«هنگامى كه رسولان بر او وارد شدند سلام كردند» .

(قالُوا سَلاماً)

«او هم در پاسخ به آنها سلام گفت» .

(قالَ سَلامٌ)

«و چيزى نگذشت كه گوسالۀ بريانى براى آنها آورد» .

(فَما لَبِثَ أَنْ جاءَ بِعِجْلٍ حَنِيذٍ)

از اين جمله استفاده مى شود كه يكى از آداب مهماندارى آن است كه غذا را هر چه زودتر براى او آماده كنند،چرا كه ميهمان وقتى از راه مى رسد مخصوصا اگر مسافر باشد غالبا خسته و گرسنه است،هم نياز به غذا دارد،و هم نياز به استراحت، بايد زودتر غذاى او را آماده كنند تا بتواند استراحت كند.

آيه 70

(آيه 70)در اين هنگام واقعۀ عجيبى اتفاق افتاد و آن اين كه ابراهيم مشاهده كرد كه ميهمانان تازه وارد دست به سوى غذا دراز نمى كنند،اما«هنگامى كه ديد دست آنها به آن نمى رسد(و از آن نمى خورند كار)آنها را غير عادى شمرد و در دل احساس ترس نمود» . (فَلَمّا رَأى أَيْدِيَهُمْ لا تَصِلُ إِلَيْهِ نَكِرَهُمْ وَ أَوْجَسَ مِنْهُمْ خِيفَةً)

اين موضوع از يك رسم و عادت ديرينه سر چشمه مى گرفت.زيرا اگر كسى واقعا قصد سوئى نسبت به ديگرى داشته باشد سعى مى كند نان و نمك او را نخورد،روى اين جهت ابراهيم از كار اين ميهمانان،نسبت به آنها بدگمان شد و فكر كرد ممكن است قصد سوئى داشته باشند.

رسولان كه به اين مسأله پى برده بودند،به زودى ابراهيم را از اين فكر بيرون آوردند و«به او گفتند:نترس ما به سوى قوم لوط فرستاده شده ايم»يعنى فرشته ايم و مأمور عذاب يك قوم ستمگر و فرشته غذا نمى خورد .

(قالُوا لا تَخَفْ إِنّا أُرْسِلْنا إِلى قَوْمِ لُوطٍ)

آيه 71

(آيه 71)«در اين هنگام همسر ابراهيم(ساره)كه در آنجا ايستاده بود خنديد» . (وَ امْرَأَتُهُ قائِمَةٌ فَضَحِكَتْ)

اين خنده ممكن است به خاطر آن باشد كه او نيز از فجايع قوم لوط

ص: 361

به شدت ناراحت و نگران بود و اطلاع از نزديك شدن مجازات آنها مايۀ خوشحالى و سرور او گشت.

سپس اضافه مى كند:«به دنبال آن به او بشارت داديم كه اسحاق از او متولد خواهد شد و پس از اسحاق،يعقوب»از اسحاق متولد مى گردد، .

(فَبَشَّرْناها بِإِسْحاقَ وَ مِنْ وَراءِ إِسْحاقَ يَعْقُوبَ)

در حقيقت هم به او بشارت فرزند دادند،و هم«نوه»،يكى اسحاق و ديگرى يعقوب كه هر دو از پيامبران خدا بودند.

آيه 72

(آيه 72)همسر ابراهيم«ساره»كه با توجه به سن زياد خود و همسرش سخت از دارا شدن فرزند مأيوس و نوميد بود،با لحن بسيار تعجب آميزى«فرياد كشيد كه اى واى بر من!آيا من فرزند مى آورم در حالى كه پيرزنم،و شوهرم نيز پير است،اين مسألۀ بسيار عجيبى است»!؟ . (قالَتْ يا وَيْلَتى أَ أَلِدُ وَ أَنَا عَجُوزٌ وَ هذا بَعْلِي شَيْخاً إِنَّ هذا لَشَيْءٌ عَجِيبٌ)

آيه 73

(آيه 73)به هر حال رسولان پروردگار فورا او را از اين تعجب در آوردند، و سوابق نعمتهاى فوق العادۀ الهى را بر اين خانواده و نجات معجز آسايشان را از چنگال حوادث يادآور شدند و به او«گفتند:آيا از فرمان خداوند تعجب مى كنى»؟ . (قالُوا أَ تَعْجَبِينَ مِنْ أَمْرِ اللّهِ)

در حالى كه«رحمت خدا و بركاتش بر شما اهل بيت بوده و هست» .

(رَحْمَتُ اللّهِ وَ بَرَكاتُهُ عَلَيْكُمْ أَهْلَ الْبَيْتِ)

همان خدايى كه ابراهيم را از چنگال نمرود ستمگر رهايى بخشيد،و در دل آتش سالم نگاه داشت.

اين رحمت و بركت الهى تنها آن روز و آن زمان نبود بلكه در اين خاندان همچنان ادامه داشته و دارد،چه بركتى بالاتر از وجود پيامبر اسلام صلّى اللّه عليه و آله و امامان معصوم كه در اين خاندان آشكار شده اند.

و در پايان آيه براى تأكيد بيشتر،فرشتگان گفتند:«او(خدايى است)كه حميد و مجيد است» .

(إِنَّهُ حَمِيدٌ مَجِيدٌ)

ص: 362

آيه 74

(آيه 74)«هنگامى كه وحشت ابراهيم از آنها،زائل شد،و از طرفى بشارت فرزند و جانشين برومندى به او دادند،فورا به فكر قوم لوط(كه آن رسولان مأمور نابودى آنها بودند)افتاد و شروع به مجادله و گفتگو در اين باره با آنها كرد» . (فَلَمّا ذَهَبَ عَنْ إِبْراهِيمَ الرَّوْعُ وَ جاءَتْهُ الْبُشْرى يُجادِلُنا فِي قَوْمِ لُوطٍ)

در اينجا اين سؤال پيش مى آيد كه چرا ابراهيم در بارۀ يك قوم آلودۀ گنهكار به گفتگو برخاسته و با رسولان پروردگار كه مأموريت آنها به فرمان خداست به مجادله پرداخته است.در حالى كه اين كار از شأن يك پيامبر،آن هم پيامبرى به عظمت ابراهيم دور است.

آيه 75

(آيه 75)لذا قرآن بلافاصله مى گويد:«ابراهيم،بردبار،بسيار مهربان، و متوكل بر خدا و بازگشت كنندۀ به سوى او بود» . (إِنَّ إِبْراهِيمَ لَحَلِيمٌ أَوّاهٌ مُنِيبٌ)

در واقع با اين سه وصف،پاسخ سر بسته و كوتاهى به اين سؤال داده شده است كه:مجادلۀ او مجادلۀ ممدوحى بوده است،و اين به خاطر آن است كه براى ابراهيم روشن نبود كه فرمان عذاب بطور قطع از ناحيۀ خداوند صادر شده،و احتمال بيدار شدن در بارۀ آنها مى رود،و به همين دليل هنوز جايى براى شفاعت وجود دارد.

آيه 76

(آيه 76)در اين آيه مى فرمايد:«رسولان به زودى به ابراهيم گفتند:اى ابراهيم!از اين پيشنهاد صرف نظر كن»و شفاعت را كنار بگذار كه جاى آن نيست . (يا إِبْراهِيمُ أَعْرِضْ عَنْ هذا)

«چرا كه فرمان حتمى پروردگارت فرا رسيده» .

(إِنَّهُ قَدْ جاءَ أَمْرُ رَبِّكَ)

«و عذاب خداوند بدون گفتگو به سراغ آنها خواهد آمد» .

(وَ إِنَّهُمْ آتِيهِمْ عَذابٌ غَيْرُ مَرْدُودٍ).

آيه 77

* (آيه 77)-زندگی ننگین قوم لوط:در آیات سورهٔ اعراف،اشاره به گوشه ای از سرنوشت قوم لوط شده،و تفسیر آن را در آنجا دیدیم،اما دراینجا به تناسب شرح داستانهای پیامبران و اقوام آنها،و تناسب پیوندی که آیات گذشته با سرگذشت لوط و قومش داشت پرده از روی قسمت دیگری از زندگانی این قوم منحرف و گمراه بر می دارد،تا هدف اصلی را که نجات و سعادت کل جامعهٔ انسانی

ص: 363

است از زاويۀ ديگرى تعقيب كند.

نخست مى گويد:«و هنگامى كه رسولان ما به سراغ لوط آمدند او بسيار از آمدن آنها ناراحت شد و فكر و روحش پراكنده گشت و غم و اندوه تمام وجودش را فراگرفت» .

(وَ لَمّا جاءَتْ رُسُلُنا لُوطاً سِيءَ بِهِمْ وَ ضاقَ بِهِمْ ذَرْعاً)

در روايات و تفاسير اسلامى آمده است كه لوط در آن هنگام در مزرعۀ خود كار مى كرد ناگهان،عده اى از جوانان زيبا را ديد كه به سراغ او مى آيند و مايلند ميهمان او باشند،علاقۀ او به پذيرايى از ميهمان از يك سو،و توجه به اين واقعيت كه حضور اين جوانان زيبا،در شهرى كه غرق آلودگى انحراف جنسى است،موجب انواع دردسر و احتمالا آبروريزى است،او را سخت در فشار قرار داد.

اين مسائل به صورت افكارى جانفرسا از مغز او عبور كرد،و آهسته با خود «گفت:امروز روز سخت و وحشتناكى است» .

(وَ قالَ هذا يَوْمٌ عَصِيبٌ)

در پاره اى از روايات آمده كه لوط آنقدر ميهمانهاى خود را معطل كرد تا شب فرا رسيد شايد دور از چشم آن قوم شرور و آلوده بتواند با حفظ حيثيت و آبرو از آنان پذيرايى كند.

ولى چه مى توان كرد.وقتى كه انسان دشمنش در درون خانه اش باشد! همسر لوط كه زن بى ايمانى بود و به اين قوم گنهكار كمك مى كرد،از ورود اين ميهمانان جوان و زيبا آگاه شد بر فراز بام رفت.نخست از طريق كف زدن، و سپس با روشن كردن آتش و برخاستن دود،گروهى از اين قوم منحرف را آگاه كرد كه طعمۀ چربى به دام افتاده!

آيه 78

(آيه 78)در اينجا قرآن مى گويد:«قوم با سرعت و حرص و ولع براى رسيدن به مقصد خود به سوى لوط آمدند» . (وَ جاءَهُ قَوْمُهُ يُهْرَعُونَ إِلَيْهِ)

همان قوم و گروهى كه صفحات زندگانيشان سياه و آلوده به ننگ بود«و قبلا اعمال زشت و بدى انجام مى دادند» .

(وَ مِنْ قَبْلُ كانُوا يَعْمَلُونَ السَّيِّئاتِ)

لوط در اين هنگام حق داشت بر خود بلرزد و از شدت ناراحتى فرياد بكشد و به آنها«گفت:اى قوم من!اينها دختران منند(و من حتى حاضرم دختران خودم

ص: 364

را به عقد شما درآورم اينها)براى شما پاكيزه ترند» .

(قالَ يا قَوْمِ هؤُلاءِ بَناتِي هُنَّ أَطْهَرُ لَكُمْ)

بياييد«و از خدا بترسيد،آبروى مرا نبريد،و با قصد سوء در مورد ميهمانانم مرا رسوا مسازيد» .

(فَاتَّقُوا اللّهَ وَ لا تُخْزُونِ فِي ضَيْفِي)

اى واى«مگر در ميان شما يك انسان رشيد و عاقل و شايسته وجود ندارد» كه شما را از اين اعمال ننگين و بى شرمانه باز دارد .

(أَ لَيْسَ مِنْكُمْ رَجُلٌ رَشِيدٌ)

اين سخن«لوط»اين حقيقت را بازگو مى كند كه حتى وجود يك مرد رشيد در ميان يك قوم و قبيله براى جلوگيرى از اعمال ننگينشان كافى است يعنى،اگر يك انسان عاقل و صاحب رشد فكرى در ميان شما بود هرگز به سوى خانۀ من به قصد تجاوز به ميهمانانم نمى آمديد.

آيه 79

(آيه 79)ولى اين قوم تبهكار در برابر اين همه بزرگوارى لوط پيامبر بى شرمانه پاسخ«گفتند:تو خود به خوبى مى دانى كه ما را در دختران تو حقى نيست» . (قالُوا لَقَدْ عَلِمْتَ ما لَنا فِي بَناتِكَ مِنْ حَقٍّ)

«و تو مسلما مى دانى ما چه چيز مى خواهيم»! .

(وَ إِنَّكَ لَتَعْلَمُ ما نُرِيدُ)

آيه 80

(آيه 80)در اينجا بود كه پيامبر بزرگوار چنان خود را در محاصرۀ حادثه ديد و ناراحت شد كه فرياد زده«گفت:(افسوس!)اى كاش در برابر شما قدرتى در خود داشتم»تا از ميهمانهايم دفاع كنم و شما خيره سران را در هم بكوبم . (قالَ لَوْ أَنَّ لِي بِكُمْ قُوَّةً)

«يا تكيه گاه و پشتيبان محكمى(از قوم و عشيره و پيروان و هم پيمانهاى قوى و نيرومند)در اختيار من بود»تا با كمك آنها بر شما منحرفان چيره شوم .

(أَوْ آوِي إِلى رُكْنٍ شَدِيدٍ).

آيه 81

* (آيه 81)-پایان زندگی این گروه ستمکار:سرانجام هنگامی که رسولان پروردگار نگرانی شدید لوط را مشاهده کردند که در چه عذاب و شکنجهٔ روحی گرفتار است،پرده از روی اسرار کار خود برداشتند و به او«گفتند:ای لوط ما فرستادگان پروردگار توایم(نگران مباش،و بدان که)آنها هرگز دسترسی به تو پیدا

ص: 365

نخواهند كرد»! .

(قالُوا يا لُوطُ إِنّا رُسُلُ رَبِّكَ لَنْ يَصِلُوا إِلَيْكَ)

اين آگاهى لوط از وضع ميهمانان و مأموريتشان همچون آب سردى بود كه بر قلب سوختۀ اين پيامبر بزرگ ريخته شد و فهميد دوران اندوه و غم در شرف پايان است و زمان شادى و نجات از چنگال اين قوم ننگين حيوان صفت فرا رسيده است! ميهمانان بلافاصله اين دستور را به لوط دادند كه:«تو همين امشب در دل تاريكى خانواده ات را با خود بردار و از اين سرزمين بيرون شو» .

(فَأَسْرِ بِأَهْلِكَ بِقِطْعٍ مِنَ اللَّيْلِ)

ولى مواظب باشيد كه«هيچ يك از شما به پشت سرش نگاه نكند» .

(وَ لا يَلْتَفِتْ مِنْكُمْ أَحَدٌ)

«تنها كسى كه از اين دستور تخلف خواهد كرد و به همان بلايى كه به قوم گناهكار مى رسد گرفتار خواهد شد همسر معصيت كار توست» .

(إِلاَّ امْرَأَتَكَ إِنَّهُ مُصِيبُها ما أَصابَهُمْ)

سر انجام آخرين سخن را به لوط گفتند كه:«لحظۀ نزول عذاب و ميعاد آنها صبح است»و با نخستين شعاع صبحگاهى زندگى اين قوم غروب خواهد كرد .

(إِنَّ مَوْعِدَهُمُ الصُّبْحُ)

اكنون برخيزيد و هر چه زودتر شهر را ترك گوييد«مگر صبح نزديك نيست» .

(أَ لَيْسَ الصُّبْحُ بِقَرِيبٍ)

آيه 82

(آيه 82)سر انجام لحظۀ عذاب فرا رسيد و به انتظار لوط پيامبر پايان داد، همان گونه كه قرآن مى گويد:«هنگامى كه فرمان ما فرا رسيد آن سرزمين را زير و رو كرديم،و بارانى از سنگ،از گلهاى متحجر متراكم بر روى هم،بر سر آنها فرو ريختيم» . (فَلَمّا جاءَ أَمْرُنا جَعَلْنا عالِيَها سافِلَها وَ أَمْطَرْنا عَلَيْها حِجارَةً مِنْ سِجِّيلٍ مَنْضُودٍ)

اينها كه همه چيز را وارونه كرده بودند!بايد شهرشان هم واژگونه شود! نه فقط زير و رو شود كه بارانى از سنگ،آخرين آثار حيات را در آنجا در هم بكوبد.

بنابراين هر گروه منحرف و ملت ستم پيشه اى چنين سرنوشتى در انتظار اوست گاهى زير باران سنگريزه ها و گاهى زير ضربات بمبهاى آتش زا و زمانى زير

ص: 366

فشارهاى اختلافات كشندۀ اجتماعى،و بالاخره هر كدام به شكلى و به صورتى.

آيه 83

(آيه 83)ولى اين سنگها،سنگهاى معمولى نبودند بلكه«سنگهايى بودند نشاندار،نزد پروردگار تو» . (مُسَوَّمَةً عِنْدَ رَبِّكَ)

اما تصور نكنيد كه اين سنگها مخصوص قوم لوط بودند«آنها از هيچ قوم و جمعيت و گروه ستمكار و ظالمى دور نيستند» .

(وَ ما هِيَ مِنَ الظّالِمِينَ بِبَعِيدٍ)

اين قوم منحرف هم بر خويش ستم كردند و هم بر جامعه شان،هم سرنوشت ملتشان را به بازى گرفتند و هم ايمان و اخلاق انسانى را.

تحريم همجنس گرايى-همجنس گرايى چه در مردان باشد و چه در زنان در اسلام از گناهان بسيار بزرگ است و هر دو داراى حد شرعى است.

رواياتى كه در مذمت همجنس گرايى از پيشوايان اسلام نقل شده آنقدر زياد و تكان دهنده است كه با مطالعۀ آن هر كس احساس مى كند كه زشتى اين گناه به اندازه اى است كه كمتر گناهى در پايۀ آن قرار دارد.

از جمله در حديثى از امام صادق عليه السّلام مى خوانيم كه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله فرمود:«هر كس با نوجوانى آميزش جنسى كند روز قيامت ناپاك وارد محشر مى شود،آن چنان كه تمام آبهاى جهان او را پاك نخواهند كرد،و خداوند او را غضب مى كند و از رحمت خويش دور مى دارد و دوزخ را براى او آماده ساخته است و چه بد جايگاهى است»...سپس فرمود:«هرگاه جنس مذكر با مذكر آميزش كند عرش خداوند به لرزه در مى آيد».

آيه 84

(آيه 84)مدين سرزمين شعيب:با پايان يافتن داستان عبرت انگيز قوم لوط نوبت به قوم«شعيب»و مردم«مدين»مى رسد همان جمعيتى كه راه توحيد را رها كردند و در سنگلاخ شرك و بت پرستى سرگردان شدند،نه تنها بت كه درهم و دينار و مال و ثروت خويش را مى پرستيدند،و به خاطر آن،كسب و تجارت با رونق خويش را آلوده به تقلب و كم فروشى و خلافكاريهاى ديگر مى كردند.

در آغاز مى گويد:«و به سوى مدين برادرشان شعيب را فرستاديم» .

(وَ إِلى مَدْيَنَ أَخاهُمْ شُعَيْباً).

ص: 367

كلمۀ (برادرشان)به خاطر آن است كه نهايت محبت پيامبران را به قوم خود بازگو كند.

«أَخاهُمْ»

«مدين»در مشرق«خليج عقبه»قرار داشته و مردم آن از فرزندان اسماعيل بودند،و با مصر و لبنان و فلسطين تجارت داشته اند.

اين پيامبر اين برادر دلسوز و مهربان همان گونه كه شيوۀ همۀ پيامبران در آغاز دعوت بود نخست آنها را به اساسى ترين پايه هاى مذهب يعنى«توحيد»دعوت كرد و«گفت:اى قوم من!خداوند يگانه را بپرستيد كه جز او معبودى براى شما نيست» .

(قالَ يا قَوْمِ اعْبُدُوا اللّهَ ما لَكُمْ مِنْ إِلهٍ غَيْرُهُ)

آنگاه به يكى از مفاسد اقتصادى كه از روح شرك و بت پرستى سر چشمه مى گيرد و در آن زمان در ميان اهل«مدين»سخت رايج بود اشاره كرده و گفت:«به هنگام خريد و فروش،پيمانه و وزن اشياء را كم نكنيد» .

(وَ لا تَنْقُصُوا الْمِكْيالَ وَ الْمِيزانَ)

اين پيامبر بزرگ پس از اين دستور بلافاصله اشاره به دو علت براى آن مى كند:

نخست مى گويد:قبول اين اندرز سبب مى شود كه درهاى خيرات به روى شما گشوده شود،پيشرفت امر تجارت،پايين آمدن سطح قيمتها،آرامش جامعه، خلاصه«من خيرخواه شما هستم» .و مطمئنم كه اين اندرز نيز سر چشمۀ خير و بركت براى جامعه شما خواهد بود.

(إِنِّي أَراكُمْ بِخَيْرٍ)

اين احتمال نيز در تفسير اين جمله وجود دارد كه شعيب مى گويد:«من شما را داراى نعمت فراوان و خير كثيرى مى بينم»بنابراين دليلى ندارد حقوق مردم را ضايع كنيد.

ديگر اين كه:«من از آن مى ترسم كه(اصرار بر شرك و كفران نعمت و كم فروشى) عذاب روز فراگير،همۀ شما را فرو گيرد» .

(وَ إِنِّي أَخافُ عَلَيْكُمْ عَذابَ يَوْمٍ مُحِيطٍ)

آيه 85

(آيه 85)اين آيه مجددا روى نظام اقتصادى آنها تأكيد مى كند و اگر قبلا شعيب قوم خود را از كم فروشى نهى كرده بود در اينجا دعوت به پرداختن حقوق مردم كرده،مى گويد:«و اى قوم من!پيمانه و وزن را با قسط و عدل وفا كنيد» . (وَ يا

ص: 368

قَوْمِ أَوْفُوا الْمِكْيالَ وَ الْمِيزانَ بِالْقِسْطِ)

و اين اصل يعنى«اقامۀ قسط و عدل»و دادن حق هر كس به او بايد بر سراسر جامعۀ شما حكومت كند.

سپس قدم از آن فراتر نهاده،مى گويد:«و بر اشياء(و اجناس)مردم عيب نگذاريد،و از حق آنان نكاهيد» .

(وَ لا تَبْخَسُوا النّاسَ أَشْياءَهُمْ)

در پايان آيه باز هم از اين فراتر رفته،مى گويد:«و در روى زمين به فساد نكوشيد» .

(وَ لا تَعْثَوْا فِي الْأَرْضِ مُفْسِدِينَ)

دو آيۀ فوق اين واقعيت را به خوبى منعكس مى كند كه بعد از مسألۀ اعتقاد به توحيد،يك اقتصاد سالم از اهميت ويژه اى برخوردار است،و نيز نشان مى دهد كه به هم ريختگى نظام اقتصادى سر چشمۀ فساد وسيع در جامعه خواهد بود.

آيه 86

(آيه 86)سر انجام به آنها گوشزد كرد كه افزايش ثروت-ثروتى كه از راه ظلم و ستم و استثمار ديگران به دست آيد-سبب بى نيازى شما نخواهد بود،بلكه «سرمايۀ حلالى كه براى شما باقى مى ماند(هر چند كم و اندك باشد)اگر ايمان به خدا و دستوراتش داشته باشيد بهتر است» . (بَقِيَّتُ اللّهِ خَيْرٌ لَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنِينَ)

سپس گفت:وظيفۀ من همين ابلاغ و انذار و هشدار بود كه گفتم«و من مسؤول اعمال شما و موظف به اجبار كردنتان بر پذيرفتن اين راه نيستم» .

(وَ ما أَنَا عَلَيْكُمْ بِحَفِيظٍ)

نكته:بارها گفته ايم آيات قرآن هر چند در مورد خاصى نازل شده باشد مفاهيم جامعى دارد كه مى تواند در اعصار و قرون بعد بر مصداقهاى كلى تر و وسيع تر،تطبيق شود.

لذا در آيۀ مورد بحث،گرچه مخاطب قوم شعيبند،و منظور از سود و سرمايۀ حلال و يا پاداش الهى است،ولى هر موجود نافع كه از طرف خداوند براى بشر باقى مانده و مايۀ خير و سعادت او گردد، محسوب مى شود.

«بَقِيَّتُ اللّهِ» «بَقِيَّتُ اللّهِ»

و از آنجا كه مهدى موعود(عج)آخرين پيشوا و بزرگترين رهبر انقلابى پس از قيام پيامبر اسلام صلّى اللّه عليه و آله است يكى از روشنترين مصاديق«بقية اللّه»مى باشد و از همه به

ص: 369

اين لقب شايسته تر است،بخصوص كه تنها باقيمانده بعد از پيامبران و امامان است و در روايات متعددى به آن اشاره شده است.

آيه 87

(آيه 87)منطق بى اساس لجوجان:اكنون ببينيم اين قوم لجوج در برابر اين نداى مصلح آسمانى چه عكس العملى نشان داد.

آنها كه بتها را آثار نياكان و نشانۀ اصالت فرهنگ خويش مى پنداشتند و از كم فروشى و تقلب در معامله سود كلانى مى بردند،در برابر شعيب چنين«گفتند:اى شعيب!آيا اين نمازت به تو دستور مى دهد كه ما آنچه را پدرانمان مى پرستيدند ترك گوييم»؟! .

(قالُوا يا شُعَيْبُ أَ صَلاتُكَ تَأْمُرُكَ أَنْ نَتْرُكَ ما يَعْبُدُ آباؤُنا)

«و يا(آزادى خود را در اموال خويش از دست دهيم و)نتوانيم به دلخواه مان در اموالمان تصرف كنيم»؟ .

(أَوْ أَنْ نَفْعَلَ فِي أَمْوالِنا ما نَشؤُا)

قوم شعيب گرفتار اين اشتباه بودند كه هيچ كس نمى تواند كمترين محدوديتى براى تصرف در اموال نسبت به مالكين قائل شود در حالى كه هميشه امور مالى بايد تحت ضوابط صحيح و حساب شده اى كه پيامبران الهى بر مردم عرضه كرده اند قرار گيرد و گر نه جامعه به تباهى خواهد كشيد.

«تو كه آدم بردبار،پرحوصله و فهميده اى»،از تو چنين سخنانى بعيد است! .

(إِنَّكَ لَأَنْتَ الْحَلِيمُ الرَّشِيدُ)

شايد آنها فكر مى كردند نماز،اين حركات و اذكار چه اثرى مى تواند داشته باشد در حالى كه اگر آنها درست انديشه مى كردند،اين واقعيت را درمى يافتند كه نماز حس مسؤوليت و تقوا و پرهيزكارى و خداترسى و حق شناسى را در انسان زنده مى كند،او را به ياد خدا و به ياد دادگاه عدل او مى اندازد.

و به همين دليل او را از شرك و بت پرستى و تقليد كوركورانۀ نياكان و از كم فروشى و انواع تقلب باز مى دارد.

آيه 88

* (آيه 88)-اما شعیب در پاسخ آنها که سخنانش را حمل بر سفاهت و دلیل بر بیخردی گرفته بودند«گفت:ای قوم من!(ای گروهی که شما از منید و من هم از شما،و آنچه را برای خود دوست می دارم برای شما هم می خواهم)هرگاه من دلیل

ص: 370

آشكارى از پروردگارم داشته باشم و رزق و موهبت خوبى به من داده باشد»آيا مى توانم بر خلاف فرمان او رفتار كنم؟ .

(قالَ يا قَوْمِ أَ رَأَيْتُمْ إِنْ كُنْتُ عَلى بَيِّنَةٍ مِنْ رَبِّي وَ رَزَقَنِي مِنْهُ رِزْقاً حَسَناً)

سپس اين پيامبر بزرگ اضافه مى كند:«من هرگز نمى خواهم چيزى كه شما را از آن باز مى دارم،خودم مرتكب شوم»! .

(وَ ما أُرِيدُ أَنْ أُخالِفَكُمْ إِلى ما أَنْهاكُمْ عَنْهُ)

به شما بگويم كم فروشى نكنيد و تقلب و غش در معامله روا مداريد،اما خودم با انجام اين اعمال ثروتى بيندوزم و يا شما را از پرستش بتها منع كنم اما خود در برابر آنها سر تعظيم فرود آورم،نه هرگز چنين نيست.

سر انجام به آنها مى گويد:«من يك هدف بيشتر ندارم و آن اصلاح شما و جامعۀ شماست تا آنجا كه در قدرت دارم» .

(إِنْ أُرِيدُ إِلاَّ الْإِصْلاحَ مَا اسْتَطَعْتُ)

اصلاح عقيده،اصلاح اخلاق،اصلاح عمل و اصلاح روابط و نظامات اجتماعى.

و براى رسيدن به اين هدف«تنها از خدا توفيق مى طلبم» .

(وَ ما تَوْفِيقِي إِلاّ بِاللّهِ)

و به همين دليل براى انجام رسالت خود،و رسيدن به اين هدف بزرگ«تنها بر او تكيه مى كنم و در همه چيز به او باز مى گردم» .

(عَلَيْهِ تَوَكَّلْتُ وَ إِلَيْهِ أُنِيبُ)

براى حل مشكلات،با تكيه بر يارى او تلاش مى كنم،و براى تحمل شدايد اين راه،به او باز مى گردم.

آيه 89

(آيه 89)سپس آنها را متوجه يك نكتۀ اخلاقى مى كند و آن اين كه بسيار مى شود كه انسان به خاطر بغض و عداوت نسبت به كسى،و يا تعصب و لجاجت نسبت به چيزى،تمام مصالح خويش را ناديده مى گيرد،و سرنوشت خود را به دست فراموشى مى سپارد،به آنها مى گويد:«و اى قوم من!مبادا دشمنى و عداوت با من شما را به گناه و عصيان و سركشى وا دارد» . (وَ يا قَوْمِ لا يَجْرِمَنَّكُمْ شِقاقِي)

«مبادا همان بلاها و مصائب و رنجها و مجازاتهايى كه به قوم نوح يا قوم هود يا قوم صالح رسيد به شما هم برسد» .

(أَنْ يُصِيبَكُمْ مِثْلُ ما أَصابَ قَوْمَ نُوحٍ أَوْ قَوْمَ هُودٍ أَوْ قَوْمَ صالِحٍ)

ص: 371

«و قوم لوط(با آن بلاى عظيم يعنى زير و رو شدن شهرهايشان و سنگباران شدن)از شما چندان دور نيستند» .

(وَ ما قَوْمُ لُوطٍ مِنْكُمْ بِبَعِيدٍ)

نه زمان آنها از شما چندان فاصله دارد،و نه مكان زندگيشان و نه اعمال و گناهان شما از گناهان آنان دست كمى دارد!

آيه 90

(آيه 90)و سر انجام دو دستور كه در واقع نتيجۀ تمام تبليغات پيشين او است به اين قوم گمراه مى دهد.

نخست اين كه:«از خداوند آمرزش بطلبيد» .

(وَ اسْتَغْفِرُوا رَبَّكُمْ)

تا از گناه پاك شويد،و از شرك و بت پرستى و خيانت در معاملات بر كنار گرديد.

«و پس از پاكى از گناه به سوى او بازگرديد» .

(ثُمَّ تُوبُوا إِلَيْهِ)

كه او پاك است و بايد پاك شد و به سوى او رفت.

در واقع استغفار،توقف در مسير گناه و شستشوى خويشتن است و توبه بازگشت به سوى اوست كه وجودى است بى انتها.

و بدانيد گناه شما هر قدر عظيم و سنگين باشد،راه بازگشت به روى شما باز است«چرا كه پروردگار من،هم رحيم است و هم دوستدار بندگان» .

(إِنَّ رَبِّي رَحِيمٌ وَدُودٌ)

آيه 91

(آيه 91)تهديدهاى متقابل شعيب و قومش:شعيب اين پيامبر بزرگ كه به خاطر سخنان حساب شده و رسا و دلنشين به عنوان خطيب الانبياء لقب گرفته، گفتارش را با صبر و حوصله و متانت و دلسوزى تمام ايراد كرد،اما ببينيم اين قوم گمراه چگونه به او پاسخ گفتند.

آنها با چهار جمله كه همگى حكايت از لجاجت و جهل و بى خبرى مى كرد جواب دادند.نخست اين كه:«گفتند:اى شعيب ما بسيارى از حرفهاى تو را نمى فهميم» .

(قالُوا يا شُعَيْبُ ما نَفْقَهُ كَثِيراً مِمّا تَقُولُ)

اساسا سخنان تو سر و ته ندارد!و محتوا و منطق با ارزشى در آن نيست كه ما بخواهيم پيرامون آن بينديشيم! ديگر اين كه:«ما تو را در ميان خود ضعيف و ناتوان مى بينيم» .

(وَ إِنّا لَنَراكَ

ص: 372

فِينا ضَعِيفاً)

گمان مكن اگر ما حساب تو را نمى رسيم به خاطر ترس از قدرت توست، «اگر ملاحظۀ قوم و قبيله ات(و احترامى كه براى آنها قائل هستيم)نبود(تو را به بدترين صورتى به قتل مى رسانديم يعنى)تو را سنگباران مى كرديم»! .

(وَ لَوْ لا رَهْطُكَ لَرَجَمْناكَ)

سر انجام گفتند:«تو براى ما فردى نيرومند و شكست ناپذير نيستى» .

(وَ ما أَنْتَ عَلَيْنا بِعَزِيزٍ)

آيه 92

(آيه 92)شعيب بدون اين كه از سخنان زننده و توهينهاى آنها از جا در برود،با همان منطق شيوا و بيان رسا به آنها چنين پاسخ«گفت:اى قوم من!آيا اين چند نفر قوم و قبيلۀ من نزد شما از خداوند عزيزترند»؟ . (قالَ يا قَوْمِ أَ رَهْطِي أَعَزُّ عَلَيْكُمْ مِنَ اللّهِ)

شما كه به خاطر فاميل من كه به گفتۀ خودتان به من آزار نمى رسانيد چرا به خاطر«خدا»سخنانم را نمى پذيريد؟ آيا شما براى خدا احترام قائليد؟«با اين كه او و فرمان او را پشت سر انداخته ايد»؟ .

(وَ اتَّخَذْتُمُوهُ وَراءَكُمْ ظِهْرِيًّا)

و در پايان مى گويد:فكر نكنيد خداوند اعمال شما را نمى بيند و سخنانتان را نمى شنود،يقين بدانيد كه:«پروردگار من به تمام اعمالى كه انجام مى دهيد،احاطه دارد» .

(إِنَّ رَبِّي بِما تَعْمَلُونَ مُحِيطٌ)

آيه 93

(آيه 93)از آنجا كه مشركان قوم شعيب در آخر سخنان خود،او را تهديد ضمنى به سنگسار كردن نمودند،شعيب موضع خويش را در برابر تهديد آنها چنين مشخص مى كند:«اى قوم من!(هر چه در قدرت داريد مضايقه ننمايد و)هر كارى از دستتان ساخته است انجام دهيد» . (وَ يا قَوْمِ اعْمَلُوا عَلى مَكانَتِكُمْ)

«من نيز كار خودم را مى كنم» .

(إِنِّي عامِلٌ)

«اما به زودى خواهيد فهميد چه كسى گرفتار عذاب خواركننده خواهد شد (من يا شما)و چه كسى دروغگوست»من يا شما؟ .

(سَوْفَ تَعْلَمُونَ مَنْ يَأْتِيهِ

ص: 373

عَذابٌ يُخْزِيهِ وَ مَنْ هُوَ كاذِبٌ)

«اما به زودى خواهيد فهميد چه كسى گرفتار عذاب خواركننده خواهد شد (من يا شما)و چه كسى دروغگوست»من يا شما؟ .

(سَوْفَ تَعْلَمُونَ مَنْ يَأْتِيهِ عَذابٌ يُخْزِيهِ وَ مَنْ هُوَ كاذِبٌ)

«و حال كه چنين است،شما در انتظار بمانيد،من هم در انتظار» .شما در انتظار اين باشيد كه بتوانيد با قدرت و جمعيت و ثروت و نفوذتان بر من پيروز شويد من هم در انتظار اين هستم كه مجازات دردناك الهى به زودى دامان شما جمعيت گمراه را بگيرد و از صفحۀ گيتى براندازد!

(وَ ارْتَقِبُوا إِنِّي مَعَكُمْ رَقِيبٌ)

آيه 94

(آيه 94)پايان عمر تبهكاران مدين:سر انجام مرحلۀ نهايى فرا رسيد، چنانكه قرآن مى گويد:«هنگامى كه فرمان ما(دائر به مجازات اين قوم گمراه و ستمكار و لجوج)فرا رسيد،نخست شعيب و كسانى را كه با او ايمان آورده بودند به بركت رحمت خود از آن سرزمين نجات داديم» . (وَ لَمّا جاءَ أَمْرُنا نَجَّيْنا شُعَيْباً وَ الَّذِينَ آمَنُوا مَعَهُ بِرَحْمَةٍ مِنّا)

«سپس فرياد آسمانى و صيحۀ عظيم مرگ آفرين،ظالمان و ستمگران را فرو گرفت» .

(وَ أَخَذَتِ الَّذِينَ ظَلَمُوا الصَّيْحَةُ)

و به دنبال آن مى فرمايد:«قوم شعيب بر اثر اين صيحۀ آسمانى در خانه هاى خود به رو افتادند و مردند»و اجساد بى جانشان به عنوان درسهاى عبرتى تا مدتى در آنجا بود

(فَأَصْبَحُوا فِي دِيارِهِمْ جاثِمِينَ).

آيه 95

(آيه 95)آنچنان طومار زندگى آنها در هم پيچيده شد كه«گويا هرگز ساكن آن سرزمين نبودند» . (كَأَنْ لَمْ يَغْنَوْا فِيها)

سر انجام همان گونه كه در آخر سرگذشت قوم عاد و ثمود بيان شد، مى فرمايد:«دور باد سرزمين مدين از لطف و رحمت پروردگار همان گونه كه قوم ثمود دور شدند» .

(أَلا بُعْداً لِمَدْيَنَ كَما بَعِدَتْ ثَمُودُ)

آيه 96

(آيه 96)قهرمان مبارزه با فرعون!بعد از پايان داستان شعيب و اصحاب مدين اشاره به گوشه اى از سرگذشت«موسى بن عمران»و مبارزاتش با فرعون مى كند و اين هفتمين داستان پيامبران در اين سوره است.

سرگذشت موسى(ع)از تمام پيامبران در قرآن بيشتر آمده است،زيرا در بيش از سى سوره بيش از صد بار به ماجراى موسى و فرعون و بنى اسرائيل اشاره شده است.

ص: 374

ويژگى سرگذشت موسى نسبت به پيامبران ديگر اين است كه آنها بر ضد اقوام گمراه،قيام كردند،ولى موسى علاوه بر اين در برابر حكومت خودكامه اى همچون دستگاه جبار فرعون قيام نمود.

ولى بايد توجه داشت كه در اين قسمت از سرگذشت موسى،تنها يك گوشه را مى خوانيم گوشه اى كه در عين كوچكى،پيام بزرگى براى همۀ انسانها دارد.

نخست آيه مى گويد:«ما موسى را با معجزاتى كه در اختيار او قرار داديم و منطقى قوى و نيرومند فرستاديم» .

(وَ لَقَدْ أَرْسَلْنا مُوسى بِآياتِنا وَ سُلْطانٍ مُبِينٍ)

آيه 97

(آيه 97)موسى را با آن معجزات كوبنده و آن منطق نيرومند«به سوى فرعون و ملأ او فرستاديم» . (إِلى فِرْعَوْنَ وَ مَلاَئِهِ)

اما اطرافيان فرعون كه با قيام موسى،منافع نامشروع خود را در خطر مى ديدند،حاضر نشدند در برابر او و معجزات و منطقش تسليم گردند«لذا از فرمان فرعون پيروى كردند» .

(فَاتَّبَعُوا أَمْرَ فِرْعَوْنَ)

«اما فرمان فرعون هرگز ضامن سعادت آنها و مايۀ رشد و نجات نبود» .

(وَ ما أَمْرُ فِرْعَوْنَ بِرَشِيدٍ)

آيه 98

(آيه 98)از آنجا كه روز رستاخيز هر قوم و ملت و گروهى با رهبر خويش، وارد محشر مى شوند و پيشوايان اين جهان،پيشوايان آن جهانند«فرعون(نيز كه رهبر گمراهان عصر خود بود)در پيشاپيش قومش وارد اين صحنه مى شود» . (يَقْدُمُ قَوْمَهُ يَوْمَ الْقِيامَةِ)

اما به جاى اين كه اين پيشوا پيروان خود را در آن گرماى سوزان به سوى چشمۀ گوارايى از آب زلال ببرد«آنها را به آتش دوزخ وارد مى سازد» .

(فَأَوْرَدَهُمُ النّارَ)

«و چه بدآبشخورى است(آتش)كه بر آن وارد مى شوند»! .

(وَ بِئْسَ الْوِرْدُ الْمَوْرُودُ)

همان چيزى كه به جاى تسكين عطش،تمام وجود انسان را مى سوزاند و در عوض سيراب كردن بر تشنگيش مى افزايد.

ص: 375

آيه 99

(آيه 99)سپس مى گويد:«آنها در اين جهان به لعنت خدا محلق گشتند (و به مجازات و كيفرهاى سخت او گرفتار شدند و در ميان امواج خروشان غرق گرديدند)و در روز رستاخيز نيز از رحمت خدا دور خواهند بود» . (وَ أُتْبِعُوا فِي هذِهِ لَعْنَةً وَ يَوْمَ الْقِيامَةِ)

نام ننگين آنها هميشه در صفحات تاريخ به عنوان يك قوم گمراه و جبار ثبت مى گردد،بنابراين هم در اين دنيا خسارت كردند و هم در جهان ديگر.

«و چه بد عطايى است(لعن و دورى از رحمت خدا)كه نصيب آنان مى شود» .

(بِئْسَ الرِّفْدُ الْمَرْفُودُ)

آيه 100

(آيه 100)در آيات اين سوره سرگذشت هفت قوم از اقوام پيشين و گوشه اى از تاريخ پيامبرانشان بيان شد.

در اينجا به تمام آن داستانها اشاره كرده،به صورت يك جمع بندى مى فرمايد:«اين ماجراها گوشه اى از اخبار شهرها و آباديهاست كه ما داستانش را براى تو بازگو مى كنيم» .

(ذلِكَ مِنْ أَنْباءِ الْقُرى نَقُصُّهُ عَلَيْكَ)

همان شهرها و آباديهايى كه«قسمتى از آن هنوز برپاست،و قسمتى همچون كشتزار درو شده بكلى ويران گشته است» .

(مِنْها قائِمٌ وَ حَصِيدٌ)

آيه 101

(آيه 101)«اما ما به آنها ستم نكرديم؛بلكه آنها خودشان به خويشتن ستم روا داشتند» . (وَ ما ظَلَمْناهُمْ وَ لكِنْ ظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ)

آنها به بتها و خدايان دروغينشان پناه بردند«و هنگامى كه فرمان مجازات الهى فرا رسيد،معبودانى را كه غير از خدا مى خواندند آنها را يارى نكردند» .

(فَما أَغْنَتْ عَنْهُمْ آلِهَتُهُمُ الَّتِي يَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللّهِ مِنْ شَيْءٍ لَمّا جاءَ أَمْرُ رَبِّكَ)

آرى!اين خدايان قلابى«جز بر هلاكت آنها نيفزودند» .

(وَ ما زادُوهُمْ غَيْرَ تَتْبِيبٍ).

آيه 102

* (آيه 102)-آری«این چنین بود مجازات پروردگار تو نسبت به شهر ها و آبادیهایی که ستم می کردند هنگامی که آنها را تسلیم هلاکت کرد»(وَ کَذالِکَ اَخذُ رَبَّکَ اِذا اَخَذَ القُری وَ هِیَ ظالِمَةُ).

ص: 376

«مسلما مجازات پروردگار دردناك و شديد است» .

(إِنَّ أَخْذَهُ أَلِيمٌ شَدِيدٌ)

اين يك قانون عمومى الهى است،يك سنت و برنامۀ هميشگى است كه هر قوم و ملتى دست به ظلم و ستم بيالايند و پا را از مرز فرمانهاى الهى فراتر نهند و به رهبرى و راهنمايى و اندرزهاى پيامبران خدا اعتنا ننمايند خداوند آنها را سر انجام سخت مى گيرد و در پنجۀ عذاب مى فشارد.

آيه 103

(آيه 103)و از آنجا كه اين يك قانون كلى و عمومى است بلافاصله مى فرمايد:«در اين(سرگذشتهاى عبرت انگيز و حوادث شوم و دردناكى كه بر گذشتگان گذشت)علامت و نشانه اى است(براى يافتن راه حق)براى كسانى كه از عذاب آخرت مى ترسند» . (إِنَّ فِي ذلِكَ لَآيَةً لِمَنْ خافَ عَذابَ الْآخِرَةِ)

چرا كه دنيا در برابر سراى ديگر همه چيزش كوچك و ناچيز است حتى مجازاتها و عذابهايش و جهان ديگر از هر نظر وسيعتر مى باشد،و آنها كه ايمان به رستاخيز دارند با ديدن هر يك از اين نمونه ها در دنيا تكان مى خورند.

در پايان آيه اشاره به دو وصف از اوصاف روز قيامت كرده،مى گويد:«آن روزى است كه همۀ مردم براى آن جمع مى شوند» .

(ذلِكَ يَوْمٌ مَجْمُوعٌ لَهُ النّاسُ)

«و آن روزى است كه مشهود همگان است» .

(وَ ذلِكَ يَوْمٌ مَشْهُودٌ)

آنچنان كه تمام انسانها در آن حاضر مى شوند و آن را مى بينند.

آيه 104

(آيه 104)و از آنجا كه ممكن است بعضى بگويند سخن از آن روز نسيه است و معلوم نيست كى فرا مى رسد،لذا قرآن بلافاصله مى گويد:«و ما آن(مجازات)را جز تا زمان محدودى،تأخير نمى اندازيم» . (وَ ما نُؤَخِّرُهُ إِلاّ لِأَجَلٍ مَعْدُودٍ)

آن هم براى مصلحتى كه روشن است تا مردم جهان ميدانهاى آزمايش و پرورش را ببينند،و آخرين برنامۀ انبياء پياده شود.

آيه 105

* (آيه 105)-سعادت و شقاوت!در آیات گذشته اشاره ایی به مسألهٔ قیامت و اجتماع همهٔ مردم در آن روز بیان کرده،نخست می گوید:«هنگامی که آن روز فرا رسد هیچ کس جز به ارادهٔ پروردگار سخن نمی گوید»(یَومَ یَأتِ لا تَکَلَّمُ نَفسُ اِلاّ بِاِذنِه).

ص: 377

مردم در آن روز مراحل مختلفى را مى پيمايند كه هر مرحله ويژگيهايى دارد، در پاره اى از مراحل هيچ گونه پرسش و سؤالى از آنها نمى شود و حتى مهر بر دهانشان مى نهند،فقط اعضاى پيكرشان كه آثار اعمال را در خود حفظ كرده اند با زبان بى زبانى سخن مى گويند،اما در مراحل ديگر قفل از زبانشان برداشته مى شود و به اذن خداوند به سخن مى آيند و به گناهان خود اعتراف مى كنند و خطاكاران يكديگر را ملامت مى نمايند بلكه سعى دارند گناه خويش را بر گردن ديگرى نهند! به هر حال در پايان آيه اشاره به تقسيم همۀ مردم به دو گروه كرده،مى گويد:

«گروهى در آنجا شقى و گروهى سعيدند،گروهى خوشبخت و گروه ديگرى بدبختند» .

(فَمِنْهُمْ شَقِيٌّ وَ سَعِيدٌ)

اين شقاوت و آن سعادت چيزى جز نتيجۀ اعمال و كردار و گفتار و نيات انسان در دنيا نيست.

آيه 106

(آيه 106)سپس حالات شقاوتمندان و سعادتمندان را در عبارات فشرده و گويايى چنين شرح مى دهد:«اما آنها كه شقاوتمند شدند در آتش دوزخ«زفير»و «شهيق»دارند و ناله و نعره و فرياد سر مى دهند» . (فَأَمَّا الَّذِينَ شَقُوا فَفِي النّارِ لَهُمْ فِيها زَفِيرٌ وَ شَهِيقٌ)

و اين هر دو صداى فرياد و نالۀ كسانى است كه از غم و اندوه ناله سر مى دهند، ناله اى كه تمام وجود آنها را پر مى كند و نشانۀ نهايت ناراحتى و شدت عذاب است.

آيه 107

(آيه 107)و اضافه مى كند:«آنها جادوانه در آتش خواهند ماند تا زمانى كه آسمانها و زمين برپاست» . (خالِدِينَ فِيها ما دامَتِ السَّماواتُ وَ الْأَرْضُ)

«مگر آنچه پروردگارت اراده كند» .

(إِلاّ ما شاءَ رَبُّكَ)

«چرا كه خداوند هر كارى را اراده كند انجام مى دهد» .

(إِنَّ رَبَّكَ فَعّالٌ لِما يُرِيدُ).

آيه 108

* (آيه 108)-«و اما آنها که سعادتمند شدند در بهشت جاودانه خواهند ماند،تا آسمانها و زمین برپاست»(وَ اَمَّا اَلَّذینَ سُعِدُوا فَفِی الجَنَّةِ خالِدینَ فیها مادامَتِ السَّماواتُ وَ الاَرضُ).

ص: 378

«مگر آنچه پروردگار تو اراده كند» .

(إِلاّ ما شاءَ رَبُّكَ)

«اين بخشش و عطيه اى است كه هرگز از آنان قطع نمى شود» .

(عَطاءً غَيْرَ مَجْذُوذٍ)

اسباب سعادت و شقاوت

-سعادت كه گم شدۀ همۀ انسانهاست بطور خلاصه عبارتست از فراهم بودن اسباب تكامل براى يك فرد يا يك جامعه،و نقطۀ مقابل آن شقاوت و بدبختى است كه عبارت از نامساعد بودن شرايط پيروزى و پيشرفت و تكامل است.

ولى بايد توجه داشت كه پايۀ اصلى سعادت و شقاوت،اراده و خواست خود انسان است اوست كه مى تواند وسائل لازم را براى ساختن خويش و حتى جامعه اش فراهم سازد،و اوست كه مى تواند با عوامل بدبختى و شقاوت به مبارزه برخيزد و يا تسليم آن شود.

در منطق انبياء سعادت و شقاوت چيزى نيست كه در درون ذات انسان باشد،و حتى نارسائيهاى محيط و خانوادگى و وراثت در برابر تصميم و ارادۀ خود انسان،قابل تغيير و دگرگونى است،مگر اين كه ما اصل اراده و آزادى انسان را انكار كنيم و او را محكوم شرايط جبرى بدانيم و سعادت و شقاوتش را ذاتى و يا مولود جبرى محيط و مانند آن بدانيم كه اين نظر بطور قطع در مكتب انبياء و همچنين مكتب عقل محكوم است.

جالب اين كه در رواياتى كه از پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و ائمۀ اهل بيت عليهم السّلام نقل شده، انگشت روى مسائل مختلفى به عنوان اسباب سعادت يا اسباب شقاوت گذارده شده كه مطالعۀ آنها انسان را به طرز تفكر اسلامى در اين مسأله مهم،آشنا مى سازد و به جاى اين كه براى رسيدن به سعادت و فرار از شقاوت به دنبال مسائل خرافى و پندارها و سنتهاى غلط برود به دنبال واقعيات عينى و اسباب حقيقى سعادت خواهد رفت.

امام صادق عليه السّلام از جدش امير مؤمنان عليه السّلام چنين نقل مى كند:«حقيقت سعادت اين است كه آخرين مرحلۀ زندگى انسان با عمل سعادتمندانه اى پايان

ص: 379

پذيرد و حقيقت شقاوت اين است كه آخرين مرحلۀ عمر با عمل شقاوتمندانه اى خاتمه يابد».

و نيز پيامبر اسلام صلّى اللّه عليه و آله مى فرمايد:«چهار چيز از اسباب سعادت و چهار چيز از اسباب شقاوت است؛اما آن چهار چيز كه از اسباب سعادت است:همسر صالح، خانۀ وسيع،همسايۀ شايسته و مركب خوب است.

و چهار چيز كه از اسباب شقاوت است:همسايۀ بد و همسر بد و خانۀ تنگ و مركب بد است».

اگر اسبابى را كه براى سعادت و شقاوت در دو حديث بالا ذكر شده با توجه بر عينيّت همۀ آنها و نقش مؤثرشان در زندگى بشر با اسباب و نشانه هاى خرافى كه حتى در عصر ما،عصر اتم و فضا گروه زيادى به آن پايبندند مقايسه كنيم به اين واقعيت مى رسيم كه تعليمات اسلام تا چه حد منطقى و حساب شده است.

هنوز بسيارند كسانى كه نعل اسب را سبب خوشبختى،روز سيزده را سبب بدبختى.پريدن از روى آتش را در بعضى از شبهاى سال سبب خوشبختى،و آواز خواندن مرغ را سبب بدبختى.پاشيدن آب را پشت سر مسافر سبب خوشبختى و رد شدن زير نردبان را سبب بدبختى،و حتى آويزان كردن خرمهره را به خود يا به وسيلۀ نقليه سبب خوشبختى و عطسه را نشانۀ بدبختى در انجام كار مورد نظر مى دانند و امثال اين خرافات كه در شرق و غرب در ميان اقوام و ملل مختلف فراوان است.

و چه بسيار انسانهايى كه بر اثر گرفتار شدن به اين خرافات از فعاليت در زندگى بازمانده اند و گرفتار مصيبتهاى فراوانى شده اند.

اسلام بر تمام اين پندارهاى خرافى قلم سرخ كشيده و سعادت و شقاوت انسان را در فعاليتهاى مثبت و منفى و نقاط قوت و ضعف اخلاقى و برنامه هاى عملى و طرز تفكر و عقيدۀ هر كس مى داند.

آيه 109

* (آيه 109)-یکی از نتائج مهمی که از شرح داستانهای اقوام پیشین گرفته می شود همین است که پیامبر و به دنبال او موءمنان راستین از انبوه دشمنان نهراسند

ص: 380

و در شكست قوم بت پرست و ستمگرى كه با آن رو برو هستند شك و ترديدى به خود راه ندهند و به امدادهاى الهى مطمئن باشند.

لذا به پيامبر خود،مى فرمايد:«شك و ترديدى در مورد چيزى كه اينها پرستش مى كنند به خود راه مده كه اينها(هم از همان راهى مى روند كه گروهى از پيشينيان رفتند و)پرستش نمى كنند مگر همان گونه كه با نياكانشان از قبل مى پرستيدند»بنابر اين سرنوشتى بهتر از آنان نخواهند داشت .

(فَلا تَكُ فِي مِرْيَةٍ مِمّا يَعْبُدُ هؤُلاءِ ما يَعْبُدُونَ إِلاّ كَما يَعْبُدُ آباؤُهُمْ مِنْ قَبْلُ)

و لذا بلا فاصله مى گويد:«ما حتما نصيب و سهم آنها را بدون كم و كاست(از مجازات و عذاب)خواهيم داد»و چنانچه به راه حق باز گردند،نصيب آنها از پاداش ما محفوظ است .

(وَ إِنّا لَمُوَفُّوهُمْ نَصِيبَهُمْ غَيْرَ مَنْقُوصٍ)

در حقيقت اين آيه،اين حقيقت را مجسم مى كند كه آنچه از سرگذشت اقوام پيشين خوانديم،اسطوره و افسانه نبود،و نيز اختصاصى به گذشتگان نداشت، سنتى است ابدى و جاودانى و در بارۀ تمام انسانهاى ديروز و امروز و فردا.گرچه به صورتهاى مختلفى انجام مى گيرد.

آيه 110

(آيه 110)باز براى تسلّى خاطر پيامبر صلّى اللّه عليه و آله اضافه مى كند:اگر قوم تو در بارۀ كتاب آسمانيت يعنى قرآن اختلاف و بهانه جويى مى كنند،ناراحت نباش؛زيرا«ما به موسى كتاب آسمانى(تورات)داديم سپس در آن اختلاف شد»بعضى پذيرفتند و بعضى منكر شدند . (وَ لَقَدْ آتَيْنا مُوسَى الْكِتابَ فَاخْتُلِفَ فِيهِ)

و اگر مى بينى در مجازات دشمنان تو تعجيل نمى كنيم،به خاطر اين است كه مصالحى از نظر تعليم و تربيت و هدايت اين قوم،چنين ايجاب مى كند«و اگر(اين مصلحت نبود و)برنامه اى كه پروردگار تو از قبل در اين زمينه مقرر فرموده ايجاب تأخير نمى كرد،در ميان آنها داورى لازم مى شد و مجازات دامانشان را مى گرفت» .

(وَ لَوْ لا كَلِمَةٌ سَبَقَتْ مِنْ رَبِّكَ لَقُضِيَ بَيْنَهُمْ)

«هر چند آنها(اين حقيقت را هنوز باور نكردند و همچنان)نسبت به آن در شك و ترديدند شكّى آميخته با سوء ظن و بدبينى» .

(وَ إِنَّهُمْ لَفِي شَكٍّ مِنْهُ مُرِيبٍ).

ص: 381

آيه 111

(آيه 111)در اين آيه براى تأكيد بيشتر اضافه مى كند:«و پروردگارت هر يك از اين دو گروه(مؤمنان و كافران)را به پاداش اعمالشان بطور كامل مى رساند و اعمال آنها را بى كم و كاست به خودشان تحويل مى دهد» . (وَ إِنَّ كُلاًّ لَمّا لَيُوَفِّيَنَّهُمْ رَبُّكَ أَعْمالَهُمْ)

و اين كار هيچ گونه مشكل و مشقتى براى خداوند ندارد«زيرا او(به همه چيز آگاه است و)از هر كارى كه انجام مى دهند با خبر مى باشد» .

(إِنَّهُ بِما يَعْمَلُونَ خَبِيرٌ)

جالب اين كه مى گويد:اعمالشان را به آنها مى دهيم و اين اشارۀ ديگرى بر مسألۀ تجسم اعمال است و اين كه پاداش و كيفر در حقيقت اعمال خود انسان است كه تغيير شكل مى يابد و به او مى رسد.

آيه 112

(آيه 112)استقامت كن استقامت!پس از ذكر سرگذشت پيامبران و اقوام پيشين و رمز موفقيت و پيروزى آنها و پس از دلدارى و تقويت ارادۀ پيامبر از اين طريق در اين آيه،مهمترين دستور را به پيغمبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله مى دهد و مى گويد:

«استقامت كن همان گونه كه به تو دستور داده شده است» .

(فَاسْتَقِمْ كَما أُمِرْتَ)

استقامت كن در راه تبليغ و ارشاد،استقامت كن در طريق مبارزه و پيكار استقامت كن در انجام وظائف الهى و پياده كردن تعليمات قرآن.

ولى اين استقامت نه به خاطر خوشايند اين و آن باشد و نه از روى تظاهر و ريا،و نه براى كسب عنوان قهرمانى و نه براى بدست آوردن مقام و ثروت و كسب موفقيت و قدرت،بلكه تنها به خاطر فرمان خدا و آن گونه كه به تو دستور داده شده است بايد باشد.

اما اين دستور تنها مربوط به تو نيست،هم تو بايد استقامت كنى«و همچنين كسانى كه با تو به سوى خدا آمده اند»بايد استقامت كنند .

(وَ مَنْ تابَ مَعَكَ)

استقامتى خالى از افراط و تفريط،و زياده و نقصان«و طغيان نكنيد» .يعنى،استقامتى كه در آن طغيان وجود نداشته باشد.

(وَ لا تَطْغَوْا)

«چرا كه خداوند از اعمال شما آگاه است» .

(إِنَّهُ بِما تَعْمَلُونَ بَصِيرٌ)

و هيچ حركت و سكون و سخن و برنامه اى بر او مخفى نمى ماند.

ص: 382

* آيه اى پرمحتوا و طاقت فرسا!

در حديث معروفى از ابن عباس چنين مى خوانيم:«هيچ آيه اى شديد و مشكلتر از اين آيه بر پيامبر صلّى اللّه عليه و آله نازل نشد و لذا هنگامى كه اصحاب از آن حضرت پرسيدند چرا به اين زودى موهاى شما سفيد شده و آثار پيرى نمايان،گشته،فرمود:مرا سورۀ هود و واقعه پير كرد! و در روايت ديگرى مى خوانيم:هنگامى كه آيۀ فوق نازل شد پيامبر فرمود:

شمّروا،شمّروا،فمارئى ضاحكا:«دامن به كمر بزنيد،دامن به كمر بزنيد(كه وقت كار و تلاش است)و از آن پس پيامبر هرگز خندان ديده نشد»! دليل آن هم روشن است،زيرا چهار دستور مهم در اين آيه وجود دارد كه هر كدام بار سنگينى بر دوش انسان مى گذارد.

امروز هم مسؤوليت مهم ما مسلمانان و مخصوصا رهبران اسلامى در اين چهار جمله خلاصه مى شود استقامت،اخلاص،رهبرى مؤمنان و عدم طغيان و تجاوز،و بدون به كار بستن اين اصول،پيروزى بر دشمنانى كه از هر سو از داخل و خارج ما را احاطه كرده اند و از تمام وسائل فرهنگى و سياسى و اقتصادى و اجتماعى و نظامى بر ضد ما بهره گيرى مى كنند امكان پذير نمى باشد.

آيه 113

(آيه 113)تكيه بر ظالمان و ستمگران:اين آيه يكى از اساسى ترين برنامه هاى اجتماعى و سياسى و نظامى و عقيدتى را بيان مى كند،عموم مسلمانان را مخاطب ساخته،و به عنوان يك وظيفۀ قطعى مى گويد:«به كسانى كه ظلم و ستم كرده اند،تكيه نكنيد» .و اعتماد و اتكاى كار شما بر اينها نباشد. (وَ لا تَرْكَنُوا إِلَى الَّذِينَ ظَلَمُوا)

«چرا كه اين امر سبب مى شود كه عذاب آتش،دامان شما را بگيرد» .

(فَتَمَسَّكُمُ النّارُ)

«و غير از خدا هيچ ولىّ و سرپرست و ياورى نخواهيد داشت» .

(وَ ما لَكُمْ مِنْ دُونِ اللّهِ مِنْ أَوْلِياءَ)

با اين حال واضح است كه هيچ كس شما را يارى نخواهد كرد«و يارى نمى شويد» .

(ثُمَّ لا تُنْصَرُونَ).

ص: 383

* در چه امورى نبايد به ظالمان تكيه كرد؟

بديهى است كه در درجۀ اول نبايد در ظلمها و ستمگريهايشان شركت جست و از آنها كمك گرفت،و در درجۀ بعد اتكاء بر آنها در آنچه مايۀ ضعف و ناتوانى جامعۀ اسلامى و از دست دادن استقلال و خودكفايى و تبديل شدن به يك عضو وابسته و ناتوان مى گردد بايد از ميان برود كه اين گونه ركونها جز شكست و ناكامى و ضعف جوامع اسلامى، نتيجه اى نخواهد داشت.

و اما اين كه:فى المثل مسلمانان با جوامع غير مسلمان،روابط تجارى يا علمى براساس حفظ منافع مسلمين و استقلال و ثبات جوامع اسلامى داشته باشند،نه داخل در مفهوم ركون به ظالمين است و نه چيزى است كه از نظر اسلام ممنوع بوده باشد و در عصر خود پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و اعصار بعد همواره چنين ارتباطاتى وجود داشته است.

آيه 114

(آيه 114)«نماز»و«صبر»:در اين آيه و آيۀ بعد انگشت روى دو دستور از مهمترين دستورات اسلامى كه در واقع روح ايمان و پايۀ اسلام است گذارده شده؛ نخست فرمان به اقامۀ نماز داده،مى گويد:«نماز را در دو طرف روز،و در اوائل شب برپا دار» . (وَ أَقِمِ الصَّلاةَ طَرَفَيِ النَّهارِ وَ زُلَفاً مِنَ اللَّيْلِ)

ظاهر تعبير (دو طرف روز)اين است كه نماز صبح و مغرب را بيان مى كند،كه در دو طرف روز قرار گرفته و«زلف» منطبق بر نماز عشا مى باشد.

«طَرَفَيِ النَّهارِ»

سپس براى اهميت نماز روزانه خصوصا و همۀ عبادات و طاعات و حسنات عموما چنين مى گويد:«حسنات،سيئات را از ميان مى برند» .

(إِنَّ الْحَسَناتِ يُذْهِبْنَ السَّيِّئاتِ)

«و اين تذكر و يادآورى است براى آنها كه توجه دارند» .

(ذلِكَ ذِكْرى لِلذّاكِرِينَ)

آيۀ فوق همانند قسمتى ديگر از آيات قرآن تأثير اعمال نيك را در از ميان بردن آثار سوء اعمال بد بيان مى كند،كار نيك كه از انگيزۀ الهى سر چشمه گرفته به روح آدمى لطافتى مى بخشد كه آثار گناه را مى تواند از آن بشويد و تيرگيهاى گناه را به روشنايى مبدل سازد.

ص: 384

اهميت فوق العادۀ نماز-

در روايات متعددى كه ذيل آيۀ فوق از پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و ائمۀ معصومين عليهم السّلام نقل شده تعبيراتى ديده مى شود كه از اهميت فوق العادۀ نماز در مكتب اسلام پرده بر مى دارد.

از على عليه السّلام نقل شده كه مى فرمايد:با رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله در مسجد،در انتظار نماز بوديم كه مردى برخاست و عرض كرد:اى رسول خدا!من گناهى كرده ام.

پيامبر صلّى اللّه عليه و آله روى از او برگرداند.هنگامى كه نماز تمام شد همان مرد برخاست و سخن اول را تكرار كرد؛پيامبر صلّى اللّه عليه و آله فرمود:آيا با ما اين نماز را انجام ندادى؟و براى آن به خوبى وضو نگرفتى؟عرض كرد:آرى!فرمود:اين كفارۀ گناه توست! نماز،انسان را در برابر گناه بيمه مى كند،و نيز نماز زنگار گناه را از آيينۀ دل مى زدايد.

نماز جوانه هاى ملكات عالى انسانى را در اعماق جان بشر مى روياند،نماز اراده را قوى و قلب را پاك و روح را تطهير مى كند،و به اين ترتيب نماز در صورتى كه به صورت جسم بى روح نباشد مكتب عالى تربيت است.

آيه 115

(آيه 115)به دنبال برنامۀ انسان ساز نماز و بيان تأثيرى كه حسنات در زدودن سيئات دارد در اين آيه فرمان به«صبر»مى دهد،و مى گويد:«و شكيبا باش كه خدا اجر نيكوكاران را ضايع نمى كند» .يعنى نيكوكارى بدون صبر و ايستادگى ميسر نيست. (وَ اصْبِرْ فَإِنَّ اللّهَ لا يُضِيعُ أَجْرَ الْمُحْسِنِينَ)

واژۀ«صبر»هرگونه شكيبايى در برابر مشكلات،مخالفتها،آزارها،هيجانها، طغيانها و مصائب گوناگون را شامل مى شود.

«صبر»يك اصل كلى و اساسى است كه در مواردى از قرآن همراه با نماز ذكر شده است شايد به اين دليل كه نماز در انسان«حركت»مى آفريند و دستور صبر، مقاومت ايجاد مى كند،و اين دو يعنى«حركت»و«مقاومت»هنگامى كه دست به دست هم دهند عامل اصلى هرگونه پيروزى خواهند شد.

آيه 115

(آيه 115)عامل تباهی جامعه ها!برای تکمیل بحث های گذشته در این آیه و آیهٔ بعد یک اصل اساسی اجتماعی که ضامن نجات جامعه ها از تباهی است

ص: 385

مطرح شده است،و آن اين كه در هر جامعه اى تا زمانى كه گروهى از انديشمندان متعهد و مسؤول وجود دارد كه در برابر مفاسد ساكت نمى نشينند،و به مبارزه بر مى خيزند،و رهبرى فكرى و مكتبى مردم را در اختيار دارند اين جامعه به تباهى و نابودى كشيده نمى شود.

اما آن زمان كه بى تفاوتى و سكوت در تمام سطوح حكمفرما شد و جامعه در برابر عوامل فساد بى دفاع ماند،فساد و به دنبال آن نابودى حتمى است.

لذا ضمن اشاره به اقوام پيشين كه گرفتار انواع بلاها شدند،مى گويد:«چرا در قرون و امتها و اقوام قبل از شما نيكان و پاكان قدرتمند و صاحب فكرى نبودند كه از فساد در روى زمين جلوگيرى كنند» .

(فَلَوْ لا كانَ مِنَ الْقُرُونِ مِنْ قَبْلِكُمْ أُولُوا بَقِيَّةٍ يَنْهَوْنَ عَنِ الْفَسادِ فِي الْأَرْضِ)

نقش«اولوا بقيّة»در بقاى جوامع آنقدر حساس است كه بايد گفت:بدون آنها حق حيات از آنان سلب مى شود و اين همان چيزى است كه آيۀ فوق به آن اشاره دارد.

بعد به عنوان استثناء مى گويد:«مگر افراد اندكى از آنان كه آنها را نجات داديم» .

(إِلاّ قَلِيلاً مِمَّنْ أَنْجَيْنا مِنْهُمْ)

اين گروه اندك هر چند امر به معروف و نهى از منكر داشتند،اما مانند لوط و خانوادۀ كوچكش و نوح و ايمان آورندگان محدودش و صالح و تعداد كمى كه از او پيروى كرده بودند،آنچنان كم و اندك بودند كه توفيق بر اصلاح كلى جامعه نيافتند.

«و به هر حال ستمگران(كه اكثريت اين جامعه ها را تشكيل مى دادند)به دنبال ناز و نعمت و عيش و نوش رفتند و آنچنان مست بادۀ غرور و تنعم و لذات شدند كه)دست به انواع گناهان زدند» .

(وَ اتَّبَعَ الَّذِينَ ظَلَمُوا ما أُتْرِفُوا فِيهِ وَ كانُوا مُجْرِمِينَ)

اين تنعم و تلذذ بى قيد و شرط سر چشمۀ انواع انحرافاتى است كه در طبقات مرفّه جامعه ها به وجود مى آيد،چرا كه مستى شهوت،آنها را از پرداختن به ارزشهاى اصيل انسانى و درك واقعيتهاى اجتماعى باز مى دارد و غرق عصيان و گناه مى سازد.

ص: 386

آيه 117

(آيه 117)سپس براى تأكيد اين واقعيت،اضافه مى فرمايد:اين كه مى بينى خداوند اين اقوام را به ديار عدم فرستاد به خاطر آن بود كه مصلحانى در ميان آنها نبودند«و چنين نبود كه پروردگارت آباديها را به ظلم و ستم نابود كند در حالى كه اهلش در صدد اصلاح بوده باشند» . (وَ ما كانَ رَبُّكَ لِيُهْلِكَ الْقُرى بِظُلْمٍ وَ أَهْلُها مُصْلِحُونَ)

يعنى،هرگاه جامعه اى ظالم بود اما به خود آمده و در صدد اصلاح باشد چنين جامعه اى مى ماند،ولى اگر ظالم بود و در مسير اصلاح و پاكسازى نبود، نخواهد ماند.

آيه 118

(آيه 118)در اين آيه به يكى از سنن آفرينش كه در واقع زير بناى ساير مسائل مربوط به انسان است اشاره شده و آن مسألۀ اختلاف و تفاوت در ساختمان روح و جسم و فكر و ذوق و عشق انسانها،و مسألۀ آزادى اراده و اختيار است.

مى فرمايد:«اگر خدا مى خواست،همۀ مردم را«امت واحده»قرار مى داد (ولى خداوند چنين كارى را نكرده)و همواره انسانها با هم اختلاف دارند» .

(وَ لَوْ شاءَ رَبُّكَ لَجَعَلَ النّاسَ أُمَّةً واحِدَةً وَ لا يَزالُونَ مُخْتَلِفِينَ)

تا كسى تصور نكند تأكيد و اصرار پروردگار در اطاعت فرمانش دليل بر اين است كه او قادر بر اين نبود كه همۀ آنها را در مسير ايمان و يك برنامۀ معين قرار دهد.

ولى نه چنين ايمانى فايده اى داشت،و نه چنان اتحاد و هماهنگى،ايمان اجبارى كه از روى انگيزه هاى غير ارادى برخيزد،نه دليل بر شخصيت است و نه وسيلۀ تكامل،و نه موجب پاداش و ثواب.

اصولا ارزش و امتياز انسان و مهمترين تفاوت او با موجودات ديگر داشتن همين موهبت آزادى اراده و اختيار است،همچنين داشتن ذوقها و سليقه ها و انديشه هاى گوناگون و متفاوت كه هر كدام بخشى از جامعه را مى سازد،و بعدى از ابعاد آن را تأمين مى كند.

از طرفى هنگامى كه آزادى اراده آمد،اختلاف در انتخاب عقيده و مكتب، طبيعى است.

ص: 387

آيه 119

(آيه 119)لذا در اين آيه مى فرمايد:مردم در پذيرش حق با هم اختلاف دارند«مگر،كسى را كه پروردگارت رحم كند»! . (إِلاّ مَنْ رَحِمَ رَبُّكَ)

ولى اين رحمت الهى مخصوص گروه معينى نيست،همه مى توانند-به شرط اين كه بخواهند-از آن استفاده كنند«و(خداوند)براى همين پذيرش رحمت آنها را آفريد» .

(وَ لِذلِكَ خَلَقَهُمْ)

آنها كه بخواهند در زير اين چتر رحمت الهى قرار بگيرند راه براى آنها باز است رحمتى كه از طريق تشخيص عقل و هدايت انبياء و كتب آسمانى به همۀ مردم افاضه شده است.

و هرگاه از اين رحمت و موهبت استفاده كنند درهاى بهشت و سعادت جاويدان به روى آنها گشوده خواهد شد.

در غير اين صورت«فرمان خدا صادر شده است كه جهنم را از سركشان و طاغيان جن و انس پر مى كنم» .

(وَ تَمَّتْ كَلِمَةُ رَبِّكَ لَأَمْلَأَنَّ جَهَنَّمَ مِنَ الْجِنَّةِ وَ النّاسِ أَجْمَعِينَ)

آيه 120

(آيه 120)مطالعۀ سرگذشت پيشينيان چهار اثر دارد:در اين آيه و آيات بعد كه سورۀ هود با آن پايان مى پذيرد يك نتيجه گيرى كلى از مجموع بحثهاى سوره بيان شده است و از آنجا كه قسمت عمدۀ اين سوره داستانهاى عبرت انگيز پيامبران و اقوام پيشين بود نخست نتائج گرانبهاى ذكر اين داستانها را در چهار موضوع خلاصه كرده،مى گويد:«ما از هر يك از سرگذشتهاى انبياء براى تو بازگو كرديم تا به وسيلۀ آن،قلبت را آرامش بخشيم»و اراده ات قوى گردد. . (وَ كُلاًّ نَقُصُّ عَلَيْكَ مِنْ أَنْباءِ الرُّسُلِ ما نُثَبِّتُ بِهِ فُؤادَكَ)

سپس به دومين نتيجۀ بزرگ بيان اين داستانها اشاره كرده،مى گويد:«و در اين اخبار پيامبران،حقايق و واقعيتهاى(مربوط به زندگى و حيات،پيروزى و شكست، عوامل موفقيت و تيره روزى)همگى براى تو آمده است» .

(وَ جاءَكَ فِي هذِهِ الْحَقُّ)

سومين و چهارمين اثر چشمگير بيان اين سرگذشتها آن است كه:«براى مؤمنان موعظه و اندرز،تذكر و يادآورى است» .

(وَ مَوْعِظَةٌ وَ ذِكْرى لِلْمُؤْمِنِينَ)

ص: 388

اين آيه بار ديگر تأكيد مى كند كه تواريخ قرآن را نبايد سرسرى شمرد و يا به عنوان يك سرگرمى از آن براى شنوندگان استفاده كرد چرا كه مجموعه اى است از بهترين درسهاى زندگى در تمام زمينه ها و راهگشايى است براى همۀ انسانهاى «امروز»و«فردا».

آيه 121

(آيه 121)سپس به پيامبر صلّى اللّه عليه و آله دستور مى دهد كه تو نيز در مقابل سرسختيها و لجاجتهاى دشمن همان بگو كه بعضى از پيامبران پيشين به اين افراد مى گفتند:«به آنها كه ايمان نمى آورند بگو:هر چه در قدرت داريد انجام دهيد(و از هيچ كارى فروگذار نكنيد)ما هم آنچه در توان داريم انجام خواهيم داد» . (وَ قُلْ لِلَّذِينَ لا يُؤْمِنُونَ اعْمَلُوا عَلى مَكانَتِكُمْ إِنّا عامِلُونَ)

آيه 122

(آيه 122)«و انتظار بكشيد!ما هم منتظريم»! .تا ببينيم كدامين پيروز مى شوند و كدامين شكست مى خورند. (وَ انْتَظِرُوا إِنّا مُنْتَظِرُونَ)

شما در انتظار خام شكست ما باشيد و ما در انتظار واقعى عذاب الهى براى شما هستيم كه يا از دست ما خواهيد كشيد و يا مستقيما از طرف خدا!

آيه 123

(آيه 123)آخرين آيۀ اين سوره به بيان توحيد(توحيد علم و توحيد افعال و توحيد عبادت)مى پردازد همان گونه كه آيات آغاز اين سوره از علم توحيد سخن مى گفت.

در حقيقت در اين آيه انگشت روى سه شعبه از توحيد گذاشته شده است.

نخست به توحيد علمى پروردگار اشاره كرده،مى گويد:«غيب آسمانها و زمين مخصوص خداست»و او است كه از همۀ اسرار آشكار و نهان باخبر است .

(وَ لِلّهِ غَيْبُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ)

و غير او علمش محدود و در عين محدوديت از ناحيۀ تعليم الهى است، بنابراين علم نامحدود،آن هم علم ذاتى،نسبت به تمام آنچه در پهنۀ زمين و آسمان قرار دارد،مخصوص ذات پاك پروردگار است.

و از سوى ديگر به توحيد افعالى اشاره كرده،مى گويد:زمام تمام كارها در كف قدرت اوست«و همۀ كارها به سوى او باز مى گردد» .

(وَ إِلَيْهِ يُرْجَعُ الْأَمْرُ كُلُّهُ)

ص: 389

سپس نتيجه مى گيرد اكنون كه آگاهى نامحدود و قدرت بى پايان،مخصوص ذات پاك اوست و بازگشت هر چيز به سوى او مى باشد،بنابراين«تنها او را پرستش كن» .

(فَاعْبُدْهُ)

«و فقط بر او توكل نما»

(وَ تَوَكَّلْ عَلَيْهِ).

و اين مرحله توحيد عبادت است.

و از آنچه نافرمانى و سركشى و طغيان و گناه است،بپرهيز،چرا كه:

«پروردگارت از آنچه انجام مى دهيد غافل نيست» .

(وَ ما رَبُّكَ بِغافِلٍ عَمّا تَعْمَلُونَ)

«پايان سورۀ هود»

ص: 390

سورۀ يوسف[12]

اشاره

اين سوره در«مكّه»نازل شده و داراى 111 آيه است

محتواى سوره:

قبل از ورود در تفسير آيات اين سوره ذكر چند امر لازم است:

1-تمام آيات اين سوره جز چند آيه كه در آخر آن آمده سرگذشت جالب و شيرين و عبرت انگيز پيامبر خدا يوسف(ع)را بيان مى كند

و به همين دليل اين سوره به نام يوسف ناميده شده است و نيز به همين جهت از مجموع 27 بار ذكر نام يوسف در قرآن 25 مرتبۀ آن در اين سوره است،و فقط دو مورد آن در سوره هاى ديگر(سورۀ غافر آيۀ 34 و أنعام آيۀ 84)مى باشد.

محتواى اين سوره بر خلاف سوره هاى ديگر قرآن همگى به هم پيوسته و بيان فرازهاى مختلف يك داستان است،كه در بيش از ده بخش با بيان فوق العاده گويا،جذاب،فشرده،عميق و مهيج آمده است.

گرچه داستان پردازان بى هدف،و يا آنها كه هدفهاى پست و آلوده اى دارند سعى كرده اند از اين سرگذشت آموزنده يك داستان عشقى محرك براى هوسبازان بسازند و چهرۀ واقعى يوسف و سرگذشت او را مسخ كنند،و حتى در شكل يك فيلم عشقى به روى پردۀ سينما بياورند ولى قرآن كه همه چيزش الگو و«اسوه» است،در لابلاى اين داستان عاليترين درسهاى عفت و خويشتن دارى و تقوا و ايمان و تسلط بر نفس را،منعكس ساخته آنچنان كه هر انسانى-هر چند،بارها آن را

ص: 391

خوانده باشد-باز به هنگام خواندنش بى اختيار تحت تأثير جذبه هاى نيرومندش قرار مى گيرد.

و به همين جهت قرآن نام زيباى«احسن القصص»(بهترين داستانها)را بر آن گذارده است،و در آن براى«اولو الالباب»(صاحبان مغز و انديشه) عبرتها بيان كرده است.

2-دقت در آيات اين سوره اين واقعيت را براى انسان روشنتر مى سازد كه قرآن در تمام ابعادش معجزه است،

چرا كه قهرمانهايى كه در داستانها معرفى مى كند -قهرمانهاى واقعى و نه پندارى-هر كدام در نوع خود بى نظيرند.

ابراهيم قهرمان بت شكن با آن روح بلند و سازش ناپذير در برابر طاغوتيان.

موسى آن قهرمان تربيت يك جمعيت لجوج در برابر يك طاغوت عصيانگر.

يوسف آن قهرمان پاكى و پارسايى و تقوا،در برابر يك زن زيباى هوسباز و حيله گر.

و از اين گذشته قدرت بيان وحى قرآنى در اين داستان آنچنان تجلى كرده كه انسان را به حيرت مى اندازد،زيرا اين داستان چنانكه مى دانيم در پاره اى از موارد به مسائل بسيار باريك عشقى منتهى مى گردد،و قرآن بى آنكه آنها را درز بگيرد،و از كنار آن بگذرد تمام اين صحنه ها را با ريزه كاريهايش طورى بيان مى كند كه كمترين احساس منفى و نامطلوب در شنونده ايجاد نمى گردد،در متن تمام قضايا وارد مى شود اما در همه جا اشعۀ نيرومندى از تقوا و پاكى،بحثها را احاطه كرده است.

3-داستان يوسف قبل از اسلام و بعد از آن-

بدون شك قبل از اسلام نيز داستان يوسف در ميان مردم مشهور و معروف بوده است،چرا كه در تورات در چهارده فصل از سفر پيدايش(از فصل 37 تا 50)اين داستان مفصلا ذكر شده است.

البته مطالعۀ دقيق اين چهارده فصل نشان مى دهد كه آنچه در تورات آمده تفاوتهاى بسيارى با قرآن مجيد دارد و مقايسۀ اين تفاوتها نشان مى دهد كه تا چه حد آنچه در قرآن آمده پيراسته و خالص و خالى از هر گونه خرافه مى باشد.و اين كه قرآن به پيامبر مى گويد:«پيش از اين از آن غافل بودى»اشاره به عدم آگاهى پيامبر از

ص: 392

واقعيت خالص اين سرگذشت عبرت انگيز است.

به هر حال بعد از اسلام نيز اين داستان در نوشته هاى مورخين شرق و غرب گاهى با شاخ و برگهاى اضافى آمده است در شعر فارسى نخستين قصۀ يوسف و زليخا را به فردوسى نسبت مى دهند و پس از او يوسف و زليخاى شهاب الدين عمعق و مسعودى قمى است و بعد از او،يوسف و زليخاى عبد الرحمن جامى شاعر معروف قرن نهم است.

4-چرا بر خلاف سرگذشتهاى ساير انبياء داستان يوسف يك جا بيان شده است؟

يكى از ويژگيهاى داستان يوسف اين است كه همۀ آن يك جا بيان شده،به خلاف سرگذشت ساير پيامبران كه به صورت بخشهاى جداگانه در سوره هاى مختلف قرآن پخش گرديده،اين ويژگى به اين دليل است كه تفكيك فرازهاى اين داستان با توجه به وضع خاصى كه دارد پيوند اساسى آن را از هم مى برد،و براى نتيجه گيرى كامل همه بايد يك جا ذكر شود.

يكى ديگر از ويژگيهاى اين سوره آن است كه داستانهاى ساير پيامبران كه در قرآن آمده معمولا بيان شرح مبارزاتشان با اقوام سركش و طغيانگر است.

اما در داستان يوسف،سخنى از اين موضوع به ميان نيامده است بلكه بيشتر بيانگر زندگانى خود يوسف و عبور او از كورانهاى سخت زندگانى است كه سر انجام به حكومتى نيرومند تبديل مى شود كه در نوع خود نمونه بوده است.

5-فضيلت سورۀ يوسف-

در روايات اسلامى براى تلاوت اين سوره فضائل مختلفى آمده است از جمله در حديثى از امام صادق عليه السّلام مى خوانيم:«هر كس سورۀ يوسف را در هر روز و يا هر شب بخواند،خداوند او را روز رستاخيز برمى انگيزد در حالى كه زيبائيش همچون زيبايى يوسف است و هيچ گونه ناراحتى روز قيامت به او نمى رسد و از بندگان صالح خدا خواهد بود».

بارها گفته ايم رواياتى كه در بيان فضيلت سوره هاى قرآن آمده به معنى خواندن سطحى بدون تفكر و عمل نيست؛بلكه تلاوتى است مقدمۀ تفكر، و تفكرى است سر آغاز عمل.

ص: 393

به نام خداوند بخشندۀ بخشايشگر

بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ

آيه 1

(آيه 1)احسن القصص در برابر تو است!اين سوره نيز با حروف مقطعۀ «الف-لام-راء»(الر)آغاز شده است كه نشانه اى از عظمت قرآن و تركيب اين آيات عميق و پرمحتوا از ساده ترين اجزاء يعنى حروف الفبا مى باشد.

و شايد به همين دليل است كه بعد از ذكر حروف مقطعه بلافاصله اشاره به عظمت قرآن كرده،مى گويد«اينها آيات كتاب مبين است» .كتابى روشنى بخش و آشكار كنندۀ حق از باطل و نشان دهندۀ صراط مستقيم و راه پيروزى و نجات.

(تِلْكَ آياتُ الْكِتابِ الْمُبِينِ)

آيه 2

(آيه 2)سپس هدف نزول اين آيات را چنين بيان مى كند:«ما آن را قرآن عربى فرستاديم تا شما آن را به خوبى درك كنيد» (إِنّا أَنْزَلْناهُ قُرْآناً عَرَبِيًّا لَعَلَّكُمْ تَعْقِلُونَ).

هدف تنها قرائت و تلاوت و تيمن و تبرك با خواندن آيات آن نيست،بلكه هدف نهايى درك است،درك نيرومند و پرمايه كه تمام وجود انسان را به سوى عمل دعوت كند.

تعبير به«عربى بودن»كه در ده مورد از قرآن تكرار شده پاسخى است به آنها كه پيامبر را متهم مى كردند كه او اين آيات را از يك فرد عجمى ياد گرفته و محتواى قرآن يك فكر و ارادتى است و از نهاد وحى نجوشيده است.

ضمنا اين تعبيرات پى در پى اين وظيفه را براى همۀ مسلمانان به وجود مى آورد كه همگى بايد بكوشند و زبان عربى را به عنوان زبان دوم خود به صورت همگانى بياموزند از اين نظر كه زبان وحى و كليد فهم حقايق اسلام است.

آيه 3

(آيه 3)سپس می فرلماید:«ما نیکو ترین قصه ها را از طریق وحیو فرستادن این قرآن برای تو بازگو می کنیم هر چند پیش از آن،از آن غافل بودی)(نَحنُ نَقُصُّ عَلَیکَ اَحسَنَ القَصَصِ بِما اَوحَینا اِلَیکَ هاذَا الفُرآنَ وَ اِن کُنتَ مِن قَبله لَمِنَ الغافِلینَ).

ص: 394

بعضى از مفسران معتقدند كه«احسن القصص»اشاره به مجموعۀ قرآن است.يعنى،خداوند مجموعۀ اين قرآن كه زيباترين شرح و بيان و فصيحترين و بليغ ترين الفاظ را با عاليترين و عميقترين معانى آميخته كه از نظر ظاهر زيبا و فوق العاده شيرين و گوارا و از نظر باطن بسيار پرمحتواست«احسن القصص» ناميده.

ولى پيوند آيات آينده كه سرگذشت يوسف را بيان مى كند با آيۀ مورد بحث آنچنان است كه ذهن انسان بيشتر متوجه اين معنى مى شود كه خداوند داستان يوسف را«احسن القصص»ناميده است.

اما بارها گفته ايم كه مانعى ندارد اين گونه آيات براى بيان هر دو معنى باشد، هم قرآن بطور عموم احسن القصص است و هم داستان يوسف بطور خصوص.

نقش داستان در زندگى انسانها-

با توجه به اين كه قسمت بسيار مهمى از قرآن به صورت سرگذشت اقوام پيشين و داستانهاى گذشتگان بيان شده است،اين سؤال براى بعضى پيش مى آيد كه چرا يك كتاب تربيتى و انسان ساز اين همه تاريخ و داستان دارد؟ اما توجه به چند نكته علت حقيقى اين موضوع را روشن مى سازد:

1-تاريخ آزمايشگاه مسائل گوناگون زندگى بشر است،و آنچه را كه انسان در ذهن خود با دلائل عقلى ترسيم مى كند در صفحات تاريخ به صورت عينى باز مى يابد.

2-از اين گذشته تاريخ و داستان جاذبۀ مخصوصى دارد،و انسان در تمام ادوار عمر خود از سن كودكى تا پيرى تحت تأثير اين جاذبۀ فوق العاده است.

دليل اين موضوع شايد آن باشد كه انسان قبل از آن كه،عقلى باشد حسى است و بيش از آنچه به مسائل فكرى مى انديشد در مسائل حسى غوطه ور است.

مسائل مختلف زندگى هر اندازه از ميدان حس دور مى شوند و جنبۀ تجرد عقلانى به خود مى گيرند سنگين تر و دير هضم تر مى شوند.

ص: 395

و از اين رو مى بينيم هميشه براى جا افتادن استدلالات عقلى از مثالهاى حسى استمداد مى شود و گاهى ذكر يك مثال مناسب و به جا تأثير استدلال را چندين برابر مى كند و لذا دانشمندان موفق آنها هستند كه تسلط بيشترى بر انتخاب بهترين مثالها دارند.

3-داستان و تاريخ براى همه كس قابل فهم و درك است.به همين دليل كتابى كه جنبۀ عمومى و همگانى دارد و از عرب بيابانى بى سواد نيمه وحشى گرفته تا فيلسوف بزرگ و متفكر همه بايد از آن استفاده كنند؛حتما بايد روى تاريخ و داستانها و مثالها تكيه نمايد.

مجموعۀ اين جهات نشان مى دهد كه قرآن در بيان اين همه تاريخ و داستان بهترين راه را از نظر تعليم و تربيت پيموده است.

آيه 4

(آيه 4)بارقۀ اميد و آغاز مشكلات:قرآن داستان يوسف را از خواب عجيب و پرمعنى او آغاز مى كند،زيرا اين خواب در واقع نخستين فراز زندگى پرتلاطم يوسف محسوب مى شود.

او يك روز صبح هنگامى كه بسيار كم سن و سال بود با هيجان و شوق به سراغ پدر آمد و پرده از روى حادثه تازه اى برداشت كه در ظاهر چندان مهم نبود.

«هنگامى كه يوسف به پدرش گفت:پدرم!من در خواب يازده ستاره ديدم (كه از آسمان فرود آمدند)و خورشيد و ماه نيز(آنها را همراهى مى كردند)همگى را ديدم كه در برابر من سجده مى كنند» .

(إِذْ قالَ يُوسُفُ لِأَبِيهِ يا أَبَتِ إِنِّي رَأَيْتُ أَحَدَ عَشَرَ كَوْكَباً وَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ رَأَيْتُهُمْ لِي ساجِدِينَ)

ابن عباس مفسر معروف اسلامى مى گويد:يوسف اين خواب را در شب جمعه كه مصادف شب قدر،(شعب تعيين سرنوشتها و مقدرات بود)ديد.

البته روشن است كه منظور از«سجده»در اينجا خضوع و تواضع مى باشد و گر نه سجده به شكل سجدۀ معمولى انسانها در مورد خورشيد و ماه و ستارگان مفهوم ندارد.

ص: 396

آيه 5

(آيه 5)اين خواب هيجان انگيز و معنى دار،يعقوب پيامبر را در فكر فرو برد.خورشيد و ماه و ستارگان آسمان؟آن هم يازده ستاره؟فرود آمدند و در برابر فرزندم يوسف سجده كردند،چقدر پرمعنى است؟حتما خورشيد و ماه،من و مادرش(يا من و خاله اش)مى باشيم،و يازده ستاره،برادرانش،قدر و مقام فرزندم آنقدر بالا مى رود كه ستارگان آسمان و خورشيد و ماه سر بر آستانش مى سايند، آنقدر در پيشگاه خدا عزيز و آبرومند مى شود كه آسمانيان در برابرش خضوع مى كنند،چه خواب پرشكوه و جالبى؟! لذا با لحن آميخته با نگرانى و اضطراب اما توأم با خوشحالى به فرزندش چنين«گفت:فرزندم!اين خوابت را براى برادرانت بازگو مكن» . (قالَ يا بُنَيَّ لا تَقْصُصْ رُؤْياكَ عَلى إِخْوَتِكَ)

«چرا كه آنها براى تو نقشه هاى خطرناك خواهند كشيد» .

(فَيَكِيدُوا لَكَ كَيْداً)

من مى دانم«شيطان براى انسان دشمن آشكارى است» .

(إِنَّ الشَّيْطانَ لِلْإِنْسانِ عَدُوٌّ مُبِينٌ)

او منتظر بهانه اى است كه وسوسه هاى خود را آغاز كند،به آتش كينه و حسد دامن زند،و حتى برادران را به جان هم اندازد.

آيه 6

(آيه 6)ولى اين خواب تنها بيانگر عظمت مقام يوسف در آينده از نظر ظاهرى و مادى نبود،بلكه نشان مى داد كه او به مقام نبوت نيز خواهد رسيد،چرا كه سجدۀ آسمانيان دليل بر بالا گرفتن مقام آسمانى اوست،و لذا پدرش يعقوب اضافه كرد:«و اين چنين پروردگارت تو را برمى گزيند» (وَ كَذلِكَ يَجْتَبِيكَ رَبُّكَ).

«و از تعبير خواب به تو تعليم مى دهد» .

(وَ يُعَلِّمُكَ مِنْ تَأْوِيلِ الْأَحادِيثِ)

«و نعمتش را بر تو و آل يعقوب تكميل مى كند» .

(وَ يُتِمُّ نِعْمَتَهُ عَلَيْكَ وَ عَلى آلِ يَعْقُوبَ)

«همان گونه كه پيش از اين بر پدرانت ابراهيم و اسحاق آن(نعمت)را تمام كرد» .

(كَما أَتَمَّها عَلى أَبَوَيْكَ مِنْ قَبْلُ إِبْراهِيمَ وَ إِسْحاقَ)

ص: 397

آرى!«پروردگارت عالم است و از روى حكمت كار مى كند» .

(إِنَّ رَبَّكَ عَلِيمٌ حَكِيمٌ)

از درسهايى كه اين بخش از آيات به ما مى دهد درس حفظ اسرار است،كه گاهى حتى در مقابل برادران نيز بايد عملى شود،هميشه در زندگى انسان اسرارى وجود دارد كه اگر فاش شود ممكن است آيندۀ او يا جامعه اش را به خطر اندازد، خويشتن دارى در حفظ اين اسرار يكى از نشانه هاى وسعت روح و قدرت اراده است.

در حديثى از امام صادق عليه السّلام مى خوانيم:«اسرار تو همچون خون توست كه بايد تنها در عروق خودت جريان يابد».

رؤيا و خواب ديدن-

خواب و رؤيا بر چند قسم است:

1-خوابهاى مربوط به گذشتۀ زندگى و اميال و آرزوها كه بخش مهمى از خوابهاى انسان را تشكيل مى دهد.

2-خوابهاى پريشان و نامفهوم كه معلول فعاليت توهّم و خيال است اگرچه ممكن است انگيزه هاى روانى داشته باشد.

3-خوابهايى كه مربوط به آينده است و از آن گواهى مى دهد.

جالب اين كه در روايتى از پيامبر صلّى اللّه عليه و آله چنين مى خوانيم:«خواب و رؤيا سه گونه است؛گاهى بشارتى از ناحيۀ خداوند است،گاه وسيلۀ غم و اندوه از سوى شيطان، و گاه مسائلى است كه انسان در فكر خود مى پروراند و آن را در خواب مى بيند».

روشن است كه خوابهاى شيطانى چيزى نيست كه تعبير داشته باشد،اما خوابهاى رحمانى كه جنبۀ بشارت دارد حتما بايد خوابى باشد كه از حادثۀ مسرت بخش در آينده پرده بردارد.

آيه 7

(آيه 7)از اينجا درگيرى برادران يوسف،با يوسف شروع مى شود:

نخست اشاره به درسهاى آموزندۀ فراوانى كه در اين داستان است كرده، مى گويد:«به يقين در سرگذشت يوسف و برادرانش،نشانه هايى براى سؤال كنندگان بود» .

(لَقَدْ كانَ فِي يُوسُفَ وَ إِخْوَتِهِ آياتٌ لِلسّائِلِينَ)

چه درسى از اين برتر كه گروهى از افراد نيرومند با نقشه هاى حساب شده اى

ص: 398

كه از حسادت سر چشمه گرفته براى نابودى يك فرد ظاهرا ضعيف و تنها،تمام كوشش خود را به كار گيرند،اما به همين كار،بدون توجه او را بر تخت قدرت بنشانند و فرمانرواى كشور پهناورى كنند،و در پايان همگى در برابر او سر تعظيم فرود آورند،اين نشان مى دهد وقتى خدا كارى را اراده كند مى تواند آن را،حتى به دست مخالفين آن كار،پياده كند،تا روشن شود كه يك انسان پاك و با ايمان تنها نيست و اگر تمام جهان به نابودى او كمر بندند تا خدا نخواهد تار مويى از سر او كم نخواهند كرد!

آيه 8

(آيه 8)يعقوب دوازده پسر داشت،كه دو نفر از آنها«يوسف» و«بنيامين»از يك مادر بودند،يعقوب نسبت به اين دو پسر مخصوصا يوسف محبت بيشترى نشان مى داد،زيرا كوچكترين فرزندان او محسوب مى شدند و طبعا نياز به حمايت و محبت بيشترى داشتند،ديگر اين كه،طبق بعضى از روايات مادر آنها«راحيل»از دنيا رفته بود،و به اين جهت نيز به محبت بيشترى محتاج بودند،از آن گذشته مخصوصا در يوسف،آثار نبوغ و فوق العادگى نمايان بود،مجموع اين جهات سبب شد كه يعقوب آشكارا نسبت به آنها ابراز علاقۀ بيشترى كند.

برادران حسود بدون توجه به اين جهات از اين موضوع سخت ناراحت شدند،بخصوص كه شايد بر اثر جدايى مادرها،رقابتى نيز در ميانشان طبعا وجود داشت،لذا دور هم نشستند«و گفتند:يوسف و برادرش نزد پدر از ما محبوبترند،با اين كه ما جمعيتى نيرومند و كارساز هستيم»و زندگى پدر را به خوبى اداره مى كنيم، و به همين دليل بايد علاقۀ او به ما بيش از اين فرزندان خردسال باشد كه كارى از آنها ساخته نيست .

(إِذْ قالُوا لَيُوسُفُ وَ أَخُوهُ أَحَبُّ إِلى أَبِينا مِنّا وَ نَحْنُ عُصْبَةٌ)

و به اين ترتيب با قضاوت يك جانبۀ خود پدر را محكوم ساختند و گفتند:

«بطور قطع پدر ما در گمراهى آشكارى است»! .

(إِنَّ أَبانا لَفِي ضَلالٍ مُبِينٍ)

البته منظور آنها گمراهى دينى و مذهبى نبود چرا كه آيات آينده نشان مى دهد آنها به بزرگى و نبوت پدر اعتقاد داشتند و تنها در زمينۀ طرز معاشرت به او ايراد مى گرفتند.

ص: 399

آيه 9

(آيه 9)نقشۀ نهايى كشيده شد:حس حسادت،سر انجام برادران را به طرح نقشه اى وادار ساخت؛گرد هم جمع شدند و دو پيشنهاد را مطرح كردند و گفتند:«يا يوسف را بكشيد و يا او را به سرزمين دور دستى بيفكنيد تا محبت پدر يكپارچه متوجه شما بشود»! . (اقْتُلُوا يُوسُفَ أَوِ اطْرَحُوهُ أَرْضاً يَخْلُ لَكُمْ وَجْهُ أَبِيكُمْ)

درست است كه با اين كار احساس گناه و شرمندگى وجدان خواهيد كرد، چرا كه با برادر كوچك خود اين جنايت را روا داشته ايد ولى جبران اين گناه ممكن است،توبه خواهيد كرد«و پس از آن جمعيت صالحى خواهيد شد»! .

(وَ تَكُونُوا مِنْ بَعْدِهِ قَوْماً صالِحِينَ)

اين جمله دليل بر آن است كه آنها با اين عمل احساس گناه مى كردند و در اعماق دل خود كمى از خدا ترس داشتند.ولى مسألۀ مهم اينجاست كه سخن از توبه قبل از انجام جرم در واقع يك نقشۀ شيطانى براى فريب وجدان و گشودن راه به سوى گناه است،و به هيچ وجه دليل بر پشيمانى و ندامت نمى باشد.

آيه 10

(آيه 10)ولى در ميان برادران يك نفر بود كه از همه باهوشتر،و يا باوجدانتر بود،به همين دليل با طرح قتل يوسف مخالفت كرد و هم با طرح تبعيد او در يك سرزمين دور دست كه بيم هلاكت در آن بود،و طرح سومى را ارائه نمود يكى از آنها«گفت:اگر مى خواهيد كارى بكنيد يوسف را نكشيد،بلكه او را در نهانگاه چاه بيفكنيد(به گونه اى كه سالم بماند)تا بعضى از راهگذاران و قافله ها او را برگيرند و با خود ببرند»و از چشم ما و پدر دور شود . (قالَ قائِلٌ مِنْهُمْ لا تَقْتُلُوا يُوسُفَ وَ أَلْقُوهُ فِي غَيابَتِ الْجُبِّ يَلْتَقِطْهُ بَعْضُ السَّيّارَةِ إِنْ كُنْتُمْ فاعِلِينَ)

نقش ويرانگر حسد در زندگى انسانها-

درس مهم ديگرى كه از اين داستان مى آموزيم اين است كه چگونه حسد مى تواند آدمى را تا سر حد كشتن برادر و يا توليد دردسرهاى خيلى شديد براى او پيش ببرد و چگونه اگر اين آتش درونى مهار نشود،هم ديگران را به آتش مى كشد و هم خود انسان را.

به همين دليل در احاديث اسلامى براى مبارزه با اين صفت رذيله تعبيرات

ص: 400

تكان دهنده اى ديده مى شود.

به عنوان نمونه:از پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله نقل شده كه فرمود:خداوند موسى بن عمران را از حسد نهى كرد و به او فرمود:«شخص حسود نسبت به نعمتهاى من بر بندگانم خشمناك است،و از قسمتهايى كه ميان بندگانم قائل شده ام ممانعت مى كند،هر كس چنين باشد نه او از من است و نه من از اويم».

و در حديثى از امام صادق عليه السّلام مى خوانيم:«افراد با ايمان غبطه مى خورند ولى حسد نمى ورزند،ولى مناق حسد مى ورزد و غبطه نمى خورد».

اين درس را نيز مى توان از اين بخش از داستان فرا گرفت كه پدر و مادر در ابراز محبت نسبت به فرزندان بايد فوق العاده دقت به خرج دهند.

زيرا،گاه مى شود يك ابراز علاقه نسبت به يك فرزند،آنچنان عقده اى در دل فرزند ديگر ايجاد مى كند كه او را به همه كار وا مى دارد،آنچنان شخصيت خود را در هم شكسته مى بيند كه براى نابود كردن شخصيت برادرش،حد و مرزى نمى شناسد.

حتى اگر نتواند عكس العملى از خود نشان بدهد از درون خود را مى خورد و گاه گرفتار بيمارى روانى مى شود.

در احاديث اسلامى مى خوانيم:روزى امام باقر عليه السّلام فرمود:من گاهى نسبت به بعضى از فرزندانم اظهار محبت مى كنم و او را بر زانوى خود مى نشانم و قلم گوسفند را به او مى دهم و شكر در دهانش مى گذارم،در حالى كه مى دانم حق با ديگرى است،ولى اين كار را به خاطر اين مى كنم تا بر ضد ساير فرزندانم تحريك نشود و آنچنان كه برادران يوسف،به يوسف كردن نكند.

آيه 11

(آيه 11)صحنه سازی شوم!برادران یوسف پس از آ»که طرح نهایی را برای انداختن یوسف به چاه تصویب کردند به این فکر فرو رفتند که چگونه یوسف را از پدر جدا سازند؟لذا طرح دیگری برای این کار ریخته و با قیافه های حق به جانب و زبانی نرم و آمیخته با یک نوع انتقاد ترحم انگیز نزد پدر آمدند و«گفتند: پدر(چرا تو هرگز یوسف را از خود دور نمی کنی و به ما نمی سپاری؟)چرا ما را نسبت

ص: 401

به برادرمان امين نمى دانى در حالى كه ما مسلما خيرخواه او هستيم» .

(قالُوا يا أَبانا ما لَكَ لا تَأْمَنّا عَلى يُوسُفَ وَ إِنّا لَهُ لَناصِحُونَ)

آيه 12

(آيه 12)بيا دست از اين كار كه ما را متهم مى سازد بردار،به علاوه برادر ما،نوجوان است،او هم دل دارد،او هم نياز به استفاده از هواى آزاد خارج شهر و سرگرمى مناسب دارد،زندانى كردن او در خانه صحيح نيست،«فردا او را با ما بفرست(تا به خارج شهر آيد،گردش كند)از ميوه هاى درختان بخورد و بازى و سرگرمى داشته باشد» . (أَرْسِلْهُ مَعَنا غَداً يَرْتَعْ وَ يَلْعَبْ)

و اگر نگران سلامت او هستى«ما همه حافظ و نگاهبان برادرمان خواهيم بود»چرا كه برادر است و با جان برابر! .

(وَ إِنّا لَهُ لَحافِظُونَ)

اين نقشه از يك طرف پدر را در بن بست قرار مى داد كه اگر يوسف را به ما نسپارى دليل بر اين است كه ما را متهم مى كنى،و از سوى ديگر يوسف را براى استفاده از تفريح و سرگرمى و گردش در خارج شهر تحريك مى كرد.

آيه 13

(آيه 13)يعقوب در مقابل اظهارات برادران بدون آن كه آنها را متهم به قصد سوء كند«گفت:(اول اين كه)من از بردن او غمگين مى شوم» . (قالَ إِنِّي لَيَحْزُنُنِي أَنْ تَذْهَبُوا بِهِ)

و ديگر اين كه در بيابانهاى اطراف ممكن است گرگان خونخوارى باشند «و من مى ترسم گرگ فرزند دلبندم را بخورد و شما(سرگرم بازى و تفريح و كارهاى خود باشيد)و از او غافل بمانيد» .

(وَ أَخافُ أَنْ يَأْكُلَهُ الذِّئْبُ وَ أَنْتُمْ عَنْهُ غافِلُونَ)

آيه 14

(آيه 14)البته برادران پاسخى براى دليل اول پدر نداشتند،زيرا غم و اندوه جدايى يوسف چيزى نبود كه بتوانند آن را جبران كنند،و حتى شايد اين تعبير آتش حسد برادران را افروخته تر مى ساخت.

از سوى ديگر اين دليل پدر از يك نظر پاسخى داشت كه چندان نياز به ذكر نداشت و آن اين كه بالاخره فرزند براى نمو و پرورش،خواه ناخواه از پدر جدا خواهد شد.

لذا اصلا به پاسخ اين استدلال نپرداختند،بلكه به سراغ دليل دوم رفتند كه از

ص: 402

نظر آنها مهم و اساسى بود و«گفتند:با اين كه ما گروه نيرومندى هستيم اگر گرگ او را بخورد،ما از زيانكاران خواهيم بود»و هرگز چنين چيزى ممكن نيست

(قالُوا لَئِنْ أَكَلَهُ الذِّئْبُ وَ نَحْنُ عُصْبَةٌ إِنّا إِذاً لَخاسِرُونَ).

يعنى،مگر ما مرده ايم كه بنشينيم و تماشا كنيم گرگ برادرمان را بخورد.

به هر حال به هر حيله و نيرنگى بود،مخصوصا با تحريك احساسات پاك يوسف و تشويق او براى تفريح،توانستند پدر را وادار به تسليم كنند،و موافقت او را به هر صورت نسبت به اين كار جلب نمايند.

قابل توجه اين كه همان گونه كه برادران يوسف از علاقۀ انسان مخصوصا نوجوان به گردش و تفريح براى رسيدن به هدفشان سوء استفاده كردند در دنياى امروز نيز دستهاى مرموز دشمنان حق و عدالت از مسألۀ ورزش و تفريح براى مسموم ساختن افكار نسل جوان سوء استفادۀ فراوان مى كنند،بايد به هوش بود كه ابر قدرتهاى گرگ صفت در لباس ورزش و تفريح،نقشه هاى شوم خود را ميان جوانان به نام ورزش و مسابقات منطقه اى يا جهانى پياده نكنند.

آيه 15

(آيه 15)دروغ رسوا!سر انجام برادران آن شب را با خيال خوش خوابيدند كه فردا نقشۀ آنها در بارۀ يوسف عملى خواهد شد.تنها نگرانى آنها اين بود كه مبادا پدر پشيمان گردد و از گفتۀ خود منصرف شود.

صبحگاه نزد پدر آمدند و او سفارشهاى لازم را در حفظ و نگهدارى يوسف تكرار كرد،آنها نيز اظهار اطاعت كردند،پيش روى پدر او را با احترام و محبت فراوان برداشتند و حركت كردند.

مى گويند:پدر تا دروازۀ شهر آنها را بدرقه كرد و آخرين بار يوسف را از آنها گرفت و به سينۀ خود چسباند،قطره هاى اشك از چشمش سرازير شد،سپس يوسف را به آنها سپرد و از آنها جدا شد،اما چشم يعقوب همچنان فرزندان را بدرقه مى كرد آنها نيز تا آنجا كه چشم پدر كار مى كرد دست از نوازش و محبت يوسف برنداشتند،اما هنگامى كه مطمئن شدند پدر آنها را نمى بيند،يك مرتبه عقدۀ آنها تركيد و تمام كينه هايى را كه بر اثر حسد،سالها روى هم انباشته بودند بر سر يوسف

ص: 403

فرو ريختند،از اطراف شروع به زدن او كردند و او از يكى به ديگرى پناه مى برد،اما پناهش نمى دادند! در روايتى مى خوانيم كه در اين طوفان بلا كه يوسف اشك مى ريخت و يا به هنگامى كه او را مى خواستند به چاه افكنند ناگهان يوسف شروع به خنديدن كرد، برادران سخت در تعجب فرو رفتند كه اين چه جاى خنده است،اما او پرده از راز اين خنده برداشت و درس بزرگى به همه آموخت و گفت:«فراموش نمى كنم روزى به شما برادران نيرومند با آن بازوان قوى و قدرت فوق العادۀ جسمانى نظر افكندم و خوشحال شدم،با خود گفتم كسى كه اين همه يار و ياور نيرومند دارد چه غمى از حوادث سخت خواهد داشت آن روز بر شما تكيه كردم و به بازوان شما دل بستم، اكنون در چنگال شما گرفتارم و از شما به شما پناه مى برم،و به من پناه نمى دهيد، خدا شما را بر من مسلط ساخت تا اين درس را بياموزم كه به غير او-حتى به برادران-تكيه نكنم».

به هر حال قرآن مى گويد:«هنگامى كه يوسف را با خود بردند و به اتفاق آرا تصميم گرفتند كه او را در مخفى گاه چاه قرار دهند»آنچه از ظلم و ستم ممكن بود براى اين كار بر او روا داشتند .

(فَلَمّا ذَهَبُوا بِهِ وَ أَجْمَعُوا أَنْ يَجْعَلُوهُ فِي غَيابَتِ الْجُبِّ)

سپس اضافه مى كند:در اين هنگام«ما به يوسف،وحى فرستاديم (و دلداريش داديم و گفتيم غم مخور روزى فرا مى رسد)كه آنها را از همۀ اين نقشه هاى شوم آگاه خواهى ساخت،در حالى كه آنها تو را نمى شناسد» .

(وَ أَوْحَيْنا إِلَيْهِ لَتُنَبِّئَنَّهُمْ بِأَمْرِهِمْ هذا وَ هُمْ لا يَشْعُرُونَ)

اين وحى الهى،وحى نبوت نبود؛بلكه الهامى بود به قلب يوسف براى اين كه بداند تنها نيست و حافظ و نگاهبانى دارد.اين وحى نور اميد بر قلب يوسف پاشيد و ظلمات يأس و نوميدى را از روح و جان او بيرون كرد.

آيه 16

(آيه 16)برادران یوسف نقشه ای را که برای او کشیده بودند،همان گونه که می خواستند پیاده کردند،ولی بالاخره باید فکری برای بازگشت کنند که پدر باور کند.

ص: 404

طرحى كه براى رسيدن به اين هدف ريختند اين بود،كه درست از همان راهى كه پدر از آن بيم داشت و پيش بينى مى كرد وارد شوند،و ادعا كنند يوسف را گرگ خورده،و دلائل قلابى براى آن بسازند.

قرآن مى گويد:«شب هنگام برادران گريه كنان به سراغ پدر رفتند» گريۀ دروغين و قلابى،و اين نشان مى دهد كه گريۀ قلابى هم ممكن است و نمى توان تنها فريب چشم گريان را خورد!

(وَ جاؤُ أَباهُمْ عِشاءً يَبْكُونَ).

آيه 17

(آيه 17)پدر كه بى صبرانه انتظار ورود فرزند دلبندش يوسف را مى كشيد سخت تكان خورد،بر خود لرزيد،و جوياى حال شد«آنها گفتند:پدر جان ما رفتيم و مشغول مسابقه(سوارى،تيراندازى و مانند آن)شديم و يوسف را(كه كوچك بود و توانايى مسابقه را با ما نداشت)نزد اثاث خود گذاشتيم(ما آنچنان سرگرم اين كار شديم كه همه چيز حتى برادرمان را فراموش كرديم)و در اين هنگام گرگ بى رحم از راه رسيد و او را دريد»! . (قالُوا يا أَبانا إِنّا ذَهَبْنا نَسْتَبِقُ وَ تَرَكْنا يُوسُفَ عِنْدَ مَتاعِنا فَأَكَلَهُ الذِّئْبُ)

«ولى مى دانيم تو هرگز سخنان ما را باور نخواهى كرد،هر چند راستگو باشيم» .چرا كه خودت قبلا چنين پيش بينى را كرده بودى و اين را بر بهانه،حمل خواهى كرد.

(وَ ما أَنْتَ بِمُؤْمِنٍ لَنا وَ لَوْ كُنّا صادِقِينَ)

آيه 18

(آيه 18)و براى اين كه نشانۀ زنده اى نيز به دست پدر بدهند،«پيراهن او (يوسف)را با خونى دروغين(آغشته ساخته،نزد پدر)آوردند»خونى كه از بزغاله يا بره يا آهو گرفته بودند . (وَ جاؤُ عَلى قَمِيصِهِ بِدَمٍ كَذِبٍ)

اما از آنجا كه دروغگو حافظه ندارد،برادران از اين نكته غافل بودند كه لااقل پيراهن يوسف را از چند جا پاره كنند تا دليل حملۀ گرگ باشد،آنها پيراهن برادر را كه صاف و سالم از تن او به در آورده بودند خون آلود كرده نزد پدر آوردند،پدر هوشيار پرتجربه همين كه چشمش بر آن پيراهن افتاد،همه چيز را فهميد و گفت:

شما دروغ مى گوييد«بلكه هوسهاى نفسانى شما اين كار را برايتان آراسته»و اين نقشه هاى شيطانى را كشيده است .

(بَلْ سَوَّلَتْ لَكُمْ أَنْفُسُكُمْ أَمْراً)

ص: 405

در بعضى از روايات مى خوانيم او پيراهن را گرفت و پشت و رو كرد و صدا زد:پس چرا جاى دندان و چنگال گرگ در آن نيست؟و به روايت ديگرى پيراهن را به صورت انداخت و فرياد كشيد و اشك ريخت و گفت:اين چه گرگ مهربانى بوده كه فرزندم را خورده ولى به پيراهنش كمترين آسيبى نرسانده است،و سپس بى هوش شد و بسان يك قطعۀ چوب خشك به روى زمين افتاد؛ولى به هنگام وزش نسيم سرد سحرگاهى به صورتش به هوش آمد.

و با اين كه قلبش آتش گرفته بود و جانش مى سوخت اما هرگز سخنى كه نشانۀ ناشكرى و يأس و نوميدى و جزع و فزع باشد بر زبان جارى نكرد،بلكه گفت:

«من صبر خواهم كرد،صبرى جميل و زيبا»شكيبايى توأم با شكرگزارى و سپاس خداوند .

(فَصَبْرٌ جَمِيلٌ)

قلب مردان خدا كانون عواطف است،جاى تعجب نيست كه در فراق فرزند، اشكهايشان همچون سيلاب جارى شود،اين يك امر عاطفى است،مهم آن است كه كنترل خويشتن را از دست ندهند؛يعنى،سخن و حركتى برخلاف رضاى خدا نگويد و نكند.

و سپس گفت:«من از خدا(در برابر آنچه شما مى گوييد)يارى مى طلبم» .از او مى خواهم تلخى جام صبر را در كام من شيرين كند و به من تاب و توان بيشتر دهد تا در برابر اين طوفان عظيم، خويشتن دارى را از دست ندهم و زبانم به سخن نادرستى آلوده نشود.

(وَ اللّهُ الْمُسْتَعانُ عَلى ما تَصِفُونَ)

نكته ها:

1-در برابر يك ترك اولى!

ابو حمزۀ ثمالى از امام سجاد عليه السّلام نقل مى كند كه من روز جمعه در مدينه بودم،نماز صبح را با امام سجاد عليه السّلام خواندم،هنگامى كه امام از نماز و تسبيح،فراغت يافت به سوى منزل حركت كرد و من با او بودم،زن خدمتكار را صدا زد،گفت:مواظب باش،هر سائل و نيازمندى از در خانه بگذرد، غذا به او بدهيد،زيرا امروز روز جمعه است.

ابو حمزه مى گويد:گفتم هر كسى كه تقاضاى كمك مى كند،مستحق نيست!

ص: 406

امام فرمود:درست است،ولى من از اين مى ترسم كه در ميان آنها افراد مستحقى باشند و ما به آنها غذا ندهيم و از در خانۀ خود برانيم،و بر سر خانوادۀ ما همان آيد كه بر سر يعقوب و آل يعقوب آمد! سپس فرمود:به همۀ آنها غذا بدهيد(مگر نشنيده ايد)براى يعقوب هر روز گوسفندى ذبح مى كردند،قسمتى را به مستحقان مى داد و قسمتى را خود و فرزندانش مى خورد،يك روز سؤال كنندۀ مؤمنى كه روزه دار بود و نزد خدا منزلتى داشت،عبورش از آن شهر افتاد،شب جمعه بود بر در خانۀ يعقوب به هنگام افطار آمد و گفت:به ميهمان مستمند غريب گرسنه از غذاى اضافى خود كمك كنيد، چند بار اين سخن را تكرار كرد،آنها شنيدند و سخن او را باور نكردند،هنگامى كه او مأيوس شد و تاريكى شب،همه جا را فرا گرفت برگشت،در حالى كه چشمش گريان بود و از گرسنگى به خدا شكايت كرد،آن شب را گرسنه ماند و صبح همچنان روزه داشت،در حالى كه شكيبا بود و خدا را سپاس مى گفت،اما يعقوب و خانوادۀ يعقوب،كاملا سير شدند،و هنگام صبح مقدارى از غذاى آنها اضافه مانده بود! سپس امام اضافه فرمود:خداوند به يعقوب در همان صبح،وحى فرستاد كه تو اى يعقوب بندۀ مرا خوار كردى و خشم مرا برافروختى،و مستوجب تأديب و نزول مجازات بر تو و فرزندانت شدى...اى يعقوب من دوستانم را زودتر از دشمنانم توبيخ و مجازات مى كنم و اين به خاطر آن است كه به آنها علاقه دارم»! قابل توجه اين كه به دنبال اين حديث مى خوانيم كه ابو حمزه مى گويد از امام سجاد عليه السّلام پرسيدم:يوسف چه موقع آن خواب را ديد؟ امام عليه السّلام فرمود:«در همان شب».

از اين حديث به خوبى استفاده مى شود كه يك لغزش كوچك و يا صريحتر يك«ترك اولى»كه گناه و معصيتى هم محسوب نمى شد(چرا كه حال آن سائل بر يعقوب روشن نبود)از پيامبران و اولياى حق چه بسا سبب مى شود كه خداوند، گوشمالى دردناكى به آنها بدهد،و اين نيست مگر به خاطر اين كه مقام والاى آنان ايجاب مى كند،كه همواره مراقب كوچكترين گفتار و رفتار خود باشند.

ص: 407

2-دعاى گيراى يوسف!

از امام صادق عليه السّلام نقل شده است كه فرمود:

هنگامى كه يوسف را به چاه افكندند،جبرئيل نزد او آمد و گفت:كودك!اينجا چه مى كنى؟در جواب گفت:برادرانم مرا در چاه انداخته اند.

گفت:دوست دارى از چاه خارج شوى؟گفت:با خداست اگر بخواهد مرا بيرون مى آورد،گفت:خداى تو دستور داده اين دعا را بخوان تا بيرون آيى،گفت:

كدام دعا؟گفت:بگو اللّهمّ انّى اسئلك بانّ لك الحمد لا اله الاّ انت المنّان،بديع السّموات و الارض،ذو الجلال و الاكرام،ان تصلّى على محمّد و آل محمّد و ان تجعل لى ممّا انا فيه فرجا و مخرجا:

«پروردگارا!من از تو تقاضا مى كنم اى كه حمد و ستايش براى تو است، معبودى جز تو نيست،تويى كه بر بندگان نعمت مى بخشى آفرينندۀ آسمانها و زمينى،صاحب جلال و اكرامى،تقاضا مى كنم كه بر محمد و آلش درود بفرستى و گشايش و نجاتى از آنچه در آن هستم براى من قرار دهى».

به هر حال با فرا رسيدن يك كاروان،يوسف از چاه نجات يافت.

آيه 19

(آيه 19)به سوى سرزمين مصر:يوسف در تاريكى وحشتناك چاه كه با تنهايى كشنده اى همراه بود،ساعات تلخى را گذراند اما ايمان به خدا و سكينه و آرامش حاصل از ايمان،نور اميد بر دل او افكند و به او تاب و توان داد كه اين تنهايى وحشتناك را تحمل كند و از كورۀ اين آزمايش،پيروز به در آيد.

چند روز از اين ماجرا گذشت خدا مى داند،به هر حال«كاروانى سر رسيد»

(وَ جاءَتْ سَيّارَةٌ).

و در آن نزديكى منزل گزيد،پيداست نخستين حاجت كاروان تأمين آب است،لذا«كسى را كه مأمور آب آوردن بود به سراغ آب فرستادند» .

(فَأَرْسَلُوا وارِدَهُمْ)

«مأمور آب،دلو خود را در چاه افكند» .

(فَأَدْلى دَلْوَهُ)

يوسف از قعر چاه متوجه شد كه سر و صدايى از فراز چاه مى آيد و به دنبال آن،دلو و طناب را ديد كه بسرعت پايين مى آيد،فرصت را غنيمت شمرد و از اين

ص: 408

عطيۀ الهى بهره گرفت و بى درنگ به آن چسبيد.

مأمور آب احساس كرد دلوش بيش از اندازه سنگين شده،هنگامى كه آن را با قوت بالا كشيد،ناگهان چشمش به كودك خردسال ماه پيكرى افتاد«فرياد زد:مژده باد،اين كودكى است»به جاى آب .

(قالَ يا بُشْرى هذا غُلامٌ)

كم كم گروهى از كاروانيان از اين امر آگاه شدند ولى براى اين كه ديگران باخبر نشوند و خودشان بتوانند اين كودك زيبا را به عنوان يك غلام در مصر بفروشند، «اين امر را به عنوان يك سرمايۀ نفيس از ديگران مخفى داشتند» .

(وَ أَسَرُّوهُ بِضاعَةً)

و گفتند:اين متاعى است كه صاحبان اين چاه در اختيار ما گذاشته اند تا براى او در مصر بفروشيم.

و در پايان آيه مى خوانيم:«و خداوند به آنچه آنها انجام مى دادند آگاه بود» .

(وَ اللّهُ عَلِيمٌ بِما يَعْمَلُونَ)

آيه 20

(آيه 20)«و سر انجام يوسف را به بهاى كمى-چند درهم-فروختند» . (وَ شَرَوْهُ بِثَمَنٍ بَخْسٍ دَراهِمَ مَعْدُودَةٍ)

و اين معمول است كه هميشه دزدان و يا كسانى كه به سرمايۀ مهمى بدون زحمت دست مى يابند از ترس اين كه مبادا ديگران بفهمند آن را فورا مى فروشند،و طبيعى است كه با اين فوريت نمى توانند بهاى مناسبى براى خود فراهم سازند.

و در پايان آيه مى فرمايد:«آنها نسبت به(فروختن)يوسف،بى اعتنا بودند» .

(وَ كانُوا فِيهِ مِنَ الزّاهِدِينَ)

آيه 21

(آيه 21)در كاخ عزيز مصر!داستان پرماجراى يوسف با برادران كه منتهى به افكندن او در قعر چاه شد به هر صورت پايان پذيرفت،و فصل جديدى در زندگانى اين كودك خردسال در مصر شروع شد.

به اين ترتيب كه يوسف را سر انجام به مصر آوردند،و در معرض فروش گذاردند و طبق معمول چون تحفۀ نفيسى بود نصيب«عزيز مصر»كه در حقيقت مقام وزارت يا نخست وزيرى فرعون را داشت گرديد.

ص: 409

قرآن مى گويد:«و آن كسى كه او را از سرزمين مصر خريد[ عزيز مصر]به همسرش گفت:مقام وى را گرامى دار(و به چشم بردگان به او نگاه نكن)شايد براى ما سودمند باشد و يا او را به عنوان فرزند انتخاب كنيم» .

(وَ قالَ الَّذِي اشْتَراهُ مِنْ مِصْرَ لاِمْرَأَتِهِ أَكْرِمِي مَثْواهُ عَسى أَنْ يَنْفَعَنا أَوْ نَتَّخِذَهُ وَلَداً)

از اين جمله چنين استفاده مى شود كه عزيز مصر فرزندى نداشت و در اشتياق فرزند به سر مى برد،هنگامى كه چشمش به اين كودك زيبا و برومند افتاد، دل به او بست كه به جاى فرزند براى او باشد.

سپس اضافه مى كند:«و اين چنين يوسف را،در آن سرزمين،متمكن و متنعم و صاحب اختيار ساختيم» .

(وَ كَذلِكَ مَكَّنّا لِيُوسُفَ فِي الْأَرْضِ)

بعد از آن اضافه مى نمايد كه:«و ما اين كار را كرديم تا تأويل احاديث را به او تعليم دهيم» .

(وَ لِنُعَلِّمَهُ مِنْ تَأْوِيلِ الْأَحادِيثِ)

منظور از«تأويل احاديث»علم تعبير خواب است كه يوسف از طريق آن مى توانست به بخش مهمى از اسرار آينده آگاهى پيدا كند.

در پايان آيه مى فرمايد:«خداوند بر كار خود،مسلط و غالب است؛ولى بسيارى از مردم نمى دانند» .

(وَ اللّهُ غالِبٌ عَلى أَمْرِهِ وَ لكِنَّ أَكْثَرَ النّاسِ لا يَعْلَمُونَ)

آيه 22

(آيه 22)يوسف در اين محيط جديد كه در حقيقت يكى از كانونهاى مهم سياسى مصر بود،با مسائل تازه اى رو برو شد،در يك طرف دستگاه خيره كنندۀ كاخهاى رؤيايى و ثروتهاى بى كران طاغوتيان مصر را مشاهده مى كرد،و در سوى ديگر منظرۀ بازار برده فروشان در ذهن او مجسم مى شد،و از مقايسۀ اين دو با هم، رنج و درد فراوانى را كه اكثريت تودۀ مردم متحمل مى شدند بر روح و فكر او سنگينى مى نمود و او در اين دوران دائما مشغول به خودسازى،و تهذيب نفس بود،قرآن مى گويد:«و هنگامى كه او به مرحلۀ بلوغ و تكامل جسم و جان رسيد (و آمادگى براى پذيرش انوار وحى پيدا كرد)ما حكم و علم به او داديم» . (وَ لَمّا بَلَغَ أَشُدَّهُ آتَيْناهُ حُكْماً وَ عِلْماً)

«و اين چنين نيكوكاران را پاداش مى دهيم» .

(وَ كَذلِكَ نَجْزِي الْمُحْسِنِينَ)

ص: 410

منظور از«حكم و علم»كه در آيۀ بالا مى فرمايد ما آن را پس از رسيدن يوسف به حدّ بلوغ جسمى و روحى به او بخشيديم،يا مقام وحى و نبوت است و يا اين كه منظور از«حكم»،عقل و فهم و قدرت بر داورى صحيح كه خالى از هوى پرستى و اشتباه باشد و منظور از«علم»،آگاهى و دانشى است كه جهلى با آن توأم نباشد، و هر چه بود اين«حكم و علم»دو بهرۀ ممتاز و پرارزش الهى بود كه خدا به يوسف بر اثر پاكى و تقوا و صبر و شكيبايى و توكل داد.

چرا كه خداوند به بندگان مخلصى كه در ميدان جهاد نفس بر هوسهاى سركش پيروز مى شوند مواهبى از علوم و دانشها مى بخشد كه با هيچ مقياس مادى قابل سنجش نيست.

آيه 23

(آيه 23)عشق سوزان همسر عزيز مصر!يوسف با آن چهرۀ زيبا و ملكوتيش،نه تنها عزيز مصر را مجذوب خود كرد،بلكه قلب همسر عزيز را نيز بسرعت در تسخير خود درآورد،و عشق او پنجه در اعماق جان او افكند و با گذشت زمان،اين عشق،روز به روز داغتر و سوزانتر شد،اما يوسف پاك و پرهيزكار جز به خدا نمى انديشيد و قلبش تنها در گرو«عشق خدا»بود.

امور ديگرى نيز دست به دست هم داد و به عشق آتشين همسر عزيز، دامن زد.

نداشتن فرزند از يك سو،غوطه ور بودن در يك زندگى پرتجمل اشرافى از سوى ديگر،و نداشتن هيچ گونه گرفتارى در زندگى داخلى-آنچنان كه معمول اشراف و متنعمان است-از سوى سوم،اين زن را كه از ايمان و تقوا نيز بهره اى نداشت در امواج وسوسه هاى شيطانى فرو برد.آنچنان كه سر انجام تصميم گرفت از او تقاضاى كامجويى كند.

او از تمام وسائل و روشها براى رسيدن به مقصود خود در اين راه استفاده كرد،و با خواهش و تمنا،كوشيد در دل او اثر كند آنچنان كه قرآن مى گويد:«آن زن كه يوسف در خانۀ او بود پى درپى از او تمناى كامجويى كرد» .

(وَ راوَدَتْهُ الَّتِي هُوَ فِي بَيْتِها عَنْ نَفْسِهِ)

ص: 411

سر انجام به نظرش رسيد يك روز او را تنها در خلوتگاه خويش به دام اندازد، تمام وسائل تحريك او را فراهم نمايد،جالبترين لباسها،بهترين آرايشها، خوشبوترين عطرها را به كار برد،و صحنه را آنچنان بيارايد كه يوسف نيرومند را به زانو درآورد.

قرآن مى گويد:«او تمام درها را محكم بست و گفت:بيا كه من در اختيار توام»! .

(وَ غَلَّقَتِ الْأَبْوابَ وَ قالَتْ هَيْتَ لَكَ)

شايد با اين عمل مى خواست به يوسف بفهماند كه نگران از فاش شدن نتيجۀ كار نباشد چرا كه هيچ كس را قدرت نفوذ به پشت اين درهاى بسته نيست.

در اين هنگام كه يوسف همۀ جريانها را به سوى لغزش و گناه مشاهده كرد، و هيچ راهى از نظر ظاهر براى او باقى نمانده بود،در پاسخ زليخا به اين جمله قناعت كرد و«گفت:پناه مى برم به خدا» .

(قالَ مَعاذَ اللّهِ)

او با ذكر اين جملۀ كوتاه،هم به يگانى خدا از نظر عقيده و هم از نظر عمل، اعتراف نمود.

سپس اضافه كرد:از همه چيز گذشته،من چگونه مى توانم تسليم چنين خواسته اى بشوم،در حالى كه در خانۀ عزيز مصر زندگى مى كنم و در كنار سفرۀ او هستم«او صاحب نعمت من است و مقام مرا گرامى داشته است» .

(إِنَّهُ رَبِّي أَحْسَنَ مَثْوايَ)

آيا اين ظلم و ستم و خيانت آشكار نيست؟«مسلما ستمگران رستگار نخواهند شد» .

(إِنَّهُ لا يُفْلِحُ الظّالِمُونَ)

آيه 24

(آيه 24)در اينجا كار يوسف و همسر عزيز به باريكترين مرحله و حساسترين وضع مى رسد،كه قرآن با تعبير پرمعنايى از آن سخن مى گويد:«همسر عزيز مصر،قصد او را كرد و يوسف نيز،اگر برهان پروردگار را نمى ديد،چنين قصدى مى نمود»! . (وَ لَقَدْ هَمَّتْ بِهِ وَ هَمَّ بِها لَوْ لا أَنْ رَأى بُرْهانَ رَبِّهِ)

همسر عزيز تصميم بر كامجويى از يوسف داشت و نهايت كوشش خود را در اين راه به كار برد،يوسف هم به مقتضاى طبع بشرى و اين كه جوانى نوخواسته بود،

ص: 412

و هنوز همسرى نداشت،و در برابر هيجان انگيزترين صحنه هاى جنسى قرار گرفته بود.هرگاه برهان پروردگار يعنى روح ايمان و تقوا و تربيت نفس و بالاخره مقام «عصمت»در اين وسط حائل نمى شد!چنين تصميمى را مى گرفت.

اين تفسير در حديثى از امام على بن موسى الرضا عليه السّلام در عبارت بسيار فشرده و كوتاهى بيان شده است آنجا كه«مأمون»خليفۀ عباسى از امام مى پرسد:آيا شما نمى گوييد پيامبران معصومند؟فرمود:آرى،گفت:پس اين آيۀ قرآن تفسيرش چيست؟

(وَ لَقَدْ هَمَّتْ بِهِ وَ هَمَّ بِها لَوْ لا أَنْ رَأى بُرْهانَ رَبِّهِ.

امام فرمود:«همسر عزيز تصميم به كامجويى از يوسف گرفت،و يوسف نيز اگر برهان پروردگارش را نمى ديد،همچون همسر عزيز مصر تصميم مى گرفت،ولى او معصوم بود و معصوم هرگز قصد گناه نمى كند و به سراغ گناه هم نمى رود».

مأمون(از اين پاسخ لذت برد)و گفت:آفرين بر تو اى ابو الحسن! اكنون به تفسير بقيۀ آيه توجه كنيد:قرآن مجيد مى گويد:«ما اين چنين (برهان خويش را به يوسف نشان داديم)تا بدى و فحشاء را از او دور سازيم» .

(كَذلِكَ لِنَصْرِفَ عَنْهُ السُّوءَ وَ الْفَحْشاءَ)

«چرا كه او از بندگان برگزيده و با اخلاص ما بود» .

(إِنَّهُ مِنْ عِبادِنَا الْمُخْلَصِينَ)

اشاره به اين كه اگر ما امداد غيبى و كمك معنوى را به يارى او فرستاديم،تا از بدى و گناه رهايى يابد،بى دليل نبود،او بنده اى بود كه با آگاهى و ايمان و پرهيزكارى و عمل پاك،خود را ساخته بود.

ذكر اين دليل نشان مى دهد كه اين گونه امدادهاى غيبى كه در لحظات طوفانى و بحرانى به سراغ پيامبرانى همچون يوسف مى شتافته،اختصاصى به آنها نداشته،هر كس در زمرۀ بندگان خالص خدا و«عباد اللّه المخلصين»وارد شود،او هم لايق چنين مواهبى خواهد بود.

متانت و عفت بيان-

از شگفتيهاى قرآن كه يكى از نشانه هاى اعجاز آن محسوب مى شود،اين است كه هيچ گونه تعبير زننده و ركيك و ناموزون و مبتذل و دور از عفت بيان،در آن وجود ندارد،و ابدا متناسب طرز تعبيرات يك فرد عادى

ص: 413

درس نخوانده و پرورش يافته در محيط جهل و نادانى نيست،با اين كه سخنان هر كس متناسب و همرنگ افكار و محيط اوست.

در ميان تمام سرگذشتهايى كه قرآن نقل كرده يك داستان واقعى عشقى، وجود دارد و آن داستان يوسف و همسر عزيز مصر است.

داستانى كه از عشق سوزان و آتشين يك زن زيباى هوس آلود،با جوانى ماهرو و پاكدل سخن مى گويد.

ولى قرآن در ترسيم صحنه هاى حساس اين داستان به طرز شگفت انگيزى «دقت در بيان»را با«متانت و عفت»به هم آميخته و بدون اين كه از ذكر وقايع چشم بپوشد و اظهار عجز كند،تمام اصول اخلاق و عفت را نيز به كار بسته است.

آيه 25

(آيه 25)طشت رسوايى همسر عزيز از بام افتاد!مقاومت سرسختانۀ يوسف،همسر عزيز را تقريبا مأيوس كرد،ولى يوسف كه در اين دور مبارزه در برابر آن زن عشوه گر و هوسهاى سركش نفس،پيروز شده بود احساس كرد كه اگر بيش از اين در آن لغزشگاه بماند خطرناك است و بايد خود را از آن محل دور سازد و لذا«با سرعت به سوى در كاخ دويد،همسر عزيز نيز بى تفاوت نماند،چنانكه آيه مى گويد:«و هر دو به سوى در،دويدند(در حالى كه همسر عزيز،يوسف را تعقيب مى كرد)و پيراهن او را از پشت كشيد و پاره كرد» . (وَ اسْتَبَقَا الْبابَ وَ قَدَّتْ قَمِيصَهُ مِنْ دُبُرٍ)

ولى هر طور بود،يوسف خود را به در رسانيد و در را گشود،ناگهان عزيز مصر را پشت در ديدند،بطورى كه قرآن مى گويد:«آن دو،آقاى آن زن را دم در يافتند» .

(وَ أَلْفَيا سَيِّدَها لَدَى الْبابِ)

در اين هنگام كه همسر عزيز از يك سو خود را در آستانۀ رسوايى ديد،و از سوى ديگر شعلۀ انتقامجويى از درون جان او زبانه مى كشيد با قيافۀ حق به جانبى رو به سوى همسرش كرد و يوسف را با اين بيان متهم ساخت،«صدا زد:كيفر كسى كه نسبت به اهل و همسر تو،ارادۀ خيانت كند،جز زندان يا عذاب اليم چه خواهد بود»؟ .

(قالَتْ ما جَزاءُ مَنْ أَرادَ بِأَهْلِكَ سُوءاً إِلاّ أَنْ يُسْجَنَ أَوْ عَذابٌ أَلِيمٌ)

ص: 414

آيه 26

(آيه 26)يوسف در اينجا سكوت را به هيچ وجه جايز نشمرد و با صراحت پرده از روى راز عشق همسر عزيز برداشت و«گفت:او مرا با اصرار و التماس به سوى خود دعوت كرد» . (قالَ هِيَ راوَدَتْنِي عَنْ نَفْسِي)

بديهى است در چنين ماجرا هر كس در آغاز كار به زحمت مى تواند باور كند كه جوان نوخاستۀ برده اى بدون همسر،بى گناه باشد،و زن شوهردار ظاهرا با شخصيتى گناهكار،بنابراين شعلۀ اتهام بيشتر دامن يوسف را مى گيرد،تا همسر عزيز را! ولى از آنجا كه خداوند حامى نيكان و پاكان است،اجازه نمى دهد،اين جوان پارساى مجاهد با نفس،در شعله هاى تهمت بسوزد،لذا قرآن مى گويد:«در اين هنگام شاهدى از خاندان آن زن گواهى داد،كه(براى پيدا كردن مجرم اصلى،از اين دليل روشن استفاده كنيد)اگر پيراهن يوسف از جلو پاره شده باشد،آن زن،راست مى گويد و يوسف دروغگو است» .

(وَ شَهِدَ شاهِدٌ مِنْ أَهْلِها إِنْ كانَ قَمِيصُهُ قُدَّ مِنْ قُبُلٍ فَصَدَقَتْ وَ هُوَ مِنَ الْكاذِبِينَ)

آيه 27

(آيه 27)«و اگر پيراهنش از پشت سر پاره شده است،آن زن دروغ مى گويد و يوسف راستگوست» . (وَ إِنْ كانَ قَمِيصُهُ قُدَّ مِنْ دُبُرٍ فَكَذَبَتْ وَ هُوَ مِنَ الصّادِقِينَ)

شهادت دهنده،يكى از بستگان همسر عزيز مصر بود؛و كلمۀ گواه بر اين است،و قاعدتا مرد حكيم و دانشمند و باهوشى بوده است و مى گويند اين مرد از مشاوران عزيز مصر،و در آن ساعت،همراه او بوده است.

«مِنْ أَهْلِها»

آيه 28

(آيه 28)عزيز مصر،اين داورى را كه بسيار حساب شده بود پسنديد،و در پيراهن يوسف خيره شد،«و هنگامى كه ديد پيراهنش از پشت پاره شده(مخصوصا با توجه به اين معنى كه تا آن روز دروغى از يوسف نشنيده بود رو به همسرش كرد و)گفت:اين كار از مكر و فريب شما زنان است كه مكر شما زنان،عظيم است» . (فَلَمّا رَأى قَمِيصَهُ قُدَّ مِنْ دُبُرٍ قالَ إِنَّهُ مِنْ كَيْدِكُنَّ إِنَّ كَيْدَكُنَّ عَظِيمٌ)

آيه 29

(آيه 29)در این هنگام عزیز مصر از ترس این که،این ماجرای اسف انگیز بر بر ملا نشود،و آبروی او در سرزمین مصر،بر باد نرود،صلاح این دید که سر و ته قضیه

ص: 415

را به هم آورده و بر آن سرپوش نهد،رو به يوسف كرد و گفت:«يوسف تو صرف نظر كن و ديگر از اين ماجرا چيزى مگو» .

(يُوسُفُ أَعْرِضْ عَنْ هذا)

سپس رو به همسرش كرد و گفت:«تو هم از گناه خود استغفار كن كه از خطاكاران بودى» .

(وَ اسْتَغْفِرِي لِذَنْبِكِ إِنَّكِ كُنْتِ مِنَ الْخاطِئِينَ)

حمايت خدا در لحظات بحرانى-

درس بزرگ ديگرى كه اين بخش از داستان يوسف به ما مى دهد،همان حمايت وسيع پروردگار است كه در بحرانى ترين حالات به يارى انسان مى شتابد و به مقتضاى«يجعل له مخرجا و يرزقه من حيث لا يحتسب»از طرقى كه هيچ باور نمى كرد روزنۀ اميد براى او پيدا مى شود و شكاف پيراهنى سند پاكى و برائت او مى گردد،همان پيراهن حادثه سازى كه يك روز،برادران يوسف را در پيشگاه پدر به خاطر پاره نبودن رسوا مى كند،و روز ديگر همسر هوسران عزيز مصر را به خاطر پاره بودن،و روز ديگر نور آفرين ديده هاى بى فروغ يعقوب است،و بوى آشناى آن،همراه نسيم صبحگاهى از مصر به كنعان سفر مى كند،و پير كنعانى را بشارت به قدوم موكب بشير مى دهد! به هر حال خداوند الطاف خفيه اى دارد كه هيچ كس از عمق آن آگاه نيست، و به هنگامى كه نسيم اين لطف مى وزد،صحنه ها چنان دگرگون مى شود كه براى هيچ كس حتى هوشمندترين افراد قابل پيش بينى نيست.

آيه 30

(آيه 30)توطئۀ ديگر همسر عزيز مصر:هر چند مسألۀ اظهار عشق همسر عزيز،با آن داستانى كه گذشت يك مسألۀ خصوصى بود كه«عزيز»هم تأكيد بر كتمانش داشت،اما از آنجا كه اين گونه رازها نهفته نمى ماند،مخصوصا در قصر شاهان و صاحبان زر و زور،كه ديوارهاى آنها گوشهاى شنوايى دارد،سر انجام اين راز از درون قصر به بيرون افتاد،و چنانكه قرآن مى گويد:«گروهى از زنان شهر،اين سخن را در ميان خود گفتگو مى كردند و نشر مى دادند كه همسر عزيز با غلامش سر و سرّى پيدا كرده و او را به سوى خود دعوت مى كند» . (وَ قالَ نِسْوَةٌ فِي الْمَدِينَةِ امْرَأَتُ الْعَزِيزِ تُراوِدُ فَتاها عَنْ نَفْسِهِ)

«و آنچنان عشق غلام بر او چيره شده كه اعماق قلبش را تسخير كرده است»

ص: 416

(قَدْ شَغَفَها حُبًّا)

و سپس او را با اين جمله مورد سرزنش قرار دادند«ما او را در گمراهى آشكار مى بينيم»! .

(إِنّا لَنَراها فِي ضَلالٍ مُبِينٍ)

آنها كه اين سخن را مى گفتند دسته اى از زنان اشرافى مصر بودند كه در هوسرانى چيزى از همسر عزيز كم نداشتند،چون دستشان به يوسف نرسيده بود به اصطلاح جانماز آب مى كشيدند و همسر عزيز را به خاطر اين عشق در گمراهى آشكار مى ديدند!

آيه 31

(آيه 31)«هنگامى كه همسر عزيز،از مكر زنان حيله گر مصر،آگاه شد (نخست ناراحت گشت،سپس چاره اى انديشيد و آن اين بود كه)به سراغشان فرستاد و از آنها دعوت كرد و براى آنها پشتى(گرانبها و مجلس باشكوهى)فراهم ساخت و به دست هر كدام چاقويى براى بريدن ميوه داد»اما چاقوهاى تيز،تيزتر از نياز بريدن ميوه ها! . (فَلَمّا سَمِعَتْ بِمَكْرِهِنَّ أَرْسَلَتْ إِلَيْهِنَّ وَ أَعْتَدَتْ لَهُنَّ مُتَّكَأً وَ آتَتْ كُلَّ واحِدَةٍ مِنْهُنَّ سِكِّيناً)

و اين كار خود دليل بر اين است كه او از شوهر خود،حساب نمى برد،و از رسوايى گذشته اش درسى نگرفته بود.

«در اين موقع(به يوسف)گفت:وارد مجلس آنان شو»!تا زنان سرزنش گر،با ديدن جمال او،وى را در اين عشقش ملامت نكنند .

(وَ قالَتِ اخْرُجْ عَلَيْهِنَّ)

زنان مصر كه طبق بعضى از روايات ده نفر و يا بيشتر از آن بودند،هنگامى كه آن قامت زيبا و چهرۀ نورانى را ديدند،و چشمشان به صورت دلرباى يوسف افتاد، صورتى همچون خورشيد كه از پشت ابر ناگهان ظاهر شود و چشمها را خيره كند، در آن مجلس طلوع كرد چنان واله و حيران شدند كه دست از پا و ترنج از دست، نمى شناختند«هنگامى كه چشمشان به او افتاد،او را بسيار بزرگ و زيبا شمردند» .

(فَلَمّا رَأَيْنَهُ أَكْبَرْنَهُ)

و آنچنان از خود بى خود شدند كه به جاى ترنج«دستهايشان را بريدند» .

(وَ قَطَّعْنَ أَيْدِيَهُنَّ)

ص: 417

و هنگامى كه ديدند،برق حيا و عفت از چشمان جذاب او مى درخشد و رخسار معصومش از شدت حيا و شرم گلگون شده،«همگى فرياد برآوردند كه نه، اين جوان هرگز آلوده نيست،او اصلا بشر نيست،او يك فرشتۀ بزرگوار آسمانى است» .

(وَ قُلْنَ حاشَ لِلّهِ ما هذا بَشَراً إِنْ هذا إِلاّ مَلَكٌ كَرِيمٌ)

آيه 32

(آيه 32)در اين هنگام زنان مصر،قافيه را بكلى باختند و با دستهاى مجروح كه از آن خود مى چكيد و در حالى پريشان همچون مجسمه اى بى روح در جاى خود خشك شده بودند،نشان دادند كه آنها نيز دست كمى از همسر عزيز ندارند.

او از اين فرصت استفاده كرد و«گفت:اين است آن كسى كه مرا به خاطر عشقش سرزنش مى كرديد» .

(قالَتْ فَذلِكُنَّ الَّذِي لُمْتُنَّنِي فِيهِ)

همسر عزيز كه از موفقيت خود در طرحى كه ريخته بود،احساس غرور و خوشحالى مى كرد و عذر خود را موجه جلوه داده بود يكباره تمام پرده ها را كنار زد و با صراحت تمام به گناه خود اعتراف كرد و گفت:«آرى من او را به كام گرفتن از خويش دعوت كردم ولى او خويشتن دارى كرد» .

(وَ لَقَدْ راوَدْتُهُ عَنْ نَفْسِهِ فَاسْتَعْصَمَ)

سپس بى آنكه از اين آلودگى به گناه اظهار ندامت كند،و يا لااقل در برابر ميهمانان كمى حفظ ظاهر نمايد،با نهايت بى پروايى با لحن جدى كه حاكى از ارادۀ قطعى او بود،صريحا اعلام داشت،«و اگر او(يوسف)آنچه را كه من فرمان مى دهم انجام ندهد(و در برابر عشق سوزان من تسليم نگردد)بطور قطع به زندان خواهد افتاد» .

(وَ لَئِنْ لَمْ يَفْعَلْ ما آمُرُهُ لَيُسْجَنَنَّ)

نه تنها به زندانش مى افكنم بلكه در درون زندان نيز«مسلما خوار و ذليل خواهد شد» .

(وَ لَيَكُوناً مِنَ الصّاغِرِينَ)

آيه 33

(آيه 33)بعضی در اینجا روایت شگفت آوری نقل کرده اند و آن این که گروهی از زنان مصر که در آن جلسه حضور داشتند به حمایت از همسر عزیز برخاستند و حق را به او دادند ودور یوسف را گرفتند،و هر یک برای تشویق یوسف

ص: 418

به تسليم شدن يك نوع سخن گفتند:يكى گفت:اى جوان!اين همه خويشتن دارى و ناز براى چيست؟چرا به اين عاشق دلداده،ترحم نمى كنى؟مگر تو اين جمال دل آراى خيره كننده را نمى بينى؟ دومى گفت:گيرم كه از زيبايى و عشق چيزى نمى فهمى،ولى آيا نمى دانى كه او همسر عزيز مصر و زن قدرتمند اين سامان است؟فكر نمى كنى كه اگر قلب او را به دست آورى،هر مقامى كه بخواهى براى تو آماده است؟ سومى گفت:گيرم كه نه تمايل به جمال و زيبائيش دارى،و نه نياز به مقام و مالش،ولى آيا نمى دانى كه او زن انتقامجوى خطرناكى است؟ طوفان مشكلات از هر سو يوسف را احاطه كرده بود،اما او كه از قبل خود را ساخته بود بى آنكه با زنان هوسباز و هوسران به گفتگو برخيزد رو به درگاه پروردگار آورد و اين چنين به نيايش پرداخت:«گفت:بار الها! پروردگارا!زندان(با آن همه سختيهايش)در نظر من محبوبتر است از آنچه اين زنان مرا به سوى آن مى خوانند» .

(قالَ رَبِّ السِّجْنُ أَحَبُّ إِلَيَّ مِمّا يَدْعُونَنِي إِلَيْهِ)

سپس از آنجا كه مى دانست در همه حال،مخصوصا در مواقع بحرانى،جز به اتكاء لطف پروردگار راه نجاتى نيست،خودش را با اين سخن به خدا سپرد و از او كمك خواست،پروردگارا!اگر كيد و مكر و نقشه هاى خطرناك اين زنان آلوده را از من باز نگردانى،قلب من به آنها متمايل مى گردد و از جاهلان خواهم بود» .

(وَ إِلاّ تَصْرِفْ عَنِّي كَيْدَهُنَّ أَصْبُ إِلَيْهِنَّ وَ أَكُنْ مِنَ الْجاهِلِينَ)

آيه 34

(آيه 34)و از آنجا كه وعدۀ الهى هميشه اين بوده كه جهاد كنندگان مخلص را(چه با نفس و چه با دشمن)يارى بخشد،يوسف را در اين حال تنها نگذاشت و لطف حق به ياريش شتافت،آنچنان كه قرآن مى گويد:«پروردگارش اين دعاى خالصانۀ او را اجابت كرد» . (فَاسْتَجابَ لَهُ رَبُّهُ)

«و مكر و نقشۀ آنها را از او گرداند» .

(فَصَرَفَ عَنْهُ كَيْدَهُنَّ)

«چرا كه او شنوا و داناست» .

(إِنَّهُ هُوَ السَّمِيعُ الْعَلِيمُ)

ص: 419

هم نيايشهاى بندگان را مى شنود و هم از اسرار درون آنها آگاه است،و هم راه حل مشكل آنها را مى داند.

آيه 35

(آيه 35)زندان به جرم بى گناهى:جلسۀ عجيب زنان مصر با يوسف در قصر«عزيز»با آن شور و غوغا پايان يافت.بيم رسوايى و افتضاح جنسى خاندان «عزيز»در نظر تودۀ مردم روز به روز بيشتر مى شد،تنها چاره اى كه براى اين كار از طرف عزيز مصر و مشاورانش ديده شد اين بود كه يوسف را بكلى از صحنه خارج كنند،و بهترين راه براى اين كار،فرستادنش به سياه چال زندان بود،كه هم او را به فراموشى مى سپرد و هم در ميان مردم به اين تفسير مى شد كه مجرم اصلى،يوسف بوده است! لذا قرآن مى گويد:«بعد از آن كه آنها آيات و نشانه هاى(پاكى يوسف)را ديدند تصميم گرفتند كه او را تا مدتى زندانى كنند» . (ثُمَّ بَدا لَهُمْ مِنْ بَعْدِ ما رَأَوُا الْآياتِ لَيَسْجُنُنَّهُ حَتّى حِينٍ)

آرى!در يك محيط آلوده،آزادى از آن آلودگان است،نه فقط آزادى كه همه چيز متعلق به آنهاست،و افراد پاكدامن و با ارزشى همچون يوسف بايد منزوى شوند،اما تا كى،آيا براى هميشه؟نه،مسلما نه!

آيه 36

(آيه 36)از جمله كسانى كه با يوسف وارد زندان شدند،دو جوان بودند؛ چنانكه آيه مى فرمايد:«و دو جوان،همراه او وارد زندان شدند» . (وَ دَخَلَ مَعَهُ السِّجْنَ فَتَيانِ)

و از آنجا كه وقتى انسان نتواند از طريق عادى و معمولى دسترسى به اخبار پيدا كند احساسات ديگر او به كار مى افتد،تا مسير حوادث را جستجو و پيش بينى كند خواب و رؤيا هم براى او مطلبى مى شود.

از همين رو يك روز اين دو جوان كه گفته مى شود يكى از آن دو مأمور «آبدار خانۀ شاه»و ديگرى سرپرست غذا و آشپزخانه بود،و به علت سعايت دشمنان و اتهام به تصميم بر مسموم نمودن شاه،به زندان افتاده بودند،نزد يوسف آمدند و هر كدام خوابى را كه شب گذشته ديده بود و برايش عجيب و جالب

ص: 420

مى نمود بازگو كرد.

«يكى از آن دو گفت:من در عالم خواب چنين ديدم كه انگور را براى شراب ساختن مى فشارم»! .

(قالَ أَحَدُهُما إِنِّي أَرانِي أَعْصِرُ خَمْراً)

«و ديگرى گفت:من در خواب ديدم كه مقدارى نان روى سرم حمل مى كنم، و پرندگان(آسمان مى آيند و)از آن مى خورند» .

(وَ قالَ الْآخَرُ إِنِّي أَرانِي أَحْمِلُ فَوْقَ رَأْسِي خُبْزاً تَأْكُلُ الطَّيْرُ مِنْهُ)

سپس اضافه كردند:«ما را از تعبير خوابمان آگاه ساز كه تو را از نيكوكاران مى بينيم» .

(نَبِّئْنا بِتَأْوِيلِهِ إِنّا نَراكَ مِنَ الْمُحْسِنِينَ)

آيه 37

(آيه 37)به هر حال يوسف كه هيچ فرصتى را براى ارشاد و راهنمايى زندانيان از دست نمى داد،مراجعۀ اين دو زندانى را براى تعبير خواب غنيمت شمرد و به بهانۀ آن،حقايق مهمّى را كه راهگشاى آنها و همۀ انسانها بود بيان داشت.

نخست براى جلب اعتماد آنها در مورد آگاهى او بر تعبير خواب كه سخت مورد توجه آن دو زندانى بود چنين«گفت:من(به زودى و)قبل از آن كه جيرۀ غذايى شما فرا رسد شما را از تعبير خوابتان آگاه خواهم ساخت»

(قالَ لا يَأْتِيكُما طَعامٌ تُرْزَقانِهِ إِلاّ نَبَّأْتُكُما بِتَأْوِيلِهِ قَبْلَ أَنْ يَأْتِيَكُما).

سپس يوسف با ايمان و خدا پرست كه توحيد با همۀ ابعادش در اعماق وجود او ريشه دوانده بود،براى اين كه روشن سازد چيزى جز به فرمان پروردگار تحقق نمى پذيرد چنين ادامه داد:«اين علم و دانش و آگاهى من از تعبير خواب از امورى است كه پروردگارم به من آموخته است» .

(ذلِكُما مِمّا عَلَّمَنِي رَبِّي)

و براى اين كه تصور نكنند كه خداوند،بى حساب چيزى به كسى مى بخشد اضافه كرد:«من آيين جمعيتى را كه ايمان به خدا ندارند و نسبت به سراى آخرت كافرند،ترك كردم»و اين نور ايمان و تقوا مرا شايستۀ چنين موهبتى ساخته است .

(إِنِّي تَرَكْتُ مِلَّةَ قَوْمٍ لا يُؤْمِنُونَ بِاللّهِ وَ هُمْ بِالْآخِرَةِ هُمْ كافِرُونَ)

منظور از اين قوم و جمعيت مردم بت پرست مصر يا بت پرستان كنعان است.

ص: 421

آيه 38

(آيه 38)من بايد از اين گونه عقايد جدا شوم،چرا كه بر خلاف فطرت پاك انسانى است،و به علاوه من در خاندانى پرورش يافته ام كه خاندان وحى و نبوت است،«و من از آيين پدران و نياكانم ابراهيم و اسحاق و يعقوب پيروى كردم» . (وَ اتَّبَعْتُ مِلَّةَ آبائِي إِبْراهِيمَ وَ إِسْحاقَ وَ يَعْقُوبَ)

بعد به عنوان تأكيد اضافه مى كند:«براى ما شايسته نيست كه چيزى را شريك خدا قرار دهيم» .چرا كه خاندان ما، خاندان توحيد،خاندان ابراهيم بت شكن است.

(ما كانَ لَنا أَنْ نُشْرِكَ بِاللّهِ مِنْ شَيْءٍ)

«اين از مواهب الهى بر ما و بر همۀ مردم است» .

(ذلِكَ مِنْ فَضْلِ اللّهِ عَلَيْنا وَ عَلَى النّاسِ)

«ولى(متأسفانه)اكثر مردم اين مواهب الهى را شكرگزارى نمى كنند»و از راه توحيد و ايمان منحرف مى شوند .

(وَ لكِنَّ أَكْثَرَ النّاسِ لا يَشْكُرُونَ)

آيه 39

(آيه 39)زندان يا كانون تربيت؟هنگامى كه يوسف با ذكر بحث گذشته، دلهاى آن دو زندانى را آمادۀ پذيرش حقيقت توحيد كرد رو به سوى آنها نمود و چنين گفت:«اى هم زندانهاى من!آيا خدايان پراكنده و معبودهاى متفرق بهترند يا خداوند يگانۀ يكتاى قهار و مسلط بر هر چيز» . (يا صاحِبَيِ السِّجْنِ أَ أَرْبابٌ مُتَفَرِّقُونَ خَيْرٌ أَمِ اللّهُ الْواحِدُ الْقَهّارُ)

گويى يوسف مى خواهد به آنها حالى كند كه چرا شما آزادى را در خواب مى بينيد چرا در بيدارى نمى بينيد؟چرا به دامن پرستش«اللّه واحد قهار»دست نمى زنيد تا بتوانيد اين خودكامگان ستمگر را كه شما را بى گناه و به مجرد اتهام به زندان مى افكنند از جامعۀ خود برانيد.

آيه 40

(آيه 40)سپس اضافه كرد:«اين معبودهايى كه غير از خدا مى پرستيد چيزى جز يك مشت اسمهاى بى مسمّا كه شما و پدرانتان آنها را خدا ناميده ايد، نيست» . (ما تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِهِ إِلاّ أَسْماءً سَمَّيْتُمُوها أَنْتُمْ وَ آباؤُكُمْ)

اينها امورى است كه«خداوند دليل و مدركى براى آن نازل نفرموده»بلكه ساخته و پرداختۀ مغزهاى ناتوان شماست

(ما أَنْزَلَ اللّهُ بِها مِنْ سُلْطانٍ).

ص: 422

بدانيد«حكومت جز براى خدا نيست» و به همين دليل شما نبايد در برابر اين بتها و طاغوتها و فراعنه سر تعظيم فرود آوريد.

(إِنِ الْحُكْمُ إِلاّ لِلّهِ)

و باز براى تأكيد بيشتر اضافه مى كند:«خداوند فرمان داده جز او را نپرستيد» .

(أَمَرَ أَلاّ تَعْبُدُوا إِلاّ إِيّاهُ)

«اين است آيين و دين پا بر جا و مستقيم»كه هيچ گونه انحرافى در آن راه ندارد .

(ذلِكَ الدِّينُ الْقَيِّمُ)

يعنى توحيد در تمام ابعادش،در عبادت،در حكومت،در فرهنگ و در همه چيز،آيين مستقيم و پا بر جاى الهى است.

«ولى(چه مى توان كرد)بيشتر مردم آگاهى ندارند» .

(وَ لكِنَّ أَكْثَرَ النّاسِ لا يَعْلَمُونَ)

و به خاطر اين عدم آگاهى در بيراهه هاى شرك سرگردان مى شوند و به حكومت غير«اللّه»تن در مى دهند و چه زجرها و زندانها و بدبختيها كه از اين رهگذر دامنشان را مى گيرد.

آيه 41

(آيه 41)سپس رو به سوى دو رفيق زندانى كرد و چنين گفت:«اى دوستان زندانى من!اما يكى از شما(آزاد مى شود،و)ساقى شراب براى صاحب خود خواهد شد» . (يا صاحِبَيِ السِّجْنِ أَمّا أَحَدُكُما فَيَسْقِي رَبَّهُ خَمْراً)

«اما نفر ديگر به دار آويخته مى شود و(آنقدر مى ماند كه)پرندگان آسمان از سر او مى خورند»! .

(وَ أَمَّا الْآخَرُ فَيُصْلَبُ فَتَأْكُلُ الطَّيْرُ مِنْ رَأْسِهِ)

سپس براى تأكيد گفتار خود اضافه كرد:«اين امرى را كه شما در بارۀ آن از من سؤال كرديد و استفتاء نموديد حتمى و قطعى است» .

(قُضِيَ الْأَمْرُ الَّذِي فِيهِ تَسْتَفْتِيانِ)

اشاره به اين كه اين يك تعبير خواب ساده نيست،بلكه از يك خبر غيبى كه به تعليم الهى يافته ام مايه مى گيرد،بنابراين جاى ترديد و گفتگو ندارد.

آيه 42

(آيه 42)اما در این هنگام که احساس می کرد این دو به زودی از او جدا خواهند شد،برای این که روزنه ای به آزادی پیدا کند،و خود را از گناهی که به او

ص: 423

نسبت داده بودند تبرئه نمايد«به يكى از آن دو رفيق زندانى كه مى دانست آزاد خواهد شد سفارش كرد كه نزد مالك و صاحب اختيار خود(شاه)از من سخن بگو» تا تحقيق كند و بى گناهى من ثابت گردد .

(وَ قالَ لِلَّذِي ظَنَّ أَنَّهُ ناجٍ مِنْهُمَا اذْكُرْنِي عِنْدَ رَبِّكَ)

اما اين«غلام فراموشكار»آنچنان كه راه و رسم افراد كم ظرفيت است كه چون به نعمتى برسند صاحب نعمت را به دست فراموشى مى سپارند بكلى مسألۀ يوسف را فراموش كرد؛قرآن مى گويد:«شيطان يادآورى از يوسف را نزد صاحبش از خاطر او برد» .

(فَأَنْساهُ الشَّيْطانُ ذِكْرَ رَبِّهِ)

و به اين ترتيب،يوسف به دست فراموشى سپرده شد«و چند سال در زندان باقى ماند» .

(فَلَبِثَ فِي السِّجْنِ بِضْعَ سِنِينَ)

در بارۀ سالهاى زندان يوسف گفتگوست ولى مشهور اين است كه مجموع زندان يوسف 7 سال بوده،ولى بعضى گفته اند قبل از ماجراى خواب زندانيان 5 سال در زندان بود و بعد از آن هم هفت سال ادامه يافت.سالهايى پررنج و زحمت اما از نظر ارشاد و سازندگى پربار و پربركت.

آيه 43

(آيه 43)ماجراى خواب سلطان مصر!يوسف سالها در تنگناى زندان به صورت يك انسان فراموش شده باقى ماند،تنها كار او خودسازى،و ارشاد و راهنمايى زندانيان بود.

تا اين كه يك حادثۀ به ظاهر كوچك سرنوشت او را تغيير داد،نه تنها سرنوشت او كه سرنوشت تمام ملت مصر و اطراف آن را دگرگون ساخت.

پادشاه مصر كه مى گويند نامش«وليد بن ريّان»بود-و عزيز مصر وزير او محسوب مى شد-خواب ظاهرا پريشانى ديد،و صبحگاهان تعبير كنندگان خواب و اطرافيان خود را حاضر ساخت و چنين«گفت:من در خواب ديدم كه هفت گاو لاغر به هفت گاو چاق حمله كرد و آنها را مى خورند،و نيز هفت خوشۀ سبز و هفت خوشۀ خشكيده را ديدم»كه خشكيده ها بر گرد سبزها پيچيدند و آنها را از ميان بردند .

(وَ قالَ الْمَلِكُ إِنِّي أَرى سَبْعَ بَقَراتٍ سِمانٍ يَأْكُلُهُنَّ سَبْعٌ عِجافٌ وَ سَبْعَ سُنْبُلاتٍ خُضْرٍ وَ أُخَرَ يابِساتٍ)

پادشاه مصر كه مى گويند نامش«وليد بن ريّان»بود-و عزيز مصر وزير او محسوب مى شد-خواب ظاهرا پريشانى ديد،و صبحگاهان تعبير كنندگان خواب و اطرافيان خود را حاضر ساخت و چنين«گفت:من در خواب ديدم كه هفت گاو لاغر به هفت گاو چاق حمله كرد و آنها را مى خورند،و نيز هفت خوشۀ سبز و هفت خوشۀ خشكيده را ديدم»كه خشكيده ها بر گرد سبزها پيچيدند و آنها را از ميان بردند .

(وَ قالَ الْمَلِكُ إِنِّي أَرى سَبْعَ بَقَراتٍ سِمانٍ يَأْكُلُهُنَّ سَبْعٌ عِجافٌ وَ سَبْعَ سُنْبُلاتٍ

ص: 424

خُضْرٍ وَ أُخَرَ يابِساتٍ)

سپس رو به آنها كرد و گفت:«اى جمعيت اشراف!در بارۀ خواب من نظر دهيد اگر قادر به تعبير خواب هستيد» .

(يا أَيُّهَا الْمَلَأُ أَفْتُونِي فِي رُءْيايَ إِنْ كُنْتُمْ لِلرُّءْيا تَعْبُرُونَ)

آيه 44

(آيه 44)ولى حواشى سلطان بلافاصله«اظهار داشتند كه:اينها خوابهاى پريشان است و ما به تعبير اين گونه خوابهاى پريشان آشنا نيستيم»! . (قالُوا أَضْغاثُ أَحْلامٍ وَ ما نَحْنُ بِتَأْوِيلِ الْأَحْلامِ بِعالِمِينَ)

آيه 45

(آيه 45)در اينجا ساقى شاه كه سالها قبل از زندان آزاد شده بود به ياد خاطرۀ زندان و تعبير خواب يوسف افتاد.

همچنان كه آيه مى گويد:«و يكى از آن دو كه نجات يافته بود-و بعد از مدتى به خاطرش آمد-گفت:من شما را از تعبير اين خواب خبر مى دهم،مرا(به سراغ استاد ماهر اين كار كه در گوشۀ زندان است)بفرستيد»تا خبر صحيح دست اول را براى شما بياورم .

(وَ قالَ الَّذِي نَجا مِنْهُما وَ ادَّكَرَ بَعْدَ أُمَّةٍ أَنَا أُنَبِّئُكُمْ بِتَأْوِيلِهِ فَأَرْسِلُونِ)

اين سخن وضع مجلس را دگرگون ساخت و همگى چشمها را به ساقى دوختند سر انجام به او اجازه داده شد كه هر چه زودتر دنبال اين مأموريت برود.

آيه 46

(آيه 46)ساقى به زندان و به سراغ دوست قديمى خود يوسف آمد،همان دوستى كه در حق او بى وفايى فراوان كرده بود اما شايد مى دانست بزرگوارى يوسف مانع از آن خواهد شد كه سر گله باز كند.

رو به يوسف كرد و چنين گفت:«يوسف!اى مرد بسيار راستگو!در بارۀ اين خواب اظهار نظر كن كه كسى در خواب ديده است كه هفت گاو لاغر،هفت گاو چاق را مى خورند،و هفت خوشۀ سبز و هفت خوشۀ خشكيده»كه دومى بر اولى پيچيده و آن را نابوده كرده است .

(يُوسُفُ أَيُّهَا الصِّدِّيقُ أَفْتِنا فِي سَبْعِ بَقَراتٍ سِمانٍ يَأْكُلُهُنَّ سَبْعٌ عِجافٌ وَ سَبْعِ سُنْبُلاتٍ خُضْرٍ وَ أُخَرَ يابِساتٍ)

«شايد من به سوى اين مردم باز گردم،باشد كه آنها از اسرار اين خواب آگاه شوند» .

(لَعَلِّي أَرْجِعُ إِلَى النّاسِ لَعَلَّهُمْ يَعْلَمُونَ)

ص: 425

آيه 47

(آيه 47)به هر حال يوسف بى آنكه هيچ قيد و شرطى قائل شود و يا پاداشى بخواهد فورا خواب را به عالى ترين صورتى تعبير كرد،تعبيرى گويا و خالى از هرگونه پرده پوشى،و توأم با راهنمايى و برنامه ريزى براى آيندۀ تاريكى كه در پيش داشتند،«او چنين گفت:هفت سال پى درپى بايد با جديت زراعت كنيد(چرا كه در اين هفت سال بارندگى فراوان است)ولى آنچه را درو مى كنيد به صورت همان خوشه در انبارها ذخيره كنيد،جز به مقدار كم و جيره بندى كه براى خوردن نياز داريد» . (قالَ تَزْرَعُونَ سَبْعَ سِنِينَ دَأَباً فَما حَصَدْتُمْ فَذَرُوهُ فِي سُنْبُلِهِ إِلاّ قَلِيلاً مِمّا تَأْكُلُونَ)

آيه 48

(آيه 48)«پس از آن،هفت سال سخت(و خشكى و قحطى)مى آيد،كه آنچه را براى آن سالها ذخيره كرده ايد،مى خورند» . (ثُمَّ يَأْتِي مِنْ بَعْدِ ذلِكَ سَبْعٌ شِدادٌ يَأْكُلْنَ ما قَدَّمْتُمْ لَهُنَّ)

ولى مراقب باشيد در آن هفت سال خشك و قحطى نبايد تمام موجودى انبارها را صرف تغذيه كنيد،بلكه بايد«مقدار كمى كه(براى بذر)ذخيره خواهيد كرد»براى زراعت سال بعد كه سال خوبى خواهد بود نگهدارى نماييد .

(إِلاّ قَلِيلاً مِمّا تُحْصِنُونَ)

آيه 49

(آيه 49)اگر با برنامه و نقشۀ حساب شده اين هفت سال خشك و سخت را پشت سر بگذاريد ديگر خطرى شما را تهديد نمى كند،«سپس سالى فرا مى رسد كه باران فراوان نصيب مردم مى شود» . (ثُمَّ يَأْتِي مِنْ بَعْدِ ذلِكَ عامٌ فِيهِ يُغاثُ النّاسُ)

«و در آن سال(نه تنها كار زراعت خوب مى شود بلكه)مردم عصارۀ(ميوه ها و دانه هاى روغنى را)مى گيرند»و سال پربركتى است .

(وَ فِيهِ يَعْصِرُونَ)

تعبيرى كه يوسف براى اين خواب كرد چقدر حساب شده بود!در حقيقت يوسف يك معبر سادۀ خواب نبود،بلكه يك رهبر بود كه از گوشۀ زندان براى آيندۀ يك كشور برنامه ريزى مى كرد و يك طرح چند ماده اى حد اقل پانزده ساله به آنها ارائه داد و اين تعبير و طراحى براى آينده موجب شد كه هم مردم مصر از قحطى كشنده نجات يابند و هم يوسف از زندان و هم حكومت از دست خودكامگان!

ص: 426

آيه 50

(آيه 50)تبرئۀ يوسف از هرگونه اتهام!تعبيرى كه يوسف براى خواب شاه مصر كرد اجمالا به او فهماند كه اين مرد يك غلام زندانى نيست بلكه شخص فوق العاده اى است كه طى ماجراى مرموزى به زندان افتاده است لذا مشتاق ديدار او شد اما نه آنچنان كه غرور و كبر سلطنت را كنار بگذارد و خود به ديدار يوسف بشتابد بلكه«پادشاه گفت:او را نزد من آوريد!» . (وَ قالَ الْمَلِكُ ائْتُونِي بِهِ)

«ولى هنگامى كه فرستادۀ او نزد يوسف آمد(به جاى اين كه دست و پاى خود را گم كند كه بعد از سالها در سياه چال زندان بودن اكنون نسيم آزادى مى وزد به فرستادۀ شاه جواب منفى داد و)گفت:(من از زندان بيرون نمى آيم)به سوى صاحبت بازگرد و از او بپرس آن زنانى كه(در قصر عزيز مصر وزير تو)دستهاى خود را بريدند به چه دليل بود»؟ .

(فَلَمّا جاءَهُ الرَّسُولُ قالَ ارْجِعْ إِلى رَبِّكَ فَسْئَلْهُ ما بالُ النِّسْوَةِ اللاّتِي قَطَّعْنَ أَيْدِيَهُنَّ)

او نمى خواست ننگ عفو شاه را بپذيرد و پس از آزادى به صورت يك مجرم يا لااقل يك متهم كه مشمول عفو شاه شده است زندگى كند.او مى خواست نخست بى گناهى و پاكدامنيش كاملا به ثبوت رسد،و سر بلند آزاد گردد.

سپس اضافه نمود اگر تودۀ مردم مصر و حتى دستگاه سلطنت ندانند نقشۀ زندانى شدن من چگونه و به وسيلۀ چه كسانى طرح شد«اما پروردگار من از نيرنگ و نقشۀ آن زنان آگاه است» .

(إِنَّ رَبِّي بِكَيْدِهِنَّ عَلِيمٌ)

آيه 51

(آيه 51)فرستادۀ مخصوص به نزد شاه برگشت و پيشنهاد يوسف را بيان داشت،اين پيشنهاد كه با مناعت طبع و علوّ همت همراه بود او را بيشتر تحت تأثير عظمت و بزرگى يوسف قرار داد لذا فورا به سراغ زنانى كه در اين ماجرا شركت داشتند فرستاد و آنها را احضار كرد،رو به سوى آنها كرد و«گفت:بگوييد ببينم در آن هنگام كه شما تقاضاى كامجويى از يوسف كرديد جريان كار شما چه بود»؟! . (قالَ ما خَطْبُكُنَّ إِذْ راوَدْتُنَّ يُوسُفَ عَنْ نَفْسِهِ)

در اينجا وجدانهاى خفتۀ آنها يك مرتبه در برابر اين سؤال بيدار شد و همگى متفقا به پاكى يوسف گواهى دادند و«گفتند:منزه است خداوند ما هيچ عيب

ص: 427

و گناهى در يوسف سراغ نداريم» .

(قُلْنَ حاشَ لِلّهِ ما عَلِمْنا عَلَيْهِ مِنْ سُوءٍ)

همسر عزيز مصر كه در اينجا حاضر بود احساس كرد موقع آن فرا رسيده است كه سالها شرمندگى وجدان را با شهادت قاطعش به پاكى يوسف و گنهكارى خويش جبران كند،بخصوص اين كه او بزرگوارى بى نظير يوسف را از پيامى كه براى شاه فرستاده بود درك كرد چرا كه در پيامش كمترين سخنى از وى به ميان نياورده و تنها از زنان مصر بطور سر بسته سخن گفته است.

يك مرتبه،گويى انفجارى در درونش رخ داد.قرآن مى گويد:«همسر عزيز مصر فرياد زد:الآن حق آشكار شد،من پيشنهاد كامجويى به او كردم او راستگو است»و من اگر سخنى در بارۀ او گفته ام دروغ بوده است دروغ! .

(قالَتِ امْرَأَةُ الْعَزِيزِ الْآنَ حَصْحَصَ الْحَقُّ أَنَا راوَدْتُهُ عَنْ نَفْسِهِ وَ إِنَّهُ لَمِنَ الصّادِقِينَ)

آيه 52

(آيه 52)همسر عزيز در ادامۀ سخنان خود چنين گفت:«من اين اعتراف صريح را به خاطر آن كردم كه(يوسف)بداند در غيابش نسبت به او خيانت نكردم» . (ذلِكَ لِيَعْلَمَ أَنِّي لَمْ أَخُنْهُ بِالْغَيْبِ)

چرا كه من بعد از گذشتن اين مدت و تجربياتى كه داشته ام فهميده ام «خداوند نيرنگ و كيد خائنان را هدايت نمى كند» .

(وَ أَنَّ اللّهَ لا يَهْدِي كَيْدَ الْخائِنِينَ)

آغاز جزء سيزدهم قرآن مجيد

ادامۀ سورۀ يوسف

آيه 53

(آيه 53)باز ادامه داد:«من هرگز نفس سركش خويش را تبرئه نمى كنم چرا كه(مى دانم)اين نفس اماره ما را به بديها فرمان مى دهد» . (وَ ما أُبَرِّئُ نَفْسِي إِنَّ النَّفْسَ لَأَمّارَةٌ بِالسُّوءِ)

«مگر آنچه پروردگارم رحم كند»و با حفظ و كمك او مصون بمانيم .

(إِلاّ ما رَحِمَ رَبِّي)

و در هر حال در برابر اين گناه از او اميد عفو و بخشش دارم«چرا كه پروردگارم غفور و رحيم است» .

(إِنَّ رَبِّي غَفُورٌ رَحِيمٌ)

شكست همسر عزيز مصر كه نامش«زليخا»يا«راعيل»بود در مسير گناه

ص: 428

باعث تنبه او گرديد،و از كردار ناهنجار خود پشيمان گشت و روى به درگاه خدا آورد.

و خوشبخت كسانى كه از شكستها،پيروزى مى سازند و از ناكاميها كاميابى، و از اشتباهات خود راههاى صحيح زندگى را مى يابند و در ميان تيره بختيها نيكبختى خود را پيدا مى كنند.

آيه 54

(آيه 54)يوسف خزانه دار كشور مصر مى شود!در شرح زندگى پرماجراى يوسف،اين پيامبر بزرگ الهى به اينجا رسيديم كه سر انجام پاكدامنى او بر همه ثابت شد و حتى دشمنانش به پاكيش شهادت دادند،و ثابت شد كه تنها گناه او كه به خاطر آن،وى را به زندان افكندند چيزى جز پاكدامنى و تقوا و پرهيزكارى نبوده است.

در ضمن معلوم شد اين زندانى بى گناه كانونى است از علم و آگاهى و هوشيارى،و استعداد مديريت در يك سطح بسيار عالى.

در دنبال اين ماجرا،قرآن مى گويد:«و ملك دستور داد او را نزد من آوريد،تا او را مشاور و نمايندۀ مخصوص خود سازم»و از علم و دانش و مديريت او براى حل مشكلاتم كمك گيرم .

(وَ قالَ الْمَلِكُ ائْتُونِي بِهِ أَسْتَخْلِصْهُ لِنَفْسِي)

نمايندۀ ويژۀ«ملك»وارد زندان شد و به ديدار يوسف شتافت و اظهار داشت كه او علاقۀ شديدى به تو پيدا كرده است برخيز تا نزد او برويم.

يوسف به نزد ملك آمد و با او به گفتگو نشست؛«هنگامى كه ملك با وى گفتگو كرد(و سخنان پرمغز و پرمايۀ يوسف را كه از علم و هوش و درايت فوق العاده اى حكايت مى كرد شنيد،بيش از پيش شيفته و دلباختۀ او شد و)گفت:

تو امروز نزد ما داراى منزلت عالى و اختيارات وسيع هستى و مورد اعتماد و وثوق ما خواهى بود» .

(فَلَمّا كَلَّمَهُ قالَ إِنَّكَ الْيَوْمَ لَدَيْنا مَكِينٌ أَمِينٌ)

آيه 55

(آيه 55)تو باید امروز در این کشور،مصدر کار های مهم باشی و بر اصلاح امور همت کنی،یوسف پیشنهاد کرد،خزانه داری کشور مصر باشد و «گفت:مرا در رأس خزانه داری این سرزمین قرار ده چرا که من هم حافظ و نگهدار خوبی هستم

ص: 429

و هم به اسرار اين كار واقفم» .

(قالَ اجْعَلْنِي عَلى خَزائِنِ الْأَرْضِ إِنِّي حَفِيظٌ عَلِيمٌ)

يوسف مى دانست يك ريشۀ مهم نابسامانيهاى آن جامعه مملو از ظلم و ستم در مسائل اقتصاديش نهفته است،اكنون كه آنها به حكم اجبار به سراغ او آمده اند،چه بهتر كه نبض اقتصاد كشور مصر،مخصوصا مسائل كشاورزى را در دست گيرد و به يارى مستضعفان بشتابد،از تبعيضها تا آنجا كه قدرت دارد بكاهد،حق مظلومان را از ظالمان بگيرد،و به وضع بى سر و سامان آن كشور پهناور سامان بخشد.

ضمنا تعبير دليل بر اهميت«مديريت»در كنار«امانت» است؛و نشان مى دهد كه پاكى و امانت به تنهايى براى پذيرش يك پست حساس اجتماعى كافى نيست بلكه علاوه بر آن آگاهى و تخصص و مديريت نيز لازم است.

«إِنِّي حَفِيظٌ عَلِيمٌ»

آيه 56

(آيه 56)به هر حال حال،خداوند در اينجا مى گويد:«و اين چنين ما يوسف را بر سرزمين مصر،مسلط ساختيم كه هرگونه مى خواست در آن تصرف مى كرد» . (وَ كَذلِكَ مَكَّنّا لِيُوسُفَ فِي الْأَرْضِ يَتَبَوَّأُ مِنْها حَيْثُ يَشاءُ)

آرى«ما رحمت خويش و نعمتهاى مادى و معنوى را به هر كس بخواهيم و شايسته بدانيم مى بخشيم» .

(نُصِيبُ بِرَحْمَتِنا مَنْ نَشاءُ)

«و ما هرگز پاداش نيكوكاران را ضايع نخواهيم كرد» .

(وَ لا نُضِيعُ أَجْرَ الْمُحْسِنِينَ)

و اگر هم به طول انجامد سر انجام آنچه را شايستۀ آن بوده اند به آنها خواهيم داد كه در پيشگاه ما هيچ كار نيكى به دست فراموشى سپرده نمى شود.

آيه 57

(آيه 57)ولى مهم اين است كه تنها به پاداش دنيا قناعت نخواهيم كرد «و پاداشى كه در آخرت به آنها خواهد رسيد بهتر و شايسته تر است براى كسانى كه ايمان آوردند و تقوا پيشه كردند» . (وَ لَأَجْرُ الْآخِرَةِ خَيْرٌ لِلَّذِينَ آمَنُوا وَ كانُوا يَتَّقُونَ).

آيه 58

(آيه 58)پیشنهاد تازهٔ یوسف به برادران:سرانجام همان گونه که پیش بینی می شد،هسف سال پی در پی وضع کشاورزی مصر بر اثر بارانهای پر برکت و فراوانی آب نیل کاملاً رضایت بخش بود،و یوسف دستور داد مردم مقدار مورد نیاز خود را

ص: 430

از محصول بردارند و بقيه را به حكومت بفروشند و به اين ترتيب،انبارها و مخازن از آذوقه پر شد.

اين هفت سال پربركت و وفور نعمت گذشت،و قحطى و خشكسالى چهرۀ عبوس خود را نشان داد،و آنچنان آسمان بر زمين بخيل شد كه زرع و نخيل لب تر نكردند،و مردم از نظر آذوقه در مضيقه افتادند و يوسف نيز تحت برنامه و نظم خاصى كه توأم با آينده نگرى بود غلّه به آنها مى فروخت و نيازشان را به صورت عادلانه اى تأمين مى كرد.

اين خشكسالى منحصر به سرزمين مصر نبود،به كشورهاى اطراف نيز سرايت كرد،و مردم«فلسطين»و سرزمين«كنعان»را كه در شمال شرقى مصر قرار داشتند فرا گرفت،و«خاندان يعقوب»كه در اين سرزمين زندگى مى كردند نيز به مشكل كمبود آذوقه گرفتار شدند،و به همين دليل يعقوب تصميم گرفت،فرزندان خود را به استثناى«بنيامين»كه به جاى يوسف نزد پدر ماند راهى مصر كند.

آنها با كاروانى كه به مصر مى رفت به سوى اين سرزمين حركت كردند و به گفتۀ بعضى پس از 18 روز راهپيمايى وارد مصر شدند.

طبق تواريخ،افراد خارجى به هنگام ورود به مصر بايد خود را معرفى مى كردند تا مأمورين به اطلاع يوسف برسانند،هنگامى كه مأمورين گزارش كاروان فلسطين را دادند،يوسف در ميان درخواست كنندگان غلات نام برادران خود را ديد،و آنها را شناخت و دستور داد،بدون آن كه كسى بفهمد آنان برادر وى هستند احضار شوند و آن چنانكه قرآن مى گويد:«و برادران يوسف آمدند و بر او وارد شدند او آنها را شناخت،ولى آنها وى را نشناختند» .

(وَ جاءَ إِخْوَةُ يُوسُفَ فَدَخَلُوا عَلَيْهِ فَعَرَفَهُمْ وَ هُمْ لَهُ مُنْكِرُونَ)

آنها حق داشتند يوسف را نشناسند،زيرا از يك سو سى تا چهل سال از روزى كه او را در چاه انداخته بودند تا روزى كه به مصر آمدند گذشته بود،و از سويى ديگر،آنها هرگز چنين احتمالى را نمى دادند كه برادرشان عزيز مصر شده باشد.اصلا احتمال حيات يوسف پس از آن ماجرا در نظر آنها بسيار بعيد بود.

ص: 431

به هر حال آنها غلّۀ مورد نياز خود را خريدارى كردند.

آيه 59

(آيه 59)يوسف برادران را مورد لطف و محبت فراوان قرار داد،و در گفتگو را با آنها باز كرد،برادران گفتند:ما،ده برادر از فرزندان يعقوب هستيم،و او نيز فرزند زادۀ ابراهيم خليل پيامبر بزرگ خداست،اگر پدر ما را مى شناختى احترام بيشترى مى كردى،ما پدر پيرى داريم كه از پيامبران الهى است،ولى اندوه عميقى سراسر وجود او را در بر گرفته! يوسف فورا پرسيد:اين همه اندوه چرا؟ گفتند:او پسرى داشت،كه بسيار مورد علاقه اش بود و از نظر سن از ما كوچكتر بود،روزى همراه ما براى شكار و تفريح به صحرا آمد،و ما از او غافل مانديم و گرگ او را دريد!و از آن روز تاكنون،پدر براى او گريان و غمگين است.

بعضى از مفسران چنين نقل كرده اند كه عادت يوسف اين بود كه به هر كس يك بار شتر غلّه بيشتر نمى فروخت،و چون برادران يوسف،ده نفر بودند،ده بار غلّه به آنها داد،آنها گفتند:ما پدر پيرى داريم كه به خاطر شدت اندوه نمى تواند مسافرت كند و برادر كوچكى كه براى خدمت و انس،نزد او مانده است،سهميه اى هم براى آن دو به ما مرحمت كن.

يوسف دستور داد و بار ديگر بر آن افزودند،سپس رو كرد به آنها و گفت:در سفر آينده برادر كوچك را به عنوان نشانه همراه خود بياوريد.

در اينجا قرآن مى گويد:«و هنگامى كه(يوسف)بارهاى آنها را آماده ساخت به آنها گفت:آن برادرى را كه از پدر داريد نزد من بياوريد» .

(وَ لَمّا جَهَّزَهُمْ بِجَهازِهِمْ قالَ ائْتُونِي بِأَخٍ لَكُمْ مِنْ أَبِيكُمْ)

سپس اضافه كرد:«آيا نمى بينيد،حق پيمانه را ادا مى كنم،و من بهترين ميزبانها هستم»؟ .

(أَ لا تَرَوْنَ أَنِّي أُوفِي الْكَيْلَ وَ أَنَا خَيْرُ الْمُنْزِلِينَ).

آيه 60

(آيه 60)و به دنبال این تشویق و اظهار محبت،آنها را با این سخن تهدید کرد که«اگر آن برادر را نزد من نیاورد،نه کیل و غلّه ای نزد من خواهید داشت،و نه اصلاً به من نزدیک شوید»(فَاِن لَم تَاتُونی بِه فَلاکَیلَ لَکُم عِندی وَلا تَقرَبُونِ).

ص: 432

يوسف مى خواست به هر ترتيبى شده«بنيامين»را نزد خود آورد،گاهى از طريق اظهار محبت و گاهى از طريق تهديد وارد مى شد،ضمنا از اين تعبيرات روشن مى شود كه خريد و فروش غلات در مصر از طريق وزن نبود بلكه به وسيلۀ پيمانه بود و نيز روشن مى شود كه يوسف به تمام معنى ميهمان نواز بود.

آيه 61

(آيه 61)برادران در پاسخ او«گفتند:ما با پدرش گفتگو مى كنيم(و سعى خواهيم كرد موافقت او را جلب كنيم)و ما اين كار را خواهيم كرد» . (قالُوا سَنُراوِدُ عَنْهُ أَباهُ وَ إِنّا لَفاعِلُونَ)

آنها يقين داشتند،مى توانند از اين نظر در پدر نفوذ كنند و موافقتش را جلب نمايند و بايد چنين باشد،جايى كه آنها توانستند يوسف را با اصرار و الحاح از دست پدر در آورند چگونه نمى توانند بنيامين را از او جدا سازند؟

آيه 62

(آيه 62)در اينجا يوسف براى اين كه عواطف آنها را به سوى خود بيشتر جلب كند و اطمينان كافى به آنها بدهد،«به كارگزارانش گفت:وجوهى را كه آنها (برادران)در برابر غلّه پرداخته اند(دور از چشم آنها)دربارهايشان بگذاريد،تا به هنگامى كه به خانوادۀ خود بازگشتند(و بارها را گشودند)آن را بشناسند تا شايد بار ديگر به مصر بازگردند» . (وَ قالَ لِفِتْيانِهِ اجْعَلُوا بِضاعَتَهُمْ فِي رِحالِهِمْ لَعَلَّهُمْ يَعْرِفُونَها إِذَا انْقَلَبُوا إِلى أَهْلِهِمْ لَعَلَّهُمْ يَرْجِعُونَ)

چرا يوسف خود را به برادران معرفى نكرد؟

نخستين سؤالى كه در ارتباط با آيات فوق پيش مى آيد اين است كه چگونه يوسف خود را به برادران معرفى نكرد،تا زودتر او را بشناسد و به سوى پدر بازگردند،و او را از غم و اندوه جانكاه فراق يوسف درآورند؟ بسيارى از مفسران به پاسخ اين سؤال پرداخته اند و جوابهايى ذكر كرده اند كه به نظر مى رسد بهترين آنها اين است كه يوسف چنين اجازه اى را از طرف پروردگار نداشت،زيرا ماجراى فراق يوسف گذشته از جهات ديگر صحنۀ آزمايش و ميدان امتحانى بود براى يعقوب و مى بايست دوران اين آزمايش به فرمان پروردگار به آخر برسد،و قبل از آن يوسف مجاز نبود خبر دهد.

ص: 433

به علاوه اگر يوسف بلافاصله خود را به برادران معرفى مى كرد،ممكن بود عكس العملهاى نامطلوبى داشته باشد از جمله اين كه آنها چنان گرفتار وحشت شوند كه ديگر به سوى او بازنگردند،به خاطر اين كه احتمال مى دادند يوسف انتقام گذشته را از آنها بگيرد.

آيه 63

(آيه 63)سر انجام موافقت پدر جلب شد!برادران يوسف با دست پر و خوشحالى فراوان به كنعان بازگشتند،ولى در فكر آينده بودند كه اگر پدر با فرستادن برادر كوچك(بنيامين)موافقت نكند،عزيز مصر آنها را نخواهد پذيرفت و سهميه اى به آنها نخواهد داد.

لذا قرآن مى گويد:«هنگامى كه آنها به سوى پدر بازگشتند گفتند:پدر! دستور داده شده است كه در آينده(سهميه اى به ما ندهند و)كيل و پيمانه اى براى ما نكنند» .

(فَلَمّا رَجَعُوا إِلى أَبِيهِمْ قالُوا يا أَبانا مُنِعَ مِنَّا الْكَيْلُ)

«اكنون كه چنين است برادرمان را با ما بفرست تا بتوانيم كيل و پيمانه اى دريافت داريم» .

(فَأَرْسِلْ مَعَنا أَخانا نَكْتَلْ)

«و مطمئن باش كه او را حفظ خواهيم كرد» .

(وَ إِنّا لَهُ لَحافِظُونَ)

آيه 64

(آيه 64)پدر كه هرگز خاطره يوسف را فراموش نمى كرد از شنيدن اين سخن ناراحت و نگران شد،رو به آنها كرده«گفت:آيا من نسبت به اين(برادر)به شما اطمينان كنم همان گونه كه نسبت به برادرش(يوسف)در گذشته به شما اطمينان كردم» . (قالَ هَلْ آمَنُكُمْ عَلَيْهِ إِلاّ كَما أَمِنْتُكُمْ عَلى أَخِيهِ مِنْ قَبْلُ)

سپس اضافه كرد:«در هر حال خداوند بهترين حافظ و ارحم الراحمين است» .

(فَاللّهُ خَيْرٌ حافِظاً وَ هُوَ أَرْحَمُ الرّاحِمِينَ)

آيه 65

(آيه 65)سپس برادرها«هنگامى كه متاع خود را گشودند ديدند سرمايۀ آنها،به آنها بازگردانده شده»!و تمام آنچه را به عنوان بهاى غلّه،به عزيز مصر پرداخته بودند،در درون بارهاست! . (وَ لَمّا فَتَحُوا مَتاعَهُمْ وَجَدُوا بِضاعَتَهُمْ رُدَّتْ إِلَيْهِمْ)

آنها كه اين موضوع را سندى قاطع بر گفتار خود مى يافتند،نزد پدر آمدند

ص: 434

«گفتند:پدر جان!ما ديگر بيش از اين چه مى خواهيم؟اين سرمايۀ ماست كه به ما باز پس گردانده شده است» .

(قالُوا يا أَبانا ما نَبْغِي هذِهِ بِضاعَتُنا رُدَّتْ إِلَيْنا)

پدر جان!ديگر جاى درنگ نيست،برادرمان را با ما بفرست«ما براى خانوادۀ خود مواد غذايى خواهيم آورد» .

(وَ نَمِيرُ أَهْلَنا)

«و در حفظ برادر خواهيم كوشيد» .

(وَ نَحْفَظُ أَخانا)

«و يك بار شتر هم(به خاطر او)خواهيم افزود» .

(وَ نَزْدادُ كَيْلَ بَعِيرٍ)

«و اين كار(براى عزيز مصر،اين مرد بزرگوار و سخاوتمندى كه ما ديديم)كار ساده و آسانى است» .

(ذلِكَ كَيْلٌ يَسِيرٌ)

آيه 66

(آيه 66)ولى يعقوب با تمام اين احوال،راضى به فرستادن فرزندش بنيامين با آنها نبود،و از طرفى اصرار آنها كه با منطق روشنى همراه بود،او را وادار مى كرد كه در برابر اين پيشنهاد تسليم شود،سر انجام راه چاره را در اين ديد كه نسبت به فرستادن فرزند،موافقت مشروط كند،لذا به آنها چنين«گفت:من هرگز او را با شما نخواهم فرستاد تا پيمان مؤكد الهى بدهيد كه او را حتما نزد من خواهيد آورد مگر اين كه(بر اثر مرگ و يا عوامل ديگر)قدرت از شما سلب شود» . (قالَ لَنْ أُرْسِلَهُ مَعَكُمْ حَتّى تُؤْتُونِ مَوْثِقاً مِنَ اللّهِ لَتَأْتُنَّنِي بِهِ إِلاّ أَنْ يُحاطَ بِكُمْ)

منظور از (وثيقۀ الهى)همان عهد و پيمان و سوگندى بوده كه با نام خداوند همراه است.

«مَوْثِقاً مِنَ اللّهِ»

به هر حال برادران يوسف پيشنهاد پدر را پذيرفتند،«و هنگامى كه عهد و پيمان خود را در اختيار پدر گذاشتند(يعقوب)گفت:خداوند شاهد و ناظر و حافظ آن است كه ما مى گوييم» .

(فَلَمّا آتَوْهُ مَوْثِقَهُمْ قالَ اللّهُ عَلى ما نَقُولُ وَكِيلٌ).

آيه 67

(آيه 67)سرانجام برادران یوسف پس از جلب موافقت پدر،برادر کوچک را با خود همراهی کردند و برای دومین بار آمادهٔ حرکت به سوی مصر شدند،در اینجا پدر،نصیحت و سفارشی به آنها کرد«و گفت:فرزندانم!شما از یک در وارد نشوید،بلکه از درهای مختلف وارد شوید»(وَقالَ یا بَنِیَّ لا تَدخُلُوا مِن بابٍ واحِدٍ وَادخُلُوا مِن اَبوابٍ مُتَفَرَّقَةٍ).تا مورد حسد و سعادت حسودان قرار نگیرید.

ص: 435

و اضافه كرد«من با اين دستور نمى توانم حادثه اى را كه از سوى خدا حتمى است از شما برطرف سازم» .

(وَ ما أُغْنِي عَنْكُمْ مِنَ اللّهِ مِنْ شَيْءٍ)

و در پايان گفت:«حكم و فرمان از آن خداست» .

(إِنِ الْحُكْمُ إِلاّ لِلّهِ)

«بر او توكل كرده ام» .

(عَلَيْهِ تَوَكَّلْتُ)

و«همۀ متوكلان بايد بر او توكل كنند»و از او استمداد بجويند و كار خود را به او واگذارند .

(وَ عَلَيْهِ فَلْيَتَوَكَّلِ الْمُتَوَكِّلُونَ)

آيه 68

(آيه 68)برادران حركت كردند و پس از پيمودن راه طولانى ميان كنعان و مصر،وارد سرزمين مصر شدند«و هنگامى كه طبق آنچه پدر به آنها امر كرده بود (از راههاى مختلف)وارد مصر شدند اين كار هيچ حادثۀ الهى را نمى توانست از آنها دور سازد» . (وَ لَمّا دَخَلُوا مِنْ حَيْثُ أَمَرَهُمْ أَبُوهُمْ ما كانَ يُغْنِي عَنْهُمْ مِنَ اللّهِ مِنْ شَيْءٍ)

بلكه تنها فايده اش اين بود«كه حاجتى در دل يعقوب بود كه از اين طريق انجام مى شد» .

(إِلاّ حاجَةً فِي نَفْسِ يَعْقُوبَ قَضاها)

اشاره به اين كه تنها اثرش تسكين خاطر پدر و آرامش قلب او بود،چرا كه او از همۀ فرزندان خود دور بود،و شب و روز در فكر آنها و يوسف بود،و از گزند حوادث و حسد حسودان و بدخواهان بر آنها مى ترسيد،و همين اندازه كه اطمينان داشت آنها دستوراتش را به كار مى بندند دلخوش بود.

سپس قرآن يعقوب را با اين جمله مدح و توصيف مى كند كه:«او از طريق تعليمى كه ما به او داديم،علم و آگاهى داشت،در حالى كه اكثر مردم نمى دانند» .

(وَ إِنَّهُ لَذُو عِلْمٍ لِما عَلَّمْناهُ وَ لكِنَّ أَكْثَرَ النّاسِ لا يَعْلَمُونَ)

آيه 69

(آيه 69)طرحى براى نگهدارى برادر:سر انجام برادران بر يوسف وارد شدند،و به او اعلام داشتند كه دستور تو را به كار بستيم و با اين كه پدر در آغاز موافق فرستادن برادر كوچك،با ما نبود با اصرار او را راضى ساختيم،تا بدانى ما به گفته و عهد خود وفاداريم.

يوسف،آنها را با احترام و اكرام تمام پذيرفت،و به ميهمانى خويش دعوت كرد،دستور داد هر دو نفر در كنار سفره يا طبق غذا قرار گيرند،آنها چنين

ص: 436

كردند،در اين هنگام«بنيامين»كه تنها مانده بود گريه را سر داد و گفت:اگر برادرم يوسف زنده بود،مرا با خود بر سر يك سفره مى نشاند،چرا كه از يك پدر و مادر بوديم.

يوسف رو به آنها كرد و گفت:مثل اين كه برادر كوچكتان تنها مانده است؟ من براى رفع تنهائيش او را با خودم بر سر يك سفره مى نشانم! سپس دستور داد براى هر دو نفر يك اتاق خواب مهيا كردند،باز«بنيامين» تنها ماند،يوسف گفت:او را نزد من بفرستيد،در اين هنگام يوسف برادرش را نزد خود جاى داد،اما ديد او بسيار ناراحت و نگران است و دائما به ياد برادر از دسته رفته اش يوسف مى باشد،در اينجا پيمانۀ صبر يوسف لبريز شد و پرده از روى حقيقت برداشت،چنانكه قرآن مى گويد:«هنگامى كه وارد بر يوسف شدند او برادرش را نزد خود جاى داد و گفت:من همان برادرت يوسفم،غم مخور و اندوه به خويش راه مده و از كارهايى كه اينها مى كنند نگران مباش»! .

(وَ لَمّا دَخَلُوا عَلى يُوسُفَ آوى إِلَيْهِ أَخاهُ قالَ إِنِّي أَنَا أَخُوكَ فَلا تَبْتَئِسْ بِما كانُوا يَعْمَلُونَ)

منظور از كارهاى برادران كه«بنيامين»را ناراحت مى كرده است، بى مهرى هايى است كه نسبت به او و يوسف داشتند،و نقشه هايى كه براى طرد آنها از خانواده كشيدند.

آيه 70

(آيه 70)در اين هنگام طبق بعضى از روايات،يوسف به برادرش بنيامين گفت:آيا دوست دارى نزد من بمانى؟او گفت آرى ولى برادرانم هرگز راضى نخواهند شد.يوسف گفت:غصه مخور من نقشه اى مى كشم كه آنها ناچار شوند تو را نزد من بگذارند،«سپس هنگامى كه بارهاى غلات را براى برادران آماده ساخت پيمانۀ گران قيمت مخصوص را،درون بار برادرش بنيامين گذاشت چون براى هر كدام بارى از غلّه مى داد . (فَلَمّا جَهَّزَهُمْ بِجَهازِهِمْ جَعَلَ السِّقايَةَ فِي رَحْلِ أَخِيهِ)

البته اين كار در خفا انجام گرفت،و شايد تنها يك نفر از مأموران،بيشتر از آن آگاه نشد،در اين هنگام مأموران كيل مواد غذايى مشاهده كردند كه اثرى از پيمانۀ مخصوص و گران قيمت نيست،در حالى كه قبلا در دست آنها بود:لذا همين كه

ص: 437

قافله آمادۀ حركت شد،«ندا دهنده اى فرياد زد:اى اهل قافله!شما سارق هستيد»! .

(ثُمَّ أَذَّنَ مُؤَذِّنٌ أَيَّتُهَا الْعِيرُ إِنَّكُمْ لَسارِقُونَ)

برادران يوسف كه اين جمله را شنيدند،سخت تكان خوردند و وحشت كردند،چرا كه هرگز چنين احتمالى به ذهنشان راه نمى يافت كه بعد از اين همه احترام و اكرام،متهم به سرقت شوند!

آيه 71

(آيه 71)لذا«رو به آنها كردند و گفتند:مگر چه چيز گم كرده ايد»؟ . (قالُوا وَ أَقْبَلُوا عَلَيْهِمْ ما ذا تَفْقِدُونَ)

آيه 72

(آيه 72)«گفتند:ما پيمانۀ سلطان را گم كرده ايم»و نسبت به شما ظنين هستيم (قالُوا نَفْقِدُ صُواعَ الْمَلِكِ).

و از آنجا كه پيمانه،گران قيمت و مورد علاقۀ ملك بوده است،«هر كس آن را بيابد و بياورد،يك بار شتر به او جايزه خواهيم داد» .

(وَ لِمَنْ جاءَ بِهِ حِمْلُ بَعِيرٍ)

سپس گويندۀ اين سخن براى تأكيد بيشتر گفت:«و من شخصا اين جايزه را تضمين مى كنم» .

(وَ أَنَا بِهِ زَعِيمٌ)

آيه 73

(آيه 73)برادران كه سخت از شنيدن اين سخن نگران و دستپاچه شدند، و نمى دانستند جريان چيست؟رو به آنها كرده«گفتند:به خدا سوگند شما مى دانيد ما نيامده ايم در اينجا فساد كنيم و ما هيچ گاه سارق نبوده ايم» . (قالُوا تَاللّهِ لَقَدْ عَلِمْتُمْ ما جِئْنا لِنُفْسِدَ فِي الْأَرْضِ وَ ما كُنّا سارِقِينَ)

آيه 74

(آيه 74)در اين هنگام مأموران رو به آنها كرده«گفتند:اگر شما دروغ بگوييد جزايش چيست؟» . (قالُوا فَما جَزاؤُهُ إِنْ كُنْتُمْ كاذِبِينَ)

آيه 75

(آيه 75)و آنها در پاسخ«گفتند:جزايش اين است كه هر كس پيمانۀ ملك، در بار او پيدا شود خودش را،توقيف كنيد و به جاى آن برداريد» . (قالُوا جَزاؤُهُ مَنْ وُجِدَ فِي رَحْلِهِ فَهُوَ جَزاؤُهُ)

«آرى ما اين چنين ستمكاران را كيفر مى دهيم» .

(كَذلِكَ نَجْزِي الظّالِمِينَ).

آيه 75

(آيه 75)در این هنگام یوسف دستور داد که بارهای آنها را بگشایند و یک یک بازرسی کنند،منتها برای این که طرح و نقشهٔ اصلی یوسف معلوم نشود،

ص: 438

«نخست بارهاى ديگران را قبل از بار برادرش(بنيامين)بازرسى كرد و سپس پيمانۀ مخصوص را از بار برادرش بيرون آورد» .

(فَبَدَأَ بِأَوْعِيَتِهِمْ قَبْلَ وِعاءِ أَخِيهِ ثُمَّ اسْتَخْرَجَها مِنْ وِعاءِ أَخِيهِ)

همين كه پيمانه در بار بنيامين پيدا شد،دهان برادران از تعجب باز ماند، گويى كوهى از غم و اندوه بر آنان فرود آمد.از يك سو برادر آنها ظاهرا مرتكب چنين سرقتى شده و مايۀ سرشكستگى آنهاست،و از سوى ديگر موقعيت آنها را نزد عزيز مصر به خطر مى اندازد،و از همه اينها گذشته پاسخ پدر را چه بگويند؟ چگونه او باور مى كند كه برادران تقصيرى در اين زمينه نداشته اند؟ سپس قرآن چنين اضافه مى كند كه:«ما اين گونه براى يوسف،طرح ريختيم» .تا برادر خود را به گونه اى كه برادران ديگر نتوانند مقاومت كنند نزد خود نگاه دارد.

(كَذلِكَ كِدْنا لِيُوسُفَ)

مسألۀ مهم اينجاست كه اگر يوسف مى خواست طبق قوانين مصر با برادرش بنيامين رفتار كند مى بايست او را مضروب سازد و به زندان بيفكند.لذا قبلا از برادران اعتراف گرفت كه اگر شما دست به سرقت زده باشيد،كيفرش نزد شما چيست؟آنها هم طبق سنتى كه داشتند پاسخ دادند كه در محيط ما شخص سارق را در برابر سرقتى كه كرده بر مى دارند،و يوسف طبق همين برنامه با آنها رفتار كرد، چرا كه يكى از طرق كيفر مجرم آن است كه او را طبق قانون و سنت خودش كيفر دهند.

به همين جهت قرآن مى گويد:«يوسف نمى توانست برادرش را طبق آيين ملك مصر بر دارد»و نزد خود نگهدارد .

(ما كانَ لِيَأْخُذَ أَخاهُ فِي دِينِ الْمَلِكِ)

سپس به عنوان يك استثناء مى فرمايد:«مگر اين كه خداوند بخواهد: .

(إِلاّ أَنْ يَشاءَ اللّهُ)

اشاره به اين كه:اين كارى كه يوسف انجام داد و با برادران همانند سنت خودشان رفتار كرد طبق فرمان الهى بود،و نقشه اى بود براى حفظ برادر،و تكميل آزمايش پدرش يعقوب،و آزمايش برادران ديگر!

ص: 439

و در پايان اضافه مى كند:«ما درجات هر كس را بخواهيم بالا مى بريم» .درجات كسانى كه شايسته باشند و همچون يوسف از بوتۀ امتحانات،سالم به در آيند.

(نَرْفَعُ دَرَجاتٍ مَنْ نَشاءُ)

«و در هر حال برتر از هر صاحب علمى عالمى است»يعنى خدا، .

(وَ فَوْقَ كُلِّ ذِي عِلْمٍ عَلِيمٌ)

و هم او بود كه طرح اين نقشه را به يوسف الهام كرده بود.

آيه 77

(آيه 77)برادران سر انجام باور كردند كه برادرشان«بنيامين»دست به سرقت زشت و شومى زده است،و سابقۀ آنها را نزد عزيز مصر بكلى خراب كرده است و لذا براى اين كه خود را تبرئه كنند«گفتند:اگر او[ بنيامين]دزدى كند (چيز عجيبى نيست،چرا كه)برادرش(يوسف)نيز قبلا مرتكب دزدى شده است» كه هر دو از يك پدر و مادرند و حساب آنها از ما كه از مادر ديگرى هستيم جدا است! . (قالُوا إِنْ يَسْرِقْ فَقَدْ سَرَقَ أَخٌ لَهُ مِنْ قَبْلُ)

يوسف از شنيدن اين سخن سخت ناراحت شد و«آن را در دل مكتوم داشت،و براى آنها آشكار نساخت» .

(فَأَسَرَّها يُوسُفُ فِي نَفْسِهِ وَ لَمْ يُبْدِها لَهُمْ)

چرا كه او مى دانست آنها با اين سخن،مرتكب تهمت بزرگى شده اند،ولى با پاسخ آنها نپرداخت،همين اندازه سر بسته به آنها«گفت:«شما(از ديدگاه من،)از نظر منزلت بدترين مردميد» .

(قالَ أَنْتُمْ شَرٌّ مَكاناً)

سپس افزود:«و خداوند از آنچه توصيف مى كنيد،آگاهتر است» .ط

(وَ اللّهُ أَعْلَمُ بِما تَصِفُونَ).

آيه 78

(آيه 78)هنگامی که برادران دیدند برادر کوچیکشان بنیامین طبق قانونی که خودشان آن را پذیرفته اند می بایست نزد عزیز مصر بماند و از سوی دیگر با پدر پیمان بسته اند که حدّاکثر کوشش خود را در حفظ و بازگرداندن بنیامین به خرج دهند،رو به سوی یوسف که هنوز برای آنها ناشناخته بود کردند و«گفتند:ای عزیز مصر!و ای زمامدار بزرگوار،او پدری دارد پیر و سالخورده(که قدرت بر تحمل فراق او را ندارد ما طبق اصرار تو او را از پدر جدا کردیم و او از ما پیمان مؤکد گرفته

ص: 440

كه به هر قيمتى هست،او را بازگردانيم،بيا بزرگوارى كن)و يكى از ما را به جاى او بگير» .

(قالُوا يا أَيُّهَا الْعَزِيزُ إِنَّ لَهُ أَباً شَيْخاً كَبِيراً فَخُذْ أَحَدَنا مَكانَهُ)

«چرا كه ما تو را از نيكوكاران مى بينيم» .و اين اولين بار نيست كه نسبت به ما محبت فرمودى بيا و محبت خود را با اين كار تكميل فرما.

(إِنّا نَراكَ مِنَ الْمُحْسِنِينَ)

آيه 79

(آيه 79)يوسف اين پيشنهاد را شديدا نفى كرد و«گفت:پناه بر خدا (چگونه ممكن است)ما كسى را جز آن كس كه متاع خود را نزد او يافته ايم بگيريم» هرگز شنيده ايد آدم با انصافى،بى گناهى را به جرم ديگرى مجازات كند؟ . (قالَ مَعاذَ اللّهِ أَنْ نَأْخُذَ إِلاّ مَنْ وَجَدْنا مَتاعَنا عِنْدَهُ)

«اگر چنين كنيم مسلما ظالم خواهيم بود» .

(إِنّا إِذاً لَظالِمُونَ)

قابل توجه اين كه يوسف در اين گفتار خود هيچ گونه نسبت سرقت به برادر نمى دهد بلكه از او تعبير مى كند به كسى كه متاع خود را نزد او يافته ايم،و اين دليل بر آن است كه او دقيقا توجه داشت كه در زندگى هرگز خلاف نگويد.

آيه 80

(آيه 80)برادران سر افكنده به سوى پدر بازگشتند:برادران آخرين تلاش و كوشش خود را براى نجات بنيامين كردند،ولى تمام راهها را به روى خود بسته ديدند.

لذا مأيوس شدند و تصميم به مراجعت به كنعان و گفتن ماجرا براى پدر را گرفتند،قرآن مى گويد:«هنگامى كه آنها(از عزيز مصر يا از نجات برادر)مأيوس شدند به گوشه اى آمدند و خود را از دگران جدا ساختند و به نجوا و سخنان در گوشى پرداختند» .

(فَلَمَّا اسْتَيْأَسُوا مِنْهُ خَلَصُوا نَجِيًّا)

به هر حال،«برادر بزرگتر(در آن جلسۀ خصوصى به آنها)گفت:مگر نمى دانيد كه پدرتان از شما پيمان الهى گرفته است»كه بنيامين را به هر قيمتى كه ممكن است بازگردانيد .

(قالَ كَبِيرُهُمْ أَ لَمْ تَعْلَمُوا أَنَّ أَباكُمْ قَدْ أَخَذَ عَلَيْكُمْ مَوْثِقاً مِنَ اللّهِ)

و شما همان كسانى هستيد كه:«پيش از اين نيز در بارۀ يوسف،كوتاهى

ص: 441

كرديد»و سابقۀ خود را نزد پدر بد نموديد

(وَ مِنْ قَبْلُ ما فَرَّطْتُمْ فِي يُوسُفَ).

«حال كه چنين است،من از جاى خود-يا از سرزمين مصر-حركت نمى كنم (و به اصطلاح در اينجا متحصن مى شوم)مگر اين كه پدرم به من اجازه دهد،و يا خداوند فرمانى در بارۀ من صادر كند كه او بهترين حاكمان است» .

(فَلَنْ أَبْرَحَ الْأَرْضَ حَتّى يَأْذَنَ لِي أَبِي أَوْ يَحْكُمَ اللّهُ لِي وَ هُوَ خَيْرُ الْحاكِمِينَ)

منظور از اين فرمان،يا فرمان مرگ است و يا راه چاره اى است كه خداوند پيش بياورد و يا عذر موجهى كه نزد پدر بطور قطع پذيرفته باشد.

آيه 81

(آيه 81)سپس برادر بزرگتر به ساير برادران دستور داد كه«شما به سوى پدر بازگرديد و بگوييد:پدر!فرزندت دست به دزدى زد»! . (ارْجِعُوا إِلى أَبِيكُمْ فَقُولُوا يا أَبانا إِنَّ ابْنَكَ سَرَقَ)

«و اين شهادتى را كه ما مى دهيم به همان مقدارى است كه ما آگاه شديم» .

(وَ ما شَهِدْنا إِلاّ بِما عَلِمْنا)

همين اندازه ما ديديم پيمانۀ ملك را از بار برادرمان خارج ساختند،كه نشان مى داد او مرتكب سرقت شده است،و اما باطن امر با خداست.

«و ما از غيب خبر نداشتيم» .

(وَ ما كُنّا لِلْغَيْبِ حافِظِينَ)

آيه 82

(آيه 82)سپس براى اينكه هرگونه سوء ظن را از پدر دور سازند و او را مطمئن كنند كه جريان امر همين بوده،نه كم و نه زياد،گفتند:«براى تحقيق بيشتر از شهرى كه ما در آن بوديم سؤال كن» . (وَ سْئَلِ الْقَرْيَةَ الَّتِي كُنّا فِيها)

«و همچنين از قافله اى كه با آن قافله به سوى تو آمديم»و طبعا افرادى از سرزمين كنعان و از كسانى كه تو بشناسى در آن وجود دارد،مى توانى حقيقت حال را بپرس .

(وَ الْعِيرَ الَّتِي أَقْبَلْنا فِيها)

و به هر حال«مطمئن باش كه ما در گفتار خود صادقيم و جز حقيقت چيزى نمى گوييم» .

(وَ إِنّا لَصادِقُونَ)

از مجموع اين سخن استفاده مى شود كه مسألۀ سرقت بنيامين در مصر پيچيده بوده كه كاروانى از كنعان به آن سرزمين آمده و از ميان آنها يك نفر قصد

ص: 442

داشته است پيمانۀ ملك را با خود ببرد كه مأموران ملك به موقع رسيده اند و پيمانه را گرفته و شخص او را بازداشت كرده اند.

آيه 83

(آيه 83)برادران از مصر حركت كردند در حالى كه برادر بزرگتر و كوچكتر را در آنجا گذاردند،و با حال پريشان و نزار به كنعان بازگشتند و به خدمت پدر شتافتند،پدر كه آثار غم و اندوه را در بازگشت از اين سفر-به عكس سفر سابق-بر چهره هاى آنها مشاهده كرد فهميد آنها حامل خبر ناگوارى هستند،بخصوص اين كه اثرى از«بن يامين»و برادر بزرگتر در ميان آنها نبود،و هنگامى كه برادران جريان حادثه را بى كم و كاست،شرح دادند يعقوب برآشفت،رو به سوى آنها كرده«گفت:

هوسهاى نفسانى شما،مسأله را در نظرتان چنين منعكس ساخته و تزيين داده است»! .

(قالَ بَلْ سَوَّلَتْ لَكُمْ أَنْفُسُكُمْ أَمْراً)

سپس يعقوب به خويشتن بازگشت و گفت:من زمام صبر را از دست نمى دهم و«شكيبايى نيكو خالى از كفران مى كنم» .

(فَصَبْرٌ جَمِيلٌ)

«اميدوارم خداوند همۀ آنها(يوسف و بن يامين و فرزند بزرگم)را به من بازگرداند» .

(عَسَى اللّهُ أَنْ يَأْتِيَنِي بِهِمْ جَمِيعاً)

«چرا كه او دانا و حكيم است» .

(إِنَّهُ هُوَ الْعَلِيمُ الْحَكِيمُ)

از درون دل همه آگاه است و از همۀ حوادثى كه گذشته و مى گذرد با خبر؛به علاوه او حكيم است و هيچ كارى را بدون حساب نمى كند.

آيه 84

(آيه 84)در اين حال غم و اندوهى سراسر وجود يعقوب را فرا گرفت و جاى خالى بن يامين همان فرزندى كه مايۀ تسلى خاطر او بود،وى را به ياد يوسف عزيزش افكند،به ياد دورانى كه اين فرزند برومند با ايمان باهوش زيبا در آغوشش بود و استشمام بوى او هر لحظه زندگى و حيات تازه اى به پدر مى بخشيد، اما امروز نه تنها اثرى از او نيست بلكه جانشين او بن يامين نيز به سرنوشت دردناك و مبهمى همانند او گرفتار شده است،«در اين هنگام روى از فرزندان برتافت و گفت:وا اسفا بر يوسف»! . (وَ تَوَلّى عَنْهُمْ وَ قالَ يا أَسَفى عَلى يُوسُفَ)

اين حزن و اندوه مضاعف،سيلاب اشك را،بى اختيار از چشم يعقوب

ص: 443

جارى مى ساخت تا آن حد كه«چشمان او از اين اندوه سفيد و نابينا شد» .

(وَ ابْيَضَّتْ عَيْناهُ مِنَ الْحُزْنِ)

و اما با اين حال سعى مى كرد،خود را كنترل كند و خشم را فرو بنشاند و سخنى برخلاف رضاى حق نگويد«او مرد با حوصله و بر خشم خويش مسلّط بود» .

(فَهُوَ كَظِيمٌ)

آيه 85

(آيه 85)برادران كه از مجموع اين جريانها،سخت ناراحت شده بودند، از يك سو وجدانشان به خاطر داستان يوسف معذب بود،و از سوى ديگر به خاطر بن يامين خود را در آستانۀ امتحان جديدى مى ديدند،و از سوى سوم نگرانى مضاعف پدر بر آنها،سخت و سنگين بود،با ناراحتى و بى حوصلگى،به پدر«گفتند:به خدا سوگند تو آنقدر ياد يوسف مى كنى تا در آستانۀ مرگ قرار گيرى يا هلاك گردى» . (قالُوا تَاللّهِ تَفْتَؤُا تَذْكُرُ يُوسُفَ حَتّى تَكُونَ حَرَضاً أَوْ تَكُونَ مِنَ الْهالِكِينَ)

آيه 86

(آيه 86)اما پير كنعان آن پيامبر روشن ضمير در پاسخ آنها«گفت:(من شكايتم را به شما نياوردم كه چنين مى گوييد)من غم و اندوهم را نزد خدا مى برم و به او شكايت مى آورم» . (قالَ إِنَّما أَشْكُوا بَثِّي وَ حُزْنِي إِلَى اللّهِ)

«و از خدايم(لطف ها و كرامت ها و)چيزهايى سراغ دارم كه شما نمى دانيد» .

(وَ أَعْلَمُ مِنَ اللّهِ ما لا تَعْلَمُونَ)

آيه 87

(آيه 87)بكوشيد و مأيوس نشويد كه يأس نشانۀ كفر است»قحطى در مصر و اطرافش از جمله كنعان بيداد مى كرد،دگر بار يعقوب فرزندان را دستور به حركت كردن به سوى مصر و تأمين مواد غذايى مى دهد،ولى اين بار در سرلوحۀ خواسته هايش جستجو از يوسف و برادرش بن يامين را قرار مى دهد و مى گويد:

«فرزندانم برويد و از يوسف و برادرش جستجو كنيد»

(يا بَنِيَّ اذْهَبُوا فَتَحَسَّسُوا مِنْ يُوسُفَ وَ أَخِيهِ).

و از آنجا كه فرزندان تقريبا اطمينان داشتند كه يوسفى در كار نمانده،و از اين توصيه و تأكيد پدر تعجب مى كردند،يعقوب به آنها گوشزد مى كند:«از رحمت

ص: 444

الهى هيچ گاه مأيوس نشويد»كه قدرت او مافوق همۀ مشكلات و سختيهاست .

(وَ لا تَيْأَسُوا مِنْ رَوْحِ اللّهِ)

«چرا كه جز كافران بى ايمان(كه از قدرت خدا بى خبرند)از رحمتش مأيوس نمى شوند» .

(إِنَّهُ لا يَيْأَسُ مِنْ رَوْحِ اللّهِ إِلاَّ الْقَوْمُ الْكافِرُونَ)

آيه 88

(آيه 88)به هر حال فرزندان يعقوب بارها را بستند و روانۀ مصر شدند و اين سومين مرتبه است كه آنها به اين سرزمين پرحادثه وارد مى شوند.

در اين سفر بر خلاف سفرهاى گذشته يك نوع احساس شرمندگى روح آنها را آزار مى دهد،چرا كه سابقۀ آنها در مصر و نزد عزيز،سخت آسيب ديده،و شايد بعضى آنها را به عنوان«گروه سارقان كنعان»بشناسند،تنها چيزى كه در ميان انبوه اين مشكلات و ناراحتيهاى جانفرسا مايۀ تسلى خاطر آنهاست،همان جملۀ اخير پدر است كه مى فرمود:از رحمت خدا مأيوس نباشيد كه هر مشكلى براى او سهل و آسان است.

«پس هنگامى كه آنها وارد بر يوسف شدند،(با نهايت ناراحتى رو به سوى او كردند و)گفتند:اى عزيز!ما و خاندان ما را قحطى و ناراحتى و بلا فراگرفته است» .

(فَلَمّا دَخَلُوا عَلَيْهِ قالُوا يا أَيُّهَا الْعَزِيزُ مَسَّنا وَ أَهْلَنَا الضُّرُّ)

«و تنها متاع كم و بى ارزشى همراه آورده ايم» .

(وَ جِئْنا بِبِضاعَةٍ مُزْجاةٍ)

اما با اين حال به كرم و بزرگوارى تو تكيه كرده ايم«و انتظار داريم كه پيمانۀ ما را بطور كامل وفا كنى» .

(فَأَوْفِ لَنَا الْكَيْلَ)

و در اين كار«بر ما منت گذار و تصدق كن» .

(وَ تَصَدَّقْ عَلَيْنا)

و پاداش خود را از ما مگير،بلكه از خدايت بگير«چرا كه خداوند كريمان و متصدقان را پاداش خير مى دهد» .

(إِنَّ اللّهَ يَجْزِي الْمُتَصَدِّقِينَ)

جالب اين كه برادران يوسف،با اين كه پدر تأكيد داشت در بارۀ يوسف و برادرش به جستجو برخيزيد به اين گفتار چندان توجه نكردند،و نخست از عزيز مصر تقاضاى مواد غذايى نمودند،شايد چندان اميدى به پيدا شدن يوسف نداشتند،و يا فكر كردند تقاضاى آزاد ساختن برادر را تحت الشعاع نمايند تا تأثير

ص: 445

بيشترى در عزيز مصر داشته باشد.

در روايات مى خوانيم كه برادران حامل نامه اى از طرف پدر براى عزيز مصر بودند كه در آن نامه،يعقوب،ضمن تمجيد از عدالت و دادگرى و محبتهاى عزيز مصر،نسبت به خاندانش،و سپس معرفى خويش و خاندان نبوتش،ناراحتيهاى خود را به خاطر از دست دادن فرزندش يوسف و فرزند ديگرش بن يامين و گرفتاريهاى ناشى از خشكسالى را براى عزيز مصر شرح داده بود.

و در پايان نامه از او خواسته بود كه بن يامين را آزاد كند.چرا كه هرگز سرقت و مانند آن در خاندان ما نبوده و نخواهد بود.

هنگامى كه برادرها نامۀ پدر را به دست عزيز مى دهند،نامه را گرفته و مى بوسد و بر چشمان خويش مى گذارد،و گريه مى كند،آنچنان كه قطرات اشك بر پيراهنش مى ريزد.

آيه 89

(آيه 89)در اين هنگام كه دوران آزمايش به سر رسيده بود و يوسف نيز سخت،بى تاب و ناراحت به نظر مى رسيد،براى معرفى خويش از اينجا سخن را آغاز نمود،رو به سوى برادران كرد«گفت:هيچ مى دانيد شما در آن هنگام كه جاهل و نادان بوديد به يوسف و برادرش چه كرديد» . (قالَ هَلْ عَلِمْتُمْ ما فَعَلْتُمْ بِيُوسُفَ وَ أَخِيهِ إِذْ أَنْتُمْ جاهِلُونَ)

عزيز مصر،گفتارش را با تبسمى پايان داد،اين تبسم سبب شد دندانهاى زيباى يوسف در برابر برادران كاملا آشكار شود،خوب كه دقت كردند ديدند عجب شباهتى با دندانهاى برادرشان يوسف دارد.

آيه 90

(آيه 90)مجموع اين جهات،دست به دست هم داد،از يك سو مى بينند عزيز مصر،از يوسف و بلاهايى كه برادران بر سر او آوردند و هيچ كس جز آنها و يوسف از آن خبر نداشت سخن مى گويد.

از سوى ديگر نامۀ يعقوب،آنچنان او را هيجان زده مى كند كه گويى نزديكترين رابطه را با او دارد.

و از سوى سوم،هر چه در قيافه و چهرۀ او بيشتر دقت مى كنند شباهت او را

ص: 446

با برادرشان يوسف بيشتر مى بينند،اما در عين حال نمى توانند باور كنند كه يوسف بر مسند عزيز مصر تكيه زده است،او كجا و اينجا كجا؟! لذا با لحنى آميخته با ترديد«گفتند:آيا تو خود يوسف هستى»؟ .

(قالُوا أَ إِنَّكَ لَأَنْتَ يُوسُفُ)

لحظه ها با سرعت مى گذشت،ولى يوسف نگذارد اين زمان،زياد طولانى شود به ناگاه پرده از چهرۀ حقيقت برداشت،«گفت:آرى منم يوسف!و اين برادرم بن يامين است»! .

(قالَ أَنَا يُوسُفُ وَ هذا أَخِي)

ولى براى اين كه شكر نعمت خدا را كه اين همه موهبت به او ارزانى داشته به جا آورده باشد و ضمنا درس بزرگى به برداران بدهد اضافه كرد:«خداوند بر ما منت گذارده هر كس تقوا پيشه كند و شكيبايى داشته باشد(خداوند پاداش او را خواهد داد)چرا كه خدا اجر نيكوكاران را ضايع نمى كند» .

(قَدْ مَنَّ اللّهُ عَلَيْنا إِنَّهُ مَنْ يَتَّقِ وَ يَصْبِرْ فَإِنَّ اللّهَ لا يُضِيعُ أَجْرَ الْمُحْسِنِينَ)

آيه 91

(آيه 91)در اين لحظات حساس برادران كه خود را سخت شرمنده مى بينند نمى توانند درست به صورت يوسف نگاه كنند،آنها در انتظار اين هستند كه ببينند آيا گناه بزرگشان قابل اغماض و بخشش است يا نه،لذا رو به سوى برادر كرده «گفتند:به خدا سوگند خداوند تو را بر ما مقدم داشته است»و از نظر علم و حلم و عقل و حكومت،فضيلت بخشيده . (قالُوا تَاللّهِ لَقَدْ آثَرَكَ اللّهُ عَلَيْنا)

«هر چند ما خطاكار و گنه كار بوديم» .

(وَ إِنْ كُنّا لَخاطِئِينَ)

آيه 92

(آيه 92)اما يوسف كه حاضر نبود اين حال شرمندگى برادران مخصوصا به هنگام پيروزيش ادامه يابد،بلافاصله با اين جمله به آنها امنيت و آرامش خاطر داد و«گفت:امروز هيچ گونه سرزنش و توبيخى بر شما نخواهد بود» . (قالَ لا تَثْرِيبَ عَلَيْكُمُ الْيَوْمَ)

فكرتان آسوده،و وجدانتان راحت باشد،و غم و اندوهى از گذشته به خود راه ندهيد،سپس براى اين كه به آنها خاطر نشان كند كه نه تنها حق او بخشوده شده است،بلكه حق الهى نيز در اين زمينه با اين ندامت و پشيمانى قابل بخشش است،

ص: 447

افزود:«خداوند شما را مى بخشد،چرا كه او ارحم الراحمين است» .

(يَغْفِرُ اللّهُ لَكُمْ وَ هُوَ أَرْحَمُ الرّاحِمِينَ)

و اين دليل بر نهايت بزرگوارى يوسف است كه نه تنها از حق خود گذشت، بلكه از نظر حق اللّه نيز به آنها اطمينان داد كه خداوند غفور و بخشنده است.

آيه 93

(آيه 93)در اينجا غم و اندوه ديگرى بر دل برادران سنگينى مى كرد و آن اين كه پدر بر اثر فراق فرزندانش نابينا شده و ادامۀ اين حالت،رنجى است جانكاه براى همۀ خانواده،به علاوه دليل و شاهد مستمرى است بر جنايت آنها،يوسف براى حل اين مشكل بزرگ نيز چنين گفت:«اين پيراهن مرا ببريد و بر صورت پدرم بيفكنيد تا بينا شود» (اذْهَبُوا بِقَمِيصِي هذا فَأَلْقُوهُ عَلى وَجْهِ أَبِي يَأْتِ بَصِيراً).

«و سپس با تمام خانواده به سوى من بياييد» .

(وَ أْتُونِي بِأَهْلِكُمْ أَجْمَعِينَ)

در پاره اى از روايات آمده كه يوسف گفت:آن كسى كه پيراهن شفا بخش من را نزد پدر مى برد بايد همان باشد كه پيراهن خون آلود را نزد او برده بود؛لذا اين كار به«يهودا»سپرده شد،زيرا او گفت من آن كسى بودم كه پيراهن خونين را نزد پدر بردم و گفتم فرزندت را گرگ خورده.

ضمنا آيات فوق اين درس مهم اخلاقى و دستور اسلامى را به روشنترين وجهى به ما مى آموزد كه به هنگام پيروزى بر دشمن،انتقامجو و كينه توز نباشيد.

همانطور كه پيامبر اسلام صلّى اللّه عليه و آله بعد از فتح مكّه به مخالفان گفت:من در بارۀ شما همان مى گويم كه برادرم يوسف در بارۀ برادرانش به هنگام پيروزى گفت:لا تثريب عليكم اليوم:«امروز روز سرزنش و ملامت و توبيخ نيست»!

آيه 94

(آيه 94)سرانجام لطف خدا کار خود را کرد!فرزندان یعقوب در حالی که از خوشحالی در پوست نمی گنجیدند،پیراهن یوسف را با خود برداشته،همراه قافله از مصر حرکت کردند«هنگامی که کاروان(از سرزمین مصر)جدا شد،پدرشان(یعقوب)گفت:من بوی یوسف را احساس می کنم،اگر مرا به نادانی و کم عقلی نسبت ندهید)اما گمان نمی کنم شما این سخنان را باور کنید(وَلَمّا فَصَلَتِ العیرُ قالَ اَبُو هُم اِنّی لَاَجِدُ ریحَ یُوسُفَ لَولا اَن تُفَنَّدُونِ).

ص: 448

آيه 95

(آيه 95)اطرافيان يعقوب كه قاعدتا نوه ها و همسران فرزندان او و مانند آنان بودند با كمال تعجب و گستاخى رو به سوى او كردند و با قاطعيت«گفتند:

به خدا سوگند تو در همان گمراهى قديمت هستى»! .

(قالُوا تَاللّهِ إِنَّكَ لَفِي ضَلالِكَ الْقَدِيمِ)

مصر كجا،شام و كنعان كجا؟آيا اين دليل بر آن نيست كه تو همواره در عالم خيالات غوطه ورى،و پندارهايت را واقعيت مى پندارى،اين چه حرف عجيبى است! اما اين گمراهى تازگى ندارد،قبلا هم به فرزندانت گفتى برويد به مصر و از يوسفم جستجو كنيد! و از اينجا روشن مى شود كه منظور از ضلالت،گمراهى در عقيده نبوده،بلكه گمراهى در تشخيص مسائل مربوط به يوسف بوده است.

آيه 96

(آيه 96)بعد از چندين شبانه روز كه معلوم نيست بر يعقوب چه اندازه گذشت،يك روز صدا بلند شد بياييد كه كاروان كنعان از مصر آمده است،فرزندان يعقوب برخلاف گذشته شاد و خندان وارد شهر شدند،و با سرعت به سراغ خانۀ پدر رفتند و قبل از همه«بشير»-همان بشارت دهندۀ وصال و حامل پيراهن يوسف-نزد يعقوب پير آمد و پيراهن را بر صورت او افكند،يعقوب كه چشمان بى فروغش توانايى ديدن پيراهن را نداشت،همين اندازه احساس كرد كه بوى آشنايى از آن به مشام جانش مى رسد.

هيجان عجيبى سر تا پاى پيرمرد را فراگرفته است،ناگهان احساس كرد، چشمش روشن شد،همه جا را مى بيند و دنيا با زيبائيهايش بار ديگر در برابر چشم او قرار گرفته اند چنانكه قرآن مى گويد:«هنگامى كه بشارت دهنده آمد آن(پيراهن) را بر صورت او افكند ناگهان بينا شد»! .

(فَلَمّا أَنْ جاءَ الْبَشِيرُ أَلْقاهُ عَلى وَجْهِهِ فَارْتَدَّ بَصِيراً)

برادران و اطرافيان،اشك شوق و شادى ريختند،و يعقوب با لحن قاطعى به آنها«گفت:آيا نگفتم من از خدا چيزهايى سراغ دارم كه شما نمى دانيد»؟! .

(قالَ أَ لَمْ

ص: 449

أَقُلْ لَكُمْ إِنِّي أَعْلَمُ مِنَ اللّهِ ما لا تَعْلَمُونَ)

برادران و اطرافيان،اشك شوق و شادى ريختند،و يعقوب با لحن قاطعى به آنها«گفت:آيا نگفتم من از خدا چيزهايى سراغ دارم كه شما نمى دانيد»؟! .

(قالَ أَ لَمْ أَقُلْ لَكُمْ إِنِّي أَعْلَمُ مِنَ اللّهِ ما لا تَعْلَمُونَ)

آيه 97

(آيه 97)اين معجزۀ شگفت انگيز برادران را سخت در فكر فرو برد، لحظه اى به گذشتۀ تاريك خود انديشيدند،و چه خوب است كه انسان هنگامى كه به اشتباه خود پى برد فورا به فكر اصلاح و جبران بيفتد،همان گونه كه فرزندان يعقوب دست به دامن پدر زدند و«گفتند پدر جان از خدا بخواه كه گناهان و خطاهاى ما را ببخشد» . (قالُوا يا أَبانَا اسْتَغْفِرْ لَنا ذُنُوبَنا)

«چرا كه ما گناهكار و خطاكار بوديم» .

(إِنّا كُنّا خاطِئِينَ)

آيه 98

(آيه 98)پيرمرد بزرگوار كه روحى همچون اقيانوس وسيع و پرظرفيت داشت بى آنكه آنها را ملامت و سرزنش كند«به آنها وعده داد و«گفت:من به زودى براى شما از پروردگار مغفرت مى طلبم» (قالَ سَوْفَ أَسْتَغْفِرُ لَكُمْ رَبِّي).

در روايات وارد شده كه هدفش اين بوده است كه انجام اين تقاضا را به سحرگاهان شب جمعه كه وقت مناسبترى براى اجابت دعا و پذيرش توبه است،به تأخير اندازد.

و اميدوارم او توبۀ شما را بپذيرد و از گناهانتان صرف نظر كند«چرا كه او غفور و رحيم است» .

(إِنَّهُ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحِيمُ)

از اين دو آيه استفاده مى شود كه توسّل و تقاضاى استغفار از ديگرى نه تنها منافات با توحيد ندارد،بلكه راهى است براى رسيدن به لطف پروردگار،و گر نه چگونه ممكن بود يعقوب پيامبر،تقاضاى فرزندان را دائر به استغفار براى آنان بپذيرد،و به توسل آنها پاسخ مثبت دهد.

پايان شب سيه...

درس بزرگى كه آيات فوق به ما مى دهد اين است كه مشكلات و حوادث هر قدر سخت و دردناك باشد و اسباب و علل ظاهرى هر قدر، محدود و نارسا گردد و پيروزى و گشايش و فرج هر اندازه به تأخير افتد،هيچ كدام از اينها نمى توانند مانع از اميد به لطف پروردگار شوند،همان خداوندى كه چشم نابينا را با پيراهنى روشن مى سازد و بوى پيراهنى را از فاصلۀ دور به نقاط ديگر منتقل مى كند،و عزيز گمشده اى را پس از ساليان دراز باز مى گرداند،دلهاى مجروح از

ص: 450

فراق را مرهم مى نهد،و دردهاى جانكاه را شفا مى بخشد.

آرى!در اين تاريخ و سرگذشت اين درس بزرگ توحيد و خداشناسى نهفته شده است كه هيچ چيز در برابر ارادۀ خدا مشكل و پيچيده نيست.

آيه 99

(آيه 99)سر انجام كار يوسف و يعقوب و برادران:با فرا رسيدن كاروان حامل بزرگترين بشارت از مصر به كنعان طبق توصيۀ يوسف بايد اين خانواده به سوى مصر حركت كند،مقدمات سفر از هر نظر فراهم گشت،يعقوب را بر مركب سوار كردند،در حالى كه لبهاى او به ذكر و شكر خدا مشغول بود.

اين سفر-برخلاف سفرهاى گذشته-خالى از هرگونه دغدغه بود،و حتى اگر خود سفر رنجى مى داشت،اين رنج در برابر آنچه در مقصد در انتظارشان بود قابل توجه نبود كه:

وصال كعبه چنان مى دواندم بشتاب كه خارهاى مغيلان حرير مى آيد! هر چه بود گذشت،و آباديهاى مصر از دور نمايان گشت.

اما همان گونه كه روش قرآن است،اين مقدمات را كه با كمى انديشه و تفكر روشن مى شود،حذف كرده و در اين مرحله چنين مى گويد:«هنگامى كه وارد بر يوسف شدند،يوسف پدر و مادرش را در آغوش فشرد» .

(فَلَمّا دَخَلُوا عَلى يُوسُفَ آوى إِلَيْهِ أَبَوَيْهِ)

سر انجام شيرين ترين لحظۀ زندگى يعقوب،تحقق يافت و در اين ديدار و وصال كه بعد از سالها فراق،دست داده بود لحظاتى بر يعقوب و يوسف گذشت كه جز خدا هيچ كس نمى داند آن دو چه احساساتى در اين لحظات شيرين داشتند.

سپس يوسف«به همگى گفت:در سرزمين مصر قدم بگذاريد كه به خواست خدا همه،در امنيت كامل خواهيد بود» .

(وَ قالَ ادْخُلُوا مِصْرَ إِنْ شاءَ اللّهُ آمِنِينَ)

چرا كه مصر در حكومت يوسف امن و امان شده بود.

از اين جمله استفاده مى شود كه يوسف به استقبال پدر و مادر تا بيرون دروازۀ شهر آمده بود،و شايد از جملۀ«دخلوا على يوسف»استفاده شود كه دستور

ص: 451

داده بود در آنجا خيمه ها برپا كنند و از پدر و مادر و برادران پذيرايى مقدماتى به عمل آورند.

آيه 100

(آيه 100)هنگامى كه وارد بارگاه يوسف شدند،«او پدر و مادرش را بر تخت نشاند» . (وَ رَفَعَ أَبَوَيْهِ عَلَى الْعَرْشِ)

عظمت اين نعمت الهى و عمق اين موهبت و لطف پروردگار،آنچنان برادران و پدر و مادر را تحت تأثير قرار داد كه«همگى در برابر او به سجده افتادند»

(وَ خَرُّوا لَهُ سُجَّداً).

البته سجده به معنى پرستش و عبادت،مخصوص خداست لذا در بعضى از احاديث مى خوانيم كه:«سجود آنها به عنوان اطاعت و عبادت پروردگار و تحيت و احترام به يوسف بوده است».

در اين هنگام يوسف،رو به سوى پدر كرد«و عرض كرد:پدر جان!اين همان تأويل خوابى است كه از قبل(در آن هنگام كه كودك خردسالى بيش نبودم) ديدم» .

(وَ قالَ يا أَبَتِ هذا تَأْوِيلُ رُءْيايَ مِنْ قَبْلُ)

مگر نه اين است كه در خواب ديده بودم خورشيد و ماه،و يازده ستاره در برابر من سجده كردند.

ببين همان گونه كه تو پيش بينى مى كردى«خداوند اين خواب را به واقعيت مبدل ساخت» .

(قَدْ جَعَلَها رَبِّي حَقًّا)

«و(پروردگار)به من لطف و نيكى كرد،آن زمانى كه مرا از زندان خارج ساخت» .

(وَ قَدْ أَحْسَنَ بِي إِذْ أَخْرَجَنِي مِنَ السِّجْنِ)

جالب اين كه در بارۀ مشكلات زندگى خود فقط سخن از زندان مصر مى گويد اما به خاطر برادران،سخنى از چاه كنعان نگفت! سپس اضافه كرد:خداوند چقدر به من لطف كرد كه«شما را از آن بيابان كنعان به اينجا آورد بعد از آن كه شيطان در ميان من و برادرانم فساد انگيزى نمود» .

(وَ جاءَ بِكُمْ مِنَ الْبَدْوِ مِنْ بَعْدِ أَنْ نَزَغَ الشَّيْطانُ بَيْنِي وَ بَيْنَ إِخْوَتِي)

سر انجام مى گويد:همۀ اين مواهب از ناحيۀ خداست،«چرا كه پروردگارم

ص: 452

كانون لطف است و هر چيز را بخواهد لطف مى كند» .

(إِنَّ رَبِّي لَطِيفٌ لِما يَشاءُ)

كارهاى بندگانش را تدبير و مشكلاتشان را سهل و آسان مى سازد.

او مى داند چه كسانى نيازمندند،و نيز چه كسانى شايسته اند،«چرا كه او عليم و حكيم است» .

(إِنَّهُ هُوَ الْعَلِيمُ الْحَكِيمُ)

آيه 101

(آيه 101)سپس رو به درگاه مالك الملك حقيقى و ولى نعمت هميشگى نموده،به عنوان شكر و تقاضا مى گويد:«پروردگارا!بخشى از يك حكومت وسيع به من مرحمت فرمودى» . (رَبِّ قَدْ آتَيْتَنِي مِنَ الْمُلْكِ)

«و از علم تعبير خواب به من آموختى» .

(وَ عَلَّمْتَنِي مِنْ تَأْوِيلِ الْأَحادِيثِ)

و همين علم ظاهرا ساده چه دگرگونى در زندگانى من و جمع كثيرى از بندگانت ايجاد كرد،و چه پربركت است علم! «تويى كه آسمانها و زمين را ابداع و ايجاد فرمودى» .

(فاطِرَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ)

و به همين دليل،همه چيز در برابر قدرت تو خاضع و تسليم است.

پروردگارا!«تو ولى و ناصر و مدبر و حافظ من در دنيا و آخرتى» .

(أَنْتَ وَلِيِّي فِي الدُّنْيا وَ الْآخِرَةِ)

«مرا مسلمان و تسليم در برابر فرمانت از اين جهان ببر» .

(تَوَفَّنِي مُسْلِماً)

«و مرا به صالحان ملحق كن» .

(وَ أَلْحِقْنِي بِالصّالِحِينَ)

يعنى من دوام ملك و بقاء حكومت و زندگى ماديم را از تو تقاضا نمى كنم كه اينها همه فانيند و فقط دورنماى دل انگيزى دارند،بلكه از تو مى خواهم كه عاقبت و پايان كارم به خير باشد،و با ايمان و تسليم و براى تو جان دهم،و در صف صالحان و شايستگان قرار گيرم.

آيه 102

(آيه 102)با پایان گرفتن داستان یوسف با آن همه درسهای عبرت وآموزنده،و آن نتائج گرانبها و پربارش آن هم خالی از هرگونه گزافه گویی و خرافات تاریخی،قرآن روی سخن را به پیامبرصلّى اللّه عليه و آله کرده و می گوید:«اینها از خبر های غیبی است که به تو وحی می فرستیم»(ذلِکَ مِن اَنباءِ الغَیبِ نُوحیهِ اِلَیکع).

ص: 453

«تو هيچ گاه نزد آنها نبودى در آن هنگام كه تصميم گرفتند و نقشه مى كشيدند» كه چگونه آن را اجرا كنند .

(وَ ما كُنْتَ لَدَيْهِمْ إِذْ أَجْمَعُوا أَمْرَهُمْ وَ هُمْ يَمْكُرُونَ)

بنابراين تنها وحى الهى است كه اين گونه خبرها را در اختيار تو گذارده است.

آيه 103

(آيه 103)با اين حال مردم با ديدن اين همه نشانه هاى وحى و شنيدن اين اندرزهاى الهى مى بايست ايمان بياورند و از راه خطا بازگردند،ولى اى پيامبر«هر چند تو اصرار داشته باشى(بر اين كه آنها ايمان بياورند)اكثرشان ايمان نمى آورند»! . (وَ ما أَكْثَرُ النّاسِ وَ لَوْ حَرَصْتَ بِمُؤْمِنِينَ)

آيه 104

(آيه 104)سپس اضافه مى كند:اينها در واقع هيچ گونه عذر و بهانه اى براى عدم پذيرش دعوت تو ندارند زيرا علاوه بر اين كه نشانه هاى حق در آن روشن است،«تو هرگز از آنها اجر و پاداشى در برابر آن نخواسته اى»كه آن را بهانۀ مخالفت نمايند . (وَ ما تَسْئَلُهُمْ عَلَيْهِ مِنْ أَجْرٍ)

«اين دعوتى است عمومى و همگانى و تذكرى است براى جهانيان»و سفرۀ گسترده اى است براى عام و خاص و تمام انسانها! .

(إِنْ هُوَ إِلاّ ذِكْرٌ لِلْعالَمِينَ)

آيه 105

(آيه 105)آنها در واقع به اين خاطر گمراه شدند كه چشم باز و بينا و گوش شنوا ندارند به همين جهت«بسيارى از آيات خدا در آسمانها و زمين وجود دارد كه آنها از كنار آن مى گذرند و از آن روى مى گردانند» . (وَ كَأَيِّنْ مِنْ آيَةٍ فِي السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ يَمُرُّونَ عَلَيْها وَ هُمْ عَنْها مُعْرِضُونَ)

همين حوادثى را كه همه روز با چشم خود مى نگرند:اسرار اين نظام شگرف،اين طلوع و غروب خورشيد،اين غوغاى حيات و زندگى در گياهان، پرندگان،حشرات و انسانها،و اين زمزمۀ جويباران،اين همهمۀ نسيم و اين همه نقش عجب كه بر در و ديوار وجود است،به اندازه اى آشكار مى باشد كه هر كس در آنها و خالقش نينديشد،همچنان نقش بود بر ديوار!

آيه 106

(آيه 106)در این آیه اضافه می کند:«و بیشتر آنها که مدعی ایمان به خدا هستند،مشرکند»و ایمانشان خالص نیست،بلکه آمیخته با شرک است»(وَ ما یُؤمِنُ اَکثَرُهُم بِاللّهِ اِلاّ وَ هُم مُشرِکُونَ).

ص: 454

ممكن است خودشان چنين تصور كنند كه مؤمنان خالصى هستند،ولى رگه هاى شرك در افكار و كردارشان غالبا وجود دارد؛و لذا در روايتى از امام صادق عليه السّلام مى خوانيم:«شرك در اعمال انسان مخفى تر است از حركت مورچه».

يك موحد خالص كسى است كه غير از خدا،معبودى به هيچ صورت در دل و جان او نباشد،گفتارش براى خدا،اعمالش براى خدا،و هر كارش براى او انجام پذيرد،قانونى جز قانون خدا را به رسميت نشناسد.

آيه 107

(آيه 107)در اين آيه به آنها كه ايمان نياورده اند و از كنار آيات روشن الهى بى خبر مى گذرند و در اعمال خود مشركند،هشدار مى دهد كه:«آيا اينها خود را از اين موضوع ايمن مى دانند كه عذاب فراگير الهى(ناگهان و بدون مقدمه بر آنها نازل شود»و همۀ آنها را در بر گيرد . (أَ فَأَمِنُوا أَنْ تَأْتِيَهُمْ غاشِيَةٌ مِنْ عَذابِ اللّهِ)

و«يا اين كه قيامت ناگهان فرا رسد(و دادگاه بزرگ الهى تشكيل گردد و به حساب آنها برسند)در حالى كه آنها بى خبر و غافلند» .

(أَوْ تَأْتِيَهُمُ السّاعَةُ بَغْتَةً وَ هُمْ لا يَشْعُرُونَ)

آيه 108

(آيه 108)در اين آيه پيامبر اسلام صلّى اللّه عليه و آله مأموريت پيدا مى كند كه آيين و روش و خط خود را مشخص كند،مى فرمايد:«بگو:راه و طريقۀ من اين است كه همگان را به سوى اللّه(خداوند واحد يكتا)دعوت كنم» . (قُلْ هذِهِ سَبِيلِي أَدْعُوا إِلَى اللّهِ)

سپس اضافه مى كند:من اين راه را بى اطلاع يا از روى تقليد نمى پيمايم،بلكه «از روى آگاهى و بصيرت،خود و پيروانم»همۀ مردم جهان را به سوى اين طريقه مى خوانيم .

(عَلى بَصِيرَةٍ أَنَا وَ مَنِ اتَّبَعَنِي)

اين جمله نشان مى دهد كه هر مسلمانى كه پيرو پيامبر صلّى اللّه عليه و آله است بايد با سخن و عملش ديگران را به راه«اللّه»دعوت كند.

سپس براى تأكيد،مى گويد:«خداوند(يعنى همان كسى كه من به سوى او دعوت مى كنم)پاك و منزه است از هرگونه عيب و نقص و شبيه و شريك» .

(وَ سُبْحانَ اللّهِ)

باز هم براى تأكيد بيشتر مى گويد:و من از مشركان نيستم»و هيچ گونه شريك

ص: 455

و شبيهى براى او قائل نخواهم بود .

(وَ ما أَنَا مِنَ الْمُشْرِكِينَ)

در واقع اين از وظايف يك رهبر راستين است كه با صراحت برنامه ها و اهداف خود را اعلام كند.

قرار گرفتن اين آيه به دنبال آيات«يوسف»اشاره اى است به اين كه راه و رسم من از راه و رسم يوسف پيامبر بزرگ الهى نيز جدا نيست،او هم همواره حتى در كنج زندان دعوت به«اللّه الواحد القهّار»مى كرد،و غير او را اسمهاى بى مسمايى مى شمرد كه از روى تقليد از جاهلانى به جاهلان ديگر رسيده است،آرى!روش من و روش همۀ پيامبران نيز همين است.

آيه 109

(آيه 109)و از آنجا كه يك اشكال هميشگى اقوام گمراه و نادان به پيامبران اين بوده است كه چرا آنها انسانند!قرآن مجيد يك بار ديگر به اين ايراد پاسخ مى گويد:«ما هيچ پيامبرى را قبل از تو نفرستاديم مگر اين كه آنها مردانى بودند كه وحى به آنها مى فرستاديم،مردانى كه از شهرهاى آباد و مراكز جمعيت برخاستند» . (وَ ما أَرْسَلْنا مِنْ قَبْلِكَ إِلاّ رِجالاً نُوحِي إِلَيْهِمْ مِنْ أَهْلِ الْقُرى)

آنها نيز در همين شهرها و آباديها همچون ساير انسانها زندگى مى كردند، و در ميان مردم رفت و آمد داشتند و از دردها و نيازها و مشكلاتشان به خوبى آگاه بودند.

سپس اضافه مى كند:براى اين كه اينها بدانند سر انجام مخالفتهايشان با دعوت تو كه دعوت به سوى توحيد است چه خواهد بود،خوب است بروند و آثار پيشينيان را بنگرند«آيا آنها سير در زمين نكردند تا ببينند عاقبت اقوام گذشته چگونه بود؟» .

(أَ فَلَمْ يَسِيرُوا فِي الْأَرْضِ فَيَنْظُرُوا كَيْفَ كانَ عاقِبَةُ الَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ)

كه اين«سير در ارض»و گردش در روى زمين،مشاهدۀ آثار گذشتگان، ويرانى قصرها و آباديهايى كه در زير ضربات عذاب الهى درهم كوبيده شد بهترين درس را به آنها مى دهد،درسى زنده،و محسوس،و براى همگان قابل لمس! و در پايان آيه مى فرمايد:«و سراى آخرت براى پرهيزكاران مسلما بهتر است» .

(وَ لَدارُ الْآخِرَةِ خَيْرٌ لِلَّذِينَ اتَّقَوْا).

ص: 456

«آيا تعقل نمى كنيد و فكر و انديشۀ خويش را به كار نمى اندازيد» .

(أَ فَلا تَعْقِلُونَ)

چرا كه اينجا سرايى است ناپايدار و آميخته با انواع مصائب و آلام و دردها، اما آنجا سرايى است جاودانى و خالى از هرگونه رنج و ناراحتى.

آيه 110

(آيه 110)در اين آيه اشاره به يكى از حساسترين و بحرانى ترين لحظات زندگى پيامبران كرده،مى گويد:پيامبران الهى در راه دعوت به سوى حق، همچنان پافشارى داشتند و اقوام گمراه و سركش همچنان به مخالفت خود ادامه مى دادند«تا آنجا كه پيامبران از آنها مأيوس شدند،و(مردم)گمان بردند كه به آنها دروغ گفته شده است،در اين هنگام يارى ما به سراغ آنها آمد،آنان را كه خواستيم نجات يافتند» . (حَتّى إِذَا اسْتَيْأَسَ الرُّسُلُ وَ ظَنُّوا أَنَّهُمْ قَدْ كُذِبُوا جاءَهُمْ نَصْرُنا فَنُجِّيَ مَنْ نَشاءُ)

و در پايان آيه مى فرمايد:«عذاب و مجازات ما از قوم گنهكار و مجرم، بازگردانده نمى شود» .

(وَ لا يُرَدُّ بَأْسُنا عَنِ الْقَوْمِ الْمُجْرِمِينَ)

اين يك سنت الهى است،كه مجرمان پس از اصرار بر كار خود و بستن تمام درهاى هدايت به روى خويشتن و خلاصه پس از اتمام حجت،مجازاتهاى الهى به سراغشان مى آيد و هيچ قدرتى قادر بر دفع آن نيست.

آيه 111

(آيه 111)آخرين آيۀ اين سوره محتواى بسيار جامعى دارد،كه تمام بحثهايى كه در اين سوره گذشت بطور فشرده در آن جمع است و آن اين كه«در سرگذشت آنها(يوسف و برادرانش و انبياء و رسولان گذشته و اقوام مؤمن و بى ايمان) درسهاى بزرگ عبرت براى همۀ انديشمندان است» (لَقَدْ كانَ فِي قَصَصِهِمْ عِبْرَةٌ لِأُولِي الْأَلْبابِ).

آيينه اى است كه مى توانند در آن،عوامل پيروزى و شكست،كاميابى و ناكامى،خوشبختى و بدبختى،سر بلندى و ذلت و خلاصه آنچه در زندگى انسان ارزش دارد و آنچه بى ارزش است،در آن ببيند.

ولى تنها«اولى الالباب»و صاحبان مغز و انديشه هستند كه توانايى مشاهدۀ

ص: 457

اين نقوش عبرت را بر صفحۀ اين آيينۀ عجيب دارند.

و به دنبال آن اضافه مى كند:«آنچه گفته شد يك افسانۀ ساختگى و داستان خيالى و دروغين نبود» .

(ما كانَ حَدِيثاً يُفْتَرى)

اين آيات كه بر تو نازل شده و پرده از روى تاريخ صحيح گذشتگان برداشته، ساختۀ مغز و انديشۀ تو نيست،«بلكه(يك وحى بزرگ آسمانى است،كه)كتب اصيل انبياى پيشين را نيز تصديق و گواهى مى كند» .

(وَ لكِنْ تَصْدِيقَ الَّذِي بَيْنَ يَدَيْهِ)

به علاوه؛هر آنچه انسان به آن نياز دارد،«و شرح هر چيزى»كه پايۀ سعادت انسان است در اين آيات آمده است .

(وَ تَفْصِيلَ كُلِّ شَيْءٍ)

و به همين دليل«مايۀ هدايت(جستجوگران)و مايۀ رحمت براى همۀ كسانى است كه ايمان مى آورند» .

(وَ هُدىً وَ رَحْمَةً لِقَوْمٍ يُؤْمِنُونَ)

«پايان سورۀ يوسف»

ص: 458

سورۀ رعد[13]

اشاره

اين سوره در«مكّه»نازل شده و 43 آيه است

محتواى سورۀ رعد:

همان گونه كه قبلا هم گفته ايم،سوره هاى مكّى چون در آغاز دعوت پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و به هنگام درگيرى شديد با مشركان نازل شده است غالبا پيرامون مسائل عقيدتى مخصوصا دعوت به توحيد و مبارزۀ با شرك و اثبات معاد سخن مى گويد،در حالى كه سوره هاى مدنى كه پس از گسترش اسلام و تشكيل حكومت اسلامى نازل گرديد،پيرامون احكام و مسائل مربوط به نظامات اجتماعى،طبق نيازمنديهاى جامعه بحث مى كند.

اين سوره كه از سوره هاى مكى است نيز همين برنامه را تعقيب كرده است و پس از اشاره به حقانيت و عظمت قرآن،به بيان آيات توحيد و اسرار آفرينش كه نشانه هاى ذات پاك خدا هستند مى پردازد.

سپس به بحث معاد و زندگى نوين انسان و دادگاه عدل پروردگار مى پردازد.

و اين«مجموعۀ معرفى مبدأ و معاد»را،با بيان مسؤوليتهاى مردم و وظائفشان تكميل مى كند.

دگر بار به مسألۀ توحيد باز مى گردد.سپس براى شناخت حق و باطل،مثال مى زند،مثالهايى زنده و محسوس،و براى همه قابل درك.

و از آنجا كه ثمرۀ نهايى ايمان به توحيد و معاد،همان برنامه هاى سازنده و عملى است به دنبال اين بحثها،مردم را به وفاى به عهد و صلۀ رحم و صبر

ص: 459

و استقامت و انفاق در پنهان و آشكار و ترك انتقامجويى دعوت مى كند.

و سر انجام دست مردم را مى گيرد و به اعماق تاريخ مى كشاند و سرگذشت دردناك اقوام ياغى و سركش گذشته را نشان مى دهد.

بنابراين سورۀ رعد،از عقايد و ايمان شروع مى شود،و به اعمال و برنامه هاى انسان سازى پايان مى يابد.

بسم اللّه الرّحمن الرّحيم به نام خداوند بخشندۀ بخشايشگر

آيه 1

(آيه 1)بار ديگر به حروف مقطعه برخورد مى كنيم،منتها اين سوره تنها سوره اى است كه در آغاز«الف،لام،ميم،راء»(المر)ديده مى شود.

محتمل است اين تركيب اشاره به اين باشد كه محتواى سورۀ«رعد»جامع محتواى هر دو گروه از سوره هايى است كه با«الم»و«الر»آغاز مى شود.

به هر حال نخستين آيۀ اين سوره از عظمت قرآن سخن مى گويد:«اينها آيات كتاب بزرگ آسمانى است» .

(تِلْكَ آياتُ الْكِتابِ)

«و آنچه از پروردگارت بر تو نازل شده است حق است» .

(وَ الَّذِي أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ الْحَقُّ)

و جاى هيچ گونه شك و ترديد در آن ديده نمى شود،چرا كه بيان كنندۀ حقايق عينى جهان آفرينش و روابط آن با انسانها مى باشد.

«ولى بيشتر مردم ايمان نمى آورند» .

(وَ لكِنَّ أَكْثَرَ النّاسِ لا يُؤْمِنُونَ)

آيه 2

(آيه 2)نشانه هاى خدا در آسمان و زمين و جهان گياهان:بعد از بيان حروف مقطعه،به تشريح قسمت مهمى از دلائل توحيد و نشانه هاى خدا در جهان آفرينش مى پردازد،و چه زيبا مى گويد:«خدا همان كسى است كه آسمانها را چنانكه مى بينيد بدون ستون برپا داشت»يا آنها را«با ستونهاى نامرئى برافراشت» . (اللّهُ الَّذِي رَفَعَ السَّماواتِ بِغَيْرِ عَمَدٍ تَرَوْنَها)

اين آيه پرده از روى يك حقيقت علمى برداشته كه در زمان نزول آيات،بر كسى آشكار نبود،چرا كه در آن زمان«هيئت بطلميوس»بر محافل علمى جهان و بر

ص: 460

افكار مردم حكومت مى كرد،و طبق آن آسمانها به صورت كراتى تو در تو همانند

طبقات پياز روى هم قرار داشتند ولى حدود هزار سال بعد از نزول اين آيات،علم و دانش بشر به اينجا رسيد كه افلاك پوست پيازى،بكلى موهوم است و آنچه واقعيت دارد،اين است كه كرات آسمانى هر كدام در مدار و جايگاه خود،معلق و ثابتند،بى آنكه تكيه گاهى داشته باشند،و تنها چيزى كه آنها را در جاى خود ثابت مى دارد،تعادل قوۀ جاذبه و دافعه است.

اين تعادل جاذبه و دافعه به صورت يك ستون نامرئى،كرات آسمان را در جاى خود نگه داشته است.

سپس مى فرمايد:خداوند«بعد(از آفرينش اين آسمانهاى بى ستون كه نشانۀ بارز عظمت قدرت بى انتهاى اوست)بر عرش استيلا يافت»و زمام تدبير جهان را در كف قدرت گرفت .

(ثُمَّ اسْتَوى عَلَى الْعَرْشِ)

بعد از بيان آفرينش آسمانها و حكومت پروردگار بر آنها،سخن از تسخير خورشيد و ماه مى گويد:او كسى است كه:«خورشيد و ماه را مسخر و فرمانبردار و خدمتگذار ساخت» .

(وَ سَخَّرَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ)

اما اين نظام جهان ماده جاودانى و ابدى نيست،«و هر كدام(از اين خورشيد و ماه)تا سر آمد مشخصى كه براى آنها تعيين شده است در مسير خود به حركت ادامه مى دهند» .

(كُلٌّ يَجْرِي لِأَجَلٍ مُسَمًّى)

و به دنبال آن مى افزايد كه:اين آمد و شدها و دگرگونيها بى حساب و كتاب نيست و بدون نتيجه و فايده نمى باشد بلكه«اوست كه همۀ كارها را تدبير مى كند» .و براى هر حركتى حسابى،و براى هر حسابى هدفى در نظر گرفته است.

(يُدَبِّرُ الْأَمْرَ)

«او آيات خويش را براى شما بر مى شمرد و ريزه كاريهاى آنها را شرح مى دهد تا به لقاى پروردگار و سراى ديگر ايمان پيدا كنيد» .

(يُفَصِّلُ الْآياتِ لَعَلَّكُمْ بِلِقاءِ رَبِّكُمْ تُوقِنُونَ).

آيه 3

(آيه 3)این آیهآیات الهی را در عالم بالا نشان می دهد و انسان را به

ص: 461

مطالعهٔ زمین و کوهها و نهرها و انواع میوه ها و طلوع و غرروب خورشید دعوت مى كند،مى گويد:«و او كسى است كه زمين را گسترش داد» .تا براى زندگى انسان و پرورش گياهان و جانداران آماده باشد.

(وَ هُوَ الَّذِي مَدَّ الْأَرْضَ)

پس از آن به مسألۀ پيدايش كوهها اشاره مى كند و مى فرمايد:«خداوند در زمين كوهها قرار داد» .

(وَ جَعَلَ فِيها رَواسِيَ)

همان كوههايى كه در آيات ديگر قرآن«اوتاد»(ميخهاى)زمين معرفى شده شايد به دليل اين كه كوهها از زير به هم پنجه افكنده اند و همچون زرهى تمام سطح زمين را پوشانده كه هم فشارهاى داخلى را از درون خنثى كنند و هم نيروى فوق العادۀ جاذبۀ ماه و جزر و مد را از بيرون،و به اين ترتيب،تزلزل و اضطراب و زلزله هاى مداوم را از ميان ببرند كرۀ زمين را در آرامش براى زندگى انسانها نگه دارند.

سپس به آبها و نهرهايى كه در روى زمين،جريان دارد اشاره كرده،مى گويد:

و در آن«نهرهايى»قرار دارد .

(وَ أَنْهاراً)

سيستم آبيارى زمين به وسيلۀ كوهها،و ارتباط كوهها با نهرها،بسيار جالب است،زيرا بسيارى از كوههاى روى زمين،آبهايى را كه به صورت برف درآمده در قلۀ خود يا در شكافهاى دره هايشان ذخيره مى كنند كه تدريجا آب مى شوند و به حكم قانون جاذبه از مناطق مرتفعتر به سوى مناطق پست و گسترده روان مى گردند.

بعد از آن به ذكر مواد غذايى و ميوه هايى كه از زمين و آب و تابش آفتاب به وجود مى آيد و بهترين وسيله براى تغذيه انسان است پرداخته،مى گويد:«و از تمام ميوه ها دو جفت در زمين قرار داد» .

(وَ مِنْ كُلِّ الثَّمَراتِ جَعَلَ فِيها زَوْجَيْنِ اثْنَيْنِ)

اشاره به اين كه ميوه ها موجودات زنده اى هستند كه داراى نطفه هاى نر و ماده مى باشند كه از طريق تلقيح،بارور مى شوند.

اگر«لينه»دانشمند و گياه شناس معروف سوئدى در اواسط قرن 18 ميلادى موفق به كشف زوجيت عمومى و همگانى در جهان گياهان شد،قرآن مجيد در يك هزار و چهار صد سال قبل از آن،اين حقيقت را فاش ساخت،و اين خود يكى از

ص: 462

معجزات علمى قرآن مجيد است كه بيانگر عظمت اين كتاب بزرگ آسمانى مى باشد.

و از آنجا كه زندگى انسان و همۀ موجودات زنده و مخصوصا گياهان و ميوه ها بدون نظام دقيق شب و روز امكان پذير نيست در قسمت ديگر اين آيه،از اين موضوع سخن به ميان آورده،مى گويد:خداوند«به وسيلۀ شب،روز را مى پوشاند و پرده بر آن مى افكند» .

(يُغْشِي اللَّيْلَ النَّهارَ)

چرا كه اگر پردۀ تاريك آرامبخش شب نباشد،نور مداوم آفتاب،همۀ گياهان را مى سوزاند و اثرى از ميوه ها و بطور كلى از موجودات زنده بر صفحۀ زمين باقى نمى ماند.

و در پايان آيه مى فرمايد:«در اين(موضوعات كه گفته شد)آيات و نشانه هايى است براى آنهايى كه تفكر مى كنند» .

(إِنَّ فِي ذلِكَ لَآياتٍ لِقَوْمٍ يَتَفَكَّرُونَ)

آرى!آنها در اين آيات،قدرت لايزال و حكمت بى پايان آفريدگار را به روشنى مى بينند.

آيه 4

(آيه 4)در اين آيه به يك سلسله نكات جالب زمين شناسى و گياه شناسى كه هر كدام نشانۀ نظام حساب شدۀ آفرينش است اشاره كرده،نخست مى فرمايد:

«و در زمين قطعات مختلفى وجود دارد كه در كنار هم و در همسايگى يكديگرند» .

(وَ فِي الْأَرْضِ قِطَعٌ مُتَجاوِراتٌ)

ديگر اين كه:«در همين زمين باغها و درختانى وجود دارد از انواع انگور و زراعتها و نخلها» .

(وَ جَنّاتٌ مِنْ أَعْنابٍ وَ زَرْعٌ وَ نَخِيلٌ)

و عجب اين كه اين درختان و انواع مختلف آنها،«گاهى از يك پايه و ساقه مى رويند و گاه از پايه هاى مختلف» .

(صِنْوانٌ وَ غَيْرُ صِنْوانٍ)

ممكن است اين جمله اشاره به مسألۀ استعداد درختان براى پيوند باشد كه گاه بر يك پايه چند پيوند مختلف مى زنند و هر كدام از اين پيوندها رشد كرده و نوع خاصى از ميوه را به ما تحويل مى دهد.

و عجيبتر اين كه:«همه آنها از يك آب سيراب مى شوند» .

(يُسْقى بِماءٍ واحِدٍ).

ص: 463

و با اين همه«بعضى از اين درختان را بر بعض ديگر از نظر ميوه برترى

مى دهيم» .

(وَ نُفَضِّلُ بَعْضَها عَلى بَعْضٍ فِي الْأُكُلِ)

آيا هر يك از اين اسرار،دليل بر وجود يك مبدأ حكيم و عالم كه اين نظام را رهبرى كند نيست.

اينجاست كه در پايان آيه مى فرمايد:«در اين امور نشانه هايى است(از عظمت خدا)براى آنها كه تعقل و انديشه مى كنند» .

(إِنَّ فِي ذلِكَ لَآياتٍ لِقَوْمٍ يَعْقِلُونَ)

آيه 5

(آيه 5)تعجب كفار از معاد!در اينجا قرآن به مسألۀ«معاد»مى پردازد، و با ارتباط و پيوستگى خاصى كه ميان مسألۀ مبدأ و معاد است،اين بحث را تحكيم بخشيده،مى گويد:«و اگر(از چيزى)تعجب مى كنى،عجيب گفتار آنهاست كه مى گويند:آيا هنگامى كه خاك شديم بار ديگر آفرينش تازه اى پيدا خواهيم كرد»؟! . (وَ إِنْ تَعْجَبْ فَعَجَبٌ قَوْلُهُمْ أَ إِذا كُنّا تُراباً أَ إِنّا لَفِي خَلْقٍ جَدِيدٍ)

سپس وضع فعلى و سرنوشت آيندۀ اين گروه را در سه جمله بيان مى كند:

ابتدا مى گويد:«اينها كسانى هستند كه به پروردگارشان كافر شدند» .

(أُولئِكَ الَّذِينَ كَفَرُوا بِرَبِّهِمْ)

چرا كه خداوند و ربوبيت او را قبول داشتند،هرگز در قدرت او در مسألۀ معاد و تجديد حيات انسان ترديد نمى كردند.

ديگر اين كه بر اثر كفر و بى ايمانى و خارج شدن از زير پرچم آزادگى توحيدى،زنجيرهاى بت پرستى،هوى پرستى،ماده پرستى و جهل و خرافات را با دست خود بر گردن خويش نهاده اند همانطور كه آيه مى فرمايد:«و آنان غل و زنجيرها در گردنشان است» .

(وَ أُولئِكَ الْأَغْلالُ فِي أَعْناقِهِمْ)

«و چنين افرادى(با اين وضع و اين موقعيت)مسلما اصحاب دوزخند و جاودانه در آن خواهند ماند»و جز اين نتيجه و انتظارى در بارۀ آنان نيست .

(وَ أُولئِكَ أَصْحابُ النّارِ هُمْ فِيها خالِدُونَ)

آيه 6

(آيه 6)در اين آيه به يكى ديگر از سخنان غير منطقى مشركان پرداخته و مى گويد:«آنها به جاى اين كه از خداوند به وسيلۀ تو تقاضاى رحمت كنند،

ص: 464

درخواست تعجيل عذاب و كيفر و مجازات مى نمايند» . (وَ يَسْتَعْجِلُونَكَ بِالسَّيِّئَةِ قَبْلَ الْحَسَنَةِ)

آيا آنها فكر مى كنند مجازات الهى دروغ است؟«با اين كه در گذشته عذابهايى(بر امتهاى سركش پيشين)نازل گرديد»كه اخبار آن بر صفحات تاريخ و در دل زمين ثبت است .

(وَ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِهِمُ الْمَثُلاتُ)

سپس اضافه مى كند:«پروردگار تو نسبت به مردم-با اين كه ظلم مى كنند- داراى مغفرت است،و(در عين حال)پروردگارت داراى عذاب شديد است» .

(وَ إِنَّ رَبَّكَ لَذُو مَغْفِرَةٍ لِلنّاسِ عَلى ظُلْمِهِمْ وَ إِنَّ رَبَّكَ لَشَدِيدُ الْعِقابِ)

آيه 7

(آيه 7)باز هم بهانه جويى!در اينجا به يكى از ايرادات مشركان لجوج در زمينۀ«نبوت»پرداخته،مى گويد:«كسانى كه كافر شدند مى گويند:چرا معجزه و نشانه اى از پروردگارش بر او نازل نشده است» . (وَ يَقُولُ الَّذِينَ كَفَرُوا لَوْ لا أُنْزِلَ عَلَيْهِ آيَةٌ مِنْ رَبِّهِ)

واضح است كه يكى از وظايف پيامبر صلّى اللّه عليه و آله،ارائه معجزات به عنوان سند حقانيت و پيوندش با وحى الهى است.

ولى مخالفان انبياء،همواره داراى حسن نيت نبودند؛يعنى،معجزات را براى يافتن حق نمى خواستند،بلكه به عنوان لجاجت و عدم تسليم در برابر حق هر زمان پيشنهاد معجزه مى كردند و خارق عادت عجيب و غريبى مى كردند.

در مقابل اين گونه افراد،پيامبران با ذكر اين حقيقت كه معجزات به دست خداست و به فرمان او انجام مى گيرد و ما وظيفۀ تعليم و تربيت مردم را داريم، دست ردّ بر سينۀ اين گونه افراد مى زدند.

لذا قرآن به دنبال آن مى افزايد:اى پيامبر!«تو فقط بيم دهنده اى و براى هر قوم و ملتى هادى و رهنمايى هست» .

(إِنَّما أَنْتَ مُنْذِرٌ وَ لِكُلِّ قَوْمٍ هادٍ)

در واقع قرآن مى گويد:اين كافران وظيفۀ اصلى پيامبر را فراموش كرده اند كه مسألۀ انذار و دعوت به سوى خداست و چنين پنداشته اند كه وظيفۀ اصلى او اعجازگرى است.

ص: 465

قابل توجه اين كه تفاوت ميان«انذار»و«هدايت»در اين است كه انذار براى

آن است كه گمراهان از بيراهه به راه آيند،و در متن صراط مستقيم جاى گيرند ولى هدايت براى اين است كه مردم را پس از آمدن به راه به پيش ببرد.

لذا در روايات متعددى از پيامبر صلّى اللّه عليه و آله در كتب شيعه و اهل تسنن نقل شده كه،فرمود:«من منذرم و تو هادى اى على!به وسيلۀ تو هدايت يافته گان هدايت مى شوند».

آيه 8

(آيه 8)علم بى پايان خدا!در اين بخش سخن از علم وسيع پروردگار (علم به نظام آفرينش و علم به اعمال بندگان)و آگاهى او بر همه چيز است.

نخست مى گويد«خداوند از جنينهايى كه هر زن-يا هر حيوان ماده-حمل مى كند آگاه است» .

(اللّهُ يَعْلَمُ ما تَحْمِلُ كُلُّ أُنْثى)

نه تنها از جنسيت آن،بلكه از تمام مشخصات،استعدادها،ذوقها، و نيروهايى كه بالقوه در آن نهفته شده آگاه است.

«و(همچنين)آنچه را كه رحمها كم مى كنند و قبل از موعد مقرر بيرون مى ريزند»مى داند .

(وَ ما تَغِيضُ الْأَرْحامُ)

«و(همچنين)از آنچه از موعد مقرر افزون نگاه مى دارند»نيز باخبر است .

(وَ ما تَزْدادُ)

سپس قرآن اضافه مى كند:«و هر چيز در نزد خدا به مقدار و ميزان ثابت و معين است» .

(وَ كُلُّ شَيْءٍ عِنْدَهُ بِمِقْدارٍ)

تا تصور نشود كه اين كم و زيادها بى حساب و بى دليل است،همان گونه كه اجزاى جنين و خون رحم،همه داراى حساب و كتاب است.

آيه 9

(آيه 9)اين آيه در حقيقت دليلى است بر آنچه در آيۀ قبل بيان شد، مى گويد:«او(خداوند)از غيب و شهود(پنهان و آشكار)آگاه است» . (عالِمُ الْغَيْبِ وَ الشَّهادَةِ)

و آگاهى او از غيب و شهود به اين دليل است كه:«او بزرگ و متعالى است» و مسّلط بر همه چيز .و به همين دليل در همه جا حضور دارد،

ص: 466

و چيزى از ديدگان علم او پنهان نيست.

(الْكَبِيرُ الْمُتَعالِ)

آيه 10

(آيه 10)و براى تكميل اين بحث و تأكيد بر علم بى پايان او اضافه مى كند:

«براى او(خداوند)يكسان است كسانى از شما كه پنهانى سخن بگويند،و يا آن را آشكار سازند»او همه را مى داند و مى شنود .

(سَواءٌ مِنْكُمْ مَنْ أَسَرَّ الْقَوْلَ وَ مَنْ جَهَرَ بِهِ)

«و(نيز براى او تفاوت نمى كند)كسانى كه مخفيانه در دل شب و در ميان پرده هاى ظلمت گام برمى دارند و آنها كه آشكارا در روز روشن به دنبال كار خويش مى روند» .

(وَ مَنْ هُوَ مُسْتَخْفٍ بِاللَّيْلِ وَ سارِبٌ بِالنَّهارِ)

آيه 11

(آيه 11)محافظان غيبى!در آيۀ قبل خوانديم كه خدا به حكم «عالم الغيب و الشهادة»بودن،از پنهان و آشكار مردم باخبر و همه جا حاضر و ناظر است.

در اين آيه اضافه مى كند كه خداوند علاوه بر اين،حافظ و نگاهبان بندگان خود نيز مى باشد:«براى انسان مأمورانى است كه پى درپى از پيش رو،و پشت سر او قرار مى گيرند و او را از حوادث حفظ مى كنند» .

(لَهُ مُعَقِّباتٌ مِنْ بَيْنِ يَدَيْهِ وَ مِنْ خَلْفِهِ يَحْفَظُونَهُ مِنْ أَمْرِ اللّهِ)

اما براى اين كه كسى اشتباه نكند كه اين حفظ و نگاهبانى بى قيد و شرط است و انسان مى تواند خود را به پرتگاهها بيفكند و دست به هر ندانم كارى بزند و يا مرتكب هرگونه گناهى كه مستوجب مجازات و عذاب است بشود و باز انتظار داشته باشد كه خدا و مأموران او حافظ وى باشند اضافه مى كند كه:«خداوند سرنوشت هيچ قوم و ملتى را تغيير نمى دهد مگر اين كه آنها تغييراتى در خود ايجاد كنند»! .

(إِنَّ اللّهَ لا يُغَيِّرُ ما بِقَوْمٍ حَتّى يُغَيِّرُوا ما بِأَنْفُسِهِمْ)

و باز براى اين كه اين اشتباه پيش نيايد كه با وجود مأموران الهى كه عهده دار حفظ انسان هستند،مسألۀ مجازات و بلاهاى الهى چه معنى دارد،در پايان آيه اضافه مى كند كه:«و هرگاه خداوند به قوم و جمعيتى ارادۀ سوء و بدى كند هيچ راه دفاع و بازگشت ندارد» .

(وَ إِذا أَرادَ اللّهُ بِقَوْمٍ سُوْءاً فَلا مَرَدَّ لَهُ)

«و جز خدا،سرپرستى نخواهند داشت»

(وَ ما لَهُمْ مِنْ دُونِهِ مِنْ والٍ).

ص: 467

به همين دليل هنگامى كه فرمان خدا به عذاب و مجازات يا نابودى قوم

و ملتى صادر شود،حافظان و نگهبانان دور مى شوند و انسان را تسليم حوادث مى كنند!.

هميشه تغييرات از خود ما است!

جملۀ كه در دو مورد از قرآن با تفاوت مختصرى آمده است،يك قانون كلى و عمومى را بيان مى كند.

«إِنَّ اللّهَ لا يُغَيِّرُ ما بِقَوْمٍ حَتّى يُغَيِّرُوا ما بِأَنْفُسِهِمْ»

اين اصل قرآنى كه يكى از مهمترين برنامه هاى اجتماعى اسلام را بيان مى كند به ما مى گويد هرگونه تغييرات برونى متكى به تغييرات درونى ملتها و اقوام است، و هرگونه پيروزى و شكستى كه به قومى رسيد از همين جا سر چشمه مى گيرد، بنابراين آنها كه هميشه براى تبرئۀ خويش به دنبال«عوامل برونى»مى گردند، و قدرتهاى سلطه گر و استعمار كننده را همواره عامل بدبختى خود مى شمارند، سخت در اشتباهند،چرا كه اگر اين قدرتهاى جهنمى پايگاهى در درون يك جامعه نداشته باشند،كارى از آنان ساخته نيست.

اين اصل قرآنى مى گويد:براى پايان دادن به بدبختيها و ناكاميها بايد دست به انقلابى از درون بزنيم،يك انقلاب فكرى و فرهنگى،يك انقلاب ايمانى و اخلاقى،و به هنگام گرفتارى در چنگال بدبختيها بايد فورا به جستجوى نقطه هاى ضعف خويشتن بپردازيم،و آنها را با آب توبه و بازگشت به سوى حق از دامان روح و جان خود بشوييم،تولدى تازه پيدا كنيم و نور و حركتى جديد،تا در پرتو آن بتوانيم ناكاميها و شكستها را به پيروزى مبدل سازيم.

آيه 12

(آيه 12)بخش ديگرى از نشانه هاى عظمت او:قرآن در اينجا بار ديگر به آيات توحيد و نشانه هاى عظمت خدا و اسرار آفرينش مى پردازد.

نخست به برق(برقى كه در ميان قطعات ابر پيدا مى شود)اشاره كرده، مى گويد:«او كسى است كه برق را كه مايۀ ترس و طمع مى باشد به شما ارائه مى دهد»

(هُوَ الَّذِي يُرِيكُمُ الْبَرْقَ خَوْفاً وَ طَمَعاً).

از يك سو شعاع درخشانش چشمها را خيره مى كند و شما را به وحشت

ص: 468

مى اندازد.

اما از آنجا كه غالبا همراه آن رگبارهايى به وجود مى آيد و تشنه كامان بيابان را آب زلال مى بخشد و درختان و زراعت را سيراب مى كند،آنها را به اميد و طمع مى كشاند،و در ميان اين بيم و اميد،لحظات حساسى را مى گذرانند.

سپس اضافه مى كند:«او كسى است كه ابرهاى سنگين و پربار ايجاد مى كند» كه قادر به آبيارى زمينهاى تشنه اند .

(وَ يُنْشِئُ السَّحابَ الثِّقالَ)

آيه 13

(آيه 13)اين آيه به صداى«رعد»مى پردازد كه از برق هرگز جدا نيست، مى فرمايد:«و رعد تسبيح و حمد خدا مى گويد» . (وَ يُسَبِّحُ الرَّعْدُ بِحَمْدِهِ)

آرى!اين صداى پرطنين جهان طبيعت كه توأم با پديدۀ برق مى باشد و هر دو در خدمت يك هدف هستند،عملا تسبيح خدا مى گويد و به تعبير ديگر:«رعد» زبان گوياى«برق»است،كه حكايت از نظام آفرينش و عظمت خالق مى كند.

نه تنها صداى رعد و ساير اجزاى جهان ماده،تسبيح او مى گويند كه«همگى فرشتگان نيز از ترس و خشيت خدا»به تسبيح او مشغولند .

(وَ الْمَلائِكَةُ مِنْ خِيفَتِهِ)

آنها از اين مى ترسند كه در انجام فرمان پروردگار و مسؤوليتهايى كه در نظام هستى بر عهدۀ آنها گذارده شده كوتاهى كنند و گرفتار مجازات الهى شوند، و مى دانيم هميشه وظيفه ها و تكاليف براى آنها كه احساس مسؤوليت مى كنند ترس آفرين است،ترسى سازنده كه شخص را به تلاش و حركت وا مى دارد.

و براى توضيح بيشتر در زمينۀ رعد و برق اشاره به صاعقه ها كرده،مى فرمايد:

«خداوند صاعقه ها را مى فرستد و به هر كس بخواهد به وسيلۀ آن آسيب مى رساند»

(وَ يُرْسِلُ الصَّواعِقَ فَيُصِيبُ بِها مَنْ يَشاءُ).

ولى با اين همه،و با مشاهدۀ آيات عظمت پروردگار و با كوچكى و حقارت قدرت انسان در برابر حوادث،حتى در برابر يك جرقۀ آسمانى باز هم«گروهى(از بى خبران)در بارۀ خدا به مجادله و ستيز برمى خيزند»

(وَ هُمْ يُجادِلُونَ فِي اللّهِ).

«در حالى كه خداوند قدرتى بى انتها،و مجازاتى دردناك و كيفرى سخت دارد» .

(وَ هُوَ شَدِيدُ الْمِحالِ).

ص: 469

آيه 14

(آيه 14)این آیه به دو مطلب اشاره می کند:نخست این که«دعوت حق از آن (خدا)است(لَهُ دَعْوَةُ الْحَقِّ).يعنى هرگاه او را بخوانيم مى شنود،و اجابت مى كند،هم آگاهى از دعاى بندگان دارد و هم قدرت بر انجام خواسته هاى آنها.

ديگر اين كه خواندن بتها و تقاضاى از آنها دعوت و دعاى باطل است،زيرا «كسانى را كه مشركان غير از خداوند مى خوانند(و براى انجام خواسته هايشان به آنها پناه مى برند هرگز)به دعوت آنان پاسخ نمى گويند»و دعايشان را اجابت نمى كند

(وَ الَّذِينَ يَدْعُونَ مِنْ دُونِهِ لا يَسْتَجِيبُونَ لَهُمْ بِشَيْءٍ).

سپس-همان گونه كه روش قرآن است-براى مجسم ساختن اين موضوع عقلانى مثال حسى زيبا و رسايى بيان مى كند و مى گويد:«آنها(كه غير خدا را مى خوانند)همچون كسى هستند كه كفهاى(دست)خود را به سوى آب مى گشايد تا آب به دهانش برسد،و هرگز نخواهد رسيد»! .

(إِلاّ كَباسِطِ كَفَّيْهِ إِلَى الْماءِ لِيَبْلُغَ فاهُ وَ ما هُوَ بِبالِغِهِ)

آيا مى توان در كنار چاه نشست و دست به سوى آب دراز كرد و با اشاره،آب را به دهان فرستاد؟آيا اين كار جز از يك انسان ساده لوح و ديوانه سر مى زند؟ در پايان آيه براى تأكيد اين سخن مى گويد:«و دعاى كافران(از بتها چيزى) جز(گام برداشتن)در گمراهى نيست» .

(وَ ما دُعاءُ الْكافِرِينَ إِلاّ فِي ضَلالٍ)

چه ضلالتى از اين بالاتر كه انسان سعى و كوشش خود را در بيراهه اى كه هرگز او را به مقصد نمى رساند به كار برد.

آيه 15

(آيه 15)در اين آيه براى اين كه نشان دهد بت پرستان چگونه از كاروان عالم هستى جدا گشته و تك و تنها در بيراهه ها سرگردان شده اند چنين مى فرمايد:

«همۀ كسانى كه در آسمانها و زمين هستند از روى اطاعت و تسليم و يا از روى كراهت و همچنين سايه هاى آنها،هر صبح و شام،براى خدا سجده مى كنند» .

(وَ لِلّهِ يَسْجُدُ مَنْ فِي السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ طَوْعاً وَ كَرْهاً وَ ظِلالُهُمْ بِالْغُدُوِّ وَ الْآصالِ)

منظور از سجدۀ موجودات چيست؟

سجده در اين گونه موارد به معنى خضوع و نهايت تواضع و تسليم است،منتهى گروهى سجده و خضوعشان تنها

ص: 470

جنبۀ تكوينى دارد،يعنى در برابر قوانين عالم هستى و آفرينش خاضعند،ولى

گروهى علاوه بر سجود تكوينى سجود تشريعى نيز دارند يعنى با ميل و اراده خود در برابر خداوند سجده مى كنند.

و تعبير به ممكن است اشاره به اين باشد كه مؤمنان از روى ميل و رغبت در پيشگاه پروردگار به سجده مى افتند و خضوع مى كنند،اما غير مؤمنان هر چند حاضر به چنين سجده اى نيستند تمام ذرات وجودشان از نظر قوانين آفرينش تسليم فرمان خداست چه بخواهند و چه نخواهند.

«طَوْعاً وَ كَرْهاً»

آيه 16

(آيه 16)بت پرستى چرا؟از آنجا كه در آيات گذشته بحثهاى فراوانى در بارۀ شناخت وجود خدا بود در اين آيه به بحث پيرامون اشتباه مشركان و بت پرستان مى پردازد و از چند طريق اين بحث را تعقيب مى كند.

نخست روى سخن را به پيامبر كرده،مى گويد:«از آنها بپرس پروردگار و مدبر آسمانها و زمين كيست» .

(قُلْ مَنْ رَبُّ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ)

سپس بى آنكه پيامبر در انتظار پاسخ آنها بنشيند دستور مى دهد كه خود پاسخ اين سؤال را بده،و«بگو:اللّه» .

(قُلِ اللّهُ)

سپس آنها را با اين جمله مورد سرزنش و ملامت قرار مى دهد كه:«به آنها بگو:آيا غير خدا را اولياء و تكيه گاه و معبود خود قرار داده ايد؟با اين كه اين بتها حتى نسبت به خودشان مالك سود و زيانى نيستند»؟! .

(قُلْ أَ فَاتَّخَذْتُمْ مِنْ دُونِهِ أَوْلِياءَ لا يَمْلِكُونَ لِأَنْفُسِهِمْ نَفْعاً وَ لا ضَرًّا)

سپس با ذكر دو مثال روشن و صريح وضع افراد«موحد»و«مشرك»را مشخص كرده،نخست مى گويد:«بگو:آيا نابينا و بينا يكسان است»؟ .

(قُلْ هَلْ يَسْتَوِي الْأَعْمى وَ الْبَصِيرُ)

همان گونه كه نابينا و بينا يكسان نيست،همچنين كافر و مؤمن،يكسان نيستند،و«بتها»را نمى توان در كنار«اللّه»قرار داد.

ديگر اين كه:«آيا ظلمات و نور يكسانند»!! .

(أَمْ هَلْ تَسْتَوِي الظُّلُماتُ وَ النُّورُ)

ص: 471

چگونه مى توان بتها را كه ظلمات محضند در كنار«خدا»كه نور مطلق عالم

هستى است،قرار داد؟ سپس از راه ديگرى بطلان عقيدۀ مشركان را مؤكدتر مى سازد و مى گويد:«آيا آنها همتايانى براى خدا قرار دادند به خاطر اين كه آنان همانند خدا آفرينشى داشتند،و اين آفرينشها بر آنها مشتبه شده است» .

(أَمْ جَعَلُوا لِلّهِ شُرَكاءَ خَلَقُوا كَخَلْقِهِ فَتَشابَهَ الْخَلْقُ عَلَيْهِمْ)

در حالى كه بت پرستان نيز چنين عقيده اى در بارۀ بتها ندارند،آنها نيز خدا را خالق همه چيز مى دانند و عالم خلقت را دربست مربوط به او مى شمارند.

و لذا بلافاصله مى فرمايد:«بگو:خدا خالق همه چيز است و اوست يگانه و پيروز» .

(قُلِ اللّهُ خالِقُ كُلِّ شَيْءٍ وَ هُوَ الْواحِدُ الْقَهّارُ)

از آيۀ فوق استفاده مى شود كه خلقت يك امر دائمى است و فيض هستى بطور دائم از طرف خدا صادر مى شود و هر موجودى لحظه به لحظه از ذات پاكش هستى مى گيرد،بنابراين برنامۀ آفرينش و تدبير عالم هستى همچون آغاز خلقت همه به دست خداست.

آيه 17

(آيه 17)ترسيم دقيقى از منظرۀ حق و باطل:از آنجا كه روش قرآن،به عنوان يك كتاب تعليم و تربيت،متكى به مسائل عينى است،براى نزديك ساختن مفاهيم پيچيده به ذهن،انگشت روى مثلهاى حسى جالب و زيبا در زندگى روزمرۀ مردم مى گذارد،در اينجا نيز براى مجسم ساختن حقايقى كه در آيات گذشته پيرامون توحيد و شرك،ايمان و كفر،و حق و باطل گذشت،مثل بسيار رسايى بيان مى كند.

نخست مى گويد:«خداوند از آسمان آبى را فرو فرستاده است» .

(أَنْزَلَ مِنَ السَّماءِ ماءً)

آبى حياتبخش و زندگى آفرين،و سر چشمۀ نمو و حركت!«و از هر درّه و رودخانه اى به اندازۀ آنها سيلابى جارى شد» .

(فَسالَتْ أَوْدِيَةٌ بِقَدَرِها)

جويبارهاى كوچك دست به دست هم مى دهند و نهرهايى به وجود مى آورند،نهرها به هم مى پيوندند و سيلاب عظيمى از دامنۀ كوهسار سرازير

ص: 472

مى گردد،آبها از سر و دوش هم بالا مى روند و هر چه را بر سر راه خود ببينند

برمى دارند و مرتبا بر يكديگر كوبيده مى شوند،در اين هنگام كفها از لابلاى امواج ظاهر مى شوند،آنچنان كه قرآن مى گويد:«سيل بر روى خود كفى حمل كرد» .

(فَاحْتَمَلَ السَّيْلُ زَبَداً رابِياً)

پيدايش كفها منحصر به نزول باران نيست،«و از آنچه(در كوره ها)براى به دست آوردن زينت آلات يا وسائل زندگى،آتش روى آن روشن مى كنند(تا ذوب شود)نيز كفهايى مانند(كفهاى روى آب)به وجود مى آيد» .

(وَ مِمّا يُوقِدُونَ عَلَيْهِ فِي النّارِ ابْتِغاءَ حِلْيَةٍ أَوْ مَتاعٍ زَبَدٌ مِثْلُهُ)

بعد از بيان اين مثال به سراغ نتيجه گيرى مى رود،و چنين مى فرمايد:«اين گونه خداوند براى حق و باطل،مثال مى زند» .

(كَذلِكَ يَضْرِبُ اللّهُ الْحَقَّ وَ الْباطِلَ)

سپس به شرح آن مى پردازد و مى گويد:«اما كفها(ى بلند آواز و ميان تهى)به كنار مى روند و آبى كه براى مردم مفيد و سودمند است در زمين مى ماند» .

(فَأَمَّا الزَّبَدُ فَيَذْهَبُ جُفاءً وَ أَمّا ما يَنْفَعُ النّاسَ فَيَمْكُثُ فِي الْأَرْضِ)

همچنين حق،هميشه مفيد و سودمند است؛همچون آب زلال كه مايۀ حيات است؛اما باطل بى فايده و بيهوده است،ولى حق هميشه بايد بجوشد و بخروشد تا باطل را از خود دور سازد.

و در پايان آيه براى تأكيد بيشتر و دعوت به مطالعۀ دقيقتر روى اين مثال و ديگر مثالهاى قرآن،مى فرمايد:«اين چنين خداوند مثالهايى مى زند» .

(كَذلِكَ يَضْرِبُ اللّهُ الْأَمْثالَ)

مثال،مسائل را همگانى مى سازد

-بسيارى از مباحث علمى است كه در شكل اصليش تنها براى خواص قابل فهم است،و تودۀ مردم استفادۀ چندانى از آن نمى برند،ولى هنگامى كه با مثال آميخته،و به اين وسيله قابل فهم گردد،مردم در هر حد و پايه اى از علم و دانش باشند،از آن بهره مى گيرند،بنابراين مثالها به عنوان يك وسيلۀ تعميم علم و فرهنگ،كاربرد غير قابل انكارى دارند.

آيه 18

(آيه 18)آنها که دعوت حق را اجابت کردند:پس از بیان چهرهٔ حق

ص: 473

و باطل در ضمن یک مثال رسا و بلیغ در آیهء گذشته،در اینجا اشاره به سرنوشت كسانى مى شود كه دعوت حق را اجابت كردند و به آن گرويدند و هم كسانى كه از حق رو گردان شده،به باطل روى آوردند.

نخست مى گويد:«براى كسانى كه اجابت دعوت پروردگارشان كردند،پاداش نيك و نتيجۀ سودمند و عاقبت محمود است» .

(لِلَّذِينَ اسْتَجابُوا لِرَبِّهِمُ الْحُسْنى)

سپس مى افزايد:«و آنها كه اجابت اين دعوت پروردگار را نكردند (سرنوشتشان به قدرى شوم و رقت بار است كه)اگر تمام روى زمين و حتى همانندش مال آنها باشد حاضرند همۀ اينها را براى نجات از آن سرنوشت شوم بدهند»با اين حال از آنها پذيرفته نخواهد شد .

(وَ الَّذِينَ لَمْ يَسْتَجِيبُوا لَهُ لَوْ أَنَّ لَهُمْ ما فِي الْأَرْضِ جَمِيعاً وَ مِثْلَهُ مَعَهُ لاَفْتَدَوْا بِهِ)

براى ترسيم عظمت عذاب و كيفر آنها،تعبيرى از اين رساتر نمى شود كه يك انسان مالك همۀ روى زمين،بلكه دو برابر آن باشد،و همه را بدهد تا خود را رهايى بخشد،و سودى نداشته باشد.

اين جمله در حقيقت اشاره به اين است كه آخرين آرزوى يك انسان كه برتر از آن تصور نمى شود،اين است كه مالك تمام روى زمين شود،ولى شدت مجازات ستمگران و مخالفان دعوت حق در آن حد و پايه است كه حاضرند اين آخرين هدف دنيوى بلكه برتر و بالاتر از آن را هم فدا كنند و آزاد شوند.

و به دنبال اين بدبختى-عدم پذيرش همۀ آنچه در زمين است در برابر نجات او-اشاره به بدبختى ديگر آنها كرده،مى گويد:«آنها داراى حساب سخت و بدى هستند» .

(أُولئِكَ لَهُمْ سُوءُ الْحِسابِ)

يعنى،اين گونه اشخاص هم محاسبۀ سخت و دقيقى را پس مى دهند،و هم در حال محاسبه مورد توبيخ و سرزنش قرار مى گيرند و هم كيفر آنها بعد از حساب بدون كم و كاست به آنان داده مى شود.

در پايان آيه به سومين مجازات و يا نتيجۀ نهايى مجازات آنان اشاره كرده، مى فرمايد:«جايگاه آنان دوزخ است و چه بد جايگاهى است» .و به جاى اين كه در بستر استراحت بيارمند بايد روى شعله هاى

(وَ مَأْواهُمْ جَهَنَّمُ

ص: 474

وَ بِئْسَ الْمِهادُ)

آتش سوزان قرار گيرند!

آيه 19

(آيه 19)برنامۀ اولو الالباب:در اينجا ترسيم و تجسّمى از جزئيات برنامه هاى سازندۀ طرفداران حق به چشم مى خورد كه بحث آيات گذشته را تكميل مى نمايد؛نخست به صورت يك استفهام انكارى مى فرمايد:«آيا كسى كه مى داند آنچه از پروردگارت بر تو نازل شده حق است،همانند كسى است كه نابيناست»؟ . (أَ فَمَنْ يَعْلَمُ أَنَّما أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ الْحَقُّ كَمَنْ هُوَ أَعْمى)

اين تعبير اشارۀ لطيفى است به اين كه ندانستن اين واقعيت به هيچ وجه امكان پذير نيست مگر اين كه چشم دل انسان بكلى از كار افتاده باشد.

و لذا در پايان آيه اضافه مى كند:«تنها كسانى متذكر مى شوند كه اولوا الالباب و صاحبان مغز و انديشه اند» .

(إِنَّما يَتَذَكَّرُ أُولُوا الْأَلْبابِ)

آيه 20

(آيه 20)سپس به عنوان تفسير ريز برنامه هاى طرفداران حق را بيان كرده،و قبل از هر چيز انگشت روى مسألۀ وفاى به عهد و ترك پيمان شكنى گذارده،مى گويد:«آنها كسانى هستند كه به عهد الهى وفا مى كنند و پيمان را نمى شكنند» . «أُولُوا الْأَلْبابِ» (الَّذِينَ يُوفُونَ بِعَهْدِ اللّهِ وَ لا يَنْقُضُونَ الْمِيثاقَ)

«عهد اللّه»(عهد الهى)معنى وسيعى دارد كه شامل عهدهاى فطرى و پيمانهايى كه خدا به مقتضاى فطرت از انسان گرفته مى شود و هم پيمانهاى عقلى يعنى،آنچه را كه انسان با نيروى تفكر و عقل از حقايق عالم هستى و مبدأ و معاد درك مى كند،هم پيمانهاى شرعى يعنى آنچه را كه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله از مؤمنان در رابطۀ با اطاعت فرمانهاى خداوند و ترك معصيت و گناه،پيمان گرفته همه را شامل مى گردد.

آيه 21

(آيه 21)دومين مادۀ برنامۀ آنها،حفظ پيوندها و پاسدارى از آنهاست، چنانكه مى فرمايد:«آنها كسانى هستند كه پيوندهايى را كه خداوند امر به حفظ آن كرده برقرار مى دارند» . (وَ الَّذِينَ يَصِلُونَ ما أَمَرَ اللّهُ بِهِ أَنْ يُوصَلَ)

انسان ارتباطى با خدا،ارتباطى با پيامبران و رهبران،ارتباطى با ساير انسانها اعم از دوست و همسايه و خويشاوند و برادران دينى و همنوعان دارد،و ارتباطى

ص: 475

نيز با خودش،همۀ اين پيوندها را بايد محترم شمرد.

در حقيقت انسان يك موجود منزوى و جدا و بريدۀ از عالم هستى نيست بلكه سر تا پاى وجود او را پيوندها و علاقه ها و ارتباطها تشكيل مى دهد.

سومين و چهارمين برنامۀ طرفداران حق آن است كه:«آنها از پروردگارشان، خشيت دارند و از بدى حساب(در دادگاه قيامت)مى ترسند» .

(وَ يَخْشَوْنَ رَبَّهُمْ وَ يَخافُونَ سُوءَ الْحِسابِ)

آيه 22

(آيه 22)پنجمين برنامۀ آنها استقامت است،در برابر تمام مشكلاتى كه در مسير اطاعت و ترك گناه و جهاد با دشمن و مبارزۀ با ظلم و فساد وجود دارد آن هم صبر و استقامتى براى جلب خشنودى پروردگار،و لذا مى فرمايد:«آنها كسانى هستند كه به خاطر جلب رضايت پروردگارشان صبر و استقامت به خرج دادند» . (وَ الَّذِينَ صَبَرُوا ابْتِغاءَ وَجْهِ رَبِّهِمْ)

اين جمله دليل روشنى است بر اين كه صبر و شكيبايى و بطور كلى هرگونه عمل خير در صورتى ارزش دارد كه و براى خدا باشد،و اگر انگيزه هاى ديگرى از قبيل رياكارى و جلب توجه مردم و يا حتى براى ارضاى غرور خود،كارى را انجام دهد بى ارزش است.

«ابْتِغاءَ وَجْهِ اللّهِ»

ششمين برنامۀ آنها اين است كه«آنها نماز را بر پا مى دارند» .

(وَ أَقامُوا الصَّلاةَ)

چه چيز مهمتر از اين است كه انسان هر صبح و شام رابطه و پيوند خود را با خدا تجديد كند،با او به راز و نياز برخيزد و به ياد عظمت او و مسؤوليتهاى خويش بيفتد،و در پرتو اين كار،گرد و غبار و زنگار گناه را از دل و جان بشويد.

و به دنبال آن هفتمين برنامۀ حقجويان را با اين عبارت بيان مى كند:آنها كسانى هستند كه«از آنچه به آنان روزى داده ايم در پنهان و آشكار انفاق مى كنند» .

(وَ أَنْفَقُوا مِمّا رَزَقْناهُمْ سِرًّا وَ عَلانِيَةً)

نماز پيوند انسان را با«خدا»و زكوة پيوند او را با«خلق»محكم مى كند.

بالاخره هشتمين و آخرين برنامۀ آنها اين است كه:«آنها به وسيلۀ حسنات، سيئات خود را از ميان مى برند» .

(وَ يَدْرَؤُنَ بِالْحَسَنَةِ السَّيِّئَةَ)

ص: 476

و هر اندازه گناه و لغزش آنها بزرگتر باشد به همان اندازه حسنات بيشترى

انجام مى دهند،تا وجود خود و جامعه را از لوث گناه با آب حسنات بشويند.

اين احتمال نيز در تفسير آيه وجود دارد كه آنها بدى را با بدى تلافى نمى كنند،بلكه سعى دارند اگر از كسى نسبت به آنها بدى برسد،با انجام نيكى در حق وى،او را شرمنده و وادار به تجديد نظر كنند.

و در پايان آيه پس از ذكر برنامه هاى مختلف گذشته اشاره به عاقبت كار «اولوا الالباب»و انديشمندان و طرفداران حق و عاملان به اين برنامه ها كرده، مى فرمايد:«عاقبت نيك سراى ديگر براى آنهاست» .

(أُولئِكَ لَهُمْ عُقْبَى الدّارِ)

آيه 23

(آيه 23)اين آيه در توضيح اين سر انجام نيك و عاقبت خير مى گويد:

سر انجام كار آنها«باغهاى جاويدان بهشت است كه هم خودشان وارد آن مى شوند و هم پدران و همسران و فرزندان صالح آنها» .

(جَنّاتُ عَدْنٍ يَدْخُلُونَها وَ مَنْ صَلَحَ مِنْ آبائِهِمْ وَ أَزْواجِهِمْ وَ ذُرِّيّاتِهِمْ)

و چيزى كه اين نعمتهاى بزرگ و بى پايان را تكميل مى سازد،اين است كه «فرشتگان از هر درى بر آنها وارد مى شوند» .

(وَ الْمَلائِكَةُ يَدْخُلُونَ عَلَيْهِمْ مِنْ كُلِّ بابٍ)

آيه 24

(آيه 24)و به آنها مى گويند:«سلام بر شما به خاطر صبر و استقامتتان» (سَلامٌ عَلَيْكُمْ بِما صَبَرْتُمْ).

آن صبرها و استقامتهاى شما در راه انجام وظائف و مسؤوليتها و تحمل شدائد و مصائب بوده كه اين سلامت را به وجود آورد،در اينجا در نهايت امنيت و آرامش خواهيد بود.

و در پايان مى فرمايد:«چه پايان نيك و چه عاقبت خوبى»؟ .

(فَنِعْمَ عُقْبَى الدّارِ)

از آيات قرآن و روايات به خوبى استفاده مى شود كه بهشت درهايى دارد كه اشاره به اعمال و كارهايى است كه سبب ورود به بهشت مى شوند.و جالب اين كه در قرآن مى خوانيم:جهنم«هفت»در دارد،و طبق روايات،بهشت داراى«هشت» در است اشاره به اين كه طرق وصول به سعادت و بهشت جاويدان از طرق وصول

ص: 477

به جهنم بيشتر است،و رحمت خدا بر غضب او پيشى مى گيرد.

آيه 25

(آيه 25)دنيا پرستان تبهكار!از آنجا كه نيك و بد همواره در مقايسه با يكديگر به خوبى روشن مى گردد پس از ذكر صفات«اولوا الالباب»در اينجا بخشى از صفات اصلى مفسدان و آنها كه عقل و انديشۀ واقعى خود را از دست داده اند بيان مى دارد،مى گويد:«و آنها كه عهد الهى را بعد از محكم كردن مى شكنند،و پيوندهايى را كه خدا فرمان به برقرارى آن داده،قطع مى كنند،و در روى زمين افساد مى نمايند،لعنت و مجازات سراى ديگر از آنهاست» . (وَ الَّذِينَ يَنْقُضُونَ عَهْدَ اللّهِ مِنْ بَعْدِ مِيثاقِهِ وَ يَقْطَعُونَ ما أَمَرَ اللّهُ بِهِ أَنْ يُوصَلَ وَ يُفْسِدُونَ فِي الْأَرْضِ أُولئِكَ لَهُمُ اللَّعْنَةُ وَ لَهُمْ سُوءُ الدّارِ)

در حقيقت تمام مفاسد عقيدتى و علمى آنها در سه جملۀ فوق،خلاصه شده است:

1-شكستن پيمانهاى الهى؛كه شامل پيمانهاى فطرى،و پيمانهاى عقلى، و پيمانهاى تشريعى مى شوند.

2-قطع رابطه ها؛رابطۀ با خدا،رابطۀ با رهبران الهى،رابطۀ با خلق،و رابطۀ با خويشتن.

3-آخرين قسمت كه ثمرۀ دو قسمت قبل است،فساد در روى زمين است.

آيه 26

(آيه 26)در اين آيه اشاره به اين مى كند كه روزى و زيادى و كمى آن،به دست خداست:«خداوند روزى را براى هر كس بخواهد وسيع،و براى هر كس بخواهد تنگ قرار مى دهد» . (اللّهُ يَبْسُطُ الرِّزْقَ لِمَنْ يَشاءُ وَ يَقْدِرُ)

اشاره به اين كه آنها به خاطر جلب درآمد بيشتر در روزى زمين فساد مى كنند، پيوندهاى خدايى را مى برند،و عهد الهى را مى شكنند تا درآمد و بهرۀ بيشترى از زندگى مادى پيدا كنند،توجه به اين حقيقت ندارند كه روزى و كم و زياد آن به دست خداست.

سپس اضافه مى كند كه:پيمان شكنان و مفسدان فى الارض«تنها به زندگى دنيا خشنود و خوشحالند در حالى كه زندگى دنيا در برابر آخرت،متاع ناچيزى بيش

ص: 478

نيست» .

(وَ فَرِحُوا بِالْحَياةِ الدُّنْيا وَ مَا الْحَياةُ الدُّنْيا فِي الْآخِرَةِ إِلاّ مَتاعٌ)

آيه 27

(آيه 27)از آنجا كه در اين سوره بسيارى از بحثها پيرامون توحيد و معاد و رسالت پيامبر صلّى اللّه عليه و آله است،اين آيه بار ديگر به سراغ مسألۀ دعوت پيامبر اسلام مى رود و يكى از ايرادات منكران لجوج را بيان كرده،مى گويد:«و كافران مى گويند:

چرا معجزه اى از سوى پروردگارش بر او نازل نشده است» .

(وَ يَقُولُ الَّذِينَ كَفَرُوا لَوْ لا أُنْزِلَ عَلَيْهِ آيَةٌ مِنْ رَبِّهِ)

آنها انتظار دارند كه پيامبر به صورت يك«خارق العاده گر»در گوشه اى بنشيند و هر يك از آنها از در وارد شوند،و هر معجزه اى مايل هستند پيشنهاد كنند او هم بلافاصله به آنها ارائه دهد،و تازه آنها اگر مايل نبودند ايمان نياورند! قرآن در پاسخ آنها مى گويد:اى پيامبر!به اينها«بگو:كه خداوند هر كه را بخواهد گمراه مى كند و هر كس كه به سوى او باز گردد مشمول هدايتش قرار مى دهد» .

(قُلْ إِنَّ اللّهَ يُضِلُّ مَنْ يَشاءُ وَ يَهْدِي إِلَيْهِ مَنْ أَنابَ)

اشاره به اين كه كمبود شما از ناحيۀ اعجاز نيست،بلكه كمبود شما از درون وجود خودتان است،لجاجتها،تعصبها،جهالتها،و گناهانى كه سد راه توفيق مى شود مانع از ايمان شماست.

جمال يار ندارد نقاب و پرده ولى غبار ره بنشان تا نظر توانى كرد.

آيه 28

(آيه 28)در اين آيه تفسير بسيار جالبى از (آنها كه به سوى خدا بازگشته اند)بيان كرده،مى فرمايد:«اينان كسانى هستند كه ايمان آورده اند و دلهايشان به ذكر خدا مطمئن و آرام است» . «مَنْ أَنابَ» (الَّذِينَ آمَنُوا وَ تَطْمَئِنُّ قُلُوبُهُمْ بِذِكْرِ اللّهِ)

و بعد به عنوان يك قاعدۀ كلى و اصل جاويدان و فراگير مى فرمايد:«آگاه باشيد با ياد خدا دلها آرامش مى گيرد» .

(أَلا بِذِكْرِ اللّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ)

آيه 29

(آيه 29)و در این آیه با ذکر سرنوشت و پایان کار افراد با ایمان مضمون آیات قبل را چنین تکمیل می کند:«آنهایی که ایمان آوردند و عمل صالح انجام دادند بهترین زندگی برای آنهاست و سرانجام کارشان بهترین سرانجامها خواهد

ص: 479

بود»(اَلَذینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحاتِ طُوبی لَهُم وَ حُسنُ مَئابٍ).

ذكر خدا چيست و چگونه است؟

گفته اند«ذكر دو گونه است:ذكر قلبى و ذكر زبانى و هر يك از آنها دو گونه است يا پس از فراموشى است و يا بدون فراموشى».

و به هر حال در آيۀ فوق منظور از ذكر خدا كه مايۀ آرامش دلهاست تنها اين نيست كه نام او را بر زبان آورد و مكرر تسبيح و تهليل و تكبير گويد،بلكه منظور آن است كه با تمام قلب متوجه او و عظمتش و علم و آگاهيش و حاضر و ناظر بودنش گردد،و اين توجه،مبدأ حركت و فعاليت در وجود او به سوى جهاد و تلاش و نيكيها گردد و ميان او و گناه سدّ مستحكمى ايجاد كند،اين است حقيقت«ذكر»كه آن همه آثار و بركات در روايات اسلامى براى آن بيان شده است.

در حديث مى خوانيم؛از وصايايى كه پيامبر به على عليه السّلام فرمود اين بود:

«اى على!سه كار است كه اين امت طاقت آن را ندارند(و از همه كس ساخته نيست)مواسات با برادران دينى در مال،و حق مردم را از خويشتن دادن، و ياد خدا در هر حال،ولى ياد خدا(تنها)سبحان اللّه و الحمد للّه و لا اله الاّ اللّه و اللّه اكبر نيست،بلكه ياد خدا آن است كه هنگامى كه انسان در برابر حرامى قرار مى گيرد از خدا بترسد و آن را ترك گويد».

آيه 30

(آيه 30)

شأن نزول:

ممكن است اين آيه را پاسخ به گفتار مشركان كه در سورۀ فرقان آمده است بدانيم كه در برابر دعوت پيامبر صلّى اللّه عليه و آله كه مى گفت:«براى رحمان سجده كنيد،گفتند:رحمان كيست»؟ما رحمان را نمى شناسيم! (فرقان60/).

اُسْجُدُوا لِلرَّحْمنِ قالُوا وَ مَا الرَّحْمنُ

تفسير:

هر كار كنى اين لجوجان ايمان نمى آورند!بار ديگر قرآن به بحث نبوت باز مى گردد.و قسمت ديگرى از گفتگوهاى مشركان و پاسخ آنها را در زمينۀ نبوت بازگو مى كند:

نخست مى گويد:«همان گونه(كه پيامبران پيشين را براى هدايت اقوام گذشته فرستاديم)تو را نيز به ميان امتى فرستاديم كه قبل از آنها امتهاى ديگرى

ص: 480

آمدند و رفتند» .

(كَذلِكَ أَرْسَلْناكَ فِي أُمَّةٍ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِها أُمَمٌ)

«و هدف اين بود كه آنچه را بر تو وحى كرده ايم بر آنها بخوانى» .

(لِتَتْلُوَا عَلَيْهِمُ الَّذِي أَوْحَيْنا إِلَيْكَ)

«در حالى كه آنها به رحمان كفر مى ورزند» .

(وَ هُمْ يَكْفُرُونَ بِالرَّحْمنِ)

به خداوندى كه رحمتش همگان را در بر گرفته و فيض گسترده و عامش كافر و مؤمن و گبر و ترسا را شامل شده است.

«بگو:(اگر نمى دانيد)رحمان آن خداوندى كه فيض و رحمتش عام است، پروردگار من است» .

(قُلْ هُوَ رَبِّي)

«هيچ معبودى جز او نيست،من بر او توكل كردم،و بازگشتم به سوى او است» .

(لا إِلهَ إِلاّ هُوَ عَلَيْهِ تَوَكَّلْتُ وَ إِلَيْهِ مَتابِ)

آيه 31

(آيه 31)

شأن نزول:

بعضى از مفسران بزرگ گفته اند:اين آيه در پاسخ جمعى از مشركان«مكّه»نازل شده است،كه در پشت خانۀ كعبه نشسته بودند و به دنبال پيامبر(ص)فرستادند،پيامبر صلّى اللّه عليه و آله(به اميد هدايت آنان)نزد آنها آمد،عرض كردند:

اگر دوست دارى از تو پيروى كنيم اين كوههاى مكّه را به وسيلۀ قرآنت عقب بران تا كمى اين زمين تنگ و محدود ما گسترش يابد! تو به گمان خود كمتر از داود نيستى كه خداوند كوهها را براى او مسخّر كرده بود،يا اين كه باد را مسخّر ما گردان،همان گونه كه مسخّر سليمان بود،و نيز جدت «قصى»(جد طايفۀ قريش)را زنده كن،زيرا عيسى(ع)مردگان را زنده مى كرد و تو كمتر از عيسى نيستى! در اين هنگام آيه نازل شد كه شما همۀ آنچه را مى گوييد از سر لجاجت است نه براى ايمان آوردن!

تفسير:

همان گونه كه در شأن نزول آمد،اين آيه پاسخ به بهانه جويانى است كه از سر لجاجت نه براى ايمان آوردن از پيامبر درخواست معجزات اقتراحى مى كردند،مى فرمايد:«حتى اگر به وسيلۀ قرآن كوهها به حركت درآيند و زمينها، قطعه قطعه شوند،و به وسيلۀ آن با مردگان صحبت شود»باز هم ايمان نخواهند

ص: 481

آورد! .

(وَ لَوْ أَنَّ قُرْآناً سُيِّرَتْ بِهِ الْجِبالُ أَوْ قُطِّعَتْ بِهِ الْأَرْضُ أَوْ كُلِّمَ بِهِ الْمَوْتى)

«ولى همه اين كارها در اختيار خداست»و هر اندازه لازم بداند انجام مى دهد .

(بَلْ لِلّهِ الْأَمْرُ جَمِيعاً)

اما شما طالب حق نيستيد و اگر بوديد همان مقدار از نشانه هاى اعجاز كه از پيامبر صلّى اللّه عليه و آله صادر شده براى ايمان آوردن كاملا كافى بود.

سپس اضافه مى كند:«آيا كسانى كه ايمان آورده اند نمى دانند كه اگر خدا بخواهد همۀ مردم را بالاجبار هدايت مى كند» .

(أَ فَلَمْ يَيْأَسِ الَّذِينَ آمَنُوا أَنْ لَوْ يَشاءُ اللّهُ لَهَدَى النّاسَ جَمِيعاً)

ولى هرگز او چنين نخواهد كرد،چرا كه اين گونه ايمان اجبارى بى ارزش و فاقد معنويت و تكاملى است كه انسان به آن نياز دارد.

بعد اضافه مى كند:«در عين حال كافران همواره مورد هجوم مصائب كوبنده اى به خاطر اعمالشان هستند» .كه اين مصائب به صورت بلاهاى مختلف و همچنين جنگهاى كوبندۀ مجاهدان اسلام بر آنها فرود مى آيد.

(وَ لا يَزالُ الَّذِينَ كَفَرُوا تُصِيبُهُمْ بِما صَنَعُوا قارِعَةٌ)

و اگر اين مصائب در خانۀ آنان فرود نيايد«به نزديكى خانۀ آنها وارد مى شود» .تا عبرت بگيرند و تكانى بخورند و به سوى خدا باز گردند.

(أَوْ تَحُلُّ قَرِيباً مِنْ دارِهِمْ)

و اين هشدارها همچنان ادامه خواهد يافت«تا فرمان نهايى خدا فرا رسد» .

(حَتّى يَأْتِيَ وَعْدُ اللّهِ)

اين فرمان نهايى ممكن است اشاره به مرگ،يا روز قيامت باشد و يا به گفتۀ بعضى«فتح مكه»كه آخرين قدرت دشمن را درهم شكست.

و به هر حال وعدۀ خدا قطعى است،«و خداوند هيچ گاه از وعدۀ خود تخلف نخواهد كرد» .

(إِنَّ اللّهَ لا يُخْلِفُ الْمِيعادَ)

آيه 31

(آيه 31)در این آیه روی سخن را به پیامبرصلّى اللّه عليه و آله کرده،می گوید:تنها تو نیستی که با تقاضاهای گوناگون و پیشنهاد معجزات اقتراحی از طرف این گروه کافر

ص: 482

به استهزاء و سخریه کشیده شده ای،این یک سابقهٔ طولانی در تاریخ انبیاء دارد«و بسيارى از رسولان پيش از تو نيز مورد استهزاء واقع شدند» .

(وَ لَقَدِ اسْتُهْزِئَ بِرُسُلٍ مِنْ قَبْلِكَ)

ولى ما اين كافران را فورا مجازات نكرديم،«بلكه به آنها مهلت داديم» .

(فَأَمْلَيْتُ لِلَّذِينَ كَفَرُوا)

شايد بيدار شوند و به راه حق بازگردند و يا حد اقل اتمام حجت كافى بر آنها بشود.چرا كه اگر آنها بدكار و گنهكارند مهربانى خداوند و لطف و كرم و حكمت او جايى نرفته است! ولى به هر حال اين مهلت و تأخير به آن معنى نيست كه مجازات و كيفر آنان فراموش شود،لذا«پس(از اين مهلت)آنها را گرفتيم،ديدى مجازات من چگونه بود»؟!اين سرنوشت در انتظار قوم لجوج تو نيز هست .

(ثُمَّ أَخَذْتُهُمْ فَكَيْفَ كانَ عِقابِ)

آيه 33

(آيه 33)چگونه خدا را با بتها قرين مى سازيد؟!در اين آيه بار ديگر به بحث در بارۀ توحيد و شرك باز مى گردد و مردم را با اين دليل روشن مخاطب مى سازد كه:«آيا كسى كه بالاى سر همه ايستاده(و حافظ و نگهبان و مراقب همه است)و اعمال همه را مى بيند»همچون كسى است كه هيچ يك از اين صفات را ندارد؟ . (أَ فَمَنْ هُوَ قائِمٌ عَلى كُلِّ نَفْسٍ بِما كَسَبَتْ)

سپس به عنوان تكميل بحث گذشته و مقدمه اى براى بحث آينده، مى فرمايد:«و آنها براى خدا شريكهايى قرار دادند» .

(وَ جَعَلُوا لِلّهِ شُرَكاءَ)

بلافاصله از چند طريق به آنها پاسخ مى دهد.

نخست مى گويد:«بگو:اين شريكها را نام ببريد» .

(قُلْ سَمُّوهُمْ)

يعنى چگونه يك عده موجودات بى نام و نشان و بى ارزش و بى اثر را در رديف پروردگار قادر متعال قرار مى دهيد؟ دوم اين كه چگونه چنين شريكى وجود دارد كه خداوند كه به پندار شما شريك آنهاست از وجودشان هيچ گونه اطلاعى ندارد با اين كه علمش همۀ جهان را

ص: 483

در برگرفته«آيا به او خبر مى دهيد از چيزى كه وجود آن را در زمين نمى داند» .

(أَمْ تُنَبِّئُونَهُ بِما لا يَعْلَمُ فِي الْأَرْضِ)

يعنى چگونه يك عده موجودات بى نام و نشان و بى ارزش و بى اثر را در رديف پروردگار قادر متعال قرار مى دهيد؟ دوم اين كه چگونه چنين شريكى وجود دارد كه خداوند كه به پندار شما شريك آنهاست از وجودشان هيچ گونه اطلاعى ندارد با اين كه علمش همۀ جهان را در برگرفته«آيا به او خبر مى دهيد از چيزى كه وجود آن را در زمين نمى داند» .

(أَمْ تُنَبِّئُونَهُ بِما لا يَعْلَمُ فِي الْأَرْضِ)

سوم اين كه:خود شما هم در واقع در دل،ايمان به چنين چيزى نداريد، «تنها به يك سخن ظاهرى تو خالى»كه در آن هيچ مفهوم صحيحى نهفته نيست قناعت كرده ايد .

(أَمْ بِظاهِرٍ مِنَ الْقَوْلِ)

به همين دليل اين مشركان هنگامى كه در تنگناهاى سخت زندگى قرار مى گيرند به سراغ«اللّه»مى روند چرا كه در دل مى دانند كارى از بتها ساخته نيست.

چهارم اين كه:اين مشركان درك صحيح و درستى ندارند،و چون پيرو هوى و هوس و تقليدهاى كور كورانه اند،قادر به قضاوت عاقلانه و صحيح نيستند،و به همين دليل به اين گمراهى و ضلالت كشيده شده اند«بلكه در نظر كافران، دروغهايشان زينت داده شده(و بر اثر ناپاكى درون،چنين مى پندارند كه واقعيتى دارد)و آنها از راه(خدا)باز داشته شده اند» .

(بَلْ زُيِّنَ لِلَّذِينَ كَفَرُوا مَكْرُهُمْ وَ صُدُّوا عَنِ السَّبِيلِ)

«و هر كس را خدا گمراه سازد،راهنمايى براى او وجود نخواهد داشت» .

(وَ مَنْ يُضْلِلِ اللّهُ فَما لَهُ مِنْ هادٍ)

«اضلال الهى»به معنى عكس العمل كارهاى نادرست و غلط خود انسان است كه او را به گمراهيها مى كشاند،و از آنجا كه اين خاصيت را خدا در اين گونه اعمال قرار داده،به خدا نسبت داده مى شود.

آيه 34

(آيه 34)و در اين آيه به مجازاتهاى دردناك آنها در دنيا و آخرت كه طبعا شامل شكست و ناكامى و سيه روزى و آبروريزى و غير آن مى شود،اشاره كرده چنين مى گويد:«براى آنها در زندگى دنيا مجازاتى است و مجازات آخرت سخت تر و شديدتر است» . (لَهُمْ عَذابٌ فِي الْحَياةِ الدُّنْيا وَ لَعَذابُ الْآخِرَةِ أَشَقُّ)

چرا كه دائمى و هميشگى و جسمانى و روحانى و توأم با انواع ناراحتيها است:و اگر گمان كنند راه فرار و وسيلۀ دفاعى در برابر آن دارند،سخت در اشتباهند چرا كه:«هيچ چيز در برابر خداوند نمى تواند از آنها دفاع كند» .

(وَ ما لَهُمْ

ص: 484

مِنَ اللّهِ مِنْ واقٍ)

آيه 35

(آيه 35)بار ديگر در اين آيه سخن از معاد و مخصوصا از نعمتهاى بهشتى و كيفرهاى دوزخى به ميان آمده است.

نخست مى گويد:«توصيف بهشتى كه به پرهيزكاران وعده داده شده(اين است كه)نهرهاى آب از زير درختانش جارى است» .

(مَثَلُ الْجَنَّةِ الَّتِي وُعِدَ الْمُتَّقُونَ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ)

دومين وصف باغهاى بهشت اين است كه:«ميوه هاى آن دائمى و هميشگى است» .

(أُكُلُها دائِمٌ)

نه همچون ميوه هاى اين جهان كه فصلى است و هر كدام در فصل خاصى آشكار مى شود بلكه گاهى بر اثر آفت و بلا ممكن است در يك سال اصلا نباشد.

و همچنين«سايۀ آنها»نيز هميشگى است .

(وَ ظِلُّها)

از اين جمله روشن مى شود كه باغهاى بهشت خزان ندارند،و نيز از آن معلوم مى شود كه تابش نور آفتاب يا همانند آن در بهشت هست.

و در پايان آيه بعد از بيان اين اوصاف سه گانه بهشت مى گويد:«اين است سر انجام پرهيزكاران،ولى سر انجام كافران آتش است»! .

(تِلْكَ عُقْبَى الَّذِينَ اتَّقَوْا وَ عُقْبَى الْكافِرِينَ النّارُ)

در اين تعبير زيبا،نعمتهاى بهشتى با لطافت و به تفصيل بيان شده،اما در مورد دوزخيان در يك جملۀ كوتاه،و خشك و خشن مى گويد:«عاقبت كارشان جهنم است»!

آيه 36

(آيه 36)خدا پرستان و احزاب!در اين آيه اشاره به عكس العمل متفاوت مردم در برابر نزول آيات قرآن شده است كه افراد حقيقت جو و حق طلب چگونه در برابر آنچه بر پيامبر نازل مى شد تسليم و خوشحال بودند و معاندان و افراد لجوج به مخالفت بر مى خاستند.

نخست مى گويد:«آنها كه كتاب آسمانى در اختيارشان قرار داده ايم از آنچه بر تو نازل مى شود خوشحالند» .

(وَ الَّذِينَ آتَيْناهُمُ الْكِتابَ يَفْرَحُونَ بِما أُنْزِلَ إِلَيْكَ).

ص: 485

يعنى حق طلبان يهود و نصارى و مانند آنها از نزول اين آيات بر تو خوشحال

و خشنودند،چرا كه از يك سو آن را هماهنگ با نشانه هايى كه در دست دارند مى بينند و از سوى ديگر مايۀ آزادى و نجات آنها از شرّ خرافات و عالم نمايان يهود و مسيحيت و امثال آنهاست كه آنان را به قيد و بند كشيده،و از آزادى فكرى و تكامل انسانى محروم داشته بودند.

سپس اضافه مى كند:«ولى جمعى از احزاب قسمتى از آياتى را كه بر تو نازل شده است انكار مى كنند» .

(وَ مِنَ الْأَحْزابِ مَنْ يُنْكِرُ بَعْضَهُ)

منظور از اين گروه همان جمعيت از يهود و نصارى بوده اند كه تعصبهاى قومى و مذهبى و مانند آن بر آنها غلبه داشته،و در برابر كتب آسمانى خودشان نيز تسليم نبودند،آنها در حقيقت«احزاب»و گروههايى بودند كه تنها خط حزبى خودشان را دنبال مى كردند.

يا اشاره به مشركان بوده باشد كه آيين و مذهبى نداشتند بلكه احزاب و گروههاى پراكنده اى بودند كه مخالفت با قرآن و اسلام آنها را متحد ساخته بود.

در پايان آيه به پيامبر صلّى اللّه عليه و آله دستور مى دهد كه،به مخالفت و لجاجت اين و آن اعتنا مكن بلكه در خط اصيل و صراط مستقيم خود بايست و«بگو:من تنها مأمورم كه اللّه و خداى يگانۀ يكتا را بپرستم و هيچ شريكى براى او قائل نشوم،فقط به سوى او دعوت مى كنم و بازگشت من(و همگان)به سوى اوست» .

(قُلْ إِنَّما أُمِرْتُ أَنْ أَعْبُدَ اللّهَ وَ لا أُشْرِكَ بِهِ إِلَيْهِ أَدْعُوا وَ إِلَيْهِ مَآبِ)

اشاره به اين كه،موحد راستين و خدا پرست حقيقى جز تسليم در برابر همۀ فرمانهاى خدا هيچ خط و برنامه اى ندارد.

آيه 37

(آيه 37)قرآن همچنان مسائل مربوط به نبوت را دنبال مى كند،در اين آيه مى فرمايد:«همان گونه(كه بر اهل كتاب و پيامبران پيشين كتاب آسمانى فرستاديم) اين قرآن را نيز بر تو نازل كرديم در حالى كه مشتمل بر احكام روشن و آشكار است» . (وَ كَذلِكَ أَنْزَلْناهُ حُكْماً عَرَبِيًّا)

منظور از توصيف قرآن به صفت«عربى»اين است كه احكامش واضح

ص: 486

و آشكار و جاى سوء استفاده و تعبيرهاى مختلف ندارد.

بعد با لحنى تهديد آميز و قاطع،پيامبر صلّى اللّه عليه و آله را مخاطب ساخته،مى گويد:

«و اگر از هوى و هوسهاى آنها بعد از آن كه آگاهى بر تو آمده پيروى كنى(به كيفر الهى مجازات خواهى شد و)هيچ كس در برابر خدا قدرت حمايت از تو و نگهداريت را نخواهد داشت» .

(وَ لَئِنِ اتَّبَعْتَ أَهْواءَهُمْ بَعْدَ ما جاءَكَ مِنَ الْعِلْمِ ما لَكَ مِنَ اللّهِ مِنْ وَلِيٍّ وَ لا واقٍ)

گرچه احتمال انحراف،مسلما در پيامبر صلّى اللّه عليه و آله با آن مقام عصمت و معرفت و آگاهى وجود نداشته،اما اين تعبير روشن مى سازد كه خدا با هيچ كس ارتباط خصوصى و به اصطلاح خويشاوندى ندارد،و حتى اگر پيامبر،مقامش والا است به خاطر تسليم و عبوديت و ايمان و استقامت اوست.

آيه 38

(آيه 38)اين آيه در حقيقت پاسخى است به ايرادات مختلفى كه دشمنان پيامبر صلّى اللّه عليه و آله داشتند؛از جمله اين كه:گروهى مى گفتند مگر پيامبر ممكن است از جنس بشر باشد،و همسر اختيار كند و فرزندانى داشته باشد،قرآن به آنها پاسخ مى گويد:

اين امر تازه اى نيست«ما پيش از تو پيامبران بسيارى فرستاديم و براى آنها همسران و فرزندان قرار داديم» .

(وَ لَقَدْ أَرْسَلْنا رُسُلاً مِنْ قَبْلِكَ وَ جَعَلْنا لَهُمْ أَزْواجاً وَ ذُرِّيَّةً)

ديگر اين كه آنها انتظار دارند كه هر معجزه اى را پيشنهاد مى كنند و هر چه هوى و هوسشان اقتضا مى كند انجام دهى-چه ايمان بياورند يا نياورند-ولى آنها بايد بدانند:«هيچ پيامبرى نمى تواند معجزه اى جز به فرمان خداوند بياورد» .

(وَ ما كانَ لِرَسُولٍ أَنْ يَأْتِيَ بِآيَةٍ إِلاّ بِإِذْنِ اللّهِ)

سومين ايراد اين بود كه پيامبر اسلام صلّى اللّه عليه و آله آمده و احكامى از تورات يا انجيل را دگرگون ساخته.

آيه در آخرين جملۀ خود به آنها پاسخ مى گويد كه:«براى هر زمانى حكم و قانونى مقرر شده»تا بشريت به مرحلۀ بلوغ نهايى برسد و آخرين فرمان صادر شود .

(لِكُلِّ أَجَلٍ كِتابٌ)

بنابراين جاى تعجب نيست كه يك روز تورات را نازل كند،و روز ديگر انجيل

ص: 487

را،و سپس قرآن را،چرا كه بشريت در زندگى متحول و متكامل خود،نياز به

برنامه هاى متفاوت و گوناگونى دارد.

آيه 39

(آيه 39)اين آيه به منزلۀ تأكيد و استدلالى است بر آنچه در ذيل آيۀ قبل گفته شد و آن اين كه هر حادثه و هر حكم و فرمانى،زمان معينى دارد و اگر مى بينى بعضى از كتاب آسمانى جاى بعض ديگر را مى گيرند به خاطر آن است كه«خداوند هر چيزى را بخواهد محو مى كند(همان گونه كه به مقتضاى اراده و حكمت خويش)امورى را اثبات مى نمايد،و كتاب اصلى و ام الكتاب نزد اوست» . (يَمْحُوا اللّهُ ما يَشاءُ وَ يُثْبِتُ وَ عِنْدَهُ أُمُّ الْكِتابِ)

آيه 40

(آيه 40)سر انجام به عنوان تأكيد بيشتر در مورد مجازاتهايى كه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله وعده مى داد و آنها انتظارش را مى كشيدند و حتى ايراد مى كردند كه چرا اين وعده هاى تو عملى نمى شود،مى فرمايد:«و اگر پاره اى از آنچه را به آنها وعده داديم(از پيروزى تو و شكست آنها و رهايى پيروان تو و اسارت پيروان آنها)در دوران حياتت به تو نشان دهيم و يا تو را پيش از آن كه اين وعده ها تحقق پذيرد از دنيا ببريم در هر صورت وظيفۀ تو ابلاغ رسالت است و وظيفۀ ما گرفتن حساب از آنهاست» . (وَ إِنْ ما نُرِيَنَّكَ بَعْضَ الَّذِي نَعِدُهُمْ أَوْ نَتَوَفَّيَنَّكَ فَإِنَّما عَلَيْكَ الْبَلاغُ وَ عَلَيْنَا الْحِسابُ)

لوح محو و اثبات و امّ الكتاب-

جملۀ يك قانون كلى را بيان مى كند كه در منابع مختلف اسلامى نيز به آن اشاره شده است، و آن اين كه:تحقق موجودات و حوادث مختلف جهان دو مرحله دارد:يكى مرحلۀ قطعيت كه هيچ گونه دگرگونى در آن راه ندارد(و در آيۀ فوق از آن تعبير به «ام الكتاب»،كتاب مادر شده است)و ديگرى مرحلۀ غير قطعى به تعبير ديگر «مشروط»است كه در اين مرحله دگرگونى در آن راه دارد،و از آن تعبير به مرحلۀ محو و اثبات مى شود.

«يَمْحُوا اللّهُ ما يَشاءُ وَ يُثْبِتُ...»

گاهى نيز از اين دو،تعبير به«لوح محفوظ»و«لوح محو و اثبات»مى شود، گويى در يكى از اين دو لوح،آنچه نوشته شده است به هيچ وجه دگرگونى در آن راه

ص: 488

ندارد و كاملا محفوظ است و اما ديگرى ممكن است،چيزى در آن نوشته شود

و سپس محو گردد و به جاى آن چيز ديگرى نوشته شود.

از امام باقر عليه السّلام چنين نقل شده كه فرمود:«قسمتى از حوادث حتمى است كه حتما تحقق مى پذيرد،و قسمت ديگرى مشروط به شرائطى است در نزد خدا كه هر كدام را صلاح بداند مقدم مى دارد و هر كدام را اراده كند محو مى كند،و هر كدام را اراده كند اثبات مى نمايد».

آيه 41

(آيه 41)انسانها و جامعه ها از ميان مى روند و خدا مى ماند:از آنجا كه در آيات گذشته روى سخن با منكران رسالت پيامبر صلّى اللّه عليه و آله بود در اينجا نيز همان بحث تعقيب شده است.

نخست مى گويد:اين مغروران لجوج«آيا نديدند كه ما پيوسته به سراغ زمين مى آييم و از اطراف(و جوانب)آن كم مى كنيم»؟! .

(أَ وَ لَمْ يَرَوْا أَنّا نَأْتِي الْأَرْضَ نَنْقُصُها مِنْ أَطْرافِها)

روشن است كه منظور از«زمين»در اينجا«اهل زمين»است،يعنى،آيا آنها به اين واقعيت نمى نگرند كه پيوسته اقوام و تمدّنها و حكومتها در حال زوال و نابودى هستند؟ و اين هشدارى است به همۀ مردم اعم از نيك و بد حتى علماء و دانشمندان كه اركان جوامع بشرى هستند و با از ميان رفتن يك تن آنها گاهى دنيايى به نقصان مى گرايد،هشدارى است گويا و تكان دهنده! سپس اضافه مى كند:«حكومت و فرمان از آن خداست و هيچ كس را ياراى ردّ احكام او يا جلوگيرى از فرمان او نيست» .

(وَ اللّهُ يَحْكُمُ لا مُعَقِّبَ لِحُكْمِهِ)

«و او سريع الحساب است» .

(وَ هُوَ سَرِيعُ الْحِسابِ)

آيه 42

(آيه 42)در اين آيه بحث فوق را ادامه مى دهد و مى گويد:تنها اين گروه نيستند كه با توطئه ها و مكرها به مبارزۀ با تو برخاسته اند بلكه«آنها كه پيش از اين گروه بودند نيز چنين توطئه ها و مكرها داشتند» (وَ قَدْ مَكَرَ الَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ).

اما نقشه هايشان نقش بر آب و توطئه هايشان به فرمان خدا خنثى شد،چرا كه

ص: 489

او از همه كس به اين مسائل آگاهتر است،بلكه«تمام طرحها و نقشه ها از آن

خداست» .

(فَلِلّهِ الْمَكْرُ جَمِيعاً)

اوست كه از كار و بار هر كس آگاه است و«مى داند هر كسى چه كارى مى كند» .

(يَعْلَمُ ما تَكْسِبُ كُلُّ نَفْسٍ)

و سپس با لحنى تهديد گونه آنها را از پايان كارشان بر حذر مى دارد و مى گويد:

«كافران به زودى خواهند دانست كه پايان كار و سر انجام نيك و بد در سراى ديگر از آن كيست»؟ .

(وَ سَيَعْلَمُ الْكُفّارُ لِمَنْ عُقْبَى الدّارِ)

آيه 43

(آيه 43)در اين آيه-همان گونه كه اين سوره در آغاز از نام قرآن و كتاب اللّه شروع شده-با تأكيد بيشترى روى معجزه بودن قرآن،سورۀ رعد را پايان مى دهد، مى گويد:«اين كافران مى گويند تو پيامبر نيستى» . (وَ يَقُولُ الَّذِينَ كَفَرُوا لَسْتَ مُرْسَلاً)

هر روز بهانه اى مى تراشند،هر زمان تقاضاى معجزه اى دارند و آخر كار هم باز مى گويند تو پيامبر نيستى! در پاسخ آنها«بگو:همين كافى است كه دو كس ميان من و شما گواه باشد يكى اللّه و ديگرى كسانى كه علم كتاب و آگاهى از قرآن نزد آنهاست»! .

(قُلْ كَفى بِاللّهِ شَهِيداً بَيْنِي وَ بَيْنَكُمْ وَ مَنْ عِنْدَهُ عِلْمُ الْكِتابِ)

هم خدا مى داند كه من فرستادۀ اويم،و هم آنها كه از اين كتاب آسمانى من يعنى قرآن آگاهى كافى دارند.

و اين تأكيدى است مجدد بر اعجاز قرآن از جنبه هاى مختلف.

«پايان سورۀ رعد»

ص: 490

سورۀ ابراهيم[14]

اشاره

اين سوره داراى 52 آيه است كه در«مكّه»نازل شده به استثناى آيات 28 و 29،كه طبق گفتۀ بسيارى از مفسران در«مدينه»در بارۀ كشتگان مشركان در بدر نازل گرديده است.

محتواى سوره:چنانكه از نام سوره پيداست،قسمتى از آن در بارۀ قهرمان توحيد ابراهيم بت شكن(بخش نيايشهاى او)نازل گرديده است.

بخش ديگرى از اين سوره اشاره به تاريخ انبياى پيشين همچون نوح،موسى و قوم عاد و ثمود،و درسهاى عبرتى كه در آنها نهفته است مى باشد.

خلاصه اين سوره مجموعه اى است از بيان اعتقادات و اندرزها و موعظه ها و سرگذشتهاى عبرت انگيز اقوام پيشين و بيان هدف رسالت پيامبران و نزول كتب آسمانى.

فضيلت تلاوت اين سوره:

از پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله نقل شده است كه فرمود:«كسى كه سورۀ ابراهيم و حجر را بخواند،خداوند به تعداد هر يك از آنها كه بت مى پرستيدند و آنها كه بت نمى پرستيدند،ده حسنه به او مى بخشد».

همان گونه كه بارها گفته ايم پاداشهايى كه در بارۀ تلاوت سوره هاى قرآن وارد شده پاداشى است در برابر خواندن توأم با انديشه و سپس عمل.

به نام خداوند بخشندۀ بخشايشگر

بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ

آيه 1

(آيه 1)بیرون آمدن از ظلمتها به نور:این سوره همانند بعضی دیگر از

ص: 491

سوره هاى قرآن با حروف مقطعه شروع شده است.نكته اى كه تذكر آن را در اينجا لازم مى دانيم اين است كه از 29 سوره اى كه با حروف مقطعه آغاز شده،درست در 24 مورد از آنها بلافاصله سخن از قرآن مجيد به ميان آمده است كه نشان مى دهد پيوندى ميان اين دو يعنى حروف مقطعه و قرآن برقرار است،و ممكن است خداوند بخواهد با اين بيان روشن كند كه اين كتاب بزرگ آسمانى با اين محتواى پرعظمت كه رهبرى همۀ انسانها را به عهده دارد از مواد ساده اى به نام«حروف الفبا»تشكيل يافته و اين نشانۀ اهميت اين اعجاز است.

به هر حال بعد از ذكر حروف«الف،لام،راء» .

(الر)

مى فرمايد:«اين كتابى است كه بر تو نازل كرديم به اين منظور كه مردم را از گمراهيها به سوى نور خارج كنى» .

(كِتابٌ أَنْزَلْناهُ إِلَيْكَ لِتُخْرِجَ النّاسَ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَى النُّورِ)

در حقيقت تمام هدفهاى تربيتى و انسانى،معنوى و مادى نزول قرآن،در همين يك جمله جمع است:«بيرون ساختن از ظلمتها به نور»!از ظلمت جهل به نور دانش،از ظلمت كفر به نور ايمان،از ظلمت ستمگرى و ظلم به نور عدالت،از ظلمت فساد به نور صلاح،از ظلمت گناه به نور پاكى و تقوا،و از ظلمت پراكندگى و تفرقه به نور وحدت.

و از آنجا كه سر چشمۀ همۀ نيكيها،ذات پاك خداست،و شرط اساسى درك توحيد،توجه به همين واقعيت است بلافاصله اضافه مى كند:همۀ اينها«به اذن پروردگارشان(پروردگار مردم)مى باشد»

(بِإِذْنِ رَبِّهِمْ).

سپس براى توضيح و تبيين بيشتر هدايت به سوى نور مى فرمايد:«به سوى راه خداوند عزيز و حميد» .

(إِلى صِراطِ الْعَزِيزِ الْحَمِيدِ)

خداوندى كه عزتش دليل قدرت اوست،و حميد بودنش نشانۀ مواهب و نعمتهاى بى پايان او مى باشد.

آيه 2

(آيه 2)در اين آيه به عنوان معرفى خداوند،درسى از توحيد بيان كرده، مى گويد:«همان خداوندى كه آنچه در آسمان و زمين است از آن اوست» . (اللّهِ الَّذِي

ص: 492

لَهُ ما فِي السَّماواتِ وَ ما فِي الْأَرْضِ)

و در پايان آيه توجه به مسألۀ معاد-بعد از توجه به مبدأ-داده،مى گويد:

«واى بر كافران از عذاب شديد»رستاخيز .

(وَ وَيْلٌ لِلْكافِرِينَ مِنْ عَذابٍ شَدِيدٍ)

آيه 3

(آيه 3)و در اين آيه بلافاصله كافران را معرفى مى كند و با ذكر،سه قسمت از صفات آنها وضعشان را كاملا مشخص مى سازد بطورى كه هر كس در اولين برخورد بتواند آنها را بشناسد.

نخست مى گويد:«آنها كسانى هستند كه زندگى پست اين جهان را بر زندگى آخرت مقدم مى شمرند» .

(الَّذِينَ يَسْتَحِبُّونَ الْحَياةَ الدُّنْيا عَلَى الْآخِرَةِ)

و همه چيز حتى ايمان و حق را فداى منافع پست و شهوات و هوسهاى خود مى سازند.

سپس مى گويد:آنها به اين مقدار هم قانع نيستند بلكه علاوه بر گمراهى خودشان سعى در گمراه ساختن ديگران هم دارند:«آنها(مردم را)از راه خدا باز مى دارند» .

(وَ يَصُدُّونَ عَنْ سَبِيلِ اللّهِ)

بلكه علاوه بر آن«سعى مى كنند آن را دگرگون نشان دهند» .

(وَ يَبْغُونَها عِوَجاً)

در حقيقت آنها هوسها را زينت مى دهند،مردم را تشويق به گناه مى نمايند، و از درستى و پاكى مى ترسانند.و با تمام قوا مى كوشند ديگران را همرنگ خود سازند و با افزودن خرافات،و انواع تحريفها،و ابداع سنتهاى زشت و كثيف به اين هدف برسند.

روشن است«اين افراد(با داشتن اين صفات و اعمال)در گمراهى بسيار دورى هستند» .

(أُولئِكَ فِي ضَلالٍ بَعِيدٍ)

همان گمراهى كه بازگشتشان به راه حق بر اثر بعد و دورى مسافت به آسانى امكان پذير نيست ولى اينها همه محصول اعمال خود آنهاست!

آيه 4

(آيه 4)در آیات گذشته سخن از قرآن مجید و اثرات حیاتبخش آن بود،در این آیه همین موضوع در بعد خاصی تعقیب شده و آن وحدت لسان پیامبران و کنب آسمانی آنها با زبان نخستین قومی است که به سوی آنها مبعوث شده اند.

ص: 493

مى فرمايد:«و ما هيچ پيامبرى را نفرستاديم مگر به زبان قوم خودش» .

(وَ ما أَرْسَلْنا مِنْ رَسُولٍ إِلاّ بِلِسانِ قَوْمِهِ)

زيرا پيامبران در درجۀ اول با قوم خود،همان ملتى كه از ميان آنها برخاسته اند،تماس داشتند و نخستين شعاع وحى به وسيلۀ پيامبران بر آنها مى تابيد،و نخستين ياران و ياوران آنها از ميان آنان برگزيده مى شدند،بنابراين پيامبر بايد به زبان آنها و لغت آنها سخن بگويد«تا حقايق را به روشنى براى آنان آشكار سازد» .

(لِيُبَيِّنَ لَهُمْ)

لذا دعوت پيامبران از طريق تبيين و روشنگرى و تعليم و تربيت با همان زبان معمولى و رايج صورت مى گرفته است،نه از طريق يك اثر مرموز و ناشناخته در قلبها.

سپس اضافه مى كند:«بعد(از تبيين دعوت الهى براى آنها)خداوند هر كس را بخواهد گمراه مى كند و هر كس را بخواهد هدايت مى نمايد» .

(فَيُضِلُّ اللّهُ مَنْ يَشاءُ وَ يَهْدِي مَنْ يَشاءُ)

اشاره به اين كه هدايت و ضلالت در نهايت امر،كار پيامبران نيست،كار آنها ابلاغ و تبيين است،اين خداست كه راهنمايى و هدايت واقعى بندگانش را در دست دارد.

ولى براى اين كه تصور نشود معنى اين سخن جبر و الزام و سلب آزادى بشر است،بلافاصله اضافه مى كند:«و او عزيز حكيم است» .

(وَ هُوَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ)

به مقتضاى عزت و قدرتش،بر هر چيز تواناست،اما به مقتضاى حكمتش بى جهت و بى دليل كسى را هدايت و يا كسى را گمراه نمى سازد،بلكه گامهاى نخستين با نهايت آزادى اراده در راه سير الى اللّه از ناحيۀ بندگان برداشته مى شود و سپس نور هدايت و فيض حق بر قلب آنها مى تابد.

همچنين آنها كه با لجاجت و تعصب و دشمنى با حق و غوطه ور شدن در شهوات و آلوده شدن به ظلم و ستم،شايستگى هدايت را از خود سلب كرده اند،از فيض هدايت محروم،و در وادى ضلالت،گمراه مى شوند.

ص: 494

و به اين ترتيب سر چشمۀ هدايت و ضلالت به دست خود ماست.

آيه 5

(آيه 5)در اين آيه به يكى از نمونه هاى ارسال پيامبران در مقابل طاغوتهاى عصر خود به منظور خارج كردن آنان از ظلمتها به نور اشاره كرده، مى فرمايد:«و ما موسى را با آيات خود(معجزات گوناگون)فرستاديم و به او فرمان داديم كه قوم خودت را از ظلمات به سوى نور بيرون آر»! . (وَ لَقَدْ أَرْسَلْنا مُوسى بِآياتِنا أَنْ أَخْرِجْ قَوْمَكَ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَى النُّورِ)

سپس به يكى از مأموريتهاى بزرگ موسى اشاره كرده،مى فرمايد:«ايام الهى و روزهاى خدا را به ياد قوم خود بياور» .

(وَ ذَكِّرْهُمْ بِأَيّامِ اللّهِ)

تمام روزهايى است كه داراى عظمتى در تاريخ زندگى بشر است.

«بِأَيّامِ اللّهِ»

هر روز كه فصل تازه اى در زندگى انسانها گشوده،و درس عبرتى به آنها داده و ظهور و قيام پيامبرى در آن بوده،يا طاغوت و فرعون گردنكشى در آن به قعر درّۀ نيستى فرستاده شده،خلاصه هر روز كه حق و عدالتى بر پا شده و ظلم و بدعتى خاموش گشته،همۀ آنها از ايام اللّه است.

در حديثى از امام باقر عليه السّلام مى خوانيم كه فرمود:«ايام اللّه،روز قيام مهدى موعود-عج-و روز رجعت و روز قيامت است».

در پايان آيه مى فرمايد:«در اين سخن و در همۀ ايام اللّه،آيات و نشانه هايى است براى هر انسان شكيبا و پراستقامت و شكرگزار» .

(إِنَّ فِي ذلِكَ لَآياتٍ لِكُلِّ صَبّارٍ شَكُورٍ)

به اين ترتيب افراد با ايمان نه در مشكلات و روزهاى سخت دست و پاى خود را گم مى كنند،و تسليم حوادث مى شوند و نه در روزهاى پيروزى و نعمت گرفتار غرور و غفلت مى گردند.

آيه 6

(آيه 6)در اين آيه به يكى از آن ايام اللّه و روزهاى درخشان و پربارى كه در تاريخ بنى اسرائيل وجود داشته و ذكر آن تذكرى براى مسلمانان است،اشاره كرده مى گويد:«و(به خاطر بياوريد)هنگامى را كه موسى به قوم خود گفت:نعمت خدا را متذكر شويد آن زمان كه شما را از چنگال آل فرعون رهايى بخشيد» . (وَ إِذْ قالَ

ص: 495

مُوسى لِقَوْمِهِ اذْكُرُوا نِعْمَةَ اللّهِ عَلَيْكُمْ إِذْ أَنْجاكُمْ مِنْ آلِ فِرْعَوْنَ)

«همانها كه شما را به بدترين وجهى عذاب مى كردند،پسرانتان را سر مى بريدند و زنانتان را(براى خدمت و كنيزى)زنده نگه مى داشتند» .

(يَسُومُونَكُمْ سُوءَ الْعَذابِ وَ يُذَبِّحُونَ أَبْناءَكُمْ وَ يَسْتَحْيُونَ نِساءَكُمْ)

و در طول تاريخ شيوۀ هر استعمارگرى چنين بوده است كه قسمتى از نيروهاى فعال و پرخاشگر و پرمقاومت را نابود مى كردند،يا با انواع اعتيادها و آلودگيها آنها را عملا بى اثر مى ساختند،و قسمت ديگرى را تضعيف كرده و در مسير منافع خود به كار مى انداختند.

«و در اين آزمايش بزرگى از پروردگارتان براى شما بود» .

(وَ فِي ذلِكُمْ بَلاءٌ مِنْ رَبِّكُمْ عَظِيمٌ)

نه تنها در مورد بنى اسرائيل كه در مورد همۀ اقوام و ملتها،روز رسيدنشان به آزادى و استقلال و كوتاه شدن دست طاغوتها از«ايام اللّه»است.

آيه 7

(آيه 7)سپس اضافه مى كند:«و(اين را هم به خاطر بياوريد)كه پروردگار شما اعلام كرد اگر شكر نعمتهاى مرا به جا آوريد من بطور قطع نعمتهاى شما را افزون مى كنم و اگر كفران كنيد عذاب و مجازات من شديد است» . (وَ إِذْ تَأَذَّنَ رَبُّكُمْ لَئِنْ شَكَرْتُمْ لَأَزِيدَنَّكُمْ وَ لَئِنْ كَفَرْتُمْ إِنَّ عَذابِي لَشَدِيدٌ)

اين آيه ممكن است دنبالۀ كلام موسى به بنى اسرائيل باشد و نيز ممكن است يك جملۀ مستقل و خطاب به مسلمانان بوده باشد،ولى به هر حال از نظر نتيجه چندان تفاوت ندارد و به عنوان درسى سازنده براى ما در قرآن مجيد آمده است.

شكر مايۀ فزونى نعمت و كفر موجب فناست-بدون شك خداوند در برابر نعمتهايى كه به ما مى بخشد نيازى به شكر ما ندارد،و اگر دستور به شكرگزارى داده آن هم موجب نعمت ديگرى بر ما و يك مكتب عالى تربيتى است.

حقيقت شكر تنها تشكر زبانى نيست،بلكه شكر داراى سه مرحله است؛ نخستين مرحله آن است كه به دقت بينديشيم كه بخشندۀ نعمت كيست؟اين توجه و ايمان و آگاهى پايۀ اول شكر است،و از آن كه بگذريم مرحلۀ زبان فرا

ص: 496

مى رسد،ولى از آن بالاتر مرحلۀ عمل است،شكر عملى آن است كه درست بينديشيم كه هر نعمتى براى چه هدفى به ما داده شده است آن را در مورد خودش صرف كنيم كه اگر نكنيم كفران نعمت كرده ايم.

و از اينجا رابطۀ ميان«شكر»و«فزونى نعمت»روشن مى شود،چرا كه هرگاه انسانها نعمتهاى خدا را درست در همان هدفهاى واقعى نعمت صرف كردند،عملا ثابت كرده اند كه شايسته و لايق اند و اين لياقت و شايستگى سبب فيض بيشتر و موهبت افزونتر مى گردد.

آيه 8

(آيه 8)اين آيه تأييد و تكميلى است براى بحث شكرگزارى و كفران كه در آيۀ قبل گذشت،و آن در ضمن سخنى از زبان موسى بن عمران نقل شده است، مى فرمايد:«و موسى به بنى اسرائيل يادآور شد كه اگر شما و تمام مردم روى زمين كافر شويد(و نعمت خدا را كفران كنيد هيچ زيانى به او نمى رسانيد)چرا كه او بى نياز و ستوده است» . (وَ قالَ مُوسى إِنْ تَكْفُرُوا أَنْتُمْ وَ مَنْ فِي الْأَرْضِ جَمِيعاً فَإِنَّ اللّهَ لَغَنِيٌّ حَمِيدٌ)

در حقيقت شكر نعمت و ايمان آوردن به خدا مايۀ افزونى نعمت شما و تكامل و افتخار خودتان است و گر نه خداوند آنچنان بى نياز است كه اگر تمام كائنات كافر گردند،بر دامان كبريايى او گردى نمى نشيند.

آيه 9

(آيه 9)سپس به سرنوشت گروههايى از اقوام گذشته در طى چندين آيه مى پردازد،همانها كه در برابر نعمتهاى الهى راه كفران را پيش گرفتند،و در برابر دعوت رهبران الهى به مخالفت و كفر برخاستند و منطق آنان و سر انجام كار آنها را شرح مى دهد تا تأكيدى باشد بر آنچه در آيۀ قبل گفته شد،مى فرمايد:«آيا خبر كسانى كه قبل از شما بودند به شما نرسيده»؟ . (أَ لَمْ يَأْتِكُمْ نَبَؤُا الَّذِينَ مِنْ قَبْلِكُمْ)

اين جمله ممكن است دنبالۀ گفتار موسى بوده باشد كه در آيۀ قبل آمده، و ممكن است بيان مستقلى از ناحيۀ قرآن خطاب به مسلمانان باشد،و از نظر نتيجه تفاوت چندانى ندارد.

سپس اضافه مى كند:«اقوامى همچون قوم نوح و عاد و ثمود و آنها كه بعد از

ص: 497

آنان بودند» .

(قَوْمِ نُوحٍ وَ عادٍ وَ ثَمُودَ وَ الَّذِينَ مِنْ بَعْدِهِمْ)

«همانها كه جز خدا آنان را نمى شناسد»و از اخبار آنها كسى غير او آگاه نيست .

(لا يَعْلَمُهُمْ إِلاَّ اللّهُ)

سپس به عنوان توضيحى در زمينۀ سرگذشت آنها مى گويد:«پيامبرانشان با دلائل روشن به سوى آنها آمدند ولى آنها(از سر تعجب و انكار)دست بر دهان گذاشتند و گفتند:ما به آنچه شما به خاطر آن فرستاده شده ايد كافريم» .

(جاءَتْهُمْ رُسُلُهُمْ بِالْبَيِّناتِ فَرَدُّوا أَيْدِيَهُمْ فِي أَفْواهِهِمْ وَ قالُوا إِنّا كَفَرْنا بِما أُرْسِلْتُمْ بِهِ)

چرا كه«ما در بارۀ آنچه شما ما را به سوى آن دعوت مى كنيد،شك و ترديد داريم»و با اين شك و ترديد چگونه امكان دارد،دعوت شما را بپذيريم! .

(وَ إِنّا لَفِي شَكٍّ مِمّا تَدْعُونَنا إِلَيْهِ مُرِيبٍ)

آيه 10

(آيه 10)آيا در خدا شك است؟از آنجا كه در آيۀ قبل گفتار مشركان و كافران را در زمينۀ عدم ايمانشان كه استناد به شك و ترديد كرده بودند بيان شده، در اين آيه بلافاصله با دليل روشنى كه در عبارت كوتاهى آمده شك آنها را نفى مى كند و چنين مى گويد:«پيامبرانشان به آنان گفتند:آيا در وجود خدايى كه آفرينندۀ آسمانها و زمين است شكى است»؟! . (قالَتْ رُسُلُهُمْ أَ فِي اللّهِ شَكٌّ فاطِرِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ)

ممكن است اشاره به شكافتن تودۀ ابتدايى مادۀ جهان باشد كه در علوم روز مى خوانيم كه مجموع مادۀ عالم،يك واحد به هم پيوسته بود سپس شكافته شد و كرات آشكار گشت.

«فاطِرِ»

به هر حال قرآن در اينجا مانند غالب موارد ديگر براى اثبات وجود خدا و صفات او تكيه بر نظام عالم هستى و آفرينش آسمانها و زمين مى كند.

سپس به پاسخ دومين ايراد منكران مى پردازد كه ايراد به مسألۀ رسالت پيامبران است،مى فرمايد:اين مسلم است كه آفريدگار دانا و حكيم،هرگز بندگانش را بدون رهبر،رها نمى كنند،بلكه«از شما(با فرستادن پيامبران)دعوت مى كند تا از گناه و آلودگيها پاكتان سازد و گناهانتان را ببخشد» .

(يَدْعُوكُمْ لِيَغْفِرَ لَكُمْ مِنْ ذُنُوبِكُمْ)

ص: 498

«و تا موعد مقرّرى شما را باقى گذارد»!تا راه تكامل خويش را بپيماييد و حد اكثر بهرۀ لازم را از اين زندگى ببريد .

(وَ يُؤَخِّرَكُمْ إِلى أَجَلٍ مُسَمًّى)

در حقيقت دعوت پيامبران براى دو هدف بوده،يكى آمرزش گناهان و ديگرى ادامۀ حيات تا زمان مقرر كه اين دو در واقع علت و معلول يكديگرند،چه اين كه جامعه اى مى تواند به حيات خود ادامه دهد كه از گناه و ظلم پاك باشد.

ولى با اين همه باز كفار لجوج اين دعوت حياتبخش كه آميخته با منطق روشن توحيد بود نپذيرفتند و با بيانى كه آثار لجاجت و عدم تسليم در برابر حق از آن مى باريد،به پيامبران خود چنين«پاسخ گفتند:شما جز بشرى مثل ما نيستيد»! .

(قالُوا إِنْ أَنْتُمْ إِلاّ بَشَرٌ مِثْلُنا)

به علاوه«شما مى خواهيد ما را از آنچه نياكان ما مى پرستيدند بازداريد» .

(تُرِيدُونَ أَنْ تَصُدُّونا عَمّا كانَ يَعْبُدُ آباؤُنا)

از همۀ اينها گذشته«شما دليل روشنى براى ما بياوريد»

(فَأْتُونا بِسُلْطانٍ مُبِينٍ).

آيه 11

(آيه 11)تنها بر خدا توكل كنيد!در اين آيه و آيۀ بعد پاسخ پيامبران را از بهانه جوييهاى مخالفان لجوج كه در آيات گذشته آمده مى خوانيم.

در مقابل ايراد آنها كه مى گفتند:چرا از جنس بشر هستيد،«پيامبرانشان به آنها گفتند:مسلما ما تنها بشرى همانند شما هستيم،ولى خدا بر هر كس از بندگانش بخواهد منت مى گذارد»و موهبت رسالت را به آنها مى بخشد .

(قالَتْ لَهُمْ رُسُلُهُمْ إِنْ نَحْنُ إِلاّ بَشَرٌ مِثْلُكُمْ وَ لكِنَّ اللّهَ يَمُنُّ عَلى مَنْ يَشاءُ مِنْ عِبادِهِ)

سپس به پاسخ سؤال سوم مى پردازد بى آنكه از ايراد دوم پاسخ گويد.گويى ايراد دوم آنها در زمينۀ استناد به سنت نياكان آنقدر سست و بى اساس بوده كه هر انسان عاقلى با كمترين تامّل جواب آن را مى فهمد،به علاوه در آيات ديگر قرآن، پاسخ اين سخن داده شده است.

آرى!در پاسخ سؤال سوم چنين مى گويد كه آوردن معجزات،كار ما نيست كه به صورت يك خارق العاده گر،گوشه اى بنشينيم و هر كس به ميل خودش

ص: 499

معجزه اى پيشنهاد كند و مسألۀ خرق عادت تبديل به يك بازيچۀ بى ارزش شود، بلكه:«ما نمى توانيم معجزه اى جز به فرمان خدا بياوريم» .

(وَ ما كانَ لَنا أَنْ نَأْتِيَكُمْ بِسُلْطانٍ إِلاّ بِإِذْنِ اللّهِ)

به علاوه هر پيامبرى حتى بدون تقاضاى مردم به اندازۀ كافى اعجاز نشان مى دهد تا سند اثبات حقانيت او گردد.

سپس براى اين كه پاسخ قطعى به تهديدهاى گوناگون بهانه جويان نيز بدهند با اين جمله موضع خود را مشخص مى ساختند و مى گفتند:«همۀ افراد با ايمان بايد تنها بر خدا تكيه كنند»همان خدايى كه قدرتها در برابر قدرتش ناچيز و بى ارزش است .

(وَ عَلَى اللّهِ فَلْيَتَوَكَّلِ الْمُؤْمِنُونَ)

آيه 12

(آيه 12)بعد به استدلال روشنى براى مسألۀ توكل،پرداخته و مى گفتند:

«چرا ما بر«اللّه»توكل نكنيم(و در همۀ مشكلات به او پناه نبريم؟چرا ما از قدرتهاى پوشالى و تهديدها بترسيم)در حالى كه او ما را به راههاى سعادتمان هدايت كرده» .

(وَ ما لَنا أَلاّ نَتَوَكَّلَ عَلَى اللّهِ وَ قَدْ هَدانا سُبُلَنا)

و سپس چنين ادامه مى دادند:اكنون كه تكيه گاه ما خداست،تكيه گاهى شكست ناپذير مافوق همه چيز«بطور قطع،ما در برابر تمام آزار و اذيتهاى شما ايستادگى و شكيبايى خواهيم كرد» .

(وَ لَنَصْبِرَنَّ عَلى ما آذَيْتُمُونا)

و بالاخره گفتار خود را با اين سخن پايان مى دادند كه:«و همۀ توكل كنندگان بايد تنها بر اللّه توكل كنند» .

(وَ عَلَى اللّهِ فَلْيَتَوَكَّلِ الْمُتَوَكِّلُونَ)

منظور از«توكل»اين است كه در برابر عظمت مشكلات،انسان احساس حقارت و ضعف نكند،بلكه با اتكاى بر قدرت بى پايان خداوند،خود را پيروز و فاتح بداند،و به اين ترتيب توكل اميد آفرين،نيروبخش و تقويت كننده،و سبب فزونى پايدارى و مقاومت است.

آيه 13

(آيه 13)برنامه و سرنوشت جباران عنید:همان گونه که راه و رسم افراد بی منطق است،هنگامی که به ضعف و ناتوانی گفتار و عقیدهٔ خود آگاه شدند،استدلال را رها کرده،و تکیه به زور و قدرت و قلدری میکنند؛دراینجا نیز

ص: 500

مى خوانيم هنگامى كه پيامبران منطق متين و رساى خود را-كه در آيات قبل گذشت-بيان كردند.«كافران(لجوج و بهانه جو)،به پيامبران خود گفتند:سوگند ياد مى كنيم كه شما را از سرزمينمان خارج مى سازيم،مگر اين كه به آيين ما (و بت پرستى)باز گرديد»! .

(وَ قالَ الَّذِينَ كَفَرُوا لِرُسُلِهِمْ لَنُخْرِجَنَّكُمْ مِنْ أَرْضِنا أَوْ لَتَعُودُنَّ فِي مِلَّتِنا)

اين مغروران بى خبر،گويى همۀ سرزمينها را مال خود مى دانستند و براى پيامبرانشان حتى به اندازۀ يك شهروند حق قائل نبودند و لذا مى گفتند: (سرزمين ما!)در حالى كه خداوند زمين و تمام مواهبش را براى صالحان آفريده است.

«أَرْضِنا»

سپس اضافه مى كند:«در اين حال،پروردگار(به پيامبران دلدارى و اطمينان خاطر مى داد و)به آنها وحى فرستاد كه:ما ظالمان را هلاك مى كنيم» .

(فَأَوْحى إِلَيْهِمْ رَبُّهُمْ لَنُهْلِكَنَّ الظّالِمِينَ)

بنابراين از اين تهديدها هرگز نترسيد و كمترين سستى در ارادۀ آهنين شما راه نيابد.

آيه 14

(آيه 14)و از آنجا كه منكران ستمگر،پيامبران را تهديد به تبعيد از سرزمينشان مى كردند خداوند در مقابل به آنها چنين وعده مى دهد كه:«و شما را در زمين بعد از(نابودى)آنها سكونت خواهيم داد» . (وَ لَنُسْكِنَنَّكُمُ الْأَرْضَ مِنْ بَعْدِهِمْ)

«ولى اين(موفقيت و پيروزى نصيب همه كس نمى شود بلكه)براى كسى است كه از مقام(عدالت)من بترسد(و احساس مسؤوليت كند)و از عذاب من بيمناك باشد»و آن را جدّى تلقى كند .

(ذلِكَ لِمَنْ خافَ مَقامِي وَ خافَ وَعِيدِ)

آيه 15

(آيه 15)و در اين هنگام كه پيامبران كارد به استخوانشان رسيده بود و تمام وظيفۀ خود را در برابر قوم خويش انجام داده بودند و آنها كه بايد ايمان بياورند ايمان آورده و بقيه در كفر پافشارى داشتند و مرتبا رسولان را تهديد مى كردند،در اين موقع آنها از خداوند«تقاضاى فتح و پيروزى(بر كفّار)كردند» . (وَ اسْتَفْتَحُوا)

خداوند هم دعاى اين مجاهدان راستين را به هدف اجابت رسانيد

ص: 501

«و(سر انجام)هر گردنكش منحرفى نوميد و نابود شد» .

(وَ خابَ كُلُّ جَبّارٍ عَنِيدٍ)

آيه 16

(آيه 16)سپس به نتيجۀ كار اين جباران عنيد از نظر مجازاتهاى جهان ديگر در ضمن دو آيه به پنج موضوع اشاره مى كند:

1-«به دنبال اين نوميدى و خسران-و يا به دنبال چنين كسى-جهنم و آتش سوزان خواهد بود» .

(مِنْ وَرائِهِ جَهَنَّمُ)

2-«و از آب بدبوى متعفّنى نوشانده مى شود»! .

(وَ يُسْقى مِنْ ماءٍ صَدِيدٍ)

«صديد»چركى است كه ميان پوست و گوشت جمع مى شود؛يعنى از يك آب بدبوى متعفن بدمنظره همانند چرك و خون به او مى نوشانند.

آيه 17

(آيه 17)سوم:اين مجرم گناهكار و جبار عنيد،هنگامى كه خود را در برابر چنين نوشابه اى مى بيند«به زحمت جرعه جرعه آن را سر مى كشد،و هرگز مايل نيست آن را بياشامد»بلكه به اجبار در حلق او مى ريزند . (يَتَجَرَّعُهُ وَ لا يَكادُ يُسِيغُهُ)

4-آنقدر وسائل عذاب و شكنجه و ناراحتى براى او فراهم مى گردد كه«از هر سو مرگ به سوى او مى آيد ولى با اين همه هرگز نمى ميرد»تا مجازات زشتيهاى اعمال خود را ببيند .

(وَ يَأْتِيهِ الْمَوْتُ مِنْ كُلِّ مَكانٍ وَ ما هُوَ بِمَيِّتٍ)

5-و با اين كه تصور مى شود مجازاتى برتر از اينها كه گفته شد نيست،باز اضافه مى كند:«و به دنبال آن عذاب شديدى است» .

(وَ مِنْ وَرائِهِ عَذابٌ غَلِيظٌ)

و به اين ترتيب آنچه از شدت مجازات و كيفر در فكر آدمى بگنجد و حتى آنچه نمى گنجد در انتظار اين ستمگران خودخواه و جباران بى ايمان و گنهكار است، و اينها نتيجه و اثر طبيعى اعمال خود انسانهاست،بلكه تجسمى است از كارهاى آنان در سراى ديگر كه هر عملى به صورت مناسب خود مجسم مى شود.

آيه 18

(آيه 18)خاکستری بر سینهٔ تندباد!در این آیه مَثَل بسیار رسایی برای اعمال افراد بی ایمان بیان شده که بحث آیات گذشته را در زمینهٔ عاقبت کار کفار تکمیل کرده،می فرماید:«اعمال کسانی که به پروردگارشان کافر شدند همچون خاکستری است در مقابل تندباد در یکی روز توفانی»!(مَثَلُ اَلَذینَ کَفَرُوا بِرَبَّهِم اَعمالُهُم کَرَمادٍ اشتَدَّت بِهِ الّریحُ فی یَومٍ عاصِفٍ).

ص: 502

منظور از همۀ اعمال آنهاست؛حتى اعمال ظاهرا خوبشان كه در باطن رنگ شرك و بت پرستى داشت.

«أَعْمالُهُمْ»

همان گونه كه خاكستر در برابر تندباد،آن هم در يك روز طوفانى آنچنان پراكنده مى شود كه هيچ كس قادر بر جمع آن نيست،همين گونه منكران حق «توانايى ندارند كه چيزى از اعمالى را كه انجام داده اند به دست آورند»و همگى بر باد مى رود و دستهايشان خالى مى ماند

(لا يَقْدِرُونَ مِمّا كَسَبُوا عَلى شَيْءٍ).

«و اين همان گمراهى دور و دراز است» .

(ذلِكَ هُوَ الضَّلالُ الْبَعِيدُ)

آيه 19

(آيه 19)آفرينش براساس حق است:به دنبال بحث از باطل در آيۀ قبل و اين كه همچون خاكستر پراكنده و بى قرار است كه دائما با وزش باد از نقطه اى به نقطۀ ديگر منتقل مى شود،در اين آيه سخن از حق و استقرار آن به ميان آمده است.

روى سخن را به پيامبر صلّى اللّه عليه و آله به عنوان الگويى براى همۀ حق طلبان جهان كرده، مى گويد:«آيا نديدى كه خداوند آسمانها و زمين را به حق آفريده است؟ .

(أَ لَمْ تَرَ أَنَّ اللّهَ خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ بِالْحَقِّ)

«حقّ»به معنى«مطابقت و هماهنگى»است.و در اينجا ساختمان عالم آفرينش،آسمان و زمين،همگى نشان مى دهد كه در آفرينش آنها،نظام و حساب و حكمت و هدفى بوده است،نه خداوند به آفرينش آنها نياز داشته و نه كمبودى را با آن مى خواهد در ذات خود برطرف سازد چرا كه او بى نياز از همه چيز است.

سپس اضافه مى كند؛دليل بر اين كه نيازى به شما و ايمان آوردن شما ندارد اين است كه:«اگر اراده كند شما را مى برد و خلق تازه اى(به جاى شما)مى آورد» .

(إِنْ يَشَأْ يُذْهِبْكُمْ وَ يَأْتِ بِخَلْقٍ جَدِيدٍ)

خلقى كه همه ايمان داشته باشند و هيچ يك از كارهاى نادرست شما را انجام ندهند.

آيه 20

(آيه 20)«و اين كار براى خدا به هيچ وجه مشكل نيست» . (وَ ما ذلِكَ عَلَى اللّهِ بِعَزِيزٍ)

شاهد اين سخن آن كه در سورۀ نساء آيۀ 131-133 مى خوانيم:«اگر شما

ص: 503

كافر شويد(به خدا زيانى نمى رساند)چرا كه آنچه در آسمانها و زمين است از آن خداست و خداوند بى نياز و شايستۀ ستايش است...هرگاه بخواهد شما را اى مردم مى برد و گروه ديگرى مى آورد،و خداوند بر اين كار تواناست».

آيه 21

(آيه 21)در چند آيۀ قبل اشاره اى به مجازات سخت و دردناك منحرفان لجوج و بى ايمان شده بود؛در اينجا همين معنى را تعقيب و تكميل مى كند.

نخست مى گويد:«و در قيامت همۀ آنها(جباران و ظالمان و كافران اعم از تابع و متبوع،پيرو و پيشوا)در پيشگاه خداوند ظاهر مى شوند» .

(وَ بَرَزُوا لِلّهِ جَمِيعاً)

و«در اين هنگام ضعفاء(يعنى پيروان نادانى كه با تقليد كور كورانه،خود را به وادى ضلالت افكندند)به مستكبران(و رهبران گمراه)مى گويند:ما پيروان شما بوديم آيا(اكنون كه به خاطر رهبرى شما به اين همه عذاب و بلا گرفتار شده ايم) حاضريد شما سهمى از عذاب الهى را بپذيريد و از ما برداريد»؟ .

(فَقالَ الضُّعَفاءُ لِلَّذِينَ اسْتَكْبَرُوا إِنّا كُنّا لَكُمْ تَبَعاً فَهَلْ أَنْتُمْ مُغْنُونَ عَنّا مِنْ عَذابِ اللّهِ مِنْ شَيْءٍ)

اما آنها بلافاصله مى گويند:«اگر خدا ما را(به سوى نجات از اين كيفر و عذاب)هدايت مى كرد ما هم شما را راهنمايى مى كرديم» .

(قالُوا لَوْ هَدانَا اللّهُ لَهَدَيْناكُمْ)

ولى افسوس كه كار از اين حرفها گذشته است،«بر ما يكسان است چه بى تابى و جزع كنيم و چه صبر و شكيبايى،راه نجاتى براى ما وجود ندارد» .

(سَواءٌ عَلَيْنا أَ جَزِعْنا أَمْ صَبَرْنا ما لَنا مِنْ مَحِيصٍ)

آيه 22

(آيه 22)گفتگوى صريح شيطان و پيروانش!در اين آيه به صحنۀ ديگرى از مجازاتهاى روانى جباران و گنهكاران و پيروان شياطين در روز رستاخيز پرداخته چنين مى گويد:«و شيطان هنگامى كه كار حساب بندگان صالح و غير صالح پايان پذيرفت(و هر كدام به سرنوشت و پاداش و كيفر قطعى خود رسيدند)به پيروان خود چنين مى گويد:خداوند به شما وعدۀ حق داد و من نيز به شما وعده دادم (وعده اى پوچ و بى ارزش چنانكه خودتان مى دانستيد)سپس از وعده هاى خود تخلف جستم» . (وَ قالَ الشَّيْطانُ لَمّا قُضِيَ الْأَمْرُ إِنَّ اللّهَ وَعَدَكُمْ وَعْدَ الْحَقِّ وَ وَعَدْتُكُمْ

ص: 504

فَأَخْلَفْتُكُمْ)

و به اين ترتيب شيطان نيز با ساير مستكبرانى كه رهبران راه ضلالت بودند هم آواز شده و تيرهاى ملامت و سرزنش خود را به اين پيروان بدبخت نشانه گيرى مى كند.

و بعد اضافه مى كند:«من بر شما تسلط و اجبار و الزامى نداشتيم،تنها اين بود كه از شما دعوت كردم،شما هم با ميل و ارادۀ خود پذيرفتيد» .

(وَ ما كانَ لِي عَلَيْكُمْ مِنْ سُلْطانٍ إِلاّ أَنْ دَعَوْتُكُمْ فَاسْتَجَبْتُمْ لِي)

«بنابراين مرا هرگز سرزنش نكنيد،بلكه خويشتن را سرزنش كنيد»كه چرا دعوت شيطنت آميز و ظاهر الفساد مرا پذيرفتيد .

(فَلا تَلُومُونِي وَ لُومُوا أَنْفُسَكُمْ)

خودتان كرديد كه لعنت بر خودتان باد! به هر حال«نه من مى توانم(در برابر حكم قطعى و مجازات پروردگار)به فرياد شما برسم و نه شما مى توانيد فريادرس من باشيد» .

(ما أَنَا بِمُصْرِخِكُمْ وَ ما أَنْتُمْ بِمُصْرِخِيَّ)

«من اكنون(اعلام مى كنم كه)از شرك شما در بارۀ خود كه از قبل داشتيد (و اين كه اطاعت مرا هم رديف اطاعت خدا قرار داديد)بيزارم و كافرم» .

(إِنِّي كَفَرْتُ بِما أَشْرَكْتُمُونِ مِنْ قَبْلُ)

اكنون فهميدم كه اين«شرك در اطاعت»هم مرا بدبخت كرد و هم شما را، همان بدبختى و بيچارگى كه راهى براى اصلاح و جبران آن وجود ندارد.

بدانيد«براى ستمكاران قطعا عذاب دردناكى است» .

(إِنَّ الظّالِمِينَ لَهُمْ عَذابٌ أَلِيمٌ)

از اين آيه به خوبى استفاده مى شود كه وسوسه هاى شيطان هرگز اختيار و آزادى اراده را از انسان نمى گيرد بلكه او يك دعوت كننده بيش نيست، و اين انسانها هستند كه با ارادۀ خودشان دعوت او را مى پذيرند.

آيه 23

(آيه 23)در این آیه به دنبال بیان حال جباران عنید و بی ایمان و سرنوشت دردناک آنها،به ذکر حال مؤمنان و سرانجام آنها پرداخته،می گوید:«و آنها را که

ص: 505

ايمان آوردند و عمل صالح انجام دادند به باغهاى بهشت وارد مى كنند باغهايى كه نهرها از زير درختانش جارى است» .

(وَ أُدْخِلَ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحاتِ جَنّاتٍ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ)

«جاودانه به اذن پروردگارشان در آن(باغهاى بهشت)مى مانند» .

(خالِدِينَ فِيها بِإِذْنِ رَبِّهِمْ)

«و تحيت آنان در آنجا سلام است» .

(تَحِيَّتُهُمْ فِيها سَلامٌ)

سلامت از هرگونه ناراحتى و گزند روحى و جسمى.

آيه 24

(آيه 24)شجرۀ طيبه و شجرۀ خبيثه:در اينجا صحنۀ ديگرى از تجسم حق و باطل،كفر و ايمان،طيب و خبيث را ضمن يك مثال جالب و بسيار عميق و پرمعنى بيان كرده،و بحثهاى آيات گذشته را كه در اين زمينه بود تكميل مى كند.

نخست مى فرمايد:«آيا نديدى چگونه خدا مثالى براى كلام پاكيزه زده،و آن را به شجرۀ طيبه و پاكى تشبيه كرده است»؟ .

(أَ لَمْ تَرَ كَيْفَ ضَرَبَ اللّهُ مَثَلاً كَلِمَةً طَيِّبَةً كَشَجَرَةٍ طَيِّبَةٍ)

سپس به ويژگيهاى اين شجرۀ طيّبه(درخت پاكيزه و پربركت)مى پردازد و به تمام ابعاد آن ضمن عبارات كوتاهى اشاره مى كند.

1-موجودى است داراى رشد و نمو«شجره»نه بى روح،و نه جامد و بى حركت.

2-اين درخت پاك است و«طيب»از هر نظر،ميوه اش شكوفه و گلشن و نسيمى كه از آن برمى خيزد همه پاكيزه است.

3-اين شجره داراى نظام حساب شده اى است ريشه اى دارد و شاخه ها و هر كدام مأموريت و وظيفه اى دارند.

4-«اصل و ريشه آن ثابت و مستحكم است»بطورى كه توفانها و تند بادها نمى تواند آن را از جا بركند .

(أَصْلُها ثابِتٌ)

5-شاخه هاى اين شجرۀ طيبه در يك محيط پست و محدود نيست بلكه بلند آسمان جايگاه اوست،اين شاخه ها سينۀ هوا را شكافته و در آن فرو رفته،آرى

ص: 506

«شاخه هايش در آسمان است» .

(وَ فَرْعُها فِي السَّماءِ)

روشن است هر قدر شاخه ها برافراشته تر باشند از آلودگى گرد و غبار زمين دورترند و ميوه هاى پاكترى خواهند داشت.

آيه 25

(آيه 25)ششم:اين شجرۀ طيبه شجره اى پربار است نه همچون درختانى كه ميوه و ثمرى ندارند بنابراين مولد است و«ميوۀ خود را مى دهد» . (تُؤْتِي أُكُلَها)

7-اما نه در يك فصل يا دو فصل،بلكه در هر فصل،يعنى«در هر زمان»كه دست به سوى شاخه هايش دراز كنى محروم بر نمى گردى .

(كُلَّ حِينٍ)

8-ميوه دادن او نيز بى حساب نيست بلكه مشمول قوانين آفرينش است و طبق يك سنت الهى«و به اذن پروردگارش»اين ميوه را به همگان ارزانى مى دارد .

(بِإِذْنِ رَبِّها)

اكنون درست بينديشيم و ببينيم اين ويژگيها و بركات را در كجا پيدا مى كنيم؟ مسلما در كلمۀ توحيد و محتواى آن،و در يك انسان موحد و با معرفت.

مردان بزرگ و با ايمان اين كلمات طيبه پروردگار،حياتشان مايۀ بركت است، مرگشان موجب حركت،آثار آنها و كلمات و سخنانشان و شاگردان و كتابهايشان و تاريخ پرافتخارشان،و حتى قبرهاى خاموششان همگى الهام بخش است و سازنده و تربيت كننده.

آرى«خداوند براى مردم مثلهايى مى زند شايد متذكر شوند» .

(وَ يَضْرِبُ اللّهُ الْأَمْثالَ لِلنّاسِ لَعَلَّهُمْ يَتَذَكَّرُونَ)

آيه 26

(آيه 26)و از آنجا كه يكى از بهترين راهها براى تفهيم مسائل استفاده از روش مقابله و مقايسه است بلافاصله نقطۀ مقابل«شجرۀ طيبه»را چنين بيان مى كند:اما«مثل كلمۀ خبيثه و ناپاك همانند درخت خبيث و ناپاك و بى ريشه است كه از روى زمين كنده شده(و در برابر طوفانها هر روز به گوشه اى پرتاب مى شود و) قرار و ثباتى براى آن نيست» (وَ مَثَلُ كَلِمَةٍ خَبِيثَةٍ كَشَجَرَةٍ خَبِيثَةٍ اجْتُثَّتْ مِنْ فَوْقِ الْأَرْضِ ما لَها مِنْ قَرارٍ).

جالب اين كه در وصف«شجرۀ طيّبه»قرآن با تفصيل سخن مى گويد و اما به

ص: 507

هنگام شرح«شجرۀ خبيثه»با يك جملۀ كوتاه از آن مى گذرد.

اين يك نوع لطافت بيان است كه انسان در مورد ذكر«محبوب»به همۀ خصوصيات بپردازد اما هنگامى كه به ذكر«مبغوض»مى رسد با يك جملۀ كوبنده از آن بگذرد!

آيه 27

(آيه 27)از آنجا كه در آيات گذشته در دو مثال گويا،حال«ايمان»و«كفر» و«مؤمن»و«كافر»و بطور كلى«هر پاك»و«ناپاك»تجسم يافت،در اين آيه به نتيجۀ كار و سرنوشت نهايى آنها مى پردازد.

نخست مى گويد:«خداوند كسانى را كه ايمان آورده اند به خاطر گفتار و اعتقاد ثابت و پايداريشان ثابت قدم مى دارد؛هم در اين جهان و هم در جهان ديگر»و برزخ كه امكان لغزش كم و بيش در آن وجود دارد .

(يُثَبِّتُ اللّهُ الَّذِينَ آمَنُوا بِالْقَوْلِ الثّابِتِ فِي الْحَياةِ الدُّنْيا وَ فِي الْآخِرَةِ)

چرا كه ايمان آنها يك ايمان سطحى و متزلزل و شخصيت آنها يك شخصيت كاذب و متلون نبوده است.

در اينجا در برابر مشكلات و وسوسه ها،در ايمان و پاكى ثابت مى مانند و دامانشان از ننگ آلودگيها مبرّا خواهد بود،و در آنجا در نعمتهاى بى پايان خدا جاودان خواهند ماند.

سپس به نقطۀ مقابل آنها پرداخته،مى گويد:«و خداوند ظالمان را گمراه مى سازد و خدا هر چه بخواهد انجام مى دهد» .

(وَ يُضِلُّ اللّهُ الظّالِمِينَ وَ يَفْعَلُ اللّهُ ما يَشاءُ)

بارها گفته ايم هر جا سخنى از هدايت و ضلالت است و به خدا نسبت داده مى شود،گامهاى نخستين آن از ناحيۀ خود انسان برداشته شده است،كار خدا همان تأثيرى است كه در هر عمل آفريده،و نيز كار خدا اعطاء مواهب و نعمتها يا سلب نعمتهاست كه به مقتضاى شايستگى و عدم شايستگى افراد مقرر مى دارد.

آيه 28

(آيه 28)سرانجام کفران نعمتها:در اینجا روی سخن به پیامبران است و در حقیقت ترسیمی از یکی از موارد«شجرهٔ خبیثه»در آن به چشم می خورد.

ص: 508

نخست مى فرمايد:«آيا نديدى كسانى را كه نعمت خدا را تبديل به كفران كردند» .

(أَ لَمْ تَرَ إِلَى الَّذِينَ بَدَّلُوا نِعْمَتَ اللّهِ كُفْراً)

«و سر انجام قوم خود را به دار البوار و سرزمين هلاكت و نيستى فرستادند» .

(وَ أَحَلُّوا قَوْمَهُمْ دارَ الْبَوارِ)

اينها همان ريشه هاى شجرۀ خبيثه و رهبران كفر و انحرافند.

گرچه مفسران گاهى اين نعمت را به وجود پيامبر صلّى اللّه عليه و آله تفسير كرده اند،و گاهى به ائمۀ اهل بيت عليهم السّلام و كفران كنندگان اين نعمت را گاهى«بنى اميه»و«بنى مغيره» و گاهى همۀ كفار عصر پيامبر صلّى اللّه عليه و آله معرفى نموده اند،ولى مسلما مفهوم آيه وسيع است و اختصاص به گروه معينى ندارد و همۀ كسانى را كه نعمتى از نعمتهاى خدا را كفران كرده و از آن سوء استفاده كنند شامل مى شود.

آيه 29

(آيه 29)قرآن سپس«دار البوار»را چنين تفسير مى كند:«جهنم است كه در شعله هاى سوزانش فرو مى روند و بدترين قرارگاههاست» . (جَهَنَّمَ يَصْلَوْنَها وَ بِئْسَ الْقَرارُ)

آيه 30

(آيه 30)در اين آيه به يكى از بدترين انواع كفران نعمت كه آنها مرتكب مى شدند اشاره كرده،مى گويد:«و آنها براى خدا شريكهايى قرار دادند تا(مردم را به اين وسيله)از راه او گمراه سازند» . (وَ جَعَلُوا لِلّهِ أَنْداداً لِيُضِلُّوا عَنْ سَبِيلِهِ)

و چند روزى در سايۀ اين شرك و كفر و منحرف ساختن افكار مردم از آيين و طريق حق بهره اى از زندگى مادى و رياست و حكومت بر مردم ببرند.

اى پيامبر!«به آنها بگو:(از اين زندگى دنيا و بى ارزش مادى)بهره بگيريد اما(بدانيد)سر انجام كار شما به سوى آتش(دوزخ)است» .

(قُلْ تَمَتَّعُوا فَإِنَّ مَصِيرَكُمْ إِلَى النّارِ)

با اين كه نه اين زندگى شما زندگى است كه بدبختى است و نه اين رياست و حكومت شما ارزشى دارد كه تبهكارى و دردسر و مصيبت است.

آيه 31

(آيه 31)عظمت اسنان از دیدگاه قرآن:در تعقیب آیات گذشته که از برنامهٔ مشرکان و کسانی که کفران نعمتهای الهی کردند سخن می گفت،در اینجا سخن از

ص: 509

برنامۀ بندگان راستين و نعمتهاى بى انتهاى اوست كه بر مردم نازل شده.

نخست مى گويد:«به بندگان من كه ايمان آورده اند بگو:نماز را بر پاى دارند و از آنچه به آنها روزى داده ايم در پنهان و آشكار انفاق كنند» .

(قُلْ لِعِبادِيَ الَّذِينَ آمَنُوا يُقِيمُوا الصَّلاةَ وَ يُنْفِقُوا مِمّا رَزَقْناهُمْ سِرًّا وَ عَلانِيَةً)

چرا كه ايمان در صورتى ريشه دار است كه در عمل متجلّى شود و انسان را از يك سو به خدا نزديك كند و از سوى ديگر به بندگانش! «پيش از آن كه روزى فرا رسد كه نه در آن خريد و فروش است و نه دوستى» نه با مال مى توانند از كيفر خدا رهايى يابند و نه با پيوندهاى مادى! .

(مِنْ قَبْلِ أَنْ يَأْتِيَ يَوْمٌ لا بَيْعٌ فِيهِ وَ لا خِلالٌ)

آيه 32

(آيه 32)سپس به معرفى خدا از طريق نعمتهايش مى پردازد،آن گونه معرفى كه عشق او را در دلها زنده مى كند،و انسان را به تعظيم در برابر عظمت و لطفش وا مى دارد زيرا اين يك امر فطرى است كه انسان نسبت به كسى كه به او كمك كرده و لطف و رحمتش شامل اوست علاقه و عشق پيدا مى كند و اين موضوع را ضمن آياتى چند چنين بيان مى دارد:

«خداوند همان كسى است كه آسمانها و زمين را آفريده است» .

(اللّهُ الَّذِي خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ)

«و از آسمان آبى فرستاد كه به وسيلۀ آن ميوه هاى مختلف را خارج ساخت و از آنها به شما روزى داد» .

(وَ أَنْزَلَ مِنَ السَّماءِ ماءً فَأَخْرَجَ بِهِ مِنَ الثَّمَراتِ رِزْقاً لَكُمْ)

«و كشتى را مسخّر شما ساخت» .

(وَ سَخَّرَ لَكُمُ الْفُلْكَ)

هم از نظر مواد ساختمانيش كه در طبيعت آفريده است و هم از نظر نيروى محركش كه بادهاى منظم سطح اقيانوسهاست.

«تا اين كشتيها بر صفحۀ اقيانوسها به فرمان او به حركت در آيند»(لِتَجْرِيَ فِي الْبَحْرِ بِأَمْرِهِ).و سينۀ آبها را بشكافند و به سوى ساحل مقصود پيش روند، و انسانها و وسائل مورد نيازشان را از نقطه اى به نقاط ديگر به آسانى حمل كنند.

ص: 510

همچنين«نهرها را در تسخير شما درآورد» .

(وَ سَخَّرَ لَكُمُ الْأَنْهارَ)

تا از آب حياتبخش آنها زراعتهايتان را آبيارى كنيد،و هم خود و دامهايتان سيراب شويد،و هم در بسيارى از اوقات،صفحۀ آنها را به عنوان يك جادۀ هموار مورد بهره بردارى قرار داده،با كشتيها و قايقها از آنها استفاده كنيد،و هم از ماهيان آنها و حتى از صدفهايى كه در اعماقشان موجود است،بهره گيريد.

آيه 33

(آيه 33)نه تنها موجودات زمين را مسخّر شما ساخت بلكه«خورشيد و ماه را كه دائما در كارند سرگشتۀ فرمان شما قرار داد» . (وَ سَخَّرَ لَكُمُ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ دائِبَيْنِ)

نه فقط موجودات اين جهان،بلكه حالات عارضى آنها را نيز به فرمان شما آورد،همان گونه كه«شب و روز را مسخّر شما ساخت» .

(وَ سَخَّرَ لَكُمُ اللَّيْلَ وَ النَّهارَ)

خلاصه انسان از ديدگاه قرآن آن قدر عظمت دارد كه همۀ اين موجودات به فرمان«اللّه»مسخر او گشته اند؛يعنى،يا زمام اختيارشان به دست انسان است،و يا در خدمت منافع انسان حركت مى كنند.

آيه 34

(آيه 34)و قسمتى از هر چيزى كه از او تقاضا كرديد و(از نظر جسم و جان فرد و اجتماع و سعادت و خوشبختى)به آن نياز داشتيد در اختيار شما قرارداد» . (وَ آتاكُمْ مِنْ كُلِّ ما سَأَلْتُمُوهُ)

و به اين ترتيب«اگر نعمتهاى الهى را بخواهيد بشمريد هرگز نمى توانيد شماره كنيد» .

(وَ إِنْ تَعُدُّوا نِعْمَتَ اللّهِ لا تُحْصُوها)

چرا كه نعمتهاى مادى و معنوى پروردگار آنچنان سر تا پاى وجود و محيط زندگى شما را فراگرفته كه قابل احصا نيستند.

اما با اين همه لطف و رحمت الهى«باز اين انسان ستمگر است و كفران كنندۀ نعمت» .

(إِنَّ الْإِنْسانَ لَظَلُومٌ كَفّارٌ)

نعمتهايى كه اگر به درستى از آنها استفاده مى كرد مى توانست سراسر جهان را گلستان كند.

در حقيقت قرآن مى گويد اى انسان!همه چيز به قدر كافى در اختيار توست،

ص: 511

اما به شرط اين كه ظلوم و كفار نباشى،به حق خود قناعت كنى و به حقوق ديگران تجاوز ننمايى!

آيه 35

(آيه 35)دعاهاى سازندۀ ابراهيم بت شكن:از آنجا كه در آيات گذشته از يك سو بحث از مؤمنان راستين و شاكران در برابر نعمتهاى خدا در ميان بود،به دنبال آن در اينجا گوشه اى از دعاها و درخواستهاى ابراهيم بندۀ مقاوم و شاكر خدا را بيان مى كند تا سرمشق و الگويى باشد براى آنها كه مى خواهند از نعمتهاى الهى بهترين بهره را بگيرند.

نخست مى گويد:«و(به خاطر بياوريد)زمانى را كه ابراهيم(به پيشگاه خدا) عرضه داشت،پروردگارا!اين شهر«مكّه»را سرزمين امن و امان قرار ده» .

(وَ إِذْ قالَ إِبْراهِيمُ رَبِّ اجْعَلْ هَذَا الْبَلَدَ آمِناً)

چرا كه نعمت«امنيت»نخستين شرط براى زندگى و سكونت انسان در يك منطقه است.

آيه 36

(آيه 36)چرا كه من مى دانم بت پرستى چه بلاى بزرگ و خانمانسوزى است،و با چشم خود قربانيان اين راه را ديده ام«پروردگارا!اين بتها بسيارى از مردم را گمراه ساخته اند» . (رَبِّ إِنَّهُنَّ أَضْلَلْنَ كَثِيراً مِنَ النّاسِ)

آن هم چه گمراهى خطرناكى كه همه چيز خود حتى عقل و خرد خويش را در اين راه باخته اند.

خداوندا!من دعوت به توحيد تو مى كنم،و همه را به سوى تو مى خوانم، «پس هر كس از من پيروى كند او از من است،و هر كس نافرمانى من كند(اگر قابل هدايت و بخشش است در بارۀ او محبت كن چرا كه)تو بخشنده و مهربانى» .

(فَمَنْ تَبِعَنِي فَإِنَّهُ مِنِّي وَ مَنْ عَصانِي فَإِنَّكَ غَفُورٌ رَحِيمٌ)

در حقيقت ابراهيم با اين تعبير مى خواهد به پيشگاه خداوند چنين عرض كند كه حتى اگر فرزندان من از مسير توحيد منحرف گردند،و به بت توجه كنند از من نيستند،و اگر بيگانگان در اين خط باشند آنها همچون فرزندان و برادران منند.

اين دعاى ابراهيم،همۀ موحدان و مبارزان راه توحيد را شامل مى شود.

ص: 512

آيه 37

(آيه 37)سپس دعا و نيايش خود را اين چنين ادامه مى دهد:«پروردگارا! من بعضى از فرزندانم را در سرزمين بى آب و علفى،در كنار خانه اى كه حرم تو است ساكن ساختم تا نماز را برپاى دارند» (رَبَّنا إِنِّي أَسْكَنْتُ مِنْ ذُرِّيَّتِي بِوادٍ غَيْرِ ذِي زَرْعٍ عِنْدَ بَيْتِكَ الْمُحَرَّمِ رَبَّنا لِيُقِيمُوا الصَّلاةَ).

پس از آن كه خداوند به ابراهيم،پسرى از كنيزش«هاجر»داد و نامش را «اسماعيل»گذاشت،حسادت همسر نخستينش«ساره»تحريك شد و نتوانست حضور هاجر و فرزندش را تحمل كند،از ابراهيم خواست كه آن مادر و فرزند را به نقطۀ ديگرى ببرد،و ابراهيم طبق فرمان خدا در برابر اين درخواست تسليم شد.

اسماعيل و مادرش هاجر را به سرزمين مكّه كه در آن روز يك سرزمين خشك و خاموش و فاقد همه چيز بود آورد،و در آنجا گذارد،و با آنها خداحافظى كرد و رفت.

سپس ابراهيم دعاى خودش را اين چنين ادامه مى دهد:

خداوندا!اكنون كه آنها در اين بيابان سوزان براى احترام خانۀ بزرگ تو مسكن گزيده اند«تو قلوب گروهى از مردم را به آنها متوجه ساز و مهر آنها را در دلهايشان بيفكن» .

(فَاجْعَلْ أَفْئِدَةً مِنَ النّاسِ تَهْوِي إِلَيْهِمْ)

«و آنها را از انواع ميوه ها(ثمرات مادى و معنوى)بهره مند كن،شايد شكر نعمتهاى تو را ادا كنند» .

(وَ ارْزُقْهُمْ مِنَ الثَّمَراتِ لَعَلَّهُمْ يَشْكُرُونَ)

آيه 38

(آيه 38)و از آنجا كه يك انسان موحد و آگاه مى داند كه علم او در برابر علم خداوند محدود است و مصالح او را تنها خدا مى داند،و گاهى مطالبى در درون جان اوست كه نمى تواند همه را بر زبان آورد،لذا به دنبال تقاضاهاى گذشته چنين عرض مى كند:«پروردگارا!تو آنچه را كه ما پنهان مى داريم و يا آشكار مى سازيم به خوبى مى دانى» . (رَبَّنا إِنَّكَ تَعْلَمُ ما نُخْفِي وَ ما نُعْلِنُ)

«و هيچ چيز در زمين و آسمان بر خدا مخفى نمى ماند» .

(وَ ما يَخْفى عَلَى اللّهِ مِنْ شَيْءٍ فِي الْأَرْضِ وَ لا فِي السَّماءِ).

ص: 513

اگر من از فراق فرزند و همسرم غمگين هستم تو مى دانى،و اگر قطره هاى اشكم آشكارا از چشمم سرازير مى شود تو مى بينى.

و اگر به هنگام جدايى از همسرم،به من مى گويد:الى من تكلنى؛«مرا به كه مى سپارى»؟!تو از همۀ اينها آگاهى،و آيندۀ اين سرزمين و آيندۀ آنها كه سخت به هم گره خورده است همه در پيشگاه علمت روشن است.

آيه 39

(آيه 39)سپس به شكر نعمتهاى خداوند كه يكى از مهمترين آنها در حق ابراهيم همان صاحب دو فرزند برومند شدن به نام اسماعيل و اسحاق،آن هم در سن پيرى بود،اشاره كرده،مى گويد:«حمد و سپاس خدايى را كه در پيرى،اسماعيل و اسحاق را به من بخشيد»و دعاى مرا به اجابت رسانيد . (الْحَمْدُ لِلّهِ الَّذِي وَهَبَ لِي عَلَى الْكِبَرِ إِسْماعِيلَ وَ إِسْحاقَ)

«آرى!خداى من حتما دعاها را مى شنود» .

(إِنَّ رَبِّي لَسَمِيعُ الدُّعاءِ)

آيه 40

(آيه 40)و باز به تقاضا و نيايش و دعا ادامه مى دهد و عرض مى كند:

«پروردگارا!مرا برپا كننده نماز قرار ده و از فرزندان من نيز چنين كن»اى خداى من .

(رَبِّ اجْعَلْنِي مُقِيمَ الصَّلاةِ وَ مِنْ ذُرِّيَّتِي)

«پروردگارا!و دعاى ما را بپذير» .

(رَبَّنا وَ تَقَبَّلْ دُعاءِ)

آيه 41

(آيه 41)و آخرين تقاضا و دعاى ابراهيم در اينجا اين است كه:«پروردگارا! مرا و پدر و مادرم و همۀ مؤمنان را در روزى كه حساب برپا مى شود ببخش و بيامرز» . (رَبَّنَا اغْفِرْ لِي وَ لِوالِدَيَّ وَ لِلْمُؤْمِنِينَ يَوْمَ يَقُومُ الْحِسابُ)

به اين ترتيب تقاضاهاى هفتگانۀ ابراهيم از امنيت شروع مى شود،و به آمرزش پايان مى پذيرد،و جالب اين كه اينها را نه تنها براى خود مى طلبد،كه براى ديگران نيز همين تقاضاها را دارد،چرا كه مردان خدا هرگز«انحصار طلب»نبوده و نخواهند بود!

آيه 42

(آيه 42)روزی که چشمها از حرکت باز می ایستد:از آنجا که در آیات گذشته سخن از«روز حساب»به میان آمد،به همین مناسبت در اینجا وضع ظالمان و ستمگران را در آن روز مجسم می سازد.

ص: 514

ضمنا با بيان اين بخش از مسائل معاد،بخشهاى توحيدى گذشته تكميل مى گردد.

نخست با لحنى تهديد آميز(تهديدى نسبت به ظالمان و ستمگران)چنين آغاز مى كند:اى پيامبر!گمان مبر كه خداوند،از آنچه ظالمان انجام مى دهند،غافل است» .

(وَ لا تَحْسَبَنَّ اللّهَ غافِلاً عَمّا يَعْمَلُ الظّالِمُونَ)

اين سخن در حقيقت پاسخى است به سؤال كسانى كه مى گويند اگر اين عالم خدايى دارد،خدايى عادل و دادگر،پس چرا ظالمان را به حال خود رها كرده است؟ قرآن در برابر اين سؤال مى گويد:خدا هرگز غافل نيست،اگر به فوريت آنها را مجازات نمى كند به خاطر آن است كه اين جهان ميدان و محل آزمايش و پرورش انسانهاست،و اين هدف بدون آزادى ممكن نيست.

سپس مى گويد:«خدا مجازات آنها را به روزى تأخير مى اندازد كه در آن روز، چشمها(از شدت ترس و وحشت)از حركت مى ايستد و به يك نقطه دوخته شده، بى حركت مى مانند» .

(إِنَّما يُؤَخِّرُهُمْ لِيَوْمٍ تَشْخَصُ فِيهِ الْأَبْصارُ)

آيه 43

(آيه 43)مجازاتهاى آن روز آنقدر وحشتناك است كه اين ستمگران،از شدت هول«گردنهاى خود را برافراشته،سر به آسمان بلند كرده،و حتى پلكهاى چشمهاشان بى حركت مى ماند و دلهايشان(از شدت نگرانى و پريشانى)بكلى تهى مى شود» . (مُهْطِعِينَ مُقْنِعِي رُؤُسِهِمْ لا يَرْتَدُّ إِلَيْهِمْ طَرْفُهُمْ وَ أَفْئِدَتُهُمْ هَواءٌ)

آنها كه خود را«عقل كل»مى پنداشتند و ديگران را بى خرد مى انگاشتند، آنچنان عقل و هوش خود را از دست مى دهند كه نگاهشان نگاه ديوانگان بلكه مردگان است،نگاهى خشك،بى تفاوت،بى حركت و پر از ترس و وحشت! به راستى قرآن هنگامى كه مى خواهد منظره اى را مجسم نمايد در كوتاهترين عبارت كاملترين ترسيم ها را مى كند كه نمونۀ آن آيۀ كوتاه بالاست.

آيه 44

(آيه 44)سپس برای این که تصور نشود مجازاتهای الهی به گروه خاصی مربوط است به عنوان یک دستور کلی به پیامبرش می فرماید:«همهٔ مردم را از

ص: 515

روزى كه عذاب دردناك پروردگار به سراغشان مى آيد انذار كن(هنگامى كه ظالمان نتائج وحشتناك اعمال خود را مى بينند،پشيمان مى شوند و به فكر جبران مى افتند و)عرض مى كنند:پروردگارا!ما را تا مدت كوتاه ديگرى مهلت ده» .

(وَ أَنْذِرِ النّاسَ يَوْمَ يَأْتِيهِمُ الْعَذابُ فَيَقُولُ الَّذِينَ ظَلَمُوا رَبَّنا أَخِّرْنا إِلى أَجَلٍ قَرِيبٍ)

تا از اين مهلت كوتاه استفاده كرده،«دعوت تو را اجابت نماييم و از پيامبرانت پيروى كنيم» .

(نُجِبْ دَعْوَتَكَ وَ نَتَّبِعِ الرُّسُلَ)

منظور از اين روز،روز نزول پاره اى از بلاها و مجازاتهاى دنيوى است، همانند عذابهايى كه بر قوم لوط و قوم عاد و ثمود و قوم نوح و فرعونيان نازل گرديد و از ميان رفتند.

اما فورا دست رد بر سينۀ آنها زده مى شود و به آنها اين پيام تكان دهنده را مى دهند:چنين چيزى محال است،دوران عمل پايان گرفت«آيا شماها نبوديد كه در گذشته سوگند ياد مى كرديد،هرگز زوال و فنايى براى حيات و قدرت شما نيست»

(أَ وَ لَمْ تَكُونُوا أَقْسَمْتُمْ مِنْ قَبْلُ ما لَكُمْ مِنْ زَوالٍ).

آيه 45

(آيه 45)«شما همانها نبوديد كه در كاخها و منازل و مساكن كسانى كه به خويشتن ستم كرده بودند سكونت جستيد» . (وَ سَكَنْتُمْ فِي مَساكِنِ الَّذِينَ ظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ)

«و براى شما اين واقعيت به خوبى آشكار شده بود كه ما بر سر آنها چه آورديم» .

(وَ تَبَيَّنَ لَكُمْ كَيْفَ فَعَلْنا بِهِمْ)

«و براى شما مثالها(ى تكان دهنده از حالات امتهاى پيشين)ذكر كرديم» .

(وَ ضَرَبْنا لَكُمُ الْأَمْثالَ)

اما هيچ يك از اين درسهاى عبرت در شما مؤثر نيفتاد و همچنان به اعمال ننگين و ظلم و ستم خويش ادامه داديد.

آيه 46

(آيه 46)توطئه های ستمگران به جایی نمی رسد:در آیات گذشته به قسمتی از کیفر های ظالمان اشاره شده،در اینجا نیز نخست اشاره به گوشی ای از کارهای آنها کرده،سپس قسمتی دیگر از کیفر های سخت و دردناکشان را بیان

ص: 516

مى كند؛مى فرمايد:«آنها مكر خود را به كار زدند و(تا آنجا كه قدرت داشتند)به توطئه و شيطنت پرداختند»

(وَ قَدْ مَكَرُوا مَكْرَهُمْ).

خلاصه كارى نبود كه دشمنان تو براى محو و نابودى اسلام،انجام ندهند.

«و همۀ مكرها(و توطئه هايشان)نزد خدا آشكار است» .

(وَ عِنْدَ اللّهِ مَكْرُهُمْ)

به هر حال نگران مباش،اين نيرنگها و نقشه ها و طرحهاى آنها اثرى در تو نخواهد كرد«هر چند مكرشان چنان باشد كه كوهها را از جا بر كند» .

(وَ إِنْ كانَ مَكْرُهُمْ لِتَزُولَ مِنْهُ الْجِبالُ)

آيه 47

(آيه 47)بار ديگر روى سخن را به پيامبر صلّى اللّه عليه و آله كرده،به عنوان تهديد ظالمان و بدكاران مى فرمايد:«گمان مبر كه خداوند وعده اى را كه به پيامبران داده مخالفت مى كند» . (فَلا تَحْسَبَنَّ اللّهَ مُخْلِفَ وَعْدِهِ رُسُلَهُ)

چرا كه تخلف از كسى سر مى زند كه يا قادر و توانا نباشد،و يا كيفر و انتقام در قاموس او نيست،ولى«خداوند هم تواناست و هم صاحب انتقام» .

(إِنَّ اللّهَ عَزِيزٌ ذُو انتِقامٍ)

اين آيه در حقيقت مكمّل آيه اى است كه قبلا داشتيم؛ .

وَ لا تَحْسَبَنَّ اللّهَ غافِلاً عَمّا يَعْمَلُ الظّالِمُونَ)

يعنى اگر مى بينى ظالمان و ستمگران،مهلتى يافته اند نه به خاطر غفلت پروردگار از اعمال آنهاست و نه به خاطر آن است كه از وعدۀ خود تخلف خواهد كرد،بلكه همۀ حسابهاى آنها را يك روز رسيده و كيفر عادلانۀ آنها را خواهد داد.

آيه 48

(آيه 48)در اين آيه اضافه مى كند:اين مجازات«در روزى خواهد بود كه اين زمين به زمين ديگرى و آسمانها(به آسمانهاى ديگرى)مبدّل مى شود» . (يَوْمَ تُبَدَّلُ الْأَرْضُ غَيْرَ الْأَرْضِ وَ السَّماواتُ)

در آن روز همه چيز پس از ويرانى،نو مى شود،و انسان با شرايط تازه در عالم نوى گام مى نهد،عالمى كه همه چيزش با اين عالم متفاوت است،وسعتش،نعمتها و كيفرهايش،و در آن روز هر كس هرچه دارد با تمام وجودش«در پيشگاه خداوند واحد قهار ظاهر مى گردند»!

(وَ بَرَزُوا لِلّهِ الْواحِدِ الْقَهّارِ).

ص: 517

«بروز»انسانها در برابر خداوند در قيامت به معنى ظهور تمام وجود انسان و درون و برونش در آن صحنه است.البته تعبير بروز و ظهور در مقايسۀ با تفكر ما است،نه با مقايسۀ به علم خدا! به هر حال توصيف خداوند در اين حال به«قهاريت»دليل بر تسلط او بر همه چيز و سيطرۀ او بر درون و برون همگان مى باشد.

آيه 49

(آيه 49)در اين آيه حال مجرمان را به نحو ديگرى ترسيم مى كند، مى فرمايد:«و در آن روز،مجرمان را با هم در غل و زنجير مى بينى»كه دستها و گردنهايشان را به هم بسته است . (وَ تَرَى الْمُجْرِمِينَ يَوْمَئِذٍ مُقَرَّنِينَ فِي الْأَصْفادِ)

اين غل و زنجيرها تجسمى است از پيوند عملى و فكرى اين گنهكاران در اين جهان كه دست به دست هم مى دادند،و به كمك هم مى شتافتند و در طريق ظلم و فساد با يكديگر رابطه و پيوند و همكارى داشتند و اين ارتباط در آنجا به صورت زنجيرهايى مجسم مى شود كه آنان را به يكديگر مرتبط مى سازد.

آيه 50

(آيه 50)سپس به بيان لباس آنها مى پردازد كه خود عذاب بزرگى است براى آنان،و مى گويد:«لباسهايشان از قطران[ مادۀ چسبندۀ بد بوى قابل اشتعال]است و صورت آنها را(شعله هاى)آتش مى پوشاند» . (سَرابِيلُهُمْ مِنْ قَطِرانٍ وَ تَغْشى وُجُوهَهُمُ النّارُ)

به اين ترتيب به جاى لباس،بدنهاى آنها را از نوعى مادۀ سياه رنگ بدبوى قابل اشتعال مى پوشانند،لباسى كه هم زشت و بدمنظر است و هم بدبو،و هم خود قابل سوختن و شعله ور شدن و با داشتن اين عيوب چهارگانه بدترين لباس محسوب مى شود چرا كه لباس را براى آن مى پوشند كه زينت باشد و هم انسان را از گرما و سرما حفظ كند،اين لباس به عكس همۀ لباسها هم زشت است و هم سوزاننده و آتش زننده.

آيه 51

(آيه 51)اينها براى آن است،«تا خداوند هر كس را،هر آنچه انجام داده، جزا دهد»! . (لِيَجْزِيَ اللّهُ كُلَّ نَفْسٍ ما كَسَبَتْ)

جالب اين كه نمى گويد:«جزاى»اعمالشان را به آنها مى دهد،بلكه مى گويد:

ص: 518

آنچه را انجام داده اند به عنوان جزا به آنها خواهند داد و اين آيه با اين تعبير خاص دليل ديگرى بر مسألۀ تجسم اعمال است.

و در پايان مى فرمايد:«خداوند سريع الحساب است» .

(إِنَّ اللّهَ سَرِيعُ الْحِسابِ)

كاملا روشن است هنگامى كه اعمال انسان از ميان نرود و با تغيير چهره به سراغ آدمى بيايد ديگر حسابى از آن سريعتر نخواهد بود،و در واقع حسابش همراه خودش است! در بعضى از روايات مى خوانيم:«خداوند به اندازۀ يك چشم بر هم زدن حساب همۀ خلايق را مى رسد».

اصولا محاسبۀ پروردگار نياز به زمان ندارد و آنچه در روايت فوق آمده،در حقيقت براى اشاره به كوتاهترين زمان است.

آيه 52

(آيه 52)و از آنجا كه آيات اين سوره و همچنين تمامى اين قرآن جنبۀ دعوت به توحيد و ابلاغ احكام الهى به مردم و انذار آنها در برابر تخلفاتشان دارد، در آخرين آيۀ اين سوره مى فرمايد:«اين(قرآن)ابلاغ عمومى براى همۀ مردم است» . (هذا بَلاغٌ لِلنّاسِ)

«تا همه به وسيلۀ آن انذار شوند» .

(وَ لِيُنْذَرُوا بِهِ)

«و بدانند او خداى يكتاست» .

(وَ لِيَعْلَمُوا أَنَّما هُوَ إِلهٌ واحِدٌ)

و منظور اين است كه:«صاحبان مغز و انديشه پند گيرند» .

(وَ لِيَذَّكَّرَ أُولُوا الْأَلْبابِ)

آغاز و ختم سورۀ ابراهيم-

سورۀ«ابراهيم»همان گونه كه ديديم از بيان نقش حساس قرآن در خارج ساختن انسان از ظلمات جهل و شرك به نور علم و توحيد،آغاز شد،و با بيان نقش قرآن در انذار همۀ توده ها و تعليم توحيد و تذكر اولوا الالباب پايان مى گيرد.

اين«آغاز»و«پايان»بيانگر اين واقعيت است كه همۀ آنچه را مى خوانيم در همين قرآن است،و به گفتۀ امير مؤمنان على عليه السّلام فيه ربيع القلب و ينابيع العلم؛«بهار

ص: 519

دلها و سر چشمۀ علوم و دانشها همه در قرآن است».

و همچنين درمان همۀ بيماريهاى فكرى و اخلاقى و اجتماعى و سياسى را بايد در آن جست«فاستشفوه من ادوائكم».

اين بيان دليل بر اين است كه بر خلاف سيرۀ بسيارى از مسلمانان امروز كه به قرآن به عنوان يك كتاب مقدس كه تنها براى خواندن و ثواب بردن نازل شده مى نگرند كتابى است براى دستور العمل در سراسر زندگى انسانها.

و بالاخره كتابى است كه هم دانشمند را تذكر مى دهد،و هم تودۀ مردم از آن الهام مى گيرند.

فراموش كردن اين كتاب بزرگ آسمانى و روى آوردن به مكتبهاى انحرافى شرق و غرب يكى از عوامل مؤثر عقب افتادگى و ضعف و ناتوانى مسلمين است.

«پايان سورۀ ابراهيم»(1).

ص: 520


1- شرح زندگانى ابراهيم در دوران قبل از نبوت،دوران نبوت و مبارزۀ با بت پرستان و دوران هجرت از بابل،و تلاش و كوشش در سرزمين مصر و فلسطين و مكّه را در«تفسير نمونه»ذيل آخرين آيه سورۀ ابراهيم مطالعه فرماييد.

آغاز جزء چهاردهم قرآن مجيد

سورۀ حجر[15]

اشاره

اين سوره در«مكّه»نازل شده و داراى 99 آيه است

محتواى سوره:

در اين سوره آهنگ و لحن سوره هاى مكى كاملا منعكس است.لذا مى توان محتواى اين سوره را در هفت بخش خلاصه كرد:

1-آيات مربوط به مبدأ عالم هستى و ايمان به او از طريق مطالعه در اسرار آفرينش.

2-آيات مربوط به معاد و كيفر بدكاران.

3-اهميت قرآن و عظمت اين كتاب آسمانى.

4-داستان آفرينش آدم و سركشى ابليس و سر انجام كار او.

5-اشاره به سرگذشت اقوامى همچون قوم لوط و صالح و شعيب.

6-انذار و بشارت و اندرزهاى مؤثر و تهديدهاى كوبنده و تشويقهاى جالب.

7-دعوت از پيامبر به مقاومت و دلدارى او در برابر توطئه ها.

به نام خداوند بخشندۀ بخشايشگر

بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ

آيه 1

(آيه 1)باز در آغاز اين سوره با حروف مقطعۀ«الف،لام،راء»(الر).

برخورد مى كنيم كه نمايانگر تركيب اين كتاب بزرگ آسمانى كه راهگشاى همۀ انسانها به سوى سعادت مى باشد،از حروف سادۀ الفبا است،همين مادۀ خامى كه

ص: 521

در اختيار همۀ افراد بشر حتى كودكان دو سه ساله قرار دارد،و اين نهايت درجۀ اعجاز است كه از چنان مصالحى چنين محصول بى نظيرى ساخته شود.

و لذا بلافاصله بعد از آن مى گويد:«اينها آيات كتاب آسمانى و قرآن آشكار است» كه بيان كنندۀ حقايق و روشنگر حق از باطل مى باشد.

(تِلْكَ آياتُ الْكِتابِ وَ قُرْآنٍ مُبِينٍ).

آيه 2

(آيه 2)آرزوهاى بيجا!سپس به آنها كه در لجاجت و مخالفت با اين آيات روشن الهى اصرار مى ورزند هشدار مى دهد روزى فرا مى رسد كه اينها از نتائج شوم كفر و تعصب كور كورانه و لجاجت خويش پشيمان خواهند شد و،«چه بسا اين كافران آرزو مى كنند كه اى كاش مسلمان بودند» (رُبَما يَوَدُّ الَّذِينَ كَفَرُوا لَوْ كانُوا مُسْلِمِينَ).

ممكن است آيه اشاره به پشيمانى گروههايى از كافران در آن جهان و اين جهان باشد،در حالى كه در آنجا قدرت بازگشت ندارند!و در اينجا نيز تعصبها و لجاجتها و يا منافع مادّى اجازه نمى دهد كه دين اسلام را بپذيرند.

آيه 3

(آيه 3)سپس با لحنى بسيار كوبنده مى گويد:اى پيامبر«اينها را به حال خود بگذار(تا همچون چهارپايان)بخورند،و از لذتهاى اين زندگى ناپايدار بهره گيرند،و آرزوها آنها را از اين واقعيت بزرگ غافل سازد ولى به زودى خواهند فهميد» . (ذَرْهُمْ يَأْكُلُوا وَ يَتَمَتَّعُوا وَ يُلْهِهِمُ الْأَمَلُ فَسَوْفَ يَعْلَمُونَ)

اينها چون حيواناتى هستند كه جز اصطبل و علف،و جز لذت مادى چيزى نمى فهمند و هر حركتى دارند براى رسيدن به همين هاست.

پرده هاى غرور و غفلت و آرزوهاى دور و دراز چنان بر قلب آنها افتاده،و آنها را به خود مشغول ساخته كه ديگر توانايى درك واقعيتى را ندارند.

اما آن گاه كه پرده هاى غفلت و غرور از مقابل چشمانشان كنار رود،و خود را در آستانۀ مرگ و يا در عرصۀ قيامت ببينند،مى فهمند كه چه اندازه در غفلت و تا چه حدّ زيانكار و بدبخت بوده اند.

آيه 4

(آيه 4)در این آیه برای این که گمان نکنند این مهلت و تمتع از لذایذ دنیا

ص: 522

پايان ناپذير است،اضافه مى كند:«ما هيچ گروهى را در هيچ شهر و آبادى نابود نكرديم مگر اين كه آنها،اجل معين و زمان تغيير ناپذيرى داشتند» .

(وَ ما أَهْلَكْنا مِنْ قَرْيَةٍ إِلاّ وَ لَها كِتابٌ مَعْلُومٌ)

آيه 5

(آيه 5)و«هيچ امت و جمعيتى از اجل معين خود پيشى نمى گيرد، و هيچ يك نيز عقب نخواهد افتاد» . (ما تَسْبِقُ مِنْ أُمَّةٍ أَجَلَها وَ ما يَسْتَأْخِرُونَ)

سنت الهى همه جا اين بوده كه به قدر كافى مهلت براى تجديد نظر و بيدارى و آگاهى بدهد،حوادث دردناك،و وسائل رحمت را يكى پس از ديگرى مى فرستد،تهديد مى كند،تشويق مى كند،اخطار مى نمايد تا حجت بر همۀ مردم تمام شود.

ولى هنگامى كه اين مهلت به پايان رسيد سرنوشت قطعى دامنشان را خواهد گرفت.

آيه 6

(آيه 6)در اينجا نخست به موضع گيريهاى خصمانۀ كفار در مقابل قرآن و پيامبر صلّى اللّه عليه و آله اشاره كرده،مى گويد:«و آنها گفتند:اى كسى كه قرآن بر تو نازل شده بطور قطع سوگند ياد مى كنيم(كه تو ديوانه اى»! . (وَ قالُوا يا أَيُّهَا الَّذِي نُزِّلَ عَلَيْهِ الذِّكْرُ إِنَّكَ لَمَجْنُونٌ)

و اين تعبير نهايت گستاخى و جسارت آنها را در برابر پيامبر صلّى اللّه عليه و آله مجسم مى كند.

آنها مقياس را عقل كوچك و ناتوان خودشان قرار مى دهند و هر چه در اين مقياس نگنجد در نظر آنها بى عقلى و ديوانگى است! و عجب اين كه اين نابخردان وصله هايى به رهبران الهى مى چسباندند كه گاهى كاملا با هم ضد و نقيض بود،گاهى آنها را«ديوانه»مى خواندند و گاهى «ساحر»،با اين كه ساحر كسى است كه بايد از زيركى و هوشيارى خاصى برخوردار باشد و درست در نقطۀ ضد ديوانه است.

آيه 7

(آيه 7)آنها نه تنها چنین نسبتهای نابخردانه ای به پیامبرصلّى اللّه عليه و آله می دادند بلکه برای بهانه جویی می گفتند:«اگر از راستگویانی چرا فرشتگان را برای ما

ص: 523

نمى آورى»!تا تصديق گفتار تو كنند و ما ايمان بياوريم .

(لَوْ ما تَأْتِينا بِالْمَلائِكَةِ إِنْ كُنْتَ مِنَ الصّادِقِينَ)

آيه 8

(آيه 8)خداوند به آنها چنين پاسخ مى گويد:«ما ملائكه را جز به حق نازل نمى كنيم» . (ما نُنَزِّلُ الْمَلائِكَةَ إِلاّ بِالْحَقِّ)

«و آنگاه(كه فرشتگان نازل شوند و حقيقت براى آنها جنبۀ شهود و حسى پيدا كند و بعد ايمان نياورند)ديگر به آنها مهلت داده نخواهد شد»و به عذاب الهى نابود مى گردند .

(وَ ما كانُوا إِذاً مُنْظَرِينَ)

به تعبير ديگر اعجاز بازيچه نيست،بلكه براى اثبات حق است،و اين امر به قدر كافى براى آنها كه خواهان حقند ثابت شده،چرا كه پيامبر اسلام صلّى اللّه عليه و آله با در دست داشتن اين قرآن و اعجازهاى ديگر رسالت خود را به ثبوت رسانده است.

آيه 9

(آيه 9)حفظ قرآن از دست بردها:به دنبال بهانه جوييهاى كفار و حتى استهزاى آنها نسبت به پيامبر صلّى اللّه عليه و آله اين آيه يك واقعيت بزرگ و پراهميت را به عنوان دلدارى به پيامبر از يك سو و اطمينان خاطر همۀ مؤمنان راستين از سوى ديگر بيان مى كند و آن اين كه:«ما اين قرآن را(كه مايۀ تذكر است)نازل كرديم،و ما بطور قطع آن را حفظ خواهيم كرد» (إِنّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّكْرَ وَ إِنّا لَهُ لَحافِظُونَ).

اين گروه اندك و ناتوان كه سهل است،اگر همۀ جباران و زورمندان و سياستمداران ستمگر و انديشمند منحرف و رزم آوران جهان دست به دست هم بدهند كه نورش را خاموش كنند،توانايى نخواهند داشت،چرا كه خداوند حفظ و پاسدارى از آن را به عهده گرفته است،محافظت از هر نظر:محافظت از هر گونه تحريف،محافظت از فنا و نابودى و محافظت از سفسطه هاى دشمنان وسوسه گر.

معروف و مشهور در ميان همۀ دانشمندان شيعه و اهل تسنن اين است كه:

هيچ گونه تحريفى در قرآن روى نداده است،و قرآنى كه امروز در دست ماست درست همان قرآنى است كه بر پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله نازل شده،و حتى كلمه و حرفى از آن كم و زياد نگرديده است.

آيه 10

(آيه 10)لجاجت و انکار محسوسات:در اینجا به عنوان دلداری پیامبر

ص: 524

و مؤمنان در برابر مشكلاتى كه در دعوت خود با آن مواجه بودند اشاره به زندگى انبياى پيشين و گرفتاريهاى آنها در مقابل اقوام گمراه و متعصب مى كند.

نخست مى گويد:«ما پيش از تو در ميان امتهاى نخستين نيز پيامبرانى فرستاديم» .

(وَ لَقَدْ أَرْسَلْنا مِنْ قَبْلِكَ فِي شِيَعِ الْأَوَّلِينَ)

آيه 11

(آيه 11)ولى آنها چنان لجوج و سرسخت بودند كه«هر پيامبرى به سراغشان مى آمد او را به باد استهزاء و سخريه مى گرفتند» . (وَ ما يَأْتِيهِمْ مِنْ رَسُولٍ إِلاّ كانُوا بِهِ يَسْتَهْزِؤُنَ)

اين استهزاء و سخريه به خاطر چند امر بود:

-براى شكستن ابهت پيامبران و متفرق ساختن افراد حق جو از گرد آنان.

-براى ضعف و ناتوانيشان در مقابل منطق نيرومند رسولان الهى.

-براى اين كه سرپوشى بر وجدان خفتۀ خود بگذارد،مبادا بيدار شود.

-و سر انجام براى اين كه مى ديدند قبول دعوت پيامبران آنها را در برابر شهواتشان محدود مى سازد و آزاديهاى حيوانيشان را سلب مى كند.

از اين جمله استفاده مى شود كه وظيفۀ مبلّغان تنها اين نيست كه مسائلى را به گوش مردم بخوانند،بلكه بايد از تمام وسائل سمعى،بصرى،برنامه هاى عملى، قصص،داستانها،ادبيات،شعر و هنر به معنى اصيل و سازنده استفاده كنند تا سخن حق را به دل آنها نفوذ دهند.

آيه 12

(آيه 12)سپس مى فرمايد:آرى«ما اين چنين آيات قرآن را به دلهاى اين مجرمان مى فرستيم»! . (كَذلِكَ نَسْلُكُهُ فِي قُلُوبِ الْمُجْرِمِينَ)

آيه 13

(آيه 13)اما با اين همه تبليغ و تأكيد و بيان منطقى و ارائۀ معجزات باز هم اين متعصبان استهزاء كننده«به آن ايمان نمى آورند» . (لا يُؤْمِنُونَ بِهِ)

ولى اين منحصر به آنها نيست«پيش از آنها سنت اقوام اولين نيز چنين بود»

(وَ قَدْ خَلَتْ سُنَّةُ الْأَوَّلِينَ).

آيه 14

(آيه 14)اینها بر اثر غوطه ور شدندر شهوات و اصرار و لجاجت در باطل،کارشان به جایی رسیده که:«اگر دری را از آسمان به روی آنها بگشاییم و آنها مرتباً به

ص: 525

آسمان صعود و نزول كنند...» .

(وَ لَوْ فَتَحْنا عَلَيْهِمْ باباً مِنَ السَّماءِ فَظَلُّوا فِيهِ يَعْرُجُونَ)

آيه 15

(آيه 15)«باز مى گويند ما را چشم بندى كرده اند» . (لَقالُوا إِنَّما سُكِّرَتْ أَبْصارُنا)

«بلكه ما گروهى هستيم كه سر تا پا سحر شده ايم»و آنچه مى بينيم ابدا واقعيت ندارد!

(بَلْ نَحْنُ قَوْمٌ مَسْحُورُونَ).

اين جاى تعجب نيست كه انسان به چنين مرحله اى از عناد و لجاج برسد، براى اين كه روح پاك و فطرت دست نخوردۀ انسان كه قادر به درك حقايق و مشاهدۀ چهرۀ اصلى واقعيات است،بر اثر گناه و جهل و دشمنى با حق تدريجا به تاريكى مى گرايد،البته در مراحل نخستين پاك كردن آن كاملا امكان پذير است،اما اگر خداى نكرده اين حالت در انسان راسخ شود و به صورت«ملكه»در آيد ديگر به آسانى نمى توان آن را شست،و در اينجاست كه چهرۀ حق در نظر انسان دگرگون مى شود تا آنجا كه محكمترين دلائل عقلى،و روشنترين دلائل حسى،در دل او اثر نمى گذارد و كار او به انكار معقولات و محسوسات،هر دو،مى رسد.

آيه 16

(آيه 16)شياطين با شهاب رانده مى شوند!اين آيه به بعد اشاره به گوشه اى از نظام آفرينش به عنوان دليلى بر توحيد و شناخت خداست و بحثهايى را كه در زمينۀ قرآن و نبوت در آيات گذشته آمد تكميل مى كند.

نخست مى گويد:«ما در آسمان برجهايى قرار داديم» .

(وَ لَقَدْ جَعَلْنا فِي السَّماءِ بُرُوجاً)

هنگامى كه ما از كرۀ زمين به ماه و خورشيد نگاه مى كنيم در هر فصل و موقعى از سال آنها را در مقابل يكى از صورتهاى فلكى(صورتهاى فلكى مجموعۀ ستارگانى است كه شكل خاصى را به خود گرفته اند)مى بينيم و مى گوييم خورشيد مثلا در برج حمل يا ثور يا ميزان و عقرب و قوس است.

سپس اضافه مى كند:«ما آن(آسمان و اين صورتهاى فلكى)را براى بينندگان زينت بخشيديم» .

(وَ زَيَّنّاها لِلنّاظِرِينَ).

آيه 17

(آيه 17)در این آیه اضافه می کند:«ما این آسمان را از هر شیطان رجیم

ص: 526

و شوم و ملعون محفوظ داشته ايم» .

(وَ حَفِظْناها مِنْ كُلِّ شَيْطانٍ رَجِيمٍ)

آيه 18

(آيه 18)«مگر آن شيطانهايى كه هوس استراق سمع و خبرگيرى دزدكى كنند،كه شهاب آشكار آنها را تعقيب مى كند و به عقب مى راند» (إِلاّ مَنِ اسْتَرَقَ السَّمْعَ فَأَتْبَعَهُ شِهابٌ مُبِينٌ).

منظور از«آسمان»آسمان حق و حقيقت است،و شياطين همان وسوسه گران هستند كه مى كوشند به اين آسمان راه يابند و استراق سمع كنند و به اغواى مردم بپردازند،اما ستارگان و شهب يعنى،رهبران الهى و دانشمندان با امواج نيرومند سخن و قلمشان آنها را به عقب مى رانند و طرد مى كنند.

آيه 19

(آيه 19)در اينجا به بخشى از آيات آفرينش،و نشانه هاى عظمت خدا در زمين،مى پردازد تا بحث پيشين تكميل گردد.

نخست از خود زمين شروع كرده،مى فرمايد:«و ما زمين را گسترش داديم» .

(وَ الْأَرْضَ مَدَدْناها)

و از آنجا كه آفرينش كوهها با آن فوائد زيادى كه دارند يكى از نشانه هاى توحيد است،به ذكر آن پرداخته،اضافه مى كند:«و ما در زمين كوههاى مستقر و ثابتى انداختيم» .

(وَ أَلْقَيْنا فِيها رَواسِيَ)

اين كوهها علاوه بر اين كه از ريشه به هم پيوسته اند و همچون زرهى زمين را در برابر فشار درونى از لرزشها حفظ مى كنند،و علاوه بر اين كه قدرت توفانها را در هم شكسته و وزش باد و نسيم را به دقت كنترل مى نمايند،محل خوبى براى ذخيرۀ آبها به صورت برف و يا چشمه ها مى باشند.

سپس به سراغ مهمترين عامل زندگى بشر و همۀ جانداران يعنى گياهان مى رود،مى فرمايد:«و ما در روى زمين از هر چيز(گياه)موزون رويانديم» .

(وَ أَنْبَتْنا فِيها مِنْ كُلِّ شَيْءٍ مَوْزُونٍ)

در كرۀ زمين شايد صدها هزار نوع گياه داريم با خواص مختلف و آثار متنوع و گوناگون كه شناخت هر يك دريچه اى است براى شناخت«اللّه»و برگ هر كدام از آنها دفترى است از«معرفت كردگار».

ص: 527

آيه 20

(آيه 20)و از آنجا كه وسائل زندگى انسان منحصر به گياهان و معادن نيست در اين آيه به تمام اين مواهب اشاره كرده،مى گويد:«و ما انواع وسائل زندگى را براى شما در زمين قرار داديم» . (وَ جَعَلْنا لَكُمْ فِيها مَعايِشَ)

نه تنها براى شما بلكه براى همۀ موجودات زنده،«و كسانى كه شما روزى آنها را نمى دهيد»و از دسترس شما خارجند .

(وَ مَنْ لَسْتُمْ لَهُ بِرازِقِينَ)

آرى!براى همۀ آنها نيازمنديهايشان را فراهم ساختيم.

آيه 21

(آيه 21)اين آيه در حقيقت به پاسخ سؤالى مى پردازد كه براى بسيارى از مردم پيدا مى شود و آن اين كه چرا خداوند آنقدر از ارزاق و مواهب در اختيار انسانها نمى گذارد كه بى نياز از هر گونه تلاش و كوشش باشند.

مى فرمايد:«خزائن و گنجينه هاى همه چيز تنها نزد ماست،ولى ما جز به اندازۀ معين آن را نازل نمى كنيم» .

(وَ إِنْ مِنْ شَيْءٍ إِلاّ عِنْدَنا خَزائِنُهُ وَ ما نُنَزِّلُهُ إِلاّ بِقَدَرٍ مَعْلُومٍ)

بنابراين چنان نيست كه قدرت ما محدود باشد و از تمام شدن ارزاق وحشتى داشته باشيم،بلكه منبع و مخزن و سر چشمۀ همه چيز نزد ماست،ولى همه چيز اين عالم حساب دارد و ارزاق و روزيها نيز به مقدار حساب شده اى از طرف خدا نازل مى گردد.

كاملا روشن است كه تلاش و كوشش براى زندگى علاوه بر اين كه تنبلى و سستى و دل مردگى را از انسانها دور مى سازد و حركت و نشاط مى آفريند، وسيلۀ بسيار خوبى براى اشتغال سالم فكرى و جسمى آنهاست،و اگر چنين نبود و همه چيز بى حساب در اختيار انسان قرار داشت معلوم نبود دنيا چه منظره اى پيدا مى كرد؟ به عبارت ديگر همان گونه كه فقر و نياز،انسان را به انحراف و بدبختى مى كشاند بى نيازى بيش از حد نيز منشأ فساد و تباهى است.

آيه 22

(آيه 22)نقش باد و باران:در تعقیب بیان قسمتی از اسرار آفرینش و نعمتهای خدا در آیات گذشته،در این به وزش باد ها و نقش مؤثر آنها در نزول

ص: 528

بارانها اشاره كرده،مى گويد:«و ما بادها را فرستاديم در حالى كه بارور كننده اند» و قطعات ابر را به هم مى پيوندند و بارور مى سازند .

(وَ أَرْسَلْنَا الرِّياحَ لَواقِحَ)

«و به دنبال آن از آسمان آبى فرو فرستاديم» .

(فَأَنْزَلْنا مِنَ السَّماءِ ماءً)

«و به وسيلۀ آن همۀ شما را سيراب كرديم» .

(فَأَسْقَيْناكُمُوهُ)

«در حالى كه شما توانايى بر حفظ و نگهدارى آن نداشتيد» .

(وَ ما أَنْتُمْ لَهُ بِخازِنِينَ)

يعنى شما نمى توانيد حتى بعد از نزول باران آن را به مقدار زياد گردآورى و حفظ كنيد،اين خداست كه از طريق منجمد ساختن آنها در قلۀ كوهها به صورت برف و يخ،و يا فرستادن آنها به اعماق زمين كه بعدا به صورت چشمه ها و كاريزها و چاهها ظاهر مى شوند،آنها را گردآورى و ذخيره مى كند.

آيه 23

(آيه 23)سپس به دنبال بحثهاى توحيدى به معاد و مقدمات آن اشاره كرده،مى گويد:«و مائيم كه زنده مى كنيم و(مائيم كه)مى ميرانيم» . (وَ إِنّا لَنَحْنُ نُحْيِي وَ نُمِيتُ)

«و وارث(همۀ روى زمين و تمام اين جهان)مائيم» .

(وَ نَحْنُ الْوارِثُونَ)

اشاره به مسألۀ حيات و مرگ كه در واقع مهمترين و قطعى ترين مسائل است هم مى تواند مقدمه براى بحث معاد باشد و هم تكميلى براى بحث توحيد.

از سوى ديگر وجود مرگ و زندگى خود دليل بر اين است كه موجودات اين عالم از خود چيزى ندارند و هر چه دارند از ناحيۀ ديگرى است،و سر انجام وارث همۀ آنها خداست!

آيه 24

(آيه 24)بعد اضافه مى كند:«ما هم پيشينيان شما را دانستيم و هم متأخران را» . (وَ لَقَدْ عَلِمْنَا الْمُسْتَقْدِمِينَ مِنْكُمْ وَ لَقَدْ عَلِمْنَا الْمُسْتَأْخِرِينَ)

كلمۀ«مستقدمين»و«مستأخرين»معنى وسيعى دارد كه هم شامل پيشگامان و متأخران در زمان مى شود،و هم شامل پيشگامان در اعمال خير،و يا جهاد و مبارزۀ با دشمنان حق،و يا حتى صفوف نماز جماعت،و مانند اينها.

بنابراين هم خود آنها و هم اعمالشان در برابر علم ما روشن و آشكارند،و از

ص: 529

اين نظر معاد و رستاخيز و محاسبۀ اعمال همۀ آنها كاملا در برابر ما سهل است.

آيه 25

(آيه 25)و لذا بلافاصله به دنبال اين سخن مى گويد:«پروردگار تو بطور قطع همۀ آنها را(به زندگى جديد در رستاخيز باز مى گرداند و)جمع و محشور مى كند» . (وَ إِنَّ رَبَّكَ هُوَ يَحْشُرُهُمْ)

«چرا كه او هم حكيم است و هم عالم» .

(إِنَّهُ حَكِيمٌ عَلِيمٌ)

«حكمت»او ايجاب مى كند كه مرگ پايان همه چيز نباشد،زيرا اگر زندگى منحصر به همين چند روز حيات اين جهان بود آفرينش جهان بيهوده و بى محتوا مى شد،و از خداوند حكيم دور است كه يك چنين آفرينش بى نتيجه اى داشته باشد.

و«عليم»بودنش سبب مى شود كه در امر معاد و حشر،مشكلى ايجاد نشود، هر ذرۀ خاكى كه از انسانى به گوشه اى پرتاب شده جمع آورى مى كند و حيات جديد به آن مى بخشد،و از سوى ديگر پرونده اعمال همگى هم در دل اين جهان طبيعت و هم در درون جان انسانها ثبت است.و او از همۀ اينها آگاه است.

بنابراين حكيم و عليم بودن خدا دليل فشرده و پرمغزى بر مسألۀ«حشر» و«معاد»محسوب مى شود.

آيه 26

(آيه 26)آفرينش انسان:به مناسبت آيات گذشته كه قسمتهايى از آفرينش خداوند و نظام هستى را بيان مى كند،در اينجا به شاهكار بزرگ خلقت يعنى «آفرينش انسان»پرداخته،و طى آيات متعدد و پرمحتوايى،بسيارى از جزئيات اين آفرينش را بازگو مى كند.

نخست مى فرمايد:«ما انسان را از گل خشكيده اى(همچون سفال)كه از گل بدبوى(تيره رنگى)گرفته شده بود آفريديم» .

(وَ لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسانَ مِنْ صَلْصالٍ مِنْ حَمَإٍ مَسْنُونٍ)

آيه 27

(آيه 27)«و جنّ را پيش از آن از آتش گرم و سوزان خلق كرديم» . (وَ الْجَانَّ خَلَقْناهُ مِنْ قَبْلُ مِنْ نارِ السَّمُومِ).

آيه 28

(آيه 28)مجدداً به آفرینش انسان باز می گردد و گفتگوی خداوند را با فرشضتگان که قبل از آفرینش انسان روی داد،چنین بیان می کند:

ص: 530

و به خاطر بياور«هنگامى كه پروردگارت به فرشتگان فرمود:من بشرى را از گل خشكيده اى كه از گل تيره رنگ بدبويى گرفته شده،مى آفرينم» .

(وَ إِذْ قالَ رَبُّكَ لِلْمَلائِكَةِ إِنِّي خالِقٌ بَشَراً مِنْ صَلْصالٍ مِنْ حَمَإٍ مَسْنُونٍ)

آيه 29

(آيه 29)«و هنگامى كه خلقت آن را به پايان و كمال رساندم و از روح خود (يك روح شريف و پاك و با عظمت)در آن دميدم همگى به خاطر آن سجده كنيد» . (فَإِذا سَوَّيْتُهُ وَ نَفَخْتُ فِيهِ مِنْ رُوحِي فَقَعُوا لَهُ ساجِدِينَ)

آيه 30

(آيه 30)آفرينش انسان پايان پذيرفت و آنچه شايستۀ جسم و جان انسان بود به او داده شد و همه چيز انجام يافت:«در اين هنگام همۀ فرشتگان بدون استثناء سجده كردند» . (فَسَجَدَ الْمَلائِكَةُ كُلُّهُمْ أَجْمَعُونَ)

آيه 31

(آيه 31)تنها كسى كه اطاعت اين فرمان را نكرد«ابليس»بود،لذا اضافه مى كند:«به جز ابليس كه خوددارى كرد از اين كه همراه سجده كنندگان باشد» . (إِلاّ إِبْلِيسَ أَبى أَنْ يَكُونَ مَعَ السّاجِدِينَ)

آيه 32

(آيه 32)اينجا بود كه ابليس مورد بازپرسى قرار گرفت و خداوند«فرمود:

اى ابليس!چرا تو با سجده كنندگان نيستى»؟ .

(قالَ يا إِبْلِيسُ ما لَكَ أَلاّ تَكُونَ مَعَ السّاجِدِينَ)

آيه 33

(آيه 33)ابليس كه غرق غرور و خودخواهى خويش بود آنچنان كه عقل و هوش او را پوشانده بود گستاخانه در برابر پرسش پروردگار به پاسخ پرداخت و«گفت:من هرگز براى بشرى كه او را از خاك خشكيده اى-كه از گل بدبويى گرفته شده-آفريده اى سجده نخواهم كرد» . (قالَ لَمْ أَكُنْ لِأَسْجُدَ لِبَشَرٍ خَلَقْتَهُ مِنْ صَلْصالٍ مِنْ حَمَإٍ مَسْنُونٍ)

آيه 34

(آيه 34)اوکه از اسرار آفرینش بر اثر خودخواهی و غرور بی خبر مانده بود و ناگهان از اوج مقامی که داشت سقوط کرد،دیگر شایسته نبود که او در صف فرشتگان باشد،لذا بلافاصله«خدا به او فرمود:از آن(بهشت یا از آسمانها و یا از صفوف فرشتگان)بیرون رو که تو رجیم و رانده شدهٔ درگاه مایی»(قالَ فَاخرُج مِنها فَاِنَّکَ رَجیمُ).

ص: 531

آيه 35

(آيه 35)و بدان كه اين غرورت مايۀ كفرت شد و اين كفر براى هميشه تو را مطرود كرد،«لعنت و دورى از رحمت خدا تا روز رستاخيز بر تو خواهد بود»! (وَ إِنَّ عَلَيْكَ اللَّعْنَةَ إِلى يَوْمِ الدِّينِ).

آيه 36

(آيه 36)ابليس كه در اين هنگام خود را راندۀ درگاه خدا ديد،و احساس كرد كه آفرينش انسان سبب بدبختى او شد،آتش كينه در دلش شعله ور گشت،تا انتقام خويش را از فرزندان آدم بگيرد.

لذا«عرض كرد:پروردگارا!اكنون كه چنين است مرا تا روز رستاخيز مهلت ده»!

(قالَ رَبِّ فَأَنْظِرْنِي إِلى يَوْمِ يُبْعَثُونَ).

نه براى اين كه توبه كند،يا از كردۀ خود پشيمان باشد و در مقام جبران برآيد، بلكه براى اين كه به لجاجت و عناد و دشمنى و خيره سرى ادامه دهد!

آيه 37

(آيه 37)خداوند هم اين خواستۀ او را پذيرفت و«فرمود:مسلما تو از مهلت يافتگانى» . (قالَ فَإِنَّكَ مِنَ الْمُنْظَرِينَ)

آيه 38

(آيه 38)ولى نه تا روز مبعوث شدن خلائق در رستاخيز،چنانكه خواسته اى،بلكه«تا وقت و زمان معينى» . (إِلى يَوْمِ الْوَقْتِ الْمَعْلُومِ)

منظور از پايان اين جهان و برچيده شدن دوران تكليف است.

«يَوْمِ الْوَقْتِ الْمَعْلُومِ»

آيه 39

(آيه 39)در اينجا ابليس نيّت باطنى خود را آشكار ساخت هر چند چيزى از خدا پنهان نبود و«عرض كرد:پروردگارا!به خاطر اين كه مرا گمراه ساختى(و اين انسان زمينۀ بدبختى مرا فراهم ساخت)من نعمتهاى مادى روى زمين را در نظر آنها زينت مى دهم(و انسانها را به آن مشغول مى دارم)و سر انجام همه را گمراه خواهم ساخت» . (قالَ رَبِّ بِما أَغْوَيْتَنِي لَأُزَيِّنَنَّ لَهُمْ فِي الْأَرْضِ وَ لَأُغْوِيَنَّهُمْ أَجْمَعِينَ).

آيه 40

(آيه 40)اما او به خوبی می دانست که وسوسه هایش در دل«بندگان مخلّص خدا» هرگز اثر نخواهد گذاشت،لذا بلافاصله برای سخن خود استثنایی قائل شد و گفت:«مگر آن بندگان خالص شدهٔ تو»که به مرحلهٔ عالی ایمان و عمل

ص: 532

پس از تعليم و تربيت و مجاهدۀ با نفس رسيده باشند .

(إِلاّ عِبادَكَ مِنْهُمُ الْمُخْلَصِينَ)

آيه 41

(آيه 41)خداوند به عنوان تحقير شيطان و تقويت قلب جويندگان راه حق و پويندگان طريق توحيد«فرمود:اين راه مستقيمى است كه بر عهدۀ من است» و سنت هميشگيم . (قالَ هذا صِراطٌ عَلَيَّ مُسْتَقِيمٌ)

آيه 42

(آيه 42)كه«تو هيچ گونه تسلّط و قدرتى بر بندگان من ندارى مگر گمراهانى كه شخصا بخواهند از تو پيروى كنند» . (إِنَّ عِبادِي لَيْسَ لَكَ عَلَيْهِمْ سُلْطانٌ إِلاّ مَنِ اتَّبَعَكَ مِنَ الْغاوِينَ)

يعنى،در واقع اين تو نيستى كه مى توانى مردم را گمراه كنى،بلكه اين انسانهاى منحرفند كه با ميل و ارادۀ خويش دعوت تو را اجابت كرده،پشت سر تو گام برمى دارند.

آيه 43

(آيه 43)سپس صريحترين تهديدهاى خود را متوجه پيروان شيطان كرده، مى گويد:«و جهنم ميعادگاه همۀ آنهاست» . (وَ إِنَّ جَهَنَّمَ لَمَوْعِدُهُمْ أَجْمَعِينَ)

گمان نكنند كه آنها از چنگال مجازات مى توانند فرار كنند و يا به حساب آنها رسيدگى نمى شود.

آيه 44

(آيه 44)«همان دوزخى كه هفت در دارد،و براى هر درى گروهى از پيروان شيطان تقسيم شده اند» . (لَها سَبْعَةُ أَبْوابٍ لِكُلِّ بابٍ مِنْهُمْ جُزْءٌ مَقْسُومٌ)

اين درها،در حقيقت درهاى گناهانى است كه به وسيلۀ آن،افراد وارد دوزخ مى شوند،هر گروهى به وسيلۀ ارتكاب گناهى و از درى،همان گونه كه درهاى بهشت،طاعات و اعمال صالح و مجاهدتهايى است كه به وسيلۀ آن بهشتيان وارد بهشت مى شوند.

آيه 45

(آيه 45)نعمتهاى هشتگانۀ بهشت:در آيات گذشته ديديم كه چه سان خداوند نتيجۀ كار شيطان و ياران و همگامان و پيروان او را شرح داد،و درهاى هفتگانۀ جهنم را به روى آنها گشود.

طبق روش قرآن كه از مسألۀ مقابله و تقارن،براى تعليم و تربيت،بهره گيرى مى كند،در اين آيات هشت نعمت بزرگ مادى و معنوى به تعداد درهاى بهشت

ص: 533

بيان شده است:

1-در آغاز به يك نعمت مهم جسمانى اشاره كرده،مى گويد:«پرهيزكاران در باغهاى سرسبز بهشت،و در كنار چشمه هاى زلال آن خواهند بود» .

(إِنَّ الْمُتَّقِينَ فِي جَنّاتٍ وَ عُيُونٍ)

ذكر«جنات»و«عيون»به صيغۀ جمع،اشاره به باغهاى متنوع و چشمه هاى فراوان و گوناگون بهشت است كه هر كدام لذت تازه اى مى آفريند.

آيه 46

(آيه 46)دوم و سوم:سپس به دو نعمت مهم معنوى كه«سلامت» و«امنيت»است اشاره مى كند،سلامت از هرگونه رنج و ناراحتى،و امنيت از هرگونه خطر،مى گويد:فرشتگان الهى به آنها خوش آمد گفته،مى گويند:«داخل اين باغها شويد با سلامت و امنيت كامل» . (ادْخُلُوها بِسَلامٍ آمِنِينَ)

آيه 47

(آيه 47)چهارم:«ما هرگونه حسد و كينه و عداوت و خيانت را از سينه هاى آنها مى شوييم و بر مى كنيم» . (وَ نَزَعْنا ما فِي صُدُورِهِمْ مِنْ غِلٍّ)

چرا كه تا قلب انسان از اين«غلّ»شستشو نشود نه سلامت و امنيت فراهم مى شود و نه برادرى و اخوت.

5-«در حالى كه همه برادرند» .

(إِخْواناً)

و نزديكترين پيوندهاى محبت در ميان آنها حكمفرماست.

6-«در حالى كه بر سريرها رو بروى يكديگر قرار گرفته اند» .

(عَلى سُرُرٍ مُتَقابِلِينَ)

آنها در جلسات اجتماعيشان گرفتار تشريفات آزار دهندۀ اين دنيا نيستند و مجلسشان بالا و پايين ندارد؛همه برادرند،همه رو بروى يكديگر و در يك صف، نه يكى بالاى مجلس و ديگرى در كفش كن.

آيه 48

(آيه 48)سپس به هفتمين نعمت مادى و معنوى اشاره كرده،مى گويد:

«هرگز خستگى و تعب به آنها نمى رسد» .

(لا يَمَسُّهُمْ فِيها نَصَبٌ)

و همانند زندگى اين دنيا كه رسيدن به يك روز آسايش،خستگيهاى فراوانى قبل و بعد از آن دارد كه فكر آن،آرامش انسان را بر هم مى زند،نيست.

ص: 534

8-همچنين فكر فنا و نابودى و پايان گرفتن نعمت،آنان را آزار نمى دهد، چرا كه«آنها هرگز از اين باغهاى پرنعمت و سرور اخراج نمى شوند» .

(وَ ما هُمْ مِنْها بِمُخْرَجِينَ)

آيه 49

(آيه 49)اكنون ممكن است افراد گنهكار و آلوده در هاله اى از غم و اندوه فرو روند كه اى كاش ما هم مى توانستيم به گوشه اى از اين موهبت دست يابيم،در اينجا خداوند رحمان و رحيم درهاى بهشت را به روى آنها نيز مى گشايد،اما به صورت مشروط.

با لحنى مملو از محبت و عاليترين نوازش،روى سخن را به پيامبرش كرده، مى گويد:پيامبرم!«بندگانم را آگاه كن كه من غفور و رحيمم،گناه بخش و پرمحبتم» .

(نَبِّئْ عِبادِي أَنِّي أَنَا الْغَفُورُ الرَّحِيمُ)

آيه 50

(آيه 50)اما از آنجا كه قرآن،هميشه جلو سوء استفاده از مظاهر رحمت الهى را با جمله هاى تكان دهنده اى كه حاكى از خشم و غضب اوست مى گيرد،تا تعادل ميان خوف و رجاء كه رمز تكامل و تربيت است برقرار گردد،بلافاصله اضافه مى كند:كه به بندگانم نيز بگو:كه«عذاب و كيفر من همان عذاب دردناك است» . (وَ أَنَّ عَذابِي هُوَ الْعَذابُ الْأَلِيمُ)

آيه 51

(آيه 51)ميهمانان ناشناس؟از اين آيه به بعد،قسمتهاى آموزنده اى را از تاريخ پيامبران بزرگ و اقوام سركش به عنوان نمونه هاى روشنى از بندگان مخلص، و پيروان شيطان،بيان مى كند.

نخست از داستان ميهمانهاى ابراهيم شروع كرده،مى گويد:«و به آنها (بندگانم)از ميهمانهاى ابراهيم خبر ده» .

(وَ نَبِّئْهُمْ عَنْ ضَيْفِ إِبْراهِيمَ)

آيه 52

(آيه 52)اين ميهمانهاى ناخوانده همان فرشتگانى بودند كه:«به هنگام وارد شدن بر ابراهيم(به صورت ناشناس،نخست)بر او سلام گفتند» . (إِذْ دَخَلُوا عَلَيْهِ فَقالُوا سَلاماً)

ابراهيم آن گونه كه وظيفۀ يك ميزبان بزرگوار و مهربان است براى پذيرايى آنها آماده شد و غذاى مناسبى فورا فراهم ساخت،اما هنگامى كه سفرۀ غذا گسترده

ص: 535

شد ميهمانهاى ناشناس دست به غذا دراز نكردند،او از اين امر وحشت كرد و وحشت خود را كتمان ننمود،با صراحت به آنان«گفت:ما از شما بيمناكيم» .

(قالَ إِنّا مِنْكُمْ وَجِلُونَ)

اين ترس به خاطر سنتى بود كه در آن زمان و زمانهاى بعد و حتى در عصر ما در ميان بعضى از اقوام معمول است كه هرگاه كسى نان و نمك كسى را بخورد به او گزندى نخواهد رساند و خود را مديون او مى داند و به همين دليل،دست نبردن به سوى غذا دليل بر قصد سوء و كينه و عداوت است.

آيه 53

(آيه 53)ولى چيزى نگذشت كه فرشتگان ابراهيم را از نگرانى بيرون آوردند،و«به او گفتند:ترسان مباش،ما تو را به فرزند دانايى بشارت مى دهيم» . (قالُوا لا تَوْجَلْ إِنّا نُبَشِّرُكَ بِغُلامٍ عَلِيمٍ)

آيه 54

(آيه 54)ولى ابراهيم به خوبى مى دانست كه از نظر موازين طبيعى تولد چنين فرزندى از او بسيار بعيد است،هر چند در برابر قدرت خدا هيچ چيزى محال نيست،ولى توجه به موازين عادى و طبيعى تعجب او را برانگيخت،لذا«گفت:آيا چنين بشارتى به من مى دهيد در حالى كه من به سن پيرى رسيده ام»؟! . (قالَ أَ بَشَّرْتُمُونِي عَلى أَنْ مَسَّنِيَ الْكِبَرُ)

«راستى به چه چيز مرا بشارت مى دهيد»؟ .

(فَبِمَ تُبَشِّرُونَ)

آيا به امر و فرمان خداست اين بشارت شما يا از ناحيۀ خودتان؟صريحا بگوييد تا اطمينان بيشتر پيدا كنم!

آيه 55

(آيه 55)به هر حال فرشتگان مجال ترديد يا تعجب بيشترى به ابراهيم ندادند،با صراحت و قاطعيت به او«گفتند:كه ما تو را به حق بشارت داديم» . (قالُوا بَشَّرْناكَ بِالْحَقِّ)

بشارتى كه از ناحيۀ خدا و به فرمان او بود و به همين دليل،حق است و مسلم.

و به دنبال آن براى تأكيد-به گمان اين كه مبادا يأس و نااميدى بر ابراهيم غلبه كرده باشد-گفتند:«اكنون كه چنين است از مأيوسان مباش» .

(فَلا تَكُنْ

ص: 536

مِنَ الْقانِطِينَ)

و به دنبال آن براى تأكيد-به گمان اين كه مبادا يأس و نااميدى بر ابراهيم غلبه كرده باشد-گفتند:«اكنون كه چنين است از مأيوسان مباش» .

(فَلا تَكُنْ مِنَ الْقانِطِينَ)

آيه 56

(آيه 56)ولى ابراهيم به زودى اين فكر را از آنها دور ساخت كه يأس و نوميدى از رحمت خدا بر او چيره شده باشد،بلكه تنها تعجبش روى حساب موازين طبيعى است،لذا با صراحت«گفت:و چه كسى از رحمت پروردگارش مأيوس مى شود جز گمراهان»؟! . (قالَ وَ مَنْ يَقْنَطُ مِنْ رَحْمَةِ رَبِّهِ إِلاَّ الضّالُّونَ)

همان گمراهانى كه خدا را به درستى نشناخته و پى به قدرت بى پايانش نبرده اند،خدايى كه از ذره اى خاك،انسانى چنين شگرف مى آفريند،و از نطفۀ ناچيزى فرزندى برومند به وجود مى آورد،و آتش سوزانى را به گلستانى تبديل مى كند،چه كسى مى تواند در قدرت چنين پروردگارى شك كند يا از رحمت او مأيوس گردد؟!

آيه 57

(آيه 57)ولى به هر حال ابراهيم(ع)پس از شنيدن اين بشارت،در اين انديشه فرو رفت كه اين فرشتگان با آن شرايط خاص،تنها براى بشارت فرزند نزد او نيامده اند،حتما مأموريت مهمترى دارند و اين بشارت تنها گوشه اى از آن را تشكيل مى دهد،لذا در مقام سؤال برآمد و به آنها«گفت:مأموريت شما چيست اى فرستادگان خدا»؟ . (قالَ فَما خَطْبُكُمْ أَيُّهَا الْمُرْسَلُونَ)

آيه 58

(آيه 58)«گفتند:ما به سوى يك قوم گنهكار فرستاده شده ايم» . (قالُوا إِنّا أُرْسِلْنا إِلى قَوْمٍ مُجْرِمِينَ)

آيه 59

(آيه 59)و از آنجا كه مى دانستند ابراهيم با آن حس كنجكاويش مخصوصا در زمينۀ اين گونه مسائل به اين مقدار پاسخ،قناعت نخواهد كرد،فورا اضافه كردند كه:اين قوم مجرم كسى جز قوم لوط نيست ما مأموريم اين آلودگان بى آزرم را درهم بكوبيم و نابود كنيم؛«مگر خانوادۀ لوط كه ما همۀ آنها را از آن مهلكه نجات خواهيم داد» . (إِلاّ آلَ لُوطٍ إِنّا لَمُنَجُّوهُمْ أَجْمَعِينَ).

آيه 60

(آيه 60)ولی از آنجا که تعبیر به«آل لوط»آن هم با تأکید به«اجمعین» شامل همهٔ خانوادهٔاو حتیهمسر گمراهش که با مشرکان هماهنگ بود می شد،و شاید ابراهیم نیز از اینماجرا آگاه بود،بلافاصله اورا استثنأ کردند و گفتند:«بجز

ص: 537

همسرش كه ما مقدر ساخته ايم از بازماندگان در شهر محكوم به فنا باشد»و نجات نيابد .

(إِلاَّ امْرَأَتَهُ قَدَّرْنا إِنَّها لَمِنَ الْغابِرِينَ)

آيه 61

(آيه 61)از اين آيه به بعد داستان خارج شدن فرشتگان از نزد ابراهيم و آمدن به ملاقات لوط را مى خوانيم،نخست مى گويد:«هنگامى كه فرستادگان خداوند نزد خاندان لوط آمدند» . (فَلَمّا جاءَ آلَ لُوطٍ الْمُرْسَلُونَ)

آيه 62

(آيه 62)لوط«به آنها گفت:شما افرادى ناشناخته ايد» . (قالَ إِنَّكُمْ قَوْمٌ مُنْكَرُونَ)

مفسران مى گويند:اين سخن را به اين جهت به آنها گفت كه آنان به صورت جوانانى خوش صورت و زيبا نزد او آمدند،از يك سو ميهمانند و محترم،و از سوى ديگر محيطى است ننگين و آلوده و پر از مشكلات.

آيه 63

(آيه 63)ولى فرشتگان،زياد او را در انتظار نگذاردند،با صراحت«گفتند:

ما چيزى را براى تو آورده ايم كه آنها در آن ترديد داشتند» .يعنى؛مأمور مجازات دردناكى هستيم كه تو كرارا به آنها گوشزد كرده اى ولى هرگز آن را جدى تلقى نكردند؟

(قالُوا بَلْ جِئْناكَ بِما كانُوا فِيهِ يَمْتَرُونَ)

آيه 64

(آيه 64)سپس براى تأكيد گفتند:«ما واقعيت مسلّم و غير قابل ترديدى را براى تو آورده ايم» . (وَ أَتَيْناكَ بِالْحَقِّ)

يعنى،عذاب حتمى و مجازات قطعى اين گروه بى ايمان منحرف.

باز براى تأكيد بيشتر اضافه كردند:«ما مسلما راست مى گوييم» .

(وَ إِنّا لَصادِقُونَ)

يعنى اين گروه تمام پلها را پشت سر خود خراب كرده اند و جايى براى شفاعت و گفتگو در مورد آنها باقى نمانده است،تا لوط حتى به فكر شفاعت نيفتد و بداند اينها ابدا شايستگى اين امر را ندارند.

آيه 65

(آيه 65)و از آنجا که باید گروه اندک مؤمنان(خانواده لوط بجز همسرش)از این مهلکه جان به سلامت ببرند دستور لازم را به لوط چنین دادند:«تو شبانه(و اواخر شب هنگامی که چشم مردم گنهکار در خواب است و یا مست شراب

ص: 538

و شهوت)خانواده ات را بردار و از شهر بيرون شو»

(فَأَسْرِ بِأَهْلِكَ بِقِطْعٍ مِنَ اللَّيْلِ).

ولى«تو پشت سر آنها باش»تا مراقب آنان باشى و كسى عقب نماند .

(وَ اتَّبِعْ أَدْبارَهُمْ)

ضمنا«هيچ يك از شما نبايد به پشت سرش نگاه كند» .

(وَ لا يَلْتَفِتْ مِنْكُمْ أَحَدٌ)

«و به همان نقطه اى كه دستور به شما داده شده است(يعنى سرزمين شام يا نقطۀ ديگرى كه مردمش از اين آلودگيها پاك بوده اند)برويد» .

(وَ امْضُوا حَيْثُ تُؤْمَرُونَ)

آيه 66

(آيه 66)سپس لحن كلام تغيير مى يابد و خداوند مى فرمايد:«ما به لوط چگونگى اين امر را وحى فرستاديم كه به هنگام طلوع صبح همگى ريشه كن خواهند شد،به گونه اى كه حتى يك نفر از آنها باقى نماند» . (وَ قَضَيْنا إِلَيْهِ ذلِكَ الْأَمْرَ أَنَّ دابِرَ هؤُلاءِ مَقْطُوعٌ مُصْبِحِينَ)

آيه 67

(آيه 67)سپس قرآن داستان را در اينجا رها كرده و به آغاز باز مى گردد، و بخشى را كه در آنجا ناگفته مانده بود به مناسبتى كه بعدا اشاره خواهيم كرد بيان مى كند و مى گويد:«مردم شهر(از ورود ميهمانان تازه وارد لوط آگاه شدند)و به سوى خانۀ او حركت كردند،و در راه به يكديگر بشارت مى دادند» . (وَ جاءَ أَهْلُ الْمَدِينَةِ يَسْتَبْشِرُونَ)

آنها در آن وادى گمراهى و ننگين خود فكر مى كردند طعمۀ لذيذى به چنگ آورده اند،جوانانى زيبا و خوشرو،آن هم در خانۀ لوط!

آيه 68

(آيه 68)«لوط»كه سر و صداى آنها را شنيد در وحشت عجيبى فرو رفت و نسبت به ميهمانان خود بيمناك شد.لذا در مقابل آنها ايستاد و«گفت:اينها ميهمانان منند،آبروى مرا نريزيد» . (قالَ إِنَّ هؤُلاءِ ضَيْفِي فَلا تَفْضَحُونِ)

آيه 69

(آيه 69)سپس اضافه كرد:بياييد«و از خدا بترسيد و مرا در برابر ميهمانانم شرمنده نسازيد» . (وَ اتَّقُوا اللّهَ وَ لا تُخْزُونِ).

آيه 70

(آيه 70)ولی آنها چنان جسور و پررپ بودند که نه تنها احساس شرمندگی

ص: 539

در خويش نمى كردند بلكه از لوط پيامبر،چيزى هم طلبكار شده بودند،گويى جنايتى انجام داده،زبان به اعتراض گشودند و«گفتند:مگر ما به تو نگفتيم احدى را از مردم جهان به ميهمانى نپذيرى»و به خانۀ خود راه ندهى .

(قالُوا أَ وَ لَمْ نَنْهَكَ عَنِ الْعالَمِينَ)

آيه 71

(آيه 71)به هر حال لوط كه اين جسارت و وقاحت را ديد از طريق ديگرى وارد شد،شايد بتواند آنها را از خواب غفلت و مستى انحراف و ننگ،بيدار سازد، رو به آنها كرده گفت:چرا شما راه انحرافى مى پوييد،اگر منظورتان اشباع غريزۀ جنسى است چرا از طريق مشروع و ازدواج صحيح وارد نمى شويد«اينها دختران منند(آماده ام آنها را به ازدواجتان درآورم)اگر شما مى خواهيد كار صحيحى انجام دهيد»راه اين است . (قالَ هؤُلاءِ بَناتِي إِنْ كُنْتُمْ فاعِلِينَ)

هدف لوط اين بود كه با آنها اتمام حجت كند و بگويد:من تا اين حد نيز آمادۀ فداكارى براى حفظ حيثيت ميهمانان خويش،و نجات شما از منجلاب فساد هستم.

آيه 72

(آيه 72)اما واى از مستى شهوت،مستى انحراف،و مستى غرور و لجاجت،اگر ذره اى از اخلاق انسانى و عواطف بشرى در آنها وجود داشت،كافى بود كه آنها را در برابر چنين منطقى شرمنده كند،لااقل از خانۀ لوط باز گردند و حيا كنند،اما نه تنها منفعل نشدند،بلكه بر جسارت خود افزودند و خواستند دست به سوى ميهمانان لوط دراز كنند! اينجاست كه خدا روى سخن را به پيامبر اسلام صلّى اللّه عليه و آله كرده،مى گويد:«قسم به جان و حيات تو كه اينها در مستى خود سخت سرگردانند»! . (لَعَمْرُكَ إِنَّهُمْ لَفِي سَكْرَتِهِمْ يَعْمَهُونَ).

آيه 73

(آيه 73)سرنوشت گنهکاران قوم لوط:در اینجا سخن الهی دربارهٔ این قوم اوج میگیرد و در دو آیه فشرده و کوتاه و بسیار عبرت انگیز بیان می کند،و می گوید:سر انجام فریاد تکان دهنده و صیحهٔ وحشتناکی به هنگام طلوع آفتاب،همه را فرا گرفت»(فَاَخَذَتهُمُ الصَّیحَةُ مُشرِقینَ).

ص: 540

اين صيحه ممكن است صداى يك صاعقۀ عظيم و يا صداى يك زلزلۀ وحشتناك بوده باشد.

آيه 74

(آيه 74)ولى به اين اكتفا ننموديم بلكه شهر آنها را بكلى زير و رو كرديم «بالاى آن را پايين(و پايين را بالا)قرار داديم»! . (فَجَعَلْنا عالِيَها سافِلَها)

اين مجازات نيز براى آنها كافى نبود«به دنبال آن بارانى از سجيل(گلهاى متحجر شده)بر سر آنان فرو ريختيم»! .

(وَ أَمْطَرْنا عَلَيْهِمْ حِجارَةً مِنْ سِجِّيلٍ)

نازل شدن اين عذابهاى سه گانه(صيحۀ وحشتناك-زير و رو شدن-بارانى از سنگ)هر كدام به تنهايى كافى بود كه قومى را به هلاكت برساند،اما براى شدت گناه و جسور بودن آنها در تن دادن به آلودگى و ننگ،و همچنين براى عبرت ديگران، خداوند مجازات آنها را مضاعف كرد.

آيه 75

(آيه 75)اينجاست كه قرآن به نتيجه گيرى تربيتى و اخلاقى پرداخته، مى گويد:«در اين(سرگذشت عبرت انگيز)نشانه هايى است براى هوشياران» . (إِنَّ فِي ذلِكَ لَآياتٍ لِلْمُتَوَسِّمِينَ)

آنها كه با فراست و هوشيارى و بينش مخصوص خود از هر علامتى جريانى را كشف مى كنند و از هر اشاره اى حقيقتى و از هر نكته اى،مطلب مهم و آموزنده اى را.

آيه 76

(آيه 76)اما تصور نكنيد كه آثار آنها بكلى از ميان رفته،نه«آثار آنها بر سر راه كاروانيان و گذركنندگان همواره ثابت و برقرار است» . (وَ إِنَّها لَبِسَبِيلٍ مُقِيمٍ)

آيه 77

(آيه 77)باز هم به عنوان تأكيد بيشتر و دعوت افراد با ايمان به تفكر و انديشه در اين داستان عبرت انگيز اضافه مى كند كه:«در اين(داستان)نشانه اى است براى افراد با ايمان» .چرا كه مؤمنان راستين بافراست و كاملا هوشيارند. (إِنَّ فِي ذلِكَ لَآيَةً لِلْمُؤْمِنِينَ)

چگونه ممكن است انسان ايمان داشته باشد و اين سرگذشت تكان دهنده را بخواند و عبرتها نگيرد؟!

آيه 78

(آيه 78)پایان زندگی دو قوم ستمگر!در اینجا قرآن به دو بخش دیگر از

ص: 541

سرگذشت اقوام پيشين تحت عنوان«اصحاب الأيكه»و«اصحاب الحجر»اشاره مى كند،و بحثهاى عبرت انگيزى را كه در آيات پيشين پيرامون قوم لوط بود تكميل مى نمايد.

نخست مى گويد:«و اصحاب الايكه مسلما مردمى ظالم و ستمگر بودند، .

(وَ إِنْ كانَ أَصْحابُ الْأَيْكَةِ لَظالِمِينَ)

آيه 79

(آيه 79)«ما از آنها انتقام گرفتيم» .و در برابر ظلمها و ستمگريها و سركشيها،مجازاتشان نموديم. (فَانْتَقَمْنا مِنْهُمْ)

«و(شهرهاى ويران شدۀ)اين دو(قوم لوط و اصحاب الايكه)بر سر راه(شما در سفرهاى شام)آشكار است»! .

(وَ إِنَّهُما لَبِإِمامٍ مُبِينٍ)

«اصحاب الايكه»همان قوم شعيبند كه در سرزمينى پر آب و مشجّر در ميان حجاز و شام زندگى مى كردند.

آنها زندگى مرفه و ثروت فراوانى داشتند و به همين جهت،غرور و غفلت آنها را فرا گرفته بود و مخصوصا دست به«كم فروشى»و«فساد در زمين»زده بودند.

«شعيب»آن پيامبر بزرگ،آنها را از اين كارشان برحذر داشت و دعوت به توحيد و راه حق نمود،اما همان گونه كه در آيات سورۀ هود ديديم،آنها تسليم حق نشدند و سر انجام بر اثر مجازات دردناكى نابود گشتند.

شرح بيشتر حالات آنها در سورۀ«شعراء»از آيۀ 176 تا 190 آمده است.

آيه 80

(آيه 80)و اما در مورد«اصحاب الحجر»،همان قوم سركشى كه در سرزمينى به نام«حجر»زندگى مرفهى داشتند و پيامبر بزرگشان«صالح»براى هدايت آنها مبعوث شد،چنين مى گويد:«و اصحاب حجر،فرستادگان خدا را تكذيب كردند» . (وَ لَقَدْ كَذَّبَ أَصْحابُ الْحِجْرِ الْمُرْسَلِينَ)

اين نكته قابل توجه است كه قرآن در مورد اصحاب الحجر-و همچنين در مورد قوم نوح و قوم شعيب و قوم لوط در آيات سورۀ شعراء به ترتيب آيۀ 105 و 123 و 160 و بعضى ديگر از اقوام پيشين-مى گويد:آنها«پيامبران»را تكذيب كردند،در حالى كه ظاهر امر چنين نشان مى دهد كه هر كدام يك پيامبر بيشتر

ص: 542

نداشتند و تنها او را تكذيب نمودند.

اين تعبير شايد به خاطر آن است كه برنامه و هدف پيامبران،آنچنان با يكديگر پيوستگى دارد كه تكذيب يكى از آنها تكذيب همۀ آنها خواهد بود.

آيه 81

(آيه 81)به هر حال قرآن در بارۀ«اصحاب الحجر»چنين ادامه مى دهد:

«و ما آيات خود را به آنان داديم ولى آنها از آن روى گرداندند»! .

(وَ آتَيْناهُمْ آياتِنا فَكانُوا عَنْها مُعْرِضِينَ)

تعبير به«اعراض»(روى گرداندن)نشان مى دهد كه آنها حتى حاضر نبودند اين آيات را بشنوند و يا به آن نظر بيفكنند.

آيه 82

(آيه 82)اما به عكس در كار زندگى دنيايشان آن قدر سخت كوش بودند كه:

«براى خود خانه هاى امن و امانى در دل كوهها مى تراشيدند» .

(وَ كانُوا يَنْحِتُونَ مِنَ الْجِبالِ بُيُوتاً آمِنِينَ)

عجيب است كه انسان براى چند روز زندگى دنيا اين همه محكم كارى مى كند،ولى براى زندگى جاويدان و ابديش آنچنان سهل انگار است كه حتى گاهى حاضر به شنيدن سخن خدا و نظر افكندن در آيات او نيست!

آيه 83

(آيه 83)خوب،چه انتظارى در بارۀ چنين قومى مى توان داشت،جز اين كه طبق قانون«انتخاب اصلح الهى»و ندادن حق ادامۀ حيات به اقوامى كه بكلى فاسد و مفسد مى شوند،بلاى نابود كننده اى بر سر آنها فرود آيد و نابودشان سازد،لذا قرآن مى گويد:«سر انجام صيحه(آسمانى)صبحگاهان دامانشان را گرفت» . (فَأَخَذَتْهُمُ الصَّيْحَةُ مُصْبِحِينَ)

اين صيحه صداى صاعقۀ مرگبارى بوده كه بر خانه هاى آنها فرود آمد.

آيه 84

(آيه 84)نه آن كوههاى سر به آسمان كشيده و نه آن خانه هاى امن و امان و نه اندام نيرومند اين قوم سركش و نه آن ثروت سرشار،هيچ كدام نتوانستند در برابر اين عذاب الهى مقاومت كنند،لذا در پايان داستان آنها مى فرمايد:

«و آنچه را به دست آورده بودند،آنان را از عذاب الهى نجات نداد» .

(فَما أَغْنى عَنْهُمْ ما كانُوا يَكْسِبُونَ).

ص: 543

آيه 85

(آيه 85)از آنجا كه گرفتارى هميشگى انسان به خاطر نداشتن يك ايدئولوژى و عقيدۀ صحيح و خلاصه پاى بند نبودن به مبدأ و معاد است،پس از شرح حالات اقوامى همچون قوم لوط و قوم شعيب و صالح كه گرفتار آن همه بلا شدند،به مسألۀ«توحيد»و«معاد»باز مى گردد و در يك آيه به هر دو اشاره كرده، مى فرمايد:«ما آسمانها و زمين و آنچه ميان آن دو است جز به حق نيافريديم» . (وَ ما خَلَقْنَا السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ وَ ما بَيْنَهُما إِلاّ بِالْحَقِّ)

اين در مورد توحيد،سپس در رابطه با معاد مى گويد:«ساعت موعود [ قيامت]قطعا فرا خواهد رسيد»و جزاى هر كس به او مى رسد! .

(وَ إِنَّ السّاعَةَ لَآتِيَةٌ)

و به دنبال آن به پيامبرش دستور مى دهد كه در برابر لجاجت،نادانيها، تعصبها،كارشكنيها و مخالفتهاى سرسختانۀ آنان،ملايمت و محبت نشان ده،و«از گناهان آنها صرف نظر كن،و آنها را ببخش،بخششى زيبا»كه حتى توأم با ملامت نباشد .

(فَاصْفَحِ الصَّفْحَ الْجَمِيلَ)

زيرا تو با داشتن دليل روشن در راه دعوت و رسالتى كه به آن مأمورى،نيازى به خشونت ندارى به علاوه خشونت در برابر جاهلان،غالبا موجب افزايش خشونت و تعصب آنهاست.

آيه 86

(آيه 86)اين آيه-بطورى كه جمعى از مفسران گفته اند-در واقع به منزلۀ دليلى بر لزوم گذشت و عفو و صفح جميل است،مى گويد:«پروردگار تو،آفريننده و آگاه است» . (إِنَّ رَبَّكَ هُوَ الْخَلاّقُ الْعَلِيمُ)

او مى داند كه همۀ مردم يكسان نيستند،او از اسرار درون و طبايع و ميزان رشد فكرى و احساسات مختلف آنها باخبر است،نبايد از همۀ آنها انتظار داشته باشى كه يكسان باشند بلكه بايد با روحيۀ عفو و گذشت با آنها برخورد كنى تا تدريجا تربيت شوند و به راه حق آيند.

آيه 87

(آيه 87)سپس به پیامبر خود دلداری می دهد که از خشونت دشمنان و انوه جمعیت آنها وامکانات فراوان مادی که در اختیار دارند،هرگز نگران نشود،

ص: 544

چرا كه خداوند مواهبى در اختيار او گذارده كه هيچ چيز با آن برابرى نمى كند مى گويد:«و ما به تو سورۀ حمد و قرآن عظيم داديم»! .

(وَ لَقَدْ آتَيْناكَ سَبْعاً مِنَ الْمَثانِي وَ الْقُرْآنَ الْعَظِيمَ)

خداوند به پيامبرش اين واقعيت را بازگو مى كند كه تو داراى چنين سرمايۀ عظيمى هستى،سرمايه اى همچون قرآن به عظمت تمام عالم هستى،مخصوصا سورۀ حمد كه چنان محتوايش عالى است كه در يك لحظۀ كوتاه انسان را به خدا پيوند داده و روح او را در آستانش به تعظيم و تسليم و راز و نياز وا مى دارد.

آيه 88

(آيه 88)و به دنبال بيان اين موهبت بزرگ چهار دستور مهم به پيامبر صلّى اللّه عليه و آله مى دهد،نخست مى گويد:«هرگز چشم خود را به نعمتهاى مادّى كه به گروههايى از آنها[ كفار]داده ايم ميفكن» . (لا تَمُدَّنَّ عَيْنَيْكَ إِلى ما مَتَّعْنا بِهِ أَزْواجاً مِنْهُمْ)

اين نعمتهاى مادى نه پايدارند،نه خالى از دردسر،حتى در بهترين حالاتش نگاهدارى آن سخت مشكل است.

سپس اضافه مى كند:«و هرگز(به خاطر اين مال و ثروت و نعمتهاى مادى كه در دست آنهاست)غمگين مباش» .

(وَ لا تَحْزَنْ عَلَيْهِمْ)

در حديثى از پيامبر صلّى اللّه عليه و آله مى خوانيم:«كسى كه چشم خود را به آنچه در دست ديگران است بدوزد،هميشه اندوهگين و غمناك خواهد بود و هرگز آتش خشم در دل او فرو نمى نشيند».

دستور سومى كه به پيامبر مى دهد در زمينۀ تواضع و فروتنى و نرمش در برابر مؤمنان است مى فرمايد:«و بال(عطوفت)خود را براى مؤمنين فرود آر»! .

(وَ اخْفِضْ جَناحَكَ لِلْمُؤْمِنِينَ)

اين تعبير كنايۀ زيبايى از تواضع و محبت و ملاطفت است همانگونه كه پرندگان به هنگامى كه مى خواهند نسبت به جوجه هاى خود اظهار محبت كنند آنها را زير بال و پر خود مى گيرند،و هيجان انگيزترين صحنۀ عاطفى را مجسم مى سازند،آنها را در مقابل حوادث و دشمنان حفظ مى كنند.

آيه 89

(آيه 89) سرانجام دستور چهارم را به پیامبرصلّى اللّه عليه و آله می دهد و می گوید:در برابر

ص: 545

اين افراد بى ايمان و ثروتمند محكم بايست«و صريحا بگو:من انذار كنندۀ آشكارم» .

(وَ قُلْ إِنِّي أَنَا النَّذِيرُ الْمُبِينُ)

آيه 90

(آيه 90)بگو:من به شما اعلام خطر مى كنم كه خدا فرموده عذابى بر شما فرو مى فرستم«آن گونه كه بر تقسيم كنندگان فرستادم» . (كَما أَنْزَلْنا عَلَى الْمُقْتَسِمِينَ)

آيه 91

(آيه 91)«همان تقسيم كنندگانى كه قرآن(و آيات الهى)را تجزيه كردند» . (الَّذِينَ جَعَلُوا الْقُرْآنَ عِضِينَ)

آنچه به سودشان بود گرفتند و آنچه به زيانشان بود كنار گذاشتند،ولى مؤمنان راستين هيچ گونه تجزيه و تقسيم و تبعيض در ميان احكام الهى قائل نيستند.

آيه 92

(آيه 92)در اين آيه به سرنوشت«مقتسمين»(تجزيه گران)پرداخته، مى گويد:«سوگند به پروردگارت كه ما بطور قطع از همۀ آنها سؤال خواهيم كرد» . (فَوَ رَبِّكَ لَنَسْئَلَنَّهُمْ أَجْمَعِينَ)

آيه 93

(آيه 93)«از تمام كارهايى كه انجام مى دادند» . (عَمّا كانُوا يَعْمَلُونَ)

روشن است كه سؤال خداوند براى كشف مطلب پنهان و پوشيده اى نيست، چرا كه او از اسرار درون و برون آگاه است.بنابراين سؤال مزبور به خاطر تفهيم به خود طرف است تا به زشتى اعمالش پى ببرد و در حقيقت اين پرسشها بخشى از مجازات آنهاست.

آيه 94

(آيه 94)مكتبت را آشكارا بگو!در اين آيه فرمان قاطعى به پيامبر اسلام صلّى اللّه عليه و آله مى دهد،مى گويد:در برابر هياهوى مشركان و مجرمان نه تنها ضعف و ترس و سستى به خود راه مده و ساكت مباش،بلكه،«آشكارا آنچه را مأموريت دارى بيان كن»و حقايق دين را با صراحت بر ملا ساز . (فَاصْدَعْ بِما تُؤْمَرُ)

«و از مشركان،روى گردان و نسبت به آنها بى اعتنايى كن»

(وَ أَعْرِضْ عَنِ الْمُشْرِكِينَ).

و اين آغاز«دعوت علنى»اسلام بود بعد از آن كه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله سه سال مخفيانه دعوت كرد،و عدۀ قليلى از نزديكان پيامبر به او ايمان آوردند.

آيه 95

(آيه 95)سپس خداوند برایتقویت قلب پیامبرصلّى اللّه عليه و آله به او اطمینان می دهد

ص: 546

كه در برابر استهزاء كنندگان از وى حمايت مى كند،مى فرمايد:«ما شرّ استهزاء كنندگان را از تو دفع كرديم» .

(إِنّا كَفَيْناكَ الْمُسْتَهْزِئِينَ)

آيه 96

(آيه 96)سپس را چنين توصيف مى كند:«آنها كسانى هستند كه با خدا معبود ديگرى قرار مى دهند،ولى به زودى(از نتيجۀ شوم كار خود)آگاه خواهند شد . «الْمُسْتَهْزِئِينَ» (الَّذِينَ يَجْعَلُونَ مَعَ اللّهِ إِلهاً آخَرَ فَسَوْفَ يَعْلَمُونَ)

ممكن است اين تعبير اشاره به آن باشد كه اينها كسانى هستند كه افكار و اعمالشان خود مسخره است،چرا كه آنقدر نادانند كه در برابر خداوندى كه آفرينندۀ جهان هستى است معبودى از سنگ و چوب تراشيده اند،با اين حال مى خواهند تو را استهزاء كنند!

آيه 97

(آيه 97)بار ديگر به عنوان دلدارى و تقويت هر چه بيشتر روحيۀ پيامبر صلّى اللّه عليه و آله اضافه مى كند:«و ما مى دانيم كه سخنان آنها سينۀ تو را تنگ و ناراحت مى سازد» . (وَ لَقَدْ نَعْلَمُ أَنَّكَ يَضِيقُ صَدْرُكَ بِما يَقُولُونَ)

روح لطيف تو و قلب حساست،نمى تواند اين همه بدگويى و سخنان كفر و شرك آميز را تحمل كند و به همين دليل ناراحت مى شوى.

آيه 98

(آيه 98)ولى ناراحت مباش براى زدودن آثار سخنان زشت و ناهنجارشان،«پروردگارت را تسبيح و حمد گو!و از سجده كنندگان باش»! . (فَسَبِّحْ بِحَمْدِ رَبِّكَ وَ كُنْ مِنَ السّاجِدِينَ)

چرا كه اين تسبيح خداوند اثرات بد گفتار آنها را از دلهاى مشتاقان«اللّه» مى زدايد،و از آن گذشته به تو نيرو و توان،نور و صفا بخشد.

لذا در روايات مى خوانيم:«هنگامى كه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله غمگين مى شد به نماز برمى خاست و آثار اين حزن و اندوه را در نماز از دل مى شست».

آيه 99

(آيه 99)و سر انجام آخرين دستور را در اين زمينه به او مى دهد كه دست از عبادت خدا در تمام عمر بر مدار«و همواره پروردگارت را بندگى كن تا يقين(مرگ) تو فرا رسد» . (وَ اعْبُدْ رَبَّكَ حَتّى يَأْتِيَكَ الْيَقِينُ)

عبادت مكتب عالى تربيت است،انديشۀ انسان را بيدار و فكر او را متوجه

ص: 547

بى نهايت مى سازد،گرد و غبار گناه و غفلت را از دل و جان او مى شويد،صفات عالى انسانى را در وجود او پرورش مى دهد،روح ايمان را تقويت و آگاهى و مسؤوليت به انسان مى بخشد.

و به همين دليل ممكن نيست انسان لحظه اى در زندگى از اين مكتب بزرگ تربيتى بى نياز گردد،و آنها كه فكر مى كنند،انسان ممكن است به جايى برسد كه نيازى به عبادت نداشته باشد يا تكامل انسان را محدود پنداشته اند و يا مفهوم عبادت را درك نكرده اند.

«پايان سورۀ حجر»

ص: 548

سورۀ نحل[16]

اشاره

اين سوره 128 آيه دارد؛قسمتى از آن در«مكّه» و قسمتى در«مدينه»نازل گرديده است

محتواى سوره:

در آيات اين سوره هم بحثهاى خاص سوره هاى«مكّى» ديده مى شود-مانند بحث قاطع از توحيد و معاد و مبارزۀ شديد با شرك و بت پرستى-و هم بحثهاى مخصوص سوره هاى«مدنى»مانند بحث از احكام اجتماعى و مسائل مربوط به جهاد و هجرت.

و بطور كلى محتواى اين سوره را امور زير تشكيل مى دهد.

1-بيش از همه بحث از نعمتهاى خداوند در اين سوره به ميان آمده و آن چنان ريزه كاريهاى آن تشريح گرديده كه حسّ شكرگزارى هر انسان آزاده اى را بيدار مى كند.

اين نعمتها شامل نعمتهاى مربوط به باران،نور آفتاب،انواع گياهان و ميوه ها و مواد غذايى ديگر،و حيواناتى كه خدمتگزار انسانها هستند و انواع وسائل زندگى و حتى نعمت فرزند و همسر،و خلاصه شامل«انواع طيّبات»مى گردد.

2-بخش ديگرى از آن،از دلائل توحيد و عظمت خلقت خدا،و معاد بحث مى كند.

3-قسمت ديگرى از آن از احكام مختلف اسلامى سخن مى گويد.

4-بخش ديگرى از بدعتهاى مشركان سخن به ميان آورده.

ص: 549

5-و بالاخره در قسمت ديگرى انسانها را از وسوسه هاى شيطان بر حذر مى دارد.

فضيلت تلاوت سوره:

در بعضى از روايات از پيامبر صلّى اللّه عليه و آله نقل شده كه فرمود:

«كسى كه اين سوره را تلاوت كند خداوند او را در برابر نعمتهايى كه در اين جهان به او بخشيده محاسبه نخواهد كرد».

البته تلاوتى توأم با تفكر و سپس تصميم گيرى و عمل،و گام نهادن در طريق شكرگزارى.

به نام خداوند بخشندۀ بخشايشگر

بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ

آيه 1

(آيه 1)فرمان عذاب نزديك است:قسمت مهمى از آيات آغاز اين سوره در«مكّه»نازل شده است،در همان ايام كه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله درگيرى شديدى با مشركان و بت پرستان داشت،و هر روز در برابر دعوت حيات آفرين و آزاديبخش او به بهانه هايى متوسل مى شدند،از جمله اين كه هرگاه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله آنها را تهديد به عذاب الهى مى كرد بعضى از لجوجان مى گفتند:اگر اين عذاب و كيفر كه مى گويى راست است پس چرا به سراغ ما نمى آيد؟! و شايد گاهى اضافه مى كردند كه اگر فرضا عذابى در كار باشد ما دست به دامن بتها مى شويم تا در پيشگاه خدا شفاعت كنند تا اين عذاب را از ما بر دارد.

نخستين آيۀ اين سوره،خط بطلان بر اين اوهام كشيده،مى گويد:«عجله نكنيد فرمان خدا(براى مجازات مشركان و مجرمان)قطعا فرا رسيده است» .

(أَتى أَمْرُ اللّهِ فَلا تَسْتَعْجِلُوهُ)

و اگر فكر مى كنيد بتان شفيعان درگاه اويند سخت در اشتباهيد«خداوند منزه و برتر از آن است كه آنها براى او شريك مى سازند» .

(سُبْحانَهُ وَ تَعالى عَمّا يُشْرِكُونَ).

آيه 2

(آيه 2)و از آنجا که هیچمجازات و کیفری بدون بیان کافی و اتمام حجت عادلانه نیست،اضافه می کند:«خداوند فرشتگان را با روح الهی به فرمانش بر هر کس از بندگانش که بخواهد نازل می کند»(یُنَزَّلُ المَلائِکَةَ بِالرُّوحِ مِن اَمرِه عَلی

ص: 550

مَنْ يَشاءُ مِنْ عِبادِهِ)

و به آنها دستور مى دهد كه:مردم را انذار كنيد(و بگوييد:)معبودى جز من نيست» .

(أَنْ أَنْذِرُوا أَنَّهُ لا إِلهَ إِلاّ أَنَا)

بنابراين،تنها«از(مخالفت دستور)من بپرهيزيد»و در برابر من احساس مسؤوليت كنيد .

(فَاتَّقُونِ)

منظور از«روح»در اين آيه وحى و قرآن و نبوت است كه مايۀ حيات و زندگى انسانهاست.

آيه 3

(آيه 3)در اينجا قرآن براى ريشه كن ساختن شرك و توجه به خداوند يكتا از دو راه وارد مى شود:نخست از طريق دلائل عقلى به وسيلۀ نظام شگرف آفرينش و عظمت خلقت،و ديگر از طريق عاطفى و بيان نعمتهاى گوناگون خداوند نسبت به انسان و تحريك حسّ شكرگزارى او.

در آغاز مى گويد:«خداوند آسمانها و زمين را به حق آفريد» .

(خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ بِالْحَقِّ)

حقانيت آسمانها و زمين هم از نظام عجيب و آفرينش منظم و حساب شدۀ آن روشن است و هم از هدف و منافعى كه در آنها وجود دارد.

و به دنبال آن اضافه مى كند:«خدا برتر از آن است كه براى او شريك مى سازند» .

(تَعالى عَمّا يُشْرِكُونَ)

آيا بتهايى كه آنها را شريك او قرار داده اند هرگز قادر به چنين خلقتى هستند؟ و يا حتى مى توانند پشۀ كوچك و يا ذرۀ غبارى بيافرينند!

آيه 4

(آيه 4)بعد از اشاره به مسألۀ آفرينش آسمان و زمين و اسرار بى پايان آنها، سخن از خود انسان مى گويد،انسانى كه به خودش از هر كس ديگر نزديكتر است، مى فرمايد:«انسان را از نطفۀ بى ارزشى آفريد،اما سر انجام به جايى رسيد كه موجودى(متفكر و فصيح و بليغ و)مدافع از خويشتن و سخنگوى آشكار شد» . (خَلَقَ الْإِنْسانَ مِنْ نُطْفَةٍ فَإِذا هُوَ خَصِيمٌ مُبِينٌ).

آيه 5

(آيه 5)پس از آفرینش انسان به نعمت مهم دیگری یعنی خلقت

ص: 551

چهار پايان،و فوائد مختلفى كه از آنها عايد مى شود اشاره كرده،مى گويد:«خداوند چهار پايان را آفريد در حالى كه در آنها وسيلۀ پوشش براى شماست و منافع ديگر و از گوشت آنها مى خوريد» .

(وَ الْأَنْعامَ خَلَقَها لَكُمْ فِيها دِفْءٌ وَ مَنافِعُ وَ مِنْها تَأْكُلُونَ)

جالب اين كه در ميان اين همه فوائد،قبل از هر چيز مسألۀ«پوشش» و«مسكن»را مطرح مى كند،زيرا بسيارى از مردم(بخصوص باديه نشينان)هم لباسشان از پشم و مو يا پوست تهيه مى شود،و هم خيمه هايشان كه آنها را از سرما و گرما حفظ مى كند،و به هر حال اين دليل بر اهميت پوشش و مسكن و مقدم بودن آن بر هر چيز ديگر است.

آيه 6

(آيه 6)جالب اين كه تنها به منافع معمولى و عادى اين چهار پايان سودمند اكتفا نمى كند بلكه روى جنبۀ استفادۀ روانى از آنها نيز تكيه كرده،مى گويد:

«و در اين حيوانات براى شما زينت و شكوهى است به هنگامى كه آنها را به استراحتگاهشان باز مى گردانيد،و هنگامى كه(صبحگاهان)به صحرا مى فرستيد» .

(وَ لَكُمْ فِيها جَمالٌ حِينَ تُرِيحُونَ وَ حِينَ تَسْرَحُونَ)

اين در واقع جمال استغناء و خودكفايى جامعه است،جمال توليد و تأمين فرآورده هاى مورد نياز يك ملت است،و به تعبير گوياتر جمال استقلال اقتصادى و ترك هرگونه وابستگى است!

آيه 7

(آيه 7)در اين آيه به يكى ديگر از منافع مهم بعضى از اين حيوانات اشاره كرده،مى گويد:«آنها بارهاى سنگين شما را(بر دوش خود)حمل مى كنند و به سوى شهر و ديارى كه جز با مشقت زياد به آن نمى رسيديد مى برند» . (وَ تَحْمِلُ أَثْقالَكُمْ إِلى بَلَدٍ لَمْ تَكُونُوا بالِغِيهِ إِلاّ بِشِقِّ الْأَنْفُسِ)

اين نشانۀ رحمت و رأفت خداوند است كه اين چهار پايان را با اين قدرت و نيرو آفريده است،و آنها را رام و تسليم شما نيز گردانيده«چرا كه پروردگار شما رءوف و رحيم است» .

(إِنَّ رَبَّكُمْ لَرَؤُفٌ رَحِيمٌ)

به اين ترتيب اين چهار پايان در درجۀ اول،پوشش و وسائل دفاعى براى انسان در برابر گرما و سرما توليد مى كنند،و در درجۀ بعد از فرآورده هاى لبنياتى آنها

ص: 552

استفاده مى شود،و سپس از گوشتشان،و بعد از آثار روانى كه در دلها مى گذارند، مورد توجه قرار گرفته و سر انجام باربرى آنها.

آيه 8

(آيه 8)آنگاه به سراغ گروه ديگرى از حيوانات مى رود كه براى سوارى انسان از آنها استفاده مى شود،مى فرمايد:«خداوند اسبها و استرها و الاغها را آفريد تا شما بر آن سوار شويد،و هم مايۀ زينت شما باشد» . (وَ الْخَيْلَ وَ الْبِغالَ وَ الْحَمِيرَ لِتَرْكَبُوها وَ زِينَةً)

در پايان آيه به مسألۀ مهمترى اشاره كرده و افكار را به وسائل نقليه و مركبهاى گوناگونى كه در آينده در اختيار بشر قرار مى گيرد و بهتر و خوبتر از اين حيوانات مى تواند استفاده كند متوجه مى سازد،و مى گويد:«و خداوند چيزها(وسائل نقليۀ ديگرى)مى آفريند كه شما نمى دانيد» .

(وَ يَخْلُقُ ما لا تَعْلَمُونَ)

آيه 9

(آيه 9)به دنبال نعمتهاى مختلفى كه در آيات گذشته بيان شد در اينجا به يكى از نعمتهاى بسيار مهم معنوى اشاره كرده،مى فرمايد:«بر خداست كه راه راست و صراط مستقيم را(كه هيچ گونه انحراف و كژى در آن نيست)در اختيار بندگان بگذارد» . (وَ عَلَى اللّهِ قَصْدُ السَّبِيلِ)

در اين كه اين راه راست اشاره به جنبۀ تكوينى يا تشريعى مى كند،مفسران تفسيرهاى مختلفى دارند،ولى هيچ مانعى ندارد كه هر دو جنبه را شامل شود.

به اين ترتيب كه خداوند از نظر خلقت و آفرينش و تكوين،انسان را مجهز به عقل و استعداد و نيروهاى لازم براى پيمودن اين صراط مستقيم كرده است.

و از سوى ديگر،خدا پيامبران را با وحى آسمانى و تعليمات كافى و قوانين مورد نياز انسان فرستاده است،تا از نظر تشريع،راه را از چاه مشخص كرده و با انواع بيانها او را تشويق به پيمودن اين راه كنند و از مسيرهاى انحرافى باز دارند.

سپس از آنجا كه راههاى انحرافى فراوان است،به انسانها هشدار مى دهد و مى گويد:«بعضى از اين راهها منحرف و بيراهه است» .

(وَ مِنْها جائِرٌ)

و از آنجا كه نعمت اختيار و آزادى اراده و انتخاب،يكى از مهمترين عوامل تكامل انسان مى باشد با يك جملۀ كوتاه به آن اشاره كرده،مى گويد:«اگر خدا

ص: 553

مى خواست همۀ شما را(به اجبار)به راه راست هدايت مى كرد»به گونه اى كه نتوانيد گامى از آن فراتر بگذاريد .

(وَ لَوْ شاءَ لَهَداكُمْ أَجْمَعِينَ)

ولى اين كار را نكرد،چرا كه هدايت اجبارى،نه افتخار است و نه تكامل!

آيه 10

(آيه 10)در اين آيه باز به سراغ نعمتهاى مادى مى رود تا حس شكرگزارى انسانها را برانگيزد،آتش عشق خدا را در دلهايشان بيفروزد،و آنها را به شناخت بيشتر بخشندۀ اين نعمتها دعوت كند.

مى گويد:«او كسى است كه از آسمان آبى فرستاد» .

(هُوَ الَّذِي أَنْزَلَ مِنَ السَّماءِ ماءً)

آبى حيات بخش،زلال،شفاف،و خالى از هرگونه آلودگى«كه نوشيدن شما از آن است»

(لَكُمْ مِنْهُ شَرابٌ).

«و نيز گياهان و درختانى از آن به وجود مى آيد كه(حيوانات خود را)در آن به چرا مى فرستيد» .

(وَ مِنْهُ شَجَرٌ فِيهِ تُسِيمُونَ)

بدون شك منافع آب باران تنها نوشيدن انسان و روييدن درختان و گياهان نيست،بلكه شستشوى زمينها،تصفيۀ هوا،ايجاد رطوبت لازم براى طراوت پوست تن انسان و راحتى تنفس او،و مانند آن همه از فوائد باران است،ولى از آنجا كه دو قسمت ياد شده،از اهميت بيشترى برخوردار بوده روى آن تكيه شده.

آيه 11

(آيه 11)باز همين مسأله را چنين ادامه مى دهد:«خداوند با آن(آب باران) براى شما زراعت و زيتون و نخل و انگور،و از همۀ ميوه ها مى روياند» . (يُنْبِتُ لَكُمْ بِهِ الزَّرْعَ وَ الزَّيْتُونَ وَ النَّخِيلَ وَ الْأَعْنابَ وَ مِنْ كُلِّ الثَّمَراتِ)

«مسلما در آفرينش اين(ميوه هاى رنگارنگ و پربركت و اين همه محصولات كشاورزى)نشانۀ روشنى(از خدا)براى انديشمندان است» .

(إِنَّ فِي ذلِكَ لَآيَةً لِقَوْمٍ يَتَفَكَّرُونَ).

آيه 12

(آيه 12)سپس به نعمت تسخیر موجوداتمختلف جهان در برابر انسان اشاره کرده،می فرماید:«و(خداوند)شب و روز را برای شما مسخر کرد و همچنین خورشید و ماه را»(وَسَخَرَ لَکُمُ اللَّیلَ وَ النَّهارَ وَ الشَّمسَ وَ القَمَرَ).

ص: 554

«و ستارگان نيز به فرمان او مسخر شما هستند» .

(وَ النُّجُومُ مُسَخَّراتٌ بِأَمْرِهِ)

«مسلما در اين امور نشانه هايى است(از عظمت خدا و بزرگى آفرينش)براى آنها كه انديشه مى كنند» .

(إِنَّ فِي ذلِكَ لَآياتٍ لِقَوْمٍ يَعْقِلُونَ)

آيه 13

(آيه 13)علاوه بر اينها«مخلوقاتى را كه در زمين براى شما آفريده»نيز مسخر فرمان شما ساخت . (وَ ما ذَرَأَ لَكُمْ فِي الْأَرْضِ)

«مخلوقاتى گوناگون و رنگارنگ» .

(مُخْتَلِفاً أَلْوانُهُ)

از انواع پوششها،غذاها،همسران پاك،وسائل رفاهى گرفته تا انواع معادن و منابع مفيد زير زمينى و رو زمينى و ساير نعمتها.

«در اينها نيز نشانه اى است(آشكار)براى مردمى كه متذكر مى شوند» .

(إِنَّ فِي ذلِكَ لَآيَةً لِقَوْمٍ يَذَّكَّرُونَ)

چرا تنها زيتون و نخل و انگور؟!

ممكن است چنين به نظر آيد كه اگر قرآن در آيات فوق از ميان انواع ميوه ها روى زيتون و خرما و انگور تكيه كرده به خاطر وجود آنها در محيط نزول قرآن بوده است،ولى با توجه به جهانى و جاودانى بودن قرآن،و عمق تعبيراتش روشن مى شود كه مطلب از اين فراتر است.

غذاشناسان و دانشمندان به ما مى گويند:كمتر ميوه اى است كه براى بدن انسان از نظر غذايى به اندازۀ اين سه ميوه،مفيد و مؤثر باشد.

همانها مى گويند:«روغن زيتون»براى توليد سوخت بدن ارزش بسيار فراوان دارد،كالرى حرارتى آن بسيار بالا است،و از اين جهت يك نيرو بخش است و آنها كه مى خواهند همواره سلامت خود را حفظ كنند،بايد به اين اكسير علاقه مند شوند.

روغن زيتون دوست صميمى كبد آدمى است،و براى رفع عوارض كليه ها و سنگهاى صفراوى و قولنجهاى كليوى و كبدى و رفع يبوست بسيار مؤثر است.

با پيشرفت دانش پزشكى و غذا شناسى اهميت دارويى«خرما»نيز به ثبوت رسيده است.در خرما كلسيم وجود دارد كه عامل اصلى استحكام استخوانهاست و نيز فسفر وجود دارد كه از عناصر اصلى تشكيل دهندۀ مغز و مانع ضعف اعصاب و خستگى است،قوۀ بينايى را مى افزايد.

ص: 555

و نيز خرما داراى پتاسيم است كه فقدان آن را در بدن علت حقيقى زخم معده مى دانند،و وجود آن براى ماهيچه ها و بافتهاى بدن انسان بسيار پرارزش است.

اين سخن امروز در ميان غذا شناسان معروف است كه خرما از سرطان جلوگيرى مى كند.

و اما در مورد«انگور»به گفتۀ دانشمندان غذا شناس به قدرى عوامل مؤثر دارد كه مى توان گفت،يك داروخانۀ طبيعى است.

انگور دو برابر گوشت،در بدن حرارت ايجاد مى كند،و علاوه بر اين ضدّ سم است،براى تصفيه خون،دفع رماتيسم،نقرس،و زيادى اورۀ خون،اثر درمانى مسلّمى دارد،انگور معده و روده را لايروبى مى كند،نشاط آفرين و برطرف كنندۀ اندوه است،اعصاب را تقويت كرده،و ويتامينهاى مختلف موجود در آن به انسان نيرو و توان مى بخشد.

بنابراين،تكيه كردن قرآن بر اين سه نوع ميوه بى دليل نيست،و شايد در آن روز قسمت مهمى از آن بر مردم پوشيده بوده است.

آيه 14

(آيه 14)نعمت كوهها و درياها و ستارگان:در اينجا به سراغ بخش مهم ديگرى از نعمتهاى بى پايان خداوند در مورد انسانها مى رود و نخست از درياها كه منبع بسيار مهم حيات و زندگى است آغاز كرده،مى گويد:«و او كسى است كه درياها را براى شما تسخير كرده و به خدمت شما گمارد» . (وَ هُوَ الَّذِي سَخَّرَ الْبَحْرَ)

مى دانيم قسمت عمدۀ روى زمين را درياها تشكيل مى دهند،و نيز مى دانيم نخستين جوانۀ حيات در درياها آشكار شده،و قرار دادن آن در خدمت بشر يكى از نعمتهاى بزرگ خدا است.

سپس به سه قسمت از منافع درياها اشاره كرده،مى فرمايد:«تا از آن گوشت تازه بخوريد» .

(لِتَأْكُلُوا مِنْهُ لَحْماً طَرِيًّا)

گوشتى كه زحمت پرورش آن را نكشيده ايد تنها دست قدرت خدا آن را در دل اقيانوسها پرورش داده و رايگان در اختيارتان گذارده است.

ديگر از منافع آن مواد زينتى است كه از درياها استخراج مى شود لذا اضافه

ص: 556

مى كند:«و زيورى براى پوشيدن(مانند مرواريد)از آن استخراج كنيد» .

(وَ تَسْتَخْرِجُوا مِنْهُ حِلْيَةً تَلْبَسُونَها)

يكى از ابعاد معروف چهارگانۀ روح انسان را حس زيبايى تشكيل مى دهد كه نقش مؤثرى در حيات بشر دارد،لذا بايد بطرز صحيح و سالمى-دور از هرگونه افراط و تفريط و اسراف و تبذير-اشباع گردد.

به همين دليل در اسلام،استفاده از زينت به صورت معقول و خالى از هرگونه اسراف مانند بهره گيرى از لباسهاى خوب،انواع عطريات،بعضى سنگهاى قيمتى و مانند آن-مخصوصا در مورد زنان-كه نياز روحيشان به زينت بيشتر است توصيه شده است،ولى بايد خالى از اسراف و تبذير باشد.

بالاخره سومين نعمت درياها را حركت كشتيها به عنوان يك وسيلۀ مهم براى انتقال انسان و نيازمنديهاى او،ذكر مى كند،و مى فرمايد:«كشتيها را مى بينى كه آبها را بر صفحۀ اقيانوسها مى شكافند» .

(وَ تَرَى الْفُلْكَ مَواخِرَ فِيهِ)

صحنه اى كه در برابر سرنشينان كشتى به هنگام حركت بر صفحۀ اقيانوسها ظاهر مى شود چقدر ديدنى است خدا اين نعمت را به شما داد تا از آن بهره گيريد «و از فضل او در مسير تجارت خود از كشتيها استفاده كنيد» .

(وَ لِتَبْتَغُوا مِنْ فَضْلِهِ)

با توجه به اين همه نعمت،حس شكرگزارى را در شما زنده كند،«و شايد شكر نعمتهاى او را به جا آوريد» .

(وَ لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ)

آيه 15

(آيه 15)پس از بيان نعمت درياها،به سراغ كوههاى سخت و سنگين مى رود،مى گويد:«و در زمين كوههاى ثابت و محكمى افكند تا لرزش آن را نسبت به شما بگيرد»و به شما آرامش بخشد . (وَ أَلْقى فِي الْأَرْضِ رَواسِيَ أَنْ تَمِيدَ بِكُمْ)

و از آنجا كه كوهها يكى از مخازن اصلى آبها(چه به صورت برف و يخ و چه به صورت آبهاى درونى)مى باشند بلافاصله بعد از آن،نعمت وجود نهرها را بيان كرده،مى گويد:«و(براى شما)نهرهايى قرار داديم»

(وَ أَنْهاراً).

و از آنجا كه وجود كوهها ممكن است اين توهم را به وجود آورد كه بخشهاى زمين را از يكديگر جدا مى كند،و راهها را مى بندد،چنين اضافه مى كند:«و(براى

ص: 557

شما)راههائى(قرار داد)تا هدايت شويد» .

(وَ سُبُلاً لَعَلَّكُمْ تَهْتَدُونَ)

آيه 16

(آيه 16)و از آنجا كه راه بدون نشانه و علامت و راهنما،انسان را به مقصد نمى رساند بعد از ذكر نعمت«راه»به اين«نشانه ها»اشاره كرده،مى گويد:

«و علاماتى قرار داد» .

(وَ عَلاماتٍ)

اين علامتها انواع زيادى دارد:شكل كوهها و درّه ها و بريدگيهاى آنها،فراز و نشيبهاى قطعات مختلف زمين،رنگ خاكها و كوهها،و حتى چگونگى وزش بادها هر يك،علامتى براى پيدا كردن راههاست.

ولى از آنجا كه در پاره اى از اوقات در بيابانها،در شبهاى تاريك،يا هنگامى كه انسان شبانه در دل اقيانوسها سفر مى كند از اين علامات خبرى نيست،خداوند علامات آسمانى را به كمك فرستاده تا اگر در زمين علامتى نيست،از علامت آسمان استفاده كنند و گمراه نشوند!لذا اضافه مى كند:«و به وسيلۀ ستارگان،مردم هدايت مى شوند» .

(وَ بِالنَّجْمِ هُمْ يَهْتَدُونَ)

جالب توجه اين كه:روايات بسيارى از ائمه عليهم السّلام وارد شده كه در آنها«نجم» (ستاره)به پيامبر و«علامات»به امامان تفسير شده است كه اشاره به تفسير معنوى آيه است.

در حديثى از امام صادق عليه السّلام چنين مى خوانيم:«النّجم رسول اللّه و العلامات الائمة عليهم السّلام»:«ستاره اشاره به پيامبر است و علامات امامان عليهم السّلام هستند».

آيه 17

(آيه 17)پس از بيان آن همه نعمتهاى بزرگ و الطاف خفىّ پروردگار،وجدان انسانها را به داورى مى طلبد و مى گويد:«آيا كسى كه مى آفريند همچون كسى است كه نمى آفريند،آيا متذكر نمى شويد»؟! . (أَ فَمَنْ يَخْلُقُ كَمَنْ لا يَخْلُقُ أَ فَلا تَذَكَّرُونَ)

آيا بايد در برابر خالق اين همه نعمتها سجده كرد؟يا موجوداتى كه خود مخلوق ناچيزى بيش نيستند و هرگز خلقتى نداشته و ندارند؟اين يك روش مؤثر تربيتى است كه قرآن در بسيارى از موارد از آن استفاده كرده است،مسائل را به صورت استفهامى طرح،و پاسخ آن را بر عهدۀ وجدانهاى بيدار مى گذارد،و حس

ص: 558

خودجوشى مردم را به كمك مى طلبد.

آيه 18

(آيه 18)سر انجام براى اين كه هيچ كس تصور نكند نعمت خدا منحصر به اينهاست مى گويد:«و اگر بخواهيد نعمتهاى خدا را شماره كنيد قادر بر احصاى آن نيستيد» . (وَ إِنْ تَعُدُّوا نِعْمَةَ اللّهِ لا تُحْصُوها)

اكنون اين سؤال پيش مى آيد كه پس ما چگونه مى توانيم حق شكر او را ادا كنيم؟آيا با اين حال در زمرۀ ناسپاسان نيستيم؟ پاسخ اين سؤال را قرآن در آخرين جملۀ اين آيه بيان كرده،مى گويد:

«خداوند غفور رحيم است» .

(إِنَّ اللّهَ لَغَفُورٌ رَحِيمٌ)

آرى!خدا مهربانتر و بزرگوارتر از آن است كه شما را به خاطر عدم توانايى بر شكر نعمتهايش مؤاخذه يا مجازات كند،همين قدر كه بدانيد سر تا پاى شما غرق نعمت اوست و از اداى حق شكرش عاجزيد و عذر تقصير به پيشگاهش بريد، نهايت شكر او را انجام داده ايد.

ولى اينها همه مانع از آن نيست كه ما به مقدار توانايى به احصاى نعمتهايش بپردازيم.

ورنه سزاوار خداونديش كس نتواند كه به جا آورد!

آيه 19

(آيه 19)از آنجا كه در آيات گذشته به دو قسمت از مهمترين صفات خدا اشاره شد در اينجا به سومين صفت«معبود حقيقى»اشاره مى شود كه علم و دانايى است،مى گويد:«خداوند مى داند آنچه را پنهان مى داريد و آنچه را آشكار مى سازيد» . (وَ اللّهُ يَعْلَمُ ما تُسِرُّونَ وَ ما تُعْلِنُونَ)

پس چرا به دنبال بتها مى رويد كه نه كمترين سهمى در خالقيت جهان دارند،نه كوچكترين نعمتى به شما بخشيده اند،و نه از اسرار درون و اعمال برون شما آگاهند؟

آيه 20

(آيه 20)بار دیگر روی مسألهٔ خالقیت تکیه می کند،ولی از آیهٔ مشابه آن که قبلاً داشتیم فراتر می رود و می گوید:«معبودهایی را که آنها غیر از خدا می خوانند نه تنها چیزی را خلق نمی کنند بلکه خودشان مخلوقند»(وَالَّذینَ یَدعُونَ مِن دُونِ اللّهِ

ص: 559

لا یَخلُقُونَ شَیئًا وَ هُم یُخلَقُونَ).

تاكنون بحث در اين بود كه اينها خالق نيستند و به همين دليل لايق عبادت نمى باشند اكنون مى گويد آنها خود مخلوقند،نيازمند و محتاجند.

آيه 21

(آيه 21)از اين گذشته،«آنها مردگانى هستند كه هرگز استعداد حيات ندارند» . (أَمْواتٌ غَيْرُ أَحْياءٍ)

سپس اضافه مى كند:«و اين بتها اصلا نمى دانند در چه زمانى(عبادت كنندگانشان)مبعوث خواهند شد» .

(وَ ما يَشْعُرُونَ أَيّانَ يُبْعَثُونَ)

اگر پاداش و جزا به دست آنها بود حدّ اقل بايد از«رستاخيز بندگان خود» باخبر باشند،با اين نادانى چگونه لايق عبادتند؟ و اين پنجمين صفتى است كه معبود به حق بايد داشته باشد و آنها فاقد آنند.

بت و بت پرستى در منطق قرآن مفهوم وسيعى دارد.هر موجود و هر كسى را كه تكيه گاه خود در برابر خدا قرار دهيم و سرنوشت خود را دست او بدانيم او بت ما محسوب مى شود،به همين دليل تمام آنچه در آيات فوق آمده در بارۀ كسانى كه امروز ظاهرا خدا پرستند اما استقلال يك فرد مؤمن راستين را از دست داده و تكيه گاهى براى خود از بندگان ضعيف انتخاب كرده اند و به صورت وابسته زندگى مى كند،شامل مى شود.

آيه 22

(آيه 22)به دنبال اين استدلالات زنده و روشن بر نفى صلاحيت بتها،چنين نتيجه گيرى مى كند بنابراين«معبود شما معبود واحدى است» . (إِلهُكُمْ إِلهٌ واحِدٌ)

و از آنجا كه ايمان به مبدأ و معاد همه جا با يكديگر قرين و لازم و ملزوم يكديگرند بلافاصله اضافه مى كند:«آنها كه ايمان به آخرت ندارند(و طبعا ايمان درستى به مبدأ نيز ندارند)دلهايشان حقيقت را انكار مى كند و در برابر حق مستكبرند» .

(فَالَّذِينَ لا يُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ قُلُوبُهُمْ مُنْكِرَةٌ وَ هُمْ مُسْتَكْبِرُونَ)

و گر نه دلائل توحيد براى آنها كه حق جو و متواضع در مقابل حقيقتند آشكار است،و هم دلائل معاد،ولى خوى استكبار و عدم تسليم در برابر حق سبب مى شود كه آنها دائما حالت انكار و نفى به خود بگيرند.

ص: 560

و آشكار مجددا تكيه كرده،مى گويد:«قطعا خداوند از آنچه پنهان مى دارند و آنچه آشكار مى سازند باخبر است» .

(لا جَرَمَ أَنَّ اللّهَ يَعْلَمُ ما يُسِرُّونَ وَ ما يُعْلِنُونَ)

اين جمله در واقع تهديدى است در برابر كفار و دشمنان حق كه خدا از حال آنها هرگز غافل نيست.

آنها مستكبرند و«خداوند مستكبران را دوست نمى دارد» .چرا كه استكبار در برابر حق اولين نشانۀ بيگانگى از خداست.

(إِنَّهُ لا يُحِبُّ الْمُسْتَكْبِرِينَ)

آيه 24

(آيه 24)

شأن نزول:

اين آيه در بارۀ«مقتسمين»(تبعيض گران)كه قبلا در بارۀ آنها بحث شد نازل گرديده است،آنها شانزده نفر بودند كه به چهار گروه تقسيم شدند و هر گروه چهار نفرى بر سر راه مردم در يكى از جاده هاى مكه در ايام حج ايستادند تا پيش از آنكه مردم وارد شوند ذهن آنها را نسبت به قرآن و اسلام بدبين سازند،و بگويند محمد صلّى اللّه عليه و آله دين و آيين تازه اى نياورده بلكه همان افسانه هاى دروغين پيشينيان است.

تفسير:

آنها كه بار گناه ديگران را بر دوش مى كشند-در آيات گذشته سخن از مستكبران بود و در اين آيه منطق هميشگى اين گروه بى ايمان منعكس شده است،مى گويد:«و هنگامى كه به آنها گفته شود پروردگار شما چه چيز نازل كرده است؟در پاسخ مى گويند:(اينها وحى الهى نيست)همان افسانه هاى دروغين پيشينيان است» .

(وَ إِذا قِيلَ لَهُمْ ما ذا أَنْزَلَ رَبُّكُمْ قالُوا أَساطِيرُ الْأَوَّلِينَ)

جالب اين كه مستكبران امروز نيز غالبا موذيانه براى فرار از حق و همچنين براى گمراه ساختن ديگران به اين تهمت متوسل مى شوند،حتى در كتب جامعه شناسى شكل به اصطلاح علمى به آن داده اند و مذهب را زاييدۀ جهل بشر و تفسيرهاى مذهبى را اسطوره ها مى نامند! اما آنها با مذاهب خرافى و ساختگى هرگز جنگ و ستيز ندارند،مخالفت آنها تنها با مذاهب راستين است كه افكار انسانها را بيدار مى كند،و زنجيرهاى استعمار را درهم مى شكند سدّ راه مستكبران و استعمارگران است.

ص: 561

آيه 25

(آيه 25)این آیه نتیجهٔ اعمال این کوردلان را چنین بیان می کند:«اینها روز رستاخيز هم بار گناهان خود را بطور كامل بر دوش بكشند و هم سهمى از گناهان كسانى را كه بخاطر جهل گمراه كرده اند»! .

(لِيَحْمِلُوا أَوْزارَهُمْ كامِلَةً يَوْمَ الْقِيامَةِ وَ مِنْ أَوْزارِ الَّذِينَ يُضِلُّونَهُمْ بِغَيْرِ عِلْمٍ)

«بدانيد آنها بدترين و زر و مسؤوليت را بر دوش مى كشند» .

(أَلا ساءَ ما يَزِرُونَ)

چرا كه گاهى گفتار آنها سبب گمراهى هزاران نفر مى شود،چقدر دشوار است كه انسان هم بار گناهان خود را بر دوش كشد و هم سهمى از گناهان هزاران نفر ديگر را،و هرگاه سخنان گمراه كنندۀ آنها باقى بماند و سر چشمۀ گمراهى نسلها شود بار آنها نيز بر دوششان سنگينى مى كند!

آيه 26

(آيه 26)اين آيه به بيان اين نكته مى پردازد كه اين اولين بار نيست كه مستكبران به رهبران الهى تهمت مى زنند و وحى آسمانى را اساطير اولين مى شمارند،بلكه«آنهايى كه قبل از اينها بودند نيز از اين گونه توطئه ها داشتند،ولى خداوند به سراغ شالودۀ زندگى آنها رفت و از اساس آن را ويران نمود،و سقف بر سرشان از بالا فرود آمد»! . (قَدْ مَكَرَ الَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ فَأَتَى اللّهُ بُنْيانَهُمْ مِنَ الْقَواعِدِ فَخَرَّ عَلَيْهِمُ السَّقْفُ مِنْ فَوْقِهِمْ)

«و عذاب و مجازات الهى از آنجا كه(باور نمى كردند و)نمى دانستند به سراغشان آمد» .

(وَ أَتاهُمُ الْعَذابُ مِنْ حَيْثُ لا يَشْعُرُونَ)

ريشه كن كردن ساختمان و فرود آمدن سقف،ممكن است اشاره به ساختمان و سقف ظاهرى آنها باشد كه بر اثر زلزله ها و صاعقه ها درهم كوبيده شد و بر سر آنان فرود آمد،و ممكن است كنايه از سازمان و تشكيلات آنها باشد كه به فرمان خدا از ريشه بركنده شد،و نابود گشت،ضمنا مانعى ندارد كه آيه اشاره به هر دو معنى باشد.

آيه 27

(آيه 27)آنچه گفته شد عذاب دنياى آنان است ولى مجازاتشان به همين جا پايان نمى گيرد،بلكه«بعد از اين در روز رستاخيز خدا آنها را رسوا مى سازد» . (ثُمَّ يَوْمَ الْقِيامَةِ يُخْزِيهِمْ)

و آنها را مورد سؤال قرار مى دهد و مى گويد:«شريكانى كه شما براى من

ص: 562

ساختيد(و به آنها عشق مى ورزيديد)و به خاطر آنها با ديگران دشمنى مى كرديد،

كجا هستند؟

(وَ يَقُولُ أَيْنَ شُرَكائِيَ الَّذِينَ كُنْتُمْ تُشَاقُّونَ فِيهِمْ)

در اينجا آنها پاسخى براى اين سؤال مسلما ندارند ولى:«كسانى كه به آنها علم داده شده(زبان به سخن مى گشايند و)مى گويند:شرمندگى و رسوايى و بدبختى،امروز بر كافران است» .و اين خود يك نوع مجازات و كيفر روانى براى آنهاست.

(قالَ الَّذِينَ أُوتُوا الْعِلْمَ إِنَّ الْخِزْيَ الْيَوْمَ وَ السُّوءَ عَلَى الْكافِرِينَ)

آيه 28

(آيه 28)اين آيه با تعبيرى كه درس تكان دهنده اى براى بيدار كردن غافلان و بى خبران است در توصيف كافران مى گويد:آنها«كسانى هستند كه فرشتگان مرگ روح آنها را مى گيرند،در حالى كه به خود ظلم كرده بودند» . (الَّذِينَ تَتَوَفّاهُمُ الْمَلائِكَةُ ظالِمِي أَنْفُسِهِمْ)

زيرا انسان هر ظلم و ستمى كند در درجۀ اول به خودش باز مى گردد و خانۀ خويشتن را قبل از خانۀ ديگران ويران مى سازد.

اما آنها هنگامى كه خود را در آستانۀ مرگ مى بينند و پرده هاى غرور و غفلت از مقابل چشمانشان كنار مى رود«فورا تسليم مى شوند،(و به دروغ مى گويند:)ما كار بدى انجام نمى داديم»! .

(فَأَلْقَوُا السَّلَمَ ما كُنّا نَعْمَلُ مِنْ سُوءٍ)

آيا دروغ مى گويند،به خاطر اين كه دروغ بر اثر تكرار،صفت ذاتى آنها شده است؟و يا مى خواهند بگويند ما مى دانيم اين اعمال را انجام داده ايم ولى اشتباه كرده ايم و سوء نيت نداشته ايم،ممكن است هر دو باشد.

ولى بلافاصله به آنها گفته مى شود شما دروغ مى گوييد،اعمال زشت فراوانى انجام داديد«آرى خداوند به آنچه انجام مى داديد(و همچنين از نيتهاى شما)باخبر است» .

(بَلى إِنَّ اللّهَ عَلِيمٌ بِما كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ)

بنابراين جاى انكار كردن و حاشا نمودن نيست!و اين ايمان اضطرارى هم سودى ندارد.

آيه 29

(آيه 29)«اكنون كه چنين است از درهاى جهنم وارد شويد در حالى كه جاودانه در آن خواهيد بود» . (فَادْخُلُوا أَبْوابَ جَهَنَّمَ خالِدِينَ فِيها).

ص: 563

«چه جاى بدى است جايگاه متكبران» .

(فَلَبِئْسَ مَثْوَى الْمُتَكَبِّرِينَ)

آيه 30

(آيه 30)سرنوشت پاكان و نيكان:در آيات گذشته اظهارات مشركان در بارۀ قرآن و نتائج آن را خوانديم،اما در اينجا اعتقاد مؤمنان را با ذكر نتائجش مى خوانيم:

نخست مى گويد:«و(هنگامى كه)به پرهيزكاران گفته مى شود پروردگار شما چه چيز نازل كرده است؟مى گفتند:خير و سعادت» .

(وَ قِيلَ لِلَّذِينَ اتَّقَوْا ما ذا أَنْزَلَ رَبُّكُمْ قالُوا خَيْراً)

چه تعبير رسا و زيبا و جامعى! آن هم خير مطلق،كه مفهوم گسترده اش همۀ نيكيها،سعادتها و پيروزيهاى مادى و معنوى را در بر مى گيرد.

«خَيْراً»

سپس همان گونه كه در آيات گذشته،نتيجۀ اظهارات مشركان،به صورت كيفرهاى مضاعف دنيوى و اخروى،مادى و معنوى،بيان شد،در آيۀ مورد بحث نتيجۀ اظهارات مؤمنان به اين صورت بيان شده است:«براى كسانى كه نيكى كردند، در اين دنيا نيكى است» .

(لِلَّذِينَ أَحْسَنُوا فِي هذِهِ الدُّنْيا حَسَنَةٌ)

قابل توجه اين كه«حسنه»همانند«خير»است كه انواع حسنات و نعمتهاى اين جهان را در بر مى گيرد.

اين پاداشهاى دنياى آنهاست،سپس اضافه مى كند:«و سراى آخرت از اين هم بهتر است،و چه خوبست سراى پرهيزكاران»؟ .

(وَ لَدارُ الْآخِرَةِ خَيْرٌ وَ لَنِعْمَ دارُ الْمُتَّقِينَ)

آيه 31

(آيه 31)اين آيه سراى پرهيزكاران را كه قبلا بطور سر بسته بيان شد، توصيف كرده،مى گويد:سراى پرهيزكاران«باغهاى جاويدان بهشت است كه همگى وارد آن مى شوند» . (جَنّاتُ عَدْنٍ يَدْخُلُونَها)

«نهرهاى جارى از زير درختانش مى گذرد» .

(تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ)

تنها مسألۀ باغ و درخت مطرح نيست،بلكه«هر چه بخواهند در آنجا هست» .

(لَهُمْ فِيها ما يَشاؤُنَ)

و در پايان آيه مى فرمايد:«خداوند پرهيزكاران را چنين پاداش مى دهد» .

(كَذلِكَ يَجْزِي اللّهُ الْمُتَّقِينَ).

ص: 564

قبض روح مى كنند در حالى كه ستمگرند.

اما در اينجا مى خوانيم كه:پرهيزكاران«كسانى هستند كه فرشتگان قبض ارواح،روح آنان را مى گيرند در حالى كه پاك و پاكيزه اند» .پاكيزه از آلودگى شرك؛پاكيزه از ظلم و استكبار و هر گونه گناه.

(الَّذِينَ تَتَوَفّاهُمُ الْمَلائِكَةُ طَيِّبِينَ)

در اينجا فرشتگان«به آنها مى گويند:سلام بر شما باد»! .سلامى كه نشانۀ امنيت و سلامت و آرامش كامل است.

(يَقُولُونَ سَلامٌ عَلَيْكُمْ)

سپس مى گويند:«وارد بهشت شويد به خاطر اعمالى كه انجام مى داديد» .

(ادْخُلُوا الْجَنَّةَ بِما كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ)

تعبير به (روح آنها را دريافت مى دارند)اشاره است به اين كه مرگ به معنى فنا و نيستى و پايان همه چيز نيست،بلكه انتقالى است از يك مرحله به مرحلۀ بالاتر.

«تَتَوَفّاهُمُ»

آيه 33

(آيه 33)بار ديگر به تجزيه و تحليل،پيرامون طرز فكر و برنامۀ مشركان و مستكبران پرداخته و با زبان تهديد مى گويد:آنها چه انتظارى مى كشند؟«آيا جز اين انتظار دارند كه فرشتگان(قبض ارواح)به سراغشان بيايند»درهاى توبه بسته شود،پروندۀ اعمال پيچيده گردد و راه بازگشت باقى نماند؟! . (هَلْ يَنْظُرُونَ إِلاّ أَنْ تَأْتِيَهُمُ الْمَلائِكَةُ)

«و يا(اين كه انتظار مى كشند)فرمان پروردگار(دائر به عذاب و مجازات آنها) فرا رسد»آنگاه توبه كنند .ولى توبۀ آنها در آن زمان بى اثر است.

(أَوْ يَأْتِيَ أَمْرُ رَبِّكَ)

سپس اضافه مى كند:تنها اين گروه نيستند كه اين چنين مى كنند بلكه، «كسانى كه پيش از ايشان بودند نيز چنين كردند»! .

(كَذلِكَ فَعَلَ الَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ)

«خداوند به آنها ستم نكرد ولى آنها پيوسته به خويشتن ستم مى كردند» .

(وَ ما ظَلَمَهُمُ اللّهُ وَ لكِنْ كانُوا أَنْفُسَهُمْ يَظْلِمُونَ)

چرا كه آنها در حقيقت تنها نتيجۀ اعمال خود را باز مى يابند.

آيه 34

(آيه 34)باز به نتیجهٔ اعمال آنها می پردازد و می گوید:«سرانجام،سیئات

ص: 565

اعمالشان به آنها رسید»(فَاَصابَهُم سَیَّئاتُ ما عَمِلُوا).

«و آنچه را استهزاء مى كردند(از وعده هاى عذاب الهى)بر آنها وارد شد» .

(وَ حاقَ بِهِمْ ما كانُوا بِهِ يَسْتَهْزِؤُنَ)

آيۀ فوق بار ديگر اين واقعيت را تأكيد مى كند كه اين اعمال انسان است كه دامان او را در اين جهان و آن جهان مى گيرد و در چهره هاى مختلف تجسم مى يابد و او را رنج و آزار و شكنجه مى دهد نه چيز ديگر.

آيه 35

(آيه 35)اين آيه به يكى از منطقهاى سست و بى اساس مشركان اشاره كرده،مى گويد:«و مشركان گفتند:اگر خدا مى خواست نه ما و نه نياكان ما هيچ چيز غير او را عبادت نمى كرديم»و به سراغ بتها نمى رفتيم . (وَ قالَ الَّذِينَ أَشْرَكُوا لَوْ شاءَ اللّهُ ما عَبَدْنا مِنْ دُونِهِ مِنْ شَيْءٍ نَحْنُ وَ لا آباؤُنا)

«و چيزى را بدون اذن او تحريم نمى نموديم» .

(وَ لا حَرَّمْنا مِنْ دُونِهِ مِنْ شَيْءٍ)

اين جمله اشاره به قسمتى از چهارپايانى است كه مشركان در عصر جاهليت، از پيش خود تحريم كرده بودند.آنها مى خواستند چنين استدلال كنند كه اگر اعمال ما مورد رضاى خدا نيست پس چرا قبلا پيامبرانى نفرستاد و از همان روز اول به نياكان ما نگفت من به اين كار راضى نيستم اين سكوت او دليل بر رضاى اوست! لذا در پاسخ مى فرمايد:«پيشينيان آنها نيز همين كارها را انجام دادند(و به همين بهانه ها متوسل شدند)ولى آيا پيامبران الهى وظيفه اى جز ابلاغ آشكار دارند؟» .

(كَذلِكَ فَعَلَ الَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ فَهَلْ عَلَى الرُّسُلِ إِلاَّ الْبَلاغُ الْمُبِينُ).

و اين چنين است راه و رسم همۀ رهبران راستين كه در اصل دعوت هرگز از سخنان دو پهلو استفاده نمى كنند،در بيان حقيقت چيزى فرو گذار نمى نمايند و تمام عواقب اين صراحت و قاطعيت را نيز به جان پذيرا هستند.

آيه 36

(آيه 36)به دنبال اعلام این واقعیت که وظیفهٔ پیامبران تنها ابلاغ آشکار است،در این آیه اشارهٔ کوتاه کوتاه و جامعی به وضع دعوت پیامبران کرده،می گوید:«مت در هر امتی رسولی فرستادیم»(وَلَقَد بَعَثنا فی کُلَّ اُمَّةٍ رَسُولًا).که دعوت ما را به

ص: 566

گوش امتها برسانند.

سپس اضافه مى كند محتواى دعوت همۀ اين رسولان اين بود كه:«خداى يكتا را بپرستيد و از طاغوت اجتناب كنيد» .

(أَنِ اعْبُدُوا اللّهَ وَ اجْتَنِبُوا الطّاغُوتَ)

چرا كه اگر پايه هاى توحيد محكم نشود،و طاغوتها از جوامع انسانى و محيط افكار طرد نگردند،هيچ برنامۀ اصلاحى قابل پياده كردن نيست.

اكنون ببينيم نتيجۀ دعوت انبيا به توحيد به كجا رسيد،در اينجا قرآن مى گويد:

«گروهى از آن امتها كسانى بودند كه خدا هدايتشان كرد» .

(فَمِنْهُمْ مَنْ هَدَى اللّهُ)

«و گروهى از آنان ضلالت و گمراهى دامانشان را گرفت» .

(وَ مِنْهُمْ مَنْ حَقَّتْ عَلَيْهِ الضَّلالَةُ)

و در پايان آيه براى بيدار كردن گمراهان و تقويت روحيۀ هدايت يافتگان اين دستور عمومى را صادر مى كند:«پس در روى زمين سير كنيد(و آثار گذشتگان را كه بر صفحۀ زمين و در دل خاك نهفته است بررسى نماييد)و ببينيد سر انجام كار كسانى كه آيات خدا را تكذيب كردند به كجا كشيد» .

(فَسِيرُوا فِي الْأَرْضِ فَانْظُرُوا كَيْفَ كانَ عاقِبَةُ الْمُكَذِّبِينَ)

اين تعبير خود دليل زنده اى بر آزادى ارادۀ انسان است،چرا كه اگر هدايت و ضلالت اجبارى بود،سير در ارض و مطالعۀ حالات پيشينيان بيهوده بود.

آيه 37

(آيه 37)در اين آيه ضمن دلدارى به پيامبر صلّى اللّه عليه و آله تأكيد مى كند كه،سر انجام كار اين گروه گمراه و لجوج به جايى مى رسد كه:«هر قدر بر هدايت آنها حريص باشى(و تلاش كنى فايده اى ندارد زيرا)خداوند كسى را كه گمراه كرد هدايت نمى كند»! . (إِنْ تَحْرِصْ عَلى هُداهُمْ فَإِنَّ اللّهَ لا يَهْدِي مَنْ يُضِلُّ)

«و براى آنها هيچ يار و ياورى نيست» .

(وَ ما لَهُمْ مِنْ ناصِرِينَ)

جملۀ فوق مخصوص آن گروه است كه خيره سرى و لجاجت را به حد اعلا رسانده،و آن چنان در استكبار و غرور و غفلت و گناه غرقند كه ديگر درهاى هدايت به روى آنها گشوده نخواهد شد.

آيه 38

(آيه 38)

شأن نزول:

نقل شده كه:مردى از مسلمانان از يكى از مشركان طلبى

ص: 567

داشت،هنگامى كه از او مطالبه كرد او در پرداخت دين خود تعلل ورزيد،مرد

مسلمان ناراحت شد و ضمن سخنانش چنين سوگند ياد كرد:قسم به چيزى كه بعد از مرگ در انتظار او هستم...(و هدفش قيامت و حساب خدا بود)مرد مشرك گفت:

سوگند به خدا كه او هيچ مرده اى را زنده نخواهد كرد.

آيه نازل شد و به او و مانند او پاسخ گفت.

تفسير:

معاد و پايان گرفتن اختلافها:در تعقيب بحثهايى كه در آيات گذشته پيرامون مسألۀ«توحيد»و«رسالت پيامبران»آمد،قرآن در اينجا با ذكر گوشه اى از مباحث«معاد»،اين بحثها را تكميل مى كند.

نخست مى گويد:«و آنها مؤكدا سوگند ياد كردند كه خداوند كسانى را كه مى ميرند هرگز مبعوث نمى كند»،و به زندگى جديد باز نمى گرداند .

(وَ أَقْسَمُوا بِاللّهِ جَهْدَ أَيْمانِهِمْ لا يَبْعَثُ اللّهُ مَنْ يَمُوتُ)

اين انكار بى دليل،آن هم انكارى توأم با قسمهاى مؤكّد،نشانه اى از نادانى آنها و بى خبريشان بود،لذا قرآن در پاسخ آنها چنين مى گويد:«اين وعدۀ قطعى خداوند است(كه همۀ مردگان را به حيات جديد باز مى گرداند تا نتيجۀ اعمالشان را ببينند)ولى غالب مردم نمى دانند»و بر اثر ناآگاهى دست به انكار مى زنند .

(بَلى وَعْداً عَلَيْهِ حَقًّا وَ لكِنَّ أَكْثَرَ النّاسِ لا يَعْلَمُونَ)

آيه 39

(آيه 39)سپس به بيان يكى از هدفهاى معاد،و بعد از آن به ذكر قدرت خدا بر اين كار،مى پردازد،تا نشان دهد اگر سر چشمۀ انكار آنها تصور بى هدف بودن معاد است اين اشتباه بزرگى است.

نخست مى گويد:خداوند مردگان را مبعوث مى كند:«تا براى همگان روشن سازد آنچه را كه در آن اختلاف داشتند» .

(لِيُبَيِّنَ لَهُمُ الَّذِي يَخْتَلِفُونَ فِيهِ)

«و تا كسانى كه اين واقعيت را انكار مى كردند بدانند دروغ مى گفتند» .

(وَ لِيَعْلَمَ الَّذِينَ كَفَرُوا أَنَّهُمْ كانُوا كاذِبِينَ)

بنابراين،بازگشت به وحدت و پايان گرفتن اختلافات عقيدتى يكى از اهداف معاد را تشكيل مى دهد كه در آيۀ فوق به آن اشاره شده است.

ص: 568

را به زندگى جديد محال مى شمرند بايد بدانند كه قدرت خداوند برتر و بالاتر از اينهاست،«هنگامى كه ما چيزى را اراده كنيم فقط به آن مى گوييم موجود باش!آن نيز بلافاصله موجود مى شود» .

(إِنَّما قَوْلُنا لِشَيْءٍ إِذا أَرَدْناهُ أَنْ نَقُولَ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ)

با چنين قدرت كامله اى كه تنها فرمان موجود باش،براى وجود هر چيز كافى است:ديگر چه جاى شك و ترديد در قدرت خدا بر بازگشت مردگان به زندگى باقى مى ماند؟ تعبير به«كن»(موجود باش)نيز از ضيق بيان و عدم گنجايش الفاظ است، والا حتى نياز به جملۀ«كن»نيست،ارادۀ خدا همان و تحقق يافتن همان.

آيه 41

(آيه 41)

شأن نزول:

در شأن نزول اين آيه و آيۀ بعد چنين نقل كرده اند كه گروهى از مسلمانان مانند«بلال»و«عمار ياسر»و«صهيب»و«خبّاب»پس از اسلام آوردن در مكه سخت تحت فشار بودند،و براى تقويت اسلام و رساندن صداى خود به ديگران،پس از هجرت پيامبر صلّى اللّه عليه و آله به«مدينه»هجرت كردند،در اين ميان «صيهب»كه مرد مسنّى بود به مشركان مكه چنين پيشنهاد كرد:بياييد اموال مرا بگيريد و بگذاريد به«مدينه»بروم،آنها موافقت كردند.

آيه نازل شد و پيروزى او و امثال او را در اين جهان و جهان ديگر بازگو كرد.

تفسير:

پاداش مهاجران-در تعقيب آيات گذشته كه از منكران قيامت و مشركان لجوج سخن مى گفت،اين آيه از مهاجران راستين و پاكباز سخن مى گويد، تا وضع دو گروه در مقايسۀ با يكديگر روشن گردد.

نخست مى گويد:«آنها كه پس از ستم ديدن در راه خدا،هجرت كردند،در اين دنيا جايگاه و مقام خوبى به آنها مى دهيم» .چرا كه آنها با نهايت اخلاص براى گسترش دعوت اسلام به تمام زندگى خويش پشت پا زدند.

(وَ الَّذِينَ هاجَرُوا فِي اللّهِ مِنْ بَعْدِ ما ظُلِمُوا لَنُبَوِّئَنَّهُمْ فِي الدُّنْيا حَسَنَةً)

اين پاداش دنياى آنهاست«اما پاداش آخرت،اگر بدانند،بسيار بزرگتر است» .

(وَ لَأَجْرُ الْآخِرَةِ أَكْبَرُ لَوْ كانُوا يَعْلَمُونَ).

ص: 569

با دو صفت توصيف كرده،مى گويد:«آنها كسانى هستند كه شكيبايى و صبر و استقامت را پيشۀ خود ساخته،و توكل و تكيۀ آنها بر پروردگارشان است» .

(الَّذِينَ صَبَرُوا وَ عَلى رَبِّهِمْ يَتَوَكَّلُونَ)

آيه 43

(آيه 43)اگر نمى دانيد بپرسيد:اين آيه بار ديگر به بيان مسائل گذشته در رابطه با اصول دين مى پردازد،و به يكى از اشكالات معروف مشركان پاسخ مى گويد:

آنها مى گفتند:چرا خداوند فرشته اى را براى ابلاغ رسالت نازل نكرده است -و يا مى گفتند چرا پيامبر صلّى اللّه عليه و آله مجهز به يك نيروى فوق العاده نيست كه ما را مجبور به ترك كارهايمان بنمايد.

خداوند در پاسخ آنها مى گويد:«و پيش از تو،جز مردانى كه به آنها وحى مى كرديم،نفرستاديم»! .

(وَ ما أَرْسَلْنا مِنْ قَبْلِكَ إِلاّ رِجالاً نُوحِي إِلَيْهِمْ)

آرى!اين مردان از جنس بشر بودند،با تمام غرايز و عواطف انسانى، دردهاى آنها را از همه بهتر تشخيص مى دادند،و نيازهاى آنها را به خوبى درك مى كردند،در حالى كه هيچ فرشته اى نمى تواند از اين امور به خوبى آگاه گردد،.

سپس براى تأكيد و تأييد اين واقعيت اضافه مى كند:«اگر اين موضوع را نمى دانيد(برويد و)از اهل اطلاع بپرسيد» .

(فَسْئَلُوا أَهْلَ الذِّكْرِ إِنْ كُنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ)

آيه 44

(آيه 44)در اين آيه مى گويد:اگر شما آگاه نيستيد از آنها بپرسيد كه:«از دلائل روشن و كتب»پيامبران پيشين آگاهند! . (بِالْبَيِّناتِ وَ الزُّبُرِ)

به اين ترتيب«مسألۀ تخصص»نه تنها در زمينۀ مسائل اسلامى و دينى از سوى قرآن به رسميت شناخته شده،بلكه در همۀ زمينه ها مورد قبول و تأكيد است، و روى اين حساب بر همۀ مسلمانان لازم است كه در هر عصر و زمان افراد آگاه و صاحب نظر درستكار مورد اطمينان،در همۀ زمينه ها داشته باشند كه اگر كسانى مسائلى را نمى دانند به آنها مراجعه كنند.

سپس روى سخن را به پيامبر كرده،مى گويد:«و ما اين ذكر(قرآن)را بر تو نازل كرديم تا آنچه به سوى مردم نازل شده است براى آنها تبيين كنى» .

(وَ أَنْزَلْنا إِلَيْكَ

ص: 570

الذِّكْرَ لِتُبَيِّنَ لِلنّاسِ ما نُزِّلَ إِلَيْهِمْ).

«و تا اين كه آنها(در اين آيات،و وظائفى كه در برابر آن دارند)بينديشند» .

(وَ لَعَلَّهُمْ يَتَفَكَّرُونَ)

در واقع دعوت و برنامۀ رسالت تو از نظر اصولى چيز نوظهور و بى سابقه اى نيست همان گونه كه بر رسولان پيشين،كتب آسمانى نازل كرديم تا مردم را به وظائفشان در برابر خدا و خلق و خويشتن آشنا سازند بر تو نيز اين قرآن را نازل كرديم،تا به تبيين مفاهيم و تعاليم آن بپردازى و انديشۀ انسانها را بيدار سازى.

آيه 45

(آيه 45)انواع مجازاتها در برابر انواع گناهان!قرآن در بسيارى از بحثها، مطالب استدلالى را با مسائل عاطفى چنان به هم مى آميزد كه برترين اثر را در نفوس شنوندگان داشته باشد،آيات گذشته يك بحث منطقى در زمينۀ نبوت و معاد با مشركان داشت،ولى در اينجا به تهديد جباران و مستكبران و گنهكاران لجوج مى پردازد و آنها را به انواع عذابهاى الهى بيم مى دهد.

نخست مى گويد:«آيا توطئه گران(ى كه براى خاموش كردن نور حق به انواع نقشه هاى شوم متوسل شدند)از اين ايمن گشتند كه ممكن است خداوند آنها را در زمين فرو برد»؟ .

(أَ فَأَمِنَ الَّذِينَ مَكَرُوا السَّيِّئاتِ أَنْ يَخْسِفَ اللّهُ بِهِمُ الْأَرْضَ)

آيا بعيد است كه زمين لرزۀ وحشتناكى رخ دهد،پوستۀ زمين بشكافد و دهان باز كند و آنها و همۀ زندگانيشان را در خود فرو برد،همان گونه كه در تاريخ اقوام، كرارا اتفاق افتاده است؟ سپس اضافه مى كند:«و يا اين كه(هنگامى كه آنها در حال غفلتند)عذاب(الهى) از آنجا كه انتظارش را ندارند به سراغشان آيد» .

(أَوْ يَأْتِيَهُمُ الْعَذابُ مِنْ حَيْثُ لا يَشْعُرُونَ)

آيه 46

(آيه 46)«و يا به هنگامى كه(آنها براى كسب مال بيشتر و درآمد فزونتر)در رفت و آمد هستند(عذاب)دامانشان را بگيرد» . (أَوْ يَأْخُذَهُمْ فِي تَقَلُّبِهِمْ)

«در حالى كه قادر به فرار(از چنگال عذاب)نيستند» .

(فَما هُمْ بِمُعْجِزِينَ).

آيه 47

(آيه 47)و یا این که(کجازات الهی یک مرتبه به سراغشان نیاید بلکه بطور تدریجی و ضمن هشدارهای پی در پی،آنها را گرفتار سازد»(اَو یَأخُذَهُم

ص: 571

عَلی تَخَوُّفٍ).

امروز همسايۀ آنها گرفتار سانحه اى مى شود،فردا يكى از بستگانشان و خلاصه هشدارها يكى بعد از ديگرى به سراغ آنها مى آيد اگر بيدار شدند چه بهتر، و گر نه مجازات نهايى آنها را فرو خواهد گرفت.

تدريجى بودن عذاب و مجازات در اين گونه موارد براى آن است كه هنوز احتمال هدايت در اين گروه وجود دارد،و رحمت خداوند اجازه نمى دهد كه با اينها همچون سايرين رفتار شود«زيرا پروردگار شما رئوف و رحيم است» .

(فَإِنَّ رَبَّكُمْ لَرَؤُفٌ رَحِيمٌ)

آيه 48

(آيه 48)سجدۀ همۀ مخلوقات و جنبندگان حتى سايه هايشان براى خدا! در اينجا بار ديگر به بحث توحيد باز مى گردد،نخست مى گويد:«آيا آنها (مشركان توطئه گر)مخلوقات خدا را نديدند كه(چگونه)سايه هايشان از راست و چپ حركت دارند و با خضوع براى خدا سجده مى كنند»؟ . (أَ وَ لَمْ يَرَوْا إِلى ما خَلَقَ اللّهُ مِنْ شَيْءٍ يَتَفَيَّؤُا ظِلالُهُ عَنِ الْيَمِينِ وَ الشَّمائِلِ سُجَّداً لِلّهِ وَ هُمْ داخِرُونَ)

آيه 49

(آيه 49)در آيۀ گذشته تنها سخن از«سجدۀ»سايه ها-با آن مفهوم وسيعش-به ميان آمده بود،ولى در اين آيه اين مسأله را به عنوان يك برنامۀ عمومى براى همۀ موجودات مادى و غير مادى،آسمانى و زمينى بيان كرده، مى گويد:«و آنچه در آسمانها و آنچه در زمين از جنبندگان است و همچنين فرشتگان،براى خدا سجده مى كنند» . (وَ لِلّهِ يَسْجُدُ ما فِي السَّماواتِ وَ ما فِي الْأَرْضِ مِنْ دابَّةٍ وَ الْمَلائِكَةُ)

«و آنها در اين راه هيچ گونه استكبار نمى ورزند» .و در برابر خدا و فرمان او تسليم محضند.

(وَ هُمْ لا يَسْتَكْبِرُونَ)

حقيقت سجده،نهايت خضوع و تواضع و پرستش و تسليم است،و آن سجدۀ معمولى ما كه بر هفت عضو انجام مى دهيم مصداقى از اين مفهوم عام است،و منحصر به آن نيست.

جملۀ اشاره به وضع حال فرشتگان است،كه آنها در

ص: 572

خضوع و سجده در پيشگاه حق كمترين استكبار به خود راه نمى دهند.

«وَ هُمْ لا يَسْتَكْبِرُونَ»

آيه 50

(آيه 50)لذا بلافاصله بعد از آن به دو قسمت از صفات آنها كه تأكيدى است بر نفى استكبار اشاره كرده،مى گويد:«آنها از مخالفت پروردگارشان كه بر فراز آنها و(حاكم بر آنها)است مى ترسند» . (يَخافُونَ رَبَّهُمْ مِنْ فَوْقِهِمْ)

«و آنچه را مأموريت دارند به خوبى انجام مى دهند» .

(وَ يَفْعَلُونَ ما يُؤْمَرُونَ)

از اين آيه به خوبى استفاده مى شود كه نشانۀ نفى استكبار دو چيز است:ترس در برابر مسؤوليتها،و انجام فرمانهاى خدا بدون چون و چرا.

آيه 51

(آيه 51)دين يكى و معبود يكى!در تعقيب بحث توحيد و خداشناسى از طريق نظام آفرينش،در اينجا به نفى شرك مى پردازد،تا با تقارن اين دو به يكديگر، حقيقت آشكارتر شود.

در آغاز مى گويد:«خدا دستور داده كه دو معبود براى خود انتخاب نكنيد» .

(وَ قالَ اللّهُ لا تَتَّخِذُوا إِلهَيْنِ اثْنَيْنِ)

«معبود تنها يكى است» .

(إِنَّما هُوَ إِلهٌ واحِدٌ)

وحدت نظام آفرينش و وحدت قوانين حاكم بر آن،خود دليلى بر وحدت آفريدگار و وحدت معبود است.

اكنون كه چنين است،«تنها از(كيفر)من بترسيد»و از مخالفت فرمان من بيم داشته باشيد .

(فَإِيّايَ فَارْهَبُونِ)

آيه 52

(آيه 52)و به دنبال اين دستور ضمن سه آيه،دليل توحيد عبادت را با چهار بيان مشخص مى كند:نخست مى گويد:«آنچه در آسمانها و زمين است از آن اوست» . (وَ لَهُ ما فِي السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ)

آيا در مقابل كسى كه مالك عالم هستى است بايد سجده كرد يا بتهاى فاقد همه چيز؟ سپس اضافه مى كند:نه تنها آسمانها و زمين از آن اوست كه«همواره دين و تمام قوانين نيز از ناحيۀ او مى باشد» .

(وَ لَهُ الدِّينُ واصِباً)

و در پايان اين آيه مى فرمايد:با اين حال كه همۀ قوانين و دين و اطاعت از آن

ص: 573

خداست«آيا از غير خدا پرهيز مى كنيد»؟ .

(أَ فَغَيْرَ اللّهِ تَتَّقُونَ)

مگر بتها مى توانند به شما زيانى برسانند؟يا نعمتى به شما ببخشند؟كه از مخالفتشان بيم داريد و عبادتشان را لازم مى شمريد؟!

آيه 53

(آيه 53)«با اين كه آنچه از نعمتها داريد همه از ناحيۀ خداست» . (وَ ما بِكُمْ مِنْ نِعْمَةٍ فَمِنَ اللّهِ)

اين در حقيقت سومين بيان است براى لزوم پرستش معبود يگانه يعنى«اللّه» و منظور اين است كه اگر پرستش بتها به خاطر شكر نعمت است،سر تا پاى وجود شما را نعمتهاى خدا فراگرفته است.

علاوه بر اين:«هنگامى كه ناراحتيها،مصائب بلاها و رنجها به سراغ شما مى آيد(براى رفع آنها)تنها دست تضرع به درگاه او برمى داريد و او را مى خوانيد» .

(ثُمَّ إِذا مَسَّكُمُ الضُّرُّ فَإِلَيْهِ تَجْئَرُونَ)

بنابراين،اگر پرستش بتها به خاطر دفع ضرر و حل مشكلات است،آن هم كه از ناحيۀ خداست و اين چهارمين بيان براى مسألۀ توحيد عبادت است.

آيه 54

(آيه 54)آرى!در اين گونه موارد خداوند نداى شما را مى شنود و به آن پاسخ مى گويد و مشكلاتتان را برطرف مى سازد«سپس هنگامى كه زيان و رنج را از شما برطرف ساخت گروهى از شما براى پروردگارشان همتا قرار مى دهند»و به سراغ بتها مى روند . (ثُمَّ إِذا كَشَفَ الضُّرَّ عَنْكُمْ إِذا فَرِيقٌ مِنْكُمْ بِرَبِّهِمْ يُشْرِكُونَ)

در حقيقت قرآن به اين نكتۀ باريك اشاره مى كند كه فطرت توحيد در وجود همۀ شما هست،ولى در حال عادى،پرده هاى غفلت و غرور و جهل و تعصب و خرافات آن را مى پوشاند.

آيه 55

(آيه 55)در اين آيه پس از ذكر دلائل منطقى فوق و روشن شدن حقيقت،با لحنى تهديدآميز چنين مى گويد:بگذار«تا نعمتهايى را كه به آنها داده ايم كفران كنند و(اكنون)چند روزى از(متاع دنيا)بهره مند شويد اما به زودى خواهيد دانست» نتيجه و پايان كارتان چيست . (لِيَكْفُرُوا بِما آتَيْناهُمْ فَتَمَتَّعُوا فَسَوْفَ تَعْلَمُونَ)

اين درست به آن مى ماند كه انسان شخص متخلف و منحرفى را با دلائل

ص: 574

مختلف،نصيحت و ارشاد كند و سر انجام چون امكان دارد اين نصايح و اندرزها دراو اثر نكند با يك جملۀ تهديدآميز گفتار خود را پايان مى دهد و مى گويد:با توجه به اين مطالبى كه گفتم باز هم هر چه از دستت برمى آيد بكن ولى نتيجۀ كارت را به زودى خواهى ديد.

آيه 56

(آيه 56)در تعقيب بحثهاى مستدل پيرامون نفى شرك و بت پرستى،در اينجا به سه قسمت از بدعتها و عادات شوم مشركان اشاره كرده،مى گويد:آنها براى بتهايى كه هيچ گونه سود و زيانى از آنها سراغ ندارند،سهمى از آنچه به آنان روزى داده ايم قرار مى دهند» . (وَ يَجْعَلُونَ لِما لا يَعْلَمُونَ نَصِيباً مِمّا رَزَقْناهُمْ)

اين سهم،قسمتى از شتران و چهارپايان و بخشى از زراعت بوده كه در سورۀ انعام آيۀ 136 به آن اشاره شده كه مشركان در جاهليت آنها را مخصوص بتان مى دانستند و در راه آنها خرج مى كردند.

سپس اضافه مى كند:«به خدا سوگند(در دادگاه عدل قيامت)از اين دروغها و تهمتها بازپرسى خواهيد شد»! .

(تَاللّهِ لَتُسْئَلُنَّ عَمّا كُنْتُمْ تَفْتَرُونَ)

بنابراين عمل زشت و شوم شما هم زيان دنيا دارد زيرا قسمتى از سرمايه هاى شما را مى بلعد و هم زيان مجازات در جهان ديگر.

آيه 57

(آيه 57)آنجا كه تولد دختر ننگ بود!دومين بدعت شوم مشركان اين بود كه:آنها(در پندار خود)براى خداوند دختران قرار مى دهند؛منزه است»از اين كه فرزندى داشته باشد .خداوندى كه از هرگونه آلايش جسمانى پاك است. (وَ يَجْعَلُونَ لِلّهِ الْبَناتِ سُبْحانَهُ)

«ولى براى خودشان آنچه را ميل دارند قائل مى شوند» .

(وَ لَهُمْ ما يَشْتَهُونَ)

يعنى،هرگز حاضر نبودند همين دختران را كه براى خدا قائل شده بودند براى خود نيز قائل شوند و اصلا دختر براى آنها عيب و ننگ محسوب مى شد!

آيه 58

(آيه 58)این آیه برای تکمیل مطلب فوق اشاره به سومین عادت زشت و شموم آنها کرده،می گوید:«هنگامی که به یکی از آنها بشارت داده شود،خدا دختری به تو داده آن چنان از فرط ناراحتی چهره اش تغییر می کند که صورتش سیاه

ص: 575

«و مملو از خشم و غضب مى گردد» .

(وَ هُوَ كَظِيمٌ)

آيه 59

(آيه 59)كار به همين جا پايان نمى گيرد او براى نجات از اين ننگ و عار كه به پندار نادرستش،دامنش را گرفته«از قوم و قبيلۀ خود به خاطر اين بشارت بدى كه به او داده شده است متوارى مى گردد» . (يَتَوارى مِنَ الْقَوْمِ مِنْ سُوءِ ما بُشِّرَ بِهِ)

باز هم دائما در اين فكر غوطه ور است كه«آيا اين ننگ را بر خود بپذيرد و دختر را نگهدارد و يا آن را زنده در زير خاك پنهان سازد»! .

(أَ يُمْسِكُهُ عَلى هُونٍ أَمْ يَدُسُّهُ فِي التُّرابِ)

در پايان آيه اين حكم ظالمانه و شقاوت آميز غير انسانى را با صراحت هر چه بيشتر محكوم كرده،مى گويد:«چه بد حكم مى كنند»! .

(أَلا ساءَ ما يَحْكُمُونَ)

آيه 60

(آيه 60)سر انجام ريشۀ اين همه آلودگيها و بدبختيها را چنين معرفى مى كند كه:اينها همه زاييدۀ عدم ايمان آخرت است و«براى آنها كه به سراى آخرت ايمان ندارند صفات زشت است» . (لِلَّذِينَ لا يُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ مَثَلُ السَّوْءِ)

«و براى خداوند صفات عالى است» .

(وَ لِلّهِ الْمَثَلُ الْأَعْلى)

«و او قادر حكيم است» .

(وَ هُوَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ)

فراموش كردن خدا و همچنين فراموش كردن دادگاه عدل او انگيزۀ همۀ پستيها و زشتيها و انحرافها و خرافات است.

نقش اسلام در احياى ارزش مقام زن:

تحقير و درهم شكستن شخصيت زن،تنها در ميان عرب جاهلى نبود،بلكه در ميان اقوام ديگر و حتى شايد متمدنترين ملل آن زمان نيز،زن شخصيتى ناچيز داشت،و غالبا با او به صورت يك كالا و نه يك انسان رفتار مى شد،البته عرب جاهلى اين تحقير را در اشكال زننده تر و وحشتناكترى انجام مى داد.

ولى اسلام ظهور كرد و با اين خرافه در ابعاد مختلفش سرسختانه جنگيد و خود پيامبر صلّى اللّه عليه و آله آن قدر به دخترش بانوى اسلام فاطمه زهرا عليها السّلام احترام مى گذاشت كه مردم تعجب مى كردند،با تمام مقامى كه داشت،دست دخترش را مى بوسيد،

ص: 576

و به هنگام مراجعت از سفر نخستين كسى را كه ديدار مى كرد،دخترش فاطمه بود.

در حديثى از پيامبر صلّى اللّه عليه و آله مى خوانيم كه فرمود:«چه فرزند خوبى است دختر! هم پرمحبت است،هم كمك كار،هم مونس است و هم پاك و پاك كننده».

در حقيقت اين احترام به شخصيت زن سبب آزادى او در جامعه و پايان دادن به دوران بردگى زنان است.

ولى با نهايت تأسف هنوز در جوامع اسلامى،آثارى از همان افكار جاهلى وجود دارد،و هنوز كم نيستند خانواده هايى كه از تولد پسر خوشحال و از نوزاد دختر ناراحت مى شوند.

حتى در جوامع غربى كه تصور مى كنند براى زن شخصيت والايى قائلند عملا مى بينيم او را آنچنان تحقير كرده اند كه به صورت يك عروسك بى ارزش يا وسيله اى براى خاموش كردن آتش شهوت و يا ابزارى براى تبليغ كالاهايشان در آورده اند.

آيه 61

(آيه 61)گر حكم شود كه مست گيرند...!بعد از ذكر جنايات وحشتناك مشركان عرب در زمينۀ بدعتهاى زشت و زنده به گور كردن دختران ممكن است اين سؤال براى بعضى پيش آيد كه چگونه خداوند بندگان گنه كار را با اين همه ظلم و جنايت فجيع سريعا كيفر نمى دهد؟! اين آيه در مقام پاسخ به همين سؤال است،مى گويد:«اگر بنا شود خداوند مردم را به ظلمها و ستمهايى كه مرتكب مى شوند كيفر دهد،جنبنده اى بر پشت زمين باقى نخواهد گذارد»! . (وَ لَوْ يُؤاخِذُ اللّهُ النّاسَ بِظُلْمِهِمْ ما تَرَكَ عَلَيْها مِنْ دَابَّةٍ)

و هنگامى كه انسانها از ميان بروند،فلسفۀ وجود جنبندگان ديگر،نيز از ميان خواهد رفت و نسل آنها قطع مى شود.

سپس قرآن به ذكر اين نكته مى پردازد كه خداوند به همۀ ظالمان و ستمگران مهلت مى دهد«و تا اجل مسمى(زمان معينى)مرگ آنها را به تأخير مى اندازد» .

(وَ لكِنْ يُؤَخِّرُهُمْ إِلى أَجَلٍ مُسَمًّى)

«اما هنگامى كه اجل آنها سر رسد،نه ساعتى تأخير مى كنند،و نه ساعتى پيشى مى گيرند» .بلكه درست در همان لحظۀ موعود،مرگ دامانشان را فرا مى گيرد و لحظه اى پيش و پس نخواهد داشت.

(فَإِذا جاءَ أَجَلُهُمْ لا يَسْتَأْخِرُونَ ساعَةً وَ لا يَسْتَقْدِمُونَ).بلکه درست در همان

ص: 577

لحظهٔ موعود،مرگ دامانشان را فرا می گیرد و لحظه ای پیش و پس نخواهد داشت.

آيه 62

(آيه 62)بار ديگر با بيان تازه اى بدعتهاى زشت و خرافاتى را كه عربهاى جاهلى داشتند-در زمينۀ تنفّر از فرزندان دختر و اعتقاد به اين كه فرشتگان دختران خدايند-محكوم كرده،مى گويد:«آنها براى خدا چيزهايى(فرزندان دختر)قرار مى دهند كه خودشان از آن كراهت دارند»! . (وَ يَجْعَلُونَ لِلّهِ ما يَكْرَهُونَ)

اين تناقض عجيبى است،اگر فرشتگان دختران خدايند،پس معلوم مى شود دختر چيز خوبى است،چرا شما از فرزندان دختر ناراحت مى شويد!و اگر بد است چرا براى خدا قائل هستيد؟ «و با اين حال آنها به دروغ مى گويند كه سر انجام نيك و پاداش خير از براى آنهاست» .

(وَ تَصِفُ أَلْسِنَتُهُمُ الْكَذِبَ أَنَّ لَهُمُ الْحُسْنى)

با كدام عمل،انتظار چنين پاداشى را دارند؟ لذا بلافاصله مى گويد:«ناچار براى آنها آتش دوزخ است» .يعنى،نه تنها عاقبت نيكى ندارند،بلكه پايان كارشان جز آتش دوزخ نيست.

(لا جَرَمَ أَنَّ لَهُمُ النّارَ)

«و آنها از پيشگامان در آتشند» .

(وَ أَنَّهُمْ مُفْرَطُونَ)

آيه 63

(آيه 63)و از آنجا كه ممكن است بعد از شنيدن داستان عرب جاهلى براى بعضى اين سؤال پيش آيد كه چگونه ممكن است انسان جگر گوشه خود را با آن قساوت،زنده به زير خاكها بفرستيد؟در اين آيه گويى به پاسخ پرداخته،مى گويد:

«به خدا سوگند ما پيش از تو پيامبرانى به سوى امتهاى پيشين فرستاديم،ولى شيطان اعمالشان را در نظرشان زينت داد» .

(تَاللّهِ لَقَدْ أَرْسَلْنا إِلى أُمَمٍ مِنْ قَبْلِكَ فَزَيَّنَ لَهُمُ الشَّيْطانُ أَعْمالَهُمْ)

سپس اضافه مى كند:گروه مشركان فعلى نيز دنباله رو همان برنامه هاى انحرافى امتهاى پيشين اند كه شيطان اعمالشان را در نظرشان تزيين داده بود و«شيطان امروز ولى و راهنما و سرپرست آنهاست»! .و از رهنمودهاى او الهام مى گيرند.

(فَهُوَ وَلِيُّهُمُ الْيَوْمَ)

«و(به همين جهت)عذاب دردناكى براى آنهاست» .

(وَ لَهُمْ عَذابٌ أَلِيمٌ)

ص: 578

اقوام و ملتها،هوى و هوسها،و سليقه هاى شخصى خود را كنار بگذارند و دست به دامن راهنمايى پيامبران بزنند،اثرى از اين گونه خرافه ها،اختلافها،و اعمال ضد و نقيض باقى نمى ماند،مى گويد:«ما قرآن را بر تو نازل نكرديم مگر براى اين كه آنچه را در آن اختلاف دارند براى آنها روشن كنى» .

(وَ ما أَنْزَلْنا عَلَيْكَ الْكِتابَ إِلاّ لِتُبَيِّنَ لَهُمُ الَّذِي اخْتَلَفُوا فِيهِ)

«و(اين قرآن)مايۀ هدايت و رحمت است،براى قومى كه ايمان مى آورند» .

(وَ هُدىً وَ رَحْمَةً لِقَوْمٍ يُؤْمِنُونَ)

آيه 65

(آيه 65)آبها،ميوه ها،دامها:بار ديگر به بيان نعمتها و مواهب گوناگون پروردگار باز مى گردد،كه هم تأكيدى است بر مسألۀ توحيد و شناخت خدا،و هم در لابلاى آن اشاره اى به مسألۀ معاد است،و هم با ذكر اين نعمتها،حس شكرگزارى بندگان را تحريك كرده،آنها را از اين طريق به خدا نزديكتر مى سازد.

نخست مى گويد:«خداوند از آسمان آبى فرستاد و زمين را پس از آنكه مرده بود به وسيلۀ آن حيات بخشيد» .

(وَ اللّهُ أَنْزَلَ مِنَ السَّماءِ ماءً فَأَحْيا بِهِ الْأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِها)

«در اين نشانۀ روشنى است(از عظمت خدا)براى جمعيتى كه گوش شنوا دارند» .

(إِنَّ فِي ذلِكَ لَآيَةً لِقَوْمٍ يَسْمَعُونَ)

هم نشانه اى است از قدرت عظمت آفريدگار،و هم دليلى است بر امكان معاد و هم نعمت بزرگى است از نعمتهاى خداوند.

آيه 66

(آيه 66)بعد از نعمت آب كه مسلما نخستين پايۀ حيات است،به نعمت وجود چهارپايان و مخصوصا مادۀ غذايى بسيار مفيدى مانند شير كه از آنها گرفته مى شود اشاره كرده،مى گويد:«و در وجود چهارپايان براى شما درس عبرتى است» . (وَ إِنَّ لَكُمْ فِي الْأَنْعامِ لَعِبْرَةً)

چه عبرتى از اين برتر كه:«از درون شكم آنها از ميان غذاهاى هضم شده، و خون،شير خالص و گوارا به شما مى نوشانيم» .

(نُسْقِيكُمْ مِمّا فِي بُطُونِهِ مِنْ بَيْنِ

ص: 579

فَرْثٍ وَ دَمٍ لَبَناً خالِصاً سائِغاً لِلشّارِبِينَ)

مى دانيم كه مقدار كمى از غذا مانند بعضى از مواد قندى و همچنين آب از همان ديواره هاى معده جذب بدن مى شود،اما قسمت عمده،هنگامى كه غذاى هضم شده منتقل به روده ها شد وارد خون مى گردد،و نيز مى دانيم كه شير از غده هاى مخصوصى كه درون پستان است تراوش مى كند و مواد اصلى آن از خون و غده هاى چربى ساز گرفته مى شود.

به اين ترتيب اين مادۀ سفيد رنگ تميز خالص،از ميان غذاهاى هضم شده مخلوط با تفاله ها،و از لابلاى خون به دست مى آيد،و اين به راستى عجيب است، سر چشمه اى آن چنان آلوده و تنفر آميز،اما محصولش اين چنين خالص و گوارا و نيروبخش!

آيه 67

(آيه 67)بعد از حيوانات و شير آنها به بخشى از مواهب گياهان پرداخته، مى گويد:«و خداوند از ميوه هاى درختان نخل و انگور(غذاى پربركتى نصيب شما ساخت كه گاه آن را به صورت زيانبار در مى آوريد و از آن مسكرات(ناپاك)و روزى خوب و پاكيزه مى گيريد» . (وَ مِنْ ثَمَراتِ النَّخِيلِ وَ الْأَعْنابِ تَتَّخِذُونَ مِنْهُ سَكَراً وَ رِزْقاً حَسَناً)

«در اين نشانۀ روشنى است براى جمعيتى كه انديشه مى كنند» .

(إِنَّ فِي ذلِكَ لَآيَةً لِقَوْمٍ يَعْقِلُونَ)

آيه 68

(آيه 68)پروردگارت به زنبور عسل وحى فرستاد!در اينجا لحن قرآن به طرز شگفت انگيزى تغيير مى يابد و در عين ادامه دادن بحثهاى پيشين در زمينۀ نعمتهاى مختلف الهى و بيان اسرار آفرينش،سخن از«زنبور عسل»(نحل)و سپس خود عسل به ميان مى آورد،اما در شكل يك مأموريت الهى و الهام مرموز كه نام «وحى»بر آن گذارده شده است.

نخست مى گويد:«و پروردگار تو به زنبور عسل،وحى كرد كه خانه هايى از كوهها و درختان و داربستهايى كه مردم مى سازند انتخاب كن» .

(وَ أَوْحى رَبُّكَ إِلَى النَّحْلِ أَنِ اتَّخِذِي مِنَ الْجِبالِ بُيُوتاً وَ مِنَ الشَّجَرِ وَ مِمّا يَعْرِشُونَ).

ص: 580

«وحى»در اينجا همان فرمان غريزه و انگيزه ها و الهام ناخودآگاهى است كه

خداوند در جانداران مختلف آفريده است.

نخستين مأموريت زنبوران در اين آيه مأموريت خانه سازى ذكر شده،و اين شايد به خاطر آن است كه مسألۀ مسكن مناسب نخستين شرط زندگى است و به دنبال آن فعاليتهاى ديگر امكان پذير مى شود.

آيه 69

(آيه 69)بعد دومين مأموريت زنبور عسل شروع مى شود چنانكه قرآن مى گويد:ما به او الهام كرديم كه:«سپس از تمام ثمرات تناول كن» . (ثُمَّ كُلِي مِنْ كُلِّ الثَّمَراتِ)

«و راههايى را كه پروردگارت براى تو تعيين كرده به راحتى بپيما» .

(فَاسْلُكِي سُبُلَ رَبِّكِ ذُلُلاً)

سر انجام آخرين مرحلۀ مأموريت آنها را(به صورت يك نتيجه)اين چنين بيان مى كند:«از درون زنبوران عسل نوشيدنى مخصوصى خارج مى شود كه رنگهاى مختلفى دارد» .

(يَخْرُجُ مِنْ بُطُونِها شَرابٌ مُخْتَلِفٌ أَلْوانُهُ)

رنگ عسل بر حسب آن كه بر چه گل و ثمره اى نشسته و از آن بهره گيرى كرده تفاوت مى كند.

«در اين(شراب حلال)داروى شفابخش مهمى براى مردم است» .

(فِيهِ شِفاءٌ لِلنّاسِ)

مى دانيم در گلها و گياهان،داروهاى حيات بخشى نهفته شده است؛و جالب اين كه دانشمندان از طريق تجربه به اين حقيقت رسيده اند كه زنبوران به هنگام ساختن عسل آن چنان ماهرانه عمل مى كنند كه خواص درمانى و دارويى گياهان كاملا به عسل منتقل شده و محفوظ مى ماند! «و در اين(ماجراى برنامۀ زندگى زنبوران عسل و ارمغانى كه آنها براى جهان انسانيت مى آورند،كه هم غذاست،هم شفا و هم درس زندگى)نشانۀ روشنى(از عظمت و قدرت پروردگار)است براى جمعيتى كه مى انديشند» .

(إِنَّ فِي ذلِكَ لَآيَةً لِقَوْمٍ يَتَفَكَّرُونَ).

ص: 581

تعقيب مى كند و آن از طريق دگرگونى و تغييرات نعمتها است كه از اختيار انسان بيرون است و نشان مى دهد از ناحيۀ ديگرى مقدر مى شود.

نخست مى گويد:«و خداوند شما را آفريد» .

(وَ اللّهُ خَلَقَكُمْ)

«سپس روح شما را بطور كامل مى گيرد»و مرگتان فرا مى رسد .

(ثُمَّ يَتَوَفّاكُمْ)

هم حيات از ناحيۀ اوست،و هم مرگ؛تا بدانيد اين شما نيستيد كه آفرينندۀ مرگ و حياتيد.

مقدار طول عمر شما نيز در اختيارتان نيست،بعضى در جوانى يا نزديك به پيرى از دنيا مى روند ولى«بعضى از شما به بالاترين و بدترين ساليان عمر(يعنى نهايت پيرى)باز مى گردند» .

(وَ مِنْكُمْ مَنْ يُرَدُّ إِلى أَرْذَلِ الْعُمُرِ)

«و نتيجۀ اين عمر طولانى آن خواهد شد كه بعد از علم و دانش و آگاهى چيزى نخواهد دانست»و همه را به دست فراموشى مى سپارد .

(لِكَيْ لا يَعْلَمَ بَعْدَ عِلْمٍ شَيْئاً)

درست مانند آغاز عمر و سنين كودكى كه يك پارچه نسيان بود و فراموشكارى و ناآگاهى،آرى«خداوند آگاه و قادر است» .

(إِنَّ اللّهَ عَلِيمٌ قَدِيرٌ)

همۀ قدرتها در اختيار اوست و به هر مقدار كه صلاح بداند مى بخشد و به هر موقع كه لازم ببيند مى گيرد.

آيه 71

(آيه 71)در اين آيه نيز ادامه مى دهد كه حتى روزيهاى شما به دست شما نيست،«اين خداوند است كه بعضى از شما را بر بعض ديگرى از نظر روزى برترى مى دهد» . (وَ اللّهُ فَضَّلَ بَعْضَكُمْ عَلى بَعْضٍ فِي الرِّزْقِ)

«اما آنها كه برترى يافته اند(به خاطر تنگ نظرى)حاضر نيستند از آنچه در اختيار دارند به بندگان مملوك خود بدهند(و آنها را در اموال خويش شريك سازند) تا آنها نيز با ايشان مساوى گردند» .

(فَمَا الَّذِينَ فُضِّلُوا بِرَادِّي رِزْقِهِمْ عَلى ما مَلَكَتْ أَيْمانُهُمْ فَهُمْ فِيهِ سَواءٌ)

از اين آيه استفاده مى شود كه مسلمانان در محيط خانواده و در برابر زير دستان نبايد براى خود هيچ گونه فضيلت و امتيازى قائل شوند.

ص: 582

اين تفاوت درآمدها از تفاوت استعدادهايى سر چشمه مى گيرد كه آن هم از

مواهب الهى است،ممكن است در پاره اى از موارد اكتسابى باشد ولى در پاره اى از موارد نيز قطعا غير اكتسابى است،بنابراين حتى در يك جامعۀ سالم از نظر اقتصادى نيز تفاوت درآمدها غير قابل انكار است،ولى با اين حال آنچه پايۀ اصلى پيروزيها را تشكيل مى دهد تلاش و سعى و كوشش آدمى است.

اما نبايد تفاوت استعدادها و درآمدها باعث سوء استفاده در راه ايجاد جامعۀ طبقاتى گردد.

و به همين دليل در پايان آيه مى فرمايد:«آيا آنها نعمت خدا را انكار مى كنند» .

(أَ فَبِنِعْمَةِ اللّهِ يَجْحَدُونَ)

اشاره به اين كه اين تفاوتها در صورت طبيعيش(نه صورت مصنوعى و ظالمانه)از نعمتهاى خداست كه براى حفظ نظام مجتمع بشرى و پرورش استعدادهاى مختلف ايجاد شده است.

آيه 72

(آيه 72)در اين آيه كه مانند دو آيۀ گذشته با كلمۀ«اللّه»شروع مى شود، و بيانگر نعمتهاى خداوند است،اشاره به مواهب او از نظر نيروهاى انسانى و معاونان و كمك كاران،و همچنين روزيهاى پاكيزه،مى كند؛و اين حلقه هاى سه گانه نعمت را كه در اين سه آيه ذكر شده تكميل مى نمايد.

يعنى،از نظام حيات و مرگ،شروع كرده،سپس تفاوت روزيها و استعدادها را كه نظام«تنوع زندگى»است بيان مى كند،و با آيۀ مورد بحث كه ناظر به نظام تكثير مثل بشر،و روزيهاى پاكيزه است پايان مى گيرد.

مى گويد:«خداوند براى شما از جنس خودتان همسرانى قرار داد» .

(وَ اللّهُ جَعَلَ لَكُمْ مِنْ أَنْفُسِكُمْ أَزْواجاً)

همسرانى كه هم مايۀ آرامش روح و جسمند و هم سبب بقاء نسل.

لذا بلافاصله اضافه مى كند:«و از همسرانتان براى شما فرزندان و نوه ها قرار داد» .

(وَ جَعَلَ لَكُمْ مِنْ أَزْواجِكُمْ بَنِينَ وَ حَفَدَةً)

سپس مى فرمايد:«و(خداوند)از پاكيزه ها به شما روزى داد» .

(وَ رَزَقَكُمْ

ص: 583

مِنَ الطَّيِّباتِ)

و در پايان به عنوان يك نتيجه گيرى كلى از اين بحث مى گويد:آيا آنها با اين همه آثار عظمت و قدرت خدا كه مشاهده مى كنند،و اين همه مواهبى كه از ناحيۀ او به آنها ارزانى شده باز سراغ بتها مى روند«آيا به باطل ايمان مى آورند و نعمت خداوند را انكار مى كنند؟» .

(أَ فَبِالْباطِلِ يُؤْمِنُونَ وَ بِنِعْمَتِ اللّهِ هُمْ يَكْفُرُونَ)

آيه 73

(آيه 73)در تعقيب بحثهاى توحيدى گذشته،اين آيه،به مسألۀ شرك پرداخته و با لحنى پر از سرزنش و توبيخ مى گويد:«آنها غير از خدا،موجوداتى را مى پرستند كه هيچ رزقى را براى آنان از آسمانها و زمين در اختيار ندارند» . (وَ يَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللّهِ ما لا يَمْلِكُ لَهُمْ رِزْقاً مِنَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ شَيْئاً)

نه تنها مالك چيزى در اين زمينه نيستند،بلكه«توانايى(بر خلق و ايجاد و دسترسى به روزيها)نيز ندارند» .

(وَ لا يَسْتَطِيعُونَ)

اشاره به اين كه مشركان به اين گمان به دنبال پرستش بتها مى رفتند كه آنها را در سرنوشت و سود و زيان خود،مؤثر مى پنداشتند.

آيه 74

(آيه 74)اين آيه به عنوان يك نتيجه گيرى مى گويد:اكنون كه چنين است «پس براى خدا امثال(و شبيه ها)قائل نشويد» . (فَلا تَضْرِبُوا لِلّهِ الْأَمْثالَ)

«چرا كه خدا مى داند و شما نمى دانيد» .

(إِنَّ اللّهَ يَعْلَمُ وَ أَنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ)

جملۀ اشاره به منطقى است كه مشركان عصر جاهلى داشته اند.آنها مى گفتند:ما اگر به سراغ بتها مى رويم به خاطر اين است كه ما شايستۀ پرستش خدا نيستيم بايد به سراغ بتها برويم كه آنها مقربان درگاه او هستند! خداوند همانند يك پادشاه بزرگ است كه وزراء و خاصان او به سراغ او مى روند، ولى تودۀ مردم كه دسترسى به او ندارند به سراغ حواشى و خاصان و مقربانش خواهند رفت.

«فَلا تَضْرِبُوا لِلّهِ الْأَمْثالَ»

قرآن در پاسخ آنها مى گويد:«براى خداوند مثال نزنيد»يعنى،مثالى كه متناسب با افكار محدود و موجودات«ممكن»و مملوّ از نقايص است.

خدايى كه شما را دعوت به نيايش و سخن گفتن مستقيم با خودش كرده،

ص: 584

و درهاى خانه اش را شب و روز به روى شما باز گذارده،اين خدا را نبايد به پادشاه

جبار مستكبرى تشبيه كرد كه درون قصرش خزيده و جز عدۀ معدودى،راه به درون خانۀ او ندارند.

آيه 75

(آيه 75)دو مثال زنده براى مؤمن و كافر!در تعقيب آيات گذشته كه از ايمان و كفر و مؤمنان و مشركان سخن مى گفت در اين آيه و آيۀ بعد با ذكر دو مثال زنده و روشن،حال اين دو گروه را مشخص مى كند:

در نخستين مثال،«مشركان»را به بردۀ مملوكى كه توانايى هيچ چيز را ندارد، و«مؤمنان»را به انسان غنى و بى نيازى كه از امكانات خود همگان را بهره مند مى سازد تشبيه مى كند،و مى گويد:«خداوند مثالى زده:بردۀ مملوكى را كه قادر بر هيچ چيز نيست»! .

(ضَرَبَ اللّهُ مَثَلاً عَبْداً مَمْلُوكاً لا يَقْدِرُ عَلى شَيْءٍ)

آرى!بندۀ بندگان خدا بودن،نتيجه اى جز اسارت و محدوديت از هر نظر نخواهد داشت.

و در مقابل آن انسان با ايمانى را مثل زده،مى فرمايد:«و كسى كه از جانب خويش به او رزق حسن(و انواع روزيها و مواهب پاكيزه)بخشيده ايم» .

(وَ مَنْ رَزَقْناهُ مِنّا رِزْقاً حَسَناً)

«اين انسان(آزاده با داشتن امكانات فراوان)پنهان و آشكار از آنچه در اختيار دارد انفاق مى كند» .

(فَهُوَ يُنْفِقُ مِنْهُ سِرًّا وَ جَهْراً)

«آيا اين دو نفر يكسانند؟!» .مسلما نه! بنابراين«همۀ حمد و ستايش مخصوص خداست» .

(هَلْ يَسْتَوُونَ) (الْحَمْدُ لِلّهِ)

خداوندى كه بنده اش آزاده و پرقدرت و پربخشش است،نه از آن بتها كه بندگانشان آن چنان ناتوان و محدود و بى قدرت و اسيرند! «ولى اكثر آنها(مشركان)نمى دانند» .

(بَلْ أَكْثَرُهُمْ لا يَعْلَمُونَ).

آيه 76

(آيه 76)دگر بار مثال گویای دیگری برای بندگان بت،و مؤمنان راستین می زند و آنها را به ترتیب به گنگ مادرزادی که در عین حال برده و ناتوان است،و یک انسان آزادهٔ گویا که دائماً به عدل و داد دعوت می کند و بر صراط مستقیم قرار

ص: 585

دارد تشبیه نموده می فرماید:«وخداوند دو مرد را مثل زده:که یکی از گنگ مادرزاد است و قادر بر هيچ كارى نيست» .

(وَ ضَرَبَ اللّهُ مَثَلاً رَجُلَيْنِ أَحَدُهُما أَبْكَمُ لا يَقْدِرُ عَلى شَيْءٍ)

«و او(در عين برده بودن)سربارى است براى مولا و صاحبش» .

(وَ هُوَ كَلٌّ عَلى مَوْلاهُ)

به همين دليل«او را به دنبال هر كارى بفرستد خوب انجام نمى دهد» .

(أَيْنَما يُوَجِّهْهُ لا يَأْتِ بِخَيْرٍ)

به اين ترتيب او داراى چهار صفت كاملا منفى است:گنگ مادرزاد بودن، ناتوانى مطلق،سربار صاحبش بودن،و هنگامى كه به دنبال كارى فرستاده شود، هيچ گام مثبتى بر نخواهد داشت.

«آيا چنين انسانى با آن كس كه(زبان گويا و فصيح دارد،و)مرتبا امر به عدل و داد مى كند،و بر جادۀ صاف،و راه راست قرار دارد،مساوى است»؟! .

(هَلْ يَسْتَوِي هُوَ وَ مَنْ يَأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَ هُوَ عَلى صِراطٍ مُسْتَقِيمٍ)

آيه 77

(آيه 77)و از آنجا كه غالبا ديده ايم قرآن،بحثهاى مربوط به توحيد و مبارزۀ با شرك را با مسائل مربوط به معاد و دادگاه بزرگ قيامت مى آميزد،در اينجا نيز بعد از گفتارى كه در آيات قبل در زمينۀ شرك و توحيد گذشت،به سراغ معاد مى رود و به پاسخ قسمتى از ايرادات مشركان-كه مى گفتند:هنگامى كه ما مرديم و ذرات خاك ما در هر گوشه اى پراكنده شد،چه كسى از آنها آگاهى دارد كه جمع آوريشان كند؟ و سپس پروندۀ آنها را مورد رسيدگى قرار دهد-پرداخته،نخست مى گويد:«غيب آسمانها و زمين را مخصوص خداست»و او همه را مى داند . (وَ لِلّهِ غَيْبُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ)

سپس اضافه مى كند:«و امر قيامت(به قدرى نزديك و آسان است)درست همانند چشم بر هم زدن و يا از آن هم نزديكتر»! .

(وَ ما أَمْرُ السّاعَةِ إِلاّ كَلَمْحِ الْبَصَرِ أَوْ هُوَ أَقْرَبُ)

اين دو جمله اشاره اى است زنده و گويا به قدرت بى انتهاى خداوند مخصوصا در زمينۀ مسألۀ معاد و رستاخيز انسانها،لذا در پايان آيه مى فرمايد:«چون

ص: 586

خدا بر هر چيزى تواناست» .

(إِنَّ اللّهَ عَلى كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ)

آيه 78

(آيه 78)انواع نعمتهاى مادى و معنوى:بار ديگر قرآن به عنوان يك درس توحيد و خداشناسى به مسألۀ نعمتهاى گوناگون پروردگار باز مى گردد،و در اين بخش از نعمتها نخست به نعمت علم و دانش و ابزار شناخت اشاره كرده، مى گويد:«و خداوند شما را از شكم مادرانتان بيرون فرستاد در حالى كه هيچ نمى دانستيد» . (وَ اللّهُ أَخْرَجَكُمْ مِنْ بُطُونِ أُمَّهاتِكُمْ لا تَعْلَمُونَ شَيْئاً)

البته در آن محيط محدود و تاريك و وابسته،اين جهل و بى خبرى قابل تحمل بود،ولى به هنگامى كه در فراخناى اين عالم پهناور گام گذارديد،ديگر ادامۀ آن جهل امكان پذير نبود،لذا ابزار درك حقايق و شناخت موجودات،يعنى،«گوش و چشم و عقل در اختيار شما گذارد» .

(وَ جَعَلَ لَكُمُ السَّمْعَ وَ الْأَبْصارَ وَ الْأَفْئِدَةَ)

تا حقايق هستى،و اين نعمتهاى بزرگ را درك كنيد،و حس شكرگزارى شما در برابر بخشندۀ اين همه موهبت تحريك گردد«شايد شكر او را به جاى آوريد» .

(لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ)

آيه 79

(آيه 79)در اين آيه اسرار عظمت خدا را در پهنۀ هستى همچنان ادامه مى دهد،و مى گويد:«آيا آنها به پرندگانى كه بر فراز آسمان حركت دارند نظر نيفكندند»؟ . (أَ لَمْ يَرَوْا إِلَى الطَّيْرِ مُسَخَّراتٍ فِي جَوِّ السَّماءِ)

و از آنجا كه طبيعت اجسام،جذب شدن به سوى زمين است،حركت پرندگان در بالاى زمين را با عنوان مسخرات(تسخير شده ها)بيان كرده است.

سپس اضافه مى كند:«هيچ كس جز خدا آنها را(اين چنين)نگه نمى دارد» .

(ما يُمْسِكُهُنَّ إِلاَّ اللّهُ)

درست است كه خاصيت طبيعى بالها و عضلاتى كه در آن آفريده شده و شكل مخصوص پرندگان و ويژگيهايى كه در هوا موجود است،دست به دست هم داده و به پرندگان امكان پرواز مى دهند،ولى چه كسى-جز خداى عليم و قدير-اين شكل و خواص را آفريده؟ و در پايان آيه مى فرمايد:«در اين امر نشانه هايى است(از عظمت و قدرت

ص: 587

خدا)براى كسانى كه ايمان دارند» .

(إِنَّ فِي ذلِكَ لَآياتٍ لِقَوْمٍ يُؤْمِنُونَ)

يعنى،با چشم كنجكاو و حقيقت جو،اين امور را مى نگرند و به تجزيه و تحليل آن مى پردازند و در پرتو آن ايمانشان قويتر و راسختر مى گردد.

آيه 80

(آيه 80)در اين آيه نيز مسألۀ بيان نعمتها ادامه يافته،مى فرمايد:

«و خداوند براى شما از خانه هايتان محل سكونت قرار داد» .

(وَ اللّهُ جَعَلَ لَكُمْ مِنْ بُيُوتِكُمْ سَكَناً)

و حقا نعمت«مسكن»از مهمترين نعمتهايى است كه تا آن نباشد،بقيه گوارا نخواهد بود.

و به دنبال ذكر خانه هاى ثابت سخن از خانه هاى سيّار به ميان آورده، مى گويد:«و خداوند براى شما از پوست چهارپايان خانه هايى قرار داد» .

(وَ جَعَلَ لَكُمْ مِنْ جُلُودِ الْأَنْعامِ بُيُوتاً)

خانه هايى كه بسيار سبك و كم وزن است«و به هنگام كوچ كردن و موقع اقامت به آسانى آن را جابه جا مى كنيد» .

(تَسْتَخِفُّونَها يَوْمَ ظَعْنِكُمْ وَ يَوْمَ إِقامَتِكُمْ)

«علاوه بر اين از پشمها و كركها و موهاى اين چهارپايان(براى شما)اثاث و متاع و وسائل مختلف زندگى تا زمان معينى قرار داد» .

(وَ مِنْ أَصْوافِها وَ أَوْبارِها وَ أَشْعارِها أَثاثاً وَ مَتاعاً إِلى حِينٍ)

ذكر دو تعبير و پشت سر هم ممكن است اشاره به اين باشد كه شما مى توانيد از پشم و كرك و موى چهارپايان،وسائل زيادى براى خانه هاى خود فراهم سازيد و از آن متمتع گرديد.

«أَثاثاً» «مَتاعاً»

آيه 81

(آيه 81)سايه ها،مسكنها و پوششها:سپس به سراغ يكى ديگر از نعمتهاى الهى رفته،مى گويد:«و خداوند از آنچه آفريده است سايه هايى براى شما قرار داد» . (وَ اللّهُ جَعَلَ لَكُمْ مِمّا خَلَقَ ظِلالاً)

«و از كوهها،براى شما پناهگاههاى قرار داد» .

(وَ جَعَلَ لَكُمْ مِنَ الْجِبالِ أَكْناناً)

ذكر نعمت«سايه ها»و«پناهگاههاى كوهستانى»پس از ذكر نعمت«خانه ها» و«خيمه ها»كه در آيۀ قبل گذشت گويا اشاره به اين است كه انسانها از سه گروه

ص: 588

خارج نيستند:گروهى در شهرها و آباديها زندگى مى كنند و از خانه ها بهره مى گيرند،

گروهى ديگر كه در سفرند و خيمه با خود دارند از خيمه ها استفاده مى كنند،اما خداوند گروه سوم يعنى،مسافرانى كه حتى خيمه با خود ندارند،محروم نگذاشته، و در مسير راه پناهگاههايى براى آنها تهيه ديده است.

سپس در تعقيب اين سايبانهاى طبيعى و مصنوعى به سراغ پوششهاى تن انسان مى رود و مى گويد:«خداوند براى شما پيراهنهايى قرار داد كه شما را از گرما حفظ مى كند» .

(وَ جَعَلَ لَكُمْ سَرابِيلَ تَقِيكُمُ الْحَرَّ)

«و(همچنين)پيراهنهايى كه به هنگام جنگ،حافظ شماست» .

(وَ سَرابِيلَ تَقِيكُمْ بَأْسَكُمْ)

البته پوشش و لباس فايده اش تنها اين نيست كه انسان را از گرما و سرما حفظ كند،بلكه هم شكوهى است براى انسان و هم در برابر بسيارى از خطراتى كه متوجه جسم او مى شود لباس يك وسيلۀ دفاعى است.

در پايان آيه به عنوان يك تذكر و هشدار مى گويد:«اين گونه خداوند نعمتش را بر شما تمام مى كند شايد در برابر فرمان او تسليم شويد» .

(كَذلِكَ يُتِمُّ نِعْمَتَهُ عَلَيْكُمْ لَعَلَّكُمْ تُسْلِمُونَ)

اين طبيعى است كه انسان با بررسى نعمتهاى مختلفى كه وجودش را احاطه كرده بى اختيار به ياد آفرينندۀ نعمتها مى افتد.

آيه 82

(آيه 82)بعد از ذكر اين نعمتهاى آشكار و نهان مى فرمايد:«با اين همه اگر آنها روى برتابند(و تسليم دعوت حق نشوند،نگران مباش)چرا كه وظيفۀ تو فقط ابلاغ آشكار است» . (فَإِنْ تَوَلَّوْا فَإِنَّما عَلَيْكَ الْبَلاغُ الْمُبِينُ)

اين جمله در حقيقت،براى دلدارى پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و تسلى خاطر اوست.

آيه 83

(آيه 83)و براى تكميل اين گفتار اضافه مى كند كه:«آنان نعمت خدا را مى شناسند(و به ابعاد آن آشنا هستند و به عمقش پى برده اند)ولى با اين حال باز انكار مى كنند» . (يَعْرِفُونَ نِعْمَتَ اللّهِ ثُمَّ يُنْكِرُونَها)

بنابراين،دليل كفر آنها را در عدم آگاهى نبايد جستجو كرد،بلكه عامل اين

ص: 589

كفر را در صفات زشت ديگر آنها كه سدّ راه ايمانشان شده است بايد يافت.

و شايد به همين دليل در پايان آيه اضافه مى كند:«و اكثر آنها كافرند» .

(وَ أَكْثَرُهُمُ الْكافِرُونَ)

آيه 84

(آيه 84)آنجا كه تمام درها به روى بدكاران بسته مى شود! در تعقيب آيات گذشته كه واكنش نادرست منكران حق را در برابر نعمتهاى گوناگون پروردگار بيان مى كرد،در اينجا به گوشه اى از مجازاتهاى دردناك آنها در جهان ديگر اشاره مى كند.

نخست مى گويد:«و به خاطر بياوريد روزى را كه ما از هر امتى گواهى(بر آنها)مبعوث مى كنيم» .

(وَ يَوْمَ نَبْعَثُ مِنْ كُلِّ أُمَّةٍ شَهِيداً)

سپس اضافه مى كند كه در آن دادگاه«اجازۀ سخن گفتن به كافران داده نمى شود» .

(ثُمَّ لا يُؤْذَنُ لِلَّذِينَ كَفَرُوا)

آيا ممكن است خداوند اجازۀ دفاع به مجرمى ندهد؟آرى!در آنجا نياز به سخن گفتن با زبان نيست!دست و پا و گوش و چشم و پوست بدن و حتى زمينى كه انسان بر آن گناه يا ثواب كرده است،گواهى مى دهند؛بنابراين،نوبت به زبان نمى رسد.

نه تنها به آنها اجازۀ سخن گفتن داده نمى شود بلكه«توانايى بر جبران و اصلاح و تقاضاى عفو نيز ندارند» .

(وَ لا هُمْ يُسْتَعْتَبُونَ)

چرا كه آنجا كه سراى برخورد با نتيجه ها و بازتابهاى عمل است نه جاى انجام عمل و يا جبران و اصلاح.

آيه 85

(آيه 85)در اين آيه اضافه مى كند اين ظالمان ستم پيشه هنگامى كه از مرحلۀ حساب گذشته و در برابر عذاب الهى قرار گرفتند گاهى تقاضاى تخفيف و گاهى تقاضاى مهلت مى كنند،اما«هنگامى كه ظالمان مجازات را ببينند نه به آنها تخفيف عذاب داده مى شود و نه مهلت» . (وَ إِذا رَأَى الَّذِينَ ظَلَمُوا الْعَذابَ فَلا يُخَفَّفُ عَنْهُمْ وَ لا هُمْ يُنْظَرُونَ).

آيه 86

(آيه 86)در این آیه همچنان،سخن از آیندهٔ شوم مشرکان،به خاطر

ص: 590

پرستیدن بتها است،می فرماید،در صحنهٔ قیامت که معبودهای ساختگی و انسانهايى كه همچون بت پرستش مى شدند در كنار پرستش كنندگان قرار مى گيرند، «و هنگامى كه مشركان معبودهايى را كه همتاى خدا قرار دادند مى بينند،مى گويند:

«پروردگارا!اينها همتايانى هستند كه ما به جاى تو آنها را مى خوانديم»! .

(وَ إِذا رَأَى الَّذِينَ أَشْرَكُوا شُرَكاءَهُمْ قالُوا رَبَّنا هؤُلاءِ شُرَكاؤُنَا الَّذِينَ كُنّا نَدْعُوا مِنْ دُونِكَ)

اين معبودان نيز،ما را در اين كار وسوسه كردند و در حقيقت شريك جرم ما بودند،بنابراين،سهمى از عذاب و مجازات ما را براى آنها قرار ده.

«و در اين هنگام(به فرمان خدا)معبودان(به سخن در مى آيند و)آنها مى گويند:شما قطعا دروغگو هستيد»! .

(فَأَلْقَوْا إِلَيْهِمُ الْقَوْلَ إِنَّكُمْ لَكاذِبُونَ)

ما نه شريك خدا بوديم و نه شما را وسوسه كرديم و نه محكوم به پذيرش بخشى از مجازاتتان هستيم.

آيه 87

(آيه 87)در اين آيه اضافه مى كند كه بعد از اين سخن و شنيدن پاسخ «همگى در پيشگاه خدا اظهار تسليم مى كنند» .و غرور و نخوت و تعصبهاى كوركورانۀ اين عابدان نادان با ديدن چهرۀ حق كنار مى رود و سر تعظيم در پيشگاهش فرود مى آورند و(در اين هنگام)تمام آنچه را(نسبت به خدا)دروغ مى بستند،گم و نابود مى شود»! . (وَ أَلْقَوْا إِلَى اللّهِ يَوْمَئِذٍ السَّلَمَ) (وَ ضَلَّ عَنْهُمْ ما كانُوا يَفْتَرُونَ)

هم نسبت دروغين شريك خدا بودن،محو و بى رنگ مى شود،و هم پندار شفاعت بتها در پيشگاه خدا،بلكه همانها آتشگيره هاى دوزخ مى شوند و به جان پرستش كنندگانشان مى افتند!

آيه 88

(آيه 88)تا اينجا بيان حال مشركان گمراهى بود كه در شرك و انحراف خود غوطه ور بودند،بى آنكه ديگرى را به اين راه بخوانند،سپس حال كسانى را بيان مى كند كه در عين گمراهى به گمراه ساختن ديگران نيز اصرار دارند،مى فرمايد:

«كسانى كه كافر شدند و مردم را از راه خدا باز داشتند،مجازاتى مافوق مجازات كفرشان بر آنها مى افزاييم در برابر آنچه فساد مى كردند» .چرا كه عامل فساد در روى زمين و گمراهى خلق خدا،و مانع از پيمودن راه حق شدند.

(الَّذِينَ كَفَرُوا وَ صَدُّوا عَنْ سَبِيلِ اللّهِ زِدْناهُمْ عَذاباً فَوْقَ الْعَذابِ بِما كانُوا يُفْسِدُونَ). چرا که عامل فساد در

ص: 591

روی زمین و گمراهی خلق خدا،و مانع از پیمودن راه حق شدند.

در حديث مشهورى مى خوانيم:«هر كس سنت نيكى بگذارد،پاداش كسانى كه به آن عمل كنند براى او هست بى آنكه از پاداش آنها كاسته شود،و هر كس سنت بدى بگذارد،گناه همۀ كسانى كه به آن عمل مى كنند بر او نوشته مى شود،بى آنكه از گناه آنها چيزى كاسته شود».

آيه 89

(آيه 89)سپس به دنبال سخنى كه از وجود«گواه»در هر امتى در چند آيۀ قبل به ميان آمد مجددا به سراغ آن بحث با توضيح بيشترى مى رود،مى گويد:«و به خاطر بياوريد آن روز را كه ما از ميان هر امتى گواهى از خود آنها بر آنها مبعوث مى كنيم» . (وَ يَوْمَ نَبْعَثُ فِي كُلِّ أُمَّةٍ شَهِيداً عَلَيْهِمْ مِنْ أَنْفُسِهِمْ)

گرچه اين حكم عام شامل مسلمانان و پيامبر اسلام صلّى اللّه عليه و آله نيز مى شود،ولى براى تأكيد بيشتر خصوصا آن را مطرح كرده،مى فرمايد:«و ما تو را شاهد و گواه بر اين گروه مسلمانان قرار مى دهيم» .

(وَ جِئْنا بِكَ شَهِيداً عَلى هؤُلاءِ)

و از آنجا كه قرار دادن شهيد و گواه فرع بر اين است كه قبلا برنامۀ كامل و جامعى در اختيار افراد قرار داده شده باشد،بطورى كه حجت بر همگى تمام شود،تا به دنبال آن،مسألۀ نظارت و مراقبت مفهوم صحيحى پيدا كند،لذا بلافاصله مى گويد:«و ما اين كتاب آسمانى(قرآن)را بر تو نازل كرديم كه بيانگر همه چيز است» .

(وَ نَزَّلْنا عَلَيْكَ الْكِتابَ تِبْياناً لِكُلِّ شَيْءٍ)

«و هم هدايت است و هم رحمت،و هم مايۀ بشارت براى همۀ مسلمانان جهان» .

(وَ هُدىً وَ رَحْمَةً وَ بُشْرى لِلْمُسْلِمِينَ)

آيه 90

(آيه 90)جامعترين برنامۀ اجتماعى:اين آيه نمونه اى از جامعترين تعليمات اسلام در زمينۀ مسائل اجتماعى،و انسانى و اخلاقى را بيان مى كند.

در آغاز مى گويد:«خداوند فرمان به عدل و احسان مى دهد و(همچنين) بخشش به نزديكان» .

(إِنَّ اللّهَ يَأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَ الْإِحْسانِ وَ إِيتاءِ ذِي الْقُرْبى)

«عدل»همان قانونى است كه تمام نظام هستى بر محور آن مى گردد.و به معنى واقعى كلمه آن است كه هر چيزى در جاى خود باشد؛بنابراين،هرگونه

ص: 592

انحراف،افراط،تفريط،تجاوز از حد،تجاوز به حقوق ديگران بر خلاف اصل

«عدل»است.

اما از آنجا كه عدالت با همۀ قدرت و شكوه و تأثير عميقش در مواقع بحرانى و استثنايى به تنهايى كارساز نيست،بلافاصله دستور به احسان را پشت سر آن مى آورد.

در حديثى از على عليه السّلام مى خوانيم:«عدل آن است كه حق مردم را به آنها برسانى،و احسان آن است كه بر آنها تفضل كنى».

بعد از تكميل اين سه اصل مثبت،به سه اصل منفى و منهى مى پردازد و مى گويد:«خداوند از فحشاء و منكر و ظلم و ستم،نهى مى كند» .

(وَ يَنْهى عَنِ الْفَحْشاءِ وَ الْمُنْكَرِ وَ الْبَغْيِ)

«فحشاء»اشاره به گناهان پنهانى،«منكر»اشاره به گناهان آشكار،و«بغى» هرگونه تجاوز از حق خويش و ظلم و خود برتربينى نسبت به ديگران است.

و در پايان آيه،به عنوان تأكيد مجدد روى تمام اين اصول ششگانه مى فرمايد:«خداوند به شما اندرز مى دهد شايد متذكر شويد» .

(يَعِظُكُمْ لَعَلَّكُمْ تَذَكَّرُونَ)

احياى اصول سه گانۀ عدل و احسان و ايتاء ذى القربى و مبارزۀ با انحرافات سه گانه فحشاء و منكر و بغى در سطح جهانى،كافى است كه دنيايى آباد و آرام و خالى از هر گونه بدبختى و فساد بسازد،و اگر از ابن مسعود صحابى معروف نقل شده كه:«اين آيه جامعترين آيات خير و شرّ در قرآن است»به همين دليل است.

(آيه 91)

شأن نزول:

در آن هنگام كه جمعيت مسلمانان كم،و دشمنان فراوان بودند،و امكان داشت بعضى از مؤمنان به خاطر همين تفاوت و احساس تنهايى، بيعت خود را با پيامبر صلّى اللّه عليه و آله بشكنند و از حمايت او دست بردارند،آيه نازل شد و به آنها در اين زمينه هشدار داد.

تفسير:

استحكام پيمانهاى شما دليل بر ايمان شماست!در اينجا به بخش ديگرى از مهمترين تعليمات اسلام پرداخته،نخست مى فرمايد:«و هنگامى كه با

ص: 593

خدا عهد بستيد به عهد او وفا كنيد» .

(وَ أَوْفُوا بِعَهْدِ اللّهِ إِذا عاهَدْتُمْ)

سپس اضافه مى كند:«و سوگندها را بعد از محكم ساختن نقض نكنيد» .

(وَ لا تَنْقُضُوا الْأَيْمانَ بَعْدَ تَوْكِيدِها)

«در حالى كه(به نام خدا سوگند ياد كرده ايد و)خداوند را كفيل و ضامن بر سوگند خود قرار داده ايد»

(وَ قَدْ جَعَلْتُمُ اللّهَ عَلَيْكُمْ كَفِيلاً).

«چرا كه خداوند از تمام اعمال شما آگاه است» .

(إِنَّ اللّهَ يَعْلَمُ ما تَفْعَلُونَ)

مسألۀ«ايمان»(جمع يمين به معنى سوگند)كه در آيۀ فوق آمده معنى وسيعى دارد كه هم تعهداتى را كه انسان با سوگند در برابر خداوند كرده،شامل مى گردد،و هم تعهداتى را كه با تكيه بر قسم در برابر خلق خدا مى كند.

و به تعبير ديگر هرگونه تعهدى كه زير نام خدا و با سوگند به نام او انجام مى گيرد در اين جمله وارد است.

آيه 92

(آيه 92)و از آنجا كه مسالۀ وفاى به عهد،يكى از مهمترين پشتوانه ها براى ثبات هر جامعه است در اين آيه نيز با لحن توأم با نوعى سرزنش و ملامت، آن را تعقيب كرده،مى گويد؛و شما«همانند آن زن(سبك مغز)نباشيد كه پشمهاى تابيدۀ خود را پس از استحكام وامى تابيد» . (وَ لا تَكُونُوا كَالَّتِي نَقَضَتْ غَزْلَها مِنْ بَعْدِ قُوَّةٍ أَنْكاثاً)

اشاره به داستان زنى است از قريش به نام«رائطه»در زمان جاهليت كه از صبح تا نيم روز،خود و كنيزانش،پشمها و موهايى را كه در اختيار داشتند مى تابيدند،و پس از آن دستور مى داد همۀ آنها را واتابند و به همين جهت به عنوان «حمقاء»(زن احمق)در ميان عرب،معروف شده بود.

سپس اضافه مى كند:«در حالى كه سوگند(و پيمان)خود را وسيلۀ خيانت و فساد قرار مى دهيد،به خاطر اين كه گروهى،جمعيتشان از گروه ديگر بيشتر است» و كثرت دشمن را بهانه اى براى شكستن بيعت با پيامبر مى شمريد .

(تَتَّخِذُونَ أَيْمانَكُمْ دَخَلاً بَيْنَكُمْ أَنْ تَكُونَ أُمَّةٌ هِيَ أَرْبى مِنْ أُمَّةٍ)

آگاه باشيد!«خدا فقط شما را با اين وسيله،مورد آزمايش قرار مى دهد»

(إِنَّما

ص: 594

يَبْلُوكُمُ اللّهُ بِهِ).

به هر حال«خداوند(نتيجۀ اين آزمايش و)آنچه را در آن اختلاف داشتيد در روز قيامت براى شما آشكار مى سازد»و پرده از روى اسرار دلها بر مى دارد و هر كس را به جزاى اعمالش مى رساند .

(وَ لَيُبَيِّنَنَّ لَكُمْ يَوْمَ الْقِيامَةِ ما كُنْتُمْ فِيهِ تَخْتَلِفُونَ)

آيه 93

(آيه 93)و از آنجا كه بحث از آزمايش الهى و تأكيد بر ايمان و انجام وظائف،غالبا اين توهّم را ايجاد مى كند كه مگر براى خدا مشكل است كه همۀ انسانها را اجبارا به قبول حق وادار سازد،لذا در اين آيه به پاسخ اين توهم پرداخته مى گويد:«و اگر خدا مى خواست،همۀ شما را امت واحدى قرار مى داد» . (وَ لَوْ شاءَ اللّهُ لَجَعَلَكُمْ أُمَّةً واحِدَةً)

«امت واحده»از نظر ايمان و قبول حق،ولى بديهى است اين پذيرش حق نه گامى به سوى تكامل است نه دليلى بر افتخار پذيرندۀ آن،لذا سنت خدا اين است كه همگان را آزاد بگذارد،تا با اختيار خود،راه حق را بپويند.

ولى اين آزادى به آن معنى نيست كه از ناحيۀ خدا،هيچ گونه كمكى به پويندگان اين راه نمى شود،بلكه آنها كه قدم در راه حق مى گذارند توفيق خداوند شامل حالشان مى شود،و آنها كه در راه باطل گام مى گذارند از اين موهبت محروم مى گردند و بر گمراهيشان افزوده مى شود.

لذا بلافاصله مى گويد:«لكن خدا هر كس را بخواهد گمراه مى كند و هر كس را بخواهد هدايت» .

(وَ لكِنْ يُضِلُّ مَنْ يَشاءُ وَ يَهْدِي مَنْ يَشاءُ)

اما اين هدايت و اضلال الهى هرگز سلب مسؤوليت از شما نمى كند،زيرا گامهاى نخستين آن،از خود شماست؛به همين دليل اضافه مى كند:«و شما بطور قطع در برابر اعمالى كه انجام مى داديد مسؤوليد،و از شما بازپرسى مى شود» .

(وَ لَتُسْئَلُنَّ عَمّا كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ)

آيه 94

(آيه 94)سپس براى تأكيد بر مسألۀ وفاى به عهد و ايستادگى در برابر سوگندها كه از عوامل مهم ثبات اجتماعى است مى گويد:«سوگندهايتان را وسيلۀ تقلب و خيانت در ميان خود قرار ندهيد» . (وَ لا تَتَّخِذُوا أَيْمانَكُمْ دَخَلاً بَيْنَكُمْ).

ص: 595

زيرا اين امر دو زيان بزرگ دارد اول اين كه:سبب مى شود كه«گامى بعد از

ثابت گشتن(بر ايمان)متزلزل شود» .

(فَتَزِلَّ قَدَمٌ بَعْدَ ثُبُوتِها)

زيان ديگر اين كه:«و به خاطر بازداشتن(مردم)از راه خدا،آثار سوء آن را بچشيد!و براى شما،عذاب عظيمى خواهد بود»! .

(وَ تَذُوقُوا السُّوءَ بِما صَدَدْتُمْ عَنْ سَبِيلِ اللّهِ وَ لَكُمْ عَذابٌ عَظِيمٌ)

در حقيقت پيمان شكنيها و تخلف از سوگندها،از يك سو موجب بدبينى و تنفر مردم از آيين حق و پراكندگى صفوف و بى اعتمادى مى گردد،تا آنجا كه مردم رغبت به پذيرش اسلام نشان نمى دهند و اگر پيمانى با شما بستند خود را ملزم به وفاى به آن نمى دانند،و اين خود مايۀ ناراحتيهاى فراوان و شكست و تلخ كامى در دنياست.

و از سويى ديگر عذاب الهى را در سرايى ديگر،براى شما به ارمغان مى آورد.

(آيه 95)

شأن نزول:

در مورد نزول اين آيه و دو آيۀ بعد نقل شده:مردى از اهالى«حضر موت»خدمت پيامبر صلّى اللّه عليه و آله رسيد عرض كرد:اى رسول خدا! همسايه اى به نام«امرؤ القيس»دارم كه قسمتى از زمين مرا غصب كرده است.

پيامبر صلّى اللّه عليه و آله امرؤ القيس را خواست و از او در اين زمينه سؤال كرد،او در پاسخ همه چيز را انكار نمود،پيامبر صلّى اللّه عليه و آله به او پيشنهاد سوگند كرد.

به هنگامى كه امرؤ القيس برخواست تا سوگند ياد كند،پيامبر صلّى اللّه عليه و آله به او مهلت داد-و فرمود:در اين باره بينديش و بعدا سوگند ياد كن.

آن دو بازگشتند و در اين حال،دو آيۀ اول نازل شد-و آنها را از سوگند دروغ و عواقب آن برحذر داشت.

هنگامى كه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله اين دو آيه را براى آنها خواند،امرؤ القيس گفت حق است،من قسمتى از زمين او را غصب كرده ام،ولى نمى دانم چه مقدار بوده است؟ اكنون كه چنين است هر مقدار مى خواهد(و مى داند حق اوست)برگيرد،و معادل آن هم بر آن بيفزايد به خاطر استفاده اى كه در اين مدت از زمين او كرده ام.

در اين هنگام آيه(97)نازل شد-و به كسانى كه عمل صالح توأم با ايمان دارند بشارت«حيات طيّبه»داد.

ص: 596

تفسير:

در تعقيب آيات گذشته كه از زشتى پيمان شكنى و سوگند دروغ

سخن مى گفت اين آيه تأكيدى بر همان مطلب دارد با اين تفاوت كه انگيزۀ پيمان شكنى و سوگند دروغ در آيات قبل مسألۀ مرعوب شدن در برابر اكثريت عددى بود،و در اينجا انگيزۀ آن مسألۀ جلب منافع بى ارزش مادى است.

لذا مى گويد:«و هرگز پيمان الهى را با بهاى كمى مبادله نكنيد» .يعنى هر بهايى در برابر آن بگيريد كم و ناچيز است،حتى اگر تمام دنيا را به شما بدهند ارزش يك لحظه وفاى به عهد الهى را ندارد.

(وَ لا تَشْتَرُوا بِعَهْدِ اللّهِ ثَمَناً قَلِيلاً)

سپس به عنوان دليل اضافه مى كند:«آنچه نزد خداست براى شما بهتر است اگر بدانيد» .

(إِنَّما عِنْدَ اللّهِ هُوَ خَيْرٌ لَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ تَعْلَمُونَ)

آيه 96

(آيه 96)در اين آيه دليل اين برترى را چنين بيان مى كند:«آنچه نزد شماست سر انجام فانى و نابود مى شود،اما آنچه نزد خداست باقى و جاودان مى ماند» . (ما عِنْدَكُمْ يَنْفَدُ وَ ما عِنْدَ اللّهِ باقٍ)

بياييد و سرمايه هاى خود را براى خدا و در راه خدا و جلب رضاى او به كار اندازيد تا مصداق گردد،و به مقتضاى باقى و برقرار شود.

«عِنْدَ اللّهِ» «ما عِنْدَ اللّهِ باقٍ»

سپس اضافه مى كند:«و ما كسانى را كه(در راه اطاعت فرمانمان بخصوص ايستادگى در برابر سوگندها و عهدها)صبر و استقامت مى كنند به بهترين اعمالشان پاداش خواهيم داد» .

(وَ لَنَجْزِيَنَّ الَّذِينَ صَبَرُوا أَجْرَهُمْ بِأَحْسَنِ ما كانُوا يَعْمَلُونَ)

تعبير به«احسن»دليل بر اين است كه اعمال نيك آنها همه يكسان نيست، بعضى خوب است و بعضى خوبتر،ولى خداوند همه را به حساب خوبتر مى گذارد،و پاداش خوبتر را به آنها مى دهد،و اين نهايت بزرگوارى است.

آيه 97

(آيه 97)و به دنبال آن به صورت یک قانون کلی نتیجهٔ اعمال صالح توام با ایمان را از هر کس و به هر صورت تحقق یابد،در این دنیا و جهان دیگر،بیان می کند،می گوید:«هر کس عمل صالح انجام دهد در حالی که مؤمن باشد،خواه مرد یا زن به او حیات پاکیزه می بخشیم،و پاداش آنها را به بهترین اعمالی که انجام می دادند خواهیم داد»(مَن عَمِلَ صالِحًا مِن ذَکَرٍ اَو اُنثی وَ هُوَ مُؤمِن فَلَنُحیِیَنَّهُ حَیوةً

ص: 597

طَیَّبَةً وَ لَنَجزِیَنَّهُم اَجرَهُم بِاَحسَنِ ما کانُوا یَعمَلُونَ).

و به اين ترتيب معيار،تنها«ايمان»و«اعمال صالح زاييدۀ آن»است و ديگر هيچ قيد و شرطى نه از نظر سن و سال،نه از نظر نژاد،نه از نظر جنسيت و نه از نظر پايه و رتبۀ اجتماعى در كار نيست.

«حيات طيّبه»يعنى،زندگى پاكيزه از هر نظر،پاكيزه از آلودگيها،ظلمها و خيانتها،عداوتها و دشمنيها،اسارتها و ذلتها و انواع نگرانيها و هرگونه چيزى كه آب زلال زندگى را در كام انسان ناگوار مى سازد.

آيه 98

(آيه 98)اين گونه قرآن بخوان!اين آيه طرز استفاده از قرآن مجيد و چگونگى تلاوت آن را بيان مى كند،زيرا پربار بودن محتواى قرآن به تنهايى كافى نيست،بايد موانع نيز از وجود ما و از محيط فكر و جان ما برچيده شود تا به آن محتواى پربار دست يابيم.

لذا نخست مى گويد:«پس هنگامى كه قرآن مى خوانى از شرّ شيطان مطرود شده به خدا پناه بر» .

(فَإِذا قَرَأْتَ الْقُرْآنَ فَاسْتَعِذْ بِاللّهِ مِنَ الشَّيْطانِ الرَّجِيمِ)

البته منظور تنها ذكر جملۀ«اعوذ باللّه من الشّيطان الرّجيم» نيست،بلكه بايد اين«ذكر»را تبديل به«فكر»كنيم و اين فكر مقدمۀ تحقق حالتى در نفس و جان انسان گردد،حالت توجه به خدا،حالت جدايى از هوى و هوسهاى سركشى كه مانع فهم و درك صحيح انسان است و به هنگام خواندن هر آيه به خدا پناه بريم از اين كه وسوسه هاى شيطان حجابى ميان ما و كلام حياتبخش خداوند گردد.

و تا چنين حالتى در روح و جان انسان پيدا نشود،درك حقايق قرآن براى او ممكن نيست.

جمال يار ندارد حجاب و پرده ولى غبار ره بنشان تا نظر توانى كرد!

تا نفس مبرّا از نواهى نشود دل آينۀ نور الهى نشود!

آيه 99

(آيه 99)اين آيه در حقيقت دليلى است بر آنچه در آيۀ قبل گفته شده بود، مى فرمايد:«شيطان تسلّطى بر كسانى كه ايمان دارند و بر پروردگارشان توكل مى كنند ندارد» . (إِنَّهُ لَيْسَ لَهُ سُلْطانٌ عَلَى الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَلى رَبِّهِمْ يَتَوَكَّلُونَ).

ص: 598

آيه 100

(آيه 100)«تنها تسلط او بر کسانی است که او را دوست می دارند و به

رهبرى و سرپرستى خود انتخابش كرده اند» .

(إِنَّما سُلْطانُهُ عَلَى الَّذِينَ يَتَوَلَّوْنَهُ)

«و آنها كه او را شريك خدا در اطاعت و بندگى قرار داده اند» .و فرمان شيطان را به جاى فرمان خدا واجب الاجرا مى دانند! بنابراين سلطۀ شيطان بر انسانها اجبارى و ناخودآگاه نيست بلكه اين انسانها هستند كه شرائط ورود او را به محيط جان خود فراهم مى سازند.

(وَ الَّذِينَ هُمْ بِهِ مُشْرِكُونَ)

آيه 101

(آيه 101)

شأن نزول:

ابن عباس مى گويد:مشركان بهانه جو،هنگامى كه آيه اى نازل مى شد و دستور سختى در آن بود و سپس آيۀ ديگرى مى آمد و دستور آسانترى در آن بود،مى گفتند:محمّد اصحاب خود را مسخره مى كند امروز به چيزى دستور مى دهد و فردا از همان نهى مى كند،اينها نشان مى دهد كه محمّد همه را از پيش خود مى گويد نه از ناحيۀ خدا،در اين هنگام آيه نازل شد و به آنها پاسخ گفت.

تفسير:

دروغ رسوا!اين آيه ايرادهايى را كه مشركان به آيات الهى مى گرفتند بيان مى كند،نخست مى گويد:«هنگامى كه آيه اى را به آيۀ ديگر مبدّل كنيم(حكمى را نسخ نماييم)و خدا بهتر مى داند چه حكمى را نازل كند،آنها مى گويند:تو افترا مى بندى!اما بيشترشان(حقيقت را)نمى دانند» .

(وَ إِذا بَدَّلْنا آيَةً مَكانَ آيَةٍ وَ اللّهُ أَعْلَمُ بِما يُنَزِّلُ قالُوا إِنَّما أَنْتَ مُفْتَرٍ بَلْ أَكْثَرُهُمْ لا يَعْلَمُونَ)

آنها نمى دانند كه قرآن در پى ساختن يك جامعۀ انسانى است،جامعه اى پيشرو با معنويت عالى.با اين حال بديهى است كه اين نسخۀ الهى گاهى نياز به تبديل و تعويض دارد.

آرى!آنها از اين حقايق بى خبرند و از شرايط نزول قرآن،بى اطلاع،و گر نه مى دانستند«نسخ»پاره اى از دستورات و آيات قرآن،يك برنامۀ دقيق و حساب شدۀ تربيتى است كه بدون آن،هدف نهايى و نيل به تكامل تأمين نمى شود،و دليل بر تناقض گويى پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و يا افترا بستن به خدا نيست.

آيه 102

(آيه 102)این آیه،همین مسأله را تعقیب و تأکید کرده،به پیامبرصلّى اللّه عليه و آله دستور می دهد«بگو:آن را روح القدس از جانب پروردگارت بر حق نازل کرده اسن(قُل

ص: 599

«روح القدس»يا«روح مقدس»همان پيك وحى الهى،«جبرئيل امين»است، اوست كه به فرمان خدا آيات را اعم از ناسخ و منسوخ،بر پيامبر صلّى اللّه عليه و آله نازل مى كند، آياتى كه همه حق است همه واقعيتى را تعقيب مى كند و آن واقعيت چيزى جز تربيت انسانها نيست،تربيت كه وصول به آن گاهى احكام ناسخ و منسوخ را ايجاب مى كند.

به همين دليل به دنبال آن مى فرمايد:«هدف اين است كه افراد با ايمان را در مسير خود ثابت قدمتر گرداند،و هدايت و بشارتى براى عموم مسلمين است» .

(لِيُثَبِّتَ الَّذِينَ آمَنُوا وَ هُدىً وَ بُشْرى لِلْمُسْلِمِينَ)

به هر حال براى محكم كردن نيروى ايمان و پيمودن راه هدايت و بشارت، گاهى چاره اى،جز برنامه هاى كوتاه مدت و موقت كه بعدا جاى خود را به برنامۀ نهايى و ثابت مى دهد نيست،و اين است رمز وجود ناسخ و منسوخ در آيات الهى.

آيه 103

(آيه 103)سپس به بهانۀ ديگر،و يا صحيحتر،افتراى مخالفين به پيامبر اسلام صلّى اللّه عليه و آله اشاره نموده،چنين مى گويد:«و ما مى دانيم آنها مى گويند:اين آيات را بشرى به او تعليم مى دهد» . (وَ لَقَدْ نَعْلَمُ أَنَّهُمْ يَقُولُونَ إِنَّما يُعَلِّمُهُ بَشَرٌ)

قرآن با يك پاسخ دندان شكن خط بطلان بر اين ادعاهاى بى پايه مى كشد و مى گويد:اينها توجه ندارد،«زبان كسى كه قرآن را به او نسبت مى دهند عجمى است،در حالى كه اين قرآن به زبان عربى فصيح و آشكار(نازل شده)است» .

(لِسانُ الَّذِي يُلْحِدُونَ إِلَيْهِ أَعْجَمِيٌّ وَ هذا لِسانٌ عَرَبِيٌّ مُبِينٌ)

از اين آيه به خوبى استفاده مى شود كه اعجاز قرآن تنها در جنبۀ محتواى آن نيست بلكه الفاظ قرآن نيز در سر حدّ اعجاز است،و كشش و جاذبه و شيرينى و هماهنگى خاصى كه در الفاظ و جمله بنديها وجود دارد مافوق قدرت انسانهاست.

آيه 104

(آيه 104)سپس با لحنی تهدید آمیز به بیان این حقیقت می پردازد که این اتهامات و امحرافات همه به خاطر رسوخ بی ایمانی در نفوس آنهاست و«کسانی که ایمان به آیات الهی ندارند خداوند آنها را هدایت نمی کند(نه هدایت به صراط مستقیم و نه به راه بهشت و سعادت جاویدان)و برای آنها عذاب دردناکی است»

ص: 600

(اِنَّ الَّذینَ لا یُؤمِنُونَ بِآیاتِ اللّهِ لا یَهدیهِمُ اللّهُ وَ لَهُم عَذابُ اَلیمُ).

چرا كه آنها آنچنان گرفتار تعصب و لجاجت و دشمنى با حقند كه شايستگى هدايت را از دست داده اند،و جز براى عذاب اليم آمادگى ندارند!

آيه 105

(آيه 105)و در اين آيه اضافه مى كند:«تنها كسانى(به مردان حق)دروغ مى بندند كه ايمان به آيات الهى ندارند،و دروغگويان واقعى آنها هستند» . (إِنَّما يَفْتَرِي الْكَذِبَ الَّذِينَ لا يُؤْمِنُونَ بِآياتِ اللّهِ وَ أُولئِكَ هُمُ الْكاذِبُونَ)

و چه دروغى از اين بزرگتر كه انسان به مردان حق اتهام ببندد و ميان آنها و انسانهايى كه تشنۀ حقيقتند،سدّ و مانعى ايجاد كند.

زشتى دروغ از ديدگاه اسلام-آيۀ فوق از آيات تكان دهنده اى است كه در زمينۀ زشتى دروغ سخن مى گويد و دروغگويان را در سر حدّ كافران و منكران آيات الهى قرار مى دهد.

اصولا در تعليمات اسلام به مسألۀ راستگويى و مبارزۀ با كذب و دروغ فوق العاده اهميت داده شده است.تا جايى كه در روايات اسلامى دروغ به عنوان «كليد گناهان»و راستگويى به عنوان«برات بهشت»شمرده شده است.

على عليه السّلام مى فرمايد:«راستگويى دعوت به نيكوكارى مى كند،و نيكوكارى دعوت به بهشت».

و نيز امام عسكرى عليه السّلام مى فرمايد:«تمام پليديها در اتاقى قرار داده شده، و كليد آن دروغ است».

در حديث ديگرى از على عليه السّلام مى خوانيم كه فرمود:«انسان هيچ گاه طعم ايمان را نمى چشد تا دروغ را ترك گويد خواه شوخى باشد يا جدّى».

آيه 106

(آيه 106)

شأن نزول:

اين آيه در مورد گروهى از مسلمانان نازل گرديد كه در چنگال مشركان گرفتار شدند و آنها را مجبور به بازگشت از اسلام و اظهار كلمات كفر و شرك كردند.

آنها«عمار»و پدرش«ياسر»و مادرش«سميّه»و«صهيب»و«بلال»و«خبّاب» بودند؛پدر و مادر عمار در اين ماجرا سخت مقاومت كردند و كشته شدند،ولى

ص: 601

عمار كه جوان بود آنچه را مشركان مى خواستند به زبان آورد.

اين خبر در ميان مسلمانان پيچيد،بعضى غائبانه عمار را محكوم كردند و گفتند:عمار از اسلام بيرون رفته و كافر شده،پيامبر صلّى اللّه عليه و آله فرمود:چنين نيست.

چيزى نگذشت كه عمار گريه كنان به خدمت رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله آمد،پيامبر صلّى اللّه عليه و آله فرمود:مگر چه شده است؟ عرض كرد:اى پيامبر!بسيار بد شده دست از سرم برنداشتند تا نسبت به شما جسارت كردم و بتهاى آنها را به نيكى ياد نمودم! پيامبر صلّى اللّه عليه و آله با دست مباركش اشك از چشمان عمّار پاك مى كرد و مى گفت:اگر باز تو را تحت فشار قرار دادند،آنچه مى خواهند بگو-و جان خود را از خطر رهايى بخش.

در اين هنگام آيه نازل گرديد و مسائل را در اين رابطه روشن ساخت.

تفسير:

بازگشت كنندگان از اسلام(مرتدّين)-در تكميل بحث آيات گذشته كه سخن از برنامه هاى مختلف مشركان و كفّار در ميان بود،در اينجا به گروهى ديگر از كفار يعنى،«مرتدين»و بازگشت كنندگان از اسلام اشاره مى كند، مى گويد:«كسانى كه بعد از ايمان كافر شوند-به جز آنها كه تحت فشار و اجبار اظهار كفر كرده اند در حالى كه قلبشان مملو از ايمان است-آرى چنين اشخاصى كه سينۀ خود را براى پذيرش كفر گشوده اند غضب خدا بر آنهاست و عذاب عظيمى در انتظارشان» .

(مَنْ كَفَرَ بِاللّهِ مِنْ بَعْدِ إِيمانِهِ إِلاّ مَنْ أُكْرِهَ وَ قَلْبُهُ مُطْمَئِنٌّ بِالْإِيمانِ وَ لكِنْ مَنْ شَرَحَ بِالْكُفْرِ صَدْراً فَعَلَيْهِمْ غَضَبٌ مِنَ اللّهِ وَ لَهُمْ عَذابٌ عَظِيمٌ)

در واقع در اينجا اشاره به دو گروه از كسانى است كه بعد از پذيرش اسلام راه كفر را پيش مى گيرند.

نخست آنها كه در چنگال دشمنان بى منطق گرفتار مى شوند و تحت فشار و شكنجۀ آنها اعلام بيزارى از اسلام و وفادارى به كفر مى كنند،در حالى كه آنچه مى گويند تنها با زبان است و قلبشان مالامال از ايمان مى باشد،اين گروه مسلما مورد عفوند،بلكه اصلا گناهى از آنها سر نزده است،اين همان«تقيۀ»مجاز است كه براى

ص: 602

حفظ جان و ذخيره كردن نيروها براى خدمت بيشتر در راه خدا در اسلام مجاز

شناخته شده است.

گروه دوم كسانى هستند كه به راستى دريچه هاى قلب خود را به روى كفر و بى ايمانى مى گشايند،و مسير عقيدتى خود را به كلى عوض مى كنند،اينها هم گرفتار غضب خدا و هم«عذاب عظيم»او مى شوند.چرا كه اين عمل موجب تزلزل جامعۀ اسلامى مى گردد و يك نوع قيام بر ضد رژيم و حكومت اسلامى محسوب مى شود و غالبا دليل بر سوء نيت است،و سبب مى شود كه اسرار جامعۀ اسلامى به دست دشمنان افتد.

آيه 107

(آيه 107)اين آيه دليل مرتد شدن آنها را چنين بازگو مى كند:«اين به خاطر آن است كه آنها زندگى دنيا را بر آخرت ترجيح دادند»و به همين جهت بار ديگر در طريق كفر گام نهادند . (ذلِكَ بِأَنَّهُمُ اسْتَحَبُّوا الْحَياةَ الدُّنْيا عَلَى الْآخِرَةِ)

«و خداوند قوم كافر را(كه در كفر و انكار اصرار مى ورزند)هدايت نمى كند» .

(وَ أَنَّ اللّهَ لا يَهْدِي الْقَوْمَ الْكافِرِينَ)

و بطور خلاصه هنگامى كه آنها اسلام آوردند،موقتا پاره اى از منافع ماديشان به خطر افتاد،و از آنجا كه به دنيا عشق مى ورزيدند از ايمان خود پشيمان گشتند و مجددا به سوى كفر بازگشتند.

بديهى است چنين جمعيتى كه از درون وجودشان كششى به سوى ايمان نيست،مشمول هدايت الهى نمى شوند.

آيه 108

(آيه 108)اين آيه دليل عدم هدايت آنها را چنين شرح مى دهد:«آنها كسانى هستند كه خدا بر قلب و گوش و چشمشان مهر نهاده»آن چنان كه از ديدن و شنيدن و درك حق محروم مانده اند . (أُولئِكَ الَّذِينَ طَبَعَ اللّهُ عَلى قُلُوبِهِمْ وَ سَمْعِهِمْ وَ أَبْصارِهِمْ)

و روشن است«چنين افرادى(با از دست دادن تمام ابزار شناخت)غافلان واقعى هستند» .زيرا اعمال خلاف و انواع گناهان آثار سوئى روى حس تشخيص و درك انسان مى گذارد و سر انجام كارش به جايى مى رسد كه

ص: 603

دريچۀ روح او به روى همۀ حقايق بسته مى شود.

(أُولئِكَ هُمُ الْغافِلُونَ)

آيه 109

(آيه 109)در اين آيه نتيجۀ كار آنها چنين ترسيم شده است:«ناچار و قطعا آنها در آخرت زيانكارانند» . (لا جَرَمَ أَنَّهُمْ فِي الْآخِرَةِ هُمُ الْخاسِرُونَ)

چه زيان و خسرانى از اين بدتر كه انسان همۀ امكانات لازم را براى هدايت و سعادت جاويدان در دست داشته باشد،و بر اثر هوى و هوس همۀ اين سرمايه ها را از دست بدهد.

آيه 110

(آيه 110)و از آنجا كه در برابر دو گروه گذشته يعنى آنها كه تحت فشار دشمن كلمات كفرآميز را به عنوان«تقيه»بيان كردند و آنها كه با تمام ميل به كفر بازگشتند،گروه سومى وجود دارند كه همان فريب خوردگانند.

اين آيه به وضع آنها اشاره كرده،مى گويد:سپس پروردگار تو نسبت به كسانى كه بعد از فريب خوردن(به ايمان بازگشتند و)هجرت كردند،سپس جهاد كردند و در راه خدا استقامت نمودند؛پروردگارت،بعد از انجام اين كارها،بخشنده و مهربان است»و آنها را مشمول رحمت خود مى سازد .

(ثُمَّ إِنَّ رَبَّكَ لِلَّذِينَ هاجَرُوا مِنْ بَعْدِ ما فُتِنُوا ثُمَّ جاهَدُوا وَ صَبَرُوا إِنَّ رَبَّكَ مِنْ بَعْدِها لَغَفُورٌ رَحِيمٌ)

اين آيه دليل روشنى است براى قبول توبۀ مرتد ملّى.

آيه 111

(آيه 111)سر انجام به عنوان يك هشدار عمومى مى گويد:«به ياد آوريد روزى را كه هر كس(در فكر خويشتن است و تنها)به دفاع از خود بر مى خيزد»تا خود را از عذاب و مجازات دردناكش رهايى بخشد . (يَوْمَ تَأْتِي كُلُّ نَفْسٍ تُجادِلُ عَنْ نَفْسِها)

ولى اين دست و پاها بيهوده است؛«و(در آنجا)نتيجۀ اعمال هر كسى بى كم و كاست به او داده مى شود» .

(وَ تُوَفّى كُلُّ نَفْسٍ ما عَمِلَتْ)

«و به آنها ظلم نخواهد شد» .

(وَ هُمْ لا يُظْلَمُونَ)

آيه 112

(آيه 112)آنها كه كفران كردند و گرفتار شدند:كرارا گفته ايم كه اين سوره، سورۀ نعمتهاست،نعمتهاى معنوى و مادى،در اين آيه نتيجۀ كفران نعمتهاى الهى را در قالب يك مثال عينى مى خوانيم.

ص: 604

نخست مى گويد:«و خداوند(براى آنها كه ناسپاسى نعمت مى كنند)مثلى

زده است:منطقۀ آبادى را كه در نهايت امن و امان بوده» .

(وَ ضَرَبَ اللّهُ مَثَلاً قَرْيَةً كانَتْ آمِنَةً)

اين آبادى آن چنان امن و امان بود كه ساكنانش«با اطمينان در آن زندگى داشتند»و هرگز مجبور به مهاجرت و كوچ كردن نبودند .

(مُطْمَئِنَّةً)

علاوه بر نعمت امنيت و اطمينان،«انواع روزيهاى مورد نيازش بطور وافر از هر مكانى به سوى آن مى آمد» .

(يَأْتِيها رِزْقُها رَغَداً مِنْ كُلِّ مَكانٍ)

«اما سر انجام اين آبادى(ساكناش)كفران نعمتهاى خدا كردند و خدا لباس گرسنگى و ترس را به خاطر اعمالشان بر اندام آنها پوشانيد» .

(فَكَفَرَتْ بِأَنْعُمِ اللّهِ فَأَذاقَهَا اللّهُ لِباسَ الْجُوعِ وَ الْخَوْفِ بِما كانُوا يَصْنَعُونَ)

در حقيقت همان گونه كه در آغاز،نعمت امنيت و رفاه تمام وجود آنها را پر كرده بود،در پايان نيز بر اثر كفران،فقر و ناامنى به جاى آن نشست.

آيه 113

(آيه 113)نه تنها نعمتهاى مادى آنها در حد كمال بود كه از نعمتهاى معنوى يعنى وجود فرستادۀ خدا و تعليمات آسمانى او نيز برخوردار بودند«و پيامبرى از خود آنها به سوى آنها آمد(و آنها را به آيين حق دعوت كرد و اتمام حجت نمود) ولى آنها به تكذيبش پرداختند» . (وَ لَقَدْ جاءَهُمْ رَسُولٌ مِنْهُمْ فَكَذَّبُوهُ)

«پس در اين هنگام عذاب الهى آنها را فرو گرفت،در حالى كه آنها ظالم و ستمگر بودند» .

(فَأَخَذَهُمُ الْعَذابُ وَ هُمْ ظالِمُونَ)

آيه 114

(آيه 114)با مشاهدۀ چنين نمونه هاى زنده و روشنى شما در راه آن غافلان و ظالمان و كفران كنندگان نعمتهاى الهى گام ننهيد«شما از آنچه خدا روزيتان كرده است حلال و پاكيزه بخوريد و شكر نعمتهاى او را به جا آوريد اگر او را مى پرستيد» . (فَكُلُوا مِمّا رَزَقَكُمُ اللّهُ حَلالاً طَيِّباً وَ اشْكُرُوا نِعْمَتَ اللّهِ إِنْ كُنْتُمْ إِيّاهُ تَعْبُدُونَ)

اين داستان احتمالا مربوط به گروهى از بنى اسرائيل بوده است كه در منطقۀ آبادى مى زيستند و بر اثر كفران نعمت گرفتار قحطى و ناامنى شدند.

شاهد اين سخن،حديثى است كه از امام صادق عليه السّلام نقل شده كه فرمود:

ص: 605

«گروهى از بنى اسرائيل آن قدر زندگى مرفهى داشتند كه حتى از مواد غذايى

مجسمه هاى كوچك مى ساختند و گاهى با آن بدن خود را نيز پاك مى كردند،اما سر انجام كار آنها به جايى رسيد كه مجبور شدند همان مواد غذايى آلوده را بخورند و اين همان است كه خداوند در قرآن فرموده: و اين هشدارى است به همۀ افراد و ملتهايى كه غرق نعمتهاى الهى هستند تا بدانند هرگونه اسراف و تبذير و تضييع نعمتها جريمه دارد جريمه اى بسيار سنگين.

«ضَرَبَ اللّهُ مَثَلاً قَرْيَةً كانَتْ آمِنَةً مُطْمَئِنَّةً...»

اين هشدارى است به آنها كه هميشه نيمى از غذاى اضافى خود را به زباله دانها مى ريزند.

و هشدارى است به آنها كه مواد غذايى را در خانه ها براى مصرف شخصى و در انبارها براى گرانتر فروختن،آن قدر ذخيره مى كنند كه مى گندد و فاسد مى شود اما حاضر نيستند به نرخ ارزانتر در اختيار ديگران بگذارند! آرى!اينها همه در پيشگاه خدا مجازات و جريمه دارد و كمترين مجازات آن سلب اين مواهب است.

آيه 115

(آيه 115)دروغگويان هرگز رستگار نخواهند شد:از آنجا كه در آيات گذشته سخن از نعمتهاى پاكيزه الهى و شكر اين نعمتها به ميان آمده بود اين آيه در تعقيب آنها،از محرمات واقعى و محرمات غير واقعى كه از طريق بدعت در آيين خدا تحريم شده بودند،سخن مى گويد تا اين حلقه تكميل گردد.

نخست مى گويد:خداوند«تنها مردار،خون،گوشت خوك و آنچه را با نام غير خدا سر بريده اند بر شما حرام كرده است» .

(إِنَّما حَرَّمَ عَلَيْكُمُ الْمَيْتَةَ وَ الدَّمَ وَ لَحْمَ الْخِنْزِيرِ وَ ما أُهِلَّ لِغَيْرِ اللّهِ بِهِ)

اما آلودگى سه مورد اول،امروز بر كسى پوشيده نيست،مردار منبع انواع ميكربهاست،و خون نيز از تمام اجزاء بدن از نظر فعاليت ميكربها آلوده تر است، و گوشت خوك نيز عاملى براى چند نوع بيمارى خطرناك است.

اما حيواناتى كه با نام غير«اللّه»ذبح مى شوند فلسفۀ تحريم آن جنبۀ بهداشتى

ص: 606

نيست،بلكه جنبۀ اخلاقى و معنوى دارد.چرا كه از يك سو مبارزه اى است با آيين

شرك و بت پرستى و از سوى ديگر توجهى است به آفرينندۀ اين نعمتها.

ضمنا از مجموع محتواى اين آيه و آيات بعد،اين نكته استفاده مى شود كه اسلام،اعتدال را در استفاده از گوشت توصيه مى كند،نه مانند گياهخواران اين منبع غذايى را بكلى تحريم كرده،و نه مانند مردم عصر جاهليت و گروهى از به اصطلاح متمدنان زمان ما اجازۀ استفاده از هر نوع گوشتى(حتى سوسمار و خرچنگ و انواع كرمها)را مى دهد.

و در پايان آيه همان گونه كه روش قرآن در بسيارى از موارد است،موارد استثناء را بيان كرده،مى گويد:«اما كسانى كه ناچار شوند(از خوردن گوشتهاى حرام فى المثل در بيابانى بدون غذا بمانند و جانشان در خطر باشد)در حالى كه تجاوز و تعدّى از حدّ ننمايند(خدا آنها را مى بخشد چرا كه)خدا بخشنده و مهربان است» .

(فَمَنِ اضْطُرَّ غَيْرَ باغٍ وَ لا عادٍ فَإِنَّ اللّهَ غَفُورٌ رَحِيمٌ)

آيه 116

(آيه 116)اين آيه بحثى را كه در زمينۀ تحريمهاى بى دليل مشركان كه بطور ضمنى قبلا مطرح شده بود با صراحت شرح مى دهد و مى گويد:«به خاطر دروغى كه زبانهاى شما توصيف مى كند نگوييد اين حلال است و آن حرام،تا چيزى را به دروغ بر خدا افترا ببنديد» . (وَ لا تَقُولُوا لِما تَصِفُ أَلْسِنَتُكُمُ الْكَذِبَ هذا حَلالٌ وَ هذا حَرامٌ لِتَفْتَرُوا عَلَى اللّهِ الْكَذِبَ)

يعنى اين يك دروغ آشكار است كه تنها از زبان شما تراوش كرده اشيايى را از پيش خود حلال مى كنيد،و اشيايى را حرام-اشاره به چهارپايانى بوده كه بعضى را بر خود تحريم مى كردند و بعضى را حلال مى دانستند و قسمتى را به بتها اختصاص مى دادند.

آيا خداوند به شما چنين حقى داده است،كه قانونگزارى كنيد؟و يا اين كه افكار خرافى و تقليدهاى كوركورانه،شما را به چنين بدعتهايى واداشته است؟! در پايان آيه به عنوان يك اخطار جدى مى گويد:«كسانى كه به خدا دروغ و افترا مى بندند هيچ گاه رستگار نخواهند شد» .

(إِنَّ الَّذِينَ يَفْتَرُونَ عَلَى اللّهِ الْكَذِبَ

ص: 607

لا يُفْلِحُونَ)

اصولا دروغ و افترا مايۀ بدبختى و نارستگارى است،در بارۀ هر كس كه باشد تا چه رسد به اين كه در بارۀ خداوند بزرگ صورت گيرد.

آيه 117

(آيه 117)اين آيه عدم رستگارى را چنين توضيح مى دهد:«بهرۀ كمى است (كه در اين دنيا نصيبشان مى شود)،و عذاب دردناكى در انتظار آنان است» . (مَتاعٌ قَلِيلٌ وَ لَهُمْ عَذابٌ أَلِيمٌ)

اين متاع قليل،ممكن است اشاره به جنينهاى مردۀ حيوانات باشد كه براى خود حلال مى شمردند،و از گوشت آن استفاده مى كردند.

آيه 118

(آيه 118)در اينجا ممكن است سؤالى،طرح شود كه چرا غير از آن چهار چيز كه در بالا گفته شد،اشياء ديگرى از حيوانات بر قوم يهود حرام بوده است؟ اين آيه گويا به پاسخ اين سؤال پرداخته،مى گويد:«ما بر يهود(علاوه بر آن چهار مورد)چيزهايى را كه قبلا براى تو شرح داديم تحريم كرديم» . (وَ عَلَى الَّذِينَ هادُوا حَرَّمْنا ما قَصَصْنا عَلَيْكَ مِنْ قَبْلُ)

اشاره به امورى است كه در آيۀ 146 سورۀ انعام آمده:«بر يهوديان هر حيوان ناخن دارى را حرام كرديم(اشاره به حيواناتى است كه سمّ يكپارچه دارند همچون اسب)و از گاو و گوسفند،پيه و چربيشان را تحريم نموديم،مگر چربيهايى را كه بر پشت آنها قرار داشت،و يا در لابلاى امعاء،و دو طرف پهلوها،و يا با استخوان آميخته بود،اين را به خاطر ظلم و ستم آنها،به عنوان كيفر،قرار داديم و ما راست مى گوييم».

آيه 119

(آيه 119)در این آیه آن چنان که روش قرآن است،درهای بازگشت را به روی افراد فریب خورده و یا پشیمان می گشاید،و می گوید:«سپس پروردگارت نسبت به آنها که از روی جهل اعمال بد انجام داده اند،سپس بعد از آن توبه کرده اند

ص: 608

واصلاح و جبران نمودند،آری پروردگارت بعد از این توبه و اصلاح،آمرزنده و مهربان است» .

(ثُمَّ إِنَّ رَبَّكَ لِلَّذِينَ عَمِلُوا السُّوءَ بِجَهالَةٍ ثُمَّ تابُوا مِنْ بَعْدِ ذلِكَ وَ أَصْلَحُوا إِنَّ رَبَّكَ مِنْ بَعْدِها لَغَفُورٌ رَحِيمٌ)

قابل توجه اين كه علت ارتكاب گناه را«جهالت»مى شمرد،چرا كه اين گونه افرادند كه پس از آگاهى به راه حق باز مى گردند.

ديگر اين كه:مسألۀ توبه را به توبۀ قلبى و ندامت درونى محدود نمى كند، بلكه اصلاح و جبران را مكمل توبه مى شمارد،تا اين فكر غلط را از مغز خود بيرون كنيم كه هزاران گناه را با يك جملۀ«استغفر اللّه»مى توان جبران كرد.

آيه 120

(آيه 120)ابراهيم به تنهايى يك امت بود!گفتيم اين سوره،سورۀ بيان نعمتهاست و هدف از آن تحريك حس شكرگزارى انسانهاست،به گونه اى كه آنها را به شناخت بخشندۀ اين همه نعمت برانگيزد.

در اين آيه سخن از يك مصداق كامل بندۀ شكرگزار خدا،يعنى«ابراهيم» قهرمان توحيد،به ميان آمده كه مخصوصا از اين نظر نيز براى مسلمانها عموما و عربها خصوصا الهام آفرين است كه او را پيشوا و مقتداى نخستين خود مى دانند.

از ميان صفات برجستۀ اين مرد بزرگ به پنج صفت اشاره شده است.

1-در آغاز مى گويد«ابراهيم خود امتى بود» .

(إِنَّ إِبْراهِيمَ كانَ أُمَّةً)

آرى!ابراهيم يك امت بود،يك پيشواى بزرگ بود،يك مرد امت ساز بود، و در آن روز كه در محيط اجتماعيش كسى دم از توحيد نمى زد او منادى بزرگ توحيد بود.

2-وصف ديگر او(ابراهيم)اين بود كه«بندۀ مطيع خدا بود» .

(قانِتاً لِلّهِ)

3-«او همواره در خط مستقيم اللّه و طريق حق،گام مى سپرد» .

(حَنِيفاً)

4-«او هرگز از مشركان نبود»و تمام زندگى و فكر و زواياى قلبش را تنها نور «اللّه»پر كرده بوده .

(وَ لَمْ يَكُ مِنَ الْمُشْرِكِينَ)

آيه 121

(آيه 121)پنجم:و به دنبال اين ويژگيها سر انجام او مردى بود كه:«همۀ نعمتهاى خدا را شكرگزارى مى كرد» . (شاكِراً لِأَنْعُمِهِ).

ص: 609

و پس از بيان اين اوصاف پنج گانه به بيان پنج نتيجۀ مهم اين صفات پرداخته

مى گويد:1-«خداوند ابراهيم را(براى نبوت و ابلاغ دعوتش)برگزيد» .

(اجْتَباهُ)

2-«و(خدا)او را به راه راست هدايت كرد»و از هرگونه لغزش و انحراف حفظ نمود .

(وَ هَداهُ إِلى صِراطٍ مُسْتَقِيمٍ)

چرا كه هدايت الهى به دنبال لياقتها و شايستگيهايى است كه انسان از خود ظاهر مى سازد چون بى حساب چيزى به كسى نمى دهند.

آيه 122

(آيه 122)سوم:«و ما در دنيا به او حسنه داديم» . (وَ آتَيْناهُ فِي الدُّنْيا حَسَنَةً)

از مقام نبوت و رسالت گرفته،تا نعمتهاى مادى و فرزندان شايسته و مانند آن.

4-«و او در آخرت از صالحان است» .

(وَ إِنَّهُ فِي الْآخِرَةِ لَمِنَ الصّالِحِينَ)

و اين نشانۀ عظمت مقام صالحان است كه ابراهيم با اين همه مقام در زمرۀ آنها محسوب مى شود،مگر نه اين كه خود ابراهيم از خدا اين تقاضا را كرده بود :«خداوندا!نظر صائب به من عطا كن و مرا از صالحان قرار ده»(شعرا83/).

«رَبِّ هَبْ لِي حُكْماً وَ أَلْحِقْنِي بِالصّالِحِينَ»

آيه 123

(آيه 123)پنجم:آخرين امتيازى كه خدا به ابراهيم در برابر آن همه صفات برجسته داد اين بود كه مكتب او نه تنها براى اهل عصرش كه براى هميشه، مخصوصا براى امت اسلامى يك مكتب الهام بخش گرديد،به گونه اى كه قرآن مى گويد:«سپس به تو وحى فرستاديم كه از آيين ابراهيم،آيين خالص توحيد، پيروى كن» . (ثُمَّ أَوْحَيْنا إِلَيْكَ أَنِ اتَّبِعْ مِلَّةَ إِبْراهِيمَ حَنِيفاً)

بار ديگر تأكيد مى كند«ابراهيم از مشركان نبود» .

(وَ ما كانَ مِنَ الْمُشْرِكِينَ)

آيه 124

(آيه 124)با توجه به آیات گذشته سئوالی در اینجا پیش می آید و آن این که اگر آیین اسلام آیین ابراهیم است و مسلمانان در بسیاری از مسائل از سنن ابراهیم پیروی می کنند از جمله احترام روز جمعه،پس چرا یهود شنبه را عید می دانند و تعطیل می کنند؟

این آیه به پاسخ این سئوال می پردازد و می گوید: تحریمهای«روز شنبه(برای بهود)فقط به عنوان یک مجازات بود که در آن هم اختلاف کردند»بعضی آن را

ص: 610

پذیرفتند و بکلی دست از کار کشیدند و بعضی هم نسبت به آن بی اعتنایی کردند

(إِنَّما جُعِلَ السَّبْتُ عَلَى الَّذِينَ اخْتَلَفُوا فِيهِ)

جريان از اين قرار بود كه طبق بعضى از روايات،موسى عليه السّلام بنى اسرائيل را دعوت به احترام و تعطيل روز جمعه كرد كه آيين ابراهيم بود،اما آنها به بهانه اى از آن سر باز زدند و روز شنبه را ترجيح دادند،خداوند روز شنبه را براى آنها قرار داد، اما توأم با شدت عمل و محدوديتها،بنابراين به تعطيلى روز شنبه نبايد استناد كنيد، چرا كه جنبۀ فوق العاده و مجازات داشته است،و بهترين دليل بر اين مسأله اين است كه يهود حتى در اين روز انتخابى خود نيز اختلاف كردند،گروهى آن را ارج نهادند و احترام نمودند و گروهى نيز احترام آن را شكستند،و به كسب و كار پرداختند و به مجازات الهى گرفتار شدند .(1)

در پايان آيه مى فرمايد:«و پروردگارت روز قيامت،در آنچه اختلاف داشتند، ميان آنها داورى مى كند» .

(وَ إِنَّ رَبَّكَ لَيَحْكُمُ بَيْنَهُمْ يَوْمَ الْقِيامَةِ فِيما كانُوا فِيهِ يَخْتَلِفُونَ)

آيه 125

(آيه 125)ده دستور مهم اخلاقى در مقابلۀ با مخالفان:در لابلاى آيات مختلف اين سوره بحثهاى گوناگونى گاهى ملايم و گاهى تند،با مشركان و يهود و بطور كلى با گروههاى مختلف به ميان آمد،مخصوصا در آيات اخير عمق و شدت بيشترى داشت.

در پايان اين بحثها كه پايان سورۀ«نحل»محسوب مى شود يك رشته دستورات مهم اخلاقى از نظر برخورد منطقى،و طرز بحث،چگونگى كيفر و عفو، و نحوۀ ايستادگى در برابر توطئه ها و مانند آن،بيان شده است كه مى توان آن را به عنوان اصول تاكتيكى و روش مبارزه در مقابل مخالفين در اسلام نامگذارى كرد و به عنوان يك قانون كلى در هر زمان و در همه جا از آن استفاده نمود.

اين برنامه به ترتيب زير در ده اصل خلاصه مى شود.

1-نخست مى گويد:«به وسيلۀ حكمت به سوى راه پروردگارت دعوت كن» .

ص: 611


1- اين آيه ارتباط و پيوندى با آيات«اصحاب السّبت»(آيات 163-166 سورۀ اعراف)دارد كه شرح ماجراى آنها در آن آمده است.

(ادْعُ إِلى سَبِيلِ رَبِّكَ بِالْحِكْمَةِ)

نخستين گام در دعوت به سوى حق،استفاده از منطق صحيح و استدلالات حساب شده است،و به تعبير ديگر دست انداختن در درون فكر و انديشۀ مردم و به حركت درآوردن آن و بيدار ساختن عقلهاى خفته نخستين گام محسوب مى شود.

2-«و به وسيلۀ اندرزهاى نيكو» .

(وَ الْمَوْعِظَةِ الْحَسَنَةِ)

يعنى استفاده كردن از عواطف انسانها،چرا كه موعظه،و اندرز بيشتر جنبۀ عاطفى دارد كه با تحريك آن مى توان توده هاى عظيم مردم را به طرف حق متوجه ساخت.

3-«و با آنها(مخالفان)به طريقى كه نيكوتر است به مناظره پرداز» .

(وَ جادِلْهُمْ بِالَّتِي هِيَ أَحْسَنُ)

و اين سومين گام مخصوص كسانى است كه ذهن آنها قبلا از مسائل نادرستى انباشته شده و بايد از طريق مناظره ذهنشان را خالى كرد تا آمادگى براى پذيرش حق پيدا كنند.

و در پايان آيه اضافه مى كند:«پروردگارت از هر كسى بهتر مى داند،چه كسى از راه او گمراه شده است و چه كسانى هدايت يافته اند» .

(إِنَّ رَبَّكَ هُوَ أَعْلَمُ بِمَنْ ضَلَّ عَنْ سَبِيلِهِ وَ هُوَ أَعْلَمُ بِالْمُهْتَدِينَ)

اشاره به اين كه وظيفۀ شما دعوت به راه حق است،از طرق سه گانۀ حساب شدۀ فوق،اما چه كسانى سر انجام هدايت مى شوند،و چه كسانى در طريق ضلالت پافشارى خواهند كرد آن را تنها خدا مى داند و بس.

آيه 126

(آيه 126)چهارم:تاكنون سخن از اين بود كه در يك بحث منطقى،عاطفى و يا مناظرۀ معقول با مخالفان شركت كنيم،اما اگر كار از اين فراتر رفت و درگيرى حاصل شد و آنها دست به تعدى و تجاوز زدند،در اينجا دستور مى دهد:«اگر خواستيد مجازات كنيد فقط به مقدارى كه به شما تعدى شده كيفر دهيد»و نه بيشتر از آن . (وَ إِنْ عاقَبْتُمْ فَعاقِبُوا بِمِثْلِ ما عُوقِبْتُمْ بِهِ)

5-«ولى اگر شكيبايى پيشه كنيد(و عفو و گذشت)اين كار براى شكيبايان

ص: 612

بهتر است» .

(وَ لَئِنْ صَبَرْتُمْ لَهُوَ خَيْرٌ لِلصّابِرِينَ)

در بعضى از روايات مى خوانيم كه اين آيه در جنگ«احد»نازل شده، هنگامى كه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله وضع دردناك شهادت عمويش حمزة بن عبد المطلب را ديد (كه دشمن به كشتن او قناعت نكرده،بلكه سينه و پهلوى او را با قساوت عجيبى دريده،و كبد يا قلب او را بيرون كشيده است،و گوش و بينى او را قطع نموده بسيار منقلب و ناراحت شد و)فرمود:«خدايا!حمد از آن توست و شكايت به تو مى آورم،و تو در برابر آنچه مى بينم يار و مددكار مايى».

سپس فرمود:«اگر من بر آنها چيره شوم آنها را مثله مى كنم،آنها را مثله مى كنم،آنها را مثله مى كنم».

در اين هنگام آيۀ فوق نازل شد.

بلافاصله پيامبر عرض كرد:

«اصبر اصبر»:«خدايا!صبر مى كنم،صبر مى كنم»! با اين كه اين لحظه شايد دردناكترين لحظه اى بود كه در تمام عمر،بر پيامبر گذشت،ولى باز پيامبر بر اعصاب خود مسلط گشت و راه دوم كه راه عفو و گذشت بود انتخاب كرد.

آيه 127

(آيه 127)ششم:اين عفو و گذشت و صبر و شكيبايى در صورتى اثر قطعى خواهد گذارد كه بدون هيچ چشمداشتى انجام پذيرد يعنى فقط به خاطر خدا باشد،و لذا قرآن اضافه مى كند:«شكيبايى پيشه كن و اين شكيبايى تو جز براى خدا (و به توفيق پروردگار)نمى تواند باشد» . (وَ اصْبِرْ وَ ما صَبْرُكَ إِلاّ بِاللّهِ)

7-هرگاه تمام اين زحمات در زمينۀ تبليغ و دعوت به سوى خدا و در زمينۀ عفو و گذشت و شكيبايى كارگر نيفتاد باز نبايد مأيوس و دلسرد شد،و يا بى تابى و جزع نمود،بلكه بايد با حوصله و خونسردى هر چه بيشتر همچنان به تبليغ ادامه داد،لذا در هفتمين دستور مى گويد:«بر آنها اندوهگين مباش» .

(وَ لا تَحْزَنْ عَلَيْهِمْ)

8-با تمام اين اوصاف باز ممكن است دشمن لجوج دست از توطئه برندارد

ص: 613

و به طرح نقشه هاى خطرناك بپردازد،در چنين شرايطى موضعگيرى صحيح همان

است كه قرآن مى گويد:«و به خاطر(كارهاى)آنها،اندوهگين و دلسرد مشو!و از توطئه هاى آنها،در تنگنا قرار مگير» .

(وَ لا تَكُ فِي ضَيْقٍ مِمّا يَمْكُرُونَ)

چرا كه تكيه گاه شما خداست و با استمداد از نيروى ايمان و استقامت و پشتكار و عقل مى توانيد اين توطئه ها را خنثى كنيد و نقش بر آب.

آيه 128

(آيه 128)آخرين آيه كه سورۀ نحل با آن پايان مى گيرد به نهمين و دهمين برنامه اشاره كرده،مى گويد:

9-«خداوند با كسانى است كه تقوا را پيشه كنند» .

(إِنَّ اللّهَ مَعَ الَّذِينَ اتَّقَوْا)

«تقوا»در همۀ ابعاد و در مفهوم وسيعش،از جمله تقوا در برابر مخالفان، يعنى حتى در برابر دشمن بايد اصول اخلاق اسلامى را رعايت كرد،با اسيران معاملۀ اسلامى نمود،با منحرفان رعايت انصاف و ادب كرد،از دروغ و تهمت پرهيز نمود،و حتى در ميدان جنگ همان گونه كه در اصول تعليمات جنگى اسلام وارد شده است بايد تقوا و موازين اسلامى حفظ شود:به بى دفاعان نبايد حمله كرد، متعرض كودكان و پيران از كار افتاده نبايد شد،حتى چهارپايان را نبايد از بين برد، مزارع را نبايد نابود كرد،آب را نبايد به روى دشمن قطع نمود؛خلاصه تقوا و رعايت اصول عدالت در برابر دوست و دشمن عموما بايد انجام گيرد و اجرا شود.

10-«و(خداوند)با كسانى است كه نيكوكارند» .

(وَ الَّذِينَ هُمْ مُحْسِنُونَ)

احسان و نيكى اگر به موقع و در جاى خود انجام پذيرد،يكى از بهترين روشهاى مبارزه است،و تاريخ اسلام پر است از مظاهر اين برنامه،مثل رفتارى كه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله با مشركان«مكّه»بعد از فتح نمود.

دقت در موارد ده گانۀ برنامۀ فوق كه تمام خطوط اصلى و فرعى برخورد با مخالفان را مشخص مى كند نشان مى دهد كه از تمام اصول منطقى،عاطفى،روانى، تاكتيكى و خلاصه همۀ امورى كه سبب نفوذ در مخالفين مى گردد بايد استفاده كرد.

و اگر مسلمانان در برابر مخالفان خود اين برنامۀ جامع الاطراف را به كار مى بستند،شايد امروز اسلام سراسر جهان يا بخش عمدۀ آن را فراگرفته بود.

ص: 614

«پايان سورۀ نحل»

آغاز جزء پانزدهم قرآن مجيد

سورۀ اسراء[17]

اشاره

اين سوره در«مكّه»نازل شده و داراى 111 آيه است

قبل از ورود در تفسير اين سوره توجه به چند نكته لازم است:

1-نامهاى اين سوره:

نام مشهور اين سوره«بنى اسرائيل»است و نامهاى ديگرى نيز از قبيل«اسراء»و«سبحان»دارد.

اگر نام«بنى اسرائيل»بر آن گذارده شده به خاطر آن است كه بخش قابل ملاحظه اى در آغاز و پايان اين سوره پيرامون بنى اسرائيل است.

و اگر به آن«اسراء»گفته مى شود به خاطر نخستين آيۀ آن است كه پيرامون اسراء(معراج)پيامبر صلّى اللّه عليه و آله سخن مى گويد،و«سبحان»نيز از نخستين كلمۀ اين سوره گرفته شده است.

2-محتواى سوره:

اين سوره بنابر مشهور در مكّه نازل شده و طبعا ويژگيهاى سوره هاى مكّى در آن جمع است،و بطور كلى مى توان گفت آيات اين سوره بر چند محور زير دور مى زند.

1-دلائل نبوت مخصوصا قرآن و نيز معراج.

2-بحثهائى مربوط به معاد،مسألۀ كيفر و پاداش و نامۀ اعمال و نتائج آن.

3-بخشى از تاريخ پرماجراى بنى اسرائيل.

ص: 615

4-مسألۀ آزادى اراده و اختيار.

5-مسألۀ حساب و كتاب در زندگى اين جهان.

6-حق شناسى در همۀ سطوح،مخصوصا در بارۀ خويشاوندان،و بخصوص پدر و مادر.

7-تحريم«اسراف و تبذير»و«بخل»و«فرزندكشى»و«زنا»و«خوردن مال يتيمان»و«كم فروشى»و«تكبر»و«خونريزى».

8-بحثهايى در زمينۀ توحيد و خداشناسى.

9-مبارزه با هرگونه لجاجت در برابر حق.

10-شخصيت انسان و فضيلت و برترى او بر مخلوقات ديگر.

11-تأثير قرآن براى درمان هرگونه بيمارى اخلاقى و اجتماعى.

12-اعجاز قرآن و عدم توانايى مقابلۀ با آن.

13-وسوسه هاى شيطان و هشدار به همۀ مؤمنان.

14-بخشى از تعليمات مختلف اخلاقى.

15-و سر انجام فرازهايى از تاريخ پيامبران به عنوان درسهاى عبرتى براى همۀ انسانها و شاهدى براى مسائل مزبور.

3-فضيلت تلاوت سوره:

در روايات اجر و پاداش فراوانى براى كسى كه اين سوره را بخواند نقل شده از جمله اين كه:در روايتى از امام صادق عليه السّلام چنين مى خوانيم:«كسى كه سورۀ بنى اسرائيل را هر شب جمعه بخواند از دنيا نخواهد رفت تا اين كه قائم را درك كند و از يارانش خواهد بود».

كرارا گفته ايم اين پاداشها و فضيلتها هرگز براى خواندن تنها نيست،بلكه خواندنى است كه توأم با تفكر و انديشه و سپس الهام گرفتن براى عمل بوده باشد.

به نام خداوند بخشندۀ بخشايشگر

بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ

آيه 1

(آيه 1)معراج وپیامبرصلّى اللّه عليه و آله !نخستین آیهٔ این سوره از مسأله«اِسرء»یعنی،سفر شبانهٔ پیامبرصلّى اللّه عليه و آله از«مسجدالحرام»به«مسجداقصی»(بیت المقدس)که

ص: 616

مقدمه ای برای معراج بوده است سخن می گوید،این سفر که در یک شب و مدت كوتاهى صورت گرفت حد اقل در شرايط آن زمان از طرق عادى به هيچ وجه امكان پذير نبود،و جنبۀ اعجاز آميز و كاملا خارق العاده داشت.

نخست مى گويد:«منزّه است آن خداوندى كه بنده اش را در يك شب از مسجد الحرام به مسجد اقصى-كه گردا گردش را پربركت ساخته ايم-برد» .

(سُبْحانَ الَّذِي أَسْرى بِعَبْدِهِ لَيْلاً مِنَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ إِلَى الْمَسْجِدِ الْأَقْصَى الَّذِي بارَكْنا حَوْلَهُ)

اين سير شبانۀ خارق العاده«به خاطر آن بود كه بخشى از آيات عظمت خود را به او نشان دهيم» .

(لِنُرِيَهُ مِنْ آياتِنا)

پيامبر صلّى اللّه عليه و آله گرچه عظمت خدا را شناخته بود،اما سير در آسمانها به روح پرعظمت او در پرتو مشاهدۀ آن آيات بيّنات عظمت بيشترى داد تا آمادگى فزونترى براى هدايت انسانها پيدا كند.

و در پايان اضافه مى كند:«خداوند شنوا و بيناست» .

«إِنَّهُ هُوَ السَّمِيعُ الْبَصِيرُ)

اشاره به اين كه اگر خداوند پيامبرش را براى اين افتخار برگزيد بى دليل نبود، زيرا او گفتار و كردارى آنچنان پاك و شايسته داشت كه اين لباس بر قامتش كاملا زيبا بود،خداوند گفتار پيامبرش را شنيده و كردار او را ديده و لياقتش را براى اين مقام پذيرفته بود .(1)د.

آيه 2

(آيه 2)از آنجا که نخستین آیهٔ این سوره از سیر پیامبرصلّى اللّه عليه و آله سخن می گفت،و این گونه موضوعات غالباً از طرف مشرکان و مخالفان مورد انکار واقع می شد که چگونه ممکن است پیامبری از میان ما برخیزد که این همه افتخار داشته باشد لذا

ص: 617


1- مشهور و معروف در ميان دانشمندان اسلام اين است كه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله به هنگامى كه در مكّه بود در يك شب از مسجد الحرام به مسجد اقصى در بيت المقدس به قدرت پروردگار آمد،و از آنجا به آسمانها صعود كرد،و آثار عظمت خدا را در پهنۀ آسمان مشاهده نمود و همان شب به مكّه بازگشت.و نيز مشهور و معروف آن است كه اين سير زمينى و آسمانى را با جسم و روح توأما انجام داد. در زمينۀ«معراج»مطالب ديگرى هست كه به خواست خدا در ذيل سورۀ«نجم»خواهد آمد.

قرآن در اینجا اشاره به دعوت موسی و کتاب آسمانی او می کند تا معلوم شود این برنامۀ رسالت چيز نوظهورى نيست،همچنين مخالفت لجوجانه و سرسختانۀ مشركان نيز در تاريخ گذشته مخصوصا تاريخ بنى اسرائيل،سابقه دارد.

آيه مى گويد:«و ما به موسى كتاب(آسمانى)داديم» .

(وَ آتَيْنا مُوسَى الْكِتابَ)

«و آن را مايۀ هدايت بنى اسرائيل قرار داديم» .

(وَ جَعَلْناهُ هُدىً لِبَنِي إِسْرائِيلَ)

بدون شك منظور از«كتاب»در اينجا«تورات»است كه خداوند براى هدايت بنى اسرائيل در اختيار موسى(ع)گذاشت.

سپس به هدف اساسى بعثت پيامبران از جمله موسى اشاره مى كند كه به آنها گفتيم:«غير مرا و كيل و تكيه گاه خود قرار ندهيد» .

(أَلاّ تَتَّخِذُوا مِنْ دُونِي وَكِيلاً)

اين يكى از شاخه هاى اصلى توحيد است،توحيد در عمل كه نشانۀ توحيد در عقيده است،كسى كه مؤثر واقعى را در جهان هستى تنها خدا مى داند به غير او تكيه نخواهد كرد.

آيه 3

(آيه 3)در اين آيه براى اين كه عواطف بنى اسرائيل را در رابطه با شكرگزارى از نعمتهاى الهى مخصوصا نعمت معنوى و روحانى كتاب آسمانى برانگيزد آنها را مخاطب ساخته،مى گويد:«اى فرزندان كسانى كه با نوح در كشتى حمل كرديم»! . (ذُرِّيَّةَ مَنْ حَمَلْنا مَعَ نُوحٍ)

فراموش نكنيد كه:«نوح بندۀ شكرگزارى بود» .

(إِنَّهُ كانَ عَبْداً شَكُوراً)

شما كه فرزندان ياران نوح هستيد چرا به همان برنامۀ نياكان با ايمانتان اقتدا نكنيد؟چرا در راه كفران گام بگذاريد؟!

آيه 4

(آيه 4)سپس به ذكر گوشه اى از تاريخ پرماجراى بنى اسرائيل پرداخته، مى گويد:«و ما در كتاب(تورات)به بنى اسرائيل اعلام كرديم كه شما در زمين،دو بار فساد خواهيد كرد،و راه طغيان بزرگى را در پيش خواهيد گرفت» . (وَ قَضَيْنا إِلى بَنِي إِسْرائِيلَ فِي الْكِتابِ لَتُفْسِدُنَّ فِي الْأَرْضِ مَرَّتَيْنِ وَ لَتَعْلُنَّ عُلُوًّا كَبِيراً)

منظور از كلمۀ«الارض»به قرينۀ آيات بعد سرزمين مقدس فلسطين است كه«مسجد الاقصى»در آن واقع شده است.

ص: 618

مجازات الهى واقع شد پرداخته،چنين مى گويد:«هنگامى كه نخستين وعده فرا رسد(و شما دست به فساد و خونريزى و ظلم و جنايت بزنيد)ما گروهى از بندگان بسيار نيرومند(و رزمنده و جنگجوى)خود را به سراغ شما مى فرستيم»تا به كيفر اعمالتان شما را درهم بكوبند .

(فَإِذا جاءَ وَعْدُ أُولاهُما بَعَثْنا عَلَيْكُمْ عِباداً لَنا أُولِي بَأْسٍ شَدِيدٍ)

اين قوم جنگجو آن چنان بر شما هجوم مى برند كه حتى براى يافتن نفراتتان «هر خانه و ديارى را جستجو مى كنند» .

(فَجاسُوا خِلالَ الدِّيارِ)

«و اين يك وعدۀ قطعى و تخلف ناپذير خواهد بود» .

(وَ كانَ وَعْداً مَفْعُولاً)

آيه 6

(آيه 6)«سپس(الطاف الهى بار ديگر به سراغ شما مى آيد و)شما را بر آن (قوم مهاجم)چيره مى كنيم» . (ثُمَّ رَدَدْنا لَكُمُ الْكَرَّةَ عَلَيْهِمْ)

«و شما را به وسيلۀ اموال و ثروت سرشار و فرزندانى كمك خواهيم كرد» .

(وَ أَمْدَدْناكُمْ بِأَمْوالٍ وَ بَنِينَ)

«و نفرات شما را بيشتر(از دشمن)قرار مى دهيم» .

(وَ جَعَلْناكُمْ أَكْثَرَ نَفِيراً)

آيه 7

(آيه 7)اين گونه الطاف الهى شامل حال شما مى شود شايد به خود آييد و به اصلاح خويشتن بپردازيد دست از زشتيها برداريد و به نيكيها رو آريد،چرا كه:

«اگر نيكى كنيد به خود نيكى كرده ايد و اگر بدى كنيد بازهم به خود مى كنيد» .

(إِنْ أَحْسَنْتُمْ أَحْسَنْتُمْ لِأَنْفُسِكُمْ وَ إِنْ أَسَأْتُمْ فَلَها)

اين يك سنت هميشگى است نيكيها و بديها سر انجام به خود انسان باز مى گردد.ولى مع الاسف نه آن مجازات شما را بيدار مى كند و نه اين نعمت و رحمت مجدد الهى،باز هم به طغيان مى پرازيد و راه ظلم و ستم و تعدى و تجاوز را پيش مى گيريد و«فساد كبير»در زمين ايجاد مى كنيد و برترى جويى را از حد مى گذرانيد.

سپس وعدۀ دوم الهى فرا مى رسد:«و هنگامى كه وعدۀ دوم فرا رسد(باز گروهى جنگجو و پيكارگر بر شما چيره مى شوند،آن چنان بلايى به سرتان مى آورند كه)آثار غم و اندوه از صورتهايتان ظاهر مى شود» .

(فَإِذا جاءَ وَعْدُ الْآخِرَةِ

ص: 619

لِيَسُوؤُا وُجُوهَكُمْ)

آنها حتى بزرگ معبدتان بيت المقدس را از دست شما مى گيرند؛«و داخل مسجد(الأقصى)مى شوند همانگونه كه بار اول وارد شدند» .

(وَ لِيَدْخُلُوا الْمَسْجِدَ كَما دَخَلُوهُ أَوَّلَ مَرَّةٍ)

آنها به اين هم قناعت نمى كنند؛«و آنچه را زير سلطۀ خود مى گيرند،درهم مى كوبند» .

(وَ لِيُتَبِّرُوا ما عَلَوْا تَتْبِيراً)

آيه 8

(آيه 8)با اين حال باز درهاى توبه و بازگشت شما به سوى خدا بسته نيست باز هم؛«اميد است پروردگارتان به شما رحم كند» . (عَسى رَبُّكُمْ أَنْ يَرْحَمَكُمْ)

«و هرگاه(به سوى ما)برگرديد ما هم باز مى گرديم» .

(وَ إِنْ عُدْتُمْ عُدْنا)

و لطف و رحمت خود را به شما باز مى گردانيم،و اگر به فساد و برترى جويى گراييد باز هم شما را به كيفر شديد گرفتار خواهيم ساخت.

و تازه اين مجازات دنياست«و جهنم را براى كافران زندان سختى قرار داديم» .

(وَ جَعَلْنا جَهَنَّمَ لِلْكافِرِينَ حَصِيراً)

دو فساد بزرگ تاريخى بنى اسرائيل:در آيات فوق،سخن از دو انحراف اجتماعى بنى اسرائيل كه منجر به فساد و برترى جويى مى گردد به ميان آمده است، كه به دنبال هر يك از اين دو،خداوند مردانى نيرومند و پيكارجو را بر آنها مسلط ساخته تا آنها را سخت مجازات كنند و به كيفر اعمالشان برسانند.

آنچه از تاريخ بنى اسرائيل استفاده مى شود اين است كه نخستين كسى كه بر آنها هجوم آورد و«بيت المقدس»را ويران كرد،بخت نصّر پادشاه بابل بود،و هفتاد سال بيت المقدس به همان حال باقى ماند،تا يهود قيام كردند و آن را نوسازى نمودند،دومين كسى كه بر آنها هجوم برد قيصر روم اسپيانوس بود كه وزيرش «طرطوز»را مأمور اين كار كرد،او به تخريب بيت المقدس و تضعيف و قتل بنى اسرائيل كمر بست،و اين حدود يكصد سال قبل از ميلاد بود.

بنابراين ممكن است دو حادثه اى كه قرآن به آن اشاره مى كند همان باشد كه در تاريخ بنى اسرائيل نيز آمده است.

ص: 620

و كتاب آسمانيشان تورات و تخلفشان از اين برنامۀ الهى و كيفرهايشان در اين رابطه در ميان بود.

از اين بحث به«قرآن مجيد»كتاب آسمانى مسلمين كه آخرين حلقۀ كتب آسمانى است منتقل شده،مى گويد:«اين قرآن مردم را به آيينى كه مستقيم ترين و پابرجاترين آيينهاست هدايت مى كند» .

(إِنَّ هذَا الْقُرْآنَ يَهْدِي لِلَّتِي هِيَ أَقْوَمُ)

يعنى؛«قرآن به طريقه اى كه مستقيم ترين و صافترين و پابرجاترين طرق است دعوت مى كند».

صافتر و مستقيم تر،از نظر عقائدى كه عرضه مى كند.صافتر و مستقيم تر،از اين نظر كه ميان ظاهر و باطن،عقيده و عمل،تفكر و برنامه،همگونى ايجاد كرده و همه را به سوى«اللّه»دعوت مى كند.

صافتر و مستقيم تر،از نظر قوانين اجتماعى و اقتصادى و نظامات سياسى كه بر جامعۀ انسانى حكم فرما مى سازد.

و بالاخره صافتر و مستقيم تر از نظر نظام حكومتى كه برپا دارندۀ عدل است و درهم كوبندۀ ستم و ستمگران.

سپس از آن جا كه موضع گيريهاى مردم در برابر اين برنامۀ مستقيم الهى مختلف است،به دو نوع موضع گيرى مشخص و نتائج آن اشاره كرده،مى فرمايد:

«و اين قرآن به مؤمنانى كه اعمال صالح انجام مى دهند مژده مى دهد كه براى آنان پاداش بزرگى است» .

(وَ يُبَشِّرُ الْمُؤْمِنِينَ الَّذِينَ يَعْمَلُونَ الصّالِحاتِ أَنَّ لَهُمْ أَجْراً كَبِيراً)

آيه 10

(آيه 10)«و(به)آنها كه ايمان به آخرت و دادگاه بزرگش ندارند(و طبعا عمل صالحى نيز انجام نمى دهند نيز بشارت مى دهد كه)عذاب دردناكى براى آنها آماده كرده ايم» . (وَ أَنَّ الَّذِينَ لا يُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ أَعْتَدْنا لَهُمْ عَذاباً أَلِيماً)

تعبير به«بشارت»در مورد مؤمنان دليلش روشن است،ولى در مورد افراد بى ايمان و طغيانگر در حقيقت يك نوع استهزاء است.

آيه 11

(آيه 11)در این آیه به تناسب بحث گذشته به یکی از علل مهم بی ایمانی

ص: 621

که عدم مطالعهٔ کافی در امور است اشاره کرده،چنین می فرماید:«و انسان

همان گونه كه نيكيها را طلب مى كند(به خاطر دستپاچگى و عدم مطالعۀ كافى)به طلب بديها برمى خيزد» .

(وَ يَدْعُ الْإِنْسانُ بِالشَّرِّ دُعاءَهُ بِالْخَيْرِ)

«چرا كه انسان ذاتا عجول است» .

(وَ كانَ الْإِنْسانُ عَجُولاً)

در حقيقت«عجول»بودن انسان براى كسب منافع بيشتر و شتابزدگى او در تحصيل«خير»و منفعت سبب مى شود كه تمام جوانب مسائل را مورد بررسى قرار ندهد،و چه بسيار كه با اين عجله،نتواند خير واقعى خود را تشخيص دهد،بلكه هوى و هوسهاى سركش چهرۀ حقيقت را در نظرش دگرگون سازد و به دنبال شرّ برود.

و در اين حال همان گونه كه انسان،از خدا تقاضاى نيكى مى كند،بر اثر سوء تشخيص خود،بديها را از او تقاضا مى كند،و همان گونه كه براى نيكى تلاش مى كند،به دنبال شر و بدى مى رود،و اين بلاى بزرگى است براى نوع انسانها و مانع عجيبى است در طريق سعادت،و موجب ندامت و خسران! در حديثى از رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله نقل شده كه فرمود:«مردم را عجله هلاك مى كند،اگر مردم با تأمل كارها را انجام مى دادند كسى هلاك نمى شد».

البته در روايات اسلامى بابى در زمينۀ«تعجيل(و سرعت)در كار خير داريم»؛از جمله در حديثى از پيغمبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله مى خوانيم:«خداوند كار نيكى را دوست دارد كه در آن شتاب شود».

به هر حال عجلۀ مذموم آن است كه به هنگام بررسى و مطالعه در جوانب كار و شناخت صورت گيرد،اما سرعت و عجلۀ ممدوح آن است كه بعد از تصميم گيرى لازم،در اجرا درنگ نشود،و لذا در روايات مى خوانيم:«در كار خير،عجله كنيد» يعنى؛بعد از آن كه خير بودن كارى ثابت شد ديگر جاى مسامحه نيست.

آيه 12

(آيه 12)ر این آیه از آفرینش شب و روز و منافع و برکات این دو و وجود حساب و کتاب در عالم سخن می گوید تا هم دلیلی باشد بر توحید و شناخت خدا و بحث گذشتهٔ معاد را تکمیل کند و هم شاهد باشد بر لزوم دقت در عواقب کار ها و عدم شتابزدگی می فرماید:«ما شب و روز را دو نشانهٔ(توحید و عظمت خود)قرار

ص: 622

دادیم»(وَجَعَلنَا اللَّیلَ وَ النَّهارَ آیَتَینِ).

«سپس نشانۀ شب را محو كرده،و نشانۀ روز را روشنى بخش(به جاى آن) قرار داديم» .

(فَمَحَوْنا آيَةَ اللَّيْلِ وَ جَعَلْنا آيَةَ النَّهارِ مُبْصِرَةً)

و از اين كار دو هدف داشتيم،نخست اين كه؛«(در پرتو آن)فضل پروردگارتان را بطلبيد»و به تلاش زندگى برخيزيد .

(لِتَبْتَغُوا فَضْلاً مِنْ رَبِّكُمْ)

هدف ديگر اين كه:«عدد سالها و حساب(كارهاى زمان بندى شدۀ خود)را بدانيد» .

(وَ لِتَعْلَمُوا عَدَدَ السِّنِينَ وَ الْحِسابَ)

تمام جهان هستى بر محور حساب و اعداد مى گردد و هيچ يك از نظامات اين عالم بدون حساب نيست،طبيعى است انسان كه جزئى از اين مجموعه است نمى تواند بى حساب و كتاب زندگى كند.

«و ما هر چيز را مشخص و روشن ساختيم» .

(وَ كُلَّ شَيْءٍ فَصَّلْناهُ تَفْصِيلاً)

آيه 13

(آيه 13)از آنجا كه در آيات گذشته سخن از مسائل مربوط به«معاد» و«حساب»در ميان بود،در اينجا به مسألۀ«حساب اعمال انسانها»و چگونگى آن در روز قيامت پرداخته،مى گويد:«و هر انسانى اعمالش را به گردنش آويخته ايم»! . (وَ كُلَّ إِنسانٍ أَلْزَمْناهُ طائِرَهُ فِي عُنُقِهِ)

«طائر»به معنى پرنده است،ولى در اينجا اشاره به چيزى است كه در ميان عرب معمول بوده كه به وسيلۀ پرندگان،فال نيك و بد مى زدند.مثلا اگر پرنده اى از طرف راست آنها حركت مى كرد آن را به فال نيك مى گرفتند،و اگر از طرف چپ حركت مى كرد آن را به فال بد مى گرفتند.

قرآن در حقيقت مى گويد:فال نيك و بد،و طالع سعد و نحس،چيزى جز اعمال شما نيست كه به گردنتان آويخته است و نتائج آن در دنيا و آخرت از شما جدا نمى شود! قرآن سپس اضافه مى كند:«و ما روز قيامت كتابى براى او بيرون مى آوريم كه آن را در برابر خود گشوده مى بيند» .

(وَ نُخْرِجُ لَهُ يَوْمَ الْقِيامَةِ كِتاباً يَلْقاهُ مَنْشُوراً).

ص: 623

روشن است كه منظور از«كتاب»چيزى جز كارنامۀ عمل انسان نيست،همان

كارنامه اى كه در اين دنيا وجود دارد و اعمال او در آن ثبت مى شود،منتها در اينجا پوشيده و مكتوم است و در آنجا گشوده و باز.

آيه 14

(آيه 14)در اين هنگام به او گفته مى شود:«نامۀ اعمالت را خودت بخوان»! . (اقْرَأْ كِتابَكَ)

«كافى است كه خودت امروز حسابگر خويش باشى»! .يعنى؛آنقدر مسائل روشن و آشكار است و شواهد و مدارك زنده كه جاى گفتگو نيست.و به اين ترتيب چيزى نيست كه بتوان آن را حاشا كرد.

(كَفى بِنَفْسِكَ الْيَوْمَ عَلَيْكَ حَسِيباً)

در حديثى از امام صادق عليه السّلام مى خوانيم:«در آن روز انسان آنچه را انجام داده و در نامۀ عمل او ثبت است همه را به خاطر مى آورد گويى همان ساعت آن را انجام داده است!لذا فرياد مجرمان بلند مى شود و مى گويند:اين چه نامه اى است كه هيچ صغير و كبيره اى را فروگذار نكرده است»؟

آيه 15

(آيه 15)اين آيه،چهار حكم اساسى و اصولى را در رابطه با مسألۀ حساب و جزاى اعمال بيان مى كند.

1-نخست مى گويد:«هر كسى هدايت شود براى خود هدايت يافته» و نيجه اش عائد خود او مى شود .

(مَنِ اهْتَدى فَإِنَّما يَهْتَدِي لِنَفْسِهِ)

2-«و آن كس كه گمراه گردد،به زيان خود گمراه شده است»و عواقب شومش دامن خودش را مى گيرد .

(وَ مَنْ ضَلَّ فَإِنَّما يَضِلُّ عَلَيْها)

3-«و هيچ كس بار گناه ديگرى را به دوش نمى كشد»و كسى را به جرم ديگرى مجازات نمى كنند .

(وَ لا تَزِرُ وازِرَةٌ وِزْرَ أُخْرى)

البته اين قانون كلى كه«هيچ كس بار گناه ديگرى را به دوش نمى كشد» هيچ گونه منافاتى با آنچه در آيۀ سورۀ نحل گذشت كه مى گويد:«گمراه كنندگان بار مسؤوليت كسانى را كه گمراه كرده اند نيز بر دوش مى كشند»ندارد.زيرا آنها به خاطر اقدام به گمراه ساختن ديگران،فاعل آن گناه محسوب مى شوند،و در حقيقت اين بار گناهان خودشان است كه بر دوش دارند.

ص: 624

4-سر انجام چهارمين حكم را به اين صورت بيان مى كند كه:«و ما(هيچ

شخص و قومى را)مجازات نخواهيم كرد مگر آنكه پيامبرى مبعوث كرده باشيم»تا وظائفشان را كاملا تشريح و اتمام حجت كند .

(وَ ما كُنّا مُعَذِّبِينَ حَتّى نَبْعَثَ رَسُولاً)

آيه 16

(آيه 16)مراحل چهارگانۀ مجازات الهى:در تعقيب آيۀ قبل كه خاطر نشان مى كرد«هرگز فرد يا گروهى را بدون بعث رسولان و بيان دستورات خود مجازات نمى كنيم»در اين آيه همين اصل اساسى به صورت ديگرى تعقيب شده است،مى گويد:«و هنگامى كه بخواهيم شهر و ديارى را هلاك كنيم،نخست اوامر خود را براى مترفين(و ثروتمندان مست شهوت)آنجا بيان مى داريم،سپس هنگامى كه به مخالفت برخاستند و استحقاق مجازات يافتند آنها را به شدت درهم مى كوبيم»و هلاك مى كنيم . (وَ إِذا أَرَدْنا أَنْ نُهْلِكَ قَرْيَةً أَمَرْنا مُتْرَفِيها فَفَسَقُوا فِيها فَحَقَّ عَلَيْهَا الْقَوْلُ فَدَمَّرْناها تَدْمِيراً)

بنابراين خداوند هرگز قبل از اتمام حجت و بيان دستوراتش كسى را مؤاخذه و مجازات نمى كند،بلكه نخست به بيان فرمانهايش مى پردازد،اگر مردم از در اطاعت وارد شدند و آنها را پذيرا گشتند چه بهتر كه سعادت دنيا و آخرتشان در آن است،و اگر به فسق و مخالفت برخاستند و همه را زير پا گذاشتند اينجاست كه فرمان عذاب در بارۀ آنها تحقق مى پذيرد و به دنبال آن هلاكت است.

از آيه استفاده مى شود كه سر چشمۀ غالب مفاسد اجتماعى ثروتمندان از خدا بى خبرى هستند كه در ناز و نعمت و عيش و هوس غرقند.

آيه 17

(آيه 17)اين آيه به نمونه هايى از مسألۀ فوق به صورت يك اصل كلى اشاره كرده،مى گويد:«و چه بسيار مردمى كه در قرون بعد از نوح زندگى مى كردند(و طبق همين سنت)هلاك و نابودشان كرديم» . (وَ كَمْ أَهْلَكْنا مِنَ الْقُرُونِ مِنْ بَعْدِ نُوحٍ)

سپس اضافه مى كند:چنان نيست كه ظلم و ستم و گناه فرد يا جمعيتى از ديدۀ تيزبين علم خدا مخفى بماند،«همين مقدار كافى است كه خدا از گناهان بندگانش آگاه و نسبت به آن بيناست» .

(وَ كَفى بِرَبِّكَ بِذُنُوبِ عِبادِهِ خَبِيراً بَصِيراً).

ص: 625

اين كه مخصوصا روى«قرون بعد از نوح»تكيه شده،ممكن است به خاطر

آن باشد كه زندگى انسانها قبل از نوح بسيار ساده بود و اين همه اختلافات مخصوصا تقسيم جوامع به«مترف»و«مستضعف»كمتر وجود داشت و به همين دليل كمتر گرفتار مجازاتهاى الهى شدند.

آيه 18

(آيه 18)خطوط زندگى طالبان دنيا و آخرت:از آنجا كه در آيات گذشته، سخن از مخالفت گردنكشان در برابر اوامر الهى و سپس هلاكت آنها بود در اينجا به علت واقعى اين تمرّد و عصيان كه همان حب دنياست اشاره كرده،مى گويد:

«كسانى كه تنها هدفشان همين زندگى زود گذر دنياى مادى باشد،ما آن مقدار را كه بخواهيم به هر كس صلاح بدانيم در همين زندگى زود گذر مى دهيم سپس جهنّم را براى او قرار خواهيم داد كه در آتش سوزانش مى سوزد در حالى كه مورد سرزنش و دورى از رحمت خداست» .

(مَنْ كانَ يُرِيدُ الْعاجِلَةَ عَجَّلْنا لَهُ فِيها ما نَشاءُ لِمَنْ نُرِيدُ ثُمَّ جَعَلْنا لَهُ جَهَنَّمَ يَصْلاها مَذْمُوماً مَدْحُوراً)

قابل توجه اينكه نمى گويد هر كس به دنبال دنيا برود،به هرچه بخواهد مى رسد،بلكه دو قيد براى آن قائل مى شود،اول اين كه تنها بخشى از آنچه را مى خواهد به آن مى رسد،همان مقدارى كه ما بخواهيم .

«ما نَشاءُ»

ديگر اين كه:همۀ افراد به همين مقدار نيز نمى رسند،بلكه تنها گروهى از آنها به بخشى از متاع دنيا خواهند رسيد،آنها كه ما بخواهيم .

«لِمَنْ نُرِيدُ»

و به اين ترتيب؛نه همۀ دنياپرستان به دنيا مى رسند و نه آنها كه مى رسند به همۀ آنچه مى خواهند مى رسند،زندگى روزمره نيز اين دو محدوديت را به وضوح به ما نشان مى دهد،چه بسيارند كسانى كه شب و روز مى دوند و به جايى نمى رسند، و چه بسيار كسانى كه آرزوهاى دور و دراز در اين دنيا دارند كه تنها بخش كوچكى از آن را به دست مى آورند.

قابل توجه اين كه كيفر اين گروه،ضمن اين كه آتش جهنم شمرده شده است، با دو تعبير و تأكيد گرديده،كه اولى به معنى مورد سرزنش و نكوهش قرار گرفتن و دومى به معنى دور ماندن از رحمت خداست.

«مَذْمُوماً» «مَدْحُوراً»

ص: 626

در حقيقت آتش دوزخ،كيفر جسمانى آنهاست،و مذموم و مدحور بودن

كيفر روحانى آنها،چرا كه معاد هم جسمانى است و هم روحانى و كيفر و پاداش آن نيز در هر دو جنبه است.

آيه 19

(آيه 19)سپس به شرح حال گروه دوم مى پردازد،با قرينۀ مقابله،آنچنانكه روش قرآن است،مطلب آشكارتر شود،مى فرمايد:«اما كسى كه آخرت را بطلبد و سعى و كوشش خود را در اين راه به كار بندد،در حالى كه ايمان داشته باشد،اين سعى و تلاش او مورد قبول الهى خواهد بود» . (وَ مَنْ أَرادَ الْآخِرَةَ وَ سَعى لَها سَعْيَها وَ هُوَ مُؤْمِنٌ فَأُولئِكَ كانَ سَعْيُهُمْ مَشْكُوراً)

بنابراين براى رسيدن به سعادت جاويدان سه امر اساسى شرط است:

1-ارادۀ انسان آن هم اراده اى كه تعلق به حيات ابدى گيرد،و به لذات زود گذر و نعمتهاى ناپايدار و هدفهاى صرفا مادى تعلق نگيرد.

2-اين اراده به صورت ضعيف و ناتوان در محيط فكر و انديشه و روح نباشد بلكه تمام ذرات وجود انسان را به حركت وادارد و آخرين سعى و تلاش خود را در اين راه به كار بندد.

3-همۀ اينها توأم با«ايمان»باشد،ايمانى ثابت و استوار،چرا كه تصميم و تلاش هنگامى به ثمر مى رسد كه از انگيزۀ صحيحى،سر چشمه گيرد و آن انگيزه چيزى جز ايمان به خدا نمى تواند باشد.

آيه 20

(آيه 20)در اينجا ممكن است اين توهّم پيش آيد كه نعمتهاى دنيا،تنها سهم دنيا پرستان خواهد شد و آخرت طلبان از آن محروم مى گردند،آيه به اين توهّم پاسخ مى گويد كه:«ما هر يك از اين گروه و آن گروه را از اعطاى پروردگارت مى دهيم و امداد مى كنيم» . (كُلاًّ نُمِدُّ هؤُلاءِ وَ هَؤُلاءِ مِنْ عَطاءِ رَبِّكَ)

«چرا كه بخشش پروردگارت از هيچ كس ممنوع نيست»و گبر و ترسا و مؤمن و مسلم همه از خان نعمتش وظيفه مى خورند .

(وَ ما كانَ عَطاءُ رَبِّكَ مَحْظُوراً).

آيه 21

(آيه 21)این آیه یک اصل اسای را در همین رابطه بازگو می کند و آن اینکه:همان گونه که تفاوت تلاشها در این دنیا باعث تفاوت در بهره گیریهاست،در

ص: 627

کارهای آخرا نیز همین اصل کاملاً حاکم است،با این تفاوت که این دنیا محدود است و تفاوتهايش هم محدود،ولى آخرت نامحدود،و تفاوتهايش نيز نامحدود است،مى گويد:«بنگر!چگونه بعضى از آنها را بر بعضى ديگر(بخاطر تفاوت در سعى و كوششان)برترى داديم،اما آخرت درجاتش بزرگتر و برتريش بيشتر است»! .

(انْظُرْ كَيْفَ فَضَّلْنا بَعْضَهُمْ عَلى بَعْضٍ وَ لَلْآخِرَةُ أَكْبَرُ دَرَجاتٍ وَ أَكْبَرُ تَفْضِيلاً)

آيا دنيا و آخرت با هم تضاد دارند؟

در آيات بسيارى،مدح و تمجيد از دنيا يا امكانات مادى آن شده است.ولى با اين همه اهميتى كه به مواهب و نعمتهاى مادى داده شده،تعبيراتى كه قويّا آن را تحقير مى كند در آيات قرآن به چشم مى خورد.

اين تعبيرات دوگانه عينا در روايات اسلامى نيز ديده مى شود.

پاسخ اين سؤال را با مراجعه به خود قرآن اين چنين مى توان گفت كه:

مواهب جهان مادى كه همه از نعمتهاى خداست و حتما وجودش در نظام خلقت لازم بوده و هست اگر به عنوان وسيله اى براى رسيدن به سعادت و تكامل معنوى انسان مورد بهره بردارى قرار گيرد از هر نظر قابل تحسين است.

و اما اگر به عنوان يك هدف و نه وسيله مورد توجه قرار گيرد و از ارزشهاى معنوى و انسانى بريده شود كه در اين هنگام طبعا مايۀ غرور و غفلت و طغيان و سركشى و ظلم و بيدادگرى خواهد بود،درخور هرگونه نكوهش و مذمت است.

آيه 22

(آيه 22)توحيد و نيكى به پدر و مادر،سر آغاز يك رشته احكام مهم اسلامى:اين آيه سر آغازى است براى بيان يك سلسله از احكام اساسى اسلام كه با مسألۀ توحيد و ايمان،شروع مى شود،توحيدى كه خمير مايۀ همۀ فعاليتهاى مثبت و كارهاى نيك سازنده است.

نخست مى گويد:«هرگز معبود ديگرى را با خدا قرار مده» .

(لا تَجْعَلْ مَعَ اللّهِ إِلهاً آخَرَ)

نمى گويد معبود ديگرى را با خدا پرستش مكن،بلكه مى گويد:«قرار مده»تا معنى وسيعترى داشته باشد،يعنى نه در عقيده،نه در عمل،نه در دعا و تقاضا و نه

ص: 628

در پرستش معبود ديگرى را در كنار«اللّه»قرار مده.

سپس به بيان نتيجۀ مرگبار شرك پرداخته،مى گويد:اگر شريكى براى او قائل شوى«نكوهيده و بى يار و ياور خواهى نشست» .

(فَتَقْعُدَ مَذْمُوماً مَخْذُولاً)

از جملۀ بالا استفاده مى شود كه شرك سه اثر بسيار بد در وجود انسان مى گذارد:

1-شرك مايۀ ضعف و ناتوانى و زبونى و ذلت است.

2-شرك،مايۀ مذمت و نكوهش است،چرا كه يك خط و روش انحرافى است در برابر منطق عقل و كفرانى است آشكار در مقابل نعمت پروردگار.

3-شرك سبب مى شود كه خداوند مشرك را به معبودهاى ساختگيش واگذارد و دست از حمايتش بردارد.در نتيجه«مخذول»يعنى بدون يار و ياور خواهد شد.

آيه 23

(آيه 23)بعد از اصل توحيد به يكى از اساسى ترين تعليمات انسانى انبياء ضمن تأكيد مجدد بر توحيد اشاره كرده،مى گويد:«و پروردگارت فرمان داده جز او را نپرستيد و نسبت به پدر و مادر نيكى كنيد»! . (وَ قَضى رَبُّكَ أَلاّ تَعْبُدُوا إِلاّ إِيّاهُ وَ بِالْوالِدَيْنِ إِحْساناً)

قرار دادن توحيد يعنى اساسى ترين اصل اسلامى در كنار نيكى به پدر و مادر تأكيد ديگرى است بر اهميت اين دستور اسلامى.

سپس به بيان يكى از مصداقهاى روشن نيكى به پدر و مادر پرداخته، مى گويد:

«هرگاه يكى از آن دو،يا هر دو آنها،نزد تو به سن پيرى و شكستگى برسند (آن چنان كه نيازمند به مراقبت دائمى تو باشند از هرگونه محبت در مورد آنها دريغ مدار،و كمترين اهانتى به آنان مكن،حتى)سبكترين تعبير نامؤدبانه يعنى:اف به آنها مگو» .

(إِمّا يَبْلُغَنَّ عِنْدَكَ الْكِبَرَ أَحَدُهُما أَوْ كِلاهُما فَلا تَقُلْ لَهُما أُفٍّ)

«و بر سر آنها فرياد مزن» .

(وَ لا تَنْهَرْهُما)

بلكه«با گفتار سنجيده و لطيف و بزرگوارانه با آنها سخن بگو» .

(وَ قُلْ لَهُما

ص: 629

قَوْلاً كَرِيماً)

آيه 24

(آيه 24)و نهايت فروتنى را در برابر آنها بنما«و بالهاى تواضع خود را در برابرشان از محبت و لطف فرود آر» . (وَ اخْفِضْ لَهُما جَناحَ الذُّلِّ مِنَ الرَّحْمَةِ)

«و بگو:بار پروردگارا!آنها را مشمول رحمت خويش قرار ده همان گونه كه در كودكى مرا تربيت كرده اند» .

(وَ قُلْ رَبِّ ارْحَمْهُما كَما رَبَّيانِي صَغِيراً)

اگر پدر و مادر آن چنان مسن و ناتوان شوند كه به تنهايى قادر بر حركت و دفع آلودگيها از خود نباشند،فراموش نكن كه تو هم در كودكى چنين بودى و آنها از هرگونه حمايت و محبت از تو دريغ نداشتند محبت آنها را جبران نما.

آيه 25

(آيه 25)و از آنجا كه گاهى در رابطه با حفظ حقوق پدر و مادر و احترام آنها و تواضعى كه بر فرزند لازم است ممكن است لغزشهايى پيش بيايد كه انسان آگاهانه يا ناآگاه به سوى آن كشيده شود در اين آيه مى گويد:«پروردگار شما به آنچه در دل و جان شماست از شما آگاهتر است» . (رَبُّكُمْ أَعْلَمُ بِما فِي نُفُوسِكُمْ)

چرا كه علم او در همۀ زمينه ها حضورى و ثابت و ازلى و ابدى و خالى از هرگونه اشتباه است در حالى كه علوم شما واجد اين صفات نيست.

بنابراين اگر بدون قصد طغيان و سركشى در برابر فرمان خدا لغزشى در زمينۀ احترام و نيكى به پدر و مادر از شما سر زند و بلافاصله پيشمان شديد و در مقام جبران برآييد مسلما مشمول عفو خدا خواهيد شد:«اگر شما صالح باشيد (و توبه كار)خداوند توبه كاران را مى آمرزد»! .

(إِنْ تَكُونُوا صالِحِينَ فَإِنَّهُ كانَ لِلْأَوّابِينَ غَفُوراً)

احترام پدر و مادر در منطق اسلام

-اسلام در مورد احترام والدين آن قدر تأكيد كرده است كه در كمتر مسأله اى ديده مى شود.

به عنوان نمونه به چند قسمت اشاره مى كنيم:

الف)در چهار سوره از قرآن مجيد نيكى به والدين بلافاصله بعد از مسألۀ توحيد قرار گرفته اين هم رديف بودن بيانگر اين است كه اسلام تا چه حد براى پدر و مادر احترام قائل است.

ص: 630

ب)اهميت اين موضوع تا آن پايه است كه هم قرآن و هم روايات صريحا

توصيه مى كنند كه حتى اگر پدر و مادر كافر باشند رعايت احترامشان لازم است.

ج)شكرگزارى در برابر پدر و مادر در قرآن مجيد در رديف شكرگزارى در برابر نعمتهاى خدا قرار داده شده است.

د)قرآن حتى كمترين بى احترامى را در برابر پدر و مادر اجازه نداده است.

ه)با اين كه جهاد يكى از مهمترين برنامه هاى اسلامى است،مادامى كه جنبۀ وجوب عينى پيدا نكند يعنى داوطلب به قدر كافى باشد،بودن در خدمت پدر و مادر از آن مهمتر است،و اگر موجب ناراحتى آنها شود،جايز نيست.

و)پيامبر صلّى اللّه عليه و آله فرمود:«بترسيد از اين كه عاق پدر و مادر و مغضوب آنها شويد،زيرا بوى بهشت از پانصد سال راه به مشام مى رسد،ولى هيچ گاه كسانى كه مورد خشم پدر و مادر هستند بوى آن را نخواهند يافت».

در حديث ديگرى از امام كاظم عليه السّلام مى خوانيم:«كسى نزد پيامبر صلّى اللّه عليه و آله آمد و از حق پدر و فرزند سؤال كرد،فرمود:«بايد او را با نام صدا نزند(بلكه بگويد پدرم!) و جلوتر از او راه نرود،و قبل از او ننشيند،و كارى نكند كه مردم به پدرش بدگويى كنند»نگويند خدا پدرت را نيامرزد كه چنين كردى!

آيه 26

(آيه 26)رعايت اعتدال در انفاق و بخشش:در اينجا فصل ديگرى از سلسله احكام اصولى اسلام را در رابطه با اداى حق خويشاوندان و مستمندان و در راه ماندگان،و همچنين انفاق را بطور كلى،دور از هرگونه اسراف و تبذير بيان مى كند.

نخست مى گويد:«و حقّ نزديكان را بپرداز» .

(وَ آتِ ذَا الْقُرْبى حَقَّهُ)

مفهوم وسيعى دارد و همۀ خويشاوندان را شامل مى شود،گرچه اهل بيت پيامبر از روشنترين مصداقهاى آن مى باشند و شخص پيامبر از روشنترين افراد مخاطب به اين آيه است.

«ذَا الْقُرْبى»

«و(همچنين حق)مستمندان و در راه مانده را» .

(وَ الْمِسْكِينَ وَ ابْنَ السَّبِيلِ)

در عين حال«هرگز دست به تبذير نيالاى» .و بيش از حد استحقاق به آنها انفاق مكن.

ص: 631

(وَ لا تُبَذِّرْ تَبْذِيراً)

دقت در مسألۀ اسراف و تبذير تا آن حد است كه در حديثى مى خوانيم:

پيامبر صلّى اللّه عليه و آله از راهى عبور مى كرد،يكى از يارانش به نام سعد مشغول وضو گرفتن بود، و آب زياد مى ريخت،فرمود:چرا اسراف مى كنى اى سعد!عرض كرد:آيا در آب وضو نيز اسراف است؟فرمود:نعم و ان كنت على نهر جار؛«آرى!هر چند در كنار نهر جارى باشى».

آيه 27

(آيه 27)اين آيه به منزلۀ استدلال و تأكيدى بر نهى از تبذير است، مى فرمايد:«تبذيركنندگان برادران شياطينند» .چرا كه نعمتهاى خدا را كفران مى كنند. (إِنَّ الْمُبَذِّرِينَ كانُوا إِخْوانَ الشَّياطِينِ)

«و شيطان،در برابر پروردگارش بسيار ناسپاس بود» .

(وَ كانَ الشَّيْطانُ لِرَبِّهِ كَفُوراً)

زيرا خداوند نيرو و توان و هوش و استعداد فوق العاده اى به او داده بود،و او اين همه نيرو را در غير موردش يعنى؛در طريق اغوا و گمراهى مردم صرف كرد.

آيه 28

(آيه 28)و از آنجا كه گاهى مسكينى به انسان رو مى آورد و امكاناتى براى پاسخ گويى به نياز او در اختيارش نيست،اين آيه طرز برخورد صحيح با نيازمندان را در چنينى شرايطى بيان كرده،مى گويد:«هرگاه از آنان[ مستمندان]روى برتابى (به خاطر نداشتن امكانات و)انتظار رحمت پروردگارت را داشته باشى(تا گشايشى در كارت پديد آيد و به آنها كمك كنى)با گفتار نرم و آميخته با لطف با آنها سخن بگو»حتى اگر مى توانى وعدۀ آينده را به آنها بده و مأيوسشان نساز . (وَ إِمّا تُعْرِضَنَّ عَنْهُمُ ابْتِغاءَ رَحْمَةٍ مِنْ رَبِّكَ تَرْجُوها فَقُلْ لَهُمْ قَوْلاً مَيْسُوراً)

آيه 29

(آيه 29)و از آنجا كه رعايت اعتدال در همه چيز حتى در انفاق و كمك به ديگران شرط است در اين آيه روى اين مسأله تأكيد كرده،مى گويد:«و هرگز دستت را بر گردنت زنجير مكن»و ترك انفاق و بخشش منما . (وَ لا تَجْعَلْ يَدَكَ مَغْلُولَةً إِلى عُنُقِكَ)

اين تعبير كنايۀ لطيفى است از اين كه دست دهنده داشته باش،و همچون بخيلان كه گويى دستهايشان به گردنشان با غل و زنجير بسته است و قادر به كمك

ص: 632

و انفاق نيستند مباش.

«و بيش از حدّ(نيز)دست خود را مگشاى،تا مورد سرزنش قرار گيرى و از كار فرومانى»! .

(وَ لا تَبْسُطْها كُلَّ الْبَسْطِ فَتَقْعُدَ مَلُوماً مَحْسُوراً)

آيه 30

(آيه 30)در اينجا اين سؤال مطرح مى شود كه اصلا چرا بعضى از مردم محروم و نيازمند و مسكين هستند كه لازم باشد ما به آنها انفاق كنيم آيا بهتر نبود خداوند خودش به آنها هر چه لازم بود مى داد تا نيازى نداشته باشند كه ما به آنها انفاق كنيم.

اين آيه گويى اشاره به پاسخ همين سؤال است،مى فرمايد:«خداوند روزيش را بر هر كس بخواهد گشاده مى دارد و بر هر كس بخواهد تنگ،چرا كه او نسبت به بندگانش آگاه و بيناست» .

(إِنَّ رَبَّكَ يَبْسُطُ الرِّزْقَ لِمَنْ يَشاءُ وَ يَقْدِرُ إِنَّهُ كانَ بِعِبادِهِ خَبِيراً بَصِيراً)

اين يك آزمون براى شماست و گر نه براى او همه چيز ممكن است،او مى خواهد به اين وسيله شما را تربيت كند،و روح سخاوت و فداكارى و از خودگذشتگى را در شما پرورش دهد.

به علاوه بسيارى از مردم اگر كاملا بى نياز شوند راه طغيان و سركشى پيش مى گيرند،و صلاح آنها اين است كه در حد معينى از روزى باشند،حدى كه نه موجب فقر گردد نه طغيان.

از همۀ اينها گذشته وسعت و تنگى رزق در افراد انسان-به جز موارد استثنائى يعنى از كار افتادگان و معلولين-بستگى به ميزان تلاش و كوشش آنها دارد و اين كه مى فرمايد خدا روزى را براى هر كس بخواهد تنگ و يا گشاده مى دارد،اين خواستن هماهنگ با حكمت اوست و حكمتش ايجاب مى كند كه هر كس تلاشش بيشتر باشد سهمش فزونتر و هر كس كمتر باشد محرومتر گردد.

آيه 31

(آيه 31)شش حكم مهم-در تعقيب بخشهاى مختلفى از احكام اسلامى كه در آيات گذشته آمد در اينجا به بخش ديگرى از اين احكام پرداخته و شش حكم مهم را ضمن پنج آيه با عباراتى كوتاه اما پرمعنى و دلنشين شرح مى دهد.

ص: 633

1-نخست به يك عمل زشت-جاهلى كه از فجيعترين گناهان بود-اشاره

كرده،مى گويد:«و فرزندان خود را از ترس فقر به قتل نرسانيد» .

(وَ لا تَقْتُلُوا أَوْلادَكُمْ خَشْيَةَ إِمْلاقٍ)

روزى آنها بر شما نيست،«آنها و شما را ما روزى مى دهيم» .

(نَحْنُ نَرْزُقُهُمْ وَ إِيّاكُمْ)

«چرا كه قتل آنها گناه بزرگى بوده و هست» .

(إِنَّ قَتْلَهُمْ كانَ خِطْأً كَبِيراً)

از اين آيه به خوبى استفاده مى شود كه وضع اقتصادى اعراب جاهلى آنقدر سخت و ناراحت كننده بوده كه حتى گاهى فرزندان دلبند خود را-اعم از پسر و دختر-از ترس عدم توانايى اقتصادى به قتل مى رساندند.

البته همين جنايت در شكل ديگرى در عصر ما و حتى به اصطلاح در مترقى ترين جوامع انجام مى گيرد،و آن اقدام به سقط جنين در مقياس بسيار وسيع به خاطر جلوگيرى از افزايش جمعيت و كمبودهاى اقتصادى است.

آيه 32

(آيه 32)دوم:گناه بزرگ ديگرى كه اين آيه به آن اشاره مى كند مسألۀ زنا و عمل منافى عفت است مى گويد:«و نزديك زنا نشويد چرا كه عمل بسيار زشتى است و راه و روش بدى است» . (وَ لا تَقْرَبُوا الزِّنى إِنَّهُ كانَ فاحِشَةً وَ ساءَ سَبِيلاً)

نمى گويد زنا نكنيد،بلكه مى گويد به اين عمل شرم آور نزديك نشويد،اين تعبير اشارۀ لطيفى به اين است كه آلودگى به زنا غالبا مقدماتى دارد كه انسان را تدريجا به آن نزديك مى كند،«چشم چرانى»يكى از مقدمات آن است،«برهنگى و بى حجابى»مقدمۀ ديگر،«كتابهاى بدآموز»و«فيلمهاى آلوده»و«نشريات فاسد» و«كانونهاى فساد»هر يك مقدمه اى براى اين كار محسوب مى شود.

همچنين خلوت با اجنبيه(يعنى بودن مرد و زن نامحرم در يك مكان خالى و تنها)عامل وسوسه انگيز ديگرى است.

بالاخره ترك ازدواج براى جوانان،و سختگيريهاى بى دليل طرفين در اين زمينه همه از عوامل«قرب به زنا»است كه در آيۀ فوق با يك جملۀ كوتاه از همۀ آنها نهى مى كند،و در روايات اسلامى نيز هر كدام جداگانه مورد نهى قرار

ص: 634

گرفته است.

* فلسفه تحريم زنا

1-پيدايش هرج و مرج در نظام خانواده،و از ميان رفتن رابطۀ فرزندان و پدران،رابطه اى كه وجودش نه تنها سبب شناخت اجتماعى است،بلكه موجب حمايت كامل از فرزندان مى گردد.

زيرا در جامعه اى كه فرزندان نامشروع و بى پدر فراوان گردند روابط اجتماعى كه بر پايۀ روابط خانوادگى بنيان شده سخت دچار تزلزل مى گردد.

از اين گذشته از عنصر محبت كه نقش تعيين كننده اى در مبارزه با جنايتها و خشونتها دارد محروم مى شوند،و جامعۀ انسانى به يك جامعۀ كاملا حيوانى توأم با خشونت در همۀ ابعاد،تبديل مى گردد.

2-تجربه نشان داده و علم ثابت كرده است كه اين عمل باعث اشاعۀ انواع بيماريهاست و با تمام تشكيلاتى كه براى مبارزه با عواقب و آثار آن امروز فراهم كرده اند باز آمار نشان مى دهد كه تا چه اندازه افراد از اين راه سلامت خود را از دست داده و مى دهند.

3-نبايد فراموش كرد كه هدف از ازدواج تنها مسألۀ اشباع غريزۀ جنسى نيست بلكه اشتراك در تشكيل زندگى و انس روحى و آرامش فكرى،و تربيت فرزندان و همكارى در همۀ شئون حيات از آثار ازدواج است كه بدون اختصاص زن و مرد به يكديگر و تحريم«زنا»هيچ يك از اينها امكان پذير نيست.

آيه 33

(آيه 33)سوم:حكم ديگر كه اين آيه به آن اشاره مى كند احترام خون انسانها و حرمت شديد قتل نفس است مى گويد:«و كسى كه خداوند خونش را حرام كرده است به قتل نرسانيد مگر(آنجا كه)به حق باشد» . (وَ لا تَقْتُلُوا النَّفْسَ الَّتِي حَرَّمَ اللّهُ إِلاّ بِالْحَقِّ)

نه تنها قتل نفس بلكه كمترين و كوچكترين آزار يك انسان از نظر اسلام مجازات دارد،و مى توان با اطمينان گفت اين همه احترام كه اسلام براى خون و جان و حيثيت انسان قائل شده است در هيچ آئينى وجود ندارد.

ص: 635

ولى مواردى پيش مى آيد كه احترام خون برداشته مى شود،و اين در مورد

كسانى است كه مرتكب قتل و يا گناهى همانند آن شده اند،لذا در آيۀ فوق با جملۀ اين گونه افراد را استثناء مى كند.

«إِلاّ بِالْحَقِّ»

البته احترام به خون انسانها در اسلام مخصوص مسلمانها نيست،بلكه غير مسلمانانى كه با مسليمن سر جنگ ندارند و در يك زندگى مسالمت آميز با آنها به سر مى برند،جان و مال و ناموسشان محفوظ است و تجاوز به آن حرام و ممنوع.

سپس به حق قصاص كه براى اولياى دم ثابت است اشاره كرده،مى گويد:

«و كسى كه مظلوم كشته شود براى ولى او سلطه قرار داديم»سلطۀ قصاص قاتل .

(وَ مَنْ قُتِلَ مَظْلُوماً فَقَدْ جَعَلْنا لِوَلِيِّهِ سُلْطاناً)

اما در عين حال«او نبايد(بيش از حق خود مطالبه كند و)در قتل اسراف نمايد چرا كه او مورد حمايت است» .

(فَلا يُسْرِفْ فِي الْقَتْلِ إِنَّهُ كانَ مَنْصُوراً)

آرى!اولياى مقتول مادام كه در مرز اسلام گام برمى دارند و از حد خود تجاوز نكرده اند مورد نصرت الهى هستند.

اين جمله اشاره به اعمالى است كه در زمان جاهليت وجود داشت،و امروزه نيز گاهى صورت مى گيرد كه احيانا در برابر كشته شدن يك نفر از يك قبيله،قبيلۀ مقتول خونهاى زيادى را مى ريزند و يا اين كه در برابر كشته شدن يك نفر،افراد بى گناه و بى دفاع ديگرى غير از قاتل را به قتل مى رسانند.

آيه 34

(آيه 34)چهارم:اين آيه چهارمين دستور از اين سلسله احكام را شرح مى دهد نخست به اهميت حفظ مال يتيمان پرداخته و با لحنى مشابه آنچه در مورد عمل منافى عفت در آيات قبل گذشت مى گويد:«و به اموال يتيمان نزديك نشويد» . (وَ لا تَقْرَبُوا مالَ الْيَتِيمِ)

نه تنها اموال يتيمان را نخوريد بلكه حتى حريم آن را كاملا محترم بشماريد.

ولى از آنجا كه ممكن است اين دستور دستاويزى گردد براى افراد ناآگاه كه تنها به جنبه هاى منفى مى نگرند،و سبب شود كه اموال يتيمان را بدون سرپرست بگذارند و به دست حوادث بسپارند،لذا بلافاصله استثناء روشنى براى اين حكم

ص: 636

ذكر كرده،مى گويد:«مگر به طريقى كه بهترين شيوه ها است» .

(إِلاّ بِالَّتِي هِيَ أَحْسَنُ)

بنابراين هرگونه تصرفى در اموال يتيمان كه به منظور حفظ،اصلاح،تكثير و اضافه كردن بوده باشد،مجاز است.

البته اين وضع تا زمانى ادامه دارد كه به حدّ رشد فكرى و اقتصادى برسد آن گونه كه قرآن در ادامۀ آيۀ مورد بحث از آن ياد مى كند:«تا زمانى كه به حد بلوغ (و قدرت)برسد» .

(حَتّى يَبْلُغَ أَشُدَّهُ)

5-سپس به مسألۀ وفاى به عهد پرداخته،مى گويد:«به عهد خود وفا كنيد چرا كه از وفاى به عهد سؤال مى شود» .

(وَ أَوْفُوا بِالْعَهْدِ إِنَّ الْعَهْدَ كانَ مَسْؤُلاً)

بسيارى از روابط اجتماعى و خطوط نظام اقتصادى و مسائل سياسى همگى بر محور عهدها و پيمانها دور مى زند كه اگر تزلزلى در آنها پيدا شود به زودى نظام اجتماع فرو مى ريزد.

آيه 35

(آيه 35)ششم:آخرين حكم در رابطه با عدالت در پيمانه و وزن و رعايت حقوق مردم و مبارزه با كم فروشى است،مى فرمايد:«و هنگامى كه با پيمانه چيزى را مى سنجيد حق آن را اداء كنيد» . (وَ أَوْفُوا الْكَيْلَ إِذا كِلْتُمْ)

«و با ميزان و ترازوى صحيح و مستقيم وزن كنيد» .

(وَ زِنُوا بِالْقِسْطاسِ الْمُسْتَقِيمِ)

«چرا كه اين كار به سود شماست،و سر انجامش(از همه)بهتر است» .

(ذلِكَ خَيْرٌ وَ أَحْسَنُ تَأْوِيلاً)

اصولا حق و عدالت و نظم و حساب در همه چيز و همه جا يك اصل اساسى و حياتى است،و اصلى است كه بر كل عالم هستى حكومت مى كند، و هرگونه انحراف از اين اصل،خطرناك و بد عاقبت است،مخصوصا كم فروشى سرمايۀ اعتماد و اطمينان را كه ركن مهم مبادلات است از بين مى برد،و نظام اقتصادى را به هم مى ريزد.

آيه 36

(آيه 36)نها از علم پیروی کن:در آیات گذشته یک سلسله از اصولی ترین تعلیمات و احکام اسامی را خواندیم در اینجا به آخرین بخش از این

ص: 637

احکام می رسیم که در آن به چند حکم مهم اشاره شده است.

1-نخست سخن از لزوم تحقيق در همه چيز به ميان آورده،مى فرمايد:

«و از آنچه به آن آگاهى ندارى پيروى مكن» .

(وَ لا تَقْفُ ما لَيْسَ لَكَ بِهِ عِلْمٌ)

نه در عمل شخصى خود از غير علم پيروى كن،و نه به هنگام قضاوت در بارۀ ديگران،نه شهادت به غير علم بده،و نه به غير علم اعتقاد پيدا كن.

و در پايان آيه دليل اين نهى را چنين بيان مى كند:«زيرا گوش و چشم و دل همه مسئولند»و در برابر كارهايى كه انجام داده اند از انسان سؤال مى شود .

(إِنَّ السَّمْعَ وَ الْبَصَرَ وَ الْفُؤادَ كُلُّ أُولئِكَ كانَ عَنْهُ مَسْؤُلاً)

اين مسؤوليتها به خاطر آن است كه سخنانى را كه انسان بدون علم و يقين مى گويد يا به اين طريق است كه از افراد غير موثق شنيده،و يا مى گويد ديده ام در حالى كه نديده،و يا در تفكر خود دچار قضاوتهاى بى مأخذ و بى پايه اى شده كه با واقعيت منطبق نبوده است،به همين دليل از چشم و گوش و فكر و عقل او سؤال مى شود كه آيا واقعا شما به اين مسائل ايمان داشتيد كه شهادت داديد،يا قضاوت كرديد،يا به آن معتقد شديد و عمل خود را بر آن منطبق نموديد؟! ناديده گرفتن اين اصل نتيجه اى جز هرج و مرج اجتماعى و از بين رفتن روابط انسانى و پيوندهاى عاطفى نخواهد داشت.

آيه 37

(آيه 37)متكبر مباش!اين آيه به مبارزه با كبر و غرور برخاسته و با تعبير زنده و روشنى مؤمنان را از آن نهى مى كند،روى سخن را به پيامبر صلّى اللّه عليه و آله كرده،مى گويد:

«و در روى زمين از روى كبر و غرور،گام برمدار» .

(وَ لا تَمْشِ فِي الْأَرْضِ مَرَحاً)

«چرا كه تو نمى توانى زمين را بشكافى!و طول قامتت به كوهها نمى رسد»! .

(إِنَّكَ لَنْ تَخْرِقَ الْأَرْضَ وَ لَنْ تَبْلُغَ الْجِبالَ طُولاً)

اشاره به اين كه افراد متكبر و مغرور غالبا به هنگام راه رفتن پاهاى خود را محكم به زمين مى كوبند تا مردم را از آمد و رفت خويش آگاه سازند،گردن به آسمان مى كشند تا برترى خود را به پندار خويش بر زمينيان مشخص سازند! هدف قرآن اين است كه كبر و غرور را بطور كلى،محكوم كند،نه تنها در

ص: 638

چهرۀ خاصى يعنى راه رفتن.چرا كه غرور سر چشمۀ بيگانگى از خدا و خويشتن،

و اشتباه در قضاوت،و گم كردن راه حق،و پيوستن به خط شيطان،و آلودگى به انواع گناهان است.

برنامۀ عملى پيشوايان اسلام سرمشق بسيار آموزنده اى براى هر مسلمان راستين در اين زمينه است.

در سيرۀ پيامبر صلّى اللّه عليه و آله مى خوانيم:هرگز اجازه نمى داد به هنگامى كه سوار بود افرادى در ركاب او پياده راه بروند و نيز مى خوانيم:پيامبر صلّى اللّه عليه و آله بر روى خاك مى نشست،و غذاى ساده همچون غذاى بردگان مى خورد،و از گوسفند شير مى دوشيد،بر الاغ برهنه سوار مى شد.

در حالات على عليه السّلام نيز مى خوانيم كه او براى خانه آب مى آورد و گاه منزل را جارو مى كرد.

و در تاريخ امام مجتبى عليه السّلام مى خوانيم كه با داشتن مركبهاى متعدد،بيست مرتبه پياده به خانۀ خدا مشرف شد و مى فرمود:من براى تواضع در پيشگاه خدا اين عمل را انجام مى دهم.

آيه 38

(آيه 38)اين آيه به عنوان تأكيدى بر تمام احكامى كه در مورد تحريم شرك و قتل نفس و زنا و فرزندكشى و تصرف در مال يتيمان و آزار پدر و مادر و مانند آن در آيات پيشين گذشت مى گويد:«تمام اينها گناهش نزد پروردگارت منفور است» . (كُلُّ ذلِكَ كانَ سَيِّئُهُ عِنْدَ رَبِّكَ مَكْرُوهاً)

از اين تعبير روشن مى شود كه بر خلاف گفتۀ پيروان مكتب جبر،خدا هرگز اراده نكرده است گناهى از كسى سر بزند،چرا كه اگر چنين چيزى را اراده كرده بود با كراهت و ناخشنودى كه در اين آيه روى آن تأكيد شده است سازگار نبود.

آيه 39

(آيه 39)مشرك مشو!باز براى تأكيد بيشتر و اين كه اين احكام حكيمانه همگى از وحى الهى سر چشمه مى گيرد،اضافه مى كند:«اينها از امور حكمت آميزى است كه پروردگارت به تو وحى فرستاده است» . (ذلِكَ مِمّا أَوْحى إِلَيْكَ رَبُّكَ مِنَ الْحِكْمَةِ)

اشاره به اين كه احكام هم از طريق حكمت عقلى،اثبات شده است،و هم از

ص: 639

طريق وحى الهى،و اصول همۀ احكام الهى چنين است هر چند جزئيات آن را در

بسيارى از اوقات با چراغ كم فروغ عقل نمى توان تشخيص داد و تنها در پرتو نورافكن نيرومند وحى بايد درك كرد.

سپس همانگونه كه آغاز اين احكام از تحريم شرك شروع شده بود با تأكيد بر تحريم شرك آن را پايان داده،مى گويد:«و هرگز(براى خداوند يگانه شريكى قائل مباش و)معبود ديگرى را در كنار«اللّه»قرار مده» .

(وَ لا تَجْعَلْ مَعَ اللّهِ إِلهاً آخَرَ)

«كه در جهنم افكنده مى شوى سرزنش شده،و راندۀ(درگاه خدا)خواهى بود» .

(فَتُلْقى فِي جَهَنَّمَ مَلُوماً مَدْحُوراً)

در حقيقت شرك و دوگانه پرستى،خمير مايۀ همۀ انحرافات و جنايات و گناهان است،لذا بيان اين سلسله احكام اساسى اسلام از شرك شروع شد و به شرك نيز پايان يافت.

آيه 40

(آيه 40)اين آيه به يكى از افكار خرافى مشركان اشاره كرده و پايۀ منطق و تفكر آنها را به اين وسيله روشن مى سازد و آن اين كه:بسيارى از آنها معتقد بودند كه فرشتگان دختران خدا هستند در حالى كه خودشان از شنيدن نام دختر،ننگ و عار داشتند و تولد او را در خانۀ خود مايۀ بدبختى و سرشكستگى مى پنداشتند! قرآن از منطق خود آنها اتخاذ سند كرده،مى گويد:«آيا پروردگار شما پسران را تنها در سهم شما قرار داد و خود از فرشتگان دخترانى انتخاب كرد» . (أَ فَأَصْفاكُمْ رَبُّكُمْ بِالْبَنِينَ وَ اتَّخَذَ مِنَ الْمَلائِكَةِ إِناثاً)

بدون شك فرزندان دختر همانند فرزندان پسر از مواهب الهى هستند و هيچ گونه تفاوتى از نظر ارزش انسانى ندارند.

ولى هدف قرآن اين است آنها را با منطق خودشان محكوم سازد كه شما چگونه افراد نادانى هستيد براى پروردگارتان چيزى قائل مى شويد كه خود از آن ننگ و عار داريد.

سپس در پايان آيه به صورت يك حكم قاطع مى گويد:«شما سخن بسيار بزرگ و كفرآميزى مى گوييد» .

(إِنَّكُمْ لَتَقُولُونَ قَوْلاً عَظِيماً).

ص: 640

سخنى كه با هيچ منطقى سازگار نيست و از چندين جهت بى پايه است زيرا:

1-اعتقاد به وجود فرزند براى خدا اهانت عظيمى به ساحت مقدس او است،چرا كه او نه جسم است نه عوارض جسمانى دارد،نه نياز به بقاء نسل.

2-چگونه شما فرزندان خدا را همه دختر مى دانيد؟در حالى كه براى دختر پايينترين منزلت را قائليد.

3-از همه گذشته اين عقيده اهانتى به مقام فرشتگان الهى است كه فرمانبران حقند و مقربان درگاه او.شما از شنيدن نام دختر وحشت داريد،ولى اين مقربان الهى را همه دختر مى دانيد.

آيه 41

(آيه 41)چگونه از حق فرار مى كنند؟!از آنجا كه سخن در آيات گذشته به مسألۀ توحيد و شرك منتهى شد،در اينجا همان مسأله با بيان روشن و قاطعى دنبال مى شود.

نخست از لجاجت فوق العادۀ جمعى از مشركان در برابر دلائل مختلف توحيد سخن به ميان آورده،مى گويد:«و ما در اين قرآن انواع بيانات مؤثر را آورديم تا آنها متذكر شوند(و در راه حق گام بردارند)ولى(گروهى از كوردلان)جز بر نفرتشان نمى افزايد» .

(وَ لَقَدْ صَرَّفْنا فِي هذَا الْقُرْآنِ لِيَذَّكَّرُوا وَ ما يَزِيدُهُمْ إِلاّ نُفُوراً)

در اينجا اين سؤال به ذهن مى رسد كه اگر اين بيانات گوناگون نتيجۀ معكوس دارد،ذكر آنها چه فائده اى خواهد داشت؟! پاسخ اين سؤال روشن است و آن اين كه قرآن براى يك فرد يا يك گروه خاص نازل نشده بلكه براى كل جامعۀ انسانى است،و مسلما همۀ انسانها اين گونه نيستند،بلكه بسيارند كسانى كه اين دلائل مختلف را مى شنوند و راه حق را باز مى يابند،و همين اثر،براى نزول اين آيات،كافى است،هر چند كوردلانى از آن نتيجۀ معكوس بگيرند.

آيه 42

(آيه 42)اين آيه به يكى از دلائل توحيد،اشاره مى كند كه در لسان دانشمندان و فلاسفه به عنوان«دليل تمانع»معروف شده است.

مى گويد:اى پيامبر!«به آنها بگو:اگر با خداوند قادر متعال،خدايان ديگرى

ص: 641

بود-آنچنان كه آنها مى پندارند-اين خدايان سعى مى كردند راهى به خداوند بزرگ

صاحب عرش پيدا كنند»و بر او غالب شوند .

(قُلْ لَوْ كانَ مَعَهُ آلِهَةٌ كَما يَقُولُونَ إِذاً لاَبْتَغَوْا إِلى ذِي الْعَرْشِ سَبِيلاً)

زيرا طبيعى است كه هر صاحب قدرتى مى خواهد قدرت خود را كاملتر و قلمرو حكومت خويش را بيشتر كند و اگر راستى خدايانى وجود داشت اين تنازع و تمانع بر سر قدرت و گسترش حكومت در ميان آنها در مى گرفت.

آيه 43

(آيه 43)و از آنجا كه در تعبيرات مشركان،خداوند بزرگ تا سر حد يك طرف نزاع تنزل كرده است،در اين آيه بلافاصله مى گويد:«خداوند از آنچه آنها مى گويند پاك و منزه است و(از آنچه مى انديشند)بسيار برتر و بالاتر است» . (سُبْحانَهُ وَ تَعالى عَمّا يَقُولُونَ عُلُوًّا كَبِيراً)

آيه 44

(آيه 44)سپس براى اثبات عظمت مقام پروردگار و اين كه از خيال و قياس و گمان و وهم مشركان است،به بيان تسبيح موجودات جهان در برابر ذات مقدسش پرداخته،مى گويد:«آسمانهاى هفتگانه و زمين و كسانى كه در آنها هستند همگى تسبيح خدا مى گويند» . (تُسَبِّحُ لَهُ السَّماواتُ السَّبْعُ وَ الْأَرْضُ وَ مَنْ فِيهِنَّ)

نه تنها آسمانها و زمين،بلكه«هيچ موجودى نيست مگر اين كه تسبيح و حمد خدا مى گويد ولى شما تسبيح آنها را درك نمى كنيد» .

(وَ إِنْ مِنْ شَيْءٍ إِلاّ يُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ وَ لكِنْ لا تَفْقَهُونَ تَسْبِيحَهُمْ)

عالم شگرف هستى با آن نظام عجيبش با آن همه رازها و اسرار،با آن عظمت خيره كننده اش و با آن ريزه كاريهاى حيرت زا همگى«تسبيح و حمد»خدا مى گويند.

با اين حال«او بردبار و آمرزنده است» .و شما را به خاطر شرك و كفرتان فورا مؤاخذه نمى كند،بلكه به مقدار كافى مهلت مى دهد و درهاى توبه را به روى شما باز مى گذارد تا اتمام حجت شود.

(إِنَّهُ كانَ حَلِيماً غَفُوراً)

آيه 45

(آيه 45)

شأن نزول:

اين آيه در بارۀ گروهى از مشركان نازل شده كه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله را به هنگامى كه در شب تلاوت قرآن مى كرد و در كنار خانۀ كعبه نماز مى گذارد آزار مى دادند،و او را با سنگ مى زدند و مانع دعوت مردم به اسلام مى شدند.

ص: 642

خداوند به لطفش چنان كرد كه آنها نتوانند او را آزار دهند-و شايد اين از

طريق رعب و وحشتى بود كه از پيامبر در دل آنها افكند.

تفسير:

بى خبران مغرور و موانع شناخت-به دنبال آيات گذشته اين سؤال براى بسيارى پيش مى آيد كه با وضوح مسألۀ توحيد به طورى كه همۀ موجوات جهان به آن گواهى مى دهند چرا مشركان اين واقعيت را نمى پذيرند؟چرا آنها اين آيات گويا و رساى قرآن را مى شنوند و بيدار نمى شوند؟! آيه مى گويد:«اى پيامبر!هنگامى كه قرآن مى خوانى ميان تو و آنها كه ايمان به آخرت ندارند،حجاب و پوششى نامرئى قرار مى دهيم» .

(وَ إِذا قَرَأْتَ الْقُرْآنَ جَعَلْنا بَيْنَكَ وَ بَيْنَ الَّذِينَ لا يُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ حِجاباً مَسْتُوراً)

اين حجاب و پرده،همان لجاجت و تعصب و خودخواهى و غرور و جهل و نادانى بود كه حقايق قرآن را از ديدگاه فكر و عقل آنها مكتوم مى داشت و به آنها اجازه نمى داد حقايق روشنى همچون توحيد و معاد و صدق دعوت پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و مانند آن را درك كنند.

اينجاست كه مى گوييم:اگر كسى بخواهد صراط مستقيم حق را بپويد و از انحراف و گمراهى در امان بماند بايد قبل از هر چيز در اصلاح خويشتن بكوشد.

آيه 46

(آيه 46)اين آيه اضافه مى كند:«بر دلهايشان پوششهايى و در گوشهايشان سنگينى»قرار داديم . (وَ جَعَلْنا عَلى قُلُوبِهِمْ أَكِنَّةً أَنْ يَفْقَهُوهُ وَ فِي آذانِهِمْ وَقْراً)

و لذا«هنگامى كه پروردگارت را در قرآن به يگانگى ياد مى كنى آنها پشت مى كنند و رو بر مى گردانند» .

(وَ إِذا ذَكَرْتَ رَبَّكَ فِي الْقُرْآنِ وَحْدَهُ وَلَّوْا عَلى أَدْبارِهِمْ نُفُوراً)

راستى چه عجيب است فرار از حق،فرار از سعادت و نجات،و فرار از خوشبختى و پيروزى و فهم و شعور.

آيه 47

(آيه 47)در اين آيه اضافه مى كند:«هنگامى كه به سخنان تو گوش فرا مى دهند،ما بهتر مى دانيم براى چه گوش فرا مى دهند» . (نَحْنُ أَعْلَمُ بِما يَسْتَمِعُونَ بِهِ إِذْ يَسْتَمِعُونَ إِلَيْكَ).

ص: 643

«و(همچنين)در آن هنگام كه با هم نجوا مى كنند»

(وَ إِذْ هُمْ نَجْوى).

«آنگاه كه ستمگران(به مؤمنان)مى گويند:شما جز از انسانى كه افسون شده، پيروى نمى كنيد» .

(إِذْ يَقُولُ الظّالِمُونَ إِنْ تَتَّبِعُونَ إِلاّ رَجُلاً مَسْحُوراً)

در حقيقت آنها به منظور درك حقيقت به سراغ تو نمى آيند و سخنانت را با گوش جان نمى شنوند،بلكه هدفشان آن است كه بيايند و اخلال كنند،وصله بچسبانند و مؤمنان را-اگر بتوانند-از راه به در برند.

آيه 48

(آيه 48)

شأن نزول:

«ابن عباس»مى گويد:ابو سفيان و ابو جهل و غير آنها گاهى نزد پيامبر صلّى اللّه عليه و آله مى آمدند و به سخنان او گوش فرا مى دادند،روزى يكى از آنها به ديگران گفت:اصلا من نمى فهمم محمّد چه مى گويد؟فقط مى بينم لبهاى او حركت مى كند ولى ابو سفيان گفت:فكر مى كنم بعضى از سخنانش حق است، أبو جهل اظهار داشت او ديوانه است،و ابو لهب اضافه كرد:او كاهن است،ديگرى گفت:او شاعر است و به دنبال اين سخنان ناموزون و نسبتهاى ناروا آيه نازل گشت.

تفسير:

در اين آيه باز روى سخن را به پيامبر صلّى اللّه عليه و آله كرده،ضمن عبارت كوتاهى پاسخ دندانشكنى به اين گروه گمراه مى دهد و مى گويد:«بنگر چگونه براى تو مثل مى زنند(يكى ساحرت مى خواند ديگرى مسحور،يكى كاهن و ديگرى مجنون) و از همين رو آنها گمراه شده اند و قدرت پيدا كردن راه حق را ندارند» .

(انْظُرْ كَيْفَ ضَرَبُوا لَكَ الْأَمْثالَ فَضَلُّوا فَلا يَسْتَطِيعُونَ سَبِيلاً)

نه اين كه راه ناپيدا باشد و چهرۀ حق مخفى بلكه آنها چشم بينا ندارند، و عقل و خرد خود را به خاطر بغض و جهل و تعصب و لجاج از كار انداخته اند.

آيه 49

(آيه 49)رستاخيز قطعى است!در آيات گذشته سخن از«توحيد» و مبارزۀ با شرك بود،اما در اينجا سخن از«معاد»كه در همه جا مكمل مسألۀ توحيد است به ميان آمده،و به سه سؤال و يا سه ايراد منكران معاد پاسخ گفته شده است:

«و آنها گفتند:آيا هنگامى كه ما به استخوانهاى پوسيده تبديل و پراكنده شديم دگر بار آفرينش تازه اى خواهيم يافت»؟ .

(وَ قالُوا أَ إِذا كُنّا عِظاماً وَ رُفاتاً أَ إِنّا لَمَبْعُوثُونَ خَلْقاً جَدِيداً)

ص: 644

اين تعبير نشان مى دهد كه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله همواره در دعوت خود سخن از مسألۀ

«معاد جسمانى»مى گفت كه اين جسم بعد از متلاشى شدن باز مى گردد،و گر نه هرگاه سخن تنها از معاد روحانى بود اين گونه ايرادهاى مخالفان به هيچ وجه معنى نداشت.

آيه 50

(آيه 50)قرآن در پاسخ آنها مى گويد:«بگو:(استخوان پوسيده و خاك شده كه سهل است)شما سنگ باشيد يا آهن»باز خدا قادر است لباس حيات در تنتان بپوشاند . (قُلْ كُونُوا حِجارَةً أَوْ حَدِيداً)

آيه 51

(آيه 51)«يا هر مخلوقى كه در نظر شما از آن هم سخت تر است»و از حيات و زندگى دورتر مى باشد،باز خدا قادر است شما را به زندگى مجدّد بازگرداند . (أَوْ خَلْقاً مِمّا يَكْبُرُ فِي صُدُورِكُمْ)

دومين ايراد آنها اين بود كه مى گفتند:بسيار خوب اگر بپذيريم كه اين استخوانهاى پوسيده و متلاشى شده قابل بازگشت به حيات است چه كسى قدرت انجام اين كار را دارد،چرا كه اين تبديل را يك امر بسيار پيچيده و مشكل مى دانستند«پس آنها مى گويند:چه كسى ما را باز مى گرداند»؟ .

(فَسَيَقُولُونَ مَنْ يُعِيدُنا)

پاسخ اين سؤال را قرآن چنين مى گويد:«به آنها بگو:همان كسى كه شما را بار اول آفريد» .

(قُلِ الَّذِي فَطَرَكُمْ أَوَّلَ مَرَّةٍ)

سر انجام به سومين ايراد آنها پرداخته،مى گويد:«پس آنها سر خود را از روى تعجب و انكار به سوى تو تكان مى دهند و مى گويند:چه زمانى اين معاد واقع مى شود»؟ .

(فَسَيُنْغِضُونَ إِلَيْكَ رُؤُسَهُمْ وَ يَقُولُونَ مَتى هُوَ)

آنها در حقيقت با اين ايراد خود مى خواستند اين مطلب را منعكس كنند كه به فرض اين مادۀ خاكى قابل تبديل به انسان باشد،و قدرت خدا را نيز قبول كنيم، اما اين يك وعدۀ نسيه بيش نيست و معلوم نيست در چه زمانى واقع مى شود؟ قرآن در پاسخشان مى گويد:«به آنها بگو:شايد زمان آن نزديك باشد» .

(قُلْ عَسى أَنْ يَكُونَ قَرِيباً)

و البته نزديك است چرا كه مجموعۀ عمر اين جهان هرچه باشد در برابر

ص: 645

زندگى بى پايان در سراى ديگر لحظۀ زود گذرى بيش نيست.

و از اين گذشته،اگر قيامت در مقياسهاى كوچك و محدود ما دور به نظر برسد آستانۀ قيامت كه مرگ است به همۀ ما نزديك است چرا كه مرگ قيامت صغرى است«اذا مات الانسان قامت قيامته» ،درست است كه مرگ،قيامت كبرى نيست ولى يادآور آن است.

آيه 52

(آيه 52)در اين آيه بى آنكه تاريخ دقيقى از قيامت ذكر كند بعضى از خصوصيات آن را چنين بيان مى كند:«اين بازگشت به حيات«همان روز(ى خواهد بود)كه شما را(از قبرهايتان)فرا مى خواند،شما هم اجابت مى كنيد در حالى كه حمد او را مى گوييد» . (يَوْمَ يَدْعُوكُمْ فَتَسْتَجِيبُونَ بِحَمْدِهِ)

و آن روز است كه فاصلۀ مرگ و رستاخيز يعنى دوران برزخ را كوتاه خواهيد شمرد«و مى پنداريد تنها مدت كوتاهى(در جهان برزخ)درنگ كرده ايد» .

(وَ تَظُنُّونَ إِنْ لَبِثْتُمْ إِلاّ قَلِيلاً)

آيه 53

(آيه 53)برخورد منطقى با همۀ مخالفان:از آنجا كه در آيات پيشين سخن از مبدأ و معاد و دلائلى بر اين دو مسألۀ مهم اعتقادى در ميان بود،در اينجا روش گفتگو و استدلال با مخالفان مخصوصا مشركان را مى آموزد چرا كه مكتب هر قدر عالى باشد و منطق قوى و نيرومند ولى اگر با روش صحيح بحث و مجادله توأم نگردد و به جاى لطف و محبت،خشونت بر آن حاكم گردد،بى اثر خواهد بود.

لذا آيه مى گويد:«و به بندگان من بگو:سخنى را بگويند كه بهترين باشد» .

(وَ قُلْ لِعِبادِي يَقُولُوا الَّتِي هِيَ أَحْسَنُ)

بهترين از نظر محتوى،بهترين از نظر طرز بيان،و بهترين از جهت توأم بودن با فضائل اخلاقى و روشهاى انسانى.

«چرا كه(اگر قول احسن را ترك گويند و به خشونت در كلام و مخاصمه و لجاج برخيزند)شيطان در ميان آنها فساد و فتنه مى كند» .

(إِنَّ الشَّيْطانَ يَنْزَغُ بَيْنَهُمْ)

و فراموش نكنيد شيطان در كمين نشسته و بيكار نيست«زيرا شيطان از آغاز

ص: 646

دشمن آشكارى براى انسان بوده است» .

(إِنَّ الشَّيْطانَ كانَ لِلْإِنْسانِ عَدُوًّا مُبِيناً)

گاهى مؤمنان تازه كار طبق روشى كه از پيش داشتند با هر كس كه در عقيده با آنها مخالف بود به خشونت مى پرداختند.

از اين گذشته تعبيرات توهين آميز مخالفان نسبت به پيامبر صلّى اللّه عليه و آله كه بعضى از آنها در آيات پيشين گذشت مانند مسحور،مجنون،كاهن،شاعر،گاهى سبب مى شد كه مؤمنان عنان اختيار را از دست بدهند و به مقابله با آنها در يك مشاجرۀ لفظى خشن برخيزند و هرچه مى خواهند بگويند.

«قرآن»مؤمنان را از اين كار باز مى دارد و دعوت به نرمش و لطافت در بيان و انتخاب بهترين كلمات را مى كند تا از فساد شيطان بپرهيزند.

آيه 54

(آيه 54)اين آيه اضافه مى كند:«پروردگار شما از حال شما آگاهتر است اگر بخواهد شما را مشمول رحمت خويش قرار مى دهد،و اگر بخواهد مجازاتتان خواهد كرد» . (رَبُّكُمْ أَعْلَمُ بِكُمْ إِنْ يَشَأْ يَرْحَمْكُمْ أَوْ إِنْ يَشَأْ يُعَذِّبْكُمْ)

در پايان آيه روى سخن را به پيامبر صلّى اللّه عليه و آله كرده و به عنوان دلدارى و پيشگيرى از ناراحتى فوق العادۀ پيامبر صلّى اللّه عليه و آله از عدم ايمان مشركان مى فرمايد:«و ما تو را و كيل بر آنها نفرستاده ايم»كه ملزم باشى حتما آنها ايمان بياورند .

(وَ ما أَرْسَلْناكَ عَلَيْهِمْ وَكِيلاً)

وظيفۀ تو ابلاغ آشكار و دعوت مجدّانه به سوى حق است،اگر ايمان آوردند چه بهتر و گر نه زيانى به تو نخواهد رسيد.

آيه 55

(آيه 55)اين آيه سخن را از اين فراتر مى برد و مى گويد:خدا تنها آگاه از حال شما نيست بلكه:«پروردگارت نسبت به حال همۀ كسانى كه در آسمانها و زمين هستند،از همه آگاهتر است» . (وَ رَبُّكَ أَعْلَمُ بِمَنْ فِي السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ)

سپس اضافه مى كند:«و ما بعضى از پيامبران را بر بعضى ديگر فضيلت بخشيديم و به داود كتاب زبور داديم» .

(وَ لَقَدْ فَضَّلْنا بَعْضَ النَّبِيِّينَ عَلى بَعْضٍ وَ آتَيْنا داوُدَ زَبُوراً)

اين جمله در حقيقت پاسخ به يكى از ايرادات مشركان است،كه با تعبير

ص: 647

تحقير آميز مى گفتند:آيا خداوند شخص ديگرى را نداشت كه محمد يتيم را به

نبوّت انتخاب كرد؟وانگهى چه شد كه او سر آمد همۀ پيامبران و خاتم آنها شد؟! قرآن مى گويد:اين جاى تعجب نيست خداوند از ارزش انسانى هر كس آگاه است و پيامبران خود را از ميان همين تودۀ مردم برگزيده،يكى را به عنوان خليل اللّهى مفتخر ساخت،ديگرى را كليم اللّه،و ديگرى را روح اللّه قرار داد،پيامبر اسلام صلّى اللّه عليه و آله را به عنوان حبيب اللّه برگزيد و خلاصه بعضى را بر بعضى فضيلت بخشيد،طبق موازينى كه خودش مى داند و حكمتش اقتضا مى كند.

با اين كه داود داراى حكومت عظيم و كشور پهناورى بود،خداوند اين را افتخار او قرار نمى دهد بلكه كتاب زبور را افتخار او مى شمرد تا مشركان بدانند عظمت يك انسان به مال و ثروت و داشتن قدرت و حكومت ظاهرى نيست و يتيم و بى مال بودن دليلى بر تحقير نخواهد شد.

آيه 56

(آيه 56)در اين آيه باز سخن از مشركان است و در تعقيب بحثهاى گذشته به پيامبر صلّى اللّه عليه و آله مى گويد:«به آنها بگو:معبودهايى را كه غير خدا شايستۀ پرستش مى پنداريد بخوانيد،آنها نه قدرت دارند مشكلات و گرفتاريها را از شما برطرف سازند و نه دگرگونى در آن ايجاد كنند» . (قُلِ ادْعُوا الَّذِينَ زَعَمْتُمْ مِنْ دُونِهِ فَلا يَمْلِكُونَ كَشْفَ الضُّرِّ عَنْكُمْ وَ لا تَحْوِيلاً)

در حقيقت اين آيه همانند بسيارى ديگر از آيات قرآن،منطق و عقيدۀ مشركان را از اين راه ابطال مى كند كه پرستش و عبادت آلهه يا به خاطر جلب منفعت است يا دفع زيان،در حالى كه اينها قدرتى از خود ندارند كه مشكلى را برطرف سازند و نه حتى مشكلى را جابه جا كنند.

تعبير به در اين آيه بيانگر آن است كه منظور همۀ معبودهاى غير اللّه نيست،بلكه معبودهايى همچون فرشتگان و حضرت مسيح(ع)و مانند آنهاست.

آيه 57

(آيه 57)این آیه در حقیقت دلیلی است برای آنچه در آیهٔ قبل گفته شد،می گوید:می دانید چرا آنها قادر نیستند مشکلی را از دوش شما،بدون اذن پروردگار بردارند برای این که خودشان برای حل مشکلات به در خانه خدا می روند،

ص: 648

خودشان سعی دارند به ذات پاک او تقرب جویند و هر چه می خواهند از او

بخواهند:«كسانى را كه آنان مى خوانند،خودشان وسيله اى(براى تقرّب)به پروردگارشان مى جويند» .

(أُولئِكَ الَّذِينَ يَدْعُونَ يَبْتَغُونَ إِلى رَبِّهِمُ الْوَسِيلَةَ)

«وسيله اى هر چه نزديكتر» .

(أَيُّهُمْ أَقْرَبُ)

«و به رحمت او اميدوارند» .

(وَ يَرْجُونَ رَحْمَتَهُ)

«و از عذاب او مى ترسند» .

(وَ يَخافُونَ عَذابَهُ)

«چرا كه عذاب پروردگارت(چنان شديد مى باشد كه)همواره درخور پرهيز و وحشت است» .

(إِنَّ عَذابَ رَبِّكَ كانَ مَحْذُوراً)

آيه 58

(آيه 58)تسليم بهانه جويان نشو!به دنبال بحثهايى كه با مشركان در زمينۀ توحيد و معاد در آيات گذشته خوانديم اين آيه آنها را با گفتار بيدار كننده اى اندرز مى دهد و پايان و فناء اين دنيا را در مقابل ديدگان عقلشان مجسّم مى سازد تا بدانند اين سرا،سراى فانى است،و سراى بقا جاى ديگر است،و خود را براى مقابله با نتائج اعمالشان آماده سازند مى گويد:«و هيچ آبادى در روى زمين نيست مگر اين كه ما آن را قبل از روز قيامت هلاك مى كنيم،يا به عذاب شديدى گرفتارش مى سازيم» . (وَ إِنْ مِنْ قَرْيَةٍ إِلاّ نَحْنُ مُهْلِكُوها قَبْلَ يَوْمِ الْقِيامَةِ أَوْ مُعَذِّبُوها عَذاباً شَدِيداً)

بدكاران ستمگر و طاغيان گردنكش را به وسيلۀ عذاب نابود مى كنيم و ديگران را با مرگ طبيعى و يا حوادثى معمولى.

بالاخره اين جهان پايان مى گيرد و همه راه فنا را مى پيمايند«و اين(يك اصل مسلّم و قطعى است كه)در كتاب الهى[ لوح محفوظ]ثبت است» .

(كانَ ذلِكَ فِي الْكِتابِ مَسْطُوراً)

آيه 59

(آيه 59)در اينجا اين ايراد براى مشركان باقى مى ماند كه خوب ما بحثى نداريم ايمان بياوريم،اما به اين شرط كه پيامبر اسلام صلّى اللّه عليه و آله هر معجزه اى را كه ما پيشنهاد مى كنيم انجام دهد،و در واقع به بهانه جوييهاى ما تن در دهد.

قرآن در پاسخ آنها مى گويد:«هيچ چيز مانع ما نبود كه اين گونه معجزات را بفرستيم جز اين كه پيشينيان آن را تكذيب كردند» .

(وَ ما مَنَعَنا أَنْ نُرْسِلَ بِالْآياتِ إِلاّ

ص: 649

أَنْ كَذَّبَ بِهَا الْأَوَّلُونَ)

اشاره به اين كه:معجزاتى كه دليل صدق پيامبر است به قدر كافى فرستاده شده و اما معجزات اقتراحى و پيشنهادى شما،چيزى نيست كه با آن موافقت شود،چرا كه پس از مشاهده باز ايمان نخواهيد آورد،اگر بپرسند به چه دليل؟ در پاسخ گفته مى شود به دليل اين كه امتهاى گذشته كه آنها هم شرائطى كاملا مشابه شما داشتند نيز چنين پيشنهادهاى بهانه جويانه اى را كردند،بعدا هم ايمان نياوردند.

سپس قرآن روى يك نمونۀ روشن از اين مسأله انگشت گذارده،مى گويد:

«و ما به قوم ثمود ناقه داديم كه روشنگر بود» .

(وَ آتَيْنا ثَمُودَ النّاقَةَ مُبْصِرَةً)

همان شترى كه به فرمان خدا از كوه سر برآورد،چرا كه تقاضاى چنين معجزه اى را كرده بودند،معجزه اى روشن و روشنگر! ولى با اين حال آنها ايمان نياوردند«پس به آن ناقه ستم كردند»و او را به قتل رساندند .

(فَظَلَمُوا بِها)

اصولا برنامۀ ما اين نيست كه هر كسى معجزه اى پيشنهاد كند پيامبر تسليم او گردد«و ما آيات و معجزات را جز براى تخويف مردم و اتمام حجت نمى فرستيم» .

(وَ ما نُرْسِلُ بِالْآياتِ إِلاّ تَخْوِيفاً)

آيه 60

(آيه 60)سپس پيامبرش را در برابر سرسختى و لجاجت دشمنان دلدارى داده،مى گويد:اگر آنها در مقابل سخنانت اين چنين لجاجت به خرج مى دهند و ايمان نمى آورند مطلب تازه اى نيست،«به خاطر بياور هنگامى را كه به تو گفتيم پروردگارت احاطۀ كامل بر مردم دارد»و از وضعشان كاملا آگاه است . (وَ إِذْ قُلْنا لَكَ إِنَّ رَبَّكَ أَحاطَ بِالنّاسِ).

هميشه در برابر دعوت پيامبران،گروهى پاكدل ايمان آورده اند و گروهى متعصب و لجوج به بهانه جويى و كارشكنى و دشمنى برخاسته اند،در گذشته چنين بوده،امروز نيز چنين است.

سپس اضافه مى كند:«و ما آن رؤيايى را كه به تو نشان داديم فقط براى

ص: 650

آزمايش مردم بود» .

(وَ ما جَعَلْنَا الرُّؤْيَا الَّتِي أَرَيْناكَ إِلاّ فِتْنَةً لِلنّاسِ)

«همچنين شجرۀ معلونه[ درخت نفرين شده]را كه در قرآن ذكر كرده ايم» آن نيز آزمايشى براى مردم است .

(وَ الشَّجَرَةَ الْمَلْعُونَةَ فِي الْقُرْآنِ)

در پايان اضافه مى كند:«ما آنها را بيم داده(و انذار)مى كنيم اما جز طغيان عظيم،چيزى بر آنها نمى افزايد» .

(وَ نُخَوِّفُهُمْ فَما يَزِيدُهُمْ إِلاّ طُغْياناً كَبِيراً)

چرا كه اگر دل و جان آدمى آمادۀ پذيرش حق نباشد،نه تنها سخن حق در آن اثر نمى گذارد،بلكه غالبا نتيجۀ معكوس مى دهد و به خاطر سرسختى و مقاومت منفى بر گمراهى و لجاجتشان مى افزايد-دقت كنيد.

رؤياى پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و شجرۀ ملعونه:

جمعى از مفسران شيعه و اهل سنت نقل كرده اند كه:اين خواب اشاره به جريان معروفى است كه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله در خواب ديد ميمونهايى از منبر او بالا مى روند و پايين مى آيند،بسيار از اين مسأله غمگين شد،آن چنان كه بعد از آن كمتر مى خنديد-اين ميمونها را به بنى اميه تفسير كرده اند كه يكى بعد از ديگرى بر جاى پيامبر صلّى اللّه عليه و آله نشستند در حالى كه از يكديگر تقليد مى كردند و افرادى فاقد شخصيت بودند و حكومت اسلامى و خلافت رسول اللّه را به فساد كشيدند.

اما شجرۀ معلونه-در قرآن ممكن است اشاره به هر گروه منافق و خبيث و مطرود درگاه خدا،مخصوصا گروههايى همانند بنى اميه و يهوديان سنگدل و لجوج و همۀ كسانى كه در خط آنها گام برمى دارند،باشد،و شجرۀ زقوم در قيامت تجسّمى از وجود اين شجرات خبيثه در جهان ديگر است،و همۀ اين شجرات خبيثه مايۀ آزمايش و امتحان مؤمنان راستين در اين جهان هستند.

آيه 61

(آيه 61)در اينجا قرآن به مسألۀ سرپيچى ابليس از فرمان خدا مبنى بر سجده براى آدم و سرنوشت شوم او به دنبال اين ماجرا اشاره مى كند.

مطرح كردن اين ماجرا به دنبال بحثهاى گذشته پيرامون مشركان لجوج، در واقع اشاره به اين است كه نمونۀ كامل استكبار و كفر و عصيان،شيطان بود،ببينيد سرنوشتش به كجا رسيد،شما پيروان او نيز همان سرنوشت را

ص: 651

خواهيد داشت.

نخست مى گويد:«و يادآور هنگامى را كه به فرشتگان گفتيم:براى آدم سجده كنيد و همگى جز ابليس سجده كردند» .

(وَ إِذْ قُلْنا لِلْمَلائِكَةِ اسْجُدُوا لِآدَمَ فَسَجَدُوا إِلاّ إِبْلِيسَ)

اين سجده يك نوع خضوع و تواضع به خاطر عظمت خلقت آدم و امتياز او بر ساير موجودات و يا سجده اى بوده است به عنوان پرستش در برابر خداوند به خاطر آفرينش چنين مخلوق شگرفى.

ابليس كه باد كبر و غرور در سر داشت و خودخواهى و خودبينى بر عقل و هوشش پرده افكنده بود،به گمان اين كه خاك و گل،كه منبع همۀ بركات و سر چشمۀ حيات است كم اهميت تر از آتش است به عنوان اعتراض به پيشگاه خدا چنين«گفت:آيا من براى موجودى سجده كنم كه او را از گل آفريده اى» .

(قالَ أَ أَسْجُدُ لِمَنْ خَلَقْتَ طِيناً)

آيه 62

(آيه 62)ولى هنگامى كه ديد بر اثر اين استكبار و سركشى در برابر فرمان خدا از درگاه مقدسش براى هميشه طرد شد:«گفت:به من بگو،اين كسى را كه بر من برترى داده اى(به چه دليل بوده است؟)اگر مرا تا روز قيامت زنده بگذارى،همۀ فرزندانش را،جز عدّۀ كمى،گمراه و ريشه كن خواهم ساخت» . (قالَ أَ رَأَيْتَكَ هذَا الَّذِي كَرَّمْتَ عَلَيَّ لَئِنْ أَخَّرْتَنِ إِلى يَوْمِ الْقِيامَةِ لَأَحْتَنِكَنَّ ذُرِّيَّتَهُ إِلاّ قَلِيلاً)

آيه 63

(آيه 63)در اين هنگام براى اين كه ميدان آزمايشى براى همگان تحقق يابد،و وسيله اى براى پرورش مؤمنان راستين فراهم شود-كه انسان همواره در كورۀ حوادث پخته مى شود،و در برابر دشمن نيرومند،قوى و قهرمان مى گردد-به شيطان امكان بقاء و فعاليت داده شده:«فرمود:برو،هر كس از آنها از تو تبعيت كند پس جهنم كيفر شماست،كيفرى است فراوان»! . (قالَ اذْهَبْ فَمَنْ تَبِعَكَ مِنْهُمْ فَإِنَّ جَهَنَّمَ جَزاؤُكُمْ جَزاءً مَوْفُوراً)

به اين وسيله اعلام آزمايش كرده و سر انجام پيروزى و شكست در اين

ص: 652

آزمايش بزرگ الهى را بيان فرموده.

آيه 64

(آيه 64)دامهاى ابليس!در اين آيه طرق نفوذ شيطان و اسباب و وسائلى را كه در وسوسه هاى خود به آن متوسل مى شود به شكل جالب و گويايى چنين شرح مى دهد:«و هر كدام از آنها را مى توانى با صدايت تحريك كن» . (وَ اسْتَفْزِزْ مَنِ اسْتَطَعْتَ مِنْهُمْ بِصَوْتِكَ)

«و لشكر سواره و پياده ات را بر آنها گسيل دار»! .

(وَ أَجْلِبْ عَلَيْهِمْ بِخَيْلِكَ وَ رَجِلِكَ)

شيطان دستياران فراوانى از جنس خود و از جنس آدميان دارد كه براى اغواى مردم به او كمك مى دهند،بعضى سريعتر و نيرومندتر همچون لشكر سواره اند،و بعضى آرامتر و ضعيفتر همچون لشكر پياده! «و در ثروت و فرزندانشان شركت جوى»! .

(وَ شارِكْهُمْ فِي الْأَمْوالِ وَ الْأَوْلادِ)

«و آنها را با وعده ها سرگرم كن»! .

(وَ عِدْهُمْ)

سپس هشدار مى دهد كه:«ولى شيطان جز فريب و دروغ وعده اى به آنها نمى دهد» .

(وَ ما يَعِدُهُمُ الشَّيْطانُ إِلاّ غُرُوراً)

آيه 65

(آيه 65)اما بدان«تو هرگز سلطه اى بر بندگان من نخواهى يافت» . (إِنَّ عِبادِي لَيْسَ لَكَ عَلَيْهِمْ سُلْطانٌ)

«و همين قدر كافى است كه پروردگارت(ولىّ و)حافظ آنها باشد» .

(وَ كَفى بِرَبِّكَ وَكِيلاً)

آيه 66

(آيه 66)با اين همه نعمت اين همه كفران چرا؟!بحثهايى را كه در زمينۀ توحيد و مبارزۀ با شرك در گذشته داشتيم در اينجا نيز آن را تعقيب مى كند،و از دو راه مختلف(راه استدلال و برهان-و راه وجدان و درون)در اين موضوع وارد بحث مى شود.

نخست به توحيد استدلالى اشاره كرده،مى گويد:«پروردگار شما كسى است كه كشتى را در دريا به حركت در مى آورد،حركتى مداوم و مستمر»! .

(رَبُّكُمُ الَّذِي

ص: 653

يُزْجِي لَكُمُ الْفُلْكَ فِي الْبَحْرِ)

بديهى است براى حركت كشتيها در دريا،نظاماتى دست به دست هم داده تا اين امر فراهم گردد.

البته مى دانيد كشتيها هميشه بزرگترين وسيلۀ نقليه انسانها بوده و هستند، هم اكنون كشتيهاى غول پيكرى داريم كه به اندازۀ يك شهر كوچك وسعت و سرنشين دارند.

سپس اضافه مى كند:هدف از اين برنامه آن است«تا از نعمت او بهره مند شويد» .براى مسافرتهاى خودتان،براى نقل و انتقال مال التجاره ها،و براى آنچه به دين و دنياى شما كمك مى كند.

(لِتَبْتَغُوا مِنْ فَضْلِهِ)

چرا كه:«خدا نسبت به شما مهربان است» .

(إِنَّهُ كانَ بِكُمْ رَحِيماً)

آيه 67

(آيه 67)از اين توحيد استدلالى-كه گوشۀ كوچكى از نظام آفرينش را كه حاكى از مبدأ علم و قدرت و حكمت آفريدگار است نشان مى دهد-به استدلال فطرى منتقل مى شود و مى گويد:فراموش نكنيد:«هنگامى كه ناراحتيها در دريا به شما برسد(و گرفتار طوفان و امواج كوبنده و وحشتناك شويد)تمام معبودهايى را كه مى خوانيد جز خدا از نظر شما گم مى شود» . (وَ إِذا مَسَّكُمُ الضُّرُّ فِي الْبَحْرِ ضَلَّ مَنْ تَدْعُونَ إِلاّ إِيّاهُ)

و بايد گم شود چرا كه طوفان حوادث پرده هاى تقليد و تعصب را كه بر فطرت آدمى افتاده كنار مى زند،و نور فطرت كه نور توحيد و خداپرستى و يگانه پرستى است جلوه گر مى شود.

اين يك قانون عمومى است كه تقريبا هر كس آن را تجربه كرده است كه در گرفتاريها هنگامى كه كارد به استخوان مى رسد،موقعى كه اسباب ظاهرى از كار مى افتند،و كمكهاى مادى ناتوان مى گردند،انسان به ياد مبدأ بزرگى از علم و قدرت مى افتد كه او قادر بر حلّ سخت ترين مشكلات است.اما ايمان و توجه به خدا در صورتى ارزش دارد كه دائمى و پايدار باشد.

سپس اضافه مى كند:اما شما فراموشكاران«هنگامى كه دست قدرت الهى

ص: 654

شما را به سوى خشكى نجات داد رو مى گردانيد و اصولا انسان كفران كننده است»

(فَلَمّا نَجّاكُمْ إِلَى الْبَرِّ أَعْرَضْتُمْ وَ كانَ الْإِنْسانُ كَفُوراً)

بار ديگر پرده هاى غرور و غفلت،تقليد و تعصب،اين نور الهى را مى پوشاند و گرد و غبار عصيان و گناه و سرگرميهاى زندگى مادى،چهرۀ تابناك آن را پنهان مى سازد.

آيه 68

(آيه 68)ولى آيا فكر مى كنيد خداوند در خشكى و قلب صحرا نمى تواند شما را به مجازاتهاى شديد مبتلا سازد؟:«پس آيا شما از اين ايمنيد كه به فرمان او زمين بشكافد و شما را در كام خود فرو ببرد»؟ . (أَ فَأَمِنْتُمْ أَنْ يَخْسِفَ بِكُمْ جانِبَ الْبَرِّ)

و«آيا از اين ايمنيد كه طوفانى از سنگ بر شما ببارد(و شما را در زير سنگها مدفون سازد عذابى كه به مراتب از غرق در درياها سخت تر است) سپس حافظ و نگهبانى براى خود پيدا نكنيد»؟! .

(أَوْ يُرْسِلَ عَلَيْكُمْ حاصِباً ثُمَّ لا تَجِدُوا لَكُمْ وَكِيلاً)

آيه 69

(آيه 69)سپس اضافه مى كند:اى فراموشكاران آيا گمان كرديد اين آخرين بار بود كه شما نياز به سفر دريا پيدا كرديد؟«يا اين كه ايمن هستيد كه بار ديگر شما را به دريا بازگرداند،و تندباد كوبنده اى بر شما بفرستد،و شما را بخاطر كفرتان غرق كند،سپس دادخواه و خونخواهى در برابر ما پيدا نكنيد» . (أَمْ أَمِنْتُمْ أَنْ يُعِيدَكُمْ فِيهِ تارَةً أُخْرى فَيُرْسِلَ عَلَيْكُمْ قاصِفاً مِنَ الرِّيحِ فَيُغْرِقَكُمْ بِما كَفَرْتُمْ ثُمَّ لا تَجِدُوا لَكُمْ عَلَيْنا بِهِ تَبِيعاً)

آيه 70

(آيه 70)انسان گل سر سبد موجوادت!از آنجا كه يكى از طرق تربيت و هدايت،همان دادن شخصيت به افراد است،قرآن مجيد به دنبال بحثهايى كه در بارۀ مشركان و منحرفان در آيات گذشته داشت،در اينجا به بيان شخصيت والاى نوع بشر و مواهب الهى نسبت به او مى پردازد،تا با توجه به اين ارزش فوق العاده به آسانى گوهر خود را نيالايد و خويش را به بهاى ناچيزى نفروشد،مى فرمايد:«و ما فرزندان آدم را گرامى داشتيم» . (وَ لَقَدْ كَرَّمْنا بَنِي آدَمَ)

سپس به سه قسمت از مواهب الهى،نسبت به انسانها اشاره كرده،مى گويد:

ص: 655

«و ما آنها را(با مركبهاى مختلفى كه در اختيارشان قرار داده ايم)در خشكى و دريا

حمل كرديم» .

(وَ حَمَلْناهُمْ فِي الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ)

ديگر اين كه:«آنها را از طيبات روزى داديم» .

(وَ رَزَقْناهُمْ مِنَ الطَّيِّباتِ)

سوم اين كه:«ما آنها را بر بسيارى از مخلوقات خود فضيلت و برترى داديم» .

(وَ فَضَّلْناهُمْ عَلى كَثِيرٍ مِمَّنْ خَلَقْنا تَفْضِيلاً)

چرا انسان برترين مخلوق خداست؟پاسخ اين سؤال چندان پيچيده نيست،زيرا مى دانيم تنها موجودى كه از نيروهاى مختلف،مادى و معنوى، جسمانى و روحانى تشكيل شده،و در لابلاى تضادها مى تواند پرورش پيدا كند، و استعداد تكامل و پيشروى نامحدود دارد،انسان است.

حديث معروفى كه از امير مؤمنان على عليه السّلام نقل شده نيز شاهد روشنى بر اين مدعاست،آنجا كه مى فرمايد:«خداوند خلق عالم را بر سه گونه آفريد:فرشتگان و حيوانات و انسان،فرشتگان عقل دارند بدون شهوت و غضب،حيوانات مجموعه اى از شهوت و غضبند و عقل ندارند،اما انسان مجموعه اى است از هر دو تا كدامين غالب آيد،اگر عقل او بر شهوتش غالب شود،از فرشتگان برتر است و اگر شهوتش بر عقلش چيره گردد،از حيوانات پست تر».

آيه 71

(آيه 71)اين آيه به يكى ديگر از مواهب الهى نسبت به انسان،و سپس مسؤوليتهاى سنگينى را كه به موازات اين مواهب متوجه او مى شود اشاره مى كند:

در آغاز به«مسألۀ رهبرى»و نقش آن در سرنوشت انسانها پرداخته، مى گويد:«روز قيامت هر گروهى را با امام و رهبرشان مى خوانيم» .

(يَوْمَ نَدْعُوا كُلَّ أُناسٍ بِإِمامِهِمْ)

يعنى آنها كه رهبرى پيامبران و جانشينان آنان را در هر عصر و زمان پذيرفتند، همراه پيشوايانشان خواهند بود،و آنها كه رهبرى شيطان و ائمۀ ضلال و پيشوايان جبّار و ستمگر را انتخاب كردند همراه آنها خواهند بود.

اين تعبير در عين اين كه يكى از اسباب تكامل انسان را بيان مى كند،هشدارى است به همۀ افراد بشر كه در انتخاب رهبر فوق العاده دقيق و سختگير باشند،و زمام

ص: 656

فكر و برنامۀ خود را به دست هر كس نسپرند.

لذا در دنبالۀ آيه مى گويد:آنجا مردم دو گروه مى شوند«پس كسانى كه نامۀ اعمالشان به دست راستشان داده مى شود آنها(با سرفرازى و افتخار و خوشحالى و سرور)نامۀ اعمالشان را مى خوانند و كوچكترين ظلم و ستمى به آنها نمى شود» .

(فَمَنْ أُوتِيَ كِتابَهُ بِيَمِينِهِ فَأُولئِكَ يَقْرَؤُنَ كِتابَهُمْ وَ لا يُظْلَمُونَ فَتِيلاً)

آيه 72

(آيه 72)«اما كسى كه در اين جهان(از ديدن چهرۀ حق)نابينا بوده است،در آخرت نيز نابينا و گمراهتر است» . (وَ مَنْ كانَ فِي هذِهِ أَعْمى فَهُوَ فِي الْآخِرَةِ أَعْمى وَ أَضَلُّ سَبِيلاً)

نه در اين دنيا راه هدايت را پيدا مى كنند و نه در آخرت راه بهشت و سعادت را،چرا كه چشم خود را به روى همۀ واقعيات بستند و از ديدن چهرۀ حق و آيات خداوند و آنچه مايۀ هدايت و عبرت است و آن همه مواهبى كه خداوند به آنها بخشيده بود،خود را محروم ساختند،و از آنجا كه سراى آخرت بازتاب و انعكاس عظيمى است از اين جهان،چه جاى تعجب كه اين كوردلان به صورت نابينا وارد عرصۀ محشر شوند؟! نقش رهبرى در اسلام-در حديث معروفى كه از امام باقر عليه السّلام نقل شده هنگامى كه سخن از اركان اصلى اسلام به ميان مى آورد«ولايت»(رهبرى)را پنجمين و مهمترين ركن معرفى مى نمود در حالى كه نماز كه معرف پيوند خلق با خالق است و روزه كه رمز مبارزه با شهوات است و زكات كه پيوند خلق با خلق است و حج كه جنبه هاى اجتماعى اسلام را بيان مى كند چهار ركن اصلى ديگر.

سپس امام عليه السّلام اضافه مى كند:«هيچ چيز به اندازۀ ولايت و رهبرى اهميت ندارد».-چرا كه اجراى اصول ديگر در سايۀ آن خواهد بود.

و نيز به همين دليل در حديث معروفى از پيامبر صلّى اللّه عليه و آله نقل شده:«كسى كه بدون امام و رهبر از دنيا برود مرگ او مرگ جاهليت است».

تاريخ نيز بسيار به خاطر دارد كه گاهى يك ملت در پرتو رهبرى يك رهبر

ص: 657

بزرگ و شايسته در صف اول در جهان قرار گرفته،و گاه همان ملت با همان نيروهاى

انسانى و منابع ديگر به خاطر رهبرى ضعيف و نالايق آن چنان سقوط كرده كه شايد كسى باور نكند اين همان ملت پيشرو است.

آيه 73

(آيه 73)با توجه به بحثى كه در آيات گذشته پيرامون شرك و مشركان بود در اينجا به پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله هشدار مى دهد كه از وسوسه هاى اين گروه برحذر باشد، مبادا كمترين ضعفى در مبارزه با شرك و بت پرستى به خود راه بدهد،كه بايد با قاطعيت هر چه تمامتر دنبال گردد.

نخست مى گويد:«نزديك بود آنها تو را(با وسوسه هاى خود)از آنچه بر تو وحى كرديم بفريبند،تا غير آن را به ما نسبت دهى؛و در آن صورت،تو را به دوستى خود برمى گزينند» .

(وَ إِنْ كادُوا لَيَفْتِنُونَكَ عَنِ الَّذِي أَوْحَيْنا إِلَيْكَ لِتَفْتَرِيَ عَلَيْنا غَيْرَهُ وَ إِذاً لاَتَّخَذُوكَ خَلِيلاً)

آيه 74

(آيه 74)«و اگر ما تو را ثابت قدم نمى ساختيم(و در پرتو مقام عصمت، مصون از انحراف نبودى)نزديك بود به آنان تمايل كنى» .اما اين تثبيت الهى مانع از آن تمايل شد. (وَ لَوْ لا أَنْ ثَبَّتْناكَ لَقَدْ كِدْتَ تَرْكَنُ إِلَيْهِمْ شَيْئاً قَلِيلاً)

آيه 75

(آيه 75)«اگر چنين مى كردى ما دو برابر مجازات(مشركان)در زندگى دنيا،و دو برابر(مجازات آنها)را بعد از مرگ به تو مى چشانديم،سپس در برابر ما ياورى براى خود نمى يافتى»! . (إِذاً لَأَذَقْناكَ ضِعْفَ الْحَياةِ وَ ضِعْفَ الْمَماتِ ثُمَّ لا تَجِدُ لَكَ عَلَيْنا نَصِيراً)

چرا كه هر قدر مقام انسان از نظر علم،معرفت و ايمان بالاتر رود،اعمال نيك او به همان نسبت عمق و ارزش بيشتر،و طبعا ثواب فزونترى خواهد داشت.كيفرها و مجازاتها نيز به همين نسبت بالا خواهد رفت.

خدايا!مرا به خود وامگذار

-در منابع اسلامى مى خوانيم هنگامى كه سه آيۀ فوق نازل شد پيامبر صلّى اللّه عليه و آله عرض كرد:اللّهمّ لا تكلنى الى نفسى طرفة عين ابدا؛«خدايا!مرا حتى به اندازۀ يك چشم بر هم زدن به خويشتن وامگذار».

اين دعاى پر معنى پيامبر صلّى اللّه عليه و آله يك درس مهم را به همۀ ما مى دهد كه در هر

ص: 658

حال بايد به خدا پناه برد و به لطف او متكى بود كه پيامبران معصوم نيز بدون يارى

او در لغزشگاهها مصون نخواهند بود،تا چه رسد به ما در برابر اين همه وسوسه هاى شيطانى.

آيه 76

(آيه 76)

شأن نزول:

مشهور اين است كه اين آيه و آيۀ بعد در مورد اهل مكه نازل شده است كه نشستند و تصميم گرفتند پيامبر صلّى اللّه عليه و آله را از مكه بيرون كنند و بعدا اين تصميم،فسخ و مبدل به تصميم بر اعدام پيامبر صلّى اللّه عليه و آله در مكه گرديد و به دنبال آن خانۀ پيامبر صلّى اللّه عليه و آله از هر سو محاصره شد،و همانگونه كه مى دانيم پيامبر صلّى اللّه عليه و آله از اين حلقۀ محاصره،به طرز اعجازآميزى،بيرون آمد و به سوى مدينه حركت كرد و سر آغاز هجرت گرديد.

تفسير:

توطئۀ شوم ديگر؟در آيات گذشته ديديم كه مشركان مى خواستند از طريق وسوسه هاى گوناگون در پيامبر صلّى اللّه عليه و آله نفوذ كنند و او را از جادۀ مستقيم خويش منحرف سازند كه لطف الهى به يارى پيامبر صلّى اللّه عليه و آله آمد و نقشه هاشان نقش بر آب شد.

به دنبال آن ماجرا طرح ديگرى براى خنثى كردن دعوت پيامبر صلّى اللّه عليه و آله ريختند، و آن اين كه او را از زادگاهش به نقطه اى كه احتمالا نقطۀ خاموش و دور افتاده اى بود تبعيد كنند كه آن هم به لطف پروردگار خنثى شد.

آيه مى گويد:«و نزديك بود آنها تو را از اين سرزمين با نقشه و تحريك ماهرانه و حساب شده اى خارج سازند» .

(وَ إِنْ كادُوا لَيَسْتَفِزُّونَكَ مِنَ الْأَرْضِ لِيُخْرِجُوكَ مِنْها)

سپس قرآن به آنها هشدار مى دهد كه:«و هرگاه چنين مى كردند(گرفتار مجازات سخت الهى شده و)پس از تو،جز مدت كمى باقى نمى ماندند» .و به زودى نابود مى شدند زيرا اين گناه بسيار عظيمى است كه مردم،رهبر دلسوز و نجات بخششان را،از شهر خود بيرون كنند،و به اين ترتيب بزرگترين نعمت الهى را كفران نمايند،چنين جمعيتى ديگر حق حيات نخواهند داشت و مجازات نابود كنندۀ الهى به سراغشان خواهد آمد.

آيه 77

(آيه 77)این تنها مربوط به مشرکان عرب نیست:«این سنّت(ما در

ص: 659

مورد)پیامبرانی است که پیش از تو فرستادیم و هرگز برای سنّت ما تغییر و دگرگونی نخواهی یافت»

(سُنَّةَ مَنْ قَدْ أَرْسَلْنا قَبْلَكَ مِنْ رُسُلِنا وَ لا تَجِدُ لِسُنَّتِنا تَحْوِيلاً)

اين سنت از يك منطق روشن سر چشمه مى گيرد و آن اين كه چنين قوم ناسپاسى كه چراغ هدايت خود را مى شكنند سنگر نجات خويش را ويران مى كنند.

آرى!چنين قومى ديگر لايق رحمت الهى نيستند،و مجازات آنها را فرا خواهد گرفت،و مى دانيم خداوند تبعيضى در ميان بندگانش قائل نيست،يعنى در مقابل اعمال يكسان با شرائط يكسان مجازات يكسان قائل مى شود.

و اين است معنى عدم تخلف سنّتهاى پروردگار.

آيه 78

(آيه 78)در تعقيب آيات گذشته كه از توحيد و شرك،و سپس وسوسه ها و توطئه هاى مشركان بحث مى كرد،در اينجا به مسألۀ نماز و توجه به خدا و نيايش مى پردازد،كه عامل مؤثرى براى مبارزه با شرك است،و وسيله اى براى طرد هرگونه وسوسۀ شيطانى از دل و جان آدمى.

نخست مى گويد:«نماز را از زوال خورشيد(هنگام ظهر)تا نهايت تاريكى شب[ نيمه شب]برپادار؛و همچنين قرآن فجر[ نماز صبح]را،چرا كه قرآن فجر،مشهود(فرشتگان شب و روز)است! .

(أَقِمِ الصَّلاةَ لِدُلُوكِ الشَّمْسِ إِلى غَسَقِ اللَّيْلِ وَ قُرْآنَ الْفَجْرِ إِنَّ قُرْآنَ الْفَجْرِ كانَ مَشْهُوداً)

از اين تعبير به خوبى روشن مى شود كه بهترين موقع براى اداى نماز صبح همان لحظات آغاز طلوع فجر است.

آيۀ فوق از آياتى است كه اشارۀ اجمالى به وقت نمازهاى پنجگانه مى كند، و با انضمام به ساير آيات قرآن در زمينۀ وقت نماز و روايات فراوانى كه در اين رابطه وارد شده،وقت نمازهاى پنجگانه دقيقا مشخص مى شود.

آيه 79

(آيه 79)بعد از ذكر نمازهاى فريضۀ پنجگانه اضافه مى كند:«و پاسى از شب را(از خواب برخيز و)قرآن(و نماز)بخوان» . (وَ مِنَ اللَّيْلِ فَتَهَجَّدْ بِهِ)

مفسران معروف اسلامى اين تعبير را اشاره به نافلۀ شب كه در فضيلت آن روايات بى شمارى وارد شده است دانسته اند.

ص: 660

سپس مى گويد:«اين يك وظيفۀ اضافى(علاوه بر نمازهاى فريضه)براى

توست» .

(نافِلَةً لَكَ)

بسيارى اين جمله را دليل بر آن دانسته اند كه نماز شب بر پيامبر صلّى اللّه عليه و آله واجب بوده است.

به هر حال در پايان آيه نتيجۀ اين برنامۀ الهى روحانى و صفابخش را چنين بيان مى كند:«اميد است پروردگارت تو را به مقامى در خور ستايش برانگيزد»! .

(عَسى أَنْ يَبْعَثَكَ رَبُّكَ مَقاماً مَحْمُوداً)

بدون شك«مقام محمود»مقام بسيار برجسته اى است كه ستايش برانگيز است.و از آنجا كه اين كلمه به طور مطلق آمده،شايد اشاره به اين باشد كه ستايش همگان را از اولين و آخرين متوجه تو مى كند.

روايات اسلامى،«مقام محمود»را به عنوان مقام«شفاعت كبرى»تفسير كرده است،چرا كه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله بزرگترين شفيعان در عالم ديگر است و آنها كه شايستۀ شفاعت باشند،مشمول اين شفاعت بزرگ خواهند شد.

نماز شب يك عبادت بزرگ روحانى-

غوغاى زندگى روزانه از جهات مختلف،توجه انسان را به خود جلب مى كند،و فكر آدمى را به واديهاى گوناگون مى كشاند بطورى كه جمعيت خاطر و حضور قلب كامل،در آن بسيار مشكل است اما در دل شب و به هنگام سحر و فرونشستن غوغاى زندگى مادى،و آرامش روح و جسم انسان در پرتو مقدارى خواب،حالت توجه و نشاط خاصى به انسان دست مى دهد كه بى نظير است.

به همين دليل دوستان خدا هميشه از عبادتهاى آخر شب،براى تصفيۀ روح و حيات قلب و تقويت اراده و تكميل اخلاص،نيرو مى گرفته اند.

امير مؤمنان على عليه السّلام مى فرمايد:«قيام شب موجب صحت جسم و خشنودى پروردگار و در معرض رحمت او قرار گرفتن و تمسك به اخلاق پيامبران است».

حتى در بعضى از روايات مى خوانيم كه اين عبادت به قدرى اهميت دارد كه

ص: 661

جز پاكان و نيكان موفق به آن نمى شوند.

در حديثى از امام صادق عليه السّلام مى خوانيم:«انسان گاهى دروغ مى گويد و سبب

محروميتش از نماز شب مى شود،هنگامى كه از نماز شب محروم شد از روزى (و مواهب مادى و معنوى)نيز محروم مى شود».

نماز شب به سه بخش تقسيم مى شود:

الف)چهار نماز دو ركعتى كه مجموعا هشت ركعت مى شود و نامش نافلۀ شب است.

ب)يك نماز دو ركعتى كه نامش نافلۀ«شفع»است.

ج)نماز يك ركعتى كه نامش نافلۀ«وتر»است،و طرز انجام اين نمازها درست همانند نماز صبح است ولى اذان و اقامه ندارد،و قنوت وتر را هر چه طولانى تر كنند بهتر است.

آيه 80

(آيه 80)اين آيه به يكى از دستورات اصولى اسلام كه از روح ايمان و توحيد،سر چشمه مى گيرد اشاره كرده،مى گويد:«و بگو:پروردگارا!مرا(در هر كار)با صداقت وارد كن،و با صداقت خارج ساز» . (وَ قُلْ رَبِّ أَدْخِلْنِي مُدْخَلَ صِدْقٍ وَ أَخْرِجْنِي مُخْرَجَ صِدْقٍ)

هيچ كار فردى و اجتماعى را جز با صدق و راستى آغاز نكنم،همچنين هيچ برنامه اى را جز به راستى پايان ندهم،راستى و صداقت و درستى و امانت، خط اصلى من در همۀ كارها باشد و آغاز و انجام همه چيز با آن صورت گيرد.

در حقيقت رمز اصلى پيروزى در همين جا نهفته شده است و راه و روش انبيا و اولياى الهى همين بوده كه فكر،گفتار و اعمالشان از هر گونه غش و تقلب و خدعه و نيرنگ و هر چه بر خلاف صدق و راستى است پاك بود.

در پايان آيه به دومين اصل-كه از يك نظر ميوۀ درخت توحيد،و از نظر ديگر نتيجۀ ورود و خروج صادقانه در كارهاست-اشاره شده است:«و خداوندا!براى من از سوى خودت سلطان و ياورى قرار ده» .

(وَ اجْعَلْ لِي مِنْ لَدُنْكَ سُلْطاناً نَصِيراً)

آيه 81

(آيه 81)و از آنجا كه به دنبال«صدق»و«توكل»كه در آيۀ قبل به آن اشاره

ص: 662

شد،اميد به پيروزى قطعى،خود عامل ديگرى براى موفقيت است در اين آيه به پيامبرش مى گويد:«و بگو:حق فرا رسيد و باطل مضمحل و نابود شد» . (وَ قُلْ جاءَ الْحَقُّ وَ زَهَقَ الْباطِلُ)

«اصولا طبيعت باطل(همين است كه)مضمحل و نابود شدنى است» .

(إِنَّ الْباطِلَ كانَ زَهُوقاً)

باطل جولانى دارد ولى دوام و بقايى نخواهد داشت و سر انجام،پيروزى از آن حق و طرفداران و پيروان حق خواهد بود.

آيۀ و قيام حضرت مهدى(عج):در بعضى از روايات جملۀ به قيام حضرت مهدى-عج-تفسير شده است.امام باقر عليه السّلام فرمود:مفهوم اين سخن الهى اين است كه:«هنگامى كه امام قائم عليه السّلام قيام كند دولت باطل برچيده مى شود».

(جاءَ الْحَقُّ...) «جاءَ الْحَقُّ وَ زَهَقَ الْباطِلُ»

در روايت ديگرى مى خوانيم:مهدى به هنگام تولد بر بازويش اين جمله نقش بسته بود: .

«جاءَ الْحَقُّ وَ زَهَقَ الْباطِلُ إِنَّ الْباطِلَ كانَ زَهُوقاً»

مسلما مفهوم اين احاديث انحصار معنى وسيع آيه به اين مصداق نيست بلكه قيام مهدى-عج-از روشنترين مصداقهاى آن است كه نتيجه اش پيروزى نهايى حق بر باطل در سراسر جهان مى باشد.

كوتاه سخن اين كه اين قانون كلى الهى و ناموس تخلف ناپذير آفرينش در هر عصر و زمانى مصداقى دارد،و قيام پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و پيروزيش بر لشكر شرك بت پرستى و همچنين قيام حضرت مهدى-عج-بر ستمگران و جباران جهان از چهره هاى روشن و تابناك اين قانون عمومى است.

آيه 82

(آيه 82)قرآن نسخۀ شفابخش:از آنجا كه در آيات گذشته،بحث از توحيد و حق و مبارزۀ با شرك و باطل بود،در اين آيه به تأثير فوق العادۀ قرآن و نقش سازندۀ آن در اين رابطه پرداخته،مى گويد:«و از قرآن،آنچه شفا و رحمت است براى مؤمنان،نازل مى كنيم» . (وَ نُنَزِّلُ مِنَ الْقُرْآنِ ما هُوَ شِفاءٌ وَ رَحْمَةٌ لِلْمُؤْمِنِينَ)

قرآن نسخه اى است براى سامان بخشيدن به همۀ نابسامانيها،بهبودى فرد

ص: 663

و جامعه از انواع بيماريهاى اخلاقى و اجتماعى.

«و ستمگران را جز خسران(و زيان بيشتر چيزى بر آنها)نمى افزايد» .چرا كه به جاى اين كه از اين وسيلۀ هدايت بهره گيرند با حالتى صد در صد منفى به سراغ قرآن مى آيند لذا عناد و كفر در جانشان عمق بيشترى پيدا مى كند.

(وَ لا يَزِيدُ الظّالِمِينَ إِلاّ خَساراً)

«و ستمگران را جز خسران(و زيان بيشتر چيزى بر آنها)نمى افزايد» .چرا كه به جاى اين كه از اين وسيلۀ هدايت بهره گيرند با حالتى صد در صد منفى به سراغ قرآن مى آيند لذا عناد و كفر در جانشان عمق بيشترى پيدا مى كند.

(وَ لا يَزِيدُ الظّالِمِينَ إِلاّ خَساراً)

آيه 83

(آيه 83)در اين آيه به يكى از ريشه دارترين بيماريهاى اخلاقى«انسانهاى تربيت نايافته»اشاره كرده،مى گويد:«و هنگامى كه به اين انسان نعمت مى بخشيم (غرور و استكبار به او دست مى دهد)به پروردگار خود پشت مى كند و با حالت تكبر،دور مى شود» . (وَ إِذا أَنْعَمْنا عَلَى الْإِنْسانِ أَعْرَضَ وَ نَأى بِجانِبِهِ)

«اما هنگامى كه(نعمت را از او سلب كنيم،و حتى)مختصر ناراحتى به او برسد يأس و نوميدى سر تا پاى او را فرا مى گيرد» .

(وَ إِذا مَسَّهُ الشَّرُّ كانَ يَؤُساً)

آيه 84

(آيه 84)در اين آيه روى سخن را به پيامبر صلّى اللّه عليه و آله كرده،مى فرمايد:«بگو:هر كس بر طبق روش و خلق و خوى خود عمل مى كند» . (قُلْ كُلٌّ يَعْمَلُ عَلى شاكِلَتِهِ)

مؤمنانى كه از آيات قرآن،شفا مى طلبند و رحمت كسب مى كنند،و ظالمانى كه جز خسارت و زيان،بهره اى از آن نمى گيرند،و انسانهاى كم ظرفيتى كه در حال نعمت مغرورند و در مشكلات مأيوس و زبون،همۀ اينها طبق روحياتشان عمل مى كنند،روحياتى كه بر اثر تعليم و تربيت و اعمال مكرر خود انسان شكل گرفته است و به اعمال انسان شكل و جهت مى دهد.

و در اين ميان خداوند شاهد و ناظر حال همه است:«آرى پروردگار شما آگاهتر است به كسانى كه راهشان(بهتر و)از نظر هدايت پربارتر است» .

(فَرَبُّكُمْ أَعْلَمُ بِمَنْ هُوَ أَهْدى سَبِيلاً)

آيه 85

(آيه 85)روح چيست؟در تعقيب آيات گذشته به پاسخ بعضى از سؤالات مهم مشركان يا اهل كتاب پرداخته،مى گويد:«از تو در بارۀ روح سؤال مى كنند،بگو:روح از فرمان پروردگار من است و به شما بيش از اندكى علم و دانش داده نشده است» . (وَ يَسْئَلُونَكَ عَنِ الرُّوحِ قُلِ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّي وَ ما أُوتِيتُمْ مِنَ

ص: 664

الْعِلْمِ إِلاّ قَلِيلاً).

از مجموع قرائن موجود در آيه و خارج آن چنين استفاده مى شود كه

پرسش كنندگان از حقيقت روح آدمى سؤال كردند،همين روح عظيمى كه ما را از حيوانات جدا مى سازد و برترين شرف ماست،و تمام قدرت و فعاليت ما از آن سر چشمه مى گيرد و به كمكش اسرار علوم را مى شكافيم.

و از آنجا كه روح،ساختمانى مغاير با ساختمان ماده دارد و اصول حاكم بر آن غير از اصول حاكم بر ماده و خواص فيزيكى و شيميايى آن است،پيامبر صلّى اللّه عليه و آله مأمور مى شود در يك جملۀ كوتاه و پرمعنى بگويد:«روح،از عالم امر است يعنى خلقتى اسرارآميز دارد».

و چون بهرۀ شما از علم و دانش بسيار كم و ناچيز است،بنابراين چه جاى شگفتى كه رازهاى روح را نشناسيد،هر چند از همه چيز به شما نزديكتر است؟ از امام باقر و امام صادق عليهم السّلام چنين نقل شده كه در تفسير آيۀ فرمود:«روح از مخلوقات خداوند است بينايى و قدرت و قوت دارد،خدا آن را در دلهاى پيغمبران و مؤمنان قرار مى دهد».

يَسْئَلُونَكَ عَنِ الرُّوحِ

البته روح آدمى مراتب و درجاتى دارد،آن مرتبه اى از روح كه در پيامبران و امامان است مرتبۀ فوق العاده والايى است،كه از آثارش معصوم بودن از خطا و گناه و نيز آگاهى و علم فوق العاده است و مسلما چنين مرتبه اى از روح از همۀ فرشتگان برتر خواهد بود حتى از جبرئيل و ميكائيل!-دقت كنيد.

آيه 86

(آيه 86)آنچه دارى از بركت رحمت اوست!چند آيۀ قبل سخن از قرآن بود،در اينجا در همين زمينه سخن مى گويد،نخست مى فرمايد:«و اگر بخواهيم آنچه را بر تو وحى فرستاده ايم،از تو مى گيريم» . (وَ لَئِنْ شِئْنا لَنَذْهَبَنَّ بِالَّذِي أَوْحَيْنا إِلَيْكَ)

«سپس كسى را نمى يابى كه در برابر ما از تو دفاع كند»و آن را از ما بازپس گيرد .

(ثُمَّ لا تَجِدُ لَكَ بِهِ عَلَيْنا وَكِيلاً)

پس اين مائيم كه اين علوم را به تو بخشيده ايم تا رهبر و هادى مردم باشى،

ص: 665

و اين مائيم كه هرگاه صلاح بدانيم از تو بازپس مى گيريم،و هيچ كس را در اين رابطه دخل و تصرفى نيست!

آيه 87

(آيه 87)اين آيه كه به صورت استثناء آمده است،مى گويد:اگر ما اين علم و دانش را از تو نمى گيريم چيزى نيست:«مگر رحمت پروردگارت» .رحمتى است براى هدايت و نجات خودت و رحمتى است براى هدايات و نجات جهان بشريت و اين رحمت در واقع دنبالۀ همان رحمت آفرينش است كه ايجاب مى كند هرگز روى زمين از حجت الهى خالى نماند. (إِلاّ رَحْمَةً مِنْ رَبِّكَ)

و در پايان آيه به عنوان تأكيد،يا به عنوان بيان دليل بر جملۀ سابق مى گويد:

«كه فضل پروردگارت بر تو بزرگ بوده است» .

(إِنَّ فَضْلَهُ كانَ عَلَيْكَ كَبِيراً)

وجود زمينۀ اين فضل در دل تو كه با آب عبادت و تهذيب نفس و جهاد آبيارى شده از يكسو،و نياز مبرم بندگان به چنين رهبرى از سويى ديگر،ايجاب كرده است كه فضل خدا بر تو فوق العاده زياد باشد.

درهاى علم را به روى تو بگشايد،از اسرار هدايت انسان آگاهت سازد،و از خطاها محفوظت دارد،تا الگو و اسوه اى براى همۀ انسانها تا پايان جهان باشى.

آيه 88

(آيه 88)هيچ گاه همانند قرآن را نخواهند آورد!با توجه به اين كه آيات قبل و بعد در ارتباط با مباحث قرآن است،پيوند اين آيه كه با صراحت از اعجاز قرآن سخن مى گويد با آنها نياز به گفتگو ندارد.

به هر حال خداوند روى سخن را در اينجا به پيامبر صلّى اللّه عليه و آله كرده،مى گويد:«بگو:

اگر انسانها و پريان-جن و انس-اتفاق كنند تا همانند اين قرآن را بياورند همانند آن را نخواهند آورد هر چند يكديگر را كمك كنند» .

(قُلْ لَئِنِ اجْتَمَعَتِ الْإِنْسُ وَ الْجِنُّ عَلى أَنْ يَأْتُوا بِمِثْلِ هذَا الْقُرْآنِ لا يَأْتُونَ بِمِثْلِهِ وَ لَوْ كانَ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ ظَهِيراً)

اين آيه با صراحت تمام،همۀ جهانيان را اعم از كوچك و بزرگ،عرب و غير عرب،انسانها و حتّى موجودات عاقل غير انسانى،دانشمندان،فلاسفه،ادباء، مورخان،نوابغ و غير نوابغ،خلاصه همه را بدون استثناء در همۀ اعصار دعوت به مقابله با قرآن كرده است و مى گويد:اگر فكر مى كنيد قرآن سخن خدا نيست و ساختۀ

ص: 666

مغز بشر است،شما هم انسان هستيد،همانند آن را بياوريد و هرگاه بعد از تلاش و كوشش همگانى،خود را ناتوان يافتيد،اين بهترين دليل بر معجزه بودن قرآن است.

اين دعوت به مقابله كه در اصطلاح علماء عقائد،«نحدّى»ناميده مى شود يكى از اركان هر معجزه است،و هر جا چنين تعبيرى به ميان آمد به روشنى مى فهميم كه آن موضوع،از معجزات است.

آيه 89

(آيه 89)اين آيه در واقع بيان يكى از جنبه هاى اعجاز قرآن يعنى «جامعيت»آن است،مى گويد:«ما در اين قرآن براى مردم از هر چيز نمونه اى آورديم»و همۀ معارف در آن جمع است . (وَ لَقَدْ صَرَّفْنا لِلنّاسِ فِي هذَا الْقُرْآنِ مِنْ كُلِّ مَثَلٍ)

«اما بيشتر مردم(در برابر آن از هر كارى)جز انكار ابا داشتند» .

(فَأَبى أَكْثَرُ النّاسِ إِلاّ كُفُوراً)

به راستى اين تنوع محتويات قرآن،آن هم از انسانى درس نخوانده، عجيب است،چرا كه در اين كتاب آسمانى،هم دلائل متين عقلى با ريزه كاريهاى مخصوصش در زمينۀ عقائد آمده،و هم بيان احكام متين و استوار بر اساس نيازمنديهاى بشر در همۀ زمينه ها،هم بحثهاى تاريخى قرآن در نوع خود بى نظير، هيجان انگيز،بيدارگر،دلچسب،تكان دهنده و خالى از هرگونه خرافه است.

و هم مباحث اخلاقيش كه با دلهاى آماده همان كار را مى كند كه باران بهار با زمينهاى مرده! مسائل علمى كه در قرآن مطرح شده،پرده از روى حقايقى بر مى دارد كه حد اقل در آن زمان براى هيچ دانشمندى شناخته نشده بود.

خلاصه قرآن در هر وادى گام مى نهد،عاليترين نمونه را ارائه مى دهد.به همين دليل اگر جن و انس جمع شوند كه همانند آن را بياورند قادر نخواهند بود.

آيه 90

(آيه 90)

شأن نزول:

در مورد نزول اين آيه و سه آيه بعد از آن چنين نقل شده كه:«گروهى از مشركان مكه در كنار خانۀ كعبه اجتماع كردند و با يكديگر پيرامون كار پيامبر سخن گفتند،سر انجام چنين نتيجه گرفتند كه بايد كسى را به سراغ محمّد فرستاد و به او پيغام داد كه اشراف قريش آمادۀ سخن گفتن با تواند،نزد ما بيا.

ص: 667

پيامبر صلّى اللّه عليه و آله به اميد اين كه شايد نور ايمان در قلب آنها درخشيدن گرفته و آمادۀ پذيرش حق شده اند فورا به سراغ آنها شتافت.

اما با اين سخنان رو برو شد:

اى محمّد!ما تو را براى اتمام حجت به اينجا خوانده ايم.بگو ببينيم درد تو چيست و چه مى خواهى؟! پيامبر صلّى اللّه عليه و آله فرمود:خداوند مرا به سوى شما فرستاده و كتاب آسمانى بر من نازل كرده اگر آن را بپذيريد،در دنيا و آخرت به نفع شما خواهد بود و اگر نپذيريد صبر مى كنم تا خدا ميان من و شما داورى كند.

گفتند:بسيار خوب،حال كه چنين مى گويى هيچ شهرى تنگتر از شهر ما نيست(اطراف مكه را كوههاى نزديك به هم فرا گرفته)از پروردگارت بخواه اين كوهها را عقب بنشاند و نهرهاى آب همچون نهرهاى شام و عراق در اين سرزمين خشك و بى آب و علف جارى سازد.

پيامبر صلّى اللّه عليه و آله با بى اعتنايى فرمود:من مأمور به اين كارها نيستم.

گفتند:پس قطعاتى از سنگهاى آسمانى را-آنگونه كه گمان مى كنى خدايت هر وقت بخواهد مى تواند بر سر ما بيفكند-بر ما فرود آر! فرمود:اين مربوط به خداست اگر بخواهد مى كند.

يكى از آن ميان صدا زد:ما با اين كارها نيز ايمان نمى آوريم،هنگامى ايمان خواهيم آورد كه خدا و فرشتگان را بياورى و در برابر ما قرار دهى! پيامبر(هنگامى كه اين لاطائلات را شنيد)از جا برخاست تا آن مجلس را ترك كند بعضى از آن گروه به دنبال حضرت حركت كردند و گفتند:اى محمّد!قوم تو هر پيشنهادى كردند قبول نكردى،به خدا سوگند هرگز به تو ايمان نخواهيم آورد تا به آسمان بالا روى،و چند نفر از ملائكه را پس از بازگشت با خود بياورى! و نامه اى در دست داشته باشى كه گواهى بر صدق دعوتت دهد! پيامبر صلّى اللّه عليه و آله در حالى كه قلبش را هاله اى از اندوه و غم به خاطر جهل و لجاجت و استكبار اين قوم فرا گرفته بود از نزد آنها بازگشت....

ص: 668

در اين هنگام اين آيات نازل شد و به گفتگوهاى آنها پاسخ داد».

تفسير:

پس از بيان عظمت و اعجاز قرآن در آيات گذشته در اينجا به قسمتى

از بهانه جوئيهاى لجوجانۀ مشركان اشاره مى كند كه در شش قسمت بيان شده است:

1-نخست مى گويد:«و آنها گفتند:ما هرگز به تو ايمان نمى آوريم مگر اين كه از اين سرزمين چشمۀ پرآبى براى ما خارج كنى»! .

(وَ قالُوا لَنْ نُؤْمِنَ لَكَ حَتّى تَفْجُرَ لَنا مِنَ الْأَرْضِ يَنْبُوعاً)

آيه 91

(آيه 91)دوم:«يا اين كه باغى از درختان خرما و انگور در اختيار تو باشد كه جويبارها و نهرها در لابلاى درختانش به جريان اندازى»! . (أَوْ تَكُونَ لَكَ جَنَّةٌ مِنْ نَخِيلٍ وَ عِنَبٍ فَتُفَجِّرَ الْأَنْهارَ خِلالَها تَفْجِيراً)

آيه 92

(آيه 92)سوم:«يا آسمان را چنان كه مى پندارى قطعه قطعه بر سر ما فرود آرى» . (أَوْ تُسْقِطَ السَّماءَ كَما زَعَمْتَ عَلَيْنا كِسَفاً)

4-«يا خداوند و فرشتگان را در برابر ما رو در رو بياورى» .

(أَوْ تَأْتِيَ بِاللّهِ وَ الْمَلائِكَةِ قَبِيلاً)

آيه 93

(آيه 93)پنجم:«يا براى تو خانه اى پرنقش و نگار از طلا باشد» . (أَوْ يَكُونَ لَكَ بَيْتٌ مِنْ زُخْرُفٍ)

6-«يا به آسمان بالا روى!حتى اگر به آسمان روى ايمان نمى آوريم مگر آن كه نامه اى بر ما فرود آورى كه آن را بخوانيم» .

(أَوْ تَرْقى فِي السَّماءِ وَ لَنْ نُؤْمِنَ لِرُقِيِّكَ حَتّى تُنَزِّلَ عَلَيْنا كِتاباً نَقْرَؤُهُ)

در پايان اين آيات مى خوانيم كه خداوند به پيامبرش دستور مى دهد كه در برابر اين پيشنهادهاى ضد و نقيض و بى پايه و گاهى مضحك«بگو:منزه است پروردگارم»از اين سخنان بى معنى .

(قُلْ سُبْحانَ رَبِّي)

«مگر من جز انسانى فرستادۀ خدا هستم» .

(هَلْ كُنْتُ إِلاّ بَشَراً رَسُولاً)

و وظيفۀ پيامبر ارائۀ معجزه است به مقدارى كه صدق دعوت او ثابت شود و بيش از اين چيزى بر او نيست.

آيه 94

(آيه 94)بهانهٔ همگونی!در آیات گذشته سخن از بهانه جویی و مشرکان در

ص: 669

زمینه نبوت پیامبر اسلام بود،و در اینجا به بهانهٔ همگونی اشاره کرده،می گوید:«تنها چیزی که مانع شد مردم بعد از آمدن هدایت ایمان بیاورند این بود که می گفتند:آیا خدا انسانى را به عنوان پيامبر برانگيخته»؟ .

(وَ ما مَنَعَ النّاسَ أَنْ يُؤْمِنُوا إِذْ جاءَهُمُ الْهُدى إِلاّ أَنْ قالُوا أَ بَعَثَ اللّهُ بَشَراً رَسُولاً)

آيا باور كردنى است كه اين مقام والا و بسيار مهم بر عهدۀ انسانى گذارده شود؟ آيا نبايد اين رسالت عظيم را بر دوش نوع برترى همچون فرشتگان بگذارند، تا از عهدۀ آن به خوبى برآيد،انسان خاكى كجا و رسالت الهى كجا؟افلاكيان شايستۀ اين مقامند نه خاكيان! اين منطق سست و بى پايه مخصوص به يك گروه و دو گروه نبود،بلكه شايد اكثر افراد بى ايمان در طول تاريخ در برابر پيامبران به آن توسل جسته اند.

آيه 95

(آيه 95)قرآن در يك جملۀ كوتاه و روشن پاسخ پرمعنايى به همۀ آنها داده مى گويد:«بگو:(حتى)اگر در روى زمين فرشتگانى(زندگى مى كردند،و)با آرامش گام برمى داشتند،ما از آسمان فرشته اى را به عنوان رسول بر آنها نازل مى كرديم» .يعنى همواره رهبر بايد از جنس پيروانش باشد،انسان براى انسانها و فرشته براى فرشتگان. (قُلْ لَوْ كانَ فِي الْأَرْضِ مَلائِكَةٌ يَمْشُونَ مُطْمَئِنِّينَ لَنَزَّلْنا عَلَيْهِمْ مِنَ السَّماءِ مَلَكاً رَسُولاً)

دليل اين همگونى رهبر و پيروان نيز روشن است،زيرا از يك سو مهمترين بخش تبليغى يك رهبر بخش عملى اوست.همان الگو بودن و اسوه بودن،و اين تنها در صورتى ممكن است كه داراى همان غرائز و احساسات،و همان ساختمان جسمى و روحى باشد.

از سوى ديگر رهبر بايد همۀ دردها،نيازها،و خواسته هاى پيروان خود را به خوبى درك كند تا براى درمان و پاسخگويى به آن آماده باشد.

به همين دليل پيامبران از ميان توده هاى مردم برخاسته اند.

آيه 96

(آيه 96)در تعقيب بحثهاى گذشته كه در زمينۀ توحيد و نبوت،و گفتگو با مخالفان بود،در اينجا يك نوع اعلام ختم بحث در اين مرحله و نتيجه گير

ص: 670

از آن مى باشد.

نخست مى گويد:اگر آنها دلائل روشن تو را در رابطه با توحيد و نبوت و معاد

نپذيرند به آنها اعلام كن و«بگو:همين بس كه خدا ميان من و شما گواه باشد،چرا كه او از حال بندگانش آگاه(و نسبت به كارشان)بيناست» .

(قُلْ كَفى بِاللّهِ شَهِيداً بَيْنِي وَ بَيْنَكُمْ إِنَّهُ كانَ بِعِبادِهِ خَبِيراً بَصِيراً)

در حقيقت دو هدف از بيان اين عبارت در نظر بوده است؛نخست اين كه:

مخالفان متعصب لجوج را تهديد كند كه خداوند آگاه و بينا،شاهد و گواه اعمال ما و شماست،گمان نكنيد از محيط قدرت او بيرون خواهيد رفت،و يا چيزى از اعمالتان بر او مخفى مى ماند.

ديگر اين كه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله با بيان اين عبارت ايمان قاطع خود را به آنچه گفته است ظاهر سازد چرا كه قاطعيت گوينده در سخن خود،اثر عميق روانى در شنونده دارد،باشد كه اين تعبير محكم و قاطع كه توأم با يك نوع تهديد ملايم نيز مى باشد در آنها اثر بگذارد قلبشان را تكان دهد و فكرشان را بيدار كند و به راه راست بخواند.

آيه 97

(آيه 97)سپس اضافه مى كند:«هر كس را خدا هدايت كند،هدايت يافتۀ واقعى اوست» . (وَ مَنْ يَهْدِ اللّهُ فَهُوَ الْمُهْتَدِ)

«و هر كس را(به خاطر اعمالش)گمراه سازد،هاديان و سرپرستانى غير خدا براى او نخواهى يافت» .

(وَ مَنْ يُضْلِلْ فَلَنْ تَجِدَ لَهُمْ أَوْلِياءَ مِنْ دُونِهِ)

تنها راه اين است كه باز هم به سوى او بازگردند و نور هدايت از او بطلبند.

اين دو جمله در حقيقت اشاره به اين است كه تنها استدلالات قوى و كوبنده براى ايمان آوردن كافى نيست،بلكه تا توفيق الهى و شايستگى هدايت در او پيدا نشود محال است ايمان بياورد.

سپس به صورت يك تهديد قاطع و كوبنده صحنه اى از صحنه هاى قيامت را كه نتيجۀ قطعى اعمال آنهاست به آنها نشان داده،مى فرمايد:«ما آنها را در روز قيامت بر صورتهايشان محشور مى كنيم» .

نطفۀ پاك ببايد كه شود قابل فيض ورنه هر سنگ و گلى لؤلؤ و مرجان نشود!

(وَ نَحْشُرُهُمْ يَوْمَ الْقِيامَةِ عَلى وُجُوهِهِمْ)

ص: 671

به جاى اين كه مستقيم و ايستاده راه بروند فرشتگان عذاب آنان را به صورتشان بر زمين مى كشند يا همچون خزندگان بر صورت و سينه مى خزند.

و نيز«آنها در حالتى كه نابينا و لال و كر هستند»به آن دادگاه بزرگ وارد مى شوند .

(عُمْياً وَ بُكْماً وَ صُمًّا)

مواقف و مراحل قيامت مختلف است در بعضى از مراحل و مواقف آنها كور و كر و نابينا هستند،ولى در مراحل ديگرى چشمشان بينا و گوششان شنوا و زبانشان باز مى شود،تا صحنه هاى عذاب را ببينند و سرزنشهاى سرزنش كنندگان را بشنوند و به ناله و فرياد و اظهار ضعف بپردازند و اين خود يك نوع مجازات براى آنهاست.

و نيز مجرمان از ديدن آنچه مايۀ سرور است و از شنيدن آنچه مايۀ نشاط و از گفتن آنچه موجب نجات مى باشد محرومند و به عكس آنچه كه مايۀ زجر و ناراحتى است مى بينند و مى شنوند و مى گويند.

و در پايان آيه مى فرمايد:«جايگاه هميشگى آنها دوزخ است» .

(مَأْواهُمْ جَهَنَّمُ)

اما گمان نكنيد آتشش همچون آتشهاى دنيا سر انجام به خاموشى مى گرايد نه «هر زمان التهاب آن فرو مى نشيند شعلۀ تازه اى بر آنها مى افزائيم» .

(كُلَّما خَبَتْ زِدْناهُمْ سَعِيراً)

آيه 98

(آيه 98)چگونه معاد ممكن است؟در آيات گذشته ديديم كه چگونه سرنوشت شومى در جهان ديگر در انتظار مجرمان است.سرنوشتى كه هر انسان عاقلى را در انديشه فرو مى برد.در اينجا علت اين موضوع را به بيان ديگرى تشريح مى كند.

نخست مى گويد:«اين كيفر آنهاست به خاطر اينكه آيات ما را انكار كردند و گفتند:آيا هنگامى كه ما استخوانهاى پوسيده،و خاكهاى پراكنده شويم،بار ديگر آفرينش تازه اى خواهيم يافت»؟ .

(ذلِكَ جَزاؤُهُمْ بِأَنَّهُمْ كَفَرُوا بِآياتِنا وَ قالُوا أَ إِذا كُنّا عِظاماً وَ رُفاتاً أَ إِنّا لَمَبْعُوثُونَ خَلْقاً جَدِيداً)

آيه 99

(آيه 99)قرآن بلافاصله از این گفتار آنها که مسألهٔ معاد جسمانی را با

ص: 672

تعجب می نگریستند و یا آن را غیرممکن می پنداشتند با بیان روشنی پاسخ داده،می گرید:«آیا نمی دانند خدایی که آسمانها و زمین را آفریده قادر است مثل آنها را بيافريند»؟و به زندگى جديد بازشان گرداند .

(أَ وَ لَمْ يَرَوْا أَنَّ اللّهَ الَّذِي خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ قادِرٌ عَلى أَنْ يَخْلُقَ مِثْلَهُمْ)

ولى آنها نبايد عجله كنند اين رستاخيز و قيامت اگرچه دير آيد سر انجام مى آيد«و براى آنان سر آمدى قطعى-كه شكى در آن نيست-قرار ده»و تا اين زمان موعود فرا نرسد قيامت برپا نخواهد شد .

(وَ جَعَلَ لَهُمْ أَجَلاً لا رَيْبَ فِيهِ)

«اما ظالمان(و ستمگران با شنيدن اين آيات نيز به همان راه انحرافى خود ادامه مى دهند)و جز راه كفر و انكار را پذيرا نيستند» .

(فَأَبَى الظّالِمُونَ إِلاّ كُفُوراً)

آيه 100

(آيه 100)و از آنجا كه آنها اصرار داشتند پيامبر نبايد از جنس بشر باشد گويى يك نوع حسادت و بخل مانع از اين مى شد كه باور كنند ممكن است خدا اين موهبت را به انسانى بدهد،لذا در اين آيه مى فرمايد:«به آنها بگو:اگر شما مالك خزائن رحمت پروردگار من بوديد مسلما(به خاطر تنگ نظرى)امساك مى كرديد، مبادا انفاق مايۀ فقر و تنگدستى شما شود» . (قُلْ لَوْ أَنْتُمْ تَمْلِكُونَ خَزائِنَ رَحْمَةِ رَبِّي إِذاً لَأَمْسَكْتُمْ خَشْيَةَ الْإِنْفاقِ)

«و انسان طبعا موجود بخيلى است» .

(وَ كانَ الْإِنْسانُ قَتُوراً)

معاد جسمانى-

اين سه آيۀ آخر از روشنترين آيات مربوط به اثبات معاد جسمانى است،زيرا تعجب مشركان از اين بود كه چگونه ممكن است خداوند استخوانهاى پوسيده و خاك شده را بار ديگر به لباس حيات و زندگى بيارايد،پاسخ قرآن نيز در همين رابطه است مى گويد:خداوندى كه آسمانها و زمين را آفريد،چنين قدرتى را دارد كه اجزاى پراكندۀ انسان را جمع آورى كرده، حيات نوين ببخشد.

ضمنا استدلال به عموميت قدرت خداوند در اثبات مسألۀ معاد يكى از دلائلى است كه قرآن كرارا روى آن تكيه كرده است.

آيه 101

(آيه 101)با اين همه نشانه ها باز ايمان نياوردند!در چند آيه پيش از اين

ص: 673

خوانديم كه مشركان چه تقاضاهاى عجيب و غريبى از پيامبر داشتند.

در اينجا در حقيقت نمونه اى از اين صحنه را در امتهاى پيشين بيان مى كند كه

چگونه انواع خارق عادات و معجزات را ديدند و باز هم بهانه گرفتند و راه انكار را همچنان ادامه دادند.

نخست مى گويد:«ما به موسى نه آيه و نشانۀ روشن داديم» .

(وَ لَقَدْ آتَيْنا مُوسى تِسْعَ آياتٍ بَيِّناتٍ)

اين آيات عبارتند از:عصا،يد بيضا،طوفان،ملخ،يك نوع آفت نباتى به نام قمّل،فزونى قورباغه،خون،خشكسالى،كمبود ميوه ها.

سپس براى تأكيد بيشتر اضافه مى كند:اگر مخالفانت حتى اين موضوع را انكار كنند براى اتمام حجت به آنها«از بنى اسرائيل سؤال كن كه در آن زمان كه(اين آيات)به سراغشان آمد چگونه بودند» .

(فَسْئَلْ بَنِي إِسْرائِيلَ إِذْ جاءَهُمْ)

ولى با اين حال نه تنها تسليم نشدند بلكه موسى را متهم به ساحر بودن و يا ديوانه بودن كردند«پس فرعون به او گفت:من گمان مى كنم اى موسى تو ساحر يا ديوانه اى» .

(فَقالَ لَهُ فِرْعَوْنُ إِنِّي لَأَظُنُّكَ يا مُوسى مَسْحُوراً)

اين روش هميشگى مستكبران است كه مردان الهى را به خاطر نوآوريها، و حركت بر ضد مسير جامعه هاى فاسد،و همچنين نشان دادن خارق عادات متهم به سحر و يا جنون مى كردند،تا در افكار مردم ساده دل نفوذ كنند و آنها را از گرد پيامبران پراكنده سازند.

آيه 102

(آيه 102)ولى موسى در برابر اين تهمت ناروا سكوت نكرد و با قاطعيت هر چه تمامتر«گفت:(اى فرعون)تو به خوبى مى دانى كه اين آيات روشنى بخش را جز پروردگار آسمانها و زمين نازل نكرده است» . (قالَ لَقَدْ عَلِمْتَ ما أَنْزَلَ هؤُلاءِ إِلاّ رَبُّ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ بَصائِرَ)

بنابراين تو با علم و اطلاع و آگاهى حقايق را انكار مى كنى،تو به خوبى مى دانى كه اينها از طرف خداست،و منهم مى دانم كه مى دانى! و به همين دليل چون حق را دانسته انكار مى كنى«من فكر مى كنم اى فرعون!

ص: 674

تو سر انجام هلاك خواهى شد» .

(وَ إِنِّي لَأَظُنُّكَ يا فِرْعَوْنُ مَثْبُوراً)

مقاومت كند به همان چيزى متوسل شه كه همۀ طاغوتيان بى منطق در تمام قرون و اعصار به آن متوسل مى شدند،مى فرمايد:«پس(فرعون)تصميم گرفت آنان را از آن سرزمين ريشه كن سازد ولى ما او و تمام كسانى را كه با او بودند،غرق كرديم» .

(فَأَرادَ أَنْ يَسْتَفِزَّهُمْ مِنَ الْأَرْضِ فَأَغْرَقْناهُ وَ مَنْ مَعَهُ جَمِيعاً)

آيه 104

(آيه 104)«و بعد از آن به بنى اسرائيل گفتيم:در اين سرزمين[ مصر و شام]ساكن شويد» . (وَ قُلْنا مِنْ بَعْدِهِ لِبَنِي إِسْرائِيلَ اسْكُنُوا الْأَرْضَ)

«اما هنگامى كه وعدۀ آخرت فرا رسد همۀ شما را دسته جمعى(به آن دادگاه عدل)مى آوريم» .

(فَإِذا جاءَ وَعْدُ الْآخِرَةِ جِئْنا بِكُمْ لَفِيفاً)

آيه 105

(آيه 105)بار ديگر قرآن به سراغ اهميت و عظمت اين كتاب آسمانى مى رود و به پاسخ بعضى از ايرادات و يا بهانه جوئيهاى مخالفان مى پردازد.

نخست مى گويد:«و ما قرآن را بحق نازل كرديم» .

(وَ بِالْحَقِّ أَنْزَلْناهُ)

بلافاصله اضافه مى كند:«و بحق نازل شد» .

(وَ بِالْحَقِّ نَزَلَ)

گاهى انسان شروع به كارى مى كند اما چون قدرتش محدود است نمى تواند آن را تا به آخر بطور صحيح پياده كند،اما كسى كه از همه چيز آگاه است،و بر همه چيز تواناست،هم آغاز را بطور صحيح شروع مى كند و هم انجام را بطور كامل تحقق مى بخشد،فى المثل گاهى انسان آب زلالى را از سر چشمه رها مى كند،اما چون نمى تواند در مسير راه آن را از آلودگيها حفظ كند پاك و زلال به دست مصرف كننده نمى رسد،ولى آن كس كه از هر نظر بر كار خود مسلط است،هم آن را پاك و زلال از چشمه بيرون مى آورد،و هم آن را پاك و زلال در ظرفهاى تشنگان و نوشندگان وارد مى سازد.

قرآن نيز درست چنين كتابى است كه به حق از ناحيۀ خداوند نازل شده است و در تمام مسير ابلاغ چه در آن مرحله كه واسطه جبرئيل بوده،و چه در آن مرحله كه گيرنده پيامبر صلّى اللّه عليه و آله بود،در همه حال آن را از هر نظر حفظ و حراست فرمود و حتّى با

ص: 675

گذشت زمان دست هيچ گونه تحريف به دامانش دراز نشده و نخواهد شد،چرا كه خدا پاسداريش را بر عهده گرفته است.

بنابراين،اين آب زلال وحى الهى از عصر پيامبر صلّى اللّه عليه و آله تا پايان جهان دست نخورده به همۀ دلها راه مى يابد.

و در پايان مى فرمايد:«و ما تو را جز به عنوان بشارت دهنده نفرستاديم» و حق هيچ گونه تغيير در محتواى قرآن ندارى .

(وَ ما أَرْسَلْناكَ إِلاّ مُبَشِّراً وَ نَذِيراً)

آيه 106

(آيه 106)در اين آيه به پاسخ يكى از بهانه گيريهاى مخالفان كه مى گفتند:

چرا قرآن يكجا بر پيامبر نازل نشده،و روش نزول آن حتما تدريجى است پرداخته،مى گويد:«و قرآنى كه آياتش را از هم جدا كرديم،تا آن را با درنگ بر مردم بخوانى؛و آن را بتدريج نازل كرديم» .

(وَ قُرْآناً فَرَقْناهُ لِتَقْرَأَهُ عَلَى النّاسِ عَلى مُكْثٍ وَ نَزَّلْناهُ تَنْزِيلاً)

قرآن كتابى است كه با حوادث عصر خود يعنى با بيست و سه سال دوران نبوت پيامبر اسلام صلّى اللّه عليه و آله و رويدادهايش پيوند و ارتباط ناگسستنى دارد.

مگر ممكن است همۀ حوادث 23 سال را در يك روز جمع آورى كرد،تا مسائل مربوط به آن يك جا در قرآن نازل شود؟! در ضمن نزول تدريجى مفهومش ارتباط دائمى پيامبر صلّى اللّه عليه و آله با مبدأ وحى بود ولى نزول دفعى ارتباط پيامبر صلّى اللّه عليه و آله را بيش از يك بار تضمين نمى كرد.

آيه 107

(آيه 107)اين آيه براى درهم شكستن غرور مخالفان نادان مى گويد:«بگو:

خواه به آن ايمان بياوريد،و خواه ايمان نياوريد،كسانى كه پيش از آن به آنها دانش داده شده،هنگامى كه(اين آيات)بر آنان خوانده مى شود،سجده كنان به خاك مى افتند» .

(قُلْ آمِنُوا بِهِ أَوْ لا تُؤْمِنُوا إِنَّ الَّذِينَ أُوتُوا الْعِلْمَ مِنْ قَبْلِهِ إِذا يُتْلى عَلَيْهِمْ يَخِرُّونَ لِلْأَذْقانِ سُجَّداً)

آيه 108

(آيه 108)در اين آيه گفتارشان را به هنگامى كه به سجده مى افتند بازگو كرده،مى فرمايد:«آنها مى گويند:پاك و منزه است پروردگار ما،وعده هاى پروردگارمان انجام شدنى است» . (وَ يَقُولُونَ سُبْحانَ رَبِّنا إِنْ كانَ وَعْدُ رَبِّنا لَمَفْعُولاً).

ص: 676

آنها با اين سخن نهايت ايمان و اعتقاد خود را به ربوبيت پروردگار و صفات پاك او و هم به وعده هايى كه داده است،اظهار مى دارند.

آيه 109

(آيه 109)باز براى تأكيد بيشتر و تأثير آن آيات الهى و اين سجدۀ عاشقانه مى گويد:«آنها(بى اختيار)به زمين مى افتند و گريه مى كنند؛و(تلاوت اين آيات همواره)بر خشوعشان مى افزايد» . (وَ يَخِرُّونَ لِلْأَذْقانِ يَبْكُونَ وَ يَزِيدُهُمْ خُشُوعاً)

«خشوع»آن حالت تواضع و ادب جسمى و روحى است كه انسان در مقابل شخص و يا حقيقتى داشته باشد.

آيه 110

(آيه 110)

شأن نزول:

چنين نقل شده كه پيامبر يك شب در مكه در حال سجده بود و خدا را به نام يا رحمان و يا رحيم مى خواند،مشركان بهانه جو از فرصت استفاده كرده و گفتند:ببينيد اين مرد(ما را سرزنش مى كند كه چرا چند خدايى هستيم اما)خودش دو خدا را پرستش مى كند.آيه نازل شد و به آنها پاسخ گفت.

تفسير:

آخرين بهانه ها!به دنبال ايرادهاى سست و بى اساس مشركان،در اين آيه به آخرين بهانه هاى آنها مى رسيم،و آن اين كه:آنها مى گفتند چرا پيامبر،خدا را به نامهاى متعددى مى خواند با اين كه مدعى توحيد است قرآن در پاسخ آنها مى گويد:«بگو:شما او را به نام«اللّه»بخوانيد و يا به نام رحمان هر كدام را بخوانيد فرق نمى كند براى او نامهاى متعدد نيك است» .

(قُلِ ادْعُوا اللّهَ أَوِ ادْعُوا الرَّحْمنَ أَيًّا ما تَدْعُوا فَلَهُ الْأَسْماءُ الْحُسْنى)

اين كوردلان گاه براى يك شخص،يا يك مكان و مانند آن اسمهاى مختلفى مى گذارند كه هر كدام معرّف گوشه اى از زواياى وجود او بود.

آيا با اين حال تعجب دارد خدايى كه وجودش از هر نظر بى نهايت است و منبع و سر چشمۀ همۀ كمالات،نعمتها و تمام نيكيهاست و به تناسب هر كارى كه انجام مى دهد و هر كمالى كه ذات مقدسش دارد نام مخصوص داشته باشد؟! در پايان آيه نظر به گفتگوى مشركان در مكّه در رابطه با نماز پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و اين كه مى گفتند:او نماز خود را بلند مى خواند و ما را ناراحت مى كند،اين چه عبادتى است؟اين چه برنامه اى است؟به پيامبر صلّى اللّه عليه و آله دستور مى دهد:«نمازت را زياد بلند

ص: 677

مخوان،زياد هم آهسته مخوان،بلكه ميان اين دو راه اعتدال را انتخاب كن» .

(وَ لا تَجْهَرْ بِصَلاتِكَ وَ لا تُخافِتْ بِها وَ ابْتَغِ بَيْنَ ذلِكَ سَبِيلاً)

آيه مى گويد:نه بيش از حد بلند بخوان و فرياد بزن،و نه بيش از حد آهسته كه تنها حركت لبها مشخص شود و صدايى به گوش نرسد.

آيه 111

(آيه 111)سر انجام به آخرين آيۀ اين سوره مى رسيم آيه اى كه با حمد خداوند سوره را پايان مى دهد همان گونه كه با تسبيح ذات پاك او سوره آغاز شده بود،و در حقيقت اين آيه نتيجه اى است بر كل بحثهاى توحيدى اين سوره و محتواى همۀ آن مفاهيم توحيدى.

روى سخن را به پيامبر كرده،چنين مى گويد:«بگو:حمد و سپاس مخصوص خداوندى است كه نه فرزندى براى خود انتخاب كرده و نه شريكى در حكومت و مالكيت جهان دارد،و نه سرپرستى براى حمايت در برابر ذلت و ناتوانى» .

(وَ قُلِ الْحَمْدُ لِلّهِ الَّذِي لَمْ يَتَّخِذْ وَلَداً وَ لَمْ يَكُنْ لَهُ شَرِيكٌ فِي الْمُلْكِ وَ لَمْ يَكُنْ لَهُ وَلِيٌّ مِنَ الذُّلِّ)

و چنين خدايى با چنان صفات از هر چه فكر كنى برتر و بالاتر است بنابراين «او را بزرگ دار و به عظمت بى انتهايش آشنا شو» .

(وَ كَبِّرْهُ تَكْبِيراً)

آيۀ فوق هرگونه كمك كار و شبيه را از خداوند نفى مى كند،چه آن كس كه پايين تر باشد(همچون فرزند)و آن كس كه همسان باشد(همچون شريك)و آن كس كه برتر باشد(همچون ولىّ).

مرحوم«طبرسى»در«مجمع البيان»از بعضى مفسران نقل مى كند كه اين آيه ناظر به نفى اعتقاد انحرافى سه گروه است:نخست مسيحيان و يهود كه براى خدا فرزند قائل بودند،و ديگر مشركان عرب كه براى او شريكى مى پنداشتند،و لذا در مراسم حجّ مى گفتند:لبّيك لا شريك لك،الاّ شريكا هو لك!و ديگر ستاره پرستان و مجوس،چرا كه آنها براى خدا ولى و حامى قائل بودند.

«پايان سورۀ اسراء» و پايان جلد دوم برگزيدۀ تفسير نمونه

ص: 678

جلد 3

مشخصات کتاب

سرشناسه:مکارم شیرازی، ناصر، 1305 -

عنوان قراردادی:تفسیر نمونه .برگزیده

عنوان و نام پديدآور:برگزیده تفسیر نمونه/ تنظیم و تحقیق احمدعلی بابائی؛ زیر نظر مکارم شیرازی.

مشخصات نشر:تهران: دارالکتب الاسلامیه، 1374 - 1376.

مشخصات ظاهری: 5 ج.

شابک:دوره 964-440-046-1 : ؛ ج.1،چاپ پانزدهم: 964-440-041-0 ؛ ج.2، چاپ هفدهم 964-440-042-9 : ؛ ج.3، چاپ پانزدهم 964-440-043-7 : ؛ ج.4، چاپ هفدهم 964-440-044-5 : ؛ ج.5، چاپ شانزدهم: 964-440-045-3

وضعیت فهرست نویسی:برون سپاری

يادداشت:ص. ع. به انگلیسی: Ahmad Alibabaee. A summary of Tafseer - e - Nemoona.

يادداشت:ج. 1-4 (چاپ پانزدهم: 1384).

يادداشت:ج.4 (چاپ هجدهم: 1386).

يادداشت:ج.1- 5 (چاپ شانزدهم: 1384).

يادداشت:ج. 2 - 5 (چاپ هفدهم: 1385).

مندرجات:ج. 1. جزء یکم تا هشتم قرآن مجید.- ج. 2. جزء نهم تا پانزدهم قرآن مجید.- ج. 3. جزء پانزدهم تا بیست و دوم قرآن مجید.- ج. 4. تفسیر سوره های: سبا - فاطر - یس - صافات - ص - زمر - مومن - فصلت - شوری - زخرف - دخان - جاثیه - احقاف - محمد - فتح - حجرات - ق - ذاریات - طور - نجم.- ج. 5. جزء بیست و هفتم تا سی ام قرآن مجید.

موضوع:تفاسیر شیعه -- قرن 14

شناسه افزوده:علی بابائی، احمد، 1344 -

رده بندی کنگره:BP98/م7ت701225 1374

رده بندی دیویی:297/179

شماره کتابشناسی ملی:م 74-1623

اطلاعات رکورد کتابشناسی:ركورد كامل

ص: 1

اشاره

ص: 2

برگزیده

تفسیر نمونه

جلد سوم

تنظیم و تحقیق احمدعلی بابائی

ص: 3

ص: 4

بسم الله الرحمن الرحیم

فهرست مطالب

ص: 5

فهرست مطالب

ص: 6

فهرست مطالب

ص: 7

فهرست مطالب

ص: 8

فهرست مطالب

ص: 9

فهرست مطالب

ص: 10

فهرست مطالب

ص: 11

فهرست مطالب

ص: 12

فهرست مطالب

ص: 13

فهرست مطالب

ص: 14

فهرست مطالب

ص: 15

فهرست مطالب

ص: 16

جلد سوم

ص: 17

ص: 18

پيشگفتار

گزيدۀ تفسير نمونه! بزرگترين سرمايۀ ما مسلمانان قرآن مجيد است.معارف،احكام،برنامۀ زندگى،سياست اسلامى،راه به سوى قرب خدا،همه و همه را در اين كتاب بزرگ آسمانى مى يابيم.

بنابراين،وظيفۀ هر مسلمان اين است كه با اين كتاب بزرگ دينى خود روز به روز آشناتر شود اين از يكسو.

از سوى ديگر آوازۀ اسلام كه بر اثر بيدارى مسلمين در عصر ما،و بخصوص بعد از انقلاب اسلامى در سراسر جهان پيچيده است،حس كنجكاوى مردم غير مسلمان جهان را براى آشنايى بيشتر به اين كتاب آسمانى بر انگيخته است،به همين دليل در حال حاضر از همه جا تقاضاى ترجمه و تفسير قرآن به زبانهاى زندۀ دنيا مى رسد،هر چند متأسفانه جوابگويى كافى براى اين تقاضاها نيست،ولى به هر حال بايد تلاش كرد و خود را آماده براى پاسخگويى به اين تقاضاهاى مطلوب كنيم.

خوشبختانه حضور قرآن در زندگى مسلمانان جهان و بخصوص در محيط كشور ما روز به روز افزايش پيدا مى كند،قاريان بزرگ،حافظان ارجمند،مفسران آگاه

ص: 19

در جامعۀ امروز ما بحمد اللّه كم نيستند،رشتۀ تخصصى تفسير در حوزۀ علميۀ قم به صورت يكى از رشته هاى تخصصى مهم در آمده و متقاضيان بسيارى دارد،درس تفسير نيز از دروس رسمى حوزه ها و از مواد امتحانى است،و در همين راستا «تفسير نمونه»نوشته شد،كه تفسيرى است سليس و روان و در عين حال پر محتوا و ناظر به مسائل روز و نيازهاى زمان،و شايد يكى از دلايل گسترش سريع آن همين اقبال عمومى مردم به قرآن مجيد است.

گر چه براى تهيۀ اين تفسير به اتفاق گروهى از فضلاى گرامى حوزۀ علميه قم (دانشمندان و حجج اسلام آقايان:محمد رضا آشتيانى-محمد جعفر امامى- داود الهامى-اسد اللّه ايمانى-عبد الرسول حسنى-سيد حسن شجاعى-سيد نور اللّه طباطبائى-محمود عبد اللهى-محسن قرائتى و محمد محمدى اشتهاردى)در مدت پانزده سال زحمات زيادى كشيده شد،ولى با توجه به استقبال فوق العاده اى كه از سوى تمام قشرها و حتى برادران اهل تسنن از آن به عمل آمد،تمام خستگى تهيۀ آن برطرف گشت و اين اميد در دل دوستان بوجود آمد كه ان شاء اللّه اثرى است مقبول در پيشگاه خدا.

متن فارسى اين تفسير دهها بار چاپ و منتشر شده،و ترجمۀ كامل آن به زبان «اردو»در(27)جلد نيز بارها به چاپ رسيده است،و ترجمۀ كامل آن به زبان «عربى»نيز به نام تفسير«الأمثل»اخيرا در بيروت به چاپ رسيد و در نقاط مختلف كشورهاى اسلامى انتشار يافت.

ترجمۀ آن به زبان«انگليسى»هم اكنون در دست تهيه است كه اميدواريم آن هم به زودى در افق مطبوعات اسلامى ظاهر گردد.

بعد از انتشار تفسير نمونه گروه كثيرى خواهان نشر«خلاصۀ»آن شدند.

چرا كه مايل بودند بتوانند در وقت كوتاهتر و با هزينۀ كمتر به محتواى اجمالى آيات،و شرح فشرده اى آشنا شوند،و در بعضى از كلاسهاى درسى كه تفسير قرآن مورد توجه است به عنوان متن درسى از آن بهره گيرى شود.

ص: 20

اين درخواست مكرّر،ما را بر آن داشت كه به فكر تلخيص تمام دورۀ(27)جلدى تفسير نمونه،در پنج جلد بيفتيم ولى اين كار آسانى نبود، مدتى در بارۀ آن مطالعه و برنامه ريزى شد و بررسيهاى لازم به عمل آمد تا اين كه فاضل محترم جناب مستطاب آقاى احمد-على بابائى كه سابقۀ فعاليت و پشتكار و حسن سليقۀ ايشان در تهيۀ«فهرست موضوعى تفسير نمونه»بر ما روشن و مسلّم بود عهده دار انجام اين مهمّ گرديد و در مدت سه سال كار مستمر شبانه روزى اين مهمّ به وسيلۀ ايشان انجام گرديد.

اينجانب نيز با فكر قاصر خود كرارا بر نوشته هاى ايشان نظارت كردم و در مواردى كه نياز به راهنمايى بود به اندازۀ توانايى مسائل لازم را تذكر دادم،و در مجموع فكر مى كنم بحمد اللّه اثرى ارزنده و پر بار به وجود آمده كه هم قرآن با ترجمۀ سليس را در بر دارد و هم تفسير فشرده و گويايى،براى كسانى كه مى خواهند با يك مراجعۀ سريع از تفسير آيات آگاه شوند،مى باشد.

و نام آن برگزيدۀ تفسير نمونه نهاده شد.

و من به نوبۀ خود از زحمات بى دريغ ايشان تشكر و قدر دانى مى كنم، اميدوارم اين خلاصه و فشرده كه گزيده اى است از قسمتهاى حساس،و حديث مجملى از آن مفصل،نيز مورد قبول اهل نظر و عموم قشرهاى علاقه مند به قرآن گردد و ذخيره اى براى همۀ ما در«يوم الجزاء»باشد.

قم-حوزۀ علميه ناصر مكارم شيرازى 13 رجب 1414 روز ميلاد مسعود امير مؤمنان حضرت على عليه السّلام مطابق با 1372/10/6

ص: 21

ص: 22

ادامۀ جزء پانزدهم

سورۀ كهف[18]

اشاره

اين سوره 110 آيه دارد و تمام آن-بجز آيۀ 28-در«مكّه»نازل شده است

محتواى سوره:

اين سوره با حمد و ستايش خداوند آغاز مى شود،و با توحيد و ايمان و عمل صالح پايان مى يابد.

محتواى اين سوره همچون ساير سوره هاى«مكى»بيشتر بيان مبدأ و معاد و بشارت و انذار است.

مسألۀ مهم ديگر اين كه مسلمانان تا آن روز كه توانايى دارند به مبارزه ادامه دهند و در صورت عدم توانايى،همچون«اصحاب كهف»هجرت نمايند.

جالب اين كه در اين سوره به سه داستان اشاره شده(داستان اصحاب كهف، داستان موسى و خضر و داستان ذو القرنين)كه بر خلاف غالب داستانهاى قرآن در هيچ جاى ديگر از قرآن سخنى از اينها به ميان نيامده است و اين يكى از ويژگيهاى اين سوره است.

فضيلت تلاوت سوره:

در حديثى مى خوانيم كه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله فرمود:«آيا سوره اى را به شما معرفى كنم كه هفتاد هزار فرشته به هنگام نزولش آن را بدرقه كردند و عظمتش آسمان و زمين را پر كرد؟ ياران عرض كردند:آرى فرمود:آن سورۀ كهف است هر كس آن را روز جمعه بخواند خداوند تا جمعۀ ديگر او را مى آمرزد(و طبق روايتى او را از گناه حفظ مى كند)...و به او نورى مى بخشد كه به آسمان مى تابد و از فتنۀ دجّال محفوظ خواهد ماند.»

ص: 23

و در حديثى از امام صادق عليه السّلام مى خوانيم:كسى كه در هر شب جمعه سورۀ كهف را بخواند شهيد از دنيا مى رود،و با شهدا مبعوث مى شود و در روز قيامت در صف شهدا قرار مى گيرد.

بارها گفته ايم عظمت سوره هاى قرآن و آثار معنوى و بركات اخلاقيش به خاطر محتواى آن يعنى ايمان و عمل به آن است.

بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ به نام خداوند بخشندۀ بخشايشگر

آيه 1

(آيه 1)آغاز با حمد و ستايش خدا:سورۀ كهف همچون بعضى ديگر از سوره هاى قرآن با حمد و ستايش خداوند آغاز شده است،و از آنجا كه حمد و ستايش بخاطر كار يا صفت مهم و شايسته اى است در اينجا ستايش را در برابر نزول قرآن كه خالى از هر گونه اعوجاج و كژى است بيان كرده،مى گويد:«حمد خدائى را كه اين كتاب آسمانى را بر بنده(بر گزيده)اش نازل كرد،و هيچ گونه كژى در آن قرار نداد» (الْحَمْدُ لِلّهِ الَّذِي أَنْزَلَ عَلى عَبْدِهِ الْكِتابَ وَ لَمْ يَجْعَلْ لَهُ عِوَجاً) .

آيه 2

(آيه 2)«در حالى كه ثابت و مستقيم و نگاهبان(كتابهاى آسمانى ديگر) است» (قَيِّماً) .

اين كلمه كه به عنوان وصفى براى قرآن آمده،هم تأكيدى است بر استقامت و اعتدال قرآن و خالى بودن از هر گونه ضد و نقيض،و هم اشاره اى است به جاودانى بودن اين كتاب بزرگ آسمانى و هم الگو بودن براى حفظ اصالتها و اصلاح كژيها و پاسدارى از احكام خداوند و عدالت و فضيلت بشر.

اين صفت«قيّم»در واقع اشتقاقى است از صفت قيوميت پروردگار كه به مقتضاى آن خداوند حافظ و نگاهبان همۀ موجودات و اشياء جهان است.

سپس مى افزايد:«تا(بد كاران را»از عذاب او بترساند» (لِيُنْذِرَ بَأْساً شَدِيداً مِنْ لَدُنْهُ) .

«و مؤمنانى را كه(پيوسته)كارهاى شايسته انجام مى دهند بشارت دهد كه پاداش نيكويى براى آنهاست» (وَ يُبَشِّرَ الْمُؤْمِنِينَ الَّذِينَ يَعْمَلُونَ الصّالِحاتِ أَنَّ لَهُمْ أَجْراً حَسَناً) .

ص: 24

آيه 3

(آيه 3)همان بهشت برين«كه جاودانه در آن خواهند ماند» (ماكِثِينَ فِيهِ أَبَداً) .

آيه 4

(آيه 4)سپس به يكى از انحرافات عمومى مخالفان،اعم از نصارى و يهود و مشركان،اشاره كرده،مى گويد:«و(نيز)آنها را كه گفتند:خداوند،فرزندى (براى خود)انتخاب كرده است،بيم دهد» (وَ يُنْذِرَ الَّذِينَ قالُوا اتَّخَذَ اللّهُ وَلَداً) .

هم مسيحيان را به خاطر اعتقاد به اين كه«مسيح»فرزند خداست،و هم يهود را به خاطر اعتقاد به فرزندى«عزير»و هم مشركان را به خاطر اين كه فرشتگان را دختران خدا مى پنداشتند هشدار دهد.

آيه 5

(آيه 5)سپس به يك اصل اساسى براى ابطال اين گونه ادعاهاى پوچ و بى اساس پرداخته،مى گويد:«نه آنها(هرگز)به اين سخن يقين دارند،و نه پدرانشان!» (ما لَهُمْ بِهِ مِنْ عِلْمٍ وَ لا لِآبائِهِمْ) .

اما«سخن بسيار بزرگى از دهانشان خارج مى شود» (كَبُرَتْ كَلِمَةً تَخْرُجُ مِنْ أَفْواهِهِمْ) .

خدا و جسم بودن؟خدا و فرزند داشتن؟خدا و نيازهاى مادى؟و بالاخره خدا و محدود بودن؟چه سخنان وحشتناكى؟!...

آرى!«آنها فقط دروغ مى گويند» (إِنْ يَقُولُونَ إِلاّ كَذِباً) .

آيه 6

(آيه 6)غصه مخور جهان ميدان آزمايش است:از آنجا كه در آيات گذشته سخن از رسالت و رهبرى پيامبر صلّى اللّه عليه و آله بود،در اين آيه به يكى از مهمترين شرايط رهبرى كه همان دلسوزى نسبت به امت است اشاره كرده،مى گويد:«گويى مى خواهى به خاطر اعمال آنان خود را از غم و اندوه هلاك كنى اگر به اين گفتار ايمان نياورند» (فَلَعَلَّكَ باخِعٌ نَفْسَكَ عَلى آثارِهِمْ إِنْ لَمْ يُؤْمِنُوا بِهذَا الْحَدِيثِ أَسَفاً) .

آيه 7

(آيه 7)اين آيه ترسيمى از وضع اين جهان به عنوان يك ميدان آزمايش براى انسانها،و توضيحى براى خط سير انسان در اين مسير است.

نخست مى گويد:«ما آنچه را روى زمين است زينت آن قرار داديم» (إِنّا جَعَلْنا ما عَلَى الْأَرْضِ زِينَةً لَها) .

ص: 25

جهانى پر زرق و برق ساختيم كه هر گوشه اى از آن دل را مى برد،ديدگان را به خود مشغول مى دارد،و انگيزه هاى مختلف را در درون آدمى بيدار مى كند،تا در كشاكش اين انگيزه ها و درخشش اين زرق و برقها و چهره هاى دل انگيز و دلربا، انسان بر كرسى آزمايش قرار گيرد و ميزان قدرت ايمان و نيروى اراده و معنويت و فضيلت خود را به نمايش بگذارد.

لذا بلافاصله اضافه مى كند:«تا آنها را بيازماييم كدامينشان بهتر عمل مى كنند»؟ (لِنَبْلُوَهُمْ أَيُّهُمْ أَحْسَنُ عَمَلاً) .

اين هشدارى است به همۀ انسانها و همۀ مسلمانها كه در اين ميدان آزمايش الهى فريب زرق و برقها و كثرت عمل را نخورند بلكه بيشتر به حسن عمل بينديشند.

آيه 8

(آيه 8)سپس مى گويد:ولى اين زرق و برقها پايدار نيست«و ما(سر انجام) قشر روى زمين را خاك بى گياهى قرار مى دهيم»! (وَ إِنّا لَجاعِلُونَ ما عَلَيْها صَعِيداً جُرُزاً) .

آرى!اين منظرۀ زيبا كه در فصل بهار در دامان صحرا و كوهسار مى بينيم به همين حال باقى نمى ماند،فصل خزان فرا مى رسد برگها پژمرده مى شوند،شاخه ها عريان مى شوند،و آواى حيات به خاموشى مى گرايد.

زندگى پر زرق و برق انسانها نيز همين گونه است.اين نعمتهاى گوناگون،اين پستها و مقامها و مانند آن نيز جاودانى نيستند،روزى فرا مى رسد كه به جز يك قبرستان خشك و خاموش از اين جامعه ها چيزى باقى نمى ماند و اين درس عبرت بزرگى است.

آيه 9

(آيه 9)

* شأن نزول:

جمعى از سران قريش،دو نفر از ياران خود را براى تحقيق در بارۀ دعوت پيامبر اسلام عليه السّلام به سوى دانشمندان يهود در مدينه فرستادند، تا ببينند آيا در كتب پيشين چيزى در اين زمينه يافت مى شود؟ آنها به مدينه آمدند و با علماى يهود تماس گرفتند؛علماء يهود به آنها گفتند:

شما سه مسأله را از محمّد صلّى اللّه عليه و آله سؤال كنيد،اگر همه را پاسخ كافى گفت پيامبرى است از سوى خدا و گر نه مرد كذّابى است كه شما هر تصميمى در بارۀ او مى توانيد بگيريد.

نخست از او سؤال كنيد:داستان آن گروهى از جوانان كه در گذشتۀ دور،از

ص: 26

قوم خود جدا شدند چه بود؟زيرا آنها سر گذشت عجيبى داشتند! و نيز از او سؤال كنيد:مردى كه زمين را طواف كرد و به شرق و غرب جهان رسيد كه بود و داستانش چه بود؟ و نيز سؤال كنيد:حقيقت روح چيست؟ آنها خدمت پيامبر رسيدند و سؤالات خود را مطرح كردند.

پيامبر صلّى اللّه عليه و آله فرمود:فردا به شما پاسخ خواهم گفت-ولى انشاء اللّه نفرمود- پانزده شبانه روز گذشت كه وحى از ناحيۀ خدا بر پيامبر نازل نشد،اين امر بر پيامبر صلّى اللّه عليه و آله گران آمد،ولى سر انجام جبرئيل فرا رسيد و سورۀ كهف را از سوى خداوند آورد كه در آن داستان آن گروه از جوانان و همچنين آن مرد دنيا گرد بود،به علاوه آيۀ «يَسْئَلُونَكَ عَنِ الرُّوحِ...» را نيز بر پيامبر نازل كرد.

* تفسير:

آغاز ماجراى اصحاب كهف:در آيات گذشته ترسيمى از زندگى اين جهان،و چگونگى اين ميدان آزمايش انسانها و مسير زندگى آنان،از نظر گذشت،از آنجا كه قرآن مسائل كلى حساس را غالبا در ضمن مثال و يا مثالها و يا نمونه هايى از تاريخ گذشته مجسّم مى سازد،در اينجا نيز نخست به بيان داستان اصحاب كهف پرداخته و از آنها به عنوان يك«الگو»و«اسوه»ياد مى كند.

گروهى از جوانان باهوش و با ايمان كه در يك زندگى پر زرق و برق در ميان انواع ناز و نعمت به سر مى بردند،براى حفظ عقيدۀ خود و مبارزۀ با طاغوت عصر خويش به همۀ اينها پشت پا زدند،و به غارى از كوه كه از همه چيز تهى بود پناه بردند،و از اين راه استقامت و پايمردى خود را در راه ايمان نشان دادند.

نخست مى گويد:«آيا گمان كردى اصحاب كهف و رقيم از آيات عجيب ما بودند»؟! (أَمْ حَسِبْتَ أَنَّ أَصْحابَ الْكَهْفِ وَ الرَّقِيمِ كانُوا مِنْ آياتِنا عَجَباً) .

ما آيات عجيبترى در آسمان و زمين داريم كه هر يك از آنها نمونه اى است از عظمت و بزرگى آفرينش،و همچنين در اين كتاب بزرگ آسمانى تو آيات عجيب فراوان است،و مسلما داستان اصحاب كهف از آنها شگفت انگيزتر نيست.

آيه 10

(آیه 10)-سپس می گوید:«زمانی را به خاطر بیاور که آن جوانان به غار پناه

ص: 27

بردند» (إِذْ أَوَى الْفِتْيَةُ إِلَى الْكَهْفِ) .

دستشان از همه جا كوتاه شده،رو به درگاه خدا آوردند:«و گفتند:پروردگارا! ما را از سوى خودت رحمتى عطا كن» (فَقالُوا رَبَّنا آتِنا مِنْ لَدُنْكَ رَحْمَةً) .

«و راه نجاتى براى ما فراهم ساز» (وَ هَيِّئْ لَنا مِنْ أَمْرِنا رَشَداً) .

راهى كه ما را از اين تنگنا برهاند،به رضايت و خشنودى تو نزديك سازد، راهى كه در آن خير و سعادت و انجام وظيفه بوده باشد.

آيه 11

(آيه 11)ما دعاى آنها را به اجابت رسانديم«پس ما(پردۀ خواب را)در غار بر گوششان زديم و سالها در خواب فرو رفتند» (فَضَرَبْنا عَلَى آذانِهِمْ فِي الْكَهْفِ سِنِينَ عَدَداً) .

آيه 12

(آيه 12)«سپس آنها را بر انگيختيم تا بدانيم(و اين امر آشكار گردد كه) كدام يك از آن دو گروه،مدت خواب خود را بهتر حساب كرده اند» (ثُمَّ بَعَثْناهُمْ لِنَعْلَمَ أَيُّ الْحِزْبَيْنِ أَحْصى لِما لَبِثُوا أَمَداً) .

آيه 13

(آيه 13)سر گذشت مشروح اصحاب كهف:بعد از بيان اجمالى اين داستان،قرآن مجيد به شرح تفصيلى آن ضمن چهارده آيه پرداخته و سخن را در اين زمينه چنين آغاز مى كند:«ما داستان آنها را بحق براى تو باز گو مى كنيم» (نَحْنُ نَقُصُّ عَلَيْكَ نَبَأَهُمْ بِالْحَقِّ) .

«آنها جوانانى بودند كه به پروردگارشان ايمان آوردند و ما بر هدايتشان افزوديم» (إِنَّهُمْ فِتْيَةٌ آمَنُوا بِرَبِّهِمْ وَ زِدْناهُمْ هُدىً) .

از آيات قرآن بطور اشاره و از تواريخ به صورت مشروح اين حقيقت استفاده مى شود كه اصحاب كهف در محيط و زمانى مى زيستند كه بت پرستى و كفر،آنها را احاطه كرده بود و يك حكومت جبّار و ستمگر كه معمولا حافظ و پاسدار شرك و كفر و جهل و غارتگرى و جنايت است بر سر آنها سايۀ شوم افكنده بود.

اما اين گروه از جوانمردان كه از هوش و صداقت كافى بر خوردار بودند به فساد اين آيين پى بردند و تصميم بر قيام گرفتند و در صورت عدم توانايى مهاجرت كردن از آن محيط آلوده.

ص: 28

آيه 14

(آيه 14)لذا قرآن به دنبال بحث گذشته مى گويد:«و دلهايشان را محكم ساختيم،در آن هنگام كه قيام كردند و گفتند:پروردگار ما پروردگار آسمانها و زمين است» (وَ رَبَطْنا عَلى قُلُوبِهِمْ إِذْ قامُوا فَقالُوا رَبُّنا رَبُّ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ) .

«هرگز غير او معبودى را نمى خوانيم» (لَنْ نَدْعُوَا مِنْ دُونِهِ إِلهاً) .

كه«اگر چنين كنيم سخنى به گزاف گفته ايم» (لَقَدْ قُلْنا إِذاً شَطَطاً) .

در واقع اين جوانمردان با ايمان براى اثبات توحيد و نفى(آلهه)به دليل روشنى دست زدند،و آن اين كه ما به وضوح مى بينيم كه اين آسمان و زمين پروردگارى دارد كه وجود نظام آفرينش دليل بر هستى اوست،ما هم بخشى از اين مجموعۀ هستى مى باشيم،بنابراين پروردگار ما نيز همان پروردگار آسمانها و زمين است.

آيه 15

(آيه 15)سپس به دليل ديگرى نيز توسل جستند و آن اين كه:«اين قوم ما معبودهايى جز خدا انتخاب كرده اند» (هؤُلاءِ قَوْمُنَا اتَّخَذُوا مِنْ دُونِهِ آلِهَةً) .

آخر مگر اعتقاد بدون دليل و برهان ممكن است«چرا آنان دليل آشكارى براى الوهيت آنها نمى آورند؟» (لَوْ لا يَأْتُونَ عَلَيْهِمْ بِسُلْطانٍ بَيِّنٍ) .

آيا پندار و خيال يا تقليد كور كورانه مى تواند دليلى بر چنين اعتقادى باشد؟ اين چه ظلم فاحش و انحراف بزرگى است.

«پس چه كسى ظالمتر است از آن كس كه به خدا دروغ ببندد» (فَمَنْ أَظْلَمُ مِمَّنِ افْتَرى عَلَى اللّهِ كَذِباً) .

اين«افترا»هم ستمى است بر خويشتن،چرا كه انسان سر نوشت خود را به دست عوامل بدبختى و سقوط سپرده،و هم ظلمى است بر جامعه اى كه اين نغمه را در آن سر مى دهد و به انحراف مى كشاند،و هم ظلمى است به ساحت قدس پروردگار و اهانتى است به مقام بزرگ او.

آيه 16

(آیه 16)-این جوانمردان موحد تا آنجا که در توان داشتند برای زدودن زنگار شرک از دلها و نشاندن نهال توحید در قلبها ، تلاش و کوشش کردند، اما آنقدر غوغای بت و بت پرستی در آن محیط بلند بود که نغمه های توحیدی آنها در گلویشان گم شد.

ص: 29

ناچار براى نجات خويشتن و يافتن محيطى آماده تر تصميمى به«هجرت» گرفتند،و لذا در ميان خود به مشورت پرداخته با يكديگر چنين گفتند:«هنگامى كه از اين قوم بت پرست و آنچه را جز خدا مى پرستند كناره گيرى كرديد(و حساب خود را از آنها جدا نموديد)به غار پناهنده شويد» (وَ إِذِ اعْتَزَلْتُمُوهُمْ وَ ما يَعْبُدُونَ إِلاَّ اللّهَ فَأْوُوا إِلَى الْكَهْفِ) .

«تا پروردگارتان رحمتش را بر شما بگستراند و راهى به سوى آرامش و آسايش و نجات از اين مشكل به رويتان بگشايد» (يَنْشُرْ لَكُمْ رَبُّكُمْ مِنْ رَحْمَتِهِ وَ يُهَيِّئْ لَكُمْ مِنْ أَمْرِكُمْ مِرْفَقاً) .

آيه 17

(آيه 17)موقعيت دقيق اصحاب كهف:در اين آيه و آيۀ بعد قرآن به ريزه كاريهاى مربوط به زندگى عجيب اصحاب كهف در آن غار پرداخته و به شش خصوصيت اشاره كرده است:

1-دهانۀ غار رو به شمال گشوده مى شد و چون قطعا در نيمكرۀ شمالى زمين بوده است نور آفتاب به درون آن مستقيما نمى تابيد چنانكه قرآن مى گويد:

«و(اگر در آنجا بودى)خورشيد را مى ديدى كه به هنگام طلوع به سمت راست غارشان متمايل مى گردد و به هنگام غروب به سمت چپ (وَ تَرَى الشَّمْسَ إِذا طَلَعَتْ تَزاوَرُ عَنْ كَهْفِهِمْ ذاتَ الْيَمِينِ وَ إِذا غَرَبَتْ تَقْرِضُهُمْ ذاتَ الشِّمالِ) .

و به اين ترتيب نور مستقيم آفتاب كه تداوم آن ممكن است موجب پوسيدگى و فرسودگى شود به بدن آنها نمى تابيد،ولى نور غير مستقيم به قدر كافى وجود داشت.

2-«و آنها در محل وسيعى از(آن غار)قرار داشتند» (وَ هُمْ فِي فَجْوَةٍ مِنْهُ) .

اشاره به اين كه دهانۀ غار كه معمولا تنگ است جايگاه آنها نبود،بلكه قسمتهاى وسط غار را انتخاب كرده بودند كه هم از چشم بينندگان دور بود،و هم از تابش مستقيم آفتاب.

در اينجا قرآن رشتۀ سخن را قطع مى كند،و به يك نتيجه گيرى معنوى مى پردازد،چرا كه ذكر همۀ اين داستانها براى همين منظور است.

مى گويد:«اين از آيات خداست،هر كس را خدا هدايت كند،هدايت يافتۀ

ص: 30

واقعى اوست،و هر كس را گمراه نمايد هرگز ولى و راهنمايى براى او نخواهى يافت» (ذلِكَ مِنْ آياتِ اللّهِ مَنْ يَهْدِ اللّهُ فَهُوَ الْمُهْتَدِ وَ مَنْ يُضْلِلْ فَلَنْ تَجِدَ لَهُ وَلِيًّا مُرْشِداً) .

آرى!آنها كه در راه خدا گام بگذارند و براى او به جهاد برخيزند در هر قدمى آنان را مشمول لطف خود مى سازد،نه فقط در اساس كار،كه در جزئيات هم لطفش شامل حال آنهاست.

آيه 18

(آيه 18)سوم:خواب آنها يك خواب عادى و معمولى نبود،اگر به آنها نگاه مى كردى،«خيال مى كردى آنها بيدارند،در حالى كه در خواب فرو رفته بودند»! (وَ تَحْسَبُهُمْ أَيْقاظاً وَ هُمْ رُقُودٌ) .

اين حالت استثنايى شايد براى آن بوده كه حيوانات موذى به آنان نزديك نشوند چرا كه از انسان بيدار مى ترسند و يا به خاطر اين كه منظرۀ رعب انگيزى پيدا كنند كه هيچ انسانى جرئت ننمايد به آنها نزديك شود،و اين خود يك سپر حفاظتى براى آنها بوده باشد.

4-براى اين كه بر اثر گذشت ساليان دراز از اين خواب طولانى،اندام آنها نپوسد:«آنها را به سمت راست و چپ مى گردانديم»تا بدنشان سالم بماند (وَ نُقَلِّبُهُمْ ذاتَ الْيَمِينِ وَ ذاتَ الشِّمالِ) .

تا خون بدنشان در يكجا متمركز نشود،و فشار و سنگينى در يك زمان طولانى روى عضلاتى كه بر زمين قرار داشت اثر زيانبار نگذارد.

5-«و سگ آنها دستهاى خود را بر دهانۀ غار گشوده بود»و نگهبانى مى كرد (وَ كَلْبُهُمْ باسِطٌ ذِراعَيْهِ بِالْوَصِيدِ) .

6-منظرۀ آنها چنان رعب انگيز بود كه«اگر نگاهشان مى كردى از آنان مى گريختى و سر تا پاى تو از ترس و وحشت پر مى شد» (لَوِ اطَّلَعْتَ عَلَيْهِمْ لَوَلَّيْتَ مِنْهُمْ فِراراً وَ لَمُلِئْتَ مِنْهُمْ رُعْباً) .

آيه 19

(آیه 19)-بیداری بعد از یک خواب طولانی! به خواست خدا در آیات آینده می خوانیم که خواب اصحاب کهف آنقدر طولانی شد که به 309 سال بالغ گردید،و به این ترتیب خوابی بود شبیه مرگ،و بیداریش همانند رستاخیز،لذا در

ص: 31

اين آيه قرآن مى گويد:«و اين گونه آنها را بر انگيختيم» (وَ كَذلِكَ بَعَثْناهُمْ) .

يعنى همان گونه كه قادر بوديم آنها را در چنين خواب طولانى فرو بريم آنها را به بيدارى باز گردانديم.

ما آنها را از خواب بر انگيختيم:«تا از يكديگر سؤال كنند،يكى از آنها پرسيد:

فكر مى كنيد چه مدت خوابيده ايد»؟ (لِيَتَساءَلُوا بَيْنَهُمْ قالَ قائِلٌ مِنْهُمْ كَمْ لَبِثْتُمْ) .

«آنها گفتند:يك روز يا بخشى از يك روز خوابيده ايم» (قالُوا لَبِثْنا يَوْماً أَوْ بَعْضَ يَوْمٍ) .

ولى سر انجام چون نتوانستند دقيقا بدانند مدت خوابشان چقدر بوده«گفتند:

پروردگار شما از مدت خوابتان آگاهتر است» (قالُوا رَبُّكُمْ أَعْلَمُ بِما لَبِثْتُمْ) .

ولى به هر حال سخت احساس گرسنگى و نياز به غذا مى كردند چون ذخيره هاى بدن آنها تمام شده بود،لذا نخستين پيشنهادشان اين بود:«سكۀ نقره اى را كه با خود داريد به دست يكى از نفرات خود بدهيد و او را به شهر بفرستيد،تا برود و ببيند كدامين فروشنده غذاى پاكترى دارد،به مقدار روزى و نياز از آن براى شما بياورد» (فَابْعَثُوا أَحَدَكُمْ بِوَرِقِكُمْ هذِهِ إِلَى الْمَدِينَةِ فَلْيَنْظُرْ أَيُّها أَزْكى طَعاماً فَلْيَأْتِكُمْ بِرِزْقٍ مِنْهُ) .

«اما بايد دقت كند و هيچ كس را از وضع شما آگاه نسازد» (وَ لْيَتَلَطَّفْ وَ لا يُشْعِرَنَّ بِكُمْ أَحَداً) .

آيه 20

(آيه 20)«چرا كه اگر آنها از وضع شما آگاه شوند و بر شما دست يابند يا سنگسارتان مى كنند يا به آيين خويش(آيين بت پرستى)باز مى گردانند» (إِنَّهُمْ إِنْ يَظْهَرُوا عَلَيْكُمْ يَرْجُمُوكُمْ أَوْ يُعِيدُوكُمْ فِي مِلَّتِهِمْ) .

«و در آن صورت هرگز روى نجات و رستگارى را نخواهيد ديد» (وَ لَنْ تُفْلِحُوا إِذاً أَبَداً) .

آيه 21

(آیه 21)-پایان ماجرای اصحاب کهف:به زودی داستان هجرت این گروه از مردان باشخصیت در آن محیط،در همه جا پیچید،و شاه جبار سخت برآشفت،لذا دستور داد مَأَموران مخصوص همه جا را به جستجوی آنان بپردازند،و اگر

ص: 32

ردّ پايى يافتند آنان را تا دستگيريشان تعقيب كنند،و به مجازات برسانند؛اما هر چه بيشتر جستند كمتر يافتند.

اكنون به سراغ مأمور خريد غذا برويم و ببينيم بر سر او چه آمد،او وارد شهر شد ولى دهانش از تعجب باز ماند،شكل ساختمانها بكلى دگرگون شده،قيافه ها همه ناشناس،لباسها طرز جديدى پيدا كرده،و حتّى طرز سخن گفتن و آداب و رسوم مردم عوض شده است،ويرانه هاى ديروز تبديل به قصرها و قصرهاى ديروز به ويرانه ها مبدل گرديده! او هنوز فكر مى كند خوابشان در غار يك روز يا يك نيمه روز بوده است پس اين همه دگرگونى چرا! تعجب او هنگامى به نهايت رسيد كه دست در جيب كرد تا بهاى غذايى را كه خريده بود بپردازد،فروشنده چشمش به سكه اى افتاد كه به 300 سال قبل و بيشتر تعلق داشت،و شايد نام«دقيانوس»شاه جبار آن زمان بر آن نقش بسته بود، هنگامى كه توضيح خواست،او در جواب گفت تازگى اين سكه را به دست آورده ام! و خود او نيز متوجه شد كه او و يارانش در چه خواب عميق و طولانى فرو رفته بودند.

اين مسأله مثل بمب در شهر صدا كرد،و زبان به زبان در همه جا پيچيد.

جمعى از آنها نمى توانستند باور كنند كه انسان بعد از مردن به زندگى باز مى گردد،اما ماجراى خواب اصحاب كهف دليل دندان شكنى شد براى آنها كه طرفدار معاد جسمانى بودند.

لذا قرآن در اين آيه مى گويد:«و اين چنين مردم را متوجه حال آنها كرديم،تا بدانند كه وعدۀ خداوند(در مورد رستاخيز)حق است» (وَ كَذلِكَ أَعْثَرْنا عَلَيْهِمْ لِيَعْلَمُوا أَنَّ وَعْدَ اللّهِ حَقٌّ) .

«و در پايان جهان و قيام قيامت شكى نيست» (وَ أَنَّ السّاعَةَ لا رَيْبَ فِيها) .

اين خواب و بيدارى از پاره اى جهات از مردن و باز گشتن به حيات،عجيب تر بود،زيرا صدها سال بر آنها گذشت و بدنشان نپوسيد،در حالى كه نه غذايى

ص: 33

خوردند و نه آبى نوشيدند.

آيا اين دليل بر قدرت خدا بر هر چيز و هر كار نيست؟حيات بعد از مرگ با توجه به چنين صحنه اى مسلما امكان پذير است.

مأمور خريد غذا به سرعت به غار باز گشت و دوستان خود را از ماجرا آگاه ساخت،همگى در تعجب عميق فرو رفتند،تحمل اين زندگى براى آنها سخت و ناگوار بود،از خدا خواستند كه چشم از اين جهان بپوشند و به جوار رحمت حق منتقل شوند و چنين شد.

آنها چشم از جهان پوشيدند و جسدهاى آنها در غار مانده بود كه مردم به سراغشان آمدند.

در اينجا نزاع و كشمكش بين طرفداران مسألۀ معاد جسمانى و مخالفان آنها در گرفت،مخالفان سعى داشتند كه مسألۀ خواب و بيدارى اصحاب كهف به زودى به دست فراموشى سپرده شود،و اين دليل دندان شكن را از دست موافقان بگيرند.

قرآن چنين مى گويد:«در آن هنگام كه ميان خود در بارۀ كار خويش نزاع داشتند گروهى مى گفتند:بنايى بر آنان بسازيد(تا براى هميشه از نظر پنهان شوند و از آنها سخن نگوييد كه)پروردگارشان از وضع آنها آگاهتر است!» (إِذْ يَتَنازَعُونَ بَيْنَهُمْ أَمْرَهُمْ فَقالُوا ابْنُوا عَلَيْهِمْ بُنْياناً رَبُّهُمْ أَعْلَمُ بِهِمْ) .

«ولى آنها كه از رازشان آگاهى يافتند(و آن را دليلى بر رستاخيز ديدند)گفتند:

ما مسجدى در كنار(مدفن)آنها مى سازيم»تا خاطرۀ آنان فراموش نشود (قالَ الَّذِينَ غَلَبُوا عَلى أَمْرِهِمْ لَنَتَّخِذَنَّ عَلَيْهِمْ مَسْجِداً) .

اين آيه نشان مى دهد كه ساختن معبد به احترام قبور بزرگان دين نه تنها حرام نيست،بلكه كار خوب و شايسته اى است.

آيه 22

(آیه 22)-این آیه به پاره ای از اختلافات اشاره می کند که در میان مردم در مورد اصحاب کهف وجود دارد ، از جمله دربارهء تعداد آنها می گوید :گروهی از مردم، خواهند گفت:آنها سه نفر بودند که چهارمینشان سگشان بود،(سیقولون ثلثه رابعهمکلبهم).

ص: 34

«و(گروهى)مى گويند:پنج نفر بودند كه ششمين آنها سگ آنها بود» (وَ يَقُولُونَ خَمْسَةٌ سادِسُهُمْ كَلْبُهُمْ).

همۀ اينها سخنانى بدون دليل و«انداختن تير در تاريكى است» (رَجْماً بِالْغَيْبِ) .

«و(گروهى)مى گويند:آن ها هفت نفر بودند و هشتمين آنها سگ آنها بود» (وَ يَقُولُونَ سَبْعَةٌ وَ ثامِنُهُمْ كَلْبُهُمْ) .

«بگو:پروردگار من از تعداد آنها آگاهتر است» (قُلْ رَبِّي أَعْلَمُ بِعِدَّتِهِمْ) .

«جز گروه كمى تعداد آنها را نمى دانند» (ما يَعْلَمُهُمْ إِلاّ قَلِيلٌ) .

در پايان آيه اضافه مى كند:«پس در بارۀ آنها جز با دليل سخن مگو» (فَلا تُمارِ فِيهِمْ إِلاّ مِراءً ظاهِراً) .

يعنى آن چنان با آنها منطقى و مستدل سخن بگو كه برترى منطق تو آشكار گردد«و از هيچ كس در بارۀ(تعداد اصحاب كهف)سؤال مكن» (وَ لا تَسْتَفْتِ فِيهِمْ مِنْهُمْ أَحَداً) .

آيه 23

(آيه 23)اين آيه يك دستور كلى به پيامبر صلّى اللّه عليه و آله مى دهد كه:«و هرگز در مورد كارى نگو:من فردا آن را انجام مى دهم» (وَ لا تَقُولَنَّ لِشَيْءٍ إِنِّي فاعِلٌ ذلِكَ غَداً) .

آيه 24

(آيه 24)«مگر اين كه خدا بخواهد» (إِلاّ أَنْ يَشاءَ اللّهُ) .

يعنى در رابطه با اخبار آينده و تصميم بر انجام كارها،حتما جملۀ«انشاء اللّه» را اضافه كن،چرا كه تو هرگز مستقل در تصميم گيرى نيستى و اگر خدا نخواهد هيچ كس توانايى بر هيچ كار را ندارد.

ديگر اين كه خبر دادن قطعى براى انسان كه قدرتش محدود است و احتمال ظهور موانع مختلف مى رود صحيح و منطقى نيست،و چه بسا دروغ از آب در آيد، مگر اين كه با جملۀ«انشاء اللّه»همراه باشد.

سپس در تعقيب اين جمله،قرآن مى گويد:«هنگامى كه ياد خدا را فراموش كردى(بعد كه متوجه شدى)پروردگارت را به خاطر بياور» (وَ اذْكُرْ رَبَّكَ إِذا نَسِيتَ) .

اشاره به اين كه اگر به خاطر فراموشى جملۀ انشاء اللّه را به سخنانى كه از آينده

ص: 35

خبر مى دهى نيفزايى هر موقع به يادت آمد فورا جبران كن و بگو انشاء اللّه،كه اين كار گذشته را جبران خواهد كرد.

«و بگو:اميدوارم كه پروردگارم مرا به راهى روشنتر از اين هدايت كند» (وَ قُلْ عَسى أَنْ يَهْدِيَنِ رَبِّي لِأَقْرَبَ مِنْ هذا رَشَداً) .

آيه 25

(آيه 25)خواب اصحاب كهف:از قرائن موجود در آيات گذشته اجمالا به دست آمد كه خواب اصحاب كهف يك خواب بسيار طولانى بود،اين موضوع حس كنجكاوى هر شنونده اى را بر مى انگيزد و مى خواهد دقيقا بداند آنها چند سال در اين خواب طولانى بوده اند؟ اين آيه شنونده را از ترديد بيرون مى آورد و مى گويد:«آنها در غار خود سيصد سال درنگ كردند و نه سال نيز بر آن افزودند»! (وَ لَبِثُوا فِي كَهْفِهِمْ ثَلاثَ مِائَةٍ سِنِينَ وَ ازْدَادُوا تِسْعاً) .

بنابراين مجموع مدت توقف و خواب آنها در غار سيصد و نه سال بود.

آيه 26

(آيه 26)سپس براى اين كه به گفتگوهاى مختلف مردم در اين باره پايان دهد مى گويد:«بگو:خداوند از مدت توقف آنها آگاهتر است» (قُلِ اللّهُ أَعْلَمُ بِما لَبِثُوا) .

چرا كه:«غيب آسمانها و زمين از آن اوست» (لَهُ غَيْبُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ) .

كسى كه از پنهان و آشكار،در مجموعۀ جهان هستى با خبر است چگونه ممكن است از مدت توقف اصحاب كهف آگاه نباشد.

«راستى او چه بينا و چه شنواست» (أَبْصِرْ بِهِ وَ أَسْمِعْ) .

به همين دليل«آنها(ساكنان آسمانها و زمين)هيچ ولى و سرپرستى جز او ندارند» (ما لَهُمْ مِنْ دُونِهِ مِنْ وَلِيٍّ) .

و در پايان آيه اضافه مى كند:«و او هيچ كس را در حكم خود شركت نمى دهد» (وَ لا يُشْرِكُ فِي حُكْمِهِ أَحَداً) .در حقيقت اين تأكيدى است بر ولايت مطلقۀ خداوند.

آيه 27

(آیه 27)-در این آیه روی سخن را به پیامبر (ص) کرده ،می گوید:«آنچه را از کتاب پروردگارت به تو وحی شده تلاوت کن»(واتل ما اوحی الیک من کتاب ربک).و اعتنا به گفته ای این و آن که آمیخته به دروغ و خرافات و مطالب بی اساس

ص: 36

است مكن،تكيه گاه بحث تو در اين امور تنها بايد وحى الهى باشد.

چرا كه«هيچ چيز سخنان او را دگرگون نمى كند»و در گفتار و معلومات او تغيير و تبديل راه ندارد (لا مُبَدِّلَ لِكَلِماتِهِ) .

كلام و علم او همچون علم و كلام بندگان نيست كه هر روز بر اثر كشف و آگاهى تازه اى دستخوش تغيير و تبديل شود.

روى همين جهات در پايان آيه مى فرمايد:«و هرگز پناهگاهى جز او نمى يابى» (وَ لَنْ تَجِدَ مِنْ دُونِهِ مُلْتَحَداً) .

* جنبه هاى آموزندۀ اين داستان-

اين ماجراى عجيب تاريخى كه قرآن آن را خالى از هر گونه خرافه و مطالب بى اساس و ساختگى آورده است،مانند همۀ داستانهاى قرآن مملو از نكات سازندۀ تربيتى است.

الف)نخستين درس اين داستان همان شكستن سد تقليد و جدا شدن از هم رنگى با محيط فاسد است.اصولا انسان بايد«سازندۀ محيط»باشد نه «سازش كار با محيط»و به عكس آنچه سست عنصران فاقد شخصيت مى گويند:

«خواهى نشوى رسوا هم رنگ جماعت شو»افراد با ايمان و صاحبان افكار مستقل مى گويند:«همرنگ جماعت شدنت رسوايى است»! ب)«هجرت»از محيطهاى آلوده،درس ديگرى از اين ماجراى عبرت انگيز است.

ج)«تقيه»به معنى سازنده اش درس ديگر اين داستان است،و مى دانيم تقيّه چيزى جز اين نيست كه انسان موضع واقعى خود را در جايى كه افشاگرى بى نتيجه است مكتوم دارد تا نيروى خود را براى موقع مبارزه و ضربه زدن بر دشمن حفظ كند.

د)عدم تفاوت در ميان انسانها در مسير اللّه و قرار گرفتن«وزير»در كنار «چوپان»و حتى سگ پاسبانى كه راه آنها را مى سپرد،درس ديگرى در اين زمينه است،تا روشن شود امتيازات دنياى مادّى،و مقامات مختلف آن كمترين تأثيرى در جدا كردن صفوف رهروان راه حق ندارد كه راه حق راه توحيد است و راه توحيد راه يگانگى همۀ انسانهاست.

ص: 37

ه)امدادهاى شگفت آور الهى به هنگام بروز بحرانها نتيجۀ ديگرى است كه به ما مى آموزد.

و)آنها در اين داستان درس«پاكى تغذيه»حتى در سخت ترين شرايط را به ما آموختند،چرا كه غذاى جسم انسان اثر عميقى در روح و فكر و قلب او دارد، و آلوده شدن به غذاى حرام و ناپاك انسان را از راه خدا و تقوا دور مى سازد.

ز)لزوم تكيه بر مشيت خدا،و استمداد از لطف او،گفتن«انشاء اللّه»در خبرهايى كه از آينده مى دهيم،درس ديگرى بود.

ح)لزوم بحث منطقى در برخورد با مخالفان درس آموزندۀ ديگر اين داستان است.

ط)بالاخره مسألۀ امكان معاد جسمانى و بازگشت انسانها به زندگى مجدد به هنگام رستاخيز درس ديگرى است كه اين ماجرا به ما مى دهد.

به هر حال،هدف سرگرمى و داستان سرايى نيست،هدف ساختن انسانهاى مقاوم،با ايمان،آگاه و شجاع است،كه يكى از طرق آن نشان دادن الگوهاى اصيل در طول تاريخ پر ماجراى بشرى است.

آيه 28

(آيه 28)

* شأن نزول:

جمعى از ثروتمندان مستكبر و اشراف از خود راضى عرب به حضور پيامبر صلّى اللّه عليه و آله رسيدند،و در حالى كه اشاره به مردان با ايمانى همچون سلمان،ابو ذر،صهيب،و خباب و مانند آنها مى كردند،گفتند:اى محمّد!اگر تو در صدر مجلس بنشينى،و اين گونه افراد را از خود دور سازى(و خلاصه مجلس تو مجلسى در خور اشراف و شخصيتها!بشود)ما نزد تو خواهيم آمد؛ولى چه كنيم كه با وجود اين گروه جاى ما نيست! در اين هنگام آيه نازل شد و به پيامبر صلّى اللّه عليه و آله دستور داد كه هرگز تسليم اين سخنان فريبندۀ تو خالى نشود و همواره با افراد با ايمان و پاكدلى چون سلمانها و أبو ذرها باشد.

به آنان فرمود:حمد خدا را كه نمردم تا اين كه او چنين دستورى به من داد كه با امثال شما باشم،«آرى!زندگى با شما،و مرگ هم با شما خوش است»!

ص: 38

* تفسير:

پاكدلان پا برهنه!از جمله درسهايى كه داستان اصحاب كهف به ما آموخت اين بود كه معيار ارزش انسانها پست و مقام ظاهرى و ثروتشان نيست.اين آيه در حقيقت همين مسألۀ مهم را تعقيب مى كند و به پيامبر صلّى اللّه عليه و آله چنين دستور مى دهد:«با كسانى باش كه پروردگار خود را صبح و عصر مى خوانند و تنها رضاى او را مى طلبند» (وَ اصْبِرْ نَفْسَكَ مَعَ الَّذِينَ يَدْعُونَ رَبَّهُمْ بِالْغَداةِ وَ الْعَشِيِّ يُرِيدُونَ وَجْهَهُ) .

سپس به عنوان تأكيد ادامه مى دهد:«و هرگز به خاطر زيورهاى دنيا،چشمان خود را از آنها بر مگير!» (وَ لا تَعْدُ عَيْناكَ عَنْهُمْ تُرِيدُ زِينَةَ الْحَياةِ الدُّنْيا) .

باز براى تأكيد افزونتر اضافه مى كند:«و از كسانى كه قلبشان را از ياد خود غافل ساختيم اطاعت مكن» (وَ لا تُطِعْ مَنْ أَغْفَلْنا قَلْبَهُ عَنْ ذِكْرِنا) .

«همانها كه از هواى نفس پيروى كردند» (وَ اتَّبَعَ هَواهُ) .

«و(همانها كه همۀ)كارهايشان افراطى است»و خارج از رويّه و توأم با اسرافكارى(و كان امره فرطا).از آنجا كه طبع آدمى در لذتهاى مادى هميشه رو به افزون طلبى است،در همۀ شاخه هاى هوى و هوس،دائما رو به افراط گام بر مى دارد تا خود را هلاك و نابود سازد.

آيه 29

(آيه 29)اهميت موضوع فوق به قدرى است كه قرآن در اين آيه با صراحت به پيامبر صلّى اللّه عليه و آله چنين مى گويد:«بگو:(اين برنامۀ من است و)اين حقيقتى است از سوى پروردگارتان،پس هر كس مى خواهد ايمان بياورد(و اين حقيقت را پذيرا شود)و هر كس مى خواهد كافر گردد» (وَ قُلِ الْحَقُّ مِنْ رَبِّكُمْ فَمَنْ شاءَ فَلْيُؤْمِنْ وَ مَنْ شاءَ فَلْيَكْفُرْ) .

اما بدانيد اين ظلمان دنيا پرست كه با زندگى مرفه و پر زرق و برق و زينتهايشان لبخند تمسخر به لباس پشمينۀ سلمانها و بوذرها مى زنند عاقبت شوم و تاريكى دارند چرا كه:«ما براى اين ستمگران آتشى فراهم كرده ايم كه سرا پرده اش آنها را از هر سو احاطه كرده است») (إِنّا أَعْتَدْنا لِلظّالِمِينَ ناراً أَحاطَ بِهِمْ سُرادِقُها) .

آرى!آنها در اين زندگى دنيا هر گاه تشنه مى شدند صدا مى زدند،و خدمتكاران انواع نوشابه ها را در برابرشان حاضر مى كردند«ولى در جهنم هنگامى كه تقاضاى

ص: 39

آب مى كنند آبى براى آنها مى آورند همچون فلز گداخته!كه(اگر نزديك صورت شود)صورتها را بريان مى كند»! (وَ إِنْ يَسْتَغِيثُوا يُغاثُوا بِماءٍ كَالْمُهْلِ يَشْوِي الْوُجُوهَ) .

«چه بد نوشيدنى است»؟! (بِئْسَ الشَّرابُ) .

«و(دوزخ)چه بد جايگاه و محل اجتماعى است»؟! (وَ ساءَتْ مُرْتَفَقاً) .

در اينجا در سرا پرده هايشان انواع مشروبات وجود دارد،همين كه ساقى را صدا مى كنند جامهايى از شرابهاى رنگارنگ پيش روى آنها حاضر مى نمايند،در دوزخ نيز ساقى و آورندۀ نوشيدنى دارند،اما چه آبى؟آبى همچون فلز گداخته! آبى به داغى اشك سوزان يتيمان و آه آتشين مستمندان!آرى هر چه آنجاست تجسمى است از آنچه اينجاست!(پناه بر خدا).

آيه 30

(آيه 30)و از آنجا كه روش قرآن يك روش آموزندۀ تطبيقى است پس از بيان اوصاف و كيفر دنيا پرستان خود خواه،به بيان حال مؤمنان راستين و پاداشهاى فوق العاده ارزندۀ آنها مى پردازد نخست:بصورت مختصر مى گويد:«آنها كه ايمان آوردند و عمل صالح انجام دادند،ما پاداش نيكو كاران را ضايع نخواهيم كرد»كم باشد يا زياد،كلى باشد يا جزيى،از هر كس،در هر سن و سال،و در هر شرايط (إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحاتِ إِنّا لا نُضِيعُ أَجْرَ مَنْ أَحْسَنَ عَمَلاً) .

آيه 31

(آيه 31)سپس پاداشهاى آنها را شرح داده،مى فرمايد:«آنان كسانى هستند كه بهشتهاى جاويدان از آن آنهاست» (أُولئِكَ لَهُمْ جَنّاتُ عَدْنٍ) .

باغهايى از بهشت«كه نهرها از زير درختان و قصرهايش جارى است» (تَجْرِي مِنْ تَحْتِهِمُ الْأَنْهارُ) .

«آنها در آنجا با دستبندهايى از طلا آراسته اند» (يُحَلَّوْنَ فِيها مِنْ أَساوِرَ مِنْ ذَهَبٍ) .

«و لباسهايى فاخر به رنگ سبز از حرير نازك و ضخيم در بر مى كنند» (وَ يَلْبَسُونَ ثِياباً خُضْراً مِنْ سُنْدُسٍ وَ إِسْتَبْرَقٍ) .

«در حالى كه بر تختها تكيه كرده اند» (مُتَّكِئِينَ فِيها عَلَى الْأَرائِكِ) .

«چه پاداش خوبى است»؟ (نِعْمَ الثَّوابُ) .

ص: 40

«و چه جمع نيكويى از دوستان» (وَ حَسُنَتْ مُرْتَفَقاً) .

آيه 32

(آيه 32)ترسيمى از موضع مستكبران در برابر مستضعفان:در آيات گذشته ديديم كه چگونه دنيا پرستان سعى دارند در همه چيز از آن مردان حق كه تهى دستند فاصله بگيرند،و سر انجام كارشان را در جهان ديگر نيز خوانديم.

در اينجا با اشاره به سر گذشت دو دوست يا دو برادر كه هر كدام الگويى براى يكى از اين دو گروه بوده اند طرز تفكر و گفتار و كردار و موضع اين دو گروه را مشخص مى كند.

نخست مى گويد:اى پيامبر!«براى آنها مثالى بزن:آن دو مرد،كه براى يكى از آنان دو باغ از انواع انگورها قرار داديم،و گردا گرد آن دو(باغ)را با درختان نخل پوشانديم و در ميانشان زراعت پر بركتى قرار داديم» (وَ اضْرِبْ لَهُمْ مَثَلاً رَجُلَيْنِ جَعَلْنا لِأَحَدِهِما جَنَّتَيْنِ مِنْ أَعْنابٍ وَ حَفَفْناهُما بِنَخْلٍ وَ جَعَلْنا بَيْنَهُما زَرْعاً) .

آيه 33

(آيه 33)«هر دو باغ ميوه آورده بود(ميوه هاى فراوان)و چيزى فرو گذار نكرده بود» (كِلْتَا الْجَنَّتَيْنِ آتَتْ أُكُلَها وَ لَمْ تَظْلِمْ مِنْهُ شَيْئاً) .

از همه مهمتر آب كه مايۀ حيات همه چيز مخصوصا باغ و زراعت است،به حد كافى در دسترس آنها بود چرا كه:«ميان آن دو(باغ)نهر بزرگى جارى ساخته بوديم» (وَ فَجَّرْنا خِلالَهُما نَهَراً) .

آيه 34

(آيه 34)به اين ترتيب«صاحب اين باغ در آمد فراوانى داشت» (وَ كانَ لَهُ ثَمَرٌ) .

ولى از آنجا كه انسان كم ظرفيت و فاقد شخصيت هنگامى كه همه چيز بر وفق مراد او بشود غرور او را مى گيرد،و طغيان و سر كشى آغاز مى كند كه نخستين مرحله اش مرحلۀ برترى جويى و استكبار بر ديگران است«به همين جهت(صاحب اين دو باغ)به دوستش-در حالى كه با او گفتگو مى كرد-چنين گفت:من از نظر ثروت از تو برتر،و از نظر نفرات نيرومندترم» (فَقالَ لِصاحِبِهِ وَ هُوَ يُحاوِرُهُ أَنَا أَكْثَرُ مِنْكَ مالاً وَ أَعَزُّ نَفَراً) .

آيه 25

(آیه25)-کم کم این افکار _ همان گونه که معمولی است. در او اوج گرفت،

ص: 41

و به جايى رسيد كه دنيا را جاودان و مال و ثروت و حشمتش را ابدى پنداشت:

«و در حالى كه نسبت به خود ستمكار بود در باغ خويش گام نهاد،و(نگاهى به درختان سر سبز كه شاخه هايش از سنگينى ميوه خم شده بود،و خوشه هاى پر دانه اى كه به هر طرف مايل گشته بود انداخت و به زمزمۀ نهرى كه مى غريد و پيش مى رفت و درختان را مشروب مى كرد گوش فرا داد،و از روى غفلت و بى خبرى)گفت:من گمان نمى كنم هرگز اين باغ نابود شود» (وَ دَخَلَ جَنَّتَهُ وَ هُوَ ظالِمٌ لِنَفْسِهِ قالَ ما أَظُنُّ أَنْ تَبِيدَ هذِهِ أَبَداً) .

آيه 36

(آيه 36)باز هم از اين فراتر رفت،و از آنجا كه جاودانى بودن اين جهان با قيام رستاخيز تضاد دارد به فكر انكار قيامت افتاد و گفت:«و باور نمى كنم قيامت بر پا گردد» (وَ ما أَظُنُّ السّاعَةَ قائِمَةً) .

اينها سخنانى است كه گروهى براى دلخوش كردن خود به هم بافته اند.

سپس اضافه كرد:گيرم كه قيامتى در كار باشد،من با اين همه شخصيت و مقام«اگر به سراغ پروردگارم باز گردانده شوم(و قيامتى در كار باشد)جايگاهى بهتر از اينجا خواهم يافت» (وَ لَئِنْ رُدِدْتُ إِلى رَبِّي لَأَجِدَنَّ خَيْراً مِنْها مُنْقَلَباً) .

او در اين خيالات خام غوطه ور بود و هر زمان سخنان نامربوط تازه اى بر نامربوطهاى گذشته مى افزود كه رفيق با ايمانش به سخن در آمد و گفتنيها را كه در آيات بعد مى خوانيم گفت.

آيه 37

(آیه 37)_این هم پاسخ مستضعفان!در اینجا رد یافته های بی اساس آن ثروتمند مغرور و از خود راضی را از زبان دوست مومنش می شنویم :او که تا آن موقع دم فروبسته بود و به سخنان این مرد سبک مغز گوش فرا می داد تا هر چه در درون دارد برون ریزد،سپس یکجا پاسخ دهد، وارد گفتگو شد چنانکه آیه می گوید:« دوست (با ایمان) وی ... در حالی که با او گفتگو می کرد ...گفت:آیا به خدایی که تو را از خاک،و سپس از نطفه آفریده،و پس از آن تو را مرد کاملی قرار داد،کافر شدی»(قال له صاحبه و هو یحاوره اکفرت بلذی خلقک من تراب ثم من نطفه ثم سویک رجلا).

ص: 42

آيه 38

(آيه 38)سپس اين مرد با ايمان براى در هم شكستن كفر و غرور او گفت:

«ولى من كسى هستم كه اللّه پروردگار من است» (لكِنَّا هُوَ اللّهُ رَبِّي) .

«و من هيچ كس را شريك پروردگارم قرار نمى دهم» (وَ لا أُشْرِكُ بِرَبِّي أَحَداً) .

آيه 39

(آيه 39)بعد از اشاره به مسألۀ توحيد و شرك كه مهمترين مسألۀ سر نوشت ساز است،مجددا او را مورد سرزنش قرار داده،مى گويد:«چرا هنگامى كه وارد باغت شدى نگفتى اين نعمتى است كه خدا خواسته است»چرا همۀ اينها را از ناحيۀ خدا ندانستى و شكر نعمت او را بجا نياوردى؟! (وَ لَوْ لا إِذْ دَخَلْتَ جَنَّتَكَ قُلْتَ ما شاءَ اللّهُ) .

چرا نگفتى«هيچ قوت(و نيرويى)جز از ناحيۀ خدا نيست» (لا قُوَّةَ إِلاّ بِاللّهِ) .

اينها امكانات و وسائلى است كه خدا در اختيار تو قرار داده،تو از خود هيچ ندارى و بدون او هيچ هستى! سپس اضافه كرد:«اگر مى بينى من از نظر مال و فرزند از تو كمترم»مطلب مهمّى نيست (إِنْ تَرَنِ أَنَا أَقَلَّ مِنْكَ مالاً وَ وَلَداً) .

آيه 40

(آيه 40)«شايد پروردگارم بهتر از باغ تو،به من بدهد» (فَعَسى رَبِّي أَنْ يُؤْتِيَنِ خَيْراً مِنْ جَنَّتِكَ) .

نه تنها بهتر از آن چه تو دارى به من بدهد بلكه:«و مجازات حساب شده اى (صاعقه)از آسمان بر باغ تو فرو فرستد،به گونه اى كه آن را به زمين بى گياه لغزنده اى مبدّل كند» (وَ يُرْسِلَ عَلَيْها حُسْباناً مِنَ السَّماءِ فَتُصْبِحَ صَعِيداً زَلَقاً) .

آيه 41

(آيه 41)يا به زمين فرمان دهد تكانى بخورد«و اين چشمه و نهر جوشان در اعماق آن فرو برود،آن چنان كه هرگز قدرت جستجوى آن را نداشته باشى» (أَوْ يُصْبِحَ ماؤُها غَوْراً فَلَنْ تَسْتَطِيعَ لَهُ طَلَباً) .

در واقع آن مرد با ايمان و موحّد رفيق مغرور خود را هشدار داد كه بر اين نعمتها دل نبندد چرا كه هيچ كدام قابل اعتماد نيست.

آيه 42

(آیه 42)_ و این هم پایان کارشان: سرانجام گتگوی این دو نفر پایان گرفت بی آنکه مرد موحد توانسته باشد در اعماق جان آن ثروتمند مغرور و بی ایمان نفوذ

ص: 43

كند،و با همين روحيه و طرز فكر به خانۀ خود باز گشت؛غافل از اين كه فرمان الهى دائر به نابودى باغها و زراعتهاى سر سبزش صادر شده است،و بايد كيفر غرور و شرك خود را در همين جهان ببيند و سرنوشتش درس عبرتى براى ديگران شود.

عذاب الهى نازل شد،به صورت صاعقه اى مرگبار،و يا توفانى كوبنده و وحشتناك،و يا زلزله اى ويرانگر و هول انگيز،هر چه بود در لحظاتى كوتاه اين باغهاى پر طراوت،و درختان سر به فلك كشيده،و زراعت به ثمر نشسته را در هم كوبيد و ويران كرد و عذاب الهى به فرمان خدا از هر سو محصولات آن مرد را احاطه كرد«و تمام ميوه هاى آن نابود شد» (وَ أُحِيطَ بِثَمَرِهِ) .

صبحگاهان كه صاحب باغ به منظور سر كشى و بهره گيرى از محصولات باغ به سوى آن حركت كرد،همين كه نزديك شد با منظرۀ وحشتناكى رو برو گشت، آب در دهانش خشكيد،و آنچه از كبر و غرور بر دل و مغز او سنگينى مى كرد يكباره فرو ريخت! گويى از يك خواب عميق و طولانى بيدار شده است:«او مرتبا دستها را به هم مى ماليد و در فكر هزينه هاى سنگينى بود كه(در يك عمر از هر طرف فراهم نموده و)در آن خرج كرده بود،در حالى كه همه بر باد رفته و بر پايه ها فرو ريخته بود» (فَأَصْبَحَ يُقَلِّبُ كَفَّيْهِ عَلى ما أَنْفَقَ فِيها وَ هِيَ خاوِيَةٌ عَلى عُرُوشِها) .

درست در اين هنگام بود كه از گفته ها و انديشه هاى پوچ و باطل خود پشيمان گشت«و مى گفت:اى كاش احدى را شريك پروردگارم نمى دانستم»و اى كاش هرگز راه شرك را نمى پوييدم (وَ يَقُولُ يا لَيْتَنِي لَمْ أُشْرِكْ بِرَبِّي أَحَداً) .

آيه 43

(آيه 43)اسف انگيزتر اين كه او در برابر اين همه مصيبت و بلا،تنهاى تنها بود«كسانى را جز خدا نداشت كه او را(در برابر اين بلاى عظيم و خسارت بزرگ) يارى دهند» (وَ لَمْ تَكُنْ لَهُ فِئَةٌ يَنْصُرُونَهُ مِنْ دُونِ اللّهِ) و دوستانى كه به عشق بهره گيرى مادى دور او جمع شده بودند همگى او را رها كردند.

و از آنجا كه تمام سرمايۀ او همين بود چيز ديگرى نداشت كه به جاى آن بنشاند،«و نمى توانست از خويشتن يارى گيرد» (وَ ما كانَ مُنْتَصِراً) .

ص: 44

ولى هر چه بود دير شده بود،و اين گونه بيدارى اضطرارى كه به هنگام نزول بلاهاى سنگين،حتى براى فرعونها و نمرودها پيدا مى شود،بى ارزش است،و به همين دليل نتيجه اى به حال او نداشت.

آيه 44

(آيه 44)«و در اين هنگام(بود كه اين حقيقت بار ديگر به ثبوت پيوست كه)ولايت و سر پرستى و قدرت از آن خداست خداوندى كه عين حق است» (هُنالِكَ الْوَلايَةُ لِلّهِ الْحَقِّ) .

آرى!در اينجا كاملا روشن گشت كه همۀ نعمتها از اوست و هر چه ارادۀ او باشد همان مى شود،و جز به اتكاء لطف او كارى ساخته نيست.

آرى!«اوست كه برترين ثواب و بهترين عاقبت را(براى مطيعان)دارد» (هُوَ خَيْرٌ ثَواباً وَ خَيْرٌ عُقْباً) .

پس اگر انسان مى خواهد به كسى دل ببندد و بر چيزى تكيه كند و اميد به پاداش كسى داشته باشد چه بهتر كه تكيه گاهش خدا و دلبستگى،و اميدش به لطف و احسان پروردگار باشد.

آيه 45

(آيه 45)آغاز و پايان زندگى دنيا در يك تابلو زنده:در آيات گذشته سخن از ناپايدارى نعمتهاى جهان ماده بود،و از آنجا كه درك اين واقعيت براى يك عمر طولانى به مدت شصت يا هشتاد سال براى افراد عادى كار آسانى نيست، قرآن در ضمن يك مثال بسيار زنده و گويا اين صحنه را كاملا مجسم مى كند،تا غافلان مغرور با مشاهدۀ آن-كه در عمرشان بارها و بارها تكرار شده و مى شود-از اين غرور و غفلت بيدار شوند،مى گويد:اى پيامبر!«زندگى دنيا را براى آنان به آبى تشبيه كن كه از آسمان فرو مى فرستيم» (وَ اضْرِبْ لَهُمْ مَثَلَ الْحَياةِ الدُّنْيا كَماءٍ أَنْزَلْناهُ مِنَ السَّماءِ) .

اين قطره هاى حيات بخش بر كوه و صحرا مى ريزد«و به وسيلۀ آن گياهان زمين(سر سبز مى شود و)در هم فرو مى رود» (فَاخْتَلَطَ بِهِ نَباتُ الْأَرْضِ) .

پوست سخت و پر مقاومت دانه در برابر نرمش باران نرم مى شود،و به جوانۀ گياه اجازۀ عبور مى دهد،سر انجام جوانۀ نو رس از دل خاك سر بر مى دارد.آفتاب

ص: 45

مى درخشد نسيم مى وزد،مواد غذايى زمين كمك مى كند،و اين جوانۀ نو رس با نيرو گرفتن از همۀ اين عوامل حيات به رشد و نموّ خود ادامه مى دهند آن چنانكه بعد از مدت كوتاهى گياهان زمين سر بر سر هم مى گذارند و در هم فرو مى روند.

صفحۀ كوه و صحرا يك پارچه جنبش و حيات مى شود،شكوفه ها و گلها و ميوه ها يكى بعد از ديگرى زينت بخش شاخه ها مى شوند،گويى همه مى خندند، فرياد شادى مى كشند،به وجد و رقص در آمده اند.

ولى اين صحنۀ دل انگيز ديرى نمى پايد،بادهاى خزان شروع مى شود و گرد و غبار مرگ بر سر آنها مى پاشد هوا به سردى مى گرايد،آبها كم مى شود«و بعد از مدتى(آن گياه خرم و سرسبز)مى خشكد» (فَأَصْبَحَ هَشِيماً) .

آن برگهايى كه در فصل بهار آن چنان شاخه ها را چسبيده بودند كه قدرت هيچ توفانى نمى توانست آنها را جدا كند آن قدر سست و بى جان مى شوند كه«بادها آن را به هر سو پراكنده مى كند» (تَذْرُوهُ الرِّياحُ) .

«آرى خداوند بر هر چيزى توانا بوده و هست» (وَ كانَ اللّهُ عَلى كُلِّ شَيْءٍ مُقْتَدِراً) .

آيه 46

(آيه 46)اين آيه موقعيت مال و ثروت و نيروى انسانى را كه دو ركن اصلى حيات دنياست در اين ميان مشخص كرده،مى گويد:«اموال و فرزندان زينت حيات دنيا هستند» (الْمالُ وَ الْبَنُونَ زِينَةُ الْحَياةِ الدُّنْيا) .

شكوفه ها و گلهايى مى باشند كه بر شاخه هاى اين درخت آشكار مى شوند، زود گذرند،كم دوامند و اگر از طريق قرار گرفتن در مسير«اللّه»رنگ جاودانگى نگيرند بسيار بى اعتبارند.

در حقيقت در اين آيه انگشت روى دو قسمت از مهمترين سرمايه هاى زندگى دنيا گذارده شده است كه بقيّه به آن وابسته است،«نيروى اقتصادى» و«نيروى انسانى».

سپس اضافه مى كند:«باقيات صالحات(يعنى ارزشهاى پايدار و شايسته) نزد پروردگارت ثوابش بهتر و اميد بخش تر است» (وَ الْباقِياتُ الصّالِحاتُ خَيْرٌ عِنْدَ

ص: 46

رَبِّكَ ثَواباً وَ خَيْرٌ أَمَلاً) .

مفهوم«باقيات صالحات»آن چنان وسيع و گسترده است كه هر فكر و ايده و گفتار و كردار صالح و شايسته اى كه طبعا باقى مى ماند و اثرات و بركاتش در اختيار افراد و جوامع قرار مى گيرد شامل مى شود.

آيه 47

(آيه 47)واى بر ما اين چه كتابى است!از آنجا كه در آيات گذشته سخن از انسان خود خواه و مغرورى به ميان آمد كه به خاطر غرورش معاد و رستاخيز را انكار كرد به دنبال آن،در اينجا مشروحى از چگونگى قيامت را در سه مرحله مطرح مى كند:مرحلۀ قبل از رستاخيز انسانها،و مرحلۀ رستاخيز،و قسمتى از مرحلۀ بعد.

نخست مى گويد:به خاطر بياوريد«روزى را كه(نظام جهان هستى به عنوان مقدمه اى براى نظام نوين در هم فرو مى ريزد)كوهها را به حركت در مى آوريم، و(همۀ موانع سطح زمين از ميان مى رود،به گونه اى كه)زمين را صاف و همه چيز را در آن نمايان مى بينى» (وَ يَوْمَ نُسَيِّرُ الْجِبالَ وَ تَرَى الْأَرْضَ بارِزَةً) .

اين قسمت از آيات به حوادثى كه در آستانۀ رستاخيز رخ مى دهد اشاره مى كند،اين حوادث بسيار زياد است كه مخصوصا در سوره هاى كوتاه آخر قرآن فراوان به چشم مى خورد،و به عنوان«اشراط السّاعة»(نشانه هاى قيامت) ناميده مى شود.

بعد اضافه مى كند:«ما همۀ آنها را در اين هنگام محشور مى كنيم به گونه اى كه حتى يك نفر را ترك نخواهيم گفت» (وَ حَشَرْناهُمْ فَلَمْ نُغادِرْ مِنْهُمْ أَحَداً) .

جملۀ فوق تأكيدى است بر اين حقيقت كه«معاد»يك حكم عمومى و همگانى است و هيچ كس از آن مستثنى نخواهد بود.

آيه 48

(آيه 48)اين آيه در بارۀ چگونگى رستاخيز انسانها مى گويد:«آنها همه در يك صف به پروردگارت عرضه مى شوند» (وَ عُرِضُوا عَلى رَبِّكَ صَفًّا) .

اين تعبير ممكن است اشاره به آن باشد كه هر گروهى از مردم كه عقيدۀ واحد يا عمل مشابهى دارند در يك صف قرار مى گيرند،و يا اين كه همگى بدون هيچ گونه تفاوت و امتياز در يك صف قرار خواهند گرفت.

ص: 47

و به آنها گفته مى شود:«شما همگى نزد ما آمديد،همان گونه كه در آغاز شما را آفريديم» (لَقَدْ جِئْتُمُونا كَما خَلَقْناكُمْ أَوَّلَ مَرَّةٍ) .

نه خبرى از اموال و ثروتهاست،نه امتيازات و مقامات مادى،و نه يار و ياور، درست همان گونه كه در آغاز آفرينش بوديد،به همان حالت اول! «اما شما گمان گرديد كه ما موعدى برايتان قرار نخواهيم داد» (بَلْ زَعَمْتُمْ أَلَّنْ نَجْعَلَ لَكُمْ مَوْعِداً) .

و اين هنگامى بود كه غرور امكانات مادى شما را فرا مى گرفت و تمايل به جاودانگى دنيا شما را از فكر آخرت كه در فطرت هر انسانى نهفته است غافل مى كرد.

آيه 49

(آيه 49)سپس به مراحل ديگر از اين رستاخيز بزرگ پرداخته،مى گويد:

«و كتاب[ كتابى كه نامۀ اعمال همۀ انسانهاست]در آنجا گذارده مى شود» (وَ وُضِعَ الْكِتابُ) .

«پس گنهكاران را مى بينى كه از آنچه در آن است ترسان و هراسانند» (فَتَرَى الْمُجْرِمِينَ مُشْفِقِينَ مِمّا فِيهِ) .

در اين هنگام فرياد بر مى آورند«و مى گويند:اى واى بر ما!اين چه كتابى است كه هيچ عمل كوچك و بزرگى را فرو نگذاشته مگر اين كه آن را به شمار آورده است» (وَ يَقُولُونَ يا وَيْلَتَنا ما لِهذَا الْكِتابِ لا يُغادِرُ صَغِيرَةً وَ لا كَبِيرَةً إِلاّ أَحْصاها) .

علاوه بر اين سند كتبى اصولا«همۀ اعمال خود را حاضر مى بينند»! (وَ وَجَدُوا ما عَمِلُوا حاضِراً) .خوبيها و بديها،ظلمها و عدلها،هرزگيها و خيانتها، همه و همه در برابر آنها تجسّم مى يابد! در واقع آنها گرفتار اعمال خودشان هستند:«و پروردگارت به هيچ كس ستم نمى كند» (وَ لا يَظْلِمُ رَبُّكَ أَحَداً) .

آنچه دامن آنها را مى گيرد كارهايى است كه در اين جهان انجام داده اند بنا بر اين از چه كسى مى توانند گله كنند جز از خودشان.

راستى ايمان به چنين دادگاهى چقدر در تربيت انسان و كنترل شهوات او

ص: 48

مؤثر است؟و چقدر آگاهى و بيدارى و توجه به مسؤوليتها به انسان مى بخشد؟ آيا ممكن است انسان به چنين صحنه اى ايمان قاطع داشته باشد باز هم گناه كند؟!

آيه 50

(آيه 50)شياطين را اولياى خود قرار ندهيد!در آيات مختلف قرآن كرارا از داستان آفرينش آدم و سجدۀ فرشتگان براى او و سر پيچى ابليس،سخن به ميان آمده است،ولى همان گونه كه قبلا هم اشاره كرده ايم اين تكرارها همواره نكته هايى دارد و در هر مورد نكته اى در نظر بوده است.

و از آنجا كه در بحثهاى گذشته چگونگى موضع گيرى ثروتمندان مستكبر و مغرور،در مقابل تهى دستان مستضعف،و عاقبت كار آنها تجسم يافته بود،در اينجا از مسألۀ ابليس و سر پيچى او از سجده بر آدم سخن به ميان مى آورد تا بدانيم از آغاز،غرور سر چشمۀ كفر و طغيان بوده است.

به علاوه اين داستان مشخص مى كند كه انحرافات از وسوسه هاى شيطانى سر چشمه مى گيرد.

نخست مى گويد:به ياد آريد«زمانى را كه به فرشتگان گفتيم:براى آدم سجده كنيد،آنها همگى سجده كردند جز ابليس» (وَ إِذْ قُلْنا لِلْمَلائِكَةِ اسْجُدُوا لِآدَمَ فَسَجَدُوا إِلاّ إِبْلِيسَ) .

اين استثناء ممكن است اين توهّم را به وجود آورد كه ابليس از جنس فرشتگان بود،در حالى كه فرشتگان معصومند،پس چگونه او راه طغيان و كفر را پوئيد؟! لذا بلافاصله اضافه مى كند:«او از جن بود،سپس از فرمان پروردگارش خارج شد» (كانَ مِنَ الْجِنِّ فَفَسَقَ عَنْ أَمْرِ رَبِّهِ) .

او از فرشتگان نبود،ولى به خاطر بندگى و اطاعت و قرب به پروردگار در صف فرشتگان جاى گرفت،و حتى شايد معلم آنان بود،اما به خاطر كبر و غرور رانده ترين و منفورترين موجود در درگاه خدا شد.

سپس مى گويد:«آيا با اين حال او و فرزندانش را به جاى من اولياى خود انتخاب مى كنيد»؟! (أَ فَتَتَّخِذُونَهُ وَ ذُرِّيَّتَهُ أَوْلِياءَ مِنْ دُونِي) .

ص: 49

«در حالى كه آنها دشمن شما هستند» (وَ هُمْ لَكُمْ عَدُوٌّ) .دشمنانى سر سخت و قسم خورده كه تصميم به گمراهى و بد بختى همۀ شما گرفته اند.

فرمانبردارى از شيطان و فرزندانش به جاى اطاعت خدا«چه جايگزين بدى است براى ستمكاران»! (بِئْسَ لِلظّالِمِينَ بَدَلاً) .

كدام عاقل دشمن را كه از روز نخست،كمر به نابوديش بسته،و بر اين دشمنى سوگند ياد كرده،به عنوان ولىّ و رهبر و راهنما و تكيه گاه مى پذيرد؟!

آيه 51

(آيه 51)اين آيه دليل ديگرى بر ابطال اين پندار غلط اقامه كرده،مى گويد:

«من هرگز آنها[ ابليس و فرزندانش]را به هنگام آفرينش آسمانها و زمين،و نه به هنگام آفرينش خودشان حاضر نساختم» (ما أَشْهَدْتُهُمْ خَلْقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ لا خَلْقَ أَنْفُسِهِمْ) .تا از آنها در آفرينش جهان كمك بگيريم يا از اسرار خلقت آگاه و مطلع شوند.

بنا بر اين كسى كه هيچ گونه دخالتى در آفرينش جهان و حتى نوع خود نداشته و از اسرار و رموز خلقت به هيچ وجه آگاه نيست چگونه قابل ولايت يا پرستش است و در پايان اضافه مى كند:«و من هيچ گاه گمراه كنندگان را دستيار خود قرار نمى دهم» (وَ ما كُنْتُ مُتَّخِذَ الْمُضِلِّينَ عَضُداً) .

يعنى آفرينش بر پايۀ راستى و درستى و هدايت است،موجودى كه برنامه اش اضلال و افساد است در ادارۀ اين نظام،جائى نمى تواند داشته باشد.

آيه 52

(آيه 52)اين آيه مجددا هشدار مى دهد كه به خاطر بياوريد«روزى را كه (خداوند)مى گويد:همتايانى را كه براى من مى پنداشتيد صدا بزنيد»تا به كمك شما بشتابند (وَ يَوْمَ يَقُولُ نادُوا شُرَكائِيَ الَّذِينَ زَعَمْتُمْ) .

يك عمر از آنها دم مى زديد،و در آستانشان سجده مى نموديد،اكنون كه امواج عذاب و كيفر اطراف شما را احاطه كرده فرياد بزنيد لااقل ساعتى به كمكتان بشتابند.

آنها كه گويا هنوز رسوبات افكار اين دنيا را در مغز دارند فرياد مى زنند و«آنها را مى خوانند،ولى(اين معبودهاى پندارى حتى)پاسخ به نداى آنها نمى دهند»تا

ص: 50

چه رسد به اين كه به كمكشان بشتابند (فَدَعَوْهُمْ فَلَمْ يَسْتَجِيبُوا لَهُمْ) .

«و در ميان اين دو گروه كانون هلاكتى قرار داديم» (وَ جَعَلْنا بَيْنَهُمْ مَوْبِقاً) .

آيه 53

(آيه 53)و اين آيه سر انجام كار پيروان شيطان و مشركان را چنين بيان مى كند:«و(در آن روز)گنهكاران آتش(دوزخ)را مى بينند» (وَ رَأَى الْمُجْرِمُونَ النّارَ) .و آتشى كه هرگز آن را باور نكرده بودند در برابر چشمان آنها آشكار مى شود.

در اينجا به اشتباهات گذشتۀ خود پى مى برند:«و يقين مى كنند كه با آن در مى آميزند» (فَظَنُّوا أَنَّهُمْ مُواقِعُوها) .

«و(نيز به يقين مى فهمند كه)هيچ گونه راه گريزى از آن نخواهند يافت» (وَ لَمْ يَجِدُوا عَنْها مَصْرِفاً) .

نه معبودهاى ساختگيشان به فريادشان مى رسند،نه شفاعت شفيعان در بارۀ آنها مؤثر است،و نه با كذب و دروغ و يا توسل به«زر»و«زور»مى توانند از چنگال آتش دوزخ،آتشى كه اعمالشان آن را شعله ور ساخته رهايى يابند.

آيه 54

(آيه 54)گويى تنها منتظر مجازاتند!در اينجا يك نوع نتيجه گيرى از مجموع بحثهاى گذشته و نيز اشاره اى به بحثهاى آينده مى كند.

نخست مى گويد:«و در اين قرآن براى مردم هر گونه مثلى را بيان كرديم» (وَ لَقَدْ صَرَّفْنا فِي هذَا الْقُرْآنِ لِلنّاسِ مِنْ كُلِّ مَثَلٍ) .

از تاريخ تكان دهندۀ گذشتگان و از حوادث دردناك زندگى آنها و خاطره هاى تلخ و شيرين تاريخ،در گوش مردم فرو خوانديم و آن قدر مسائل را زير و رو كرديم تا دلهايى كه آمادۀ پذيرش است پذيراى حق گردد،و بر سايرين نيز اتمام حجت شود، و جايى براى ابهام باقى نماند.

ولى با اين حال گروهى طغيانگر و سركش هرگز ايمان نياوردند،چرا كه «انسان بيش از هر چيز به مجادله مى پردازد» (وَ كانَ الْإِنْسانُ أَكْثَرَ شَيْءٍ جَدَلاً) .

آيه 55

(آیه 55)_ این آیه می گوید با این همه مثالهای گوناگون و بیانات تکان دهنده و منطقهای متفاوت که باید در هر انسان آماده ای نفوذ کند باز گروه کثیری ایمان نیاوردند:و چیزی مردم را بازنداشت از این که ...وقتی هدایت به سراغشان آمد.

ص: 51

ايمان بياورند و از پروردگارشان طلب آمرزش كنند،جز اين كه(خيره سرى كردند، گويى مى خواستند)سرنوشت پيشينيان براى آنان بيايد») (وَ ما مَنَعَ النّاسَ أَنْ يُؤْمِنُوا إِذْ جاءَهُمُ الْهُدى وَ يَسْتَغْفِرُوا رَبَّهُمْ إِلاّ أَنْ تَأْتِيَهُمْ سُنَّةُ الْأَوَّلِينَ) .

«يا عذاب الهى در برابرشان قرار گيرد»و با چشم خود آن را ببينند (أَوْ يَأْتِيَهُمُ الْعَذابُ قُبُلاً) .

در حقيقت،اين آيه اشاره به آن است كه اين گروه لجوج و مغرور با ميل و ارادۀ خود هرگز ايمان نخواهند آورد،تنها در دو حالت ايمان مى آورند:

نخست زمانى كه عذابهاى دردناكى كه اقوام پيشين را در بر گرفت آنها را فرو گيرد، دوم آنكه عذاب الهى را با چشم خود مشاهده كنند،كه اين ايمان اضطرارى البته بى ارزش خواهد بود.

آيه 56

(آيه 56)سپس براى دلدارى پيامبر صلّى اللّه عليه و آله در برابر سماجت و لجاجت مخالفان مى فرمايد:وظيفۀ تو تنها بشارت و انذار است«ما پيامبران را جز به عنوان بشارت دهنده و انذار كننده نمى فرستيم» (وَ ما نُرْسِلُ الْمُرْسَلِينَ إِلاّ مُبَشِّرِينَ وَ مُنْذِرِينَ) .

سپس اضافه مى كند اين مسألۀ تازه اى نيست كه اين گونه افراد به مخالفت و استهزاء بر خيزند،بلكه:«كافران همواره مجادله به باطل مى كنند،تا(به گمان خود)حق را به وسيلۀ آن از ميان بردارند و آيات ما و مجازاتهايى را كه به آنان وعده داده شده است،به باد مسخره گرفتند» (وَ يُجادِلُ الَّذِينَ كَفَرُوا بِالْباطِلِ لِيُدْحِضُوا بِهِ الْحَقَّ وَ اتَّخَذُوا آياتِي وَ ما أُنْذِرُوا هُزُواً) .

در حقيقت اين آيه شبيه آيۀ 42 تا 45 سورۀ حج است كه مى گويد:«اگر آنها تو را تكذيب كنند پيش از تو نيز قوم نوح و عاد و ثمود...پيامبرانشان را تكذيب كردند».

آيه 57

(آيه 57)در مجازات الهى عجله نمى شود:از آنجا كه در آيات پيشين سخن از گروهى از كافران تاريك دل و متعصّب در ميان بود،در اينجا همان بحث را تعقيب مى كند.

نخست مى گويد،«چه كسى ستمكارتر است از آنها كه به هنگام تذكّر آيات

ص: 52

پروردگارشان از آن روى مى گردانند و كارهاى گذشتۀ خود را به دست فراموشى مى سپارند» (وَ مَنْ أَظْلَمُ مِمَّنْ ذُكِّرَ بِآياتِ رَبِّهِ فَأَعْرَضَ عَنْها وَ نَسِيَ ما قَدَّمَتْ يَداهُ) .

تعبير به«تذكر»(ياد آورى)گويا اشاره به اين است كه تعليمات انبياء از قبيل ياد آورى حقايقى است كه بطور فطرى در اعماق روح انسان وجود دارد و كار پيامبران پرده برداشتن از روى آن است.

جالب اين كه در اين آيه از سه طريق به اين كور دلان درس بيدارى مى دهد:

نخست اين كه:اين حقايق با فطرت و وجدان و جان شما كاملا آشناست،ديگر اين كه از سوى پروردگار خودتان آمده و سوم اين كه:فراموش نكنيد شما خطاهايى انجام داده ايد كه برنامۀ انبياء براى شستشوى آنهاست.

ولى اين عده با همۀ اينها هرگز ايمان نمى آورند،«چرا كه ما بر دلهايشان پرده افكنده ايم تا نفهمند!و در گوشهايشان سنگينى قرار داده ايم»تا صداى حق را نشنوند (إِنّا جَعَلْنا عَلى قُلُوبِهِمْ أَكِنَّةً أَنْ يَفْقَهُوهُ وَ فِي آذانِهِمْ وَقْراً) .

«و لذا اگر آنها را به سوى هدايت بخوانى هرگز هدايت را پذيرا نخواهند شد» (وَ إِنْ تَدْعُهُمْ إِلَى الْهُدى فَلَنْ يَهْتَدُوا إِذاً أَبَداً) .

آيه 58

(آيه 58)و از آنجا كه برنامه تربيتى خداوند نسبت به بندگان چنين است كه تا آخرين مرحله به آنها فرصت مى دهد و هرگز مانند جباران روزگار فورا اقدام به مجازات نمى كند-بلكه«رحمت واسعۀ»او هميشه ايجاب مى كند كه حد اكثر فرصت را به گناهكاران بدهد-در اين آيه مى گويد:«پروردگار تو آمرزنده و صاحب رحمت است» (وَ رَبُّكَ الْغَفُورُ ذُو الرَّحْمَةِ) .

«اگر مى خواست آنها را به اعمالشان مجازات كند هر چه زودتر عذاب را بر آنها مى فرستاد» (لَوْ يُؤاخِذُهُمْ بِما كَسَبُوا لَعَجَّلَ لَهُمُ الْعَذابَ) .

«ولى براى آنها موعدى است كه با فرا رسيدن آن راه فرارى نخواهند داشت» (بَلْ لَهُمْ مَوْعِدٌ لَنْ يَجِدُوا مِنْ دُونِهِ مَوْئِلاً) .

غفران او ايجاب مى كند كه توبه كاران را بيامرزد و رحمت او اقتضا مى كند كه در عذاب غير آنها نيز تعجيل نكند شايد به صفوف توبه كاران بپيوندند ولى

ص: 53

عدالت او هم اقتضا مى كند وقتى طغيان و سركشى به آخرين درجه رسيد حسابشان را صاف كند.

آيه 59

(آيه 59)و سر انجام براى آخرين تذكر و هشدار در اين سلسله آيات، سر نوشت تلخ و دردناك ستمكاران پيشين را ياد آورى كرده،مى گويد:«و اينها شهرها و آباديهايى است كه(ويرانه هاى آنها در برابر چشم شما قرار دارد،و)ما آنها را به هنگامى كه مرتكب ظلم و ستم شدند هلاك كرديم،و(در عين حال در عذابشان تعجيل ننموديم،بلكه)موعدى براى هلاكشان قرار داديم» (وَ تِلْكَ الْقُرى أَهْلَكْناهُمْ لَمّا ظَلَمُوا وَ جَعَلْنا لِمَهْلِكِهِمْ مَوْعِداً) .

آيه 60

(آيه 60)سرگذشت شگفت انگيز خضر و موسى:جمعى از قريش خدمت پيامبر صلّى اللّه عليه و آله رسيدند و از عالمى كه موسى عليه السّلام مأمور به پيروى از او شد سؤال كردند،اين آيه و چهار آيۀ بعد از آن نازل شد.

اصولا سه ماجرا در اين سوره آمده كه هر سه از يك نظر هماهنگ است:

ماجراى اصحاب كهف كه قبل از اين گفته شد،داستان موسى و خضر،و داستان «ذو القرنين»كه بعد از اين مى آيد.

اين هر سه ماجرا ما را از افق زندگى محدودمان بيرون مى برد و نشان مى دهد كه نه عالم محدود به آن است كه ما مى بينيم،و نه چهرۀ اصلى حوادث هميشه آن است كه ما در برخورد اول در مى يابيم.

در ماجراى موسى و خضر،يا به تعبير ديگر عالم و دانشمند زمانش،به صحنۀ شگفت انگيزى بر خورد مى كنيم كه نشان مى دهد:حتى يك پيغمبر اولوا العزم كه آگاهترين افراد محيط خويش است باز دامنۀ علم و دانشش در بعضى از جهات محدود است و به سراغ معلمى مى رود كه به او درس بياموزد.

آيه مى گويد:«بخاطر بياور هنگامى را كه موسى به دوست خود گفت:من دست از جستجو بر نمى دارم تا به محل تلاقى دو دريا برسم هر چند مدت طولانى به راه خود ادامه دهم» (وَ إِذْ قالَ مُوسى لِفَتاهُ لا أَبْرَحُ حَتّى أَبْلُغَ مَجْمَعَ الْبَحْرَيْنِ أَوْ أَمْضِيَ حُقُباً) .

ص: 54

منظور از«فتيه»در اينجا«يوشع بن نون»مرد رشيد و شجاع و با ايمان بنى اسرائيل است،«مجمع البحرين»به معنى محل پيوند دو درياست و منظور محل اتصال خليج«عقبه»با خليج«سوئز»است كه اين دو خليج به درياى احمر متصل مى شوند.

آيه 61

(آيه 61)«به هر حال هنگامى كه به محل تلاقى آن دو دريا رسيدند ماهى خود را(كه براى تغذيه همراه داشتند)فراموش كردند» (فَلَمّا بَلَغا مَجْمَعَ بَيْنِهِما نَسِيا حُوتَهُما) .

اما عجب اين كه:«ماهى راه خود را در دريا پيش گرفت»و روان شد (فَاتَّخَذَ سَبِيلَهُ فِي الْبَحْرِ سَرَباً) .

اين ماهى كه ظاهرا به عنوان غذا تهيه كرده بودند ماهى تازه اى بوده كه زنده شد و در آب پريد و حركت كرد.

زيرا هستند ماهيانى كه بعد از خارج شدن از آب مدت قابل ملاحظه اى به صورت نيمه جان باقى مى مانند و اگر در اين مدت در آب بيفتند حيات عادى خود را از سر مى گيرند.

آيه 62

(آيه 62)«هنگامى كه(موسى و همسفرش)از آنجا گذشتند(طول سفر و خستگى راه،گرسنگى را بر آنها چيره كرد،موسى به خاطرش آمد كه غذايى به همراه آورده اند)به يار همسفرش گفت:غذاى ما را بياور كه از اين سفر،خسته شده ايم» (فَلَمّا جاوَزا قالَ لِفَتاهُ آتِنا غَداءَنا لَقَدْ لَقِينا مِنْ سَفَرِنا هذا نَصَباً) .

آيه 63

(آيه 63)در اين هنگام همسفرش به او«گفت:به خاطر دارى هنگامى كه ما (براى استراحت)به كنار آن صخره پناه برديم من(در آنجا)فراموش كردم جريان ماهى را باز گو كنم-و اين فقط شيطان بود كه آن را از خاطر من برد-و ماهى راهش را به طرز شگفت انگيزى در دريا پيش گرفت» (قالَ أَ رَأَيْتَ إِذْ أَوَيْنا إِلَى الصَّخْرَةِ فَإِنِّي نَسِيتُ الْحُوتَ وَ ما أَنْسانِيهُ إِلاَّ الشَّيْطانُ أَنْ أَذْكُرَهُ وَ اتَّخَذَ سَبِيلَهُ فِي الْبَحْرِ عَجَباً) .

(آیه 64)_ و از آنجا که این موضوع، به صورت نشانه ای برای موس در رابطه با پیدا کردن آن عالم بزرگ بود موسی گفت:«این همان چیزی است که ما

ص: 55

مى خواستيم»و به دنبال آن مى گرديم (قالَ ذلِكَ ما كُنّا نَبْغِ) .

«و در اين هنگام آنها از همان راه باز گشتند در حالى كه پى جوئى مى كردند» (فَارْتَدّا عَلى آثارِهِما قَصَصاً) .

در اينجا يك سؤال پيش مى آيد كه مگر پيامبرى همچون موسى ممكن است گرفتار نسيان و فراموشى شود كه قرآن مى گويد: «نَسِيا حُوتَهُما» (ماهى شان را فراموش كردند).

پاسخ اين است كه مانعى ندارد در مسائلى كه هيچ ارتباطى به احكام الهى و امور تبليغى نداشته باشد يعنى در مسائل عادى در زندگى روزمره گرفتار نسيان شود و اين نه از يك پيامبر بعيد است،و نه با مقام عصمت منافات دارد.

آيه 65

(آيه 65)ديدار معلم بزرگ:هنگامى كه موسى و يار همسفرش به جاى اول،يعنى در كنار صخره و نزديك«مجمع البحرين»باز گشتند گمشدۀ خود را يافتند «ناگهان بنده اى از بندگان ما را يافتند كه او را مشمول رحمت خود ساخته،و علم و دانش فراوانى از نزد خود تعليمش كرده بوديم» (فَوَجَدا عَبْداً مِنْ عِبادِنا آتَيْناهُ رَحْمَةً مِنْ عِنْدِنا وَ عَلَّمْناهُ مِنْ لَدُنّا عِلْماً) .

آيه 66

(آيه 66)در اين هنگام«موسى(با نهايت ادب و به صورت استفهام)به آن مرد عالم گفت:آيا از تو پيروى كنم تا از آنچه به تو تعليم داده شده،و مايۀ رشد و صلاح است به من بياموزى»؟ (قالَ لَهُ مُوسى هَلْ أَتَّبِعُكَ عَلى أَنْ تُعَلِّمَنِ مِمّا عُلِّمْتَ رُشْداً) .

آيه 67

(آيه 67)ولى با كمال تعجب آن مرد عالم به موسى«گفت:تو هرگز توانايى ندارى با من شكيبايى كنى» (قالَ إِنَّكَ لَنْ تَسْتَطِيعَ مَعِيَ صَبْراً) .

آيه 68

(آيه 68)و بلا فاصله دليل آن را بيان كرد و گفت:«تو چگونه مى توانى در برابر چيزى كه از رموزش آگاه نيستى شكيبا باشى»؟ (وَ كَيْفَ تَصْبِرُ عَلى ما لَمْ تُحِطْ بِهِ خُبْراً) .

اين مرد عالم به ابوابى از علوم احاطه داشته كه مربوط به اسرار باطن و عمق حوادث و پديده ها بوده،در حالى كه موسى نه مأمور به باطن بود و نه از آن آگاهى

ص: 56

چندانى داشت.در چنين موردى آن كس كه ظاهر را مى بيند عنان صبر و اختيار را از كف مى دهد،و به اعتراض و گاهى به پرخاش بر مى خيزد.

آيه 69

(آيه 69)موسى از شنيدن اين سخن شايد نگران شد و از اين بيم داشت كه فيض محضر اين عالم بزرگ از او قطع شود،لذا به او تعهد سپرد كه در برابر همۀ رويدادها صبر كند و«گفت:بخواست خدا مرا شكيبا خواهى يافت و قول مى دهم كه در هيچ كارى با تو مخالفت نكنم» (قالَ سَتَجِدُنِي إِنْ شاءَ اللّهُ صابِراً وَ لا أَعْصِي لَكَ أَمْراً) .

باز موسى در اين عبارت نهايت ادب خود را آشكار مى سازد،تكيه برخواست خدا مى كند،به آن مرد عالم نمى گويد من صابرم بلكه مى گويد انشاء اللّه مرا صابر خواهى يافت.

آيه 70

(آيه 70)ولى از آنجا كه شكيبايى در برابر حوادث ظاهرا زننده اى كه انسان از اسرارش آگاه نيست كار آسانى نمى باشد بار ديگر آن مرد عالم از موسى تعهد گرفت و به او اخطار كرد و«گفت:پس اگر مى خواهى به دنبال من بيايى(سكوت محض باش)از هيچ چيز سؤال مكن تا خودم به موقع آن را براى تو باز گو كنم»! (قالَ فَإِنِ اتَّبَعْتَنِي فَلا تَسْئَلْنِي عَنْ شَيْءٍ حَتّى أُحْدِثَ لَكَ مِنْهُ ذِكْراً) .

موسى اين تعهد مجدد را سپرد و در معيت اين استاد به راه افتاد.

آيه 71

(آيه 71)معلم الهى و اين اعمال زننده؟!«آن دو(موسى و مرد عالم الهى) به راه افتادند تا آنكه سوار كشتى شدند» (فَانْطَلَقا حَتّى إِذا رَكِبا فِي السَّفِينَةِ) .

هنگامى كه آن دو سوار كشتى شدند خضر«كشتى را سوراخ كرد»! (خَرَقَها) .

از آنجا كه موسى از يك سو پيامبر بزرگ الهى بود و بايد حافظ جان و مال مردم باشد،و امر به معروف و نهى از منكر كند،و از سوى ديگر وجدان انسانى او اجازه نمى داد در برابر چنين كار خلافى سكوت اختيار كند تعهدى را كه با خضر داشت به دست فراموشى سپرد،و زبان به اعتراض گشود و«گفت:آيا آن را سوراخ كردى كه اهلش را غرق كنى؟راستى چه كار بدى انجام دادى»! (قالَ أَ خَرَقْتَها لِتُغْرِقَ أَهْلَها لَقَدْ جِئْتَ شَيْئاً إِمْراً) .

ص: 57

آيه 72

(آيه 72)در اين هنگام مرد عالم الهى با متانت خاص خود نظرى به موسى افكند و«گفت:نگفتم تو هرگز نمى توانى با من شكيبايى كن»؟! (قالَ أَ لَمْ أَقُلْ إِنَّكَ لَنْ تَسْتَطِيعَ مَعِيَ صَبْراً) .

آيه 73

(آيه 73)موسى كه از عجله و شتابزدگى خود كه طبعا به خاطر اهميت حادثه بود پشيمان گشت و به ياد تعهد خود افتاد در مقام عذر خواهى بر آمده رو به استاد كرد و چنين«گفت:مرا در برابر فراموشكارى كه داشتم مؤاخذه مكن و بر من به خاطر اين كار سخت مگير» (قالَ لا تُؤاخِذْنِي بِما نَسِيتُ وَ لا تُرْهِقْنِي مِنْ أَمْرِي عُسْراً) يعنى اشتباهى بود و هر چه بود گذشت تو با بزرگوارى خود صرف نظر فرما.

آيه 74

(آيه 74)سفر دريايى آنها تمام شد از كشتى پياده شدند،«و به راه خود ادامه دادند،در اثناء راه به كودكى رسيدند ولى(آن مرد عالم بى مقدمه)اقدام به قتل آن كودك كرد»! (فَانْطَلَقا حَتّى إِذا لَقِيا غُلاماً فَقَتَلَهُ) .

در اينجا بار ديگر موسى از كوره در رفت،منظرۀ وحشتناك كشتن يك كودك بى گناه،آن هم بدون هيچ مجوز؛گويى غبارى از اندوه و نارضائى چشمان او را پوشانيد،آن چنان كه بار ديگر تعهد خود را فراموش كرد،زبان به اعتراض گشود، و«گفت:آيا انسان بى گناه و پاكى را بى آنكه قتلى كرده باشد كشتى؟!» (قالَ أَ قَتَلْتَ نَفْساً زَكِيَّةً بِغَيْرِ نَفْسٍ) .

«به راستى كه چه كار منكر و زشتى انجام دادى» (لَقَدْ جِئْتَ شَيْئاً نُكْراً)

آغاز جزء شانزدهم قرآن مجيد

ادامۀ سورۀ كهف

آيه 75

(آيه 75)باز آن عالم بزرگوار با همان خونسردى مخصوص به خود جملۀ سابق را تكرار كرد«گفت:آيا به تو نگفتم تو هرگز توانايى ندارى با من صبر كنى» (قالَ أَ لَمْ أَقُلْ لَكَ إِنَّكَ لَنْ تَسْتَطِيعَ مَعِيَ صَبْراً) .

آيه 76

(آیه76)_ موسی (ع) به یاد پیمان خود افتاد،توجهی توام با شرمساری، چرا که دو بار پیمان خود را ...هر چند از روی فراموشی ... شکسته بود، و کم کم احساس می کرد که گفتهء استاد ممکن است راست باشد و کارهای او برای موسی در

ص: 58

آغاز غير قابل تحمل است،لذا بار ديگر زبان به عذر خواهى گشود و چنين«گفت:

(اين بار نيز از من صرف نظر كن،و فراموشى مرا ناديده بگير،اما)اگر بعد از اين از تو تقاضاى توضيحى در كارهايت كردم(و بر تو ايراد گرفتم)ديگر با من مصاحبت نكن چرا كه تو از ناحيۀ من ديگر معذور خواهى بود» (قالَ إِنْ سَأَلْتُكَ عَنْ شَيْءٍ بَعْدَها فَلا تُصاحِبْنِي قَدْ بَلَغْتَ مِنْ لَدُنِّي عُذْراً) .

اين جمله حكايت از نهايت انصاف و درونگرى موسى مى كند،و نشان مى دهد كه او در برابر يك واقعيت،هر چند تلخ،تسليم بود.

آيه 77

(آيه 77)بعد از اين گفتگو و تعهد مجدد«موسى با استاد به راه افتاد،تا به قريه اى رسيدند و از اهالى آن قريه غذا خواستند،ولى آنها از ميهمان كردن اين دو مسافر خوددارى كردند» (فَانْطَلَقا حَتّى إِذا أَتَيا أَهْلَ قَرْيَةٍ اسْتَطْعَما أَهْلَها فَأَبَوْا أَنْ يُضَيِّفُوهُما) .

منظور از«قريه»در اينجا شهر«ناصره»يا بندر«ايله»است.

و در هر صورت از آنچه بر سر موسى و استادش در اين قريه آمد مى فهميم كه اهالى آن خسيس و دون همت بوده اند،لذا در روايتى از پيامبر صلّى اللّه عليه و آله مى خوانيم كه در بارۀ آنها فرمود:«آنها مردم لئيم و پستى بودند».

سپس قرآن اضافه مى كند:«با اين حال آنها در آن آبادى ديوارى يافتند كه مى خواست فرود آيد،آن مرد عالم دست به كار شد تا آن را بر پا دارد»و مانع ويرانيش شود (فَوَجَدا فِيها جِداراً يُرِيدُ أَنْ يَنْقَضَّ فَأَقامَهُ) .

موسى-كه مشاهده كرد خضر در برابر اين بى حرمتى به تعمير ديوارى كه در حال سقوط است پرداخته مثل اين كه مى خواهد مزد كار بد آنها را به آنها بدهد، و فكر مى كرد حد اقل خوب بود استاد اين كار را در برابر اجرتى انجام مى داد تا وسيلۀ غذايى فراهم گردد-تعهد خود را بار ديگر بكلى فراموش كرد،و زبان به اعتراض گشود اما اعتراضى ملايمتر و خفيفتر از گذشته،و«گفت:مى خواستى در مقابل اين كار اجرتى بگيرى»! (قالَ لَوْ شِئْتَ لاَتَّخَذْتَ عَلَيْهِ أَجْراً) .

در واقع موسى فكر مى كرد اين عمل دور از عدالت است كه انسان در برابر

ص: 59

مردمى كه اين قدر فرومايه باشند اين چنين فدا كارى كند.

آيه 78

(آيه 78)اينجا بود كه مرد عالم،آخرين سخن را به موسى گفت،زيرا از مجموع حوادث گذشته يقين كرد كه موسى،تاب تحمل در برابر اعمال او را ندارد«فرمود:اينك وقت جدايى من و توست!اما به زودى سرّ آنچه را كه نتوانستى بر آن صبر كنى براى تو باز گو مى كنم» (قالَ هذا فِراقُ بَيْنِي وَ بَيْنِكَ سَأُنَبِّئُكَ بِتَأْوِيلِ ما لَمْ تَسْتَطِعْ عَلَيْهِ صَبْراً) .

خبر فراق همچون پتكى بود كه بر قلب موسى وارد شد،فراق از استادى كه سينه اش مخزن اسرار بود.آرى!جدا شدن از چنين رهبرى سخت دردناك است،اما واقعيت تلخى بود كه به هر حال موسى بايد آن را پذيرا شود.

آيه 79

(آيه 79)اسرار درونى اين حوادث!بعد از آن كه فراق و جدايى موسى و خضر مسلّم شد،لازم بود اين استاد الهى اسرار كارهاى خود را كه موسى تاب تحمل آن را نداشت بازگو كند،و در واقع بهرۀ موسى از مصاحبت او فهم راز اين سه حادثۀ عجيب بود كه مى توانست كليدى باشد براى مسائل بسيار،و پاسخى براى پرسشهاى گوناگون.

نخست از داستان كشتى شروع كرد و گفت:«اما كشتى به گروهى مستمند تعلق داشت كه با آن در دريا كار مى كردند،من خواستم آن را معيوب كنم زيرا (مى دانستم)در پشت سر آنها پادشاهى ستمگر است كه هر كشتى سالمى را از روى غصب مى گيرد» (أَمَّا السَّفِينَةُ فَكانَتْ لِمَساكِينَ يَعْمَلُونَ فِي الْبَحْرِ فَأَرَدْتُ أَنْ أَعِيبَها وَ كانَ وَراءَهُمْ مَلِكٌ يَأْخُذُ كُلَّ سَفِينَةٍ غَصْباً) .

و به اين ترتيب در پشت چهره ظاهرى زنندۀ سوراخ كردن كشتى،هدف مهمى كه همان نجات آن از چنگال يك پادشاه غاصب بوده است،وجود داشته، چرا كه او هرگز كشتيهاى آسيب ديده را مناسب كار خود نمى ديد و از آن چشم مى پوشيد،خلاصه اين كار در مسير حفظ گروهى مستمند بود و بايد انجام مى شد.

آيه 80

(آیه 80)-سپس به بیان راز حادثهء دوم یعنی قتل نوجوان پرداخته چنین می گوید:«و اما آن نوجوان پدر و مادرش باایمان بودند،و بیم داشتیم که آنان را

ص: 60

به طغيان و كفر وا دارد» (وَ أَمَّا الْغُلامُ فَكانَ أَبَواهُ مُؤْمِنَيْنِ فَخَشِينا أَنْ يُرْهِقَهُما طُغْياناً وَ كُفْراً) .

به هر حال آن مرد عالم،اقدام به كشتن اين نوجوان كرد و حادثۀ ناگوارى را كه در آينده براى يك پدر و مادر با ايمان در فرض حيات او رخ مى داد دليل آن گرفت.

آيه 81

(آيه 81)و بعد اضافه كرد:«ما چنين كرديم كه پروردگارشان فرزندى پاكتر و پر محبت تر به جاى او به آنها عطا فرمايد» (فَأَرَدْنا أَنْ يُبْدِلَهُما رَبُّهُما خَيْراً مِنْهُ زَكاةً وَ أَقْرَبَ رُحْماً) .

آيه 82

(آيه 82)در اين آيه مرد عالم پرده از روى راز سومين كار خود يعنى تعمير ديوار بر مى دارد و چنين مى گويد:«اما ديوار متعلق به دو نوجوان يتيم در شهر بود، و زير آن گنجى متعلق به آنها وجود داشت و پدر آنها مرد صالحى بود» (وَ أَمَّا الْجِدارُ فَكانَ لِغُلامَيْنِ يَتِيمَيْنِ فِي الْمَدِينَةِ وَ كانَ تَحْتَهُ كَنْزٌ لَهُما وَ كانَ أَبُوهُما صالِحاً) .

«پس پروردگار تو مى خواست آنها به سر حد بلوغ برسند،و گنجشان را استخراج كنند» (فَأَرادَ رَبُّكَ أَنْ يَبْلُغا أَشُدَّهُما وَ يَسْتَخْرِجا كَنزَهُما) .

«اين رحمتى بود از ناحيۀ پروردگار تو» (رَحْمَةً مِنْ رَبِّكَ) .

و من مأمور بودم به خاطر نيكو كارى پدر و مادر اين دو يتيم آن ديوار را بسازم،مبادا سقوط كند و گنج ظاهر شود و به خطر بيفتد.

در پايان براى رفع هر گونه شك و شبهه از موسى،و براى اين كه به يقين بداند همۀ اين كارها بر طبق نقشه و مأموريت خاصى بوده است اضافه كرد:«و من اين كار را به دستور خودم انجام ندادم»بلكه فرمان خدا و دستور پروردگار بود (وَ ما فَعَلْتُهُ عَنْ أَمْرِي) .

آرى!«اين بود سرّ كارهايى كه توانايى شكيبايى در برابر آنها را نداشتى» (ذلِكَ تَأْوِيلُ ما لَمْ تَسْطِعْ عَلَيْهِ صَبْراً) .

* درسهاى داستان خضر و موسى

الف)پيدا كردن رهبر دانشمند و استفاده از پرتو علم او به قدرى اهميت دارد كه حتى پيامبر اولوا العزمى همچون موسى اين همه راه به دنبال او مى رود

ص: 61

و اين سر مشقى است براى همۀ انسانها در هر حد و پايه اى از علم و در هر شرائط و سن و سال.

ب)جوهرۀ علم الهى از عبوديت و بندگى خدا سر چشمه مى گيرد.

ج)همواره علم را براى عمل بايد آموخت چنانكه موسى به دوست عالمش مى گويد: «...مِمّا عُلِّمْتَ رُشْداً» (دانشى به من بياموز كه راهگشاى من به سوى هدف و مقصد باشد)يعنى؛من دانش را تنها براى خودش نمى خواهم بلكه براى رسيدن به هدف مى طلبم.

د)در كارها نبايد عجله كرد چرا كه بسيارى از امور نياز به فرصت مناسب دارد.

ه)چهرۀ ظاهر و چهرۀ باطن اشيا و حوادث،مسألۀ مهم ديگرى است كه اين داستان به ما مى آموزد،ما نبايد در مورد رويدادهاى ناخوشايند كه در زندگيمان پيدا مى شود عجولانه قضاوت كنيم،چه بسيارند حوادثى كه ما آن را ناخوش داريم اما بعدا معلوم مى شود كه از الطاف خفيۀ الهى بوده است.

اين همان است كه قرآن در آيۀ 122 سورۀ بقره به آن اشاره كرده است.

و)اعتراف به واقعيتها و موضعگيرى هماهنگ با آنها-هنگامى كه موسى سه بار بطور ناخواسته گرفتار پيمان شكنى در برابر دوست عالمش شد در برابر اين واقعيت تلخ،لجاجت به خرج نداد،و منصفانه حق را به آن مرد عالم داد،صميمانه از او جدا شد و برنامۀ كار خويش را پيش گرفت.

انسان نبايد تا آخر عمر مشغول آزمايش خويش باشد و زندگى را به آزمايشگاهى براى آينده اى كه هرگز نمى آيد تبديل كند،هنگامى كه چند بار مطلبى را آزمود بايد به نتيجۀ آن گردن نهد.

ز)آثار ايمان پدران براى فرزندان:خضر به خاطر يك پدر صالح و درستكار،حمايت از فرزندانش را در آن قسمتى كه مى توانست بر عهده گرفت، يعنى فرزند در پرتو ايمان و امانت پدر مى تواند سعادتمند شود و نتيجۀ نيك آن عائد فرزند او هم بشود.

ح)كوتاهى عمر به خاطر آزار پدر و مادر:جايى كه فرزندى به خاطر آن كه

ص: 62

در آينده پدر و مادر خويش را آزار مى دهد و در برابر آنها طغيان و كفران مى كند و يا آنها را از راه الهى به در مى برد مستحق مرگ باشد چگونه است حال فرزندى كه هم اكنون مشغول به اين گناه است،آنها در پيشگاه خدا چه وضعى دارند.

ط)مردم دشمن آنند كه نمى دانند!بسيار مى شود كه كسى در بارۀ ما نيكى مى كند اما چون از باطن كار خبر نداريم آن را دشمنى مى پنداريم،و آشفته مى شويم،مخصوصا در برابر آنچه نمى دانيم كم صبر و بى حوصله هستيم.اما داستان فوق به ما مى گويد نبايد در قضاوت شتاب كرد،بايد ابعاد مختلف هر موضوعى را بررسى نمود.

ى)ادب شاگرد و استاد:در گفتگوهايى كه ميان موسى و آن مرد عالم الهى رد و بدل شد نكته هاى جالبى پيرامون ادب شاگرد و استاد به چشم مى خورد،از جمله:

1-موسى خود را به عنوان تابع خضر معرفى مى كند «أَتَّبِعُكَ» .

2-در مقام تواضع،علم استاد را بسيار معرفى مى كند و خود را طالب فرا گرفتن گوشه اى از علم او «مِمّا عُلِّمْتَ» -دقت كنيد.

آيه 83

(آيه 83)سر گذشت عجيب ذو القرنين!در آغاز بحث در بارۀ اصحاب كهف گفتيم كه گروهى از قريش به اين فكر افتادند كه پيامبر اسلام را به اصطلاح آزمايش كنند،پس از مشاوره با يهود مدينه سه مسأله طرح كردند.

اكنون نوبت داستان ذو القرنين است:

داستان ذو القرنين در بارۀ كسى است كه افكار فلاسفه و محققان را از دير زمان تاكنون به خود مشغول داشته،و براى شناخت او تلاش فراوان كرده اند.

ما نخست به تفسير آيات مربوط به ذو القرنين مى پردازيم،سپس براى شناخت شخص او وارد بحث مى شويم.

نخست مى گويد:«از تو در بارۀ ذو القرنين سؤال مى كنند» (وَ يَسْئَلُونَكَ عَنْ ذِي الْقَرْنَيْنِ) .

«بگو:به زودى گوشه اى از سر گذشت او را براى شما باز گو مى كنم» (قُلْ سَأَتْلُوا عَلَيْكُمْ مِنْهُ ذِكْراً) .

ص: 63

آغاز اين آيه نشان مى دهد كه داستان ذو القرنين در ميان مردم قبلا مطرح بوده منتها اختلافات يا ابهاماتى آن را فرا گرفته بود،به همين دليل از پيامبر صلّى اللّه عليه و آله توضيحات لازم را در اين زمينه خواستند.

آيه 84

(آيه 84)سپس اضافه مى كند:«ما در روى زمين او را تمكين داديم» (إِنّا مَكَّنّا لَهُ فِي الْأَرْضِ) .و قدرت و ثبات و نيرو و حكومت بخشيديم.

«و اسباب هر چيز را در اختيارش نهاديم» (وَ آتَيْناهُ مِنْ كُلِّ شَيْءٍ سَبَباً) .

عقل و درايت كافى،مديريت صحيح،قدرت و قوت،لشكر و نيروى انسانى و امكانات مادى خلاصه آنچه از وسائل معنوى و مادى براى پيشرفت و رسيدن به هدفها لازم بود در اختيار او نهاديم.

آيه 85

(آيه 85)«او هم از اين وسائل استفاده كرد» (فَأَتْبَعَ سَبَباً) .

آيه 86

(آيه 86)«تا به غروبگاه آفتاب رسيد» (حَتّى إِذا بَلَغَ مَغْرِبَ الشَّمْسِ) .

«در آنجا احساس كرد كه خورشيد در چشمه يا درياى تيره و گل آلودى فرو مى رود» (وَجَدَها تَغْرُبُ فِي عَيْنٍ حَمِئَةٍ) .«و در آنجا گروهى از انسانها را يافت» (وَ وَجَدَ عِنْدَها قَوْماً) .كه مجموعه اى از انسانهاى نيك و بد بودند.

«به ذو القرنين گفتيم:آيا مى خواهى آنها را مجازات كنى و يا طريقۀ نيكويى را در ميان آنها انتخاب نمايى» (قُلْنا يا ذَا الْقَرْنَيْنِ إِمّا أَنْ تُعَذِّبَ وَ إِمّا أَنْ تَتَّخِذَ فِيهِمْ حُسْناً) .

آيه 87

(آيه 87)ذو القرنين«گفت:اما كسانى كه ستم كرده اند به زودى آنها را مجازات خواهيم كرد» (قالَ أَمّا مَنْ ظَلَمَ فَسَوْفَ نُعَذِّبُهُ) .

«سپس به سوى پروردگارش باز مى گردد و خداوند او را عذاب شديدى خواهد نمود» (ثُمَّ يُرَدُّ إِلى رَبِّهِ فَيُعَذِّبُهُ عَذاباً نُكْراً) .

اين ظالمان و ستمگران هم مجازات اين دنيا را مى چشند و هم عذاب آخرت را.

(آیه 88)-«و اما کسی که ایمان آورد ،و عمل صالح انجام دهد، پاداشی نیکوتر خواهد داشت،( و اما من امن و عمل صالحا فله جزا الحسنی).

ص: 64

«و ما دستور آسانى به او خواهيم داد» (وَ سَنَقُولُ لَهُ مِنْ أَمْرِنا يُسْراً) .

هم با گفتار نيك با او بر خورد خواهيم كرد،و هم تكاليف سخت و سنگين بر دوش او نخواهيم گذارد،و خراج و ماليات سنگين نيز از او نخواهيم گرفت.

آيه 89

(آيه 89)«ذو القرنين» سفر خود را به غرب پايان داد سپس عزم شرق كرد آن گونه كه قرآن مى گويد:«سپس از اسباب و وسائلى كه در اختيار داشت مجددا بهره گرفت» (ثُمَّ أَتْبَعَ سَبَباً) .

آيه 90

(آيه 90)«و همچنان به راه خود ادامه داد تا به خاستگاه خورشيد رسيد» (حَتّى إِذا بَلَغَ مَطْلِعَ الشَّمْسِ) .

«در آنجا مشاهده كرد كه خورشيد بر جمعيتى طلوع مى كند كه جز آفتاب براى آنها پوششى قرار نداده بوديم» (وَجَدَها تَطْلُعُ عَلى قَوْمٍ لَمْ نَجْعَلْ لَهُمْ مِنْ دُونِها سِتْراً) .

اين جمعيت در مرحله اى بسيار پايين از زندگى انسانى بودند،تا آنجا كه برهنه زندگى مى كردند،و يا پوشش بسيار كمى كه بدن آنها را از آفتاب نمى پوشانيد،داشتند.

آيه 91

(آيه 91)آرى!«اين چنين بود كار ذو القرنين،و ما به خوبى مى دانيم او چه امكاناتى براى(پيشبرد اهداف خود)در اختيار داشت» (كَذلِكَ وَ قَدْ أَحَطْنا بِما لَدَيْهِ خُبْراً) .

آيه 92

(آيه 92)سدّ ذو القرنين چگونه ساخته شد؟در اينجا به يكى ديگر از سفرهاى ذو القرنين اشاره كرده،مى گويد:«بعد از اين ماجرا باز از اسباب مهمى كه در اختيار داشت بهره گرفت» (ثُمَّ أَتْبَعَ سَبَباً) .

آيه 93

(آيه 93)«همچنان راه خود را ادامه داد تا به ميان دو كوه رسيد،و در آنجا گروهى غير از آن دو گروه سابق يافت كه هيچ سخنى را نمى فهميدند» (حَتّى إِذا بَلَغَ بَيْنَ السَّدَّيْنِ وَجَدَ مِنْ دُونِهِما قَوْماً لا يَكادُونَ يَفْقَهُونَ قَوْلاً) .

اشاره به اين كه او به يك منطقۀ كوهستانى رسيد و در آنجا جمعيتى مشاهده كرد كه از نظر تمدن در سطح بسيار پائينى بودند،چرا كه يكى از روشنترين نشانه هاى تمدن انسانى،همان سخن گفتن اوست.

ص: 65

آيه 94

(آيه 94)در اين هنگام آن جمعيت كه از ناحيۀ دشمنان خونخوار و سر سختى به نام يأجوج و مأجوج در عذاب بودند،مقدم ذو القرنين را كه داراى قدرت و امكانات عظيمى بود،غنيمت شمردند،دست به دامن او زدند و«گفتند:

اى ذو القرنين!يأجوج و مأجوج در اين سر زمين فساد مى كنند،آيا ممكن است ما هزينه اى در اختيار تو بگذاريم كه ميان ما و آنها سدّى ايجاد كنى» (قالُوا يا ذَا الْقَرْنَيْنِ إِنَّ يَأْجُوجَ وَ مَأْجُوجَ مُفْسِدُونَ فِي الْأَرْضِ فَهَلْ نَجْعَلُ لَكَ خَرْجاً عَلى أَنْ تَجْعَلَ بَيْنَنا وَ بَيْنَهُمْ سَدًّا) .

اين گفتار آنها،با اين كه حد اقل زبان ذو القرنين را نمى فهميدند ممكن است از طريق علامت و اشاره بوده باشد.

آيه 95

(آيه 95)اما ذو القرنين در پاسخ آنها«گفت:آنچه پروردگارم در اختيار من گذارده(از آنچه شما پيشنهاد مى كنيد)بهتر است»و نيازى به كمك مالى شما ندارم» (قالَ ما مَكَّنِّي فِيهِ رَبِّي خَيْرٌ) .

«مرا با نيرويى يارى كنيد،تا ميان شما و آنها(قوم مفسد)،سد نيرومندى ايجاد كنم» (فَأَعِينُونِي بِقُوَّةٍ أَجْعَلْ بَيْنَكُمْ وَ بَيْنَهُمْ رَدْماً) .

آيه 96

(آيه 96)سپس چنين دستور داد:«قطعات بزرگ آهن براى من بياوريد» (آتُونِي زُبَرَ الْحَدِيدِ) .

هنگامى كه قطعات آهن آماده شد،دستور چيدن آنها را بر روى يكديگر صادر كرد«تا كاملا ميان دو كوه را پوشاند» (حَتّى إِذا ساوى بَيْنَ الصَّدَفَيْنِ) .

سومين دستور ذو القرنين اين بود كه به آنها«گفت:(مواد آتشزا هيزم و مانند آن بياوريد و آن را در دو طرف اين سدّ قرار دهيد،و با وسائلى كه در اختيار داريد) در آن آتش بدميد تا قطعات آهن را،سرخ و گداخته كرد» (قالَ انْفُخُوا حَتّى إِذا جَعَلَهُ ناراً) .

در حقيقت او مى خواست،از اين طريق قطعات آهن را به يكديگر پيوند دهد و سدّ يكپارچه اى بسازد،و با اين طرح عجيب،همان كارى را كه امروز به وسيلۀ جوشكارى انجام مى دهند انجام داد.

ص: 66

سر انجام آخرين دستور را چنين صادر كرد:«گفت:مس ذوب شده براى من بياوريد تا بر روى اين سدّ بريزم» (قالَ آتُونِي أُفْرِغْ عَلَيْهِ قِطْراً) .

و به اين ترتيب مجموعۀ آن سدّ آهنين را با لايه اى از مس پوشانيد و آن را از نفوذ هوا و پوسيدن حفظ كرد!

آيه 97

(آيه 97)سر انجام چنان سدّ محكمى ساخت«كه آنها[ طايفۀ يأجوج و مأجوج]قادر نبودند از آن بالا روند،و نمى توانستند نقبى در آن ايجاد كنند» (فَمَا اسْطاعُوا أَنْ يَظْهَرُوهُ وَ مَا اسْتَطاعُوا لَهُ نَقْباً) .

آيه 98

(آيه 98)در اينجا ذو القرنين با اين كه كار بسيار مهمى انجام داده بود، و طبق روش مستكبران مى بايست به آن مباهات كند و بر خود ببالد،و يا منتى بر سر آن گروه بگذارد،اما چون مرد خدا بود،با نهايت ادب چنين«اظهار داشت:كه اين از رحمت پروردگار من است» (قالَ هذا رَحْمَةٌ مِنْ رَبِّي) .

اگر علم و آگاهى دارم و به وسيلۀ آن مى توانم چنين گام مهمى بر دارم از ناحيۀ خداست و اگر قدرت و نفوذ سخن دارم آن هم از ناحيۀ اوست.

سپس اين جمله را اضافه كرد كه گمان نكنيد اين يك سدّ جاودانى و ابدى است نه«هنگامى كه وعدۀ پروردگارم فرا رسد آن را در هم مى كوبد»و به يك سر زمين صاف و هموار مبدل مى سازد! (فَإِذا جاءَ وَعْدُ رَبِّي جَعَلَهُ دَكّاءَ) .

«و اين وعدۀ پروردگارم حق است» (وَ كانَ وَعْدُ رَبِّي حَقًّا) .

ذو القرنين در اين گفتارش به مسألۀ فناء دنيا و در هم ريختن سازمان آن در آستانۀ رستاخيز اشاره مى كند.

* نكات آموزندۀ اين داستان تاريخى:

در اين داستان نكات آموزندۀ فراوانى است كه در واقع هدف اصلى قرآن را تشكيل مى دهد.

1-نخستين درسى كه به ما مى آموزد اين است كه در جهان هيچ كارى بدون توسل به اسباب امكان ندارد،لذا خدا براى پيشرفت كار ذو القرنين «اسباب»پيشرفت و پيروزى را به او داد.

2-هيچ حكومتى نمى تواند بدون تشويق خادمان و مجازات خطا كاران به

ص: 67

پيروزى برسد،اين همان اصلى است كه ذو القرنين از آن به خوبى استفاده كرد و على عليه السّلام در فرمان معروفش به«مالك اشتر»كه يك دستور العمل جامع كشور دارى است مى فرمايد:«هيچ گاه نبايد نيكو كار و بد كار در نظر تو يكسان باشند،زيرا اين امر سبب مى شود كه نيكو كاران به كار خود بى رغبت شوند و بد كاران جسور و بى پروا».

3-تكليف شاق هرگز مناسب يك حكومت عدل الهى نيست،و به همين دليل ذو القرنين بعد از آن كه تصريح كرد من ظالمان را مجازات خواهم كرد و صالحان را پاداش نيكو خواهم داد،اضافه نمود:«من برنامۀ سهل و آسانى به آنها پيشنهاد خواهم كرد»تا توانايى انجام آن را از روى ميل و رغبت و شوق داشته باشند.

4-يك حكومت فرا گير نمى تواند نسبت به تفاوت و تنوع زندگى مردم و شرائط مختلف آنها بى اعتنا باشد.

5-ذو القرنين حتى جمعيتى را كه به گفتۀ قرآن سخنى نمى فهميدند (لا يَكادُونَ يَفْقَهُونَ قَوْلاً) .از نظر دور نداشت،و با هر وسيله ممكن بود به درد دل آنها گوش فرا داد و نيازشان را بر طرف ساخت.

6-امنيت،نخستين و مهمترين شرط يك زندگى سالم اجتماعى است،به همين جهت«ذو القرنين»براى فراهم كردن آن پر زحمت ترين كارها را بر عهده گرفت.

7-درس ديگرى كه از اين ماجراى تاريخى مى توان آموخت اين است كه صاحبان اصلى درد،بايد در انجام كار خود شريك باشند كه«آه صاحب درد را باشد اثر»اصولا كارى كه با شركت صاحبان اصلى درد پيش مى رود هم به بروز استعدادهاى آنها كمك مى كند و هم نتيجۀ حاصل شده را ارج مى نهند و در حفظ آن مى كوشند چرا كه در ساختن آن تحمل رنج فراوان كرده اند.

ضمنا به خوبى روشن مى شود كه حتى يك ملت عقب افتاده هنگامى كه از طرح و مديريت صحيحى بر خوردار شود مى تواند دست به چنان كار مهم و محير العقولى بزند.

8-يك رهبر الهى بايد بى اعتنا به مال و ماديات باشد،و به آنچه خدا در

ص: 68

اختيارش گذارده قناعت كند.

در قرآن مجيد كرارا در داستان انبياء مى خوانيم:كه آنها يكى از اساسى ترين سخنهايشان اين بود كه ما در برابر دعوت خود هرگز اجر و پاداش و مالى از شما مطالبه نمى كنيم.

9-محكم كارى از هر نظر درس ديگر اين داستان است.

11-انسان هر قدر قوى و نيرومند و متمكن و صاحب قدرت شود و از عهدۀ انجام كارهاى بزرگ بر آيد باز هرگز نبايد به خود ببالد و مغرور گردد اين هم درس ديگرى است كه ذو القرنين به همگان تعليم مى دهد.

12-همه چيز زائل شدنى است و محكمترين بناهاى اين جهان سر انجام خلل خواهد يافت،هر چند از آهن و پولاد يك پارچه باشد.اين آخرين درس در اين ماجرا درسى است براى همۀ آنها كه عملا دنيا را جاودانى مى دانند،آن چنان در جمع مال و كسب مقام،بى قيد و شرط و حريصانه مى كوشند كه گوئى هرگز مرگ و فنائى وجود ندارد.

* يأجوج و مأجوج كيانند؟

در قرآن مجيد در دو سوره از يأجوج و مأجوج سخن به ميان آمده،يكى در آيات مورد بحث و ديگر در سورۀ انبياء آيۀ 96.

آيات قرآن به خوبى گواهى مى دهد كه اين دو نام متعلق به دو قبيلۀ وحشى خونخوار بوده است كه مزاحمت شديدى براى ساكنان اطراف مركز سكونت خود داشته اند.و مردم قفقاز به هنگام سفر«كورش»به آن منطقه تقاضاى جلو گيرى از آنها را از وى نمودند،و او نيز اقدام به كشيدن سدّ معروف ذو القرنين نمود.

آيه 99

(آيه 99)منزلگاه افراد بى ايمان:به تناسب بحثى كه در گذشته از سدّ ذو القرنين و در هم كوبيدن آن در آستانۀ رستاخيز به ميان آمد،در اينجا به مسائل مربوط به قيام قيامت ادامه داده چنين مى گويد:«و در آن روز(كه جهان پايان مى گيرد)ما آنها را چنان رها مى كنيم كه در هم موج مى زنند» (وَ تَرَكْنا بَعْضَهُمْ يَوْمَئِذٍ يَمُوجُ فِي بَعْضٍ) .

تعبير به «يَمُوجُ» يا به خاطر فزونى و كثرت انسانها در آن صحنه است و يا به

ص: 69

خاطر اضطراب و لرزه اى است كه به اندام انسانها در آن روز مى افتد،گوئى همچون امواج آب پيكر آنها مى لرزد.

سپس اضافه مى كند:«و در صور[ شيپور]دميده مى شود،و ما همه را (حيات نوين مى بخشيم و)جمع مى كنيم» (وَ نُفِخَ فِي الصُّورِ فَجَمَعْناهُمْ جَمْعاً) .

بدون شك همۀ انسانها در آن صحنه،جمع خواهند بود،و احدى از اين قانون مستثنا نيست.

از مجموع آيات قرآن به خوبى استفاده مى شود كه در پايان جهان و آغاز جهان ديگر،دو تحول عظيم انقلابى در عالم رخ مى دهد:نخستين تحول،فناى موجودات و انسانها در يك برنامۀ ضربتى است،و دومين برنامه كه معلوم نيست چه اندازه با برنامۀ نخست فاصله دارد،بر انگيخته شدن مردگان آن هم با يك برنامۀ ضربتى ديگر است،كه از اين دو برنامه در قرآن به عنوان«نفخ صور»(دميدن در شيپور)تعبير شده است.

آيه 100

(آيه 100)سپس به شرح حال كافران مى پردازد،هم عاقبت اعمالشان و هم صفاتى را كه موجب آن سرنوشت مى گردد بيان كرده،و چنين مى گويد:«ما جهنم را در آن روز به كافران عرضه مى داريم» (وَ عَرَضْنا جَهَنَّمَ يَوْمَئِذٍ لِلْكافِرِينَ عَرْضاً) .

جهنم با عذابهاى رنگارنگ و مجازاتهاى مختلف دردناكش در برابر آنها كاملا ظاهر و آشكار مى شود كه همين مشاهده و ظهورش در برابر آنان خود عذابى است دردناك و جانكاه،تا چه رسد به اين كه گرفتار آن شوند.

آيه 101

(آيه 101)كافران كيانند و چرا گرفتار چنان سر نوشتى مى شوند؟در يك جملۀ كوتاه آنها را چنين معرفى مى كند:«همانها كه پرده اى چشمانشان را از ياد من پوشانده بود» (الَّذِينَ كانَتْ أَعْيُنُهُمْ فِي غِطاءٍ عَنْ ذِكْرِي) .

«و(همانها كه گوش داشتند اما)قدرت شنوايى نداشتند» (وَ كانُوا لا يَسْتَطِيعُونَ سَمْعاً) .

در حقيقت آنها مهمترين وسيلۀ حقجوئى و درك واقعيات و آنچه عامل سعادت و شقاوت انسان مى شود را از كار انداخته بودند.

ص: 70

آرى!چهرۀ حق آشكار است،و همه چيز اين جهان با انسان سخن مى گويد تنها يك چشم بينا و يك گوش شنوا لازم است و بس.

آيه 102

(آيه 102)اين آيه به يك نقطۀ انحراف فكرى آنها كه پايۀ اصلى انحرافات ديگرشان بوده است اشاره كرده،مى گويد:«آيا كافران پنداشتند مى توانند بندگانم را به جاى من ولىّ و سرپرست خود انتخاب كنند» (أَ فَحَسِبَ الَّذِينَ كَفَرُوا أَنْ يَتَّخِذُوا عِبادِي مِنْ دُونِي أَوْلِياءَ) .

آيا اين بندگانى كه معبود واقع شدند همچون مسيح و فرشتگان هر قدر مقامشان والا باشد از خود چيزى دارند كه بتوانند از ديگران حمايت كنند؟يا به عكس،خود آنها هم هر چه داشتند از ناحيۀ خدا بود،حتى خودشان نيز نيازمند به هدايت او بودند اين حقيقتى است كه آنها فراموشش كردند و در شرك فرو رفتند.

در پايان آيه براى تأكيد بيشتر مى فرمايد:«ما جهنم را براى پذيرايى كافران آماده كرده ايم» (إِنّا أَعْتَدْنا جَهَنَّمَ لِلْكافِرِينَ نُزُلاً) .

آيه 103

(آيه 103)زيانكارترين مردم:اين آيه و آيات آينده تا پايان سوره در عين اين كه توضيحى است براى صفات افراد بى ايمان،يك نوع جمع بندى است براى تمام بحثهايى كه در اين سوره گذشت مخصوصا بحثهاى مربوط به داستان اصحاب كهف و موسى و خضر و ذو القرنين و تلاشهاى آنها در برابر مخالفانشان.

نخست به معرفى زيانكارترين انسانها و بد بخت ترين افراد بشر مى پردازد،اما براى تحريك حس كنجكاوى شنوندگان در چنين مسألۀ مهمى آن را در شكل يك سؤال مطرح مى كند و به پيامبر دستور مى دهد:«بگو:آيا به شما خبر دهم زيانكارترين مردم كيست»؟! (قُلْ هَلْ نُنَبِّئُكُمْ بِالْأَخْسَرِينَ أَعْمالاً) .

آيه 104

(آيه 104)بلافاصله خود پاسخ مى گويد تا شنونده مدت زيادى در سر گردانى نماند:زيانكارترين مردم«كسانى هستند كه كوششهايشان در زندگى دنيا گم و نابود شده با اين حال گمان مى كنند كار نيك انجام مى دهند»! (الَّذِينَ ضَلَّ سَعْيُهُمْ فِي الْحَياةِ الدُّنْيا وَ هُمْ يَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ يُحْسِنُونَ صُنْعاً) .

مسلما مفهوم خسران تنها اين نيست كه انسان منافعى را از دست بدهد بلكه

ص: 71

خسران واقعى آن است كه اصل سرمايه را نيز از كف دهد،چه سرمايه اى برتر و بالاتر از عقل و هوش و نيروهاى خدا داد و عمر و جوانى و سلامت است؟همين ها كه محصولش اعمال انسان است و عمل ما تبلورى است از نيروها و قدرتهاى ما.

هنگامى كه اين نيروها تبديل به اعمال ويرانگر يا بيهوده اى شود گوئى همۀ آنها گم و نابود شده اند.

اما زيان واقعى و خسران مضاعف آنجاست كه انسان سرمايه هاى مادى و معنوى خويش را در يك مسير غلط و انحرافى از دست دهد و گمان كند كار خوبى كرده است،نه از اين كوششها نتيجه اى برده،نه از زيانش درسى آموخته،و نه از تكرار اين كار در امان است.

آيه 105

(آيه 105)سپس به معرفى صفات و معتقدات اين گروه زيانكار مى پردازد و چند صفت كه ريشۀ تمام بد بختيهاى آنهاست،بيان مى دارد.

نخست مى گويد:«آنها كسانى هستند كه به آيات پروردگارشان كافر شدند» (أُولئِكَ الَّذِينَ كَفَرُوا بِآياتِ رَبِّهِمْ) .

آياتى كه چشم و گوش را بينا و شنوا مى كند،آياتى كه پرده هاى غرور را در هم مى درد،و چهرۀ واقعيت را در برابر انسان مجسّم مى سازد،و بالاخره آياتى كه نور است و روشنايى،و آدمى را از ظلمات اوهام و پندارها بيرون آورده به سر زمين حقايق رهنمون مى گردد.

ديگر اين كه آنها بعد از فراموش كردن خدا به معاد«و لقاى او كافر شدند» (وَ لِقائِهِ) .

«لقاء الله» يعنى انسان در قيامت آثار خدا را بيشتر و بهتر از هر زمان ديگر مشاهده مى كند،او را با چشم دل آشكارا مى بيند،و ايمان او نسبت به خدا يك ايمان شهودى مى شود.

آرى!تا ايمان به«معاد»در كنار ايمان به«مبدأ»قرار نگيرد و انسان احساس نكند كه قدرتى مراقب اعمال اوست روى اعمال خود حساب صحيحى نخواهد كرد،و اصلاح نخواهد شد.

ص: 72

سپس اضافه مى كند:«به خاطر همين كفر به مبدأ و معاد«اعمالشان حبط و نابود شد» (فَحَبِطَتْ أَعْمالُهُمْ) .درست همانند خاكسترى در برابر يك توفان عظيم.

و چون آنها عملى كه قابل سنجش و ارزش باشد ندارند،«لذا روز قيامت ميزانى براى آنان برپا نخواهيم كرد» (فَلا نُقِيمُ لَهُمْ يَوْمَ الْقِيامَةِ وَزْناً) .

چرا كه توزين و سنجش مربوط به جايى است كه چيزى در بساط باشد،آنها كه چيزى در بساط ندارند چگونه توزين و سنجش داشته باشند؟! لذا در روايت معروفى از پيغمبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله مى خوانيم:«روز قيامت مردان فربه بزرگ جثه اى را در دادگاه خدا حاضر مى كنند كه وزنشان حتى به اندازۀ بال مگسى نيست».چرا كه در اين جهان اعمالشان،افكارشان و شخصيتشان همه تو خالى و پوك بود.

آيه 106

(آيه 106)سپس ضمن بيان كيفر آنها سومين عامل انحراف و بد بختى و زيانشان را بيان كرده،مى گويد:«كيفر آنها جهنم است به خاطر آن كه كافر شدند و آيات من و پيامبرانم را به باد استهزاء و سخريه گرفتند» (ذلِكَ جَزاؤُهُمْ جَهَنَّمُ بِما كَفَرُوا وَ اتَّخَذُوا آياتِي وَ رُسُلِي هُزُواً) .

و به اين ترتيب آنها سه اصل اساسى معتقدات دينى(مبدأ و معاد و رسالت انبياء)را انكار كرده و يا بالاتر از انكار آن را به باد مسخره گرفتند.

آيه 107

(آيه 107)مشخصات كفار و زيانكارترين مردم و همچنين سر انجام كارشان به خوبى دانسته شد،اكنون به سراغ مؤمنان و سرنوشتشان مى رويم تا با قرينۀ مقابله،وضع هر دو طرف كاملا مشخص گردد،قرآن در اين زمينه مى گويد:«كسانى كه ايمان آوردند و عمل صالح انجام دادند باغهاى فردوس منزلگاهشان است» (إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحاتِ كانَتْ لَهُمْ جَنّاتُ الْفِرْدَوْسِ نُزُلاً) .

«الْفِرْدَوْسِ» باغى است كه همۀ نعمتها و تمام مواهب لازم در آن جمع باشد، و به اين ترتيب«فردوس»بهترين و برترين باغهاى بهشت است.

آيه 108

(آیه 108)-و از آنجا که کمال یک نعمت در صورتی خواهد بود که دست زوال به دامن آن دراز نشود بلافاصله اضافه می کند:«آنها جاودانه در این باغهای

ص: 73

بهشت خواهند ماند» (خالِدِينَ فِيها) .

و با اين كه طبع مشكل پسند و تحول طلب انسان دائما تقاضاى دگرگونى و تنوع و تحول مى كند ساكنان فردوس«هرگز تقاضاى نقل مكان و تحول از آن نخواهند كرد» (لا يَبْغُونَ عَنْها حِوَلاً) .براى اين كه هر چه مى خواهند در آنجا هست حتى تنوع و تكامل.

آيه 109

آيه 109-شأن نزول:يهود هنگامى كه اين سخن الهى را از پيامبر صلّى اللّه عليه و آله شنيدند كه: «وَ ما أُوتِيتُمْ مِنَ الْعِلْمِ إِلاّ قَلِيلاً ؛شما جز بهرۀ كمى از دانش نداريد» (1)گفتند:

چگونه چنين چيزى مى تواند صحيح باشد؟در حالى كه به ما تورات داده شده است و هر كس تورات به او داده شده،صاحب خير كثير است.آيه نازل شد (و ترسيمى از علم بى نهايت خدا و ناچيز بودن علم ما در برابر عمل او نمود).

تفسير:آنها كه اميد لقاى خدا را دارند!اين آيه و آيۀ بعد در ارتباط با كل مباحث اين سوره است،گويى قرآن مى خواهد بگويد كه آگاهى بر سر گذشت اصحاب كهف،و موسى و خضر،و ذو القرنين در برابر علم بى پايان خدا مطلب مهمى نيست.

روى سخن را به پيامبر صلّى اللّه عليه و آله كرده،مى گويد:«بگو:اگر درياها براى نوشتن كلمات پروردگارم مركب شود،درياها پايان مى يابد پيش از آن كه كلمات پروردگارم پايان گيرد،هر چند همانند آن را به آن اضافه كنيم» (قُلْ لَوْ كانَ الْبَحْرُ مِداداً لِكَلِماتِ رَبِّي لَنَفِدَ الْبَحْرُ قَبْلَ أَنْ تَنْفَدَ كَلِماتُ رَبِّي وَ لَوْ جِئْنا بِمِثْلِهِ مَدَداً) .

در حقيقت قرآن در اين آيه توجه به اين واقعيت مى دهد كه گمان مبريد عالم هستى محدود به آن است كه شما مى بينيد يا مى دانيد يا احساس مى كنيد،بلكه آن قدر عظمت و گسترش دارد كه اگر درياها مركب شوند و بخواهند نام آن و صفات و ويژگيهاى آنها را بنويسند درياها پايان مى يابند پيش از آن كه موجودات جهان هستى را احصا كرده باشند.

قابل توجه اين كه:آيۀ فوق در عين اين كه گسترش بى انتهاى جهان هستى را5.

ص: 74


1- سورۀ اسراء(17)،آيۀ 85.

در گذشته و حال و آينده مجسم مى سازد،ترسيمى از علم نامحدود خداوند نيز هست،چرا كه مى دانيم خدا به همۀ آنچه در پهنۀ هستى بوده و خواهد بود احاطۀ علمى دارد،بلكه علم او از وجود اين موجودات جدا نخواهد بود-دقت كنيد.

پس به تعبير ديگر مى توان گفت:اگر تمام اقيانوسهاى روى زمين مركب و جوهر شوند و همۀ درختان قلم گردند هرگز قادر نيستند آنچه در علم خداوند است رقم بزنند.

آيه 110

(آيه 110)اين آيه كه آخرين آيۀ سورۀ كهف است مجموعه اى است از اصول اساسى اعتقادات دينى،«توحيد»و«معاد»و«رسالت پيامبر»صلّى اللّه عليه و آله و در واقع همان چيزى است كه آغاز سورۀ كهف نيز با آن بوده است.

و از آنجا كه مسألۀ نبوت در طول تاريخش با انواع غلو و مبالغه همراه بوده است آن را چنين بيان مى كند:«بگو:من فقط بشرى همچون شما هستم(يگانه امتيازم اين است)كه بر من وحى مى شود» (قُلْ إِنَّما أَنَا بَشَرٌ مِثْلُكُمْ يُوحى إِلَيَّ) .

و با اين تعبير بر تمام امتيازات پندارى شرك آلودى كه پيامبران را از مرحلۀ بشريت به مرحلۀ الوهيت بالا مى برد قلم سرخ مى كشد.

سپس از ميان تمام مسائلى كه وحى مى شود،انگشت روى مسألۀ توحيد مى گذارد و مى گويد:بر من وحى مى شود«كه معبود شما فقط يكى است» (أَنَّما إِلهُكُمْ إِلهٌ واحِدٌ) .

در اينجا تنها به مسألۀ توحيد اشاره شده است،زيرا توحيد تنها يك اصل از اصول دين نيست بلكه خمير مايۀ همۀ اصول و فروع اسلام است.

اگر در يك مثال ساده تعليمات دين را از اصول و فروع به دانه هاى گوهرى تشبيه كنيم بايد توحيد را به آن ريسمانى تشبيه كرد كه اين دانه ها را به هم پيوند مى دهد و از مجموع آن گردنبند پر ارزش و زيبايى مى سازد.

به همين دليل در احاديث مى خوانيم كه:جملۀ«لا اله الاّ اللّه»قلعۀ محكم پروردگار است و هر كس در آن وارد شود از عذاب و كيفر الهى در امان است.

سومين جملۀ اين آيه اشاره به مسألۀ رستاخيز مى كند و آن را با حرف«فاء»به

ص: 75

مسألۀ توحيد پيوند مى زند،و مى گويد:«بنا بر اين هر كس اميد لقاى پروردگارش را دارد بايد عمل صالح انجام دهد» (فَمَنْ كانَ يَرْجُوا لِقاءَ رَبِّهِ فَلْيَعْمَلْ عَمَلاً صالِحاً) .

لقاى پروردگار كه همان مشاهدۀ باطنى ذات پاك او با چشم دل و بصيرت درون است گر چه در اين دنيا هم براى مؤمنان راستين امكان پذير است اما در قيامت به خاطر مشاهدۀ آثار بيشتر و روشنتر جنبۀ همگانى و عمومى پيدا مى كند.

در آخرين جمله حقيقت عمل صالح را در يك بيان كوتاه چنين باز گو مى كند:

«و نبايد كسى را در عبادت پروردگارش شريك سازد» (وَ لا يُشْرِكْ بِعِبادَةِ رَبِّهِ أَحَداً) .

به تعبير روشنتر تا حقيقت خلوص و اخلاص،در عمل نيايد رنگ عمل صالح به خود نخواهد گرفت.در حقيقت عمل صالحى كه از انگيزۀ الهى و اخلاص، سر چشمه گرفته و با آن آميخته شده است گذر نامۀ لقاى پروردگار است! عمل خالص تا آن حدّ در اسلام مورد اهميت است كه در حديثى از پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله مى خوانيم:«كسى كه چهل روز اعمال خود را خالصانه انجام دهد،خداوند چشمه هاى حكمت و دانش را از قلبش بر زبانش مى گشايد».

«پايان سورۀ كهف»

ص: 76

سورۀ مريم[19]

اشاره

اين سوره در«مكّه»نازل شده و 98 آيه است

محتواى سوره:

بطور كلى محتواى اين سوره در سه بخش خلاصه مى شود:

1-مهمترين بخش اين سوره را قسمتى از سر گذشت زكريا و مريم و حضرت مسيح(ع)و يحيى و ابراهيم قهرمان توحيد و فرزندش اسماعيل و ادريس و بعضى ديگر از پيامبران بزرگ الهى،تشكيل مى دهد كه داراى نكات تربيتى خاصى است.

2-قسمتى ديگر مسائل مربوط به قيامت و چگونگى رستاخيز و سر نوشت مجرمان و پاداش پرهيز كاران و مانند آن است.

3-بخش ديگر اشارات مربوط به قرآن و نفى فرزند از خداوند و مسألۀ شفاعت است كه مجموعا برنامۀ تربيتى مؤثرى را براى سوق نفوس انسانى به ايمان و پاكى و تقوا تشكيل مى دهد.

فضيلت تلاوت سوره:

در حديثى از امام صادق عليه السّلام مى خوانيم:«هر كس مداومت به خواندن اين سوره كند از دنيا نخواهد رفت مگر اين كه خدا به بركت اين سوره او را از نظر جان و مال و فرزند بى نياز مى كند».

اين غنا و بى نيازى مسلما بازتابى است از پياده شدن محتواى سوره در درون جان انسان و انعكاسش در خلال اعمال و رفتار و گفتار او.

ص: 77

بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ به نام خداوند بخشندۀ بخشايشگر

آيه 1

(آيه 1)بار ديگر در آغاز اين سوره به حروف مقطعه بر خورد مى كنيم «ك،ه،ى،ع،ص» (كهيعص) .

در خصوص حروف مقطعۀ اين سوره دو دسته از روايات در منابع اسلامى ديده مى شود:

نخست رواياتى است كه هر يك از اين حروف را اشاره به يكى از اسما بزرگ خداوند (الْأَسْماءُ الْحُسْنى) مى داند«ك»اشاره به كافى و«ه»اشاره به هادى،و«ى» اشاره به ولى،و«ع»اشاره به عالم و«ص»اشاره به«صادق الوعد»(كسى كه در وعدۀ خود صادق است).

دوم رواياتى است كه اين حروف مقطعه را به داستان قيام امام حسين(ع)در كربلا تفسير كرده است:«ك»اشاره به«كربلا»،«هاء»اشاره به«هلاك خاندان پيامبر»(ص)و«ى»به«يزيد»و«ع»به مسألۀ«عطش»و«ص»به«صبر و استقامت» حسين و ياران جانبازش.

البته آيات قرآن تاب معانى مختلف را دارد كه در عين تنوع منافاتى هم با هم ندارند.

آيه 2

(آيه 2)دعاى گيراى زكريّا-بعد از ذكر حروف مقطعه،نخستين سخن از داستان زكريا(ع)شروع مى شود،مى فرمايد:«اين يادى است از رحمت پروردگار تو نسبت به بنده اش زكريّا...» (ذِكْرُ رَحْمَتِ رَبِّكَ عَبْدَهُ زَكَرِيّا) .

آيه 3

(آيه 3)«در آن هنگام كه(از نداشتن فرزندى،سخت ناراحت و غمناك بود)پروردگارش را در خلوتگاه(عبادت)پنهان خواند...» (إِذْ نادى رَبَّهُ نِداءً خَفِيًّا) .

آيه 4

(آيه 4)«گفت:پروردگارا!استخوانم(كه ستون پيكر من و محكمترين اعضاى تن من است)سست شده (قالَ رَبِّ إِنِّي وَهَنَ الْعَظْمُ مِنِّي) .

«و شعلۀ پيرى تمام سرم را فرا گرفته» (وَ اشْتَعَلَ الرَّأْسُ شَيْباً) .

ص: 78

سپس مى افزايد:پروردگارا!«و من هرگز در دعاى تو از اجابت محروم نبوده ام» (وَ لَمْ أَكُنْ بِدُعائِكَ رَبِّ شَقِيًّا) .تو همواره در گذشته مرا به اجابت دعاهايم عادت دادى و هيچ گاه محرومم نساخته اى،اكنون كه پير و ناتوان شده ام سزاوارترم كه دعايم را اجابت فرمايى و نوميد باز نگردانى.

آيه 5

(آيه 5)سپس حاجت خود را چنين شرح مى دهد:پروردگارا!«من از بستگانم بعد از خودم بيمناكم(كه حق پاسدارى از آيين تو را نگاه ندارند!و(از طرفى)همسرم نازا و عقيم است،تو از نزد خود جانشينى به من ببخش...» (وَ إِنِّي خِفْتُ الْمَوالِيَ مِنْ وَرائِي وَ كانَتِ امْرَأَتِي عاقِراً فَهَبْ لِي مِنْ لَدُنْكَ وَلِيًّا) .

آيه 6

(آيه 6)«جانشينى كه وارث من و دودمان يعقوب باشد،و او را مورد رضايتت قرار ده!» (يَرِثُنِي وَ يَرِثُ مِنْ آلِ يَعْقُوبَ وَ اجْعَلْهُ رَبِّ رَضِيًّا) .

به عقيدۀ ما«ارث»در اينجا مفهوم وسيعى دارد كه هم ارث اموال را شامل مى شود و هم ارث مقامات معنوى را،چرا كه اگر افراد فاسدى صاحب اختيار اموال فراوان او مى شدند به راستى نگران كننده بود،و نيز اگر رهبرى معنوى مردم به دست افراد ناصالح مى افتاد آن نيز بسيار مايۀ نگرانى بود بنا بر اين خوف زكريا در هر دو صورت قابل توجيه است.

آيه 7

(آيه 7)زكريّا به آرزوى خود رسيد:اين آيه استجابت دعاى زكريا را در پيشگاه پروردگار،استجابتى آميخته با لطف و عنايت ويژۀ او بيان مى كند،و با اين جمله شروع مى شود«اى زكريا!ما تو را بشارت به پسرى مى دهيم كه نامش يحيى است پسرى(بى سابقه)كه همنامى براى او پيش از اين قرار نداده ايم» (يا زَكَرِيّا إِنّا نُبَشِّرُكَ بِغُلامٍ اسْمُهُ يَحْيى لَمْ نَجْعَلْ لَهُ مِنْ قَبْلُ سَمِيًّا) .

آيه 8

(آیه 8)-اما زکریا که اسباب ظاهر را برای رسیدن به چنین مطلوبی مساعد نمی دید از پیشگاه پروردگار تقاضای توضیح کرد و گفت:پروردگارا! چگونه برای من فرزندی خواهد بود،در حالی که همسرم نازا و عقیم است و من از شدت پیری افتاده شده ام،(قال رب انی یکون لی غلام و کانت امراتی عاقرا و قد بلغت من الکبرا عنبا).

ص: 79

آيه 9

(آيه 9)اما به زودى زكريا در پاسخ سؤالش اين پيام را از درگاه خداوند دريافت داشت:«فرمود:مطلب همين گونه است كه پروردگار تو گفته و اين بر من آسان است» (قالَ كَذلِكَ قالَ رَبُّكَ هُوَ عَلَيَّ هَيِّنٌ) .

اين مسألۀ عجيبى نيست كه از پير مردى همچون تو و همسرى ظاهرا نازا فرزندى متولد شود«من تو را قبلا آفريدم در حالى كه هيچ نبودى» (وَ قَدْ خَلَقْتُكَ مِنْ قَبْلُ وَ لَمْ تَكُ شَيْئاً) .

خدايى كه توانايى دارد از هيچ،همه چيز بيافريند،چه جاى تعجب كه در اين سنّ و سال و اين شرايط فرزندى به تو عنايت كند.

آيه 10

(آيه 10)زكريا با شنيدن سخن فوق بسيار دلگرم و خوشحال شد و نور اميد سر تا پاى وجودش را فرا گرفت اما از آنجا كه اين پيام از نظر او بسيار سر نوشت ساز و پر اهميت بود از خدا تقاضاى نشانه اى بر اين كار كرد و«گفت:پروردگارا!نشانه اى براى من قرار ده» (قالَ رَبِّ اجْعَلْ لِي آيَةً) .

بدون شك زكريا به وعدۀ الهى ايمان داشت ولى براى اطمينان بيشتر- همان گونه كه ابراهيم مؤمن به معاد تقاضاى شهود چهرۀ معاد در اين زندگى كرد تا قلبش اطمينان بيشترى يابد-زكريا از خدا تقاضاى چنين نشانه و آيتى نمود.

«خدا به او فرمود:نشانۀ تو آن است كه سه شبانه روز تمام(در حالى كه زبانت سالم است)قدرت سخن گفتن با مردم را نخواهى داشت»تنها زبانت به ذكر خدا و مناجات با او گردش مى كند (قالَ آيَتُكَ أَلاّ تُكَلِّمَ النّاسَ ثَلاثَ لَيالٍ سَوِيًّا) .

اين نشانۀ آشكارى است كه انسان با داشتن زبان سالم و قدرت بر هر گونه نيايش با پروردگار،در برابر مردم توانايى سخن گفتن را نداشته باشد.

آيه 11

(آيه 11)«بعد از اين(بشارت و اين آيت روشن)زكريا از محراب عبادتش به سراغ مردم آمد و با اشاره به آنها چنين گفت:صبح و شام تسبيح پروردگار بگوييد» (فَخَرَجَ عَلى قَوْمِهِ مِنَ الْمِحْرابِ فَأَوْحى إِلَيْهِمْ أَنْ سَبِّحُوا بُكْرَةً وَ عَشِيًّا) .

چرا كه نعمت بزرگى كه خدا به زكريا ارزانى داشته دامنۀ آن همۀ قوم را فرا مى گرفت و در سر نوشت آيندۀ همۀ آنها تأثير داشت.

ص: 80

از اين گذشته اين موهبت كه اعجازى محسوب مى شد مى توانست پايه هاى ايمان را در دلهاى افراد محكم كند.

آيه 12

(آيه 12)صفات برجستۀ يحيى:در آيات گذشته ديديم كه خداوند چگونه به هنگام پيرى زكريا،يحيى را به او مرحمت فرمود،به دنبالۀ آن در اين آيه فرمان مهم الهى را خطاب به«يحيى»مى خوانيم:«اى يحيى!كتاب خدا را با قوت و قدرت بگير»! (يا يَحْيى خُذِ الْكِتابَ بِقُوَّةٍ) .

منظور از«كتاب»در اينجا«تورات»است.و منظور از گرفتن كتاب با قوت و قدرت آن است كه با قاطعيت هر چه تمامتر محتواى آن را اجرا كند،و به تمام آن عمل نمايد،و در راه تعميم و گسترش آن از هر نيروى مادى و معنوى،فردى و اجتماعى،بهره گيرد.

بعد از اين دستور،به مواهب دهگانه اى كه خدا به يحيى داده بود،و يا او به توفيق الهى كسب كرد،اشاره مى كند.

1-«ما فرمان نبوت و عقل و هوش و درايت را در كودكى به او داديم» (وَ آتَيْناهُ الْحُكْمَ صَبِيًّا) .

آيه 13

(آيه 13)دوم:«و به او رحمت و محبت(نسبت به بندگان)از سوى خود بخشيديم» (وَ حَناناً مِنْ لَدُنّا) .

3-«و به او پاكى(روح و جان و پاكى عمل)داديم» (وَ زَكاةً) .

4-«و او پرهيز كار بود» (وَ كانَ تَقِيًّا) .و از آنچه خلاف فرمان پروردگار بود، دورى مى كرد.

آيه 14

(آيه 14)پنجم:«او نسبت به پدر و مادرش نيكو كار بود» (وَ بَرًّا بِوالِدَيْهِ) .

6-«و جبّار(و متكبر)و عصيانگر نبود» (وَ لَمْ يَكُنْ جَبّاراً) .

7-«او معصيت كار و آلودۀ به گناه نبود» (عَصِيًّا) .

آيه 15

(آیه 15)-8 و9 و10-و چون او جامع این صفا برجسته و افتخارات بزرگ بود،سلام بر او،آن روز که تولد یافت،و آن روز که می میرد، و آن روز که زنده برانگیخته می شود،(و سلام علیه یوم ولد و یوم یموت و یوم یبعث حیا).

ص: 81

جملۀ فوق نشان مى دهد كه:در تاريخ زندگى انسان و انتقال او از عالمى به عالم ديگر سه روز سخت وجود دارد،روز گام نهادن به اين دنيا «يَوْمَ وُلِدَ» و روز مرگ و انتقال به جهان برزخ «يَوْمَ يَمُوتُ» و روز بر انگيخته شدن در جهان ديگر «وَ يَوْمَ يُبْعَثُ حَيًّا» و از آنجا كه اين سه روز انتقالى طبيعتا با بحرانهايى رو برو است خداوند سلامت و عافيت خود را شامل حال بندگان خاصش قرار مى دهد و آنها را در اين سه مرحلۀ توفانى در كنف حمايت خويش مى گيرد.

* شهادت يحيى!

يحيى قربانى روابط نامشروع يكى از طاغوتهاى زمان خود شد به اين ترتيب كه«هروديس»پادشاه هوسباز فلسطين،عاشق«هيروديا» دختر برادر خود شد،و تصميم به ازدواج با او گرفت! پيامبر بزرگ خدا يحيى(ع)صريحا اعلام كرد كه اين ازدواج نامشروع است و من به مبارزه با چنين كارى قيام خواهم كرد.

آن دختر كه يحيى را بزرگترين مانع راه خويش مى ديد تصميم گرفت در يك فرصت مناسب از وى انتقام گيرد ارتباط خود را با عمويش بيشتر كرد و زيبايى خود را دامى براى او قرار داد.

روزى به او گفت:من هيچ چيز جز سر يحيى را نمى خواهم!«هروديس»كه ديوانه وار به آن زن عشق مى ورزيد بى توجه به عاقبت اين كار تسليم شد و چيزى نگذشت كه سر يحيى را نزد آن زن بد كار حاضر ساختند اما عواقبت دردناك اين عمل،سر انجام دامان او را گرفت.

سالار شهيدان امام حسين(ع)مى فرمود:«از پستيهاى دنيا اينكه سر يحيى بن زكريا را به عنوان هديه براى زن بد كاره اى از زنان بنى اسرائيل بردند».

آيه 16

(آيه 16)سر آغاز تولد مسيح(ع):بعد از بيان سر گذشت يحيى(ع)رشتۀ سخن را به داستان تولد عيسى(ع)و سر گذشت مادرش مريم مى كشاند،چرا كه پيوند بسيار نزديكى در ميان اين دو ماجرا است.

اگر تولد يحيى از پدرى پير و فرتوت و مادرى نازا عجيب بود،تولد عيسى از مادر بدون پدر عجيبتر است.

ص: 82

اگر رسيدن به مقام عقل و نبوت در كودكى،شگفت انگيز است،سخن گفتن در گهواره آن هم از كتاب و نبوت،شگفت انگيزتر است.

و به هر حال هر دو آيتى است از قدرت خداوند بزرگ،يكى از ديگرى بزرگتر،و اتفاقا هر دو مربوط به كسانى است كه با هم قرابت بسيار نزديك از جهت نسب داشتند چرا كه مادر يحيى خواهر مادر مريم بود،و هر دو زنانى نازا و عقيم بودند و در آرزوى فرزندى صالح به سر مى بردند.

آيه مى گويد:«و در كتاب آسمانى قرآن از مريم سخن بگو آنگاه كه از خانوادۀ خود(به صورت متواضعانه و گمنام)جدا شده و در يك منطقۀ شرقى قرار گرفت» (وَ اذْكُرْ فِي الْكِتابِ مَرْيَمَ إِذِ انْتَبَذَتْ مِنْ أَهْلِها مَكاناً شَرْقِيًّا) .

او در حقيقت مى خواست مكانى خالى و فارغ از هر گونه دغدغه پيدا كند كه به راز و نياز با خداى خود بپردازد.

آيه 17

(آيه 17)در اين هنگام،مريم«ميان خود و آنان حجابى افكند»تا خلوتگاهش از هر نظر براى عبادت آماده باشد (فَاتَّخَذَتْ مِنْ دُونِهِمْ حِجاباً) .

«در اين هنگام ما روح خود(يكى از فرشتگان بزرگ)را به سوى او فرستاديم و او در شكل انسان كامل بى عيب و نقص و خوش قيافه اى بر مريم ظاهر شد» (فَأَرْسَلْنا إِلَيْها رُوحَنا فَتَمَثَّلَ لَها بَشَراً سَوِيًّا) .

آيه 18

(آيه 18)پيداست كه در اين موقع مريم از ديدن چنين منظره اى كه مرد بيگانۀ زيبايى به خلوتگاه او راه يافته چه ترس و وحشتى به او دست مى دهد؟لذا بلا فاصله«صدا زد:من به خداى رحمان از تو پناه مى برم اگر پرهيزكار هستى» (قالَتْ إِنِّي أَعُوذُ بِالرَّحْمنِ مِنْكَ إِنْ كُنْتَ تَقِيًّا) .

و اين نخستين لرزه اى بود كه سراسر وجود مريم را فرا گرفت.

بردن نام خداى رحمان،و توصيف او به رحمت عامه اش از يك سو، و تشويق او به تقوا و پرهيز كارى از سوى ديگر،همه براى آن بود كه اگر آن شخص ناشناس قصد سوئى دارد او را كنترل كند.

آيه 19

(آیه 19)-مریم با گفتن این سخن در انتظار عکس العمل آن مرد ناشناس

ص: 83

بود،انتظارى آميخته با وحشت و نگرانى بسيار،اما اين حالت ديرى نپاييد،ناشناس زبان به سخن گشود و مأموريت و رسالت عظيم خويش را چنين بيان كرد و«گفت:

من فرستادۀ پروردگار توام»! (قالَ إِنَّما أَنَا رَسُولُ رَبِّكِ) .

اين جمله همچون آبى كه بر آتش بريزد،به قلب پاك مريم آرامش بخشيد.

ولى اين آرامش نيز چندان طولانى نشد،چرا كه بلا فاصله افزود:من آمده ام «تا پسر پاكيزه اى(از نظر خلق و خوى و جسم و جان)به تو ببخشم»! (لِأَهَبَ لَكِ غُلاماً زَكِيًّا) .

آيه 20

(آيه 20)از شنيدن اين سخن لرزش شديدى وجود مريم را فرا گرفت و بار ديگر در نگرانى عميقى فرو رفت و«گفت:چگونه ممكن است من صاحب پسرى شوم،در حالى كه تا كنون انسانى با من تماس نداشته و هرگز زن آلوده اى نبوده ام»؟! (قالَتْ أَنّى يَكُونُ لِي غُلامٌ وَ لَمْ يَمْسَسْنِي بَشَرٌ وَ لَمْ أَكُ بَغِيًّا) .

او در اين حال تنها به اسباب عادى مى انديشيد.

آيه 21

(آيه 21)اما به زودى توفان اين نگرانى مجدد با شنيدن سخن ديگرى از پيك پروردگار فرو نشست او با صراحت به مريم«گفت:مطلب همين است كه پروردگارت فرموده،اين كار بر من سهل و آسان است» (قالَ كَذلِكِ قالَ رَبُّكِ هُوَ عَلَيَّ هَيِّنٌ) .

تو كه خوب از قدرت من آگاهى،تو كه ميوه هاى بهشتى را در فصلى كه در دنيا شبيه آن وجود نداشت در كنار محراب عبادت خويش ديده اى،تو كه ميدانى جدت«آدم»از خاك آفريده شد،اين چه تعجب است كه از اين خبر دارى؟! سپس افزود:«و ما مى خواهيم او را آيه و اعجازى براى مردم قرار دهيم» (وَ لِنَجْعَلَهُ آيَةً لِلنّاسِ) .

و ما مى خواهيم او را«رحمتى از سوى خود»براى بندگان بنماييم (وَ رَحْمَةً مِنّا) .

و به هر حال«اين امرى است پايان يافته»و جاى گفتگو ندارد (وَ كانَ أَمْراً مَقْضِيًّا) .

ص: 84

آيه 22

(آيه 22)مريم در كشاكش سخت ترين طوفانهاى زندگى:«سر انجام مريم باردار شد» (فَحَمَلَتْهُ) .و آن فرزند موعود در رحم او جاى گرفت.

«اين امر سبب شد كه او(از بيت المقدس)به مكان دور دستى برود» (فَانْتَبَذَتْ بِهِ مَكاناً قَصِيًّا) .

او در اين حالت در ميان يك بيم و اميد،يك حالت نگرانى توأم با سرور به سر مى برد،گاهى به اين مى انديشيد كه اين حمل سر انجام فاش خواهد شد،چه كسى از من قبول مى كند زنى بدون داشتن همسر باردار شود،من با اين اتهام چه كنم؟ اما از سوى ديگر،احساس مى كرد كه اين فرزند پيامبر موعود الهى است يك تحفۀ بزرگ آسمانى مى باشد،خداوندى كه مرا به چنين فرزندى بشارت داده و با چنين كيفيت معجز آسايى او را آفريده چگونه تنهايم خواهد گذاشت؟

آيه 23

(آيه 23)هر چه بود دوران حمل پايان گرفت،گر چه در اين حالت زنان به آشنايان و دوستان خود پناه مى برند تا براى تولد فرزند به آنها كمك كنند،ولى چون وضع مريم يك وضع استثنايى بود و هرگز نمى خواست كسى وضع حمل او را ببيند،با آغاز درد زائيدن،راه بيابان را پيش گرفت.

قرآن در اين زمينه مى گويد:«درد وضع حمل،او را به كنار درخت خرمايى كشاند» (فَأَجاءَهَا الْمَخاضُ إِلى جِذْعِ النَّخْلَةِ) .

كه تنها بدنه اى از آن درخت باقى مانده،يعنى درختى خشكيده بود.

در اين حالت،توفانى از غم و اندوه،سراسر وجود پاك مريم را فرا گرفت.به قدرى اين توفان سخت بود كه اين بار بر دوشش سنگينى مى كرد كه بى اختيار «گفت:اى كاش پيش از اين مرده بودم و بكلى فراموش مى شدم»! (قالَتْ يا لَيْتَنِي مِتُّ قَبْلَ هذا وَ كُنْتُ نَسْياً مَنْسِيًّا) .

بديهى است تنها ترس تهمتهاى آينده نبود كه قلب مريم را مى فشرد، مشكلات و مصائب ديگر مانند وضع حمل بدون قابله و دوست و ياور،در بيابانهاى تنهاى تنها،نبودن محلى براى استراحت،آبى براى نوشيدن و غذا براى

ص: 85

خوردن،وسيله براى نگاهدارى مولود جديد،اينها همه امورى بود كه سخت او را تكان مى داد.

آيه 24

(آيه 24)اما اين حالت زياد به طول نيانجاميد و همان نقطۀ روشن اميد كه همواره در اعماق قلبش وجود داشت درخشيدن گرفت؛«ناگهان از طرف پايين پايش صدا زد كه:غمگين مباش!پروردگارت زير پاى تو چشمۀ آبى(گوارا)قرار داده است» (فَناداها مِنْ تَحْتِها أَلاّ تَحْزَنِي قَدْ جَعَلَ رَبُّكِ تَحْتَكِ سَرِيًّا) .

آيه 25

(آيه 25)و نظرى به بالاى سرت بيفكن چگونه ساقۀ خشكيده به درخت نخل بارورى تبديل شده كه ميوه ها،شاخه هايش را زينت بخشيده اند«تكانى به اين درخت نخل بده تا رطب تازه بر تو فرو ريزد» (وَ هُزِّي إِلَيْكِ بِجِذْعِ النَّخْلَةِ تُساقِطْ عَلَيْكِ رُطَباً جَنِيًّا) .

آيه 26

(آيه 26)از اين غذاى لذيذ و نيرو بخش«بخور،و(از آن آب گوارا)بنوش» (فَكُلِي وَ اشْرَبِي) .

«و چشمت را(به اين مولود جديد)روشن دار»! (وَ قَرِّي عَيْناً) .

و اگر از آينده نگرانى،آسوده خاطر باش«پس هر گاه بشرى ديدى(و از تو در اين زمينه توضيح خواست)با اشاره بگو:من براى خداى رحمان روزه گرفته ام (روزۀ سكوت)و به همين دليل امروز با احدى سخن نمى گويم» (فَإِمّا تَرَيِنَّ مِنَ الْبَشَرِ أَحَداً فَقُولِي إِنِّي نَذَرْتُ لِلرَّحْمنِ صَوْماً فَلَنْ أُكَلِّمَ الْيَوْمَ إِنْسِيًّا) .

بنا بر اين،از هر نظر آسوده خاطر باش و غم و اندوه به خاطرت راه نيابد.

از تعبير آيه چنين بر مى آيد كه نذر روزۀ سكوت براى آن قوم و جمعيت،كار شناخته شده اى بود،به همين دليل اين كار را بر او ايراد نگرفتند.ولى اين نوع روزه در شرع اسلام،مشروع نيست.

از امام على بن الحسين(ع)در حديثى چنين نقل شده:«روزۀ سكوت حرام است».

از امير مؤمنان على(ع)مى خوانيم كه از پيامبر اسلام(ص)نقل مى فرمايد:

«بايد اولين چيزى كه زن پس از وضع حمل مى خورد رطب باشد».

ص: 86

و از پاره اى از روايات استفاده مى شود كه بهترين غذاى زن باردار و داروى او رطب است.

آيه 27

(آيه 27)مسيح در گاهواره سخن مى گويد:«سر انجام مريم در حالى كه او (كودكش)را در آغوش گرفته بود،نزد قومش آورد» (فَأَتَتْ بِهِ قَوْمَها تَحْمِلُهُ) .

هنگامى كه آنها كودكى نوزاد را در آغوش او ديدند،دهانشان از تعجب باز ماند،بعضى كه در قضاوت و داورى،عجول بودند گفتند:حيف از آن سابقۀ درخشان،با اين آلودگى!و صد حيف از آن دودمان پاكى كه اين گونه بد نام شد.

«گفتند:اى مريم!كار بسيار عجيب و بدى انجام دادى»! (قالُوا يا مَرْيَمُ لَقَدْ جِئْتِ شَيْئاً فَرِيًّا) .

آيه 28

(آيه 28)بعضى به او رو كردند و گفتند:«اى خواهر هارون!پدر تو آدم بدى نبود،مادرت نيز هرگز آلودگى نداشت» (يا أُخْتَ هارُونَ ما كانَ أَبُوكِ امْرَأَ سَوْءٍ وَ ما كانَتْ أُمُّكِ بَغِيًّا) .

اينكه آنها به مريم گفتند:«اى خواهر هارون»!به جهت اين است كه هارون مرد پاك و صالحى بود،آن چنان كه در ميان بنى اسرائيل ضرب المثل شده بود،هر كس را مى خواستند به پاكى معرفى كنند مى گفتند:او برادر يا خواهر هارون است.

آيه 29

(آيه 29)در اين هنگام،مريم به فرمان خدا سكوت كرد،تنها كارى كه انجام داد اين بود كه:«اشاره به نوزادش عيسى كرد» (فَأَشارَتْ إِلَيْهِ) .اما اين كار بيشتر تعجب آنها را بر انگيخت.

«به او گفتند:ما چگونه با كودكى كه در گاهواره است سخن بگوييم»؟! (قالُوا كَيْفَ نُكَلِّمُ مَنْ كانَ فِي الْمَهْدِ صَبِيًّا) .

آيه 30

(آیه 30)-به هر حال ، جمعیت از شنیدن این گفتار مریم نگران و حتی شاید عصبانی شدند .آن چنان که طبق بعضی از روایات به یکدیگر گفتند:مسخره و استهزاء او،از انحرافش از جادهء عفت،بر ما سخت تر و سنگینتر است! ولی این حالت چندان به طول نیانجامید؟ چرا که آن کودک نوزاد زبان به سخن گشود و «گفت: من بندهء خدایم،(قال انی عبدالله).

ص: 87

«او كتاب آسمانى به من مرحمت كرده» (آتانِيَ الْكِتابَ) .

«و مرا پيامبر قرار داده است» (وَ جَعَلَنِي نَبِيًّا) .

آيه 31

(آيه 31)«و خداوند مرا وجودى پر بركت(وجودى مفيد از هر نظر براى بندگان)در هر جا باشم قرار داده است» (وَ جَعَلَنِي مُبارَكاً أَيْنَ ما كُنْتُ) .

«و مرا تا زنده ام توصيه به نماز و زكات كرده است» (وَ أَوْصانِي بِالصَّلاةِ وَ الزَّكاةِ ما دُمْتُ حَيًّا) .

آيه 32

(آيه 32)و نيز«مرا نيكو كار و قدر دان و خير خواه،نسبت به مادرم»قرار داده است (وَ بَرًّا بِوالِدَتِي) .

«و مرا جبّار و شقى قرار نداده است» (وَ لَمْ يَجْعَلْنِي جَبّاراً شَقِيًّا) .

در روايتى مى خوانيم كه حضرت عيسى(ع)مى گويد:«قلب من نرم است و من خود را نزد خود كوچك مى دانم»اشاره به اين كه نقطۀ مقابل جبّار و شقى اين دو وصف است.

آيه 33

(آيه 33)و سر انجام اين نوزاد(حضرت مسيح)مى گويد:«و سلام و درود خدا بر من باد آن روز كه متولد شدم،و آن روز كه مى ميرم،و آن روز كه زنده بر انگيخته مى شوم» (وَ السَّلامُ عَلَيَّ يَوْمَ وُلِدْتُ وَ يَوْمَ أَمُوتُ وَ يَوْمَ أُبْعَثُ حَيًّا) .

اين جمله هم در مورد يحيى آمده و هم در مورد حضرت مسيح(ع)،با اين تفاوت كه در مورد اول خداوند اين سخن را مى گويد و در مورد دوم مسيح(ع)اين تقاضا را دارد.

آيه 34

(آيه 34)مگر فرزند براى خدا ممكن است؟!بعد از آن كه قرآن مجيد در آيات گذشته ترسيم بسيار زنده و روشنى از ماجراى تولد حضرت مسيح(ع)كرد به نفى خرافات و سخنان شرك آميزى كه در بارۀ عيسى گفته اند پرداخته چنين مى گويد:«اين است عيسى بن مريم» (ذلِكَ عِيسَى ابْنُ مَرْيَمَ) .

مخصوصا در اين عبارت روى فرزند مريم بودن او تأكيد مى كند تا مقدمه اى باشد براى نفى فرزندى خدا.

و بعد اضافه مى نمايد:«اين قول حقى است كه آنها در آن شك و ترديد

ص: 88

مى كنند»و هر يك در جاده اى انحرافى گام نهادند (قَوْلَ الْحَقِّ الَّذِي فِيهِ يَمْتَرُونَ) .

آيه 35

(آيه 35)در اين آيه با صراحت مى گويد:«هرگز براى خدا شايسته نبود فرزندى انتخاب كند او منزه و پاك از چنين چيزى است» (ما كانَ لِلّهِ أَنْ يَتَّخِذَ مِنْ وَلَدٍ سُبْحانَهُ) .

بلكه«او هر گاه چيزى را(اراده كند و)فرمان دهد به آن مى گويد:موجود باش آن نيز موجود مى شود» (إِذا قَضى أَمْراً فَإِنَّما يَقُولُ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ) .

اشاره به اين كه:دارا بودن فرزند-آن چنان كه مسيحيان در مورد خدا مى پندارند-با قداست مقام پروردگار سازگار نيست،از يك سو لازمۀ آن جسم بودن و از سوى ديگر محدوديت،و از سوى سوم نياز خداوند است.

تعبير «كُنْ فَيَكُونُ» ترسيم بسيار زنده اى از وسعت قدرت خدا و تسلط و حاكميت او در امر خلقت است.

آيه 36

(آيه 36)آخرين سخن عيسى بعد از معرفى خويش با صفاتى كه گفته شد اين است كه بر مسألۀ توحيد مخصوصا در زمينۀ عبادت تأكيد كرده،مى گويد:

«و خداوند پروردگار من و شماست.او را پرستش كنيد اين است راه راست» (وَ إِنَّ اللّهَ رَبِّي وَ رَبُّكُمْ فَاعْبُدُوهُ هذا صِراطٌ مُسْتَقِيمٌ) .

و به اين ترتيب مسيح(ع)از آغاز حيات خود با هر گونه شرك و پرستش خدايان دو گانه و چند گانه مبارزه كرد.

آيه 37

(آيه 37)ولى با اين همه تأكيدى كه مسيح(ع)در زمينۀ توحيد و پرستش خداوند يگانه داشت«بعد از او گروههايى از ميان پيروانش اختلاف كردند»و عقايد گوناگونى مخصوصا در بارۀ مسيح ابراز داشتند (فَاخْتَلَفَ الْأَحْزابُ مِنْ بَيْنِهِمْ) .

«واى به حال آنها كه راه كفر و شرك را پيش گرفتند،از مشاهدۀ روز عظيم رستاخيز» (فَوَيْلٌ لِلَّذِينَ كَفَرُوا مِنْ مَشْهَدِ يَوْمٍ عَظِيمٍ) .

تاريخ مسيحيت نيز به خوبى گواهى مى دهد كه آنها تا چه اندازه بعد از حضرت مسيح(ع)در بارۀ او و مسألۀ توحيد اختلاف كردند.

بعضى گفتند:او خداست كه به زمين نازل شده است!عده اى را زنده كرده

ص: 89

و عده اى را ميرانده سپس به آسمان صعود كرده است! بعضى ديگر گفتند:او فرزند خداست! و بعضى ديگر گفتند:او يكى از اقانيم سه گانه(سه ذات مقدس)است،اب و ابن و روح القدس(خداى پدر،خداى پسر و روح القدس)! و بعضى ديگر گفتند:او سومين آن سه نفر است:خداوند معبود است،او هم معبود،و مادرش هم معبود! سر انجام بعضى گفتند:او بندۀ خداست و فرستادۀ او.

و از آنجا كه انحراف از اصل توحيد،بزرگترين انحراف مسيحيان محسوب مى شود در ذيل آيۀ فوق ديديم كه چگونه خداوند آنها را تهديد مى كند.

آيه 38

(آيه 38)اين آيه وضع آنها را در صحنۀ رستاخيز بيان كرده،مى گويد:«آنها در آن روز كه نزد ما مى آيند چه گوشهاى شنوا و چه چشمهايى بينا پيدا مى كنند! ولى اين ستمگران،امروز كه در دنيا هستند در گمراهى آشكارند» (أَسْمِعْ بِهِمْ وَ أَبْصِرْ يَوْمَ يَأْتُونَنا لكِنِ الظّالِمُونَ الْيَوْمَ فِي ضَلالٍ مُبِينٍ) .

اصولا مشاهدۀ آن دادگاه و آثار اعمال،خواب غفلت را از چشم و گوش انسان مى برد،و حتى كور دلان آگاه و دانا مى شوند،ولى چه سود كه اين بيدارى و آگاهى به حال آنها مفيد نيست.

آيه 39

(آيه 39)بار ديگر روى سر نوشت افراد بى ايمان و ستمگر در آن روز تكيه كرده،مى فرمايد:«آنان را از روز حسرت[-روز رستاخيز كه براى همه مايۀ تأسف است]بترسان،در آن هنگام كه همه چيز پايان مى يابد!و آنها در غفلتند و ايمان نمى آورند»! (وَ أَنْذِرْهُمْ يَوْمَ الْحَسْرَةِ إِذْ قُضِيَ الْأَمْرُ وَ هُمْ فِي غَفْلَةٍ وَ هُمْ لا يُؤْمِنُونَ) .

هم نيكو كاران تاسف مى خورند اى كاش بيشتر عمل نيك انجام داده بودند و هم بد كاران چرا كه پرده ها كنار مى رود و حقايق اعمال و نتائج آن بر همه كس آشكار مى شود.

آيه 40

(آیه 40)-این آیه به همهء ظالمان و ستمگران هشدار می دهد این امولی که در اختیار آنهاست، جاودانی نیست همان گونه که حیات خود آنها هم جاودانی

ص: 90

نمى باشد،بلكه وارث نهايى همۀ اينها خداست،مى فرمايد:«ما زمين و تمام كسانى را كه بر آن هستند به ارث مى بريم و همگى سر انجام به سوى ما باز مى گردند» (إِنّا نَحْنُ نَرِثُ الْأَرْضَ وَ مَنْ عَلَيْها وَ إِلَيْنا يُرْجَعُونَ) .

آيه 41

(آيه 41)منطق گيرا و كوبندۀ ابراهيم(ع):در اينجا از قسمتى از زندگانى قهرمان توحيد،ابراهيم خليل پرده بر مى دارد و تأكيد مى كند كه دعوت اين پيامبر بزرگ-همانند همۀ رهبران الهى-از نقطۀ توحيد آغاز شده است.

آيه مى گويد:«در اين كتاب[ قرآن]از ابراهيم ياد كن» (وَ اذْكُرْ فِي الْكِتابِ إِبْراهِيمَ) .

«چرا كه او مردى بسيار راستگو و تصديق كنندۀ(تعليمات و فرمانهاى الهى) و نيز پيامبر خدا بود» (إِنَّهُ كانَ صِدِّيقاً نَبِيًّا) .

در واقع بارزترين صفتى كه در پيامبران و حاملان وحى الهى لازم است همين معنى مى باشد كه آنها فرمان پروردگار را بى كم و كاست به بندگان خدا برسانند.

آيه 42

(آيه 42)سپس به شرح گفتگوى او با پدرش«آزر»مى پردازد-پدر در اينجا اشاره به عمو است-و چنين مى گويد:«در آن هنگام كه به پدرش گفت:اى پدر چرا چيزى را پرستش مى كنى كه نمى شنود و نمى بيند و نمى تواند هيچ مشكلى را از تو حل كند» (إِذْ قالَ لِأَبِيهِ يا أَبَتِ لِمَ تَعْبُدُ ما لا يَسْمَعُ وَ لا يُبْصِرُ وَ لا يُغْنِي عَنْكَ شَيْئاً) .

اين بيان كوتاه و كوبنده يكى از بهترين دلايل نفى شرك و بت پرستى است چرا كه يكى از انگيزه هاى انسان در مورد شناخت پروردگار انگيزۀ سود و زيان است كه علماى عقايد از آن تعبير به مسألۀ«دفع ضرر محتمل»كرده اند.

او مى گويد:چرا تو به سراغ معبودى مى روى كه نه تنها مشكلى از كار تو نمى گشايد بلكه اصلا قدرت شنوايى و بينائى ندارد.

آيه 43

(آیه 43)-پس از آن، ابراهیم با منطق روشنی، او را دعوت می کند که در این امر از او تبعیت کند می گوید:«ای پدر! علم و دانشی نصیب من شده که نصیب تو نشده، بنابراین، از من پیروی کن(و سخن مرا بشنو) تا تو را به راه راست هدایت کنم»(یا انت انی قد جاءنی من العلم مالم یانک فاتبعنی اهدک صراطا سویا) .

ص: 91

من از طريق وحى الهى آگاهى فراوانى پيدا كرده ام و با اطمينان مى توانم بگويم كه راه خطا نخواهم پيمود و تو را به راه خطا هرگز دعوت نمى كنم.

آيه 44

(آيه 44)سپس اين جنبۀ اثباتى را با جنبۀ نفى و آثارى كه بر مخالفت اين دعوت مترتب مى شود توأم كرده،مى گويد:«پدرم!شيطان را پرستش مكن،چرا كه شيطان هميشه نسبت به خداوند رحمان،عصيانگر بوده است» (يا أَبَتِ لا تَعْبُدِ الشَّيْطانَ إِنَّ الشَّيْطانَ كانَ لِلرَّحْمنِ عَصِيًّا) .

منظور از عبادت در اينجا به معنى اطاعت و پيروى فرمان است كه اين خود يك نوع از عبادت محسوب مى شود.

آيه 45

(آيه 45)بار ديگر او را متوجه عواقب شوم شرك و بت پرستى كرده، مى گويد:«اى پدر!من از اين مى ترسم كه(با اين شرك و بت پرستى كه دارى) عذابى از ناحيۀ خداوند رحمان به تو رسد،در نتيجه از دوستان شيطان باشى» (يا أَبَتِ إِنِّي أَخافُ أَنْ يَمَسَّكَ عَذابٌ مِنَ الرَّحْمنِ فَتَكُونَ لِلشَّيْطانِ وَلِيًّا) .

تعبير ابراهيم در برابر عمويش«آزر»در اينجا بسيار جالب است از يك سو مرتبا او را با خطاب «يا أَبَتِ» (پدرم)كه نشانۀ ادب و احترام است مخاطب مى سازد و از سوى ديگر جملۀ «أَنْ يَمَسَّكَ» نشان مى دهد كه ابراهيم از رسيدن كوچكترين ناراحتى به آزر ناراحت و نگران است.

آيه 46

(آيه 46)نتيجۀ دورى از شرك و مشركان:سخنان منطقى ابراهيم در طريق هدايت پدرش گذشت،اكنون نوبت باز گو كردن پاسخهاى آزر است تا از مقايسۀ اين دو با يكديگر،حقيقت و واقعيت آشكار و روشن شود.

قرآن مى گويد:نه تنها دلسوزيهاى ابراهيم و بيان پر بارش به قلب آزر ننشست بلكه او از شنيدن اين سخنان،سخت برآشفت و«گفت:اى ابراهيم!آيا تو از خدايان من روى گردانى»؟ (قالَ أَ راغِبٌ أَنْتَ عَنْ آلِهَتِي يا إِبْراهِيمُ) .

«اگر از اين كار خوددارى نكنى بطور قطع تو را سنگسار خواهم كرد» (لَئِنْ لَمْ تَنْتَهِ لَأَرْجُمَنَّكَ) .

«و اكنون از من دور شو»تا ديگر تو را نبينم (وَ اهْجُرْنِي مَلِيًّا) .

ص: 92

آيه 47

(آيه 47)ولى با اين همه،ابراهيم همانند همۀ پيامبران و رهبران آسمانى، تسلّط بر اعصاب خويش را همچنان حفظ كرد،و در برابر اين تندى و خشونت شديد،با نهايت بزرگوارى«گفت:سلام بر تو» (قالَ سَلامٌ عَلَيْكَ) .

اين«سلام»ممكن است توديع و خداحافظى باشد كه با گفتن آن و چند جملۀ بعد،ابراهيم،«آزر»را ترك گفت و ممكن است سلامى باشد كه به عنوان ترك دعوى گفته مى شود.

سپس اضافه كرد:«من به زودى براى تو از پروردگارم تقاضاى آمرزش مى كنم چرا كه او نسبت به من،رحيم و لطيف و مهربان است» (سَأَسْتَغْفِرُ لَكَ رَبِّي إِنَّهُ كانَ بِي حَفِيًّا) .

در واقع ابراهيم در مقابل خشونت و تهديد آزر،مقابلۀ به ضد نمود.

آيه 48

(آيه 48)سپس چنين گفت:«من از شما(از تو و اين قوم بت پرست) كناره گيرى مى كنم،و همچنين از آنچه غير از خدا مى خوانيد»يعنى از بتها (وَ أَعْتَزِلُكُمْ وَ ما تَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللّهِ) .

«و تنها پروردگارم را مى خوانم،و اميد است كه دعاى من در پيشگاه پروردگارم بى پاسخ نماند» (وَ أَدْعُوا رَبِّي عَسى أَلاّ أَكُونَ بِدُعاءِ رَبِّي شَقِيًّا) .

اين آيه از يك سو،ادب ابراهيم را در مقابل آزر نشان مى دهد،و از سوى ديگر قاطعيت او را در عقيده اش مشخص مى كند.

آيه 49

(آيه 49)ابراهيم به گفتۀ خود وفا كرد و بر سر عقيدۀ خويش با استقامت هر چه تمامتر باقى ماند،همواره منادى توحيد بود،هر چند تمام اجتماع فاسد آن روز بر ضدّ او قيام كردند،اما او سر انجام تنها نماند،پيروان فراوانى در تمام قرون و اعصار پيدا كرد بطورى كه همۀ خدا پرستان جهان به وجودش افتخار مى كنند.

قرآن در اين زمينه مى گويد:«هنگامى كه ابراهيم از آن بت پرستان و از آنچه غير از اللّه مى پرستيدند كناره گيرى كرد،اسحاق و(بعد از اسحاق،فرزندش)يعقوب را به او بخشيديم،و هر يك از آنها را پيامبر بزرگى قرار داديم» (فَلَمَّا اعْتَزَلَهُمْ وَ ما يَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللّهِ وَهَبْنا لَهُ إِسْحاقَ وَ يَعْقُوبَ وَ كُلاًّ جَعَلْنا نَبِيًّا) .

ص: 93

اين موهبت بزرگ،نتيجۀ آن استقامتى بود كه ابراهيم(ع)در راه مبارزۀ با بتها و كناره گيرى از آن آيين باطل از خود نشان داد.

آيه 50

(آيه 50)علاوه بر اين،«ما به آنها از رحمت خود بخشيديم» (وَ وَهَبْنا لَهُمْ مِنْ رَحْمَتِنا) .

رحمت خاصى كه ويژۀ خالصين و مخلصين و مردان مجاهد و مبارز راه خداست.

و سر انجام«براى اين پدر و فرزندانش،نام نيك و زبان خير و مقام بر جسته (در ميان همۀ امتها)قرار داديم» (وَ جَعَلْنا لَهُمْ لِسانَ صِدْقٍ عَلِيًّا) .

اين در حقيقت پاسخى است به تقاضاى ابراهيم كه در سورۀ شعراء آيۀ 84 آمده است: وَ اجْعَلْ لِي لِسانَ صِدْقٍ فِي الْآخِرِينَ؛ «خدايا!براى من نام نيك در امتهاى آينده قرار ده».

آيه 51

(آيه 51)موسى پيامبرى مخلص و برگزيده:اين آيه و دو آيۀ بعد اشارۀ كوتاهى به موسى(ع)دارد كه فرزندى است از دودمان ابراهيم.

نخست روى سخن را به پيامبر اسلام صلّى اللّه عليه و آله كرده،مى گويد:«و در اين كتاب (آسمانى)از موسى ياد كن» (وَ اذْكُرْ فِي الْكِتابِ مُوسى) .

سپس پنج قسمت از مواهبى را كه به اين پيامبر بزرگ مرحمت فرمود باز گو مى كند:

1-او به خاطر اطاعت و بندگى خدا به جايى رسيد كه،پروردگار او را خالص و پاك ساخت به اين ترتيب«كه او مخلص بود» (إِنَّهُ كانَ مُخْلَصاً) .

و مسلما كسى كه به چنين مقامى برسد از خطر انحراف و آلودگى مصون خواهد بود چرا كه شيطان با تمام اصرارى كه براى منحرف ساختن بندگان خدا دارد خودش اعتراف مى كند كه قدرت بر گمراه كردن«مخلصين» ندارد.

2-«و رسول و پيامبرى والا مقام بود» (وَ كانَ رَسُولاً نَبِيًّا) .

حقيقت رسالت اين است كه مأموريتى بر عهدۀ كسى بگذارند و او موظف به تبليغ و اداى آن مأموريت شود،و اين مقامى است كه همۀ پيامبرانى كه مأمور

ص: 94

دعوت بودند داشتند.

آيه 52

(آيه 52)سوم:اين آيه اشاره به آغاز رسالت موسى كرده،مى گويد:«ما او را از طرف راست كوه طور فرا خوانديم» (وَ نادَيْناهُ مِنْ جانِبِ الطُّورِ الْأَيْمَنِ) .

در آن شب تاريك و پر وحشتى كه با همسرش از بيابانهاى«مدين»گذشته و به سوى مصر در حركت بود به همسرش درد وضع حمل دست داد،و گرفتار سرماى شديدى شد و به دنبال شعلۀ آتشى در حركت بود،ناگهان برقى از دور درخشيد و ندايى برخاست و به موسى(ع)فرمان رسالت داده شد،و اين بزرگترين افتخار و شيرين ترين لحظه در عمر او بود.

4-علاوه بر اين«ما او را نزديك ساختيم و با او سخن گفتيم» (وَ قَرَّبْناهُ نَجِيًّا) .

نداى الهى موهبتى بود و تكلّم با او موهبت ديگر.

آيه 53

(آيه 53)پنجم:و سر انجام«از رحمت خود،برادرش هارون را كه او نيز پيامبرى بود به او بخشيديم»تا پشتيبان و يار و همكار او باشد (وَ وَهَبْنا لَهُ مِنْ رَحْمَتِنا أَخاهُ هارُونَ نَبِيًّا) .

آيه 54

(آيه 54)اسماعيل پيامبر صادق الوعد:در اينجا سخن از«اسماعيل» بزرگترين فرزند ابراهيم،به ميان مى آورد،و ياد ابراهيم را با ياد فرزندش اسماعيل، و برنامه هايش را با برنامه هاى او تكميل مى كند،و پنج صفت از صفات بر جستۀ او را كه مى تواند براى همگان الگو باشد بيان مى كند.

روى سخن را به پيامبر صلّى اللّه عليه و آله كرده،مى گويد:«و در اين كتاب(آسمانى)از اسماعيل(نيز)ياد كن» (وَ اذْكُرْ فِي الْكِتابِ إِسْماعِيلَ) .

«كه او در وعده هايش صادق بود» (إِنَّهُ كانَ صادِقَ الْوَعْدِ) .

«و پيامبر عالى مقامى بود» (وَ كانَ رَسُولاً نَبِيًّا) .

آيه 55

(آيه 55)«و او همواره خانوادۀ خود را به نماز و زكات،امر مى كرد» (وَ كانَ يَأْمُرُ أَهْلَهُ بِالصَّلاةِ وَ الزَّكاةِ) .

«و همواره مورد رضايت پروردگارش بود» (وَ كانَ عِنْدَ رَبِّهِ مَرْضِيًّا) .

(آیه 56)-اینها پیامبران راستین بودند، اما... در آخرین قسمت از

ص: 95

ياد آوريهاى اين سوره،سخن از ادريس پيامبر،به ميان آمده است.

نخست مى گويد:«و در اين كتاب(آسمانى قرآن)از ادريس ياد كن كه او صدّيق و پيامبر بود» (وَ اذْكُرْ فِي الْكِتابِ إِدْرِيسَ إِنَّهُ كانَ صِدِّيقاً نَبِيًّا) .

آيه 57

(آيه 57)سپس به مقام بلند پايۀ او اشاره كرده،مى گويد:«و ما او را به مقام بلندى رسانديم» (وَ رَفَعْناهُ مَكاناً عَلِيًّا) .

منظور،عظمت مقامات معنوى و درجات روحانى اين پيامبر بزرگ است.

آيه 58

(آيه 58)سپس به صورت يك جمع بندى از تمام افتخاراتى كه در آيات گذشته پيرامون انبياء بزرگ و صفات و حالات آنها و مواهبى كه خداوند به آنها داده بود،بيان گرديد چنين مى گويد:«آنها پيامبرانى بودند كه خداوند آنان را مشمول نعمت خود قرار داده بود» (أُولئِكَ الَّذِينَ أَنْعَمَ اللّهُ عَلَيْهِمْ مِنَ النَّبِيِّينَ) .

«كه بعضى از فرزندان آدم بودند،و بعضى از فرزندان كسانى كه با نوح در كشتى سوار كرديم و بعضى از دودمان ابراهيم و اسرائيل» (مِنْ ذُرِّيَّةِ آدَمَ وَ مِمَّنْ حَمَلْنا مَعَ نُوحٍ وَ مِنْ ذُرِّيَّةِ إِبْراهِيمَ وَ إِسْرائِيلَ) .

منظور از«ذريۀ آدم»در اين آيه،ادريس است كه طبق مشهور،جد نوح پيامبر بود،و منظور از«ذريۀ كسانى كه با نوح بر كشتى سوار شدند»ابراهيم است،زيرا ابراهيم از فرزندان سام فرزند نوح بوده.

و منظور از«ذريۀ ابراهيم»اسحاق و اسماعيل و يعقوب است،و منظور از «ذريۀ اسرائيل»،موسى و هارون و زكريا و يحيى و عيسى مى باشد.

سپس اين بحث را با ياد پيروان راستين اين پيامبران بزرگ تكميل كرده، مى گويد:«و از كسانى كه هدايت كرديم و بر گزيديم(افرادى هستند كه)وقتى آيات خداوند رحمان بر آنها خوانده شود به خاك مى افتند و سجده مى كنند،و سيلاب اشكشان سرازير مى شود» (وَ مِمَّنْ هَدَيْنا وَ اجْتَبَيْنا إِذا تُتْلى عَلَيْهِمْ آياتُ الرَّحْمنِ خَرُّوا سُجَّداً وَ بُكِيًّا) .

آيه 59

(آیه 59)-سپس از گروهی که از مکتب انسان ساز انبیاء جدا شدند و پیروانی ناخلف از آب درآمدند سخن می گوید و قسمتی از اعمال زشت آنها را برشمرده،

ص: 96

مى گويد:«بعد از آنها فرزندان ناشايسته اى روى كار آمدند كه نماز را ضايع كردند، و از شهوات پيروى نمودند كه به زودى(مجازات)گمراهى خود را خواهند ديد» (فَخَلَفَ مِنْ بَعْدِهِمْ خَلْفٌ أَضاعُوا الصَّلاةَ وَ اتَّبَعُوا الشَّهَواتِ فَسَوْفَ يَلْقَوْنَ غَيًّا) .

اين جمله ممكن است اشاره به گروهى از بنى اسرائيل باشد كه در طريق گمراهى گام نهاده،پيروى از شهوات را بر ذكر خدا ترجيح دادند.

و منظور از ضايع كردن نماز در اينجا انجام دادن اعمالى است كه نماز را در جامعه ضايع كند.

آيه 60

(آيه 60)از آنجا كه برنامۀ قرآن در همه جا اين است كه راه باز گشت به سوى ايمان و حق را باز بگذارد در اينجا نيز بعد از ذكر سرنوشت نسلهاى ناخلف چنين مى گويد:«مگر آنها كه توبه كنند و ايمان آورند و عمل صالح انجام دهند،آنها داخل بهشت مى شوند و كمترين ظلمى به آنها نخواهد شد» (إِلاّ مَنْ تابَ وَ آمَنَ وَ عَمِلَ صالِحاً فَأُولئِكَ يَدْخُلُونَ الْجَنَّةَ وَ لا يُظْلَمُونَ شَيْئاً) .

بنا بر اين،چنان نيست كه اگر كسى يك روز در شهوات غوطه ور شود براى هميشه مهر يأس و نوميدى از رحمت خدا بر پيشانى او كوفته شود،بلكه تا نفسى باقى است و انسان در قيد حيات دنيا است،راه باز گشت و توبه باز است.

آيه 61

(آيه 61)توصيفى از بهشت!در اينجا كه از بهشت و نعمتهاى آن ياد شده، نخست بهشت موعود را چنين توصيف مى كند:«باغهايى است جاودانى كه خداوند رحمان،بندگانش را به آن وعده است،و آنها آن را نديده اند»ولى به آن ايمان دارند (جَنّاتِ عَدْنٍ الَّتِي وَعَدَ الرَّحْمنُ عِبادَهُ بِالْغَيْبِ) .

«مسلما وعدۀ خدا تحقق يافتنى است» (إِنَّهُ كانَ وَعْدُهُ مَأْتِيًّا) .

آيه 62

(آيه 62)پس از آن به يكى از بزرگترين نعمتهاى بهشتى اشاره كرده، مى گويد:«آنها هرگز در آنجا سخن لغو و بيهوده اى نمى شنوند» (لا يَسْمَعُونَ فِيها لَغْواً) .

نه دروغى،نه دشنامى،نه تهمتى نه زخم زبانى،نه سخريه اى و نه حتى سخن بيهوده اى.

«و جز سلام در آنجا سخنى نيست» (إِلاّ سَلاماً) .سلامى كه نشانۀ يك

ص: 97

محيط امن و امان،يك محيط مملوّ از صفا و صميميت و پاكى و تقوا و صلح و آرامش است.

و به دنبال اين نعمت به نعمت ديگرى اشاره كرده،مى گويد:«هر صبح و شام روزى آنها در بهشت در انتظارشان است» (وَ لَهُمْ رِزْقُهُمْ فِيها بُكْرَةً وَ عَشِيًّا) .

آيه 63

(آيه 63)پس از توصيف اجمالى بهشت و نعمتهاى مادى و معنوى آن، بهشتيان را در يك جملۀ كوتاه معرفى كرده،مى گويد:«اين همان بهشتى است كه به بندگان پرهيزكار به ارث مى دهيم» (تِلْكَ الْجَنَّةُ الَّتِي نُورِثُ مِنْ عِبادِنا مَنْ كانَ تَقِيًّا) .

و به اين ترتيب كليد در بهشت با تمام آن نعمتها كه گذشت چيزى جز «تقوا»نيست.

آيه 64-شأن نزول:جمعى از مفسران چنين آورده اند كه:چند روزى،وحى قطع شد،و جبرئيل پيك وحى الهى به سراغ پيامبر نيامد،هنگامى كه اين مدت سپرى گشت و جبرئيل بر پيامبر نازل شد،به او فرمود:چرا دير كردى؟من بسيار مشتاق تو بودم،جبرئيل گفت:من به تو مشتاق ترم!ولى من بنده اى مأمورم هنگامى كه مأمور شوم مى آيم و هنگامى كه دستور نداشته باشم خوددارى مى كنم.

تفسير:بندگانيم جان و دل بر كف!آيه از زبان پيك وحى مى گويد:«ما جز به فرمان پروردگار تو نازل نمى شويم» (وَ ما نَتَنَزَّلُ إِلاّ بِأَمْرِ رَبِّكَ) .

همه چيز از اوست و ما بندگانيم جان و دل بر كف«آنچه پيش روى ما و آنچه پشت سر ما،و آنچه در ميان اين دو است همه از آن اوست» (لَهُ ما بَيْنَ أَيْدِينا وَ ما خَلْفَنا وَ ما بَيْنَ ذلِكَ) .خلاصه آينده و گذشته و حال و اينجا و آنجا و همه جا و دنيا و آخرت و برزخ همه متعلق به ذات پاك پروردگار است.

و اين را بدان كه:«پروردگارت فراموشكار نبوده و نيست» (وَ ما كانَ رَبُّكَ نَسِيًّا) .

آيه 65

(آيه 65)سپس اضافه می کند: اینها همه به فرمان پروردگار توست

«پروردگار آسمانها و زمین و آنچه در میان این دو قرار دارد»(رب السموات والارض و ما بینهما).

ص: 98

حال كه چنين است و همۀ خطوط به او منتهى مى شود،«پس تنها او را پرستش كن» (فَاعْبُدْهُ) .عبادتى توأم با توحيد و اخلاص.

و از آنجا كه در اين راه-راه بندگى و اطاعت و عبادت خالصانۀ خدا- مشكلات و سختيها فراوان است،اضافه مى كند:«و در راه عبادت او صابر و شكيبا باش» (وَ اصْطَبِرْ لِعِبادَتِهِ) .

و در آخرين جمله مى گويد:«آيا مثل و مانندى براى او(خداوند)مى يابى»؟ (هَلْ تَعْلَمُ لَهُ سَمِيًّا) .

اين جمله در حقيقت دليلى است بر آنچه در جملۀ قبل آمده،يعنى،مگر براى ذات پاكش شريك و مانندى هست كه دست به سوى او دراز كنى و او را پرستش نمائى؟! آيه 66-شأن نزول:اين آيه و چهار آيۀ بعد در مورد«ابىّ بن خلف»يا«وليد بن مغيره»نازل شده كه قطعه استخوان پوسيده اى را در دست گرفته بودند و آن را با دست خود نرم مى كردند و در برابر باد مى پاشيدند،تا هر ذره اى از آن به گوشه اى پراكنده گردد،و مى گفتند:محمّد را بنگريد كه گمان مى كند خداوند ما را بعد از مردن و پوسيده شدن استخوانهايمان مثل اين استخوان،بار ديگر زنده مى كند، چنين چيزى ابدا ممكن نيست! تفسير:در آيات گذشته بحثهاى قابل ملاحظه اى در بارۀ رستاخيز و بهشت و دوزخ به ميان آمد.در اين آيه گفتار منكران معاد را چنين بازگو مى كند«و انسان مى گويد:آيا هنگامى كه من مردم،در آينده زنده مى شوم و سر از قبر بر مى دارم»؟! (وَ يَقُولُ الْإِنْسانُ أَ إِذا ما مِتُّ لَسَوْفَ أُخْرَجُ حَيًّا) .يعنى چنين چيزى امكان ندارد.

آيه 67

(آيه 67)بلا فاصله با همان لحن و تعبير به آن پاسخ مى گويد:«آيا انسان (اين واقعيت را)به ياد نمى آورد كه ما او را پيش از اين آفريديم،و او ابدا چيزى نبود»؟! (أَ وَ لا يَذْكُرُ الْإِنْسانُ أَنّا خَلَقْناهُ مِنْ قَبْلُ وَ لَمْ يَكُ شَيْئاً) .

آيه 68

(آیه 68)-در این آیه با لحن بسیار قاطع،منکران معاد و گنهکاران بی ایمان را تهدید کرده ، می گوید:«قسم به پروردگارت ما همه ء آنها را با شیاطینی (که آنان را

ص: 99

وسوسه مى كردند و يا معبودشان بودند،همه را)محشور مى كنيم» (فَوَ رَبِّكَ لَنَحْشُرَنَّهُمْ وَ الشَّياطِينَ) .

«سپس همۀ آنها را گردا گرد جهنم در حالى كه به زانو در آمده اند حاضر مى كنيم» (ثُمَّ لَنُحْضِرَنَّهُمْ حَوْلَ جَهَنَّمَ جِثِيًّا) .

اين آيه نشان مى دهد كه دادگاه افراد بى ايمان و گنهكار در نزديكى جهنم است!

آيه 69

(آيه 69)و از آنجا كه اولويتها در آن دادگاه عدل منظور مى شود در اين آيه مى گويد:ما اول به سراغ سركش ترين و ياغى ترين افراد مى رويم،«سپس ما از هر گروه و جمعيتى افرادى را كه از همه در برابر خداوند رحمان سركش تر بودند جدا مى كنيم» (ثُمَّ لَنَنْزِعَنَّ مِنْ كُلِّ شِيعَةٍ أَيُّهُمْ أَشَدُّ عَلَى الرَّحْمنِ عِتِيًّا) .

همان بى شرمانى كه حتى مواهب خداى«رحمان»را به دست فراموشى سپردند و در برابر ولى نعمت خود به گستاخى،طغيان و ياغيگرى برخاستند،آرى اينها از همه به آتش دوزخ سزاوارترند!

آيه 70

(آيه 70)باز روى اين معنى تأكيد كرده،مى گويد:«سپس ما به خوبى از كسانى كه براى سوختن در آتش اولويت دارند آگاهيم» (ثُمَّ لَنَحْنُ أَعْلَمُ بِالَّذِينَ هُمْ أَوْلى بِها صِلِيًّا) .دقيقا آنها را انتخاب مى كنيم و در اين انتخاب هيچ گونه اشتباهى رخ نخواهد داد.

آيه 71

(آيه 71)همه وارد جهنم مى شوند!همچنان بحث در ويژگيهاى رستاخيز و پاداش و كيفر است؛نخست به مطلبى كه شايد شنيدنش براى غالب مردم شگفت انگيز باشد اشاره كرده،مى گويد:«و همۀ شما(بدون استثنا)وارد جهنّم مى شويد» (وَ إِنْ مِنْكُمْ إِلاّ وارِدُها) .

«اين امرى است حتمى و قطعى بر پروردگارت» (كانَ عَلى رَبِّكَ حَتْماً مَقْضِيًّا) .

آيه 72

(آیه 72)-«سپس آنها را که تقوا پیشه کردند از آن نجات می دهیم، و ظالمانو ستمگران را در حالی که (از ضعف و ذلت) به زانو درآمده اند در آن رها می کنیم،(ثم ننجی الذین اتقوا و نذر الظالمین فیها جنیا).

ص: 100

در تفسير دو آيۀ فوق بايد بگوييم همۀ انسانها بدون استثناء،نيك و بد،وارد جهنم مى شوند،منتها دوزخ بر نيكان سرد و سالم خواهد بود همان گونه كه آتش نمرود بر ابراهيم «يا نارُ كُونِي بَرْداً وَ سَلاماً عَلى إِبْراهِيمَ» (1)چرا كه آتش با آنها سنخيت ندارد گويى از آنان دور مى شود و فرار مى كند،و هر جا آنها قرار مى گيرند خاموش مى گردد،ولى دوزخيان كه تناسب با آتش دوزخ دارند همچون مادۀ قابل اشتعالى كه به آتش برسد فورا شعله ور مى شوند.

در حقيقت مشاهدۀ دوزخ و عذابهاى آن،مقدمه اى خواهد بود كه مؤمنان از نعمتهاى خدا داد بهشت حد اكثر لذت را ببرند و دوزخيان نيز از مشاهدۀ سلامت بهشتيان مجازات بيشترى مى بينند.

آيه 73

(آيه 73)به دنبال بحثى كه در آيات قبل،پيرامون ظالمان بى ايمان شد،در اينجا گوشه اى از منطق و سر نوشت آنها را شرح مى دهد.

مى دانيم نخستين گروهى كه به پيامبر اسلام صلّى اللّه عليه و آله ايمان آوردند مستضعفان پاكدلى بودند كه دستشان از مال و منال دنيا تهى بود.

از آنجا كه معيار ارزش در جامعۀ جاهلى آن زمان-همچون هر جامعۀ جاهلى ديگر-همان زر و زيور و پول و مقام و هيأت ظاهر بود،ثروتمندان ستمكار بر گروه مؤمنان فقير،فخر فروشى كرده،مى گفتند:نشانۀ شخصيت ما با ماست،و نشانۀ شخصيت شما همان فقر و محروميتتان است!اين خود دليل بر حقانيت ما و عدم حقانيت شماست! چنانكه قرآن مى گويد:«و هنگامى كه آيات روشن ما بر آنها خوانده شود كافران(مغرور و ستمگر)به كسانى كه ايمان آورده اند مى گويند كداميك از دو گروه ما و شما جايگاهش بهتر،جلسات انس و مشورتش زيباتر،و بذل و بخشش او بيشتر است»؟ (وَ إِذا تُتْلى عَلَيْهِمْ آياتُنا بَيِّناتٍ قالَ الَّذِينَ كَفَرُوا لِلَّذِينَ آمَنُوا أَيُّ الْفَرِيقَيْنِ خَيْرٌ مَقاماً وَ أَحْسَنُ نَدِيًّا) .9.

آيه74

(آیه 74)- ولی قرآن با بیانی کاملا مستدل و در عین حال قاطع و کوبنده، به

ص: 101


1- سورۀ انبياء(21)آيۀ 69.

آنها چنين پاسخ مى گويد:اينها گويا فراموش كرده اند تاريخ گذشتۀ بشر را«و چه بسيار اقوامى را پيش از آنان نابود كرديم كه هم مال و ثروتشان از آنها بهتر بود،و هم ظاهرشان آراسته تر» (وَ كَمْ أَهْلَكْنا قَبْلَهُمْ مِنْ قَرْنٍ هُمْ أَحْسَنُ أَثاثاً وَ رِءْياً) .

آيا پول و ثروت آنها و مجالس پر زرق و برق و لباسهاى فاخر و چهره هاى زيبايشان توانست جلو عذاب الهى را بگيرد؟

آيه 75

(آيه 75)سپس هشدار ديگرى به آنها مى دهد،كه به آنها بگو:گمان نكنيد اى ستمگران بى ايمان اين مال و ثروت شما مايۀ رحمت است،بلكه چه بسا،اين دليل عذاب الهى باشد«بگو:كسى كه در گمراهى است(و اصرار بر ادامۀ اين راه دارد)بايد خداوند به او مهلت دهد»و اين زندگى مرفّه همچنان ادامه يابد (قُلْ مَنْ كانَ فِي الضَّلالَةِ فَلْيَمْدُدْ لَهُ الرَّحْمنُ مَدًّا) .اين همان چيزى است كه در بعضى از آيات قرآن-مانند آيۀ 182 و 183 سورۀ اعراف-به عنوان مجازات«استدراج»ذكر شده است.

«تا زمانى كه وعده هاى الهى را با چشم خود ببينند يا عذاب(اين دنيا)يا (عذاب)قيامت»! (حَتّى إِذا رَأَوْا ما يُوعَدُونَ إِمَّا الْعَذابَ وَ إِمَّا السّاعَةَ) .

«پس(آن روز)خواهند دانست،چه كسى مكان و مجلسش بدتر و لشكرش ناتوانتر است»! (فَسَيَعْلَمُونَ مَنْ هُوَ شَرٌّ مَكاناً وَ أَضْعَفُ جُنْداً) .

آيه 76

(آيه 76)اين عاقبت و سر نوشت ستمگران و فريفتگان زرق و برق و لذات دنياست«و اما كسانى كه در راه هدايت گام نهادند خداوند بر هدايتشان مى افزايد» (وَ يَزِيدُ اللّهُ الَّذِينَ اهْتَدَوْا هُدىً) .

بديهى است هدايت درجاتى دارد هنگامى كه درجات نخستين آن به وسيلۀ انسان پيموده شود خداوند دست او را مى گيرد و به درجات عالى تر مى برد.

در پايان آيه به آنها كه بر زيورهاى زود گذرشان در دنيا تكيه كرده،و آن را وسيلۀ تفاخر بر ديگران قرار داده اند پاسخ مى دهد:«آثار و اعمال صالحى كه از انسان باقى مى ماند در پيشگاه پروردگار تو ثوابش بيشتر و عاقبتش ارزشمندتر است» (وَ الْباقِياتُ الصّالِحاتُ خَيْرٌ عِنْدَ رَبِّكَ ثَواباً وَ خَيْرٌ مَرَدًّا) .

ص: 102

آيه 77

(آيه 77)يك تفكر خرافى و انحرافى!بعضى از مردم معتقدند كه ايمان و پاكى و تقوا با آنها سازگار نيست!و سبب مى شود كه دنيا به آنها پشت كند،در حالى كه با بيرون رفتن از محيط ايمان و تقوا،دنيا به آنها رو خواهد كرد،و مال و ثروت آنها زياد مى شود! در عصر و زمان پيامبر-همچون عصر ما-افراد نادانى بودند كه چنين پندار خطرناكى داشتند و يا لا اقل تظاهر به آن مى كردند.

قرآن در اينجا-به تناسب بحثى كه قبلا پيرامون سر نوشت كفار و ظالمان بيان شد-از اين طرز فكر و عاقبت آن سخن مى گويد.

نخست مى فرمايد:«آيا ديدى كسى را كه به آيات ما كافر شد،و گفت:مسلما اموال و فرزندان فراوانى نصيبم خواهد شد»! (أَ فَرَأَيْتَ الَّذِي كَفَرَ بِآياتِنا وَ قالَ لَأُوتَيَنَّ مالاً وَ وَلَداً) .

آيه 78

(آيه 78)سپس قرآن به آنها چنين پاسخ مى گويد:«آيا او از اسرار غيب آگاه شده يا از خدا عهد و پيمانى در اين زمينه گرفته است»؟! (أَطَّلَعَ الْغَيْبَ أَمِ اتَّخَذَ عِنْدَ الرَّحْمنِ عَهْداً) .

كسى مى تواند چنين پيشگويى كند و رابطه اى ميان كفر و دارا شدن مال و فرزندان قائل شود كه آگاه بر غيب باشد،زيرا ما هيچ رابطه اى ميان اين دو نمى بينيم،و يا عهد و پيمانى از خدا گرفته باشد،چنين سخنى نيز بى معنى است.

آيه 79

(آيه 79)بعد با لحن قاطع اضافه مى كند:«اين چنين نيست(هرگز كفر و بى ايمانى مايۀ فزونى مال و فرزند كسى نخواهد شد)ما به زودى آنچه را مى گويد، مى نويسيم» (كَلاّ سَنَكْتُبُ ما يَقُولُ) .

آرى!اين سخنان بى پايه كه ممكن است مايۀ انحراف بعضى از ساده لوحان گردد همه در پروندۀ اعمال آنها ثبت خواهد شد.

«و ما عذاب خود را بر او مستمر خواهيم داشت»عذابهايى پى در پى و يكى بالاى ديگر (وَ نَمُدُّ لَهُ مِنَ الْعَذابِ مَدًّا) .اين مال و فرزندان كه مايۀ غرور و گمراهى است،خود عذابى است مستمر براى آنها!

ص: 103

آيه 80

(آيه 80)«و آنچه را او مى گويد(از اموال و فرزندان)از او به ارث مى بريم، و روز قيامت تك و تنها نزد ما خواهد آمد» (وَ نَرِثُهُ ما يَقُولُ وَ يَأْتِينا فَرْداً) .

آرى!سر انجام همۀ اين امكانات مادى را مى گذارد و مى رود و با دست تهى در آن دادگاه عدل پروردگار حاضر مى شود،در حالى كه نامۀ اعمالش از گناهان سياه و از حسنات خالى است.

آيه 81

(آيه 81)اين آيه به يكى ديگر از انگيزه هاى اين افراد در پرستش بتها اشاره كرده،مى گويد:«و آنها غير از خدا معبودانى براى خود انتخاب كرده اند تا مايۀ عزّتشان باشد» (وَ اتَّخَذُوا مِنْ دُونِ اللّهِ آلِهَةً لِيَكُونُوا لَهُمْ عِزًّا) .و براى آنها در پيشگاه خدا شفاعت كنند،و در مشكلات ياريشان دهند،اما چه پندار نادرست و خيال خامى؟

آيه 82

(آيه 82)«هرگز چنين نيست(كه آنها پنداشتند،نه تنها بتها مايۀ عزّتشان نخواهند بود،بلكه سر چشمۀ ذلت و عذابند،و به همين جهت)به زودى(يعنى در روز رستاخيز معبودها)منكر عبادت آنان خواهند شد(و از آنها بيزارى مى جويند بلكه)بر ضدّشان قيام مى كنند» (كَلاّ سَيَكْفُرُونَ بِعِبادَتِهِمْ وَ يَكُونُونَ عَلَيْهِمْ ضِدًّا) .

در حديثى از امام صادق عليه السّلام نقل شده كه:«روز قيامت معبودهايى را كه جز خدا انتخاب كردند بر ضدّشان خواهند بود و از آنها و از عبادت كردنشان بيزارى مى جويند».

آيه 83

(آيه 83)در اينجا از اين حقيقت بحث مى شود كه معبودها نه تنها مايۀ عزتشان نبودند بلكه مايۀ بد بختى و ذلتشان گشتند؛آيه مى گويد:«آيا نديدى كه ما شياطين را به سوى كافران فرستاديم كه آنها را در راه غلطشان تحريك،بلكه زير و رو مى كند» (أَ لَمْ تَرَ أَنّا أَرْسَلْنَا الشَّياطِينَ عَلَى الْكافِرِينَ تَؤُزُّهُمْ أَزًّا) .

تسلط شياطين بر انسانها يك تسلط اجبارى و ناآگاه نيست،بلكه اين انسان است كه به شياطين اجازۀ ورود به درون قلب و جان خود مى دهد.

آيه 84

(آیه 84)-در این آیه روی سخن را به پیامبر(ص) کرده، می گوید:«پس دربارهء آنها عجله مکن ما تمام اعمال آنها را دقیقا شماره و احصا می کنیم، (افلا

ص: 104

تَعْجَلْ عَلَيْهِمْ إِنَّما نَعُدُّ لَهُمْ عَدًّا) .و همه را براى آن روز كه دادگاه عدل الهى تشكيل مى شود،ثبت و ضبط خواهيم كرد.

اين احتمال نيز در تفسير آيه وجود دارد كه منظور شمردن ايام عمر، بلكه نفسهاى آنهاست،يعنى مدت بقاء عمر آنها كوتاه است و تحت شماره و عدد مى باشد.

آيه 85

(آيه 85)سپس مسير نهايى«متقين»و«مجرمين»را در عباراتى كوتاه و گويا چنين بيان مى كند؛همۀ اين اعمال را براى روزى ذخيره كرده ايم كه:«در آن روز پرهيز كاران را دسته جمعى(با عزت و احترام)بسوى خداوند رحمان،(و پاداشهاى او)محشور مى كنيم...» (يَوْمَ نَحْشُرُ الْمُتَّقِينَ إِلَى الرَّحْمنِ وَفْداً) .

امام صادق عليه السّلام مى فرمايد:على عليه السّلام تفسير اين آيه را از پيامبر صلّى اللّه عليه و آله جويا شد؛ حضرتش فرمود:«اى على!وفد؛حتما به كسانى مى گويند كه سوار بر مركبند آنها افرادى هستند كه تقوا و پرهيز كارى را پيشه ساختند،خدا آنها را دوست داشت و آنان را مخصوص خود گردانيد،و از اعمالشان خشنود شد،و نام متقين بر آنها گذارد».

آيه 86

(آيه 86)سپس مى گويد:در مقابل،«مجرمان را در حالى كه تشنه كامند به سوى جهنم مى رانيم» (وَ نَسُوقُ الْمُجْرِمِينَ إِلى جَهَنَّمَ وِرْداً) .همان گونه كه شتران تشنه را به سوى آبگاه مى رانند،منتها در اينجا آبى نيست بلكه آتش است.

آيه 87

(آيه 87)و اگر تصور كنند كه در آنجا از طريق شفاعت مى توانند به جايى برسند،بايد بدانند كه؛«آنها هرگز مالك شفاعت(در آنجا)نيستند» (لا يَمْلِكُونَ الشَّفاعَةَ) .نه كسى از آنها شفاعت مى كند،و به طريق اولى قادر بر آن نيستند كه از كسى شفاعت كنند.

«مگر كسى كه نزد خداوند رحمان عهد و پيمانى دارد» (إِلاّ مَنِ اتَّخَذَ عِنْدَ الرَّحْمنِ عَهْداً) .

تنها اين دسته اند كه مشمول شفاعت شافعان مى شوند و يا مقامشان از اين هم برتر است و توانايى دارند از گنهكارانى كه لايق شفاعتند شفاعت كنند.

ص: 105

منظور از عهد هر گونه رابطۀ با پروردگار و معرفت و اطاعت او،و همچنين ارتباط و پيوند با مكتب اولياى حق،و هر گونه عمل صالح مى باشد.

آيه 88

(آيه 88)خدا و فرزند داشتن!از آنجا كه در آيات پيشين سخن از شرك و پايان كار مشركان بود،در پايان بحث به يكى از شاخه هاى شرك يعنى،اعتقاد به وجود فرزند براى خدا اشاره كرده،و زشتى اين سخن را با قاطعترين بيان باز گو مى كند«و آنها گفتند:خداوند رحمان فرزندى براى خود انتخاب كرده»! (وَ قالُوا اتَّخَذَ الرَّحْمنُ وَلَداً) .

نه تنها مسيحيان عقيده داشتند حضرت«مسيح»،فرزند حقيقى خداست كه يهوديان نيز در بارۀ«عزير»و بت پرستان در بارۀ«فرشتگان»چنين اعتقادى داشتند و آنها را دختران خدا مى پنداشتند.

آيه 89

(آيه 89)آنگاه با لحنى كوبنده مى گويد:«راستى مطلب زشت و زننده اى گفتيد»! (لَقَدْ جِئْتُمْ شَيْئاً إِدًّا) .

آيه 90

(آيه 90)از آنجا كه چنين نسبت ناروايى مخالف اصل توحيد است،گويى تمام عالم هستى كه بر پايۀ توحيد بنا شده است از اين نسبت ناروا در وحشت و اضطراب فرو مى روند.

لذا اضافه مى كند:«نزديك است آسمانها به خاطر اين سخن از هم متلاشى گردد و زمين شكافته شود و كوهها به شدت فرو ريزد»! (تَكادُ السَّماواتُ يَتَفَطَّرْنَ مِنْهُ وَ تَنْشَقُّ الْأَرْضُ وَ تَخِرُّ الْجِبالُ هَدًّا) .

آيه 91

(آيه 91)باز براى تأكيد و بيان اهميت موضوع مى گويد:«به خاطر اين كه براى خداوند رحمان فرزندى ادعا كردند» (أَنْ دَعَوْا لِلرَّحْمنِ وَلَداً) .

آيه 92

(آيه 92)اينها در حقيقت خدا را به هيچ وجه نشناخته اند و گر نه مى دانستند «هرگز براى خداوند رحمان،سزاوار نيست كه فرزندى برگزيند» (وَ ما يَنْبَغِي لِلرَّحْمنِ أَنْ يَتَّخِذَ وَلَداً) .

انسان فرزند را براى يكى از چند چيز مى خواهد:

يا به خاطر اين است كه براى بقاء نسل خود نياز به توليد مثل دارد.

ص: 106

يا كمك و يار و ياورى مى طلبد؛يا از تنهايى وحشت دارد.اما هيچ يك از اين مفاهيم در بارۀ خدا معنى ندارد،نه قدرتش محدود است،نه حيات او پايان مى گيرد،نه ضعف و سستى در وجود او راه دارد و نه احساس تنهايى و نه نياز.

آيه 93

(آيه 93)به همين دليل در اين آيه مى گويد:«تمام كسانى كه در آسمانها و زمين هستند بندۀ اويند»و سر بر فرمانش (إِنْ كُلُّ مَنْ فِي السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ إِلاّ آتِي الرَّحْمنِ عَبْداً) .

و با اين كه همه بندگان جان و دل بر كف او هستند،نيازى به اطاعت و فرمانبردارى آنها ندارد بلكه آنها هستند كه نيازمندند.

آيه 94

(آيه 94)«او همۀ آنها را شماره كرده و دقيقا تعداد آنها را مى داند» (لَقَدْ أَحْصاهُمْ وَ عَدَّهُمْ عَدًّا) .يعنى هرگز تصور نكنيد كه با وجود اين همه بندگان چگونه ممكن است حساب آنها را داشته باشد.

آيه 95

(آيه 95)«و همۀ آنها روز رستاخيز تك و تنها در محضر او حاضر مى شوند» (وَ كُلُّهُمْ آتِيهِ يَوْمَ الْقِيامَةِ فَرْداً) .

بنابراين هم مسيح،هم عزير،هم فرشتگان و هم تمامى انسانها مشمول اين حكم عمومى او هستند با اين حال چه نازيباست كه فرزندى براى او قائل شويم؛ و چه اندازه ذات پاك او را از اوج عظمت به پايين مى آوريم.

آيه 96

(آيه 96)ايمان سر چشمۀ محبوبيت!در اين آيه و دو آيۀ بعد باز هم سخن از مؤمنان با ايمان و نيز ظالمان و ستمگران بى ايمان،و سخن از قرآن و بشارتها و انذارهاى آن است.

نخست مى فرمايد:«مسلما كسانى كه ايمان آوردند و كارهاى شايسته انجام داده اند خداوند رحمان محبتى براى آنان در دلها قرار مى دهد» (إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحاتِ سَيَجْعَلُ لَهُمُ الرَّحْمنُ وُدًّا) .

ايمان و عمل صالح بازتابى دارد به وسعت عالم هستى،و شعاع محبوبيت حاصل از آن تمام پهنۀ آفرينش را فرا مى گيرد،ذات پاك خداوند چنين كسانى را دوست دارد،نزد همۀ اهل آسمان محبوبند،و اين محبت در قلوب انسانهايى كه در

ص: 107

زمين هستند پرتو افكن مى شود.

روايات متعددى در شأن نزول اين آيه از پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله نقل شده است كه نشان مى دهد نخستين بار اين آيه در مورد على عليه السّلام نازل گرديده است،ولى نزول اين آيه در مورد على عليه السّلام به عنوان يك نمونۀ أتمّ و أكمل است؛و مانع از تعميم مفهوم آن در مورد همۀ مؤمنان با سلسله مراتب،نخواهد بود.

آيه 97

(آيه 97)سپس به«قرآن»كه سر چشمۀ پرورش ايمان و عمل صالح است اشاره كرده مى گويد:«ما قرآن را بر زبان تو آسان ساختيم،تا پرهيز كاران را به وسيلۀ آن بشارت دهى،و دشمنان سر سخت و لجوج را انذار كنى» (فَإِنَّما يَسَّرْناهُ بِلِسانِكَ لِتُبَشِّرَ بِهِ الْمُتَّقِينَ وَ تُنْذِرَ بِهِ قَوْماً لُدًّا) .

آيه 98

(آيه 98)آخرين آيه به عنوان دلدارى به پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و مؤمنان-مخصوصا با توجه به اين نكته كه اين سوره در مكه نازل شده و در آن روز مسلمانان سخت تحت فشار بودند-و نيز به عنوان تهديد و هشدار به همۀ دشمنان عنود و لجوج مى گويد:«و چه بسيار اقوام بى ايمان و گنهكارى كه قبل از اينها هلاك و نابود كرديم (آن چنان محو و نابود شدند كه اثرى از آنها باقى نماند)آيا تو اى پيامبر!احدى از آنها را احساس مى كنى؟يا كمترين صدايى از آنان مى شنوى»؟ (وَ كَمْ أَهْلَكْنا قَبْلَهُمْ مِنْ قَرْنٍ هَلْ تُحِسُّ مِنْهُمْ مِنْ أَحَدٍ أَوْ تَسْمَعُ لَهُمْ رِكْزاً) .

يعنى اين اقوام ستمگر و دشمنان سر سخت حق و حقيقت آن چنان در هم كوبيده شدند كه حتى صداى آهسته اى از آنان به گوش نمى رسد.

«پايان سورۀ مريم»

ص: 108

سورۀ طه[20]

اشاره

اين سوره در«مكّه»نازل شده و 135 آيه است

محتواى سوره:

اين سوره نيز همانند ساير سوره هاى«مكّى»بيشتر سخن از «مبدأ»و«معاد»مى گويد.

بخش اول:اشارۀ كوتاهى به عظمت قرآن و بخشى از صفات جلال و جمال پروردگار است.

و در بخش دوم:كه بيش از هشتاد آيه را در بر مى گيرد از داستان موسى(ع) سخن مى گويد.

در سومين بخش:در بارۀ معاد و قسمتى از خصوصيات رستاخيز سخن مى گويد.

در بخش چهارم:سخن از قرآن و عظمت آن است.

و در بخش پنجم:سر گذشت آدم و حوّا را در بهشت و سپس ماجراى وسوسۀ ابليس و سر انجام هبوط آنها را در زمين،توصيف مى كند.

و بالاخره در آخرين قسمت،نصيحت و اندرزهاى بيدار كننده اى،براى همۀ مؤمنان بيان مى دارد.

فضيلت تلاوت سوره:

در حديثى از امام صادق(ع)مى خوانيم:«تلاوت سورۀ طه را ترك نكنيد؛چرا كه خدا آن را دوست مى دارد و دوست مى دارد كسانى را كه آن را تلاوت كنند،هر كس تلاوت آن را ادامه دهد خداوند در روز قيامت نامۀ اعمالش را به دست راستش مى سپارد،و بدون حساب به بهشت مى رود،و در

ص: 109

آخرت آنقدر پاداش به او مى دهد كه راضى شود».

البته منظور تلاوتى است كه مقدمۀ انديشه باشد؛انديشه اى كه آثارش در تمام اعمال و گفتار انسان متجلّى شود.

بسم اللّه الرّحمن الرّحيم به نام خداوند بخشندۀ بخشايشگر

آيه 1

(آيه 1)باز در آغاز اين سوره با حروف مقطعه،رو برو مى شويم،كه حسّ كنجكاوى انسان را بر مى انگيزد«ط،ه» (طه) .

در حديثى از امام صادق(ع)مى خوانيم «طه» از اسامى پيامبر است و معنى آن يا طالب الحقّ،الهادى اليه؛«اى كسى كه طالب حقى،و هدايت كننده به سوى آنى»است.

«طه»مركب از دو حرف رمزى است«طا»اشاره به«طالب الحقّ»و«ها» اشاره به«هادى اليه»مى باشد،مى دانيم استفاده از حروف رمزى و علايم اختصارى در زمان گذشته و حال،فراوان بوده است،مخصوصا در عصر ما بسيار مورد استفاده است.

و كلمۀ«طه»مانند«يس»بر اثر گذشت زمان،تدريجا به صورت«اسم خاص» براى پيامبر اسلام(ص)در آمده است،تا آنجا كه آل پيامبر(ص)را نيز«آل طه» مى گويند،و از حضرت مهدى-عج-در دعاى ندبه«يابن طه»تعبير شده است.

آيه 2

(آيه 2)

* شأن نزول:

پيامبر(ص)بعد از نزول وحى و قرآن،بسيار عبادت مى كرد،مخصوصا ايستاده به عبادت مشغول مى شد،آنقدر كه پاهاى او متورم مى گرديد-آيه نازل شد و به پيامبر دستور داد كه اين همه رنج و ناراحتى بر خود تحميل نكن.

* تفسير:

در اين آيه روى سخن را به پيامبر كرده،مى فرمايد:«ما قرآن را بر تو نازل نكرديم كه خود را به زحمت بيفكنى» (ما أَنْزَلْنا عَلَيْكَ الْقُرْآنَ لِتَشْقى) .

درست است كه عبادت از بهترين كارهاست،ولى هر كار حسابى دارد،نبايد آن قدر بر خود تحميل كنى كه پاهايت متورم گردد و نيرويت براى تبليغ و جهاد كم شود.

ص: 110

آيه 3

(آيه 3)در اين آيه هدف نزول قرآن را چنين شرح مى دهد:ما قرآن را«جز براى يادآورى كسانى كه از خدا مى ترسند»نازل نكرديم (إِلاّ تَذْكِرَةً لِمَنْ يَخْشى) .

تعبير«من يخشى»نشان مى دهد تا يك نوع احساس مسؤوليت(خشيت و ترس)در آدمى نباشد،پذيراى حقايق نخواهد شد.

آيه 4

(آيه 4)سپس به معرفى خداوندى كه«نازل كنندۀ قرآن»است مى پردازد، تا از طريق شناخت او،عظمت قرآن آشكارتر شود،مى گويد:«اين قرآن از سوى كسى نازل شده كه خالق زمين و آسمانهاى بلند و بر افراشته است» (تَنْزِيلاً مِمَّنْ خَلَقَ الْأَرْضَ وَ السَّماواتِ الْعُلى) .

در حقيقت اين توصيف،اشاره به ابتدا و انتهاى نزول قرآن مى كند،انتهاى آن زمين و ابتدايش آسمانهاست.

آيه 5

(آيه 5)باز به معرفى پروردگار نازل كنندۀ قرآن ادامه داده،مى گويد:او خداوندى است«رحمان كه فيض رحمتش همه جا را فرا گرفته،و بر عرش مسلط است» (الرَّحْمنُ عَلَى الْعَرْشِ اسْتَوى) .

جملۀ فوق كنايه از تسلط پروردگار و احاطۀ كامل او نسبت به جهان هستى و نفوذ امر و فرمان و تدبيرش در سراسر عالم است.

آيه 6

(آيه 6)به دنبال«حاكميت»خدا بر عالم هستى از«مالكيت»او سخن مى گويد:«از آن اوست آنچه در آسمانها،و آنچه در زمين،و آنچه ميان اين دو، و آنچه در زير خاك(پنهان)است» (لَهُ ما فِي السَّماواتِ وَ ما فِي الْأَرْضِ وَ ما بَيْنَهُما وَ ما تَحْتَ الثَّرى) .

آيه 7

(آيه 7)در اين آيه به چهارمين ركن يعنى«عالميت»او اشاره كرده، مى گويد:او آن قدر احاطۀ علمى دارد كه«اگر سخن آشكارا بگويى(يا مخفى كنى) او اسرار-و حتى پنهان تر از آن-را نيز مى داند» (وَ إِنْ تَجْهَرْ بِالْقَوْلِ فَإِنَّهُ يَعْلَمُ السِّرَّ وَ أَخْفى) .

آيه 8

(آیه 8)-از مجموع آیات فوق شناخت اجمالی نسبت به نازل کنندهء قرآن در ابعاد چهارگانهء«خلقت و «حکومت »و«مالکیت »و «علم »حاصل می گردد.

ص: 111

و شايد به همين جهت است كه در اين آيه مى گويد:«او اللّه است همان خداوندى كه معبودى جز او نيست براى او نامها و صفات نيك است» (اللّهُ لا إِلهَ إِلاّ هُوَ لَهُ الْأَسْماءُ الْحُسْنى) .

«اسماء الحسنى»به معنى نامهاى نيك است و بديهى است كه همۀ نامهاى پروردگار نيك است ولى از آنجا كه در ميان اسماء و صفات خدا بعضى داراى اهميت بيشترى است،به عنوان«اسماء حسنى»ناميده شده است.

آيه 9

(آيه 9)آتشى در آن سوى بيابان!از اينجا داستان موسى،پيامبر بزرگ خدا شروع مى شود و در بيش از هشتاد آيه بخشهاى مهمى از سر گذشت پر ماجراى او تشريح مى گردد،تا دلدارى و تسليت خاطرى باشد براى پيامبر(ص)و مؤمنان كه در آن ايام در مكه،سخت از سوى دشمنان در فشار بودند.

اين آيات را مى توان به چهار بخش تقسيم كرد:

بخش اول:از آغاز نبوت و بعثت موسى و اولين جرقه هاى وحى سخن گفته.

بخش دوم:از دعوت موسى و برادرش هارون نسبت به فرعون و فرعونيان به آيين يكتا پرستى سخن مى گويد.

بخش سوم:از خروج موسى و بنى اسرائيل از مصر و چگونگى نجات آنها از چنگال فرعون و فرعونيان بحث مى كند.

بخش چهارم:پيرامون گرايش تند انحرافى بنى اسرائيل از آيين توحيد به شرك و پذيرش وسوسه هاى سامرى سخن مى گويد.

در اين آيه روى سخن را به پيامبر كرده،مى گويد:«و آيا خبر موسى به تو رسيده است»؟! (وَ هَلْ أَتاكَ حَدِيثُ مُوسى) .

آيه 10

(آيه 10)سپس مى گويد:«در آن زمان كه آتشى(از دور)مشاهده كرد و به خانوادۀ خود گفت اندكى مكث كنيد كه من آتشى ديدم(به سراغ آن بروم)شايد شعله اى از آن براى شما بياورم و يا به وسيلۀ اين آتش راهى پيدا كنم» (إِذْ رَأى ناراً فَقالَ لِأَهْلِهِ امْكُثُوا إِنِّي آنَسْتُ ناراً لَعَلِّي آتِيكُمْ مِنْها بِقَبَسٍ أَوْ أَجِدُ عَلَى النّارِ هُدىً) .

آيه 11

(آیه 11)- «پس هنگامی که موسی نزد آتش آمد، صدایی شنید که (او را

ص: 112

مخاطب ساخته)مى گويد:اى موسى»! (فَلَمّا أَتاها نُودِيَ يا مُوسى) .

آيه 12

(آيه 12)«من پروردگار توام،كفشهايت را بيرون آر،كه تو در سرزمين مقدس طوى هستى» (إِنِّي أَنَا رَبُّكَ فَاخْلَعْ نَعْلَيْكَ إِنَّكَ بِالْوادِ الْمُقَدَّسِ طُوىً) .

موسى با شنيدن اين نداى روحپرور:«من پروردگار توام»هيجان زده شد و لذت غير قابل توصيفى سر تا پايش را احاطه كرد.

او مأمور شد تا كفش خود را از پاى در آورد،چرا كه در سر زمين مقدسى گام نهاده،سر زمينى كه نور الهى بر آن جلوه گر است،پيام خدا را در آن مى شنود و پذيراى مسؤوليت رسالت مى شود،بايد با نهايت خضوع و تواضع در اين سر زمين گام نهد،اين است دليل بيرون آوردن كفش از پا.

آيه 13

(آيه 13)سپس از همان گوينده اين سخن را نيز شنيد:«و من تو را براى مقام رسالت بر گزيده ام،پس اكنون به آنچه به تو وحى مى شود گوش فرا ده»! (وَ أَنَا اخْتَرْتُكَ فَاسْتَمِعْ لِما يُوحى) .

آيه 14

(آيه 14)و به دنبال آن نخستين جملۀ وحى را موسى به اين صورت دريافت كرد«من اللّه هستم،معبودى جز من نيست» (إِنَّنِي أَنَا اللّهُ لا إِلهَ إِلاّ أَنَا) .

«اكنون(كه چنين است)تنها مرا عبادت كن» (فَاعْبُدْنِي) .عبادتى خالص از هر گونه شرك.

«و نماز را بر پاى دار،تا هميشه به ياد من باشى» (وَ أَقِمِ الصَّلاةَ لِذِكْرِي) .

در اين آيه پس از بيان مهمترين اصل دعوت انبياء كه مسألۀ توحيد است موضوع عبادت خداوند يگانه به عنوان يك ثمره براى درخت ايمان و توحيد بيان شده،و به دنبال آن دستور به نماز،يعنى بزرگترين عبادت و مهمترين پيوند خلق با خالق و مؤثرترين راه براى فراموش نكردن ذات پاك او داده شده.

آيه 15

(آیه 15)-و از آنجا که بعد از ذکر«توحید»و شاخ و برگهای آن،دومین اصل اساسی مسالهء«معاد» است در این آیه اضافه میکند:«رستاخیزبه طور قطع خواهد آمد، من می خواهم آن را پنهان کنم، تا هر کس در برابر سعی و کوششهایش جزا ببیند»(ان الساعته آتیه اکاد اخفیها لتجزی کل نفس بما تسعی).

ص: 113

علت مخفى نگاه داشتن تاريخ قيامت،طبق آيۀ فوق آن است كه«خداوند مى خواهد هر كسى را به تلاش و كوششهايش پاداش دهد»و يك نوع آزادى عمل براى همگان پيدا شود.

آيه 16

(آيه 16)در اين آيه به يك اصل اساسى كه ضامن اجراى همۀ برنامه هاى عقيدتى و تربيتى فوق است اشاره كرده،مى فرمايد:«پس مبادا كسى كه به آن ايمان ندارد و از هوسهاى خويش پيروى مى كند،تو را از آن باز دارد؛كه هلاك خواهى شد»! (فَلا يَصُدَّنَّكَ عَنْها مَنْ لا يُؤْمِنُ بِها وَ اتَّبَعَ هَواهُ فَتَرْدى) .

در برابر افراد بى ايمان و وسوسه ها و كار شكنيهاى آنان محكم بايست،نه از انبوه آنها و توطئه هايشان وحشت كن،و نه در حقانيت دعوت و اصالت مكتبت از اين هياهوها شك و ترديدى داشته باش.

آيه 17

(آيه 17)عصاى موسى و يد بيضا!بدون شك پيامبران براى اثبات ارتباط خود با خدا نياز به معجزه دارند و گر نه هر كس مى تواند ادعاى پيامبرى كند.

موسى(ع)پس از دريافت فرمان نبوت بايد سند آن را هم دريافت دارد،لذا در همان شب پر خاطره،موسى(ع)دو معجزۀ بزرگ از خدا دريافت داشت.

قرآن اين ماجرا را چنين بيان مى كند:«و چه چيز در دست راست توست اى موسى»؟ (وَ ما تِلْكَ بِيَمِينِكَ يا مُوسى) .

آيه 18

(آيه 18)موسى در پاسخ«گفت:اين(قطعه چوب)عصاى من است» (قالَ هِيَ عَصايَ) .

و از آنجا كه مايل بود سخنش را با محبوب خود كه براى نخستين بار در را به روى او گشوده است ادامه دهد،و نيز از آنجا كه شايد فكر مى كرد تنها گفتن اين عصاى من است كافى نباشد،بلكه منظور باز گو كردن آثار و فوايد آن است،اضافه كرد:«من بر آن تكيه مى كنم» (أَتَوَكَّؤُا عَلَيْها) .

«و برگ درختان را با آن براى گوسفندانم فرو مى ريزم» (وَ أَهُشُّ بِها عَلى غَنَمِي) .«علاوه بر اين فوايد و نيازهاى ديگرى نيز در آن دارم» (وَ لِيَ فِيها مَآرِبُ أُخْرى) .

ص: 114

موسى در تعجب عميقى فرو رفته بود،اين چه سؤالى است و من چه جوابى دارم مى گويم.

آيه 19

(آيه 19)ناگهان«به او فرمان داد:اى موسى عصايت را بيفكن»! (قالَ أَلْقِها يا مُوسى) .

آيه 20

(آيه 20)«موسى فورا(و بدون فوت وقت)عصا را افكند،ناگهان مار عظيمى شد و شروع به حركت كرد» (فَأَلْقاها فَإِذا هِيَ حَيَّةٌ تَسْعى) .

آيه 21

(آيه 21)در اينجا«به موسى فرمود:آن را بگير،و نترس،ما آن را به همان صورت نخستين باز مى گردانيم»! (قالَ خُذْها وَ لا تَخَفْ سَنُعِيدُها سِيرَتَهَا الْأُولى) .

آيه 22

(آيه 22)سپس به دومين معجزۀ مهم موسى اشاره كرده به او دستور مى دهد:«و دستت را به گريبانت ببر،تا سفيد و بى عيب بيرون آيد،اين نشانۀ ديگرى(از سوى خداوند)است» (وَ اضْمُمْ يَدَكَ إِلى جَناحِكَ تَخْرُجْ بَيْضاءَ مِنْ غَيْرِ سُوءٍ آيَةً أُخْرى) .

آيه 23

(آيه 23)در اين آيه به عنوان يك نتيجه گيرى از آنچه در آيات قبل بيان شد مى فرمايد:ما اينها را در اختيار تو قرار داديم«تا آيات بزرگ خود را به تو نشان دهيم» (لِنُرِيَكَ مِنْ آياتِنَا الْكُبْرى) .

منظور از«آيات كبرى»همان دو معجزۀ مهمّى است كه در بالا آمد.

آيه 24

(آيه 24)خواسته هاى حساب شدۀ موسى:از اين به بعد فرمان رسالت به نام موسى صادر مى شود،رسالتى بسيار عظيم و سنگين،رسالتى كه از ابلاغ فرمان الهى به زورمندترين و خطرناكترين مردم محيط شروع مى شود،مى فرمايد:«به سوى فرعون برو كه طغيان كرده است»! (اذْهَبْ إِلى فِرْعَوْنَ إِنَّهُ طَغى) .

طغيان يعنى تجاوز از حد و مرز در تمام ابعاد زندگى و به همين جهت به اين گونه افراد«طاغوت»گفته مى شود.

آرى!براى اصلاح يك محيط فاسد و ايجاد يك انقلاب همه جانبه بايد از سردمداران فساد و ائمۀ كفر شروع كرد از آنها كه در تمام اركان جامعه نقش دارند.

ص: 115

آيه 25

(آيه 25)موسى(ع)نه تنها از چنين مأموريت سنگينى وحشت نكرد، و حتى كمترين تخفيفى از خداوند نخواست،بلكه با آغوش باز از آن استقبال نمود، منتهى وسايل پيروزى در اين مأموريت را از خدا خواست.

و از آنجا كه نخستين وسيلۀ پيروزى روح بزرگ،فكر بلند و عقل توانا و به عبارت ديگر گشادگى سينه است«عرض كرد:پروردگار من!سينۀ مرا گشاده بدار» (قالَ رَبِّ اشْرَحْ لِي صَدْرِي) .

آيه 26

(آيه 26)و از آنجا كه اين راه مشكلات فراوانى دارد كه جز به لطف خدا گشوده نمى شود در مرحلۀ دوم از خدا تقاضا كرد كه كارها را بر او آسان گرداند و مشكلات را از سر راهش بردارد،عرض كرد«و كار مرا آسان گردان» (وَ يَسِّرْ لِي أَمْرِي) .

آيه 27

(آيه 27)سپس موسى تقاضاى قدرت بيان هر چه بيشتر كرد و عرضه داشت:«و گره از زبانم بگشا» (وَ احْلُلْ عُقْدَةً مِنْ لِسانِي) .

آيه 28

(آيه 28)و مخصوصا علت آن را چنين بيان كرد:«تا سخنان مرا درك كنند» (يَفْقَهُوا قَوْلِي) .

اين جمله در حقيقت،آيۀ قبل را تفسير مى كند.يعنى،آن چنان فصيح و بليغ و رسا و گويا سخن بگويم كه هر شنونده اى منظور مرا به خوبى درك كند.

آيه 29

(آيه 29)و از آنجا كه رساندن اين بار سنگين به مقصد(بار رسالت پروردگار و رهبرى انسانها و مبارزه با طاغوتها و جباران)نياز به يار و ياور دارد،و به تنهايى ممكن نيست،چهارمين تقاضاى موسى(ع)از پروردگار اين بود:«و خداوندا!وزير و ياورى از خاندانم براى من قرار ده» (وَ اجْعَلْ لِي وَزِيراً مِنْ أَهْلِي) .

آيه 30

(آيه 30)سپس مخصوصا انگشت روى برادر خويش گذاشت و عرضه داشت:«برادرم هارون را» (هارُونَ أَخِي) .

هارون،برادر بزرگتر موسى بود و سه سال با او فاصلۀ سنى داشت،قامتى بلند و رسا و زبانى گويا و درك عالى داشت سه سال قبل از وفات موسى،دنيا را ترك گفت.

او نيز از پيامبران مرسل بود،كه خداوند از باب رحمتش به موسى بخشيد.

ص: 116

آيه 31

(آيه 31)سپس موسى هدف خود را از تعيين هارون به وزارت و معاونت چنين بيان مى كند:خداوندا!«پشتم را با او محكم كن» (اشْدُدْ بِهِ أَزْرِي) .

آيه 32

(آيه 32)و براى تكميل اين مقصد،تقاضا مى كند:«و او را در كار من شريك گردان» (وَ أَشْرِكْهُ فِي أَمْرِي) .

هم شريك در مقام رسالت باشد،و هم در پياده كرده اين برنامۀ بزرگ شركت جويد،ولى به هر حال او پيرو موسى در تمام برنامه ها بود و موسى امام و پيشواى او.

آيه 33

(آيه 33)سر انجام نتيجۀ خواسته هاى خود را چنين بيان مى كند:«تا تو را بسيار تسبيح گوييم» (كَيْ نُسَبِّحَكَ كَثِيراً) .

آيه 34

(آيه 34)«و تو را بسيار ياد كنيم» (وَ نَذْكُرَكَ كَثِيراً) .

آيه 35

(آيه 35)چرا كه«تو هميشه از حال ما آگاه بوده اى» (إِنَّكَ كُنْتَ بِنا بَصِيراً) .

آيه 36

(آيه 36)از آنجا كه موسى در اين تقاضاهاى مخلصانه اش نظرى جز خدمت بيشتر و كاملتر نداشت،خداوند تقاضاى او را در همان وقت اجابت فرمود «به او گفت:آنچه را خواسته بودى به تو داده شد اى موسى»! (قالَ قَدْ أُوتِيتَ سُؤْلَكَ يا مُوسى) .

در واقع در اين لحظات حساس و سرنوشت ساز هر چه لازم داشت يكجا از خدا در خواست كرد،و او نيز ميهمانش را گرامى داشت و همۀ خواسته هاى او را در يك جملۀ كوتاه با ندايى حياتبخش اجابت كرده بى آنكه در آن قيد و شرط يا چون و چرايى كند.

آيه 37

(آیه 37)- چه خدای مهربانی!در اینجا خداوند به یکی دیگر از فصول زندگانی موسی(ع)اشاره می کند که مربوط به دوران کودکی او نجات اعجازآمیزش از چنگال خشم فرعونیان است، این فصل گرچه از نظر تسلسل تاریخی قبل از فصل رسالت و نبوت بوده،اما چون به عنوان ساهد رای شمول نعمتهای خداوند،نسبت به موسی(ع)از آغاز عمر،ذکر شده،در درجهء دوم اهمیت نسبت به موضوع رسالت می باشد .

ص: 117

نخست مى گويد:«اى موسى!ما بار ديگر نيز بر تو منت گذارديم،و تو را مشمول نعمتهاى خويش ساختيم» (وَ لَقَدْ مَنَنّا عَلَيْكَ مَرَّةً أُخْرى) .

آيه 38

(آيه 38)بعد از ذكر اين اجمال به شرح و بسط آن مى پردازد،مى گويد:

«در آن هنگام كه وحى كرديم به مادر تو آنچه بايد وحى شود» (إِذْ أَوْحَيْنا إِلى أُمِّكَ ما يُوحى) .

اشاره به اين كه:تمام خطوطى كه منتهى به نجات موسى(ع)از چنگال فرعونيان در آن روز مى شد همه را به مادرت تعليم داديم:

آيه 39

(آيه 39)فرعون براى جلوگيرى از به وجود آمدن فرزندى كه پيش بينى كرده بودند از بنى اسرائيل بر مى خيزد و دستگاه فرعون را در هم مى كوبد،دستور داده بود پسران آنها را به قتل برسانند،و دختران را براى كنيزى و خدمتگزارى زنده نگهدارند.

به هر حال مادر احساس مى كند كه جان نوزادش در خطر است.در اين هنگام خدايى كه اين كودك را براى قيامى بزرگ نامزد كرده است،به قلب مادر موسى چنين الهام كرد:«او را در صندوقى بيفكن،سپس آن صندوق را به دريا بينداز»! (أَنِ اقْذِفِيهِ فِي التّابُوتِ فَاقْذِفِيهِ فِي الْيَمِّ) .

كلمۀ«تابوت»به معنى صندوق چوبى است و به عكس آنچه بعضى مى پندارند هميشه به معنى صندوقى كه مردگان را در آن مى نهند نيست.

سپس اضافه مى كند:«دريا مأمور است كه آن را به ساحل بيفكند،تا سر انجام دشمن من و دشمن او وى را بر گيرد»و در دامان خويش پرورش دهد! (فَلْيُلْقِهِ الْيَمُّ بِالسّاحِلِ يَأْخُذْهُ عَدُوٌّ لِي وَ عَدُوٌّ لَهُ) .

و از آنجا كه موسى(ع)بايد در اين راه پر فراز و نشيب كه در پيش دارد در يك سپر حفاظتى قرار گيرد،خداوند پرتوى از محبت خود را بر او مى افكند آن چنان كه هر كس وى را ببيند دلباختۀ او مى شود،نه تنها به كشتن او راضى نخواهد بود بلكه راضى نمى شود كه مويى از سرش كم شود!آن چنانكه قرآن مى گويد:«و من محبتى از خودم بر تو افكندم» (وَ أَلْقَيْتُ عَلَيْكَ مَحَبَّةً مِنِّي) .

ص: 118

مى گويند:قابلۀ موسى از فرعونيان بود و تصميم داشت گزارش تولد او را به دستگاه جبّار فرعون بدهد،اما نخستين بار كه چشمش در چشم نوزاد افتاد گويى برقى از چشم او جستن كرد كه اعماق قلب قابله را روشن ساخت،و رشتۀ محبت او را در گردنش افكند و هر گونه فكر بدى را از مغز او دور ساخت! در پايان اين آيه مى فرمايد:«هدف اين بود كه در پيشگاه من و در برابر ديدگان(علم)من پرورش يابى» (وَ لِتُصْنَعَ عَلى عَيْنِي) .

آيه 40

(آيه 40)كاخ فرعون بر گوشه اى از شط نيل ساخته شده بود،در حالى كه فرعون و همسرش در كنار آب به تماشاى امواج مشغول بودند،ناگهان اين صندوق مرموز توجه آنها را به خود جلب كرد،به مأموران دستور داد صندوق را از آب بگيرند،هنگامى كه در صندوق گشوده شد با كمال تعجب نوزاد زيبايى را در آن ديدند،چيزى كه شايد حتى احتمال آن را نمى دادند.

فرعون متوجه شد كه اين نوزاد بايد از بنى اسرائيل باشد كه از ترس مأموران به چنين سرنوشتى گرفتار شده است و دستور كشتن او را صادر كرد،ولى همسرش كه«نازا»بود سخت به كودك دل بست و شعاع مرموزى كه از چشم نوزاد جستن نمود در زواياى قلب آن زن نفوذ كرد،و او را مجذوب و فريفتۀ خود ساخت.

دست به دامن فرعون زد و در حالى كه از اين كودك به نور چشمان (قُرَّتُ عَيْنٍ) تعبير مى نمود،تقاضا كرد از كشتنش صرف نظر شود.و بالاخره موفق شد سخن خود را به كرسى بنشاند.

اما از سوى ديگر كودك گرسنه شده و شير مى خواهد،گريه مى كند اشك مى ريزد.ولى هر دايه اى آوردند نوزاد،پستان او را نگرفت.

اكنون بقيۀ داستان را از زبان قرآن مى خوانيم:

آرى!اى موسى ما مقدر كرده بوديم كه در برابر ديدگان(علم)ما پرورش بيابى«در آن هنگام كه خواهرت(در نزديكى كاخ فرعون)راه مى رفت» (إِذْ تَمْشِي أُخْتُكَ) .و به دستور مادر،مراقب اوضاع و سر نوشت تو بود.

او به مأموران فرعون«مى گفت:آيا زنى را به شما معرفى بكنم كه توانايى

ص: 119

سر پرستى اين نوزاد را دارد»؟ (فَتَقُولُ هَلْ أَدُلُّكُمْ عَلى مَنْ يَكْفُلُهُ) .

و شايد اضافه كرد:اين زن شير پاكى دارد كه من مطمئنم نوزاد آن را پذيرا خواهد شد.

مأموران خوشحال شدند به همراه او حركت كردند.

خواهر موسى كه خود را به صورت فردى ناشناس و بيگانه،نشان مى داد، مادر را از جريان امر آگاه كرد،مادر نيز بى آنكه خونسردى خود را از دست دهد،به دربار فرعون آمد،كودك را به دامن او انداختند كودك بوى مادر را شنيد،بويى آشنا، ناگهان پستان او را همچون جان شيرين در بر گرفت و با عشق و علاقۀ بسيار، مشغول نوشيدن شير شد،غريو شادى از حاضران برخاست و آثار خشنودى و شوق در چشمان همسر فرعون نمايان شد.

فرعون كودك را به او سپرد،و همسرش تأكيد فراوان نسبت به حفظ و حراست او كرد،و دستور داد در فاصله اى كوتاه كودك را به نظر او برساند.

اينجاست كه قرآن مى گويد:«پس ما تو را به مادرت بازگردانديم تا چشمش به تو روشن شود،و غم و اندوهى به خود راه ندهد» (فَرَجَعْناكَ إِلى أُمِّكَ كَيْ تَقَرَّ عَيْنُها وَ لا تَحْزَنَ) .

سالها گذشت،و موسى(ع)در ميان هاله اى از لطف و محبت خداوند و محيطى امن و امان پرورش يافت،كم كم به صورت نوجوانى در آمد.

روزى از راهى عبور مى كرد دو نفر را در برابر خود به جنگ و نزاع مشغول ديد كه يكى از بنى اسرائيل و ديگرى از قبطيان(مصريان و هواخواهان فرعون)بود، موسى به كمك مظلوم كه از بنى اسرائيل بود شتافت و براى دفاع از او،مشتى محكم بر پيكر مرد قبطى وارد آورد،اما اين دفاع از مظلوم به جاى باريكى رسيد،و همان يك مشت كار قبطى را ساخت.

موسى طبق توصيۀ بعضى از دوستانش،مخفيانه از مصر بيرون آمد و به سوى مدين شتافت و در آنجا محيطى امن و امان در كنار شعيب پيغمبر كه شرح آن به خواست خدا در تفسير سورۀ قصص خواهد آمد پيدا كرد.

ص: 120

اينجاست كه قرآن مى گويد:«و تو يكى(از فرعونيان)را كشتى(و در اندوه فرو رفتى)اما ما تو را از غم و اندوه رهايى بخشيديم» (وَ قَتَلْتَ نَفْساً فَنَجَّيْناكَ مِنَ الْغَمِّ) .

و پس از آن«بارها تو را(در كوره هاى حوادث)آزموديم» (وَ فَتَنّاكَ فُتُوناً) .

«پس از آن ساليانى در ميان مردم مدين توقف نمودى» (فَلَبِثْتَ سِنِينَ فِي أَهْلِ مَدْيَنَ) .

و بعد از پيمودن اين راه طولانى و آمادگى روحى و جسمى و بيرون آمدن از كورۀ حوادث با سر افرازى و پيروزى«سپس در زمانى كه براى گرفتن فرمان رسالت مقدّر بود به اينجا آمدى اى موسى!» (ثُمَّ جِئْتَ عَلى قَدَرٍ يا مُوسى) .

آيه 41

(آيه 41)سپس اضافه مى كند:«من تو را براى خودم پرورش دادم و ساختم» (وَ اصْطَنَعْتُكَ لِنَفْسِي) .

براى وظيفۀ سنگين دريافت وحى،براى قبول رسالت،براى هدايت و رهبرى بندگانم،تو را پرورش دادم و در كورانهاى حوادث آزمودم و نيرو و توان بخشيدم و اكنون كه اين مأموريت بزرگ بر دوش تو گذارده مى شود از هر نظر ساخته شده اى!

آيه 42

(آيه 42)نخستين برخورد با فرعون جبّار:اكنون كه همه چيز رو به راه شده،و تمام وسايل لازم در اختيار موسى قرار گرفته،او و برادرش هارون هر دو را با هم مخاطب ساخته،مى گويد:«تو و برادرت با آيات من كه در اختيارتان گذارده ام برويد» (اذْهَبْ أَنْتَ وَ أَخُوكَ بِآياتِي) .

آياتى كه هم شامل دو معجزۀ بزرگ موسى مى شود،و هم ساير نشانه هاى پروردگار و تعليمات و برنامه هايى كه خود نيز بيانگر حقانيت دعوت اوست.

و براى تقويت روحيۀ آنها و تأكيد بر تلاش و كوشش هر چه بيشتر،اضافه مى كند:

«و در ذكر و ياد من و اجراى فرمانهايم سستى به خرج ندهيد» (وَ لا تَنِيا فِي ذِكْرِي) .

چرا كه سستى و ترك قاطعيت تمام زحمات شما را بر باد خواهد داد،محكم بايستيد و از هيچ حادثه اى نهراسيد،و در برابر هيچ قدرتى،سست نشويد.

ص: 121

آيه 43

(آيه 43)بعد از آن،هدف اصلى اين حركت و نقطه اى را كه بايد به سوى آن جهت گيرى شود،مشخص ساخته،مى گويد:«به سوى فرعون برويد،چرا كه او طغيان كرده است» (اذْهَبا إِلى فِرْعَوْنَ إِنَّهُ طَغى) .

عامل تمام بد بختيهاى اين سرزمين پهناور اوست،چرا كه عامل پيشرفت يا عقب افتادگى،خوشبختى يا بد بختى يك ملت،قبل از هر چيز،رهبران و سردمداران آن ملت است.

آيه 44

(آيه 44)سپس طرز برخورد مؤثر با فرعون را در آغاز كار به اين شرح، بيان مى فرمايد:براى اين كه بتوانيد در او نفوذ كنيد و اثر بگذاريد«با سخن نرم با او سخن بگوييد،شايد متذكر شود يا از خدا بترسد» (فَقُولا لَهُ قَوْلاً لَيِّناً لَعَلَّهُ يَتَذَكَّرُ أَوْ يَخْشى) .

آيه 45

(آيه 45)اما با اين حال موسى و فرعون از اين معنى نگران بودند كه ممكن است اين مرد قلدر زورمند مستكبر كه آوازۀ خشونت و سر سختى او همه جا پيچيده بود قبل از آن كه موسى(ع)و هارون(ع)ابلاغ دعوت كنند،پيش دستى كرده،آنها را از بين ببرد لذا،«گفتند:پروردگارا!از اين مى ترسيم كه بر ما پيشى گيرد (و قبل از بيان حق،ما را آزار دهد)؛يا طغيان كند»و نپذيرد! (قالا رَبَّنا إِنَّنا نَخافُ أَنْ يَفْرُطَ عَلَيْنا أَوْ أَنْ يَطْغى) .

آيه 46

(آيه 46)اما خداوند به آنها بطور قاطع«فرمود:شما هرگز نترسيد،من خود با شما هستم مى شنوم و مى بينم» (قالَ لا تَخافا إِنَّنِي مَعَكُما أَسْمَعُ وَ أَرى) .

بنا بر اين با وجود خداوند توانايى كه همه جا با شماست و به همين دليل همۀ سخنها را مى شنود،و همه چيز را مى بيند و حامى و پشتيبان شما است،ترس و وحشت معنايى ندارد.

آيه 47

(آیه 47)-سپس دقیقا چگونگی پیاده کردن دعوتشان را در حضور فرعون در پنج جملهء کوتاه و قاطع و پرمحتوا برای آنها بیان می فرماید، که یکی مربوط به اصل ماموریت است و دیگری بیان محتوای ماموریت و سومی دلیل و سند و چهارمی تشویق پذیرندگان و سرانجام تهدید مخالفان.

ص: 122

نخست مى گويد:«شما به سراغ او برويد و به او بگوييد:ما فرستادگان پروردگار توايم» (فَأْتِياهُ فَقُولا إِنّا رَسُولا رَبِّكَ) .

ديگر اين كه:«بنى اسرائيل را همراه ما بفرست و آنها را اذيت و آزار مكن» (فَأَرْسِلْ مَعَنا بَنِي إِسْرائِيلَ وَ لا تُعَذِّبْهُمْ) .

سپس اشاره به دليل و مدرك خود كرده،مى گويد به او بگوييد:«ما نشانه اى از پروردگارت براى تو آورده ايم» (قَدْ جِئْناكَ بِآيَةٍ مِنْ رَبِّكَ) .

بنا بر اين به حكم عقل لازم است لا اقل در سخنان ما بينديشى و اگر درست بود بپذيرى.

سپس به عنوان تشويق مؤمنان اضافه مى كند:«درود بر آنها كه از هدايت پيروى مى كنند» (وَ السَّلامُ عَلى مَنِ اتَّبَعَ الْهُدى) .

اين جمله ممكن است به معنى ديگرى نيز اشاره باشد و آن اين كه سلامت در اين جهان و جهان ديگر از ناراحتيها و رنجها و عذابهاى دردناك الهى،و مشكلات زندگى فردى و اجتماعى از آن كسانى است كه از هدايت الهى پيروى كنند و اين در حقيقت نتيجۀ نهايى دعوت موسى است.

آيه 48

(آيه 48)سر انجام عاقبت شوم سر پيچى از اين دعوت را نيز به او بفهمانيد و بگوييد:«به ما وحى شده است كه عذاب الهى دامان كسانى را كه تكذيب آياتش كرده و از فرمانش سر پيچى نمايند خواهد گرفت»! (إِنّا قَدْ أُوحِيَ إِلَيْنا أَنَّ الْعَذابَ عَلى مَنْ كَذَّبَ وَ تَوَلّى) .

و اين واقعيتى است كه بايد بى پرده به فرعون گفته مى شد.

آيه 49

(آيه 49)در اينجا قرآن مجيد مستقيما به سراغ گفتگوهاى موسى و هارون با فرعون مى رود.

هنگامى كه موسى در برابر فرعون قرار گرفت،جمله هاى حساب شده و مؤثرى را كه خداوند به هنگام فرمان رسالت به او آموخته بود باز گو كرد كه در آيات قبل خوانديم.

سپس هنگامى كه فرعون اين سخنان را شنيد نخستين عكس العملش اين

ص: 123

بود«گفت:بگوييد ببينم پروردگار شما كيست اى موسى»؟ (قالَ فَمَنْ رَبُّكُما يا مُوسى) .

عجيب اين كه فرعون مغرور و از خود راضى حتى حاضر نشد بگويد پروردگار من كه شما مدعى هستيد كيست؟بلكه گفت:پروردگار شما كيست؟

آيه 50

(آيه 50)موسى بلا فاصله معرفى بسيار جامع و در عين حال كوتاهى از پروردگار كرد«گفت:پروردگار ما همان كسى است كه به هر موجودى آنچه لازمۀ آفرينش او بوده است داده،و سپس او را در مراحل هستى رهبرى و هدايت فرموده است» (قالَ رَبُّنَا الَّذِي أَعْطى كُلَّ شَيْءٍ خَلْقَهُ ثُمَّ هَدى) .

در اين سخن كوتاه،موسى اشاره به دو اصل اساسى از آفرينش و هستى مى كند كه هر يك دليل مستقل و روشنى براى شناسايى پروردگار است.

موسى(ع)مى خواهد به فرعون بفهماند كه اين عالم هستى نه منحصر به تو است و نه منحصر به سر زمين مصر،نه مخصوص امروز است و نه گذشته،اين عالم پهناور گذشته و آينده اى دارد كه نه من در آن بوده ام و نه تو و دو مسألۀ اساسى در اين عالم چشمگير است،تأمين نيازمنديها و سپس به كار گرفتن نيروها و امكانات در مسير پيشرفت موجودات،اينها به خوبى مى تواند تو را به پروردگار ما آشنا سازد.

آيه 51

(آيه 51)فرعون با شنيدن اين جواب جامع و جالب،سؤال ديگرى،مطرح كرد،«گفت:(اگر چنين است)پس تكليف پيشينيان ما چه خواهد شد؟» (قالَ فَما بالُ الْقُرُونِ الْأُولى) .

آيه 52

(آيه 52)موسى در جواب«گفت:تمام مشخصات اقوام گذشته،نزد پروردگار من در كتابى ثبت است،هيچ گاه پروردگار من(براى حفظ آنها)گمراه نمى شود و نه فراموش مى كند» (قالَ عِلْمُها عِنْدَ رَبِّي فِي كِتابٍ لا يَضِلُّ رَبِّي وَ لا يَنْسى) .

بنا بر اين حساب و كتاب آنها محفوظ است،و سر انجام به پاداش و كيفر اعمالشان خواهند رسيد.

آيه 53

(آیه 53)-و از آنجا که بخشی از سخن موسی(ع)پیرامون مساله توحید

ص: 124

و شناسايى خدا بود قرآن در اينجا فصل ديگرى در همين زمينه بيان مى دارد:«همان خداوندى كه زمين را براى شما مهد آسايش قرار داد،و راههايى در آن ايجاد كرد، و از آسمان،آبى فرستاد» (الَّذِي جَعَلَ لَكُمُ الْأَرْضَ مَهْداً وَ سَلَكَ لَكُمْ فِيها سُبُلاً وَ أَنْزَلَ مِنَ السَّماءِ ماءً) .

«سپس ما به وسيلۀ اين آب،انواع گوناگون از گياهان مختلف را از خاك تيره بر آورديم» (فَأَخْرَجْنا بِهِ أَزْواجاً مِنْ نَباتٍ شَتّى) .

در اين آيه به چهار بخش از نعمتهاى بزرگ خدا اشاره شده است:كه اولويتهاى زندگى انسان را تشكيل مى دهد،قبل از همه چيز،محل سكونت و آرامش لازم است،و به دنبال آن راههاى ارتباطى،سپس آب،و فرآورده هاى كشاورزى.

آيه 54

(آيه 54)سر انجام اشاره به پنجمين و آخرين نعمت از اين سلسله نعمتهاى الهى كرده،مى گويد:از اين فرآورده هاى گياهى«هم خودتان بخوريد و هم چهار پايان خود را در آن به چرا ببريد» (كُلُوا وَ ارْعَوْا أَنْعامَكُمْ) .

و در پايان به همۀ اين نعمتها اشاره كرده،مى فرمايد:«در اين امور،نشانه هاى روشنى است براى صاحبان عقل و انديشه» (إِنَّ فِي ذلِكَ لَآياتٍ لِأُولِي النُّهى) .

يعنى،عقل و انديشه هاى مسؤول مى تواند به اين واقعيت پى ببرد.

آيه 55

(آيه 55)و به تناسب اين كه در بيان توحيدى اين آيات،از آفرينش زمين و نعمتهاى آن استفاده شده«معاد»را نيز با اشارۀ به همين زمين در اين آيه بيان كرده، مى فرمايد:«از آن شما را آفريديم و در آن باز مى گردانيم،و از آن نيز شما را بار ديگر بيرون مى آوريم» (مِنْها خَلَقْناكُمْ وَ فِيها نُعِيدُكُمْ وَ مِنْها نُخْرِجُكُمْ تارَةً أُخْرى) .

آيه56

(آیه56)-فرعون خود را برای مبارزهء نهایی آماده می کند: در این جا مرحلهٔ دیگری از درگیری موسی (ع) و فرعون منعکس شده است، قرآن مجید،این قسمت را با این جمله شروع می کند:«و ما همهء آیات خود را به فرعون نشان دادیم (اما هیچ یک از آنها در دل تیرهء او اثر نگذاشت) پس همه را تکذیب کرد و از پذیرش آنها امتناع ورزید»(وَلَقَد اَرَیناهُ آیاتِنا کُلَها فَکَذ َبَ وَ اَبی).

ص: 125

اين مربوط به معجزاتى است كه در آغاز دعوت به فرعون ارائه داد،«معجزۀ عصا»و«يد بيضا»و«محتواى دعوت جامع آسمانيش».

آيه 57

(آيه 57)اكنون ببينيم فرعون طغيانگر،مستكبر و لجوج در برابر موسى و معجزات او چه گفت،و او را چگونه-طبق معمول همۀ زمامداران زورگو-متهم ساخت؟«گفت:اى موسى!آيا آمده اى كه ما را از سر زمين و وطنمان با سحرت بيرون كنى؟!» (قالَ أَ جِئْتَنا لِتُخْرِجَنا مِنْ أَرْضِنا بِسِحْرِكَ يا مُوسى) .

اشاره به اين كه:ما مى دانيم مسألۀ نبوت و دعوت به توحيد،و ارائۀ اين معجزات همگى توطئه براى غلبه بر حكومت و بيرون كردن ما و قبطيان از سر زمين آباء و اجدادمان است.

اين تهمت درست همان حربه اى است كه همۀ زور گويان و استعمار گران در طول تاريخ داشته اند كه هر گاه خود را در خطر مى ديدند،براى تحريك مردم به نفع خود،مسألۀ خطرى كه مملكت را تهديد مى كرد،پيش مى كشيدند مملكت يعنى حكومت اين زورگويان و موجوديتش يعنى موجوديت آنها!

آيه 58

(آيه 58)فرعون سپس اضافه كرد:گمان نكن ما قادر نيستيم همانند اين سحرهاى تو را بياوريم،«پس يقينا بدان به همين زودى سحرى همانند آن براى تو خواهيم آورد» (فَلَنَأْتِيَنَّكَ بِسِحْرٍ مِثْلِهِ) .

و براى اين كه قاطعيت بيشترى نشان دهد گفت:«هم اكنون تاريخش را معين كن،بايد ميان ما و تو و عده اى باشد كه نه ما از آن تخلف كنيم و نه تو از آن،آن هم در مكانى كه نسبت به همگان يكسان باشد» (فَاجْعَلْ بَيْنَنا وَ بَيْنَكَ مَوْعِداً لا نُخْلِفُهُ نَحْنُ وَ لا أَنْتَ مَكاناً سُوىً) .

آيه59

(آیه 59)-ولی موسی بی آنکه خونسردی خود را از دست دهد و از جنجال فرعون هراسی به دل راه دهد با صراحت و قاطعیت «گفت:(من آماده ام،هم اکنون روز و ساعت آن را تعیین کنم)میعاد ما و شما روز زینت(روز عید)است، مشروط بر این که مردم همگی به هنگامی که روز بالا می آید در محل جمع شوند»(قالَ مَوعِدُ کُم یَومُ الزیَنَةِ وَ اَن یُحشَرَالناسُ ضُحٌی).

ص: 126

آيه 60

(آيه 60)به هر حال فرعون بعد از مشاهدۀ معجزات شگفت آور موسى و مشاهدۀ تأثير روانى اين معجزات در اطرافيانش تصميم گرفت با كمك ساحران به مبارزۀ با او برخيزد،لذا قرار لازم را با موسى گذارد،«پس آن مجلس را ترك گفت و تمام مكر و فريب خود را جمع كرد و سپس همه را در روز موعود آورد» (فَتَوَلّى فِرْعَوْنُ فَجَمَعَ كَيْدَهُ ثُمَّ أَتى) .

آيه 61

(آيه 61)سر انجام روز موعود فرا رسيد،موسى(ع)در برابر انبوه جمعيت قرار گرفت،جمعيتى كه گروهى از آن ساحران بودند و تعداد آنها به گفتۀ بعضى از مفسران 72 نفر و به گفتۀ بعضى ديگر به چهار صد نفر مى رسيد و بعضى ديگر نيز تعداد بيشترى گفته اند.

و گروهى از آنها،فرعون و اطرافيان او را تشكيل مى دادند و بالاخره گروه سوم كه اكثريت از آن تشكيل يافته بود توده هاى تماشاچى مردم بودند.

موسى در اينجا رو به ساحران و يا فرعونيان و ساحران كرد و«به آنان چنين گفت:واى بر شما،دروغ بر خدا نبنديد كه شما را با مجازات خود،نابود و ريشه كن خواهد ساخت» (قالَ لَهُمْ مُوسى وَيْلَكُمْ لا تَفْتَرُوا عَلَى اللّهِ كَذِباً فَيُسْحِتَكُمْ بِعَذابٍ) .

«و شكست و نوميدى و خسران از آن آنهاست كه بر خدا دروغ مى بندند و به او نسبت باطل مى دهند» (وَ قَدْ خابَ مَنِ افْتَرى) .

منظور موسى از افتراء بر خدا،آن است كه كسى يا چيزى را شريك او قرار داده،معجزات فرستادۀ خدا را به سحر نسبت دهند و فرعون را معبود و اله خود بپندارند.

آيه62

(آیه 62)-این سخن قاطع موسی که هیچ شباهتی به سخن ساحران نداشت،بلکه آهنگش آهنگ دعوت همهء پیامبران راستین بود، بر بعضی از دلها اثر گذاشت، و در میان جمعیت اختلاف افتاد ، بعضی طرفدار شدت عمل بودند، و بعضی به شک و تردید افتادند و احتمال می دادند موسی پیامبر برزگ خدا باشد و تهدیدهای او موءثر گردد، بخصوص که لباس سادهء او و برادرش هارون ، همان لباس سادهء چوپانی بود، و چهرهء مصمم آنها که علی رغم تنها بودن، ضعف و فتوری

ص: 127

در آن مشاهده نمى گشت،دليل ديگرى بر اصالت گفتار و برنامه هاى آنها محسوب مى شد،لذا قرآن مى گويد:«پس آنها در ميان خود در بارۀ كارهايشان به نزاع برخاستند،و مخفيانه و در گوشى با هم سخن گفتند» (فَتَنازَعُوا أَمْرَهُمْ بَيْنَهُمْ وَ أَسَرُّوا النَّجْوى) .

آيه 63

(آيه 63)ولى به هر حال طرفداران ادامۀ مبارزه و شدت عمل،پيروز شدند و رشتۀ سخن را به دست گرفتند و از طرق مختلف،به تحريك مبارزه كنندگان با موسى پرداختند.

نخست:«گفتند:اين دو مسلما ساحرند»! (قالُوا إِنْ هذانِ لَساحِرانِ) .

بنا بر اين،وحشتى از مبارزۀ با آنها نبايد به خود راه داد،چرا كه شما بزرگان و سردمداران سحر در اين كشور پهناوريد.

ديگر اين كه«آنها مى خواهند شما را از سرزمينتان با سحرشان بيرون كنند» (يُرِيدانِ أَنْ يُخْرِجاكُمْ مِنْ أَرْضِكُمْ بِسِحْرِهِما) .سرزمينى كه همچون جان شما عزيز است و به آن تعلق داريد آن هم به شما تعلق دارد.

به علاوه اينها تنها به بيرون كردن شما از وطنتان قانع نيستند،اينها مى خواهند مقدسات شما را هم بازيچه قرار دهند«و آيين عالى و مذهب حق شما را از ميان ببرند»! (وَ يَذْهَبا بِطَرِيقَتِكُمُ الْمُثْلى) .

آيه 64

(آيه 64)«اكنون كه چنين است(به هيچ وجه به خود ترديد راه ندهيد،و) تمام نيرو و نقشۀ خود را جمع كنيد...» (فَأَجْمِعُوا كَيْدَكُمْ) .

«و در يك صف(به ميدان مبارزه)بياييد» (ثُمَّ ائْتُوا صَفًّا) .

چرا كه وحدت و اتحاد رمز پيروزى شما در اين مبارزۀ سر نوشت ساز است.

و بالاخره«فلاح و رستگارى،امروز،از آن كسى است كه برترى خود را بر (بر حريفش)اثبات نمايد» (وَ قَدْ أَفْلَحَ الْيَوْمَ مَنِ اسْتَعْلى) .

آيه65

(آیه 65)- موسی (ع) نیز به میدان می آید _ ساحران ظاهرأ متحد شدند و عزم را جزم کردند که با موسی به مبارزه برخیزند، هنگامی که گام به میدان نهادند«گفتند: ای موسی! تو اول (عصای خود را ) می افکنی یا ما کسانی باشیم که اول

ص: 128

بيفكنيم» (قالُوا يا مُوسى إِمّا أَنْ تُلْقِيَ وَ إِمّا أَنْ نَكُونَ أَوَّلَ مَنْ أَلْقى) .

آيه 66

(آيه 66)ولى موسى بى آنكه عجله اى نشان بدهد،چرا كه به پيروزى نهايى خود كاملا اطمينان داشت و حتى قطع نظر از آن در اين گونه مبارزه ها معمولا برنده كسى است كه پيشقدم نمى شود،لذا به آنها«گفت:شما اول بيفكنيد»! (قالَ بَلْ أَلْقُوا) .

ساحران نيز پذيرفتند و آنچه عصا و طناب براى سحر كردن با خود آورده بودند يكباره به ميان ميدان افكندند،و اگر روايتى را كه مى گويد:آنها هزاران نفر بودند بپذيريم مفهومش اين مى شود كه در يك لحظه هزاران عصا و طناب كه مواد مخصوصى در درون آنها ذخيره شده بود،به وسط ميدان انداختند.

«پس ناگهان طنابها و عصاهايشان به خاطر سحر آنها،چنان به نظر(مردم و) موسى مى رسيد كه دارند حركت مى كنند»! (فَإِذا حِبالُهُمْ وَ عِصِيُّهُمْ يُخَيَّلُ إِلَيْهِ مِنْ سِحْرِهِمْ أَنَّها تَسْعى) .

آرى به صورت مارهايى كوچك و بزرگ،رنگارنگ در اشكال مختلف به جنب و جوش در آمدند.

صحنۀ بسيار عجيبى بود،ساحران كه هم تعدادشان زياد بود و هم طرز استفاده از خواص مرموز فيزيكى و شيميايى اجسام و مانند آن را به خوبى مى دانستند،توانستند آن چنان در افكار حاضران نفوذ كنند كه اين باور براى آنها پيدا شود كه اين همه موجودات بى جان،جان گرفتند.

غريو شادى از فرعونيان برخاست،گروهى از ترس و وحشت فرياد زدند و خود را عقب مى كشيدند!

آيه 67

(آيه 67)«پس در اين هنگام موسى احساس ترس خفيفى در دل كرد» (فَأَوْجَسَ فِي نَفْسِهِ خِيفَةً مُوسى) .كه نكند مردم تحت تأثير اين صحنه واقع شوند، آن چنان كه بازگرداندن آنها آسان نباشد.

آيه68

آیه 68)-به هر حال در این موقع، نصرت و یاری الهی به سراغ موسی آمد و فرمان وحی وظیفهء او را مشخص کرد، چنانکه قرآن می گوید:« به او گفتیم: ترس به خود راه مده تو مسلمأ برتری»!(قُلنا لاتَخَف اِنَکَ اَنتَ الاَعلی).

ص: 129

و اين گونه موسى،قوت قلبش را كه لحظات كوتاهى متزلزل شده بود باز يافت.

آيه 69

(آيه 69)مجددا به او خطاب شد كه:«و آنچه را در دست راست دارى بيفكن كه تمام آنچه را كه آنها ساخته اند مى بلعد»! (وَ أَلْقِ ما فِي يَمِينِكَ تَلْقَفْ ما صَنَعُوا) .

«چرا كه كار آنها تنها مكر ساحر است» (إِنَّما صَنَعُوا كَيْدُ ساحِرٍ) .

«و ساحر هر كجا برود پيروز نخواهد شد» (وَ لا يُفْلِحُ السّاحِرُ حَيْثُ أَتى) .

چرا كه كار ساحر متكى به نيروى محدود انسانى است،و معجزه از قدرت بى پايان و لا يزال الهى سر چشمه مى گيرد،لذا ساحر تنها كارهايى را مى تواند انجام دهد كه قبلا روى آن تمرين داشته است.

جالب اين كه:نمى گويد:«عصايت را بيفكن»بلكه مى گويد:«آنچه در دست راست دارى بيفكن»اين تعبير شايد به عنوان بى اعتنايى به عصا باشد و اشاره به اين كه عصا مسألۀ مهمى نيست آنچه مهم است اراده و فرمان خداست كه اگر ارادۀ او باشد عصا كه سهل است كمتر و كوچكتر از آن هم مى تواند چنين قدرت نمايى كند!

آيه 70

(آيه 70)پيروزى عظيم موسى(ع):به اينجا رسيديم كه موسى مأمور شد عصاى خود را بيفكند.موسى عصاى خود را افكند،عصا تبديل به مار عظيمى شد و تمام اسباب و آلات سحر ساحران را بلعيد،غوغا و ولوله اى در تمام جمعيت افتاد فرعون،سخت متوحش شد،و اطرافيانش دهانهاشان از تعجب باز ماند.

ساحران كه به خوبى سحر را از غير سحر مى شناختند،يقين كردند كه اين امر،چيزى جز معجزۀ الهى نيست،و اين مرد فرستادۀ خداست.

لذا همان گونه كه آيه مى گويد:«ساحران همگى به سجده افتادند و گفتند:ما به پروردگار هارون و موسى ايمان آورديم» (فَأُلْقِيَ السَّحَرَةُ سُجَّداً قالُوا آمَنّا بِرَبِّ هارُونَ وَ مُوسى) .

آيه71

(آیه 71)- بدیهی است که این عمل ساحران ، ضربهء سنگینی بر پیکر فرعون

ص: 130

و حكومت جبّار و خود كامه و بيدادگرش وارد ساخت،و تمام اركان آن را به لرزه در آورد،لذا چاره اى جز اين نديد كه با داد و فرياد و تهديدهاى غليظ و شديد ته ماندۀ حيثيتى را كه نداشت،جمع و جور كند،رو به سوى ساحران كرد و«گفت:آيا پيش از آن كه به شما اذن دهم به او ايمان آورديد»؟ (قالَ آمَنْتُمْ لَهُ قَبْلَ أَنْ آذَنَ لَكُمْ) .

اين جبّار مستكبر،نه تنها مدعى بود كه بر جسم و جان مردم،حكومت دارد بلكه مى خواست بگويد قلب شما هم در اختيار من و متعلق به من است،و بايد با اجازۀ من تصميم بگيرد.

فرعون به اين قناعت نكرد،فورا وصله اى به دامان ساحران چسبانيد و آنها را متهم كرد و گفت:«او بزرگ شماست،او كسى است كه سحر به شما آموخته»، و تمام اينها توطئه است با نقشۀ قبلى! (إِنَّهُ لَكَبِيرُكُمُ الَّذِي عَلَّمَكُمُ السِّحْرَ) .

بدون شك فرعون مى دانست و يقين داشت اين سخن دروغ است.ولى مى دانيم قلدرها و زور گويان،وقتى موقعيت نامشروع خود را در خطر ببينند از هيچ دروغ و تهمتى باك ندارند.

تازه به اين نيز قناعت نكرد و ساحران را با شديدترين لحنى،تهديد به مرگ نمود و گفت:«پس سوگند ياد مى كنم كه دست و پاهاى شما را بطور مخالف قطع مى كنم،و بر فراز شاخه هاى بلند نخل به دار مى آويزم و خواهيد دانست مجازات من دردناكتر و پايدارتر است» (فَلَأُقَطِّعَنَّ أَيْدِيَكُمْ وَ أَرْجُلَكُمْ مِنْ خِلافٍ وَ لَأُصَلِّبَنَّكُمْ فِي جُذُوعِ النَّخْلِ وَ لَتَعْلَمُنَّ أَيُّنا أَشَدُّ عَذاباً وَ أَبْقى) .

آيه 72

(آيه 72)اما ببينيم عكس العمل ساحران در برابر اين تهديدهاى شديد فرعون چه بود؟آنها نه تنها مرعوب نشدند و از ميدان بيرون نرفتند،بلكه حضور خود را در صحنه بطور قاطعترى ثابت كردند و«گفتند:به خدايى كه ما را آفريده است هرگز تو را بر اين دلايل روشنى كه به سراغ ما آمده مقدم نخواهيم داشت» (قالُوا لَنْ نُؤْثِرَكَ عَلى ما جاءَنا مِنَ الْبَيِّناتِ وَ الَّذِي فَطَرَنا) .

«پس تو هر حكمى مى خواهى بكن» (فَاقْضِ ما أَنْتَ قاضٍ) .

«اما(بدان)تو تنها مى توانى در زندگى اين دنيا قضاوت كنى»ولى در آخرت

ص: 131

ما پيروزيم و تو گرفتار و مبتلا به شديدترين كيفرها (إِنَّما تَقْضِي هذِهِ الْحَياةَ الدُّنْيا) .

آيه 73

(آيه 73)سپس افزودند:«ما به پروردگارمان ايمان آورديم تا گناهانمان و آنچه را از سحر بر ما تحميل كردى ببخشايد؛و خدا بهتر و پايدارتر است» (إِنّا آمَنّا بِرَبِّنا لِيَغْفِرَ لَنا خَطايانا وَ ما أَكْرَهْتَنا عَلَيْهِ مِنَ السِّحْرِ وَ اللّهُ خَيْرٌ وَ أَبْقى) .

خلاصه اين كه هدف ما پاك شدن از گناهان گذشته از جمله مبارزه با پيامبر راستين خداست.

آيه 74

(آيه 74)ساحران سپس چنين ادامه دادند:اگر ما ايمان آورده ايم دليلش روشن است«چرا كه هر كس(بى ايمان و)گنهكار در محضر پروردگار در قيامت بيايد آتش سوزان دوزخ براى اوست» (إِنَّهُ مَنْ يَأْتِ رَبَّهُ مُجْرِماً فَإِنَّ لَهُ جَهَنَّمَ) .

و مصيبت بزرگ او در دوزخ اين است كه؛«نه مى ميرد و نه زنده مى شود» (لا يَمُوتُ فِيها وَ لا يَحْيى) .بلكه دائما در ميان مرگ و زندگى دست و پا مى زند،حياتى كه از مرگ تلختر و مشقت بارتر است.

آيه 75

(آيه 75)«و هر كس با ايمان نزد او آيد،و اعمال صالح انجام داده باشد، چنين كسانى درجات عالى دارند...» (وَ مَنْ يَأْتِهِ مُؤْمِناً قَدْ عَمِلَ الصّالِحاتِ فَأُولئِكَ لَهُمُ الدَّرَجاتُ الْعُلى) .

آيه 76

(آيه 76)«باغهاى جاويدان بهشت كه نهرها از زير درختانش جارى است، و جاودانه در آن خواهند ماند» (جَنّاتُ عَدْنٍ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ خالِدِينَ فِيها) .

«و اين است پاداش كسى كه(با ايمان و اطاعت پروردگار)خود را پاك و پاكيزه كند» (وَ ذلِكَ جَزاءُ مَنْ تَزَكّى) .

و اين ساحران چه خوب خود را پاكيزه ساختند.هنگامى كه تصميم گرفتند، حق را پذيرا شوند و در راه آن عاشقانه ايستادگى كنند و به گفتۀ مفسر بزرگ مرحوم طبرسى،«صبحگاهان كافر بودند و ساحر،اما شامگاهان شهيدان نيكو كار راه حق»!

آيه77

(آیه77)- نجات بنی اسرائیل وغرق فرعونیان:بعد از ماجرای مبارزهء موسی با ساحران و پیروزی چشمگیرش بر آنها و ایمان آوردن آن جمعیت عظیم، آیین او رسمأ وارد مصر شد، هرچند اکثریت «قبطیان» آن را نپذیرفتند،

ص: 132

بنى اسرائيل تحت رهبرى موسى،به اتفاق اقليتى از مصريان،بطور دائم با فرعونيان درگير بودند؛و سالها بر اين منوال گذشت و حوادث تلخ و شيرينى روى داد.

در اينجا به آخرين فراز از اين ماجراها يعنى برنامۀ خروج بنى اسرائيل از مصر،اشاره كرده،مى فرمايد:«و ما به موسى،وحى فرستاديم كه بندگانم را شبانه از مصر بيرون ببر» (وَ لَقَدْ أَوْحَيْنا إِلى مُوسى أَنْ أَسْرِ بِعِبادِي) .

بنى اسرائيل آمادۀ حركت به سوى سرزمين موعود(فلسطين)شدند،اما هنگامى كه به كرانه هاى نيل رسيدند فرعونيان،آگاه گشتند و فرعون با لشكرى عظيم آنها را تعقيب كرد،آنها خود را در محاصرۀ دريا و دشمن ديدند.

اما خدا به موسى چنين دستور داد:«راهى خشك براى آنها در دريا بگشا»! (فَاضْرِبْ لَهُمْ طَرِيقاً فِي الْبَحْرِ يَبَساً) .

راهى كه هرگاه در آن گام بگذارى«نه از تعقيب فرعونيان مى ترسى،نه از غرق شدن در دريا» (لا تَخافُ دَرَكاً وَ لا تَخْشى) .

آيه 78

(آيه 78)و به اين ترتيب موسى و بنى اسرائيل وارد جاده هايى شدند كه در درون دريا با كنار رفتن آبها پيدا شد،در اين هنگام فرعون به همراه لشكريانش به كنار دريا رسيد و با اين صحنۀ غير منتظره و شگفت انگيز رو برو شد«و فرعون لشكريان خود را به دنبال بنى اسرائيل فرستاد و خود نيز وارد همان جاده ها شد» (فَأَتْبَعَهُمْ فِرْعَوْنُ بِجُنُودِهِ) .

از اين سو آخرين نفر لشكر فرعون وارد دريا شد،و از آن سو آخرين نفر از بنى اسرائيل خارج گرديد.

در اين هنگام به امواج آب فرمان داده شد به جاى نخستين باز گردند.

امواج همانند ساختمان فرسوده اى كه پايۀ آن را بكشنند يك باره فرو ريختند «پس دريا آنها را در ميان امواج خروشان خود پوشاند پوشاندنى كامل» (فَغَشِيَهُمْ مِنَ الْيَمِّ ما غَشِيَهُمْ) .

و به اين ترتيب،يك قدرت جبّار ستمگر با لشكر نيرومند و قهارش در ميان امواج آب غوطه ور شدند و طعمۀ آماده اى براى ماهيان دريا!

ص: 133

آيه 79

(آيه 79)آرى«فرعون،قوم خود را گمراه ساخت و هرگز هدايتشان نكرد» (وَ أَضَلَّ فِرْعَوْنُ قَوْمَهُ وَ ما هَدى) .

آيه 80

(آيه 80)تنها راه نجات:در اينجا روى سخن را به بنى اسرائيل بطور كلى و در هر عصر و زمان كرده،و نعمتهاى بزرگى را كه خداوند به آنان بخشيده است ياد آور مى شود،و راه نجات را به آنان نشان مى دهد.

نخست مى گويد:«اى بنى اسرائيل!ما شما را از چنگال دشمنانتان رهايى بخشيديم» (يا بَنِي إِسْرائِيلَ قَدْ أَنْجَيْناكُمْ مِنْ عَدُوِّكُمْ) .

سپس به يكى از نعمتهاى مهم معنوى اشاره كرده،مى گويد:«ما شما را به ميعادگاه مقدسى دعوت كرديم،در طرف راست طور»آن مركز وحى الهى (وَ واعَدْناكُمْ جانِبَ الطُّورِ الْأَيْمَنَ) .

اين اشاره به جريان رفتن موسى(ع)به اتفاق جمعى از بنى اسرائيل به ميعادگاه طور است،در همين ميعادگاه بود كه خداوند الواح تورات را بر موسى نازل كرد و با او سخن گفت و جلوۀ خاص پروردگار را همگان مشاهده كردند.

و سر انجام به يك نعمت مهم مادى كه از الطاف خاص خداوند نسبت به بنى اسرائيل سر چشمه مى گرفت اشاره كرده،مى فرمايد:«ما من و سلوى را بر شما نازل كرديم» (وَ نَزَّلْنا عَلَيْكُمُ الْمَنَّ وَ السَّلْوى) .

در آن بيابانى كه سرگردان بوديد،و غذاى مناسبى نداشتيد،لطف خدا به ياريتان شتافت و از غذاى لذيذ و خوشمزه اى به مقدارى كه به آن احتياج داشتيد در اختيارتان قرار داد و از آن استفاده مى كرديد.

ص: 134

آيه 81

(آيه 81)در اين آيه به دنبال ذكر اين نعمتهاى سه گانۀ پر ارزش آنها را چنين مخاطب مى سازد:«از روزيهاى پاكيزه اى كه به شما داديم بخوريد،ولى در آن طغيان نكنيد،كه غضب من بر شما وارد شود» (كُلُوا مِنْ طَيِّباتِ ما رَزَقْناكُمْ وَ لا تَطْغَوْا فِيهِ فَيَحِلَّ عَلَيْكُمْ غَضَبِي) .

طغيان در نعمتها آن است كه انسان به جاى اين كه از آنها در راه اطاعت خدا و طريق سعادت خويش استفاده كند،آنها را وسيله اى براى گناه،ناسپاسى و كفران

و گردنكشى و اسرافكارى قرار دهد،همان گونه كه بنى اسرائيل چنين كردند.

و به دنبال آن مى فرمايد:«و هر كس غضب من بر او وارد شود سقوط مى كند» (وَ مَنْ يَحْلِلْ عَلَيْهِ غَضَبِي فَقَدْ هَوى) .

«هوى»در اصل به معنى سقوط كردن از بلندى است،كه معمولا نتيجۀ آن، نابودى است،به علاوه در اينجا اشاره به سقوط مقامى و دورى از قرب پروردگار و رانده شدن از درگاهش نيز مى باشد.

آيه 82

(آيه 82)و از آنجا كه هميشه بايد هشدار و تهديد با تشويق و بشارت، همراه باشد تا نيروى خوف و رجا را كه عامل اصلى تكامل است يكسان بر انگيزد، و درهاى بازگشت به روى توبه كاران بگشايد،در اين آيه چنين مى گويد:«و من كسانى را كه توبه كنند و ايمان آورند و عمل صالح انجام دهند و سپس هدايت يابند (و در زير چتر هدايت رهبران الهى قرار گيرند)مى آمرزم» (وَ إِنِّي لَغَفّارٌ لِمَنْ تابَ وَ آمَنَ وَ عَمِلَ صالِحاً ثُمَّ اهْتَدى) .

تعبير به«غفّار»نشان مى دهد كه خداوند چنين افراد را نه تنها يك بار كه بارها مشمول آمرزش خود قرار مى دهد.

آيه 83

(آيه 83)غوغاى سامرى!در اينجا فراز مهم ديگرى از زندگى موسى(ع) و بنى اسرائيل مطرح شده و آن مربوط به رفتن موسى به اتفاق نمايندگان بنى اسرائيل به ميعادگاه طور و سپس گوساله پرستى بنى اسرائيل در غياب آنهاست.

برنامه اين بود كه موسى(ع)براى گرفتن احكام تورات،به كوه طور برود، و گروهى از بنى اسرائيل نيز او را در اين مسير همراهى كنند.

ولى از آنجا كه شوق مناجات با پروردگار در دل موسى شعله ور بود،قبل از ديگران تنها به ميعادگاه پروردگار رسيد.

در اينجا وحى بر او نازل شد:«اى موسى!چه چيز سبب شد كه پيش از قومت به اينجا بيايى و در اين راه عجله كنى»؟ (وَ ما أَعْجَلَكَ عَنْ قَوْمِكَ يا مُوسى) .

آيه84

(آیه84)- و موسی بلافاصله «عرض کرد:پروردگارا! آنها به دنبال منند،و من برای رسیدن به میعادگاه و محضر وحی تو، شتاب کردم تا از من خشنود

ص: 135

شوى» (قالَ هُمْ أُولاءِ عَلى أَثَرِي وَ عَجِلْتُ إِلَيْكَ رَبِّ لِتَرْضى) .

نه تنها عشق مناجات تو و شنيدن سخنت مرا بى قرار ساخته،بلكه مشتاق بودم هر چه زودتر قوانين و احكام تو را بگيرم و به بندگانت برسانم و از اين راه رضايت تو را بهتر جلب كنم،آرى من عاشق رضاى توام و مشتاق شنيدن فرمانت.

آيه 85

(آيه 85)ولى بالاخره در اين ديدار،ميعاد از سى شب به چهل شب تمديد شد،و زمينه هاى مختلفى كه از قبل در ميان بنى اسرائيل براى انحراف وجود داشت كار خود را كرد،سامرى آن مرد هوشيار منحرف مياندار شد،و با استفاده از وسائلى گوساله اى ساخت و جمعيت را به پرستش آن فرا خواند.

بالاخره در آنجا بود كه خداوند به موسى(ع)در همان ميعادگاه«فرمود:ما قوم تو را بعد از تو آزمايش كرديم(ولى از عهدۀ امتحان خوب بيرون نيامدند) و سامرى آنها را گمراه كرد» (قالَ فَإِنّا قَدْ فَتَنّا قَوْمَكَ مِنْ بَعْدِكَ وَ أَضَلَّهُمُ السّامِرِيُّ) .

آيه 86

(آيه 86)موسى با شنيدن اين سخن آن چنان برآشفت كه تمام وجودش گويى شعله ور گشت،شايد به خود مى گفت:ساليان دراز خون جگر خوردم، زحمت كشيدم با هر گونه خطر رو برو شدم تا اين جمعيت را به توحيد آشنا ساختم، اما افسوس و صد افسوس،با چند روز غيبت من،زحماتم بر باد رفت! لذا بلا فاصله«موسى خشمگين و اندوهناك به سوى قوم خود بازگشت» (فَرَجَعَ مُوسى إِلى قَوْمِهِ غَضْبانَ أَسِفاً) .

هنگامى كه چشمش به آن صحنه بسيار زنندۀ گوساله پرستى افتاد،«فرياد بر آورد اى قوم من!مگر پروردگار شما وعدۀ نيكويى به شما نداد» (قالَ يا قَوْمِ أَ لَمْ يَعِدْكُمْ رَبُّكُمْ وَعْداً حَسَناً) .

اين وعدۀ نيكو يا وعده اى بوده كه در زمينۀ نزول تورات و بيان احكام آسمانى در آن،به بنى اسرائيل داده شده بود،يا وعدۀ نجات و پيروزى بر فرعونيان و وارث حكومت زمين شدن،و يا وعدۀ مغفرت و آمرزش براى كسانى كه توبه كنند و يا همۀ اين امور.

سپس افزود:«پس آيا مدت جدايى من از شما به طول انجاميده»؟ (أَ فَطالَ

ص: 136

عَلَيْكُمُ الْعَهْدُ) .

«يا با اين عمل زشت خود مى خواستيد غضب پروردگارتان بر شما نازل شود كه با وعدۀ من مخالفت كرديد» (أَمْ أَرَدْتُمْ أَنْ يَحِلَّ عَلَيْكُمْ غَضَبٌ مِنْ رَبِّكُمْ فَأَخْلَفْتُمْ مَوْعِدِي) .

آيه 87

(آيه 87)بنى اسرائيل كه خود را در برابر اعتراض شديد موسى(ع) ديدند و متوجه شدند به راستى كار بسيار بدى انجام داده اند،در مقام عذر تراشى بر آمدند و«گفتند:ما به ميل و ارادۀ خود از وعدۀ تو تخلّف نكرديم» (قالُوا ما أَخْلَفْنا مَوْعِدَكَ بِمَلْكِنا) .

در واقع اين ما نبوديم كه به ارادۀ خود گرايش به گوساله پرستى كرديم،«بلكه مقدارى از زيورهاى قوم را كه با خود داشتيم افكنديم و سامرى اين چنين القا كرد...» (وَ لكِنّا حُمِّلْنا أَوْزاراً مِنْ زِينَةِ الْقَوْمِ فَقَذَفْناها فَكَذلِكَ أَلْقَى السّامِرِيُّ) .

آيه 88

(آيه 88)در هر صورت سامرى از زينت آلات كه از طريق ظلم و گناه در دست فرعونيان قرار گرفته بود و ارزشى جز اين نداشت كه خرج چنين كار حرامى بشود، آرى از مجموع اين زينت آلات«براى آنان مجسمۀ گوساله اى كه صدايى همچون صداى گوسالۀ(واقعى)داشت پديد آورد» (فَأَخْرَجَ لَهُمْ عِجْلاً جَسَداً لَهُ خُوارٌ) .

بنى اسرائيل كه اين صحنه را ديدند،ناگهان همۀ تعليمات توحيدى موسى را به دست فراموشى سپردند و به يكديگر«گفتند:اين خداى شما و خداى موسى است» (فَقالُوا هذا إِلهُكُمْ وَ إِلهُ مُوسى) .

و به اين ترتيب«او(سامرى عهد و پيمانش را با موسى بلكه با خداى موسى) فراموش كرد»و مردم را به گمراهى كشاند (فَنَسِيَ) .

آيه 89

(آيه 89)در اينجا خداوند به عنوان توبيخ و سرزنش اين بت پرستان مى گويد:«پس آيا آنها نمى بينند كه اين گوساله پاسخ آنها را نمى دهد و هيچ گونه ضررى از آنها دفع نمى كند و منفعتى براى آنها فراهم نمى سازد» (أَ فَلا يَرَوْنَ أَلاّ يَرْجِعُ إِلَيْهِمْ قَوْلاً وَ لا يَمْلِكُ لَهُمْ ضَرًّا وَ لا نَفْعاً) .

يك معبود واقعى حد اقل بايد بتواند سؤالات بندگانش را پاسخ گويد آيا تنها

ص: 137

شنيده شدن صداى گوساله از اين مجسمۀ طلايى،مى تواند دليل پرستش باشد! تازه موجودى كه مالك سود و زيان ديگرى و حتى خودش نيست،آيا مى تواند معبود باشد؟!

آيه 90

(آيه 90)بدون شك در اين قال و غوغا،هارون جانشين موسى(ع)و پيامبر بزرگ خدا دست از رسالت خويش بر نداشت و وظيفۀ مبارزۀ با انحراف و فساد را تا آنجا كه در توان داشت انجام داد،چنانكه قرآن مى گويد:«هارون قبل از آمدن موسى از ميعادگاه به بنى اسرائيل اين سخن را گفته بود كه شما به وسيلۀ آن(گوساله)مورد آزمايش سختى قرار گرفته ايد»فريب نخوريد و از راه توحيد منحرف نشويد (وَ لَقَدْ قالَ لَهُمْ هارُونُ مِنْ قَبْلُ يا قَوْمِ إِنَّما فُتِنْتُمْ بِهِ) .

سپس اضافه كرد:«و پروردگار شما مسلما همان خداوند بخشنده اى است كه اين همه نعمت به شما مرحمت كرده» (وَ إِنَّ رَبَّكُمُ الرَّحْمنُ) .

برده بوديد شما را آزاد ساخت،اسير بوديد رهايى بخشيد،گمراه بوديد هدايت كرد،پراكنده بوديد در سايۀ رهبرى يك مرد آسمانى،شما را جمع و متحد نمود،جاهل و گمراه بوديد،نور علم بر شما افكند،و به صراط مستقيم توحيد هدايتتان نمود.

«اكنون كه چنين است شما از من پيروى كنيد و اطاعت فرمان من نماييد» (فَاتَّبِعُونِي وَ أَطِيعُوا أَمْرِي) .

مگر فراموش كرده ايد برادرم موسى،مرا جانشين خود ساخته و اطاعتم را بر شما فرض كرده است چرا پيمان شكنى مى كنيد؟

آيه 91

(آيه 91)ولى بنى اسرائيل چنان لجوجانه به اين گوساله چسبيده بودند كه منطق نيرومند و دلايل روشن اين مرد خدا و رهبر دلسوز در آنها مؤثر نيفتاد،با صراحت اعلام مخالفت با هارون كردند و«گفتند:ما همچنان به پرستش اين گوساله ادامه مى دهيم تا موسى به سوى ما باز گردد» (قالُوا لَنْ نَبْرَحَ عَلَيْهِ عاكِفِينَ حَتّى يَرْجِعَ إِلَيْنا مُوسى) .

و به اين ترتيب هم فرمان مسلم عقل را از زير پا گذاشتند،و هم فرمان

ص: 138

جانشين رهبرشان را.

ولى به هر حال،هارون با اقليتى در حدود دوازده هزار نفر از مؤمنان ثابت قدم از جمعيت جدا شدند در حالى كه اكثريت جاهل و لجوج نزديك بود او را به قتل برسانند.

آيه 92

(آيه 92)سرنوشت دردناك سامرى!به دنبال بحثى كه موسى(ع)با بنى اسرائيل در نكوهش شديد از گوساله پرستى داشت و در اينجا نخست گفتگوى موسى(ع)را با برادرش هارون(ع)و سپس با سامرى منعكس مى كند.

نخست رو به برادرش هارون كرده«گفت:اى هارون!چرا هنگامى كه ديدى آنها گمراه شدند...» (قالَ يا هارُونُ ما مَنَعَكَ إِذْ رَأَيْتَهُمْ ضَلُّوا) .

آيه 93

(آيه 93)«از من پيروى نكردى؟آيا فرمان مرا عصيان نمودى»؟ (أَلاّ تَتَّبِعَنِ أَ فَعَصَيْتَ أَمْرِي) .

مگر هنگامى كه مى خواستم به ميعادگاه بروم نگفتم«جانشين من باش و در ميان اين جمعيت به اصلاح بپرداز و راه مفسدان را در پيش مگير».

منظور از جملۀ «أَلاّ تَتَّبِعَنِ» اين است كه چرا از روش و سنت من در«شدت عمل»نسبت به بت پرستى پيروى نكردى.

آيه 94

(آيه 94)موسى با شدت و عصبانيت هر چه تمامتر اين سخنان را با برادرش مى گفت و بر او فرياد مى زد،در حالى كه ريش و سر او را گرفته بود و مى كشيد.

هارون براى اين كه او را بر سر لطف آورد،و از التهاب او بكاهد«گفت:اى فرزند مادرم![ اى برادرم]ريش و سر مرا مگير،من(فكر كردم كه اگر به مبارزه برخيزم و درگيرى پيدا كنم تفرقۀ شديدى در ميان بنى اسرائيل مى افتد،و از اين) ترسيدم(به هنگام باز گشت)بگويى تو ميان بنى اسرائيل تفرقه افكندى و سفارش مرا(در غياب من)به كار نبستى» (قالَ يَا بْنَ أُمَّ لا تَأْخُذْ بِلِحْيَتِي وَ لا بِرَأْسِي إِنِّي خَشِيتُ أَنْ تَقُولَ فَرَّقْتَ بَيْنَ بَنِي إِسْرائِيلَ وَ لَمْ تَرْقُبْ قَوْلِي) .

و به اين ترتيب هارون بى گناهى خود را اثبات كرد.

ص: 139

آيه 95

(آيه 95)بعد از پايان گفتگو با برادرش هارون و تبرئه او،به محاكمۀ سامرى پرداخت و«گفت:(اين چه كارى بود كه تو انجام دادى و)چه چيز انگيزۀ تو بود اى سامرى»؟! (قالَ فَما خَطْبُكَ يا سامِرِيُّ) .

آيه 96

(آيه 96)او در پاسخ گفت:من مطالبى آگاه شدم كه آنها نديدند و آگاه نشدند» (قالَ بَصُرْتُ بِما لَمْ يَبْصُرُوا بِهِ) .

«من چيزى از آثار رسول و فرستادۀ خدا(موسى)را گرفتم،و سپس آن را به دور افكندم و اين چنين نفس من مطلب را در نظرم زينت داد»!و به سوى آيين بت پرستى گرايش كردم. (فَقَبَضْتُ قَبْضَةً مِنْ أَثَرِ الرَّسُولِ فَنَبَذْتُها وَ كَذلِكَ سَوَّلَتْ لِي نَفْسِي) .

آيه 97

(آيه 97)روشن است كه پاسخ و عذر سامرى در برابر سؤال موسى(ع)به هيچ وجه قابل قبول نبود،لذا موسى فرمان محكوميت او را در اين دادگاه صادر كرد و سه دستور در بارۀ او و گوساله اش داد؛«گفت:برو،كه بهرۀ تو در زندگى اين دنيا اين است كه(هر كس به تو نزديك شود)بگويى:با من تماس نگير» (قالَ فَاذْهَبْ فَإِنَّ لَكَ فِي الْحَياةِ أَنْ تَقُولَ لا مِساسَ) .

و به اين ترتيب با يك فرمان قاطع،سامرى را از جامعه طرد كرد و او را به انزواى مطلق كشانيد.

مجازات دوم سامرى اين بود كه موسى(ع)كيفر او را در قيامت به او گوشزد كرد،گفت:«و تو وعده گاهى در پيش دارى(وعدۀ عذاب دردناك الهى)كه هرگز از آن تخلف نخواهد شد» (وَ إِنَّ لَكَ مَوْعِداً لَنْ تُخْلَفَهُ) .

سومين مجازات اين بود كه موسى به سامرى گفت:«و به اين معبودت كه پيوسته او را عبادت مى كردى نگاه كن و ببين ما آن را مى سوزانيم و سپس ذرات آن را به دريا مى پاشيم»تا براى هميشه محو و نابود گردد (وَ انْظُرْ إِلى إِلهِكَ الَّذِي ظَلْتَ عَلَيْهِ عاكِفاً لَنُحَرِّقَنَّهُ ثُمَّ لَنَنْسِفَنَّهُ فِي الْيَمِّ نَسْفاً) .

آيه98

(آیه98)-و در این آیه موسی، با تأکید فراوان روی مسالهء توحید، حاکمیت خط الله را مشخص کرد و چنین گفت: «معبود شما تنها الله است،همان خدایی که

ص: 140

معبودى جز او نيست،همان خدايى كه علمش همه چيز را فرا گرفته» (إِنَّما إِلهُكُمُ اللّهُ الَّذِي لا إِلهَ إِلاّ هُوَ وَسِعَ كُلَّ شَيْءٍ عِلْماً) .

نه همچون بتهاى ساختگى كه نه سخنى مى شنوند،نه پاسخى مى گويند،نه مشكلى مى گشايند و نه زيانى را دفع مى كنند.

آيه 99

(آيه 99)پس از پايان گرفتن بحثهاى مربوط به تاريخ پر ماجراى موسى و بنى اسرائيل يك نتيجه گيرى كلى نيز قرآن روى آن مى نمايد و مى گويد:«اين چنين اخبار گذشته را براى تو(يكى بعد از ديگرى)باز گو مى كنيم» (كَذلِكَ نَقُصُّ عَلَيْكَ مِنْ أَنْباءِ ما قَدْ سَبَقَ) .

سپس اضافه مى كند:«و ما از ناحيۀ خود قرآنى به تو داديم» (وَ قَدْ آتَيْناكَ مِنْ لَدُنّا ذِكْراً) .قرآنى كه مملوّست از درسهاى عبرت،دلايل عقلى،اخبار آموزندۀ گذشتگان و مسائل بيدار كنندۀ آيندگان.

آيه 100

(آيه 100)و به همين جهت در اين آيه از كسانى سخن مى گويد كه حقايق قرآن و درسهاى عبرت تاريخ را فراموش مى كنند،مى گويد:«كسى كه از قرآن روى بگرداند در قيامت بار سنگينى(از گناه و مسؤوليت)بر دوش خواهد كشيد» (مَنْ أَعْرَضَ عَنْهُ فَإِنَّهُ يَحْمِلُ يَوْمَ الْقِيامَةِ وِزْراً) .

آرى!اعراض از قرآن،انسان را به آن چنان بيراهه ها مى كشاند كه بارهاى سنگينى از انواع گناهان و انحرافات فكرى و عقيدتى را بر دوش او مى نهد.

آيه 101

(آيه 101)سپس اضافه مى كند:«آنها در ميان اين وزر جاودانه خواهند ماند» (خالِدِينَ فِيهِ) .

«و اين بار سنگين گناه،بد بارى است براى آنها در روز قيامت» (وَ ساءَ لَهُمْ يَوْمَ الْقِيامَةِ حِمْلاً) .

آيه 102

(آيه 102)سپس به توصيف روز قيامت و آغاز آن پرداخته،چنين مى گويد:

«همان روزى كه در صور دميده مى شود،و گنهكاران را با بدنهاى كبود و تيره در آن روز جمع مى كنيم» (يَوْمَ يُنْفَخُ فِي الصُّورِ وَ نَحْشُرُ الْمُجْرِمِينَ يَوْمَئِذٍ زُرْقاً) .

آيه103

(آیه103)- در این حال مجرمان در میان خود،دربارهءمقدار توقفشان در عالم

ص: 141

برزخ«آهسته با هم گفتگو مى كنند(بعضى مى گويند:)شما تنها ده شبانه روز در علام برزخ)توقف كرديد»و نمى دانند چقدر طولانى بوده است (يَتَخافَتُونَ بَيْنَهُمْ إِنْ لَبِثْتُمْ إِلاّ عَشْراً) .

اين آهسته گفتن آنها يا به خاطر رعب و وحشت شديدى است كه از مشاهدۀ صحنۀ قيامت به آنها دست مى دهد و يا بر اثر شدت ضعف و ناتوانى است.

آيه 104

(آيه 104)سپس اضافه مى كند:«ما به آنچه مى گويند كاملا آگاهتريم» (نَحْنُ أَعْلَمُ بِما يَقُولُونَ) .خواه آهسته بگويند يا بلند.

«هنگامى كه نيكو روش ترين آنها مى گويد:شما تنها يك روز درنگ كرديد»! (إِذْ يَقُولُ أَمْثَلُهُمْ طَرِيقَةً إِنْ لَبِثْتُمْ إِلاّ يَوْماً) .

آيه 105

(آيه 105)صحنۀ هول انگيز قيامت:از آنجا كه در آيات گذشته،سخن از حوادث مربوط به پايان دنيا و آغاز قيامت بود،در اينجا نيز همين مسأله را پيگيرى مى كند.

از اين آيه چنين بر مى آيد كه مردم از پيامبر(ص)در بارۀ سرنوشت كوهها به هنگام پايان گرفتن دنيا سؤال كرده بودند.

لذا مى گويد:«و از تو در بارۀ كوهها سؤال مى كنند» (وَ يَسْئَلُونَكَ عَنِ الْجِبالِ) .

در پاسخ:«بگو:پروردگار من آنها را از هم متلاشى و تبديل به سنگريزه كرده سپس بر باد مى دهد»! (فَقُلْ يَنْسِفُها رَبِّي نَسْفاً) .

از مجموع آيات قرآن در مورد سر نوشت كوهها چنين استفاده مى شود كه آنها در آستانۀ رستاخيز مراحل مختلفى را طى مى كنند:

نخست به لرزه مى آيند سپس به حركت در مى آيند.

در سومين مرحله از هم متلاشى مى شوند و به صورت انبوهى از شن در مى آيند و در آخرين مرحله آن چنان توفان و باد آنها را از جا حركت مى دهد و در فضا مى پاشد كه همچون پشمهاى زده شده به نظر مى رسد.(قارعه5/)

آيه

(آیه106)- این آیه می گوید:با متلاشی شد کوهها و پاکنده شدن ذرات آن،«خداوند صفحهء زمین را به صورت زمینی صاف و مستوی و بی آب و گیاه در

ص: 142

مى آورد» (فَيَذَرُها قاعاً صَفْصَفاً) .

آيه 107

(آيه 107)«آن چنان كه در آن هيچ گونه اعوجاج و پستى و بلندى مشاهده نخواهى كرد» (لا تَرى فِيها عِوَجاً وَ لا أَمْتاً) .

آيه 108

(آيه 108)«در آن روز،همه از دعوت كنندۀ الهى پيروى نموده،و قدرت بر مخالفت او نخواهند داشت»و همگى از قبرها بر مى خيزند (يَوْمَئِذٍ يَتَّبِعُونَ الدّاعِيَ لا عِوَجَ لَهُ) .

اين دعوت كننده هر كس كه باشد آن چنان فرمانش نافذ است كه هيچ كس قدرت بر تخلف از آن را ندارد.

«و(در اين موقع)همۀ صداها در برابر عظمت پروردگار رحمان خاضع مى شود و جز صداى آهسته،چيزى نمى شنوى» (وَ خَشَعَتِ الْأَصْواتُ لِلرَّحْمنِ فَلا تَسْمَعُ إِلاّ هَمْساً) .

اين خاموشى صداها يا به خاطر سيطرۀ عظمت الهى بر عرصۀ محشر است كه همگان در برابرش خضوع مى كنند،و يا از ترس حساب و كتاب و نتيجۀ اعمال و يا هر دو.

آيه 109

(آيه 109)از آنجا كه ممكن است بعضى گرفتار اين اشتباه شوند كه ممكن است غرق گناه باشند و به وسيلۀ شفيعانى شفاعت شوند بلافاصله اضافه مى كند:

«در آن روز شفاعت هيچ كس سودى نمى دهد،مگر كسانى كه خداوند رحمان به آنها اجازۀ شفاعت داده،و از گفتار آنها(در اين زمينه)راضى است» (يَوْمَئِذٍ لا تَنْفَعُ الشَّفاعَةُ إِلاّ مَنْ أَذِنَ لَهُ الرَّحْمنُ وَ رَضِيَ لَهُ قَوْلاً) .

اشاره به اين كه:شفاعت در آنجا بى حساب نيست،بلكه برنامۀ دقيقى دارد هم در مورد شفاعت كننده،و هم در مورد شفاعت شونده،و تا استحقاق و شايستگى در افراد براى شفاعت شدن وجود نداشته باشد،شفاعت معنى ندارد.

آيه 110

(آيه 110)و از آنجا كه حضور مردم در صحنۀ قيامت براى حساب و جزا، نياز به آگاهى خداوند از اعمال و رفتار آنها دارد،در اين آيه چنين اضافه مى كند:

«خداوند آنچه را(مجرمان)پيش رو دارند و آنچه را(در دنيا)پشت سر گذاشته اند،

ص: 143

همه را مى داند(و از تمام افعال و سخنان و نيات آنها در گذشته و پاداش كيفرى را كه در آينده در پيش دارند،از همه با خبر است)ولى آنها به(علم)او احاطه ندارند» (يَعْلَمُ ما بَيْنَ أَيْدِيهِمْ وَ ما خَلْفَهُمْ وَ لا يُحِيطُونَ بِهِ عِلْماً) .

و به اين ترتيب احاطۀ علمى خداوند هم نسبت به اعمال آنهاست و هم نسبت به جزاى آنها،و اين دو در حقيقت دو ركن قضاوت كامل و عادلانه است.

آيه 111

(آيه 111)«و در آن روز همۀ مردم در برابر خداوند حىّ قيّوم،كاملا خاضع مى شوند» (وَ عَنَتِ الْوُجُوهُ لِلْحَيِّ الْقَيُّومِ) .

انتخاب صفت«حى و قيوم»از ميان صفات خدا در اينجا به خاطر تناسبى است كه اين دو صفت با مسألۀ رستاخيز كه روز حيات و قيام همگان است دارد.

و در پايان آيه،اضافه مى كند:«و مأيوس(و زيانكار)است آن كه بار ستمى بر دوش دارد»! (وَ قَدْ خابَ مَنْ حَمَلَ ظُلْماً) .

گويى ظلم و ستم همچون بار عظيمى است كه بر دوش انسان سنگينى مى كند و از پيشرفت او به سوى نعمتهاى جاويدان الهى باز مى دارد.

آيه 112

(آيه 112)و از آنجا كه روش قرآن غالبا بيان تطبيقى مسائل است بعد از ذكر سرنوشت ظالمان و مجرمان در آن روز،به بيان حال مؤمنان پرداخته مى گويد:«و اما كسانى كه اعمال صالحى انجام دهند،در حالى كه ايمان دارند،آنها نه از ظلم و ستمى مى ترسند و نه از نقصان حقشان» (وَ مَنْ يَعْمَلْ مِنَ الصّالِحاتِ وَ هُوَ مُؤْمِنٌ فَلا يَخافُ ظُلْماً وَ لا هَضْماً) .

اصولا براى اين كه عمل صالح بطور مستمر و ريشه دار و عميق انجام گيرد بايد از عقيدۀ پاك و اعتقاد صحيح(ايمان)سيراب گردد.

آيه 113

(آيه 113)قرآن در اينجا اشاره اى دارد به مجموع آنچه در آيات قبل پيرامون مسائل تربيتى مربوط به قيامت و وعد و وعيد آمده است،مى فرمايد:

«و اين گونه آن را قرآنى عربى[فصيح و گويا]نازل كرديم و انواع تهديدها را به عبارت و بيانات مختلف بيان نموديم،شايد آنها تقوا پيشه كنند يا براى آنان تذكرى پديد آورد» (وَ كَذلِكَ أَنْزَلْناهُ قُرْآناً عَرَبِيًّا وَ صَرَّفْنا فِيهِ مِنَ الْوَعِيدِ لَعَلَّهُمْ يَتَّقُونَ أَوْ

ص: 144

يُحْدِثُ لَهُمْ ذِكْراً) .

كلمۀ«عربيّا»گر چه به معنى زبان عربى است،ولى در اينجا اشاره به فصاحت و بلاغت قرآن و رسا بودن مفاهيم آن مى باشد،زيرا:اصولا زبان عربى -به تصديق زبان شناسان جهان-يكى از رساترين لغات،و ادبيات آن از قويترين ادبيات است.ديگر اين كه گاهى قرآن بيانات مختلفى از يك واقعيت دارد،مثلا مسألۀ وعيد و مجازات مجرمان را،گاهى در لباس بيان سرگذشت امتهاى پيشين، و گاهى به صورت خطاب به حاضران،و گاهى در شكل ترسيم حال آنها در صحنۀ قيامت و گاه به لباسهاى ديگر بيان مى كند.

آيه 114

(آيه 114)اين آيه اضافه مى كند:«پس بلند مرتبه است خداوندى كه سلطان بر حقّ است» (فَتَعالَى اللّهُ الْمَلِكُ الْحَقُّ) .

و از آنجا كه گاه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله به خاطر عشق به فراگيرى قرآن و حفظ آن براى مردم به هنگام دريافت وحى عجله مى كرد و كاملا مهلت نمى داد تا جبرئيل سخن خود را تمام كند در دنبالۀ اين آيه چنين به او تذكر داده مى شود:«و نسبت به (تلاوت)قرآن عجله مكن پيش از آن كه وحى آن بر تو تمام شود» (وَ لا تَعْجَلْ بِالْقُرْآنِ مِنْ قَبْلِ أَنْ يُقْضى إِلَيْكَ وَحْيُهُ) .

«و بگو:پروردگارا!علم مرا افزون كن» (وَ قُلْ رَبِّ زِدْنِي عِلْماً) .

جايى كه پيامبر با آن علم سرشار و روح مملو از آگاهى مأمور باشد كه تا پايان عمر،از خدا افزايش علم بطلبد،وظيفۀ ديگران كاملا روشن است،در حقيقت از نظر اسلام،علم هيچ حد و مرزى را نمى شناسد،افزون طلبى در بسيارى از امور مذموم است،ولى در علم ممدوح است،افراط بد است ولى افراط در علم معنى ندارد.

آيه 115

(آيه 115)آدم و فريبكارى شيطان!در اينجا از داستان آدم و حوّا و مبارزه و دشمنى ابليس با آنان سخن مى گويد.

شايد اشاره به اين نكته كه مبارزۀ حق و باطل منحصر به امروز و ديروز و موسى(ع)و فرعون نيست،از آغاز آفرينش آدم بوده و همچنان ادامه دارد.

نخست از پيمان آدم با خدا سخن مى گويد،مى فرمايد:«پيش از اين،از آدم

ص: 145

پيمان گرفته بوديم،اما او فراموش كرد،و عزم استوارى براى او نيافتيم»! (وَ لَقَدْ عَهِدْنا إِلى آدَمَ مِنْ قَبْلُ فَنَسِيَ وَ لَمْ نَجِدْ لَهُ عَزْماً) .

منظور از اين«عهد»فرمان خدا داير به نزديك نشدن به درخت ممنوع است.

بدون شك آدم،مرتكب گناهى نشد بلكه تنها ترك اولايى از او سر زد،اصولا دوران سكونت آدم در بهشت يك دوران آزمايشى براى آماده شدن جهت زندگى در دنيا و پذيرش مسؤوليت تكاليف بود.

آيه 116

(آيه 116)سپس به بخش ديگر اين داستان اشاره كرده،مى گويد:«و به خاطر بياوريد هنگامى را كه به فرشتگان گفتيم:براى آدم سجده كنيد،آنها نيز همگى سجده كردند جز ابليس كه امتناع ورزيد» (وَ إِذْ قُلْنا لِلْمَلائِكَةِ اسْجُدُوا لِآدَمَ فَسَجَدُوا إِلاّ إِبْلِيسَ أَبى) .

و از اينجا به خوبى مقام با عظمت آدم روشن مى شود،آدمى كه مسجود فرشتگان بود ضمنا عداوت ابليس با او از نخستين گام آشكار مى گردد.

شك نيست كه سجده به معنى پرستش مخصوص خداست،و غير از خدا هيچ كس و هيچ چيز نمى تواند معبود باشد،بنا بر اين سجدۀ فرشتگان در برابر خدا بود،منتهى به خاطر آفرينش اين موجود با عظمت كه:

شايستۀ ستايش آن آفريدگار است كارد چنين دل آويز نقشى ز ماء و طينى!

آيه 117

(آيه 117)به هر حال ما در اين موقع به آدم اخطار كرديم«پس گفتيم:اى آدم (با اين برنامه مسجل شد كه)ابليس دشمن تو و همسرت است(مواظب باشيد) مبادا شما را از بهشت بيرون كند كه به درد و رنج خواهى افتاد» (فَقُلْنا يا آدَمُ إِنَّ هذا عَدُوٌّ لَكَ وَ لِزَوْجِكَ فَلا يُخْرِجَنَّكُما مِنَ الْجَنَّةِ فَتَشْقى) .

ص: 146

آيه 118

(آيه 118)سپس خداوند آسايش بهشت و درد و رنج محيط بيرون آن را براى آدم چنين شرح مى دهد:«تو در اينجا گرسنه نخواهى شد و برهنه نمى شوى» (إِنَّ لَكَ أَلاّ تَجُوعَ فِيها وَ لا تَعْرى) .

در دو آيۀ فوق به چهار نياز اصلى و ابتدايى انسان يعنى نياز به غذا و آب و لباس و مسكن(پوشش در مقابل آفتاب)اشاره شده است.

آيه 120

(آيه 120)اما با اين همه شيطان كمر عداوت و دشمنى را با آدم بسته بود،به همين دليل آرام ننشست«پس شروع به وسوسۀ آدم كرد و گفت:اى آدم!آيا درخت عمر جاويدان را به تو نشان بدهم(كه هر كس از ميوۀ آن بخورد هميشه زنده خواهد بود)آيا راه رسيدن به حكومت و سلطنت هميشگى را مى خواهى بدانى»؟! (فَوَسْوَسَ إِلَيْهِ الشَّيْطانُ قالَ يا آدَمُ هَلْ أَدُلُّكَ عَلى شَجَرَةِ الْخُلْدِ وَ مُلْكٍ لا يَبْلى) .

در واقع شيطان حساب كرد تمايل آدم به چيست و به اينجا رسيد كه او تمايل به زندگى جاويدان و رسيدن به قدرت بى زوال دارد،لذا براى كشاندن او به مخالفت فرمان پروردگار از اين دو عامل استفاده كرد.

آيه 121

(آيه 121)سر انجام آنچه نمى بايست بشود شد،«پس(آدم و حوّا)هر دو از آن(درخت ممنوع)خوردند(و به دنبال آن لباسهاى بهشتى از اندامشان فرو ريخت)عورتشان آشكار گشت»! (فَأَكَلا مِنْها فَبَدَتْ لَهُما سَوْآتُهُما) .

هنگامى كه آدم و حوّا چنين ديدند بلا فاصله«از برگهاى(درختان)بهشتى جامه دوختند»براى پوشاندن اندام خود (وَ طَفِقا يَخْصِفانِ عَلَيْهِما مِنْ وَرَقِ الْجَنَّةِ) .

آرى!عاقبت«آدم پروردگارش را نافرمانى كرد و از پاداش او محروم شد» (وَ عَصى آدَمُ رَبَّهُ فَغَوى) .

آيه 122

(آيه 122)ولى از آنجا كه آدم ذاتا پاك و مؤمن بود و در طريق رضاى خدا گام بر مى داشت،و اين خطا كه بر اثر وسوسۀ شيطان دامن او را گرفت جنبۀ استثنايى داشت،خداوند او را از رحمت خود براى هميشه دور نساخت،بلكه«بعد از اين ماجرا پروردگارش او را برگزيد و توبه اش را پذيرا شد و هدايتش كرد» (ثُمَّ اجْتَباهُ رَبُّهُ فَتابَ عَلَيْهِ وَ هَدى) .

آيه123

(آیه123)- با این که توبهپ آدم پذیرفته شد، اما کاری کرده بود که بازگشت به حال نخستین امکان پذیر نبود ولذا خداوند«به او و حوّا دستور داد : هر دو(و همچنین شیطان همراه شما) از بهشت به زمین فرود آیید»(قالَ اهبِطا مِنها جَمیعَٔأ).

ص: 147

«در حالى كه دشمن يكديگر خواهيد بود» (بَعْضُكُمْ لِبَعْضٍ عَدُوٌّ) .

اما به شما اخطار مى كنم،راه سعادت و نجات به رويتان گشوده است«پس هر گاه هدايت من به سراغ شما بيايد هر يك از شما از اين هدايت پيروى كند نه گمراه مى شود و نه شقاوتمند» (فَإِمّا يَأْتِيَنَّكُمْ مِنِّي هُدىً فَمَنِ اتَّبَعَ هُدايَ فَلا يَضِلُّ وَ لا يَشْقى) .

آيه 124

(آيه 124)و براى اين كه تكليف آنها كه فرمان حق را فراموش مى كنند نيز روشن گردد اضافه مى كند:«و كسى كه از ياد من روى گردان شود،زندگى سخت و تنگى خواهد داشت» (وَ مَنْ أَعْرَضَ عَنْ ذِكْرِي فَإِنَّ لَهُ مَعِيشَةً ضَنْكاً) .

«و در قيامت او را نابينا محشور مى كنيم» (وَ نَحْشُرُهُ يَوْمَ الْقِيامَةِ أَعْمى) .

اصولا تنگى زندگى بيشتر به خاطر كمبودهاى معنوى و نبودن غناى روحى است،به خاطر عدم اطمينان به آينده و ترس از نابود شدن امكانات موجود، و وابستگى بيش از حد به جهان ماده است،و آن كس كه ايمان به خدا دارد و دل به ذات پاك او بسته،از همۀ اين نگرانيها در امان است.

آيه 125

(آيه 125)در آنجا«عرض مى كند:پروردگارا!چرا مرا نابينا محشور كردى در حالى كه قبلا بينا بودم»؟! (قالَ رَبِّ لِمَ حَشَرْتَنِي أَعْمى وَ قَدْ كُنْتُ بَصِيراً) .

آيه 126

(آيه 126)بلا فاصله پاسخ مى شنود كه،«مى فرمايد:آن گونه كه آيات من براى تو آمد،و تو آنها را فراموش كردى،امروز نيز تو فراموش خواهى شد» (قالَ كَذلِكَ أَتَتْكَ آياتُنا فَنَسِيتَها وَ كَذلِكَ الْيَوْمَ تُنْسى) .و چشمت از ديدن نعمتهاى پروردگار و مقام قرب او نابينا مى گردد.

آيه 127

(آيه 127)سر انجام به صورت يك جمع بندى و نتيجه گيرى مى فرمايد:

«و اين گونه كسانى را كه راه اسراف را پيش گرفتند و ايمان به آيات پروردگارشان نياوردند جزا مى دهيم» (وَ كَذلِكَ نَجْزِي مَنْ أَسْرَفَ وَ لَمْ يُؤْمِنْ بِآياتِ رَبِّهِ) .

«و عذاب آخرت از اين هم شديدتر و پايدارتر است» (وَ لَعَذابُ الْآخِرَةِ أَشَدُّ وَ أَبْقى) .

آيه128

(آیه128)- از تاریخ گذشتگان عبرت بگیرید: از آنجا که در آیات گذشته

ص: 148

بحثهاى فراوانى از مجرمان به ميان آمد در اين آيه به يكى از بهترين و مؤثرترين طرق بيدارى كه مطالعۀ تاريخ پيشينيان است اشاره كرده،چنين مى گويد:«آيا براى هدايت آنها همين كافى نيست كه بسيارى از اقوام گذشته را كه در قرون پيشين زندگى مى كردند هلاك كرديم» (أَ فَلَمْ يَهْدِ لَهُمْ كَمْ أَهْلَكْنا قَبْلَهُمْ مِنَ الْقُرُونِ) .

همان كسانى كه گرفتار مجازات دردناك الهى شدند و«اينها در مساكن(ويران شدۀ)آنان رفت و آمد دارند» (يَمْشُونَ فِي مَساكِنِهِمْ) .

اينها در مسير رفت و آمد خود،به خانه هاى قوم عاد در سفرهاى يمن و مساكن ويران شدۀ قوم ثمود در سفر شام و منازل زير و رو گشتۀ قوم لوط در سفر فلسطين مى گذرند،آثار آنها را مى بينند،ولى درس عبرت نمى گيرند.

آرى«در اينها دلايل روشن و آيات فراوانى است براى صاحبان عقل و انديشۀ بيدار» (إِنَّ فِي ذلِكَ لَآياتٍ لِأُولِي النُّهى) .

موضوع عبرت گرفتن از تاريخ پيشينيان از مسائلى است كه قرآن و احاديث اسلامى زياد روى آن تكيه كرده است.

در حديثى از پيامبر گرامى اسلام(ص)مى خوانيم:«غافلترين مردم كسى است كه از دگرگون شدن دنيا اندرز نگيرد»و از ورق گردانى ليل و نهار انديشه نكند.

آيه 129

(آيه 129)اين آيه در حقيقت پاسخ به سؤالى است كه در اينجا مطرح مى شود و آن اين كه چرا خداوند همان برنامه اى را كه براى مجرمان پيشين ترتيب داد براى اين گروه ترتيب نمى دهد،قرآن مى گويد:«و اگر سنّت و تقدير پروردگارت و ملاحظۀ زمان مقرّر نبود،به زودى عذاب الهى دامان آنها را مى گرفت» (وَ لَوْ لا كَلِمَةٌ سَبَقَتْ مِنْ رَبِّكَ لَكانَ لِزاماً وَ أَجَلٌ مُسَمًّى) .

اين سنت الهى،اشاره اى به فرمان آفرينش داير به آزادى انسانهاست،زيرا اگر هر مجرمى بلافاصله و بدون هيچ گونه مهلت مجازات شود،ايمان و عمل صالح،تقريبا جنبۀ اضطرارى و اجبارى پيدا مى كند،و بيشتر به خاطر ترس و وحشت از مجازات فورى خواهد بود،بنا بر اين وسيلۀ تكامل كه هدف اصلى است نخواهد شد.

ص: 149

به علاوه اگر حكم شود كه همۀ مجرمان فورا مجازات شوند،كسى در روى زمين زنده نخواهد ماند.(نحل61/) بنا بر اين،بايد مهلتى باشد تا گنهكاران به خود آيند و راه اصلاح در پيش گيرند،و هم فرصتى براى خود سازى،به همۀ پويندگان راه حق داده شود.

آيه 130

(آيه 130)سپس روى سخن را به پيامبر(ص)كرده،مى گويد:«اكنون(كه بنا نيست اين بد كاران فورا،مجازات شوند)تو در برابر آنچه آنها مى گويند صابر و شكيبا باش» (فَاصْبِرْ عَلى ما يَقُولُونَ) .

و براى تقويت روحيۀ پيامبر(ص)و تسلى خاطر او دستور راز و نياز با خدا و نماز و تسبيح را مى دهد و مى گويد:«قبل از طلوع آفتاب و پيش از غروب آن، همچنين در اثناء شب و اطراف روز تسبيح و حمد پروردگارت را به جا آور تا راضى و خشنود شوى»و قلب تو در برابر سخنان درد آور آنها ناراحت نشود (وَ سَبِّحْ بِحَمْدِ رَبِّكَ قَبْلَ طُلُوعِ الشَّمْسِ وَ قَبْلَ غُرُوبِها وَ مِنْ آناءِ اللَّيْلِ فَسَبِّحْ وَ أَطْرافَ النَّهارِ لَعَلَّكَ تَرْضى) .

بدون شك اين حمد و تسبيح مبارزه اى است با شرك و بت پرستى در عين صبر و شكيبايى در برابر بد گوييها و سخنان ناهنجار مشركان.

آيه 131

(آيه 131)در اينجا دستوراتى به پيامبر داده شده كه در حقيقت منظور از آن عموم مسلمانان است،و تكميلى است براى بحثى كه در زمينۀ«شكيبايى»در آيه گذشته خوانديم.

نخست مى گويد:«و هرگز چشمان خود را به نعمتهاى مادى كه به گروههايى از آنها(كفار و مخالفان)داده ايم ميفكن!» (وَ لا تَمُدَّنَّ عَيْنَيْكَ إِلى ما مَتَّعْنا بِهِ أَزْواجاً مِنْهُمْ) .

آرى!اين نعمتهاى ناپايدار،«شكوفه هاى زندگى دنياست» (زَهْرَةَ الْحَياةِ الدُّنْيا) .شكوفه هايى كه زود مى شكفد و پژمرده مى شود و پرپر مى گردد و بر روى زمين مى ريزد،و چند صباحى بيشتر پايدار نمى ماند.

در عين حال اينها همه«براى آن است كه ما آنان را در آن بيازماييم»

ص: 150

(لِنَفْتِنَهُمْ فِيهِ) .

و به هر حال«آنچه پروردگارت به تو روزى داده بهتر و پايدارتر است» (وَ رِزْقُ رَبِّكَ خَيْرٌ وَ أَبْقى) .

خداوند انواع مواهب و نعمتها را به تو بخشيده است،ايمان و اسلام،قرآن و آيات الهى،روزيهاى حلال و پاكيزه و سر انجام نعمتهاى جاودان آخرت اين روزيها پايدارند و جاودانى.

آيه 132

(آيه 132)در اين آيه براى تلطيف روح پيامبر(ص)و تقويت قلب او مى فرمايد:«و خانوادۀ خود را به نماز دستور ده و خود نيز بر انجام آن شكيبا و پر استقامت باش» (وَ أْمُرْ أَهْلَكَ بِالصَّلاةِ وَ اصْطَبِرْ عَلَيْها) .چرا كه اين نماز براى تو و خاندانت مايۀ پاكى و صفاى قلب و تقويت روح و دوام ياد خداست.

سپس اضافه مى كند:اگر دستور نماز به تو و خاندانت داده شده است منافع و بركاتش تنها متوجه خود شماست«ما از تو روزى نمى خواهيم بلكه به تو روزى مى دهيم» (لا نَسْئَلُكَ رِزْقاً نَحْنُ نَرْزُقُكَ) .

اين نماز چيزى بر عظمت پروردگار نمى افزايد،بلكه سرمايۀ بزرگى براى تكامل شما انسانها و كلاس عالى تربيت است.

و در پايان آيه اضافه مى كند:«و عاقبت و سر انجام نيك از آن تقواست» (وَ الْعاقِبَةُ لِلتَّقْوى) .

آنچه باقى مى ماند و سر انجامش مفيد و سازنده و حياتبخش است همان تقوا و پرهيزكارى است،پرهيزكاران سر انجام پيروزند و بى تقوايان محكوم به شكست.

آيه 133

(آيه 133)اين آيه به يكى از بهانه جوييهاى كفار اشاره كرده،مى گويد:«و آنها گفتند:چرا پيامبر معجزه اى از سوى پروردگارش(آن چنان كه ما مى خواهيم) نمى آورد» (وَ قالُوا لَوْ لا يَأْتِينا بِآيَةٍ مِنْ رَبِّهِ) .

بلا فاصله به آنها پاسخ مى گويد:«آيا خبرهاى روشن(اقوام پيشين)كه در كتب آسمانى گذشته بوده است براى آنها نيامده»؟ (أَ وَ لَمْ تَأْتِهِمْ بَيِّنَةُ ما فِي الصُّحُفِ الْأُولى) .كه پى در پى براى آوردن معجزات بهانه جويى مى كردند و پس از مشاهدۀ

ص: 151

معجزات به كفر و انكار ادامه مى دادند و عذاب شديد الهى دامنشان را مى گرفت، آيا نمى دانند اگر اينها نيز همين راه را بروند همان سرنوشت در انتظارشان است.

آيه 134

(آيه 134)به هر حال اين بهانه جويان مردمى حق طلب نيستند بلكه دائما در فكر بهانه گيرى تازه اى مى باشند حتى«اگر ما آنها را قبل از نزول اين قرآن و آمدن پيامبر اسلام مجازات و هلاك مى كرديم در قيامت مى گفتند:پروردگارا!چرا پيامبرى براى ما نفرستادى،تا از آيات تو پيروى كنيم پيش از آن كه ذليل و رسوا شويم»؟! (وَ لَوْ أَنّا أَهْلَكْناهُمْ بِعَذابٍ مِنْ قَبْلِهِ لَقالُوا رَبَّنا لَوْ لا أَرْسَلْتَ إِلَيْنا رَسُولاً فَنَتَّبِعَ آياتِكَ مِنْ قَبْلِ أَنْ نَذِلَّ وَ نَخْزى) .

ولى اكنون كه اين پيامبر بزرگ با اين كتاب با عظمت به سراغ آنها آمده هر روز سخنى مى گويند و براى فرار از حق بهانه اى مى تراشند.

آيه 135

(آيه 135)به آنها اخطار كن و«بگو:همۀ ما و شما در انتظاريم» (قُلْ كُلٌّ مُتَرَبِّصٌ) .

ما انتظار وعده هاى الهى را در مورد شما داريم،شما هم در انتظار اين هستيد كه مشكلات و مصائب دامان ما را بگيرد.

«اكنون كه چنين است در انتظار باشيد»! (فَتَرَبَّصُوا) .

«اما به زودى خواهيد دانست چه كسانى اهل راه مستقيم و آيين حقند و چه كسانى(به منزلگاه حق،و نعمت جاودان الهى)هدايت يافتند» (فَسَتَعْلَمُونَ مَنْ أَصْحابُ الصِّراطِ السَّوِيِّ وَ مَنِ اهْتَدى) .

و با اين جملۀ قاطع و پر معنى گفتگوى خود را با اين منكران لجوج و بهانه جو در اينجا پايان مى دهد.

«پايان سورۀ طه»

ص: 152

آغاز جزء هفدهم قرآن مجيد

سورۀ انبياء[21]

اشاره

اين سوره در«مكّه»نازل شده،و 112 آيه است.

محتواى سوره:

1-اين سوره چنانكه از نامش پيداست،سورۀ پيامبران است،چرا كه نام شانزده پيامبر،بعضى،با ذكر فرازهايى از حالاتشان و بعضى تنها به صورت اشاره در اين سوره آمده است-موسى-هارون-ابراهيم-لوط- اسحاق-يعقوب-نوح-داود-سليمان-ايوب-اسماعيل-ادريس- ذا الكفل-ذا النون(يونس)-زكريا و يحيى.

2-ويژگى سوره هاى«مكّى»كه از عقايد دينى،مخصوصا از مبدأ و معاد سخن مى گويد،كاملا در اين سوره منعكس است.

3-بخش ديگرى از اين سوره،از پيروزى حق بر باطل،توحيد بر شرك و لشكريان عدل و داد بر جنود ابليس،سخن گفته شده است.

جالب اين كه اين سوره با هشدارهاى شديد نسبت به مردم غافل و بى خبر از حساب و كتاب آغاز شده،و پايان آن نيز با هشدارهاى ديگرى در اين زمينه تكميل مى گردد.

فضيلت تلاوت سوره:

در حديثى از پيامبر گرامى اسلام صلّى اللّه عليه و آله چنين نقل شده:

«هر كس سورۀ انبياء را بخواند خداوند حساب او را آسان مى كند(و در محاسبۀ

ص: 153

اعمالش در روز قيامت سختگيرى نخواهد كرد)و هر پيامبرى كه نام او در قرآن ذكر شده با او مصافحه كرده و سلام مى فرستد».

پيداست خواندن مقدمه اى است براى انديشيدن،و انديشيدن مقدمه اى براى ايمان و عمل.

بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ به نام خداوند بخشندۀ بخشايشگر

آيه 1

(آيه 1)اين سوره با يك هشدار نيرومند به عموم مردم آغاز مى شود، هشدارى تكاندهنده و بيدار كننده،مى گويد:«حساب مردم به آنها نزديك شده،در حالى كه آنها در غفلتند و روى گردانند» (اقْتَرَبَ لِلنّاسِ حِسابُهُمْ وَ هُمْ فِي غَفْلَةٍ مُعْرِضُونَ) .

عمل آنها نشان مى دهد كه اين غفلت و بى خبرى سراسر وجودشان را گرفته و گر نه چگونه ممكن است انسان ايمان به نزديكى حساب،آن هم از حسابگرى فوق العاده دقيق،داشته باشد و اين چنين همۀ مسائل را سرسرى بگيرد و آلودۀ هر گونه گناه باشد؟ منظور از نزديك شدن حساب و قيامت آن است كه باقيماندۀ دنيا در برابر آنچه گذشته كم است،و به همين دليل رستاخيز نزديك خواهد بود(نزديك نسبى) بخصوص اين كه از پيامبر اسلام(ص)نقل شده كه فرمود:«بعثت من و روز قيامت مانند اين دو است»!(به انگشت«سبابه»و«وسطى»كه در كنار هم قرار دارند اشاره فرمود).

آيه 2

(آيه 2)اين آيه يكى از نشانه هاى اعراض و روى گردانى آنها را به اين صورت بيان مى كند،مى فرمايد:«هيچ ياد آورى تازه اى از طرف پروردگارشان براى آنها نمى آيد،مگر آنكه با بازى(و شوخى)به آن گوش مى دهند»! (ما يَأْتِيهِمْ مِنْ ذِكْرٍ مِنْ رَبِّهِمْ مُحْدَثٍ إِلاَّ اسْتَمَعُوهُ وَ هُمْ يَلْعَبُونَ) .

در حالى كه اگر حتى يك بار به صورت جدّى با آن بر خورد كنند چه بسا مسير زندگانى آنها در همان لحظه تغيير پيدا مى كند.

ص: 154

آيه 3

(آيه 3)باز براى تأكيد بيشتر مى گويد:«آنها در حالى هستند كه دلهايشان در لهو و بى خبرى فرو رفته است» (لاهِيَةً قُلُوبُهُمْ) .

زيرا آنها از نظر ظاهر همۀ مسائل جدى را لعب و بازى و شوخى مى پندارند.

و طبيعى است چنين كسانى هرگز راه سعادت را نخواهند يافت.

بعد به گوشه اى از نقشه هاى شيطانى آنها اشاره كرده،مى فرمايد:«و اين ظالمان گفتگوهاى در گوشى خود را(كه براى توطئه انجام مى دهند)پنهان مى دارند،و مى گويند:آيا اين جز يك بشر عادى همچون شماست»؟ (وَ أَسَرُّوا النَّجْوَى الَّذِينَ ظَلَمُوا هَلْ هذا إِلاّ بَشَرٌ مِثْلُكُمْ) .

حال كه او يك بشر عادى بيش نيست لابد اين كارهاى خارق العادۀ او و نفوذ سخنش چيزى جز سحر نمى تواند باشد«پس آيا شما به سراغ سحر مى رويد با اين كه مى بينيد»؟ (أَ فَتَأْتُونَ السِّحْرَ وَ أَنْتُمْ تُبْصِرُونَ) .

آنها در اين گفتارشان روى دو چيز تكيه داشتند،يكى بشر بودن پيامبر(ص) و ديگرى بر چسب سحر،و در آيات بعد برچسبهاى ديگرى نيز خواهد آمد كه قرآن به آنها پاسخ مى دهد.

آيه 4

(آيه 4)قرآن به صورت كلى به آنها از زبان پيامبر(ص)چنين پاسخ مى گويد:(پيامبر)گفت:پروردگارم همۀ سخنان را،چه در آسمان باشد و چه در زمين مى داند و او شنوا و داناست» (قالَ رَبِّي يَعْلَمُ الْقَوْلَ فِي السَّماءِ وَ الْأَرْضِ) .

چنين تصور نكنيد كه سخنان مخفيانه و توطئه هاى پنهانى شما بر او مخفى باشد،«چرا كه او هم شنوا و هم داناست» (وَ هُوَ السَّمِيعُ الْعَلِيمُ) .او همه چيز را مى داند و از همه كار با خبر است،نه تنها سخنان را مى شنود،بلكه از انديشه هايى كه از مغزها مى گذرد،و تصميمهايى كه در سينه ها پنهان است آگاه است.

آيه5

(آیه5)-بعد از ذکر دو قسمت از بهانه جوییهای مخالفان،به چهار قسمت ددیگر از آن پرداخته چنین می گوید:«آنها گفتند :( آنچه محمد آورده وحی نیست) بلکه خوابهای آشفته است» که آنها را حقیقت و واقعیت می پندارد ! ( بَل قالوا اَضغاثُ اَحلام).

ص: 155

و گاه اين سخن خود را عوض مى كنند و مى گويند:او مرد دروغگويى است كه اين سخنان را«به خدا افترا بسته»! (بَلِ افْتَراهُ) .

و گاه مى گويند:«نه او يك شاعر است»و اين آيات مجموعه اى از تخيلات شاعرانۀ اوست (بَلْ هُوَ شاعِرٌ) .

و در آخرين مرحله مى گويند:از همۀ اينها كه بگذريم اگر او راست مى گويد كه فرستادۀ خداست«پس بايد معجزه اى براى ما بياورد همان گونه كه پيامبران پيشين با معجزات فرستاده شدند» (فَلْيَأْتِنا بِآيَةٍ كَما أُرْسِلَ الْأَوَّلُونَ) .

بررسيهاى اين نسبتهاى ضد و نقيض به پيامبر(ص)خود بهترين دليل بر آن است كه آنها حق طلب نبودند،بلكه هدفشان بهانه جويى و به اصطلاح بيرون كردن حريف از ميدان به هر قيمت و به هر صورت بوده است.

آيه 6

(آيه 6)پيامبران همه از نوع بشر بودند:در آيات گذشته شش نمونه از ايرادهاى ضد و نقيض دشمنان اسلام به پيامبر(ص)بازگو شده است،در اينجا نيز به پاسخ آنها پرداخته،نخست به پيشنهاد معجزات دلخواه آنان به عنوان بهانه گيرى اشاره كرده،مى گويد:«تمام شهرها و آباديهايى كه پيش از اينها هلاكشان كرديم (تقاضاى اين گونه معجزات را كردند،ولى هنگامى كه پيشنهادشان عملى شد)هرگز ايمان نياوردند،آيا اينها ايمان مى آورند»؟! (ما آمَنَتْ قَبْلَهُمْ مِنْ قَرْيَةٍ أَهْلَكْناها أَ فَهُمْ يُؤْمِنُونَ) .

در ضمن به آنها اخطار مى كند كه اگر به تقاضاى شما در زمينۀ معجزات اقتراحى پاسخ گفته شود و ايمان نياوريد،نابودى شما حتمى است!

آيه 7

(آيه 7)اين آيه به پاسخ نخستين ايراد آنها در زمينۀ بشر بودن پيامبر(ص) پرداخته،مى گويد:«ما پيش از تو،جز مردانى كه به آنان وحى مى كرديم، نفرستاديم»همه انسان بودند و از جنس بشر (وَ ما أَرْسَلْنا قَبْلَكَ إِلاّ رِجالاً نُوحِي إِلَيْهِمْ) .

اين يك واقعيت تاريخى است كه همگان از آن آگاهند«اگر شما نمى دانيد از آگاهان بپرسيد» (فَسْئَلُوا أَهْلَ الذِّكْرِ إِنْ كُنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ) .

ص: 156

آيه 8

(آيه 8)اين آيه توضيح بيشترى در مورد بشر بودن پيامبران مى دهد، مى گويد:«و ما پيامبران را پيكرهايى كه غذا نخورند قرار نداديم و آنها هرگز عمر جاويدان نداشتند» (وَ ما جَعَلْناهُمْ جَسَداً لا يَأْكُلُونَ الطَّعامَ وَ ما كانُوا خالِدِينَ) .

رهبر انسانها بايد از جنس خودشان باشد،با همان غرايز،عواطف، احساسها،نيازها،و علاقه ها،تا دردهاى آنها را لمس كند،و بهترين طريق درمان را با الهام گرفتن از تعليماتش انتخاب نمايد،تا الگو و اسوه اى براى همۀ انسانها باشد و حجت را بر همه تمام كند.

آيه 9

(آيه 9)سپس به عنوان تهديد و هشدارى به منكران سر سخت و لجوج چنين مى گويد:ما به پيامبرانمان وعده داده بوديم كه آنها را از چنگال دشمنان رهائى بخشيم و نقشه هاى آنها را نقش بر آب كنيم،آرى«ما سر انجام به اين وعدۀ خود وفا كرديم و صدق آن را آشكار ساختيم،آنها و تمام كسانى را كه مى خواستيم نجات داديم و مسرفان را هلاك نموديم»! (ثُمَّ صَدَقْناهُمُ الْوَعْدَ فَأَنْجَيْناهُمْ وَ مَنْ نَشاءُ وَ أَهْلَكْنَا الْمُسْرِفِينَ) .

آرى!همان گونه كه سنت ما انتخاب كردن رهبران بشر از ميان افراد بشر بود، اين هم سنت ما بود كه در برابر توطئه هاى مخالفان از آنها حمايت كنيم و اگر اندرزهاى پى در پى در آنها مؤثر نيفتاد،صفحۀ زمين را از لوث وجودشان پاك سازيم.

آيه 10

(آيه 10)اين آيه در يك جملۀ كوتاه و پر معنى،به اكثر ايرادهاى مشركان مجددا پاسخ داده،مى گويد:«ما بر شما كتابى نازل كرديم كه وسيلۀ بيدارى شما در آن است آيا تعقل نمى كنيد»؟! (لَقَدْ أَنْزَلْنا إِلَيْكُمْ كِتاباً فِيهِ ذِكْرُكُمْ أَ فَلا تَعْقِلُونَ) .

هر كس آيات اين كتاب را كه مايۀ تذكر و بيدارى دل و حركت انديشه و پاكى جامعه هاست بررسى كند به خوبى مى داند يك معجزۀ روشن و جاويدان است،با وجود اين معجزۀ آشكار كه از جهات مختلف آثار اعجاز در آن نمايان است-از جهت جاذبۀ فوق العاده،از جهت محتوا،احكام و قوانين،عقايد و معارف و...-آيا باز در انتظار ظهور معجزۀ ديگرى هستيد؟ البته بيدار كننده بودن قرآن جنبۀ اجبارى و الزامى ندارد،بلكه مشروط است

ص: 157

به اين كه انسان خودش بخواهد و دريچه هاى قلبش را به روى آن بگشايد.

آيه 11

(آيه 11)چگونه ستمگران در چنگال عذاب گرفتار شدند؟در اينجا به دنبال گفتگوهايى كه در بارۀ مشركان و كافران لجوج گذشت سر نوشت آنها را با مقايسه با سر نوشت اقوام پيشين،مشخص مى كند.

نخست مى گويد:«چه بسيار شهرها و آباديهاى ظالم و ستمگرى را در هم شكستيم» (وَ كَمْ قَصَمْنا مِنْ قَرْيَةٍ كانَتْ ظالِمَةً) .

«و بعد از آنها قوم و جمعيت ديگرى را به روى كار(و به ميدان آزمايش) آورديم» (وَ أَنْشَأْنا بَعْدَها قَوْماً آخَرِينَ) .

آيه 12

(آيه 12)آنگاه شرح حال آنها را به هنگامى كه دامنۀ عذاب در آبادى آنها گسترده مى شد،و وضع بيچارگى آنان را در مقابل مجازات الهى مشخص مى كند، مى گويد:«پس هنگامى كه آنها احساس كردند عذاب الهى مى خواهد دامنشان را بگيرد،پا به فرار گذاردند» (فَلَمّا أَحَسُّوا بَأْسَنا إِذا هُمْ مِنْها يَرْكُضُونَ) .

درست همانند يك لشكر شكست خورده كه شمشيرهاى برهنۀ دشمن را پشت سر خود مى بينند و به هر سو پراكنده مى شوند.

آيه 13

(آيه 13)اما به عنوان توبيخ و سرزنش به آنها گفته مى شود:«فرار نكنيد و باز گرديد به سوى زندگانى پر ناز و نعمتتان!و به سوى كاخها و قصرها و مسكنهاى پر زر و زيورتان،شايد(سائلان بيايند و)و از شما تقاضا كنند» (لا تَرْكُضُوا وَ ارْجِعُوا إِلى ما أُتْرِفْتُمْ فِيهِ وَ مَساكِنِكُمْ لَعَلَّكُمْ تُسْئَلُونَ) .

اين عبارت ممكن است اشاره به آن باشد كه همواره در اين زندگى پر ناز و نعمتى كه داشتند سائلان و تقاضا كنندگان بر در خانه هايشان رفت و آمد داشتند، با اميد مى آمدند و محروم باز مى گشتند به آنها مى گويد:باز گرديد و همان صحنه هاى نفرت انگيز را تكرار كنيد،و اين در حقيقت يك نوع استهزاء و سرزنش است.

آيه14

(آیه14)-به هر حال آنها در این هنگام بیدار می شوند، آنچه را قبلاٰ شوخی می پنداشتند به جدی ترین صورت در برابر خویش می بینند و فریادشان بلند می شود«می گویند: ای وای بر ما که ظالم و ستمگر بودیم»!( قالوا یا ویلنا اناکُنا ظالمین).

ص: 158

آيه 15

(آيه 15)اما اين بيدارى اضطرارى كه در برابر صحنه هاى جدى عذاب براى هر كس پيدا مى شود بى ارزش است،و اثرى در تغيير سر نوشت آنها ندارد،لذا قرآن در اين آيه اضافه مى كند:«و همچنان اين سخن را(واى بر ما ظالم و ستمگر بوديم)تكرار مى كردند تا آنها را درو كرده و خاموش ساختيم» (فَما زاَلَتْ تِلْكَ دَعْواهُمْ حَتّى جَعَلْناهُمْ حَصِيداً خامِدِينَ) .

آيه 16

(آيه 16)آفرينش آسمان و زمين بازيچه نيست:از آنجا كه در آيات گذشته اين حقيقت منعكس بود كه ظالمان بى ايمان هدفى براى آفرينش خود جز عيش و نوش قائل نبودند،و در واقع عالم را بى هدف مى پنداشتند،قرآن مجيد در اينجا براى ابطال اين طرز فكر و اثبات وجود هدف با ارزشى براى آفرينش كل جهان مخصوصا انسانها چنين مى گويد:«ما آسمان و زمين و آنچه ميان آنهاست از روى بازى نيافريديم» (وَ ما خَلَقْنَا السَّماءَ وَ الْأَرْضَ وَ ما بَيْنَهُما لاعِبِينَ) .

اين زمين گسترده،اين آسمان پهناور،و اين همه موجودات متنوع و بديعى كه در صحنۀ آنهاست نشان مى دهد،غرض مهمى در كار بوده است،آرى هدف اين بوده كه از يك سو بيانگر آن آفرينندۀ بزرگ باشند و نشانه اى از عظمتش،و از سوى ديگر دليلى بر«معاد»باشد و گر نه اين همه غوغا براى اين چند روز معنى نداشت.

آيه 17

(آيه 17)اين آيه مى گويد:اكنون كه مسلم شد عالم بى هدف نيست،اين هم مسلم است كه هدف اين آفرينش،سرگرمى خدا به امر خلقت نبوده است كه اين سرگرمى نامعقولى است«به فرض محال اگر مى خواستيم سر گرمى انتخاب كنيم چيزى متناسب خود انتخاب مى كرديم» (لَوْ أَرَدْنا أَنْ نَتَّخِذَ لَهْواً لاَتَّخَذْناهُ مِنْ لَدُنّا إِنْ كُنّا فاعِلِينَ) .

اين آيه بازگوى دو حقيقت است:نخست اين كه محال است هدف پروردگار سر گرمى خويشتن باشد.

سپس مى گويد:به فرض كه هدف سر گرمى بود بايد سر گرمى مناسب ذات او باشد،از عالم مجردات و مانند آن،نه عالم محدود ماده.

آيه18

(آیه 18)-سپس با لحن قاطعی برای ابطال اوهام بی خردانی که دنیا را

ص: 159

بى هدف يا تنها مايۀ سر گرمى مى پندارند چنين مى گويد:اين جهان،مجموعه اى است از حق و واقعيت،چنين نيست كه اساس آن بر باطل بوده باشد«بلكه ما حق را بر سر باطل مى كوبيم تا آن را هلاك سازد و اين گونه باطل محو و نابود مى شود» (بَلْ نَقْذِفُ بِالْحَقِّ عَلَى الْباطِلِ فَيَدْمَغُهُ فَإِذا هُوَ زاهِقٌ) .

و در پايان آيه مى گويد:«اما واى بر شما از اين توصيفى كه(از بى هدفى عالم)مى كنيد» (وَ لَكُمُ الْوَيْلُ مِمّا تَصِفُونَ) .

يعنى ما همواره دلايل عقلى و استدلالات روشن و معجزات آشكار خود را در برابر پندارها و اوهام بيهوده گرايان قرار مى دهيم،تا در نظر انديشمندان و صاحبان عقل،اين پندارها در هم كوبيده و نابود شود.

آيه 19

(آيه 19)در آيات گذشته سخن از اين واقعيت بود كه عالم هستى داراى هدف تكاملى حساب شده اى است براى انسانها.

و از آنجا كه ممكن است اين توهم به وجود آيد كه خدا چه نيازى به ايمان و عبادت ما دارد؟به پاسخ اين سخن مى پردازد و مى گويد:«و تمام كسانى كه در آسمانها و زمين هستند از آن اويند» (وَ لَهُ مَنْ فِي السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ) .

«و آنها كه نزد اويند[ فرشتگان]هيچ گاه از عبادتش استكبار نمى ورزند، و هرگز خسته نمى شوند» (وَ مَنْ عِنْدَهُ لا يَسْتَكْبِرُونَ عَنْ عِبادَتِهِ وَ لا يَسْتَحْسِرُونَ) .

آيه 20

(آيه 20)«تمام شب و روز تسبيح مى گويند و كمترين ضعف و سستى به خود راه نمى دهند» (يُسَبِّحُونَ اللَّيْلَ وَ النَّهارَ لا يَفْتُرُونَ) .

با اين حال او چه نيازى به طاعت و عبادت شما دارد،پس اگر دستور ايمان و عمل صالح و بندگى و عبوديت به شما داده،سود و فايده اش متوجه خود شماست.

آيه 21

(آیه21)-پس از آن که بیهودگی و بی هدفی عالم هستی در آیات گذشته،نفی شد در اینجا به مسالهء وحدت معبود و مدیر و مد بر این جهان پرداخته،چنین می گوید:«آیا آنها خدایانی از زمین برگزیدند،خدایانی که می توانند(موجودات زنده را )بیافرینند و در جهان پخش کنند»؟!(اَمِ اتَخِذُوا الهه مِنَ الارضِ هُم یُنشِرونَ).

ص: 160

آيه 22

(آيه 22)اين آيه يكى از دلايل روشن نفى«آلهه»و خدايان مشركان را به اين صورت بيان مى كند:«اگر در آسمان و زمين،معبودها و خدايانى جز اللّه بود هر دو فاسد مى شدند»و نظام جهان بر هم مى خورد (لَوْ كانَ فِيهِما آلِهَةٌ إِلاَّ اللّهُ لَفَسَدَتا) .

«پس منزّه و پاك است خداوند،پروردگار عرش،از توصيفى كه آنها مى كنند» (فَسُبْحانَ اللّهِ رَبِّ الْعَرْشِ عَمّا يَصِفُونَ) .

اين نسبتهاى ناروا،و اين خدايان ساختگى و آلهۀ پندارى،اوهامى بيش نيستند و دامان كبريايى ذات پاك او با اين نسبتهاى ناروا آلوده نمى گردد.

دليلى كه براى توحيد و نفى آلهه در آيۀ فوق،آمده است،در عين سادگى و روشنى،يكى از براهين دقيق فلسفى در اين زمينه است كه دانشمندان از آن،به عنوان«برهان تمانع»ياد مى كنند،خلاصۀ اين برهان را چنين مى توان بيان كرد:

بدون شك نظام واحدى در اين جهان حكمفرماست اين هماهنگى قوانين و نظامات آفرينش از اين حكايت مى كند كه از مبدأ واحدى سر چشمه گرفته است چرا كه اگر مبدأها متعدد بود و اراده ها مختلف،اين هماهنگى هرگز وجود نداشت چرا كه هر يك اقتضايى داشت و هر كدام اثر ديگرى را خنثى مى كرد و سر انجام جهان به فساد مى گراييد.

آيه 23

(آيه 23)پس از آن كه با استدلالى كه در آيۀ قبل آمد توحيد مدبر و اداره كنندۀ اين جهان اثبات شد،در اين آيه مى گويد:او آن چنان حكيمانه جهان را نظم بخشيده كه جاى هيچ ايراد و گفتگو در آن نيست آرى«هيچ كس نمى تواند بر كار او خرده بگيرد(و از آن سؤال كند)در حالى كه ديگران چنين نيستند و در افعالشان جاى ايراد و سؤال بسيار است» (لا يُسْئَلُ عَمّا يَفْعَلُ وَ هُمْ يُسْئَلُونَ) .

دو گونه سؤال داريم،يك نوع سؤال توضيحى است كه انسان مى خواهد نكتۀ اصلى و هدف واقعى كارى را بداند،اين گونه سؤال در افعال خدا نيز جايز است.

اما نوع ديگر،سؤال اعتراضى است،كه مفهومش اين است عمل انجام شده نادرست و غلط بوده؛مسلما اين نوع سؤال در افعال خداوند حكيم معنى ندارد ولى جاى اين گونه سؤال در افعال ديگران بسيار است.

ص: 161

آيه 24

(آيه 24)اين آيه مشتمل بر دو دليل ديگر در زمينۀ نفى شرك است،كه با دليل گذشته مجموعا سه دليل مى شود.

نخست مى گويد:«آيا آنها جز خدا معبودانى براى خود انتخاب كرده اند؟ بگو:دليل خود را بياوريد» (أَمِ اتَّخَذُوا مِنْ دُونِهِ آلِهَةً قُلْ هاتُوا بُرْهانَكُمْ) .

اشاره به اين كه اگر از دليل گذشته داير به اين كه نظام عالم هستى دليل بر توحيد است صرف نظر كنيد لا اقل هيچ گونه دليلى بر اثبات شرك و الوهيت اين خدايان وجود ندارد،انسان عاقل چگونه مطلبى را بى دليل مى پذيرد؟ سپس به آخرين دليل اشاره كرده،مى گويد:اين تنها من و همراهانم نيستيم كه سخن از توحيد مى گوييم،«اين سخن كسانى است كه با من هستند،و سخن كسانى[ پيامبرانى]است كه پيش از من بودند»! (هذا ذِكْرُ مَنْ مَعِيَ وَ ذِكْرُ مَنْ قَبْلِي) .

اين همان دليلى است كه دانشمندان عقايد تحت عنوان اجماع و اتفاق پيامبران بر مسألۀ يگانگى خدا ذكر كرده اند.

و از آنجا كه ممكن است گاهى كثرت بت پرستان براى بعضى مانع از پذيرش توحيد گردد،چنين اضافه مى كند:«اما اكثر آنها حق را نمى دانند لذا از آن روى گردانند» (بَلْ أَكْثَرُهُمْ لا يَعْلَمُونَ الْحَقَّ فَهُمْ مُعْرِضُونَ) .

هميشه مخالفت كردن اكثريت نادان در بسيارى از جامعه ها دليلى بوده است،براى اعراض ناآگاهان،و قرآن تكيه بر اين اكثريت را شديدا محكوم كرده است.

آيه 25

(آيه 25)و از آنجا كه ممكن است بعضى بى خبران بگويند ما پيامبرانى مانند عيسى(ع)داريم كه دعوت به خدايان متعدد كرده است،قرآن در اين آيه با صراحت تمام مى گويد:«و ما قبل از تو هيچ پيامبرى را نفرستاديم مگر اين كه به او وحى نموديم كه معبودى جز من نيست،پس تنها مرا پرستش كنيد» (وَ ما أَرْسَلْنا مِنْ قَبْلِكَ مِنْ رَسُولٍ إِلاّ نُوحِي إِلَيْهِ أَنَّهُ لا إِلهَ إِلاّ أَنَا فَاعْبُدُونِ) .

و به اين ترتيب ثابت مى شود كه نه عيسى و نه غير او هرگز دعوت به شرك نكرده اند،و اين گونه نسبتها تهمت است.

ص: 162

آيه 26

(آيه 26)فرشتگان بندگان شايسته و فرمانبردار!از آنجا كه در آيۀ قبل سخن از پيامبران الهى و نفى هر گونه شرك در ميان بود بحث اين آيه در مورد نفى فرزند بودن فرشتگان است.

توضيح اين كه:بسيارى از مشركان عرب عقيده داشتند كه فرشتگان، فرزندان خدا هستند،قرآن اين عقيدۀ خرافى و بى اساس را محكوم كرده و بطلان آن را با دلايل مختلف بيان مى كند،نخست مى گويد:«و آنها گفتند:خداوند رحمان فرزندى براى خود انتخاب كرده است» (وَ قالُوا اتَّخَذَ الرَّحْمنُ وَلَداً) .

اگر منظورشان فرزند حقيقى باشد،كه لازمۀ آن جسم بودن است،و اگر «تبنّى»(فرزند خواندگى)كه در ميان عرب معمول بوده است باشد،آن نيز دليل بر ضعف و احتياج است.

اما يك وجود ازلى و ابدى و غير جسمانى و از هر نظر بى نياز،فرزند در مورد او معنى ندارد.

لذا بلا فاصله مى فرمايد:«منزه و پاك است او»از اين عيب و نقص (سُبْحانَهُ) .

سپس اوصاف فرشتگان را در شش قسمت بيان مى كند كه مجموعا دليل روشنى است بر نفى فرزند بودن آنها:

1-«آنها بندگان خدا هستند» (بَلْ عِبادٌ) .

2-بندگانى«شايسته و گرامى داشته» (مُكْرَمُونَ) .

آنها همچون بندگان گريز پا نيستند كه تحت فشار مولى،تن به خدمت مى دهند؛خدا نيز آنها را به خاطر اخلاصشان در عبوديت گرامى داشته و مواهب خويش را به آنها افزايش داده است.

آيه 27

(آيه 27)سوم:آنها آن قدر مؤدب و تسليم و سر بر فرمان خدا هستند كه «هرگز در سخن گفتن بر او پيشى نمى گيرند» (لا يَسْبِقُونَهُ بِالْقَوْلِ) .

4-و از نظر عمل نيز«آنها تنها فرمان او را اجرا مى كنند» (وَ هُمْ بِأَمْرِهِ يَعْمَلُونَ) .

آيا اين صفات،صفات فرزندان است يا صفات بندگان؟!

ص: 163

آيه 28

(آيه 28)سپس به احاطۀ علمى پروردگار نسبت به آنها اشاره كرده، مى فرمايد:«خداوند«اعمال امروز و آينده و اعمال گذشتۀ آنها را مى داند» (يَعْلَمُ ما بَيْنَ أَيْدِيهِمْ وَ ما خَلْفَهُمْ) .هم از دنياى آنها آگاه است و هم از آخرتشان،هم قبل از وجودشان و هم بعد از وجودشان.

مسلما فرشتگان از اين موضوع آگاهند كه خدا يك چنين احاطۀ علمى به آنها دارد،و همين عرفان،سبب مى شود كه آنها نه سخنى قبل از او بگويند و نه از فرمانش سر پيچى كنند.

5-بدون شك آنها كه بندگان گرامى و شايستۀ خدا هستند براى نيازمندان شفاعت مى كنند ولى بايد توجه داشت:«هرگز شفاعت نمى كنند مگر براى كسى كه بدانند خدا از او خشنود است»و اجازۀ شفاعت او را داده است (وَ لا يَشْفَعُونَ إِلاّ لِمَنِ ارْتَضى) .

جملۀ فوق پاسخى است به آنها كه مى گفتند:ما فرشتگان را عبادت مى كنيم تا در پيشگاه خدا براى ما شفاعت كنند،قرآن مى گويد آنها از پيش خود هيچ كارى نمى توانند بكنند و هر چه مى خواهيد بايد مستقيما از خدا بخواهيد حتى اجازۀ شفاعت شفيعان را.

6-به خاطر همين معرفت و آگاهى است كه:«آنها از ترس او بيمناكند»و تنها ترس او را به دل راه مى دهند (وَ هُمْ مِنْ خَشْيَتِهِ مُشْفِقُونَ) .

آنها از اين نمى ترسند كه گناهى انجام داده باشند،بلكه از كوتاهى در عبادت يا ترك اولى بيمناكند.

آيه 29

(آيه 29)روشن است كه فرشتگان با اين صفات بر جسته و ممتاز و مقام عبوديت خالص هرگز دعوى خدايى نمى كنند،اما اگر فرضا«كسى از آنها بگويد:من معبودى جز خدا هستم ما كيفر او را جهنم مى دهيم،آرى اين چنين ظالمان را كيفر خواهيم داد» (وَ مَنْ يَقُلْ مِنْهُمْ إِنِّي إِلهٌ مِنْ دُونِهِ فَذلِكَ نَجْزِيهِ جَهَنَّمَ كَذلِكَ نَجْزِي الظّالِمِينَ) .

در حقيقت دعوى الوهيت يك مصداق روشن ظلم بر خويشتن و بر جامعه

ص: 164

است و در قانون كلى «كَذلِكَ نَجْزِي الظّالِمِينَ» درج است.

آيه 30

(آيه 30)باز هم نشانه هاى خدا در جهان هستى:در اينجا يك سلسله از نشانه هاى خداوند در نظام عالم هستى و تدبير منظم آن بيان گرديده،و تأكيدى است بر بحثهاى گذشته،پيرامون دلايل توحيد.

نخست مى گويد:«و آيا كافران نديدند كه آسمانها و زمين پيوسته بودند پس ما آنها را باز كرديم»؟! (أَ وَ لَمْ يَرَ الَّذِينَ كَفَرُوا أَنَّ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ كانَتا رَتْقاً فَفَتَقْناهُما) .

ممكن است منظور از به هم پيوستگى آسمان اين باشد كه در آغاز بارانى نمى باريد و منظور از به هم پيوستگى زمين اين كه در آن زمان گياهى نمى روييد،اما خدا هر دو را گشود،از آسمان باران نازل كرد و از زمين انواع گياهان را رويانيد.«و هر چيز زنده اى را از آب قرار داديم» (وَ جَعَلْنا مِنَ الْماءِ كُلَّ شَيْءٍ حَيٍّ) .

«آيا(با مشاهدۀ اين آيات و نشانه ها،باز هم)ايمان نمى آورند» (أَ فَلا يُؤْمِنُونَ) .

در مورد پيدايش همۀ موجودات زنده از آب دو تفسير مشهور است:

1-حيات همۀ موجودات زنده-اعم از گياهان و حيوانات-به آب بستگى دارد،همين آبى كه بالاخره مبدأ آن،بارانى است كه از آسمان نازل شده.

ديگر اين كه«ماء»در اينجا اشاره به آب نطفه است كه موجودات زنده معمولا از آن به وجود مى آيند.

جالب اين كه دانشمندان امروز معتقدند كه نخستين جوانۀ حيات در اعماق درياها پيدا شده است،به همين دليل آغاز حيات و زندگى را از آب مى دانند،و اگر قرآن آفرينش انسان را از خاك مى شمرد،نبايد فراموش كنيم منظور از خاك همان طين(گل)است كه تركيبى است از آب و خاك.

آيه 31

(آیه31)-این آیه اشاره به قسمت دیگری از نشانه های توحید و نعمتهای بزرگ خداوند کرده، می گوید:«و ما در زمین کوههای ثابت و مستقری ایجاد کردیم تا انسانها نلرزند»(وَ جَعَلنا فِی الارضِ رَواسیَ اَن تَمیدَیهم).

ص: 165

كوهها همچون زرهى كرۀ زمين را در بر گرفته اند و اين سبب مى شود كه از لرزشهاى شديد زمين كه بر اثر فشار گازهاى درونى است تا حد زيادى جلوگيرى كند.

به علاوه همين وضع كوهها،حركات پوستۀ زمين را در مقابل جزر و مد ناشى از ماه به حد اقل مى رساند.

از سوى ديگر اگر كوهها نبودند سطح زمين همواره در معرض تند بادها قرار داشت و آرامشى در آن ديده نمى شد،همان گونه كه در كويرها و بيابانهاى خشك و سوزان چنين است.

سپس به نعمت ديگرى كه آن هم از نشانه هاى عظمت اوست اشاره كرده، مى گويد:«و ما در لابلاى اين كوههاى عظيم،دره ها و راههايى قرار داديم،تا آنها هدايت شوند و به مقصد برسند» (وَ جَعَلْنا فِيها فِجاجاً سُبُلاً لَعَلَّهُمْ يَهْتَدُونَ) .

به راستى اگر اين دره ها و شكافها نبودند،سلسله هاى جبال عظيم موجود در زمين،مناطق مختلف را آن چنان از هم جدا مى كردند كه پيوندشان از زمين بكلى گسسته مى شد،و اين نشان مى دهد كه همۀ اين پديده ها طبق برنامه و حسابى است.

آيه 32

(آيه 32)و از آنجا كه آرامش زمين به تنهايى براى آرامش زندگى انسان كافى نيست بلكه بايد از طرف بالا نيز ايمنى داشته باشد در اين آيه اضافه مى كند:

«و ما آسمان را سقف محفوظى قرار داديم ولى آنها از آيات و نشانه هاى توحيد كه در اين آسمان پهناور است روى گردانند» (وَ جَعَلْنَا السَّماءَ سَقْفاً مَحْفُوظاً وَ هُمْ عَنْ آياتِها مُعْرِضُونَ) .

منظور از آسمان در اينجا جوّى است كه گردا گرد زمين را گرفته،و ضخامت آن طبق تحقيقات دانشمندان صدها كيلو متر مى باشد،اين قشر ظاهرا لطيف كه از هوا و گازها تشكيل شده به قدرى محكم و پر مقاوت است كه هر موجود مزاحمى از بيرون به سوى زمين بيايد نابود مى شود،و كرۀ زمين را در برابر بمباران شبانه روزى سنگهاى«شهاب»كه از هر گلوله اى خطرناكترند حفظ مى كند.

به علاوه اشعۀ آفتاب كه داراى قسمتهاى مرگبارى است به وسيلۀ آن تصفيه

ص: 166

مى شود،و از نفوذ اشعۀ كشندۀ كيهانى كه از بيرون جو،به سوى زمين سرازير است جلوگيرى مى كند.

آيه 33

(آيه 33)و در اين آيه به آفرينش شب و روز و خورشيد و ماه پرداخته، مى گويد:«و اوست كه شب و روز و خورشيد و ماه را آفريد» (وَ هُوَ الَّذِي خَلَقَ اللَّيْلَ وَ النَّهارَ وَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ) .

و«هر كدام از اينها در مدارى در حركتند» (كُلٌّ فِي فَلَكٍ يَسْبَحُونَ) .

آيه 34

(آيه 34)همه مى ميرند!در قسمتى از آيات گذشته خوانديم كه مشركان براى ترديد در نبوت پيامبر(ص)به مسألۀ انسان بودن او متوسل مى شدند.اين آيه اشاره به بعضى ديگر از ايرادات آنهاست:گاه آنها مى گفتند سر و صدايى كه پيامبر -و به گفتۀ آنها اين شاعر-به راه انداخته دوامى ندارد و با مرگش همه چيز پايان مى يابد.(طور30/) و گاه چنين مى پنداشتند كه چون اين مرد معتقد است خاتم پيامبران است بايد هرگز نميرد تا حافظ آيين خويش باشد،بنا بر اين مرگ او در آينده دليلى خواهد بود بر بطلان ادعاى او! قرآن در جملۀ كوتاهى به آنها پاسخ داده،مى گويد:«و ما براى هيچ بشرى قبل از تو زندگى جاويدان قرار نداديم» (وَ ما جَعَلْنا لِبَشَرٍ مِنْ قَبْلِكَ الْخُلْدَ) .

اين قانون تغيير ناپذير آفرينش است كه هيچ كس زندگى جاويدان ندارد.

وانگهى اينها كه از مرگ تو هم اكنون شادى مى كنند«اگر تو بميرى مگر خودشان زندگى جاويدان دارند»؟! (أَ فَإِنْ مِتَّ فَهُمُ الْخالِدُونَ) .

بقاى شريعت و دين و آيين نياز به بقاى آورندۀ آن ندارد.ممكن است جانشينان او خط او را ادامه دهند.

آيه 35

(آيه 35)سپس قانون كلى مرگ را در بارۀ همۀ نفوس،بدون استثناء چنين باز گو مى كند:«هر انسانى طعم مرگ را مى چشد» (كُلُّ نَفْسٍ ذائِقَةُ الْمَوْتِ) .

بعد از ذكر قانون عمومى مرگ اين سؤال مطرح مى شود كه هدف از اين حيات ناپايدار چيست و چه فايده اى دارد؟

ص: 167

قرآن در دنبالۀ همين سخن مى گويد:«و شما را با بديها و خوبيها آزمايش مى كنيم،و سر انجام به سوى ما باز گردانده مى شويد» (وَ نَبْلُوكُمْ بِالشَّرِّ وَ الْخَيْرِ فِتْنَةً وَ إِلَيْنا تُرْجَعُونَ) .البته آزمايش به وسيلۀ بلاها سخت تر است.

جايگاه اصلى شما اين جهان نيست،بلكه جاى ديگر است؛شما تنها براى دادن امتحانى در اينجا مى آييد و پس از پايان امتحان و كسب تكامل لازم به جايگاه اصلى خود كه سراى آخرت است خواهيد رفت.

آيه 36

(آيه 36)باز در اينجا به بحثهاى ديگر در ارتباط با موضع گيرى مشركان در برابر پيامبر اسلام(ص)بر خورد مى كنيم،كه بيانگر طرز تفكر انحرافى آنها در مسائل اصولى است نخست مى گويد:«و هنگامى كه كافران تو را مى بينند كارى جز مسخره كردن تو ندارند» (وَ إِذا رَآكَ الَّذِينَ كَفَرُوا إِنْ يَتَّخِذُونَكَ إِلاّ هُزُواً) .

آنها با بى اعتنايى به تو اشاره كرده،مى گويند:«آيا اين همان كسى است كه خدايان و بتهاى شما را(به بدى)ياد مى كند»؟ (أَ هذَا الَّذِي يَذْكُرُ آلِهَتَكُمْ) .

«در حالى كه خود ذكر خداوند رحمان را انكار مى كنند» (وَ هُمْ بِذِكْرِ الرَّحْمنِ هُمْ كافِرُونَ) .

تعجب در اين است كه اگر كسى از اين بتهاى سنگى و چوبى بد گويى كند-نه بد گويى بلكه حقيقت را بيان نمايد و بگويد اينها موجودات بى روح و فاقد شعور و بى ارزش هستند-تعجب مى كنند،اما اگر كسى منكر خداوند بخشنده و مهربانى شود كه آثار رحمتش پهنۀ جهان را گرفته و در هر چيز دليلى بر عظمت و رحمت اوست براى آنها جاى تعجب نيست.

آيه 37

(آيه 37)سپس به يكى ديگر از كارهاى زشت و بى رويۀ اين انسانهاى بى بند و بار اشاره كرده،مى فرمايد:«انسان از عجله آفريده شده» (خُلِقَ الْإِنْسانُ مِنْ عَجَلٍ) .

در حقيقت تعبير «خُلِقَ الْإِنْسانُ مِنْ عَجَلٍ» يك نوع تأكيد است؛يعنى آن چنان انسان عجول است كه گويى از«عجله»آفريده شده،و تار و پود وجودش از آن تشكيل يافته!و به راستى بسيارى از مردم عادى چنينند هم در خير عجولند

ص: 168

و هم در شر.

و در پايان آيه اضافه مى كند:«ولى عجله نكنيد من آياتم را به زودى به شما نشان خواهم داد» (سَأُرِيكُمْ آياتِي فَلا تَسْتَعْجِلُونِ) .

آيات ممكن است اشاره به نشانه هاى عذاب و بلاها و مجازاتهايى باشد كه پيامبر(ص)مخالفان را با آن تهديد مى كرد و اين سبك مغزان كرارا مى گفتند:پس چه شد اين بلاهايى كه ما را با آن مى ترسانى.

قرآن مى گويد:عجله نكنيد،چيزى نمى گذرد كه دامانتان را خواهد گرفت.

آيه 38

(آيه 38)باز انگشت روى يكى از تقاضاهاى عجولانۀ آنها گذاشته، مى فرمايد:«و آنها مى گويند:اين وعدۀ قيامت اگر راست مى گوييد كى فرا مى رسد؟!» (وَ يَقُولُونَ مَتى هذَا الْوَعْدُ إِنْ كُنْتُمْ صادِقِينَ) .

آيه 39

(آيه 39)اين آيه به آنها پاسخ مى دهد،و مى گويد:«اگر كافران مى دانستند زمانى را كه نمى توانند شعله هاى آتش را از صورت و پشت خود دور سازند، و هيچ كس به يارى آنها نخواهد شتافت»هرگز تعجيل در عذاب نمى كردند، و نمى گفتند:قيامت كى فرا مى رسد» (لَوْ يَعْلَمُ الَّذِينَ كَفَرُوا حِينَ لا يَكُفُّونَ عَنْ وُجُوهِهِمُ النّارَ وَ لا عَنْ ظُهُورِهِمْ وَ لا هُمْ يُنْصَرُونَ) .

آيه 40

(آيه 40)و جالب اين كه اين مجازات الهى و آتش سوزان«به صورت ناگهانى به سراغ آنها مى آيد آن چنانكه مبهوتشان مى كند»! (بَلْ تَأْتِيهِمْ بَغْتَةً فَتَبْهَتُهُمْ) .

«پس(آن چنان غافلگير و مقهورشان مى سازد كه)قدرت بر دفع آن را ندارند» (فَلا يَسْتَطِيعُونَ رَدَّها) .

حتى اگر تقاضاى مهلت كنند و بر خلاف آنچه تا آن وقت عجله مى كردند در خواست تأخير نمايند«به آنها مهلت داده نمى شود» (وَ لا هُمْ يُنْظَرُونَ) .

آيه 41

(آیه41)-در آیات گذشته دیدیم که مشرکان و کفار، پیامبر اسلام(ص) را به باد استهزاء می گرفتند، این آیه به عنوان دلداری پیامبر اسلام(ص) و تسلی خاطر او می گوید: این تنها تو نیستی که مورد استهزاء واقع شده ای،پیامبران قبل از تو نیز

ص: 169

مورد استهزاء قرار گرفتند» (وَ لَقَدِ اسْتُهْزِئَ بِرُسُلٍ مِنْ قَبْلِكَ) .

«ولى سر انجام آنچه را(از عذابهاى الهى)به باد مسخره گرفته بودند،دامان استهزا كنندگان را گرفت» (فَحاقَ بِالَّذِينَ سَخِرُوا مِنْهُمْ ما كانُوا بِهِ يَسْتَهْزِؤُنَ) .

بنا بر اين غم و اندوهى به خود راه مده و اين گونه اعمال جاهلان نبايد در روح بزرگ تو كمترين اثر بگذارد و يا در ارادۀ آهنينت خللى وارد كند.

آيه 42

(آيه 42)در اين آيه مى گويد:نه تنها در برابر عذاب خدا در قيامت،كسى از شما دفاع نمى كند،در اين دنيا نيز همين است«بگو:چه كسى شما را در شب و روز در برابر مجازات خداوند رحمان حفظ و نگهدارى مى كند»؟! (قُلْ مَنْ يَكْلَؤُكُمْ بِاللَّيْلِ وَ النَّهارِ مِنَ الرَّحْمنِ) .

در واقع اگر خداوند آسمان«جوّ زمين»را سقف محفوظى قرار نداده بود همين به تنهايى كافى بود كه شما را شب و روز در معرض بمباران سنگهاى آسمانى قرار دهد.

قابل توجه اين كه:در اين آيه به جاى«اللّه»،«رحمن»به كار رفته،يعنى ببينيد شما چقدر گناه كرده ايد كه حتى خداوندى را كه كانون رحمت عامه است به خشم آورده ايد.

سپس اضافه مى كند:«بلكه آنها از ياد پروردگارشان روى گردانند» (بَلْ هُمْ عَنْ ذِكْرِ رَبِّهِمْ مُعْرِضُونَ) .

نه به مواعظ و اندرزهاى پيامبران او گوش فرا مى دهند،و نه ياد خدا و نعمتهايش دل آنها را تكان مى دهد،و نه لحظه اى انديشۀ خود را در اين راه به كار مى اندازند.

آيه 43

(آيه 43)باز به عنوان سؤال مى پرسد:اين كافران ظالم و گنهكار در برابر كيفرهاى الهى به چه چيز دل بسته اند؟«آيا آنها خدايانى دارند كه مى توانند از آنان در برابر ما دفاع كنند»؟! (أَمْ لَهُمْ آلِهَةٌ تَمْنَعُهُمْ مِنْ دُونِنا) .

اين خدايان ساختگى آنها«حتى نمى توانند خودشان را يارى دهند و از خويشتن دفاع كنند» (لا يَسْتَطِيعُونَ نَصْرَ أَنْفُسِهِمْ) .

ص: 170

«و نه از ناحيۀ ما(به وسيلۀ رحمت و نيروى معنوى)يارى و همراهى مى شوند» (وَ لا هُمْ مِنّا يُصْحَبُونَ) .

آيه 44

(آيه 44)اين آيه اشاره به يكى از علل مهم سر كشى و طغيان افراد بى ايمان كرده،مى گويد:«ما به اين گروه و پدرانشان انواع نعمتها بخشيديم تا آنجا كه عمرهاى طولانى پيدا كردند» (بَلْ مَتَّعْنا هؤُلاءِ وَ آباءَهُمْ حَتّى طالَ عَلَيْهِمُ الْعُمُرُ) .

اما به جاى اين كه اين عمر طولانى و نعمت فراوان حس شكر گزارى را در آنها تحريك كرده و سر بر آستان عبوديت حق بگذارند مايۀ غرور و طغيانشان شد.

ولى آيا آنها نمى بينند كه اين جهان و نعمتهايش پايدار نيست«آيا نمى بينند كه ما پيوسته به سراغ زمين آمده،و از آن(و اهلش)مى كاهيم؟» (أَ فَلا يَرَوْنَ أَنّا نَأْتِي الْأَرْضَ نَنْقُصُها مِنْ أَطْرافِها) .

اقوام و قبايل يكى بعد از ديگرى مى آيند و مى روند و حتى دانشمندان و بزرگان و علما كه قوام زمين به آنها بود چشم از جهان فرو بستند!«آيا آنها غالبند» يا ما؟! (أَ فَهُمُ الْغالِبُونَ) .

آيه 45

(آيه 45)سپس اين حقيقت را باز گو مى كند كه وظيفۀ پيامبر صلّى اللّه عليه و آله آن است كه مردم را از طريق وحى آسمانى انذار كند،روى سخن را به پيامبر صلّى اللّه عليه و آله كرده مى گويد:

«به آنها بگو:(من از پيش خود چيزى نمى گويم)تنها به وسيلۀ وحى شما را انذار مى كنم» (قُلْ إِنَّما أُنْذِرُكُمْ بِالْوَحْيِ) .

و اگر در دل سخت شما اثر نمى گذارد جاى تعجب نيست،و نه دليلى بر نقصان وحى آسمانى،بلكه به خاطر آن است كه«افراد كر،هنگامى كه انذار مى شوند سخنان را نمى شنوند»! (وَ لا يَسْمَعُ الصُّمُّ الدُّعاءَ إِذا ما يُنْذَرُونَ) .

گوش شنوا لازم است تا سخن خدا را بشنود،نه گوشهايى كه آن چنان پرده هاى گناه و غفلت و غرور بر آنها افتاده كه شنوايى حق را بكلى از دست داده است.

آيه 46

(آیه46)- به دنبال آیات گذشته که حالت غرور و بی خبری افراد بی ایمان منعکس می کرد در این آیه، می گوید:این بی خبران مغرور که در حالت نعمت

ص: 171

و آرامش هرگز خدا را بنده نيستند«اگر گوشۀ كوچك و از نسيمى عذاب پروردگارت دامنشان را بگيرد(چنان متوحش مى شوند كه)فرياد مى زنند اى واى بر ما! ما همگى ظالم و ستمگر بوديم»! (وَ لَئِنْ مَسَّتْهُمْ نَفْحَةٌ مِنْ عَذابِ رَبِّكَ لَيَقُولُنَّ يا وَيْلَنا إِنّا كُنّا ظالِمِينَ) .ولى چه سود كه اين بيدارى اضطرارى هم به حال آنها سودى ندارد.

آيه 47

(آيه 47)و در اين آيه اشاره به حساب و جزاى دقيق و عادلانۀ قيامت مى كند تا افراد بى ايمان و ستمگر بدانند به فرض كه عذاب اين دنيا دامانشان را نگيرد مجازات آخرت حتمى است،و دقيقا تمام اعمالشان مورد محاسبه قرار مى گيرد.

مى فرمايد:«و ما ترازوهاى عدل را در روز قيامت بر پا مى كنيم» (وَ نَضَعُ الْمَوازِينَ الْقِسْطَ لِيَوْمِ الْقِيامَةِ) .

در احاديث اسلامى مى خوانيم:ميزانهاى سنجش در قيامت،پيامبران و امامان و پاكان و نيكانى هستند كه در پروندۀ اعمالشان نقطۀ تاريكى وجود ندارد.

اين ترازوهاى سنجش آن چنان دقيق و منظم است كه گويى عين عدالت مى باشد.و به همين دليل بلا فاصله اضافه مى كند:«پس به هيچ كس در آنجا كمترين ظلم و ستمى نمى شود» (فَلا تُظْلَمُ نَفْسٌ شَيْئاً) .نه از پاداش نيكو كاران چيزى كاسته مى شود،و نه به مجازات بد كاران افزوده مى گردد.

اما اين نفى ظلم و ستم،مفهومش اين نيست كه در حساب دقت نمى شود بلكه«اگر به مقدار سنگينى يك دانۀ خردل(كار نيك و بدى)باشد ما آن را حاضر مى سازيم»و مورد سنجش قرار مى دهيم (وَ إِنْ كانَ مِثْقالَ حَبَّةٍ مِنْ خَرْدَلٍ أَتَيْنا بِها) .

«و همين قدر كافى است كه ما حسابگر اعمال بندگان باشيم» (وَ كَفى بِنا حاسِبِينَ) .

آيه 48

آیه48)- شمه ای از داستان پیامبران: از این آیات به بعد فرازهایی از زندگی پیامبران که آمیخته با نکات بسیار آموزنده ای است بیان شده که بحثهای گذشته را در زمینهء نبوت پیامبر اسلام(ص) و درگیری او با مخالفان، با توجه به

ص: 172

اصول مشتركى كه حاكم بر آنهاست،روشنتر مى سازد.

در اين آيه مى فرمايد:«ما به موسى و هارون فرقان(وسيلۀ تشخيص حق از باطل)بخشيديم،و نور و ياد آورى براى پرهيز كاران» (وَ لَقَدْ آتَيْنا مُوسى وَ هارُونَ الْفُرْقانَ وَ ضِياءً وَ ذِكْراً لِلْمُتَّقِينَ) .

آيه 49

(آيه 49)در اين آيه«پرهيزكاران»را چنين معرفى مى كند:«آنها كسانى هستند كه از پروردگارشان در غيب و نهان مى ترسند»ترسى آميخته با احترام و تعظيم (الَّذِينَ يَخْشَوْنَ رَبَّهُمْ بِالْغَيْبِ) .

«و آنان از روز رستاخيز بيم دارند» (وَ هُمْ مِنَ السّاعَةِ مُشْفِقُونَ) .

در واقع پرهيز كاران به روز قيامت بسيار علاقه مندند چون كانون پاداش و رحمت الهى است اما با اين حال از حساب و كتاب خدا نيز بيمناكند.

آيه 50

(آيه 50)اين آيه قرآن را در مقايسۀ با كتب پيشين قرار داده،مى گويد:

«و اين ذكر مباركى است كه ما آن را(بر شما)نازل كرديم» (وَ هذا ذِكْرٌ مُبارَكٌ أَنْزَلْناهُ) .

«پس آيا شما آن را انكار مى كنيد» (أَ فَأَنْتُمْ لَهُ مُنْكِرُونَ) .

آيا چنين كتابى،جاى انكار دارد!دلايل حقانيتش در خودش نهفته، و نورانيتش آشكار است،و رهروان راهش سعادتمند و پيروز.

آيه 51

(آيه 51)گفتيم در اين سوره فرازهاى بسيارى از حالات انبياء آمده است.

در اينجا بخش مهمى از زندگى و مبارزات ابراهيم(ع)با بت پرستان انعكاس يافته،نخست مى فرمايد:«و ما وسيلۀ رشد و هدايت را از قبل در اختيار ابراهيم گذارديم،و به(شايستگى)او آگاه بوديم» (وَ لَقَدْ آتَيْنا إِبْراهِيمَ رُشْدَهُ مِنْ قَبْلُ وَ كُنّا بِهِ عالِمِينَ) .

آيه 54

(آیه54)-سپس به یکی از مهمترین برنامه های ابراهیم(ع)اشاره کرده، می گوید:«آن هنگام که به پدرش (آزر)و قوم او گفت: این مجسمه های بی روح چیست که شما همواره آنها را پرستش می کنید؟،( اِذ قالَ لِاَبیهِ وَ قَومِهِ مَا هَذَهِ التَماثیلُ الَتی اَنتُم لَها عاکِفونَ).

ص: 173

تعبير«لابيه»(پدرش)اشاره به عمويش آزر است زيرا عرب گاه به عمو«اب» مى گويد.

اين گفتار ابراهيم در حقيقت استدلال روشنى است براى ابطال بت پرستى زيرا آنچه از بتها مى بينيم همين مجسمه و تمثال است،بقيه تخيل است و توهّم.

آيه 53

(آيه 53)ولى بت پرستان هيچ گونه جوابى در برابر اين منطق گويا نداشتند جز اين كه مطلب را از خود ردّ كنند و به نياكانشان ارتباط دهند لذا«گفتند:ما پدران و نياكان خويش را ديديم كه اينها را پرستش مى كنند»و ما به سنت نياكانمان وفا داريم (قالُوا وَجَدْنا آباءَنا لَها عابِدِينَ) .

آيه 54

(آيه 54)از آنجا كه هيچ دليلى نداريم كه نياكان عاقلتر و عالمتر از نسلهاى بعد باشند،بلكه غالبا قضيه به عكس است چون با گذشت زمان علم و دانشها گسترده تر مى شود،ابراهيم بلافاصله به آنها«پاسخ گفت:هم شما و هم پدرانتان بطور قطع در گمراهى آشكارى بوديد» (قالَ لَقَدْ كُنْتُمْ أَنْتُمْ وَ آباؤُكُمْ فِي ضَلالٍ مُبِينٍ) .

آيه 55

(آيه 55)اين تعبير كه توأم با انواع تأكيدها و حاكى از قاطعيت تمام است، سبب شد كه بت پرستان كمى به خود آمده در صدد تحقيق بر آيند،رو به سوى ابراهيم كرده:«گفتند:آيا مطلب حقّى براى ما آورده اى يا شوخى مى كنى»! (قالُوا أَ جِئْتَنا بِالْحَقِّ أَمْ أَنْتَ مِنَ اللاّعِبِينَ) .

آيه 56

(آيه 56)اما ابراهيم صريحا به آنها پاسخ«گفت:(آنچه مى گويم جدى است و عين واقعيت كه)پروردگار شما پروردگار آسمانها و زمين است» (قالَ بَلْ رَبُّكُمْ رَبُّ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ) .

«همان خدايى كه آنها را آفريده و من از گواهان اين عقيده ام» (الَّذِي فَطَرَهُنَّ وَ أَنَا عَلى ذلِكُمْ مِنَ الشّاهِدِينَ) .

ابراهيم با اين گفتار قاطعش نشان داد آن كس شايستۀ پرستش است كه آفريدگار آنها و زمين و همۀ موجودات است.

آيه 57

(آیه57)-ابراهیم برای این که ثابت کند این مساءله صددرصد جدی است و او بر سر عقیدهء خود تا همه جا ایستاده، و نتایج و لوازم آن را هر چه باشد با جان

ص: 174

و دل مى پذيرد اضافه كرد:«و به خدا سوگند،در غياب شما نقشه اى براى نابودى بتهايتان مى كشم!» (وَ تَاللّهِ لَأَكِيدَنَّ أَصْنامَكُمْ بَعْدَ أَنْ تُوَلُّوا مُدْبِرِينَ) .

آيه 58

(آيه 58)به هر حال او بى آنكه از خطرات اين كار بترسد و يا از توفانى كه پشت سر اين عمل به وجود مى آيد هراسى به دل راه دهد در يك فرصت مناسب مردانه وارد ميدان شد،و با يك دنيا قهرمانى به جنگ اين خدايان پوشالى رفت كه آن همه علاقه مند متعصب و نادان داشتند،بطورى كه قرآن مى گويد:«پس همۀ آنها را قطعه قطعه كرد،جز بت بزرگى كه داشتند»! (فَجَعَلَهُمْ جُذاذاً إِلاّ كَبِيراً لَهُمْ) .

و هدفش اين بود«شايد بت پرستان به سراغ او بيايند»و او هم تمام گفتنيها را بگويد (لَعَلَّهُمْ إِلَيْهِ يَرْجِعُونَ) .

درست است كه ما از لفظ«بت پرستى»بيشتر متوجه بتهاى سنگى و چوبى مى شويم،ولى از يك نظر بت و بت پرستى مفهوم وسيعى دارد كه هر نوع توجه به غير خدا را،در هر شكل و صورت شامل مى شود.و طبق حديث معروف«هر چه انسان را به خود مشغول و از خدا دور سازد بت اوست»!

آيه 59

(آيه 59)سر انجام بت پرستان وارد بتخانه شدند و با صحنه اى رو برو گشتند كه هوش از سرشان پريد،به جاى آن بتخانۀ آباد،با تلى از بتهاى دست و پا شكسته و به هم ريخته رو برو شدند!فريادشان بلند شد«صدا زدند:چه كسى اين بلا را بر سر خدايان ما آورده است»؟! (قالُوا مَنْ فَعَلَ هذا بِآلِهَتِنا) .

«مسلما او(هر كس بوده)از ظالمان و ستمگران است» (إِنَّهُ لَمِنَ الظّالِمِينَ) .

او هم به خدايان ما ستم كرده،و هم به جامعه و جمعيت ما و هم به خودش!

آيه 60

(آيه 60)اما گروهى كه تهديدهاى ابراهيم را نسبت به بتها در خاطر داشتند،و طرز رفتار اهانت آميز او را با اين معبودهاى ساختگى مى دانستند«گفتند:

ما شنيديم جوانكى(سخن از بتها مى گفت و)از آنها(به بدى)ياد مى كرد كه نامش ابراهيم است» (قالُوا سَمِعْنا فَتًى يَذْكُرُهُمْ يُقالُ لَهُ إِبْراهِيمُ) .

ابراهيم طبق بعضى از روايات در آن موقع كاملا جوان بود و احتمالا سنش از شانزده سال تجاوز نمى كرد.

ص: 175

آيه 61

(آيه 61)اصولا معمول اين است هنگامى كه جنايتى در نقطه اى رخ مى دهد براى پيدا كردن شخصى كه آن را انجام داده به دنبال ارتباطهاى خصومت آميز مى گردند،و مسلما در آن محيط كسى جز ابراهيم آشكارا با بتها گلاويز نبود،و لذا تمام افكار متوجه او شد جمعيت«گفتند:اكنون كه چنين است پس(برويد)او را در برابر چشم مردم حاضر كنيد تا آنها(كه مى شناسند و خبر دارند)گواهى دهند» (قالُوا فَأْتُوا بِهِ عَلى أَعْيُنِ النّاسِ لَعَلَّهُمْ يَشْهَدُونَ) .

آيه 62

(آيه 62)جارچيان در اطراف شهر فرياد زدند كه هر كس از ماجراى خصومت ابراهيم و بد گويى او نسبت به بتها آگاه است حاضر شود.

سر انجام محكمه و دادگاه تشكيل شد و زعماى قوم در آنجا جمع بودند بعضى مى گويند:خود نمرود نيز بر اين ماجرا نظارت داشت.

نخستين سؤالى كه از ابراهيم كردند اين بود«گفتند:آيا تو اين كار را با خدايان ما كرده اى؟اى ابراهيم»! (قالُوا أَ أَنْتَ فَعَلْتَ هذا بِآلِهَتِنا يا إِبْراهِيمُ) .

آيه 63

(آيه 63)برهان دندانشكن ابراهيم:ابراهيم آن چنان جوابى گفت كه آنها را سخت در محاصره قرار داد،محاصره اى كه قدرت بر نجات از آن نداشتند ابراهيم «گفت:بلكه اين كار را اين بت بزرگ آنها كرده!از خودشان سؤال كنيد اگر سخن مى گويند»! (قالَ بَلْ فَعَلَهُ كَبِيرُهُمْ هذا فَسْئَلُوهُمْ إِنْ كانُوا يَنْطِقُونَ) .

اصول جرم شناسى مى گويد متهم كسى است كه آثار جرم را همراه دارد،در اينجا آثار جرم در دست بت بزرگ است.

اصلا چرا شما به سراغ من آمديد؟چرا خداى بزرگتان را متهم نمى كنيد»؟ آيا احتمال نمى دهيد او آنها را رقيب آيندۀ خود فرض كرده و حساب همه را يك جا رسيده است؟!

آيه 64

(آیه 64)-سخنان ابراهیم، بت پرستان را تکان داد، وجدان خفتهء آنها را بیدار کرد و همچون توفانی که خاکسترهای فراوان را از روی شعله های آتش برگیرد و فروغ آن را آشکارسازد،فطرت توحیدی آنها را از پشت پرده های تعصب و جهل و غرور آشکار ساخت.

ص: 176

در يك لحظۀ كوتاه و زود گذر از اين خواب عميق و مرگ زا بيدار شدند، چنانكه قرآن مى گويد:«پس آنها به وجدان و فطرتشان باز گشتند و به خود گفتند:

حقا كه شما ظالم و ستمگريد» (فَرَجَعُوا إِلى أَنْفُسِهِمْ فَقالُوا إِنَّكُمْ أَنْتُمُ الظّالِمُونَ) .

هم به خويشتن ظلم و ستم كرديد و هم بر جامعه اى كه به آن تعلق داريد و هم به ساحت مقدس پروردگار بخشندۀ نعمتها.

آيه 65

(آيه 65)ولى افسوس كه زنگار جهل و تعصب و تقليد كور كورانه بيشتر از آن بود كه با نداى صيقل بخش اين قهرمان توحيد بكلى زدوده شود.

افسوس كه اين بيدارى روحانى و مقدس چندان به طول نيانجاميد،و در ضمير آلوده و تاريكشان از طرف نيروهاى اهريمنى و جهل قيامى بر ضد اين نور توحيدى صورت گرفت و همه چيز به جاى اول بازگشت،چه تعبير لطيفى قرآن مى كند:«سپس آنها بر سرهاشان واژگونه شدند» (ثُمَّ نُكِسُوا عَلى رُؤُسِهِمْ) .

و براى اين كه از طرف خدايان گنگ و بسته دهانشان عذرى بياورند گفتند:

«تو ميدانى اينها هرگز سخن نمى گويند»! (لَقَدْ عَلِمْتَ ما هؤُلاءِ يَنْطِقُونَ) .

اينها هميشه خاموشند و ابهت سكوت را نمى شكنند! و با اين عذر پوشالى خواستند ضعف و زبونى و ذلت بتها را كتمان كنند.

آيه 66

(آيه 66)اينجا بود كه ميدانى براى استدلال منطقى در برابر ابراهيم قهرمان گشوده شد تا شديدترين حملات خود را متوجه آنها كند،و مغزهايشان را زير رگبارى از سرزنش منطقى و بيدار كننده قرار دهد:«فرياد زد:آيا شما معبودهايى غير خدا را مى پرستيد كه نه كمترين سودى به حال شما دارند و نه كوچكترين ضررى» (قالَ أَ فَتَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللّهِ ما لا يَنْفَعُكُمْ شَيْئاً وَ لا يَضُرُّكُمْ) .

آيه 67

(آيه 67)باز اين معلم توحيد،سخن را از اين هم فراتر برد و با تازيانه هاى سرزنش بر روح بى دردشان كوبيد و گفت:«اف بر شما،و بر اين معبودهايى كه غير از اللّه انتخاب كرده ايد»! (أُفٍّ لَكُمْ وَ لِما تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللّهِ) .

«آيا هيچ انديشه نمى كنيد،و عقل در سر نداريد»؟ (أَ فَلا تَعْقِلُونَ) .

ولى در توبيخ و سرزنششان،ملايمت را از دست نداد مبادا بيشتر لجاجت كنند.

ص: 177

آيه 68

(آيه 68)آنجا كه آتش گلستان مى شود:گر چه با استدلال عملى و منطقى ابراهيم،همۀ بت پرستان محكوم شدند ولى لجاجت و تعصب شديد آنها مانع از پذيرش حق شد،به همين دليل تصميم بسيار شديد و خطرناكى در بارۀ ابراهيم گرفتند.

قرآن مى گويد:«جمعيت فرياد زدند:او را بسوزانيد و خدايان خود را يارى كنيد اگر كارى از دست شما ساخته است» (قالُوا حَرِّقُوهُ وَ انْصُرُوا آلِهَتَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ فاعِلِينَ) .

امثال اين لاطائلات بسيار گفتند و مردم را بر ضد ابراهيم شوراندند آنچنان كه به جاى چند بار هيزم كه براى سوزاندن چندين نفر كافى است هزاران بار بر روى هم ريختند و كوهى از هيزم،و به دنبال آن دريايى از آتش به وجود آوردند.

آيه 69

(آيه 69)به هر حال ابراهيم(ع)در ميان هلهله و شادى و غريو فرياد مردم با منجنيق به درون شعله هاى آتش پرتاب شد،آن چنان مردم فرياد شادى كشيدند كه گويى شكنندۀ بتها براى هميشه نابود و خاكستر شد.

اما خدايى كه همه چيز سر بر فرمان اوست،حتى سوزندگى را او به آتش ياد داده،و رمز محبت را او به مادران آموخته،اراده كرد اين بندۀ مؤمن خالص در اين درياى آتش سالم بماند،تا سند ديگرى بر اسناد افتخارش بيفزايد،چنانكه قرآن در اينجا مى گويد:«به آتش گفتيم:اى آتش!سرد و سالم بر ابراهيم باش»! (قُلْنا يا نارُ كُونِي بَرْداً وَ سَلاماً عَلى إِبْراهِيمَ) .

بدون شك فرمان خدا در اينجا فرمان تكوينى بود همان فرمانى كه در جهان هستى به خورشيد و ماه و زمين و آسمان و آب و آتش و گياهان و پرندگان مى دهد و بدون آن فرمان از هيچ سببى كارى ساخته نيست.

معروف چنين است كه آتش آن چنان سرد و ملايم شد كه دندان ابراهيم از شدت سرما به هم مى خورد.

آيه 70

(آیه70)-و در این آیه به عنوان نتیجه گیری کوتاه و فشرده، می فرماید: «آنها می خواستند ابراهیم را با این نقشه نابود کنند، ولی ما آنها را زیانکارترین مردم قرار

ص: 178

داديم» (وَ أَرادُوا بِهِ كَيْداً فَجَعَلْناهُمُ الْأَخْسَرِينَ) .

ناگفته پيداست كه با سالم ماندن ابراهيم در ميان آتش،صحنه بكلى دگرگون شد،غريو شادى فرو نشست،دهانها از تعجب باز ماند،ولى باز هم تعصب و لجاجت مانع از پذيرش حق بطور كامل گرديد،هر چند دلهاى بيدار بهرۀ خود را از اين ماجرا بردند و بر ايمانشان نسبت به خداى ابراهيم افزوده شد.

آيه 71

(آيه 71)هجرت ابراهيم از سرزمين بت پرستان:داستان آتش سوزى ابراهيم و نجات اعجاز آميزش از اين مرحلۀ خطرناك،لرزه بر اركان حكومت نمرود افكند او اگر با اين حال در آن شهر و كشور باقى مى ماند،با آن زبان گويا و منطق نيرومند و شهامت بى نظيرش مسلما كانون خطرى براى آن حكومت جبار و خودكامه بود.

از سوى ديگر ابراهيم در واقع رسالت خود را در آن سر زمين انجام داده، و بذر ايمان و آگاهى را در آن سر زمين پاشيده بود.

او بايد از اينجا به سر زمين ديگرى برود و رسالت خود را در آنجا نيز پياده كند،لذا تصميم گرفت تا به اتفاق«لوط»-برادر زاده اش-و همسرش«ساره» و احتمالا گروه اندكى از مؤمنان از آن سر زمين به سوى شام هجرت كند.

آنچنانكه قرآن مى گويد:«و ما ابراهيم و لوط را به سوى سر زمينى كه براى جهانيان پر بركت ساخته بوديم نجات و رهايى بخشيديم» (وَ نَجَّيْناهُ وَ لُوطاً إِلَى الْأَرْضِ الَّتِي بارَكْنا فِيها لِلْعالَمِينَ) .

آيه 72

(آيه 72)اين آيه به يكى از مهمترين مواهب خدا به ابراهيم كه داشتن فرزندى صالح و نسلى برومند و شايسته است اشاره كرده،مى فرمايد:«و ما به او اسحاق را بخشيديم و يعقوب(فرزند اسحاق)را بر او افزوديم» (وَ وَهَبْنا لَهُ إِسْحاقَ وَ يَعْقُوبَ نافِلَةً) .

«و همۀ آنها را مردانى صالح و شايسته و مفيد قرار داديم» (وَ كُلاًّ جَعَلْنا صالِحِينَ) .

آيه 73

(آیه73)- این آیه به مقام امامت و رهبری این پیامبران بزرگ و بخشی از

ص: 179

صفات و برنامه هاى مهم و پر ارزش آنها بطور جمعى اشاره مى كند.

در اينجا مجموعا«شش قسمت»از اين ويژگيها بر شمرده شده كه با اضافه كردن توصيف به صالح بودن كه از آيۀ قبل استفاده مى شود مجموعا هفت ويژگى را تشكيل مى دهد.

نخست مى گويد:«و ما آنها را پيشوايانى قرار داديم» (وَ جَعَلْناهُمْ أَئِمَّةً) .

در مرحلۀ بعد فعليت و ثمرۀ اين مقام را باز گو مى كند:«آنها به فرمان ما(مردم را)هدايت مى كردند» (يَهْدُونَ بِأَمْرِنا) .

نه تنها هدايت به معنى راهنمايى و ارائه طريق كه در نبوت و رسالت وجود دارد،بلكه به معنى دستگيرى كردن و رساندن به سر منزل مقصود.

سومين و چهارمين و پنجمين موهبت و ويژگى آنها اين بود كه«و ما به آنها انجام كارهاى نيك و بر پا داشتن نماز و اداى زكات را به آنها وحى كرديم» (وَ أَوْحَيْنا إِلَيْهِمْ فِعْلَ الْخَيْراتِ وَ إِقامَ الصَّلاةِ وَ إِيتاءَ الزَّكاةِ) .

و در آخرين فراز به مقام«عبوديت»آنها اشاره كرده،مى گويد:«و آنها همگى فقط ما را عبادت مى كردند» (وَ كانُوا لَنا عابِدِينَ) .

آيه 74

(آيه 74)نجات لوط از سر زمين آلودگان!از آنجا كه لوط از بستگان نزديك ابراهيم و از نخستين كسانى است كه به او ايمان آورد پس از داستان ابراهيم، به بخشى از تلاش و كوشش او در راه ابلاغ رسالت و مواهب پروردگار نسبت به او اشاره مى كند:«و لوط را به ياد آور كه ما به او حكم(فرمان نبوت و رسالت)و علم داديم» (وَ لُوطاً آتَيْناهُ حُكْماً وَ عِلْماً) .

لوط از پيامبران بزرگى است كه هم عصر با ابراهيم بود،و همراه او از سر زمين بابل به فلسطين مهاجرت كرد،و بعدا از ابراهيم جدا شد و به شهر«سدوم»آمده چرا كه مردم آن منطقه غرق فساد و گناه،مخصوصا انحرافات و آلودگيهاى جنسى بودند،او براى هدايت اين قوم منحرف تلاش و كوشش بسيار كرد،اما كمتر در آن كوردلان اثر گذارد.

سر انجام قهر و عذاب شديد الهى آنها را فرا گرفت،و جز خانوادۀ لوط-به

ص: 180

استثناى همسرش-همگى نابود شدند.

لذا در دنبالۀ آيه به اين موهبت كه به لوط ارزانى داشت اشاره كرده، مى فرمايد:«و ما او را از شهر و ديارى كه كارهاى پليد و زشت انجام مى دادند رهايى بخشيديم» (وَ نَجَّيْناهُ مِنَ الْقَرْيَةِ الَّتِي كانَتْ تَعْمَلُ الْخَبائِثَ) .

«چرا كه آنها مردم بدى بودند و از اطاعت فرمان حقّ بيرون رفته بودند» (إِنَّهُمْ كانُوا قَوْمَ سَوْءٍ فاسِقِينَ) .

آيه 75

(آيه 75)سپس به آخرين موهبت الهى در بارۀ«لوط»اشاره كرده،مى گويد:

«و ما او را در رحمت خاص خويش داخل كرديم» (وَ أَدْخَلْناهُ فِي رَحْمَتِنا) .

«چرا كه او از بندگان صالح بود» (إِنَّهُ مِنَ الصّالِحِينَ) .

آيه 76

(آيه 76)نجات نوح از چنگال متعصبان لجوج:بعد از ذكر گوشه اى از داستان ابراهيم و لوط،به ذكر قسمتى از سر گذشت يكى ديگر از پيامبران بزرگ يعنى«نوح»پرداخته،مى فرمايد:«و به ياد آور نوح را،هنگامى كه قبل از آنها (ابراهيم و لوط)پروردگار خود را خواند»و تقاضاى نجات از چنگال منحرفان بى ايمان كرد (وَ نُوحاً إِذْ نادى مِنْ قَبْلُ) .

اين نداى نوح ظاهرا اشاره به نفرينى است كه در سورۀ نوح آيۀ 26 و 27 نقل شده آنجا كه مى گويد:«پروردگارا!احدى از اين قوم بى ايمان را روى زمين مگذار! چرا كه اگر بمانند بندگان تو را گمراه مى كنند،و نسل آيندۀ آنها نيز جز كافر و فاجر نخواهد بود»! سپس اضافه مى كند:«پس ما دعاى او را مستجاب كرديم و او و خانواده اش را از آن غم و اندوه بزرگ رهايى بخشيديم» (فَاسْتَجَبْنا لَهُ فَنَجَّيْناهُ وَ أَهْلَهُ مِنَ الْكَرْبِ الْعَظِيمِ) .

«اهل»در اينجا معنى وسيعى دارد كه هم بستگان مؤمن او را شامل مى شود و هم دوستان خاص او را.

آيه 77

(آیه77)- در این آیه اضافه می کند: « ما او را در برابر قومی که آیات ما را تکذیب کردند یاری کردیم،(وَ نَصَرناهُ مِنَ القَومِ الذینَ کَذَبوا بِایاتِنا).

ص: 181

«چرا كه آنها قوم بدى بودند،لذا همۀ آنها را غرق كرديم» (إِنَّهُمْ كانُوا قَوْمَ سَوْءٍ فَأَغْرَقْناهُمْ أَجْمَعِينَ) .

اين جمله بار ديگر تأكيدى است بر اين حقيقت كه مجازاتهاى الهى هرگز جنبۀ انتقامى ندارد،بلكه بر اساس انتخاب اصلح است،به اين معنى كه حق حيات و استفادۀ از مواهب زندگى براى گروهى است كه در خط تكامل و سير الى اللّه باشند و يا اگر روزى در خط انحراف افتادند بعدا تجديد نظر كرده و باز گردند.

آيه 78

(آيه 78)قضاوت داود و سليمان:در تعقيب سر گذشتهاى مربوط به موسى و هارون و ابراهيم و نوح و لوط در اينجا به بخشى از زندگى داود و سليمان اشاره مى كند،و در آغاز اشارۀ سر بسته اى به ماجراى يك قضاوت و داورى كه از ناحيۀ داود و سليمان صورت گرفت دارد.

مى فرمايد:«و داود و سليمان را به ياد آر،هنگامى كه در بارۀ كشتزارى قضاوت مى كردند كه گوسفندان قوم شبانه آن را چريده بودند» (وَ داوُدَ وَ سُلَيْمانَ إِذْ يَحْكُمانِ فِي الْحَرْثِ إِذْ نَفَشَتْ فِيهِ غَنَمُ الْقَوْمِ) .

«و ما شاهد حكم آنها بوديم» (وَ كُنّا لِحُكْمِهِمْ شاهِدِينَ) .

داستان بدين قرار بود كه:گلۀ گوسفندانى شبانه به تاكستانى وارد مى شوند، و برگها و خوشه هاى انگور را خورده و ضايع مى كنند،صاحب باغ شكايت نزد داود مى برد،داود حكم مى دهد كه در برابر اين خسارت بزرگ بايد تمام گوسفندان به صاحب باغ داده شود.

سليمان كه در آن زمان كودك بود به پدر مى گويد:اى پيامبر بزرگ خدا!اين حكم را تغيير ده و تعديل كن! پدر مى گويد:چگونه؟ در پاسخ مى گويد:گوسفندان بايد با صاحب باغ سپرده شوند تا از منافع آنها و شير و پشمشان استفاده كند،و باغ به دست صاحب گوسفندان داده شود تا در اصلاح آن بكوشد هنگامى كه باغ به حال اول باز گشت به صاحبش تحويل داده مى شود،و گوسفندان نيز به صاحبش بر مى گردد-و خداوند طبق آيۀ بعد حكم

ص: 182

سليمان را تأييد كرد.

آيه 79

(آيه 79)به هر حال در اين آيه حكم سليمان را در اين داستان به اين صورت تأييد مى كند:«پس ما اين داورى و حكومت را به سليمان تفهيم كرديم»و با تأييد ما او بهترين راه حل اين مخاصمه را دريافت (فَفَهَّمْناها سُلَيْمانَ) .

امام مفهوم اين سخن آن نيست كه حكم داود اشتباه و نادرست بوده،چرا كه بلا فاصله اضافه مى كند:«ما به هر يك از اين دو،آگاهى و شايستگى داورى و علم بخشيديم» (وَ كُلاًّ آتَيْنا حُكْماً وَ عِلْماً) .

سپس به يكى ديگر از مواهب و افتخاراتى كه خدا به داود داده بود اشاره كرده،مى فرمايد:«و ما كوهها را مسخر ساختيم كه همراه داود تسبيح مى گفتند و همچنين پرندگان را» (وَ سَخَّرْنا مَعَ داوُدَ الْجِبالَ يُسَبِّحْنَ وَ الطَّيْرَ) .

اينها در برابر قدرت ما چيز مهمى نيست«و ما اين كار را انجام داديم» (وَ كُنّا فاعِلِينَ) .

آيه 80

(آيه 80)در اين آيه به يكى ديگر از مواهبى كه خدا به اين پيامبر بزرگ داده اشاره كرده،مى گويد:«و ما ساختن زره را به او تعليم داديم،تا شما را در جنگهايتان حفظ كند؛پس آيا(شما خدا را بر نعمتهايش)شكر مى كنيد»؟ (وَ عَلَّمْناهُ صَنْعَةَ لَبُوسٍ لَكُمْ لِتُحْصِنَكُمْ مِنْ بَأْسِكُمْ فَهَلْ أَنْتُمْ شاكِرُونَ) .

آيه 81

(آيه 81)بادها در فرمان سليمان!در اينجا به بخشى از مواهبى كه خدا به يكى ديگر از پيامبران يعنى سليمان(ع)داده كرده،مى گويد:«و ما بادهاى شديد و طوفان زا را مسخر سليمان ساختيم كه تحت فرمان او به سوى سر زمينى كه ما آن را مبارك كرده بوديم حركت مى كرد» (وَ لِسُلَيْمانَ الرِّيحَ عاصِفَةً تَجْرِي بِأَمْرِهِ إِلى الْأَرْضِ الَّتِي بارَكْنا فِيها) .

و اين كار عجيب نيست،چرا كه«ما به همه چيز آگاه بوديم و هستيم» (وَ كُنّا بِكُلِّ شَيْءٍ عالِمِينَ) .

هم از اسرار عالم هستى و قوانين و نظامات حاكم بر آن آگاهيم،مى دانيم چگونه آنها را مى توان تحت فرمان آورد،و هم از نتيجه و سر انجام اين كار،و به هر

ص: 183

حال همه چيز در برابر علم و قدرت ما خاضع و تسليم است.

آيه 82

(آيه 82)اين آيه يكى ديگر از مواهب انحصارى سليمان(ع)را باز گو مى كند:«و گروهى از شياطين(را نيز مسخّر او قرار داديم،كه در دريا)برايش غوّاصى مى كردند؛و كارهايى غير از اين(نيز)براى او انجام مى دادند» (وَ مِنَ الشَّياطِينِ مَنْ يَغُوصُونَ لَهُ وَ يَعْمَلُونَ عَمَلاً دُونَ ذلِكَ) .

«و ما آنها را(از تمرد و سر كشى در برابر فرمان او)نگاه مى داشتيم» (وَ كُنّا لَهُمْ حافِظِينَ) .

آنها افرادى با هوش،فعال،هنرمند و صنعتگر با مهارتهاى مختلف بودند.

آيه 83

(آيه 83)ايّوب را از گرداب مشكلات رهايى بخشيديم:در اينجا از سر گذشت آموزندۀ يكى ديگر از پيامبران بزرگ خدا سخن مى گويد؛او«ايّوب» و دهمين پيامبرى است كه در سورۀ انبياء اشاره به گوشه اى از زندگانى او شده است.

«ايوب»سرگذشتى غم انگيز،و در عين حال پر شكوه و با ابهت دارد،صبر و شكيبايى او مخصوصا در برابر حوادث ناگوار عجيب بود،به گونه اى كه«صبر ايوب»يك ضرب المثل قديمى است.

مى فرمايد:«و ايّوب را(به ياد آور)هنگامى كه پروردگارش را خواند (و عرضه داشت):بد حالى و مشكلات به من روى آورده و تو مهربانترين مهربانانى»! (وَ أَيُّوبَ إِذْ نادى رَبَّهُ أَنِّي مَسَّنِيَ الضُّرُّ وَ أَنْتَ أَرْحَمُ الرّاحِمِينَ) .

آيه 84

(آيه 84)اين آيه مى گويد:«به دنبال اين دعاى ايّوب،خواسته اش را اجابت كرديم و رنج و ناراحتى او را برطرف ساختيم» (فَاسْتَجَبْنا لَهُ فَكَشَفْنا ما بِهِ مِنْ ضُرٍّ) .

«و خانوادۀ او را به او باز گردانديم،و همانندشان را به آنها افزوديم» (وَ آتَيْناهُ أَهْلَهُ وَ مِثْلَهُمْ مَعَهُمْ) .

«تا رحمتى از ناحيۀ ما(بر آنها)باشد و هم ياد آورى و تذكرى براى عبادت كنندگان پروردگار» (رَحْمَةً مِنْ عِنْدِنا وَ ذِكْرى لِلْعابِدِينَ) .

ص: 184

تا مسلمانان بدانند مشكلات هر قدر زياد باشد و گرفتاريها هر قدر فراوان و دشمنان هر قدر فشرده باشند باز با گوشه اى از لطف پروردگار همۀ اينها برطرف شدنى است،نه تنها زيانها جبران مى شود بلكه گاهى خداوند به عنوان پاداش صابران با استقامت همانند آنچه از دست رفته نيز بر آن مى افزايد.

آيه 85

(آيه 85)اسماعيل و ادريس و ذا الكفل:قرآن در اينجا اشاره به مقام شكيبايى سه نفر ديگر از پيامبران الهى كرده،مى گويد:اسماعيل و ادريس و ذا الكفل را(به ياد آور)كه همۀ آنها از صابران و شكيبايان بودند» (وَ إِسْماعِيلَ وَ إِدْرِيسَ وَ ذَا الْكِفْلِ كُلٌّ مِنَ الصّابِرِينَ) .

هر يك از آنها در طول عمر خود در برابر دشمنان و يا مشكلات طاقت فرساى زندگى صبر و مقاومت به خرج دادند و هرگز در برابر اين حوادث زانو نزدند و هر يك الگويى بودند از استقامت و پايمردى.

آيه 86

(آيه 86)سپس بزرگترين موهبت الهى را در برابر اين صبر و استقامت براى آنان چنين بيان مى كند:«و ما آنها را در رحمت خود داخل كرديم،چرا كه آنها از صالحان بودند» (وَ أَدْخَلْناهُمْ فِي رَحْمَتِنا إِنَّهُمْ مِنَ الصّالِحِينَ) .

آيه 87

(آيه 87)نجات يونس از آن زندان وحشتناك:اين آيه و آيۀ بعد نيز گوشه اى از سر گذشت پيامبر بزرگ«يونس»را بيان كرده،مى گويد:«و ذا النون را به ياد آر هنگامى كه خشمگين(بر قوم بت پرست و نافرمان خويش)از ميان آنها رفت» (وَ ذَا النُّونِ إِذْ ذَهَبَ مُغاضِباً) .

«او گمان مى كرد كه ما(زندگى را)بر او تنگ نخواهيم كرد» (فَظَنَّ أَنْ لَنْ نَقْدِرَ عَلَيْهِ) .

او گمان مى كرد تمام رسالت خويش را در ميان قوم نافرمانش انجام داده است و حتى ترك اولايى در اين زمينه نكرده،در حالى كه اولى اين بود كه بيش از اين در ميان آنها بماند و صبر و استقامت به خرج دهد و دندان بر جگر بفشارد شايد بيدار شوند و به سوى خدا آيند سر انجام به خاطر همين ترك اولى او را در فشار قرار داديم،نهنگ عظيمى او

ص: 185

را بلعيد«پس او در آن ظلمتهاى متراكم صدا زد خداوندا!جز تو معبودى نيست» (فَنادى فِي الظُّلُماتِ أَنْ لا إِلهَ إِلاّ أَنْتَ) .

«خداوندا!پاك و منزهى،من از ستمكاران بودم»! (سُبْحانَكَ إِنِّي كُنْتُ مِنَ الظّالِمِينَ) .هم بر خويش ستم كردم و هم بر قوم خود،مى بايست بيش از اين، ناملايمات و شدايد و سختيها را پذيرا مى شدم،تن به همۀ شكنجه ها مى دادم شايد آنها به راه آيند.

آيه 88

(آيه 88)«سر انجام ما دعاى او را اجابت كرديم و از غم و اندوه رهائيش بخشيديم» (فَاسْتَجَبْنا لَهُ وَ نَجَّيْناهُ مِنَ الْغَمِّ) .

آرى«و اين گونه ما مؤمنان را نجات مى بخشيم» (وَ كَذلِكَ نُنْجِي الْمُؤْمِنِينَ) .

اين يك برنامۀ اختصاصى براى يونس نبود،بلكه هر كس از مؤمنان از تقصير خويش،عذر به درگاه خدا آورد،و از ذات پاكش مدد و رحمت طلبد ما دعايش را مستجاب و اندوهش را بر طرف خواهيم كرد.

آيه 89

(آيه 89)نجات زكريّا از تنهايى:در اين آيه و آيۀ بعد گوشه اى از سرگذشت دو شخصيت ديگر از پيامبران بزرگ الهى«زكريا»و«يحيى»را بيان مى كند.

نخست مى گويد:«زكريّا را به خاطر بياور هنگامى كه پروردگارش را خواند و عرضه داشت:پروردگارا!مرا تنها مگذار،و تو بهترين وارثان هستى» (وَ زَكَرِيّا إِذْ نادى رَبَّهُ رَبِّ لا تَذَرْنِي فَرْداً وَ أَنْتَ خَيْرُ الْوارِثِينَ) .

سالها بر عمر زكريا گذشت،و برف پيرى بر سرش نشست،اما هنوز فرزندى نداشت،و از سوى ديگر همسرى عقيم و نازا داشت.

او در آرزوى فرزندى بود كه بتواند برنامه هاى الهى او را تعقيب كند؛در اين هنگام با تمام قلب به درگاه خدا روى آورد و تقاضاى فرزند صالح و برومندى كرد.

آيه 90

(آیه90)-خداوند این دعای خالص و سرشار از عشق به حقیقت را اجابت کرد، و خواستهء او را تحقق بخشید آن چنان که می فرماید: « پس ما دعای او را اجابت کردیم و یحیی را به او بخشیدیم»(فَاستَجِبَنا لَهُ وَوَهبا لَهُ یَحیی).

ص: 186

و براى رسيدن به اين مقصود«همسر نازاى او را اصلاح(و قادر به آوردن فرزند)كرديم» (وَ أَصْلَحْنا لَهُ زَوْجَهُ) .

سپس اشاره به سه قسمت از صفات برجستۀ اين خانواده كرده چنين مى گويد:«آنها در انجام كارهاى خير،سرعت مى كردند» (إِنَّهُمْ كانُوا يُسارِعُونَ فِي الْخَيْراتِ) .

«و آنها به خاطر عشق به طاعت و وحشت از گناه در همه حال ما را مى خواندند» (وَ يَدْعُونَنا رَغَباً وَ رَهَباً) .

«و آنها همواره در برابر ما خشوع داشتند»خضوعى آميخته با ادب و احترام و ترس آميخته با احساس مسؤوليت (وَ كانُوا لَنا خاشِعِينَ) .

ذكر اين صفات سه گانه ممكن است اشاره به اين باشد كه آنها به هنگام رسيدن به نعمت گرفتار غفلتها و غرورهايى كه دامن افراد كم ظرفيت و ضعيف الايمان را به هنگام وصول به نعمت مى گيرد نمى شدند.

آيه 91

(آيه 91)مريم بانوى پاكدامن:در اين آيه به مقام مريم و عظمت و احترام او و فرزندش حضرت مسيح(ع)اشاره شده است،مى گويد:«و به ياد آور زنى را كه دامان خود را پاك نگه داشت» (وَ الَّتِي أَحْصَنَتْ فَرْجَها) .

«سپس ما از روح خود در او دميديم» (فَنَفَخْنا فِيها مِنْ رُوحِنا) .

«و او و فرزندش[ مسيح]را نشانۀ بزرگى براى جهانيان قرار داديم» (وَ جَعَلْناها وَ ابْنَها آيَةً لِلْعالَمِينَ) .

آيه 92

(آيه 92)امت واحده!از آنجا كه در آيات گذشته نام گروهى از پيامبران الهى و بخشى از سر گذشت آنها آمده،در اينجا به عنوان يك جمع بندى و نتيجه گيرى كلى چنين مى گويد:«اين(پيامبران بزرگ و پيروانشان)همه امّت واحدى بودند»و پيرو يك هدف (إِنَّ هذِهِ أُمَّتُكُمْ أُمَّةً واحِدَةً) .

برنامۀ آنها يكى و هدف و مقصد آنها نيز يكى بوده است،هر چند با اختلاف زمان و محيط،داراى ويژگيها و روشها و به اصطلاح تاكتيكهاى متفاوت بودند.اين يگانگى و وحدت برنامه ها و هدف،به خاطر آن بوده كه همه از يك مبدأ سر چشمه

ص: 187

مى گرفته،از ارادۀ خداوند واحد يكتا،و لذا بلا فاصله مى گويد:«و من پروردگار شما هستم،پس تنها مرا پرستش كنيد» (وَ أَنَا رَبُّكُمْ فَاعْبُدُونِ) .

در واقع توحيد عقيدتى و عملى انبياء از توحيد منبع وحى سر چشمه مى گيرد.

آيه 93

(آيه 93)در اين آيه اشاره به انحراف گروه عظيمى از مردم از اين اصل واحد توحيدى كرده چنين مى گويد:«و آنها كار خود را در ميان خود به تفرقه و تجزيه كشاندند» (وَ تَقَطَّعُوا أَمْرَهُمْ بَيْنَهُمْ) .

كارشان به جايى رسيد كه در برابر هم ايستادند،و هر گروه،گروه ديگرى را لعن و نفرين مى كرد و از او برائت و بيزارى مى جست،به اين نيز قناعت نكردند به روى همديگر اسلحه كشيدند و خونهاى زيادى را ريختند،و اين بود نتيجۀ انحراف از اصل اساسى توحيد و آيين يگانۀ حق.

و در آخر آيه اضافه مى كند:«اما همۀ آنها سر انجام به سوى ما باز مى گردند» (كُلٌّ إِلَيْنا راجِعُونَ) .

اين اختلاف كه جنبۀ عارضى دارد بر چيده مى شود و باز در قيامت همگى به سوى وحدت مى روند.

آيه 94

(آيه 94)در اين آيه نتيجۀ هماهنگى با«امت واحده»در طريق پرستش پروردگار،و يا انحراف از آن و پيمودن راه تفرقه را چنين بيان مى فرمايد:«پس هر كس چيزى از اعمال صالح را انجام دهد در حالى كه ايمان داشته باشد،تلاش و كوشش او مورد ناسپاسى قرار نخواهد گرفت» (فَمَنْ يَعْمَلْ مِنَ الصّالِحاتِ وَ هُوَ مُؤْمِنٌ فَلا كُفْرانَ لِسَعْيِهِ) .

و براى تأكيد بيشتر اضافه مى كند:«و ما اعمال صالح او را قطعا خواهيم نوشت» (وَ إِنّا لَهُ كاتِبُونَ) .

اين آيه همانند بسيارى ديگر از آيات قرآن،شرط قبولى اعمال صالح را ايمان مى شمرد.

آيه 95

(آیه95)- کافران در آستانهء رستاخیز: در آیهء قبل سخن از« موءمنان نیکوکار

ص: 188

و صالح العمل»بود و در اين آيه،به افرادى اشاره مى كند كه در نقطۀ مقابل آنها قرار دارند،آنها كه تا آخرين نفس به ضلالت و فساد ادامه مى دهند،مى فرمايد:«و حرام است بر شهرهايى كه آنها را(به جرم گناهانشان)نابود كرديم(به دنيا باز گردند)آنها هرگز باز نخواهند گشت» (وَ حَرامٌ عَلى قَرْيَةٍ أَهْلَكْناها أَنَّهُمْ لا يَرْجِعُونَ) .

در حقيقت آنها كسانى هستند كه بعد از مشاهدۀ عذاب الهى،يا بعد از نابودى و رفتن به جهان برزخ،پرده هاى غرور و غفلت از برابر ديدگانشان كنار مى رود آرزو مى كنند اى كاش براى جبران اين همه خطاها بار ديگر به دنيا باز مى گشتند ولى قرآن با صراحت مى گويد:بازگشت آنها بكلى حرام،يعنى ممنوع است؛و راهى براى جبران باقى نمانده است.

آيه 96

(آيه 96)به هر حال اين بى خبران دائما در غرور و غفلتند،و اين بد بختى تا پايان جهان همچنان ادامه دارد.

چنانكه قرآن مى فرمايد:«تا زمانى كه راه بر يأجوج و مأجوج گشوده شود و آنها(در سراسر زمين پخش شوند،و)از هر بلندى و ارتفاعى با سرعت بگذرند» (حَتّى إِذا فُتِحَتْ يَأْجُوجُ وَ مَأْجُوجُ وَ هُمْ مِنْ كُلِّ حَدَبٍ يَنْسِلُونَ) .

آيه 97

(آيه 97)و بلا فاصله مى گويد:«و وعدۀ حق[ قيامت]نزديك مى شود» (وَ اقْتَرَبَ الْوَعْدُ الْحَقُّ) .

«در آن هنگام چشمهاى كافران از وحشت از حركت باز مى ماند»و خيره خيره به آن صحنه نگاه مى كنند (فَإِذا هِيَ شاخِصَةٌ أَبْصارُ الَّذِينَ كَفَرُوا) .

در اين هنگام پرده هاى غرور و غفلت از برابر ديدگانشان كنار مى رود و فريادشان بلند مى شود«اى واى بر ما!ما از اين صحنه در غفلت بوديم» (يا وَيْلَنا قَدْ كُنّا فِي غَفْلَةٍ مِنْ هذا) .

و چون نمى توانند با اين عذر،گناه خويش را بپوشانند و خود را تبرئه كنند با صراحت مى گويند:«نه،بلكه ما ظالم و ستمگر بوديم»! (بَلْ كُنّا ظالِمِينَ) .

اصولا چگونه ممكن است با وجود اين همه پيامبران الهى و كتب آسمانى و اين همه حوادث تكان دهنده،و همچنين درسهاى عبرتى كه روزگار به آنها

ص: 189

مى دهد در غفلت باشند،آنچه از آنها سر زده تقصير است و ظلم بر خويشتن و ديگران.

آيه 98

(آيه 98)هيزم جهنم!در تعقيب آيات گذشته كه از سر نوشت مشركان ستمگر بحث مى كرد در اينجا روى سخن را به آنها كرده و آيندۀ آنها و معبودهايشان را چنين ترسيم مى كند:«شما و آنچه را غير از خدا مى پرستيد آتشگيرۀ جهنّميد»! (إِنَّكُمْ وَ ما تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللّهِ حَصَبُ جَهَنَّمَ) .

آتشگيرۀ جهنم و هيزمى كه شعله هاى آن را تشكيل مى دهد خود شما و خدايان ساختگى شماست،و همچون قطعه هاى هيزم بى ارزش يكى پس از ديگرى در جهنم پرتاب مى شويد! سپس اضافه مى كند:«شما وارد بر آن مى شويد» (أَنْتُمْ لَها وارِدُونَ) .

اول بتها را در آتش مى افكنند،سپس شما بر آنها وارد مى شويد،گويى خدايانتان با آتشى كه از وجودشان بر مى خيزد از شما پذيرايى مى كنند.

آيه 99

(آيه 99)سپس به عنوان نتيجه گيرى كلى مى فرمايد:«اگر اين بتها، خدايانى بودند هرگز وارد آتش دوزخ نمى شدند» (لَوْ كانَ هؤُلاءِ آلِهَةً ما وَرَدُوها) .

ولى بدانيد نه تنها وارد دوزخ مى شوند بلكه«جاودانه در آن خواهند بود» (وَ كُلٌّ فِيها خالِدُونَ) .

آيه 100

(آيه 100)براى توضيح بيشتر پيرامون وضع دردناك،اين«عابدان گمراه»، در برابر آن«معبودان بى ارزش»مى گويد:«آنها در دوزخ،فريادها و ناله هاى دردناك دارند» (لَهُمْ فِيها زَفِيرٌ) .

ممكن است اين زفير و نالۀ غم انگيز تنها مربوط به عابدان نباشد،بلكه شياطينى كه معبودشان بودند نيز در اين امر با آنها شريك باشند.

جملۀ بعد،يكى ديگر از مجازاتهاى دردناك آنها را باز گو مى كند و آن اينكه «آنها در دوزخ چيزى نمى شنوند» (وَ هُمْ فِيها لا يَسْمَعُونَ) .

اين جمله ممكن است اشاره به اين باشد كه آنها سخنى كه مايۀ سرور و خوشحاليشان باشد مطلقا نمى شنوند،و تنها مستمع ناله هاى جانكاه دوزخيان،

ص: 190

و فريادهاى فرشتگان عذاب هستند.

بعضى گفته اند منظور اين است كه اينها صداى هيچ كس را مطلقا نمى شنوند گويى تنها آنها در عذابند و اين خود مايۀ مجازات بيشترى است.

آيه 101

(آيه 101)اين آيه حالات مؤمنان راستين و مردان و زنان با ايمان را باز گو مى كند تا در مقايسۀ با يكديگر وضع هر دو مشخص تر شود.

نخست مى گويد:«كسانى كه به خاطر ايمان و اعمال صالحشان وعدۀ نيك به آنها از قبل داده ايم از اين آتش هولناك و وحشتناك دورند» (إِنَّ الَّذِينَ سَبَقَتْ لَهُمْ مِنَّا الْحُسْنى أُولئِكَ عَنْها مُبْعَدُونَ) .

اشاره به اين كه ما به تمام وعده هايى كه به مؤمنان در اين جهان داده ايم وفا خواهيم كرد كه يكى از آنها دور شدن از آتش دوزخ است.

آيه 102

(آيه 102)در اين آيه چهار نعمت بزرگ الهى را كه شامل حال اين گروه سعادتمند است بر مى شمرد:

نخست اين كه«آنها صداى آتش را نمى شنوند» (لا يَسْمَعُونَ حَسِيسَها) .

مؤمنان راستين چون از جهنم دورند هرگز اين صداهاى وحشتناك به گوششان نمى خورد.

ديگر اين كه:«آنها در آنچه بخواهند و مايل باشند بطور جاودان متنعمند» (وَ هُمْ فِي مَا اشْتَهَتْ أَنْفُسُهُمْ خالِدُونَ) .

يعنى آنجا محدوديت اين جهان را ندارد،هر نعمت مادى و معنوى كه بخواهند بدون استثناء در دسترس آنهاست،آن هم نه يك روز و دو روز بلكه در يك عمر جاويدان!

آيه 103

(آيه 103)سوم اين كه:«فزع اكبر آنها را غمگين نمى كند» (لا يَحْزُنُهُمُ الْفَزَعُ الْأَكْبَرُ) .

«فزع اكبر»(وحشت بزرگ)را بعضى اشاره به وحشتهاى روز قيامت دانسته اند كه از هر وحشتى بزرگتر است.

بالاخره آخرين لطف خدا در بارۀ كسانى كه در آيات فوق به آنها اشاره شده

ص: 191

اين است كه«فرشتگان رحمت به استقبال آنها مى شتابند»(و به آنها تبريك و شاد باش مى گويند و بشارت مى دهند)اين همان روزى است كه به شما وعده داده مى شد» (وَ تَتَلَقّاهُمُ الْمَلائِكَةُ هذا يَوْمُكُمُ الَّذِي كُنْتُمْ تُوعَدُونَ) .

آيه 104

(آيه 104)آن روز كه آسمانها در هم پيچيده مى شود!در آيۀ قبل خوانديم، مؤمنان راستين از«فزع اكبر»(وحشت بزرگ)غمگين نمى شوند؛اين آيه توصيفى از آن روز وحشت انگيز كرده است،و در حقيقت علت عظمت اين وحشت را مجسم مى سازد،مى گويد:اين امر«روزى،تحقق مى يابد كه ما آسمان را در هم مى پيچيم همان گونه كه طومار نامه ها در هم پيچيده مى شود»! (يَوْمَ نَطْوِي السَّماءَ كَطَيِّ السِّجِلِّ لِلْكُتُبِ) .

در اين آيه تشبيه لطيفى نسبت به در نورديدن طومار عالم هستى در پايان دنيا شده است،در حال حاضر اين طومار گشوده شده و تمام نقوش و خطوط آن خوانده مى شود و هر يك در جايى قرار دارد،اما هنگامى كه فرمان رستاخيز فرا رسد،اين طومار عظيم با تمام خطوط و نقوشش،در هم پيچيده خواهد شد.

سپس اضافه مى كند:«همان گونه كه ما در آغاز آن را ايجاد كرديم باز هم بر مى گردانيم»و اين كار مشكل و سختى در برابر قدرت عظيم ما نيست (كَما بَدَأْنا أَوَّلَ خَلْقٍ نُعِيدُهُ) .

و در پايان آيه مى فرمايد:«اين وعده اى است كه ما داده ايم و قطعا آن را انجام خواهيم داد» (وَعْداً عَلَيْنا إِنّا كُنّا فاعِلِينَ) .

از بعضى روايات استفاده مى شود كه منظور از باز گشت خلق به صورت اول آن است كه انسانها بار ديگر پا برهنه و عريان-آن گونه كه در آغاز آفرينش بودند-باز مى گردند و اين يكى از چهره هاى بازگشت آفرينش به صورت نخست است.

آيه 105)-حکومت زمین از آنِ صالحان خواهد بود: بعد از آن گه در آیات گذشته به قسمتی از پاداشهای اخروی موءمنان صالح اشاره شد در این آیه و آیهء بعد به یکی از روشنترین واداشهای دنیوی آنها که « حکومت روی زمین» است با بیان شیوایی اشاره کرده، می گوید:« و در زبور بعد از ذکرچنین نوشتیم که سرانجام

ص: 192

بندگان صالح من وارث(حكومت)زمين خواهند شد» (وَ لَقَدْ كَتَبْنا فِي الزَّبُورِ مِنْ بَعْدِ الذِّكْرِ أَنَّ الْأَرْضَ يَرِثُها عِبادِيَ الصّالِحُونَ) .

«ارض»به مجموع كرۀ زمين گفته مى شود و سراسر جهان را شامل مى گردد.

منظور از«زبور»كتاب داود،و«ذكر»به معنى تورات است،و به اين ترتيب معنى آيه چنين مى شود،«ما،در زبور،بعد از تورات،چنين نوشتيم كه اين زمين را بندگان صالح ما به ارث خواهند برد».

سؤال ديگرى كه در اينجا باقى مى ماند اين است كه بندگان صالح خدا «عِبادِيَ الصّالِحُونَ» كيانند؟ كلمۀ«صالحون»معنى گسترده و وسيعى دارد،كه علاوه بر ايمان و توحيد همۀ شايستگيها از آن به ذهن مى آيد،شايستگى از نظر عمل و تقوا،شايستگى از نظر علم و آگاهى،شايستگى از نظر قدرت و قوت،و شايستگى از نظر تدبير و نظم و درك اجتماعى.

در بعضى از روايات صريحا اين آيه تفسير به ياران حضرت مهدى-عج- شده است:كه بيان يك مصداق عالى و آشكار است،و عموميت مفهوم آيه را محدود نمى سازد.

نظام آفرينش دليل روشنى بر پذيرش يك نظام صحيح اجتماعى در آينده، در جهان انسانيت خواهد بود،و اين همان چيزى است كه از آيۀ مورد بحث و احاديث مربوط به قيام«مصلح بزرگ جهانى»حضرت مهدى-ارواحنا فداه- استفاده مى شود.

آيه 106

(آيه 106)اين آيه به عنوان تأكيد بيشتر مى گويد:«در اين سخن ابلاغ روشنى است براى گروهى كه خدا را(با اخلاص)پرستش مى كنند» (إِنَّ فِي هذا لَبَلاغاً لِقَوْمٍ عابِدِينَ) .

آيه 107

(آیه107)-ویامبر رحمت برای جهانیان: از آنجا که آیات گذشته بشارت حکومت روی زمین را به بندگان صالح می داد و چنین حکومتی مایهء رحمت برای همهء مردم جهان است در این آیه به رحمت عامهء وجود پیامبر(ص) اشاره کرده،

ص: 193

مى گويد:«ما تو را جز براى رحمت جهانيان نفرستاديم» (وَ ما أَرْسَلْناكَ إِلاّ رَحْمَةً لِلْعالَمِينَ) .

عموم مردم دنيا اعم از مؤمن و كافر همه مرهون رحمت تو هستند،چرا كه نشر آيينى را به عهده گرفتى كه سبب نجات همگان است.

آيه 108

(آيه 108)و از آنجا كه مهمترين مظهر رحمت و محكمترين پايه و اساس آن مسالۀ توحيد و جلوه هاى آن است در اين آيه چنين مى گويد:«به آنها بگو:تنها چيزى كه بر من وحى مى شود اين است كه معبود شما معبود واحدى است» (قُلْ إِنَّما يُوحى إِلَيَّ أَنَّما إِلهُكُمْ إِلهٌ واحِدٌ) .

«پس آيا شما حاضريد(در برابر همين اصل اساسى توحيد)تسليم شويد» و بتها را كنار بگذاريد؟! (فَهَلْ أَنْتُمْ مُسْلِمُونَ) .

در واقع در اين آيه،سه نكتۀ بنيادى مطرح شده است،نخست اين كه پايه اصلى رحمت توحيد است توحيد در اعتقاد،در عمل،توحيد در كلمه،توحيد صفوف،و توحيد در قانون و در همه چيز.

نكتۀ ديگر اين كه تمام دعوت پيامبر اسلام(ص)در اصل توحيد خلاصه مى شود و توحيد روحى است كه در كالبد تمام دين دميده شده.

و آخرين نكته اين كه:مشكل اصلى تمام جوامع و ملل،آلودگى به شرك در اشكال مختلف و بيرون آمدن از شرك و مظاهر آن و بالا زدن آستين براى شكستن بتها است،نه فقط بتهاى سنگى و چوبى،كه بتها از هر نوع مخصوصا طاغوتهاى انسانى!

آيه 109

(آيه 109)اين آيه مى گويد:اگر(با اين همه تلاش باز به دعوت و پيام ما توجه نكردند و)روى گردان شوند،بگو:من به همۀ شما بطور يكسان(از عذاب الهى)اعلام خطر مى كنم» (فَإِنْ تَوَلَّوْا فَقُلْ آذَنْتُكُمْ عَلى سَواءٍ) .

سپس اين تهديد را به صورت آشكارترى بيان كرده،مى گويد:«و من نمى دانم آيا وعدۀ عذاب كه به شما داده شده است نزديك است يا دور»؟! (وَ إِنْ أَدْرِي أَ قَرِيبٌ أَمْ بَعِيدٌ ما تُوعَدُونَ) .

ص: 194

فكر نكنيد اين وعده دور است،شايد هم نزديك و بسيار هم نزديك باشد.

اين عذاب و مجازاتى كه در اينجا به آن تهديد شده اند ممكن است عذاب قيامت و يا مجازات دنيا و يا هر دو باشد،در صورت اول علم آن مخصوص خداست و در صورت دوم و سوم ممكن است اشاره به جزئيات و زمان آن باشد كه حتى پيامبران از جزئيات آن آگاه نيستند.

آيه 110

(آيه 110)اين تصور را نيز به مغز خود راه مى دهيد كه اگر تأخيرى در مجازات شما شود به خاطر اين است كه خدا از اعمال و سخنان شما آگاه نيست، نه،او همه را مى داند«او هم سخنان آشكار را و هم آنچه را كتمان مى كنيد مى داند» (إِنَّهُ يَعْلَمُ الْجَهْرَ مِنَ الْقَوْلِ وَ يَعْلَمُ ما تَكْتُمُونَ) .

اصولا پنهان و آشكار براى شما كه علمتان محدود است مفهوم دارد،اما براى آن كس كه علمش بى پايان است غيب و شهود يكى است و سر و علن در آنجا يكسان مى باشد.

آيه 111

(آيه 111)و نيز اگر مى بينيد مجازات الهى فورا دامن شما را نمى گيرد بواسطۀ آن نيست كه او از كار شما آگاه نباشد«و من نمى دانم شايد اين آزمايشى براى شماست» (وَ إِنْ أَدْرِي لَعَلَّهُ فِتْنَةٌ لَكُمْ) .

«و مايۀ بهره گيرى(از لذائذ اين جهان)تا مدّتى»معين،سپس با شدت هر چه تمامتر شما را بگيرد و مجازات كند (وَ مَتاعٌ إِلى حِينٍ) .

در واقع براى تأخير مجازات الهى در اينجا دو فلسفه بيان شده است:نخست مسألۀ امتحان و آزمايش است،خدا هرگز در عذاب عجله نمى كند،تا خلق را آزمايش كافى كند و اتمام حجت نمايد.

دوم اين كه افرادى هستند كه آزمايش آنها تمام شده و كلمۀ مجازاتشان قطعى گرديده است،اما براى اين كه سخت كيفر ببينند نعمت را بر آنها گسترده مى سازد تا كاملا غرق نعمت شوند،و درست در همان حال كه سخت در لذائذ غوطه ورند تازيانه عذاب را بر آنها بكوبد تا دردناكتر باشد،و رنج محرومان و ستمديدگان را به خوبى احساس كنند.

ص: 195

آيه 112

(آيه 112)اين آيه كه آخرين آيۀ سورۀ انبياء است همچون نخستين آيۀ اين سوره سخن از غفلت مردم بى خبر مى گويد،و به عنوان نقل قول از پيامبر(ص)در يك عبارت نفرين مانند ناراحتى او را از اين همه غرور و غفلت منعكس مى كند و مى گويد:پيامبر بعد از مشاهدۀ اين همه اعراض و رويگردانى«عرض كرد:

پروردگار من!به حق داورى فرما»و اين گروه طغيانگر را طبق قانون عدالتت كيفر ده! (قالَ رَبِّ احْكُمْ بِالْحَقِّ) .

در دومين جمله روى سخن را به مخالفان كرده و مى گويد:«و پروردگار همۀ ما خداوند رحمان است و ما از پيشگاه مقدسش در برابر نسبتهاى ناروايى كه شما به او مى دهيد استمداد مى طلبيم» (وَ رَبُّنَا الرَّحْمنُ الْمُسْتَعانُ عَلى ما تَصِفُونَ) .

«پايان سورۀ انبياء»

ص: 196

سورۀ حجّ[22]

اشاره

اين سوره در«مدينه»نازل شده و 78 آيه است

محتواى سوره:

اين سوره به خاطر بخشى از آياتش كه پيرامون حجّ سخن مى گويد به نام«سورۀ حجّ»ناميده شده است.

و از آنجا كه دستور حجّ آن هم با ذكر قسمتى از جزئيات آن،و همچنين دستور جهاد،تناسب با وضع مسلمانان در مدينه دارد،آيات اين سوره از جهاتى شبيه سوره هاى«مدنى»است.

از نظر محتوا مطالب اين سوره را به چند بخش مى توان تقسيم كرد:

1-آيات فراوانى از آن در زمينۀ«معاد»و دلائل منطقى آن،و انذار مردم غافل از صحنه هاى قيامت،و مانند آن است.

2-بخش قابل ملاحظه اى نيز از مبارزۀ با شرك و مشركان،سخن مى گويد.

3-در بخش ديگر مردم را به بررسى سر نوشت عبرت انگيز گذشتگان و عذابهاى دردناك الهى كه بر آنها نازل شد دعوت كرده.

4-و بخش ديگر پيرامون مسألۀ حج و سابقۀ تاريخى آن است.

5-بخشى از آن پيرامون مبارزه با دشمنان مهاجم،است.

6-و سر انجام قسمتى از آن پند و اندرزهايى است در زمينه هاى مختلف زندگى و تشويق به نماز و زكات و توكل و توجه به خداوند.

ص: 197

فضيلت تلاوت سوره:

در حديثى از پيامبر گرامى اسلام صلّى اللّه عليه و آله مى خوانيم:

«هر كس سورۀ حج را بخواند خداوند پاداش حج و عمره را به او مى دهد به تعداد تمام كسانى كه در گذشته و آينده حج و عمره به جا آورده يا خواهند آورد»! بدون شك اين ثواب و فضيلت عظيم تنها براى تلاوت لفظى نيست،تلاوتى است انديشه ساز،و انديشه اى است عمل پرور.

بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ به نام خداوند بخشندۀ بخشايشگر

آيه 1

(آيه 1)زلزلۀ عظيم رستاخير:اين سوره با دو آيۀ تكان دهنده و هيجان انگيز پيرامون رستاخيز و مقدمات آن شروع مى شود،آياتى كه بى اختيار انسان را از اين زندگى گذراى مادى بيرون مى برد،و به آيندۀ هول انگيزى كه در انتظار اوست متوجه مى سازد.

نخست عموم مردم را بدون استثناء مخاطب ساخته،مى گويد:«اى مردم!از پروردگارتان بترسيد،و پرهيز كارى پيشه كنيد كه زلزلۀ رستاخيز،جريان مهم و عظيمى است» (يا أَيُّهَا النّاسُ اتَّقُوا رَبَّكُمْ إِنَّ زَلْزَلَةَ السّاعَةِ شَيْءٌ عَظِيمٌ) .

خطاب «يا أَيُّهَا النّاسُ» ،دليل روشنى است بر اين كه هيچ گونه تفاوت و تبعيضى از نظر نژاد و زبان و اعصار و قرون و مكانها و مناطق جغرافيايى و طوائف و قبائل در آن نيست،و مؤمن و كافر،كوچك و بزرگ،پير و جوان،مرد و زن امروز و آينده همه در آن شريكند.

آيه 2

(آيه 2)اين آيه نمونه هايى از بازتاب اين وحشت عظيم را در چند جمله بيان كرده،مى گويد:«روزى كه آن را مى بينيد[ زلزلۀ رستاخيز آن چنان وحشت سرا پاى همه را فرا مى گيرد كه]هر مادر شيردهى،كودك شير خوارش را فراموش مى كند» (يَوْمَ تَرَوْنَها تَذْهَلُ كُلُّ مُرْضِعَةٍ عَمّا أَرْضَعَتْ) .

«و هر باردارى(در آن صحنه باشد)جنين خود را سقط مى كند» (وَ تَضَعُ كُلُّ ذاتِ حَمْلٍ حَمْلَها) .

سومين بازتاب اين كه:«مردم را به صورت مستان مى بينى،در حالى كه مست

ص: 198

نيستند!» (وَ تَرَى النّاسَ سُكارى وَ ما هُمْ بِسُكارى) .

«ولى عذاب خدا شديد است» (وَ لكِنَّ عَذابَ اللّهِ شَدِيدٌ) .

آيه 3

(آيه 3)پيروان شيطان!از آنجا كه در آيات گذشته ترسيمى از وحشت عمومى مردم به هنگام وقوع زلزلۀ قيامت بود در اين آيه حال گروهى از بى خبران را منعكس مى كند كه چگونه از چنين حادثۀ عظيمى غافلند.

مى گويد:«گروهى از مردم بدون هيچ علم و دانشى در بارۀ خدا به مجادله بر مى خيزند» (وَ مِنَ النّاسِ مَنْ يُجادِلُ فِي اللّهِ بِغَيْرِ عِلْمٍ) .

گاه در اصل توحيد و يگانگى حق و نفى هر گونه شريك جدال مى كنند،و گاه در قدرت خدا نسبت به مسألۀ احياى مردگان و بعث و نشور،و در هر صورت هيچ گونه دليلى بر گفته هاى خود ندارند.

سپس اضافه مى كند:اين گونه افراد كه تابع هيچ گونه منطق و دانشى نيستند «از هر شيطان سر كش و متمردى تبعيت مى كنند» (وَ يَتَّبِعُ كُلَّ شَيْطانٍ مَرِيدٍ) .

نه از يك شيطان كه از همۀ شيطانها!اعم از شياطين انس و جن كه هر يك از آنها براى خود نقشه و برنامه و حيله و دامى دارند.

آيه 4

(آيه 4)در اين آيه مى گويد:«بر او نوشته و مقرر شده است كه هر كس حلقۀ اطاعت و ولايتش را بر گردن نهد بطور مسلم گمراهش مى سازد و به آتش سوزان راهنمائيش مى كند» (كُتِبَ عَلَيْهِ أَنَّهُ مَنْ تَوَلاّهُ فَأَنَّهُ يُضِلُّهُ وَ يَهْدِيهِ إِلى عَذابِ السَّعِيرِ) .

آيه 5

(آيه 5)دلائل معاد در عالم جنين و گياهان:از آنجا كه در آيات گذشته گفتگو از ترديد مخالفان در«مبدء»و«معاد»بود در اين آيه به دو دليل محكم و منطقى براى اثبات معاد جسمانى استدلال شده است،يكى از طريق توجه به تحولات دوران جنينى،و ديگرى از طريق تحولات زمين به هنگام نمو گياهان.

نخست همۀ انسانها را مخاطب ساخته،مى گويد:«اى مردم!اگر در رستاخيز شكّ داريد(به اين نكته توجه كنيد كه:)ما شما را از خاك آفريديم،سپس از نطفه، و بعد،از خون بسته شده و سپس از مضغه[ چيزى شبيه گوشت جويده شده]كه

ص: 199

بعضى داراى شكل و خلقت است و بعضى بدون شكل» (يا أَيُّهَا النّاسُ إِنْ كُنْتُمْ فِي رَيْبٍ مِنَ الْبَعْثِ فَإِنّا خَلَقْناكُمْ مِنْ تُرابٍ ثُمَّ مِنْ نُطْفَةٍ ثُمَّ مِنْ عَلَقَةٍ ثُمَّ مِنْ مُضْغَةٍ مُخَلَّقَةٍ وَ غَيْرِ مُخَلَّقَةٍ) .

همۀ اينها به خاطر آن است«تا براى شما آشكار سازيم»كه بر هر چيز قادريم (لِنُبَيِّنَ لَكُمْ) .

«و جنينهايى را كه بخواهيم تا مدت معينى در رحم(مادران)قرار مى دهيم» (وَ نُقِرُّ فِي الْأَرْحامِ ما نَشاءُ إِلى أَجَلٍ مُسَمًّى) .تا دوران تكاملى خود را طى كنند،و آنچه را بخواهيم ساقط مى كنيم و از نيمه راه از مدار خارجش مى سازيم.

«از آن پس(يك دوران انقلابى جديد آغاز مى شود و)ما شما را به صورت طفل(از شكم مادر)بيرون مى فرستيم» (ثُمَّ نُخْرِجُكُمْ طِفْلاً) .

به اين ترتيب دوران زندگى محدود و وابستۀ شما در شكم مادر پايان مى پذيرد،و قدم به محيطى وسيعتر،مملو از نور و صفا و امكانات بسيار فزونتر مى گذاريد.

باز چرخهاى حركت تكاملى شما متوقف نمى شود،و همچنان سريع در اين راه به پيشروى ادامه مى دهيد«سپس هدف اين است كه به حدّ رشد و بلوغ(و كمال جسم و عقل)برسيد» (ثُمَّ لِتَبْلُغُوا أَشُدَّكُمْ) .

در اينجا جهل تبديل به دانايى،و ضعف و ناتوانى تبديل به قدرت و توانايى و وابستگى مبدل به استقلال مى شود.

ولى اين چرخ باز متوقف نمى گردد هر چند«در اين ميان بعضى از شما مى ميرند و بعضى آن قدر عمر مى كنند كه به بدترين مرحلۀ زندگى(و پيرى) مى رسند» (وَ مِنْكُمْ مَنْ يُتَوَفّى وَ مِنْكُمْ مَنْ يُرَدُّ إِلى أَرْذَلِ الْعُمُرِ) .

«آنچنان كه بعد از علم و آگاهى،چيزى نمى دانند!» (لِكَيْلا يَعْلَمَ مِنْ بَعْدِ عِلْمٍ شَيْئاً) .

اين ضعف و ناتوانى و پژمردگى دليل بر فرا رسيدن يك مرحله انتقالى جديد

ص: 200

است،همان گونه كه سستى پيوند ميوه با درخت دليل بر رسيدگى آن و وصول به مرحلۀ جدايى است.

سپس به بيان دليل دوم كه زندگى و حيات گياهان است پرداخته،مى گويد:

«زمين را(در فصل زمستان)خشك و مرده مى بينى،اما هنگامى كه آب باران بر آن فرو مى فرستيم،به حركت در مى آيد و مى رويد،و از هر نوع گياهان زيبا مى روياند» (وَ تَرَى الْأَرْضَ هامِدَةً فَإِذا أَنْزَلْنا عَلَيْهَا الْماءَ اهْتَزَّتْ وَ رَبَتْ وَ أَنْبَتَتْ مِنْ كُلِّ زَوْجٍ بَهِيجٍ) .

آيه 6

(آيه 6)در اين آيه و آيۀ بعد به عنوان جمع بندى و نتيجه گيرى كلى، هدف اصلى از بيان اين دو دليل را ضمن باز گويى پنج نكته تشريح مى كند:

1-نخست مى گويد:«آنچه(در آيات قبل از مراحل مختلف حيات در مورد انسانها و جهان گياهان)باز گو شد براى اين است كه(بدانيد)خداوند حق است» (ذلِكَ بِأَنَّ اللّهَ هُوَ الْحَقُّ) .

و چون او حق است نظامى را كه آفريده نيز حق است،بنا بر اين نمى تواند بيهوده و بى هدف باشد.و چون اين جهان بى هدف نيست و از سوى ديگر هدف اصلى را در خود آن نمى يابيم يقين پيدا مى كنيم كه معاد و رستاخيزى در كار است.

2-اين نظام حاكم بر جهان حيات به ما مى گويد:«و اوست كه مردگان را زنده مى كند» (وَ أَنَّهُ يُحْيِ الْمَوْتى) .

همان كسى كه لباس حيات بر تن خاك مى پوشاند،و نطفۀ بى ارزش را به انسان كاملى مبدل مى سازد،و زمينهاى مرده را جان مى دهد او مردگان را حيات نوين مى بخشد.

3-هدف ديگر اين است كه بدانيد«خدا بر هر چيز تواناست»و چيزى در برابر قدرت او غير ممكن نيست (وَ أَنَّهُ عَلى كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ) .

آيا كسى كه مى تواند خاك بى جان را تبديل به نطفه كند و آن را در مراحل حيات پيش ببرد قادر نيست كه انسان را بعد از مرگ به زندگى جديد باز گرداند؟

ص: 201

آيه 7

(آيه 7)چهارم:و باز همۀ اينها براى اين است كه بدانيد:«رستاخيز آمدنى است و شكّى در آن نيست» (وَ أَنَّ السّاعَةَ آتِيَةٌ لا رَيْبَ فِيها) .

5-و اينها همه مقدمه اى است براى آخرين نتيجه و آن اين كه:«خداوند تمام كسانى را كه در قبرها آرميده اند زنده مى كند» (وَ أَنَّ اللّهَ يَبْعَثُ مَنْ فِي الْقُبُورِ) .

در نتيجه رستاخيز و بعث مردگان نه تنها امكان پذير است بلكه قطعا تحقق خواهد يافت.

آيه 8

(آيه 8)باز هم مجادله به باطل:در اينجا نيز سخن از مجادله كنندگانى است كه پيرامون مبدء و معاد به جدال بى پايه و بى اساس مى پردازند.

نخست مى گويد:«گروهى از مردم كسانى هستند كه در بارۀ خدا بدون هيچ علم و دانش و هدايت و كتاب روشنى به مجادله بر مى خيزند» (وَ مِنَ النّاسِ مَنْ يُجادِلُ فِي اللّهِ بِغَيْرِ عِلْمٍ وَ لا هُدىً وَ لا كِتابٍ مُنِيرٍ) .

در حقيقت بحث و جدال علمى در صورتى مى تواند ثمر بخش باشد كه متكى به يكى از اين دلائل گردد.عقل يا كتاب يا سنّت.

جملۀ «وَ مِنَ النّاسِ مَنْ يُجادِلُ فِي اللّهِ بِغَيْرِ عِلْمٍ» درست همان تعبيرى است كه در آيۀ سوم گذشت.و ظاهرا آيۀ گذشته ناظر به حال پيروان گمراه و بى خبر است در حالى كه اين آيه ناظر به رهبران اين گروه گمراه مى باشد.

آيه 9

(آيه 9)سپس در يك عبارت كوتاه و پر معنى به يكى از علل انحراف و گمراهى اين رهبران ضلالت پرداخته،مى گويد:«آنها با تكبر و بى اعتنايى(نسبت به سخنان الهى و دلائل روشن عقلى)مى خواهند مردم را از راه خدا گمراه سازند» (ثانِيَ عِطْفِهِ لِيُضِلَّ عَنْ سَبِيلِ اللّهِ) .

سپس كيفر شديد آنها را در دنيا و آخرت به اين صورت تشريح مى كند:«بهرۀ آنها در اين دنيا رسوائى و بد بختى است،و در قيامت عذاب سوزنده را به آنها مى چشانيم» (لَهُ فِي الدُّنْيا خِزْيٌ وَ نُذِيقُهُ يَوْمَ الْقِيامَةِ عَذابَ الْحَرِيقِ) .

آيه 10

(آیه10)- و به او می گوییم:« این نتیجهء چیزی است که دستهایت از پیش برای تو فرستادهاست»(ذلکَ بِسا قدمت یَداکَ).

ص: 202

«و خداوند هرگز به بندگان ظلم و ستم نمى كند» (وَ أَنَّ اللّهَ لَيْسَ بِظَلاّمٍ لِلْعَبِيدِ) .

نه كسى را بى جهت كيفر مى دهد،و نه بر ميزان مجازات كسى بدون دليل مى افزايد،و برنامۀ او عدالت محض و محض عدالت است.

آيه 11

(آيه 11)آنها كه بر لب پرتگاه كفرند!در آيات گذشته سخن از دو گروه در ميان بود گروه پيروان گمراه،و رهبران گمراه كننده،اما در اينجا سخن از گروه سومى است كه همان افراد ضعيف الايمان هستند.

قرآن در توصيف اين گروه چنين مى گويد:«و بعضى از مردم خدا را تنها با زبان مى پرستند»اما ايمان قلبى آنها بسيار سطحى و ضعيف است (وَ مِنَ النّاسِ مَنْ يَعْبُدُ اللّهَ عَلى حَرْفٍ) .و با كوچكترين چيزى ايمانشان بر باد فنا مى رود.

سپس قرآن به تشريح تزلزل ايمان آنها پرداخته،مى گويد:«پس آنها چنانند كه اگر(دنيا به آنها رو كند و نفع و)خيرى به آنان برسد حالت اطمينان پيدا مى كنند! (و آن را دليل بر حقانيت اسلام مى گيرند)اما اگر به وسيلۀ گرفتاريها و پريشانى و سلب نعمت مورد آزمايش قرار گيرند دگرگون مى شوند»و به كفر رو مى آورند! (فَإِنْ أَصابَهُ خَيْرٌ اطْمَأَنَّ بِهِ وَ إِنْ أَصابَتْهُ فِتْنَةٌ انْقَلَبَ عَلى وَجْهِهِ) .

گوئى آنها دين و ايمان را به عنوان يك وسيلۀ نيل به ماديان پذيرفته اند كه اگر اين هدف تأمين شد دين را حق مى دانند و گر نه بى اساس! و در پايان آيه اضافه مى كند:و به اين ترتيب«آنها هم دنيا را از دست داده اند و هم آخرت را» (خَسِرَ الدُّنْيا وَ الْآخِرَةَ) .

و«اين همان خسران و زيان آشكار است»كه انسان هم دينش بر باد رود و هم دنيايش (ذلِكَ هُوَ الْخُسْرانُ الْمُبِينُ) .

آيه 12

(آيه 12)اين آيه به عقيدۀ شرك آلود اين گروه مخصوصا بعد از انحراف از توحيد و ايمان به خدا اشاره كرده،مى گويد:«او جز خدا كسى را مى خواند كه نه زيانى مى تواند به او برساند و نه سودى» (يَدْعُوا مِنْ دُونِ اللّهِ ما لا يَضُرُّهُ وَ ما لا يَنْفَعُهُ) .

اگر دليل معيار حقانيت دين را اقبال و ادبار دنيا مى گيرد،پس چرا به سراغ

ص: 203

بتهای مى رود كه موجوداتى هستند بى خاصيت و فاقد هرگونه اثر در سرنوشت انسانها؟! آرى!«اين گمراهى بسيار عميقى است» (ذلِكَ هُوَ الضَّلالُ الْبَعِيدُ) .

فاصلۀ آن از خط صراط مستقيم آن چنان زياد است كه اميد بازگشتشان به سوى حق بسيار كم است.

آيه 13

(آيه 13)باز مطلب را از اين فراتر برده،مى گويد:«او كسى را مى خواند كه زيانش از نفعش نزديكتر است»! (يَدْعُوا لَمَنْ ضَرُّهُ أَقْرَبُ مِنْ نَفْعِهِ) .

چرا كه اين معبودهاى ساختگى در دنيا فكر آنها را به انحطاط و پستى و خرافات سوق مى دهند،و در آخرت آتش سوزان را براى آنها به ارمغان مى آورند.

و در پايان آيه اضافه مى كند:«چه بد مولا و ياورى هستند اين بتها،و چه بد مونس و معاشرى» (لَبِئْسَ الْمَوْلى وَ لَبِئْسَ الْعَشِيرُ) .

آيه 14

(آيه 14)و از آنجا كه روش قرآن اين است كه مسائل نيك و بد را در مقايسه با هم بيان مى كند تا نتيجه گيرى آن كاملتر و روشنتر باشد در اين آيه مى فرمايد:

«خداوند كسانى را كه ايمان آوردند و عمل صالح انجام دادند در باغهايى از بهشت وارد مى كند كه نهرها از زير درختانش جارى است» (إِنَّ اللّهَ يُدْخِلُ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحاتِ جَنّاتٍ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ) .

برنامۀ آنها روشن،خط فكرى و عملى آنها مشخص،مولاى آنها خدا و همدم و مونسشان انبياء و شهداء و صالحان و فرشتگان خواهند بود.

آرى!«خدا هر چه را اراده كند انجام مى دهد» (إِنَّ اللّهَ يَفْعَلُ ما يُرِيدُ) .

اين پاداشهاى بزرگ براى او سهل و آسان است،همان گونه كه مجازات مشركان لجوج و رهبران گمراهشان براى او ساده است.

آيه 15

(آيه 15)

* شأن نزول:

گروهى از قبيلۀ«بنى اسد»و«بنى غطفان»كه با پيامبر اسلام صلّى اللّه عليه و آله پيمان بسته بودند گفتند:ما مى ترسيم خدا سر انجام محمّد صلّى اللّه عليه و آله را يارى نكند و در نتيجه رابطۀ ما با هم پيمانهايمان از يهود قطع شود و آنها به ما مواد غذائى ندهند،آيه نازل شد و به آنها اخطار كرد و آنها را سخت مذمت نمود.

ص: 204

* تفسير:

رستاخيز پايان همۀ اختلافات!از آنجا كه در آيات گذشته سخن از گروه ضعيف الايمان بود در اين آيه نيز چهرۀ ديگرى از آنها را ترسيم كرده،مى گويد:

«هر كسى گمان مى كند كه خدا پيامبرش را در دنيا و آخرت يارى نخواهد كرد و(از اين نظر عصبانى است،هر كارى از دستش ساخته است بكند)ريسمانى به سقف خانۀ خود بياويزد و خود را از حلق آويز،و نفس خود را قطع كند(و تا لبۀ پرتگاه مرگ پيش رود)ببيند آيا اين كار خشم او را فرو مى نشاند» (مَنْ كانَ يَظُنُّ أَنْ لَنْ يَنْصُرَهُ اللّهُ فِي الدُّنْيا وَ الْآخِرَةِ فَلْيَمْدُدْ بِسَبَبٍ إِلَى السَّماءِ ثُمَّ لْيَقْطَعْ فَلْيَنْظُرْ هَلْ يُذْهِبَنَّ كَيْدُهُ ما يَغِيظُ) .

اين آيه به يك نكتۀ روانى در ارتباط با افراد كم حوصله و عصبانى و ضعيف الايمان اشاره مى كند كه آنها وقتى كارشان ظاهرا به بن بست مى رسد فورا دستپاچه مى شوند و تصميمهاى جنون آميز مى گيرند.

آيه 16

(آيه 16)اين آيه اشاره به يك جمع بندى در آيات گذشته كرده،مى گويد:

«و اين گونه ما قرآن را به صورت آيات بينات و نشانه هاى روشن نازل كرديم» (وَ كَذلِكَ أَنْزَلْناهُ آياتٍ بَيِّناتٍ) .دلائلى براى معاد و رستاخيز همچون بررسى دوران جنينى انسان،و رشد گياهان و زنده شدن زمينهاى مرده.

ولى با اين همه،داشتن دلائل روشن به تنهايى كافى نيست بلكه آمادگى پذيرش حق نيز لازم است،به همين دليل در پايان آيه مى گويد:«و خداوند هر كس را بخواهد هدايت مى كند» (وَ أَنَّ اللّهَ يَهْدِي مَنْ يُرِيدُ) .

آيه 17

(آيه 17)اين آيه به شش گروه از پيروان مذاهب مختلف كه يك گروه مسلم و مؤمنند،و پنج گروه غير مسلمان اشاره كرده،مى فرمايد:«كسانى كه ايمان آورده اند،و يهود،و صابئان،و نصارا،و مجوس،و مشركان،خداوند در ميان آنها روز قيامت داورى مى كند،و حق را از باطل جدا مى سازد» (إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَ الَّذِينَ هادُوا وَ الصّابِئِينَ وَ النَّصارى وَ الْمَجُوسَ وَ الَّذِينَ أَشْرَكُوا إِنَّ اللّهَ يَفْصِلُ بَيْنَهُمْ يَوْمَ الْقِيامَةِ) .

مگر نه اين است كه يكى از نامهاى قيامت«يوم الفصل»روز جدايى حق

ص: 205

از باطل است و«يوم البروز» روز آشكار شدن مكتومها،و روز پايان گرفتن اختلافات است.

آرى!خدا در آن روز به همۀ اين اختلافات پايان مى دهد:«چرا كه خداوند از همه چيز آگاه و با خبر است» (إِنَّ اللّهَ عَلى كُلِّ شَيْءٍ شَهِيدٌ) .

آيه 18

(آيه 18)همۀ موجودات جهان در پيشگاه او سجده مى كنند:از آنجا كه در آيات گذشته سخن از مبدء و معاد بود،اين آيه با طرح مسألۀ توحيد و خداشناسى،حلقۀ مبدء و معاد را تكميل مى كند،پيامبر صلّى اللّه عليه و آله را مخاطب ساخته، مى گويد:«آيا نديدى تمام كسانى كه در آسمانها و تمام كسانى كه در زمين هستند براى خدا سجده مى كنند،و خورشيد و ماه و ستارگان و كوهها و درختان و جنبندگان»؟! (أَ لَمْ تَرَ أَنَّ اللّهَ يَسْجُدُ لَهُ مَنْ فِي السَّماواتِ وَ مَنْ فِي الْأَرْضِ وَ الشَّمْسُ وَ الْقَمَرُ وَ النُّجُومُ وَ الْجِبالُ وَ الشَّجَرُ وَ الدَّوَابُّ) .

«و نيز بسيارى از مردم(براى او سجده مى كنند)در حالى كه بسيارى ديگر (ابا دارند و)مستحق عذابند» (وَ كَثِيرٌ مِنَ النّاسِ وَ كَثِيرٌ حَقَّ عَلَيْهِ الْعَذابُ) .

سپس اضافه مى كند:اينها نزد پروردگار بى ارزشند«و هر كس را خدا بى ارزش سازد هيچ كس نمى تواند او را گرامى دارد»و مشمول سعادت و ثواب كند (وَ مَنْ يُهِنِ اللّهُ فَما لَهُ مِنْ مُكْرِمٍ) .

آرى!«خداوند هر كار را بخواهد(و مصلحت بداند)انجام مى دهد»مؤمنان را گرامى و منكران را خوار مى سازد (إِنَّ اللّهَ يَفْعَلُ ما يَشاءُ) .

با توجه به آنچه در آيۀ مورد بحث آمده موجودات عالم داراى دو گونه سجودند،«سجود تكوينى»و«سجود تشريعى».

خضوع و تسليم بى قيد و شرط آنها در برابر ارادۀ حق و قوانين آفرينش و نظام حاكم بر اين جهان همان سجود تكوينى آنهاست كه تمام ذرات موجودات را شامل مى شود،حتى سلولهاى مغز فرعونها و نمرودها و منكران لجوج،و تمام ذرات وجود آنها مشمول اين سجود تكوينى هستند.

به گفتۀ جمعى از محققان تمامى ذرات جهان داراى نوعى درك و شعورند،

ص: 206

و به موازات آن در عالم خود،حمد و تسبيح خدا مى گويند،و سجود و صلاة دارند و اگر اين نوع درك و شعور را نپذيريم لا اقل تسليم و خضوع آنها در برابر همۀ نظامات هستى به هيچ وجه قابل انكار نيست.

اما«سجود تشريعى»همان نهايت خضوعى است كه از صاحبان عقل و شعور و درك و معرفت در برابر پروردگار تحقق مى يابد.

آيه 19

(آيه 19)

* شأن نزول:

«روز جنگ بدر،سه نفر از مسلمانان(على عليه السّلام و حمزه، و عبيدة بن حارث بن عبد المطلب)به ميدان نبرد آمدند و به ترتيب«وليد بن عتبه» و«عتبة بن ربيعه»و«شيبة بن ربيعه»را از پاى در آوردند.

آيه نازل شد و سر نوشت اين مبارزان را بيان كرد.

ولى وجود شأن نزول خاص هرگز مانع عموميت مفهوم آيه نمى شود.

* تفسير:

دو گروه متخاصم در برابر هم!در آيات گذشته به گروه مؤمنان و طوائف مختلفى از كفار اشاره شده بود،و مخصوصا آنها را به صورت شش گروه بيان كرد،در اينجا مى فرمايد:«اين دو دسته(مؤمنان و غير مؤمنان)در بارۀ پروردگارشان به مخاصمه و جدال پرداختند» (هذانِ خَصْمانِ اخْتَصَمُوا فِي رَبِّهِمْ) .

سپس چهار نوع مجازات كافرانى را كه دانسته و آگاهانه حق را انكار كردند بيان مى كند:

نخست از لباس آنها شروع كرده،مى گويد:«پس كسانى كه كافر شدند لباسهايى از آتش براى آنها بريده مى شود» (فَالَّذِينَ كَفَرُوا قُطِّعَتْ لَهُمْ ثِيابٌ مِنْ نارٍ) .

اين جمله ممكن است اشاره به آن باشد كه واقعا قطعاتى از آتش به صورت لباس براى آنها بريده و دوخته مى شود!و يا كنايه از اين باشد كه آتش دوزخ از هر سو آنها را مانند لباس احاطه مى كند.

ديگر اين كه:«مايع سوزان و جوشان حميم دوزخ بر سر آنها ريخته مى شود» (يُصَبُّ مِنْ فَوْقِ رُؤُسِهِمُ الْحَمِيمُ) .

آيه 20

(آیه20)-و این آب سوزان و جوشان در بدن آنها آن چنان نفوذ میکند که

ص: 207

«هم درونشان را ذوب مى نمايد و هم پوستها و برونشان)را»! (يُصْهَرُ بِهِ ما فِي بُطُونِهِمْ وَ الْجُلُودُ) .

آيه 21

(آيه 21)سوم اين كه:«تازيانه ها يا گرزهايى از آهن سوزان براى آنها آماده است» (وَ لَهُمْ مَقامِعُ مِنْ حَدِيدٍ) .

آيه 22

(آيه 22)و«هر گاه بخواهند از دوزخ و غم و اندوههاى آن خارج شوند آنها را به آن باز مى گردانند،و(به آنان گفته مى شود)بچشيد عذاب سوزان را»! (كُلَّما أَرادُوا أَنْ يَخْرُجُوا مِنْها مِنْ غَمٍّ أُعِيدُوا فِيها وَ ذُوقُوا عَذابَ الْحَرِيقِ) .

و اين چهارمين مجازات آنهاست.

آيه 23

(آيه 23)اين آيه و آيۀ بعد حال مؤمنان صالح را بيان مى كند تا از طريق مقايسه،وضع هر دو گروه كاملا مشخص شود،و در اينجا پنج نوع پاداش آنها را باز گو كرده،نخست مى گويد:«خداوند كسانى را كه ايمان آورده و عمل صالح انجام داده اند در باغهايى از بهشت وارد مى كند كه از زير درختانش نهرها جارى است» (إِنَّ اللّهَ يُدْخِلُ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحاتِ جَنّاتٍ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ) .

گروه اول در شعله هاى آتش سوزان غوطه ورند و اينها در باغهاى بهشت در كنار نهرهاى جارى آرميده اند.

سپس به زينت و لباس آنها پرداخته،مى گويد:«آنها با دستبندهايى از طلا و مرواريد زينت مى يابند و لباسشان در آنجا از حرير است» (يُحَلَّوْنَ فِيها مِنْ أَساوِرَ مِنْ ذَهَبٍ وَ لُؤْلُؤاً وَ لِباسُهُمْ فِيها حَرِيرٌ) .

و اين دو پاداش ديگر آنهاست.و اگر در اين جهان از پوشيدن اين گونه لباسها و زينتها ممنوع بودند به خاطر آن بود كه مايۀ غرور و غفلت مى شد و سبب محروميت گروه ديگر مى گشت،ولى در آنجا كه اين مسائل مطرح نيست اين ممنوعيتها برداشته مى شود و جبران مى گردد.

آيه 24

(آیه24)- و بالاخره چهارمین و پنجمین موهبتی که خدا به آنها ارزانی می دارد و صرفأ جنبهء روحانی دارد این است که آنها«به سخنان پاکیزه هدایت میشوند»(وَهُدٌوا اِلَی الطیبِ مِنَ القَول).سخنانی روح پرور،و جمله ها

ص: 208

و الفاظى نشاط آفرين و كلماتى پر از صفا و معنويت كه روح را در مدارج كمال سير مى دهد.

و همچنين«به سوى راه خداوند حميد و شايستۀ ستايش هدايت مى گردند» (وَ هُدُوا إِلى صِراطِ الْحَمِيدِ) .راه شناسايى خدا و نزديك شدن معنوى و روحانى به قرب جوار او،راه عشق و عرفان.

آرى!خداوند مؤمنان را با هدايت كردن به سوى اين معانى به آخرين درجۀ لذات روحانى سوق مى دهد.

آيه 25

(آيه 25)مانعان خانۀ خدا!در آيات گذشته سخن از كفار بطور مطلق در ميان بود،ولى در اين آيه اشاره به گروه خاصى از آنان شده است كه داراى تخلفات و گناهان سنگين مخصوصا در رابطه با«مسجد الحرام»و«مراسم پر شكوه حج»هستند.

نخست مى گويد:«كسانى كه كافر شدند و مردم را از راه خدا،جلوگيرى مى كنند...» (إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا وَ يَصُدُّونَ عَنْ سَبِيلِ اللّهِ) .

همچنين مردم با ايمان را«از(كانون بزرگ توحيد)مسجد الحرام باز مى دارند، همان مركزى كه آن را براى همۀ مردم يكسان قرار داده ايم،چه آنها كه در آن سرزمين زندگى مى كنند و چه آنها كه از نقاط دور به سوى آن مى آيند»مستحق عذابى دردناكند (وَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ الَّذِي جَعَلْناهُ لِلنّاسِ سَواءً الْعاكِفُ فِيهِ وَ الْبادِ) .

«و هر كس بخواهد در اين سر زمين از طريق حق منحرف گردد،و دست به ظلم و ستم بيالايد ما از عذاب دردناك به او مى چشانيم» (وَ مَنْ يُرِدْ فِيهِ بِإِلْحادٍ بِظُلْمٍ نُذِقْهُ مِنْ عَذابٍ أَلِيمٍ) .

در واقع اين گروه از كافران علاوه بر انكار حق،مرتكب سه جنايت بزرگ شده اند:

1-جلوگيرى از راه خدا و ايمان و طاعت او.

2-جلوگيرى از عبادت كنندگان و زوّار خانۀ خدا و قرار دادن امتيازى براى خود.

ص: 209

3-در اين سر زمين مقدس دست به ظلم و گناه و الحاد مى زنند.

آيه 26

(آيه 26)دعوت عام براى حجّ!به تناسب بحثى كه در آيۀ گذشته پيرامون مسجد الحرام و زائران خانۀ خدا آمد در اينجا نخست به تاريخچۀ بناى كعبه به دست ابراهيم خليل(ع)و سپس مسألۀ وجوب حجّ،و فلسفه آن، و بخشى از احكام اين عبادت بزرگ اشاره مى كند،ابتدا از داستان تجديد بناى كعبه شروع كرده،مى گويد:«و(به خاطر بياور)زمانى را كه محل خانۀ كعبه را براى ابراهيم آماده ساختيم»تا در آن مكان اقدام به بناى خانه كعبه كند (وَ إِذْ بَوَّأْنا لِإِبْراهِيمَ مَكانَ الْبَيْتِ) .

منظور از«بوّأنا»اين است كه خداوند مكان خانه كعبه را كه در زمان آدم ساخته شده بود و در طوفان نوح ويران و آثارش محو گشته بود به ابراهيم(ع) نشان داد،توفانى وزيد و خاكها را به عقب برد و پايه هاى خانه آشكار گشت،يا قطعه ابرى آمده و در آنجا سايه افكند،و يا به هر وسيلۀ ديگر خداوند محل اصلى خانه را براى ابراهيم معلوم و آماده ساخت،و او با هميارى فرزندش اسماعيل آن را تجديد بنا نمود.

سپس اضافه مى كند،هنگامى كه خانه آماده شد به ابراهيم خطاب كرديم:

اين خانه را كانون توحيد كن،و«چيزى را شريك من قرار مده،و خانه ام را براى طواف كنندگان و قيام كنندگان و ركوع كنندگان و سجود كنندگان پاك كن» (أَنْ لا تُشْرِكْ بِي شَيْئاً وَ طَهِّرْ بَيْتِيَ لِلطّائِفِينَ وَ الْقائِمِينَ وَ الرُّكَّعِ السُّجُودِ) .

در حقيقت ابراهيم(ع)مأمور بود خانۀ كعبه و اطراف آن را از هر گونه آلودگى ظاهرى و معنوى و هر گونه بت و مظاهر شرك پاك و پاكيزه دارد،تا بندگان خدا در اين مكان پاك جز به خدا نينديشند،و مهمترين عبادت اين سر زمين را كه طواف و نماز است در محيطى پيراسته از هر گونه آلودگى انجام دهند.

آيه 27

(آیه27)- بعد از آماده شدن خانهء کعبه برای عبادت کنندگان ، خدا به ابراهیم(ع) دستور می دهد:« مو مردم را دعوت عمومی به حج کن، تا پیاده و سواره بر مرکبهای لاغر از هر راه دوری به سوی تو بیایند»(وَ اَذُن فِی الناسِ بِالحَج یاٌتوکَ)

ص: 210

رِجالاً وَ عَلى كُلِّ ضامِرٍ يَأْتِينَ مِنْ كُلِّ فَجٍّ عَمِيقٍ) .

در روايتى مى خوانيم:«هنگامى كه ابراهيم چنين دستورى را دريافت داشت عرض كرد:خداوندا!صداى من به گوش مردم نمى رسد،اما خدا به او فرمود:«عليك الاذان و علىّ البلاغ!؛تو اعلام كن و من به گوش آنها مى رسانم»!

آيه 28

(آيه 28)در اين آيه در يك عبارت بسيار فشرده و پر معنى به فلسفه هاى مختلف حجّ پرداخته،مى فرمايد:آنها به اين سر زمين مقدس بيايند«تا منافع خويش را با چشم خود ببيند» (لِيَشْهَدُوا مَنافِعَ لَهُمْ) .

كلمۀ«منافع»تمام منافع و بركات معنوى و نتايج مادى،فوائد فردى و اجتماعى،فلسفه هاى سياسى و اقتصادى و اخلاقى همه را شامل مى شود.

آرى!بايد مسلمانان از همۀ نقاط جهان از ميان تمام قشرها به آنجا رو آورند تا شاهد و ناظر اين منافع باشند.

سپس اضافه مى كند:و آنها بيايند و قربانى كنند«و نام خدا را در ايام معينى (كه از دهم ذى الحجه شروع و به سيزدهم پايان مى يابد)بر چهار پايانى كه به آنها روزى داده است(به هنگام ذبح)ببرند» (وَ يَذْكُرُوا اسْمَ اللّهِ فِي أَيّامٍ مَعْلُوماتٍ عَلى ما رَزَقَهُمْ مِنْ بَهِيمَةِ الْأَنْعامِ) .

اشاره به اين كه آنها هميشه از جمله به هنگام ذبح قربانى تمام توجهشان به خدا و قبول درگاه اوست و استفادۀ از گوشت آن تحت الشعاع آن قرار دارد.

قربانى كردن حيوانات در حقيقت رمزى است براى آمادگى براى قربانى شدن در راه خدا،همان گونه كه در سر گذشت ابراهيم(ع)و اسماعيل(ع)و قربانى او آمده است،آنها با اين عمل اعلام مى كنند كه در راه او آمادۀ هر گونه ايثارند حتى بذل جان.

به هر حال قرآن با اين گفتار برنامۀ شرك آلود بت پرستان را نفى مى كند كه به هنگام قربانى نام بتها را مى بردند،و اين مراسم توحيدى را به شرك آلوده مى ساختند.

ص: 211

و در پايان آيه مى فرمايد:«پس از گوشت حيوانات قربانى،هم خودتان بخوريد و هم بينوايان فقير را اطعام نماييد» (فَكُلُوا مِنْها وَ أَطْعِمُوا الْبائِسَ الْفَقِيرَ) .

آيه 29

(آيه 29)بخش مهم ديگرى از مناسك حجّ:در تعقيب بحثهايى كه پيرامون مناسك حج در آيات پيشين گذشت،در اينجا به بخش ديگرى از اين مناسك اشاره كرده،نخست چنين مى گويد:«بعد از آن بايد آلودگيها(و زوائد بدن) را بر طرف سازند» (ثُمَّ لْيَقْضُوا تَفَثَهُمْ) .

«و به نذرهاى خود وفا كنند» (وَ لْيُوفُوا نُذُورَهُمْ) .

«و بر گرد خانۀ گرامى كعبه،طواف كنند» (وَ لْيَطَّوَّفُوا بِالْبَيْتِ الْعَتِيقِ) .

منظور از«طواف»در اينجا«طواف نساء»است.

آيه 30

(آيه 30)اين آيه به عنوان يك جمع بندى اشاره به بحثهاى آيات گذشته كرده،مى گويد:برنامۀ حجّ و مناسك آن«اين است»كه گفته شد (ذلِكَ) .

بعد براى تأكيد بر اهميت وظائفى كه بيان گرديد اضافه مى كند:«و هر كس برنامه هاى الهى را بزرگ بشمرد و احترام آنها را حفظ كند براى او نزد پروردگارش بهتر است» (وَ مَنْ يُعَظِّمْ حُرُماتِ اللّهِ فَهُوَ خَيْرٌ لَهُ عِنْدَ رَبِّهِ) .

«حرمات»در اينجا اشاره به«اعمال و مناسك حجّ»است و ممكن است احترام خانۀ كعبه خصوصا و حرم مكه عموما نيز بر آن افزوده شود.

سپس به تناسب احكام«احرام»به حلال بودن چهار پايان اشاره كرده، مى گويد:«و چهار پايان(همچون شتر و گاو و گوسفند)بر شما حلال شده است، مگر آنچه بر شما خوانده مى شود»و دستور منعش صادر خواهد گشت (وَ أُحِلَّتْ لَكُمُ الْأَنْعامُ إِلاّ ما يُتْلى عَلَيْكُمْ) .

در پايان اين آيه دو دستور ديگر در رابطه با مراسم حج و مبارزه با سنتهاى جاهليت بيان كرده،مى گويد:«پس از پليديها(يعنى)از بتها اجتناب كنيد» (فَاجْتَنِبُوا الرِّجْسَ مِنَ الْأَوْثانِ) .

دستور دوم اين است كه:«از سخن باطل و بى اساس بپرهيزيد» (وَ اجْتَنِبُوا قَوْلَ الزُّورِ) .

ص: 212

آيۀ فوق اشاره به كيفيت«لبيك»گفتن مشركان در مراسم حجّ در جاهليت است زيرا آنها«لبيك»را كه آئينۀ تمام نماى توحيد و يگانه پرستى است آن چنان تحريف كرده بودند كه مشتمل بر زننده ترين تعبيرات شرك آلود شده بود.

ولى توجه آيه به اعمال مشركان مانع از كلى بودن مفهوم آن كه پرهيز از هر گونه بت در هر شكل و صورت،و پرهيز از هر گفتار باطل به هر نوع و كيفيت است نمى باشد.

آيه 31

(آيه 31)از آنجا كه در آيۀ قبل تأكيد روى مسألۀ توحيد و اجتناب از هر گونه بت و بت پرستى شده بود،در اينجا نيز همين مسألۀ مهم را دنبال كرده،مى گويد:

مراسم حج و گفتن لبيك را در حالى انجام دهيد كه:«قصد و برنامۀ شما خالص براى خدا باشد،و هيچ گونه شركى در آن راه نيابد» (حُنَفاءَ لِلّهِ غَيْرَ مُشْرِكِينَ بِهِ) .

آيۀ فوق مسألۀ اخلاص و قصد قربت را به عنوان محرك اصلى در حجّ و عبادات بطور كلى ياد آور مى شود،چرا كه روح عبادت همان اخلاص است و اخلاص در صورتى است كه هيچ گونه انگيزۀ غير خدايى و شرك در آن نباشد.

سپس ترسيم بسيار گويا و زنده اى از وضع حال مشركان و سقوط و بد بختى و نابودى آنها مى كند و چنين مى گويد:«و كسى كه شريك براى خدا قرار دهد،گويى از آسمان سقوط كرده،و پرندگان در وسط هوا او را مى ربايند(و هر قطعه از گوشت او در منقار پرندۀ مرده خوارى مى افتد)و يا(اگر از چنگال آنها به سلامت بگذرد) تند باد او را به جاى دور دستى پرتاب مى كند» (وَ مَنْ يُشْرِكْ بِاللّهِ فَكَأَنَّما خَرَّ مِنَ السَّماءِ فَتَخْطَفُهُ الطَّيْرُ أَوْ تَهْوِي بِهِ الرِّيحُ فِي مَكانٍ سَحِيقٍ) .

در حقيقت آسمان كنايه از«توحيد»است و شرك سبب سقوط از اين آسمان مى گردد،مسلما كسى كه از آسمان سقوط مى كند،قدرت تصميم گيرى را از دست مى دهد،با سرعت و شتابى كه هر لحظه فزونى مى گيرد به سوى نيستى پيش مى رود و سر انجام در چنگال شيطان و هوى و هوسهاى سر كش محو و نابود مى گردد.

ص: 213

آيه 32

(آيه 32)اين آيه بار ديگر يك جمع بندى روى مسائل حج و تعظيم شعائر الهى كرده،مى گويد:«مطلب چنين است»كه گفته شد (ذلِكَ) .

«و هر كس شعائر الهى را بزرگ دارد و(به نشانه هاى آئين خدا و پرچمهاى اطاعت او)احترام بگذارد اين از تقواى دلهاست» (وَ مَنْ يُعَظِّمْ شَعائِرَ اللّهِ فَإِنَّها مِنْ تَقْوَى الْقُلُوبِ) .

«شعائر اللّه»به معنى«نشانه هاى پروردگار»است كه شامل سر فصلهاى آئين الهى و برنامه هاى كلى و آنچه در نخستين برخورد با اين آيين چشمگير است و از جمله مناسك حجّ مى باشد كه انسان را به ياد خدا مى اندازد.

كوتاه سخن اين كه تمام آنچه در برنامه هاى دينى وارد شده و انسان را به ياد خدا و عظمت آئين او مى اندازد شعائر الهى است و بزرگداشت آن نشانه تقواى دلهاست.

آيه 33

(آيه 33)از بعضى از روايات چنين استفاده مى شود كه گروهى از مسلمانان عقيده داشتند هنگامى كه شترى يا يكى ديگر از چهار پايان به عنوان قربانى تعيين مى شد و از راههاى دور و نزديك آن را با خود به سوى احرامگاه،و از آنجا به سوى سر زمين مكّه مى آوردند،نبايد بر آن مركب سوار شد،و نبايد شير آن را بدوشند و از آن استفاده كنند،و بكلى آن را از خود جدا مى پنداشتند،قرآن اين تفكر خرافى را نفى كرده،مى گويد:«در آن(حيوانات قربانى)منافعى براى شماست تا زمان معينى [ روز ذبح آنها]فرا رسد» (لَكُمْ فِيها مَنافِعُ إِلى أَجَلٍ مُسَمًّى) .

در پايان آيه در مورد سر انجام كار قربانى چنين مى گويد:«سپس محل آن خانۀ قديمى و گرامى(كعبه)است» (ثُمَّ مَحِلُّها إِلَى الْبَيْتِ الْعَتِيقِ) .

و به اين ترتيب مادام كه حيوانات مخصوص قربانى به محل قربانگاه نرسيده اند مى توان از آنها بهره گرفت و پس از وصول به قربانگاه بايد وظيفۀ قربانى كردن را در بارۀ آنها انجام داد.

آيه 34

(آیه34)-مًخبتان را بشارت ده! در ارتباط با آیات گذشته و از جمله دستور قربانی ممکن است این سؤال پیش آید که این چگونه عبادتی است که در اسلام

ص: 214

تشريع شده كه براى خدا و براى جلب رضاى او حيوانات را قربانى كنند مگر خداوند نياز به قربانى دارد؟و آيا اين كار در اديان ديگر نيز بوده است يا مخصوص مشركان بوده؟ قرآن براى روشن ساختن اين مطلب چنين مى گويد:اين منحصر به شما نيست كه مراسم ذبح و قربانى براى خدا داريد«براى هر امتى قربانگاهى قرار داديم تا نام خدا را(به هنگام قربانى)بر چهار پايانى كه به آنها روزى داده ايم ببرند» (وَ لِكُلِّ أُمَّةٍ جَعَلْنا مَنْسَكاً لِيَذْكُرُوا اسْمَ اللّهِ عَلى ما رَزَقَهُمْ مِنْ بَهِيمَةِ الْأَنْعامِ) .

و لذا در پايان آيه مى فرمايد:«و خداى شما معبود واحدى است»و برنامۀ او هم برنامۀ واحدى است (فَإِلهُكُمْ إِلهٌ واحِدٌ) .

اكنون كه چنين است:«در برابر(فرمان)او تسليم شويد» (فَلَهُ أَسْلِمُوا) .

«و بشارت ده متواضعان و تسليم شوندگان(در برابر فرمانهاى پروردگار)را» (وَ بَشِّرِ الْمُخْبِتِينَ) .

آيه 35

(آيه 35)در اين آيه صفات«مخبتين»(تواضع كنندگان)را در چهار قسمت -كه دو قسم جنبۀ معنوى و روانى دارد و دو قسمت جنبه جسمانى-توضيح مى دهد:

نخست مى گويد:«همانها كه چون نام خدا برده مى شود دلهايشان پر از خوف (پروردگار)مى گردد» (الَّذِينَ إِذا ذُكِرَ اللّهُ وَجِلَتْ قُلُوبُهُمْ) .

نه اين كه از غضب او بى جهت بترسند،و يا در رحمت او شك و ترديد داشته باشند،بلكه اين ترس به خاطر مسؤوليتهايى است كه بر دوش دارند و شايد در انجام آن كوتاهى كرده اند،اين ترس به خاطر درك مقام با عظمت خداست.

ديگر اين كه:«آنها در برابر حوادث دردناكى كه در زندگيشان رخ مى دهد صبر و شكيبايى پيش مى گيرند» (وَ الصّابِرِينَ عَلى ما أَصابَهُمْ) .

عظمت حادثه هر قدر زياد و ناراحتى آن هر قدر سنگين باشد در برابر آن زانو نمى زنند لب به كفران نمى گشايند و خلاصه ايستادگى مى كنند و پيش مى روند و پيروز مى شوند.

ص: 215

سوم و چهارم اين كه:«آنها نماز را بر پا مى دارند و از آنچه به آنها روزى داده ايم انفاق مى كنند» (وَ الْمُقِيمِي الصَّلاةِ وَ مِمّا رَزَقْناهُمْ يُنْفِقُونَ) .

از يك سو ارتباطشان با خالق جهان محكم است و از سوى ديگر پيوندشان با خلق خدا مستحكم.

آيه 36

(آيه 36)قربانى براى چيست؟باز در اينجا سخن از مراسم حج و شعائر الهى و مسألۀ قربانى است،نخست مى گويد:«شترهاى چاق و فربه را(در مراسم حج)براى شما از شعائر الهى قرار داديم» (وَ الْبُدْنَ جَعَلْناها لَكُمْ مِنْ شَعائِرِ اللّهِ) .

آنها از يك سو به شما تعلق دارند،و از سوى ديگر از شعائر و نشانه هاى خداوند در اين عبادت بزرگ هستند،چرا كه قربانى حجّ يكى از مظاهر روشن اين عبادت است.

سپس اضافه مى كند:«در آنها براى شما خير و بركت است» (لَكُمْ فِيها خَيْرٌ) .

از يك سو از گوشت آنها استفاده مى كنيد و ديگران را اطعام مى نمائيد و از سوى ديگر به خاطر اين ايثار و گذشت و عبادت پروردگار از نتائج معنوى آن بهره مند خواهيد شد و به پيشگاه او تقرب مى جوئيد.

سپس كيفيت قربانى كردن را در يك جملۀ كوتاه چنين بيان مى كند:«نام خدا را(هنگام قربانى كردن)در حالى كه به صف ايستاده اند بر آنها ببريد» (فَاذْكُرُوا اسْمَ اللّهِ عَلَيْها صَوافَّ) .

بدون شك ذكر نام خدا به هنگام ذبح حيوانات يا نحر كردن شتر كيفيت خاصى ندارد و هر گونه نام خدا را ببرند كافى است.

منظور از واژۀ «صَوافَّ» اين است كه دو دست شتر قربانى را از مچ تا زانو در حالى كه ايستاده باشد با هم ببندند تا به هنگام نحر،زياد تكان به خود ندهد و فرار نكند.

طبيعى است هنگامى كه مقدارى خون از تن او مى رود دستهايش سست مى شود و به روى زمين مى خوابد،و لذا در ذيل آيه مى فرمايد:«هنگامى كه پهلويشان آرام گرفت(و جان دادند)از گوشت آنها بخوريد و مستمندان قانع

ص: 216

و فقيران را نيز از آن اطعام كنيد» (فَإِذا وَجَبَتْ جُنُوبُها فَكُلُوا مِنْها وَ أَطْعِمُوا الْقانِعَ وَ الْمُعْتَرَّ) .

جملۀ «فَكُلُوا مِنْها» (از آن بخوريد)ظاهر در اين است كه واجب است «حجاج»چيزى از قربانى خود را نيز بخورند،و شايد اين براى رعايت مساوات ميان آنها و مستمندان باشد.

سر انجام آيه را چنين پايان مى دهد:«اين گونه ما آنها را مسخّرتان ساختيم تا شكر خدا را به جا آوريد» (كَذلِكَ سَخَّرْناها لَكُمْ لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ) .

و راستى اين عجيب است حيوانى با آن بزرگى و قدرت و زور آن چنان تسليم است كه اجازه مى دهد انسانى پاهاى او را محكم ببندد،و او را نحر كند.

آيه 37

(آيه 37)اين آيه در واقع پاسخى است به اين سؤال كه خدا چه نيازى به قربانى دارد؟و اصولا فلسفۀ قربانى كردن چيست؟مگر اين كار نفعى به حال خدا دارد مى فرمايد:«نه گوشتها و نه خونهاى آنها هرگز به خدا نمى رسد» (لَنْ يَنالَ اللّهَ لُحُومُها وَ لا دِماؤُها) .

اصولا خدا نيازى به گوشت قربانى ندارد،او نه جسم است نه نيازمند،او وجودى است كامل و بى انتها از هر جهت.

«بلكه آنچه به او مى رسد تقوا و پرهيزكارى و پاكى اعمال شماست» (وَ لكِنْ يَنالُهُ التَّقْوى مِنْكُمْ) .

به تعبير ديگر:هدف آن است كه شما با پيمودن مدارج تقوا در مسير يك انسان كامل قرار گيريد و روز به روز به خدا نزديكتر شويد،قربانى درس ايثار و فدا كارى و گذشت و آمادگى براى شهادت در راه خدا به شما مى آموزد،و درس كمك به نيازمندان و مستمندان.

اين تعبير كه«خون آنها نيز به خدا نمى رسد»ظاهرا اشاره به اعمال زشت اعراب جاهلى است كه هر گاه حيوانى را قربانى مى كردند خون آن را بر سر بتها و گاه بر در و ديوار كعبه مى پاشيدند،و بعضى از مسلمانان ناآگاه بى ميل نبودند كه در اين برنامۀ خرافى از آنها تبعيت كنند،آيۀ فوق نازل شد و آنها را نهى كرد.

ص: 217

سپس بار ديگر به نعمت تسخير حيوانات اشاره كرده،مى گويد:«اين گونه (خداوند)چار پايان را مسخر شما كرد تا خدا را به خاطر اين كه شما را هدايت كرده بزرگ بشمريد و تكبير گوييد» (كَذلِكَ سَخَّرَها لَكُمْ لِتُكَبِّرُوا اللّهَ عَلى ما هَداكُمْ) .

هدف نهايى اين است كه به عظمت خدا آشنا شويد،و لذا در پايان آيه مى گويد:«و بشارت ده نيكوكاران را» (وَ بَشِّرِ الْمُحْسِنِينَ) .

آنها كه از اين نعمتهاى الهى در طريق اطاعت او بهره مى گيرند و وظائف خود را به نيكوترين وجه انجام مى دهند و مخصوصا از انفاق در راه خدا كوتاهى نمى كنند.

آيه 38

(آيه 38)و از آنجا كه مقاومت در برابر خرافات مشركان كه در آيات قبل به آن اشاره شد ممكن است آتش خشم اين گروه متعصب و لجوج را بر انگيزد و سبب درگيريهاى كوچك و بزرگ شود خداوند در اين آيه مؤمنان را به كمك خود دلگرم ساخته،مى گويد:«خداوند از كسانى كه ايمان آورده اند دفاع مى كند» (إِنَّ اللّهَ يُدافِعُ عَنِ الَّذِينَ آمَنُوا) .

بگذار طوائف و قبائل عرب و يهود و نصارا و مشركان شبه جزيره دست به دست هم بدهند تا مؤمنان را تحت فشار قرار داده و به گمان خود نابود كنند،ولى خداوند وعدۀ دفاع از آنها را داده است،وعدۀ بقاى اسلام تا دامنۀ قيامت!اين وعدۀ الهى حكمى است جارى و سارى در تمام اعصار و قرون،مهم آن است كه ما مصداق «الَّذِينَ آمَنُوا» باشيم كه دفاع الهى به دنبال آن حتمى است.

و در پايان آيه موضع مشركان و هم مسلكان آنها را در پيشگاه خدا با اين عبارت روشن مى سازد«خداوند هيچ خيانكار كفران كننده اى را دوست ندارد»! (إِنَّ اللّهَ لا يُحِبُّ كُلَّ خَوّانٍ كَفُورٍ) .همانها كه براى خدا شريك قرار دادند،و حتى به هنگام گفتن«لبيك»تصريح به نام بتها نمودند.

آيه 39

(آیه39)-نخستین فرمان جهاد: هنگامی که مسلمانان در مکه بودند مشرکان پیوسته آنها را آزار می دادند، و مرتباًمسلمانان کتک خورده با سرهای شکسته خدمت پیامبرصلی الله علیه وآلهی و صلممی رسیدند و شکایت می کردند( و تقاضای اذن جهاد

ص: 218

داشتند)اما پيامبر صلّى اللّه عليه و آله به آن ها مى فرمود:صبر كنيد،هنوز دستور جهاد به من داده نشده تا اين كه هجرت شروع شد و مسلمين از مكّه به مدينه آمدند،خداوند اين آيه را كه متضمن اذن جهاد است نازل كرد و اين نخستين آيه اى است كه در بارۀ جهاد نازل شده.

در آيۀ قبل ذكر شد كه خداوند وعدۀ دفاع از مؤمنان را داده،در اين آيه مى گويد:«خداوند به كسانى كه جنگ از طرف دشمنان بر آنها تحميل شده اجازۀ جهاد داده است،چرا كه آنها مورد ستم قرار گرفته اند» (أُذِنَ لِلَّذِينَ يُقاتَلُونَ بِأَنَّهُمْ ظُلِمُوا) .

سپس اين اجازه را با وعدۀ پيروزى از سوى خداوند قادر متعال تكميل كرده،مى فرمايد:«و خداوند قدرت بر يارى كردن آنها را دارد» (وَ إِنَّ اللّهَ عَلى نَصْرِهِمْ لَقَدِيرٌ) .

شما بايد آنچه در توان داريد در اين عالم اسباب به كار گيريد و در آنجا كه قدرت شما پايان مى گيرد در انتظار يارى خدا باشيد،و اين همان برنامه اى بود كه پيامبر اسلام صلّى اللّه عليه و آله در تمام مبارزاتش به كار مى گرفت و پيروز مى شد.

آيه 40

(آيه 40)فلسفۀ تشريع جهاد-سپس توضيح بيشترى در بارۀ اين ستمديدگانى كه اذن دفاع به آنها داده شده است مى دهد،و منطق اسلام را در زمينۀ اين بخش از جهاد روشنتر مى سازد،مى گويد:«همان كسانى كه به ناحق از خانه و شهر خود اخراج شدند» (الَّذِينَ أُخْرِجُوا مِنْ دِيارِهِمْ بِغَيْرِ حَقٍّ) .

«جز اين كه مى گفتند:پروردگار ما خداوند يكتاست»! (إِلاّ أَنْ يَقُولُوا رَبُّنَا اللّهُ) .

سپس يكى از فلسفه هاى تشريع جهاد را اين چنين باز گو مى كند:«و اگر خداوند بعضى از مردم را به وسيلۀ بعضى ديگر دفع نكند ديرها و صومعه ها، و معابد يهود و نصارا،و مساجدى كه نام خدا در آن بسيار برده مى شود،ويران مى گردد» (وَ لَوْ لا دَفْعُ اللّهِ النّاسَ بَعْضَهُمْ بِبَعْضٍ لَهُدِّمَتْ صَوامِعُ وَ بِيَعٌ وَ صَلَواتٌ وَ مَساجِدُ يُذْكَرُ فِيهَا اسْمُ اللّهِ كَثِيراً) .

ص: 219

اصولا هر گونه دعوت به خدا پرستى بر ضدّ جبّارانى است كه مى خواهند مردم همچون خدا آنها را بپرستند!و لذا اگر آنها فرصت پيدا كنند تمام اين مراكز را با خاك يكسان خواهند كرد.

و در پايان آيه بار ديگر وعدۀ نصرت الهى را تكرار و تأكيد كرده،مى گويد:

«و خداوند كسانى را كه يارى او كنند(و از آيين)و مراكز عبادتش دفاع نمايند)يارى مى كند» (وَ لَيَنْصُرَنَّ اللّهُ مَنْ يَنْصُرُهُ) .

و بدون شك اين وعدۀ خدا انجام شدنى است چرا كه«او قوى و قادر و غير قابل شكست است» (إِنَّ اللّهَ لَقَوِيٌّ عَزِيزٌ) .

مدافعان خط توحيد تصور نكنند در اين ميدان مبارزه حق و باطل،و در برابر انبوه عظيم دشمنان سر سخت تنها و بدون تكيه گاهند.

آيه 41

(آيه 41)اين آيه كه تفسيرى است در مورد ياران خدا كه در آيۀ قبل وعدۀ يارى به آنها داده شده است چنين مى گويد:«آنها كسانى هستند كه هر گاه در زمين به آنها قدرت بخشيم نماز را بر پا مى دارند و زكات را ادا مى كنند و امر به معروف و نهى از منكر مى نمايند» (الَّذِينَ إِنْ مَكَّنّاهُمْ فِي الْأَرْضِ أَقامُوا الصَّلاةَ وَ آتَوُا الزَّكاةَ وَ أَمَرُوا بِالْمَعْرُوفِ وَ نَهَوْا عَنِ الْمُنْكَرِ) .

آنها هرگز پس از پيروزى،همچون خودكامگان و جباران،به عيش و نوش و لهو و لعب نمى پردازند،و در غرور و مستى فرو نمى روند،بلكه پيروزيها و موفقيتها را نردبانى براى ساختن خويش و جامعه قرار مى دهند ارتباطشان با خدا محكم و با خلق خدا نيز مستحكم است چرا كه«صلاة»(نماز)سمبل پيوند با خالق است،و«زكات»رمزى براى پيوند با خلق،و امر به معروف و نهى از منكر پايه هاى اساسى ساختن يك جامعۀ سالم محسوب مى شود و در همين چهار صفت براى معرفى اين افراد كافى است و در سايۀ آن ساير عبادات و اعمال صالح و ويژگيهاى يك جامعۀ با ايمان و پيشرفته فراهم است.

و در پايان آيه مى فرمايد:«و پايان همۀ كارها از آن خداست» (وَ لِلّهِ عاقِبَةُ الْأُمُورِ) .

ص: 220

يعنى،همان گونه كه آغاز هر قدرت و پيروزى از ناحيۀ خدا مى باشد سر انجام نيز تمام اينها به او باز مى گردد كه «إِنّا لِلّهِ وَ إِنّا إِلَيْهِ راجِعُونَ» .

در اين آيات به دو قسمت مهم از فلسفه هاى جهاد اشاره شده است.

نخست جهاد«مظلوم»در برابر«ظالم و ستمگر»كه حقّ مسلّم طبيعى و فطرى و عقلى اوست كه تن به ظلم ندهد،برخيزد و فرياد كند.

ديگر جهاد در برابر طاغوتهايى است كه قصد محو نام خدا را از دلها و ويران ساختن معابدى كه مركز بيدارى افكار است دارند.

آيه 42

(آيه 42)از آنجا كه در آيات گذشته سخن از مشكلات طاقت فرسايى بود كه دشمنان اسلام براى مؤمنان فراهم ساخته بودند،در اين آيه از يك سو دلدارى به پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و مؤمنان مى دهد و از سوى ديگر عاقبت شوم كافران را روشن ساخته، مى گويد:«و اگر تو را تكذيب كنند(غمگين مباش)چرا كه پيش از آنها قوم نوح و عاد و ثمود،پيامبرانشان را تكذيب كردند» (وَ إِنْ يُكَذِّبُوكَ فَقَدْ كَذَّبَتْ قَبْلَهُمْ قَوْمُ نُوحٍ وَ عادٌ وَ ثَمُودُ) .

آيه 43

(آيه 43)«و همچنين قوم ابراهيم و قوم لوط»اين دو پيامبر بزرگ را تكذيب نمودند (وَ قَوْمُ إِبْراهِيمَ وَ قَوْمُ لُوطٍ) .

آيه 44

(آيه 44)«و اصحاب مدين(قوم شعيب)و نيز موسى(از سوى فرعونيان) تكذيب شد» (وَ أَصْحابُ مَدْيَنَ وَ كُذِّبَ مُوسى) .

همان گونه كه اين مخالفتها و تكذيبها موجب سستى اين پيامبران بزرگ در دعوتشان به سوى توحيد و حق و عدالت نگشت،مسلما در روح پاك و پر استقامت تو نيز اثر نخواهد گذارد.

ولى اين كافران كور دل تصور نكنند براى هميشه مى توانند به اين برنامه هاى ننگين ادامه دهند:«اما من(در گذشته)به كافران مهلت دادم(تا امتحان خود را كاملا بدهند،و بر آنها اتمام حجت شود،و غرق ناز و نعمت گردند)سپس آنها را زير ضربات مجازات گرفتم» (فَأَمْلَيْتُ لِلْكافِرِينَ ثُمَّ أَخَذْتُهُمْ) .

«ديدى چگونه(عمل آنها را)انكار نمودم»و چگونه به آنان پاسخ گفتم؟

ص: 221

(فَكَيْفَ كانَ نَكِيرِ) .

نعمتهاى آنها را گرفتم و نقمت و بد بختى به آنها دادم،حياتشان را گرفتم و مرگ در عوض آن دادم.

آيه 45

(آيه 45)در اين آيه،چگونگى مجازات خدا را كه در جملۀ قبل سر بسته بود بطور گسترده بيان كرده،مى فرمايد:«چه بسيار شهرها و آباديها كه ما آنها را هلاك كرديم در حالى كه آنها ظالم و ستمگر بودند» (فَكَأَيِّنْ مِنْ قَرْيَةٍ أَهْلَكْناها وَ هِيَ ظالِمَةٌ) .

«پس آنها بر سقفهاى خود فرو ريختند» (فَهِيَ خاوِيَةٌ عَلى عُرُوشِها) .

يعنى شدت حادثه به قدرى بود كه نخست سقفها فرو ريخت و بعد ديوارها به روى سقفها! «و چه بسيار چاههاى پر آبى كه(صاحبانش نابود و)آبهايش در زمين فرو رفته بود و معطل و بى مصرف ماندند» (وَ بِئْرٍ مُعَطَّلَةٍ) نه كسى از آنها آبى مى كشد و نه تشنه اى از آن سيراب مى گردد.

«و چه بسيار قصرهاى پر شكوه و كاخهاى سر به آسمان كشيده و به صورت زيبا گچكارى شده»ويران گشتند و صاحبانش به ديار عدم شتافتند (وَ قَصْرٍ مَشِيدٍ) .

و به اين ترتيب هم مساكن پر زرق و برق و مستحكم آنها بى صاحب ماند و هم آبهايى كه مايۀ آبادى زمينهايشان بود.

آيه 46

(آيه 46)سير در ارض و بيدارى دلها:از آنجا كه در آيات گذشته،سخن از اقوام ظالم و ستمگرى بود كه خداوند آنها را به كيفر اعمالشان رسانيد و شهر و ديارشان را ويران ساخت،در اين آيه به عنوان تأكيد روى اين مسأله مى گويد:«آيا آنها سير در زمين نكردند تا دلهايى داشته باشند كه با آن حقيقت را درك كنند؟يا گوشهاى شنوايى كه نداى حق را بشنوند» (أَ فَلَمْ يَسِيرُوا فِي الْأَرْضِ فَتَكُونَ لَهُمْ قُلُوبٌ يَعْقِلُونَ بِها أَوْ آذانٌ يَسْمَعُونَ بِها) .

آرى!ويرانه هاى كاخهاى ستمگران و مساكن ويران شدۀ جباران و دنيا پرستان كه روزى در اوج قدرت مى زيستند،هر يك در عين خاموشى هزار زبان دارند و با هر

ص: 222

زبانى هزاران نكته مى گويند.

سپس براى اين كه حقيقت اين سخن آشكارتر گردد،قرآن مى گويد:چه بسيارند كسانى كه ظاهرا چشم بيان و گوش شنوا دارند اما در واقع كوران و كرانند، «چرا كه چشمهاى ظاهر نابينا نمى شود،بلكه دلهايى كه در سينه ها جاى دارد، بينايى را از دست مى دهد» (فَإِنَّها لا تَعْمَى الْأَبْصارُ وَ لكِنْ تَعْمَى الْقُلُوبُ الَّتِي فِي الصُّدُورِ) .

در حقيقت آنها كه چشم ظاهرى خويش را از دست مى دهند،كور و نابينا نيستند و گاه روشن دلانى هستند از همه آگاه تر،نابينايان واقعى كسانى هستند كه چشم قلبشان كور شده و حقيقت را درك نمى كنند! لذا در روايتى از پيامبر صلّى اللّه عليه و آله مى خوانيم:«بدترين نابينايى،نابينايى دل است»!

آيه 47

(آيه 47)در اين آيه چهرۀ ديگرى از جهالت و بى خبرى كور دلان بى ايمان را ترسيم كرده،مى گويد:«آنها با عجله از تو تقاضاى عذاب مى كنند»و مى گويند:اگر راست مى گويى پس چرا مجازات الهى دامان ما را نمى گيرد؟ (وَ يَسْتَعْجِلُونَكَ بِالْعَذابِ) .

در پاسخ به آنها بگو:زياد عجله نكنيد:«خداوند هرگز از وعدۀ خود تخلف نخواهد كرد»! (وَ لَنْ يُخْلِفَ اللّهُ وَعْدَهُ) .

براى او يك ساعت و يك روز و يك سال فرق نمى كند:«چرا كه يك روز در نزد پروردگار تو همانند هزار سال از سالهايى است كه شما مى شمريد» (وَ إِنَّ يَوْماً عِنْدَ رَبِّكَ كَأَلْفِ سَنَةٍ مِمّا تَعُدُّونَ) .

آيه 48

(آیه48)- در این آیه بار دیگر روی همان مساٌله ای که در چند آیهء قبل تکیه شده بود تاْکید می کند و به کافران لجوج این چنین هشدار می دهد:«چه بسیار شهرها و آبادیها که به آنها مهلت دادم در حای که ستمگر بودند(مهلت دادم تا این که بیدار شوند و هنگامی که بیدار نشدند باز هم مهلت دادم تا در ناز و نعمت فرو روند)امّا ناگهان آنها را زیر ضربات مجازات گرفتم»(وَکَاَیَّنْ مِنْ قَرْیةٍ اَمْلَیْتُ لَها وَ هِیَ ظالِمةٌ ثُمَّ اَخَذْتُها).

ص: 223

آنها نيز مثل شما از دير شدن عذاب،شكايت داشتند و مسخره مى كردند و آن را دليل بر بطلان وعدۀ پيامبران مى گرفتند.

آرى!«همه به سوى من باز مى گردند» (وَ إِلَيَّ الْمَصِيرُ) و تمام خطوط به خدا منتهى مى شود و همۀ اين اموال و ثروتها مى ماند و وارث همه اوست.

آيه 49

(آيه 49)از آنجا كه در آيات گذشته سخن از تعجيل كافران در عذاب الهى بود و اين مسأله اى است كه تنها به مشيت ذات پاك خداوند مربوط مى شود و حتى پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله را در آن اختيارى نيست،اين آيه خطاب به پيامبر چنين مى گويد:«بگو:

اى مردم!من تنها براى شما انذار كنندۀ آشكارى هستم» (قُلْ يا أَيُّهَا النّاسُ إِنَّما أَنَا لَكُمْ نَذِيرٌ مُبِينٌ) .

آيه 50

(آيه 50)اين آيه و آيۀ بعد چهره اى از مسألۀ بشارت و چهره اى از انذار را ترسيم مى كند و از آنجا كه همواره رحمت واسعۀ خدا بر عذاب و كيفرش پيشى دارد نخست از بشارت،سخن مى گويد:«پس كسانى كه ايمان آوردند و عمل صالح انجام دادند آمرزش خدا و روزى پر ارزشى در انتظار آنهاست» (فَالَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحاتِ لَهُمْ مَغْفِرَةٌ وَ رِزْقٌ كَرِيمٌ) .

نخست با آب آمرزش و مغفرت الهى شستشو داده و پاك مى شوند،خاطرى آسوده و وجدانى آرام از اين ناحيه پيدا مى كنند.سپس مشمول انواع الطاف و نعمتهاى ارزشمند او مى گردند.

«رِزْقٌ كَرِيمٌ» مفهوم وسيعى دارد كه تمام نعمتهاى گرانبهاى معنوى و مادى را شامل مى شود.

آيه 51

(آيه 51)و در اين آيه اضافه مى كند:آنها كه در(محو)آيات ما تلاش كردند،و چنين مى پنداشتند كه مى توانند بر ارادۀ حتمى ما غالب شوند،اصحاب دوزخند» (وَ الَّذِينَ سَعَوْا فِي آياتِنا مُعاجِزِينَ أُولئِكَ أَصْحابُ الْجَحِيمِ) .

آيه 52

(آیه52)-وسوسه های شیاطین در تلاشهای انبیا: از آنجا که در آیات گذشته سخن از تلاش و کوشش مشرکان و کافران برای محو آیین الهی و استهزاء و سخریه آنها نسبت به آن در میان بود، در اینجا هشدار می دهد که این توط ٔ یه های

ص: 224

مخالفان برنامۀ تازه اى نيست،هميشه اين القائات شيطانى در برابر انبياء بوده و هست.

نخست چنين مى گويد:«و ما هيچ رسول و پيامبرى را پيش از تو نفرستاديم مگر اين كه هر گاه آرزو مى كرد(و طرحى براى پيشبرد اهداف الهى خود مى كشيد) شيطان،القائاتى در آن طرح مى كرد» (وَ ما أَرْسَلْنا مِنْ قَبْلِكَ مِنْ رَسُولٍ وَ لا نَبِيٍّ إِلاّ إِذا تَمَنّى أَلْقَى الشَّيْطانُ فِي أُمْنِيَّتِهِ) .

اما خداوند پيامبر خود را در برابر هجوم اين القائات شيطانى تنها نمى گذاشت«پس خداوند القائات شيطان را از ميان مى برد،سپس آيات خود را استحكام مى بخشيد» (فَيَنْسَخُ اللّهُ ما يُلْقِي الشَّيْطانُ ثُمَّ يُحْكِمُ اللّهُ آياتِهِ) .

و اين كار براى خدا آسان است چرا كه«خداوند دانا و حكيم مى باشد» (وَ اللّهُ عَلِيمٌ حَكِيمٌ) .و از همۀ اين توطئه ها و نقشه هاى شوم با خبر است و طرز خنثى كردن آنها را به خوبى مى داند.

آيه 53

(آيه 53)ولى همواره اين توطئه هاى شيطانى مخالفان،ميدان آزمايشى براى آگاهان و مؤمنان و كافران تشكيل مى داد،لذا در اين آيه اضافه مى كند:اين ماجراها«براى اين بود كه خداوند القاى شيطان را آزمونى براى آنها كه در قلبشان بيمارى است و آنها كه سنگدلند قرار دهد» (لِيَجْعَلَ ما يُلْقِي الشَّيْطانُ فِتْنَةً لِلَّذِينَ فِي قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ وَ الْقاسِيَةِ قُلُوبُهُمْ) .

«و ظالمان(بيدادگر)در عداوت و مخالفت شديدى دور از حق قرار گرفته اند» (وَ إِنَّ الظّالِمِينَ لَفِي شِقاقٍ بَعِيدٍ) .

آيه 54

(آيه 54)و نيز«هدف از اين ماجرا اين بود آنها كه عالمند و آگاه(حق را از باطل تشخيص دهند،و برنامه هاى الهى را از القائات شيطانى جدا سازند و در مقايسه با يكديگر)بدانند كه آيين خدا حق است،و از سوى پروردگار تو است،در نتيجه به آن ايمان آورند و دلهايشان در برابر آن خاضع گردد» (وَ لِيَعْلَمَ الَّذِينَ أُوتُوا الْعِلْمَ أَنَّهُ الْحَقُّ مِنْ رَبِّكَ فَيُؤْمِنُوا بِهِ فَتُخْبِتَ لَهُ قُلُوبُهُمْ) .

البته خدا اين مؤمنان آگاه و حق طلب را در اين مسير پر خطر تنها نمى گذارد

ص: 225

بلكه«خداوند افرادى را كه ايمان آوردند به سوى صراط مستقيم هدايت مى كند» (وَ إِنَّ اللّهَ لَهادِ الَّذِينَ آمَنُوا إِلى صِراطٍ مُسْتَقِيمٍ) .

آيه 55

(آيه 55)در تعقيب آيات گذشته كه از تلاش و كوشش مخالفان براى محو آيات الهى سخن مى گفت در اينجا اشاره به ادامۀ اين تلاشها از ناحيۀ افراد متعصب و سر سخت مى كند.

نخست مى گويد:«كافران همواره در بارۀ قرآن(و آيين توحيدى تو)در شك هستند،تا آن كه روز قيامت بطور ناگهانى فرا رسد،يا عذاب روز عقيم[-روزى كه قادر به جبران گذشته نيستند]به سراغشان آيد» (وَ لا يَزالُ الَّذِينَ كَفَرُوا فِي مِرْيَةٍ مِنْهُ حَتّى تَأْتِيَهُمُ السّاعَةُ بَغْتَةً أَوْ يَأْتِيَهُمْ عَذابُ يَوْمٍ عَقِيمٍ) .

بديهى است منظور از«كافران»در اينجا همۀ آنها نيستند چرا كه بسيارى در ادامۀ راه بيدار شدند و به پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و صفوف پيوستند،منظور سران آنها و افراد لجوج و فوق العاده متعصب و كينه توزند كه هرگز ايمان نياوردند.

آيه 56

(آيه 56)سپس به حاكميت مطلقۀ پروردگار در روز رستاخيز اشاره،كرده مى گويد:«حكومت و فرمانروايى در آن روز مخصوص خداست» (الْمُلْكُ يَوْمَئِذٍ لِلّهِ) .

البته اين اختصاص به روز قيامت ندارد،امروز و هميشه حاكم و مالك مطلق خداست،منتهى در صحنۀ قيامت بيش از هر زمان اين حقيقت آشكار مى گردد كه حاكم و مالك تنها اوست.

و چون مالك حقيقى اوست،حاكم حقيقى هم او خواهد بود،لذا«او در ميان همۀ انسانها(اعم از مؤمن و كافر)حكومت و داورى مى كند» (يَحْكُمُ بَيْنَهُمْ) .

و نتيجۀ آن همان است كه قرآن به دنبال اين سخن فرموده:«پس آنها كه ايمان آورده اند و عمل صالح انجام داده اند در باغهاى پر نعمت بهشت قرار دارند» باغهايى كه همۀ مواهب در آن جمع است و هر خير و بركتى كه بخواهند در آن موجود است (فَالَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحاتِ فِي جَنّاتِ النَّعِيمِ) .

ص: 226

آيه 57

(آيه 57)«اما آنها كه كافر شدند و آيات ما را تكذيب كردند،عذاب خوار كننده اى براى آنهاست» (وَ الَّذِينَ كَفَرُوا وَ كَذَّبُوا بِآياتِنا فَأُولئِكَ لَهُمْ عَذابٌ مُهِينٌ) .

عذابى كه آنها را پست و حقير مى كند و در برابر آن همه گردنكشيها و خود برتر بينيها و استكبار در برابر خلق خدا آنها را به پايينترين مرحلۀ ذلت مى كشاند.

آيه 58

(آيه 58)و از آنجا كه در آيات گذشته سخن از مهاجرانى به ميان آمد كه از خانه و كاشانۀ خود به خاطر نام«اللّه»و حمايت از آيين او بيرون رانده شدند،در اين آيه از آنها به عنوان يك گروه ممتاز ياد كرده،مى گويد:«و كسانى كه در راه خدا هجرت كردند،سپس شربت شهادت نوشيدند و يا به مرگ طبيعى از دنيا رفتند خداوند به همۀ آنها روزى نيكويى مى دهد(و از نعمتهاى ويژه اى بر خوردار مى كند) چرا كه او بهترين روزى دهندگان است» (وَ الَّذِينَ هاجَرُوا فِي سَبِيلِ اللّهِ ثُمَّ قُتِلُوا أَوْ ماتُوا لَيَرْزُقَنَّهُمُ اللّهُ رِزْقاً حَسَناً وَ إِنَّ اللّهَ لَهُوَ خَيْرُ الرّازِقِينَ) .

بعضى از دانشمندان شأن نزولى براى اين آيه ذكر كرده اند كه خلاصه اش چنين است:«هنگامى كه مهاجران به مدينه آمدند بعضى از آنها به مرگ طبيعى از دنيا رفتند،در حالى كه بعضى شربت شهادت نوشيدند،در اين هنگام گروهى تمام فضيلت را براى شهيدان قائل شدند،آيۀ فوق نازل شد و هر دو دسته را مشمول بهترين نعمتهاى الهى معرفى كرد،لذا بعضى از مفسران از اين تعبير چنين نتيجه گرفتند كه مهم جان دادن در راه خداست چه از طريق شهادت باشد و چه از طريق مرگ طبيعى،هر كس براى خدا و در راه خدا بميرد مشمول ثواب شهيدان است.

آيه 59

(آيه 59)و در اين آيه نمونه اى از اين رزق حسن را باز گو كرده،مى گويد:

«خداوند آنها را در محلى وارد مى كند كه از آن راضى و خشنود خواهند بود» (لَيُدْخِلَنَّهُمْ مُدْخَلاً يَرْضَوْنَهُ) .

اگر در اين جهان از منزل و مأواى خود به ناراحتى تبعيد و اخراج شدند خداوند در جهان ديگر آنها را در منزل و مأوايى جاى مى دهد كه از هر نظر مورد رضايت آنهاست.

ص: 227

و در پايان مى فرمايد:«و خداوند دانا و بردبار است» (وَ إِنَّ اللّهَ لَعَلِيمٌ حَلِيمٌ) .از اعمال بندگانش با خبر و در عين حال بردبار است و در مجازات و كيفر عجله نمى كند تا مؤمنان در اين ميدان آزمايش پرورش يابند و آزموده شوند.

آيه 60

(آيه 60)

* شأن نزول:

در بعضى از روايات آمده است كه جمعى از مشركان مكّه با مسلمانان رو برو شدند در حالى كه فقط دو شب به پايان ماه محرم باقى مانده بود،مشركان به يكديگر گفتند:ياران محمّد صلّى اللّه عليه و آله در ماه محرم دست به پيكار نمى زنند و جنگ را حرام مى دانند و به همين دليل حمله را آغاز كردند،مسلمانان نخست با اصرار از آنها خواستند كه در اين ماه حرام جنگ را آغاز نكنند،ولى آنها گوش ندادند،ناچار براى دفاع از خود وارد عمل شدند و مردانه جنگيدند و خداوند آنها را پيروز كرد.

* تفسير:

پيروزمندان كيانند؟در آيات گذشته سخن از مهاجران فى سبيل اللّه بود و وعده هاى پاداش بزرگى كه خداوند در قيامت به آنها داده است.

براى اين كه تصور نشود كه وعدۀ الهى،مخصوص آخرت است در اين آيه سخن از پيروزى آنها-در سايۀ لطف الهى-در اين جهان مى گويد.

مى فرمايد:«مسأله چنين است و هر كس در برابر ستمى كه به او شده به همان اندازه دست به مجازات زند،سپس بر او ظلم شود،خداوند او را يارى خواهد كرد» (ذلِكَ وَ مَنْ عاقَبَ بِمِثْلِ ما عُوقِبَ بِهِ ثُمَّ بُغِيَ عَلَيْهِ لَيَنْصُرَنَّهُ اللّهُ) .

اشاره به اين كه دفاع در مقابل ظلم و ستم،يك حق طبيعى است و هر كس مجاز است به آن اقدام كند.

و از آنجا كه هميشه قصاص و مجازات بايد با عفو و رحمت،آميخته شود تا افرادى كه از كار خود پشيمان گشته اند و سر تسليم فرود آورده اند زير پوشش آن قرار گيرند در پايان آيه مى فرمايد:«خداوند بخشنده و آمرزنده است» (إِنَّ اللّهَ لَعَفُوٌّ غَفُورٌ) .

اين درست به آيات قصاص مى ماند كه از يك طرف به اولياى دم اجازۀ قصاص مى دهد،و از سوى ديگر دستور عفو را به عنوان يك فضيلت(در مورد

ص: 228

كسانى كه شايستۀ عفوند)در كنار آن مى گذارد.

آيه 61

(آيه 61)و از آنجا كه وعدۀ نصرت و يارى هنگامى دلگرم كننده و مؤثر است كه از شخص قادر و توانايى بوده باشد،لذا در اين آيه گوشه اى از قدرت بى پايان خدا را در پهنۀ عالم هستى چنين باز گو مى كند:«اين به خاطر آن است كه خداوند شب را در روز و روز را در شب داخل مى كند» (ذلِكَ بِأَنَّ اللّهَ يُولِجُ اللَّيْلَ فِي النَّهارِ وَ يُولِجُ النَّهارَ فِي اللَّيْلِ) .دائما از يكى مى كاهد و طبق نظام معينى بر ديگرى مى افزايد،نظامى پايدار و كاملا حساب شده كه هزاران بلكه ميليونها سال برقرار است.

و در پايان آيه مى گويد:«و خداوند شنوا و بيناست» (وَ أَنَّ اللّهَ سَمِيعٌ بَصِيرٌ) .

تقاضاى كمك مؤمنان را مى شنود،و از حال و كار آنها آگاه است و در موقع لزوم،لطفش به يارى آنها مى شتابد،همان گونه كه از اعمال و نيات دشمنان حق با خبر است.

آيه 62

(آيه 62)در اين آيه كه در واقع دليلى است براى آنچه قبلا گذشت، مى گويد:«اين به خاطر آن است كه خداوند حق است،و آنچه را غير از او مى خوانند باطل است،و خداوند بلند مقام و بزرگ است» (ذلِكَ بِأَنَّ اللّهَ هُوَ الْحَقُّ وَ أَنَّ ما يَدْعُونَ مِنْ دُونِهِ هُوَ الْباطِلُ وَ أَنَّ اللّهَ هُوَ الْعَلِيُّ الْكَبِيرُ) .

اگر مى بينيد لشكريان حق پيروز مى شوند،باطل عقب نشينى مى كند،لطف خدا به يارى مؤمنان مى شتابد و كافران را تنها مى گذارد،به خاطر آن است كه آنها باطلند و اينان حق،آنها بر خلاف نظام عالم هستى هستند و سرنوشتشان فنا و نيستى است و اينها هماهنگ با قوانين جهان هستى.

آيه 63

(آيه 63)نشانه هاى خدا در صحنۀ هستى!در آيات گذشته،سخن از قدرت بى پايان خداوند و حقانيت او بود،در اينجا نشانه هاى مختلفى از اين قدرت گسترده و حقانيت مطلقه را بيان مى كند.

نخست مى گويد:«آيا نديدى كه خداوند از آسمان آبى فرستاد و زمين (خشكيده و مرده)به واسطۀ آن سبز و خرّم مى گردد»؟! (أَ لَمْ تَرَ أَنَّ اللّهَ أَنْزَلَ مِنَ

ص: 229

اَلسَّماءِ ماءً فَتُصْبِحُ الْأَرْضُ مُخْضَرَّةً) .

زمينى كه آثار حيات از او رخت بر بسته بود و چهره اى عبوس و زشت و تيره داشت با نزول قطرات حيات بخش باران،زنده شد و آثار حيات در آن نمايان گشت و لبخند زندگى در چهرۀ او آشكار.

آرى«خداوندى(كه به سادگى اين همه حيات و زندگى مى آفريند)لطيف و خبير است» (إِنَّ اللّهَ لَطِيفٌ خَبِيرٌ) .

خداوند به مقتضاى لطفش باران را مى فرستد،و به مقتضاى خبير بودنش اندازه اى براى آن قائل است كه اگر از حد بگذرد سيل است و ويرانى،و اگر كمتر از حد باشد خشكسالى و پژمردگى و اين است معنى لطيف بودن و خبير بودن خداوند.

آيه 64

(آيه 64)نشانۀ ديگرى كه براى قدرت بى پايان و حقانيت ذات پاك او مى آورد اين است كه مى گويد:«آنچه در آسمانها،و آنچه در زمين است از آن خداست» (لَهُ ما فِي السَّماواتِ وَ ما فِي الْأَرْضِ) .

خالق همه اوست،و مالك همه نيز اوست،و به همين دليل بر همه چيز توانايى دارد.

و نيز به همين دليل«خداوند تنها غنى و بى نياز(در عالم هستى)و شايستۀ هر گونه حمد و ستايش است» (وَ إِنَّ اللّهَ لَهُوَ الْغَنِيُّ الْحَمِيدُ) .

پيوند اين دو صفت(غنىّ و حميد)با هم يك پيوند بسيار حساب شده است،چرا كه اولا بسيارند كسانى كه غنى هستند اما بخيلند و استثمارگر و انحصار طلب و غرق غفلت و غرور،ولى غنى بودن خداوند توأم است با لطف و بخشندگى،و جود و سخاى او نسبت به بندگان كه او را شايستۀ حمد و ستايش مى كند.

آيه 65

(آیه65)- باز به نمونهء دیگری از این قدرت بی ءایان در زمینهء تسخیر موجودات برای انسانها اشاره کرده، می فرماید:«آیا ندیدی که خداوند آنچه را در زمین است مسخر شما کرد»(اَلَمْ تَرَّ اَنَّ اللهَ سَخَّرَ لَکُمْ ما فِی الْاَرْضِ).

ص: 230

و امكانات آن را در اختيار شما قرار داد تا هر گونه بخواهيد از آن بهره بگيريد.

«و همچنين كشتيها را در حالى كه در درياها به فرمان او به حركت در مى آيند» و سينۀ آبها را مى شكافند و به سوى مقصدها پيش مى روند (وَ الْفُلْكَ تَجْرِي فِي الْبَحْرِ بِأَمْرِهِ) .

از اين گذشته«خداوند آسمان را در جاى خود نگه مى دارد تا بر زمين جز به فرمان او فرود نيفتد» (وَ يُمْسِكُ السَّماءَ أَنْ تَقَعَ عَلَى الْأَرْضِ إِلاّ بِإِذْنِهِ) .

لذا در پايان آيه اضافه مى كند:«خداوند نسبت به مردم مهربان و رحيم است» (إِنَّ اللّهَ بِالنّاسِ لَرَؤُفٌ رَحِيمٌ) .

آيه 66

(آيه 66)سر انجام در اين آيه از قدرت پروردگار در مهمترين مسألۀ جهان هستى،يعنى مسألۀ حيات و مرگ سخن مى گويد و مى فرمايد:«و او كسى است كه شما را زنده كرد»خاك بى جان بوديد لباس حيات بر شما پوشانيد (وَ هُوَ الَّذِي أَحْياكُمْ) .

«سپس(بعد از طى دورۀ حيات)شما را مى ميراند» (ثُمَّ يُمِيتُكُمْ) .و به همان خاك كه از آن برخاستيد باز مى گرديد.

«و ديگر بار(در رستاخيز)حياتى نوين به شما مى بخشد» (ثُمَّ يُحْيِيكُمْ) .و سر از خاك مرده بر مى آوريد و آمادۀ حساب و جزا مى شويد.

اما با اين حال«اين انسان(در برابر اين همه نعمتهايى كه خدا در زمين و آسمان در جسم و جان به او ارزانى داشته)كفران كننده و ناسپاس است»و با ديدن اين همه نشانه هاى روشن،ذات پاك او را انكار مى كند (إِنَّ الْإِنْسانَ لَكَفُورٌ) .

آيه 67

(آیه67)- هر امتی عبادتی دارد:در بحثهای گذشته گفتگوهایی پیرامون مشرکان داشتیم، از آنجا که مشرکان بطور خصوص و مخالفان اسلام بطور عموم، جر و بحثهایی با پیامبر صلی لاه علیه و آلهی و سلم پیرامون مسایل و اکام تازهء اسلام داشتند و نسخ ودگرگونی قسمتهایی از احکام شرایع پیشین را نقطهء ضعفی برای شریعت اسلام می پنداشتند در حالی که این دگرگونیها نه تنها ضعف نبود بلکه یکی از برنامه های تکامل ادیان محسوب می شد، لذا در این آیه می فرماید«برای هر امتی عبادتی قرار

ص: 231

داديم تا آن عبادت را(در پيشگاه خدا)انجام دهند» (لِكُلِّ أُمَّةٍ جَعَلْنا مَنْسَكاً هُمْ ناسِكُوهُ) .

آيه گوياى اين حقيقت است كه امتهاى پيشين هر كدام برنامه اى مخصوص به خود داشتند كه در آن شرايط خاص از نظر زمان و مكان و جهات ديگر كاملترين برنامه بوده است،ولى مسلما با دگرگون شدن آن شرايط لازم بود احكام تازه ترى جانشين آنها شود.

لذا به دنبال اين سخن اضافه مى كند:«پس نبايد در اين امر با تو به نزاع برخيزند» (فَلا يُنازِعُنَّكَ فِي الْأَمْرِ) .

به سوى پروردگارت دعوت كن كه بر هدايت مستقيم قرار دارى»و راه راست همين است كه تو مى پويى (وَ ادْعُ إِلى رَبِّكَ إِنَّكَ لَعَلى هُدىً مُسْتَقِيمٍ) .

هرگز گفتگوها و ايرادهاى بى پايۀ آنان در روحيۀ تو كمترين اثرى نگذارد كه دعوتت به سوى خداست،و مسير تو هدايت،و راهت مستقيم است!

آيه 68

(آيه 68)«و اگر آنها با تو به جدال برخيزند(و سخنان تو در دل آنها اثر نگذارد در پاسخ آنها)بگو:خدا از اعمالى كه شما انجام مى دهيد آگاهتر است» (وَ إِنْ جادَلُوكَ فَقُلِ اللّهُ أَعْلَمُ بِما تَعْمَلُونَ) .

آيه 69

(آيه 69)«و خداوند روز قيامت در ميان شما در آنچه اختلاف داشتيد داورى مى كند» (اللّهُ يَحْكُمُ بَيْنَكُمْ يَوْمَ الْقِيامَةِ فِيما كُنْتُمْ فِيهِ تَخْتَلِفُونَ) .در صحنۀ قيامت كه صحنۀ بازگشت به توحيد و يكپارچگى و بر طرف شدن اختلافات است حقايق را براى همۀ شما آشكار مى سازد.

آيه 70

(آيه 70)و از آنجا كه قضاوت و داورى در قيامت نسبت به اختلافات و اعمال بندگان نياز به علم و آگاهى وسيعى به همۀ آنها دارد،در اين آيه اشاره به علم بى پايان خدا كرده،چنين مى گويد:«آيا نمى دانى كه خداوند آنچه را كه در آسمانها و زمين است مى داند»؟ (أَ لَمْ تَعْلَمْ أَنَّ اللّهَ يَعْلَمُ ما فِي السَّماءِ وَ الْأَرْضِ) .

آرى«همۀ اينها در كتابى ثبت است» (إِنَّ ذلِكَ فِي كِتابٍ) .

كتاب علم بى پايان خداوند،كتاب عالم هستى و جهان علت و معلول،

ص: 232

جهانى كه چيزى در آن گم نمى شود و نابود نمى گردد.

و لذا در آخرين جمله مى فرمايد:«اين بر خداوند آسان است» (إِنَّ ذلِكَ عَلَى اللّهِ يَسِيرٌ) .چرا كه همگى موجودات با تمامى خصوصياتشان نزد او حضور دارند.

آيه 71

(آيه 71)باز قرآن سخن از مشركان و برنامه هاى غلط آنها مى گويد.

و از آنجا كه يكى از روشنترين دلائل بطلان شرك و بت پرستى اين است كه هيچ گونه دليل عقلى و نقلى بر جواز اين عمل دلالت نمى كند،در اين آيه مى فرمايد:

«و آنها غير از خدا چيزهايى را مى پرستند كه هيچ گونه دليلى خداوند براى آن نازل نكرده است» (وَ يَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللّهِ ما لَمْ يُنَزِّلْ بِهِ سُلْطاناً) .

در واقع اين ابطال اعتقاد بت پرستان است كه معتقد بودند خدا اجازۀ بت پرستى را به آنها داده،و اين بتها شفيعان درگاه او مى باشند.

سپس اضافه مى كند:آنها معبودهايى را مى پرستند كه:«علم و دانشى به حقانيت آنها ندارند» (وَ ما لَيْسَ لَهُمْ بِهِ عِلْمٌ) .يعنى نه از طريق دستور الهى،و نه از طريق دليل عقل هيچ حجت و برهانى براى كار خود مطلقا ندارند.

بديهى است كسى كه در اعتقاد و اعمال خود متكى به دليل روشنى نيست، ستمگر است،هم به خويش ستم كرده،و هم به ديگران،و به هنگام گرفتار شدن در چنگال مجازات الهى هيچ كس قدرت دفاع از او ندارد،لذا در پايان آيه مى گويد:

«و براى ستمكاران ياور و راهنمايى نيست» (وَ ما لِلظّالِمِينَ مِنْ نَصِيرٍ) .

آيه 72

(آيه 72)سپس به عكس العمل بت پرستان در برابر آيات خدا،و شدت لجاجت و تعصب آنها در يك جملۀ كوتاه اشاره كرده،مى گويد:«و هنگامى كه آيات روشن ما(كه بهره گيرى از آن براى هر صاحب عقلى آسان است)بر آنها خوانده مى شود،در چهرۀ كافران آثار انكار را به خوبى مشاهده مى كنى» (وَ إِذا تُتْلى عَلَيْهِمْ آياتُنا بَيِّناتٍ تَعْرِفُ فِي وُجُوهِ الَّذِينَ كَفَرُوا الْمُنْكَرَ) .

در حقيقت هنگام شنيدن اين آيات بينات،تضادى در ميان منطق زندۀ قرآن و تعصبات جاهلانۀ آنها پيدا مى شود،و چون حاضر به تسليم در برابر حق نيستند، بى اختيار آثار آن در چهره هاشان به صورت علامت انكار نقش مى بندد.

ص: 233

نه تنها اثر انكار و ناراحتى در چهره هاشان نماينان مى شود،بلكه بر اثر شدت تعصب و لجاج«نزديك است برخيزند و با مشتهاى گره كردۀ خود به كسانى كه آيات ما را بر آنها مى خوانند حمله كنند»! (يَكادُونَ يَسْطُونَ بِالَّذِينَ يَتْلُونَ عَلَيْهِمْ آياتِنا) .

قرآن در برابر اين بى منطقان به پيامبر صلّى اللّه عليه و آله دستور مى دهد:«به آنها بگو:آيا (مى خواهيد)من شما را به بدتر از اين خبر دهم!(بدتر از اين)همان آتش سوزنده [ دوزخ]است»! (قُلْ أَ فَأُنَبِّئُكُمْ بِشَرٍّ مِنْ ذلِكُمُ النّارُ) .

يعنى اگر به زعم شما اين آيات بينات الهى شر است،چون با افكار منحرف و نادرستتان هماهنگ نيست،من،بدتر از اين را به شما معرفى مى كنم، كه همان مجازات دردناك الهى است كه در برابر اين لجاج و عناد سر انجام دامانتان را خواهد گرفت.

همان آتش سوزانى«كه خداوند به كافران وعده داده،و بد سر انجامى است» (وَعَدَهَا اللّهُ الَّذِينَ كَفَرُوا وَ بِئْسَ الْمَصِيرُ) .

در حقيقت در برابر اين آتش مزاجان پرخاشگر كه شعله هاى عصبيت و لجاج،همواره در درونشان افروخته است،پاسخى جز آتش دوزخ نيست!چرا كه هميشه مجازات الهى تناسب نزديكى با چگونگى گناه و عصيان دارد.

آيه 73

(آيه 73)معبودانى ضعيفتر از يك مگس!در اين آيه ترسيم جالب و گويايى از وضع بتها و معبودهاى ساختگى،و ضعف و ناتوانى آنها،بيان مى كند، و بطلان اعتقاد مشركان را به روشنترين وجهى آشكار مى سازد.

روى سخن را به عموم مردم كرده،مى گويد:«اى مردم!در اينجا مثلى زده شده است گوش به آن فرا دهيد»و دقيقا به آن بينديشيد (يا أَيُّهَا النّاسُ ضُرِبَ مَثَلٌ فَاسْتَمِعُوا لَهُ) .

«كسانى را كه شما غير از خدا مى خوانيد هرگز نمى توانند مگسى بيافرينند هر چند براى اين كار اجتماع كنند و دست به دست يكديگر بدهند» (إِنَّ الَّذِينَ تَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللّهِ لَنْ يَخْلُقُوا ذُباباً وَ لَوِ اجْتَمَعُوا لَهُ) .

ص: 234

همۀ بتها و همۀ معبودهاى آنها و حتى همۀ دانشمندان و متفكران و مخترعان بشر اگر دست به دست هم بدهند قادر بر آفرينش مگسى نيستند.

بنابراين چگونه مى خواهيد شما اينها را هم رديف پروردگار بزرگى قرار دهيد كه آفرينندۀ آسمانها و زمين و هزاران هزار نوع موجود زنده در درياها و صحراها و جنگلها و اعماق زمين است.

سپس اضافه مى كند:نه تنها قادر نيستند مگسى بيافرينند بلكه از مقابله با يك مگس نيز عاجزند چرا كه«اگر مگس چيزى از آنها را بربايد نمى توانند آن را باز پس گيرند»! (وَ إِنْ يَسْلُبْهُمُ الذُّبابُ شَيْئاً لا يَسْتَنْقِذُوهُ مِنْهُ) .

آرى!«هم اين طلب كنندگان ناتوانند و هم آن مطلوبان»هم اين عابدان و هم آن معبودان (ضَعُفَ الطّالِبُ وَ الْمَطْلُوبُ) .

آيه 74

(آيه 74)قرآن بعد از بيان مثال زندۀ فوق،نتيجه گيرى مى كند كه:«خدا را آن گونه كه بايد بشناسند نشناختند» (ما قَدَرُوا اللّهَ حَقَّ قَدْرِهِ) .

به قدرى در معرفت و شناسايى خدا،ضعيف و ناتوانند كه خداوند با آن عظمت را تا سر حد اين معبودهاى ضعيف و بى مقدار تنزل دادند،و آنها را شريك او شمردند،كه اگر كمترين معرفتى در بارۀ خدا داشتند بر اين مقايسه خود مى خنديدند.

و در پايان آيه مى فرمايد:«خداوند قوى و شكست ناپذير است» (إِنَّ اللّهَ لَقَوِيٌّ عَزِيزٌ) .

او بر همه چيز قادر و تواناست و هيچ كس را قدرت مقابله با او نيست.

آيه 75

(آيه 75)

* شأن نزول:

بعضى از مشركان مانند«وليد بن مغيره»(كه مغز متفكر آنان محسوب مى شد)به هنگام مبعوث شدن پيامبر صلّى اللّه عليه و آله با تعجب و انكار مى گفتند:

أَ أُنْزِلَ عَلَيْهِ الذِّكْرُ مِنْ بَيْنِنا :«آيا از ميان همۀ ما وحى الهى بر محمّد(اين يتيم فقير و تهى دست امت ما)نازل شده است»؟ آيه نازل شد و به آنها پاسخ گفت كه:انتخاب انبياء و فرشتگان براى رسالت روى معيار شايستگى و معيار معنويت آنها بوده است.

ص: 235

* تفسير:

با توجه به اين كه در آيات گذشته سخن از توحيد و شرك و معبودهاى پندارى مشركان در ميان بود،و با توجه به اين كه جمعى از مردم، فرشتگان يا بعضى از پيامبران را براى عبادت برگزيدند،قرآن در اين آيه مى گويد:

همۀ رسولان الهى،بندگان سر بر فرمان او هستند«خداوند از فرشتگان،رسولانى بر مى گزيند و همچنين از انسانها» (اللّهُ يَصْطَفِي مِنَ الْمَلائِكَةِ رُسُلاً وَ مِنَ النّاسِ) .از فرشتگان رسولانى همچون جبرئيل،و از انسانها فرستادگانى همچون پيامبران بزرگ الهى.و در پايان آيه اضافه مى كند:«خداوند شنوا و بيناست» (إِنَّ اللّهَ سَمِيعٌ بَصِيرٌ) .

يعنى چنان نيست كه خداوند مانند انسانها از كار رسولانش در غيابشان بى خبر باشد،بلكه در هر لحظه از وضع آنها با خبر است.

آيه 76

(آيه 76)سپس اشاره به مسؤوليت در ابلاغ رسالت از يك سو و مراقبتهاى الهى نسبت به آنها از سوى ديگر كرده،مى گويد:«خداوند آنچه را در پيش روى آنها و آنچه پشت سر آنهاست مى داند» (يَعْلَمُ ما بَيْنَ أَيْدِيهِمْ وَ ما خَلْفَهُمْ) .

هم از آيندۀ آنها آگاه است و هم از گذشته و آنچه را پشت سر نهاده اند.

«و همۀ كارها به خدا باز مى گردد»و همه در برابر او مسؤولند (وَ إِلَى اللّهِ تُرْجَعُ الْأُمُورُ) .

تا مردم بدانند فرشتگان و پيامبران الهى نيز بندگانى هستند سر بر فرمان خدا، و داراى مسؤوليت در پيشگاه او،و از خود چيزى ندارند جز آنچه خدا به آنها داده است،نه اين كه معبودان و خدايانى باشند در برابر اللّه.

آيه 77

(آيه 77)پنج دستور سازنده و مهم!در اين آيه و آيۀ بعد روى سخن را به افراد با ايمان كرده و يك سلسله دستورات كلى و جامع را كه حافظ دين و دنيا و پيروزى آنها در تمام صحنه هاست بيان مى دارد و با اين حسن ختام،«سورۀ حج» پايان مى گيرد.

نخست به چهار دستور مهم اشاره كرده،مى گويد:«اى كسانى كه ايمان آورده ايد!ركوع كنيد،و سجده به جا آوريد،و پروردگارتان را عبادت كنيد،و كار نيك انجام دهيد تا رستگار شويد» (يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا ارْكَعُوا وَ اسْجُدُوا وَ اعْبُدُوا رَبَّكُمْ

ص: 236

وَ افْعَلُوا الْخَيْرَ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ) .

آيه 78

(آيه 78)سپس پنجمين دستور را در زمينۀ جهاد صادر كرده،مى گويد:

«و در راه خدا جهاد كنيد و حقّ جهادش را ادا نماييد» (وَ جاهِدُوا فِي اللّهِ حَقَّ جِهادِهِ) .

«جهاد»در اينجا به معنى هر گونه جهاد و كوشش در راه خدا و تلاش براى انجام نيكيها،و مبارزۀ با هوسهاى سر كش(جهاد اكبر)و پيكار با دشمنان ظالم و ستمگر(جهاد اصغر)است.

«حقّ جهاد»نيز معنى وسيعى دارد كه از نظر كيفيت و كميت و مكان و زمان و ساير جهات از جمله خلوص نيّت،همه را شامل مى شود.

و از آنجا ممكن است اين تصور پيدا شود،اين همه دستورات سنگين كه هر يك از ديگرى جامعتر و وسيعتر است چگونه بر دوش ما بندگان ضعيف قرار داده شده است؟در دنبالۀ آيه مى فرمايد:«او شما را برگزيد» (هُوَ اجْتَباكُمْ) .و اينها همه دليل لطف الهى نسبت به شماست.اگر برگزيدگان خدا نبوديد اين مسؤوليتها بر دوش شما گذارده نمى شد.

و در تعبير بعد مى فرمايد:«او كار سنگين و شاقى در دين(اسلام)بر شما نگذارده است» (وَ ما جَعَلَ عَلَيْكُمْ فِي الدِّينِ مِنْ حَرَجٍ) .يعنى اگر درست بنگريد اينها تكاليف شاقى نيستند،بلكه با فطرت پاك شما هماهنگ و سازگارند.

در سومين تعبير مى گويد:از اين گذشته«از آيين پدرتان ابراهيم»پيروى كنيد (مِلَّةَ أَبِيكُمْ إِبْراهِيمَ) .

سپس تعبير ديگرى در اين زمينه دارد مى گويد:«او شما را در كتابهاى پيشين، مسلمان ناميد و همچنين در اين كتاب آسمانى» (هُوَ سَمّاكُمُ الْمُسْلِمِينَ مِنْ قَبْلُ وَ فِي هذا) .

و مسلمان كسى است كه اين افتخار را دارد كه در برابر همۀ فرمانهاى الهى تسليم است.

سر انجام پنجمين و آخرين تعبير شوق آفرين را در بارۀ مسلمانان كرده و آنها را به عنوان الگو و اسوۀ امتها معرفى مى كند و مى فرمايد:«هدف اين بوده است كه

ص: 237

پيامبر صلّى اللّه عليه و آله شاهد و گواه بر شما باشد و شما هم گواهان بر مردم»! (لِيَكُونَ الرَّسُولُ شَهِيداً عَلَيْكُمْ وَ تَكُونُوا شُهَداءَ عَلَى النّاسِ) .

در پايان اين آيه بار ديگر وظائف پنجگانۀ پيشين را در تعبيرات فشرده ترى به عنوان تأكيد چنين باز گو مى كند:«اكنون(كه چنين است و شما داراى اين امتيازات و افتخارات هستيد)نماز را بر پا داريد،زكات را بدهيد و به(آيين حق و ذيل عنايت)پروردگار تمسك جوييد» (فَأَقِيمُوا الصَّلاةَ وَ آتُوا الزَّكاةَ وَ اعْتَصِمُوا بِاللّهِ) .

كه«مولى و سر پرست و يار و ياور شما اوست» (هُوَ مَوْلاكُمْ) .

«چه مولى و سرپرست خوبى،و چه يار و ياور شايسته اى» (فَنِعْمَ الْمَوْلى وَ نِعْمَ النَّصِيرُ) .

يعنى اگر به شما فرمان داده شده تنها به ذيل عنايت پروردگار تمسك جوييد به خاطر آن است كه او برترين و بهترين مولى و شايسته ترين يار و ياور است.

«پايان سوره حج»

ص: 238

آغاز جزء هجدهم قرآن مجيد

سورۀ مؤمنون[23]

اشاره

اين سوره در«مكّه»نازل شده و 118 آيه دارد

محتواى سوره:

مجموع مطالب اين سوره را مى توان به چند بخش تقسيم كرد:

بخش اول-از آيۀ «قَدْ أَفْلَحَ الْمُؤْمِنُونَ» تا چندين آيۀ بعد-بيانگر صفاتى است كه مايۀ فلاح و رستگارى مؤمنان است.

بخش دوم به نشانه هاى مختلف خدا شناسى،و آيات آفاقى و انفسى پروردگار در پهنۀ عالم هستى،اشاره كرده.

در بخش سوم به شرح سر گذشت عبرت انگيز جمعى از پيامبران بزرگ پرداخته است.

در بخش چهارم روى سخن را به مستكبران كرده،و با دلائل منطقى و گاه با تعبيرات تند و كوبنده به آنها هشدار مى دهد،تا دلهاى آماده به خود آيد و راه بازگشت به سوى خدا را پيدا كند.

در بخش پنجم بحثهاى فشرده اى در بارۀ معاد بيان كرده است.

و در بخش ششم از حاكميت خداوند بر عالم هستى.

در بخش هفتم باز هم سخن از قيامت،حساب،جزا و پاداش نيكو كاران و كيفر بد كاران به ميان مى آورد،و با بيان هدف آفرينش انسان سوره را پايان مى دهد.

ص: 239

فضيلت تلاوت سوره:

در حديثى از امام صادق عليه السّلام مى خوانيم:«هر كس سورۀ مؤمنون را بخواند و در هر جمعه آن را ادامه دهد خداوند پايان زندگى او را با سعادت قرار مى دهد و جايگاه او در فردوس اعلى(بهشت برين)است،همراه پيامبران و رسولان».

البته اين فضيلتها براى خواندن با انديشه و تصميم بر عمل است.

بسم اللّه الرّحمن الرّحيم به نام خداوند بخشندۀ بخشايشگر

آيه 1

(آيه 1)صفات برجسته مؤمنان!در آغاز اين سوره به سر نوشت لذت بخش و پر افتخار-مؤمنان پيش از بيان صفات آنها-اشاره شده تا شعله هاى شوق و عشق را در دلها براى رسيدن به اين افتخار بزرگ زنده كند.

مى فرمايد:«مؤمنان رستگار شدند» (قَدْ أَفْلَحَ الْمُؤْمِنُونَ) .و به هدف نهايى خود در تمام ابعاد رسيدند.

«فلاح و رستگارى»معنى وسيعى دارد كه هم پيروزيهاى مادى را شامل مى شود،و هم معنوى را،و در مورد مؤمنان هر دو بعد منظور است.

آيه 2

(آيه 2)سپس به بيان اين صفات پرداخته و قبل از هر چيز انگشت روى نماز گذارده،مى گويد:«آنها كه در نمازشان خشوع دارند» (الَّذِينَ هُمْ فِي صَلاتِهِمْ خاشِعُونَ) .

اشاره به اين كه نماز آنها الفاظ و حركاتى بى روح و فاقد معنى نيست،بلكه به هنگام نماز آن چنان حالت توجه به پروردگار و حضور قلب در آنها پيدا مى شود كه از غير او جدا مى گردند و به او مى پيوندند.

در حديثى مى خوانيم كه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله مردى را ديد كه در حال نماز با ريش خود بازى مى كند،فرمود:«اگر او در قلبش خشوع بود اعضاى بدنش نيز خاشع مى شد».

اشاره به اين كه خشوع يك حالت درونى است كه در برون اثر مى گذارد.

آيه 3

(آیه3)- دومین صفتی را که بعد از صفت خشوع در نماز برای موءمنان بیان

ص: 240

مى كند اين است كه:«و آنها كه از لغو و بيهودگى روى گردانند» (وَ الَّذِينَ هُمْ عَنِ اللَّغْوِ مُعْرِضُونَ) .

در واقع تمام حركات و خطوط زندگى آنان هدفى را دنبال مى كند،هدفى مفيد و سازنده چرا كه«لغو»به معنى كارها،سخنان و افكار بى هدف و بدون نتيجۀ مفيد است.

آيه 4

(آيه 4)سپس به سومين صفت مؤمنان راستين كه جنبۀ اجتماعى و مالى دارد اشاره كرده،مى گويد:«آنها كه زكات را انجام مى دهند» (وَ الَّذِينَ هُمْ لِلزَّكاةِ فاعِلُونَ) .

آيه 5

(آيه 5)چهارمين ويژگى مؤمنان را مسألۀ پاكدامنى و عفت كامل،و پرهيز از هر گونه آلودگى جنسى قرار داده،چنين مى گويد:«و آنها كه دامان خود را(از آلوده شدن به(بى عفتى)حفظ مى كنند» (وَ الَّذِينَ هُمْ لِفُرُوجِهِمْ حافِظُونَ) .

آيه 6

(آيه 6)«و تنها آميزش جنسى به همسران و كنيزانشان دارند،كه در بهره گيرى از آنان ملامت نمى شوند» (إِلاّ عَلى أَزْواجِهِمْ أَوْ ما مَلَكَتْ أَيْمانُهُمْ فَإِنَّهُمْ غَيْرُ مَلُومِينَ) .

آيه 7

(آيه 7)از آنجا كه غريزۀ جنسى سركش ترين غرائز انسان است و خويشتن دارى در برابر آن نياز به تقوا و پرهيزكارى فراوان و ايمان قوى و نيرومند دارد،در اين آيه بار ديگر روى همين مسأله تأكيد كرده،مى گويد:«و كسانى كه غير از اين طريق را طلب كنند،تجاوزگرند» (فَمَنِ ابْتَغى وَراءَ ذلِكَ فَأُولئِكَ هُمُ العادُونَ) .

تعبير«به محافظت فروج»گويا اشاره به اين است كه اگر مراقبت مستمر و پى گير در اين زمينه نباشد،بيم آلودگى فراوان است.

آيه 8

(آيه 8)در اين آيه به پنجمين و ششمين صفت برجستۀ مؤمنان اشاره كرده،مى گويد:«و آنها كه امانتها و عهد خود را رعايت مى كنند» (وَ الَّذِينَ هُمْ لِأَماناتِهِمْ وَ عَهْدِهِمْ راعُونَ) .

حفظ و اداى امانت و همچنين پايبند بودن به عهد و پيمان در برابر خالق و خلق از صفات بارز مؤمنان است.

ص: 241

در مفهوم وسيع«امانت»امانتهاى خدا و پيامبران الهى و همچنين امانتهاى مردم جمع است،نعمتهاى مختلف خدا هر يك امانتى از امانات او هستند،آيين حق،كتب آسمانى،دستور العملهاى پيشوايان راه حق و همچنين اموال و فرزندان و پستها و مقامها،همه امانتهاى اويند كه مؤمنان در حفظ و اداى حق آنها مى كوشند.

همچنين حكومت از مهمترين وديعه هاى الهى است كه بايد آن را به اهلش سپرد.

آيه 9

(آيه 9)در اين آيه آخرين ويژگى مؤمنان را كه محافظت بر نمازهاست بيان كرده،مى گويد:«و آنها بر نمازشان مواظبت مى نمايند» (وَ الَّذِينَ هُمْ عَلى صَلَواتِهِمْ يُحافِظُونَ) .

جالب اين كه:نخستين ويژگى مؤمنان را«خشوع در نماز»و آخرين صفت آنها را«محافظت بر نماز»شمرده است،از نماز شروع مى شود و به نماز ختم مى گردد چرا كه نماز مهمترين رابطۀ خلق و خالق است كه هر گاه با آدابش انجام گيرد زمينۀ مطمئنى براى همۀ خوبيها و نيكيها خواهد بود.

آيه 10

(آيه 10)بعد از ذكر اين صفات ممتاز،نتيجۀ نهايى آن را به اين صورت بيان مى كند:آرى!«آنها وارثانند» (أُولئِكَ هُمُ الْوارِثُونَ) .

آيه 11

(آيه 11)همان وارثانى«كه بهشت برين را به ارث مى برند و جاودانه در آن خواهند ماند» (الَّذِينَ يَرِثُونَ الْفِرْدَوْسَ هُمْ فِيها خالِدُونَ) .

«فردوس»به معنى بهشت برين و برترين باغهاى بهشت مى باشد،كه طبق ظاهر آيات فوق مخصوص مؤمنانى است كه داراى صفات بالا هستند به اين ترتيب ديگر بهشتيان در مراحل پايين تر قرار دارند.

آيه 12

(آيه 12)مراحل تكامل جنين در رحم مادر:اين آيه و قسمتى از آيات آينده،طرق اساسى تحصيل اميان و معرفت را نشان مى دهد،نخست دست انسان را گرفته و به كاوش در اسرار درون و«سير در عالم انفس»وا مى دارد،و در آياتى كه بعد از آن خواهد آمد او را به جهان برون و موجودات شگرف عالم هستى توجه مى دهد و به«سير آفاقى»مى پردازد.

نخست مى گويد:«ما انسان را از چكيده و خلاصه اى از گل آفريديم» (وَ لَقَدْ

ص: 242

خَلَقْنَا الْإِنْسانَ مِنْ سُلالَةٍ مِنْ طِينٍ) .

آيه 13

(آيه 13)«سپس او را نطفه اى در قرارگاه مطمئن[ رحم] (ثُمَّ جَعَلْناهُ نُطْفَةً فِي قَرارٍ مَكِينٍ) .

در حقيقت آيۀ قبل به آغاز وجود همۀ انسانها اعم از آدم و فرزندان او اشاره مى كند كه همه به خاك باز مى گردند و از گل برخاسته اند،اما در اين آيه به تداوم نسل آدم از طريق تركيب نطفۀ نر و ماده و قرار گرفتن در قرارگاه رحم توجه مى دهد.

تعبير از رحم به «قَرارٍ مَكِينٍ» (قرارگاه امن و امان)اشاره به موقعيت خاص رحم در بدن انسان است،در واقع در محفوظترين نقطه بدن كه از هر طرف كاملا تحت حفاظت است قرار گرفته،ستون فقرات و دنده ها از يك سو،استخوان نيرومند لگن خاصره از سوى ديگر،پوششهاى متعدد شكم از سوى سوم حفاظتى كه از ناحيۀ دستها به عمل مى آيد از سوى چهارم،همگى شواهد اين قرارگاه امن و امان است.

آيه 14

(آيه 14)بعد به مراحل شگفت آور و بهت آور سير نطفه در رحم مادر و چهره هاى گوناگون خلقت كه يكى بعد از ديگرى در آن قرارگاه امن و دور از دست بشر ظاهر مى شود اشاره كرده،مى فرمايد:«سپس نطفه را به صورت علقه[ خون بسته]،و علقه را به صورت مضغه[ چيزى شبيه گوشت جويده شده]و مضغه را به صورت استخوانهايى در آورديم،و بر استخوانها گوشت پوشانديم» (ثُمَّ خَلَقْنَا النُّطْفَةَ عَلَقَةً فَخَلَقْنَا الْعَلَقَةَ مُضْغَةً فَخَلَقْنَا الْمُضْغَةَ عِظاماً فَكَسَوْنَا الْعِظامَ لَحْماً) .

جملۀ «فَكَسَوْنَا الْعِظامَ لَحْماً» يك معجزۀ علمى است كه پرده از روى اين مسأله كه در آن روز براى هيچ كس روشن نبود بر مى دارد،زيرا قرآن نمى گويد:ما مضغه را تبديل به استخوان و گوشت كرديم،بلكه مى گويد:ما مضغه را تبديل به استخوان كرديم و بر استخوانها لباس گوشت پوشانديم،اشاره به اين كه مضغه نخست تبديل به استخوان مى شود و بعد از آن گوشت روى آن را مى پوشاند.

و در پايان آيه به آخرين مرحله كه در واقع مهمترين مرحلۀ آفرينش بشر است با يك تعبير سر بسته و پر معنى اشاره كرده،مى فرمايد:«سپس ما آن را آفرينش

ص: 243

تازه اى داديم» (ثُمَّ أَنْشَأْناهُ خَلْقاً آخَرَ) .

اين همان مرحله اى است كه جنين وارد حيات انسانى مى شود،كه در روايات اسلامى از آن تعبير به مرحلۀ«نفخ روح»(دميدن روح در كالبد)شده، و اينجاست كه انسان را از همۀ جهان ممتاز مى سازد،و به او شايستگى خلافت خدا در زمين را مى دهد.

«پس بزرگ و پر بركت است خدايى كه بهترين آفرينندگان است» (فَتَبارَكَ اللّهُ أَحْسَنُ الْخالِقِينَ) .

آفرين بر اين قدرت نمايى بى نظير كه در ظلمتكدۀ رحم اين چنين تصوير بديعى با اين همه عجائب و شگفتيها،بر قطرۀ آبى نقش مى زند.

آفرين بر آن علم و حكمتى كه اين همه استعداد و لياقت و شايستگى را در چنين موجود ناچيزى ايجاد مى كند آفرين بر او و بر خلقت بى نظيرش.

آيه 15

(آيه 15)اين آيه از مسألۀ توحيد و شناخت مبدء به طرز زيبا و ظريفى به مسألۀ«معاد»منتقل مى شود،و مى گويد:اين انسان با همۀ شگفتيهايش تا ابد زنده نمى ماند،زمانى فرا مى رسد كه اين ساختمان عجيب از هم فرو مى ريزد و«شما بعد از اين زندگى همگى مى ميريد» (ثُمَّ إِنَّكُمْ بَعْدَ ذلِكَ لَمَيِّتُونَ) .

آيه 16

(آيه 16)ولى براى اين كه اين تصور پيش نيايد كه با مردن انسان همه چيز پايان مى گيرد پس اين آفرينش با اين همه شكوه و عظمت براى اين چند روز زندگى امرى بيهوده بوده است بلا فاصله مى افزايد:«سپس در روز قيامت(بار ديگر به زندگى باز مى گرديد و)بر انگيخته مى شويد»البته در سطحى عاليتر و در جهانى وسيعتر و گسترده تر (ثُمَّ إِنَّكُمْ يَوْمَ الْقِيامَةِ تُبْعَثُونَ) .

آيه 17

(آيه 17)باز هم نشانه هاى توحيد:پس از ذكر آيات انفسى اكنون به جهان برون و آيات آفاقى مى پردازد،و عظمت آفرينش را در آسمان و زمين منعكس مى كند؛مى فرمايد:«ما بر بالاى سر شما هفت راه[ طبقات هفتگانۀ آسمان]قرار داديم» (وَ لَقَدْ خَلَقْنا فَوْقَكُمْ سَبْعَ طَرائِقَ) .

ممكن است اين راهها طرق رفت و آمد فرشتگان باشد،و ممكن است مدار

ص: 244

گردش ستارگان آسمان-در بارۀ آسمانهاى هفتگانه در جلد اول ذيل آيۀ 29 سورۀ بقره سخن گفته ايم.

و از آنجا كه تعدّد عوالم و طرق آنها ممكن است اين توهم را به وجود آورد كه آيا اين وسعت و عظمت عالم موجب نخواهد شد كه آفريدگار از آنها غافل گردد،در پايان آيه بلا فاصله مى فرمايد:«و ما(هرگز)از آفرينش(خلق)خود غافل نبوده ايم» (وَ ما كُنّا عَنِ الْخَلْقِ غافِلِينَ) .

آيه 18

(آيه 18)اين آيه به يكى ديگر از مظاهر قدرت الهى كه از بركات آسمانى و زمين محسوب مى شود يعنى باران اشاره كرده،مى گويد:«و از آسمان آبى به اندازۀ معين نازل كرديم» (وَ أَنْزَلْنا مِنَ السَّماءِ ماءً بِقَدَرٍ) .

نه آن قدر زياد كه زمينها را در خود غرق كند،و نه آنقدر كم كه تشنه كامان در جهان گياهان و حيوانات سيراب نگردند.

سپس به مسألۀ مهمترى در همين رابطه كه مسألۀ ذخيرۀ آبها در منابع زير زمينى است پرداخته،مى گويد:«و آن را در زمين(در جايگاه مخصوصى)ساكن نموديم؛و ما بر از بين بردن آن كاملا قادريم» (فَأَسْكَنّاهُ فِي الْأَرْضِ وَ إِنّا عَلى ذَهابٍ بِهِ لَقادِرُونَ) .

مى دانيم قشر روئين زمين از دو طبقۀ كاملا مختلف تشكيل يافته؛خداوند بزرگ و منان قشر بالا را نفوذپذير و قشر زيرين را نفوذناپذير قرار داده تا آبها در زمين فرو روند و در منطقۀ نفوذناپذير مهار شوند و ذخيره گردند،و بعدا از طريق چشمه ها،چاهها و قناتها مورد استفاده واقع شوند،بى آنكه بگندند و توليد مزاحمت كنند يا آلودگى پيدا كنند (1).

آيه 19

(آيه 19)در اين آيه به دنبال نعمت پر بركت باران به محصولاتى كه از آن مى رويد اشاره كرده،مى گويد:«سپس به وسيلۀ آن،باغهايى از درختان نخل و انگور براى شما ايجاد كرديم،باغهايى كه در آن ميوه هاى بسيار است و از آن مى خوريد» (فَأَنْشَأْنا لَكُمْ بِهِ جَنّاتٍ مِنْ نَخِيلٍ وَ أَعْنابٍ لَكُمْ فِيها فَواكِهُ كَثِيرَةٌ وَ مِنْها تَأْكُلُونَ) .

ص: 245


1- بايد توجه داشت كه عبور آبهاى آلوده از قشر نفوذپذير زمين غالبا موجب تصفيۀ آن مى شود!

خرما و انگور تنها محصول آنها نيست بلكه اين دو محصول عمده و پر ارزش آنهاست و گر نه انواع مختلفى از ديگر نيز ميوه ها در آن يافت مى شود.

آيه 20

(آيه 20)بعد به يكى ديگر از درختان پر بركتى كه از همين آب باران پرورش مى يابد اشاره كرده،مى گويد:«و(نيز علاوه بر اين باغهاى نخل و انگور و ميوه هاى ديگر)درختى را كه از طور سينا مى رويد[ زيتون]و از آن روغن و نان خورش براى خورندگان فراهم مى آيد»آفريديم (وَ شَجَرَةً تَخْرُجُ مِنْ طُورِ سَيْناءَ تَنْبُتُ بِالدُّهْنِ وَ صِبْغٍ لِلْآكِلِينَ) .

آيه 21

(آيه 21)بعد از بيان گوشه اى از نعمتهاى پروردگار در جهان گياهان كه به وسيلۀ آب باران پرورش مى يابد به بخش مهمى از نعمتها و مواهب او در جهان حيوانات پرداخته،مى گويد:«و در چهار پايان براى شما عبرت بزرگى است» (وَ إِنَّ لَكُمْ فِي الْأَنْعامِ لَعِبْرَةً) .

سپس اين عبرت را چنين شرح مى دهد:«ما از آنچه در درون آنهاست شما را سيراب مى كنيم» (نُسْقِيكُمْ مِمّا فِي بُطُونِها) .

آرى!شير گوارا اين غذاى نيرو بخش و كامل را از درون اين حيوانات،از لابلاى خون و مانند آن بيرون مى فرستيم تا بدانيد چگونه خداوند قدرت دارد از ميان چنين اشياء ظاهرا آلوده اى يك نوشيدنى به اين پاكى و گوارايى بيرون فرستد.

سپس اضافه مى كند:مسائل عبرت انگيز و بركات حيوانات منحصر به شير نيست بلكه«براى شما در آنها منافع بسيارى است و از گوشت آنها نيز مى خوريد» (وَ لَكُمْ فِيها مَنافِعُ كَثِيرَةٌ وَ مِنْها تَأْكُلُونَ) .

آيه 22

(آيه 22)از همۀ اينها گذشته،از چهار پايان به عنوان مركبهاى راهوار در خشكى و از كشتيها براى درياها استفاده كرده«و بر آنها و كشتيها سوار مى شويد» (وَ عَلَيْها وَ عَلَى الْفُلْكِ تُحْمَلُونَ) .

اين همه آثار و خواص و فوائد در اين حيوانات به راستى مايۀ عبرت است، هم انسان را به آفرينندۀ اين همه نعمت آشنا مى سازد و هم حس شكر گزارى را در او بر مى انگيزد.

ص: 246

آيه 23

(آيه 23)منطق كور دلان مغرور:از آنجا كه در آيات گذشته،سخن از توحيد و معرفت خداوند و دلائل عظمت او در جهان آفرينش بود،همين مطلب را در اين آيه و آيات آينده از زبان پيامبران بزرگ و در لابلاى تاريخ آنها بيان مى كند.

نخست از نوح نخستين پيامبر اولوا العزم و منادى توحيد شروع كرده، مى گويد:«و ما نوح را به سوى قومش فرستاديم،پس او به آنها گفت:اى قوم من! خداوند يكتا را بپرستيد كه جز او معبودى براى شما نيست» (وَ لَقَدْ أَرْسَلْنا نُوحاً إِلى قَوْمِهِ فَقالَ يا قَوْمِ اعْبُدُوا اللّهَ ما لَكُمْ مِنْ إِلهٍ غَيْرُهُ) .

«آيا(با اين بيان روشن از پرستش بتها)پرهيز نمى كنيد»؟ (أَ فَلا تَتَّقُونَ) .

آيه 24

(آيه 24)«جمعيت اشرافى(و مغرور كه چشمها را در ظاهر پر مى كنند و از درون خالى هستند)از قوم نوح كه كافر بودند،گفتند:اين مرد جز بشرى همچون شما نيست كه مى خواهد بر شما برترى جويد» (فَقالَ الْمَلَأُ الَّذِينَ كَفَرُوا مِنْ قَوْمِهِ ما هذا إِلاّ بَشَرٌ مِثْلُكُمْ يُرِيدُ أَنْ يَتَفَضَّلَ عَلَيْكُمْ) .

و به اين ترتيب انسان بودنش را نخستين عيبش دانستند و به دنبال آن متهمش ساختند كه او يك فرد سلطه جو است.

سپس افزودند:«و اگر خدا مى خواست(رسولى بفرستد)فرشتگانى نازل مى كرد» (وَ لَوْ شاءَ اللّهُ لَأَنْزَلَ مَلائِكَةً) .

و براى تكميل اين استدلال واهى گفتند:«ما هرگز چنين چيزى را از نياكان پيشين خود نشنيده ايم»كه انسانى دعوى نبوّت كند و خود را نمايندۀ خدا بداند! (ما سَمِعْنا بِهذا فِي آبائِنَا الْأَوَّلِينَ) .

آيه 26

(آیه 25)-ولی این سخنان بی اساس در روح این پیامبر بزرگ اثر نکرد و نوح همچنان به دعوت خود ادامه میداد و نشانه ای از برتری جویی و سلطه طلبی در کار او نبود، لذا او را به اتهام دیگری متهم ساختند آو آن اتهام «جنون و دیوانگی» بود که همهء پیامبران الهی و رهبران راستین را در طول تاریخ به آن متهم ساختند، گفتند:«او فقط مردی است که به نوعی جنون مبتلاست،پس مدّتی دربارهء او صبر کنید، تا مرگش فرا رسد و یا از این بیماری رهایی یابد!

ص: 247

(اِنْ هُوِ اِلّا رَجُلُ بِه جِنَة ُ فَتَٰرَ بَّصُوا بِه حَتّى حِينٍ) .

آيه 26

(آيه 26)پايان عمر يك قوم سر كش!در آيات گذشته بخشى از تهمتهاى ناروائى را كه دشمنان نوح به او زدند خوانديم ولى از آيات ديگر قرآن به خوبى استفاده مى شود كه اذيت و آزار اين قوم سر كش تنها منحصر به اين امور نبود بلكه با هر وسيله اى توانستند او را در فشار و سختى قرار دادند و نوح هنگامى كه از تلاشهاى خود مأيوس شد و جز گروه اندكى ايمان نياوردند از خدا تقاضاى كمك كرد چنانكه در اين آيه مى خوانيم:«گفت:پروردگارا!مرا در برابر تكذيبهايى كه كردند يارى كن» (قالَ رَبِّ انْصُرْنِي بِما كَذَّبُونِ) .

آيه 27

(آيه 27)در اينجا فرمان پروردگار فرا رسيد و مقدمات نجات نوح و ياران اندكش و نابودى مشركان لجوج فراهم شد.

«ما به نوح وحى كرديم كه:كشتى را در حضور ما مطابق وحى ما بساز» (فَأَوْحَيْنا إِلَيْهِ أَنِ اصْنَعِ الْفُلْكَ بِأَعْيُنِنا وَ وَحْيِنا) .

تعبير «بِأَعْيُنِنا» (در برابر ديدگان ما)اشاره به اين است كه تلاش و كوشش تو در اين راه در حضور ماست و تحت پوشش حمايت ما.

در ادامه مى فرمايد:«پس هنگامى كه فرمان ما(براى غرق آنان)فرا رسد، و آب از تنور بجوشد(كه نشانۀ فرا رسيدن طوفان است)از هر يك از انواع حيوانات يك جفت(نر و ماده)در كشتى سوار كن» (فَإِذا جاءَ أَمْرُنا وَ فارَ التَّنُّورُ فَاسْلُكْ فِيها مِنْ كُلٍّ زَوْجَيْنِ اثْنَيْنِ) .

«و همچنين خانواده ات را مگر آنها[ همسر و فرزند كافرت]كه قبلا وعدۀ هلاكشان داده شده است» (وَ أَهْلَكَ إِلاّ مَنْ سَبَقَ عَلَيْهِ الْقَوْلُ مِنْهُمْ) .

و باز اضافه مى كند:«و ديگر در بارۀ ستمگران(كه هم بر خويش ستم كردند و هم بر ديگران)با من سخنى مگو كه آنها همگى غرق خواهند شد»و جاى شفاعت و گفتگو نيست (وَ لا تُخاطِبْنِي فِي الَّذِينَ ظَلَمُوا إِنَّهُمْ مُغْرَقُونَ) .

آيه 28

(آیه28)- در این آیه می فرماید:«و هنگامی که تو و همهء کسانی که با تو هستند بر کشتی سوار شدید و استقرار یافتید(سپاس خدا را به خاطر این نعمت

ص: 248

بزرگ به جا آور)و بگو:ستايش براى خدايى است كه ما را از قوم ستمگر نجات بخشيد» (فَإِذَا اسْتَوَيْتَ أَنْتَ وَ مَنْ مَعَكَ عَلَى الْفُلْكِ فَقُلِ الْحَمْدُ لِلّهِ الَّذِي نَجّانا مِنَ الْقَوْمِ الظّالِمِينَ) .

آيه 29

(آيه 29)و بعد از حمد و ستايش خدا در برابر نخستين نعمت بزرگ او يعنى نجات از چنگال ظالمان،از درگاهش چنين تقاضا كن«بگو:پروردگارا!مرا در منزلگاهى پر بركت فرود آر،و تو بهترين فرود آورندگانى» (وَ قُلْ رَبِّ أَنْزِلْنِي مُنْزَلاً مُبارَكاً وَ أَنْتَ خَيْرُ الْمُنْزِلِينَ) .

آيه 30

(آيه 30)در اين آيه اشاره به مجموع اين داستان كرده،مى گويد:«در اين (ماجراى نوح و پيروزيش بر ستمكاران و مجازات اين قوم سر كش به شديدترين وجه) آيات و نشانه هايى(براى صاحبان عقل و انديشه)است»! (إِنَّ فِي ذلِكَ لَآياتٍ) .

«و ما بطور مسلم(همگان را)آزمايش مى كنيم» (وَ إِنْ كُنّا لَمُبْتَلِينَ) .

آيه 31

(آيه 31)سرنوشت غم انگيز يك قوم ديگر(قوم ثمود):در اينجا به بحث پيرامون اقوام ديگرى كه بعد از نوح(ع)بر سر كار آمدند پرداخته،و منطق آنها را كه هماهنگ منطق كفار پيشين بوده،و همچنين سر نوشت دردناكشان را شرح مى دهد، و بحثهايى را كه در آيات گذشته ذكر شد تكميل مى كند.

نخست مى گويد:«سپس جمعيت ديگرى را بعد از آنها به وجود آورديم» و قوم تازه اى به روى كار آمدند (ثُمَّ أَنْشَأْنا مِنْ بَعْدِهِمْ قَرْناً آخَرِينَ) .

آيه 32

(آيه 32)از آنجا كه بشر نمى تواند بدون يك رهبر الهى باشد خداوند پيامبر بزرگى را براى نشر دعوت توحيد و آيين حق و عدالت به سوى آنها فرستاد چنانكه آيه مى گويد:«و در ميان آنها رسولى از خودشان فرستاديم كه:پروردگار يكتا را بپرستيد جز او معبودى براى شما نيست» (فَأَرْسَلْنا فِيهِمْ رَسُولاً مِنْهُمْ أَنِ اعْبُدُوا اللّهَ ما لَكُمْ مِنْ إِلهٍ غَيْرُهُ) .

اين همان چيزى بود كه نخستين پايۀ دعوت همۀ پيامبران را تشكيل مى داد اين نداى توحيد بود كه زير بناى همۀ اصلاحات فردى و اجتماعى است.

«با اين همه از شرك و بت پرستى پرهيز نمى كنيد» (أَ فَلا تَتَّقُونَ) .

ص: 249

منظور«قوم ثمود»است كه در سر زمينى در شمال حجاز زندگى مى كردند و پيامبر بزرگ الهى«صالح»براى هدايت آنها مبعوث شد،آنها كفر ورزيده و راه طغيان پيش گرفتند،سر انجام به وسيلۀ صيحۀ آسمانى(صاعقه اى مرگبار)از ميان رفتند.

آيه 33

(آيه 33)به هر حال ببينيم عكس العمل اين قوم سر كش در برابر نداى توحيدى اين پيامبر بزرگ چه بود؟قرآن در اين آيه مى گويد:«ولى اشرافيان (خود خواه)از قوم او كه كافر بودند،و ديدار آخرت را تكذيب مى كردند،و در زندگى دنيا به آنان ناز و نعمت داده بوديم گفتند:اين بشرى است مثل شما،از آنچه شما مى خوريد مى خورد،و از آنچه مى نوشيد مى نوشد»پس چگونه مى تواند پيامبر باشد؟ (وَ قالَ الْمَلَأُ مِنْ قَوْمِهِ الَّذِينَ كَفَرُوا وَ كَذَّبُوا بِلِقاءِ الْآخِرَةِ وَ أَتْرَفْناهُمْ فِي الْحَياةِ الدُّنْيا ما هذا إِلاّ بَشَرٌ مِثْلُكُمْ يَأْكُلُ مِمّا تَأْكُلُونَ مِنْهُ وَ يَشْرَبُ مِمّا تَشْرَبُونَ) .

آرى!چون دعوت اين پيامبر بزرگ را مخالف هوسهاى خود مى ديدند و مزاحم منافع نامشروع و استكبار بى دليلشان،به ستيزه برخاستند،درست با همان منطقى كه سركشان قوم نوح داشتند.

آيه 34

(آيه 34)سپس به يكديگر گفتند:«اگر شما بشرى همانند خودتان را اطاعت كنيد بطور قطع زيانكاريد»! (وَ لَئِنْ أَطَعْتُمْ بَشَراً مِثْلَكُمْ إِنَّكُمْ إِذاً لَخاسِرُونَ) .

آيه 35

(آيه 35)سپس به انكار معاد كه هميشه قبول آن سدى بر سر راه خود كامگان و هوسرانان است پرداخته و گفتند:«آيا(اين مرد)به شما وعده مى دهد هنگامى كه مرديد و خاك و استخوان(پوسيده)شديد باز هم از قبرها بيرون مى آييد»و حيات نوينى را آغاز مى كنيد؟! (أَ يَعِدُكُمْ أَنَّكُمْ إِذا مِتُّمْ وَ كُنْتُمْ تُراباً وَ عِظاماً أَنَّكُمْ مُخْرَجُونَ) .

آيه 36

(آيه 36)«هيهات!هيهات!از اين وعده هايى كه به شما داده مى شود» وعده هاى بى اساس و تو خالى! (هَيْهاتَ هَيْهاتَ لِما تُوعَدُونَ) .

اصلا مگر ممكن است انسانى كه مرد و خاك شد و ذرات آن به هر سو پراكنده گشت باز هم به زندگى باز گردد؟چنين چيزى محال است محال!

ص: 250

آيه 37

(آيه 37)سپس با اين سخن،انكار معاد را تأكيد بيشترى كردند كه:«مسلما غير از اين زندگى دنياى ما چيزى در كار نيست،پيوسته گروهى از ما مى ميريم و نسل ديگرى جاى ما را مى گيرد(و بعد از مرگ ديگر هيچ خبرى نيست!)و ما هرگز بر انگيخته نخواهيم شد»! (إِنْ هِيَ إِلاّ حَياتُنَا الدُّنْيا نَمُوتُ وَ نَحْيا وَ ما نَحْنُ بِمَبْعُوثِينَ) .

آيه 38

(آيه 38)سر انجام به عنوان يك جمع بندى در اتهامى كه نسبت به پيامبرشان داشتند چنين گفتند:«او فقط مردى دروغگوست كه بر خدا افترا بسته، و ما هرگز به او ايمان نخواهيم آورد»! (إِنْ هُوَ إِلاّ رَجُلٌ افْتَرى عَلَى اللّهِ كَذِباً وَ ما نَحْنُ لَهُ بِمُؤْمِنِينَ) .

آيه 39

(آيه 39)هنگامى كه غرور و طغيان آنها از حد گذشت و بى شرمى را در انكار رسالت و معجزات و دعوت انسان ساز پيامبرشان به آخرين حد رساندند، و خلاصه بر همۀ آنها اتمام حجت شد،اين پيامبر بزرگ الهى رو به درگاه خدا كرد و«گفت:پروردگارا!مرا در مقابل تكذيبهاى آنها يارى كن» (قالَ رَبِّ انْصُرْنِي بِما كَذَّبُونِ) .

آنها هر چه توانستند گفتند و هر تهمتى مى خواستند زدند،تو مرا كمك فرما.

آيه 40

(آيه 40)پروردگار جهان«به او فرمود:آنها به زودى از كار خود پشيمان خواهند گشت»و ميوۀ درخت تلخى را كه نشانده اند خواهند چشيد (قالَ عَمّا قَلِيلٍ لَيُصْبِحُنَّ نادِمِينَ) .اما زمانى پشيمان مى شوند كه سودى به حالشان ندارد.

آيه 41

(آيه 41)و همين طور شد«ناگهان صيحۀ آسمانى آنها را به حق زير ضربات خود فرو گرفت» (فَأَخَذَتْهُمُ الصَّيْحَةُ بِالْحَقِّ) .

صاعقه اى مرگبار با صدايى وحشت انگيز و مهيب فرود آمد،همه جا را تكان داد و در هم كوبيد و ويران كرد،و اجساد بى جان آنها را روى هم ريخت،به قدرى سريع و كوبنده بود كه حتى قدرت فرار از خانه هاشان پيدا نكردند و در درون همان خانه هايشان مدفون گشتند.

چنانكه قرآن در پايان اين آيات مى گويد:«ما آنها را همچون خار و خاشاك

ص: 251

در هم كوبيده شدۀ روى سيلاب قرار داديم» (فَجَعَلْناهُمْ غُثاءً) .

«دور باد قوم ستمگر»از رحمت خداوند! (فَبُعْداً لِلْقَوْمِ الظّالِمِينَ) .

اين در حقيقت نتيجه گيرى نهايى از كل اين آيات است كه آنچه در اين ماجرا گفته شد از انكار و تكذيب آيات الهى و انكار معاد و رستاخيز سر چشمه مى گيرد، و نتيجۀ دردناك آن،مخصوص جمعيت و گروه معينى نيست،بلكه همۀ ستمگران را در طول تاريخ شامل مى شود.

آيه 42

(آيه 42)اقوام سر كش يكى بعد از ديگرى هلاك شدند:پس از پايان داستان قوم ثمود،قرآن در اينجا به اقوام ديگرى كه بعد از آنها و قبل از موسى(ع) روى كار آمدند اشاره كرده،مى گويد:«سپس اقوام ديگرى را پس از آنها پديد آورديم» (ثُمَّ أَنْشَأْنا مِنْ بَعْدِهِمْ قُرُوناً آخَرِينَ) .

چرا كه اين قانون و سنت خداوند بزرگ است كه فيض خود را قطع نمى كند و اگر گروهى مانعى بر سر راه تكامل نوع بشر شدند آنها را كنار زده و اين قافله را در مسيرش همچنان پيش مى برد.

آيه 43

(آيه 43)اما اين اقوام و طوائف گوناگون هر كدام داراى زمان و اجل معينى بودند و«هيچ امتى بر اجل و سر رسيد حتمى خود پيشى نمى گيرد و از آن تأخير نيز نمى كنند» (ما تَسْبِقُ مِنْ أُمَّةٍ أَجَلَها وَ ما يَسْتَأْخِرُونَ) .بلكه هنگامى كه فرمان قطعى پايان حيات آنها صادر مى شد از ميان مى رفتند،نه يك لحظه زودتر و نه ديرتر.

آيه 44

(آيه 44)اين آيه ناظر به اين حقيقت است كه دعوت پيامبران در طول تاريخ هيچ گاه قطع نشده،مى فرمايد:«ما سپس رسولان خود را يكى پس از ديگرى فرستاديم» (ثُمَّ أَرْسَلْنا رُسُلَنا تَتْرا) .

اين معلمان آسمانى يكى پس از ديگرى مى آمدند و مى رفتند،ولى اقوام سركش همچنان بر كفر و انكار خود باقى بودند بطورى كه«هر زمان رسولى براى (هدايت)قومى مى آمد او را تكذيب مى كردند» (كُلَّ ما جاءَ أُمَّةً رَسُولُها كَذَّبُوهُ) .

هنگامى كه اين كفر و تكذيب از حد گذشت و به قدر كافى اتمام حجت شد «ما اين امتهاى سركش را يكى پس از ديگرى هلاك نموديم»و از صحنۀ روزگار

ص: 252

محوشان كرديم (فَأَتْبَعْنا بَعْضَهُمْ بَعْضاً) .

آن چنان نابود شدند كه تنها نام و گفتگويى از آنها باقى ماند.آرى!«ما آنها را احاديثى قرار داديم» (وَ جَعَلْناهُمْ أَحادِيثَ) .

و در پايان آيه،همچون آيات پيشين مى گويد:«دور باد(از رحمت خدا) قومى كه ايمان نمى آورند» (فَبُعْداً لِقَوْمٍ لا يُؤْمِنُونَ) .

آنها نه تنها در اين دنيا دور از رحمت خدا بودند كه در سراى ديگر نيز از رحمت الهى دورند.

آيه 45

(آيه 45)قيام موسى و نابودى فرعونيان فرا مى رسد:تا اينجا سخن در بارۀ اقوامى بود كه پيش از موسى(ع)پيامبر اولوا العزم پروردگار روى كار آمدند و رفتند،اما در اينجا اشارۀ بسيار كوتاهى به قيام موسى و هارون در برابر فرعونيان و سر انجام كار اين قوم مستكبر كرده،مى فرمايد:«سپس موسى و برادرش هارون را با آيات خود و دليل آشكار و روشن فرستاديم» (ثُمَّ أَرْسَلْنا مُوسى وَ أَخاهُ هارُونَ بِآياتِنا وَ سُلْطانٍ مُبِينٍ) .

منظور از«آيات»معجزاتى است كه خداوند به موسى بن عمران داد(آيات نه گانه)و منظور از«سلطان مبين»،منطق نيرومند و دلائل دندان شكن موسى(ع)در برابر فرعونيان است.

آيه 46

(آيه 46)آرى!موسى و برادرش هارون را با اين آيات و سلطان مبين فرستاديم«به سوى فرعون و اطرافيان اشرافى و مغرور او» (إِلى فِرْعَوْنَ وَ مَلاَئِهِ) .

اشاره به اين كه ريشۀ همۀ فساد،اينها بودند و هيچ كشورى اصلاح نخواهد شد مگر اين كه سردمدارانش اصلاح شوند.

«ولى(فرعون و اطرافيانش)استكبار كردند»و زير بار آيات حق و سلطان مبين نرفتند (فَاسْتَكْبَرُوا) .

«و اصولا آنها مردمى برترى جو و سلطه طلب بودند» (وَ كانُوا قَوْماً عالِينَ) .

آيه 47

(آیه47)- یکی از نشانه های برتری جویی آنها این بود که «گفتند:آیا ما به دو انسان همانند خودمان ایمان بیاوریم در حالی که قوم آنها (بنی اسراييل)

ص: 253

بندگان و بردگان ما هستند»؟! (فَقالُوا أَ نُؤْمِنُ لِبَشَرَيْنِ مِثْلِنا وَ قَوْمُهُما لَنا عابِدُونَ) .

آيه 48

(آيه 48)با اين استدلالات واهى به مخالفت با حق برخاستند«پس موسى و هارون را تكذيب كردند و سر انجام همگى هلاك و نابود شدند»و ملك و حكومتشان بر باد رفت (فَكَذَّبُوهُما فَكانُوا مِنَ الْمُهْلَكِينَ) .

آيه 49

(آيه 49)و سر انجام به اين ترتيب دشمنان اصلى بنى اسرائيل كه سد راه دعوت موسى و هارون بودند از ميان رفتند،و دوران آموزش و تربيت الهى بنى اسرائيل فرا رسيد.

در همين مرحله بود كه:«ما به موسى كتاب آسمانى داديم شايد آنان [ بنى اسرائيل]هدايت شوند» (وَ لَقَدْ آتَيْنا مُوسَى الْكِتابَ لَعَلَّهُمْ يَهْتَدُونَ) .

آيه 50

(آيه 50)آيتى ديگر از آيات خدا:در آخرين مرحله از شرح سر گذشت پيامبران اشارۀ كوتاه و مختصرى به حضرت مسيح(ع)و همچنين مادرش مريم كرده،مى گويد:«و ما فرزند مريم و مادرش را آيت و نشانه اى(از عظمت و قدرت خود)قرار داديم» (وَ جَعَلْنَا ابْنَ مَرْيَمَ وَ أُمَّهُ آيَةً) .

سپس به بخشى از نعمتها و مواهب بزرگى كه به اين مادر و فرزند عطا فرموده اشاره كرده،مى گويد:«و آنها را در سر زمين بلندى كه داراى آرامش و امنيت و آب جارى بود جاى داديم» (وَ آوَيْناهُما إِلى رَبْوَةٍ ذاتِ قَرارٍ وَ مَعِينٍ) .

احتمال دارد كه جملۀ فوق اشاره به محل تولد مسيح(ع)در بيابان بيت المقدس باشد،جايى كه خداوند آن را محل امنى براى اين مادر و فرزند قرار داد،و آب گوارا در آن جارى ساخت و از درخت خشكيدۀ خرما به او روزى مرحمت كرد.

به هر حال آيه دليلى است بر حمايت مستمر و دائم خداوند نسبت به رسولان خود و كسانى كه از آنها حمايت مى كردند.

آيه 51

(آیه51)- همگی است واحدید: در آیات پیشین سخن از سرگذشت پیامبران و امتهایشان بود، در این آیه همهء پیامبران را مخاطب ساخته، می گوید : «ای پیامبران! از غذاهای پاکیزه بخورید و عمل صالح به جا آورید که من به آنچه شما انجام می دهید آگاهم»(یا ایُّهَاالرُّسُلُ کُلُوا مِنَ الطَّیَّباتِ وَ اعْمَلُوا صالحاٌ اِنّی بِما

ص: 254

تَعْمَلُونَ عَلِيمٌ) .

در اين آيه از سه جهت براى انجام عمل صالح كمك گرفته شده است:از جهت تأثير غذاى پاك بر صفاى قلب،و از جهت تحريك حس شكر گزارى،و از جهت توجه دادن به اين كه خدا شاهد و ناظر اعمال آدمى است.

آيه 52

(آيه 52)سپس همۀ پيامبران و پيروان آنها را به توحيد و تقوا دعوت كرده، چنين مى گويد:«و اين امت شما امت واحدى است» (وَ إِنَّ هذِهِ أُمَّتُكُمْ أُمَّةً واحِدَةً) .

و تفاوتهاى ميان شما و همچنين پيامبرانتان هرگز دليل بر دو گانگى و چند گانگى نيست.

«و من پروردگار شما هستم،پس از مخالفت فرمان من بپرهيزيد» (وَ أَنَا رَبُّكُمْ فَاتَّقُونِ) .

به اين ترتيب آيۀ فوق به وحدت و يگانگى جامعۀ انسانى،و حذف هر گونه تبعيض و جدايى دعوت مى كند،همان گونه كه او پروردگار واحد است انسانها نيز امت واحد هستند.

به همين دليل بايد از يك برنامه پيروى كنند همان گونه كه پيامبرانشان نيز به آيين واحدى دعوت مى كردند.

آيه 53

(آيه 53)اين آيه-به دنبال دعوتى كه به وحدت و يگانگى در آيۀ قبل شد-انسانها را از پراكندگى و اختلاف با اين عبارت بر حذر مى دارد:«اما آنها كارهاى خود را در ميان خويش به پراكندگى كشاندند و هر گروهى به راهى رفتند» (فَتَقَطَّعُوا أَمْرَهُمْ بَيْنَهُمْ زُبُراً) .

و عجب اين كه:«هر گروه به آنچه نزد خود دارند خوشحالند»و از ديگران بيزار (كُلُّ حِزْبٍ بِما لَدَيْهِمْ فَرِحُونَ) .

آيۀ فوق يك حقيقت مهم روانى و اجتماعى را باز گو مى كند و آن تعصب جاهلانۀ احزاب و گروههاست كه هر يك راه و آئينى را براى خود برگزيده، و دريچه هاى مغز خود را به روى هر سخن ديگرى بسته اند اين حالت-كه از خودخواهى و حبّ ذات افراطى سر چشمه مى گيرد-بزرگترين دشمن تبيين حقايق و رسيدن به اتحاد و وحدت امتهاست.

ص: 255

آيه 54

(آيه 54)لذا در اين آيه مى گويد:اكنون كه چنين است«آنها را در جهل و غفلتشان بگذار تا زمانى»كه مرگشان فرا رسد،يا گرفتار عذاب الهى شوند كه اين قبيل افراد سرنوشتى غير از اين ندارند (فَذَرْهُمْ فِي غَمْرَتِهِمْ حَتّى حِينٍ) .

آيه 55

(آيه 55)از آنجا كه در آيات گذشته سخن از احزاب و گروههاى لجوج و متعصب به ميان آمد به بعضى ديگر از پندارهاى خود بينانۀ آنان اشاره كرده، مى گويد:«آيا آنها گمان مى كنند اموال و فرزندانى را كه به آنان داده ايم...» (أَ يَحْسَبُونَ أَنَّما نُمِدُّهُمْ بِهِ مِنْ مالٍ وَ بَنِينَ) .

آيه 56

(آيه 56)براى اين است كه:«درهاى خيرات را به سرعت به روى آنها بگشاييم»؟! (نُسارِعُ لَهُمْ فِي الْخَيْراتِ) .

آيا آنها داشتن اموال سرشار و فرزندان بسيار را دليل بر حقانيت روش خود مى پندارند و نشانۀ قرب و عظمت در درگاه خدا مى دانند؟ نه،هرگز چنين نيست«بلكه آنها نمى فهمند» (بَلْ لا يَشْعُرُونَ) .

آنها نمى دانند كه اين اموال و فرزندان فراوان در حقيقت يك نوع عذاب و مجازات يا مقدمۀ عذاب و كيفر براى آنهاست،آنها نمى دانند كه خدا مى خواهد آنها را در ناز و نعمت فرو برد تا به هنگام گرفتار شدن در چنگال كيفر الهى،تحمل عذاب بر آنها دردناكتر باشد.

آيه 57

(آيه 57)بعد از نفى پندارهاى اين غافلان خود خواه،چگونگى حال مؤمنان و سرعت كنندگان در خيرات را ضمن چند آيه باز گو مى كند.

نخست مى گويد:«مسلما كسانى كه از خوف پروردگارشان بيمناكند» (إِنَّ الَّذِينَ هُمْ مِنْ خَشْيَةِ رَبِّهِمْ مُشْفِقُونَ) .

آيه 58

(آيه 58)سپس اضافه مى كند:«و آنان كه به آيات پروردگارشان ايمان مى آورند» (وَ الَّذِينَ هُمْ بِآياتِ رَبِّهِمْ يُؤْمِنُونَ) .

آيه 59

(آیه59)-بعد از مرحلهء ایمان به آیات پروردگار، مرحلهء تنزیه و پاک شمردن او از هرگونه شبیه و شریک فرا می رسد، می گوید:«و آنها که به پرودگارشان شرک نمی ورزند»(وَالَّذینَ هُم بِرَبِّهِم لاٰیُشْرِکُونَ).

ص: 256

آيه 60

(آيه 60)بعد از اين،مرحلۀ ايمان به معاد و رستاخيز و توجه خاصى كه مؤمنان راستين به اين مسأله دارند فرا مى رسد،مى گويد:«و كسانى كه نهايت تلاش و كوشش را در انجام طاعات به خرج مى دهند و با اين حال دلهايشان هراسناك است از اينكه سر انجام به سوى پروردگارشان باز مى گردند» (وَ الَّذِينَ يُؤْتُونَ ما آتَوْا وَ قُلُوبُهُمْ وَجِلَةٌ أَنَّهُمْ إِلى رَبِّهِمْ راجِعُونَ) .

آيه 61

(آيه 61)بعد از شرح اين صفات چهار گانه مى فرمايد:«چنين كسانى در خيرات سرعت مى كنند و از ديگران پيشى مى گيرند»و مشمول عنايات ما هستند (أُولئِكَ يُسارِعُونَ فِي الْخَيْراتِ وَ هُمْ لَها سابِقُونَ) .

آيات فوق ترسيم جالب و تنظيم كاملا منطقى براى بيان صفات اين گروه از مؤمنان پيشگام است،نخست از ترس آميخته با احترام و تعظيم-كه انگيزۀ ايمان به پروردگار و نفى هر گونه شرك است-شروع كرده و به ايمان به معاد و دادگاه عدل خدا كه موجب احساس مسؤوليت و انگيزۀ هر كار نيك است منتهى مى گردد و مجموعا چهار ويژگى و يك نتيجه را بيان مى كند-دقت كنيد.

آيه 62

(آيه 62)از آنجا كه صفات برجسته و ويژۀ مؤمنان كه سر چشمۀ انجام هر گونه كار نيك است و در آيات قبل به آن اشاره شد،اين سؤال را بر مى انگيزد كه اتصاف به اين صفات و انجام اين اعمال،كار همه كس نيست،و از عهدۀ همه بر نمى آيد.

در اين آيه به پاسخ پرداخته،مى گويد:«ما هيچ كس را جز به مقدار توانائيش تكليف نمى كنيم»و از هر كس به اندازۀ عقل و طاقتش مى خواهيم (وَ لا نُكَلِّفُ نَفْساً إِلاّ وُسْعَها) .

اين تعبير نشان مى دهد كه وظائف و احكام الهى در حدود توانايى انسانها است،و در هر مورد بيش از ميزان قدرت و توانايى باشد ساقط مى شود و به تعبير علماى اصول،اين قاعده بر تمام احكام اسلامى حكومت دارد و بر آنها مقدم است.

و باز از آنجا كه ممكن است اين سؤال پيش آيد كه چگونه اين همه انسانها اعمالشان از كوچك و بزرگ،مورد حساب و بررسى قرار مى گيرد؟

ص: 257

اضافه مى كند:«و نزد ما كتابى است كه به حق سخن مى گويد(و تمام اعمال بندگان را ثبت و باز گو مى كند)و به همين دليل هيچ ظلم و ستمى بر آنها نمى شود» (وَ لَدَيْنا كِتابٌ يَنْطِقُ بِالْحَقِّ وَ هُمْ لا يُظْلَمُونَ) .

اين اشاره به نامه هاى اعمال و پرونده هايى است كه همۀ كارهاى آدمى در آن ثبت است و نزد خداوند محفوظ است.

آيه 63

(آيه 63)ولى از آنجا كه بيان اين واقعيات تنها در كسانى اثر مى كند كه مختصر بيدارى و آگاهى دارند بلافاصله اضافه مى كند:«ولى دلهاى آنها از اين نامۀ اعمال(و روز حساب و آيات قرآن)در بى خبرى فرو رفته و اعمال(زشت)ديگرى جز اين دارند كه پيوسته آن را انجام مى دهند» (بَلْ قُلُوبُهُمْ فِي غَمْرَةٍ مِنْ هذا وَ لَهُمْ أَعْمالٌ مِنْ دُونِ ذلِكَ هُمْ لَها عامِلُونَ) .

آيه 64

(آيه 64)اما آنها در اين غفلت و بى خبرى همچنان باقى مى مانند«تا روزى كه مترفين را(آنان كه غرق ناز و نعمتند)در چنگال عذاب گرفتار سازيم در اين هنگام نعرۀ استغاثه آميز آنها همچون نعرۀ وحوش بيابان بر مى خيزد»و از سنگينى عذاب و مجازات دردناك الهى ناله سر مى دهند (حَتّى إِذا أَخَذْنا مُتْرَفِيهِمْ بِالْعَذابِ إِذا هُمْ يَجْأَرُونَ) .

آيه 65

(آيه 65)ولى به آنها خطاب مى شود«فرياد نكنيد و ناله نزنيد كه شما امروز از ناحيۀ ما يارى نخواهيد شد»! (لا تَجْأَرُوا الْيَوْمَ إِنَّكُمْ مِنّا لا تُنْصَرُونَ) .

آيه 66

(آيه 66)اين آيه در حقيقت بيان علت اين سر نوشت شوم است،مى گويد:

آيا فراموش كرده ايد كه:«در گذشته آيات من بطور مداوم بر شما خوانده مى شد اما (به جاى اين كه از آن،درس بياموزيد و بيدار شويد)اعراض مى كرديد و به عقب باز مى گشتيد» (قَدْ كانَتْ آياتِي تُتْلى عَلَيْكُمْ فَكُنْتُمْ عَلى أَعْقابِكُمْ تَنْكِصُونَ) .

آيه 67

(آيه 67)نه تنها در برابر شنيدن آيات الهى عقب گرد مى كرديد،بلكه:«در برابر آن حالت استكبار به خود مى گرفتيد» (مُسْتَكْبِرِينَ بِهِ) .

و علاوه بر اين«جلسات شب نشينى تشكيل مى داديد و(از پيامبر و قرآن و مؤمنان)بد گويى مى نموديد» (سامِراً تَهْجُرُونَ) .يعنى شبها تا مدت طولانى بيدار

ص: 258

مى مانيد و همچون بيماران هذيان مى گوييد و فحش و ناسزا مى دهيد.

آيه 68

(آيه 68)بهانه هاى رنگارنگ منكران:در تعقيب آيات گذشته كه سخن از اعراض و استكبار كفار در برابر پيامبر اسلام صلّى اللّه عليه و آله بود در اينجا از بهانه هايى كه ممكن است آنها براى خود در اين زمينه بتراشند و پاسخ دندانشكن آن سخن مى گويد،ضمنا علل واقعى اعراض آنها را نيز شرح مى دهد كه در پنج قسمت خلاصه مى شود:

نخست مى گويد:«پس آيا آنها در اين گفتار(آيات الهى)تدبر و انديشه نكردند»؟ (أَ فَلَمْ يَدَّبَّرُوا الْقَوْلَ) .

آرى!نخستين عالم بدبختى آنها تعطيل انديشه و تفكر در محتواى دعوت تو است،كه اگر بود مشكلات آنها حل مى شد.

در دومين مرحله مى گويد:«يا اين كه مطالبى براى آنها آمده است كه براى نياكانشان نيامده»؟! (أَمْ جاءَهُمْ ما لَمْ يَأْتِ آباءَهُمُ الْأَوَّلِينَ) .

يعنى اگر توحيد و معاد و دعوت به نيكيها و پاكيها تنها از ناحيۀ تو بود،ممكن بود بهانه كنند كه اينها سخنان نو ظهورى است.

آيه 69

(آيه 69)در سومين مرحله مى گويد:«يا اين كه آنها پيامبرشان را نشناختند (و از سوابق او آگاه نيستند)لذا او را انكار مى كنند» (أَمْ لَمْ يَعْرِفُوا رَسُولَهُمْ فَهُمْ لَهُ مُنْكِرُونَ) .

يعنى اگر اين دعوت از ناحيۀ شخص مرموز يا مشكوكى صورت گرفته بود ممكن بود بگويند نمى توان به ظاهر سخنانش فريب خورد.

ولى اينها سابقۀ تو را به خوبى مى دانند،در گذشته تو را«محمّد امين» مى خواندند به عقل و دانش و امانت تو معترف بودند،پس جايى براى اين گونه بهانه ها نيز نيست.

آيه 70

(آيه 70)در چهارمين مرحله مى گويد:«يا اين كه مى گويند:او ديوانه است»؟! (أَمْ يَقُولُونَ بِهِ جِنَّةٌ) .

يعنى شخص او را به خوبى مى شناسيم،اما به عقل و فكر او ايمان نداريم،

ص: 259

چه بسا اين سخنان را از روى جنون مى گويد،چرا كه با افكار عمومى محيط هماهنگ نيست.

قرآن بلافاصله براى نفى اين بهانه جويى مى گويد:«بلكه پيامبر براى آنها حق آورده است»و سخنانش گواه بر اين حقيقت است (بَلْ جاءَهُمْ بِالْحَقِّ) .

عيب كار اينجاست كه«بيشتر آنها از حق كراهت دارند»و گريزانند! (وَ أَكْثَرُهُمْ لِلْحَقِّ كارِهُونَ) .

آيه 71

(آيه 71)در حالى كه هيچ لزومى ندارد كه حق تابع تمايلات مردم باشد «و اگر حق از هوسهاى آنها پيروى كند(و جهان هستى بر طبق تمايل آنها گردش داشت)آسمانها و زمين و همۀ كسانى كه در آنها هستند تباه مى شوند»! (وَ لَوِ اتَّبَعَ الْحَقُّ أَهْواءَهُمْ لَفَسَدَتِ السَّماواتُ وَ الْأَرْضُ وَ مَنْ فِيهِنَّ) .زيرا هوى و هوسهاى مردم معيار و ضابطه اى ندارد،بلكه در بسيارى از موارد به سوى زشتيها مى گرايد.

سپس براى تأكيد بيشتر روى اين موضوع مى گويد:«ولى ما قرآنى به آنها داديم كه مايۀ ياد آورى(و عزّت و شرف)براى آنهاست،ولى آنها از(آنچه مايه) ياد آوريشان(است)روى گردانند» (بَلْ أَتَيْناهُمْ بِذِكْرِهِمْ فَهُمْ عَنْ ذِكْرِهِمْ مُعْرِضُونَ) .

آيه 72

(آيه 72)در پنجمين و آخرين مرحله مى گويد:«يا اين كه تو از آنها اجر و مزد و هزينه اى(در برابر دعوتت)مى خواهى با اين كه مزد پروردگارت بهتر،و او بهترين روزى دهندگان است» (أَمْ تَسْأَلُهُمْ خَرْجاً فَخَراجُ رَبِّكَ خَيْرٌ وَ هُوَ خَيْرُ الرّازِقِينَ) .

قرآن با بيان گويايى كه در اين پنج مرحله بيان داشته روشن مى سازد كه اين كور دلان تسليم حق نيستند و عذرهايى كه براى توجيه مخالفت خود ذكر مى كنند بهانه هاى بى اساس بيش نيستند.

آيه 73

(آيه 73)در اين آيه به عنوان يك نتيجه گيرى كلى از آنچه گذشت چنين مى گويد:«بطور قطع و يقين تو آنها را به صراط مستقيم دعوت مى كنى» (وَ إِنَّكَ لَتَدْعُوهُمْ إِلى صِراطٍ مُسْتَقِيمٍ) .

گر چه در بعضى از روايات اسلامى«صراط مستقيم»به ولايت على عليه السّلام

ص: 260

تفسير شده ولى اين گونه روايات بيان بعضى از مصداقهاى روشن است،و هيچ منافات با وجود مصاديق ديگر مانند قرآن و ايمان به مبدء و معاد و تقوى و جهاد ندارد.

آيه 74

(آيه 74)و نتيجۀ طبيعى اين موضوع همان است كه در اين آيه باز گو مى كند:«و كسانى كه به آخرت ايمان ندارند بطور مسلم از اين صراط منحرفند» (وَ إِنَّ الَّذِينَ لا يُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ عَنِ الصِّراطِ لَناكِبُونَ) .

منظور از«صراط»در اين آيه همان صراط مستقيم در آيۀ قبل است.

از آيات فوق ضمنا بخشى از صفات رهبران راه حق روشن مى گردد:

آنها هميشه مردمى بودند شناخته شده به نيكيها كه در ترويج مكتب حق اصرار مى ورزند هر چند ناخوشايند گروه كثيرى باشد.

ديگر اين كه آنها در برابر دعوت خويش پاداش مادى نمى طلبند.

آيه 75

(آيه 75)طرق مختلف بيدار سازى الهى:از آنجا كه در آيات گذشته سخن از بهانه هاى مختلفى بود كه منكران حق براى سر پيچى از دعوت پيامبران عنوان مى كردند،در اينجا خداوند از طرق اتمام حجت و بيدار سازى آنها سخن مى گويد.

نخست مى فرمايد:گاه آنها را مشمول نعمت خود مى سازيم تا بيدار شوند؛ «و اگر به آنان رحم كنيم و گرفتاريها و مشكلاتشان را بر طرف سازيم(نه تنها بيدار نمى شوند،بلكه)در طغيانشان لجاجت مى ورزند و(در اين وادى)سر گردان مى مانند»! (وَ لَوْ رَحِمْناهُمْ وَ كَشَفْنا ما بِهِمْ مِنْ ضُرٍّ لَلَجُّوا فِي طُغْيانِهِمْ يَعْمَهُونَ) .

آيه 76

(آيه 76)و گاه آنها را با حوادث دردناك گوش مالى مى دهيم تا اگر از طريق رحمت و نعمت بيدار نشدند از اين راه بيدار شوند،ولى اين كار نيز در آنها مؤثر نيست،زيرا«ما آنها را به عذاب و بلا گرفتار ساختيم اما آنها نه در برابر پروردگارشان تواضع و انقيادى نشان دادند و نه به درگاه او توجه و تضرع مى كنند» (وَ لَقَدْ أَخَذْناهُمْ بِالْعَذابِ فَمَا اسْتَكانُوا لِرَبِّهِمْ وَ ما يَتَضَرَّعُونَ) .

آيه 77

(آیه77)- به هر حال ما به این رحمتها و نعمتها و مجازاتهای بیدارکننده همچنان ادامه می دهیم و آنها نیز به طغیان و سرکشی و لجاجتشان،« تا هنگامی که دری از عذاب شدد بر روی آنها بگشايیم و چنان گرفتار شوند که ناگهان بکلی

ص: 261

مأيوس گردند» (حَتّى إِذا فَتَحْنا عَلَيْهِمْ باباً ذا عَذابٍ شَدِيدٍ إِذا هُمْ فِيهِ مُبْلِسُونَ) .

در واقع خداوند دو نوع مجازات دارد«مجازاتهاى تربيتى»و«مجازاتهاى پاكسازى و استيصال»هدف در مجازاتهاى قسم اول آن است كه در سختى و رنج قرار گيرند و ضعف و ناتوانى خود را دريابند و از مركب غرور پياده شوند.

ولى هدف در قسم دوم كه در مورد افراد غير قابل اصلاح صورت مى گيرد اين است كه به حكم فرمان آفرينش ريشه كن شوند.

آيه 78

(آيه 78)قرآن بعد از اين بيان،از طريق ديگر وارد مى شود و به ذكر نعمتهاى الهى براى تحريك حس شكر گزارى آنها پرداخته،مى گويد:«و او كسى است كه براى شما گوش و چشم و قلب[ عقل]ايجاد كرد،اما كمتر شكر او را به جا مى آوريد» (وَ هُوَ الَّذِي أَنْشَأَ لَكُمُ السَّمْعَ وَ الْأَبْصارَ وَ الْأَفْئِدَةَ قَلِيلاً ما تَشْكُرُونَ) .

تكيه بر اين سه موضوع(گوش و چشم و عقل)به خاطر آن است كه ابزار اصلى شناخت انسان اين سه مى باشد،مسائل حسى را غالبا از طريق چشم و گوش درك مى كند و مسائل غير حسى را به وسيلۀ نيروى عقل.

آيه 79

(آيه 79)در اين آيه به يكى از مهمترين آيات پروردگار،يعنى خلقت انسان از اين زمين خاكى پرداخته،چنين مى گويد:«و او كسى است كه شما را در زمين آفريد» (وَ هُوَ الَّذِي ذَرَأَكُمْ فِي الْأَرْضِ) .

و چون از زمين آفريده شده ايد باز به زمين باز مى گرديد و ديگر بار بر انگيخته شده«به سوى او جمع و محشور مى شويد» (وَ إِلَيْهِ تُحْشَرُونَ) .

و اگر در آفرينش خودتان از خاك بى ارزش بينديشيد،كافى است كه هستى بخش را بشناسيد و نيز امكان مسألۀ معاد را دريابيد.

آيه 80

(آیه80)-بعد از ذکر مساٰلهء آفرینش انسان به مساٰلهء مرگ و حیات و آمد و شد شب و روز که از آیات بزرگ پروردگار است پرداخته، چنین می گوید:« و او کسی است که زنه می کند و می میراند و آمد و شد شب و روز از آن اوست،آیا اندیشه نمی کنید؟!(وَ هُوَ الَّذی یُحيي وَ یُمیتُ وَ لَهُ اختِلافُ اللَیلِ وَ النَّهارِ اَفَلاٰ تَعقِلُونَ).

ص: 262

و به اين ترتيب در آيات سه گانۀ اخير از انگيزۀ شناخت پروردگار شروع كرده و با ذكر بخشى از مهمترين آيات انفسى و آفاقى بحث را پايان مى دهد.

آيه 81

(آيه 81)در اين آيه اضافه مى كند:اينها انديشه و عقل را رها كرده و كور كورانه از نياكان خود تقليد مى كنند،«آنها همان مى گويند كه پيشينيانشان مى گفتند» (بَلْ قالُوا مِثْلَ ما قالَ الْأَوَّلُونَ) .

آيه 82

(آيه 82)«آنها(از روى تعجب)مى گفتند:آيا هنگامى كه ما مرديم و خاك و استخوان(پوسيده)شديم آيا بار ديگر بر انگيخته خواهيم شد»؟! (قالُوا أَ إِذا مِتْنا وَ كُنّا تُراباً وَ عِظاماً أَ إِنّا لَمَبْعُوثُونَ) .

آيه 83

(آيه 83)اين باور كردنى نيست!«اين وعده به ما و پدرانمان از قبل داده شده؛و اين فقط افسانه هاى پيشينيان است» (لَقَدْ وُعِدْنا نَحْنُ وَ آباؤُنا هذا مِنْ قَبْلُ إِنْ هذا إِلاّ أَساطِيرُ الْأَوَّلِينَ) .

آيه 84

(آيه 84)و از آنجا كه كفار و مشركان بيش از همه از مسألۀ معاد وحشت داشتند و به همين دليل با انواع بهانه ها و لطائف الحيل مى خواستند شانه از زير بار آن خالى كنند،قرآن نيز مشروحا و بطور مؤكد از معاد سخن مى گويد.

و جالب اين كه در هر مورد از خود مشركان اعتراف مى گيرد و سخن آنها را به خودشان باز مى گرداند.

نخست مى گويد:«بگو:زمين و كسانى كه در زمينند از آن كيست،اگر شما مى دانيد»؟! (قُلْ لِمَنِ الْأَرْضُ وَ مَنْ فِيها إِنْ كُنْتُمْ تَعْلَمُونَ) .

آيه 85

(آيه 85)سپس اضافه مى كند:آنها بر اساس نداى فطرت و اعتقادى كه به خداوند آفرينندۀ هستى دارند«به زودى(در پاسخ تو)مى گويند:(مالكيت زمين و آنچه در آن است)همه از آن خداست» (سَيَقُولُونَ لِلّهِ) .

ولى تو به آنها«بگو:اكنون كه چنين است(و خود شما نيز اعتراف داريد)آيا متذكر نمى شويد» (قُلْ أَ فَلا تَذَكَّرُونَ) .

با اين اعتراف صريح و روشن چگونه زنده شدن انسان را بعد از مرگ بعيد مى شمريد؟و از قدرت فراگير خداوند بزرگ دور مى دانيد؟

ص: 263

آيه 86

(آيه 86)دگر بار دستور مى دهد از آنها سؤال كن و«بگو:چه كسى پروردگار آسمانهاى هفتگانه و پروردگار عرش عظيم است»؟! (قُلْ مَنْ رَبُّ السَّماواتِ السَّبْعِ وَ رَبُّ الْعَرْشِ الْعَظِيمِ) .

آيه 87

(آيه 87)باز آنها روى همان فطرت توحيدى و اعتقادى كه به اللّه به عنوان خالق هستى دارند«مى گويند:(همۀ اينها)از آن خداست» (سَيَقُولُونَ لِلّهِ) .

با اين اقرار آشكار به آنها«بگو شما(كه خود به اين واقعيت معترفيد)چرا از خدا نمى ترسيد»و منكر قيامت و باز گشت مجدد انسان به زندگى مى شويد؟! (قُلْ أَ فَلا تَتَّقُونَ) .

آيه 88

(آيه 88)بار ديگر از آنها در بارۀ حاكميت بر آسمانها و زمين سؤال كن و«بگو:چه كسى حكومت همۀ موجودات را در دست دارد»؟! (قُلْ مَنْ بِيَدِهِ مَلَكُوتُ كُلِّ شَيْءٍ) .

«و چه كسى به بى پناهان پناه مى دهد و نياز به پناه دادن ندارد»؟! (وَ هُوَ يُجِيرُ وَ لا يُجارُ عَلَيْهِ) .

«اگر راستى از اين واقعيتها آگاهيد» (إِنْ كُنْتُمْ تَعْلَمُونَ) .

آيه 89

(آيه 89)ديگر بار زبان به اعتراف مى گشايند و«مى گويند:(ملكوت و حاكميت و حمايت و پناه دادن در اين عالم)منحصر به خداست» (سَيَقُولُونَ لِلّهِ) .

«بگو:با اين حال چگونه(مى گوييد پيامبر صلّى اللّه عليه و آله شما را سحر كرده و)مسحور او شده ايد»؟ (قُلْ فَأَنّى تُسْحَرُونَ) .

آيه 90

(آيه 90)سر انجام به عنوان يك جمع بندى و نتيجه گيرى فشرده و كوتاه مى فرمايد:نه سحر است و نه جادو و نه چيز ديگر،«بله ما حق را براى آنها آورديم و روشن ساختيم و آنها دروغ مى گويند» (بَلْ أَتَيْناهُمْ بِالْحَقِّ وَ إِنَّهُمْ لَكاذِبُونَ) .

آيه 91

(آيه 91)شرك جهان را به تباهى مى كشد:در آيات گذشته بحثهايى در زمينۀ معاد و مالكيت و ربوبيت پروردگار بيان شد،در اينجا به مسألۀ نفى شرك پرداخته،قسمتى از انحرافات مشركان را مطرح كرده،و به آن پاسخ مى گويد.

نخست مى فرمايد:«خداوند هرگز فرزندى براى خود انتخاب نكرده و معبود

ص: 264

ديگرى با او نيست» (مَا اتَّخَذَ اللّهُ مِنْ وَلَدٍ وَ ما كانَ مَعَهُ مِنْ إِلهٍ) .

مسيحيان عيسى را فرزند حقيقى!او مى خوانند و مشركان نيز فرشتگان را دختران خدا مى پنداشتند.

سپس به بيان دليل بر نفى شرك پرداخته،چنين مى گويد:«اگر چنين مى شد، هر يك از خدايان مخلوقات خود را تدبير و اداره مى كردند» (إِذاً لَذَهَبَ كُلُّ إِلهٍ بِما خَلَقَ) .

و طبعا هر بخشى از عالم با نظام خاصى اداره مى شد و اين با وحدت نظامى كه بر آن حاكم مى بينيم سازگار نيست.

به علاوه هر يك از اين خدايان براى گسترش قلمرو و حكومت خود سعى داشتند«بعضى بر بعضى ديگر برترى جويند»و اين خود سبب ديگرى براى از هم گسيختگى نظام جهان مى شد (وَ لَعَلا بَعْضُهُمْ عَلى بَعْضٍ) .

و در پايان آيه به عنوان يك نتيجه گيرى كلى مى فرمايد:«منزه است خدا از آنچه آنان توصيف مى كنند» (سُبْحانَ اللّهِ عَمّا يَصِفُونَ) .

آيه 92

(آيه 92)اين آيه پاسخ ديگرى به اين مشركان بيهوده گو است مى گويد:

«خداوند از غيب و شهود(پنهان و آشكار)آگاه است» (عالِمِ الْغَيْبِ وَ الشَّهادَةِ) .

او هرگز چيزى را به نام خدايانى كه شما ادعا مى كنيد سراغ ندارد.

مگر ممكن است در عالم خداى ديگرى باشد و شما از آن آگاه باشيد اما خداوندى كه خالق شماست و غيب و شهود جهان را مى داند از آن بى خبر باشد؟ و سر انجام با اين جمله خط بطلان بر پندارهاى خرافى آنها مى كشد:«پس خداوند برتر است از آنچه آنها(مى گويند و)براى او شريك قائل مى شوند» (فَتَعالى عَمّا يُشْرِكُونَ) .

اين جمله ضمنا تهديدى براى مشركان است كه خداوند از اسرار درون و برون آنها آگاه است و تمام اين سخنان را مى داند و به موقع آنان را در دادگاه عدل خويش محاكمه و مجازات خواهد كرد.

آيه 93

(آیه93)-این آیه هدف آیات گذشته را که تهدید کفار و مشرکان لجوج به عذابهای الهی است، تعقیب میکند،می گوید:ای پیامبر!«بگو:پروردگار من! اگر

ص: 265

عذابهايى را كه به آنان وعده داده مى شود به من نشان دهى»و در زندگيم آن را ببينم (قُلْ رَبِّ إِمّا تُرِيَنِّي ما يُوعَدُونَ) .

آيه 94

(آيه 94)«پروردگارا!مرا در اين عذابها با گروه ستمگر قرار مده» (رَبِّ فَلا تَجْعَلْنِي فِي الْقَوْمِ الظّالِمِينَ) .

منظور از اين عذاب مجازاتهاى دنيوى است كه خداوند دامنگير مشركان ساخت.

آيه 95

(آيه 95)و باز براى تأكيد بيشتر روى اين موضوع و نفى هر گونه شك و ترديد از دشمنان و دلدارى و تسلى خاطر به پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و مؤمنان در اين آيه اضافه مى كند:«و ما قادريم كه آنچه را(از عذاب)به آنها وعده مى دهيم به تو نشان دهيم» (وَ إِنّا عَلى أَنْ نُرِيَكَ ما نَعِدُهُمْ لَقادِرُونَ) .

و چنانكه مى دانيم اين قدرت پروردگار در صحنه هاى مختلف بعد از آن تاريخ-از جمله در صحنۀ جنگ بدر-به مرحلۀ فعليت در آمد.

آيه 96

(آيه 96)سپس به پيامبر صلّى اللّه عليه و آله دستور مى دهد كه با اين گروه مدارا كن و«بدى را به بهترين راه و روش دفع كن»و پاسخ بدى را به نيكى ده! (ادْفَعْ بِالَّتِي هِيَ أَحْسَنُ السَّيِّئَةَ) .

در اين راه عجله و شتابى نداشته باشد و بدان«ما به آنچه(آنها مى گويند و) توصيف مى كنند آگاهتريم» (نَحْنُ أَعْلَمُ بِما يَصِفُونَ) .

مى دانيم حركات ناشايست و گفتار خشن و انواع اذيت و آزار آنها تو را ناراحت مى كند،اما تو بدى را با نيكى پاسخ ده كه اين خود يكى از مؤثرترين روشها براى بيدار كردن غافلان و فريب خوردگان است؛ولى ناگفته پيداست كه اين دستور مخصوص مواردى است كه دشمن از آن سوء استفاده نكند.

آيه 97

(آيه 97)ولى در عين حال باز هم خودت را به خدا بسپار«و بگو:

پروردگارا!من از وسوسه هاى شياطين به تو پناه مى برم» (وَ قُلْ رَبِّ أَعُوذُ بِكَ مِنْ هَمَزاتِ الشَّياطِينِ) .

آيه 98

(آیه98)- نه تنها از وسوسه های اغفال کنندهء آنها ، بلکه بگو: «به تو پناه

ص: 266

مى برم از اين كه آنها نزد من حاضر شوند» (وَ أَعُوذُ بِكَ رَبِّ أَنْ يَحْضُرُونِ) .

و در جلسات من حضور يابند كه حضورشان نيز اغوا كننده و زيانبار است.

به اين ترتيب همۀ رهروان راه حق بايد بطور مداوم از القائات شيطانى بر حذر باشند و هميشه خود را از اين نظر در پناه پروردگار قرار دهند.

آيه 99

(آيه 99)تقاضاى ناممكن!در تعقيب بحثهايى كه در آيات قبل پيرامون سر سختى مشركان و گنهكاران در مسير باطلشان گذشت،در اينجا وضع دردناكشان را به هنگامى كه در آستانۀ مرگ قرار مى گيرند چنين توصيف مى كند:آنها به اين راه غلط خود همچنان ادامه مى دهند«تا هنگامى كه مرگ يكى از آنها فرا رسد» (حَتّى إِذا جاءَ أَحَدَهُمُ الْمَوْتُ) .

در اين هنگام كه خود را در حال بريدن از اين جهان و قرار گرفتن در جهان ديگر مى بيند،پرده هاى غرور و غفلت از مقابل ديدگانش كنار ميرود گويى سر نوشت دردناك خويش را با چشم مى بيند،عمر و سرمايه هاى از دست رفته و كوتاهى هايى را كه در گذشته كرده و گناهانى را كه مرتكب شده،عواقب شوم آن را مشاهده مى كند.

اينجاست كه فرياد او بلند مى شود و«مى گويد:اى پروردگار من!مرا باز گردانيد»! (قالَ رَبِّ ارْجِعُونِ) .

آيه 100

(آيه 100)مرا باز گردانيد«شايد(گذشتۀ خود را جبران كنم و)عمل صالحى در برابر آنچه ترك گفتم به جا آورم» (لَعَلِّي أَعْمَلُ صالِحاً فِيما تَرَكْتُ) .

اما از آنجا كه قانون آفرينش چنين اجازۀ باز گشتى را به هيچ كس،نه نيكو كار و نه بد كار،نمى دهد،به او چنين پاسخ داده مى شود:«نه!هرگز»راه باز گشتى وجود ندارد (كَلاّ) .

«اين سخنى است كه او به زبان مى گويد» (إِنَّها كَلِمَةٌ هُوَ قائِلُها) .

سخنى كه هرگز از اعماق دلش با اراده و آزادى بر نخواسته است و هر وقت امواج بلا فرو بنشيند باز همان برنامۀ سابق خود را ادامه مى دهد.

و در پايان آيه،اشارۀ بسيار كوتاه و پر معنى به جهان اسرار آميز برزخ كرده،

ص: 267

مى گويد:«و در پشت سر آنها تا روزى كه بر انگيخته مى شوند برزخى وجود دارد» (وَ مِنْ وَرائِهِمْ بَرْزَخٌ إِلى يَوْمِ يُبْعَثُونَ) (1).

آيه 101

(آيه 101)گوشه اى از مجازات بد كاران:در آيات گذشته چنانكه ديديم سخن از جهان برزخ در ميان بود،و در اينجا سخن از قيامت و قسمتى از حالات مجرمان در آن جهان است.

نخست چنين مى گويد:«پس هنگامى كه در صور[ شيپور]دميده شود هيچ يك از پيوندهاى خويشاوندى ميان آنها در آن روز نخواهد بود و از يكديگر تقاضاى كمك نمى كنند»چون كارى از كسى ساخته نيست (فَإِذا نُفِخَ فِي الصُّورِ فَلا أَنْسابَ بَيْنَهُمْ يَوْمَئِذٍ وَ لا يَتَساءَلُونَ) .

طبق آيات قرآن دو بار«نفخ صور»مى شود:يك بار به هنگام پايان گرفتن اين جهان،و پس از آن تمام كسانى كه در آسمانها و زمين هستند مى ميرند و مرگ سراسر عالم را فرا خواهد گرفت و پس از نفخ دوم،رستاخيز مردگان آغاز مى گردد و انسانها به حيات نوين باز مى گردند،و آمادۀ حساب و جزا مى شوند.

به هر حال در آيۀ فوق به دو قسمت از پديده هاى قيامت اشاره شده:يكى از كار افتادن نسبهاست،زيرا رابطۀ خويشاوندى و قبيله اى كه حاكم بر نظام زندگى مردم اين جهان است سبب مى شود كه افراد مجرم از بسيارى از مجازاتها فرار كنند، و يا در حل مشكلاتشان از خويشاوندان كمك گيرند،اما در قيامت انسان است و اعمالش،و هيچ كس نمى تواند حتى از برادر و فرزند و پدرش دفاع كند و يا مجازات او را به جان بخرد.

ديگر اين كه:آنها چنان در وحشت فرو مى روند كه از شدت ترس حساب و كيفر الهى از حال يكديگر به هيچ وجه سؤال نمى كنند،آن روز روزى است كه مادر از كودك شير خوارش غافل مى شود،و برادر،برادر خود را فراموش مى كند مردم همچون مستان بنظر مى رسند ولى مست نيستند،عذاب خدا شديد است!د.

ص: 268


1- واژۀ«برزخ»در اصل به معنى چيزى است كه در ميان دو شىء حائل مى شود و روى همين جهت به عالمى كه ميان دنيا و عالم آخرت قرار گرفته برزخ گفته مى شود.

آيه 102

(آيه 102)بعد از قيام قيامت،نخستين مسأله،مسألۀ سنجش اعمال است با ميزان مخصوصى كه در آن روز براى اين كار تعيين شده،گروهى اعمال پر وزنى دارند كه ترازوى اعمال را سنگين مى كند،در بارۀ اين گروه مى فرمايد:«كسانى كه وزنۀ اعمالشان سنگين است همان رستگارانند» (فَمَنْ ثَقُلَتْ مَوازِينُهُ فَأُولئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ) .

بطورى كه از روايات مختلف بر مى آيد ميزان سنجش اعمال انسانها و حتى خود انسانها در آن روز پيشوايان بزرگ و انسانهاى نمونه اند.

بنا بر اين انسانها و اعمالشان را با پيامبران بزرگ و اوصياى آنها مقايسه مى كنند،و در اين مقايسه روشن مى شود كه تا چه اندازه به آنها شباهت دارند.

آيه 103

(آيه 103)«و اما آنها كه(بر اثر نداشتن ايمان و عمل صالح)وزنۀ اعمالشان سبك(يا بى وزن)باشد كسانى هستند كه سرمايۀ وجود خود را از دست داده (و زياد كردند)در جهنم جاودانه خواهند ماند» (وَ مَنْ خَفَّتْ مَوازِينُهُ فَأُولئِكَ الَّذِينَ خَسِرُوا أَنْفُسَهُمْ فِي جَهَنَّمَ خالِدُونَ) .

آنها بزرگترين سرمايه يعنى هستى خويش را در اين بازار تجارت دنيا از دست دادند بى آنكه در برابر آن چيز ارزشمندى به دست آورند.

آيه 104

(آيه 104)اين آيه بخشى از عذابهاى دردناك آنها را چنين شرح مى دهد:

«شعله هاى گرم و سوزان آتش،همچون شمشير به صورتهاى آنها نواخته مى شود» (تَلْفَحُ وُجُوهَهُمُ النّارُ) .

«و آنها(از شدت ناراحتى و عذاب)در دوزخ چهره اى عبوس(و در هم كشيده)دارند» (وَ هُمْ فِيها كالِحُونَ) .بطورى كه لبهايشان از هم باز مى ماند.

آيه 105

(آیه105)- در آیات گذشته سخن از مجازات دردناک دوزخیان بود، و در تعقیب آن گوشه ای از گفتگوی پروردگار را با آنها بازگو می کند.نخست خداوند آنها را با این سخن عتاب آمیز مخاطب ساخته، می فرماید:« آیا آیات من بر شما خوانده نمی شد پس آن را تکذیب می کردید»؟(اَلَمْ تَکُّنَ آیٰاتی تُتلٰي عَلَیْکُمْ فَکُنْتُمْ بِهٰا تُکَذِبُونَ).

ص: 269

آيه 106

(آيه 106)آنها در پاسخ اين سؤال اعتراف مى كنند و«مى گويند:(آرى چنين است)پروردگارا!بدبختى ما،بر ما چيره شد،و ما قوم گمراهى بوديم» (قالُوا رَبَّنا غَلَبَتْ عَلَيْنا شِقْوَتُنا وَ كُنّا قَوْماً ضالِّينَ) .

آيه 107

(آيه 107)شايد با اين اعترافات مى خواهند جلب رحمت پروردگار كنند لذا بلافاصله اضافه مى كنند:«پروردگارا!ما را از اين آتش بيرون ببر»و به دنيا باز گردان تا عمل صالح انجام دهيم (رَبَّنا أَخْرِجْنا مِنْها) .

«هر گاه بار ديگر برنامه هاى سابق را تكرار كرديم ما قطعا ستمگريم»و شايستۀ عفو تو نخواهيم بود (فَإِنْ عُدْنا فَإِنّا ظالِمُونَ) .

آنها اين سخن را در حالى مى گويند كه گويى از اين واقعيت بى خبرند كه سراى آخرت دار جزاست نه عمل،و باز گشت به دنيا ديگر امكان پذير نيست.

آيه 108

(آيه 108)به همين دليل با قاطعيت تمام به آنها پاسخ داده مى شود خداوند «مى گويد:دور شويد(و همچنان در دوزخ بمانيد،خاموش شويد)و با من سخن مگوئيد»! (قالَ اخْسَؤُا فِيها وَ لا تُكَلِّمُونِ) .

آيه 109

(آيه 109)سپس دليل اين سخن را چنين بيان مى كند:آيا فراموش كرده ايد «كه گروهى از بندگانم مى گفتند:پروردگارا!ما ايمان آورديم،ما را ببخش و بر ما رحم كن،و تو بهترين رحم كنندگانى»؟! (إِنَّهُ كانَ فَرِيقٌ مِنْ عِبادِي يَقُولُونَ رَبَّنا آمَنّا فَاغْفِرْ لَنا وَ ارْحَمْنا وَ أَنْتَ خَيْرُ الرّاحِمِينَ) .

آيه 110

(آيه 110)«اما شما آنها را به باد مسخره گرفتيد(و آنقدر در اين كار اصرار كرديد)تا شما را از ياد من غافل كردند و شما به آنان مى خنديديد» (فَاتَّخَذْتُمُوهُمْ سِخْرِيًّا حَتّى أَنْسَوْكُمْ ذِكْرِي وَ كُنْتُمْ مِنْهُمْ تَضْحَكُونَ) .

آيه 111

(آيه 111)«ولى من امروز به خاطر آن صبر و استقامت و پايمردى(در مقابل آن همه استهزا و عدم تزلزل در برنامه هاى الهيشان)آنها را پاداش دادم،آنها پيروز و رستگارند» (إِنِّي جَزَيْتُهُمُ الْيَوْمَ بِما صَبَرُوا أَنَّهُمْ هُمُ الْفائِزُونَ) .

و اما شما...شما امروز در بدترين حالات و دردناكترين عذاب گرفتاريد و كسى به فريادتان نمى رسد و بايد هم چنين باشيد كه مستحق اين كيفريد.

ص: 270

آيه 112

(آيه 112)كوتاهى عمر اين جهان:در تعقيب آيات گذشته در اينجا نوعى ديگر از مجازاتهاى روانى دوزخيان كه به صورت سرزنشهاى الهى است مطرح شده؛نخست مى گويد:در آن روز خداوند آنها را مخاطب قرار داده «مى گويد:چند سال در روى زمين توقف(و زندگى)كرديد»؟ (قالَ كَمْ لَبِثْتُمْ فِي الْأَرْضِ عَدَدَ سِنِينَ) .

آيه 113

(آيه 113)اما آنها در اين مقايسه زندگى دنيا را به قدرى كوتاه مى بينند كه «در پاسخ مى گويند:ما تنها به اندازۀ يك روز،يا(حتى كمتر از آن)به اندازۀ بعضى از يك روز،در دنيا توقف داشتيم» (قالُوا لَبِثْنا يَوْماً أَوْ بَعْضَ يَوْمٍ) .

در حقيقت عمرهاى طولانى در دنيا گويى لحظه هاى زود گذرى هستند در برابر زندگى آخرت،كه هم نعمتهايش جاويدان است و هم مجازاتهايش نامحدود.

سپس براى تأكيد سخن خود،يا براى اين كه پاسخ دقيقترى گفته باشند، عرض مى كنند:خداوندا!«از آنها كه مى توانند بشمارند بپرس»! (فَسْئَلِ الْعادِّينَ) .

آيه 114

(آيه 114)اينجاست كه خداوند به عنوان سر زنش و توبيخ به آنها«مى گويد:

(آرى)شما مقدار كمى(در دنيا)توقف كرديد اگر مى دانستيد» (قالَ إِنْ لَبِثْتُمْ إِلاّ قَلِيلاً لَوْ أَنَّكُمْ كُنْتُمْ تَعْلَمُونَ) .

آيه 115

(آيه 115)در اين آيه از راهى ديگر،راهى بسيار مؤثر و آموزنده براى بيدار ساختن اين گروه وارد بحث مى شود و مى گويد:«آيا گمان كرديد كه ما شما را بيهوده آفريده ايم،و به سوى ما بازگشت نخواهيد كرد»؟! (أَ فَحَسِبْتُمْ أَنَّما خَلَقْناكُمْ عَبَثاً وَ أَنَّكُمْ إِلَيْنا لا تُرْجَعُونَ) .

اين جملۀ كوتاه و پر معنى يكى از زنده ترين دلائل رستاخيز و حساب و جزاى اعمال را بيان مى كند،و آن اين كه اگر راستى قيامت و معادى در كار نباشد زندگى دنيا عبث و بيهوده خواهد بود،زيرا زندگى اين جهان با تمام مشكلاتى كه دارد و با اين همه تشكيلات و مقدمات و برنامه هايى كه خدا براى آن چيده است اگر صرفا براى همين چند روز باشد بسيار پوچ و بى معنى مى باشد.

آيه 116

(آیه116)- و از آنجا که این گفتار یعنی عبث نبودن خلقت، سخن مهمی

ص: 271

است كه نياز به دليل محكم دارد در اين آيه اضافه مى كند:«پس برتر است خداوندى كه فرمانرواى حق است(از اين كه شما را بى هدف آفريده باشد)معبودى جز او نيست و او پروردگار عرش كريم است» (فَتَعالَى اللّهُ الْمَلِكُ الْحَقُّ لا إِلهَ إِلاّ هُوَ رَبُّ الْعَرْشِ الْكَرِيمِ) .

آيه 117

(آيه 117)رستگاران و نارستگاران:از آنجا كه در آيات گذشته سخن از مسألۀ«معاد»بود در اين آيه اشاره به توحيد و نفى هر گونه شرك كرده و بحث«مبدء و معاد»را به اين وسيله تكميل كرده،مى فرمايد:«و هر كس با خدا معبود ديگرى را بخواند-و مسلما هيچ دليلى بر آن نخواهد داشت-حساب او نزد پروردگارش خواهد بود» (وَ مَنْ يَدْعُ مَعَ اللّهِ إِلهاً آخَرَ لا بُرْهانَ لَهُ بِهِ فَإِنَّما حِسابُهُ عِنْدَ رَبِّهِ) .

آرى!مشركان معاد را با آن دلائل روشن انكار مى كنند اما شرك را با نداشتن هيچ گونه دليل پذيرا مى شوند.

و در پايان آيه مى فرمايد:«يقينا كافران رستگار نخواهند شد» (إِنَّهُ لا يُفْلِحُ الْكافِرُونَ) .

چه جالب است كه اين سوره با «قَدْ أَفْلَحَ الْمُؤْمِنُونَ» آغاز شد و با «لا يُفْلِحُ الْكافِرُونَ» بحثهايش به پايان مى رسد،و اين است دور نماى زندگى مؤمنان و كافران از آغاز تا انجام.

آيه 118

(آيه 118)در آخرين آيۀ اين سورۀ شريفه به عنوان يك نتيجه گيرى كلى روى سخن را به پيامبر گرامى صلّى اللّه عليه و آله كرده،مى گويد:«بگو:پروردگارا!مرا ببخش،و مشمول رحمت خود قرار ده و تو بهترين رحم كنندگانى» (وَ قُلْ رَبِّ اغْفِرْ وَ ارْحَمْ وَ أَنْتَ خَيْرُ الرّاحِمِينَ) .

اكنون كه گروهى در بيراهۀ شرك سرگردانند و جمعى گرفتار ظلم و ستم، تو خود را به خدا بسپار و در پناه لطف و رحمت او قرار ده و از او آمرزش و غفران بطلب.

«پايان سورۀ مؤمنون»

ص: 272

سورۀ نور[24]

اشاره

اين سوره در«مدينه»نازل شده و 64 آيه است

محتواى سوره:

اين سوره را در حقيقت مى توان سورۀ پاكدامنى و عفت و مبارزه با آلودگيهاى جنسى دانست كه در چند مرحله پياده شده است.

مرحلۀ اول بيان مجازات شديد زن و مرد زنا كار است كه در دومين آيۀ اين سوره با قاطعيت تمام مطرح گرديده.

مرحلۀ دوم به اين امر مى پردازد كه اجراى اين حد شديد مسألۀ ساده اى نيست،و از نظر موازين قضائى اسلام شرط سنگينى دارد.

در مرحلۀ سوم براى اين كه تصور نشود اسلام تنها به برنامۀ مجازات گنهكار قناعت مى كند به يكى از مهمترين راههاى پيشگيرى از آلودگيهاى جنسى پرداخته، مسألۀ نهى از چشم چرانى مردان نسبت به زنان و زنان نسبت به مردان و موضوع حجاب زنان مسلمان را پيش كشيده چرا كه تا دو مسألۀ چشم چرانى و بى حجابى ريشه كن نشوند آلودگيها بر طرف نخواهد شد.

مرحلۀ چهارم باز به عنوان يك پيشگيرى مهم از آلوده شدن به اعمال منافى عفت دستور ازدواج سهل و آسان را صادر مى كند.

مرحلۀ پنجم بخشى از آداب معاشرت اصول تربيت فرزندان نسبت به پدران و مادران را در همين رابطه بيان مى كند.

مرحلۀ ششم بخشى از مسائل مربوط به توحيد و مبدء و معاد و تسليم بودن

ص: 273

در برابر فرمان پيامبر را ذكر مى كند.

ضمنا به مناسبت بحثهاى مربوط به ايمان و عمل صالح سخن از حكومت جهانى مؤمنان صالح العمل به ميان آمده است.

فضيلت تلاوت سوره:

در حديثى از امام صادق عليه السّلام مى خوانيم:«اموال خود را از تلف و دامان خود را از ننگ بى عفتى حفظ كنيد به وسيلۀ تلاوت سورۀ نور، و زنانتان را در پرتو دستوراتش از انحرافات مصون داريد كه هر كس قرائت اين سوره را در هر شبانه روز ادامه دهد احدى از خانوادۀ او هرگز تا پايان عمر گرفتار عمل منافى عفت نخواهد شد».

بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ به نام خداوند بخشندۀ بخشايشگر

آيه 1

(آيه 1)مى دانيم نام اين سوره،سورۀ نور است به خاطر آيۀ نور كه يكى از چشمگيرترين آيات سوره است.

نخستين آيۀ اين سوره در حقيقت اشارۀ اجمالى به مجموع بحثهاى سوره دارد،مى گويد:اين«سوره اى است كه آن را فرو فرستاديم(و عمل به آن را)واجب نموديم،و در آن آيات روشنى نازل كرديم شايد شما متذكر شويد» (سُورَةٌ أَنْزَلْناها وَ فَرَضْناها وَ أَنْزَلْنا فِيها آياتٍ بَيِّناتٍ لَعَلَّكُمْ تَذَكَّرُونَ) .

اشاره به اين كه تمام احكام و مطالب اين سوره اعم از عقائد و آداب و دستورات همه داراى اهميت فوق العاده اى است زيرا همه از طرف خداوند نازل شده است.

ص: 274

آيه 2

(آيه 2)بعد از اين بيان كلى،به نخستين دستور قاطع و محكم پيرامون زن و مرد زنا كار پرداخته،مى گويد:«هر يك از زن و مرد زنا كار را صد تازيانه بزنيد» . (الزّانِيَةُ وَ الزّانِي فَاجْلِدُوا كُلَّ واحِدٍ مِنْهُما مِائَةَ جَلْدَةٍ)

و براى تأكيد بيشتر اضافه مى كند:«و نبايد رأفت(و محبت كاذب)نسبت به آن دو شما را از اجراى حكم الهى مانع شود اگر به خدا و روز جزا ايمان داريد» .

(وَ لا تَأْخُذْكُمْ بِهِما رَأْفَةٌ فِي دِينِ اللّهِ إِنْ كُنْتُمْ تُؤْمِنُونَ بِاللّهِ وَ الْيَوْمِ الْآخِرِ)

سر انجام در پايان اين آيه به نكتۀ ديگرى براى تكميل نتيجه گيرى از اين مجازات الهى اشاره كرده،مى گويد:

«و بايد گروهى از مؤمنان(حضور داشته باشند و)مجازات آن دو را مشاهده كنند» .

(وَ لْيَشْهَدْ عَذابَهُما طائِفَةٌ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ)

در واقع اين آيه مشتمل بر سه دستور است:

1-حكم مجازات زنان و مردان آلودۀ به فحشاء-منظور از زنا آميزش جنسى مرد و زن غير همسر و بدون مجوز شرعى است.

2-تأكيد بر اين كه در اجراى اين حد الهى گرفتار محبتها و احساسات بى مورد نشويد.

3-دستور حضور جمعى از مؤمنان در صحنۀ مجازات است چرا كه هدف تنها اين نيست كه گنهكار عبرت گيرد،بلكه هدف آن است كه مجازات او سبب عبرت ديگران هم بشود.

آيه 3

(آيه 3)از آنجا كه در آيۀ قبل سخن از مجازات زن و مرد زنا كار به ميان آمد به همين مناسبت سؤالى پيش مى آيد كه ازدواج مشروع با چنين زنان چه حكمى دارد؟ آيۀ شريفه اين سؤال را چنين پاسخ مى گويد:«مرد زنا كار جز با زن زنا كار يا مشرك ازدواج نمى كند؛و زن زنا كار را جز مرد زنا كار يا مشرك،به ازدواج خود در نمى آورد؛و اين كار بر مؤمنان تحريم شده است»! . (الزّانِي لا يَنْكِحُ إِلاّ زانِيَةً أَوْ مُشْرِكَةً وَ الزّانِيَةُ لا يَنْكِحُها إِلاّ زانٍ أَوْ مُشْرِكٌ وَ حُرِّمَ ذلِكَ عَلَى الْمُؤْمِنِينَ)

آيه هم يك واقعيت عينى را بيان مى كند كه آلودگان هميشه دنبال آلودگان مى روند،«هم جنس با هم جنس مى كند پرواز»اما افراد پاك و با ايمان هرگز تن به چنين آلودگيها و انتخاب همسران آلوده نمى دهند.

و هم بيان يك حكم شرعى و الهى است و مخصوصا مى خواهد مسلمانان را از ازدواج با افراد زنا كار باز دارد،چرا كه بيماريهاى اخلاقى همچون بيماريهاى جسمى غالبا واگير دار است.

ص: 275

آيه 4

(آيه 4)مجازات تهمت:از آنجا كه در آيات گذشته مجازات شديدى براى زن و مرد زنا كار بيان شده بود و ممكن است اين موضوع دستاويزى شود براى افراد مغرض و بى تقوا كه از اين طريق افراد پاك را مورد اتهام قرار دهند،بلافاصله بعد از بيان مجازات شديد زنا كاران،مجازات شديد تهمت زنندگان را بيان مى كند.

نخست مى گويد:«و كسانى كه زنان پاكدامن را متهم(به عمل منافى عفت) مى كنند،سپس چهار شاهد(بر مدعاى خود)نمى آورند،آنها را هشتاد تازيانه بزنيد»! .

(وَ الَّذِينَ يَرْمُونَ الْمُحْصَناتِ ثُمَّ لَمْ يَأْتُوا بِأَرْبَعَةِ شُهَداءَ فَاجْلِدُوهُمْ ثَمانِينَ جَلْدَةً)

و به دنبال اين مجازات شديد،دو حكم ديگر نيز اضافه مى كند:

«و هرگز شهادت آنها را نپذيريد» .

(وَ لا تَقْبَلُوا لَهُمْ شَهادَةً أَبَداً)

«و آنها همان فاسقانند» .

(وَ أُولئِكَ هُمُ الْفاسِقُونَ)

هرگاه«قذف»(اتهام ناموسى)با لفظ صريح انجام گيرد،به هر زبان و به هر شكل بوده باشد حدّ آن همان گونه كه در بالا گفته شد هشتاد تازيانه است،و اگر صراحت نداشته باشد مشمول حكم«تعزير»است.

اين سختگيرى در مورد حفظ حيثيت مردم پاكدامن،منحصر به اينجا نيست در بسيارى از تعليمات اسلام منعكس است.

در حديثى از امام صادق عليه السّلام مى خوانيم:«هنگامى كه مسلمانى برادر مسلمانش را به چيزى كه در او نيست متهم سازد ايمان در قلب او ذوب مى شود، همانند نمك در آب»!

آيه 5

(آيه 5)ولى از آنجا كه اسلام هرگز راه بازگشت را بر كسى نمى بندد،بلكه در هر فرصتى آلودگان را تشويق به پاكسازى خويش و جبران اشتباهات گذشته مى كند،در اين آيه مى گويد:«مگر كسانى كه بعد از آن توبه كنند و جبران نمايند(كه خداوند آنها را مى بخشد)زيرا خدا آمرزنده و مهربان است» . (إِلاَّ الَّذِينَ تابُوا مِنْ بَعْدِ ذلِكَ وَ أَصْلَحُوا فَإِنَّ اللّهَ غَفُورٌ رَحِيمٌ)

و در اين صورت هم شهادت آنها در آينده مقبول است،و هم حكم فسق در

ص: 276

تمام زمينه ها و احكام اسلامى از آنها برداشته مى شود.

آيه 6

(آيه 6)

شأن نزول:

سعد بن عباده(بزرگ انصار)خدمت پيامبر صلّى اللّه عليه و آله در حضور جمعى از اصحاب چنين عرض كرد:«اى پيامبر خدا!هر گاه نسبت دادن عمل منافى عفت به كسى داراى اين مجازات است كه اگر آن را اثبات نكند بايد هشتاد تازيانه بخورد پس من چكنم اگر وارد خانه ام شدم و با چشم خود ديدم مرد فاسقى با همسر من در حال عمل خلافى است،اگر بگذارم تا چهار نفر بيايند و ببيند و شهادت دهند او كار خود را كرده است،و اگر بخواهم او را به قتل برسانم كسى از من بدون شاهد نمى پذيرد و به عنوان قاتل قصاص مى شوم،و اگر بيايم و آنچه را ديدم به عنوان شكايت بگويم هشتاد تازيانه بر پشت من قرار خواهد گرفت»! اين آيه و چهار آيۀ بعد نازل شد و راه حل دقيقى به مسلمانان ارائه داد.

تفسير:

مجازات تهمت به همسر!در اينجا قرآن يك استثناء و تبصره اى بر حكم قذف بيان كرده به اين معنى كه اگر شوهرى همسر خود را متهم به عمل منافى عفت كند و بگويد او را در حال انجام اين كار خلاف با مرد بيگانه اى ديدم حد قذف (هشتاد تازيانه)در مورد او اجرا نمى شود،و از سوى ديگر ادعاى او بدون دليل و شاهد نيز در مورد زن پذيرفته نخواهد شد.

در اينجا قرآن راه حلى پيشنهاد مى كند كه مسأله به بهترين صورت و عادلانه ترين طريق حل مى گردد.و آن اين كه نخست بايد شوهر چهار بار شهادت دهد كه در اين ادعا راستگو است.

چنانكه قرآن مى فرمايد:«و كسانى كه همسران خود را متهم مى كنند و گواهانى جز خودشان ندارند،هر يك از آنها بايد چهار مرتبه به نام خدا شهادت دهد كه از راستگويان است» .

(وَ الَّذِينَ يَرْمُونَ أَزْواجَهُمْ وَ لَمْ يَكُنْ لَهُمْ شُهَداءُ إِلاّ أَنْفُسُهُمْ فَشَهادَةُ أَحَدِهِمْ أَرْبَعُ شَهاداتٍ بِاللّهِ إِنَّهُ لَمِنَ الصّادِقِينَ)

آيه 7

(آيه 7)«و در پنجمين بار بگويد كه لعنت خدا بر او باد اگر از دروغگويان باشد» . (وَ الْخامِسَةُ أَنَّ لَعْنَتَ اللّهِ عَلَيْهِ إِنْ كانَ مِنَ الْكاذِبِينَ)

به اين ترتيب شوهر چهار بار اين جمله را تكرار مى كند:«اشهد باللّه انّى لمن

ص: 277

الصّادقين فيما رميتها به من الزّنا؛»من به خدا شهادت مى دهم كه در اين نسبت زنا كه به اين زن دادم راست مى گويم!» و در مرتبۀ پنجم مى گويد:«لعنت اللّه علىّ ان كنت من الكاذبين؛» لعنت خدا بر من باد اگر دروغگو باشم».

آيه 8

(آيه 8)در اينجا زن بر سر دو راهى قرار دارد اگر سخنان مرد را تصديق كند و يا حاضر به نفى اين اتهام از خود به ترتيبى كه در آيات بعد مى آيد نشود، مجازات و حدّ زنا در مورد او ثابت مى گردد.

«آن زن نيز مى تواند كيفر(زنا)را از خود دور كند،به اين طريق كه چهار بار خدا را به شهادت طلبد كه آن مرد در اين نسبتى كه به او مى دهد از دروغگويان است» .

(وَ يَدْرَؤُا عَنْهَا الْعَذابَ أَنْ تَشْهَدَ أَرْبَعَ شَهاداتٍ بِاللّهِ إِنَّهُ لَمِنَ الْكاذِبِينَ)

آيه 9

(آيه 9)«و در مرتبۀ پنجم(بگويد:)غضب خدا بر او باد اگر آن مرد از راستگويان باشد» . (وَ الْخامِسَةَ أَنَّ غَضَبَ اللّهِ عَلَيْها إِنْ كانَ مِنَ الصّادِقِينَ)

و به اين ترتيب زن در برابر پنج بار گواهى مرد،دائر به آلودگى او،پنج بار گواهى بر نفى اين اتهام مى دهد چهار بار با اين عبارت:«اشهد باللّه انّه لمن الكاذبين فيما رمانى به من الزّنا» ؛خدا را به شهادت مى طلبم كه او در اين نسبتى كه به من داده است دروغ مى گويد.» و در پنجمين بار مى گويد:«انّ غضب اللّه علىّ ان كان من الصّادقين» ؛غضب خدا بر من باد اگر او راست مى گويد.» انجام اين برنامه كه در فقه اسلامى به مناسبت كلمۀ«لعن»در عبارات فوق«لعان» ناميده شده،چهار حكم قطعى براى اين دو همسر در پى خواهد داشت:

نخست اين كه بدون نياز به صيغۀ طلاق فورا از هم جدا مى شوند.

ديگر اين كه براى هميشه اين زن و مرد بر هم حرام مى گردند،يعنى امكان بازگشتشان به ازدواج مجدد با يكديگر وجود ندارد.

سوم اين كه حد قذف از مرد و حد زنا از زن برداشته مى شود.

ص: 278

چهارم اينكه فرزندى كه در اين ماجرا به وجود آمده از مرد منتفى است يعنى به او نسبتى نخواهد داشت،اما نسبتش با زن محفوظ خواهد بود.

آيه 10

(آيه 10)در پايان مى گويد:«و اگر فضل و رحمت خدا شامل حال شما نبود و اين كه او توبه پذير و حكيم است»بسيارى از شما گرفتار مجازات سخت الهى مى شديد! . (وَ لَوْ لا فَضْلُ اللّهِ عَلَيْكُمْ وَ رَحْمَتُهُ وَ أَنَّ اللّهَ تَوّابٌ حَكِيمٌ)

در واقع اين آيه يك اشارۀ اجمالى براى تأكيد احكام فوق است،زيرا نشان مى دهد كه برنامۀ«لعان»يك فضل الهى است و مشكل مناسبات دو همسر را در اين زمينه به نحو صحيحى حل مى كند.

آيه 11

(آيه 11)داستان پر ماجراى افك(تهمت عظيم) از مجموع آيات (11-16)استفاده مى شود كه شخص بى گناهى را به هنگام نزول اين آيات متهم به عمل منافى عفت نموده بودند،و اين شايعه در جامعه پخش شده بود.(1)

و نيز گروهى از منافقان به ظاهر مسلمان مى خواستند از اين حادثه بهره بردارى غرض آلودى به نفع خويش و به زيان جامعۀ اسلامى و متزلزل ساختن و جاهت عمومى پيامبر كنند كه اين آيات نازل شد و با قاطعيت بى نظيرى با اين حادثه بر خورد كرد،و منحرفان بد زبان و منافقان تيره دل را محكم بر سر جاى خود نشاند.

بديهى است اين احكام در هر محيط و هر عصر و زمان جارى است.

قرآن در اين آيه بى آنكه اصل حادثه را مطرح كند مى گويد:«مسلما كسانى كه آن تهمت عظيم را مطرح كردند گروهى(متشكّل و توطئه گر)از شما بودند» .

(إِنَّ الَّذِينَ جاؤُ بِالْإِفْكِ عُصْبَةٌ مِنْكُمْ)

سپس به مؤمنانى كه از بروز چنين اتهامى نسبت به شخص پاكدامنى سخت ناراحت شده بودند دلدارى مى دهد كه:«اما گمان نكنيد اين ماجرا براى شما بد است بلكه خير شما در آن است» .

(لا تَحْسَبُوهُ شَرًّا لَكُمْ بَلْ هُوَ خَيْرٌ لَكُمْ)

چرا كه پرده از روى نيات پليد جمعى از دشمنان شكست خورده و منافقان

ص: 279


1- شرح اين داستان را در«تفسير نمونه»ذيل همين آيه مطالعه فرماييد.

كور دل برداشت،و اين بد سيرتان خوش ظاهر را رسوا ساخت،و چه بسا اگر اين حادثه نبود و آنها همچنان ناشناخته مى ماندند در آينده ضربۀ سخت تر و خطرناكترى مى زدند.

اين ماجرا به مسلمانان درس داد كه پيروى از شايعه سازان،آنها را به روزهاى سياه مى كشاند بايد در برابر اين كار به سختى بايستند.

سپس در ادامۀ اين آيه به دو نكته اشاره مى كند؛نخست اين كه مى گويد:«آنها هر كدام سهم خود را از اين گناهى كه مرتكب شدند دارند» .

(لِكُلِّ امْرِئٍ مِنْهُمْ مَا اكْتَسَبَ مِنَ الْإِثْمِ)

اشاره به اين كه مسؤوليت عظيم سردمداران و بنيانگذاران يك گناه هرگز مانع از مسؤوليت ديگران نخواهد بود.

نكتۀ دوم اين كه:«و از آنان كسى كه بخش مهم آن را بر عهده داشت عذاب عظيمى براى اوست» .

(وَ الَّذِي تَوَلّى كِبْرَهُ مِنْهُمْ لَهُ عَذابٌ عَظِيمٌ)

آيه 12

(آيه 12)سپس روى سخن را به مؤمنانى كه در اين حادثه فريب خوردند و تحت تأثير واقع شدند كرده و آنها را شديدا طى چند آيه مورد سرزنش قرار داده، مى گويد:«چرا هنگامى كه اين(تهمت)را شنيديد مردان و زنان با ايمان نسبت به خود(و كسى كه همچون خود آنها بود)گمان خير نبردند»؟! . (لَوْ لا إِذْ سَمِعْتُمُوهُ ظَنَّ الْمُؤْمِنُونَ وَ الْمُؤْمِناتُ بِأَنْفُسِهِمْ خَيْراً)

يعنى چرا هنگامى كه سخن منافقان را در بارۀ افراد مؤمن استماع كرديد با حسن ظن به ديگر مؤمنان كه به منزلۀ نفس خود شما هستند برخورد نكرديد.

«و(چرا)نگفتند اين يك دروغى بزرگ و آشكار است» .

(وَ قالُوا هذا إِفْكٌ مُبِينٌ)

شما كه سابقۀ زشت و رسواى اين گروه منافقان را مى دانستيد،چرا ساكت شديد.

آيه 13

(آیه13)- تا اینجا سرزنش و ملامت آنها جنبه های اخلاقی و معنوی داشت

ص: 280

كه به هر حال جاى اين نبود كه مؤمنان در برابر چنين تهمت زشتى سكوت كنند و يا آلت دست شايعه سازان كور دل گردند.

سپس به بعد قضائى مسأله توجه كرده،مى گويد:«چرا چهار شاهد براى آن نياوردند»؟ .

(لَوْ لا جاؤُ عَلَيْهِ بِأَرْبَعَةِ شُهَداءَ)

«اكنون كه اين گواهان را نياوردند پس آنها نزد خدا دروغگويانند» .

(فَإِذْ لَمْ يَأْتُوا بِالشُّهَداءِ فَأُولئِكَ عِنْدَ اللّهِ هُمُ الْكاذِبُونَ)

اين مؤاخذه و سر زنش نشان مى دهد كه دستور اقامۀ شهود چهارگانه و همچنين حد قذف در صورت عدم آن،قبل از آيات«افك»نازل شده بود.

آيه 14

(آيه 14)سر انجام تمام اين سرزنشها را جمع بندى كرده،مى گويد:«و اگر فضل و رحمت الهى در دنيا و آخرت شامل حال شما نمى شد به خاطر اين گناهى كه در آن وارد شديد عذاب سختى دامانتان را مى گرفت» . (وَ لَوْ لا فَضْلُ اللّهِ عَلَيْكُمْ وَ رَحْمَتُهُ فِي الدُّنْيا وَ الْآخِرَةِ لَمَسَّكُمْ فِيما أَفَضْتُمْ فِيهِ عَذابٌ عَظِيمٌ)

آيه 15

(آيه 15)اين آيه در حقيقت توضيح و تبيين بحث گذشته است كه چگونه آنها حتى مؤمنان در اين گناه بزرگ بر اثر سهل انگارى غوطه ور شدند،مى گويد:

به خاطر بياوريد«هنگامى را كه(به استقبال اين دروغ بزرگ مى رفتيد و)اين شايعه را از زبان يكديگر مى گرفتيد» .

(إِذْ تَلَقَّوْنَهُ بِأَلْسِنَتِكُمْ)

«و با دهان خود سخنى مى گفتيد كه به آن علم و يقين نداشتيد» .

(وَ تَقُولُونَ بِأَفْواهِكُمْ ما لَيْسَ لَكُمْ بِهِ عِلْمٌ)

«و گمان مى كرديد اين مسألۀ كوچكى است در حالى كه در نزد خدا بزرگ است» .

(وَ تَحْسَبُونَهُ هَيِّناً وَ هُوَ عِنْدَ اللّهِ عَظِيمٌ)

در حديثى از امير مؤمنان على عليه السّلام مى خوانيم:شديدترين گناهان گناهى است كه صاحبش آن را سبك بشمارد.

در واقع اين آيه به سه قسمت از گناهان بزرگ آنها اشاره مى كند:

«نخست»به استقبال اين شايعه رفتن و از زبان يكديگر گرفتن.

«دوم»منتشر ساختن شايعه اى را كه هيچ گونه علم و يقين به آن نداشتند.

ص: 281

«سوم»كوچك شمردن شايعه و به عنوان يك وسيلۀ سر گرمى از آن استفاده كردن.

آيه 16

(آيه 16)و از آنجا كه اين حادثۀ بسيار مهمى بود كه گروهى از مسلمانان آن را سبك و كوچك شمرده بودند بار ديگر در اين آيه روى آن تكيه كرده،و موجى تازه از سرزنش بر آنها مى بارد،و تازيانه اى محكمتر بر روح آنها مى نوازد،و مى گويد:

«چرا هنگامى كه آن را شنيديد نگفتيد:ما حق نداريم كه به اين سخن تكلّم كنيم، خداوندا!منزهى تو،اين بهتان بزرگى است»! .

(وَ لَوْ لا إِذْ سَمِعْتُمُوهُ قُلْتُمْ ما يَكُونُ لَنا أَنْ نَتَكَلَّمَ بِهذا سُبْحانَكَ هذا بُهْتانٌ عَظِيمٌ)

در واقع قبلا تنها به خاطر اين ملامت شده بودند كه چرا با حسن ظن نسبت به كسانى كه مورد اتهام واقع شده بودند نگاه نكردند،اما در اينجا مى گويد علاوه بر حسن ظن،شما مى بايست هرگز به خود اجازه ندهيد كه لب به چنين تهمتى بگشاييد،تا چه رسد كه عامل نشر آن شويد.

آيه 17

(آيه 17)اشاعۀ فحشا ممنوع است:باز در اينجا سخن از«داستان افك» و عواقب شوم و دردناك شايعه سازى و اتهام ناموسى نسبت به افراد پاك است.

نخست مى گويد:«خداوند شما را اندرز مى دهد كه هرگز چنين كارى را تكرار نكنيد اگر ايمان(به خدا و روز جزا)داريد» .

(يَعِظُكُمُ اللّهُ أَنْ تَعُودُوا لِمِثْلِهِ أَبَداً إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنِينَ)

يعنى اين نشانۀ ايمان است كه انسان به سراغ اين گناهان عظيم نرود،در حقيقت جملۀ مزبور يكى از اركان توبه را ترسيم مى كند،چرا كه تنها پشيمانى از گذشته كافى نيست بايد نسبت به عدم تكرار گناه در آينده نيز تصميم گرفت.

آيه 18

(آیه18)- و بعد برای تأکید بیشتر که توجه داشته باشند این سخنان،سخنان عادی معمولی نیست، بلکه این خداوند علیم و حکیم است که در مقام تبیین برآمده و حقایق سرنوشت سازی را روشن می سازد،می گوید:« و خداوند آیات را برای شما بیان می کند و خداوند دانا و حکیم است»(وَ یُبَیَّنُ اللهُ لَکُمُ الْٰایاتِ وَ اللهُ ععلیمٌ حَکیمٌ).

ص: 282

به مقتضاى علمش از نيازهاى شما و عوامل خير و شرتان آگاه است و به مقتضاى حكمتش دستورات و احكامش را با آن هماهنگ مى سازد.

آيه 19

(آيه 19)باز براى محكم كارى،سخن را از شكل يك حادثۀ شخصى به صورت بيان يك قانون كلى و جامع تغيير داده و مى گويد:«كسانى كه دوست مى دارند زشتيها و گناهان قبيح در ميان افراد با ايمان اشاعه يابد عذاب دردناكى در دنيا و آخرت دارند» . (إِنَّ الَّذِينَ يُحِبُّونَ أَنْ تَشِيعَ الْفاحِشَةُ فِي الَّذِينَ آمَنُوا لَهُمْ عَذابٌ أَلِيمٌ فِي الدُّنْيا وَ الْآخِرَةِ)

اين تعبير مفهوم وسيعى دارد كه هر گونه نشر فساد و اشاعۀ زشتيها و قبائح و كمك به توسعۀ آن را شامل مى شود.

و در پايان آيه مى فرمايد:«و خدا مى داند و شما نمى دانيد» .

(وَ اللّهُ يَعْلَمُ وَ أَنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ)

او مى داند چه كسانى در قلبشان حب اين گناه است و كسانى را كه زير نامهاى فريبنده به اين عمل شوم مى پردازند مى شناسد اما شما نمى دانيد و نمى شناسيد.

آيه 20

(آيه 20)در اين آيه كه در عين حال آخرين آيات«افك»و مبارزه با«اشاعۀ فحشا»و«قذف»مؤمنان پاكدامن است،بار ديگر اين حقيقت را تكرار و تأكيد مى كند كه:«و اگر فضل و رحمت الهى شامل حال شما نبود و اين كه خدا مهربان و رحيم است»مجازات سختى دامانتان را مى گرفت . (وَ لَوْ لا فَضْلُ اللّهِ عَلَيْكُمْ وَ رَحْمَتُهُ وَ أَنَّ اللّهَ رَؤُفٌ رَحِيمٌ)

آيه 21

(آيه 21)گر چه در اينجا صريحا داستان افك را دنبال نمى كند ولى تكميلى براى محتواى آن بحث محسوب مى شود،هشدارى است به همۀ مؤمنان كه هر گاه نخستين وسوسه هاى اشاعۀ فحشا يا هر گناه ديگر آشكار مى شود،بايد همانجا در مقابل آن ايستاد تا آلودگى گسترش پيدا نكند.

نخست روى سخن را به مؤمنان كرده،مى گويد:«اى كسانى كه ايمان آورده ايد!از گامهاى شيطان پيروى نكنيد،و هر كس از گامهاى شيطان پيروى كند(به انحراف و گمراهى و فحشا و منكر كشيده مى شود)چرا كه شيطان دعوت به فحشا

ص: 283

و منكر مى كند» .

(يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا تَتَّبِعُوا خُطُواتِ الشَّيْطانِ وَ مَنْ يَتَّبِعْ خُطُواتِ الشَّيْطانِ فَإِنَّهُ يَأْمُرُ بِالْفَحْشاءِ وَ الْمُنْكَرِ)

هرگز يك انسان پاكدامن و با ايمان را نمى شود يك مرتبه در آغوش فساد پرتاب كرد،بلكه گام به گام اين راه را مى سپرد،و سر انجام گرفتار بدترين كبائر مى شود،درست به كسى مى ماند كه زمام خويش را به دست جنايتكارى سپرده او را گام به گام به سوى پرتگاه مى برد،تا سقوط كند و نابود گردد،آرى اين است «خطوات شيطان».

سپس اشاره به يكى از مهمترين نعمتهاى بزرگش بر انسانها در طريق هدايت كرده،چنين مى گويد:«و اگر فضل و رحمت الهى بر شما نبود احدى از شما هرگز پاك نمى شد،ولى خداوند هر كه را بخواهد تزكيه مى كند و خدا شنوا و داناست» .

(وَ لَوْ لا فَضْلُ اللّهِ عَلَيْكُمْ وَ رَحْمَتُهُ ما زَكى مِنْكُمْ مِنْ أَحَدٍ أَبَداً وَ لكِنَّ اللّهَ يُزَكِّي مَنْ يَشاءُ وَ اللّهُ سَمِيعٌ عَلِيمٌ)

از يك سو موهبت عقل را داده،و از سوى ديگر موهبت وجود پيامبر و احكامى كه از طريق وحى نازل مى گردد ولى از اين موهبت گذشته توفيقات خاص او و امدادهاى غيبيش كه شامل حال انسانهاى آماده و مستعد و مستحق مى گردد مهمترين عامل پاكى و تزكيه است.

آيه 22

(آيه 22)

شأن نزول:

اين آيه در بارۀ گروهى از صحابه نازل شد كه بعد از «داستان افك»سوگند ياد كردند كه به هيچ يك از كسانى كه در اين ماجرا درگير بودند و به اين تهمت بزرگ دامن زدند كمك مالى نكنند،و در هيچ موردى با آنها مواسات ننمايند،آيه نازل شد و آنها را از اين شدت عمل و خشونت باز داشت و دستور عفو و گذشت داد.

تفسير:

مجازات هم حسابى دارد!قرآن مى گويد:«و آنها كه از ميان شما داراى برترى(مالى)و وسعت زندگى هستند نبايد سوگند ياد كنند(يا تصميم بگيرند)كه انفاق خود را نسبت به نزديكان و مستمندان و مهاجران در راه خدا قطع نمايند»

(وَ لا يَأْتَلِ أُولُوا الْفَضْلِ مِنْكُمْ وَ السَّعَةِ أَنْ يُؤْتُوا أُولِي الْقُرْبى وَ الْمَساكِينَ

ص: 284

وَ الْمُهاجِرِينَ فِي سَبِيلِ اللّهِ)

اين تعبير نشان مى دهد كه جمعى از كسانى كه آلودۀ افك شدند از مهاجران در راه خدا بودند كه فريب منافقان را خوردند،و خداوند به خاطر سابقۀ آنها اجازه نداد كه آنان را از جامعۀ اسلامى طرد كنند و تصميمهايى كه بيش از حد استحقاق باشد در بارۀ آنها بگيرند.

سپس براى تشويق و ترغيب مسلمانان به ادامۀ اين گونه كارهاى خير اضافه مى كند:«و بايد عفو كنند و گذشت نمايند» .

(وَ لْيَعْفُوا وَ لْيَصْفَحُوا)

«آيا دوست نمى داريد خداوند شما را بيامرزد و خداوند آمرزنده و مهربان است» .

(أَ لا تُحِبُّونَ أَنْ يَغْفِرَ اللّهُ لَكُمْ وَ اللّهُ غَفُورٌ رَحِيمٌ)

پس همان گونه كه شما انتظار عفو الهى را در برابر لغزشها داريد بايد در مورد ديگران عفو و بخشش را فراموش نكنيد.

آيات فوق در حقيقت ترسيمى از تعادل«جاذبه»و«دافعه»اسلامى است آيات افك و مجازات شديد تهمت زنندگان به نواميس مردم نيروى عظيم دافعه را تشكيل مى دهد،و آيۀ مورد بحث كه سخن از عفو و گذشت و غفور و رحيم بودن خدا مى گويد بيانگر جاذبه است!

آيه 23

(آيه 23)سپس بار ديگر به مسألۀ«قذف»و متهم ساختن زنان پاكدامن با ايمان به اتهام ناموسى باز گشته،و بطور مؤكد و قاطع مى گويد:«كسانى كه زنان پاكدامن و بى خبر(از هر گونه آلودگى)و مؤمن را به نسبتهاى ناروا متهم مى سازند در دنيا و آخرت از رحمت الهى بدورند و عذاب بزرگى براى آنهاست» . (إِنَّ الَّذِينَ يَرْمُونَ الْمُحْصَناتِ الْغافِلاتِ الْمُؤْمِناتِ لُعِنُوا فِي الدُّنْيا وَ الْآخِرَةِ وَ لَهُمْ عَذابٌ عَظِيمٌ)

در واقع سه صفت براى اين زنان ذكر شده كه هر كدام دليلى است بر اهميت ظلمى كه بر آنها از طريق تهمت وارد مى گردد.

آيه 24

(آیه24)- این آیه چگونگی حال این گروه تهمت زنندگان را در دادگاه بزرگ خدا مشخص کرده، می گوید: آنها عذاب عظیمی دارند «درآن روز که زبانهای آنها

ص: 285

و دستها و پاهايشان بر ضد آنان به اعمالى كه مرتكب شدند گواهى مى دهند» .

(يَوْمَ تَشْهَدُ عَلَيْهِمْ أَلْسِنَتُهُمْ وَ أَيْدِيهِمْ وَ أَرْجُلُهُمْ بِما كانُوا يَعْمَلُونَ)

زبان آنها بى آنكه خودشان مايل باشند به گردش در مى آيد و حقايق را باز گو مى كند.

دست و پاى آنها نيز به سخن در مى آيد و حتى طبق آيات قرآن پوست تن آنها سخن مى گويد.

آرى!در آنجا كه روز آشكار شدن همۀ پنهانيهاست ظاهر مى شوند.

آيه 25

(آيه 25)سپس مى گويد:«آن روز خداوند جزاى واقعى آنها را بى كم و كاست به آنها مى دهد» . (يَوْمَئِذٍ يُوَفِّيهِمُ اللّهُ دِينَهُمُ الْحَقَّ)

و در آن روز«مى دانند كه خداوند حقّ آشكار است» .

(وَ يَعْلَمُونَ أَنَّ اللّهَ هُوَ الْحَقُّ الْمُبِينُ)

اگر امروز،و در اين دنيا،در حقانيت پروردگار شك و ترديد كنند،يا مردم را به گمراهى بكشانند در آن روز نشانه هاى عظمت و قدرت و حقانيتش آن چنان واضح مى شود كه سر سخت ترين لجوجان را وادار به اعتراف مى كند.

آيه 26

(آيه 26)نوريان مر نوريان را طالبند!...اين آيه در حقيقت تعقيب و تأكيدى بر آيات افك و آيات قبل از آن است و بيان يك سنت طبيعى در جهان آفرينش مى باشد كه تشريع نيز با آن هماهنگ است.

مى فرمايد:«زنان ناپاك از آن مردان ناپاكند،همان گونه كه مردان ناپاك،به زنان ناپاك تعلّق دارند» .

(الْخَبِيثاتُ لِلْخَبِيثِينَ وَ الْخَبِيثُونَ لِلْخَبِيثاتِ)

و در نقطۀ مقابل نيز«زنان پاك به مردان پاك تعلق دارند،و مردان پاك از آن زنان پاكند» .

(وَ الطَّيِّباتُ لِلطَّيِّبِينَ وَ الطَّيِّبُونَ لِلطَّيِّباتِ)

و در پايان آيه به گروه اخير يعنى مردان و زنان پاكدامن اشاره كرده،مى گويد:

«آنها از نسبتهاى نادرستى كه به آنان داده مى شود مبرّا هستند» .

(أُولئِكَ مُبَرَّؤُنَ مِمّا يَقُولُونَ)

و به همين دليل«آمرزش و مغفرت الهى و همچنين روزى پر ارزش براى

ص: 286

آنهاست» .

(لَهُمْ مَغْفِرَةٌ وَ رِزْقٌ كَرِيمٌ)

آيه 27

(آيه 27)بدون اذن به خانۀ مردم وارد نشويد:در اينجا بخشى از آداب معاشرت و دستورهاى اجتماعى اسلام كه ارتباط نزديكى با مسائل مربوط به حفظ عفت عمومى دارد بيان شده است.

نخست مى گويد:«اى كسانى كه ايمان آورده ايد!در خانه هايى غير از خانۀ خود وارد نشويد تا اجازه بگيريد و بر اهل آن خانه سلام كنيد» .

(يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا تَدْخُلُوا بُيُوتاً غَيْرَ بُيُوتِكُمْ حَتّى تَسْتَأْنِسُوا وَ تُسَلِّمُوا عَلى أَهْلِها)

«اين براى شما بهتر است،شايد متذكر شويد» .

(ذلِكُمْ خَيْرٌ لَكُمْ لَعَلَّكُمْ تَذَكَّرُونَ)

بايد در خانه و محيط زندگى خصوصى افراد امنيت كافى وجود داشته باشد به همين دليل در تمام قوانين دنيا وارد شدن به خانۀ اشخاص بدون اجازۀ آنها ممنوع است در اسلام نيز در اين زمينه دستور بسيار مؤكد داده شده و آداب و ريزه كاريهايى در اين زمينه وجود دارد كه كمتر نظير آن ديده مى شود.از جمله،در حديثى مى خوانيم كه:«پيامبر به يكى از يارانش فرمود:به هنگام اجازه گرفتن رو بروى در نايست!» و خود آن حضرت هنگامى كه به در خانۀ كسى مى آمد رو بروى در نمى ايستاد بلكه در طرف راست يا چپ قرار مى گرفت و مى فرمود:السّلام عليكم و به اين وسيله اجازۀ ورود مى گرفت.

آيه 28

(آيه 28)در اين آيه با جملۀ ديگرى اين دستور تكميل مى شود:«پس اگر كسى را در آن خانه نيافتيد وارد آن نشويد تا به شما اجازه داده شود» . (فَإِنْ لَمْ تَجِدُوا فِيها أَحَداً فَلا تَدْخُلُوها حَتّى يُؤْذَنَ لَكُمْ)

ممكن است منظور از اين تعبير آن باشد كه گاه در آن خانه كسانى هستند ولى كسى كه به شما اذن دهد و صاحب اختيار و صاحب البيت باشد حضور ندارد شما در اين صورت حق ورود نخواهيد داشت.

سپس اضافه مى كند«و اگر به شما گفته شود باز گرديد(اين سخن را پذيرا

ص: 287

شويد و)باز گرديد،كه براى شما بهتر و پاكيزه ترست» .

(وَ إِنْ قِيلَ لَكُمُ ارْجِعُوا فَارْجِعُوا هُوَ أَزْكى لَكُمْ)

و هرگز جواب رد،شما را ناراحت نكند،چه بسا صاحب خانه در حالتى است كه از ديدن شما در آن حالت ناراحت مى شود.

و از آنجا كه به هنگام شنيدن جواب منفى گاهى حس كنجكاوى بعضى تحريك مى شود و به فكر اين مى افتند كه از درز در،يا از طريق گوش فرا دادن و استراق سمع مطالبى از اسرار درون خانه را كشف كنند در ذيل همين آيه مى فرمايد:«و خداوند به آنچه انجام مى دهيد آگاه است» .

(وَ اللّهُ بِما تَعْمَلُونَ عَلِيمٌ)

آيه 29

(آيه 29)و از آنجا كه هر حكم استثنائى دارد كه رفع ضرورتها و مشكلات از طريق آن استثناء به صورت معقول انجام مى شود در اين آيه مى فرمايد:«گناهى بر شما نيست كه وارد خانه هاى غير مسكونى بشويد كه در آنجا متاعى متعلق به شما وجود دارد» . (لَيْسَ عَلَيْكُمْ جُناحٌ أَنْ تَدْخُلُوا بُيُوتاً غَيْرَ مَسْكُونَةٍ فِيها مَتاعٌ لَكُمْ)

و در پايان اضافه مى نمايد:«و خدا آنچه را آشكار مى كنيد و پنهان مى داريد مى داند» .

(وَ اللّهُ يَعْلَمُ ما تُبْدُونَ وَ ما تَكْتُمُونَ)

شايد اشاره به اين است كه گاه بعضى از افراد از اين استثنا سوء استفاده كرده و به بهانۀ اين حكم وارد خانه هاى غير مسكونى مى شوند تا كشف اسرارى كنند،و يا در خانه هى مسكونى به اين بهانه كه نمى دانستيم مسكونى است داخل شوند اما خدا از همۀ اين امور با خبر است و سوء استفاده كنندگان را به خوبى مى شناسد.

(آيه 30-

شأن نزول:

از امام باقر عليه السّلام چنين نقل شده است كه جوانى از انصار در مسير خود با زنى رو برو شد.چهرۀ آن زن نظر آن جوان را به خود جلب كرد تا اينكه وارد كوچۀ تنگى شد باز همچنان به پشت سر خود نگاه مى كرد ناگهان صورتش به ديوار خورد و تيزى استخوان يا قطعه شيشه اى كه در ديوار بود صورتش را شكافت!با خود گفت به خدا سوگند من خدمت پيامبر مى روم و اين ماجرا را باز گو مى كنم،هنگامى كه چشم رسول خدا به او افتاد فرمود:چه شده است؟

ص: 288

و جوان ماجرا را نقل كرد،در اين هنگام جبرئيل،پيك وحى خدا نازل شد و آيۀ مورد بحث را آورد.

تفسير:

مبارزه با چشم چرانى و ترك حجاب:پيش از اين گفته ايم كه اين سوره در حقيقت سورۀ عفت و پاكدامنى و پاكسازى از انحرافات جنسى است،در اينجا احكام نگاه كردن و چشم چرانى و حجاب را بيان مى دارد.

نخست مى گويد:«به مؤمنان بگو:چشمهاى خود را(از نگاه به نامحرمان) فرو گيرند،و عفاف خود را حفظ كنند» .

(قُلْ لِلْمُؤْمِنِينَ يَغُضُّوا مِنْ أَبْصارِهِمْ وَ يَحْفَظُوا فُرُوجَهُمْ)

و از آنجا كه گاه به نظر مى رسد كه چرا اسلام از اين كار كه با شهوت و خواست دل بسيارى هماهنگ است نهى كرده،در دنبالۀ آيه مى فرمايد:«اين براى آنها پاكيزه تر است» .

(ذلِكَ أَزْكى لَهُمْ)

سپس به عنوان اخطار براى كسانى كه نگاه هوس آلود و آگاهانه به زنان نامحرم مى افكنند و گاه آن را غير اختيارى قلمداد مى كنند،مى گويد:«خداوند از آنچه انجام مى دهيد آگاه است» .

(إِنَّ اللّهَ خَبِيرٌ بِما يَصْنَعُونَ)

آيه 31

(آيه 31)در اين آيه به شرح وظايف زنان در اين زمينه مى پردازد،نخست به وظايفى كه مشابه مردان دارند اشاره كرده،مى گويد:«و به زنان با ايمان بگو:

چشمهاى خود را(از نگاه هوس آلود)فرو گيرند و دامان خود را حفظ نمايند» .

(وَ قُلْ لِلْمُؤْمِناتِ يَغْضُضْنَ مِنْ أَبْصارِهِنَّ وَ يَحْفَظْنَ فُرُوجَهُنَّ)

و به اين ترتيب«چشم چرانى»همان گونه كه بر مردان حرام است بر زنان نيز حرام مى باشد،و پوشاندن عورت از نگاه ديگران،چه از مرد و چه از زن براى زنان نيز همانند مردان واجب است.

سپس به مسألۀ حجاب كه از ويژگى زنان است ضمن سه جمله اشاره فرموده:

1-«و آنها نبايد زينت خود را آشكار سازند جز آن مقدار كه طبيعتا ظاهر است» .

(وَ لا يُبْدِينَ زِينَتَهُنَّ إِلاّ ما ظَهَرَ مِنْها).

ص: 289

بنا بر اين زنان حق ندارند زينتهايى كه معمولا پنهانى است آشكار سازند هر چند اندامشان نمايان نشود و به اين ترتيب حتى آشكار كردن لباسهاى زينتى مخصوصى را كه در زير لباس عادى با چادر مى پوشند مجاز نيست،چرا كه قرآن از ظاهر ساختن چنين زينتهايى نهى كرده است.

2-حكم ديگرى كه در آيه بيان شده اين است كه:«و(اطراف)روسرى هاى خود را بر سينۀ خود افكنند»تا گردن و سينه با آن پوشانده شود .

(وَ لْيَضْرِبْنَ بِخُمُرِهِنَّ عَلى جُيُوبِهِنَّ)

از اين جمله استفاده مى شود كه زنان قبل از نزول آيه،دامنۀ روسرى خود را به شانه ها يا پشت سر مى افكندند،بطورى كه گردن و كمى از سينۀ آنها نمايان مى شد،قرآن دستور مى دهد روسرى خود را بر گريبان خود بيفكنند تا هم گردن و هم آن قسمت از سينه كه بيرون است مستور گردد.

3-در سومين حكم مواردى را كه زنان مى توانند در آنجا حجاب خود را بر گيرند و زينت پنهان خود را آشكار سازند با اين عبارت شرح مى دهد:

«و آنها نبايد زينت خود را آشكار سازند» .

(وَ لا يُبْدِينَ زِينَتَهُنَّ)

«مگر(در دوازده مورد:) 1-«براى شوهرانشان» .

(إِلاّ لِبُعُولَتِهِنَّ)

2-«يا پدرانشان» .

(أَوْ آبائِهِنَّ)

3-«يا پدر شوهرانشان» .

(أَوْ آباءِ بُعُولَتِهِنَّ)

4-«يا پسرانشان» .

(أَوْ أَبْنائِهِنَّ)

5-«يا پسران همسرانشان» .

(أَوْ أَبْناءِ بُعُولَتِهِنَّ)

6-«يا برادرانشان» .

(أَوْ إِخْوانِهِنَّ)

7-«يا پسران برادرانشان» .

(أَوْ بَنِي إِخْوانِهِنَّ)

8-«يا پسران خواهرانشان» .

(أَوْ بَنِي أَخَواتِهِنَّ)

9-«يا زنان هم كيششان» .

(أَوْ نِسائِهِنَّ)

10-«يا بردگانشان»كنيزانشان .

(أَوْ ما مَلَكَتْ أَيْمانُهُنَّ).

ص: 290

11-«يا مردان سفيهى كه تمايلى به زن ندارند» .

(أَوِ التّابِعِينَ غَيْرِ أُولِي الْإِرْبَةِ مِنَ الرِّجالِ)

12-«يا كودكانى كه از امور جنسى مربوط به زنان آگاه نيستند» .

(أَوِ الطِّفْلِ الَّذِينَ لَمْ يَظْهَرُوا عَلى عَوْراتِ النِّساءِ)

4-و بالاخره چهارمين حكم را چنين بيان مى كند:«آنها به هنگام راه رفتن پاهاى خود را به زمين نزنند تا زينت پنهانيشان دانسته شود»و صداى خلخال كه برپا دارند بگوش رسد .

(وَ لا يَضْرِبْنَ بِأَرْجُلِهِنَّ لِيُعْلَمَ ما يُخْفِينَ مِنْ زِينَتِهِنَّ)

آنها در رعايت عفت آن چنان بايد دقيق و سختگير باشند كه حتى از رساندن صداى خلخالى كه در پاى دارند به گوش مردان بيگانه خوددارى كنند.

و سر انجام با دعوت عمومى همۀ مؤمنان اعم از مرد و زن به توبه و بازگشت به سوى خدا آيه را پايان داده،مى گويد:«و همگى به سوى خدا باز گرديد اى مؤمنان!تا رستگار شويد» .

(وَ تُوبُوا إِلَى اللّهِ جَمِيعاً أَيُّهَا الْمُؤْمِنُونَ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ)

و اگر در گذشته كارهاى خلافى در اين زمينه انجام داده ايد اكنون از خطاهاى خود توبه كنيد و براى نجات و فلاح به سوى خدا آييد كه رستگارى تنها بر در خانۀ اوست.

فلسفۀ حجاب:

بدون شك در عصر ما كه بعضى نام آن را عصر برهنگى و آزادى جنسى گذارده اند و افراد غربزده،بى بندوبارى زنان را جزئى از آزادى او مى دانند سخن از حجاب گفتن براى اين دسته ناخوشايند و گاه افسانه اى است متعلق به زمانهاى گذشته! ولى مفاسد بى حساب و مشكلات و گرفتاريهاى روز افزون كه از اين آزاديهاى بى قيد و شرط به وجود آمده سبب شده كه تدريجا گوش شنوايى براى اين سخن پيدا شود.

مسأله اين است كه آيا زنان(با نهايت معذرت)بايد براى بهره كشى از طريق سمع و بصر و لمس-جز آميزش جنسى-در اختيار همۀ مردان باشند و يا بايد اين امور مخصوص همسرانشان گردد؟

ص: 291

اسلام مى گويد:كاميابيهاى جنسى اعم از آميزش و لذت گيريهاى سمعى و بصرى و لمسى مخصوص به همسران است و غير از آن گناه،و مايۀ آلودگى و ناپاكى جامعه مى باشد كه جملۀ در آيات فوق اشاره به آن است.

«ذلِكَ أَزْكى لَهُمْ»

فلسفه حجاب چيز مكتوم و پنهانى نيست زيرا:

1-برهنگى زنان كه طبعا پيامدهايى همچون آرايش و عشوه گرى و امثال آن همراه دارد مردان مخصوصا جوانان را در يك حال تحريك دائم قرار مى دهد تحريكى كه سبب كوبيدن اعصاب آنها و ايجاد هيجانهاى بيمارگونه عصبى و گاه سر چشمۀ امراض روانى مى گردد.

مخصوصا توجه به اين نكته كه غريزۀ جنسى نيرومندترين و ريشه دارترين غريزۀ آدمى است و در طول تاريخ سر چشمۀ حوادث مرگبار و جنايات هولناكى شده،تا آنجا كه گفته اند:«هيچ حادثۀ مهمى را پيدا نمى كنيد مگر اين كه پاى زنى در آن در ميان است»! آيا دامن زدن مستمر از طريق برهنگى به اين غريزه و شعله ور ساختن آن بازى با آتش نيست؟آيا اين كار عاقلانه اى است؟ 2-آمارهاى قطعى و مستند نشان مى دهد كه با افزايش برهنگى در جهان، طلاق و از هم گسيختگى زندگى زناشويى در دنيا بطور مداوم بالا رفته است،زيرا در «بازار آزاد برهنگى»كه عملا زنان به صورت كالاى مشتركى(لااقل در مرحلۀ غير آميزشى جنسى)در آمده اند ديگر قداست پيمان زناشويى مفهومى نمى تواند داشته باشد.

3-گسترش دامنۀ فحشاء،و افزايش فرزندان نامشروع،از دردناكترين پيامدهاى بى حجابى است و دلائل آن مخصوصا در جوامع غربى كاملا نمايان است.

4-مسأله«ابتذال زن»و«سقوط شخصيت او»در اين ميان نيز حائز اهميت فراوان است هنگامى كه جامعه زن را با اندام برهنه بخواهد،طبيعى است روز به روز تقاضاى آرايش بيشتر و خود نمايى افزونتر از او دارد،و هنگامى كه زن را از طريق

ص: 292

جاذبۀ جنسيش وسيلۀ تبلغ كالاها و دكور اتاقهاى انتظار،و عاملى براى جلب جهانگردان و سياحان و مانند اينها قرار بدهد،در چنين جامعه اى شخصيت زن تا سر حد يك عروسك،يا يك كالاى بى ارزش سقوط مى كند،و ارزشهاى والاى انسانى او بكلى به دست فراموشى سپرده مى شود،و تنها افتخار او جوانى و زيبايى و خود نمائيش مى شود.

و به اين ترتيب مبدل به وسيله اى خواهد شد براى اشباع هوسهاى سر كش يك مشت آلودۀ فريبكار و انسان نماهاى ديو صفت! در چنين جامعه اى چگونه يك زن مى تواند يا ويژگيهاى اخلاقيش،علم و آگاهى و دانائيش جلوه كند،و حائز مقام والائى گردد؟!

آيه 32

(آيه 32)ترغيب به ازدواج آسان:از آغاز اين سوره تا به اينجا طرق حساب شدۀ مختلفى براى پيشگيرى از آلودگيهاى جنسى مطرح شده است.

در اينجا به يكى ديگر از مهمترين طرق مبارزه با فحشاء كه ازدواج ساده و آسان،و بى ريا و بى تكلف است،اشاره شده،زيرا اين نكته مسلم است كه براى برچيدن بساط گناه،بايد از طريق اشباع صحيح و مشروع غرائز وارد شد،آيۀ شريفه مى فرمايد:«و مردان و زنان بى همسر را همسر دهيد،و همچنين غلامان و كنيزان صالح و درستكارتان را» .

(وَ أَنْكِحُوا الْأَيامى مِنْكُمْ وَ الصّالِحِينَ مِنْ عِبادِكُمْ وَ إِمائِكُمْ)

بدون شك اصل تعاون اسلامى ايجاب مى كند كه مسلمانان در همۀ زمينه ها به يكديگر كمك كنند ولى تصريح به اين امر در مورد ازدواج دليل بر اهميت ويژۀ آن است.

اهميت اين مسأله تا به آن پايه است كه در حديثى از امير مؤمنان على عليه السّلام مى خوانيم:«بهترين شفاعت آن است كه ميان دو نفر براى امر ازدواج ميانجيگرى كنى،تا اين امر به سامان برسد»! و از آنجا كه يك عذر تقريبا عمومى و بهانۀ همگانى براى فراز از زير بار ازدواج و تشكيل خانواده مسألۀ فقر و نداشتن امكانات مالى است قرآن به پاسخ آن

ص: 293

پرداخته،مى فرمايد:از فقر و تنگدستى آنها نگران نباشيد و در ازدواجشان بكوشيد چرا كه«اگر فقير و تنگدست باشند خداوند آنها را از فضل خود بى نياز مى سازد» .

(إِنْ يَكُونُوا فُقَراءَ يُغْنِهِمُ اللّهُ مِنْ فَضْلِهِ)

و خداوند قادر بر چنين كارى هست،چرا كه«خداوند واسع و عليم است» .

(وَ اللّهُ واسِعٌ عَلِيمٌ)

قدرتش آن چنان وسيع است كه پهنۀ عالم هستى را فرا مى گيرد،و علم او چنان گسترده است كه از نيات همه كس مخصوصا آنها كه به نيت حفظ عفت و پاكدامنى اقدام به ازدواج مى كنند آگاه است،و همه را مشمول فضل و كرم خود قرار خواهد داد.

بعد از ازدواج،شخصيت انسان تبديل به يك شخصيت اجتماعى مى شود و خود را شديدا مسؤول حفظ همسر و آبروى خانواده و تأمين وسائل زندگى فرزندان آينده مى بيند،به همين دليل تمام هوش و ابتكار و استعداد خود را به كار مى گيرد و در؟؟؟آمدهاى خود و صرفه جويى تلاش مى كند و در مدت كوتاهى مى تواند بر فقر چيره شود و بدون شك امدادهاى الهى و نيروهاى مرموز معنوى نيز به كمك چنين افراد مى آيد كه براى انجام وظيفۀ انسانى و حفظ پاكى خود اقدام به ازدواج مى كنند.

ولی از آنجا که گاه با تمام تلاش و کوشش که خود انسان و دیگران می کنند وسیلهٔ ازدواج فراهم نمی گردد و خواه و ناخواه انسان مجبوراست مدتی را با محرومیت بگذراند، مبادا کسانی که در این مرحله قرار دارند گمان کنند که آلودگی جنسی برای آنها مجاز است، و ضرورت چنین ایجاب می کند ،لذا بلافاصله در این آیه دستور پارسایی را هر چند مشکل باشد به آنها داده ، می گوید:«و آنها که وسیلهٔ ازدواج ندارند باید عفت پیشه کنند، تا خداوند آنان را از فضیلتش بی نیاز سازد»(وَلْیَسْتَعْفِفِ الَّذینَ لاٰ یَجِدُونَ نِکاحٌا حَتّٰی یُغْنیَهُمُ اللهُ مِنْ فَضْلِهِ).

ص: 294

سپس از آنجا كه اسلام به هر مناسبت سخن از بردگان به ميان آيد عنايت و توجه خاصى به آزادى آنها نشان مى دهد،از بحث ازدواج،به بحث آزادى بردگان از طريق«مكاتبه»-بستن قرار داد براى كار كردن غلامان و پرداختن مبلغى به اقساط به مالك خود و آزاد شدن-پرداخته مى گويد:«و بردگانى كه از شما تقاضاى مكاتبه(براى آزادى)مى كنند با آنها قرار داد ببنديد،اگر رشد و صلاح در آنان احساس مى كنيد» .

(وَ الَّذِينَ يَبْتَغُونَ الْكِتابَ مِمّا مَلَكَتْ أَيْمانُكُمْ فَكاتِبُوهُمْ إِنْ عَلِمْتُمْ فِيهِمْ خَيْراً)

سپس براى اين كه بردگان به هنگام اداى اين اقساط به زحمت نيفتند دستور مى دهد كه«چيزى از مال خداوند كه به شما داده است به آنها بدهيد» .

(وَ آتُوهُمْ مِنْ مالِ اللّهِ الَّذِي آتاكُمْ)

هدف واقعى اين است كه مسلمانان اين گروه مستضعف را تحت پوشش كمكهاى خود قرار دهند تا هر چه زودتر خلاصى يابند.

در دنبالۀ آيه به يكى از اعمال بسيار زشت بعضى از دنيا پرستان در مورد بردگان اشاره كرده،مى فرمايد:«كنيزان خود را به خاطر تحصيل متاع زود گذر دنيا مجبور به خود فروشى نكنيد،اگر آنها مى خواهند پاك بمانند»! .

(وَ لا تُكْرِهُوا فَتَياتِكُمْ عَلَى الْبِغاءِ إِنْ أَرَدْنَ تَحَصُّناً لِتَبْتَغُوا عَرَضَ الْحَياةِ الدُّنْيا)

اين آيه نشان مى دهد كه تا چه حد در عصر جاهليت مردم گرفتار انحطاط و سقوط اخلاقى بودند كه حتى بعد از ظهور اسلام نيز بعضا به كار خود ادامه مى دادند،تا اين كه آيۀ فوق نازل شد و به اين وضع ننگين خاتمه داد،اما متأسفانه در عصر ما كه بعضى آن را عصر جاهليت قرن بيستم نام نهاده اند در بعضى از كشورها كه دم از تمدن و حقوق بشر مى زنند اين عمل به شدت ادامه دارد.

در پايان آيه-چنانكه روش قرآن است-براى اين كه راه باز گشت را به روى گنهكاران نبندد بلكه آنها را تشويق به توبه و اصلاح كند مى گويد:«و هر كس آنها را بر اين كار اكراه كند(سپس پشيمان گردد)خداوند بعد از اكراه آنها آمرزنده و مهربان است» .

(وَ مَنْ يُكْرِهْهُنَّ فَإِنَّ اللّهَ مِنْ بَعْدِ إِكْراهِهِنَّ غَفُورٌ رَحِيمٌ).

ص: 295

آيه 34

(آيه 34)در اين آيه-همان گونه كه روش قرآن است-به صورت يك جمع بندى اشاره به بحثهاى گذشته كرده،مى فرمايد:«ما بر شما آياتى فرستاديم كه حقائق بسيارى را تبيين مى كند» . (وَ لَقَدْ أَنْزَلْنا إِلَيْكُمْ آياتٍ مُبَيِّناتٍ)

و نيز«مثلها و اخبارى از كسانى كه پيش از شما بودند»و سر نوشت آنها درس عبرتى براى امروز شماست» .

(وَ مَثَلاً مِنَ الَّذِينَ خَلَوْا مِنْ قَبْلِكُمْ)

«و موعظه و پند و اندرزى براى پرهيزكاران» .

(وَ مَوْعِظَةً لِلْمُتَّقِينَ)

آيه 35

(آيه 35)آيۀ نور!پيوند و ارتباط اين آيه با آيات گذشته از اين نظر است كه در آيات پيشين سخن از مسألۀ عفت و مبارزه با فحشاء با استفاده از طرق و وسائل گوناگون بود،و از آنجا كه ضامن اجراى همۀ احكام الهى،مخصوصا كنترل كردن غرائز سر كش،بخصوص غريزۀ جنسى كه نيرومندترين آنهاست بدون استفاده از پشتوانۀ«ايمان»ممكن نيست،سر انجام بحث را به ايمان و اثر نيرومند آن كشانيده و از آن سخن مى گويد.

نخست مى فرمايد:«خداوند نور آسمانها و زمين است» .

(اللّهُ نُورُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ)

اگر بخواهيم براى ذات پاك خدا تشبيه و تمثيلى از موجودات حسى اين جهان انتخاب كنيم-گر چه مقام با عظمت او از هر شبيه و نظير برتر است-آيا جز از واژۀ«نور»مى توان استفاده كرد؟!همان خدايى كه پديد آورندۀ تمام جهان هستى است،روشنى بخش عالم آفرينش است،همۀ موجودات زنده به بركت فرمان او زنده اند،و همۀ مخلوقات بر سر خوان نعمت او هستند كه اگر لحظه اى لطف خود را از آنها باز گيرد همگى در ظلمت فنا و نيستى فرو مى روند.

و جالب اين كه هر موجودى به هر نسبت با او ارتباط دارد به همان اندازه نورانيت و روشنايى كسب مى كند:

قرآن نور است چون كلام اوست.

آيين اسلام نور است چون آيين اوست.

پيامبران نورند چون فرستادگان اويند.

ص: 296

امامان معصوم انوار الهى هستند چون حافظان آيين او بعد از پيامبرانند.

«ايمان»نور است چون رمز پيوند با اوست.

علم نور است چون سبب آشنايى با اوست.

بنا بر اين .

اَللّهُ نُورُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ)

بلكه اگر نور را به معنى وسيع كلمه به كار بريم يعنى«هر چيزى كه ذاتش ظاهر و آشكار و ظاهر كنندۀ غير باشد»در اين صورت به كار بردن كلمۀ«نور»در ذات پاك او جنبۀ تشبيه هم نخواهد داشت،چرا كه چيزى در عالم خلقت از او آشكارتر نيست،و تمام آنچه غير اوست از بركت وجود او آشكار است.

و به اين ترتيب همۀ انوار هستى از نور او مايه مى گيرد،و به نور ذات پاك او منتهى مى شود.

قرآن بعد از بيان حقيقت فوق با ذكر يك مثال زيبا و دقيق چگونگى نور الهى را در اينجا مشخص مى كند و مى فرمايد:«مثل نور او(خداوند)همانند چراغ دانى است كه در آن چراغى(پر فروغ)باشد،آن چراغ در حبابى قرار گيرد،حبابى شفاف و درخشنده همچون يك ستارۀ فروزان» .

(مَثَلُ نُورِهِ كَمِشْكاةٍ فِيها مِصْباحٌ الْمِصْباحُ فِي زُجاجَةٍ الزُّجاجَةُ كَأَنَّها كَوْكَبٌ دُرِّيٌّ)

و«اين چراغ با روغنى افروخته مى شود كه از درخت پر بركت زيتونى گرفته شده كه نه شرقى است و نه غربى» .

(يُوقَدُ مِنْ شَجَرَةٍ مُبارَكَةٍ زَيْتُونَةٍ لا شَرْقِيَّةٍ وَ لا غَرْبِيَّةٍ)

روغنش آن چنان صاف و خالص است كه«نزديك است بدون تماس با آتش شعله ور شود»! .

(يَكادُ زَيْتُها يُضِيءُ وَ لَوْ لَمْ تَمْسَسْهُ نارٌ)

«نورى است بر فراز نورى» .

(نُورٌ عَلى نُورٍ)

و«خدا هر كس را بخواهد به نور خود هدايت مى كند» .

(يَهْدِي اللّهُ لِنُورِهِ مَنْ يَشاءُ)

«و خداوند براى مردم مثلها مى زند» .

(وَ يَضْرِبُ اللّهُ الْأَمْثالَ لِلنّاسِ)

«و خداوند به هر چيزى داناست» .

(وَ اللّهُ بِكُلِّ شَيْءٍ عَلِيمٌ).

ص: 297

توضيح اين مثل:نور ايمان كه در قلب مؤمنان است داراى همان چهار عاملى است كه در يك چراغ پر فروغ موجود است:

همان شعله هاى ايمان است كه در قلب مؤمن آشكار مى گردد و فروغ هدايت از آن منتشر مى شود.

«مِصْباحٌ»

و حباب قلب مؤمن است كه ايمان را در وجودش تنظيم مى كند.

«زُجاجَةٍ»

و سينۀ مؤمن و يا به تعبير ديگر مجموعۀ شخصيت و آگاهى و علوم و افكار اوست كه ايمان وى را از گزند طوفان حوادث مصون مى دارد.

«كَمِشْكاةٍ»

و (مادۀ انرژى زا)همان وحى الهى است كه عصارۀ آن در نهايت صفا و پاكى مى باشد و ايمان مؤمنان به وسيلۀ آن شعله ور و پر بار مى گردد.

«شَجَرَةٍ مُبارَكَةٍ زَيْتُونَةٍ»

در حقيقت اين نور خداست،همان نورى كه آسمانها و زمين را روشن ساخته و از كانون قلب مؤمنان سر بر آورده و تمام وجود و هستى آنها را روشن و نورانى مى كند.

دلائلى را كه از عقل و خرد دريافته اند با نور وحى آميخته مى شود و مصداق مى گردد.

نُورٌ عَلى نُورٍ

و هم در اينجاست كه دلهاى آماده و مستعد به اين نور الهى هدايت مى شوند و مضمون در مورد آنان پياده مى گردد.

«يَهْدِي اللّهُ لِنُورِهِ مَنْ يَشاءُ»

و اين نور وحى بايد از آلودگى به گرايشهاى مادى و انحرافى شرقى و غربى كه موجب پوسيدگى و كدورت آن مى شود بر كنار باشد.

آن چنان صاف و زلال و خالى از هر گونه التقاط و انحراف كه بدون نياز به هيچ چيز ديگر تمام نيروهاى وجود انسان را بسيج كند،و مصداق گردد.

«يَكادُ زَيْتُها يُضِيءُ وَ لَوْ لَمْ تَمْسَسْهُ نارٌ»گردد.

آيه 36

(آیه36)-تا به اینجا ویژگیها و مشخصات این نور الهی،نور هدایت و ایمان را در لابلای تشبیه به یک چراغ پرفروغ مشاهده کردیم، اکنون باید دید این چراغ پرنور در کجاست؟ و محل آن چگونه است؟

ص: 298

آيه مى فرمايد:اين چراغ پرفروغ«در خانه هايى قرار دارد كه خداوند اذن فرموده ديوارهاى آن را بالا برند و مرتفع سازند»تا از دستبرد دشمنان و شياطين و هوس بازان در امان باشد .

(فِي بُيُوتٍ أَذِنَ اللّهُ أَنْ تُرْفَعَ)

«و(خانه هايى كه)ذكر نام خدا در آن برده مى شود»و آيات قرآن و حقايق وحى را در آن بخوانند .

(وَ يُذْكَرَ فِيهَا اسْمُهُ)

اما اين كه منظور از اين (خانه ها)چيست؟پاسخ آن از ويژگيهايى كه در ذيل آيه براى آن ذكر شده است روشن مى شود،آنجا كه مى گويد:«و هر صبح و شام در آنها تسبيح او مى گويند» .

«بُيُوتٍ» (يُسَبِّحُ لَهُ فِيها بِالْغُدُوِّ وَ الْآصالِ)

آيه 37

(آيه 37)«مردانى كه نه تجارت آنها را از ياد خدا و بر پا داشتن نماز و اداى زكات باز مى دارد و نه خريد و فروش» . (رِجالٌ لا تُلْهِيهِمْ تِجارَةٌ وَ لا بَيْعٌ عَنْ ذِكْرِ اللّهِ وَ إِقامِ الصَّلاةِ وَ إِيتاءِ الزَّكاةِ)

«آنها از روزى مى ترسند كه دلها و ديده ها در آن دگرگون و زير و رو مى شود» .

(يَخافُونَ يَوْماً تَتَقَلَّبُ فِيهِ الْقُلُوبُ وَ الْأَبْصارُ)

اين ويژگيها نشان مى دهد كه اين بيوت همان مراكزى است كه:به فرمان پروردگار استحكام يافته و مركز ياد خداست و حقايق اسلام و احكام خدا از آن نشر مى يابد،و در اين معنى وسيع و گسترده،مساجد،خانه هاى انبياء و اوليا،مخصوصا خانۀ پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و خانۀ على عليه السّلام جمع است.

آيه 38

(آيه 38)اين آيه به پاداش بزرگ اين پاسداران نور هدايت و عاشقان حق و حقيقت اشاره كرده،چنين مى گويد.«اين بخاطر آن است كه خداوند آنها را به بهترين اعمالى كه انجام داده اند پاداش دهد و از فضلش بر پاداش آنها بيفزايد» . (لِيَجْزِيَهُمُ اللّهُ أَحْسَنَ ما عَمِلُوا وَ يَزِيدَهُمْ مِنْ فَضْلِهِ)

منظور اين است كه خداوند تمام اعمال آنها را بر معيار و مقياس بهترين اعمالشان پاداش مى دهد،حتى اعمال كم اهميت و متوسطشان همرديف بهترين اعمالشان در پاداش خواهد بود! و اين جاى تعجب نيست،زيرا فيض خداوند براى آنها كه شايستۀ فيض

ص: 299

اويند محدود نيست«خداوند هر كس را بخواهد بى حساب روزى مى دهد»و از مواهب بى انتهاى خويش بهره مند مى سازد .

(وَ اللّهُ يَرْزُقُ مَنْ يَشاءُ بِغَيْرِ حِسابٍ)

آيه 39

(آيه 39)اعمالى همچون سراب!از آنجا كه در آيات گذشته سخن از نور خدا،نور ايمان و هدايت،بود،براى تكميل اين بحث،و روشن شدن حال آنها در مقايسه با ديگران،در اينجا از ظلمت كفر و جهل و بى ايمانى،و كافران تاريك دل و منافقان گمراه سخن مى گويد.

سخن از كسانى است كه در بيابان خشك و سوزان زندگى به جاى آب به دنبال سراب مى روند،و از تشنگى جان مى دهند،در حالى كه مؤمنان در پرتو ايمان چشمۀ زلال هدايت را يافته و در كنار آن آرميده اند.

نخست مى گويد:«و كسانى كه كافر شدند اعمالشان همچون سرابى است در يك كوير،كه انسان تشنه آن را(از دور)آب مى پندارد» .

(وَ الَّذِينَ كَفَرُوا أَعْمالُهُمْ كَسَرابٍ بِقِيعَةٍ يَحْسَبُهُ الظَّمْآنُ ماءً)

«اما هنگامى كه به سراغ آن مى آيد چيزى نمى يابد» .

(حَتّى إِذا جاءَهُ لَمْ يَجِدْهُ شَيْئاً)

«و خدا را نزد اعمال خود مى يابد و حساب او را صاف مى كند»! .

(وَ وَجَدَ اللّهَ عِنْدَهُ فَوَفّاهُ حِسابَهُ)

«و خداوند سريع الحساب است»! .

(وَ اللّهُ سَرِيعُ الْحِسابِ)

آيه 40

(آيه 40)سپس به مثال دوم مى پردازد،مى گويد:و«يا(اعمال اين كافران) همانند)ظلماتى است در يك اقيانوس پهناور كه موج آن را پوشانده و بر فراز آن موج ديگرى و بر فراز آن ابرى تاريك است» . (أَوْ كَظُلُماتٍ فِي بَحْرٍ لُجِّيٍّ يَغْشاهُ مَوْجٌ مِنْ فَوْقِهِ مَوْجٌ مِنْ فَوْقِهِ سَحابٌ)

و به اين ترتيب«ظلمتهايى است كه يكى بر فراز ديگرى قرار گرفته»! .

(ظُلُماتٌ بَعْضُها فَوْقَ بَعْضٍ)

آن چنان كه هر كس در ميان آن گرفتار شود آن قدر تاريك و ظلمانى است كه «اگر دست خود را بيرون آورد ممكن نيست آن را ببيند»!

(إِذا أَخْرَجَ يَدَهُ لَمْ

ص: 300

يَكَدْ يَراها)

آرى!نور حقيقتى در زندگى انسانها فقط نور ايمان است و بدون آن فضاى حيات تيره و تار و ظلمانى خواهد بود،اما اين نور ايمان تنها از سوى خداست «و كسى كه خدا نورى برايش قرار نداده نورى براى او نيست» .

(وَ مَنْ لَمْ يَجْعَلِ اللّهُ لَهُ نُوراً فَما لَهُ مِنْ نُورٍ)

آيه 41

(آيه 41)همه تسبيح گوى او هستند:در آيات گذشته سخن از نور خدا،نور هدايت و ايمان و ظلمات متراكم كفر و ضلالت بود،و در اينجا از دلائل توحيد كه نشانه هاى انوار الهى و اسباب هدايت است،سخن مى گويد:

نخست روى سخن را به پيامبر صلّى اللّه عليه و آله كرده،مى فرمايد:«آيا نديدى تمام آنان كه در آسمانها و زمينند براى خدا تسبيح مى كنند»؟! .

(أَ لَمْ تَرَ أَنَّ اللّهَ يُسَبِّحُ لَهُ مَنْ فِي السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ)

«و همچنين پرندگان به هنگامى كه بر فراز آسمان بال گسترده اند»مشغول تسبيح او هستند؟! .

(وَ الطَّيْرُ صَافّاتٍ)

«هر يك از آنها نماز و تسبيح خود را مى داند» .

(كُلٌّ قَدْ عَلِمَ صَلاتَهُ وَ تَسْبِيحَهُ)

ممكن است منظور از«صلاة»(نماز)در اينجا به معنى دعا باشد.

«و خداوند از تمام اعمالى كه آنها انجام مى دهند با خبر است» .

(وَ اللّهُ عَلِيمٌ بِما يَفْعَلُونَ)

آيه 42

(آيه 42)و از آنجا كه اين تسبيح عمومى موجودات دليلى بر خالقيت پروردگار است و خالقيت او دليل بر مالكيت او نسبت به مجموعۀ جهان هستى است،و نيز دليل بر آن است كه همۀ موجودات به سوى او باز مى گردند،اضافه مى كند:«و براى خداست مالكيت آسمانها و زمين،و بازگشت تمامى موجودات به سوى اوست» . (وَ لِلّهِ مُلْكُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ إِلَى اللّهِ الْمَصِيرُ)

منظور از«تسبيح»و«حمد»همان چيزى است كه ما آن را«زبان حال» مى ناميم،يعنى مجموعۀ نظام جهان هستى و اسرار شگفت انگيزى كه در هر يك از موجودات اين عالم نهفته است،با زبان بى زبانى،با صراحت و بطور آشكار از

ص: 301

قدرت و عظمت خالق خود،و علم و حكمت بى انتهاى او سخن مى گويند،چرا كه هر موجود بديع و هر اثر شگفت انگيزى،حتى يك تابلو نفيس نقاشى يا يك قطعه شعر زيبا و نغز،حمد و تسبيح ابداع كنندۀ خود مى گويد،يعنى از يك سو صفات برجستۀ او را بيان مى دارد(حمد)و از سوى ديگر عيب و نقص را از او نفى مى كند (تسبيح)تا چه رسد به اين جهان با عظمت و آن همه عجايب و شگفتيهاى بى پايانش.

آيه 43

(آيه 43)گوشه اى ديگر از شگفتيهاى آفرينش:باز در اينجا به گوشۀ ديگرى از شگفتيهاى آفرينش و علم و حكمت و عظمتى كه ماوراى آن نهفته است بر خورد مى كنيم كه همه دلائل توحيد ذات پاك اويند.

روى سخن را به پيامبر صلّى اللّه عليه و آله كرده،مى گويد:«آيا نديدى كه خداوند ابرهايى را به آرامى مى راند،سپس آنها را با هم پيوند مى دهد،و بعد متراكم مى سازد»؟! .

(أَ لَمْ تَرَ أَنَّ اللّهَ يُزْجِي سَحاباً ثُمَّ يُؤَلِّفُ بَيْنَهُ ثُمَّ يَجْعَلُهُ رُكاماً)

پس در اين حال دانه هاى باران را مى بينى كه از لا بلاى ابرها خارج مى شوند» و بر كوه و دشت و باغ و صحرا فرو مى بارند .

(فَتَرَى الْوَدْقَ يَخْرُجُ مِنْ خِلالِهِ)

آرى!باران است كه زمينهاى مرده را زنده مى كند،لباس حيات در پيكر درختان و گياهان مى پوشاند،و انسان و حيوانات را سيراب مى كند.

سپس به يكى ديگر از پديده هاى شگفت انگيز آسمان و ابرها اشاره كرده، مى گويد:«و(خدا)از آسمان،از كوههايى كه در آسمان است،دانه هاى تگرگ را نازل مى كند» .

(وَ يُنَزِّلُ مِنَ السَّماءِ مِنْ جِبالٍ فِيها مِنْ بَرَدٍ)

منظور از كوهها،توده هاى عظيم ابر است،كه در عظمت و بزرگى بسان كوه است.

تگرگهايى كه«هر كس را بخواهد به وسيلۀ آن زيان مى رساند» .

(فَيُصِيبُ بِهِ مَنْ يَشاءُ)

شكوفه هاى درختان،ميوه ها و زراعتها،و حتى گاه حيوانها و انسانها از آسيب آن در امان نيستند.

ص: 302

«و از هر كس بخواهد اين عذاب و ريان را بر طرف مى سازد» .

(وَ يَصْرِفُهُ عَنْ مَنْ يَشاءُ)

آرى!اوست كه از يك ابر گاهى باران حيات بخش نازل مى كند و گاه با مختصر تغيير آن را مبدل به تگرگهاى زيان بار و حتى كشنده مى كند،و اين نهايت قدرت و عظمت او را نشان مى دهد كه سود و زيان و مرگ و زندگى انسان را در كنار هم چيده بلكه در دل هم قرار داده است! و در پايان آيه به يكى ديگر از پديده هاى آسمانى كه از آيات توحيد است اشاره كرده،مى گويد:«نزديك است درخشندگى برق ابرها،چشمهاى انسان را ببرد» .

(يَكادُ سَنا بَرْقِهِ يَذْهَبُ بِالْأَبْصارِ)

ابرهايى كه در حقيقت از ذرات«آب»تشكيل شده است به هنگامى كه حامل نيروى برق مى شود،آن چنان«آتشى»از درونش بيرون مى جهد كه برقش چشمها را خيره،و رعدش گوشها را از صداى خود پر مى كند،و گاه همه جا را مى لرزاند،اين نيروى عظيم در لابلاى اين بخار لطيف راستى شگفت انگيز است!

آيه 44

(آيه 44)در اين آيه به يكى ديگر از آيات خلقت و نشانه هاى عظمت پروردگار كه همان خلقت شب و روز و ويژگيهاى آنهاست اشاره كرده،مى فرمايد:

«خداوند شب و روز را دگرگون مى سازد،و در اين عبرتى است براى صاحبان بصيرت» .

(يُقَلِّبُ اللّهُ اللَّيْلَ وَ النَّهارَ إِنَّ فِي ذلِكَ لَعِبْرَةً لِأُولِي الْأَبْصارِ)

اين دگرگونى-يعنى آمد و شد شب و روز و تغييرات تدريجى آنها-براى انسان جنبۀ حياتى دارد،و درس عبرتى است براى«اولى الابصار».

آيه 45

(آيه 45)اين آيه به يكى از مهمترين چهره هاى نظام آفرينش كه از روشنترين دلائل توحيد است يعنى مسألۀ حيات در صورتهاى متنوعش اشاره كرده،مى گويد:«خداوند هر جنبنده اى را از آبى آفريد» . (وَ اللّهُ خَلَقَ كُلَّ دَابَّةٍ مِنْ ماءٍ)

منظور از«آب»نطفه است و احتمال دارد اشاره به پيدايش نخستين «موجود»باشد،زيرا هم طبق بعضى از روايات اسلامى اولين موجودى را كه خدا

ص: 303

آفريده آب بوده و انسانها را بعدا از آن آب آفريد و هم طبق فرضيه هاى علمى جديد نخستين جوانۀ«حيات»در درياها ظاهر شده،و اين پديده قبل از همه جا بر اعماق يا كنار درياها حاكم شده است.

و با اين كه اصل همۀ آنها به آب باز مى گردد با اين حال خلقتهاى بسيار متفاوت و شگفت انگيزى دارند:«پس گروهى از آنها بر شكم خود راه مى روند» (خزندگان) .

(فَمِنْهُمْ مَنْ يَمْشِي عَلى بَطْنِهِ)

«و گروهى بر روى دو پا راه مى روند»انسانها و پرندگان .

(وَ مِنْهُمْ مَنْ يَمْشِي عَلى رِجْلَيْنِ)

«و گروهى بر روى چهار پا راه مى روند»چهار پايان .

(وَ مِنْهُمْ مَنْ يَمْشِي عَلى أَرْبَعٍ)

تازه منحصر به اينها نيست و حيات چهره هاى فوق العاده متنوع دارد اعم از موجوداتى كه در دريا زندگى مى كنند و يا حشرات كه هزاران نوع دارند و هزاران صورت لذا در پايان آيه مى فرمايد:«خداوند هر چه را اراده كند مى آفريند» .

(يَخْلُقُ اللّهُ ما يَشاءُ)

«چرا كه خدا بر همه چيز تواناست» .

(إِنَّ اللّهَ عَلى كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ)

آيه 46

(آيه 46)

شأن نزول:

در مورد نزول اين آيه و چهار آيه بعد نقل شده:يكى از منافقان با يك مرد يهودى نزاعى داشت،مرد يهودى،منافق ظاهر مسلمان را به داورى پيامبر اسلام صلّى اللّه عليه و آله خواند،اما منافق زير بار نرفت،و او را به داورى«كعب بن اشرف يهودى»!دعوت كرد اين آيات نازل شد و سخت اين گونه اشخاص را مورد سر زنش و مذمت قرار داد.

تفسير:

ايمان و پذيرش داورى خدا-از آنجا كه در آيات گذشته،سخن از ايمان به خدا و دلائل توحيد و نشانه هاى او در جهان تكوين بود،در اينجا سخن از آثار ايمان و بازتابهاى توحيد در زندگى انسان و تسليم او در برابر حق و حقيقت است.

نخست مى گويد:«ما آيات روشن و روشنگرى نازل كرديم»

(لَقَدْ أَنْزَلْنا آياتٍ

ص: 304

مُبَیَّنٰاتٍ).آياتى كه دلها را به نور ايمان و توحيد روشن مى كند،افكار انسانها را نور و صفا مى بخشد و محيط تاريك زندگيشان را عوض مى كند.

البته وجود اين«آيات مبينات»زمينه را براى ايمان فراهم مى سازد،ولى نقش اصلى را هدايت الهى دارد،چرا كه«خدا هر كس را بخواهد به صراط مستقيم هدايت مى كند» .

(وَ اللّهُ يَهْدِي مَنْ يَشاءُ إِلى صِراطٍ مُسْتَقِيمٍ)

و مى دانيم كه ارادۀ خداوند و مشيت او بى حساب نيست،او نور هدايت را به دلهايى مى افكند كه آمادۀ پذيرش آن هستند.

آيه 47

(آيه 47)سپس به عنوان مذمت از گروه منافقان كه دم از ايمان مى زنند و ايمان در دل آنها پرتو افكن نيست مى فرمايد:«آنها مى گويند:به خدا و پيامبر ايمان داريم و اطاعت مى كنيم،ولى بعد از اين ادعا،گروهى از آنها روى گردان مى شوند، آنها در حقيقت مؤمن نيستند» . (وَ يَقُولُونَ آمَنّا بِاللّهِ وَ بِالرَّسُولِ وَ أَطَعْنا ثُمَّ يَتَوَلّى فَرِيقٌ مِنْهُمْ مِنْ بَعْدِ ذلِكَ وَ ما أُولئِكَ بِالْمُؤْمِنِينَ)

اين چگونه ايمانى است كه از زبانشان فراتر نمى رود؟و پرتوش در اعمالشان ظاهر نمى گردد؟

آيه 48

(آيه 48)بعد به عنوان يك دليل روشن براى بى ايمانى آنها مى فرمايد:

«و هنگامى كه از آنها دعوت شود كه به سوى خدا و پيامبرش بيايند تا در ميان آنان داورى كند،گروهى از آنها روى گردان مى شوند» .

(وَ إِذا دُعُوا إِلَى اللّهِ وَ رَسُولِهِ لِيَحْكُمَ بَيْنَهُمْ إِذا فَرِيقٌ مِنْهُمْ مُعْرِضُونَ)

آيه 49

(آيه 49)براى تأكيد بيشتر و روشن شدن شرك و دنيا پرستيشان اضافه مى كند:«ولى اگر حق داشته باشند(و داورى به نفع آنان شود)با سرعت و تسليم به سوى او مى آيند» . (وَ إِنْ يَكُنْ لَهُمُ الْحَقُّ يَأْتُوا إِلَيْهِ مُذْعِنِينَ)

آيه 50

(آيه 50)در اين آيه ريشه هاى اصلى و انگيزه هاى عدم تسليم در برابر داورى پيامبر صلّى اللّه عليه و آله را در سه جمله بيان كرده،مى گويد:«آيا در دلهاى آنها بيمارى است»بيمارى نفاق . (أَ فِي قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ)

اين يكى از صفات منافقان است كه اظهار ايمان مى كنند اما بخاطر انحرافى

ص: 305

كه در دل از اصل توحيد دارند هرگز تسليم داورى خدا و پيامبر صلّى اللّه عليه و آله نيستند«يا(اگر بيمارى نفاق بر دلهاى آنها چيره نشده)به راستى در شك و ترديدند»؟ .

(أَمِ ارْتابُوا)

و طبيعى است شخصى كه در پذيرش يك آيين مردد است تسليم لوازم آن نخواهد بود.

يا اين كه اگر نه آن است و نه اين و از مؤمنانند«آيا به راستى مى ترسيدند كه خدا و رسولش بر آنها ظلم و ستم كند»؟! .

(أَمْ يَخافُونَ أَنْ يَحِيفَ اللّهُ عَلَيْهِمْ وَ رَسُولُهُ)

در حالى كه اين تناقض آشكارى است؛كسى كه پيامبر اسلام صلّى اللّه عليه و آله را فرستادۀ خدا و بيانگر رسالت او مى داند و حكمش را حكم خدا مى شمرد ممكن نيست احتمال ظلم و ستم در بارۀ او دهد،مگر امكان دارد خدا به كسى ستم كند؟مگر ظلم زاييدۀ جهل يا نياز يا خود خواهى نيست؟ساحت مقدس خداوند از همۀ اينها پاك است.

«بلكه در واقع خود اينها ظالم و ستمگرند» .

(بَلْ أُولئِكَ هُمُ الظّالِمُونَ)

آنها نمى خواهند به حق خودشان قانع باشند،و چون مى دانند پيامبر اسلام صلّى اللّه عليه و آله چيزى از حق ديگران به آنها نخواهد داد تسليم داورى او نمى شوند.

آيه 51

(آيه 51)ايمان و تسليم مطلق در برابر حق:در آيات گذشته عكس العمل منافقان تاريك دل را كه در ظلمات متراكم قرار داشتند،در برابر داورى خدا و پيامبر صلّى اللّه عليه و آله ديديم.

در اينجا نقطۀ مقابل آن يعنى بر خورد مؤمنان را با اين داورى الهى تشريح كرده،مى گويد:«سخن مؤمنان،هنگامى كه به سوى خدا و رسولش دعوت شوند تا ميان آنان داورى كند،تنها اين است كه مى گويند:شنيديم و اطاعت كرديم»! .

(إِنَّما كانَ قَوْلَ الْمُؤْمِنِينَ إِذا دُعُوا إِلَى اللّهِ وَ رَسُولِهِ لِيَحْكُمَ بَيْنَهُمْ أَنْ يَقُولُوا سَمِعْنا وَ أَطَعْنا)

كسى كه خدا را عالم به همه چيز مى داند،و بى نياز از هر كس،و رحيم و مهربان به همۀ بندگان،چگونه ممكن است داورى كسى را بر داورى او ترجيح دهد؟

ص: 306

لذا در پايان آيه مى فرمايد:«و اينها همان رستگاران واقعى هستند» .

(وَ أُولئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ)

كسى كه زمام خود را به دست خدا بسپارد،و او را حاكم و داور قرار دهد بدون شك در همه چيز پيروز است،چه در زندگى مادى و چه معنوى.

آيه 52

(آيه 52)اين آيه همين حقيقت را به صورت كلى تر تعقيب كرده، مى فرمايد:«و كسانى كه اطاعت خدا و پيامبر صلّى اللّه عليه و آله كنند و از خدا بترسند و تقوا پيشه نمايند آنها نجات يافتگان و پيروزمندانند» . (وَ مَنْ يُطِعِ اللّهَ وَ رَسُولَهُ وَ يَخْشَ اللّهَ وَ يَتَّقْهِ فَأُولئِكَ هُمُ الْفائِزُونَ)

آيه 53

(آيه 53)لحن اين آيه و همچنين شأن نزولى كه در بعضى از تفاسير در مورد آن وارد شدن-نشان مى دهد كه جمعى از منافقان بعد از نزول آيات قبل و ملامتهاى شديد آن از وضع خود سخت ناراحت شدند و خدمت پيامبر صلّى اللّه عليه و آله آمدند و شديدا سوگند ياد كردند كه ما تسليم فرمان توايم قرآن در مقام پاسخ بر آمده و با قاطعيت به آنها گفت:«آنها با نهايت تأكيد سوگند ياد كردند كه اگر به آنها فرمان بدهى(از خانه و اموال خود)بيرون مى روند(و جان را در طبق اخلاص گذارده تقديم مى كنند)بگو:سوگند ياد نكنيد شما طاعت خالصانه و صادقانه نشان دهيد كه خدا به آنچه عمل مى كنيد آگاه است» . (وَ أَقْسَمُوا بِاللّهِ جَهْدَ أَيْمانِهِمْ لَئِنْ أَمَرْتَهُمْ لَيَخْرُجُنَّ قُلْ لا تُقْسِمُوا طاعَةٌ مَعْرُوفَةٌ إِنَّ اللّهَ خَبِيرٌ بِما تَعْمَلُونَ)

منظور از«خروج»خارج شدن از اموال و زندگى و يا همراه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله به هر جا رفتن و در خدمت او بودن است.

آيه 54

(آيه 54)در اين آيه مجددا روى همين معنى تأكيد كرده،مى گويد:«به آنها بگو:اطاعت خدا و اطاعت پيامبرش را كنيد» . (قُلْ أَطِيعُوا اللّهَ وَ أَطِيعُوا الرَّسُولَ)

سپس اضافه مى كند:در برابر اين فرمان از دو حال خارج نيستيد«پس اگر سر پيچى كنيد و روى گردان شويد پيغمبر مسؤول اعمال خويش است(و وظيفۀ خود را انجام داده)و شما هم مسؤول اعمال خود هستيد»و وظيفۀ شما اطاعت صادقانه است .

(فَإِنْ تَوَلَّوْا فَإِنَّما عَلَيْهِ ما حُمِّلَ وَ عَلَيْكُمْ ما حُمِّلْتُمْ).

ص: 307

«اما اگر از او اطاعت كنيد،هدايت خواهيد شد» .

(وَ إِنْ تُطِيعُوهُ تَهْتَدُوا)

زيرا او رهبرى است كه جز به راه خدا و حق و صواب دعوت نمى كند.

«و(در هر حال)بر پيامبر صلّى اللّه عليه و آله چيزى جز ابلاغ آشكار نيست» .

(وَ ما عَلَى الرَّسُولِ إِلاَّ الْبَلاغُ الْمُبِينُ)

او موظف است فرمان خدا را آشكارا به همگان برساند خواه بپذيرند يا نپذيرند پذيرش و عدم پذيرش اين دعوت،سود و زيانش متوجه خود آنها خواهد شد.

آيه 55

(آيه 55)

شأن نزول:

«هنگامى كه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و مسلمانان به مدينه هجرت كردند و انصار با آغوش باز آنها را پذيرا گشتند،تمامى عرب بر ضدّ آنها قيام كردند و آن چنان بود كه آنها ناچار بودند اسلحه را از خود دور نكنند،شب را با سلاح بخوابند و صبح با سلاح بر خيزند.ادامۀ اين حالت بر مسلمانان سخت آمده،بعضى گفتند آيا زمانى فرا خواهد رسيد كه اطمينان و آرامش بر ما حكم فرما گردد،و جز از خدا از هيچ كس نترسيم؟آيه نازل شد و به آنها اين بشارت را داد كه آرى چنين زمانى فرا خواهد رسيد».

تفسير:

حكومت جهانى مستضعفان!از آنجا كه در آيات گذشته،سخن از اطاعت و تسليم در برابر فرمان خدا و پيامبر صلّى اللّه عليه و آله بود،اين آيه همين موضوع را ادامه داده و نتيجۀ اين اطاعت را كه همان حكومت جهانى است بيان مى كند،و به صورت مؤكد مى گويد:«خداوند به كسانى كه از شما ايمان آورده اند و اعمال صالح انجام داده اند وعده مى دهد كه آنها را قطعا خليفۀ روى زمين خواهد كرد،همان گونه كه پيشينيان را خلافت روى زمين بخشيد» .

(وَعَدَ اللّهُ الَّذِينَ آمَنُوا مِنْكُمْ وَ عَمِلُوا الصّالِحاتِ لَيَسْتَخْلِفَنَّهُمْ فِي الْأَرْضِ كَمَا اسْتَخْلَفَ الَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ)

منظور از«پيشينيان»بنى اسرائيل است،زيرا آنها با ظهور موسى(ع)و در هم شكسته شدن قدرت فرعون و فرعونيان مالك حكومت روى زمين شدند.

«و دين و آيينى را كه براى آنها پسنديده،بطور ريشه دار و پا بر جا در صفحۀ زمين مستقر سازد» .

(وَ لَيُمَكِّنَنَّ لَهُمْ دِينَهُمُ الَّذِي ارْتَضى لَهُمْ).

ص: 308

«و خوف و ترس آنها را،به امنيت و آرامش مبدل خواهد كرد» .

(وَ لَيُبَدِّلَنَّهُمْ مِنْ بَعْدِ خَوْفِهِمْ أَمْناً)

و آن چنان مى شود كه«تنها مرا مى پرستند و چيزى را شريك من قرار نخواهند داد» .

(يَعْبُدُونَنِي لا يُشْرِكُونَ بِي شَيْئاً)

مسلم است بعد از اين سيطرۀ حكومت توحيد و استقرار آيين الهى و از ميان رفتن هر گونه اضطراب و ناامنى و هر گونه شرك«كسانى كه بعد از آن كافر شوند فاسقان واقعى آنها هستند» .

(وَ مَنْ كَفَرَ بَعْدَ ذلِكَ فَأُولئِكَ هُمُ الْفاسِقُونَ)

از مجموع آيه چنين بر مى آيد كه خداوند به گروهى از مسلمانان كه داراى دو صفت«ايمان»و«عمل صالح»هستند سه نويد داده است:

1-جانشينى و حكومت روى زمين.

2-نشر آيين حق بطور اساسى و ريشه دار در همه جا.

3-از ميان رفتن تمام اسباب خوف و ترس و وحشت و ناامنى.

و نتيجه اين امور آن خواهد شد كه با نهايت آزادى خدا را بپرستند و فرمانهاى او را گردن نهند و هيچ شريك و شبيهى براى او قائل نشوند و توحيد خالص را در همه جا بگسترانند.

اين وعدۀ الهى از آن كيست؟در آيه خوانديم خدا وعدۀ حكومت روى زمين و تمكين دين و آيين و امنيت كامل را به گروهى كه ايمان دارند و اعمالشان صالح است داده اما در اين كه منظور از اين گروه از نظر مصداقى چه اشخاصى است؟ بدون شك آيه شامل مسلمانان نخستين مى شود و حكومت حضرت مهدى(عج)-كه طبق عقيدۀ عموم مسلمانان اعم از شيعه و اهل تسنن سراسر روى زمين را پر از عدل و داد مى كند بعد از آن كه ظلم و جور همه جا را گرفته باشد- مصداق كامل اين آيه است،ولى با اين حال مانع از عموميت و گستردگى مفهوم آيه نخواهد بود.

نتيجه اين كه در هر عصر و زمان پايه هاى ايمان و عمل صالح در ميان

ص: 309

مسلمانان مستحكم شود،آنها صاحب حكومتى ريشه دار و پر نفوذ خواهند شد.

چنين حكومتى تمام تلاشها و كوششهايش از جنگ و صلح گرفته تا برنامه هاى آموزشى و فرهنگى و اقتصادى و نظامى،همه در مسير بندگى خدا، بندگى خالى از هر گونه شرك است.

آيه 56

(آيه 56)فرار از چنگال مجازات او ممكن نيست!در آيۀ گذشته وعدۀ خلافت روى زمين به مؤمنان صالح داده شده بود در اين آيه و آيۀ بعد مردم را براى فراهم كردن مقدمات اين حكومت بسيج مى كند.

نخست مى گويد:«و نماز را بر پا داريد» .همان نمازى كه رمز پيوند خلق با خالق است،و ارتباط مستمر آنها را با خدا تضمين مى كند،و ميان آنها و فحشا و منكر حائل مى شود.

(وَ أَقِيمُوا الصَّلاةَ)

«و زكات را بدهيد» .همان زكاتى كه نشانۀ پيوند با«خلق خدا»است،و وسيلۀ مؤثرى براى كم كردن فاصله ها،و سبب استحكام پيوندهاى عاطفى است.

(وَ آتُوا الزَّكاةَ)

«و رسول(خدا)را اطاعت كنيد» .اطاعتى كه شما را در خط مؤمنان صالح كه شايستۀ حكومت بر زمينند قرار مى دهد.

(وَ أَطِيعُوا الرَّسُولَ)

«تا(در پرتو انجام اين دستورات)مشمول رحمت او(خدا)شويد» .و شايستۀ پرچم دارى حكومت حق و عدالت گرديد.

(لَعَلَّكُمْ تُرْحَمُونَ)

آيه 57

(آيه 57)و اگر فكر مى كنيد ممكن است دشمنان نيرومند لجوج در اين راه سنگ بيندازند و مانع تحقق وعدۀ الهى شوند،چنين امرى امكان پذير نيست،چرا كه قدرت آنها در برابر قدرت خدا ناچيز است،بنا بر اين«گمان مبر كه افراد كافر مى توانند از چنگال مجازات الهى در پهنۀ زمين فرار كنند» . (لا تَحْسَبَنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا مُعْجِزِينَ فِي الْأَرْضِ)

نه تنها در اين دنيا از مجازات خدا مصون نيستند«بلكه در آخرت «جايگاهشان آتش است و چه بد جايگاهى است» .

(وَ مَأْواهُمُ النّارُ وَ لَبِئْسَ الْمَصِيرُ).

ص: 310

آيه 58

(آيه 58)آداب ورود به جايگاه خصوصى پدر و مادر:از آنجا كه مهمترين مسأله اى كه در اين سوره،تعقيب شده مسألۀ عفت عمومى است در اينجا نيز به يكى از امورى كه با اين مسأله ارتباط دارد پرداخته و خصوصيات آن را تشريح مى كند.

نخست مى گويد:«اى كسانى كه ايمان آورده ايد!بايد مملوك هاى شما (بردگانتان)و همچنين كودكانتان كه به حد بلوغ نرسيده اند در سه وقت از شما اجازه بگيرند» .

(يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لِيَسْتَأْذِنْكُمُ الَّذِينَ مَلَكَتْ أَيْمانُكُمْ وَ الَّذِينَ لَمْ يَبْلُغُوا الْحُلُمَ مِنْكُمْ ثَلاثَ مَرّاتٍ)

«قبل از نماز صبح و نيم روز هنگامى كه لباسهاى(معمولى)خود را بيرون مى آوريد،و بعد از نماز عشا» .

(مِنْ قَبْلِ صَلاةِ الْفَجْرِ وَ حِينَ تَضَعُونَ ثِيابَكُمْ مِنَ الظَّهِيرَةِ وَ مِنْ بَعْدِ صَلاةِ الْعِشاءِ)

اين سه وقت«سه وقت خصوصى براى شماست» .

(ثَلاثُ عَوْراتٍ لَكُمْ)

بديهى است اين دستور متوجه اولياى اطفال است كه آنها را وادار به انجام اين برنامه كنند،چرا كه آنها هنوز به حد بلوغ نرسيده اند تا مشمول تكاليف الهى باشند.

ضمنا اطلاق آيه،هم شامل كودكان پسر و هم كودكان دختر مى شود.

در پايان آيه مى فرمايد:«گناهى بر شما و بر آنان نيست(كه بدون اذن وارد شوند)و بر گرد يكديگر بگرديد»و با صفا و صميميت به يكديگر خدمت نماييد .

(لَيْسَ عَلَيْكُمْ وَ لا عَلَيْهِمْ جُناحٌ بَعْدَهُنَّ طَوّافُونَ عَلَيْكُمْ بَعْضُكُمْ عَلى بَعْضٍ)

آرى«اين چنين خداوند آيات را براى شما تبيين مى كند و خداوند دانا و حكيم است» .

(كَذلِكَ يُبَيِّنُ اللّهُ لَكُمُ الْآياتِ وَ اللّهُ عَلِيمٌ حَكِيمٌ)

كودكان نابالغ طبق آيۀ قبل تنها در سه وقت موظف به اجازه گرفتن هستند، چون زندگى آنها با زندگى پدران و مادران آنقدر آميخته است كه اگر بخواهند در همه حال اجازه بگيرند مشكل خواهد بود،و از اين گذشته احساسات جنسى آنها هنوز بطور كامل بيدار نشده،ولى نوجوانان بالغ طبق اين آيه كه اذن گرفتن را بطور مطلق براى آنها واجب دانسته موظفند در همه حال به هنگام ورود بر پدر و مادر اذن بطلبند.

اين حكم مخصوص به مكانى است كه پدر و مادر در آنجا استراحت مى كنند،و گر نه وارد شدن در اتاق عمومى آنها اجازه گرفتن لازم ندارد.

در پايان آيه براى تأكيد و توجه بيشتر مى فرمايد:«اين گونه خداوند آياتش را براى شما تبيين مى كند و خداوند عالم و حكيم است» .

(كَذلِكَ يُبَيِّنُ اللّهُ لَكُمْ آياتِهِ وَ اللّهُ عَلِيمٌ حَكِيمٌ)

آيه 59

(آيه 59)در این آیه حکم بالغان را بیان کرده،می گوید:«و هنگامی که اطفال شما به سن بلوغ رسند باید(در همهٔ اوقات)اجاره بگیرند همان گونه که اشخاصی که قبل از آنها بودند اجازه می گرفتند»(وَ اِذا بَلَغَ الاَطفالُ مِنکُمُ الحُلُمَ فَلیَستَأدِنو کَمَا استَأذَنَ الَّذینَ مِن قَبلِهِم).

ص: 311

آيه 60

(آيه 60)در اين آيه زنان پير و سالخورده را از حكم حجاب زنان مستثنى كرده،مى گويد:«و زنان از كار افتاده اى كه اميدى به ازدواج ندارند گناهى بر آنان نيست كه لباسهاى(روئين)خود را بر زمين بگذارند در حالى كه در برابر مردم خود آرايى نكنند» . (وَ الْقَواعِدُ مِنَ النِّساءِ اللاّتِي لا يَرْجُونَ نِكاحاً فَلَيْسَ عَلَيْهِنَّ جُناحٌ أَنْ يَضَعْنَ ثِيابَهُنَّ غَيْرَ مُتَبَرِّجاتٍ بِزِينَةٍ)

در واقع براى اين استثنا دو شرط وجود دارد:

نخست اين كه به سن و سالى برسند كه معمولا اميدى به ازدواج ندارند،و به تعبير ديگر جاذبۀ جنسى را كاملا از دست داده اند.

ديگر اين كه در حال بر داشتن حجاب خود را زينت ننمايند.

البته منظور برهنه شدن و بيرون آوردن همۀ لباسها نيست بلكه تنها كنار گذاشتن لباسهاى رويين است كه بعضى روايات از آن تعبير به چادر و روسرى كرده است.

و در پايان آيه اضافه مى كند كه با همۀ احوال«اگر آنها تعفف كنند و خويشتن را بپوشانند براى آنها بهتر است» .

(وَ أَنْ يَسْتَعْفِفْنَ خَيْرٌ لَهُنَّ)

ص: 312

چرا كه از نظر اسلام هر قدر زن جانب عفاف و حجاب را رعايت كند پسنديده تر و به تقوا و پاكى نزديكتر است.

و از آنجا كه ممكن است بعضى از زنان سالخورده از اين آزادى حساب شده و مشروع سوء استفاده كنند،و احيانا با مردان به گفتگوهاى نامناسب بپردازند و يا طرفين در دل افكار آلوده اى داشته باشند در آخر آيه به عنوان يك اخطار مى فرمايد:

«و خداوند شنوا و داناست» .

(وَ اللّهُ سَمِيعٌ عَلِيمٌ)

آنچه را مى گوييد مى شنود و آنچه را در دل داريد و يا در سر مى پرورانيد مى داند.

آيه 61

(آيه 61)خانه هايى كه غذا خوردن از آنها مجاز است:از آنجا كه در آيات سابق سخن از اذن ورود در اوقات معين يا بطور مطلق به هنگام داخل شدن در منزل اختصاصى پدر و مادر بود،اين آيه در واقع استثنايى بر اين حكم است كه گروهى مى توانند در شرايط معينى بدون اجازه وارد منزل خويشاوندان و مانند آن شوند و حتى بدون استيذان غذا بخورند.

اين در حقيقت حاكى از نهايت صفا و صميميتى است كه در جامعۀ اسلامى بايد حاكم باشد و تنگ نظرى ها و انحصار طلبى ها و خودخواهى ها از آن دور گردد.

نخست مى فرمايد:«بر نابينا و افراد لنگ و بيمار گناهى نيست»كه با شما هم غذا شوند .

(لَيْسَ عَلَى الْأَعْمى حَرَجٌ وَ لا عَلَى الْأَعْرَجِ حَرَجٌ وَ لا عَلَى الْمَرِيضِ حَرَجٌ)

چرا كه طبق صريح بعضى از روايات،اهل مدينه پيش از آن كه اسلام را پذيرا شوند افراد نابينا و شل و بيمار را از حضور بر سر سفرۀ غذا منع مى كردند و با آنها هم غذا نمى شدند و از اين كار نفرت داشتند.

سپس قرآن مجيد اضافه مى كند:«و بر شما نيز گناهى نيست كه از خانه هاى خودتان[ خانه هاى فرزندان يا همسرانتان كه خانۀ خود شما محسوب مى شود بدون اجازۀ خاصّى]غذا بخوريد» .

(وَ لا عَلى أَنْفُسِكُمْ أَنْ تَأْكُلُوا مِنْ بُيُوتِكُمْ)

«يا خانه هاى پدرانتان» .

(أَوْ بُيُوتِ آبائِكُمْ)

ص: 313

«يا خانه هاى مادرانتان» .

(أَوْ بُيُوتِ أُمَّهاتِكُمْ)

«يا خانه هاى برادرانتان» .

(أَوْ بُيُوتِ إِخْوانِكُمْ)

«يا خانه هاى خواهرانتان» .

(أَوْ بُيُوتِ إِخْوانِكُمْ)

«يا خانه هاى عموهايتان» .

(أَوْ بُيُوتِ أَعْمامِكُمْ)

«يا خانه هاى عمه هايتان» .

(أَوْ بُيُوتِ عَمّاتِكُمْ)

«يا خانه هاى دائيهايتان» .

(أَوْ بُيُوتِ أَخْوالِكُمْ)

«يا خانه هاى خاله هايتان» .

(أَوْ بُيُوتِ خالاتِكُمْ)

«يا خانه اى كه كليدهايش در اختيار شماست» .

(أَوْ ما مَلَكْتُمْ مَفاتِحَهُ)

«يا خانه هاى دوستانتان» .

(أَوْ صَدِيقِكُمْ)

و منظور از آن در اينجا دوستان خاص و نزديكند كه رفت و آمد با يكديگر دارند،و ارتباط ميان آنها ايجاب مى كند كه به منزل يكديگر بروند و از غذاى هم بخورند.

البته در صورت اسراف و تبذير يا نهى صريح يا علم به كراهت در هيچ يك از موارد فوق جايز نيست.

سپس ادامه مى دهد:«بر شما گناهى نيست كه بطور دسته جمعى يا جدا گانه غذا بخوريد» .

(لَيْسَ عَلَيْكُمْ جُناحٌ أَنْ تَأْكُلُوا جَمِيعاً أَوْ أَشْتاتاً)

گويا جمعى از مسلمانان در آغاز اسلام از غذا خوردن تنهايى،ابا داشتند و اگر كسى را براى هم غذا شدن نمى يافتند مدتى گرسنه مى ماندند،قرآن به آنها تعليم مى دهد كه غذا خوردن به صورت جمعى و فردى هر دو مجاز است.

بعضى ديگر گفته اند كه:جمعى مقيد بودند كه اغنيا با فقيران غذا نخورند، و فاصلۀ طبقاتى راحتى بر سر سفره حفظ كنند،قرآن اين سنّت غلط و ظالمانه را با عبارت فوق نفى كرد.

سپس به يك دستور اخلاقى ديگر اشاره كرده،مى گويد:«پس هنگامى كه وارد خانه اى شديد بر خويشتن سلام كنيد،سلام و تحيتى از سوى خداوند، سلامى پر بركت و پاكيزه»

(فَإِذا دَخَلْتُمْ بُيُوتاً فَسَلِّمُوا عَلى أَنْفُسِكُمْ تَحِيَّةً مِنْ عِنْدِ اللّهِ

ص: 314

مُبارَكَةً طَيِّبَةً)

و سر انجام با اين جمله آيه را پايان مى دهد:«اين گونه خداوند آيات(خويش) را براى شما تبيين مى كند،شايد انديشه و تفكر كنيد» .

(كَذلِكَ يُبَيِّنُ اللّهُ لَكُمُ الْآياتِ لَعَلَّكُمْ تَعْقِلُونَ)

به هنگام ورود در هر خانه اى بايد سلام كرد،مؤمنان بر يكديگر،و اهل منزل بر يكديگر،و اگر هم كسى نباشد،سلام كردن بر خويشتن،چرا كه همۀ اينها در حقيقت باز گشت به سلام بر خويش دارد.

سلام بر خويشتن به اين عبارت است:السّلام علينا من قبل ربّنا،درود بر ما از سوى پروردگار ما يا السّلام علينا و على عباد اللّه الصّالحين،درود بر ما و بر بندگان صالح خدا.

آيه 62

(آيه 62)

شأن نزول:

در بعضى از روايات مى خوانيم كه اين آيه در مورد «حنظلة بن أبى عياش»نازل شده است كه در همان شب كه فرداى آن جنگ احد در گرفت مى خواست عروسى كند،پيامبر صلّى اللّه عليه و آله با اصحاب و ياران مشغول به مشورت در بارۀ جنگ بود،او نزد پيامبر صلّى اللّه عليه و آله آمد و عرضه داشت كه اگر پيامبر صلّى اللّه عليه و آله به او اجازه دهد آن شب را نزد همسر خود بماند،پيامبر صلّى اللّه عليه و آله به او اجازه داد.

صبحگاهان به قدرى عجله براى شركت در برنامۀ جهاد داشت كه موفق به انجام غسل نشد،با همان حال وارد معركۀ كارزار گرديد،و سر انجام شربت شهادت نوشيد.

پيامبر صلّى اللّه عليه و آله در بارۀ او فرمود:«فرشتگان را ديدم كه حنظله را در ميان زمين و آسمان غسل مى دهند»!لذا بعد از آن حنظله به عنوان«غسيل الملائكه» ناميده شد.

تفسير:

پيامبر را تنها نگذاريد!در چند آيۀ قبل،سخن از لزوم اطاعت خدا و پيامبر صلّى اللّه عليه و آله در ميان بود و يكى از شؤون اطاعت آن است كه بدون اذن و فرمان او كارى نكنند،لذا در اين آيه مى فرمايد:«مؤمنان واقعى كسانى هستند كه ايمان به خدا و رسولش آورده اند و هنگامى كه در كار مهمى كه حضور جمعيت را ايجاب

ص: 315

مى كند با او باشند،بدون اذن و اجازۀ او به جايى نمى روند» .

(إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ الَّذِينَ آمَنُوا بِاللّهِ وَ رَسُولِهِ وَ إِذا كانُوا مَعَهُ عَلى أَمْرٍ جامِعٍ لَمْ يَذْهَبُوا حَتّى يَسْتَأْذِنُوهُ)

منظور از هر كار مهمى است كه اجتماع مردم در آن لازم است خواه مسألۀ مهم مشورتى باشد،خواه مطلبى پيرامون جهاد و مبارزۀ با دشمن، و خواه نماز جمعه در شرايط فوق العاده،و مانند آن.

«أَمْرٍ جامِعٍ»

در حقيقت اين يك دستور انضباطى است كه هيچ جمعيت و گروه متشكل و منسجم نمى تواند نسبت به آن بى اعتنا باشد،چرا كه در اين گونه مواقع گاهى حتى غيبت يك فرد گران تمام مى شود و به هدف نهايى آسيب مى رساند.

ولى اگر رهبر،غيبت او را مضرّ تشخيص نداد،به او اجازه مى دهد و در غير اين صورت بايد بماند و گاهى كار خصوصى خود را فداى هدف مهمتر كند.

لذا در دنبال اين جمله اضافه مى كند:«كسانى كه از تو اجازه مى گيرند آنها به راستى ايمان به خدا و رسولش آورده اند»ايمانشان تنها با زبان نيست،بلكه با روح و جان مطيع فرمان تواند .

(إِنَّ الَّذِينَ يَسْتَأْذِنُونَكَ أُولئِكَ الَّذِينَ يُؤْمِنُونَ بِاللّهِ وَ رَسُولِهِ)

«در اين صورت هر گاه از تو براى بعضى از كارهاى مهم خود اجازه بخواهند به هر كس از آنها مى خواهى(و صلاح مى بينى)اجازه ده» .

(فَإِذَا اسْتَأْذَنُوكَ لِبَعْضِ شَأْنِهِمْ فَأْذَنْ لِمَنْ شِئْتَ مِنْهُمْ)

و در پايان آيه مى فرمايد:هنگامى كه به آنها اجازه مى دهى«براى آنان استغفار كن كه خداوند آمرزنده و مهربان است» .

(وَ اسْتَغْفِرْ لَهُمُ اللّهَ إِنَّ اللّهَ غَفُورٌ رَحِيمٌ)

اين تعبير نشان مى دهد كه تا مى توانند از گرفتن اجازه خوددارى كنند و فدا كارى و ايثار نمايند كه حتى پس از اجازه باز عمل آنها ترك اولى است،مبادا حوادث جزئى را بهانۀ ترك گفتن اين برنامه هاى مهم قرار دهند.

البته اين دستور انضباطى مهم اسلامى مخصوص پيامبر و يارانش نبوده است بلكه در برابر تمام رهبران و پيشوايان الهى-اعم از پيامبر و امام و علمائى كه

ص: 316

جانشين آنها هستند-رعايت آن لازم است،چرا كه مسألۀ سرنوشت مسلمين و نظام جامعۀ اسلامى در آن مطرح مى باشد،و حتى علاوه بر دستور قرآن مجيد،عقل و منطق نيز حاكم به آن است.

آيه 63

(آيه 63)سپس دستور ديگرى در ارتباط با فرمانهاى پيامبر اسلام صلّى اللّه عليه و آله بيان كرده،مى گويد:صدا كردن پيامبر را در ميان خود،مانند صدا كردن يكديگر قرار ندهيد» . (لا تَجْعَلُوا دُعاءَ الرَّسُولِ بَيْنَكُمْ كَدُعاءِ بَعْضِكُمْ بَعْضاً)

او هنگامى كه شما را براى مسأله اى فرا مى خواند حتما يك موضوع مهم الهى و دينى است،بايد آن را با اهميت تلقى كنيد،و بطور جدى روى آن بايستيد، كه فرمانش فرمان خدا و دعوتش دعوت پروردگار است.

سپس ادامه مى دهد،«خداوند كسانى از شما را كه(براى جدا شدن از برنامه هاى مهم پيامبر)پشت سر ديگران پنهان مى شوند،و يكى پس از ديگرى فرار مى كنند مى داند»و مى بيند .

(قَدْ يَعْلَمُ اللّهُ الَّذِينَ يَتَسَلَّلُونَ مِنْكُمْ لِواذاً)

«پس آنها كه فرمان او را مخالفت مى كنند بايد بترسند از اين كه فتنه اى دامنشان را بگيرد،يا عذاب دردناك به آنها برسد» .

(فَلْيَحْذَرِ الَّذِينَ يُخالِفُونَ عَنْ أَمْرِهِ أَنْ تُصِيبَهُمْ فِتْنَةٌ أَوْ يُصِيبَهُمْ عَذابٌ أَلِيمٌ)

آيه 64

(آيه 64)اين آيه كه آخرين آيۀ سورۀ نور است اشارۀ لطيف و پر معنايى است به مسألۀ مبدء و معاد كه انگيزۀ انجام همۀ فرمانهاى الهى است مى فرمايد:

«آگاه باشيد كه براى خداست آنچه در آسمانها و زمين است» .

(أَلا إِنَّ لِلّهِ ما فِي السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ)

خدايى كه علم و دانش او همۀ جهان را در بر مى گيرد و«مى داند آنچه را شما بر آن هستيد» روش شما،اعمال شما،عقيده و نيت شما، همه براى او آشكار است.

(قَدْ يَعْلَمُ ما أَنْتُمْ عَلَيْهِ)

و تمام اين امور بر صفحۀ علم او ثبت است«و آن روز كه انسانها به سوى او باز مى گردند آنها را از اعمالى كه انجام داده اند آگاه مى سازد»و نتيجۀ آن را هر چه باشد به آنها مى دهد .

(وَ يَوْمَ يُرْجَعُونَ إِلَيْهِ فَيُنَبِّئُهُمْ بِما عَمِلُوا).

ص: 317

«و خدا به هر چيزى داناست» .

(وَ اللّهُ بِكُلِّ شَيْءٍ عَلِيمٌ)

قابل توجه اين كه در اين آيه سه بار روى علم خدا نسبت به اعمال انسانها تكيه شده است و اين به خاطر آن است كه انسان هنگامى كه احساس كند،كسى بطور دائم مراقب اوست،و ذره اى از پنهان و آشكارش بر او مخفى نمى ماند اين اعتقاد و باور اثر تربيتى فوق العاده روى او مى گذارد و ضامن كنترل انسان در برابر انحرافات و گناهان است.

«پايان سورۀ نور»

ص: 318

سورۀ فرقان[25]

اشاره

اين سوره در«مكّه»نازل شده و 77 آيه دارد.

محتواى سوره:

اين سوره در حقيقت از سه بخش تشكيل مى شود:

بخش اول كه آغاز اين سوره را تشكيل مى دهد منطق مشركان را شديدا در هم مى كوبد،و بهانه جوييهاى آنها را مطرح كرده و پاسخ مى گويد،و آنها را از عذاب خدا و حساب قيامت و مجازاتهاى دردناك دوزخ بيم مى دهد،و به دنبال آن قسمتهايى از سر گذشت اقوام پيشين را باز گو مى كند.

در بخش دوم براى تكميل اين بحث قسمتى از دلائل توحيد و نشانه هاى عظمت خدا در جهان آفرينش را بيان مى كند.

بخش سوم فشردۀ بسيار جامع و جالبى از صفات مؤمنان راستين و بندگان خالص خداست كه در مقايسه با كفار متعصب و بهانه گير و آلوده اى كه در بخش اول مطرح بودند،موضع هر دو گروه كاملا مشخص مى شود.

«عِبادُ الرَّحْمنِ»

اين صفات مجموعه اى است از اعتقادات،عمل صالح،مبارزۀ با شهوات، داشتن آگاهى كافى،و تعهد و احساس مسؤوليت اجتماعى.

و نام اين سوره از آيۀ اول آن گرفته شده كه از قرآن تعبير به«فرقان» (جدا كنندۀ حق از باطل)مى كند.

فضيلت تلاوت سوره:

در حديثى از پيامبر صلّى اللّه عليه و آله چنين آمده است:«كسى كه سورۀ فرقان را بخواند(و به محتواى آن بينديشد و در اعتقاد و عمل از آن الهام

ص: 319

گيرد)روز قيامت مبعوث مى شود در حالى كه در صف مؤمنان به رستاخيز است،

كسانى كه يقين داشتند كه قيامت فرا مى رسد و خداوند مردگان را به زندگى جديد باز مى گرداند».

بسم اللّه الرّحمن الرّحيم به نام خداوند بخشندۀ بخشايشگر

آيه 1

(آيه 1)برترين معيار شناخت:اين سوره با جملۀ آغاز مى شود كه از مادۀ«بركت»است و مى دانيم بركت داشتن چيزى عبارت از آن است كه داراى دوام و خير و نفع كامل باشد. «تَبارَكَ»

مى فرمايد:«زوال ناپذير و پر بركت است كسى كه قرآن را بر بنده اش نازل كرد، تا بيم دهندۀ جهانيان باشد» .

(تَبارَكَ الَّذِي نَزَّلَ الْفُرْقانَ عَلى عَبْدِهِ لِيَكُونَ لِلْعالَمِينَ نَذِيراً)

جالب اين كه مبارك بودن ذات پروردگار به وسيلۀ نزول فرقان،يعنى قرآنى كه جدا كنندۀ حق از باطل است معرفى شده،و اين نشان مى دهد كه برترين خير و بركت آن است كه انسان وسيله اى براى شناخت-شناخت حق از باطل-در دست داشته باشد! البته مقام عبوديت و بندگى خالص است كه شايستگى نزول فرقان و پذيرا شدن معيارهاى شناخت حق از باطل را به وجود مى آورد.

آيه 2

(آيه 2)اين آيه،خداوند را كه نازل كنندۀ فرقان است به چهار صفت توصيف مى كند كه يكى در حقيقت پايه و بقيه نتيجه ها و شاخه هاى آن است.

نخست مى گويد:«او خدايى است كه مالكيت و حكومت آسمانها و زمين منحصر به اوست» .

(الَّذِي لَهُ مُلْكُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ)

آرى!او حاكم بر كل عالم هستى و تمام آسمانها و زمين است،و چيزى از قلمرو حكومت او بيرون نمى باشد.

سپس به نفى عقايد مشركان يكى پس از ديگرى پرداخته،مى گويد:

«و(خدايى كه)فرزندى براى خود انتخاب نكرد» .

(وَ لَمْ يَتَّخِذْ وَلَداً)

ص: 320

و به اين ترتيب اعتقاد نصارى را به اين كه حضرت«مسيح»(ع)فرزند خدا

است و يا يهود كه«عزير»را فرزند خدا مى دانستند و همچنين اعتقاد مشركان عرب را نفى مى نمايد.

سپس مى افزايد:«او شريكى در مالكيت و حاكميت بر عالم هستى ندارد» .

(وَ لَمْ يَكُنْ لَهُ شَرِيكٌ فِي الْمُلْكِ)

و اگر مشركان عرب،اعتقاد به وجود شريك يا شريكهايى داشتند،و آنها را در عبادت شريك خدا مى پنداشتند.قرآن همه اين موهومات را نفى و محكوم مى كند.

و در آخرين جمله مى گويد:«او تمام موجودات را آفريده(نه تنها آفريده) بلكه تقدير و تدبير و اندازه گيرى آنها را دقيقا معين كرده است» .

(وَ خَلَقَ كُلَّ شَيْءٍ فَقَدَّرَهُ تَقْدِيراً)

نه همچون اعتقاد«ثنويّين»كه بخشى از موجودات اين عالم را مخلوق «يزدان»مى دانستند و بخشى را مخلوق«اهريمن»!و به اين ترتيب آفرينش و خلقت را در ميان يزدان و اهريمن تقسيم مى كردند.

آيه 3

(آيه 3)در اين آيه بحثى را كه در آيات گذشته در مورد مبارزه با شرك و بت پرستى بود را ادامه داده،و مشركان را در واقع به محاكمه مى كشد و براى برانگيختن وجدان آنها،با منطقى روشن و ساده و در عين حال قاطع و كوبنده سخن مى گويد،مى فرمايد:«آنها خدايانى غير از پروردگار عالم(كه اوصافش قبلا گذشت) انتخاب كردند(خدايانى)كه مطلقا خالق چيزى نيستند،بلكه خودشان مخلوقند» . (وَ اتَّخَذُوا مِنْ دُونِهِ آلِهَةً لا يَخْلُقُونَ شَيْئاً وَ هُمْ يُخْلَقُونَ)

وانگهى انگيزۀ آنها براى پرستش بتها چه مى تواند باشد؟بتهايى كه«حتى مالك سود و زيان خود و مالك مرگ و حيات و رستاخيز خويش نيستند»تا چه رسد به ديگران .

(وَ لا يَمْلِكُونَ لِأَنْفُسِهِمْ ضَرًّا وَ لا نَفْعاً وَ لا يَمْلِكُونَ مَوْتاً وَ لا حَياةً وَ لا نُشُوراً)

اصولى كه براى انسان اهميت دارد همين پنج امر است:مسألۀ سود و زيان

ص: 321

و مرگ و زندگى و رستاخيز و به راستى اگر كسى مالك اصلى اين امور نسبت به ما

باشد شايستۀ پرستش است.

اين بتها نه تنها در اين دنيا مشكلى را براى بندگان خود حل نمى كنند كه در قيامت نيز كارى از آنها ساخته نيست.

آيه 4

(آيه 4)اين آيه به تحليلهاى كفار و يا صحيحتر بهانه جوئيهاى آنها،در برابر دعوت پيامبر صلّى اللّه عليه و آله پرداخته چنين مى گويد:«و كافران گفتند:اين فقط دروغى است كه او ساخته،و گروهى ديگر او را بر اين كار يارى داده اند»! . (وَ قالَ الَّذِينَ كَفَرُوا إِنْ هَذا إِلاّ إِفْكٌ افْتَراهُ وَ أَعانَهُ عَلَيْهِ قَوْمٌ آخَرُونَ)

ولى قرآن در جواب آنها فقط يك جمله مى گويد و آن اين كه:«آنها با اين سخن خود مرتكب ظلم و دروغ و باطل شدند» .

(فَقَدْ جاؤُ ظُلْماً وَ زُوراً)

«ظلم»از اين نظر كه مردى امين و پاك و راستگو همچون پيامبر اسلام صلّى اللّه عليه و آله را متهم به دروغ و افترا بر خدا با همدستى جمعى از اهل كتاب كردند،و به مردم و خود نيز ستم نمودند،و دروغ و باطل از اين نظر كه سخن آنها كاملا بى اساس بود، زيرا بارها پيامبر صلّى اللّه عليه و آله آنها را دعوت به آوردن سوره ها و آياتى همچون قرآن كرده بود و آنها در برابر اين تحدى عاجز و ناتوان شده بودند.

آيه 5

(آيه 5)اين آيه به يكى ديگر از تحليلهاى انحرافى و بهانه هاى واهى آنان در مورد قرآن پرداخته،مى گويد:«آنها گفتند:(اين همان)افسانه هاى پيشينيان است كه وى آن را رو نويس كرده»! . (وَ قالُوا أَساطِيرُ الْأَوَّلِينَ اكْتَتَبَها)

او براى رسيدن به اين مقصد،همه روز از ديگران بهره گيرى مى كند«و اين كلمات هر صبح و شام بر او املا مى شود»! .

(فَهِيَ تُمْلى عَلَيْهِ بُكْرَةً وَ أَصِيلاً)

آيه 6

(آيه 6)در اين آيه به عنوان پاسخگويى به اين اتهامات بى پايه مى فرمايد:

«بگو:كسى آن را نازل كرده است كه اسرار آسمانها و زمين را مى داند» .

(قُلْ أَنْزَلَهُ الَّذِي يَعْلَمُ السِّرَّ فِي السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ)

اشاره به اين كه محتواى اين كتاب و اسرار گوناگونى كه از علوم و دانشها، تاريخ اقوام پيشين،قوانين و نيازهاى بشرى،و حتى اسرارى از عالم طبيعت

ص: 322

و اخبارى از آينده در آن است نشان مى دهد كه ساخته و پرداختۀ مغز بشر نيست،

و با كمك اين و آن تنظيم نشده،بلكه مولود علم كسى است كه آگاه از اسرار آسمان و زمين است و علم او بر همه چيز احاطه دارد.

ولى با اين همه راه بازگشت را به روى اين كج انديشان مغرض و دروغگويان رسوا باز مى گذارد و در پايان آيه مى گويد:درهاى توبه و باز گشت به سوى خدا به روى همۀ شما باز است«چرا كه او آمرزنده و مهربان بوده و هست» .

(إِنَّهُ كانَ غَفُوراً رَحِيماً)

به مقتضاى رحمتش،پيامبران را ارسال و كتب آسمانى را نازل نموده،و به مقتضاى غفوريتش گناهان بى حساب شما را در پرتو ايمان و توبه مى بخشد.

آيه 7-شأن نزول:روزى پيامبر صلّى اللّه عليه و آله در كنار خانۀ خدا نشسته بود، «عبد اللّه بن ابى اميه مخزومى»در برابر او قرار گرفت و گفت:«اى محمّد!تو چنين مى پندارى كه رسول پروردگار عالميانى،اما پروردگار جهانيان و خالق همۀ مخلوقات شايسته نيست،رسولى مثل تو-انسانى همانند ما-داشته باشد،تو همانند ما غذا مى خورى،و همچون ما در بازارها راه مى روى!» پيامبر صلّى اللّه عليه و آله عرضه داشت:بار پروردگارا!تو همۀ سخنان را مى شنوى،و به هر چيز عالمى،آنچه را بندگان تو مى گويند مى دانى(خودت پاسخ آنها را بيان فرما) اين آيه و سه آيۀ بعد از آن نازل شد و به بهانه گيريهاى آنها پاسخ داد.

تفسير:چرا اين پيامبر گنجها و باغها ندارد؟از آنجا كه در آيات گذشته بخشى از ايرادهاى كفار در بارۀ قرآن مجيد مطرح گرديد و به آن پاسخ داده شد، در اينجا بخش ديگرى را كه مربوط به رسالت شخص پيامبر است مطرح كرده و پاسخ مى گويد.

مى فرمايد:«آنها گفتند:چرا اين رسول،غذا مى خورد و در بازارها راه مى رود»؟! .

(وَ قالُوا ما لِهذَا الرَّسُولِ يَأْكُلُ الطَّعامَ وَ يَمْشِي فِي الْأَسْواقِ)

در حالى كه او مى خواهد هم ابلاغ دعوت الهى كند و هم بر همۀ ما حكومت نمايد!

ص: 323

اصولا آنها معتقد بودند افراد با شخصيت نبايد شخصا براى رفع حوائج خود

به بازارها گام بگذارند،بايد مأموران و خدمتگذاران را به دنبال اين كار بفرستند.

سپس افزودند:«چرا لا اقل فرشته اى(از سوى خدا)بر او فرستاده نشده كه (به عنوان گواه صدق دعوتش)همراه او،مردم را انذار كند»؟! .

(لَوْ لا أُنْزِلَ إِلَيْهِ مَلَكٌ فَيَكُونَ مَعَهُ نَذِيراً)

آيه 8

(آيه 8)بسيار خوب به فرض كه قبول كنيم رسول خدا مى تواند انسان باشد،ولى آخر چرا يك انسان تهى دست و فاقد مال و ثروت؟«چرا گنجى از آسمان براى او انداخته نمى شود و يا لااقل چرا باغى ندارد كه از آن بخورد و امرار معاش كند»؟ . (أَوْ يُلْقى إِلَيْهِ كَنْزٌ أَوْ تَكُونُ لَهُ جَنَّةٌ يَأْكُلُ مِنْها)

و باز به اينها قناعت نكردند و سر انجام با يك نتيجه گيرى غلط او را متهم به جنون ساختند چنانكه در پايان همين آيه مى خوانيم:«و ستمگران گفتند:(اى مردمى كه به او ايمان آورده ايد)شما تنها از يك انسان مجنون و كسى كه مورد سحر ساحران قرار گرفته است پيروى مى كنيد»! .چرا كه آنها معتقد بودند ساحران مى توانند در فكر و هوش افراد دخالت كنند و سرمايۀ عقل را از آنها بگيرند؟

(وَ قالَ الظّالِمُونَ إِنْ تَتَّبِعُونَ إِلاّ رَجُلاً مَسْحُوراً)

آيه 9

(آيه 9)اين آيه پاسخ همۀ اينها را در يك جملۀ كوتاه چنين بيان مى كند:

«ببين چگونه براى تو مثلها زدند،و به دنبال آن گمراه شدند،آنچنان كه قدرت پيدا كردن راه را ندارند» .

(انْظُرْ كَيْفَ ضَرَبُوا لَكَ الْأَمْثالَ فَضَلُّوا فَلا يَسْتَطِيعُونَ سَبِيلاً)

اين جمله تعبير گويايى است از اين واقعيت كه آنها در مقابل دعوت حق و قرآنى كه محتواى آن شاهد گوياى ارتباطش با خداست به يك مشت سخنان واهى و بى اساس دست زده و مى خواهند با اين حرفهاى بى پايه،چهرۀ حقيقت را بپوشانند.

آيه 10

(آيه 10)این آیه همانند آیهٔ قبل روی سخن را به پیامبر صلّى اللّه عليه و آله کرده _ به عنوان تحقیر سخنان آنها،و این که قابل جوابگویی نیست_می فرماید:«زوال ناپذیر و بزرگ است خدایی که اگر بخواهد برای تو بهتر از این قرار می دهد،باغهایی که از

ص: 324

زیر درختانش نهرها جاری باشد،(و اگر بخواهد) برای تو قصرهای مجلل قرارمى دهد» .

(تَبارَكَ الَّذِي إِنْ شاءَ جَعَلَ لَكَ خَيْراً مِنْ ذلِكَ جَنّاتٍ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ وَ يَجْعَلْ لَكَ قُصُوراً)

مگر باغها و قصرهاى ديگران را چه كسى به آنها داده جز خدا؟ اصولا چه كسى اين همه نعمت و زيبايى را در اين عالم آفريده جز پروردگار! ولى او هرگز نمى خواهد مردم شخصيت تو را در مال و ثروت و قصر و باغ بدانند،و از ارزشهاى واقعى غافل شوند.

آيه 11

(آيه 11)در اينجا-به دنبال بحثى كه از انحراف كفار در مسألۀ توحيد و نبوت پيامبر صلّى اللّه عليه و آله در آيات قبل بود-سخن از بخش ديگرى از انحرافات آنها در زمينۀ معاد مى گويد،و در حقيقت با بيان اين بخش روشن مى شود كه آنها در تمام اصول دين گرفتار تزلزل و انحراف بودند،هم در توحيد و هم در نبوت و هم در معاد،كه دو قسمت آن در آيات گذشته آمده،و اكنون سومين بخش را مى خوانيم.

نخست مى گويد:«بلكه آنها قيامت را تكذيب كردند» .

(بَلْ كَذَّبُوا بِالسّاعَةِ)

چرا كه اگر كسى ايمان به چنان دادگاه عظيم و پاداش و كيفر الهى داشته باشد اين چنين بى پروا حقايق را به باد مسخره نمى گيرد و با ذكر بهانه هاى واهى از دعوت پيامبرى كه دلائل نبوتش آشكار است سر نمى پيچد.

اما قرآن در اينجا به پاسخ استدلالى نپرداخته،چرا كه اين گروه اهل منطق و استدلال نبودند،بلكه آيندۀ شوم و دردناك آنها را در برابر چشمشان مجسم مى سازد.

نخست مى گويد:«و ما براى كسى كه قيامت را انكار كند آتش سوزانى مهيا كرده ايم» .

(وَ أَعْتَدْنا لِمَنْ كَذَّبَ بِالسّاعَةِ سَعِيراً)

آيه 12

(آيه 12)سپس توصيف عجيبى از اين آتش سوزان كرده،مى گويد:

«هنگامى كه اين آتش آنها را از راه دور ببيند(چنان به هيجان مى آيد كه)صداى وحشتناك و خشم آلود او را كه با نفس زدن شديد همراه است مى شنوند»! .

(إِذا رَأَتْهُمْ مِنْ مَكانٍ بَعِيدٍ سَمِعُوا لَها تَغَيُّظاً وَ زَفِيراً).

ص: 325

اين تعبيرات از شدت اين عذاب الهى خبر مى دهد و نشان مى دهد كه آتش

سوزان دوزخ همچون حيوان درندۀ گرسنه اى كه در انتظار طعمۀ خويش است انتظار اين گروه را مى كشد-پناه بر خدا.

آيه 13

(آيه 13)اين وضع دوزخ است به هنگامى كه آنها را از دور مى بيند،اما وضع آنها را در آتش دوزخ چنين توصيف مى كند:«و هنگامى كه در مكان تنگ و محدودى از آن(آتش)در حالى كه در غل و زنجيرند افكنده شوند فرياد واويلاشان بلند مى شود» . (وَ إِذا أُلْقُوا مِنْها مَكاناً ضَيِّقاً مُقَرَّنِينَ دَعَوْا هُنالِكَ ثُبُوراً)

«دوزخ»مكان وسيعى است اما آنها را در اين مكان وسيع آن چنان محدود مى كنند كه طبق بعضى از روايات وارد شدنشان در دوزخ همچون وارد شدن ميخ در ديوار است!

آيه 14

(آيه 14)اما به زودى به آنها گفته مى شود:«امروز يك بار واويلا نگوييد، بلكه بسيار نالۀ واويلا سر دهيد» . (لا تَدْعُوا الْيَوْمَ ثُبُوراً واحِداً وَ ادْعُوا ثُبُوراً كَثِيراً)

و در هر حال اين نالۀ شما به جايى نخواهد رسيد و مرگ و هلاكى در كار نخواهد بود،بلكه بايد زنده بمانيد و مجازاتهاى دردناك را بچشيد.

آيه 15

(آيه 15)سپس روى سخن را به پيامبر صلّى اللّه عليه و آله كرده دستور مى دهد آنها را به يك داورى دعوت كند،مى فرمايد:«بگو:آيا اين(سرنوشت دردناك)بهتر است،يا بهشت جاويدانى كه به پرهيز كاران وعده داده شده است؟بهشتى كه هم پاداش اعمال آنها است و هم جايگاه و قرارگاهشان» . (قُلْ أَ ذلِكَ خَيْرٌ أَمْ جَنَّةُ الْخُلْدِ الَّتِي وُعِدَ الْمُتَّقُونَ كانَتْ لَهُمْ جَزاءً وَ مَصِيراً)

آيه 16

(آيه 16)همان بهشتى كه«هر چه بخواهند در آنجا براى آنها فراهم است» . (لَهُمْ فِيها ما يَشاؤُنَ)

همان بهشتى كه«جاودانه در آن خواهند ماند» .

(خالِدِينَ)

«اين وعده اى است مسلّم كه پروردگارت بر عهده گرفته است» .

(كانَ عَلى رَبِّكَ وَعْداً مَسْؤُلاً)

اين گونه سؤالها و داورى طلبيدنها براى بيدار ساختن وجدانهاى خفته است

ص: 326

كه آنها را در برابر يك امر بديهى و بر سر دو راهى قرار دهند.

آيه 17

(آيه 17)محاكمۀ معبودان و عابدان گمراه:از آنجا كه در آيات گذشته، سخن از سرنوشت مؤمنان و مشركان در قيامت و پاداش و كيفر اين دو گروه بود،در اينجا همين موضوع را به شكل ديگرى ادامه مى دهد و سؤالى را كه خداوند از معبودهاى«مشركان»در قيامت مى كند همراه جواب آنها به عنوان يك هشدار بيان مى فرمايد.

نخست مى گويد:«و(به ياد آور)روزى را كه خداوند همۀ آنها و معبودهايشان را كه غير از«اللّه»پرستش مى كردند جمع و محشور مى كند» .منظور،معبودهاى انسانى(همچون مسيح)يا شيطانى (همچون جن)و يا«فرشتگان»است.

(وَ يَوْمَ يَحْشُرُهُمْ وَ ما يَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللّهِ)

«آنگاه به آنها مى گويد:آيا شما اين بندگان مرا گمراه كرديد يا خود آنها راه را گم كردند»؟! .

(فَيَقُولُ أَ أَنْتُمْ أَضْلَلْتُمْ عِبادِي هؤُلاءِ أَمْ هُمْ ضَلُّوا السَّبِيلَ)

آيه 18

(آيه 18)اما آنها در پاسخ«مى گويند:منزهى تو اى پروردگار!براى ما شايسته نبود كه اوليايى غير از تو برگزينيم» . (قالُوا سُبْحانَكَ ما كانَ يَنْبَغِي لَنا أَنْ نَتَّخِذَ مِنْ دُونِكَ مِنْ أَوْلِياءَ)

نه تنها ما آنها را به سوى خود دعوت نكرديم،بلكه ما به ولايت و عبوديت تو معترف بوديم و غير از تو را معبود براى خود و ديگران بر نگزيديم! علت انحراف آنها اين بود كه:«آنان و پدرانشان را از نعمتها و مواهب دنيا بر خوردار نمودى(آنان به جاى اين كه شكر نعمتت را به جا آورند در شهوات و كامجوييها فرو رفتند)تا ياد تو را فراموش كردند» .

(وَ لكِنْ مَتَّعْتَهُمْ وَ آباءَهُمْ حَتّى نَسُوا الذِّكْرَ)

و به راستى زندگى مرفّه براى جمعيتى كه ظرفيت كافى ندارند،و پايه هاى ايمانشان سست است«غرور آفرين»است.

و به همين دليل«تباه و هلاك گشتند» .

(وَ كانُوا قَوْماً بُوراً).

آيه 19

(آيه 19)در اینجا خداوند روی سخن را به مشرکان کرده،می گوید:ببینید

ص: 327

مى گفتيد:اينها شما را از راه منحرف كردند و به سوى عبادت خود دعوت نمودند در حالى كه آنها گفتۀ شما را دروغ مى شمرند.

و چون چنين است و خود مرتكب انحراف خويش بوده ايد،«اكنون نمى توانيد عذاب الهى را بر طرف سازيد(و خويش را يارى كنيد و)يا از كسى يارى بطلبيد» .

(فَما تَسْتَطِيعُونَ صَرْفاً وَ لا نَصْراً)

«و هر كس از شما ستم كند،عذاب شديد و بزرگى به او مى چشانيم» .

(وَ مَنْ يَظْلِمْ مِنْكُمْ نُذِقْهُ عَذاباً كَبِيراً)

آيه 20

(آيه 20)

شأن نزول:

جمعى از مفسران در شأن نزول اين آيه چنين آورده اند كه جمعى از سران مشركان خدمت پيامبر صلّى اللّه عليه و آله آمدند و گفتند:اى محمّد!تو از ما چه مى خواهى؟اگر رياست مى طلبى ما تو را سر پرست خود مى كنيم،و اگر علاقه به مال دارى از اموال خود براى تو جمع مى كنيم،اما هنگامى كه ديدند پيامبر تسليم نشد به بهانه جويى پرداختند و گفتند:تو چگونه فرستادۀ خدا هستى با اين كه غذا مى خورى و در بازارها توقف مى كنى؟!و گفتند:او مى خواهد حكمران ما شود،در حالى كه روش او مخالف سيرۀ پادشاهان است! آيه نازل شد و اين حقيقت را روشن ساخت كه روش پيامبر اسلام روش همۀ پيامبران پيشين است.

تفسير:

همۀ پيامبران چنين بودند!در چند آيۀ قبل يكى از بهانه جوييهاى مشركان آمده بود و جوابى اجمالى و سر بسته براى آن گفته شد،اين آيه به همان مطلب باز گشته و پاسخى صريحتر و مشروحتر به آن داده،مى گويد:«ما هيچ يك از رسولان را قبل از تو نفرستاديم مگر اين كه همۀ آنها(از جنس بشر بودند)غذا مى خوردند و در بازارها راه مى رفتند»و با مردم حشر و نشر داشتند .

(وَ ما أَرْسَلْنا قَبْلَكَ مِنَ الْمُرْسَلِينَ إِلاّ إِنَّهُمْ لَيَأْكُلُونَ الطَّعامَ وَ يَمْشُونَ فِي الْأَسْواقِ)

و در عين حال«بعضى از شما را وسيلۀ امتحان بعض ديگر قرار داديم» .

(وَ جَعَلْنا بَعْضَكُمْ لِبَعْضٍ فِتْنَةً)

ص: 328

اين آزمايش ممكن است از اين طريق باشد كه انتخاب پيامبران از انسانهايى

كه از ميان توده هاى جمعيت محروم بر مى خيزند خود آزمايش بزرگى است،چرا كه گروهى ابا دارند زير بار همنوع خود بروند بخصوص كسى كه از نظر امكانات مادى و يا سن و سال در سطح پايينى قرار داشته باشد.

و به دنبال اين سخن،همگان را مورد خطاب قرار داده و سؤال مى كند:«آيا صبر و شكيبايى پيشه مى كنيد»؟ .چرا كه مهمترين ركن پيروزى در تمام اين آزمايشها صبر و استقامت و پايمردى است.

(أَ تَصْبِرُونَ)

و در پايان آيه به عنوان يك هشدار مى فرمايد:«پروردگار تو همواره بصير و بينا بوده و هست» .

(وَ كانَ رَبُّكَ بَصِيراً)

مبادا تصور كنيد چيزى از رفتار شما در برابر آزمونهاى الهى از ديدۀ بينا و موشكاف علم خداوند مكتوم و پنهان مى ماند،او همه را دقيقا مى داند و مى بيند.

آغاز جزء نوزدهم قرآن مجيد

ادامۀ سورۀ فرقان

آيه 21

(آيه 21)ادعاهاى بزرگ:در اينجا دو قسمت ديگر از بهانه هاى مشركان را مطرح كرده،چنين پاسخ مى دهد.

نخست مى فرمايد:«آنها كه اميدى به لقاى ما ندارند(و رستاخيز را انكار مى كنند)،مى گويند:چرا فرشتگان بر ما نازل نمى شوند،و يا پروردگارمان را با چشم خود نمى بينيم» .

(وَ قالَ الَّذِينَ لا يَرْجُونَ لِقاءَنا لَوْ لا أُنْزِلَ عَلَيْنَا الْمَلائِكَةُ أَوْ نَرى رَبَّنا)

اين قابل قبول نيست كه پيك وحى تنها بر او نازل شود و ما او را نبينيم! بهترين دليل براى اين كه اين سخنان را به خاطر تحقيق پيرامون نبوت پيامبر نمى گفتند اين است كه تقاضاى مشاهدۀ پروردگار كردند و او را تا سر حد يك جسم قابل رؤيت تنزل دادند،همان تقاضاى بى اساسى كه مجرمان بنى اسرائيل نيز داشتند،و پاسخ قاطع آن را شنيدند كه شرح آن در سورۀ اعراف آيۀ 143 آمده است.

ص: 329

لذا قرآن در پاسخ اين تقاضاها مى گويد:«آنها در مورد خود تكبر ورزيدند

و گرفتار غرور و كبر و خود بينى شدند» .

(لَقَدِ اسْتَكْبَرُوا فِي أَنْفُسِهِمْ)

«و طغيان كردند،چه طغيان بزرگى»؟ .

(وَ عَتَوْا عُتُوًّا كَبِيراً)

آيه 22

(آيه 22)سپس به عنوان تهديد مى گويد:اينها كه تقاضا دارند فرشتگان را ببينند،به آرزوى خود مى رسند اما«روزى كه فرشتگان را مى بينند روز بشارت براى مجرمان نخواهد بود»چرا كه روز مجازات و كيفرهاى دردناك اعمال آنهاست . (يَوْمَ يَرَوْنَ الْمَلائِكَةَ لا بُشْرى يَوْمَئِذٍ لِلْمُجْرِمِينَ)

آرى!در آن روز از ديدن فرشتگان خوشحال نخواهند شد،بلكه چون نشانه هاى عذاب را همراه مشاهدۀ آنان مى بينند به قدرى در وحشت فرو مى روند كه همان جمله اى را كه در دنيا به هنگام احساس خطر در برابر ديگران مى گفتند بر زبان جارى مى كنند«و مى گويند:ما را امان دهيد،ما را معاف داريد» .

(وَ يَقُولُونَ حِجْراً مَحْجُوراً)

ولى بدون شك نه اين جمله و نه غير آن اثرى در سر نوشت محتوم آنها ندارد.

آيه 23

(آيه 23)اين آيه وضع اعمال اين مجرمان را در آخرت مجسّم ساخته، مى گويد:«و ما به سراغ تمام اعمالى كه آنها انجام دادند مى رويم و همه را همچون ذرات غبار پراكندۀ در هوا مى كنيم»! .يعنى،اعمال آنها به قدرى بى ارزش و بى اثر خواهد شد كه اصلا گويى عملى وجود ندارد. (وَ قَدِمْنا إِلى ما عَمِلُوا مِنْ عَمَلٍ فَجَعَلْناهُ هَباءً مَنْثُوراً)

زيرا چنين كه به عمل انسان شكل و محتوا مى دهد،نيّت و هدف عمل است،افراد با ايمان،با انگيزۀ الهى و هدفهاى مقدس و پاك به سراغ انجام كارها مى روند در حالى كه مردم بى ايمان غالبا گرفتار تظاهر،ريا كارى و تقلب و غرور و خود بينى هستند،و همين سبب بى ارزش شدن اعمال آنها مى شود.

آيه 24

(آيه 24)و از آنجا كه قرآن معمولا نيك و بد را در برابر هم قرار مى دهد تا با مقايسه،وضع هر دو روشن شود،اين آيه از بهشتيان سخن مى گويد و مى فرمايد:

«بهشتيان در آن روز قرارگاهشان بهتر و استراحتگاهشان نيكوتر است» .

(أَصْحابُ

ص: 330

الْجَنَّةِ يَوْمَئِذٍ خَيْرٌ مُسْتَقَرًّا وَ أَحْسَنُ مَقِيلاً)

آيه 25

(آيه 25)آسمان با ابرها شكافته مى شود!باز در اينجا بحث در بارۀ قيامت و سر نوشت مجرمان در آن روز ادامه مى يابد نخست مى گويد:روز گرفتارى و اندوه مجرمان«روزى است كه آسمان با ابرها از هم مى شكافد و فرشتگان پى در پى نازل مى شوند»! . (وَ يَوْمَ تَشَقَّقُ السَّماءُ بِالْغَمامِ وَ نُزِّلَ الْمَلائِكَةُ تَنْزِيلاً)

اين آيه در حقيقت پاسخى است به يكى ديگر از بهانه جوييهاى مشركان،زيرا آنها انتظار داشتند خداوند و فرشتگان،طبق اساطير و افسانه هايشان،در ميان ابرها به سراغشان بيايند و آنها را به سوى حق دعوت كنند،در اسطوره هاى يهود نيز آمده كه گاه خداوند در لا بلاى ابرها ظاهر مى شد! در مورد شكافته شدن آسمان با ابرها ممكن است بگوييم:از يك سو پرده هاى جهان ماده از مقابل چشم انسان كنار برود و عالم ماوراء طبيعت را مشاهده كند،و از سوى ديگر كرات آسمانى متلاشى شوند و ابرهاى انفجارى آشكار گردند،و در لابلاى آنها شكافهايى نمايان باشد،آن روز،روز پايان اين جهان و آغاز رستاخيز است،روز بسيار دردناكى است براى مجرمان بى ايمان و ستمكاران لجوج.

آيه 26

(آيه 26)سپس به يكى از روشنترين مشخصات آن روز پرداخته،مى گويد:

«حكومت حقيقى در آن روز از آن خداوند رحمان است» .

(الْمُلْكُ يَوْمَئِذٍ الْحَقُّ لِلرَّحْمنِ)

حتى آنها كه در اين جهان نوعى حكومت مجازى و محدود و فانى و زود گذر داشتند نيز از صحنۀ حكومت كنار مى روند،و حاكميت از هر نظر و در تمام جهات مخصوص ذات پاك او مى شود.

و به همين دليل«آن روز روز سختى براى كافران خواهد بود» .در حالى كه براى مؤمنان بسيار سهل و آسان است.

(وَ كانَ يَوْماً عَلَى الْكافِرِينَ عَسِيراً)

آيه 27

(آيه 27)شأن نزول:در عصر پيامبر صلّى اللّه عليه و آله دو نفر دوست در ميان مشركان به نام«عقبه»و«ابى»بودند هر زمان عقبه از سفر مى آمد غذايى ترتيب مى داد و اشراف

ص: 331

قومش را دعوت مى كرد و در عين حال دوست مى داشت به محضر

پيامبر صلّى اللّه عليه و آله برسد هر چند اسلام را نپذيرفته بود.

روزى از سفر آمد و طبق معمول ترتيب غذا داد و دوستان را دعوت كرد،در ضمن از پيامبر صلّى اللّه عليه و آله نيز دعوت نمود.

هنگامى كه سفره را گستردند و غذا حاضر شد پيامبر صلّى اللّه عليه و آله فرمود:من از غذاى تو نمى خورم تا شهادت به وحدانيت خدا و رسالت من دهى،«عقبه» شهادتين بر زبان جارى كرد.

اين خبر به گوش دوستش«ابى»رسيد،گفت:اى عقبه!از آئينت منحرف شدى؟ او گفت:نه به خدا سوگند من منحرف نشدم.من از اين شرم داشتم كه او از سفرۀ من برخيزد بى آنكه غذا خورده باشد لذا شهادت دادم! ابى گفت:من هرگز از تو راضى نمى شوم مگر اين كه در برابر او بايستى و سخت توهين كنى!عقبه اين كار را كرد و مرتد شد،و سر انجام در جنگ بدر در صف كفار به قتل رسيد و رفيقش«ابى»نيز در جنگ احد كشته شد.

اين آيه و دو آيۀ بعد از آن نازل گرديد و سر نوشت مردى را كه در اين جهان گرفتار دوست گمراهش مى شود و او را به گمراهى مى كشاند شرح داد.

تفسير:روز قيامت صحنه هاى عجيبى دارد كه بخشى از آن در آيات گذشته آمد و در اينجا بخش ديگرى را خاطرنشان مى كند،و آن مسألۀ حسرت فوق العادۀ ظالمان از گذشتۀ خويش است نخست مى فرمايد:«و(به خاطر آور)روزى را كه ظالم هر دو دست خويش را از شدت حسرت به دندان مى گزد،مى گويد:اى كاش با (رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله)راهى برگزيده بودم» .

(وَ يَوْمَ يَعَضُّ الظّالِمُ عَلى يَدَيْهِ يَقُولُ يا لَيْتَنِي اتَّخَذْتُ مَعَ الرَّسُولِ سَبِيلاً)

اين كار شايد به خاطر اين باشد كه اين گونه اشخاص هنگامى كه گذشتۀ خويش را مى نگرند خود را مقصر مى دانند و تصميم بر انتقام از خويشتن مى گيرند و اين نوعى انتقام است تا بتوانند در سايۀ آن كمى آرامش يابند.

ص: 332

تأسف فرو رفته مى گويد:«اى واى بر من!كاش فلان شخص گمراه را دوست خود انتخاب نكرده بودم» .

(يا وَيْلَتى لَيْتَنِي لَمْ أَتَّخِذْ فُلاناً خَلِيلاً)

كه تمام بدبختى من در ترك رابطه با پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و قبول رابطه با اين دوست گمراه بود.

منظور از«فلان»همان شخص است كه او را به گمراهى كشانده:شيطان يا دوست بد يا خويشاوند گمراه.

آيه 29

(آيه 29)باز ادامه داده،مى گويد:«او مرا از ياد آورى(حق)گمراه ساخت بعد از آن كه(ياد حق)به سراغ من آمده بود»! . (لَقَدْ أَضَلَّنِي عَنِ الذِّكْرِ بَعْدَ إِذْ جاءَنِي)

و در پايان آيه مى گويد:«و شيطان هميشه خوار كنندۀ انسان بوده است» .چرا كه انسان را به بيراهه ها و مناطق خطر مى كشاند و بعد او را سرگردان رها كرده و به دنبال كار خود مى رود.

(وَ كانَ الشَّيْطانُ لِلْإِنْسانِ خَذُولاً)

حقيقت خذلان اين است كه كسى دل به يارى ديگرى ببندد ولى او درست در لحظات حساس دست از كمك و ياريش بر دارد.

در حديثى از امام جواد عليه السّلام مى خوانيم:«از همنشينى بدان بپرهيز كه همچون شمشير برهنه اند،ظاهرشان زيبا و آثارشان بسيار زشت است»!

آيه 30

(آيه 30)خدايا،مردم قرآن را ترك كردند!از آن جا كه در آيات گذشته انواع بهانه جوييهاى مشركان لجوج و افراد بى ايمان مطرح شده بود،اين آيه ناراحتى و شكايت پيامبر اسلام صلّى اللّه عليه و آله را در پيشگاه خدا از كيفيت بر خورد اين گروه با قرآن باز گو كرده،مى گويد:«پيامبر بر پيشگاه خدا عرضه داشت:پروردگارا!اين قوم من قرآن را ترك گفتند و از آن دورى جستند» . (وَ قالَ الرَّسُولُ يا رَبِّ إِنَّ قَوْمِي اتَّخَذُوا هذَا الْقُرْآنَ مَهْجُوراً)

اين سخن و اين شكايت پيامبر صلّى اللّه عليه و آله امروز نيز همچنان ادامه دارد،كه از گروه عظيمى از مسلمانان به پيشگاه خدا شكايت مى برد كه اين قرآن را به دست فراموشى سپردند،قرآنى كه مملوّ از برنامه هاى زندگى مى باشد،اين قرآن را رها ساختند

ص: 333

و حتى براى قوانين مدنى و جزائيشان دست گدايى به سوى ديگران دراز كردند!

قرآن در ميان آنها به صورت يك كتاب تشريفاتى در آمده است،تنها الفاظش را با صداى جالب از دستگاههاى فرستنده پخش مى كنند،و جاى آن در كاشى كاريهاى مساجد به عنوان هنر معمارى است،براى افتتاح خانۀ نو،و يا حفظ مسافر،و شفاى بيماران،و حد اكثر براى تلاوت به عنوان ثواب از آن استفاده مى كنند.

آرى!امروز هم پيامبر صلّى اللّه عليه و آله فرياد مى زند:«خدايا!قوم من قرآن را مهجور داشتند»!

آيه 31

(آيه 31)اين آيه براى دلدارى پيامبر گرامى اسلام صلّى اللّه عليه و آله-كه با اين موضعگيرى خصمانۀ دشمنان مواجه بود-مى فرمايد:«و اين گونه براى هر پيامبرى دشمنى از مجرمان قرار داديم» . (وَ كَذلِكَ جَعَلْنا لِكُلِّ نَبِيٍّ عَدُوًّا مِنَ الْمُجْرِمِينَ)

فقط تو نيستى كه با عداوت سر سختانۀ اين گروه رو برو شده اى،همۀ پيامبران در چنين شرايطى قرار داشتند كه گروهى از«مجرمان»به مخالفت آنها بر مى خاستند و كمر دشمنى آنان را مى بستند.

ولى بدان تو تنها و بدون ياور نيستى«همين بس كه خدا هادى و راهنما،و يار و ياور توست» .

(وَ كَفى بِرَبِّكَ هادِياً وَ نَصِيراً)

نه وسوسه هاى آنها مى تواند تو را گمراه سازد چرا كه هادى تو خداست،و نه توطئه هاى آنها مى تواند تو را در هم بشكند چرا كه ياورت پروردگار است كه علمش برترين علمها و قدرتش ما فوق همۀ قدرتهاست.

خلاصه تو بايد بگويى:

هزار دشمنم ار مى كنند قصد هلاك توام چو دوستى از دشمنان ندارم باك

آيه 32

(آيه 32)باز در اين آيه به يكى ديگر از بهانه جوييهاى اين مجرمان بهانه جو اشاره كرده،مى گويد:«و كافران گفتند:چرا قرآن يكجا بر او نازل نمى شود»؟! . (وَ قالَ الَّذِينَ كَفَرُوا لَوْ لا نُزِّلَ عَلَيْهِ الْقُرْآنُ جُمْلَةً واحِدَةً)

اصولا بهتر بود خود پيامبر صلّى اللّه عليه و آله نيز از تمام اين قرآن يكجا با خبر باشد تا هر

ص: 334

چه مردم از او مى خواهند و مى پرسند فورا پاسخ گويد.

در دنبالۀ آيه به آنها چنين پاسخ مى گويد:«اين به خاطر آن است كه قلب تو را به وسيلۀ آن محكم داريم و(از اين رو)آن را به تدريج بر تو خوانديم» .

(كَذلِكَ لِنُثَبِّتَ بِهِ فُؤادَكَ وَ رَتَّلْناهُ تَرْتِيلاً)

قرآن مجموعه اى است از اوامر و نواهى،احكام و قوانين،تاريخ و موعظه، و مجموعه اى از استراتژى و تاكتيكهاى مختلف در برخورد با حوادثى كه در مسير امت اسلامى به سوى جلو پيش مى آمده است.

چنين كتابى كه همۀ برنامه حتى قوانين كلى را از طريق حضور در صحنه هاى زندگى مردم تبيين و اجرا مى كند امكان ندارد قبلا يكجا تدوين و تنظيم شود،اين بدان مى ماند كه رهبر بزرگى براى پياده كردن انقلاب تمام اعلاميه ها و بيانيه ها و امر و نهى هايش را كه به مناسبتهاى مختلف ايراد مى شود يكجا بنويسد و نشر دهد،آيا هيچ كس مى تواند چنين سخنى را عاقلانه بداند؟!

آيه 33

(آيه 33)سپس براى تأكيد بيشتر روى پاسخ فوق مى فرمايد:«آنها هيچ مثلى براى تو نمى آورند(و هيچ بحث و سخنى را براى تضعيف دعوت تو طرح نمى كنند)مگر اين كه ما حق را براى تو مى آوريم،و تفسيرى بهتر»و پاسخى دندان شكن كه در برابر آن ناتوان شوند! . (وَ لا يَأْتُونَكَ بِمَثَلٍ إِلاّ جِئْناكَ بِالْحَقِّ وَ أَحْسَنَ تَفْسِيراً)

آيه 34

(آيه 34)و از آنجا كه اين دشمنان كينه توز و مشركان متعصب و لجوج بعد از مجموعۀ ايرادات خود چنين استنتاج كرده بودند كه محمّد و يارانش با اين صفات و اين كتاب و اين برنامه هايى كه دارند بدترين خلق خدايند-العياذ باللّه- و چون ذكر اين سخن با كلام فصيح و بليغى همچون قرآن تناسب نداشت در اين آيه خداوند به پاسخ اين سخن مى پردازد بى آنكه اصل گفتار آنها را نقل كند،مى گويد:

تو گمراه نيستى«آنان كه بر صورتهايشان به سوى جهنم محشور مى شوند بدترين محل را دارند و گمراه ترين افرادند» .

(الَّذِينَ يُحْشَرُونَ عَلى وُجُوهِهِمْ إِلى جَهَنَّمَ أُوْلئِكَ شَرٌّ مَكاناً وَ أَضَلُّ سَبِيلاً)

ص: 335

اين از يك سو نشانۀ خوارى و ذلّت آنهاست،چرا كه آنها در دنيا نهايت كبر

و غرور و خود برتر بينى نسبت به خلق خدا داشتند،و از سوى ديگر تجسّمى است از گمراهيشان در اين جهان.

در مقابل گروهى قامتهايى همچون سرو دارند و صورتهاى درخشانى همچون ماه،با گامهاى بلند بسرعت به سوى بهشت مى روند.

آيه 35

(آيه 35)اين همه درس عبرت و اين همه بى خبرى!در اينجا قرآن مجيد براى دلدارى پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و مؤمنان از يك سو و تهديد مشركان بهانه جو از سوى ديگر به تاريخ اقوام گذشته و سر گذشت شوم آنها اشاره كرده،نخست مى فرمايد:«و ما به موسى،كتاب(آسمانى)داديم،و برادرش هارون را ياور او قرار داديم» . (وَ لَقَدْ آتَيْنا مُوسَى الْكِتابَ وَ جَعَلْنا مَعَهُ أَخاهُ هارُونَ وَزِيراً)

آيه 36

(آيه 36)ما به آن دو خطاب كرديم«و گفتيم:به سوى اين قوم برويد كه آيات ما را تكذيب كردند» . (فَقُلْنَا اذْهَبا إِلَى الْقَوْمِ الَّذِينَ كَذَّبُوا بِآياتِنا)

آنها از يك سو آيات و نشانه هاى خدا را كه در آفاق و انفس و در تمام عالم هستى وجود دارد عملا تكذيب نمودند و از سوى ديگر تعليمات انبياى پيشين را نيز ناديده گرفته،و آنها را تكذيب نمودند.

ولى با تمام تلاش و كوششى كه موسى و برادرش انجام دادند،و با ديدن آن همه معجزات عظيم و متنوع و روشن،باز راه كفر و انكار را پيش گرفتند،لذا«ما آنها را شديدا در هم كوبيديم و نابود كرديم» .

(فَدَمَّرْناهُمْ تَدْمِيراً)

آيه 37

(آيه 37)همچنين«قوم نوح را هنگامى كه رسولان الهى را تكذيب كردند، غرق نموديم و(سر نوشت)آنها را نشانۀ روشنى براى عموم مردم قرار داديم، و براى همۀ ستمگران عذاب دردناكى فراهم ساختيم» . (وَ قَوْمَ نُوحٍ لَمّا كَذَّبُوا الرُّسُلَ أَغْرَقْناهُمْ وَ جَعَلْناهُمْ لِلنّاسِ آيَةً وَ أَعْتَدْنا لِلظّالِمِينَ عَذاباً أَلِيماً)

آيه 38

(آيه 38)همچنين«قوم عاد و ثمود و اصحاب الرس و اقوام بسيار ديگرى را كه در اين ميان بودند»هلاك كرديم . (وَ عاداً وَ ثَمُودَ وَ أَصْحابَ الرَّسِّ وَ قُرُوناً بَيْنَ ذلِكَ كَثِيراً)

ص: 336

قوم عاد همان قوم«هود»پيامبر بزرگ خدا هستند،كه از سر زمين احقاف(يا

يمن)مبعوث شد،و قوم ثمود،قوم پيامبر خدا«صالح»هستند كه از سر زمين وادى القرى(ميان مدينه و شام)مبعوث گرديد،و«اصحاب رس»قومى بودند كه درخت صنوبرى را-كه«يافث»فرزند«نوح»غرس كرده بود-مى پرستيدند،آنها دوازده شهر آباد داشتند كه بر كنار نهرى به نام«رس»بود.

هنگامى كه آنها در كفر و بت پرستى فرو رفتند،خداوند پيامبرى از بنى اسرائيل به سوى آنها فرستاد اما آنها ايمان نياوردند،پيامبر براى قلع مادۀ فساد از خدا تقاضا كرد آن درخت بخشكد آن درخت خشكيد.

آنها هنگامى كه چنين ديدند سخت ناراحت شدند،و تصميم بر كشتن آن پيامبر گرفتند،چاهى عميق كندند و او را در آن افكندند.

خداوند به خاطر اين اعمال زشت،و اين ظلم و ستمها آنها را به عذاب شديدى گرفتار كرد و نابود ساخت.

آيه 39

(آيه 39)ولى ما هرگز آنها را غافلگيرانه مجازات نكرديم،بلكه«براى هر يك از آنها مثلها زديم» . (وَ كُلاًّ ضَرَبْنا لَهُ الْأَمْثالَ)

به ايرادهاى آنها پاسخ گفتيم،همچون پاسخ ايرادهايى كه به تو مى كنند، اخطار كرديم،انذار نموديم،و سر نوشت و داستانهاى گذشتگان را براى آنها باز گو كرديم.

اما هنگامى كه هيچ يك از اينها سودى نداد«هر يك از آنها را در هم شكستيم و هلاك كرديم» .

(وَ كُلاًّ تَبَّرْنا تَتْبِيراً).

آيه 40

(آيه 40)و سرانجام در این آیه اشاره به ویرانه های شهرهای قوم لوط می کند که در سر راه مردم حجاز به شام قرار گرفته،و تابلو زنده و گویایی از سرنوشت دردناک این آلودگان و مشرکان است،می فرماید:«آنها[=مشرکان مکّه]از کنار شهری که باران شرّ و بدبختی[=بارانی از سنگهای نابود کننده]برسرشان ریخته شد گذشتند آیا آنها(در سفر هایشان به شام)این صحنه را ندیدند»و در زندگی آنها نیندیشیدند؟!(وَ لَقَد اَتَوا عَلَی القَریَةِ الَّتی اُمطِرَت مَطِرَت مَطَرَ السَّو اَفَلَم

ص: 337

آرى!اين صحنه را ديده بودند،ولى هرگز درس عبرت نگرفتند چرا كه«آنها به رستاخيز ايمان و اميد ندارند»! .

(بَلْ كانُوا لا يَرْجُونَ نُشُوراً)

مرگ را پايان اين زندگى مى شمرند،و اگر به زندگى پس از مرگ هم معتقد باشند اعتقادى بسيار سست و بى پايه دارند.

آيه 41

(آيه 41)اين آيه نمونۀ ديگرى از منطق مشركان و كيفيت بر خورد آنها با پيامبر اسلام و دعوت راستين او را باز گو مى كند.

نخست مى گويد:«آنها هنگامى كه تو را مى بينند(تنها كارى كه انجام مى دهند اين است كه)به باد مسخره ات مى گيرند(و مى گويند:)آيا اين همان كسى است كه خدا او را به عنوان پيامبر بر انگيخته است» .

(وَ إِذا رَأَوْكَ إِنْ يَتَّخِذُونَكَ إِلاّ هُزُواً أَ هذَا الَّذِي بَعَثَ اللّهُ رَسُولاً)

آيه 42

(آيه 42)سپس قرآن در ادامۀ گفتار مشركان و از زبان آنها چنين نقل مى كند:

«اگر ما بر پرستش خدايانمان استقامت نمى كرديم بيم آن مى رفت كه ما را گمراه سازد»و ارتباطمان را با آنها قطع كند .

(إِنْ كادَ لَيُضِلُّنا عَنْ آلِهَتِنا لَوْ لا أَنْ صَبَرْنا عَلَيْها)

ولى قرآن از چند راه به آنها پاسخ مى گويد نخست با يك جملۀ كوبنده به اين گروه كه اهل منطق نبودند چنين پاسخ مى دهد:«هنگامى كه عذاب الهى را ببينند بزودى مى فهمند چه كسى گمراهتر بوده است»؟! .

(وَ سَوْفَ يَعْلَمُونَ حِينَ يَرَوْنَ الْعَذابَ مَنْ أَضَلُّ سَبِيلاً)

آيه 43

(آيه 43)دومين پاسخى كه قرآن به سخنان آنها مى دهد در اين آيه آمده است،روى سخن را به پيامبر كرده،به عنوان دلدارى و تسلّى خاطر و هم به عنوان بيان دليل اصلى عدم پذيرش دعوت پيامبر از سوى آنان مى فرمايد:«آيا ديدى كسى كه معبود خود را هواى نفس خويش برگزيده»؟! . (أَ رَأَيْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلهَهُ هَواهُ)

«آيا با اين حالت تو قادر به هدايت او و دفاع از او هستى»؟! .

(أَ فَأَنْتَ تَكُونُ عَلَيْهِ وَكِيلاً).

ص: 338

يعنى،اگر آنها در برابر دعوت تو دست به استهزاء و انكار و انواع مخالفتها

زدند نه خاطر آن بوده كه منطق تو ضعيف و دلائل تو غير قانع كننده و در آئينت جاى شك و ترديد است بلكه به خاطر اين است كه آنها پيرو فرمان عقل و منطق نيستند، معبود آنها هواى نفسشان است،و هوى پرستى سر چشمۀ غفلت و بى خبرى و كفر و بى ايمانى است.

آيه 44

(آيه 44)بالاخره سومين پاسخى كه قرآن به اين گروه گمراه مى دهد اين است كه مى گويد:«آيا تو گمان مى كنى كه بيشتر آنها مى شنوند يا مى فهمند»؟! . (أَمْ تَحْسَبُ أَنَّ أَكْثَرَهُمْ يَسْمَعُونَ أَوْ يَعْقِلُونَ)

«آنها تنها مانند چهار پايانند،بلكه آنان گمراه ترند»! .

(إِنْ هُمْ إِلاّ كَالْأَنْعامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ سَبِيلاً)

يعنى؛سخريه ها و سخنان زننده و غير منطقى آنها هرگز تو را ناراحت نكند چون آدمى يا بايد خود داراى عقل باشد و آن را به كار گيرد و مصداق گردد و يا اگر از علم و دانش بر خوردار نيست از دانايان سخن بشنود و مصداق باشد اما اين گروه نه آنند و نه اين،و به همين دليل با چهار پايان تفاوتى ندارند،و روشن است كه از چهار پا نمى توان توقعى داشت،جز نعره كشيدن و لگد زدن،و كارهاى غير منطقى انجام دادن.

«يَعْقِلُونَ» «يَسْمَعُونَ»

بلكه اينها از چهار پايان نيز بد بخت تر و بينواترند كه آنها امكان تعقل و انديشه ندارند،و اينها دارند و به چنان روزى افتاده اند!

آيه 45

(آيه 45)حركت سايه ها!در اينجا سخن از قسمتهاى مهمى از نعمتهاى الهى به عنوان بيان اسرار توحيد و خدا شناسى است.سخن از نعمت«سايه ها» و سپس اثرات و بركات«شب»و«خواب و استراحت»و«روشنايى»روز و«وزش بادها»و«نزول باران»و«زنده شدن زمينهاى مرده»و«سيراب شدن»چهار پايان و انسانهاست.

نخست مى گويد:«آيا نديدى چگونه پروردگارت سايه را گسترده ساخت»؟! .

(أَ لَمْ تَرَ إِلى رَبِّكَ كَيْفَ مَدَّ الظِّلَّ).

ص: 339

«و اگر مى خواست آن را ساكن قرار مى داد»سايه اى هميشگى و جاودانى

(وَ لَوْ شاءَ لَجَعَلَهُ ساكِناً)

اين سايه كشيده و گسترده همان سايه اى است كه بعد از طلوع فجر و قبل از طلوع آفتاب بر زمين حكمفرماست و لذتبخش ترين سايه ها و ساعات همان است.

زيرا به دنبال آن مى فرمايد:«سپس خورشيد را بر وجود اين سايۀ گسترده دليل قرار داديم» .

(ثُمَّ جَعَلْنَا الشَّمْسَ عَلَيْهِ دَلِيلاً)

اشاره به اين كه اگر آفتاب نبود مفهوم سايه روشن نمى شد،اصولا سايه از پرتو آفتاب به وجود مى آيد.

آيه 46

(آيه 46)در اين آيه مى فرمايد:«سپس آن را آهسته جمع مى كنيم»و نظام سايه و آفتاب را حاكم مى سازيم . (ثُمَّ قَبَضْناهُ إِلَيْنا قَبْضاً يَسِيراً)

مى دانيم هنگامى كه خورشيد طلوع مى كند تدريجا سايه ها بر چيده مى شود تا به هنگام ظهر كه در بعضى از مناطق سايه بكلى معدوم مى شود،و در ديگر مناطق به حد اقل خود مى رسد و به اين ترتيب سايه ها نه يك دفعه ظاهر مى گردند،و نه يك دفعه بر چيده مى شوند،و اين خود يكى از حكمتهاى پروردگار است،چرا كه اگر انتقال از نور به ظلمت و بالعكس،ناگهانى صورت مى گرفت براى همۀ موجودات زيان آور بود.

آيه 47

(آيه 47)بعد از ذكر نعمت سايه ها،به شرح دو نعمت ديگر كه كاملا متناسب با آن است پرداخته و گوشۀ ديگرى از اسرار نظام هستى را كه بيانگر وجود خداست روشن مى سازد،مى فرمايد:«او كسى است كه شب را براى شما لباس قرار داد» . (وَ هُوَ الَّذِي جَعَلَ لَكُمُ اللَّيْلَ لِباساً)

اين پردۀ ظلمانى نه تنها انسانها كه تمام موجودات روى زمين را در خود مستور مى سازد و آنها را همچون لباس،محفوظ مى دارد و همچون پوششى كه انسان به هنگام خواب براى ايجاد تاريكى و استراحت از آن استفاده مى كند،او را در بر مى گيرد.

بعد اشاره به نعمت خواب كرده،مى فرمايد:«و خواب را استراحت»قرار داد .

ص: 340

(وَ النَّوْمَ سُباتاً)

خواب به موقع و به اندازه،تجديد كنندۀ تمام نيروهاى بدن است و نشاط آفرين و مايۀ قدرت،و بهترين وسيله براى آرامش اعصاب است.

در پايان آيه به نعمت«روز»اشاره كرده،مى فرمايد:«و روز را وسيلۀ حركت و حيات»قرار داد .

(وَ جَعَلَ النَّهارَ نُشُوراً)

و به راستى روشنايى روز از نظر روح و جسم انسان،حركت آفرين است همان گونه كه تاريكى،خواب آور و آرامبخش است.

آيه 48

(آيه 48)بعد از بيان اين مواهب عظيم كه از اساسى ترين پايه هاى زندگى انسانها است به موهبت بسيار مهم ديگرى پرداخته،مى فرمايد:«او كسى است كه بادها را بشارتگرانى پيش از رحمتش فرستاد،و از آسمان آبى پاك كننده نازل كرديم» . (وَ هُوَ الَّذِي أَرْسَلَ الرِّياحَ بُشْراً بَيْنَ يَدَيْ رَحْمَتِهِ وَ أَنْزَلْنا مِنَ السَّماءِ ماءً طَهُوراً)

نقش بادها به عنوان پيش قراولان نزول رحمت الهى بر كسى پوشيده نيست چرا كه اگر آنها نبودند هرگز قطرۀ بارانى بر سر زمين خشكى نمى باريد؛زيرا اگر بادها ابرهاى پر بار را از بالاى اقيانوسها به سوى زمينهاى خشك نرانند،بار ديگر ابرها تبديل به باران مى گردد و در همان دريا فرو مى ريزد.

هميشه قسمتى از اين بادها كه در پيشاپيش توده هاى ابر در حركتند و آميخته با رطوبت ملايمى هستند،نسيم دل انگيزى ايجاد مى كنند كه از درون آن بوى باران به مشام مى رسد،اينان همچون بشارت دهنده اى هستند كه از قدوم مسافر عزيزى خبر مى دهند.

آب علاوه بر خاصيت حيات بخشى،خاصيت فوق العاده مهم پاك كننده را دارد،اگر نبود در يك روز سر تا سر جسم و جان و زندگى ما كثيف و آلوده مى شد.

به علاوه مى دانيم پاكيزه كردن روح از آلودگيها به وسيلۀ غسل و وضو نيز با آب انجام مى گيرد پس اين مايع حياتبخش هم پاك كنندۀ روح است و هم جسم.

آيه 49

(آيه 49)اما این خاصیت پاک کننده بودن با تمام اهمیتی که دارد در درجه دوم قرار داده شده،لذا در این آیه اضافه می کند:«تا به وسیله آن،سرزمین مرده ای را

ص: 341

«و آن(آب حياتبخش)را به مخلوقاتى كه آفريده ايم-چهار پايان و انسانهاى بسيار-مى نوشانيم» .

(وَ نُسْقِيَهُ مِمّا خَلَقْنا أَنْعاماً وَ أَناسِيَّ كَثِيراً)

آيه 50

(آيه 50)در اين آيه اشاره به«قرآن»كرده،مى گويد:«ما اين آيات را به صورتهاى گوناگون و مؤثر در ميان آنها قرار داديم تا متذكر شوند(و از آن به قدرت پروردگار پى برند)اما بسيارى از مردم جز انكار و كفر كارى در برابر آن نشان ندادند» . (وَ لَقَدْ صَرَّفْناهُ بَيْنَهُمْ لِيَذَّكَّرُوا فَأَبى أَكْثَرُ النّاسِ إِلاّ كُفُوراً)

آيه 51

(آيه 51)اين آيه اشاره به عظمت مقام پيامبر صلّى اللّه عليه و آله است،مى فرمايد:«و اگر مى خواستيم در هر شهر و ديارى،بيم دهنده اى بر مى انگيختيم»ولى اين كار لزومى نداشت . (وَ لَوْ شِئْنا لَبَعَثْنا فِي كُلِّ قَرْيَةٍ نَذِيراً)

زيرا تمركز نبوّت در وجود يك فرد باعث وحدت و انسجام انسانها و جلو گيرى از هر گونه تفرقه و پراكندگى مى شود.

اين آيه هم دليلى است بر عظمت مقام پيامبر،و هم لزوم وحدت رهبرى و هم سنگين بودن بار مسؤوليت او.

آيه 52

(آيه 52)به همين دليل در اين آيه دو دستور مهم را كه دو برنامۀ اساسى پيامبران را تشكيل مى دهد بيان مى كند،نخست روى سخن را به پيامبر اسلام صلّى اللّه عليه و آله كرده،مى فرمايد:«بنا بر اين از كافران اطاعت مكن» . (فَلا تُطِعِ الْكافِرِينَ)

در هيچ قدم راه سازش با انحرافات آنها را پيش مگير كه سازشكارى با منحرفان،آفت دعوت به سوى خداست.

و اما دستور دوم اين كه:«به وسيلۀ قرآن با آنها جهاد بزرگى كن» .جهادى بزرگ به عظمت رسالتت،و به عظمت جهاد تمام پيامبران پيشين،جهادى كه تمام ابعاد روح و فكر مردم را در برگيرد و جنبه هاى مادى و معنوى را شامل شود.

(وَ جاهِدْهُمْ بِهِ جِهاداً كَبِيراً)

اين تعبير عظمت مقام قرآن را نيز باز گو مى كند،چرا كه سلاحى است برنده، كه قدرت بيان و استدلال و تأثير عميق و جاذبيتش ما فوق تصور و قدرت

ص: 342

انسانهاست.

آيه 53

(آيه 53)دو درياى آب شيرين و شور در كنار هم!در اين آيه باز به استدلال بر عظمت خداوند از طريق بيان نعمتهاى او در نظام آفرينش مى پردازد، و به تناسب بيان نزول قطرات حياتبخش باران كه در آيات قبل گذشت اشاره به مخلوط نشدن آبهاى شيرين و شور كرده،مى فرمايد:«او كسى است كه دو دريا را در كنار هم قرار داد،يكى گوارا و شيرين و ديگر شور و تلخ،و در ميان آنها برزخى قرار داد(گويى هر يك به ديگرى مى گويد:)دور باش و نزديك نيا» . (وَ هُوَ الَّذِي مَرَجَ الْبَحْرَيْنِ هذا عَذْبٌ فُراتٌ وَ هذا مِلْحٌ أُجاجٌ وَ جَعَلَ بَيْنَهُما بَرْزَخاً وَ حِجْراً مَحْجُوراً)

اين آيه يكى ديگر از مظاهر شگفت انگيز قدرت پروردگار را در جهان آفرينش ترسيم مى كند كه چگونه يك حجاب نامرئى،و حائل ناپيدا در ميان درياى شور و شيرين قرار مى گيرد و اجازه نمى دهد آنها با هم آميخته شوند.

البته امروز ما اين را مى دانيم كه اين حجاب نامرئى همان«تفاوت درجۀ غلظت آب شور و شيرين»و به اصطلاح تفاوت«وزن مخصوص»آنها است كه سبب مى شود تا مدت مديدى به هم نياميزند.

ضمنا قرار گرفتن اين آيه در ميان آيات مربوط به«كفر»و«ايمان»ممكن است اشاره و تشبيهى در اين امر نيز باشد كه گاهى در يك جامعه،در يك شهر،و گاه حتى در يك خانه افرادى با ايمان كه همچون آب عذب و فراتند در كنار افراد بى ايمان كه همچون آب ملح و اجاجند،با دو طرز تفكر،دو نوع عقيده،و دو نوع عمل پاك و ناپاك،قرار مى گيرند،بى آنكه به هم آميخته شوند.

آيه 54

(آيه 54)در اين آيه به مناسبت بحث نزول باران و همچنين درياهاى آب شور و شيرين كه در كنار هم قرار مى گيرند سخن از آفرينش انسان از آب به ميان آورده،مى گويد:«او كسى است كه از آب انسانى را آفريد» . (وَ هُوَ الَّذِي خَلَقَ مِنَ الْماءِ بَشَراً)

احتمال دارد كه چند معنى در مفهوم آيه جمع باشد يعنى هم بشر نخستين از آب آفريده شده،و هم پيدايش تمام افراد انسان از آب«نطفه»است،و هم آب

ص: 343

مهمترين مادۀ ساختمان بدن انسان را تشكيل مى دهد،آبى كه از ساده ترين

موجودات اين جهان محسوب مى شود چگونه مبدء پيدايش چنين خلقت شگرفى شده است؟!اين دليل روشن قدرت اوست.

به دنبال آفرينش انسان،سخن از گسترش نسلها به ميان آورده،مى گويد:

«سپس او را نسب و سبب قرار داد»و نسل او را از اين دو طريق گسترش داد .

(فَجَعَلَهُ نَسَباً وَ صِهْراً)

منظور از«نسب»پيوندى است كه در ميان انسانها از طريق زاد و ولد به وجود مى آيد،مانند ارتباط پدر و فرزند يا برادران به يكديگر،اما منظور از«صهر»كه در اصل به معنى«داماد»است،پيوندهايى است كه از اين طريق ميان دو طايفه بر قرار مى شود،مانند پيوند انسان با نزديكان همسرش.

در پايان آيه به عنوان تأكيد بر مسائل گذشته،مى فرمايد:«و پروردگار تو همواره توانا بوده و هست» .

(وَ كانَ رَبُّكَ قَدِيراً)

آيه 55

(آيه 55)سر انجام در اين آيه انحراف مشركان را از اصل توحيد،از طريق مقايسۀ قدرت بتها با قدرت پروردگار كه نمونه هاى آن در آيات قبل گذشت روشن مى سازد،مى گويد:«و آنها معبودهايى جز خدا مى پرستند كه نه سودى به آنها مى رساند و نه زيانى» . (وَ يَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللّهِ ما لا يَنْفَعُهُمْ وَ لا يَضُرُّهُمْ)

مسلم است تنها وجود سود و زيان نمى تواند معيار پرستش باشد،ولى قرآن با اين تعبير بيانگر اين نكته است كه آنها هيچ بهانه اى براى اين پرستش ندارند چرا كه بتها موجوداتى هستند كاملا بى خاصيت و فاقد هر گونه ارزش و تأثير مثبت يا منفى.

در پايان آيه اضافه مى كند:«و كافران هميشه در برابر پروردگارشان(در طريق كفر)پشتيبان يكديگرند» .

(وَ كانَ الْكافِرُ عَلى رَبِّهِ ظَهِيراً)

و نيروهايى را كه مى بايست در مسير«اللّه»بسيج كنند،بر ضد آيين خدا و پيامبرش و مؤمنان راستين بسيج مى نمايند.

آيه 56

(آيه 56)پاداش من هدایت شماست! از آنجا که در آیات گذشته سخن از

ص: 344

اشاره به وظيفۀ پيامبر صلّى اللّه عليه و آله در برابر اين متعصبان لجوج كرده،مى گويد:«ما تو را جز به عنوان بشارت دهنده و انذار كننده نفرستاديم» .

(وَ ما أَرْسَلْناكَ إِلاّ مُبَشِّراً وَ نَذِيراً)

اگر آنها دعوت تو را نپذيرفتند ايرادى بر تو نيست،تو وظيفۀ خود را كه بشارت و انذار است انجام دادى.

اين سخن هم وظيفۀ پيامبر را مشخص مى كند و هم تسلّى خاطرى براى او است،و هم نوعى تهديد و بى اعتنايى به اين گروه گمراه مى باشد.

آيه 57

(آيه 57)سپس به پيامبر صلّى اللّه عليه و آله دستور مى دهد كه به آنها«بگو:من در برابر آن (ابلاغ آيين خدا)هيچ گونه پاداشى از شما نمى طلبم» . (قُلْ ما أَسْئَلُكُمْ عَلَيْهِ مِنْ أَجْرٍ)

بعد اضافه مى كند:«مگر كسى كه بخواهد راهى به سوى پروردگارش برگزيند»اين پاداش من است .

(إِلاّ مَنْ شاءَ أَنْ يَتَّخِذَ إِلى رَبِّهِ سَبِيلاً)

يعنى تنها اجر و پاداش من هدايت شماست،آن هم از روى اراده و اختيار نه اكراه و اجبار،و اين تعبير نهايت لطف و محبت پيامبر صلّى اللّه عليه و آله را نسبت به پيروانش روشن مى سازد،چرا كه مزد خود را سعادت و خوشبختى آنان مى شمرد.

آيه 58

(آيه 58)اين آيه تكيه گاه اصلى پيامبر را روشن مى سازد،مى فرمايد:

«و توكل بر خداوندى كن كه زنده است و هرگز نمى ميرد» .

(وَ تَوَكَّلْ عَلَى الْحَيِّ الَّذِي لا يَمُوتُ)

با داشتن اين تكيه گاه و پناهگاه نه نيازى به اجر و پاداش آنها دارى،و نه وحشتى از ضرر و زيان و توطئۀ آنان.

و اكنون كه چنين است«تسبيح و حمد او به جا آور»از نقصها منزه بشمر،و در برابر همۀ كمالات او را ستايش كن .

(وَ سَبِّحْ بِحَمْدِهِ)

سپس اضافه مى كند:از كار شكنى و توطئه هاى دشمنان نگران مباش«همين بس كه خداوند از گناهان بندگانش آگاه است»و به موقع حساب آنها را مى رسد .

(وَ كَفى بِهِ بِذُنُوبِ عِبادِهِ خَبِيراً).

آيه 59

(آيه 59)این آیه بیان قدرت پروردگار در پهنهٔ جهان هستی است

ص: 345

آسمانها و زمين و آنچه را در ميان آن دو است در شش روز[ شش دوران]آفريد» .

(الَّذِي خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ وَ ما بَيْنَهُما فِي سِتَّةِ أَيّامٍ)

«سپس بر عرش قدرت قرار گرفت»و به تدبير عالم پرداخت .

(ثُمَّ اسْتَوى عَلَى الْعَرْشِ)

كسى كه داراى اين قدرت وسيع است مى تواند متوكلان بر خود را در برابر هر خطر و حادثه اى حفظ كند.

و در پايان آيه اضافه مى كند:«او خداوند رحمان است» .

(الرَّحْمنُ)

كسى كه رحمت عامش همۀ موجودات را در بر گرفته،و مطيع و عاصى و مؤمن و كافر از خوان نعمت بى دريغش بهره مى گيرند.

اكنون كه خدايى دارى بخشنده و قادر و توانا،اگر چيزى مى خواهى«از او بخواه كه از همه چيز آگاه است» .

(فَسْئَلْ بِهِ خَبِيراً)

آيه 60

(آيه 60)از آنجا كه در آيات پيشين سخن از عظمت و قدرت خدا بود و هم وسعت رحمت او در اين آيه مى افزايد:«و هنگامى كه به آنها گفته شود براى خداوند رحمان(كه سراسر وجود شما غرق رحمت اوست)سجده كنيد آنها(از روى كبر و غرور،و يا از سر استهزاء)مى گويند:رحمان چيست»؟ .ما اصلا«رحمان»را نمى شناسيم. (وَ إِذا قِيلَ لَهُمُ اسْجُدُوا لِلرَّحْمنِ قالُوا وَ مَا الرَّحْمنُ)

«آيا ما براى چيزى سجده كنيم كه تو به ما دستور مى دهى»؟! .

(أَ نَسْجُدُ لِما تَأْمُرُنا)

ما زير بار هيچ كس نمى رويم و تابع فرمان اين و آن نخواهيم شد!.

«اين سخن را مى گويند«و بر نفرت و دوريشان از خدا افزوده مى شود» .

(وَ زادَهُمْ نُفُوراً)

آيه 61

(آيه 61)اين آيه در حقيقت پاسخى است به سؤال آنها كه مى گفتند:

رحمان چيست؟هر چند آنها اين سخن را از روى سخريه مى گفتند اما قرآن پاسخ جدّى به آنها داده،مى فرمايد:«پر بركت و با عظمت است آن خدايى كه در آسمان

ص: 346

منزلگاههايى قرار داد» .

(تَبارَكَ الَّذِي جَعَلَ فِي السَّماءِ بُرُوجاً)

برجهاى آسمانى اشاره به صورتهاى مخصوص فلكى است كه خورشيد و ماه در هر فصل و هر موقعى از سال در برابر يكى از آنان قرار مى گيرند مثلا مى گويند خورشيد در برج«حمل»قرار گرفته،يعنى محاذى«صورت فلكى حمل» مى باشد،و يا«قمر»در«عقرب»است،يعنى كره ماه برابر صورت فلكى«عقرب» واقع شده.

به اين ترتيب آيه اشاره به منزلگاههاى آسمانى خورشيد و ماه كرده،و به دنبال آن اضافه مى كند:«و در ميان آن چراغ روشن و ماه تابانى آفريد» .

(وَ جَعَلَ فِيها سِراجاً وَ قَمَراً مُنِيراً)

آيا با اين همه نشانه هاى روشن،با اين منازل بديع و دقيق خورشيد و ماه باز او را نمى شناسيد و مى گوييد: ؟!

«مَا الرَّحْمنُ»

آيه 62

(آيه 62)در اين آيه باز به معرفى پروردگار عالم ادامه داده و بخش ديگرى از نظام هستى را باز گو كرده،مى گويد:«و او همان كسى است كه شب و روز را جانشين يكديگر قرار داد،براى آنها كه بخواهند متذكر شوند و يا بخواهند شكر گذارى كنند» . (وَ هُوَ الَّذِي جَعَلَ اللَّيْلَ وَ النَّهارَ خِلْفَةً لِمَنْ أَرادَ أَنْ يَذَّكَّرَ أَوْ أَرادَ شُكُوراً)

نظام بديعى كه اگر نبود،زندگى انسان بر اثر شدت نور و حرارت يا تاريكى و ظلمت به تباهى مى كشيد،براى آنها كه مى خواهند خدا را بشناسند دليل جالبى است.

آيه 63

(آيه 63)صفات ویزهٔ بندگان خاص خدا:از این به بعد بحث جامع و جالبی پیرامون صفات ویزهٔ بندگان خاص پروردگار که تحت عنوان«عِبادُ الرَحمن»آمده،مطرح می شود،و دوازده صفت از صفات ویزه آنان را بیان می کند و در حقیقت تکمیلی است برای آیات گذشته که مشرکان لجوج هنگامی که نام خداوند رحمان برده می شد از سر استهزا و غرور می گفتند:رحمان چیست؟جایی گه بندگان او این قدر عالی مقام و با شخصیتند عظمت خدای رحمان

ص: 347

نخست مى گويد:«و بندگان خاص خداوند رحمان كسانى هستند كه با آرامش و بى تكبر بر روى زمين راه مى روند» .

(وَ عِبادُ الرَّحْمنِ الَّذِينَ يَمْشُونَ عَلَى الْأَرْضِ هَوْناً)

نخستين توصيف نفى كبر و غرور و خود خواهى است كه در تمام اعمال انسان و حتى در كيفيت راه رفتن او آشكار مى شود زيرا ملكات اخلاقى هميشه خود را در لا بلاى اعمال و گفتار و حركات انسان نشان مى دهند،تا آنجا كه از چگونگى راه رفتن يك انسان مى توان با دقت و مو شكافى به قسمت قابل توجهى از اخلاق او پى برد.

آرى!آنها متواضعند،و تواضع كليد ايمان است.

دومين وصف آنها حلم و بردبارى است چنانكه قرآن در ادامۀ همين آيه مى گويد:«و هنگامى كه جاهلان آنها را مورد خطاب قرار مى دهند(و به جهل و جدال و سخنان زشت مى پردازند)در پاسخ آنها سلام مى گويند» .سلامى كه نشانۀ بى اعتنايى توأم با بزرگوارى است،نه ناشى از ضعف،نه سلام تحيت كه نشانه محبت و پيوند دوستى است.

(وَ إِذا خاطَبَهُمُ الْجاهِلُونَ قالُوا سَلاماً)

آيه 64

(آيه 64)در اين آيه به سومين ويژگى آنها كه عبادت خالصانۀ پروردگار است پرداخته،مى گويد:«و آنها كسانى هستند كه شبانگاه براى پروردگارشان سجده و قيام مى كنند» . (وَ الَّذِينَ يَبِيتُونَ لِرَبِّهِمْ سُجَّداً وَ قِياماً)

در ظلمت شب كه چشم غافلان در خواب است و جايى براى تظاهر و ريا وجود ندارد خواب خوش را بر خود حرام كرده و به خوشتر از آن ذكر خدا و قيام و سجود در پيشگاه با عظمت اوست مى پردازد،پاسى از شب را به مناجات با محبوب مى گذرانند،و قلب و جان خود را با ياد و نام او روشن مى كنند.

آيه 65

(آيه 65)چهارمین صفت ویزهٔ آنان خوف و ترس از مجازات و کیفر الهی است«و آنها کسانی هستند که پیوسته می گویند:پروردگارا!عذاب جهنم را از ما برطرف گردان که عذابش سخت و شدید و پردوام است»(وَالَّذینَ یَقُولُونَ رَبَّنَا

ص: 348

آيه 66

(آيه 66)«چرا كه جهنم بد جايگاه و بد محل اقامتى است» . (إِنَّها ساءَتْ مُسْتَقَرًّا وَ مُقاماً)

با اين كه آنها شبها به ياد خدا هستند و به عبادتش مشغول،و روزها در مسير انجام وظيفه گام بر مى دارند باز هم قلوبشان مملوّ از ترس مسؤوليتهاست،همان ترسى كه عامل نيرومندى براى حركت به سوى انجام وظيفۀ بيشتر و بهتر است.

آيه 67

(آيه 67)سپس به پنجمين صفت ممتاز«عباد الرحمن»كه اعتدال و دورى از هر گونه افراط و تفريط در كارها مخصوصا در مسألۀ انفاق است اشاره كرده، مى فرمايد:«و آنها كسانى هستند كه به هنگام انفاق،نه اسراف مى كنند و نه سخت گيرى،بلكه در ميان اين دو حد اعتدال را رعايت مى كنند» . (وَ الَّذِينَ إِذا أَنْفَقُوا لَمْ يُسْرِفُوا وَ لَمْ يَقْتُرُوا وَ كانَ بَيْنَ ذلِكَ قَواماً)

جالب توجه اين كه سخن را روى كيفيت انفاق آنان مى برد-اصل انفاق كردن را مسلّم مى گيرد-و مى گويد:انفاقى عادلانه و دور از هر گونه اسراف و سخت گيرى دارند،نه آن چنان بذل و بخششى كنند كه زن و فرزندشان گرسنه بمانند،و نه آن چنان سختگير باشند كه ديگران از مواهب آنها بهره نگيرند.

آيه 68

(آيه 68)ششمين ويژگى«عباد الرّحمن»توحيد خالص است كه آنها را از هر گونه شرك و دو گانه و يا چند گانه پرستى دور مى سازد.

مى فرمايد:«و آنها كسانى هستند كه معبود ديگرى را با خداوند نمى خوانند» .

(وَ الَّذِينَ لا يَدْعُونَ مَعَ اللّهِ إِلهاً آخَرَ)

نور توحيد سراسر قلب آنها و زندگى فردى و اجتماعيشان را روشن ساخته و تيرگى و ظلمت شرك از آسمان فكر و روح آنها بكلى رخت بربسته است.

هفتمين صفت،پاكى آنها از آلودگى به خون بى گناهان است:«و آنها هرگز انسانى را كه خداوند(خونش را)حرام شمرده-جز به حق-به قتل نمى رسانند» .

(وَ لا يَقْتُلُونَ النَّفْسَ الَّتِي حَرَّمَ اللّهُ إِلاّ بِالْحَقِّ)

از آيۀ فوق به خوبى استفاده مى شود كه تمام نفوس انسانى در اصل محترمند

ص: 349

و ريختن خون آنها ممنوع است،مگر عواملى پيش آيد كه اين احترام ذاتى را

تحت الشعاع قرار دهد و مجوز ريختن خون گردد.

هشتمين وصف آنها اين است كه:دامان عفتشان هرگز آلوده نمى شود«و زنا نمى كنند» .

(وَ لا يَزْنُونَ)

آنها بر سر دو راهى كفر و ايمان،ايمان را انتخاب مى كنند،و بر سر دو راهى امنيت و ناامنى جانها،امنيت را،و بر سر دو راهى پاكى و آلودگى،پاكى را،آنها محيطى خالى از هر گونه شرك و ناامنى و بى عفتى و ناپاكى با تلاش و كوشش خود فراهم مى سازند.

و در پايان آيه براى تأكيد هر چه بيشتر اضافه مى كند:«و هر كس يكى از اين امور را انجام دهد عقوبت و مجازاتش را خواهد ديد» .

(وَ مَنْ يَفْعَلْ ذلِكَ يَلْقَ أَثاماً)

آيه 69

(آيه 69)از آنجا كه اين سه گناه نهايت اهميت را دارد باز در اين آيه روى آن تكيه كرده،مى گويد:كسانى كه مرتكب اين امور شوند«عذاب آنها در قيامت مضاعف مى گردد،و با خوارى،جاودانه در عذاب خواهند ماند» . (يُضاعَفْ لَهُ الْعَذابُ يَوْمَ الْقِيامَةِ وَ يَخْلُدْ فِيهِ مُهاناً)

منظور از مضاعف شدن عذاب اين است كه بر هر يك از گناهان سه گانه كه در آيۀ قبل مذكور است مجازات جدا گانه اى خواهد شد كه مجموعا عذاب مضاعف است.

از اين گذشته گاه يك گناه سر چشمۀ گناهان ديگر مى شود،مانند كفر كه سبب ترك واجبات و انجام محرمات مى گردد،و اين خود موجب مضاعف شدن مجازات الهى است.

آيه 70

(آيه 70)ولى از آنجا كه قرآن مجيد هيچ گاه راه بازگشت را به روى مجرمان نمى بندد و گنهكاران را تشويق و دعوت به توبه مى كند،در اين آيه چنين مى گويد:

«مگر كسانى كه توبه كنند و ايمان آورند و عمل صالح انجام دهند كه خداوند (گناهان آنان را)به حسنات مبدّل مى كند،و خداوند همواره آمرزنده و مهربان بوده است» .

(إِلاّ مَنْ تابَ وَ آمَنَ وَ عَمِلَ عَمَلاً صالِحاً فَأُوْلئِكَ يُبَدِّلُ اللّهُ سَيِّئاتِهِمْ حَسَناتٍ

ص: 350

وَ كانَ اللّهُ غَفُوراً رَحِيماً)

تبديل سيئات به حسنات:

در اينجا چند تفسير است كه همه مى تواند قابل قبول باشد:

1-هنگامى كه انسان توبه مى كند و ايمان به خدا مى آورد،سيئات اعمالش در آينده تبديل به حسنات مى شود،اگر در گذشته مرتكب قتل نفس مى شد در آينده دفاع از مظلومان و مبارزه با ظالمان را جاى آن مى گذارد.

2-ديگر اين كه خداوند به لطف و كرم و فضل و انعامش بعد از توبه كردن سيئات اعمال او را محو مى كند،و به جاى آن حسنات مى نشاند.

3-سومين تفسير اين كه منظور از سيئات آثار سوئى است كه از آن بر روح و جان انسان نشسته،هنگامى كه توبه كند و ايمان آورد آن آثار سوء از روح و جانش بر چيده مى شود،و تبديل به آثار خير مى گردد.

آيه 71

(آيه 71)اين آيه در حقيقت چگونگى توبۀ صحيح را تشريح كرده، مى گويد:«و كسى كه توبه كند و عمل صالح انجام دهد،بسوى خدا بازگشت مى كند»و پاداش خود را از او مى گيرد . (وَ مَنْ تابَ وَ عَمِلَ صالِحاً فَإِنَّهُ يَتُوبُ إِلَى اللّهِ مَتاباً)

يعنى،توبه و ترك گناه بايد تنها به خاطر زشتى گناه نباشد بلكه علاوه بر آن انگيزه اش خلوص نيت و باز گشت به سوى پروردگار باشد.

آيه 72

(آيه 72)نهمين صفت برجستۀ عباد الرّحمن احترام و حفظ حقوق ديگران است«آنها كسانى هستند كه هرگز شهادت به باطل نمى دهند» .و در مجالس باطل نيز حضور پيدا نمى كنند. (وَ الَّذِينَ لا يَشْهَدُونَ الزُّورَ)

به اين ترتيب عباد الرحمن و بندگان خاص خدا نه شهادت به دروغ مى دهند، و نه در مجالس لهو و باطل و گناه حضور مى يابند،چرا كه حضور در اين مجالس علاوه بر امضاى گناه،مقدمۀ آلودگى قلب و روح است.

سپس در ذيل آيه به دهمين صفت برجستۀ آنان كه داشتن هدف مثبت در زندگى است اشاره كرده،مى گويد:«و آنها هنگامى كه با لغو و بيهودگى بر خورد

ص: 351

كنند،بزرگوارانه از كنار آن مى گذرند» .

(وَ إِذا مَرُّوا بِاللَّغْوِ مَرُّوا كِراماً)

در حقيقت آنها نه در مجلس باطل حضور پيدا مى كنند و نه آلودۀ لغو و بيهودگى مى شوند.

آيه 73

(آيه 73)يازدهمين صفت اين گروه از بندگان خاص خدا،داشتن چشم بينا،و گوش شنوا به هنگام بر خورد با آيات پروردگار است،مى فرمايد:«و آنها كسانى هستند كه هر گاه آيات پروردگارشان به آنها ياد آورى شود كر و كور روى آن نمى افتند»! . (وَ الَّذِينَ إِذا ذُكِّرُوا بِآياتِ رَبِّهِمْ لَمْ يَخِرُّوا عَلَيْها صُمًّا وَ عُمْياناً)

مسلما منظور اشاره به عمل كفار نيست،چرا كه آنها به آيات الهى اصلا اعتنايى ندارند،بلكه منظور گروه منافقان يا به ظاهر مسلمانان قشرى است كه چشم و گوش بسته بر آيات خدا مى افتند بى آنكه حقيقت آن را درك كنند،و در عمل از آن الهام گيرند.

اصولا درك آگاهانه از مذهب سر چشمۀ اصلى مقاومت و پايدارى و ايستادگى است،چرا كه چشم و گوش بستگان را به آسانى مى توان فريب داد،و با تحريف مذهب از مسير اصلى منحرف ساخت،و آنها را به وادى كفر و بى ايمانى و ضلالت كشاند.

آيه 74

(آيه 74)يازدهمين ويژگى اين مؤمنان راستين آن است كه توجه خاصى به تربيت فرزند و خانوادۀ خويش دارند و براى خود در برابر آنها مسؤوليت فوق العاده اى قائلند«و آنها پيوسته(از درگاه خدا مى خواهند و)مى گويند:

پروردگارا!از همسران و فرزندان ما كسانى قرار ده كه مايۀ روشنى چشم ما گردند»! .

(وَ الَّذِينَ يَقُولُونَ رَبَّنا هَبْ لَنا مِنْ أَزْواجِنا وَ ذُرِّيّاتِنا قُرَّةَ أَعْيُنٍ)

بديهى است منظور اين نيست كه تنها در گوشه اى بنشينند و دعا كنند،بلكه دعا دليل شوق و عشق درونيشان بر اين امر است،و رمز تلاش و كوشش.

و بالاخره دوازدهمين وصف برجستۀ اين بندگان خالص خدا كه از يك نظر مهمترين اين اوصاف است اين كه آنها هرگز به اين قانع نيستند كه خود راه حق را بسپرند بلكه همّتشان آن چنان والاست كه مى خواهند امام و پيشواى جمعيت

ص: 352

مؤمنان باشند و ديگران را نيز به اين راه دعوت كنند.

آنها چون زاهدان گوشه گير و منزوى،تنها گليم خويش را از آب بيرون نمى كشند،بلكه سعيشان اين است كه بگيرند غريق را! لذا در پايان آيه مى فرمايد:آنها كسانى هستند كه مى گويند:«پروردگارا!ما را امام و پيشواى پرهيزكاران قرار ده» .

(وَ اجْعَلْنا لِلْمُتَّقِينَ إِماماً)

آرى!آنها بندگان خاص رحمانند،و همان گونه كه رحمت عام خدا همگان را فرا مى گيرد،رحمت اين بندگان خدا نيز از جهاتى عام است،علم و فكر و بيان و قلم و مال و قدرتشان پيوسته در مسير هدايت خلق خدا كار مى كند.آنها سر مشقهايى براى پرهيز كاران محسوب مى شوند.

آيه 75

(آيه 75)بعد از تكميل اين اوصاف دوازده گانه اشاره به اين بندگان خاص خدا با تمام اين ويژگيها كرده،و در يك جمع بندى كوتاه پاداش الهى آنان را چنين بيان مى كند:«آنها كسانى هستند كه درجات عالى بهشت در برابر صبر و استقامتشان به آنها پاداش داده مى شود» . (أُوْلئِكَ يُجْزَوْنَ الْغُرْفَةَ بِما صَبَرُوا)

«صبر»وصف تازه اى نيست بلكه ضامن اجراى تمام اوصاف گذشته است و در اينجا مفهوم وسيعى دارد كه شكيبايى و استقامت در برابر مشكلات راه اطاعت پروردگار و جهاد و مبارزۀ با هوسهاى سر كش و ايستادگى در مقابل عوامل گناه همه در آن جمع است.

سپس اضافه مى كند:«در آن غرفه هاى بهشتى با تحيت و سلام رو برو مى شوند» .

(وَ يُلَقَّوْنَ فِيها تَحِيَّةً وَ سَلاماً)

بهشتيان به يكديگر تحيت و سلام مى گويند و فرشتگان به آنها،و از همه بالاتر خداوند به آنها سلام و تحيت مى گويد.

آيه 76

(آيه 76)سپس براى تأكيد بيشتر مى فرمايد:«جاودانه در آن خواهند ماند، چه قرارگاه خوب و چه محل اقامت زيبايى»؟ . (خالِدِينَ فِيها حَسُنَتْ مُسْتَقَرًّا وَ مُقاماً)

آيه 77

(آيه 77)گر دعای شما نبود ارزشی نداشتید!این آیه آخرین آیهٔ سورهٔ

ص: 353

زمينۀ اوصاف«عباد الرّحمن»در آيات گذشته آمده است.

روى سخن را به پيامبر صلّى اللّه عليه و آله كرده،مى گويد:«بگو:پروردگار من براى شما ارج و وزنى قائل نيست اگر دعاى شما نباشد» .

(قُلْ ما يَعْبَؤُا بِكُمْ رَبِّي لَوْ لا دُعاؤُكُمْ)

بنا بر اين آنچه به شما وزن و ارزش و قيمت در پيشگاه خدا مى دهد همان ايمان و دعا و توجه به پروردگار و بندگى اوست.

سپس مى افزايد:«شما تكذيب(آيات پروردگار و پيامبران خدا)كرديد،و اين تكذيب دامان شما را خواهد گرفت،و از شما جدا نخواهد شد» .

(فَقَدْ كَذَّبْتُمْ فَسَوْفَ يَكُونُ لِزاماً)

يعنى؛شما در گذشته آيات خدا و پيامبران او را تكذيب كرديد اگر به سوى خدا نياييد و راه ايمان و بندگى او را پيش نگيريد هيچ ارزش و مقامى نزد او نخواهيد داشت،و كيفرهاى تكذيبتان قطعا دامانتان را خواهد گرفت.

(پايان سورۀ فرقان»

ص: 354

سورۀ شعراء[26]

اشاره

تمامى آيات اين سوره-جز چهار آيۀ آخر-در مكّه نازل شده و 227 آيه است

محتواى سوره:

مى دانيم در سوره هاى مكى كه در آغاز دعوت اسلام نازل گرديد بيشتر روى اصول اعتقادى،توحيد،معاد و دعوت پيامبران خدا و اهميت قرآن تكيه مى شد،و تقريبا تمام بحثهاى سورۀ شعراء پيرامون همين مسائل دور مى زند.

در حقيقت مى توان محتواى اين سوره را در چند بخش خلاصه كرد:

بخش اول طليعۀ سوره است كه از حروف مقطعه،و سپس عظمت مقام قرآن و تسلّى خاطر پيامبر صلّى اللّه عليه و آله در برابر پا فشارى و خيره سرى مشركان و اشاره اى به بعضى از نشانه هاى توحيد و صفات خدا سخن مى گويد.

بخش دوم فرازهايى از سرگذشت هفت پيامبر بزرگ و مبارزات آنها را با قومشان،و لجاجتها و خيره سريهاى آنان را باز گو مى كند كه شباهت زيادى با منطق مشركان عصر پيامبر اسلام صلّى اللّه عليه و آله داشته و نيز مخصوصا روى عذاب دردناك اين اقوام و بلاهاى وحشتناكى كه بر آنها فرود آمد تكيه شده است كه خود تهديد مؤثرى براى مخالفان پيامبر اسلام در آن شرايط است.

بخش سوم-كه در حقيقت جنبۀ نتيجه گيرى از بخشهاى گذشته دارد- پيرامون پيامبر اسلام صلّى اللّه عليه و آله و عظمت قرآن و تكذيب مشركان و دستوراتى به آن حضرت در زمينۀ روش دعوت،و چگونگى بر خورد با مؤمنان سخن مى گويد،

ص: 355

و سوره را با بشارت به مؤمنان صالح و تهديد شديد ستمگران پايان مى دهد.

ضمنا نام اين سوره از چند آيۀ آخر كه پيرامون شعراى بى هدف سخن مى گويد گرفته شده است.

فضيلت تلاوت سوره:

در حديثى از پيامبر اسلام صلّى اللّه عليه و آله چنين مى خوانيم:

«كسى كه سورۀ شعراء را بخواند به عدد كسى كه نوح را تصديق و يا تكذيب كرده است ده حسنه براى او خواهد بود،و همچنين هود،شعيب،صالح و ابراهيم و به عدد تمام كسانى كه تكذيب عيسى و تصديق محمّد صلّى اللّه عليه و آله كرده اند».

البته منظور تلاوتى است كه مقدمۀ تفكر و سپس اراده و عمل باشد.

به نام خداوند بخشندۀ بخشايشگر

بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ

آيه 1

(آيه 1)باز در آغاز اين سوره با نمونۀ ديگرى از حروف مقطعه قرآن رو برو مى شويم«طا،سين،ميم» . (طسم)

روايات متعددى از پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله يا بعضى از صحابه در تفسير نقل شده كه همه نشان مى دهد اين حروف علامتهاى اختصارى از نامهاى خدا،يا نامهاى قرآن،و يا مكانهاى مقدس و يا بعضى از درختان بهشتى و مانند آن است.

«طسم»

اين روايات،تفسيرى را كه در آغاز سورۀ اعراف در اين زمينه نقل كرديم تأييد مى كند،و در عين حال با آنچه در آغاز سورۀ بقره آورديم كه منظور بيان اعجاز و عظمت قرآن است كه اين كلام بزرگ از حروف ساده و كوچك تركيب شده است منافاتى ندارد.

آيه 2

(آيه 2)اين آيه عظمت قرآن را اين چنين بيان مى كند:«اينها آيات كتاب مبين است» . (تِلْكَ آياتُ الْكِتابِ الْمُبِينِ)

توصيف«قرآن»به«مبين»كه در اصل از مادۀ«بيان»است اشاره به آشكار بودن عظمت و اعجاز آن مى باشد كه هر چه انسان در محتواى آن بيشتر دقت كند به معجزه بودنش آشناتر مى شود.

از اين گذشته قرآن بيان كنندۀ«حق»از«باطل»و آشكار كنندۀ راه سعادت

ص: 356

و پيروزى و نجات از گمراهى است.

آيه 3

(آيه 3)سپس به دلدارى پيامبر صلّى اللّه عليه و آله پرداخته،مى گويد:«گويى مى خواهى جان خود را به خاطر اين كه آنها ايمان نمى آورند از شدت اندوه بر باد دهى» . (لَعَلَّكَ باخِعٌ نَفْسَكَ أَلاّ يَكُونُوا مُؤْمِنِينَ)

آرى!همۀ پيامبران الهى اين چنين دلسوز بودند مخصوصا پيامبر اسلام كه اين تعبير كرارا در قرآن در مورد او آمده است.

بعضى از مفسران چنين مى گويند كه سبب نزول آيۀ فوق اين بود كه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله مرتبا اهل مكه را به توحيد دعوت مى كرد،اما آنها ايمان نمى آورند، پيامبر صلّى اللّه عليه و آله آنقدر ناراحت شده بود كه آثار آن در چهره اش آشكار بود،آيۀ فوق نازل شد و پيامبر صلّى اللّه عليه و آله را دلدارى داد.

آيه 4

(آيه 4)اين آيه براى اثبات اين حقيقت كه خداوند بر هر چيز قادر است حتى مى تواند همۀ آنها را به اجبار وادار به ايمان كند چنين مى گويد:«اگر ما بخواهيم از آسمان آيه اى بر آنها نازل مى كنيم كه گردنهايشان در برابر آن خاضع گردد» . (إِنْ نَشَأْ نُنَزِّلْ عَلَيْهِمْ مِنَ السَّماءِ آيَةً فَظَلَّتْ أَعْناقُهُمْ لَها خاضِعِينَ)

اشاره به اين كه ما اين قدرت را داريم كه معجزۀ خيره كننده،يا عذاب شديد و وحشتناكى بر آنها فرو بفرستيم كه همگى بى اختيار سر تعظيم در برابر آن فرود آورند و تسليم شوند،ولى اين ايمان اجبارى ارزشى ندارد،مهم آن است كه آنها از روى اراده و تصميم و درك و انديشه در برابر حق خاضع گردند.

آيه 5

(آيه 5)سپس به موضع گيرى مشركان و كافران در برابر قرآن اشاره كرده، مى فرمايد:«و هيچ ذكر تازه اى از سوى خداوند مهربان براى آنها نمى آيد مگر اين كه از آن روى گردان مى شوند» . (وَ ما يَأْتِيهِمْ مِنْ ذِكْرٍ مِنَ الرَّحْمنِ مُحْدَثٍ إِلاّ كانُوا عَنْهُ مُعْرِضِينَ)

تعبير به اشاره به اين است كه نزول اين آيات از«رحمت عامه» پروردگار سر چشمه مى گيرد كه همۀ انسانها را بدون استثناء به سعادت و كمال دعوت مى كند.

ص: 357

«الرَّحْمنِ»

و تعبير به (تازه و جديد)اشاره به اين است كه آيات قرآن يكى پس از ديگرى نازل مى گردد،و هر كدام محتواى تازه اى دارد.

«مُحْدَثٍ»

آيه 6

(آيه 6)سپس اضافه مى كند:اينها تنها به«اعراض»قناعت نمى كنند، بلكه به مرحلۀ«تكذيب»و از آن بدتر«استهزاء»مى رسند،مى فرمايد:«آنها تكذيب كردند اما به زودى اخبار آنچه را به استهزاء مى گرفتند به آنان مى رسد»و از مجازات دردناك كار خود با خبر مى شوند . (فَقَدْ كَذَّبُوا فَسَيَأْتِيهِمْ أَنْبؤُا ما كانُوا بِهِ يَسْتَهْزِؤُنَ)

منظور از در اينجا كيفرهاى سختى است كه در اين جهان و جهان ديگر دامنگير آنها مى شود.

«أَنْبؤُا»

بررسى اين آيه و آيۀ قبل نشان مى دهد كه انسان به هنگام قرار گرفتن در جاده هاى انحرافى بطور تصاعدى فاصلۀ خود را از حق بيشتر مى كند.

نخست مرحلۀ اعراض و روى گرداندن و بى اعتنايى نسبت به حق است،اما تدريجا به مرحلۀ تكذيب و انكار مى رسد،باز از اين مرحله فراتر مى رود و حق را به باد سخريه مى گيرد،و به دنبال آن مجازات الهى فرا مى رسد.

آيه 7

(آيه 7)زوجيت در گياهان:در آيات گذشته سخن از اعراض كافران،از آيات تشريعى يعنى قرآن مجيد بود و در اينجا سخن از اعراض آنها از آيات تكوينى و نشانه هاى خدا در پهنۀ آفرينش است،آنها نه تنها،گوش جان خود را بر سخنان پيامبر صلّى اللّه عليه و آله مى بستند،بلكه چشمهاى خود را نيز از ديدن نشانه هاى حق در اطراف خود محروم مى ساختند.

نخست مى گويد:«آيا آنها به زمين نگاه نكردند چه بسيار گياهان از انواع مختلف،نر و ماده،زيبا و جالب و پر فايده در آن آفريديم» .

(أَ وَ لَمْ يَرَوْا إِلَى الْأَرْضِ كَمْ أَنْبَتْنا فِيها مِنْ كُلِّ زَوْجٍ كَرِيمٍ)

آيه 8

(آيه 8)در اين آيه به عنوان تأكيد و تصريح بيشتر مى فرمايد:«در اين (خلقت گياهان ارزشمند)نشانۀ روشنى(بر وجود خدا)است» . (إِنَّ فِي ذلِكَ لَآيَةً)

اما اين كور دلان آن چنان غافل و بى خبرند كه اين گونه آيات الهى را مى بينند، باز هم در غفلتند،چرا كه كفر و لجاج در قلب آنها رسوخ كرده.

ص: 358

لذا در پايان آيه مى فرمايد:«اكثر آنها هرگز مؤمن نبوده اند» .

(وَ ما كانَ أَكْثَرُهُمْ مُؤْمِنِينَ)

آيه 9

(آيه 9)در اين آيه با تعبيرى كه هم نشانۀ تهديد است و هم تشويق،هم بيم است و هم اميد،مى فرمايد:«و پروردگار تو قدرتمند و مهربان است» . (وَ إِنَّ رَبَّكَ لَهُوَ الْعَزِيزُ الرَّحِيمُ)

«عزيز»به معنى قدرتمندى است كه شكست ناپذير است،هم توانايى بر ارائۀ آيات بزرگ دارد،و هم در هم كوبندۀ تكذيب كنندگان است،ولى با اين حال «رحيم»است و رحمت واسعه اش همه جا را فرا گرفته،و باز گشت جدى به سوى او در يك لحظۀ كوتاه كافى است كه تمام نظر لطف او را متوجه انسان سازد و بر گناهان گذشته اش قلم عفو كشد.

آيه 10

(آيه 10)آغاز رسالت موسى عليه السّلام:گفتيم در اين سوره سر گذشت هفت تن از پيامبران بزرگ به عنوان درس آموزنده اى براى عموم مسلمانان مخصوصا مسلمانان نخستين بيان شده است.

نخست از موسى(ع)شروع مى كند و بخشهاى مختلفى از زندگى او و درگيريش را با فرعونيان تا هنگام غرق اين قوم ظالم و ستمگر شرح مى دهد.

اين بحثها گر چه به ظاهر مكرر است،اما دقت در آنها نشان مى دهد كه در هر مورد روى بخش خاصى از اين سر گذشت پر ماجرا تكيه شده است.

فى المثل آيات مورد بحث هنگامى نازل شد كه مسلمانان سخت در اقليت قرار داشتند و دشمنان آنها بسيار قوى و نيرومند،در اينجا لازم است خداوند سرگذشتهاى مشابهى را از اقوام پيشين بيان كنند تا بدانند اين قدرت عظيم دشمن و ضعف ظاهرى آنها هرگز سبب شكست نخواهد شد،تا روحيۀ آنها قوى گردد و بر استقامت و پا فشارى خود بيفزايند،و جالب اين كه:بعد از سرگذشت هر يك از اين پيامبران هفتگانه جملۀ ؛اكثر آنها ايمان نياوردند و پروردگار تو توانا و رحيم است»تكرار شده،درست همان عبارتى كه در آغاز همين سوره در مورد پيامبر اسلام صلّى اللّه عليه و آله خوانديم.

ص: 359

«وَ ما كانَ أَكْثَرُهُمْ مُؤْمِنِينَ وَ إِنَّ رَبَّكَ لَهُوَ الْعَزِيزُ الرَّحِيمُ)

اين هماهنگى شاهد زنده اى بر اين حقيقت است كه ذكر اين بخش از داستانهاى انبيا،به خاطر شرايط خاص روانى و اجتماعى مسلمانان در آن مقطع خاص زمانى و مشابه آن بوده است.

نخست مى گويد:«و(به خاطر بياور)هنگامى كه پروردگارت موسى را ندا كرد كه به سراغ آن قوم ستمگر برو» .

(وَ إِذْ نادى رَبُّكَ مُوسى أَنِ ائْتِ الْقَوْمَ الظّالِمِينَ)

آيه 11

(آيه 11)«قوم فرعون،آيا آنها(از مخالفت فرمان پروردگار)پرهيز نمى كنند» . (قَوْمَ فِرْعَوْنَ أَ لا يَتَّقُونَ)

اين نكته قابل توجه است كه تنها صفتى را از فرعونيان كه بر آن تكيه كرده ظلم است و مى دانيم ظلم معنى جامع و گسترده اى دارد كه شرك يكى از مصاديق بارز آن است،و استثمار و استعباد بنى اسرائيل با آن همه زجر و شكنجه نيز مصداق ديگرى از آن مى باشد،از اين گذشته آنها با اعمال خلافشان قبل از هر كس بر خودشان ستم مى كردند،و به اين ترتيب مى توان هدف دعوت انبياء را در مبارزه با ظلم و ستم در تمام ابعاد خلاصه كرد!

آيه 12

(آيه 12)در اين هنگام موسى مشكلات عظيم خود را به پيشگاه پروردگار عرض مى كند و از او تقاضاى قوت و قدرت بيشتر براى تحمل اين رسالت عظيم مى نمايد:«عرض كرد پروردگارا!من از آن بيم دارم كه مرا تكذيب كنند» . (قالَ رَبِّ إِنِّي أَخافُ أَنْ يُكَذِّبُونِ)

و با جار و جنجال خود مرا از صحنه بيرون كنند.

موسى(ع)در ذكر اين سخن كاملا حق داشت چرا كه فرعون و دار و دسته اش آنقدر مسلط بر اوضاع كشور مصر بودند كه احدى ياراى مخالفت با آنها را نداشت و هر گونه نغمۀ مخالفى را با شدت و بى رحمى سركوب مى كردند.

آيه 13

(آيه 13)به علاوه«سينۀ من براى انجام اين رسالت وسعت كافى ندارد» . (وَ يَضِيقُ صَدْرِي)

از اين گذشته«زبان من به قدر كافى گويا نيست» .

(وَ لا يَنْطَلِقُ لِسانِي)

به همين جهت تقاضاى من اين است:«به(برادرم)هارون نيز رسالت بدهى»

ص: 360

تا به همراه من مأمور اداى اين رسالت گردد .

(فَأَرْسِلْ إِلى هارُونَ)

تا با معاضدت يكديگر بتوانيم اين فرمان بزرگ را در برابر آن ستمگران خيره سر به اجرا در آوريم.

آيه 14

(آيه 14)از همۀ اينها گذشته«آنها بر من(به اعتقاد خودشان)گناهى دارند» .من يكى از اين فرعونيان ستمگر را به هنگامى كه با يك مرد بنى اسرائيلى مظلوم درگير بود با ضربۀ قاطع خود كشته ام. (وَ لَهُمْ عَلَيَّ ذَنْبٌ)

از اين نظر«مى ترسم(به عنوان قصاص)مرا به قتل برسانند»و اين رسالت عظيم به پايان نرسد .

(فَأَخافُ أَنْ يَقْتُلُونِ)

موسى ترسى براى شخص خود نداشت بلكه از اين بيم داشت كه قبل از رسيدن به مقصد از پاى در آيد،لذا از خداوند تقاضاى نيروى بيشتر براى اين مبارزه مى كند.

آيه 15

(آيه 15)خداوند اين تقاضاى صادقانۀ موسى را اجابت كرد«فرمود:اين چنين نيست» .كه بتوانند تو را به قتل برسانند و يا سينه ات تنگى كند و زبانت گره داشته باشد و گويا نگردد. (قالَ كَلاّ)

دعاى تو را در مورد برادرت نيز اجابت كردم و به او هم مأموريت دادم«پس شما هر دو با آيات ما برويد»و فرعون و قوم گمراهش را به سوى من دعوت كنيد .

(فَاذْهَبا بِآياتِنا)

و فكر نكنيد من از شما دورم و جريان امر شما بر ما مخفى است،بلكه«ما با شما هستيم و به خوبى مطالب را مى شنويم» .

(إِنّا مَعَكُمْ مُسْتَمِعُونَ)

هرگز شما را تنها نخواهم گذارد و در حوادث سخت ياريتان خواهم كرد با اطمينان خاطر پيش برويد و محكم در اين راه گام برداريد.

آيه 16

(آيه 16)برخورد منطقى و قاطع با فرعون:در آيات گذشته نخستين مرحلۀ مأموريت موسى(ع)يعنى دريافت وحى و رسالت و تقاضاى وسائل نيل به اين هدف بزرگ،پايان يافت.

از اينجا به بعد«مرحلۀ دوم»يعنى رو برو شدن با فرعون و گفتگوى

ص: 361

سرنوشت ساز كه در آن ميان انجام گرفت مطرح شده.

نخست به عنوان مقدمه مى فرمايد:«اكنون(كه همه چيز رو براه است)به سراغ فرعون برويد،و به او بگوييد:ما رسول پروردگار جهانيان هستيم» .

(فَأْتِيا فِرْعَوْنَ فَقُولا إِنّا رَسُولُ رَبِّ الْعالَمِينَ)

آيه 17

(آيه 17)و به دنبال بيان رسالت خود،آزادى بنى اسرائيل را مطالبه كنيد و بگوييد:«بنى اسرائيل را با ما بفرست» . (أَنْ أَرْسِلْ مَعَنا بَنِي إِسْرائِيلَ)

بديهى است منظور اين بوده كه زنجير اسارت و بردگى از آنها بردارد تا آزاد شوند،و بتوانند با آنها بيايند،نه اين كه تقاضاى فرستادن آنها به وسيلۀ فرعون شده باشد.

آيه 18

(آيه 18)در اينجا فرعون زبان به سخن گشود و با جمله هايى حساب شده،و در عين حال شيطنت آميز براى نفى رسالت آنها كوشيد.نخست رو به موسى كرد و چنين«گفت:آيا ما تو را در كودكى در ميان(دامان مهر)خود پرورش نداديم»؟ . (قالَ أَ لَمْ نُرَبِّكَ فِينا وَلِيداً)

تو را از آن امواج خروشان و خشمگين«نيل»كه وجودت را به نابودى تهديد مى كرد گرفتيم،دايه ها برايت دعوت كرديم،و از قانون مجازات مرگ فرزندان بنى اسرائيل معافت نموديم،در محيطى امن و امان در ناز و نعمت پرورش يافتى! و بعد از آن نيز«سالهاى متمادى از عمرت در ميان ما بودى»! .

(وَ لَبِثْتَ فِينا مِنْ عُمُرِكَ سِنِينَ)

آيه 19

(آيه 19)سپس به ايراد ديگرى نسبت به موسى پرداخته،مى گويد:«تو آن كار مهم(كشتن يكى از قبطيان و طرفداران ما را انجام دادى» . (وَ فَعَلْتَ فَعْلَتَكَ الَّتِي فَعَلْتَ)

اشاره به اين كه تو چگونه مى توانى پيامبر باشى كه داراى چنين سابقه اى هستى.

و از همۀ اينها گذشته«تو كفران نعمتهاى ما مى كنى» .

(وَ أَنْتَ مِنَ الْكافِرِينَ)

سالها بر سر سفرۀ ما بودى،نمك خوردى و نمكدان را شكستى!،با چنين

ص: 362

كفران نعمت چگونه مى توانى پيامبر باشى؟ در حقيقت مى خواست با اين منطق و اين گونه پرونده سازى موسى را به پندار خود محكوم كند.

آيه 20

(آيه 20)موسى بعد از شنيدن سخنان شيطنت آميز فرعون به پاسخ از هر سه ايراد پرداخت،ولى از نظر اهميت پاسخ ايراد دوم فرعون را مقدم شمرد و يا اصولا ايراد اول را در خور پاسخ نمى دانست،چرا كه پرورش دادن كسى هرگز دليل آن نمى شود كه اگر شخص پرورش دهنده گمراه بود او را به راه راست هدايت نكنند.

به هر حال چنين«گفت:من آن كار را انجام دادم در حالى كه از بى خبران بودم» .

(قالَ فَعَلْتُها إِذاً وَ أَنَا مِنَ الضّالِّينَ)

موسى(ع)در اينجا يك نوع«توريه»به كار برده و سخنى گفت كه ظاهرش اين بوده كه من در آن زمان راه حق را پيدا نكرده بودم بعدا خداوند راه حق را به من نشان داد و مقام رسالت بخشيد،ولى در باطن مقصود ديگرى داشت و آن اين كه من نمى دانستم كه اين كار مايۀ اين همه درد سر مى شود و گر نه اصل كار حق بود و مطابق قانون عدالت!

آيه 21

(آيه 21)سپس موسى اضافه مى كند:«من به دنبال اين حادثه هنگامى كه از شما ترسيدم فرار كردم،و خداوند به من علم و دانش بخشيد،و مرا از رسولان قرار داد» . (فَفَرَرْتُ مِنْكُمْ لَمّا خِفْتُكُمْ فَوَهَبَ لِي رَبِّي حُكْماً وَ جَعَلَنِي مِنَ الْمُرْسَلِينَ)

آيه 22

(آيه 22)سپس«موسى»به پاسخ منّتى كه فرعون در مورد پرورشش در دوران طفوليت و نوجوانى بر او گذارد پرداخته،و با لحن قاطع و اعتراض آميزى مى گويد:«آيا اين منتى است كه تو بر من مى گذارى كه بنى اسرائيل را بنده و بردۀ خود ساختى»؟! . (وَ تِلْكَ نِعْمَةٌ تَمُنُّها عَلَيَّ أَنْ عَبَّدْتَ بَنِي إِسْرائِيلَ)

تا آنجا كه به خود اجازه دادى نوزادان پسر را به قتل برسانى،و دختران را براى كنيزى و خدمت زنده بگذارى؟ اين ظلم بى حساب تو سبب شد كه مادرم براى حفظ جان نوزادش مرا در صندوق بگذارد،و به امواج نيل بسپارد،و خواست الهى اين بود كه آن كشتى

ص: 363

كوچك در كنار كاخ تو لنگر بيندازد،آرى ظلم بى اندازۀ تو بود كه مرا رهين اين منت ساخت،و مرا از خانۀ پاك پدرم محروم ساخت و در كاخ آلودۀ تو قرار داد!

آيه 23

(آيه 23)هنگامى كه موسى با لحن قاطع و كوبنده اى سخنان فرعون را پاسخ گفت و او از اين نظر درمانده شد،مسير كلام را تغيير داد و موسى را كه گفته بود من رسول و فرستادۀ ربّ العالمينم مورد سؤال قرار داد و«فرعون گفت:

پروردگار عالميان چيست»؟ .

(قالَ فِرْعَوْنُ وَ ما رَبُّ الْعالَمِينَ)

فرعون اين سخن را براى تجاهل و تحقير،مطرح كرد.

آيه 24

(آيه 24)ولى موسى همانند همۀ بحث كنندگان بيدار و آگاه راهى جز اين نداشت كه مطلب را جدى بگيرد و به پاسخ جدى بپردازد،و از آنجا كه ذات خدا از دسترس افكار انسانها بيرون است،دست به دامان آثار او در پهنۀ آفرينش زند،و از آيات آفاقى سخن به ميان آورد«گفت:او پروردگار آسمانها و زمين و آنچه در ميان اين دو قرار گرفته است مى باشد،اگر شما راه يقين مى پوييد» . (قالَ رَبُّ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ ما بَيْنَهُمَا إِنْ كُنْتُمْ مُوقِنِينَ)

آيه 25

(آيه 25)اما فرعون با اين بيان محكم معلم بزرگ آسمانى،از خواب غفلت بيدار نشد،باز به استهزاء و سخريه ادامه داد،و از روش ديرينۀ مستكبران مغرور پيروى كرد«رو به اطرافيان خود كرده گفت:آيا نمى شنويد»اين مرد چه مى گويد؟! . (قالَ لِمَنْ حَوْلَهُ أَ لا تَسْتَمِعُونَ)

پيداست اطراف فرعون را چه افرادى گرفته اند،اشخاصى از قماش خود او، گروهى از صاحبان زر و زور و همكاران ظلم و ستم.

هدفش اين بود كه اين سخن منطقى و دلنشين موسى در قلب تاريك اين گروه كمترين اثرى نگذارد،و آن را يك سخن بى محتوا كه مفهومش قابل درك نيست معرفى كند.

آيه 26

(آيه 26)ولی باز(ع) به سخنان منطقی و حساب شدهٔ خود بدون هیچ گونه ترس و واهمه ادامه داد و«گفت:او پروردگار شما و پروردگار پدران نخستین شماست»(قالَ رَبُّکُم وَ رَبُّ آبائِکُمُ الاَوَّلینَ).

ص: 364

در حقيقت موسى كه در مرحلۀ نخست از«آيات آفاقى»شروع كرده بود در مرحلۀ دوم به«آيات انفسى»اشاره كرد.

آيه 27

(آيه 27)ولى فرعون به خيره سرى همچنان ادامه داد،و از مرحلۀ استهزاء و سخريه پا را فراتر نهاده نسبت جنون و ديوانگى به موسى داد و«گفت:پيامبرى كه به سوى شما آمده قطعا مجنون است»! .همان نسبتى كه همۀ جباران تاريخ به مصلحان الهى مى دادند. (قالَ إِنَّ رَسُولَكُمُ الَّذِي أُرْسِلَ إِلَيْكُمْ لَمَجْنُونٌ)

آيه 28

(آيه 28)اما اين نسبت ناروا در روح بلند موسى(ع)،اثرى نگذاشت و همچنان خط اصلى توحيد را از طريق آثار خدا در پهنۀ آفرينش،در آفاق و انفس، ادامه داد و«گفت:او پروردگار مشرق و مغرب و آنچه در ميان اين دو است مى باشد اگر شما عقل و انديشۀ خود را به كار مى گرفتيد» . (قالَ رَبُّ الْمَشْرِقِ وَ الْمَغْرِبِ وَ ما بَيْنَهُما إِنْ كُنْتُمْ تَعْقِلُونَ)

اگر تو در محدودۀ كوچكى به نام«مصر»يك حكومت ظاهرى دارى، حكومت واقعى پروردگار من تمام شرق و غرب جهان و هر چه را ميان آنهاست در بر گرفته،و آثارش در همه جا در جبين موجودات مى درخشد.

آيه 29

(آيه 29)اين منطق نيرومند و شكست ناپذير،فرعون را سخت خشمگين ساخت و سر انجام به حربه اى متوسل شد كه همۀ زورمندان بى منطق به هنگام شكست و ناكامى به آن متوسل مى شوند و چنين«گفت:اگر معبودى غير من انتخاب كنى تو را از زندانيان قرار خواهم داد» . (قالَ لَئِنِ اتَّخَذْتَ إِلهَاً غَيْرِي لَأَجْعَلَنَّكَ مِنَ الْمَسْجُونِينَ)

من اين سخنان تو را نمى فهمم،همين مى دانم كه يك اله و معبود بزرگ وجود دارد و آن منم!و هر كس غير از اين بگويد محكوم به مرگ،يا زندان مرگ آفرين است!

آيه 30

(آيه 30)در آيۀ قبل ديديم كه فرعون سر انجام تكيه بر قدرت و تهديد به زندان و مرگ نمود.

اينجاست كه صحنه بر مى گردد و موسى(ع)نيز بايد روش تازه اى در پيش

ص: 365

گيرد كه فرعون در اين صحنه نيز ناتوان و درمانده شود.

موسى نيز بايد تكيه بر قدرت كند قدرتى الهى كه از معجزه اى چشمگير سر چشمه مى گيرد،رو به سوى فرعون كرد و«گفت:آيا اگر من نشانۀ آشكارى براى رسالتم ارائه دهم»باز مرا زندان خواهى كرد؟! .

(قالَ أَ وَ لَوْ جِئْتُكَ بِشَيْءٍ مُبِينٍ)

آيه 31

(آيه 31)فرعون در اينجا سخت در بن بست واقع شد چرا كه موسى(ع) اشارۀ سر بسته اى به يك برنامۀ فوق العاده كرده و فكر حاضران را متوجه خود ساخته است،اگر فرعون بخواهد سخن او را ناديده بگيرد همه بر او اعتراض مى كنند،و مى گويند بايد بگذارى موسى(ع)كار مهمش را ارائه دهد،اگر توانايى داشته باشد كه معلوم مى شود،نمى توان با او طرف شد،و الا گزافه گوييش آشكار مى گردد،در هر حال نمى توان از اين سخن موسى(ع)به سادگى گذشت.

ناچار«گفت:اگر راست مى گويى آن را بياور»! .

(قالَ فَأْتِ بِهِ إِنْ كُنْتَ مِنَ الصّادِقِينَ)

آيه 32

(آيه 32)«پس(در اين هنگام)موسى عصايى را كه به دست داشت افكند، و(به فرمان پروردگار)مار عظيم و آشكارى شد» . (فَأَلْقى عَصاهُ فَإِذا هِيَ ثُعْبانٌ مُبِينٌ)

آيه 33

(آيه 33)«و سپس دست خود را(در گريبان فرو برد و)بيرون آورد،ناگهان در برابر بينندگان سفيد و روشن بود»! . (وَ نَزَعَ يَدَهُ فَإِذا هِيَ بَيْضاءُ لِلنّاظِرِينَ)

در حقيقت اين دو معجزه بزرگ،يكى مظهر بيم بود و ديگرى مظهر اميد؛ اولى مناسب مقام انذار است،و دومى بشارت.

آيه 34

(آيه 34)فرعون از مشاهدۀ اين صحنه،سخت جا خورد و در وحشت عميقى فرو رفت اما براى حفظ قدرت شيطانى خويش كه با ظهور موسى(ع)، سخت به خطر افتاده بود و همچنين براى حفظ اعتقاد اطرافيان و روحيه دادن به آنها در صدد توجيه معجزات موسى بر آمد،نخست«به اطرافيان خود چنين گفت:

اين مرد،ساحر آگاه و ماهرى است»! .

(قالَ لِلْمَلَإِ حَوْلَهُ إِنَّ هذا لَساحِرٌ عَلِيمٌ)

جالب است،همان كسى را كه تا چند لحظۀ قبل مجنونش مى خواند،اكنون به عنوان عليم و دانشمند از او نام مى برد.

ص: 366

آيه 35

(آيه 35)سپس براى اين كه جمعيت را بر ضد او بسيج كند چنين ادامه داد:«او مى خواهد شما را از سر زمينتان با سحرش بيرون كند»! .

(يُرِيدُ أَنْ يُخْرِجَكُمْ مِنْ أَرْضِكُمْ بِسِحْرِهِ)

«شما چه(مى انديشيد و چه)دستور مى دهيد»؟! .

(فَما ذا تَأْمُرُونَ)

اين همان فرعونى است كه قبلا تمام مصر را ملك مسلم خود مى دانست، اكنون آن را ملك مردم مى شمرد و به اطرافيان مى گويد:شما چه امر مى كنيد؟ مشورتى بسيار عاجزانه و از موضع ضعف!

آيه 36

(آيه 36)بعد از مشورتها سر انجام اطرافيان به فرعون«گفتند:او و برادرش را مهلت ده و مأموران را براى بسيج(بسيج ساحران)به تمام شهرها اعزام كن» . (قالُوا أَرْجِهْ وَ أَخاهُ وَ ابْعَثْ فِي الْمَدائِنِ حاشِرِينَ)

آيه 37

(آيه 37)«تا هر ساحر ماهر و كهنه كارى را نزد تو آورند» . (يَأْتُوكَ بِكُلِّ سَحّارٍ عَلِيمٍ)

و گفتند:خوشبختانه در كشور پهناور مصر،اساتيد فن سحر بسيارند،اگر موسى ساحر است ما«سحّار»يعنى ساحران ماهرتر در برابر او قرار مى دهيم، و آن قدر ساحران وارد به فوت و فنّ سحر را جمع مى كنيم تا راز موسى را افشا كنند!

آيه 38

(آيه 38)ساحران از همه جا گرد آمدند!به دنبال پيشنهاد اطرافيان فرعون جمعى از مأموران زبده به شهرهاى مختلف مصر روان شدند و در هر جا ساحران ماهر را جستجو كردند،«سر انجام جمعيت ساحران براى وعده گاه روز معين جمع آورى شدند» .و آنها را براى مبارزه در چنان روزى آماده كردند. (فَجُمِعَ السَّحَرَةُ لِمِيقاتِ يَوْمٍ مَعْلُومٍ)

آيه 39

(آيه 39)از مردم نيز براى حضور در اين ميدان مبارزه دعوت شد:

«و به مردم گفته شد:آيا شما در اين صحنه اجتماع مى كنيد»؟ .

(وَ قِيلَ لِلنّاسِ هَلْ أَنْتُمْ مُجْتَمِعُونَ)

آيه 40

(آيه 40)و به مردم گفته شد:«هدف این است که اگر ساحران پیروز شوند(که پیروزی آنها پیروزی خدایان ماست)ما از آنان ویروی کنیم(لَعَلَّنا نَتَّبعُ السَّحَرَةَ

ص: 367

.و آن چنان صحنه را گرم و داغ نماييم كه دشمن خدايان ما براى هميشه از ميدان بيرون رود!

إِنْ كانُوا هُمُ الْغالِبِينَ)

آيه 41

(آيه 41)اينها همه از يكسو،از سوى ديگر«هنگامى كه ساحران(نزد فرعون)آمدند(و او را سخت در تنگنا ديدند به اين فكر افتادند كه برترين بهره گيرى را كرده و امتيازهاى مهمى از او بگيرند)به فرعون گفتند:آيا براى ما پاداش قابل ملاحظه اى خواهد بود اگر پيروز شويم» . (فَلَمّا جاءَ السَّحَرَةُ قالُوا لِفِرْعَوْنَ أَ إِنَّ لَنا لَأَجْراً إِنْ كُنّا نَحْنُ الْغالِبِينَ)

آيه 42

(آيه 42)فرعون كه سخت در اين بن بست گرفتار و درمانده بود حاضر شد برترين امتيازها را به آنها بدهد،بلا فاصله«گفت:آرى(هر چه بخواهيد مى دهم)به علاوه شما در اين صورت از مقربان درگاه من خواهيد بود»! . (قالَ نَعَمْ وَ إِنَّكُمْ إِذاً لَمِنَ الْمُقَرَّبِينَ)

آيه 43

(آيه 43)هنگامى كه ساحران قول و قرارهاى خود را با فرعون گذاردند به دنبال تهيۀ مقدمات كار رفتند،و در خلال مدتى كه فرصت داشتند،طنابها و عصاهاى بسيار فراهم ساختند كه ظاهرا درون آنها را خالى كرده و مادۀ شيميايى مخصوصى(همچون جيوه)كه در برابر تابش آفتاب سبك و فرّار مى شود در آن ريختند.

سر انجام روز موعود فرا رسيد،و انبوه عظيمى از مردم در آن صحنه جمع شدند.

«موسى رو به سوى ساحران كرد و گفت:آنچه را مى خواهيد بيفكنيد»و هر چه داريد به ميدان آوريد .

(قالَ لَهُمْ مُوسى أَلْقُوا ما أَنْتُمْ مُلْقُونَ)

آيه 44

(آيه 44)ساحران كه غرق غرور و نخوت بودند و حد اكثر توان خود را به كار گرفته و به پيروزى خود اميدوار بودند«طنابها و عصاهاى خود را افكندند و گفتند:به عزت فرعون ما قطعا پيروزيم»! . (فَأَلْقَوْا حِبالَهُمْ وَ عِصِيَّهُمْ وَ قالُوا بِعِزَّةِ فِرْعَوْنَ إِنّا لَنَحْنُ الْغالِبُونَ)

در اين هنگام عصاها و طنابهاى مخصوص به صورت مارهاى كوچك

ص: 368

و بزرگ به حركت در آمدند(طه66/)،در اين هنگام غريو شادى از مردم بر خاست و برق اميد در چشمان فرعون و اطرافيانش درخشيدن گرفت.

آيه 45

(آيه 45)اما موسى چندان مهلت نداد كه اين وضع ادامه يابد همانطور كه قرآن مى گويد:«سپس موسى عصايش را افكند،ناگهان تمام وسايل دروغين آنها را بلعيد» . (فَأَلْقى مُوسى عَصاهُ فَإِذا هِيَ تَلْقَفُ ما يَأْفِكُونَ)

در اينجا گروهى پا به فرار گذاشتند،گروهى منتظر بودند پايان كار به كجا مى رسد،و جمعى بى هدف فرياد مى كشيدند و دهان ساحران از تعجب باز مانده بود.

آيه 46

(آيه 46)در اينجا همه چيز عوض شد،ساحران كه تا آن لحظه در خط شيطنت و همكارى با فرعون و مبارزه با موسى(ع)قرار داشتند يك مرتبه به خود آمدند و چون از تمام فنون سحر با خبر بودند،يقين پيدا كردند كه اين مسأله قطعا سحر نيست،اين يك معجزۀ بزرگ الهى است«پس ناگهان همۀ آنها به سجده افتادند» . (فَأُلْقِيَ السَّحَرَةُ ساجِدِينَ)

آيه 47

(آيه 47)و همراه با اين عمل كه دليل روشن ايمان آنها بود با زبان نيز «گفتند:ما به پروردگار عالميان ايمان آورديم»! . (قالُوا آمَنّا بِرَبِّ الْعالَمِينَ)

آيه 48

(آيه 48)و براى اين كه جاى هيچ ابهام و ترديد باقى نماند و فرعون نتواند اين سخن را تفسير ديگرى كند،اضافه كردند:«به پروردگار موسى و هارون» . (رَبِّ مُوسى وَ هارُونَ)

آرى!در يك لحظۀ كوتاه از ظلمت مطلق به روشنايى ايمان گام نهادند.

آيه 49

(آيه 49)در این هنگام فرعون که از یک سو روحیهٔ خود را پاک باخته بود،و از سوی دیگر تمام قدرت و موجودات خویش را در خطر می دید،و مخصوصا می دانست ایمان آوردن ساحران چه تأثیر عمیقی در روحیهٔ مردم خواهد گذارد و ممکن است گروه عظیمی به پیروی از ساحران به سجده بیفتند،به گمان خود دست به ابتکار تازه ای زد رپ به ساحران کرد و«گفت:آیا به او ایمان آوردید پیش از آنکه من به شما اجازه دهم»(قالَ آمَنتُم لَهُ قَبلَ اَن آذَنَ لَکُم).

ص: 369

انتظارش اين بود كه قلب و عقل و فكر مردم نيز به اختيار و اجازۀ او باشد؛ ولى فرعون به اين هم قناعت نكرد،و دو جمله ديگر گفت.

نخست ساحران را متهم ساخت كه اين يك تبانى و توطئۀ قبلى است كه ميان شما و موسى صورت گرفته،توطئه اى است بر ضد تمام مردم مصر!گفت:«او بزرگ و استاد شماست كه به شما سحر آموخته»و شما همگى سحر را از مكتب او فرا گرفته ايد! .

(إِنَّهُ لَكَبِيرُكُمُ الَّذِي عَلَّمَكُمُ السِّحْرَ)

سپس آنها را تهديد كرده،گفت:اما من به شما اجازه نخواهم داد كه در اين توطئه پيروز شويد،من اين توطئه را در نطفه خفه مى كنم!«به زودى خواهيد دانست(شما را چنان مجازاتى مى كنم كه درس عبرتى براى همگان گردد)دستها و پاهاى شما را بطور مخالف قطع مى كنم(دست راست و پاى چپ يا دست چپ و پاى راست)و همگى را بدون استثناء به دار مى آويزم»! .

(فَلَسَوْفَ تَعْلَمُونَ لَأُقَطِّعَنَّ أَيْدِيَكُمْ وَ أَرْجُلَكُمْ مِنْ خِلافٍ وَ لَأُصَلِّبَنَّكُمْ أَجْمَعِينَ)

آيه 50

(آيه 50)اما فرعون در اينجا كور خوانده بود،زيرا ساحران يك لحظۀ پيش،و مؤمنان اين لحظه،آن چنان قلبشان به نور ايمان روشن شده بود كه اين تهديد فرعون را در حضور جمعيت به طرز بسيار قاطعى پاسخ گفتند و نقشۀ شيطانى او را نقش بر آب كردند.

«گفتند:هيچ مانعى ندارد(و هيچ گونه زيانى از اين كار به ما نخواهد رسيد هر كار مى خواهى بكن)ما به سوى پروردگارمان باز مى گريم» .

(قالُوا لا ضَيْرَ إِنّا إِلى رَبِّنا مُنْقَلِبُونَ)

آيه 51

(آيه 51)سپس افزودند:ما در گذشته گناهانى مرتكب شده ايم و در اين صحنه سردمدار مبارزه با پيامبر راستين خدا موسى(ع)شديم،و در ستيز با حق پيشقدم بوديم،اما«ما اميدواريم كه پروردگارمان خطاهاى ما را ببخشد چرا كه ما نخستين ايمان آورندگان بوديم» . (إِنّا نَطْمَعُ أَنْ يَغْفِرَ لَنا رَبُّنا خَطايانا أَنْ كُنّا أَوَّلَ الْمُؤْمِنِينَ)

ما امروز از هيچ چيز وحشت نداريم،نه از تهديدهاى تو،و نه از دست و پا

ص: 370

زدن در خون بر فراز شاخه هاى بلند نخل!

آيه 52

(آيه 52)سر انجام موسى در آن صحنۀ سرنوشت ساز پيروز از ميدان بيرون آمد.و اين زمينۀ مساعدى را براى اين كه موسى بتواند در ميان آن مردم بماند و به دعوت و تبليغ بپردازد و اتمام حجت كند فراهم ساخت.

ساليان دراز به اين منوال گذشت،و موسى معجزات ديگرى به آنها نشان داد.

هنگامى كه موسى(ع)حجت را بر آنها تمام كرد،و صفوف مؤمنان و منكران مشخص شد،دستور كوچ دادن بنى اسرائيل به موسى داده شد.

آيه مى گويد:«و به موسى وحى كرديم كه شبانه بندگانم را(از مصر)كوچ ده، زيرا شما مورد تعقيب هستيد» .

(وَ أَوْحَيْنا إِلى مُوسى أَنْ أَسْرِ بِعِبادِي إِنَّكُمْ مُتَّبَعُونَ)

آيه 53

(آيه 53)موسى(ع)اين فرمان را اجرا كرد،و دور از چشم دشمنان شبانه بنى اسرائيل را بسيج كرده فرمان حركت داد.

اما بديهى است حركت يك گروه با اين عظمت،چيزى نيست كه بتوان آن را براى مدت زيادى پنهان نگه داشت،به زودى جاسوسان فرعون،مطلب را به او گزارش دادند،و چنانكه قرآن مى گويد:«فرعون(مأمورانى)به شهرها فرستاد تا نيرو جمع كنند» .

(فَأَرْسَلَ فِرْعَوْنُ فِي الْمَدائِنِ حاشِرِينَ)

آيه 54

(آيه 54)ضمنا براى اين كه زمينۀ روانى مردم براى اين بسيج عمومى آماده شود دستور داد اعلان كنند«اينها گروه اندكى هستند»اندك از نظر تعداد در مقابل فرعونيان و اندك از نظر قدرت . (إِنَّ هؤُلاءِ لَشِرْذِمَةٌ قَلِيلُونَ)

بنا بر اين در مبارزۀ با اين گروه جاى هيچ گونه نگرانى نيست كه برنده ماييم.

آيه 55

(آيه 55)سپس افزود:ما چقدر حوصله كنيم؟و تا چه اندازه با اين بردگان سر كش مدارا نماييم؟!«اينها ما را به خشم و غضب آورده اند» . (وَ إِنَّهُمْ لَنا لَغائِظُونَ)

فردا مزارع مصر را چه كسى آبيارى مى كند؟بارهاى سنگين را در اين كشور پهناور چه كسى از زمين بر مى دارد؟

آيه 56

(آيه 56)به علاوه ما از توطئه این گروه_چه در اینجا باشدند و چه بروند_بیمناکیم«و ما همگی آمادهٔ پیکاریم»(وَ اِنّا لَجَمیعُ حاذِرُونَ).

ص: 371

آيه 57

(آيه 57)سپس قرآن به ذكر عاقبت كار فرعونيان مى پردازد،و بطور اجمال زوال حكومت آنها و زمامدارى بنى اسرائيل را بيان مى كند،مى گويد:

«پس ما آنها را از باغهاى سر سبز و چشمه هاى پر آب بيرون رانديم» .

(فَأَخْرَجْناهُمْ مِنْ جَنّاتٍ وَ عُيُونٍ)

آيه 58

(آيه 58)«و از گنجها و قصرهاى زيبا و مساكن مرفّه»خارج ساختيم . (وَ كُنُوزٍ وَ مَقامٍ كَرِيمٍ)

آيه 59

(آيه 59)آرى«اين چنين كرديم و بنى اسرائيل را وارث آنها(فرعونيان) ساختيم» . (كَذلِكَ وَ أَوْرَثْناها بَنِي إِسْرائِيلَ)

آيه 60

(آيه 60)عاقبت دردناك فرعونيان!در اين آيات آخرين صحنه از اين بخش از داستان موسى و فرعون مطرح است،و آن چگونگى نابودى فرعونيان و پيروزى و نجات بنى اسرائيل است.

چنانكه در آيات گذشته خوانديم،فرعون مأموران خود را به شهرهاى مصر گسيل داشت،و به اندازۀ كافى لشكر و نيرو آماده ساخت.و به دنبال آنها حركت كردند.

چنانكه آيه مى گويد:«پس فرعونيان آنها را تعقيب كردند و به هنگام طلوع آفتاب به آنها رسيدند» .

(فَأَتْبَعُوهُمْ مُشْرِقِينَ)

آيه 61

(آيه 61)«هنگامى كه دو گروه يكديگر را ديدند،ياران موسى گفتند:بطور قطع ما در چنگال فرعونيان گرفتار شديم»و راه نجاتى وجود ندارد! . (فَلَمّا تَراءَا الْجَمْعانِ قالَ أَصْحابُ مُوسى إِنّا لَمُدْرَكُونَ)

در پيش روى ما دريا و امواج خروشان آب،و در پشت سر ما دريايى از لشكر خونخوار با تجهيزات كامل،جمعيتى كه سخت از ما خشمگينند.

در اينجا لحظات دردناكى بر بنى اسرائيل گذشت،لحظاتى كه تلخى آن غير قابل توصيف است،شايد جمع زيادى در ايمان خود متزلزل شدند.

آيه 62

(آيه 62)اما موسی(ع) همچنان آرام و مطمئن بود،و می دانست وعده های خدا دربارهٔ نجات بنی اسرائیل و نابودی قوم سرکش تخلف ناپذیر است.

ص: 372

لذا با يك دنيا اطمينان و اعتماد رو به جمعيت وحشتزدۀ بنى اسرائيل كرد و«گفت:چنين نيست(آنها هرگز بر ما مسلط نخواهند شد)چرا كه پروردگار من با من است و به زودى مرا هدايت خواهد كرد» .

(قالَ كَلاّ إِنَّ مَعِي رَبِّي سَيَهْدِينِ)

آيه 63

(آيه 63)در اين هنگام كه شايد بعضى با ناباورى سخن موسى را شنيدند و همچنان در انتظار فرا رسيدن آخرين لحظات زندگى بودند فرمان نهايى صادر شد.

چنانكه قرآن مى گويد:«پس ما به موسى وحى كرديم كه عصايت را به دريا بزن»! .

(فَأَوْحَيْنا إِلى مُوسى أَنِ اضْرِبْ بِعَصاكَ الْبَحْرَ)

موسى(ع)چنين كرد و عصا را به دريا زد،در اينجا صحنۀ عجيبى نمايان گشت كه برق شادى در چشمها و دلهاى بنى اسرائيل نمايان گرديد:«پس ناگهان دريا شكافته شد(آبها قطعه قطعه شدند)و هر بخشى همچون كوهى عظيم روى هم انباشته گشت»!و در ميان آنها جاده ها نمايان شد .

(فَانْفَلَقَ فَكانَ كُلُّ فِرْقٍ كَالطَّوْدِ الْعَظِيمِ)

منظور از«دريا»در اينجا همان رود عظيم«نيل»است.

آيه 64

(آيه 64)فرعون و فرعونيان كه از ديدن اين صحنه،مات و مبهوت شده بودند و چنين معجزۀ روشن و آشكارى را مى ديدند باز هم از مركب غرور پياده نشدند،و به تعقيب موسى و بنى اسرائيل پرداختند و به سوى سر نوشت نهايى خود پيش رفتند،چنانكه قرآن مى گويد:«و در آنجا ديگران[ لشكر فرعون]را نيز(به دريا)نزديك ساختيم» . (وَ أَزْلَفْنا ثَمَّ الْآخَرِينَ)

به اين ترتيب فرعونيان نيز وارد جاده هاى دريايى شدند.

آيه 65

(آيه 65)اين آيه مى گويد:«ما موسى و تمام كسانى را كه با او بودند نجات داديم» . (وَ أَنْجَيْنا مُوسى وَ مَنْ مَعَهُ أَجْمَعِينَ)

آيه 66

(آيه 66)درست هنگامی که آخرین نفر از بنی اسرائیل از دریا بیرون آمد و آخرین نفر از فرعونیان داخل دریا شد فرمان دادیم آبها به حال اول بازگرداند،امواج خروشان یک مرتبه فرو ریختند و سر بر هم نهادند،فرعون و لشکرش را همچون پرهای کاه با خود به هر جا بردند،درهم کوبیده و نابود کردند.

ص: 373

قرآن در يك عبارت كوتاه اين ماجرا را بيان كرده،مى گويد:«سپس ديگران را غرق كرديم» .

(ثُمَّ أَغْرَقْنَا الْآخَرِينَ)

و به اين ترتيب بردگان اسير آزاد شدند و جباران مغرور گرفتار و نابود گشتند، تاريخ ورق خورد؛دوران آن مستكبران پايان گرفت و مستضعفان وارث ملك و حكومت آنها شدند.

آيه 67

(آيه 67)آرى«در اين ماجرا نشانۀ روشن(و درس عبرت بزرگى)است،اما اكثر آنها ايمان نياوردند»گويى چشمها بسته و گوشها كر و قلبها در خواب فرو بسته است . (إِنَّ فِي ذلِكَ لَآيَةً وَ ما كانَ أَكْثَرُهُمْ مُؤْمِنِينَ)

جايى كه فرعونيان با ديدن آن صحنه هاى عجيب ايمان نياوردند از اين قوم مشرك تعجب مكن،و از عدم ايمانشان نگران مباش! تعبير به«اكثر»(بيشتر)اشاره به اين است كه گروهى از فرعونيان دست به دامن آيين موسى زدند و به جمع ياران او پيوستند.

آيه 68

(آيه 68)اين آيه در يك جملۀ كوتاه و پر معنى به قدرت و رحمت بى پايان خدا اشاره كرده،مى گويد:«پروردگار تو هم تواناست و هم مهربان» . (وَ إِنَّ رَبَّكَ لَهُوَ الْعَزِيزُ الرَّحِيمُ)

از«عزت»اوست كه هر زمان اراده كند فرمان نابودى اقوام ياغى را صادر مى كند،به همان آبى كه مايۀ حيات آنهاست فرمان مرگ آنها را مى دهد،و همان درياى نيل كه مايۀ ثروت و قدرت فرعونيان بود قبرستان آنها مى شود! و از«رحمت»اوست كه در اين كار هرگز عجله نمى كند،بلكه سالها مهلت مى دهد،معجزه مى فرستد،اتمام حجت مى كند،و نيز از رحمت اوست كه اين بردگان ستمديده را از چنگال آن اربابان قلدر و زور گو رهايى مى بخشد.

آيه 69

(آيه 69)به دنبال داستان عبرت انگيز موسى و فرعون به سر گذشت الهام بخش ابراهيم(ع)و مبارزاتش با مشركان مى پردازد،و اين مطلب را از گفتگوى ابراهيم با عمويش آزر و قوم گمراه آغاز مى كند.

نخست مى گويد:«و خبر ابراهيم را بر آنها بخوان» .

(وَ اتْلُ عَلَيْهِمْ نَبَأَ إِبْراهِيمَ)

ص: 374

آيه 70

(آيه 70)و از ميان تمام اخبار مربوط به اين پيامبر بزرگ روى اين قسمت تكيه مى كند:«هنگامى كه به پدر و قومش گفت:شما چه چيز را مى پرستيد»؟! . (إِذْ قالَ لِأَبِيهِ وَ قَوْمِهِ ما تَعْبُدُونَ)

آيه 71

(آيه 71)آنها بلا فاصله در پاسخ«گفتند:ما بتهايى را مى پرستيم و همه روز ملازم عبادت آنهاييم» . (قالُوا نَعْبُدُ أَصْناماً فَنَظَلُّ لَها عاكِفِينَ)

اين تعبير نشان مى دهد كه آنها نه تنها احساس شرمندگى از كار خود نداشتند بلكه بسيار به كار خود افتخار مى كردند.

آيه 72

(آيه 72)به هر حال ابراهيم(ع)با شنيدن اين سخن آنها را زير رگبار اعتراضات شديد خود قرار داد و با دو جملۀ كوبنده آنها را با يك بن بست منطقى رو به رو ساخت.«گفت:آيا آنها سخن شما را مى شنوند هنگامى كه آنها را مى خوانيد»؟! . (قالَ هَلْ يَسْمَعُونَكُمْ إِذْ تَدْعُونَ)

آيه 73

(آيه 73)«يا اين كه آنها سودى به شما مى رسانند يا زيانى مى بخشند»؟! .حد اقل چيزى كه در معبود لازم است اين است كه نداى عابد خويش را بشنود،و در گرفتاريها به ياريش بشتابد.اما در اين بتها چيزى كه نشان دهد آنها كمترين درك و شعورى دارند،و يا كمترين تأثيرى در سر نوشت انسانها،به چشم نمى خورد. (أَوْ يَنْفَعُونَكُمْ أَوْ يَضُرُّونَ)

آيه 74

(آيه 74)ولى بت پرستان متعصب در برابر اين سؤال منطقى به همان پاسخ قديمى و تكرارى خود پرداختند و«گفتند:(اين مسائل مطرح نيست)مهم آن است كه ما نياكان خود را يافتيم كه چنين مى كنند»! . (قالُوا بَلْ وَجَدْنا آباءَنا كَذلِكَ يَفْعَلُونَ)

اين پاسخ كه بيانگر تقليد كور كورانۀ آنها از نياكان جاهل و نادانشان بود تنها پاسخى بود كه مى توانستند به گفتۀ ابراهيم(ع)بدهند،پاسخى كه دليل بطلانش در آن نهفته است.

آيه 75

(آيه 75)در این هنگام ابراهیم لبهٔ تیز حمله خود را متوجه بتها کرد و گفت:آیا این چیزی را که شما پیوسته عبادت می کردید مشاهده نمودید؟»(قالَ اَفَریتُم ما کُنتُم تَعبُدُونَ).

ص: 375

آيه 76

(آيه 76)«هم شما و هم پدران پيشين شما» . (أَنْتُمْ وَ آباؤُكُمُ الْأَقْدَمُونَ)

آيه 77

(آيه 77)«همۀ آنها دشمن منند مگر پروردگار عالميان» .آرى همۀ آنها با من دشمنند و من با آنها دشمن آشتى ناپذير. (فَإِنَّهُمْ عَدُوٌّ لِي إِلاّ رَبَّ الْعالَمِينَ)

آيه 78

(آيه 78)سپس ابراهيم(ع)به توصيف پروردگار جهانيان و ذكر نعمتهاى معنوى و مادى او مى پردازد تا با مقايسه با بتها كه نه دعاى عابدان را مى شنوند،و نه سود و زيانى دارند مطلب كاملا روشن شود.

نخست از نعمت آفرينش و هدايت،شروع كرده،مى گويد:«او كسى است كه مرا آفريد،سپس هم او مرا هدايت مى كند» .

(الَّذِي خَلَقَنِي فَهُوَ يَهْدِينِ)

آيه 79

(آيه 79)پس از بيان نخستين مرحلۀ ربوبيت،يعنى هدايت بعد از آفرينش،به نعمتهاى مادى پرداخته،مى گويد:«و او كسى است كه مرا غذا مى دهد و سيراب مى كند» .آرى!من همۀ نعمتها را از او مى بينم، پوست و گوشت من،آب و غذاى من،همه از بركات اوست. (وَ الَّذِي هُوَ يُطْعِمُنِي وَ يَسْقِينِ)

آيه 80

(آيه 80)نه تنها در حال صحّتم مشمول نعمتهاى اويم،بلكه«هنگامى كه بيمار شوم اوست كه مرا شفا مى دهد» . (وَ إِذا مَرِضْتُ فَهُوَ يَشْفِينِ)

با اين كه بيمارى نيز گاهى از ناحيۀ اوست،اما براى رعايت ادب در سخن، آن را به خود نسبت مى دهد.

آيه 81

(آيه 81)سپس از مرحلۀ زندگى دنيا پا را فراتر گذارده،به زندگى جاويدان در سراى آخرت مى پردازد تا روشن سازد كه من همه جا بر سر خوان نعمت او نشسته ام نه فقط در دنيا كه در آخرت نيز هم.

مى گويد:«و او كسى است كه مرا مى ميراند و بار ديگر زنده مى كند» .

(وَ الَّذِي يُمِيتُنِي ثُمَّ يُحْيِينِ)

آيه 82

(آيه 82)و هنگامی که وارد عرصهٔ محشر شوم،چشم امیدم به او دوخنه شده چرا که«او کسی است که طمع دارد گناهم را در روز جزا بیامرزد»(وَالَّذی اَطمَعُ اَن یَغفِرلی خَطیئَٔتی یَومَ الدّینِ).

ص: 376

آرى!هم مرگ من از اوست و هم بازگشت مجدد به زندگى از ناحيۀ اوست.

بدون شك پيامبران معصومند و گناهى ندارند كه بخشوده شود،ولى چنانكه در گذشته هم گفته ايم گاهى حسنات نيكان،گناهان مقربان محسوب مى شود،و در مقام والاى آنان گاه انجام يك كار خوب نيز قابل باز خواست،چرا كه از كار نيكوترى جلوگيرى كرده،و لذا ترك اولايش مى نامند.

آيه 83

(آيه 83)دعاهاى پر بار ابراهيم(ع):در اينجا دعاهاى ابراهيم و تقاضاهاى او از پيشگاه خدا شروع مى شود،گويى پس از دعوت آن قوم گمراه به سوى پروردگار،يك باره از آنها بريده و به درگاه خدا روى مى آورد.

نخستين تقاضايى كه از پيشگاهش مى كند اين است:«پروردگارا!به من علم و دانش و حق بينى مرحمت فرما و مرا به صالحان ملحق كن» .

(رَبِّ هَبْ لِي حُكْماً وَ أَلْحِقْنِي بِالصّالِحِينَ)

آرى!ابراهيم(ع)قبل از هر چيز از خدا«شناخت عميق و صحيح»توأم با حاكميت تقاضا مى كند،چرا كه هيچ برنامۀ عملى بدون چنين زير بنايى امكان پذير نيست.

و به دنبال آن ملحق شدن به صالحين را از خدا تقاضا مى كند كه اشاره به جنبه هاى عملى و به اصطلاح«حكمت عملى»است،در مقابل تقاضاى قبل كه ناظر به«حكمت نظرى»بود.

از آنجا كه نه حكمت داراى حد معينى است و نه صالح بودن،او تقاضا مى كند روز به روز به مراتب بالاتر و والاتر از علم و عمل برسد و پيوسته در اين راه گام بر دارد و به پيش برود.

آيه 84

(آيه 84)بعد از اين دو تقاضا،درخواست مهم ديگرى با اين عبارت مى كند:«خداوندا!براى من در ميان امتهاى آينده لسان صدق و ذكر خير قرار ده» . (وَ اجْعَلْ لِي لِسانَ صِدْقٍ فِي الْآخِرِينَ)

آن چنان كن كه ياد من در خاطره ها بماند و خط و برنامۀ من در ميان آيندگان ادامه يابد،«اسوه»و الگويى باشم كه به من اقتدا كنند،و پايه گذار مكتبى باشم كه به وسيلۀ آن راه تو را بياموزند،و در خط تو حركت كنند.

ص: 377

آيه 85

(آيه 85)سپس افق ديد خود را از اين دنيا بر گرفته و متوجه سراى جاودانۀ آخرت مى كند و به دعاى چهارمى پرداخته،مى گويد:«خداوندا!مرا از وارثان بهشت پر نعمت قرار ده» . (وَ اجْعَلْنِي مِنْ وَرَثَةِ جَنَّةِ النَّعِيمِ)

بهشتى كه نعمتهاى معنوى و مادى در آن موج مى زند،نعمتهايى كه نه زوالى دارد،و نه ملالى،نعمتهايى كه براى ما حتى قابل درك نيست!

آيه 86

(آيه 86)در پنجمين دعا نظرش را متوجه عموى گمراهش كرده و طبق وعده اى كه قبلا به او داده بود كه من براى تو استغفار مى كنم چنين مى گويد:

خداوند!«پدرم[-عمويم]را بيامرز كه او از گمراهان بود» .

(وَ اغْفِرْ لِأَبِي إِنَّهُ كانَ مِنَ الضّالِّينَ)

آيه 87

(آيه 87)سر انجام ششمين و آخرين دعاى خود را كه آن هم پيرامون روز باز پسين است اين چنين به پيشگاه خدا عرضه مى دارد:خداوندا!«مرا در روزى كه (مردم)بر انگيخته مى شوند رسوا مكن» . (وَ لا تُخْزِنِي يَوْمَ يُبْعَثُونَ)

اين تعبير از ناحيۀ ابراهيم(ع)،علاوه بر اين كه درس و سر مشقى است براى ديگران،نشانۀ نهايت احساس مسؤوليت و اعتماد بر لطف پروردگار است.

آيه 88

(آيه 88)در آيۀ قبل اشارۀ كوتاهى به روز قيامت و مسألۀ معاد بود در اينجا ترسيم جامعى از چگونگى روز رستاخيز ضمن چندين آيه بيان شده،و مهمترين متاعى كه در آن بازار خريدار دارد و همچنين سر نوشت مؤمنان و كافران و گمراهان و لشكر شيطان باز گو شده است.

نخست مى گويد:روز رستاخيز«روزى است كه هيچ مال و فرزندانى سودى نمى دهد» .

(يَوْمَ لا يَنْفَعُ مالٌ وَ لا بَنُونَ)

در حقيقت اين دو سرمايۀ مهم زندگى دنيا،اموال و نيروهاى انسانى در آنجا كمترين نتيجه اى براى صاحبانش نخواهد داشت.

بديهى است منظور مال و فرزندانى نيست كه در طريق جلب رضاى خدا به كار گرفته شده باشند.

آيه 89

(آيه 89)سپس به عنوان استثنا بر این سخن می افزاید:«مگر کسی که به

ص: 378

حضور خدا بيايد در حالى كه قلب سليم(سالم از هر گونه شرك و كفر و آلودگى به گناه)داشته باشد» .

(إِلاّ مَنْ أَتَى اللّهَ بِقَلْبٍ سَلِيمٍ)

چه تعبير جامع و جالبى؟تعبيرى كه هم ايمان خالص و نيت پاك در آن وجود دارد،و هم هر گونه عمل صالح،چرا كه چنين قلب پاكى،ثمره اى جز عمل پاك نخواهد داشت.

آيه 90

(آيه 90)سپس به شرح بهشت و دوزخ پرداخته چنين مى گويد:در آن هنگام«بهشت به پرهيز كاران نزديك مى گردد» . (وَ أُزْلِفَتِ الْجَنَّةُ لِلْمُتَّقِينَ)

آيه 91

(آيه 91)«و دوزخ براى گمراهان آشكار مى شود» . (وَ بُرِّزَتِ الْجَحِيمُ لِلْغاوِينَ)

اين در حقيقت قبل از ورود آنها به بهشت و دوزخ است كه هر يك از اين دو گروه منظرۀ جايگاه خود را از نزديك مى بينند:مؤمنان مسرور و گمراهان وحشت زده مى شوند،و اين نخستين برنامه هاى پاداش و كيفر آنهاست.

آيه 92

(آيه 92)سپس به گفتگوهاى سرزنش بار و عتاب آميزى كه در اين هنگام با اين گروه گمراه مى شود پرداخته چنين مى گويد:«و به آنها گفته مى شود:كجا هستند معبودهايى را كه پيوسته عبادت مى كرديد»؟ . (وَ قِيلَ لَهُمْ أَيْنَ ما كُنْتُمْ تَعْبُدُونَ)

آيه 93

(آيه 93)«معبودهايى غير از خدا» . (مِنْ دُونِ اللّهِ)

«آيا آنها(در برابر اين شدايد و سختيها كه اكنون با آن رو برو هستيد)شما را يارى مى كنند»؟! .

(هَلْ يَنْصُرُونَكُمْ)

يا مى توانند كسى را به يارى شما دعوت كنند،و«يا كسى به يارى خود آنها مى آيد»؟ .

(أَوْ يَنْتَصِرُونَ)

ولى آنها جوابى در برابر اين سؤال ندارند و كسى هم چنين انتظارى از آنها ندارد.

آيه 94

(آيه 94)«در آن هنگام همۀ آن معبودان با عابدان گمراه به دوزخ افكنده مى شوند» . (فَكُبْكِبُوا فِيها هُمْ وَ الْغاوُونَ)

آيه 95

(آيه 95)«و همچنین لشکریان ابلیس عموماً»(وَجُنُودُ اَجمَعُونَ).

ص: 379

در حقيقت اين سه گروه،بتها،و پرستش كنندگان بتها،و لشكريان شيطان كه دلالان اين گناه و انحراف بودند،همگى در دوزخ جمع مى شوند،اما با اين صورت كه آنها را يكى پس از ديگرى آن مى افكنند.

آيه 96

(آيه 96)ولى سخن به اينجا پايان نمى گيرد بلكه به دنبال آن صحنه اى از نزاع و جدال اين سه گروه دوزخى را مجسم مى سازد:

«آنها در جهنم به مخاصمه و جدال پرداخته،مى گويند» .

(قالُوا وَ هُمْ فِيها يَخْتَصِمُونَ)

آيه 97

(آيه 97)آرى!عابدان گمراه مى گويند:«به خدا سوگند ما در گمراهى آشكارى بوديم» . (تَاللّهِ إِنْ كُنّا لَفِي ضَلالٍ مُبِينٍ)

آيه 98

(آيه 98)«زيرا شما معبودان دروغين را با پروردگار عالميان برابر مى پنداشتيم»! . (إِذْ نُسَوِّيكُمْ بِرَبِّ الْعالَمِينَ)

آيه 99

(آيه 99)«اما هيچ كس ما را گمراه نكرد مگر مجرمان» . (وَ ما أَضَلَّنا إِلاَّ الْمُجْرِمُونَ)

همان مجرمانى كه رؤساى جامعۀ ما بودند و براى حفظ منافع خويش ما را به اين راه كشاندند و بد بخت كردند.

آيه 100

(آيه 100)ولى افسوس كه امروز«شفاعت كنندگانى براى ما وجود ندارد» . (فَما لَنا مِنْ شافِعِينَ)

آيه 101

(آيه 101)«و نه دوست گرم و پر محبتى»كه بتواند ما را يارى كند . (وَ لا صَدِيقٍ حَمِيمٍ)

خلاصه نه معبودان به شفاعت ما مى پردازند،آن چنانكه ما در دنيا مى پنداشتيم،و نه دوستان قدرت يارى ما را دارند.

آيه 102

(آيه 102)اما به زودی متوجه این واقعیت می شوند که نه تأسف در آنجا سودی دارد و نه آنجا دار عمل و جبران سات،از ین رو،آرزوی بازگشت به دنیا می کنند و می گویند:«ای کاش باز دیگر(به دنیا)بازگردیم و از مؤمنان باشیم»(فَلَؤ اَنَّ لَنا کَرَّةَّ مِنَ المُؤمِنینَ).

ص: 380

آيه 103

(آيه 103)سر انجام در پايان اين بخش از سر گذشت ابراهيم همان دو آيۀ تكان دهنده را كه در پايان داستان موسى و فرعون آمده بود و در پايان داستان انبياء ديگر نيز در همين سوره خواهد آمد،تكرار مى فرمايد:«در اين ماجرا نشانۀ بزرگى است(بر عظمت و قدرت خدا و سر انجام دردناك گمراهان و پيروزى مؤمنان)اما بيشترشان مؤمن نبودند» . (إِنَّ فِي ذلِكَ لَآيَةً وَ ما كانَ أَكْثَرُهُمْ مُؤْمِنِينَ)

آيه 104

(آيه 104)«و پروردگار تو پيروز و شكست ناپذير و رحيم و مهربان است» . (وَ إِنَّ رَبَّكَ لَهُوَ الْعَزِيزُ الرَّحِيمُ)

تكرار اين جمله ها دلدارى مؤثرى است براى پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و مؤمنان اندك در آن روز،و همچنين اقليتهاى مؤمن در هر عصر و زمان تا از اكثريت گمراه وحشت نكنند و به عزّت و رحمت الهى دلگرم باشند و هم تهديدى است براى گمراهان و اشاره اى است به اين كه اگر مهلتى به آنها داده مى شود،نه از جهت ضعف است بلكه به خاطر رحمت است.

آيه 105

(آيه 105)قرآن بعد از پايان ماجراى ابراهيم سخن از قوم نوح به عنوان يك ماجراى آموزندۀ ديگر به ميان مى آورد.

نخست مى گويد:«قوم نوح،رسولان را تكذيب كردند» .

(كَذَّبَتْ قَوْمُ نُوحٍ الْمُرْسَلِينَ)

چرا كه همۀ پيامبران از نظر اصول يكى بودند و تكذيب نوح تكذيب همۀ رسولان محسوب مى شد.

آيه 106

(آيه 106)سپس به اين فراز از زندگى او كه شبيه فرازهايى است كه در گذشته از ابراهيم و موسى نقل شد اشاره كرده،مى گويد:به خاطر بياور«هنگامى را كه برادرشان نوح به آنها گفت:آيا پرهيز كارى پيشه نمى كنيد» . (إِذْ قالَ لَهُمْ أَخُوهُمْ نُوحٌ أَ لا تَتَّقُونَ)

تعبير به«برادر»تعبيرى است كه نهايت پيوند محبت آميز را بر اساس مساوات و برابرى مشخص مى كند و به همۀ رهبران راه حق الهام مى بخشد كه بايد در دعوت خود نهايت محبت و صميميت توأم با دورى از هر گونه تفوق طلبى را رعايت كنند،

ص: 381

تا دلهاى رميده جذب آيين حق گردد.

آيه 107

(آيه 107)پس از دعوت به تقوا كه خمير مايۀ هر گونه هدايت و نجات است اضافه مى كند:«من براى شما فرستادۀ امينى هستم» . (إِنِّي لَكُمْ رَسُولٌ أَمِينٌ)

آيه 108

(آيه 108)«تقواى الهى پيشه كنيد و مرا اطاعت نماييد»كه اطاعت من اطاعت خداست . (فَاتَّقُوا اللّهَ وَ أَطِيعُونِ)

آيه 109

(آيه 109)دگر بار نوح به دليل ديگرى بر حقانيت خود،تمسك مى جويد، دليلى كه زبان بهانه جويان را كوتاه مى سازد،مى گويد:«و من از شما در برابر اين دعوتم مزدى نمى طلبم» . (وَ ما أَسْئَلُكُمْ عَلَيْهِ مِنْ أَجْرٍ)

«اجر و پاداش من تنها بر پروردگار عالميان است» .

(إِنْ أَجْرِيَ إِلاّ عَلى رَبِّ الْعالَمِينَ)

آيه 110

(آيه 110)باز به دنبال اين جمله همان جمله اى را مى گويد كه بعد از تأكيد بر رسالت و امانت خويش بيان كرده بود،مى گويد:«پس تقواى الهى پيشه كنيد و مرا اطاعت نماييد» . (فَاتَّقُوا اللّهَ وَ أَطِيعُونِ)

آيه 111

(آيه 111)اما مشركان لجوج و مستكبران خيره سر هنگامى كه راههاى بهانه جويى را به روى خود مسدود ديدند،به اين مسأله چسبيدند و«گفتند:آيا ما به تو ايمان بياوريم در حالى كه افراد پست و بى ارزش از تو پيروى كرده اند»؟! . (قالُوا أَ نُؤْمِنُ لَكَ وَ اتَّبَعَكَ الْأَرْذَلُونَ)

درست است آنها در اين تشخيص صائب بودند كه پيشوا را بايد از طريق پيروان شناخت،ولى اشتباه بزرگشان اين بود كه آنها مفهوم و معيار شخصيت را گم كرده بودند،آنها معيار سنجش ارزشها را مال و ثروت،لباس و خانه و مركب زيبا و گران قيمت قرار داده بودند،و از پاكى و تقوا و حق جويى و صفات عالى انسانيت كه در طبقات كم در آمد بسيار بود و در اشراف بسيار كم،غافل بودند.

آيه 112

(آيه 112)ولی نوح آنها را در اینجا فوراً خلع سلاح کرد و«گفت:«وظیفهٔ من دعوت همگان به سوی حق و اصلاح جامعه است)من چه می دانم آنها چه کاری داشته اند»؟!(قالَ وَ ما عِلمی بِما کانُوا یَعمَلُونَ).

ص: 382

گذشتۀ آنها هر چه بوده گذشته،مهم امروز است كه دعوت رهبر الهى را «لبيك»گفته اند و در مقام خود سازى بر آمده اند.

آيه 113

(آيه 113)اگر آنها در گذشته كار خوب يا بدى كرده اند«حساب آنها تنها با پروردگار من است اگر شما مى فهميديد»و درك و تشخيص مى داشتيد . (إِنْ حِسابُهُمْ إِلاّ عَلى رَبِّي لَوْ تَشْعُرُونَ)

آيه 114

(آيه 114)آنچه وظيفۀ من است اين است كه من پر و بال خود را براى همۀ حق جويان بگشايم«و من هرگز ايمان آورندگان را طرد نخواهم كرد» . (وَ ما أَنَا بِطارِدِ الْمُؤْمِنِينَ)

آيه 115

(آيه 115)تنها وظيفۀ من اين است كه مردم را انذار كنم«من تنها انذار كننده اى آشكارم» . (إِنْ أَنَا إِلاّ نَذِيرٌ مُبِينٌ)

هر كس اين هشدار مرا بشنود و از راه انحراف به صراط مستقيم،باز گردد پيرو من است،هر كه باشد و در هر وضع مادى و شرايط اجتماعى.

آيه 116

(آيه 116)نجات نوح و غرق مشركان خود خواه:عكس العمل اين قوم گمراه و لجوج در برابر نوح همان بود كه همۀ زور گويان در طول تاريخ داشتند، و آن تكيه بر قدرت و زور و تهديد به نابودى بود«گفتند:اى نوح(بس است) اگر از اين سخنان خوددارى نكنى(و فضاى جامعۀ ما را با گفتگوهايت تلخ و تاريك سازى)بطور قطع سنگباران خواهى شد»! . (قالُوا لَئِنْ لَمْ تَنْتَهِ يا نُوحُ لَتَكُونَنَّ مِنَ الْمَرْجُومِينَ)

آيه 117

(آيه 117)«نوح»كه مى بيند اين دعوت مستمر و طولانى با اين منطق روشن و با آن همه صبر و شكيبايى جز در عدۀ قليلى تأثير نگذارده،سر انجام شكايت به درگاه خدا مى برد و ضمن شرح حال خود تقاضاى جدايى و نجات از چنگال اين ستمگران بى منطق مى كند.

«عرض كرد:پروردگارا!قوم من مرا تكذيب كردند» .

(قالَ رَبِّ إِنَّ قَوْمِي كَذَّبُونِ).

آيه 118

(آيه 118)سپس عرض می کند:اکنون هیچ راهی برای هدایت این گروه

ص: 383

باقى نمانده«پس ميان من و آنها جدايى بيفكن»و ميان ما خودت داورى كن .

(فَافْتَحْ بَيْنِي وَ بَيْنَهُمْ فَتْحاً)

سپس اضافه مى كند:«و من و مؤمنانى را كه با من هستند نجات ده» .

(وَ نَجِّنِي وَ مَنْ مَعِيَ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ)

آيه 119

(آيه 119)در اينجا رحمت خداوند به يارى نوح و مجازات دردناكش به سراغ تكذيب كنندگان آمد چنانكه مى فرمايد:«ما او و تمام كسانى را كه با او بودند در آن كشتى كه پر(از انسان و انواع حيوانات)بود رهايى بخشيديم» . (فَأَنْجَيْناهُ وَ مَنْ مَعَهُ فِي الْفُلْكِ الْمَشْحُونِ)

آيه 120

(آيه 120)«سپس بقيه را غرق و نابود كرديم» . (ثُمَّ أَغْرَقْنا بَعْدُ الْباقِينَ)

آيه 121

(آيه 121)و در پايان اين سخن،همان مى گويد كه در پايان ماجراى موسى(ع)و ابراهيم(ع)بيان كرد.

مى فرمايد:«در ماجراى نوح(و دعوت پيگير و مستمر او،صبر و شكيبائيش، و سر انجام غرق و نابودى مخالفانش)آيت و نشانه اى است»براى همگان .

(إِنَّ فِي ذلِكَ لَآيَةً)

«هر چند اكثر آنها ايمان نياوردند» .

(وَ ما كانَ أَكْثَرُهُمْ مُؤْمِنِينَ)

بنا بر اين تو اى پيامبر!از اعراض و سر سختى مشركان قومت نگران مباش، ايستادگى به خرج ده!كه سر نوشت تو و يارانت سر نوشت نوح و ياران اوست، و سر انجام گمراهان همان سر انجام شوم غرق شدگان است.

آيه 122

(آيه 122)و بدان«پروردگار تو شكست ناپذير و رحيم است» . (وَ إِنَّ رَبَّكَ لَهُوَ الْعَزِيزُ الرَّحِيمُ)

رحمتش ايجاب مى كند كه به آنها فرصت كافى و مهلت دهد و اتمام حجت كند،و عزتش سبب مى شود كه سر انجام تو را پيروز و آنها را مواجه با شكست نمايد.

آيه 123

(آيه 123)جنایات و اعمال بی رویهٔ قوم عاد:اکنون نوبت به قوم«عاد»و پیامبرشان«هود»می رسد که گوشه ای از زندگی و سرنوشت آنها و درسهای عبرتی

ص: 384

را كه در آن نهفته است ضمن هيجده آيه بيان مى كند.

نخست مى فرمايد:«قوم(سر كش)عاد فرستادگان خدا را تكذيب كردند» .

(كَذَّبَتْ عادٌ الْمُرْسَلِينَ)

گر چه آنها تنها هود را تكذيب كردند اما چون دعوت هود دعوت همۀ پيامبران بود در واقع همۀ انبيا را تكذيب كرده بودند.

آيه 124

(آيه 124)بعد از ذكر اين اجمال به تفصيل پرداخته،مى گويد:«در آن هنگام كه برادرشان هود گفت،آيا تقوا پيشه نمى كنيد»؟ . (إِذْ قالَ لَهُمْ أَخُوهُمْ هُودٌ أَ لا تَتَّقُونَ)

او در نهايت دلسوزى و مهربانى همچون يك«برادر»آنها را به توحيد و تقوا دعوت كرد و به همين دليل كلمه«اخ»(برادر)بر او اطلاق شده است.

آيه 125

(آيه 125)سپس افزود:«من براى شما فرستادۀ امينى هستم» . (إِنِّي لَكُمْ رَسُولٌ أَمِينٌ)

سابقۀ زندگى من در ميان شما گواه اين حقيقت است كه هرگز راه خيانت نپوييدم و جز حق و صداقت در بساط نداشتم.

آيه 126

(آيه 126)باز تأكيد مى كند اكنون كه چنين است و شما هم به خوبى آگاهيد «پس تقواى الهى پيشه كنيد و از من اطاعت نماييد»كه اطاعتم اطاعت خداست . (فَاتَّقُوا اللّهَ وَ أَطِيعُونِ)

آيه 127

(آيه 127)و اگر فكر مى كنيد من سوداى مال در سر مى پرورانم و اينها مقدمۀ رسيدن به مال و مقامى است بدانيد«من(كوچكترين)اجرى در برابر اين دعوت از شما نمى خواهم» . (وَ ما أَسْئَلُكُمْ عَلَيْهِ مِنْ أَجْرٍ)

«اجر و پاداش من تنها بر پروردگار عالميان است» .

(إِنْ أَجْرِيَ إِلاّ عَلى رَبِّ الْعالَمِينَ)

همۀ بركات و نعمتها از اوست و من اگر چيزى مى خواهم از او مى خواهم،كه پروردگار همۀ ما اوست.

آيه 128

(آيه 128)قرآن در این بخش از سرگذشت هود و قوم عاد بر چهار قسمت

ص: 385

تكيه كرده است:نخست محتواى دعوت هود كه در ضمن آيات گذشته خوانديم.

سپس به انتقاد از كژيها و اعمال نادرست آنها پرداخته و سه موضوع را به آنها ياد آورى مى كند،مى گويد:«آيا شما بر هر مكان مرتفعى نشانه اى از روى هوى و هوس مى سازيد»؟! .

(أَ تَبْنُونَ بِكُلِّ رِيعٍ آيَةً تَعْبَثُونَ)

اين قوم متمكن و ثروتمند براى خود نمايى و تفاخر بر ديگران بناهايى بر نقاط مرتفع كوهها و تپه ها،(همچون برج و مانند آن)مى ساختند كه هيچ هدف صحيحى براى آن نبود جز اين كه توجه ديگران را به آن جلب كنند و قدرت و نيروى خود را به رخ سايرين بكشند.

آيه 129

(آيه 129)بار ديگر به انتقاد ديگرى از آنها پرداخته،مى گويد:«شما قصرها و قلعه هاى زيبا و محكم مى سازيد،آن چنان كه گويى در دنيا جاودانه خواهيد ماند» .آرى!چنين ساختمانهاى غفلت زا و غرور آفرين مسلما مذموم است. (وَ تَتَّخِذُونَ مَصانِعَ لَعَلَّكُمْ تَخْلُدُونَ)

در حديثى از پيامبر اسلام صلّى اللّه عليه و آله مى خوانيم كه فرمود:«هر بنايى در روز قيامت وبال صاحب آن است،مگر آن مقدار كه انسان از آن ناگزير است»!

آيه 130

(آيه 130)سپس به انتقاد ديگر در رابطه با بى رحمى قوم عاد به هنگام نزاع و جدال پرداخته،مى گويد:«شما به هنگامى كه كسى را مجازات مى كنيد از حد تجاوز كرده و همچون جباران كيفر مى دهيد» . (وَ إِذا بَطَشْتُمْ بَطَشْتُمْ جَبّارِينَ)

ممكن است كسى كارى كند كه مستوجب عقوبت باشد،اما هرگز نبايد قدم از جادۀ حق و عدالت فراتر نهيد.

اين سه آيه نشان مى دهد كه آن چنان عشق دنيا بر آنها مسلط شده بود كه از راه و رسم بندگى خارج شده و در دنيا پرستى غرق بودند.

آيه 131

(آيه 131)بعد از بيان اين انتقادهاى سه گانه بار ديگر آنها را به تقوا دعوت كرده،مى گويد:«اكنون كه چنين است تقوا پيشه كنيد و از خدا بترسيد و دستور مرا اطاعت نماييد» . (فَاتَّقُوا اللّهَ وَ أَطِيعُونِ).

آيه 132

(آيه 132)سپس به بخش سوم از بیان هود می رسیم که تشریح نعمتهای

ص: 386

الهى بر بندگان است،تا از اين راه،حس شكر گزارى آنها را تحريك كند،شايد به سوى خدا آيند.

و در اين زمينه از روش اجمال و تفصيل كه براى دلنشين كردن بحثها بسيار مفيد است استفاده مى كند،نخست روى سخن را به آنها كرده،مى گويد:«و از خدايى بپرهيزيد كه شما را به نعمتهايى كه مى دانيد امداد كرد»و بطور مداوم و منظم آنها را در اختيار شما نهاد .

(وَ اتَّقُوا الَّذِي أَمَدَّكُمْ بِما تَعْلَمُونَ)

آيه 133

(آيه 133)سپس بعد از اين بيان كوتاه به شرح و تفصيل آن پرداخته،مى گويد:

«شما را به چهار پايان و پسران(لايق و برومند)امداد كرد» .

(أَمَدَّكُمْ بِأَنْعامٍ وَ بَنِينَ)

آيه 134

(آيه 134)بعد مى افزايد:«و باغهاى خرم و سر سبز و چشمه هاى آب جارى»در اختيارتان قرار داديم . (وَ جَنّاتٍ وَ عُيُونٍ)

و به اين ترتيب زندگى شما را هم از نظر نيروى انسانى،هم كشاورزى و باغدارى،و هم دامدارى و وسائل حمل و نقل پربار ساختيم،ولى چه شد كه بخشندۀ اين همه نعمتها را فراموش كرديد،شب و روز بر سر سفرۀ او نشستيد و او را نشناختيد.

آيه 135

(آيه 135)سپس به آخرين مرحله از سخنانش پرداخته و آنها را به كيفر الهى تهديد و انذار كرده،مى گويد:اگر كفران كنيد«من بر شما از عذاب روز بزرگ مى ترسم» . (إِنِّي أَخافُ عَلَيْكُمْ عَذابَ يَوْمٍ عَظِيمٍ)

روزى كه نتيجۀ آن همه ظلم و ستم و غرور و استكبار و هوى پرستى و بيگانگى از پروردگار را با چشم خود خواهيد ديد.

آيه 136

(آيه 136)ما را اندرز مده كه در ما اثر نمى كند!در آيات پيشين گفتگوهاى پر مغز پيامبر دلسوز،«هود»را با قوم سر كش«عاد»ديديم،اكنون پاسخهاى نامعقول و موذيانۀ آن قوم را بررسى كنيم.

قرآن مى گويد:«آنها[-قوم عاد]گفتند:(بيهوده خود را خسته مكن)براى ما تفاوت نمى كند چه ما را انذار كنى يا نكنى»در دل ما كمترين اثرى نخواهد گذارد! .

(قالُوا سَواءٌ عَلَيْنا أَ وَعَظْتَ أَمْ لَمْ تَكُنْ مِنَ الْواعِظِينَ)

ص: 387

آيه 137

(آيه 137)اما آنچه را تو به ما ايراد مى كنى جاى ايراد نيست«اين همان روش(و افسانه هاى)پيشينيان است» . (إِنْ هذا إِلاّ خُلُقُ الْأَوَّلِينَ)

آيه 138

(آيه 138)و بر خلاف گفتۀ تو«و ما هرگز مجازات نخواهيم شد»نه در اين جهان و نه در جهان ديگر! . (وَ ما نَحْنُ بِمُعَذَّبِينَ)

آيه 139

(آيه 139)و به دنبال اين سخن،قرآن سر نوشت دردناك اين قوم را چنين بيان مى كند:«آنها هود را تكذيب كردند،پس ما هم نابودشان كرديم» . (فَكَذَّبُوهُ فَأَهْلَكْناهُمْ)

و در پايان اين ماجرا همان دو جملۀ پر محتواى عبرت انگيزى را مى گويد كه در پايان داستان نوح و ابراهيم و موسى بيان شد.

مى فرمايد:«در اين سر گذشت،آيه و نشانۀ روشنى است(از قدرت خدا،از استقامت پيامبران،و از سر انجام شومى كه دامنگير سر كشان و جباران گرديد)ولى با اين همه باز بيشتر آنها ايمان نياوردند» .

(إِنَّ فِي ذلِكَ لَآيَةً وَ ما كانَ أَكْثَرُهُمْ مُؤْمِنِينَ)

آيه 140

(آيه 140)«و پروردگار تو قدرتمند و شكست ناپذير،و رحيم و مهربان است» . (وَ إِنَّ رَبَّكَ لَهُوَ الْعَزِيزُ الرَّحِيمُ)

به اندازۀ كافى مدارا مى كند،فرصت مى دهد،دلائل روشن براى هدايت گمراهان ارائه مى كند،اما به هنگام مجازات چنان محكم مى گيرد كه مجال فرار براى احدى باقى نمى ماند!

آيه 141

(آيه 141)پنجمين بخش از داستان انبيا كه در اين سوره آمده،سر گذشت فشرده و كوتاهى از قوم«ثمود»و پيامبرشان«صالح»است كه در سر زمينى به نام «وادى القرى»ميان«مدينه»و«شام»زندگى مرفهى داشتند.

سر آغاز اين داستان كاملا شبيه داستان«قوم عاد»و«نوح»است،و نشان مى دهد چگونه تاريخ تكرار مى گردد،مى فرمايد:«قوم ثمود رسولان خدا را تكذيب كردند» .

(كَذَّبَتْ ثَمُودُ الْمُرْسَلِينَ)

آيه 142

(آيه 142)و بعد از ذكر اين اجمال به تفصيل پرداخته،مى گويد:«در آن هنگام كه برادر دلسوزشان صالح به آنها گفت:آيا پرهيز كارى پيشه نمى كنيد»؟! . (إِذْ

ص: 388

قالَ لَهُمْ أَخُوهُمْ صالِحٌ أَ لا تَتَّقُونَ)

آيه 143

(آيه 143)سپس براى معرفى خويش مى گويد:«من براى شما فرستاده اى امينم، و سوابق من در ميان شما شاهد گوياى اين مدعاست. (إِنِّي لَكُمْ رَسُولٌ أَمِينٌ)

آيه 144

(آيه 144)«بنا بر اين تقوا پيشه كنيد و از خدا بترسيد و مرا اطاعت كنيد»كه جز رضاى خدا و خير و سعادت شما چيزى براى من مطرح نيست . (فَاتَّقُوا اللّهَ وَ أَطِيعُونِ)

آيه 145

(آيه 145)و به همين دليل«من مزد و پاداشى در برابر اين دعوت از شما نمى طلبم»و چشم داشتى از شما ندارم . (وَ ما أَسْئَلُكُمْ عَلَيْهِ مِنْ أَجْرٍ)

من براى ديگرى كارى مى كنم و پاداشم بر اوست،آرى«اجر و پاداش من تنها بر پروردگار عالميان است» .

(إِنْ أَجْرِيَ إِلاّ عَلى رَبِّ الْعالَمِينَ)

آيه 146

(آيه 146)سپس در بخش ديگرى انگشت روى نقطه هاى حساس و قابل انتقاد زندگى آنها گذارده،و آنان را در يك محاكمۀ وجدانى محكوم مى كند.

مى گويد:«آيا شما تصور مى كنيد هميشه در نهايت امنيت در نعمتهايى كه اينجاست مى مانيد» .

(أَ تُتْرَكُونَ فِي ما هاهُنا آمِنِينَ)

آيا چنين مى پنداريد كه اين زندگى مادى و غفلت زا جاودانى است،و دست مرگ و انتقام و كيفر گريبانتان را نخواهد گرفت؟!

آيه 147

(آيه 147)سپس با استفاده از روش اجمال و تفصيل جملۀ سر بستۀ گذشتۀ خود را چنين تشريح مى كند،مى گويد:شما گمان مى كنيد«در اين باغها و چشمه ها»... . (فِي جَنّاتٍ وَ عُيُونٍ)

آيه 148

(آيه 148)«و در اين زراعتها و نخلها كه ميوه هاى شيرين و شاداب و رسيده دارند»براى هميشه خواهيد ماند؟ . (وَ زُرُوعٍ وَ نَخْلٍ طَلْعُها هَضِيمٌ)

آيه 149

(آيه 149)سپس به خانه هاى محكم و مرفّه آنها پرداخته،مى گويد:«و شما از كوهها خانه هايى مى تراشيد و در آن به عيش و نوش مى پردازيد» . (وَ تَنْحِتُونَ مِنَ الْجِبالِ بُيُوتاً فارِهِينَ)

آيه 150

(آيه 150)حضرت صالح بعد از ذکر این انتقاد ها به بخش سوم از سخنانش

ص: 389

پرداخته،و به آنها هشدار مى دهد:«پس از مخالفت فرمان خدا بپرهيزيد و مرا اطاعت كنيد» .

(فَاتَّقُوا اللّهَ وَ أَطِيعُونِ)

آيه 151

(آيه 151)«و فرمان مسرفان را اطاعت نكنيد» . (وَ لا تُطِيعُوا أَمْرَ الْمُسْرِفِينَ)

آيه 152

(آيه 152)«همانها كه در زمين فساد مى كنند و هرگز اصلاح نمى كنند» . (الَّذِينَ يُفْسِدُونَ فِي الْأَرْضِ وَ لا يُصْلِحُونَ)

«اسراف»همان تجاوز از حدّ قانون آفرينش و قانون تشريع است و در يك نظام صحيح هر گونه تجاوز از حد موجب فساد و از هم گسيختگى مى شود،و به تعبير ديگر سر چشمۀ فساد،اسراف است و نتيجۀ اسراف فساد.

آيه 153

(آيه 153)لجاجت و سر سختى قوم صالح:در آيات گذشته منطق مستدل و خير خواهانۀ صالح را در برابر قوم گمراه شنيديد،اكنون در اينجا،منطق قوم را در برابر او بشنويد.

آنها«گفتند:اى صالح!تو مسحور شده اى و عقل خود را از دست داده اى»لذا سخنان ناموزونى مى گويى! .

(قالُوا إِنَّما أَنْتَ مِنَ الْمُسَحَّرِينَ)

آيه 154

(آيه 154)از اين گذشته«تو فقط بشرى همچون مايى» .و هيچ عقلى اجازه نمى دهد از انسانى همچون خودمان اطاعت كنيم! «اگر راست مى گويى آيت و نشانه اى بياور»تا ما به تو ايمان بياوريم . (ما أَنْتَ إِلاّ بَشَرٌ مِثْلُنا) (فَأْتِ بِآيَةٍ إِنْ كُنْتَ مِنَ الصّادِقِينَ)

آيه 155

(آيه 155)به هر حال اين گروه سر كش،نه به خاطر حق طلبى كه به خاطر بهانه جويى تقاضاى معجزه كردند،و بايد به آنها اتمام حجت مى شد،لذا صالح به دستور خداوند«گفت:اين ناقه اى است كه براى او سهمى از آب قريه است،و براى شما سهم روز معينى» . (قالَ هذِهِ ناقَةٌ لَها شِرْبٌ وَ لَكُمْ شِرْبُ يَوْمٍ مَعْلُومٍ)

اين«ناقه»يك شتر عادى و معمولى نبوده است و بطرز معجزآسايى از دل كوه بر آمد،و از ويژگيهاى آن اين بود كه يك روز آب آبادى را به خود تخصيص مى داد و مى نوشيد.

آيه 156

(آيه 156)به هر حال صالح مأمور بود که به آنها اعلام کند این شتر عجیب

ص: 390

و خارق العاده را كه نشانه اى از قدرت بى پايان خداست به حال خود رها كنند، و دستور داد:«كمترين آزارى به آن نرسانيد كه(اگر چنين كنيد)عذاب روز عظيم شما را فرو خواهد گرفت» .

(وَ لا تَمَسُّوها بِسُوءٍ فَيَأْخُذَكُمْ عَذابُ يَوْمٍ عَظِيمٍ)

آيه 157

(آيه 157)البته قوم سر كشى كه حاضر به بيدارى فريب خوردگان نبودند و آگاهى مردم را مزاحم منافع خود مى دانستند،توطئۀ از ميان بردن ناقه را طرح كردند و«سر انجام بر آن(ناقه)حمله نموده(و با يك يا چند ضربه)آن را از پا در آوردند،و سپس از كرده خود پشيمان شدند»چرا كه عذاب الهى را در چند قدمى خود احساس مى كردند . (فَعَقَرُوها فَأَصْبَحُوا نادِمِينَ)

آيه 158

(آيه 158)چون طغيانگرى آنها از حد گذشت و عملا نشان دادند كه آمادۀ پذيرش حق نيستند ارادۀ خدا بر اين قرار گرفت كه زمين را از لوث وجودشان پاك كند«در اين هنگام عذاب الهى آنها را فرو گرفت» . (فَأَخَذَهُمُ الْعَذابُ)

قرآن در پايان اين ماجرا همان مى گويد كه در پايان ماجراى قوم هود و نوح و ابراهيم بيان كرد،مى فرمايد:«در اين سر گذشت(قوم صالح و آن همه پايمردى و تحمل اين پيامبر بزرگ و آن منطق شيوا،و نيز سر سختى و لجاجت و مخالفت آن سيه رويان با معجزۀ بيدارگر و سر نوشت شومى كه به آن گرفتار شدند)آيت و درس عبرتى است،اما اكثر آنها ايمان نياوردند» .

(إِنَّ فِي ذلِكَ لَآيَةً وَ ما كانَ أَكْثَرُهُمْ مُؤْمِنِينَ)

آيه 159

(آيه 159)آرى هيچ كس نمى تواند بر قدرت خدا چيره شود همان گونه كه اين قدرت عظيم مانع رحمت او نسبت به دوستان و حتى نسبت به دشمنان نيست «و پروردگار تو عزيز و رحيم است» . (وَ إِنَّ رَبَّكَ لَهُوَ الْعَزِيزُ الرَّحِيمُ)

آيه 160

(آيه 160)قوم ننگين و متجاوز!ششمين پيامبرى كه گوشه اى از زندگى او و قوم گمراهش در اين سوره آمده حضرت لوط(ع)است.

نخست مى گويد:«قوم لوط فرستادگان خدا را تكذيب كردند» .

(كَذَّبَتْ قَوْمُ لُوطٍ الْمُرْسَلِينَ).

آيه 161

(آيه 161)پس اشاره ای به دعوت حضرت لوط می کند که هماهنگ با

ص: 391

كيفيت دعوت ديگر پيامبران گذشته است مى گويد:«در آن هنگام كه برادرشان لوط به آنها گفت:آيا تقوا پيشه نمى كنيد»؟! .

(إِذْ قالَ لَهُمْ أَخُوهُمْ لُوطٌ أَ لا تَتَّقُونَ)

آيه 162

(آيه 162)لحن گفتار او و دلسوزى عميق و فوق العاده اش نشان مى داد كه همچون يك برادر سخن مى گويد.

سپس افزود:«من براى شما رسول امينى هستم» .

(إِنِّي لَكُمْ رَسُولٌ أَمِينٌ)

آيا تاكنون خيانتى از من ديده ايد؟و از اين به بعد نيز نسبت به وحى الهى و رساندن پيام پروردگار شما قطعا رعايت امانت را خواهم كرد.

آيه 163

(آيه 163)«اكنون(كه چنين است)پرهيز كارى پيشه كنيد،و از خدا بترسيد و مرا اطاعت نماييد»كه رهبر راه سعادت شما هستم . (فَاتَّقُوا اللّهَ وَ أَطِيعُونِ)

آيه 164

(آيه 164)فكر نكنيد اين دعوت،وسيله اى براى آب و نان است و يك هدف مادى را تعقيب مى كند،نه،«من كمترين پاداشى در برابر اين دعوت از شما نمى خواهم،اجر و پاداشم تنها بر پروردگار عالميان است» . (وَ ما أَسْئَلُكُمْ عَلَيْهِ مِنْ أَجْرٍ إِنْ أَجْرِيَ إِلاّ عَلى رَبِّ الْعالَمِينَ)

آيه 165

(آيه 165)سپس به انتقاد از اعمال ناشايست و بخشى از انحرافات اخلاقى آنها مى پردازد و از آنجا كه مهمترين نقطۀ انحراف آنها،انحراف جنسى و هم جنس گرايى بود روى همين مسأله تكيه كرد و چنين گفت:«آيا شما در ميان جهانيان به سراغ جنس ذكور مى رويد»؟! . (أَ تَأْتُونَ الذُّكْرانَ مِنَ الْعالَمِينَ)

يعنى با اين كه خداوند اين همه افراد از جنس مخالف براى شما آفريده و مى توانيد با ازدواج صحيح و سالم با آنان زندگى پاك و آرام بخشى داشته باشيد، اين نعمت پاك و طبيعى خدا را رها كرده،و خود را به چنين كار پست و ننگينى آلوده ساخته ايد!

آيه 166

(آيه 166)سپس افزود:«و همسرانى را كه پروردگار براى شما آفريده است رها مى كنيد»؟ . (وَ تَذَرُونَ ما خَلَقَ لَكُمْ رَبُّكُمْ مِنْ أَزْواجِكُمْ)

«بلكه شما قوم تجاوزگرى هستيد»! .

(بَلْ أَنْتُمْ قَوْمٌ عادُونَ)

هرگز نياز طبيعى،اعم از روحى و جسمى شما را به اين كار انحرافى نكشانده

ص: 392

است،بلكه تجاوز و طغيان است كه دامانتان را به چنين ننگى آلوده كرده.

آيه 167

(آيه 167)سر انجام قوم لوط:قوم لوط كه سر گرم بادۀ شهوت و غرور بودند به جاى اين كه اندرزهاى اين رهبر الهى را با جان و دل پذيرا شوند، و خود را از منجلابى كه در آن غوطه ور بودند رهايى بخشند به مبارزۀ با او برخاستند،و«گفتند:اى لوط!(بس است،خاموش باش)اگر از اين سخنان خوددارى نكنى از اخراج شوندگان(اين شهر و ديار)خواهى بود» . (قالُوا لَئِنْ لَمْ تَنْتَهِ يا لُوطُ لَتَكُونَنَّ مِنَ الْمُخْرَجِينَ)

كار مردم گمراه و آلوده به جايى مى رسد كه پاكى و تقوا در ميان آنها بزرگترين عيب است،و ناپاكى و آلودگى افتخار! از اين آيه استفاده مى شود كه اين جمعيت فاسد،گروهى از افراد پاك را كه مزاحم اعمال زشت خود مى ديدند،قبلا از شهر و آبادى خود بيرون رانده بودند.

آيه 168

(آيه 168)اما لوط بى آنكه به تهديدهاى آنها اعتنا كند به سخنان خود ادامه داد و گفت:من دشمن اعمال شما هستم» . (قالَ إِنِّي لِعَمَلِكُمْ مِنَ الْقالِينَ)

يعنى من به اعتراضهاى خودم همچنان ادامه خواهم داد،هر كارى از دست شما ساخته است انجام دهيد،من در راه خدا و مبارزه با زشتيها از اين تهديدها پروا ندارم!

آيه 169

(آيه 169)سر انجام آن همه اندرزها و نصيحتها اثر نگذارد،فساد سراسر جامعۀ آنها را به لجنزار متعفنى مبدل ساخت،اتمام حجت به اندازۀ كافى شد.

رسالت لوط(ع)به آخر رسيده است.

در مقام نيايش و تقاضا به پيشگاه خداوند بر آمده چنين عرض كرد:

«پروردگارا!من و خاندانم را از آنچه اينها انجام مى دهند رهايى بخش» .

(رَبِّ نَجِّنِي وَ أَهْلِي مِمّا يَعْمَلُونَ)

آيه 170

(آيه 170)خداوند اين دعا را اجابت كرد،چنانكه مى فرمايد:«ما لوط و خاندانش را همگى نجات داديم» . (فَنَجَّيْناهُ وَ أَهْلَهُ أَجْمَعِينَ).

آيه 171

(آيه 171)«جز پیرزنی که در میان آن گروه گمراه باقی ماند»(اِلّا عَجُوزَّا فِی الغابِرینَ).

ص: 393

اين پير زن كسى جز همسر لوط نبود كه هرگز به لوط ايمان نياورد.

آيه 172

(آيه 172)آرى خداوند،لوط و مؤمنان اندك را با او نجات داد،آنها شبانه به فرمان خدا از ديار آلودگان رخت سفر بر بستند،و آنها را كه غرق فساد و ننگ بودند به حال خود رها ساختند،در آغاز صبح،فرمان عذاب الهى فرا رسيد،زلزلۀ وحشتناكى سر زمين آنها را بكلى زير و رو كرد.

چنانكه قرآن در اينجا در يك جملۀ كوتاه مى فرمايد:«سپس ما آن جمعيت را هلاك و نابود كرديم» .

(ثُمَّ دَمَّرْنَا الْآخَرِينَ)

آيه 173

(آيه 173)«و بارانى بر آنها فرستاديم» . (وَ أَمْطَرْنا عَلَيْهِمْ مَطَراً)

اما چه بارانى،بارانى از سنگ كه حتى ويرانه هاى آنها را از نظرها محو كرد! «چه باران بدى بود باران انذار شدگان» .

(فَساءَ مَطَرُ الْمُنْذَرِينَ)

بارانهاى معمولى حياتبخش است و زنده كننده،اما اين باران،وحشتناك و نابود كننده بود و ويرانگر.

از آيۀ 82 سورۀ هود استفاده مى شود كه نخست شهرهاى قوم لوط زير و رو شدند،سپس بارانى از سنگريزۀ متراكم بر آنها فرود آمد.

آيه 174

(آيه 174)باز در پايان اين ماجرا به همان دو جمله اى مى رسيم كه در پايان ماجراهاى مشابهش در اين سوره در بارۀ پنج پيامبر بزرگ ديگر آمده است،مى فرمايد:«در اين(ماجراى قوم لوط سر نوشت شوم آنها)آيتى است . (إِنَّ فِي ذلِكَ لَآيَةً)

«اما بيشترشان مؤمن نبودند» .

(وَ ما كانَ أَكْثَرُهُمْ مُؤْمِنِينَ)

آيه 175

(آيه 175)«و پروردگار تو عزيز و رحيم است» . (وَ إِنَّ رَبَّكَ لَهُوَ الْعَزِيزُ الرَّحِيمُ)

چه رحمتى از اين برتر كه اقوامى چنين آلوده را فورا مجازات نمى كند و به آنها مهلت كافى براى هدايت و تجديد نظر مى دهد.

و نيز چه رحمتى از اين برتر كه مجازاتش خشك و تر را با هم نمى سوزاند حتى اگر يك خانوادۀ با ايمان در ميان هزاران هزار خانوادۀ آلوده باشد آنها را

ص: 394

نجات مى بخشد.

و چه عزت و قدرتى از اين بالاتر كه در يك چشم بر هم زدن چنان ديار آلودگان را زير و رو مى كند كه اثرى از آن باقى نمى ماند.

آيه 176

(آيه 176)«شعيب»و اصحاب«ايكه»!اين هفتمين و آخرين حلقه از داستانهاى پيامبران است كه در اين سوره آمده،و آن داستان پيامبر بزرگ خدا «شعيب»و قوم سر كش اوست.

اين پيامبر در سر زمين«مدين»(شهرى در جنوب شامات)و«ايكه»(آبادى معروفى نزديك مدين)زندگى داشت.

نخست مى گويد:«اصحاب ايكه رسولان(خدا)را تكذيب كردند» .

(كَذَّبَ أَصْحابُ الْأَيْكَةِ الْمُرْسَلِينَ)

آيه 177

(آيه 177)سپس به شرح اين اجمال پرداخته،مى گويد:«هنگامى كه شعيب به آنها گفت:آيا تقوا را پيشه نمى كنيد»؟ . (إِذْ قالَ لَهُمْ شُعَيْبٌ أَ لا تَتَّقُونَ)

در حقيقت دعوت شعيب از همان نقطه شروع شد كه ساير پيامبران شروع مى كردند دعوت به تقوا و پرهيزگارى كه ريشه و خمير مايۀ همۀ برنامه هاى اصلاحى و دگرگونيهاى اخلاقى و اجتماعى است.

آيه 178

(آيه 178)سپس افزود:«من براى شما رسول امينى هستم» . (إِنِّي لَكُمْ رَسُولٌ أَمِينٌ)

آيه 179

(آيه 179)«پس تقوا را پيشه كنيد و از خدا بپرهيزيد و مرا اطاعت نماييد»كه اطاعتم اطاعت اوست . (فَاتَّقُوا اللّهَ وَ أَطِيعُونِ)

آيه 180

(آيه 180)اين را نيز بدانيد كه«من در برابر اين دعوت از شما اجر و پاداشى نمى طلبم تنها اجر و مزد من بر پروردگار عالميان است» . (وَ ما أَسْئَلُكُمْ عَلَيْهِ مِنْ أَجْرٍ إِنْ أَجْرِيَ إِلاّ عَلى رَبِّ الْعالَمِينَ).

آيه 181

(آيه 181)«شعیب»نیز مانند سایر پیامبرانی که گوشه ای از تاریخشان در این سوره قبلاً آمده است بعد از دعوت کلی خود به تقوا و اطاعت فرمان خدا،در بخش دوم از تعلیماتش روی انحرافات اخلاقی و اجتماعی آن محیط انگشت گذارد،و آن

ص: 395

را زير نقد كشيد و از آنجا كه مهمترين انحراف اين قوم مرفه نابسامانيهاى اقتصادى، و ظلم فاحش و حق كشى و استثمار بود،بيش از همه روى اين مسائل تكيه كرد.

نخست مى گويد:«حق پيمانه را ادا كنيد»و كم فروشى نكنيد .

(أَوْفُوا الْكَيْلَ)

«و ديگران را به خسارت نيفكنيد» .

(وَ لا تَكُونُوا مِنَ الْمُخْسِرِينَ)

آيه 182

(آيه 182)«و با ترازوى صحيح،وزن كنيد» . (وَ زِنُوا بِالْقِسْطاسِ الْمُسْتَقِيمِ)

آيه 183

(آيه 183)«و حق مردم را كم نگذاريد»و بر اشياء و اجناس مردم،عيب ننهيد . (وَ لا تَبْخَسُوا النّاسَ أَشْياءَهُمْ)

«و در زمين تلاش براى فساد نكنيد» .

(وَ لا تَعْثَوْا فِي الْأَرْضِ مُفْسِدِينَ)

آيه 184

(آيه 184)سپس شعيب در آخرين دستورش در اين بخش از سخن،بار ديگر آنها را به تقوا دعوت مى كند،و مى گويد:«و از خدايى بپرهيزيد كه شما و اقوام پيشين را آفريد» . (وَ اتَّقُوا الَّذِي خَلَقَكُمْ وَ الْجِبِلَّةَ الْأَوَّلِينَ)

شما تنها قوم و جمعيتى نيستيد كه روى اين زمين گام نهاده ايد،قبل از شما پدرانتان و اقوام ديگر آمدند و رفتند،گذشتۀ آنها،و آيندۀ خويش را فراموش نكنيد.

آيه 185

(آيه 185)سر نوشت اين قوم خيره سر!جمعيت ظالم و ستمگر كه خود را در برابر حرفهاى منطقى شعيب بى دليل ديدند براى اين كه به خودكامگى خود ادامه دهند،سيل تهمت و دروغ را متوجه او ساختند.

نخست همان بر چسب هميشگى را كه مجرمان و جباران به پيامبران مى زدند به او زدند و«گفتند:تو فقط از افسون شدگانى»! .

(قالُوا إِنَّما أَنْتَ مِنَ الْمُسَحَّرِينَ)

آيه 186

(آيه 186)به علاوه«تو فقط بشرى هستى همچون ما»چه انتظارى دارى كه ما پيرو تو شويم،اصلا چه فضيلت و برترى بر ما دارى؟ . (وَ ما أَنْتَ إِلاّ بَشَرٌ مِثْلُنا)

«تنها گمانى كه در بارۀ تو داريم اين است كه از دروغگويانى»! .

(وَ إِنْ نَظُنُّكَ لَمِنَ الْكاذِبِينَ).

آيه 187

(آيه 187)بعد از گفتن این سخنان ضد و نقیض که گاهی او را دروغگو و انسانی فرصت طلب که می خواهد با این وسیله بر آنها برتری جوید،و گاه او را مجنون خواندند،آخرین سخنانش این بود که بسیار خوب«پس اگر راست می گویی

ص: 396

سنگهاى آسمانى را بر سر ما فرو ريز»و ما را به همان بلايى كه به آن تهديدمان مى كنى مبتلا ساز تا بدانى ما از اين تهديدها نمى ترسيم! .

(فَأَسْقِطْ عَلَيْنا كِسَفاً مِنَ السَّماءِ إِنْ كُنْتَ مِنَ الصّادِقِينَ)

آيه 188

(آيه 188)«شعيب»در برابر اين سخنان ناموزون،و تعبيرات زشت و زننده، و تقاضاى عذاب الهى،تنها پاسخى كه داد اين بود«گفت:پروردگار من به اعمالى كه شما انجام مى دهيد آگاهتر است» . (قالَ رَبِّي أَعْلَمُ بِما تَعْمَلُونَ)

و از ميزان استحقاقتان با خبر است هر زمان شما را مستحق مجازات ديد عذاب را نازل مى كند.

آيه 189

(آيه 189)ولى به هر حال زمان پاكسازى صفحۀ زمين از اين آلودگان فرا رسيد،چنانكه قرآن مى گويد:«پس آنها شعيب را تكذيب كردند و به دنبال آن عذاب روز ابر سايه افكن آنها را فرو گرفت»! . (فَكَذَّبُوهُ فَأَخَذَهُمْ عَذابُ يَوْمِ الظُّلَّةِ)

و«اين عذاب،عذاب روز بزرگى بود» .

(إِنَّهُ كانَ عَذابَ يَوْمٍ عَظِيمٍ)

هفت روز،گرماى سوزانى سر زمين آنها را فرا گرفت،و مطلقا نسيمى نمى وزيد،ناگاه قطعۀ ابرى در آسمان ظاهر شد و نسيمى وزيدن گرفت،آنها از خانه هاى خود بيرون ريختند و از شدت ناراحتى به سايۀ ابر پناه بردند.

در اين هنگام صاعقه اى مرگبار از ابر برخاست،صاعقه اى با صداى گوش خراش،و به دنبال آن آتش بر سر آنها فرو ريخت،و لرزه اى بر زمين افتاد، و همگى هلاك و نابود شدند.

آيه 190

(آيه 190)در پايان اين داستان همان را مى گويد كه در پايان شش داستان گذشته از انبياء بزرگ آمده بود.

مى فرمايد:«در اين سر گذشت(مردم سر زمين«ايكه»و دعوت پر مهر پيامبرشان شعيب،و لجاجتها و سر سختيها و تكذيبهاى آنان،و سر انجام نابودى اين قوم ستمگر با صاعقۀ مرگبار)نشانه و درس عبرتى است» .

(إِنَّ فِي ذلِكَ لَآيَةً)

«اما اكثر آنها ايمان نياوردند» .

(وَ ما كانَ أَكْثَرُهُمْ مُؤْمِنِينَ).

آيه 191

(آيه 191)با این حال خداوند رحیم و مهربان به آنها مهلت کافی داد تا به

ص: 397

خود آيند و خويشتن را اصلاح كنند،و هنگامى كه مستوجب عذاب شدند با قدرت قهارش آنها را گرفت،آرى«پروردگار تو شكست ناپذير و رحيم است» .

(وَ إِنَّ رَبَّكَ لَهُوَ الْعَزِيزُ الرَّحِيمُ)

نكته:در پايان سرگذشت اين هفت پيامبر بزرگ توجه به اين نكته لازم است كه سر گذشت اين پيامبران در سوره هاى ديگرى از قرآن نيز آمده است،ولى در هيچ موردى چنين نيست كه آغاز دعوت همۀ آنها هماهنگ،و پايان همۀ آنها نيز هماهنگ بيان شده باشد.

اين هماهنگى قبل از هر چيز انعكاس«توحيد»را در دعوت انبيا نشان مى دهد،كه داراى برنامۀ واحدى بودند كه آغاز و پايانش يكى بود.

آيه 192

(آيه 192)عظمت قرآن در كتب پيشين:بعد از بيان هفت داستان از ماجراى انبياى پيشين و درسهاى عبرت انگيزى كه در تاريخ آنها نهفته بود بار ديگر قرآن به همان بحثى باز مى گردد كه سوره با آن آغاز شده بود،بحث عظمت قرآن و حقانيت اين كلام مبين الهى،مى گويد:«اين از سوى پروردگار عالميان نازل شده است» . (وَ إِنَّهُ لَتَنْزِيلُ رَبِّ الْعالَمِينَ)

آيه 193

(آيه 193)لذا اضافه مى كند:«آن را روح الامين(از سوى خداوند)نازل كرده است» . (نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الْأَمِينُ)

اگر آن فرشتۀ وحى آن را از سوى خداوند نياورده بود،اين چنين درخشان و پاك و خالى از آلودگى به خرافات و اباطيل نبود.

آيه 194

(آيه 194)آرى اين روح الامين قرآن را«بر قلب تو(از سوى پروردگار نازل كرد)تا از انذار كنندگان باشى» . (عَلى قَلْبِكَ لِتَكُونَ مِنَ الْمُنْذِرِينَ)

هدف بيان تاريخ گذشتگان به عنوان سر گرمى و داستانسرايى نبوده هدف ايجاد احساس مسؤوليت و بيدارى است،هدف تربيت و انسانسازى است.

آيه 195

(آيه 195)و براى اين كه جاى هيچ گونه عذر و بهانه اى براى كسى باقى نماند آن را«به زبان عربى آشكار»نازل كرد . (بِلِسانٍ عَرَبِيٍّ مُبِينٍ)

البته هدف تكيه روى زبان عرب نيست،بلكه روى صراحت قرآن و روشنايى

ص: 398

مفاهيم آن است.

آيه 196

(آيه 196)سپس به يكى ديگر از دلائل حقانيت قرآن اشاره كرده،مى گويد:

«وصف اين كتاب در كتب پيشينيان نيز آمده است»و از ظهور آن در آينده بشارت داده اند .

(وَ إِنَّهُ لَفِي زُبُرِ الْأَوَّلِينَ)

آيه 197

(آيه 197)لذا قرآن در اينجا اضافه مى كند:«آيا همين نشانه براى آنها كافى نيست كه علماى بنى اسرائيل به خوبى از آن آگاهند»؟! . (أَ وَ لَمْ يَكُنْ لَهُمْ آيَةً أَنْ يَعْلَمَهُ عُلَماءُ بَنِي إِسْرائِيلَ)

روشن است در محيطى كه آن همه دانشمندان بنى اسرائيل وجود داشتند و با مشركان كاملا محشور بودند ممكن نبود چنين سخنى را قرآن به گزاف در بارۀ خودش بگويد،چرا كه فورا از هر سو بانگ انكار برمى خاست،اين خود نشان مى دهد كه در محيط نزول آيات به قدرى اين مسأله روشن بوده كه جاى انكار نداشته است.

آيه 198

(آيه 198)اگر قرآن بر عجم نازل شده بود...!در اينجا نخست به يكى ديگر از بهانه هاى احتمالى كفار و پيشگيرى از آن پرداخته و بحثى را كه در آيات گذشته در بارۀ نزول قرآن به زبان عربى مبين آمده است تكميل مى كند.

مى فرمايد:«و اگر ما اين قرآن را بر بعضى از مردم عجم(غير عرب و غير فصيح)نازل مى كرديم»... .

(وَ لَوْ نَزَّلْناهُ عَلى بَعْضِ الْأَعْجَمِينَ)

آيه 199

(آيه 199)«و او اين آيات را بر آنها مى خواند هرگز به وى ايمان نمى آوردند» . (فَقَرَأَهُ عَلَيْهِمْ ما كانُوا بِهِ مُؤْمِنِينَ)

يعنى؛نژادپرستى و تعصبهاى قومى آنها به قدرى شديد است كه اگر قرآن بر فردى غير عرب نازل مى شد،امواج تعصبها مانع از پذيرش آن مى گرديد،تازه حالا كه بر مردى شريف از خانوادۀ اصيل عربى،و با بيانى رسا و گويا،نازل شده، و در كتب آسمانى پيشين نيز بشارت آن آمده،و علماى بنى اسرائيل نيز به آن گواهى داده اند،بسيارى از آنها ايمان نمى آورند،چه رسد اگر پيامبرشان اصلا چنين شرايطى را نداشت.

ص: 399

آيه 200

(آيه 200)سپس براى تأكيد بيشتر مى افزايد:«اين گونه ما قرآن را در دلهاى مجرمان وارد مى كنيم» . (كَذلِكَ سَلَكْناهُ فِي قُلُوبِ الْمُجْرِمِينَ)

با بيانى رسا،و با زبان مردى كه از ميان خودشان برخاسته است و با تمام شرايطى كه پذيرش آن را سهل و آسان و مطبوع سازد ولى اين دلهاى بيمار از پذيرش آن،امتناع مى كنند.

آيه 201

(آيه 201)لذا مى فرمايد:با اين حال اين قوم لجوج«به آن ايمان نمى آورند، تا عذاب دردناك را با چشم خود ببينند» . (لا يُؤْمِنُونَ بِهِ حَتّى يَرَوُا الْعَذابَ الْأَلِيمَ)

آيه 202

(آيه 202)آرى آنها ايمان نمى آورند«تا عذاب الهى ناگهانى و بطور غافلگيرانه و در حالى كه آنها توجه ندارند دامانشان را فرو گيرد» . (فَيَأْتِيَهُمْ بَغْتَةً وَ هُمْ لا يَشْعُرُونَ)

بدون شك منظور از اين عذاب الهى كه آنها را ناگهانى فرو مى گيرد،عذابهاى دنيا و بلاهاى نابود كننده و مجازات«استيصال»است.

آيه 203

(آيه 203)لذا به دنبال آن مى فرمايد:در اين حال آنها به خود مى آيند و از گذشتۀ ننگين خود پشيمان،و از آيندۀ وحشتناك خويش سخت نگران مى شوند و«مى گويند:آيا به ما مهلت داده مى شود»تا ايمان بياوريم و گذشتۀ خراب خود را آباد سازيم؟! .اما اين تقاضا هرگز پذيرفته نخواهد شد. (فَيَقُولُوا هَلْ نَحْنُ مُنْظَرُونَ)

آيه 204

(آيه 204)تهمتى ديگر بر قرآن!از آنجا كه آيات گذشته با اين جمله ختم شد كه مجرمان و گنهكاران،بعد از مشاهدۀ عذاب الهى و هنگامى كه در آستانۀ مرگ قرار مى گيرند،تقاضاى مهلت و باز گشت براى جبران مى كنند،در اينجا از دو راه به آنها پاسخ مى گويد.

نخست اين كه:«آيا براى عذاب ما عجله مى كنند» .

(أَ فَبِعَذابِنا يَسْتَعْجِلُونَ)

آيه 205

(آيه 205)ديگر اين كه:«به ما خبر ده،اگر(باز هم)ساليانى آنها را از اين زندگى بهره مند سازيم»... . (أَ فَرَأَيْتَ إِنْ مَتَّعْناهُمْ سِنِينَ)

آيه 206

(آيه 206)«سپس عذابى كه به آنها وعده داده شده به سراغشان بيايد»...

(ثُمَّ جاءَهُمْ ما كانُوا يُوعَدُونَ).

ص: 400

آيه 207

(آيه 207)«اين تمتع و بهره گيرى از دنيا براى آنها سودى نخواهد داشت» . (ما أَغْنى عَنْهُمْ ما كانُوا يُمَتَّعُونَ)

به فرض كه به آنها مهلت جديدى داده شود-كه بعد از اتمام حجت داده نخواهد شد-آيا كارى جز تمتع و بهره گيرى بيشتر از مواهب مادى خواهند داشت؟ آيا آنها به جبران گذشته خواهند پرداخت؟مسلما نه.

آيه 208

(آيه 208)در اينجا سؤال يا سؤالهايى پيش مى آيد و آن اين كه:اصولا با توجه به علم خداوند به آيندۀ هر قوم و گروه چه نيازى به مهلت است؟ به علاوه با اين كه امتهاى گذشته پى در پى به تكذيب انبيا برخاستند،چرا باز پيامبران پشت سر هم مى آيند و انذار و تبليغ مى كنند؟ قرآن در پاسخ مى گويد:اين سنت ما است كه«ما هيچ شهر و ديارى را هلاك نكرديم مگر اين كه انذار كنندگانى براى آنها بود»و پيامبرانى به اتمام حجت و موعظه و اندرز كافى برخاستند . (وَ ما أَهْلَكْنا مِنْ قَرْيَةٍ إِلاّ لَها مُنْذِرُونَ)

آيه 209

(آيه 209)«تا متذكّر شوند»و بيدار گردند،و امكان براى بازگشت داشته باشند . (ذِكْرى)

و اگر بدون اتمام حجت،بوسيلۀ بيم دهندگان الهى و بيدار باش رسولان پروردگار،آنها را مجازات مى كرديم،ظلم بود،در حالى كه«ما هرگز ستمكار نبوديم» و اصلا ظلم و ستم شايستۀ ما نيست .

(وَ ما كُنّا ظالِمِينَ)

اين ظلم است كه گروهى غير ظالم را هلاك كنيم،و يا ظالمان را بدون اتمام حجت كافى.

آيه 210

(آيه 210)سپس به پاسخ يكى ديگر از بهانه ها،يا تهمتهاى نارواى دشمنان قرآن مى پردازد كه مى گفتند:محمّد صلّى اللّه عليه و آله با فردى از جنّ!مربوط است،و او اين آيات را تعليمش مى دهد!در حالى كه قرآن تأكيد مى كند اين آيات از سوى پروردگار جهانيان نازل شده است.

در اينجا اضافه مى كند:«شياطين و جنيان اين آيات را نازل نكردند» .

(وَ ما تَنَزَّلَتْ بِهِ الشَّياطِينُ).

ص: 401

آيه 211

(آيه 211)سپس به بيان پاسخ اين تهمت واهى دشمنان پرداخته،مى گويد:

«و براى جنيان و شياطين،هرگز سزاوار نيست»كه چنين كتابى را نازل كنند .

(وَ ما يَنْبَغِي لَهُمْ)

يعنى محتواى اين كتاب بزرگ كه در مسير حق و دعوت به پاكى و عدالت و تقوا و نفى هر گونه شرك است به خوبى نشان مى دهد كه با افكار شيطانى و القائات شياطين هيچ گونه شباهت ندارد.

به علاوه«آنها توانايى(بر چنين كارى)ندارند» .

(وَ ما يَسْتَطِيعُونَ)

اگر آنها چنين قدرتى مى داشتند بايد ساير كسانى كه در محيط نزول قرآن -همانند كاهنان به اعتقاد مشركان-با شياطين مربوط بودند بتوانند همانند آن را بياورند،با اين كه همگى عاجز ماندند.

آيه 212

(آيه 212)به علاوه«كاهنان»خود معترف بودند كه بعد از تولد پيامبر صلّى اللّه عليه و آله، رابطۀ شياطينى كه با آنها در ارتباط بودند از اخبار آسمانها قطع شد«و آنها از شنيدن (اخبار آسمان)معزول و بر كنارند» . (إِنَّهُمْ عَنِ السَّمْعِ لَمَعْزُولُونَ)

آيه 213

(آيه 213)اقوام نزديكت را به اسلام دعوت كن:در تعقيب بحثهايى كه در آيات گذشته در زمينۀ موضع گيريهاى مشركان در برابر اسلام و قرآن آمد،خداوند در اينجا برنامه و خط مشى پيامبر اسلام صلّى اللّه عليه و آله را در ضمن بيان پنج دستور،در مقابل آنان مشخص مى كند.

قبل از هر چيز،شخص پيامبر را دعوت به اعتقاد هر چه راسختر به توحيد مى كند توحيدى كه ريشه و اساس دعوت همۀ پيامبران را تشكيل مى دهد، مى گويد:«هيچ معبودى را با خداوند مخوان كه از معذّبين خواهى بود»! .

(فَلا تَدْعُ مَعَ اللّهِ إِلهاً آخَرَ فَتَكُونَ مِنَ الْمُعَذَّبِينَ)

آيه 214

(آيه 214)سپس به مرحله اى فراتر از آن پرداخته،چنين دستور مى دهد:

«و خويشاوندان نزديكت را انذار كن»و از شرك و مخالفت فرمان پروردگار بترسان .

(وَ أَنْذِرْ عَشِيرَتَكَ الْأَقْرَبِينَ).

بدون شك براى دست زدن به يك برنامۀ انقلابى گسترده بايد از حلقه هاى

ص: 402

كوچكتر و فشرده تر شروع كرد.

آيه 215

(آيه 215)در مرحلۀ سوم دايرۀ وسيعترى مورد توجه قرار گرفته،مى فرمايد:

«و بال و پر خود را براى مؤمنانى كه از تو پيروى مى كنند بگستر» .

(وَ اخْفِضْ جَناحَكَ لِمَنِ اتَّبَعَكَ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ)

آيه 216

(آيه 216)سپس به چهارمين دستور پرداخته،مى گويد:«اگر تو را نافرمانى كنند بگو:من از آنچه شما انجام مى دهيد بيزارم» . (فَإِنْ عَصَوْكَ فَقُلْ إِنِّي بَرِيءٌ مِمّا تَعْمَلُونَ)

آيه 217

(آيه 217)سر انجام در پنجمين دستور براى تكميل برنامه هاى گذشته به پيامبر صلّى اللّه عليه و آله چنين مى گويد:«و بر خداوند عزيز و رحيم توكل نما» . (وَ تَوَكَّلْ عَلَى الْعَزِيزِ الرَّحِيمِ)

اين مخالفتها هرگز تو را دلسرد نكند و كمى دوستان و پيروان در عزم آهنين تو اثر نگذارد،تو تنها نيستى،تكيه گاهت خداوندى است شكست ناپذير و بسيار رحيم و مهربان.

آيه 218

(آيه 218)«همان خدايى كه تو را به هنگامى كه بر مى خيزى مى بيند» . (الَّذِي يَراكَ حِينَ تَقُومُ)

آيه 219

(آيه 219)«و حركت تو را در ميان سجده كنندگان»مشاهده مى كند . (وَ تَقَلُّبَكَ فِي السّاجِدِينَ)

آيه 220

(آيه 220)آرى«اوست خداى شنوا و دانا» . (إِنَّهُ هُوَ السَّمِيعُ الْعَلِيمُ)

و به اين ترتيب بعد از توصيف خداوند به عزيز و رحيم،سه وصف ديگر كه اميد بخش تر است در اين آيات آمده است:خدايى كه زحمات پيامبر صلّى اللّه عليه و آله را مى بيند،و از قيام و سجده و حركت و سكون او با خبر است.خدايى كه صداى او را مى شنود.و خدايى كه از خواسته ها و نيازهاى او آگاه است.

انذار بستگان نزديك(حديث يوم الدّار):

بر اساس آنچه در تواريخ اسلامى آمده،پيامبر صلّى اللّه عليه و آله در سال سوم بعثت مأمور ابلاغ اين دعوت شد؛بستگان نزديكش را به خانۀ ابو طالب دعوت كرد،آنها در آن روز حدود چهل نفر بودند،بعد

ص: 403

از صرف غذا چنين فرمود:«...من خير دنيا و آخرت را براى شما آورده ام،و خداوند به من دستور داده است كه شما را دعوت به اين آيين كنم،كداميك از شما مرا در اين كار يارى خواهد كرد،تا برادر من و وصىّ و جانشين من باشد؟ جمعيت همگى سر باز زدند جز على عليه السّلام كه از همه كوچكتر بود برخاست و عرض كرد:اى پيامبر خدا!من در اين راه يار و ياور توام.

پيامبر صلّى اللّه عليه و آله دست بر گردن على عليه السّلام نهاد و فرمود:«اين برادر و وصى و جانشين من در ميان شماست،سخن او را بشنويد و فرمانش را اطاعت كنيد».

آيه 221

(آيه 221)در اينجا بار ديگر به بحث آيات قبل پيرامون تهمت دشمنان به پيامبر صلّى اللّه عليه و آله در بارۀ اين كه قرآن القائات شياطين است باز مى گردد و با بيانى رسا و كوبنده مجددا به آنها پاسخ مى دهد.

مى گويد:«آيا به شما خبر بدهم شياطين بر چه كسى نازل مى شوند»؟! .

(هَلْ أُنَبِّئُكُمْ عَلى مَنْ تَنَزَّلُ الشَّياطِينُ)

آيه 222

(آيه 222)«آنها بر هر دروغگوى گنهكار نازل مى گردند»؟ . (تَنَزَّلُ عَلى كُلِّ أَفّاكٍ أَثِيمٍ)

آيه 223

(آيه 223)«شياطين آنچه را مى شنوند(توأم با دروغهاى بسيار به دوستان خود)القاء مى كنند و اكثرشان دروغگو هستند» . (يُلْقُونَ السَّمْعَ وَ أَكْثَرُهُمْ كاذِبُونَ)

كوتاه سخن اين كه القائات شيطانى،نشانه هاى روشنى دارد كه با آن نشانه ها مى توان آن را باز شناخت،شيطان وجودى است ويرانگر و موذى و مخرب و القائات او در مسير فساد و تخريب است و مشتريان او دروغگويان گنهكارند،هيچ يك از اين امور بر قرآن و آورندۀ آن تطبيق نمى كند،و كمترين شباهتى با آن ندارد.

آيه 224

(آيه 224)در اين آيه به پاسخ يكى ديگر از تهمتهاى كفار به پيامبر اسلام صلّى اللّه عليه و آله كه او را شاعر مى خواندند مى پردازد.

مى گويد:خط مشى پيامبر از خط شعرا جداست،شعرا در عالم خيال و پندار حركت مى كنند و او در عالمى مملو از واقع بينى براى نظام بخشيدن به جهان انسانى.

ص: 404

شعرا غالبا طالب عيش و نوشند،و در بند زلف و خال يار-مخصوصا شاعرانى كه در آن عصر و در محيط حجاز مى زيستند چنانكه از نمونه اشعارشان پيداست.

و به همين دليل«شعرا(كسانى هستند كه)گمراهان از آنها پيروى مى كنند» .

(وَ الشُّعَراءُ يَتَّبِعُهُمُ الْغاوُونَ)

آيه 225

(آيه 225)سپس به دنبال آن اين جمله را اضافه مى كند:«آيا نديدى كه آنها در هر وادى سر گردانند»؟! . (أَ لَمْ تَرَ أَنَّهُمْ فِي كُلِّ وادٍ يَهِيمُونَ)

آنها غرق پندارها و تشبيهات شاعرانۀ خويشتند،حتى هنگامى كه قافيه ها آنها را به اين سمت و آن سمت بكشاند،در هر وادى سر گردان مى شوند.

هنگامى كه از كسى راضى و خشنود شوند او را با مدايح خود به اوج آسمانها مى برند،هر چند شيطان لعينى باشد! و هنگامى كه از كسى برنجند چنان به هجو او مى پردازند كه گويى مى خواهند او را به اسفل السافلين بكشانند،هر چند موجودى آسمانى و پاك باشد.

آيه 226

(آيه 226)به علاوه شاعران معمولا مردان بزمند نه جنگاوران رزم،اهل سخنند نه عمل،لذا در اين آيه اضافه مى كند:«و(آيا نمى بينى كه)آنها سخنانى مى گويند كه عمل نمى كنند» . (وَ أَنَّهُمْ يَقُولُونَ ما لا يَفْعَلُونَ)

اما پيامبر اسلام صلّى اللّه عليه و آله سر تا پا عمل است،و حتى دشمنان او وى را به عزم راسخ و استقامت عجيبش و اهميت دادن به جنبه هاى عملى مسائل مى ستايند شاعر كجا و پيامبر اسلام كجا؟

آيه 227

(آيه 227)ولی از آنجا که در میان شاعران افراد پاک و هدفداری پیدا می شوند که اهل عمل و حقیقتند،و دعوت کننده به راستی و پاکی(هر چند از این قماش شاعران در آن محیط کمتر یافت می شد_قرآن برای این که حق این هنرمندان با ایمان و تلاشگران صادق،ضایع مگردد،با یک استثنا صف آنها را از دیگران جدا کرده،می گوید:«مگر کسانی که ایمان آورده و عمل صالح انجام داده اند»(الِلَّا الَّذینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحاتِ).

ص: 405

شاعرانى كه هدف آنها تنها شعر نيست،بلكه در شعر،هدفهاى الهى انسانى مى جويند،شاعرانى كه غرق در اشعار نمى شوند و غافل از خدا،بلكه«خدا را بسيار ياد مى كنند»و اشعارشان مردم را به ياد خدا وا مى دارد .

(وَ ذَكَرُوا اللّهَ كَثِيراً)

«و به هنگامى كه مورد ستم قرار مى گيرند(از اين ذوق خويش)براى دفاع از خويشتن(و مؤمنان)به پا مى خيزند» .

(وَ انْتَصَرُوا مِنْ بَعْدِ ما ظُلِمُوا)

و به اين ترتيب چهار صفت براى اين شاعران با هدف بيان كرده:«ايمان»، «عمل صالح»«بسيار به ياد خدا بودن»و«در برابر ستمها به پا خواستن و از نيروى شعر براى دفع آن كمك گرفتن».

و از آنجا كه بيشتر آيات اين سوره دلدارى به پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و مؤمنان اندك آن روز در برابر انبوه دشمنان است،و نيز از آنجا كه بسيارى از آيات اين سوره در مقام دفاع از پيامبر صلّى اللّه عليه و آله در برابر تهمتهاى ناروا نازل شده،سوره را با يك جملۀ پر معنى و تهديدآميز به اين دشمنان لجوج پايان داده،مى گويد:«آنها كه ستم كردند به زودى مى دانند كه بازگشتشان به كجاست»و سر نوشتشان چگونه است! .

(وَ سَيَعْلَمُ الَّذِينَ ظَلَمُوا أَيَّ مُنْقَلَبٍ يَنْقَلِبُونَ)

«پايان سوره شعراء»

ص: 406

سورۀ نمل[27]

اشاره

اين سوره در«مكّه»نازل شده،و 93 آيه است

محتواى سوره:

محتواى اين سوره از نظر كلى همان محتواى سوره هاى مكى است،از نظر اعتقادى بيشتر روى مبدء و معاد تكيه مى كند.

و از نظر مسائل عملى و اخلاقى،بخش قابل ملاحظه اى از سر گذشت پنج پيامبر بزرگ الهى،و مبارزات آنها با اقوام منحرف بحث مى كند،تا هم دلدارى و تسلّى خاطر براى مؤمنانى باشد كه مخصوصا در آن روز در مكه در اقليت شديد قرار داشتند،و هم هشدارى باشد براى مشركان لجوج و بيدادگر.

يكى از امتيازات اين سوره بيان بخش مهمى از داستان«سليمان»و«ملكۀ سبأ»و چگونگى ايمان آوردن او به توحيد،و سخن گفتن پرندگانى،همچون هدهد، و حشراتى همچون مورچه،با سليمان است.

اين سوره به خاطر همين معنى،سوره«نمل»(مورچه)ناميده شده،و عجب اين كه در بعضى از روايات به نام سورۀ سليمان آمده است.

ضمنا اين سوره از علم بى پايان پروردگار،و نظارت او بر همه چيز در عالم هستى،و حاكميت او در ميان بندگان سخن مى گويد.

اين سوره با«بشارت»شروع مى شود،و با«تهديد»پايان مى يابد،بشارتى كه قرآن براى مؤمنان آورده،و تهديد به اين كه خداوند از اعمال شما بندگان غافل نيست.

ص: 407

فضيلت تلاوت سوره:

در حديثى از پيامبر گرامى اسلام صلّى اللّه عليه و آله چنين آمده است:«هر كس سورۀ طس سليمان(سوره نمل)را بخواند خداوند به تعداد كسانى كه سليمان را تصديق و يا تكذيب كردند،و همچنين هود و شعيب و صالح و ابراهيم را،ده حسنه به او مى دهد،و به هنگام رستاخيز كه از قبرش بيرون مى آيد، نداى لا اله الاّ اللّه سر مى دهد».

به نام خداوند بخشندۀ بخشايشگر

بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ

آيه 1

(آيه 1)قرآن از سوى حكيم دانايى است:باز در آغاز اين سوره به «حروف مقطّعۀ»قرآن بر خورد مى كنيم«طا،سين» . (طس)

با توجه به اين كه بلا فاصله بعد از آن از عظمت قرآن سخن مى گويد به نظر مى رسد كه يكى از اسرار آن اين باشد كه اين كتاب بزرگ و آيات مبين از حروف سادۀ الفبا تشكيل يافته،و زيبندۀ ستايش،آن آفريدگارى است كه چنين اثر بديعى را از چنان مواد ساده اى به وجود آورده.

سپس مى افزايد:«اين آيات قرآن و كتاب مبين است» .

(تِلْكَ آياتُ الْقُرْآنِ وَ كِتابٍ مُبِينٍ)

آيه 2

(آيه 2)در اين آيه دو توصيف ديگر براى قرآن بيان شده:قرآنى كه«مايۀ هدايت،و وسيلۀ بشارت براى مؤمنان است» . (هُدىً وَ بُشْرى لِلْمُؤْمِنِينَ)

چرا كه تا مرحله اى از تقوا و تسليم و ايمان به واقعيتها در دل انسان نباشد به دنبال حق نمى رود.

آيه 3

(آيه 3)«همان كسانى كه نماز را بر پامى دارند و زكات را ادا مى كنند و به آخرت يقين دارند» . (الَّذِينَ يُقِيمُونَ الصَّلاةَ وَ يُؤْتُونَ الزَّكاةَ وَ هُمْ بِالْآخِرَةِ هُمْ يُوقِنُونَ)

و به اين ترتيب هم اعتقاد آنها به مبدأ و معاد محكم است،و هم پيوندشان با خدا و خلق.بنا بر اين اوصاف فوق اشاره اى به اعتقاد كامل و برنامۀ عملى جامع آنهاست.

ص: 408

آيه 4

(آيه 4)سپس به بيان حال گروهى كه در نقطۀ مقابل مؤمنان قرار دارند پرداخته و يكى از خطرناكترين حالاتشان را چنين باز گو مى كند:«كسانى كه ايمان به آخرت ندارند اعمال سوئشان را براى آنها زينت مى دهيم پس در طريق زندگى حيران و سر گردان مى شوند» . (إِنَّ الَّذِينَ لا يُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ زَيَّنّا لَهُمْ أَعْمالَهُمْ فَهُمْ يَعْمَهُونَ)

آلودگى در نظر آنها پاكى،زشتيها نزد آنها زيبا،پستيها افتخار،و بد بختيها و سيه روزيها سعادت و پيروزى محسوب مى شود.

اين دگرگونى ارزشها،و به هم ريختن معيارها در نظر انسان،كه نتيجه اش سرگردان شدن در بيراهه هاى زندگى است از بدترين حالاتى مى باشد كه به يك انسان دست مى دهد.

آيه 5

(آيه 5)سپس به نتيجۀ«تزيين اعمال»پرداخته و سر انجام كار چنين كسانى را اين گونه بيان مى كند:«آنها كسانى هستند كه عذابى بد(و شديد و دردناك) دارند) . (أُوْلئِكَ الَّذِينَ لَهُمْ سُوءُ الْعَذابِ)

در دنيا سر گردان و مأيوس و پريشان خواهند بود،و در آخرت گرفتار مجازاتى هولناك.

«و آنها در آخرت زيانكارترين مردمند» .

(وَ هُمْ فِي الْآخِرَةِ هُمُ الْأَخْسَرُونَ)

چه زيانى از اين بالاتر كه انسان اعمال زشتش را زيبا ببيند و تمام نيروى خود را براى آن به كار گيرد،اما سر انجام ببيند جز بد بختى و سيه روزى به بار نياورده است.

آيه 6

(آيه 6)و در اين آيه به عنوان تكميلى بر اشارات گذشته در زمينۀ عظمت محتواى قرآن،و مقدمه اى براى داستانهاى انبيا كه بلا فاصله بعد از آن شروع مى شود مى فرمايد:«بطور مسلم اين قرآن از سوى حكيم دانايى بر تو القا مى شود» . (وَ إِنَّكَ لَتُلَقَّى الْقُرْآنَ مِنْ لَدُنْ حَكِيمٍ عَلِيمٍ)

گر چه«حكيم»و«عليم»هر دو اشاره به دانايى پروردگار است،ولى«عليم»از آگاهى بى پايان خدا خبر مى دهد،و«حكيم»از حساب و هدفى كه در ايجاد اين

ص: 409

عالم و نازل كردن قرآن به كار رفته است.

آيه 7

(آيه 7)موسى اينجا به اميد قبسى مى آيد!چنانكه گفتيم در اين سوره، بعد از بيان اهميت قرآن،گوشه اى از سر گذشت پنج تن از پيامبران بزرگ و قوم آنها به ميان آمده است،و وعدۀ پيروزى مؤمنان و مجازات كافران در آنها به روشنى باز گو شده.

نخست از پيامبر اولوا العزم موسى(ع)شروع مى كند و مستقيما به سراغ لحظه اى كه نخستين جرقۀ وحى در دل او درخشيد،و با پيام و سخن الهى آشنا شد، مى رود،و مى گويد:به خاطر بياور«هنگامى را كه موسى به خانوادۀ خود گفت:من آتشى از دور ديدم»! .

(إِذْ قالَ مُوسى لِأَهْلِهِ إِنِّي آنَسْتُ ناراً)

همين جا توقف كنيد«من به زودى خبر از آن براى شما مى آورم و يا شعله اى از آتش،تا گرم شويد» .

(سَآتِيكُمْ مِنْها بِخَبَرٍ أَوْ آتِيكُمْ بِشِهابٍ قَبَسٍ لَعَلَّكُمْ تَصْطَلُونَ)

و اين در همان شبى بود كه با همسرش دختر شعيب در طريق مصر در بيابانى تاريك و ظلمانى گرفتار آمد،راه را گم كرد،و در همين حال درد وضع حمل به همسرش دست داد،موسى احساس نياز شديدى به افروختن آتش و استفاده از گرماى آن مى كرد،همين كه شعلۀ آتش را از دور ديد خوشحال شد،و آن را دليل بر وجود انسان يا انسانهايى گرفت،و گفت مى روم،يا براى شما خبرى مى آورم و يا شعلۀ آتشى كه با آن گرم شويد.

آيه 8

(آيه 8)موسى خانواده اش را در همانجا گذاشت و به آن سو كه آتش ديده بوده حركت كرد«پس هنگامى كه نزد آتش رسيد،ندايى برخاست كه:مبارك باد آن كس كه در آتش است،و كسى كه در اطراف آن است،و منزه است خداوندى كه پروردگار عالميان است» . (فَلَمّا جاءَها نُودِيَ أَنْ بُورِكَ مَنْ فِي النّارِ وَ مَنْ حَوْلَها وَ سُبْحانَ اللّهِ رَبِّ الْعالَمِينَ)

منظور از كسى كه در آتش است موسى(ع)بوده كه به آن شعلۀ آتش كه از ميان درخت سبز نمايان شده بوده،آنقدر نزديك گرديده كه گويى در درون آن قرار

ص: 410

داشت،و منظور از كسى كه اطراف آن قرار دارد فرشتگان مقرب پروردگار است كه در آن لحظۀ خاص،آن سر زمين مقدس را احاطه كرده بودند.

و يا اين كه به عكس منظور از كسانى كه در آتشند فرشتگان الهى مى باشند و كسى كه در گرد آن قرار دارد موسى(ع).

آيه 9

(آيه 9)بار ديگر ندايى برخاست و موسى را مخاطب ساخته،گفت:

«اى موسى!من خداوند عزيز و حكيمم» .

(يا مُوسى إِنَّهُ أَنَا اللّهُ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ)

اين جمله براى اين بود كه هر گونه شك و ترديد از موسى،بر طرف شود، و بداند كه اين خداوند عالميان است كه با او سخن مى گويد نه شعلۀ آتش يا درخت؛خداوندى كه«شكست ناپذير»و«صاحب حكمت و تدبير»است.

آيه 10

(آيه 10)از آنجا كه مأموريت رسالت آن هم در برابر ظالم و جبّارى همچون فرعون نياز به قدرت و قوت ظاهرى و باطنى و سند حقانيت محكم دارد، در اينجا به موسى(ع)دستور داده شد«و عصايت را بيفكن» . (وَ أَلْقِ عَصاكَ)

موسى عصاى خود را افكند،ناگاه تبديل به مار عظيمى شد«هنگامى كه موسى نظر به آن افكند،ديد با سرعت همچون مارهاى كوچك به هر سو مى دود و حركت مى كند(ترسيد و)به عقب برگشت و حتى پشت سر خود را نگاه نكرد» .

(فَلَمّا رَآها تَهْتَزُّ كَأَنَّها جَانٌّ وَلّى مُدْبِراً وَ لَمْ يُعَقِّبْ)

در اينجا بار ديگر به موسى خطاب شد:«اى موسى!نترس كه رسولان در نزد من ترس و وحشتى ندارند» .

(يا مُوسى لا تَخَفْ إِنِّي لا يَخافُ لَدَيَّ الْمُرْسَلُونَ)

يعنى؛اى موسى!تو در حضور پروردگار بزرگ هستى،و حضور او ملازم با امنيت مطلق است!

آيه 11

(آيه 11)ما در این آیه استثنایی برای جملهٔ«انّی لا یَخافُ لَدَیَّ المُرسَلُونَ»بیان کرده،می گوید:«مگر مسی که ستم کند سپس(در مقام توبه و جبران برآید و)بدی را تبدیل به نیکی کند که من غفور و رحیمم»،توبهٔ اورا می پذیرم و به او نیز امنیت می بخشیم(اِلّا مَن ظَلَمَ ثُمَّ بَدَّلَ حُسنًا بَعدَ سُوءٍ فَانّی غَفُورُ رَحیمُ).

ص: 411

آيه 12

(آيه 12)سپس دومين معجزۀ موسى(ع)را به او ارائه كرد،فرمود:

«و دستت را در گريبانت داخل كن هنگامى كه خارج مى شود،سفيد و درخشنده است بى آنكه عيبى در آن،باشد» .

(وَ أَدْخِلْ يَدَكَ فِي جَيْبِكَ تَخْرُجْ بَيْضاءَ مِنْ غَيْرِ سُوءٍ)

يعنى؛اين سفيدى ناشى از بيمارى«برص»نيست،بلكه نورانيت و درخشندگى و سفيدى جالبى است كه خود بيانگر وجود يك معجزه و امر خارق عادت است.

باز براى اين كه به موسى(ع)لطف بيشترى كند و به منحرفان امكان بيشترى براى هدايت دهد،مى گويد:معجزات تو منحصر به اين دو نيست، بلكه اين دو معجزه«در زمرۀ معجزات نه گانه اى است كه تو با آنها بسوى فرعون و قومش فرستاده مى شوى آنان قومى فاسد و طغيانگرند»و نياز به راهنمايى دارند،مجهز به معجزات بزرگ فراوان .

(فِي تِسْعِ آياتٍ إِلى فِرْعَوْنَ وَ قَوْمِهِ إِنَّهُمْ كانُوا قَوْماً فاسِقِينَ)

از ظاهر اين آيه چنين استفاده مى شود كه اين دو معجزه جزء نه معجزۀ معروف موسى بوده است نه اضافه بر آن.

آيه 13

(آيه 13)بالاخره موسى(ع)با قويترين سلاح معجزه،مسلح شد،و به سراغ فرعون و فرعونيان آمد و آنها را به سوى آيين حق دعوت كرد قرآن در اين آيه مى گويد:«هنگامى كه آيات روشنى بخش ما به سراغ آنان آمد گفتند:اين سحر آشكارى است» . (فَلَمّا جاءَتْهُمْ آياتُنا مُبْصِرَةً قالُوا هذا سِحْرٌ مُبِينٌ)

و مى دانيم اين تهمت تنها در مورد موسى(ع)نبود،بلكه متعصبان لجوج براى توجيه مخالفتهاى خود با انبيا تهمت سحر را مطرح مى نمودند.

آيه 14

(آيه 14)جالب این بود که در این آیه قرآن اضافه می کند«این اتهامات به خاطر آن نبود که راستی در شک و تردید باشند،بلکه آنها«معجزات را از روی ظلم و برتری جویی انکار کردند،در حالی که در دل به آن یقین و اطمینان داشتند»(وَ جَحَدُوا بِها وَ استَیٔقِنَتها اَنٔفُسُهُم ظُلمًا وَ عُلُوًّا).

ص: 412

از اين تعبير به خوبى استفاده مى شود كه ايمان واقعيتى غير از علم و يقين دارد،و ممكن است كفر از روى جحود و انكار در عين علم و آگاهى سر زند.

در پايان آيه به عنوان يك درس عبرت با يك جملۀ كوتاه و بسيار پر معنى به سر انجام شوم فرعونيان و غرق و نابودى آنها اشاره كرده،مى گويد:

«پس بنگر سر انجام تبهكاران و مفسدان چگونه بود»؟ .

(فَانْظُرْ كَيْفَ كانَ عاقِبَةُ الْمُفْسِدِينَ)

آيه 15

(آيه 15)حكومت داود و سليمان:به دنبال نقل گوشه اى از داستان موسى(ع)به بحث پيرامون دو تن ديگر از پيامبران بزرگ الهى،«داود»و«سليمان» مى پردازد،كه اينها نيز از پيامبران بنى اسرائيل بودند،و تفاوتى كه تاريخ آنها با تواريخ پيامبران ديگر دارد اين است كه اينها بر اثر آمادگى محيط فكرى و اجتماعى بنى اسرائيل توفيق يافتند دست به تأسيس حكومت عظيمى بزنند،و آيين الهى را با استفاده از نيروى حكومت،گسترش دهند،لذا از لحن سر گذشت پيامبران ديگر كه با مخالفت شديد قوم خود رو برو مى شدند در اينجا خبرى نيست.

جالب اين كه قرآن سخن را از مسأله«موهبت علم»كه زير بناى يك حكومت صالح و نيرومند است شروع كرده،مى گويد:«و ما به داود و سليمان علم قابل ملاحظه اى بخشيديم» .

(وَ لَقَدْ آتَيْنا داوُدَ وَ سُلَيْمانَ عِلْماً)

روشن است كه«علم»در اينجا معنى گسترده و وسيعى دارد كه علم توحيد و اعتقادات مذهبى و قوانين دينى،و همچنين علم قضاوت،و تمام علومى را كه براى تشكيل چنان حكومت وسيع و نيرومندى لازم بوده است در بر مى گيرد.

و به دنبال اين جمله از زبان داود و سليمان چنين نقل مى كند:«و آنها گفتند:

حمد و ستايش از آن خداوندى است كه ما را بر بسيارى از بندگان مؤمنش برترى بخشيد» .

(وَ قالاَ الْحَمْدُ لِلّهِ الَّذِي فَضَّلَنا عَلى كَثِيرٍ مِنْ عِبادِهِ الْمُؤْمِنِينَ)

جالب اين كه بلا فاصله بعد از بيان موهبت بزرگ«علم»،سخن از«شكر»به ميان آمده،تا روشن شود هر نعمتى را شكرى لازم است،و حقيقت شكر آن است كه از آن نعمت در همان راهى كه براى آن آفريده شده است استفاده شود و اين دو

ص: 413

پيامبر بزرگ از نعمت علمشان در نظام بخشيدن به يك حكومت الهى حد اكثر بهره را گرفتند.

آيه 16

(آيه 16)در اين آيه نخست اشاره به ارث بردن سليمان از پدرش داود كرده،مى گويد:«سليمان وارث داود شد» .و همۀ مواهب او را به ارث برد. (وَ وَرِثَ سُلَيْمانُ داوُدَ)

سپس قرآن مى افزايد:«سليمان گفت:اى مردم!به ما سخن گفتن پرندگان تعليم شده» .

(وَ قالَ يا أَيُّهَا النّاسُ عُلِّمْنا مَنْطِقَ الطَّيْرِ)

«و از همه چيز به ما داده شده است،و اين فضيلت آشكارى است» .

(وَ أُوتِينا مِنْ كُلِّ شَيْءٍ إِنَّ هذا لَهُوَ الْفَضْلُ الْمُبِينُ)

يعنى تمام وسائلى را كه از نظر معنوى و مادى براى تشكيل اين حكومت الهى لازم است به ما داده شده است.

آيه 17

(آيه 17)سليمان در وادى مورچگان!از آيات اين سوره،و همچنين از آيات سورۀ سبأ به خوبى استفاده مى شود كه داستان حكومت حضرت سليمان جنبۀ عادى نداشت،بلكه توأم با خارق عادات و معجزات مختلفى بود.

در حقيقت خداوند قدرت خود را در ظاهر ساختن اين حكومت عظيم و قوايى كه مسخر آن بود نشان داد.

نخست مى گويد:«لشكريان سليمان از جنّ و انس و پرندگان نزد او جمع شدند» .

(وَ حُشِرَ لِسُلَيْمانَ جُنُودُهُ مِنَ الْجِنِّ وَ الْإِنْسِ وَ الطَّيْرِ)

آنقدر زياد بودند كه«بايد توقف مى كردند تا به هم ملحق شوند» .

(فَهُمْ يُوزَعُونَ)

آيه 18

(آيه 18)به هر حال،سليمان با اين لشكر عظيم حركت كرد«تا به سر زمين مورچگان رسيدند» . (حَتّى إِذا أَتَوْا عَلى وادِ النَّمْلِ)

در اينجا«مورچه اى(از مورچگان،همنوعان خود را مخاطب ساخت و) گفت:اى مورچگان!داخل لانه هاى خود شويد تا سليمان و لشكريانش شما را پايمال نكنند در حالى كه نمى فهمند»!

(قالَتْ نَمْلَةٌ يا أَيُّهَا النَّمْلُ ادْخُلُوا مَساكِنَكُمْ

ص: 414

لا يَحْطِمَنَّكُمْ سُلَيْمانُ وَ جُنُودُهُ وَ هُمْ لا يَشْعُرُونَ)

آيه 19

(آيه 19)«سليمان از شنيدن اين سخن مورچه تبسم كرد و خنديد» . (فَتَبَسَّمَ ضاحِكاً مِنْ قَوْلِها)

در اينجا سليمان رو به درگاه خدا كرد و چند تقاضا نمود.

نخست اين كه:«عرضه داشت:پروردگارا!راه و رسم شكر نعمتهايى را كه بر من و پدر و مادرم ارزانى داشته اى به من الهام فرما» .

(وَ قالَ رَبِّ أَوْزِعْنِي أَنْ أَشْكُرَ نِعْمَتَكَ الَّتِي أَنْعَمْتَ عَلَيَّ وَ عَلى والِدَيَّ)

تا بتوانم با بسيج همۀ نيروهايم اين همه نعمتهاى عظيم را در راهى كه تو فرمان داده اى و مايۀ خشنودى توست به كار گيرم و از مسير حق منحرف نگردم.

ديگر اين كه مرا موفق دار«تا عمل صالحى به جاى آورم كه تو از آن خشنود مى شوى» .

(وَ أَنْ أَعْمَلَ صالِحاً تَرْضاهُ)

و بالاخره سومين تقاضايش اين بود كه عرضه داشت:پروردگارا!«مرا به رحمتت در زمرۀ بندگان صالحت داخل گردان» .

(وَ أَدْخِلْنِي بِرَحْمَتِكَ فِي عِبادِكَ الصّالِحِينَ)

يعنى هدف نهايى به دست آوردن قدرت،انجام عمل صالح است و عمل صالح نيز مقدمه اى است براى جلب خشنودى و رضاى خدا كه هدف نهايى است.

آيه 20

(آيه 20)داستان هدهد و ملكۀ سبا:در اينجا به فراز ديگرى از زندگى شگفت انگيز سليمان اشاره كرده،و ماجراى هدهد و ملكۀ سبا را باز گو مى كند.

نخست مى گويد:«سليمان در جستجوى آن پرنده[ هدهد]بر آمد» .

(وَ تَفَقَّدَ الطَّيْرَ)

اين تعبير به وضوح بيانگر اين حقيقت است كه او به دقت مراقب وضع كشور و اوضاع حكومت خود بود و حتى غيبت يك مرغ از چشم او پنهان نمى ماند! بدون شك منظور از پرنده در اينجا همان هدهد است،چنانكه در ادامۀ سخن،قرآن مى افزايد،سليمان«گفت:مرا چه شده است كه هدهد را نمى بينم» .

(فَقالَ ما لِيَ لا أَرَى الْهُدْهُدَ).

ص: 415

«يا اين كه او از غائبان است» .

(أَمْ كانَ مِنَ الْغائِبِينَ)

يعنى آيا او بدون عذر موجهى حضور ندارد و يا با عذر موجهى غيبت كرده است؟

آيه 21

(آيه 21)«سليمان»براى اين كه حكم غيابى نكرده باشد،و در ضمن غيبت هدهد روى بقيه پرندگان-تا چه رسد به انسانهايى كه پستهاى حساسى بر عهده داشتند-اثر نگذارد افزود:«من او را قطعا كيفر شديدى خواهم داد»! . (لَأُعَذِّبَنَّهُ عَذاباً شَدِيداً)

«يا او را ذبح مى كنم»! .

(أَوْ لَأَذْبَحَنَّهُ)

«يا(براى غيبتش)بايد دليل روشنى به من ارائه دهد» .

(أَوْ لَيَأْتِيَنِّي بِسُلْطانٍ مُبِينٍ)

در حقيقت سليمان(ع)تهديد لازم را در صورت ثبوت تخلف نمود،ضمنا نشان داد كه او حتى در برابر پرندۀ ضعيفى تسليم دليل و منطق است و هرگز تكيه بر قدرت و توانائيش نمى كند.

آيه 22

(آيه 22)«چندان درنگ نكرد»كه هدهد آمد . (فَمَكَثَ غَيْرَ بَعِيدٍ)

بازگشت و با صراحت به سليمان چنين«گفت:من بر چيزى آگاهى يافتم كه تو بر آن آگاهى ندارى،من از سر زمين سبا يك خبر قطعى(و دست اول)براى تو آورده ام»؟ .

(فَقالَ أَحَطْتُ بِما لَمْ تُحِطْ بِهِ وَ جِئْتُكَ مِنْ سَبَإٍ بِنَبَإٍ يَقِينٍ)

آيه 23

(آيه 23)هدهد در شرح ماجرا چنين گفت:«من(به سر زمين سبا رفته بودم)زنى را در آنجا يافتم كه بر آنها حكومت مى كند،و همه چيز را در اختيار دارد مخصوصا تخت عظيمى داشت»! . (إِنِّي وَجَدْتُ امْرَأَةً تَمْلِكُهُمْ وَ أُوتِيَتْ مِنْ كُلِّ شَيْءٍ وَ لَها عَرْشٌ عَظِيمٌ)

«هدهد»با اين سه جمله تقريبا تمام مشخصات كشور سبا و طرز حكومت آن را براى سليمان باز گو كرد.

آيه 24

(آيه 24)سلیمان از شنیدن این سخن در فکر فرو رفت ولی هدهد به او مجال نداد و مطلب دیگری بر آن افزود گفت«مسألهٔ عجیب و ناراحت کننده ای که

ص: 416

من در آنجا ديدم اين بود كه:«مشاهده كردم آن زن و قوم و ملتش در برابر خورشيد-نه در برابر اللّه-سجده مى كنند»! .

(وَجَدْتُها وَ قَوْمَها يَسْجُدُونَ لِلشَّمْسِ مِنْ دُونِ اللّهِ)

«و شيطان(بر آنها تسلط يافته و)اعمالشان را در نظرشان زينت داده» و افتخار مى كنند كه در برابر آفتاب سجده مى نمايند! .

(وَ زَيَّنَ لَهُمُ الشَّيْطانُ أَعْمالَهُمْ)

و به اين ترتيب«شيطان آنها را از راه حق باز داشته» .

(فَصَدَّهُمْ عَنِ السَّبِيلِ)

آنها چنان در بت پرستى فرو رفته اند كه من باور نمى كنم به آسانى از اين راه بر گردند«آنها هدايت نخواهند شد» .

(فَهُمْ لا يَهْتَدُونَ)

آيه 25

(آيه 25)سپس افزود:«آنها چرا براى خداوندى سجده نمى كنند كه آنچه در آسمانها و زمين پنهان است خارج مى كند،و آنچه را مخفى مى داريد و آنچه را آشكار مى سازيد مى داند» . (أَلاّ يَسْجُدُوا لِلّهِ الَّذِي يُخْرِجُ الْخَبْءَ فِي السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ يَعْلَمُ ما تُخْفُونَ وَ ما تُعْلِنُونَ)

يعنى چرا براى خداوندى سجده نمى كنند كه غيب آسمان و زمين و اسرار نهفتۀ آن را مى داند.

آيه 26

(آيه 26)و سر انجام سخن خود را چنين پايان مى دهد:«همان خداوندى كه معبودى جز او نيست و پروردگار و صاحب عرش عظيم است» . (اللّهُ لا إِلهَ إِلاّ هُوَ رَبُّ الْعَرْشِ الْعَظِيمِ)

و به اين ترتيب روى«توحيد عبادت»و«توحيد ربوبيت»پروردگار،و نفى هر گونه شرك تأكيد كرده و سخن خود را به پايان مى برد.

آيه 27

(آيه 27)سليمان با دقت به سخنان هدهد گوش فرا داد،و در فكر فرو رفت،سپس چنين«گفت:ما تحقيق به عمل مى آوريم ببينيم تو راست گفتى يا از دروغگويان هستى»؟! . (قالَ سَنَنْظُرُ أَ صَدَقْتَ أَمْ كُنْتَ مِنَ الْكاذِبِينَ)

سليمان نه هدهد را متهم ساخت و محكوم كرد،و نه سخن او را بى دليل تصديق نمود،بلكه آن را پايۀ تحقيق قرار داد.

ص: 417

آيه 28

(آيه 28)به هر حال سليمان نامه اى بسيار كوتاه و پر محتوا نوشت و به هدهد داد و گفت:«اين نامۀ مرا ببر و بر آنان بيفكن،سپس بر گرد(و در گوشه اى توقف كن)ببين آنها چه عكس العملى نشان مى دهند»؟ . (اذْهَبْ بِكِتابِي هذا فَأَلْقِهْ إِلَيْهِمْ ثُمَّ تَوَلَّ عَنْهُمْ فَانْظُرْ ما ذا يَرْجِعُونَ)

آيه 29

(آيه 29)ملكۀ سبا نامه را گشود و از مضمون آن آگاهى يافت و چون قبلا اسم و آوازۀ سليمان را شنيده بود و محتواى نامه نشان مى داد كه سليمان تصميم شديدى در بارۀ سرزمين سبا گرفته،سخت در فكر فرو رفت،و چون در مسائل مهم مملكتى با اطرافيانش به شور مى نشست از آنها دعوت كرد،رو به سوى آنها نموده «گفت:اى اشراف و بزرگان!نامۀ ارزشمندى به سوى من افكنده شده است»! . (قالَتْ يا أَيُّهَا الْمَلَأُ إِنِّي أُلْقِيَ إِلَيَّ كِتابٌ كَرِيمٌ)

آيه 30

(آيه 30)سپس ملكۀ سبا به ذكر مضمون نامه پرداخت و گفت:«اين نامه از سوى سليمان است و محتوايش چنين است:به نام خداوند بخشندۀ مهربان» . (إِنَّهُ مِنْ سُلَيْمانَ وَ إِنَّهُ بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ)

آيه 31

(آيه 31)توصيه ام به شما«اين است برترى جويى در برابر من نكنيد،و به سوى من آييد و تسليم حق شويد» . (أَلاّ تَعْلُوا عَلَيَّ وَ أْتُونِي مُسْلِمِينَ)

آنچه در دو آيۀ فوق آمده،الگويى است براى طرز نامه نگارى كه با نام خداوند رحمان و رحيم شروع شود و با دو جملۀ حساب شده جان سخن بيان گردد.

آيه 32

(آيه 32)بعد از ذكر محتواى نامۀ سليمان،براى سران ملت خود رو به سوى آنها كرده،چنين«گفت:اى اشراف و صاحب نظران!رأى خود را در اين كار مهم براى من ابراز داريد كه من هيچ كار مهمى را بى حضور شما و بدون نظر شما انجام نداده ام»! . (قالَتْ يا أَيُّهَا الْمَلَأُ أَفْتُونِي فِي أَمْرِي ما كُنْتُ قاطِعَةً أَمْراً حَتّى تَشْهَدُونِ).

آيه 33

(آيه 33)اشراف»در پاسخ او چنین«گفتند:ما دارای نیروی کافی و قدرت جنگی فراوان هستیم،ولی تصمیم نهایی با توست،ببین چه دستور

ص: 418

مى دهى» .

(قالُوا نَحْنُ أُولُوا قُوَّةٍ وَ أُولُوا بَأْسٍ شَدِيدٍ وَ الْأَمْرُ إِلَيْكِ فَانْظُرِي ما ذا تَأْمُرِينَ)

به اين ترتيب هم تسليم خود را در برابر دستورات او نشان دادند،و هم تمايل خود را به تكيه بر قدرت و حضور در ميدان جنگ!

آيه 34

(آيه 34)ملكه هنگامى كه تمايل آنها را به جنگ مشاهده كرد،در حالى كه خود باطنا تمايل به اين كار نداشت براى فرو نشاندن اين عطش،و هم براى اين كه حساب شده با اين جريان بر خورد،كند،چنين«گفت:پادشاهان هنگامى كه وارد منطقۀ آبادى شوند آن را به فساد و ويرانى مى كشانند»! . (قالَتْ إِنَّ الْمُلُوكَ إِذا دَخَلُوا قَرْيَةً أَفْسَدُوها)

«و عزيزان اهل آن را به ذلت مى نشانند» .

(وَ جَعَلُوا أَعِزَّةَ أَهْلِها أَذِلَّةً)

سپس براى تأكيد بيشتر گفت:«آرى اين چنين مى كنند» .

(وَ كَذلِكَ يَفْعَلُونَ)

در حقيقت ملكۀ سبا كه خود پادشاهى بود،شاهان را خوب شناخته بود كه برنامۀ آنها در دو چيز خلاصه مى شود:«فساد و ويرانگرى»و«ذليل ساختن عزيزان»،چرا كه آنها به منافع خود مى انديشند،نه به منافع ملتها و آبادى و سر بلندى آنها و هميشه اين دو بر ضد يكديگرند.

آيه 35

(آيه 35)سپس ملكه افزود:ما بايد قبل از هر كار سليمان و اطرافيان او را بيازماييم و ببينيم به راستى چه كاره اند؟سليمان پادشاه است يا پيامبر؟ويرانگر است يا مصلح؟ملتها را به ذلت مى كشانند يا عزت؟و براى اين كار بايد از هديه استفاده كرد،لذا«من هديۀ قابل ملاحظه اى براى آنها مى فرستم تا ببينم فرستادگان من چه واكنشى را از ناحيۀ آنها براى ما مى آورند» . (وَ إِنِّي مُرْسِلَةٌ إِلَيْهِمْ بِهَدِيَّةٍ فَناظِرَةٌ بِمَ يَرْجِعُ الْمُرْسَلُونَ)

پادشاهان علاقۀ شديد به«هدايا»دارند،و نقطۀ ضعف و زبونى آنها نيز همين جاست،آنها را مى توان با هداياى گرانبها تسليم كرد،اگر ديديم سليمان با اين هدايا تسليم شد،معلوم مى شود«شاه»است!در برابر او مى ايستيم،و گر نه پيامبر خداست در اين صورت بايد عاقلانه بر خورد كرد.

ص: 419

آيه 36

(آيه 36)مرا با مال نفريبيد!فرستادگان ملكۀ سبا با كاروان هدايا،سر زمين يمن را پشت سر گذاشتند و به سوى شام و مقر سليمان حركت كردند،به گمان اين كه سليمان از مشاهدۀ منظرۀ اين هدايا خوشحال مى شود،و به آنها شاد باش مى گويد،اما«هنگامى كه(فرستادۀ ملكۀ سبا)نزد سليمان آمد(سليمان نه تنها از آنها استقبال نكرد بلكه)گفت:مى خواهيد مرا با مال كمك كنيد(و فريب دهيد) آنچه خدا به من داده بهتر است از آنچه به شما داده است» . (فَلَمّا جاءَ سُلَيْمانَ قالَ أَ تُمِدُّونَنِ بِمالٍ فَما آتانِيَ اللّهُ خَيْرٌ مِمّا آتاكُمْ)

مال چه ارزشى در برابر مقام نبوت و علم و دانش و هدايت و تقوا دارد؟ «بلكه شما هستيد كه به هداياى خود خوشحال مى شويد» .

(بَلْ أَنْتُمْ بِهَدِيَّتِكُمْ تَفْرَحُونَ)

و به اين ترتيب سليمان،معيارهاى ارزش را در نظر آنها تحقير كرد و روشن ساخت كه معيارهاى ديگرى براى ارزش در كار است.

آيه 37

(آيه 37)سپس براى اين كه قاطعيت خود را در مسألۀ«حق و باطل»نشان دهد به فرستادۀ مخصوص ملكۀ سبا چنين گفت:«به سوى آنان باز گرد(و اين هدايا را نيز با خود ببر اما بدان)ما به زودى با لشكرهايى به سراغ آنها خواهيم آمد كه توانايى مقابله با آن را نداشته باشند» . (ارْجِعْ إِلَيْهِمْ فَلَنَأْتِيَنَّهُمْ بِجُنُودٍ لا قِبَلَ لَهُمْ بِها)

«و ما آنها را از آن سر زمين آباد با ذلت خارج مى كنيم در حالى كه كوچك و حقير خواهند بود» .

(وَ لَنُخْرِجَنَّهُمْ مِنْها أَذِلَّةً وَ هُمْ صاغِرُونَ)

چرا كه در برابر آيين حق،تسليم نشدند و از در مكر و فريب وارد گشتند.

آيه 38

(آيه 38)در يك چشم بر هم زدن تخت او حاضر است!سر انجام فرستادگان ملكه سبا هدايا و بساط خود را بر چيدند و به سوى كشورشان باز گشتند.

و ماجرا را براى ملكه و اطرافيانش شرح دادند،و بيان داشتند كه او به راستى فرستادۀ خداست و حكومتش نيز يك حكومت الهى است.

لذا ملكه سبا با عده اى از اشراف قومش تصميم گرفتند به سوى سليمان بيايند و شخصا اين مسألۀ مهم را بررسى كنند تا معلوم شود سليمان چه آيينى دارد؟

ص: 420

اين خبر از هر طريقى كه بود به سليمان رسيد،و تصميم گرفت قدرت نمايى شگرفى كند تا آنها را بيش از پيش به واقعيت اعجاز خود آشنا،و در مقابل دعوتش تسليم سازد.

لذا سليمان رو به اطرافيان خود كرد و«گفت:اى گروه بزرگان!كداميك از شما توانايى دارد تخت او را پيش از آن كه خودشان نزد من بيايند و تسليم شوند براى من بياورد» .

(قالَ يا أَيُّهَا الْمَلَؤُا أَيُّكُمْ يَأْتِينِي بِعَرْشِها قَبْلَ أَنْ يَأْتُونِي مُسْلِمِينَ)

آيه 39

(آيه 39)در اينجا دو نفر اعلام آمادگى كردند كه يكى از آنها عجيب و ديگرى عجيبتر بود.

نخست«عفريتى از جن رو به سوى سليمان كرد و گفت:من تخت او را پيش از آن كه(مجلس تو پايان گيرد و)از جاى بر خيزى نزد تو مى آورم» .

(قالَ عِفْرِيتٌ مِنَ الْجِنِّ أَنَا آتِيكَ بِهِ قَبْلَ أَنْ تَقُومَ مِنْ مَقامِكَ)

من اين كار را با زحمت انجام نمى دهم و در اين امانت گران قيمت نيز خيانتى نمى كنم،چرا كه«من نسبت به آن توانا و امينم»! .

(وَ إِنِّي عَلَيْهِ لَقَوِيٌّ أَمِينٌ)

آيه 40

(آيه 40)دومين نفر مرد صالحى بود كه آگاهى قابل ملاحظه اى از«كتاب الهى»داشت،چنانكه قرآن در حق او مى گويد:«كسى كه علم و دانشى از كتاب داشت گفت:من تخت او را قبل از آن كه چشم بر هم زنى نزد تو خواهم آورد»! . (قالَ الَّذِي عِنْدَهُ عِلْمٌ مِنَ الْكِتابِ أَنَا آتِيكَ بِهِ قَبْلَ أَنْ يَرْتَدَّ إِلَيْكَ طَرْفُكَ)

اين شخص يكى از نزديكان با ايمان،و دوستان خاص سليمان بوده است، و غالبا در تواريخ نام او را«آصف بن برخيا»نوشته اند،و مى گويند وزير سليمان و خواهر زادۀ او بوده است.

و اما در بارۀ«علم كتاب»بسيارى از مفسران و غير آنها گفته اند اين مرد با ايمان از«اسم اعظم الهى»با خبر بود.يعنى آن نام الهى را در درون جان خود پياده كرده بود و آن چنان از نظر آگاهى و اخلاق و تقوا و ايمان تكامل يافته بود كه خود مظهرى از آن اسم گشته بود،اين تكامل معنوى و روحانى كه پرتوى از آن اسم اعظم الهى است قدرت بر چنين خارق عاداتى را در انسان ايجاد مى كند.

ص: 421

و هنگامى كه سليمان با اين امر موافقت كرد او با استفاده از نيروى معنوى خود تخت ملكه سبأ را در يك«طرفة العين»نزد او حاضر كرد:«پس هنگامى كه سليمان آن را نزد خود مستقر ديد(زبان به شكر پروردگار گشود و)گفت:اين از فضل پروردگار من است،تا مرا بيازمايد كه آيا شكر نعمت او را به جا مى آورم يا كفران مى كنم»؟! .

(فَلَمّا رَآهُ مُسْتَقِرًّا عِنْدَهُ قالَ هذا مِنْ فَضْلِ رَبِّي لِيَبْلُوَنِي أَ أَشْكُرُ أَمْ أَكْفُرُ)

سپس افزود:«و هر كس شكر كند به سود خويش شكر كرده،و هر كسى كفران كند پروردگار من غنى و كريم است» .

(وَ مَنْ شَكَرَ فَإِنَّما يَشْكُرُ لِنَفْسِهِ وَ مَنْ كَفَرَ فَإِنَّ رَبِّي غَنِيٌّ كَرِيمٌ)

تفاوت و : «عِلْمٌ مِنَ الْكِتابِ» «عِلْمُ الْكِتابِ»

در حديثى از پيامبر صلّى اللّه عليه و آله چنين آمده است كه«ابو سعيد خدرى»مى گويد:من از معنى از محضرش سؤال كردم فرمود:«او وصىّ برادرم سليمان بن داود بود.» عرض كردم: (رعد43/)از چه كسى سخن مى گويد.

«الَّذِي عِنْدَهُ عِلْمٌ مِنَ الْكِتابِ» «وَ مَنْ عِنْدَهُ عِلْمُ الْكِتابِ»

فرمود:«ذاك اخى علىّ بن ابي طالب؛او برادرم علىّ بن ابي طالب است»! توجه به تفاوت«علم من الكتاب»كه علم جزئى را مى گويد،و«علم الكتاب» كه«علم كلى»را بيان مى كند روشن مى سازد كه ميان«آصف»و«على»عليه السّلام چه اندازه تفاوت بوده است؟!

آيه 41

(آيه 41)نور ايمان در دل ملكۀ سبا:سليمان براى اين كه ميزان عقل و درايت ملكۀ سبا را بيازمايد،و نيز زمينه اى براى ايمان او به خداوند فراهم سازد، دستور داد تخت او را كه حاضر ساخته بودند دگرگون و ناشناس سازند«گفت:تخت او را برايش ناشناس سازيد ببينيم آيا هدايت مى شود يا از كسانى خواهد بود كه هدايت نمى يابند»و آيا تخت خود را مى شناسد يا نمى شناسد؟ . (قالَ نَكِّرُوا لَها عَرْشَها نَنْظُرْ أَ تَهْتَدِي أَمْ تَكُونُ مِنَ الَّذِينَ لا يَهْتَدُونَ).

آيه 42

(آيه 42)به هر حال«هنگامی که ملکهٔ سبا وارد شد،(به او)گفته شد:آیا تخت تو این گونه است»؟(فَلَمّا جاءَت قیلَ اَهکَذا عَرشُکِ).

ص: 422

«ملكۀ سبا»زيركانه ترين و حساب شده ترين جوابها را داد و«گفت:گويا خود آن تخت است»! .

(قالَتْ كَأَنَّهُ هُوَ)

و بلا فاصله افزود:«و ما پيش از اين هم آگاه بوديم و اسلام آورده بوديم»! .

(وَ أُوتِينَا الْعِلْمَ مِنْ قَبْلِها وَ كُنّا مُسْلِمِينَ)

يعنى،اگر منظور سليمان از اين مقدمه چينى ها اين است كه ما به اعجاز او پى ببريم ما پيش از اين با نشانه هاى ديگر از حقانيت او آگاه شده بوديم و حتى قبل از ديدن اين خارق عادت عجيب ايمان آورده بوديم.

آيه 43

(آيه 43)و به اين ترتيب سليمان«او را از آنچه غير از خدا مى پرستيد باز داشت» . (وَ صَدَّها ما كانَتْ تَعْبُدُ مِنْ دُونِ اللّهِ)

هر چند«او قبل از آن از قوم كافر بود» .

(إِنَّها كانَتْ مِنْ قَوْمٍ كافِرِينَ)

آيه 44

(آيه 44)در اين آيه صحنۀ ديگرى از اين ماجرا باز گو مى شود،و آن ماجراى داخل شدن ملكۀ سبا در قصر مخصوص سليمان است.

سليمان دستور داده بود،صحن يكى از قصرها را از بلور بسازند و در زير آن، آب جارى قرار دهند.

هنگامى كه ملكۀ سبا به آنجا رسيد«به او گفته شد:داخل حياط قصر شو» .

(قِيلَ لَهَا ادْخُلِي الصَّرْحَ)

«پس هنگامى كه ملكه آن صحنه را ديد،گمان كرد نهر آبى است و ساق پاهاى خود را برهنه كرد»تا از آن آب بگذرد در حالى كه سخت در تعجب فرو رفته بود كه نهر آب در اينجا چه مى كند؟ .

(فَلَمّا رَأَتْهُ حَسِبَتْهُ لُجَّةً وَ كَشَفَتْ عَنْ ساقَيْها)

اما سليمان به او«گفت:كه حياط قصر از بلور صاف ساخته شده»اين آب نيست كه بخواهد پا را برهنه كند و از آن بگذرد .

(قالَ إِنَّهُ صَرْحٌ مُمَرَّدٌ مِنْ قَوارِيرَ)

در اينجا سؤال مهمى پيش مى آيد و آن اين كه:سليمان كه يك پيامبر بزرگ الهى بود چرا چنين دم و دستگاه تجملاتى فوق العاده اى داشته باشد؟درست است كه او سلطان بود و حكمروا،ولى مگر نمى شد بساطى ساده همچون ساير پيامبران داشته باشد؟

ص: 423

اما چه مانعى دارد كه سليمان براى تسليم كردن ملكۀ سبا كه تمام قدرت و عظمت خود را در تخت و تاج زيبا و كاخ با شكوه و تشكيلات پر زرق و برق مى دانست صحنه اى به او نشان دهد كه تمام دستگاه تجملاتيش در نظر او حقير و كوچك شود،و اين نقطۀ عطفى در زندگى او براى تجديد نظر در ميزان ارزشها و معيار شخصيت گردد؟! به تعبير ديگر اين هزينه در برابر امنيت و آرامش يك منطقۀ وسيع و پذيرش دين حق،و جلو گيرى از هزينۀ فوق العادۀ جنگ،مطلب مهمى نبود.

و لذا هنگامى كه ملكۀ سبا،اين صحنه را ديد چنين«گفت:پروردگارا!من بر خويشتن ستم كردم»! .

(قالَتْ رَبِّ إِنِّي ظَلَمْتُ نَفْسِي)

«و با سليمان در پيشگاه اللّه،پروردگار عاليمان،اسلام آوردم» .

(وَ أَسْلَمْتُ مَعَ سُلَيْمانَ لِلّهِ رَبِّ الْعالَمِينَ)

خداوندا!من همراه رهبرم سليمان به درگاه تو آمدم،از گذشته پشيمانم و سر تسليم به آستانت مى سايم.

آيه 45

(آيه 45)صالح در برابر قوم ثمود:بعد از ذكر قسمتى از سر گذشت «موسى»و«داود»و«سليمان»-در آياتى كه گذشت-چهارمين پيامبرى كه بخشى از زندگى او و قومش در اين سوره مطرح مى گردد حضرت«صالح»و قوم ثمود است.

نخست مى فرمايد:«و ما به سوى ثمود،برادرشان صالح را فرستاديم كه خداى يگانه را بپرستيد» .

(وَ لَقَدْ أَرْسَلْنا إِلى ثَمُودَ أَخاهُمْ صالِحاً أَنِ اعْبُدُوا اللّهَ)

تعبير به (برادرشان)كه در داستان بسيارى از انبيا آمده اشاره به نهايت محبت و دلسوزى آنان نسبت به اقوامشان مى باشد.

«أَخاهُمْ»

به هر حال تمام رسالت و دعوت اين پيامبر بزرگ در جملۀ خلاصه شده است،آرى بندگى خدا،كه عصارۀ همۀ تعليمات فرستادگان پروردگار است.

«أَنِ اعْبُدُوا اللّهَ»

سپس مى افزايد«آنها در برابر دعوت صالح به دو گروه مختلف تقسيم شدند

ص: 424

و به مخاصمه برخاستند»مؤمنان از يك سو و منكران لجوج از سوى ديگر .

(فَإِذا هُمْ فَرِيقانِ يَخْتَصِمُونَ)

آيه 46

(آيه 46)صالح براى بيدار ساختن آنها به انذارشان پرداخت و از عذابهاى دردناك الهى آنها را بر حذر داشت،اما آنها نه تنها پند نگرفتند و بيدار نشدند،بلكه همين مطلب را مستمسكى براى لجاجت خويش ساخته و با اصرار از او خواستند كه اگر راست مى گويى چرا مجازات الهى دامان ما را فرو نمى گيرد-اين مطلب در آيۀ 77 سورۀ اعراف صريحا آمده است.

ولى صالح به آنها«گفت:اى قوم من!چرا پيش از تلاش و كوشش براى جلب نيكيها،براى عذاب و بديها عجله داريد»؟ .

(قالَ يا قَوْمِ لِمَ تَسْتَعْجِلُونَ بِالسَّيِّئَةِ قَبْلَ الْحَسَنَةِ)

چرا تمام فكر خود را روى فرا رسيدن عذاب الهى متمركز مى كنيد،اگر عذاب الهى شما را فرو گيرد،به حياتتان خاتمه مى دهد و مجالى براى ايمان باقى نخواهد ماند،بياييد صدق گفتار مرا در بركات و رحمت الهى كه در سايۀ ايمان به شما نويد مى دهد بيازماييد«چرا از پيشگاه خدا تقاضاى آمرزش گناهان خويش نمى كنيد تا مشمول رحمت او واقع شويد» .

(لَوْ لا تَسْتَغْفِرُونَ اللّهَ لَعَلَّكُمْ تُرْحَمُونَ)

آيه 47

(آيه 47)به هر حال اين قوم سر كش به جاى اين كه اندرز دلسوزانۀ اين پيامبر بزرگ را به گوش جان بشنوند و به كار بندند با يك سلسله سخنان واهى و نتيجه گيريهاى بى پايه به مبارزۀ با او برخاستند،از جمله اين كه«گفتند:ما هم خودت و هم كسانى را كه با تو هستند به فال بد گرفته ايم» . (قالُوا اطَّيَّرْنا بِكَ وَ بِمَنْ مَعَكَ)

گويا آن سال خشكسالى و كمبود محصول و مواد غذايى بود،آنها گفتند:اين گرفتاريها و مشكلات ما همه از قدوم ناميمون تو و ياران توست.

اما او در پاسخ«گفت:فال بد(و بخت و طالع شما)در نزد خداست» .

(قالَ طائِرُكُمْ عِنْدَ اللّهِ).

ص: 425

اوست كه شما را به خاطر اعمالتان گرفتار اين مصائب ساخته و اعمال شماست كه در پيشگاه او چنين مجازاتى را سبب شده.

اين در حقيقت يك آزمايش بزرگ الهى براى شماست«آرى شما گروهى هستيد كه آزمايش مى شويد» .

(بَلْ أَنْتُمْ قَوْمٌ تُفْتَنُونَ)

اينها آزمايشهاى الهى است،تا كسانى كه شايستگى و قابليت دارند،از خواب غفلت بيدار شوند،و خود را اصلاح كنند.

آيه 48

(آيه 48)توطئۀ نه گروهك مفسد در وادى القرى در اينجا بخش ديگرى از داستان صالح و قومش را مى خوانيم كه بخش گذشته را تكميل كرده و پايان مى دهد،و آن مربوط به توطئۀ قتل صالح از ناحيۀ نه گروهك كافر و منافق و خنثى شدن توطئۀ آنهاست.

مى گويد:«در آن شهر(وادى القرى)نه گروهك بودند كه(هميشه)فساد در زمين مى كردند و اصلاح نمى كردند» .

(وَ كانَ فِي الْمَدِينَةِ تِسْعَةُ رَهْطٍ يُفْسِدُونَ فِي الْأَرْضِ وَ لا يُصْلِحُونَ)

آيه 49

(آيه 49)مسلما با ظهور صالح و آيين پاك و مصلح او،عرصه بر اين گروهكها تنگ شد،اينجا بود كه طبق اين آيه«گفتند:بياييد قسم ياد كنيد به خدا كه بر او[ صالح]و خانواده اش شبيخون مى زنيم(و آنها را به قتل مى رسانيم)سپس به ولىّ دم او مى گوييم:ما هرگز از هلاكت خانوادۀ او خبر نداشتيم و در اين گفتار خود صادق هستيم»! . (قالُوا تَقاسَمُوا بِاللّهِ لَنُبَيِّتَنَّهُ وَ أَهْلَهُ ثُمَّ لَنَقُولَنَّ لِوَلِيِّهِ ما شَهِدْنا مَهْلِكَ أَهْلِهِ وَ إِنّا لَصادِقُونَ).

آيه 50

(آيه 50)هنگامی که آنها در گوشه ای از کوه بر سر راه صالح به معبدش کمین کرده بودند کوه کوه ریزش کرد و صخرهٔ عظیمی از بالای کوه سراریز شد و آنها را در لحظه ای کوتاه در هم کوبید و نابود کرد!

لذا قرآن می گوید:«آنها نقشهٔ مهمی کشیدند و ماهم نقشهٔ مهمی کشیدیم×در حالی که آنها خبر نداشتند»!(وَمَکرُوا مَکَرًا وَمَکَرنا مَکرًا وَ هُم لا یَشعُرُونَ).

ص: 426

آيه 51

(آيه 51)سپس مى افزايد:«پس بنگر كه عاقبت توطئه و مكر آنها چگونه بود كه ما همۀ آنها و تمام قوم و طرفداران آنها را نابود كرديم»؟! . (فَانْظُرْ كَيْفَ كانَ عاقِبَةُ مَكْرِهِمْ أَنّا دَمَّرْناهُمْ وَ قَوْمَهُمْ أَجْمَعِينَ)

آيه 52

(آيه 52)سپس قرآن در مورد چگونگى هلاكت و سر انجام آنها چنين مى گويد:«پس ببين اين خانه هاى آنهاست كه به خاطر ظلم و ستمشان(ساقط شده و)خالى مانده»! . (فَتِلْكَ بُيُوتُهُمْ خاوِيَةً بِما ظَلَمُوا)

آرى!آتش ظلم و ستم در آنها افتاد و همه را سوزاند و ويران كرد.

«در اين ماجرا درس عبرت و نشانۀ روشنى است(از پايان كار ظالمان و قدرت پروردگار)براى كسانى كه مى دانند» .

(إِنَّ فِي ذلِكَ لَآيَةً لِقَوْمٍ يَعْلَمُونَ)

آيه 53

(آيه 53)اما در اين ميان خشك و تر با هم نسوختند و بى گناه به آتش گنهكار نسوخت«ما كسانى را كه ايمان آورده،و تقوا پيشه كرده بودند نجات داديم» و آنها هرگز به سر نوشت شوم بد كاران گرفتار نشدند» . (وَ أَنْجَيْنَا الَّذِينَ آمَنُوا وَ كانُوا يَتَّقُونَ)

آيه 54

(آيه 54)انحراف قوم لوط:پنجمين پيامبرى كه در اين سوره به زندگى او اشاره شده است،پيامبر بزرگ خدا حضرت لوط است.

نخست مى گويد:«و لوط را به ياد آور هنگامى كه به قومش گفت:آيا شما به سراغ كار بسيار زشت و قبيح مى رويد در حالى كه(زشتى و نتايج شوم آن را) مى بينيد» .

(وَ لُوطاً إِذْ قالَ لِقَوْمِهِ أَ تَأْتُونَ الْفاحِشَةَ وَ أَنْتُمْ تُبْصِرُونَ)

منظور از«فاحشه»در اينجا همجنس گرايى و عمل ننگين«لواط»است.

آيه 55

(آيه 55)سپس مى افزايد:«آيا شما به جاى زنان به سراغ مردان از روى شهوت مى رويد» . (أَ إِنَّكُمْ لَتَأْتُونَ الرِّجالَ شَهْوَةً مِنْ دُونِ النِّساءِ)

و براى اين كه روشن سازد انگيزۀ اين عمل جهالت و نادانى است مى افزايد:

«بلكه شما قومى جاهل و نادان هستيد» .

(بَلْ أَنْتُمْ قَوْمٌ تَجْهَلُونَ)

جهل به خداوند،جهل به هدف آفرينش و نواميس خلقت و جهل به آثار شوم اين گناه ننگين!

ص: 427

آغاز جزء بيستم قرآن مجيد

ادامۀ سورۀ نمل

آيه 56

(آيه 56)آنجا كه پاكدامنى عيب بزرگى است!اكنون ببينيم اين قوم كثيف و آلوده در پاسخ اين گفتار منطقى لوط چه گفتند؟ قرآن مى گويد:«آنها پاسخى جز اين نداشتند كه به يكديگر گفتند:خاندان لوط را از شهر و ديار خود بيرون كنيد،چرا كه اينها افرادى پاكند»و حاضر نيستند خود را با ما هماهنگ كنند! . (فَما كانَ جَوابَ قَوْمِهِ إِلاّ أَنْ قالُوا أَخْرِجُوا آلَ لُوطٍ مِنْ قَرْيَتِكُمْ إِنَّهُمْ أُناسٌ يَتَطَهَّرُونَ)

جوابى كه بيانگر انحطاط فكر و سقوط فوق العاده اخلاقى آنها بود.

آرى!در محيط آلودگان،پاكى جرم است و عيب!يوسفهاى پاكدامن را به جرم عفت و پارسايى به زندان مى افكنند،و خاندان پيامبر بزرگ خدا«لوط»را به خاطر پرهيزشان از آلودگى و ننگ به تبعيد تهديد مى كنند،اما زليخاها آزادند و صاحب مقام!و قوم لوط بايد در شهر و ديار خود آسوده بمانند!

آيه 57

(آيه 57)در روايات آمده است كه لوط حدود سى سال آنها را تبليغ كرد ولى جز خانواده اش-آن هم به استثناى همسرش كه با مشركان هم عقيده شد-به او ايمان نياوردند.

بديهى است چنين گروهى كه اميد اصلاحشان نيست جائى در عالم حيات ندارند و بايد طومار زندگانيشان در هم پيچيده شود.

لذا در اين آيه مى گويد:«پس ما لوط و خاندانش را رهايى بخشيديم به جز همسرش كه مقدر كرديم او جزء باقيماندگان باشد» .

(فَأَنْجَيْناهُ وَ أَهْلَهُ إِلاّ امْرَأَتَهُ قَدَّرْناها مِنَ الْغابِرِينَ).

آيه 58

(آيه 58) پس از بیرون آمدن آنها در موعد معین_در سحرگاه شبی که شر غرق فساد و ننگ بود _ پس از آن که صبحگاهان فرا رسید«بارانی(از سنگ)بر آنها فرستادیم(وَاَمطَرنا عَلَیهِم مَطَرًا).که همگی زیر آن مدفون شدند،و این بعد از آن بود که زلزلهٔ وحشتناکی سرزمین آنها را بکلی زیر و رو کرد.

ص: 428

«و چه سخت و ناگوار و بد است باران انذار شدگان» .

(فَساءَ مَطَرُ الْمُنْذَرِينَ)

آيه 59

(آيه 59)در اين آيه بعد از پايان شرح حال پنج پيامبر بزرگ الهى و سر نوشت قوم آنها،روى سخن را به پيامبر گرامى اسلام صلّى اللّه عليه و آله كرده و به عنوان يك نتيجه گيرى از گذشته،و مقدمه اى براى طرح گفتگو با مشركان،چنين مى فرمايد:

«بگو:حمد و ستايش مخصوص خداست» .

(قُلِ الْحَمْدُ لِلّهِ)

ستايش مخصوص خداوندى است كه اقوام ننگينى همچون قوم لوط را نابود كرد،مبادا دامنۀ آلودگيهاى آنها سراسر زمين را فرا گيرد.

سپس مى افزايد:«و سلام و درود بر بندگان بر گزيده اش» .

(وَ سَلامٌ عَلى عِبادِهِ الَّذِينَ اصْطَفى)

سلام بر موسى،صالح،لوط،سليمان و داود عليهم السّلام و سلام بر همۀ انبيا و پيروان راستينشان.

بعد مى گويد:«آيا خداوند(كه اين همه توانايى و قدرت و موهبت و نعمت دارد)بهتر است يا بتهايى را كه آنها شريك خدا قرار مى دهند»و مطلقا مبدأ اثر نيستند؟! .

(آللّهُ خَيْرٌ أَمّا يُشْرِكُونَ)

آيه 60

(آيه 60)با اين همه باز مشرك مى شويد!در آيۀ قبل-بعد از ذكر بخشهاى تكان دهنده اى از زندگى پنج پيامبر بزرگ-سؤال كوتاه و پر معنايى مطرح شد كه«آيا خداوند با اين همه قدرت و توانايى بهتر است يا بتهاى بى ارزشى كه آنها ساخته اند».

از اينجا به بعد به شرح آن سؤال پرداخته و ضمن پنج آيه كه با پنج سؤال حساب شده شروع مى شود مشركان را تحت باز پرسى و محاكمه قرار مى دهد، و روشنترين دلائل توحيد را ضمن اشاره به دوازده نمونه از مواهب بزرگ خداوند بيان مى كند.

نخست به خلقت آسمانها و زمين و نزول باران و بركات ناشى از آن پرداخته چنين مى گويد:آيا بتهايى كه معبود شما هستند بهترند«يا كسى كه آسمانها و زمين را آفريده و براى شما از آسمان آبى فرستاد پس با آن باغهاى زيبا و سرورانگيز

ص: 429

رويانديم» .

(أَمَّنْ خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ وَ أَنْزَلَ لَكُمْ مِنَ السَّماءِ ماءً فَأَنْبَتْنا بِهِ حَدائِقَ ذاتَ بَهْجَةٍ)

در دنبالۀ آيه روى سخن را به بندگان كرده،مى گويد:«شما قدرت نداشتيد كه درختان اين باغهاى زيبا را برويانيد» .

(ما كانَ لَكُمْ أَنْ تُنْبِتُوا شَجَرَها)

كار شما تنها بذرافشانى و آبيارى است،اما كسى كه حيات را در دل اين بذر آفريده،و به نور آفتاب و قطرات حياتبخش باران و ذرات خاك فرمان مى دهد كه اين دانه ها را برويانيد،تنها خداست.

به تعبير ديگر:توحيد در خلقت(توحيد خالق)و توحيد در ربوبيت(توحيد تدبير كنندۀ اين جهان)پايه اى براى«توحيد معبود»شمرده شده است.

و لذا در پايان آيه مى گويد:«آيا معبود ديگرى با خداست» .

(أَ إِلهٌ مَعَ اللّهِ)

«بلكه آنها گروهى هستند كه(از روى نادانى،مخلوقات را)هم طراز (پروردگارشان)قرار مى دهند» .

(بَلْ هُمْ قَوْمٌ يَعْدِلُونَ)

آيه 61

(آيه 61)در دومين سؤال به بحث از موهبت آرامش و ثبات زمين و قرارگاه انسان در اين جهان پرداخته،مى گويد:آيا معبودهاى ساختگى آنها بهتر است«يا كسى كه زمين را مستقر و آرام قرار داد،و در ميان آن،نهرهاى آب جارى،روان ساخت،و براى زمين،كوهاى ثابت و پا بر جا ايجاد كرد»؟!تا همچون زرهى قشر زمين را از لرزش نگاه دارند . (أَمَّنْ جَعَلَ الْأَرْضَ قَراراً وَ جَعَلَ خِلالَها أَنْهاراً وَ جَعَلَ لَها رَواسِيَ)

و نيز«ميان دو دريا(از آب شيرين و شور)مانعى قرار داد»تا با هم مخلوط نشوند .

(وَ جَعَلَ بَيْنَ الْبَحْرَيْنِ حاجِزاً)

آيا بتها نقشى در اين نظام بديع و شگفت انگيز دارند؟!حتى بت پرستان چنين ادعايى نمى كنند.

لذا در پايان آيه بار ديگر اين سؤال را تكرار مى كند كه«آيا معبودى با اللّه هست»؟ .

(أَ إِلهٌ مَعَ اللّهِ)

نه«بلكه بيشترشان نادانند و بى خبر» .

(بَلْ أَكْثَرُهُمْ لا يَعْلَمُونَ).

ص: 430

آيه 62

(آيه 62)در سومين سؤال،از اين سؤالات پنجگانه كه مجموعه اى از يك باز پرسى و محاكمه معنوى را تشكيل مى دهد،سخن از حل مشكلات،و شكستن بن بستها و اجابت دعاهاست.

مى گويد:آيا معبودهاى بى ارزش شما بهترند«يا كسى كه دعاى مضطر و درمانده را هنگامى كه او را بخواند به اجابت مى رساند و گرفتارى و بلا را بر طرف مى كند»؟! .

(أَمَّنْ يُجِيبُ الْمُضْطَرَّ إِذا دَعاهُ وَ يَكْشِفُ السُّوءَ)

آرى!در آن هنگام كه تمام درهاى عالم اسباب به روى انسان بسته مى شود و از هر نظر درمانده و مضطر مى گردد،تنها كسى كه مى تواند قفل مشكلات را بگشايد نور اميد در دلها بپاشد ذات پاك اوست و نه غير او.

از آنجا كه اين واقعيت به عنوان يك احساس فطرى در درون جان همۀ انسانهاست،بت پرستان نيز به هنگامى كه در ميان امواج خروشان دريا گرفتار مى شوند تمام معبودهاى خود را فراموش كرده،دست به دامن لطف«اللّه»مى زنند همان گونه كه قرآن مى گويد:«هنگامى كه سوار كشتى مى شوند خدا را مى خوانند در حالى كه پرستش را مخصوص او مى دانند».(عنكبوت65/) سپس مى افزايد:نه تنها مشكلات و ناراحتيها را بر طرف مى سازد بلكه«شما را خلفاى زمين قرار مى دهد» .

(وَ يَجْعَلُكُمْ خُلَفاءَ الْأَرْضِ)

«آيا(با اين همه)معبودى با خداست»؟ .

(أَ إِلهٌ مَعَ اللّهِ)

«ولى شما كمتر متذكر مى شويد» .و از اين دلائل روشن پند و اندرز نمى گيريد.

(قَلِيلاً ما تَذَكَّرُونَ)

آيه 63

(آيه 63)در چهارمين سؤال مسألۀ هدايت را مطرح كرده،مى گويد:آيا اين بتها بهترند«يا كسى كه شما را در تاريكيهاى صحرا و دريا(به وسيلۀ ستارگان) هدايت مى كند»؟ . (أَمَّنْ يَهْدِيكُمْ فِي ظُلُماتِ الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ)

«و كسى كه بادها را به عنوان بشارت دهندگان پيش از نزول رحمتش مى فرستد» .بادهايى كه بيانگر نزول بارانند و همانند پيك مخصوص بشارت،پيشاپيش آن حركت مى كنند.

ص: 431

(وَ مَنْ يُرْسِلُ الرِّياحَ بُشْراً بَيْنَ يَدَيْ رَحْمَتِهِ)

و در پايان آيه،بار ديگر،مشركان را مخاطب ساخته،مى گويد:«آيا معبود ديگرى با خداست»؟! .

(أَ إِلهٌ مَعَ اللّهِ)

سپس بى آنكه منتظر جواب آنها باشد اضافه مى كند:«خداوند برتر و بالاتر است از آنچه براى او شريك قرار مى دهند» .

(تَعالَى اللّهُ عَمّا يُشْرِكُونَ)

آيه 64

(آيه 64)در اين آيه پنجمين سؤال را كه در مورد مبدأ و معاد است به اين صورت مطرح مى كند:آيا معبودان شما بهترند«يا كسى كه آفرينش را آغاز كرد و سپس آن را اعاده مى كند»؟! . (أَمَّنْ يَبْدَؤُا الْخَلْقَ ثُمَّ يُعِيدُهُ)

«و كسى كه(در ميان اين آغاز و انجام)شما را از آسمان و زمين روزى مى دهد» .

(وَ مَنْ يَرْزُقُكُمْ مِنَ السَّماءِ وَ الْأَرْضِ)

«آيا(با اين حال باز هم معتقديد كه)معبودى با خداست» .

(أَ إِلهٌ مَعَ اللّهِ)

«به آنها بگو:(اگر چنين اعتقادى داريد)دليلتان را بياوريد اگر راست مى گوييد» .

(قُلْ هاتُوا بُرْهانَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ صادِقِينَ)

منظور از«رزق آسمان»باران و نور آفتاب و مانند آن است،و منظور از«رزق زمين»گياهان و مواد غذايى مختلفى است كه مستقيما از زمين مى رويد يا بطور غير مستقيم از زمين نشأت مى گيرد همچون دامها،همچنين معادن و مواد گوناگونى كه انسان در زندگى خود از آن بهره مى گيرد.

آيه 65

(آيه 65)از آن جا كه در آيۀ قبل سخن از قيامت و رستاخيز به ميان آمد در اينجا اين مسأله را از جوانب مختلف مورد بررسى قرار مى دهد.

نخست به پاسخ سؤالى مى پردازد كه مشركان بارها آن را مطرح كرده بودند و مى گفتند قيامت كى بر پا مى شود؟ مى فرمايد:«بگو:هيچ كس از كسانى كه در آسمان و زمين هستند-جز خدا- از غيب آگاه نيستند،و نمى دانند كى بر انگيخته مى شوند» .

(قُلْ لا يَعْلَمُ مَنْ فِي السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ الْغَيْبَ إِلاَّ اللّهُ وَ ما يَشْعُرُونَ أَيّانَ يُبْعَثُونَ).

ولى اين منافات با آن ندارد كه خداوند بخشى از علم غيب را در اختيار هر كس بخواهد بگذارد.

ص: 432

آيه 66

(آيه 66)سپس در بارۀ عدم آگاهى مشركان از قيامت و شك و ترديد و بى خبريشان مى فرمايد:«آنها اطلاع صحيحى در بارۀ آخرت ندارند بلكه در اصل آن شك دارند بلكه نسبت به آن نابينايند»! . (بَلِ ادّارَكَ عِلْمُهُمْ فِي الْآخِرَةِ بَلْ هُمْ فِي شَكٍّ مِنْها بَلْ هُمْ مِنْها عَمُونَ)

چرا كه نشانه هاى آخرت در زندگى همين دنيا نمايان است:باز گشت زمين مرده به حيات در فصل بهار،بارور شدن درختانى كه در فصل زمستان از كار افتاده بود و مشاهدۀ عظمت قدرت خدا در مجموعۀ آفرينش،همگى دليل بر امكان زندگى پس از مرگ است،اما آنها همچون نابينايان از كنار اين صحنه ها مى گذرند.

آيه 67

(آيه 67)اين آيه منطق منكران رستاخيز را در يك جمله بيان مى كند؛ «كافران گفتند:آيا هنگامى كه ما و پدرانمان خاك شديم باز هم(از دل خاك)بيرون فرستاده خواهيم شد»؟ . (وَ قالَ الَّذِينَ كَفَرُوا أَ إِذا كُنّا تُراباً وَ آباؤُنا أَ إِنّا لَمُخْرَجُونَ)

آيه 68

(آيه 68)سپس آنها مى افزايند:«اين وعدۀ بى پايه اى است كه به ما و پدرانمان از پيش داده شده»و هرگز اثرى از آن نمايان نبوده و نيست . (لَقَدْ وُعِدْنا هذا نَحْنُ وَ آباؤُنا مِنْ قَبْلُ)

«اينها جز همان افسانه هاى پيشينيان نيست»،اينها اوهام و خرافات است .

(إِنْ هذا إِلاّ أَساطِيرُ الْأَوَّلِينَ)

بنا بر اين نخست از استبعاد شروع مى كردند و بعد آن را پايۀ انكار مطلق قرار مى دادند.

ضمنا آنها با اين تعبير مى خواستند سخن پيامبر را در مورد قيامت تحقير كنند و بگويند:اين از وعده هاى كهنه و بى اساس است كه ديگران هم به نياكان ما داده اند و مطلب تازه اى به نظر نمى رسد كه قابل بررسى و مطالعه باشد.

آيه 69

(آيه 69)در آيات گذشته سخن از انكار معاد از سوى كفار متعصب بود.

در اينجا به جاى اين كه دليلى براى آنها ذكر كند آنها را به مجازاتهاى الهى كه در پيش دارند تهديد و انذار مى كند.

روى سخن را به پيامبر صلّى اللّه عليه و آله كرده،مى گويد:«بگو:در روى زمين سير كنيد

ص: 433

(و آثار گذشتگان را ببينيد)پس بنگريد عاقبت كار مجرمان و گنهكاران به كجا رسيد»؟ .

(قُلْ سِيرُوا فِي الْأَرْضِ فَانْظُرُوا كَيْفَ كانَ عاقِبَةُ الْمُجْرِمِينَ)

چگونه مى گوييد اين وعده ها به نياكان ما نيز داده شد و آنها نيز به آن اعتنا نكردند و ضررى هم نديدند؟

آيه 70

(آيه 70)از توطئه هاى آنها نگران مباش!از آنجا كه پيامبر اسلام صلّى اللّه عليه و آله از انكار و مخالفت آنها رنج مى برد و به راستى دلش براى آنها مى سوخت و عاشق هدايت و بيدارى آنها بود و از سوى ديگر،همواره با توطئه هاى آنها مواجه بود اين آيه،پيامبر صلّى اللّه عليه و آله را دلدارى داده،مى گويد:«و(از تكذيب و انكار)آنها غمگين مباش» و زياد غصۀ آنها را مخور . (وَ لا تَحْزَنْ عَلَيْهِمْ)

«و سينه ات از توطئۀ آنان تنگ نشود»كه ما پشتيبان و يار و ياور توايم .

(وَ لا تَكُنْ فِي ضَيْقٍ مِمّا يَمْكُرُونَ)

آيه 71

(آيه 71)ولى اين منكران لجوج به جاى اين كه از اين هشدار پيامبر دلسوز و مهربان و ملاحظۀ عاقبت كار مجرمان،پند و اندرز گيرند،باز در مقام سخريه و استهزاء بر آمده«و مى گويند:اگر راست مى گوييد اين وعدۀ عذاب الهى،كى واقع خواهد شد»؟! . (وَ يَقُولُونَ مَتى هذَا الْوَعْدُ إِنْ كُنْتُمْ صادِقِينَ)

آيه 72

(آيه 72)در اينجا قرآن به پاسخ اين گفتار سخريه آميز آنها با لحنى كاملا واقع بينانه پرداخته،مى گويد:«به آنها بگو:شايد بعضى از آنچه را عجله مى كنيد نزديك و در كنار شما باشد»! . (قُلْ عَسى أَنْ يَكُونَ رَدِفَ لَكُمْ بَعْضُ الَّذِي تَسْتَعْجِلُونَ)

چرا عجله مى كنيد؟چرا مجازات الهى را كوچك مى شمريد؟چرا به خود رحم نمى كنيد؟آخر عذاب خدا شوخى نيست!احتمال بدهيد به خاطر همين سخنانتان قهر و غضب خدا بر سر شما سايه افكنده باشد و به همين زودى بر شما فرود آيد و نابودتان كند،اين همه سر سختى براى چيست؟

آيه 73

(آيه 73)پس به بیان این واقعیت می پردازد که اگر خداوند در مجازات شما عجله نمی کند،به خاطر فضل و رحمتش بر شماست،تا برای اصلاح خویش

ص: 434

و جبران گذشته به قدر كافى مهلت داشته باشيد.

مى گويد:«و پروردگار تو نسبت به همۀ مردم فضل و رحمت دارد،ولى اكثر آنها شكرگزار نيستند» .

(وَ إِنَّ رَبَّكَ لَذُو فَضْلٍ عَلَى النّاسِ وَ لَكِنَّ أَكْثَرَهُمْ لا يَشْكُرُونَ)

آيه 74

(آيه 74)و اگر تصور مى كنند تأخير مجازات آنها به خاطر آن است كه خداوند از نيات سوء و انديشه هاى زشتى كه در سر مى پرورانند بى خبر است، اشتباه بزرگى است چرا كه:«پروردگار تو آنچه را سينه هاشان در خود پنهان مى دارد و آنچه را آشكار مى كنند به خوبى مى داند» . (وَ إِنَّ رَبَّكَ لَيَعْلَمُ ما تُكِنُّ صُدُورُهُمْ وَ ما يُعْلِنُونَ)

او به همان اندازه از خفاياى درونشان آگاه است كه از اعمال برون،و اصولا پنهان و آشكار و غيب و شهود براى او يكسان است.

آيه 75

(آيه 75)سپس مى افزايد:نه تنها خداوند،اسرار درون و برون آنها را مى داند،بلكه علم او به قدرى وسيع و گسترده است كه«هيچ موجودى در آسمان و زمين،پنهان و مكتوم نيست مگر آن كه در كتاب آشكار(علم پروردگار)ثبت است» . (وَ ما مِنْ غائِبَةٍ فِي السَّماءِ وَ الْأَرْضِ إِلاّ فِي كِتابٍ مُبِينٍ)

آيه 76

(آيه 76)در آيات گذشته سخن از«مبدء»و«معاد»در ميان بود در اينجا با طرح مسألۀ«نبوت»و حقانيت قرآن،اين بحث را تكميل مى كند.

به علاوه در گذشته روى سخن با مشركان بود،و در اينجا از كفار ديگر همچون يهود و اختلافات آنها سخن مى گويد.

نخست مى فرمايد«اين قرآن،اكثر چيزهايى را كه بنى اسرائيل در آن اختلاف دارند براى آنها بيان مى كند» .

(إِنَّ هذَا الْقُرْآنَ يَقُصُّ عَلى بَنِي إِسْرائِيلَ أَكْثَرَ الَّذِي هُمْ فِيهِ يَخْتَلِفُونَ)

بنى اسرائيل در مسائل زيادى با هم اختلاف داشتند،در مورد«مريم» و«عيسى»و در مورد پيامبرى كه بشارتش در تورات داده شده،و همچنين در بسيارى از احكام دينى و مذهبى با يكديگر اختلافاتى داشتند قرآن آمد و در اين زمينه حق مطلب را ادا كرد.

ص: 435

آيه 77

(آيه 77)و از آنجا كه مبارزه با هر گونه اختلاف،مايۀ هدايت و رحمت است در اين آيه به صورت يك اصل كلى مى فرمايد:«قرآن،هدايت و رحمت است براى مؤمنان» . (وَ إِنَّهُ لَهُدىً وَ رَحْمَةٌ لِلْمُؤْمِنِينَ)

آرى!هدايت و رحمت است از نظر اختلاف زدايى،و مبارزۀ با خرافات.

آيه 78

(آيه 78)و از آنجا كه گروهى از بنى اسرائيل در برابر حقايقى كه قرآن باز گو كرده بود باز مقاومت به خرج دادند و تسليم نشدند،در اين آيه مى افزايد:«پروردگار تو ميان آنها(در روز قيامت)به حكم خود داورى مى كند،و او توانا و داناست» . (إِنَّ رَبَّكَ يَقْضِي بَيْنَهُمْ بِحُكْمِهِ وَ هُوَ الْعَزِيزُ الْعَلِيمُ)

آيه 79

(آيه 79)و از آنجا كه اين سخنان علاوه بر بيان عظمت قرآن و تهديد بنى اسرائيل،وسيله اى براى آرامش و آسودگى خاطر پيامبر صلّى اللّه عليه و آله است در اين آيه مى افزايد:«بنا بر اين بر خداوند توكل و تكيه كن» . (فَتَوَكَّلْ عَلَى اللّهِ)

توكل بر خدايى كه عزيز است و شكست ناپذير،و به هر چيز عالم و آگاه.

بر او توكل كن و از مخالفتهاى آنها نترس«چرا كه تو بر حق آشكار هستى» .

(إِنَّكَ عَلَى الْحَقِّ الْمُبِينِ)

آيه 80

(آيه 80)در اينجا اين سؤال مطرح مى شود اگر قرآن حق آشكار است،پس چرا اين همه با آن مخالفت مى كنند،آيات بعد در واقع جوابگوى اين سؤال است.

مى گويد:اگر آنها اين حق مبين را پذيرا نمى شوند،و سخنان گرم تو در قلب سرد آنها اثر نمى كند جاى تعجب نيست«چرا كه تو نمى توانى سخنت را به گوش مردگان برسانى»! .

(إِنَّكَ لا تُسْمِعُ الْمَوْتى)

مخاطب تو زندگانند،آنها كه روحى زنده و بيدار و حق طلب دارند،نه مردگان زنده نما كه تعصب و لجاجت و استمرار بر گناه،فكر و انديشۀ آنها را تعطيل كرده است.

«حتى كسانى كه(زنده اند اما)گوشهاى آنها كر است نمى توانى سخن خود را به آنها برسانى،(مخصوصا)هنگامى كه پشت كنند و از تو دور شوند» .

(وَ لا تُسْمِعُ الصُّمَّ الدُّعاءَ إِذا وَلَّوْا مُدْبِرِينَ).

ص: 436

آيه 81

(آيه 81)باز اگر آنها به جاى گوش شنوا چشم بينايى داشتند،در اين صورت گر چه صدا به گوش آنها نمى رسيد،اما ممكن بود با علامت و اشاره صراط مستقيم را پيدا كنند،اما افسوس كه آنها نابينا هم هستند«و تو نمى توانى نابينايان را از گمراهيشان باز گردانى»و هدايت كنى . (وَ ما أَنْتَ بِهادِي الْعُمْيِ عَنْ ضَلالَتِهِمْ)

و به اين ترتيب تمام راههاى درك حقيقت به روى آنها بسته است، قلبهايشان مرده،گوشهاشان كر و چشمهاشان نابيناست.

«تو فقط مى توانى سخن خود را به گوش كسانى برسانى كه آمادۀ پذيرش ايمان به آيات ما هستند و در برابر حق تسليمند» .

(إِنْ تُسْمِعُ إِلاّ مَنْ يُؤْمِنُ بِآياتِنا فَهُمْ مُسْلِمُونَ)

آيه 82

(آيه 82)از آنجا كه در آيات گذشته سخن از استعجال كفار در مورد عذاب و يا تحقق رستاخيز بود.

در اينجا اشاره به قسمتى از حوادثى كه در آستانۀ رستاخيز صورت مى گيرد كرده،و سر نوشت دردناك اين منكران لجوج را مجسم مى سازد.

مى گويد:«و هنگامى كه فرمان عذاب فرا مى رسد(و آنها در آستانۀ رستاخيز قرار مى گيرند)جبنبده اى را از زمين،براى آنان خارج مى كنيم كه با آنها سخن مى گويد،و سخنش اين است كه مردم به آيات ما(خدا)ايمان نمى آوردند» .

(وَ إِذا وَقَعَ الْقَوْلُ عَلَيْهِمْ أَخْرَجْنا لَهُمْ دَابَّةً مِنَ الْأَرْضِ تُكَلِّمُهُمْ أَنَّ النّاسَ كانُوا بِآياتِنا لا يُوقِنُونَ)

در روايات متعددى بر شخص امير مؤمنان على عليه السّلام تطبيق شده است و با در نظر گرفتن احاديث فراوان مى توان از آن مفهوم كلى ترى را استفاده كرد كه بر هر يك از پيشوايان بزرگ كه در آخر زمان قيام و حركت فوق العاده مى كنند و حق و باطل و مؤمن و كافر را از هم مشخص مى سازند منطبق مى شود.

«دَابَّةُ الْأَرْضِ»

آيه 83

(آيه 83)سپس به يكى ديگر از نشانه هاى رستاخيز اشاره كرده،مى گويد:

به خاطر بياور«روزى را كه ما از هر امتى گروهى را از كسانى كه آيات ما را تكذيب مى كردند محشور مى كنيم،و آنها را نگه مى داريم تا به يكديگر ملحق شوند»

(وَ يَوْمَ

ص: 437

نَحْشُرُ مِنْ كُلِّ أُمَّةٍ فَوْجاً مِمَّنْ يُكَذِّبُ بِآياتِنا فَهُمْ يُوزَعُونَ).

بسيارى از بزرگان اين آيه را اشاره به مسألۀ رجعت و بازگشت گروهى از بد كاران و نيكو كاران به همين دنيا در آستانۀ رستاخيز مى دانند.

آيه 84

(آيه 84)«تا زمانى كه(به پاى حساب)مى آيند،(به آنان)مى گويد:آيا آيات مرا تكذيب كرديد و در صدد تحقيق بر نيامديد»؟ . (حَتّى إِذا جاؤُ قالَ أَ كَذَّبْتُمْ بِآياتِي وَ لَمْ تُحِيطُوا بِها عِلْماً)

«شما چه اعمالى انجام مى داديد»؟ .

(أَمّا ذا كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ)

گويندۀ اين سخن خداوند است و منظور از آيات،معجزات پيامبران و يا فرمانهاى الهى و يا همۀ اينهاست.

آيه 85

(آيه 85)بديهى است اين مجرمان در مقابل هيچ يك از اين دو سؤال پاسخى ندارند كه بدهند لذا در اين آيه اضافه مى كند:«و فرمان عذاب الهى به خاطر ظلم و ستمشان در مورد آنها صادر مى شود و آنها سخنى ندارند كه بگويند»! . (وَ وَقَعَ الْقَوْلُ عَلَيْهِمْ بِما ظَلَمُوا فَهُمْ لا يَنْطِقُونَ)

اين عذاب به معنى عذاب دنياست هر گاه آيه را به معنى رجعت بدانيم، و به معنى عذاب آخرت است اگر آيه را به معنى قيامت بدانيم.(1)

آيه 86

(آيه 86)حركت زمين،يك معجزۀ علمى قرآن!بار ديگر در اينجا به مسألۀ مبدأ و معاد و نشانه هاى قدرت و عظمت خداوند در عالم هستى،و همچنين حوادث رستاخيز پرداخته چنين مى گويد:«آيا نديدند كه ما شب را براى آرامش آنها قرار داديم» . (أَ لَمْ يَرَوْا أَنّا جَعَلْنَا اللَّيْلَ لِيَسْكُنُوا فِيهِ)

«و روز را روشنى بخش» .

(وَ النَّهارَ مُبْصِراً)

«در اين امور نشانه ها و دلائل روشنى است(از قدرت و حكمت پروردگار) براى كسانى كه آمادۀ پذيرش ايمانند» .

(إِنَّ فِي ذلِكَ لَآياتٍ لِقَوْمٍ يُؤْمِنُونَ)د.

ص: 438


1- «رجعت»از عقايد معروف شيعه است و تفسيرش در يك عبارت كوتاه چنين است:بعد از ظهور حضرت مهدى(عج)و در آستانۀ رستاخيز گروهى از«مؤمنان خالص»و«كفار و طاغيان بسيار شرور»به اين جهان باز مى گردند،گروه اول مدارجى از كمال را طى مى كنند،و گروه دوم كيفرهاى شديدى مى بينند.

آيه 87

(آيه 87)اين آيه به رستاخيز و مقدمات آن مى پردازد و مى گويد:«و(به خاطر بياوريد)روزى را كه در صور دميده مى شود و تمام كسانى كه در آسمانها و در زمين هستند در وحشت فرو مى روند،جز كسانى كه خدا بخواهد،و همگى با خضوع در پيشگاه او حاضر مى شوند» . (وَ يَوْمَ يُنْفَخُ فِي الصُّورِ فَفَزِعَ مَنْ فِي السَّماواتِ وَ مَنْ فِي الْأَرْضِ إِلاّ مَنْ شاءَ اللّهُ وَ كُلٌّ أَتَوْهُ داخِرِينَ)

از مجموعۀ آيات قرآن استفاده مى شود كه دو يا سه بار«نفخ صور»مى شود:

يك بار در پايان دنيا و آستانۀ رستاخيز،كه وحشت همه را فرا مى گيرد.

بار دوم همگى با شنيدن آن قالب تهى مى كنند و مى ميرند.

بار سوم به هنگام بعث و نشور و قيام قيامت است كه با نفخ صور همۀ مردگان به حيات باز مى گردند و زندگى نوينى را آغاز مى كنند.

ولى ظاهر آيه نشان مى دهد كه در اينجا اشاره به نفخۀ اولى است كه در پايان جهان صورت مى گيرد.

آيه 88

(آيه 88)اين آيه اشاره به يكى ديگر از آيات عظمت خداوند در پهنۀ عالم هستى كرده،مى گويد:«و كوهها را مى بينى و آنها را ساكن و جامد مى پندارى در حالى كه مانند ابر در حركتند» . (وَ تَرَى الْجِبالَ تَحْسَبُها جامِدَةً وَ هِيَ تَمُرُّ مَرَّ السَّحابِ)

«اين صنع و آفرينش خداوندى است كه همه چيز را متقن آفريده» .

(صُنْعَ اللّهِ الَّذِي أَتْقَنَ كُلَّ شَيْءٍ)

كسى كه اين همه حساب و نظم در برنامۀ آفرينش اوست«مسلما از كارهايى كه شما انجام مى دهيد آگاه است» .

(إِنَّهُ خَبِيرٌ بِما تَفْعَلُونَ)

آيۀ فوق از قبيل آيات توحيد و نشانه هاى عظمت خداوند در همين دنيا است و به«حركت كرۀ زمين»كه براى ما محسوس نيست اشاره مى كند.

آيه 89

(آيه 89)ر آیات گذشته سخنی از اعمال بندگان و آگاهی خداوند نسبت به آن در میان بود و در این آیه سخن از پاداش عمل و ایمنی آنها از فزع روز قیامت است.

ص: 439

مى فرمايد:«كسانى كه حسنه و كار نيكى انجام دهند پاداشى بهتر از آن خواهند داشت و آنها از وحشت در آن روز در امان خواهند بود» .

(مَنْ جاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ خَيْرٌ مِنْها وَ هُمْ مِنْ فَزَعٍ يَوْمَئِذٍ آمِنُونَ)

«حسنه»در اينجا مفهوم وسيعى دارد كه همۀ اعمال نيك را در بر مى گيرد،از جمله ايمان به خدا و پيامبر اسلام و ولايت ائمه عليهم السّلام كه در رأس هر كار نيك قرار دارد و مانع از آن نيست كه اعمال صالح ديگر نيز در آيه جمع باشد.

آيه 90

(آيه 90)سپس به نقطۀ مقابل اين گروه پرداخته،مى گويد:«و كسانى كه «سيئه»و كار بدى انجام دهند به رو در آتش افكنده مى شوند»! . (وَ مَنْ جاءَ بِالسَّيِّئَةِ فَكُبَّتْ وُجُوهُهُمْ فِي النّارِ)

و جز اين توقعى نمى توانند داشته باشند«آيا جزايى جز آنچه عمل مى كرديد خواهيد داشت»؟! .

(هَلْ تُجْزَوْنَ إِلاّ ما كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ)

آنها هنگامى كه مواجه با حق مى شدند،صورت خود را بر مى گرداندند و با همان صورت از گناه استقبال مى كردند اكنون بايد گرفتار چنين مجازاتى شوند.

آيه 91

(آيه 91)آخرين مأموريت پيامبر صلّى اللّه عليه و آله در سه آيۀ آخر اين سوره،روى سخن را به پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله كرده و حقايقى را باز گو مى كند كه در واقع بيانگر اين واقعيت است كه به آنها بگو:من وظايف خودم را انجام مى دهم،چه شما مشركان لجوج ايمان بياوريد و چه نياوريد.

نخست مى فرمايد:«من مأمورم پروردگار اين شهر(مقدّس مكّه)را عبادت كنم»! .

(إِنَّما أُمِرْتُ أَنْ أَعْبُدَ رَبَّ هذِهِ الْبَلْدَةِ)

اين شهر مقدّسى كه تمام افتخار شما و موجوديتتان در آن خلاصه مى شود، شهر مقدسى كه خدا آن را با بركاتش به شما ارزانى داشته ولى شما به جاى شكر نعمتش،كفران مى كنيد.

آرى!من مأمورم«پروردگارى را(عبادت كنم)كه اين شهر را حرمت نهاده» .

(الَّذِي حَرَّمَها)

اما تصور نكنيد كه فقط اين سر زمين ملك خداست بلكه«همه چيز(در عالم

ص: 440

هستى)به او تعلق دارد» .

(وَ لَهُ كُلُّ شَيْءٍ)

و دومين دستور كه به من داده شده اين است:«و من مأمورم كه از مسلمين باشم»تسليم مطلق در برابر فرمان پروردگار و نه غير او .

(وَ أُمِرْتُ أَنْ أَكُونَ مِنَ الْمُسْلِمِينَ)

و به اين ترتيب دو مأموريت اصلى خود را كه«پرستش خداوند يگانه» و«تسليم مطلق در برابر فرمان»اوست بيان مى دارد.

آيه 92

(آيه 92)سپس ابزار وصول به اين دو هدف را چنين بيان مى كند:«و(من مأمورم)قرآن را تلاوت كنم» . (وَ أَنْ أَتْلُوَا الْقُرْآنَ)

از فروغ آن شعله گيرم،و از چشمۀ آب حياتبخش جرعه ها بنوشم،و در همۀ برنامه ها بر راهنمايى آن تكيه كنم،آرى اين وسيلۀ من است! و به دنبال آن اضافه مى كند:تصور نكنيد ايمان آوردن شما سودى به حال من و يا از آن بالاتر سودى براى خداوند بزرگ دارد،نه«پس هر كس هدايت شود براى خود هدايت مى يابد» .

(فَمَنِ اهْتَدى فَإِنَّما يَهْتَدِي لِنَفْسِهِ)

و تمام منافع هدايت چه در اين جهان و چه در جهان ديگر عائد خود او مى شود.

«و هر كس گمراه شود»(وزر و وبالش به گردن خود اوست)بگو:من فقط از انذار كنندگان و بيم دهندگانم و عواقب شوم آن دامن مرا نمى گيرد» .

(وَ مَنْ ضَلَّ فَقُلْ إِنَّما أَنَا مِنَ الْمُنْذِرِينَ)

آيه 93

(آيه 93)و سر انجام در آخرين آيه به پيامبر دستور مى دهد كه خدا را در برابر اين همه نعمتهاى بزرگ مخصوصا نعمت هدايت،حمد و ستايش كن مى فرمايد:«بگو:حمد و ستايش مخصوص ذات خداست» . (وَ قُلِ الْحَمْدُ لِلّهِ)

اين حمد و ستايش هم به نعمت قرآن باز مى گردد،هم هدايت الهى و هم مى تواند مقدمه اى براى جمله بعد باشد كه مى گويد:«به زودى آياتش را به شما نشان مى دهد تا آن را بشناسيد» .

(سَيُرِيكُمْ آياتِهِ فَتَعْرِفُونَها)

اين تعبير اشاره به آن است كه با گذشت زمان و پيشرفت علم و دانش و خرد

ص: 441

آدمى،هر روز پرده از آيات جديد و اسرار تازه اى از عالم هستى برداشته مى شود، و روز به روز به عظمت قدرت و عمق حكمت پروردگار آشناتر مى شويد،و اين ارائۀ آيات هرگز قطع نمى شود و در طول عمر بشر همچنان ادامه دارد.

اما اگر با اين همه،باز راه خلاف و انحراف بپيماييد،بدانيد:«پروردگار شما هرگز از كارهايى كه انجام مى دهيد غافل نيست» .

(وَ ما رَبُّكَ بِغافِلٍ عَمّا تَعْمَلُونَ)

و اگر كيفر شما را تأخير مى اندازد به خاطر لطفش به بندگان است.

«پايان سورۀ نمل»

ص: 442

سورۀ قصص[28]

اشاره

اين سوره در«مكّه»نازل شده و 88 آيه است

محتواى سوره:

اين سوره در شرايطى كه مؤمنين در چنگال دشمنان نيرومندى گرفتار بودند،دشمنانى كه هم از نظر جمعيت و تعداد،و هم قدرت و قوت بر آنها برترى داشتند،نازل شده است.اين اقليت مسلمان،چنان تحت فشار آن اكثريت بودند،كه جمعى از آيندۀ اسلام بيمناك و نگران به نظر مى رسيدند.

از آنجا كه اين حالت شباهت زيادى به وضع بنى اسرائيل در چنگال فرعونيان داشت،بخشى از محتواى اين سوره را داستان«موسى»و«بنى اسرائيل» و«فرعونيان»تشكيل مى دهد،بخشى كه در حدود نيمى از آيات اين سوره را در بر مى گيرد.

و مخصوصا در آغازش نويد حكومت حق و عدالت را براى مستضعفين و بشارت در هم شكستن شوكت ظالمان را باز گو مى كند،بشارتى آرام بخش و قدرت آفرين.

بخش ديگرى از اين سوره داستان«قارون»آن مرد ثروتمند مستكبر را كه تكيه بر علم و ثروت خود داشت باز گو مى كند كه بر اثر غرور،سر نوشتى همچون سر نوشت فرعون پيدا كرد؛او در آب فرو رفت و اين در خاك.

و ميان اين دو بخش درسهاى زنده و ارزنده اى از توحيد و معاد،و اهميت قرآن،و وضع حال مشركان در قيامت،و مسألۀ هدايت و ضلالت،و پاسخ به

ص: 443

بهانه جوييهاى افراد ضعيف،آمده است كه در حقيقت نتيجه اى است از بخش اول و مقدمه اى است براى بخش دوم.

فضيلت تلاوت سوره:

در حديثى از پيامبر اسلام صلّى اللّه عليه و آله مى خوانيم:«كسى كه سورۀ قصص را بخواند به تعداد هر يك از كسانى كه موسى را تصديق يا تكذيب كردند ده حسنه به او داده خواهد شد،و فرشته اى در آسمانها و زمين نيست مگر اين كه روز قيامت گواهى بر صدق او مى دهد».

بديهى است اين همه اجر و پاداش از آن كسانى است كه اين سوره را مى خوانند و مى انديشند و برنامۀ عمل خويش قرار مى دهند.

به نام خداوند بخشندۀ بخشايشگر

بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ

آيه 1

(آيه 1)«طا،سين،ميم» .اين چهاردهمين بار است كه با«حروف مقطعه»در آغاز سوره هاى قرآن رو به رو مى شويم،مخصوصا«طسم»سومين و آخرين بار است. (طسم)

در مورد«طسم»از روايات متعددى بر مى آيد كه اين حروف علامتهاى اختصارى از صفات خدا،و يا مكانهاى مقدسى مى باشد،اما در عين حال مانع از آن تفسير معروف كه بارها بر روى آن تأكيد كرده ايم نخواهد بود كه خداوند مى خواهد اين حقيقت را بر همه روشن سازد كه اين كتاب بزرگ آسمانى كه سر چشمۀ انقلابى بزرگ در تاريخ بشر گرديد و برنامۀ كامل زندگى سعادتبخش انسانها را در بر دارد از وسيلۀ ساده اى همچون حروف«الفباء»تشكيل يافته كه هر كودكى مى تواند به آن تلفظ كند،اين نهايت عظمت است كه آن چنان محصول فوق العاده با اهميتى را از چنين مواد ساده اى ايجاد كند كه همگان آن را در اختيار دارند.

آيه 2

(آيه 2) شاید به همین دلیل بعد از این حروف مقطعه سخن از عظمت قرآن به میان آورده،می گوید:«این(آیات با عظمت)آیات کتاب مبین(قرآن)است»(تِلکَ آیاتُ الکِتابِ المُبینِ).کتابی که هم خود روشن است و هم روشنگر راه سعادت انسانها.

ص: 444

آيه 3

(آيه 3)قرآن بعد از ذكر اين مقدمۀ كوتاه وارد بيان سر گذشت«موسى» و فرعون شده،مى گويد:«ما به حق بر تو(بخشى)از داستان موسى و فرعون را مى خوانيم براى گروهى كه ايمان مى آورند» . (نَتْلُوا عَلَيْكَ مِنْ نَبَإِ مُوسى وَ فِرْعَوْنَ بِالْحَقِّ لِقَوْمٍ يُؤْمِنُونَ)

آرى!هدف اصلى از اين آيات مؤمنانند و اين تلاوت به خاطر آنها و براى آنها صورت گرفته،مؤمنانى كه مى توانند از آن الهام گيرند و راه خود را به سوى هدف در ميان انبوه مشكلات بگشايند.

آيه 4

(آيه 4)سپس به تفصيل آن پرداخته،مى گويد:«فرعون(استكبار و سلطه گرى و)برترى جويى در زمين كرد» . (إِنَّ فِرْعَوْنَ عَلا فِي الْأَرْضِ)

او بندۀ ضعيفى بود كه بر اثر جهل و نادانى شخصيت خود را گم كرد و تا آنجا پيشرفت كه دعوى خدايى نمود.

به هر حال او براى تقويت پايه هاى استكبار خود به چند جنايت بزرگ دست زد.

نخست:«اهل آن[ سر زمين]را به گروههاى مختلفى تقسيم نمود» .

(وَ جَعَلَ أَهْلَها شِيَعاً)

چرا كه حكومت يك اقليت ناچيز بر يك اكثريت بزرگ جز با برنامۀ«تفرقه بينداز و حكومت كن»امكان پذير نيست! آنها هميشه از«توحيد كلمه»و«كلمۀ توحيد»وحشت داشته و دارند،آنها از پيوستگى صفوف مردم به شدت مى ترسند.

آرى!فرعون مخصوصا مردم مصر را به دو گروه مشخص تقسيم كرد:

«قبطيان»كه بوميان آن سر زمين بودند،و تمام وسائل رفاهى و كاخها و ثروتها و پستهاى حكومت در اختيار آنان بود.

و«سبطيان»يعنى مهاجران بنى اسرائيل كه به صورت بردگان و غلامان و كنيزان در چنگال آنها گرفتار بودند.

دومين جنايت او استضعاف گروهى از مردم آن سر زمين بود قرآن مى گويد:

ص: 445

«آن چنان اين گروه را به ضعف و ناتوانى كشانيد كه پسران آنها را سر مى بريد و زنان آنها را(براى خدمت)زنده نگه مى داشت» .

(يَسْتَضْعِفُ طائِفَةً مِنْهُمْ يُذَبِّحُ أَبْناءَهُمْ وَ يَسْتَحْيِي نِساءَهُمْ)

فرعونيان براى تضعيف بنى اسرائيل اين نقشه را طرح كرده بودند كه نسل ذكور آنها را كه مى توانست قيام كند و با فرعونيان بجنگد بر اندازند،و تنها دختران و زنان را كه به تنهايى قدرت بر قيام و مبارزه نداشتند براى خدمتكارى زنده بگذارند.

و در آخرين جملۀ اين آيه به صورت يك جمع بندى و نيز بيان علت مى فرمايد:«او بطور مسلم از مفسدان بود» .

(إِنَّهُ كانَ مِنَ الْمُفْسِدِينَ)

طبيعى است افراد برترى جو و خود پرست تنها حافظ منافع خويشند،و هرگز حفظ منافع شخصى،با حفظ منافع جامعه كه نياز به عدالت و فدا كارى و ايثار دارد هماهنگ نخواهد بود،و بنا بر اين هر چه باشد نتيجه اش فساد است در همۀ ابعاد زندگى.

آيه 5

(آيه 5)در اين آيه و آيۀ بعد خداوند پرده از روى اراده و مشيت خود در مورد مستضعفان برداشته و پنج امر را در اين زمينه بيان مى كند كه با هم پيوند و ارتباط نزديك دارند.

1-«ما مى خواهيم بر مستضعفان زمين منت نهيم»و آنها را مشمول مواهب خود نماييم .

(وَ نُرِيدُ أَنْ نَمُنَّ عَلَى الَّذِينَ اسْتُضْعِفُوا فِي الْأَرْضِ)

2-«و(ما مى خواهيم)آنها را پيشوايان قرار دهيم» .

(وَ نَجْعَلَهُمْ أَئِمَّةً)

3-«و آنها را وارثان(حكومت جباران)قرار دهيم» .

(وَ نَجْعَلَهُمُ الْوارِثِينَ)

آيه 6

(آيه 6)چهارم:آنها را نيرومند،قوى و صاحب قدرت«و حكومتشان را در زمين پا بر جا سازيم» . (وَ نُمَكِّنَ لَهُمْ فِي الْأَرْضِ)

5-«و به فرعون و هامان و لشكريانشان آنچه را از آنها[ بنى اسرائيل]بيم داشتند نشان دهيم» .

(وَ نُرِيَ فِرْعَوْنَ وَ هامانَ وَ جُنُودَهُما مِنْهُمْ ما كانُوا يَحْذَرُونَ)

اين بشارتى است در زمينۀ پيروزى حق بر باطل و ايمان بر كفر.

ص: 446

اين بشارتى است براى همۀ انسانهاى آزاده و خواهان حكومت عدل و داد و بر چيده شدن بساط ظلم و جور.

نمونه اى از تحقق اين مشيت الهى،حكومت بنى اسرائيل و زوال حكومت فرعونيان بود.

و نمونۀ كاملترش حكومت پيامبر اسلام صلّى اللّه عليه و آله و يارانش بعد از ظهور اسلام بود.

و نمونۀ گسترده تر آن ظهور حكومت حق و عدالت در تمام كرۀ زمين به وسيلۀ حضرت مهدى-عج-است.

البته حكومت جهانى حضرت مهدى(عج)در آخر كار هرگز مانع از حكومتهاى اسلامى در مقياسهاى محدودتر پيش از آن از طرف مستضعفان بر ضد مستكبران نخواهد بود،و هر زمان شرايط آن را فراهم سازند وعدۀ حتمى و مشيت الهى در بارۀ آنها تحقق خواهد يافت و اين پيروزى نصيبشان مى شود.

آيه 7

(آيه 7)در آغوش فرعون!از اينجا قرآن مجيد،براى ترسيم نمونۀ زنده اى از پيروزى مستضعفان بر مستكبران وارد شرح داستان موسى و فرعون مى شود.

نخست مى گويد:«ما به مادر موسى وحى فرستاديم(و الهام كرديم)كه موسى را شير ده و هنگامى كه بر او ترسيدى او را در دريا بيفكن»! .

(وَ أَوْحَيْنا إِلى أُمِّ مُوسى أَنْ أَرْضِعِيهِ فَإِذا خِفْتِ عَلَيْهِ فَأَلْقِيهِ فِي الْيَمِّ)

«و ترس و اندوهى به خود راه مده» .

(وَ لا تَخافِي وَ لا تَحْزَنِي)

«چرا كه ما قطعا او را به تو باز مى گردانيم،و او را از رسولان قرار خواهيم داد» .

(إِنّا رَادُّوهُ إِلَيْكِ وَ جاعِلُوهُ مِنَ الْمُرْسَلِينَ)

اين آيۀ كوتاه مشتمل بر دو امر،و دو نهى،و دو بشارت است كه مجموعا خلاصه اى است از يك داستان بزرگ و پر ماجرا كه فشرده اش چنين است:

دستگاه فرعون برنامۀ وسيعى براى كشتن«نوزادان پسر»از بنى اسرائيل ترتيب داده بود،و حتى قابله هاى فرعونى مراقب زنان بار دار بنى اسرائيل بودند.

در اين ميان يكى از اين قابله ها با مادر موسى رابطۀ دوستى داشت-حمل

ص: 447

موسى مخفيانه صورت گرفت و چندان آثارى از حمل در مادر نمايان نبود- هنگامى كه احساس كرد تولد نوزاد نزديك شده به سراغ دوست قابله اش فرستاد و گفت:ماجراى من چنين است فرزندى در رحم دارم و امروز به محبت و دوستى تو نيازمندم.

هنگامى كه موسى تولد يافت از چشمان او نور مرموزى درخشيد،و برقى از محبت در اعماق قلب قابله فرو نشست.

زن قابله گفت:حتى راضى نيستم مويى از سر او كم شود،با دقت از او حفاظت كن،من فكر مى كنم دشمن نهايى ما سر انجام او باشد! قابله از خانۀ مادر موسى بيرون آمد،بعضى از جاسوسان حكومت او را ديدند و تصميم گرفتند وارد خانه شوند،خواهر موسى ماجرا را به مادر خبر داد، مادر در ميان اين وحشت شديد نوزاد را در پارچه اى پيچيد و در تنور انداخت، مأموران وارد شدند در آنجا چيزى جز تنور آتش نديدند! خداوند آتش را براى او برد و سلام كرده است-همان خدايى كه آتش نمرودى را براى ابراهيم سرد و سالم ساخت-دست كرد و نوزادش را سالم بيرون آورد.

اما باز مادر در امان نبود،چرا كه مأموران در حركت و جستجو بودند.

در اينجا يك الهام الهى قلب مادر را روشن ساخت؛به سراغ يك نجار مصرى آمد،نجارى كه او نيز از قبطيان و فرعونيان بود!از او درخواست كرد صندوق كوچكى براى او بسازد.

شايد صبحگاهانى بود كه هنوز مردم مصر در خواب بودند و هوا كمى روشن شده بود،مادر نوزاد خود را همراه صندوق به كنار رود نيل آورد،پستان در دهان نوزاد گذاشت،و آخرين شير را به او داد،سپس او را در آن صندوق مخصوص كه همچون يك كشتى كوچك قادر بود بر روى آب حركت كند گذاشت و آن را روى امواج نهاد.

در اخبار آمده:فرعون دخترى داشت كه از بيمارى شديدى رنج مى برد، دست به دامن اطبا زد نتيجه اى نگرفت،به كاهنان متوسل شد آنها گفتند:كه اى

ص: 448

فرعون!ما پيش بينى مى كنيم كه از درون اين دريا انسانى به اين كاخ گام مى نهد كه اگر از آب دهانش به بدن اين بيمار بمالند بهبودى مى يابد! فرعون و همسرش آسيه در انتظار چنين ماجرايى بودند كه ناگهان روزى صندوقچه اى را كه بر امواج در حركت بود،نظر آنها را جلب كرد،دستور داد مأموران فورا به سراغ صندوق بروند.

صندوق مرموز در برابر فرعون قرار گرفت،هنگامى كه چشم همسر فرعون به چشم كودك افتاد،برقى از آن جستن كرد،و همگى مهر او را در دل گرفتند، و هنگامى كه آب دهان اين نوزاد مايۀ شفاى بيمار شد اين محبت فزونى گرفت.

آيه 8

(آيه 8)قرآن مى گويد:«سپس خاندان فرعون،موسى را(از روى امواج نيل)بر گرفتند تا(سر انجام)دشمن آنان و مايۀ اندوهشان گردد»! . (فَالْتَقَطَهُ آلُ فِرْعَوْنَ لِيَكُونَ لَهُمْ عَدُوًّا وَ حَزَناً)

و در پايان آيه اضافه مى كند:«مسلما فرعون و هامان و لشكريان آن دو خطا كار بودند» .

(إِنَّ فِرْعَوْنَ وَ هامانَ وَ جُنُودَهُما كانُوا خاطِئِينَ)

چه خطايى از اين برتر كه راه حق و عدالت را گذارده پايه هاى حكومت خود را بر ظلم و جور و شرك بنا نموده بودند؟ و چه خطايى از اين روشنتر كه آنها هزاران طفل را سر بريدند تا«كليم اللّه»را نابود كنند،ولى خداوند او را به دست خودشان سپرد و گفت:بگيريد و اين دشمنتان را پرورش دهيد و بزرگ كنيد!

آيه 9

(آيه 9)از اين آيه استفاده مى شود كه مشاجره و در گيرى ميان فرعون و همسرش و احتمالا بعضى از اطرافيان آنها بر سر اين نوزاد در گرفته بود،چرا كه قرآن مى گويد:«همسر فرعون گفت:اين نور چشم من و تو است،او را نكشيد،شايد براى ما مفيد باشد،يا او را به عنوان پسر انتخاب كنيم»! . (وَ قالَتِ امْرَأَتُ فِرْعَوْنَ قُرَّتُ عَيْنٍ لِي وَ لَكَ لا تَقْتُلُوهُ عَسى أَنْ يَنْفَعَنا أَوْ نَتَّخِذَهُ وَلَداً)

فرعون دريافته بود كه اين نوزاد از بنى اسرائيل است و خواهان اجراى قانون جنايت بارش در بارۀ نوزادان بنى اسرائيل در اين مورد شد!

ص: 449

اما«آسيه»همسر فرعون كه نوزاد پسرى نداشت و قلب پاكش كانون مهر اين نوزاد شده بود در مقابل همۀ آنها ايستاد و از آنجا كه در اين گونه كشمكشهاى خانوادگى غالبا پيروزى با زنان است او در كار خود پيروز شد.

و اگر داستان شفاى دختر فرعون نيز به آن افزوده شود دليل پيروزى«آسيه» در اين درگيرى روشنتر خواهد شد.

ولى قرآن با يك جملۀ كوتاه و پر معنى در پايان آيه مى گويد:«آنها نمى دانستند» چه مى كنند .

(وَ هُمْ لا يَشْعُرُونَ)

آرى!آنها نمى دانستند كه فرمان نافذ الهى و مشيت شكست ناپذير خداوند بر اين قرار گرفته است كه اين نوزاد را در مهمترين كانون خطر پرورش دهد، و هيچ كس را ياراى مخالفت با اين اراده و مشيت نيست!

آيه 10

(آيه 10)بازگشت موسى به آغوش مادر:گفتيم مادر موسى(ع)فرزندش را به امواج نيل سپرد،اما بعد از اين ماجرا توفانى شديد در قلب او وزيدن گرفت، نزديك بود فرياد كشد و از جدايى فرزند ناله سر دهد؛اما لطف الهى به سراغ او آمد.

چنانكه قرآن مى گويد:«قلب مادر موسى از همه چيز(جز ياد فرزندش)تهى گشت،و اگر دل او را(به وسيلۀ ايمان و اميد)محكم نكرده بوديم،نزديك بود اين مطلب را افشا كند» .

(وَ أَصْبَحَ فُؤادُ أُمِّ مُوسى فارِغاً إِنْ كادَتْ لَتُبْدِي بِهِ لَوْ لا أَنْ رَبَطْنا عَلى قَلْبِها لِتَكُونَ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ)

آيه 11

(آيه 11)مادر بر اثر اين لطف پروردگار آرامش خود را باز يافت،ولى مى خواهد از سر نوشت فرزندش با خبر شود،لذا مادر موسى«به خواهر او گفت:

حال او را پى گيرى كن» .

(وَ قالَتْ لِأُخْتِهِ قُصِّيهِ)

خواهر موسى دستور مادر را انجام داد«و از دور ماجرا را مشاهده كرد» .او ديد كه صندوق نجات موسى را فرعونيان از آب مى گيرند،از صندوق بيرون آورده در آغوش دارند.

(فَبَصُرَتْ بِهِ عَنْ جُنُبٍ)

«در حالى كه آنها(از وضع اين خواهر)بى خبر بودند» .

(وَ هُمْ لا يَشْعُرُونَ).

آيه 12

(آيه 12)ه هر حال ارادهٔ خداوند به این تعلق گرفته بود که این نوزاد به

ص: 450

زودى به مادرش بر گردد و قلب او را آرام بخشد،لذا مى فرمايد:«ما همۀ زنان شيرده را از قبل بر او تحريم كرديم» .

(وَ حَرَّمْنا عَلَيْهِ الْمَراضِعَ مِنْ قَبْلُ)

طبيعى است نوزاد شير خوار چند ساعت كه مى گذرد،گرسنه مى شود، مأموران حركت كردند و دربدر دنبال دايه مى گردند،اما عجيب اين كه پستان هيچ دايه اى را نمى گيرد.

اين همان تحريم تكوينى الهى بود كه همۀ دايه ها را بر او حرام كرده بود.

كودك پى در پى گريه مى كند و سر و صداى او درون قصر فرعون مى پيچد و قلب ملكه را به لرزه در مى آورد.

مأموران بر تلاش خود مى افزايند ناگهان در فاصلۀ نه چندان دور به دخترى بر خورد مى كنند كه«مى گويد:من خانواده اى را مى شناسم كه مى توانند اين نوزاد را كفالت كنند و خير خواه او هستند آيا مى خواهيد شما را راهنمايى كنم»؟ .

(فَقالَتْ هَلْ أَدُلُّكُمْ عَلى أَهْلِ بَيْتٍ يَكْفُلُونَهُ لَكُمْ وَ هُمْ لَهُ ناصِحُونَ)

من زنى از بنى اسرائيل را مى شناسم كه پستانى پر شير و قلبى پر محبت دارد؛ مأموران خوشحال شدند و مادر موسى را به قصر فرعون بردند،نوزاد هنگامى كه بوى مادر را شنيد سخت پستانش را در دهان فشرد،برق خوشحالى از چشمها جستن كرد.

وقتى موسى پستان مادر را قبول كرد هامان،وزير فرعون گفت من فكر مى كنم تو مادر واقعى او هستى،چرا در ميان اين همه زن تنها پستان تو را پذيرفت! مادر گفت:اى پادشاه!به خاطر اين است كه من زنى خوشبو هستم،و شيرم بسيار شيرين است.

حاضران اين سخن را تصديق كردند و هر كدام هديه و تحفۀ گران قيمتى به او دادند.

آرى!او بايد از شير پاكى همچون شير مادرش تغذيه كند تا بتواند بر ضد ناپاكيها قيام كند و با ناپاكان بستيزد.

آيه 13

(آيه 13)و به این ترتیب«ما موسی را به مادرش بازگردانیم تا چشمش

ص: 451

روشن شود و غم و اندوهى در دل او باقى نماند،و بداند وعدۀ الهى حق است اگر چه اكثر مردم نمى دانند» .

(فَرَدَدْناهُ إِلى أُمِّهِ كَيْ تَقَرَّ عَيْنُها وَ لا تَحْزَنَ وَ لِتَعْلَمَ أَنَّ وَعْدَ اللّهِ حَقٌّ وَ لكِنَّ أَكْثَرَهُمْ لا يَعْلَمُونَ)

آيه 14

(آيه 14)موسى در طريق حمايت از مظلومان:در اينجا با سومين بخش از سر گذشت پر ماجراى موسى(ع)رو به رو مى شويم كه در آن مسائلى مربوط به دوران بلوغ او و پيش از آن كه از«مصر»به«مدين»برود،و انگيزۀ هجرت او مطرح شده است.

نخست مى گويد:«و هنگامى كه(موسى)نيرومند و كامل شد،حكمت و دانش به او داديم و اين گونه نيكو كاران را جزا مى دهيم» .

(وَ لَمّا بَلَغَ أَشُدَّهُ وَ اسْتَوى آتَيْناهُ حُكْماً وَ عِلْماً وَ كَذلِكَ نَجْزِي الْمُحْسِنِينَ)

منظور از اين علم و حكمت،وحى و نبوت نيست،بلكه همان آگاهى و روشن بينى و قدرت بر قضاوت صحيح،و مانند آن است كه خدا به عنوان پاكدامنى و درستى و نيكو كارى به موسى داد.

آيه 15

(آيه 15)به هر حال موسى«در موقعى كه اهل شهر در غفلت بودند وارد شهر شد» . (وَ دَخَلَ الْمَدِينَةَ عَلى حِينِ غَفْلَةٍ مِنْ أَهْلِها)

اين شهر به احتمال قوى پايتخت مصر بوده است.

به هر حال موسى وارد شهر شد و در آنجا با صحنه اى رو برو گرديد«دو نفر مرد را ديد كه سخت با هم گلاويز شده اند و مشغول زد و خورد هستند كه يكى از آنها از شيعيان و پيروان موسى بود و ديگرى از دشمنانش» .

(فَوَجَدَ فِيها رَجُلَيْنِ يَقْتَتِلانِ هذا مِنْ شِيعَتِهِ وَ هذا مِنْ عَدُوِّهِ)

هنگامى كه مرد بنى اسرائيلى چشمش به موسى افتاد«از موسى(كه جوانى نيرومند و قوى پنجه بود)عليه دشمنش تقاضاى كمك كرد» .

(فَاسْتَغاثَهُ الَّذِي مِنْ شِيعَتِهِ عَلَى الَّذِي مِنْ عَدُوِّهِ)

موسى(ع)به يارى او شتافت تا او را از چنگال اين دشمن ظالم ستمگر كه بعضى گفته اند يكى از طباخان فرعون بود و مى خواست مرد بنى اسرائيلى را براى

ص: 452

حمل هيزم به بيگارى كشد نجات دهد«در اينجا موسى مشتى محكم بر سينۀ مرد فرعونى زد اما همين يك مشت كار او را ساخت و بر زمين افتاد و مرد» .

(فَوَكَزَهُ مُوسى فَقَضى عَلَيْهِ)

بدون شك موسى قصد كشتن مرد فرعونى را نداشت؛لذا بلا فاصله موسى «گفت:اين از عمل شيطان بود،چرا كه او دشمن گمراه كنندۀ آشكارى است» .

(قالَ هذا مِنْ عَمَلِ الشَّيْطانِ إِنَّهُ عَدُوٌّ مُضِلٌّ مُبِينٌ)

او مى خواست دست مرد فرعونى را از گريبان بنى اسرائيلى جدا كند،هر چند گروه فرعونيان مستحق بيش از اين بودند،اما در آن شرايط اقدام به چنين كارى مصلحت نبود.

آيه 16

(آيه 16)سپس قرآن از قول موسى چنين مى گويد:«او گفت:پروردگارا!من به خويشتن ستم كردم،مرا ببخش،پس خداوند او را بخشيد،كه او غفور رحيم است» . (قالَ رَبِّ إِنِّي ظَلَمْتُ نَفْسِي فَاغْفِرْ لِي فَغَفَرَ لَهُ إِنَّهُ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحِيمُ)

مسلما موسى در اينجا گناهى مرتكب نشد،بلكه در واقع ترك اولائى از او سر زد كه نمى بايست چنين بى احتياطى كند.

آيه 17

(آيه 17)موسى«عرض كرد:پروردگارا!به شكرانۀ نعمتى كه به من دادى (و مرا در چنگال دشمنان گرفتار نساختى)هرگز پشتيبان مجرمان نخواهم بود» . (قالَ رَبِّ بِما أَنْعَمْتَ عَلَيَّ فَلَنْ أَكُونَ ظَهِيراً لِلْمُجْرِمِينَ)

منظورش از اين جمله اين بود كه من هرگز با فرعونيان مجرم و گنهكار همكارى نخواهم كرد بلكه در كنار ستمديدگان بنى اسرائيل خواهم بود.

آيه 18

(آيه 18)موسى مخفيانه به سوى مدين حركت مى كند!در اينجا با چهارمين صحنۀ اين سر گذشت پر ماجرا رو برو مى شويم.

مسألۀ كشتن يكى از فرعونيان بسرعت در مصر منعكس شد و شايد نام موسى هم در اين ميان بر سر زبانها بود.

در اين آيه مى خوانيم:«به دنبال اين ماجرا،موسى در شهر،ترسان بود و هر لحظه در انتظار حادثه اى،و در جستجوى اخبار» .

(فَأَصْبَحَ فِي الْمَدِينَةِ خائِفاً يَتَرَقَّبُ).

ص: 453

«ناگهان(با صحنۀ تازه اى رو برو شد و ديد)همان بنى اسرائيلى كه ديروز از او يارى طلبيده بود فرياد مى كشد و از او كمك مى خواهد»و با قبطى ديگرى گلاويز شده است .

(فَإِذَا الَّذِي اسْتَنْصَرَهُ بِالْأَمْسِ يَسْتَصْرِخُهُ)

اما«موسى به او گفت:تو به وضوح،انسان جاهل و گمراهى هستى»! .هر روز با كسى گلاويز مى شوى و درد سر مى آفرينى؟

(قالَ لَهُ مُوسى إِنَّكَ لَغَوِيٌّ مُبِينٌ)

آيه 19

(آيه 19)ولى به هر حال مظلومى بود كه در چنگال ستمگرى گرفتار شده بود-خواه در مقدمات تقصير كرده باشد يا نه-مى بايست موسى به يارى او بشتابد و تنهايش نگذارد«اما هنگامى كه خواست با كسى كه دشمن هر دوى آنها بود درگير شود و با قدرت مانع او گردد(فريادش بلند شد)گفت:اى موسى!مى خواهى مرا بكشى همان گونه كه ديروز انسانى را كشتى»؟! . (فَلَمّا أَنْ أَرادَ أَنْ يَبْطِشَ بِالَّذِي هُوَ عَدُوٌّ لَهُما قالَ يا مُوسى أَ تُرِيدُ أَنْ تَقْتُلَنِي كَما قَتَلْتَ نَفْساً بِالْأَمْسِ)

از قرار معلوم«تو فقط مى خواهى جبارى در روى زمين باشى،و نمى خواهى از مصلحان باشى»! .

(إِنْ تُرِيدُ إِلاّ أَنْ تَكُونَ جَبّاراً فِي الْأَرْضِ وَ ما تُرِيدُ أَنْ تَكُونَ مِنَ الْمُصْلِحِينَ)

اين جمله نشان مى دهد كه موسى قبلا نيت اصلاح طلبى خود را چه در كاخ فرعون و چه در بيرون آن،اظهار كرده بود.

آيه 20

(آيه 20)ماجرا به فرعون و اطرافيان او رسيد و تكرار اين عمل را تهديدى بر وضع خود گرفتند،جلسۀ مشورتى تشكيل دادند و حكم قتل موسى صادر شد.

در اين هنگام يك حادثۀ غير منتظره موسى را از مرگ حتمى رهايى بخشيد و آن اين كه:«مردى از نقطۀ دور دست شهر(از مركز فرعونيان و كاخ فرعون) بسرعت خود را به موسى رساند و گفت:اى موسى!اين جمعيت براى كشتن تو به مشورت نشسته اند،فورا از شهر خارج شو كه من از خير خواهان توام» .

(وَ جاءَ رَجُلٌ مِنْ أَقْصَى الْمَدِينَةِ يَسْعى قالَ يا مُوسى إِنَّ الْمَلَأَ يَأْتَمِرُونَ بِكَ لِيَقْتُلُوكَ فَاخْرُجْ إِنِّي لَكَ مِنَ النّاصِحِينَ)

اين مرد ظاهرا همان كسى بود كه بعدا به عنوان«مؤمن آل فرعون»معروف

ص: 454

شد،مى گويند:نامش«حزقيل»و از خويشاوندان نزديك فرعون بود.

آيه 21

(آيه 21)موسى اين خبر را كاملا جدى گرفت،به خير خواهى اين مرد با ايمان ارج نهاد،و به توصيه او«از شهر خارج شد در حالى كه ترسان بود و هر لحظه در انتظار حادثه اى»! . (فَخَرَجَ مِنْها خائِفاً يَتَرَقَّبُ)

تمام قلب خود را متوجه پروردگار كرد و براى حل اين مشكل بزرگ دست به دامن لطف او زد و«گفت:پروردگار من!مرا از اين قوم ظالم رهايى بخش» .

(قالَ رَبِّ نَجِّنِي مِنَ الْقَوْمِ الظّالِمِينَ)

آيه 22

(آيه 22)موسى تصميم گرفت كه به سوى سر زمين«مدين»كه شهرى در جنوب شام و شمال حجاز بود و از قلمرو مصر و حكومت فرعونيان جدا محسوب مى شد برود،او در اين سفر سخت،تنها يك سرمايۀ بزرگ همراه داشت،سرمايۀ ايمان و توكل بر خدا! لذا«هنگامى كه متوجه جانب مدين شد گفت:اميدوارم كه پروردگارم مرا به راه راست هدايت كند»! . (وَ لَمّا تَوَجَّهَ تِلْقاءَ مَدْيَنَ قالَ عَسى رَبِّي أَنْ يَهْدِيَنِي سَواءَ السَّبِيلِ)

آيه 23

(آيه 23)يك كار نيك درهاى خيرات را به روى موسى گشود! در اينجا در برابر«پنجمين صحنه»از اين داستان قرار مى گيريم،و آن صحنۀ ورود موسى به شهر مدين است.

گفته اند:اين جوان پاكباز هشت روز در راه بود،آنقدر راه رفت كه پاهايش آبله كرد.و براى رفع گرسنگى از گياهان و برگ درختان استفاده مى نمود.

كم كم دور نماى«مدين»در افق نمايان شد،و موجى از آرامش بر قلب او نشست،نزديك شهر رسيد،اجتماع گروهى نظر او را به خود جلب كرد،به زودى فهميد اينها شبانهايى هستند كه براى آب دادن به گوسفندان اطراف چاه آب اجتماع كرده اند.«هنگامى كه موسى در كنار چاه آب مدين قرار گرفت گروهى از مردم را در آنجا ديد كه(چار پايان خود را از آب چاه)سيراب مى كنند» .

(وَ لَمّا وَرَدَ ماءَ مَدْيَنَ وَجَدَ عَلَيْهِ أُمَّةً مِنَ النّاسِ يَسْقُونَ).

ص: 455

«و در كنار آنها دو زن را ديد كه گوسفندان خود را مراقبت مى كنند»اما به چاه نزديك نمى شوند .

(وَ وَجَدَ مِنْ دُونِهِمُ امْرَأَتَيْنِ تَذُودانِ)

وضع اين دختران با عفت كه در گوشه اى ايستاده اند و كسى به داد آنها نمى رسد و يك مشت شبان گردن كلفت تنها در فكر گوسفندان خويشند،و نوبت به ديگرى نمى دهند،نظر موسى را جلب كرد،نزديك آن دو آمد و«گفت:كار شما چيست»؟! .

(قالَ ما خَطْبُكُما)

چرا پيش نمى رويد و گوسفندان را سيراب نمى كنيد؟براى موسى اين تبعيض و ظلم و ستم قابل تحمل نبود،او مدافع مظلومان بود و به خاطر همين كار از وطن آواره گشته بود.

دختران در پاسخ او«گفتند:ما گوسفندان خود را سيراب نمى كنيم تا چوپانان همگى حيوانات خود را آب دهند و خارج شوند»و ما از باقيماندۀ آب استفاده مى كنيم .

(قالَتا لا نَسْقِي حَتّى يُصْدِرَ الرِّعاءُ)

و براى اين كه اين سؤال براى موسى بى جواب نماند كه چرا پدر اين دختران عفيف آنها را به دنبال اين كار مى فرستد؟افزودند:«پدر ما پير مرد مسنّى است» پيرمردى شكسته و سالخورده .

(وَ أَبُونا شَيْخٌ كَبِيرٌ)

آيه 24

(آيه 24)موسى از شنيدن اين سخن سخت ناراحت شد،جلو آمد دلو سنگين را گرفت و در چاه افكند،دلوى كه مى گويند چندين نفر مى بايست آن را از چاه بيرون بكشند،با قدرت بازوان نيرومندش يك تنه آن را از چاه بيرون آورد، و«گوسفندان آن دو را سيراب كرد» . (فَسَقى لَهُما)

«سپس به سايه روى آورد و به درگاه خدا عرض كرد:خدايا!هر خير و نيكى بر من فرستى به آن نيازمندم» .آرى!او خسته و گرسنه و در آن شهر غريب و تنها بود.

(ثُمَّ تَوَلّى إِلَى الظِّلِّ فَقالَ رَبِّ إِنِّي لِما أَنْزَلْتَ إِلَيَّ مِنْ خَيْرٍ فَقِيرٌ)

آيه 25

(آيه 25)اما کار خیر را بنگرد که چه قدرت نمایی می کند؟یک قدم برای خدا برداشتن فصل تازه ای در زندگانی موسی می گشاید،و یک دنیا برکات مادی و معنوی برای او به ارمغان می آورد،گمشده ای را که می بایست سالیان دراز به دنبال

ص: 456

آن بگردد در اختيارش مى گذارد.

و آغاز اين برنامه زمانى بود كه ملاحظه كرد«يكى از آن دو دختر كه با نهايت حيا گام بر مى داشت(و پيدا بود از سخن گفتن با يك جوان بيگانه شرم دارد به سراغ او آمد،و تنها اين جمله را)گفت:پدرم از تو دعوت مى كند تا پاداش و مزد آبى را كه از چاه براى گوسفندان ما كشيدى به تو بدهد»! .

(فَجاءَتْهُ إِحْداهُما تَمْشِي عَلَى اسْتِحْياءٍ قالَتْ إِنَّ أَبِي يَدْعُوكَ لِيَجْزِيَكَ أَجْرَ ما سَقَيْتَ لَنا)

برق اميدى در دل او جستن كرد گويا احساس كرد با مرد بزرگى رو برو خواهد شد،مرد حق شناسى كه حتى حاضر نيست زحمت انسانى،حتى به اندازۀ كشيدن يك دلو آب بدون پاداش بماند.

آرى!آن پير مرد كسى جز شعيب پيامبر خدا نبود.

موسى حركت كرد و به سوى خانۀ شعيب آمد،طبق بعضى از روايات دختر براى راهنمايى از پيش رو حركت مى كرد و موسى از پشت سرش،باد بر لباس دختر مى وزيد و ممكن بود لباس را از اندام او كنار زند،حيا و عفت موسى(ع)اجازه نمى داد چنين شود،به دختر گفت:من از جلو مى روم بر سر دو راهيها و چند راهيها مرا راهنمايى كن.

موسى وارد خانه شعيب شد و ماجراى خود را براى او باز گو كرد.

قرآن مى گويد:«هنگامى كه موسى نزد او آمد[ شعيب]آمد و سر گذشت خود را شرح داد گفت:نترس،از قوم ظالم نجات يافتى» .

(فَلَمّا جاءَهُ وَ قَصَّ عَلَيْهِ الْقَصَصَ قالَ لا تَخَفْ نَجَوْتَ مِنَ الْقَوْمِ الظّالِمِينَ)

موسى به زودى متوجه شد استاد بزرگى پيدا كرده است.شعيب نيز احساس كرد شاگرد لايق و مستعدى يافته.

آيه 26

(آيه 26)موسى در خانۀ شعيب:اين ششمين صحنه از زندگى موسى در اين ماجراى بزرگ است.

موسى بعد از آن كه سر گذشت خود را براى شعيب باز گو كرد،يكى از دخترانش زبان به سخن گشود و با اين عبارت كوتاه و پر معنى به پدر پيشنهاد

ص: 457

استخدام موسى براى نگهدارى گوسفندان كرد«گفت:اى پدر!اين جوان را استخدام كن،چرا كه بهترين كسى كه مى توانى استخدام كنى آن فرد است كه قوى و امين باشد»او هم امتحان نيرومندى خود را داده هم پاكى و درستكارى را .

(قالَتْ إِحْداهُما يا أَبَتِ اسْتَأْجِرْهُ إِنَّ خَيْرَ مَنِ اسْتَأْجَرْتَ الْقَوِيُّ الْأَمِينُ)

مهمترين شرايط مديريت به صورت كلى در اين جملۀ كوتاه خلاصه شده است-قدرت و امانت.

آيه 27

(آيه 27)در اينجا شعيب از پيشنهاد دخترش استقبال كرد،رو به موسى نموده چنين«گفت:من مى خواهم يكى از اين دو دخترم را به همسرى تو در آورم به اين شرط كه هشت سال براى من كار كنى»! . (قالَ إِنِّي أُرِيدُ أَنْ أُنْكِحَكَ إِحْدَى ابْنَتَيَّ هاتَيْنِ عَلى أَنْ تَأْجُرَنِي ثَمانِيَ حِجَجٍ)

سپس افزود:«و اگر هشت سال را به ده سال تكميل كنى محبتى كرده اى»اما بر تو واجب نيست! .

(فَإِنْ أَتْمَمْتَ عَشْراً فَمِنْ عِنْدِكَ)

و به هر حال«من نمى خواهم كار را بر تو مشكل بگيرم،و ان شاء اللّه به زودى خواهى ديد كه من از صالحانم» .

(وَ ما أُرِيدُ أَنْ أَشُقَّ عَلَيْكَ سَتَجِدُنِي إِنْ شاءَ اللّهُ مِنَ الصّالِحِينَ)

آيه 28

(آيه 28)موسى به عنوان موافقت و قبول اين عقد«گفت:اين قرار دادى ميان من و تو باشد» . (قالَ ذلِكَ بَيْنِي وَ بَيْنَكَ)

البته«هر كدام از اين دو مدت(هشت سال يا ده سال)را انجام دهم ظلمى بر من نخواهد بود و در انتخاب آن آزادم» .

(أَيَّمَا الْأَجَلَيْنِ قَضَيْتُ فَلا عُدْوانَ عَلَيَّ)

و براى محكم كارى و استمداد از نام پروردگار افزود:«و خدا بر آنچه ما مى گوييم شاهد و گواه است» .

(وَ اللّهُ عَلى ما نَقُولُ وَكِيلٌ)

و به همين سادگى موسى داماد شعيب شد!

آيه 29

(آيه 29)نخستین جرقهٔ وحی!در اینجا به هفتمین صحنه از این داستان می رسیم:هیچ کس دقیقاً نمی داند در این ده سال بر موسی چه گذشت اما بدون شک این ده سال از بهترین سالهای عمر موسی بود.

ص: 458

بديهى است موسى به اين قانع نيست كه تا پايان عمر شبانى كند-هر چند محضر شعيب براى او بسيار مغتنم بود-او بايد به يارى قوم خود بشتابد كه در زنجير اسارت گرفتارند و در جهل و نادانى و بى خبرى غوطه ورند.

به هر حال قرآن مى گويد:«هنگامى كه موسى مدت خود را به پايان رسانيد و همراه خانواده اش(از مدين به سوى مصر)حركت كرد،از جانب طور آتشى ديد»! .

(فَلَمّا قَضى مُوسَى الْأَجَلَ وَ سارَ بِأَهْلِهِ آنَسَ مِنْ جانِبِ الطُّورِ ناراً)

«به خانواده اش گفت:درنگ كنيد كه من آتشى ديدم(مى روم)شايد خبرى از آن براى شما بياورم،يا شعله اى از آتش،تا با آن گرم شويد» .

(قالَ لِأَهْلِهِ امْكُثُوا إِنِّي آنَسْتُ ناراً لَعَلِّي آتِيكُمْ مِنْها بِخَبَرٍ أَوْ جَذْوَةٍ مِنَ النّارِ لَعَلَّكُمْ تَصْطَلُونَ)

از ذيل آيه استفاده مى شود كه او راه را گم كرده بود،و شبى بود سرد و ناراحت كننده.

آيه 30

(آيه 30)«هنگامى كه به سراغ آتش آمد(ديد آتشى است نه همچون آتشهاى ديگر خالى از حرارت و سوزندگى،يك پارچه نور و صفا،در همين حال كه موسى سخت در تعجب فرو رفته بود)ناگهان از ساحل راست وادى در آن سر زمين بلند و پر بركت از ميان يك درخت ندا داده شده كه:اى موسى!منم خداوند پروردگار عالميان» . (فَلَمّا أَتاها نُودِيَ مِنْ شاطِئِ الْوادِ الْأَيْمَنِ فِي الْبُقْعَةِ الْمُبارَكَةِ مِنَ الشَّجَرَةِ أَنْ يا مُوسى إِنِّي أَنَا اللّهُ رَبُّ الْعالَمِينَ)

آيه 31

(آيه 31)اما با توجه به مأموريت بزرگ و سنگينى كه موسى بر عهده دارد بايد معجزاتى بزرگ به تناسب آن از سوى خدا در اختيارش قرار داده شود كه به دو قسمت مهم آن در اين آيات اشاره شده است.

نخست اين كه:به موسى ندا داده شد كه«عصايت را بيفكن(و موسى عصا را افكند)هنگامى كه به آن نگاه كرد ديد همچون مارى است كه با سرعت و شدت حركت مى كند،موسى(ترسيد و)به عقب برگشت و حتى پشت سر خود را نگاه نكرد»! .

(وَ أَنْ أَلْقِ عَصاكَ فَلَمّا رَآها تَهْتَزُّ كَأَنَّها جَانٌّ وَلّى مُدْبِراً وَ لَمْ يُعَقِّبْ)

در اين هنگام بار ديگر موسى ندا را شنيد كه به او مى گويد:«اى موسى!بر گرد

ص: 459

و نترس تو در امان هستى»! .

(يا مُوسى أَقْبِلْ وَ لا تَخَفْ إِنَّكَ مِنَ الْآمِنِينَ)

آيه 32

(آيه 32)معجزۀ نخستين،آيتى از وحشت بود،سپس به او دستور داده مى شود كه به سراغ معجزۀ ديگرش برود كه آيتى از نور و اميد است و مجموع آن دو تركيبى از«انذار»و«بشارت»خواهد بود،به او فرمان داده شد:

«دست خود را در گريبانت كن(و بيرون آور)هنگامى كه خارج مى شود سفيد و درخشنده است،بدون عيب و نقص» .

(اسْلُكْ يَدَكَ فِي جَيْبِكَ تَخْرُجْ بَيْضاءَ مِنْ غَيْرِ سُوءٍ)

مشاهدۀ اين خارق عادات عجيب،در آن شب تاريك و در آن بيابان خالى، موسى را سخت تكان داد،و براى اين كه آرامش خويش را باز يابد دستور ديگرى به او داده شد.

دستور اين بود:«و دستهايت را بر سينه ات بگذار تا ترس و وحشت از تو دور شود» .

(وَ اضْمُمْ إِلَيْكَ جَناحَكَ مِنَ الرَّهْبِ)

سپس همان ندا به موسى گفت:«اين دو[ معجزۀ عصا و يد بيضا]برهان روشن از پروردگارت بسوى فرعون و اطرافيان اوست كه آنها قوم فاسقى هستند» .

(فَذانِكَ بُرْهانانِ مِنْ رَبِّكَ إِلى فِرْعَوْنَ وَ مَلاَئِهِ إِنَّهُمْ كانُوا قَوْماً فاسِقِينَ)

آيه 33

(آيه 33)در اينجا موسى(ع)به ياد حادثۀ مهم زندگيش در مصر افتاد، حادثۀ كشتن مرد ظالم قبطى و بسيج نيروهاى فرعونى براى تلافى خون او.

لذا در اينجا«عرض مى كند:پروردگارا!من از آنها يك نفر را كشته ام،مى ترسم (به تلافى خون او)مرا به قتل برسانند»و اين مأموريت ناتمام بماند .

(قالَ رَبِّ إِنِّي قَتَلْتُ مِنْهُمْ نَفْساً فَأَخافُ أَنْ يَقْتُلُونِ).

آيه 34

(آيه 34)از این گذشته من تنها هستم و زبانم آنقدر فصیح نیست،«و برادرم هارون را نیز با من بفرست که زبانش از من گویا تر است،تا مرا یاری و تصدیق کند،من از این بیم دارم که تنها بمانم و تکذیب کنند»و این کار بزرگ به انجام نرسد(وَ اَخی هرُونُ هُوَ اَفصَحُ مِنّی لِسانًا فَاَرسِلهُ مَعِیَ رِدءًا یُصَدَّقُنی اِنّی اَخافُ اَن یُکَذَّبُونِ).

ص: 460

آيه 35

(آيه 35)خداوند نيز دعوت او را اجابت كرد،و به او اطمينان كافى داد و فرمود:«ما بازوان تو را به وسيلۀ برادرت(هارون)محكم مى كنيم» . (قالَ سَنَشُدُّ عَضُدَكَ بِأَخِيكَ)

«و براى شما(در تمام مراحل)سلطه و برترى قرار مى دهيم» .

(وَ نَجْعَلُ لَكُما سُلْطاناً)

كاملا مطمئن باشيد«آنها به بركت آيات ما هرگز به شما دست نمى يابند» .

(فَلا يَصِلُونَ إِلَيْكُما بِآياتِنا)

بلكه«شما و پيروانتان غالب و پيروزيد» .

(أَنْتُما وَ مَنِ اتَّبَعَكُمَا الْغالِبُونَ)

آيه 36

(آيه 36)موسى در برابر فرعون:در اينجا با هشتمين صحنه از اين ماجراى بزرگ رو به رو مى شويم.

موسى(ع)فرمان نبوت و رسالت را در آن شب تاريك و در آن سر زمين مقدس از خداوند دريافت نمود،به مصر آمد و برادرش هارون را با خبر ساخت، هر دو به سراغ فرعون رفتند.

چنانكه قرآن مى گويد:«هنگامى كه موسى با معجزات روشن ما به سراغ آنها آمد،آنها گفتند:اين چيزى جز سحر نيست كه به دروغ(به خدا)بسته شده است»! .

(فَلَمّا جاءَهُمْ مُوسى بِآياتِنا بَيِّناتٍ قالُوا ما هذا إِلاّ سِحْرٌ مُفْتَرىً)

«ما هرگز چنين چيزى را در نياكان خود نشنيده ايم»! .

(وَ ما سَمِعْنا بِهذا فِي آبائِنَا الْأَوَّلِينَ)

آنها به حربۀ سحر متوسل شدند همان حربه اى كه همۀ جباران و گمراهان در طول تاريخ در برابر معجزات انبيا به آن متوسل مى شدند.

آيه 37

(آيه 37)اما«موسى(در پاسخ آنها با لحن تهديدآميزى چنين)گفت:

پروردگار من از حال كسانى كه هدايت را از نزد او براى مردم مى آورند آگاه تر است، و همچنين از كسانى كه سر انجام دنيا و آخرت از آنهاست» .

(وَ قالَ مُوسى رَبِّي أَعْلَمُ بِمَنْ جاءَ بِالْهُدى مِنْ عِنْدِهِ وَ مَنْ تَكُونُ لَهُ عاقِبَةُ الدّارِ)

اشاره به اين كه خدا به خوبى از حال من و حقانيت دعوت من آگاه است،هر

ص: 461

چند شما مرا متهم به دروغ كنيد.

از اين گذشته مطمئن باشيد اگر من دروغگو باشم ظالم هستم«و ظالمان هرگز رستگار نخواهند شد» .

(إِنَّهُ لا يُفْلِحُ الظّالِمُونَ)

آيه 38

(آيه 38)در اينجا با نهمين صحنه از اين تاريخ پر ماجرا و آموزنده مواجه مى شويم.

آوازۀ پيروزى موسى(ع)بر ساحران و ايمان ساحران در سراسر مصر پيچيد و موقعيت حكومت فرعونيان سخت به خطر افتاد بايد افكار عمومى را به هر قيمتى كه هست از اين مسأله منحرف ساخت و يك سلسله مشغوليات ذهنى كه بتواند مردم را اغفال و تحميق كند فراهم ساخت.

فرعون در اين زمينه به مشورت نشست،و در نتيجه فكرش به چيزى رسيد كه در اين آيه آمده است:«فرعون گفت:اى جمعيت اشراف!من خدايى جز خودم براى شما سراغ ندارم»! .

(وَ قالَ فِرْعَوْنُ يا أَيُّهَا الْمَلَأُ ما عَلِمْتُ لَكُمْ مِنْ إِلهٍ غَيْرِي)

خداى زمينى مسلما منم!و اما خداى آسمان دليلى بر وجود او در دست نيست،ولى من احتياط را از دست نمى دهم و به تحقيق مى پردازم! سپس رو به وزيرش هامان كرد گفت:«اى هامان!برايم آتشى بر گل بيفروز» و آجرهاى محكمى بساز .

(فَأَوْقِدْ لِي يا هامانُ عَلَى الطِّينِ)

«و براى من برج بلندى ترتيب ده تا از خداى موسى خبر گيرم؛هر چند من گمان مى كنم او از دروغگويان است»! .

(فَاجْعَلْ لِي صَرْحاً لَعَلِّي أَطَّلِعُ إِلى إِلهِ مُوسى وَ إِنِّي لَأَظُنُّهُ مِنَ الْكاذِبِينَ)

هنگامى كه ساختمان به اتمام رسيد،روزى فرعون با تشريفاتى به آنجا آمد، و شخصا از برج عظيم بالا رفت.

معروف است تيرى به كمان گذاشت به آسمان پرتاب كرد تير بر اثر اصابت به پرنده اى،و يا طبق توطئۀ قبلى خودش خون آلود بازگشت فرعون از آنجا پايين آمد و به مردم گفت:برويد و فكرتان راحت باشد خداى موسى را كشتم! حتما گروهى از ساده لوحان و مقلدان چشم و گوش بستۀ حكومت وقت اين

ص: 462

خبر را باور كردند و در همه جا پخش نمودند،و از آن سر گرمى تازه اى براى اغفال مردم مصر ساختند.

آيه 39

(آيه 39)قرآن سپس به استكبار فرعون و فرعونيان و عدم تسليم آنها در برابر«مبدأ»و«معاد»-كه ريشۀ جنايات آنها نيز از انكار همين دو اصل سر چشمه مى گرفت-پرداخته چنين مى گويد:«فرعون و لشكريانش به ناحق در زمين استكبار كردند(و خدا را كه آفرينندۀ بزرگ زمين و آسمان است انكار نمودند)و گمان كردند كه(قيامتى در كار نيست،و)به سوى ما باز گردانده نمى شوند» . (وَ اسْتَكْبَرَ هُوَ وَ جُنُودُهُ فِي الْأَرْضِ بِغَيْرِ الْحَقِّ وَ ظَنُّوا أَنَّهُمْ إِلَيْنا لا يُرْجَعُونَ)

آيه 40

(آيه 40)اما ببينيم سر انجام اين كبر و غرور به كجا رسيد،قرآن مى گويد:

«ما او و لشكريانش را گرفتيم و آنها را در دريا پرتاب كرديم»! .

(فَأَخَذْناهُ وَ جُنُودَهُ فَنَبَذْناهُمْ فِي الْيَمِّ)

آرى!مرگ آنها را به دست عامل حياتشان سپرديم،و نيل را كه رمز عظمت و قدرت آنها بود به گورستانشان مبدل ساختيم! و در پايان آيه روى سخن را به پيامبر اسلام كرده،مى فرمايد:«پس ببين عاقبت كار ظالمان چگونه بود»؟ .

(فَانْظُرْ كَيْفَ كانَ عاقِبَةُ الظّالِمِينَ)

آيه 41

(آيه 41)بعد مى افزايد:«و آنان[ فرعونيان]را پيشوايانى قرار داديم كه به آتش(دوزخ)دعوت مى كنند و روز رستاخيز يارى نخواهند شد» . (وَ جَعَلْناهُمْ أَئِمَّةً يَدْعُونَ إِلَى النّارِ وَ يَوْمَ الْقِيامَةِ لا يُنْصَرُونَ)

همان گونه كه در اين جهان ائمۀ ضلال بودند،در آنجا نيز پيشوايان دوزخند.

آيه 42

(آيه 42)باز براى تأكيد بيشتر،قرآن چهرۀ آنها را در دنيا و آخرت،چنين ترسيم مى كند:«و در اين دنيا نيز لعنتى بدنبال آنان قرار داديم؛و روز قيامت از زشت رويانند» . (وَ أَتْبَعْناهُمْ فِي هذِهِ الدُّنْيا لَعْنَةً وَ يَوْمَ الْقِيامَةِ هُمْ مِنَ الْمَقْبُوحِينَ)

لعنت خدا كه همان طرد از رحمت است،و لعنت فرشتگان و مؤمنان كه نفرين است،هر صبح و شام و هر وقت و بى وقت نثار آنها مى شود.

به داستان پر ماجراى موسى(ع)مى رسيم،كه سخن از نزول احكام،و تورات مى گويد:يعنى زمانى كه دوران«نفى طاغوت»پايان گرفته،و دوران سازندگى و اثبات آغاز مى شود.

آيه 43

(آيه 43)ر اینجا به دهمین صحنه یعنی؛آخرین بخش از آیات مربوط

ص: 463

نخست مى فرمايد:«و ما به موسى كتاب آسمانى داديم بعد از آن كه اقوام قرون نخستين را هلاك كرديم(كتابى كه)براى مردم بصيرت آفرين بود،و مايۀ هدايت و رحمت تا متذكر شوند» .

(وَ لَقَدْ آتَيْنا مُوسَى الْكِتابَ مِنْ بَعْدِ ما أَهْلَكْنَا الْقُرُونَ الْأُولى بَصائِرَ لِلنّاسِ وَ هُدىً وَ رَحْمَةً لَعَلَّهُمْ يَتَذَكَّرُونَ)

آيه 44

(آيه 44)سپس به بيان اين حقيقت مى پردازد كه آنچه را در بارۀ موسى و فرعون با تمام ريزه كاريهاى دقيق آن بيان كرديم،خود دليلى است بر حقانيت قرآن تو،چرا كه تو در اين صحنه ها هرگز حاضر نبودى و اين ماجرا را با چشم نديدى بلكه اين لطف خدا بود كه اين آيات را براى هدايت مردم بر تو نازل كرد.

مى گويد:«و تو در جانب غربى نبودى هنگامى كه ما فرمان نبوت را به موسى داديم،و تو از شاهدان(اين ماجراها)محسوب نمى شدى» .

(وَ ما كُنْتَ بِجانِبِ الْغَرْبِيِّ إِذْ قَضَيْنا إِلى مُوسَى الْأَمْرَ وَ ما كُنْتَ مِنَ الشّاهِدِينَ)

آيه 45

(آيه 45)سپس مى افزايد:«ولى ما اقوامى را در اعصار مختلف خلق كرديم،و زمانهاى طولانى بر آنها گذشت»كه آثار انبيا از دلهايشان محو شد؛پس تو را با كتاب آسمانيت فرستاديم . (وَ لكِنّا أَنْشَأْنا قُرُوناً فَتَطاوَلَ عَلَيْهِمُ الْعُمُرُ)

«تو هرگز در ميان مردم مدين اقامت نداشتى تا(از وضع آنان آگاه باشى و) آيات ما را براى آنها[ مشركان مكّه]بخوانى» .

(وَ ما كُنْتَ ثاوِياً فِي أَهْلِ مَدْيَنَ تَتْلُوا عَلَيْهِمْ آياتِنا)

«ولى ما بوديم كه تو را فرستاديم»و اين آيات را در اختيارت قرار داديم .

(وَ لكِنّا كُنّا مُرْسِلِينَ).

آيه 46

(آيه 46)باز برای تأکید همین معنی می افزاید:«تو در کنار طور نبودی زمانی که ما ندا دادیم»و فرمان نبوّت را به نام موسی صادر کریم(وَ ما کُنتَ بِجانِبِ الطُّورِ اِد نادَینا).

ص: 464

«ولى اين رحمتى از سوى پروردگارت بود(كه اين اخبار را در اختيار تو نهاد) تا به وسيلۀ آن قومى را انذار كنى كه پيش از تو هيچ انذار كننده اى براى آنها نيامده است شايد متذكر شوند» .

(وَ لكِنْ رَحْمَةً مِنْ رَبِّكَ لِتُنْذِرَ قَوْماً ما أَتاهُمْ مِنْ نَذِيرٍ مِنْ قَبْلِكَ لَعَلَّهُمْ يَتَذَكَّرُونَ)

آيه 47

(آيه 47)هر روز به بهانه اى از حق مى گريزند!از آنجا كه در آيات گذشته سخن از ارسال پيامبر صلّى اللّه عليه و آله به عنوان انذار كننده و بيم دهنده بود در اين آيه به لطفى كه بر وجود پيامبر صلّى اللّه عليه و آله مترتب است اشاره كرده،مى گويد:«هر گاه ما(پيش از فرستادن پيامبرى)آنها را به خاطر اعمالشان مجازات مى كرديم،مى گفتند:پروردگارا!چرا رسولى براى ما نفرستادى تا آيات تو را پيروى كنيم و از مؤمنان باشيم»اگر به خاطر اين نبود مجازات آنها به جهت اعمال و كفرشان حتى نياز به ارسال پيامبر نداشت . (وَ لَوْ لا أَنْ تُصِيبَهُمْ مُصِيبَةٌ بِما قَدَّمَتْ أَيْدِيهِمْ فَيَقُولُوا رَبَّنا لَوْ لا أَرْسَلْتَ إِلَيْنا رَسُولاً فَنَتَّبِعَ آياتِكَ وَ نَكُونَ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ)

در حقيقت آيه اشاره به اين نكته است كه راه حق روشن است،و هر عقلى حاكم به بطلان شرك و بت پرستى است،و زشتى بسيارى از اعمال آنها همچون مظالم و ستمها از مستقلات حكم عقل مى باشد.

آيه 48

(آيه 48)سپس به بهانه جوئيهاى آنها اشاره مى كند كه آنها بعد از ارسال رسل نيز دست از بهانه گيرى بر نداشتند،و باز به راههاى انحرافى خود ادامه دادند.

مى گويد:«پس هنگامى كه حق از نزد ما براى آنها آمد گفتند:چرا به اين پيامبر مثل همان چيزى كه به موسى داده شد اعطا نگرديده است»؟! .

(فَلَمّا جاءَهُمُ الْحَقُّ مِنْ عِنْدِنا قالُوا لَوْ لا أُوتِيَ مِثْلَ ما أُوتِيَ مُوسى)

چرا عصاى موسى در دست او نيست؟چرا يد بيضا ندارد؟چرا دريا براى او شكافته نمى شود؟چرا دشمنانش غرق نمى شوند؟چرا و چرا؟!...

قرآن به پاسخ اين بهانه جويى ها پرداخته،مى گويد:«مگر(بهانه جويانى همانند اينها)معجزاتى را كه در گذشته به موسى داده شده انكار نكردند»؟! .

(أَ وَ لَمْ يَكْفُرُوا بِما أُوتِيَ مُوسى مِنْ قَبْلُ).

ص: 465

«گفتند:اين دو(موسى و هارون)دو نفر ساحرند كه دست به دست هم داده اند(تا ما را گمراه كنند)و گفتند:ما به هر كدام از آنها كافريم»! .

قالُوا سِحْرانِ تَظاهَرا وَ قالُوا إِنّا بِكُلٍّ كافِرُونَ

آيه 49

(آيه 49)به هر حال مشركان لجوج اصرار داشتند كه چرا پيامبر اسلام صلى اللّه عليه و سلّم معجزاتى همچون موسى نداشته است؟و از سوى ديگر نه به گفته ها و گواهى تورات در بارۀ علائم پيامبر صلى اللّه عليه و سلّم اعتماد مى كردند،و نه به قرآن مجيد و آيات پرعظمتش.

لذا قرآن،روى سخن را به پيامبر صلى اللّه عليه و سلّم كرده،و مى گويد:«بگو:اگر شما راست مى گوييد(كه اين دو كتاب از سوى خدا نيست)كتابى روشنتر و هدايت بخشتر از آنها از سوى خدا بياوريد تا من از آن پيروى كنم .

قُلْ فَأْتُوا بِكِتابٍ مِنْ عِنْدِ اللّهِ هُوَ أَهْدى مِنْهُما أَتَّبِعْهُ إِنْ كُنْتُمْ صادِقِينَ

اگر چيزى در دست پيامبر اسلام جز اين قرآن نبود براى اثبات حقانيت دعوتش كفايت مى كرد،ولى آنها حق طلب نيستند بلكه مشتى بهانه جويانند.

آيه 50

(آيه 50)سپس اضافه مى كند:«اگر اين پيشنهاد تو را نپذيرند بدان كه آنان از هوسهاى خود پيروى مى كنند»! . فَإِنْ لَمْ يَسْتَجِيبُوا لَكَ فَاعْلَمْ أَنَّما يَتَّبِعُونَ أَهْواءَهُمْ

«و آيا گمراهتر از آن كسى كه پيروى هواى نفس خويش كرده و هيچ هدايت الهى را نپذيرفته كسى پيدا مى شود»؟ .

وَ مَنْ أَضَلُّ مِمَّنِ اتَّبَعَ هَواهُ بِغَيْرِ هُدىً مِنَ اللّهِ

«مسلما خداوند قوم ستمگر را هدايت نمى كند»! .

إِنَّ اللّهَ لا يَهْدِي الْقَوْمَ الظّالِمِينَ

در روايات متعددى آيۀ فوق به كسانى تفسير شده است كه امام و رهبر الهى را نپذيرفته اند و تنها به آراى خويش تكيه مى كنند.

اين روايات در حقيقت از قبيل مصداق روشن است و به تعبير ديگر انسان نيازمند به هدايت الهى است،اين هدايت گاهى در كتاب آسمانى منعكس مى شود،

ص: 466

و گاه در وجود پيامبر و سنّت او،و گاه در اوصياى معصومش،و گاه در منطق عقل و خرد.

مهم آن است كه انسان در خط هدايت الهى باشد و نه هواى نفس،تا بتواند از اين انوار هدايت بهره مند گردد.

آيه 51-

شأن نزول

:در مورد نزول اين آيه و چهار آيۀ بعد از آن روايات گوناگونى نقل شده كه قدر مشترك همۀ آنها ايمان آوردن گروهى از علماى يهود و نصارى و افراد پاكدل به آيات قرآن و پيامبر اسلام صلى اللّه عليه و سلّم است.

از جمله:از«سعيد بن جبير»نقل شده كه:اين آيات در بارۀ هفتاد نفر از كشيشهاى مسيحى نازل شده كه«نجاشى»آنها را براى تحقيق از«حبشه»به«مكّه» فرستاد،هنگامى كه پيامبر اسلام صلى اللّه عليه و سلّم سورۀ يس را براى آنها تلاوت كرد اشك شوق ريختند و اسلام آوردند.

تفسير:

حق طلبان اهل كتاب به قرآن تو ايمان مى آورند!از آنجا كه در آيات گذشته سخن از بهانه هايى بود كه مشركان براى عدم تسليم در مقابل حقايق قرآن مطرح مى كردند،در اينجا از دلهاى آماده اى سخن مى گويد كه با شنيدن اين آيات، حق را پيدا كرده و به آن سخت وفادار ماندند،و جان و دل تسليم آن شدند،در حالى كه قلبهاى تاريك جاهلان متعصب كمترين اثرى از خود نشان نداد! مى فرمايد:«و ما آيات قرآن را يكى بعد از ديگرى براى آنها آورديم شايد متذكر شوند» .

وَ لَقَدْ وَصَّلْنا لَهُمُ الْقَوْلَ لَعَلَّهُمْ يَتَذَكَّرُونَ

(آية 52)-ولى«كسانى كه قبلا كتاب آسمانى به آنها داده ايم(از يهود و نصارى)به آن[ قرآن]ايمان مى آورند» .چرا كه آن را هماهنگ با نشانه هايى مى بينند كه در كتب آسمانى خود يافته اند. اَلَّذِينَ آتَيْناهُمُ الْكِتابَ مِنْ قَبْلِهِ هُمْ بِهِ يُؤْمِنُونَ

آيه 53

(آيه 53)سپس می افزاید:«و هنگامی که(این آیات)بر آنها خوانده می شود می گویند:به آن ایمان آوردیم،اینها مسلماً حق است،و از سوی پروردگار ما است»(وَ اِذا یُتلی عَلَیهِم قالُوا آمَنّا بِه اِنَّهُ الحَقُّ مِن رَبَّنا).

ص: 467

سپس اضافه مى كند:نه تنها امروز تسليم سخنان پروردگاريم كه«ما پيش از اين هم مسلمان بوديم» .

(إِنّا كُنّا مِنْ قَبْلِهِ مُسْلِمِينَ)

آيه 54

(آيه 54)سپس قرآن به پاداش عظيم اين گروه تقليد شكن و حق طلب پرداخته چنين مى گويد:«آنها كسانى هستند كه اجر و پاداششان را به خاطر صبر و شكيبائيشان دو بار دريافت مى دارند»! . (أُولئِكَ يُؤْتَوْنَ أَجْرَهُمْ مَرَّتَيْنِ بِما صَبَرُوا)

يك بار به خاطر ايمان به كتاب آسمانى خودشان كه به راستى نسبت به آن وفادار و پايبند بودند،و يك بار هم به خاطر ايمان آوردن به پيامبر اسلام،پيامبر موعودى كه كتب پيشين از او خبر داده بود.

سپس به يك رشته از اعمال صالح آنها كه هر يك از ديگرى ارزنده تر است اشاره مى كند اين اعمال عبارتند از«دفع سيئات به وسيلۀ حسنات»«انفاق از نعمتهاى الهى»و«بر خورد بزرگوارانه با جاهلان»كه به انضمام«صبر و شكيبايى»كه در جملۀ قبل آمد،چهار صفت ممتاز مى شود.

نخست مى گويد:«آنها به وسيلۀ نيكيها،بديها را دفع مى كنند» .

(وَ يَدْرَؤُنَ بِالْحَسَنَةِ السَّيِّئَةَ)

ديگر اين كه:«از آنچه به آنان روزى داده ايم انفاق مى كنند» .

(وَ مِمّا رَزَقْناهُمْ يُنْفِقُونَ)

نه تنها از اموال و ثروتشان كه از علم و دانش و نيروى فكرى و جسمى و وجاهت اجتماعيشان كه همه مواهب و روزيهاى الهى است در راه نيازمندان مى بخشد.

آيه 55

(آيه 55)و بالاخره آخرين امتياز عملى آنان اين است كه:«هر گاه سخن لغو و بيهوده اى را بشنوند از آن روى مى گردانند» . (وَ إِذا سَمِعُوا اللَّغْوَ أَعْرَضُوا عَنْهُ)

هرگز«لغو»را با«لغو»پاسخ نمى گويند،و جهل را با جهل جواب نمى دهند، بلكه به بيهوده گويان«مى گويند:اعمال ما از آن ماست و اعمال شما از آن خودتان»! .

(وَ قالُوا لَنا أَعْمالُنا وَ لَكُمْ أَعْمالُكُمْ)

سپس مى افزايد:آنها با جاهلان بيهوده گو و كسانى كه با سخنان موذيانه

ص: 468

سعى مى كنند اعصاب افراد با ايمان و نيكو كار را در هم بريزند،وداع مى گويند و گفتارشان اين است:«سلام بر شما ما طالب جاهلان نيستيم»! .

(سَلامٌ عَلَيْكُمْ لا نَبْتَغِي الْجاهِلِينَ)

ما نه اهل زشت گويى و جهل و فساديم،و نه خواهان آن،ما خواهان دانشمندان روشن ضمير و علماى عامل و مؤمنان راستين هستيم.

آرى!اين بزرگوارانند كه مى توانند رسالت ايمان را در خود پذيرا شوند و در برابر انواع ناملايمات براى رسيدن به سر منزل ايمان مقاومت به خرج دهند.

آيه 56

(آيه 56)هدايت تنها به دست خداست!اين آيه پرده از روى اين حقيقت بر مى دارد كه:«تو نمى توانى كسى را كه دوست دارى هدايت كنى،ولى خداوند هر كس را بخواهد هدايت مى كند،و او از هدايت يافتگان آگاهتر است» . (إِنَّكَ لا تَهْدِي مَنْ أَحْبَبْتَ وَ لكِنَّ اللّهَ يَهْدِي مَنْ يَشاءُ وَ هُوَ أَعْلَمُ بِالْمُهْتَدِينَ)

منظور از هدايت در اينجا«ارائۀ طريق»نيست،چرا كه ارائۀ طريق كار اصلى پيامبر صلّى اللّه عليه و آله است و بدون استثناء راه را به همه نشان مى دهد،بلكه منظور از هدايت در اينجا«ايصال به مطلوب»و رسانيدن به سر منزل مقصود است.

به هر حال اين آيه يك نوع دلدارى براى پيامبر صلّى اللّه عليه و آله است كه به اين واقعيت توجه كند نه اصرار بر شرك از ناحيۀ گروهى از بت پرستان مكّه بى دليل است،و نه ايمان مخلصانۀ مردم حبشه يا نجران و امثال سلمانها و بحيراها.و هرگز از عدم ايمان گروه اول نگرانى به خود راه ندهد.

آيه 57

(آيه 57)در اين آيه سخن از كسانى مى گويد كه در دل به حقانيت اسلام معترف بودند ولى روى ملاحظات منافع شخصى،حاضر به قبول ايمان نبودند مى فرمايد:«آنها گفتند:ما اگر هدايت را همراه تو پذيرا شويم(و از آن پيروى كنيم)ما را از سر زمينمان مى ربايند»! . (وَ قالُوا إِنْ نَتَّبِعِ الْهُدى مَعَكَ نُتَخَطَّفْ مِنْ أَرْضِنا)

اين سخن را كسانى مى گويند كه قدرت پروردگار را ناچيز مى شمرند و نمى دانند چگونه او يارانش را يارى و دشمنانش را در هم مى شكند.

لذا قرآن در پاسخ آنها چنين مى گويد:«آيا ما حرم امنى در اختيار آنها قرار

ص: 469

نداديم كه ثمرات هر چيزى(از هر شهر و ديارى)به سوى آن آورده مى شود رزقى است از جانب ما»؟! .

أَ وَ لَمْ نُمَكِّنْ لَهُمْ حَرَماً آمِناً يُجْبى إِلَيْهِ ثَمَراتُ كُلِّ شَيْءٍ رِزْقاً مِنْ لَدُنّا

«ولى بيشترشان نمى دانند» .

وَ لكِنَّ أَكْثَرَهُمْ لا يَعْلَمُونَ

خداوندى كم هسرزمين شوره زار و سنگلاخ بى آب و درختى را حرم امن قرار داد،و آن چنان دلها را متوجه آن ساخت كه بهترين محصولات از نقاط مختلف جهان را به سوى آن مى آورند،قدت خود را به خوبى نشان داده است.

بنابراين چگونه ممكن است خداوند بعد از اسلام شما را از آن محروم سازد، دل قوى داريد و ايمان بياوريد.

آيه 58

(آيه 58)دلبستگيهاى دنيا شما را نفريبد!در آيات گذشته سخن از اين بود كه بعضى از كفّار متوسل به اين عذر مى شدند كه اگر ما ايمان بياوريم،عرب به ما حمله مى كند و ما را از سرزمينمان بيرون مى راند.

در اينجا دو پاسخ ديگر به آن داده شده است.

نخست مى فرمايد:به فرض كه شما ايمان را نپذيرفتيد ود ر سايۀ كفر و شرك زندگى مرفّه و مادّى پيدا كرديد،اما فراموش نكنيد:«ما بسيارى از شهرهايى را كه مست و مغرور نعمت و زندگى مرفّه بودند نابودشان كرديم» .

وَ كَمْ أَهْلَكْنا مِنْ قَرْيَةٍ بَطِرَتْ مَعِيشَتَها

آرى!غرور نعمت آنها را به طغيان دعوت كرد،و طغيان سر چشمۀ ظلم و بيدادگرى شد،و ظلم ريشۀ زندگانى آنها را به آتش كشيد.

«پس اين خانه ها و ديار آنهاست كه بعد از آنان جز مدت قليلى كسى در آن سكونت نكرد، .

فَتِلْكَ مَساكِنُهُمْ لَمْ تُسْكَنْ مِنْ بَعْدِهِمْ إِلاّ قَلِيلاً

آرى!شهرها و خانه هاى ويران آنها همچنان خالى و خاموش و بدون صاحب مانده است و اگر كسانى به سراغ آن آمدند افراد كم و در مدت كوتاهى بود.

«و ما وارث آنها بوديم»! .

وَ كُنّا نَحْنُ الْوارِثِينَ

جملۀ فوق اشاره اى است به مالكيت حقيقى خداوند نسبت به همه چيز،كه

ص: 470

اگر مالكيت اعتبارى بعضى اشيا را موقتا به بعضى انسانها واگذار كند،چيزى نمى گذرد كه همه زائل مى گردد و او وارث همگان خواهد بود.

آيه 59

(آيه 59)اين آيه در حقيقت جواب سؤال مقدرى است و آن اين كه:اگر چنين است كه خداوند طغيانگران را نابود مى كند،پس چرا مشركان مكّه و حجاز كه طغيانگرى را به حد اعلا رسانيده بودند و جهل و جنايتى نبود كه مرتكب نشوند با عذابش نابود نكرد.

قرآن مى گويد:«و پروردگار تو هرگز شهرها و آباديها را هلاك نمى كرد تا اين كه در كانون و مركز آنها پيامبرى بفرستد كه آيات ما را بر آنان بخواند» .

وَ ما كانَ رَبُّكَ مُهْلِكَ الْقُرى حَتّى يَبْعَثَ فِي أُمِّها رَسُولاً يَتْلُوا عَلَيْهِمْ آياتِنا

آرى،تا اتمام حجت نكنيم و پيامبران را با دستورات صريح نفرستيم مجازات نخواهيم كرد.

تازه بعد از اتمام حجت مراقب اعمال آنها هستيم،اگر ظلم و ستمى از آنها سر زد و مستوجب عذاب شدند مجازاتشان مى كنيم«و ما هرگز شهرهاى را هلاك نمى كرديم مگر آن كه اهلش ظالم و ستمگر باشند» .

وَ ما كُنّا مُهْلِكِي الْقُرى إِلاّ وَ أَهْلُها ظالِمُونَ

آيه 60

(آيه 60)اين آيه پاسخ سومى است براى گفتار بهانه جويانى كه مى گفتند:

اگر ايمان بياوريم عرب بر ما هجوم مى كند و زندگانى ما را به هم مى ريزد.

قرآن مى گويد:آنچه به شما داده شده،متاع زندگى دنيا و زينت آن است» .

وَ ما أُوتِيتُمْ مِنْ شَيْءٍ فَمَتاعُ الْحَياةِ الدُّنْيا وَ زِينَتُها

«ولى آنچه نزد خداست(از نعمتهاى بى پايان جهان ديگر،و مواهب معنويش در اين دنيا)بهتر و پايدارتر است» .

وَ ما عِنْدَ اللّهِ خَيْرٌ وَ أَبْقى

چرا كه تمام نعمتهاى مادى دنيا داراى عوارض ناگوار و مشكلات گوناگونى است و هيچ نعمت مادى خالص از ضرر و خطر يافت نمى شود.

به علاوه نعمتهايى كه در نزد خود است به خاطر جاودانگى آنها و زود گذر بودن مواهب اين دنيا قابل مقايسه با متاع دنيا نيست،بنابراين هم بهتر و هم پايدارتر است.

ص: 471

به اين ترتيب در يك مقايسۀ ساده هر انسان عاقلى مى فهمد كه نبايد آن را فداى اين كرد،لذا در پايان آيه مى فرمايد:«آيا انديشه نمى كنيد»؟! .

(أَ فَلا تَعْقِلُونَ)

آيه 61

(آيه 61)در آيات گذشته سخن از كسانى بود كه به خاطر تمتع و بهره گيرى از نعمتهاى دنيا كفر را بر ايمان و شرك را بر توحيد ترجيح داده اند،در اينجا وضع اين گروه را در قيامت در برابر مؤمنان راستين مشخص مى كند.

نخست با يك مقايسه كه به صورت استفهام مطرح شده،وجدان همگان را به داورى مى طلبد و مى گويد:«آيا كسى كه به او وعدۀ نيك داده ايم،و به آن خواهد رسيد همانند كسى است كه متاع زندگى دنيا به او داده ايم؛سپس روز قيامت(براى حساب و جزا)از احضار شدگان خواهد بود»؟ .

(أَ فَمَنْ وَعَدْناهُ وَعْداً حَسَناً فَهُوَ لاقِيهِ كَمَنْ مَتَّعْناهُ مَتاعَ الْحَياةِ الدُّنْيا ثُمَّ هُوَ يَوْمَ الْقِيامَةِ مِنَ الْمُحْضَرِينَ)

آيه 62

(آيه 62)و به دنبال اين سخن،صحنه هاى رستاخيز را در برابر كفار مجسّم مى كند صحنه هايى كه از تصورش مو بر بدن راست مى شود و اندام را به لرزه در مى آورد.

مى گويد:«روزى را(به خاطر بياوريد)كه خداوند آنها را ندا مى دهد و مى گويد:كجا هستند همتايانى كه براى من مى پنداشتيد»؟! .

(وَ يَوْمَ يُنادِيهِمْ فَيَقُولُ أَيْنَ شُرَكائِيَ الَّذِينَ كُنْتُمْ تَزْعُمُونَ)

اين سؤال يك نوع سر زنش و مجازات است.

آيه 63

(آيه 63)اما به جاى اين كه آنها به پاسخ پردازند معبودهايشان به سخن در مى آيند و از آنها اظهار تنفر و بيزارى مى كنند،زيرا مى دانيم معبودان گاه بتهاى سنگ و چوبى بودند،و گاه مقدسينى همچون فرشتگان و مسيح،و گاه جن و شياطين،در اينجا گروه سوم به سخن مى آيند كه سخن آنها را در اين آيه مى خوانيم:

«گروهى(از معبودان)كه فرمان عذاب در بارۀ آنها مسلم شده،مى گويند:

پروردگارا!ما اينها[ عابدان]را گمراه كرديم(آرى)ما آنها را گمراه كرديم همان گونه كه خودمان گمراه شديم(ولى آنها به ميل خويش به دنبال ما آمدند)ما(از آنها)به سوى تو بيزارى مى جوييم،آنان در حقيقت ما را نمى پرستيدند بلكه هواى نفس

ص: 472

خود را پرستش مى كردند! .

(قالَ الَّذِينَ حَقَّ عَلَيْهِمُ الْقَوْلُ رَبَّنا هؤُلاءِ الَّذِينَ أَغْوَيْنا أَغْوَيْناهُمْ كَما غَوَيْنا تَبَرَّأْنا إِلَيْكَ ما كانُوا إِيّانا يَعْبُدُونَ)

آيه 64

(آيه 64)به دنبال سؤالى كه از آنها در بارۀ معبودهايشان مى شود و آنها در پاسخ عاجز مى مانند،به آنان«گفته مى شود:شما معبودهايتان را(كه شريك خدا مى پنداشتيد)بخوانيد»تا به يارى شما بر خيزند! . (وَ قِيلَ ادْعُوا شُرَكاءَكُمْ)

آنها با اين كه مى دانند در آنجا كارى از دست معبودان ساخته نيست،بر اثر شدت وحشت و يا به خاطر اطاعت فرمان خدا دست تقاضا به سوى معبودانشان دراز مى كنند و«آنها را به كمك مى خوانند» .

(فَدَعَوْهُمْ)

ولى پيداست«جوابى به آنها نمى دهند»و دعوت آنها را لبيك نمى گويند .

(فَلَمْ يَسْتَجِيبُوا لَهُمْ)

در اين هنگام است كه«عذاب الهى را در برابر چشم خود مى بينند» .

(وَ رَأَوُا الْعَذابَ)

«و آرزو مى كنند كه اى كاش هدايت يافته بودند» .

(لَوْ أَنَّهُمْ كانُوا يَهْتَدُونَ)

چرا كه هر دست و پايى در آنجا كنند جز ناكامى و رسوايى نتيجه اى نخواهد داشت،چون تنها راه نجات ايمان و عمل صالح بوده كه آنها فاقد آنند.

آيه 65

(آيه 65)به دنبال سؤال از معبودهاى آنها،سؤال ديگرى از عكس العمل آنان در برابر پيامبران مى شود،مى فرمايد:«و روزى را(به خاطر بياوريد)كه خداوند آنها را ندا مى دهد و مى گويد:چه پاسخى به پيامبران(من)گفتيد»؟! . (وَ يَوْمَ يُنادِيهِمْ فَيَقُولُ ما ذا أَجَبْتُمُ الْمُرْسَلِينَ)

و مسلما آنها پاسخى ندارند،آيا بگويند دعوت آنها را اجابت كرديم كه اين دروغ است و دروغ در آن صحنه خريدار ندارد؟يا بگويند تكذيبشان كرديم،به آنها تهمت زديم،ساحرشان ناميديم مجنونشان خوانديم؟!بر ضد آنها دست به پيكار مسلحانه زديم.هر چه بگويند مايۀ بد بختى و رسوايى است!

آيه 66

(آيه 66)لذا در این آیه می فرماید:«در آن روز همهٔ اخبار بر آنها پوشیده می ماند»و هیج پاسخی برای گفتن در اختیار ندارند(فَعَمِیَت عَلَیهِمُ الاَنباءُ یَومَئِذٍ).

ص: 473

«حتى نمى توانند از يكديگر سؤالى كنند»و پاسخى از هم بشنوند .

فَهُمْ لا يَتَساءَلُونَ

و به اين ترتيب همۀ خبرها بر آنها پوشيده مى شود،هيچ پاسخى در برابر اين سؤال كمه جواب پيامبران را چه داديد پيدا نمى كنند.

آيه 67

(آيه 67)و از آنجا كه روش قرآن اين است كه هميشه درها را به روى كافران و گنهكاران باز مى گذارد تا در هر مرحله اى از فساد و آلودگى باشند بتوانند به راه حق برگردند،در اين آيه مى افزايد:«اما كسى كه توبه كند و ايمان آورد و عمل صالح انجام دهد اميد است از رستگاران باشد» . فَأَمّا مَنْ تابَ وَ آمَنَ وَ عَمِلَ صالِحاً فَعَسى أَنْ يَكُونَ مِنَ الْمُفْلِحِينَ

آيه 68

(آيه 68)اين آيه در حقيقت دليلى است بر نفى شرك و بطلان عقيدۀ مشركان،مى فرمايد:«و پروردگار تو هر چه را بخواهد خلق مى كند،و(هر چه را بخواهد)برمى گزيند» . وَ رَبُّكَ يَخْلُقُ ما يَشاءُ وَ يَخْتارُ

آفرينش به دست اوست و تدبير و اختيار و گزينش نيز به اراده و فرمان اوست.

«آنها در برابر او اختيارى ندارند» .

ما كانَ لَهُمُ الْخِيَرَةُ

اختيار آفرينش با اوست،اختيار شفاعت به دست او،و اختيار ارسال پيامبران نيز به ارادۀ اوست،خلاصه اختيار همه چيز بستگى به مشيت ذات پاك او دارد.با اين حال چگونه آنه راه شرك مى پويند و چگونه به سوى غير خدا مى روند؟! لذا در پايان آيه مى فرمايد:«منزه است خداوند و برتر و بالاتر است از همتايانى كه براى او قائل مى شوند» .

سُبْحانَ اللّهِ وَ تَعالى عَمّا يُشْرِكُونَ

آيه 69

(آيه 69)اين آيه كه سخن از علم گستردۀ خداوند مى گويد در حقيقت تأكيدى است و يا دليلى است براى آنچه در آيۀ قبل از اختيار و مشيت گستردۀ خداوند بيان شد.

مى فرمايد:«و پروردگار تو مى داند آنچه را سينه هاشان پنهان مى دارد،و آنچه

ص: 474

را كه آشكار مى كنند، .

وَ رَبُّكَ يَعْلَمُ ما تُكِنُّ صُدُورُهُمْ وَ ما يُعْلِنُونَ

اين احاطۀ او بر همه چيز دليلى است بر اختيار او نسبت به همه چيز و ضمنا تهديدى است براى مشكان كه گمان نكنند خدا از نيات و توطئه هاى آنها آگاه نيست.

آيه 70

(آيه 70)اين كه در حقيقت،حكم نتيجه گيرى و توضيح براى آيات گذشته در زمينۀ نفى شرك دارد،چهار وصف از اوصاف الهى را منعكس مى كند كه همه فرع بر خالقيت و مختار بودن اوست.

نخست مى گويد:«و او خدايى است كه معبودى جز وى نيست، .

وَ هُوَ اللّهُ لا إِلهَ إِلاّ هُوَ

بنابراين آنها كه به بهانۀ شفاعت و مانند آن دست به دامن بتها مى زنند، سخت در اشتباهند.

ديگر اين كه تمام نعمتها چه در اين جهان و چه در آن جهان همه از ناحية اوست،و اين لازمۀ خالقيت مطلقة او مى باشد،لذا مى افزايد:«هر حمد و ستايشى براى اوست در اين جهان و جهان ديگر» .

لَهُ الْحَمْدُ فِي الْأُولى وَ الْآخِرَةِ

سوم اين كه:«حاكميت(نيز)از آن اوست، .

وَ لَهُ الْحُكْمُ

بديهى است وقتى خالق و مختار او باشد،حاكميت تكوين و تشريع نيز در اختيار او خواهد بود.

چهارم اين كه:«و همۀ شما(براى حساب و پاداش و كيفر)به سوى او بازگردانده مى شويد» .

وَ إِلَيْهِ تُرْجَعُونَ

اوست كه شما را آفريده،و اوست كه از اعمال شما آگاه است و اوست كه حاكم يوم الجزاء مى باشد،بنابراين حساب و جزاى شما نيز به دست او خواهد بود.

آيه 71

(آيه 71)عمت بزرگ روز و شب:در اینجا سخن از بخش عظیمی از مواهب الهی می گوید که هم دلیلی است بر مسألهٔ توحید و نفی شرک _ و از این نظر بحث گذشته را تکمیل می کند _ و هم نمونه ای است از نعمتهای خداوند که به خاطر آن شایستهٔ حمد و ستایش است.

ص: 475

نخست به نعمت بزرگ نور و روشنايى روز كه مايۀ هر جنبش و حركت است اشاره كرده،مى فرمايد:«بگو:به من خبر دهيد اگر خداوند شب را تا قيامت بر شما جاودان سازد آيا معبودى جز خدا مى تواند روشنايى براى شما بياورد؟آيا نمى شنويد»؟! .

(قُلْ أَ رَأَيْتُمْ إِنْ جَعَلَ اللّهُ عَلَيْكُمُ اللَّيْلَ سَرْمَداً إِلى يَوْمِ الْقِيامَةِ مَنْ إِلهٌ غَيْرُ اللّهِ يَأْتِيكُمْ بِضِياءٍ أَ فَلا تَسْمَعُونَ)

آيه 72

(آيه 72)اين آيه سخن از نعمت«ظلمت و تاريكى»به ميان مى آورد، مى فرمايد:«بگو:به من خبر دهيد اگر خداوند روز را تا قيامت بر شما جاودان كند چه معبودى غير از اللّه است كه شبى براى شما بياورد تا در آن آرامش يابيد؟آيا نمى بينيد»؟! . (قُلْ أَ رَأَيْتُمْ إِنْ جَعَلَ اللّهُ عَلَيْكُمُ النَّهارَ سَرْمَداً إِلى يَوْمِ الْقِيامَةِ مَنْ إِلهٌ غَيْرُ اللّهِ يَأْتِيكُمْ بِلَيْلٍ تَسْكُنُونَ فِيهِ أَ فَلا تُبْصِرُونَ)

آيه 73

(آيه 73)و در اين آيه كه در حقيقت نتيجه گيرى از دو آيۀ قبل است مى فرمايد:«و از رحمت الهى است كه براى شما شب و روز قرار داد،تا از يك سو در آن آرامش پيدا كنيد،و از سوى ديگر براى تأمين زندگى و بهره گيرى از فضل خداوند تلاش كنيد،و شايد شكر نعمت او را به جا آوريد» . (وَ مِنْ رَحْمَتِهِ جَعَلَ لَكُمُ اللَّيْلَ وَ النَّهارَ لِتَسْكُنُوا فِيهِ وَ لِتَبْتَغُوا مِنْ فَضْلِهِ وَ لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ)

آرى!گستردگى دامنۀ رحمت خدا ايجاب مى كند كه تمام وسائل حيات شما را تأمين كند.

آيه 74

(آيه 74)بار ديگر پس از ذكر گوشه اى از دلائل توحيد و ابطال شرك به سراغ همان سؤالى مى رود كه در آيات گذشته نيز مطرح شده بود.

مى فرمايد:«روزى را(به خاطر بياوريد)كه خداوند آنها را ندا مى دهد و مى گويد كجايند شريكانى كه براى من مى پنداشتيد»؟! .

(وَ يَوْمَ يُنادِيهِمْ فَيَقُولُ أَيْنَ شُرَكائِيَ الَّذِينَ كُنْتُمْ تَزْعُمُونَ)

آيه 75

(آيه 75)در اين آيه مى فرمايد:در آن روز«از هر امتى گواهى بر مى گزينيم» . (وَ نَزَعْنا مِنْ كُلِّ أُمَّةٍ شَهِيداً)

سپس به مشركان بى خبر و گمراه«مى گوييم:دليل خود را(بر شركتان)

ص: 476

بياوريد»؟! .

(فَقُلْنا هاتُوا بُرْهانَكُمْ)

اينجاست كه همۀ مسائل آفتابى مى شود«و آنها مى دانند كه حق براى خداست» .

(فَعَلِمُوا أَنَّ الْحَقَّ لِلّهِ)

«و تمام آنچه را افترا مى بستند از(نظر)آنها گم خواهد شد»! .

(وَ ضَلَّ عَنْهُمْ ما كانُوا يَفْتَرُونَ)

اين گواهان به قرينۀ آيات ديگر قرآن،همان پيامبرانند كه هر پيامبرى گواه امت خويش است،و پيامبر اسلام صلّى اللّه عليه و آله كه خاتم انبياست گواه بر همۀ انبيا و امتها.

آيه 76

(آيه 76)ثروتمند خود خواه بنى اسرائيل:سر گذشت عجيب موسى و مبارزه او با فرعون در بخشى از آيات اين سوره مشروحا گذشت.

در اين بخش از آيات اين سوره سخن از در گيرى ديگر بنى اسرائيل با مردى ثروتمند و سر كش از خودشان به نام قارون به ميان مى آورد.

معروف است كه او از بستگان نزديك موسى(ع)بود،و از نظر اطلاعات و آگاهى از تورات معلومات قابل ملاحظه اى داشت،نخست در صف مؤمنان بود، ولى غرور ثروت او را به آغوش كفر كشيد و به قعر زمين فرستاد،او را به مبارزه با پيامبر خدا وادار نمود و مرگ عبرت انگيزش درسى براى همگان شد.

نخست مى گويد:«قارون از قوم موسى بود اما بر آنها ستم و ظلم كرد» .

(إِنَّ قارُونَ كانَ مِنْ قَوْمِ مُوسى فَبَغى عَلَيْهِمْ)

علت اين بغى و ظلم آن بود كه ثروت سرشارى به دست آورده بود.

قرآن مى گويد:«ما آنقدر اموال و ذخائر و گنج به او داديم كه حمل خزائن او براى يك گروه زورمند،مشكل بود» .

(وَ آتَيْناهُ مِنَ الْكُنُوزِ ما إِنَّ مَفاتِحَهُ لَتَنُوأُ بِالْعُصْبَةِ أُولِي الْقُوَّةِ)

ببينيم بنى اسرائيل به قارون چه گفتند؟ قرآن مى گويد:«به خاطر بياور زمانى را كه قومش به او گفتند:اين همه خوشحالى(آميخته با غرور و غفلت و تكبر)نداشته باش كه خدا شادى كنندگان مغرور را دوست نمى دارد» .

(إِذْ قالَ لَهُ قَوْمُهُ لا تَفْرَحْ إِنَّ اللّهَ لا يُحِبُّ الْفَرِحِينَ).

ص: 477

آيه 77

(آيه 77)بعد از اين نصيحت،چهار اندرز پرمايه و سرنوشت ساز ديگر به او مى دهند كه مجموعا يك حلقۀ پنج گانۀ كامل را تشكيل مى دهد.

نخست مى گويند:«در آنچه خدا به تو داده است سراى آخرت را جستجو كن، .

وَ ابْتَغِ فِيما آتاكَ اللّهُ الدّارَ الْآخِرَةَ

اشاره به اين كه مال و ثروت بر خلاف پندار بعضى از كج انديشان،چيز بدى نيست،مهم آن است كه ببينيم در چه مسيرى به كار مى افتد.و قارون كسى بود كه با داشتن آن اموال عظيم،قدرت كارهاى خير اجتماعى فراوان داشت ولى چه سود كه غرورش اجازة ديدن حقايق را به او نداد.

در نصيحت دوم افزودند:«و سهم و بهره ات را از دنيا فراموش مكن» .

وَ لا تَنْسَ نَصِيبَكَ مِنَ الدُّنْيا

اين يك واقعيت است كه هر انسان سهم و نصيب محدودى از دنيا دارد، يعنى اموالى كه جذب بدن او،يا صرف لباس و مسكن او مى شود مقدار معينى است،و مازاد بر آن به هيچ وجه قابل جذب نيست.

مگر يك نفر چقدر مى تواند غذا بخورد؟چه اندازه لباس بپوشد؟چند مسكن و چند مركب مى تواند داشته باشد؟و به هنگام مردن چند كفن با خود مى تواند ببرد؟پس بقيه خواه و ناخواه سهم ديگران است و انسان امانت دار آنها! و چه زيبا فرمود:امير مؤمنان على عليه السّلام:«اى فرزند آدم!هر چه بيش از مقدار خوراكت به دست مى آورى خزانه دار ديگران در مورد آن خواهى بود»! سومين اندرز اين كه:«همان گونه كه خدا به تو نيكى كرده است تو هم نيكى كن» .

وَ أَحْسِنْ كَما أَحْسَنَ اللّهُ إِلَيْكَ

و به تعبير ديگر همان گونه كه خدا به تو بخشيده است به ديگران ببخش.

بالاخره چهارمين اندرز اين كمه:نكند كه اين امكانات مادى تو را بفريبد و آن را در راه فساد و افساد به كار گيرى!«هرگز فساد در زمين مكن كه خدا مفسدان را دوست ندارد» .

وَ لا تَبْغِ الْفَسادَ فِي الْأَرْضِ إِنَّ اللّهَ لا يُحِبُّ الْمُفْسِدِينَ

اين نيز يك واقعيت است كه بسيارى از ثروتمندان ب ايمان گاه بر اثر جنون

ص: 478

افزون طلبى و گاه براى برترى جويى دست به فساد مى زنند جامعه را به محروميت و فقر مى كشانند همه چيز را در انحصار خود مى گيرند.

آيه 78

(آيه 78)اكنون نوبت آن رسيده است كه ببينيم مرد ياغى و ستمگر بنى اسرائيل به اين واعظان دلسوز چه پاسخ گفت؟ قارون با همان حالت غرور و تكبرى كه از ثروت بى حسابش ناشى مى شد چنين«گفت:من اين ثروت را به وسيلۀ دانشى كه نزد من است به دست آورده ام»! . قالَ إِنَّما أُوتِيتُهُ عَلى عِلْمٍ عِنْدِي

اين مربوط به شما نيست كه من با ثروتم چگونه معامله كنم! در اينجا قرآن پاسخ كوبنده اى به قارون-و قارونها-مى دهد كه«آيا او نمى دانست خداوند اقوامى را قبل از او هلاك كرد كه از او نيرومندتر(و آگاهتر) و ثروتمندتر بودند»؟. .

أَ وَ لَمْ يَعْلَمْ أَنَّ اللّهَ قَدْ أَهْلَكَ مِنْ قَبْلِهِ مِنَ الْقُرُونِ مَنْ هُوَ أَشَدُّ مِنْهُ قُوَّةً وَ أَكْثَرُ جَمْعاً

تو مى گويى آنچه دارى از طريق علم و دانشت دارى،اما فراموش كردى كه از تو عالمتر و نيرومندتر و ثروتمندتر فراوان بودند،آيا توانستند از چنگال مجازات الهى رهايى يابند؟ و در پايان آيه با يك جملۀ كوتاه و پرمعنى هشدار ديگرى به او مى دهد و مى فرمايد:به هنگام نزول عذاب الهى«مجرمان از گناهانشان سؤال نمى شوند» اصلا مجالى براى پرسش و پاسخ نيست، عذابى است قاطع و دردناك و كوبنده و ناگهانى.

وَ لا يُسْئَلُ عَنْ ذُنُوبِهِمُ الْمُجْرِمُونَ

يعنى امروز آگاهان بنى اسرائيل به قارون نصيحت مى كنند و مجال انديشه و پاسخ به او مى دهند اما هنگامى كه اتمام حجت شد و عذاب الهى فرا رسيد، ديگر مجالى براى انديشه يا سخنان ناموزون و كبرآلود نيست،عذاب الهى همان و نابودى همان!

آيه 79

(آيه 79)جنون نمایش ثروت!معمولاً ثروتتمندان مغرور گرفتار انواعی از جنون می شوند،یک شاخه آن«جنون نمایش ثروت»است،آنها از این که ثروت

ص: 479

خود را به رخ ديگران بكشند لذت مى برند،از اين كه سوار مركب راهوار گران قيمت خود شوند و از ميان پا برهنه ها بگذرند و گرد و غبار بر صورت آنها بيفشانند و تحقيرشان كنند احساس آرامش خاطر مى كنند! به هر حال قارون از اين قانون مستثنى نبود،بلكه نمونۀ بارز آن محسوب مى شد،قرآن در يك جمله آن را بيان كرده،مى فرمايد:«پس قارون با تمام زينت خود در برابر قومش(بنى اسرائيل)ظاهر شد» .

(فَخَرَجَ عَلى قَوْمِهِ فِي زِينَتِهِ)

در اينجا-طبق معمول-مردم دو گروه شدند:اكثريت دنيا پرست كه اين صحنۀ خير كننده قلبشان را از جا تكان داد و آه سوزانى از دل كشيدند و آرزو كه اى كاش به جاى قارون بودند،حتى يك روز،و يك ساعت،و يك لحظه!چه زندگى شيرين و جذابى چه عالم نشاط انگيز و لذت بخشى؟ چنانكه قرآن مى گويد:«كسانى كه طالب زندگى دنيا بودند گفتند:اى كاش ما هم مثل آنچه به قارون داده شده است داشتيم»! .

(قالَ الَّذِينَ يُرِيدُونَ الْحَياةَ الدُّنْيا يا لَيْتَ لَنا مِثْلَ ما أُوتِيَ قارُونُ)

«به راستى كه او بهرۀ عظيمى(از نعمتها)دارد»! .آفرين بر قارون و بر اين ثروت سرشارش!چه جاه و جلالى؟ در حقيقت در اينجا كورۀ عظيم امتحان الهى داغ شد،از يك سو قارون در وسط كوره قرار گرفته،و بايد امتحان خيره سرى خود را بدهد،و از سوى ديگر دنيا پرستان بنى اسرائيل در گردا گرد اين كوره قرار گرفته اند.

(إِنَّهُ لَذُو حَظٍّ عَظِيمٍ)

آيه 80

(آيه 80)ولى در مقابل اين گروه عظيم گروه اندكى عالم و انديشمند، پرهيزگار و با ايمان كه افق فكرشان از اين مسائل برتر و بالاتر بود در آنجا حاضر بودند،كسانى كه شخصيت را با معيار زر و زور نمى سنجيدند،كسانى كه اين مغزهاى پوك را تحقير مى كردند آرى گروهى از آنها در آنجا بودند.

چنانكه قرآن مى گويد:«و كسانى كه علم و آگاهى به آنها داده شده بود صدا زدند:واى بر شما!(چه مى گوييد؟)ثواب و پاداش الهى براى كسانى كه ايمان آورده اند و عمل صالح انجام مى دهند بهتر است»

(وَ قالَ الَّذِينَ أُوتُوا الْعِلْمَ وَيْلَكُمْ

ص: 480

ثَوابُ اللّهِ خَيْرٌ لِمَنْ آمَنَ وَ عَمِلَ صالِحاً)

و سپس افزودند:«اما جز صابران آن را دريافت نمى كنند» .

(وَ لا يُلَقّاها إِلاَّ الصّابِرُونَ)

آيه 81

(آيه 81)قارون با اين عمل،طغيان و سر كشى خود را به اوج رسانيد،ولى در تواريخ و روايات در اينجا ماجراى ديگرى نقل شده است كه نشانه نهايت بى شرمى قارون است و آن اين كه:روزى موسى(ع)به قارون گفت:خداوند به من فرمان داده كه زكات مالت را بگيرم،قارون سر باز زد،و براى تبرئۀ خويش به مبارزه با موسى(ع)برخاست و جمعى از ثروتمندان بنى اسرائيل را نيز با خود همراه ساخت.

يك فكر شيطانى به نظرش رسيد،گفت:بايد به سراغ زن بد كاره اى از فواحش بنى اسرائيل بفرستيم تا به سراغ موسى برود و او را متهم كند كه با او سر و سرّى داشته!به سراغ آن زن فرستادند او نيز اين پيشنهاد را پذيرفت،اين از يكسو.

از سوى ديگر قارون به سراغ موسى آمد و گفت:خوب است بنى اسرائيل را جمع كنى و دستورات خداوند را بر آنها بخوانى،موسى پذيرفت و آنها را جمع كرد.

گفت:خداوند به من دستور داده كه جز او را پرستش نكنيد،صلۀ رحم به جا آوريد و چنين و چنان كنيد،و در مورد مرد زنا كار دستور داده است اگر زناى محصنه باشد،سنگسار شود! در اينجا گفتند:حتى اگر خود تو باشى!گفت:آرى!حتى اگر خود من باشم! در اينجا وقاحت را به آخرين درجه رساندند و گفتند:ما مى دانيم كه تو خود مرتكب اين عمل شده اى و فورا به دنبال آن زن بد كاره فرستادند.

موسى(ع)رو به او كرد و گفت:به خدا سوگندت مى دهم حقيقت را فاش بگو! زن بد كاره با شنيدن اين سخن تكان سختى خورد،لرزيد و منقلب شد و گفت:اكنون كه چنين مى گويى من حقيقت را فاش مى گويم،اينها از من دعوت كردند تو را متهم كنم،ولى گواهى مى دهم كه تو پاكى و رسول خدايى!

ص: 481

سپس دو كيسه پولى را كه به او داده بودند نشان داد و گفتنيها را گفت.

موسى(ع)به سجده افتاد و گريست،در اينجا بود كه فرمان مجازات قارون زشت سيرت توطئه گر صادر شد.

چنانكه قرآن مجيد مى گويد:«ما او و خانه اش را در زمين فرو برديم» .

(فَخَسَفْنا بِهِ وَ بِدارِهِ الْأَرْضَ)

عجبا!فرعون در امواج نيل فرو مى رود،و قارون در اعمال زمين،آبى كه مايۀ حيات است مأمور نابودى فرعونيان مى شود،و زمينى كه مهد آرامش است گورستان قارون و قارونيان.

مسلم است كه در آن خانه،قارون تنها نبود،او و اطرافيانش،او و هم سنگرانش.

«و گروهى نداشت كه او را در برابر عذاب الهى يارى كنند،و خود نيز نمى توانست خويشتن را يارى دهد»! .

(فَما كانَ لَهُ مِنْ فِئَةٍ يَنْصُرُونَهُ مِنْ دُونِ اللّهِ وَ ما كانَ مِنَ المُنْتَصِرِينَ)

آيه 82

(آيه 82)اين آيه دگرگونى عجيب تماشاچيان ديروز را كه از مشاهدۀ جاه و جلال قارون به وجد و سرور آمده بودند منعكس مى كند كه به راستى عجيب و آموزنده است،مى گويد:«و آنها كه ديروز آرزو داشتند كه به جاى او باشند(آنگاه كه صحنۀ فرو رفتن او و ثروتش را به قعر زمين ديدند)مى گفتند:واى بر ما!گويى خدا روزى را بر هر كس از بندگانش بخواهد گسترش مى دهد و بر هر كس بخواهد تنگ مى گيرد»و كليد آن تنها در دست اوست . (وَ أَصْبَحَ الَّذِينَ تَمَنَّوْا مَكانَهُ بِالْأَمْسِ يَقُولُونَ وَيْكَأَنَّ اللّهَ يَبْسُطُ الرِّزْقَ لِمَنْ يَشاءُ مِنْ عِبادِهِ وَ يَقْدِرُ)

لذا در مقام شكر اين نعمت بر آمدند و گفتند:«اگر خداوند بر ما منت نگذارده بود،ما را هم به قعر زمين فرو مى برد»! .

(لَوْ لا أَنْ مَنَّ اللّهُ عَلَيْنا لَخَسَفَ بِنا)

«اى واى!مثل اين كه كافران هرگز رستگار نمى شوند» .الان حقيقت را با چشم خود مى بينيم،و نتيجۀ غرور و غفلت و سر انجام كفر و شهوت را.

ص: 482

(وَيْكَأَنَّهُ لا يُفْلِحُ الْكافِرُونَ)

آيه 83

(آيه 83)نتيجۀ سلطه جويى و فساد در ارض:بعد از ذكر ماجراى تكان دهندۀ ثروتمند جنايتكار يعنى قارون،در اين آيه بيانى آمده است كه در حقيقت يك نتيجه گيرى كلى از اين ماجراست،مى فرمايد:آرى«اين سراى آخرت را(تنها)براى كسانى قرار مى دهيم كه ارادۀ برترى جويى در زمين و فساد را ندارند» . (تِلْكَ الدّارُ الْآخِرَةُ نَجْعَلُها لِلَّذِينَ لا يُرِيدُونَ عُلُوًّا فِي الْأَرْضِ وَ لا فَساداً)

آنچه سبب محروميت انسان از مواهب سراى آخرت مى شود در حقيقت همين دو است«برترى جويى»(استكبار)و«فساد در زمين»كه همۀ گناهان در آن جمع است.

لذا قرآن در پايان آيه مى فرمايد:«و عاقبت نيك براى پرهيز كاران است» .

(وَ الْعاقِبَةُ لِلْمُتَّقِينَ)

«عاقبت»به مفهوم وسيع كلمه،سر انجام نيك،پيروزى در اين جهان،بهشت و نعمتهايش در جهان ديگر است.

آيه 84

(آيه 84)بعد از ذكر اين واقعيت كه سراى آخرت و نعمتهايش از آن سلطه جويان و مستكبران نيست بلكه مخصوص پرهيز كاران متواضع و حق طلب است،در اين آيه به بيان يك قانون كلى-كه آميزه اى است از«عدالت»و«تفضل»در مورد پاداش و كيفر-پرداخته،مى گويد:«كسى كه كار نيكى انجام دهد براى او پاداشى بهتر از آن است» . (مَنْ جاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ خَيْرٌ مِنْها)

اين همان مرحلۀ«تفضل»الهى در بارۀ نيكو كاران است يعنى خداوند همچون مردم تنگ چشم نيست كه به هنگام رعايت عدالت،سعى مى كنند مزد و پاداش درست به اندازۀ عمل باشد او گاهى چندين برابر از لطف بى كرانش پاداش عمل را مى دهد و حد اقل آن ده برابر است.

سپس به ذكر مجازات بد كاران پرداخته،مى گويد:«و به كسانى كه كارهاى بد انجام دهند،مجازات بد كاران جز(به مقدار)اعمالشان نخواهد بود» .

(وَ مَنْ جاءَ بِالسَّيِّئَةِ فَلا يُجْزَى الَّذِينَ عَمِلُوا السَّيِّئاتِ إِلاّ ما كانُوا يَعْمَلُونَ)

و اين مرحلۀ«عدل»پروردگار است،چرا كه ذره اى بيش از آنچه انجام داده اند كيفر نمى شوند.

ص: 483

آيه 85

(آيه 85)شأن نزول:هنگامى كه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله به قصد هجرت از«مكّه»به سوى مدينه مى آمد به سر زمين«جحفه»كه رسيد،به ياد موطنش«مكّه»افتاد،آثار اين شوق كه با تأثر و اندوه آميخته بود در چهرۀ مباركش نمايان گشت.

در اينجا پيك وحى خدا جبرئيل نازل شد و پرسيد آيا به راستى به شهر و زادگاهت اشتياق دارى؟ پيامبر فرمود:آرى! جبرئيل عرض كرد:خداوند اين پيام را براى تو فرستاده: ؛آن كس كه اين قرآن را بر تو فرض كرده است تو را به سر زمين اصليت باز مى گرداند.»و مى دانيم اين وعدۀ بزرگ سر انجام تحقق يافت.

«إِنَّ الَّذِي فَرَضَ عَلَيْكَ الْقُرْآنَ لَرادُّكَ إِلى مَعادٍ)

بنا بر اين آيۀ فوق يكى از پيشگوئيهاى اعجازآميز قرآن است كه چنين خبرى را بطور قطع و بدون هيچ قيد و شرط بيان كرده و بعد از مدت كوتاهى تحقق يافت.

تفسير:وعدۀ بازگشت به حرم امن خدا-در شأن نزول آمد كه اين آيه طبق مشهور در سر زمين«جحفه»در مسير پيامبر صلّى اللّه عليه و آله به سوى مدينه نازل شد،او مى خواهد به«يثرب»برود و آن را«مدينة الرسول»كند،اما با اين حال عشق و دلبستگى او به مكه سخت او را آزار مى دهد.

اينجاست كه نور وحى به قلب پاكش مى تابد و بشارت بازگشت به سر زمين مألوف را به او مى دهد،و مى گويد:«همان كسى كه قرآن را بر تو فرض كرد تو را به جايگاه و زادگاهت باز مى گرداند» .

(إِنَّ الَّذِي فَرَضَ عَلَيْكَ الْقُرْآنَ لَرادُّكَ إِلى مَعادٍ)

غم مخور همان خدايى كه موسى را در طفوليت به مادرش باز گرداند،همان خدايى كه او را بعد از يك غيبت ده ساله از مصر به زادگاه اصليش باز گردانيد،همان خدا تو را با قدرت و قوت تمام به مكه باز مى گرداند،و چراغ توحيد را با دست تو در اين سرزمين مقدس بر مى افروزد.

سپس مى افزايد در برابر خيره سرى مخالفان سر سخت«بگو:پروردگار من از همه بهتر مى داند چه كسى هدايت را(از سوى او)آورده،و چه كسى در ضلال مبين است» .

(قُلْ رَبِّي أَعْلَمُ مَنْ جاءَ بِالْهُدى وَ مَنْ هُوَ فِي ضَلالٍ مُبِينٍ)

راه هدايت روشن است و گمراهى آنها آشكار،آنها بيهوده خود را خسته

ص: 484

مى كنند،خدا به خوبى مى داند و دلهاى حق طلب نيز از اين واقعيت آگاه است.

آيه 86

(آيه 86)اين آيه به يكى ديگر از بزرگترين نعمتهاى پروردگار به پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله پرداخته،و مى گويد:«تو هرگز اين اميد را نداشتى كه اين كتاب(بزرگ آسمانى)به تو القاء گردد،لكن رحمت پروردگار تو چنين ايجاب كرد» . (وَ ما كُنْتَ تَرْجُوا أَنْ يُلْقى إِلَيْكَ الْكِتابُ إِلاّ رَحْمَةً مِنْ رَبِّكَ)

سپس مى افزايد:اكنون به شكرانۀ اين نعمت بزرگ«هرگز از كافران پشتيبانى مكن» .

(فَلا تَكُونَنَّ ظَهِيراً لِلْكافِرِينَ)

آيه 87

(آيه 87)دو آيۀ پايان اين سوره تأكيدى است بر مسألۀ توحيد با تعبيرها و استدلالات گوناگون،توحيدى كه خمير مايۀ تمام مسائل دينى است.

در اين دو آيه چهار دستور به پيامبر صلّى اللّه عليه و آله داده شده و چهار توصيف از پروردگار به عمل آمده است،و مجموع بحثهايى را كه در آيات اين سوره آمده تكميل مى كند.

نخست مى گويد:«نبايد(كفار)تو را از آيات خداوند بعد از آن كه بر تو نازل شد باز دارند» .

(وَ لا يَصُدُّنَّكَ عَنْ آياتِ اللّهِ بَعْدَ إِذْ أُنْزِلَتْ إِلَيْكَ)

گر چه نهى متوجه كفار است،اما مفهومش عدم تسليم پيامبر صلّى اللّه عليه و آله در برابر كار شكنيها و توطئه هاى آنهاست.

و به اين ترتيب به پيامبر صلّى اللّه عليه و آله دستور مى دهد هنگامى كه آيات الهى نازل شد بايد با قاطعيت روى آن بايستى و به سوى مقصد با قدمهاى محكم پيش بروى كه خدا همراه تو و پشتيبان تو است.

به دنبال اين دستور كه جنبۀ نفى داشت،دستور دوم را كه جنبۀ اثبات دارد صادر كرده،و مى گويد«و به سوى پروردگارت دعوت كن» .

(وَ ادْعُ إِلى رَبِّكَ)

خداوندى كه مالك تو و صاحب اختيار توست،و مربى و پرورش دهندۀ تو مى باشد.

سومين دستور بعد از دعوت به سوى اللّه،نفى هر گونه شرك و بت پرستى است،مى گويد:«و قطعا از مشركان مباش» .

(وَ لا تَكُونَنَّ مِنَ الْمُشْرِكِينَ)

كه راه توحيد آشكار است و نورانى،و رهروان آن بر صراط مستقيمند.

ص: 485

آيه 88

(آيه 88)بالاخره چهارمين دستور،تأكيد مجددى است بر نفى هر گونه شرك،مى فرمايد:«و هيچ معبود ديگرى را با خدا مخوان» . (وَ لا تَدْعُ مَعَ اللّهِ إِلهاً آخَرَ)

اين دستورهاى پى در پى كه هر كدام ديگرى را تأكيد مى كند،اهميت مسألۀ توحيد را در برنامه هاى اسلامى روشن مى سازد.

به دنبال اين دستورات چهارگانه،توصيفهاى چهار گانه اى از خدا مى كند،كه آنها نيز تأكيد پى در پى در مسألۀ توحيد است.

نخست مى گويد:«هيچ معبودى جز او نيست» .

(لا إِلهَ إِلاّ هُوَ)

«همه چيز جز ذات پاك او فانى و نابود مى شود» .

(كُلُّ شَيْءٍ هالِكٌ إِلاّ وَجْهَهُ)

و هنگامى كه دانستيم تنها چيزى كه در اين عالم باقى مى ماند ذات پاك خداست روشن مى شود هر چيز به نحوى با ذات پاك او پيوند و ارتباط داشته باشد از آن نظر فنا و هلاك براى او نيست.

«حكم و حاكميت(در جهان تكوين و تشريع)مخصوص ذات پاك اوست» .

(لَهُ الْحُكْمُ)

«و همه به سوى او باز گردانده مى شويد» .

(وَ إِلَيْهِ تُرْجَعُونَ)

توصيفهاى سه گانۀ اخير مى تواند دليلى بر اثبات توحيد و ترك هر گونه بت پرستى باشد كه در توصيف اول آمده است.

«پايان سورۀ قصص»

ص: 486

سورۀ عنكبوت[29]

اشاره

اين سوره در«مكّه»نازل شده و داراى 69 آيه است

محتواى سوره:

بطور كلى مى توان گفت بحثهاى اين سوره در چهار بخش خلاصه مى شود:

1-بخش آغاز اين سوره كه پيرامون مسألۀ«امتحان»و«وضع منافقان»است و اين دو پيوند ناگسستنى با هم دارند.

2-بخش ديگرى كه در حقيقت براى دلدارى پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و مؤمنان اندك نخستين از طريق بيان گوشه هايى از سر نوشت پيامبران بزرگى همچون نوح و ابراهيم و لوط و شعيب است.

3-بخش ديگرى از توحيد،نشانه هاى خدا در عالم آفرينش،و مبارزۀ با شرك،سخن مى گويد.

4-قسمت ديگرى از اين سوره بر محور ضعف و ناتوانى معبودهاى ساختگى،و عابدان«عنكبوت صفت»آنها و همچنين عظمت قرآن و دلائل حقانيت پيامبر اسلام و لجاجت مخالفان و نيز يك سلسله مسائل تربيتى همچون نماز،نيكى به پدر و مادر،و اعمال صالح دور مى زند.

نامگذارى اين سوره به«سورۀ عنكبوت»از آيۀ 41 آن گرفته شده كه بت پرستان را كه تكيه بر غير خدا مى كنند تشبيه به عنكبوت مى كند كه تكيه گاهش، تارهاى سست و بى بنياد است.

ص: 487

فضيلت تلاوت سوره:

از پيامبر گرامى اسلام صلّى اللّه عليه و آله چنين آمده است:«هر كس سورۀ عنكبوت را بخواند به تعداد تمام مؤمنان و منافقان،ده حسنه براى او نوشته مى شود».

مخصوصا دربارۀ تلاوت سورۀ عنكبوت و روم در ماه رمضان در شب بيست و سوم،فضيلت فوق العاده اى وارد شده است تا آنجا كه در حديثى از امام صادق عليه السّلام مى خوانيم:«هر كس سورۀ عنكبوت و روم را در ماه رمضان شب بيست و سوم تلاوت كند به خدا سوگند اهل بهشت است،و من هيچ كس را از اين مسأله استثنا نمى كنم،و نمى ترسم كه خداوند در اين سوگند قاطع من گناهى بر من بنويسد،و مسلما اين دو سوره در پيشگاه خدا بسيار ارج دارد».

بدون شك محتواى پر بار اين دو سوره و درسهاى مهم توحيدى آن، و برنامه هاى سازندۀ عملى كه در اين سوره ارائه شده است كافى است كه هر انسانى را كه اهل انديشه و الهام و عمل باشد به بهشت جاويدان سوق دهد.

به نام خداوند بخشندۀ بخشايشگر

بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ

آيه 1

(آيه 1)باز در آغاز اين سوره به حروف مقطّعه«الف-لام-ميم» . (الم)

بر خورد مى كنيم كه تاكنون بارها تفسير آن را بيان كرده ايم.

آيه 2

(آيه 2)آزمايش الهى يك سنت جاويدان:بعد از ذكر حروف مقطعه به يكى از مهمترين مسائل زندگى بشر كه مسألۀ شدايد و فشارها و آزمونهاى الهى است اشاره كرده،مى گويد:«آيا مردم گمان كردند همين اندازه كه اظهار ايمان كنند (و شهادت به توحيد و رسالت پيامبر دهند)به حال خود واگذارده خواهند شد و آنها امتحان نمى شوند»؟! . (أَ حَسِبَ النّاسُ أَنْ يُتْرَكُوا أَنْ يَقُولُوا آمَنّا وَ هُمْ لا يُفْتَنُونَ).

آيه 3

(آيه 3)بعد بلافاصله به ذکر این حقیقت می پردازد که امتحان یک سنّت همیشگی و جاودانی الهی است، امتحان مخصوص شما جمعیت مسلمانان نیست،سنتی است که در تمام امتهای پیشین جاری بوده است،می فرماید:«ما کسانی را که قبل از آنها بودند آزمایش کردیم»(وَ لَقَد فَتَنَّا الَّذینَ مِن قَبلِهِم).

ص: 488

آنها را نيز در كوره هاى سخت امتحان افكنديم،آنها نيز همچون شما در فشار دشمنان بى رحم و جاهل و بى خبر و متعصب و لجوج قرار داشتند.

بايد هم چنين باشد چرا كه در مقام ادعا هر كس مى تواند خود را برترين مؤمن،بالاترين مجاهد،و فداكارترين انسان معرفى كند،بايد وزن و قيمت و ارزش اين ادعاها از طريق آزمون روشن شود.

آرى«بايد خدا بداند چه كسانى راست مى گويند،و چه كسانى دروغگو هستند» .

(فَلَيَعْلَمَنَّ اللّهُ الَّذِينَ صَدَقُوا وَ لَيَعْلَمَنَّ الْكاذِبِينَ)

بديهى است خدا همۀ اينها را مى داند،منظور از«علم»در اينجا ظهور آثار و شواهد عملى است،يعنى بايد علم خدا دربارۀ مردم عملا در خارج پياده شود، و تحقق عينى يابد،و هر كس آنچه را در درون دارد بيرون ريزد،تا ثواب و جزا و كيفر مفهوم داشته باشد.

آيه 4

(آيه 4)فرار از حوزۀ قدرت خدا ممكن نيست!در آيات گذشته سخن از آزمايش عمومى مؤمنان بود،و اين آيه تهديد شديدى براى كفار و گنهكاران است،تا گمان نكنند اگر مؤمنان را تحت فشار قرار دادند و مجازاتهاى الهى فورا دامان آنها را فرو نگرفت خدا از آنها غافل است.

مى فرمايد:«آيا كسانى كه سيئات را انجام مى دهند گمان كردند بر ما پيشى خواهند گرفت(و از چنگال كيفر ما رهايى خواهند يافت؟)چه بد قضاوتى كردند»! .

(أَمْ حَسِبَ الَّذِينَ يَعْمَلُونَ السَّيِّئاتِ أَنْ يَسْبِقُونا ساءَ ما يَحْكُمُونَ)

مهلت الهى آنها را مغرور نكند كه اين نيز براى آنها آزمونى است و فرصتى براى توبه و بازگشت.

آيه 5

(آيه 5)سپس بار ديگر به سراغ برنامه هاى مؤمنان و اندرز به آنها مى رود مى گويد:«هر كس اميد لقاء پروردگار دارد(بايد آنچه در توان دارد از اطاعت فرمان او مضايقه نكند)زيرا زمانى را كه خداوند تعيين كرده(سر انجام)فرا مى رسد» .آرى!اين وعدۀ الهى تخلف ناپذير است. (مَنْ كانَ يَرْجُوا لِقاءَ اللّهِ فَإِنَّ أَجَلَ اللّهِ لَآتٍ)

و از اين گذشته خداوند سخنان شما را مى شنود و از اعمال و نيات شما آگاه

ص: 489

است كه«او شنوا و داناست» .

(وَ هُوَ السَّمِيعُ الْعَلِيمُ)

لقاى پروردگار در قيامت،نه يك ملاقات حسى است كه يك لقاى روحانى و يك نوع شهود باطنى است،چرا كه در آنجا پرده هاى ضخيم عالم ماده از مقابل چشم جان انسان كنار مى رود،و حالت شهود به انسان دست مى دهد.

آيه 6

(آيه 6)اين آيه در حقيقت تعليلى است براى آنچه در آيۀ قبل گذشت، مى گويد:اين كه دستور داده شده مؤمنان به«لقاء اللّه»آنچه در توان دارند فرو گذار نكنند به خاطر اين است كه«هر كسى جهاد و تلاش و كوششى كند(و تحمل مصائب و مشكلاتى نمايد)در حقيقت براى خود جهاد كرده است،چرا كه خدا از همۀ جهانيان بى نياز است» . (وَ مَنْ جاهَدَ فَإِنَّما يُجاهِدُ لِنَفْسِهِ إِنَّ اللّهَ لَغَنِيٌّ عَنِ الْعالَمِينَ)

برنامۀ آزمون الهى،جهاد با هواى نفس،و مبارزۀ با دشمنان سر سخت براى حفظ ايمان و پاكى و تقوا،به سود خود انسان است.

آيه 7

(آيه 7)اين آيه توضيح و تكميلى است براى آنچه بطور سر بسته در آيۀ قبل تحت عنوان«جهاد»آمده بود،در اينجا حقيقت جهاد را شكافته و چنين باز گو مى كند:«كسانى كه ايمان آوردند و عمل صالح انجام دادند گناهان آنها را مى پوشانيم» . (وَ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحاتِ لَنُكَفِّرَنَّ عَنْهُمْ سَيِّئاتِهِمْ)

بنا بر اين نخستين فايدۀ اين جهاد بزرگ(ايمان و عمل صالح)تكفير و پوشاندن گناهان است كه عائد خود انسان مى شود،همان گونه كه ثواب آن هم از آن خودشان مى باشد.

چنانكه قرآن در پايان آيه مى گويد:«و ما بطور قطع آنها را به بهترين اعمالى كه انجام دادند پاداش مى دهيم» .

(وَ لَنَجْزِيَنَّهُمْ أَحْسَنَ الَّذِي كانُوا يَعْمَلُونَ)

آيه 8

(آيه 8)

شأن نزول:

«بعضى از مردانى كه در مكّه بودند ايمان و اسلام را پذيرفتند هنگامى كه مادران آنها از اين مسأله آگاه شدند تصميم گرفتند كه غذا نخورند،آب ننوشند،تا فرزندانشان از اسلام باز گردند! گر چه هيچ كدام از اين مادران به گفتۀ خود وفا نكردند و اعتصاب غذا را شكستند،ولى آيه نازل شد و خط مشى روشنى در برخورد با پدر و مادر در زمينۀ

ص: 490

مسألۀ ايمان و كفر به دست همگان داد.

تفسير:

برترين توصيه نسبت به پدر و مادر:يكى از مهمترين آزمايشهاى الهى مسألۀ«تضاد»خط ايمان و تقوا،با پيوندهاى عاطفى و خويشاوندى است، قرآن در اين زمينه تكليف مسلمانان را به روشنى بيان كرده است.

نخست به عنوان يك قانون كلى-كه از ريشه هاى عواطف و حق شناسى سر چشمه مى گيرد-مى فرمايد:«و ما به انسان توصيه كرديم نسبت به پدر و مادرش نيكى كند» .

(وَ وَصَّيْنَا الْإِنْسانَ بِوالِدَيْهِ حُسْناً)

بنا بر اين هر كس شايستۀ نام انسان است بايد در برابر پدر و مادر حق شناس باشد،و احترام و تكريم و نيكى به آنها را در تمام عمر فراموش نكند،هر چند با اين اعمال هرگز نمى تواند دين خود را به آنها ادا كند.

سپس براى اين كه كسى تصور نكند كه پيوند عاطفى با پدر و مادر مى تواند بر پيوند انسان با خدا و مسألۀ ايمان حاكم گردد،با يك استثنا صريح مطلب را در اين زمينه روشن كرده،مى فرمايد:«و اگر آن دو(پدر و مادر)تلاش و كوشش كنند و به تو اصرار ورزند كه براى من شريكى قائل شوى،كه به آن علم ندارى،از آنها اطاعت مكن» .

(وَ إِنْ جاهَداكَ لِتُشْرِكَ بِي ما لَيْسَ لَكَ بِهِ عِلْمٌ فَلا تُطِعْهُما)

و در پايان آيه مى افزايد:«باز گشت همۀ شما به سوى من است پس من شما را از اعمالى كه انجام مى داديد آگاه مى سازم» .و پاداش و كيفر آن را بى كم وكاست در اختيارتان خواهم گذاشت.

(إِلَيَّ مَرْجِعُكُمْ فَأُنَبِّئُكُمْ بِما كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ)

اين جمله در حقيقت تهديدى است براى كسانى كه راه شرك را مى پويند، و كسانى كه ديگران را به اين راه دعوت مى كنند.

آيه 9

(آيه 9)اين آيه بار ديگر حقيقتى را كه قبلا در مورد كسانى كه ايمان و عمل صالح دارند بيان شد،تكرار و تأكيد كرده،مى فرمايد:«كسانى كه ايمان آورده اند و عمل صالح انجام مى دهند آنها را در زمرۀ صالحان داخل خواهيم كرد» . (وَ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحاتِ لَنُدْخِلَنَّهُمْ فِي الصّالِحِينَ)

اصولا عمل انسان به انسان رنگ مى دهد،عمل صالح انسان را از نظر روحى

ص: 491

به رنگ خود در مى آورد و در زمرۀ«صالحان»وارد مى كند،و عمل سوء در زمرۀ بدان و«ناصالحان».

آيه 10

(آيه 10)در پيروزيها شريكند اما در مشكلات نه!از آنجا كه در آيات گذشته بحثهاى صريحى از«مؤمنان صالح»و«مشركان»آمده بود در اين آيه به گفتگو پيرامون گروه سوم يعنى«منافقان»مى پردازد،مى گويد:«و از مردم كسانى هستند كه مى گويند:به خدا ايمان آورده ايم!اما هنگامى كه در راه خدا شكنجه و آزار مى بينند، آزار مردم را همچون عذاب الهى مى شمارند»و از آن سخت وحشت مى كنند . (وَ مِنَ النّاسِ مَنْ يَقُولُ آمَنّا بِاللّهِ فَإِذا أُوذِيَ فِي اللّهِ جَعَلَ فِتْنَةَ النّاسِ كَعَذابِ اللّهِ)

«ولى هنگامى كه پيروزى از سوى پروردگارت(براى شما)بيايد،مى گويند:

ما هم با شما بوديم»و در اين پيروزى شريكيم .

(وَ لَئِنْ جاءَ نَصْرٌ مِنْ رَبِّكَ لَيَقُولُنَّ إِنّا كُنّا مَعَكُمْ)

آيا اينها گمان مى كنند خدا از اعماق قلبشان با خبر نيست؟ «آيا خداوند به آنچه در سينه هاى جهانيان است آگاهتر نيست»؟ .

(أَ وَ لَيْسَ اللّهُ بِأَعْلَمَ بِما فِي صُدُورِ الْعالَمِينَ)

آيه 11

(آيه 11)در اين آيه باز براى تأكيد بيشتر مى افزايد:«بطور قطع خداوند مؤمنان را مى شناسد،و نيز بطور يقين خداوند منافقان را نيز مى شناسد» . (وَ لَيَعْلَمَنَّ اللّهُ الَّذِينَ آمَنُوا وَ لَيَعْلَمَنَّ الْمُنافِقِينَ)

اگر ساده لوحانى فكر مى كنند مى توانند با اخفاى حقايق از قلمرو علم خدا دور بمانند سخت در اشتباهند.

«منافقين»معنى وسيعى دارد و افراد ضعيف الايمانى را كه با مختصر فشارى تغيير عقيده مى دهند نيز شامل مى شود.

آيه 12

(آيه 12)این آیه به یک نمونه از منطقهای سست و پوچ مشرکان اشاره کرده،می گوید:«کافران به مؤمنانگفتند:شما بیایید از راه و آیین ما پیروی کنید و(اگر گناهی داشته باشید)ما گناه شما را به دوش می گیریم»(وَ قالَ الَّذینَ کَفَرُوا لِلَّذینَ آمَنُوا اتَّبِوا سَبیلَنا وَ لنَحمِل خَطایاکُم).

ص: 492

امروز نيز بسيارى از وسوسه گران را مى بينيم كه هنگام دعوت به يك عمل خلاف مى گويند اگر گناهى دارد به گردن ما!در حالى كه مى دانيم هيچ كس نمى تواند گناه ديگرى را به گردن بگيرد،چرا كه خداوند عادل است و كسى را به جرم ديگرى مجازات نمى كند.

لذا در جملۀ بعد با صراحت مى گويد:«آنها هرگز چيزى از خطاها و گناهان اينها را بر دوش نخواهند گرفت،آنها دروغ مى گويند» .

(وَ ما هُمْ بِحامِلِينَ مِنْ خَطاياهُمْ مِنْ شَيْءٍ إِنَّهُمْ لَكاذِبُونَ)

آيه 13

(آيه 13)سپس براى اين كه تصور نشود اين دعوت كنندگان به كفر و شرك و بت پرستى و ظلم،در برابر اين عملشان مجازاتى ندارند در اين آيه مى افزايد،«آنها بارهاى سنگين گناهانشان را بر دوش مى كشند،و بارهاى ديگرى را اضافه بر بارهاى سنگين خودشان»! . (وَ لَيَحْمِلُنَّ أَثْقالَهُمْ وَ أَثْقالاً مَعَ أَثْقالِهِمْ)

اين بار گناه اضافى همان بار گناه اضلال و اغوا كردن و تشويق ديگران به گناه است،همان بار سنت بد گذاردن.

و در پايان آيه مى افزايد:«آنها بطور قطع در روز قيامت از افتراها و دروغهايى كه مى بستند سؤال مى شوند»و بايد خود جوابگوى آن باشند .

(وَ لَيُسْئَلُنَّ يَوْمَ الْقِيامَةِ عَمّا كانُوا يَفْتَرُونَ)

آيه 14

(آيه 14)اشاره اى به سر گذشت نوح و ابراهيم:از آنجا كه بحثهاى گذشته سخن از آزمايش عمومى انسانها بود از اينجا به بعد بخشهايى از آزمايشهاى سخت انبيا و اقوام پيشين را منعكس مى كند.

نخست از اولين پيامبر اولوا العزم يعنى نوح(ع)شروع مى كند و در عبارتى كوتاه آن بخش از زندگانيش را كه بيشتر متناسب وضع مسلمانان آن روز بود بازگو مى كند.

مى گويد:«و ما نوح را به سوى قومش فرستاديم و او در ميان آنها هزار سال -مگر پنجاه سال-درنگ كرد» .

(وَ لَقَدْ أَرْسَلْنا نُوحاً إِلى قَوْمِهِ فَلَبِثَ فِيهِمْ أَلْفَ سَنَةٍ إِلاّ خَمْسِينَ عاماً).

ص: 493

شب و روز مشغول تبليغ و دعوت به سوى توحيد بود،يعنى 950 سال!به سوى خدا فرا خواند،و از اين تلاش پى گير خسته نشد اما با اين همه جز گروه اندكى ايمان نياوردند-حدود هشتاد نفر طبق نقل تواريخ يعنى بطور متوسط هر دوازده سال يك نفر!.

بنا بر اين شما در راه دعوت به سوى حق و مبارزۀ با انحرافات خسته نشويد كه برنامۀ شما در مقابل برنامۀ نوح(ع)سهل و آسان است.

ولى ببينيد پايان اين قوم ستمگر و لجوج به كجا رسيد:«سر انجام طوفان عظيم آنها را فرو گرفت،در حالى كه ظالم و ستمگر بودند» .

(فَأَخَذَهُمُ الطُّوفانُ وَ هُمْ ظالِمُونَ)

آيه 15

(آيه 15)در اين آيه مى افزايد:«ما او و سر نشينان كشتى را رهايى بخشيديم،و آن را آيتى براى جهانيان قرار داديم» . (فَأَنْجَيْناهُ وَ أَصْحابَ السَّفِينَةِ وَ جَعَلْناها آيَةً لِلْعالَمِينَ)

آيه 16

(آيه 16)سپس به دنبال ماجراى فشردۀ نوح(ع)و قومش به سراغ داستان ابراهيم(ع)دومين پيامبر بزرگ اولوا العزم مى رود و مى فرمايد:«ما ابراهيم را(نيز فرستاديم)هنگامى كه به قومش گفت:خداى يگانه را پرستش كنيد و از او بپرهيزيد كه اين براى شما بهتر است اگر بدانيد» . (وَ إِبْراهِيمَ إِذْ قالَ لِقَوْمِهِ اعْبُدُوا اللّهَ وَ اتَّقُوهُ ذلِكُمْ خَيْرٌ لَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ تَعْلَمُونَ)

چرا كه دنيايتان را از آلودگيهاى شرك و گناه و بد بختى نجات مى دهد، و آخرت شما نيز سعادت جاويدان است.

آيه 17

(آيه 17)سپس ابراهيم(ع)به دلائل بطلان بت پرستى مى پردازد و با چند تعبير مختلف كه هر كدام متضمن دليلى است،آيين آنها را شديدا محكوم مى كند.

نخست مى گويد:«شما غير از خدا فقط بتهايى(از سنگ و چوب)را مى پرستيد» .

(إِنَّما تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللّهِ أَوْثاناً)

مجسمه هايى بى اراده،بى عقل و شعور و فاقد همه چيز كه چگونگى منظرۀ آنها خود دليل گويايى بر بطلان عقيده بت پرستى است.

بعد از اين فراتر مى رود و مى گويد:نه تنها وضع اين بتها نشان مى دهد كه

ص: 494

معبود نيستند،بلكه شما نيز مى دانيد كه«دروغى به هم مى بافيد»و نام معبود را بر اين بتها مى گذاريد .

(وَ تَخْلُقُونَ إِفْكاً)

سپس به دليل سومى مى پردازد كه پرستش شما نسبت به اين بتها يا به خاطر منافع مادى است و يا سر نوشتتان در جهان ديگر،و هر كدام باشد باطل است،چرا كه«آنهايى را كه غير از خدا پرستش مى كنيد،مالك هيچ رزقى براى شما نيستند» .

(إِنَّ الَّذِينَ تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللّهِ لا يَمْلِكُونَ لَكُمْ رِزْقاً)

شما خود قبول داريد كه بتها خالق نيستند،بلكه خالق،خداست؛بنا بر اين روزى دهنده نيز اوست«پس روزى را تنها نزد خدا بطلبيد» .

(فَابْتَغُوا عِنْدَ اللّهِ الرِّزْقَ)

و چون روزى دهنده اوست«او را پرستش كنيد و شكر او را به جا آوريد» .

(وَ اعْبُدُوهُ وَ اشْكُرُوا لَهُ)

و اگر زندگى سراى ديگر را مى طلبيد بدانيد«كه بسوى او بازگشت داده مى شويد»و نه به سوى بتها! .

(إِلَيْهِ تُرْجَعُونَ)

بتها نه در اينجا منشأ اثرى هستند و نه آنجا.

آيه 18

(آيه 18)سپس ابراهيم(ع)به عنوان تهديد،و همچنين بى اعتنايى نسبت به آنها،مى گويد:«اگر شما(مرا)تكذيب كنيد(جاى تعجب نيست)امتهايى پيش از شما نيز(پيامبرانشان را)تكذيب كردند»و به سر نوشت دردناكى گرفتار شدند . (وَ إِنْ تُكَذِّبُوا فَقَدْ كَذَّبَ أُمَمٌ مِنْ قَبْلِكُمْ)

«وظيفۀ رسول و فرستادۀ خدا جز ابلاغ آشكار نيست»خواه پذيرا شوند يا نشوند .

(وَ ما عَلَى الرَّسُولِ إِلاَّ الْبَلاغُ الْمُبِينُ)

منظور از امتهاى پيشين،قوم نوح و اقوامى بودند كه بعد از آنها روى كار آمدند.

آيه 19

(آيه 19)در اينجا قرآن داستان ابراهيم را موقتا رها كرده و بحثى را كه ابراهيم در زمينۀ توحيد و بيان رسالت خويش داشت به وسيلۀ ذكر دليل بر معاد تكميل مى كند.

مى گويد:«آيا اين منكران معاد،نديدند چگونه خداوند آفرينش را آغاز مى كند سپس آن را باز مى گرداند»؟ .

(أَ وَ لَمْ يَرَوْا كَيْفَ يُبْدِئُ اللّهُ الْخَلْقَ ثُمَّ يُعِيدُهُ).

ص: 495

در پايان آيه به عنوان تأكيد مى افزايد:«اين كار براى خدا سهل و آسان است» .

(إِنَّ ذلِكَ عَلَى اللّهِ يَسِيرٌ)

چرا كه تجديد حيات در برابر ايجاد روز نخست مسألۀ ساده ترى محسوب مى شود،گر چه ساده و مشكل در برابر كسى كه قدرتش بى انتهاست مفهومى ندارد.

آيه 20

(آيه 20)قرآن همچنان بحث معاد را تعقيب مى كند و در اين آيه مردم را به «سير آفاقى»در مسألۀ معاد دعوت مى كند در حالى كه آيۀ قبل،بيشتر جنبۀ«سير انفسى»داشت.

مى فرمايد:«بگو:در زمين بگرديد و بنگريد خداوند چگونه آفرينش را آغاز كرده است؟سپس خداوند(به همين گونه)جهان آخرت را ايجاد مى كند» .

(قُلْ سِيرُوا فِي الْأَرْضِ فَانْظُرُوا كَيْفَ بَدَأَ الْخَلْقَ ثُمَّ اللّهُ يُنْشِئُ النَّشْأَةَ الْآخِرَةَ)

چرا كه او با خلقت نخستين،قدرتش را بر همگان ثابت كرده است،آرى «خداوند بر هر چيز تواناست» .

(إِنَّ اللّهَ عَلى كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ)

هم اين آيه و هم آيۀ قبل از آن،امكان معاد را از طريق وسعت قدرت خداوند اثبات مى كند.

آيه 21

(آيه 21)سپس به ذكر يكى از مسائل مربوط به معاد مى پردازد،و آن مسأله رحمت و عذاب است مى گويد:«او در قيامت هر كس را بخواهد(و مستحق بداند) مجازات مى كند،و هر كس را بخواهد(و لايق ببيند)مورد رحمت قرار مى دهد،و به سوى او بازگشت مى كنيد» . (يُعَذِّبُ مَنْ يَشاءُ وَ يَرْحَمُ مَنْ يَشاءُ وَ إِلَيْهِ تُقْلَبُونَ)

با اين كه رحمت الهى بر غضبش پيشى گرفته اما در اينجا نخست سخن از عذاب مى گويد بعد رحمت،چرا كه در مقام تهديد است.

آيه 22

(آيه 22)در تکمیل این بحث که عذاب و رحمت به دست خداست،و بازگشت همه به سوی اوست،می افزاید:اگر تصور کنید میتوانید از قلمرو حکومت خداوند بیرون روید و چنگال مجازات گریبان شمارا نگیرد،سخت در اشتباهید چرا که«شما نمی توانید بر ارادهٔ خداوند چیره شوید و از دست قدرت او درزمین یا آسمان فرار کنید»(وَ ما اَنتُم بِمُعجِزینَ فِی الاَرضِ وَ لافِی السَّماءِ).

ص: 496

و اگر تصور كنيد سر پرست و ياورى از شما دفاع مى كند،آن هم اشتباه محض است زيرا«براى شما جز خدا،ولى و ياورى نيست» .

(وَ ما لَكُمْ مِنْ دُونِ اللّهِ مِنْ وَلِيٍّ وَ لا نَصِيرٍ)

و به اين ترتيب قرآن تمام درهاى فرار از چنگال مجازات الهى را به روى اين مجرمان مى بندد.

آيه 23

(آيه 23)لذا در اين آيه بطور قاطع مى فرمايد:«و كسانى كه به آيات خدا و لقاى او كافر شدند از رحمت من مأيوسند» . (وَ الَّذِينَ كَفَرُوا بِآياتِ اللّهِ وَ لِقائِهِ أُولئِكَ يَئِسُوا مِنْ رَحْمَتِي)

سپس براى تأكيد مى افزايد:«و براى آنها عذاب دردناكى است» .

(وَ أُولئِكَ لَهُمْ عَذابٌ أَلِيمٌ)

اين«عذاب اليم»لازمۀ مأيوس شدن از رحمت خداست.

آيه 24

(آيه 24)طرز پاسخ مستكبران به ابراهيم(ع)حال نوبت آن است كه ببينيم اين قوم گمراه در برابر دلائل سه گانۀ ابراهيم(ع)در زمينۀ توحيد و نبوت و معاد چه گفتند؟آنها قطعا پاسخ منطقى نداشتند و لذا مانند همۀ زورمندان قلدر بى منطق تكيه بر قدرت شيطانيشان كردند،و فرمان قتل او را صادر نمودند.

چنانكه قرآن مى گويد:«اما جواب قوم او[ ابراهيم]جز اين نبود كه گفتند:او را بكشيد يا بسوزانيد»! .

(فَما كانَ جَوابَ قَوْمِهِ إِلاّ أَنْ قالُوا اقْتُلُوهُ أَوْ حَرِّقُوهُ)

سر انجام پيشنهاد اول پذيرفته شد چون معتقد بودند بدترين نوع اعدام همان سوزاندن به آتش است.

در اينجا سخنى در مورد چگونگى آتش سوزى ابراهيم به ميان نيامده است، همين اندازه در دنبالۀ آيه مى خوانيم:«ولى خداوند او را از آتش رهايى بخشيد» .

(فَأَنْجاهُ اللّهُ مِنَ النّارِ)

شرح ماجراى آتش سوزى در سورۀ انبيا آيۀ 68-70 آمده است.

در پايان مى افزايد:«در اين ماجرا نشانه هايى است براى كسانى كه ايمان مى آورند» .

(إِنَّ فِي ذلِكَ لَآياتٍ لِقَوْمٍ يُؤْمِنُونَ).

ص: 497

آيه 25

(آيه 25)به هر حال ابراهيم(ع)از آن آتش عظيم به صورت خارق العاده اى به لطف پروردگار رهايى يافت،ولى نه تنها دست از بيان هدفهاى خود بر نداشت بلكه شتاب و سرعت و حرارت بيشترى به آن داد.

ابراهيم«گفت:شما غير از خدا بتهايى براى خود انتخاب كرده اى كه مايۀ دوستى و محبت ميان شما در زندگى دنيا باشد سپس روز قيامت از يكديگر بيزارى مى جوييد و يكديگر را لعن مى كنيد و جايگاه شما آتش است و هيچ يار و ياورى براى شما نخواهد بود» .

(وَ قالَ إِنَّمَا اتَّخَذْتُمْ مِنْ دُونِ اللّهِ أَوْثاناً مَوَدَّةَ بَيْنِكُمْ فِي الْحَياةِ الدُّنْيا ثُمَّ يَوْمَ الْقِيامَةِ يَكْفُرُ بَعْضُكُمْ بِبَعْضٍ وَ يَلْعَنُ بَعْضُكُمْ بَعْضاً وَ مَأْواكُمُ النّارُ وَ ما لَكُمْ مِنْ ناصِرِينَ)

پرستش براى هر قوم و قبيله اى به اصطلاح رمز وحدت بود و نيز پيوندى ميان آنها و نياكانشان ايجاد مى كرد.از اين گذشته سران كفار پيروان خود را دعوت به پرستش بتها مى كردند و اين حلقۀ اتصالى بين«سران»و«پيروان»بود.

ولى در قيامت همۀ اين پيوندهاى پوچ و پوسيده و پوشالى از هم گسسته مى شود و هر يك گناه را به گردن ديگرى مى اندازد.

آيه 26

(آيه 26)در اين آيه اشاره به ايمان لوط و هجرت ابراهيم مى كند،مى گويد:

«و لوط به او[ ابراهيم]ايمان آورد» .

(فَآمَنَ لَهُ لُوطٌ)

«لوط»خود از پيامبران بزرگ خدا بود-مى گويند:پسر خواهر ابراهيم بود- و از آنجا كه پيروى يك فرد بزرگ به منزلۀ پيروى يك امت و ملت است،خداوند در اينجا مخصوصا از ايمان لوط آن شخصيت والاى معاصر ابراهيم سخن مى گويد:تا روشن شود اگر ديگران ايمان نياوردند مهم نبود.

سپس مى افزايد:«و(ابراهيم)گفت:من بسوى پروردگارم هجرت مى كنم كه او صاحب قدرت و حكيم است» .

(وَ قالَ إِنِّي مُهاجِرٌ إِلى رَبِّي إِنَّهُ هُوَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ)

ابراهيم(ع)از سر زمين بابل-به اتفاق لوط و همسرش ساره-به سوى سر زمين شام،مهد انبيا و توحيد،حركت كرد،تا بتواند در آنجا دعوت توحيد را وسعت بخشد.

ص: 498

آيه 27

(آيه 27)در اين آيه سخن از مواهب چهار گانه اى است كه خداوند بعد از اين هجرت بزرگ به ابراهيم داد.

نخست فرزندان لايق و شايسته بود،فرزندانى كه بتوانند چراغ ايمان و نبوت را در دودمان او روشن نگهدارند،مى گويد:«و(در اواخر عمر)اسحاق و يعقوب را به او بخشيديم» .

(وَ وَهَبْنا لَهُ إِسْحاقَ وَ يَعْقُوبَ)

ديگر اين كه:«نبوّت و كتاب آسمانى را در دودمانش قرار داديم» .

(وَ جَعَلْنا فِي ذُرِّيَّتِهِ النُّبُوَّةَ وَ الْكِتابَ)

سوم اين كه:«و پاداش او را در دنيا داديم» .

(وَ آتَيْناهُ أَجْرَهُ فِي الدُّنْيا)

اين پاداش ممكن است اشاره به امور مختلفى باشد:مانند نام نيك و لسان صدق در ميان همۀ امتها،چرا كه همه به ابراهيم(ع)به عنوان يك پيامبر عظيم الشأن احترام مى گذارند،به وجود او افتخار مى كنند و شيخ الانبيايش مى نامند.

آبادى سر زمين مكه به دعاى او يكى ديگر از اين پاداشها است.

چهارم اين كه:«او در آخرت از صالحان است» .و اين يك مجموعۀ كامل از افتخارات را تشكيل مى دهد.

(وَ إِنَّهُ فِي الْآخِرَةِ لَمِنَ الصّالِحِينَ)

آيه 28

(آيه 28)آلوده دامنان خيره سر!بعد از بيان گوشه اى از ماجراى ابراهيم(ع)به سراغ ذكر بخشى از سر گذشت پيامبر هم عصرش لوط(ع)پرداخته، مى فرمايد:«و لوط را فرستاديم(به خاطر بياور)هنگامى كه به قومش گفت:شما عمل بسيار زشتى انجام مى دهيد كه هيچ يك از مردم جهان پيش از شما آن را انجام نداده است» . (وَ لُوطاً إِذْ قالَ لِقَوْمِهِ إِنَّكُمْ لَتَأْتُونَ الْفاحِشَةَ ما سَبَقَكُمْ بِها مِنْ أَحَدٍ مِنَ الْعالَمِينَ)

در اينجا كنايه از«همجنس گرايى»است.

«الْفاحِشَةَ»

آيه 29

(آيه 29)«لوط»(ع)اين پيامبر بزرگ سپس مقصد خود را فاش تر بيان ساخت و گفت:«آيا شما به سراغ مردان مى رويد»؟! . (أَ إِنَّكُمْ لَتَأْتُونَ الرِّجالَ)

«و آيا راه(تداوم نسل انسان)را قطع مى كنيد»؟! .

(وَ تَقْطَعُونَ السَّبِيلَ)

«و در مجلستان اعمال ناپسند انجام مى دهيد» .

(وَ تَأْتُونَ فِي نادِيكُمُ الْمُنْكَرَ).

اكنون ببينيم پاسخ اين قوم گمراه و ننگين در برابر سخنان منطقى حضرت

ص: 499

لوط(ع)چه بود.

قرآن مى گويد:«اما پاسخ قومش جز اين نبود كه گفتند:اگر راست مى گويى عذاب الهى را براى ما بياور» .

(فَما كانَ جَوابَ قَوْمِهِ إِلاّ أَنْ قالُوا ائْتِنا بِعَذابِ اللّهِ إِنْ كُنْتَ مِنَ الصّادِقِينَ)

آيه 30

(آيه 30)در اينجا بود كه لوط(ع)دستش از همه جا كوتاه شد،رو به درگاه خدا آورد و با قلبى آكنده از غم و اندوه«عرض كرد:پروردگارا!مرا در برابر اين قوم تبهكار يارى فرما» . (قالَ رَبِّ انْصُرْنِي عَلَى الْقَوْمِ الْمُفْسِدِينَ)

قومى كه روى زمين را به فساد و تباهى كشيده اند،اخلاق و تقوا را بر باد داده اند،عفت پاكدامنى را پشت سر انداخته اند،شرك و بت پرستى را با فساد اخلاق و ظلم و ستم آميخته اند و نسل انسان را به فنا و نيستى تهديد كرده اند.

آيه 31

(آيه 31)و اين هم سر نوشت آلودگان!سر انجام دعاى لوط مستجاب شد، فرشتگانى كه مأمور عذاب بودند قبل از آن كه به سر زمين لوط(ع)براى انجام مأموريت خود بيايند به سر زمينى كه ابراهيم(ع)در آن بود براى اداى رسالتى ديگر، يعنى بشارت ابراهيم(ع)به تولد فرزندان رفتند.

آيه مى گويد:«و هنگامى كه فرستادگان ما(از فرشتگان)بشارت(تولد فرزند) براى ابراهيم آوردند،گفتند:ما اهل اين شهر و آبادى را[و به شهرهاى قوم لوط اشاره كردند]هلاك خواهيم كرد،چرا كه اهل آن ستمگرند» .

(وَ لَمّا جاءَتْ رُسُلُنا إِبْراهِيمَ بِالْبُشْرى قالُوا إِنّا مُهْلِكُوا أَهْلِ هذِهِ الْقَرْيَةِ إِنَّ أَهْلَها كانُوا ظالِمِينَ)

آيه 32

(آيه 32)هنگامى كه ابراهيم اين سخن را شنيد نگران لوط پيامبر بزرگ خدا شد و«گفت:در اين آبادى لوط است»! . (قالَ إِنَّ فِيها لُوطاً)

سرنوشت او چه خواهد شد؟! اما فورا در پاسخ او«گفتند:(نگران مباش)ما به كسانى كه در آن هستند آگاه تريم» .ما هرگز تر و خشك را با هم نمى سوزانيم و برنامۀ ما كاملا دقيق و حساب شده است.

(قالُوا نَحْنُ أَعْلَمُ بِمَنْ فِيها)

و افزودند:«او و خانواده اش را نجات مى دهيم؛جز همسرش كه در ميان قوم

ص: 500

(گنهكار)باقى خواهد ماند»! .

(لَنُنَجِّيَنَّهُ وَ أَهْلَهُ إِلاَّ امْرَأَتَهُ كانَتْ مِنَ الْغابِرِينَ)

آيه 33

(آيه 33)گفتگوى فرشتگان با ابراهيم در اينجا پايان گرفت و آنها روانۀ ديار لوط(ع)شدند.

قرآن مى گويد:«هنگامى كه فرستادگان ما نزد لوط آمدند از ديدن آنها بد حال و دلتنگ شد» .

(وَ لَمّا أَنْ جاءَتْ رُسُلُنا لُوطاً سِيءَ بِهِمْ وَ ضاقَ بِهِمْ ذَرْعاً)

آنها به صورت جوانانى خوش قيافه بودند،و آمدن چنين ميهمانانى در چنان محيط آلوده اى،ممكن بود براى لوط موجب درد سر و احتمالا آبرو ريزى نزد ميهمانان شود.

ولى ميهمانان كه ناراحتى او را درك كردند به زودى خود را معرفى نموده و او را از نگرانى بيرون آوردند:«گفتند:نترس،و غمگين مباش(كارى از اين بى شرمان ساخته نيست و به زودى همگى نابود خواهند شد)ما تو و خانواده ات را نجات خواهيم داد،جز همسرت كه در ميان قوم باقى مى ماند»و هلاك مى شود .

(وَ قالُوا لا تَخَفْ وَ لا تَحْزَنْ إِنّا مُنَجُّوكَ وَ أَهْلَكَ إِلاَّ امْرَأَتَكَ كانَتْ مِنَ الْغابِرِينَ)

آيه 34

(آيه 34)بعد براى اين كه سر نوشت اين گروه آلوده به ننگ را در برنامۀ مأموريت خود روشنتر سازند افزودند:«ما بر اهل اين شهر و آبادى عذابى از آسمان به خاطر فسق و گناهشان فرو خواهيم ريخت»! . (إِنّا مُنْزِلُونَ عَلى أَهْلِ هذِهِ الْقَرْيَةِ رِجْزاً مِنَ السَّماءِ بِما كانُوا يَفْسُقُونَ)

آيه 35

(آيه 35)در اينجا چگونگى عذاب دردناك آنها توضيح داده نشده،همين اندازه مى فرمايد:«ما از آن آباديها(از ويرانه هاى در هم ريخته و شهرهاى بلا ديده و نابود شدۀ)آنها درس عبرت و نشانۀ روشنى براى كسانى كه انديشه مى كنند باقى گذارديم» . (وَ لَقَدْ تَرَكْنا مِنْها آيَةً بَيِّنَةً لِقَوْمٍ يَعْقِلُونَ)

ولى در آيه 84 سورۀ اعراف و همچنين آيۀ 82 سورۀ هود آمده است كه نخست زلزلۀ شديدى شهرهاى آنها را بكلى زير و رو كرد و سپس بارانى از سنگهاى آسمانى بر آنها فرو ريخت.

آيه 36

(آيه 36)هر گروه ستمگر به نوعى مجازات شدند:بعد از داستان لوط

ص: 501

و قومش نوبت به اقوام ديگرى همچون«قوم شعيب»و«عاد»و«ثمود»و«فرعون» مى رسد.

نخست مى گويد:«ما به سوى مدين برادرشان شعيب را فرستاديم» .

(وَ إِلى مَدْيَنَ أَخاهُمْ شُعَيْباً)

تعبير به برادر،اشاره به نهايت محبت اين پيامبران نسبت به امتهايشان و عدم سلطه جويى آنها است.

«مدين»شهرى است در جنوب غربى«اردن»كه امروز به نام«معان» خوانده مى شود،در شرق«خليج عقبه»قرار گرفته،و حضرت شعيب و قومش در آنجا مى زيستند.

«شعيب»مانند ساير پيامبران بزرگ خدا دعوت خود را از اعتقاد به مبدأ و معاد كه پايه و اساس هر دين و آيين است آغاز كرد،«گفت:اى قوم من!خدا را بپرستيد و به روز قيامت اميدوار باشيد» .

(فَقالَ يا قَوْمِ اعْبُدُوا اللّهَ وَ ارْجُوا الْيَوْمَ الْآخِرَ)

اعتقاد به اين دو اصل مسلما در تربيت و اصلاح انسان تأثير فوق العاده اى خواهد داشت.

دستور سوم«شعيب»يك دستور جامع عملى بود كه تمام برنامه هاى اجتماعى را در بر مى گيرد گفت:«سعى در فساد در زمين مكنيد» .

(وَ لا تَعْثَوْا فِي الْأَرْضِ مُفْسِدِينَ)

«فساد»مفهوم وسيعى دارد كه هر گونه نابسامانى و ويرانگرى و انحراف و ظلم را در بر مى گيرد و نقطۀ مقابل آن صلاح و اصلاح است.

آيه 37

(آيه 37)اما آن گروه به جاى اين كه اندرزهاى اين مصلح بزرگ را به گوش جان بشنوند در مقام مخالفت بر آمده«او را تكذيب كردند» . (فَكَذَّبُوهُ)

«و به اين سبب زلزله آنها را فرا گرفت»! .

(فَأَخَذَتْهُمُ الرَّجْفَةُ)

«و بامدادان در خانه هاى خود به رو افتاده و مرده بودند»! .

(فَأَصْبَحُوا فِي دارِهِمْ جاثِمِينَ)

آيه 38

(آيه 38)اين آيه سخن از قوم«عاد»و«ثمود»مى گويد،بى آنكه از پيامبر

ص: 502

آنها(هود و صالح)،و گفتگوهايشان با اين دو قوم سر كش سخنى به ميان آورد، چرا كه اقوامى بودند شناخته شده و داستان پيامبرشان در آيات ديگر قرآن كرارا آمده است.

مى فرمايد:«ما طايفۀ عاد و ثمود»را هلاك كرديم .

(وَ عاداً وَ ثَمُودَ)

سپس مى افزايد:«و مساكن(ويران شدۀ)آنان براى شما آشكار است» و ويرانه هاى شهرهايشان در سر زمين حجر و يمن بر سر راهتان .

(وَ قَدْ تَبَيَّنَ لَكُمْ مِنْ مَساكِنِهِمْ)

سپس به علت اصلى بد بختى آنها اشاره كرده،مى گويد:«شيطان اعمالشان را براى آنها آراسته بود،از اين رو آنان را از راه(خدا)باز داشت» .

(وَ زَيَّنَ لَهُمُ الشَّيْطانُ أَعْمالَهُمْ فَصَدَّهُمْ عَنِ السَّبِيلِ)

«در حالى كه بينا بودند» .

(وَ كانُوا مُسْتَبْصِرِينَ)

فطرت آنها بر توحيد و تقوا بود،و پيامبران الهى نيز بقدر كافى راه را به آنها نشان داده بودند.

آيه 39

(آيه 39)اين آيه از سه نفر از گردنكشان كه هر كدام نمونۀ بارزى از يك قدرت شيطانى بودند نام برده،مى گويد:«و قارون و فرعون و هامان را نيز»هلاك كرديم . (وَ قارُونَ وَ فِرْعَوْنَ وَ هامانَ)

قارون مظهر ثروت توأم با غرور و خود خواهى و غفلت،فرعون مظهر قدرت استكبارى توأم با شيطنت،و هامان الگويى براى معاونت از ظالمان مستكبر بود.

سپس مى افزايد:«موسى با دلائل روشن به سراغ اين سه آمد»و حجت را بر آنها تمام كرد .

(وَ لَقَدْ جاءَهُمْ مُوسى بِالْبَيِّناتِ)

«اما آنها راه استكبار و غرور و سر كشى را در زمين پيش گرفتند» .

(فَاسْتَكْبَرُوا فِي الْأَرْضِ)

ولى«آنها(با اين همه)نتوانستند بر خدا پيشى گيرند»و از چنگال قدرت او فرار كنند .

(وَ ما كانُوا سابِقِينَ)

زيرا آنها نتوانستند از قلمرو قدرت خدا با امكاناتى كه در اختيار داشتند

ص: 503

بگريزند،و از عذاب الهى رهايى يابند،بلكه در همان لحظه اى كه خداوند اراده كرد آنها را با ذلت و زبونى به ديار عدم فرستاد.

آيه 40

(آيه 40)در اين آيه مى فرمايد:«پس ما هر يك از آنها را به گناهش گرفتيم» . (فَكُلاًّ أَخَذْنا بِذَنْبِهِ)

«بر بعضى از آنها توفانى شديد و كوبنده توأم با سنگريزه فرستاديم» .منظور از اين گروه،قوم عاد است.

(فَمِنْهُمْ مَنْ أَرْسَلْنا عَلَيْهِ حاصِباً)

«و بعضى ديگر را صيحۀ آسمانى فرو گرفت» .

(وَ مِنْهُمْ مَنْ أَخَذَتْهُ الصَّيْحَةُ)

و اين عذابى بود كه بر قوم ثمود،و بعضى اقوام ديگر نازل گرديد.

«و بعضى ديگر از آنها را در زمين فرو برديم» .

(وَ مِنْهُمْ مَنْ خَسَفْنا بِهِ الْأَرْضَ)

اين مجازاتى بود كه در مورد قارون تحقق يافت و بالاخره«بعضى ديگر را غرق كرديم» .

(وَ مِنْهُمْ مَنْ أَغْرَقْنا)

اين اشاره به فرعون و هامان و اتباع آنهاست.

در پايان آيه براى تأكيد اين واقعيت كه اينها همه گرفتار عكس العمل كارهاى خويش شدند و محصولى را درو مى كردند كه بذر آن را خودشان پاشيده بودند، مى فرمايد:«خداوند هرگز به آنها ظلم و ستم نكرد،آنها بودند كه بر خويشتن ستم مى كردند» .

(وَ ما كانَ اللّهُ لِيَظْلِمَهُمْ وَ لكِنْ كانُوا أَنْفُسَهُمْ يَظْلِمُونَ)

آرى!مجازاتهاى اين جهان و جهان ديگر باز تاب و تجسمى است از اعمال انسانها،در آنجا كه تمام راههاى اصلاح و باز گشت را به روى خود ببندند.

آيه 41

(آيه 41)تکیه گاههای سست همچون لانهٔ عنکبوت!در آیات گذشته سرنوشت دردناک و غم انگیز مشرکان مفسد و مستکبران لجوج و ظالمان بیدادگر و خودخواه بیان شد،به همین تناسب در اینجا مثال جالب و گویایی برای کسانی که غیر خدا را معبود و ولی خود قرار میدهند بیان کرده،می فرماید:«مثل کسانی که غیر از خدا را اولیای خود برگزیدن،مثل عنکبوت است که خانه ای برای خود انتخاب کرده،در حالی که سست ترین خانهٔ عنکبوت است،اگر می دانستند»!(مَثَلُ الَّذین اتَّخَذُوا مِن دُونِ اللّه اَولِیاءَ کَمَثَلِ العَنکَبُوتِ اتَّخَذَت بَیتًا

ص: 504

وَ إِنَّ أَوْهَنَ الْبُيُوتِ لَبَيْتُ الْعَنْكَبُوتِ لَوْ كانُوا يَعْلَمُونَ)

ولى آنها كه بر ايمان و توكل بر خدا تكيه مى كنند تكيه بر سدّ پولادين دارند.

ذكر اين نكته نيز در اينجا ضرورى است:خانۀ عنكبوت و تارهاى او با اين كه ضرب المثل در سستى مى باشد خود از عجايب آفرينش است كه دقت در آن انسان را به عظمت آفريدگار آشناتر مى كند.

اگر به خانه هاى سالم عنكبوت دقت كنيم منظرۀ جالبى همچون يك خورشيد با شعاعهايش بر روى پايه هاى خصوصى از تارها مشاهده مى كنيم البته اين خانه براى عنكبوت خانۀ مناسب و ايده آلى است ولى در مجموع سست تر از آن تصور نمى شود،و اين چنين است معبودهايى كه غير از خدا مى پرستند.

آيه 42

(آيه 42)در اين آيه هشدار تهديدآميزى به اين مشركان غافل و بى خبر مى دهد،مى گويد:«خداوند آنچه را آنها غير از او مى خوانند مى داند» . (إِنَّ اللّهَ يَعْلَمُ ما يَدْعُونَ مِنْ دُونِهِ مِنْ شَيْءٍ)

شرك آشكار آنها،و شرك مخفى و پنهانشان،هيچ يك بر خدا پوشيده نيست.

«و اوست قادر شكست ناپذير و حكيم على الاطلاق» .

(وَ هُوَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ)

اگر مهلت به آنها مى دهد،نه به خاطر آن است كه نمى داند يا قدرتش محدود است،بلكه حكمت او ايجاب مى كند كه فرصت كافى دهد تا بر همه اتمام حجت شود،و آنها كه شايستۀ هدايتند،هدايت گردند.

آيه 43

(آيه 43)اين آيه گويا اشاره به ايرادى است كه دشمنان پيامبر صلّى اللّه عليه و آله در برابر اين مثالها به او مى كردند و مى گفتند:چگونه ممكن است خدايى كه آفرينندۀ زمين و آسمان است به عنكبوت و مگس و حشرات و مانند اينها مثال بزند.

قرآن در پاسخ آنها مى گويد:«و اينها مثالهايى است كه ما براى مردم مى زنيم و جز عالمان آن را درك نمى كنند» .

(وَ تِلْكَ الْأَمْثالُ نَضْرِبُها لِلنّاسِ وَ ما يَعْقِلُها إِلاَّ الْعالِمُونَ).

آيه 44

(آيه 44)-در این آیه اضافه می کند:«خداوند آسمانها و زمین را به حق

آفريده و در اين نشانۀ عظيمى است براى افراد با ايمان» .

(خَلَقَ اللّهُ السَّماواتِ

ص: 505

وَ الْأَرْضَ بِالْحَقِّ إِنَّ فِي ذلِكَ لَآيَةً لِلْمُؤْمِنِينَ)

باطل و بيهوده در كار او راه ندارد،اگر مثال به عنكبوت و خانۀ سست و بى بنيادش مى زند،روى حساب است،و اگر موجود كوچكى را براى تمثيل برگزيده براى بيان حق است،و گر نه او آفرينندۀ بزرگترين كهكشانها و منظومه هاى آسمانى است.

آيه 45

(آيه 45)نماز باز دارنده از زشتيها و بديها:بعد از پايان بخشهاى مختلفى از سر گذشت اقوام پيشين و پيامبران بزرگ و بر خورد نا مطلوب آنها با اين رهبران الهى،و پايان غم انگيز زندگى آنها،روى سخن را-براى دلدارى و تسلى خاطر و تقويت روحيه و ارائۀ خط مشى كلى و جامع-به پيامبر كرده دو دستور به او مى دهد.

نخست مى گويد:«آنچه را از كتاب آسمانى(قرآن)به تو وحى شده تلاوت كن» .بخوان و در زندگيت به كار بند.

(اتْلُ ما أُوحِيَ إِلَيْكَ مِنَ الْكِتابِ)

بعد از بيان اين دستور كه در حقيقت جنبۀ آموزش دارد،به دستور دوم مى پردازد كه شاخۀ اصلى پرورش است،مى گويد:«و نماز را بر پا دار» .

(وَ أَقِمِ الصَّلاةَ)

سپس به فلسفۀ بزرگ نماز پرداخته،مى گويد:«زيرا نماز(انسان را)از زشتيها و منكرات باز مى دارد» .

(إِنَّ الصَّلاةَ تَنْهى عَنِ الْفَحْشاءِ وَ الْمُنْكَرِ)

طبيعت نماز از آنجا كه انسان را به ياد نيرومندترين عامل باز دارنده يعنى اعتقاد به مبدأ و معاد مى اندازد داراى اثر باز دارندگى از فحشاء و منكر است.

البته نهى از فحشا و منكر سلسله مراتب و درجات زيادى دارد و هر نمازى به نسبت رعايت شرايط داراى بعضى از اين درجات است.

امام صادق عليه السّلام مى فرمايد:«كسى كه دوست دارد ببيند آيا نمازش مقبول درگاه الهى شده يا نه؟بايد ببيند آيا اين نماز،او را از زشتيها و منكرات باز داشته يا نه؟به همان مقدار كه بازداشته نمازش قبول است»!

در دنبالۀ آيه اضافه مى فرمايد:«ذكر خدا از آن هم برتر و بالاتر است» .

ص: 506

(وَ لَذِكْرُ اللّهِ أَكْبَرُ)

ظاهر جملۀ فوق اين است كه بيان فلسفۀ مهمترى براى نماز مى باشد،يعنى يكى ديگر از آثار و بركات مهم نماز كه حتى از نهى از فحشا و منكر نيز مهمتر است آن است كه انسان را به ياد خدا مى اندازد كه ريشه و مايۀ اصلى هر خير و سعادت است،و حتى عامل اصلى نهى از فحشا و منكر نيز همين«ذكر اللّه»مى باشد،در واقع برترى آن به خاطر آن است كه علت و ريشه محسوب مى شود.

و از آنجا كه نيات انسانها و ميزان حضور قلب آنها در نماز و ساير عبادات بسيار متفاوت است در پايان آيه مى فرمايد:«و خدا مى داند چه كارهايى را انجام مى دهيد» .

(وَ اللّهُ يَعْلَمُ ما تَصْنَعُونَ)

چه اعمالى را كه در پنهان انجام مى دهيد يا آشكار،چه نياتى را كه در دل داريد،و چه سخنانى كه بر زبان جارى مى كنيد.

آغاز جزء 21 قرآن مجيد

ادامۀ سورۀ عنكبوت

آيه 46

(آيه 46)براى بحث بهترين روش را بر گزينيد:در آيات گذشته بيشتر سخن از نحوۀ بر خورد با«بت پرستان»لجوج و جاهل بود كه به مقتضاى حال با منطقى تند،با آنها سخن مى گفت،و در اينجا سخن از مجادلۀ با«اهل كتاب» است كه بايد به صورت ملايمتر باشد.

نخست مى فرمايد:«با اهل كتاب جز به روشى كه از همه بهتر است مجادله نكنيد» .

(وَ لا تُجادِلُوا أَهْلَ الْكِتابِ إِلاّ بِالَّتِي هِيَ أَحْسَنُ)

منظور در اينجا بحث و گفتگوهاى منطقى است،يعنى الفاظ شما مؤدّبانه، لحن سخن دوستانه،محتواى آن مستدل،آهنگ صدا خالى از فرياد و جنجال و هر گونه خشونت و هتك احترام،همه بايد در همين شيوه و روش انجام گيرد.

البته همين اصل كلى در بحث و مجادلۀ اسلامى در مواردى ممكن است حمل بر ضعف و زبونى شود،و يا طرف مقابل آنچنان مست و مغرور باشد كه اين

طرز بر خورد انسانى،بر جرأت و جسارتش بيفزايد لذا در دنبالۀ آيه به صورت يك

ص: 507

استثنا مى فرمايد:«مگر كسانى از آنها كه مرتكب ظلم و ستم شدند» .

(إِلاَّ الَّذِينَ ظَلَمُوا مِنْهُمْ)

همانها كه بر خود و ديگران ظلم كردند و بسيارى از آيات الهى را كتمان نمودند تا مردم به اوصاف پيامبر اسلام صلّى اللّه عليه و آله آشنا نشوند.

و در آخر آيه يكى از مصداقهاى روشن«مجادله به احسن»را كه مى تواند الگوى زنده اى براى اين بحث باشد به ميان آورده،مى فرمايد:«بگوييد ما به تمام آنچه از سوى خدا بر ما و شما نازل شده است ايمان داريم،معبود ما و شما يكى است،و در برابر او تسليم هستيم» .

(وَ قُولُوا آمَنّا بِالَّذِي أُنْزِلَ إِلَيْنا وَ أُنْزِلَ إِلَيْكُمْ وَ إِلهُنا وَ إِلهُكُمْ واحِدٌ وَ نَحْنُ لَهُ مُسْلِمُونَ)

آيه 47

(آيه 47)اين آيه به عنوان تأكيد بر اصول چهارگانه اى كه در آيۀ قبل آمد،مى فرمايد:«و اين گونه كتاب[ قرآن]را بر تو نازل كرديم» . (وَ كَذلِكَ أَنْزَلْنا إِلَيْكَ الْكِتابَ)

آرى!اين قرآن بر اساس وحدت معبود،وحدت دعوت همۀ پيامبران راستين تسليم بى قيد و شرط در برابر فرمان حق،و مجادله با بهترين شيوه ها نازل شده.

سپس مى افزايد:«كسانى كه كتاب(آسمانى)به آنها داده ايم(و به راستى به آن پايبند و معتقدند)به اين كتاب ايمان مى آورند» .

(فَالَّذِينَ آتَيْناهُمُ الْكِتابَ يُؤْمِنُونَ بِهِ)

چرا كه هم نشانه هاى آن را در كتب خود يافته اند،و هم محتوايش را از نظر اصول كلى هماهنگ با محتواى كتب خود مى بينند.

بعد مى افزايد:«و گروهى از اينها(از اهل مكه و مشركان عرب)نيز به آن ايمان مى آورند» .

(وَ مِنْ هؤُلاءِ مَنْ يُؤْمِنُ بِهِ)

و در پايان در مورد كافران هر دو گروه مى گويد:«آيات ما را جز كافران انكار نمى كنند» .

(وَ ما يَجْحَدُ بِآياتِنا إِلاَّ الْكافِرُونَ)

آنها به خاطر لجاجت و تعصب و تقليد كور كورانه از نياكان،و يا براى حفظ

منافع نامشروع زود گذر به انكار بر مى خيزند.

ص: 508

آيه 48

(آيه 48)سپس به يكى ديگر از نشانه هاى روشن حقانيت دعوت پيامبر اسلام صلّى اللّه عليه و آله كه تأكيدى است بر محتواى آيۀ گذشته اشاره كرده،مى گويد:«تو هرگز پيش از اين كتابى را نمى خواندى،و با دست خود چيزى نمى نوشتى مبادا دشمنانى كه در صدد(تكذيب و)ابطال سخنان تو هستند شك و ترديد كنند»و بگويند آنچه را او آورده نتيجۀ مطالعۀ كتب پيشين و نسخه بردارى از آنهاست . (وَ ما كُنْتَ تَتْلُوا مِنْ قَبْلِهِ مِنْ كِتابٍ وَ لا تَخُطُّهُ بِيَمِينِكَ إِذاً لاَرْتابَ الْمُبْطِلُونَ)

تو هرگز به مكتب نرفتى و خط ننوشتى،اما با اشارۀ وحى الهى،مسأله آموز صد مدرّس شدى!

آيه 49

(آيه 49)در اين آيه نشانه هاى ديگرى براى حقانيت قرآن بيان كرده، مى گويد:«اين كتاب آسمانى مجموعه اى است از آيات بينات كه در سينه هاى صاحبان علم قرار مى گيرد» . (بَلْ هُوَ آياتٌ بَيِّناتٌ فِي صُدُورِ الَّذِينَ أُوتُوا الْعِلْمَ)

تعبير به بيانگر اين واقعيت است كه نشانه هاى حقانيت قرآن در خود آن به چشم مى خورد و در پيشانى آيات مى درخشد.

«آياتٌ بَيِّناتٌ»

از اين گذشته،طرفداران اين آيات و طالبان و دلدادگان آن،كسانى هستند كه بهره اى از علم و آگاهى دارند،هر چند دستشان تهى و پايشان برهنه است.

در پايان آيه اضافه مى كند:«و آيات ما را جز ستمگران(از روى عناد)انكار نمى كنند» .

(وَ ما يَجْحَدُ بِآياتِنا إِلاَّ الظّالِمُونَ)

چرا كه نشانه هاى آن روشن است و در كتب پيشين نيز آمده است.

آيه 50

(آيه 50)آيا معجزۀ قرآن كافى نيست؟!كسانى كه بر اثر لجاجت و اصرار در باطل،حاضر نبودند به هيچ قيمتى در برابر بيان مستدل و منطقى قرآن تسليم شوند.دست به بهانه جويى تازه اى زدند.چنانكه قرآن در اين آيه مى گويد:آنها از روى سخريه و استهزا«گفتند:چرا معجزاتى(همچون معجزات موسى و عيسى)از سوى پروردگارش بر او نازل نشده است»؟ . (وَ قالُوا لَوْ لا أُنْزِلَ عَلَيْهِ آياتٌ مِنْ رَبِّهِ)

چرا او عصاى موسى و يد بيضا و دم مسيحا ندارد؟

قرآن براى پاسخگويى به اين بهانه جويان لجوج،از دو راه وارد مى شود.

ص: 509

نخست مى گويد:به آنها«بگو:(معجزه كار من نيست كه با تمايلات شما انجام گيرد)معجزات همه نزد خداست» .

(قُلْ إِنَّمَا الْآياتُ عِنْدَ اللّهِ)

او مى داند چه معجزه اى در چه زمانى و براى چه اقوامى متناسب است.

و بگو:«من فقط انذار كننده و بيم دهندۀ آشكارم» .

(وَ إِنَّما أَنَا نَذِيرٌ مُبِينٌ)

آيه 51

(آيه 51)پاسخ ديگر اين كه:«آيا همين اندازه براى آنها كافى نيست كه ما اين كتاب آسمانى را بر تو نازل كرديم كه پيوسته بر آنها تلاوت مى شود» . (أَ وَ لَمْ يَكْفِهِمْ أَنّا أَنْزَلْنا عَلَيْكَ الْكِتابَ يُتْلى عَلَيْهِمْ)

آنها تقاضاى معجزات جسمانى مى كنند،در حالى كه قرآن برترين معجزۀ معنوى است.معجزه اى جاويدان،كه شب و روز آياتش بر آنها خوانده مى شود.

و در پايان آيه براى تأكيد و توضيح بيشتر مى گويد:«در اين كتاب آسمانى هم رحمت بزرگى نهفته است و هم تذكر گويايى،براى كسانى كه ايمان مى آورند» .

(إِنَّ فِي ذلِكَ لَرَحْمَةً وَ ذِكْرى لِقَوْمٍ يُؤْمِنُونَ)

آرى!قرآن هم رحمت است و هم وسيلۀ يادآورى،اما براى گروه با ايمان براى آنها كه درهاى قلب خود را به روى حقيقت گشوده اند.

آيه 52

(آيه 52)و از آنجا كه هر مدعى نياز به شاهد و گواه دارد در اين آيه مى فرمايد:«بگو:همين بس كه خدا ميان من و شما گواه است» . (قُلْ كَفى بِاللّهِ بَيْنِي وَ بَيْنَكُمْ شَهِيداً)

بديهى است هر قدر آگاهى شاهد و گواه بيشتر باشد ارزش شهادت او بيشتر است،لذا در جملۀ بعد اضافه مى كند:خدايى گواه من است كه تمام«آنچه را در آسمانها و زمين است مى داند» .

(يَعْلَمُ ما فِي السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ)

ممكن است اين گواهى،گواهى عملى باشد زيرا وقتى خداوند معجزۀ بزرگى همچون قرآن را در اختيار پيامبرش قرار مى دهد سند حقانيت او را امضا كرده است.

علاوه بر گواهى عملى فوق،در آيات متعددى از قرآن مجيد گواهى قولى نيز داده شده.

و نيز ممكن است منظور گواهى و شهادت خداوند باشد در كتب آسمانى

ص: 510

پيشين كه علماى اهل كتاب به خوبى از آن آگاهى داشتند.

در پايان آيه به عنوان يك هشدار و تهديد مى فرمايد:«و كسانى كه به باطل ايمان آوردند و به اللّه كافر شدند زيانكاران واقعى هستند» .

(وَ الَّذِينَ آمَنُوا بِالْباطِلِ وَ كَفَرُوا بِاللّهِ أُولئِكَ هُمُ الْخاسِرُونَ)

چه خسرانى از اين بالاتر كه انسان تمام سرمايه هاى وجود خود را در برابر هيچ از دست بدهد آنگونه كه مشركان دادند!

آيه 53

(آيه 53)در اين آيه به سومين بهانه جوييهاى آنها اشاره كرده،مى گويد:

«آنها در مورد عذاب عجله مى كنند و با سرعت آن را از تو مى طلبند» .آنها مى گويند اگر عذاب الهى حق است و دامن كفار را مى گيرد پس چرا به سراغ ما نمى آيد؟! قرآن در پاسخ اين سخن سه جواب مى دهد.

(وَ يَسْتَعْجِلُونَكَ بِالْعَذابِ)

نخست مى گويد:«اگر موعد مقررى تعيين نشده بود عذاب الهى فورا به سراغشان مى آمد» .

(وَ لَوْ لا أَجَلٌ مُسَمًّى لَجاءَهُمُ الْعَذابُ)

اين زمان معين براى آن است كه هدف اصلى يعنى بيدارى يا اتمام حجت بر آنها حاصل گردد.

ديگر اين كه آنها كه اين سخن را مى گويند چه اطمينانى دارند كه هر لحظه عذاب الهى دامنشان را نگيرد؟چرا كه«اين عذاب ناگهانى و بدون مقدمه،و در حالى كه آنها نمى دانند و توجه ندارند به سراغشان مى آيد» .

(وَ لَيَأْتِيَنَّهُمْ بَغْتَةً وَ هُمْ لا يَشْعُرُونَ)

گرچه موعد عذاب در واقع معين و مقرر است ولى مصلحت اين است كه آنها از اين آگاه نباشند و بدون مقدمه فرا رسد.

آيه 54

(آيه 54)-بلاخره سومین پاسخ را قرآن در این آیه بیان کرده،می گوید:آنها در برابر تو در مورد عذاب عجله می کنند در حالی که جهنم هم اکنون کافران را احاطه کرده است»!(یَسْتَعْجَلُونَکَ بِالْعَذابِ وَ اِنَّ جَهَنَّمَ لَمُحيطَّ ةٌ بِالْکْافُرینَ).

اگر عذاب دنيا تأخير بيفتد عذاب آخرت صد در صد قطعى است آنچنان

ص: 511

مسلم است كه قرآن به صورت يك امر فعلى از آن ياد مى كند و مى گويد:«جهنم گويى هم اكنون آنها را احاطه كرده است»!

آيه 55

(آيه 55)سپس مى افزايد:«آن روز كه عذاب الهى از بالاى سر و از پايين پا، آنها را فرا مى گيرد،و به آنها مى گويد:بچشيد آنچه را كه عمل مى كرديد»روز سخت و دردناكى است . (يَوْمَ يَغْشاهُمُ الْعَذابُ مِنْ فَوْقِهِمْ وَ مِنْ تَحْتِ أَرْجُلِهِمْ وَ يَقُولُ ذُوقُوا ما كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ)

آيه 56

(آيه 56)

شأن نزول:

اين آيه در بارۀ مؤمنانى نازل شده كه در مكّه تحت فشار شديد كفار بودند،بطورى كه توانايى بر اداى وظايف اسلامى خود نداشتند.به آنها دستور داده شد از آن سرزمين هجرت كنند.

تفسير:

هجرتى بايد كرد!از آنجا كه در آيات گذشته سخن از موضعگيريهاى مختلف مشركان در برابر اسلام و مسلمانان بود در اينجا به وضع خود مسلمانان پرداخته و مسؤوليت و وظيفۀ آنها را در برابر يكى از مشكلاتى كه در ارتباط با كفار دارند يعنى مشكل اذيت و آزار و محدوديت و فشار آنها را بيان مى كند.

مى فرمايد:«اى بندگان من كه ايمان آورده ايد(و هم اكنون براى انجام وظايف دينى خود تحت فشار دشمن هستيد)سرزمين من وسيع است(به جاى ديگر هجرت كنيد و)مرا بپرستيد»(يا عِبادِيَ الَّذِينَ آمَنُوا إِنَّ أَرْضِي واسِعَةٌ فَإِيّايَ فَاعْبُدُونِ).چرا كه هدف آفرينش انسان بندگى خداست.هر گاه اين هدف اساسى و نهايى زير پا بماند راهى جز هجرت نيست.

آيه 57

(آیه57)-از آنجا که یکی از عذرهای کسانی که در بلاد شرک می مانند و حاضر به هجرت نبودند،این بود که ما می ترسیم از دیار خود بیرون برویم و خطر مرگ به وسیلهٔ دشمنان،یا گرسنگی،یا عوامل دیگر ما را تهدید کند ،به علاوه به فراق بستگان و خویشاوندان و فرزندان و شههر و دیار خود مبتلا شویم،قرآن در این آیه به عنوان یک پاسخ جامع به آنها می گوید: سرانجام همهٔ انسانها می میرند،و«هر کسی مرگ را میچشد،سپس به سوی ما بازگردانده می شوید»(کُلُّ نَفْسٍ ذائقَةُ الْمَوتِ ثُمَّ إِلَيْنا تُرْجَعُونَ).

ص: 512

گمان نكنيد مرگ پايان همه چيز است،چرا كه«همه شما به سوى ما باز مى گرديد»به سوى پروردگار بزرگ،و به سوى نعمتهاى بى پايانش.

آيه 58

(آيه 58)اين آيه به گوشه اى از پاداشهاى مؤمنان اشاره كرده،مى فرمايد:

«و كسانى كه ايمان آوردند و عمل صالح انجام دادند آنها را در غرفه هايى از بهشت جاى مى دهيم كه نهرها از زير آن جارى است» .

(وَ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحاتِ لَنُبَوِّئَنَّهُمْ مِنَ الْجَنَّةِ غُرَفاً تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ)

امتياز ديگر غرفه هاى بهشتى اين است كه همچون منازل و قصرهاى اين جهان نيست كه هنوز انسان دمى در آن نياسوده است بانگ«الرحيل»زده مى شود بلكه«آنها جاودانه در آن خواهند ماند» .

(خالِدِينَ فِيها)

و در پايان آيه اضافه مى كند:«چه خوب است پاداش آنها كه براى خدا عمل مى كنند» .

(نِعْمَ أَجْرُ الْعامِلِينَ)

آيه 59

(آيه 59)اين آيه مهمترين اوصاف مؤمنان عامل را به اين صورت بيان مى كند:«آنها كسانى هستند كه در برابر مشكلات صبر و استقامت به خرج مى دهند، و بر پروردگارشان توكل مى كنند» . (الَّذِينَ صَبَرُوا وَ عَلى رَبِّهِمْ يَتَوَكَّلُونَ)

از زن و فرزند و دوستان و بستگان و خانه و كاشانۀ خود جدا مى شوند و صبر مى كنند.

مرارتهاى غربت و سختيهاى آوارگى از وطن را مى چشند و شكيبا هستند.

و اگر درست بينديشيم ريشۀ همۀ فضائل انسانى همين«صبر»و«توكل» است:صبر عامل استقامت در برابر موانع و مشكلات است،و توكل انگيزۀ حركت در اين راه پرنشيب و فراز.

آيه 60

(آيه 60)در اين آيه در پاسخ كسانى كه به زبان حال يا زبان قال مى گفتند:

اگر ما از شهر و ديار خود هجرت كنيم چه كسى به ما روزى مى دهد؟ مى گويد:غم روزى را نخوريد و ننگ ذلت و اسارت را نپذيريد،روزى رسان خداست،نه تنها شما كه«بسيارند جنبندگانى كه حتى نمى توانند روزى خود را

حمل كنند(و هرگز ذخيرۀ غذايى در لانۀ خود ندارند،و هر روز نوروزى نو

ص: 513

مى خواهند)اما خدا آنها را(گرسنه نمى گذارد و)روزى مى دهد،و همو شما را نيز روزى مى بخشد» .

(وَ كَأَيِّنْ مِنْ دَابَّةٍ لا تَحْمِلُ رِزْقَهَا اللّهُ يَرْزُقُها وَ إِيّاكُمْ)

در پايان آيه تأكيد مى كند:«و او شنوا و داناست» .

(وَ هُوَ السَّمِيعُ الْعَلِيمُ)

سخن همۀ شما را مى شنود،و حتى زبان حال شما و همۀ جنبدگان را مى داند از نيازهاى همه به خوبى باخبر است و چيزى از دايرۀ علم بى پايان او پنهان نيست.

آيه 61

(آيه 61)در دل خدا مى گويند و با زبان بت!در آيات گذشته روى سخن با مشركانى بود كه حقانيت اسلام را درك كرده بودند اما به خاطر ترس از قطع روزى خود حاضر به قبول ايمان و هجرت نبودند در اينجا روى سخن را به پيامبر اسلام صلّى اللّه عليه و آله-و در واقع به همۀ مؤمنان-كرده دلائل توحيد را از طريق«خلقت» و«ربوبيت»و«فطرت»بيان مى كند،و به آنها خاطرنشان مى سازد كه سر نوشت آنها به دست خدايى است كه در«آفاق»و«انفس»آثار او را مى يابند،نه به دست بتها كه بتها هيچ نقشى در اين ميان ندارند.

نخست به مسألۀ خلقت آسمان و زمين اشاره كرده و از اعتقادات باطنى آنها كمك گرفته،مى گويد:«اگر از آنها سؤال كنى چه كسى آسمانها و زمين را آفريده؟ و(چه كسى)خورشيد و ماه را مسخر(فرمان خويش در طريق منافع بندگان كرده؟) همه يك زبان پاسخ مى گويند:اللّه» .

(وَ لَئِنْ سَأَلْتَهُمْ مَنْ خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ وَ سَخَّرَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ لَيَقُولُنَّ اللّهُ)

زيرا مسلم است نه بت پرستان و نه غير آنها هيچ كس نمى گويد خالق زمين و آسمان و تسخير كنندۀ خورشيد و ماه يك مشت سنگ و چوبى است كه به دست انسان ساخته و پرداخته شده است.

در پايان آيه،بعد از ذكر اين دليل روشن مى گويد:«با اين حال چگونه آنها(از عبادت خداوند خالق متعال به عبادت يك مشت بتهاى سنگى و چوبى)بازگردانده مى شوند»؟ .

(فَأَنّى يُؤْفَكُونَ)

گويى قدرت بر تصميم گيرى ندارند و بى اراده به سوى بت پرستى كشيده

ص: 514

مى شوند!

آيه 62

(آيه 62)سپس براى تأكيد همين معنى كه هم خالق اوست و هم رازق اوست،اضافه مى كند:«خداوند روزى را براى هر كس از بندگانش بخواهد گسترده مى كند و(براى هر كس بخواهد)محدود و تنگ مى سازد» . (اللّهُ يَبْسُطُ الرِّزْقَ لِمَنْ يَشاءُ مِنْ عِبادِهِ وَ يَقْدِرُ لَهُ)

و اگر چنين تصور كنند كه خدا قدرت دارد،ولى از حال آنها آگاه نيست اين اشتباه بزرگى است،چرا كه«خداوند به همه چيز داناست» .

(إِنَّ اللّهَ بِكُلِّ شَيْءٍ عَلِيمٌ)

مگر ممكن است كسى خالق و مدبر باشد و لحظه به لحظه فيض او به موجودات برسد و در عين حال از وضع آنها آگاه نباشد؟اين قابل تصور نيست.

آيه 63

(آيه 63)در مرحلۀ دوم سخن از«توحيد ربوبى»و نزول سر چشمۀ اصلى ارزاق از ناحيۀ خداست،مى فرمايد:«اگر از آنها سؤال كنى چه كسى از آسمان آبى نازل كرد پس زمين را بعد از مردن به وسيلۀ آن زنده كرد همه يك زبان مى گويند:اللّه»! . (وَ لَئِنْ سَأَلْتَهُمْ مَنْ نَزَّلَ مِنَ السَّماءِ ماءً فَأَحْيا بِهِ الْأَرْضَ مِنْ بَعْدِ مَوْتِها لَيَقُولُنَّ اللّهُ)

اين اعتقاد باطنى بت پرستان است كه حتى از اظهار آن با زبان ابا نداشتند، زيرا آنها هم«خالق»را خدا مى دانستند و هم«ربّ و مدبر جهان»را.

بعد مى افزايد:«بگو:حمد و ستايش مخصوص خداست» .

(قُلِ الْحَمْدُ لِلّهِ)

حمد و سپاس براى كسى است كه همۀ نعمتها از ناحيۀ اوست.

و از آنجا كه گفتگوهاى مشركان از يكسو،و گفتارها و اعمالشان از سوى ديگر با هم تناقض داشت،در پايان آيه مى افزايد:«بلكه بيشترشان درك نمى كنند» .

(بَلْ أَكْثَرُهُمْ لا يَعْقِلُونَ)

و گر نه انسان عاقل فهميده چگونه ممكن است خالق و رازق و مدبر جهان را خدا بداند،و در برابر بتها كه هيچ تأثيرى در سرنوشت آنان ندارند سجده كند.

آيه 64

(آيه 64)و براى اين كه انديشۀ آنها را از افق زندگى محدود فراتر برد

ص: 515

و جهان وسيعترى در برابر ديد عقل آنها بگشايد در اين آيه چگونگى زندگى دنيا را در مقايسه با زندگى جاويدان سراى ديگر در يك عبارت كوتاه و بسيار پر معنى چنين بيان مى كند:«اين زندگى دنيا جز لهو و لعب چيزى نيست»جز سرگرمى و بازى مطلبى در آن يافت نمى شود . (وَ ما هذِهِ الْحَياةُ الدُّنْيا إِلاّ لَهْوٌ وَ لَعِبٌ)

«و سراى آخرت زندگى واقعى است اگر آنها مى دانستند» .

(وَ إِنَّ الدّارَ الْآخِرَةَ لَهِيَ الْحَيَوانُ لَوْ كانُوا يَعْلَمُونَ)

بديهى است قرآن هرگز نمى خواهد با اين تعبير ارزش مواهب الهى را در اين جهان نفى كند،بلكه مى خواهد با يك مقايسۀ صريح و روشن ارزش اين زندگى را در برابر آن زندگى مجسم سازد،علاوه بر اين به انسان هشدار دهد كه«اسير»اين مواهب نباشد،بلكه«امير»بر آنها گردد،و هرگز ارزشهاى اصيل وجود خود را با آنها معاوضه نكند.

آيه 65

(آيه 65)در مرحلۀ سوم به سراغ فطرت و سرشت انسانى و تجلى نور توحيد در بحرانى ترين حالات،در درون جان انسانها مى رود و ضمن مثال بسيار گويايى مى فرمايد:«هنگامى كه بر كشتى سوار مى شوند خدا را با اخلاص كامل مى خوانند(و غير او از نظرشان محو مى شود)اما هنگامى كه آنها را از طوفان و گرداب رهايى مى بخشد و به خشكى مى رساند باز مشرك مى شوند»! . (فَإِذا رَكِبُوا فِي الْفُلْكِ دَعَوُا اللّهَ مُخْلِصِينَ لَهُ الدِّينَ فَلَمّا نَجّاهُمْ إِلَى الْبَرِّ إِذا هُمْ يُشْرِكُونَ)

آرى!شدايد و طوفانها زمينه ساز شكوفايى فطرت آدمى است،چرا كه نور توحيد در درون جان همۀ انسانها نهفته است.تعليمات غلط و غفلت و غرور، مخصوصا به هنگام سلامت و وفور نعمت،پرده هايى بر آن مى افكند،اما طوفانهاى حوادث اين پرده ها را مى درد و آن نقطۀ نورانى آشكار مى شود.

زودى خواهند فهميد»كه عاقبت كفر و شرك آنها به كجا خواهد رسيد؟و آنها را به

ص: 516

چه سرنوشت شومى گرفتار خواهد ساخت؟ .

(لِيَكْفُرُوا بِما آتَيْناهُمْ وَ لِيَتَمَتَّعُوا فَسَوْفَ يَعْلَمُونَ)

آيه 67

(آيه 67)

شأن نزول:

«گروهى از مشركان گفتند:اى محمّد!اگر ما داخل در دين تو نمى شويم تنها به خاطر اين است كه مى ترسيم مردم ما را بربايند(و بسرعت نابود كنند)چون جمعيت ما كم است و جمعيت مشركان عرب بسيارند،به محض اين كه به آنها خبر رسد كه ما وارد دين تو شده ايم بسرعت ما را مى ربايند،و خوراك يك نفر از آنها هستيم! در اينجا آيۀ نازل شد و به آنها پاسخ گفت.»

أَ وَ لَمْ يَرَوْا...

تفسير:

در آيات گذشته نيز به اين بهانۀ مشركان به صورت ديگرى اشاره شده بود كه ما مى ترسيم اگر اظهار ايمان كنيم و به دنبال آن هجرت نماييم زندگى ما مختل گردد كه قرآن از طرق مختلف به آنها پاسخ گفت.

در اين آيه قرآن از طريق ديگرى به آنها پاسخ داده،مى فرمايد:«آيا نديدند كه ما(براى آنها حرم امنى)قرار داديم»سر زمين پاك و مقدس مكّه .

(أَ وَ لَمْ يَرَوْا أَنّا جَعَلْنا حَرَماً آمِناً)

«در حالى كه مردم را در اطراف آنان(در بيرون اين حرم)مى ربايند»؟ .همه جا غارت است و كشتار،اما اين سر زمين همچنان امن و امان باقى مانده است.

(وَ يُتَخَطَّفُ النّاسُ مِنْ حَوْلِهِمْ)

«آيا(با اين حال)به باطل ايمان مى آورند و نعمت خدا را كفران مى كنند»؟! .

(أَ فَبِالْباطِلِ يُؤْمِنُونَ وَ بِنِعْمَةِ اللّهِ يَكْفُرُونَ)

آيه 68

(آيه 68)پس از ذكر اين دليل روشن در اين آيه چنين نتيجه گيرى و جمع بندى مى كند:«چه كسى ستمكارتر از آن كس است كه بر خدا دروغ بسته يا حق را پس از آن كه به سراغش آمده تكذيب نمايد»؟ . (وَ مَنْ أَظْلَمُ مِمَّنِ افْتَرى عَلَى اللّهِ كَذِباً أَوْ كَذَّبَ بِالْحَقِّ لَمّا جاءَهُ)

ما دلايل آشكارى براى شما اقامه كرديم كه جز«اللّه»شايستۀ پرستش نيست

اما شما بر خدا دروغ مى بنديد و شريكانى براى او مى تراشيد.

ص: 517

شرك خمير مايۀ همۀ مفاسد اجتماعى است و ستمهاى ديگر در واقع از آن سر چشمه مى گيرد،هوى پرستى،مقام پرستى،و دنيا پرستى هر كدام نوعى از شرك است.

ولى بدانيد عاقبت شومى در انتظار مشركان است«آيا جايگاه كافران در دوزخ نيست»؟ .

(أَ لَيْسَ فِي جَهَنَّمَ مَثْوىً لِلْكافِرِينَ)

آيه 69

(آيه 69)اين آيه كه در عين حال آخرين آيۀ سورۀ عنكبوت است واقعيت مهمى را بيان مى كند كه عصاره اى از تمام اين سوره و هماهنگ با آغاز آن است.

مى فرمايد:راه خدا گرچه مشكلات فراوان دارد،مشكل از نظر شناخت حق،مشكل از نظر وسوسه هاى شياطين جن و انس،مشكل از نظر مخالفت دشمنان سر سخت و بى رحم،و مشكل از نظر لغزشهاى احتمالى اما در اينجا يك حقيقت است كه به شما در برابر اين مشكلات نيرو و اطمينان مى دهد و حمايت مى كند و آن اين كه:«آنها كه در راه ما(با خلوص نيّت)جهاد كنند قطعا به راههاى خود هدايتشان خواهيم كرد،و خداوند با نيكوكاران است» .

(وَ الَّذِينَ جاهَدُوا فِينا لَنَهْدِيَنَّهُمْ سُبُلَنا وَ إِنَّ اللّهَ لَمَعَ الْمُحْسِنِينَ)

تعبير به«جهاد»تعبير وسيع و مطلقى است و هر گونه جهاد و تلاشى را كه در راه خدا و براى او و به منظور وصول به اهداف الهى صورت گيرد شامل مى شود، خواه در طريق كسب معرفت باشد،يا جهاد با نفس،يا مبارزه با دشمن يا صبر بر طاعت،يا شكيبايى در برابر وسوسۀ معصيت،يا در مسير كمك به افراد مستضعف، و يا انجام هر كار نيك ديگر.

كسانى كه در اين راهها به هر شكل و هر صورت براى خدا مجاهده كنند مشمول حمايت و هدايت الهى هستند.

بنا بر اين هر گونه شكست و ناكامى نصيب ما شود معلول يكى از دو چيز است:يا در جهاد كوتاهى كرده ايم،و يا اخلاص در كار ما نبوده است.

«پايان سورۀ عنكبوت»

ص: 518

سورۀ روم[30]

اشاره

اين سوره در«مكّه»نازل شده و داراى 60 آيه است

محتواى سوره:

مطالب اين سوره را در هفت بخش مى توان خلاصه كرد.

1-پيشگويى از پيروزى روميان بر ايرانيان در جنگى كه در آينده درگير مى شد.

2-گوشه اى از طرز فكر و چگونگى حالات افراد بى ايمان.

3-بخش مهمى از آيات عظمت خداوند در آسمان و زمين و در وجود انسانها.

4-سخن از توحيد فطرى بعد از بيان دلائل آفاقى و انفسى.

5-بازگشت به شرح و تبيين حالات افراد بى ايمان و گنهكار،و ظهور فساد در زمين بر اثر گناهان آنها.

6-اشاره اى به مسألۀ مالكيت و حق ذى القربى و نكوهش از رباخوارى.

7-بازگشت مجددى به دلائل توحيد و نشانه هاى حق و مسائل مربوط به معاد.

فضيلت تلاوت سوره:

علاوه بر حديثى كه از امام صادق عليه السّلام در فضيلت سورۀ عنكبوت نقل شد،در حديث ديگرى از پيامبر صلّى اللّه عليه و آله چنين آمده:«هر كس سورۀ روم را بخواند پاداشى معادل ده حسنه به تعداد هر فرشته اى كه در ميان آسمان و زمين تسبيح خدا مى گويد خواهد داشت و آنچه را در روز و شب از دست داده جبران خواهد كرد».

بديهى است كسى كه محتواى اين سوره را در روح و جان خود جاى دهد

ص: 519

و مراقبت پروردگار را در هر لحظه در خود ببيند،تقواى الهى چنان قلبش را پر مى كند كه شايستۀ چنين پاداش بزرگى است.

به نام خداوند بخشندۀ بخشايشگر

بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ

آيه 1

(آيه 1)

شأن نزول:

آيات نخستين اين سوره بدين سبب نازل شد كه در آن هنگام كه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله در«مكّه»بود،و مؤمنان در اقليت قرار داشتند،جنگى ميان ايرانيان و روميان در گرفت،و در اين نبرد ايرانيان پيروز شدند.

مشركان«مكّه»اين را به فال نيك گرفتند و دليل بر حقانيت شرك خود دانستند! آيات نخستين اين سوره نازل شد و قاطعانه گفت:گرچه ايرانيان در اين نبرد پيروز شدند اما چيزى نمى گذرد كه از روميان شكست خواهند خورد و حتى حدود زمان اين پيشگويى را نيز بيان داشت.

اين پيشگويى قاطع قرآن كه از يك سو نشانۀ اعجاز اين كتاب آسمانى و اتكا آورندۀ آن به علم بى پايان پروردگار به عالم غيب است،و از سوى ديگر نقطۀ مقابل تفأل مشركان بود،مسلمانان را طورى دلگرم ساخت كه حتى مى گويند:بعضى از آنان با مشركان روى اين مسأله شرطبندى مهمى كردند!-آن روز هنوز حكم تحريم اين گونه شرط بنديها نازل نشده بود.

*تفسير:

يك پيشگويى عجيب!اين سوره جزء 29 سوره اى است كه با حروف مقطعه آغاز مى شود«الف،لام،ميم» .

(الم)

تنها چيزى كه در اينجا جلب توجه مى كند اين است كه بر خلاف بسيارى از سوره هايى كه با حروف مقطعه آغاز مى شود و پشت سر آن سخن از عظمت قرآن است در اينجا بحثى از عظمت قرآن نمى يابيم،بلكه سخن از شكست روميان و پيروزى مجدد آنها در آينده است،ولى با دقت روشن مى شود كه اين بحث نيز بيان عظمت قرآن است،چرا كه اين خبر غيبى مربوط به آينده از نشانه هاى اعجاز

و عظمت اين كتاب آسمانى محسوب مى شود.

ص: 520

آيه 2

(آيه 2)بعد از ذكر حروف مقطعه مى فرمايد:«روميان مغلوب شدند» . (غُلِبَتِ الرُّومُ)

آيه 3

(آيه 3)«و اين شكست در سرزمين نزديكى واقع شد» . (فِي أَدْنَى الْأَرْضِ)

منظور از«ادنى الارض»(سرزمين نزديك)سرزمين ايرانيان بوده است يعنى؛در محلى واقع شد كه نزديكترين نقطه ميان ايران و روم بود.

سپس اضافه مى كند:«و آنها(روميان)بعد از مغلوبيت به زودى غلبه خواهند كرد» .

(وَ هُمْ مِنْ بَعْدِ غَلَبِهِمْ سَيَغْلِبُونَ)

آيه 4

(آيه 4)سپس حدود سالهاى آن را با اين عبارت بيان مى كند:«در چند سال»! . (فِي بِضْعِ سِنِينَ)

و اگر مى بينيد خداوند از آينده خبر مى دهد،به خاطر آن است كه«همۀ كارها از آن خداست؛چه قبل و چه بعد»از اين شكست و پيروزى .

(لِلّهِ الْأَمْرُ مِنْ قَبْلُ وَ مِنْ بَعْدُ)

عبارت فوق مى خواهد اين نكته را روشن سازد كه قادر بالذّات و مالك على الاطلاق اوست و هر كس هر چيزى دارد از او دارد.

سپس مى افزايد:اگر امروز كه روميان شكست خوردند مشركان خوشحال شدند«در آن روز مؤمنان(به خاطر پيروزى ديگرى)خوشحال خواهند شد»! .

(وَ يَوْمَئِذٍ يَفْرَحُ الْمُؤْمِنُونَ)

آيه 5

(آيه 5)آرى!خوشحال مى شوند«به سبب يارى خداوند» . (بِنَصْرِ اللّهِ)

خداوند«هر كه را بخواهد يارى مى كند،و او صاحب قدرت و رحيم است»! .

(يَنْصُرُ مَنْ يَشاءُ وَ هُوَ الْعَزِيزُ الرَّحِيمُ)

مسلمانان در آن روز از جهات مختلفى خوشحال شدند:

از پيروزى اهل كتاب بر مجوسيان كه صحنه اى از غلبۀ خدا پرستى بر شرك بود.

از پيروزى معنوى به خاطر ظهور اعجاز قرآن.و از پيروزى مقارن آن كه

ص: 521

احتمالا«صلح حديبيه»يا يكى ديگر از فتوحات مسلمين بود.

آيه 6

(آيه 6)باز هم براى تأكيد بيشتر مى فرمايد:«اين وعده اى است كه خدا داده است» . (وَعْدَ اللّهِ)

«و خداوند هرگز از وعده اش تخلف نخواهد كرد،هر چند بيشتر مردم نمى دانند» .

(لا يُخْلِفُ اللّهُ وَعْدَهُ وَ لكِنَّ أَكْثَرَ النّاسِ لا يَعْلَمُونَ)

و علت عدم آگاهى مردم عدم معرفتشان نسبت به خدا و علم و قدرت اوست آنها خدا را به درستى نشناختند،و لذا از اين حقيقت كه او محال است از وعده اش تخلف كند درست آگاه نيستند،چرا كه تخلف از وعده يا به خاطر جهل است و يا به خاطر ضعف و ناتوانى است و هيچ يك در خدا راه ندارد.

آيه 7

(آيه 7)سپس مى افزايد:اين مردم كوتاه بين«تنها ظاهرى از زندگى دنيا را مى بينند و از آخرت و پايان كارها بى خبرند»! . (يَعْلَمُونَ ظاهِراً مِنَ الْحَياةِ الدُّنْيا وَ هُمْ عَنِ الْآخِرَةِ هُمْ غافِلُونَ)

انسان«ظاهر بين»انفاق را سبب خسران و زيان مى شمرد،در حالى كه اين «موحد»تجارتى پرسود مى داند.

آن يكى ربا خوارى را مايۀ افزايش در آمد،و اين يكى مايۀ وبال و بدبختى و زيان.

آن يكى جهاد را مايۀ افزايش در آمد،و اين يكى مايۀ وبال و بدبختى و زيان.

آن يكى جهاد را مايۀ دردسر و شهادت را به معنى نابودى و اين يكى جهاد را رمز سر بلندى و شهادت را حيات جاويدان مى شمرد.

اگر آنها باطن و درون اين زندگى دنيا را نيز مى دانستند براى شناخت آخرت كافى بود،چرا كه دقت كافى در اين زندگى زود گذر نشان مى دهد كه حلقه اى است از يك سلسلۀ طولانى،و مرحله اى است از يك مسير بزرگ،همان گونه كه دقت در زندگى دوران جنينى نشان مى دهد كه هدف نهايى خود اين زندگى نيست،بلكه اين يك مرحلۀ مقدماتى براى زندگى گسترده اى است.

اعجاز قرآن از دريچۀ علم غيب!

يكى از طرق اثبات اعجاز قرآن خبرهاى

ص: 522

غيبى قرآن است كه يك نمونۀ روشن آن در همين آيات مورد بحث آمده،در طى چند آيه با انواع تأكيدات از پيروزى بزرگ يك ارتش شكست خورده در چند سال بعد خبر مى دهد،و آن را به عنوان يك وعدۀ تخلف ناپذير الهى معرفى مى كند.

تاريخ به ما مى گويد كه هنوز نه سال نگذشته بود كه:روميان در نبرد جديدى بر ايرانيان پيروز شدند،و مقارن همان زمان مسلمانان با صلح حديبيه(و طبق روايتى در جنگ بدر)پيروزى چشمگيرى بر دشمنان پيدا كردند.

آيه 8

(آيه 8)آيۀ قبل سخن از ظاهربينانى بود كه تنها افق فكرشان به محدودۀ دنيا و جهان ماده تعلق دارد،و از قيامت و عالم ماوراء طبيعت بى خبرند.

در اين آيه و آيات آينده به ذكر مطالب متنوعى پيرامون مبدأ و معاد مى پردازد نخست به صورت يك استفهام اعتراض آميز مى گويد:«آيا آنها در درون جان خويش تفكر نكردند كه خداوند آسمان و زمين و آنچه را در ميان اين دو است جز به حق نيافريده؟و براى آن اجل و پايان معينى قرار داده است» .

(أَ وَ لَمْ يَتَفَكَّرُوا فِي أَنْفُسِهِمْ ما خَلَقَ اللّهُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ وَ ما بَيْنَهُما إِلاّ بِالْحَقِّ وَ أَجَلٍ مُسَمًّى)

يعنى اگر آنها درست بينديشند و به وجدان خود و داورى عقلشان مراجعه كنند به خوبى از اين دو امر آگاه مى شوند كه:جهان بر اساس حق آفريده شده،و نظاماتى بر آن حاكم است كه دليل بر وجود عقل و قدرت كامل در خالق اين جهان است.

و ديگر اين كه:اين جهان رو به زوال و فنا مى رود و از آنجا كه خالق حكيم ممكن نيست بيهوده آن را آفريده باشد دليل بر اين است كه جهان ديگرى كه سراى بقا است بعد از اين جهان مى باشد،و گر نه آفرينش اين جهان مفهوم نداشت.

لذا در پايان آيه اضافه مى كند:«بسيارى از مردم به لقاى پروردگارشان كافرند» .

(وَ إِنَّ كَثِيراً مِنَ النّاسِ بِلِقاءِ رَبِّهِمْ لَكافِرُونَ)

و يا اين كه با زبان،منكر نيستند اما عملشان آن چنان آلوده و ننگين است كه نشان مى دهد آنها اعتقادى به معاد ندارند،چرا كه اگر معتقد بودند نبايد اين چنين فاسد و مفسد باشند.

آيه 9

(آيه 9)عاقبت بدكاران!از آنجا كه تعبير به«اجل مسمى»بيانگر اين

ص: 523

حقيقت است كه به هر حال زندگى اين جهان دوام و بقايى ندارد و اين هشدارى است به همۀ دنيا پرستان،در اين آيه مى فرمايد:«آيا در زمين گردش نكردند تا بنگرند عاقبت كسانى كه قبل از آنها بودند»به كجا كشيده شد . (أَ وَ لَمْ يَسِيرُوا فِي الْأَرْضِ فَيَنْظُرُوا كَيْفَ كانَ عاقِبَةُ الَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ)

«آنها نيرومندتر از اينان بودند و زمين را(براى زراعت و آبادى)بيش از اينان دگرگون ساختند و آباد كردند» .

(كانُوا أَشَدَّ مِنْهُمْ قُوَّةً وَ أَثارُوا الْأَرْضَ وَ عَمَرُوها أَكْثَرَ مِمّا عَمَرُوها)

«و پيامبرانشان با دلايل آشكار به سراغشان آمدند» .اما آنها خيره سرى كردند،و در برابر حق تسليم نشدند و كيفر خود را ديدند.

(وَ جاءَتْهُمْ رُسُلُهُمْ بِالْبَيِّناتِ)

«خداوند هرگز به آنان ستم نكرد،آنها به خودشان ستم مى كردند»! .

(فَما كانَ اللّهُ لِيَظْلِمَهُمْ وَ لكِنْ كانُوا أَنْفُسَهُمْ يَظْلِمُونَ)

آيه 10

(آيه 10)اين آيه آخرين مرحلۀ كفر آنها را بيان كرده،مى گويد:«سپس سر انجام كسانى كه اعمال بد انجام دادند به جايى رسيد كه آيات خدا را تكذيب كردند،و(از آن بدتر)به استهزا و مسخره كردن آن بر خاستند» . (ثُمَّ كانَ عاقِبَةَ الَّذِينَ أَساؤُا السُّواى أَنْ كَذَّبُوا بِآياتِ اللّهِ وَ كانُوا بِها يَسْتَهْزِؤُنَ)

آرى!گناه و آلودگى همچون بيمارى خوره به جان انسان مى افتد،و روح ايمان را مى خورد و از بين مى برد،و كار به جايى مى رسد كه سر از تكذيب آيات الهى در مى آورد و به مرحله اى مى رسد كه ديگر هيچ وعظ و اندرز و انذارى مؤثر نيست و جز تازيانۀ عذاب دردناك الهى راهى باقى نمى ماند!

آيه 11

(آیه11)-سرنوشت مجرمان در قیامت: در آیات گذشته سخن از تکذیب کنندگانی به میان آمد که آیات خد را به مسخره می گرفتند، و در اینجا با بیان گوشه ای از مباحث معاد و سرنوشت مجرمان در قیامت بحثهایی را که پیش از این دربارهٔ معاد در آیات قبل گفته شد تکمیل می کند.

نخست مى فرمايد:«خداوند آفرينش را آغاز نموده سپس اعاده مى كند،

ص: 524

و بعد به سوى او بازگردانده مى شويد» .

(اللّهُ يَبْدَؤُا الْخَلْقَ ثُمَّ يُعِيدُهُ ثُمَّ إِلَيْهِ تُرْجَعُونَ)

در آيه يك استدلال كوتاه و پر معنى براى مسألۀ معاد بيان شده كه در آيات ديگر قرآن نيز به عبارات ديگرى آمده است،و آن اين كه:«همان كسى كه قدرت بر آفرينش نخستين داشت قدرت بر معاد هم دارد،و قانون عدالت و همچنين حكمت خداوند ايجاب مى كند كه اين آفرينش مجدد تحقق يابد».

آيه 12

(آيه 12)اين آيه وضع مجرمان را چنين مجّسم مى كند:«آن روز كه قيامت بر پا مى شود مجرمان در نوميدى و غم و اندوه فرو مى روند» . (وَ يَوْمَ تَقُومُ السّاعَةُ يُبْلِسُ الْمُجْرِمُونَ)

چرا كه نه ايمان و عمل صالحى با خود به عرصۀ محشر آورده اند،نه يار و ياورى دارند و نه امكان بازگشت به دنيا و جبران گذشته وجود دارد.

آيه 13

(آيه 13)لذا در اين آيه مى افزايد:«آنها شفيعانى از معبودانشان ندارند» . (وَ لَمْ يَكُنْ لَهُمْ مِنْ شُرَكائِهِمْ شُفَعاءُ)

به همين جهت«نسبت به معبودهايى كه آنها را شريك خدا قرار داده بودند كافر مى شوند»و از آنها تنفر و بيزارى مى جويند .

(وَ كانُوا بِشُرَكائِهِمْ كافِرِينَ)

آيه 14

(آيه 14)سپس به گروههاى مختلف مردم در آن روز اشاره كرده،مى گويد:

«روزى كه قيامت بر پا مى شود مردم از هم جدا مى گردند» .

(وَ يَوْمَ تَقُومُ السّاعَةُ يَوْمَئِذٍ يَتَفَرَّقُونَ)

آيه 15

(آيه 15)«پس گروهى كه ايمان آوردند و عمل صالح انجام دادند آنها در باغى از بهشت متنعم و شاد و مسرور خواهند بود،آن چنان كه آثار شادى در چهره هايشان هويدا مى گردد» . (فَأَمَّا الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحاتِ فَهُمْ فِي رَوْضَةٍ يُحْبَرُونَ)

آيه 17

(آيه 17)تسبيح و حمد در همه حال براى خداست:بعد از بحثهاى

ص: 525

فراوانى كه در آيات گذشته در مورد مبدأ و معاد و بخشى از پاداش مؤمنان و كيفر مشركان آمد در اين آيه به تسبيح و حمد پروردگار و تنزيه و تقديس او از هر گونه شرك و نقص و عيب پرداخته،مى فرمايد:«منزّه است خداوند به هنگامى كه شام مى كنيد و هنگامى كه صبح مى كنيد» . (فَسُبْحانَ اللّهِ حِينَ تُمْسُونَ وَ حِينَ تُصْبِحُونَ)

آيه 18

(آيه 18)«و حمد و ستايش مخصوص ذات پاك اوست در آسمان و زمين (منزه است)به هنگام عصر،و هنگامى كه وارد ظهر مى شويد» . (وَ لَهُ الْحَمْدُ فِي السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ عَشِيًّا وَ حِينَ تُظْهِرُونَ)

به اين ترتيب در دو آيۀ فوق چهار وقت براى«تسبيح»پروردگار بيان شده:

آغاز شب؛طلوع صبح؛عصرگاهان؛و به هنگام زوال ظهر.

آيه 19

(آيه 19)در اين آيه باز به مسألۀ معاد باز مى گردد،و از طريق ديگرى به استبعاد منكران چنين پاسخ مى گويد:«زنده را از مرده،و مرده را از زنده،خارج مى كند و زمين را پس از مردنش حيات مى بخشد،و به همين گونه روز قيامت(از گورها)بيرون آورده مى شويد» . (يُخْرِجُ الْحَيَّ مِنَ الْمَيِّتِ وَ يُخْرِجُ الْمَيِّتَ مِنَ الْحَيِّ وَ يُحْيِ الْأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِها وَ كَذلِكَ تُخْرَجُونَ)

يعنى«صحنۀ معاد»و«صحنۀ پايان دنيا»كه يكى خروج«زنده از مرده»است و ديگرى«مرده از زنده»مرتبا در برابر چشم شما تكرار مى شود،بنا بر اين چه جاى تعجب كه در پايان جهان همۀ موجودات زنده بميرند و در رستاخيز همۀ انسانها به زندگى جديدى باز گردند؟! اما«خروج حىّ از ميت»در مورد زمينهاى مرده براى همه روشن است كه در فصل زمستان زمين به صورت مرده در مى آيد،اما در فصل بهار با تعادل هوا و فرو ريختن قطرات حياتبخش باران جنبشى در زمين پيدا مى شود،و اين صحنۀ معاد است كه در اين جهان مى بينيم.

و اما در مورد خارج ساختن«مرده از زنده»آن هم چيز پوشيده و پنهانى نيست و اما در مورد بيرون آمدن موجود«زنده از مرده»گرچه طبق مسلمات علم امروز در حال حاضر حد اقل در آزمايشهاى بشرى و مشاهدات روزمره موردى ديده

ص: 526

نشده است.ولى مسلما در آغاز كه اين كرۀ خاكى يك پارچه آتش بود،موجود زنده اى وجود نداشت،بعدا در شرايط خاصى كه علم هنوز آن را به درستى كشف نكرده است موجودات زنده از مواد بى جان با يك جهش بزرگ متولد شدند،اما اين موضوع در شرايط فعلى كره زمين در آنجا كه در دسترس علم و دانش بشر است ديده نمى شود.

اما آنچه براى ما محسوس و كاملا قابل لمس و درك است اين است كه موجودات مرده دائما جزء اندام موجودات زنده مى شوند و لباس حيات در تن مى پوشانند،آب و غذايى كه ما مى خوريم موجود زنده اى نيست،اما جزء بدن ما كه شد تبديل به يك موجود زنده مى شود،و سلولهاى تازه اى بر سلولهاى بدن ما افزوده مى گردد.

بنا بر اين مى توان گفت:دائما در نظام عالم طبيعت زندگى از دل مرگ و مرگ از دل زندگى بيرون مى آيد به همين دليل خدايى كه آفرينندۀ طبيعت است قادر به احياى مردگان در جهان ديگر مى باشد.

آيه 20

(آيه 20)آيات خدا در آفاق و انفس!در اينجا نكات جالبى از دلائل توحيد و نشانه هاى پروردگار را در نظام عالم هستى بازگو كرده،و بحثهاى گذشته را تكميل مى نمايد.

نخست به سراغ آفرينش انسان كه اولين و مهمترين موهبت الهى بر اوست مى رود و مى گويد:«يكى از نشانه هاى او اين است كه شما را از خاك آفريد،سپس شما انسانهايى شديد كه در روى زمين منتشر گشتيد» .

(وَ مِنْ آياتِهِ أَنْ خَلَقَكُمْ مِنْ تُرابٍ ثُمَّ إِذا أَنْتُمْ بَشَرٌ تَنْتَشِرُونَ)

در اين آيه به دو نشانۀ عظمت الهى اشاره شده:يكى آفرينش انسان از خاك كه ممكن است اشاره به آفرينش نخستين انسان يعنى آدم بوده باشد،يا آفرينش همۀ انسانها از خاك چرا كه مواد غذايى تشكيل دهندۀ وجود انسان،همه مستقيما يا بطور غير مستقيم از خاك گرفته مى شود.

دوم:تكثير نسل انسان و انتشار فرزندان آدم در سراسر روى زمين است.

ص: 527

آيه 21

(آيه 21)اين آيه نيز بخش ديگرى از آيات انفسى را كه در مرحلۀ بعد از آفرينش انسان قرار دارد مطرح كرده،مى فرمايد:«و از نشانه هاى او اين كه همسرانى از جنس خودتان براى شما آفريد تا در كنار آنها آرامش يابيد» . (وَ مِنْ آياتِهِ أَنْ خَلَقَ لَكُمْ مِنْ أَنْفُسِكُمْ أَزْواجاً لِتَسْكُنُوا إِلَيْها)

و از آنجا كه ادامۀ اين پيوند در ميان همسران،نياز به يك جاذبه و كشش قلبى و روحانى دارد به دنبال آن اضافه مى كند:«و در ميان شما مودّت و رحمت قرار داد» .

(وَ جَعَلَ بَيْنَكُمْ مَوَدَّةً وَ رَحْمَةً)

و در پايان آيه براى تأكيد بيشتر مى فرمايد:«در اين نشانه هايى است براى گروهى كه تفكّر مى كنند» .

(إِنَّ فِي ذلِكَ لَآياتٍ لِقَوْمٍ يَتَفَكَّرُونَ)

و از اينجا مى توان نتيجه گرفت آنها كه پشت پا به اين سنت الهى مى زنند وجود ناقصى دارند،چرا كه يك مرحلۀ تكاملى آنها متوقف شده مگر آن كه به راستى شرايط خاص و ضرورتى ايجاب تجرّد كند.

آيه 22

(آيه 22)اين آيه معجونى از آيات آفاقى و انفسى است:نخست به مسألۀ خلقت آسمانها و زمين اشاره كرده،مى گويد:«از نشانه هاى بزرگ خدا آفرينش آسمانها و زمين است» . (وَ مِنْ آياتِهِ خَلْقُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ)

آسمانها با آن همه كرات،با آن همه منظومه ها و كهكشانها،آسمانهايى كه انديشۀ بلند پرواز انسان از درك عظمت آن عاجز و فكر از مطالعۀ آن خسته مى شود و هر قدر علم و دانش انسان پيش مى رود نكته هاى تازه اى از عظمتش آشكار مى گردد.

سپس سخن را به يكى از آيات بزرگ انفسى منتقل ساخته،مى گويد:

«و اختلاف زبانها و رنگهاى شما»نيز از آيات عظمت اوست! .

(وَ اخْتِلافُ أَلْسِنَتِكُمْ وَ أَلْوانِكُمْ)

كه براى سازمان يافتن اجتماع بشر خداوند صداها و رنگها را مختلف قرار داده است و همچنين زبانها و نژادها را.

قرآن در پايان آيه مى گويد:«در اين امور نشانه هايى است براى عالمان

ص: 528

و انديشمندان» .

(إِنَّ فِي ذلِكَ لَآياتٍ لِلْعالِمِينَ)

چرا كه آنها بيش از هر كس از اين اسرار آگاه مى شوند.

آيه 23

(آيه 23)باز هم نشانه هاى عظمت او در برون و درون:به دنبال بحثهاى گذشته پيرامون آيات پروردگار در آفاق و انفس در اينجا به گفتگو پيرامون بخش ديگرى از اين آيات بزرگ مى پردازد.

نخست پديدۀ«خواب»را به عنوان يك پديدۀ مهم آفرينش و نمودارى از نظام حكيمانۀ آفرينندۀ آن مورد توجه قرار داده،مى گويد:«و از نشانه هاى او خواب شما در شب و روز است،و تلاش و كوشش شما براى بهره گيرى از فضل پروردگار» و تأمين معاش .

(وَ مِنْ آياتِهِ مَنامُكُمْ بِاللَّيْلِ وَ النَّهارِ وَ ابْتِغاؤُكُمْ مِنْ فَضْلِهِ)

و در پايان مى افزايد:«در اين امور نشانه هايى است براى آنها كه گوش شنوا دارند» .

(إِنَّ فِي ذلِكَ لَآياتٍ لِقَوْمٍ يَسْمَعُونَ)

اين موهبت بزرگ الهى سبب مى شود كه جسم و روح انسان به اصطلاح سرويس شود،و با بروز حالت خواب كه يك نوع وقفه و تعطيل كار بدن است آرامش و رفع خستگى حاصل گردد،و انسان حيات و نشاط و نيروى تازه اى پيدا كند.

مسلما اگر خواب نبود روح و جسم انسان بسيار زود پژمرده و فرسوده مى شد،و بسيار زود پيرى و شكستگى به سراغ او مى آمد.

آيه 24

(آيه 24)اين آيه كه پنجمين قسمت از آيات عظمت خدا را بيان مى كند باز به سراغ آيات آفاقى مى رود،و مسألۀ باران و رعد و برق و حيات زمين را پس از مرگ مورد توجه قرار داده،مى گويد:«و از نشانه هاى خدا اين است كه برق را كه هم مايۀ ترس است هم مايۀ اميد،به شما نشان مى دهد» . (وَ مِنْ آياتِهِ يُرِيكُمُ الْبَرْقَ خَوْفاً وَ طَمَعاً)

«ترس»از خطرات ناشى از برق كه گاه به صورت«صاعقه»در مى آيد و«اميد» از نظر نزول باران كه غالبا بعد از رعد و برق به صورت رگبار فرو مى ريزد.

سپس مى افزايد:«و از آسمان آبى نازل مى كند كه زمين را بعد از مرگش حيات

ص: 529

مى بخشد» .

(وَ يُنَزِّلُ مِنَ السَّماءِ ماءً فَيُحْيِي بِهِ الْأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِها)

در پايان آيه به عنوان تأكيد مى افزايد:«در اين امور آيات و نشانه هايى است براى جمعيتى كه تعقل و انديشه مى كنند» .

(إِنَّ فِي ذلِكَ لَآياتٍ لِقَوْمٍ يَعْقِلُونَ)

آنها هستند كه مى فهمند در اين برنامۀ حساب شده دست قدرتى در كار است و هرگز نمى تواند معلول تصادفها و ضرورتهاى كور و كر باشد.

آيه 25

(آيه 25)در اين آيه بحث از آيات آفاقى را در زمينۀ تدبير نظام آسمان و زمين و ثبات و بقاى آنها ادامه داده،مى فرمايد:«و از آيات او اين است كه آسمان و زمين به فرمان او بر پاست» . (وَ مِنْ آياتِهِ أَنْ تَقُومَ السَّماءُ وَ الْأَرْضُ بِأَمْرِهِ)

يعنى نه تنها آفرينش آسمانها كه در آيات قبل به آن اشاره شد آيتى است كه بر پايى و ادامۀ نظام آنها نيز آيتى ديگر مى باشد،چه اين كه اين اجرام عظيم در گردش منظم خود احتياج به امور زيادى دارد كه مهمترين آنها محاسبۀ پيچيدۀ تعادل نيروى جاذبه و دافعه است.

و در پايان اين آيه با استفاده از زمينه بودن«توحيد»براى«معاد»بحث را به اين مسأله منتقل ساخته،مى فرمايد:«سپس هنگامى كه شما را(در قيامت)از زمين فرا خواند ناگهان همه خارج مى شويد»و در صحنۀ محشر حضور مى يابيد .

(ثُمَّ إِذا دَعاكُمْ دَعْوَةً مِنَ الْأَرْضِ إِذا أَنْتُمْ تَخْرُجُونَ)

آيه 26

(آيه 26)توحيد مالكيت خداوند:در آيات گذشته بحثهايى پيرامون «توحيد خالقيت»و«توحيد ربوبيت»آمده بود،و اين آيه،از يكى از شاخه هاى توحيد كه«توحيد مالكيت»است سخن مى گويد،مى فرمايد:«تمام كسانى كه در آسمانها و زمين هستند از آن او مى باشند» . (وَ لَهُ مَنْ فِي السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ)

و چون همه از آن اويند«همگى در برابر او خاضع و مطيعند» .

(كُلٌّ لَهُ قانِتُونَ)

يعنى از نظر قوانين آفرينش زمام امر همه در دست اوست و همه خواه ناخواه تسليم قوانين او در جهان تكوينند.

دليل اين«مالكيت»همان خالقيت و ربوبيت اوست:كسى كه در آغاز

موجودات را آفريده و تدبير آنها را بر عهده دارد،مسلما مالك اصلى نيز بايد او

ص: 530

باشد،نه غير او.

آيه 27

(آيه 27)و از آنجا كه در سلسلۀ آياتى كه گذشت و نيز بعدا خواهد آمد مسائل مربوط به مبدأ و معاد همچون تار و پود يك پارچه در هم انسجام يافته،در اين آيه باز به مسألۀ معاد بر مى گردد و مى گويد:«او كسى است كه آفرينش را آغاز مى كند سپس آن را باز مى گرداند،و اين كار براى او آسانتر مى باشد»! . (وَ هُوَ الَّذِي يَبْدَؤُا الْخَلْقَ ثُمَّ يُعِيدُهُ وَ هُوَ أَهْوَنُ عَلَيْهِ)

قرآن در اين آيه با كوتاهترين استدلال،مسألۀ امكان معاد را اثبات كرده است، مى گويد:شما معتقديد آغاز آفرينش از اوست،باز گشت مجدد كه از آن آسانتر است چرا از او نباشد؟ توجه به يك نكته در اينجا ضرورى است كه تعبير به آسان بودن و سخت بودن از دريچۀ فكر ماست،و الا براى وجودى كه بى نهايت است«سخت»و«آسان» هيچ تفاوتى ندارد.

و شايد به همين دليل بلافاصله در ذيل آيه مى فرمايد:«و براى اوست توصيف برتر در آسمانها و زمين» .

(وَ لَهُ الْمَثَلُ الْأَعْلى فِي السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ)

چرا كه هر وصف كمالى در آسمان و زمين در بارۀ هر موجودى تصور كنيد از علم،قدرت،مالكيت،عظمت،وجود و كرم،مصداق اتم و اكمل آن نزد خدا است، چرا كه همه محدودش را دارند،و او نامحدودش را،اوصاف همه عارضى است و اوصاف او ذاتى و او منبع اصلى همۀ كمالات است.

سر انجام در پايان آيه به عنوان تأكيد يا به عنوان يك دليل،مى گويد:

«و اوست توانمند و حكيم» .

(وَ هُوَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ)

عزيز است و شكست ناپذير اما در عين قدرت نامحدودش كارى بى حساب انجام نمى دهد،و همۀ افعالش بر طبق حكمت است.

آيه 28

0آیه28)- بعد از بیان قسمتی دیگر از دلائل توحید و معاد در آیات گذشته به ذکر دلیلی بر نفی شرک به صورت بیان یک مثال پرداخته، می گوید:«خداوند مثالى از خودتان براى شما زده است» .

(ضَرَبَ لَكُمْ مَثَلاً مِنْ أَنْفُسِكُمْ).

ص: 531

و آن مثال اين است كه اگر بردگان و مملوكهايى در اختيار شما باشد«آيا اين برده هاى شما در روزيهايى كه به شما داده ايم شريك شما مى باشند»؟! .

(هَلْ لَكُمْ مِنْ ما مَلَكَتْ أَيْمانُكُمْ مِنْ شُرَكاءَ فِي ما رَزَقْناكُمْ)

«آن چنان كه هر دو با هم كاملا مساوى باشيد» .

(فَأَنْتُمْ فِيهِ سَواءٌ)

و از تصرف مستقل و بدون اجازۀ آنان بيم داشته باشيد آن گونه كه در مورد شركاى آزاد،خود بيم داريد» .

(تَخافُونَهُمْ كَخِيفَتِكُمْ أَنْفُسَكُمْ)

يا آن چنان كه شما حاضر نيستيد بدون اجازۀ آنها دخل و تصرفى در اموالتان كنيد.

وقتى در مورد بردگانتان كه«ملك مجازى»شما هستند اين چنين امرى را نادرست و غلط مى دانيد،چگونه مخلوقات را كه ملك حقيقى خدا هستند شريك او مى پنداريد؟يا پيامبرانى همچون مسيح،يا فرشتگان خدا،يا مخلوقاتى همچون جن،و يا بتهاى سنگى و چوبى را همتايان خدا مى شمريد؟اين چه قضاوت زشت و دور از منطقى است؟! و در دنبالۀ آيه براى تأكيد مى فرمايد:«اين چنين آيات خود را براى كسانى كه تعقّل مى كنند شرح مى دهيم» .

(كَذلِكَ نُفَصِّلُ الْآياتِ لِقَوْمٍ يَعْقِلُونَ)

آرى!با ذكر مثالهاى روشن از متن زندگى خود شما حقايق را بازگو مى كنيم تا انديشۀ خود را به كار اندازيد.

آيه 29

(آيه 29)ولى اين آيات بينات و اين گونه مثالهاى واضح و روشن براى صاحبان انديشه است،نه ظالمان هوى پرست بى دانشى كه پرده هاى جهل و نادانى بر قلب آنها فرو افتاده،و خرافات و تعصبات جاهلى فضاى فكر آنها را تيره و تار كرده.

لذا در اين آيه مى افزايد:«ظالمان از هوى و هوسهاى خويش بدون علم و آگاهى پيروى مى كنند»و تابع هيچ منطقى نيستند .

(بَلِ اتَّبَعَ الَّذِينَ ظَلَمُوا أَهْواءَهُمْ بِغَيْرِ عِلْمٍ)

اينها را خداوند به خاطر اعمالشان در وادى ضلالت افكنده است«و چه

ص: 532

كسى مى تواند آنها را كه خدا گمراه كرده هدايت كند»؟! .

(فَمَنْ يَهْدِي مَنْ أَضَلَّ اللّهُ)

و مسلم است كسانى را كه خدا رهايشان سازد و به خويشتن واگذار كند «براى آنها هيچ يار و ياورى نخواهد بود» .

(وَ ما لَهُمْ مِنْ ناصِرِينَ)

آيه 30

(آيه 30)تا اينجا بحثهاى فراوانى پيرامون توحيد و خدا شناسى از طريق مشاهدۀ نظام آفرينش داشته ايم.

و به دنبال آن در اين آيه سخن از توحيد فطرى است يعنى همان مسأله را از طريق درون و مشاهدۀ باطنى و درك ضرورى وجدانى تعقيب كرده،مى فرمايد:

«پس روى(دل)خود را متوجه آيين پاك و خالص پروردگار كن»! .

(فَأَقِمْ وَجْهَكَ لِلدِّينِ حَنِيفاً)

چرا كه«اين فطرتى است كه خداوند انسانها را بر آن آفريده،دگرگونى در آفرينش خدا نيست» .و از نخستين روزى كه انسان قدم به عالم هستى مى گذارد اين نور الهى در درون جان او شعله ور است.

(فِطْرَتَ اللّهِ الَّتِي فَطَرَ النّاسَ عَلَيْها لا تَبْدِيلَ لِخَلْقِ اللّهِ)

«اين است دين و آيين محكم و استوار» .

(ذلِكَ الدِّينُ الْقَيِّمُ)

«ولى اكثر مردم نمى دانند» .

(وَ لكِنَّ أَكْثَرَ النّاسِ لا يَعْلَمُونَ)

«دين حنيف»يعنى دينى كه از تمام كجيها و از انحراف و خرافات و گمراهيها به سوى راستى و درستى متمايل شده است.

آيه 31

(آيه 31)در اين آيه چنين مى افزايد:اين توجيه شما به دين حنيف خالص و فطرى«در حالى است كه شما باز گشت به سوى پروردگار مى كنيد» . (مُنِيبِينَ إِلَيْهِ)

اصل و اساس وجود شما بر توحيد است و سر انجام بايد به سوى همين اصل باز گرديد.

و به دنبال دستور«انابه»و باز گشت،دستور به«تقوا»مى دهد كه جامع همۀ اوامر و نواهى الهى است،مى فرمايد:«و از(مخالفت فرمان)خداوند بپرهيزيد» .

(وَ اتَّقُوهُ)

سپس از ميان تمام اوامر تكيه و تأكيد بر موضوع نماز كرده،مى گويد:«و نماز

ص: 533

را بر پا داريد» .چرا كه نماز در تمام ابعادش مهمترين برنامۀ مبارزه با شرك و مؤثرترين وسيلۀ تقويت پايه هاى توحيد و ايمان به خداست.

(وَ أَقِيمُوا الصَّلاةَ)

لذا از ميان تمام نواهى نيز روى«شرك»تكيه مى كند،مى گويد:«و از مشركان نباشيد» .چرا كه شرك بزرگترين گناه و اكبر كبائر است.

(وَ لا تَكُونُوا مِنَ الْمُشْرِكِينَ)

آيه 32

(آيه 32)در اين آيه يكى از نشانه ها و پيامدهاى شرك را در عبارتى كوتاه و پر معنى بيان كرده،مى گويد:از مشركان نباشيد«از كسانى كه دين خود را پراكنده ساختند،و به دسته ها و گروهها تقسيم شدند» . (مِنَ الَّذِينَ فَرَّقُوا دِينَهُمْ وَ كانُوا شِيَعاً)

و عجب اين كه با تمام تضادّ و اختلافى كه داشتند«هر گروهى به آنچه نزد آنهاست(دلبسته و)خوشحالند»! .

(كُلُّ حِزْبٍ بِما لَدَيْهِمْ فَرِحُونَ)

آرى!يكى از نشانه هاى شرك پراكندگى و تفرقه است،چرا كه معبودهاى مختلف منشأ روشهاى متفاوت،و سر چشمۀ جداييها و پراكندگيهاست.

توحيد يك جاذبۀ نيرومند درونى!

بدون شك همان گونه كه دلائل عقلى و منطقى به انسان جهت مى دهد در درون جان او نيز كششها و جاذبه هايى وجود دارد كه براى او تعيين جهت مى كند.

فلسفۀ وجودى آنها همين است كه در مسائل حياتى انسان هميشه نمى تواند به انتظار عقل و منطق بنشيند،چرا كه اين كار گاهى سبب تعطيل هدفهاى حياتى مى شود،مثلا اگر انسان براى خوردن غذا،يا آميزش جنسى،بخواهد از منطق«لزوم بدل ما يتحلل»و«لزوم تداوم نسل از طريق توالد و تناسل»الهام بگيرد و طبق آن حركت كند،بايد مدتها پيش از اين نوع او منقرض شده باشد،ولى غريزه و جاذبۀ جنسى از يكسو و اشتها به تغذيه از سوى ديگر او را به سوى اين هدف مى كشاند، و هر قدر هدفها حياتى تر و عمومى تر باشد اين جاذبه ها نيرومندتر است! ولى بايد توجه داشت كه اين كششها و جاذبه ها بر دو گونه است:بعضى ناآگاه است يعنى نياز به وساطت عقل و شعور ندارد،همان گونه كه حيوان بدون نياز

به تفكر به سوى غذا و جنس مخالف جذب مى شود.

ص: 534

اما گاهى تأثير آن به صورت آگاهانه است يعنى اين جاذبۀ درونى در عقل و انديشه اثر مى گذارد و او را وادار به انتخاب طريق مى كند.

قسم اول را«غريزه»و قسم دوم را«فطرت»مى نامند-دقت كنيد.

خدا گرايى و خدا پرستى به صورت يك فطرت در درون جان همۀ انسانها قرار دارد.

شواهد گوناگونى در دست داريم كه فطرى بودن«خدا گرايى»بلكه مذهب را در تمام اصولش روشن مى كند:

1-دوام اعتقاد مذهبى و ايمان به خدا در طول تاريخ پر ماجراى بشر خود نشانه اى بر فطرى بودن آن است،چرا كه اگر عادت بود نه جنبۀ عمومى و همگانى داشت،و نه دائمى و هميشگى بود.

2-مشاهدات عينى در دنياى امروز نشان مى دهد با تمام تلاش و كوششى كه بعضى از رژيمهاى استبدادى جهان براى محو مذهب و آثار مذهبى از طرق مختلف به خرج داده اند نتوانسته اند مذهب را از اعماق اين جوامع ريشه كن سازند.

3-كشفيات اخير روانكاوان و روانشناسان در زمينه ابعاد روح انسانى شاهد ديگرى بر اين مدعا است،آنها مى گويند:بررسى در بارۀ ابعاد روح انسان نشان مى دهد كه يك بعد اصيل آن«بعد مذهبى»يا به تعبير آنها«قدسى»و«يزدانى» است،و گاه اين بعد مذهبى را سر چشمۀ ابعاد سه گانه ديگر يعنى بعد«راستى» (علم)و«نيكويى»و«زيبايى»دانسته اند.

«حس راستى»سر چشمۀ انواع علوم و دانشها و انگيزۀ كنجكاوى مستمر و پيگير در شناخت جهان هستى است.

«حس نيكى»انسان را به سوى مفاهيم اخلاقى همچون عدالت و شهامت و فداكارى و مانند آن جذب مى كند.

«حس زيبايى»انسان را به سوى هنرهاى اصيل،زيباييها،ادبيات و مسائل ذوقى جذب مى كند،و گاه سر چشمۀ تحولهايى در زندگى فرد و جامعه مى شود.

«حس مذهبى»يعنى ايمان به يك مبدأ متعالى و پرستش و نيايش او.

ص: 535

4-پناه بردن انسان در شدايد و سختيها به يك نيروى مرموز ماوراى طبيعى و تقاضاى حل مشكلات و فرو نشستن طوفانهاى سخت زندگى از درگاه او،نيز گواه ديگرى بر اصالت اين جاذبۀ درونى و الهام فطرى است كه-به انضمام ساير شواهدى كه گفتيم-مى تواند ما را به وجود چنين كشش نيرومندى در درون وجودمان به سوى خدا واقف سازد.

آيه 33

(آيه 33)اين آيه در حقيقت استدلال و تأكيدى است بر بحث گذشته در زمينۀ فطرى بودن توحيد و شكوفا شدن اين نور الهى در شدايد و سختيها.

مى فرمايد:«هنگامى كه مختصر ضررى به انسانها برسد پروردگارشان را مى خوانند،و به سوى او انابه مى كنند» .

(وَ إِذا مَسَّ النّاسَ ضُرٌّ دَعَوْا رَبَّهُمْ مُنِيبِينَ إِلَيْهِ)

ولى آن چنان كم ظرفيت و كوتاه فكر و اسير تعصب و تقليد كوركورانه از نياكان مشرك خود هستند كه به مجرد اين كه حوادث سخت بر طرف مى شود و نسيم آرامش مى وزد و«خداوند رحمتى از سوى خودش به آنها مى چشاند گروهى از آنان نسبت به پروردگارشان مشرك مى شوند» .

(ثُمَّ إِذا أَذاقَهُمْ مِنْهُ رَحْمَةً إِذا فَرِيقٌ مِنْهُمْ بِرَبِّهِمْ يُشْرِكُونَ)

تكيه روى اشارۀ لطيفى به اين معنى مى باشد كه پايه و اساس در فطرت انسان توحيد و خدا پرستى است و شرك امر عارضى است كه وقتى از آن قطع اميد مى كند خواه ناخواه به سوى ايمان و توحيد باز مى گردد.

«مُنِيبِينَ إِلَيْهِ»

آيه 34

(آيه 34)در اين آيه به عنوان تهديد به اين افراد كم ظرفيت مشرك كه به هنگام نيل به نعمتها خدا را به دست فراموشى مى سپارند مى گويد:بگذار «نعمتهايى را كه ما به آنها داده ايم كفران كنند»و هر كار از دستشان ساخته است انجام دهند . (لِيَكْفُرُوا بِما آتَيْناهُمْ)

«پس(تا مى توانيد از اين نعمتهاى زود گذر دنيا)بهره گيريد» .

(فَتَمَتَّعُوا)

«اما به زودى(نتيجۀ شوم اعمال خويش را)خواهيد دانست» .

(فَسَوْفَ تَعْلَمُونَ).

ص: 536

آيه 35

(آيه 35)در اين آيه براى محكوم ساختن اين گروه مشرك،سخن را در قالب استفهام آميخته با توبيخ درآورده،مى گويد:«آيا ما دليل محكمى بر آنان فرستاديم كه از شركشان سخن مى گويد»و آن را موجّه مى شمارد؟ . (أَمْ أَنْزَلْنا عَلَيْهِمْ سُلْطاناً فَهُوَ يَتَكَلَّمُ بِما كانُوا بِهِ يُشْرِكُونَ)

آيه 36

(آيه 36)اين آيه كه ترسيم ديگرى از طرز فكر و روحيۀ اين جاهلان كم ظرفيت است چنين مى گويد:«و هنگامى كه رحمتى به مردم بچشانيم خوشحال و مغرور مى شوند،و هر گاه بلا و رنج و دردى به خاطر اعمالى كه انجام داده اند به آنها برسد ناگهان مأيوس و نوميد مى گردند» . (وَ إِذا أَذَقْنَا النّاسَ رَحْمَةً فَرِحُوا بِها وَ إِنْ تُصِبْهُمْ سَيِّئَةٌ بِما قَدَّمَتْ أَيْدِيهِمْ إِذا هُمْ يَقْنَطُونَ)

در حالى كه مؤمنان راستين كسانى هستند كه نه به هنگام نعمت گرفتار غرور و غفلت مى شوند و نه به هنگام مصيبت،گرفتار يأس و نوميدى،نعمت را از خدا مى دانند و شكر به درگاه او مى برند،و مصيبت را آزمون و امتحان،و يا نتيجۀ اعمال خويش محسوب مى دارند و صبر مى كنند و رو به درگاه او مى آورند.

آيه 37

(آيه 37)اين آيه همچنان از«توحيد ربوبيت»سخن مى گويد،و به تناسب بحثى كه در آيات گذشته آمده بود كه بعضى از كم ظرفيتان با روى آوردن نعمت، مغرور و با مواجه شدن بلا،مأيوس مى شوند،چنين مى فرمايد:«آيا نديدند كه خداوند روزى را براى هر كس بخواهد گسترده(و براى هر كس بخواهد)تنگ مى سازد» . (أَ وَ لَمْ يَرَوْا أَنَّ اللّهَ يَبْسُطُ الرِّزْقَ لِمَنْ يَشاءُ وَ يَقْدِرُ)

درست است كه عالم،عالم اسباب است ولى در عين حال اين يك قاعدۀ كلى و هميشگى نيست،چرا كه گاه افراد بسيار جدى و لايقى را مى بينيم كه هر چه مى دوند به جايى نمى رسند،و به عكس گاه افراد كم دست و پا را مشاهده مى كنيم كه درهاى روزى از هر سو به روى آنها گشوده است! اين استثناها گويا براى اين است كه خداوند نشان دهد با تمام تأثيرى كه در

عالم اسباب آفريده،نبايد در عالم اسباب گم شوند،و نبايد فراموش كنند كه در پشت اين دستگاه،دست نيرومند ديگرى است كه آن را مى گرداند.

ص: 537

لذا در پايان آيه مى گويد:«در اين نشانه هايى است از قدرت و عظمت خدا براى قومى كه ايمان مى آورند» .

(إِنَّ فِي ذلِكَ لَآياتٍ لِقَوْمٍ يُؤْمِنُونَ)

آيه 38

(آيه 38)و از آنجا كه هر نعمت و موهبتى،وظايف و مسؤوليتهايى را همراه مى آورد،در اين آيه روى سخن را به پيامبر صلّى اللّه عليه و آله كرده،مى گويد:چون چنين است «پس حق بستگان و نزديكان را ادا كن،و همچنين(حق)مسكينان و در راه ماندگان را» . (فَآتِ ذَا الْقُرْبى حَقَّهُ وَ الْمِسْكِينَ وَ ابْنَ السَّبِيلِ)

تعبير به بيانگر اين واقعيت است كه آنها در اموال انسان شريكند و اگر چيزى انسان مى پردازد حق خود آنها را ادا مى كند.

«حَقَّهُ»

و در پايان آيه براى تشويق نيكوكاران،و ضمنا بيان شرط قبولى انفاق مى فرمايد:«اين كار براى كسانى كه تنها رضاى خدا را مى طلبند بهتر است» .

(ذلِكَ خَيْرٌ لِلَّذِينَ يُرِيدُونَ وَجْهَ اللّهِ)

«و كسانى كه چنين كار نيكى را انجام مى دهند رستگارانند» .

(وَ أُولئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ)

با توجه به اين كه«وجه اللّه»به معنى ذات پاك پروردگار است،اين آيه نشان مى دهد كه تنها مسألۀ انفاق و پرداختن حق خويشاوندان و ديگر صاحبان حقوق كافى نيست،مهم آن است كه با اخلاص و نيت پاك توأم بوده و از هر گونه ريا و خودنمايى و منت و تحقير و انتظار پاداش خالى باشد.

آيه 39

(آیه39)-در این آیه به تناسب بحثی که از انفاق خالص در میان بود به دو نمونه از انفاقها که یکی 7برای خداست، و دیگری به منظور رسیدن به مال دنیا اشاره کرده7می فرماید:« آنچه به عنوان ربا می پردازید تا در اموال مردم فزونی یابد، نزد خدا فزونی نخواهد یافت، و آنچه را که به عنوان زکات می پردازید و تنها رضای خدا را می طلبید( مایهٔ برکت است؛و) کسانی که چنین می کنند دارای پاداش مضاعفند»0 وَ ما آتَیْتُمْ مِنْ رِبًا لِیَرْبُو في اَمْوالِ النّاسِ فَلاٰ يَرْبُوا عِنْدَاللهِ وَ مٰا آتَیْتُمْ مِنْ زَکوٰةٍ تُرِيدُونَ وَجْهَ اللّهِ فَأُولئِكَ هُمُ الْمُضْعِفُونَ).

«ربا»در اصل به معنى افزايش است و در اينجا منظور هدايايى است كه

ص: 538

بعضى از افراد براى ديگران-مخصوصا صاحبان مال و ثروت-مى برند،به اين منظور كه پاداشى بيشتر و بهتر از آنها دريافت دارند.

بديهى است در اين گونه هدايا نه استحقاق طرف در نظر گرفته مى شود،و نه شايستگيها و اولويتها،بلكه تمام توجه به اين است كه اين هديه به جايى داده شود كه بتواند مبلغ بيشترى را صيد كند!و طبيعى است اين چنين هدايا كه جنبۀ اخلاص در آن نيست از نظر اخلاقى و معنوى فاقد ارزش مى باشد.

آيه 40

(آيه 40)در اين آيه بار ديگر به مسألۀ مبدأ و معاد كه موضوع اساسى در بسيارى از آيات اين سوره بود باز مى گردد،و خدا را با چهار وصف،توصيف مى كند تا هم اشاره اى به توحيد و مبارزه با شرك باشد،و هم دليلى بر معاد،مى فرمايد:

«خداوند همان كسى است كه شما را آفريد،سپس روزى داد،بعد مى ميراند و بعد زنده مى كند» .

(اللّهُ الَّذِي خَلَقَكُمْ ثُمَّ رَزَقَكُمْ ثُمَّ يُمِيتُكُمْ ثُمَّ يُحْيِيكُمْ)

«آيا هيچ يك از شريكانى كه شما براى خدا ساخته ايد توانايى بر چيزى از اين كارها دارد»؟ .

(هَلْ مِنْ شُرَكائِكُمْ مَنْ يَفْعَلُ مِنْ ذلِكُمْ مِنْ شَيْءٍ)

«منزه است خدا،و برتر است از آنچه آنها شريك براى او قرار مى دهند» .

(سُبْحانَهُ وَ تَعالى عَمّا يُشْرِكُونَ)

مسلم است هيچ يك از مشركان،معتقد نبودند كه آفرينش به وسيلۀ بتها صورت گرفته،يا اين كه روزى آنها به دست بتهاست،و يا پايان عمرشان.

بنا بر اين پاسخ اين سؤالات منفى است و استفهام،استفهام انكارى مى باشد.جملۀ «سُبْحانَهُ وَ تَعالى عَمّا يُشْرِكُونَ»اين حقيقت را بازگو مى كند كه آنها مقام پروردگار را فوق العاده پايين آوردند كه در كنار بتها و معبودان ساختگى قرار مى دهند.

آيه 41

(آیه41)-در آیات گذشته، سخن از شرک در میان بود و می دانیم ریشهٔاصلی تمام مفاسد فراموش كردن اصلى توحيد و روى آوردن به شرك است،لذا در اينجا سخن از ظهور فساد در زمين به خاطر اعمال مردم به ميان آورده،مى گويد:«فساد در

ص: 539

خشكى و دريا به خاطر كارهايى كه مردم انجام داده اند آشكار شده است» .هر جا فسادى ظاهر شود بازتاب اعمال مردم است چرا كه هر كار نادرست عكس العمل نامطلوبى دارد.

(ظَهَرَ الْفَسادُ فِي الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ بِما كَسَبَتْ أَيْدِي النّاسِ)

سپس مى فرمايد:«خدا مى خواهد نتيجۀ بعضى از اعمالشان را به آنان بچشاند،شايد به سوى حق باز گردند»! .

(لِيُذِيقَهُمْ بَعْضَ الَّذِي عَمِلُوا لَعَلَّهُمْ يَرْجِعُونَ)

آيه 42

(آيه 42)در اين آيه براى اين كه مردم شواهد زنده اى را در مسألۀ ظهور فساد در زمين به خاطر گناه انسانها با چشم خود ببينند،دستور«سير در ارض»را مى دهد و به پيامبر صلّى اللّه عليه و آله مى فرمايد:«بگو:شما در روى زمين به گردش بپردازيد(حال امتهاى پيشين را جستجو كنيد،و اعمال و سر نوشت آنها را مورد بررسى قرار دهيد) ببينيد عاقبت كسانى كه قبل از شما بودند به كجا رسيد»؟! . (قُلْ سِيرُوا فِي الْأَرْضِ فَانْظُرُوا كَيْفَ كانَ عاقِبَةُ الَّذِينَ مِنْ قَبْلُ)

قصرها و كاخهاى ويران شدۀ آنها را بنگريد،خزائن به تاراج رفتۀ آنها را تماشا كنيد،جمعيت نيرومند پراكنده شدۀ آنها را مشاهده نماييد،و سر انجام قبرهاى در هم شكسته و استخوانهاى پوسيدۀ آنها را بنگريد.

آرى«بيشترشان مشرك بودند» .و شرك ام الفساد و مايۀ تباهى آنها شد.

(كانَ أَكْثَرُهُمْ مُشْرِكِينَ)

اين كه خطاب را متوجه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله مى كند،براى اين است كه ديگران حساب كار خويش را برسند.

ص: 540

آيه 44

(آيه 44)اين آيه در حقيقت شرحى است براى اين جدايى صفوف در قيامت،مى فرمايد:«هر كسى كافر شد كفرش بر زيان خود اوست»و وبالش دامنگير او . (مَنْ كَفَرَ فَعَلَيْهِ كُفْرُهُ)

«و اما آنها كه عمل صالحى انجام دادند(پاداش الهى را)به سود خودشان آماده و مهيا مى سازند» .

(وَ مَنْ عَمِلَ صالِحاً فَلِأَنْفُسِهِمْ يَمْهَدُونَ)

آيه 45

(آيه 45)در اين آيه در مورد مؤمنان توضيح مى دهد كه نه تنها اعمال خود را در آنجا مى بينند،بلكه خدا مواهب بيشترى كه شايستۀ فضل و كرم اوست به آنها مى بخشد،مى گويد:«هدف اين است كه(خداوند)كسانى را كه ايمان آورده اند، و عمل صالح انجام داده اند از فضلش پاداش دهد» . (لِيَجْزِيَ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحاتِ مِنْ فَضْلِهِ)

مسلما اين فضل الهى شامل حال كافران نمى شود،«چرا كه خدا كافران را دوست ندارد» .

(إِنَّهُ لا يُحِبُّ الْكافِرِينَ)

آيه 46

(آيه 46)در اين سوره،بخش قابل ملاحظه اى از دلائل توحيد و نشانه هاى پروردگار در هفت آيه بيان شده كه هر كدام با جملۀ آغاز مى شود.شش قسمت آن را قبلا به صورت پى در پى خوانديم،و اين آيه آخرين آنها مى باشد. «وَ مِنْ آياتِهِ»

و از آن جا كه در آيۀ قبل سخن از ايمان و عمل صالح بود،بيان دلائل توحيدى تأكيدى نيز بر آن مى باشد.

مى فرمايد:«و از آيات(عظمت و قدرت)خدا اين است كه بادها را به عنوان بشارتگرانى مى فرستد» .

(وَ مِنْ آياتِهِ أَنْ يُرْسِلَ الرِّياحَ مُبَشِّراتٍ)

آنها در پيشاپيش باران حركت مى كنند،قطعات پراكندۀ ابر را با خود برداشته به هم مى پيوندند،و به سوى سرزمينهاى خشك و تشنه مى برند،صفحۀ آسمان را مى پوشانند و با دگرگون ساختن درجۀ حرارت جو،ابرها را آمادۀ ريزش باران مى كنند.

در دنبالۀ آيه مى خوانيم:«خدا مى خواهد بدين سبب شما را از رحمت خود بچشاند،تا كشتيها به فرمانش حركت كنند،و شما از فضل و رحمت او بهره گيريد

ص: 541

و شايد شكر گزارى كنيد» .

(وَ لِيُذِيقَكُمْ مِنْ رَحْمَتِهِ وَ لِتَجْرِيَ الْفُلْكُ بِأَمْرِهِ وَ لِتَبْتَغُوا مِنْ فَضْلِهِ وَ لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ)

آرى!بادها هم وسيلۀ توليد نعمتهاى فراوان در زمينۀ كشاورزى و دامدارى هستند،و هم وسيلۀ حمل و نقل،و سر انجام سبب رونق امر تجارت است.

آرى!آنها بشارت دهندگانى هستند در جهات مختلف.

آيه 47

(آيه 47)در اين آيه سخن از فرستادن پيامبران الهى است،در حالى كه آيۀ بعد از آن بار ديگر به نعمت وزش بادها بر مى گردد،ممكن است قرار گرفتن اين آيه در ميان دو آيه كه در بارۀ نعمت وجود بادها سخن مى گويد جنبۀ معترضه داشته باشد.و ممكن است ذكر مسألۀ نبوّت در كنار اين بحثها براى تكميل مسائل مربوط به مبدأ و معاد باشد.

به هر حال آيه چنين مى گويد:«ما قبل از تو پيامبرانى را به سوى قومشان فرستاديم» .

(وَ لَقَدْ أَرْسَلْنا مِنْ قَبْلِكَ رُسُلاً إِلى قَوْمِهِمْ)

«آنها دلائل روشن و آشكار(از معجزات و منطق عقل)براى اين اقوام آوردند» .

(فَجاؤُهُمْ بِالْبَيِّناتِ)

گروهى ايمان آوردند،و گروهى به مخالفت بر خاستند اما هنگامى كه اندرزها و هشدارها سودى نداد«ما از مجرمان انتقام گرفتيم»! .

(فَانْتَقَمْنا مِنَ الَّذِينَ أَجْرَمُوا)

و مؤمنان را يارى كرديم«و همواره اين حق بر ما بوده است كه مؤمنان را يارى كنيم» .

(وَ كانَ حَقًّا عَلَيْنا نَصْرُ الْمُؤْمِنِينَ)

آيه 48

(آيه 48)اين آيه بار ديگر به توضيح نعمت وزش بادها پرداخته،چنين مى گويد:«خداوند همان كسى است كه بادها را مى فرستد تا ابرهايى را به حركت در آورند» . (اللّهُ الَّذِي يُرْسِلُ الرِّياحَ فَتُثِيرُ سَحاباً)

«سپس ابرها را در پهنۀ آسمان آن گونه كه بخواهد مى گستراند» .

(فَيَبْسُطُهُ فِي السَّماءِ كَيْفَ يَشاءُ)

آنها را به صورت قطعاتى در آورده«و متراكم مى سازد» .

(وَ يَجْعَلُهُ كِسَفاً)

«اينجاست كه دانه هاى باران را مى بينى كه از لابلاى آنها خارج مى شوند» .

ص: 542

(فَتَرَى الْوَدْقَ يَخْرُجُ مِنْ خِلالِهِ)

آرى!يكى از نقشهاى مهم،هنگام نزول باران بر عهدۀ بادها گذاشته شده است.

و در پايان آيه مى افزايد:«پس هنگامى كه اين باران حياتبخش را به هر كس از بندگانش بخواهد برساند،ناگهان آنها خوشحال و مسرور مى شوند» .

(فَإِذا أَصابَ بِهِ مَنْ يَشاءُ مِنْ عِبادِهِ إِذا هُمْ يَسْتَبْشِرُونَ)

آيه 49

(آيه 49)«و قطعا پيش از آن كه بر آنان نازل شود،مأيوس بودند» . (وَ إِنْ كانُوا مِنْ قَبْلِ أَنْ يُنَزَّلَ عَلَيْهِمْ مِنْ قَبْلِهِ لَمُبْلِسِينَ)

اين يأس و آن بشارت را كسانى به خوبى درك مى كنند كه همچون عربهاى بيابانگرد حيات و زندگيشان پيوند بسيار نزديكى با همين قطره هاى باران دارد.

آيه 50

(آيه 50)در اين آيه روى سخن را به پيامبر اسلام صلّى اللّه عليه و آله كرده،مى گويد:«به آثار رحمت الهى بنگر كه چگونه زمين را بعد از مردنش زنده مى كند» . (فَانْظُرْ إِلى آثارِ رَحْمَتِ اللّهِ كَيْفَ يُحْيِ الْأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِها)

تعبير به«رحمت الهى»در مورد باران،اشاره به آثار پر بركت آن از جهات مختلف است.

سپس با توجه به پيوندى كه مبدأ و معاد در مسائل مختلف دارند در پايان آيه مى افزايد:«چنين كسى(كه زمين مرده را با نزول باران زنده كرد)زنده كنندۀ مردگانى (در قيامت)است،و او بر همه چيز تواناست» .

(إِنَّ ذلِكَ لَمُحْيِ الْمَوْتى وَ هُوَ عَلى كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ).

آيه 50

(آیه50)-از آنجا که در آیات گذشته، سخن از بادهای پر برکتی در میان بود که پیشقراولان بارانهای رحمت زا هستند، در این آیه اشاره به بادهای زیانبار کرده، می گوید:«و اگر ما بادی بفرستیم(داغ و سوزان یا سرد و خشک و یا توٍٰآٔم با سموم)و بر اثر آن، زراعت و باغ خود را زرد و پژمرده ببیند(مأیوس شده و پس از آن راه كفران پيش مى گيرند»و به اين راه همچنان ادامه مى دهند .

(وَ لَئِنْ أَرْسَلْنا رِيحاً فَرَأَوْهُ مُصْفَرًّا لَظَلُّوا مِنْ بَعْدِهِ يَكْفُرُونَ).

ص: 543

آنها افراد ضعيف و كم ظرفيتى هستند و آن چنانند كه قبل از آمدن باران مأيوس و بعد از نزول آن،بسيار شادند،و اگر روزى باد سمومى بوزد و زندگى آنان موقتا گرفتار مشكلاتى گردد،فريادشان بلند مى شود و زبان به كفر مى گشايند.

به عكس مؤمنان راستين كه از نعمت خدا شادند و شكرگزار و در مصائب و مشكلات صبورند و شكيبا،دگرگونيهاى زندگى مادى هرگز در ايمان آنها،كمترين خللى وارد نمى كند،و همچون كوردلان ضعيف الايمان با وزش يك باد مؤمن و با وزش باد ديگر كافر نمى شوند.

آيه 52

(آيه 52)در اين آيه و آيۀ بعد به تناسب بحثى كه در آيۀ قبل آمد،مردم را به چهار گروه تقسيم مى كند:

گروه مردگان،يعنى آنها كه هيچ حقيقتى را درك نمى كنند هر چند ظاهرا زنده اند.

و گروه ناشنوايان كه آمادگى براى شنيدن سخن حق ندارند.

و گروهى كه از ديدن چهرۀ حق محرومند.

و سر انجام گروه مؤمنان راستين كه دلهايى دانا،و گوشهايى شنوا، و چشمهايى بينا دارند.

نخست مى گويد:«تو نمى توانى سخنان حق خود را به گوش مردگان برسانى» و اندرزهاى تو در دل آنان كه دلمرده اند اثر ندارد .

(فَإِنَّكَ لا تُسْمِعُ الْمَوْتى)

و نيز«تو نمى توانى سخنت را به گوش كران برسانى مخصوصا هنگامى كه روى مى گردانند و پشت مى كنند» .

(وَ لا تُسْمِعُ الصُّمَّ الدُّعاءَ إِذا وَلَّوْا مُدْبِرِينَ)

آيه 53

(آيه 53)و همچنين«تو نمى توانى نابينايان را از گمراهيشان هدايت كنى» . (وَ ما أَنْتَ بِهادِ الْعُمْيِ عَنْ ضَلالَتِهِمْ)

«تنها سخنان حقت را مى توانى به گوش كسانى برسانى كه به آيات ما ايمان مى آورند و در برابر حق تسليمند» .

(إِنْ تُسْمِعُ إِلاّ مَنْ يُؤْمِنُ بِآياتِنا فَهُمْ مُسْلِمُونَ)

قرآن غير از«حيات»و«مرگ»مادى و جسمانى و همچنين«شنوايى» و«بينايى»ظاهرى،نوع برترى از حيات و مرگ و ديد و شنود،قائل است كه ريشۀ

ص: 544

اصلى سعادت يا بدبختى انسان در آن است.و اين آيات از آن سخن مى گويد.

آيه 54

(آيه 54)در اين آيه به يكى ديگر از دلائل توحيد كه دليل فقر و غنا است اشاره مى كند و بحثهايى را كه در سر تا سر اين سوره،پيرامون توحيد آمده تكميل مى نمايد،مى گويد:«خداوند همان كسى است كه شما را(در حالى كه ضعيف و ناتوان بوديد)آفريد،سپس بعد از ناتوانى،سپس بعد از ناتوانى،قوت بخشيد(و دوران جوانى و شكوفايى نيروها آمد)و باز بعد از قدرت ضعف و پيرى قرار داد» . (اللّهُ الَّذِي خَلَقَكُمْ مِنْ ضَعْفٍ ثُمَّ جَعَلَ مِنْ بَعْدِ ضَعْفٍ قُوَّةً ثُمَّ جَعَلَ مِنْ بَعْدِ قُوَّةٍ ضَعْفاً وَ شَيْبَةً)

آرى«او هر چه بخواهد مى آفريند و دانا و تواناست» .

(يَخْلُقُ ما يَشاءُ وَ هُوَ الْعَلِيمُ الْقَدِيرُ)

در آغاز آن چنان ضعيف و ناتوان بوديد كه حتى قدرت نداشتيد مگسى را از خود دور كنيد يا آب دهان خويش را نگه داريد،اين از نظر جسمانى،و از نظر فكرى به مصداق ؛هيچ چيز نمى دانستيد»حتى پدر و مادر مهربانى را كه دائما مراقب شما بودند نمى شناختيد.

«لا تَعْلَمُونَ شَيْئاً

ولى كم كم داراى رشد و قدرت شديد،اندامى نيرومند و فكرى قوى و عقلى توانا و دركى وسيع پيدا كرديد.

و با اين حال نمى توانستيد اين قدرت را نگه داريد و درست همانند انسانى كه از دامنۀ كوه بلندى به فراز قلّه رسيده از طرف ديگر سراشيبى را شروع كرديد، و باز به قعر درّه ضعف و ناتوانى جسمى و روحى رسيديد.

اين دگرگونيها و فراز و نشيبها،بهترين دليل بر اين حقيقت است كه نه آن قوت از شما بود،و نه آن ضعف،بلكه هر دو از ناحيۀ ديگرى بود.

آخرين جملۀ آيه كه اشاره به علم و قدرت خداست،هم بشارت است و هم انذار كه خدا از همۀ اعمال و نيّات شما آگاه است و نيز توانايى بر پاداش و كيفر شما دارد.

آيه 55

(آيه 55)در اينجا بار ديگر به مسألۀ رستاخيز باز مى گردد و صحنۀ دردناك ديگرى از حال مجرمان را در آن روز مجسّم مى سازد.

ص: 545

مى گويد:«و روزى كه قيامت بر پا شود،مجرمان سوگند ياد مى كنند كه جز ساعتى(در عالم برزخ)درنگ نكردند»! .

(وَ يَوْمَ تَقُومُ السّاعَةُ يُقْسِمُ الْمُجْرِمُونَ ما لَبِثُوا غَيْرَ ساعَةٍ)

آرى«اين چنين از درك حقيقت باز گردانده مى شوند» .

(كَذلِكَ كانُوا يُؤْفَكُونَ)

آيه 56

(آيه 56)اين آيه پاسخ مؤمنان آگاه را به سخنان مجرمان ناآگاهى كه از وضع برزخ و قيامت اطلاع درستى ندارند بازگو مى كند.

مى فرمايد:«ولى كسانى كه علم و ايمان به آنها داده شده،مى گويند:شما به فرمان خدا تا روز قيامت(در عالم برزخ)درنگ كرديد،و اكنون روز رستاخيز است، اما شما نمى دانستيد» .

(وَ قالَ الَّذِينَ أُوتُوا الْعِلْمَ وَ الْإِيمانَ لَقَدْ لَبِثْتُمْ فِي كِتابِ اللّهِ إِلى يَوْمِ الْبَعْثِ فَهذا يَوْمُ الْبَعْثِ وَ لكِنَّكُمْ كُنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ)

مقدم داشتن«علم»بر«ايمان»به خاطر آن است كه علم پايۀ ايمان است.

آيه 57

(آيه 57)به هر حال هنگامى كه مجرمان خود را با واقعيات دردناك روز قيامت رو برو مى بينند در مقام عذر خواهى و توبه بر مى آيند،ولى قرآن مى گويد:

«در آن روز عذر خواهى ظالمان سودى به حالشان ندارد و توبۀ آنان نيز پذيرفته نيست» .

(فَيَوْمَئِذٍ لا يَنْفَعُ الَّذِينَ ظَلَمُوا مَعْذِرَتُهُمْ وَ لا هُمْ يُسْتَعْتَبُونَ)

يكى از عذرهاى آنها اين است كه گناهان خود را به گردن سردمداران كفر و نفاق بيندازند.

و گاه در مقام عذر خواهى سعى مى كنند انحراف خود را به گردن شيطان بيندازند و او را بر وسوسه هايش ملامت كنند.

آيه 58

(آيه 58)اين آيه در حقيقت اشاره اى است به كل مطالبى كه در اين سوره بيان شد مى فرمايد:«ما براى مردم در اين قرآن از هر گونه مثال و مطلبى بيان كرديم» . (وَ لَقَدْ ضَرَبْنا لِلنّاسِ فِي هذَا الْقُرْآنِ مِنْ كُلِّ مَثَلٍ)

وعد و وعيد،امر و نهى،بشارت و انذار،آيات آفاقى و انفسى،دلائل مبدأ

و معاد و اخبار غيبى،و خلاصه از هر چيز كه در نفوس انسانها ممكن است اثر مثبت بگذارد بيانى داشتيم.

ص: 546

در حقيقت،قرآن بطور كلى،و سورۀ روم كه اكنون در مراحل پايان آن هستيم بالخصوص مجموعه اى است از مسائل بيدار كننده براى هر قشر و گروه و براى هر طرز فكر و عقيده.

ولى با اين حال گروهى هستند كه هيچ يك از اين امور در قلوب تاريك و سياهشان اثرى نمى گذارد،«و اگر آيه اى براى آنها بياورى كافران مى گويند:شما اهل باطل هستيد»و اينها سحر و جادوست! .

(وَ لَئِنْ جِئْتَهُمْ بِآيَةٍ لَيَقُولَنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا إِنْ أَنْتُمْ إِلاّ مُبْطِلُونَ)

تعبير به«مبطلون»تعبير جامعى است كه همۀ برچسبها و نسبتهاى نارواى مشركان به انبيا و طرفداران حق را در بر مى گيرد.

آيه 59

(آيه 59)اين آيه دليل مخالفت اين گروه را به روشنى بيان مى كند، مى گويد:اين نفوذناپذيرى و لجاجت بى حد و حساب و دشمنى با هر حقيقت، به خاطر آن است كه آنها حس تشخيص و درك خود را بر اثر كثرت گناه و لجاجت از دست داده اند،و ابدا چيزى درك نمى كنند،آرى«اين چنين خداوند بر دلهاى كسانى كه علم و آگاهى ندارند مهر مى نهد» . (كَذلِكَ يَطْبَعُ اللّهُ عَلى قُلُوبِ الَّذِينَ لا يَعْلَمُونَ)

قابل توجه اين كه در آيات گذشته،علم پايۀ ايمان شناخته شده،و در اين آيه جهل پايۀ كفر و عدم تسليم در برابر حق.

آيه 60

(آيه 60)اين آيه كه آخرين آيۀ سورۀ روم است،دو دستور مهم و يك بشارت بزرگ به پيامبر گرامى اسلام صلّى اللّه عليه و آله مى دهد،تا او را در اين مبارزۀ پى گير و مستمر در برابر اين لجوجان جاهل،و بى خردان سر سخت،به استقامت دعوت كند.

نخست مى گويد:«اكنون كه چنين است(در برابر همۀ حوادث،همۀ آزارها و كارشكنيها و نسبتهاى ناروا)شكيبايى و صبر پيشه كن» .

(فَاصْبِرْ)

كه شكيبايى و صبر و استقامت كليد اصلى پيروزى است.

و براى اين كه پيامبر را در اين راه دلگرمتر كند مى افزايد:«وعدۀ خدا بطور

ص: 547

مسلم حق است» .

(إِنَّ وَعْدَ اللّهِ حَقٌّ)

دومين دستور،دستور به تسلط بر اعصاب و حفظ متانت و آرامش،و به اصطلاح از جا در نرفتن در اين مبارزۀ سخت و پى گير است،مى فرمايد:«و هرگز نبايد كسانى كه ايمان و يقين ندارند تو را خشمگين و عصبانى كنند» .

(وَ لا يَسْتَخِفَّنَّكَ الَّذِينَ لا يُوقِنُونَ)

وظيفۀ تو بردبارى و تحمل و حوصلۀ هر چه بيشتر و حفظ متانتى كه شايستۀ يك رهبر در برابر اين گونه افراد است،مى باشد.

اين سوره با وعدۀ پيروزى مؤمنان بر دشمنان آغاز شد،و با وعدۀ پيروزى نيز پايان مى گيرد،ولى شرط اصلى آن را صبر و استقامت شمرده است.

«پايان سوره روم»

ص: 548

سورۀ لقمان[31]

اشاره

اين سوره در«مكّه»نازل شده و داراى 34 آيه است

محتواى سوره:

بطور كلى محتواى اين سوره در پنج بخش خلاصه مى شود:

بخش اول بعد از ذكر حروف مقطعه اشاره به عظمت قرآن و هدايت و رحمت بودن آن براى مؤمنانى كه واجد صفات ويژه هستند مى كند.

بخش دوم از نشانه هاى خدا در آفرينش آسمان و برپا داشتن آن بدون هيچ گونه ستون،و آفرينش كوهها در زمين،و جنبندگان مختلف،و نزول باران و پرورش گياهان سخن مى گويد.

بخش سوم قسمتى از سخنان حكمت آميز لقمان آن مرد الهى را به هنگام اندرز فرزندش نقل مى كند.

در بخش چهارم بار ديگر به دلائل توحيد باز مى گردد،و سخن از تسخير آسمان و زمين و نعمتهاى وافر پروردگار و نكوهش از منطق بت پرستانى كه تنها بر اساس تقليد از نياكان در اين وادى گمراهى افتادند،سخن مى گويد.

و نيز از علم گسترده و بى پايان خدا با ذكر مثال روشنى پرده بر مى دارد.

بخش پنجم اشارۀ كوتاه و تكان دهنده اى به مسألۀ معاد و زندگى پس از مرگ دارد،به انسان هشدار مى دهد كه مغرور به زندگى اين دنيا نشود.

اين مطلب را با ذكر گوشه اى از علم غيب پروردگار كه از همه چيز در ارتباط با

ص: 549

انسان از جمله لحظۀ مرگ او و حتى جنينى كه در شكم مادر است آگاه است تكميل كرده و سوره را پايان مى دهد.

فضيلت تلاوت سوره:

در حديثى از پيامبر صلّى اللّه عليه و آله مى خوانيم:«كسى كه سورۀ لقمان را بخواند لقمان در قيامت رفيق و دوست اوست،و به عدد كسانى كه كار نيك يا بد انجام داده اند(به حكم امر به معروف و نهى از منكر در برابر آنها)ده حسنه به او داده مى شود».

و در حديث ديگرى از امام باقر عليه السّلام مى خوانيم:«كسى كه سورۀ لقمان را در شب بخواند،خداوند سى فرشته را مأمور حفظ او تا به صبح در برابر شيطان و لشكر شيطان مى كند،و اگر در روز بخواند اين سى فرشته او را تا به غروب از ابليس و لشكرش محافظت مى نمايند».

اين همه فضيلت و ثواب و افتخار براى خواندن يك سورۀ قرآن به خاطر آن است كه تلاوت مقدمه اى است براى انديشه و فكر و آن نيز مقدمه اى است براى عمل و تنها با لقلقۀ لسان نبايد اين همه فضيلت را انتظار داشت.

بسم اللّه الرّحمن الرّحيم به نام خداوند بخشندۀ بخشايشگر

آيه 1

(آيه 1)اين سوره،با ذكر عظمت و اهميت قرآن آغاز مى شود،و بيان حروف مقطعه در ابتداى آن نيز اشارۀ لطيفى به همين حقيقت است،كه اين آيات كه از حروف سادۀ الفبا تركيب يافته،چنان محتوائى بزرگ و عالى دارد كه سر نوشت انسانها را بكلى دگرگون مى سازد«الف،لام،ميم» . (الم)

آيه 2

(آيه 2)لذا بعد از ذكر«حروف مقطعه»مى گويد:«اين آيات كتاب حكيم است»كتابى پر محتوا و استوار . (تِلْكَ آياتُ الْكِتابِ الْحَكِيمِ)

توصيف به يا بخاطر استحكام محتواى آن است،چرا كه هرگز باطل به آن راه نمى يابد،و هر گونه خرافه را از خود دور مى سازد.

«الْكِتابِ» «الْحَكِيمُ»

و يا به معنى آن است كه اين قرآن همچون دانشمند حكيمى است كه در عين خاموشى با هزار زبان سخن مى گويد،تعليم مى دهد،اندرز مى گويد،تشويق

ص: 550

مى كند،انذار مى نمايد،داستانهاى عبرت انگيز بيان مى كند،و خلاصه به تمام معنى داراى حكمت است،و اين سر آغاز،تناسب مستقيمى دارد با سخنان«لقمان حكيم»كه در اين سوره از آن بحث به ميان آمده.

آيه 3

(آيه 3)اين آيه هدف نهائى نزول قرآن را با اين عبارت بازگو مى كند:اين كتاب حكيم«مايۀ هدايت و رحمت براى نيكو كاران است» . (هُدىً وَ رَحْمَةً لِلْمُحْسِنِينَ)

«هدايت»در حقيقت مقدمه اى است براى«رحمت پروردگار»،چرا كه انسان نخست در پرتو نور قرآن حقيقت را پيدا مى كند و به آن معتقد مى شود،و در عمل خود آن را به كار مى بندد،و به دنبال آن مشمول رحمت واسعه و نعمتهاى بى پايان پروردگار مى گردد.

آيه 4

(آيه 4)اين آيه محسنين را با سه وصف،توصيف كرده،مى گويد:همانان كه نماز را بر پا مى دارند،و زكات را مى پردازند و آنها به آخرت يقين دارند» . (الَّذِينَ يُقِيمُونَ الصَّلاةَ وَ يُؤْتُونَ الزَّكاةَ وَ هُمْ بِالْآخِرَةِ هُمْ يُوقِنُونَ)

پيوند آنها با خالق از طريق نماز،و با خلق خدا از طريق زكات،قطعى است و يقين آنها به دادگاه قيامت انگيزۀ نيرومندى است براى پرهيز از گناه و براى انجام وظايف.

آيه 5

(آيه 5)و اين آيه عاقبت و سر انجام كار«محسنين»را چنين بيان مى كند:

«آنها بر طريق هدايت از پروردگارشانند،و آنانند رستگاران» .

(أُولئِكَ عَلى هُدىً مِنْ رَبِّهِمْ وَ أُولئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ)

(آيه 6-)

شأن نزول:

اين آيه در بارۀ«نضر بن حارث»نازل شده است.

او مرد تاجرى بود و به ايران سفر مى كرد،و در ضمن،داستانهاى ايرانيان را براى قريش بازگو مى نمود،و مى گفت:اگر محمّد براى شما سر گذشت عاد و ثمود را نقل مى كند،من داستانهاى رستم و اسفنديار،و اخبار كسرى و سلاطين عجم را باز مى گويم!آنها دور او را گرفته،استماع قرآن را ترك مى گفتند.

بعضى ديگر گفته اند كه اين قسمت از آيات در بارۀ مردى نازل شده كه كنيز

ص: 551

خواننده اى را خريدارى كرده بود و شب و روز براى او خوانندگى مى كرد و او را از ياد خدا غافل مى ساخت.

تفسير:

غنا يكى از دامهاى بزرگ شياطين!در اينجا سخن از گروهى است كه درست در مقابل گروه«محسنين»و«مؤمنين»قرار دارند كه در آيات گذشته مطرح بودند.

سخن از جمعيتى است كه سرمايه هاى خود را براى بيهودگى و گمراه ساختن مردم به كار مى گيرد،و بدبختى دنيا و آخرت را براى خود مى خرد! نخست مى فرمايد:«و بعضى از مردم،سخنان باطل و بيهوده را خريدارى مى كنند تا(خلق خدا را)از روى جهل و نادانى،از راه خدا گمراه سازند» .

(وَ مِنَ النّاسِ مَنْ يَشْتَرِي لَهْوَ الْحَدِيثِ لِيُضِلَّ عَنْ سَبِيلِ اللّهِ بِغَيْرِ عِلْمٍ)

«و آيات خدا را به استهزاء و سخريه گيرند» .

(وَ يَتَّخِذَها هُزُواً)

و در پايان آيه اضافه مى كند:«عذاب خوار كننده از آن اين گروه است» .

(أُولئِكَ لَهُمْ عَذابٌ مُهِينٌ)

«لهو الحديث»مفهوم وسيع و گسترده اى دارد كه هر گونه سخنان يا آهنگهاى سر گرم كننده و غفلت زا كه انسان را به بيهودگى يا گمراهى مى كشاند در بر مى گيرد، خواه از قبيل«غنا»و الحان و آهنگهاى شهوت انگيز و هوس آلود باشد،و خواه سخنانى كه نه از طريق آهنگ،بلكه از طريق محتوا انسان را به بيهودگى و فساد، سوق مى دهد.

تحريم غنا:

بدون شك غنا بطور اجمال از نظر مشهور علما حرام است و شهرتى در حدّ اجماع و اتفاق دارد.

از مجموع كلمات فقهاى اسلام استفاده مى شود كه:«غنا»آهنگهايى است كه متناسب مجالس فسق و فجور و اهل گناه و فساد مى باشد،و قواى شهوانى را در انسان تحريك مى نمايد.

اين نكته نيز قابل توجه است كه گاه يك«آهنگ»هم خودش غنا و لهو و باطل است و هم محتواى آن،به اين ترتيب كه اشعار عشقى و فسادانگيز را با آهنگهاى

ص: 552

مطرب بخوانند،و گاه تنها آهنگ،غناست؛به اين ترتيب كه اشعار پر محتوا يا آيات قرآن و دعا و مناجات را به آهنگى بخوانند كه مناسب مجالس عيّاشان و فاسدان است،و در هر دو صورت حرام مى باشد.

نكتۀ ديگر اينكه آنچه در بالا گفتيم مربوط به خوانندگى است،و اما استفاده از آلات موسيقى و حرمت آن بحث ديگرى دارد كه از موضوع اين سخن خارج است.

آيه 7

(آيه 7)اين آيه به عكس العمل اين گروه در برابر آيات الهى اشاره كرده، و در واقع آن را با عكس العملشان در برابر لهو الحديث مقايسه مى كند و مى گويد:

«و هنگامى كه آيات ما بر او خوانده مى شود مستكبرانه روى بر مى گرداند،گويى آن را نشنيده،گويى اصلا گوشهايش سنگين است»و هيچ سخنى را نمى شنود .

(وَ إِذا تُتْلى عَلَيْهِ آياتُنا وَلّى مُسْتَكْبِراً كَأَنْ لَمْ يَسْمَعْها كَأَنَّ فِي أُذُنَيْهِ وَقْراً)

و در پايان،كيفر دردناك چنين كسى را اين گونه بازگو مى كند:«او را به عذابى دردناك بشارت ده»! .

(فَبَشِّرْهُ بِعَذابٍ أَلِيمٍ)

آيه 8

(آيه 8)در اين آيه به شرح حال مؤمنان راستين باز مى گردد كه در آغاز اين مقايسه از آنان شروع شد،در پايان نيز به آنان ختم مى گردد،مى فرمايد:«كسانى كه ايمان آورده اند و عمل صالح انجام داده اند،باغهاى پر نعمت بهشت از آن آنها است» . (إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحاتِ لَهُمْ جَنّاتُ النَّعِيمِ)

آيه 9

(آيه 9)مهمتر اينكه اين باغهاى پر نعمت بهشتى،براى آنها جاودانه است«هميشه در آن خواهند ماند» . (خالِدِينَ فِيها)

«اين وعدۀ حتمى الهى است»و عده اى تخلف ناپذير .

(وَعْدَ اللّهِ حَقًّا)

و خداوند نه وعدۀ دروغين مى دهد،و نه از وفاى به وعده هاى خود عاجز است،چرا كه«اوست عزيز و حكيم»شكست ناپذير و دانا .

(وَ هُوَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ)

آيه 10

(آيه 10)اين آفرينش خداست،ديگران چه آفريده اند؟اين آيه از دلائل توحيد كه يكى ديگر از اساسى ترين اصول اعتقادى است سخن مى گويد.

نخست به پنج قسمت از آفرينش پروردگار كه پيوند ناگسستنى با هم دارند

ص: 553

اشاره مى كند،اين موارد عبارتند از:آفرينش آسمان،و معلق بودن كرات در فضا و نيز آفرينش كوهها براى حفظ ثبات زمين،و سپس آفرينش جنبندگان،و بعد از آن آب و گياهان كه وسيلۀ تغذيۀ آنهاست.

مى فرمايد:«خداوند آسمانها را بدون ستونى كه قابل رؤيت باشد آفريد» .

(خَلَقَ السَّماواتِ بِغَيْرِ عَمَدٍ تَرَوْنَها)

اين تعبير اشارۀ لطيفى است به قانون جاذبه و دافعه كه همچون ستونى بسيار نيرومند اما نامرئى كرات آسمانى را در جاى خود نگه داشته؛بنا بر اين،جملۀ فوق يكى از معجزات علمى قرآن مجيد است كه شرح بيشتر آن را در ذيل آيۀ 2 سورۀ رعد(در جلد دوم)آورديم.

سپس در بارۀ فلسفۀ آفرينش كوهها مى گويد:«خداوند در زمين كوههايى افكند تا شما را مضطرب و متزلزل نكند» .

(وَ أَلْقى فِي الْأَرْضِ رَواسِيَ أَنْ تَمِيدَ بِكُمْ)

حال كه نعمت آرامش آسمان به وسيلۀ ستون نامرئيش،و آرامش زمين به وسيلۀ كوهها تأمين شد نوبت به آفرينش انواع موجودات زنده و آرامش آنها مى رسد كه در محيطى آرام بتوانند قدم به عرصۀ حيات بگذارند،مى گويد:«و در روى زمين از هر جنبنده اى منتشر ساخت» .

(وَ بَثَّ فِيها مِنْ كُلِّ دابَّةٍ)

اما پيداست كه اين جنبندگان نياز به آب و غذا دارند،لذا در جمله هاى بعد به اين دو موضوع اشاره كرده،مى گويد:«و از آسمان آبى فرستاديم و به وسيلۀ آن (در روى زمين)انواع گوناگونى از جفتهاى گياهان پرارزش رويانديم» .

(وَ أَنْزَلْنا مِنَ السَّماءِ ماءً فَأَنْبَتْنا فِيها مِنْ كُلِّ زَوْجٍ كَرِيمٍ)

سفره اى است گسترده با غذاهاى متنوع در سر تا سر روى زمين كه هر يك از آنها از نظر آفرينش،دليلى است بر عظمت و قدرت پروردگار.

اين آيه بار ديگر به«زوجيت در جهان گياهان»اشاره مى كند كه آن نيز از معجزات علمى قرآن است،چرا كه در آن زمان،زوجيت(وجود جنس نر و ماده)در جهان گياهان بطور گسترده ثابت نشده بود،و قرآن از آن پرده برداشت.

آيه 11

(آیه11)-بعد از ذکر عظمت خداوند در جهان آفرینش، و چهره های

ص: 554

مختلفى از خلقت روى سخن را به مشركان كرده و آنها را مورد باز خواست قرار مى دهد،مى گويد:«اين آفرينش خداست،اما به من نشان دهيد معبودان غير او چه چيز را آفريده اند»؟! .

(هذا خَلْقُ اللّهِ فَأَرُونِي ما ذا خَلَقَ الَّذِينَ مِنْ دُونِهِ)

مسلما آنها نمى توانستند ادعا كنند هيچ يك از مخلوقات اين جهان مخلوق بتها هستند،بنا بر اين آنها به توحيد خالقيت معترف بودند،با اين حال چگونه مى توانستند شرك در عبادت را توجيه كنند،چرا كه توحيد خالقيت دليل بر توحيد ربوبيت و يگانگى مدبر عالم،و آن هم دليل بر توحيد عبوديت است.

لذا در پايان آيه،عمل آنها را منطبق بر ظلم و ضلال شمرده،مى گويد:«ولى ظالمان در گمراهى آشكارند» .

(بَلِ الظّالِمُونَ فِي ضَلالٍ مُبِينٍ)

مى دانيم«ظلم»معنى گسترده اى دارد كه شامل قرار دادن هر چيز در غير محل خودش مى شود،و از آنجا كه مشركان عبادت و گاه تدبير جهان را در اختيار بتها مى گذاشتند مرتكب بزرگترين ظلم و ضلالت بودند.

آيه 12

(آيه 12)به تناسب بحثهاى گذشته پيرامون توحيد و شرك و اهميت و عظمت قرآن و حكمتى كه در اين كتاب آسمانى به كار رفته،در اين آيه و چند آيۀ بعد از آن،سخن از«لقمان حكيم»و بخشى از اندرزهاى مهم اين مرد الهى در زمينه توحيد و مبارزه با شرك به ميان آمده،اين اندرزهاى دهگانه كه در طى شش آيه بيان شده هم مسائل اعتقادى را به طرز جالبى بيان مى كند،و هم اصول وظايف دينى، و هم مباحث اخلاقى را.

در اين كه«لقمان»كه بود؟در حديثى از پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله چنين مى خوانيم:«به حق مى گويم كه لقمان پيامبر نبود،ولى بنده اى بود كه بسيار فكر مى كرد،ايمان و يقينش عالى بود،خدا را دوست مى داشت،و خدا نيز او را دوست داشت، و نعمت حكمت بر او ارزانى فرمود...».

آيه مى فرمايد:«ما به لقمان حكمت داديم(و به او گفتيم:)شكر خدا را بجاى آور،هر كس شكر گزارى كند،تنها به سود خويش شكر كرده،و هر كس كفران كند (زيانى به خدا نمى رساند)چرا كه خداوند،بى نياز و ستوده است»

(وَ لَقَدْ آتَيْنا لُقْمانَ

ص: 555

اَلْحِكْمَةَ أَنِ اشْكُرْ لِلّهِ وَ مَنْ يَشْكُرْ فَإِنَّما يَشْكُرُ لِنَفْسِهِ وَ مَنْ كَفَرَ فَإِنَّ اللّهَ غَنِيٌّ حَمِيدٌ)

حكمتى كه قرآن از آن سخن مى گويد و خداوند به لقمان عطا فرموده بود «مجموعه اى از معرفت و علم،و اخلاق پاك و تقوا و نور هدايت»بوده است.

«لقمان»به خاطر داشتن اين حكمت به شكر پروردگارش پرداخت او هدف نعمتهاى الهى و كاربرد آن را مى دانست،و درست آنها را در همان هدفى كه براى آن آفريده شده بودند به كار مى بست،و اصلا حكمت همين است:«به كار بستن هر چيز در جاى خود»بنا بر اين«شكر»و«حكمت»به يك نقطه باز مى گردند.

آيه 13

(آيه 13)بعد از معرفى لقمان و مقام علم و حكمت او به نخستين اندرز وى كه در عين حال مهمترين توصيه به فرزندش مى باشد اشاره كرده،مى فرمايد:

به خاطر بياور«هنگامى را كه لقمان به فرزندش-در حالى كه او را موعظه مى كرد- گفت:پسرم!چيزى را همتاى خدا قرار مده كه شرك ظلم بزرگى است» .

(وَ إِذْ قالَ لُقْمانُ لاِبْنِهِ وَ هُوَ يَعِظُهُ يا بُنَيَّ لا تُشْرِكْ بِاللّهِ إِنَّ الشِّرْكَ لَظُلْمٌ عَظِيمٌ)

چه ظلمى از اين بالاتر كه هم در مورد خدا انجام گرفته كه موجود بى ارزشى را همتاى او قرار دهند،و هم در بارۀ خويشتن كه از اوج عزت عبوديت پروردگار به قعر درّۀ ذلت پرستش غير او سقوط كنند!

آيه 14

(آيه 14)احترام پدر و مادر:اين آيه و آيۀ بعد در حقيقت جمله هاى معترضه اى است كه در لابلاى اندرزهاى لقمان از سوى خداوند بيان شده است،كه ارتباط روشنى با سخنان لقمان دارد،زيرا در اين دو آيه،بحث از نعمت وجود پدر و مادر و زحمات و خدمات و حقوق آنهاست و قرار دادن شكر پدر و مادر در كنار شكر«اللّه».

به علاوه تأكيدى بر خالص بودن اندرزهاى لقمان به فرزندش نيز محسوب مى شود چرا كه پدر و مادر با اين علاقۀ وافر و خلوص نيّت ممكن نيست جز خير و صلاح فرزند را در اندرزهايشان بازگو كنند.

نخست مى فرمايد:«و ما به انسان در بارۀ پدر و مادرش سفارش كرديم» .

(وَ وَصَّيْنَا الْإِنْسانَ بِوالِدَيْهِ).

ص: 556

آنگاه به زحمات فوق العادۀ مادر اشاره كرده،مى گويد:«مادرش او را با ناتوانى روى ناتوانى حمل كرد»و به هنگام باردارى هر روز رنج و ناراحتى تازه اى را متحمّل مى شد. .

(حَمَلَتْهُ أُمُّهُ وَهْناً عَلى وَهْنٍ)

مادران در دوران باردارى گرفتار و هن و سستى مى شوند،چرا كه شيرۀ جان و مغز استخوانشان را به پرورش جنين خود اختصاص مى دهند،و از تمام مواد حياتى وجود خود بهترينش را تقديم او مى دارند.

حتى اين مطلب در دوران رضاع و شير دادن نيز ادامه مى يابد،چرا كه«شير، شيرۀ جان مادر است».

لذا به دنبال آن مى افزايد:«و دوران شير خوارگى او در دو سال پايان مى يابد» .

(وَ فِصالُهُ فِي عامَيْنِ)

همان گونه كه در جاى ديگر قرآن نيز اشاره شده است:«مادران فرزندانشان را دو سال تمام شير مى دهند»(بقره233/) البته منظور دوران كامل شير خوارگى است هر چند ممكن است گاهى كمتر از آن انجام شود.

سپس مى گويد:توصيه كردم كه:«براى من و براى پدر و مادرت شكر به جا آور» .

(أَنِ اشْكُرْ لِي وَ لِوالِدَيْكَ)

شكر مرا به جا آور كه خالق و منعم اصلى تو هستم و چنين پدر و مادر مهربانى به تو داده ام و هم شكر پدر و مادرت را كه واسطۀ اين فيض و عهده دار انتقال نعمتهاى من به تو مى باشند.

و در پايان آيه با لحنى كه خالى از تهديد و عتاب نيست مى فرمايد:«بازگشت (همۀ شما)به سوى من است» .

(إِلَيَّ الْمَصِيرُ)

آرى!اگر در اينجا كوتاهى كنيد در آنجا تمام اين حقوق و زحمات و خدمات مورد بررسى قرار مى گيرد و مو به مو حساب مى شود.

آيه 15

(آیه15)-و از آنجا که توصیهٔ به نیکی در مورد پدر و مادر، ممکن است این توهّم را رای بعضی ایجاد کند که حتی در مسألهٰ عقائد و کفر و ایمان، باید با آنها

ص: 557

مماشات كرد،در اين آيه مى افزايد:«و هرگاه آن دو،تلاش كنند كه تو چيزى را همتاى من قرار دهى كه از آن(حد اقل)آگاهى ندارى(بلكه مى دانى باطل است)از ايشان اطاعت مكن» .

(وَ إِنْ جاهَداكَ عَلى أَنْ تُشْرِكَ بِي ما لَيْسَ لَكَ بِهِ عِلْمٌ فَلا تُطِعْهُما)

هرگز نبايد رابطۀ انسان با پدر و مادرش،مقدم بر رابطۀ او با خدا باشد، و هرگز نبايد عواطف خويشاوندى حاكم بر اعتقاد مكتبى او گردد.

باز از آنجا كه ممكن است،اين فرمان،اين توهّم را به وجود آورد كه در برابر پدر و مادر مشرك،بايد شدت عمل و بى حرمتى به خرج داد،بلافاصله اضافه مى كند كه عدم اطاعت آنها در مسألۀ كفر و شرك،دليل بر قطع رابطۀ مطلق با آنها نيست بلكه در عين حال«با آن دو،در دنيا به طرز شايسته اى رفتار كن» .

(وَ صاحِبْهُما فِي الدُّنْيا مَعْرُوفاً)

از نظر دنيا و زندگى مادى با آنها مهر و محبت و ملاطفت كن،و از نظر اعتقاد و برنامه هاى مذهبى،تسليم افكار و پيشنهادهاى آنها مباش،اين درست نقطۀ اصلى اعتدال است كه حقوق خدا و پدر و مادر،در آن جمع است.

لذا بعدا مى افزايد:«و از راه كسانى پيروى كن كه توبه كنان به سوى من آمده اند»راه پيامبر و مؤمنان راستين .

(وَ اتَّبِعْ سَبِيلَ مَنْ أَنابَ إِلَيَّ)

«سپس بازگشت همۀ شما به سوى من است و من شما را از آنچه(در دنيا) عمل مى كرديد آگاه مى كنم»و بر طبق آن پاداش و كيفر مى دهم .

(ثُمَّ إِلَيَّ مَرْجِعُكُمْ فَأُنَبِّئُكُمْ بِما كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ)

آيه 16

(آيه 16)دومين اندرز لقمان در بارۀ حساب اعمال و معاد است كه حلقۀ «مبدأ»و«معاد»را تكميل مى كند.

مى گويد:«پسرم!اگر به اندازۀ سنگينى دانۀ خردلى(كار نيك يابد)باشد،و در دل سنگى يا در(گوشه اى از)آسمانها و زمين قرار گيرد،خداوند آن را(در دادگاه قيامت)مى آورد(و حساب آن را مى رسد چرا كه)خداوند دقيق و آگاه است»

(يا بُنَيَّ إِنَّها إِنْ تَكُ مِثْقالَ حَبَّةٍ مِنْ خَرْدَلٍ فَتَكُنْ فِي صَخْرَةٍ أَوْ فِي السَّماواتِ

ص: 558

أَوْ فِي الْأَرْضِ يَأْتِ بِهَا اللّهُ إِنَّ اللّهَ لَطِيفٌ خَبِيرٌ).

«خردل»گياهى است كه داراى دانه هاى سياه بسيار كوچكى است كه در كوچكى و حقارت ضرب المثل مى باشد.

اشاره به اين كه اعمال نيك و بد هر قدر كوچك و كم ارزش،و هر قدر مخفى و پنهان باشد،همانند خردلى كه در درون سنگى در اعماق زمين،يا در گوشه اى از آسمانها مخفى باشد،خداوند لطيف و خبير كه از تمام موجودات كوچك و بزرگ و صغير و كبير در سراسر عالم هستى آگاه است آن را براى حساب،و پاداش و كيفر حاضر مى كند،و چيزى در اين دستگاه گم نمى شود! توجه به اين آگاهى پروردگار از اعمال انسان،خمير مايۀ همۀ اصلاحات فردى و اجتماعى است و نيروى محرك قوى به سوى خيرات و باز دارندۀ مؤثر از شرور و بديهاست.

آيه 17

(آيه 17)بعد از تحكيم پايه هاى مبدأ و معاد كه اساس همۀ اعتقادات مكتبى است به مهمترين اعمال يعنى مسألۀ نماز پرداخته،مى گويد:«پسرم!نماز را برپا دار» . (يا بُنَيَّ أَقِمِ الصَّلاةَ)

چرا كه نماز مهمترين پيوند تو با خالق است،نماز قلب تو را بيدار و روح تو را مصفّا،و زندگى تو را روشن مى سازد.

آثار گناه را از جانت مى شويد،نور ايمان را در سراى قلبت پرتو افكن مى دارد، و تو را از فحشا و منكرات باز مى دارد.

بعد از برنامۀ نماز به مهمترين دستور اجتماعى يعنى؛امر به معروف و نهى از منكر پرداخته،مى گويد:«و(مردم را)به نيكيها و معروف دعوت كن و از منكرات و زشتيها بازدار» .

(وَ أْمُرْ بِالْمَعْرُوفِ وَ انْهَ عَنِ الْمُنْكَرِ)

و بعد از اين سه دستور مهم عملى به مسألۀ صبر و استقامت كه در برابر ايمان همچون سر نسبت به تن است،پرداخته،مى گويد:«و در برابر مصائبى كه به تو مى رسد شكيبا باش كه اين از كارهاى مهم(هر انسانى)است» .

(وَ اصْبِرْ عَلى ما أَصابَكَ إِنَّ ذلِكَ مِنْ عَزْمِ الْأُمُورِ).

ص: 559

آيه 18

(آيه 18)سپس لقمان به مسائل اخلاقى در ارتباط با مردم و خويشتن پرداخته،نخست تواضع و فروتنى و خوشروئى را توصيه كرده،مى گويد:«با بى اعتنائى از مردم روى مگردان» . (وَ لا تُصَعِّرْ خَدَّكَ لِلنّاسِ)

«و مغرورانه بر زمين راه مرو» .

(وَ لا تَمْشِ فِي الْأَرْضِ مَرَحاً)

«چرا كه خداوند هيچ متكبر مغرورى را دوست ندارد» .

(إِنَّ اللّهَ لا يُحِبُّ كُلَّ مُخْتالٍ فَخُورٍ)

و به اين ترتيب لقمان حكيم در اينجا از دو صفت بسيار زشت و ناپسند كه مايۀ از هم پاشيدن روابط صميمانۀ اجتماعى است اشاره مى كند:يكى تكبر و بى اعتنائى،و ديگر غرور و خود پسندى كه هر دو در اين جهت مشتركند كه انسان را در عالمى از توهّم و پندار و خود برتربينى فرو مى برند،و رابطۀ او را از ديگران قطع مى كنند.

در حديثى از پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله مى خوانيم:«كسى كه از روى غرور و تكبر،روى زمين راه رود زمين،و كسانى كه در زير زمين خفته اند،و آنها كه روى زمين هستند، همه او را لعنت مى كنند»!

آيه 19

(آيه 19)در اين آيه دو برنامۀ ديگر اخلاقى را كه جنبۀ اثباتى دارد-در برابر دو برنامۀ گذشته كه جنبۀ نفى داشت-بيان كرده،مى گويد:پسرم!«در راه رفتن اعتدال را رعايت كند» . (وَ اقْصِدْ فِي مَشْيِكَ)

«از صداى خود بكاه»و هرگز فرياد مزن .

(وَ اغْضُضْ مِنْ صَوْتِكَ)

«چرا كه زشت ترين صداها صداى خران است»! .

(إِنَّ أَنْكَرَ الْأَصْواتِ لَصَوْتُ الْحَمِيرِ)

در واقع در اين دو آيه از دو صفت،نهى و به دو صفت،امر شده:«نهى»از «خود برتر بينى»،و«خود پسندى»،كه يكى سبب مى شود انسان نسبت به بندگان خدا تكبر كند،و ديگرى سبب مى شود كه انسان خود را در حد كمال پندارد،و در نتيجه درهاى تكامل را به روى خود ببندد هر چند خود را با ديگرى مقايسه نكند.

و«امر»به رعايت اعتدال در«عمل»و«سخن»،زيرا تكيه روى اعتدال در راه

ص: 560

رفتن يا آهنگ صدا در حقيقت به عنوان مثال است.

و به راستى كسى كه اين صفات چهار گانه را دارد انسان موفق و خوشبخت و پيروزى است،در ميان مردم محبوب،و در پيشگاه خدا عزيز است.

از رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله نقل شده:«بيشترين چيزى كه سبب مى شود امت من به خاطر آن وارد بهشت شوند تقواى الهى و حسن خلق است».

آيه 20

(آيه 20)تكيه گاه مطمئن!بعد از پايان اندرزهاى دهگانۀ لقمان در زمينۀ مبدأ و معاد و رسم زندگى،قرآن براى تكميل آن به سراغ بيان نعمتهاى الهى مى رود تا حسّ شكر گزارى مردم را بر انگيزد،شكرى كه سر چشمۀ«معرفة اللّه»و انگيزۀ اطاعت فرمان او مى شود.

روى سخن را به همۀ انسانها كرده،مى گويد:«آيا نديديد خداوند آنچه را در آسمانها و زمين است مسخر فرمان شما كرد»كه در مسير منافع و سود شما حركت كند؟ .

(أَ لَمْ تَرَوْا أَنَّ اللّهَ سَخَّرَ لَكُمْ ما فِي السَّماواتِ وَ ما فِي الْأَرْضِ)

سپس مى افزايد:«خداوند نعمتهاى خود را-اعم از نعمتهاى ظاهر و باطن- بر شما گسترده و افزون ساخت» .

(وَ أَسْبَغَ عَلَيْكُمْ نِعَمَهُ ظاهِرَةً وَ باطِنَةً)

و در پايان آيه از كسانى سخن مى گويد كه نعمتهاى بزرگ الهى را كه از درون و برون،انسان را احاطه كرده،كفران مى كنند،و به جدال و ستيز در برابر حق برمى خيزند،مى فرمايد:«بعضى از مردم هستند كه در بارۀ خداوند بدون هيچ دانش و هدايت و كتاب روشنى،مجادله مى كنند» .

(وَ مِنَ النّاسِ مَنْ يُجادِلُ فِي اللّهِ بِغَيْرِ عِلْمٍ وَ لا هُدىً وَ لا كِتابٍ مُنِيرٍ)

و به جاى اين كه بخشندۀ آن همه نعمتهاى آشكار و نهان را بشناسند،رو به سوى شرك و انكار،از سر جهل و لجاجت مى آورند.

در حقيقت اين گروه لجوج نه خود دانشى دارند،و نه به دنبال راهنما و رهبرى هستند،و نه از وحى الهى استمداد مى جويند،و چون راه هدايت در اين سه امر منحصر است لذا با ترك آن به وادى گمراهى و وادى شياطين كشيده شده اند.

ص: 561

آيه 21

(آيه 21)اين آيه به منطق ضعيف و سست اين گروه گمراه اشاره كرده، مى گويد:«هنگامى كه به آنها گفته شود،از آنچه خداوند نازل كرده پيروى كنيد، مى گويند:نه،ما از چيزى پيروى مى كنيم كه پدران خود را بر آن يافته ايم»! . (وَ إِذا قِيلَ لَهُمُ اتَّبِعُوا ما أَنْزَلَ اللّهُ قالُوا بَلْ نَتَّبِعُ ما وَجَدْنا عَلَيْهِ آباءَنا)

و از آنجا كه پيروى از نياكان جاهل و منحرف،جزء هيچ يك از طرق سه گانۀ هدايت آفرين فوق نيست،قرآن از آن به عنوان راه شيطانى ياد كرده،مى فرمايد:«آيا اگر حتى شيطان آنها را دعوت به عذاب آتش فروزان كند»باز هم تبعيت مى كنند؟! .

(أَ وَ لَوْ كانَ الشَّيْطانُ يَدْعُوهُمْ إِلى عَذابِ السَّعِيرِ)

آيه 22

(آيه 22)سپس به بيان حال دو گروه مؤمن خالص و كفار آلوده پرداخته، آنها را در مقايسۀ با يكديگر و مقايسۀ با آنچه در مورد پيروان شيطان و مقلدان كور و كر نياكان بيان كرده،مورد توجه قرار داده،مى گويد:«كسى كه روى خود را تسليم خدا كند در حالى كه نيكو كار باشد،به دستگيرۀ محكمى چنگ زده»و به تكيه گاه مطمئنى تكيه كرده است . (وَ مَنْ يُسْلِمْ وَجْهَهُ إِلَى اللّهِ وَ هُوَ مُحْسِنٌ فَقَدِ اسْتَمْسَكَ بِالْعُرْوَةِ الْوُثْقى)

چنگ زدن به دستگيرۀ محكم،تشبيه لطيفى از اين حقيقت است كه انسان براى نجات از قعر درّۀ مادّيگرى و ارتقا به بلندترين قلّه هاى معرفت و معنويت و روحانيت نياز به يك وسيلۀ محكم و مطمئن دارد اين وسيله چيزى جز ايمان و عمل صالح نيست،غير آن،همه پوسيده و پاره شدنى و مايۀ سقوط و مرگ است، علاوه بر اين آنچه باقى مى ماند اين وسيله است،و بقيه همه فانى و نابود شدنى! لذا در پايان آيه مى فرمايد:«و عاقبت همۀ كارها به سوى خداست» .

(وَ إِلَى اللّهِ عاقِبَةُ الْأُمُورِ)

در حديثى از امام على بن موسى الرضا عليه السّلام از پيامبر گرامى اسلام چنين آمده:

«بعد از من فتنه اى تاريك و ظلمانى خواهد بود تنها كسانى از آن رهايى مى يابند كه به عروة الوثقى چنگ زنند،عرض كردند:اى رسول خدا!عروة الوثقى چيست؟ فرمود:ولايت سيد اوصيا است.

ص: 562

عرض كردند:يا رسول اللّه سيد اوصيا كيست؟ فرمود:امير مؤمنان.

عرض كردند:امير مؤمنان كيست؟ فرمود:مولاى مسلمانان و پيشواى آنان بعد از من.

باز براى اين كه پاسخ صريحترى بگيرند،عرض كردند:او كيست؟ فرمود:برادرم علىّ بن أبي طالب عليه السّلام.

روايات ديگرى نيز در همين زمينه كه منظور از«عروة الوثقى»دوستى اهل بيت عليهم السّلام يا دوستى آل محمد صلّى اللّه عليه و آله يا امامان از فرزندان حسين عليه السّلام است نقل شده.

بارها گفته ايم كه اين تفسيرها بيان مصداقهاى روشن است،و منافات با مصاديق ديگرى همچون توحيد و تقوا و مانند آن ندارد.

آيه 23

(آيه 23)سپس به بيان حال گروه دوم پرداخته،مى گويد:«و كسى كه كافر شود(و اين حقايق روشن را انكار كند)كفر او تو را غمگين نسازد» .چرا كه تو وظيفه ات را به خوبى انجام داده اى،اوست كه بر خويشتن ظلم و ستم مى كند. (وَ مَنْ كَفَرَ فَلا يَحْزُنْكَ كُفْرُهُ)

و نيز نگران مباش كه گروهى در دنيا با اين كه كفر مى ورزند و ظلم و ستم مى كنند،از نعمتهاى الهى متنعمند،و گرفتار مجازات نيستند،زيرا دير نشده است «باز گشت همۀ آنها به سوى ماست و ما آنها را از اعمالشان(و نتايج شوم آن)آگاه مى سازيم» .

(إِلَيْنا مَرْجِعُهُمْ فَنُنَبِّئُهُمْ بِما عَمِلُوا)

نه تنها از اعمالشان آگاهيم كه از نيات و اسرار درون دلهايشان نيز با خبريم «زيرا خداوند به آنچه درون سينه هاست آگاه است» .

(إِنَّ اللّهَ عَلِيمٌ بِذاتِ الصُّدُورِ).

آيه 24

(آیه24)-سپس می افزاید: بهرهٔ آنها از زندگی دنیا تو را شگفت زده نکند،«ما اندکی ازمتاع دنیا در اختیار آنان می گذاریم(و متاع هر چه باشد ، کم و ناچیز است)سپس آنها را به تحمل عذاب شدیدی وادار می سازیم»عذابی مستمر و دردناک(تُمَتَّعُهُمْ قَلیلاٌ ثُمَّ نَضْطَرُّهُمْ اِلیٰ عَذابٍ غَليظٍ).

ص: 563

اين تعبير ممكن است اشاره به آن باشد كه آنها تصور نكنند،در اين جهان از قبضۀ قدرت خداوند خارجند،خود او مى خواهد آنها را براى آزمايش و اتمام حجت و مقاصدى ديگر آزاد بگذارد.

آيه 25

(آيه 25)ده وصف از اوصاف پروردگار:در اين آيه و پنج آيۀ بعد از آن مجموعه اى از صفات خداوند بيان شده است كه در حقيقت ده صفت عمده يا ده اسم از اسماء الحسنى را بيان مى كند:

غنى،حميد،عزيز،حكيم،سميع،بصير،خبير،حق،على و كبير.

اين از يك نظر،و از سوى ديگر در اين آيه از«خالقيت»خداوند سخن مى گويد و در آيۀ دوم از«مالكيت مطلقه»در آيۀ سوم از«علم بى انتهايش»بحث مى كند و در آيۀ چهارم و پنجم از«قدرت نامتناهيش».

و در آخرين آيه نتيجه مى گيرد كسى كه داراى اين صفات است«حق»است و غير از او همه باطل و هيچ و پوچند.

نخست مى فرمايد:«و هرگاه از آنان سؤال كنى چه كسى آسمانها و زمين را آفريده است مسلما مى گويند:اللّه» .

(وَ لَئِنْ سَأَلْتَهُمْ مَنْ خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ لَيَقُولُنَّ اللّهُ)

اين تعبير از يك سو دليل بر اين است كه مشركان هرگز منكر توحيد خالق نبودند،و از سوى ديگر دليل بر فطرى بودن توحيد و تجلى اين نور الهى در سرشت همۀ انسانهاست.

سپس مى گويد:حال كه آنها به توحيد خالق معترفند؛«بگو:الحمد للّه(كه خود شما معترفيد)ولى بيشتر آنان نمى دانند»كه عبادت بايد منحصر به خالق جهان باشد .

(قُلِ الْحَمْدُ لِلّهِ بَلْ أَكْثَرُهُمْ لا يَعْلَمُونَ)

آيه 26

(آيه 26)سپس به مسألۀ«مالكيت»حق مى پردازد چرا كه بعد از ثبوت خالقيت نياز به دليل ديگرى بر مالكيت او نيست،مى فرمايد:«آنچه در آسمانها و زمين است از آن خداست» . (لِلّهِ ما فِي السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ)

بديهى است آن كس كه«خالق»و«مالك»است مدبر امور جهان نيز مى باشد.

ص: 564

و كسى كه چنين است از همه چيز بى نياز و شايستۀ هر گونه ستايش است به همين دليل در پايان آيه مى افزايد:«خداوند غنى و حميد است» .

(إِنَّ اللّهَ هُوَ الْغَنِيُّ الْحَمِيدُ)

او غنىّ على الاطلاق،و حميد از هر نظر است،چرا كه هر موهبتى در جهان است به او باز مى گردد،و هر كس هر چه دارد از او دارد.

آيه 27

(آيه 27)اين آيه ترسيمى از علم بى پايان خداست،كه با ذكر مثالى بسيار گويا و رسا مجسّم شده است،مى گويد:«و اگر همۀ درختان روى زمين قلم شود، و دريا براى آن مركّب گردد،و هفت درياچه به آن افزوده شود اينها همه تمام مى شود ولى كلمات خدا پايان نمى گيرد،خداوند عزيز و حكيم است» . (وَ لَوْ أَنَّ ما فِي الْأَرْضِ مِنْ شَجَرَةٍ أَقْلامٌ وَ الْبَحْرُ يَمُدُّهُ مِنْ بَعْدِهِ سَبْعَةُ أَبْحُرٍ ما نَفِدَتْ كَلِماتُ اللّهِ إِنَّ اللّهَ عَزِيزٌ حَكِيمٌ)

از آنجا كه مخلوقات گوناگون اين جهان هر كدام بيانگر ذات پاك خدا و علم و قدرت اويند،به هر موجودى«كلمة اللّه»اطلاق شده،و به همين مناسبت «كلمات اللّه»به معنى علم و دانش پروردگار به كار رفته است.

آيه 28

(آيه 28)بعد از ذكر علم بى پايان پروردگار،سخن از قدرت بى انتهاى او به ميان آورده،مى فرمايد:«آفرينش و بر انگيختن(و زندگى دوبارۀ)همۀ شما(در قيامت)همانند يك فرد بيش نيست،خداوند شنوا و بيناست» . (ما خَلْقُكُمْ وَ لا بَعْثُكُمْ إِلاّ كَنَفْسٍ واحِدَةٍ إِنَّ اللّهَ سَمِيعٌ بَصِيرٌ)

آيه 29

(آيه 29)اين آيه تأكيد و بيان ديگرى است براى قدرت واسعۀ خداوند، روى سخن را به پيامبر كرده،مى گويد:«آيا نديدى كه خداوند شب را در روز،و روز را در شب داخل مى كند»؟ .و نيز آيا نديدى كه خداوند«خورشيد و ماه را(در مسير منافع انسانها) مسخّر ساخته»؟ . (أَ لَمْ تَرَ أَنَّ اللّهَ يُولِجُ اللَّيْلَ فِي النَّهارِ وَ يُولِجُ النَّهارَ فِي اللَّيْلِ) (وَ سَخَّرَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ)

«و هر كدام تا سر آمد معينى به حركت خود ادامه مى دهند» .

(كُلٌّ يَجْرِي إِلى أَجَلٍ مُسَمًّى).

ص: 565

و اين كه«خداوند به آنچه انجام مى دهيد آگاه است»؟ .

(وَ أَنَّ اللّهَ بِما تَعْمَلُونَ خَبِيرٌ)

آيه 30

(آيه 30)و در اين آيه به صورت يك نتيجه گيرى جامع و كلى مى فرمايد:

«اينها همه دليل بر آن است كه خداوند حق است،و آنچه غير از او مى خوانند باطل است،و خداوند بلند مقام و بزرگ مرتبه است» .

(ذلِكَ بِأَنَّ اللّهَ هُوَ الْحَقُّ وَ أَنَّ ما يَدْعُونَ مِنْ دُونِهِ الْباطِلُ وَ أَنَّ اللّهَ هُوَ الْعَلِيُّ الْكَبِيرُ)

مجموع بحثهايى كه در آيات قبل پيرامون خالقيت و مالكيت و علم و قدرت بى انتهاى پروردگار آمده بود،اين امور را اثبات كرد كه«حق»تنها اوست و غير او زائل و باطل و محدود و نيازمند است،و«علىّ و كبير»كه از هر چيز برتر و از توصيف بالاتر است ذات پاك او مى باشد.

آيه 31

(آيه 31)در اين آيه سخن از دليل نظم به ميان مى آيد،و در آيۀ بعد سخن از توحيد فطرى است و مجموعا بحثهايى را كه در آيات قبل آمد تكميل مى كند.

مى گويد:«آيا نديدى كشتيها بر(صفحۀ)درياها به فرمان خدا،و به(بركت) نعمت او حركت مى كنند»؟! .

(أَ لَمْ تَرَ أَنَّ الْفُلْكَ تَجْرِي فِي الْبَحْرِ بِنِعْمَتِ اللّهِ)

هدف اين است:«تا بخشى از آياتش را به شما نشان دهد» .

(لِيُرِيَكُمْ مِنْ آياتِهِ)

آرى«در اينها نشانه هايى است براى كسانى كه بسيار شكيبا و شكر گزارند» .

(إِنَّ فِي ذلِكَ لَآياتٍ لِكُلِّ صَبّارٍ شَكُورٍ)

بدون شك حركت كشتيها بر صفحۀ اقيانوسها نتيجۀ مجموعه اى از قوانين آفرينش است.

آيه 32

(آیه32)-در گرداب بلا! بعد از بیان نعمت حرکت کشتیها در دریاها که هم در گذشته و هم اموز،بزرگترین و مفیدترین وسیلهٔ حمل و نقل انسانها و کالاها بوده است، اشاره به یکی از چهره های دیگر همین مسأله کرده ،می گوید:«و هنگامی که (در سفر دریا)موجی همچون ابرها آنان را پوشاند(و بالا رپدو بالای سرشان قرار گیرد)خدا را با اخلاص می خوانند»(وَ اِذٰاغَشِیَهُمْ مَوْجٌ کَالظُّلِ دَعَوُا اللهَ مُخْلِصینَ).

ص: 566

لَهُ الدِّينَ)

يعنى امواج عظيم دريا آن چنان بر مى خيزد،و اطراف آنها را احاطه مى كند كه گويى ابرى بر سر آنان سايه افكنده است،سايه اى وحشتناك و هول انگيز.

اينجاست كه انسان با تمام قدرتهاى ظاهرى كه براى خويش جلب و جذب كرده،خود را ضعيف و ناچيز و ناتوان مى بيند.

و اينجاست كه توحيد خالص همۀ قلب او را احاطه مى كند،و دين و آئين و پرستش را مخصوص او مى داند.

سپس اضافه مى كند:«اما وقتى آنها را به خشكى رساند و نجات داد،بعضى راه اعتدال را پيش مى گيرند»و به ايمان خود وفادار مى مانند،در حالى كه بعضى ديگر فراموش كرده راه كفر را پيش مى گيرند .

(فَلَمّا نَجّاهُمْ إِلَى الْبَرِّ فَمِنْهُمْ مُقْتَصِدٌ)

و در پايان آيه به گروه دوم اشاره كرده،مى فرمايد:«ولى آيات ما را هيچ كس جز پيمان شكنان ناسپاس انكار نمى كنند» .

(وَ ما يَجْحَدُ بِآياتِنا إِلاّ كُلُّ خَتّارٍ كَفُورٍ)

آيه 33

(آيه 33)در اين آيه به صورت يك جمع بندى از مواعظ و اندرزهاى گذشته،و دلائل توحيد و معاد،همۀ انسانها را به خدا و روز قيامت توجه مى دهد، سپس از غرور ناشى از دنيا و شيطان بر حذر مى دارد،بعد به وسعت دامنۀ علم خداوند و شمول آن نسبت به همه چيز مى پردازد.

مى فرمايد:«اى مردم!تقواى الهى پيشه كنيد و بترسيد از روزى كه نه پدر كيفر (اعمال)فرزندش را تحمل مى كند و نه فرزند چيزى از كيفر(اعمال)پدرش را» .

(يا أَيُّهَا النّاسُ اتَّقُوا رَبَّكُمْ وَ اخْشَوْا يَوْماً لا يَجْزِي والِدٌ عَنْ وَلَدِهِ وَ لا مَوْلُودٌ هُوَ جازٍ عَنْ والِدِهِ شَيْئاً)

در حقيقت دستور اول،توجه به مبدأ است،و دستور دوم توجه به معاد.

دستور اول،نيروى مراقبت را در انسان زنده مى كند،و دستور دوم احساس پاداش و كيفر را،و بدون شك كسى كه اين دو دستور را به كار بندد كمتر آلودۀ گناه و فساد مى شود.

به هر حال در آن روز هر كس چنان به خود مشغول است و در پيچ و خم

ص: 567

اعمال خويش گرفتار كه به ديگرى نمى پردازد،حتى پدر و فرزند كه نزديكترين رابطه ها را با هم دارند هيچ كدام به فكر ديگرى نيستند.

در پايان آيه انسانها را از دو چيز برحذر مى دارد،مى فرمايد:«به يقين وعدۀ الهى حق است.پس مبادا زندگى دنيا شما را بفريبد،و مبادا(شيطان)فريبكار شما را به(كرم)خدا مغرور سازد»! .

(إِنَّ وَعْدَ اللّهِ حَقٌّ فَلا تَغُرَّنَّكُمُ الْحَياةُ الدُّنْيا وَ لا يَغُرَّنَّكُمْ بِاللّهِ الْغَرُورُ)

آيه 34

(آيه 34)وسعت علم خداوند!در آخرين آيۀ اين سوره به تناسب بحثى كه پيرامون روز رستاخيز در آيۀ قبل به ميان آمده،سخن از علومى به ميان مى آورد كه مخصوص پروردگار است مى گويد:«آگاهى از زمان قيام قيامت مخصوص خداست» . (إِنَّ اللّهَ عِنْدَهُ عِلْمُ السّاعَةِ)

«و اوست كه باران را نازل مى كند»و از تمام جزئيات نزول آن آگاه است .

(وَ يُنَزِّلُ الْغَيْثَ)

و نيز«آنچه را كه در رحمها(ى مادران)است مى داند» .

(وَ يَعْلَمُ ما فِي الْأَرْحامِ)

«و هيچ كس نمى داند فردا چه به دست مى آورد» .

(وَ ما تَدْرِي نَفْسٌ ما ذا تَكْسِبُ غَداً)

«و هيچ كس نمى داند در چه سر زمينى مى ميرد»؟ .

(وَ ما تَدْرِي نَفْسٌ بِأَيِّ أَرْضٍ تَمُوتُ)

«خداوند عالم و آگاه است» .

(إِنَّ اللّهَ عَلِيمٌ خَبِيرٌ)

گويى مجموع اين آيه پاسخ به سؤالى است كه در زمينۀ قيامت مطرح مى شود همان سؤالى كه بارها مشركان قريش از پيامبر صلّى اللّه عليه و آله كردند و گفتند:« ؛ روز قيامت كى خواهد بود».(اسراء51/) «پايان سورۀ لقمان»

مَتى هُوَ

ص: 568

سورۀ سجده[32]

اشاره

اين سوره در«مكّه»نازل شده و داراى 30 آيه است

نامهاى اين سوره:

نام اين سوره در بعضى از روايات و در لسان مشهور مفسران«سورۀ سجده»يا«الم سجده»است،و گاه براى مشخص ساختن آن از سورۀ حم سجده آن را به نام«سجدۀ لقمان»مى خوانند،چرا كه بعد از سورۀ لقمان قرار گرفته است.

در بعضى از روايات نيز از آن به«الم تنزيل»ياد شده است.

محتواى سوره:

اين سوره به حكم آنكه از سوره هاى«مكّى»است خطوط اصلى سوره هاى مكى يعنى بحث از«مبدأ»و«معاد»و«بشارت»و«انذار»را قويا تعقيب مى كند و روى هم رفته در آن چند بخش جلب توجه مى كند.

1-قبل از هر چيز سخن از عظمت قرآن است.

2-سپس بحثى پيرامون نشانه هاى خداوند در آسمان و زمين دارد.

3-بحث ديگرى پيرامون آفرينش انسان از«خاك»و«آب نطفه»و«روح الهى»و اعطاى وسائل فراگيرى علم و دانش مى باشد.

4-بعد از آن از رستاخيز و حوادث قبل از آن يعنى مرگ سخن مى گويد.

5 و 6-بحثهاى مؤثر و تكان دهنده اى از بشارت و انذار دارد.

به اين ترتيب هدف اصلى سوره تقويت مبانى ايمان به مبدأ و معاد و ايجاد موج نيرومندى از حركت به سوى تقوا،و بازدارى از سركشى و طغيان است.

ص: 569

فضيلت تلاوت سوره:

در حديثى از پيامبر گرامى اسلام صلّى اللّه عليه و آله چنين آمده است:«كسى كه سورۀ الم تنزيل و تبارك را بخواند مانند آن است كه شب قدر را احيا گرفته باشد».

در حديث ديگرى از امام صادق عليه السّلام چنين نقل شده:«هر كس سورۀ سجده را در هر شب جمعه بخواند خداوند نامۀ اعمال او را به دست راست او مى دهد، و گذشتۀ او را مى بخشد،و از دوستان محمد صلّى اللّه عليه و آله و اهل بيت او خواهد بود».

بدون شك تلاوتى كه سر چشمۀ انديشه،و انديشه اى كه مبدأ تصميم گيرى و حركت بوده باشد،مى تواند آن چنان انسان را بسازد كه مشمول اين همه فضيلت و افتخار گردد.

به نام خداوند بخشندۀ بخشايشگر

بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ

آيه 1

(آيه 1)عظمت قرآن،و مبدأ و معاد:باز در اين سوره با حروف مقطعه «الف،لام،ميم» .رو به رو مى شويم و اين پانزدهمين بار است كه در آغاز سوره هاى قرآنى اين گونه حروف را مى يابيم. (الم)

بحثى كه در بارۀ اهميت قرآن بلافاصله بعد از اين حروف آمده است بار ديگر بيانگر اين حقيقت است كه«الم»اشاره به عظمت قرآن و قدرت نمايى عظيم پروردگار است كه چنين كتاب بزرگ و پر محتوا كه معجزۀ جاويدان محمد صلّى اللّه عليه و آله است از حروف سادۀ«الفبا»به وجود آورده است.

آيه 2

(آيه 2)مى فرمايد:«اين كتابى است كه از سوى پروردگار جهانيان نازل شده و شك و ترديدى در آن نيست» . (تَنْزِيلُ الْكِتابِ لا رَيْبَ فِيهِ مِنْ رَبِّ الْعالَمِينَ)

اين آيه در واقع پاسخ به دو سؤال است،گويى نخست از محتواى اين كتاب آسمانى سؤال مى شود،در پاسخ مى گويد:محتواى آن حق است و جاى كمترين شك و ترديد نيست،سپس سؤال در بارۀ ابداع كنندۀ آن به ميان مى آيد،در پاسخ مى گويد:اين كتاب از سوى «رَبِّ الْعالَمِينَ»است.

آيه 3

(آیه3)-سپس به تهمتی که بارها مشرکان و منافقان بی ایمان به این کتاب

ص: 570

بزرگ آسمانى بسته بودند اشاره كرده،مى فرمايد:«آنها مى گويند:(محمّد)اينها را به دروغ به خداست بسته است»و از ناحيۀ پروردگار جهانيان نيست .

(أَمْ يَقُولُونَ افْتَراهُ)

در پاسخ ادعاى بى دليل آنها مى گويد:اين افترا نيست،«بلكه سخن حقى است از سوى پروردگارت» .

(بَلْ هُوَ الْحَقُّ مِنْ رَبِّكَ)

و دليل حقانيت آن در خود آن آشكار و نمايان است.

سپس به هدف نزول آن پرداخته،مى گويد:«هدف اين بوده كه گروهى را انذار كنى كه پيش از تو هيچ انذار كننده اى براى آنها نيامده است،شايد(پند گيرند و)هدايت شوند» .

(لِتُنْذِرَ قَوْماً ما أَتاهُمْ مِنْ نَذِيرٍ مِنْ قَبْلِكَ لَعَلَّهُمْ يَهْتَدُونَ)

منظور از«نذير»در اينجا پيامبر بزرگى است كه دعوت خود را آشكارا و توأم با معجزات و در محيطى وسيع و گسترده آشكار سازد،و مى دانيم چنين انذار كننده اى در جزيرۀ عربستان و در ميان قبائل«مكّه»قيام نكرده بود.

آيه 4

(آيه 4)بعد از بيان عظمت قرآن و رسالت پيامبر صلّى اللّه عليه و آله به يكى ديگر از مهمترين پايه هاى عقائد اسلامى يعنى توحيد و نفى شركت پرداخته چنين مى گويد:«خداوند كسى كه آسمانها و زمين و آنچه را در ميان اين دو است در شش روز[ شش دوران]آفريد» . (اللّهُ الَّذِي خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ وَ ما بَيْنَهُما فِي سِتَّةِ أَيّامٍ)

بعد از مسألۀ آفرينش به مسألۀ«حاكميت خداوند»بر عالم هستى پرداخته، مى گويد:«سپس خداوند بر عرش قدرت قرار گرفت»و بر كل عالم هستى حكومت كرد .

(ثُمَّ اسْتَوى عَلَى الْعَرْشِ)

قرار گرفتن خداوند بر عرش به اين معنى است كه او هم خالق جهان هستى است،و هم حاكم بر كل عالم.

و در پايان آيه با اشاره به مسألۀ توحيد«ولايت»و«شفاعت»مراحل توحيد را كامل كرده،مى فرمايد:«جز او ولى و شفيعى براى شما نيست» .

(ما لَكُمْ مِنْ دُونِهِ مِنْ وَلِيٍّ وَ لا شَفِيعٍ).

ص: 571

با اين دليل روشن چرا بيراهه مى رويد و دست به دامن بتها مى زنيد؟«آيا متذكر نمى شويد»؟! .

(أَ فَلا تَتَذَكَّرُونَ)

در حقيقت مراحل سه گانۀ توحيد كه در آيۀ فوق منعكس است هر كدام دليلى بر ديگرى محسوب مى شود،توحيد خالقيت دليل بر توحيد حاكميت است و توحيد حاكميت دليل بر توحيد ولى و شفيع و معبود.

آيه 5

(آيه 5)در اين آيه نخست به توحيد پروردگار و سپس به مسألۀ«معاد» اشاره مى كند،و به اين ترتيب سه شاخۀ توحيد كه در آيات گذشته بيان شده (توحيد خالقيت و حاكميت و عبوديت)در اينجا با ذكر توحيد ربوبيت-يعنى تدبير جهان هستى تنها به وسيلۀ خداوند-تكميل مى گردد.

مى فرمايد:«خداوند امور اين جهان را از مقام قرب خود به سوى زمين تدبير مى كند» .

(يُدَبِّرُ الْأَمْرَ مِنَ السَّماءِ إِلَى الْأَرْضِ)

و مى افزايد:«سپس تدبير امور در روزى كه مقدار آن هزار سال از سالهايى است كه شما مى شماريد به سوى او باز مى گردد» .

(ثُمَّ يَعْرُجُ إِلَيْهِ فِي يَوْمٍ كانَ مِقْدارُهُ أَلْفَ سَنَةٍ مِمّا تَعُدُّونَ)

منظور از اين روز،روز قيامت است يعنى؛خداوند اين جهان را با تدبير خاصى نظم بخشيده،ولى در پايان جهان اين تدبير را بر مى چيند و به دنبال آن طرحى نوين و جهانى وسيعتر ابداع مى گردد،يعنى پس از پايان اين دنيا جهان ديگر آغاز مى شود.

آيه 6

(آيه 6)مراحل شگفت انگيز آفرينش انسان:اين آيه تأكيدى است بر بحثهاى توحيدى كه در آيات قبل گذشت و در چهار مرحله خلاصه مى شد(توحيد خالقيت،حاكميت ولايت و ربوبيت)مى فرمايد:كسى كه با اين صفات گفته شد«او خداوندى است كه از پنهان و آشكار با خبر است و شكست ناپذير و مهربان است» . (ذلِكَ عالِمُ الْغَيْبِ وَ الشَّهادَةِ الْعَزِيزُ الرَّحِيمُ)

آيه 7

(آیه7)-این آیه اشاره ای به نظام احسن آفرینش بطور عموم ،و سرآغازی برای بیان خلقت انسان و مراحل تکامل او بطور خصوص است، می فرماید:«او

ص: 572

همان كسى است كه هر چه را آفريد نيكو آفريد» .

(الَّذِي أَحْسَنَ كُلَّ شَيْءٍ خَلَقَهُ)

و به هر چيز آنچه نياز داشت داد و بناى كاخ عظيم خلقت را بر«نظام احسن» يعنى بر چنان نظمى استوار كرد كه از آن كاملتر تصور نمى شد.

قرآن سپس با ذكر اين مقدمۀ«آفاقى»وارد بحث«انفسى»مى شود و همان گونه كه در بحث آيات آفاقى از چند شاخۀ توحيد سخن گفت در اينجا نيز از چند موهبت بزرگ در مورد انسانها سخن مى گويد.

دهنده اى كه به گل نكهت و به گل جان داد

به هر كه آنچه سزا ديد حكمتش آن داد!

نخست مى فرمايد:خداوند«آغاز آفرينش انسان را از گل قرار داد» .تا هم عظمت و قدرت خود را نشان دهد و هم به اين انسان هشدار دهد كه تو از كجا آمده اى و به كجا خواهى رفت.

(وَ بَدَأَ خَلْقَ الْإِنْسانِ مِنْ طِينٍ)

پيداست اين آيه سخن از آفرينش«آدم»مى گويد،نه همۀ انسانها،چرا كه ادامه نسل او در آيۀ بعد مطرح است،و ظاهر اين آيه دليل روشنى است بر خلقت مستقل انسان كه بدون واسطه از گل صورت گرفته است.

آيه 8

(آيه 8)اين آيه به آفرينش نسل انسان و چگونگى تولد فرزندان آدم در مراحل بعد اشاره كرده،مى گويد:«سپس نسل او را از عصاره اى از آب ناچيز و بى قدر آفريد» . (ثُمَّ جَعَلَ نَسْلَهُ مِنْ سُلالَةٍ مِنْ ماءٍ مَهِينٍ)

آيه 9

(آيه 9)اين آيه اشاره اى است به مراحل پيچيدۀ تكامل انسان در عالم رحم،و همچنين مراحلى كه آدم به هنگام آفرينش از خاك طى نمود،مى فرمايد:

«سپس(اندام)او را موزون ساخته» .

(ثُمَّ سَوّاهُ)

«و از روح خويش در وى دميد»! .

(وَ نَفَخَ فِيهِ مِنْ رُوحِهِ)

«و براى شما گوش و چشمها و دلها قرار داد» .

(وَ جَعَلَ لَكُمُ السَّمْعَ وَ الْأَبْصارَ وَ الْأَفْئِدَةَ)

«اما كمتر شكر(نعمتهاى)او را به جا مى آوريد» .

(قَلِيلاً ما تَشْكُرُونَ)

در آغاز كه نطفه منعقد مى شود تنها داراى يك نوع«حيات نباتى»است،

ص: 573

يعنى فقط تغذيه و رشد و نمو دارد،ولى از حس و حركت كه نشانۀ«حيات حيوانى» است و همچنين قوۀ ادراكات كه نشانۀ«حيات انسانى»است در آن خبرى نيست.

اما تكامل نطفه در رحم به مرحله اى مى رسد كه شروع به حركت مى كند و تدريجا قواى ديگر انسانى در آن زنده مى شود،و اين همان مرحله اى است كه قرآن از آن تعبير به نفخ روح مى كند.

اضافۀ«روح»به«خدا»به اصطلاح«اضافۀ تشريفى»است،يعنى يك روح گرانقدر و پر شرافت كه سزاوار است روح خدا ناميده شود در انسان دميده شد.

آيه 10

(آيه 10)ندامت و تقاضاى بازگشت!قرآن در اينجا بحث گويائى را در بارۀ «معاد»آغاز مى كند،سپس حال«مجرمان»را در جهان ديگر بازگو مى كند، و مجموعا تكميلى است براى بحثهاى گذشته كه پيرامون«مبدأ»سخن مى گفت، زيرا مى دانيم بحث از«مبدأ»و«معاد»در قرآن مجيد غالبا توأم با يكديگر است.

نخست مى گويد:«آنها گفتند:آيا هنگامى كه ما(مرديم و خاك شديم و)در زمين گم شديم،آفرينش تازه اى خواهيم يافت»؟! .

(وَ قالُوا أَ إِذا ضَلَلْنا فِي الْأَرْضِ أَ إِنّا لَفِي خَلْقٍ جَدِيدٍ)

تعبير به«گم شدن در زمين»اشاره به اين است كه انسان پس از مردن خاك مى شود،همانند ساير خاكها،و هر ذره اى از آن بر اثر عوامل طبيعى و غير طبيعى به گوشه اى پرتاب مى شود،و ديگر چيزى از او باقى به نظر نمى رسد تا آن را در قيامت دوباره بازگردانند.

ولى آنها در حقيقت منكر قدرت خداوند بر اين كار نيستند«بلكه آنان لقاى پروردگارشان را انكار مى كنند»و مى خواهند با انكار معاد،آزادانه به هوسرانى خويش ادامه دهند .

(بَلْ هُمْ بِلِقاءِ رَبِّهِمْ كافِرُونَ)

در واقع اين آيه شباهت زيادى با آيات نخستين سورۀ قيامت دارد آنجا كه مى گويد:«آيا انسان گمان مى كند ما استخوانهاى پراكندۀ او را جمع نخواهيم كرد!ما حتى قادريم(خطوط)سر انگشتان او را به نظام نخستين بازگردانيم!ولى هدف انسان اين است كه ايامى را كه در اين دنيا در پيش دارد(با انكار قيامت)به گناه

ص: 574

و فجور بگذراند لذا سؤال مى كند روز قيامت كى خواهد بود»؟(قيامت3/-6) بنا بر اين آنها از نظر استدلال لنگ نيستند،بلكه شهوات آنها حجابى بر قلبشان افكنده،و نيات سوئشان مانع قبول مسألۀ معاد است.

آيه 11

(آيه 11)اين آيه پاسخ آنها را از طريق ديگرى بيان مى كند،مى گويد:تصور نكنيد شخصيت شما به همين بدن جسمانى شماست،بلكه اساس شخصيتتان را روح شما تشكيل مى دهد،و او محفوظ است«بگو:فرشتۀ مرگ كه بر شما مأمور شده(روح)شما را مى گيرد،سپس به سوى پروردگارتان بازگردانده مى شويد» . (قُلْ يَتَوَفّاكُمْ مَلَكُ الْمَوْتِ الَّذِي وُكِّلَ بِكُمْ ثُمَّ إِلى رَبِّكُمْ تُرْجَعُونَ)

در يك جمع بندى مى توان چنين گفت كه دو آيۀ فوق به منكران معاد چنين پاسخ مى دهد كه:اگر مشكل شما پراكندگى اجزاى جسمانى است كه خودتان قدرت خدا را قبول داريد و منكر آن نيستيد،و اگر مشكل اضمحلال و نابودى شخصيت انسان بر اثر اين پراكندگى است آن نيز درست نيست چرا كه پايۀ شخصيت انسان بر روح قرار گرفته.

آيه 12

(آيه 12)سپس وضع همين مجرمان كافر و منكران معاد را كه در قيامت با مشاهدۀ صحنه هاى مختلف آن از گذشتۀ خود سخت نادم و پشيمان مى شوند چنين مجسّم كرده،مى گويد:«و اگر ببينى مجرمان را هنگامى كه در پيشگاه پروردگارشان سر به زير افكنده مى گويند:پروردگارا!آنچه وعده كرده بودى ديديم و شنيديم(ما پشيمانيم)ما را بازگردان تا كار شايسته اى انجام دهيم،ما به(قيامت) يقين داريم»در تعجب فرو خواهى رفت . (وَ لَوْ تَرى إِذِ الْمُجْرِمُونَ ناكِسُوا رُؤُسِهِمْ عِنْدَ رَبِّهِمْ رَبَّنا أَبْصَرْنا وَ سَمِعْنا فَارْجِعْنا نَعْمَلْ صالِحاً إِنّا مُوقِنُونَ)

به راستى تعجب مى كنى كه آيا اين افراد سر به زير و نادم همان مغروران سركش و چموش هستند كه در دنيا در برابر هيچ حقيقتى سر فرود نمى آوردند.

منظور از«مجرمان»در اينجا،كافران و بخصوص منكران قيامتند.

آيه 13

(آيه 13)و از آنجا که این همه اصرار و تأکید برای پذیرش ایمان،ممکن است این توهم را ایجاد کند که خداوند توانائی ندارد نور ایمان را در قلب آنها

ص: 575

پرتو افكن كند،در اين آيه مى افزايد:«و اگر مى خواستيم به هر انسانى هدايت لازمش را(از روى اجبار بدهيم)مى داديم» .

(وَ لَوْ شِئْنا لَآتَيْنا كُلَّ نَفْسٍ هُداها)

مسلما ما چنين قدرتى داريم،ولى ايمانى كه از طريق اجبار و الزام ما تحقق يابد ارزش چندانى ندارد،ارادۀ ما بر اين تعلق گرفته كه نوع انسان«مختار»باشد.

لذا در پايان آيه مى فرمايد:«ولى(من آنها را آزاد گذارده ام و)سخن و وعده ام حق است كه دوزخ را(از افراد بى ايمان و گنهكار)از جن و انس همگى پر كنم»! .

(وَ لكِنْ حَقَّ الْقَوْلُ مِنِّي لَأَمْلَأَنَّ جَهَنَّمَ مِنَ الْجِنَّةِ وَ النّاسِ أَجْمَعِينَ)

آرى!آنها با سوء اختيار خود اين راه را طى كرده اند و مستحق مجازاتند،و ما هم ارادۀ قاطع داريم بر اين كه دوزخ را از آنان پر كنيم.

آيه 14

(آيه 14)لذا در اين آيه مى گويد:ما به اين دوزخيان خواهيم گفت:«بچشيد (عذاب جهنم را)به خاطر اين كه ديدار امروزتان را فراموش كرديد،ما نيز شما را فراموش كرديم»! . (فَذُوقُوا بِما نَسِيتُمْ لِقاءَ يَوْمِكُمْ هذا إِنّا نَسِيناكُمْ)

«و بچشيد عذاب جاودان را به خاطر اعمالى كه انجام مى داديد» .

(وَ ذُوقُوا عَذابَ الْخُلْدِ بِما كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ)

بار ديگر از اين آيه استفاده مى شود كه فراموش كردن دادگاه عدل قيامت سر چشمۀ اصلى بد بختيهاى آدمى است،و در اين صورت است كه خود را در برابر قانون شكنيها و مظالم آزاد مى بيند،و نيز از اين آيه به خوبى روشن مى شود كه مجازات ابدى در برابر اعمالى است كه انسان انجام مى دهد و نه چيز ديگر.

آيه 15

(آيه 15)پاداشهاى عظيمى كه هيچ كس از آن آگاه نيست!مى دانيم روش قرآن اين است كه بسيارى از حقايق را در مقايسه با يكديگر بيان مى كند،تا كاملا مفهوم و دلنشين گردد.

در اينجا نيز بعد از شرحى كه در بارۀ مجرمان و كافران در آيات پيشين بيان شد به صفات بر جستۀ مؤمنان راستين مى پردازد،و اصول عقيدتى و برنامه هاى عملى آنها را بطور فشرده ضمن دو آيه با ذكر هشت صفت،بيان مى دارد.

نخست مى فرمايد:«تنها كسانى به آيات ما ايمان مى آورند كه هر وقت اين

ص: 576

آيات به آنان يادآورى شود به سجده مى افتند،و تسبيح و حمد پروردگارشان را به جا مى آورند و تكبر نمى كنند» .

(إِنَّما يُؤْمِنُ بِآياتِنَا الَّذِينَ إِذا ذُكِّرُوا بِها خَرُّوا سُجَّداً وَ سَبَّحُوا بِحَمْدِ رَبِّهِمْ وَ هُمْ لا يَسْتَكْبِرُونَ)(1)

در اين آيه چهار قسمت از صفات آنها بيان شده:

1-به محض شنيدن آيات الهى به سجده مى افتند.

همين ويژگى در بعضى ديگر از آيات قرآن به عنوان يكى از برجسته ترين صفات انبيا ذكر شده است،چنانكه خداوند در بارۀ گروهى از پيامبران بزرگ مى گويد:«هنگامى كه آيات خداوند رحمان بر آنان خوانده مى شد به خاك مى افتادند و سجده مى كردند و گريۀ شوق سر مى دادند»(مريم58/) 2 و 3-نشانۀ دوم و سوم آنها«تسبيح»و«حمد»پروردگار است،از يك سو خدا را از نقائص پاك و منزه مى شمرند،و از سوى ديگر او را به خاطر صفات كمال و جمالش،حمد و ستايش مى نمايند.

4-وصف ديگر آنها تواضع و فروتنى و ترك هر گونه استكبار است.

آيه 16

(آيه 16)سپس به وصف پنجم آنها اشاره كرده،مى گويد:«پهلوهايشان از بسترها در دل شب دور مى شود» و به پا مى خيزند و رو به درگاه خدا مى آورند . (2)(تَتَجافى جُنُوبُهُمْ عَنِ الْمَضاجِعِ)

آرى!آنها به هنگامى كه چشم غافلان در خواب است و آرامش و خاموشى همه جا را فراگرفته و خطر آلودگى عبادت و ريا كمتر وجود دارد و بهترين شرايط حضور قلب فراهم است،با تمام وجودشان رو به درگاه معبود مى آورند و آنچه در دل دارند با او در ميان مى گذارند.

و در وصف ششم و هفتم مى افزايد:«آنها پروردگار خود را با بيم و اميد مى خوانند» .

(يَدْعُونَ رَبَّهُمْ خَوْفاً وَ طَمَعاً)

نه از غضب و عذاب او ايمن مى شوند،و نه از رحمتش مأيوس مى گردند،ت.

ص: 577


1- اين آيه سجدۀ واجب دارد.
2- اين تعبير كنايه از بر خاستن از خواب و پرداختن به نماز شب و عبادت پروردگار در دل شب است.

چرا كه غلبه خوف بر اميد،انسان را به يأس و سستى مى كشاند.و غلبۀ رجا و طمع انسان را به غرور و غفلت وا مى دارد،و اين هر دو دشمن حركت تكاملى انسان در سير او به سوى خداست.

آخرين و هشتمين ويژگى آنها اين است كه:«و از آنچه به آنها روزى داده ايم انفاق مى كنند» .

(وَ مِمّا رَزَقْناهُمْ يُنْفِقُونَ)

نه تنها از اموال خويش به نيازمندان مى بخشند كه از علم و دانش،نيرو و قدرت،رأى صائب و تجربه و اندوخته هاى فكرى خود،از نيازمندان مضايقه ندارند.

آيه 17

(آيه 17)در اين آيه به پاداش عظيم و مهم مؤمنان راستين كه داراى نشانه هاى مذكور در دو آيۀ قبل هستند پرداخته،با تعبير جالبى كه حكايت از اهميت فوق العادۀ پاداش آنان مى كند،مى فرمايد:«هيچ كس نمى داند چه پاداشهاى مهمى كه مايۀ روشنى چشمهاست براى آنها نهفته شده»! . (فَلا تَعْلَمُ نَفْسٌ ما أُخْفِيَ لَهُمْ مِنْ قُرَّةِ أَعْيُنٍ)

«اين پاداش كارهايى است كه انجام مى دادند» .

(جَزاءً بِما كانُوا يَعْمَلُونَ)

در حديثى مى خوانيم كه پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله مى گويد:«خدا مى فرمايد:من براى بندگان صالحم نعمتهائى فراهم كرده ام كه هيچ چشمى نديده،و هيچ گوشى نشنيده،و بر فكر كسى نگذشته است»!

آيه 18

(آيه 18)اين آيه مقايسه اى را كه در آيات گذشته بود بطور صريحتر روشن مى سازد مى گويد:«آيا كسى كه با ايمان باشد همانند كسى است كه فاسق است؟!نه هرگز اين دو برابر نيستند» . (أَ فَمَنْ كانَ مُؤْمِناً كَمَنْ كانَ فاسِقاً لا يَسْتَوُونَ)

در اين آيه،«فاسق»در مقابل«مؤمن»قرار گرفته،و اين دليل بر آن است كه فسق،مفهوم گسترده اى دارد كه هم كفر را شامل مى شود،و هم گناهان ديگر را.

آيه 19

(آيه 19)اين آيه،اين عدم مساوات را به صورت گسترده ترى بيان كرده، مى فرمايد:«اما آنها كه ايمان آوردند و كارهاى شايسته انجام دادند باغهاى بهشت جاويدان از آن آنها خواهد بود» . (أَمَّا الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحاتِ فَلَهُمْ

ص: 578

جَنّاتُ الْمَأْوى)

سپس مى افزايد«اين(جنات مأوى)وسيلۀ پذيرايى(خداوند)از آنهاست به پاداش آنچه انجام مى دادند» .

(نُزُلاً بِما كانُوا يَعْمَلُونَ)

آيه 20

(آيه 20)و در اين آيه به نقطۀ مقابل آنها پرداخته،مى گويد:«اما كسانى كه فاسق شدند(و از اطاعت خدا سر باز زدند)جايگاه هميشگى آنها آتش(دوزخ) است» . (وَ أَمَّا الَّذِينَ فَسَقُوا فَمَأْواهُمُ النّارُ)

آنها براى هميشه در اين جايگاه وحشتناك زندانى و محبوسند به گونه اى كه:

«هر زمان بخواهند از آن خارج شوند به آن بازگردانده مى شوند» .

(كُلَّما أَرادُوا أَنْ يَخْرُجُوا مِنْها أُعِيدُوا فِيها)

«و به آنان گفته مى شود:بچشيد عذاب آتشى را كه پيوسته انكار مى كرديد» .

(وَ قِيلَ لَهُمْ ذُوقُوا عَذابَ النّارِ الَّذِي كُنْتُمْ بِهِ تُكَذِّبُونَ)

بار ديگر در اينجا مى بينيم كه عذاب الهى در برابر«كفر و تكذيب»قرار گرفته و ثواب و پاداش او در برابر«عمل».

اشاره به اينكه«ايمان»به تنهائى كافى نيست،بلكه بايد انگيزه بر عمل باشد ولى«كفر»به تنهائى براى عذاب كافى است هر چند عملى همراه آن نباشد.

آيه 21

(آيه 21)مجازاتهاى تربيتى:به دنبال بحثى كه پيرامون گنهكاران و مجازات دردناك آنها در آيات قبل گذشت،در اينجا به يكى از الطاف خفىّ الهى در مورد آنان كه همان مجازاتهاى خفيف دنيوى و بيدار كننده است اشاره مى كند،تا معلوم شود خدا هرگز نمى خواهد بنده اى گرفتار عذاب جاويدان شود،به همين دليل از تمام وسائل بيدار كننده براى نجات آنها استفاده مى كند.

مى فرمايد:«به آنان از عذاب نزديك(عذاب اين دنيا)پيش از عذاب بزرگ (آخرت)مى چشانيم،شايد باز گردند» .

(وَ لَنُذِيقَنَّهُمْ مِنَ الْعَذابِ الْأَدْنى دُونَ الْعَذابِ الْأَكْبَرِ لَعَلَّهُمْ يَرْجِعُونَ)

مسلما«عذاب ادنى»معنى گسترده اى دارد كه احتمالاتى را در بر مى گيرد.

از جمله اين كه منظور مصائب و درد و رنجهاست.

ص: 579

يا قحطى و خشكسالى شديد هفت ساله اى كه مشركان در مكّه به آن گرفتار شدند،تا آنجا كه مجبور گشتند از لاشۀ مردارها تغذيه كنند! يا ضربۀ شديدى است كه بر پيكر آنها در جنگ«بدر»وارد شد.

و اما«عذاب اكبر»به معنى عذاب روز قيامت است كه از هر مجازاتى بزرگتر و دردناكتر است.

آيه 22

(آيه 22)و از آنجا كه هر گاه هيچ يك از وسائل بيدار كننده،حتى مجازات الهى سود ندهد راهى جز انتقام پروردگار از اين گروه كه ظالمترين افرادند وجود ندارد.در اين آيه مى فرمايد:«چه كسى ستمكارتر است از آن كس كه آيات پروردگارش به او ياد آورى شده و او از آن روى گردانده است» . (وَ مَنْ أَظْلَمُ مِمَّنْ ذُكِّرَ بِآياتِ رَبِّهِ ثُمَّ أَعْرَضَ عَنْها)

«مسلما ما از اين مجرمان بى ايمان انتقام خواهيم گرفت» .

(إِنّا مِنَ الْمُجْرِمِينَ مُنْتَقِمُونَ)

اينها در حقيقت كسانى هستند كه نه مواهب و نعمتهاى الهى در آنها مؤثر افتاده،و نه عذاب و بلاى هشدار دهنده او،بنا بر اين ظالمتر از اينها كسى نيست، و اگر از آنها انتقام گرفته نشود از چه كسى انتقام گرفته شود؟!

آيه 23

(آيه 23)در اينجا اشارۀ كوتاه و زود گذرى به داستان«موسى» و«بنى اسرائيل»مى كند تا پيامبر اسلام صلّى اللّه عليه و آله و مؤمنان نخستين را تسلّى و دلدارى دهد.

نخست مى گويد:«ما به موسى،كتاب آسمانى داديم» .

(وَ لَقَدْ آتَيْنا مُوسَى الْكِتابَ)

«و شك نداشته باش كه او،آيات الهى را دريافت داشت» .

(فَلا تَكُنْ فِي مِرْيَةٍ مِنْ لِقائِهِ)

«و ما آن(كتاب آسمانى موسى،تورات)را وسيلۀ هدايت بنى اسرائيل قرار داديم» .

(وَ جَعَلْناهُ هُدىً لِبَنِي إِسْرائِيلَ).

آيه 24

(آيه 24)ر این آیه به افتخاراتی که نصیب بینی اسرائیل در سایهٔ استقامت و ایمان شد اشاره می کند،تا درسی برای دیگران باشد،می فرماید:«و از آنها امامان

ص: 580

و پيشوايانى قرار داديم،كه به فرمان ما امر هدايت خلق خدا را بر عهده گرفتند زيرا آنها شكيبائى كردند و به آيات ما يقين داشتند» .

(وَ جَعَلْنا مِنْهُمْ أَئِمَّةً يَهْدُونَ بِأَمْرِنا لَمّا صَبَرُوا وَ كانُوا بِآياتِنا يُوقِنُونَ)

در اينجا رمز پيروزى و شرط پيشوايى و امامت را دو چيز شمرده:يكى ايمان و يقين به آيات الهى،ديگر صبر و استقامت و شكيبائى.

آيه 25

(آيه 25)و از آنجا كه بنى اسرائيل-همچون ساير امم-بعد از اين پيشوايان راستين باز دست به اختلاف زدند راههاى مختلفى را پيمودند و منشأ تفرقه در ميان مردم شدند،در اين آيه با لحن تهديدآميزى مى گويد:«پروردگار تو ميان آنها در روز قيامت در مورد اختلافاتى كه داشتند داورى مى كند»،و هر كس را به سزاى اعمالش مى رساند . (إِنَّ رَبَّكَ هُوَ يَفْصِلُ بَيْنَهُمْ يَوْمَ الْقِيامَةِ فِيما كانُوا فِيهِ يَخْتَلِفُونَ)

آرى!سر چشمۀ اختلاف هميشه آميختن«حق»با«هوى و هوسها»است، و از آنجا كه قيامت روزى است كه هوى و هوسها در آن بى رنگ و محو مى شود.

اينجاست كه خداوند با فرمان خود به اختلافات پايان مى دهد،و اين يكى ديگر از فلسفه هاى معاد است.

آيه 26

(آيه 26)آيات گذشته با تهديد مجرمان بى ايمان آميخته بود،و اين آيه توضيح و تكميلى بر اين تهديد است،مى فرمايد:«آيا همين براى هدايت آنها كافى نيست كه افراد زيادى از مردمى كه در قرون پيش از آنها زندگى داشتند هلاك كرديم و آنها را به كيفر اعمالشان رسانديم»؟ . (أَ وَ لَمْ يَهْدِ لَهُمْ كَمْ أَهْلَكْنا مِنْ قَبْلِهِمْ مِنَ الْقُرُونِ)

«اينها در مساكن ويران شدۀ آنان راه مى روند»و آثار آن اقوام نفرين شده را با چشم خود مى بينند .

(يَمْشُونَ فِي مَساكِنِهِمْ)

لذا در پايان آيه مى افزايد:«در اين نشانه هائى است(از قدرت خداوند و مجازات دردناك مجرمان)آيا نمى شنوند»؟ .

(إِنَّ فِي ذلِكَ لَآياتٍ أَ فَلا يَسْمَعُونَ).

آيه 27

(آيه 27)در این آیه به یکی از مهمترین نعمتهای الهی که مایهٔ آبادی همهٔ سرزمینها و وسیلهٔ حیات همهٔ موجودات زنده است اشاره می کند تا روشن شود همان گونه که خداوند قدرت بر ویران ساختن سرزمین تبهکاران دارد،قدرت بر

ص: 581

آباد كردن زمينهاى ويران و مرده،و اعطاى همه گونه موهبت را به بندگانش دارد.

مى فرمايد:«آيا نديدند كه ما آب را به سوى زمينهاى خشك مى رانيم،و به وسيلۀ آن زراعتهايى مى رويانيم كه هم چارپايانشان از آن مى خورند،و هم خودشان تغذيه مى كنند؟آيا نمى بينند»؟ .

(أَ وَ لَمْ يَرَوْا أَنّا نَسُوقُ الْماءَ إِلَى الْأَرْضِ الْجُرُزِ فَنُخْرِجُ بِهِ زَرْعاً تَأْكُلُ مِنْهُ أَنْعامُهُمْ وَ أَنْفُسُهُمْ أَ فَلا يُبْصِرُونَ)

آيه 28

(آيه 28)و از آنجا كه آيات گذشته مجرمان را تهديد به انتقام،و مؤمنان را بشارت به امامت و پيشوايى و پيروزى مى داد،در اينجا كفار از روى غرور و نخوت اين سؤال را مطرح مى كنند كه اين وعده ها و وعيدها كى عملى خواهد شد؟ چنانكه قرآن مى فرمايد:«آنان مى گويند:اگر راست مى گوييد اين پيروزى شما كى خواهد بود»؟! . (وَ يَقُولُونَ مَتى هذَا الْفَتْحُ إِنْ كُنْتُمْ صادِقِينَ)

آيه 29

(آيه 29)قرآن بلافاصله به آنها پاسخ مى گويد و به پيامبر دستور مى دهد:

«بگو:روز پيروزى(فرا مى رسد،اما در آن روز)ايمان آوردن سودى به حال كافران نخواهد داشت،و به آنها هيچ مهلت داده نمى شود»! .

(قُلْ يَوْمَ الْفَتْحِ لا يَنْفَعُ الَّذِينَ كَفَرُوا إِيمانُهُمْ وَ لا هُمْ يُنْظَرُونَ)

يعنى؛اگر منظورتان اين است كه صدق وعده هاى الهى را كه از زبان پيامبر شنيده ايد ببينيد و ايمان بياوريد،آن روز ديگر دير شده است،و ايمان براى شما هيچ فايده اى ندارد.

آيه 30

(آيه 30)سر انجام در آخرين آيه با يك تهديد گويا و پر معنى سخن را پايان داده،مى گويد:اى پيامبر!«اكنون كه چنين است از آنها روى بگردان و منتظر باش، آنها نيز منتظرند» . (فَأَعْرِضْ عَنْهُمْ وَ انْتَظِرْ إِنَّهُمْ مُنْتَظِرُونَ)

حالا كه نه بشارت در آنها اثر مى كند و نه انذار،نه اهل منطقند تا با مشاهدۀ آثار الهى در پهنۀ آفرينش،او را بشناسند و غير او را پرستش نكنند و نه وجدانى بيدار دارند كه از درون جان به نغمۀ توحيد گوش فرا دهند،از آنها روى بگردان.تو منتظر رحمت خدا باش و آنها منتظر عذاب او،كه آنها فقط لايق عذابند! «پايان سورۀ سجده»

ص: 582

سورۀ احزاب[33]

اشاره

اين سوره در«مدينه»نازل شده و داراى 73 آيه است

محتواى سوره:

اين سوره يكى از پربارترين سوره هاى قرآن مجيد است، و مسائل متنوع و بسيار مهمى را در زمينۀ اصول و فروع اسلام تعقيب مى كند.

بحثهايى را كه در اين سوره آمده است مى توان به هفت بخش تقسيم كرد:

بخش اول سر آغاز سوره است كه پيامبر اسلام صلّى اللّه عليه و آله را به اطاعت خداوند و ترك تبعيت از كافران و پيشنهادهاى منافقان دعوت مى كند.

بخش دوم به پاره اى از خرافات زمان جاهليت مانند مسألۀ«ظهار»كه آن را وسيلۀ طلاق و جدائى زن و مرد از هم مى دانستند،و همچنين مسألۀ پسر خواندگى (تبنّى)اشاره كرده و قلم بطلان بر آنها مى كشد.

بخش سوم كه مهمترين بخش اين سوره است مربوط به جنگ احزاب و حوادث تكان دهندۀ آن،و پيروزى اعجازآميز مسلمين بر كفار است.

بخش چهارم مربوط به همسران پيامبر است كه بايد در همه چيز الگو و اسوه براى زنان مسلمان باشند.

بخش پنجم به داستان«زينب»دختر«جحش»كه روزى همسر پسر خواندۀ پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله«زيد»بود و از او جدا شد اشاره مى كند.

بخش ششم از مسألۀ حجاب سخن مى گويد و همۀ زنان با ايمان را به رعايت اين دستور اسلامى توصيه مى كند.

ص: 583

بخش هفتم كه آخرين بخش را تشكيل مى دهد،اشاره اى به مسألۀ مهم «معاد»دارد،و راه نجات در آن عرصۀ عظيم و همچنين مسألۀ امانت دارى بزرگ انسان يعنى مسأله تعهد و تكليف و مسؤوليت او را شرح مى دهد.

از آنجا كه بخش مهمى از اين سوره به ماجراى«جنگ احزاب»(خندق) مى پردازد اين نام براى آن انتخاب شده است.

فضيلت تلاوت سوره:

در حديثى از پيامبر اسلام صلّى اللّه عليه و آله مى خوانيم:«كسى كه سورۀ احزاب را تلاوت كند و به خانوادۀ خود تعليم دهد از عذاب قبر در امان خواهد بود».

و از امام صادق عليه السّلام نقل شده:«كسى كه سورۀ احزاب را بسيار تلاوت كند در قيامت در جوار پيامبر و خاندان او خواهد بود».

البته اين گونه فضائل و افتخارات براى تلاوتى است كه مبدأ انديشه گردد و انديشه اى كه افق فكر انسان را چنان روشن سازد كه پرتوش در اعمال او ظاهر گردد.

به نام خداوند بخشندۀ بخشايشگر

بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ

آيه 1

(آيه 1)

شأن نزول:

در مورد نزول اين آيه و دو آيۀ بعد،گفته اند:اين آيات در مورد«ابو سفيان»و بعضى ديگر از سران كفر و شرك نازل شده كه بعد از جنگ «احد»از«پيامبر اسلام»صلّى اللّه عليه و آله امان گرفتند و وارد مدينه شدند و خدمت رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله آمدند و عرض كردند:«اى محمّد!بيا و از بدگويى به خدايان ما صرف نظر كن،و بگو آنها براى پرستش كنندگانشان شفاعت مى كنند.» اين پيشنهاد پيامبر صلّى اللّه عليه و آله را ناراحت كرد،عمر بر خاست و گفت:اجازه ده تا آنها را از دم شمشير بگذرانم! پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله فرمود:«من به آنها امان دادم چنين چيزى ممكن نيست»اما دستور داد آنها را از مدينه بيرون كنند.

اين آيات نازل شد و به پيامبر صلّى اللّه عليه و آله دستور داد كه به اين گونه پيشنهادها اعتنا نكند.

ص: 584

تفسير:

تنها از وحى الهى پيروى كن!از خطرناكترين پرتگاههايى كه بر سر راه رهبران بزرگ قرار دارد مسألۀ پيشنهادهاى سازشكارانه اى است كه از ناحيۀ مخالفان مطرح مى گردد.

مشركان«مكّه»و منافقان«مدينه»بارها كوشيدند كه با طرح پيشنهادهاى سازشكارانه پيامبر گرامى اسلام صلّى اللّه عليه و آله را از خط«توحيد»منحرف سازند.

اما نخستين آيات سورۀ احزاب نازل شد و به توطئه آنها پايان داد و پيامبر صلّى اللّه عليه و آله را به ادامۀ روش قاطعانه اش در خط توحيد بدون كمترين سازش دعوت نمود.

اين آيات مجموعا چهار دستور مهم به پيامبر صلّى اللّه عليه و آله مى دهد:

دستور اول:در زمينۀ تقوا و پرهيزكارى است كه زمينه ساز هر برنامۀ ديگرى مى باشد،مى فرمايد:«اى پيامبر!تقواى الهى پيشه كن» .

(يا أَيُّهَا النَّبِيُّ اتَّقِ اللّهَ)

حقيقت«تقوا»همان احساس مسؤوليت درونى است و تا اين احساس مسؤوليت نباشد انسان به دنبال هيچ برنامۀ سازنده اى حركت نمى كند.

دستور دوم:نفى اطاعت كافران و منافقان است،مى فرمايد:«و از كافران و منافقان اطاعت مكن»! .

(وَ لا تُطِعِ الْكافِرِينَ وَ الْمُنافِقِينَ)

و در پايان اين آيه براى تأكيد اين موضوع مى گويد:«خداوند عالم و حكيم است» .اگر فرمان ترك پيروى آنها را به تو مى دهد روى علم و حكمت بى پايان اوست.

(إِنَّ اللّهَ كانَ عَلِيماً حَكِيماً)

به هر حال،بعد از تقوا و احساس مسؤوليت،نخستين وظيفه،شستشوى صفحۀ دل از اغيار و ريشه كن نمودن خارهاى مزاحم از اين سر زمين است.

آيه 2

(آيه 2)در سومين دستور مسألۀ بذر افشانى توحيد و تبعيت از وحى الهى را مطرح كرده،مى گويد:«و از آنچه از سوى پروردگارت به تو وحى مى شود پيروى كن» . (وَ اتَّبِعْ ما يُوحى إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ)

و مراقب باش و بدان«كه خداوند به آنچه انجام مى دهيد آگاه است» .

(إِنَّ اللّهَ كانَ بِما تَعْمَلُونَ خَبِيراً).

ص: 585

بنا بر اين نخست بايد ديو را از درون جان بيرون راند تا فرشته در آيد.

بايد طاغوت زدايى كرد تا حكومت اللّه و نظام الهى جانشين آن گردد.

آيه 3

(آيه 3)و از آنجا كه در ادامۀ اين راه مشكلات فراوان است و تهديد و توطئه و كارشكنى بسيار زياد،چهارمين دستور را به اين صورت صادر مى كند:

«و بر خدا توكل كن»و از توطئه هايشان نترس! .

(وَ تَوَكَّلْ عَلَى اللّهِ)

«و همين بس كه خداوند ولى و حافظ و مدافع(انسان)باشد» .اگر هزار دشمن قصد هلاكت تو را دارند،چون من دوست و ياور توام از دشمنان باكى نداشته باش.

(وَ كَفى بِاللّهِ وَكِيلاً)

گر چه مخاطب در اين آيات شخص پيامبر است،ولى پيداست كه دستورى است براى همۀ مؤمنان،و همۀ مسلمانان جهان در هر عصر و هر زمان.

آيه 4

(آيه 4)ادعاهاى بيهوده!در تعقيب آيات گذشته كه به پيامبر صلّى اللّه عليه و آله دستور مى داد تنها از وحى الهى تبعيت كند نه از كافران و منافقان،در اينجا نتيجۀ تبعيت از آنها را منعكس مى كند كه پيروى از آنان انسان را به يك مشت خرافات و اباطيل و انحرافات دعوت مى نمايد كه سه مورد آن در اين آيه بيان شده است.

نخست مى فرمايد:«خداوند براى هيچ كس دو دل در درونش نيافريده»! .

(ما جَعَلَ اللّهُ لِرَجُلٍ مِنْ قَلْبَيْنِ فِي جَوْفِهِ)

جملۀ فوق معنى عميقى دارد و آن اين كه انسان يك قلب بيشتر ندارد و در اين قلب جز عشق يك معبود نمى گنجد،آنها كه دعوت به شرك و معبودهاى متعدد مى كنند،بايد قلبهاى متعددى داشته باشند تا هر يك را كانون عشق معبودى سازند! لذا در حديثى از امير مؤمنان على عليه السّلام در تفسير اين آيه مى خوانيم؛كه فرمود:

«دوستى ما و دوستى دشمن ما در يك قلب نمى گنجد چرا كه خدا براى يك انسان دو قلب قرار نداده است كه با يكى دوست بدارد و با ديگرى

دشمن،

ص: 586

دوستان ما در دوستى ما خالصند همان گونه كه طلا در كوره خالص مى شود هر كس مى خواهد اين حقيقت را بداند،قلب خود را آزمايش كند اگر چيزى از محبت دشمنان ما در قلبش با محبت ما آميخته است از ما نيست و ما هم از او نيستيم».

بنا بر اين قلب واحد،كانون اعتقاد واحدى است و آن هم برنامۀ عملى واحدى را اجرا مى كند چرا كه انسان نمى تواند حقيقتا معتقد به چيزى باشد اما در عمل از آن جدا شود.

قرآن سپس به خرافۀ ديگرى از عصر جاهليت مى پردازد و آن خرافه«ظهار» است،آنها هنگامى كه از همسر خود ناراحت مى شدند و مى خواستند نسبت به او اظهار تنفر كنند به او مى گفتند:«انت علىّ كظهر امّى؛تو نسبت به من مانند پشت مادر منى»!و با اين گفته او را به منزلۀ مادر خود مى پنداشتند و اين سخن را به منزلۀ طلاق! قرآن در دنبالۀ اين آيه مى گويد:«خداوند هرگز همسرانتان را كه مورد ظهار قرار مى دهيد مادران شما قرار نداده»و احكام مادر را،در مورد آنان مقرر نكرده است .

(وَ ما جَعَلَ أَزْواجَكُمُ اللاّئِي تُظاهِرُونَ مِنْهُنَّ أُمَّهاتِكُمْ)

اسلام اين برنامۀ جاهلى را امضا نكرد،بلكه براى آن مجازاتى قرار داد و آن اين كه:شخصى كه اين سخن را مى گويد حق ندارد با همسرش نزديكى كند تا اين كه كفارۀ لازم را بپردازد،و اگر كفاره نداد و به سراغ همسر خود نيز نيامد همسر مى تواند با توسل به«حاكم شرع»او را وادار به يكى از دو كار كند يا رسما و طبق قانون اسلام او را طلاق دهد و از او جدا شود،و يا كفاره دهد و به زندگى زناشويى همچون سابق ادامه دهد.

سپس به سومين خرافۀ جاهلى پرداخته،مى گويد:«و(نيز،خداوند) فرزند خوانده هاى شما را،فرزند حقيقى شما قرار نداده است» .

(وَ ما جَعَلَ أَدْعِياءَكُمْ أَبْناءَكُمْ)

توضيح اينكه:در عصر جاهليت معمول بوده كه بعضى از كودكان را به

ص: 587

عنوان فرزند خود انتخاب مى كردند،و آن را پسر خود مى خواندند و به دنبال اين نامگذارى تمام حقوقى را كه يك پسر از پدر داشت براى او قائل مى شدند از پدر خوانده اش ارث مى برد و پدر خوانده نيز وارث او مى شد،و تحريم زن پدر يا همسر فرزند در مورد آنها حاكم بود.

اسلام،اين مقررات غير منطقى و خرافى را به شدت نفى كرد.

لذا قرآن بعد از اين جمله مى افزايد:«اين سخن شماست كه به دهان خود مى گوييد»سخنى باطل و بى پايه .

(ذلِكُمْ قَوْلُكُمْ بِأَفْواهِكُمْ)

مى گوييد فلان كس پسر من است،در حالى كه در دل مى دانيد قطعا چنين نيست،اين امواج صوتى فقط در فضاى دهان شما مى پيچد و خارج مى شود، و هرگز از اعتقاد قلبى سر چشمه نمى گيرد.

اينها سخنان باطلى بيش نيست«اما خداوند حق را مى گويد و او به راه راست هدايت مى كند» .

(وَ اللّهُ يَقُولُ الْحَقَّ وَ هُوَ يَهْدِي السَّبِيلَ)

سخن حق به سخنى گفته مى شود كه با واقعيت عينى تطبيق كند،يا اگر يك مطلب قراردادى است هماهنگ با مصالح همۀ اطراف قضيه باشد،و مى دانيم مسألۀ ناپسند«ظهار»در عصر جاهليت،و يا«پسر خواندگى»كه حقوق فرزندان ديگر را تا حد زيادى پايمال مى كرد نه واقعيت عينى داشت و نه قراردادى حافظ مصلحت عموم بود.

آيه 5

(آيه 5)سپس قرآن براى تأكيد بيشتر و روشن ساختن خط صحيح و منطقى اسلام چنين مى افزايد:«آنها را به نام پدرانشان بخوانيد كه اين كار نزد خدا عادلانه تر است» . (ادْعُوهُمْ لِآبائِهِمْ هُوَ أَقْسَطُ عِنْدَ اللّهِ)

و براى رفع بهانه ها اضافه مى كند:«و اگر پدرانشان را نمى شناسيد آنها برادران دينى و موالى شما هستند» .

(فَإِنْ لَمْ تَعْلَمُوا آباءَهُمْ فَإِخْوانُكُمْ فِي الدِّينِ وَ مَوالِيكُمْ)

يعنى عدم شناخت پدران آنها دليل بر اين نمى شود كه نام شخص ديگرى را به عنوان«پدر»بر آنها بگذاريد،بلكه مى توانيد آنها را به عنوان برادر دينى يا دوست

ص: 588

و هم پيمان خطاب كنيد.

ولى از آنجا كه گاه انسان بر اثر عادت گذشته،يا سبق لسان،و يا اشتباه در تشخيص نسب افراد،ممكن است كسى را به غير پدرش نسبت دهد و اين از حوزۀ اختيار انسان بيرون است،خداوند عادل و حكيم،چنين كسى را مجازات نخواهد كرد.

لذا در ذيل آيه مى افزايد:«اما گناهى بر شما نيست در خطاهايى كه از شما سر مى زند»و بى توجه آنها را به نام ديگران صدا مى زنيد .

(وَ لَيْسَ عَلَيْكُمْ جُناحٌ فِيما أَخْطَأْتُمْ بِهِ)

«ولى آنچه را از روى عمد و اختيار مى گوييد»مورد حساب قرار خواهد داد .

(وَ لكِنْ ما تَعَمَّدَتْ قُلُوبُكُمْ)

«و خداوند،آمرزنده و رحيم است» .گذشته ها را بر شما مى بخشد،سهو و نسيان و اشتباه و خطا را مورد عفو قرار مى دهد.

(وَ كانَ اللّهُ غَفُوراً رَحِيماً)

آيه 6

(آيه 6)اين آيه به مسألۀ مهم ديگرى يعنى ابطال نظام«مؤاخات» مى پردازد.

توضيح اينكه:هنگامى كه مسلمانان از مكه به مدينه هجرت كردند و اسلام پيوند و رابطۀ آنها را با بستگان مشركشان كه در مكه بودند بكلى بريد پيامبر صلّى اللّه عليه و آله به فرمان الهى،مسألۀ عقد اخوت و پيمان برادرى را در ميان آنها بر قرار ساخت.به اين ترتيب كه ميان«مهاجران»و«انصار»(دو به دو)پيمان اخوت و برادرى منعقد شد، و آنها همچون دو برادر حقيقى از يكديگر ارث مى بردند،ولى اين يك حكم موقت و مخصوص به اين حالت فوق العاده بود.

آيه نازل شد و«نظام مؤاخات»را بطوريكه جانشين نسب شود ابطال كرد و حكم ارث و مانند آن را مخصوص خويشاوندان حقيقى قرار داد.

منتهى در اين آيه قبل از ذكر اين نكته،به دو حكم ديگر،يعنى«اولويّت پيامبر صلّى اللّه عليه و آله نسبت به مؤمنين»،و«بودن زنان پيامبر صلّى اللّه عليه و آله به منزلۀ مادر»به عنوان مقدمه،ذكر شده است.

ص: 589

مى فرمايد:«پيامبر نسبت به مؤمنان از خودشان سزاوارتر است» .يعنى،پيامبر اسلام صلّى اللّه عليه و آله در مسائل اجتماعى و هم فردى و خصوصى،هم در مسائل مربوط به حكومت،و هم قضاوت و دعوت،از هر انسانى نسبت به خودش سزاوارتر است،و اراده و خواست او،مقدم بر اراده و خواست وى مى باشد.

(النَّبِيُّ أَوْلى بِالْمُؤْمِنِينَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ)

البته پيامبر صلّى اللّه عليه و آله معصوم است و نمايندۀ خدا جز خير و صلاح جامعه و فرد را در نظر نمى گيرد.

«و همسران او مادران آنها[ مؤمنان]محسوب مى شوند» .

(وَ أَزْواجُهُ أُمَّهاتُهُمْ)

البته مادر معنوى و روحانى،همان گونه كه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله پدر روحانى و معنوى امت است.

اين ارتباط و پيوند معنوى،تنها تأثيرش مسألۀ«حفظ احترام»و«حرمت ازدواج»با زنان پيامبر بود،يعنى مسلمانان حق داشتند،با دختران پيامبر ازدواج كنند،در حالى كه هيچ كس با دختر مادر خود نمى تواند ازدواج كند،و نيز مسألۀ محرميّت و نگاه كردن به همسران پيامبر براى هيچ كس جز محارم آنها مجاز نبود.

با اين كه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله به منزلۀ پدر،و همسران او به منزلۀ مادران مؤمنين هستند،هيچ گاه از آنها ارث نمى برند،چگونه مى توان انتظار داشت كه پسر خوانده ها وارث گردند.

سپس مى افزايد:«و خويشاوندان نسبت به يكديگر،از مؤمنان و مهاجران، در آنچه خدا مقرّر داشته است اولى هستند» .

(وَ أُولُوا الْأَرْحامِ بَعْضُهُمْ أَوْلى بِبَعْضٍ فِي كِتابِ اللّهِ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ وَ الْمُهاجِرِينَ)

ولى با اين حال براى اين كه راه را بكلى به روى مسلمانان نبندد و بتوانند براى دوستان و كسانى كه مورد علاقۀ آنها هستند چيزى به ارث بگذارند-هر چند از طريق وصيت نسبت به ثلث مال باشد-در پايان آيه اضافه مى كند:«مگر اين كه

ص: 590

بخواهيد نسبت به دوستانتان نيكى كنيد»و سهمى از اموال خود را به آنها بدهيد .

(إِلاّ أَنْ تَفْعَلُوا إِلى أَوْلِيائِكُمْ مَعْرُوفاً)

و در آخرين جمله براى تأكيد همۀ احكام گذشته،يا حكم اخير،مى فرمايد:

«اين حكم در كتاب(الهى)نوشته شده است» .

(كانَ ذلِكَ فِي الْكِتابِ مَسْطُوراً)

آيه 7

(آيه 7)پيمان محكم الهى:از آنجا كه در آيۀ قبل اختيارات وسيع و گسترده پيامبر اسلام صلّى اللّه عليه و آله بيان شد،در اينجا وظائف سنگين پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و ساير پيامبران بزرگ را بيان مى كند،زيرا مى دانيم همواره اختيارات توأم با مسؤوليتهاست.

نخست مى فرمايد:به خاطر بياور«هنگامى را كه از پيامبران پيمان گرفتيم و(همچنين)از تو و از نوح و ابراهيم و موسى و عيسى بن مريم،و ما از همۀ آنان پيمان محكمى گرفتيم»كه در اداى مسؤوليت تبليغ و رسالت كوتاهى نكنند! .

(وَ إِذْ أَخَذْنا مِنَ النَّبِيِّينَ مِيثاقَهُمْ وَ مِنْكَ وَ مِنْ نُوحٍ وَ إِبْراهِيمَ وَ مُوسى وَ عِيسَى ابْنِ مَرْيَمَ وَ أَخَذْنا مِنْهُمْ مِيثاقاً غَلِيظاً)

به اين ترتيب نخست تمام پيامبران را در مسألۀ ميثاق مطرح مى كند،سپس از پنج پيامبر اولوا العزم نام مى برد كه در آغاز آنها شخص پيامبر اسلام به خاطر شرافت و عظمتى كه دارد آمده است.

اين پيمان مؤكد همان ادا كردن مسؤوليت تبليغ و رسالت و رهبرى و هدايت مردم در تمام زمينه ها و ابعاد است.

و نيز موظف بودند يكديگر را تأييد نمايند،و پيامبران پيشين،امتهاى خود را براى پذيرش پيامبران بعد آماده سازند،همان گونه كه پيامبران بعد بايد دعوت پيامبران پيشين را تصديق و تأكيد نمايند.

آيه 8

(آيه 8)در این آیه هدف از بعثت انبیاء و مؤکددی را که از آنها گرفته شده است چنین بیان می کند:هدف این است که خداوند از صدق راستگویان پرسش کند و برای کافران عذاب دردناک آماده ساخته است»(لِیَسئَلَ الصّادِقینَ عَن صِدقِهِم وَ اَعَدَّ لِلکافِرینَ عَذابَّا اَلیمَّا).

ص: 591

منظور از مؤمنانى مى باشند كه در ميدان حمايت از آيين خدا، و جهاد و ايستادگى در برابر مشكلات،و بذل جان و مال،صداقت و راستگويى خود را به ثبوت رسانده اند.

«الصّادِقِينَ»

آيه 9

(آيه 9)آزمايش بزرگ الهى در ميدان احزاب:اين آيه و چندين آيۀ بعد از آن كه مجموعا هفده آيه را تشكيل مى دهد پيرامون يكى از بزرگترين آزمونهاى الهى در مورد«مؤمنان»و«منافقان»و امتحان صدق گفتار آنها در عمل سخن مى گويد.

اين آيات از يكى از مهمترين حوادث تاريخ اسلام،يعنى جنگ احزاب،كه در سال پنجم هجرى واقع شد بحث مى كند.

جنگ«احزاب»چنانكه از نامش پيداست مبارزۀ همه جانبه اى از ناحيۀ عموم دشمنان اسلام و گروههاى مختلفى بود كه با پيشرفت اين آيين منافع نامشروعشان به خطر مى افتاد.

نخستين جرقۀ جنگ از ناحيۀ گروهى از يهود«بنى نضير»روشن شد كه به مكّه آمدند و طايفۀ«قريش»را به جنگ با پيامبر صلّى اللّه عليه و آله تشويق كردند و به آنها قول دادند تا آخرين نفس در كنارشان بايستند،سپس به سراغ قبيلۀ«غطفان»رفتند، و آنها را نيز آمادۀ كارزار كردند.

اين قبائل از هم پيمانان خود مانند قبيلۀ«بنى اسد»و«بنى سليم»نيز دعوت كردند،و چون همگى خطر را احساس كرده بودند،دست به دست هم دادند تا كار اسلام را براى هميشه يكسره كنند.

مسلمانان به فرمان پيامبر صلّى اللّه عليه و آله به شور نشستند و قبل از هر چيز با پيشنهاد سلمان فارسى،اطراف مدينه را خندقى كندند-و به همين جهت يكى از نامهاى اين جنگ،جنگ خندق است.

لحظات بسيار سخت و خطرناكى بر مسلمانان گذشت؛منافقين در ميان لشكر اسلام سخت به تكاپو افتاده بودند،جمعيت انبوه دشمن و كمى لشكريان اسلام در مقابل آنها-تعداد لشكر كفر را ده هزار،و لشكر اسلام را سه هزار نفر

ص: 592

نوشته اند-و آمادگى آنها از نظر تجهيزات جنگى آيندۀ سخت و دردناكى را در برابر چشم مسلمانان مجسم مى ساخت.

ولى خدا مى خواست در اينجا آخرين ضربه بر پيكر كفر فرود آيد وصف منافقين را نيز از صفوف مسلمين مشخص سازد.

سر انجام اين غزوه به پيروزى مسلمانان تمام شد،طوفانى سخت به فرمان خدا وزيدن گرفت،خيمه و خرگاه و زندگى كفار را در هم ريخت،رعب و وحشت شديدى در قلب آنها افكند،و نيروهاى غيبى فرشتگان را به يارى مسلمانان فرستاد.

قدرت نماييهاى شگرفى همچون قدرت نمايى امير مؤمنان على عليه السّلام در برابر «عمرو بن عبد ود»بر آن افزوده شد،و مشركان بى آنكه بتوانند كارى انجام دهند پا به فرار گذاردند.

آيات هفده گانه نازل شد و با تحليلهاى كوبنده و افشاگرانۀ خود به عاليترين وجه از اين حادثۀ مهم براى پيروزى نهايى اسلام و كوبيدن منافقان بهره گيرى كرد.

قرآن اين ماجرا را نخست در يك آيه خلاصه مى كند سپس در شانزده آيۀ ديگر به بيان خصوصيات آن مى پردازد.

مى گويد:«اى كسانى كه ايمان آورده ايد!نعمت بزرگ خدا را بر خود به ياد آوريد در آن هنگام كه لشكرهايى(عظيم)به سراغ شما آمدند» .

(يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اذْكُرُوا نِعْمَةَ اللّهِ عَلَيْكُمْ إِذْ جاءَتْكُمْ جُنُودٌ)

«ولى ما باد و طوفان سختى بر آنها فرستاديم و لشكريانى كه آنها را نمى ديديد»و به اين وسيله آنها را در هم شكستيم .

(فَأَرْسَلْنا عَلَيْهِمْ رِيحاً وَ جُنُوداً لَمْ تَرَوْها)

«و خداوند هميشه به آنچه انجام مى دهيد(و كارهايى كه هر گروه در اين ميدان بزرگ انجام دادند)بينا بوده است» .

(وَ كانَ اللّهُ بِما تَعْمَلُونَ بَصِيراً).

آيه 10

(آيه 10)این آیه که ترسیمی از وضع بحرانی جنگ احزاب،و قدرت عظیم جنگی دشمنان،و نگرانی شدید بسیاری از مسلمانان است چنین می گوید:به خاطر

ص: 593

بياوريد«زمانى را كه آنها از طرف بالا و پايين(شهر)بر شما وارد شدند(و مدينه را محاصره كردند)و هنگامى را كه چشمها از شدت وحشت خيره شده و جانها به لب رسيده بود،و گمانهاى گوناگون بدى به خدا مى برديد» .

(إِذْ جاؤُكُمْ مِنْ فَوْقِكُمْ وَ مِنْ أَسْفَلَ مِنْكُمْ وَ إِذْ زاغَتِ الْأَبْصارُ وَ بَلَغَتِ الْقُلُوبُ الْحَناجِرَ وَ تَظُنُّونَ بِاللّهِ الظُّنُونَا)

آيه 11

(آيه 11)اينجا بود كه كورۀ امتحان الهى سخت داغ شد،چنانكه در اين آيه مى گويد:«آنجا بود كه مؤمنان آزمايش شدند و تكان سختى خوردند» . (هُنالِكَ ابْتُلِيَ الْمُؤْمِنُونَ وَ زُلْزِلُوا زِلْزالاً شَدِيداً)

طبيعى است هنگامى كه انسان گرفتار طوفانهاى فكرى مى شود،جسم او نيز از اين طوفان بر كنار نمى ماند،و در اضطراب و تزلزل فرو مى رود.

آرى!فولاد را در كورۀ داغ مى برند تا آبديده شود،مسلمانان نخستين نيز بايد در كورۀ حوادث سخت قرار گيرند تا آبديده و مقاوم شوند.

آيه 12

(آيه 12)منافقان و ضعيف الايمانها در صحنۀ احزاب گفتيم كورۀ امتحان جنگ احزاب داغ شد،و همگى در اين امتحان بزرگ درگير شدند.

در اينجا مسلمانان به گروههاى مختلفى تقسيم شدند:جمعى مؤمنان راستين بودند،گروهى خواص مؤمنان،جمعى افراد ضعيف الايمان،جمعى منافق، جمعى منافق لجوج و سر سخت،گروهى در فكر خانه و زندگى خويشتن و در فكر فرار بودند،جمعى سعى داشتند ديگران را از جهاد باز دارند و گروهى تلاش مى كردند رشتۀ اتحاد خود را با منافقين محكم كنند.

در اين آيه گفتگوى منافقان و بيماردلان منعكس شده است.

مى فرمايد:«و(نيز)به خاطر بياوريد هنگامى را كه منافقان و بيماردلان مى گفتند:خدا و پيامبرش چيزى جز وعده هاى دروغين به ما نداده اند»! .

(وَ إِذْ يَقُولُ الْمُنافِقُونَ وَ الَّذِينَ فِي قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ ما وَعَدَنَا اللّهُ وَ رَسُولُهُ إِلاّ غُرُوراً)

در تاريخ جنگ احزاب چنين آمده است كه،در اثناى حفر خندق كه

ص: 594

مسلمانان هر يك مشغول كندن بخشى از خندق بودند روزى به قطعه سنگ سخت و بزرگى بر خورد كردند كه هيچ كلنگى در آن اثر نمى كرد،خبر به پيامبر صلّى اللّه عليه و آله دادند، پيامبر صلّى اللّه عليه و آله شخصا وارد خندق شد،و در كنار سنگ قرار گرفت و كلنگى را به دست گرفت و نخستين ضربۀ محكم را به مغز سنگ فرود آورد،قسمتى از آن متلاشى شد و برقى از آن جستن كرد،پيامبر صلّى اللّه عليه و آله تكبير پيروزى گفت،مسلمانان نيز همگى تكبير گفتند.

بار دوم ضربۀ شديد ديگرى بر سنگ فرو كوفت قسمت ديگرى در هم شكست و برقى از آن جستن نمود پيامبر تكبير گفت و مسلمانان نيز تكبير گفتند.

سر انجام پيامبر سومين ضربه را بر سنگ فرود آورد و برق جستن كرد، و باقيماندۀ سنگ متلاشى شد،حضرت صلّى اللّه عليه و آله باز تكبير گفت و مسلمانان نيز صدا به تكبير بلند كردند،سلمان از اين ماجرا سؤال كرد.

پيامبر صلّى اللّه عليه و آله فرمود:«در ميان برق اول سر زمين حيره و قصرهاى پادشاهان ايران را ديدم،و جبرئيل به من بشارت داد كه امت من بر آنها پيروز مى شوند!و در برق دوم قصرهاى سرخ فام شام و روم نمايان گشت،و جبرئيل به من بشارت داد كه امت من بر آنها نيز پيروز خواهند شد!در برق سوم قصرهاى صنعا و يمن را ديدم و جبرئيل باز به من خبر داد كه امتم بر آنها نيز پيروز خواهند شد،بشارت باد بر شما اى مسلمانان»! منافقان نگاهى به يكديگر كردند و گفتند:چه سخنان عجيبى؟و چه حرفهاى باطل و بى اساسى؟او از مدينه دارد سر زمين حيره و مدائن كسرى را مى بيند،و خبر فتح آن را به شما مى دهد،در حالى كه هم اكنون شما در چنگال يك مشت عرب گرفتاريد(و حالت دفاعى به خود گرفته ايد)و حتى نمى توانيد به بيت الحذر برويد(چه خيال باطل و پندار خامى؟!).

آيۀ فوق نازل شد و گفت كه اين منافقان و بيمار دلان مى گويند خدا و پيغمبرش جز فريب و دروغ وعده اى به ما نداده است،(آنها از قدرت بى پايان پروردگار بى خبرند.)

ص: 595

آيه 13

(آيه 13)در اين آيه به شرح حال گروه خطرناكى از همين منافقان بيمار دل كه نسبت به ديگران خباثت و آلودگى بيشترى داشتند پرداخته،مى گويد:«و(نيز) به خاطر بياوريد هنگامى را كه گروهى از آنها گفتند:اى اهل يثرب!(اى مردم مدينه)! اينجا جاى توقف شما نيست،به خانه هاى خود باز گرديد» . (وَ إِذْ قالَتْ طائِفَةٌ مِنْهُمْ يا أَهْلَ يَثْرِبَ لا مُقامَ لَكُمْ فَارْجِعُوا)

و به اين ترتيب مى خواستند جمعيت انصار را از لشكر اسلام جدا كنند اين از يكسو،از سوى ديگر«و گروهى از آنان از پيامبر اجازۀ باز گشت مى خواستند و مى گفتند:خانه هاى ما بى حفاظ است،در حالى كه بى حفاظ نبود؛آنها فقط مى خواستند(از جنگ)فرار كنند» .

(وَ يَسْتَأْذِنُ فَرِيقٌ مِنْهُمُ النَّبِيَّ يَقُولُونَ إِنَّ بُيُوتَنا عَوْرَةٌ وَ ما هِيَ بِعَوْرَةٍ إِنْ يُرِيدُونَ إِلاّ فِراراً)

«يثرب»نام قديمى مدينه است،پيش از آنكه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله به آنجا هجرت كند، بعد از آن كم كم نام مدينة الرسول(شهر پيغمبر)بر آن گذارده شد كه مخفف آن همان «مدينه»بود.

آيه 14

(آيه 14)اين آيه به سستى ايمان اين گروه اشاره كرده،مى گويد:«آنها چنان بودند كه اگر دشمنان از اطراف مدينه بر آنان وارد مى شدند و پيشنهاد باز گشت به سوى شرك به آنان مى كردند مى پذيرفتند،و جز مدّت كمى(براى انتخاب اين راه) درنگ نمى كردند» . (وَ لَوْ دُخِلَتْ عَلَيْهِمْ مِنْ أَقْطارِها ثُمَّ سُئِلُوا الْفِتْنَةَ لَآتَوْها وَ ما تَلَبَّثُوا بِها إِلاّ يَسِيراً)

پيداست مردمى كه اين چنين ضعيف و بى پاشنه اند نه آمادۀ پيكار با دشمنند و نه پذيراى شهادت در راه خدا.

آيه 15

(آيه 15)سپس قرآن،اين گروه منافق را به محاكمه مى كشد و مى گويد:

«آنها قبلا با خدا عهد و پيمان بسته بودند كه پشت به دشمن نكنند،و(بر سر عهد خود در دفاع از توحيد و اسلام و پيامبر بايستند،مگر آنها نمى دانند كه)عهد الهى مورد سؤال قرار خواهد گرفت»و در برابر آن مسؤولند .

(وَ لَقَدْ كانُوا عاهَدُوا اللّهَ مِنْ قَبْلُ لا يُوَلُّونَ الْأَدْبارَ وَ كانَ عَهْدُ اللّهِ مَسْؤُلاً).

ص: 596

اصولا هر كسى ايمان مى آورد و با پيامبر صلّى اللّه عليه و آله بيعت مى كند اين عهد را با او بسته كه از اسلام و قرآن تا سر حدّ جان دفاع كند.

آيه 16

(آيه 16)بعد از آنكه خداوند نيّت منافقان را افشا كرد كه منظورشان حفظ خانه هايشان نيست،بلكه فرار از صحنۀ جنگ است،با دو دليل به آنها پاسخ مى گويد.

نخست به پيامبر مى فرمايد:«بگو:اگر از مرگ يا كشته شدن فرار كنيد اين فرار سودى به حال شما نخواهد داشت؛و در آن هنگام جز بهرۀ كمى از زندگانى نخواهيد گرفت» .

(قُلْ لَنْ يَنْفَعَكُمُ الْفِرارُ إِنْ فَرَرْتُمْ مِنَ الْمَوْتِ أَوِ الْقَتْلِ وَ إِذاً لا تُمَتَّعُونَ إِلاّ قَلِيلاً)

آيه 17

(آيه 17)ديگر اينكه مگر نمى دانيد تمام سر نوشت شما به دست خداست،و هرگز نمى توانيد از حوزۀ قدرت و مشيت او فرار كنيد.

مى فرمايد:اى پيامبر!به آنها«بگو:چه كسى مى تواند شما را در برابر ارادۀ خدا حفظ كند اگر او بدى يا رحمتى را براى شما اراده كند»! .

(قُلْ مَنْ ذَا الَّذِي يَعْصِمُكُمْ مِنَ اللّهِ إِنْ أَرادَ بِكُمْ سُوءاً أَوْ أَرادَ بِكُمْ رَحْمَةً)

«و آنها جز خدا هيچ سر پرست و ياورى براى خود نخواهند يافت» .

(وَ لا يَجِدُونَ لَهُمْ مِنْ دُونِ اللّهِ وَلِيًّا وَ لا نَصِيراً)

بنا بر اين اكنون كه همۀ مقدرات شما به دست اوست فرمان او را در زمينۀ جهاد كه مايۀ عزت و سر بلندى در دنيا و در پيشگاه خداست به جان بپذيريد، و حتى اگر شهادت در اين راه به سراغ شما آيد با آغوش باز از آن استقبال كنيد.

آيه 18

(آيه 18)سپس به وضع گروهى ديگر از منافقين كه از ميدان جنگ احزاب كناره گيرى كردند و ديگران را نيز دعوت به كناره گيرى مى نمودند اشاره كرده، مى گويد:«خداوند آن گروهى از شما را كه كوشش داشتند مردم را از جنگ منصرف سازند مى داند» . (قَدْ يَعْلَمُ اللّهُ الْمُعَوِّقِينَ مِنْكُمْ)

«و همچنين كسانى را كه به برادرانشان مى گفتند به سوى ما بياييد»و دست از اين پيكار خطرناك برداريد! .

(وَ الْقائِلِينَ لِإِخْوانِهِمْ هَلُمَّ إِلَيْنا).

ص: 597

همان كسانى كه اهل جنگ و پيكار نيستند«و جز مقدار كمى(آن هم از روى اكراه و يا ريا)به سراغ جنگ نمى روند» .

(وَ لا يَأْتُونَ الْبَأْسَ إِلاّ قَلِيلاً)

آيه 19

(آيه 19)در اين آيه مى افزايد:انگيزۀ تمام اين كارشكنيها اين است كه:

«آنها در همه چيز نسبت به شما بخيلند» .

(أَشِحَّةً عَلَيْكُمْ)

نه تنها در بذل جان در ميدان نبرد كه در كمكهاى مالى براى تهيۀ وسائل جنگ،و در كمكهاى بدنى براى حفر خندق،و حتى در كمكهاى فكرى نيز بخل مى ورزند،بخلى توأم با حرص و حرصى روز افزون! بعد از بيان بخل آنها و مضايقه از هر گونه ايثارگرى،به بيان اوصاف ديگرى از آنها كه تقريبا جنبۀ عمومى در همۀ منافقان در تمام اعصار و قرون دارد پرداخته چنين مى گويد:«پس هنگامى كه(لحظات)ترس(و بحرانى)پيش مى آيد،مى بينى آن چنان به تو نگاه مى كنند و چشمهايشان در حدقه مى چرخد كه گويى مى خواهند قالب تهى كنند»! .

(فَإِذا جاءَ الْخَوْفُ رَأَيْتَهُمْ يَنْظُرُونَ إِلَيْكَ تَدُورُ أَعْيُنُهُمْ كَالَّذِي يُغْشى عَلَيْهِ مِنَ الْمَوْتِ)

آنها چون از ايمان درستى برخوردار نيستند و تكيه گاه محكمى در زندگى ندارند،هنگامى كه در برابر حادثۀ سختى قرار گيرند كنترل خود را بكلى از دست مى دهند،گويى مى خواهند قبض روحشان كنند.

سپس مى افزايد:«اما همين ها هنگامى كه حالت خوف و ترس فرو نشست، زبانهاى تند و خشن خود را با انبوهى از خشم و عصبانيت بر شما مى گشايند (و سهم خود را از غنائم مطالبه مى كنند)در حالى كه در آن نيز حريص و بخيلند» .

(فَإِذا ذَهَبَ الْخَوْفُ سَلَقُوكُمْ بِأَلْسِنَةٍ حِدادٍ أَشِحَّةً عَلَى الْخَيْرِ)

در پايان آيه به آخرين توصيف آنها كه در واقع ريشۀ همۀ بدبختيهايشان مى باشد اشاره كرده،مى فرمايد:«آنها(هرگز)ايمان نياورده اند» .

(أُولئِكَ لَمْ يُؤْمِنُوا)

«و به همين دليل خداوند اعمالشان را حبط و نابود كرد» .چرا كه اعمالشان هرگز توأم با انگيزۀ الهى و اخلاص نبوده است.

(فَأَحْبَطَ اللّهُ أَعْمالَهُمْ)

«و اين كار بر خدا آسان است» .

(وَ كانَ ذلِكَ عَلَى اللّهِ يَسِيراً).

ص: 598

آيه 20

(آيه 20)اين آيه ترسيم گوياترى از حالت جبن و ترس اين گروه است، مى گويد:«آنها(به قدرى وحشت زده شده اند كه)گمان مى كنند هنوز لشكر احزاب نرفته اند» . (يَحْسَبُونَ الْأَحْزابَ لَمْ يَذْهَبُوا)

كابوس وحشتناكى بر فكر آنها سايه افكنده،گويى سربازان كفر مرتبا از مقابل چشمانشان رژه مى روند،شمشيرها را برهنه كرده و نيزه ها را به آنها حواله مى كنند! سپس اضافه مى كند:«و اگر برگردند(از ترس آنان)دوست مى دارند در ميان اعراب باديه نشين پراكنده(و پنهان)شوند» .

(وَ إِنْ يَأْتِ الْأَحْزابُ يَوَدُّوا لَوْ أَنَّهُمْ بادُونَ فِي الْأَعْرابِ)

آرى!بروند و در آنجا بمانند«و(مرتبا)از اخبار شما جويا گردند» .لحظه به لحظه از هر مسافرى جوياى آخرين خبر شوند،مبادا احزاب به منطقۀ آنها نزديك شده باشند،و سايۀ آنها به ديوار خانۀ آنها بيفتد!و اين منت را بر سر شما بگذارند كه همواره جوياى حال و وضع شما بوديم! و در آخرين جمله مى افزايد:«و اگر در ميان شما باشند جز اندكى پيكار نمى كنند» .

(يَسْئَلُونَ عَنْ أَنْبائِكُمْ) (وَ لَوْ كانُوا فِيكُمْ ما قاتَلُوا إِلاّ قَلِيلاً)

نه از رفتن آنها نگران باشيد،نه از وجودشان خوشحال،كه افرادى بى ارزش و بى خاصيتند و نبودنشان از بودنشان بهتر!

آيه 21

(آيه 21)نقش مؤمنان راستين در جنگ احزاب:تاكنون از گروههاى مختلف و برنامه هاى آنها در غزوۀ«احزاب»سخن به ميان آمد.

قرآن مجيد در پايان اين سخن از«مؤمنان راستين»و روحيۀ عالى و پايمردى و استقامت و ساير ويژگيهاى آنان در اين جهاد بزرگ،سخن مى گويد.

و مقدمۀ اين بحث را از شخص پيامبر اسلام كه پيشوا و بزرگ و اسوۀ آنان بود شروع مى كند،مى گويد:«براى شما در(زندگى)رسول خدا(و عملكرد او در ميدان احزاب)سرمشق نيكويى بود براى آنها كه اميد به(رحمت)خدا و روز رستاخيز دارند و خدا را بسيار ياد مى كنند» .

(لَقَدْ كانَ لَكُمْ فِي رَسُولِ اللّهِ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ لِمَنْ كانَ يَرْجُوا اللّهَ وَ الْيَوْمَ الْآخِرَ وَ ذَكَرَ اللّهَ كَثِيراً).

ص: 599

بهترين الگو براى شما نه تنها در اين ميدان كه در تمام زندگى،شخص پيامبر صلّى اللّه عليه و آله است.

اين ناخداى بزرگ به هنگامى كه سفينه اش گرفتار سخت ترين طوفانها، مى شود كمترين ضعف و سستى و دستپاچگى به خود راه نمى دهد،او هم ناخداست هم لنگر مطمئن اين كشتى،هم چراغ هدايت است،و هم مايۀ آرامش و راحت روح و جان سرنشينان.

جملۀ مفهومش اين است كه براى شما در پيامبر صلّى اللّه عليه و آله تأسى و پيروى خوبى است،مى توانيد با اقتدا كردن به او خطوط خود را اصلاح و در مسير«صراط مستقيم»قرار گيريد.

«لَقَدْ كانَ لَكُمْ فِي رَسُولِ اللّهِ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ»

اين نكته نيز قابل توجه است كه على عليه السّلام مى فرمايد:«هر گاه آتش جنگ، سخت شعله ور مى شد ما به رسول اللّه پناه مى برديم و هيچ يك از ما به دشمن نزديكتر از او نبود».

آيه 22

(آيه 22)بعد از ذكر اين مقدمه به بيان حال مؤمنان راستين پرداخته، مى گويد:«هنگامى كه مؤمنان،لشكريان احزاب را ديدند(نه تنها تزلزلى به دل راه ندادند بلكه)گفتند:اين همان است كه خدا و رسولش به ما وعده فرموده(و طلايۀ آن آشكار گشته)و خدا و رسولش راست گفته اند،و اين ماجرا جز بر ايمان و تسليم آنها نيفزود» . (وَ لَمّا رَأَ الْمُؤْمِنُونَ الْأَحْزابَ قالُوا هذا ما وَعَدَنَا اللّهُ وَ رَسُولُهُ وَ صَدَقَ اللّهُ وَ رَسُولُهُ وَ ما زادَهُمْ إِلاّ إِيماناً وَ تَسْلِيماً)

اين وعده اشاره به سخنى است كه قبلا پيامبر صلّى اللّه عليه و اله گفته بود كه به زودى قبائل عرب و دشمنان مختلف شما دست به دست هم مى دهند و به سراغ شما مى آيند، اما بدانيد سر انجام پيروزى با شماست.

به آنها گفته شده بود كه شما در بوته هاى آزمايش سختى آزموده خواهيد شد،و آنها با مشاهدۀ احزاب متوجه صدق گفتار خدا و پيامبر صلّى اللّه عليه و آله شدند و بر ايمانشان افزود.

آيه 23

(آيه 23)این آیه اشاره به گروه خاصی از مؤمنان است که در تأسّی به

ص: 600

پيامبر صلّى اللّه عليه و آله از همه پيشگامتر بودند،و بر سر عهد و پيمانشان با خدا يعنى فداكارى تا آخرين نفس و آخرين قطرۀ خون ايستادند.

مى فرمايد:«در ميان مؤمنان مردانى هستند كه بر سر عهدى كه با خدا بستند صادقانه ايستاده اند،بعضى پيمان خود را به آخر بردند(و در راه او شربت شهادت نوشيدند)و بعضى ديگر در انتظارند» .

(مِنَ الْمُؤْمِنِينَ رِجالٌ صَدَقُوا ما عاهَدُوا اللّهَ عَلَيْهِ فَمِنْهُمْ مَنْ قَضى نَحْبَهُ وَ مِنْهُمْ مَنْ يَنْتَظِرُ)

«و هرگز تغيير و تبديلى در عهد و پيمان خود ندادند» .

(وَ ما بَدَّلُوا تَبْدِيلاً)

به عكس منافقان و يا مؤمنان ضعيف الايمان كه طوفان حوادث آنها را به اين طرف و آن طرف مى افكند،و هر روز فكر شوم و تازه اى در مغز ناتوان خود مى پروراندند.

آيه چنان مفهوم وسيعى دارد كه تمام مؤمنان راستين را در هر عصر و هر زمان شامل مى شود،چه آنها كه جامۀ شهادت در راه خدا بر تن پوشيدند و چه آنها كه بدون هيچ گونه تزلزل بر سر عهد و پيمان با خداى خويش ايستاده اند و آمادۀ جهاد و شهادتند.

آيه 24

(آيه 24)اين آيه نتيجه و هدف نهايى عملكردهاى مؤمنان و منافقان را در يك جملۀ كوتاه چنين بازگو مى كند:«هدف اين است كه خداوند صادقان را به خاطر صدقشان پاداش دهد،و منافقان را هر گاه بخواهد عذاب كند و يا(اگر توبه كنند)ببخشد و توبۀ آنها را بپذيرد،چرا كه خداوند آمرزنده و مهربان است» . (لِيَجْزِيَ اللّهُ الصّادِقِينَ بِصِدْقِهِمْ وَ يُعَذِّبَ الْمُنافِقِينَ إِنْ شاءَ أَوْ يَتُوبَ عَلَيْهِمْ إِنَّ اللّهَ كانَ غَفُوراً رَحِيماً)

نه صدق و راستى و وفادارى مؤمنان مخلص بدون پاداش مى ماند،و نه سستى ها و كارشكنيهاى منافقان بدون كيفر.

آيه 24

(آيه 24)ین آيه که آخرین سخن را دربارهٔ جنگ احزاب می گوید و به این بحث خاتمه می دهد در عبارتی کوتاه جمع بندی روشنی از این ماجرا کرده در جملهٔ اول می فرماید:«خدا کافران را با دلی پر از خشم بازگرداند

ص: 601

بى آنكه نتيجه اى از كار خود گرفته باشند» .

(وَ رَدَّ اللّهُ الَّذِينَ كَفَرُوا بِغَيْظِهِمْ لَمْ يَنالُوا خَيْراً)

در جملۀ بعد مى افزايد:«و خداوند(در اين ميدان)مؤمنان را از جنگ بى نياز ساخت»و پيروزى را نصيبشان كرد .

(وَ كَفَى اللّهُ الْمُؤْمِنِينَ الْقِتالَ)

آن چنان عواملى فراهم كرد كه بى آنكه احتياج به درگيرى وسيع و گسترده اى باشد و مؤمنان متحمل خسارات و ضايعات زيادى شوند جنگ پايان گرفت،زيرا از يكسو طوفان شديد و سردى اوضاع مشركان را به هم ريخت،و از سوى ديگر رعب و ترس و وحشت را كه آن هم از لشكرهاى نامرئى خدا است بر قلب آنها افكند،و از سوى سوم ضربه اى كه«علىّ بن ابي طالب عليه السّلام»بر پيكر بزرگترين قهرمان دشمن «عمرو بن عبد ود»وارد ساخت و او را به ديار عدم فرستاد،سبب فرو ريختن پايه هاى اميد آنها شد،دست و پاى خود را جمع كردند و محاصرۀ مدينه را شكستند و ناكام به قبائل خود باز گشتند.

و در آخرين جمله مى فرمايد:«خداوند قوى و شكست ناپذير است» .

(وَ كانَ اللّهُ قَوِيًّا عَزِيزاً)

ممكن است كسانى«قوى»باشند اما«عزيز»و شكست ناپذير نباشند يعنى شخص قويترى بر آنان پيروز شود،ولى تنها«قوى و شكست ناپذير»در عالم خداست كه قوت و قدرتش بى انتهاست.

پيامدهاى جنگ احزاب:جنگ احزاب نقطۀ عطفى در تاريخ اسلام بود و توازن نظامى و سياسى را براى هميشه به نفع مسلمانان بهم زد،بطور خلاصه مى توان پيامدهاى پر بار اين جنگ را در چند جمله بيان كرد:

الف)ناكام ماندن آخرين تلاش دشمن و در هم شكسته شدن برترين قدرت نهايى آنها.

ب)رو شدن دست منافقين و افشا شدن كامل اين دشمنان خطرناك داخلى.

ج)جبران خاطرۀ دردناك شكست احد.

د)ورزيدگى مسلمانان،و افزايش هيبت آنان در قلوب دشمنان.

ص: 602

ه)بالا رفتن سطح روحيه و معنويت مسلمين به خاطر معجزات بزرگى كه در آن ميدان مشاهده كردند.

و)تثبيت موقعيت پيامبر صلّى اللّه عليه و آله در داخل و خارج مدينه.

ز)فراهم شدن زمينه براى تصفيۀ مدينه از شرّ يهود بنى قريظه.

آيه 26

(آيه 26)غزوۀ بنى قريظه يك پيروزى بزرگ ديگر! در مدينه سه طايفۀ معروف از يهود زندگى مى كردند:«بنى قريظه»، «بنى النضير»و«بنى قينقاع».

هر سه گروه با پيامبر اسلام صلّى اللّه عليه و آله پيمان بسته بودند كه با دشمنان او همكارى و به نفع آنها جاسوسى نكنند.

ولى طايفۀ«بنى قينقاع»در سال دوم هجرت و طايفۀ«بنى نضير»در سال چهارم هجرت،هر كدام به بهانه اى پيمان خود را شكستند و به مبارزۀ روياروى با پيامبر صلّى اللّه عليه و آله دست زدند،سر انجام مقاومت آنها در هم شكست و از مدينه بيرون رانده شدند.

بنا بر اين در سال پنجم هجرت كه غزوۀ«احزاب»رخ داد،تنها طايفۀ «بنى قريظه»در مدينه باقى مانده بودند،كه به مشركان عرب پيوستند و به روى مسلمانان شمشير كشيدند.

پس از پايان غزوۀ احزاب،جبرئيل به فرمان خدا بر پيغمبر وارد شد،و گفت:

چرا سلاح بر زمين گذاردى؟فرشتگان آمادۀ پيكارند،هم اكنون بايد به سوى «بنى قريظه»حركت كنى،و كار آنها يكسره شود.

منادى از طرف پيامبر صلّى اللّه عليه و آله صدا زد كه پيش از خواندن نماز عصر به سوى بنى قريظه حركت كنيد،مسلمانان بسرعت آمادۀ جنگ شدند و تازه آفتاب غروب كرده بود كه قلعه هاى محكم بنى قريظه را در حلقۀ محاصرۀ خود در آوردند.

بيست و پنج روز اين محاصره به طول انجاميد و بعدا همگى تسليم شدند، گروهى به قتل رسيدند و پيروزى بزرگ ديگرى بر پيروزى مسلمانان افزوده شده اين آيه و آيۀ بعد،پس از حصول اين پيروزى نازل شد،و خاطرۀ اين ماجرا را به صورت

ص: 603

يك نعمت و موهبت بزرگ الهى شرح داد.

نخست مى فرمايد:«و خداوند گروهى از اهل كتاب[ يهود]را كه از آنان [مشركان عرب]حمايت كردند از قلعه هاى محكمشان پايين كشيد» .

(وَ أَنْزَلَ الَّذِينَ ظاهَرُوهُمْ مِنْ أَهْلِ الْكِتابِ مِنْ صَياصِيهِمْ)

از اينجا روشن مى شود كه يهود قلعه هاى خود را در كنار مدينه در نقطۀ مرتفعى ساخته بودند و بر فراز برجهاى آنها به دفاع از خويشتن مشغول مى شدند.

سپس مى افزايد:«و خداوند در دلهاى آنها ترس و رعب افكند» .

(وَ قَذَفَ فِي قُلُوبِهِمُ الرُّعْبَ)

و سر انجام كارشان به جايى رسيد كه«گروهى را به قتل مى رسانديد و گروهى را اسير مى كرديد» .

(فَرِيقاً تَقْتُلُونَ وَ تَأْسِرُونَ فَرِيقاً)

آيه 27

(آيه 27)«و زمينها و خانه ها و اموال آنها را در اختيار شما گذارد» . (وَ أَوْرَثَكُمْ أَرْضَهُمْ وَ دِيارَهُمْ وَ أَمْوالَهُمْ)

و در پايان آيه مى فرمايد:«همچنين زمينى(در اختيار شما قرار داد)كه هرگز در آن گام ننهاده بوديد» .

(وَ أَرْضاً لَمْ تَطَؤُها)

ظاهرا اين جمله اشاره به باغات و اراضى مخصوصى است كه در اختيار «بنى قريظه»بود واحدى حق ورود به آن را نداشت،چرا كه يهود در حفظ و انحصار اموال خود سخت مى كوشيدند.

«و خداوند بر هر چيزى قادر و تواناست» .

(وَ كانَ اللّهُ عَلى كُلِّ شَيْءٍ قَدِيراً)

پيامدهاى غزوۀ بنى قريظه:پيروزى بر اين گروه ستمگر و لجوج نتايج پر بارى براى مسلمانان داشت از جمله:

الف)پاك شدن جبهۀ داخلى مدينه و آسوده شدن خاطر مسلمان از جاسوسهاى يهود.

ب)فرو ريختن پايگاه مشركان عرب در مدينه و قطع اميد آنان از شورشى از درون.

ج)تقويت بنيۀ مالى مسلمين به وسيلۀ غنايم اين جنگ.

ص: 604

د)هموار شدن راه پيروزيهاى آينده،مخصوصا فتح خيبر! ه)تثبيت موقعيت حكومت اسلامى در نظر دوست و دشمن در داخل و خارج مدينه.

آيه 28

(آيه 28)

شأن نزول:

همسران پيامبر صلّى اللّه عليه و آله بعد از پاره اى از غزوات كه غنائم سرشارى در اختيار مسلمين قرار گرفت تقاضاهاى مختلفى از پيامبر صلّى اللّه عليه و آله در مورد افزايش نفقه يا لوازم گوناگون زندگى داشتند.

طبق نقل بعضى از تفاسير،«ام سلمه»از«پيامبر»صلّى اللّه عليه و آله كنيز خدمتگزارى تقاضا كرد و«ميمونه»حله اى خواست،و«زينب»بنت جحش پارچۀ مخصوص يمنى و«حفصه»جامۀ مصرى،«جويريه»لباس مخصوص خواست،و«سوده»گليم خيبرى!خلاصه هر كدام در خواستى نمودند.

پيامبر صلّى اللّه عليه و آله كه مى دانست تسليم شدن در برابر اين گونه درخواستها كه معمولا پايانى ندارد چه عواقبى براى«بيت نبوت»در بر خواهد داشت،از انجام اين خواسته ها سر باز زد و يك ماه تمام از آنها كناره گيرى نمود،تا اين كه اين آيه و سه آيۀ بعد از آن نازل شد و با لحن قاطع و در عين حال توأم با رأفت و رحمت به آنها هشدار داد كه اگر زندگى پر زرق و برق دنيا مى خواهيد مى توانيد از پيامبر صلّى اللّه عليه و آله جدا شويد و به هر كجا مى خواهيد برويد،و اگر به خدا و رسول خدا و روز جزا دل بسته ايد و به زندگى ساده و افتخارآميز خانۀ پيامبر صلّى اللّه عليه و آله قانع هستيد بمانيد و از پاداشهاى بزرگ پروردگار بر خوردار شويد.

تفسير:

يا سعادت جاودان يا زرق و برق دنيا!فراموش نكرده ايد كه در آيات نخست اين سوره خداوند تاج افتخارى بر سر زنان پيامبر صلّى اللّه عليه و آله زده و آنها را به عنوان «امّ المؤمنين»(مادر مؤمنان)معرفى نموده،بديهى است هميشه مقامات حساس و افتخار آفرين،وظائف سنگينى نيز همراه دارد،چگونه زنان پيامبر صلّى اللّه عليه و آله مى توانند ام المؤمنين باشند ولى فكر و قلبشان در گرو زرق و برق دنيا باشد؟ پيامبر صلّى اللّه عليه و آله پادشاه نيست كه حرمسرائى داشته باشد پر زرق و برق،و زنانش غرق جواهرات گرانقيمت و وسائل تجملاتى باشند.

ص: 605

در اين آيه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله را مخاطب ساخته،مى گويد:«اى پيامبر!به همسرانت بگو:اگر شما زندگى دنيا را مى خواهيد،و طالب زينت آن هستيد،بياييد هديه اى به شما دهم،و شما را به طرز نيكويى رها سازم»بى آنكه خصومت و مشاجره اى در كار باشد .

(يا أَيُّهَا النَّبِيُّ قُلْ لِأَزْواجِكَ إِنْ كُنْتُنَّ تُرِدْنَ الْحَياةَ الدُّنْيا وَ زِينَتَها فَتَعالَيْنَ أُمَتِّعْكُنَّ وَ أُسَرِّحْكُنَّ سَراحاً جَمِيلاً)

آيه 29

(آيه 29)در اين آيه مى افزايد:«اما اگر شما خدا و پيامبرش و سراى آخرت را مى خواهيد(و به زندگى ساده از نظر مادى و احيانا محروميتها قانع هستيد)پس خداوند براى نيكو كاران شما پاداش عظيمى آماده ساخته است» . (وَ إِنْ كُنْتُنَّ تُرِدْنَ اللّهَ وَ رَسُولَهُ وَ الدّارَ الْآخِرَةَ فَإِنَّ اللّهَ أَعَدَّ لِلْمُحْسِناتِ مِنْكُنَّ أَجْراً عَظِيماً)

بنا بر اين تنها اظهار عشق و علاقه به خدا و سراى ديگر و پيامبر صلّى اللّه عليه و آله كافى نيست،برنامه هاى عملى نيز بايد هماهنگ با آن باشد.

و به اين ترتيب خداوند تكليف همسران پيامبر صلّى اللّه عليه و آله را كه بايد الگو و اسوۀ زنان با ايمان باشند براى هميشه روشن ساخت.

گرچه مخاطب در اين سخنان،همسران پيامبرند،ولى محتواى آيات و نتيجۀ آن،همگان را شامل مى شود،مخصوصا كسانى كه در مقام رهبرى خلق و پيشوايى و تأسى مردم قرار گرفته اند.

آيه 30

(آيه 30)سپس در اين آيه به بيان موقعيت زنان پيامبر صلّى اللّه عليه و آله در برابر كارهاى نيك و بد،و همچنين مقام ممتاز و مسؤوليت سنگين آنها،با عباراتى روشن پرداخته،مى گويد:«اى همسران پيامبر!هر كدام از شما گناه آشكار و فاحشى مرتكب شود عذاب او دو چندان خواهد بود،و اين براى خدا آسان است» . (يا نِساءَ النَّبِيِّ مَنْ يَأْتِ مِنْكُنَّ بِفاحِشَةٍ مُبَيِّنَةٍ يُضاعَفْ لَهَا الْعَذابُ ضِعْفَيْنِ وَ كانَ ذلِكَ عَلَى اللّهِ يَسِيراً)

شما در خانۀ وحى و مركز نبوت زندگى مى كنيد،ديگران به شما نگاه مى كنند و اعمالتان سر مشقى است براى آنها،بنا بر اين گناهتان در پيشگاه خدا عظيمتر است

ص: 606

چرا كه هم ثواب و هم عذاب بر طبق معرفت و ميزان آگاهى،و همچنين تأثير آن در محيط داده مى شود.

آغاز جزء 22 قرآن مجيد

ادامۀ سورۀ احزاب

آيه 31

(آيه 31)اما در نقطۀ مقابل نيز«و هر كس از شما در برابر خدا و پيامبر صلّى اللّه عليه و آله خضوع و اطاعت كند و عمل صالحى به جا آورد پاداش او را دو چندان خواهيم داد،و روزى پرارزشى را براى او فراهم ساخته ايم» . (وَ مَنْ يَقْنُتْ مِنْكُنَّ لِلّهِ وَ رَسُولِهِ وَ تَعْمَلْ صالِحاً نُؤْتِها أَجْرَها مَرَّتَيْنِ وَ أَعْتَدْنا لَها رِزْقاً كَرِيماً)

آيه 32

(آيه 32)همسران پيامبر بايد چنين باشند!در آيات گذشته سخن از موقعيت و مسؤوليت سنگين همسران پيامبر صلّى اللّه عليه و آله بود،اين موضوع همچنان ادامه مى يابد و طى آياتى هفت دستور مهم به همسران پيامبر صلّى اللّه عليه و آله مى دهد.

نخست در مقدمۀ كوتاهى مى فرمايد:«اى همسران پيامبر!شما همچون يكى از زنان معمولى نيستيد اگر تقوا پيشه كنيد» .

(يا نِساءَ النَّبِيِّ لَسْتُنَّ كَأَحَدٍ مِنَ النِّساءِ إِنِ اتَّقَيْتُنَّ)

شما به خاطر انتسابتان به پيامبر صلّى اللّه عليه و آله داراى موقعيت خاصى هستيد كه مى توانيد سر مشقى براى همۀ زنان باشيد،چه در مسير تقوا و چه در مسير گناه.

و به دنبال اين مقدمه-كه آنان را براى پذيرش مسؤوليتها آماده مى سازد و به آنها شخصيت مى دهد-نخستين دستور را در زمينۀ عفت صادر مى كند و مخصوصا به سراغ يك نكتۀ باريك مى رود تا مسائل ديگر در اين رابطه خود به خود روشن گردد،مى فرمايد:«پس بگونه اى هوس انگيز سخن نگوييد كه بيماردلان در شما طمع كنند» .

(فَلا تَخْضَعْنَ بِالْقَوْلِ فَيَطْمَعَ الَّذِي فِي قَلْبِهِ مَرَضٌ)

بلكه به هنگام سخن گفتن،جدى و خشك و بطور معمولى سخن بگوييد،نه همچون زنان كم شخصيت كه سعى دارند با تعبيرات تحريك كننده كه گاه توأم با ادا و اطوار مخصوصى است كه افراد شهوت ران را به فكر گناه مى افكند سخن بگوييد.

ص: 607

در پايان آيه دومين دستور را اين گونه شرح مى دهد:«شما بايد به صورت شايسته اى(كه مورد رضاى خدا و پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و توأم با حق و عدالت باشد)سخن بگوييد» .

(وَ قُلْنَ قَوْلاً مَعْرُوفاً)

آيه 33

(آيه 33)سپس سومين دستور را كه آن نيز در زمينۀ رعايت عفت است چنين بيان مى كند:«و شما در خانه هاى خود بمانيد و همچون جاهليّت نخستين (در ميان مردم)ظاهر نشويد»و اندام و وسائل زينت خود را در معرض تماشاى ديگران قرار ندهيد . (وَ قَرْنَ فِي بُيُوتِكُنَّ وَ لا تَبَرَّجْنَ تَبَرُّجَ الْجاهِلِيَّةِ الْأُولى)

منظور از«جاهليّت اولى»همان جاهليتى است كه مقارن عصر پيامبر صلّى اللّه عليه و آله بوده،و بطورى كه در تواريخ آمده در آن موقع زنان حجاب درستى نداشتند،و دنبالۀ روسرى هاى خود را به پشت سر مى انداختند بطورى كه گلو و قسمتى از سينه و گردنبند و گوشواره هاى آنها نمايان بود،و به اين ترتيب قرآن همسران پيامبر صلّى اللّه عليه و آله را از اين گونه اعمال باز مى دارد.

بدون شك اين يك حكم عام است،و تكيۀ آيات بر زنان پيامبر صلّى اللّه عليه و آله به عنوان تأكيد بيشتر است.

بالاخره دستور چهارم و پنجم و ششم را به اين صورت بيان مى فرمايد:شما زنان پيامبر صلّى اللّه عليه و آله«نماز را بر پا داريد،و زكات را بپردازيد و خدا و رسولش را اطاعت كنيد» .

(وَ أَقِمْنَ الصَّلاةَ وَ آتِينَ الزَّكاةَ وَ أَطِعْنَ اللّهَ وَ رَسُولَهُ)

اين دستورات سه گانه نيز نشان مى دهد كه احكام فوق مخصوص به زنان پيامبر صلّى اللّه عليه و آله نيست،بلكه براى همگان است هر چند در مورد آنان تأكيد بيشترى دارد.

در پايان آيه مى افزايد:«خداوند فقط مى خواهد پليدى و گناه را از شما اهل بيت دور كند و كاملا شما را پاك سازد» .

(إِنَّما يُرِيدُ اللّهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيراً)

تعبير به«انّما»كه معمولا براى حصر است،دليل بر اين است كه اين موهبت ويژۀ خاندان پيامبر صلّى اللّه عليه و آله است.

جملۀ«يريد»اشاره به ارادۀ تكوينى پروردگار است؛يعنى معصومان به خاطر

ص: 608

تأييدات الهى و اعمال پاك خويش،چنان هستند كه در عين داشتن قدرت و اختيار براى گناه كردن به سراغ گناه نمى روند.

روايات بسيار زيادى كه در منابع اهل سنت و شيعه وارد شده شمول همۀ خاندان پيامبر صلّى اللّه عليه و آله را نفى مى كند و مى گويد:مخاطب در آيۀ فوق و منظور از «اهل بيت»منحصرا پنج نفرند:پيامبر صلّى اللّه عليه و آله،على عليه السّلام،و فاطمه عليها السّلام و حسن و حسين عليهما السّلام.

آيه 34

(آيه 34)در اين آيه«هفتمين»و آخرين وظيفۀ همسران پيامبر بيان شده و هشدارى است به همۀ آنان براى استفاده كردن از بهترين فرصتى كه در اختيار آنان براى آگاهى بر حقايق اسلام قرار گرفته،مى فرمايد:«و آنچه را در خانه هاى شما از آيات خداوند و حكمت و دانش خوانده مى شود،ياد كنيد»و خود را در پرتو آن بسازيد كه بهترين فرصت را در اختيار داريد . (وَ اذْكُرْنَ ما يُتْلى فِي بُيُوتِكُنَّ مِنْ آياتِ اللّهِ وَ الْحِكْمَةِ)

سر انجام در پايان آيه مى فرمايد:«خداوند لطيف و خبير است» .

(إِنَّ اللّهَ كانَ لَطِيفاً خَبِيراً)

اشاره به اين كه او از دقيقترين و باريكترين مسائل باخبر و آگاه است،و نيّات شما را به خوبى مى داند،و از اسرار درون سينه هاى شما باخبر است.

جاهليت قرن بيستم!

جمعى از مفسران در تفسير«الجاهليّة الاولى»در آيات مورد بحث گرفتار شكّ و ترديد شدند گويى نتوانستند باور كنند كه بعد از ظهور اسلام،نوعى ديگر جاهليت در جهان پا به عرصۀ وجود خواهد گذاشت كه جاهليت عرب قبل از اسلام در مقابل آن موضوع كم اهميتى خواهد بود.

ولى امروز اين امر براى ما كه شاهد مظاهر جاهليت وحشتناك قرن بيستم هستيم كاملا حلّ شده است،و بايد آن را به حساب يكى از پيشگوئيهاى اعجازآميز قرآن مجيد گذارد.

اگر عرب در عصر جاهليت اولى،جنگ و غارتگرى داشت،و فى المثل چندين بار بازار عكاظ صحنۀ خونريزيهاى احمقانه گرديد كه چند تن كشته شدند،

ص: 609

در جاهليت عصر ما جنگهاى جهانى رخ مى دهد كه گاه بيست ميليون نفر در آن قربانى و بيش از آن مجروح و ناقص الخلقه مى شوند! اگر در جاهليت عرب زنان،«تبرج به زينت»مى كردند،و روسريهاى خود را كنار مى زدند به گونه اى كه مقدارى از سينه و گلو و گردنبند و گوشوارۀ آنها نمايان مى گشت،در عصر ما كلوپهايى تشكيل مى شود به نام كلوپ برهنگان -كه نمونۀ آن در انگلستان معروف است-كه با نهايت معذرت افراد در آن برهنه مادرزاد مى شوند،رسوائيهاى پلاژهاى كنار دريا و استخرها و حتى معابر عمومى نگفتنى است.

اگر در جاهليت عرب،«زنان آلوده ذوات الاعلام»بودند كه پرچم بر در خانۀ خود مى زدند تا افراد را به سوى خود دعوت كنند!،در جاهليت قرن ما افرادى هستند كه در روزنامه هاى مخصوص مطالبى را در اين زمينه مطرح مى كنند كه قلم از ذكر آن جدا شرم دارد،و جاهليت عرب بر آن صد شرف دارد.

خلاصه چه گوييم از وضع مفاسدى كه در تمدن مادى ماشينى منهاى ايمان عصر ما وجود دارد كه ناگفتنش بهتر است،و نبايد اين تفسير را با آن آلوده كرد.

آنچه گفتيم فقط مشتى از خروار براى نشان دادن زندگى كسانى بود كه از خدا فاصله مى گيرند،و با داشتن هزاران دانشگاه و مراكز علمى و دانشمندان معروف، در منجلاب فساد غوطه ورند،و حتى گاهى همين مراكز علمى و دانشمندانشان در اختيار همان فجايع و مفاسد قرار مى گيرند.

آيه 35

(آيه 35)

شأن نزول:

هنگامى كه«اسماء بنت عميس»همسر«جعفر بن ابى طالب»با شوهرش از«حبشه»بازگشت به ديدن همسران پيامبر صلّى اللّه عليه و آله آمد،يكى از نخستين سؤالاتى كه مطرح كرد اين بود:آيا چيزى از آيات قرآن در بارۀ زنان نازل شده است؟آنها در پاسخ گفتند:نه! «اسماء»به خدمت پيامبر صلّى اللّه عليه و آله آمد،عرض كرد:«اى رسول خدا جنس زن گرفتار خسران و زيان است! پيامبر صلّى اللّه عليه و آله فرمود:چرا؟

ص: 610

عرض كرد:به خاطر اين كه در اسلام و قرآن فضيلتى در بارۀ آنها همانند مردان نيامده است.

اينجا بود كه آيه نازل شد و به آنها اطمينان داد كه زن و مرد در پيشگاه خدا از نظر قرب و منزلت يكسانند.

تفسير:

شخصيت و ارزش مقام زن در اسلام-به دنبال بحثهايى كه در بارۀ وظائف همسران پيامبر صلّى اللّه عليه و آله در آيات گذشته ذكر شده در اين آيه سخنى جامع و پرمحتوا در بارۀ همۀ زنان و مردان و صفات بر جستۀ آنها بيان شده است،و ضمن بر شمردن ده وصف از اوصاف اعتقادى و اخلاقى و عملى آنان،پاداش عظيم آنها را در پايان آيه بر شمرده است.

مى گويد:«مردان مسلمان و زنان مسلمان» .

(إِنَّ الْمُسْلِمِينَ وَ الْمُسْلِماتِ)

«و مردان مؤمن و زنان مؤمنه» .

(وَ الْمُؤْمِنِينَ وَ الْمُؤْمِناتِ)

اشاره به اين كه اسلام همان اقرار به زبان است كه انسان را در صف مسلمين قرار مى دهد،و مشمول احكام آنها مى كند،ولى ايمان تصديق به قلب و دل است و اعمالى كه به دنبال آن مى آيد.

«و مردانى كه مطيع فرمان خدا هستند و زنانى كه از فرمان حق اطاعت مى كنند» .

(وَ الْقانِتِينَ وَ الْقانِتاتِ)

سپس به يكى ديگر از مهمترين صفات مؤمنان راستين،يعنى حفظ زبان پرداخته،مى گويد:«و مردان راستگو و زنان راستگو» .

(وَ الصّادِقِينَ وَ الصّادِقاتِ)

و از آنجا كه ريشۀ ايمان،صبر و شكيبايى در مقابل مشكلات است،و نقش آن در معنويات انسان همچون نقش«سر»است در برابر«تن»پنجمين وصف آنها را اين گونه بازگو مى كند:«و مردان صابر و شكيبا و زنان صابر و شكيبا» .

(وَ الصّابِرِينَ وَ الصّابِراتِ)

از طرفى مى دانيم يكى از بدترين آفات اخلاقى،كبر و غرور و حب جاه است، و نقطۀ مقابل آن«خشوع»،لذا در ششمين توصيف مى فرمايد:«و مردان با خشوع و زنان با خشوع» .

(وَ الْخاشِعِينَ وَ الْخاشِعاتِ).

ص: 611

گذشته از حب جاه،حب مال،نيز آفت بزرگى است،و اسارت در چنگال آن، اسارتى است دردناك،و نقطۀ مقابل آن انفاق و كمك كردن به نيازمندان است،لذا در هفتمين توصيف مى گويد:«و مردان انفاق گر و زنان انفاق كننده» .

(وَ الْمُتَصَدِّقِينَ وَ الْمُتَصَدِّقاتِ)

سه چيز است كه اگر انسان از شر آن در امان بماند از بسيارى از شرور و آفات اخلاقى در امان است،زبان و شكم و شهوت جنسى،به قسمت اول در چهارمين توصيف اشاره شد،اما به قسمت دوم و سوم در هشتمين و نهمين وصف مؤمنان راستين اشاره كرده،مى گويد:«و مردانى كه روزه مى دارند و زنانى كه روزه مى دارند» .

(وَ الصّائِمِينَ وَ الصّائِماتِ)

«و مردانى كه دامان خود را از آلودگى به بى عفتى حفظ مى كنند،و زنانى كه عفيف و پاكند» .

(وَ الْحافِظِينَ فُرُوجَهُمْ وَ الْحافِظاتِ)

سر انجام به دهمين و آخرين صفت كه تداوم تمام اوصاف پيشين بستگى به آن دارد پرداخته،مى گويد:«و مردانى كه بسيار به ياد خدا هستند،و زنانى كه بسيار ياد خدا مى كنند» .

(وَ الذّاكِرِينَ اللّهَ كَثِيراً وَ الذّاكِراتِ)

آرى!آنها با ياد خدا در هر حال و در هر شرايط،پرده هاى غفلت و بى خبرى را از قلب خود كنار مى زنند،وسوسه ها و همزات شياطين را دور مى سازند و اگر لغزشى از آنان سر زند،فورا در مقام جبران بر مى آيند.

در پايان آيه،پاداش بزرگ اين گروه از مردان و زنانى را كه داراى ويژگيهاى ده گانۀ فوق هستند چنين بيان مى كند:«خداوند براى آنها مغفرت و پاداش عظيمى فراهم ساخته است» .

(أَعَدَّ اللّهُ لَهُمْ مَغْفِرَةً وَ أَجْراً عَظِيماً)

نخست با آب مغفرت گناهان آنها را-كه موجب آلودگى روح و جان آنها است-مى شويد،سپس پاداش عظيمى كه عظمتش را جز او كسى نمى داند در اختيارشان مى نهد.

آيه 36

(آيه 36)

شأن نزول:

اين آيه در مورد داستان ازدواج زينب بنت جحش (دختر عمّۀ پيامبر گرامى اسلام)با زيد بن حارثه بردۀ آزاد شدۀ پيامبر صلّى اللّه عليه و آله نازل

ص: 612

شده است.

قبل از زمان بعثت و بعد از آن كه خديجه با پيامبر صلّى اللّه عليه و آله ازدواج كرد خديجه برده اى به نام«زيد»خريدارى نمود كه بعدا آن را به پيامبر صلّى اللّه عليه و آله بخشيد و حضرت او را آزاد فرمود،و چون طائفه اش او را از خود راندند پيامبر صلّى اللّه عليه و آله نام«فرزند خود» بر او نهاد.

هنگامى كه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله تصميم گرفت براى«زيد»همسرى برگزيند از«زينب بنت جحش»كه دختر«اميه»دختر«عبد المطلب»(دختر عمّه اش)بود براى او خواستگارى نمود«زينب»نخست چنين تصور مى كرد كه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله مى خواهد او را براى خود انتخاب كند،خوشحال شد و رضايت داد،ولى بعدا كه فهميد خواستگارى از او براى«زيد»است،سخت ناراحت شد و سر باز زد،برادرش «عبد اللّه»نيز با اين امر به سختى مخالفت نمود.

در اينجا بود كه آيه نازل شد و به امثال زينب و عبد اللّه هشدار داد كه آنها نمى توانند هنگامى كه خدا و پيامبرش كارى را لازم مى دانند مخالفت كنند،آنها كه اين مسأله را شنيدند در برابر فرمان خدا تسليم شدند.

اما اين ازدواج ديرى نپاييد و بر اثر ناسازگاريهاى اخلاقى ميان طرفين،منجر به طلاق شد.

سپس پيامبر صلّى اللّه عليه و آله براى جبران اين شكست زينب در ازدواج،او را به فرمان خدا به همسرى خود برگزيد.

تفسير:

مى دانيم روح اسلام«تسليم»است،آن هم«تسليم بى قيد و شرط در برابر فرمان خدا»اين معنى در آيات مختلفى از قرآن با عبارات گوناگون منعكس شده است،از جمله در اين آيه مى فرمايد:«هيچ مرد و زن با ايمانى حق ندارد هنگامى كه خدا و پيامبرش مطلبى را لازم بدانند اختيارى از خود در برابر فرمان خدا داشته باشند» .آنها بايد ارادۀ خود را تابع اراده حق كنند،همان گونه كه سر تا پاى وجودشان وابسته به اوست.

(وَ ما كانَ لِمُؤْمِنٍ وَ لا مُؤْمِنَةٍ إِذا قَضَى اللّهُ وَ رَسُولُهُ أَمْراً أَنْ يَكُونَ لَهُمُ الْخِيَرَةُ مِنْ أَمْرِهِمْ).

ص: 613

اين درست به آن مى ماند كه يك طبيب ماهر به بيمار بگويد در صورتى به درمان تو مى پردازم كه در برابر دستوراتم تسليم محض شوى،و از خود اراده اى نداشته باشى،اين نهايت دلسوزى طبيب را نسبت به بيمار نشان مى دهد و خدا از چنين طبيبى برتر و بالاترست.

لذا در پايان آيه به همين نكته اشاره كرده،مى فرمايد:«كسى كه نافرمانى خدا و پيامبرش را كند گرفتار گمراهى آشكارى شده است» .

(وَ مَنْ يَعْصِ اللّهَ وَ رَسُولَهُ فَقَدْ ضَلَّ ضَلالاً مُبِيناً)

راه سعادت گم مى كند و به بيراهه و بدبختى كشيده مى شود.

آيه 37

(آيه 37)سپس به داستان معروف«زيد»و همسرش«زينب»كه يكى از مسائل حساس زندگانى پيامبر گرامى اسلام صلّى اللّه عليه و آله است و ارتباط با مسألۀ همسران پيامبر صلّى اللّه عليه و آله-كه در آيات پيشين گذشت دارد-پرداخته،مى گويد:«به خاطر بياور زمانى را كه به كسى كه خداوند به او نعمت داده بود،و تو نيز به او نعمت بخشيده بودى مى گفتى همسرت را نگاهدار و از خدا بپرهيز»و پيوسته اين امر را تكرار مى كردى! . (وَ إِذْ تَقُولُ لِلَّذِي أَنْعَمَ اللّهُ عَلَيْهِ وَ أَنْعَمْتَ عَلَيْهِ أَمْسِكْ عَلَيْكَ زَوْجَكَ وَ اتَّقِ اللّهَ)

منظور از«نعمت خداوند»همان نعمت هدايت و ايمان است كه نصيب «زيد بن حارثه»كرده بود،و نعمت پيامبر صلّى اللّه عليه و آله اين بود كه وى را آزاد كرد و همچون فرزند خويش گراميش داشت.

از اين آيه استفاده مى شود كه ميان زيد و زينب،مشاجره اى در گرفته بود و اين مشاجره ادامه يافت و در آستانۀ جدايى و طلاق قرار گرفت،و پيامبر صلّى اللّه عليه و آله كرارا و مستمرا او را نصيحت مى كرد و از جدايى و طلاق باز مى داشت.

بعد مى افزايد:«تو در دل چيزى را پنهان مى داشتى كه خداوند آن را آشكار مى كند،و از مردم مى ترسيدى در حالى كه خداوند سزاوارتر است كه از او بترسى»! .

(وَ تُخْفِي فِي نَفْسِكَ مَا اللّهُ مُبْدِيهِ وَ تَخْشَى النّاسَ وَ اللّهُ أَحَقُّ أَنْ تَخْشیهُ).

ص: 614

مسألۀ ترس از خدا نشان مى دهد كه اين ازدواج به عنوان يك وظيفه انجام شده كه بايد به خاطر پروردگار ملاحظات شخصى را كنار بگذارد تا يك هدف مقدس الهى تأمين شود،هر چند به قيمت زخم زبان كوردلان تمام گردد.

لذا در دنبالۀ آيه مى فرمايد:«هنگامى كه زيد نيازش را از آن زن به سر آورد (و از او جدا شد)ما او را به همسرى تو در آورديم،تا مشكلى براى مؤمنان در ازدواج با همسران پسر خوانده هايشان-هنگامى كه از آنها طلاق بگيرند-نباشد» .

(فَلَمّا قَضى زَيْدٌ مِنْها وَطَراً زَوَّجْناكَها لِكَيْ لا يَكُونَ عَلَى الْمُؤْمِنِينَ حَرَجٌ فِي أَزْواجِ أَدْعِيائِهِمْ إِذا قَضَوْا مِنْهُنَّ وَطَراً)

و اين كارى بود كه مى بايست انجام بشود«و فرمان خدا انجام شدنى است» .

(وَ كانَ أَمْرُ اللّهِ مَفْعُولاً)

بنا بر اين،ازدواج الهى،يك مسألۀ اخلاقى و انسانى بود و نيز وسيلۀ مؤثرى براى شكستن دو سنّت غلط جاهلى؛حرمت ازدواج با همسر مطلقۀ پسر خوانده،و قبح ازدواج با همسر مطلقۀ يك غلام و بردۀ آزاد شده.

آيه 38

(آيه 38)اين آيه در تكميل بحثهاى گذشته چنين مى گويد:«هيچ گونه سختى و حرجى بر پيامبر در آنچه خدا براى او واجب كرده است نيست» . (ما كانَ عَلَى النَّبِيِّ مِنْ حَرَجٍ فِيما فَرَضَ اللّهُ لَهُ)

آنجا كه خداوند فرمانى به او مى دهد،ملاحظۀ هيچ امرى در برابر آن جايز نيست و بدون هيچ چون و چرا بايد به مرحلۀ اجرا درآيد.

اصولا سنت شكنى و بر چيدن آداب و رسوم خرافى و غير انسانى همواره با سر و صدا توأم است،و پيامبران هرگز نبايد به اين سر و صداها اعتنا كنند.

لذا در جملۀ بعد مى فرمايد:«اين سنت الهى در مورد پيامبران در امم پيشين نيز جارى بوده است» .

(سُنَّةَ اللّهِ فِي الَّذِينَ خَلَوْا مِنْ قَبْلُ)

تنها تو نيستى كه گرفتار اين مشكلى،بلكه همۀ انبيا به هنگام شكستن سنتهاى غلط گرفتار اين ناراحتيها بوده اند.

و در پايان آيه براى تثبيت،قاطعيت در اين گونه مسائل بنيادى مى فرمايد:

ص: 615

«فرمان خدا همواره روى حساب و برنامۀ دقيقى است و بايد به مرحلۀ اجرا در آيد» .

(وَ كانَ أَمْرُ اللّهِ قَدَراً مَقْدُوراً)

آيه 39

(آيه 39)مبلّغان راستين كيانند؟به تناسب بحثى كه در آيۀ قبل در بارۀ پيامبران گذشت اين آيه به يكى از مهمترين برنامه هاى عمومى انبيا اشاره كرده، مى فرمايد:پيامبران پيشين«كسانى بودند كه تبليغ رسالتهاى الهى مى كردند و از او مى ترسيدند و از هيچ كس جز خدا واهمه نداشتند» . (الَّذِينَ يُبَلِّغُونَ رِسالاتِ اللّهِ وَ يَخْشَوْنَهُ وَ لا يَخْشَوْنَ أَحَداً إِلاَّ اللّهَ)

تو نيز در تبليغ رسالتهاى پروردگار نبايد كمترين وحشتى از كسى داشته باشى! اصولا كار پيامبران در بسيارى از مراحل شكستن سنتهاى غلط است و اگر بخواهند كمترين ترس و وحشتى به خود راه بدهند در انجام رسالت خود پيروز نخواهند شد قاطعانه بايد پيش روند،حرفهاى ناموزون بدگويان را به جان خريدار شوند و بى اعتنا به جوسازيها به برنامه هاى خود ادامه دهند چرا كه همۀ حسابها به دست خداست.

لذا در پايان آيه مى فرمايد:«همين بس كه خداوند(حافظ اعمال بندگان و) حسابگر(و جزا دهندۀ آنها)است» .

(وَ كَفى بِاللّهِ حَسِيباً)

هم حساب ايثار و فداكارى پيامبران را در اين راه نگه مى دارد و پاداش مى دهد و هم سخنان ناموزون و ياوه سرايى دشمنان را محاسبه و كيفر مى دهد.

اين آيه دليل روشنى است بر اينكه شرط اساسى براى پيشرفت در مسائل تبليغاتى قاطعيت و اخلاص و عدم وحشت از هيچ كس جز از خداست.

آيه 40

(آيه 40)مسألۀ خاتميت:اين آيه آخرين سخنى است كه خداوند در ارتباط با مسألۀ ازدواج پيامبر صلّى اللّه عليه و آله با«همسر مطلقۀ زيد»براى شكستن يك سنت غلط جاهلى،بيان مى دارد،و ضمنا حقيقت مهم ديگرى را-كه مسألۀ خاتميت است-در ذيل آن بيان مى كند،مى فرمايد:«محمد پدر هيچ يك از مردان شما نبوده و نيست» . (ما كانَ مُحَمَّدٌ أَبا أَحَدٍ مِنْ رِجالِكُمْ)

نه«زيد»و نه ديگرى،و اگر يك روز نام پسر محمّد بر او گذاردند اين تنها يك

ص: 616

عادت و سنّت بود كه با ورود اسلام و نزول قرآن بر چيده شد نه يك رابطۀ طبيعى و خويشاوندى.

سپس مى افزايد:«ولى(او)رسول خدا و ختم كننده و آخرين پيامبران است» .

(وَ لكِنْ رَسُولَ اللّهِ وَ خاتَمَ النَّبِيِّينَ)

بنا بر اين صدر آيه ارتباط نسبى را بطور كلى قطع مى كند،و ذيل آيه ارتباط معنوى ناشى از رسالت و خاتميت را اثبات مى نمايد،و از اينجا پيوند صدر و ذيل روشن مى شود.

و البته خداوند عالم و آگاه همۀ آنچه را در اين زمينه لازم بوده در اختيار او گذارده،از اصول و فروع و كليات و جزئيات در تمام زمينه ها،و لذا در پايان آيه مى فرمايد:«و خداوند به همه چيز آگاه است» .

(وَ كانَ اللّهُ بِكُلِّ شَيْءٍ عَلِيماً)

آيه 41

(آيه 41)رحمت و درود خدا و فرشتگان راهگشاى مؤمنان:از آنجا كه در آيات گذشته سخن از وظائف سنگين پيامبر اسلام صلّى اللّه عليه و آله در مقام تبليغ رسالت بود،در اينجا براى فراهم آوردن زمينۀ اين تبليغ و گسترش دامنۀ آن در تمام محيط بخشى از وظائف مؤمنان را بيان مى كند،روى سخن را به همۀ آنها كرده چنين مى گويد:«اى كسانى كه ايمان آورده ايد!خدا را فراوان ياد كنيد» . (يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اذْكُرُوا اللّهَ ذِكْراً كَثِيراً)

آيه 42

(آيه 42)«و صبح شام او را تسبيح و تنزيه نماييد» . (وَ سَبِّحُوهُ بُكْرَةً وَ أَصِيلاً)

آرى!چون عوامل غفلت در زندگى مادى بسيار فراوان و تيرهاى وسوسۀ شياطين از هر سو به طرف انسان پرتاب مى گردد براى مبارزۀ با آن راهى جز«ذكر كثير»در همه حال نيست.

«ذكر كثير»به معنى واقعى كلمه يعنى«توجه با تمام وجود به خداوند»نه تنها با زبان و لقلقۀ لسان.

امام صادق عليه السّلام فرمود:«هر كس بسيار ياد خدا كند خداوند او را در سايۀ لطف خود در بهشت برين جاى خواهد داد».

ص: 617

آيه 43

(آيه 43)اين آيه در حقيقت نتيجه و علت غايى ذكر و تسبيح مداوم است، مى فرمايد:«او كسى است كه بر شما درود و رحمت مى فرستد،و فرشتگان او نيز (براى شما تقاضاى رحمت مى كنند)تا شما را از ظلمات(جهل و شرك و كفر) بيرون آورد و به سوى نور(ايمان و علم و تقوا)رهنمون شود» . (هُوَ الَّذِي يُصَلِّي عَلَيْكُمْ وَ مَلائِكَتُهُ لِيُخْرِجَكُمْ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَى النُّورِ)

«چرا كه او نسبت به مؤمنان رحيم و مهربان است» .

(وَ كانَ بِالْمُؤْمِنِينَ رَحِيماً)

و به همين دليل هدايت و رهبرى آنها را بر عهده گرفته و فرشتگانش را نيز مأمور امداد آنها نموده است.

آرى!اين آيه بشارتى است بزرگ براى همۀ سالكان راه حق و به آنها نويد مى دهد كه از جانب معشوق كششى نيرومند است،تا كوشش عاشق بيچاره به جايى برسد! آرى!اين رحمت خاص خداست كه مؤمنان را از ظلمات اوهام و شهوات و وساوس شيطانى بيرون مى آورد و به نور يقين و اطمينان و تسلط بر نفس رهنمون مى گردد كه اگر رحمت او نبود اين راه پرپيچ و خم هرگز پيموده نمى شد.

آيه 44

(آيه 44)در اين آيه مقام مؤمنان و پاداش آنها را به عاليترين وجه و در كوتاهترين عبارت ترسيم كرده،مى گويد:«تحيت فرشتگان الهى به آنها در(روز قيامت)روزى كه او را ديدار مى كنند سلام است» . (تَحِيَّتُهُمْ يَوْمَ يَلْقَوْنَهُ سَلامٌ)

اين سلامى است كه نشانۀ سلامت از عذاب و از هر گونه درد و رنج و ناراحتى است،سلامى است توأم با آرامش و اطمينان.

بعد از اين تحيّت كه در حقيقت مربوط به آغاز كار است اشاره به پايان كار آنها كرده،مى فرمايد:«خداوند براى آنها پاداش پرارزشى فراهم ساخته است» .

(وَ أَعَدَّ لَهُمْ أَجْراً كَرِيماً).

آيه 45

(آيه 45)و چراغ فروزانی!در اینجا روی سخن به پیامبر اسلام صلّى اللّه عليه و آله است ولی نتیجه آن برای مؤمنان؛و به این ترتیب آیات گذشته را که پیرامون بخشی از

ص: 618

وظايف مؤمنان بحث مى كرد تكميل مى كند.

در اين آيه و آيۀ بعد پنج توصيف براى پيامبر صلّى اللّه عليه و آله آمده،و در دو آيۀ بعد از آن بيان پنج وظيفه است كه همه به يكديگر مربوط و مكمل يكديگر مى باشند.

نخست مى فرمايد:«اى پيامبر!ما تو را به عنوان شاهد و گواه فرستاديم» .

(يا أَيُّهَا النَّبِيُّ إِنّا أَرْسَلْناكَ شاهِداً)

او از يكسو گواه اعمال امت است،چرا كه اعمال آنها را مى بيند و از سوى ديگر شاهد و گواه بر انبياى پيشين است كه آنها خود گواه امت خويش بودند و از سوى سوم وجود تو با اوصاف و اخلاقت،با برنامه هاى سازنده ات،با سوابق درخشانت و با عملكرد شاهد و گواه بر حقانيت مكتبت،و شاهد و گواه بر عظمت و قدرت پروردگار است.

سپس به توصيف دوم و سوم پرداخته،مى فرمايد:«ما تو را بشارت دهنده و انذار كننده»قرار داديم .

(وَ مُبَشِّراً وَ نَذِيراً)

بشارت دهندۀ نيكوكاران به پاداش بى پايان پروردگار،به سلامت و سعادت جاودان،به پيروزى و موفقيت پر افتخار.

و انذار كنندۀ كافران و منافقان از عذاب دردناك الهى،از خسارت تمام سرمايه هاى وجودى،و از سقوط در دامان بدبختى در دنيا و آخرت.

آيه 46

(آيه 46)اين آيه به چهارمين و پنجمين وصف پيامبر اشاره كرده،مى گويد:

«ما تو را دعوت كننده به سوى اللّه به فرمان او(قرار داديم)و هم چراغ روشنى بخش» .

(وَ داعِياً إِلَى اللّهِ بِإِذْنِهِ وَ سِراجاً مُنِيراً)

او چراغ روشنى است كه خودش گواه خويش است،تاريكيها و ظلمات را مى زدايد،و چشمها و دلها را به سوى خود متوجّه مى كند،و همان گونه كه«آفتاب آمد دليل آفتاب»وجود او نيز دليل حقانيت اوست.

وجود پيامبر صلّى اللّه عليه و آله مايۀ آرامش،و فرار دزدان دين و ايمان و پرورش و نموّ روح ايمان و اخلاق،و خلاصه مايۀ حيات و جنبش و حركت است،و تاريخ زندگى او شاهد و گواه زندۀ اين موضوع است.

ص: 619

آيه 47

(آيه 47)همان طور كه گفتيم در اين آيه و آيۀ بعد بيان پنج وظيفه از وظائف مهم پيامبر اسلام صلّى اللّه عليه و آله به دنبال بيان اوصاف پنج گانه است.

نخست مى فرمايد:«به مؤمنان بشارت ده كه براى آنها از سوى خدا فضل و پاداش بزرگى است» .

(وَ بَشِّرِ الْمُؤْمِنِينَ بِأَنَّ لَهُمْ مِنَ اللّهِ فَضْلاً كَبِيراً)

اشاره به اينكه مسألۀ«تبشير»پيامبر صلّى اللّه عليه و آله تنها محدود به پاداش اعمال نيك مؤمنان نمى شود،بلكه خداوند آن قدر از فضل خود به آنها مى بخشد كه موازنه ميان عمل و پاداش را بكلى بر هم مى زند.

آيه 48

(آيه 48)بعد از آن به دستور دوم و سوم پرداخته،مى گويد:«و از كافران و منافقان اطاعت مكن» . (وَ لا تُطِعِ الْكافِرِينَ وَ الْمُنافِقِينَ)

بدون شك رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله هرگز اطاعتى از كافران و منافقان نداشت،اما اهميت موضوع به قدرى است كه به عنوان تأكيد براى شخص پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و هشدار و سر مشقى براى ديگران،روى اين موضوع مخصوصا تكيه مى كند،چه اين كه از خطرات مهمى كه بر سر راه رهبران راستين قرار دارد به سازش و تسليم كشيده شدن در اثناء مسير است.

سپس در چهارمين و پنجمين دستور چنين مى گويد:«اعتنايى به آزارهاى آنها مكن،بر خدا توكل نما و همين بس كه خدا حامى و مدافع توست» .

(وَ دَعْ أَذاهُمْ وَ تَوَكَّلْ عَلَى اللّهِ وَ كَفى بِاللّهِ وَكِيلاً)

اين قسمت از آيه نشان مى دهد كه آنها براى تسليم ساختن پيامبر صلّى اللّه عليه و آله او را سخت در فشار قرار داده بودند،و انواع آزارها چه از طريق زخم زبان و بدگويى و جسارت،و چه از طريق آزار بدنى،و چه محاصرۀ اقتصادى نسبت به او و يارانش روا مى داشتند.

تاريخ مى گويد پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و مؤمنان نخستين همچون كوه در مقابل انواع آزارها ايستادگى به خرج دادند و هرگز ننگ تسليم و شكست را نپذيرفتند، و سر انجام در اهداف خود پيروز شدند.

آيه 49

(آيه 49)گوشه ای از احکام طلاق و جدایی شایسته:قسمتهای مختلف

ص: 620

آيات اين سوره(احزاب)به صورت مجموعه هاى گوناگونى است كه بعضى خطاب به پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و بعضى خطاب به همۀ مؤمنان مى باشد.

در اين آيه روى سخن به همۀ اهل ايمان است،مى فرمايد:«اى كسانى كه ايمان آورده ايد!هنگامى كه با زنان با ايمان ازدواج كرديد،و قبل از همبستر شدن طلاق داديد عدّه اى براى شما بر آنها نيست كه بخواهيد حساب آن را نگاه داريد» .

(يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِذا نَكَحْتُمُ الْمُؤْمِناتِ ثُمَّ طَلَّقْتُمُوهُنَّ مِنْ قَبْلِ أَنْ تَمَسُّوهُنَّ فَما لَكُمْ عَلَيْهِنَّ مِنْ عِدَّةٍ تَعْتَدُّونَها)

در اينجا خداوند استثنائى براى حكم عدّۀ زنان مطلّقه بيان فرموده كه اگر طلاق قبل از دخول واقع شود نگاه داشتن عده لازم نيست،و از اين تعبير به دست مى آيد كه قبل از اين آيه،حكم عده بيان شده بوده است.

سپس به حكم ديگرى از احكام زنانى كه قبل از آميزش جنسى طلاق گرفته اند مى پردازد-كه در سورۀ بقره نيز به آن اشاره شده است-مى فرمايد:«آنها را (با هديۀ مناسبى)بهره مند سازيد» .

(فَمَتِّعُوهُنَّ)

بدون شك پرداختن هديۀ مناسب به زن در جايى واجب است كه مهرى براى او تعيين نشده باشد.

در اين كه مقدار اين«هديه»چه اندازه بايد باشد؟قرآن مجيد در آيۀ 236 سورۀ بقره آن را اجمالا بيان كرده و فرموده است:«هديه اى مناسب و متعارف آن كس كه توانايى دارد به اندازۀ توانائيش و آن كس كه تنگدست است به اندازۀ خودش».

آخرين حكم آيۀ مورد بحث اين است كه زنان مطلّقه را«بطرز شايسته اى رهايشان كنيد»و به صورت صحيحى از آنها جدا شويد .

(وَ سَرِّحُوهُنَّ سَراحاً جَمِيلاً)

آيه 50

(آيه 50)با این زنان می توانی ازدواج کنی!بعد از ذکر پاره ای ازاحکام مربوط به طلاق دادن زنان در آیهٔ قبل،در اینجا روی سخن را به شخص پیامبر صلّى اللّه عليه و آله کرده،و موارد هفتگانه ای را که ازدواج با آنها برای پیامبر مجاز بوده شرح می دهد.

ص: 621

1-نخست مى گويد:«اى پيامبر!ما همسران تو را كه مهر آنها را پرداخته اى براى تو حلال كرديم» .

(يا أَيُّهَا النَّبِيُّ إِنّا أَحْلَلْنا لَكَ أَزْواجَكَ اللاّتِي آتَيْتَ أُجُورَهُنَّ)

منظور از اين زنان به قرينۀ جمله هاى بعد زنانى هستند كه با پيامبر صلّى اللّه عليه و آله رابطۀ خويشاوندى نداشتند و با او ازدواج كردند،زيرا مرسوم بوده است كه به هنگام ازدواج با غير خويشاوندان مهريه را نقدا پرداخت مى كردند،به علاوه تعجيل در پرداختن مهر،مخصوصا در موردى كه همسر نياز به آن داشته باشد،بهتر است، ولى به هر حال اين كار جزء واجبات نيست،و با توافق طرفين ممكن است مهر به صورت ذمه در عهدۀ زوج كلا يا بعضا بماند.

2-«و كنيزانى را كه از طريق غنائم و انفال،خدا به تو بخشيده است» .

(وَ ما مَلَكَتْ يَمِينُكَ مِمّا أَفاءَ اللّهُ عَلَيْكَ)

3-«و دختران عموى تو و دختران عمه ها و دختران دائى تو و دختران خاله هايى كه با تو مهاجرت كرده اند»اينها نيز بر تو حلالند .

(وَ بَناتِ عَمِّكَ وَ بَناتِ عَمّاتِكَ وَ بَناتِ خالِكَ وَ بَناتِ خالاتِكَ اللاّتِي هاجَرْنَ مَعَكَ)

انحصار در اين چهار گروه روشن است،ولى قيد مهاجرت به خاطر آنست كه در آن روز هجرت دليل بر ايمان بوده،و عدم مهاجرت دليل بر كفر و يا به خاطر اين است كه هجرت امتياز بيشترى به آنها مى دهد و هدف در آيه بيان زنان با شخصيت و با فضيلت است كه مناسب همسرى پيامبر صلّى اللّه عليه و آله مى باشند.

4-«و هرگاه زن با ايمانى خود را به پيامبر ببخشد(و هيچ گونه مهرى براى خود قائل نشود)اگر پيامبر بخواهد مى تواند با او ازدواج كند» .

(وَ امْرَأَةً مُؤْمِنَةً إِنْ وَهَبَتْ نَفْسَها لِلنَّبِيِّ إِنْ أَرادَ النَّبِيُّ أَنْ يَسْتَنْكِحَها)

«اما چنين ازدواجى تنها براى تو مجاز است نه براى ساير مؤمنان» .

(خالِصَةً لَكَ مِنْ دُونِ الْمُؤْمِنِينَ)

«ما مى دانيم براى آنها در مورد همسران و كنيزانشان چه حكمى مقرر داريم» و مصالح آنها چه ايجاب مى كرده است؟ .

(قَدْ عَلِمْنا ما فَرَضْنا عَلَيْهِمْ فِي أَزْواجِهِمْ وَ ما مَلَكَتْ أَيْمانُهُمْ).

ص: 622

بنا بر اين اگر در مسائل مربوط به ازدواج براى آنها در بعضى موارد محدوديتى قائل شده ايم روى مصالحى بوده است كه در زندگى آنها و تو حاكم بوده،و هيچ يك از اين احكام و مقررات بى حساب نيست.

سپس مى افزايد:«اين به خاطر آن است كه مشكل و حرجى(در اداى رسالت)بر تو نبوده باشد» .و بتوانى در انجام اين وظيفه مسؤوليتهاى خود را ادا كنى.

(لِكَيْلا يَكُونَ عَلَيْكَ حَرَجٌ)

«و خداوند آمرزنده و رحيم است» .

(وَ كانَ اللّهُ غَفُوراً رَحِيماً)

جملۀ اخير اشاره به فلسفۀ اين احكام مخصوص پيامبر گرامى اسلام صلّى اللّه عليه و آله است،اين جمله مى گويد:پيامبر صلّى اللّه عليه و آله شرائطى دارد كه ديگران ندارند و همين تفاوت سبب تفاوت در احكام شده است.يعنى،هدف اين بوده كه قسمتى از محدوديتها و مشكلات از دوش پيامبر صلّى اللّه عليه و آله از طريق اين احكام برداشته شود.

آيه 51

(آيه 51)

شأن نزول:

در تفسير آيۀ 28 و 29 همين سوره و بيان شأن نزول آنها گفتيم كه جمعى از همسران پيامبر-بنا بر آنچه مفسران نقل كرده اند- به پيامبر صلّى اللّه عليه و آله عرض كردند كه بر نفقه و هزينۀ زندگى ما بيفزا از اين گذشته در چگونگى تقسيم اوقات زندگى پيامبر صلّى اللّه عليه و آله در ميان آنها نيز با هم رقابتهايى داشتند كه پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله را با آن همه گرفتارى و اشتغالات مهم در مضيقه قرار مى داد،هر چند آن حضرت كوشش لازم را در زمينۀ عدالت در ميان آنها رعايت مى كرد.

آيه نازل شد و پيامبر را در تقسيم اوقاتش در ميان آنها كاملا آزاد گذاشت.

تفسير:

رفع يك مشكل ديگر از زندگى پيامبر صلّى اللّه عليه و آله يك رهبر بزرگ الهى همچون پيامبر صلّى اللّه عليه و آله آن هم در زمانى كه در كورۀ حوادث سخت گرفتار است، و توطئه هاى خطرناكى از داخل و خارج براى او مى چينند،نمى تواند فكر خود را زياد مشغول زندگى شخصى و خصوصيش كند،بايد در زندگى داخلى خود داراى آرامش نسبى باشد تا بتواند به حل انبوه مشكلاتى كه از هر سو او را احاطه كرده است با فراغت خاطر بپردازد.

ص: 623

در عين حال گاه اختلاف ميان همسران و رقابتهاى زنانۀ متداول آنها،طوفانى در درون خانۀ پيامبر صلّى اللّه عليه و آله بر مى انگيخته،و فكر او را به خود مشغول مى داشته است.

اينجاست كه خداوند يكى ديگر از ويژگيها را براى پيامبرش قائل شده، و براى هميشه به اين ماجراها و كشمكشها پايان داد،و پيامبر صلّى اللّه عليه و آله را از اين نظر آسوده خاطر و فارغ البال كرد.

و چنانكه در آيه مى خوانيم فرمود:(موعد)هر يك از اين زنان را بخواهى مى توانى به تأخير اندازى و هر كدام را بخواهى نزد خود جاى دهى» .

(تُرْجِي مَنْ تَشاءُ مِنْهُنَّ وَ تُؤْوِي إِلَيْكَ مَنْ تَشاءُ)

مى دانيم يكى از احكام اسلام در مورد همسران متعدد آن است كه شوهر اوقات خود را در ميان آنها بطور عادلانه تقسيم كند،و از اين موضوع در كتب فقه اسلامى به عنوان«حق قسم»تعبير مى كنند.

يكى از خصايص پيامبر صلّى اللّه عليه و آله اين بود كه به خاطر شرائط خاص زندگى،رعايت حق قسم به حكم اين آيه از او ساقط بود هر چند او با اين حال حتى الامكان مساوات و عدالت را رعايت مى كرد.

سپس مى افزايد:«و هرگاه بعضى از آنها را كه بر كنار ساخته اى بخواهى نزد خود جاى دهى گناهى بر تو نيست» .

(وَ مَنِ ابْتَغَيْتَ مِمَّنْ عَزَلْتَ فَلا جُناحَ عَلَيْكَ)

و به اين ترتيب نه تنها در آغاز،اختيار با توست،در ادامۀ كار نيز اين تخيير بر قرار است.

«اين حكم الهى براى روشنى چشم آنها و اين كه غمگين نشوند و همۀ آنها راضى به آنچه در اختيارشان مى گذارى گردند نزديكتر است» .

(ذلِكَ أَدْنى أَنْ تَقَرَّ أَعْيُنُهُنَّ وَ لا يَحْزَنَّ وَ يَرْضَيْنَ بِما آتَيْتَهُنَّ كُلُّهُنَّ)

چرا كه اين يك حكم عمومى در بارۀ همه آنهاست كه از ناحيۀ خدا براى مصالح مهمى تشريع شده،بنا بر اين آنها بايد با رضا و رغبت به آن تن دهند.

در پايان آيه مطلب را با اين جمله ختم مى كند:«خدا آنچه را در قلوب شماست مى داند،و خداوند(از همۀ اعمال و مصالح بندگان باخبر)است،و در

ص: 624

عين حال حليم است»و در كيفر آنها عجله نمى كند .

(وَ اللّهُ يَعْلَمُ ما فِي قُلُوبِكُمْ وَ كانَ اللّهُ عَلِيماً حَلِيماً)

آرى!خدا مى داند شما در برابر كدامين حكم قلبا رضا و تسليم داريد،و در برابر كدامين ناخشنود هستيد.

آيه 52

(آيه 52)يك حكم مهم ديگر در ارتباط با همسران پيامبر در اين آيه حكم ديگرى از احكام مربوط به همسران پيامبر صلّى اللّه عليه و آله بيان شده،مى فرمايد:

«بعد از اين ديگر زنى بر تو حلال نيست،و نمى توانى همسرانت را به همسران ديگرى مبدّل كنى[ بعضى را طلاق دهى و همسر ديگرى به جاى او برگزينى] هر چند جمال آنها مورد توجه تو واقع شود،مگر آنچه كه به صورت كنيز در ملك تو در آيد،و خداوند ناظر و مراقب بر هر چيز است»و با اين حكم فشار قبايل عرب را در اختيار همسر از آنان از تو برداشتيم .

(لا يَحِلُّ لَكَ النِّساءُ مِنْ بَعْدُ وَ لا أَنْ تَبَدَّلَ بِهِنَّ مِنْ أَزْواجٍ وَ لَوْ أَعْجَبَكَ حُسْنُهُنَّ إِلاّ ما مَلَكَتْ يَمِينُكَ وَ كانَ اللّهُ عَلى كُلِّ شَيْءٍ رَقِيباً)

آيه 53

(آيه 53)

شأن نزول:

هنگامى كه رسول خدا با«زينب بنت جحش»ازدواج كرد،وليمۀ نسبتا مفصلى به مردم داد.

انس كه خادم مخصوص پيامبر صلّى اللّه عليه و آله بود مى گويد:پيامبر صلّى اللّه عليه و آله به من دستور داد كه اصحابش را به غذا دعوت كنم،من همه را دعوت كردم،دسته دسته مى آمدند و غذا مى خوردند و از اتاق خارج مى شدند،تا اين كه عرض كردم:اى پيامبر خدا! كسى باقى نمانده كه من او را دعوت نكرده باشم،فرمود:اكنون كه چنين است سفره را جمع كنيد،سفره را برداشتند و جمعيت پراكنده شدند،اما سه نفر همچنان در اتاق پيامبر صلّى اللّه عليه و آله ماندند و مشغول بحث و گفتگو بودند.

آيه نازل شد و دستورات لازم را بيان كرد و نيز از بعضى قرائن استفاده مى شود كه گاهى همسايگان و ساير مردم طبق معمول براى عاريت گرفتن اشيائى نزد بعضى از زنان پيامبر صلّى اللّه عليه و آله مى آمدند براى حفظ حيثيت همسران پيامبر صلّى اللّه عليه و آله آيه نازل شد و به مؤمنان دستور داد كه هرگاه مى خواهند چيزى از آنها بگيرند از پشت پرده بگيرند.

ص: 625

در روايت ديگرى آمده است كه بعضى از مخالفان پيامبر صلّى اللّه عليه و آله گفتند:به خدا سوگند هرگاه او چشم از جهان بپوشد ما با همسران او ازدواج خواهيم كرد! آيه نازل شد و ازدواج با زنان پيامبر صلّى اللّه عليه و آله را بعد از او بكلى ممنوع ساخت،و به اين توطئه نيز پايان داد.

تفسير:

باز روى سخن در اين آيه به مؤمنان است و بخشى ديگر از احكام اسلام مخصوصا آنچه مربوط به آداب معاشرت با پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و خانوادۀ نبوت بوده است ضمن جمله هاى كوتاه و گويا و صريح بيان مى كند.

نخست مى گويد:«اى كسانى كه ايمان آورده ايد!هرگز در اتاقهاى پيامبر سر زده داخل نشويد،مگر اين كه براى صرف غذا به شما اجازه داده شود،(آن هم مشروط به اين كه به موقع وارد شويد)نه اين كه از مدتى قبل بياييد و در انتظار وقت غذا بنشينيد» .

(يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا تَدْخُلُوا بُيُوتَ النَّبِيِّ إِلاّ أَنْ يُؤْذَنَ لَكُمْ إِلى طَعامٍ غَيْرَ ناظِرِينَ إِناهُ)

مسلما اين حكم اختصاص به پيامبر ندارد،در هيچ مورد بدون اجازه نبايد وارد خانه كسى شد.به علاوه به هنگامى كه دعوت به طعام مى شوند بايد وقت شناس باشند و مزاحمت بى موقع براى صاحب خانه فراهم نكنند.

سپس به دومين حكم پرداخته،مى گويد:«ولى هنگامى كه دعوت شديد وارد شويد،و هنگامى كه غذا خورديد پراكنده شويد» .

(وَ لكِنْ إِذا دُعِيتُمْ فَادْخُلُوا فَإِذا طَعِمْتُمْ فَانْتَشِرُوا)

در سومين حكم مى فرمايد:پس از صرف غذا«مجلس انس و گفتگو(در خانۀ پيامبر و هيچ ميزبان ديگرى)تشكيل ندهيد» .

(وَ لا مُسْتَأْنِسِينَ لِحَدِيثٍ)

البته ممكن است ميزبان خواهان چنين مجلس انسى باشد در اين صورت مستثناست.

سپس علت اين حكم را چنين بيان مى كند:«اين كار پيامبر را آزار مى داد،اما او از شما شرم مى كرد،ولى خداوند از بيان حق شرم نمى كند و ابا ندارد» .

(إِنَّ ذلِكُمْ كانَ يُؤْذِي النَّبِيَّ فَيَسْتَحْيِي مِنْكُمْ وَ اللّهُ لا يَسْتَحْيِي مِنَ الْحَقِّ).

ص: 626

البته پيامبر خدا نيز از بيان حق در مواردى كه جنبۀ شخصى و خصوصى نداشت هيچ ابا نمى كرد ولى بيان حق اشخاص از ناحيۀ خودشان زيبا نيست اما از ناحيۀ كسان ديگر جالب و زيباست.

سپس چهارمين حكم را در زمينۀ«حجاب»چنين بيان مى دارد:«و هنگامى كه چيزى از متاع و وسائل زندگى از همسران پيامبر صلّى اللّه عليه و آله بخواهيد از پشت حجاب (پرده)بخواهيد» .

(وَ إِذا سَأَلْتُمُوهُنَّ مَتاعاً فَسْئَلُوهُنَّ مِنْ وَراءِ حِجابٍ)

روشن است قرار گرفتن همسران پيامبر در معرض ديد مردم(هر چند با حجاب اسلامى باشد)كار خوبى نبود لذا دستور داده شده كه از پشت پرده يا پشت در بگيرند.

قرآن بعد از اين دستور فلسفۀ آن را چنين بيان مى فرمايد:«اين براى پاكى دلهاى شما و آنان بهتر است» .

(ذلِكُمْ أَطْهَرُ لِقُلُوبِكُمْ وَ قُلُوبِهِنَّ)

پنجمين حكم را به اين صورت بيان مى فرمايد:«شما حق نداريد رسول خدا را آزار دهيد» .

(وَ ما كانَ لَكُمْ أَنْ تُؤْذُوا رَسُولَ اللّهِ)

گرچه عمل ايذائى در خود اين آيه منعكس است ولى مفهوم آيه عام است و هر گونه اذيت و آزار را شامل مى شود.

سر انجام ششمين و آخرين حكم را در زمينۀ حرمت ازدواج با همسران پيامبر بعد از او چنين بيان مى كند:«شما هرگز حق نداريد كه همسران او را بعد از او به همسرى خويش در آوريد كه اين كار در نزد خدا عظيم است» .

(وَ لا أَنْ تَنْكِحُوا أَزْواجَهُ مِنْ بَعْدِهِ أَبَداً إِنَّ ذلِكُمْ كانَ عِنْدَ اللّهِ عَظِيماً)

آيه 54

(آيه 54)اين آيه به مردم شديدا هشدار داده،مى گويد:«اگر چيزى را آشكار كنيد يا پنهان داريد خداوند از همۀ امور آگاه است» . (إِنْ تُبْدُوا شَيْئاً أَوْ تُخْفُوهُ فَإِنَّ اللّهَ كانَ بِكُلِّ شَيْءٍ عَلِيماً)

گمان نكنيد خدا از برنامه هاى ايذائى شما نسبت به پيامبرش با خبر نيست، چه آنها كه بر زبان جارى كردند و چه آنها كه در دل تصميم داشتند همه را به خوبى مى داند،و با هر كس متناسب كار و نيّتش رفتار مى كند.

ص: 627

آيه 55

(آيه 55)

شأن نزول:

بعد از نزول آيۀ حجاب(آيۀ گذشته)پدران و فرزندان و بستگان همسران پيامبر صلّى اللّه عليه و آله خدمتش عرض كردند:اى رسول خدا!ما نيز با آنها از پشت پرده سخن گوييم؟ آيه نازل شد و به آنها پاسخ گفت كه اين حكم شامل شما نمى شود.

تفسير:

مواردى كه از قانون حجاب مستثنا است از آنجا كه در آيۀ گذشته حكم مطلقى در بارۀ حجاب در مورد همسران پيامبر صلّى اللّه عليه و آله آمده بود و اطلاق اين حكم اين توهّم را به وجود مى آورد كه محارم آنها نيز موظف به اجراى آن هستند و تنها از پشت پرده بايد با آنها تماس بگيرند،آيه نازل شد و حكم اين مسأله را شرح داد.

مى فرمايد:«بر آنان[ همسران پيامبر]گناهى نيست كه با پدران،فرزندان، برادران،فرزندان برادران،فرزندان خواهران خود،و زنان مسلمان،و بردگان خود» بدون حجاب تماس داشته باشد .

(لا جُناحَ عَلَيْهِنَّ فِي آبائِهِنَّ وَ لا أَبْنائِهِنَّ وَ لا إِخْوانِهِنَّ وَ لا أَبْناءِ إِخْوانِهِنَّ وَ لا أَبْناءِ أَخَواتِهِنَّ وَ لا نِسائِهِنَّ وَ لا ما مَلَكَتْ أَيْمانُهُنَّ)

و به تعبير ديگر محارم آنها كه منحصر در اين شش گروهند مستثنا مى باشند.

و در پايان آيه همسران پيامبر صلّى اللّه عليه و آله را مخاطب ساخته،مى گويد:«تقوا را پيشه كنيد كه خداوند بر هر چيزى آگاه است»و هيچ چيز بر او مخفى و پنهان نيست .

(وَ اتَّقِينَ اللّهَ إِنَّ اللّهَ كانَ عَلى كُلِّ شَيْءٍ شَهِيداً)

چه اين كه حجاب و پرده،و مانند اينها همه وسائلى براى حفظ از گناه بيش نيست،ريشۀ اصلى همان تقواست كه اگر نباشد حتى اين وسائل نيز سودى نخواهد بخشيد.

آيه 56

(آيه 56)سلام و درود بر پیامبرصلّى اللّه عليه و آله:به دنبال بحث هایی که در آیات گذشته پیرامون حفظ حرمت پیامبرصلّى اللّه عليه و آله و عدم ایذاء او آمده در اینجا نخست سخن از علاقهٔ خاص خداوند و فرشتگان نسبت به پیامبر صلّى اللّه عليه و آله می گوید،و بعد در این زمینه دستور به مؤمنان می دهد،و سپس عواقب دردناک و شوم آزاردهندگان پیامبرصلّى اللّه عليه و آله را مطرح می سازد و در آخرین مرحله گناه بزرگ کسانی را که از طریق تهمت مؤمنان را ایذاء

ص: 628

كنند بازگو مى كند.

نخست مى فرمايد:«خداوند و فرشتگان بر پيامبر رحمت و درود مى فرستند» .

(إِنَّ اللّهَ وَ مَلائِكَتَهُ يُصَلُّونَ عَلَى النَّبِيِّ)

مقام پيامبر صلّى اللّه عليه و آله آن قدر والاست كه آفريدگار عالم هستى و تمام فرشتگانى كه تدبير اين جهان به فرمان حق بر عهدۀ آنها گذارده شده است بر او درود مى فرستند، اكنون كه چنين است شما نيز با اين پيام جهان هستى هماهنگ شويد،«اى كسانى كه ايمان آورده ايد!بر او درود بفرستيد و سلام بگوييد و در برابر فرمان او تسليم باشيد» .

(يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا صَلُّوا عَلَيْهِ وَ سَلِّمُوا تَسْلِيماً)

او يك گوهر گرانقدر عالم آفرينش است،و اگر به لطف الهى در دسترس شما قرار گرفته مبادا ارزانش بشمريد،مبادا ارج و مقام او را در پيشگاه پروردگار و در نزد فرشتگان همۀ آسمانها فراموش كنيد.

قابل توجه اين كه در بارۀ كيفيت صلوات بر پيامبر صلّى اللّه عليه و آله در روايات بى شمارى كه از طرق اهل سنت و اهل بيت رسيده صريحا آمده است كه«آل محمّد»را به هنگام صلوات بر«محمّد»بيفزاييد.

به اين صورت:«اللّهمّ صلّ على محمّد و آل محمّد».

آيه 57

(آيه 57)اين آيه در حقيقت نقطۀ مقابل آيۀ گذشته را بيان مى كند، مى گويد:«كسانى كه خدا و پيامبرش را ايذاء مى كنند خداوند آنها را در دنيا و آخرت از رحمت خود دور مى سازد و براى آنان عذاب خوار كننده اى آماده كرده است» . (إِنَّ الَّذِينَ يُؤْذُونَ اللّهَ وَ رَسُولَهُ لَعَنَهُمُ اللّهُ فِي الدُّنْيا وَ الْآخِرَةِ وَ أَعَدَّ لَهُمْ عَذاباً مُهِيناً)

منظور از«ايذاء پروردگار»همان كفر و الحاد است كه خدا را به خشم مى آورد و اما ايذاء پيامبر اسلام صلّى اللّه عليه و آله مفهوم وسيعى دارد،و هر گونه كارى كه او را آزار دهد شامل مى شود.

حتى از رواياتى كه در ذيل آيه وارد شده چنين استفاده مى شود كه آزار خاندان پيامبر صلّى اللّه عليه و آله مخصوصا على عليه السّلام و دخترش فاطمه زهرا عليها السّلام نيز مشمول همين آيه بوده است.

ص: 629

رسول خدا فرمود:«فاطمه پاره اى از تن من است هر چه او را آزار دهد مرا مى آزارد».

شبيه همين معنى در بارۀ على عليه السّلام نيز از پيامبر گرامى اسلام صلّى اللّه عليه و آله نقل شده است.

آيه 58

(آيه 58)اين آيه از ايذاء مؤمنان سخن مى گويد و براى آن بعد از ايذاء خدا و پيامبر صلّى اللّه عليه و آله اهميت فوق العاده اى قائل مى شود،مى فرمايد:«و كسانى كه مردان و زنان با ايمان را به خاطر كارى كه انجام نداده اند آزار مى دهند،متحمل بهتان و گناه آشكارى شده اند» . (وَ الَّذِينَ يُؤْذُونَ الْمُؤْمِنِينَ وَ الْمُؤْمِناتِ بِغَيْرِ مَا اكْتَسَبُوا فَقَدِ احْتَمَلُوا بُهْتاناً وَ إِثْماً مُبِيناً)

چرا كه مؤمن از طريق ايمان پيوندى با خدا و پيامبرش دارد،و به همين دليل در اينجا در رديف خدا و پيامبرش قرار گرفته است.

در حديثى كه«امام على بن موسى الرضا»از جدش پيامبر نقل كرده چنين آمده است:«كسى كه مرد يا زن مسلمانى را بهتان زند يا در بارۀ او سخنى بگويد كه در او نيست خداوند او را در قيامت روى تلى از آتش قرار مى دهد تا از عهده آنچه گفته بر آيد»!

آيه 59

(آيه 59)

شأن نزول:

آن ايام زنان مسلمان به مسجد مى رفتند و پشت سر پيامبر صلّى اللّه عليه و آله نماز مى گذاردند،هنگام شب موقعى كه براى نماز مغرب و عشاء مى رفتند بعضى از جوانان هرزه و اوباش بر سر راه آنها مى نشستند و با مزاح و سخنان ناروا آنها را آزار مى دادند و مزاحم آنان مى شدند.

آيه نازل شد و به آنها دستور داد حجاب خود را بطور كامل رعايت كنند تا به خوبى شناخته شوند و كسى بهانۀ مزاحمت پيدا نكند.

تفسير:

اخطار شديد به مزاحمان و شايعه پراكنان!به دنبال نهى از ايذاء رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و مؤمنان در آيات گذشته،در اينجا روى يكى از موارد ايذاء تكيه كرده و براى پيشگيرى از آن از دو طريق اقدام مى كند.

در قسمت اول مى گويد:«اى پيامبر!به همسران و دخترانت و زنان مؤمنين

ص: 630

بگو:جلبابها[ روسرى هاى بلند]خود را بر خويش فرو افكنند اين كار براى اين كه شناخته شوند و مورد آزار قرار نگيرند بهتر است»و اگر تاكنون خطا و كوتاهى از آنها سر زده توبه كنند .

(يا أَيُّهَا النَّبِيُّ قُلْ لِأَزْواجِكَ وَ بَناتِكَ وَ نِساءِ الْمُؤْمِنِينَ يُدْنِينَ عَلَيْهِنَّ مِنْ جَلاَبِيبِهِنَّ ذلِكَ أَدْنى أَنْ يُعْرَفْنَ فَلا يُؤْذَيْنَ)

هدف اين است كه زنان مسلمان در پوشيدن حجاب سهل انگار و بى اعتنا نباشند مثل بعضى از زنان بى بندوبار كه در عين داشتن حجاب آن چنان بى پروا و لاابالى هستند كه غالبا قسمتهايى از بدنهاى آنان نمايان است و همين معنى توجه افراد هرزه را به آنها جلب مى كند.

و از آنجا كه نزول اين حكم،جمعى از زنان با ايمان را نسبت به گذشته پريشان مى ساخت،در پايان آيه مى افزايد:«خداوند همواره آمرزنده و مهربان است» .

(وَ كانَ اللّهُ غَفُوراً رَحِيماً)

هر گاه از شما تاكنون در اين امر كوتاهى شده چون بر اثر جهل و نادانى بوده است خداوند شما را خواهد بخشيد،توبه كنيد و به سوى او باز گرديد،و وظيفۀ عفت و پوشش را به خوبى انجام دهيد.

آيه 60

(آيه 60)

شأن نزول:

گروهى از منافقين در مدينه بودند و انواع شايعات را پيرامون پيامبر صلّى اللّه عليه و آله به هنگامى كه به بعضى از غزوات مى رفت در ميان مردم منتشر مى ساختند،گاه مى گفتند:پيامبر كشته شده،و گاه مى گفتند:اسير شده،مسلمانانى كه توانايى جنگ را نداشتند و در مدينه مانده بودند سخت ناراحت مى شدند، شكايت نزد پيامبر صلّى اللّه عليه و آله آوردند.

آيه نازل شد و سخت اين شايعه پراكنان را تهديد كرد.

تفسير:

به دنبال دستورى كه در آيه پيش به زنان با ايمان داده شد به بعد ديگر اين مسأله يعنى فعاليتهاى موذيانه اراذل و اوباش پرداخته،مى گويد:«اگر منافقان و كسانى كه در قلبشان بيمارى است و نيز كسانى كه اخبار دروغ در مدينه پخش مى كنند دست از كارشان بر ندارند ما تو را بر ضد آنان مى شورانيم(و با يك حملۀ عمومى تو را بر آنها مسلّط خواهيم ساخت)سپس جز مدت كوتاهى نمى توانند در

ص: 631

كنار تو در اين شهر بمانند»! .

(لَئِنْ لَمْ يَنْتَهِ الْمُنافِقُونَ وَ الَّذِينَ فِي قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ وَ الْمُرْجِفُونَ فِي الْمَدِينَةِ لَنُغْرِيَنَّكَ بِهِمْ ثُمَّ لا يُجاوِرُونَكَ فِيها إِلاّ قَلِيلاً)

آيه 61

(آيه 61)و هنگامى كه از اين شهر رانده شدند و از تحت حمايت حكومت اسلامى طرد گشتند«از همه جا طرد مى شوند،و هر جا يافته شوند گرفته خواهند شد و به سختى به قتل خواهند رسيد»! . (مَلْعُونِينَ أَيْنَما ثُقِفُوا أُخِذُوا وَ قُتِّلُوا تَقْتِيلاً)

اشاره به اين كه بعد از اين حملۀ عمومى در هيچ جا در امان نخواهند بود، و آنها را با دقت جستجو و پيدا مى كنند و به ديار عدم فرستاده مى شوند.

آيه 62

(آيه 62)سپس در اين آيه مى افزايد:اين دستور تازه اى نيست،«اين سنتى است الهى و هميشگى كه در اقوام پيشين بوده است»كه هر گاه گروههاى خرابكار بى شرمى و توطئه را از حد بگذرانند فرمان حملۀ عمومى به آنها صادر مى شود . (سُنَّةَ اللّهِ فِي الَّذِينَ خَلَوْا مِنْ قَبْلُ)

و چون اين حكم يك سنت الهى است هرگز دگرگون نخواهد شد چرا كه «براى سنت خداوند تبديل و تغييرى نمى يابى» .

(وَ لَنْ تَجِدَ لِسُنَّةِ اللّهِ تَبْدِيلاً)

اين تعبير در حقيقت جدى بودن اين تهديد را مشخص مى كند كه بدانند مطلب كاملا قطعى و ريشه دار است و تغيير و تبديل در آن راه ندارد،يا بايد به اعمال ننگين خود پايان دهند و يا در انتظار چنين سر نوشت دردناكى باشند.

اين حكم مانند ساير احكام اسلامى اختصاص به زمان و مكان و اشخاصى ندارد.

اگر به راستى سمپاشى و توطئه از حد بگذرد و به صورت يك جريان در آيد، و جامعۀ اسلامى را با خطرات جدى رو برو سازد حكومت اسلامى مى تواند دستور آيات فوق را كه به پيامبر صلّى اللّه عليه و آله داده شده است به اجرا در آورد،و مردم را براى در هم كوبيدن ريشه هاى فساد بسيج كند؟!

آيه 63

(آيه 63)می پرستند:قیامت کی برپا می شود؟آیات گذشته سخن از توطئه های منافقان و اشرار می گفت،در اینجا به یکی دیگر از برنامه های مخرب آنها اشاره شده است که گاه به عنوان استهزاء و یا به منظور ایجاد شک و تردید در قلوب

ص: 632

ساده دلان اين سؤال را مطرح مى كردند كه قيامت با آن همه اوصافى كه محمّد از آن خبر مى دهد كى بر پا مى شود؟ مى فرمايد:«مردم از تو پيرامون زمان قيام قيامت سؤال مى كنند» .

(يَسْئَلُكَ النّاسُ عَنِ السّاعَةِ)

سپس به آنها چنين پاسخ مى گويد:«بگو:(اى پيامبر!)آگاهى بر اين موضوع تنها نزد خداست»و هيچ كس جز او از اين موضوع آگاه نيست .حتى پيامبران مرسل و فرشتگان مقرب نيز از آن بى خبرند.

(قُلْ إِنَّما عِلْمُها عِنْدَ اللّهِ)

و به دنبال آن مى افزايد:«چه مى دانى؟شايد قيام قيامت نزديك باشد» .

(وَ ما يُدْرِيكَ لَعَلَّ السّاعَةَ تَكُونُ قَرِيباً)

آيه 64

(آيه 64)سپس به تهديد كافران و گوشه اى از مجازات دردناك آنها پرداخته،مى فرمايد:«خداوند كافران را از رحمت خود دور ساخته و براى آنان آتش سوزاننده اى فراهم كرده است» . (إِنَّ اللّهَ لَعَنَ الْكافِرِينَ وَ أَعَدَّ لَهُمْ سَعِيراً)

آيه 65

(آيه 65)«آنها جاودانه در اين آتش سوزان خواهند ماند و سر پرست و ياورى نخواهند يافت» . (خالِدِينَ فِيها أَبَداً لا يَجِدُونَ وَلِيًّا وَ لا نَصِيراً)

تفاوت ميان«ولىّ»و«نصير»در اينجاست كه«ولىّ»انجام تمام كار را بر عهده مى گيرد ولى«نصير»كسى است كه انسان را كمك مى دهد تا به مقصود خود برسد، اما اين كافران در قيامت نه وليى دارند و نه نصيرى.

آيه 66

(آيه 66)سپس قسمت ديگرى از عذاب دردناك آنها را در قيامت بيان كرده،مى فرمايد:«روزى را به خاطر بياور كه صورتهاى آنها در آتش دوزخ دگرگون مى شود» . (يَوْمَ تُقَلَّبُ وُجُوهُهُمْ فِي النّارِ)

اين دگرگونى يا از نظر رنگ چهره هاست كه گاه سرخ و كبود مى شود و گاه زرد و پژمرده،و يا از نظر قرار گرفتن بر شعله هاى آتش است كه گاه اين سمت صورت آنها بر آتش قرار مى گيرد،و گاه سمت ديگر(نعوذ باللّه).

اينجاست كه فريادهاى حسرت بارشان بلند مى شود و«مى گويند:اى كاش ما خدا و پيامبرش را اطاعت كرده بوديم» .

(يَقُولُونَ يا لَيْتَنا أَطَعْنَا اللّهَ وَ أَطَعْنَا الرَّسُولاَ).

ص: 633

كه اگر اطاعت مى كرديم چنين سر نوشت دردناكى در انتظار ما نبود.

آيه 67

(آيه 67)«و مى گويند:پروردگارا!ما از رؤسا و بزرگترهاى خود اطاعت كرديم پس آنها ما را گمراه ساختند» . (وَ قالُوا رَبَّنا إِنّا أَطَعْنا سادَتَنا وَ كُبَراءَنا فَأَضَلُّونَا السَّبِيلاَ)

آيه 68

(آيه 68)در اينجا اين دوزخيان گمراه به هيجان مى آيند و مجازات شديد گمراه كنندگان خود را از خدا مى خواهند و مى گويند:«پروردگارا!آنها را دو چندان عذاب كن»عذابى بر گمراهيشان و عذابى بر گمراه كردن ما! . (رَبَّنا آتِهِمْ ضِعْفَيْنِ مِنَ الْعَذابِ)

«و آنها را لعن كن لعن بزرگى»! .

(وَ الْعَنْهُمْ لَعْناً كَبِيراً)

مسلما آنها مستحق عذاب و لعن هستند ولى«عذاب مضاعف»و«لعن كبير» به خاطر تلاش و كوششى است كه براى گمراه كردن ديگران داشته اند.

آيه 69

(آيه 69)چه نسبتهاى ناروا به موسى(ع)دادند؟به دنبال بحثهايى كه پيرامون احترام مقام پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و ترك هر گونه ايذاء نسبت به آن حضرت در آيات گذشته آمد،در اينجا روى سخن را به مؤمنان كرده،مى گويد:«اى كسانى كه ايمان آورده ايد!مانند كسانى نباشيد كه موسى را اذيت و آزار كردند،اما خدا او را از همۀ نسبتهاى ناروا مبرّا و پاك نمود،و او در پيشگاه خدا آبرومند و بزرگ منزلت بود» . (يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا تَكُونُوا كَالَّذِينَ آذَوْا مُوسى فَبَرَّأَهُ اللّهُ مِمّا قالُوا وَ كانَ عِنْدَ اللّهِ وَجِيهاً)

انتخاب موسى از ميان تمام پيامبرانى كه مورد ايذاء قرار گرفتند به خاطر آن است كه موذيان بنى اسرائيل بيش از هر پيامبرى او را آزار دادند.

منظور از ايذاء موسى(ع)در اينجا يك حكم كلى و جامع است؛زيرا بنى اسرائيل از جنبه هاى مختلف موسى(ع)را ايذاء كردند،ايذاءهائى كه بى شباهت به آزار بعضى از مردم مدينه نسبت به پيامبر اسلام صلّى اللّه عليه و آله نبود مانند پخش شايعات و نقل اكاذيب و نسبت ناروايى كه به همسر پيامبر صلّى اللّه عليه و آله دادند كه شرح آن در تفسير سورۀ نور ذيل آيات 11 تا 20 گذشت.

ص: 634

از اين آيه مى توان استفاده كرد كه هر گاه كسى در پيشگاه خدا وجيه و صاحب قدر و منزلت باشد خدا به دفاع از او در برابر افراد موذى كه نسبتهاى ناروا به او مى دهند مى پردازد.

آيه 70

(آيه 70)سخن حق بگوييد تا اعمالتان اصلاح شود:اين آيه به دنبال بحثهايى كه در بارۀ شايعه پراكنان و موذيان بدزبان گذشت دستورى صادر مى كند كه در حقيقت درمان اين درد بزرگ اجتماعى است،مى گويد:«اى كسانى كه ايمان آورده ايد!تقواى الهى پيشه كنيد،و سخن حق بگوييد...» . (يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اتَّقُوا اللّهَ وَ قُولُوا قَوْلاً سَدِيداً)

«قول سديد» سخنى است كه همچون يك سد محكم جلو امواج فساد و باطل را مى گيرد.

آيه 71

(آيه 71)اين آيه نتيجۀ«قول سديد»و سخن حق را چنين بيان مى فرمايد:

«تا كارهاى شما را اصلاح كند و گناهانتان را بيامرزد» .

(يُصْلِحْ لَكُمْ أَعْمالَكُمْ وَ يَغْفِرْ لَكُمْ ذُنُوبَكُمْ)

در حقيقت تقوا پايۀ اصلاح زبان و سر چشمۀ گفتار حق است،و گفتار حق يكى از عوامل مؤثر اصلاح اعمال،و اصلاح اعمال سبب آمرزش گناهان است،چرا كه ؛اعمال نيك گناهان را از بين مى برند».(هود114/).

«إِنَّ الْحَسَناتِ يُذْهِبْنَ السَّيِّئاتِ

در پايان آيه مى افزايد:«و هر كس اطاعت خدا و رسولش كند به رستگارى (و پيروزى)عظيمى دست يافته است» .

(وَ مَنْ يُطِعِ اللّهَ وَ رَسُولَهُ فَقَدْ فازَ فَوْزاً عَظِيماً)

چه رستگارى و پيروزى از اين برتر و بالاتر كه اعمال انسان پاك گردد، و گناهانش بخشوده شود و در پيشگاه خدا رو سفيد گردد؟!

آيه 72

(آيه 72)حمل امانت الهی بزرگترین افتخار بشر:این آیه و آیهٔ بعد که آخرین آیات سوره احزاب است مسائل مهمی را که در این سوره در زمینهٔ ایمان،عمل صالح،جهاد،ایثار،عفت،ادب،و اخلاق آمده است تکیل می کند،و نشان

ص: 635

مى دهد كه انسان چگونه داراى موقعيت بسيار ممتازى است كه مى تواند حامل رسالت عظيم الهى باشد.

نخست بزرگترين و مهمترين امتياز انسان را بر تمام جهان خلقت بيان فرموده،مى گويد:«ما امانت(تعهد،تكليف،و ولايت الهيه)را بر آسمانها و زمين و كوهها عرضه داشتيم» .

(إِنّا عَرَضْنَا الْأَمانَةَ عَلَى السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ الْجِبالِ)

«اما آنها(موجودات عظيم و بزرگ عالم خلقت)از حمل آن سر بر تافتند و از آن هراسيدند» .

(فَأَبَيْنَ أَنْ يَحْمِلْنَها وَ أَشْفَقْنَ مِنْها)

بديهى است ابا كردن آنان از سر استكبار نبود بلكه ابا كردن آنها توأم با اشفاق يعنى ترس و هراس آميخته با توجه و خضوع بود.

«اما انسان(اين اعجوبۀ عالم آفرينش جلو آمد و)آن را بر دوش كشيد»! .

(وَ حَمَلَهَا الْإِنْسانُ)

ولى افسوس كه«او بسيار ظالم و جاهل بود»چون قدر اين مقام عظيم را نشناخت و به خود ستم كرد! .

(إِنَّهُ كانَ ظَلُوماً جَهُولاً)

«امانت الهى»همان قابليت تكامل به صورت نامحدود،آميخته با اراده و اختيار،و رسيدن به مقام انسان كامل و بندۀ خاص خدا و پذيرش ولايت الهيه است.

اما منظور از«عرضه داشتن»اين امانت به آسمانها و زمين و كوهها همان مقايسه نمودن است يعنى هنگامى كه اين امانت،با استعداد آنها مقايسه شد آنها به زبان حال و استعداد عدم شايستگى خويش را براى پذيرش اين امانت بزرگ اعلام كردند.

به اين ترتيب آسمانها و زمين و كوهها همه با زبان حال فرياد كشيدند كه حمل اين امانت از عهدۀ ما خارج است.

ولى انسان آن چنان آفريده شده بود كه مى توانست تعهد و مسؤوليت را بر دوش كشد،و ولايت الهيه را پذيرا گردد،و در جادۀ عبوديت و كمال به سوى معبود لايزال سير كند،و اين راه را با پاى خود و با استمداد از پروردگارش بسپرد.

ص: 636

البته اين پذيرش يك پذيرش قراردادى و تشريفاتى نبوده،بلكه پذيرشى است تكوينى بر حسب عالم استعداد.

اما توصيف انسان به«ظلوم»و«جهول»به خاطر فراموش كارى غالب انسانها و ظلم كردن بر خودشان و عدم آگاهى از قدر و منزلت آدمى است،همان كارى كه از آغاز در نسل آدم به وسيلۀ«قابيل»و خط قابليان شروع شد و هم اكنون نيز ادامه دارد.

آيه 73

(آيه 73)اين آيه در حقيقت بيان علت عرضۀ اين امانت به انسان است، بيان اين واقعيت است كه افراد انسان بعد از حمل اين امانت بزرگ الهى به سه گروه تقسيم شدند:منافقان،مشركان و مؤمنان،مى فرمايد:«هدف اين بوده كه خداوند، مردان منافق و زنان منافق،و مردان مشرك و زنان مشرك را عذاب كند و كيفر دهد، و نيز خداوند بر مردان با ايمان و زنان با ايمان رحمت فرستد و خداوند آمرزنده و مهربان است» . (لِيُعَذِّبَ اللّهُ الْمُنافِقِينَ وَ الْمُنافِقاتِ وَ الْمُشْرِكِينَ وَ الْمُشْرِكاتِ وَ يَتُوبَ اللّهُ عَلَى الْمُؤْمِنِينَ وَ الْمُؤْمِناتِ وَ كانَ اللّهُ غَفُوراً رَحِيماً)

«پايان سورۀ احزاب»

ص: 637

جلد 4

مشخصات کتاب

سرشناسه:مکارم شیرازی، ناصر، 1305 -

عنوان قراردادی:تفسیر نمونه .برگزیده

عنوان و نام پديدآور:برگزیده تفسیر نمونه/ تنظیم و تحقیق احمدعلی بابائی؛ زیر نظر مکارم شیرازی.

مشخصات نشر:تهران: دارالکتب الاسلامیه، 1374 - 1376.

مشخصات ظاهری: 5 ج.

شابک:دوره 964-440-046-1 : ؛ ج.1،چاپ پانزدهم: 964-440-041-0 ؛ ج.2، چاپ هفدهم 964-440-042-9 : ؛ ج.3، چاپ پانزدهم 964-440-043-7 : ؛ ج.4، چاپ هفدهم 964-440-044-5 : ؛ ج.5، چاپ شانزدهم: 964-440-045-3

وضعیت فهرست نویسی:برون سپاری

يادداشت:ص. ع. به انگلیسی: Ahmad Alibabaee. A summary of Tafseer - e - Nemoona.

يادداشت:ج. 1-4 (چاپ پانزدهم: 1384).

يادداشت:ج.4 (چاپ هجدهم: 1386).

يادداشت:ج.1- 5 (چاپ شانزدهم: 1384).

يادداشت:ج. 2 - 5 (چاپ هفدهم: 1385).

مندرجات:ج. 1. جزء یکم تا هشتم قرآن مجید.- ج. 2. جزء نهم تا پانزدهم قرآن مجید.- ج. 3. جزء پانزدهم تا بیست و دوم قرآن مجید.- ج. 4. تفسیر سوره های: سبا - فاطر - یس - صافات - ص - زمر - مومن - فصلت - شوری - زخرف - دخان - جاثیه - احقاف - محمد - فتح - حجرات - ق - ذاریات - طور - نجم.- ج. 5. جزء بیست و هفتم تا سی ام قرآن مجید.

موضوع:تفاسیر شیعه -- قرن 14

شناسه افزوده:علی بابائی، احمد، 1344 -

رده بندی کنگره:BP98/م7ت701225 1374

رده بندی دیویی:297/179

شماره کتابشناسی ملی:م 74-1623

اطلاعات رکورد کتابشناسی:ركورد كامل

ص: 1

اشاره

ص: 2

برگزیده

تفسیر نمونه

جلد چهارم

تنظیم و تحقیق احمدعلی بابائی

بسم الله الرحمن الرحیم

فهرست مطالب

ص: 3

ص: 4

فهرست مطالب

ص: 5

فهرست مطالب

ص: 6

فهرست مطالب

ص: 7

فهرست مطالب

ص: 8

فهرست مطالب

ص: 9

فهرست مطالب

ص: 10

فهرست مطالب

ص: 11

فهرست مطالب

ص: 12

فهرست مطالب

ص: 13

فهرست مطالب

ص: 14

فهرست مطالب

ص: 15

فهرست مطالب

ص: 16

فهرست مطالب

ص: 17

ص: 18

پيشگفتار

گزيدۀ تفسير نمونه! بزرگترين سرمايۀ ما مسلمانان قرآن مجيد است.معارف،احكام،برنامۀ زندگى،سياست اسلامى،راه به سوى قرب خدا،همه و همه را در اين كتاب بزرگ آسمانى مى يابيم.

بنابر اين،وظيفۀ هر مسلمان اين است كه با اين كتاب بزرگ دينى خود روز به روز آشناتر شود اين از يكسو.

از سوى ديگر آوازۀ اسلام كه بر اثر بيدارى مسلمين در عصر ما،و بخصوص بعد از انقلاب اسلامى در سراسر جهان پيچيده است،حس كنجكاوى مردم غير مسلمان جهان را براى آشنايى بيشتر به اين كتاب آسمانى برانگيخته است،به همين دليل در حال حاضر از همه جا تقاضاى ترجمه و تفسير قرآن به زبانهاى زندۀ دنيا مى رسد،هر چند متأسفانه جوابگويى كافى براى اين تقاضاها نيست،ولى به هر حال بايد تلاش كرد و خود را آماده براى پاسخگويى به اين تقاضاهاى مطلوب كنيم.

خوشبختانه حضور قرآن در زندگى مسلمانان جهان و بخصوص در محيط كشور ما روز به روز افزايش پيدا مى كند،قاريان بزرگ،حافظان ارجمند،مفسران آگاه

ص: 19

در جامعۀ امروز ما بحمد اللّه كم نيستند،رشتۀ تخصصى تفسير در حوزۀ علميۀ قم به صورت يكى از رشته هاى تخصصى مهم در آمده و متقاضيان بسيارى دارد،درس تفسير نيز از دروس رسمى حوزه ها و از مواد امتحانى است،و در همين راستا «تفسير نمونه»نوشته شد،كه تفسيرى است سليس و روان و در عين حال پر محتوا و ناظر به مسائل روز و نيازهاى زمان،و شايد يكى از دلايل گسترش سريع آن همين اقبال عمومى مردم به قرآن مجيد است.

گر چه براى تهيۀ اين تفسير به اتفاق گروهى از فضلاى گرامى حوزۀ علميه قم (دانشمندان و حجج اسلام آقايان:محمد رضا آشتيانى-محمد جعفر امامى- داود الهامى-اسد اللّه ايمانى-عبد الرسول حسنى-سيد حسن شجاعى-سيد نور اللّه طباطبائى-محمود عبد اللهى-محسن قرائتى و محمد محمدى اشتهاردى)در مدت پانزده سال زحمات زيادى كشيده شد،ولى با توجه به استقبال فوق العاده اى كه از سوى تمام قشرها و حتى برادران اهل تسنن از آن به عمل آمد،تمام خستگى تهيۀ آن بر طرف گشت و اين اميد در دل دوستان بوجود آمد كه ان شاء اللّه اثرى است مقبول در پيشگاه خدا.

متن فارسى اين تفسير دهها بار چاپ و منتشر شده،و ترجمۀ كامل آن به زبان «اردو»در(27)جلد نيز بارها به چاپ رسيده است،و ترجمۀ كامل آن به زبان «عربى»نيز به نام تفسير«الأمثل»اخيرا در بيروت به چاپ رسيد و در نقاط مختلف كشورهاى اسلامى انتشار يافت.

ترجمۀ آن به زبان«انگليسى»هم اكنون دردست تهيه است كه اميدواريم آن هم به زودى در افق مطبوعات اسلامى ظاهر گردد.

بعد از انتشار تفسير نمونه گروه كثيرى خواهان نشر«خلاصۀ»آن شدند.

چرا كه مايل بودند بتوانند در وقت كوتاهتر و با هزينۀ كمتر به محتواى اجمالى آيات،و شرح فشرده اى آشنا شوند،و در بعضى از كلاسهاى درسى كه تفسير قرآن مورد توجه است به عنوان متن درسى از آن بهره گيرى شود.

ص: 20

اين درخواست مكرّر،ما را بر آن داشت كه به فكر تلخيص تمام دورۀ(27)جلدى تفسير نمونه،در پنج جلد بيفتيم ولى اين كار آسانى نبود، مدتى در بارۀ آن مطالعه و برنامه ريزى شد و بررسيهاى لازم به عمل آمد تا اين كه فاضل محترم جناب مستطاب آقاى احمد-على بابائى كه سابقۀ فعاليت و پشتكار و حسن سليقۀ ايشان در تهيۀ«فهرست موضوعى تفسير نمونه»بر ما روشن و مسلّم بود عهده دار انجام اين مهمّ گرديد و در مدت سه سال كار مستمر شبانه روزى اين مهمّ به وسيلۀ ايشان انجام گرديد.

اينجانب نيز با فكر قاصر خود كرارا بر نوشته هاى ايشان نظارت كردم و در مواردى كه نياز به راهنمايى بود به اندازۀ توانايى مسائل لازم را تذكر دادم،و در مجموع فكر مى كنم بحمد اللّه اثرى ارزنده و پربار به وجود آمده كه هم قرآن با ترجمۀ سليس را در بردارد و هم تفسير فشرده و گويايى،براى كسانى كه مى خواهند با يك مراجعۀ سريع از تفسير آيات آگاه شوند،مى باشد.

و نام آن برگزيدۀ تفسير نمونه نهاده شد.

و من به نوبۀ خود از زحمات بى دريغ ايشان تشكر و قدردانى مى كنم، اميدوارم اين خلاصه و فشرده كه گزيده اى است از قسمتهاى حساس،و حديث مجملى از آن مفصل،نيز مورد قبول اهل نظر و عموم قشرهاى علاقه مند به قرآن گردد و ذخيره اى براى همۀ ما در«يوم الجزاء»باشد.

قم-حوزۀ علميه ناصر مكارم شيرازى 13 رجب 1414 روز ميلاد مسعود امير مؤمنان حضرت على عليه السّلام مطابق با 1372/10/6

ص: 21

ص: 22

ادامۀ جزء 22

سورۀ سبأ[34]

اشاره

اين سوره در«مكّه»نازل شده و داراى 54 آيه است

محتواى سوره:

بحثهاى اين سوره-كه به مناسبت شرح سرگذشت قوم «سبأ»به نام«سبا»ناميده شده-ناظر به پنج مطلب است:

1-«مسألۀ توحيد»و قسمتى از نشانه هاى خداوند در عالم هستى،و صفات پاك او از جمله«توحيد»«ربوبيّت»و«الوهيّت».

2-«مسألۀ معاد»كه از همۀ مسائل در اين سوره بيشتر مطرح شده.

3-«مسألۀ نبوت انبياى پيشين و مخصوصا پيامبر اسلام»و پاسخ به بهانه جوئيهاى دشمنان در بارۀ او،و بيان پاره اى از معجزات انبياى سلف.

4-بيان بخشى از نعمتهاى بزرگ خداوند و سرنوشت شكرگزاران و كفران كنندگان،ضمن بيان گوشه اى از زندگى سليمان و قوم سبا.

5-دعوت به تفكر و انديشه و ايمان و عمل صالح.

فضيلت تلاوت سوره:

در حديثى از پيامبر اسلام صلّى اللّه عليه و اله چنين مى خوانيم:

«كسى كه سورۀ سبأ را بخواند در قيامت تمام انبيا و رسولان رفيق و همنشين او خواهند بود،و همگى با او مصافحه مى كنند».

در حديث ديگرى از امام صادق عليه السّلام چنين نقل شده است:«كسى كه دو سوره اى را كه با حمد آغاز مى شود(سورۀ سبأ و فاطر)در يك شب بخواند،تمام آن

ص: 23

شب را در حفظ و حراست الهى خواهد بود،و اگر آن دو را در روز بخواند هيچ مكروهى به او نمى رسد،و آن قدر از خير دنيا و آخرت به او داده مى شود كه هرگز به قلبش خطور نكرده،و فكر و آرزويش به آن نرسيده است»! مسلما اين پاداشهاى عظيم نصيب كسانى نمى شود كه تنها به خواندن و لقلقۀ زبان قناعت كنند،بلكه خواندن بايد مقدمه اى باشد براى انديشيدن كه آن نيز انگيزۀ عمل است.

بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ به نام خداوند بخشندۀ بخشايشگر

آيه 1

(آيه 1)-او مالك همه چيز و عالم به همه چيز است:پنج سوره از سوره هاى قرآن مجيد با حمد پروردگار شروع مى شود كه در سه سوره،حمد و ستايش خداوند به خاطر آفرينش آسمان و زمين و موجودات ديگر است(سورۀ سبأ،فاطر،و انعام).

و در يك سوره(سورۀ كهف)اين حمد و ستايش به خاطر نزول قرآن بر قلب پاك پيامبر صلّى اللّه عليه و اله مى باشد.

در حالى كه در سورۀ حمد تعبير جامعى شده كه همۀ اين امور را در بر مى گيرد «الْحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ الْعالَمِينَ» .

به هر حال سخن در آغاز سورۀ«سبأ»از حمد و سپاس خداست به خاطر مالكيت و حاكميت او در دنيا و آخرت.

مى فرمايد:«حمد مخصوص خداوندى است كه تمام آنچه در آسمانها و زمين است از آن اوست» (الْحَمْدُ لِلّهِ الَّذِي لَهُ ما فِي السَّماواتِ وَ ما فِي الْأَرْضِ) .

«و نيز حمد و سپاس براى او در سراى آخرت است» (وَ لَهُ الْحَمْدُ فِي الْآخِرَةِ) .

چرا كه هر نعمتى،و هر فايده و بركتى،و هر خلقت موزون و شگرف و عجيبى،همه تعلق به ذات پاك او دارد.

بنابر اين هر كس در اين عالم مدح و ستايشى از چيزى كند اين حمد و ستايش سر انجام به ذات پاك او بر مى گردد،و به گفتۀ شاعر:

ص: 24

به جهان خرّم از آنم كه جهان خرّم از اوست عاشقم بر همه عالم،كه همه عالم از اوست و در پايان آيه مى افزايد:«و او حكيم و خبير است» (وَ هُوَ الْحَكِيمُ الْخَبِيرُ) .

بر اساس حكمت بالغۀ اوست كه اين نظام عجيب بر جهان حكومت مى كند، و بر اساس علم و آگاهى اوست كه هر چيز به جاى خود قرار گرفته،و هر موجودى آنچه را كه نياز دارد در اختيار دارد.

اين حمد نه تنها از زبان انسانها و فرشتگان است كه از تمام ذرات جهان هستى نيز زمزمۀ حمد و تسبيح او به گوش هوش مى رسد،هيچ موجودى نيست جز اين كه حمد و تسبيح او مى گويد.

آيه 2

(آيه 2)-اين آيه به شرح گوشه اى از علم بى پايان پروردگار به تناسب توصيف خداوند به«حكيم»و«خبير»در آيۀ قبل پرداخته،چنين مى گويد:«آنچه را در زمين فرو مى رود و آنچه را از آن خارج مى شود مى داند» (يَعْلَمُ ما يَلِجُ فِي الْأَرْضِ وَ ما يَخْرُجُ مِنْها) .

آرى!او از تمام قطرات باران و امواج سيلاب كه در اعماق زمين فرو مى روند و به طبقۀ نفوذ ناپذير مى رسند و در آنجا متمركز و براى انسانها ذخيره مى شوند آگاه است.

او از دانه هاى گياهان كه در زمين فرو مى روند و روزى به درخت سرسبز يا گياه پر طراوتى تبديل مى گردند با خبر است.

از ريشه هاى درختان به هنگامى كه در جستجوى آب و غذا به اعماق زمين پيشروى مى كنند.

از امواج الكتريسته،از گازهاى مختلف و ذرات هوا كه به داخل زمين نفوذ مى كنند،و نيز از گنجها و دفينه ها و اجساد مردگان اعم از انسانها و غير انسانها كه در اين زمين گسترده دفن مى شوند،آرى از همۀ اينها با خبر است.

همچنين از گياهانى كه از زمين خارج مى شوند،از انسانها كه از آن برخاسته اند،از چشمه هايى كه از آن مى جوشد،از گازهايى كه از آن بر مى خيزد،از

ص: 25

آتشفشانهايى كه از آن زبانه مى كشد،و خلاصه از تمام موجوداتى كه از اعماق زمين بيرون مى ريزند،اعم از آنچه ما مى دانيم و نمى دانيم،او از همۀ آنها مطلع و آگاه است.

سپس مى افزايد:«او از آنچه از آسمان نازل مى شود و يا به آسمان بالا مى رود باخبر است» (وَ ما يَنْزِلُ مِنَ السَّماءِ وَ ما يَعْرُجُ فِيها) .

از دانه هاى باران،از اشعۀ حيات بخش خورشيد،از امواج نيرومند وحى و شرايع آسمانى،از فرشتگانى كه براى ابلاغ رسالت يا انجام مأموريتهاى ديگر به زمين نزول مى كنند،از اشعۀ كيهانى كه از ماوراء جوّ به زمين نازل مى شود،از شهابها و سنگريزه هاى سرگردان فضا كه به سوى زمين جذب مى شوند،او از همۀ اينها مطلع است.

و نيز از اعمال بندگان كه به آسمان عروج مى كند،از فرشتگانى كه پس از اداى رسالت خود به آسمان باز مى گردند،از شياطينى كه براى استراق سمع به آسمانها مى روند،از بخارهايى كه از دريا بر مى خيزد و بر فراز آسمان ابرها را تشكيل مى دهد،از آهى كه از دل مظلومى بر مى خيزد و به آسمان صعود مى كند،آرى از همۀ اينها آگاه است.

و در پايان مى افزايد:«اوست مهربان و آمرزنده» (وَ هُوَ الرَّحِيمُ الْغَفُورُ) .

آيه 3

(آيه 3)-به پروردگار سوگند قيامت خواهد آمد! آيات گذشته در عين اين كه از توحيد و صفات خدا سخن مى گفت زمينه ساز مسألۀ معاد بود،زيرا بحث معاد جز از طريق علم بى پايان حق حل نمى شود.

لذا آيه مى گويد:«و كافران گفتند:(اين دروغ است كه قيامتى در پيش داريم) هرگز قيامت به سراغ ما نمى آيد»! (وَ قالَ الَّذِينَ كَفَرُوا لا تَأْتِينَا السّاعَةُ) .

آنها مى خواستند از اين طريق آزادى عمل پيدا كنند و هر كارى از دستشان ساخته است-به اين اميد كه حساب و كتاب و عدل و دادى در كار نيست- انجام دهند.

اما از آنجا كه دلائل قيامت روشن است قرآن با يك جملۀ قاطع و به صورت

ص: 26

بيان نتيجه به پيامبر صلّى اللّه عليه و اله مى گويد:«بگو:آرى،به پروردگارم سوگند كه قيامت به سراغ همۀ شما خواهد آمد» (قُلْ بَلى وَ رَبِّي لَتَأْتِيَنَّكُمْ) .

تكيه روى كلمۀ«ربّ»به خاطر اين است كه قيامت از شؤون ربوبيّت است، چگونه ممكن است خداوند مالك و مربى انسانها باشد و آنها را در مسير تكامل پيش ببرد اما نيمه كاره رها كند و با مرگ همه چيز پايان گيرد! و از آنجا كه يكى از اشكالات مخالفان معاد اين بوده كه به هنگام خاك شدن بدن انسان،و پراكنده شدن اجزاى آن در اطراف زمين،چه كسى مى تواند آنها را بشناسد و جمع كند و به زندگى نوين بازگرداند؟از سوى ديگر چه كسى مى تواند آنها را بشناسد و جمع كند و به زندگى نوين باز گرداند؟از سوى ديگر چه كسى مى تواند حساب اين همه اعمال بندگان را در نهان و آشكار و درون و برون نگاه دارد و به موقع به اين حسابها برسد؟لذا در دنبالۀ آيه اضافه مى كند:«او از تمام امور پنهانى باخبر است و به اندازۀ سنگينى ذره اى در تمام آسمانها و نه در زمين از حوزۀ علم بى پايان او بيرون نخواهد بود» (عالِمِ الْغَيْبِ لا يَعْزُبُ عَنْهُ مِثْقالُ ذَرَّةٍ فِي السَّماواتِ وَ لا فِي الْأَرْضِ) .

«و نه كوچكتر از ذره،و نه بزرگتر از آن،مگر اين كه همۀ اينها در كتاب مبين ثبت و ضبط است» (وَ لا أَصْغَرُ مِنْ ذلِكَ وَ لا أَكْبَرُ إِلاّ فِي كِتابٍ مُبِينٍ) .

آيه 4

(آيه 4)-سپس ضمن دو آيه هدف قيام قيامت را بيان مى كند،و يا به تعبير ديگر دليل بر لزوم چنين عالمى را بعد از جهان كنونى در برابر منكران شرح داده، مى فرمايد:«هدف اين است آنها را كه ايمان آورده اند و عمل صالح انجام داده اند پاداش دهد» (لِيَجْزِيَ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحاتِ) .

آرى«براى آنها مغفرت و روزى پرارزشى است» (أُولئِكَ لَهُمْ مَغْفِرَةٌ وَ رِزْقٌ كَرِيمٌ) .

آيا اگر مؤمنان صالح العمل به پاداش خود نرسند اصل عدالت كه از اساسى ترين اصول خلقت است تعطيل نمى گردد؟

آيه 5

(آیه5)-و از آنجا که بخش دیگر عدالت در مورد مجازات گنهکاران و مجرمان است در این آیه می افزاید:«و کسانی که سعی در (تکذیب) آیات ما

ص: 27

داشتند،و گمان كردند از حوزۀ قدرت ما مى توانند بگريزند،عذابى بد و دردناك خواهند داشت» (وَ الَّذِينَ سَعَوْا فِي آياتِنا مُعاجِزِينَ أُولئِكَ لَهُمْ عَذابٌ مِنْ رِجْزٍ أَلِيمٌ) .

آيه 6

(آيه 6)-عالمان،دعوت تو را حق مى دانند:در آيات گذشته سخن از بى خبران كوردلى بود كه قاطعانه معاد را با آن همه دلائل،انكار مى كردند.

به همين مناسبت در اين آيه سخن از عالمان و انديشمندانى مى گويد كه به تصديق آيات الهى و تشويق ديگران به پذيرش آن مى پردازند،مى فرمايد:«كسانى كه به ايشان علم داده شده،آنچه را از سوى پروردگارت بر تو نازل شده حق مى دانند كه به راه خداوند عزيز و حميد هدايت مى كند» (وَ يَرَى الَّذِينَ أُوتُوا الْعِلْمَ الَّذِي أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ هُوَ الْحَقَّ وَ يَهْدِي إِلى صِراطِ الْعَزِيزِ الْحَمِيدِ) .

(الَّذِينَ أُوتُوا الْعِلْمَ) همۀ دانشمندان و انديشمندان را در هر عصر و هر زمان و مكان در بر مى گيرد.

امروز كتابهاى مختلفى از سوى دانشمندان غربى و شرقى در بارۀ اسلام و قرآن تأليف يافته كه در آنها اعترافات بسيار گويا و روشنى بر عظمت اسلام و صدق آيۀ فوق ديده مى شود.

آيه 7

(آيه 7)-در اين آيه بار ديگر به مسألۀ قيامت و رستاخيز باز مى گردد و بحثهاى گذشته را به صورت ديگرى تكميل مى كند،مى فرمايد:«و كافران گفتند:

آيا مردى را به شما نشان دهيم كه خبر مى دهد هنگامى كه همگى خاك شديد و ذرات بدن شما از يكديگر جدا شد و هر يك در گوشه اى قرار گرفت(و يا شايد جزء بدن حيوان يا انسان ديگرى شد)بار ديگر به آفرينش تازه اى باز مى گرديد»؟! (وَ قالَ الَّذِينَ كَفَرُوا هَلْ نَدُلُّكُمْ عَلى رَجُلٍ يُنَبِّئُكُمْ إِذا مُزِّقْتُمْ كُلَّ مُمَزَّقٍ إِنَّكُمْ لَفِي خَلْقٍ جَدِيدٍ) .

به نظر مى رسد اصرار آنها بر مسألۀ انكار معاد از دو امر سر چشمه گرفته، نخست اين كه:چنين مى پنداشتند معادى كه پيامبر اسلام صلّى اللّه عليه و اله مطرح مى كرد(معاد جسمانى)مطلبى است آسيب پذير! ديگر اين كه اعتقاد به معاد و يا حتى قبول احتمالى آن به هر حال در انسان

ص: 28

ايجاد مسؤوليت و تعهد مى كند،و اين مطلبى بود كه براى سردمداران كفر سخت خطرناك محسوب مى شد.

آيه 8

(آيه 8)-و عجب اين كه آنها اين سخن را دليل بر دروغگويى و يا جنون گوينده اش مى گرفتند،و مى گفتند:«آيا او بر خدا دروغ بسته؟يا نوعى جنون دارد»؟ (أَفْتَرى عَلَى اللّهِ كَذِباً أَمْ بِهِ جِنَّةٌ) .و گر نه آدم راستگو و عاقل چگونه ممكن است لب به چنين سخنى بگشايد؟! ولى قرآن به طرز قاطعى به آنها چنين پاسخ مى گويد:چنين نيست نه او ديوانه است و نه دروغگو«بلكه آنها كه ايمان به آخرت ندارند(هم اكنون)در عذاب و گمراهى دورى هستند» (بَلِ الَّذِينَ لا يُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ فِي الْعَذابِ وَ الضَّلالِ الْبَعِيدِ) .چه گمراهى از اين آشكارتر كه انسان منكر معاد شود.

به راستى اگر زندگى محدود به همين چند روز عمر دنيا بود تصور مرگ براى هر انسانى كابوس وحشتناكى مى شد به همين دليل منكران معاد هميشه در يك نوع نگرانى جانكاه و عذاب اليم به سر مى برند در حالى كه مؤمنان به معاد مرگ را دريچه اى به سوى جهان بقا،و وسيله اى براى شكسته شدن قفس و آزادى از اين زندان مى شمرند.

آيه 9

(آيه 9)-سپس به دليل ديگرى پيرامون معاد،دليلى توأم با تهديد غافلان لجوج،پرداخته چنين مى گويد:«آيا به آنچه پيش رو و پشت سر آنان از آسمان و زمين قرار گرفته نگاه نكردند»؟ (أَ فَلَمْ يَرَوْا إِلى ما بَيْنَ أَيْدِيهِمْ وَ ما خَلْفَهُمْ مِنَ السَّماءِ وَ الْأَرْضِ) .

اين آسمان با اين همه اختران ثابت و سيار و همچنين اين زمين با تمام موجودات زنده و بركات و مواهبش،گوياترين دليل بر قدرت آفريدگار است.

اين همان«برهان قدرت»است كه در آيات ديگر قرآن در برابر منكران معاد به آن استدلال شده از جمله در آيۀ 82 سورۀ يس و آيۀ 99 سورۀ اسراء.

در ضمن،اين جمله مقدمه اى است براى تهديد اين گروه متعصب تيره دل كه اصرار دارند چشم به روى همۀ حقايق ببندند،لذا به دنبال آن مى فرمايد:«اگر ما

ص: 29

بخواهيم به زمين دستور مى دهيم پيكر آنها را در خود فرو برد»زلزله اى ايجاد شود، زمين شكاف بردارد و در ميان آن دفن گردند! (إِنْ نَشَأْ نَخْسِفْ بِهِمُ الْأَرْضَ) .

«و يا(اگر بخواهيم)فرمان مى دهيم قطعات سنگهاى آسمانى بر آنها فرو بارد»و خودشان و خانه و زندگيشان را در هم بكوبد (أَوْ نُسْقِطْ عَلَيْهِمْ كِسَفاً مِنَ السَّماءِ) .

آرى«در اين موضوع،نشانۀ روشنى است(بر قدرت خداوند و توانايى او بر همه چيز،اما براى هر بنده اى كه به سوى خدا بازگردد»و فكر و انديشۀ خود را به كار گيرد (إِنَّ فِي ذلِكَ لَآيَةً لِكُلِّ عَبْدٍ مُنِيبٍ) .

ما كه از هر سو در قبضۀ قدرت او قرار داريم چگونه مى توانيم توانائيش را بر معاد انكار كنيم!و يا چگونه مى توانيم از حوزۀ حكومت او فرار نمائيم.

آيه 10

(آيه 10)-مواهب بزرگ خدا بر داود!از آنجا كه در آيۀ قبل سخن از«عبد منيب»و بندۀ توبه كار بود و مى دانيم اين توصيف در بعضى از آيات قرآن(ص24/) براى داود پيامبر ذكر شده است؛چه بهتر كه گوشه اى از حال اين پيامبر بزرگ و فرزندش سليمان به عنوان يك الگو بازگو شود و بحث گذشته تكميل گردد.

ضمنا هشدارى باشد براى همۀ كسانى كه نعمتهاى خدا را به دست فراموشى مى سپرند و به هنگامى كه بر اريكۀ قدرت مى نشينند خدا را بنده نيستند.

آيه مى گويد:«ما به داود از فضل خود نعمتى بزرگ بخشيديم» (وَ لَقَدْ آتَيْنا داوُدَ مِنّا فَضْلاً) .

بعد از اين اشارۀ سر بسته به شرح آن مى پردازد و قسمتى از فضائل معنوى و بخشى از فضيلتهاى مادى داود را بدين گونه شرح مى دهد:ما گفتيم«اى كوهها! با داود هم صدا شويد و همچنين شما اى پرندگان با او هم آواز گرديد»و هر گاه او ذكر و تسبيح خدا مى گويد زمزمه را سر دهيد (يا جِبالُ أَوِّبِي مَعَهُ وَ الطَّيْرَ) .

در روايتى از امام صادق عليه السّلام مى خوانيم:«داود به سوى دشت و بيابان خارج شد،و هنگامى كه زبور را تلاوت مى كرد هيچ كوه و سنگ و پرنده اى نبود مگر اين كه با او هم صدا مى شد».

ص: 30

بعد از ذكر اين فضيلت معنوى به ذكر يك فضيلت مادّى پرداخته،مى گويد:

«و ما آهن را براى او نرم كرديم» (وَ أَلَنّا لَهُ الْحَدِيدَ) .

ظاهر آيه اين است كه،نرم شدن آهن در دست داود به فرمان الهى و به صورت اعجاز انجام مى گرفت.

در حديثى آمده است كه خداوند به داود وحى فرستاد«تو بندۀ خوبى هستى جز اين كه از بيت المال ارتزاق مى كنى،داود چهل روز گريه كرد(و از خدا راه حلى خواست)خداوند آهن را براى او نرم كرد،و هر روز زرهى مى ساخت...

و به اين وسيله از بيت المال بى نياز شد».

آيه 11

(آيه 11)-اين آيه شرحى براى زره ساختن داود و فرمان بسيار پر معنى پروردگار در اين زمينه است،مى گويد:ما به او گفتيم«زرههاى كامل بساز، و حلقه هاى آنها را به اندازه و متناسب كن» (أَنِ اعْمَلْ سابِغاتٍ وَ قَدِّرْ فِي السَّرْدِ) .

در واقع خداوند به داود دستورى مى دهد كه بايد سرمشقى براى همه صنعتگران و كارگران با ايمان جهان باشد،دستور محكم كارى و رعايت دقت در كيفيت و كميت در مصنوعات،آن چنان كه مصرف كنندگان به خوبى و راحتى بتوانند از آن استفاده كنند،و از استحكام كامل برخوردار باشد.

و در پايان آيه داود و خاندانش را مخاطب ساخته،مى گويد:«عمل صالح به جا آوريد كه من نسبت به آنچه انجام مى دهيد بصير و بينا هستم» (وَ اعْمَلُوا صالِحاً إِنِّي بِما تَعْمَلُونَ بَصِيرٌ) .

هدف ساختن زره و كسب درآمد نيست،هدف عمل صالح است،و اينها وسيله اى است در آن مسير كه هم داود از آن بهره مى گرفت و هم خاندان و قومش.

آيه 12

(آيه 12)-حشمت سليمان و مرگ عبرت انگيز او!به دنبال بحث از مواهبى كه خدا به داود داده بود سخن را به فرزندش سليمان مى كشاند،و از سه موهبت بزرگ-كه از عوامل مهم ادارۀ يك كشور پهناور است-بحث مى كند،مى فرمايد:

«و براى سليمان باد را مسخّر ساختيم كه صبحگاهان مسير يك ماه را مى پيمود و عصرگاهان مسير يك ماه را»! (وَ لِسُلَيْمانَ الرِّيحَ غُدُوُّها شَهْرٌ وَ رَواحُها شَهْرٌ) .

ص: 31

جالب اين كه براى پدر جسم خشن و فوق العاده محكمى يعنى آهن را مسخّر مى كند و براى فرزند موجود بسيار لطيف!ولى هر دو كار سازنده و اعجاز آميزند.

در اين كه باد چگونه دستگاه سليمان(كرسى يا فرش او را)به حركت در مى آورد،بر ما روشن نيست،همين قدر مى دانيم هيچ چيز در برابر قدرت خدا مشكل و پيچيده نمى باشد.

سپس به دومين موهبت الهى نسبت به سليمان اشاره كرده،مى گويد:«و براى او چشمۀ مس(مذاب)را روان ساختيم»! (وَ أَسَلْنا لَهُ عَيْنَ الْقِطْرِ) .

چگونگى اين امر نيز دقيقا بر ما روشن نيست،همين اندازه مى دانيم كه از الطاف الهى در بارۀ اين پيامبر بزرگ بود.

و بالأخره به بيان سومين موهبت پروردگار نسبت به سليمان يعنى تسخير گروه عظيمى از جن پرداخته،چنين مى گويد:«و گروهى از جن پيش روى او به اذن پروردگار برايش كار مى كردند» (وَ مِنَ الْجِنِّ مَنْ يَعْمَلُ بَيْنَ يَدَيْهِ بِإِذْنِ رَبِّهِ) .

«و هرگاه كسى از آنها از فرمان ما سرپيچى مى كرد او را با آتش سوزان مجازات مى كرديم» (وَ مَنْ يَزِغْ مِنْهُمْ عَنْ أَمْرِنا نُذِقْهُ مِنْ عَذابِ السَّعِيرِ) .

آيه 13

(آيه 13)-در اين آيه به بخشى از كارهاى مهم توليدى گروه جن كه به فرمان سليمان انجام مى دادند اشاره كرده،چنين مى گويد:«سليمان هر چه مى خواست از معبدها،و تمثالها،و ظرفهاى بزرگ غذا كه همچون حوض هاى بزرگ بود، و ديگهاى عظيم ثابت براى او تهيه مى كردند» (يَعْمَلُونَ لَهُ ما يَشاءُ مِنْ مَحارِيبَ وَ تَماثِيلَ وَ جِفانٍ كَالْجَوابِ وَ قُدُورٍ راسِياتٍ) .

كه بخشى از آنها مربوط به مسائل معنوى و عبادى بود،و بخشى با نيازهاى جسمانى انسانها و جمعيت عظيم لشكريان و كارگزارانش تناسب داشت.

در پايان آيه،بعد از ذكر اين مواهب خداوند خطاب به دودمان حضرت داود كرده،مى فرمايد:«اى آل داود!شكرگزارى كنيد» (اعْمَلُوا آلَ داوُدَ شُكْراً) .

«اما عدۀ كمى از بندگان من شكرگزارند»! (وَ قَلِيلٌ مِنْ عِبادِيَ الشَّكُورُ) .

منظور از شكرگزارى در اينجا«شكر در عمل»است يعنى؛استفاده از مواهب

ص: 32

در مسير همان اهدافى كه به خاطر آن آفريده و اعطا شده اند،و مسلم است كسانى كه مواهب الهى را عموما در جاى خود به كار گيرند اندكى بيش نيستند.

آيه 14

(آيه 14)-اين آيه كه در عين حال آخرين سخن پيرامون«سليمان»در اينجا است،از مرگ عجيب و عبرت انگيز اين پيامبر بزرگ خدا سخن مى گويد،و اين واقعيت را روشن مى سازد كه پيامبر با آن عظمت،و حكمرانى با آن قدرت و ابهت، چگونه به آسانى جان به جان آفرين سپرد.

مى فرمايد:«هنگامى كه مرگ را براى سليمان مقرر كرديم كسى مردم را از مرگ او آگاه نساخت،مگر جنبنده اى از زمين كه عصاى او را مى خورد»تا عصا شكست و پيكر سليمان فرو افتاد (فَلَمّا قَضَيْنا عَلَيْهِ الْمَوْتَ ما دَلَّهُمْ عَلى مَوْتِهِ إِلاّ دَابَّةُ الْأَرْضِ تَأْكُلُ مِنْسَأَتَهُ) .

لذا بعد از آن مى افزايد:«هنگامى كه سليمان فرو افتاد جنيان فهميدند كه اگر از غيب آگاه بودند در عذاب خواركننده باقى نمى ماندند» (فَلَمّا خَرَّ تَبَيَّنَتِ الْجِنُّ أَنْ لَوْ كانُوا يَعْلَمُونَ الْغَيْبَ ما لَبِثُوا فِي الْعَذابِ الْمُهِينِ) .

يعنى؛تا آن زمان گروه جن از مرگ سليمان آگاه نبودند و فهميدند كه اگر از اسرار غيب آگاه بودند در اين مدت در زحمت و رنج كارهاى سنگين باقى نمى ماندند.

آيه 15

(آيه 15)-تمدن درخشانى كه بر اثر كفران بر باد رفت! بعد از بيان نعمتهاى مهمى كه خداوند به داود و سليمان ارزانى داشت، و قيام اين دو پيامبر به وظيفه شكرگزارى،سخن از قوم ديگرى به ميان مى آورد كه در نقطۀ مقابل آنها قرار داشتند،قومى بودند كه خدا انواع نعمتها را به آنها بخشيد، ولى راه كفران را در پيش گرفتند،و آنها«قوم سبا»بودند.

قرآن مجيد سرگذشت عبرت انگيز آنها را ضمن پنج آيه بيان كرده،نخست مى گويد:«براى قوم سبا در محل سكونتشان نشانه اى(از قدرت الهى)بود» (لَقَدْ كانَ لِسَبَإٍ فِي مَسْكَنِهِمْ آيَةٌ) .

معروف اين است كه«سبا»نام پدر اعراب«يمن»است،ولى ممكن است سبا

ص: 33

در ابتدا نام كسى بوده،سپس تمام فرزندان و قوم او به آن نام ناميده شده اند،و بعد اين اسم به سرزمين آنها نيز منتقل گرديده.

سپس قرآن به شرح اين آيت الهى كه در اختيار قوم سبا قرار داشت پرداخته چنين مى گويد:«دو باغ(بزرگ)بود از طرف راست و چپ» (جَنَّتانِ عَنْ يَمِينٍ وَ شِمالٍ) .

ماجرا چنين بود كه قوم سبا توانستند با سدّ عظيمى كه در ميان كوههاى مهم آن ناحيه بر پا ساختند سيلابهاى فراوانى را در پشت آن سد عظيم ذخيره كنند،و به اين ترتيب سرزمينهاى وسيع و گسترده اى را زير كشت درآورند.

سپس مى افزايد:ما به آنها گفتيم«از روزى پروردگارتان بخوريد و شكر او را به جا آوريد» (كُلُوا مِنْ رِزْقِ رَبِّكُمْ وَ اشْكُرُوا لَهُ) .

«شهرى است پاكيزه و پروردگارى آمرزنده و مهربان» (بَلْدَةٌ طَيِّبَةٌ وَ رَبٌّ غَفُورٌ) .

از نظر نعمتهاى مادى هوايى پاك و نسيمى فرح افزا داشت،و سرزمينى حاصلخيز و درختانى پربار و اما از نظر نعمت معنوى غفران خداوند شامل حال آنها بود،از تقصير و كوتاهى آنها صرف نظر مى كرد،و آنها را مشمول عذاب و سرزمينشان را گرفتار بلا نمى ساخت.

آيه 16

(آيه 16)-اما اين ناسپاس مردم از بوتۀ آزمايش سالم بيرون نيامدند؛لذا مى فرمايد:«آنها از خدا روى گردان شدند» (فَأَعْرَضُوا) .

نعمتهاى خدا را ناچيز شمردند،عمران و آبادى و امنيت را ساده انگاشتند، از ياد حق غافل شدند،و مست نعمت گشتند.

اينجا بود كه شلاق مجازات بر پيكر آنها نواخته شد،چنانكه قرآن مى گويد:

«پس ما سيل وحشتناك و بنيان كن را بر آنها فرستاديم»و سرزمين آباد آنها به ويرانه اى مبدّل شد (فَأَرْسَلْنا عَلَيْهِمْ سَيْلَ الْعَرِمِ) .

سپس قرآن وضع بازپسين اين سرزمين را چنين توصيف مى كند:«ما دو باع وسيع و پرنعمت آنها را به دو باغ بى ارزش با ميوه هاى تلخ و درختان بى مصرف

ص: 34

شوره گز و اندكى از درخت سدر مبدل ساختيم» (وَ بَدَّلْناهُمْ بِجَنَّتَيْهِمْ جَنَّتَيْنِ ذَواتَيْ أُكُلٍ خَمْطٍ وَ أَثْلٍ وَ شَيْءٍ مِنْ سِدْرٍ قَلِيلٍ) .

تو خود حديث مفصل بخوان از اين مجمل،كه چه بر سر آنها و سرزمين آبادشان آمد!

آيه 17

(آيه 17)-در اين آيه به عنوان يك نتيجه گيرى با صراحت مى گويد:«اين كيفر را به خاطر كفرانشان به آنها داديم» (ذلِكَ جَزَيْناهُمْ بِما كَفَرُوا) .

اما براى اين كه تصور نشود اين سرنوشت مخصوص به اين گروه بود،بلكه عموميت آن نسبت به همۀ كسانى كه داراى اعمال مشابهى هستند مسلم است چنين مى افزايد:«و آيا جز كفران كننده را كيفر مى دهيم»؟ (وَ هَلْ نُجازِي إِلاَّ الْكَفُورَ) .

آيه 18

(آيه 18)-چنان آنها را متلاشى كرديم كه ضرب المثل شدند! در اين آيه شرح و تفصيل بيشترى پيرامون قوم سبأ مى دهد،به گونه اى كه براى هر شنونده درسى است بسيار مهم و آموزنده.

مى فرمايد:سرزمين آنها را تا آن حد آباد كرديم كه نه تنها شهرهايشان را غرق نعمت ساختيم بلكه«ميان آنها و سرزمينهايى را كه بركت به آن داده بوديم شهرها و آباديهايى آشكار قرار داديم» (وَ جَعَلْنا بَيْنَهُمْ وَ بَيْنَ الْقُرَى الَّتِي بارَكْنا فِيها قُرىً ظاهِرَةً) .

در حقيقت در ميان آنها و سرزمين مبارك آباديهاى متصل و زنجيره اى وجود داشت،و فاصلۀ اين آباديها به اندازه اى كم بود كه از هر يك ديگرى را مى ديدند.

-و اين است معنى«قرى ظاهرة»؛آباديهاى آشكار.

منظور از«سرزمينهاى مبارك»«صنعاء»يا«مأرب»مى باشد كه هر دو در منطقۀ يمن واقع شده است.

ولى از آنجا كه تنها عمران كافى نيست،و شرط مهم و اساسى آن«امنيت» است اضافه مى كند:«ما در ميان اين آباديها فاصله هاى مناسب و نزديك مقرّر كرديم» (وَ قَدَّرْنا فِيهَا السَّيْرَ) .

ص: 35

و به آنها گفتيم:«در ميان اين قريه ها شبها و روزها در امنيت كامل مسافرت كنيد» (سِيرُوا فِيها لَيالِيَ وَ أَيّاماً آمِنِينَ) .

آيه 19

(آيه 19)-اما اين مردم ناسپاس گرفتار غرور و غفلت شدند،از مسير حق منحرف شده و به دستورات الهى بى اعتنا گرديدند.

از جمله تقاضاهاى جنون آميز آنها اين بود كه از خداوند تقاضا كردند در ميان سفرهاى آنها فاصله افكند،«پس گفتند:پروردگارا!ميان سفرهاى ما دورى بيفكن»تا بينوايان نتوانند دوش به دوش اغنيا سفر كنند! (فَقالُوا رَبَّنا باعِدْ بَيْنَ أَسْفارِنا) .

منظورشان اين بود كه در ميان اين قريه هاى آباد فاصله اى بيفتد و بيابانهاى خشكى پيدا شود،به اين جهت كه اغنيا و ثروتمندان مايل نبودند افراد كم درآمد همانند آنها سفر كنند،و به هر جا مى خواهند بى زاد و توشه و مركب بروند!گويى سفر از افتخارات آنها و نشانۀ قدرت و ثروت بود.

به هر حال«آنها(با اين عملشان)به خودشان ستم كردند» (وَ ظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ) .

آرى!اگر فكر مى كردند به ديگران ستم مى كردند در اشتباه بودند،خنجرى برداشته بودند و سينۀ خود را مى شكافتند.

چه تعبير جالبى!قرآن به دنبال اين جمله كه در بارۀ سرنوشت دردناك آنها بيان مى كند،مى گويد:چنان آنها را مجازات كرديم،و زندگيشان را در هم پيچيديم كه«آنها را سرگذشت و داستان و اخبارى براى ديگران قرار داديم»! (فَجَعَلْناهُمْ أَحادِيثَ) .

آرى!از آن همه زندگانى با رونق و تمدّن درخشان و گسترده چيزى جز اخبارى بر سر زبانها،و يادى در خاطره ها،و سطورى بر صفحات تاريخها باقى نماند،«و آنها را سخت متلاشى و پراكنده ساختيم» (وَ مَزَّقْناهُمْ كُلَّ مُمَزَّقٍ) .

چنان سرزمين آنها ويران گشت كه براى ادامۀ زندگى مجبور شدند هر گروهى به سويى روى آورند؛آن چنان كه پراكندگى آنها به صورت«ضرب المثل»در آمد كه هرگاه مى خواستند بگويند فلان جمعيت سخت متلاشى شدند،مى گفتند:«تفرّقوا ايادى سبا» ؛همانند قوم سبا و نعمتهاى آنها پراكنده شده اند»!

ص: 36

و در پايان آيه مى فرمايد:«در اين ماجرا نشانه هاى عبرتى است براى هر صبر كننده شكرگزار» (إِنَّ فِي ذلِكَ لَآياتٍ لِكُلِّ صَبّارٍ شَكُورٍ) .

اين به خاطر آن است كه آنها به واسطۀ صبر و استقامتشان مركب سركش هوى و هوس را مهار مى كنند و در برابر معاصى پر قدرتند،و به خاطر شكرگزاريشان در طريق اطاعت خدا آماده و بيدارند به همين دليل به خوبى عبرت مى گيرند.

آيه 20

(آيه 20)-هيچ كس مجبور به پيروى وسوسه هاى شيطان نيست! در اينجا يك نوع نتيجه گيرى كلى از داستان«قوم سبا»كرده،مى فرمايد:«به يقين ابليس گمان خود را در بارۀ آنها(و هر جمعيتى كه از ابليس پيروى كنند)محقق يافت»! (وَ لَقَدْ صَدَّقَ عَلَيْهِمْ إِبْلِيسُ ظَنَّهُ) .

«پس آنان همگى از او پيروى كردند جز گروه اندكى از مؤمنان» (فَاتَّبَعُوهُ إِلاّ فَرِيقاً مِنَ الْمُؤْمِنِينَ) .

يا به تعبير ديگر پيش بينى ابليس كه بعد از سرپيچى از سجده براى آدم و طرد شدن از درگاه كبريايى خداوند گفت:«به عزتت سوگند كه همۀ آنها را جز بندگان مخلصت گمراه خواهم كرد»در بارۀ اين گروه درست از آب درآمد.(نمل19/)

آيه 21

(آيه 21)-در اين آيه در رابطه با وسوسه هاى ابليس و كسانى كه در حوزۀ نفوذ او قرار مى گيرند،و آنها كه بيرون از اين حوزه اند،به دو مطلب اشاره مى كند، نخست مى گويد:«شيطان سلطه اى بر آنها نداشت»و كسى را به پيروى خود نمى تواند مجبور كند (وَ ما كانَ لَهُ عَلَيْهِمْ مِنْ سُلْطانٍ) .

قرآن در جاى ديگر از گفتار خود شيطان نقل مى كند:«من سلطه اى بر شما نداشتم جز اين كه شما را دعوت كردم و شما هم دعوت مرا اجابت نموديد.(ابراهيم22/).

ولى پيداست بعد از اجابت دعوت او از ناحيۀ افراد بى ايمان و هوى پرست او آرام نمى نشيند و پايه هاى سلطۀ خود را بر وجود آنان مستحكم مى كند.

لذا در دنبالۀ آيه مى افزايد:«هدف(از آزادى ابليس در وسوسه هايش)اين بود،كه مؤمنان به آخرت از افراد بى ايمان و كسانى كه در شكّند شناخته شوند» (إِلاّ

ص: 37

لِنَعْلَمَ مَنْ يُؤْمِنُ بِالْآخِرَةِ مِمَّنْ هُوَ مِنْها فِي شَكٍّ) .

و در پايان آيه به عنوان يك هشدار به همۀ بندگان مى گويد:«و پروردگار تو حافظ همه چيز و نگاهبان آن است» (وَ رَبُّكَ عَلى كُلِّ شَيْءٍ حَفِيظٌ) .

تا پيروان شيطان تصور نكنند چيزى از اعمال و گفتار آنها در اين جهان از بين مى رود يا خداوند آن را فراموش مى كند.

آيه 22

(آيه 22)-بخش قابل ملاحظه اى از آيات اين سوره پيرامون مبدأ و معاد و اعتقادات حق سخن مى گويد،و از پيوند آنها مجموعه اى از معارف راستين حاصل مى شود.

در اينجا مشركان را به محاكمه مى كشد،با ضربات كوبندۀ سؤالات منطقى آنها را به زانو در مى آورد،و بى پايه بودن منطق پوسيدۀ آنها را در زمينۀ شفاعت بتها آشكار مى سازد.

مى فرمايد:«به آنها بگو:كسانى را كه غير از خدا(معبود خود)مى پندارند بخوانيد» (قُلِ ادْعُوا الَّذِينَ زَعَمْتُمْ مِنْ دُونِ اللّهِ) .اما بدانيد آنها هرگز دعاى شما را اجابت نمى كنند و گرهى از كارتان نمى گشايند.

سپس به دليل اين سخن پرداخته،مى گويد:اين به خاطر آن است كه«اين معبودهاى ساختگى نه مالك ذره اى در آسمان و زمينند،و نه شركت و نصيبى در خلقت و مالكيت آنها دارند،و نه هيچ يك از آنها ياور خداوند در آفرينش بوده اند»! (لا يَمْلِكُونَ مِثْقالَ ذَرَّةٍ فِي السَّماواتِ وَ لا فِي الْأَرْضِ وَ ما لَهُمْ فِيهِما مِنْ شِرْكٍ وَ ما لَهُ مِنْهُمْ مِنْ ظَهِيرٍ) .

واجب الوجود يكى است،و بقيه همه ممكن الوجود و وابسته به اويند،كه اگر لحظه اى نظر لطفش از آنها برداشته شود راهى ديار عدم مى شوند«اگر نازى كند يك دم،فرو ريزند قالبها»!

آيه 23

(آیه23)-در اینجا فورأ این سؤال به ذهن می آید که اگر چنین است پس مسألهٔ «شفاعت» چه می شود؟

در این آیه به پاسخ این سؤال پرداخته،چنین می گوید:اگر شفیعانی در درگاه

ص: 38

خدا وجود دارند آن هم به اذن و فرمان اوست،زيرا:«هيچ شفاعتى نزد او جز براى كسانى كه اذن داده فايده ندارد» (وَ لا تَنْفَعُ الشَّفاعَةُ عِنْدَهُ إِلاّ لِمَنْ أَذِنَ لَهُ) .

بنابر اين،بهانۀ بت پرستان براى پرستش بتها كه مى گفتند:«اينها شفيعان ما نزد خدايند»!(يونس18/)به اين وسيله قطع مى شود،چرا كه خدا هرگز اجازۀ شفاعتى به آنها نداده است.

بعد از اين جمله چنين مى گويد:در آن روز اضطراب و وحشتى بر دلها چيره مى شود هم شفاعت كنندگان و هم شفاعت شوندگان غرق در اضطراب مى شوند، و در انتظار اين هستند كه ببينند خداوند به چه كسانى اجازه شفاعت مى دهد؟ و در بارۀ چه كسانى؟و اين حالت اضطراب و نگرانى همچنان ادامه مى يابد«تا زمانى كه فزع و اضطراب از دلهاى آنها زايل گردد»و فرمان از ناحيۀ خدا صادر شود (حَتّى إِذا فُزِّعَ عَنْ قُلُوبِهِمْ) .

اينجاست كه هر دو گروه رو به يكديگر مى كنند و از هم«مى پرسند(يا مجرمان از شافعان مى پرسند)پروردگار شما چه دستورى داد»؟ (قالُوا ما ذا قالَ رَبُّكُمْ) .

در پاسخ«مى گويند:خداوند حق را بيان كرد» (قالُوا الْحَقَّ) .

و«حق»چيزى جز اجازۀ شفاعت در بارۀ آنها كه رابطه خود را بكلى از درگاه خدا قطع نكرده اند نمى باشد.

و در پايان آيه اضافه مى كند:«و اوست خداوند بلند مقام و بزرگ مرتبه» (وَ هُوَ الْعَلِيُّ الْكَبِيرُ) .

در حقيقت آنها مى گويند:چون خداوند على و كبير است هر دستورى مى دهد عين واقعيت و هر واقعيتى منطبق بر دستور اوست.

آيه 24

(آيه 24)-در اين آيه از طريق ديگرى براى ابطال عقائد مشركان وارد مى شود و مسألۀ«رازقيّت»را بعد از مسألۀ«خالقيّت»عنوان مى كند،مى گويد:«بگو:

چه كسى شما را از آسمانها و زمين روزى مى دهد»و بركات آن را در اختيارتان مى گذارد؟! (قُلْ مَنْ يَرْزُقُكُمْ مِنَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ) .

ص: 39

بديهى است هيچ كس از آنها نمى توانست بگويد اين بتهاى سنگى و چوبى باران را از آسمان نازل مى كنند،گياهان را از زمين مى رويانند.

جالب اين كه بدون آن كه در انتظار پاسخ آنها باشد بلا فاصله مى فرمايد:

«بگو:اللّه» (قُلِ اللّهُ) .

در پايان آيه اشاره به مطلبى مى كند كه خود مى تواند پايۀ دليلى را تشكيل دهد،دليلى واقع بينانه و توأم با نهايت انصاف و ادب،به گونه اى كه طرف از مركب لجاج و غرور پايين آيد،و به انديشه و فكر بپردازد،مى گويد:«مسلما ما يا شما بر هدايت يا ضلالت آشكارى هستيم»! (وَ إِنّا أَوْ إِيّاكُمْ لَعَلى هُدىً أَوْ فِي ضَلالٍ مُبِينٍ) .

اشاره به اين كه عقيدۀ ما و شما با هم تضاد روشنى دارد،بنابر اين ممكن نيست هر دو حق باشد،چرا كه جمع بين نقيضين و ضدين امكان ندارد.

آيه 25

(آيه 25)-اين آيه باز همان استدلال را به شكل ديگرى-و با همان لحن منصفانه اى كه خصم را از مركب لجاجت و غرور فرود آورد-ادامه مى دهد، مى گويد:«بگو:شما مسؤول گناهان ما نيستيد،و ما نيز در برابر اعمال شما مسؤول نخواهيم بود» (قُلْ لا تُسْئَلُونَ عَمّا أَجْرَمْنا وَ لا نُسْئَلُ عَمّا تَعْمَلُونَ) .

عجيب اين كه در اينجا پيامبر صلّى اللّه عليه و اله مأمور است در مورد خودش تعبير به«جرم» كند،و در مورد مخالفان تعبير به كارهايى كه انجام مى دهند!و به اين ترتيب اين حقيقت را روشن سازد كه هر كس بايد پاسخگوى اعمال و كردار خويش باشد،چرا كه نتايج اعمال هر انسانى چه زشت و چه زيبا به خود او مى رسد.

آيه 26

(آيه 26)-اين آيه در حقيقت بيان نتيجه دو آيۀ قبل است،زيرا هنگامى كه به آنها اخطار كرد كه يكى از ما دو گروه بر حق و ديگرى بر باطليم،و نيز اخطار كرد كه هر كدام از ما مسؤول اعمال خويشتن هستيم،به بيان اين حقيقت مى پردازد كه چگونه به وضع همگى رسيدگى مى شود.

مى فرمايد:«به آنها بگو:پروردگار ما همۀ ما را در روز رستاخيز جمع مى كند، سپس در ميان ما به حق داورى مى كند»و ما را از يكديگر جدا مى سازد،تا هدايت شدگان از گمراهان بازشناخته شوند،و هر كدام به نتيجۀ اعمالشان برسند

ص: 40

(قُلْ يَجْمَعُ بَيْنَنا رَبُّنا ثُمَّ يَفْتَحُ بَيْنَنا بِالْحَقِّ) .

اگر مى بينيد امروز همه با هم آميخته اند و هر كسى ادعا مى كند من بر حقم و اهل نجاتم،اين وضع براى هميشه ادامه پيدا نخواهد كرد،و روز جدايى صفوف سر انجام فراخواهد رسيد،چرا كه«ربوبيت»پروردگار چنين اقتضا مى كند كه«سره» از«ناسره»و«خالص»از«ناخالص»و«حق»از«باطل»سر انجام جدا شوند،و هر كدام در بستر خويش قرار گيرند.

اكنون بينديشيد در آن روز چه خواهيد كرد؟و در كدامين صف قرار خواهيد گرفت؟و آيا پاسخى براى سؤالات پروردگار در آن روز آماده كرده ايد؟ در پايان آيه براى اين كه روشن سازد اين كار قطعا شدنى است مى افزايد:

«اوست داور و جدا كنندۀ آگاه» (وَ هُوَ الْفَتّاحُ الْعَلِيمُ) .

اين دو نام كه از اسماء الحسنى الهى است،يكى اشاره به قدرت او بر مسألۀ جداسازى صفوف مى كند،و ديگرى به علم بى پايان او،چرا كه جدا ساختن صفوف حق و باطل از يكديگر بدون اين دو ممكن نيست.

آيه 27

(آيه 27)-در اين آيه كه پنجمين فرمان به پيامبر صلّى اللّه عليه و اله مى باشد بار ديگر به مسألۀ توحيد كه سخن را از آن آغاز كرده بود باز مى گردد و با اين مسأله بحث را خاتمه مى دهد.

مى فرمايد:«بگو:كسانى را كه به عنوان شريك به خداوند ملحق ساخته ايد به من ارائه دهيد» (قُلْ أَرُونِيَ الَّذِينَ أَلْحَقْتُمْ بِهِ شُرَكاءَ) .

لذا به دنبال اين جمله با يك كلمه خط بطلان بر همۀ اين اوهام كشيده مى گويد:«نه هرگز چنين نيست»! (كَلاّ) .

اينها هرگز ارزش معبود بودن را ندارند،و در اين پندارهاى شما چيزى از واقعيت نيست،بس است بيدار شويد.

و سر انجام براى تأكيد و تحكيم اين سخن مى گويد:«بلكه تنها اوست خداوند عزيز و حكيم» (بَلْ هُوَ اللّهُ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ) .

عزت و شكست ناپذيريش ايجاب مى كند كه در حريم ربوبيتش كسى راه

ص: 41

نيابد،و حكمتش اقتضا مى كند كه اين قدرت را به جا صرف كند.

آيه 28

(آيه 28)-تو مبعوث براى همۀ جهانيان هستى!اين آيه سخن از نبوت پيامبر اسلام صلّى اللّه عليه و اله مى گويد،و آيات بعد از آن پيرامون معاد بحث مى كند.

نخست به وسعت دعوت پيامبر صلّى اللّه عليه و اله و عموميت نبوت او به همۀ انسانها اشاره كرده،مى گويد:«و ما تو را نفرستاديم مگر براى همۀ مردم جهان در حالى كه همگان را به پاداشهاى بزرگ الهى بشارت مى دهى،و از عذاب الهى انذار مى كنى، ولى بيشتر مردم از اين معنى بى خبرند» (وَ ما أَرْسَلْناكَ إِلاّ كَافَّةً لِلنّاسِ بَشِيراً وَ نَذِيراً وَ لكِنَّ أَكْثَرَ النّاسِ لا يَعْلَمُونَ) .

آيه 29

(آيه 29)-از آنجا كه در آيات قبل به اين معنى اشاره شده بود كه خداوند همۀ مردم را در روز رستاخيز جمع كرده و ميان آنها داورى مى كند،در اين آيه سؤالى از ناحيۀ منكران معاد به اين صورت نقل مى كند:«آنها مى گويند:اگر راست مى گوييد اين وعدۀ رستاخيز در چه زمانى است»؟! (وَ يَقُولُونَ مَتى هذَا الْوَعْدُ إِنْ كُنْتُمْ صادِقِينَ) .

آيه 30

(آيه 30)-ولى قرآن همواره از پاسخ صريح به اين مطلب و تعيين زمان وقوع رستاخيز خوددارى مى كند و تأكيد مى كند اين از امورى است كه علم آن مخصوص خداست،و احدى جز او از آن آگاه نيست.

اين آيه همين معنى را با عبارت ديگرى بازگو كرده،مى فرمايد:«بگو:وعدۀ شما روزى خواهد بود كه نه ساعتى از آن تأخير خواهيد كرد،و نه ساعتى بر آن پيشى خواهيد گرفت» (قُلْ لَكُمْ مِيعادُ يَوْمٍ لا تَسْتَأْخِرُونَ عَنْهُ ساعَةً وَ لا تَسْتَقْدِمُونَ) .

اين مخفى ماندن تاريخ قيام قيامت-حتى بر شخص پيامبر اسلام صلّى اللّه عليه و اله- به خاطر آن است كه خداوند مى خواهد مردم يك نوع آزادى عمل توأم با حالت آماده باش دائمى داشته باشند،چرا كه اگر تاريخ قيامت تعيين مى شد هرگاه زمانش دور بود همه در غفلت و غرور و بى خبرى فرو مى رفتند،و هرگاه زمانش نزديك بود ممكن بود آزادى عمل را از دست بدهند و اعمالشان جنبۀ اضطرارى پيدا كند،و در هر دو صورت هدفهاى تربيتى انسان عقيم مى ماند.

ص: 42

آيه 31

(آيه 31)-به تناسب بحثى كه در آيات گذشته پيرامون موضعگيرى مشركان در برابر مسألۀ معاد بود در اينجا بعضى از صحنه هاى دردناك معاد را براى آنها مجسم مى سازد تا به سر انجام كار خويش واقف گردند.

نخست مى گويد:«كافران گفتند:ما هرگز به اين قرآن و كتابهاى آسمانى ديگرى كه قبل از آن بوده ايمان نخواهيم آورد» (وَ قالَ الَّذِينَ كَفَرُوا لَنْ نُؤْمِنَ بِهذَا الْقُرْآنِ وَ لا بِالَّذِي بَيْنَ يَدَيْهِ) .

انكار ايمان نسبت به كتب انبياى پيشين شايد به اين منظور بوده كه قرآن روى اين مطلب تكيه مى كند كه نشانه هاى پيامبر اسلام صلّى اللّه عليه و اله در تورات و انجيل به وضوح آمده است،آنها براى نفى نبوّت پيامبر اسلام كتب آسمانى ديگر را نيز نفى مى كنند.

سپس به وضع آنها در قيامت پرداخته روى سخن را به پيامبر صلّى اللّه عليه و اله كرده، مى گويد:«اگر ببينى هنگامى كه اين ستمگران در پيشگاه پروردگارشان(براى حساب و دادرسى)نگه داشته شده اند در حالى كه هر كدام گناه خود را به گردن ديگرى مى اندازد»از وضع آنها تعجّب مى كنى (وَ لَوْ تَرى إِذِ الظّالِمُونَ مَوْقُوفُونَ عِنْدَ رَبِّهِمْ يَرْجِعُ بَعْضُهُمْ إِلى بَعْضٍ الْقَوْلَ) .

در اين حال«مستضعفان به مستكبران مى گويند:اگر شما نبوديد ما مؤمن بوديم» (يَقُولُ الَّذِينَ اسْتُضْعِفُوا لِلَّذِينَ اسْتَكْبَرُوا لَوْ لا أَنْتُمْ لَكُنّا مُؤْمِنِينَ) .

آنها مى خواهند به اين وسيله تمام گناهان خويش را بر گردن اين«مستكبران» بى رحم بيندازند،هر چند در دنيا حاضر نبودند چنين برخورد قاطعى با آنها داشته باشند.

آيه 32

(آيه 32)-ولى مستكبران خاموش نمى مانند و«در پاسخ به مستضعفين مى گويند:آيا ما شما را از طريق هدايت باز داشتيم بعد از آن كه هدايت به سراغ شما آمد»و به قدر كافى اتمام حجت شد و پيامبران گفتنى ها را گفتند (قالَ الَّذِينَ اسْتَكْبَرُوا لِلَّذِينَ اسْتُضْعِفُوا أَ نَحْنُ صَدَدْناكُمْ عَنِ الْهُدى بَعْدَ إِذْ جاءَكُمْ) .

نه ما مسؤول نيستيم،«بلكه خود شما گنهكار بوديد» (بَلْ كُنْتُمْ مُجْرِمِينَ) .

كه با داشتن آزادى اراده تسليم سخنان بى اساس ما شديد،به كفر و الحاد روى

ص: 43

آورديد و سخنان منطقى انبيا را به دست فراموشى سپرديد.

آيه 33

(آيه 33)-«و مستضعفان به مستكبران مى گويند:وسوسه هاى فريبكارانۀ شما در شب و روز(مايۀ گمراهى ما شد)هنگامى كه به ما دستور مى داديد كه به خداوند كافر شويم و همتايانى براى او قرار دهيم»! (وَ قالَ الَّذِينَ اسْتُضْعِفُوا لِلَّذِينَ اسْتَكْبَرُوا بَلْ مَكْرُ اللَّيْلِ وَ النَّهارِ إِذْ تَأْمُرُونَنا أَنْ نَكْفُرَ بِاللّهِ وَ نَجْعَلَ لَهُ أَنْداداً) .

درست است كه ما در پذيرش آزاد بوديم و مقصر و گنهكار،ولى شما هم به عنوان عامل فساد مسؤوليد و گنهكار،بلكه سنگ اول به دست ناپاك شما گذاشته شد،بخصوص اين كه همواره از موضع قدرت با ما سخن مى گفتيد.

لذا هر دو گروه از كردۀ خود پشيمان مى شوند،مستكبران از گمراه ساختن ديگران و مستضعفان از پذيرش بى قيد و شرط اين وسوسه هاى شوم،«اما هنگامى كه عذاب الهى را مى بينند ندامت خود را كتمان مى كنند(مبادا بيشتر رسوا شوند) و ما غل و زنجير بر گردن كافران مى نهيم» (وَ أَسَرُّوا النَّدامَةَ لَمّا رَأَوُا الْعَذابَ وَ جَعَلْنَا الْأَغْلالَ فِي أَعْناقِ الَّذِينَ كَفَرُوا) .

آرى!آنها هر وقت در دنيا به اشتباه خود پى مى بردند و نادم مى شدند شجاعت اظهار ندامت را نداشتند،و همين خصيصۀ اخلاقى خود را در قيامت نيز به كار مى گيرند اما چه سود؟ به هر حال اينها نتيجۀ اعمال خودشان است كه از پيش فراهم ساخته اند«آيا آنها جزايى جز اعمالى كه انجام مى دادند دارند»؟! (هَلْ يُجْزَوْنَ إِلاّ ما كانُوا يَعْمَلُونَ) .

آرى!اين اعمال و كردار كفار و مجرمين است كه به صورت زنجيرهاى اسارت بر گردن و دست و پاى آنها گذارده مى شود.

آيه 34

(آیه34)-از آنجا که در آیات گذشته سخن از اغواگری مستکبران بود در اینجا گوشه ای از این اغواگری را منعکس می سازد،می گوید:«وما هرگز در هیچ شهر و دیاری پیامبر انذار کننده ای نفرستادیم مگر این که مترفین( همان منتعمان مغرور و مست نعمت)می گفتند: ما به آن چه شما فرستاده شده اید کافریم!

ص: 44

و آنچه را نامش پيام الهى مى نهيد قبول نداريم (وَ ما أَرْسَلْنا فِي قَرْيَةٍ مِنْ نَذِيرٍ إِلاّ قالَ مُتْرَفُوها إِنّا بِما أُرْسِلْتُمْ بِهِ كافِرُونَ) .

نه تنها در برابر انبيا كه در برابر هر قدم اصلاحى از ناحيۀ هر دانشمند مصلح و عالم مجاهدى برداشته شود اين گروه سر به مخالفت بر مى دارند.

آيه 35

(آيه 35)-مال و فرزند دليل قرب به خدا نيست!اين آيه به منطق پوشالى آنها كه در هر زمانى براى اثبات برترى خود به آن متوسل مى شدند و به اغفال عوام مى پرداختند اشاره كرده،مى گويد:«و آنها گفتند:ما از همه ثروتمندتر و پر اولادتريم» (وَ قالُوا نَحْنُ أَكْثَرُ أَمْوالاً وَ أَوْلاداً) .

خداوند به ما محبت دارد هم اموال فراوان در اختيار ما نهاده،و هم نيروى انسانى بسيار،و اين دليل بر لطف او در حق ما و نشانۀ مقام و موقعيت ما در نزد اوست«و ما(نور چشمى ها)هرگز مجازات نخواهيم شد»! (وَ ما نَحْنُ بِمُعَذَّبِينَ) .

اگر ما مطرود درگاه او بوديم اين همه نعمت چرا به ما مى داد؟خلاصه آبادى دنياى ما دليل روشنى بر آبادى آخرت ماست!

آيه 36

(آيه 36)-اين آيه اين منطق پوشالى و عوام فريبانه را به عاليترين وجهى پاسخ مى دهد و درهم مى كوبد،روى سخن را به پيامبر صلّى اللّه عليه و اله كرده،مى فرمايد:«به آنها بگو:پروردگار من روزى را براى هر كس بخواهد گسترش مى دهد،و(براى هر كس بخواهد)سخت مى گيرد» (قُلْ إِنَّ رَبِّي يَبْسُطُ الرِّزْقَ لِمَنْ يَشاءُ وَ يَقْدِرُ) .

و اينها همه طبق مصالحى است كه براى آزمون خلق و نظام زندگى انسان لازم مى داند و ربطى به قدر و مقام در درگاه خدا ندارد.

بنابر اين هرگز نبايد وسعت روزى را دليل بر سعادت،و تنگى روزى را دليل بر شقاوت شمرد«اما اكثر مردم از اين واقعيت بى خبرند» (وَ لكِنَّ أَكْثَرَ النّاسِ لا يَعْلَمُونَ) .البته اكثريت ناآگاه و بى خبر چنين هستند.

آيه 37

(آيه 37)-سپس با صراحت بيشترى همين معنى را تعقيب كرده،مى گويد:

«هرگز چنان نيست كه اموال و اولادتان شما را نزد ما مقرّب سازد» (وَ ما أَمْوالُكُمْ وَ لا أَوْلادُكُمْ بِالَّتِي تُقَرِّبُكُمْ عِنْدَنا زُلْفى) .

ص: 45

اين سخن بدان معنى نيست كه انسان دست از تلاش و كوشش لازم براى زندگى بردارد،بلكه هدف اين است كه داشتن امكانات اقتصادى و نيروى انسانى فراوان هرگز معيار ارزش معنوى انسانها در پيشگاه خدا نمى شود.

سپس به معيار اصلى ارزشهاى انسانها و آنچه مايۀ تقرب به درگاه خدا مى شود پرداخته و به صورت يك استثنا مى گويد:«مگر كسانى كه ايمان آورند و عمل صالح انجام دهند كه براى آنها در برابر اعمالشان پاداش مضاعف است، و در غرفه هاى بهشتى در نهايت امنيت به سر مى برند» (إِلاّ مَنْ آمَنَ وَ عَمِلَ صالِحاً فَأُولئِكَ لَهُمْ جَزاءُ الضِّعْفِ بِما عَمِلُوا وَ هُمْ فِي الْغُرُفاتِ آمِنُونَ) .

بنابر اين تمام معيارها به اين دو امر باز مى گردد«ايمان»و عمل«صالح».

اينجاست كه قرآن با صراحت بى نظيرش قلم بطلان بر تمام پندارهاى انحرافى و خرافى در زمينۀ عوامل قرب به پروردگار كشيده.

آيه 38

(آيه 38)-در اين آيه گروه مقابل آنها را توصيف كرده،مى گويد:«اما آنها كه براى انكار و ابطال آيات ما تلاش و كوشش مى كنند(نه خود ايمان دارند و نه اجازه مى دهند ديگران در راه حق گام نهند)در حالى كه چنين مى پندارند كه مى توانند از چنگال قدرت ما فرار كنند،آنها در عذاب دردناك روز قيامت احضار مى شوند» (وَ الَّذِينَ يَسْعَوْنَ فِي آياتِنا مُعاجِزِينَ أُولئِكَ فِي الْعَذابِ مُحْضَرُونَ) .

آنها همان كسانى هستند كه با استفاده از اموال و اولاد و نفرات خود به تكذيب انبيا پرداخته و به وسوسۀ خلق خدا مشغول شدند.

آيه 39

(آيه 39)-بيزارى معبودان از عابدان:بار ديگر در اينجا به پاسخ گفتار آنها كه اموال و اولاد خود را دليل بر قرب خويش در درگاه خداوند مى پنداشتند باز مى گردد،و به عنوان تأكيد مى گويد:«بگو:پروردگار من روزى را براى هر كس از بندگانش بخواهد گسترده يا محدود مى كند» (قُلْ إِنَّ رَبِّي يَبْسُطُ الرِّزْقَ لِمَنْ يَشاءُ مِنْ عِبادِهِ وَ يَقْدِرُ لَهُ) .

سپس مى افزايد:«آنچه را در راه خدا انفاق كنيد خداوند جاى آن را پر مى كند و او بهترين روزى دهندگان است» (وَ ما أَنْفَقْتُمْ مِنْ شَيْءٍ فَهُوَ يُخْلِفُهُ

وَ هُوَ

ص: 46

خَيْرُ الرّازِقِينَ) .

در روايتى از پيغمبر صلّى اللّه عليه و اله مى خوانيم:«كسى كه يقين به عوض و جانشين داشته باشد در انفاق كردن سخاوتمند خواهد بود».

اما مسألۀ مهم اين است كه انفاق از اموال حلال و مشروع باشد كه خدا غير آن را قبول نمى كند و بركت نمى دهد.

گر چه محتواى اين آيه تأكيد بر مطلب گذشته است ولى از دو جهت تازگى دارد:

نخست اين كه آيۀ 37 كه مفهومش همين مفهوم بود بيشتر ناظر به اموال و اولاد كفار بود در حالى كه اين آيه ناظر به مؤمنان است.

ديگر اين كه آيۀ قبل وسعت و تنگى معيشت را در بارۀ دو گروه مختلف بيان مى كرد در حالى كه اين آيه ممكن است اشاره به دو حالت مختلف از يك انسان باشد كه گاه روزيش گسترده و گاه تنگ و محدود است.

آيه 40

(آيه 40)-و از آنجا كه اين گروه از ثروتمندان ظالم و طاغى در زمرۀ مشركان بودند و ادعا مى كردند كه ما فرشتگان را مى پرستيم و آنها شفيعان ما در قيامت هستند،قرآن به پاسخ اين ادعاى بى اساس نيز پرداخته چنين مى گويد:«و به خاطر بياور روزى را كه خداوند همۀ آنها(چه عبادت كنندگان و چه عبادت شوندگان)را محشور مى كند،سپس فرشتگان را مخاطب ساخته مى گويد:آيا اينها شما را عبادت مى كردند»؟! (وَ يَوْمَ يَحْشُرُهُمْ جَمِيعاً ثُمَّ يَقُولُ لِلْمَلائِكَةِ أَ هؤُلاءِ إِيّاكُمْ كانُوا يَعْبُدُونَ) .

هدف از سؤال فوق اين است كه از بيان فرشتگان حقايق گفته شود،تا اين گروه عبادت كننده سر افكنده و شرمنده شوند،و بدانند آنها از عمل اينها كاملا بيزارند.

آيه 41

(آيه 41)-اكنون ببينيم«فرشتگان»در پاسخ سؤال پروردگار چه مى گويند؟ آنها جامعترين و مؤدبانه ترين پاسخ را انتخاب كرده چنين«عرض مى كنند:منزهى تو اى پروردگار!»از اين نسبتهاى ناروا كه به ساحت مقدست داده اند (قالُوا سُبْحانَكَ) .

ما به هيچ وجه با اين گروه ارتباط نداشته ايم«تنها تو ولىّ ما هستى نه آنها»

ص: 47

(أَنْتَ وَلِيُّنا مِنْ دُونِهِمْ) .

آنها ما را پرستش نمى كردند«بلكه جن را مى پرستيدند و اكثرشان به جنيان ايمان داشتند» (بَلْ كانُوا يَعْبُدُونَ الْجِنَّ أَكْثَرُهُمْ بِهِمْ مُؤْمِنُونَ) .

منظور از«جن»شيطان و ساير موجودات خبيثى است كه بت پرستان را به اين عمل تشويق مى كردند،بنابر اين مراد از عبادت جن همان اطاعت و پيروى از فرمان و پذيرش وسوسه هاى آنهاست.

آيه 42

(آيه 42)-به اين ترتيب اميد مشركان در آن روز به نوميدى كامل تبديل مى شود و به وضوح اين حقيقت براى آنها روشن مى گردد كه معبودان آنها كوچكترين گرهى از كارشان نخواهند گشود،بلكه از آنان متنفر و بيزارند.

لذا در اين آيه به عنوان يك نتيجه گيرى پر معنى مى گويد:«پس امروز هيچ يك از شما نسبت به ديگرى مالك سود و زيانى نيست» (فَالْيَوْمَ لا يَمْلِكُ بَعْضُكُمْ لِبَعْضٍ نَفْعاً وَ لا ضَرًّا) .

بنابر اين نه فرشتگان كه ظاهرا معبود آنها بودند مى توانند شفاعتى كنند،و نه آنها نسبت به يكديگر مى توانند كمكى انجام دهند.

اينجاست كه«به اين ظالمان مى گوييم:بچشيد عذاب آتشى را كه آن را تكذيب مى كرديد» (وَ نَقُولُ لِلَّذِينَ ظَلَمُوا ذُوقُوا عَذابَ النّارِ الَّتِي كُنْتُمْ بِها تُكَذِّبُونَ) .

آيه 43

(آيه 43)-با كدام منطق آيات ما را انكار مى كنند؟ آيات گذشته از وضع مشركان و افراد بى ايمان در قيامت سخن مى گفت،در اينجا بار ديگر به وضع آنها در اين دنيا پرداخته عكس العمل آنان را در برابر شنيدن قرآن بازگو مى كند،تا روشن شود آن سرنوشت شوم در قيامت معلول اين موضعگيرى غلط در مقابل آيات الهى در دنياست.

نخست مى گويد:«هنگامى كه آيات روشنگر ما بر آنها خوانده مى شود مى گويند:اين مرد فقط مى خواهد شما را از آنچه نياكانتان پرستش مى كردند باز دارد» (وَ إِذا تُتْلى عَلَيْهِمْ آياتُنا بَيِّناتٍ قالُوا ما هذا إِلاّ رَجُلٌ يُرِيدُ أَنْ يَصُدَّكُمْ عَمّا كانَ يَعْبُدُ آباؤُكُمْ) .

ص: 48

اين نخستين عكس العمل آنها در برابر اين«آيات بينات»است كه به منظور تحريك حس عصبيت در اين قوم متعصب مطرح مى كردند.

سپس دومين گفتارى را كه براى ابطال دعوت پيامبر صلّى اللّه عليه و اله مطرح مى ساختند بيان مى كند،مى فرمايد:«و آنها مى گويند:اين(قرآن)جز دروغ بزرگى كه به خدا بسته شده چيز ديگرى نيست»! (قالُوا ما هذا إِلاّ إِفْكٌ مُفْتَرىً) .

و بالأخره سومين اتهامى را كه به پيامبر صلّى اللّه عليه و اله بستند تهمت«سحر»بود،چنانكه در پايان آيه مى خوانيم:«كسانى كه كافر شدند هنگامى كه حق به سراغشان آمد گفتند:اين چيزى جز سحر آشكار نيست»! (وَ قالَ الَّذِينَ كَفَرُوا لِلْحَقِّ لَمّا جاءَهُمْ إِنْ هذا إِلاّ سِحْرٌ مُبِينٌ) .

آيه 44

(آيه 44)-قرآن در اين آيه بر تمام ادعاهاى آنها خط بطلان مى كشد،هر چند ناگفته بطلانش روشن است،تمام ادعاهاى واهى آنها را با يك جمله پاسخ مى دهد، مى گويد:«ما قبلا چيزى از كتابهاى آسمانى را به آنها نداده ايم كه آن را بخوانند (و بر اساس آن به انكار دعوت تو بپردازند)و قبل از تو هيچ پيامبرى براى آنها نيز نفرستاديم» (وَ ما آتَيْناهُمْ مِنْ كُتُبٍ يَدْرُسُونَها وَ ما أَرْسَلْنا إِلَيْهِمْ قَبْلَكَ مِنْ نَذِيرٍ) .

اشاره به اين كه اين ادعاها از كسى قابل طرح است كه قبلا پيامبرى به سراغ او آمده و كتاب آسمانى براى او آورده و محتواى دعوت تازه را با آن مخالف مى بيند و به تكذيب بر مى خيزد.

اما كسى كه تنها به اتكا فكر خود-بدون هيچ گونه وحى آسمانى-و با نداشتن بهره اى از علم،خرافاتى به هم بافته حق ندارد چنين قضاوت كند.

آيه 45

(آيه 45)-در اين آيه اين گروه سركش را با بيانى مؤثر و گويا مورد تهديد قرار داده،چنين مى گويد:«كسانى كه قبل از اينها بودند نيز آيات الهى را تكذيب كردند» (وَ كَذَّبَ الَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ) .

«در حالى كه اينها(از نظر قوت و قدرت حتى)به يك دهم آنچه به اقوام پيشين داديم نمى رسند» (وَ ما بَلَغُوا مِعْشارَ ما آتَيْناهُمْ) .

اما ببينيد سرنوشت آنها به كجا رسيد؟آرى«آنها رسولان مرا تكذيب كردند،

ص: 49

پس بنگريد مجازات من نسبت به آنها چگونه بود»؟! (فَكَذَّبُوا رُسُلِي فَكَيْفَ كانَ نَكِيرِ) .

شهرهاى ويران شدۀ آنها در زير ضربات كوبندۀ مجازات الهى در نزديكى شما و در مسيرتان به سوى شام قرار دارد،آنها را آيينۀ عبرت بگيريد،كه نه سنّت الهى تغيير پذير است و نه شما از آنها برتريد!

آيه 46

(آيه 46)-انقلاب فكرى ريشۀ هر انقلاب اصيل:در اين آيه و آيات آينده كه بحثهاى اواخر اين سوره را تشكيل مى دهد بار ديگر به پيامبر اسلام صلّى اللّه عليه و اله دستور مى دهد كه آنها را با دلائل مختلف به سوى حق دعوت كند،و از گمراهى باز دارد.

نخست به خمير مايۀ همۀ تحولات و دگرگونيهاى اجتماعى و اخلاقى و سياسى و اقتصادى و فرهنگى اشاره كرده،و در جمله هايى بسيار كوتاه و پرمحتوا مى گويد:«به آنها بگو:من تنها شما را به يك چيز اندرز مى دهم،و آن اين كه براى خدا قيام كنيد؛دو نفر،دو نفر،با يك نفر،يك نفر،سپس انديشه كنيد» (قُلْ إِنَّما أَعِظُكُمْ بِواحِدَةٍ أَنْ تَقُومُوا لِلّهِ مَثْنى وَ فُرادى ثُمَّ تَتَفَكَّرُوا) .

يعنى در همه چيز،در زندگى معنوى،در زندگى مادى،در مسائل مهم،در مسائل كوچك،و خلاصه در هر كار بايد نخست انديشه كرد،ولى از همه مهمتر، انديشه براى پيدا كردن پاسخ اين چهار سؤال است:

از كجا آمده ام؟آمدنم بهر چه بود؟به كجا مى روم؟و اكنون در كجا هستم؟ «اين دوست و همنشين شما(محمّد)هيچ گونه انحراف فكرى و جنون ندارد» (ما بِصاحِبِكُمْ مِنْ جِنَّةٍ) .

بلكه«او فقط بيم دهندۀ شماست در برابر عذاب شديد الهى» (إِنْ هُوَ إِلاّ نَذِيرٌ لَكُمْ بَيْنَ يَدَيْ عَذابٍ شَدِيدٍ) .

آيۀ فوق عصارۀ دين و خمير مايۀ تكامل و پيشرفت انسان را همين انديشه و تفكر مى داند.

آيه 47

(آیه47)-در آیهٔ قبل سخن از دعوت به تفکر، و نفی هرگونه عدم تعادل روحی از پیامبر صلی الله علیه و آلهی و سلّم بود در این آیه سخن از عدم مطالبهٔ اجر و مزد در برابر

ص: 50

رسالت است.

مى گويد:«بگو:هر اجر و پاداشى از شما خواستم براى شماست» (قُلْ ما سَأَلْتُكُمْ مِنْ أَجْرٍ فَهُوَ لَكُمْ) .

«اجر و پاداش من تنها بر خداوند است» (إِنْ أَجْرِيَ إِلاّ عَلَى اللّهِ) .

من شما را دعوت به تفكر كردم،اكنون بينديشيد،چه چيز سبب شده كه من شما را از عذاب شديد الهى انذار كنم؟چه سود مادّى از اين كار عائد من مى شود؟ من اصولا از شما اجر و پاداشى نخواسته ام،و اگر مى بينيد من در بعضى از سخنانم كه از سوى پروردگار آورده ام به شما گفته ام:«من از شما پاداشى نمى طلبم جز دوستى خويشاوندانم»(شورى23/).اين نيز سودش به خود شما بازگشت مى كند چرا كه مودّت ذى القربى بازگشت به مسألۀ«امامت و ولايت»و«تداوم خط نبوّت» است كه آن نيز براى ادامۀ هدايت شما ضرورى است.

و در پايان آيه مى فرمايد:«و او بر هر چيز شاهد و گواه است» (وَ هُوَ عَلى كُلِّ شَيْءٍ شَهِيدٌ) .

اگر من پاداشم را از او مى خواهم به خاطر آن است كه او از همۀ اعمال و نيات من آگاه است.

آيه 48

(آيه 48)-با توجه به آنچه پيرامون حقانيت دعوت پيامبر صلّى اللّه عليه و اله گفته شد،در اين آيه مى گويد:قرآن واقعيتى است انكار ناپذير كه از ناحيۀ خدا بر قلب پيامبر القا شده است«بگو:پروردگار من حق را مى افكند كه او علاّم الغيوب است و از تمام اسرار نهان آگاه است» (قُلْ إِنَّ رَبِّي يَقْذِفُ بِالْحَقِّ عَلاّمُ الْغُيُوبِ) .

منظور افكندن«حق»يعنى كتب آسمانى و وحى الهى بر قلوب انبيا و فرستادگان پروردگار است.و اين بى شباهت به حديث معروف(العلم نور يقذفه اللّه فى قلب من يشاء)؛علم نورى است كه خداوند به دلهاى كسانى كه بخواهد و شايسته ببيند مى افكند»نيست.

آيه 49

(آيه 49)-سپس براى تأكيد بيشتر مى افزايد:«بگو:حق آمد و باطل(كارى از آن ساخته نيست و)نمى تواند آغازگر چيزى باشد و نه تجديد كنندۀ آن» (قُلْ جاءَ

ص: 51

الْحَقُّ وَ ما يُبْدِئُ الْباطِلُ وَ ما يُعِيدُ) .

و به اين ترتيب در برابر حق هيچ گونه نقشى نخواهد داشت،نه يك نقش جديد و آغازگر و نه يك نقش تكرارى چرا كه نقشه هايش نقش بر آب است و درست به همين دليل نمى تواند نور حق را بپوشاند و اثر آن را از خاطره ها بزدايد.

آيه 50

(آيه 50)-سپس براى اين كه روشن سازد كه آنچه مى گويد از سوى خداست،و هر هدايتى از ناحيۀ اوست،و در وحى الهى هرگز خطايى رخ نمى دهد، مى افزايد:«بگو:اگر من گمراه شوم از ناحيۀ خويشتن گمراه مى شوم،و اگر هدايت يابم به وسيلۀ آنچه پروردگارم به من وحى مى كند هدايت مى يابم» (قُلْ إِنْ ضَلَلْتُ فَإِنَّما أَضِلُّ عَلى نَفْسِي وَ إِنِ اهْتَدَيْتُ فَبِما يُوحِي إِلَيَّ رَبِّي) .

يعنى من نيز اگر به حال خود بمانم گمراه مى شوم،چرا كه پيدا كردن راه حق از ميان انبوه باطلها جز به مدد پروردگار ممكن نيست،و نور هدايتى كه هيچ گمراهى در آن راه ندارد نور وحى اوست.

به هر حال جايى كه پيامبر با تمام علم و آگاهيش بدون هدايت الهى به جايى نرسد تكليف ديگران روشن است.

و در پايان آيه مى افزايد:«او شنوا و نزديك است» (إِنَّهُ سَمِيعٌ قَرِيبٌ) .

مبادا فكر كنيد سخنان ما و شما را نمى شنود!

آيه 51

(آيه 51)-آنها راه فرار ندارند:در اينجا با توجه به بحثهايى كه پيرامون مشركان لجوج در آيات پيشين گذشت،روى سخن را بار ديگر به پيامبر صلّى اللّه عليه و اله كرده، حال اين گروه را به هنگام گرفتارى در چنگال عذاب الهى مجسّم مى سازد كه چگونه آنها پس از گرفتارى به فكر ايمان مى افتند اما ايمانشان سودى نخواهد داشت.

مى فرمايد:«اگر ببينى هنگامى كه فريادشان بلند مى شود اما نمى توانند فرار كنند،و از چنگال عذاب الهى بگريزند،و آنها را از مكان نزديكى مى گيرند»و گرفتار مى سازند از بيچارگى آنها تعجب خواهى كرد (وَ لَوْ تَرى إِذْ فَزِعُوا فَلا فَوْتَ وَ أُخِذُوا مِنْ مَكانٍ قَرِيبٍ) .

ص: 52

اين فرياد و فزع و بيتابى مربوط به دنيا و عذاب استيصال،و يا لحظۀ جان دادن است،چرا كه در آخرين آيۀ همين سوره مى گويد:«ميان آنها و آنچه مورد علاقۀ آنها بود جدايى افكنده مى شود،همان گونه كه قبل از آن در بارۀ گروههاى ديگرى از كفار اين عمل انجام گرفت».

منظور از جملۀ «أُخِذُوا مِنْ مَكانٍ قَرِيبٍ» اين است كه اين افراد بى ايمان و ستمگر نه تنها نمى توانند از حوزۀ قدرت خدا فرار كنند بلكه خدا آنها را از جايى گرفتار مى كند كه بسيار به آنها نزديك است!

آيه 52

(آيه 52)-در اين آيه حال آنها را به هنگام گرفتار شدن در چنگال مجازات الهى بيان كرده،مى فرمايد:«آنها مى گويند:ما به آن(قرآن و آورنده اش و مبدأ و معاد)ايمان آورديم» (وَ قالُوا آمَنّا بِهِ) .

«ولى چگونه آنها مى توانند از آن فاصلۀ دور دسترسى به آن پيدا كنند»؟! (وَ أَنّى لَهُمُ التَّناوُشُ مِنْ مَكانٍ بَعِيدٍ) .

آرى!با فرارسيدن مرگ و عذاب استيصال درهاى بازگشت بكلى بسته مى شود،و ميان انسان و جبران خلاف كاريهاى گذشته گويى سدّ محكمى ايجاد مى گردد،به همين دليل اظهار ايمان در آن هنگام گويى از نقطۀ دور دستى انجام مى گيرد.

اصولا چنين ايمانى كه جنبۀ اضطرارى دارد،ارزشى ندارد.

آيه 53

(آيه 53)-آنها چگونه مى توانند در اين لحظه اى كه همه چيز پايان گرفته در مقام جبران خطاهاى خويش برآيند و ايمان بياورند«در حالى كه پيش از آن(در همان حالتى كه در نهايت اختيار و آزادى اراده بودند)به آن كافر شدند»؟! (وَ قَدْ كَفَرُوا بِهِ مِنْ قَبْلُ) .

نه تنها كافر شدند بلكه انواع اتهامات را به پيامبر اسلام و تعليمات او بستند و«در بارۀ جهان غيب(عالم ماوراء طبيعت،و قيامت و نبوت پيامبر)داوريهاى نادرستى مى كردند و از نقطۀ دوردستى نسبتهايى به آن مى دادند» (وَ يَقْذِفُونَ بِالْغَيْبِ مِنْ مَكانٍ بَعِيدٍ) .

ص: 53

آيه 54

(آيه 54)-سپس مى افزايد:«سر انجام ميان آنها و آنچه مورد علاقۀ آنان بود (بوسيلۀ مرگ)جدايى افكنده مى شود،همان گونه كه با گروههاى مشابه آنها از قبل چنين عمل شد» (وَ حِيلَ بَيْنَهُمْ وَ بَيْنَ ما يَشْتَهُونَ كَما فُعِلَ بِأَشْياعِهِمْ مِنْ قَبْلُ) .

در يك لحظۀ دردناك تمام اموال و ثروتها،تمام كاخها و مقامها،و تمام آرزوهاى خود را مى بينند كه از آنها جدا مى شود،آنهايى كه سخت به يك درهم و دينار چسبيده بودند و دل از كمترين امكانات مادى بر نمى كندند چه حالى خواهند داشت در آن لحظه كه بايد با همۀ آن يكباره وداع گويند،و چشم بپوشند، و به سوى آينده اى تاريك و وحشتناك گام بردارند؟ بالأخره در آخرين جمله مى گويد:علت همۀ اين مسائل آن است كه«آنها پيوسته در حال شك و ترديد به سر مى بردند»و طبعا چنين سرنوشتى در انتظار آنها بود (إِنَّهُمْ كانُوا فِي شَكٍّ مُرِيبٍ) .

«پايان سورۀ سبأ»

ص: 54

سورۀ فاطر[35]

اشاره

اين سوره در«مكّه»نازل شده و 45 آيه است

محتواى سوره:

اين سوره-به خاطر سر آغاز آن كه با عنوان«فاطر» و«ملائكه»شروع مى شود-گاه سورۀ«فاطر»و گاه سورۀ«ملائكه»ناميده شده و آيات آن را در پنج بخش مى توان خلاصه كرد.

1-بخش مهمى پيرامون نشانه هاى عظمت خداوند در عالم هستى و دلائل توحيد سخن مى گويد.

2-بخش ديگرى از آن از ربوبيت پروردگار و خالقيت و رازقيت او و آفرينش انسان از خاك و مراحل تكامل او بحث مى كند.

3-بخش ديگر پيرامون معاد و نتايج اعمال در آخرت،و رحمت گستردۀ الهى در اين جهان،و سنّت تخلف ناپذير او در بارۀ مستكبران است.

4-قسمتى به مسألۀ رهبرى انبيا و مبارزۀ پى گير و مستمرشان با دشمنان لجوج و سرسخت و دلدارى پيامبر اسلام صلّى اللّه عليه و اله در اين زمينه مى باشد.

5-سر انجام بخشى از آن بيان مواعظ و اندرزهاى الهى در زمينه هاى مختلف است.

بعضى از مفسران تمام اين سوره را در يك حلقه خلاصه كرده اند و آن مسألۀ قاهريت خداوند در تمام زمينه هاست.

ص: 55

فضيلت تلاوت سوره:

علاوه بر روايتى كه در آغاز سورۀ سبأ خوانديم در حديثى از پيامبر صلّى اللّه عليه و اله آمده است:«هر كس سورۀ فاطر را بخواند در روز قيامت سه در از درهاى بهشت،او را به سوى خود دعوت مى كند كه از هر كدام مى خواهى وارد شو»! با توجه به اين كه مى دانيم درهاى بهشت همان عقائد و اعمال صالحى است كه سبب وصول به بهشت مى شود،ممكن است اين روايت اشاره به ابواب سه گانۀ اعتقاد به توحيد،معاد و رسالت پيامبر صلّى اللّه عليه و اله باشد.

چنانكه قبلا هم گفته ايم قرآن برنامۀ عمل است،و تلاوت آن سر آغازى است براى تفكر و ايمان،و آن نيز وسيله اى است براى عمل به محتواى آن و اين همه پاداشهاى عظيم نيز از همين جا و با همين شرائط تحقق مى يابد-دقت كنيد.

بسم اللّه الرّحمن الرّحيم به نام خداوند بخشندۀ بخشايشگر

آيه 1

(آيه 1)-گشايندۀ درهاى بسته اوست!آغاز اين سوره با حمد پروردگار شروع مى شود،حمد و ستايش او به خاطر آفرينش جهان پهناور هستى.

مى فرمايد:«حمد مخصوص خداوندى است كه خالق آسمانها و زمين است»و همۀ نعمتها و مواهب هستى از وجود ذى جود او سر چشمه مى گيرد (الْحَمْدُ لِلّهِ فاطِرِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ) .

«فاطر»از مادۀ«فطور»به معنى شكافتن است،و از آنجا كه آفرينش موجودات همانند شكافته شدن ظلمت عدم،و بيرون آمدن نور هستى است،اين تعبير در مورد خلقت و آفرينش به كار مى رود.

و از آنجا كه تدبير اين عالم از سوى پروردگار-به حكم اين كه عالم،عالم اسباب است-بر عهدۀ فرشتگان گذارده شده،بلا فاصله از آفرينش آنها و قدرتهاى عظيمى كه پروردگار در اختيارشان گذارده سخن مى گويد.

خداوندى كه«فرشتگان را رسولانى قرار داد كه داراى بالهاى دو گانه و سه گانه و چهار گانه اند» (جاعِلِ الْمَلائِكَةِ رُسُلاً أُولِي أَجْنِحَةٍ مَثْنى وَ ثُلاثَ وَ رُباعَ) .

رسالت در اينجا در معنى وسيع و گسترده اى به كار رفته كه هم«رسالت

ص: 56

تشريعى»يعنى همان پيام آوردن از سوى خدا براى انبيا را شامل مى شود و هم «رسالت تكوينى»را يعنى به عهده گرفتن مأموريتهاى مختلف در جهان آفرينش.

سپس مى افزايد:«خداوند هر چه بخواهد در آفرينش مى افزايد چرا كه او بر هر چيزى قادر و تواناست» (يَزِيدُ فِي الْخَلْقِ ما يَشاءُ إِنَّ اللّهَ عَلى كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ) .

آيه 2

(آيه 2)-بعد از بيان خالقيت پروردگار و رسالت فرشتگان كه واسطۀ فيض اند سخن از رحمت او به ميان مى آورد كه زير بناى تمام عالم هستى است.

مى فرمايد:«آنچه را خداوند از رحمت براى مردم بگشايد كسى نمى تواند جلو آن را بگيرد» (ما يَفْتَحِ اللّهُ لِلنّاسِ مِنْ رَحْمَةٍ فَلا مُمْسِكَ لَها) .

«و آنچه را باز دارد و امساك كند كسى بعد از او قادر به فرستادن آن نيست» (وَ ما يُمْسِكْ فَلا مُرْسِلَ لَهُ مِنْ بَعْدِهِ) .

«چرا كه او قدرتمندى است شكست ناپذير و در عين حال حكيم و آگاه» (وَ هُوَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ) .

خلاصه اين كه تمام خزائن رحمت نزد اوست و هر كس را لايق ببيند مشمول آن مى سازد.

آيه 3

(آيه 3)-در اين آيه به مسألۀ«توحيد عبادت»بر اساس«توحيد خالقيت و رازقيت»اشاره كرده،مى فرمايد:«اى مردم!نعمت خداوند را بر خودتان به ياد آوريد» (يا أَيُّهَا النّاسُ اذْكُرُوا نِعْمَتَ اللّهِ عَلَيْكُمْ) .

درست فكر كنيد:اين همه مواهب و بركات،و اين همه امكانات حياتى كه در اختيار شما قرار گرفته و در آن غوطه وريد منشأ اصلى و سر چشمۀ آنها كيست؟! «آيا خالقى غير از خدا،از آسمان و زمين به شما روزى مى دهد»؟ (هَلْ مِنْ خالِقٍ غَيْرُ اللّهِ يَرْزُقُكُمْ مِنَ السَّماءِ وَ الْأَرْضِ) .

اكنون كه مى دانيد سر چشمۀ همۀ اين بركات اوست،پس بدانيد«معبودى جز او وجود ندارد»و عبادت و پرستش تنها شايستۀ ذات پاك اوست (لا إِلهَ إِلاّ هُوَ) .

«با اين حال چگونه(از طريق حق)به سوى باطل منحرف مى شويد»و به جاى اللّه در برابر بتها سجده مى كنيد! (فَأَنّى تُؤْفَكُونَ) .

ص: 57

آيه 4

(آيه 4)-در بخش دوم از آيات اين سوره به دنبال سخنى كه پيرامون توحيد خالقيت و رازقيت بود،روى سخن را نخست به پيامبر صلّى اللّه عليه و اله و بعد به عموم مردم كرده برنامه هاى عملى آنها را به دنبال برنامه هاى عقيدتى گذشته تشريح مى كند.

نخست به پيغمبر درس استقامت در مسير راهش مى دهد كه مهمترين درس براى او همين است،مى فرمايد:«اگر تو را تكذيب كنند(غم مخور،اين چيز تازه اى نيست)پيامبران قبل از تو نيز مورد تكذيب قرار گرفتند» (وَ إِنْ يُكَذِّبُوكَ فَقَدْ كُذِّبَتْ رُسُلٌ مِنْ قَبْلِكَ) .آنها نيز در اين راه مقاومت كردند.

مهم اين است كه«همۀ كارها به سوى خدا باز مى گردد»و او ناظر بر همه چيز و حساب كنندۀ همۀ كارهاست (وَ إِلَى اللّهِ تُرْجَعُ الْأُمُورُ) .

او هرگز زحمات تو را در اين راه ناديده نمى گيرد،همان گونه كه تكذيبهاى اين مخالفان لجوج را بى كيفر نمى گذارد.

آيه 5

(آيه 5)-سپس به بيان مهمترين برنامۀ انسانها پرداخته،مى گويد:«اى مردم!وعدۀ خداوند حق است» (يا أَيُّهَا النّاسُ إِنَّ وَعْدَ اللّهِ حَقٌّ) .

قيامت و حساب كتاب و ميزان و مجازات و كيفر و جنت و نار وعده هايى است تخلف ناپذير از سوى خداوند قادر حكيم.

با توجه به اين وعدۀ حق«مبادا زندگى دنيا شما را بفريبد،و مبادا شيطان مغرور كننده شما را فريب دهد»و به عفو و كرم خدا مغرور سازد (فَلا تَغُرَّنَّكُمُ الْحَياةُ الدُّنْيا وَ لا يَغُرَّنَّكُمْ بِاللّهِ الْغَرُورُ) .

آرى!عوامل سرگرم كننده،و زرق و برقهاى دل فريب اين جهان مى خواهد تمام قلب شما را پركند،و از آن وعدۀ بزرگ الهى غافل سازد؛مراقب آنها باشيد.

آيه 6

(آيه 6)-اين آيه هشدارى است به همۀ مؤمنان در ارتباط با مسألۀ وسوسه هاى شيطان كه در آيۀ قبل مطرح شده بود،مى گويد:«شيطان بطور مسلم دشمن شماست،شما نيز او را دشمن خود بدانيد» (إِنَّ الشَّيْطانَ لَكُمْ عَدُوٌّ فَاتَّخِذُوهُ عَدُوًّا) .عداوت او از نخستين روز آفرينش آدم شروع شد.

در دنبالۀ آيه براى تأكيد بيشتر مى افزايد:«او فقط حزبش را براى اين دعوت

ص: 58

مى كند كه اهل آتش سوزان جهنّم باشند» (إِنَّما يَدْعُوا حِزْبَهُ لِيَكُونُوا مِنْ أَصْحابِ السَّعِيرِ) .

شيطان حزب خود را به آلودگى و گناه،به پليديهاى شهوات،به شرك و طغيان و ستم و سر انجام به آتش جهنم دعوت مى كند.

آيه 7

(آيه 7)-در اين آيه سر انجام كار«حزب اللّه»و عاقبت دردناك«حزب شيطان»را اين چنين بيان مى كند:«كسانى كه كافر شدند عذاب دردناك از آن آنهاست،و كسانى كه ايمان آوردند و عمل صالح انجام دادند مغفرت و پاداش بزرگ دارند» (الَّذِينَ كَفَرُوا لَهُمْ عَذابٌ شَدِيدٌ وَ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحاتِ لَهُمْ مَغْفِرَةٌ وَ أَجْرٌ كَبِيرٌ) .

طبق اين آيه كفر به تنهايى موجب عذاب است ولى ايمان بدون عمل مايۀ نجات نخواهد بود.

آيه 8

(آيه 8)-از آنجا كه در آيات گذشته مردم به دو گروه تقسيم شدند در اين آيه يكى از ويژگيهاى مهم اين دو گروه را كه در واقع سر چشمۀ ساير برنامه هاى آنهاست بيان كرده،مى گويد:«آيا كسى كه زشتى عملش در نظر او زينت داده شده، و آن را زيبا مى بيند»همانند كسى است كه واقعيات را آن گونه كه هست زشت و زيبا درك مى كند؟ (أَ فَمَنْ زُيِّنَ لَهُ سُوءُ عَمَلِهِ فَرَآهُ حَسَناً) .

در حقيقت اين مسأله كليد همۀ بدبختيهاى اقوام گمراه و لجوج است كه اعمال زشتشان به خاطر هماهنگ بودن با شهوات و قلبهاى سياهشان در نظرشان زيباست.

اما چه كسى اعمال سوء بدكاران را در نظرشان جلوه مى دهد؟ بدون شك عامل اصلى،هواى نفس و شيطان است،اما چون خدا اين اثر را در اعمال آنها آفريده مى توان آن را به خدا نيز نسبت داد،زيرا انسانها هنگامى كه گناهى را مرتكب مى شوند در آغاز از عمل خود ناراحت مى شوند،اما هر قدر آن را تكرار مى كنند از ناراحتى آنها كاسته مى شود.تدريجا به مرحلۀ بى تفاوتى مى رسند، و اگر باز هم تكرار كنند زشتيها در نظرشان زيبا مى شود.

ص: 59

سپس قرآن به بيان علت تفاوت اين دو گروه پرداخته،مى افزايد:«خداوند هر كس را بخواهد گمراه مى كند و هر كس را بخواهد هدايت مى نمايد» (فَإِنَّ اللّهَ يُضِلُّ مَنْ يَشاءُ وَ يَهْدِي مَنْ يَشاءُ) .

روشن است اين مشيت الهى توأم با حكمت اوست و به هر كس آنچه لايق است مى دهد.

لذا در پايان آيه مى فرمايد:«مبادا بر اثر شدت تأسف و حسرت بر وضع آنها جان خود را از دست دهى» (فَلا تَذْهَبْ نَفْسُكَ عَلَيْهِمْ حَسَراتٍ) .

اما چرا حسرت نخورى؟«براى اين كه خداوند از اعمال آنها آگاه است» و آنچه را شايستۀ آنند به آنها مى دهد (إِنَّ اللّهَ عَلِيمٌ بِما يَصْنَعُونَ) .

آيه 9

(آيه 9)-در اين آيه با توجه به بحثهايى كه قبلا پيرامون هدايت و ضلالت و ايمان و كفر گذشت به بيان كوتاه و روشنى پيرامون مبدأ و معاد مى پردازد و اثبات «مبدأ»را با اثبات«معاد»در يك دليل جالب قرين كرده،مى فرمايد:«خداوند همان كسى است كه بادها را فرستاد تا ابرهايى را به حركت در آورند» (وَ اللّهُ الَّذِي أَرْسَلَ الرِّياحَ فَتُثِيرُ سَحاباً) .

«پس ما اين ابرها را به سوى سرزمين مرده و خشكى مى رانيم» (فَسُقْناهُ إِلى بَلَدٍ مَيِّتٍ) .

«سپس به وسيلۀ آن زمين را بعد از مردنش زنده مى كنيم» (فَأَحْيَيْنا بِهِ الْأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِها) .

«آرى!زنده شدن مردگان بعد از مرگ نيز همين گونه است»! (كَذلِكَ النُّشُورُ) .

نظام حساب شده اى كه بر حركت بادها،و سپس حركت ابرها،و بعد از آن نزول قطره هاى حيات بخش باران،و به دنبال آن زنده شدن زمينهاى مرده حاكم است،خود بهترين دليل و گواه بر اين حقيقت است كه دست قدرت حكيمى در پشت اين دستگاه قرار دارد و آن را تدبير مى كند.

آيه 10

(آیه20)- به دنبال این بحث توحیدی، به اشتباه بزرگ مشرکان که عزت خویش را از بتها می خواستند،اشاره کرده،میفرماید:«کسانی که عزت می خواهند

ص: 60

(از خدا بطلبند چرا كه)تمام عزت از آن خداست» (مَنْ كانَ يُرِيدُ الْعِزَّةَ فَلِلّهِ الْعِزَّةُ جَمِيعاً) .

از آنجا كه تنها ذات پاك اوست كه شكست ناپذير است،لذا تمام عزت از آن اوست،و هر كس عزتى كسب مى كند از بركت درياى بى انتهاى اوست.

در حالات امام حسن مجتبى عليه السّلام مى خوانيم كه در ساعات آخر عمرش هنگامى كه يكى از ياران به نام«جنادة بن ابى سفيان»از او اندرز خواست نصايح ارزنده و مؤثرى براى او بيان فرمود كه از جمله اين بود:«هر گاه بخواهى بدون داشتن قبيله«عزيز»باشى و بدون قدرت حكومت و هيبت داشته باشى،از سايۀ ذلت معصيت خدا به درآى و در پناه عزت اطاعت او قرار گير»! سپس راه وصول به«عزت»را چنين تشريح مى كند:«سخنان پاكيزه و عقايد پاك به سوى او صعود مى كند» (إِلَيْهِ يَصْعَدُ الْكَلِمُ الطَّيِّبُ) .

«و عمل صالح را او بالا مى برد» (وَ الْعَمَلُ الصّالِحُ يَرْفَعُهُ) .

«الكلم الطّيّب»به اعتقادات صحيح نسبت به مبدأ و معاد و آيين خداوند تفسير شده است.

سپس به نقطۀ مقابل آن پرداخته،مى گويد:«و كسانى كه نقشۀ سوء مى كشند عذاب شديدى براى آنهاست» (وَ الَّذِينَ يَمْكُرُونَ السَّيِّئاتِ لَهُمْ عَذابٌ شَدِيدٌ) .

«و تلاش و كوشش آلوده و ناپاك و فاسد آنها نابود مى گردد»و به جايى نمى رسد (وَ مَكْرُ أُولئِكَ هُوَ يَبُورُ) .

آيه 11

(آيه 11)-با توجه به اين كه در آيات گذشته سخن از مسألۀ توحيد و معاد و صفات خدا در ميان بود،در اين آيه نخست به آفرينش انسان در مراحل مختلف اشاره كرده،مى گويد:«خداوند شما را از خاك آفريد» (وَ اللّهُ خَلَقَكُمْ مِنْ تُرابٍ) .

«سپس از نطفه» (ثُمَّ مِنْ نُطْفَةٍ) .

«بعد از آن شما را به صورت همسران يكديگر درآورد» (ثُمَّ جَعَلَكُمْ أَزْواجاً) .

مسلم است كه انسان از خاك است هم از اين نظر كه جدّ انسانها،آدم از خاك آفريده شده،و هم از اين نظر كه تمام موادى كه جسم انسان را تشكيل مى دهد و يا

ص: 61

انسان از آن تغذيه مى كند،و يا نطفۀ او از آن منعقد مى شود همه سر انجام به موادى كه در خاكها نهفته است منتهى مى شود.

سپس وارد چهارمين و پنجمين مرحلۀ حيات انسان شده،موضوع«باردارى مادران»و«وضع حمل»آنها را پيش كشيده،مى گويد:«هيچ جنس ماده اى باردار نمى شود و وضع حمل نمى كند مگر به علم پروردگار» (وَ ما تَحْمِلُ مِنْ أُنْثى وَ لا تَضَعُ إِلاّ بِعِلْمِهِ) .

خاك بى جان و مرده كجا و انسان زندۀ عاقل و هوشيار و پرابتكار كجا؟! نطفۀ بى ارزش كه از چند قطره آب متعفن تشكيل شده كجا و انسانى رشيد و زيبا و مجهز به حواس مختلف و دستگاههاى گوناگون كجا؟! بعد به مرحلۀ«ششم»و«هفتم»اين برنامۀ شگرف در حلقۀ ديگر پرداخته و به مراحل مختلف عمر و فزونى و كاستى آن بر اثر عوامل مختلف اشاره كرده،مى گويد:

«و هيچ انسانى عمر طولانى نمى كند،يا از عمرش كاسته نمى شود مگر اين كه در كتاب(علم خداوند)ثبت است»و از قوانين و برنامه هايى تبعيت مى كند كه حاكم بر آنها علم و قدرت اوست (وَ ما يُعَمَّرُ مِنْ مُعَمَّرٍ وَ لا يُنْقَصُ مِنْ عُمُرِهِ إِلاّ فِي كِتابٍ) .

و سر انجام آيه را با اين جمله پايان مى دهد:«همۀ اينها بر خداوند آسان است» (إِنَّ ذلِكَ عَلَى اللّهِ يَسِيرٌ) .

آفرينش اين موجود عجيب و همچنين مسائل مربوط به جنسيت، و زوجيت،و باردارى،و وضع حمل،و افزايش و كاستى عمر،چه از نظر قدرت، و چه از نظر علم و محاسبه همه براى او سهل و ساده است،و اينها گوشه اى از آيات انفسى هستند كه از يك سو ما را به مبدأ عالم هستى مربوط و آشنا مى كنند و از سوى ديگر دلائل زنده اى بر مسألۀ امكان معاد محسوب مى شوند.

يك سلسله عوامل طبيعى در افزايش يا كوتاهى عمر دخالت دارند كه بسيارى از آنها براى بشر تا كنون شناخته شده است،همانند تغذيۀ صحيح،كار و حركت مداوم،دورى از هيجانات مداوم،و داشتن ايمان قوى كه بتواند انسان را در ناملايمات زندگى آرامش و قدرت بخشد.

ص: 62

ولى علاوه بر اينها عواملى وجود دارد كه در روايات اسلامى روى آن تأكيد شده است،به عنوان نمونه به دو روايت زير توجه فرماييد:

الف)پيغمبر گرامى صلّى اللّه عليه و اله مى فرمايد:«انفاق در راه خدا و صلۀ رحم خانه ها را آباد و عمرها را طولانى مى كند».

ب)امام باقر عليه السّلام مى فرمايد:«نيكوكارى و انفاق پنهانى فقر را بر طرف ساخته،و عمر را افزون مى كند».

آيه 12

(آيه 12)-درياى آب شيرين و شور يكسان نيستند!در اين آيه به بخش ديگرى از آيات آفاقى كه نشانه هاى عظمت و قدرت اويند در مورد آفرينش درياها و برخى بركات و فوائد آنها اشاره كرده،مى فرمايد:«دو دريا يكسان نيستند،اين يكى گوارا و شيرين و براى نوشيدن خوشگوار است،و آن ديگر شور و تلخ» (وَ ما يَسْتَوِي الْبَحْرانِ هذا عَذْبٌ فُراتٌ سائِغٌ شَرابُهُ وَ هذا مِلْحٌ أُجاجٌ) .

با آن كه هر دو،روز نخست به صورت قطرات باران شيرين و گوارا از آسمان بر زمين نازل شده اند،و هر دو از يك ريشه مشتقند،اما در دو چهرۀ كاملا مختلف با فوائد متفاوت ظاهر گشته اند.

و عجيب اين كه:«از هر دو گوشت تازه مى خوريد» (وَ مِنْ كُلٍّ تَأْكُلُونَ لَحْماً طَرِيًّا) .

«و از هر دو وسائل زينتى براى پوشيدن استخراج مى كنيد» (وَ تَسْتَخْرِجُونَ حِلْيَةً تَلْبَسُونَها) .

به علاوه از هر دو مى توانيد براى نقل و انتقالات خود و متاعها بهره بگيريد لذا«كشتيها را مى بينى كه از هر طرف درياها را مى شكافند و پيش مى روند،تا از فضل خداوند بهره گيريد و شايد حق شكر او را ادا كنيد» (وَ تَرَى الْفُلْكَ فِيهِ مَواخِرَ لِتَبْتَغُوا مِنْ فَضْلِهِ وَ لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ) .

آيه 13

(آیه13)-باز در اینجا به قسمت دیگری از آیات توحید و نعمتهای بی پایان پروردگار اشاره می کند تا ضمن آگاهی دادن به انسان حسّ شکرگزاری آنان را در مسیر شناخت معبود حقیقی برانگیزد،می فرماید:«او شب را در روز داخل می کند

ص: 63

و روز را در شب» (يُولِجُ اللَّيْلَ فِي النَّهارِ وَ يُولِجُ النَّهارَ فِي اللَّيْلِ) .

بعد به مسألۀ تسخير خورشيد و ماه اشاره كرده،مى گويد:«و خورشيد و ماه را مسخّر(شما)كرده» (وَ سَخَّرَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ) .

چه تسخيرى از اين برتر و بالاتر كه همۀ آنها در مسير منافع انسان حركت مى كنند،و سر چشمۀ انواع بركات در زندگى بشرند.

اما اين خورشيد و ماه در عين اين كه بطور كاملا منظم در مسير خود مى گردند و خدمتگزار لايق و خوبى براى انسانند نظامى كه حاكم بر آنهاست جاودانى نيست.

لذا به دنبال بحث تسخير مى افزايد:«هر يك تا سر آمد معينى به حركت خود ادامه مى دهد» (كُلٌّ يَجْرِي لِأَجَلٍ مُسَمًّى) .

سپس به عنوان نتيجه گيرى از اين بحث توحيدى مى فرمايد:«اين است خداوند،پروردگار شما» (ذلِكُمُ اللّهُ رَبُّكُمْ) .خداوندى كه نظام نور و ظلمت و حركات حساب شدۀ خورشيد و ماه را با تمام بركاتشان مقرّر فرموده است.

«حاكميت در عالم مخصوص اوست» (لَهُ الْمُلْكُ) .

«و معبودهايى را كه شما جز او مى خوانيد حتى حاكميت و مالكيت(به اندازۀ)پوست نازكى كه روى هستۀ خرما كشيده شده(در سرتاسر عالم هستى) ندارند» (وَ الَّذِينَ تَدْعُونَ مِنْ دُونِهِ ما يَمْلِكُونَ مِنْ قِطْمِيرٍ) .

آيه 14

(آيه 14)-سپس مى افزايد:«اگر آنها را(براى حل مشكلات خود)بخوانيد هرگز صداى شما را نمى شنوند» (إِنْ تَدْعُوهُمْ لا يَسْمَعُوا دُعاءَكُمْ) .

چرا كه قطعاتى از سنگ و چوب بيش نيستند جمادند و بى شعور! «و به فرض كه(ناله و اصرار و الحاح شما را)بشنوند هرگز توانايى پاسخگويى به نيازهاى شما ندارند» (وَ لَوْ سَمِعُوا مَا اسْتَجابُوا لَكُمْ) .

چرا كه روشن شد حتى به اندازۀ پوست نازك هستۀ خرمايى مالك سود و زيانى در جهان هستى نيستند.

و از اين بالاتر«روز قيامت كه مى شود آنها پرستش و شرك شما را منكر مى شوند» (وَ يَوْمَ الْقِيامَةِ يَكْفُرُونَ بِشِرْكِكُمْ) .

ص: 64

و مى گويند:خداوندا!اينها پرستش ما نمى كردند بلكه هواى نفس خويش را در حقيقت مى پرستيدند.

در پايان آيه براى تأكيد بيشتر مى فرمايد:«هيچ كس مانند خداوندى كه از همه چيز آگاه است تو را با خبر نمى سازد» (وَ لا يُنَبِّئُكَ مِثْلُ خَبِيرٍ) .

اگر مى گويد:بتها در قيامت پرستش شما را انكار مى كنند،و از شما بيزارى مى جويند،تعجب نكنيد،زيرا كسى از اين موضوع خبر مى دهد كه از تمام عالم هستى و ذرّه ذرّۀ آن آگاه است.

آيه 15

(آيه 15)-در تعقيب دعوت مؤكدى كه در آيات گذشته به سوى توحيد و مبارزه با هر گونه شرك و بت پرستى آمده بود ممكن است اين توهّم براى بعضى پيش آيد كه خداوند چه نيازى به پرستش ما دارد؟ در اين آيه مى فرمايد:«اى مردم!شما نيازمند به خدا هستيد و خداوند از هر نظر بى نياز و شايستۀ حمد و ستايش است» (يا أَيُّهَا النّاسُ أَنْتُمُ الْفُقَراءُ إِلَى اللّهِ وَ اللّهُ هُوَ الْغَنِيُّ الْحَمِيدُ) .

آرى!بى نياز حقيقى و قائم بالذات در تمام عالم هستى يكى است و او خدا است،همۀ انسانها بلكه همۀ موجودات سر تا پا نيازمند و فقر و وابسته به آن وجود مستقل كه اگر لحظه اى ارتباطشان قطع شود هيچند و پوچ.

اين ما هستيم كه از طريق عبادت و اطاعت او،راه تكامل را مى پيماييم و به آن مبدأ بى پايان فيض در پرتو عبوديتش لحظه به لحظه نزديكتر مى شويم.

بنابر اين او هم«غنى»است و هم«حميد»يعنى در عين بى نيازى آنقدر بخشنده و مهربان است كه شايستۀ هر گونه حمد و سپاسگزارى است.

آيه 16

(آيه 16)-در اين آيه براى تأكيد همين فقر و نياز انسانها به او مى فرمايد:«اگر بخواهد شما را مى برد و خلق جديدى را مى آورد» (إِنْ يَشَأْ يُذْهِبْكُمْ وَ يَأْتِ بِخَلْقٍ جَدِيدٍ) .او نه نيازى به طاعت شما دارد و نه بيمى از گناهانتان.

آيه 17

(آیه17)-و در این آیه باز به عنوان تأکید مجدد می فرماید:

«و این کار برای خدا ناممکن نیست»(وَمٰا ذٰلکَ عَلَی اللهِ بِعَزيزٍ).

ص: 65

آرى!او هر چه را اراده كند به آن فرمان مى دهد موجود باش آن نيز بلافاصله موجود مى شود.

آيه 18

(آيه 18)-اين آيه به پنج«نكته»در ارتباط با آيات قبل اشاره مى كند:

نخست اين كه در آيات گذشته آمده بود كه«اگر خدا بخواهد شما را مى برد و قوم ديگرى را به جاى شما مى آورد»اين سخن ممكن است براى بعضى اين سؤال را به وجود آورد كه مخاطبين اين آيه همه از افراد گنهكار نيستند،آيا ممكن است مؤمنان صالح نيز گرفتار عواقب گناهان ديگران شوند و محكوم به فنا گردند؟ اينجاست كه مى فرمايد:«و هيچ گنهكارى بار گناه ديگرى را بر دوش نمى كشد» (وَ لا تَزِرُ وازِرَةٌ وِزْرَ أُخْرى) .

اين جمله از يك سو ارتباط به عدل خداوند دارد كه هر كس را در گرو كار خود مى شمرد،و از سوى ديگر به شدت مجازات روز رستاخيز اشاره دارد.

در جملۀ دوم همين مسأله را به صورت ديگرى مطرح مى كند،مى گويد:

«و اگر شخص سنگين بارى،ديگرى را براى حمل گناهان خود بخواند(پاسخ منفى به دعوت او مى دهد و)چيزى از آن را بر دوش نخواهد گرفت هر چند از نزديكان او باشد» (وَ إِنْ تَدْعُ مُثْقَلَةٌ إِلى حِمْلِها لا يُحْمَلْ مِنْهُ شَيْءٌ وَ لَوْ كانَ ذا قُرْبى) .

بالأخره در سومين جمله پرده از اين حقيقت بر مى دارد كه انذارهاى پيامبر صلّى اللّه عليه و اله تنها در دلهاى آماده اثر مى گذارد،مى فرمايد:«تو فقط كسانى را بيم مى دهى كه از پروردگار خود در پنهانى مى ترسند و نماز را بر پا مى دارند» (إِنَّما تُنْذِرُ الَّذِينَ يَخْشَوْنَ رَبَّهُمْ بِالْغَيْبِ وَ أَقامُوا الصَّلاةَ) .

تا در دلى خوف خدا نباشد،و در نهان و آشكار احساس مراقبت يك نيروى معنوى بر خود نكند،و با انجام نماز كه قلب را زنده مى كند و به ياد خدا وا مى دارد به اين احساس درونى مدد نرساند،انذارهاى انبيا و اوليا بى اثر خواهد بود.

در جملۀ چهارم باز به اين حقيقت بر مى گردد كه خدا از همگان بى نياز است، مى افزايد:«و هر كس پاكى(و تقوا)پيشه كند نتيجۀ آن به خودش باز مى گردد» (وَ مَنْ تَزَكّى فَإِنَّما يَتَزَكّى لِنَفْسِهِ) .

ص: 66

و سر انجام در پنجمين و آخرين جمله هشدار مى دهد كه اگر نيكان و بدان به نتائج اعمال خود در اين جهان نرسند مهم نيست چرا كه«بازگشت(همگان)به سوى خداست»و سر انجام حساب همه را خواهد رسيد! (وَ إِلَى اللّهِ الْمَصِيرُ) .

آيه 19

(آيه 19)-نور و ظلمت يكسان نيست!به تناسب بحثهايى كه پيرامون ايمان و كفر در آيات گذشته بود،در اينجا چهار مثال جالب براى مؤمن و كافر ذكر مى كند كه آثار«ايمان»و«كفر»به روشنترين وجه در آن مجسّم شده است.

در نخستين مثال«كافر»و«مؤمن»را به«نابينا»و«بينا»تشبيه كرده،مى گويد:

«هرگز كور و بينا مساوى نيستند» (وَ ما يَسْتَوِي الْأَعْمى وَ الْبَصِيرُ) .

ايمان به انسان در جهان بينى،و اعتقاد،و عمل،و تمام زندگى روشنايى و آگاهى مى دهد،اما كفر ظلمت است و تاريكى،و در آن نه بينش صحيحى از كل عالم هستى است،و نه از اعتقاد درست و عمل صالح خبرى.

آيه 20

(آيه 20)-و از آن جا كه چشم بينا به تنهايى كافى نيست بايد روشنايى و نورى نيز باشد،تا انسان با كمك اين دو عامل موجودات را مشاهده كند،در اين آيه مى افزايد:«و نه تاريكيها با نور برابرند» (وَ لاَ الظُّلُماتُ وَ لاَ النُّورُ) .

چرا كه تاريكى منشأ گمراهى و عامل سكون و ركود است،اما نور و روشنايى منشأ حيات و زندگى و حركت و جنبش و رشد و نمو و تكامل است.

آيه 21

(آيه 21)-سپس مى افزايد:«و هرگز سايۀ(آرام بخش)با باد داغ و سوزان يكسان نيستند» (وَ لاَ الظِّلُّ وَ لاَ الْحَرُورُ) .

مؤمن در سايۀ ايمانش در آرامش و امن و امان به سر مى برد،اما كافر به خاطر كفرش در ناراحتى و رنج مى سوزد.

آيه 22

(آيه 22)-و سر انجام در آخرين تشبيه مى گويد:«و هرگز زندگان و مردگان يكسان نيستند»! (وَ ما يَسْتَوِي الْأَحْياءُ وَ لاَ الْأَمْواتُ) .

مؤمنان زندگانند،و داراى تلاش و كوشش و حركت و جنبش،اما كافر همچون چوب خشكيده اى است كه نه طراوتى،نه برگى،نه گلى و نه سايه دارد و جز براى سوزاندن مفيد نيست.

ص: 67

و در پايان آيه مى فزايد:«خداوند پيام خود را به گوش هر كس بخواهد مى رساند» (إِنَّ اللّهَ يُسْمِعُ مَنْ يَشاءُ) .تا دعوت حق را به گوش جان بشنود،و به نداى مناديان توحيد لبيك گويد.

«و تو نمى توانى سخن خود را به گوش آنان كه در گور خفته اند برسانى»! (وَ ما أَنْتَ بِمُسْمِعٍ مَنْ فِي الْقُبُورِ) .

فرياد تو هر قدر رسا،و سخنانت هر اندازه دلنشين،و گويا باشد،مردگان و كسانى كه بر اثر اصرار در گناه و غوطه ور شدن در تعصب و عناد و ظلم و فساد روح انسانى خود را از دست داده اند مسلما آمادگى براى پذيرش دعوت تو ندارند.

آيه 23

(آيه 23)-بنابر اين از عدم ايمان آنها نگران مباش،و بيتابى مكن،وظيفۀ تو ابلاغ و انذار است«تو تنها بيم دهنده اى» (إِنْ أَنْتَ إِلاّ نَذِيرٌ) .

آيه 24

(آيه 24)-اگر كوردلان ايمان نياورند عجيب نيست در آيات گذشته به اينجا رسيديم كه افرادى هستند همچون مردگان و نابينايان كه سخنان انبيا در دل آنان كمترين اثرى ندارد،به دنبال آن در اينجا براى اين كه پيامبر صلّى اللّه عليه و اله را در اين زمينه دلدارى دهد،مى فرمايد:«ما تو را به حق براى بشارت و انذار فرستاديم،و هيچ امتى در گذشته نبود مگر اين كه انذار كننده اى داشت» (إِنّا أَرْسَلْناكَ بِالْحَقِّ بَشِيراً وَ نَذِيراً وَ إِنْ مِنْ أُمَّةٍ إِلاّ خَلا فِيها نَذِيرٌ) .

تو نداى خود را به گوش آنان برسان،به پاداشهاى الهى بشارت ده،و از كيفرهاى پروردگار آنها را بترسان،خواه پذيرا شوند يا بر سر عناد و لجاج بايستند.

آيه 25

(آيه 25)-در اين آيه مى افزايد:«اگر تو را تكذيب كنند(عجيب نيست و غمگين مباش)زيرا كسانى كه قبل از آنها بودند نيز(پيامبرانشان را)تكذيب كردند، در حالى كه فرستادگان آنها با معجزات و دلائل روشن،و كتابهاى محتوى پند و اندرز،و كتابهاى آسمانى مشتمل بر احكام و قوانين روشنى بخش،به سراغشان آمدند» (وَ إِنْ يُكَذِّبُوكَ فَقَدْ كَذَّبَ الَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ جاءَتْهُمْ رُسُلُهُمْ بِالْبَيِّناتِ وَ بِالزُّبُرِ وَ بِالْكِتابِ الْمُنِيرِ) .

آيه 26

(آیه26)-در این آیه به کیفر دردناک این گروه اشاره کرده،می فرماید: چنان

ص: 68

نبود كه آنها از كيفر الهى مصون بمانند،و دائما به تكذيبهاى خود ادامه دهند، «سپس،كافران را گرفتم»و سخت مجازات كردم (ثُمَّ أَخَذْتُ الَّذِينَ كَفَرُوا) .

جمعى را گرفتار طوفان ساختيم،گروهى را گرفتار تندباد ويرانگر،و جمعى را بوسيلۀ صيحۀ آسمانى و صاعقه و زلزله درهم كوبيديم! سپس در پايان براى تأكيد و بيان عظمت و شدت مجازات آنها مى گويد:

«مجازات من نسبت به آنها چگونه بود»؟! (فَكَيْفَ كانَ نَكِيرِ) .

اين درست به آن مى ماند كه شخصى عمل مهمى را انجام مى دهد و بعد از حاضران سؤال مى كند كار من چگونه بود؟

آيه 27

(آيه 27)-اين همه نقش عجب بر در و ديوار وجود!در اينجا بار ديگر به مسألۀ توحيد باز مى گردد،و صفحۀ تازه اى از كتاب تكوين را در برابر ديدگان انسانها مى گشايد،تا پاسخى دندان شكن به مشركان لجوج و منكران سرسخت توحيد باشد.

نخست مى گويد:«آيا نديدى خداوند از آسمان آبى نازل كرد و بوسيلۀ آن ميوه هايى به وجود آورديم با الوان مختلف» (أَ لَمْ تَرَ أَنَّ اللّهَ أَنْزَلَ مِنَ السَّماءِ ماءً فَأَخْرَجْنا بِهِ ثَمَراتٍ مُخْتَلِفاً أَلْوانُها) .

آرى!مى بينيد كه از آب و زمين واحد يكى بى رنگ و ديگرى تنها داراى يك رنگ اين همه رنگهاى مختلفى از ميوه هاى گوناگون،گلهاى زيبا،برگها و شكوفه ها، در چهره هاى مختلف به وجود آمده است.

«الوان»ممكن است به معنى رنگهاى ظاهرى ميوه ها باشد و ممكن است كنايه از تفاوت در طعم و ساختمان و خواص گوناگون آنها بوده باشد.

در دنبالۀ آيه به تنوع طرقى كه در كوهها وجود دارد،و سبب شناخت جاده ها از يكديگر مى شود اشاره كرده،مى گويد:«و از كوهها نيز جاده هايى آفريده شده به رنگ سفيد و سرخ،با رنگهايى متفاوت و(گاه)به رنگ كاملا سياه» (وَ مِنَ الْجِبالِ جُدَدٌ بِيضٌ وَ حُمْرٌ مُخْتَلِفٌ أَلْوانُها وَ غَرابِيبُ سُودٌ) .

آيه 28

(آیه28)- در این آیه مسألهٔ تنوع الوان را در انسانهاو جانداران دیگر مطرح کرده،میگوید:« از انسانها و جنبندگان وچهارپایان نیز(افرادی آفریده شده)

ص: 69

رنگهاى متفاوتى دارند» (وَ مِنَ النّاسِ وَ الدَّوَابِّ وَ الْأَنْعامِ مُخْتَلِفٌ أَلْوانُهُ) .

آرى!انسانها با اين كه همه از يك پدر و مادرند داراى نژادها و رنگهاى كاملا متفاوتند،بعضى سفيد همچون برف،بعضى سياه همچون مركب،حتى در يك نژاد نيز تفاوت در ميان رنگها بسيار است.

گذشته از چهرۀ ظاهرى،رنگهاى باطنى آنها،و خلق و خوهاى آنها، و استعداد و ذوقهايشان،كاملا متنوع و مختلف است.

پس از بيان اين نشانه هاى توحيدى در پايان به صورت يك جمع بندى مى گويد:«آرى مطلب چنين است» (كَذلِكَ) .

و از آنجا كه بهره گيرى از اين آيات بزرگ آفرينش بيش از همه براى بندگان خردمند و دانشمند است در دنبالۀ آيه مى فرمايد:«تنها بندگان عالم و دانشمندند كه از خدا مى ترسند» (إِنَّما يَخْشَى اللّهَ مِنْ عِبادِهِ الْعُلَماءُ) .

آرى!از ميان تمام بندگان،دانشمندانند كه به مقام عالى خشيت يعنى«ترس از مسؤوليت توأم با درك عظمت مقام پروردگار»نائل مى گردند،اين حالت «خشيت»مولود سير در آيات آفاقى و انفسى و آگاهى از علم و قدرت پروردگار، و هدف آفرينش است.

در حديثى از امام صادق عليه السّلام در تفسير همين آيه مى خوانيم:«منظور از علما كسانى هستند كه اعمالشان آنها هماهنگ با سخنانشان باشد كسى كه گفتارش با كردارش هماهنگ نباشد عالم نيست».

و در پايان آيه به عنوان يك دليل كوتاه بر آنچه گذشت مى فرمايد:«خداوند تواناى شكست ناپذير و آمرزنده است» (إِنَّ اللّهَ عَزِيزٌ غَفُورٌ) .

«عزت»و قدرت بى پايانش سر چشمۀ خوف و خشيت انديشمندان است، و«غفوريتش»كه نشانۀ رحمت بى انتهاى اوست سبب رجاء و اميد آنان است،و به اين ترتيب اين دو نام مقدس،بندگان خدا را در ميان خوف و رجاء نگه مى دارد، و مى دانيم حركت مداوم به سوى تكامل بدون اتصاف به اين دو وصف ممكن نيست.

آيه 29

(آیه29)- معاملهٔ پرسود لا پروردگار! از آنجا که در آیهٔ قبل به مقام خوف

ص: 70

و خشيت عالمان اشاره شده بود در اين آيه به مقام«اميد و رجاء»آنها اشاره كرده، مى فرمايد:«كسانى كه كتاب الهى را تلاوت مى كنند،و نماز را بر پا مى دارند،و از آنچه به آنها روزى داده ايم در پنهان و آشكار انفاق مى كنند،آنها اميد تجارتى دارند كه نابودى و فساد و كساد در آن نيست» (إِنَّ الَّذِينَ يَتْلُونَ كِتابَ اللّهِ وَ أَقامُوا الصَّلاةَ وَ أَنْفَقُوا مِمّا رَزَقْناهُمْ سِرًّا وَ عَلانِيَةً يَرْجُونَ تِجارَةً لَنْ تَبُورَ) .

بديهى است كه«تلاوت»در اينجا به معنى قرائت سرسرى و خالى از تفكر و انديشه نيست،خواندنى است كه سر چشمۀ فكر باشد،فكرى كه سر چشمۀ عمل صالح گردد،عملى كه از يك سو انسان را به خدا پيوند دهد كه مظهر آن نماز است، و از سوى ديگر به خلق خدا ارتباط دهد كه مظهر آن انفاق است.

اين انفاق گاهى مخفيانه صورت مى گيرد تا نشانۀ اخلاص كامل باشد«سرّا».

و گاه آشكارا تا مشوق ديگران گردد و تعظيم شعائر شود«علانية».

آرى!علمى كه چنين اثرى دارد مايۀ رجاء و اميدوارى است.

آيه 30

(آيه 30)-اين آيه هدف اين مؤمنان راستين را چنين بيان مى كند:«آنها(اين اعمال صالح را انجام مى دهند)تا خداوند اجر و پاداششان را بطور كامل بپردازد،و از فضلش بر آنها بيفزايد كه او آمرزنده و شكور است» (لِيُوَفِّيَهُمْ أُجُورَهُمْ وَ يَزِيدَهُمْ مِنْ فَضْلِهِ إِنَّهُ غَفُورٌ شَكُورٌ) .

اين جمله در حقيقت اشاره به نهايت اخلاص آنهاست كه در اعمال نيك خود جز به پاداش الهى نظر ندارند،و خداوند علاوه بر پاداش معمولى كه آن خود گاهى صدها يا هزاران برابر عمل است از فضل خود بر آنان مى افزايد،و مواهبى،از فضل گسترده اش به آنها مى بخشد.

آيه 31

(آییه31)-از آنجا که در آیات گذشته سخن از مؤمنان پاکدلی در میان بود که آیات کتاب الهی را تلاوت می کنند و به کار می بندند، در این آیه از کتاب آسمانی و دلایٔل صدق آن و همچنین حاملان واقعی کتاب سخن می گوید:و بحثی را که در آیات پیشین پیرامون توحید بود با این بحث که پیرامون نبوت است تکمیل کرده، می فرماید:«و آنچه از کتاب بر تو وحی فرستادیم حق است، و آنچه را در کتب

ص: 71

پيشين آمده تصديق مى كند،خداوند نسبت به بندگانش آگاه و بيناست» (وَ الَّذِي أَوْحَيْنا إِلَيْكَ مِنَ الْكِتابِ هُوَ الْحَقُّ مُصَدِّقاً لِما بَيْنَ يَدَيْهِ إِنَّ اللّهَ بِعِبادِهِ لَخَبِيرٌ بَصِيرٌ) .

جملۀ (إِنَّ اللّهَ بِعِبادِهِ لَخَبِيرٌ بَصِيرٌ) بيانگر علت حقانيت قرآن و هماهنگى آن با واقعيتها و نيازهاست،چرا كه از سوى خداوندى نازل شده كه بندگان خود را به خوبى مى شناسد و نسبت به نيازهايشان بصير و بيناست.

«خبير»به معنى آگاهى از بواطن و عقائد و نيات و ساختمان روحى انسان، و«بصير»به معنى بينايى نسبت به ظواهر و پديده هاى جسمانى اوست.

آيه 32

(آيه 32)-وارثان حقيقى ميراث انبيا:اين آيه به موضوع مهمى در اين رابطه -يعنى حاملان اين كتاب بزرگ آسمانى،همان كسانى كه بعد از نزول قرآن بر قلب پاك پيامبر صلّى اللّه عليه و اله اين مشعل فروزان را در آن زمان و قرون و اعصار ديگر حفظ و پاسدارى نمودند-اشاره كرده،مى فرمايد:«سپس اين كتاب آسمانى را به گروهى از بندگان برگزيدۀ خود به ارث داديم» (ثُمَّ أَوْرَثْنَا الْكِتابَ الَّذِينَ اصْطَفَيْنا مِنْ عِبادِنا) .

منظور از«كتاب»در اينجا قرآن مجيد است.

«ارث»به چيزى گفته مى شود كه بدون داد و ستد و زحمت به دست مى آيد، و خداوند اين كتاب بسيار بزرگ را اين گونه در اختيار مسلمانان قرار دارد.

سپس به يك تقسيم بندى مهم در اين زمينه پرداخته،مى گويد:«از ميان آنها عده اى به خويشتن ستم كردند،و گروهى راه ميانه را در پيش گرفتند،و گروهى به فرمان خدا در نيكيها بر ديگران پيشى گرفتند،و اين فضيلت بزرگى است» (فَمِنْهُمْ ظالِمٌ لِنَفْسِهِ وَ مِنْهُمْ مُقْتَصِدٌ وَ مِنْهُمْ سابِقٌ بِالْخَيْراتِ بِإِذْنِ اللّهِ ذلِكَ هُوَ الْفَضْلُ الْكَبِيرُ) .

خداوند پاسدارى اين كتاب آسمانى را بعد از پيامبرش بر عهدۀ اين امت گذاشته،امتى كه برگزيدۀ خداست،ولى در ميان اين امت گروههاى مختلفى يافت مى شوند:بعضى به وظيفۀ بزرگ خود در پاسدارى از اين كتاب و عمل به احكامش كوتاهى كرده،و در حقيقت بر خويشتن ستم نمودند.

گروهى ديگر تا حد زيادى به اين وظيفۀ پاسدارى و عمل به كتاب قيام نموده اند،هر چند لغزشها و نارسائيهايى در كار خود نيز داشته اند.

ص: 72

و بالأخره گروه ممتازى وظائف سنگين خود را به نحو احسن انجام داده، و در اين ميدان مسابقۀ بزرگ بر همگان پيشى گرفته اند كه در رأس اين گروه امامان معصوم عليهم السّلام قرار دارند.

آيه 33

(آيه 33)-آنجا كه نه غمى است،نه رنجى،و نه درماندگى! اين آيات در حقيقت نتيجه اى است براى آنچه در آيات گذشته آمده بود، مى فرمايد:پاداش پيشگامان در خيرات و نيكيها«باغهاى جاويدان بهشت است كه همگى در آن وارد مى شوند» (جَنّاتُ عَدْنٍ يَدْخُلُونَها) .

سپس به سه بخش از نعمتهاى بهشتى كه بعضى جنبۀ مادى دارد و ظاهرى، و بعضى جنبۀ معنوى و باطنى،و قسمتى نيز ناظر به نفى و طرد هر گونه مانع و مزاحم است اشاره كرده،مى گويد:«اين پيشگامان در خيرات در آن بهشت جاويدان به دستبندهايى از طلا و مرواريد آراسته اند و لباسشان در آنجا حرير است»! (يُحَلَّوْنَ فِيها مِنْ أَساوِرَ مِنْ ذَهَبٍ وَ لُؤْلُؤاً وَ لِباسُهُمْ فِيها حَرِيرٌ) .

آنها در اين دنيا به زرق و برقها بى اعتنايى كردند،در بند لباسهاى فاخر نبودند، خداوند به جبران اينها در جهان ديگر بهترين لباسها و زيورها را بر آنها مى پوشاند.

آيه 34

(آيه 34)-بعد از ذكر اين نعمت مادى به نعمت معنوى خاصى اشاره كرده، مى فرمايد:«آنها مى گويند:حمد(و ستايش)براى خداوندى است كه اندوه را از ما بر طرف ساخته» (وَ قالُوا الْحَمْدُ لِلّهِ الَّذِي أَذْهَبَ عَنَّا الْحَزَنَ) .

سپس اين مؤمنان بهشتى مى افزايند:«پروردگار ما آمرزنده و سپاسگزار است» (إِنَّ رَبَّنا لَغَفُورٌ شَكُورٌ) .

با وصف غفوريتش اندوه سنگين لغزشها و گناهان را بر طرف ساخته،و با وصف شكوريتش مواهب جاودانى كه هرگز سايۀ شوم غم بر آنها نمى افتد به ما ارزانى داشته.

آيه 35

(آیه35)- سرانجام به سراغ آخرین نعمت که نبودن عوارض ناراحتی

و عوامل مشقت و خستگی و رنج و تعب است رفته،از قول آنها می گوید:ستایش برای «آن کسی است که با فضل خود ما را در این سرای اقامت(جاویدان)جای داد

ص: 73

كه نه در آنجا رنجى به ما مى رسد و نه سستى و واماندگى»! (الَّذِي أَحَلَّنا دارَ الْمُقامَةِ مِنْ فَضْلِهِ لا يَمَسُّنا فِيها نَصَبٌ وَ لا يَمَسُّنا فِيها لُغُوبٌ) .

و به اين ترتيب در آنجا نه عوامل مشقت بار جسمانى وجود دارد،نه از اسباب رنج روحى خبرى است.

آيه 36

(آيه 36)-معمولا قرآن در كنار«بشارتها»به«انذارها»مى پردازد تا دو عامل خوف و رجا را كه انگيزۀ حركت تكاملى است تقويت كند.لذا در اينجا سخن از مجازاتهاى مادى و معنوى است.

نخست مى فرمايد:«آنها كه راه كفر را پيش گرفتند آتش دوزخ براى آنهاست» (وَ الَّذِينَ كَفَرُوا لَهُمْ نارُ جَهَنَّمَ) .

همان گونه كه بهشت دار مقام و سراى جاويدان است،دوزخ نيز براى اين گروه جايگاه ابدى است.

سپس مى افزايد:«هرگز فرمان مرگ آنها صادر نمى شود تا بميرند»و از اين رنج و الم رهايى يابند (لا يُقْضى عَلَيْهِمْ فَيَمُوتُوا) .

مرگ براى اين گونه اشخاص يك دريچۀ نجات است،اما با جملۀ گذشته اين دريچه بسته شده،باقى مى ماند دريچۀ ديگر و آن اين كه زنده بمانند و مجازاتشان تدريجا تخفيف يابد،و يا تحمل آنها را بيفزايد تا نتيجۀ آن تخفيف درد و رنج باشد، اين دريچه را نيز با جملۀ ديگرى مى بندد،مى گويد:«چيزى از عذاب دوزخ از آنها تخفيف داده نخواهد شد» (وَ لا يُخَفَّفُ عَنْهُمْ مِنْ عَذابِها) .

و در پايان آيه به عنوان تأكيد بر قاطعيت اين وعيد الهى مى فرمايد:«اين گونه هر كفران كننده اى را جزا مى دهيم»! (كَذلِكَ نَجْزِي كُلَّ كَفُورٍ) .

آرى!جزاى كفران كننده سوختن در عذاب دردناك آتش است،آتشى كه با دست خود افروخته و هيزمش را افكار و اعمال و وجود او تشكيل مى دهد.

آيه 37

(آیه37)- ما را بازگردانید تا عمل صالح انجام دهیم!

این آیه به قسمت دیگری از عذاب دردناک آنها پرداخته، و انگشت روی بعضی از نکات حساس در این زمینه گذارده می گوید:« آنها در دوزخ فریاد می زنند:

ص: 74

پروردگارا!ما را خارج كن تا عمل صالحى به جا بياوريم غير از آنچه انجام مى داديم» (وَ هُمْ يَصْطَرِخُونَ فِيها رَبَّنا أَخْرِجْنا نَعْمَلْ صالِحاً غَيْرَ الَّذِي كُنّا نَعْمَلُ) .

آرى!آنها با مشاهدۀ نتايج اعمال سوء خود در ندامت عميقى فرو مى روند، و تقاضاى بازگشت به دنيا مى كنند براى انجام اعمال صالح.

به هر حال در برابر اين تقاضا يك پاسخ قاطع از سوى خداوند به آنها داده مى شود،مى فرمايد:«آيا شما را به اندازه اى كه هر كس اهل تذكر است در آن متذكر مى شود عمر نداديم»؟! (أَ وَ لَمْ نُعَمِّرْكُمْ ما يَتَذَكَّرُ فِيهِ مَنْ تَذَكَّرَ) .

«و(آيا)بيم دهندۀ الهى به سراغ شما نيامد»؟! (وَ جاءَكُمُ النَّذِيرُ) .

اكنون كه چنين است و تمام وسائل نجات در اختيارتان بوده و از آن بهره نگرفتيد بايد در همين جا گرفتار باشيد«اكنون بچشيد كه براى ستمگران ياورى نيست»! (فَذُوقُوا فَما لِلظّالِمِينَ مِنْ نَصِيرٍ) .

آيه 38

(آيه 38)-در اين آيه به تقاضايى كه كفّار در دوزخ براى بازگشت به دنيا دارند پاسخ داده،مى گويد:«خداوند غيب آسمانها و زمين را مى داند،چنين خدايى مسلما از آنچه در درون دلهاست آگاه است» (إِنَّ اللّهَ عالِمُ غَيْبِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ إِنَّهُ عَلِيمٌ بِذاتِ الصُّدُورِ) .

آرى!او مى داند اگر به درخواست دوزخيان پاسخ مثبت گفته شود و باز به دنيا برگردند همان اعمال گذشته را ادامه خواهند داد.

علاوه بر اين،آيه هشدارى است به همۀ مؤمنان كه در اخلاص نيّات خويش بكوشند و جز خدا كسى را در نظر نداشته باشند.

آيه 39

(آيه 39)-به دنبال بحثهايى كه در آيات گذشته پيرامون سرنوشت كفار و مشركان آمده بود،در اينجا از طريق ديگرى آنها را مورد بازخواست قرار داده، بطلان طريقۀ آنها را با دلائل آشكارى روشن مى سازد.

نخست مى گويد:«او كسى است كه شما را جانشينان در زمين قرار داد» (هُوَ الَّذِي جَعَلَكُمْ خَلائِفَ فِي الْأَرْضِ) .

او عقل و شعور و فكر و هوش داده،و طريقۀ استفاده كردن از اين امكانات را

ص: 75

به شما انسانها آموخته است،با اين حال چگونه ولى نعمت اصلى خود را فراموش كرديد.

اين جمله،هشدارى است به همۀ انسانها كه بدانند دوران آنها ابدى و جاودانى نيست،همان گونه كه آنها جانشين اقوام ديگر شدند پس از چند روزى آنها نيز مى روند و اقوام ديگرى جانشين آنها خواهند شد.

به همين دليل بلا فاصله مى گويد:«پس هر كس كافر شود كفر او به زيان خودش خواهد بود» (فَمَنْ كَفَرَ فَعَلَيْهِ كُفْرُهُ) .

«و كفر كافران در نزد پروردگارشان چيزى جز خشم و غضب نمى افزايد» (وَ لا يَزِيدُ الْكافِرِينَ كُفْرُهُمْ عِنْدَ رَبِّهِمْ إِلاّ مَقْتاً) .خشم الهى به معنى بر چيدن دامنۀ رحمت و دريغ داشتن لطف از كسانى است كه مرتكب اعمال زشتى شده اند.

و به هر حال«كفرشان چيزى جز زيان و خسران به آنان نمى افزايد» (وَ لا يَزِيدُ الْكافِرِينَ كُفْرُهُمْ إِلاّ خَساراً) .

آيه 40

(آيه 40)-اين آيه پاسخ قاطع ديگرى به مشركان مى دهد و به آنها خاطر نشان مى سازد كه اگر انسان از چيزى تبعيت مى كند يا به آن دل مى بندد بايد دليلى از عقل بر آن داشته باشد،يا دليلى از نقل قطعى،شما كه هيچ يك از اين دو را در اختيار نداريد تكيه گاهى جز فريب و غرور نخواهيد داشت.

مى فرمايد:«بگو:اين معبودانى را كه جز خدا مى خوانيد به من نشان دهيد چه چيزى از زمين را آفريده اند»! (قُلْ أَ رَأَيْتُمْ شُرَكاءَكُمُ الَّذِينَ تَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللّهِ أَرُونِي ما ذا خَلَقُوا مِنَ الْأَرْضِ) .

«يا اين كه در آفرينش آسمان شريكند»؟! (أَمْ لَهُمْ شِرْكٌ فِي السَّماواتِ) .

با اين حال پرستش آنها چه دليلى دارد؟!معبود بودن فرع بر خالق بودن است،حال كه ثابت شد هيچ دليل عقلى براى مدعاى شما نيست،آيا دليلى از نقل در اختيار داريد؟«آيا كتابى(آسمانى)در اختيار آنها گذارده ايم و آنها دليل روشنى از آن بر كار خود دارند»؟ (أَمْ آتَيْناهُمْ كِتاباً فَهُمْ عَلى بَيِّنَةٍ مِنْهُ) .

نه آنها هيچ دليل و بينه و برهان روشنى از كتب الهى در اختيار ندارند.

ص: 76

پس سرمايۀ آنها چيزى جز مكر و فريب نيست«بلكه اين ستمگران به يكديگر جز وعده هاى دروغين نمى دهند» (بَلْ إِنْ يَعِدُ الظّالِمُونَ بَعْضُهُمْ بَعْضاً إِلاّ غُرُوراً) .

آيه 41

(آيه 41)-آسمانها و زمين با دست قدرت او برپاست! در اين آيه سخن از حاكميت خدا بر مجموعۀ آسمانها و زمين است،و در حقيقت بعد از نفى دخالت معبودهاى ساختگى در جهان هستى به اثبات توحيد خالقيت و ربوبيت پرداخته،مى فرمايد:«خداوند آسمانها و زمين را نگاه مى دارد تا از نظام خود منحرف نشوند» (إِنَّ اللّهَ يُمْسِكُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ أَنْ تَزُولا) .

نه تنها آفرينش در آغاز با خداست كه نگهدارى و تدبير و حفظ آنها نيز به دست قدرت اوست،بلكه آنها هر لحظه آفرينش جديدى دارند و فيض هستى لحظه به لحظه به آنها مى رسد،كه اگر لحظه اى رابطۀ آنها با آن مبدأ بزرگ قطع شود راه فنا و نيستى را پيش مى گيرند.

اگر نازى كند يكدم فرو ريزند قالبها!

سپس به عنوان تأكيد مى افزايد:«و هرگاه منحرف گردند،كسى جز او نمى تواند آنها را نگاه دارد» (وَ لَئِنْ زالَتا إِنْ أَمْسَكَهُما مِنْ أَحَدٍ مِنْ بَعْدِهِ) .

نه بتهاى ساختگى شما،نه فرشتگان،و نه غير آنها،هيچ كس قادر بر اين كار نيست.

در پايان آيه براى اين كه راه توبه را به روى مشركان گمراه نبندد و اجازۀ بازگشت در هر مرحله به آنها دهد مى فرمايد:«او بردبار و غفور است» (إِنَّهُ كانَ حَلِيماً غَفُوراً) .

به مقتضاى حلمش در مجازات آنها تعجيل نمى كند و به مقتضاى غفوريتش توبۀ آنها را با شرائطش در هر مرحله كه باشد پذيرا مى شود.

آيه 42

(آيه 42)-

شأن نزول:

«مشركان عرب هنگامى كه مى شنيدند بعضى از امتهاى پيشين همچون يهود،پيامبران الهى را تكذيب كردند،و آنها را به شهادت رساندند، مى گفتند:ولى ما چنين نيستم!اگر فرستادۀ الهى به سراغ ما بيايد ما هدايت پذيرترين امتها خواهيم بود!ولى همانها هنگامى كه آفتاب عالمتاب اسلام از افق

ص: 77

سرزمينشان طلوع كرد و پيامبر اسلام صلّى اللّه عليه و آله همراه بزرگترين كتاب آسمانى به سراغشان آمد نه تنها نپذيرفتند بلكه در مقام تكذيب و مبارزه و انواع مكر و فريب برآمدند.

اين آيه و دو آيۀ بعد نازل شد و آنها را بر اين ادعاهاى تو خالى و بى اساس مورد ملامت و سرزنش قرار داد.

تفسير:

استكبار و حيله گرى،سر چشمۀ بدبختيهاى آنها بود در آيات پيشين سخن از مشركان و سرنوشت آنها در دنيا و آخرت در ميان بود.

در اين آيه مى فرمايد:«آنها با نهايت تأكيد سوگند ياد كردند اگر انذار كننده اى به سراغشان بيايد بطور مسلم از همۀ امتها هدايت يافته تر خواهند بود» (وَ أَقْسَمُوا بِاللّهِ جَهْدَ أَيْمانِهِمْ لَئِنْ جاءَهُمْ نَذِيرٌ لَيَكُونُنَّ أَهْدى مِنْ إِحْدَى الْأُمَمِ) .

آرى!آنها هنگامى كه تماشاگر صفحات تاريخ گذشته بودند،بسيار تعجب مى كردند و همه گونه ادعا در بارۀ خود داشتند و لافها مى زدند.

اما هنگامى كه«محك تجربه آمد به ميان»و كورۀ امتحان سخت داغ شد و خواستۀ آنها عملى شد نشان دادند كه آنها نيز از همان قماشند،بطوريكه قرآن در دنبالۀ همين آيه فرموده:«پس هنگامى كه انذار كنندۀ الهى آمد جز فرار و فاصله گرفتن از حق چيزى بر آنها نيفزود»! (فَلَمّا جاءَهُمْ نَذِيرٌ ما زادَهُمْ إِلاّ نُفُوراً) .

اين تعبير نشان مى دهد كه آنها قبلا نيز بر خلاف ادعاهايشان طرفدار حق نبودند،قسمتى از آيين ابراهيم را كه در ميان آنها وجود داشت محترم نمى شمردند.

آيه 43

(آيه 43)-اين آيه توضيحى است بر آنچه در آيۀ قبل گذشت،مى گويد:

دورى آنها از حق«به خاطر اين بود كه طريق استكبار در زمين را پيش گرفتند»و هرگز حاضر نشدند در برابر حق تسليم شوند (اسْتِكْباراً فِي الْأَرْضِ) .

و نيز به خاطر آن بود كه«حيله گريهاى زشت و بد را»پيشه كردند (وَ مَكْرَ السَّيِّئِ) .

«ولى اين حيله گريهاى سوء تنها دامان صاحبانش را مى گيرد» (وَ لا يَحِيقُ الْمَكْرُ السَّيِّئُ إِلاّ بِأَهْلِهِ) .

او را در برابر خلق خدا رسوا و بينوا،و در پيشگاه الهى شرمسار مى كند.

ص: 78

در حقيقت اين آيه مى گويد:آنها تنها به دورى كردن از اين پيامبر بزرگ الهى قناعت نكردند،بلكه براى ضربه زدن به او از تمام توان و قدرت خود كمك گرفتند، و انگيزۀ اصلى آن كبر و غرور و عدم خضوع در مقابل حق بود.

در دنبالۀ آيه اين گروه مستكبر مكار و خيانتكار را با جملۀ پر معنى و تكان دهنده اى تهديد كرده،مى گويد:«آيا آنها انتظارى جز اين دارند كه گرفتار همان سرنوشت پيشينيان شوند»؟! (فَهَلْ يَنْظُرُونَ إِلاّ سُنَّتَ الْأَوَّلِينَ) .

اين جملۀ كوتاه اشاره اى دارد به تمام سرنوشتهاى شوم اقوام گردنكش و طغيانگرى همچون قوم نوح،و عاد،و ثمود،و قوم فرعون كه هر كدام به بلاى عظيمى گرفتار شدند.

سپس براى تأكيد بيشتر مى افزايد:«هرگز براى سنت الهى تغيير و تبديلى نمى يابى،و هرگز براى سنت الهى دگرگونى نخواهى يافت» (فَلَنْ تَجِدَ لِسُنَّتِ اللّهِ تَبْدِيلاً وَ لَنْ تَجِدَ لِسُنَّتِ اللّهِ تَحْوِيلاً) .

نوسان و دگرگونى سنتها در بارۀ كسى تصور مى شود كه آگاهى محدودى دارد،ولى پروردگارى كه عالم و حكيم و عادل است سنتش در بارۀ آيندگان همان است كه در بارۀ پيشينيان بوده است،سنتهايش ثابت و تغيير ناپذير است.

آيه 44

(آيه 44)-در اين آيه اين گروه مشرك و مجرم را به پيگيرى آثار گذشتگان و سرنوشتى كه به آن گرفتار شدند دعوت مى كند،تا آنچه را از تاريخ در بارۀ آنها شنيده اند با چشم در سرزمينهاى متعلق به آنها،و در لابلاى آثارشان ببينند، مى فرمايد:«آيا سير در زمين نكردند تا بنگرند عاقبت كار كسانى كه پيش از آنها بودند چه شد»؟! (أَ وَ لَمْ يَسِيرُوا فِي الْأَرْضِ فَيَنْظُرُوا كَيْفَ كانَ عاقِبَةُ الَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ) .

اگر اينها چنين تصور مى كنند كه از آنان نيرومندترند سخت در اشتباهند،چرا كه«آنها از اينها قويتر و پر قدرت تر بودند» (وَ كانُوا أَشَدَّ مِنْهُمْ قُوَّةً) .

به علاوه انسانها هر قدر نيرومند و قوى باشند قدرت آنها در برابر قدرت خداوند صفر است،چرا كه«نه چيزى در آسمان،نه در زمين،از حوزۀ قدرت او فرار

ص: 79

نخواهد كرد،و او را عاجز و ناتوان نخواهد ساخت» (وَ ما كانَ اللّهُ لِيُعْجِزَهُ مِنْ شَيْءٍ فِي السَّماواتِ وَ لا فِي الْأَرْضِ) .

زيرا«او دانا و تواناست» (إِنَّهُ كانَ عَلِيماً قَدِيراً) .

نه چيزى از نظرش مخفى و پنهان مى ماند،و نه كارى در برابر قدرتش مشكل است،و نه كسى بر او چيره مى شود.

آيه 45

(آيه 45)-اگر لطف او نبود جنبنده اى بر پشت زمين نبود! اين آيه كه آخرين آيۀ سورۀ«فاطر»است بحثهاى تند و تهديدهاى شديد گذشتۀ اين سوره را با بيان لطف و رحمت پروردگار بر مردم روى زمين پايان مى دهد،همان گونه كه اين سوره را با گشايش رحمت خدا بر مردم آغاز كرد.

آيۀ قبل كه مجرمان بى ايمان را تهديد به سرنوشت پيشينيان مى كرد اين سؤال را براى بسيارى از آنها و ديگران مطرح مى سازد كه اگر سنت الهى در بارۀ همۀ گردنكشان چنين است پس چرا اين قوم مشرك و سركش مكّه را مجازات نمى كند؟! در پاسخ اين سؤال مى فرمايد:«اگر خداوند همۀ مردم را به خاطر اعمالى كه انجام داده اند مجازات كند(و هيچ مهلتى براى اصلاح و تجديد نظر و خودسازى به آنان ندهد)جنبنده اى را بر پشت زمين باقى نخواهد گذاشت» (وَ لَوْ يُؤاخِذُ اللّهُ النّاسَ بِما كَسَبُوا ما تَرَكَ عَلى ظَهْرِها مِنْ دَابَّةٍ) .

آن چنان مجازاتهاى پى در پى نازل مى شد و صاعقه ها و زلزله ها و طوفانها گنهكاران ظالم را در هم مى كوبيد كه زمين جاى زندگى براى كسى نبود.

«ولى خداوند(به لطف و كرمش)آنها را تا زمان معينى به تأخير مى اندازد» و به آنها فرصت براى توبه و اصلاح مى دهد (وَ لكِنْ يُؤَخِّرُهُمْ إِلى أَجَلٍ مُسَمًّى) .

اما اين حلم و فرصت الهى حسابى دارد،تا زمانى است كه اجل آنها فرا نرسيده باشد،«اما هنگامى كه اجل آنها فرارسد(هر كس را به مقتضاى عملش جزا مى دهد چرا كه)خداوند نسبت به بندگانش بصير و بيناست»هم اعمال آنها را مى بيند و هم از نيات آنها با خبر است (فَإِذا جاءَ أَجَلُهُمْ فَإِنَّ اللّهَ كانَ بِعِبادِهِ بَصِيراً) .

«پايان سورۀ فاطر»

ص: 80

سورۀ يس[36]

اشاره

اين سوره در«مكّه»نازل شده و 83 آيه دارد

محتواى سوره:

در اين سوره چهار بخش عمده مخصوصا ديده مى شود:

1-نخست سخن از رسالت پيامبر اسلام صلّى اللّه عليه و اله و قرآن مجيد و هدف از نزول اين كتاب بزرگ آسمانى است.

2-بخش ديگر از رسالت سه نفر از پيامبران الهى،و چگونگى دعوت آنها به سوى توحيد و مبارزۀ پى گير و طاقتفرساى آنها با شرك سخن مى گويد.

3-بخشى از اين سوره كه از آيۀ 33 شروع مى شود و تا آيۀ 44 ادامه دارد مملو از نكات جالب توحيدى،و بيان گويا از آيات و نشانه هاى عظمت پروردگار در عالم هستى است.

4-بخش مهم ديگرى از اين سوره در مسائل مربوط به«معاد»و دلائل گوناگون آن و چگونگى حشر و نشر،و سؤال و جواب در روز قيامت،و پايان جهان، و بهشت و دوزخ سخن مى گويد،و در لابلاى اين بحثها آياتى تكان دهنده براى بيدارى و هشيارى غافلان و بى خبران آمده است كه اثرى نيرومند در دلها و جانها دارد.

فضيلت تلاوت سوره:

سورۀ«يس»در احاديث به عنوان«قلب قرآن»ناميده شده است.

در حديثى از پيامبر اسلام صلّى اللّه عليه و آله مى خوانيم:«هر چيز قلبى دارد،و قلب قرآن يس است».

ص: 81

در حديثى از امام صادق عليه السّلام نيز همين معنى آمده است و در ذيل آن مى افزايد:«هر كس آن را در روز پيش از آن كه غروب شود بخواند در تمام طول روز محفوظ و پر روزى خواهد بود،و هر كس آن را در شب پيش از خفتن بخواند خداوند هزار فرشته را بر او مأمور مى كند كه او را از هر شيطان رجيم و هر آفتى حفظ كنند...»و به دنبال آن فضائل مهم ديگرى نيز بيان مى فرمايد.

اين عظمت به خاطر محتواى عظيم اين سوره است.

محتوايى بيدارگر ايمان بخش و مسؤوليت آفرين و تقوازا كه وقتى انسان در آن انديشه كند و اين انديشه در اعمال او پرتوافكن گردد خير دنيا و آخرت را براى او به ارمغان مى آورد.

بسم اللّه الرّحمن الرّحيم به نام خداوند بخشندۀ بخشايشگر

آيه 1

(آيه 1)-سر آغاز«قلب قرآن» اين سوره همانند 28 سورۀ ديگر قرآن مجيد با حروف مقطعه آغاز مى شود، و اين بار دو حرف«يا-سين»(يس).آيه اول سوره را تشكيل مى دهد.

در خصوص سورۀ«يس»در روايتى از امام صادق عليه السّلام مى خوانيم كه فرمود:

«يس نام رسول خداست و دليل بر آن اين است كه بعد از آن مى فرمايد تو از مرسلين و بر صراط مستقيم هستى».

آيه 2

(آيه 2)-به دنبال اين حروف مقطعه-همانند بسيارى از سوره هايى كه با حروف مقطعه آغاز شده-سخن از قرآن مجيد به ميان مى آورد،منتها در اينجا به آن سوگند ياد كرده،مى گويد:«سوگند به قرآن حكيم» (وَ الْقُرْآنِ الْحَكِيمِ) .

گويى قرآن را موجودى زنده و عاقل و رهبر و پيشوا معرفى مى كند كه مى تواند درهاى حكمت را به روى انسانها بگشايد.

البته خداوند نيازى به سوگند ندارد،ولى سوگندهاى قرآن همواره داراى دو فايدۀ مهم است:نخست تأكيد روى مطلب،و ديگر بيان عظمت چيزى كه به آن سوگند ياد مى شود.

ص: 82

آيه 3

(آيه 3)-اين آيه چيزى را كه سوگند آيۀ قبل به خاطر آن بوده است بازگو مى كند،مى فرمايد:«مسلما تو از رسولان خداوند هستى» (إِنَّكَ لَمِنَ الْمُرْسَلِينَ) .

آيه 4

(آيه 4)-رسالتى كه توأم با حقيقت است و«بودن تو بر صراط مستقيم» (عَلى صِراطٍ مُسْتَقِيمٍ) .

آيه 5

(آيه 5)-سپس مى افزايد:اين قرآنى است كه«از ناحيۀ خداوند عزيز و رحيم نازل شده» (تَنْزِيلَ الْعَزِيزِ الرَّحِيمِ) .

عزّت و رحمتش كه يكى مظهر«انذار»و ديگرى مظهر«بشارت»است با هم آميخته و اين كتاب بزرگ آسمانى را در اختيار انسانها گذارده است.

آيه 6

(آيه 6)-اين آيه هدف اصلى نزول قرآن را اين گونه شرح مى دهد:

قرآن را بر تو نازل كرديم«تا قومى را انذار كنى كه پدران آنها انذار نشدند و به همين دليل آنها در غفلت فرو رفته اند» (لِتُنْذِرَ قَوْماً ما أُنْذِرَ آباؤُهُمْ فَهُمْ غافِلُونَ) .

قرآن نازل شد تا مردم غافل را هوشيار،و خواب زدگان را بيدار سازد.

آيه 7

(آيه 7)-سپس قرآن به عنوان يك پيشگويى در بارۀ سران كفر و سردمداران شرك مى گويد:«فرمان و وعدۀ الهى بر اكثر آنها تحقق يافته و به همين دليل ايمان نمى آورند» (لَقَدْ حَقَّ الْقَوْلُ عَلى أَكْثَرِهِمْ فَهُمْ لا يُؤْمِنُونَ) .

حقيقت اين است كه انسان در صورتى اصلاح پذير و قابل هدايت است كه فطرت توحيدى خود را با اعمال زشت و اخلاق آلوده اش بكلى پايمال نكرده باشد و گر نه تاريكى مطلق بر قلب او چيره خواهد شد و تمام روزنه هاى اميد براى او بسته مى شود.

آيه 8

(آيه 8)-اين آيه ادامۀ توصيف اين گروه نفوذ ناپذير است،در نخستين توصيف آنها مى گويد:«ما در گردنهاى آنها غلهايى قرار داديم كه تا چانه هاى آنها ادامه دارد،و سرهاى آنها را به بالا نگاه داشته است» (إِنّا جَعَلْنا فِي أَعْناقِهِمْ أَغْلالاً فَهِيَ إِلَى الْأَذْقانِ فَهُمْ مُقْمَحُونَ) .

چه جالب است تشبيهى كه از حال بت پرستان لجوج خصوصا سران آنها به

ص: 83

چنين انسانهايى شده،آنها طوق«تقليد»و زنجير«عادات و رسوم خرافى»را بر گردن و دست و پاى خود بسته اند و غلهاى آنها آنقدر پهن و گسترده است كه سر آنها را بالا نگاهداشته و از ديدن حقايق محروم ساخته،آنها اسيرانى هستند كه نه قدرت فعاليت و حركت دارند و نه قدرت ديد! آيۀ فوق هم مى تواند ترسيمى از حال اين گروه بى ايمان در دنيا باشد،و هم بيان حال آنها در آخرت كه تجسمى است از مسائل اين جهان.

آيه 9

(آيه 9)-اين آيه توصيف ديگرى از همين افراد است،و ترسيم گويايى از عوامل نفوذ ناپذيرى آنها،مى فرمايد:«و ما در پيش روى آنها سدى قرار داديم و در پشت سرشان سدى» (وَ جَعَلْنا مِنْ بَيْنِ أَيْدِيهِمْ سَدًّا وَ مِنْ خَلْفِهِمْ سَدًّا) .

آنها در ميان اين دو سد چنان محاصره شده اند كه نه راه پيش دارند و نه راه بازگشت! و در همين حال«چشمانشان را پوشانده ايم لذا نمى بينند» (فَأَغْشَيْناهُمْ فَهُمْ لا يُبْصِرُونَ) .

و چنين است حال مستكبران خودخواه و خودبين،و مقلدان كور و كر، و متعصبان لجوج در برابر چهرۀ حقايق!

آيه 10

(آيه 10)-به همين دليل در اين آيه صريحا مى گويد:«براى آنها يكسان است،چه آنها را انذار كنى،يا نكنى،ايمان نمى آورند»! (وَ سَواءٌ عَلَيْهِمْ أَ أَنْذَرْتَهُمْ أَمْ لَمْ تُنْذِرْهُمْ لا يُؤْمِنُونَ) .

گفتار تو هر قدر نافذ،و وحى آسمانى هر قدر مؤثر باشد،تا در زمينۀ آماده وارد نشود تأثير نخواهد گذاشت.

آيه 11

(آيه 11)-چه كسانى انذار تو را مى پذيرند؟در آيات گذشته سخن از گروهى در ميان بود كه به هيچ وجه آمادگى پذيرش انذارهاى الهى را ندارند،اما در اينجا از گروه ديگرى كه درست در نقطۀ مقابل آنها قرار گرفته اند سخن مى گويد،تا با مقايسه با يكديگر-همان گونه كه روش قرآن در بحث است-مسأله روشنتر شود.

مى فرمايد:«تو تنها كسى را انذار مى كنى كه از ذكر پيروى كند،و از خداوند

ص: 84

رحمان در پنهان بترسد»و از طريق برهان و استدلال او را بشناسد (إِنَّما تُنْذِرُ مَنِ اتَّبَعَ الذِّكْرَ وَ خَشِيَ الرَّحْمنَ بِالْغَيْبِ) .كسى كه گوش شنوا و قلب آماده دارد.

«و كسى كه چنين است او را بشارت به مغفرت و پاداش پر ارزش ده» (فَبَشِّرْهُ بِمَغْفِرَةٍ وَ أَجْرٍ كَرِيمٍ) .

آيه 12

(آيه 12)-سپس به تناسب بحثى كه در آيات گذشته پيرامون اجر و پاداش پر ارزش مؤمنان و پذيرندگان انذارهاى انبيا آمده بود در اين آيه به مسألۀ«معاد و رستاخيز و ثبت و ضبط اعمال براى حساب و جزا»اشاره كرده،مى فرمايد:«ما مردگان را زنده مى كنيم» (إِنّا نَحْنُ نُحْيِ الْمَوْتى) .

«و تمام آثار آنها را مى نويسيم» (وَ نَكْتُبُ ما قَدَّمُوا وَ آثارَهُمْ) .

بنابر اين چيزى فروگذار نخواهد شد مگر اين كه در نامۀ اعمال براى روز حساب محفوظ خواهد بود.

و در پايان آيه براى تأكيد بيشتر مى افزايد:«و ما همه چيز را در كتاب آشكار احصا كرده ايم» (وَ كُلَّ شَيْءٍ أَحْصَيْناهُ فِي إِمامٍ مُبِينٍ) .

آيه 13

(آيه 13)-سرگذشت«اصحاب القريه»براى آنها عبرتى است در تعقيب بحثهايى كه در زمينۀ قرآن و نبوت پيامبر اسلام صلّى اللّه عليه و آله و مؤمنان راستين و منكران لجوج گذشت در اينجا نمونه اى از وضع امتهاى پيشين در همين زمينه مطرح شده،و در ضمن اين آيه و چندين آيۀ بعد كه مجموعا هجده آيه را تشكيل مى دهد سرگذشتى از چند تن از پيامبران پيشين را بيان مى كند،تا هم هشدارى باشد براى مشركان مكه،و هم تسلى و دلدارى باشد براى پيامبر و مؤمنان اندك آن روز،به هر حال تكيه بر اين سرگذشت در قلب اين سوره كه خود قلب قرآن است به خاطر شباهت تمامى است كه با موقعيت مسلمانان آن روز دارد.

نخست مى فرمايد:«و براى آنها اصحاب قريه را مثال بزن هنگامى كه فرستادگان خدا به سوى آنها آمدند» (وَ اضْرِبْ لَهُمْ مَثَلاً أَصْحابَ الْقَرْيَةِ إِذْ جاءَهَا الْمُرْسَلُونَ) .

ص: 85

«قريه»مفهوم گسترده اى دارد كه هم شهرها را شامل مى گردد و هم روستاها را،هر چند در زبان فارسى معمولى تنها به روستا اطلاق مى شود.

مشهور در ميان مفسران اين است كه منظور از«قريه»در اينجا«انطاكيه»يكى از شهرهاى شامات بوده است.

از آيات اين سوره بر مى آيد كه اهل اين شهر بت پرست بودند و اين رسولان براى دعوت آنها به سوى توحيد و مبارزه با شرك آمده بودند.

آيه 14

(آيه 14)-سپس قرآن بعد از اين بيان اجمالى و سر بسته،به شرح ماجرا پرداخته،چنين مى گويد:«در آن زمان كه دو نفر از رسولان را به سوى آنها فرستاديم، اما آنها رسولان ما را تكذيب كردند،لذا براى تقويت آن دو،شخص سومى ارسال نموديم،آنها همگى گفتند:ما فرستادگان به سوى شما از طرف پروردگاريم» (إِذْ أَرْسَلْنا إِلَيْهِمُ اثْنَيْنِ فَكَذَّبُوهُما فَعَزَّزْنا بِثالِثٍ فَقالُوا إِنّا إِلَيْكُمْ مُرْسَلُونَ) .

آيه 15

(آيه 15)-اكنون ببينيم آن قوم گمراه در مقابل دعوت رسولان چه واكنشى نشان دادند،قرآن مى گويد:همان بهانه اى را كه بسيارى از كافران سركش در برابر پيامبران الهى پيش كشيدند مطرح نمودند«آنان(در جواب)گفتند:شما بشرى همانند ما نيستيد و خداوند رحمان چيزى نازل نكرده،شما فقط دروغ مى گوييد»! (قالُوا ما أَنْتُمْ إِلاّ بَشَرٌ مِثْلُنا وَ ما أَنْزَلَ الرَّحْمنُ مِنْ شَيْءٍ إِنْ أَنْتُمْ إِلاّ تَكْذِبُونَ) .

اگر بنا بود فرستاده اى از طرف خدا بيايد بايد فرشتۀ مقربى باشد نه انسانى همچون ما،و همين را دليل براى تكذيب رسولان و انكار نزول فرمان الهى پنداشتند.

آيه 16

(آيه 16)-به هر حال اين پيامبران از مخالفت سرسختانۀ آن قوم گمراه مأيوس نشدند و ضعف و سستى به خود راه ندادند،و در پاسخ آنها چنين«گفتند:

پروردگار ما مى داند كه ما قطعا فرستادگان او به سوى شما هستيم» (قالُوا رَبُّنا يَعْلَمُ إِنّا إِلَيْكُمْ لَمُرْسَلُونَ) .

آيه 17

(آیه17)- «و برعهدهٔ ما چیزی جز ابلاغ رسالت بهطور روشن و آشکار نیست»(وَ مٰا عَلَیْنٰا اِلَّا الْبَلْاغُ الْمُبینُ).

ص: 86

آيه 18

(آيه 18)-ولى اين كوردلان در برابر آن منطق روشن و معجزات تسليم نشدند،بلكه بر خشونت خود افزودند،و از مرحلۀ تكذيب پا فراتر نهاده به مرحلۀ تهديد و شدت عمل گام نهادند«گفتند:ما شما را به فال بد گرفته ايم»وجود شما شوم است و مايۀ بدبختى شهر و ديار ما! (قالُوا إِنّا تَطَيَّرْنا بِكُمْ) .

ممكن است مقارن آمدن اين پيامبران الهى بعضى مشكلات در زندگى مردم آن ديار بر اثر گناهانشان و يا به عنوان هشدار الهى حاصل شده باشد،باز به اين هم قناعت نكردند،بلكه با تهديدى صريح و آشكار نيات شوم و زشت خود را ظاهر ساختند،و گفتند:«اگر از اين سخنان دست برنداريد مسلما شما را سنگسار خواهيم كرد،و مجازات دردناكى از ما به شما خواهد رسيد»! (لَئِنْ لَمْ تَنْتَهُوا لَنَرْجُمَنَّكُمْ وَ لَيَمَسَّنَّكُمْ مِنّا عَذابٌ أَلِيمٌ) .

ممكن است ذكر«عذاب اليم»اشاره به اين باشد كه سنگسار نمودن شما را آنقدر ادامه مى دهيم تا مايۀ مرگ شما شود.

آيه 19

(آيه 19)-اينجا بود كه رسولان الهى با منطق گوياى خود به پاسخ هذيانهاى آنها پرداختند،و«گفتند:شومى شما از خودتان است اگر درست بينديشيد به اين حقيقت واقف خواهيد شد» (قالُوا طائِرُكُمْ مَعَكُمْ أَ إِنْ ذُكِّرْتُمْ) .

اگر بدبختى و تيره روزى و حوادث شوم محيط جامعه شما را فراگرفته، و بركات الهى از ميان شما رخت بر بسته،عامل آن را در درون جان خود،در افكار منحط و اعمال زشت و شومتان جستجو كنيد،نه در دعوت ما.

و سر انجام آخرين سخن اين فرستادگان پروردگار به آنان اين بود كه:«شما گروهى اسرافكاريد» (بَلْ أَنْتُمْ قَوْمٌ مُسْرِفُونَ) .

اگر توحيد را انكار كرده،به شرك روى مى آوريد،دليل آن اسراف و تجاوز از حق است،و اگر جامعۀ شما گرفتار سرنوشت شوم شده است سبب آن نيز اسراف در گناه و آلودگى به شهوات است.

آيه 20

(آیه20)- مجاهدی جان بر کف! در اینجا بخش دیگری از مبارزات رسولانی که در این داستان به آنها اشاره شده،آمده است، و آن مربوط به حمایت

ص: 87

حساب شده و شجاعانۀ مؤمنان اندك از آنهاست كه در برابر اكثريت كافر و مشرك و لجوج ايستادند و تا سر حد جان از پيامبران الهى دفاع كردند.

نخست مى فرمايد:«و مردى(با ايمان)از نقطۀ دور دست شهر با سرعت و شتاب(به سراغ گروه كافران)آمد و گفت:اى قوم من!از فرستادگان خدا پيروى كنيد» (وَ جاءَ مِنْ أَقْصَا الْمَدِينَةِ رَجُلٌ يَسْعى قالَ يا قَوْمِ اتَّبِعُوا الْمُرْسَلِينَ) .

اين مرد كه نامش را«حبيب نجّار»ذكر كرده اند هنگامى كه به او خبر رسيد، در قلب شهر مردم بر اين پيامبران الهى شوريده اند،و شايد قصد شهيد كردن آنها را دارند،سكوت را مجاز ندانست،با سرعت و شتاب خود را به مركز شهر رسانيد و آنچه در توان داشت در دفاع از حق فروگذار نكرد.

تعبير به«رجل»به صورت ناشناخته،شايد اشاره به اين نكته است كه او يك فرد عادى بود،قدرت و شوكتى نداشت،و در مسير خود تك و تنها بود،تا مؤمنان عصر پيامبر صلّى اللّه عليه و آله در آغاز اسلام كه عدۀ قليلى بيش نبودند سرمشق بگيرند و بدانند حتى يك نفر مؤمن تنها نيز داراى مسؤوليت است و سكوت براى او جائز نيست.

آيه 21

(آيه 21)-اكنون ببينيم اين مؤمن مجاهد به چه منطق و دليلى براى جلب توجه همشهريانش متوسل گشت؟ نخست از اين در وارد شد:«از كسانى پيروى كنيد كه از شما اجر و مزدى(در برابر دعوت خود)نمى خواهند» (اتَّبِعُوا مَنْ لا يَسْئَلُكُمْ أَجْراً) .

اين خود نخستين نشانۀ صدق آنهاست كه هيچ منفعت مادى در دعوتشان ندارند،نه از شما مالى مى خواهند،و نه جاه و مقام،و نه حتى تشكر و سپاسگزارى، و اين همان چيزى است كه بارها در آيات قرآن در مورد انبياى بزرگ به عنوان نشانه اى از اخلاص روى آن تكيه شده،تنها در سورۀ«شعرا»پنج بار جملۀ«و ما اسئلكم عليه من اجر»تكرار گرديده است.

سپس مى افزايد:به علاوه«اين رسولان(چنانكه از محتواى دعوت و سخنانشان بر مى آيد)افرادى هدايت يافته اند» (وَ هُمْ مُهْتَدُونَ) .

آيه 22

(آیه22)- سپس به دلیل دیگری می پردازذ و به سراغ اصل توحید که

ص: 88

عمده ترين نكتۀ دعوت اين رسولان بوده است مى رود و مى گويد:«من چرا كسى را پرستش نكنم كه مرا آفريده است»؟ (وَ ما لِيَ لا أَعْبُدُ الَّذِي فَطَرَنِي) .

فطرت سليم مى گويد:كسى شايستۀ پرستش است كه خالق و مالك و بخشندۀ مواهب باشد نه اين بتها كه هيچ كارى از آنان ساخته نيست.

و به دنبال آن هشدار مى دهد كه مراقب باشيد«همۀ شما سر انجام تنها به سوى او باز مى گرديد» (وَ إِلَيْهِ تُرْجَعُونَ) .

يعنى نه تنها سر و كار شما در زندگى اين جهان با اوست كه در جهان ديگر نيز تمام سرنوشت شما در دست قدرت او مى باشد،آرى به سراغ كسى برويد كه در هر دو جهان سرنوشت شما را به دست گرفته.

آيه 23

(آيه 23)-و در سومين استدلال خود به وضع بتها پرداخته،و اثبات عبوديت را براى خداوند با نفى عبوديت از بتها تكميل مى كند،مى گويد:«آيا غير از خداوند معبودانى را انتخاب كنم كه اگر خداوند رحمن بخواهد زيانى به من برساند شفاعت آنها كمترين فايده اى براى من نخواهد داشت،و مرا از مجازات او هرگز نجات نخواهند داد» (أَتَّخِذُ مِنْ دُونِهِ آلِهَةً إِنْ يُرِدْنِ الرَّحْمنُ بِضُرٍّ لا تُغْنِ عَنِّي شَفاعَتُهُمْ شَيْئاً وَ لا يُنْقِذُونِ) .

باز در اينجا از خودش سخن مى گويد تا جنبۀ تحكّم و آمريت نداشته باشد، و ديگران حساب كار خود را برسند.

آيه 24

(آيه 24)-سپس اين مؤمن مجاهد براى تأكيد و توضيح بيشتر افزود:«هر گاه من چنين بتهايى را پرستش كنم و آنها را شريك پروردگار قرار دهم در گمراهى آشكار خواهم بود» (إِنِّي إِذاً لَفِي ضَلالٍ مُبِينٍ) .

كدام گمراهى از اين آشكارتر كه انسان عاقل و با شعور در برابر اين موجودات بى شعور زانو زند و آنها را در كنار خالق زمين و آسمان قرار دهد.

آيه 25

(آیه25)- این مؤمن تلاشگر و مبارز پس از این استدلالات و تبلیغات مؤثر و گیرا با صدای رسا در حضور جمع اعلام کرد: همه بدانید« من به پروردگار شما ایمان آورده ام» و دعوت این رسولان را پذیرا شده ام(اِنّی آمَنْتُ بِرَبَّکُمْ).

ص: 89

«بنابر اين سخنان مرا بشنويد» (فَاسْمَعُونِ) .و بدانيد من به دعوت اين رسولان مؤمنم و گفتار مرا به كار بنديد كه به سود شماست.

آيه 26

(آيه 26)-اما ببينيم عكس العمل اين قوم لجوج در برابر اين مؤمن پاكباز چه بود؟قرآن سخنى از آن به ميان نمى آورد،ولى از لحن آيات بعد استفاده مى شود كه آنها بر او شوريدند و شهيدش كردند.

قرآن اين حقيقت را با جملۀ جالب و سر بسته اى بيان كرده،مى گويد:«به او گفته شد وارد بهشت شو»! (قِيلَ ادْخُلِ الْجَنَّةَ) .

اين تعبير نشان مى دهد كه شهادت اين مرد مؤمن همان،و داخل شدن او در بهشت همان.

البته روشن است منظور از بهشت در اينجا بهشت برزخى است،چرا كه هم از آيات و هم از روايات استفاده مى شود كه بهشت جاويدان در قيامت نصيب مؤمنان خواهد شد همان گونه كه دوزخ نيز در مورد بدكاران چنين است.

به هر حال روح پاك اين مرد به آسمانها،در جوار قرب رحمت الهى و در نعيم بهشتى،شتافت،و در آنجا تنها آرزويش اين بود كه«گفت:اى كاش قوم من مى دانستند» (قالَ يا لَيْتَ قَوْمِي يَعْلَمُونَ) .و اين چنين مؤمن،عاشق هدايت مردم است و از گمراهى آنان رنج مى برد.

آيه 27

(آيه 27)-اى كاش مى دانستند كه:«پروردگارم مرا مشمول آمرزش و عفو خويش قرار داد و در صف گراميان جاى داد» (بِما غَفَرَ لِي رَبِّي وَ جَعَلَنِي مِنَ الْمُكْرَمِينَ) .

اى كاش چشم حق بينى داشتند و آنچه را در پشت اين پرده است ببينند يعنى تا اين همه نعمت و اكرام و احترام خدا را بنگرند و بدانند در مقابل اهانتهاى آنها خداوند چه لطفى در حق من فرموده است،اى كاش مى ديدند و ايمان مى آوردند اما افسوس!

ص: 90

آغاز جزء 23 قرآن مجيد

ادامۀ سورۀ يس

آيه 28

(آيه 28)-ديديم كه مردم شهر«انطاكيه»چگونه به مخالفت با پيامبران الهى قيام كردند اكنون ببينيم سر انجام كارشان چه شد؟ قرآن در اين زمينه مى گويد:«ما بر قوم او بعد از(شهادت)وى هيچ لشكرى از آسمان نفرستاديم،و اصولا سنت ما چنين نيست كه براى نابود ساختن اين اقوام سركش متوسل به اين امور شويم» (وَ ما أَنْزَلْنا عَلى قَوْمِهِ مِنْ بَعْدِهِ مِنْ جُنْدٍ مِنَ السَّماءِ وَ ما كُنّا مُنْزِلِينَ) .

ما نياز به اين امور نداريم،تنها يك اشاره كافى است كه همۀ آنها را خاموش سازيم و به ديار عدم بفرستيم و تمام زندگى آنها را در هم بكوبيم.

آيه 29

(آيه 29)-سپس مى افزايد:«تنها يك صيحۀ آسمانى تحقق يافت، صيحه اى تكان دهنده و مرگبار،ناگهان همگى خاموش شدند»! (إِنْ كانَتْ إِلاّ صَيْحَةً واحِدَةً فَإِذا هُمْ خامِدُونَ) .

يك صيحه،آن هم در يك لحظۀ زود گذر،بيش نبود،فريادى بود كه همۀ فريادها را خاموش كرد،و تكانى بود كه همه را بى حركت ساخت! بسوزند چوب درختان بى بر سزا خود همين است مر بى برى را!

آيه 30

(آيه 30)-در اين آيه با لحنى بسيار گيرا و مؤثر برخورد تمام سركشان تاريخ را با دعوت پيامبران خدا يك جا مورد بحث قرار داده،مى گويد:«وا حسرتا بر اين بندگان كه هيچ پيامبرى براى هدايت آنها نيامد مگر اين كه او را به باد استهزا گرفتند» (يا حَسْرَةً عَلَى الْعِبادِ ما يَأْتِيهِمْ مِنْ رَسُولٍ إِلاّ كانُوا بِهِ يَسْتَهْزِؤُنَ) .

بيچاره و محروم از سعادت آنها گروهى كه نه تنها گوش هوش به نداى رهبران ندهند،بلكه به استهزا و سخريۀ آنها برخيزند.

آيه 31

(آیه31)- غفلت دائم: در این آیه با توجه به بحثی که درآیهٔ قبل دربارهٔ غفلت مستمر گروه عظیمی از مردم جهان در طول اعصارو قرون

پیشین گذشت،می فرماید:« آیا آنها ندیدند که ما افراد زیادی از قرون و اقوام پیشین از آنها را(بر اثر

ص: 91

طغيان و ظلمشان)به هلاكت رسانديم»؟! (أَ لَمْ يَرَوْا كَمْ أَهْلَكْنا قَبْلَهُمْ مِنَ الْقُرُونِ) .

اينها نخستين گروه نيستند،اقوام سركش ديگرى در اين جهان زندگى مى كردند،و سرنوشت دردناك آنها كه بر صفحات تاريخ ثبت است و آثار غم انگيزشان كه در ويرانه هاى شهرهاى آباد آنها بر جاى مانده در برابر چشم آنها قرار دارد،آيا اين مقدار براى درس عبرت كافى نيست؟! در پايان آيه مى افزايد:«آنها هرگز به سوى ايشان بازگشت نمى كنند» (أَنَّهُمْ إِلَيْهِمْ لا يَرْجِعُونَ) .يعنى؛مصيبت بزرگ اينجاست كه امكان بازگشت به دنيا و جبران گناهان و بدبختيهاى گذشته را ندارند،چنان پلها در پشت سر آنان ويران گشته كه بازگشتشان هرگز ممكن نيست!

آيه 32

(آيه 32)-در اين آيه مى افزايد:«همۀ آنها بدون استثنا در روز قيامت نزد ما حاضر مى شوند» (وَ إِنْ كُلٌّ لَمّا جَمِيعٌ لَدَيْنا مُحْضَرُونَ) .

يعنى اينطور نيست كه اگر هلاك شدند و نتوانستند به اين جهان بازگردند مسأله تمام است،نه مرگ در حقيقت آغاز كار است نه پايان،به زودى همگى در عرصۀ محشر براى حساب گردآورى مى شوند،و بعد از آن مجازات دردناك الهى، مجازاتى مستمر و پى گير در انتظار آنهاست.

آيه 33

(آيه 33)-اين هم نشانه هاى ديگر:از آنجا كه بحث در آيات گذشته پيرامون مبارزۀ فرستادگان پروردگار با شرك و بت پرستى بود،همچنين در آيۀ قبل اشاره اى به مسألۀ معاد شده بود در اينجا نشانه هايى از توحيد و معاد را توأما بيان مى كند تا وسيله اى باشد براى بيدارى منكران و ايمان به مبدأ و معاد.

نخست از احياى زمينهاى مرده و بركاتى كه از آن عائد انسانها مى شود بحث كرده،مى فرمايد:«زمينهاى مرده براى آنها نشانۀ آشكارى است(از مبدأ و معاد)ما آن را زنده كرديم،و دانه هايى از آن خارج ساختيم و آنها از آن تغذيه مى كنند» (وَ آيَةٌ لَهُمُ الْأَرْضُ الْمَيْتَةُ أَحْيَيْناها وَ أَخْرَجْنا مِنْها حَبًّا فَمِنْهُ يَأْكُلُونَ) .

مسألۀ حيات و زندگى از مهمترين دلائل توحيد است؛و با تمام پيشرفتهاى علمى هنوز كسى به درستى نمى داند تحت تأثير چه عواملى در روز نخست

ص: 92

موجودات بى جان تبديل به سلولهاى زنده شده است؟

آيه 34

(آيه 34)-اين آيه توضيح و تشريحى بر آيۀ قبل است و چگونگى حيات زمينهاى مرده را بيان مى كند،مى فرمايد:«و ما در آن باغهايى از نخلها و انگورها قرار داديم و چشمه هايى از آن جارى ساختيم» (وَ جَعَلْنا فِيها جَنّاتٍ مِنْ نَخِيلٍ وَ أَعْنابٍ وَ فَجَّرْنا فِيها مِنَ الْعُيُونِ) .

در آيۀ قبل سخن از دانه هاى غذايى در ميان بود،اما در اينجا از ميوه هاى نيرو بخش و مغذى سخن مى گويد كه دو نمونۀ بارز و كامل آنها«خرما»و«انگور» است كه هر يك غذايى كامل محسوب مى شود.

آيه 35

(آيه 35)-اين آيه هدف آفرينش اين درختان پر بار را چنين بيان مى كند:

«غرض اين است كه از ميوۀ آن بخورند،در حالى كه دست آنها در ساختمان آن كمترين دخالتى نداشته،آيا شكر خدا را به جا نمى آورند»! (لِيَأْكُلُوا مِنْ ثَمَرِهِ وَ ما عَمِلَتْهُ أَيْدِيهِمْ أَ فَلا يَشْكُرُونَ) .

آرى!ميوه هايى كه به صورت غذاى كامل بر شاخسار درختان ظاهر مى شود بى آنكه كمترين نيازى به پختن و يا تغييرات ديگر داشته باشد به مجرد چيدن از درخت قابل استفاده است،و اين نهايت لطف و عظمت پروردگار را در بارۀ انسانها نشان مى دهد.

هدف آن است كه حس حق شناسى و شكر گزارى انسانها را تحريك كند تا از طريق شكر گزارى قدم در مرحلۀ معرفت پروردگار بگذارند،كه شكر منعم نخستين گام معرفت كردگار است.

آيه 36

(آيه 36)-اين آيه سخن از تسبيح و تنزيه پروردگار مى گويد،خط بطلان بر شرك مشركان كه در آيات گذشته از آن سخن بود مى كشد،و راه توحيد و يكتا پرستى را به همگان نشان مى دهد،مى فرمايد:«منزه است كسى كه تمام زوجها را آفريد،از آنچه زمين مى روياند،و از خود آنان،و از آنچه نمى دانند»! (سُبْحانَ الَّذِي خَلَقَ الْأَزْواجَ كُلَّها مِمّا تُنْبِتُ الْأَرْضُ وَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ وَ مِمّا لا يَعْلَمُونَ) .

بديهى است خداوند نياز به اين ندارد كه خويشتن را تسبيح و تنزيه كند،اين

ص: 93

تعليمى است براى بندگان و دستور العملى است براى پيمودن خط تكامل.

اين آيه يكى ديگر از آياتى است كه محدود بودن علم انسان را بيان مى كند و نشان مى دهد كه در اين جهان حقايق بسيارى است-از جمله«زوجيّت»در موجودات جهان-كه از علم و دانش ما پوشيده است.

آيه 37

(آيه 37)-هر يك از خورشيد و ماه آيتى هستند:در اينجا بخش ديگرى از نشانه هاى عظمت خدا را در جهان هستى بيان مى كند.

نخست مى فرمايد:«شب براى آنها آيه و نشانه اى است»از عظمت خدا (وَ آيَةٌ لَهُمُ اللَّيْلُ) .

در حالى كه نور آفتاب همه جا را فراگرفته و سپاه ظلمت به عقب رانده شده «ما نور آفتاب و روز را از آن بر مى داريم،ناگهان تاريكى همۀ آنها را فرا مى گيرد» (نَسْلَخُ مِنْهُ النَّهارَ فَإِذا هُمْ مُظْلِمُونَ) .

دقت در اين تعبير اين نكته را بازگو مى كند كه طبيعت اصلى كرۀ زمين تاريكى است،نور و روشنايى صفتى است عارضى كه از منبع ديگرى به او داده مى شود، همچون لباس كه بر تن كسى بپوشانند كه هرگاه آن لباس را بيرون آورد رنگ طبيعى تن آشكار مى شود!

آيه 38

(آيه 38)-سومين نشانه اى كه بعد از آيت شب به آن اشاره شده آيت نور و روشنايى و آفتاب است،مى گويد:«و خورشيد نيز(براى آنها آيتى است)كه پيوسته به سوى قرارگاهش در حركت است»! (وَ الشَّمْسُ تَجْرِي لِمُسْتَقَرٍّ لَها) .

اين آيه به وضوح حركت خورشيد را بطور مستمر بيان مى كند،اما در اين كه منظور از اين حركت چيست.جديدترين تفسير همان است كه اخيرا دانشمندان كشف كرده اند و آن حركت خورشيد با مجموعۀ منظومۀ شمسى در وسط كهكشان ما به سوى يك سمت معين و ستارۀ دور دستى كه آن را ستارۀ«وگا»ناميده اند مى باشد.

به هر حال حركت دادن خورشيد اين كرۀ بسيار عظيمى كه يك ميليون و دويست هزار مرتبه از كرۀ زمين بزرگتر است آن هم با حركت حساب شده در اين

ص: 94

فضاى بيكران از هيچ كس ميسر نيست جز از خداوندى كه قدرتش فوق همۀ قدرتها و علم و دانشش بى انتهاست.

و به همين جهت در پايان آيه مى فرمايد:«اين تقدير خداوند قادر و داناست» (ذلِكَ تَقْدِيرُ الْعَزِيزِ الْعَلِيمِ) .

در تعبيرات اين آيه اشاره اى است پر معنى به نظام سال شمسى كه از حركت خورشيد در برجها حاصل مى گردد و به زندگى بشر نظم و برنامه مى دهد.

آيه 39

(آيه 39)-لذا در اين آيه براى تكميل اين بحث از حركت ماه و منازل آن كه نظام بخش ايام ماه است،سخن مى گويد،و مى فرمايد:«و ما براى ماه منزلهايى قرار داديم،و به هنگامى كه اين منزلها را طى كرد سر انجام به صورت شاخۀ كهنۀ قوسى شكل و زرد رنگ خرما در مى آيد»! (وَ الْقَمَرَ قَدَّرْناهُ مَنازِلَ حَتّى عادَ كَالْعُرْجُونِ الْقَدِيمِ) .

منظور از«منازل»همان منزلگاههاى دويست و هشتگانه اى است كه ماه قبل از«محاق»و تاريكى مطلق طى مى كند.

اين نظام عجيب به زندگى انسانها نظم مى بخشد،و يك تقويم طبيعى آسمانى است كه با سواد و بى سواد توانايى خواندن آن را دارد.

آيه 40

(آيه 40)-در اين آيه سخن از ثبات و دوام اين نظم سال و ماه،و شب و روز، است،پروردگار آن چنان برنامه اى براى آنها تنظيم كرده كه كمترين دگرگونى در وضع آنها پيدا نمى شود و تاريخ بشر به خاطر همين ثبات كاملا تنظيم مى گردد.

مى فرمايد:«نه براى خورشيد سزاوار است كه به ماه رسد،و نه شب بر روز پيشى مى گيرد،و هر كدام از آنها در مسير خود شناورند»! (لاَ الشَّمْسُ يَنْبَغِي لَها أَنْ تُدْرِكَ الْقَمَرَ وَ لاَ اللَّيْلُ سابِقُ النَّهارِ وَ كُلٌّ فِي فَلَكٍ يَسْبَحُونَ) .

مى دانيم خورشيد دوران خود را در برجهاى دوازده گانه در يك سال طى مى كند،در حالى كه كرۀ ماه منزلگاههاى خويش را در يك ماه طى مى كند.

بنابر اين حركت دورانى ماه در مسيرش دوازده بار از حركت خورشيد در مدارش سريعتر است،لذا مى فرمايد:خورشيد هرگز در حركت خود به پاى ماه

ص: 95

نمى رسد تا حركت يك سالۀ خود را در يك ماه انجام دهد و نظام ساليانه بر هم خورد.

از آنچه گفتيم روشن مى شود كه منظور از حركت خورشيد در اين بحث حركت آن بحسب حس ما است.

آيه 41

(آيه 41)-حركت كشتيها در درياها نيز آيتى است!در آيات پيشين سخن از نشانه هاى پروردگار در آفرينش آفتاب و ماه و شب و روز و همچنين زمين و بركات زمين بود،و در اين آيه سخن از درياها و بخشى از نعمتها و مواهب دريا يعنى حركت كشتيهاى تجارى و مسافربرى بر صحنۀ آنها مى باشد.

لذا نخست مى فرمايد:«اين نيز براى آنها آيت و نشانه اى است از عظمت پروردگار كه ما فرزندانشان را در كشتيهايى كه مملو(از وسائل زندگى)است حمل كرديم» (وَ آيَةٌ لَهُمْ أَنّا حَمَلْنا ذُرِّيَّتَهُمْ فِي الْفُلْكِ الْمَشْحُونِ) .

حركت كشتيها كه بزرگترين و مهمترين وسيلۀ حمل و نقل بشر مى باشد، و كارى كه از آنها ساخته است هزاران برابر مركبهاى ديگر است،نتيجۀ خواص ويژۀ آب و وزن مخصوص اجسامى كه كشتى از آن ساخته شده،و خاصيت بادها(در كشتيهاى بادبانى)و انرژى اتمى(در كشتيهايى كه با نيروى اتم كار مى كند)مى باشد.

و همۀ اينها قوا و نيروهايى است كه خدا مسخّر انسان ساخته و هر يك از آنها و نيز مجموعۀ آنها آيتى از آيات الهى است.

آيه 42

(آيه 42)-و براى اين كه توهّم نشود كه تنها مركب خداداد كشتيهاست در اين آيه مى افزايد:«و ما براى آنها مركبهاى ديگرى مانند آن آفريديم» (وَ خَلَقْنا لَهُمْ مِنْ مِثْلِهِ ما يَرْكَبُونَ) .

مركبهايى كه در خشكى يا در هوا و فضا راه مى رود،و انسانها و وسائل آنها را بر دوش خود حمل مى كند.

آيه 43

(آيه 43)-این آیه برای روشنتر ساختن این نعمت بزرگ حالتی را که از دگرگون شدن این نعمت به وجود می آید بیان می کند،می گوید:«و اگر بخواهیم آنها راغرق می کنیم،آنچنان که نه فریاد رسی داشته باشند ،و نه نجات داده شونده»(وَ إِنْ

ص: 96

نَشَأْ نُغْرِقْهُمْ فَلا صَرِيخَ لَهُمْ وَ لا هُمْ يُنْقَذُونَ) .

به يك موج عظيم فرمان مى دهيم كشتى آنها را واژگون كند! يا به يك گرداب مأموريت مى دهيم آنها را در كام خود فرو بلعد! يا به يك طوفان دستور مى دهيم آنها را مانند يك پر كاه بردارد و در وسط امواج پرتاب كند! اين ماييم كه اين نظام را تداوم مى بخشيم،تا آنها بهره گيرند،و اگر گهگاه حوادثى از اين قبيل مى فرستيم براى اين است كه اهميت نعمتى را كه در آن غرقند بدانند.

آيه 44

(آيه 44)-و سر انجام در اين آيه براى تكميل سخن فوق مى افزايد:«مگر باز هم رحمت ما شامل حال آنها شود،و تا زمان معينى(كه پايان زندگى آنهاست)از اين زندگى بهره گيرند» (إِلاّ رَحْمَةً مِنّا وَ مَتاعاً إِلى حِينٍ) .

آرى!با هيچ وسيله اى آنها نمى توانند نجات يابند جز اين كه نسيم رحمت ما بوزد و لطف ما به يارى آنها بشتابد.

آيه 45

(آيه 45)-از آنجا كه در آيات گذشته سخن از بحثهاى مهمى از آيات پروردگار در پهنۀ جهان هستى بود،در اينجا عكس العمل كفار لجوج را در برابر آيات الهى،و همچنين دعوت پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و انذار به عذاب پروردگار بيان مى كند.

نخست مى فرمايد:«و هنگامى كه به آنها گفته مى شود از آنچه پيش رو و پشت سر شماست از عذابهاى الهى بپرهيزيد،تا مشمول رحمت الهى شويد» اعراض مى كنند و روى گردان مى شوند (وَ إِذا قِيلَ لَهُمُ اتَّقُوا ما بَيْنَ أَيْدِيكُمْ وَ ما خَلْفَكُمْ لَعَلَّكُمْ تُرْحَمُونَ) .

منظور از«ما بين ايديكم»مجازاتهاى دنياست كه نمونه اى از آن در آيات قبل ذكر شده،و منظور از«ما خلفكم»مجازاتهاى آخرت است كه در پشت سر دارند، و تعبير به«پشت سر»به خاطر آن است كه هنوز نيامده،گويى پشت سر انسان در حركت است،و سر انجام روزى به او مى رسد و دامانش را مى گيرد،و منظور از پرهيز كردن از اين مجازاتها اين است كه عوامل آن را ايجاد نكنند و به تعبير ديگر

ص: 97

كارى نكنند كه مستوجب اين عقوبات گردد.

آيه 46

(آيه 46)-در اين آيه بار ديگر روى همين معنى تأكيد مى كند و لجاجت و پافشارى اين كوردلان را در ناديده گرفتن آيات الهى و تعليمات پيامبران مشخص ساخته،مى فرمايد:«هيچ آيه اى از آيات پروردگارشان براى آنها نمى آيد مگر اين كه از آن روى گردان مى شوند» (وَ ما تَأْتِيهِمْ مِنْ آيَةٍ مِنْ آياتِ رَبِّهِمْ إِلاّ كانُوا عَنْها مُعْرِضِينَ) .

نه بيان آيات انفسى در آنها مؤثر است،و نه شرح آيات آفاقى،نه تهديد و انذار،و نه بشارت و نويد به رحمت الهى،آنها به كورانى مى مانند كه نزديكترين اشياء اطراف خود را مشاهده نمى كنند و حتى نور آفتاب را از ظلمت و تاريكى شب فرق نمى نهند!

آيه 47

(آيه 47)-سپس قرآن انگشت روى يكى از موارد مهم لجاجت و اعراض آنها گذارده،مى گويد:«و هنگامى كه به آنها گفته شود از آنچه خدا به شما روزى كرده است(در راه او)انفاق كنيد كافران به مؤمنان مى گويند:آيا ما كسى را اطعام كنيم كه اگر خدا مى خواست او را سير مى كرد،شما تنها در گمراهى آشكاريد»! (وَ إِذا قِيلَ لَهُمْ أَنْفِقُوا مِمّا رَزَقَكُمُ اللّهُ قالَ الَّذِينَ كَفَرُوا لِلَّذِينَ آمَنُوا أَ نُطْعِمُ مَنْ لَوْ يَشاءُ اللّهُ أَطْعَمَهُ إِنْ أَنْتُمْ إِلاّ فِي ضَلالٍ مُبِينٍ) .

اين همان منطق بسيار عوامانه اى است كه در هر عصر و زمان از ناحيۀ افراد خودخواه و بخيل مطرح مى شود كه مى گويند:اگر فلانى فقير است لابد كارى كرده كه خدا مى خواهد فقير بماند،و اگر ما غنى هستيم لا بد عملى انجام داده ايم كه مشمول لطف خدا شده ايم،بنابر اين نه فقر آنها و نه غناى ما هيچ كدام بى حكمت نيست! غافل از اين كه جهان ميدان آزمايش و امتحان است،خداوند يكى را با تنگ دستى آزمايش مى كند،و ديگرى را با غنا و ثروت،و گاه يك انسان را در دو زمان با اين دو،در بوتۀ امتحان قرار مى دهد كه آيا به هنگام فقر،امانت و مناعت طبع و مراتب شكر گزارى را به جا مى آورد؟يا همه را زير پا مى گذارد،و به هنگام غنا

ص: 98

از آنچه در اختيار دارد در راه او انفاق مى كند يا نه!

آيه 48

(آيه 48)-صيحه هاى رستاخيز!به دنبال ذكر منطق سست و بهانه جويانۀ كفار در مورد انفاقها كه در آيات قبل گذشت،در اينجا سخن را از استهزاى آنها نسبت به قيام قيامت شروع مى كند،و منطق پوسيدۀ آنها را در مورد انكار معاد با جواب قاطع درهم مى كوبد.

به علاوه بحثهايى را كه در طى آيات پيشين در زمينۀ توحيد بيان شد با بحثهاى معاد تكميل كرده،مى فرمايد:«آنها مى گويند:اگر راست مى گوييد اين وعده اى را كه شما مى دهيد كى خواهد آمد»؟! (وَ يَقُولُونَ مَتى هذَا الْوَعْدُ إِنْ كُنْتُمْ صادِقِينَ) .

اين كه شما نمى توانيد تاريخى براى قيام قيامت تعيين كنيد دليل بر اين است كه در گفتار خود صادق نيستيد!

آيه 49

(آيه 49)-اين آيه به اين سؤال توأم با سخريه يك پاسخ محكم و جدى داده،مى گويد:قيام قيامت و پايان اين جهان براى خدا مسألۀ پيچيده،و كار مشكلى نيست:«آنها جز اين انتظار نمى كشند كه يك صيحۀ عظيم آسمانى فرارسد و آنان را ناگهان فروگيرد در حالى كه مشغول جنگ و جدال(در مورد دنياى خويش) هستند»! (ما يَنْظُرُونَ إِلاّ صَيْحَةً واحِدَةً تَأْخُذُهُمْ وَ هُمْ يَخِصِّمُونَ) .

همين يك فرياد عظيم آسمانى كافى است كه همه را در يك لحظۀ كوتاه، هر كدام در همان مكان و همان حالتى كه هستند قبض روح كند،و زندگى پر غوغاى مادى آنها كه معركۀ دعواها و ميدان جنگ دائمى آنان است جاى خود را به دنيايى خاموش و خالى از هر سر و صدا بدهد.

در روايات اسلامى از پيغمبر گرامى اسلام صلّى اللّه عليه و آله آمده است كه:«اين صيحۀ آسمانى آن چنان غافلگيرانه است كه دو نفر در حالى كه پارچه اى را گشوده اند و مشغول معامله اند پيش از آن كه آن را برچينند و بپيچند جهان پايان مى يابد! و كسانى هستند كه در آن لحظه لقمۀ غذا از ظرف برداشته اما پيش از آن كه به دهان آنها برسد صيحۀ آسمانى فرا مى رسد و جهان پايان مى يابد!

ص: 99

كسانى هستند كه مشغول تعمير و گل مالى حوضند تا چهار پايان را سيراب كنند پيش از آنكه چهار پايان سيراب شوند قيامت بر پا مى شود»! به هر حال قرآن با اين تعبير كوتاه و قاطع به آنها هشدار مى دهد كه قيامت بطور ناگهانى و غافلگيرانه بر پا مى شود،و ثانيا موضوع پيچيده اى نيست كه آنها در امكانش به بحث و مخاصمه برخيزند،با يك صيحه همه چيز پايان مى گيرد و دنيا به آخر مى رسد.

آيه 50

(آيه 50)-لذا در اين آيه مى گويد:اين مسأله به قدرى سريع و برق آسا و غافلگيرانه است كه«حتى توانايى بر وصيت و سفارش نخواهند داشت،و حتى فرصت مراجعت به سوى خانواده و منزلهاى خود را پيدا نمى كنند»! (فَلا يَسْتَطِيعُونَ تَوْصِيَةً وَ لا إِلى أَهْلِهِمْ يَرْجِعُونَ) .

معمولا هنگامى كه حادثه اى به انسان دست مى دهد و انسان احساس مى كند پايان عمرش نزديك شده،سعى مى كند هر جا هست خود را به منزل و مأواى خويش برساند،و در ميان همسر و فرزندانش قرار گيرد،سپس كارهاى نيمه تمام و سرنوشت بازماندگان خود را از طريق وصيت بر عهده اين و آن بگذارد و سفارش آنها را به ديگران بكند.

اما مگر صيحۀ پايان دنيا به كسى مجال مى دهد؟و يا به فرض اين كه مجالى باشد مگر كسى زنده مى ماند كه توصيه هاى انسان را بشنود؟

آيه 51

(آيه 51)-سپس به مرحلۀ ديگر كه مرحلۀ حيات بعد از مرگ است اشاره كرده،مى گويد:«و بار ديگر در صور دميده مى شود،پس ناگهان همۀ آنها از قبرها بيرون آمده،شتابان به سوى(دادگاه)پروردگارشان رهسپار مى شوند» (وَ نُفِخَ فِي الصُّورِ فَإِذا هُمْ مِنَ الْأَجْداثِ إِلى رَبِّهِمْ يَنْسِلُونَ) .

خاكها و استخوانهاى پوسيده به فرمان پروردگار لباس حيات در تن مى پوشند،و از قبر سر بر مى آورند،و براى محاكمه و حساب در آن دادگاه عجيب حاضر مى گردند،همان گونه كه با يك«صيحه»همگى مردند با يك«نفخه»(دميدن در صور)جان مى گيرند و زنده مى شوند،نه مرگ آنها براى خدا مشكلى دارد،و نه

ص: 100

احياى آنها.

آيه 52

(آيه 52)-سپس مى افزايد:در اين هنگام منكران رستاخيز و معاد «مى گويند:اى واى بر ما!چه كسى ما را از خوابگاهمان برانگيخت»؟! (قالُوا يا وَيْلَنا مَنْ بَعَثَنا مِنْ مَرْقَدِنا) .

«اين همان چيزى است كه خداوند رحمن وعده داده است،و فرستادگان او راست گفتند»! (هذا ما وَعَدَ الرَّحْمنُ وَ صَدَقَ الْمُرْسَلُونَ) .

آرى!صحنه آن چنان گويا و وحشت انگيز است كه انسان همۀ مسائل باطل و خرافى را به دست فراموشى مى سپرد،و جز اعتراف صريح به واقعيتها راهى نمى يابد،قبرها را به خوابگاهى تشبيه مى كند،و رستاخيز را به بيدار شدن از خواب،چنانكه كه در حديث معروف نيز وارد شده است:«همان گونه كه مى خوابيد،مى ميريد و همان گونه كه از خواب بر مى خيزيد،زنده مى شويد».

آيه 53

(آيه 53)-سپس براى توضيح چگونگى سرعت وقوع اين نفخ صور، مى فرمايد:«آن صيحۀ واحدى بيش نيست،فريادى عظيم بر مى خيزد،ناگهان همگى نزد ما حاضر مى شوند» (إِنْ كانَتْ إِلاّ صَيْحَةً واحِدَةً فَإِذا هُمْ جَمِيعٌ لَدَيْنا مُحْضَرُونَ) .

بنابر اين براى احياى مردگان و برخاستن آنها از قبرها و حضورشان در دادگاه عدل پروردگار زمان زيادى لازم نيست،همان گونه كه براى مرگ انسانها زمان طولانى لازم نبود،صيحۀ اول فرياد مرگ است،و صيحۀ دوم فرياد زندگى و حيات و حضور در دادگاه عدل پروردگار!

آيه 54

(آيه 54)-در اينجا بحث پيرامون چگونگى حساب در محشر را سر بسته گذارده و از آن مى گذرد،و به تشريح سر انجام كار مؤمنان صالح و كافران طالح پرداخته،چنين مى گويد:«امروز به هيچ كس ذرّه اى ستم نمى شود» (فَالْيَوْمَ لا تُظْلَمُ نَفْسٌ شَيْئاً) .

نه از پاداش كسى كاسته مى شود،و نه كيفر كسى افزون مى گردد،و حتى به قدر يك سر سوزن كم و زياد و بيدادگرى و ظلم و ستم وجود ندارد.

ص: 101

سپس به بيانى مى پردازد كه در حقيقت دليل روشن و زنده اى براى عدم وجود ظلم در آن دادگاه بزرگ است مى فرمايد:«شما جز آنچه را عمل مى كرديد جزا داده نمى شويد» (وَ لا تُجْزَوْنَ إِلاّ ما كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ) .

آيه 55

(آيه 55)-بهشتيان غرق در مواهب مادى و معنوى!در اينجا به گوشه اى از پاداشهاى مؤمنان پرداخته،و قبل از هر چيز روى مسألۀ آرامش خاطر انگشت گذارده،مى گويد:«بهشتيان امروز به نعمتهاى خدا مشغولند»كه از هر انديشه ناراحت كننده بر كنار مى باشند (إِنَّ أَصْحابَ الْجَنَّةِ الْيَوْمَ فِي شُغُلٍ) .

«و در نهايت سرور و شادى به سر مى برند» (فاكِهُونَ) .

آيه 56

(آيه 56)-بعد از نعمت آرامش خاطر كه خمير مايۀ همۀ نعمتها،و شرط استفاده از همۀ مواهب است،به شرح نعمتهاى ديگر پرداخته،چنين مى گويد:«آنها و همسرانشان در سايه هاى لذت بخش،بر تختها،در خلوتگاهها تكيه كرده اند» (هُمْ وَ أَزْواجُهُمْ فِي ظِلالٍ عَلَى الْأَرائِكِ مُتَّكِؤُنَ) .

«ازواج»به معنى همسران بهشتى،و يا همسران با ايمانى است كه در اين دنيا داشتند.

تعبير به«ظلال»(سايه ها)نشان مى دهد كه در آنجا نيز آفتابى وجود دارد ولى نه آفتابى آزار دهنده؛آرى!آنها در سايۀ مطبوع درختان بهشتى نشاط و سرور ديگرى دارند.

آيه 57

(آيه 57)-علاوه بر اين«براى آنها ميوۀ بسيار لذت بخشى است،و هر چه بخواهند در اختيار آنها خواهد بود» (لَهُمْ فِيها فاكِهَةٌ وَ لَهُمْ ما يَدَّعُونَ) .

و به اين ترتيب آنچه امروز در فكر انسان بگنجد و آنچه از فكر او خطور نكند از انواع مواهب و نعمتها در آنجا آماده و مهياست،و پذيرايى خداوند از ميهمانان خود در بالاترين سطح ممكن انجام مى شود.

آيه58

(آیه58)- اما مهمتر از همه همان مواهب معنوی است که در این آیه به آن اشاره کرده، می فرماید:« برای آنها سلام و تهنیت الهی است، این سخنی است از ناحیهٔ پروردگار رحیم و مهربان آنها»(سَلْامٌ قَوْلَّا مِنْ رَبَّ رَحیمٍ).

ص: 102

اين نداى روح افزا و نشاط بخش و مملوّ از مهر و محبت او چنان روح انسان را در خود غرق مى كند،و به او لذت و شادى و معنويت مى بخشد،كه با هيچ نعمتى برابر نيست،آرى شنيدن نداى محبوب،ندايى آميخته با محبت،و آكنده از لطف، سر تا پاى بهشتيان را غرق سرور مى كند،كه يك لحظۀ آن بر تمام دنيا و آنچه در آن است برترى دارد.و چنان آنها را مجذوب مى كند كه از همه چيز جز او غافل مى شوند،و همۀ نعمتهاى بهشتى را در آن حال به دست فراموشى مى سپارند.

آيه 59

(آيه 59)-چرا پرستش شيطان مى كنيد؟!بخشى از سرگذشت شوق انگيز و پر افتخار بهشتيان در آيات قبل گذشت،و در اينجا به قسمتى از سرنوشت دوزخيان و بندگان شيطان اشاره مى كند.

نخست اين كه در آن روز با خطابى تحقير آميز مخاطب مى شوند و به آنها گفته مى شود:«جدا شويد امروز اى گنهكاران»! (وَ امْتازُوا الْيَوْمَ أَيُّهَا الْمُجْرِمُونَ) .

شما بوديد كه در دنيا خود را در صفوف مؤمنان جا زده بوديد و گاه به رنگ آنها در مى آمديد،و از حيثيت و اعتبارشان استفاده مى كرديد،امروز صفوف خود را از آنها جدا سازيد،و در چهرۀ اصلى خود ظاهر شويد!

آيه 60

(آيه 60)-اين آيه به ملامتها و سرزنشهاى پر معنى خداوند نسبت به مجرمان در روز قيامت اشاره كرده،چنين مى گويد:«آيا با شما عهد نكردم اى فرزندان آدم كه شيطان را پرستش و اطاعت مكنيد كه او دشمن آشكار شماست»؟ (أَ لَمْ أَعْهَدْ إِلَيْكُمْ يا بَنِي آدَمَ أَنْ لا تَعْبُدُوا الشَّيْطانَ إِنَّهُ لَكُمْ عَدُوٌّ مُبِينٌ) .

اين اخطار بطور مكرر بر زبان رسولان الهى جارى شد،از سوى ديگر اين پيمان در عالم«تكوين»به زبان اعطاى عقل به انسان نيز گرفته شده است،چرا كه دلائل عقلى به روشنى گواهى مى دهد انسان نبايد فرمان كسى را اطاعت كند كه از روز نخست كمر به دشمنى او بسته او را از بهشت بيرون كرده و سوگند به اغواى فرزندانش خورده است.

از سوى سوم با سرشت و فطرت الهى همۀ انسانها بر توحيد،و انحصار اطاعت براى ذات پاك پروردگار نيز اين پيمان از انسان گرفته شده است،و به اين

ص: 103

ترتيب نه با يك زبان كه با چندين زبان اين توصيۀ الهى تحقق يافته و اين عهد و پيمان سرنوشت ساز امضا شده است.

آيه 61

(آيه 61)-در اين آيه براى تأكيد بيشتر و بيان آنچه وظيفۀ فرزندان آدم است مى فرمايد:آيا من به شما عهد نكردم كه:«مرا بپرستيد و از من اطاعت كنيد كه راه مستقيم همين است» (وَ أَنِ اعْبُدُونِي هذا صِراطٌ مُسْتَقِيمٌ) .

از يك سو پيمان گرفته كه اطاعت شيطان نكنند،چرا كه او دشمنى و عداوت خود را از روز نخست آشكار ساخته.

و در مقابل پيمان گرفته كه از او اطاعت كنند،و دليلش را اين قرار مى دهد كه «صراط مستقيم همين است»و اين در حقيقت بهترين محرك انسانهاست.

ضمنا از اين تعبير استفاده مى شود كه اين جهان سراى اقامت نيست، چرا كه راه را به كسى ارائه مى دهند كه از گذرگاهى عبور مى كند و مقصدى در پيش دارد.

آيه 62

(آيه 62)-باز براى شناسايى هر چه بيشتر اين دشمن قديمى خطرناك مى افزايد:«او گروه زيادى از شما را گمراه كرد،آيا انديشه نكرديد»؟! (وَ لَقَدْ أَضَلَّ مِنْكُمْ جِبِلاًّ كَثِيراً أَ فَلَمْ تَكُونُوا تَعْقِلُونَ) .

آيا نمى بينيد چه بدبختيهايى شيطان بر سر پيروان خود آورده؟آيا تاريخ پيشينيان را مطالعه نكرديد تا ببينيد بندگان او به چه سرنوشت شوم و دردناكى گرفتار شدند؟ پس چرا دشمنى را كه امتحان عداوت خود را بارها و بارها داده است جدّى نمى گيريد؟باز با او طرح دوستى مى ريزيد،و حتى او را رهبر و ولى و راهنماى خويش انتخاب مى كنيد.

و به گفتۀ شاعر:

كجا بر سر آيم از اين عار و ننگ كه با او به صلحيم و با حق به جنگ؟

آيه63

(آیه63)-آیات گذشته بخشی از سرزنشهای خداوند و گفتگوهای او را به مجرمان در قیامت بازگو کرد، در اینجا همین معنی را در بخش دیگری ادامه می دهد.

ص: 104

آرى!در آن روز در حالى كه آتش سوزان و شعله ور جهنم در برابر ديدگان مجرمان قرار گرفته به آن اشاره كرده خطاب به مجرمان مى گويد:«اين همان دوزخى است كه به شما وعده داده مى شد»! (هذِهِ جَهَنَّمُ الَّتِي كُنْتُمْ تُوعَدُونَ) .

آيه 64

(آيه 64)-پيامبران الهى يكى بعد از ديگرى آمدند و شما را از چنين روز و چنين آتشى بر حذر داشتند،ولى شما همه را به شوخى و مسخره گرفتيد.

«امروز در آن وارد شويد،و با آتش سوزان آن بسوزيد كه اين جزاى كفرى است كه داشتيد» (اصْلَوْهَا الْيَوْمَ بِما كُنْتُمْ تَكْفُرُونَ) .

آيه 65

(آيه 65)-سپس به گواهان روز قيامت اشاره مى كند،گواهانى كه جزء پيكر خود انسانند و جايى براى انكار سخنان آنها نيست،مى فرمايد:«امروز بر دهان آنها مهر مى نهيم،و دستهاى آنها با ما سخن مى گويد و پاهاى آنها كارهايى را كه انجام مى دادند براى ما شهادت مى دهند» (الْيَوْمَ نَخْتِمُ عَلى أَفْواهِهِمْ وَ تُكَلِّمُنا أَيْدِيهِمْ وَ تَشْهَدُ أَرْجُلُهُمْ بِما كانُوا يَكْسِبُونَ) .

آرى!در آن روز،ديگر اعضاى انسان تسليم تمايلات او نيستند،آنها حساب خود را از كل وجود انسان جدا كرده تسليم پروردگار مى شوند،و بر آستان مقدس او سر فرود مى آورند،و حقايق را با شهادت خود آشكار مى سازند،و چه دادگاه عجيبى است كه گواه آن اعضاى پيكر خود انسان است،همان ابزارى است كه گناه را با آن انجام داده! البته گواهى اعضا مربوط به كفّار و مجرمان است لذا در حديثى از امام باقر عليه السّلام مى خوانيم:«اعضاى پيكر انسان بر ضدّ مؤمن گواهى نمى دهد،بلكه گواهى بر ضدّ كسى مى دهد كه فرمان عذاب بر او مسلّم شده،و اما مؤمن نامۀ اعمالش را به دست راست او مى دهند(و خودش آن را مى خواند)همان گونه كه خداوند متعال فرموده:«آنها كه نامۀ اعمالشان به دست راستشان داده شده(با سرفرازى و افتخار) نامۀ اعمال خود را مى خوانند و كمترين ستمى به آنها نخواهد شد».

آيه 66

(آيه 66)-در این آیه اشاره به یکی از عذابهایی میکند که ممکن است خداوند در همین دنیا این گروه مجرم را به آن مبتلا سازد،عذابی دردناک و وحشتزا،

ص: 105

مى فرمايد:«و اگر بخواهيم چشمانشان را محو مى كنيم»! (وَ لَوْ نَشاءُ لَطَمَسْنا عَلى أَعْيُنِهِمْ) .

و در اين حال وحشتى فوق العاده آنها را فرا مى گيرد،«سپس براى عبور از راه، مى خواهند بر يكديگر پيشى بگيرند،اما چگونه مى توانند ببينند»؟ (فَاسْتَبَقُوا الصِّراطَ فَأَنّى يُبْصِرُونَ) .

آنها حتى از پيدا كردن راه خانۀ خود عاجز خواهند ماند،تا چه رسد به اين كه راه حق را پيدا كنند و در صراط مستقيم قدم بگذارند!

آيه 67

(آيه 67)-مجازات دردناك ديگر اين كه:«اگر بخواهيم آنها را در جاى خود مسخ مى كنيم(به مجسمه هايى بى روح و فاقد حركت يا اشكال حيوانى افليج تبديل مى نماييم)به گونه اى كه نتوانند راه خود را ادامه دهند و يا به عقب بازگردند» (وَ لَوْ نَشاءُ لَمَسَخْناهُمْ عَلى مَكانَتِهِمْ فَمَا اسْتَطاعُوا مُضِيًّا وَ لا يَرْجِعُونَ) .

روشن است كه دو آيۀ فوق مربوط به عذابهاى دنياست.

آيه 68

(آيه 68)-در اين آيه به وضع انسان در پايان عمر از نظر ضعف و ناتوانى عقل و جسم اشاره مى كند تا هم هشدارى باشد به آنها كه براى انتخاب راه هدايت امروز و فردا مى كنند،و هم پاسخى باشد به كسانى كه تقصيرات خود را به گردن كمى عمر مى افكنند،و هم دليلى باشد بر قدرت خداوند كه او همان گونه كه مى تواند يك انسان نيرومند را به ضعف و ناتوانى يك نوزاد بازگرداند،قادر است بر مسألۀ معاد،و همچنين نابينا ساختن مجرمان و از حركت بازداشتن آنها.

مى فرمايد:«هر كس را كه طول عمر دهيم در آفرينش واژگونه مى كنيم،آيا انديشه نمى كنند»؟ (وَ مَنْ نُعَمِّرْهُ نُنَكِّسْهُ فِي الْخَلْقِ أَ فَلا يَعْقِلُونَ) .

به راستى روزهايى فرا مى رسد بسيار دردناك كه عمق ناراحتى آن را به زحمت مى توان تصور كرد.

آيه 69

(آيه 69)-او شاعر نیست،او انذار کنندهٔ زندگان است!گفتیم در این سوره بحث های زنده و جامعی پیرامون اصول اعتقادی توحید،معاد مطرح شده،و در مقطعهای متفاوتی سخن را از یکی به دیگری منتقل می سازدو

ص: 106

در آيات گذشته بحثهاى مختلفى پيرامون توحيد و معاد مطرح بود،در اين آيه و آيۀ بعد به بحث نبوت باز مى گردد،و يكى از رائجترين اتهاماتى را كه براى پيامبر اسلام صلّى اللّه عليه و آله مطرح مى كردند عنوان كرده پاسخ دندان شكنى و آموزنده اى به آن مى دهد،و آن اتهام شعر و شاعرى است،مى گويد:«ما هرگز شعر به او [ پيامبر]نياموختيم و شايستۀ او نيست»كه شاعر باشد (وَ ما عَلَّمْناهُ الشِّعْرَ وَ ما يَنْبَغِي لَهُ) .

جاذبه و نفوذ قرآن در دلها براى همه كس محسوس بود،و زيباييهاى لفظ و معنى و فصاحت و بلاغت آن قابل انكار نبود،حتى خود مشركان چنان مجذوب آهنگ و بيان قرآن مى شدند كه گاه شبانه بطور مخفيانه به نزديكى منزلگاه پيامبر صلّى اللّه عليه و اله مى آمدند تا زمزمۀ تلاوت او را در دل شب بشنوند.

اينجا بود كه براى توجيه اين پديدۀ بزرگ،و اغفال مردم از اين وحى آسمانى،زمزمۀ شعر و شاعرى پيامبر صلّى اللّه عليه و آله را در همه جا سر دادند،كه اين خود اعترافى بود ضمنى به نفوذ فوق العادۀ قرآن! اما چرا شايستۀ پيامبر صلّى اللّه عليه و آله نيست كه شاعر باشد بخاطر اين كه خط«وحى»از خط«شعر»كاملا جداست،زيرا:

1-معمولا سر چشمۀ شعر تخيل و پندار است،در حالى كه وحى از مبدأ هستى سر چشمه مى گيرد و بر محور واقعيتها مى گردد.

2-شعر از عواطف متغير انسانى مى جوشد،و دائما در حال دگرگونى است، در حالى كه وحى بيانگر حقايق ثابت آسمانى مى باشد.

3-لطف شعر در بسيارى از موارد در اغراق گوئيها و مبالغه هاى آن است،تا آنجا كه گفته اند:«احسن الشّعر اكذبه؛بهترين شعر دروغ آميزترين آن است»!در حالى كه در وحى جز صداقت چيزى نيست.

4-سر انجام به تعبير زيباى يكى از مفسران:«شعر»مجموعۀ شوقهايى است كه از زمين به آسمان پرواز مى كند،اما«وحى»مجموعۀ حقائقى است كه از آسمان به زمين نازل مى گردد،و اين دو خط كاملا متفاوت است!

ص: 107

البته شاعرانى كه در خط اهداف مقدسى گام بر مى دارند و از عوارض نامطلوب شعر،خود را بر كنار مى سازند حساب جداگانه اى دارند.

قرآن در برابر نفى شعر از پيامبر صلّى اللّه عليه و اله اضافه مى كند:«اين آيات چيزى جز وسيلۀ بيدارى و قرآن آشكار نيست» (إِنْ هُوَ إِلاّ ذِكْرٌ وَ قُرْآنٌ مُبِينٌ) .

آيه 70

(آيه 70)-«هدف از آن اين است كه افرادى را كه زنده اند انذار كند، و(بر كافران اتمام حجت شود)تا فرمان عذاب بر آنها مسلّم گردد» (لِيُنْذِرَ مَنْ كانَ حَيًّا وَ يَحِقَّ الْقَوْلُ عَلَى الْكافِرِينَ) .

آرى!اين آيات«ذكر»است و مايۀ يادآورى و وسيلۀ بيدارى،اين آيات «قرآن مبين»است كه حق را بدون هيچ گونه پرده پوشى با قاطعيت و صراحت بيان مى كند،و به همين دليل عامل بيدارى و حيات و زندگى است.

آيه 71

(آيه 71)-منافع سرشار چهار پايان براى شما:بار ديگر قرآن مجيد به مسألۀ توحيد و شرك باز مى گردد،و ضمن برشمردن قسمتى از نشانه هاى عظمت خدا در زندگى انسانها،و رفع نيازمنديهاى آنها از سوى خدا،به ضعف و ناتوانى و بينوايى بتها اشاره كرده،در يك مقايسۀ روشن،حقانيت خط توحيد،و بطلان خط شرك را آشكار مى سازد.

نخست مى گويد:«آيا آنها نديدند كه از آنچه با قدرت خود به عمل آورده ايم چهار پايانى براى آنها آفريديم كه آنان مالك آن هستند» (أَ وَ لَمْ يَرَوْا أَنّا خَلَقْنا لَهُمْ مِمّا عَمِلَتْ أَيْدِينا أَنْعاماً فَهُمْ لَها مالِكُونَ) .

آيه 72

(آيه 72)-و براى اين كه به خوبى بتوانند از اين چهار پايان بهره گيرند«آنها را رام ايشان ساختيم» (وَ ذَلَّلْناها لَهُمْ) .

اين حيوانات زورمند پر قدرت كه گاه بطور نادر،به فرمان خدا سر به عصيان و طغيان بر مى دارند،چنان خطرناك مى شوند كه دهها نفر در مقابل آنان عاجز مى شود،ولى در حالت عادى گاهى يك قطار شتر را به ريسمانى بسته و به دست كودكى چند ساله مى سپارند.

«پس هم از آنها مركب راهوار براى خود فراهم مى سازند،و هم از آنها تغذيه

ص: 108

مى كنند» (فَمِنْها رَكُوبُهُمْ وَ مِنْها يَأْكُلُونَ) .

آيه 73

(آيه 73)-منافع آنها به همين جا ختم نمى شود،بلكه«براى آنان منافع ديگر در اين حيوانات و نوشيدنيهاى گوارايى است» (وَ لَهُمْ فِيها مَنافِعُ وَ مَشارِبُ) .

تعبير به«مشارب»اشاره به شيرهايى است كه از چهار پايان مختلف گرفته مى شود،و قسمت مهمى از مواد غذايى انسان از آن و فراورده هاى آن تأمين مى گردد.

«آيا با اين حال شكر اين نعمتها را به جا نمى آورند»؟!شكرى كه وسيلۀ معرفت اللّه و شناخت ولى نعمت است (أَ فَلا يَشْكُرُونَ) .

آيه 74

(آيه 74)-لذا در اين آيه به تشريح حال مشركان پرداخته چنين مى گويد:

«آنها غير از خدا معبودانى براى خويش برگزيدند به اين اميد كه از سوى آنها يارى شوند»و مورد حمايت بتان قرار گيرند (وَ اتَّخَذُوا مِنْ دُونِ اللّهِ آلِهَةً لَعَلَّهُمْ يُنْصَرُونَ) .

چه خيال خام و فكر باطلى؟كه اين موجودات ضعيف را كه هيچ قدرتى بر دفاع از خويشتن ندارند تا چه رسد به ديگران،در كنار خالق زمين و آسمان و بخشندۀ آن همه مواهب قرار دهند،و در حوادث مشكل زندگى از آنان يارى طلبند؟

آيه 75

(آيه 75)-لذا در اين آيه مى افزايد:«آنها قادر به نصرت و يارى عبادت كنندگان خويش نيستند،و اين عابدان در قيامت لشكر آنها خواهند بود و همگى در آتش دوزخ حضور مى يابند» (لا يَسْتَطِيعُونَ نَصْرَهُمْ وَ هُمْ لَهُمْ جُنْدٌ مُحْضَرُونَ) .

چه دردناك است كه اين پيروان در آن روز به صورت لشكريانى پشت سر بتها قرار گيرند،و همگى در دادگاه عدل خدا حضور يابند-حاضر ساختن افراد بى آنكه خودشان تمايل داشته باشند نشانۀ حقارت آنها است-و بعد از آن همگى به دوزخ فرستاده شوند،بى آنكه بتوانند گرهى را از كار لشكر خود بگشايند.

ص: 109

آيه 76

(آيه 76)-سر انجام در اين آيه به عنوان دلدارى پيامبر صلّى اللّه عليه و اله و تقويت روحيۀ او در برابر اين همه كار شكنيها و فتنه انگيزيها و افكار و اعمال خرافى،مى فرمايد:

«اكنون كه چنين است سخنان آنها تو را غمگين نكند(كه گاهى تو را شاعر مى خوانند و گاهى ساحر و گاه تهمتهاى ديگرى مى بندند)چرا كه آنچه را آنها در دل مخفى مى دارند و يا با زبان آشكار مى سازند همه را ما مى دانيم» (فَلا يَحْزُنْكَ قَوْلُهُمْ إِنّا نَعْلَمُ ما يُسِرُّونَ وَ ما يُعْلِنُونَ) .

نه نيات آنها بر ما پوشيده است،و نه توطئه هاى مخفيانۀ آنها،و نه تكذيبها و شيطنتهاى آشكارشان،همه را مى دانيم و حساب آنها را براى روز حساب نگه مى داريم و تو را از شر آنها در اين جهان نيز در امان خواهيم داشت.

آيه 77

(آيه 77)-

شأن نزول:

مردى از مشركان به نام«ابىّ بن خلف»يا«امية بن خلف» و يا«عاص بن وائل»قطعه استخوان پوسيده اى را پيدا كرد و گفت:با اين دليل محكم به مخاصمه با محمد بر مى خيزم،و سخن او را در بارۀ معاد ابطال مى كنم آن را برداشت و نزد پيامبر اسلام آمد(و شايد مقدارى از آن را در حضور پيامبر نرم كرد و به روى زمين ريخت)و گفت چه كسى مى تواند اين استخوانهاى پوسيده را از نو زنده كند(و كدام عقل آن را باور مى كند).

اين آيه و شش آيۀ بعد از آن كه مجموعا هفت آيه را تشكيل مى دهد نازل شد،و پاسخ منطقى و دندان شكنى به او و هم فكران او داد.

تفسير:

آفرينش نخستين دليل قاطعى است بر معاد اين سوره از قرآن مجيد با مسألۀ نبوت آغاز شد،و با هفت آيۀ منسجم كه قويترين بيانات را در بارۀ معاد در بردارد پايان مى يابد.

نخست دست انسان را مى گيرد و به آغاز حيات خودش در آن روز كه نطفۀ بى ارزشى بيش نبود مى برد،و او را به انديشه وا مى دارد،مى گويد:«آيا انسان نديد كه ما او را از نطفه آفريديم و او(آن چنان قوى و نيرومند و صاحب قدرت و شعور و نطق شد كه حتى به مجادله در برابر پروردگارش برخاست و)مخاصمه كنندۀ آشكارى شد»؟! (أَ وَ لَمْ يَرَ الْإِنْسانُ أَنّا خَلَقْناهُ مِنْ نُطْفَةٍ فَإِذا هُوَ خَصِيمٌ مُبِينٌ) .

ص: 110

آرى!اين موجود ضعيف و ناتوان آن چنان قوى و نيرومند شد كه به خود اجازه داد به پرخاشگرى در برابر دعوت«اللّه»برخيزد،و گذشته و آيندۀ خويش را به دست فراموشى بسپارد،و مصداق روشن«خصيم مبين»شود.

آيه 78

(آيه 78)-براى بى خبرى او همين بس كه«او مثلى براى ما زد(و به پندار خودش دليل دندان شكنى پيدا كرد)و در حالى كه آفرينش نخستين خود را به دست فراموشى سپرده گفت:چه كسى مى تواند اين استخوانها را زنده كند در حالى كه پوسيده است»؟! (وَ ضَرَبَ لَنا مَثَلاً وَ نَسِيَ خَلْقَهُ قالَ مَنْ يُحْيِ الْعِظامَ وَ هِيَ رَمِيمٌ) .

منظور از ضرب المثل در اينجا بيان استدلال و ذكر مصداق به منظور اثبات يك مطلب كلى است.

جالب اين كه قرآن مجيد با جملۀ كوتاه«و نسى خلقه»تمام پاسخ او را داده است هر چند پشت سر آن توضيح بيشتر و دلائل افزونتر نيز ذكر كرده.

مى گويد:اگر آفرينش خويش را فراموش نكرده بودى هرگز به چنين استدلال واهى و سستى دست نمى زدى،اى انسان فراموشكار!به عقب بازگرد،و آفرينش خود را بنگر،چگونه نطفۀ ناچيزى بودى،و هر روز لباس تازه اى از حيات بر تن تو پوشانيد،تو دائما در حال مرگ و معاد هستى،از جمادى مردى نامى شدى،و از جهان نباتات نيز مردى،از حيوان سرزدى،از عالم حيوان نيز مردى،انسان شدى.اما توى فراموشكار همۀ اينها را به طاق نسيان زدى حال مى پرسى چه كسى اين استخوان پوسيده را زنده مى كند؟! اين استخوان هر گاه كاملا بپوسد تازه خاك مى شود،مگر روز اول خاك نبودى؟

آيه 79

(آيه 79)-لذا بلافاصله به پيامبر اسلام صلّى اللّه عليه و اله دستور مى دهد كه به اين خيره سر مغرور و فراموشكار«بگو:كسى او را زنده مى كند كه در روز نخست او را ايجاد كرد» (قُلْ يُحْيِيهَا الَّذِي أَنْشَأَها أَوَّلَ مَرَّةٍ) .

و اگر فكر مى كنيد اين استخوان پوسيده وقتى كه خاك شد و در همه جا پراكنده گشت چه كسى مى تواند آن اجزا را بشناسد و از نقاط مختلف گردآورى

ص: 111

كند؟پاسخ آن نيز روشن است«او از هر مخلوقى آگاه است»و تمام ويژگيهاى آنها را مى داند (وَ هُوَ بِكُلِّ خَلْقٍ عَلِيمٌ) .

كسى كه داراى چنين«علم»و چنان«قدرتى»است مسألۀ معاد و احياى مردگان مشكلى برايش ايجاد نخواهد كرد.

آيه 80

(آيه 80)-رستاخيز انرژيها!در ادامۀ بحث پيرامون مسألۀ امكان معاد مى فرمايد:«همان كسى كه براى شما از درخت سبز آتش آفريد و شما به وسيلۀ آن آتش مى افروزيد»قادر است كه بر اين استخوانهاى پوسيده بار ديگر لباس حيات بپوشاند (الَّذِي جَعَلَ لَكُمْ مِنَ الشَّجَرِ الْأَخْضَرِ ناراً فَإِذا أَنْتُمْ مِنْهُ تُوقِدُونَ) .

در اين جا تفسير دقيقى وجود دارد كه به كمك دانشهاى امروز بر آن دست يافته ايم كه ما نام آن را رستاخيز انرژيها گذارده ايم.-البته تفسيرهاى ديگر را نيز ردّ نمى كنيم.

توضيح اين كه:يكى از كارهاى مهم گياهان مسألۀ«كربن گيرى»از هوا، و ساختن«سلولز نباتى»است.اين سلولز ياخته هاى درختان و گياهان-گاز كربن-را از هوا گرفته و آن را تجزيه مى كنند،اكسيژن آن را آزاد ساخته،و كربن را در وجود خود نگاه مى دارد،و سپس آن را با آب تركيب كرده و چوب درختان را از آن مى سازد.

ولى مسألۀ مهم اين است كه طبق گواهى علوم طبيعى هر تركيب شيميايى كه انجام مى يابد يا بايد توأم با جذب انرژى اصلى باشد و يا آزاد كردن آن-دقت كنيد.

بنابر اين هنگامى كه درختان به عمل كربن گيرى مشغولند،طبق اين قانون احتياج به وجود يك انرژى دارند،و در اينجا از گرما و نور آفتاب به عنوان يك انرژى فعال استفاده مى كنند.

به اين ترتيب به هنگام تشكيل چوبهاى درختان مقدارى از انرژى آفتاب نيز در دل آنها ذخيره مى شود و به هنگامى كه چوبها را به اصطلاح مى سوزانيم همان انرژى ذخيره شده آفتاب آزاد مى گردد،زيرا بار ديگر«كربن»با«اكسيژن» هوا تركيب شده و گاز كربن را تشكيل مى دهد،و اكسيژن و ئيدروژن(مقدارى آب)

ص: 112

آزاد مى گردد.

و اين كه مى گويند همۀ انرژيها در كرۀ زمين به انرژى آفتاب باز مى گردد يكى از چهره هايش همين است.

اينجاست كه به«رستاخيز انرژيها»مى رسيم،و مى بينيم نور و حرارتى كه در اين فضا پراكنده مى شود و برگ درختان و چوبهاى آنها را نوازش و پرورش مى دهد هرگز نابود نشده است،بلكه تغيير چهره داده،و دور از چشم ما انسانها در درون ذرات چوب و شاخه و برگ درختان پنهان شده است،و هنگامى كه يك شعلۀ آتش به چوب خشكيده مى رسد،رستاخيز آنها شروع مى شود،و تمام آنچه از انرژى آفتاب در درخت پنهان بود در آن لحظه«حشر و نشورش»ظاهر مى گردد،بى آنكه حتى به اندازه روشنايى يك شمع در يك زمان كوتاه از آن كم شده باشد!-باز هم دقت كنيد.

آيه 81

(آيه 81)-او مالك و حاكم بر همه چيز است!بعد از ذكر دلائل معاد از طريق توجه دادن به آفرينش نخستين،و آفرينش آتش از درخت سبز اين آيه مسأله را از طريق سومى تعقيب مى كند و آن از طريق قدرت بى پايان خداست.

مى فرمايد:«آيا كسى كه آسمانها و زمين را(با آن همه عظمت و عجايب و نظامات شگفت انگيز آفريده)توانايى ندارد كه همانند اين انسانهاى خاك شده را بيافريند؟(و آنها را به حيات و زندگى جديدى بازگرداند)آرى مى تواند،و او آفرينندۀ آگاه و داناست» (أَ وَ لَيْسَ الَّذِي خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ بِقادِرٍ عَلى أَنْ يَخْلُقَ مِثْلَهُمْ بَلى وَ هُوَ الْخَلاّقُ الْعَلِيمُ) .

آيه 82

(آيه 82)-اين آيه تأكيدى است بر آنچه در آيات قبل گذشت،تأكيدى است بر اين حقيقت كه هر گونه ايجادى در برابر اراده و قدرت او سهل و آسان است،ايجاد آسمانهاى عظيم،و كرۀ خاكى،با ايجاد يك حشره كوچك براى او يكسان است.

مى فرمايد:«فرمان او اين است كه هر گاه چيزى را اراده كند به آن مى گويد:

موجود باش!آن هم موجود مى شود»همان گونه كه خدا خواسته (إِنَّما أَمْرُهُ إِذا أَرادَ

ص: 113

شَيْئاً أَنْ يَقُولَ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ) .

همه چيز به يك اشاره و فرمان او بسته است و كسى كه داراى چنين قدرتى است آيا جاى اين دارد كه در احياء مردگان به وسيلۀ او ترديد شود؟ آرى!تعلق ارادۀ او به چيزى همان،و موجود شدن آن همان است!و تعبير به «امر»و«قول»و جملۀ«كن»همه توضيحى است براى مسألۀ خلق و ايجاد،و بيانگر تحقق سريع اشيا بعد از تعلق ارادۀ الهى.

آيه 83

(آيه 83)-اين آيه كه آخرين آيۀ سورۀ«يس»است به صورت يك نتيجه گيرى كلى در مسألۀ مبدأ و معاد اين بحث را به طرز زيبايى پايان مى دهد.

مى گويد:«پس منزه است خداوندى كه ملكوت همه چيز در دست قدرت اوست و همۀ شما به سوى او باز مى گرديد» (فَسُبْحانَ الَّذِي بِيَدِهِ مَلَكُوتُ كُلِّ شَيْءٍ وَ إِلَيْهِ تُرْجَعُونَ) .

نكته ها:

در اينجا نظر خوانندگان عزيز را به مباحث ششگانۀ زير كه بحث فشرده اى پيرامون مسائل معاد است،جلب مى كنيم:

1-اعتقاد به معاد يك امر فطرى است

اگر انسان براى فنا آفريده شده بود بايد عاشق«فنا»باشد،و از مرگ-هر چند مرگ به موقع-و در پايان عمر لذت برد،در حالى كه مى بينيم قيافۀ مرگ به معنى نيستى براى انسان در هيچ زمانى خوشايند نبوده،سهل است،با تمام وجودش از آن مى گريزد! كوشش براى باقى نگهداشتن جسم مردگان از طريق موميايى كردن و ساختن مقابر جاويدانى همچون اهرام مصر،و دويدن دنبال آب حيات،و اكسير جوانى، و آنچه مايۀ طول عمر است،دليل روشنى از عشق سوزان انسان به مسألۀ بقا است.

اگر ما براى فنا آفريده شديم اين علاقه به بقا چه مفهومى مى تواند داشته باشد؟جز يك علاقۀ مزاحم و حد اقل بيهوده و بى مصرف!

ص: 114

فراموش نكنيد ما بحث معاد را بعد از پذيرش وجود خداوند حكيم و دانا دنبال مى كنيم،ما معتقديم هر چه او در وجود ما آفريده روى حساب است،بنابر اين عشق به بقا نيز بايد حسابى داشته باشد،و آن هماهنگى با آفرينش و جهان بعد از اين عالم است.

به تعبير ديگر اگر دستگاه آفرينش در وجود ما عطش را آفريد،دليل بر اين است كه آبى در خارج وجود دارد،همچنين اگر غريزۀ جنسى و علاقه به جنس مخالف در انسان وجود دارد نشانۀ اين است كه جنس مخالفى در خارج هست، و گر نه جاذبه و كشش بدون چيزى كه به آن مجذوب گردد با حكمت آفرينش سازگار نيست.

از سوى ديگر هنگامى كه تاريخ بشر را از زمانهاى دوردست و قديميترين ايام بررسى مى كنيم نشانه هاى فراوانى بر اعتقاد راسخ انسان به زندگى پس از مرگ مى يابيم.

آثارى كه امروز از انسانهاى پيشين-حتى انسانهاى قبل از تاريخ-در دست ما است،مخصوصا طرز دفن مردگان،كيفيت ساختن قبور،و حتى دفن اشيائى همراه مردگان،گواه بر اين است كه در درون وجدان ناآگاه آنها اعتقاد به زندگى بعد از مرگ نهفته بوده است.

يكى از روانشناسان معروف مى گويد:«تحقيقات دقيق نشان مى دهد كه طوائف نخستين بشر داراى نوعى مذهب بوده اند،زيرا مردگان خود را به طرز مخصوص به خاك مى سپردند و ابزار كارشان را در كنارشان مى نهادند،و به اين طريق عقيدۀ خود را به وجود دنياى ديگر به ثبوت مى رساندند.

اينها نشان مى دهد كه اين اقوام زندگى پس از مرگ را پذيرفته بودند،هر چند در تفسير آن راه خطا مى پيمودند،و چنين مى پنداشتند كه آن زندگى درست شبيه همين زندگى است.

به هر حال اين اعتقاد قديمى ريشه دار را نمى توان ساده پنداشت و يا صرفا نتيجۀ يك تلقين و عادت دانست.

ص: 115

از سوى سوم وجود محكمۀ درونى به نام«وجدان»گواه ديگرى بر فطرى بودن معاد است.

هر انسانى در برابر انجام كار نيك در درون وجدانش احساس آرامش مى كند، آرامشى كه گاه با هيچ بيان و قلمى قابل توصيف نيست.

و به عكس در برابر گناهان،مخصوصا جنايات بزرگ،احساس ناراحتى مى كند،تا آنجا كه بسيار ديده شده دست به خودكشى مى زند و يا خود را تسليم مجازات و چوبۀ دار مى كند،و دليل آن را رهائى از شكنجۀ وجدان مى داند.

با اين حال انسان از خود مى پرسد:چگونه ممكن است عالم كوچكى همچون وجود من داراى چنين دادگاه و محكمه اى باشد،اما عالم بزرگ از چنين وجدان و دادگاهى تهى باشد؟ و به اين ترتيب فطرى بودن مسألۀ معاد و زندگى پس از مرگ از طرق مختلف بر ما روشن مى شود.

از راه عشق عمومى انسانها به بقاء.

از طريق وجود اين ايمان در طول تاريخ بشر.

و از راه وجود نمونۀ كوچك آن در درون جان انسان.

2-بازتاب معاد در زندگى انسانها

اعتقاد به عالم پس از مرگ و بقاى آثار اعمال آدمى،و جاودانگى كارهاى او اعم از خير و شر،اثر بسيار نيرومندى بر فكر و اعصاب و عضلات انسانها مى گذارد و به عنوان يك عامل مؤثرى در تشويق به نيكيها و مبارزه با زشتيها مى تواند مؤثر شود.

اثراتى كه ايمان به زندگى پس از مرگ مى تواند در اصلاح افراد فاسد و منحرف و تشويق افراد فداكار و مجاهد و ايثارگر بگذارد به مراتب بيش از اثرات دادگاهها و كيفرهاى معمولى است چرا كه مشخصات دادگاه رستاخيز با دادگاههاى معمولى بسيار متفاوت است،در آن دادگاه نه تجديد نظر وجود دارد،و نه زر و زور

ص: 116

روى فكر ناظرانش اثر مى گذارد،نه ارائۀ مدارك دروغين در آن فايده اى دارد،و نه تشريفات آن نيازمند به طول زمان است.

قرآن مجيد مى گويد:«از روزى بپرهيزيد كه هيچ كس بجاى ديگرى جزا داده نمى شود و نه شفاعتى از او پذيرفته خواهد شد و نه غرامت و بدل،و نه كسى به يارى او مى آيد».(بقره48/) و نيز مى گويد:«هر كس از آنها كه ظلم و ستم كرده،اگر تمامى روى زمين را در اختيار داشته باشد،در آن روز همه را براى نجات خويش مى دهد،و هنگامى كه عذاب الهى را مى بينند پشيمانى خود را مكتوم مى دارند(مبادا رسواتر شوند)و در ميان آنها به عدالت داورى مى شود و ستمى بر آنها نخواهد رفت».(يونس54/) و نيز مى خوانيم:«هدف اين است كه خداوند هر كس را به آنچه انجام داده جزا دهد چرا كه خداوند سريع الحساب است».(ابراهيم51/) به قدرى حساب او سريع و قاطع است كه طبق بعضى از روايات:«خداوند در يك چشم به هم زدن حساب همه را مى رسد!» به همين دليل در قرآن مجيد سر چشمۀ بسيارى از گناهان فراموش كردن روز جزا ذكر شده،آنجا كه مى فرمايد:«بچشيد آتش دوزخ را به خاطر اينكه ملاقات امروز را فراموش كرديد».(الم سجده14/) حتى از پاره اى از تعبيرات استفاده مى شود كه انسان اگر گمانى در بارۀ قيامت داشته باشد نيز از انجام بسيارى از اعمال خلاف خوددارى مى كند.

چنانكه در بارۀ كم فروشان مى فرمايد:«آيا آنها گمان نمى كنند كه براى روز بزرگى مبعوث مى شوند».(مطففين4/) حماسه هاى جاويدانى كه مجاهدان اسلام در گذشته و امروز در ميدانهاى جهاد مى آفرينند،و گذشت و ايثار و فداكارى عظيمى كه بسيارى از مردم در زمينۀ دفاع از كشورهاى اسلامى و حمايت از محرومان و مستضعفان نشان مى دهند،همه بازتاب اعتقاد به زندگى جاويدان سراى ديگر است،مطالعات دانشمندان و تجربيات مختلف نشان داده كه اين گونه پديده ها در مقياس وسيع و گسترده جز از

ص: 117

طريق عقيده اى كه زندگى پس از مرگ در آن جاى ويژه اى دارد امكان پذير نيست.

سربازى كه منطقش اين است: «قُلْ هَلْ تَرَبَّصُونَ بِنا إِلاّ إِحْدَى الْحُسْنَيَيْنِ» ؛بگو:

شما دشمنان در بارۀ ما چه مى انديشيد؟جز رسيدن به يكى از دو خير و سعادت و افتخار»(يا پيروزى بر شما و يا رسيدن به افتخار شهادت)(توبه52/)قطعا سربازى است شكست ناپذير.

چهرۀ مرگ كه براى بسيارى از مردم جهان وحشت انگيز است،و حتى از نام آن و هر چيز كه آن را تداعى كند مى گريزند،براى عقيده مندان به زندگى پس از مرگ نه تنها نازيبا نيست،بلكه دريچه اى به جهانى بزرگ،شكستن قفس و آزاد شدن روح انسان،گشوده شدن درهاى زندان تن،و رسيدن به آزادى مطلق است.

اصولا مسألۀ معاد بعد از مبدأ،خط فاصل فرهنگ خداپرستان و ماديين است،چرا كه دو ديدگاه مختلف در اينجا وجود دارد:

ديدگاهى كه مرگ را فنا و نابودى مطلق مى بيند،و با تمام وجودش از آن مى گريزد،چرا كه همه چيز با آن پايان مى گيرد.

و ديدگاهى كه مرگ را يك تولد جديد و گام نهادن به عالمى وسيع و پهناور و روشن،و پر گشودن در آسمان بيكران مى شمرد.

طبيعى است كه طرفداران اين مكتب نه تنها از مرگ و شهادت در راه هدف ترس و وحشتى به خود راه نمى دهند،بلكه با الهام گرفتن از مكتب امير مؤمنان على عليه السّلام كه مى فرمايد:«به خدا سوگند فرزند ابى طالب علاقه اش به مرگ بيشتر است از كودك شيرخوار به پستان مادر»از مرگ در راه هدف استقبال مى كنند.

و به همين دليل هنگامى كه ضربۀ شمشير جنايتكار روزگار«عبد الرحمن بن ملجم»بر مغز مباركش فرو نشست فرمود:«فزت و ربّ الكعبة؛به خداى كعبه، پيروز و رستگار و راحت شدم!» كوتاه سخن اينكه ايمان به معاد از انسان ترسو و بى هدف،آدم شجاع و با شهامت و هدفدارى مى آفريند كه زندگيش مملو از حماسه ها و ايثارها و پاكى و تقواست.

ص: 118

3-دلائل عقلى معاد

گذشته از دلائل نقلى فراوانى كه براى معاد در قرآن مجيد آمده است و شامل صدها آيه در اين زمينه مى شود دلائل عقلى روشنى نيز بر اين امر وجود دارد كه بطور فشرده در اينجا قسمتى از آن يادآورى مى شود:

الف-برهان حكمت:

اگر زندگى اين جهان را بدون جهان ديگر در نظر بگيريم پوچ و بى معنى خواهد بود،درست به اين مى ماند كه زندگى دوران جنينى را بدون زندگى اين دنيا فرض كنيم.

اگر قانون خلقت اين بود كه تمام جنينها در لحظۀ تولد خفه مى شدند و مى مردند چقدر دوران جنينى بى مفهوم جلوه مى كرد؟همچنين اگر زندگى اين جهان بريده از جهان ديگر تصور شود اين سر در گمى وجود خواهد داشت.

زيرا چه لزومى دارد كه ما هفتاد سال يا كمتر و بيشتر در اين دنيا در ميان مشكلات دست و پا زنيم؟مدتى خام و بى تجربه باشيم«و تا پخته شود خامى،عمر تمام است!» مدتى به دنبال تحصيل علم و دانش باشيم هنگامى كه از نظر معلومات به جايى رسيديم برف پيرى بر سر ما نشسته! تازه براى چه زندگى مى كنيم؟خوردن مقدارى غذا و پوشيدن چند دست لباس و خوابيدن و بيدار شدنهاى مكرر و ادامه دادن اين برنامه خسته كننده تكرارى را دهها سال؟! آيا به راستى اين آسمان گسترده،اين زمين پهناور و اين همه مقدمات و مؤخرات و اين همه استادان و مربيان و اين همه كتابخانه هاى بزرگ و اين ريزه كاريهايى كه در آفرينش ما و ساير موجودات به كار رفته،همه براى همان خوردن و نوشيدن و پوشيدن و زندگى مادى است؟ اينجاست كه آنها كه معاد را قبول ندارند،اعتراف به پوچى اين زندگى مى كنند و گروهى از آنها اقدام به خودكشى و نجات از اين زندگى پوچ و بى معنى را مجاز و يا مايۀ افتخار مى شمرند!

ص: 119

چگونه ممكن است كسى به خداوند و حكمت بى پايان او ايمان داشته باشد و زندگى اين جهان را بى آنكه مقدمه اى براى زندگى جاويدان جهان ديگر باشد قابل توجه بشمرد؟ قرآن مجيد مى گويد:«آيا گمان كرديد بيهوده آفريده شده ايد و به سوى ما باز نمى گرديد؟»(مؤمنون115/) يعنى؛اگر بازگشت به سوى خدا نبود زندگى اين جهان عبث و بيهوده بود.

آرى در صورتى زندگى اين دنيا مفهوم و معنى پيدا مى كند و با حكمت خداوندى سازگار مى شود كه اين جهان را مزرعه اى براى جهان ديگر و گذرگاهى براى آن عالم وسيع و كلاس تهيه و دانشگاهى براى جهان ديگر و تجارتخانه اى براى آن سرا بدانيم،همانگونه كه امير مؤمنان على عليه السّلام در كلمات پرمحتوايش در نهج البلاغه فرمود:«اين دنيا جايگاه صدق و راستى است براى آن كس كه با آن به راستى رفتار كند و خانۀ تندرستى است براى آن كس كه از آن چيزى بفهمد،و سراى بى نيازى است براى آن كس كه از آن توشه برگيرد،و محل اندرز است،براى آنكه از آن اندرز گيرد،مسجد دوستان خداست،نمازگاه فرشتگان پروردگار و محل نزول وحى الهى و تجارتخانۀ اولياء حق است».

كوتاه سخن اينكه مطالعه و بررسى وضع اين جهان به خوبى گواهى مى دهد بر اينكه عالم ديگرى پشت سر آن است:«شما نشئۀ اولى و آفرينش خود را در اين دنيا ديديد چرا متذكر نمى شويد كه از پى آن جهان ديگرى است؟»(واقعه62/)

ب-برهان عدالت:

دقت در نظام هستى و قوانين آفرينش نشان مى دهد كه همه چيز آن حساب شده است.

در سازمان تن ما آنچنان نظام عادلانه اى حكمفرماست كه هرگاه كمترين تغيير و ناموزونى رخ مى دهد سبب بيمارى يا مرگ مى شود،حركات قلب ما، گردش خون ما،پرده هاى چشم ما و جزء جزء سلولهاى تن ما مشمول همان نظام دقيق است كه در كل عالم حكومت مى كند.آيا انسان مى تواند يك وصلۀ ناجور در اين عالم پهناور باشد؟

ص: 120

درست است كه خداوند به انسان آزادى اراده و اختيار داده تا او را بيازمايد و در سايۀ آن مسير تكامل را طى كند،ولى اگر انسان از آزادى سوء استفاده كرد،چه مى شود؟اگر ظالمان و ستمگران،گمراهان و گمراه كنندگان با سوء استفاده از اين موهبت الهى به راه خود ادامه دادند عدل خداوند چه اقتضا مى كند؟ درست است كه گروهى از بدكاران در اين دنيا مجازات مى شوند و به كيفر اعمال خود-يا لااقل قسمتى از آن-مى رسند،اما مسلما چنان نيست كه همۀ مجرمان،همۀ كيفر خود را ببينند،و همۀ پاكان و نيكان به پاداش اعمال خود در اين جهان برسند،آيا ممكن است اين دو گروه در كفّۀ عدالت پروردگار يكسان باشند؟ به گفته قرآن مجيد:«آيا كسانى را كه در برابر قانون خدا به حق و عدالت تسليمند همچون مجرمان قرار دهيم،چگونه حكم مى كنيد؟»(قلم35/ و 36) و در جاى ديگر مى فرمايد:«آيا ممكن است پرهيزگاران را همچون فاجران قرار دهيم؟»(ص28/) به هر حال تفاوت انسانها در اطاعت فرمان حق جاى ترديد نيست همان گونه كه عدم كفايت دادگاه«مكافات اين جهان»و«محكمه وجدان»و«عكس العملهاى گناهان»براى برقرارى عدالت نيز به تنهايى كافى به نظر نمى رسد،بنابر اين بايد قبول كرد كه براى اجراى عدالت الهى لازم است محكمه و دادگاه عدل عامى باشد كه سر سوزن كار نيك و بد در آنجا حساب شود و گر نه اصل عدالت تأمين نخواهد شد.

بنابر اين بايد پذيرفت كه قبول عدل خدا مساوى است با قبول وجود معاد و رستاخيز،قرآن مجيد مى گويد:«ما ترازوهاى عدالت را در روز قيامت بر پا مى كنيم».(انبياء47/) و نيز مى فرمايد:«در روز قيامت در ميان آنها به عدالت حكم مى شود و ظلم و ستمى بر آنها نخواهد شد».(يونس54/)

ج-برهان هدف:

بر خلاف پندار ماديين،در جهان بينى الهى،براى آفرينش انسان هدفى بوده است كه در تعبيرات فلسفى از آن به«تكامل»و در لسان قرآن و حديث گاهى از آن به قرب به خدا و يا عبادت و بندگى تعبير شده است:«من جنّ

ص: 121

و انس را نيافريدم مگر به اين منظور كه مرا پرستش كنند»و در سايۀ عبادت و بندگى كامل شوند و به حريم قرب من راه يابند.(ذاريات56/) آيا اگر مرگ پايان همه چيز باشد اين هدف بزرگ تأمين مى گردد؟ بدون شك پاسخ اين سؤال منفى است.

بايد جهانى بعد از اين جهان باشد و خط تكامل انسان در آن ادامه يابد، و محصول اين مزرعه را در آنجا درو كند،و حتى در جهان ديگر نيز اين سير ادامه يابد تا هدف نهايى تأمين شده باشد.

خلاصه اينكه تأمين هدف آفرينش بدون پذيرش معاد ممكن نيست و اگر ارتباط اين زندگى را از جهان پس از مرگ قطع كنيم همه چيز شكل معما به خود مى گيرد و پاسخى براى چراها نخواهيم داشت.

د-برهان نفى اختلاف:

بى شك همۀ ما از اختلافاتى كه در ميان مكتبها و مذهبها در اين جهان وجود دارد رنج مى بريم،و همه آرزو مى كنيم روزى اين اختلافات برچيده شود در حالى كه همۀ قرائن نشان مى دهد كه اين اختلافات در طبيعت زندگى اين دنيا حلول كرده،و حتى از دلائلى استفاده مى شود كه بعد از قيام حضرت مهدى-عج-آن بر پا كنندۀ حكومت واحد جهانى هر چند بسيارى از اختلافات حل خواهد شد ولى باز اختلاف مكتبها به كلى برچيده نمى شود،و به گفتۀ قرآن مجيد:«يهود و نصارا تا دامنۀ قيامت به اختلافاتشان باقى خواهند ماند.»(مائده14/) ولى خداوندى كه همه چيز را به سوى وحدت مى برد سر انجام به اختلافات پايان خواهد داد،و چون با وجود پرده هاى ضخيم عالم ماده اين امر بطور كامل در اين دنيا امكان پذير نيست،مى دانيم در جهان ديگرى كه عالم بروز و ظهور است سر انجام اين مسأله عملى خواهد شد،و حقايق آنچنان آفتابى مى گردد كه اختلاف مكتب و عقيده به كلى برچيده مى شود.

جالب اينكه در آيات متعددى از قرآن مجيد روى اين مسأله تكيه شده است، در يك جا مى فرمايد:«خداوند در روز قيامت در ميان آنها داورى مى كند در آنچه با

ص: 122

هم اختلاف داشتند».(بقره113/) و در جاى ديگر مى فرمايد:«آنها سوگند مؤكد ياد كردند كه خداوند كسانى را كه مى ميرند هرگز زنده نمى كند،ولى چنين نيست.اين وعدۀ قطعى خداست(كه همۀ آنها را زنده كند)ولى اكثر مردم نمى دانند هدف اين است كه آنچه را در آن اختلاف داشتند براى آنها روشن سازد تا كسانى كه منكر شدند بدانند دروغ مى گفتند».(نحل38/ و 39)

4-قرآن و مسألۀ معاد

بعد از مسألۀ توحيد كه اساسى ترين مسأله در تعليمات انبياء است مسألۀ معاد با ويژگيها و آثار تربيتى و فرهنگيش در درجه اوّل قرار دارد،لذا در بحثهاى قرآنى بيشترين آيات را بعد از توحيد و خداشناسى به خود اختصاص داده است.

مباحث قرآنى معاد گاه به صورت استدلالهاى منطقى است و گاه به صورت بحثهاى خطابى و تلقينات مؤثر و كوبنده كه گاه از شنيدن آن مو بر بدن انسان راست مى شود،و لحن صادقانه كلام چنان است كه همچون استدلالات در اعماق جان و روح انسان نفوذ مى كند.

در بخش اوّل،يعنى استدلالات منطقى،قرآن بيشتر روى موضوع امكان معاد تكيه مى كند،چرا كه منكران غالبا آن را محال مى پنداشتند،و معتقد بودند معاد آن هم به صورت«معاد جسمانى»كه مستلزم بازگشت اجسام پوسيده و خاك شده به حيات و زندگى نوين است،امكان پذير نيست.

در اين بخش،قرآن از طرق كاملا گوناگون و متنوع وارد مى شود،و طرقى كه همه به يك جا ختم مى گردد و آن مسأله«امكان عقلى معاد»است.

گاه زندگى نخستين را در نظر انسان مجسم مى كند،و در يك عبارت كوتاه و گويا و روشن مى گويد:

«همان گونه كه شما را از آغاز آفريد باز مى گرديد».(اعراف29/) گاه زندگى و مرگ گياهان،و رستاخيز آنها را كه همه سال با چشم مى بينيم

ص: 123

مجسم كرده و در پايان آن مى گويد:رستاخيز شما نيز همين گونه است.

«ما از آسمان آب پر بركتى فرستاديم و به وسيلۀ آن باغهاى سرسبز رويانديم و دانه هاى درو شده...و به وسيلۀ آن سرزمين مرده اى را زنده كرديم،رستاخيز (شما)نيز همين گونه است؟»(ق9/ تا 11) در جاى ديگر مى گويد:«خداوند همان كسى است كه بادها را فرستاد تا ابرها را به حركت درآورند و آن را به سوى سرزمين مرده رانديم و به وسيلۀ آن زمين را بعد از مرگش حيات بخشيديم،رستاخيز نيز چنين است!»(فاطر9/) گاه مسألۀ قدرت خداوند را در آفرينش آسمانها و زمين مطرح كرده،مى گويد:

«آيا نمى دانند خداوندى كه آسمانها و زمين را آفريد و از آفرينش آنها خسته نشد قادر است كه مردگان را زنده كند؟آرى او بر هر چيز تواناست».(احقاف33/) و گاه رستاخيز انرژيها و بيرون پريدن آتش از درون درخت سبز را به عنوان نمونه اى از قدرت او،و قرار گرفتن آتش در دل آب،مطرح كرده،مى گويد:

«آن خدايى مردگان را لباس حيات مى پوشاند كه از درخت سبز براى شما آتش آفريد!»(يس80/) گاه زندگى جنينى را در نظر انسان مجسم مى سازد و مى گويد:«اى مردم!اگر در رستاخيز شك داريد فراموش نكنيد كه ما شما را از خاك آفريديم،سپس از نطفه، و بعد از علقه(خون بسته شده)سپس از مضغه(پاره گوشتى همچون گوشت جويده شده)كه بعضى داراى شكل و خلقت است و بعضى بى شكل.هدف اين است كه ما براى شما روشن سازيم(كه بر هر چيز قادريم)و جنينهايى را كه بخواهيم تا مدت معينى در رحم مادران نگاه مى داريم،سپس شما را به صورت طفلى به عالم دنيا مى فرستيم».(حجّ5/) و بالاخره گاه شبح رستاخيز را در خوابهاى طولانى-خوابهايى كه برادر مرگ است بلكه از جهاتى خود مرگ باشد-مانند خواب سيصد و نه سالۀ اصحاب كهف نشان مى دهد،و بعد از شرح جالب و زيبايى پيرامون خواب و بيدارى آنها مى فرمايد:«اين چنين مردم را متوجه حال آنها كرديم تا بدانند وعدۀ رستاخيز

ص: 124

خداوند حق است و در قيام قيامت ترديدى نيست».(كهف21/) اين شش راه مختلف است كه در لا به لاى آيات قرآن براى بيان امكان معاد مطرح شده است.

علاوه بر اين داستان مرغان چهار گانه ابراهيم(بقره260/)و سرگذشت عزير (بقره259/)و داستان كشته اى از بنى اسرائيل(بقره73/)كه هر كدام يك نمونۀ تاريخى براى اين مسأله است شواهد و دلائل ديگرى است كه قرآن در اين زمينه ذكر مى كند.

كوتاه سخن اينكه ترسيمى كه قرآن مجيد از معاد و چهره هاى آن و مقدمات و نتايج آن دارد،و دلائل گويايى كه در اين زمينه مطرح كرده است به قدرى زنده و قانع كننده است كه هر كس كمترين بهره اى از وجدان بيدار داشته باشد تحت تأثير عميق آن قرار مى گيرد.

5-معاد جسمانى

منظور از معاد جسمانى اين نيست كه تنها جسم در جهان ديگر بازگشت مى كند،بلكه هدف اين است كه روح و جسم تواما مبعوث مى شود،و به تعبير ديگر بازگشت روح مسلم است،گفتگو از بازگشت جسم است.

جمعى از فلاسفۀ پيشين تنها به معاد روحانى معتقد بودند،و جسم را مركبى مى دانستند كه تنها در اين جهان با انسان است،و بعد از مرگ از آن بى نياز مى شود، آن را رها مى سازد و به عالم ارواح مى شتابد.

ولى عقيدۀ علماى بزرگ اسلام اين است كه معاد در هر دو جنبۀ روحانى و جسمانى صورت مى گيرد.در اينجا بعضى مقيد به خصوص جسم سابق نيستند، و مى گويند:خداوند جسمى را در اختيار روح مى گذارد،و چون شخصيت انسان به روح اوست اين جسم جسم او محسوب مى شود! در حالى كه محققين معتقدند همان جسمى كه خاك و متلاشى گشته،به فرمان خدا جمع آورى مى شود،و لباس حيات نوينى بر آن مى پوشاند،و اين

ص: 125

عقيده اى است كه از متون آيات قرآن مجيد گرفته شده است.

شواهد معاد جسمانى در قرآن مجيد آن قدر زياد است كه بطور يقين مى توان گفت:آنها كه معاد را منحصر در روحانى مى دانند كمترين مطالعه اى در آيات فراوان معاد نكرده اند و گر نه جسمانى بودن معاد در آيات قرآن به قدرى روشن است كه جاى هيچ گونه ترديد نيست.

همين آياتى كه در آخر سورۀ يس خوانديم به وضوح بيانگر اين حقيقت است چرا كه مرد عرب بيابانى تعجبش از اين بود كه اين استخوان پوسيده را كه در دست دارد چه كسى مى تواند زنده كند؟ و قرآن با صراحت در پاسخ او مى گويد:«بگو:همين استخوان پوسيده را خدايى كه روز نخست آن را ابداع و ايجاد كرد زنده مى كند».

تمام تعجب مشركان و مخالفت آنها در مسألۀ معاد بر سر همين مطلب بود كه:«چگونه وقتى ما خاك شديم و خاكهاى ما در زمين گم شد،دوباره لباس حيات در تن مى كنيم؟»(الم سجده10/) آنها مى گفتند:«چگونه اين مرد به شما وعده مى دهد وقتى كه مرديد و خاك شديد بار ديگر به زندگى بازمى گرديد».(مؤمنون35/) آنها به قدرى از اين مسأله تعجب مى كردند كه اظهار آن را نشانۀ جنون و يا دروغ بر خدا مى پنداشتند.

كافران گفتند:«مردى را به شما نشان دهيم كه به شما خبر مى دهد هنگامى كه كاملا خاك و پراكنده شديد ديگر بار آفرينش جديدى مى يابيد».(سبأ7/ و 8) به همين دليل عموما استدلالات قرآن در بارۀ امكان معاد بر محور همين معاد جسمانى دور مى زند،و بيانات ششگانه اى كه در فصل قبل گذشت همه شاهد و گواه اين مدعاست.

بعلاوه قرآن كرارا خاطر نشان مى كند كه شما در قيامت از قبرها خارج مى شويد(يس51/-قمر7/)قبرها مربوط به معاد جسمانى است.

داستان مرغهاى چهار گانۀ ابراهيم،و همچنين داستان عزير و زنده شدن او

ص: 126

بعد از مرگ،و ماجراى مقتول بنى اسرائيل،همه با صراحت از معاد جسمانى سخن مى گويد.

توصيفهاى زيادى كه قرآن مجيد از مواهب مادى و معنوى بهشت كرده،همه نشان مى دهد كه معاد هم در مرحلۀ جسم و هم در مرحلۀ روح تحقق مى پذيرد، و گر نه حور و قصور و انواع غذاهاى بهشتى و لذائذ مادى در كنار مواهب معنوى معنى ندارد.

به هر حال ممكن نيست كسى كمترين آگاهى از منطق و فرهنگ قرآن داشته باشد و معاد جسمانى را انكار كند،و به تعبير ديگر انكار معاد جسمانى از نظر قرآن مساوى است با انكار اصل معاد! علاوه بر اين دلائل نقلى،شواهد عقلى نيز در اين زمينه وجود دارد كه اگر بخواهيم وارد آن شويم سخن به درازا مى كشد.

6-بهشت و دوزخ

بسيارى چنين مى پندارند كه عالم پس از مرگ كاملا شبيه اين جهان است، منتهى در شكلى كاملتر و جالبتر.

ولى قرائن زيادى در دست داريم كه نشان مى دهد فاصلۀ زيادى از نظر كيفيت و كميت ميان اين جهان و آن جهان است،حتى اينكه اگر اين فاصله را به تفاوت ميان عالم كوچك جنين با اين دنياى وسيع تشبيه مى كنيم باز مقايسۀ كاملى به نظر نمى رسد.

طبق صريح بعضى از روايات در آنجا چيزهايى است كه چشمى نديده و گوشى نشنيده،و حتى از فكر انسانى خطور نكرده است.

قرآن مجيد مى گويد:«هيچ انسانى نمى داند چه چيزهايى كه مايۀ روشنى چشم است براى او پنهان نگهداشته شده».(سجده17/) نظامات حاكم بر آن جهان نيز با آنچه در اين عالم حاكم است كاملا تفاوت دارد.در اينجا افراد به عنوان شهود در دادگاه حاضر مى شوند ولى در آنجا دست

ص: 127

و پا و حتى پوست تن شهادت مى دهد.(يس65/-فصّلت21/) به هر حال آنچه در بارۀ جهان ديگر گفته شود تنها شبحى از دور در نظر ما مجسم مى كند،و اصولا الفباى ما و فرهنگ فكرى ما در اين جهان قادر به توصيف حقيقى آن نيست و از اينجا به بسيارى از سؤالات در زمينۀ بهشت و دوزخ و چگونگى نعمتها و عذابهايش پاسخ داده خواهد شد.

همين قدر مى دانيم بهشت كانون انواع مواهب الهى اعم از مادى و معنوى است،و دوزخ كانونى است از شديدترين عذابها در هر دو جهت.

اما در مورد جزئيات اين دو،قرآن اشاراتى دارد كه ما به آن مؤمن هستيم اما تفصيل آن را تا كسى نبيند نمى داند! «پايان سورۀ يس»

ص: 128

سورۀ صافّات[37]

اشاره

اين سوره در«مكّه»نازل شده،و 182 آيه است

محتواى سوره:

بطور كلى محتواى اين سوره در پنج بخش خلاصه مى شود.

بخش اول:بحثى پيرامون گروههائى از ملائكه و فرشتگان خداوند،و در مقابل آنها گروهى از شياطين سركش و سرنوشت آنها را مطرح مى سازد.

بخش دوم:از كفار،و انكارشان نسبت به نبوت و معاد،و عاقبت كار آنها در قيامت سخن مى گويد،و گرفتارى تمام آنها در چنگال عذاب الهى،و نيز بخشى از نعمتهاى مهم بهشتى و لذات و زيبائيها و شادكاميهاى بهشتيان را شرح مى دهد.

بخش سوم:قسمتى از تاريخ انبياى بزرگى،مانند«نوح»و«ابراهيم» و«اسحاق»و«موسى»و«هارون»و«الياس»و«لوط»و«يونس»را به صورت فشرده و در عين حال بسيار مؤثر و نافذ بازگو مى كند،ولى بحث در بارۀ«ابراهيم»قهرمان بت شكن،مشروحتر آمده است.

بخش چهارم:از يكى از انواع شرك كه مى توان آن را«بدترين نوع شرك» دانست.يعنى؛اعتقاد به رابطۀ خويشاوندى ميان خداوند و جن و خداوند و فرشتگان بحث مى كند.

و سر انجام بخش پنجم كه آخرين بخش اين سوره است،و در چند آيۀ كوتاه مطرح شده،پيروزى لشكر حق را بر لشكر كفر و شرك و نفاق،و گرفتار شدن آنها را در چنگال عذاب الهى،ضمن تنزيه و تقديس پروردگار بيان مى دارد.

ص: 129

فضيلت تلاوت سوره

:در حديثى از پيامبر گرامى اسلام صلّى اللّه عليه و اله آمده است:

«كسى كه سورۀ صافات را بخواند به عدد هر جن و شيطانى ده حسنه به او داده مى شود،و شياطين متمرد از او فاصله مى گيرند،و از شرك پاك مى شود و دو فرشته اى كه مأمور حفظ او هستند در قيامت در بارۀ او شهادت مى دهند كه به رسولان خداوند ايمان داشته است».

و در حديث ديگرى از امام صادق عليه السّلام چنين مى خوانيم:«كسى كه سورۀ صافات را در هر روز جمعه بخواند از هر آفتى محفوظ مى ماند،و هر بلائى در زندگى دنيا از او دفع مى گردد،خداوند وسيعترين روزى را در اختيارش مى گذارد، و او را در مال و فرزندان و بدن،گرفتار زيانهاى شيطان رجيم و گردنكشان عنود نمى سازد،و اگر در آن روز و شب از دنيا برود خداوند او را شهيد مبعوث مى كند، و شهيد مى ميراند،و او را در بهشت با شهدا هم درجه مى سازد».

هدف از تلاوت،انديشه و سپس اعتقاد و بعد از آن عمل است،و بدون شك كسى كه تلاوت اين سوره را با اين كيفيت انجام دهد هم از شر شياطين محفوظ خواهد ماند،هم از شرك پاك مى گردد،و با داشتن اعتقاد صحيح و اعمال صالح در زمرۀ شهيدان قرار خواهد گرفت.

ضمنا نامگذارى اين سوره به نام«صافّات»به مناسبت آيۀ اول آن است.

بسم اللّه الرّحمن الرّحيم به نام خداوند بخشندۀ بخشايشگر

آيه 1

(آيه 1)-فرشتگانى كه آماده انجام مأموريتند:اين سوره نخستين سوره از قرآن مجيد است كه اولين آيات آن با سوگندها شروع مى شود،سوگندهائى انديشه انگيز،كه فكر انسان را همراه خود به جوانب مختلف اين جهان مى كشاند.

درست است كه خداوند از همه راستگويان راستگوتر است،و نيازى به سوگند ندارد،ولى توجه به دو نكته مشكل سوگند را در تمام آيات قرآن كه از اين به بعد گهگاه با آن سر و كار داريم حل خواهد كرد.

نخست اين كه:هميشه سوگند به امور پر ارزش و مهم ياد مى كنند،بنابر اين

ص: 130

سوگندهاى قرآن دليل بر عظمت و اهميت امورى است كه به آنها سوگند ياد شده.

ديگر اين كه سوگند هميشه براى تأكيد است،و دليل بر اين است كه امورى كه براى آن سوگند ياد شده از امور كاملا جدى و مؤكد است.

به هر حال در آغاز اين سوره به نام سه گروه برخورد مى كنيم كه به آنها سوگند ياد شده است.

نخست مى فرمايد:«قسم به آنها كه صف كشيده اند و صفوف خود را منظم ساخته اند»! (وَ الصَّافّاتِ صَفًّا) .

آيه 2

(آيه 2)-«همانها كه قويا نهى مى كنند و باز مى دارند» (فَالزّاجِراتِ زَجْراً) .

آيه 3

(آيه 3)-«و آنها كه پى در پى تلاوت ذكر مى كنند» (فَالتّالِياتِ ذِكْراً) .

معروف و مشهور آن است كه توصيفات فوق اوصافى است براى گروههائى از فرشتگان.

گروههائى كه براى انجام فرمان الهى در عالم هستى به صف ايستاده و آمادۀ فرمانند.

گروههائى از فرشتگان كه انسانها را از معاصى و گناه باز مى دارند، و وسوسه هاى شياطين را در قلوب آنها خنثى مى كنند،و يا مأمور ابرهاى آسمانند و آنها را به هر سو مى رانند و آمادۀ آبيارى سرزمينهاى خشك مى كنند.

و بالاخره گروههائى از فرشتگان كه آيات كتب آسمانى را به هنگام نزول وحى بر پيامبران مى خوانند.

آيه 4

(آيه 4)-اكنون ببينيم اين سوگندهاى پر محتوا سوگند به صفوف فرشتگان و انسانها براى چه منظورى بوده است؟ آيۀ شريفه اين مطلب را روشن ساخته،مى گويد:«معبود شما مسلما يكتاست» (إِنَّ إِلهَكُمْ لَواحِدٌ) .

سوگند به آن مقدساتى كه گفته شد بتها همه بر بادند،و هيچ گونه شريك و شبيه و نظيرى براى پروردگار نيست.

آيه 5

(آيه 5)-سپس می افزاید:«همان پروردگار آسمانها و زمین و آنچه

ص: 131

در ميان آن دو قرار دارد،و پروردگار مشرقها»! (رَبُّ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ ما بَيْنَهُما وَ رَبُّ الْمَشارِقِ) .

خورشيد آسمان در هر روز از سال از نقطه اى غير از نقطۀ روز قبل و بعد طلوع مى كند،و فاصلۀ اين نقاط با يكديگر آنقدر منظم و دقيق است كه حتى يك هزارم ثانيه كم و زياد نمى شود،و هزاران هزار سال است كه نظم«مشارق شمس»بر قرار مى باشد.در طلوع و غروب ستارگان ديگر نيز همين نظام حكمفرماست.

آيه 6

(آيه 6)-پاسدارى آسمان از نفوذ شياطين!در آيات گذشته سخن از صفوف مختلف فرشتگان الهى بود و در اينجا از نقطۀ مقابل آنها،يعنى گروههاى شياطين و سرنوشت آنها،سخن مى گويد،و مى تواند مقدمه اى باشد براى ابطال اعتقاد جمعى از مشركان كه شياطين و جن را معبود خود قرار مى دادند.

نخست مى گويد:«ما آسمان نزديك[ پائين]را با ستارگان آراستيم» (إِنّا زَيَّنَّا السَّماءَ الدُّنْيا بِزِينَةٍ الْكَواكِبِ) .

به راستى منظرۀ ستارگان آسمان آنقدر زيباست كه هرگز چشم از ديدن آن خسته نمى شود،بلكه خستگى را از تمام وجود انسان بيرون مى كند هر چند اين مسائل در عصر و زمان ما براى شهر نشينانى كه در دود كارخانه ها غوطه ورند، و طبعا آسمانى تاريك و سياه دارند چندان مفهوم نيست،ولى روستانشينان هنوز مى توانند ناظر اين گفتۀ قرآنى يعنى تزيين آسمان با ستارگان درخشان باشند.

آيه 7

(آيه 7)-در اين آيه به محفوظ بودن صحنۀ آسمان از نفوذ شياطين اشاره كرده،مى گويد:«ما آن را از هر شيطان خبيث و عارى از خير و نيكى حفظ كرديم» (وَ حِفْظاً مِنْ كُلِّ شَيْطانٍ مارِدٍ) .

آيه 8

(آيه 8)-سپس مى افزايد:«آنها نمى توانند به(سخنان)فرشتگان عالم بالا گوش فرا دهند(و هرگاه چنين كنند)از هر سو هدف(تيرهاى شهاب)قرار مى گيرند»! (لا يَسَّمَّعُونَ إِلَى الْمَلَإِ الْأَعْلى وَ يُقْذَفُونَ مِنْ كُلِّ جانِبٍ) .

آيه 9

(آيه 9)-آری«تنها به شدت به عقب رانده می شود(و از صاحب آسمان طرد می گردند)و برای آنان مجازاتی دائم است»(دُحُورًا وَلَهُم عَذابُ واصِب).

ص: 132

اشاره به اين كه نه تنها شياطين از نزديك شدن به عرصۀ آسمان منع و طرد مى شوند بلكه سر انجام گرفتار عذاب دائم نيز مى گردند.

آيه 10

(آيه 10)-در اين آيه به گروهى از شياطين سركش و جسور اشاره مى كند كه قصد صعود به عرصۀ بلند آسمان مى كنند،مى فرمايد:«مگر آنها كه در لحظه اى كوتاه براى استراق سمع به آسمان نزديك شوند كه شهاب ثاقب آنها را تعقيب مى كند»و مى سوزاند (إِلاّ مَنْ خَطِفَ الْخَطْفَةَ فَأَتْبَعَهُ شِهابٌ ثاقِبٌ) .

«شهاب»در اصل به معنى شعله اى است كه از آتش افروخته زبانه مى كشد، و به شعله هاى آتشينى كه در آسمان به صورت خط ممتد ديده مى شود نيز مى گويند.

مى دانيم اينها ستاره نيستند،بلكه شبيه ستارگانند،قطعات سنگهاى كوچكى هستند كه در فضا پراكنده اند،و هنگامى كه در حوزۀ جاذبۀ زمين قرار گيرند به سوى زمين جذب مى شوند،و بر اثر سرعت و شدت برخورد آنها با هواى اطراف زمين مشتعل و برافروخته مى شوند.

«ثاقب»به معنى نافذ و سوراخ كننده است،و در اينجا اشاره به اين است كه به هر موجودى اصابت كند آن را سوراخ كرده و آتش مى زند.

آيه 11

(آيه 11)-آنها كه هرگز حق را پذيرا نمى شوند!قرآن همچنان مسألۀ رستاخيز و مخالفت منكران لجوج را تعقيب مى كند و به دنبال بحث گذشته از قدرت خداوند و خالق آسمان و زمين بر همه چيز مى فرمايد:«از آنها بپرس آيا آفرينش(و معاد)آنان سخت تر است يا آفرينش فرشتگان»و آسمانها و زمين (فَاسْتَفْتِهِمْ أَ هُمْ أَشَدُّ خَلْقاً أَمْ مَنْ خَلَقْنا) .

آرى«ما آنها را از گل چسبنده اى آفريديم»! (إِنّا خَلَقْناهُمْ مِنْ طِينٍ لازِبٍ) .

گويا مشركان كه منكر معاد بودند بعد از شنيدن آيات گذشته در مورد آفرينش آسمان و زمين و فرشتگان اظهار داشتند،آفرينش ما از آن مهمتر است.

قرآن در پاسخ آنها مى گويد:آفرينش انسانها در مقابل آفرينش زمين و آسمان پهناور و فرشتگانى كه در اين عوالم هستند چيز مهمى نيست،چرا كه مبدأ آفرينش

ص: 133

انسان يك مشت خاك چسبنده بيش نبوده است.

زيرا مبدأ آفرينش انسان نخست«خاك»بود سپس با«آب»آميخته شد،كم كم به«صورت لجن بدبوئى»درآمد و بعد به صورت«گل چسبنده اى»شد و با اين بيان ميان تعبيرات گوناگون در آيات قرآن مجيد جمع مى شود.

آيه 12

(آيه 12)-سپس مى افزايد:«تو از(انكار آنها نسبت به معاد)تعجب مى كنى ولى آنها(معاد را)مسخره مى كنند» (بَلْ عَجِبْتَ وَ يَسْخَرُونَ) .

تو آنقدر با قلب پاكت مسأله را واضح مى بينى كه از انكار آن در شگفتى فرو مى روى،و اما اين ناپاك دلان آنقدر آن را محال مى شمرند كه به استهزا بر مى خيزند.

آيه 13

(آيه 13)-عامل اين زشتكاريها تنها نادانى و جهل نيست،بلكه لجاجت و عناد است،لذا«هنگامى كه به آنها يادآورى شود(يادآورى دلائل معاد و مجازات الهى)هرگز متذكر نمى گردند»و همچنان به راه خويش ادامه مى دهند (وَ إِذا ذُكِّرُوا لا يَذْكُرُونَ) .

آيه 14

(آيه 14)-حتى از اين بالاتر«هرگاه معجزه اى(از معجزات تو)را ببينند(نه تنها به سخريه و استهزا مى پردازند بلكه)ديگران را نيز به مسخره كردن وا مى دارند»! (وَ إِذا رَأَوْا آيَةً يَسْتَسْخِرُونَ) .

آيه 15

(آيه 15)-«و مى گويند:اين فقط سحر آشكارى است»و نه چيز ديگر! (وَ قالُوا إِنْ هذا إِلاّ سِحْرٌ مُبِينٌ) .

آيه 16

(آيه 16)-آيا ما و پدرانمان زنده مى شويم؟قرآن همچنان گفتگوهاى منكران معاد و پاسخ به آنها را ادامه مى دهد.

نخست استبعاد منكران رستاخيز را به اين صورت منعكس مى كند:آنها مى گفتند:«آيا هنگامى كه ما مرديم و خاك و استخوان شديم بار ديگر برانگيخته خواهيم شد»؟! (أَ إِذا مِتْنا وَ كُنّا تُراباً وَ عِظاماً أَ إِنّا لَمَبْعُوثُونَ) .

آيه 17

(آيه 17)-و از اين بالاتر اين كه«و آيا پدران نخستين ما نيز برانگيخته مى شوند»؟! (أَ وَ آباؤُنَا الْأَوَّلُونَ) .

همانها كه جز مشتى استخوان پوسيده،يا خاكهاى پراكندۀ وجودشان باقى

ص: 134

نمانده است،چه كسى مى تواند اين اجزاى متفرق را جمع كند؟و چه كسى مى تواند لباس حيات بر آنان بپوشاند؟ اما اين كوردلان فراموش كرده بودند كه روز نخست همه خاك بودند،و از خاك آفريده شدند،اگر در قدرت خدا شك داشتند بايد بدانند خداوند يك بار قدرت خود را به اينها نشان داده بود،و اگر در قابليت خاك مردد بودند،آن هم يك بار به ثبوت رسيده بود.

آيه 18

(آيه 18)-سپس قرآن به كوبنده ترين پاسخها در برابر آنها پرداخته،به پيغمبر اكرم صلّى اللّه عليه و اله مى فرمايد:«به آنها بگو:آرى(همۀ شما،و نياكانتان مبعوث مى شويد)در حالى كه ذليل و خوار و كوچك خواهيد بود»؟! (قُلْ نَعَمْ وَ أَنْتُمْ داخِرُونَ) .

آيه 19

(آيه 19)-گمان مى كنيد زنده كردن شما و همۀ پيشينيان براى خداوند قادر و توانا كار مشكلى است،و عمل مهم سنگينى مى باشد؟نه«تنها يك صيحۀ عظيم (از ناحيۀ مأمور پروردگار زده مى شود)ناگهان همه(از قبرها برمى خيزند،و جان مى گيرند و با چشم خود صحنۀ محشر را كه تا آن روز تكذيب مى كردند)نگاه مى كنند»! (فَإِنَّما هِيَ زَجْرَةٌ واحِدَةٌ فَإِذا هُمْ يَنْظُرُونَ) .

آيه 20

(آيه 20)-اينجاست كه نالۀ اين مشركان مغرور و خيره سر كه نشانۀ ضعف و زبونى و بيچارگى آنهاست بر مى خيزد،«و مى گويند:اى واى بر ما اين روز جزاست»! (وَ قالُوا يا وَيْلَنا هذا يَوْمُ الدِّينِ) .

آرى!هنگامى كه چشمشان به دادگاه عدل الهى،و شهود و قضات اين دادگاه،و علائم و نشانه هاى مجازات مى افتد بى اختيار ناله و فرياد سر مى دهند و با تمام وجود اعتراف به حقانيت رستاخيز مى كنند،اعترافى كه نمى تواند هيچ مشكلى را براى آنها حل كند.

آيه 21

(آيه 21)-اینجاست که از ناحیه خداوند یا فشتگان او به آنها خطتب می شود آری«امروز همان روز جدائی است که شما آن را تکذیس می کردید»(هذا یَومُ الفَصلِ الَّذی کُنتُم بِه تُکَذَّبِونَ).جدائی حق از باطل،جدائی صفوف بدکاران از

ص: 135

نيكوكاران،و روز داورى پروردگار بزرگ.

طبيعت اين دنيا آميزش و اختلاط حق و باطل است،در حالى كه طبيعت رستاخيز جدائى اين دو از يكديگر مى باشد.

آيه 22

(آيه 22)-سپس خداوند به فرشتگانى كه مأمور كوچ دادن مجرمان به دوزخند فرمان مى دهد:«ظالمان و هم رديفان آنها و آنچه را مى پرستيدند جمع آورى كنيد» (احْشُرُوا الَّذِينَ ظَلَمُوا وَ أَزْواجَهُمْ وَ ما كانُوا يَعْبُدُونَ) .

آيه 23

(آيه 23)-آرى آنچه را«جز خدا(مى پرستيدند)حركت دهيد و به سوى دوزخ هدايتشان كنيد»! (مِنْ دُونِ اللّهِ فَاهْدُوهُمْ إِلى صِراطِ الْجَحِيمِ) .

آرى!يك روز به سوى«صراط مستقيم»هدايت شدند ولى پذيرا نگشتند،اما امروز بايد به«صراط جحيم»هدايت شوند و مجبورند بپذيرند!اين سرزنشى است گرانبار كه اعماق روح آنها را مى سوزاند.

آيه 24

(آيه 24)-دانستيم كه فرشتگان مجازات،ظالمان و همفكران آنها را به ضميمۀ بتها و معبودان دروغين يك جا كوچ مى دهند و به سوى جادۀ جهنم هدايت مى كنند.

در ادامۀ اين سخن قرآن مى گويد:در اين هنگام خطاب صادر مى شود«آنها را متوقف سازيد چون بايد مورد بازپرسى قرار گيرند» (وَ قِفُوهُمْ إِنَّهُمْ مَسْؤُلُونَ) .

آرى!در اين كه پيرامون چه چيز سؤال مى شود؟در روايت معروفى كه از طرق اهل سنت و شيعه نقل شده آمده است كه از«ولايت على عليه السّلام سؤال مى شود».

ولى اين يك مصداق روشن است،چرا كه در آن روز از همه چيز سؤال مى شود،از عقائد،از توحيد،و ولايت،از گفتار و كردار،و از نعمتها و مواهبى كه خدا در اختيار انسان گذارده است.

آيه 25

(آيه 25)-به هر حال این دوزخیان بینوا که به مسیر جهنم هدایت می شوند دستشان از همه جا بریده و کوتاه می گردد،در این هنگام به آنها گفته می شود شما که در دنیا در مشکلات به هم پناه می بردید،و از یکدیگر کمک می گرفتید«چرا در اینجا از هم یاری نمی طلبید»؟!(مالَکُم لا تَناصَرُونَ).

ص: 136

آرى!تمام تكيه گاههائى كه در دنيا براى خود مى پنداشتيد همه در اينجا ويران گشته است،نه از يكديگر مى توانيد كمك بگيريد،و نه معبودهايتان به يارى شما مى شتابند،كه آنها خود نيز بيچاره و گرفتارند.

آيه 26

(آيه 26)-در اين آيه مى افزايد:«بلكه آنها در آن روز در برابر فرمان خدا تسليم و خاضعند»و قدرت هيچ گونه اظهار وجود تا چه رسد به مخالفت ندارند (بَلْ هُمُ الْيَوْمَ مُسْتَسْلِمُونَ) .

آيه 27

(آيه 27)-اينجاست كه آنها به سرزنش يكديگر بر مى خيزند و هر يك اصرار دارد گناه خويش را به گردن ديگرى بيندازد،دنباله روان،رؤسا و پيشوايان خود را مقصر مى شمرند،و پيشوايان پيروان خود را،و در اين حال«رو به يكديگر كرده و از هم مى پرسند...» (وَ أَقْبَلَ بَعْضُهُمْ عَلى بَعْضٍ يَتَساءَلُونَ) .

آيه 28

(آيه 28)-پيروان گمراه به پيشوايان گمراه كننده خود«مى گويند:(شما رهبران گمراهى بوديد كه به ظاهر)از طريق خيرخواهى و نيكى وارد شديد»اما جز فريب چيزى در كارتان نبود! (قالُوا إِنَّكُمْ كُنْتُمْ تَأْتُونَنا عَنِ الْيَمِينِ) .

ما كه به حكم فطرت طالب نيكيها و پاكيها و سعادتها بوديم دعوت شما را لبيك گفتيم،آرى تمام گناهان ما به گردن شما است،ما جز حسن نيت و پاكدلى سرمايه اى نداشتيم و شما ديو سيرتان دروغگو نيز جز فريب و نيرنگ چيزى در بساط نداشتيد!

آيه 29

(آيه 29)-به هر حال پيشوايان آنها نيز سكوت نخواهند كرد و در پاسخ «مى گويند:شما خودتان اهل ايمان نبوديد»تقصير ما چيست! (قالُوا بَلْ لَمْ تَكُونُوا مُؤْمِنِينَ) .

اگر مزاج شما آمادۀ انحراف نبود،اگر شما خود طالب شر و شيطنت نبوديد، كجا به سراغ ما مى آمديد؟چرا به دعوت انبيا و نيكان و پاكان پاسخ نگفتيد؟ و همين كه ما يك اشارت كرديم با سر دويديد؟پس معلوم مى شود عيب در خود شماست،برويد و خودتان را ملامت كنيد!

آيه 30

(آيه 30)-دلیل ما روشن است«ما هیچ گونه سلطه ای بر شما نداشتیم»

ص: 137

و زور و اجبارى در كار نبود! (وَ ما كانَ لَنا عَلَيْكُمْ مِنْ سُلْطانٍ) .

«بلكه خود شما قومى طغيانگر و متجاوز بوديد»و خلق و خوى ستمگرى شما باعث بدبختيتان شد (بَلْ كُنْتُمْ قَوْماً طاغِينَ) .

و چه دردناك است كه انسان ببيند رهبر و پيشواى او كه يك عمر دل به او بسته بود موجبات بدبختى او را فراهم كرده است،سپس از او بيزارى مى جويد.

حقيقت اين است كه هر كدام از اين دو گروه از جهتى راست مى گويند.

آيه 31

(آيه 31)-لذا اين گفتگوها به جايى نمى رسد،و سر انجام اين پيشوايان گمراه به اين واقعيت اعتراف مى كنند،مى گويند:«اكنون فرمان پروردگارمان بر همۀ ما مسلّم شده(و حكم عذاب در بارۀ همه صادر گرديده)و همگى از عذاب او مى چشيم» (فَحَقَّ عَلَيْنا قَوْلُ رَبِّنا إِنّا لَذائِقُونَ) .

شما طاغى بوديد و سرنوشت طغيانگران همين است،و ما هم گمراه و گمراه كننده.

آيه 32

(آيه 32)-«ما شما را گمراه كرديم همان گونه كه خود گمراه بوديم» (فَأَغْوَيْناكُمْ إِنّا كُنّا غاوِينَ) .

بنابر اين چه جاى تعجب كه همگى در اين مصائب و عذابها شريك باشيم؟

آيه 33

(آيه 33)-سرنوشت اين پيشوايان و آن پيروان:به دنبال بيان مخاصمۀ پيروان و پيشوايان گمراه در قيامت در كنار دوزخ كه در آيات گذشته آمد،در اين آيه سرنوشت هر دو گروه را يك جا بيان كرده،و عوامل بدبختى آنها را شرح مى دهد كه هم بيان درد است و هم ذكر درمان.

نخست مى فرمايد:«همۀ آنها[ پيشوايان و پيروان گمراه]در آن روز در عذاب الهى مشتركند» (فَإِنَّهُمْ يَوْمَئِذٍ فِي الْعَذابِ مُشْتَرِكُونَ) .

البته اشتراك آنها در اصل عذاب مانع تفاوتها و اختلاف دركات آنها در دوزخ و عذاب الهى نيست،چرا كه مسلما كسى كه مايۀ انحراف هزاران انسان شده است هرگز در مجازات،همسان يك فرد عادى گمراه نخواهد بود.

آيه 34

(آيه 34)-سپس برای تأکید بیشتر می افزاید:«ما این گونه با مجرمان رفتار

ص: 138

مى كنيم» (إِنّا كَذلِكَ نَفْعَلُ بِالْمُجْرِمِينَ) .

اين سنّت هميشگى ماست،سنتى كه از قانون عدالت نشأت گرفته است.

آيه 35

(آيه 35)-در اين آيه به بيان ريشۀ اصلى بدبختى آنها پرداخته،مى گويد:

«آنها چنان بودند كه وقتى كلمۀ توحيد و لا اله الا اللّه به آنان گفته مى شد استكبار مى كردند» (إِنَّهُمْ كانُوا إِذا قِيلَ لَهُمْ لا إِلهَ إِلاَّ اللّهُ يَسْتَكْبِرُونَ) .

آرى!ريشه تمام انحرافات آنها تكبر و خود بر تر بينى،و زير بار حق نرفتن و بر سر سنتهاى غلط و تقاليد باطل اصرار و لجاجت ورزيدن،و به همه چيز غير از آن با ديدۀ تحقير نگريستن بود.

آيه 36

(آيه 36)-ولى آنها براى اين گناه بزرگ خود عذرى بدتر از گناه مى آوردند «و پيوسته مى گفتند:آيا ما خدايان و بتهاى خود را به خاطر شاعر ديوانه اى رها كنيم»؟! (وَ يَقُولُونَ أَ إِنّا لَتارِكُوا آلِهَتِنا لِشاعِرٍ مَجْنُونٍ) .

شاعرش مى ناميدند چون سخنانش آن چنان در دلها نفوذ داشت و عواطف انسانها را همراه خود مى برد كه گوئى موزونترين اشعار را مى سرايد،در حالى كه گفتارش ابدا شعر نبود،و مجنونش مى خواندند به خاطر اين كه رنگ محيط به خود نمى گرفت،و در برابر عقائد خرافى انبوه متعصبان لجوج ايستاده بود،كارى كه از نظر توده هاى گمراه يك نوع انتحار و خودكشى جنون آميز است،در حالى كه بزرگترين افتخار پيغمبر صلّى اللّه عليه و اله همين بود كه تسليم اين شرائط نشد!

آيه 37

(آيه 37)-سپس قرآن براى نفى اين سخنان بى اساس و دفاع از مقام وحى و رسالت پيامبر صلّى اللّه عليه و اله مى افزايد:«چنين نيست،او حق آورده و پيامبران پيشين را تصديق كرده است» (بَلْ جاءَ بِالْحَقِّ وَ صَدَّقَ الْمُرْسَلِينَ) .

محتواى سخنان او از يك سو،و هماهنگى آن با دعوت انبيا از سوى ديگر دليل صدق گفتار اوست.

آيه 38

(آيه 38)-«اما شما(اى مستكبران كوردل و گمراهان بدزبان)بطور مسلم عذاب دردناك الهى را خواهيد چشيد» (إِنَّكُمْ لَذائِقُوا الْعَذابِ الْأَلِيمِ) .

آيه 39

(آيه 39)-ولی گمان نکنید که خداوند انتقامجو است و می خواهد انتقام

ص: 139

پيامبرش را از شما بگيرد چنين نيست شما«جز به آنچه انجام مى داديد كيفر داده نمى شويد» (وَ ما تُجْزَوْنَ إِلاّ ما كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ) .

در حقيقت همان اعمال شماست كه در برابر شما مجسم مى شود و با شما مى ماند و شما را شكنجه و آزار مى دهد.

آيه 40

(آيه 40)-اين آيه كه در حقيقت مقدمه اى است براى بحثهاى آينده يك گروه را استثنا كرده،مى گويد:«جز بندگان مخلص پروردگار(كسانى كه خدا آنها را خالص كرده است)كه از همۀ اين كيفرها به دور و بركنارند» (إِلاّ عِبادَ اللّهِ الْمُخْلَصِينَ) .

آرى!تنها اين گروهند كه به اعمالشان جزا داده نمى شوند،بلكه خدا با فضل و كرم با آنها رفتار مى كند و بى حساب پاداش مى گيرند.

آيه 41

(آيه 41)-گوشه اى از نعمتهاى بهشتى:در آيۀ قبل سخن از (عِبادَ اللّهِ الْمُخْلَصِينَ) به ميان آمد،در اينجا مواهب و نعمتهاى بى شمارى را كه خداوند به آنها ارزانى مى دارد،بيان مى كند كه مى توان آن را در هفت بخش خلاصه كرد.

نخست مى گويد:«براى آنان[ بندگان مخلص]روزى معين و ويژه اى است» (أُولئِكَ لَهُمْ رِزْقٌ مَعْلُومٌ) .

اين جمله اشاره به مواهب معنوى و لذات روحانى و درك جلوه هاى ذات پاك حق،و سرمست شدن از بادۀ طهور عشق اوست،همان لذتى كه تا كسى نبيند نمى داند.

آيه 42

(آيه 42)-سپس به بيان نعمتهاى ديگر بهشتى پرداخته،آن هم نعمتهايى كه با نهايت احترام به بهشتيان داده مى شود،مى گويد:«ميوه ها(ى گوناگون پر ارزش) و آنها گرامى داشته مى شوند...» (فَواكِهُ وَ هُمْ مُكْرَمُونَ) .و به صورت ميهمانهاى عزيزى با نهايت احترام از آنها پذيرائى مى شود.

آيه 43

(آيه 43)-از نعمت ميوه هاى رنگارنگ و احترام و گرامى داشت كه بگذريم سخن از جايگاه آنها به ميان مى آيد،مى فرمايد:جايگاه آنها«در باغهاى(سرسبز) و پر نعمت بهشت است» (فِي جَنّاتِ النَّعِيمِ) .

هر نعمتى بخواهند در آنجا هست و هر چه اراده كنند در برابر آنها

ص: 140

حاضر است.

آيه 44

(آيه 44)-و از آنجا كه يكى از بزرگترين لذات انسان بهره گرفتن از مجلس انس با دوستان يكرنگ و با صفاست،در چهارمين مرحله به اين نعمت اشاره كرده، مى گويد:«بهشتيان در حالى كه بر تختها رو به روى يكديگر تكيه زده اند» (عَلى سُرُرٍ مُتَقابِلِينَ) .

آيه 45

(آيه 45)-در پنجمين مرحله از بيان مواهب بهشتيان،سخن از نوشابه و شراب طهور آنهاست،مى فرمايد:«و گرداگردشان قدحهاى لبريز از شراب طهور را مى گردانند» (يُطافُ عَلَيْهِمْ بِكَأْسٍ مِنْ مَعِينٍ) .

اين ظرفها در گوشه اى قرار نگرفته كه آنها تقاضاى جامى از آن كنند،بلكه به مقتضاى تعبير (يُطافُ عَلَيْهِمْ) گرد آنها مى گردانند!

آيه 46

(آيه 46)-سپس به توصيفى از آن شراب طهور پرداخته،مى گويد:«شرابى سفيد و درخشنده و لذت بخش براى نوشندگان» (بَيْضاءَ لَذَّةٍ لِلشّارِبِينَ) .

شرابى پاك،خالى از رنگهاى شيطانى،سفيد و شفاف.

آيه 47

(آيه 47)-از آنجا كه نام شراب و پيمانه و مانند اينها ممكن است مفاهيم ديگرى در اذهان تداعى كند بلافاصله در اين آيه با ذكر جملۀ كوتاه و گويائى همۀ اين مفاهيم را از ذهن شنوندگان مى شويد و مى گويد:«شرابى كه نه در آن مايۀ تباهى عقل است،و نه از آن مست مى شوند» (لا فِيها غَوْلٌ وَ لا هُمْ عَنْها يُنْزَفُونَ) .

و جز هوشيارى و نشاط و لذت روحانى چيزى در آن نيست.

آيه 48

(آيه 48)-و سر انجام در ششمين مرحله به همسران پاك بهشتى اشاره كرده،مى گويد:«نزد آنها همسرانى است كه جز به شوهران خود عشق نمى ورزند، به غير آنان نگاه نمى كنند و چشمان درشت و زيبا دارند» (وَ عِنْدَهُمْ قاصِراتُ الطَّرْفِ عِينٌ) .

آيه 49

(آيه 49)-ر این آیه توصیف دیگری برای همین همسران بهشتی بیان کرده و پاکی و قداست آنها را با این عبارت بیان می کند:«گویی(از لطافت و سفیدی)همچون تخم مرغهایی هستند که(در زیر بال و پر مرغ)پنهان مانده»و دست انسانی

ص: 141

هرگز آن را لمس نكرده است! (كَأَنَّهُنَّ بَيْضٌ مَكْنُونٌ) .

مواهب گوناگونى كه در بارۀ بهشتيان در آيات گذشته ذكر شد مجموعه اى از مواهب مادى و معنوى است،گر چه حقيقت نعمتهاى بهشتى آن گونه كه هست از اهل دنيا مكتوم خواهد بود،جز اين كه بروند و ببينند و دريابند!

آيه 50

(آيه 50)-جستجو از دوست جهنّمى!بندگان مخلص پروردگار كه طبق آيات گذشته غرق انواع نعمتهاى معنوى و مادى بهشتند،ناگهان بعضى از آنها به فكر گذشتۀ خود و دوستان دنيا مى افتند،همان دوستانى كه راه خود را جدا كردند و جاى آنها در جمع بهشتيان خالى است،مى خواهند بدانند سرنوشت آنها به كجا رسيد.

آرى!در حالى كه آنها غرق گفتگو هستند و از هر درى سخنى مى گويند «بعضى رو به بعضى ديگر كرده مى پرسند...» (فَأَقْبَلَ بَعْضُهُمْ عَلى بَعْضٍ يَتَساءَلُونَ) .

آيه 51

(آيه 51)-ناگهان«يكى از آنها(خاطراتى در نظرش مجسم مى شود رو به سوى ديگران كرده و)مى گويد:من همنشينى(در دنيا)داشتم...»! (قالَ قائِلٌ مِنْهُمْ إِنِّي كانَ لِي قَرِينٌ) .

آيه 52

(آيه 52)-متأسفانه او به انحراف كشيده شده و در خط منكران رستاخيز قرار گرفت،«او پيوسته مى گفت:آيا(به راستى)تو اين سخن را باور كرده اى...» (يَقُولُ أَ إِنَّكَ لَمِنَ الْمُصَدِّقِينَ) .

آيه 53

(آيه 53)-«كه وقتى ما مرديم و به خاك و استخوان مبدّل شديم(بار ديگر) زنده مى شويم و جزا داده خواهيم شد»من كه اين سخنان را باور ندارم! (أَ إِذا مِتْنا وَ كُنّا تُراباً وَ عِظاماً أَ إِنّا لَمَدِينُونَ) .

اى دوستان!كاش مى دانستم الآن او كجاست؟و در چه شرائطى است؟ آه جاى او در ميان ما خالى است!

آيه 54

(آيه 54)-سپس«مى افزايد:(اى دوستان!)آيا شما مى توانيد از او خبرى بگيريد»! (قالَ هَلْ أَنْتُمْ مُطَّلِعُونَ) .

آيه 55

(آيه 55)-اینجاست که نگاهی(به سوی دوزخ)می کند ناگهان او را در

ص: 142

ميان دوزخ مى بيند»! (فَاطَّلَعَ فَرَآهُ فِي سَواءِ الْجَحِيمِ) .

آيه 56

(آيه 56)-او را مخاطب ساخته«مى گويد:به خدا سوگند نزديك بود مرا (نيز)به هلاكت بكشانى»! (قالَ تَاللّهِ إِنْ كِدْتَ لَتُرْدِينِ) .

آيه 57

(آيه 57)-چيزى نمانده بود كه وسوسه هاى تو در قلب صاف من اثر بگذارد،و مرا به همان خط انحرافى كه در آن بودى وارد كنى«و اگر(لطف الهى يار من نشده بود و)نعمت پروردگارم نبود من نيز از احضار شدگان(در دوزخ)بودم»! (وَ لَوْ لا نِعْمَةُ رَبِّي لَكُنْتُ مِنَ الْمُحْضَرِينَ) .

اين توفيق الهى بود كه رفيق راه من شد،و اين دست لطف هدايتش بود كه مرا نوازش داد و رهبرى كرد.

آيه 58

(آيه 58)-سپس به ياران خود مى گويد:اى دوستان!«آيا ما هرگز نمى ميريم»و در بهشت جاودانه خواهيم بود؟ (أَ فَما نَحْنُ بِمَيِّتِينَ) .

آيه 59

(آيه 59)-«و جز همان مرگ اول مرگى به سراغ ما نخواهد آمد،و ما هرگز عذاب نخواهيم شد» (إِلاّ مَوْتَتَنَا الْأُولى وَ ما نَحْنُ بِمُعَذَّبِينَ) .

آيه 60

(آيه 60)-به هر حال اين گفتگو را با يك جمله پر معنى و بسيار احساس انگيز و مؤكد به انواع تأكيدات پايان داده،مى گويد:«راستى اين همان پيروزى بزرگ است» (إِنَّ هذا لَهُوَ الْفَوْزُ الْعَظِيمُ) .

چه پيروزى و رستگارى از اين برتر كه انسان غرق نعمت جاودانى و حيات ابدى و مشمول انواع الطاف الهى باشد؟

آيه 61

(آيه 61)-و سر انجام خداوند بزرگ با يك جملۀ كوتاه و بيدار كننده و پر معنى به اين بحث خاتمه داده،مى فرمايد:«براى مثل اين بايد،عمل كنندگان عمل كنند»و به خاطر اين مواهب تلاشگران بكوشند (لِمِثْلِ هذا فَلْيَعْمَلِ الْعامِلُونَ) .

چه تعبير زيبائى!مى گويد:تلاشگران براى اين چنين هدفى بايد تلاش كنند، براى بهشتى مملو از لذات روحانى،و پر از نعمتهاى جسمانى كه شراب طهورش انسان را در نشئه اى ملكوتى فرو مى برد،و همنشينى دوستان باصفايش غمى بر دل نمى گذارد.

ص: 143

آيه 62

(آيه 62)-گوشه اى از عذابهاى جانكاه دوزخيان:بعد از بيان نعمتهاى روح بخش و پر ارزش بهشتى،به بيان عذابهاى دردناك و غم انگيز دوزخى مى پردازد،و آن چنان ترسيمى از آن مى كند كه در مقايسه با نعمتهاى پيشين در نفوس مستعد عميقا اثر مى گذارد و آنها را از هر گونه زشتى و ناپاكى باز مى دارد.

نخست مى فرمايد:«آيا اين(نعمتهاى جاويدان بهشتى بهتر است يا درخت (نفرت انگيز)زقوم»؟! (أَ ذلِكَ خَيْرٌ نُزُلاً أَمْ شَجَرَةُ الزَّقُّومِ) .

واژۀ«شجره»هميشه به معنى«درخت»نيست گاه به معنى گياه نيز مى آيد، و قرائن نشان مى دهد كه منظور از آن در اينجا«گياه»است.

آيه 63

(آيه 63)-سپس قرآن به بعضى از ويژگيهاى اين گياه پرداخته،مى گويد:«ما آن را مايۀ درد و رنج ظالمان قرار داديم» (إِنّا جَعَلْناها فِتْنَةً لِلظّالِمِينَ) .

اشاره به اين كه آنها هنگامى كه نام«زقوم»را شنيدند به سخريه و استهزا پرداختند و از اين رو وسيله اى براى آزمايش اين ستمگران شد.

آيه 64

(آيه 64)-سپس مى افزايد:«آن درختى است كه در قعر جهنم مى رويد» (إِنَّها شَجَرَةٌ تَخْرُجُ فِي أَصْلِ الْجَحِيمِ) .

ولى اين ظالمان مغرور به سخريه ادامه دادند و گفتند:مگر ممكن است گياه يا درختى از قعر جهنم برويد؟آتش كجا و درخت و گياه كجا؟ گويا آنها از اين نكته غافل بودند كه اصولى كه بر زندگى آن جهان(آخرت) حاكم است با اين جهان بسيار تفاوت دارد.

آيه 65

(آيه 65)-سپس مى افزايد:«شكوفۀ آن مانند سرهاى شياطين است»! (طَلْعُها كَأَنَّهُ رُؤُسُ الشَّياطِينِ) .

اين تشبيه براى بيان نهايت زشتى و چهرۀ تنفر آميز آن است.

آيه 66

(آيه 66)-سر انجام قرآن مى گويد:آنها[ مجرمان]از آن مى خورند و شكمها را از آن پر مى كنند»! (فَإِنَّهُمْ لَآكِلُونَ مِنْها فَمالِؤُنَ مِنْهَا الْبُطُونَ) .

اين همان فتنه و عذابى است كه در آيات قبل به آن اشاره شد،خوردن از اين گياه دوزخى با آن بوى بد و طعم تلخ با آن شيره اى كه تماسش با بدن مايۀ سوزندگى

ص: 144

و تورم است،آن هم خوردن به مقدار زياد،عذابى است دردناك.

آيه 67

(آيه 67)-بديهى است خوردن از اين غذاى ناگوار و تلخ تشنگى آور است، «سپس روى آن آب داغ متعفنى مى نوشند» (ثُمَّ إِنَّ لَهُمْ عَلَيْها لَشَوْباً مِنْ حَمِيمٍ) .

آيه 68

(آيه 68)-آن غذاى دوزخيان،و اين هم نوشابۀ آنان،اما بعد از اين پذيرائى به كجا مى روند،قرآن مى گويد:«سپس بازگشت آنها به سوى جهنم است»! (ثُمَّ إِنَّ مَرْجِعَهُمْ لَإِلَى الْجَحِيمِ) .

آيه 69

(آيه 69)-در اين آيه قرآن دليل اصلى گرفتارى دوزخيان را در چنگال اين مجازاتهاى دردناك در دو جملۀ كوتاه و پر معنى بيان مى كند،مى گويد:«چرا كه آنها پدران خود را گمراه يافتند» (إِنَّهُمْ أَلْفَوْا آباءَهُمْ ضالِّينَ) .

آيه 70

(آيه 70)-اما«با اين حال بسرعت به دنبال آنان كشانده مى شوند» (فَهُمْ عَلى آثارِهِمْ يُهْرَعُونَ) .

اشاره به اين كه چنان دل و دين بر تقليد نياكان باخته اند كه گوئى آنها را بسرعت و بى اختيار به دنبالشان مى دوانند و اين اشاره به نهايت تعصب و شيفتگى آنها به خرافات نياكان است.

آيه 71

(آيه 71)-اقوام گمراه پيشين:از آنجا كه مسائل گذشته در رابطه با مجرمان و ظالمان اختصاص به مقطع خاصى از زمان و مكان ندارد قرآن به تعميم و گسترش آن مى پردازد،و ضمن چند آيۀ كوتاه و فشرده زمينه را براى شرح احوال بسيارى از امتهاى پيشين-كه اطلاع بر احوالشان سند گويائى براى مباحث گذشته است- فراهم مى سازد.

نخست مى فرمايد:«قبل از آنها بيشتر پيشينيان گمراه شدند» (وَ لَقَدْ ضَلَّ قَبْلَهُمْ أَكْثَرُ الْأَوَّلِينَ) .

آيه 72

(آيه 72)-سپس اضافه مى كند:گمراهى آنها به خاطر نداشتن رهبر و راهنما نبود،«ما در ميان آنها انذار كنندگانى فرستاديم» (وَ لَقَدْ أَرْسَلْنا فِيهِمْ مُنْذِرِينَ) .

پيامبرانى كه آنها را از شرك و كفر و ظلم و بيدادگرى و تقليد كوركورانه از ديگران بيم مى دادند،و آنها را به مسؤوليتهايشان آشنا مى ساختند.

ص: 145

آيه 73

(آيه 73)-سپس در يك جملۀ كوتاه و پر معنى مى گويد:«اكنون بنگر عاقبت انذار شوندگان و اين اقوام لجوج گمراه به كجا رسيد»؟ (فَانْظُرْ كَيْفَ كانَ عاقِبَةُ الْمُنْذَرِينَ) .

آيه 74

(آيه 74)-و در اين آيه به عنوان يك استثنا مى فرمايد:«مگر بندگان مخلص خدا» (إِلاّ عِبادَ اللّهِ الْمُخْلَصِينَ) .

در واقع اين جمله اشاره به آن است كه عاقبت اين اقوام را بنگر كه چگونه آنها را به عذاب دردناكى گرفتار كرديم،و هلاك نموديم،جز بندگان با ايمان و مخلص كه از اين مهلكه جان سالم به در بردند.

آيه 75

(آيه 75)-گوشه اى از داستان نوح:از اينجا شرح داستان نه نفر از پيامبران بزرگ خدا آغاز مى شود كه در آيات پيشين بطور سر بسته به آن اشاره شده بود، نخست از«نوح»شيخ الانبيا و نخستين پيامبر اولوا العزم شروع مى كند،و قبل از هر چيز به دعاى پر سوز او هنگامى كه از هدايت قومش مأيوس شد اشاره كرده، مى فرمايد:«و نوح ما را خواند(و ما دعاى او را اجابت كرديم)و چه خوب اجابت كننده اى هستيم» (وَ لَقَدْ نادانا نُوحٌ فَلَنِعْمَ الْمُجِيبُونَ) .

اين دعا ممكن است اشاره به همان دعايى باشد كه در سورۀ نوح آيۀ 26 و 27 آمده است«نوح گفت:پروردگارا!احدى از كافران را بر روى زمين مگذار،چرا كه اگر آنها را به حال خود واگذارى بندگانت را گمراه مى كنند...»

آيه 76

(آيه 76)-و لذا در اين آيه بلا فاصله مى فرمايد:«و او و خاندانش را از اندوه بزرگ رهايى بخشيديم» (وَ نَجَّيْناهُ وَ أَهْلَهُ مِنَ الْكَرْبِ الْعَظِيمِ) .

اين اندوه بزرگ ممكن است اشاره به سخريه هاى قوم كافر و مغرور، و آزارهاى زبانى آنها و هتاكى و توهين نسبت به او و پيروانش باشد،و يا اشاره به تكذيبهاى پى در پى اين قوم لجوج.

آيه 77

(آيه 77)-سپس مى افزايد:«و فرزندانش را همان بازماندگان(روى زمين) قرار داديم» (وَ جَعَلْنا ذُرِّيَّتَهُ هُمُ الْباقِينَ) .

آيه 78

(آيه 78)-به علاوه ذکر خیر و ثنا جمیل«و نام نیک او را در میان امتهای

ص: 146

بعد باقى نهاديم» (وَ تَرَكْنا عَلَيْهِ فِي الْآخِرِينَ) .

از او به عنوان يك پيامبر مقاوم و شجاع و دلسوز و مهربان ياد مى كنند،و او را «شيخ الانبياء»مى نامند.

آيه 79

(آيه 79)-«سلام و درود باد بر نوح در ميان جهانيان» (سَلامٌ عَلى نُوحٍ فِي الْعالَمِينَ) .

آيه 80

(آيه 80)-و براى آن كه اين برنامه براى ديگران الهام بخش گردد،مى افزايد:

«ما اين گونه نيكوكاران را پاداش مى دهيم»! (إِنّا كَذلِكَ نَجْزِي الْمُحْسِنِينَ) .

آيه 81

(آيه 81)-«چرا كه او از بندگان با ايمان ما بود» (إِنَّهُ مِنْ عِبادِنَا الْمُؤْمِنِينَ) .

در حقيقت مقام عبوديت و بندگى و همچنين ايمان توأم با احسان و نيكوكارى كه در دو آيۀ اخير آمده،دليل اصلى لطف خداوند نسبت به نوح و نجاتش از اندوه بزرگ و سلام و درود الهى بر او بود كه اگر اين برنامه از ناحيۀ ديگران نيز تعقيب شود مشمول همان رحمت و لطفند چرا كه الطاف پروردگار جنبۀ شخصى و خصوصى ندارد.

آيه 82

(آيه 82)-در اين آيه با جمله اى كوتاه و كوبنده سرنوشت آن قوم ظالم و شرور و كينه توز را بيان كرده،مى گويد:«سپس ديگران[ دشمنان او]را غرق كرديم» (ثُمَّ أَغْرَقْنَا الْآخَرِينَ) .

از آسمان سيلاب آمد،و از زمين آب جوشيد،و سر تا سر كرۀ زمين به اقيانوس پر تلاطمى مبدل شد!كاخهاى بيدادگران را درهم كوبيد،و جسدهاى بى جانشان بر صفحۀ آب باقى ماند!

آيه 83

(آيه 83)-طرح جالب بت شكنى ابراهيم!به دنبال گوشه هايى از تاريخ پر ماجراى نوح در اينجا بخش قابل ملاحظه اى از زندگى ابراهيم را ذكر مى كند.

نخست ماجراى ابراهيم را به اين صورت با ماجراى نوح پيوند داده، مى فرمايد:«و از پيروان نوح ابراهيم بود» (وَ إِنَّ مِنْ شِيعَتِهِ لَإِبْراهِيمَ) .

او در همان خط توحيد و عدل،در همان مسير تقوا و اخلاص كه سنت نوح بود گام بر مى داشت،كه انبيا همه مبلغان يك مكتب و استادان يك دانشگاهند.

ص: 147

آيه 84

(آيه 84)-بعد از بيان اين اجمال به تفصيل آن پرداخته،مى فرمايد:

به خاطر بياور«هنگامى را كه با قلب سليم به پيشگاه پروردگارش آمد» (إِذْ جاءَ رَبَّهُ بِقَلْبٍ سَلِيمٍ) .

جالبترين تفسير را براى«قلب سليم»امام صادق عليه السّلام بيان فرموده در آنجا كه مى خوانيم:«قلب سليم قلبى است كه خدا را ملاقات كند در حالى كه هيچ كس جز او در آن نباشد».

در بارۀ اهميت قلب سليم همين بس كه قرآن مجيد آن را تنها سرمايۀ نجات روز قيامت شمرده،چنانكه در سورۀ شعراء آيۀ 88 و 89 از زبان همين پيامبر بزرگ ابراهيم(ع)مى خوانيم:«روزى كه اموال و فرزندان سودى به حال انسان نمى بخشند،جز كسى كه با قلب سليم در پيشگاه خداوند حضور يابد».

آيه 85

(آيه 85)-آرى!ابراهيم با قلب سليم و روح پاك و اراده اى نيرومند و عزمى راسخ مأمور مبارزه با بت پرستان شد،و از پدر(عمو)و قوم خودش آغاز كرد، چنانكه قرآن مى گويد:به خاطر بياور«هنگامى را كه به پدر و قومش گفت:اينها چيست كه مى پرستيد»؟! (إِذْ قالَ لِأَبِيهِ وَ قَوْمِهِ ما ذا تَعْبُدُونَ) .

حيف نيست انسان با آن شرافت ذاتى و عقل و خرد در مقابل مشتى سنگ و چوب بى ارزش تعظيم كند؟عقلتان كجاست؟!

آيه 86

(آيه 86)-سپس اين تعبير را كه توأم با تحقير آشكار بتها بود با جملۀ ديگرى تكميل كرد و گفت:«آيا غير از خدا(كه بر حق است)به سراغ اين معبودان دروغين مى رويد»؟ (أَ إِفْكاً آلِهَةً دُونَ اللّهِ تُرِيدُونَ) .

آيه 87

(آيه 87)-سر انجام سخنش را با جملۀ كوبندۀ ديگرى در اين مقطع پايان داد و گفت:«شما در بارۀ پروردگار عالميان چه گمان مى بريد»؟! (فَما ظَنُّكُمْ بِرَبِّ الْعالَمِينَ) .

روزى او را مى خوريد،مواهب او سراسر وجود شما را احاطه كرده،با اين حال موجودات بى ارزشى را همرديف او قرار داده ايد.

آيه 88

(آيه 88)-ر تواریخ و تفاسیر آمده است که بن پرستان بابل هر سال مراسم

ص: 148

عيد مخصوصى داشتند غذاهائى در بتخانه آماده مى كردند و در آنجا مى چيدند به اين پندار كه غذاها متبرك شود،سپس دسته جمعى به بيرون شهر مى رفتند و در پايان روز باز مى گشتند و براى نيايش و صرف غذا به بتخانه مى آمدند.

لذا هنگامى كه در شب از او دعوت به شركت در اين مراسم كردند«او نگاهى به ستارگان افكند...» (فَنَظَرَ نَظْرَةً فِي النُّجُومِ) .

آيه 89

(آيه 89)-«پس گفت:من بيمارم»و با شما به مراسم جشن نمى آيم! (فَقالَ إِنِّي سَقِيمٌ) .و به اين ترتيب عذر خود را خواست!

آيه 90

(آيه 90)-«آنها از او روى برتافته و به او پشت كردند»و بسرعت دور شدند (فَتَوَلَّوْا عَنْهُ مُدْبِرِينَ) .

آيه 91

(آيه 91)-به اين ترتيب ابراهيم(ع)تنها در شهر ماند و بت پرستان شهر را خالى كرده و بيرون رفتند،ابراهيم نگاهى به اطراف خود كرد،برق شوق در چشمانش نمايان گشت،لحظاتى را كه از مدتها قبل انتظارش را مى كشيد فرا رسيد، بايد يك تنه برخيزد و به جنگ بتها برود،و ضربۀ سختى بر پيكر آنان وارد سازد، ضربه اى كه مغزهاى خفتۀ بت پرستان را تكان دهد و بيدار كند.

قرآن مى گويد:او وارد بتخانه شد«مخفيانه نگاهى به معبودانشان كرد و از روى تمسخر گفت:چرا(از اين غذاها)نمى خوريد»! (فَراغَ إِلى آلِهَتِهِمْ فَقالَ أَ لا تَأْكُلُونَ) .

آيه 92

(آيه 92)-سپس افزود:اصلا«چرا سخن نمى گوئيد»؟چرا لال و دهن بسته هستيد! (ما لَكُمْ لا تَنْطِقُونَ) .

آيه 93

(آيه 93)-«سپس به سوى آنها رفت(آستين را بالا زد تبر را به دست گرفت) و ضربه اى محكم با دست راست بر پيكر آنها فرود آورد»و جز بت بزرگ،همه را درهم شكست (فَراغَ عَلَيْهِمْ ضَرْباً بِالْيَمِينِ) .

و چيزى نگذشت كه از آن بتخانۀ آباد و زيبا ويرانه اى وحشتناك ساخت.

آيه 94

(آيه 94)-بت پرستان به شهر بازگشتند و به سراغ بتخانه آمدند،چه منظرهٔ وحشتناک و بهت آوری!لحظاتی چند مات و مبهوت،خیره خیره به آن ویرانه نگاه

ص: 149

كردند.سپس سكوت جاى خود را به خروش و نعره و فرياد داد...چه كسى اين كار را كرده؟كدام ستمگر؟! و چيزى نگذشت كه به خاطرشان آمد جوان خداپرستى در اين شهر وجود دارد،به نام ابراهيم«آنها با سرعت به او روى آوردند» (فَأَقْبَلُوا إِلَيْهِ يَزِفُّونَ) .

آيه 95

(آيه 95)-نقشه هاى مشركان شكست مى خورد:سر انجام ابراهيم را به همين اتهام به دادگاه كشاندند.او را مورد سؤال قرار داده و از او خواستند توضيح دهد.

قرآن شرح اين ماجرا را در سورۀ انبيا بيان كرده و در اينجا تنها به يك فراز حساس آن قناعت مى كند و آن آخرين سخن ابراهيم با آنان در زمينۀ باطل بودن بت پرستى است مى گويد:ابراهيم«گفت:آيا چيزى را مى پرستيد كه با دست خود مى تراشيد»؟! (قالَ أَ تَعْبُدُونَ ما تَنْحِتُونَ) .آيا هيچ آدم عاقلى مصنوع خود را پرستش مى كند؟

آيه 96

(آيه 96)-معبود بايد خالق انسان باشد نه مخلوق او،اكنون درست بنگريد و معبود حقيقى را پيدا كنيد:«خداوند هم شما را آفريده،و هم بتهائى را كه مى سازيد» (وَ اللّهُ خَلَقَكُمْ وَ ما تَعْمَلُونَ) .

آسمان و زمين همه مخلوق اويند و زمان و مكان همه از اوست،بايد سر بر آستان چنين خالقى نهاد و او را پرستش و نيايش كرد.

اين دليلى است بسيار قوى و دندان شكن كه هيچ پاسخى در مقابل آن نداشتند.

آيه 97

(آيه 97)-ولى مى دانيم زورگويان و قلدران هرگز با منطق و استدلال آشنا نبوده اند،و چون پيشرفت اين منطق توحيدى را مزاحم منافع خويش مى ديدند با منطق زور و سرنيزه و آتش به ميدان آمدند،تكيه بر قدرت خويش كردند«گفتند:

بناى مرتفعى براى او بسازيد(و در ميان آن آتش بيفروزيد)و او را در جهنمى از آتش بيفكنيد»! (قالُوا ابْنُوا لَهُ بُنْياناً فَأَلْقُوهُ فِي الْجَحِيمِ) .

آيه 98

(آيه 98)-در اینجا قرآن به ریزه کاریها و جزئیات این مساله که در سورهٔ انبیا

ص: 150

آمده است اشاره نمى كند،تنها در يك جمع بندى فشرده و جالب پايان اين ماجرا را چنين بيان مى كند:«آنها طرحى براى نابودى ابراهيم ريخته بودند،ولى ما آنان را پست و مغلوب ساختيم» (فَأَرادُوا بِهِ كَيْداً فَجَعَلْناهُمُ الْأَسْفَلِينَ) .

آيه 99

(آيه 99)-ابراهيم(ع)از اين مهلكه به سلامت بيرون آمد،و چون رسالت خود را در بابل پايان يافته مى ديد تصميم بر مهاجرت به اراضى مقدس شام گرفت «و گفت:من به سوى پروردگارم مى روم،او مرا هدايت خواهد كرد» (وَ قالَ إِنِّي ذاهِبٌ إِلى رَبِّي سَيَهْدِينِ) .

بديهى است خداوند مكانى ندارد اما مهاجرت از محيط آلوده به محيط پاك و سرزمين انبيا مهاجرت به سوى خداست.

آيه 100

(آيه 100)-و در اينجا نخستين تقاضايش از خدا كه در آيات فوق منعكس است تقاضاى فرزند صالح بود،فرزندى كه بتواند خط رسالت او را تداوم بخشد، و برنامه هاى نيمه تمامش را به پايان برساند،اينجا بود كه عرض كرد:«پروردگارا!به من از صالحان[ فرزندان صالح]ببخش» (رَبِّ هَبْ لِي مِنَ الصّالِحِينَ) .

خداوند نيز اين دعا را مستجاب كرد،و فرزندان صالحى همچون«اسماعيل» و«اسحاق»به او مرحمت فرمود.

آيه 101

(آيه 101)-ابراهيم در قربانگاه!در اينجا سخن از اجابت اين دعاى ابراهيم به ميان آورده،مى گويد:«پس ما او[ ابراهيم]را به نوجوانى بردبار و صبور بشارت داديم» (فَبَشَّرْناهُ بِغُلامٍ حَلِيمٍ) .

در واقع سه بشارت در اين جمله جمع شده است؛بشارت تولد فرزندى پسر،و بشارت رسيدن او به سنين نوجوانى،و بشارت به صفت والاى حلم.

آيه 102

(آيه 102)-سر انجام فرزند موعود ابراهيم طبق بشارت الهى متولد شد، و قلب پدر را روشن ساخت،دوران طفوليت را پشت سر گذاشت و به سن نوجوانى رسيد.

در اينجا قرآن مى گويد:«پس هنگامى كه با او به مقام سعى و كوشش رسيد» (فَلَمّا بَلَغَ مَعَهُ السَّعْيَ) .

ص: 151

يعنى به مرحله اى رسيد كه مى توانست در مسائل مختلف زندگى همراه پدر تلاش و كوشش كند و او را يارى دهد.

به هر حال به گفتۀ جمعى از مفسران،فرزندش در آن وقت سيزده ساله بود كه ابراهيم خواب عجيب شگفت انگيزى مى بيند كه بيانگر شروع يك آزمايش بزرگ ديگر در مورد اين پيامبر عظيم الشأن است،در خواب مى بيند كه از سوى خداوند به او دستور داده شد تا فرزند يگانه اش را با دست خود قربانى كند و سر ببرد.

ابراهيم كه بارها از كورۀ داغ امتحان الهى سرفراز بيرون آمده بود،اين بار نيز بايد دل به دريا بزند و سر بر فرمان حق بگذارد.

ولى بايد قبل از هر چيز فرزند را آمادۀ اين كار كند،رو به سوى او كرد و«گفت:

پسرم!من در خواب ديدم كه تو را ذبح مى كنم،نظر تو چيست»؟! (قالَ يا بُنَيَّ إِنِّي أَرى فِي الْمَنامِ أَنِّي أَذْبَحُكَ فَانْظُرْ ما ذا تَرى) .

فرزندش كه نسخه اى از وجود پدر ايثارگر بود و درس صبر و استقامت و ايمان را در همين عمر كوتاهش در مكتب او خوانده بود،با آغوش باز و از روى طيب خاطر از اين فرمان الهى استقبال كرد،و با صراحت و قاطعيت«گفت:پدرم هر دستور دارى اجرا كن» (قالَ يا أَبَتِ افْعَلْ ما تُؤْمَرُ) .

و از ناحيۀ من فكر تو راحت باشد كه«به خواست خدا مرا از صابران خواهى يافت» (سَتَجِدُنِي إِنْ شاءَ اللّهُ مِنَ الصّابِرِينَ) .

اين تعبيرات پدر و پسر چقدر پر معنى است؛از يك سو پدر با صراحت مسأله ذبح را با فرزند سيزده ساله مطرح مى كند و براى او شخصيت مستقل و آزادى اراده قائل مى شود،از سوى ديگر فرزند هم مى خواهد پدر در عزم و تصميمش راسخ باشد.

و به اين ترتيب هم پدر و هم پسر نخستين مرحلۀ اين آزمايش بزرگ را با پيروزى كامل مى گذرانند.

آيه 103

(آيه 103)-در این میان چه ها گذشت؟قرآن از شرح آن خودداری کرده،و تنها روی نقاط حساس این ماجرای عجیب انگشت می گذارد.

ص: 152

بعضى نوشته اند:فرزند فداكار براى اين كه پدر را در انجام اين مأموريت كمك كند،گفت:پدرم ريسمان را محكم ببند تا هنگام اجراى فرمان الهى دست و پا نزنم،مى ترسم از پاداشم كاسته شود! پدر جان!كارد را تيز كن و با سرعت بر گلويم بگذران تا تحملش بر من(و بر تو) آسانتر باشد! پدرم!قبلا پيراهنم را از تن بيرون كن كه به خون آلوده نشود،چرا كه بيم دارم چون مادرم آن را ببيند عنان صبر از كفش بيرون رود.

آنگاه افزود:سلامم را به مادرم برسان و اگر مانعى نديدى پيراهنم را برايش ببر كه باعث تسلى خاطر و تسكين دردهاى اوست،چرا كه بوى فرزندش را از آن خواهد يافت،و هرگاه دلتنگ شود آن را در آغوش مى فشارد و سوز درونش را تخفيف خواهد داد.

لحظه هاى حساسى فرارسيد؛ابراهيم كه مقام تسليم فرزند را ديد او را در آغوش كشيد،و هر دو در اين لحظه به گريه افتادند.

قرآن همين اندازه در عبارتى كوتاه و پر معنى مى گويد:«هنگامى كه هر دو تسليم شدند و ابراهيم جبين او را بر خاك نهاد...» (فَلَمّا أَسْلَما وَ تَلَّهُ لِلْجَبِينِ) .

ابراهيم صورت فرزند را بر خاك نهاد و با سرعت و قدرت كارد را بر گلوى فرزند گذارد در حالى كه روحش در هيجان فرو رفته بود،اما كارد برنده در گلوى لطيف فرزند كمترين اثرى نگذارد!....

ابراهيم در حيرت فرو رفت بار ديگر كارد را به حركت درآورد ولى باز كارگر نيفتاد.

آرى!ابراهيم«خليل»مى گويد:ببر!اما خداوند«جليل»فرمان مى دهد نبر! و كارد تنها گوش بر فرمان او دارد.

آيه 104

(آيه 104)اینجاست که قرآن با یک جملهٔ کوتاه و پر معنی به همهٔ انتظلر ها پایان داده،می گوید:در این هنگام«او را ندا دادیم که:ای ابراهیم!»(وَنادَیناهُ اَن یا اِبراهیمُ).

ص: 153

آيه 105

(آيه 105)-«آن رؤيا را تحقق بخشيدى»و به مأموريت خود عمل كردى (قَدْ صَدَّقْتَ الرُّؤْيا) .

«ما اين گونه نيكوكاران را جزا مى دهيم» (إِنّا كَذلِكَ نَجْزِي الْمُحْسِنِينَ) .

هم به آنها توفيق پيروزى در امتحان مى دهيم،و هم نمى گذاريم فرزند دلبندشان از دست برود.

آيه 106

(آيه 106)-سپس مى افزايد:«اين مسلما همان امتحان آشكار است» (إِنَّ هذا لَهُوَ الْبَلاءُ الْمُبِينُ) .

ذبح كردن فرزند با دست خود،آن هم فرزندى برومند و لايق،براى پدرى كه يك عمر در انتظار چنين فرزندى بوده،كار ساده و آسانى نيست.

و از آن عجيب تر تسليم مطلق اين نوجوان در برابر اين فرمان بود،كه با آغوش باز و با اطمينان خاطر به لطف پروردگار به استقبال ذبح شتافت.

آيه 107

(آيه 107)-اما براى اين كه برنامۀ ابراهيم ناتمام نماند،و در پيشگاه خدا قربانى كرده باشد و آرزوى ابراهيم برآورده شود،خداوند قوچى بزرگ فرستاد تا به جاى فرزند قربانى كند و سنتى براى آيندگان در مراسم«حج»و سرزمين«منى»از خود بگذارد،چنانكه قرآن مى گويد:«ما ذبح عظيمى را فداى او كرديم» (وَ فَدَيْناهُ بِذِبْحٍ عَظِيمٍ) .

يكى از نشانه هاى عظمت اين ذبح آن است كه با گذشت زمان سال به سال وسعت بيشترى يافته،و الآن در هر سال بيش از يك ميليون به ياد آن ذبح عظيم ذبح مى كنند و خاطره اش را زنده نگه مى دارند.

آيه 108

(آيه 108)-نه تنها خداوند پيروزى ابراهيم را در اين امتحان بزرگ در آن روز ستود،بلكه خاطرۀ آن را جاويدان ساخت،چنانكه در اين آيه مى گويد:«و نام نيك او را در امتهاى بعد باقى نهاديم» (وَ تَرَكْنا عَلَيْهِ فِي الْآخِرِينَ) .

آيه 109

(آيه 109)-«سلام بر ابراهيم»آن بندۀ مخلص و پاكباز (سَلامٌ عَلى إِبْراهِيمَ) .

آيه 110

(آيه 110)-آری«این گونه نیکوکاران را پاداش می دهیم»(کَذلِکَ نَجزِی المُحسِنینَ). پاداشی به عظمت دنیا،پاداشی جاودان در سراسر زمان،پاداشی

ص: 154

در خور سلام و درود خداوند بزرگ!

ذبيح اللّه كيست؟

آنچه با ظواهر آيات مختلف قرآن هماهنگ است اين است كه ذبيح«اسماعيل»بوده است.

روايات بسيارى نيز در منابع اسلامى آمده است كه نشان مى دهد ذبيح «اسماعيل»بوده است نه اسحاق.

آيه 111

(آيه 111)-ابراهيم بندۀ مؤمن خدا:اين آيه و دو آيۀ بعد آخرين آياتى است كه ماجراى ابراهيم و فرزندانش را در اينجا تعقيب و تكميل مى كند.

نخست مى گويد:«او از بندگان با ايمان ماست» (إِنَّهُ مِنْ عِبادِنَا الْمُؤْمِنِينَ) .

در حقيقت اين جمله دليلى است بر آنچه گذشت و اين واقعيت را بيان مى كند كه اگر ابراهيم همۀ هستى و وجود خويش و حتى فرزند عزيزش را يك جا در طبق اخلاص گذارد و فداى راه معبود خويش كرد به خاطر ايمان عميق و قويش بود.

آيه 112

(آيه 112)-سپس به يكى ديگر از مواهب خدا به ابراهيم سخن مى گويد:

مى فرمايد:«ما او را به اسحاق-پيامبرى از شايستگان-بشارت داديم» (وَ بَشَّرْناهُ بِإِسْحاقَ نَبِيًّا مِنَ الصّالِحِينَ) .

آيه 113

(آيه 113)-و در اين آيه،سخن از بركتى در ميان است كه خدا به ابراهيم و فرزندش اسحاق ارزانى داشت،مى فرمايد:«ما به او و اسحاق بركت داديم» (وَ بارَكْنا عَلَيْهِ وَ عَلى إِسْحاقَ) .

بركت در همه چيز،در عمر و زندگى،در نسلهاى آينده،در تاريخ و مكتب و در همه چيز.

اما براى اين كه توهّم نشود كه اين بركت در خاندان ابراهيم جنبۀ نسب و قبيله اى دارد بلكه در ارتباط با مذهب و مكتب و ايمان است،در آخر آيه مى افزايد:«و از دودمان آن دو،افرادى بودند نيكوكار و افرادى(كه به خاطر عدم ايمان)آشكارا به خود ستم كردند» (وَ مِنْ ذُرِّيَّتِهِما مُحْسِنٌ وَ ظالِمٌ لِنَفْسِهِ مُبِينٌ) .

و به اين ترتيب آيۀ فوق به گروهى از يهود و نصارى كه افتخار مى كردند ما از

ص: 155

فرزندان انبيا هستيم پاسخ مى گويد كه پيوند خويشاوندى به تنهائى افتخار نيست، مگر اين كه در سايۀ پيوند فكرى و مكتبى قرار گيرد.

آيه 114

(آيه 114)-مواهب الهى بر موسى و هارون:در اينجا به گوشه اى از الطاف الهى نسبت به«موسى»و برادرش«هارون»اشاره شده،نخست مى گويد:«ما به موسى و هارون منت بخشيديم»و آنها را مرهون نعمتهاى خود ساختيم (وَ لَقَدْ مَنَنّا عَلى مُوسى وَ هارُونَ) .

آيه 115

(آيه 115)-در نخستين مرحله مى فرمايد:و آن دو و قومشان را از اندوه بزرگ نجات داديم» (وَ نَجَّيْناهُما وَ قَوْمَهُما مِنَ الْكَرْبِ الْعَظِيمِ) .

چه اندوهى از اين بزرگتر كه بنى اسرائيل در چنگال فرعونيان جبار و خونخوار گرفتار بودند؟پسرانشان را سر مى بريدند،و زنانشان را به خدمتكارى و مردان را به بردگى و بيگارى وا مى داشتند.

آيه 116

(آيه 116)-در مرحلۀ دوم مى فرمايد:«و آنها(موسى و هارون و بنى اسرائيل) را يارى كرديم تا(بر دشمنان خود)پيروز شدند» (وَ نَصَرْناهُمْ فَكانُوا هُمُ الْغالِبِينَ) .

در آن روز كه لشكر خونخوار فرعونى با قدرت و نيروى عظيم و در پيشاپيش آنها شخص فرعون به حركت درآمد،بنى اسرائيل قومى ضعيف و ناتوان و فاقد مردان جنگى و سلاح كافى بودند،اما دست لطف خدا به يارى آنها آمد،فرعونيان را در ميان امواج دفن كرد،و آنها را از غرقاب رهائى بخشيد و كاخها و ثروت و باغها و گنجهاى فرعونيان را به آنها سپرد.

آيه 117

(آيه 117)-در سومين مرحله به مواهب معنوى كه خدا به اين قوم از بند رسته عنايت فرمود اشاره كرده،مى گويد:«ما به آن دو كتاب روشنگر داديم» (وَ آتَيْناهُمَا الْكِتابَ الْمُسْتَبِينَ) .

آرى«تورات»كتاب مستبين يعنى كتاب روشنگر بود،و به تمام نيازمنديهاى دين و دنياى بنى اسرائيل در آن روز پاسخ مى گفت،همان گونه كه در آيۀ 44 سورۀ مائده نيز مى خوانيم:«ما تورات را نازل كرديم كه هم در آن هدايت بود و هم نور و روشنائى».

ص: 156

آيه 118

(آيه 118)-در مرحلۀ چهارم باز به يكى ديگر از مواهب معنوى-موهبت هدايت به صراط مستقيم-اشاره كرده،مى گويد:«و آن دو را به راه راست هدايت نموديم» (وَ هَدَيْناهُمَا الصِّراطَ الْمُسْتَقِيمَ) .

همان راه راست و خالى از هر گونه كجى و اعوجاج كه راه انبيا و اوليا است، و خطر انحراف و گمراهى و سقوط در آن وجود ندارد.

آيه 119

(آيه 119)-در پنجمين مرحله به سراغ تداوم مكتب و بقاى نام نيك آنها رفته،مى گويد:«و نام نيكشان را در اقوام بعد باقى گذارديم»تا به عنوان دو اسوه شناخته شوند،و مردم جهان از روش و تاريخ آنان الهام گيرند (وَ تَرَكْنا عَلَيْهِما فِي الْآخِرِينَ) .

آيه 120

(آيه 120)-در ششمين مرحله سخن از سلام و درود خداوند بر موسى و هارون است مى فرمايد:«سلام بر موسى و هارون» (سَلامٌ عَلى مُوسى وَ هارُونَ) .

سلامى كه رمز سلامت در دين و ايمان،در اعتقاد و مكتب،و در خط و مذهب است.

سلامى كه بيانگر نجات و امنيت از مجازات و عذاب اين جهان و آن جهان است.

آيه 121

(آيه 121)-و در هفتمين و آخرين مرحله به جزا و پاداش بزرگ خود به آنها پرداخته،مى گويد:آرى!«ما اين چنين نيكوكاران را پاداش مى دهيم» (إِنّا كَذلِكَ نَجْزِي الْمُحْسِنِينَ) .

اگر آنها به اين افتخارات نائل شدند بى دليل نبود،آنها محسن بودند،مؤمن و مخلص و فداكار و نيكوكار،و چنين كسانى بايد مشمول اين همه پاداش شوند.

آيه 122

(آيه 122)-سر انجام در اين آيه به همان دليلى اشاره مى كند كه در داستان ابراهيم و نوح قبل از آن آمد،مى گويد:«آن دو(موسى و هارون)از بندگان مؤمن ما بودند» (إِنَّهُما مِنْ عِبادِنَا الْمُؤْمِنِينَ) .

ايمان است كه روح انسان را چنان روشن و نيرومند مى سازد كه به سراغ احسان و نيكوكارى و پاكى و تقوا مى رود.

ص: 157

آيه 123

(آيه 123)-پيامبر خدا الياس در برابر مشركان:چهارمين سرگذشتى كه از انبياء پيشين در اين سوره آمده است سرگذشت فشرده اى از«الياس»است، مى فرمايد:«و الياس از رسولان(ما)بود» (وَ إِنَّ إِلْياسَ لَمِنَ الْمُرْسَلِينَ) .

آيه 124

(آيه 124)-سپس براى شرح اين اجمال به تفصيل پرداخته،مى گويد:

به خاطر بياور«هنگامى را كه به قومش گفت:آيا تقوا پيشه نمى كنيد»؟ (إِذْ قالَ لِقَوْمِهِ أَ لا تَتَّقُونَ) .

آيه 125

(آيه 125)-در اين آيه با صراحت بيشترى از اين مسأله سخن مى گويد:«آيا بت بعل را مى خوانيد و بهترين آفريدگارها را رها مى سازيد»؟! (أَ تَدْعُونَ بَعْلاً وَ تَذَرُونَ أَحْسَنَ الْخالِقِينَ) .

گفته اند اين بت طلائى به قدرى بزرگ بود كه طولش به بيست زراع مى رسيد! و چهار صورت داشت،و خدمۀ او بالغ بر چهار صد نفر بود!

آيه 126

(آيه 126)-به هر حال«الياس»اين قوم بت پرست را سخت نكوهش كرد، و ادامه داد:«خدائى(را رها مى كنيد)كه پروردگار شما و پروردگار نياكان شماست» (اللّهَ رَبَّكُمْ وَ رَبَّ آبائِكُمُ الْأَوَّلِينَ) .

مالك و مربى همۀ شما او بوده و هست،هر نعمتى داريد از اوست،و حل هر مشكلى با دست قدرت او ميسر است،غير از او نه سر چشمۀ خير و بركتى وجود دارد و نه دفع كننده شر و آفتى.

آيه 127

(آيه 127)-اما اين قوم خيره سر و خودخواه گوش به اندرزهاى مستدل، و هدايتهاى روشن اين پيامبر بزرگ الهى فرا ندادند،«و به تكذيب او برخاستند» (فَكَذَّبُوهُ) .

خداوند هم مجازات آنها را در يك جملۀ كوتاه بيان كرده،مى فرمايد:«ولى به يقين همگى(در دادگاه عدل الهى)احضار مى شوند» (فَإِنَّهُمْ لَمُحْضَرُونَ) .

و به كيفر اعمال زشت و شوم خود خواهند رسيد.

آيه 128

(آيه 128)-ولی ظاهراً گروه اندکی از پاکان و نیکان و خالصان به الیاس ایمان آورند،برای آنکه حق آنها فراموش نگردد،بلافاصاله می فرماید:«مگر بندگان

ص: 158

مخلص خدا» (إِلاّ عِبادَ اللّهِ الْمُخْلَصِينَ) .

آيه 129

(آيه 129)-در قسمت اخير اين داستان همان مسائل چهار گانه اى را كه در سرگذشتهاى پيامبران ديگر-موسى و هارون و ابراهيم و نوح-آمده بود به خاطر اهميتى كه دارد تكرار شده است.

نخست مى فرمايد:«ما نام نيك او را در ميان امتهاى بعد باقى گذارديم» (وَ تَرَكْنا عَلَيْهِ فِي الْآخِرِينَ) .

امتهاى ديگر زحمات اين انبياء بزرگ را كه در پاسدارى خط توحيد،و آبيارى بذر ايمان منتهاى تلاش و كوشش را به عمل آوردند،هرگز فراموش نخواهند كرد، و تا دنيا برقرار است ياد و مكتب آنها نيز جاويدان است.

آيه 130

(آيه 130)-در مرحلۀ دوم مى افزايد:«سلام بر الياسين» (سَلامٌ عَلى إِلْ ياسِينَ) .

آيه 131

(آيه 131)-در مرحلۀ سوم مى فرمايد:«ما اين گونه نيكوكاران را پاداش مى دهيم» (إِنّا كَذلِكَ نَجْزِي الْمُحْسِنِينَ) .

آيه 132

(آيه 132)-و در مرحلۀ چهارم ريشۀ اصلى همۀ اينها را كه«ايمان»است طرح كرده،مى گويد:«مسلما او(الياس)از بندگان مؤمن ماست» (إِنَّهُ مِنْ عِبادِنَا الْمُؤْمِنِينَ) .

«ايمان»و«عبوديت»سر چشمۀ احسان و احسان عامل قرار گرفتن در صف مخلصين و مشمول سلام خدا شدن است.

آيه 133

(آيه 133)-سرزمين بلازدۀ اين قوم در برابر شماست!پنجمين پيامبرى كه در اين سوره،نامش به ميان آمده«لوط»است،كه طبق صريح قرآن همزمان و معاصر با ابراهيم(ع)بوده است.

نخست مى گويد:«و لوط از رسولان(ما)است» (وَ إِنَّ لُوطاً لَمِنَ الْمُرْسَلِينَ) .

آيه 134

(آيه 134)-و بعد از بیان این اجمال طبق روش اجمال و تفضیل که قرآن دارد به شرح قسمتی از ماجرای او پرداخته،می گوید:به خاطر بیاور«تا زمانی را که او و خاندانش را همگی نجات دادیم»(اِذ نَجَّیناهُ وَ اَعلَهُ اَجمَعینَ).

ص: 159

آيه 135

(آيه 135)-«مگر(همسرش)پير زنى كه از بازماندگان بود»و به سرنوشت آنان گرفتار شد» (إِلاّ عَجُوزاً فِي الْغابِرِينَ) .

آيه 136

(آيه 136)-«سپس بقيه را نابود كرديم» (ثُمَّ دَمَّرْنَا الْآخَرِينَ) .

جمله هاى كوتاه فوق اشاراتى به تاريخ پر ماجراى اين قوم است كه شرح آن در سوره هاى«هود»و«شعرا»و«عنكبوت»گذشت.

آيه 137

(آيه 137)-و از آنجا كه همۀ اينها مقدمه اى است براى بيدار كردن غافلان مغرور در پايان اين سخن اضافه مى كند:«و شما پيوسته صبحگاهان از كنار (ويرانه هاى شهرهاى)آنها مى گذريد...» (وَ إِنَّكُمْ لَتَمُرُّونَ عَلَيْهِمْ مُصْبِحِينَ) .

آيه 138

(آيه 138)-«و(همچنين)شبانگاه(نيز از آنجا عبور مى كنيد)آيا نمى انديشيد»؟ (وَ بِاللَّيْلِ أَ فَلا تَعْقِلُونَ) .

اين تعبير به خاطر آن است كه شهرهاى قوم لوط در مسير كاروانهاى مردم حجاز به سوى شام قرار داشت،و اينها در سفرهاى روزانه و شبانۀ خود از كنار آن عبور مى كردند اگر گوش شنوا داشتند فرياد دلخراش و جانكاه اين قوم گنهكار بلاديده را مى شنيدند.

آرى!درس عبرت بسيار است اما عبرت گيرندگان كمند.

آيه 139

(آيه 139)-يونس در بوتۀ امتحان:اين ششمين و آخرين سرگذشت انبيا و اقوام پيشين است كه در اين سوره آمده سرگذشت«يونس»و قوم توبه كارش.

نخست همچون داستانهاى گذشته سخن از مقام رسالت او به ميان آورده، مى گويد:«و يونس از رسولان(ما)است» (وَ إِنَّ يُونُسَ لَمِنَ الْمُرْسَلِينَ) .

يونس(ع)همانند ساير انبيا دعوت خود را از توحيد و مبارزه با بت پرستى شروع كرد،و سپس با مفاسدى كه در محيط رائج بود به مبارزه پرداخت،اما آن قوم در برابر دعوت او تسليم نشدند.

تنها گروه اندكى كه شايد از دو نفر تجاوز نكردند عابد و عالمى به او ايمان آوردند.

يونس آنقدر تبليغ كرد كه تقريبا از آنها مأيوس شد و به آنها نفرين كرد،به او

ص: 160

وحى آمد كه در فلان زمان عذاب الهى نازل مى شود،هنگامى كه موعد عذاب نزديك شد يونس همراه مرد عابد از ميان آنها بيرون رفت در حالى كه خشمگين بود،تا به ساحل دريا رسيد در آنجا يك كشتى پر از جمعيت و بار را مشاهده كرد، و از آنها خواهش نمود كه او را نيز همراه خود ببرند.

آيه 140

(آيه 140)-اين همان است كه قرآن در اين آيه به آن اشاره كرده،مى گويد:

به خاطر بياور«هنگامى را كه به سوى كشتى پر(از جمعيت و بار)فرار كرد» (إِذْ أَبَقَ إِلَى الْفُلْكِ الْمَشْحُونِ) .

آيه 141

(آيه 141)-به هر حال يونس سوار بر كشتى شد،طبق روايات ماهى عظيمى سر راه را بر كشتى گرفت،دهان باز كرد گوئى غذائى مى طلبد،سرنشينان كشتى گفتند:به نظر مى رسد گناهكارى در ميان ماست!-كه بايد طعمۀ اين ماهى شود، و چاره اى جز استفاده از قرعه نيست-در اينجا قرعه افكندند قرعه به نام يونس درآمد! قرآن در اينجا با يك جملۀ كوتاه به اين ماجرا اشاره كرده،مى گويد:«و با آنها قرعه افكند(و قرعه به نام او افتاد)پس مغلوب شد»! (فَساهَمَ فَكانَ مِنَ الْمُدْحَضِينَ) .

آيه 142

(آيه 142)-به هر حال قرآن مى گويد:او را به دريا افكندند«و ماهى عظيمى او را بلعيد،در حالى كه مستحق سرزنش بود»! (فَالْتَقَمَهُ الْحُوتُ وَ هُوَ مُلِيمٌ) .

مسلم است اين ملامت و سرزنش به خاطر ارتكاب گناه كبيره يا صغيره اى نبود،بلكه علت آن تنها ترك اولائى بود كه از او سر زد،و آن عجله در ترك قوم خويش و هجرت از آنان بود.

در روايتى آمده است كه:«خداوند به آن ماهى وحى فرستاد كه هيچ استخوانى را از او مشكن،و هيچ پيوندى را از او قطع مكن»!

آيه 143

(آيه 143)-يونس خيلى زود متوجه ماجرا شد،و با تمام وجودش رو به درگاه خدا آورد،و از ترك اولاى خويش استغفار كرد.

در اينجا ذكر معروف و پر محتوايى از قول يونس نقل شده كه در آيۀ 87 سورۀ انبيا آمده،و در ميان اهل عرفان به ذكر«يونسيّه»معروف است:«فنادى

ص: 161

فى الظّلمات ان لا اله الاّ انت سبحانك انّى كنت من الظّالمين؛او در ميان ظلمتهاى متراكم فرياد زد كه معبودى جز تو نيست،منزهى تو،من از ظالمان و ستمكاران بودم»! اكنون ببينم آيه در اين زمينه چه مى گويد؟در يك جملۀ كوتاه مى گويد:«و اگر او از تسبيح كنندگان نبود...» (فَلَوْ لا أَنَّهُ كانَ مِنَ الْمُسَبِّحِينَ) .

آيه 144

(آيه 144)-«تا روز قيامت در شكم ماهى باقى مى ماند»! (لَلَبِثَ فِي بَطْنِهِ إِلى يَوْمِ يُبْعَثُونَ) .و اين زندان موقت تبديل به يك زندان دائم مى شد،و آن زندان دائم مبدل به گورستان او مى گشت!

آيه 145

(آيه 145)-سپس خداوند مى فرمايد:«ما او را در يك سرزمين خشك و خالى از درخت و گياه افكنديم،در حالى كه بيمار بود» (فَنَبَذْناهُ بِالْعَراءِ وَ هُوَ سَقِيمٌ) .

ماهى عظيم در كنار ساحل خشك و بى گياهى آمد،و به فرمان خدا لقمه اى را كه از او زياد بود بيرون افكند،اما پيداست اين زندان عجيب سلامت جسم يونس را بر هم زده بود،بيمار و ناتوان از اين زندان آزاد شد.

آيه 146

(آيه 146)-باز در اينجا لطف الهى به سراغ او آمد،چرا كه بدنش بيمار و آزرده،و اندامش خسته و ناتوان بود،آفتاب ساحل او را آزار مى داد،پوششى لطيف لازم بود تا بدنش در زير آن بيارامد.

قرآن در اينجا مى گويد:«ما بوته كدوئى بر او رويانديم»تا در سايۀ برگهاى پهن و مرطوبش آرامش بيابد (وَ أَنْبَتْنا عَلَيْهِ شَجَرَةً مِنْ يَقْطِينٍ) .

آيه 147

(آيه 147)-«يونس»را در اينجا رها مى كنيم و به سراغ قومش مى رويم.

هنگامى كه يونس با حالت خشم و غضب قوم را رها كرد،و مقدمات خشم الهى نيز بر آنها ظاهر شد،تكان سختى خوردند و به خود آمدند،اطراف عالم و دانشمندى را كه در ميان آنها بود گرفتند،و با رهبرى او در مقام توبه برآمدند،گريه سر دادند و مخلصانه از گناهان خويش و تقصيراتى كه در بارۀ پيامبر خدا يونس داشتند توبه كردند.

در اينجا پرده هاى عذاب كنار رفت و حادثه بر كوهها ريخت،و جمعيت

ص: 162

مؤمن توبه كار به لطف الهى نجات يافتند.

هنگامى كه يونس بعد از اين ماجرا به سراغ قومش آمد.در تعجب فرو رفت كه چگونه آنها در روز هجرتش همه بت پرست بودند ولى اكنون همه موحد خدا پرست شده اند؟ قرآن در اينجا مى گويد:«و او را به سوى جمعيّت يكصد هزار نفرى-يا بيشتر- فرستاديم»! (وَ أَرْسَلْناهُ إِلى مِائَةِ أَلْفٍ أَوْ يَزِيدُونَ) .

آيه 148

(آيه 148)-«آنها ايمان آوردند،از اين رو تا مدت معلومى آنان را از مواهب زندگى بهره مند ساختيم» (فَآمَنُوا فَمَتَّعْناهُمْ إِلى حِينٍ) .

البته ايمان اجمالى و توبۀ آنها قبلا بود،ولى ايمان آنها بطور تفصيل به خدا و پيامبرش يونس و تعليمات و دستورات او هنگامى صورت گرفت كه«يونس»به ميان آنها بازگشت.

درسهاى بزرگ:

مى دانيم طرح اين سرگذشتها در قرآن مجيد همه براى هدفهاى تربيتى است چرا كه قرآن كتاب داستان نيست كتاب انسانسازى و تربيت است.

از اين سرگذشت عجيب پندهاى بزرگى مى توان گرفت:

الف)اين ماجرا نشان مى دهد كه چگونه يك قوم گنهكار و مستحق عذاب مى توانند در آخرين لحظات مسير تاريخ خود را عوض كنند،و به آغوش پر مهر و رحمت الهى بازگردند و نجات يابند.

ب)اين ماجرا نشان مى دهد كه ايمان به خدا و توبه از گناه علاوه بر آثار و بركات معنوى مواهب ظاهرى دنيا را نيز متوجه انسان مى سازد،عمران و آبادى مى آفريند،و مايۀ طول عمر و بهره گيرى از مواهب حيات مى شود.

ج)قدرت خداوند آنقدر وسيع و گسترده است كه چيزى در برابر آن مشكل نيست،تا آن حد كه مى تواند انسانى را در دهان و شكم جانور عظيم و وحشتناكى سالم نگهدارد،و سالم بيرون فرستد.

آيه 149

(آيه 149)-تهمتهای زشت و رسوا:بعد از ذکر شش داستان از سرگذشت

ص: 163

انبياء پيشين و درسهاى آموزنده اى كه در هر يك نهفته بود موضوع سخن را تغيير داده،به مطلب ديگرى كه به مشركان عرب سخت ارتباط داشته مى پردازد.

مسأله اين است كه جمعى از مشركان عرب به خاطر انحطاط فكرى و نداشتن هيچ گونه علم و دانش خدا را با خود قياس مى كردند و براى او فرزند و گاهى همسر قائل بودند.

نخست مى فرمايد:«از آنان بپرس:آيا پروردگارت دخترانى دارد و پسران از آن آنهاست»؟! (فَاسْتَفْتِهِمْ أَ لِرَبِّكَ الْبَناتُ وَ لَهُمُ الْبَنُونَ) .

چگونه آنچه را براى خود نمى پسنديد براى خدا قائل هستيد! اين سخن طبق عقيدۀ باطل آنهاست كه از دختر سخت متنفر بودند و به پسر سخت علاقمند،و گر نه پسر و دختر از نظر انسانى و در پيشگاه خدا از نظر ارزش يكسانند و معيار شخصيت هر دو پاكى و تقواست.

آيه 150

(آيه 150)-سپس به دليل حسى مسأله پرداخته،باز به طريق استفهام انكارى مى گويد:«آيا ما فرشتگان را مؤنث آفريديم و آنها ناظر بودند»؟ (أَمْ خَلَقْنَا الْمَلائِكَةَ إِناثاً وَ هُمْ شاهِدُونَ) .

بدون شك جواب آنها در اين زمينه منفى بود،چه اين كه هيچ كدام نمى توانستند حضور خود را به هنگام خلقت فرشتگان ادعا كنند.

آيه 151

(آيه 151)-بار ديگر به دليل عقلى كه از مسلمات ذهنى آنها گرفته شده باز مى گردد و مى گويد:«بدانيد آنها با اين تهمت بزرگشان مى گويند:» (أَلا إِنَّهُمْ مِنْ إِفْكِهِمْ لَيَقُولُونَ) .

آيه 152

(آيه 152)-«خداوند فرزند آورده،ولى آنها به يقين دروغ مى گويند»! (وَلَدَ اللّهُ وَ إِنَّهُمْ لَكاذِبُونَ) .

آيه 153

(آيه 153)-در اينجا بار ديگر خداوند آنها را مورد عتاب و سرزنش قرار داده، مى فرمايد:«آيا دختران را بر پسران ترجيح داده است»؟! (أَصْطَفَى الْبَناتِ عَلَى الْبَنِينَ) .

آيه 154

(آيه 154)-«شما را چه شده است؟چگونه حکم می کنید»؟!هیچ می فهمید

ص: 164

چه مى گوئيد؟ (ما لَكُمْ كَيْفَ تَحْكُمُونَ) .

آيه 155

(آيه 155)-آيا وقت آن نرسيده است كه از اين لا طائلات و خرافات زشت و رسوا دست برداريد؟«آيات متذكر نمى شويد»؟ (أَ فَلا تَذَكَّرُونَ) .

اين سخنان به قدرى باطل و بى پايه است كه اگر آدمى يك ذره عقل و درايت داشته باشد و انديشه كند باطل بودن آن را درك مى نمايد.

آيه 156

(آيه 156)-بعد از ابطال ادعاى خرافى آنها با يك دليل حسى و يك دليل عقلى،به سومين دليل مى پردازد كه دليل نقلى است،مى گويد:اگر چنين چيزى كه شما مى گوئيد صحت داشت بايد اثرى از آن در كتب پيشين باشد«يا شما دليل روشنى در اين باره داريد»؟! (أَمْ لَكُمْ سُلْطانٌ مُبِينٌ) .

آيه 157

(آيه 157)-اگر داريد«پس كتابتان را بياوريد اگر راست مى گوئيد»! (فَأْتُوا بِكِتابِكُمْ إِنْ كُنْتُمْ صادِقِينَ) .

در كدام كتاب؟در كدام نوشته؟و در كدام وحى آسمانى چنين چيزى آمده، و بر كدام پيامبر نازل شده است؟!

آيه 158

(آيه 158)-در اين آيه به يكى ديگر از خرافات مشركان عرب مى پردازد،و آن نسبتى است كه ميان«خدا»و«جن»قائل بودند!سخن را از صورت«خطاب» درآورده و به صورت«غائب»مطرح مى كند،گوئى آنها چنان بى ارزشند كه بيش از اين شايستگى و لياقت روياروئى در سخن را ندارند،مى فرمايد:«آنها[ مشركان] ميان او[ خداوند]و جن(خويشاوندى و)نسبتى قائل شدند»! (وَ جَعَلُوا بَيْنَهُ وَ بَيْنَ الْجِنَّةِ نَسَباً) .

منظور از«نسب»هر گونه نسبت و رابطه است،هر چند جنبۀ خويشاوندى نداشته باشد،و مى دانيم كه جمعى از مشركان عرب جن را مى پرستيدند و آنها را شريك خدا مى پنداشتند،و به اين ترتيب رابطه اى ميان آنها و خداوند قائل بودند.

به هر حال قرآن مجيد اين عقيدۀ خرافى را سخت انكار كرده،مى گويد:«در حالى كه جنيان به خوبى مى دانند كه اين بت پرستان در دادگاه الهى احضار مى شوند» (وَ لَقَدْ عَلِمَتِ الْجِنَّةُ إِنَّهُمْ لَمُحْضَرُونَ) .

ص: 165

آيه 159

(آيه 159)-بعد مى افزايد:«منزه است خداوند از آنچه توصيف مى كنند» (سُبْحانَ اللّهِ عَمّا يَصِفُونَ) .

آيه 160

(آيه 160)-هيچ توصيفى شايستۀ ذات مقدس پروردگار نيست«مگر(آنچه) بندگان مخلص خدا»از روى آگاهى در مورد او دارند (إِلاّ عِبادَ اللّهِ الْمُخْلَصِينَ) .

بندگانى كه از هر گونه شرك و هواى نفس و جهل و گمراهى مبرا هستند، و خدا را جز به آنچه خودش اجازه داده توصيف نمى كنند.

آرى!بايد به سراغ سخنان پيامبر صلّى اللّه عليه و اله و خطبه هاى نهج البلاغه على عليه السّلام و دعاهاى پر مغز امام سجاد در صحيفۀ سجاديه رفت،و در پرتو توصيفهاى اين بندگان مخلص خدا،خدا را شناخت.

آيه 161

(آيه 161)-ادعاهاى دروغين!در آيات پيشين سخن از معبودهاى مختلف مشركين به ميان آمد،قرآن همين مسأله را تعقيب كرده،نخست اين بحث را به ميان مى آورد كه وسوسه هاى شما بت پرستان در دلهاى پاكان و نيكان اثرى ندارد،و تنها قلوب آلوده و ارواح دوزخى و متمايل به فساد شماست كه خود را تسليم اين وسوسه ها مى سازد،مى فرمايد:«شما و آنچه را پرستش مى كنيد...» (فَإِنَّكُمْ وَ ما تَعْبُدُونَ) .

آيه 162

(آيه 162)-«هرگز نمى توانيد كسى را(با آن)فريب دهيد»و با فتنه و فساد از خداوند منحرف سازيد (ما أَنْتُمْ عَلَيْهِ بِفاتِنِينَ) .

آيه 163

(آيه 163)-«مگر آنها كه در آتش دوزخ وارد مى شوند»! (إِلاّ مَنْ هُوَ صالِ الْجَحِيمِ) .

آيه 164

(آيه 164)-بعد از اين سه آيه كه مسألۀ اختيار انسانها را در برابر فتنه جوئى و اغواگرى بت پرستان روشن مى سازد،ضمن سه آيۀ ديگر از مقام والاى فرشتگان خدا سخن مى گويد،همان فرشتگانى كه بت پرستان آنها را دختران خدا مى پنداشتند،و جالب اين كه سخن را از زبان خود آنها بيان كرده،مى گويد:

«و هيچ يك از ما نيست جز آنكه مقام معلومى دارد» (وَ ما مِنّا إِلاّ لَهُ مَقامٌ مَعْلُومٌ) .

آيه 165

(آيه 165)-«و ما همگی(برای اطلاعت فرمان خداوند به صف ایستاده ایم»

ص: 166

و چشم بر امر او داريم (وَ إِنّا لَنَحْنُ الصَّافُّونَ) .

آيه 166

(آيه 166)-«و ما همه تسبيح گوى او هستيم»،و او را از آنچه لايق ذات پاكش نيست منزه مى شمريم (وَ إِنّا لَنَحْنُ الْمُسَبِّحُونَ) .

آرى!ما بندگانيم كه جان و دل بر كف داريم،همواره چشم بر امر،و گوش بر فرمانش سپرده ايم،ما كجا و فرزندى خدا كجا؟ در حقيقت آيات سه گانۀ فوق به سه قسمت از صفات فرشتگان اشاره مى كند:نخست اين كه هر كدام رتبه و منزلتى دارند كه از آن تجاوز نمى كنند.

ديگر اين كه آنها دائما آمادۀ اطاعت فرمان خدا در عرصۀ آفرينش و اجراى اوامر او در پهنۀ عالم هستى هستند.

سوم اين كه آنها پيوسته تسبيح خدا مى گويند و او را از آنچه لايق مقامش نيست منزه مى شمرند.

آيه 167

(آيه 167)-سپس در چهار آيۀ ديگر به يكى از عذرهاى ناموجه اين مشركان در ارتباط با همين مسأله بت پرستى و مطالب ديگر اشاره كرده و پاسخ مى دهد، مى فرمايد:«آنها پيوسته مى گفتند:» (وَ إِنْ كانُوا لَيَقُولُونَ) .

آيه 168

(آيه 168)-«اگر يكى از كتابهاى پيشينيان نزد ما بود» (لَوْ أَنَّ عِنْدَنا ذِكْراً مِنَ الْأَوَّلِينَ) .

آيه 169

(آيه 169)-«به يقين ما بندگان مخلص خدا بوديم» (لَكُنّا عِبادَ اللّهِ الْمُخْلَصِينَ) .

اين همه از بندگان مخلص و آنان كه خدايشان خالص كرده است سخن مگوى،و پيامبران بزرگى همچون نوح و ابراهيم و موسى و غير آنها را به رخ ما مكش،ما هم اگر مشمول لطف خدا شده بوديم و يكى از كتب آسمانى بر ما نازل مى شد،در زمرۀ اين بندگان مخلص بوديم!

آيه 170

(آيه 170)-این آیه می گوید این آرزوی آنها هم اکنون جامهٔ عمل به خود پوشیده و بزرگترین کتاب آسمانی خدا«قرآن مجید»بر آنان نازل شده،اما این دروغ پردازان پر ادعا«به آن کافر شدند(و از در مخالفت و انکار و دشمنی در آمدند)

ص: 167

ولى به زودى(نتيجۀ كار خود را)خواهند دانست» (فَكَفَرُوا بِهِ فَسَوْفَ يَعْلَمُونَ) .

آيه 171

(آيه 171)-حزب اللّه پيروز است!به دنبال بحثهاى گوناگونى كه پيرامون مبارزات انبياى بزرگ و كارشكنيهاى مشركان بى ايمان طى آيات اين سوره آمده است،اكنون كه به آخرين آيات سوره نزديك مى شويم مهمترين مسأله را در اين رابطه بيان مى كند،و آن خبر از پيروزى نهائى لشكر خدا بر لشكر شيطان و دشمنان حق است،تا مؤمنان در هر عصر و زمان به اين وعدۀ بزرگ الهى دلگرم شوند و براى ادامۀ مبارزه با لشكر باطل آماده و مقاوم گردند.

مى فرمايد:«وعدۀ قطعى ما براى بندگان فرستاده ما از پيش مسلّم شده...» (وَ لَقَدْ سَبَقَتْ كَلِمَتُنا لِعِبادِنَا الْمُرْسَلِينَ) .

آيه 172

(آيه 172)-«كه آنان يارى شدگانند» (إِنَّهُمْ لَهُمُ الْمَنْصُورُونَ) .

آيه 173

(آيه 173)-«و لشكر ما(در تمام صحنه ها)پيروزند» (وَ إِنَّ جُنْدَنا لَهُمُ الْغالِبُونَ) .

چون عبارت صريح و گويا،و چه وعدۀ روح پرور و اميد بخشى؟!

آيه 174

(آيه 174)-سپس در ادامۀ اين آيات،هم براى دلدارى پيامبر صلّى اللّه عليه و اله و مؤمنان و تأكيد بر پيروزى،و هم تهديد مشركان بى خبر مى گويد:«از آنها[ كافران]روى بگردان تا زمان معيّنى»كه فرمان جهاد فرارسد (فَتَوَلَّ عَنْهُمْ حَتّى حِينٍ) .

آيه 175

(آيه 175)-سپس اين جمله را با تهديد ديگرى تأكيد كرده،مى فرمايد:«وضع آنها را بنگر(چه بى محتواست)اما به زودى(نتيجۀ اعمال خود را)مى بينند» (وَ أَبْصِرْهُمْ فَسَوْفَ يُبْصِرُونَ) .به زودى پيروزى تو و مؤمنان،و شكست ذلت بار خود را در اين دنيا،و مجازات الهى را در جهان ديگر خواهند ديد.

(آيه 176))-و از آنجا كه اين خيره سران بى شرم پيوسته اين سخن را تكرار مى كردند كه وعدۀ عذاب الهى چه شد؟و اگر راست مى گوئى چرا معطلى؟قرآن با لحنى تهديدآميز در پاسخ آنها مى گويد:«آيا اينها براى عذاب ما عجله مى كنند»؟ (أَ فَبِعَذابِنا يَسْتَعْجِلُونَ) .

گاه مى گويند:اين وعدۀ الهى چه شد؟و گاه مى گويند اين پيروزى كى

ص: 168

خواهد آمد؟

(آيه 177))-«اما هنگامى كه عذاب ما در آستانۀ خانه هايشان فرود آيد انذار شدگان صبحگاه بدى خواهند داشت» (فَإِذا نَزَلَ بِساحَتِهِمْ فَساءَ صَباحُ الْمُنْذَرِينَ) .

اين تعبير نزول عذاب را در متن زندگى آنها و مبدل شدن كانون آرامش آنها را به كانونى از وحشت و اضطراب نشان مى دهد.

(آيه 178))-به آنها اعتنا مكن!گفتيم آيات آخر اين سوره در حقيقت وسيله اى است براى دلدارى پيامبر و مؤمنان راستين و تهديدى است براى كفار لجوج.

اين آيه بار ديگر با لحنى تهديد آميز مى فرمايد:«از آنها روى بگردان(و آنان را به حال خود واگذار)تا زمان معيّنى» (وَ تَوَلَّ عَنْهُمْ حَتّى حِينٍ) .

(آيه 179))-«و وضع كارشان را ببين،آنها نيز به زودى(نتيجۀ اعمال خود را) مى بينند»! (وَ أَبْصِرْ فَسَوْفَ يُبْصِرُونَ) .

اين تكرار به خاطر تأكيد است كه آنها بدانند اين يك مسألۀ قطعى است كه به زودى مجازات و شكست و ناكامى خود را خواهند ديد،و به نتائج مرارت بار اعمالشان گرفتار مى شوند و پيروزى مؤمنان نيز قطعى و مسلم است.

(آيه 180))-سپس سوره با سه جملۀ پر معنى در بارۀ«خداوند»و«پيامبران» و«جهانيان»پايان مى يابد.

مى فرمايد:«منزه است پروردگار تو،پروردگار عزّت(و قدرت)از آنچه آنان [ مشركان و جاهلان]توصيف مى كنند» (سُبْحانَ رَبِّكَ رَبِّ الْعِزَّةِ عَمّا يَصِفُونَ) .

گاه فرشتگان را دختران او مى نامند،گاه در ميان او و جن نسبتى قائل مى شوند،و گاه موجودات بى ارزشى همچون قطعات سنگ و چوب را همرديف او قرار مى دهند.

(آيه 181))-و در جمله دوم همۀ پيامبران را مورد لطف بى پايان خويش قرار داده،مى گويد:«و سلام بر رسولان» (وَ سَلامٌ عَلَى الْمُرْسَلِينَ) .

سلامى كه نشانۀ سلامت و عافيت از هرگونه عذاب و كيفر روز قيامت،

ص: 169

سلامى كه امان در برابر شكستها و دليل بر پيروزى بر دشمنان است.

(آيه 182))-و سر انجام سخن را با حمد الهى پايان داده،مى گويد:«و حمد و ستايش مخصوص خداوندى است كه پروردگار جهانيان است» (وَ الْحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ الْعالَمِينَ) .

سه آيۀ اخير مى تواند اشاره و مرورى اجمالى بر تمام مسائل اين سوره باشد، چرا كه بخش مهمى از اين سوره پيرامون توحيد و مبارزه با انواع شرك بود،و آيۀ اول با تسبيح و تنزيه خداوند از توصيفهاى مشركان،همه را بازگو مى كند.

بخش ديگرى از اين سوره بيان گوشه هائى از حالات هفت پيامبر بزرگ بود، آيه دوّم اشاره اى به آنهاست.

و بالاخره بخش ديگرى از نعمتهاى الهى،مخصوصا انواع نعمتهاى بهشتى، و پيروزى جنود الهى بر لشكر كفر سخن مى گفت،و حمد و ستايش خدا در پايان كار اشاره اى به همۀ اينهاست.

در روايات متعددى مى خوانيم:«كسى كه مى خواهد در روز قيامت اجر و پاداش او با پيمانۀ بزرگ و كامل داده شود بايد آخرين سخنش در هر مجلسى كه مى نشيند اين بوده باشد:سبحان ربّك ربّ العزّة عمّا يصفون و سلام على المرسلين و الحمد للّه ربّ العالمين».

«پايان سورۀ صافّات»

ص: 170

سورۀ ص[38]

اشاره

اين سوره در«مكّه»نازل شده و داراى 88 آيه است

محتواى سوره:

اين سوره در حقيقت مكملى براى سورۀ«صافات» است،و استخوان بندى مطالبش شباهت زيادى با استخوان بندى سورۀ«صافات» دارد.

محتواى اين سوره را در پنج بخش مى توان خلاصه كرد:

بخش اول:از مسألۀ توحيد و مبارزه با شرك و مسأله نبوت پيامبر اسلام صلّى اللّه عليه و اله و سرسختى و لجاجت دشمنان مشرك در برابر اين دو امر سخن مى گويد.

بخش دوم:گوشه هائى از تاريخ نه نفر از پيامبران خدا را منعكس ساخته، و بالخصوص از«داود»و«سليمان»و«ايوب»بحث بيشترى دارد.

بخش سوم:از سرنوشت كفار طاغى و ياغى در قيامت و تخاصم و جنگ و جدال آنها در دوزخ سخن مى گويد،و به مشركان و افراد بى ايمان نشان مى دهد كه پايان كار آنها به كجا خواهد رسيد.

چهارمين بخش:از آفرينش انسان و مقام والاى او و سجده كردن فرشتگان براى آدم سخن مى گويد.

پنجمين بخش تهديدى است براى همۀ دشمنان لجوج،و تسلى خاطرى است براى پيامبر اسلام صلّى اللّه عليه و اله و بيان اين واقعيت كه او در دعوت خود هيچ گونه اجر و مزدى از كسى نمى طلبد.

ص: 171

فضيلت تلاوت سوره:

در فضيلت اين سوره-كه به خاطر آغازش به نام سورۀ«ص»ناميده شده-در روايتى از پيامبر گرامى اسلام صلّى اللّه عليه و اله مى خوانيم:«كسى كه سورۀ«ص»را بخواند به اندازۀ هركوهى كه خدا مسخر داود فرموده بود حسنه به او مى دهد،و از آلوده شدن و اصرار بر گناه صغير و كبير حفظ مى كند».

و در حديث ديگرى از امام باقر عليه السّلام چنين آمده:«كسى كه سورۀ«ص»را در شب جمعه بخواند از خير دنيا و آخرت آنقدر(از سوى خداوند)به او بخشيده مى شود كه به هيچ كس داده نشده،جز پيامبران مرسل،و فرشتگان مقرب،و خدا او و تمام كسانى را كه از خانواده اش مورد علاقۀ او هستند وارد بهشت مى كند،حتّى خدمتگذارى كه به او خدمت مى كرده».

البته منظور تلاوتى است انديشه برانگيز،و تصميم آفرين،انديشه و تصميمى كه انگيزۀ عمل گردد،و محتواى سوره را در زندگى انسان پياده كند.

بسم اللّه الرّحمن الرّحيم به نام خداوند بخشندۀ بخشايشگر

آيه 1

(آيه 1)-

شأن نزول:

از امام باقر عليه السّلام نقل شده كه:«ابو جهل»و جماعتى از قريش نزد ابو طالب عموى پيامبر صلّى اللّه عليه و اله آمدند و گفتند:فرزند برادرت ما را آزار داده، و خدايان ما را نيز ناراحت ساخته است!او را بخوان و به او دستور ده دست از خدايان ما بردارد تا ما هم ناسزا به خداى او نگوئيم! ابو طالب كسى را خدمت پيامبر صلّى اللّه عليه و اله فرستاد،هنگامى كه پيامبر صلّى اللّه عليه و اله وارد خانه شد ابو طالب سخنان آنها را براى پيامبر صلّى اللّه عليه و اله شرح داد.

پيامبر صلّى اللّه عليه و اله در جواب فرمود:«آيا آنها حاضرند جمله اى را با من موافقت كنند و در سايۀ آن بر تمام عرب پيشى گيرند و حكومت كنند»؟! ابو جهل گفت:بله موافقيم،منظورت كدام جمله است؟ پيغمبر صلّى اللّه عليه و اله فرمود:«تقولون لا اله الاّ اللّه؛بگوئيد معبودى جز اللّه نيست»! و اين بتها را كه مايۀ بدبختى و ننگ و عقب افتادگى شماست دور بريزيد.

هنگامى كه حضار اين جمله را شنيدند آن چنان وحشت كردند كه انگشتها در

ص: 172

گوش گذاردند و با سرعت خارج شدند،و مى گفتند:چنين چيزى را تا كنون نشنيده ايم،اين يك دروغ است.

اينجا بود كه آيات آغاز سورۀ«ص»نازل شد.

تفسير:

باز در نخستين آيۀ اين سوره به يكى از حروف مقطعه برخورد مى كنيم«ص»(ص).و همان گفتگوهاى پيشين در تفسير اين حروف مقطعه مطرح مى شود.

اما جمعى از مفسران در اينجا مخصوصا روى علامت اختصارى بودن«ص» نسبت به«اسماء اللّه»يا غير آن تكيه كرده اند،چرا كه بسيارى از اسماء اللّه با«ص» شروع مى شود مانند«صادق»و«صمد»و«صانع»و يا اشاره به جملۀ«صدق اللّه» است كه در يك حرف خلاصه شده است.

سپس مى فرمايد:«سوگند به قرآنى كه داراى ذكر است»كه تو بر حقى و اين كتاب،معجزه الهى است (وَ الْقُرْآنِ ذِي الذِّكْرِ) .قرآن هم خودش ذكر است و هم داراى ذكر.

«ذكر»به معنى يادآورى و زدودن زنگار غفلت از صفحۀ دل،ياد خدا،ياد نعمتهاى او،ياد دادگاه بزرگ رستاخيز،و ياد هدف خلقت انسان است.

آيه 2

(آيه 2)-در اين آيه مى گويد:اگر مى بينى آنها در برابر اين آيات روشنگر و قرآن بيدار كننده تسليم نمى شوند نه به خاطر اين است كه پرده اى بر اين كلام حق افتاده«بلكه كافران گرفتار غرور و اختلافند» (بَلِ الَّذِينَ كَفَرُوا فِي عِزَّةٍ وَ شِقاقٍ) .

آيه 3

(آيه 3)-سپس براى بيدار ساختن اين مغروران غافل دست آنها را گرفته، به گذشتۀ تاريخ بشر مى برد،و سرنوشت اقوام مغرور و متكبر و لجوج را به آنها نشان مى دهد،شايد عبرت گيرند،مى گويد:«چه بسيار اقوامى كه قبل از آنها بودند و ما آنها را(به خاطر تكذيب پيامبران و انكار آيات الهى و ظلم و گناه)هلاك كرديم» (كَمْ أَهْلَكْنا مِنْ قَبْلِهِمْ مِنْ قَرْنٍ) .

«و به هنگام نزول عذاب فرياد مى زدند(و كمك مى خواستند)ولى وقت نجات گذشته بود»! (فَنادَوْا وَ لاتَ حِينَ مَناصٍ) .

ص: 173

آن روز كه پيامبران الهى و اولياى حق آنها را اندرز دادند و از عاقبت شوم اعمالشان بر حذر داشتند نه تنها گوش شنوا نداشتند بلكه به استهزا و سخريه و آزار مؤمنان و حتى قتل آنها پرداختند،و فرصتها از دست رفت و پلهاى پشت سر ويران گشت،و در حالى عذاب استيصال براى نابودى آنها نازل شد كه درهاى توبه و بازگشت همه بسته شده بود و فريادهاى استغاثۀ آنها به جايى نرسيد!

آيه 4

(آيه 4)-

شأن نزول:

در بارۀ اين آيه و سه آيۀ بعد نقل شده:هنگامى كه رسول خدا دعوتش را آشكار كرد سران قريش نزد ابو طالب آمدند و گفتند:اى ابو طالب!فرزند برادرت ما را سبك مغز مى خواند،و به خدايان ما ناسزا مى گويد، جوانان ما را فاسد نموده،و در جمعيت ما تفرقه افكنده است،اگر اين كارها به خاطر كمبود مالى است ما آنقدر مال براى او جمع آورى مى كنيم كه ثروتمندترين مرد قريش شود،و حتّى حاضريم او را به رياست برگزينيم.

ابو طالب اين پيام را به رسول اللّه صلّى اللّه عليه و اله عرض كرد.

پيامبر صلّى اللّه عليه و اله فرمود:«اگر آنها خورشيد را در دست راست من و ماه را در دست چپ من بگذارند من به آن تمايل ندارم،ولى(به جاى اين همه وعده ها)يك جمله، با من موافقت نمايند تا در سايۀ آن بر عرب حكومت كنند،و غير عرب نيز به آئين آنها درآيند و آنها سلاطين بهشت خواهند بود»! ابو طالب اين پيام را به آنها رسانيد،آنها گفتند:حاضريم به جاى يك جمله ده جمله را بپذيريم(كدام جمله منظور تو است؟).

پيامبر صلّى اللّه عليه و اله به آنها فرمود:«گواهى دهيد كه معبودى جز اللّه نيست و من رسول خدا هستم».

آنها(از اين سخن سخت وحشت كردند و)گفتند:ما 360 خدا را رها كنيم تنها به سراغ يك خدا برويم؟چه چيز عجيبى؟!(آن هم خدايى كه هرگز ديده نمى شود!).

در اينجا آيات مزبور نازل شد!

ص: 174

تفسير:

آيا به جاى اين همه خدا،يك خدا را بپذيريم؟!افراد مغرور و خودخواه هم نفوذ ناپذيرند و هم«مطلق گرا»چيزى را جز آنچه با افكار محدود و ناقصشان درك كرده اند به رسميت نمى شناسند.

لذا هنگامى كه پيامبر اسلام صلّى اللّه عليه و اله پرچم توحيد را در مكّه برافراشت و بر ضد بتهاى كوچك و بزرگ كه عدد آنها بالغ بر 360 بت مى شد قيام كرد«تعجب مى كردند كه چرا پيامبر انذار كننده اى از ميان آنها برخاسته است»؟ (وَ عَجِبُوا أَنْ جاءَهُمْ مُنْذِرٌ مِنْهُمْ) .

تعجب آنها از اين بود كه محمد صلّى اللّه عليه و اله يك نفر از خود آنهاست.

آنها اين امتياز بزرگ را به عنوان يك نقطۀ تاريك در دعوت پيامبر صلّى اللّه عليه و اله تلقى مى كردند و از آن تعجب داشتند.

گاه از اين مرحله نيز فراتر رفتند«و كافران گفتند:اين ساحر دروغگويى است»! (وَ قالَ الْكافِرُونَ هذا ساحِرٌ كَذّابٌ) .

نسبت دادن سحر به پيامبر صلّى اللّه عليه و اله به خاطر مشاهدۀ معجزات غير قابل انكار و نفوذ خارق العادۀ او در افكار بود و نسبت دادن كذب به او به خاطر اين بود كه بر خلاف سنتهاى خرافى و افكار منحطى كه جزء مسلمات آن محيط محسوب مى شد قيام كرد و دعوى رسالت از سوى خدا داشت.

آيه 5

(آيه 5)-هنگامى كه پيامبر دعوت توحيدى خود را آشكار نمود نگاه به يكديگر مى كردند و مى گفتند:بيائيد چيزهاى ناشنيده بشنويد«آيا او به جاى اين همه خدايان يك خدا قرار داده؟اين راستى چيز عجيبى است»؟! (أَ جَعَلَ الْآلِهَةَ إِلهاً واحِداً إِنَّ هذا لَشَيْءٌ عُجابٌ) .

آرى گاه غرور و خودخواهى و مطلق نگرى و فساد محيط آن چنان بينش و قضاوت انسان را تغيير مى دهد كه از واقعيتهاى روشن تعجب مى كند در حالى كه به خرافات و پندارهاى واهى سخت پاى بند است.

آيه 6

(آيه 6)-«سرکردگان آنها(هنگامی که از مراجعه به ابوطالب و میانجیگری او مأیوس و ناامید شدند از نزد او بیرون آمدند،و گفتند:)بروید و خدایانتان را

ص: 175

محكم بچسبيد،اين چيزى است كه خواسته اند»شما را با آن گمراه كنند (وَ انْطَلَقَ الْمَلَأُ مِنْهُمْ أَنِ امْشُوا وَ اصْبِرُوا عَلى آلِهَتِكُمْ إِنَّ هذا لَشَيْءٌ يُرادُ) .

سران بت پرستان مى خواستند با اين سخن،روحيۀ متزلزل پيروان خود را تقويت كنند،و از سقوط هر چه بيشتر اعتقاداتشان جلوگيرى به عمل آورند اما چه تلاش بيهوده اى؟!

آيه 7

(آيه 7)-سپس براى اغفال مردم و يا قانع ساختن خويش گفتند:«ما هرگز چنين چيزى در آخرين آيين نشنيده ايم،اين تنها يك آيين ساختگى است»! (ما سَمِعْنا بِهذا فِي الْمِلَّةِ الْآخِرَةِ إِنْ هذا إِلاَّ اخْتِلاقٌ) .

اگر ادعاى توحيد و نفى بتها واقعيتى داشت بايد پدران ما با آن عظمت و شخصيت!آن را درك كرده باشند،و ما از آنها شنيده باشيم،اما اين يك گفتار دروغين و بى سابقه است!

آيه 8

(آيه 8)-در آيات گذشته سخن از موضع گيرى منفى مخالفان در برابر خط توحيد و رسالت پيامبر اسلام بود،در اينجا نيز اين سخن ادامه دارد.

مشركان مكه هنگامى كه منافع نامشروع خود را در خطر ديدند،و آتش كينه و حسد در دل آنها شعله ور شد،براى اغفال مردم و قانع كردن خويش در مورد مخالفت با پيامبر اسلام صلّى اللّه عليه و اله،به منطق هاى سست گوناگونى دست مى زدند،از جمله از روى تعجب و انكار مى گفتند:«آيا از ميان همۀ ما قرآن تنها بر او[ محمّد] نازل شده»؟! (أَ أُنْزِلَ عَلَيْهِ الذِّكْرُ مِنْ بَيْنِنا) .

از ميان اين همه پيرمردان پرسن و سال،اين همه پولداران ثروتمند و سرشناس آيا كسى پيدا نشد كه خدا قرآنش را بر او نازل كند،جز محمّد يتيم تهيدست؟! قرآن در دنبالۀ آيه مى فرمايد درد آنها چيز ديگرى است،«آنها در حقيقت در اصل وحى من ترديد دارند» (بَلْ هُمْ فِي شَكٍّ مِنْ ذِكْرِي) .

ايراد به شخص محمد صلّى اللّه عليه و اله بهانه اى بيش نيست،بلكه سر چشمۀ آن هوى و هوسها و حب دنيا و حسادتهاست.

ص: 176

و سر انجام آنها را با اين جمله تهديد مى كند:«آنها هنوز عذاب مرا نچشيده اند» (بَلْ لَمّا يَذُوقُوا عَذابِ) .كه اين گونه جسورانه در برابر فرستادۀ خدا ايستاده اند،و با اين سخنان واهى به جنگ در برابر وحى الهى برخاسته اند.

آيه 9

(آيه 9)-سپس در پاسخ آنها مى افزايد:«مگر خزائن رحمت پروردگار توانا و بخشنده ات نزد آنهاست»تا به هر كس ميل دارند بدهند؟ (أَمْ عِنْدَهُمْ خَزائِنُ رَحْمَةِ رَبِّكَ الْعَزِيزِ الْوَهّابِ) .

آيه 10

(آيه 10)-باز در اين آيه همين معنى را از طريق ديگرى تعقيب كرده، مى گويد:«يا اين كه مالكيت و حاكميت آسمانها و زمين و آنچه ميان اين دو است از آن آنهاست؟(اگر چنين است)با هر وسيلۀ ممكن به آسمانها بروند»و جلو نزول وحى را بر قلب پاك محمّد بگيرند! (أَمْ لَهُمْ مُلْكُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ ما بَيْنَهُما فَلْيَرْتَقُوا فِي الْأَسْبابِ) .

اين سخن در حقيقت تكميلى است بر بحث گذشته،در آنجا مى گفت:

«خزائن رحمت پروردگار در دست شما نيست كه به هر كس كه با تمايلات هوس آلودتان هماهنگ است ببخشيد»حال مى گويد:اكنون كه اين خزائن به دست شما نيست و فقط در اختيار خداست،تنها راهى كه در پيش داريد اين است كه به آسمانها برويد و مانع نزول او شويد،و خود مى دانيد كه از اين كار نيز سخت عاجز و ناتوانيد!

آيه 11

(آيه 11)-در اين آيه در مقام تحقير اين مغروران سبك مغز و فخر فروش مى گويد:«اينها لشكر كوچك شكست خورده اى از احزابند»! (جُنْدٌ ما هُنالِكَ مَهْزُومٌ مِنَ الْأَحْزابِ) .

آن روز پيروزيهاى بدر و احزاب و حنين پيش نيامده بود،ولى قرآن با قاطعيت گفت:«اين دشمنان سرسخت لشكر كوچكى هستند كه دچار شكست خواهند شد».

امروز هم قرآن همين بشارت را به مسلمانان جهان كه از هر سو در محاصرۀ قدرتهاى متجاوز و ستمگر قرار گرفته اند مى دهد كه اگر همچون مسلمانان نخستين

ص: 177

بر سر عهد و پيمان خدا بايستند او نيز وعدۀ خودش را در زمينۀ شكست جنود احزاب تحقق خواهد بخشيد.

آيه 12

(آيه 12)-تنها يك صيحۀ آسمانى كارشان را يكسره مى كند! در تعقيب آيۀ قبل كه از شكست مشركان در آينده خبر مى داد،و آنها را لشكر كوچكى از احزاب مغلوب معرفى مى كرد،در اينجا گروهى از اين احزاب را كه تكذيب پيامبران كردند و به سرنوشت شومى گرفتار شدند معرفى مى كند.

مى گويد:«قبل از آنها قوم نوح و عاد[ قوم هود]و فرعون صاحب قدرت (پيامبران ما را)تكذيب كردند» (كَذَّبَتْ قَبْلَهُمْ قَوْمُ نُوحٍ وَ عادٌ وَ فِرْعَوْنُ ذُو الْأَوْتادِ) .

آيه 13

(آيه 13)-«و(نيز)قوم ثمود و قوم لوط و اصحاب الأيكه[ قوم شعيب] اينها احزابى بودند»كه به تكذيب پيامبران برخاستند (وَ ثَمُودُ وَ قَوْمُ لُوطٍ وَ أَصْحابُ الْأَيْكَةِ أُولئِكَ الْأَحْزابُ) .

آرى!اينها شش گروه از احزاب جاهلى و بت پرست بودند كه بر ضد پيامبران بزرگى قيام كردند.اما سر انجام عذاب الهى دامانشان را گرفت.

آيه 14

(آيه 14)-«هر يك(از اين گروهها)رسولان را تكذيب كردند و عذاب الهى در بارۀ آنها تحقق يافت» (إِنْ كُلٌّ إِلاّ كَذَّبَ الرُّسُلَ فَحَقَّ عِقابِ) .

و تاريخ نشان مى دهد كه چگونه هر گروهى از آنها به بلائى جان سپردند و در مدت كوتاهى شهر و ديارشان به ويرانه اى تبديل شد،و نفراتشان به جسدهائى بى روح!

آيه 15

(آيه 15)-آیا این مشرکان مکه با این کارهای خود سرنوشتی بهتر از آنها می توانند داشته باشند؟در حالی که اعمال آنها همان اعمال است و سنت خداوند همان سنت؟!

لذا در این آیه به عنوان یک تهدید قاطع و کوبنده می گوید:«اینها(با این اعمالشان)جز یک صیحهٔ آسمانی را انتظار نمی کشند که هیچ مهلت و بازگشتی برای آن وجود ندارد»و همگی را نابود می سازد(وَ ما یَنظُرُ هؤُلاءِ اِلّا صَیحَةً واحِدَةً مالَها مِن فَواقٍ).

ص: 178

اين صيحه ممكن است همانند صيحه هايى باشد كه بر اقوام پيشين فرود آمد،صاعقه اى وحشتناك،يا زمين لرزه اى پر صدا،كه زندگى آنها را درهم كوبيد.

و نيز ممكن است اشاره به«صيحۀ عظيم پايان جهان»باشد كه از آن تعبير به «نفخۀ صور اول»مى شود.

آيه 16

(آيه 16)-اين آيه به يكى ديگر از سخنان كفار و منكران-كه از روى سخريه و استهزا مى گفتند-اشاره كرده،مى گويد:«آنها(از روى خيره سرى)گفتند:

پروردگارا!بهرۀ ما را(از عذابت هرچه زودتر)قبل از روز حساب به ما بده»! (وَ قالُوا رَبَّنا عَجِّلْ لَنا قِطَّنا قَبْلَ يَوْمِ الْحِسابِ) .

اين كوردلان مغرور آن چنان مست بادۀ غرور بودند كه حتى عذاب الهى و دادگاه عدلش را به باد مسخره مى گرفتند.

آيه 17

(آيه 17)-از زندگى داود درس بياموز! به دنبال بحثهائى كه در آيات گذشته پيرامون كارشكنيهاى مشركان و بت پرستان،و نسبتهاى نارواى آنان به پيامبر اسلام صلّى اللّه عليه و اله آمده بود،قرآن در اينجا براى دلدارى پيامبر صلّى اللّه عليه و اله و مؤمنان اندك آن روز داستان داود را مطرح مى كند.

نخست مى گويد:«در برابر آنچه مى گويند شكيبا باش،و به خاطر بياور بنده ما داود صاحب قدرت را كه او بسيار توبه كننده بود»! (اصْبِرْ عَلى ما يَقُولُونَ وَ اذْكُرْ عَبْدَنا داوُدَ ذَا الْأَيْدِ إِنَّهُ أَوّابٌ) .

نيروى جسمانيش در حدى بود كه در ميدان جنگ بنى اسرائيل با«جالوت» جبار ستمگر با يك ضربۀ نيرومند به وسيلۀ سنگى كه از فلاخن رها كرد جالوت را از بالاى مركب به روى خاك افكند،و در خون خود غلطاند.

و از نظر قدرت سياسى،حكومتى نيرومند داشت كه با قدرت تمام در برابر دشمنان مى ايستاد،حتى گفته اند در اطراف محراب عبادت او هزاران نفر شب تا به صبح به حال آماده باش بودند! از نظر نعمتها خداوند انواع نعم ظاهرى و باطنى را به او ارزانى داشته بود، خلاصه اين كه داود مردى بود نيرومند در جنگها،در عبادت،در علم و دانش و در

ص: 179

حكومت،و هم صاحب نعمت فراوان.

آيه 18

(آيه 18)-سپس طبق روش اجمال و تفصيل كه در قرآن مجيد به هنگام ذكر مسائل مختلف معمول است،بعد از بيان اجمالى نعمتهاى خداوند بر داود،به شرح قسمتى از آن پرداخته،چنين مى گويد:«ما كوهها را مسخّر او ساختيم كه هر شامگاه و صبحگاه با او(خدا را)تسبيح مى گفتند»! (إِنّا سَخَّرْنَا الْجِبالَ مَعَهُ يُسَبِّحْنَ بِالْعَشِيِّ وَ الْإِشْراقِ) .

آيه 19

(آيه 19)-نه تنها كوهها كه«پرندگان را نيز دسته جمعى مسخّر او كرديم»تا همراه او تسبيح خدا گويند (وَ الطَّيْرَ مَحْشُورَةً) .

همۀ اين پرندگان و كوهها مطيع فرمان داود و همصدا با او و«بازگشت كننده به سوى او بودند» (كُلٌّ لَهُ أَوّابٌ) .

اين تسبيح توأم با صداى ظاهرى و همراه با نوعى درك و شعور بوده كه در باطن ذرات عالم است و تمامى موجودات جهان از يك نوع عقل و شعور بر خوردارند،و هنگامى كه صداى دل انگيز اين پيامبر بزرگ را به وقت مناجات مى شنيدند با او همصدا مى شدند،و غلغلۀ تسبيح آنها در هم مى آميخت.

آيه 20

(آيه 20)-اين آيه همچنان به ذكر نعمتهاى خداوند بر داود ادامه داده، مى فرمايد:«و حكومت او را استحكام بخشيديم» (وَ شَدَدْنا مُلْكَهُ) .

آن چنان كه همۀ سركشان و طاغيان و دشمنان از او حساب مى بردند.

علاوه بر اين«دانش به او داديم» (وَ آتَيْناهُ الْحِكْمَةَ) .

آخرين نعمت بزرگ خدا بر داود اين بود كه مى فرمايد:ما به او«علم قضاوت و داورى عادلانه»داديم (وَ فَصْلَ الْخِطابِ) .

اين احتمال در تفسير اين جمله وجود دارد كه خداوند منطق نيرومندى كه از فكر بلند،و عمق انديشه،حكايت مى كرد در اختيار داود گذارد،نه تنها در مقام داورى كه در همه جا سخن آخر و آخرين سخن را بيان مى كرد.

آيه 21

(آيه 21)-آزمون بزرگ داوود! به دنبال آیات گذشته که صفات ویژهٔ«داوود»و مواهب بزرگ خدا را بر او بیان می کرد قرآن ماجرائی را که در یک

ص: 180

دادرسى براى داود پيش آمد شرح مى دهد.

نخست خطاب به پيامبر اسلام صلّى اللّه عليه و اله كرده،مى گويد:«آيا داستان شاكيان هنگامى كه از محراب(داود)بالا رفتند به تو رسيده است»؟! (وَ هَلْ أَتاكَ نَبَأُ الْخَصْمِ إِذْ تَسَوَّرُوا الْمِحْرابَ) .

آيه 22

(آيه 22)-با اين كه«داود»محافظين و مراقبين فراوانى در اطراف خود داشت،طرفين نزاع از غير راه معمولى از ديوار محراب و قصر او بالا رفتند،و ناگهان در برابر او ظاهر گشتند،چنانكه قرآن در ادامۀ اين بحث مى گويد:«در آن هنگام كه (بى مقدمه)بر داود وارد شدند و او از ديدن آنها وحشت كرد»زيرا فكر مى كرد قصد سوئى در بارۀ او دارند (إِذْ دَخَلُوا عَلى داوُدَ فَفَزِعَ مِنْهُمْ) .

اما آنها به زودى وحشت او را از بين بردند و«گفتند:نترس،دو نفر شاكى هستيم كه يكى از ما بر ديگرى ستم كرده»و براى دادرسى نزد تو آمديم (قالُوا لا تَخَفْ خَصْمانِ بَغى بَعْضُنا عَلى بَعْضٍ) .

«اكنون در ميان ما به حق داورى كن،و ستم روا مدار،و ما را به راه راست هدايت كن» (فَاحْكُمْ بَيْنَنا بِالْحَقِّ وَ لا تُشْطِطْ وَ اهْدِنا إِلى سَواءِ الصِّراطِ) .

آيه 23

(آيه 23)-مسلما نگرانى و وحشت داود در اينجا كم شد،ولى شايد اين سؤال هنوز براى او باقى بود كه بسيار خوب،شما قصد سوئى نداريد،و هدفتان شكايت نزد قاضى است،ولى آمدن از اين راه غير معمول براى چه منظورى بود؟ اما آنها مجال زيادى به داود ندادند و يكى براى طرح شكايت پيشقدم شد گفت:«اين برادر من است،او نود و نه ميش دارد،و من يكى بيش ندارم اما او اصرار مى كند كه اين يكى را هم به من واگذار!و در سخن بر من غلبه كرده است» (إِنَّ هذا أَخِي لَهُ تِسْعٌ وَ تِسْعُونَ نَعْجَةً وَ لِيَ نَعْجَةٌ واحِدَةٌ فَقالَ أَكْفِلْنِيها وَ عَزَّنِي فِي الْخِطابِ) .

آيه 24

(آيه 24)-در اینجا داوود پیش از آنکه گفتار طرف مقابل را بشنود(چنانکه ظاهر آیات قرآن است - رو به شاکی کرد و«گفت:مسلماً او با درخواست یک میش تو برای افزودن آن به میشهایش بر تو ستم نموده»!(قالَ لَقَد ظَلَمَکَ بِسًؤالِ نَعجَتًکَ اِلی نِعاِه).

ص: 181

اما اين تازگى ندارد«و بسيارى از شريكان(و دوستان)به يكديگر ستم مى كنند» (وَ إِنَّ كَثِيراً مِنَ الْخُلَطاءِ لَيَبْغِي بَعْضُهُمْ عَلى بَعْضٍ) .

«مگر كسانى كه ايمان آورده و اعمال صالح انجام داده اند» (إِلاَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحاتِ) .

«اما عدۀ آنها كم است» (وَ قَلِيلٌ ما هُمْ) .

آرى!آنها كه در معاشرت و دوستى حق ديگران را بطور كامل رعايت كنند و كمترين تعدى بر دوستان خود روا ندارند كمند،تنها كسانى مى توانند حق دوستان و آشنايان را بطور كاملا عادلانه ادا كنند كه از سرمايۀ ايمان و عمل صالح بهرۀ كافى داشته باشند.

به هر حال چنين به نظر مى رسد كه طرفين نزاع با شنيدن اين سخن قانع شدند،و مجلس داود را ترك گفتند.

ولى داود در اينجا در فكر فرو رفت و با اين كه مى دانست قضاوت عادلانه اى كرده چه اين كه اگر طرف ادعاى شاكى را قبول نداشت حتما اعتراض مى كرد،سكوت او بهترين دليل بر اين بوده كه مسأله همان است كه شاكى مطرح كرده،ولى با اين حال آداب مجلس قضا ايجاب مى كند كه داود در گفتار خود عجله نمى كرد،بلكه از طرف مقابل شخصا سؤال مى نمود سپس داورى مى كرد،لذا از اين كار خود سخت پشيمان شد.

همان طور كه قرآن مى گويد:«و داود دانست كه ما او را(با اين ماجرا) آزموده ايم» (وَ ظَنَّ داوُدُ أَنَّما فَتَنّاهُ) .

در مقام استغفار برآمد«و از پروردگارش طلب آمرزش نمود و به سجده افتاد و توبه كرد» (فَاسْتَغْفَرَ رَبَّهُ وَ خَرَّ راكِعاً وَ أَنابَ) .

تعبير به«راكعا»در آيۀ مورد بحث يا به خاطر آن است كه ركوع به معنى سجده نيز در لغت آمده،و يا ركوع مقدمه اى است براى سجده.

آيه 25

(آيه 25)-به هر حال خداوند او را مشمول لطف خود قرار داد و لغزش او را در این ترک اولی بخشید چنانکه قرآن در این آیه می گوید:«ما این عمل را بر او

ص: 182

بخشيديم» (فَغَفَرْنا لَهُ ذلِكَ) .

«و او نزد ما داراى مقام والا و سر انجامى نيكوست» (وَ إِنَّ لَهُ عِنْدَنا لَزُلْفى وَ حُسْنَ مَآبٍ) .

آيه 26

(آيه 26)-حكم به عدالت كن و از هواى نفس پيروى منما! به دنبال داستان داود،و به عنوان آخرين سخن،وى را مخاطب ساخته و ضمن بيان مقام والاى او،وظائف و مسؤوليتهاى سنگين وى را با لحنى قاطع و تعبيراتى پر معنا شرح داده،مى فرمايد:«اى داود!ما تو را خليفه(و نمايندۀ خود) در زمين قرار داديم پس در ميان مردم بحق داورى كن،و از هواى نفس پيروى مكن كه تو را از راه خدا منحرف سازد،كسانى كه از راه خداوند گمراه شوند عذاب شديدى به خاطر فراموش كردن روز حساب دارند» (يا داوُدُ إِنّا جَعَلْناكَ خَلِيفَةً فِي الْأَرْضِ فَاحْكُمْ بَيْنَ النّاسِ بِالْحَقِّ وَ لا تَتَّبِعِ الْهَوى فَيُضِلَّكَ عَنْ سَبِيلِ اللّهِ إِنَّ الَّذِينَ يَضِلُّونَ عَنْ سَبِيلِ اللّهِ لَهُمْ عَذابٌ شَدِيدٌ بِما نَسُوا يَوْمَ الْحِسابِ) .

محتواى اين آيه كه از مقام والاى داود و وظيفۀ مهم او سخن مى گويد نشان مى دهد كه افسانه هاى دروغينى كه در بارۀ ازدواج او با همسر«اوريا»به هم بافته اند تا چه اندازه بى پايه است(1).

اين آيه نشان مى دهد كه حكومت در زمين بايد از حكومت الهى نشأت گيرد و هر حكومتى از غير اين طريق باشد حكومتى است ظالمانه و غاصبانه.

آيه 27

(آيه 27)-سپس به دنبال بحث از سرگذشت داود و خلافت الهى او در زمين،سخن از هدفدار بودن جهان هستى به ميان مى آورد تا جهت حكومت بر زمين كه جزئى از آن است مشخص گردد،مى فرمايد:«و ما آسمان و زمين و آنچه را در ميان اين دو است بيهوده نيافريديم،اين گمان كافران است،واى بر كافران از آتش»دوزخ! (وَ ما خَلَقْنَا السَّماءَ وَ الْأَرْضَ وَ ما بَيْنَهُما باطِلاً ذلِكَ ظَنُّ الَّذِينَ كَفَرُوا فَوَيْلٌ لِلَّذِينَ كَفَرُوا مِنَ النّارِ) .

مسألۀ مهمى كه تمام حقوق از آن سر چشمه مى گيرد هدفدار بودن خلقت

ص: 183


1- شرح بيشتر اين ماجرا را در«تفسير نمونه»ذيل آيۀ 21 سورۀ ص مطالعه فرماييد.

است،هنگامى كه در جهان بينى خود اين مطلب را پذيرفتيم كه اين عالم وسيع از ناحيۀ خداوند بزرگ بيهوده آفريده نشده،بلافاصله به دنبال هدف آن مى رويم، هدفى كه در كلمه هاى كوتاه و پر محتواى«تكامل»و«تعليم»و«تربيت»خلاصه مى شود،و از آنجا نتيجه مى گيريم كه حكومتها نيز بايد در همين خط گام بردارند، پايه هاى تعليم و تربيت را محكم كنند و مايۀ تكامل معنوى انسانها شوند.

آيه 28

(آيه 28)-در اين آيه اضافه مى كند:«آيا(ممكن است)كسانى را كه ايمان آورده اند و كارهاى شايسته انجام داده اند همچون مفسدان در زمين قرار دهيم»؟! (أَمْ نَجْعَلُ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحاتِ كَالْمُفْسِدِينَ فِي الْأَرْضِ) .

«يا پرهيزكاران را همچون فاجران قرار دهيم»؟ (أَمْ نَجْعَلُ الْمُتَّقِينَ كَالْفُجّارِ) .

نه بى هدفى در خلقت ممكن است،و نه مساوات صالحان و طالحان،چرا كه گروه اول در مسير اهداف آفرينش گام بر مى دارند و به سوى مقصد پيش مى روند، اما گروه دوم در جهت مخالف قرار گرفته اند.

آيه 29

(آيه 29)-در اين آيه به مطلبى اشاره مى كند كه در حقيقت تأمين كنندۀ هدف آفرينش است،مى فرمايد:«اين كتابى پر بركت است كه بر تو نازل كرده ايم،تا در آيات آن تدبر كنند،و خردمندان متذكر شوند» (كِتابٌ أَنْزَلْناهُ إِلَيْكَ مُبارَكٌ لِيَدَّبَّرُوا آياتِهِ وَ لِيَتَذَكَّرَ أُولُوا الْأَلْبابِ) .

تعليماتش جاويدان،و دستوراتش عميق و ريشه دار،و برنامه هايش حياتبخش و راهبر انسان در طريق هدف آفرينش است.

هدف از نزول اين كتاب بزرگ اين نبوده كه تنها به تلاوت و لقلقۀ زبان قناعت كنند بلكه هدف اين بوده كه آياتش سر چشمۀ فكر و انديشه،و مايۀ بيدارى وجدانها گردد و آن نيز به نوبۀ خود حركتى در مسير عمل بيافريند.

آيه 30

(آيه 30)-سلیمان از نیروی رزمی خود سان می بیند:قرآن همچنان بحث گذشته را پیرامون داوود ادامه می دهد و در این آیه،خیر از بخشیدن فرزند برومندی همچون«سلیمان»به او می دهد که ادامه دهندهٔ حکومت و رسالت او بود،می گوید:«ما سلیمان را به داوود بخشیدیم،جه بندهٔ

ص: 184

خوبى!زيرا همواره به سوى خدا بازگشت مى كرد»و به ياد او بود (وَ وَهَبْنا لِداوُدَ سُلَيْمانَ نِعْمَ الْعَبْدُ إِنَّهُ أَوّابٌ) .

اين تعبير كه نشان دهندۀ عظمت مقام سليمان است شايد براى ردّ اتهامات بى اساس و زشتى است كه در مورد تولد سليمان از همسر«اوريا»در تورات تحريف يافته آمده است و در عصر نزول قرآن در آن محيط شايع بوده.

آيه 31

(آيه 31)-از اين آيه داستان اسبهاى سليمان شروع مى شود كه تفسيرهاى گوناگونى براى آن شده كه بعضا از سوى ناآگاهان بوده.

قرآن مى گويد:«به خاطر بياور هنگامى را كه عصرگاهان اسبان چابك تندرو را بر او عرضه داشتند» (إِذْ عُرِضَ عَلَيْهِ بِالْعَشِيِّ الصّافِناتُ الْجِيادُ) .

آيه 32

(آيه 32)-سليمان در اينجا براى اين كه تصور نشود كه علاقۀ او به اين اسبهاى پر قدرت جنبه دنيا پرستى دارد،«گفت:من اين اسبان را به خاطر ياد پروردگارم دوست دارم»و مى خواهم از آنها در جهاد استفاده كنم (فَقالَ إِنِّي أَحْبَبْتُ حُبَّ الْخَيْرِ عَنْ ذِكْرِ رَبِّي) .

سليمان كه از مشاهدۀ اين اسبهاى چابك و آماده براى جهاد و پيكار با دشمن خرسند شده بود همچنان آنها را نگاه مى كرد و چشم به آنها دوخته بود«تا از ديدگانش پنهان شدند» (حَتّى تَوارَتْ بِالْحِجابِ) .

آيه 33

(آيه 33)-صحنه آنقدر جالب و زيبا و براى يك فرماندۀ بزرگ همچون سليمان نشاط آور بود كه او دستور داد:«بار ديگر آنها را نزد من باز گردانيد» (رُدُّوها عَلَيَّ) .

به هنگامى كه مأمورانش اين فرمان را اطاعت كردند و اسبها را باز گرداندند سليمان شخصا آنها را مورد نوازش قرار داد«و دست به ساقها و گردنهاى آنها كشيد» (فَطَفِقَ مَسْحاً بِالسُّوقِ وَ الْأَعْناقِ) .

و به اين وسيله هم مربيان آنها را تشويق كرد،و هم از آنها قدردانى نمود،زيرا معمول است هنگامى كه مى خواهند از مركبى قدردانى كنند دست بر سر و صورت و يال و گردن،يا بر پايش مى كشند،و چنين ابراز علاقه اى در برابر وسيلۀ مؤثرى كه

ص: 185

انسان را در هدفهاى والايش كمك مى كند از پيغمبر بزرگى همچون سليمان تعجب آور نيست.

آيه 34

(آيه 34)-آزمايش سخت سليمان و حكومت گستردۀ او قرآن همچنان قسمت ديگرى از سرگذشت سليمان را بازگو مى كند،و نشان مى دهد كه انسان به هر پايه اى از قدرت برسد باز از خود چيزى ندارد،و هر چه هست از ناحيۀ خداست،مطلبى كه توجه به آن پرده هاى غرور و غفلت را از مقابل چشم انسان كنار مى زند.

نخست در بارۀ يكى از آزمايشهائى سخن مى گويد كه خدا در بارۀ سليمان كرد،آزمايشى كه با«ترك اولى»همراه بود،و به دنبال آن سليمان به درگاه خدا روى آورد و از اين«ترك اولى»توبه كرد.

قرآن مى گويد:«ما سليمان را آزموديم و بر كرسى او جسدى افكنديم،سپس به درگاه خداوند توبه كرد،و به سوى او بازگشت» (وَ لَقَدْ فَتَنّا سُلَيْمانَ وَ أَلْقَيْنا عَلى كُرْسِيِّهِ جَسَداً ثُمَّ أَنابَ) .

توضيح اين كه:«سليمان»آرزو داشت فرزندان برومند شجاعى نصيبش شود كه در ادارۀ كشور و مخصوصا جهاد با دشمنان به او كمك كنند،او داراى همسران متعدد بود با خود گفت:من با آنها همبستر مى شوم تا فرزندان متعددى نصيبم گردد، و به هدفهاى من كمك كنند،ولى چون در اينجا غفلت كرد و«انشاء اللّه»-همان جمله اى كه بيانگر اتكاى انسان به خدا در همه حال است-نگفت در آن زمان هيچ فرزندى از همسرانش تولد نيافت،جز فرزندى ناقص الخلقه،همچون جسدى بى روح كه آن را آوردند و بر كرسى او افكندند! سليمان سخت در فكر فرو رفت،و ناراحت شد كه چرا يك لحظه از خدا غفلت كرده،و بر نيروى خودش تكيه كرده است،توبه كرد و به درگاه خدا بازگشت.

آيه 35

(آيه 35)-قرآن در این آیه مسألهٔ توبهٔ سلیمان را که در آخرین جملهٔ آیهٔ قبل آمده بود به صورت مشروحتری بازگو کرده،می فرماید:«گفت:پروردگارا!مرا ببخش»(قالَ رَبَّ اغفرلی).

ص: 186

«و ملك و حكومتى به من عطا كن كه بعد از من سزاوار هيچ كس نباشد كه تو بسيار بخشنده اى» (وَ هَبْ لِي مُلْكاً لا يَنْبَغِي لِأَحَدٍ مِنْ بَعْدِي إِنَّكَ أَنْتَ الْوَهّابُ) .

او از خداوند يك نوع حكومت مى خواست كه توأم با معجزات ويژه اى بوده باشد.زيرا مى دانيم هر پيامبرى معجزۀ مخصوص به خود داشته و اين براى پيامبران عيب و نقصى محسوب نمى شود كه براى خود تقاضاى معجزۀ ويژه اى كنند.

آيه 36

(آيه 36)-سپس قرآن همان گونه كه گفتيم اين مطلب را بيان مى كند كه خدا تقاضاى سليمان را پذيرفت و حكومتى با امتيازات ويژه و مواهبى بزرگ در اختيار او گذارد كه آنها را مى توان در پنج موضوع خلاصه كرد.

1-تسخير بادها به عنوان يك مركب راهوار،چنانكه مى فرمايد:«پس ما باد را مسخّر او ساختيم تا مطابق فرمانش به نرمى حركت كند،و به هرجا او اراده نمايد برود» (فَسَخَّرْنا لَهُ الرِّيحَ تَجْرِي بِأَمْرِهِ رُخاءً حَيْثُ أَصابَ) .

جزئيات اين وسيلۀ مرموز بر ما روشن نيست،ما همين قدر مى دانيم كه اين از جمله خوارق عاداتى بود كه در اختيار پيامبران قرار مى گرفت.

آيه 37

(آيه 37)-دومين موهبت خداوند به سليمان(ع)مسألۀ تسخير موجودات سركش و قرار دادن آن در اختيار او براى انجام كارهاى مثبت بود.

چنانكه مى گويد:«و شياطين را(مسخر او ساختيم)و هر بنّا و غوّاصى از آنها را»سر بر فرمان او نهاديم (وَ الشَّياطِينَ كُلَّ بَنّاءٍ وَ غَوّاصٍ) .تا گروهى در خشكى هر بنايى مى خواهد براى او بسازند و گروهى در دريا به غواصى مشغول باشند.

و به اين ترتيب شياطين كه طبيعتشان تمرد و سركشى است آن چنان مسخر او شدند كه در مسير سازندگى و استخراج منابع گرانبها قرار گرفتند.

آيه 38

(آيه 38)-سومین موهبت خداوند به سلیمان مهار کردن گروهی از نیروهای مخربل بود،زیرا به هر حال در میان شیاطین افرادی بودند که به عنوان یک نیروی مفید و سازنده قابل استفاده به حساب نمی آمدند،و چاره ای جز این نبود که آنها دربند باشند،تا جامعه از شر مزاحمت آنها در امان بماند،چنانکه قرآن می گوید:

ص: 187

«و گروه ديگرى(از شياطين)را در غل و زنجير(تحت سلطۀ او)قرار داديم» (وَ آخَرِينَ مُقَرَّنِينَ فِي الْأَصْفادِ) .

آيه 39

(آيه 39)-چهارمين موهبت خداوند به سليمان اختيارات فراوانى بود كه دست او را در اعطا و منع باز مى گذارد.

چنانكه آيه مى گويد:به او گفتيم:«اين عطاى ماست به هر كس مى خواهى (و صلاح مى بينى)ببخش و از هر كس مى خواهى امساك كن و حسابى بر تو نيست» تو امين هستى (هذا عَطاؤُنا فَامْنُنْ أَوْ أَمْسِكْ بِغَيْرِ حِسابٍ) .

آيه 40

(آيه 40)-پنجمين و آخرين موهبت خداوند بر سليمان مقامات معنوى او بود كه خدا در سايۀ شايستگيهايش به او مرحمت كرده بود.

چنانكه آيه مى فرمايد:«و براى او[ سليمان]نزد ما مقامى ارجمند و سر انجامى نيكوست» (وَ إِنَّ لَهُ عِنْدَنا لَزُلْفى وَ حُسْنَ مَآبٍ) .

تعبير به«حسن مآب»كه خبر از عاقبت نيك او مى دهد ممكن است اشاره به نسبت ناروائى باشد كه در تورات آمده كه سليمان به خاطر ازدواج با بت پرستان سر انجام به آئين بت پرستى تمايل پيدا كرد!و حتى دست به ساختن بتخانه اى زد! قرآن با اين تعبير خط بطلان بر تمام اين اوهام و خرافات مى كشد.

نكته:از جمله مسائلى كه در لابلاى داستان سليمان عينيت يافته اين است كه:داشتن يك حكومت نيرومند با امكانات مادى فراوان و اقتصاد گسترده و تمدن درخشان هرگز منافاتى با مقامات معنوى و ارزشهاى الهى و انسانى ندارد.

آيه 41

(آيه 41)-زندگى پر ماجراى ايوب و مقام صبرش:ايوب سومين پيامبر است كه در اين سوره گوشه اى از زندگى او مطرح شده،و پيامبر بزرگ ما موظف گرديد سرگذشت او را به ياد آورد،و براى مسلمانان بازگو كند تا از مشكلات طاقت فرسا نهراسند و از لطف و رحمت خدا هرگز مأيوس نشوند.

نام يا سرگذشت ايوب در چندين سوره از قرآن در رديف پيامبران ديگر آمده كه مقام نبوت او را تثبيت و تبيين مى كند،بر خلاف تورات كنونى كه او را در زمرۀ پيامبران نشمرده بلكه بنده اى متمكن و نيكوكار داراى اموال و فرزندان

ص: 188

بسيار مى داند.

نخست مى گويد:«و به خاطر بياور بندۀ ما ايوب را هنگامى كه پروردگارش را خواند(و گفت:پروردگارا!)شيطان مرا به رنج و عذاب افكنده است» (وَ اذْكُرْ عَبْدَنا أَيُّوبَ إِذْ نادى رَبَّهُ أَنِّي مَسَّنِيَ الشَّيْطانُ بِنُصْبٍ وَ عَذابٍ) .

از اين آيه مقام والاى ايوب در پيشگاه خدا به عنوان«عبدنا»(بندۀ ما)به خوبى استفاده مى شود،و ديگر اين كه اشارۀ سر بسته اى است به گرفتاريهاى شديد و طاقت فرسا و درد و رنج فراوان ايوب.

شخصى از امام صادق عليه السّلام سؤال كرد:بلائى كه دامنگير ايوب شد براى چه بود؟ امام عليه السّلام در پاسخ او فرمود:خداوند براى اين كه اخلاص ايوب را بر همگان روشن سازد،و او را الگوئى براى جهانيان قرار دهد كه به هنگام«نعمت»و«رنج»هر دو شاكر و صابر باشند به شيطان اجازه داد كه بر دنياى او مسلط گردد.

شيطان از خدا خواست اموال سرشار ايوب،زراعت و گوسفندانش و همچنين فرزندان او از ميان بروند،آفات و بلاها در مدت كوتاهى آنها را از ميان برد،ولى نه تنها از مقام شكر ايوب كاسته نشد بلكه افزوده گشت! او از خدا خواست كه اين بار بر بدن ايوب مسلط گردد،و آن چنان بيمار شود كه از شدت درد و رنجورى به خود بپيچد و اسير و زندانى بستر گردد.

اين نيز از مقام شكر او چيزى نكاست.

ولى جريانى پيش آمد كه قلب ايوب را شكست و روح او را سخت جريحه دار ساخت،و آن اين كه جمعى از راهبان بنى اسرائيل به ديدنش آمدند و گفتند:تو چه گناهى كرده اى كه به اين عذاب اليم گرفتار شده اى؟! ايوب باز رشتۀ صبر را از كف نداد،تنها رو به درگاه خدا آورد و جمله هاى بالا (آيۀ شريفه)را بيان نمود و چون از عهدۀ امتحانات الهى به خوبى برآمده بود خداوند درهاى رحمتش را بار ديگر به روى اين بندۀ صابر و شكيبا گشود، و نعمتهاى از دست رفته را يكى پس از ديگرى و حتى بيش از آن را به او ارزانى

ص: 189

داشت،تا همگان سر انجام نيك صبر و شكيبائى و شكر را دريابند».

آيه 42

(آيه 42)-در ميان تمام ناراحتيها و رنجها آنچه بيشتر روح ايوب را آزار مى داد مسألۀ شماتت دشمنان بود.

اما سر انجام ايوب از بوتۀ داغ اين آزمايش الهى سالم به درآمد،و فرمان رحمت خدا از اينجا آغاز شد كه به او دستور داد:«پاى خود را بر زمين بكوب!اين چشمۀ آبى براى شستشو و نوشيدن است» (ارْكُضْ بِرِجْلِكَ هذا مُغْتَسَلٌ بارِدٌ وَ شَرابٌ) .

چشمه اى خنك و گوارا و شفابخش از بيماريهاى«برون»و«درون».

توصيف آب به خنك بودن شايد اشاره اى باشد به تأثير مخصوص شستشو با آب سرد براى بهبود و سلامت تن،همان گونه كه در طب امروز نيز ثابت شده است.

آيه 43

(آيه 43)-نخستين و مهمترين نعمت الهى كه عافيت و بهبودى و سلامت بود به ايوب بازگشت،نوبت بازگشت مواهب و نعمتهاى ديگر رسيد،و در اين زمينه قرآن مى گويد:«و خانواده اش را به او بخشيديم» (وَ وَهَبْنا لَهُ أَهْلَهُ) .

«و همانند آنها را بر آنان افزوديم» (وَ مِثْلَهُمْ مَعَهُمْ) .

«تا رحمتى از سوى ما باشد،و تذكرى براى انديشمندان» (رَحْمَةً مِنّا وَ ذِكْرى لِأُولِي الْأَلْبابِ) .

آيه 44

(آيه 44)-تنها مشكلى كه براى ايوب مانده بود سوگندى بود كه در مورد همسرش خورده بود و آن اين كه تخلفى از او ديد و در آن حال بيمارى سوگند ياد كرد كه هرگاه قدرت پيدا كند يك صد ضربه يا كمتر بر او بزند،اما بعد از بهبودى مى خواست به پاس وفاداريها و خدماتش او را ببخشد،ولى مسألۀ سوگند و نام خدا در ميان بود.

خداوند اين مشكل را نيز براى او حل كرد مى فرمايد:به او گفتيم«بسته اى از ساقه هاى گندم(يا مانند آن)را برگير،و با آن(همسرت را)بزن و سوگند خود را مشكن»! (وَ خُذْ بِيَدِكَ ضِغْثاً فَاضْرِبْ بِهِ وَ لا تَحْنَثْ) .

ص: 190

و بالاخره در پايان اين داستان مى فرمايد:«ما او را شكيبا يافتيم،چه بندۀ خوبى كه بسيار بازگشت كننده(به سوى خدا)بود» (إِنّا وَجَدْناهُ صابِراً نِعْمَ الْعَبْدُ إِنَّهُ أَوّابٌ) .

«فرج بعد از شدت»نكتۀ مهمى است كه در اين ماجرا نهفته است هنگامى كه امواج حوادث و بلا از هر سو انسان را در فشار قرار مى دهد،نه تنها نبايد مأيوس و نوميد گشت،بلكه بايد آن را نشانه و مقدمه اى برگشوده شدن درهاى رحمت الهى دانست،چنانكه امير مؤمنان على عليه السّلام مى فرمايد:«به هنگامى كه سختيها به اوج خود مى رسد فرج نزديك است،و هنگامى كه حلقه هاى بلا تنگتر مى شود راحتى و آسودگى فرا مى رسد».

آيه 45

(آيه 45)-شش پيامبر بزرگ ديگر:در تعقيب آيات گذشته در اينجا نام شش تن ديگر از بزرگترين پيامبران الهى را برده،و اوصاف برجستۀ آنها را كه مى تواند الگو و اسوه براى همۀ انسانها باشد بطور فشرده بيان مى دارد.

نخست روى سخن را به پيامبر اسلام صلّى اللّه عليه و اله كرده،مى گويد:«به خاطر بياور بندگان ما ابراهيم و اسحاق و يعقوب را» (وَ اذْكُرْ عِبادَنا إِبْراهِيمَ وَ إِسْحاقَ وَ يَعْقُوبَ) .

بندگى خدا يعنى وابستگى مطلق به او،يعنى در برابر ارادۀ او از خود اراده اى نداشتن،و در همه حال سر بر فرمان او نهادن.

بندگى خدا يعنى بى نيازى از غير او و تنها چشم بر لطف او دوختن،اين همان اوج تكامل انسان و برترين شرف و افتخار اوست.

سپس اضافه مى كند:«صاحبان دستها(ى نيرومند)و چشمها»ى بينا (أُولِي الْأَيْدِي وَ الْأَبْصارِ) .

خداوند اين پيامبران را به داشتن«درك و تشخيص و بينش قوى»و«قوت و قدرت كافى»براى انجام كار توصيف كرده است.

اين الگوئى است براى همه رهروان راه حق كه بعد از مقام عبوديت و بندگى خدا با اين دو سلاح برنده مسلح گردند.

بنابر اين دست و چشم در اينجا به معنى دو عضو مخصوص نيست،بلكه

ص: 191

كنايه از دو صفت«علم و قدرت»است.

آيه 46

(آيه 46)-در چهارمين توصيف از آنان مى گويد:«ما آنها را با خلوص ويژه اى خالص كرديم» (إِنّا أَخْلَصْناهُمْ بِخالِصَةٍ) .

«و آن يادآورى سراى آخرت بود» (ذِكْرَى الدّارِ) .

افق ديد آنها در زندگى چند روزۀ اين دنيا و لذات آن محدود نمى شد،آنها در ماوراى اين زندگى زود گذر سراى جاويدان با نعمتهاى بى پايانش را مى ديدند، و همواره براى آن تلاش و كوشش داشتند.

آيه 47

(آيه 47)-در توصيف پنجم و ششم آنها مى فرمايد:«و آنها نزد ما از برگزيدگان و نيكانند» (وَ إِنَّهُمْ عِنْدَنا لَمِنَ الْمُصْطَفَيْنَ الْأَخْيارِ) .

ايمان و عمل صالح آنها سبب شده كه خدا آنان را از ميان بندگان برگزيند و به منصب نبوت و رسالت مفتخر سازد.

آيه 48

(آيه 48)-بعد از اشاره به مقامات برجستۀ سه پيامبر فوق،نوبت به سه پيامبر بزرگ ديگر مى رسد،مى فرمايد:«و به يادآور اسماعيل و اليسع و ذا الكفل را كه همه از نيكان بودند» (وَ اذْكُرْ إِسْماعِيلَ وَ الْيَسَعَ وَ ذَا الْكِفْلِ وَ كُلٌّ مِنَ الْأَخْيارِ) .

هر يك از آنها الگو و اسوه اى در صبر و استقامت و اطاعت فرمان خدا بودند، مخصوصا اسماعيل كه آماده شد جان خود را فداى راه او كند و به همين دليل «ذبيح اللّه»ناميده شد.

توجه به زندگى آنان براى پيامبر اسلام صلّى اللّه عليه و اله و همۀ مسلمين الهام بخش است، و روح تقوا و فداكارى و ايثار را در آنها زنده مى كند،و در برابر مشكلات و حوادث سخت مقاوم مى سازد.

در ميان اين سه پيامبر«اسماعيل»از همه معروفتر و شناخته تر است اما در بارۀ«اليسع»آيۀ 86 سورۀ انعام نشان مى دهد كه او از دودمان ابراهيم،و از پيامبران بزرگ الهى بوده است.

و اما«ذا الكفل»مشهور اين است كه از پيامبران بوده،و ذكر نام او در رديف نام پيامبران در سورۀ انبياء آيۀ 85 گواه بر اين معنى است.

ص: 192

آيه 49

(آيه 49)-اين وعده براى پرهيزكاران است:از اينجا فصل ديگرى از آيات اين سوره آغاز مى شود كه پرهيزكاران و متقين را با گردنكشان طاغى مقايسه كرده، و سرنوشت هر دو گروه را در قيامت شرح مى دهد.

نخست به عنوان يك جمع بندى از سرگذشت انبياى پيشين و نكات آموزندۀ زندگى آنها مى فرمايد:«اين يك يادآورى است» (هذا ذِكْرٌ) .

آرى!هدف از بيان فرازهايى از تاريخ پرشكوه آنان داستانسرائى نبود،هدف ذكر و تذكر بود.

هدف بيدار ساختن انديشه ها،بالا بردن سطح معرفت و آگاهى،و افزودن نيروى مقاومت و پايدارى در مسلمانانى است كه اين آيات براى آنها نازل شده است.

سپس مسأله را از صورت خصوصى و بيان زندگى انبيا درآورده،شكل كلى به آن مى دهد،سرنوشت متقين را بطور عموم مورد بحث قرار داده،مى فرمايد:

«و براى پرهيزكاران فرجام نيكوئى است» (وَ إِنَّ لِلْمُتَّقِينَ لَحُسْنَ مَآبٍ) .

آيه 50

(آيه 50)-بعد از اين جملۀ كوتاه و سر بسته كه خوبى حال آنها را اجمالا ترسيم مى كند،با استفاده از روش اجمال و تفصيل-كه روش قرآن است-به شرح آن پرداخته،مى گويد:بازگشت آنها به«باغهاى جاويدان بهشت كه درهايش به روى آنان گشوده است» (جَنّاتِ عَدْنٍ مُفَتَّحَةً لَهُمُ الْأَبْوابُ) .

تعبير به«مفتّحة لهم الابواب»اشاره به آن است حتى زحمت گشودن درها براى بهشتيان وجود ندارد،گوئى بهشت در انتظار آنهاست،و هنگامى كه چشمشان به آنان مى افتد آغوش باز مى كند و آنها را به درون دعوت مى كند!

آيه 51

(آيه 51)-سپس آرامش و احترام خاص بهشتيان را به اين صورت بيان مى كند:«در حالى كه در آن بر تختها تكيه كرده اند،و ميوه هاى بسيار و نوشيدنيها در اختيار آنان است»هر زمان آن را مى طلبند،فورا نزدشان حاضر مى شود (مُتَّكِئِينَ فِيها يَدْعُونَ فِيها بِفاكِهَةٍ كَثِيرَةٍ وَ شَرابٍ) .

آيه 52

(آيه 52)-بعد از آن سخن از همسران پاک بهشتی به میان آورده،می گوید:

ص: 193

«و نزد آنان همسرانى است كه تنها چشم به شوهرانشان دوخته اند،و هم سن و سالند» (وَ عِنْدَهُمْ قاصِراتُ الطَّرْفِ أَتْرابٌ) .

آيه 53

(آيه 53)-سپس به تمام هفت نعمت بزرگ بهشتيان كه در آيات قبل آمده بود اشاره كرده،مى گويد:«اين چيزى است كه براى روز حساب به شما وعده داده مى شود» (هذا ما تُوعَدُونَ لِيَوْمِ الْحِسابِ) .وعده اى تخلف ناپذير و نشاط انگيز، وعده اى از سوى خداوند بزرگ.

آيه 54

(آيه 54)-و براى تأكيد بر جاودانگى اين مواهب مى افزايد:«اين رزق و روزى ماست،(عطائى است)كه هرگز پايان نمى گيرد و فنائى براى آن متصور نيست» (إِنَّ هذا لَرِزْقُنا ما لَهُ مِنْ نَفادٍ) .

بنابر اين غم زوال و نابودى كه همچون سايۀ شومى بر نعمتهاى اين جهان افتاده در آنجا وجود ندارد،و حتى كاستى در آن ظاهر نمى شود.

آيه 55

(آيه 55)-و اين هم كيفر طاغيان!بعد از بيان نعمتهاى هفتگانه و مواهب بى دريغ پروردگار براى پرهيزكاران در اينجا با استفاده از روش مقابله و مقايسه كه قرآن زياد آن را به كار مى گيرد سرنوشت شوم و كيفرهاى گوناگون طاغيان و سركشان را در برابر خداوند بر مى شمرد.

نخست مى گويد:«اين(پاداش پرهيزكاران است)و براى طغيانگران بدترين محل بازگشت است»! (هذا وَ إِنَّ لِلطّاغِينَ لَشَرَّ مَآبٍ) .

آيه 56

(آيه 56)-سپس با استفاده از روش اجمال و تفصيل به شرح اين جملۀ سر بسته پرداخته،مى گويد:اين بازگشت شوم و مرجع سوء«همان دوزخ كه در آن وارد مى شوند(و به آتش آن مى سوزند)و چه بستر بدى است» (جَهَنَّمَ يَصْلَوْنَها فَبِئْسَ الْمِهادُ) .

بستر جايگاه استراحت است،و بايد از هر نظر مناسب حال و موافق طبع باشد،اما چگونه خواهد بود وضع كسانى كه بسترشان آتش جهنم مى باشد؟!

آيه 57

(آيه 57)-سپس به انواع ديگرى از عذابهاى آنها پرداخته،مى گويد:«اين نوشابه حميم و غساق[ دو مايع سوزان و تيره]است كه بايد از آن بچشند» (هذا

ص: 194

فَلْيَذُوقُوهُ حَمِيمٌ وَ غَسّاقٌ) .

«حميم»به معنى آب داغ و سوزان كه يكى از نوشابه هاى دوزخيان است مى باشد،و«غساق»به قطراتى كه از پوست تن دوزخيان(و جراحات بدن آنها) بيرون مى آيد تفسير شده است.

آيه 58

(آيه 58)-باز به انواع ديگرى از عذابهاى دردناك آنها اشاره كرده،مى گويد:

«و جز اينها،كيفرهاى ديگرى همانند آن دارند» (وَ آخَرُ مِنْ شَكْلِهِ أَزْواجٌ) .

آيه 59

(آيه 59)-سپس آخرين مجازات آنها را كه همنشينان بد با زبانى مملوّ از سرزنش است مطرح ساخته،مى گويد:هنگامى كه رؤساى ضلال وارد دوزخ مى شوند و با چشم خود مى بينند كه پيروان را نيز به سمت دوزخ مى آورند به يكديگر مى گويند:«اين گروهى است كه همراه شما وارد دوزخ مى شوند»اينها همان سران گمراهيند (هذا فَوْجٌ مُقْتَحِمٌ مَعَكُمْ) .

«خوشامد بر آنها مباد»! (لا مَرْحَباً بِهِمْ) .

«همگى در آتش خواهند سوخت» (إِنَّهُمْ صالُوا النّارِ) .

آيه 60

(آيه 60)-به هر حال اين صدا به گوش پيروان مى رسد و از ناخوشامد گفتن رؤساى ضلالت سخت خشمگين مى گردند،رو به سوى آنها كرده،«مى گويند:بلكه خوشامد بر شما مباد كه اين عذاب را شما براى ما فراهم ساختيد،چه بد قرارگاهى است اينجا»؟! (قالُوا بَلْ أَنْتُمْ لا مَرْحَباً بِكُمْ أَنْتُمْ قَدَّمْتُمُوهُ لَنا فَبِئْسَ الْقَرارُ) .

هدف پيروان از اين تعبير اين است كه آنها مى خواهند بگويند هر چه هست اين حسن را دارد كه شما رؤساى ضلالت نيز در اين امر با ما مشتركيد،و اين مايۀ تشفى قلب ماست.

آيه 61

(آيه 61)-ولی با این حال پیروان به این سخن راضی نمی شوند،چرا که رؤسای ضلالت را که عامل اصلی جرم بودند از خود مستحقترند می دانند لذا رو به درگاه خدا کرده«می گویند:پروردگارا!هر کس این عذاب را برای ما فراهم ساخته عذابی مضاعف در آتش دوزخ بر او بیفزا»(قالوت رَبَّنا مَن قَدَّمَ لَنا هذا فَزِدهُ عَذلبًا ضِعفًا فِی النّارِ).

ص: 195

عذابى به خاطر گمراهى خودشان و عذابى به خاطر گمراه كردن ما.

آرى!اين است سر انجام كسانى كه با هم پيمان دوستى بستند و در راه انحراف و ضلالت بيعت كردند كه وقتى نتايج شوم اعمال خود را مى بينند به مخاصمت و دشمنى و نفرين بر يكديگر بر مى خيزند.

قابل توجه اين كه در اين آيات ذكر نعمتهاى پرهيزكاران تنوع بيشترى از ذكر مجازاتها و عذابهاى طغيانگران دارد(در قسمت اول به هفت موهبت و در قسمت دوم به پنج عذاب اشاره شده)اين شايد به خاطر پيشى گرفتن رحمت خدا بر غضب اوست«يا من سبقت رحمته غضبه»!

آيه 62

(آيه 62)-مخاصمۀ اصحاب دوزخ!در اينجا گفتگوهاى دوزخيان را چنين ادامه داده،مى فرمايد:سردمداران ضلالت هنگامى كه به اطراف خود در دوزخ مى نگرند«مى گويند:چرا مردانى را كه ما از اشرار مى شمرديم(در اينجا) نمى بينيم»؟! (وَ قالُوا ما لَنا لا نَرى رِجالاً كُنّا نَعُدُّهُمْ مِنَ الْأَشْرارِ) .

آرى!افرادى همچون«بوجهلها»و«بولهبها»هنگامى كه مى بينند اثرى از «عمار ياسرها»«خبابها»و«صهيبها»و«بلالها»در دوزخ نيست،به خود مى آيند و از يكديگر اين سؤال را مى كنند:پس اين افراد چه شدند؟

آيه 63

(آيه 63)-«آيا ما آنان را به مسخره گرفتيم يا(به اندازه اى حقيرند كه) چشمها آنها را نمى بيند» (أَتَّخَذْناهُمْ سِخْرِيًّا أَمْ زاغَتْ عَنْهُمُ الْأَبْصارُ) .

آرى!ما اين مردان بزرگ و با شخصيت را به باد مسخره مى گرفتيم،و گاه حتى از اين مرحله نيز پائين تر مى شمرديم و آنها را افراد حقيرى مى دانستيم كه اصلا به چشم نمى آمدند،اما آنها مقربان درگاه خدا بودند و الآن بهشت جايگاهشان است.

قابل توجه اين كه يكى از عوامل عدم درك واقعيتها جدى نگرفتن مسائل و استهزا و شوخى با حقايق است،هميشه بايد با تصميم جدى به بررسى واقعيتها پرداخت تا حقيقت روشن گردد.

آيه 64

(آيه 64)-سپس به عنوان یک خلاصه گیری از گفتگوهائی که میان دوزخیان

ص: 196

واقع مى شود و تأكيد بر آنچه گذشت مى فرمايد:«اين يك واقعيت است گفتگوهاى خصمانۀ دوزخيان» (إِنَّ ذلِكَ لَحَقٌّ تَخاصُمُ أَهْلِ النّارِ) .

دوزخيان در اين جهان نيز گرفتار تخاصم و نزاعند و روح پرخاشگرى و نزاع و جدال بر آنها حاكم است،و هر روز با كسى درگير و گلاويز مى شوند،و در قيامت آنچه در درون داشتند ظاهر مى گردد،و در جهنم به جان هم مى افتند.

جالب اين كه بهشتيان بر سريرها و تختها تكيه زده،به گفتگوهاى دوستانه مشغولند در حالى كه دوزخيان در حال جنگ و جدالند كه آن خود موهبتى است بزرگ،و اين عذابى است دردناك!

آيه 65

(آيه 65)-من يك بيم دهنده ام!از آنجا كه تمام بحثهاى گذشته همه جنبۀ انذار و تهديد براى مشركان و سركشان و ظالمان دارد،در اينجا همين مسأله را تعقيب كرده،مى گويد:«بگو:من تنها يك بيم دهنده ام»! (قُلْ إِنَّما أَنَا مُنْذِرٌ) .

درست است كه پيامبر صلّى اللّه عليه و اله بشارت دهنده نيز مى باشد،ولى چون بشارت براى مؤمنان است،و انذار براى مشركان و مفسدان،و در اينجا روى سخن با گروه اخير است،تنها تكيه بر انذار شده است.

سپس مى افزايد:«و هيچ معبودى جز خداوند يگانۀ قهّار نيست» (وَ ما مِنْ إِلهٍ إِلاَّ اللّهُ الْواحِدُ الْقَهّارُ) .

تكيه بر قهر او نيز به همين منظور است،تا كسى به لطف او مغرور نگردد،و از قهر او خود را ايمن نشمرد،و در گرداب كفر و گناه غوطه ور نشود.

آيه 66

(آيه 66)-و بلا فاصله به عنوان ذكر دليل براى توحيد الوهيت و عبادت پروردگار مى افزايد:«پروردگار آسمانها و زمين و آنچه ميان آن دو است،پروردگار عزيز و غفّار» (رَبُّ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ ما بَيْنَهُمَا الْعَزِيزُ الْغَفّارُ) .

در اين آيه سه وصف از اوصاف خداوند بيان شده؛نخست مسأله«ربوبيت» او نسبت به تمام عالم هستى است،دوم و سوم توصيف او به«عزيز»و«غفار» مى باشد كه دليل ديگرى بر«الوهيت»اوست،چرا كه تنها كسى شايستۀ پرستش است كه علاوه بر«ربوبيت»قدرت بر مجازات نيز دارد،و علاوه بر قدرت بر

ص: 197

مجازات،درهاى رحمت و مغفرت او نيز گشوده است.

آيه 67

(آيه 67)-سپس در جمله اى كوتاه و تكان دهنده خطاب به پيامبر صلّى اللّه عليه و اله كرده، مى فرمايد:«بگو:اين(قرآن)خبرى بزرگ است» (قُلْ هُوَ نَبَأٌ عَظِيمٌ) .

آيه 68

(آيه 68)-«كه شما از آن روى گردانيد» (أَنْتُمْ عَنْهُ مُعْرِضُونَ) .

آيه 69

(آيه 69)-سپس به عنوان مقدمه اى براى ذكر ماجراى آفرينش آدم،و ارزش والاى وجود انسان تا آن حد كه فرشتگان همگى در برابر او سجده كردند، مى فرمايد:«من از ملأ اعلى(و فرشتگان عالم بالا)به هنگامى كه(در بارۀ آفرينش آدم)مخاصمه مى كردند خبر ندارم» (ما كانَ لِي مِنْ عِلْمٍ بِالْمَلَإِ الْأَعْلى إِذْ يَخْتَصِمُونَ) .

آيه 70

(آيه 70)-آگاهى من تنها از طريق وحى است،و«تنها چيزى كه به من وحى مى شود اين است كه من انذار كنندۀ آشكارى هستم» (إِنْ يُوحى إِلَيَّ إِلاّ أَنَّما أَنَا نَذِيرٌ مُبِينٌ) .

گر چه فرشتگان،جدال و مخاصمه اى با پروردگار نداشتند،ولى همين اندازه كه به خداوند عرض كردند:«آيا مى خواهى كسى را بيافرينى كه فساد و خونريزى كند»؟به اين گفتگوها«مخاصمه»اطلاق شده است.كه يك اطلاق مجازى است.

آيه 71

(آيه 71)-تكبر كرد و رانده درگاه خدا شد!از اين آيه به بعد توضيحى است بر«مخاصمۀ ملأ اعلى»و«ابليس»و گفتگو در بارۀ آفرينش«آدم».

نخست مى فرمايد:«به خاطر بياور هنگامى را كه پروردگارت به فرشتگان گفت:من بشرى را از گل مى آفرينم» (إِذْ قالَ رَبُّكَ لِلْمَلائِكَةِ إِنِّي خالِقٌ بَشَراً مِنْ طِينٍ) .

آيه 72

(آيه 72)-اما براى اين كه تصور نشود كه بعد وجود انسانى همان بعد خاكى است در اين آيه مى افزايد:«هنگامى كه آن را نظام بخشيدم،و از روح خود در آن دميدم براى او به سجده افتيد» (فَإِذا سَوَّيْتُهُ وَ نَفَخْتُ فِيهِ مِنْ رُوحِي فَقَعُوا لَهُ ساجِدِينَ) .

آيه 73

(آيه 73)-به این ترتیب آفرینش انسان پایان پذیرفت،«روح خدا»و«گل

ص: 198

تيره»به هم آميختند،و موجودى عجيب و بى سابقه كه قوس صعودى و نزوليش هر دو بى انتها بود آفرينش يافت،و موجودى با استعداد فوق العاده كه مى توانست شايستۀ مقام«خليفة اللهى»باشد،قدم به عرصۀ هستى گذاشت«در آن هنگام همۀ فرشتگان سجده كردند» (فَسَجَدَ الْمَلائِكَةُ كُلُّهُمْ أَجْمَعُونَ) .

آيه 74

(آيه 74)-«جز ابليس كه تكبّر كرد و از كافران بود» (إِلاّ إِبْلِيسَ اسْتَكْبَرَ وَ كانَ مِنَ الْكافِرِينَ) .

آرى!بدترين بلاى جان انسان نيز همين كبر و غرور است كه او را از درك حقايق محروم مى سازد،و به تمرد و سركشى وا مى دارد،و از صف مؤمنان كه صف بندگان مطيع خداست بيرون مى افكند،و در صف كافران كه صف ياغيان و طاغيان است قرار مى دهد.

آيه 75

(آيه 75)-اينجا بود كه ابليس از سوى خداوند مورد مؤاخذه و بازپرسى قرار گرفت.

«فرمود:اى ابليس!چه چيز مانع تو از سجده كردن بر مخلوقى كه با قدرت خود آفريدم گرديد»؟ (قالَ يا إِبْلِيسُ ما مَنَعَكَ أَنْ تَسْجُدَ لِما خَلَقْتُ بِيَدَيَّ) .

تعبير به«يدى»(دو دست)در اينجا كنايه از قدرت است.

سپس مى افزايد:«آيا تكبر كردى يا از برترينها بودى»؟برتر از اين كه فرمان سجود به تو داده شود (أَسْتَكْبَرْتَ أَمْ كُنْتَ مِنَ الْعالِينَ) .

بدون شك احدى نمى تواند ادعا كند كه قدر و منزلتش ما فوق اين است كه براى خدا سجده كند.

آيه 76

(آيه 76)-اما ابليس با نهايت تعجب شق دوم را انتخاب كرد،و معتقد بود برتر از آن است كه چنين دستورى به او داده شود،لذا با كمال جسارت به مقام استدلال در مخالفتش با فرمان خدا برآمد و«گفت:من از او(آدم)بهترم،مرا از آتش آفريده اى و او را از گل»! (قالَ أَنَا خَيْرٌ مِنْهُ خَلَقْتَنِي مِنْ نارٍ وَ خَلَقْتَهُ مِنْ طِينٍ) .

در حقيقت او با اين سخن مى خواست هم حكمت خدا را نفى كند و هم امر او را-نعوذ باللّه-بى مأخذ بشمرد.

ص: 199

تمام اشتباه ابليس در اين بود كه پنداشت،آتش اشرف از خاك است و هرگز نبايد به موجود اشرف دستور داد كه در برابر غير اشرف سجده كند! و تمام اشتباه ابليس در اين دو مقدمۀ اخير بود.

زيرا آدم تنها از خاك نبود،بلكه عظمتش از آن روح الهى بود كه در آن دميده شد،و گر نه خاك كجا و اين همه افتخار و استعداد و تكامل كجا؟! دوم اين كه:خاك نه تنها كمتر از آتش نيست،بلكه به مراتب برتر از آن است، تمام زندگى و حيات و منابع حياتى از خاك بر مى خيزد،گياهان و گلها و تمام موجودات زنده از خاك مدد مى گيرند.

در حالى كه آتش با تمام اهميتى كه در زندگى دارد هرگز به پاى آن نمى رسد، و تنها ابزارى است براى استفاده كردن از منابع خاكى،آن هم ابزارى خطرناك و ويرانگر.

آيه 77

(آيه 77)-اينجا بود كه مى بايست اين موجود پليد از صفوف ملأ اعلى و فرشتگان عالم بالا اخراج گردد،لذا خداوند به او خطاب كرد و«فرمود:

از آسمانها(و صفوف ملائكه)خارج شو كه تو راندۀ درگاه منى»! (قالَ فَاخْرُجْ مِنْها فَإِنَّكَ رَجِيمٌ) .

اينجا جاى پاكان و مقربان است،نه جاى آلودگان و سركشان و تاريك دلان.

آيه 78

(آيه 78)-و سپس افزود:«و مسلما لعنت من بر تو تا روز قيامت خواهد بود»و هميشه مطرود از رحمت من خواهى بود (وَ إِنَّ عَلَيْكَ لَعْنَتِي إِلى يَوْمِ الدِّينِ) .

آيه 79

(آيه 79)-مهم اين است كه انسان هنگامى كه از اعمال زشت خود نتيجۀ شومى مى گيرد بيدار شود،و به فكر جبران بيفتد،اما چيزى خطرناكتر از آن نيست كه همچنان بر مركب غرور و لجاج سوار گردد،و به مسير خود به سوى پرتگاه ادامه دهد و اين همان سرنوشت شومى بود كه دامن«ابليس»را گرفت.

اينجا بود كه«حسد»تبديل به«كينه»شد،كينه اى سخت و ريشه دار.

چنانكه قرآن مى گويد:«عرض كرد:پروردگارا!مرا تا روزى كه انسانها برانگيخته مى شوند مهلت ده» (قالَ رَبِّ فَأَنْظِرْنِي إِلى يَوْمِ يُبْعَثُونَ) .مهلتى كه از

ص: 200

فرزندان آدم انتقام گيرم،و همه را به گمراهى بكشانم.

در حقيقت او مى خواست تا آخرين فرصت ممكن به اغواى فرزندان آدم بپردازد،چرا كه روز رستاخيز پايان دوران تكليف است،و ديگر وسوسه و اغوا مفهومى ندارد،علاوه بر اين با اين درخواست مرگ را از خود دور كند،و تا قيامت زنده بماند،هر چند همۀ جهانيان از دنيا بروند.

آيه 80

(آيه 80)-در اينجا مشيّت الهى-به دلائلى كه به زودى اشاره خواهيم كرد- اقتضا نمود كه اين خواستۀ ابليس برآورده شود،اما نه بطور مطلق،كه به صورت مشروط،چنانكه آيۀ شريفه مى فرمايد:«گفت:تو از مهلت داده شدگانى» (قالَ فَإِنَّكَ مِنَ الْمُنْظَرِينَ) .

آيه 81

(آيه 81)-ولى نه تا روز رستاخيز و مبعوث شدن خلايق بلكه«تا روز و زمان معينى» (إِلى يَوْمِ الْوَقْتِ الْمَعْلُومِ) .

اين تعبير اشاره به پايان اين جهان است چرا كه در آن روز همۀ موجودات زنده مى ميرند،و تنها ذات پاك خداوند مى ماند.(قصص88/)

آيه 82

(آيه 82)-اينجا بود كه ابليس مكنون خاطر خود را آشكار ساخت،و هدف نهائيش را از تقاضاى عمر جاويدان نشان داد،و«گفت:به عزّتت سوگند كه همۀ آنان را گمراه خواهم كرد»! (قالَ فَبِعِزَّتِكَ لَأُغْوِيَنَّهُمْ أَجْمَعِينَ) .

سوگند به«عزت»نشان مى دهد كه او نهايت پافشارى را در تصميم خويش داشته و دارد،و تا آخرين نفس بر سر گفتار خود ايستاده است.

آيه 83

(آيه 83)-ولى متوجه اين واقعيت بود كه گروهى از بندگان خاص خدا به هيچ قيمتى در منطقۀ نفوذ و حوزۀ وسوسۀ او قرار نمى گيرند،لذا ناچار آنها را از گفتار بالا استثنا كرد و گفت:«مگر بندگان مخلص تو از ميان آنها»! (إِلاّ عِبادَكَ مِنْهُمُ الْمُخْلَصِينَ) .

همانها كه در راه معرفت و بندگى تو از روى اخلاص و صدق و صفا گام بر مى دارند،تو نيز آنها را پذيرا شده اى،خالصشان كرده اى،و در حوزۀ حفاظت خود قرار داده اى.

ص: 201

سؤال:چرا خداوند درخواست شيطان را در بارۀ ادامه حياتش پذيرفت، و چرا فورا نابودش نكرد؟! پاسخ اين است كه عالم دنيا ميدان آزمايش و امتحان است-آزمايشى كه وسيلۀ پرورش و تكامل انسانهاست-و مى دانيم آزمايش جز در برابر دشمنان سرسخت و طوفانها و بحرانها امكان پذير نيست.

البته اگر شيطان هم نبود هواى نفس و وسوسه هاى نفسانى انسان را در بوته آزمايش قرار مى داد،اما با وجود شيطان اين تنور آزمايش داغتر شد،چرا كه شيطان عاملى است از برون و هواى نفس عاملى است از درون!

آيه 84

(آيه 84)-آخرين سخن در بارۀ ابليس!چند آيۀ آخر سورۀ ص در حقيقت خلاصه اى است از تمام محتواى اين سوره و نتيجه اى است براى بحثهاى مختلفى كه در اين سوره آمده است.

نخست در پاسخ ابليس-كه تهديد كرد تمام انسانها را به جز«مخلصين» اغوا مى كند-خداوند«فرمود:به حق سوگند،و حق مى گويم» (قالَ فَالْحَقُّ وَ الْحَقَّ أَقُولُ) .

آيه 85

(آيه 85)-«كه جهنم را از تو و هر كدام از آنان كه از تو پيروى كند،پر خواهم كرد» (لَأَمْلَأَنَّ جَهَنَّمَ مِنْكَ وَ مِمَّنْ تَبِعَكَ مِنْهُمْ أَجْمَعِينَ) .

اين تأكيدات براى اين است كه كسى كمترين ترديد و شكى در اين باره به خود راه ندهد كه براى شيطان و پيروانش راه نجاتى نيست و ادامۀ خط آنها «دار و البوار»منتهى مى گردد.

آيه 86

(آيه 86)-سپس در پايان روى سخن را به پيامبر كرده و چهار مطلب مهم را در عباراتى كوتاه بيان مى كند،در مرحلۀ اول مى فرمايد:«بگو:من از شما هيچ اجر و پاداشى نمى طلبم» (قُلْ ما أَسْئَلُكُمْ عَلَيْهِ مِنْ أَجْرٍ) .

و به اين ترتيب به بهانه هاى بهانه جويان پايان مى دهد،و روشن مى سازد كه من تنها طالب نجات و سعادت شما هستم،پاداش من تنها بر خداست،همان گونه كه در آيات ديگرى از قرآن مجيد از قبيل آيۀ 47 سورۀ سبأ به آن تصريح شده است

ص: 202

«إِنْ أَجْرِيَ إِلاّ عَلَى اللّهِ» .

اين خود يكى از دلائل صدق پيامبر صلّى اللّه عليه و اله است.

در مرحلۀ دوم مى گويد:«و من از متكلفين نيستم» (وَ ما أَنَا مِنَ الْمُتَكَلِّفِينَ) .

سخنانم مقرون به دليل و منطق است،و هيچ گونه تكلفى در آن وجود ندارد، عباراتم روشن و سخنانم خالى از هرگونه ابهام و پيچيدگى است.

آيه 87

(آيه 87)-در مرحلۀ سوم هدف اصلى اين دعوت بزرگ و نزول اين كتاب آسمانى را بيان كرده،مى فرمايد:«اين(قرآن)تذكرى براى همۀ جهانيان است» (إِنْ هُوَ إِلاّ ذِكْرٌ لِلْعالَمِينَ) .

آرى!مهم آن است كه مردم از غفلت به درآيند و به تفكر و انديشه پردازند.

آيه 88

(آيه 88)-و در چهارمين و آخرين مرحله مخالفان را با عباراتى كوتاه و پر معنى تهديد كرده،مى گويد:«و خبر آن را بعد از مدتى مى شنويد»! (وَ لَتَعْلَمُنَّ نَبَأَهُ بَعْدَ حِينٍ) .

ممكن است شما اين سخنان را جدى نگيريد،اما به زودى صدق گفتار من آشكار خواهد شد،هم در اين جهان در ميدانهاى نبرد اسلام و كفر،در منطقۀ نفوذ اجتماعى و فكرى،در مجازاتهاى الهى،و هم در عالم ديگر و مجازاتهاى دردناك خدا خواهيد ديد،خلاصه تازيانۀ الهى آماده است و به زودى بر گردۀ مستكبران و ظالمان فرود خواهد آمد.

«پايان سورۀ ص»

ص: 203

ص: 204

سورۀ زمر[39]

اشاره

اين سوره در«مكّه»نازل شده و 75 آيه است

محتواى سوره:

اين سوره از چند بخش مهم تشكيل يافته است:

1-چيزى كه بيش از همه در سراسر اين سوره منعكس است مسألۀ دعوت به توحيد خالص مى باشد،توصيه در تمام ابعاد و شاخه هايش و تعبيراتش در اين زمينه آن چنان مؤثر است كه قلب انسان را به سوى اخلاص مى كشاند و جذب مى كند.

2-مسألۀ ديگر مسألۀ«معاد»و دادگاه بزرگ عدالت خداست،مسألۀ ثواب و جزا،غرفه هاى بهشتى،و سايبانهاى آتشين دوزخى،مسألۀ ترس و وحشت روز قيامت،و آشكار شدن نتايج اعمال،و ظاهر شدن خود آنها در آن صحنۀ بزرگ.

اين مسائل كه بر محور معاد دور مى زند آن چنان با مسائل توحيدى آميخته است كه گوئى تار و پود يك پارچه را تشكيل مى دهد.

3-بخش ديگرى از اين سوره كه تنها قسمت كوتاهى از آن را اشغال مى كند اهميت قرآن مجيد است.

4-بخش ديگرى كه آن هم نسبتا كوتاه است بيان سرنوشت اقوام پيشين و مجازات دردناك الهى نسبت به تكذيب كنندگان آيات حق مى باشد.

5-بالاخره بخشى از اين سوره نيز پيرامون مسألۀ توبه و باز بودن درهاى بازگشت به سوى خداست.

ص: 205

اين سوره به نام سورۀ«زمر»معروف است كه از آيۀ 71 و 73 اين سوره گرفته شده.

فضيلت تلاوت سوره:

در حديثى از پيامبر اسلام صلّى اللّه عليه و اله مى خوانيم:«كسى كه سورۀ زمر را قرائت كند خداوند اميدش را(از رحمت خود)قطع نخواهد كرد، و پاداش كسانى را كه از خدا مى ترسند به او عطا مى كند».

و در حديث ديگرى از امام صادق عليه السّلام چنين نقل شده:«كسى كه سورۀ زمر را تلاوت كند خداوند شرف دنيا و آخرت به او مى دهد،و بدون داشتن مال و قبيله قدرت و عزت به او مى بخشد،آن چنان كه هر كس او را ببيند از او حساب مى برد، و بدن او را بر آتش دوزخ حرام مى كند».

مقايسۀ فضيلت هاى فوق با محتواى اين سوره به خوبى نشان مى دهد كه اين پاداشها از آن كسانى است كه«تلاوت»را مقدمه اى براى«انديشه»و«انديشه»را وسيله اى براى«ايمان و عمل»قرار مى دهند.

بسم اللّه الرّحمن الرّحيم به نام خداوند بخشندۀ بخشايشگر

آيه 1

(آيه 1)-اين سوره با دو آيه در بارۀ نزول قرآن مجيد آغاز شده كه در يك آيه مبدأ نزول قرآن يعنى ذات پاك خدا مطرح است،و در آيۀ ديگر محتوا و هدف قرآن.

نخست مى گويد:«اين كتابى است كه از سوى خداوند عزيز و حكيم نازل شده است» (تَنْزِيلُ الْكِتابِ مِنَ اللّهِ الْعَزِيزِ الْحَكِيمِ) .

آيه 2

(آيه 2)-سپس به محتواى اين كتاب آسمانى و هدف آن پرداخته، مى گويد:«ما اين كتاب را به حق بر تو نازل كرديم» (إِنّا أَنْزَلْنا إِلَيْكَ الْكِتابَ بِالْحَقِّ) .

چيزى جز«حق»در آن نيست،و مطلبى جز«حق»در آن مشاهده نمى كنى از همين رو حق طلبان به دنبال آن مى روند و تشنه كامان وادى حقيقت در جستجوى محتواى آنند.

و از آنجا كه هدف از نزول آن دادن دين خالص به انسانهاست در پايان آيه مى افزايد:«پس خدا را پرستش كن و دين خود را براى او خالص گردان»

(فَاعْبُدِ اللّهَ

ص: 206

مُخْلِصاً لَهُ الدِّينَ) .

«دين»مجموعۀ حيات معنوى و مادى انسان را در بر مى گيرد،و بندگان خالص خدا بايد تمام شؤن زندگى خود را براى او خالص گردانند.

آيه 3

(آيه 3)-در اين آيه بار ديگر روى مسألۀ«اخلاص»تأكيد كرده،مى گويد:

«آگاه باشيد كه دين خالص از آن خداست»! (أَلا لِلّهِ الدِّينُ الْخالِصُ) .

اين عبارت تاب دو معنى دارد:

نخست اين كه:آنچه را خدا مى پذيرد تنها دين خالص و تسليم بى قيد و شرط در برابر فرمان اوست.

ديگر اين كه:دين و آئين خالص را تنها از خدا بايد گرفت،چرا كه هر چه ساخته و پرداختۀ افكار انسانهاست نارساست،و آميخته با خطا و اشتباه است.

اين آيه در حقيقت بيان دليل براى آيۀ قبل است،در آنجا مى گويد:خدا را روى اخلاص عبادت كن،و در اينجا مى افزايد:بدانيد خدا تنها عمل خالص را مى پذيرد.

سپس به ابطال منطق سست و واهى مشركان كه راه اخلاص را رها كرده و در بيراهۀ شرك سرگردان شده اند پرداخته،چنين مى گويد:«و آنها كه غير خدا را اولياى خود قرار دادند و دليلشان اين بود كه:اينها را نمى پرستيم مگر به خاطر اين كه ما را به خداوند نزديك كنند،خداوند روز قيامت ميان آنان در آنچه اختلاف داشتند داورى مى كند»و آنجاست كه فساد و تباهى اعمال و افكارشان بر همگان آشكار مى شود (وَ الَّذِينَ اتَّخَذُوا مِنْ دُونِهِ أَوْلِياءَ ما نَعْبُدُهُمْ إِلاّ لِيُقَرِّبُونا إِلَى اللّهِ زُلْفى إِنَّ اللّهَ يَحْكُمُ بَيْنَهُمْ فِي ما هُمْ فِيهِ يَخْتَلِفُونَ) .

اين آيه در حقيقت تهديدى است قاطع براى مشركان كه در روز قيامت كه روز بر طرف شدن اختلافات و آشكار شدن حقائق است در ميان آنها داورى مى كند، و آنان را به كيفر اعمالشان مى رساند،علاوه بر اين كه در صحنۀ محشر در برابر همگان رسوا مى شوند.

قرآن مجيد مخصوصا روى اين نكته تأكيد مى كند كه انسان بدون هيچ

ص: 207

واسطه اى مى تواند با خداى خود تماس گيرد.

نه او از ما دور است،و نه ما از او دوريم،تا نيازى به واسطه باشد، او از هر كس ديگر به ما نزديكتر است،در همه جا حضور دارد،و در درون قلب ما جاى اوست.

بنابر اين پرستش واسطه ها-خواه فرشتگان و جن و مانند آنها باشند،و خواه پرستش بتهاى سنگى و چوبى-يك عمل بى اساس و دروغين است،به علاوه كفران نعمتهاى پروردگار محسوب مى شود،چرا كه بخشندۀ نعمت سزاوار پرستش است نه اين موجودات بى جان يا سراپا نياز.

لذا در پايان آيه مى گويد:«خداوند آن كس را كه دروغگو و كفران كننده است هرگز هدايت نمى كند» (إِنَّ اللّهَ لا يَهْدِي مَنْ هُوَ كاذِبٌ كَفّارٌ) .

چرا كه خود مقدمات بسته شدن درهاى هدايت را فراهم ساخته است.

آيه 4

(آيه 4)-او حاكم بر همه چيز است،چه نيازى به فرزند دارد؟ مشركان علاوه بر اين كه بتها را واسطه و شفيعان نزد خدا مى دانستند عقيدۀ ديگرى در بارۀ بعضى از معبودان خود مانند فرشتگان داشتند كه آنها را دختران خدا مى پنداشتند.

آيۀ شريفه به پاسخ اين پندار زشت پرداخته،مى گويد:«اگر(به فرض محال) خدا مى خواست فرزندى انتخاب كند از ميان مخلوقاتش آنچه را مى خواست بر مى گزيد» (لَوْ أَرادَ اللّهُ أَنْ يَتَّخِذَ وَلَداً لاَصْطَفى مِمّا يَخْلُقُ ما يَشاءُ) .

«منزه است(از اين كه فرزندى داشته باشد)او خداوند يكتاى پيروز است» (سُبْحانَهُ هُوَ اللّهُ الْواحِدُ الْقَهّارُ) .

آيه در صدد بيان اين مطلب است كه فرزند لابد براى«كمك»يا«انس روحى»است،به فرض محال كه خداوند نياز به چنين چيزى داشت فرزند لزومى نداشت،بلكه از ميان مخلوقات شريف خود كسانى را بر مى گزيد كه اين هدف را تأمين كنند چرا فرزند انتخاب كند؟ ولى از آنجا كه او واحد و يگانه و قاهر و غالب بر همه چيز و ازلى و ابدى

ص: 208

است نه نيازى به كمك كسى دارد،و نه وحشتى در او تصور مى شود كه از طريق انس گرفتن با چيزى بر طرف گردد و نه احتياج به ادامۀ نسل دارد،بنابر اين او منزه و پاك است از داشتن فرزند خواه فرزند حقيقى باشد و يا فرزند انتخابى.

آيه 5

(آيه 5)-سپس براى تثبيت اين واقعيت كه خدا هيچ نيازى به مخلوقات ندارد،و نيز براى بيان نشانه هائى از توحيد و عظمتش مى فرمايد:«آسمانها و زمين را به حق آفريد» (خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ بِالْحَقِّ) .

حق بودن آنها دليل بر اين است كه هدفى بزرگ در كار بوده كه آن چيزى جز تكامل موجودات،و در پيشاپيش آنها انسان،و سپس منتهى شدن به رستاخيز نيست.

بعد از بيان اين آفرينش بزرگ به گوشه اى از تدبير عجيب و تغييرات حساب شده و نظامات شگرف حاكم بر آنها اشاره كرده،مى گويد:«شب را بر روز مى پيچد و روز را بر شب» (يُكَوِّرُ اللَّيْلَ عَلَى النَّهارِ وَ يُكَوِّرُ النَّهارَ عَلَى اللَّيْلِ) .

نكتۀ لطيفى كه در اين تعبير قرآنى،نهفته اين است كه زمين كروى است و به دور خود گردش مى كند و بر اثر اين گردش،نوار سياه شب و نوار سفيد روز دائما گرد آن مى گردند،گوئى از يكسو نوار سفيد بر سياه و از سوى ديگر نوار سياه بر سفيد پيچيده مى شود.

به هر حال قرآن مجيد در مورد نظام«نور»و«ظلمت»پيدايش شب و روز تعبيرات گوناگونى دارد كه هر كدام به نكته اى اشاره مى كند و از زاويۀ خاصى به آن مى نگرد.

سپس به گوشۀ ديگرى از تدبير و نظم اين جهان پرداخته،مى گويد:

«و خورشيد و ماه را مسخر فرمان خويش قرار داد كه هر كدام تا سر آمد معينى به حركت خود ادامه مى دهند» (وَ سَخَّرَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ كُلٌّ يَجْرِي لِأَجَلٍ مُسَمًّى) .

نه خورشيد در حركتى كه به گرد خود دارد،يا حركتى كه با مجموع منظومۀ شمسى به سوى نقطۀ خاصى از كهكشان پيش مى رود كمترين بى نظمى از خود نشان مى دهد،و نه ماه در حركت خود به دور زمين و به دور خودش،و در همه حال

ص: 209

سر بر فرمان او دارند،«مسخر قوانين آفرينش»اويند،تا سر آمد عمرشان به وضع خود ادامه مى دهند.

در پايان آيه به عنوان تهديد مشركان در عين گشودن راه بازگشت و لطف و عنايت مى فرمايد:«آگاه باشيد كه او قادر و آمرزنده است»! (أَلا هُوَ الْعَزِيزُ الْغَفّارُ) .

به مقتضاى عزت و قدرت بى انتهايش هيچ گنهكار و مشركى نمى تواند از چنگال عذابش بگريزد،و به مقتضاى غفاريتش پرده بر روى عيوب و گناهان توبه كاران مى افكند و آنها را در سايۀ رحمتش قرار مى دهد.

آيه 6

(آيه 6)-همۀ شما را از نفس واحدى آفريد:باز در اينجا سخن از آيات عظمت آفرينش خداوند و بيان قسمت ديگرى از نعمتهاى گوناگون او در مورد انسانهاست.

نخست از آفرينش انسان سخن مى گويد،مى فرمايد:«او شما را از يك نفس آفريد،و همسرش را از(باقيماندۀ گل)او خلق كرد» (خَلَقَكُمْ مِنْ نَفْسٍ واحِدَةٍ ثُمَّ جَعَلَ مِنْها زَوْجَها) .

آفرينش همۀ انسانها از«نفس واحد»اشاره به مسألۀ آفرينش آدم جد نخستين ماست،كه اين همه افراد بشر با تنوع خلقت،و خلق و خوى متفاوت،و استعدادها و ذوقهاى مختلف،همه به يك ريشه باز مى گردد كه آن«آدم»است.

تعبير به «ثُمَّ جَعَلَ مِنْها زَوْجَها» در واقع اشاره به اين است كه خدا آدم را آفريد سپس همسرش را از باقيماندۀ گل او خلق كرد.

لازم به يادآورى است كه آفرينش همسر آدم از اجزاى وجود خود آدم نبوده بلكه از باقيماندۀ گل او صورت گرفته است،چنانكه در روايات اسلامى به آن تصريح شده.

بعد از آن به مسألۀ آفرينش چهار پايان كه از وسائل مهم زندگى انسانهاست -از يك سو براى تغذيۀ خود از شير و گوشت آنها استفاده مى كنند،و از سوى ديگر از پوست و پشم آنها لباس و انواع وسائل زندگى مى سازند،و از سوى سوم به عنوان مركب و وسيلۀ حمل و نقل از آنها بهره مى گيرند-اشاره كرده،مى فرمايد:«و براى

ص: 210

شما هشت زوج از چهار پايان ايجاد كرد» (وَ أَنْزَلَ لَكُمْ مِنَ الْأَنْعامِ ثَمانِيَةَ أَزْواجٍ) .

منظور از«هشت زوج»گوسفند و بز نر و ماده،شتر و گاو نر و ماده است.

سپس به حلقۀ ديگرى از حلقه هاى آفرينش پروردگار كه تطورات خلقت جنين بوده باشد پرداخته،مى گويد:«او شما را در شكم مادرانتان آفرينشى بعد از آفرينش ديگر در ميان تاريكيهاى سه گانه مى بخشد» (يَخْلُقُكُمْ فِي بُطُونِ أُمَّهاتِكُمْ خَلْقاً مِنْ بَعْدِ خَلْقٍ فِي ظُلُماتٍ ثَلاثٍ) .

ظلمتهاى سه گانه اشاره به ظلمت شكم مادر،و ظلمت رحم،و مشيمه(كيسۀ مخصوصى كه جنين در آن قرار گرفته است)مى باشد كه در حقيقت سه پردۀ ضخيم است كه بر روى جنين كشيده شده.

سيد الشهدا،امام حسين عليه السّلام در دعاى معروف«عرفه»به هنگام برشمردن نعمت و قدرت خداوند به پيشگاه او چنين عرض مى كند:«آغاز آفرينش مرا از قطرات ناچيز منى قرار دادى،سپس مرا در ظلمتهاى سه گانه،در ميان گوشت و پوست و خون ساكن نمودى،آفرينش مرا آشكار نساختى،و در آن مخفيگاه به تطورات خلقتم ادامه دادى،و هيچيك از امور حياتى مرا به من واگذار نكردى، سپس مرا به دنيا كامل و سالم منتقل ساختى».

در پايان آيه و بعد از ذكر حلقه هاى سه گانۀ توحيدى پيرامون خلقت انسان، و چهارپايان،و تطورات جنين،مى گويد:«اين است خداوند،پروردگار شما كه حكومت(عالم هستى)از آن اوست،هيچ معبودى جز او نيست پس چگونه از راه حق منحرف مى شويد»؟! (ذلِكُمُ اللّهُ رَبُّكُمْ لَهُ الْمُلْكُ لا إِلهَ إِلاّ هُوَ فَأَنّى تُصْرَفُونَ) .

گوئى انسان را بعد از مشاهدۀ اين آثار بزرگ توحيدى به مقام شهود ذات پروردگار رسانده،سپس به ذات مقدسش اشاره كرده،مى گويد:«اين است خداوند و معبود و پروردگار شما» با صد هزار جلوه برون آمدى كه من***با صد هزار ديده تماشا كنم تو را

آيه 7

(آيه 7)-بعد از ذکر این نعمتهای بزرگ پروردگار،در این آیه به مسألهٔ«شکر و کفران»پرداخته و جوانب آن را مورد بررسی قرار می دهد.

ص: 211

نخست مى گويد:نتيجۀ كفران و شكر شما به خودتان باز مى گردد«اگر كفران كنيد،خداوند از شما بى نياز است»و همچنين اگر شكر نعمت او را به جا آوريد نيازى به آن ندارد (إِنْ تَكْفُرُوا فَإِنَّ اللّهَ غَنِيٌّ عَنْكُمْ) .

سپس مى افزايد:اين غنا و بى نيازى پروردگار مانع از آن نيست كه شما را مكلف به شكر و ممنوع از كفران سازد،چرا كه«تكليف»خود لطف و نعمت ديگرى است،آرى«او هرگز كفران را براى بندگانش نمى پسندد،و اگر شكر او را به جا آوريد آن را براى شما مى پسندد» (وَ لا يَرْضى لِعِبادِهِ الْكُفْرَ وَ إِنْ تَشْكُرُوا يَرْضَهُ لَكُمْ) .

بعد از بيان اين دو مطلب به مسألۀ سومى در اين رابطه مى پردازد،و آن «مسؤوليت هر كس در برابر عمل خويش است»چرا كه مسألۀ«تكليف»بدون اين معنى كامل نمى شود،مى فرمايد:«و هيچ گنهكارى گناه ديگرى را بر دوش نمى كشد»! (وَ لا تَزِرُ وازِرَةٌ وِزْرَ أُخْرى) .

و از آنجا كه تكليف بدون كيفر و پاداش معنى ندارد،در مرحلۀ چهارم به مسألۀ معاد اشاره كرده،مى گويد:«سپس بازگشت همۀ شما به سوى پروردگارتان است،و او شما را از آنچه انجام مى داديد آگاه مى سازد» (ثُمَّ إِلى رَبِّكُمْ مَرْجِعُكُمْ فَيُنَبِّئُكُمْ بِما كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ) .

و چون مسألۀ محاسبه و جزا بدون علم و آگاهى از اسرار نهان امكان پذير نيست،آيه را با اين جمله پايان مى دهد:«چرا كه او به آنچه در سينه هاست آگاه است» (إِنَّهُ عَلِيمٌ بِذاتِ الصُّدُورِ) .

و به اين ترتيب مجموعه اى از فلسفۀ تكليف و خصوصيات آن،و همچنين مسؤوليت انسانها و مسأله جزا و پاداش و كيفر را در جمله هايى كوتاه و منسجم بيان مى دارد.

آيه 8

(آيه 8)-در آیات گذشته سخن از توحید استدلالی و معرفت پروردگار از طریق مطالعهٔ آیات عظمت او در آفاق و انفس بود.در اینجا از توحید فطری سخن به میان می آورد و روشن می سازد آنچه را که انسان از طریق عقل و خرد و مطالعه نظام آفرینش درک می کند به صورت فطری در اعماق جانش وجود دارد که در طوفانهای حوادث،خود را نشان می دهد.

ص: 212

مى فرمايد:«و هنگامى كه انسان را زيانى رسد(نور توحيد در قلبش درخشيدن مى گيرد)پروردگار خود را مى خواند در حالى كه به سوى او باز مى گردد» و از گناه و غفلت خود پشيمان است (وَ إِذا مَسَّ الْإِنْسانَ ضُرٌّ دَعا رَبَّهُ مُنِيباً إِلَيْهِ) .

«اما هنگامى كه نعمتى از خود به او عطا كند،آنچه را به خاطر آن قبلا خدا را مى خواند از ياد مى برد» (ثُمَّ إِذا خَوَّلَهُ نِعْمَةً مِنْهُ نَسِيَ ما كانَ يَدْعُوا إِلَيْهِ مِنْ قَبْلُ) .

«و براى خداوند همتايانى قرار مى دهد تا(علاوه بر گمراهى خويش)مردم را از راه او منحرف سازد» (وَ جَعَلَ لِلّهِ أَنْداداً لِيُضِلَّ عَنْ سَبِيلِهِ) .

منظور از«انسان»در اينجا انسانهاى عادى و تربيت نايافته در پرتو تعليمات انبياء است،و گر نه دست پروردگان مردان حق همچون خود آنان در«سرّاء» و«ضرّاء»در ناراحتيها و راحتيها،در ناكاميها و كاميابيها همواره به ياد او هستند، و دست به دامن لطف او دارند.

در پايان آيه اين گونه افراد را با تهديدى صريح و قاطع مخاطب ساخته، مى گويد:«به او بگو:از كفرت بهره گير(و چند روزى را به غفلت و غرور طى كن اما بدان)كه از دوزخيانى» (قُلْ تَمَتَّعْ بِكُفْرِكَ قَلِيلاً إِنَّكَ مِنْ أَصْحابِ النّارِ) .

مگر چنين انسان كوته فكر گمراه و گمراه كننده سرنوشتى غير از اين مى تواند داشته باشد.

آيه 9

(آيه 9)-آيا عالمان و جاهلان يكسانند؟در اين آيه از روش مقايسه-كه روش شناخته شدۀ قرآن براى تفهيم مسائل مختلف است-استفاده كرده،مى گويد:

آيا چنين كسى با ارزش است«يا كسى كه در ساعات شب به عبادت مشغول است، و در حال سجده و قيام،از عذاب آخرت مى ترسد و به رحمت پروردگارش اميدوار است» (أَمَّنْ هُوَ قانِتٌ آناءَ اللَّيْلِ ساجِداً وَ قائِماً يَحْذَرُ الْآخِرَةَ وَ يَرْجُوا رَحْمَةَ رَبِّهِ) .

آن انسان مشرك و فراموشكار و متلون و گمراه و گمراه كننده كجا و اين انسان بيدار دل و نورانى كه با خوف و رجاء خدا را مى خواند،كجا؟! تكيه روى ساعات شب به خاطر آن است كه در آن ساعات حضور قلب بيشتر و آلودگى به ريا از هر زمان كمتر است.

ص: 213

در دنبالۀ آيه پيامبر را مخاطب ساخته،مى فرمايد:«بگو:آيا كسانى كه مى دانند با كسانى كه نمى دانند يكسانند»؟! (قُلْ هَلْ يَسْتَوِي الَّذِينَ يَعْلَمُونَ وَ الَّذِينَ لا يَعْلَمُونَ) .

نه،يكسان نيستند«تنها خردمندان متذكر مى شوند» (إِنَّما يَتَذَكَّرُ أُولُوا الْأَلْبابِ) .

گر چه سؤال فوق سؤالى است وسيع و گسترده ولى اشاره اى است به سؤال قبل؛يعنى آيا كسانى كه مى دانند آن مشركان لجوج و كوردل با اين مؤمنان پاك و روشن ضمير و مخلص نابرابرند با كسانى كه از اين واقعيت روشن آگاه نيستند مساويند؟ اين جمله جزء شعارهاى اساسى اسلام است كه عظمت مقام علم و عالمان را در برابر جاهلان روشن مى سازد،و معلوم مى شود اين دو گروه نه در پيشگاه خدا يكسانند،و نه در نظر خلق آگاه،نه در دنيا در يك صف قرار دارند،و نه در آخرت،نه در ظاهر يكسانند و نه در باطن.

علم در اين آيه و آيات ديگر قرآن به معنى دانستن يك مشت اصطلاحات يا روابط مادى در ميان اشياء،و به اصطلاح«علوم رسمى»نيست،بلكه منظور از آن معرفت و آگاهى خاصى است كه انسان را به«قنوت»يعنى اطاعت پروردگار، و ترس از دادگاه او و اميد به رحمت خدا دعوت مى كند،اين است حقيقت علم، و علوم رسمى نيز اگر در خدمت چنين معرفتى باشد علم است،و اگر مايۀ غرور و غفلت و ظلم و فساد در ارض شود«قيل و قالى»بيش نيست.

آيه 10

(آيه 10)-خطوط اصلى برنامۀ بندگان مخلص:در حقيقت آيات گذشته كه مقايسه اى ميان مشركان مغرور و مؤمنان مطيع فرمان خدا و نيز ميان عالمان و جاهلان شده بود،در اينجا خطوط اصلى برنامه هاى بندگان راستين و مخلص را ضمن«هفت دستور»كه در طى چند آيه آمده و هر آيه با خطاب«قل»شروع مى شود بيان شده است.

نخست از تقوا شروع مى كند و به پيامبر صلّى اللّه عليه و اله دستور مى دهد:«بگو:اى بندگان

ص: 214

من كه ايمان آورده ايد!از(مخالفت پروردگارتان بپرهيزيد» (قُلْ يا عِبادِ الَّذِينَ آمَنُوا اتَّقُوا رَبَّكُمْ) .

آرى!تقوا كه همان خويشتن دارى در برابر گناه،و احساس مسؤوليت و تعهد در پيشگاه حق است نخستين برنامۀ بندگان مؤمن خدا و معيار شخصيت و كرامت انسان در پيشگاه پروردگار است.

در دومين دستور به مسألۀ«احسان و نيكوكارى»در اين دنيا كه دار عمل است پرداخته،و از طريق بيان نتيجۀ احسان،مردم را به آن تشويق و تحريص مى كند، مى فرمايد:«براى كسانى كه در اين دنيا نيكى كرده اند پاداش نيكى است» (لِلَّذِينَ أَحْسَنُوا فِي هذِهِ الدُّنْيا حَسَنَةٌ) .

آرى!نيكوكارى بطور مطلق در اين دنيا در گفتار،در عمل،در طرز انديشه و تفكر نسبت به دوستان،و نسبت به بيگانگان،نتيجه اش برخوردارى از پاداش عظيم در هر دو جهان است كه نيكى جز نتيجۀ نيك نخواهد داشت.

در حقيقت تقوا يك عامل بازدارنده است،و احسان يك عامل حركت آفرين كه مجموعا«ترك گناه»و«انجام فرائض و مستحبات»را شامل مى شود.

سومين دستور تشويق به«هجرت»از مراكز شرك و كفر و آلوده به گناه است مى گويد:«و زمين خداوند وسيع است»اگر تحت فشار سران كفر بوديد مهاجرت كنيد (وَ أَرْضُ اللّهِ واسِعَةٌ) .

كه در حقيقت پاسخى است به بهانه جويان سست اراده اى كه مى گفتند:ما در سرزمين مكه به خاطر سيطرۀ حكومت مشركان قادر به انجام وظايف الهى خود نيستيم،قرآن مى گويد:سرزمين خدا محدود به مكه نيست،مكه نشد مدينه،دنيا پهناور است،به جاى ديگر نقل مكان كنيد.

اين به خوبى نشان مى دهد كه فشار و خفقان محيط در آنجا كه امكان هجرت وجود دارد به هيچ وجه در پيشگاه خدا عذر نيست.

و از آنجا كه هجرت معمولا همراه با مشكلات فراوانى در جنبه هاى مختلف زندگى است چهارمين دستور را در بارۀ صبر و استقامت به اين صورت بيان مى كند:

ص: 215

«صابران اجر و پاداش خود را بى حساب دريافت مى دارند» (إِنَّما يُوَفَّى الصّابِرُونَ أَجْرَهُمْ بِغَيْرِ حِسابٍ) .

تعبير«بغير حساب»نشان مى دهد كه صابران با استقامت برترين اجر و پاداش را در پيشگاه خدا دارند،و اهميت هيچ عملى به پايۀ صبر و استقامت نمى رسد.

آيه 11

(آيه 11)-در پنجمين دستور سخن از مسألۀ اخلاص،و توحيد خالص از هر گونه شائبۀ شرك،به ميان آمده،اما در اينجا لحن كلام عوض مى شود و پيامبر صلّى اللّه عليه و اله از وظائف و مسؤوليتهاى خودش سخن مى گويد،مى فرمايد:«بگو:من مأمورم كه خدا را پرستش كنم در حالى كه دينم را براى او خالص كرده باشم» (قُلْ إِنِّي أُمِرْتُ أَنْ أَعْبُدَ اللّهَ مُخْلِصاً لَهُ الدِّينَ) .

آيه 12

(آيه 12)-سپس به ششمين دستور اشاره كرده،مى افزايد:«و مأمورم كه نخستين مسلمان باشم»! (وَ أُمِرْتُ لِأَنْ أَكُونَ أَوَّلَ الْمُسْلِمِينَ) .

آيه 13

(آيه 13)-هفتمين و آخرين دستور كه مسألۀ خوف از مجازات پروردگار در روز قيامت است نيز با همين لحن عنوان شده،مى فرمايد:«بگو:من اگر نافرمانى پروردگارم كنم از عذاب روز بزرگ(قيامت)مى ترسم» (قُلْ إِنِّي أَخافُ إِنْ عَصَيْتُ رَبِّي عَذابَ يَوْمٍ عَظِيمٍ) .

تا اين حقيقت روشن شود كه پيامبر صلّى اللّه عليه و اله نيز بنده اى از بندگان خدا است،او نيز مأمور به پرستش خالصانه است و از كيفر الهى خائف مى باشد،و اين خود نشانۀ روشنى بر عظمت و حقانيت اوست.

آيه 14

(آيه 14)-بعد از ذكر برنامۀ هفت ماده اى آيات فوق(تقوا،احسان،هجرت، صبر،اخلاص،تسليم،و خوف)از آنجا كه مسألۀ اخلاص مخصوصا در برابر انگيزه هاى مختلف شرك ويژگى خاصى دارد بار ديگر براى تأكيد به سراغ آن رفته، و با همان لحن مى فرمايد:«بگو:تنها خدا را مى پرستم در حالى كه دينم را براى او خالص مى كنم» (قُلِ اللّهَ أَعْبُدُ مُخْلِصاً لَهُ دِينِي) .

آيه 15

(آيه 15)-«شما هر كس را جز او مى خواهيد بپرستيد» (فَاعْبُدُوا ما شِئْتُمْ

ص: 216

مِنْ دُونِهِ) .

سپس مى افزايد:«بگو:اين راه،راه زيانكاران است؛چرا كه)زيانكاران واقعى آنانند كه سرمايۀ وجود خويش و بستگانشان را در روز قيامت از دست داده اند»! (قُلْ إِنَّ الْخاسِرِينَ الَّذِينَ خَسِرُوا أَنْفُسَهُمْ وَ أَهْلِيهِمْ يَوْمَ الْقِيامَةِ) .

نه از وجود خويش بهره اى گرفتند،و نه از سرمايۀ عمر نتيجه اى،نه خانواده و فرزندانشان وسيلۀ نجات آنها هستند و نه مايۀ آبرو و شفاعت در پيشگاه حق،تازه در برابر از دست دادن اين سرمايه هاى عظيم،سخت ترين و دردناكترين عذاب را براى خود فراهم ساخته اند.

«آگاه باشيد زيان آشكار همين است»! (أَلا ذلِكَ هُوَ الْخُسْرانُ الْمُبِينُ) .

آيه 16

(آيه 16)-در اين آيه يكى از چهره هاى زيان آشكار آنها را اين گونه توصيف مى كند:«براى آنها از بالاى سرشان سايبانهائى از آتش،و در زير پايشان نيز سايبانهائى»از آتش است! (لَهُمْ مِنْ فَوْقِهِمْ ظُلَلٌ مِنَ النّارِ وَ مِنْ تَحْتِهِمْ ظُلَلٌ) .

و به اين ترتيب آنها از هر طرف با شعله هاى آتش محاصره شده اند،چه خسرانى از اين بالاتر؟و چه عذابى از اين دردناكتر؟! اين در حقيقت تجسمى از حالات دنياى آنهاست كه جهل و كفر و ظلم به تمام وجودشان احاطه كرده بود،و از هر سو آنها را مى پوشاند.

سپس براى تأكيد و عبرت مى افزايد:«اين چيزى است كه خداوند با آن بندگانش را مى ترساند،اى بندگان من!از نافرمانى من بپرهيزيد»! (ذلِكَ يُخَوِّفُ اللّهُ بِهِ عِبادَهُ يا عِبادِ فَاتَّقُونِ) .

تعبير به«عباد»(بندگان)اشاره به اين است كه اگر خداوند تهديدى به عذاب مى كند آن هم به خاطر لطف و رحمت اوست،تا بندگان حق گرفتار چنين سرنوشت شومى نشوند.

آيه 17

(آيه 17)-ندکان حقیقی خدا:باز در اینجا،قرآن از روش مقایسه بهره کیری کرده،و در مقابل مشرکان متعصب و لجوجی کهن سرنوشت جز آتش دوزخ ندارند سخن از بندگان خاص و حقیقت جوی پروردگار به میان آورد،می گوید:و کسانی

ص: 217

كه از عبادت طاغوت پرهيز كردند و به سوى خدا بازگشتند بشارت از آن آنهاست» (وَ الَّذِينَ اجْتَنَبُوا الطّاغُوتَ أَنْ يَعْبُدُوها وَ أَنابُوا إِلَى اللّهِ لَهُمُ الْبُشْرى) .

«اجتناب از طاغوت»دورى از هر گونه شرك و بت پرستى و هوى پرستى و شيطان پرستى و تسليم در برابر حاكمان جبّار و سلطه گران ستمكار را فرا مى گيرد و «أَنابُوا إِلَى اللّهِ» جامع روح تقوا و پرهيزكارى و ايمان است،و البته چنين كسانى در خور بشارتند.

سپس براى معرفى اين بندگان ويژه مى گويد:«پس بندگان مرا بشارت ده» (فَبَشِّرْ عِبادِ) .

آيه 18

(آيه 18)-«همان كسانى كه سخنان را مى شنوند،و از نيكوترين آنها پيروى مى كنند» (الَّذِينَ يَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَيَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ) .

«آنها كسانى هستند كه خدا هدايتشان كرده و آنها خردمندانند» (أُولئِكَ الَّذِينَ هَداهُمُ اللّهُ وَ أُولئِكَ هُمْ أُولُوا الْأَلْبابِ) .

اين دو آيه كه به صورت يك شعار اسلامى درآمده،آزاد انديشى مسلمانان، و انتخابگرى آنها را در مسائل مختلف به خوبى نشان مى دهد.

آيه 19

(آيه 19)-و از آنجا كه پيامبر صلّى اللّه عليه و اله به هدايت گمراهان و مشركان سخت علاقه داشت،و از انحراف آنها كه گوش شنوا در برابر حقايق نداشتند رنج مى برد اين آيه به او از طريق بيان اين حقيقت كه اين عالم،عالم آزادى و امتحان است،و گروهى سر انجام مستوجب آتشند دلدارى داده،مى گويد:«آيا تو مى توانى كسى را كه فرمان عذاب الهى در بارۀ او قطعى شده رهايى بخشى،آيا تو مى توانى كسى را كه در درون آتش است برگيرى و نجات دهى؟ (أَ فَمَنْ حَقَّ عَلَيْهِ كَلِمَةُ الْعَذابِ أَ فَأَنْتَ تُنْقِذُ مَنْ فِي النّارِ) .

بديهى است قطعى شدن فرمان عذاب در بارۀ اين گروه جنبه اجبارى نداشته، بلكه به خاطر اعمالى است كه مرتكب شده اند.

آيه 20

(آيه 20)-اما برای شادی قلب پيامبر صلّى اللّه عليه و اله و امیدواری مؤمنان،در این آیه چنین می گوید:«ولی آنها که تقوای الهی پیشه کردند غرفه هایی در بهشت دارند که

ص: 218

بر فراز آنها غرفه هاى ديگرى بنا شده» (لكِنِ الَّذِينَ اتَّقَوْا رَبَّهُمْ لَهُمْ غُرَفٌ مِنْ فَوْقِها غُرَفٌ مَبْنِيَّةٌ) .

اگر دوزخيان در ميان پرده هاى آتش قرار دارند،بهشتيان غرفه هايى دارند بر فراز غرفه ها،و قصرهايى بر فراز قصرها،چرا كه ديدن منظرۀ گلها و آبها و نهرها و باغها از فراز غرفه ها لذت بخش و دلپذيرتر است.

اين غرفه هاى زيباى بهشتى با نهرهائى كه از زير آن جارى مى شود تزيين شده لذا در دنبالۀ آيه مى فرمايد:«و از زير آنها نهرها جارى است» (تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ) .

آرى«اين وعدۀ الهى است،و خداوند در وعدۀ خود تخلّف نمى كند» (وَعْدَ اللّهِ لا يُخْلِفُ اللّهُ الْمِيعادَ) .

آيه 21

(آيه 21)-در اين آيه بار ديگر قرآن به دلائل توحيد و معاد باز مى گردد، و بحثهايى را كه در آيات گذشته پيرامون كفر و ايمان بود تكميل مى كند.

روى سخن را به پيامبر صلّى اللّه عليه و اله كرده،به عنوان سرمشقى براى همۀ مؤمنان، مى فرمايد:«آيا نديدى كه خداوند از آسمان آبى فرستاد و آن را بصورت چشمه هائى در زمين وارد نمود»؟! (أَ لَمْ تَرَ أَنَّ اللّهَ أَنْزَلَ مِنَ السَّماءِ ماءً فَسَلَكَهُ يَنابِيعَ فِي الْأَرْضِ) .

قطره هاى حياتبخش باران از آسمان نازل مى شود،قشر«نفوذ پذير»زمين آنها را به درون مى پذيرد و تا به قشر«نفوذ ناپذير»مى رسد آنها را متوقف مى سازد و ذخيره مى كند،سپس بصورت چشمه ها و قناتها و چاهها بيرون مى فرستد.

بعد مى افزايد:«سپس با آن زراعتى را خارج مى سازد كه رنگهاى مختلف دارد» (ثُمَّ يُخْرِجُ بِهِ زَرْعاً مُخْتَلِفاً أَلْوانُهُ) .

هم انواع آن مختلف است،همچون گندم و جو و برنج و ذرت،و هم كيفيتهاى آن متفاوت است،و هم رنگ ظاهرى آن،بعضى سبز تيره،بعضى سبز كمرنگ،بعضى داراى برگهاى پهن و گسترده،و بعضى برگهاى باريك و لطيف و همچنين...!

ص: 219

بعد به مراحل ديگر حيات اين گياه پرداخته،مى گويد:«بعد آن گياه خشك مى شود به گونه اى كه آن را زرد و بى روح مى بينى»! (ثُمَّ يَهِيجُ فَتَراهُ مُصْفَرًّا) .

تند باد از هر سو مى وزد،و آن را كه سست شده است از جا مى كند«سپس آن را درهم شكسته و خرد مى كند» (ثُمَّ يَجْعَلُهُ حُطاماً) .

«در اين مثال تذكرى است براى خردمندان»از ناپايدارى دنيا (إِنَّ فِي ذلِكَ لَذِكْرى لِأُولِي الْأَلْبابِ) .

تذكرى است از نظام حسابشده و با عظمت عالم هستى و ربوبيت پروردگار در اين صحنۀ عظيم،و نيز تذكرى است از پايان زندگى و خاموش شدن شعله هاى حيات،و سپس مسألۀ رستاخيز،و تجديد حيات مردگان.

آيه 22

(آيه 22)-به دنبال اين درس بزرگ توحيد و معاد به مقايسه اى در ميان مؤمن و كافر پرداخته تا اين حقيقت را روشن سازد كه قرآن و وحى آسمانى نيز همچون دانه هاى باران است كه بر سرزمين دلها نازل مى شود،همان گونه كه تنها زمينهاى آماده از قطرات حياتبخش باران منتفع مى شود تنها دلهائى از آيات الهى بهره مى گيرد كه در سايۀ لطف او و خودسازى آمادگى و گسترش پيدا كرده است.

مى فرمايد:«آيا كسى كه خدا سينه اش را براى اسلام گشاده است و بر فراز مركبى از نور الهى قرار گرفته»همچون كوردلان گمراه است؟! (أَ فَمَنْ شَرَحَ اللّهُ صَدْرَهُ لِلْإِسْلامِ فَهُوَ عَلى نُورٍ مِنْ رَبِّهِ) .

سپس مى افزايد:«واى بر آنها كه قلبهائى سخت در برابر ذكر خدا دارند» (فَوَيْلٌ لِلْقاسِيَةِ قُلُوبُهُمْ مِنْ ذِكْرِ اللّهِ) .

نه مواعظ سودمند در آن مؤثر است،نه انذار و بشارت،نه آيات تكاندهندۀ قرآن آن را به حركت در مى آورد.

آرى«آنها در گمراهى آشكارى هستند» (أُولئِكَ فِي ضَلالٍ مُبِينٍ) .

به دلهائى كه در برابر نور حق و هدايت انعطافى از خود نشان نمى دهد،و نرم و تسليم نمى گردد،و نور هدايت در آن نفوذ نمى كند«قلبهاى قاسيه»يا قساوتمند گفته مى شود،و در فارسى از قساوت به سنگدلى تعبير مى كنيم.

ص: 220

در روايتى مى خوانيم كه پيامبر اسلام صلّى اللّه عليه و اله فرمود:«نشانۀ شرح صدر توجه به سراى جاويد،و جدا شدن از سراى غرور،و آماده گشتن براى استقبال از مرگ پيش از نزول آن است».

(آيه 23-

شأن نزول:

نقل كرده اند كه:روزى جمعى از صحابۀ پيامبر صلّى اللّه عليه و اله كه ملالت خاطرى پيدا كرده بودند عرض كردند:اى رسول خدا!چه مى شد حديثى براى ما بيان مى كردى تا زنگار ملالت از دلهاى ما بزدايد؟ در اينجا آيه نازل شد و قرآن را به عنوان «أَحْسَنَ الْحَدِيثِ» معرفى كرد.

تفسير:

در آيات گذشته سخن از بندگانى در ميان بود كه مطالب را مى شنوند و بهترين آنها را برمى گزينند،در اينجا به همين مناسبت سخن از قرآن به ميان مى آيد تا ضمن تكميل بحثهاى گذشته حلقه هاى توحيد و معاد را با ذكر دلائل«نبوت» تكامل بخشد.

نخست مى گويد:«خداوند بهترين سخن را نازل كرده است» (اللّهُ نَزَّلَ أَحْسَنَ الْحَدِيثِ) .

سپس به شرح مزاياى قرآن پرداخته و ضمن بيان سه توصيف امتيازات بزرگ اين كتاب آسمانى را شرح داده،مى فرمايد:«كتابى است كه آياتش(در لطف و زيبائى و عمق و محتوا)همانند يكديگر است» (كِتاباً مُتَشابِهاً) .

منظور از«متشابه»در اينجا كلامى است كه قسمتهاى مختلف آن با يكديگر همرنگ و هماهنگ مى باشد،هيچ گونه تضاد و اختلافى در ميان آن نيست،خوب و بد ندارد.

اين درست بر خلاف كلمات انسانهاست كه هر قدر در آن دقت شود هنگامى كه گسترده و وسيع گردد خواه ناخواه اختلافات و تناقضها و تضادهائى در آن پيدا مى شود،بررسى آثار نويسندگان معروف و بزرگ اعم از نثر و نظم نيز گواه زندۀ اين مطلب است.

سپس مى افزايد:ويژگى ديگر اين كتاب اين است كه:«آياتى مكرر دارد»با تكرارى شوق انگيز (مَثانِيَ) .

ص: 221

اين تعبير ممكن است اشاره به تكرار مباحث مختلف داستانها،سرگذشتها، مواعظ و اندرزها بوده باشد،اما تكرارى كه هرگز ملالت آور نيست،بلكه شوق انگيز است و نشاط آفرين،و اين يكى از اصول مهم فصاحت است.

بعد از اين توصيف به آخرين ويژگى قرآن در اين بحث يعنى مسألۀ نفوذ عميق و فوق العادۀ آن پرداخته،مى گويد:«از شنيدن آياتش لرزه بر اندام كسانى كه از پروردگارشان مى ترسند مى افتد برون و درونشان نرم و متوجه ذكر خدا مى شود» (تَقْشَعِرُّ مِنْهُ جُلُودُ الَّذِينَ يَخْشَوْنَ رَبَّهُمْ ثُمَّ تَلِينُ جُلُودُهُمْ وَ قُلُوبُهُمْ إِلى ذِكْرِ اللّهِ) .

چه ترسيم جالب و زيبائى از نفوذ عجيب آيات قرآن در دلهاى آماده،نخست در آن خوف و ترسى ايجاد مى كند،خوفى كه مايۀ بيدارى و آغاز حركت است، و ترسى كه انسان را متوجه مسؤوليتهاى مختلفش مى سازد.

در مرحلۀ بعد حالت نرمش و پذيرش سخن حق به او مى بخشد و به دنبال آن آرامش مى يابد.

در حديثى از پيامبر صلّى اللّه عليه و اله نقل شده كه فرمود:«هنگامى كه بدن بنده اى از خوف خدا لرزان شود گناهش فرو مى ريزد همان گونه كه برگ خشك از درختان».

در پايان آيه،بعد از بيان اين اوصاف مى گويد:«اين هدايت الهى است كه هر كس را بخواهد با آن راهنمايى مى كند» (ذلِكَ هُدَى اللّهِ يَهْدِي بِهِ مَنْ يَشاءُ) .

درست است كه قرآن براى هدايت همگان نازل شده اما تنها حق طلبان و حقيقت جويان و پرهيزگاران از نور هدايتش بهره مى گيرند،و آنها كه تاريكى تعصب و لجاجت بر روح آنها حكم فرماست نه تنها بهره اى از آن نمى گيرند،بلكه بر اثر عناد و دشمنى بر ضلالتشان افزوده مى شود.

لذا در دنبال اين سخن مى فرمايد:«و هر كس را خداوند گمراه سازد راهنمائى براى او نخواهد بود» (وَ مَنْ يُضْلِلِ اللّهُ فَما لَهُ مِنْ هادٍ) .

ضلالتى كه پايه هاى آن به دست خود او گذارده شده،و زير بنايش بوسيلۀ اعمال نادرستشان استحكام يافته،و به همين دليل كمترين منافاتى با اصل اختيار و آزادى ارادۀ انسانها ندارد.

ص: 222

آيه 24

(آيه 24)-در اين آيه گروه ظالمان و مجرمان را با گروه مؤمنانى كه وضع حالشان قبلا بيان شد مقايسه مى كند،تا در اين مقايسه واقعيتها بهتر روشن گردد، مى فرمايد:«آيا كسى كه با صورت خود عذاب دردناك(الهى)را در روز قيامت دور مى سازد»همانند كسى است كه هرگز آتش دوزخ به او نمى رسد (أَ فَمَنْ يَتَّقِي بِوَجْهِهِ سُوءَ الْعَذابِ يَوْمَ الْقِيامَةِ) .

حال ظالمان دوزخى در آن روز به گونه اى است كه بايد با صورت از خود دفاع كنند،چرا كه دست و پاى آنها در غل و زنجير است.

سپس در پايان آيه مى افزايد:در آن روز«به ظالمان گفته مى شود:بچشيد آنچه را به دست مى آورديد»و انجام مى داديد! (وَ قِيلَ لِلظّالِمِينَ ذُوقُوا ما كُنْتُمْ تَكْسِبُونَ) .

آرى!فرشتگان عذاب اين واقعيت دردناك را براى آنها بيان مى كنند كه اينها همان اعمال شماست كه در كنار شما قرار گرفته،و آزارتان مى دهد.

آيه 25

(آيه 25)-آنچه تاكنون گفته شد اشارۀ كوتاهى بود به عذابهاى دردناك آنان در قيامت و در اين آيه سخن از عذاب دنياى آنها مى گويد،مبادا تصور كنند كه در اين زندگى دنيا در امان خواهند بود،مى فرمايد:«كسانى كه قبل از آنها بودند نيز.

(آيات ما را)تكذيب نمودند،و عذاب(الهى)از جائى كه فكر نمى كردند به سراغشان آمد» (كَذَّبَ الَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ فَأَتاهُمُ الْعَذابُ مِنْ حَيْثُ لا يَشْعُرُونَ) .

آيه 26

(آيه 26)-در اين آيه نشان مى دهد كه عذاب دنيوى آنها تنها جنبۀ جسمانى نداشته،بلكه كيفر روانى نيز بوده است،مى فرمايد:«خداوند خوارى را در زندگى اين دنيا به آنها چشانيد» (فَأَذاقَهُمُ اللّهُ الْخِزْيَ فِي الْحَياةِ الدُّنْيا) .

آرى!اگر انسان گرفتار مصيبتى شود اما آبرومند و سر بلند جان بسپارد مهم نيست،مهم آن است كه با خوارى و ذلت جان دهد،و با بى آبروئى و رسوائى گرفتار چنگال عذاب شود.

ولى با اين همه«عذاب آخرت شديدتر است اگر مى دانستند» (وَ لَعَذابُ الْآخِرَةِ أَكْبَرُ لَوْ كانُوا يَعْلَمُونَ) .

ص: 223

تعبير به«اكبر»(بزرگتر)كنايه از شدت و سختى عذاب است.

آيه 27

(آيه 27)-قرآنى كه هيچ كژى در آن نيست:در اينجا همچنان بحث از قرآن مجيد و ويژگيهاى آن است و بحثهاى گذشته را در اين زمينه تكميل مى كند.

نخست از مسألۀ جامعيت قرآن چنين سخن مى گويد:«ما براى مردم در اين قرآن از هر نوع مثلى زديم» (وَ لَقَدْ ضَرَبْنا لِلنّاسِ فِي هذَا الْقُرْآنِ مِنْ كُلِّ مَثَلٍ) .

از سرگذشت دردناك ستمگران و سركشان پيشين،از عواقب هولناك گناه،از انواع پندها و اندرزها،از اسرار خلقت و نظام آفرينش،از احكام و قوانين متقن، خلاصه هر چه براى هدايت انسانها لازم بود در لباس امثال براى آنها شرح داديم.

«شايد متذكر شوند»و از راه خطا به راه راست بازگردند (لَعَلَّهُمْ يَتَذَكَّرُونَ) .

آيه 28

(آيه 28)-سپس به توصيف ديگرى از قرآن پرداخته،مى گويد:«قرآنى است فصيح و خالى از هر گونه كجى و نادرستى» (قُرْآناً عَرَبِيًّا غَيْرَ ذِي عِوَجٍ) .

در پايان آيه مى گويد:هدف از نزول قرآن با اين همه اوصاف اين بوده است كه«شايد آنها(مردم)پرهيزكارى پيشه كنند» (لَعَلَّهُمْ يَتَّقُونَ) .

آيه 29

(آيه 29)-سپس قرآن به ذكر مثالى از اين امثال پرداخته و سرنوشت موحد و مشرك را در قالب مثلى گويا و زيبا چنين ترسيم مى كند:«خداوند مثالى زده است:

مردى را كه مملوك شريكانى است كه در بارۀ او پيوسته با هم به مشاجره مشغولند» (ضَرَبَ اللّهُ مَثَلاً رَجُلاً فِيهِ شُرَكاءُ مُتَشاكِسُونَ) .و هر كدام او را به كارى دستور مى دهد.

و از آن بدتر اين كه براى تأمين نيازهاى زندگى اين يكى او را به ديگرى حواله مى دهد،و آن ديگر به اين،و از اين نظر نيز محروم و بيچاره و بى نوا و سرگردان است«و مردى كه تنها تسليم يك نفر است» (وَ رَجُلاً سَلَماً لِرَجُلٍ) .

خط و برنامۀ او مشخص،صاحب اختيار او معلوم است،نه گرفتار ترديد است و نه سرگردانى،نه تضاد و نه تناقض،با روحى آرام گام برمى دارد.

«آيا اين دو يكسانند»؟! (هَلْ يَسْتَوِيانِ مَثَلاً) .

و اين گونه است حال«مشرك»و«موحد»:مشركان در ميان انواع تضادها

ص: 224

و تناقضها غوطه ورند،هر روز دل به معبودى مى بندند،اما موحدان دل در گرو عشق خدا دارند،از تمام عالم او را برگزيده اند.

و در پايان آيه مى افزايد:«حمد مخصوص خداست» (الْحَمْدُ لِلّهِ) .

«ولى بيشتر آنان نمى دانند» (بَلْ أَكْثَرُهُمْ لا يَعْلَمُونَ) .و با وجود اين دلائل روشن به خاطر حبّ دنيا و شهوات سركش به حقيقت راه نمى برند.

آيه 30

(آيه 30)-به دنبال بحثى كه در آيات گذشته پيرامون توحيد و شرك بود در اين آيه سخن از نتايج توحيد و شرك در صحنۀ قيامت مى گويد.

نخست از مسألۀ«مرگ»كه دروازۀ قيامت است شروع مى كند،و عموميت قانون مرگ را نسبت به همۀ انسانها روشن ساخته،مى گويد:«تو مى ميرى،و آنها نيز خواهند مرد»! (إِنَّكَ مَيِّتٌ وَ إِنَّهُمْ مَيِّتُونَ) .

آرى«مرگ»از مسائلى است كه همۀ انسانها در آن يكسانند.

بعضى از مفسران گفته اند:دشمنان پيامبر صلّى اللّه عليه و اله انتظار مرگ او را مى كشيدند و خوشحال بودند كه سر انجام او خواهد مرد!قرآن در اين آيه به آنها پاسخ مى گويد كه اگر پيامبر بميرد آيا شما زنده مى مانيد؟

آيه 31

(آيه 31)-سپس بحث را به دادگاه قيامت برده،مخاصمۀ بندگان را در صحنۀ محشر مجسّم مى كند،و مى فرمايد:«سپس شما روز قيامت نزد پروردگارتان مخاصمه مى كنيد» (ثُمَّ إِنَّكُمْ يَوْمَ الْقِيامَةِ عِنْدَ رَبِّكُمْ تَخْتَصِمُونَ) .

آيات بعد نشان مى دهد كه اين مخاصمه در ميان پيامبران و مؤمنان از يك سو،و مشركان و مكذبان از سوى ديگر خواهد بود.

آغاز جزء 24 قرآن مجيد

ادامۀ سورۀ زمر

آيه 32

(آيه 32)-سخن از حضور مردم در صحنۀ قيامت و مخاصمه در آن دادگاه بزرگ بود،در اينجا نيز همان بحث را ادامه مى دهد،و مردم را به دو گروه«مكذبان» و«مصدّقان»تقسيم مى كند.

گروه اول داراى دو وصفند،چنانكه مى فرمايد:«پس چه كسى ستمكارتر

ص: 225

است از آن كسى كه بر خدا دروغ ببندد و سخن راست را هنگامى كه به سراغ او آمده تكذيب كند» (فَمَنْ أَظْلَمُ مِمَّنْ كَذَبَ عَلَى اللّهِ وَ كَذَّبَ بِالصِّدْقِ إِذْ جاءَهُ) .

افراد بى ايمان و مشرك بسيار دروغ بر خدا مى بستند،گاه فرشتگان را دختران او مى خواندند،گاه عيسى را پسر او مى گفتند،گاه بتها را شفيعان درگاه او مى دانستند،و گاه احكام دروغينى در زمينۀ حلال و حرام جعل مى كردند و به او نسبت مى دادند،و مانند اينها.

و اما سخن صدقى كه به سراغ آنها آمد و تكذيب كردند همان وحى آسمانى قرآن مجيد بود.

و در پايان آيه در يك جملۀ كوتاه كيفر اين گونه افراد را چنين بيان مى كند:«آيا در جهنم جايگاهى براى كافران نيست»؟! (أَ لَيْسَ فِي جَهَنَّمَ مَثْوىً لِلْكافِرِينَ) .

هنگامى كه نام«جهنم»برده مى شود بقيۀ عذابهاى دردناك نيز در آن خلاصه شده است.

آيه 33

(آيه 33)-در بارۀ گروه دوم نيز دو توصيف ذكر كرده،مى فرمايد:«اما كسى كه سخن راست بياورد،و كسى كه آن را تصديق كند آنان پرهيزكارانند» (وَ الَّذِي جاءَ بِالصِّدْقِ وَ صَدَّقَ بِهِ أُولئِكَ هُمُ الْمُتَّقُونَ) .

به اين ترتيب سخن از كسانى است كه هم آورندۀ صدقند و هم عمل كنندۀ به آن،سخن از آنهاست كه مكتب وحى و سخن حق پروردگار را در عالم نشر داده، و خود به آن مؤمن هستند و عمل مى كنند،اعم از پيامبران و امامان معصوم و تبيين كنندگان مكتب آنها.

آيه 34

(آيه 34)-در اين آيه سه پاداش بزرگ براى اين گروه بيان مى دارد:نخست مى فرمايد:«آنچه بخواهند نزد پروردگارشان براى آنان موجود است و اين است جزاى نيكوكاران» (لَهُمْ ما يَشاؤُنَ عِنْدَ رَبِّهِمْ ذلِكَ جَزاءُ الْمُحْسِنِينَ) .

گستردگى مفهوم اين آيه به قدرى است كه تمام مواهب معنوى و نعمتهاى مادى را شامل مى شود،آنچه در تصور و وهم ما بگنجد يا نگنجد؟

آيه 35

(آيه 35)-دومین و سومین پاداش آنان را به این صورت بیان می کند:«تا

ص: 226

خداوند بدترين اعمالى را كه انجام داده اند(در سايۀ ايمان و صداقت آنها)بيامرزد و آنها را به بهترين اعمال كه انجام مى دادند پاداش دهد» (لِيُكَفِّرَ اللّهُ عَنْهُمْ أَسْوَأَ الَّذِي عَمِلُوا وَ يَجْزِيَهُمْ أَجْرَهُمْ بِأَحْسَنِ الَّذِي كانُوا يَعْمَلُونَ) .

چه تعبير جالبى!از يكسو اين تقاضا را دارند كه بدترين اعمالشان در سايۀ لطف الهى پوشانده شود،و با آب توبه اين لكه ها از دامانشان پاك گردد،و از سوى ديگر تقاضايشان اين است كه خداوند بهترين اعمالشان را معيار پاداش قرار دهد و همۀ اعمال آنها را به حساب آن بپذيرد! و خداوند نيز با تعبيرى كه در اين آيات بيان فرموده درخواست آنان را پذيرفته است،بدترين را مى بخشد،و بهترين را معيار پاداش قرار مى دهد.

(آيه 36-

شأن نزول:

نقل كرده اند كه:بت پرستان مكه پيامبر صلّى اللّه عليه و اله را از خشم و غضب بتها بر حذر مى داشتند،و مى گفتند:از آنها بدگوئى مكن،و بر خلاف آنها اقدام منما كه تو را ديوانه مى كنند و آزار مى رسانند!(آيه نازل شد و به آنها پاسخ گفت).

تفسير:

«خدا»كافى است!به دنبال تهديدهائى كه خداوند در آيات گذشته نسبت به مشركان بيان فرمود،و وعده هائى كه به پيامبرش داده است در اين آيه سخن از تهديدهاى كفار به ميان مى آورد و مى گويد:«آيا خداوند براى(نجات و دفاع از)بنده اش(در برابر دشمنان)كافى نيست؟اما آنها تو را از غير او مى ترسانند» (أَ لَيْسَ اللّهُ بِكافٍ عَبْدَهُ وَ يُخَوِّفُونَكَ بِالَّذِينَ مِنْ دُونِهِ) .

خداوندى كه قدرتش برتر از همۀ قدرتهاست و از نيازها و مشكلات بندگانش به خوبى آگاه است و نسبت به آنها نهايت لطف و مرحمت را دارد چگونه ممكن است بندگان با ايمانش را در برابر طوفان حوادث و موج عداوت دشمنان تنها بگذارد؟هنگامى كه او پشتيبان بنده اش باشد،***اگر تيغ عالم بجنبد ز جاى نبرد رگى چون نخواهد خداى!

و هنگامى كه بخواهد كسى را يارى كند، هزار دشمنم ار مى كنند قصد هلاك***گرم تو دوستى از دشمنان ندارم باك

ص: 227

چه رسد به بتها كه موجوداتى بى ارزش و بى خاصيتند.

اين آيه نويدى است براى همۀ پويندگان راه حق و مؤمنان راستين مخصوصا در محيطهائى كه در اقليت قرار دارند و از هر سو مورد تهديدند.

در دنبالۀ اين آيه و آيۀ بعد اشاره به مسألۀ«هدايت»و«ضلالت»و تقسيم مردم به دو گروه«گمراه»و«هدايت يافته»و اين كه همۀ اينها از ناحيه خدا است مى كند،تا روشن شود تمامى بندگان نيازمند درگاه اويند،و بى خواست او چيزى در عالم رخ نمى دهد،مى فرمايد:«و هر كس را خداوند گمراه كند هيچ هدايت كننده اى ندارد» (وَ مَنْ يُضْلِلِ اللّهُ فَما لَهُ مِنْ هادٍ) .

آيه 37

(آيه 37)-«و هر كس را خدا هدايت كند هيچ گمراه كننده اى نخواهد داشت» (وَ مَنْ يَهْدِ اللّهُ فَما لَهُ مِنْ مُضِلٍّ) .

بديهى است نه آن ضلالت بى دليل است،و نه اين هدايت بى حساب،بلكه هر يك تداومى است بر خواست خود انسان و تلاش او.

و چه بيخبرند كسانى كه رابطۀ اين گونه آيات را از آيات ديگر قرآن بريده و آن را گواه بر مكتب جبر گرفته اند،گوئى نمى دانند كه آيات قرآن يكديگر را تفسير مى كنند.

بلكه در ذيل همين آيه شاهد گويائى بر اين معنى است،چرا كه مى فرمايد:

«آيا خداوند توانا و داراى مجازات نيست»؟ (أَ لَيْسَ اللّهُ بِعَزِيزٍ ذِي انْتِقامٍ) .

مى دانيم انتقام از ناحيۀ خداوند به معنى مجازات در برابر اعمال خلافى است كه انجام شده،اين نشان مى دهد كه اضلال او جنبۀ مجازات دارد، و عكس العمل اعمال خود انسانهاست،و طبعا هدايت او نيز جنبۀ پاداش و عكس العمل اعمال خالص و پاك و مجاهده در طريق«اللّه»دارد.

هدايت و ضلالت از سوى خداست!

هدايت در لغت به معنى دلالت و راهنمائى توأم با لطف و دقت است و آن را به دو شعبه تقسيم كرده اند:«ارائۀ طريق»و«ايصال به مطلوب»و به تعبير ديگر«هدايت تشريعى»و«هدايت تكوينى».

ص: 228

توضيح اين كه:گاه انسان راه را به كسى كه طالب آن است با دقت تمام و لطف و عنايت نشان مى دهد،اما پيمودن راه و رسيدن به مقصود بر عهدۀ خود اوست.

ولى گاه دست طالب راه را مى گيرد و علاوه بر ارائۀ طريق او را به مقصد مى رساند.

البته نقطۀ مقابل آن«اضلال»است.

يك نگاه اجمالى به آيات قرآن به خوبى روشن مى سازد كه قرآن هدايت و ضلالت را فعل خدا مى شمرد،و هر دو را به او نسبت مى دهد.

مطالعۀ سطحى اين آيات و عدم درك معنى عميق آنها سبب شده است كه گروهى در تفسير آنها به«ضلالت»بيفتند و زير آوارهاى مكتب«جبر»مدفون گردند.

اما دقيقترين تفسيرى كه با همۀ آيات هدايت و ضلالت سازگار است و همۀ آنها را به خوبى تفسير مى كند اين است كه بگوئيم:

هدايت تشريعى به معنى ارائۀ طريق،جنبۀ عمومى و همگانى دارد و هيچ قيد و شرطى در آن نيست،چنانكه در آيۀ 3 سورۀ دهر آمده:«ما راه را به انسان نشان داديم خواه شكرگزارى كند يا كفران»و در آيۀ 51 سورۀ آل عمران مى خوانيم:«تو همۀ انسانها را به صراط مستقيم دعوت مى كنى»بديهى است دعوت پيامبر مظهر دعوت خداست چرا كه هر چه او دارد از خدا دارد.

و در بارۀ جمعى از منحرفان و مشركان در آيۀ 23 سورۀ نجم آمده است:

«هدايت الهى از سوى پروردگار به سراغ آنها آمد».

اما هدايت تكوينى به معنى ايصال به مطلوب و گرفتن دست بندگان و گذراندن آنها از تمام پيچ و خمهاى راه،و حفظ و حمايت از آنها تا رساندن به ساحل نجات كه موضوع بحث بسيارى ديگر از آيات قرآن است هرگز بى قيد و شرط نمى باشد،اين هدايت مخصوص گروهى است كه اوصاف آنها در قرآن بيان شده و اضلال كه نقطۀ مقابل آن است نيز مخصوص گروهى است كه اوصاف آنان نيز بيان گشته.

ص: 229

قرآن مجيد در يك جا سر چشمۀ ضلالت را فسق و خروج از اطاعت و فرمان الهى شمرده شده.(بقره26/) در جاى ديگر تكيه روى مسألۀ ظلم شده و آن را زمينه ساز ضلالت معرفى كرده.(بقره258/) و در جاى ديگر كفر به عنوان زمينه ساز گمراهى ذكر شده.(بقره264/) باز در آيۀ ديگر اسراف و دروغگوئى را عامل گمراهى شمرده است.(غافر28/) نتيجه اين كه قرآن ضلالت الهى را مخصوص كسانى مى شمرد كه داراى اين اوصافند:«كفر»،«ظلم»،«فسق»،«دروغ»،«اسراف»و«كفران».

آيا كسانى كه داراى اين اوصافند شايستۀ ضلالت و گمراهى نيستند؟! اين در زمينۀ مسأله ضلالت،و اما در مورد«هدايت»نيز شرائط و اوصافى در قرآن بيان شده كه نشان مى دهد آن هم بدون علت،و بر خلاف حكمت الهى نيست.

در يك جا پيروى فرمان خدا،و جلب خشنودى او،زمينه ساز هدايت الهى شمرده شده است.(مائده16/) در جاى ديگر توبه و انابه عامل استحقاق هدايت شمرده شده است.(رعد27/) و در آيۀ ديگر جهاد آن هم جهاد مخلصانه و در راه خدا به عنوان شرط اصلى هدايت ذكر شده است.(عنكبوت69/) و بالاخره در آيۀ ديگر پيمودن مقدارى از راه هدايت به عنوان شرطى براى ادامۀ اين راه به لطف خداوند ذكر شده است.(محمد17/) نتيجه اين كه تا از سوى بندگان توبه و انابه اى نباشد،تا پيرو فرمان او نباشند تا جهاد و تلاش و كوششى صورت نگيرد،و تا گامهاى نخستين را در مسير حق برندارند،لطف الهى شامل حال آنان نمى شود،دست آنان را نمى گيرد و ايصال به مطلوب نمى كند.

آيا شمول هدايت نسبت به كسانى كه داراى اين اوصافند بى حساب است و يا دليل بر جبرى بودن هدايت محسوب مى شود! ملاحظه مى كنيد آيات قرآن در اين زمينه بسيار روشن و گوياست،منتهى

ص: 230

كسانى كه نتوانسته يا نخواسته اند جمع بندى صحيحى از آيات هدايت و ضلالت كنند گرفتار چنان اشتباه خطرناكى شده اند،و«چون نديدند حقيقت،ره افسانه زدند»بايد گفت زمينۀ اين«ضلالت»را نيز خودشان فراهم ساخته اند! به هر حال مشيت الهى كه در آيات هدايت و ضلالت روى آن تكيه شده، هرگز به معنى مشيت بى دليل و خالى از حكمت نيست،بلكه در هر مورد شرائط خاصى دارد كه آن را هماهنگ با حكيم بودن او مى كند.

آيه 38

(آيه 38)-آيا معبودان شما توانائى بر حل مشكلى دارند؟از آنجا كه در آيات پيشين سخن از عقيدۀ انحرافى مشركان و عواقب شوم آن بود،در اينجا از دلائل توحيد سخن مى گويد تا بحث گذشته را با ذكر دليل تكميل كند.

نخست مى فرمايد:«و اگر از آنها بپرسى چه كسى آسمانها و زمين را آفريده؟ حتما مى گويند:خدا!» (وَ لَئِنْ سَأَلْتَهُمْ مَنْ خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ لَيَقُولُنَّ اللّهُ) .

چرا كه هيچ وجدان و خردى نمى پذيرد كه اين عالم وسيع و پهناور با آن همه عظمت،مخلوق موجودى زمينى باشد تا چه رسد به بتهاى بى روح و فاقد عقل و شعور،و به اين ترتيب قرآن آنها را به داورى عقل و حكم وجدان و فطرت مى برد، تا نخستين پايۀ توحيد را كه مسألۀ خالقيت آسمان و زمين است در قلوب آنها محكم كند.

در مرحلۀ بعد سخن از مسألۀ سود و زيان و تأثير در منافع و مضار انسان به ميان مى آورد،تا ثابت كند بتها هيچ نقشى در اين زمينه ندارند،مى افزايد:«بگو:آيا هيچ در بارۀ معبودانى كه غير از خدا مى خوانيد انديشه مى كنيد كه اگر خدا زيانى براى من بخواهد آيا آنها مى توانند گزند او را بر طرف سازند؟و يا اگر رحمتى براى من بخواهد آيا آنها مى توانند جلو رحمت او را بگيرند»؟! (قُلْ أَ فَرَأَيْتُمْ ما تَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللّهِ إِنْ أَرادَنِيَ اللّهُ بِضُرٍّ هَلْ هُنَّ كاشِفاتُ ضُرِّهِ أَوْ أَرادَنِي بِرَحْمَةٍ هَلْ هُنَّ مُمْسِكاتُ رَحْمَتِهِ) .

اكنون كه نه«خالقيت»از آن آنهاست و نه«قدرت بر سود و زيانى»دارند پرستش آنها چه معنى دارد؟

ص: 231

اينجاست كه به عنوان يك نتيجه گيرى كلى و نهائى مى فرمايد:«بگو:خدا مرا كافى است،و همۀ متوكلان تنها بر او توكل مى كنند» (قُلْ حَسْبِيَ اللّهُ عَلَيْهِ يَتَوَكَّلُ الْمُتَوَكِّلُونَ) .

اين سخن كه مشركان خالقيت آسمان و زمين را مخصوص خداوند مى دانستند كرارا در آيات قرآن آمده است.

اين امر نشان مى دهد كه مطلب نزد آنها كاملا مسلم بوده است،و اين خود بهترين سندى است بر ابطال شرك چرا كه«توحيد خالقيت و مالكيت و ربوبيت» عالم هستى خود بهترين دليل بر«توحيد عبوديت»است،و نتيجۀ آن توكل بر ذات پاك خدا و چشم برگرفتن از غير اوست.

آيه 39

(آيه 39)-در اين آيه آنهائى را كه در برابر منطق عقل و وجدان تسليم نيستند با يك تهديد الهى و مؤثر مخاطب ساخته،مى فرمايد:به آنها«بگو:

اى قوم من!شما هر چه در توان داريد انجام دهيد،من نيز به وظيفۀ خود عمل مى كنم،اما به زودى خواهيد دانست» (قُلْ يا قَوْمِ اعْمَلُوا عَلى مَكانَتِكُمْ إِنِّي عامِلٌ فَسَوْفَ تَعْلَمُونَ) .

آيه 40

(آيه 40)-خواهيد دانست«چه كسى عذاب خوار كننده اى(در دنيا)به سراغش مى آيد و(سپس)عذابى جاويدان(در آخرت)بر او وارد مى گردد» (مَنْ يَأْتِيهِ عَذابٌ يُخْزِيهِ وَ يَحِلُّ عَلَيْهِ عَذابٌ مُقِيمٌ) .

و به اين ترتيب آخرين سخن را به آنها مى گويد كه يا تسليم منطق عقل و خرد شويد و به نداى وجدان گوش فرا دهيد و يا در انتظار دو عذاب دردناك باشيد:

عذابى در دنيا كه باعث خوارى و رسوائى است،و عذابى در آخرت كه جاودانى و هميشگى است،و اينها همان عذابهائى است كه با دست خود فراهم كرده ايد، و آتشى است كه هيزم آن را خودتان جمع كرده و افروخته ايد.

آيه 41

(آيه 41)-بعد از ذکر دلائل توحید،و بیان سرگذشت مشرکان وو موحدان،در این آيه این حقیقت را توضیح می دهد که پذیرش و عدم پذیرش شما سود و ریانش متوجه خودتان است،و اگر پيامبر صلّى اللّه عليه و اله در این زمینه اصرار می ورزد نه

ص: 232

به خاطر نفعى است كه عائد او شود،بلكه صرفا انجام وظيفه الهى است،مى فرمايد:

«ما اين كتاب(آسمانى)را براى مردم به حق نازل كرديم» (إِنّا أَنْزَلْنا عَلَيْكَ الْكِتابَ لِلنّاسِ بِالْحَقِّ) .

«هر كس هدايت را پذيرد به نفع خود اوست،و هر كس گمراهى را برگزيند تنها به زيان خود گمراه مى گردد» (فَمَنِ اهْتَدى فَلِنَفْسِهِ وَ مَنْ ضَلَّ فَإِنَّما يَضِلُّ عَلَيْها) .

«و تو مأمور اجبار آنها به هدايت نيستى»وظيفۀ تو تنها ابلاغ و انذار است (وَ ما أَنْتَ عَلَيْهِمْ بِوَكِيلٍ) .

آيه 42

(آيه 42)-سپس براى اين كه روشن سازد همه چيز انسانها و از جمله حيات و مرگشان به دست خداست مى گويد:«خداوند ارواح را به هنگام مرگ قبض مى كند» (اللّهُ يَتَوَفَّى الْأَنْفُسَ حِينَ مَوْتِها) .

«و ارواحى را كه نمرده اند نيز به هنگام خواب»مى گيرد (وَ الَّتِي لَمْ تَمُتْ فِي مَنامِها) .

و به اين ترتيب«خواب»برادر«مرگ»است و شكل ضعيفى از آن.

بعد مى افزايد:«سپس ارواح كسانى را كه فرمان مرگ آنها را صادر كرده نگه مى دارد(به گونه اى كه هرگز از خواب بيدار نمى شوند)و ارواح ديگرى را(كه بايد زنده بمانند)باز مى گرداند تا سر آمدى معين» (فَيُمْسِكُ الَّتِي قَضى عَلَيْهَا الْمَوْتَ وَ يُرْسِلُ الْأُخْرى إِلى أَجَلٍ مُسَمًّى) .

آرى«در اين امر نشانه هاى روشنى است براى كسانى كه انديشه مى كنند» (إِنَّ فِي ذلِكَ لَآياتٍ لِقَوْمٍ يَتَفَكَّرُونَ) .

آيه 43

(آيه 43)-از آنجا كه در آيۀ قبل حاكميت«اللّه»بر وجود انسان و تدبير او از طريق نظام مرگ و حيات و خواب و بيدارى مسلم شد در اين آيه سخن از انحراف مشركان در مسألۀ شفاعت به ميان مى آورد تا به آنها ثابت كند مالك شفاعت همان مالك مرگ و حيات آدمى است،نه بتهاى فاقد شعور،مى فرمايد:

«آيا آنها غير از خدا شفيعانى گرفته اند» (أَمِ اتَّخَذُوا مِنْ دُونِ اللّهِ شُفَعاءَ) .

مى دانيم كه يكى از بهانه هاى معروف بت پرستان در مورد پرستش بتها

ص: 233

اين بود كه مى گفتند:«ما آنها را به خاطر اين مى پرستيم كه شفيعان ما نزد اللّه بوده باشند».

ولى از آنجا كه شفاعت اولا فرع بر درك و شعور است و ثانيا فرع بر قدرت و مالكيت و حاكميت،در دنبالۀ آيه در پاسخ آنها چنين مى فرمايد:به آنها«بگو:آيا (از آنها شفاعت مى طلبيد)هر چند مالك چيزى نباشند،و درك و شعورى براى آنها نباشد»؟ (قُلْ أَ وَ لَوْ كانُوا لا يَمْلِكُونَ شَيْئاً وَ لا يَعْقِلُونَ) .

اگر شفيعان خود را فرشتگان و ارواح مقدسه مى دانيد آنها از خود چيزى ندارند،هر چه دارند از ناحيۀ خداست،و اگر از بتهاى سنگى و چوبى شفاعت مى طلبيد آنها علاوه بر عدم مالكيت كمترين عقل و شعورى ندارند.

آيه 44

(آيه 44)-لذا در اين آيه اضافه مى كند:«بگو:تمام شفاعت از آن خداست» (قُلْ لِلّهِ الشَّفاعَةُ جَمِيعاً) .

زيرا«حاكميت آسمانها و زمين از آن اوست،و سپس همۀ شما به سوى او باز گردانده مى شويد» (لَهُ مُلْكُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ ثُمَّ إِلَيْهِ تُرْجَعُونَ) .

و به اين ترتيب آنها را بكلى خلع سلاح مى كند،چرا كه توحيدى كه بر كل عالم حاكم است مى گويد:شفاعت نيز جز به اذن پروردگار ممكن نيست.

آيه 45

(آيه 45)-آنها كه از نام خدا وحشت دارند!باز هم در اينجا سخن از توحيد و شرك است و يكى از چهره هاى بسيار زشت و زنندۀ مشركان و منكران معاد را در برخورد با توحيد منعكس ساخته،مى فرمايد:«و هنگامى كه خداوند به يگانگى ياد مى شود دلهاى كسانى كه به آخرت ايمان ندارند مشمئز(و متنفر)مى گردد،اما هنگامى كه از معبودهاى ديگر ياد مى شود،آنان خوشحال مى شوند» (وَ إِذا ذُكِرَ اللّهُ وَحْدَهُ اشْمَأَزَّتْ قُلُوبُ الَّذِينَ لا يُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ وَ إِذا ذُكِرَ الَّذِينَ مِنْ دُونِهِ إِذا هُمْ يَسْتَبْشِرُونَ) .گاه انسان چنان به زشتيها خو مى گيرد و از پاكيها و نيكيها بيگانه مى شود كه از شنيدن نام حق ناراحت و از شنيدن باطل مسرور و شاد مى گردد.

نقطۀ مقابل آنها مؤمنانى هستند كه از شنيدن نام خداوند يگانه چنان مجذوب نام مقدسش مى شوند كه حاضرند هر چه دارند نثار راه او كنند.

ص: 234

آيه 46

(آيه 46)-هنگامى كه سخن به اينجا مى رسد كه اين گروه لجوج و اين جاهلان مغرور حتى از شنيدن نام خداوند يگانه متنفر و بيزارند به پيامبرش دستور مى دهد كه از آنها روى بگرداند،و رو به سوى درگاه خدا آورد،با لحنى كه حاكى از ايمان عميق و سرشار از عشق اوست با او سخن گويد،و شكايت اين گروه را به درگاه او برد،تا هم قلب خود را كه آكنده از اندوه است آرامش بخشد،و هم از اين راه تكانى به آن ارواح خفته غافل دهد.

مى فرمايد:«بگو:خداوندا!اى آفرينندۀ آسمانها و زمين،و آگاه از اسرار نهان و آشكار،تو در ميان بندگانت در آنچه اختلاف داشتند داورى خواهى كرد» (قُلِ اللّهُمَّ فاطِرَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ عالِمَ الْغَيْبِ وَ الشَّهادَةِ أَنْتَ تَحْكُمُ بَيْنَ عِبادِكَ فِي ما كانُوا فِيهِ يَخْتَلِفُونَ) .

آرى!روز قيامت اين گمراهان لجوج به اشتباه خود پى مى برند و آنجاست كه به فكر جبران مى افتند،اما چه سود؟!

آيه 47

(آيه 47)-در اين آيه مى گويد:«اگر ستمكاران تمام آنچه را روى زمين است مالك باشند و همانند آن نيز بر آن افزوده شود،حاضرند همه را فدا كنند تا از عذاب شديد روز قيامت رهائى يابند»اما چنين چيزى ممكن نيست (وَ لَوْ أَنَّ لِلَّذِينَ ظَلَمُوا ما فِي الْأَرْضِ جَمِيعاً وَ مِثْلَهُ مَعَهُ لاَفْتَدَوْا بِهِ مِنْ سُوءِ الْعَذابِ يَوْمَ الْقِيامَةِ) .

سپس مى افزايد:«و از سوى خدا براى آنها امورى ظاهر مى شود كه هرگز گمان نمى كردند» (وَ بَدا لَهُمْ مِنَ اللّهِ ما لَمْ يَكُونُوا يَحْتَسِبُونَ) .

و عذابهائى را با چشم خود مى بينند كه هرگز به فكر آنها خطور نمى كرد!

آيه 48

(آيه 48)-اين آيه توضيح يا تكميل براى مطلبى است كه در آيۀ قبل گذشت مى فرمايد:در آن روز«اعمال بدى را كه انجام داده اند براى آنها آشكار مى شود» (وَ بَدا لَهُمْ سَيِّئاتُ ما كَسَبُوا) .

«و آنچه را استهزا كردند بر آنها واقع مى گردد» (وَ حاقَ بِهِمْ ما كانُوا بِهِ يَسْتَهْزِؤُنَ) .

آيه 49

(آيه 49)-در سختیها به یاد خدا هستند،اما...!باز در اینجا موضوع سخن،

ص: 235

افراد بى ايمان و ظالمانند،و چهرۀ ديگرى از چهره هاى زشت آنها را منعكس مى كند.

نخست مى فرمايد:«هنگامى كه انسان را زيانى(و درد و رنج و فقرى)رسد، ما را(براى حل مشكلش)مى خواند» (فَإِذا مَسَّ الْإِنْسانَ ضُرٌّ دَعانا) .

اما آن هم موقتى است«سپس هنگامى كه از جانب خود به او نعمتى دهيم (و درد و رنجش را بر طرف سازيم لطف و عطاى ما را به دست فراموشى مى سپارد، و)مى گويد:اين نعمت را به خاطر كاردانى خودم به من داده اند» (ثُمَّ إِذا خَوَّلْناهُ نِعْمَةً مِنّا قالَ إِنَّما أُوتِيتُهُ عَلى عِلْمٍ) .

اين غافلان بى خبر هيچ فكر نمى كنند كه آن علم و دانش نيز موهبتى از سوى خداست.

سپس قرآن در پاسخ اين افراد خودبين و كم ظرفيت كه چون به نعمتى رسند به زودى خود را گم مى كنند چنين مى گويد:«ولى اين(نعمت)وسيلۀ آزمايش(آنها) است ولى بيشترشان نمى دانند» (بَلْ هِيَ فِتْنَةٌ وَ لكِنَّ أَكْثَرَهُمْ لا يَعْلَمُونَ) .

هدف اين است كه با بروز حوادث سخت،و به دنبال آن رسيدن به نعمتهاى بزرگ،آنچه را در درون دارند آشكار كنند.

آيه 50

(آيه 50)-در اين آيه مى افزايد:«اين سخن را كسانى كه قبل از آنها بودند گفتند(آنها نيز ادعا مى كردند كه نعمتهاى ما زائيدۀ علم و لياقت ماست)ولى آنچه را به دست مى آوردند براى آنها سودى نداشت» (قَدْ قالَهَا الَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ فَما أَغْنى عَنْهُمْ ما كانُوا يَكْسِبُونَ) .

آرى!قارونهاى مغرور اموالشان را مولود لياقت خودشان مى پنداشتند و مواهب الهى را بر خويش فراموش كرده،و تنها چشم به اسباب ظاهرى دوخته بودند.

آيه 51

(آيه 51)-سپس بدیهای اعمالشان به آنها رسید»(فَاَصابَهُم سَیَّئٔاتُ ما کَسَبُوا). و هر کدام به نوعی از عذابهای الهی،طوفان،سیلاب،زمین لرزه،و صیحه های آسمانی،گرفتار شدند،و از میان رفتند.

ص: 236

بعد مى افزايد:اين سرنوشت منحصر به آنها نبود«و ظالمان اين گروه[ اهل مكّه]نيز به زودى گرفتار بديهاى اعمالى كه انجام داده اند خواهند شد،و هرگز نمى توانند از چنگال عذاب الهى بگريزند» (وَ الَّذِينَ ظَلَمُوا مِنْ هؤُلاءِ سَيُصِيبُهُمْ سَيِّئاتُ ما كَسَبُوا وَ ما هُمْ بِمُعْجِزِينَ) .

بلكه از آنها نيز فراتر مى رود و همۀ ستمگران مغرور و بى خبر از خدا را در تمام اعصار و قرون شامل مى شود.

آيه 52

(آيه 52)-قرآن در پاسخ اين سخن كه مى گفتند:نعمتهاى ما مولود آگاهى و توانائى خود ماست به آنها گوشزد كرد كه سرى به تاريخ گذشتگان بزنيد و ببينيد همين سخن را ديگران گفتند و به چه مصائب و عذابهائى گرفتار شدند-اين يك جواب تاريخى است.

سپس در اين آيه به يك جواب عقلى پرداخته،مى گويد:«آيا آنها ندانستند كه خداوند روزى را براى هركس بخواهد گسترده يا تنگ مى سازد»؟! (أَ وَ لَمْ يَعْلَمُوا أَنَّ اللّهَ يَبْسُطُ الرِّزْقَ لِمَنْ يَشاءُ وَ يَقْدِرُ) .

چه بسيارند افراد شايسته اى كه در زندگى محروم و منزوى هستند،و چه بسيار افراد ضعيف و ناتوانى كه از هر نظر متنعمند،اگر پيروزيهاى مادى همگى در سايۀ تلاش و كوشش خود افراد و لياقتهاى آنها به دست مى آمد نباشيد شاهد چنين صحنه هائى باشيم.

لذا در پايان آيه مى افزايد:«در اين،آيات و نشانه هايى است براى گروهى كه ايمان مى آورند» (إِنَّ فِي ذلِكَ لَآياتٍ لِقَوْمٍ يُؤْمِنُونَ) .

نشانه هائى براى ذات پاك خدا همان گونه كه امير مؤمنان على عليه السّلام فرمود:

«عرفت اللّه بفسخ العزائم و حلّ العقود و نقض الهمم؛من خدا را بوسيلۀ بر هم خوردن تصميمها،گشوده شدن گره ها و درهم شكستن اراده ها شناختم».

اينها نشانه هايى است از ضعف و ناتوانى انسان تا خود را گم نكند و گرفتار غرور و خودبينى نگردد.

آيه 53

(آيه 53)-خداوند همهٔ گناهان را می آمرزد:به دنبال تهدید های مکرری که

ص: 237

در آيات گذشته در مورد مشركان و ظالمان آمده بود در اينجا راه بازگشت را توأم با اميدوارى به روى همۀ گنهكاران مى گشايد زيرا هدف اصلى از همۀ اين امور تربيت و هدايت است نه انتقامجوئى و خشونت،با لحنى آكنده از نهايت لطف و محبت آغوش رحمتش را به روى همگان باز كرده و فرمان عفو آنها را صادر نموده، مى فرمايد:«به آنها بگو:اى بندگان من كه بر خود اسراف و ستم كرده ايد از رحمت خداوند نوميد نشويد كه خدا همۀ گناهان را مى آمرزد زيرا كه او آمرزنده و مهربان است» (قُلْ يا عِبادِيَ الَّذِينَ أَسْرَفُوا عَلى أَنْفُسِهِمْ لا تَقْنَطُوا مِنْ رَحْمَةِ اللّهِ إِنَّ اللّهَ يَغْفِرُ الذُّنُوبَ جَمِيعاً) .

دقت در تعبيرات اين آيه نشان مى دهد كه از اميد بخش ترين آيات قرآن مجيد نسبت به همۀ گنهكاران است،و گستردگى آن به حدى است كه طبق روايتى امير مؤمنان على عليه السّلام فرمود:«در تمام قرآن آيه اى وسيعتر از اين آيه نيست».

اين وعدۀ غفران مشروط بر اين است كه:بعد از ارتكاب گناه به خود آيند، و تغيير مسير دهند،رو به سوى درگاه خدا آورند،در برابر فرمانش تسليم باشند و با عمل،صداقت خود را در اين توبه و انابه نشان دهند.

آيه 54

(آيه 54)-در اين آيه راه ورود در اين درياى بى كران رحمت الهى را به همۀ مجرمان و گنهكاران نشان مى دهد،مى فرمايد:«و به درگاه پروردگارتان باز گرديد» و مسير زندگى خود را اصلاح كنيد (وَ أَنِيبُوا إِلى رَبِّكُمْ) .

«و در برابر او تسليم شويد(و فرمانش را به گوش جان بشنويد و پذيرا گرديد) پيش از آن كه عذاب(الهى)به سراغ شما آيد،سپس از سوى هيچ كس يارى نشويد»! (وَ أَسْلِمُوا لَهُ مِنْ قَبْلِ أَنْ يَأْتِيَكُمُ الْعَذابُ ثُمَّ لا تُنْصَرُونَ) .

آيه 55

(آيه 55)-بعد از پیمودن مرحاه انابه و اسلام سخن از مرحلهٔ سوم که مرحلع«عمل»است به میان آورده،می افزاید:«و از بهترین دستوراتی که از سوی پروردگارتان بر شما نازل شده پیروی کنید،پیش از آن که عذاب(الهی)ناگهان به سراغ شما آید در حالی که از آن خبر ندارید»(وَ اتَّبِعُوا اَحسَنَ ما اُنزِلَ اِلَیکُم مِن رَبَّکُم مِن قَبلِ اَن یَأتِیَکُمُ العَذابُ بَغتَةً وَ اَنتُم لا تَشعُرُونَ).

ص: 238

و به اين ترتيب مسير وصول به رحمت خدا سه گام بيشتر نيست:

گام اول توبه و پشيمانى از گناه و روى آوردن به سوى خداست.

گام دوم ايمان و تسليم در برابر فرمان او،و گام سوم عمل صالح است.

آيه 56

(آيه 56)-آن روز پشيمانى بيهوده است:در آيات گذشته دستور مؤكدى براى توبه و اصلاح و جبران اعمال گذشته آمده بود،در اينجا در تعقيب آن مى گويد:اين دستورها براى آن است«مبادا كسى(روز قيامت)بگويد:افسوس بر من از كوتاهيهائى كه در اطاعت فرمان خدا كردم!و از مسخره كنندگان(آيات او) بودم»! (أَنْ تَقُولَ نَفْسٌ يا حَسْرَتى عَلى ما فَرَّطْتُ فِي جَنْبِ اللّهِ وَ إِنْ كُنْتُ لَمِنَ السّاخِرِينَ) .

آرى!هنگامى كه انسان وارد عرصۀ محشر مى شود و نتيجۀ تفريطها، و مسامحه كاريها و خلافكاريها،و شوخى گرفتن جديها را در برابر چشم خود مى بيند،اندوهى سنگين توأم با ندامتى عميق بر قلب او سايه مى افكند،و اين حالت درونى خود را بر زبان آورده و به صورت جمله هاى فوق بيان مى دارد.

آيه 57

(آيه 57)-سپس مى افزايد:«يا بگويد:اگر خداوند مرا هدايت مى كرد از پرهيزكاران بودم» (أَوْ تَقُولَ لَوْ أَنَّ اللّهَ هَدانِي لَكُنْتُ مِنَ الْمُتَّقِينَ) .

اين سخن را گويا زمانى مى گويد كه او را به پاى ميزان حساب مى آورند، گروهى را مى بيند كه با دست پر از حسنات به سوى بهشت روانه مى شوند،او نيز آرزو مى كند در صف آنان باشد و همراه آنان به سوى نعمتهاى الهى برود.

آيه 58

(آيه 58)-باز مى افزايد:«يا هنگامى كه عذاب الهى را مى بيند بگويد:اى كاش بار ديگر(به دنيا)باز مى گشتم و از نيكوكاران بودم»؟! (أَوْ تَقُولَ حِينَ تَرَى الْعَذابَ لَوْ أَنَّ لِي كَرَّةً فَأَكُونَ مِنَ الْمُحْسِنِينَ) .

و اين هنگامى است كه او را به سوى دوزخ مى برند و چشمش به آتش سوزان و منظرۀ عذاب دردناك آن مى افتد،آهى از دل بر مى كشد و آرزو مى كند اى كاش به او اجازه داده مى شد تا به دنيا باز گردد.

آيه 59

(آيه 59)-قرآن در برابر این سه گفتار تنها به گفتار دوم چنین پاسخ می گوید:

ص: 239

«آرى آيات من به سراغ تو آمد اما آن را تكذيب كردى،و تكبر نمودى،و از كافران بودى» (بَلى قَدْ جاءَتْكَ آياتِي فَكَذَّبْتَ بِها وَ اسْتَكْبَرْتَ وَ كُنْتَ مِنَ الْكافِرِينَ) .

يعنى اين كه مى گوئى«اگر هدايت الهى به سراغ من آمده بود از پرهيزكاران بودم»هدايت الهى چيست؟جز اين همه كتب آسمانى و فرستادگان خدا و آيات و نشانه هاى حق در آفاق و انفس؟ همۀ اين آيات را ديدى و شنيدى عكس العمل تو در مقابل آن چه بود؟ تكذيب و استكبار و كفر! از ميان اين سه عمل«استكبار»ريشۀ اصلى است و به دنبال آن«تكذيب آيات الهى»و نتيجۀ آن«كفر و بى ايمان»است.

آيه 60

(آيه 60)-از آنجا كه در آيات گذشته سخن از مشركان دروغ پرداز و مستكبرى بود كه در روز قيامت از كردۀ خود پشيمان مى شوند و تقاضاى بازگشت به اين جهان مى كنند-تقاضائى بى حاصل و غير قابل قبول-در اينجا در ادامۀ همين سخن مى گويد:«و روز قيامت كسانى را كه بر خدا دروغ بستند مى بينى كه صورتهايشان سياه است»! (وَ يَوْمَ الْقِيامَةِ تَرَى الَّذِينَ كَذَبُوا عَلَى اللّهِ وُجُوهُهُمْ مُسْوَدَّةٌ) .

سپس مى افزايد:«آيا در جهنم جايگاهى براى مستكبّران نيست»؟! (أَ لَيْسَ فِي جَهَنَّمَ مَثْوىً لِلْمُتَكَبِّرِينَ) .

آيه 61

(آيه 61)-در اين آيه سخن از نقطۀ مقابل اين گروه يعنى گروه پرهيزكاران و سعادت آنها در قيامت در ميان است،مى فرمايد:«و خداوند كسانى را كه تقوا پيشه كردند با رستگارى رهايى مى بخشد» (وَ يُنَجِّي اللّهُ الَّذِينَ اتَّقَوْا بِمَفازَتِهِمْ) .

سپس اين فلاح و پيروزى را با اين دو جملۀ كوتاه و پر معنى توضيح مى دهد:

«هيچ بدى به آنها نمى رسد و هرگز غمگين نخواهند شد» (لا يَمَسُّهُمُ السُّوءُ وَ لا هُمْ يَحْزَنُونَ) .

در جهانى زندگى مى كنند كه جز نيكى و پاكى و وجد و سرور چيزى وجود ندارد،اين تعبير كوتاه در حقيقت تمام مواهب الهى را در خود جمع كرده است.

ص: 240

آيه 62

(آيه 62)-اين آيه بار ديگر به مسألۀ توحيد و مبارزه با شرك باز مى گردد و گفتگوهائى را كه با مشركان داشت ادامه داده،مى فرمايد:«خداوند آفريدگار همه چيز است و حافظ و ناظر بر همۀ اشيا است» (اللّهُ خالِقُ كُلِّ شَيْءٍ وَ هُوَ عَلى كُلِّ شَيْءٍ وَكِيلٌ) .

جملۀ اول اشاره به«توحيد خالقيت»است و جملۀ دوم اشاره به«توحيد ربوبيت».

مسألۀ توحيد خالقيت چيزى است كه حتى مشركان غالبا به آن معترف بوده اند.

ولى آنها در توحيد ربوبيت گرفتار انحراف شده بودند گاه حافظ و نگهبان و مدبر كارهاى خود را بتها مى دانستند و در مشكلات به آنها پناه مى بردند.

آيه 63

(آيه 63)-اين آيه با ذكر توحيد مالكيت خداوند بحث توحيدى آيۀ قبل را تكميل كرده،مى گويد:«كليدهاى آسمانها و زمين از آن اوست» (لَهُ مَقالِيدُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ) .

اين تعبير معمولا كنايه از مالكيت و يا سلطه بر چيزى است،چنانكه مى گوئيم:كليد اين كار به دست فلانى است.

قرآن بعد از اين جمله چنين نتيجه گيرى مى كند:«و كسانى كه به آيات خداوند كافر شدند زيانكارانند» (وَ الَّذِينَ كَفَرُوا بِآياتِ اللّهِ أُولئِكَ هُمُ الْخاسِرُونَ) .

چرا كه منبع اصلى و سر چشمۀ واقعى همۀ خيرات و بركات را رها كرده و در بيراهه ها سرگردان شده اند،از كسى كه تمام كليدهاى آسمانها و زمين به دست اوست روى بر تافته و به سراغ موجودات ناتوانى رفته اند كه مطلقا كارى از آنها ساخته نيست.

آيه 64

(آيه 64)-از مجموع آنچه درلترهٔ شاخه های توحید در آیات گذشته ذکر شد به خوبی می تان نتیجه گرفت که توحید در عبادت یک حقیقت غیر قابل انکار است،تا آنجا که هیچ انسان فهمیده و عاقلی نباید به خود اجازه دهد که در برابر بتها سجده کند،لذا به دنبال آن با لحنی قطع و تشدد آمیز می گوید:«بگو:آیا به من

ص: 241

دستور مى دهيد كه غير خدا را بپرستم اى جاهلان»؟! (قُلْ أَ فَغَيْرَ اللّهِ تَأْمُرُونِّي أَعْبُدُ أَيُّهَا الْجاهِلُونَ) .

اين سخن مخصوصا با توجه به اين كه كفار و مشركان گاهى پيامبر اسلام صلّى اللّه عليه و اله را دعوت مى كردند كه خدايان آنها را احترام و پرستش كند،و يا حد اقل از عيبجوئى و انتقاد نسبت به بتها بپرهيزد مفهوم عميقترى پيدا مى كند،و با صراحت اعلام مى دارد كه مسألۀ توحيد و نفى شرك مطلبى نيست كه بتوان بر سر آن معامله و سازش كرد،شرك بايد در تمام چهره هايش درهم كوبيده شود و از صفحۀ جهان محو گردد!

آيه 65

(آيه 65)-اگر مشرك شوى اعمالت بر باد مى رود!قرآن همچنان مسائل مربوط به شرك و توحيد را كه در آيات قبل از آن سخن بود تعقيب مى كند.

نخست با لحن قاطع خطر شرك را بازگو كرده،مى فرمايد:«به تو و همۀ پيامبران پيشين وحى شده كه اگر مشرك شوى تمام اعمالت تباه مى شود و از زيانكاران خواهى بود» (وَ لَقَدْ أُوحِيَ إِلَيْكَ وَ إِلَى الَّذِينَ مِنْ قَبْلِكَ لَئِنْ أَشْرَكْتَ لَيَحْبَطَنَّ عَمَلُكَ وَ لَتَكُونَنَّ مِنَ الْخاسِرِينَ) .

به اين ترتيب شرك دو پيامد خطرناك دارد حتى در مورد پيامبران الهى اگر به فرض محال مشرك شوند.

نخست مسألۀ حبط اعمال است،و دوم گرفتار خسران و زيان زندگى شدن.

اما«حبط اعمال»به معنى محو آثار و پاداش عمل به خاطر شرك است چرا كه شرط قبولى اعمال اعتقاد به اصل توحيد است و بدون آن هيچ عملى پذيرفته نيست.

و اما زيانكار شدن آنها به خاطر اين است كه بزرگترين سرمايه هاى خود را كه عقل و خرد و عمر گرانبهاست در اين بازار بزرگ تجارت دنيا از دست داده و«جز حسرت و اندوه متاعى نخريدند»!

آيه 66

(آيه 66)-در این آیه باز برای تأکید بیشتر می افزاید:«بلکه تنها خداوند را عبادت کن و از شکرگزاران باش»(بَلِ اللّه فَاعبُد وَ کُن مِنَ الشّاکِرینَ).

ص: 242

يعنى معبود تو بايد منحصرا ذات پاك«اللّه»باشد.

آيه 67

(آيه 67)-در اين آيه به بيان ديگرى براى نفى شرك پرداخته،ريشۀ اصلى انحراف آنها را ذكر كرده،مى گويد:«آنها خدا را آن گونه كه شايسته است نشناختند» (وَ ما قَدَرُوا اللّهَ حَقَّ قَدْرِهِ) .و به همين دليل نام مقدس او را تا آنجا تنزل دادند كه هم رديف بتها قرار دادند.

آرى!سر چشمۀ شرك عدم معرفت صحيح در بارۀ خداوند است،كسى كه بداند او وجودى است بى پايان و نامحدود از هر نظر و از سوى ديگر آفرينش همۀ موجودات از ناحيۀ اوست و حتى در بقاى خود هر لحظه به فيض وجود او نيازمندند و از سوى سوم تدبير عالم هستى و گشودن گره تمام مشكلات و همۀ ارزاق به دست با قدرت اوست،و حتى اگر شفاعتى هم انجام گيرد به اذن و فرمان او خواهد بود،معنى ندارد رو به سوى ديگرى آرد.

اصلا چنين وجودى با اين صفات،دوگانگى براى او محال است زيرا دو وجود نامحدود از جميع جهات عقلا غير ممكن است-دقت كنيد.

سپس براى بيان عظمت و قدرت او از دو تعبير كنائى زيبا استفاده كرده، مى گويد:«در حالى كه تمام زمين در روز قيامت در قبضۀ اوست و آسمانها پيچيده در دست او» (وَ الْأَرْضُ جَمِيعاً قَبْضَتُهُ يَوْمَ الْقِيامَةِ وَ السَّماواتُ مَطْوِيّاتٌ بِيَمِينِهِ) .

كسى كه طومارى را درهم پيچيده و در دست راست گرفته كاملترين تسلط را بر آن دارد،مخصوصا انتخاب«يمين»(دست راست)به خاطر آن است كه غالب اشخاص كارهاى مهم را با دست راست انجام مى دهند و قوت و قدرت بيشترى در آن احساس مى كنند.

كوتاه سخن اين كه:همۀ اين تشبيهات و تعبيرات كنايه از سلطۀ مطلقۀ پروردگار بر عالم هستى در جهان ديگر است،تا همگان بدانند در عالم قيامت نيز كليد نجات و حل مشكلات در كف قدرت خداوند است،تا به بهانۀ شفاعت و مانند آن به سراغ بتها و معبودهاى ديگر نروند.

البته در اين دنيا نيز زمين و آسمان به همين صورت در قبضۀ قدرت او است.

ص: 243

ولى در آن روز قدرت خداوند از هر زمان آشكارتر است و همگى به روشنى در مى يابند كه همه چيز از آن او و در اختيار اوست.

به هر حال بعد از بيانات فوق در آخر آيه در يك نتيجه گيرى فشرده و گويا مى فرمايد:«خداوند منزه و بلند مقام است از شريكهايى كه براى او مى پندارند» (سُبْحانَهُ وَ تَعالى عَمّا يُشْرِكُونَ) .

اگر انسانها با مقياسهاى كوچك انديشه هاى خود در بارۀ ذات پاك او قضاوت نمى كردند هرگز به بيراهه هاى شرك و بت پرستى نمى افتادند.

آيه 68

(آيه 68)-«نفخۀ صور»و مرگ و حيات عمومى بندگان:در آيۀ قبل سخن از قيامت در ميان آمد،در اين آيه همين مسأله را با ذكر بسيارى از خصوصيات تعقيب مى كند،نخست از پايان دنيا شروع كرده،مى فرمايد:«و در صور دميده مى شود پس همۀ كسانى كه در آسمانها و زمين هستند مى ميرند،مگر كسانى كه خدا بخواهد» (وَ نُفِخَ فِي الصُّورِ فَصَعِقَ مَنْ فِي السَّماواتِ وَ مَنْ فِي الْأَرْضِ إِلاّ مَنْ شاءَ اللّهُ) .

البته از روايات به خوبى استفاده مى شود كه اين گروه باقيمانده نيز سر انجام مى ميرند به گونه اى كه در سرتاسر عالم هستى موجودى زنده نخواهد بود،جز خداوند«حىّ لا يموت».

سپس بار ديگر در صور دميده مى شود،ناگهان همگى به پا مى خيزند و در انتظار(حساب و جزا)هستند»! (ثُمَّ نُفِخَ فِيهِ أُخْرى فَإِذا هُمْ قِيامٌ يَنْظُرُونَ) .

از اين آيه به خوبى استفاده مى شود كه در پايان جهان و آغاز رستاخيز دو حادثۀ ناگهانى رخ مى دهد:در حادثۀ اول همۀ موجودات زنده فورا مى ميرند،و در حادثۀ دوم كه با فاصله اى صورت مى گيرد همۀ انسانها ناگهان زنده مى شوند،و به پا مى خيزند و در انتظار حسابند.

آيه 69

(آيه 69)-آن روز كه زمين به نور خدا روشن مى شود!در اين آيه بحثهاى مربوط به قيامت همچنان ادامه مى يابد.

نخست مى فرمايد:«و زمين در(آن روز)به نور پروردگارش روشن مى شود»

ص: 244

(وَ أَشْرَقَتِ الْأَرْضُ بِنُورِ رَبِّها) .

در اين كه منظور از اين«اشراق»و روشنائى به نور الهى چيست؟تفسيرهاى مختلفى گفته شده است كه مهمتر از همه دو تفسير زير است:

1-جمعى گفته اند:منظور از نور رب،حق و عدالت است كه خداوند صفحۀ زمين را در آن روز با آن نورانى مى كند.

2-مفسر عاليقدر نويسندۀ«الميزان»مى گويد:مراد از روشن شدن زمين به نور پروردگار كه از خصوصيات روز قيامت است همان انكشاف غطاء و كنار رفتن پرده ها و حجابها و ظاهر شدن حقايق اشياء و اعمال انسانها از خير و شر و اطاعت و عصيان و حق و باطل مى باشد،سپس به آيۀ 22 سورۀ ق بر اين معنى استدلال كرده است: (لَقَدْ كُنْتَ فِي غَفْلَةٍ مِنْ هذا فَكَشَفْنا عَنْكَ غِطاءَكَ فَبَصَرُكَ الْيَوْمَ حَدِيدٌ) ؛ «تو در غفلت از اين موضوع بودى،ما پرده را از برابر چشمت كنار زديم و امروز چشمت به خوبى مى بيند»! درست است كه اين اشراق الهى در آن روز همه چيز را شامل مى شود ولى ذكر خصوص زمين در اين ميان به خاطر آن است كه هدف اصلى بيان حال مردم روى زمين در آن روز است.

بدون شك اين آيه مربوط به قيامت است و اگر مى بينيم در بعضى از روايات اهل بيت عليهم السّلام به قيام حضرت مهدى-عج-تفسير شده در حقيقت نوعى تطبيق و تشبيه است،و تأكيدى بر اين معنى است كه به هنگام قيام حضرت مهدى-عج- دنيا نمونه اى از صحنۀ قيامت خواهد شد،و عدل و داد به وسيلۀ آن امام به حق،در روى زمين تا آن جا كه طبيعت دنيا مى پذيرد حكمفرما خواهد شد.

در جملۀ دوم اين آيه سخن از نامۀ اعمال است مى گويد:«و نامه هاى اعمال را پيش مى نهند»و به آن رسيدگى مى كنند (وَ وُضِعَ الْكِتابُ) .

نامه هايى كه تمامى اعمال انسان كوچك و بزرگ در آن جمع است.

در جملۀ بعد كه سخن از گواهان است مى افزايد:«و پيامبران و گواهان را حاضر مى سازند» (وَ جِيءَ بِالنَّبِيِّينَ وَ الشُّهَداءِ) .

ص: 245

پيامبران احضار مى شوند تا از اداى رسالت خود به مجرمان سخن گويند، همان گونه كه در آيۀ 6 سورۀ اعراف مى خوانيم: «وَ لَنَسْئَلَنَّ الْمُرْسَلِينَ» ؛ما از رسولان بطور قطع سؤال خواهيم كرد».

و«گواهان»براى اين كه در آن محكمۀ عدل گواهى دهند،درست است كه خداوند از همه چيز آگاه است،ولى براى تأكيد مراتب عدالت حضور شهود لازم است.

چهارمين جمله مى گويد:«و ميان آنها به حق داورى مى شود» (وَ قُضِيَ بَيْنَهُمْ بِالْحَقِّ) .

و در پنجمين جمله مى افزايد:«و به آنان ستم نخواهد شد» (وَ هُمْ لا يُظْلَمُونَ) .

بديهى است هنگامى كه حاكم،خدا باشد،در چنين دادگاهى ظلم و بيدادگرى مفهومى ندارد.

آيه 70

(آيه 70)-و ششمين جمله در اين آيه اين سخن را تكميل كرده،مى گويد:

«و به هر كس آنچه انجام داده است بى كم و كاست داده مى شود» (وَ وُفِّيَتْ كُلُّ نَفْسٍ ما عَمِلَتْ) .

نه جزا و پاداش و كيفر اعمالشان كه خود اعمالشان به آنها داده مى شود! و چه پاداش و كيفرى از اين برتر كه عمل انسان بطور كامل به او تحويل داده شود.

چه كسى مى تواند اين برنامه هاى عدالت را دقيقا اجرا كند كسى كه علم او به همه چيز احاطه دارد لذا در هفتمين و آخرين جمله مى فرمايد:«و او نسبت به آنچه انجام مى دادند از همه آگاهتر است» (وَ هُوَ أَعْلَمُ بِما يَفْعَلُونَ) .

حتى نيازى به شهود نيست كه او از همۀ شهود اعلم است،اما لطف و عدالتش ايجاب مى كند كه گواهان را احضار كند.

آيه 71

(آيه 71)-آنها كه گروه گروه،وارد دوزخ مى شوند:قرآن همچنان بحثهاى معاد را ادامه مى دهد،و آنچه را به صورت اجمال در آيات گذشته در مورد پاداش و كيفر مؤمنان و كافران آمده بطور تفصيل بيان مى كند.

نخست از دوزخيان شروع مى كند و مى گويد:«و كسانى كه كافر شدند گروه

ص: 246

گروه به سوى جهنم رانده مى شوند»! (وَ سِيقَ الَّذِينَ كَفَرُوا إِلى جَهَنَّمَ زُمَراً) .

سپس مى افزايد:اين امر ادامه پيدا مى كند تا«وقتى به دوزخ مى رسند درهاى آن گشوده مى شود و نگهبانان دوزخ(از روى ملامت)به آنها مى گويند:آيا رسولانى از ميان شما به سويتان نيامدند كه آيات پروردگارتان را براى شما بخوانند و از ملاقات اين روز شما را بر حذر دارند»؟! (حَتّى إِذا جاؤُها فُتِحَتْ أَبْوابُها وَ قالَ لَهُمْ خَزَنَتُها أَ لَمْ يَأْتِكُمْ رُسُلٌ مِنْكُمْ يَتْلُونَ عَلَيْكُمْ آياتِ رَبِّكُمْ وَ يُنْذِرُونَكُمْ لِقاءَ يَوْمِكُمْ هذا) .

از اين تعبير به خوبى استفاده مى شود كه درهاى جهنم قبل از ورود آنها بسته است درست همانند درهاى زندانها هنگامى كه نزديك آن مى رسند ناگهان به روى آنان گشوده مى شود و اين مشاهدۀ ناگهانى وحشت بيشترى در آنها ايجاب مى كند، اما قبل از هر چيز در زير رگبار ملامت خازنان دوزخ قرار مى گيرند كه به آنها مى گويند تمام اسباب هدايت براى شما فراهم بود.با اين حال چگونه اين تيره روزى دامان شما را گرفت.

به هر حال آنها با يك جملۀ كوتاه و درد آلود به آنها پاسخ داده«مى گويند:آرى (پيامبران آمدند و آيات الهى را بر ما خواندند،و ما مخالفت كرديم)ولى فرمان عذاب الهى بر كافران مسلم شده است» (قالُوا بَلى وَ لكِنْ حَقَّتْ كَلِمَةُ الْعَذابِ عَلَى الْكافِرِينَ) .

به اين ترتيب آنها اعتراف مى كنند كه راه تكذيب انبيا و انكار آيات الهى را پيش گرفتند و طبعا سرنوشتى بهتر از اين نخواهند داشت.

آيه 72

(آيه 72)-پس از اين گفتگوى كوتاه در آستانۀ جهنم«به آنان گفته مى شود:از درهاى جهنم وارد شويد،جاودانه در آن بمانيد،چه بد جايگاهى است جايگاه متكبران»؟! (قِيلَ ادْخُلُوا أَبْوابَ جَهَنَّمَ خالِدِينَ فِيها فَبِئْسَ مَثْوَى الْمُتَكَبِّرِينَ) .

درهاى جهنم-چنانكه قبلا هم اشاره كرده ايم-ممكن است به معنى درهائى باشد كه بر حسب اعمال انسانها تنظيم شده است و هر گروهى را به تناسب عمل خود به دوزخ مى برند،همان گونه كه درهاى بهشت نيز چنين است.

ص: 247

جالب اين كه فرشتگان عذاب از ميان تمام اوصاف رذيلۀ انسان كه او را به دوزخ مى برد روى مسألۀ«تكبر»تكيه مى كنند،اشاره به اين كه سر چشمۀ اصلى كفر و انحراف و گناه بيش از همه كبر و غرور و عدم تسليم در برابر حق است.

و به همين دليل در روايتى از امام صادق و امام باقر عليهما السّلام مى خوانيم:«كسى كه به مقدار ذره اى كبر،در قلبش وجود داشته باشد داخل بهشت نمى شود»!

آيه 73

(آيه 73)-و اين جمعيت گروه گروه وارد بهشت مى شوند! قرآن در آخرين آيات اين سوره همچنان بحثهاى مربوط به معاد را ادامه مى دهد،و چون در آيات پيشين سخن از چگونگى ورود كافران به جهنم بود در اينجا سخن از چگونگى ورود مؤمنان پرهيزكار در بهشت است،تا به قرينۀ مقابله مسائل روشنتر و آشكارتر گردد.

نخست مى گويد:«و كسانى كه تقواى الهى پيشه كردند گروه گروه به سوى بهشت برده مى شوند» (وَ سِيقَ الَّذِينَ اتَّقَوْا رَبَّهُمْ إِلَى الْجَنَّةِ زُمَراً) .

كلمۀ«زمر»كه به معنى گروههاى كوچك است نشان مى دهد كه بهشتيان در گروههاى مختلف كه نشانگر سلسله مراتب مقامات معنوى آنهاست به سوى بهشت مى روند.

«تا اين كه آنها به بهشت مى رسند در حالى كه درهاى آن از قبل براى آنها گشوده شده است،و(در اين هنگام)نگهبانان آن[ فرشتگان رحمت]به آنها مى گويند:سلام بر شما!گوارايتان باد اين نعمتها داخل بهشت شويد و جاودانه بمانيد»! (حَتّى إِذا جاؤُها وَ فُتِحَتْ أَبْوابُها وَ قالَ لَهُمْ خَزَنَتُها سَلامٌ عَلَيْكُمْ طِبْتُمْ فَادْخُلُوها خالِدِينَ) .

جالب اين كه در مورد دوزخيان مى گويد هنگامى كه به دوزخ مى رسند درهايش گشوده مى شود،ولى در مورد بهشتيان مى گويد درهايش از قبل گشوده شده،و اين اشاره به احترام و اكرام خاصى است كه براى آنها قائلند.

در مورد دوزخيان خوانديم كه نخستين سخن فرشتگان عذاب ملامت و سرزنش سخت به آنهاست.

ص: 248

ولى در مورد بهشتيان نخستين سخن«سلام و درود و احترام و اكرام»است.

آيه 74

(آيه 74)-در اين آيه چهار جملۀ كوتاه و پر معنى كه حاكى از نهايت خشنودى و رضايت خاطر بهشتيان است از آنها نقل مى كند:«آنها مى گويند:حمد و ستايش مخصوص خداوندى است كه به وعدۀ خويش در بارۀ ما وفا كرد» (وَ قالُوا الْحَمْدُ لِلّهِ الَّذِي صَدَقَنا وَعْدَهُ) .

در جمله هاى بعد مى افزايد:«و زمين(بهشت)را ميراث ما قرار داد و به ما بخشيد» (وَ أَوْرَثَنَا الْأَرْضَ) .

منظور از زمين در اينجا زمين بهشت است،و تعبير به«ارث»به خاطر آن است كه اين همه نعمت در برابر زحمت كمى به آنها داده شده،و مى دانيم ميراث چيزى است كه انسان براى آن معمولا زحمتى نكشيده است،و يا از اين نظر است كه هر انسانى مكانى در بهشت دارد و محلى در دوزخ هر گاه به خاطر اعمالش دوزخى شود مكان بهشتى او را به ديگران مى سپارند و هر گاه بهشتى شود مكان دوزخيش براى ديگران باقى مى ماند.

در جملۀ سوم آزادى كامل خود را در استفاده از بهشت وسيع پروردگار چنين بيان مى كنند:«ما هر جا از بهشت را بخواهيم منزلگاه خود قرار مى دهيم» (نَتَبَوَّأُ مِنَ الْجَنَّةِ حَيْثُ نَشاءُ) .

بالاخره در آخرين جمله مى گويند:«چه نيكوست پاداش عمل كنندگان»به دستورات پروردگار (فَنِعْمَ أَجْرُ الْعامِلِينَ) .

اشاره به اين كه اين مواهب وسيع را به«بها»مى دهند،به«بهانه»نمى دهند، ايمان و عمل صالح لازم است تا در پرتو آن چنين شايستگى حاصل شود.

آيه 75

(آيه 75)-سر انجام در آخرين آيۀ سورۀ زمر،پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و اله را مخاطب ساخته،مى گويد:در آن روز«فرشتگان را مى بينى كه بر گرد عرش خدا حلقه زده اند (و طواف مى كنند)و با ستايش پروردگارشان تسبيح مى گويند» (وَ تَرَى الْمَلائِكَةَ حَافِّينَ مِنْ حَوْلِ الْعَرْشِ يُسَبِّحُونَ بِحَمْدِ رَبِّهِمْ) .

اشاره به وضع فرشتگان در اطراف عرش خداوند به خاطر اين است كه

ص: 249

آمادگى آنها را براى اجراى اوامر الهى بيان كند.

لذا به دنبال آن مى گويد:«و در ميان بندگان به حق داورى مى شود» (وَ قُضِيَ بَيْنَهُمْ بِالْحَقِّ) .

و از آنجا كه اين امور نشانه هاى ربوبيت پروردگار،و دلائل شايستگى ذات پاكش براى هر گونه حمد و سپاس است در آخرين جمله مى افزايد:در آن روز«گفته خواهد شد حمد مخصوص خدا پروردگار جهانيان است» (وَ قِيلَ الْحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ الْعالَمِينَ) .

گويندۀ اين سخن فرشتگان و بهشتيان و پرهيزكارانند؛چرا كه حمد و سپاس الهى برنامۀ همۀ صاحبان عقل و فكر و همۀ خاصان و مقربان است.

«پايان سورۀ زمر»

ص: 250

سورۀ مؤمن«غافر»[40]

اشاره

اين سوره در«مكّه»نازل شده و 85 آيه است

محتواى سوره:

سورۀ مؤمن نخستين سوره از«حواميم»(1) است.و محتواى آن را مى توان در شش بخش خلاصه كرد:

بخش اول:توجهى است به خداوند و قسمتى از اسماء حسناى او، مخصوصا آنچه خوف و رجاء را در دلها بر مى انگيزد.

بخش دوم:تهديدهايى است نسبت به كافران جبار پيرامون عذابهاى اين جهان،و عذابهاى قيامت با ذكر خصوصيات و جزئيات آن.

بخش سوم:پس از مطرح كردن داستان موسى(ع)و فرعون سخن را به مؤمن آل فرعون سوق مى دهد و بخش وسيعى از سوره را به شرح گفتگوهاى اين مرد هوشمند شجاع با فرعونيان اختصاص مى دهد.

بخش چهارم:مسألۀ توحيد و شرك را كه مهمترين مسألۀ زندگى انسان است به ميان آورده،و قسمتى از نشانه هاى توحيد و دلائل بطلان شرك را مطرح مى كند.

بخش پنجم:ضمن دعوت پيامبر به صبر و شكيبايى خلاصه اى از آنچه در بخشهاى ديگر اين سوره گذشت و ذكر گوشه اى از نعمتهاى الهى،سوره را پايان مى دهد.

ص: 251


1- حواميم هفت سوره از قرآن است كه با«حم»شروع مى شود و پشت سر هم قرار گرفته و همه از سوره هاى مكّى است.

نامگذارى سوره به«مؤمن»به خاطر بخشى است كه در بارۀ مؤمن آل فرعون بيان مى كند،همان طور كه نامگذارى آن به«غافر»به خاطر آغاز سومين آيۀ آن است.

فضيلت تلاوت سوره:

از پيامبر صلّى اللّه عليه و اله نقل شده كه فرمود:«الحواميم تاج القرآن؛سوره هاى(هفتگانۀ)حم تاج قرآن است»! و در حديثى از امام صادق عليه السّلام مى خوانيم:«سوره هاى حاميم گلهاى قرآن است،خدا را سپاس گوئيد و با حفظ و تلاوت اين سوره ها او را شكر گذاريد،هر بنده اى كه از خواب برخيزد و سوره هاى حاميم بخواند از دهانش(در قيامت)بوى عطر دل انگيزى بهتر از مشك و عنبر خارج مى شود،و خداوند خوانندۀ اين سوره ها را رحمت مى كند و نيز همسايگان و دوستان و آشنايان و تمام ياران نزديك و دور او را مشمول رحمت خويش قرار مى دهد،و در قيامت عرش و كرسى و فرشتگان مقرب خدا براى او استغفار مى كنند».

روشن است اين فضائل بزرگ پيوندى با آن محتواى برجسته دارد،محتوايى كه هرگاه در زندگى انسان در بعد«اعتقادى»و«عملى»او پياده شود بدون شك مستحق اين فضائل عظيم است،و اگر در اين روايات سخن از تلاوت به ميان آمده، منظور تلاوتى است كه مقدمه اى براى ايمان و عمل باشد.

بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ به نام خداوند بخشندۀ بخشايشگر

آيه 1

(آيه 1)-در آغاز اين سوره نيز به«حروف مقطعه»برخورد مى كنيم كه در اينجا از نوع تازه اى از آن است:«حا-ميم» (حم) .

در بعضى از روايات دو حرف آغاز اين سوره به نامهاى خدا كه با اين دو حرف آغاز مى شود تفسير شده است،چنانكه در حديثى از امام صادق عليه السّلام به «حميد»و«مجيد»تفسير گرديده است.

بعضى نيز«ح»را به نامهايى مانند«حميد»و«حليم»و«حنان»و«م»را به نامهايى مانند«ملك»و«مالك»و«مجيد»تفسير كرده اند.

اين احتمال نيز وجود دارد كه«ح»اشاره به«حاكميت»و«م»اشاره به

ص: 252

«مالكيت خداوند»بوده باشد.

روشن است كه اين تفسيرها با هم منافاتى ندارد و ممكن است همه در معنى آيه جمع باشد.

آيه 2

(آيه 2)-اوصافى اميد بخش!در اين آيه-همان گونه كه روش قرآن است- بعد از ذكر«حروف مقطعه»سخن از عظمت مقام«قرآن»به ميان مى آورد،اشاره به اين كه اين كتاب با اين همه عظمت از حروف سادۀ الفبا تركيب يافته،بنائى چنان عظيم از مصالحى چنين كوچك،و اين خود دليل بر اعجاز آن است.

مى فرمايد:«اين كتابى است كه از سوى خداوند قادر و دانا نازل شده است» (تَنْزِيلُ الْكِتابِ مِنَ اللّهِ الْعَزِيزِ الْعَلِيمِ) .

عزت و قدرتش موجب شده كه احدى نتواند با آن برابرى كند،و علمش سبب گرديده كه محتواى آن در اعلى درجۀ كمال،و فراگير همۀ نيازهاى انسانها در طريق تكامل باشد.

آيه 3

(آيه 3)-اين آيه خدا را به پنج وصف ديگر از صفات بزرگش كه بعضى اميد آفرين و بعضى خوف آفرين است توصيف كرده،مى گويد:«خداوندى كه آمرزندۀ گناه»است (غافِرِ الذَّنْبِ) .

«و پذيرندۀ توبه» (وَ قابِلِ التَّوْبِ) .

«داراى مجازات سخت» (شَدِيدِ الْعِقابِ) .

«و صاحب نعمت فراوان»است (ذِي الطَّوْلِ) .

«هيچ معبودى جز او نيست» (لا إِلهَ إِلاّ هُوَ) .

«و بازگشت(همۀ شما)به سوى اوست» (إِلَيْهِ الْمَصِيرُ) .

آرى!كسى كه واجد اين اوصاف است فقط او شايستۀ عبوديت و مالك پاداش و كيفر است.

آيه 4

(آيه 4)-بعد از ذکر نزول قرآن از سوی خداوند و توصیف او به صفاتی که انگیزهٔ خوف و رجا است سخن از گروهی ب میان می آورد که در برابر این آیات الهی به مجادله و پرخاشگری بر می خیزند،و سرنوشت این گروه را ضمن جمله هایی

ص: 253

كوتاه و كوبنده روشن ساخته،مى فرمايد:«تنها كسانى در آيات الهى مجادله مى كنند كه(از روى عناد)كافر شده اند» (ما يُجادِلُ فِي آياتِ اللّهِ إِلاَّ الَّذِينَ كَفَرُوا) .

درست است كه اين گروه احيانا نيرو و جمعيت و قدرتى دارند،ولى«مبادا رفت و آمدهاى آنان در شهرها(و قدرت نمائيهايشان)تو را بفريبد»! (فَلا يَغْرُرْكَ تَقَلُّبُهُمْ فِي الْبِلادِ) .

هدف آيۀ فوق اين است كه به پيامبر صلّى اللّه عليه و اله و مؤمنان آغاز اسلام كه غالبا از قشر محروم بودند گوشزد كند مبادا امكانات مالى،و قدرت سياسى و اجتماعى كافران جبار را دليلى بر حقانيت،و يا قدرت واقعى آنها بدانند،دنيا اين گونه اشخاص را زياد به خاطر دارد،و تاريخ نشان مى دهد كه تا چه اندازه در برابر مجازاتهاى الهى ضعيف و ناتوان بودند،همانند برگهاى پژمردۀ پائيزى در برابر تندباد خزان.

آيه 5

(آيه 5)-لذا در اين آيه سرنوشت بعضى از اقوام گمراه و سركش پيشين را در عباراتى كوتاه و كوبنده به اين گونه بيان مى كند:«پيش از آنها قوم نوح و اقوامى كه بعد از ايشان بودند(پيامبرانشان را)تكذيب كردند» (كَذَّبَتْ قَبْلَهُمْ قَوْمُ نُوحٍ وَ الْأَحْزابُ مِنْ بَعْدِهِمْ) .

آرى!آنها احزابى بودند كه دست به دست هم دادند و به تكذيب پيامبران الهى كه دعوتشان با منافع نامشروع و هوى و هوسهاى آنها هماهنگ نبود برخاستند.

سپس مى افزايد:به اين مقدار نيز قناعت نكردند«و هر امتى در پى آن بود كه توطئه كند و پيامبرش را بگيرد»و آزار دهد (وَ هَمَّتْ كُلُّ أُمَّةٍ بِرَسُولِهِمْ لِيَأْخُذُوهُ) .

باز به اين هم اكتفا نكردند«و براى محو حق به مجادلۀ باطل دست زدند» و براى گمراه ساختن مردم اصرار ورزيدند (وَ جادَلُوا بِالْباطِلِ لِيُدْحِضُوا بِهِ الْحَقَّ) .

اما اين امور براى هميشه ادامه نيافت و به موقع«من آنها را گرفتم(و سخت مجازات كردم)ببين كه مجازات من چگونه بود»؟! (فَأَخَذْتُهُمْ فَكَيْفَ كانَ عِقابِ) .

ويرانه هاى شهرهاى آنها در مسير مسافرتهاى شما به چشم مى خورد، و سرنوشت شوم و عاقبت سياه و تاريكشان بر صفحات تاريخ و سينه هاى

ص: 254

صاحب دلان ثبت است،بنگريد و عبرت گيريد.

آيه 6

(آيه 6)-اين آيه علاوه بر مجازات دنيوى،به مجازات آنها در سراى ديگر اشاره كرده،مى گويد:«و اين گونه فرمان پروردگارت در بارۀ كسانى كه كافر شدند مسلّم شده كه آنها همه اهل آتشند» (وَ كَذلِكَ حَقَّتْ كَلِمَةُ رَبِّكَ عَلَى الَّذِينَ كَفَرُوا أَنَّهُمْ أَصْحابُ النّارِ) .

ظاهر معنى آيه وسيع و گسترده است و كافران لجوج را از همۀ اقوام شامل مى شود،و بديهى است مسلم شدن فرمان پروردگار در بارۀ اين قوم به دنبال گناهان مستمر و اعمال خلافى است كه با ارادۀ خود انجام دادند.

آيه 7

(آيه 7)-حاملان عرش الهى پيوسته به اهل ايمان دعا مى كنند لحن آيات پيشين نشان مى داد كه اين آيات هنگامى نازل شده كه مسلمانان در اقليت و محروميت بودند،و دشمنان در اوج قدرت.

و به دنبال آن آيات بعد در حقيقت براى اين نازل شده كه به مؤمنان راستين بشارت دهد كه شما هرگز تنها نيستيد.

مى فرمايد:«فرشتگانى كه حاملان عرشند و آنها كه در گرداگرد آن(طواف مى كنند)تسبيح و حمد پروردگارشان را مى گويند و به او ايمان دارند و براى مؤمنان استغفار مى كنند» (الَّذِينَ يَحْمِلُونَ الْعَرْشَ وَ مَنْ حَوْلَهُ يُسَبِّحُونَ بِحَمْدِ رَبِّهِمْ وَ يُؤْمِنُونَ بِهِ وَ يَسْتَغْفِرُونَ لِلَّذِينَ آمَنُوا) .

گفتار آنها اين است كه مى گويند:«پروردگارا!رحمت و علم تو همه چيز را فراگرفته(تو از گناهان بندگانت با خبرى و نسبت به آنها رحيمى خداوندا!)آنها را كه توبه كرده اند و راه تو را پيروى مى كنند بيامرز و آنها را از عذاب دوزخ نگاه دار» (رَبَّنا وَسِعْتَ كُلَّ شَيْءٍ رَحْمَةً وَ عِلْماً فَاغْفِرْ لِلَّذِينَ تابُوا وَ اتَّبَعُوا سَبِيلَكَ وَ قِهِمْ عَذابَ الْجَحِيمِ) .

اين آيه از يك سو به مؤمنان مى گويد تنها شما نيستيد كه عبادت خداوند مى كنيد،و تسبيح و حمد او را مى گوييد،قبل از شما مقربترين فرشتگان خداوند و حاملان و طواف كنندگان عرش خدا حمد و تسبيحش مى گويند.

ص: 255

از سوى ديگر به كفار هشدار مى دهد كه ايمان آوردن يا نياوردن شما مهم نيست،خدا نيازى به ايمان كسى ندارد.

و از سوى سوم به مؤمنان آگاهى مى دهد كه شما در اين جهان تنها نيستيد -هر چند در محيط زندگى خود در اقليت باشيد-نيرومندترين قدرتهاى غيبى عالم پشتيبان شما و دعاگوى شما هستند.

آيه 8

(آيه 8)-در اين آيه در ادامۀ دعاهاى حاملان عرش در بارۀ مؤمنان مى افزايد:«پروردگارا!آنها را در باغهاى جاويدان بهشت كه به آنها وعده فرموده اى وارد كن» (رَبَّنا وَ أَدْخِلْهُمْ جَنّاتِ عَدْنٍ الَّتِي وَعَدْتَهُمْ) .

«و همچنين از پدران و همسران و فرزندانشان هر كدام كه صالح بودند» (وَ مَنْ صَلَحَ مِنْ آبائِهِمْ وَ أَزْواجِهِمْ وَ ذُرِّيّاتِهِمْ) .

چرا«كه تو توانا و حكيمى» (إِنَّكَ أَنْتَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ) .

وعدۀ الهى كه در اين آيات به آن اشاره شده همان وعده اى است كه بارها خداوند به وسيلۀ پيامبران به مردم داده است.

تقسيم مؤمنان به دو گروه بيانگر اين واقعيت است كه گروهى در رديف اول قرار دارند،و در پيروى اوامر خداوند كاملا كوشا هستند،اما گروه ديگرى در اين حد نيستند امام به خاطر پيروى نسبى از گروه اول و انتسابشان به آنها نيز مشمول دعاى فرشتگانند.

آيه 9

(آيه 9)-سپس آنها در چهارمين دعايشان در حق مؤمنان چنين مى گويند:

«و آنها را از بديها نگاهدار كه هر كس را در آن روز از بديها نگاهدارى مشمول رحمتت ساخته اى» (وَ قِهِمُ السَّيِّئاتِ وَ مَنْ تَقِ السَّيِّئاتِ يَوْمَئِذٍ فَقَدْ رَحِمْتَهُ) .

و بالأخره دعاى خود را با اين جملۀ پر معنى پايان مى دهند:«و اين است همان رستگارى عظيم» (وَ ذلِكَ هُوَ الْفَوْزُ الْعَظِيمُ) .

چه فوز و نجاتى از اين برتر كه گناهان انسان بخشوده شود،عذاب و بديها از او دور گردد،مشمول رحمت الهى شود،و در بهشت جاويدانش قدم بگذارد و بستگان مورد علاقه اش نيز به او ملحق گردند.

ص: 256

آيه 10

(آيه 10)-ما به گناه خود معترفيم آيا راه جبرانى هست؟ در آيات گذشته سخن از شمول«رحمت»الهى نسبت به مؤمنان بود،و در اينجا سخن از چگونگى«غضب»پروردگار بر افراد بى ايمان است،تا با قرينۀ مقابله هر دو بحث روشنتر گردد.

نخست مى فرمايد:«كسانى را كه كافر شدند روز قيامت صدا مى زنند كه عداوت و خشم پروردگار نسبت به شما از عداوت و خشم شما به خودتان بيشتر است چرا كه دعوت به سوى ايمان مى شديد ولى راه كفر را پيش مى گرفتيد» (إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا يُنادَوْنَ لَمَقْتُ اللّهِ أَكْبَرُ مِنْ مَقْتِكُمْ أَنْفُسَكُمْ إِذْ تُدْعَوْنَ إِلَى الْإِيمانِ فَتَكْفُرُونَ) .

چه كسى آنها را چنين ندا مى كند؟ظاهر اين است كه فرشتگان عذاب براى ملامت و سرزنش و رسوا كردن آنها چنين ندائى سر مى دهند،در حالى كه فرشتگان رحمت همواره آمادۀ اكرام و احترام مردم با ايمان و صالح مى باشند.

منظور از خشم و عداوت كفار نسبت به خودشان اين است كه آنها بزرگترين دشمنى را در حق خود در دنيا انجام داده اند،آيا دشمنى با خويشتن از اين شديدتر مى شود كه انسان به خاطر پيروى هواى نفس و بهره گيرى از متاع چند روزۀ دنيا راه سعادت جاويدان را به روى خويش ببندد و درهاى عذاب ابدى را بگشايد.

آيه 11

(آيه 11)-به هر حال مجرمان با مشاهدۀ اوضاع و احوال قيامت و آگاهى بر خشم خداوند نسبت به آنها از خواب غفلت طولانى خويش بيدار مى شوند و در فكر چاره افتاده«مى گويند:پروردگارا!ما را دو بار ميراندى و دو بار زنده كردى(و ما در اين مرگ و حياتها همه چيز را فهميديم)اكنون به گناهان خود اعتراف مى كنيم، پس آيا راهى براى خارج شدن(از دوزخ و بازگشت به دنيا و جبران ما فات)وجود دارد؟! (قالُوا رَبَّنا أَمَتَّنَا اثْنَتَيْنِ وَ أَحْيَيْتَنَا اثْنَتَيْنِ فَاعْتَرَفْنا بِذُنُوبِنا فَهَلْ إِلى خُرُوجٍ مِنْ سَبِيلٍ) .

آرى!در آنجا پرده هاى غرور و غفلت كنار مى رود،و چشم حقيقت بين انسان باز مى شود،لذا چاره اى جز اعتراف به گناه ندارد.

ص: 257

منظور از دو بار ميراندن،مرگ در پايان عمر و مرگ در پايان برزخ است، و منظور از دو مرتبه احيا،احياى برزخى و احياى در قيامت است.

به اين ترتيب ما يك حيات جسمانى داريم و يك حيات برزخى،در پايان عمر از حيات جسمانى مى ميريم،و در پايان اين جهان از حيات برزخى و نيز داراى دو حيات به دنبال اين دو مرگ هستيم:حيات برزخى،و حيات روز قيامت.

آيه 12

(آيه 12)-اما ناگفته پيداست كه پاسخ اين تقاضاى كافران كه از دوزخ بيرون آيند و به دنيا برگردند تا به گمان خود گذشتۀ تاريك را جبران نمايند منفى است و منفى بودن آن به قدرى روشن است كه حتى در آيات مورد بحث سخنى از آن به ميان نيامده،تنها در اين آيه مطلبى ذكر مى كند كه به منزلۀ دليل آن است،مى فرمايد:

«اين به خاطر آن است كه وقتى خداوند به يگانگى خوانده مى شد انكار مى كرديد و اگر براى او همتايى مى پنداشتند ايمان مى آوريد» (ذلِكُمْ بِأَنَّهُ إِذا دُعِيَ اللّهُ وَحْدَهُ كَفَرْتُمْ وَ إِنْ يُشْرَكْ بِهِ تُؤْمِنُوا) .

آرى!هر جا سخن از توحيد و پاكى و تقوا و فرمان حق بود چهره درهم مى كشيديد،و هر جا از كفر و نفاق و شرك و آلودگى سخن به ميان مى آمد خوشحال و شادان مى شديد،و به همين دليل سرنوشتى غير از اين نداريد.

در پايان آيه براى آن كه اين تاريكدلان مشرك را براى هميشه مأيوس كند، مى فرمايد:«اكنون داورى مخصوص خداوند بلند مرتبه و بزرگ است»و شما را مطابق عدل خود كيفر مى دهد (فَالْحُكْمُ لِلّهِ الْعَلِيِّ الْكَبِيرِ) .

جز او قاضى و دادخواه و دادرسى در اين محكمه نيست،و چون او«علىّ» و«كبير»است نه مغلوب كسى مى گردد،نه توصيه اى در او مؤثر مى شود،و هيچ راه فرارى در برابر حكمش وجود ندارد.

آيه 13

(آيه 13)-تنها خدا را بخوانيد هر چند كافران نپسندند اين آيه و دو آيۀ بعد استدلالى است بر توحيد و وحدانيت خداوند و ربوبيت او،و نفى شرك و بت پرستى.

نخست مى گويد:«او كسى است كه آياتش را به شما نشان مى دهد» (هُوَ

ص: 258

الَّذِي يُرِيكُمْ آياتِهِ) .

همان آيات و نشانه هاى آفاقى و انفسى كه تمام عالم هستى را پر كرده است.

سپس به بيان يكى از اين آيات پرداخته،مى افزايد:«او از آسمان براى شما روزى(پر ارزشى)مى فرستد» (وَ يُنَزِّلُ لَكُمْ مِنَ السَّماءِ رِزْقاً) .

دانه هاى حيات بخش باران،نور آفتاب كه زنده كنندۀ تمام موجودات است،و هوائى كه مايۀ حيات همۀ حيوانات و گياهان مى باشد همه از آسمان نازل مى شود.

و در پايان آيه مى افزايد:با وجود اين همه آيات در پهنۀ جهان هستى چشمهاى نابينا و قلوبى كه حجاب بر آنها افكنده شده چيزى نمى بينند«تنها كسانى متذكر مى شوند كه به سوى خدا باز گردند»و قلب و جان خود را از آلودگيها بشويند.

(وَ ما يَتَذَكَّرُ إِلاّ مَنْ يُنِيبُ) .

آيه 14

(آيه 14)-در اين آيه چنين نتيجه گيرى مى كند:«اكنون(كه چنين است)خدا را بخوانيد و دين خود را براى او خالص كنيد» (فَادْعُوا اللّهَ مُخْلِصِينَ لَهُ الدِّينَ) .

برخيزيد و با تيشۀ ايمان به جان بتهاى مشركان بيفتيد،و همه را از صفحۀ فكر و فرهنگ و اجتماع خود محو كنيد.

البته اين كار شما كافران لجوج و متعصب را سخت ناراحت مى كند ولى ترس و هراسى به خود راه ندهيد،آئين خود را خالص كنيد«هر چند كافران ناخشنود باشند» (وَ لَوْ كَرِهَ الْكافِرُونَ) .

آيه 15

(آيه 15)-اين آيه خدا را با چند وصف مهم از اوصافش توصيف كرده، مى گويد:«او درجات(بندگان صالح)را بالا مى برد» (رَفِيعُ الدَّرَجاتِ) .

او در علمش بلند مرتبه است،و در قدرتش نيز بلند مرتبه،تمام اوصاف كمال و جمالش آن قدر مرتفع و بالاست كه هماى بلند پرواز و دانش بشرى هرگز به اوج آن نمى رسد.

سپس مى افزايد:«او صاحب عرش است» (ذُو الْعَرْشِ) .

سر تا سر عالم هستى تحت قدرت و حكومت اوست.

ص: 259

در سومين توصيف مى گويد:«روح(مقدس)را به فرمانش بر هر كسى از بندگانش كه بخواهد القاء مى كند» (يُلْقِي الرُّوحَ مِنْ أَمْرِهِ عَلى مَنْ يَشاءُ مِنْ عِبادِهِ) .

اين روح همان قرآن و مقام نبوت و وحى است كه مايۀ حيات دلها و همانند روح در پيكر انسانى است.

جالب اين كه در آيات پيشين سخن از نزول باران و ارزاق جسمانى در ميان بود و در اينجا سخن از نزول وحى و رزق روحانى است.

اكنون ببينيم هدف از القاى«روح القدس»بر پيامبران چيست؟و آنها اين راه پر نشيب و فراز و طولانى و پر مشقت را براى چه هدفى تعقيب مى كنند؟ در آخرين جملۀ آيه به اين سؤال پاسخ داده شده،مى گويد:«هدف اين است «تا(مردم را)از روز ملاقات[ روز رستاخيز]بيم دهد»! (لِيُنْذِرَ يَوْمَ التَّلاقِ) .

روزى كه بندگان با پروردگارشان از طريق شهود باطنى ملاقات مى كنند.

روزى كه گذشتگان و آيندگان همه با هم تلاقى دارند.

روز ملاقات پيشوايان حق و باطل با پيروانشان.

روز لقاى مستضعفين و مستكبرين و ملاقات ظالم و مظلوم.

روز ديدار انسانها و فرشتگان.

و بالأخره روز تلاقى انسان با اعمال و گفتار و كردارش و با دادگاه عدل خداوند.

آيه 16

(آيه 16)-روز تلاقى!اين آيه و چند آيۀ بعد از آن توضيح و تفسيرى است براى«يوم التلاق»كه از نامهاى قيامت است،و در آيۀ قبل به آن اشاره شد.

نخست مى فرمايد:روز تلاقى«روزى كه همۀ آنان آشكار مى شوند» (يَوْمَ هُمْ بارِزُونَ) .و تمام پرده ها و حجابها كنار مى رود و اسرار درون همگان آشكار مى گردد.

در دومين توصيف از آن روز مى افزايد:«چيزى از مردم بر خدا پنهان نخواهد ماند» (لا يَخْفى عَلَى اللّهِ مِنْهُمْ شَيْءٌ) .

در اين جهان و امروز نيز چيزى بر خداوند عالم و قادر مخفى نيست،ولى

ص: 260

ظهور اشياء در آن روز از تأكيد بيشترى برخوردار است،جايى كه ديگران نيز از اسرار هم آگاه شوند در مورد خداوند مسأله نياز به بحث و گفتگو ندارد.

سومين ويژگى آن روز حاكميت مطلقۀ پروردگار است،چنانكه در دنبالۀ آيه مى فرمايد:در آن روز گفته مى شود:«حكومت امروز براى كيست»؟ (لِمَنِ الْمُلْكُ الْيَوْمَ) .

و در پاسخ مى گويند:«براى خداوند يكتاى قهّار است» (لِلّهِ الْواحِدِ الْقَهّارِ) .

اين سؤال و جواب از سوى فرد خاصى عنوان نمى شود سؤالى است كه از سوى خالق و مخلوق،فرشته و انسان،مؤمن و كافر و از تمام ذرات وجود و در ديوار عالم هستى بدون استثنا مطرح است،و همگى نيز با زبان حال به آن پاسخ مى گويند،يعنى به هر جا بنگرى آثار حاكميت او نمايان است و بر هر چه نگاه كنى نشانه هاى قاهريت او در آن ظاهر است.

به زمزمۀ هر ذره اى گوش فرادهى«لمن الملك»مى گويد،و در پاسخ«للّه الواحد القهّار»از آن مى شنوى.

آيه 17

(آيه 17)-ويژگى چهارم آن روز اين است كه روز پاداش و كيفر است، چنانكه در آيۀ شريفه مى فرمايد:«امروز هركسى در برابر كارى كه انجام داده جزا داده مى شود» (الْيَوْمَ تُجْزى كُلُّ نَفْسٍ بِما كَسَبَتْ) .

آرى!آن ظهور و بروز و آن احاطۀ علمى خداوند و حاكميت و مالكيت و قهاريت او همه دليلى است روشن بر اين حقيقت بزرگ و اميد بخش و بيم آفرين.

ويژگى پنجم همان است كه در جملۀ بعد مى افزايد:«امروز هيچ ظلم و ستمى(بر هيچ كس)نخواهد بود» (لا ظُلْمَ الْيَوْمَ) .

چگونه ممكن است ظلم و ستمى تحقق يابد در حالى كه ظلم يا به خاطر جهل است كه او بر همه چيز احاطۀ علمى دارد.يا به خاطر عجز است كه او قاهر و مالك و حاكم بر همه چيز است.

ششمين و آخرين ويژگى سرعت محاسبۀ اعمال بندگان است،چنانكه در پايان آيه مى فرمايد:«خداوند سريع الحساب است» (إِنَّ اللّهَ سَرِيعُ الْحِسابِ) .

ص: 261

سرعت حسابش در آنجا به قدرى است كه در حديث آمده است:«خداوند حساب همۀ بندگان را در يك چشم بر هم زدن مى رسد»!

آيه 18

(آيه 18)-روزى كه جانها به لب مى رسد!اين آيه همچنان ادامۀ توصيف قيامت است.

نخست مى گويد:«آنها را از روز نزديك بترسان» (وَ أَنْذِرْهُمْ يَوْمَ الْآزِفَةِ) .

اگر درست بنگريم مجموعۀ عمر دنيا در برابر عمر قيامت لحظۀ زود گذرى بيش نيست،و چون هيچ تاريخى از سوى خداوند براى آن به كسى حتى به پيامبران اعلام نشده است بايد هميشه آمادۀ استقبال از آن بود.

دومين توصيف اين كه:«در آن روز(از شدت هول و ترس)دلها به گلوگاه مى رسد»! (إِذِ الْقُلُوبُ لَدَى الْحَناجِرِ) .

در توصيف سوم مى گويد:«تمامى وجود آنها مملو از اندوه مى گردد»اما توانايى اظهار آن را ندارند (كاظِمِينَ) .

اگر انسان گرفتار اندوه و غم جانكاهى شود اما بتواند فرياد كند ممكن است كمى آرام گيرد،اما افسوس كه در آنجا حتى جاى فرياد و نعره زدن نيست،آنجا پيشگاه داورى حق و محضر عدل پروردگار،و حضور جميع خلايق است،فرياد چه سودى دارد؟! چهارمين توصيف اين كه:«براى ستمكاران دوستى وجود ندارد» (ما لِلظّالِمِينَ مِنْ حَمِيمٍ) .

آن گروه از دغل دوستان كه همچون مگسان گرد شيرينى به هنگام قدرت اطراف آنها را گرفته بودند،همه گرفتار كار خويشند،و به ديگرى نمى پردازند،آرى در آن روز نه دوستى براى انسان وجود دارد و نه غمخوارى براى درد دل كردن.

در پنجمين توصيف مى فرمايد:«و نه شفاعت كننده اى كه شفاعتش پذيرفته شود» (وَ لا شَفِيعٍ يُطاعُ) .

چرا كه شفاعت شافعان راستين مانند انبيا و اولياء نيز به اذن پروردگار است، و به اين ترتيب قلم بطلان بر پندار بت پرستان مى كشد.

ص: 262

آيه 19

(آيه 19)-در ششمين مرحله يكى از اوصاف خدا را بيان مى كند كه در ضمن توصيفى براى چگونگى قيامت است،مى گويد:«خدا چشمهايى را كه به خيانت گردش مى كند مى داند،و آنچه را در سينه ها پنهان مى دارند»مى داند (يَعْلَمُ خائِنَةَ الْأَعْيُنِ وَ ما تُخْفِي الصُّدُورُ) .

آرى!خدائى كه از حركات مخفيانۀ چشمها و اسرار درون سينه ها آگاه است در آن روز در بارۀ خلايق دادرسى و قضاوت مى كند.

آيه 20

(آيه 20)-در هفتمين توصيف از قيامت كه آن نيز به صورت توصيف خداوند مطرح شده،مى فرمايد:«خداوند به حق داورى مى كند» (وَ اللّهُ يَقْضِي بِالْحَقِّ) .

«و معبودهايى را كه غير از او مى خوانند هيچ گونه داورى ندارند» (وَ الَّذِينَ يَدْعُونَ مِنْ دُونِهِ لا يَقْضُونَ بِشَيْءٍ) .

آرى!آن روز مقام داورى مخصوص به خداست،و او هم جز به حق داورى نمى كند.

سر انجام به عنوان تأكيد بر آنچه در اين آيات گذشت سخن را با اين جمله پايان مى دهد:«خداوند شنوا و بيناست» (إِنَّ اللّهَ هُوَ السَّمِيعُ الْبَصِيرُ) .

بلكه بينائى و شنوائى به معنى واقعى كلمه،يعنى حضور همۀ مسموعات و مبصرات و تمام شنيدنيها و ديدنيها نزد او منحصر به ذات پاك خداست،و اين تأكيدى است بر علم و آگاهى او بر همه چيز،و داورى او به حق چرا كه تا كسى سميع و بصير مطلق نباشد داور حق نخواهد بود.

آيه 21

(آيه 21)-عاقبت دردناك پيشينيان ستمگر را بنگريد! از آنجا كه روش قرآن در بسيارى از آيات اين است كه بعد از ذكر كليات در مورد مسائل حساس و اصولى آن را با مسائل جزئى و محسوس مى آميزد،در اينجا نيز بعد از گفتگوهاى گذشته پيرامون مبدأ و معاد مردم را به مطالعۀ حالات پيشينيان و از جمله وضع فرعون و فرعونيان دعوت مى كند.

نخست مى فرمايد:«آيا آنها روى زمين سير نكردند تا ببينند عاقبت كسانى كه

ص: 263

پيش از آنان بودند چگونه بود»؟! (أَ وَ لَمْ يَسِيرُوا فِي الْأَرْضِ فَيَنْظُرُوا كَيْفَ كانَ عاقِبَةُ الَّذِينَ كانُوا مِنْ قَبْلِهِمْ) .

اين تاريخ مدون نيست كه در اصالت و صحت آن ترديد شود،اين تاريخ زنده اى است كه با زبان بى زبانى فرياد مى كشد،و تاريخ واقعى را بى كم و كاست شرح مى دهد.

سپس مى افزايد:«آنها كسانى بودند كه در قوت و قدرت و به وجود آوردن آثار مهمى در زمين از اينها نيرومندتر بودند» (كانُوا هُمْ أَشَدَّ مِنْهُمْ قُوَّةً وَ آثاراً فِي الْأَرْضِ) .

آن چنان حكومت قوى و لشكريان عظيم و تمدن مادى درخشان داشتند كه زندگى مشركان مكّه در برابر آنها بازيچه اى بيش نيست! و در پايان آيه سرنوشت اين اقوام سركش را در يك جملۀ كوتاه چنين بازگو مى كند:«ولى خداوند آنها را به گناهانشان گرفت و در برابر عذاب او مدافعى نداشتند»! (فَأَخَذَهُمُ اللّهُ بِذُنُوبِهِمْ وَ ما كانَ لَهُمْ مِنَ اللّهِ مِنْ واقٍ) .

نه كثرت نفرات آنها مانع از عذاب الهى شد،و نه قدرت و شوكت و مال و ثروت بى حسابشان.

آيه 22

(آيه 22)-در اين آيه آنچه را بطور اجمال قبلا گفته است شرح داده، مى فرمايد:«اين(مجازات دردناك الهى)بخاطر اين بود كه فرستادگان آنها پيوسته با دلائل روشن به سراغشان مى آمدند و آنها همه را انكار مى كردند» (ذلِكَ بِأَنَّهُمْ كانَتْ تَأْتِيهِمْ رُسُلُهُمْ بِالْبَيِّناتِ فَكَفَرُوا) .

چنان نبود كه آنها غافل و بى خبر باشند،و يا كفر و گناهشان ناشى از عدم اتمام حجت گردد،نه؛رسولان آنها پى در پى مى آمدند اما آنها هرگز در برابر اوامر الهى تسليم نشدند.

«اينجا بود كه خداوند آنها را گرفت و كيفر داد» (فَأَخَذَهُمُ اللّهُ) .

«زيرا او قوى و مجازاتش شديد است» (إِنَّهُ قَوِيٌّ شَدِيدُ الْعِقابِ) .

در جاى رحمت«ارحم الراحمين»است،و در جاى خشم و غضب

ص: 264

«اشد المعاقبين».

آيه 23

(آيه 23)-به دنبال اشاره اى كه در آيات قبل پيرامون سرنوشت دردناك اقوام پيشين آمده بود در اينجا به شرح يكى از اين ماجراها پرداخته،و انگشت روى داستان موسى و فرعون و هامان و قارون مى گذارد.

نخست مى فرمايد:«ما موسى را با آيات خود و دليل روشن فرستاديم...» (وَ لَقَدْ أَرْسَلْنا مُوسى بِآياتِنا وَ سُلْطانٍ مُبِينٍ) .

تعبير به«آيات»اشاره به«معجزات موسى»و«سلطان مبين»به معنى منطق نيرومند و دلائل دندان شكنى است كه موسى در برابر فرعونيان داشت.

به اين ترتيب موسى(ع)مأمور بود به ظلم حاكمان بيدادگر،و شيطنت سياستمداران خائن،و تعدّى ثروتمندان مستكبر پايان دهد و جامعه اى بر اساس عدالت و داد از نظر سياسى و فرهنگى و اقتصادى بسازد.

آيه 24

(آيه 24)-آرى!ما موسى را فرستاديم«به سوى فرعون و هامان و قارون،اما آنها گفتند:او ساحرى بسيار دروغگوست»! (إِلى فِرْعَوْنَ وَ هامانَ وَ قارُونَ فَقالُوا ساحِرٌ كَذّابٌ) .

آيه 25

(آيه 25)-اين آيه بخشى از طرحهاى شيطانى آنها را بازگو كرده،مى گويد:

«پس هنگامى كه حق از نزد ما به سراغ آنها آمد(به جاى اين كه آن را مغتنم بشمرند به مقابله برخاستند،و)گفتند:پسران كسانى را كه با موسى ايمان آورده اند به قتل برسانيد،و زنانشان را(براى اسارت و خدمت)زنده بگذاريد»! (فَلَمّا جاءَهُمْ بِالْحَقِّ مِنْ عِنْدِنا قالُوا اقْتُلُوا أَبْناءَ الَّذِينَ آمَنُوا مَعَهُ وَ اسْتَحْيُوا نِساءَهُمْ) .

اين تعبير نشان مى دهد كه مسألۀ قتل فرزندان پسر و زنده نگهداشتن دختران تنها در دوران قبل از تولد موسى(ع)نبوده،بلكه بعد از قيام و نبوت او نيز اين كار تكرار شد.

و اين يك نقشۀ شوم و مستمر حكومتهاى شيطانى است كه نيروهاى فعال را به نابودى مى كشانند و نيروهاى غير فعال را براى بهره كشى زنده نگه مى دارند.

قرآن در پايان آيه مى افزايد:«اما نقشۀ كافران جز در گمراهى نيست» (وَ ما كَيْدُ

الْكافِرِينَ إِلاّ فِي ضَلالٍ) .تيرهايى است كه در تاريكى جهل و ضلال پرتاب مى كنند و به سنگ مى خورد.و از آنجايى كه هرگز باور ندارند،فاجعه ها دامنگيرشان مى شود،اين مشيت الهى است كه نيروهاى حق سر انجام بر نيروى باطل غلبه كنند.

قرآن در پايان آيه مى افزايد:«اما نقشۀ كافران جز در گمراهى نيست» (وَ ما كَيْدُ

ص: 265

الْكافِرِينَ إِلاّ فِي ضَلالٍ) .تيرهايى است كه در تاريكى جهل و ضلال پرتاب مى كنند و به سنگ مى خورد.و از آنجايى كه هرگز باور ندارند،فاجعه ها دامنگيرشان مى شود،اين مشيت الهى است كه نيروهاى حق سر انجام بر نيروى باطل غلبه كنند.

آيه 26

(آيه 26)-درگيرى و نزاع ميان موسى(ع)و پيروانش از يك سو،و فرعون و طرفدارانش از سوى ديگر بالا گرفت.

قرآن مى گويد:«فرعون گفت:بگذاريد موسى را بكشم و او پروردگارش را بخواند»تا نجاتش دهد! (وَ قالَ فِرْعَوْنُ ذَرُونِي أَقْتُلْ مُوسى وَ لْيَدْعُ رَبَّهُ) .

از اين تعبير استفاده مى شود كه اكثريت مشاوران كه مانع قتل موسى بودند يا لا اقل بعضى از آنان به اين امر استدلال مى كردند كه با توجه به كارهاى خارق العادۀ موسى ممكن است نفرينى كند و خدايش عذاب بر ما نازل كند،اما فرعون مغرور مى گويد:من او را مى كشم هر آنچه بادا باد! سپس فرعون براى توجيه تصميم قتل موسى دو دليل براى اطرافيانش؟ مى كند:يكى جنبۀ به اصطلاح دينى و معنوى دارد،و ديگر جنبۀ دنيوى و مادى مى گويد:«من از اين مى ترسم كه آيين شما را عوض كند!»و دين نياكانتان را بر هم زند! (إِنِّي أَخافُ أَنْ يُبَدِّلَ دِينَكُمْ) .

«يا اين كه فسادى بر روى زمين آشكار سازد» (أَوْ أَنْ يُظْهِرَ فِي الْأَرْضِ الْفَسادَ) .

و اگر امروز سكوت كنم و بعد از مدتى اقدام به مبارزه با موسى نمايم هواخواهان بسيارى پيدا مى كند و درگيرى شديدى به وجود مى آيد كه مايۀ خونريزى و فساد و ناآرامى در سطح كشور خواهد بود،بنابر اين مصلحت اين است كه هر چه زودتر او را به قتل برسانم.

آيه 27

(آيه 27)-اكنون ببينيم موسى(ع)كه ظاهرا در آن مجلس حضور داشت چه عكس العملى نشان داد؟ آيۀ شريفه مى گويد:«موسى گفت:من به پروردگارم و پروردگار شما پناه مى برم از هر متكبرى كه به روز حساب ايمان نمى آورد»! (وَ قالَ مُوسى إِنِّي عُذْتُ

ص: 266

بِرَبِّي وَ رَبِّكُمْ مِنْ كُلِّ مُتَكَبِّرٍ لا يُؤْمِنُ بِيَوْمِ الْحِسابِ) .

اين گفتار موسى(ع)به خوبى نشان مى دهد افرادى كه داراى دو ويژگى «تكبر»و«عدم ايمان به روز قيامت»باشند آدمهاى خطرناكى محسوب مى شوند.

و بايد از چنين افرادى به خدا پناه برد!

آيه 28

(آيه 28)-آيا كسى را به خاطر دعوت به سوى خدا مى كشند؟ از اينجا فراز ديگرى از تاريخ موسى(ع)و فرعون شروع مى شود كه در قرآن مجيد تنها در اين سوره مطرح شده است و آن داستان«مؤمن آل فرعون» است،كه از نزديكان فرعون بود دعوت موسى(ع)را به توحيد پذيرفت ولى ايمان خود را آشكار نمى كرد،هنگامى كه مشاهده كرد با خشم شديد فرعون جان موسى(ع)به خطر افتاده مردانه قدم پيش نهاد و با بيانات مؤثر خود توطئۀ قتل او را بر هم زد.

چنانكه آيه مى فرمايد:«و مرد مؤمنى از آل فرعون كه ايمان خود را كتمان مى كرد گفت:آيا مى خواهيد مردى را بكشيد به خاطر اين كه مى گويد:پروردگار من اللّه است»؟! (وَ قالَ رَجُلٌ مُؤْمِنٌ مِنْ آلِ فِرْعَوْنَ يَكْتُمُ إِيمانَهُ أَ تَقْتُلُونَ رَجُلاً أَنْ يَقُولَ رَبِّيَ اللّهُ) .

«در حالى كه معجزات و دلائل روشنى از سوى پروردگارتان با خود آورده است» (وَ قَدْ جاءَكُمْ بِالْبَيِّناتِ مِنْ رَبِّكُمْ) .

آيا شما مى توانيد معجزات او را مانند معجزۀ«عصا»و«يد بيضا»انكار كنيد؟ خوب فكر كنيد،دست به كار عجولانه و شتاب زده اى نزنيد،و در عاقبت كار خود درست بينديشيد و گر نه پشيمان خواهيد شد.

از همۀ اينها گذشته از دو حال خارج نيست:«اگر او دروغگو باشد دروغش دامن خودش را خواهد گرفت،و اگر راستگو باشد لا اقل بعضى از عذابهايى را كه وعده مى دهد دامن شما را خواهد گرفت» (وَ إِنْ يَكُ كاذِباً فَعَلَيْهِ كَذِبُهُ وَ إِنْ يَكُ صادِقاً يُصِبْكُمْ بَعْضُ الَّذِي يَعِدُكُمْ) .

سپس افزود:«خداوند كسى را كه اسرافكار و بسيار دروغگوست هدايت

ص: 267

نمى كند» (إِنَّ اللّهَ لا يَهْدِي مَنْ هُوَ مُسْرِفٌ كَذّابٌ) .

اگر موسى راه تجاوز و اسراف و دروغ را پيش گرفته باشد مسلما مشمول هدايت الهى نخواهد شد،و اگر شما چنين باشيد شما نيز از هدايتش محروم خواهيد گشت.

آيه 29

(آيه 29)-مؤمن آل فرعون به اين مقدار هم قناعت نكرد و باز ادامه داد،با لحنى دوستانه و خيرخواهانه آنها را مخاطب ساخته،چنين گفت:«اى قوم من! امروز حكومت(در اين سرزمين پهناور مصر)از آن شماست،و از هر نظر غالب و پيروزيد(اين نعمتهاى فراوان را كفران نكنيد)اگر عذاب الهى به سراغ ما آيد چه كسى ما را يارى خواهد كرد»؟! (يا قَوْمِ لَكُمُ الْمُلْكُ الْيَوْمَ ظاهِرِينَ فِي الْأَرْضِ فَمَنْ يَنْصُرُنا مِنْ بَأْسِ اللّهِ إِنْ جاءَنا) .

اين سخنان ظاهرا در«اطرافيان فرعون»بى اثر نبود،آنها را ملايم ساخت،و از خشمشان فرو كاست.

ولى«فرعون گفت:من جز آنچه را معتقدم به شما ارائه نمى دهم» (قالَ فِرْعَوْنُ ما أُرِيكُمْ إِلاّ ما أَرى) .

«و(بدانيد)شما را جز به راه صحيح راهنمايى نمى كنم»دستور همان قتل موسى است (وَ ما أَهْدِيكُمْ إِلاّ سَبِيلَ الرَّشادِ) .

و چنين است حال همۀ جبّاران و طاغوتها در طول تاريخ،و در گذشته و امروز كه هميشه رأى صواب را رأى خود مى پندارند.

آيه 30

(آيه 30)-من به شما اخطار مى كنم!مردم مصر به حكم اين كه در آن زمان نيز نسبتا متمدن و با سواد بودند گفتگوهاى مورخان را در بارۀ اقوام پيشين،اقوامى همچون قوم نوح و عاد و ثمود كه سرزمين آنها غالبا فاصلۀ زيادى از آنها نداشت شنيده بودند،و از سرنوشت دردناك آنها كم و بيش خبر داشتند.

لذا مؤمن آل فرعون بعد از آن كه با نقشۀ قتل موسى به مخالفت پرداخت و با مقاومت سر سختانۀ فرعون رو برو شد كه دستور قبل را مجددا تأييد كرد به اين فكر افتاد كه اين بار دست اين قوم سركش را گرفته و به اعماق تاريخ پيشينيان ببرد،شايد

ص: 268

بيدار شوند و در تصميم خود تجديد نظر كنند.آيه مى گويد:«آن مرد با ايمان گفت:

اى قوم من!من بر شما از روزى همانند روز(عذاب)اقوام پيشين بيمناكم» (وَ قالَ الَّذِي آمَنَ يا قَوْمِ إِنِّي أَخافُ عَلَيْكُمْ مِثْلَ يَوْمِ الْأَحْزابِ) .

آيه 31

(آيه 31)-سپس به شرح اين سخن پرداخت و گفت:«و از عادتى همچون عادت قوم نوح و عاد و ثمود و كسانى كه بعد از آنها بودند»از شرك و كفر و طغيان بيمناكم (مِثْلَ دَأْبِ قَوْمِ نُوحٍ وَ عادٍ وَ ثَمُودَ وَ الَّذِينَ مِنْ بَعْدِهِمْ) .

آيا دليلى داريد كه اين گونه عذابهاى الهى دامانتان را نخواهد گرفت؟مگر آنها چه كرده بودند كه آن چنان گرفتار شدند؟جز اين كه در برابر دعوت پيامبران الهى ايستادند و گاهى پيامبران را كشتند،و يا تكذيب كردند؟ ولى بدانيد هر چه بر سر شما آيد از ناحيۀ خود شماست«چرا كه خداوند ظلم و ستمى بر بندگانش نمى خواهد» (وَ مَا اللّهُ يُرِيدُ ظُلْماً لِلْعِبادِ) .

آيه 32

(آيه 32)-سپس افزود:«اى قوم!من بر شما از روزى مى ترسم كه مردم يكديگر را صدا مى زنند»از هم يارى مى طلبند و صدايشان به جايى نمى رسد! (وَ يا قَوْمِ إِنِّي أَخافُ عَلَيْكُمْ يَوْمَ التَّنادِ) .

«يوم التّناد»مفهومش«روز ندا دادن يكديگر»است،و اين تعبير نشانۀ نهايت عجز و بيچارگى است در زمانى كه كارد به استخوان مى رسد،و افرادى كه دستشان از همه جا بريده يكديگر را صدا مى كنند و فريادشان به جايى نمى رسد.

در اين جهان نيز«يوم التّناد»فراوان است،روزهايى كه عذاب الهى نازل مى شود،بحرانها و حوادث سخت همه را تحت فشار قرار مى دهد،و پناهگاهى مى جويند اما پناهگاهى وجود ندارد،و همه فرياد مى كشند!

آيه 33

(آيه 33)-اين آيه در تفسير يوم التناد مى گويد:«روزى كه روى مى گردانيد و فرار مى كنيد،اما هيچ پناهگاه و نگهدارنده اى در برابر عذاب الهى براى شما نيست» (يَوْمَ تُوَلُّونَ مُدْبِرِينَ ما لَكُمْ مِنَ اللّهِ مِنْ عاصِمٍ) .

«آرى!كسى را كه خدا(بر اثر اعمالش)گمراه ساخته هدايت كننده اى براى او نيست» (وَ مَنْ يُضْلِلِ اللّهُ فَما لَهُ مِنْ هادٍ) .

ص: 269

آنها در اين دنيا از طريق هدايت گمراه مى شوند و در حجابى از جهل و ضلالت فرو مى روند،و در آخرت از طريق بهشت و نعمتهاى الهى گمراه خواهند شد.

آيه 34

(آيه 34)-متكبران جبّار از درك صحيح محرومند:در يك بررسى اجمالى در آيات گذشته و آينده چنين به نظر مى رسد كه«مؤمن آل فرعون»براى نفوذ در قلب تيرۀ فرعون و فرعونيان و زدودن زنگار كبر و كفر از آنها سخنان خود را در پنج شكل و مقطع مطرح كرد:

«مقطع اول»سخنان دو جانبه و احتياط آميز و دعوت آن قوم كافر طغيانگر به پرهيز از ضرر محتمل بود.

در«مقطع دوم»آنها را به سير و مطالعه در احوال اقوام پيشين دعوت مى كند.

در«مقطع سوم»قسمتى از تاريخ خودشان را متذكر مى شود،كه چندان فاصله از آنها ندارد و آن مسألۀ نبوّت«يوسف»است كه از اجداد موسى بود،و طرز برخورد آنها با دعوت او را مطرح مى كند.

مى گويد:«و پيش از اين،يوسف با دلائل روشن براى هدايت شما آمد» (وَ لَقَدْ جاءَكُمْ يُوسُفُ مِنْ قَبْلُ بِالْبَيِّناتِ) .

«اما شما همچنان در دعوت او شكّ و ترديد داشتيد» (فَما زِلْتُمْ فِي شَكٍّ مِمّا جاءَكُمْ بِهِ) .

نه از اين جهت كه دعوت او پيچيدگى داشت،و نشانه ها و دلائل او كافى نبود،بلكه به خاطر ادامۀ خودكامگيها،سرسختى نشان داديد.

سپس براى اين كه خود را از هرگونه تعهد و مسؤوليت خلاص كنيد و به خودكامگى و هوسرانى خويش ادامه دهيد«تا زمانى كه(يوسف)از دنيا رفت گفتيد:هرگز خداوند بعد از او رسولى مبعوث نخواهد كرد» (حَتّى إِذا هَلَكَ قُلْتُمْ لَنْ يَبْعَثَ اللّهُ مِنْ بَعْدِهِ رَسُولاً) .

و به خاطر اين روش نادرستتان مشمول هدايت الهى نشديد،آرى«اين گونه خداوند هر اسرافكار ترديد كنندۀ وسوسه گر را گمراه مى كند» (كَذلِكَ يُضِلُّ اللّهُ مَنْ

ص: 270

هُوَ مُسْرِفٌ مُرْتابٌ) .

شما از يك سو راه اسراف و تجاوز از حدود الهى را پيش گرفتيد،و از سوى ديگر در همه چيز شك و ترديد و وسوسه نموديد،و اين دو كار سبب شد كه خداوند دامنۀ لطفش را از شما برگيرد،و شما را در وادى ضلالت رها سازد.

آيه 35

(آيه 35)-اين آيه به معرفى«مسرفان مرتاب»پرداخته،مى گويد:«همانها كه در آيات خدا بى آنكه دليلى برايشان آمده باشد به مجادله بر مى خيزند» (الَّذِينَ يُجادِلُونَ فِي آياتِ اللّهِ بِغَيْرِ سُلْطانٍ أَتاهُمْ) .بى آنكه هيچ دليل روشنى از عقل و نقل براى سخنان خود داشته باشند.

سپس براى نشان دادن زشتى اين عمل مى افزايد:اين گونه جدال بى اساس در مقابل حق«خشم عظيمى نزد خداوند و نزد آنان كه ايمان آورده اند به بار مى آورد» (كَبُرَ مَقْتاً عِنْدَ اللّهِ وَ عِنْدَ الَّذِينَ آمَنُوا) .

چرا كه«جدال به باطل»و موضعگيرى بى دليل و بى منطق در برابر آيات الهى هم مايۀ گمراهى مجادله كنندگان،و هم اسباب ضلالت ديگران است.

و در پايان آيه به دليل عدم تسليم آنها در مقابل حق اشاره كرده،مى فرمايد:

«اين گونه خداوند بر دل هر متكبّر جبّارى مهر مى نهد»! (كَذلِكَ يَطْبَعُ اللّهُ عَلى كُلِّ قَلْبِ مُتَكَبِّرٍ جَبّارٍ) .

لجاجتها و عناد در برابر حق پرده اى ظلمانى بر فكر انسان مى اندازد و حس تشخيص را از او مى گيرد.

آيه 36

(آيه 36)-مى خواهم به آسمان روم تا از خداى موسى خبر گيرم! گر چه سخنان«مؤمن آل فرعون»اين اثر را گذاشت كه فرعون را از تصميم قتل موسى بازداشت،ولى نتوانست فرعون را از مركب غرور پايين آورد.

«فرعون گفت:اى هامان!براى من بناى مرتفعى بساز شايد به وسائلى دست يابم» (وَ قالَ فِرْعَوْنُ يا هامانُ ابْنِ لِي صَرْحاً لَعَلِّي أَبْلُغُ الْأَسْبابَ) .

آيه 37

(آيه 37)-«وسائل(صعود به)آسمانها تا از خداى موسى آگاه شوم،هر چند گمان مى كنم او دروغگو باشد» (أَسْبابَ السَّماواتِ فَأَطَّلِعَ إِلى إِلهِ مُوسى وَ إِنِّي

ص: 271

لَأَظُنُّهُ كاذِباً) .

آرى«اين چنين اعمال بد فرعون در نظرش آراسته جلوه كرد و از راه حق بازداشته شد» (وَ كَذلِكَ زُيِّنَ لِفِرْعَوْنَ سُوءُ عَمَلِهِ وَ صُدَّ عَنِ السَّبِيلِ) .

«اما توطئه و مكر فرعون جز به زيان و نابودى نمى انجامد» (وَ ما كَيْدُ فِرْعَوْنَ إِلاّ فِي تَبابٍ) .

ظاهر اين است فرعون به عنوان چند هدف دست به چنين كارى زد:

1-او مى خواست وسيله اى براى اشتغال فكرى مردم و انصراف ذهن آنها از مسألۀ نبوت موسى و قيام بنى اسرائيل فراهم آورد.

2-او مى خواست از اين طريق كمك مادى و اقتصادى به توده هاى زحمت كش كند،و كارى هرچند موقت براى بى كاران فراهم سازد تا كمى مظالم او را فراموش كنند و وابستگى مردم از نظر اقتصادى به خزينۀ او بيشتر گردد.

3-برنامه اين بود كه بعد از پايان بنا بر فراز آن رود و نگاهى به آسمان كند و احتمالا تيرى در كمان گذارد و پرتاب كند و باز گردد،و براى تحميق مردم بگويد:

خداى موسى هر چه بود تمام شد!به سراغ كار خود برويد،و فكرتان راحت باشد!

آيه 38

(آيه 38)-از من پيروى كنيد تا راه راست را به شما نشان دهم گفتيم«مؤمن آل فرعون»سخنان خود را در چند مقطع بيان كرد،در اينجا چهارمين مقطع از سخنان او آمده كه مقصود خود را از طريق ديگرى دنبال مى كند، و آن توجه دادن به«ناپايدارى زندگى دنيا»و«مسألۀ معاد و حشر و نشر»است و توجه به آنها بدون شك تأثير عميقى در تربيت انسانها دارد.

نخست مى گويد:«و كسى كه ايمان آورده بود صدا زد:اى قوم من!از من پيروى كنيد تا من شما را به راه حق ارشاد كنم» (وَ قالَ الَّذِي آمَنَ يا قَوْمِ اتَّبِعُونِ أَهْدِكُمْ سَبِيلَ الرَّشادِ) .

آيه 39

(آيه 39)-سپس افزود«ای قوم من!(به این دنیا دل نبندید که)این زندگی دنیا متاع زودگذری است،و آخرت سرای همیشگی و ابدی شماست»(یا قَومِ اِنَّما هذِهِ الحَیوةُ الدُّنیا وَ اِنَّ الاخِرَةَ هِیَ دارُالقَرارِ).

ص: 272

گيرم كه با هزار مكر و فسون،ما پيروز شويم و حق را پشت سر اندازيم، دست به انواع ظلم و ستم دراز كنيم،و دامان ما به خونهاى بى گناهان آغشته شود، مگر عمر ما در اين جهان چه اندازه خواهد بود؟

آيه 40

(آيه 40)-مسأله تنها فانى بودن اين دنيا و باقى بودن سراى آخرت نيست، مهم مسألۀ حساب و جزاست:«هر كس عمل بدى انجام دهد فقط به اندازۀ آن به او كيفر داده مى شود،اما كسى كه عمل صالحى انجام دهد-خواه مرد يا زن-در حالى كه مؤمن باشد آنان وارد بهشت مى شوند و روزى بى حسابى به ايشان داده خواهد شد» (مَنْ عَمِلَ سَيِّئَةً فَلا يُجْزى إِلاّ مِثْلَها وَ مَنْ عَمِلَ صالِحاً مِنْ ذَكَرٍ أَوْ أُنْثى وَ هُوَ مُؤْمِنٌ فَأُولئِكَ يَدْخُلُونَ الْجَنَّةَ يُرْزَقُونَ فِيها بِغَيْرِ حِسابٍ) .

او در اين سخنان حساب شده اش از يكسو اشاره به عدالت خداوند در مورد مجرمان مى كند.

و از ديگر سوم اشاره به فضل بى انتهاى او كه در مقابل يك عمل صالح پاداش بى حساب به مؤمنان داده مى شود.

و از سوى سوم لزوم توأم بودن ايمان و عمل صالح را يادآور مى شود.

و از سوى چهارم مساوات مرد و زن در پيشگاه خداوند و در ارزشهاى انسانى را مطرح مى كند.

به هر حال او با اين سخن كوتاه خود اين واقعيت را بيان مى كند كه متاع اين جهان گرچه ناچيز است و ناپايدار،ولى مى تواند وسيلۀ رسيدن به پاداش بى حساب گردد،چه معامله اى از اين پرسودتر؟!

آيه 41

(آيه 41)-آخرين سخن!در پنجمين و آخرين مرحله،«مؤمن آل فرعون» پرده ها را كنار زد،و بيش از آن نتوانست ايمان خود را مكتوم دارد،آنچه گفتنى بود گفت.

از قرائن بر مى آيد كه آن قوم لجوج و مغرور متقابلا از مزاياى شرك سخن گفتند،و او را به بت پرستى دعوت نمودند.

لذا او فرياد زد و گفت:«اى قوم!چرا من شما را به سوى نجات دعوت

ص: 273

مى كنم اما شما مرا به سوى آتش مى خوانيد»؟! (وَ يا قَوْمِ ما لِي أَدْعُوكُمْ إِلَى النَّجاةِ وَ تَدْعُونَنِي إِلَى النّارِ) .

من سعادت شما را مى طلبم،و شما بدبختى مرا،من شما را به شاهراه هدايت مى خوانم و شما مرا به بيراهه مى خوانيد.

آيه 42

(آيه 42)-آرى«شما مرا دعوت مى كنيد كه به خداى يگانه كافر شوم و شريكهايى كه به آن علم ندارم براى او قرار دهم،در حالى كه من شما را به سوى خداوند عزيز غفّار دعوت مى كنم» (تَدْعُونَنِي لِأَكْفُرَ بِاللّهِ وَ أُشْرِكَ بِهِ ما لَيْسَ لِي بِهِ عِلْمٌ وَ أَنَا أَدْعُوكُمْ إِلَى الْعَزِيزِ الْغَفّارِ) .

تعبير به«عزيز»و«غفار»از يك سو اشاره به اين مبدأ بزرگ بيم و اميد است و از سوى ديگر اشاره اى به نفى الوهيت بتها و فراعنه كه نه عزتى در آنان است و نه عفو و گذشتى!

آيه 43

(آيه 43)-سپس افزود:«قطعا آنچه مرا به سوى آن مى خوانيد نه دعوتى در دنيا دارد و نه در آخرت» (لا جَرَمَ أَنَّما تَدْعُونَنِي إِلَيْهِ لَيْسَ لَهُ دَعْوَةٌ فِي الدُّنْيا وَ لا فِي الْآخِرَةِ) .

اين بتها هرگز رسولانى به سوى مردم نفرستاده اند تا آنها را به سوى خود دعوت كنند و نه در آخرت مى توانند حاكميت بر چيزى داشته باشند و به همين دليل،بايد بدانيد«تنها بازگشت ما در قيامت به سوى خداست» (وَ أَنَّ مَرَدَّنا إِلَى اللّهِ) .

اوست كه رسولان خود را براى هدايت انسانها فرستاده،و اوست كه آنها را در برابر اعمالشان پاداش و كيفر مى دهد.

و نيز بايد بدانيد كه«اسرافكاران و متجاوزان اهل دوزخند» (وَ أَنَّ الْمُسْرِفِينَ هُمْ أَصْحابُ النّارِ) .

آيه 44

(آيه 44)-و در آخرين سخنش با تهديدى پر معنى گفت:«به زودى آنچه را من امروز به شما مى گويم به خاطر خواهيد آورد» (فَسَتَذْكُرُونَ ما أَقُولُ لَكُمْ) .

و هنگامى كه آتش خشم و غضب الهى دامانتان را در اين جهان و آن جهان بگيرد به

ص: 274

صدق گفتار من پى مى بريد.

اما افسوس كه آن زمان دير است،اگر در آخرت باشد راه بازگشت وجود ندارد،و اگر در دنيا باشد به هنگام نزول عذاب تمام درهاى توبه بسته مى شود.

سپس افزود:«و من تمام كارهاى خود را به خداوند يگانۀ يكتا واگذار مى كنم كه او نسبت به بندگانش بيناست» (وَ أُفَوِّضُ أَمْرِي إِلَى اللّهِ إِنَّ اللّهَ بَصِيرٌ بِالْعِبادِ) .

و به همين دليل نه از تهديدهاى شما مى ترسم،و نه كثرت و قدرت شما و تنهايى من مرا به وحشت مى افكند.

آيه 45

(آيه 45)-خداوند هم اين بندۀ مؤمن مجاهد را تنها نگذاشت،چنانكه در اين آيه مى خوانيم:«خداوند او را از نقشه هاى شوم و سوء آنها نگه داشت» (فَوَقاهُ اللّهُ سَيِّئاتِ ما مَكَرُوا) .

ولى در مقابل«عذابهاى شديدى بر آل فرعون نازل گرديد» (وَ حاقَ بِآلِ فِرْعَوْنَ سُوءُ الْعَذابِ) .

آيه 46

(آيه 46)-عذاب و مجازات الهى همه اش دردناك است،اما تعبير به«سوء العذاب»در آيۀ قبل نشان مى دهد كه خداوند عذاب دردناكترى براى اين گروه انتخاب فرمود اين همان چيزى است كه در اين آيه به آن اشاره كرده،مى فرمايد:

مجازات دردناك آنها«همان آتش است كه هر صبح و شام بر آن عرضه مى شوند» (النّارُ يُعْرَضُونَ عَلَيْها غُدُوًّا وَ عَشِيًّا) .

«و روزى كه قيامت بر پا مى گردد(دستور مى دهد)آل فرعون را در شديدترين عذاب وارد كنيد» (وَ يَوْمَ تَقُومُ السّاعَةُ أَدْخِلُوا آلَ فِرْعَوْنَ أَشَدَّ الْعَذابِ) .

آيه 47

(آيه 47)-محاجّۀ ضعفا و مستكبران در دوزخ!از آنجا كه مؤمن آل فرعون در پايان سخنانش جمعيت فرعونيان را به مسألۀ قيامت و عذاب دوزخ توجه داد، قرآن رشتۀ سخن را در همين زمينه به دست گرفته و دنبال مى كند،و صحنه هايى از گفتگوى پرخاشگرانۀ دوزخيان را در دل آتش منعكس مى سازد.

نخست مى فرمايد:«به خاطر بياور هنگامى را كه آنها در آتش دوزخ محاجه و گفتگو مى كنند،پس ضعفا به مستكبران مى گويند:ما پيروان شما بوديم،آيا اكنون

ص: 275

سهمى از عذاب و نصيبى از آتش دوزخ را به جاى ما پذيرا مى شويد»؟ (وَ إِذْ يَتَحاجُّونَ فِي النّارِ فَيَقُولُ الضُّعَفاءُ لِلَّذِينَ اسْتَكْبَرُوا إِنّا كُنّا لَكُمْ تَبَعاً فَهَلْ أَنْتُمْ مُغْنُونَ عَنّا نَصِيباً مِنَ النّارِ) .

منظور از«ضعفا»كسانى هستند كه علم كافى و استقلال فكرى نداشتند، چشم و گوش بسته به دنبال سردمداران كفر حركت مى كردند كه قرآن از آنها به عنوان مستكبران ياد كرده است.

آيه 48

(آيه 48)-به هر حال مستكبران در پاسخ اين سخن سكوت نمى كنند اما جوابى مى گويند كه از نهايت ضعف و زبونى آنها حكايت دارد،چنانكه در آيۀ شريفه به آن اشاره كرده،مى فرمايد:«مستكبران مى گويند:ما همگى در آن(آتش) هستيم زيرا خداوند در ميان بندگانش به عدالت حكم كرده است»! (قالَ الَّذِينَ اسْتَكْبَرُوا إِنّا كُلٌّ فِيها إِنَّ اللّهَ قَدْ حَكَمَ بَيْنَ الْعِبادِ) .

آيه 49

(آيه 49)-اينجا كه دست آنها از هر وسيله اى كوتاه مى شود رو به سوى خازنان دوزخ و مأموران عذاب مى كنند«و اين دوزخيان به خازنان جهنم مى گويند:

شما از پروردگارتان بخواهيد يك روز عذاب را از ما بردارد» (وَ قالَ الَّذِينَ فِي النّارِ لِخَزَنَةِ جَهَنَّمَ ادْعُوا رَبَّكُمْ يُخَفِّفْ عَنّا يَوْماً مِنَ الْعَذابِ) .

آنها مى دانند كه مجازات الهى بر طرف شدنى نيست،تنها تقاضايشان اين است كه يك روز عذاب الهى از آنان برداشته شود يك روز تخفيف بگيرند نفسى تازه كنند،و اندكى بياسايند،و به همين قانع هستند!

آيه 50

(آيه 50)-ولى مراقبان دوزخ«مى گويند:آيا پيامبران شما دلائل روشن برايتان نياوردند»؟و آيا بقدر كافى براى شما اتمام حجت نشد؟ (قالُوا أَ وَ لَمْ تَكُ تَأْتِيكُمْ رُسُلُكُمْ بِالْبَيِّناتِ) .

در پاسخ«مى گويند:آرى» (قالُوا بَلى) .

خازنان دوزخ به«آنان مى گويند:پس هر چه مى خواهيد(خدا را)بخوانيد ولى دعاى كافران(به جايى نمى رسد و)جز در ضلالت نيست» (قالُوا فَادْعُوا وَ ما دُعاءُ الْكافِرِينَ إِلاّ فِي ضَلالٍ) .

ص: 276

شما خود معترفيد كه پيامبران الهى با دلائل روشن آمدند،اما به آنها اعتنا نكرديد و كافر شديد،بنابر اين هر چه دعا كنيد سودى ندارد.

آيه 51

(آيه 51)-ما مؤمنان را يارى مى دهيم!از آنجا كه در آيات پيشين سخن از «مؤمن آل فرعون»آن مرد مجاهد و مبارز كم نظير و حمايت خداوند از او مطرح بود، در اينجا به عنوان يك قانون كلى حمايت خويش را از پيامبران و مؤمنان در دنيا و آخرت بيان مى دارد.

مى فرمايد:«ما بطور مسلم رسولان خود و كسانى را كه ايمان آورده اند در زندگى دنيا و روز قيامت كه گواهان بر پا مى خيزند يارى مى دهيم» (إِنّا لَنَنْصُرُ رُسُلَنا وَ الَّذِينَ آمَنُوا فِي الْحَياةِ الدُّنْيا وَ يَوْمَ يَقُومُ الْأَشْهادُ) .

حمايتى كه بى قيد و شرط است و به همين جهت انواع پيروزيها را به دنبال دارد،اعم از پيروزى در منطق و بيان،يا پيروزى در جنگها،يا فرستادن عذاب الهى بر مخالفان و نابود كردن آنان و يا امدادهاى غيبى كه قلب را تقويت و روح را به لطف الهى نيرومند و قوى مى سازد.

مقصود از«اشهاد»فرشتگان و پيامبران و مؤمنانند كه گواهان اعمال انسانها مى باشند.

آيه 52

(آيه 52)-اما آن روز روز رسوايى و بدبختى كافران و ظالمان است،چنانكه در اين آيه مى افزايد:«همان روزى كه عذر خواهى ظالمان سودى به حالشان نمى بخشد،و لعنت خدا مخصوص آنهاست،و خانه و جايگاه بد نيز به آنها تعلق دارد» (يَوْمَ لا يَنْفَعُ الظّالِمِينَ مَعْذِرَتُهُمْ وَ لَهُمُ اللَّعْنَةُ وَ لَهُمْ سُوءُ الدّارِ) .

آيه 53

(آيه 53)-سپس قرآن يكى از موارد يارى رسولان و پيروزى آنها را در پرتو حمايت الهى بر دشمنان عنوان كرده،مى گويد:«و ما به موسى هدايت بخشيديم و بنى اسرائيل را وارثان كتاب آسمانى(تورات)قرار داديم» (وَ لَقَدْ آتَيْنا مُوسَى الْهُدى وَ أَوْرَثْنا بَنِي إِسْرائِيلَ الْكِتابَ) .

هدايتى كه خداوند به موسى ارزانى داشت معنى گسترده اى دارد كه هم مقام نبوت و وحى را شامل مى شود،و هم كتاب آسمانى يعنى تورات،و هم

ص: 277

هدايتهايى كه در مسير انجام رسالتش به او داده شد،و معجزاتى كه در اختيار او قرار گرفت.

آيه 54

(آيه 54)-در اين آيه مى افزايد:اين كتاب آسمانى«مايۀ هدايت و تذكّر براى صاحبان عقل بود» (هُدىً وَ ذِكْرى لِأُولِي الْأَلْبابِ) .

تفاوت«هدايت»و«ذكرى»در اين است كه هدايت در آغاز كار است،اما «تذكر»به عنوان يادآورى در برابر مسائلى است كه انسان قبلا شنيده و به آن ايمان آورده اما از صفحۀ خاطرش محو شده است،و به تعبير ديگر كتب آسمانى هم آغازگر هدايت است هم تداوم بخش آن.

ولى هم در آغاز،و هم در ادامۀ كار،بهرۀ واقعى را«اولوا الالباب»و صاحبان مغز و انديشه مى برند،نه نابخردان لجوج و نه متعصبان چشم و گوش بسته.

آيه 55

(آيه 55)-در اين آيه سه دستور مهم به پيامبر اسلام صلّى اللّه عليه و اله مى دهد كه در حقيقت دستوراتى است عمومى و همگانى هر چند مخاطب شخص پيامبر صلّى اللّه عليه و اله است.نخست مى گويد:«پس صبر و شكيبايى پيشه كن كه وعدۀ خدا حق است» (فَاصْبِرْ إِنَّ وَعْدَ اللّهِ حَقٌّ) .

در برابر عناد و لجاجت دشمنان و كارشكنى آنان صبر كن.

در مقابل نادانى جمعى از دوستان و سستى و سهل انگارى و احيانا آزار آنان صبر كن.

و در برابر تمايلات نفس و هوسهاى سركش و خشم و غضب نيز شكيبايى نما.

تمام پيروزيهايى كه نصيب پيامبر و مسلمانان نخستين شد در سايۀ همين صبر و استقامت بود،و امروز نيز بدون آن غلبه بر دشمنان فراوان و مشكلات زياد ممكن نيست.

در دستور دوم مى فرمايد:«و براى گناهت استغفار كن» (وَ اسْتَغْفِرْ لِذَنْبِكَ) .

مسلم است پيامبر به خاطر مقام عصمت مرتكب گناهى نمى شد،ولى چنانكه گفته ايم اين گونه تعبيرات در قرآن مجيد در مورد پيغمبر اسلام صلّى اللّه عليه و اله و ساير انبياء عليهم السّلام اشاره به گناهان نسبى است.چرا كه يك لحظه غفلت و حتى يك ترك

ص: 278

اولى در مورد آنها سزاوار نيست،و بايد از همۀ اين امور بركنار باشند و هرگاه از آنها سر زند،از آن استغفار مى كنند.

در آخرين دستور مى فرمايد:«و هر صبح و شام تسبيح و حمد پروردگارت را به جا آور» (وَ سَبِّحْ بِحَمْدِ رَبِّكَ بِالْعَشِيِّ وَ الْإِبْكارِ) .

آيه 56

(آيه 56)-در آيات گذشته خداوند پيامبر صلّى اللّه عليه و اله را به صبر و شكيبايى در مقابل مخالفان و نغمه هاى ناموزون و توطئه هاى شوم آنها دعوت مى كرد،در اينجا انگيزۀ مجادله و ستيزه جوئيهاى آنان را در مقابل حق شرح مى دهد.

مى گويد:«كسانى كه بدون منطق و دليلى كه از سوى خدا براى آنها آمده باشد در آيات الهى مجادله مى كنند،در سينه هاشان جز تكبر نيست» (إِنَّ الَّذِينَ يُجادِلُونَ فِي آياتِ اللّهِ بِغَيْرِ سُلْطانٍ أَتاهُمْ إِنْ فِي صُدُورِهِمْ إِلاّ كِبْرٌ) .

و به اين ترتيب آيه گواه زنده اى بر اين حقيقت است كه سر چشمۀ اصلى اين گونه مجادله ها،كبر و غرور و خود محورى است.

سپس مى افزايد:«آنها هرگز به منظور خود نخواهند رسيد» (ما هُمْ بِبالِغِيهِ) .

هدف آنان اين است كه خود را بزرگ ببينند،فخر بفروشند و بر جامعه حكومت كنند،اما جز ذلت و زير دست بودن بهره اى نخواهند گرفت.

در پايان آيه به پيامبر صلّى اللّه عليه و اله دستور مى دهد كه از شرّ اين گونه افراد مغرور و خودخواه و بى منطق به خدا پناه ببرد،مى فرمايد:«اكنون كه چنين است به خدا پناه ببر كه او شنوا و بيناست» (فَاسْتَعِذْ بِاللّهِ إِنَّهُ هُوَ السَّمِيعُ الْبَصِيرُ) .

هم سخنان بى اساس آنها را مى شنود و هم توطئه ها و اعمال زشتشان را مى بيند.

آيه 57

(آيه 57)- و از آنجا که یکی از موارد مهم مجادلهٔ کفار در برابر پیامبر اسلام مسألهٔ و زنده شدن انسانها بعد از مرگ بود،در این آیه با یک بیان روشن مسألهٔ معاد را متذکر شده،می فرماید:«آفرینش آسمانها و زمین از آفرینش انسانها مهمتر و بالاتر است،ولی بیشتر مردم نمی دانند»(لَخَلقُ السَّمواتِ وَ الاَرضِ اَکبَرُ مِن خَلقِ النّاسِ وَلکِنَّ اَکثَرَ النّاسِ لا یَعلَمُونَ).

ص: 279

كسى كه توانايى دارد اين كرات عظيم و كهكشانهاى وسيع و گسترده را با آن همه عظمت بيافريند،و اداره و تدبير كند چگونه از احياى مردگان عاجز و ناتوان خواهد بود؟ در اين آيه يكى ديگر از عوامل«مجادلۀ»باطل را ذكر كرده كه آن«جهل» است،در حالى كه در آيات قبل مسألۀ«كبر»مطرح شده بود،و اين هر دو رابطۀ نزديك با هم دارند،چرا كه سر چشمۀ«كبر»«جهل و نادانى»و عدم شناخت قدر خود يا مقدار علم و دانايى خويشتن است.

آيه 58

(آيه 58)-در اين آيه در يك مقايسۀ روشن وضع حال اين متكبران جاهل را در مقابل مؤمنان آگاه،روشن ساخته،مى گويد:«نابينا و بينا هرگز مساوى نيستند».

(وَ ما يَسْتَوِي الْأَعْمى وَ الْبَصِيرُ) .

«همچنين كسانى كه ايمان آورده اند و عمل صالح انجام داده اند،با بدكاران» يكسان نخواهند بود (وَ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحاتِ وَ لاَ الْمُسِيءُ) .

اما شما بر اثر خودخواهى و جهل«كمتر متذكر مى شويد» (قَلِيلاً ما تَتَذَكَّرُونَ) .

نابينا همان آدم نادان و بى خبرى است كه پرده هاى كبر و غرور بر چشمانش افتاده،و اجازۀ درك حقايق را به او نمى دهد،و بينا كسى است كه در پرتو نور علم و استدلالات منطقى،حق را مشاهده مى كند،آيا اين دو با هم برابرند؟!

آيه 59

(آيه 59)-در اين آيه با قاطعيت و صراحت خبر از وقوع قيامت داده، مى گويد:«ساعت(روز قيامت)بطور مسلم خواهد آمد،و شك و ترديدى در آن نيست،ولى بيشتر مردم ايمان نمى آورند» (إِنَّ السّاعَةَ لَآتِيَةٌ لا رَيْبَ فِيها وَ لكِنَّ أَكْثَرَ النّاسِ لا يُؤْمِنُونَ) .

آيه 60

(آيه 60)-مرا بخوانيد تا اجابت كنم!از آنجا كه در آيات گذشته تهديداتى نسبت به افراد بى ايمان و متكبر و مغرور آمده بود،در اينجا آن را با لطف و مهربانى مى آميزد،و آغوش رحمتش را به روى توبه كنندگان مى گشايد.

نخست مى گويد:«پروردگار شما گفته است:مرا بخوانيد تا(دعاى)شما را

ص: 280

بپذيرم» (وَ قالَ رَبُّكُمُ ادْعُونِي أَسْتَجِبْ لَكُمْ) .

«دعا»خود يك نوع عبادت است،چرا كه در ذيل آيه واژۀ عبادت بر آن اطلاق شده و در ضمن تهديد شديدى نسبت به كسانى كه از دعا كردن ابا دارند، مى گويد:«كسانى كه از عبادت من تكبر مى ورزند به زودى با ذلّت وارد دوزخ مى شوند» (إِنَّ الَّذِينَ يَسْتَكْبِرُونَ عَنْ عِبادَتِي سَيَدْخُلُونَ جَهَنَّمَ داخِرِينَ) .

در روايتى از امام صادق عليه السّلام آمده است كه:«نزد خدا مقامى است كه جز با دعا و تقاضا نمى توان به آن رسيد،و اگر بنده اى دهان خود را از دعا فرو بندد و چيزى تقاضا نكند چيزى به او داده نخواهد شد،پس از خدا بخواه تا به تو عطا شود،چرا كه هر درى را بكوبيد و اصرار كنيد سر انجام گشوده خواهد شد».

آيه 61

(آيه 61)-و از آنجا كه دعا و تقاضاى از خدا فرع بر معرفت خداوند است در اين آيه از حقايقى سخن مى گويد كه سطح معرفت آدمى را بالا مى برد،و يكى از شرائط دعا را كه اميد به اجابت است افزايش مى دهد.

مى فرمايد:«خداوند كسى است كه شب را براى شما آفريد تا در آن بياساييد» (اللّهُ الَّذِي جَعَلَ لَكُمُ اللَّيْلَ لِتَسْكُنُوا فِيهِ) .

چرا كه تاريكى شب از يك سو موجب تعطيل قهرى برنامه هاى روزانه است، و از سوى ديگر خود تاريكى آرام بخش و مايۀ استراحت تن و اعصاب و روح است، و نور مايۀ جنبش و حركت.

لذا به دنبال آن مى افزايد:«و روز را بينا و روشنى بخش»قرار داد (وَ النَّهارَ مُبْصِراً) .

تا محيط زندگى انسانها را روشن سازد و براى هر گونه فعاليت آماده كند.

سپس اضافه مى كند:«خداوند نسبت به مردم صاحب فضل و كرم است، ولى بيشتر مردم شكر گزارى نمى كنند» (إِنَّ اللّهَ لَذُو فَضْلٍ عَلَى النّاسِ وَ لكِنَّ أَكْثَرَ النّاسِ لا يَشْكُرُونَ) .

اما اگر انسان چشمى بينا و قلبى دانا داشته باشد كه خوان نعمت بى دريغ الهى را كه همه جا گسترده است ببيند،و باران رحمت بى حسابش را كه همه جا

ص: 281

رسيده است مشاهده كند،بى اختيار زبان به شكر و ثناى او مى گشايد و خود را در مقابل اين همه عظمت و رحمت كوچك و مديون مى بيند.

آيه 62

(آيه 62)-اين آيه از توحيد ربوبيت پروردگار شروع كرده و به توحيد خالقيت و ربوبيت ختم مى كند،مى فرمايد:آن كس كه اين همه نعمتها را بر شما ارزانى داشته«اين است خداوند،پروردگار شما» (ذلِكُمُ اللّهُ رَبُّكُمْ) .

همان خداوندى كه«آفرينندۀ همه چيز است» (خالِقُ كُلِّ شَيْءٍ) .

«هيچ معبودى جز او نيست» (لا إِلهَ إِلاّ هُوَ) .

در حقيقت وجود نعمتهاى فراوان الهى دليل بر ربوبيت و مدبريت اوست.

و خالق همه چيز بودن دليل ديگرى بر يگانگى او در ربوبيت است،چرا كه خالق موجودات مالك و مربى آنهاست،زيرا لحظه به لحظه فيض وجود از ناحيۀ او بر همۀ موجودات عالم هستى افاضه مى شود.

و در پايان آيه مى افزايد:«با اين حال چگونه از راه حق منحرف مى شويد»؟ (فَأَنّى تُؤْفَكُونَ) .و چرا از پرستش خداوند يگانۀ يكتا به سوى بتها روى مى آوريد؟!

آيه 63

(آيه 63)-در اين آيه به عنوان توضيح و تأكيد مطالب گذشته مى فرمايد:

«كسانى كه آيات خدا را انكار مى كردند اين گونه از طريق حق باز گردانده مى شوند» (كَذلِكَ يُؤْفَكُ الَّذِينَ كانُوا بِآياتِ اللّهِ يَجْحَدُونَ) .

آيه 64

(آيه 64)-اين است پروردگار شما:قرآن همچنان بحث از مواهب بزرگ الهى و شمول آن نسبت به بندگان را ادامه مى دهد،تا هم شناخت بيشترى به آنها عطا كند،و هم اميد افزونترى تا در پرتو آن به مقام دعا برآيند و از اجابت برخوردار شوند.

مى فرمايد:«خداوند همان كسى است كه زمين را براى شما جايگاه مطمئن و آرامى قرار داد» (اللّهُ الَّذِي جَعَلَ لَكُمُ الْأَرْضَ قَراراً) .

هماهنگ با ساختمان روح و جسم انسان،داراى منابع گوناگون،مشتمل بر همۀ وسائل مورد نياز انسان،بسيار گسترده و مباح و رايگان.

ص: 282

سپس مى افزايد:«و آسمان را همچون سقفى»بالاى سرتان قرار داد (وَ السَّماءَ بِناءً) .

منظور از«آسمان»در اينجا بيشتر همان جوّ و هواى فشرده اى است كه گرداگرد زمين را فراگرفته،و همچون خيمه اى بر تمام كرۀ زمين كشيده شده است.

اين خيمۀ بزرگ الهى هم از شدت تابش نور آفتاب مى كاهد كه اگر نبود اشعۀ آفتاب،و همچنين اشعۀ مرگبار كيهانى،موجود زنده اى را بر زمين نمى گذاشت،و به همين دليل مسافران فضايى مجبورند دائما در برابر اين پرتوها از لباسهاى مخصوص سنگين و گران قيمتى استفاده كنند.

به علاوه اين خيمه جلو سقوط سنگهاى آسمانى را كه پيوسته به كرۀ زمين جذب مى شوند مى گيرد،و آنها را در نخستين برخورد به خاطر سرعت و فشارى كه دارند آتش مى زند تا خاكستر آنها آرام بر زمين بنشيند.

سپس از آيات آفاقى به آيات انفسى پرداخته،مى گويد:«و او(كسى است كه) شما را صورتگرى كرد،و صورتتان را نيكو آفريد» (وَ صَوَّرَكُمْ فَأَحْسَنَ صُوَرَكُمْ) .

قامتى موزون و راست،با صورتى زيبا و دلپذير،در نهايت نظم استحكام و همين ساختمان ويژه به انسان امكان مى دهد كه به انواع كارها و صنايع ظريف يا سنگين دست زند،و با داشتن اعضاى مختلف به راحتى زندگى كند و از مواهب حيات بهره گيرد.

و سر انجام در بيان چهارمين و آخرين نعمت از اين سلسله،موضوع روزيهاى پاكيزه را مطرح كرده،مى فرمايد:«و او شما را از طيبات روزى داد» (وَ رَزَقَكُمْ مِنَ الطَّيِّباتِ) .

«طيّبات»معنى بسيار گسترده اى دارد كه هر چيز پاكيزه اعم از غذا،لباس، همسران،خانه ها،مركبها،حتى سخنان پاكيزه را شامل مى شود.

در پايان آيه بعد از بيان اين چهار نعمت بزرگ-كه نيمى از آن به آسمان و زمين بر مى گردد،و نيمى از آن به انسانها-مى فرمايد:«اين است خداوند پروردگار شما» (ذلِكُمُ اللّهُ رَبُّكُمْ) .

ص: 283

و چون چنين است«جاويد و پر بركت است خداوندى كه پروردگار عالميان است» (فَتَبارَكَ اللّهُ رَبُّ الْعالَمِينَ) .

آيه 65

(آيه 65)-اين آيه مسألۀ توحيد عبوديت را از طريق ديگر تعقيب مى كند، و آن طريق انحصار حيات به معنى واقعى به خداوند است،مى فرمايد:«اوست زندۀ واقعى» (هُوَ الْحَيُّ) .

چرا كه حياتش از ذات اوست و متكى به غير نيست،حياتى است كه در آن مرگ راه ندارد و جاودانه است،تنها خداوند چنين است،و همۀ موجودات زنده غير از او حياتى آميخته به مرگ دارند،و اين حيات محدود و موقت را از ذات پاك خداوند مى گيرند.

روشن است كسى را بايد پرستش كرده كه زنده است و داراى حيات مطلق، لذا به دنبال آن مى افزايد:«هيچ معبودى جز او وجود ندارد» (لا إِلهَ إِلاّ هُوَ) .

«و اكنون كه چنين است تنها او را بخوانيد،و دين خود را براى او خالص كنيد» (فَادْعُوهُ مُخْلِصِينَ لَهُ الدِّينَ) .

و هر چه غير اوست كنار بگذاريد كه همه فانى مى شوند.

و آيه را با اين جمله پايان مى دهد:«حمد و ستايش مخصوص خداوندى است كه پروردگار جهانيان است» (الْحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ الْعالَمِينَ) .

اين جمله در حقيقت تعليمى است براى بندگان كه خدا را به خاطر نعمتهايى كه در آيات قبل اشاره شد،نعمتهايى كه تمام وجود انسان را فراگرفته،مخصوصا نعمت حيات و زندگى،حمد و ستايش كنند،و شكر و سپاس گويند.

آيه 66

(آيه 66)-در اين آيه به عنوان يك نتيجه گيرى از بحثهاى توحيدى گذشته و براى مأيوس ساختن مشركان و بت پرستان روى سخن را به پيامبر صلّى اللّه عليه و اله كرده، مى فرمايد:«بگو:من نهى شده ام از اين كه معبودهايى كه شما غير از خدا مى خوانيد پرستش كنم،چرا كه بيّنات و دلائل روشن از سوى پروردگارم براى من آمده است» (قُلْ إِنِّي نُهِيتُ أَنْ أَعْبُدَ الَّذِينَ تَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللّهِ لَمّا جاءَنِي الْبَيِّناتُ مِنْ رَبِّي) .

نه تنها نهى شده ام كه غير او را نپرستم بلكه:«مأمورم تنها در برابر پروردگار

ص: 284

عالميان تسليم باشم» (وَ أُمِرْتُ أَنْ أُسْلِمَ لِرَبِّ الْعالَمِينَ) .

اين كه مى گويد:«من چنين مأموريت يافته ام و من چنين نهى شده ام»يعنى؛ شما خودتان حساب خويش را برسيد،بى آنكه حس لجاجتشان را تحريك كند.

آيه 67

(آيه 67)-مراحل هفت گانۀ خلقت انسان:بار ديگر در ادامۀ آيات توحيدى به بخشى از«آيات انفسى»پرداخته مراحل تطور خلقت انسان را از خاك،و دوران جنينى،و دوران حيات در دنيا تا هنگام مرگ،در هفت مرحله بيان مى كند،تا هم عظمت قدرت و ربوبيت او روشن شود و هم مواهب و نعمتهايش بر بندگان.

مى فرمايد:«او كسى است كه شما را از خاك آفريد،سپس از نطفه،سپس از علقه(خون بسته شده)سپس شما را بصورت طفلى(از شكم مادر)بيرون مى فرستد،بعد به مرحلۀ كمال قوّت خود مى رسيد و بعد از آن پير مى شويد-و(در اين ميان)گروهى از شما پيش از رسيدن به اين مرحله مى ميرند-و در نهايت به سر آمد عمر خود مى رسيد و شايد تعقّل كنيد» (هُوَ الَّذِي خَلَقَكُمْ مِنْ تُرابٍ ثُمَّ مِنْ نُطْفَةٍ ثُمَّ مِنْ عَلَقَةٍ ثُمَّ يُخْرِجُكُمْ طِفْلاً ثُمَّ لِتَبْلُغُوا أَشُدَّكُمْ ثُمَّ لِتَكُونُوا شُيُوخاً وَ مِنْكُمْ مَنْ يُتَوَفّى مِنْ قَبْلُ وَ لِتَبْلُغُوا أَجَلاً مُسَمًّى وَ لَعَلَّكُمْ تَعْقِلُونَ) .

به اين ترتيب نخستين مرحله،مرحلۀ تراب و خاك است كه اشاره به آفرينش آدم جد نخستين ما از خاك مى باشد،و يا خلقت همۀ انسانها از خاك،چرا كه مواد غذايى كه وجود انسان و حتى نطفۀ او را تشكيل مى دهد اعم از مواد حيوانى و گياهى همه از خاك مايه مى گيرد.

مرحلۀ دوم مرحلۀ نطفه است كه مربوط به همۀ انسانها جز آدم و همسرش حواست.

مرحلۀ سوم مرحله اى است كه نطفه تكامل يافته،و نمو قابل ملاحظه اى نموده،و به صورت يك قطعه خون بسته در آمده است.

بعد از اين،مرحلۀ«مضغه»(چيزى شبيه به گوشت جويده شده)و مرحلۀ ظهور اعضاء،مرحلۀ حس و حركت است كه قرآن در اينجا سخنى از اين سه مرحله به ميان نياورده هر چند در آيات ديگر به آن اشاره كرده است.

ص: 285

در اينجا چهارمين مرحله را مرحلۀ تولد جنين ذكر مى كند،و مرحلۀ پنجم را مرحلۀ تكامل قدرت و قوت جسمى كه بعضى آن را سن سى سالگى مى دانند كه در آن حد اكثر نمو قواى جسمانى حاصل مى شود و بعضى آن را كمتر يا بيشتر گفته اند، البته ممكن است در افراد متفاوت باشد و قرآن از آن تعبير به«بلوغ اشد» كرده است.

از آن به بعد مرحلۀ عقب گرد و از دست دادن نيروها آغاز مى شود و تدريجا دوران پيرى كه مرحلۀ ششم است فرا مى رسد.

سر انجام پايان عمر كه آخرين مرحله است فرا رسيده و انتقال از اين سرا،به سراى جاويدان تحقق مى يابد.

آيا با اين همه تغييرات و تطوّرات منظم،و حساب شده،باز هم جاى ترديد در قدرت و عظمت مبدأ عالم هستى و الطاف و مواهب او وجود دارد؟

آيه 68

(آيه 68)-در اين آيه سخن از مهمترين مظاهر قدرت پروردگار يعنى مسألۀ حيات و مرگ به ميان مى آورد،همان دو پديده اى كه با تمام پيشرفت علوم بشرى هنوز جزء معمّاهاى ناگشوده است،مى فرمايد:«او كسى است كه زنده مى كند و مى ميراند» (هُوَ الَّذِي يُحْيِي وَ يُمِيتُ) .

جالب اين كه از موجودات زندۀ تك سلولى گرفته،تا حيوانات غول پيكر و از اعماق اقيانوسهاى تاريك و ظلمانى گرفته،تا پرندگانى كه بر اوج آسمانها پرواز مى كنند،از گياه ذره بينى بسيار كوچكى كه در لابلاى امواج اقيانوس شناور است،تا درختانى كه دهها متر طول قامت دارند،هريك داراى نوعى حيات و شرائطى مخصوص به خود مى باشند و به همين نسبت مرگهاى آنها نيز متفاوت است، و بدون شك چهره هاى حيات متنوع ترين چهره هاى جهان خلقت و اعجاب انگيزترين آنهاست.

اما قابل توجه اين كه هيچ يك از اين مسائل مهم و پيچيده در برابر قدرت او سختى و مشكلى ندارد،و به محض اراده و فرمانش صورت مى گيرد.

لذا در پايان آيه مى فرمايد:«و هنگامى كه كارى مقرّر كند تنها به آن مى گويد:

ص: 286

موجود باش!بى درنگ موجود مى شود»! (فَإِذا قَضى أَمْراً فَإِنَّما يَقُولُ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ) .

آيه 69

(آيه 69)-سرنوشت ستيزه جويان مغرور:باز هم در اينجا سخن از كسانى است كه در آيات الهى به مجادله بر مى خيزند.

نخست مى گويد:«آيا نديدى كسانى را كه در آيات خدا مجادله مى كنند چگونه از راه حق منحرف مى شوند» (أَ لَمْ تَرَ إِلَى الَّذِينَ يُجادِلُونَ فِي آياتِ اللّهِ أَنّى يُصْرَفُونَ) .

اين مجادله و گفتگوهاى توأم با لجاجت و عناد،اين تقليدهاى كوركورانه و تعصبهاى بى پايه سبب مى شود كه آنها از صراط مستقيم به بيراهه كشيده شوند، چرا كه حقايق تنها در پرتو روح حق جويى آشكار مى گردد.

آيه 70

(آيه 70)-سپس به توضيح بيشتر در بارۀ آنها پرداخته،مى افزايد:«همان كسانى كه كتاب(آسمانى)و آنچه رسولان خود را بدان فرستاده ايم تكذيب كردند» (الَّذِينَ كَذَّبُوا بِالْكِتابِ وَ بِما أَرْسَلْنا بِهِ رُسُلَنا) .

و در پايان آيه آنها را با اين سخن تهديد مى كند:«آنان به زودى(نتيجۀ شوم كار خود را)مى فهمند» (فَسَوْفَ يَعْلَمُونَ) .

آيه 71

(آيه 71)-«آن هنگام كه غلها و زنجيرها بر گردن آنها قرار گرفته و با اين غل و زنجير آنها را مى كشند» (إِذِ الْأَغْلالُ فِي أَعْناقِهِمْ وَ السَّلاسِلُ يُسْحَبُونَ) .

آيه 72

(آيه 72)-«به درون آب جوشان،و سپس در آتش دوزخ سوزانده مى شوند»! (فِي الْحَمِيمِ ثُمَّ فِي النّارِ يُسْجَرُونَ) .

آيه 73

(آيه 73)-علاوه بر اين عذابهاى جسمانى آنها را با يك سلسله عذابهاى دردناك روحى مجازات مى كنند،از جمله همان است كه در اين آيه به آن اشاره كرده،مى فرمايد:«سپس به آنها گفته مى شود:كجايند آنچه را همتاى خدا قرار مى داديد»؟! (ثُمَّ قِيلَ لَهُمْ أَيْنَ ما كُنْتُمْ تُشْرِكُونَ) .

آيه 74

(آيه 74)-همان معبودهایی را که«جز خدا پرستش می کردید»(مِن دُونِ اللهِ). تا از شما شفاعت کنند و از میان این عذابهای دردناک و امواج متلاطم آتش

ص: 287

دوزخ رهايى بخشند،مگر بارها نگفتيد كه ما اينها را به خاطر آن پرستش مى كنيم كه شفيعان ما باشند؟پس كجا رفت شفاعتشان؟! ولى آنها با سر افكندگى و سرشكستگى در پاسخ«مى گويند:همه از نظر ما پنهان و گم شدند» (قالُوا ضَلُّوا عَنّا) .

سپس آنها مى بينند كه اصل اعتراف به عبوديت بتها داغ ننگى بر پيشانيشان است،لذا در مقام انكار بر مى آيند و مى گويند:«ما اصلا قبل از اين چيزى پرستش نمى كرديم»! (بَلْ لَمْ نَكُنْ نَدْعُوا مِنْ قَبْلُ شَيْئاً) .

اينها اوهام و خيالاتى بيش نبودند كه ما آنها را واقعيتهايى مى پنداشتيم،اما امروز براى ما روشن شده كه آنها اسمهايى بى مسمى و الفاظى بى معنى و مفهومند كه پرستش آنها جز ضلالت و گمراهى و بيهودگى هيچ نبود،بنابر اين آنها يك واقعيت غير قابل انكار را بازگو مى كنند.

در پايان آيه مى فرمايد:«اين گونه خداوند كافران را گمراه مى سازد» (كَذلِكَ يُضِلُّ اللّهُ الْكافِرِينَ) .

كفر و لجاجت آنها پرده و حجابى بر قلب و فكر آنها مى شود،لذا راه مستقيم حق را گذارده،در بيراهه گام مى نهند و در قيامت نيز از راه بهشت محروم شده به بيراهۀ دوزخ كشيده مى شوند،آرى اين چنين خداوند كافران را گمراه مى سازد.

آيه 75

(آيه 75)-اين آيه به علت گرفتاريهاى اين گروه در اين همه بلا و مصيبت و عذاب اشاره كرده،مى گويد:«اين عذابها به خاطر آن است كه به ناحق در زمين شادى مى كرديد و از روى غرور و مستى(شهوات)به خوشحالى مى پرداختيد»! (ذلِكُمْ بِما كُنْتُمْ تَفْرَحُونَ فِي الْأَرْضِ بِغَيْرِ الْحَقِّ وَ بِما كُنْتُمْ تَمْرَحُونَ) .

از مخالفت با پيامبران و كشتن مؤمنان و در فشار گذاردن محرومان و مستضعفان لذت مى برديد،اكنون بايد كفارۀ آن همه شادى بى جا و غرور و غفلت و مستى شهوت را در ميان اين غل و زنجيرها،و در لابلاى شعله هاى آتش بدهيد.

آيه 76

(آيه 76)-این جاست مه به آنها خطاب می شود که:«وارد شوید از درهای جهنم،و جاودانه در آن بماند»(اُدخُلُوا اَبوابَ جَهَنَّمَ خالِدینَ ففیها).

ص: 288

«و چه بد است جايگاه متكبّران» (فَبِئْسَ مَثْوَى الْمُتَكَبِّرِينَ) .

اين جمله تأكيد مجددى است بر اين كه سر چشمۀ اصلى بدبختهاى آنها همان كبر و غرور بوده است.

آيه 77

(آيه 77)-باز هم صبر كن:به دنبال بحثهاى گذشته در زمينۀ كارشكنيهاى كفار و كبر و غرور و تكذيب آنها نسبت به آيات الهى در اين آيه و آيۀ بعد،پيامبر صلّى اللّه عليه و اله را دلدارى داده،امر به صبر و استقامت در مقابل اين مشكلات مى كند.

نخست مى فرمايد:«اكنون كه چنين است صبر كن كه وعدۀ خدا حق است» (فَاصْبِرْ إِنَّ وَعْدَ اللّهِ حَقٌّ) .

هم وعدۀ پيروزى كه به تو داده شده،و هم وعدۀ مجازات دردناك مستكبران مغرور و تكذيب كننده،هر دو حق است و بدون شك تحقق مى يابد.

سپس براى اينكه دشمنان حق چنين تصور نكنند كه اگر در مجازاتشان تأخيرى رخ دهد مى توانند از چنگال كيفر و عذاب الهى بگريزند اضافه مى كند:

«و هر گاه قسمتى از مجازاتهايى را كه به آنها وعده داده ايم در حال حياتت به تو ارائه دهيم،و يا تو را(پيش از آن كه آنان گرفتار عذاب شوند)از دنيا ببريم(مهم نيست) چرا كه همۀ آنان را تنها بسوى ما باز مى گردانند»و ما به وعده هاى خود در بارۀ آنان عمل خواهيم كرد (فَإِمّا نُرِيَنَّكَ بَعْضَ الَّذِي نَعِدُهُمْ أَوْ نَتَوَفَّيَنَّكَ فَإِلَيْنا يُرْجَعُونَ) .

وظيفۀ تو تنها ابلاغ آشكار و اتمام حجت بر همگان است،تا دلهاى بيدار در پرتو تبليغ تو روشن گردد،و براى مخالفان نيز جاى عذر و بهانه اى باقى نماند،تو به هيچ چيزى جز به انجام اين وظيفه،دلبستگى نداشته باش!

آيه 78

(آيه 78)-باز برای مزید تسلی خاطر و دلداری پیامبر اشاره به وضع مشابه پیامبران پیشین می کند،که آنها نیز گرفتار چنین مشکلاتی بودند ولی همچنان به راه خود ادامه دادند،و پیروزی را در آغوش گرفتند،می فرماید:«ما پیش از تو رسولانی فرستادیم،سرگذشت گروهی از آنان را(در قرآن)برای تو بازگو کرده ایم،هر چند سرگذشت گروهی دیگر را برای تو بیان ننمودیم»(وَ لَقَد اَرسَلنا رُسُلًا مِن قَبلِکَ مِنهُم مَن قَصَصنا عَلَیکَ وَ مِنهُم مَن لَم نَقصُص عَلَیکَ).

ص: 289

هر كدام با صحنه هايى از اين قبيل و مشكلاتى طاقت فرسا دست به گريبان بودند،و در مقابل آنها اقوام لجوج و متكبر و مغرور فراوان قرار داشتند،ولى سر انجام آيين حق پيروز گشت و ظالمان و مجرمان مغلوب شدند.

اخبار متعدّدى در منابع مختلف اسلامى وارد شده كه پيامبران الهى 124 هزار نفر بودند.

و از آنجا كه مشركان و كافران بهانه جو و لجوج هر روز در برابر انبياى الهى تقاضاى معجزۀ دلخواه خود را داشتند،و مشركان زمان پيامبر صلّى اللّه عليه و اله نيز همين شيوه را تكرار مى كردند،قرآن در دنبالۀ اين سخن اضافه مى كند:«هيچ پيامبرى حق نداشت و نمى توانست معجزه اى جز به فرمان خدا بياورد»! (وَ ما كانَ لِرَسُولٍ أَنْ يَأْتِيَ بِآيَةٍ إِلاّ بِإِذْنِ اللّهِ) .

اصولا همۀ معجزات در اختيار خداست،و بازيچۀ دست كفار نمى تواند باشد.

سپس با لحنى جدّى و تهديدآميز به كسانى كه مى گفتند اگر راست مى گويى چرا عذاب الهى به سراغ ما نمى آيد هشدار مى دهد كه:«هنگامى كه فرمان الهى (براى مجازات اين منكران لجوج)صادر شود در ميان آنها به حق داورى خواهد شد،و پيروان باطل در آن هنگام زيان خواهند كرد» (فَإِذا جاءَ أَمْرُ اللّهِ قُضِيَ بِالْحَقِّ وَ خَسِرَ هُنالِكَ الْمُبْطِلُونَ) .

در آن روز درهاى توبه بسته مى شود و رهروان راه باطل به روشنى مى بينند كه تمام سرمايه هاى هستى خود را از كف داده و متاعى نخريدند.

آيه 79

(آيه 79)-منافع گوناگون چهار پايان:بار ديگر به نشانه هاى قدرت خداوند و مواهب گسترده اش نسبت به انسانها باز مى گردد،و گوشۀ ديگرى از آن را شرح مى دهد،تا هم به عظمت او آشناتر شوند،و هم حسّ شكر گزارى را كه وسيله اى براى معرفت اللّه است در آنها برانگيزد.

مى فرمايد:«خداوند همان كسى است كه چهار پايان را براى شما آفريد،تا بر آنها سوار شويد،و از آنها تغذيه كنيد» (اللّهُ الَّذِي جَعَلَ لَكُمُ الْأَنْعامَ لِتَرْكَبُوا مِنْها وَ مِنْها تَأْكُلُونَ) .

ص: 290

بعضى از آنها تنها براى تغذيه مورد استفاده قرار مى گيرند همچون گوسفند، و بعضى هم براى سوارى و هم براى تغذيه مانند شتر كه هم كشتى بيابانهاى خشك و سوزان است و هم وسيله اى براى تغذيۀ آدميان!

آيه 80

(آيه 80)-از اين گذشته استفاده هاى فراوان ديگرى نيز از آنها مى شود، همان گونه كه آيۀ شريفه به آن اشاره كرده،مى فرمايد:«و براى شما در آنها منافع بسيارى(جز اينها)است» (وَ لَكُمْ فِيها مَنافِعُ) .

از شير و پشم و پوست و ساير اجزاى آنها استفاده مى كنيد و حتى فضولات بدن آنها نيز در كشاورزى و غيره قابل استفاده است.

سپس مى افزايد؛منظور ديگر از آفرينش آنها اين بوده:«تا بوسيلۀ آنها به مقصدى كه در دل داريد برسيد» (وَ لِتَبْلُغُوا عَلَيْها حاجَةً فِي صُدُورِكُمْ) .

تعبير فوق مى تواند اشاره به استفاده هاى تفريحى،هجرت و سياحت، مسابقه ها و گاه كسب ابهت و مانند آن باشد.

و از آنجا كه اينها همه وسيلۀ مسافرت در خشكى هستند،در پايان آيه مى افزايد:«و بر آنها(چهار پايان)و بر كشتيها سوار مى شويد» (وَ عَلَيْها وَ عَلَى الْفُلْكِ تُحْمَلُونَ) .

در كشتيها خاصيتى آفريد كه با تمام ثقل و سنگينى بر روى آب باقى بماند، و جريان بادها را آن چنان منظم قرار داده كه مى توان از آنها در مسيرهاى معينى پيوسته استفاده كرد و«با آن به ديدار آشنا رسيد».

آيه 81

(آيه 81)-در اين آيه براى تأكيد و گرفتن اقرار از همگان مى فرمايد:«و خدا آياتش را همواره به شما نشان مى دهد،پس(بگوييد)كداميك از آيات خدا را مى توانيد انكار كنيد»؟! (وَ يُرِيكُمْ آياتِهِ فَأَيَّ آياتِ اللّهِ تُنْكِرُونَ) .

آيا آيات و نشانه هاى او را در«آفاق»مى توانيد انكار كنيد يا آيات او را در انفس؟ به راستى با اين كه آيات و نشانه هاى او براى همگان روشن است چرا گروهى راه انكار را پيش مى گيرند؟

ص: 291

آيه 82

(آيه 82)-آخرين آيات سورۀ مؤمن در حقيقت يك نوع نتيجه گيرى از بحثهاى گذشته است.

نخست مى گويد:آيا آنها در زمين سير نكردند تا ببينند عاقبت كسانى كه قبل از آنها مى زيستند چگونه شد»؟! (أَ فَلَمْ يَسِيرُوا فِي الْأَرْضِ فَيَنْظُرُوا كَيْفَ كانَ عاقِبَةُ الَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ) .

همان كسانى«كه از نظر تعداد نفرات از آنها بيشتر،و از نظر قوت و آثارشان در زمين از آنها فزونتر بود» (كانُوا أَكْثَرَ مِنْهُمْ وَ أَشَدَّ قُوَّةً وَ آثاراً فِي الْأَرْضِ) .

كثرت نفرات آنها را از قبورشان مى توان شناخت،و قدرت و آثارشان را در زمين از آنچه از آنها به يادگار مانده! تعبير به«آثارا فى الارض»ممكن است اشاره به پيشرفت گستردۀ كشاورزى آنها باشد-چنانكه در آيۀ 9 سورۀ روم آمده-و يا اشاره به ساختمانهاى عظيم و بناهاى محكم اقوام پيشين در دل كوهها و بر صحنۀ دشتها-چنانكه در آيۀ 128 و 129 سورۀ شعرا بيان شده است.

ولى به هر حال«نيروهايى را كه به دست مى آورند هرگز(به هنگام وزش طوفان بلا و عذاب الهى)نتوانست آنها را بى نياز سازد و نجات دهد» (فَما أَغْنى عَنْهُمْ ما كانُوا يَكْسِبُونَ) .بلكه تمام اين قدرتها در لحظاتى كوتاه درهم كوبيده شدند.

آيه 83

(آيه 83)-در اين آيه به چگونگى برخورد آنها با پيامبران و معجزات و دلائل روشن انبيا اشاره كرده،مى گويد:«هنگامى كه رسولان آنها با معجزات و دلائل روشن به سراغ آنها آمدند(از آنان روى گرداندند،و)تنها به معلوماتى كه خود داشتند دل بستند و خوشحال بودند»و غير آن را هيچ شمردند (فَلَمّا جاءَتْهُمْ رُسُلُهُمْ بِالْبَيِّناتِ فَرِحُوا بِما عِنْدَهُمْ مِنَ الْعِلْمِ) .

و همين امر سبب شد تا«آنچه را از عذاب و تهديدهاى الهى به باد استهزا مى گرفتند بر سر آنان فرود آيد» (وَ حاقَ بِهِمْ ما كانُوا بِهِ يَسْتَهْزِؤُنَ) .

يعنى با اتكاى به علوم محدود بشرى،خواه در معارف عقلى و اعتقادات يا

ص: 292

در دنيا و يا شبهات واهى كه آن را علم مى پنداشتند،علومى را كه از سر چشمه وحى صادر شده بود نفى مى كردند و به باد استهزا مى گرفتند،و به علوم اندك خوشحال بودند و خويشتن را بكلى از انبيا بى نياز مى ديدند.

آيه 84

(آيه 84)-قرآن نتيجۀ اين خودخواهى و غرور را در اين آيه و آيۀ بعد چنين بيان كرده:«پس هنگامى كه شدت عذاب ما را ديدند(عذابى كه براى ريشه كن كردن آنها نازل شده بود و فرمان قطعى پروردگار را در زمينۀ نابوديشان به همراه داشت،از كردۀ خود پشيمان شدند،خود را موجودى ضعيف و ناتوان ديدند و رو به درگاه حق آوردند و فريادشان بلند شد و)گفتند:اكنون به خداوند يگانه ايمان آورديم،و نسبت به معبودهايى كه شريك او مى شمرديم كافر شديم»! (فَلَمّا رَأَوْا بَأْسَنا قالُوا آمَنّا بِاللّهِ وَحْدَهُ وَ كَفَرْنا بِما كُنّا بِهِ مُشْرِكِينَ) .

آيه 85

(آيه 85)-«اما هنگامى كه عذاب ما را مشاهده كردند ايمان آنها به حالشان سودى نداشت» (فَلَمْ يَكُ يَنْفَعُهُمْ إِيمانُهُمْ لَمّا رَأَوْا بَأْسَنا) .چرا كه به هنگام نزول «عذاب استيصال»درهاى توبه بسته مى شود.

اين حكم مخصوص افراد يا اقوام معينى نيست،بلكه چنانكه قرآن در دنبال همين سخن مى گويد:«اين سنت الهى است كه در مورد بندگان گذشته نيز اجرا شده است» (سُنَّتَ اللّهِ الَّتِي قَدْ خَلَتْ فِي عِبادِهِ) .

سپس آيه را با اين جمله پايان مى دهد:«و در آن هنگام(كه عذاب الهى دامانشان را فرو گرفت)خسران و زيان كافران آشكار شد» (وَ خَسِرَ هُنالِكَ الْكافِرُونَ) .

آن روز فهميدند كه سرمايه اى جز مشتى غرور و پندار نداشتند،و آنچه را آب حيات خيال مى كردند سرابى بيش نبود.

و به اين ترتيب سورۀ مؤمن كه با توصيف حال كافران مغرور آغاز شده بود،با پايان زندگى دردناك آنها خاتمه مى يابد! «پايان سورۀ مؤمن»

ص: 293

ص: 294

سورۀ فصّلت[41]

اشاره

اين سوره در«مكّه»نازل شده و داراى 54 آيه است

محتواى سوره:

محتواى اين سوره را مى توان در چند بخش خلاصه كرد:

1-توجه به قرآن و بحثهاى فراوانى پيرامون آن.

2-توجه به آفرينش آسمان و زمين،مخصوصا آغاز آفرينش جهان از مادۀ گازى شكل(دخان)و مراحل پيدايش كرۀ زمين و كوهها و گياهان و حيوانات.

3-اشاراتى به سرگذشت اقوام مغرور و سركش پيشين،از جمله قوم عاد و ثمود،و سرنوشت دردناك آنها و اشارۀ كوتاهى به داستان موسى(ع).

4-انذار و تهديد مشركان و كافران مخصوصا با ذكر آيات تكان دهنده اى در بارۀ قيامت و گواهى اعضاى بدن حتى پوست تن انسان،و توبيخ شديد پروردگار نسبت به آنها به هنگامى كه در برابر عذاب الهى قرار مى گيرند.

5-پاره اى از دلائل رستاخيز و قيامت و خصوصيات و ويژگيهاى آن.

6-سر انجام سوره را با بحث جالب و كوتاهى پيرامون«آيات آفاقى و انفسى پروردگار»و بازگشتى بر مسألۀ معاد پايان مى بخشد.

فضيلت تلاوت سوره:

در حديثى از پيغمبر گرامى اسلام مى خوانيم:«هر كس كه«حم سجده»را بخواند خداوند به تعداد هر حرفى از آن ده حسنه به او عطا مى كند».

در حديث ديگرى نقل شده كه:پيامبر صلّى اللّه عليه و اله هيچ شب به خواب نمى رفت مگر

ص: 295

اين كه سورۀ«تبارك»و«حم سجده»را مى خواند.

نامگذارى اين سوره به«فصّلت»از آيۀ سوم آن گرفته شده،و به«حم سجده» از اين جهت است كه با«حم»آغاز مى شود و آيۀ 37 آن آيۀ سجده است.

بسم اللّه الرّحمن الرّحيم به نام خداوند بخشندۀ بخشايشگر

آيه 1

(آيه 1)-باز هم عظمت قرآن:در روايات اسلامى آمده است كه رسول خدا صلّى اللّه عليه و اله پيوسته بتهاى مشركان را مذمت مى كرد،و قرآن را بر آنها مى خواند تا به راه توحيد باز گردند،اما آنها مى گفتند:اين شعر محمد است،و بعضى مى گفتند:

اين«كهانت»است(كهانت غيب گوييهايى بود كه گروهى به ادعاى خود ارتباط با جنيان داشتند)و بعضى مى گفتند:اينها خطبه هاى زيبايى است كه او مى خواند (و نامش را«قرآن»گذاشته است).

روزى«ابو جهل»به«وليد بن مغيره»گفت:اى«ابا عبد شمس»اينهايى را كه محمد مى گويد:چيست؟ گفت:بگذاريد سخنانش را بشنوم،گفت:اى محمّد!چيزى از اشعارت را براى من بخوان! فرمود:شعر نيست،بلكه كلام خداست كه پيامبران و رسولانش را با آن مى فرستاده.

گفت:هر چه هست بخوان! رسول خدا صلّى اللّه عليه و اله قرائت سورۀ حم سجده را آغاز كرد،هنگامى كه به آيۀ «فَإِنْ أَعْرَضُوا فَقُلْ أَنْذَرْتُكُمْ صاعِقَةً مِثْلَ صاعِقَةِ عادٍ وَ ثَمُودَ» (آيۀ 13 همين سوره)رسيد، «وليد»از شنيدن آن لرزيد و مو بر تنش راست شد،از جا برخواست و به سوى خانۀ خود رفت و به سراغ قريش نيامد! اين روايت به خوبى نشان مى دهد كه تا چه حد آيات اين سوره پر جاذبه و تكان دهنده است،تا آنجا كه در انديشمند متعصب عرب چنين عكس العملى را

ص: 296

بجا مى گذارد.

به تفسير آيات باز گرديم.

باز در آغاز اين سوره به«حروف مقطعه»برخورد مى كنيم:«حا-ميم» (حم) .

كه براى دومين بار در آغاز سوره هاى قرآن خودنمايى مى كند،كه بعضى«حم»را نام سوره و يا«ح»را اشاره به«حميد»و«م»را اشاره به«مجيد»كه دو نام از نامهاى بزرگ خداوند است دانسته اند.

آيه 2

(آيه 2)-سپس اشاره به عظمت قرآن كرده،مى گويد:«اين كتابى است كه از سوى خداوند رحمن و رحيم نازل شده است» (تَنْزِيلٌ مِنَ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ) .

«رحمت عامۀ»خداوند و«رحمت خاصۀ»او دست به دست هم داده اند و نزول اين آيات را سبب شده است.

آيه 3

(آيه 3)-بعد از بيان اجمالى فوق در بارۀ قرآن به بيان تفصيلى پرداخته، و اوصاف پنج گانه اى براى اين كتاب آسمانى بيان مى كند،اوصافى كه ترسيم روشن و گويايى از چهرۀ اصلى قرآن در بر دارد.

نخست مى گويد:«كتابى كه آياتش هر مطلبى را در جاى خود بازگو كرده» (كِتابٌ فُصِّلَتْ آياتُهُ) .و شرح و تفصيل تمام نيازمنديهاى انسان را در تمام زمينه ها ذكر نموده است.

«در حالى كه فصيح و گوياست» (قُرْآناً عَرَبِيًّا) .

«براى جمعيتى كه آگاهند» (لِقَوْمٍ يَعْلَمُونَ) .

آيه 4

(آيه 4)-«قرآنى كه بشارت دهنده و بيم دهنده است» (بَشِيراً وَ نَذِيراً) .

نيكان را بشارت مى دهد و مجرمان را تهديد مى كند.

«ولى بيشتر آنها روى گردان شدند از اين رو چيزى نمى شنوند» (فَأَعْرَضَ أَكْثَرُهُمْ فَهُمْ لا يَسْمَعُونَ) .

به اين ترتيب نخستين امتياز اين كتاب بزرگ آسمانى اين است كه مسائل مختلف مورد نياز بشر در آن تبيين و تشريح شده است،ولى افسوس كه متعصبان لجوج گوش شنوا ندارند،گويى كرند و هيچ نمى شنوند

ص: 297

آيه 5

(آيه 5)-اما عكس العمل منفى اين كوردلان به همين جا ختم نمى شد،بلكه تلاش و كوشش داشتند كه پيامبر صلّى اللّه عليه و اله را از دعوت خود مأيوس سازند،و به او ثابت كنند كه در مقابل دعوت تو گوش شنوايى در اين ديار نيست،و بيهوده تلاش مكن!آيۀ شريفه مى گويد:«آنها گفتند:قلبهاى ما در برابر دعوت تو در پوششهايى قرار گرفته،و گوشهاى ما سنگين است،و ميان ما و تو حجابى وجود دارد»! (وَ قالُوا قُلُوبُنا فِي أَكِنَّةٍ مِمّا تَدْعُونا إِلَيْهِ وَ فِي آذانِنا وَقْرٌ وَ مِنْ بَيْنِنا وَ بَيْنِكَ حِجابٌ) .

حال كه چنين است كار به كار ما نداشته باش«تو به دنبال عمل خود باش،ما هم براى خود عمل مى كنيم» (فَاعْمَلْ إِنَّنا عامِلُونَ) .

اين نهايت وقاحت و بى شرمى و نادانى است كه انسان با تمام وجودش اين چنين از حق گريزان باشد.

آيه 6

(آيه 6)-مشركان چه كسانى هستند؟اين آيه همچنان سخن از مشركان و كافران مى گويد،و در حقيقت پاسخى است به گفتارى كه از آنها در آيات قبل نقل شده،و دفع هر گونه توهّم و اشتباه در زمينۀ دعوت پيامبر صلّى اللّه عليه و اله.

مى فرمايد:«بگو:من تنها انسانى مثل شما هستم و اين حقيقت پيوسته بر من وحى مى شود كه معبود شما فقط يكى است» (قُلْ إِنَّما أَنَا بَشَرٌ مِثْلُكُمْ يُوحى إِلَيَّ أَنَّما إِلهُكُمْ إِلهٌ واحِدٌ) .

نه مدعى فرشته بودنم،و نه انسانى از يك نژاد برتر و نه خداوند و نه فرزند خدا هستم بلكه انسانى همچون شما هستم با اين تفاوت كه پيوسته فرمان توحيد به من وحى مى شود.

سپس ادامه مى دهد:«اكنون كه چنين است تمام توجه خويش را به اين معبود يكتا كنيد و(از شرك و گناه)توبه و استغفار نماييد» (فَاسْتَقِيمُوا إِلَيْهِ وَ اسْتَغْفِرُوهُ) .

سپس به عنوان هشدار و اعلام خطر مى افزايد:«واى بر مشركان» (وَ وَيْلٌ لِلْمُشْرِكِينَ) .

ص: 298

آيه 7

(آيه 7)-اين آيه به معرفى مشركان پرداخته،و جمله اى را در اين زمينه بازگو مى كند كه منحصر به اين آيه است مى فرمايد:«همان كسانى كه زكات را ادا نمى كنند و نسبت به آخرت كافرند» (الَّذِينَ لا يُؤْتُونَ الزَّكاةَ وَ هُمْ بِالْآخِرَةِ هُمْ كافِرُونَ) .

منظور از ترك زكات،ترك انفاقى است كه نشانۀ عدم ايمان آنها به خداست و به همين دليل در رديف عدم ايمان به معاد ذكر شده،و يا ترك زكات توأم با انكار وجوب آن است.

در حديثى از امام صادق عليه السّلام آمده است:«خداوند بزرگ براى فقيران در اموال اغنيا فريضه اى قرار داده كه جز با اداء آن شايستۀ ستايش نيستند،و آن زكات است كه به وسيلۀ آن خون خود را حفظ مى كنند و نام مسلمان بر آنها گذارده مى شود».

آيه 8

(آيه 8)-در اين آيه به معرفى گروهى كه در نقطۀ مقابل اين مشركان بخيل و بى ايمان قرار دارند،و جزاى آنها،پرداخته مى گويد:«كسانى كه ايمان آوردند و اعمال صالح انجام دادند اجر و پاداشى جاودانى و قطع ناشدنى دارند» (إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحاتِ لَهُمْ أَجْرٌ غَيْرُ مَمْنُونٍ) .

آيه 9

(آيه 9)-دورانهاى آفرينش آسمانها و زمين:در اينجا نمونه اى از آيات آفاقى و نشانه هاى عظمت و علم و قدرت خدا در آفرينش زمين و آسمان و آغاز خلقت موجودات را ذكر مى كند و به پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و اله دستور مى دهد كافران و مشركان را مخاطب ساخته و از آنها سؤال كند آيا خداوندى را كه مبدأ اين عوالم پهناور و گسترده است هرگز مى توانند انكار كنند؟تا از اين طريق وجدان و عقل و هوش آنها را بيدار كند.

مى فرمايد:«بگو:آيا شما به آن كسى كه زمين را در دو روز آفريد كافر هستيد»؟! (قُلْ أَ إِنَّكُمْ لَتَكْفُرُونَ بِالَّذِي خَلَقَ الْأَرْضَ فِي يَوْمَيْنِ) .

«و براى او شبيه و نظيرهايى قائل مى شويد» (وَ تَجْعَلُونَ لَهُ أَنْداداً) .

«او پروردگار جهانيان است» (ذلِكَ رَبُّ الْعالَمِينَ) .

ص: 299

آيا كسى كه اين جهان را هم اكنون تدبير مى كند،او خالق اين آسمان و زمين نيست؟

آيه 10

(آيه 10)-در اين آيه به آفرينش كوهها،و معادن و بركات زمين،و مواد غذايى پرداخته،مى فرمايد:«او در زمين كوههايى قرار داد و بركات و منافعى در آن آفريد،و مواد غذايى مختلف آن را مقدر فرمود،اينها همه در چهار روز بود» (وَ جَعَلَ فِيها رَواسِيَ مِنْ فَوْقِها وَ بارَكَ فِيها وَ قَدَّرَ فِيها أَقْواتَها فِي أَرْبَعَةِ أَيّامٍ) .

«اين مواد غذايى درست به اندازۀ نياز نيازمندان و تقاضا كنندگان است» (سَواءً لِلسّائِلِينَ) .

به اين ترتيب خداوند نيازمنديهاى همۀ نيازمندان را پيش بينى كرده،و براى همۀ آنها آنچه لازم بوده است آفريده.

تعبير«بارك فيها»اشاره به معادن و منابع زير زمينى و روى زمينى و درختان و نهرها و منابع آب است كه مايۀ بركت و استفادۀ همۀ موجودات زندۀ زمين مى باشد.

آيه 11

(آيه 11)-بعد از پايان سخنان مربوط به آفرينش زمين و مراحل تكاملى آن به بحث از آفرينش آسمانها پرداخته،مى فرمايد:«سپس ارادۀ آفرينش آسمان نمود -در حالى كه به صورت دود بود-در اين هنگام به آسمان و زمين فرمود:به وجود آييد و شكل گيريد،چه از روى طاعت و چه اكراه» (ثُمَّ اسْتَوى إِلَى السَّماءِ وَ هِيَ دُخانٌ فَقالَ لَها وَ لِلْأَرْضِ ائْتِيا طَوْعاً أَوْ كَرْهاً) .

«آنها گفتند:ما از روى طاعت و امتثال فرمان مى آييم» (قالَتا أَتَيْنا طائِعِينَ) .

آيه 12

(آيه 12)-«در اين هنگام خداوند آنها را به صورت هفت آسمان در دو روز آفريد و كامل كرد» (فَقَضاهُنَّ سَبْعَ سَماواتٍ فِي يَوْمَيْنِ) .

«و در هر آسمان آنچه را مى خواست امر و فرمان داد» (وَ أَوْحى فِي كُلِّ سَماءٍ أَمْرَها) .و موجودات و مخلوقات مختلف را در آنها آفريد و به آنها نظام بخشيد.

«و آسمان پايين را با چراغهايى[ ستارگان]زنيت بخشيديم،و(با شهابها از رخنۀ شياطين)حفظ كرديم» (وَ زَيَّنَّا السَّماءَ الدُّنْيا بِمَصابِيحَ وَ حِفْظاً) .

ص: 300

آرى«اين است تقدير خداوند توانا و دانا» (ذلِكَ تَقْدِيرُ الْعَزِيزِ الْعَلِيمِ) .

1-جملۀ «وَ هِيَ دُخانٌ» (آسمانها در آغاز به صورت دود بود)نشان مى دهد كه آغاز آفرينش آسمانها از تودۀ گازهاى گسترده و عظيمى بوده است،و اين با آخرين تحقيقات علمى در مورد آغاز آفرينش كاملا هماهنگ است.

2-جملۀ«خداوند به آسمان و زمين فرمود به شكل خود درآييد»به اين معنى نيست كه واقعا سخنى با لفظ گفته شده باشد،بلكه گفتۀ خداوند همان فرمان تكوينى،و ارادۀ او بر امر آفرينش است،و تعبير به«طوعا او كرها»(از روى اطاعت يا اكراه)اشاره به اين است كه ارادۀ قطعى خداوند به شكل گرفتن آسمانها و زمين تعلق يافته بود و در هر صورت مى بايست آن مواد به چنين صورت مطلوبى درآيند بخواهند يا نخواهند.

3-جملۀ «فَقَضاهُنَّ سَبْعَ سَماواتٍ فِي يَوْمَيْنِ» (آنها را به صورت هفت آسمان در دو روز آفريد)اشاره به وجود دو دوران در آفرينش آسمانهاست كه هر دورانى از آن ميليونها يا ميلياردها سال به طول انجاميده،و هر دوران به نوبۀ خود به ادوار ديگرى تقسيم مى شود،اين دو دوران ممكن است دوران تبديل گازهاى فشرده به مايع و مواد مذاب،و دوران تبديل مواد مذاب به جامد بوده باشد.

4-عدد«سبع»(هفت)ممكن است در اينجا«عدد تكثير»باشد يعنى آسمانهاى فراوان و كرات بى شمارى آفريديم،و نيز ممكن است«عدد تعداد» باشد،يعنى عدد آسمانها درست هفت است،با اين قيد كه تمام آنچه از كواكب و ستارگان ثوابت و سيارات را مى بينيم طبق گواهى جملۀ بعد در اين آيه جزء آسمان اول است،به اين ترتيب عالم آفرينش از هفت مجموعۀ بزرگ تشكيل يافته كه تنها يك مجموعۀ آن در برابر ديدگان انسانها قرار گرفته است.

5-جملۀ «وَ زَيَّنَّا السَّماءَ الدُّنْيا بِمَصابِيحَ» (آسمان پايين را به چراغهاى روشن ستارگان زينت بخشيديم)دليل بر اين است كه همۀ ستارگان زينت بخش آسمان اول مى باشند و نه تنها زينت،بلكه در شبهاى تاريك براى گمشدگان بيابانها

ص: 301

چراغهايى هستند كه هم با روشنايى خود راهنمايى مى كنند،و هم سمت و جهت حركت را معين مى سازند.

آيه 13

(آيه 13)-از صاعقه اى همچون صاعقۀ عاد و ثمود بترسيد! به دنبال گفتار مؤثرى كه در زمينۀ توحيد و شناسايى خداوند در آيات قبل آمد،در اينجا مخالفان لجوج را كه اين همه نشانه هاى روشن و آيات بينات را ناديده مى گيرند شديدا انذار كرده و به آنان هشدار داده،مى گويد:«اگر با اين همه دلائل روى گردان شوند به آنها بگو:من شما را به صاعقه اى همچون صاعقۀ قوم عاد و ثمود تهديد مى كنم» (فَإِنْ أَعْرَضُوا فَقُلْ أَنْذَرْتُكُمْ صاعِقَةً مِثْلَ صاعِقَةِ عادٍ وَ ثَمُودَ) .

از آن بترسيد كه همان صاعقه هاى مرگبار و آتش زا و درهم كوبنده به سراغ شما بيايد و به زندگى ننگين شما خاتمه دهد.

آيه 14

(آيه 14)-سپس در اين آيه مى افزايد:«در آن هنگام كه رسولان از پيش رو و پشت سر(و از هر سو)به سراغشان آمدند(و آنان را دعوت كردند)كه جز خداوند را نپرستيد» (إِذْ جاءَتْهُمُ الرُّسُلُ مِنْ بَيْنِ أَيْدِيهِمْ وَ مِنْ خَلْفِهِمْ أَلاّ تَعْبُدُوا إِلاَّ اللّهَ) .

يعنى پيامبران الهى از تمام وسائل هدايت و تبليغ استفاده كردند،و از هر درى وارد شدند تا در دل اين سياه دلان نفوذ كنند.

اما ببينيم آنها در برابر تلاش عظيم و گستردۀ اين رسولان الهى چه پاسخى گفتند؟! مى فرمايد:«آنها گفتند:اگر پروردگار ما مى خواست فرشتگانى نازل مى كرد» تا دعوت او را به ما ابلاغ كنند نه انسانهايى همانند خود ما (قالُوا لَوْ شاءَ رَبُّنا لَأَنْزَلَ مَلائِكَةً) .

اكنون كه چنين است«پس ما بطور مسلم به آنچه شما به آن فرستاده شده ايد كافريم»و اصلا اينها را از سوى خداوند نمى دانيم (فَإِنّا بِما أُرْسِلْتُمْ بِهِ كافِرُونَ) .

آيه 15

(آيه 15)-در اینجا-چنانکه روش قرآن است-بعد از ذکر اجمال به تفصیص

ص: 302

در بارۀ عاد و ثمود پرداخته،مى گويد:«اما قوم عاد به ناحق در زمين تكبر ورزيدند (تا آنجا كه)گفتند:چه كسى از ما نيرومندتر است»؟! (فَأَمّا عادٌ فَاسْتَكْبَرُوا فِي الْأَرْضِ بِغَيْرِ الْحَقِّ وَ قالُوا مَنْ أَشَدُّ مِنّا قُوَّةً) .

اما قرآن در پاسخ اين ادعا مى گويد:«آيا آنها نمى دانستند خداوندى كه آنان را آفريده از آنها قويتر است»؟! (أَ وَ لَمْ يَرَوْا أَنَّ اللّهَ الَّذِي خَلَقَهُمْ هُوَ أَشَدُّ مِنْهُمْ قُوَّةً) .

نه تنها خالق آنها كه خالق تمام آسمانها و زمين است.

در پايان آيه مى افزايد:«و آنها(بر اثر اين پندار بى اساس)پيوسته آيات ما را انكار مى كردند» (وَ كانُوا بِآياتِنا يَجْحَدُونَ) .

آيه 16

(آيه 16)-آرى!انسان بى مايه و كم ظرفيت هنگامى كه مختصر قدرتى در خود احساس كند سر به طغيان بر مى دارد،و حتى گاه از بى خردى به مبارزه با قدرت خدا بر مى خيزد،و خداوند بزرگ چقدر ساده و آسان با يك اشاره عوامل حياتشان را به عامل مرگشان تبديل مى كند،چنانكه در همين ماجراى عاد در اين آيه اضافه مى كند:«سر انجام تند بادى شديد و پر صدا و هول انگيز و سرد و سخت، در روزهايى شوم و پر غبار،بر آنها فرستاديم،تا عذاب خوار كننده را در زندگى دنيا به آنها بچشانيم» (فَأَرْسَلْنا عَلَيْهِمْ رِيحاً صَرْصَراً فِي أَيّامٍ نَحِساتٍ لِنُذِيقَهُمْ عَذابَ الْخِزْيِ فِي الْحَياةِ الدُّنْيا) .

اين تند باد عجيب چنانكه در آيات ديگر قرآن آمده چنان آنها را از زمين بلند مى كرد و زمين مى كوبيد،همچون تنه هاى درخت خرما كه از ريشه كنده شده باشد.

هفت شب و هشت روز مى وزيد،و تمام زندگى اين قوم جبّار خودخواه مغرور را درهم مى كوبيد،و جز ويرانه اى از آن قصرهاى پر شكوه و زندگى مرفّه و اموال سرشار باقى نماند.

در پايان آيه مى گويد:تازه اين عذاب دنيا است،«و عذاب آخرت از آن هم خوار كننده تر است» (وَ لَعَذابُ الْآخِرَةِ أَخْزى) .

و از همه سخت تر اين كه:هيچ كس به يارى آنها نمى شتابد«و از هيچ سو يارى نمى شوند» (وَ هُمْ لا يُنْصَرُونَ) .

ص: 303

آيه 17

(آيه 17)-سرنوشت قوم سركش ثمود:بعد از توضيحى كه در آيات گذشته پيرامون قوم عاد آمد در اين آيه و آيۀ بعد از قوم ثمود سخن به ميان آورده،مى گويد:

«اما ثمود را هدايت كرديم(پيامبرمان صالح را با دلائل روشن به سوى آنها فرستاديم)ولى آنها نابينايى و گمراهى را بر هدايت ترجيح دادند»! (وَ أَمّا ثَمُودُ فَهَدَيْناهُمْ فَاسْتَحَبُّوا الْعَمى عَلَى الْهُدى) .

«لذا صاعقۀ عذاب خوار كننده به خاطر اعمالى كه انجام مى دادند دامان آنها را فرو گرفت» (فَأَخَذَتْهُمْ صاعِقَةُ الْعَذابِ الْهُونِ بِما كانُوا يَكْسِبُونَ) .

آيه 18

(آيه 18)-ولى از آنجا كه گروهى هر چند اندك به صالح ايمان آورده بودند و ممكن است كسانى سؤال كنند:پس سرنوشت آنها در ميان موج وحشتناك صاعقه چه شد؟آيا آنها نيز به آتش ديگران سوختند؟قرآن در اين آيه مى افزايد:

«و كسانى را كه ايمان آوردند و پرهيزكار بودند نجات بخشيديم» (وَ نَجَّيْنَا الَّذِينَ آمَنُوا وَ كانُوا يَتَّقُونَ) .

بعضى از مفسّران گفته اند:تنها 110 نفر به صالح ايمان آوردند.

اين گروه را ايمان و تقوايشان نجات داد،و آن گروه طاغى را كفر و اعمال سوئشان گرفتار عذاب الهى ساخت.

آيه 19

(آيه 19)-در آيات پيشين سخن از مجازات دنيوى كفار مغرور و ظالمان مجرم بود،اما در اينجا از عذاب آخرت آنها سخن مى گويد.

نخست مى فرمايد:«به خاطر بياوريد روزى را كه دشمنان خدا را جمع كرده به سوى دوزخ مى برند» (وَ يَوْمَ يُحْشَرُ أَعْداءُ اللّهِ إِلَى النّارِ) .

و براى اين كه صفوف آنها به هم پيوسته باشد«صفوف پيشين را نگه مى دارند»تا صفهاى بعد به آنها ملحق شوند (فَهُمْ يُوزَعُونَ) .

آيه 20

(آيه 20)-«وقتى به آن مى رسند گوشها و چشمها و پوستهاى تنشان به آنچه مى كردند گواهى مى دهد»! (حَتّى إِذا ما جاؤُها شَهِدَ عَلَيْهِمْ سَمْعُهُمْ وَ أَبْصارُهُمْ وَ جُلُودُهُمْ بِما كانُوا يَعْمَلُونَ) .

از پاره اى روايات بر مى آيد كه همۀ اعضاى تن به نوبۀ خود اعمالى را كه

ص: 304

انجام داده اند گواهى مى دهند.

چه شاهدان عجيبى!كه عضو پيكر خود انسانند،و شهادتشان به هيچ وجه قابل انكار نيست،چرا كه در همۀ صحنه ها حاضر و ناظر بوده،و به فرمان الهى به سخن آمده اند! جملۀ «حَتّى إِذا ما جاؤُها» نشان مى دهد كه دادگاه آنها در كنار جهنّم بر پا مى شود.

آيه 21

(آيه 21)-به هر حال آن روز،روز رسوايى بزرگ است،روزى است كه تمام وجود انسان به سخن درآمده تمامى اسرار او را فاش مى كنند،و تمام گنهكاران را در وحشت عميقى فرو مى برد،اينجاست كه«آنها به پوستهاى تنشان مى گويند:چرا شما بر ضدّ ما گواهى داديد»؟ (وَ قالُوا لِجُلُودِهِمْ لِمَ شَهِدْتُمْ عَلَيْنا) .

ما كه ساليان دراز شما را نوازش داديم،از سرما و گرما حفظ كرديم،شستشو و نظافت و پذيرايى نموديم،شما چرا اين چنين؟! آنها در پاسخ«مى گويند:همان خدايى كه هر موجودى را به نطق در آورده،ما را به سخن در آورده است» (قالُوا أَنْطَقَنَا اللّهُ الَّذِي أَنْطَقَ كُلَّ شَيْءٍ) .

خداوند مأموريت افشاگرى را در اين روز و اين دادگاه بزرگ بر عهدۀ ما گذارده،و ما چاره اى جز اطاعت فرمان او نداريم.

سپس ادامه مى دهند:«و او شما را نخستين بار آفريد،و بازگشتتان به سوى اوست» (وَ هُوَ خَلَقَكُمْ أَوَّلَ مَرَّةٍ وَ إِلَيْهِ تُرْجَعُونَ) .

آيه 22

(آيه 22)-و باز مى افزايند:«شما اگر گناهانتان را مخفى مى كرديد نه به خاطر اين بود كه از شهادت گوش و چشمها و پوستهاى تنتان بيم داشتيد»بلكه شما باور نمى كرديد روزى اينها بر ضد شما گواهى دهند (وَ ما كُنْتُمْ تَسْتَتِرُونَ أَنْ يَشْهَدَ عَلَيْكُمْ سَمْعُكُمْ وَ لا أَبْصارُكُمْ وَ لا جُلُودُكُمْ) .

«بلكه(مخفى كارى شما به خاطر اين بود كه)گمان مى كرديد خداوند بسيارى از اعمالى را كه انجام مى دهيد نمى داند» (وَ لكِنْ ظَنَنْتُمْ أَنَّ اللّهَ لا يَعْلَمُ كَثِيراً مِمّا تَعْمَلُونَ) .

ص: 305

غافل از اين كه هم خداوند در همه جا شاهد و ناظر بر اعمال شماست،و از اسرار درون و برون شما آگاه است،و هم مأموران مراقبت او همه جا با شما هستند، آيا هرگز مى توانيد پنهان از چشم و گوش و حتى پوست تنتان عملى انجام دهيد؟!

آيه 23

(آيه 23)-در اين آيۀ كه ادامۀ سخنان اعضاى تن انسان است،مى افزايد:

«اين گمان بدى بود كه در بارۀ پروردگارتان داشتيد،و همان موجب هلاكت شما گرديد،و سر انجام از زيانكاران شديد» (وَ ذلِكُمْ ظَنُّكُمُ الَّذِي ظَنَنْتُمْ بِرَبِّكُمْ أَرْداكُمْ فَأَصْبَحْتُمْ مِنَ الْخاسِرِينَ) .

آيات فوق به خوبى گواهى مى دهد كه گمان بد در بارۀ خداوند به قدرى خطرناك است كه گاه موجب هلاكت و عذاب ابدى انسان مى گردد؛به عكس، حسن ظن در بارۀ خداوند موجب نجات در دنيا و آخرت است.

آيه 24

(آيه 24)-همنشينان بد:در تعقيب بحثى كه در آيات گذشته پيرامون سرنوشت دشمنان خدا (أَعْداءُ اللّهِ) آمد در اين آيه و آيۀ بعد به دو قسمت از مجازات دردناك آنها در آخرت و دنيا اشاره مى كند.

نخست خداوند مى فرمايد:«اگر آنها صبر و شكيبايى كنند(يا نكنند)آتش دوزخ قرارگاهشان است»و رهايى از آن امكان پذير نيست (فَإِنْ يَصْبِرُوا فَالنّارُ مَثْوىً لَهُمْ) .

سپس براى تأكيد اين مطلب مى افزايد:«و اگر آنها تقاضاى رضايت و عفو پروردگار كنند(به جايى نمى رسد و)مورد عفو قرار نمى گيرند» (وَ إِنْ يَسْتَعْتِبُوا فَما هُمْ مِنَ الْمُعْتَبِينَ) .

آيه 25

(آيه 25)-سپس به مجازات دردناك دنيوى آنها اشاره كرده،مى فرمايد:«ما براى آنها همنشينانى(زشت سيرت)قرار داديم،كه زشتيها را از پيش رو و پشت سر آنها در نظرشان جلوه دادند» (وَ قَيَّضْنا لَهُمْ قُرَناءَ فَزَيَّنُوا لَهُمْ ما بَيْنَ أَيْدِيهِمْ وَ ما خَلْفَهُمْ) .

همين معنى به صورت گوياترى در آيات 36 و 37 سورۀ زخرف آمده آنجا كه مى فرمايد:«بر آنها كه از ياد خداوند رحمان روى گردان شوند شياطين را مسلّط

ص: 306

مى سازيم كه همواره با آنان قرين هستند،اين شياطين آنها را از راه حق باز مى دارند در حالى كه گمان مى كنند هدايت يافته اند».

سپس مى افزايد:به سبب اين وضع اسفبار«فرمان عذاب الهى در بارۀ آنها تحقق يافت،و به سرنوشت اقوام گمراهى از جن و انس كه قبل از آنها بودند گرفتار شدند» (وَ حَقَّ عَلَيْهِمُ الْقَوْلُ فِي أُمَمٍ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِهِمْ مِنَ الْجِنِّ وَ الْإِنْسِ) .

سر انجام آيه را با اين جمله پايان مى دهد«آنها مسلما زيانكار بودند» (إِنَّهُمْ كانُوا خاسِرِينَ) .

آيه 26

(آيه 26)-جنجال كنيد تا صداى دل نواز قرآن را نشنوند! به تناسب بحثهايى كه در بارۀ بعضى اقوام پيشين،در آيات گذشته آمد،و نيز به تناسب همنشينان بد سيرتى كه حقايق را در نظر انسان وارونه جلوه مى دهند در اينجا گوشه اى از انحراف و بد انديشى مشركان عصر پيامبر صلّى اللّه عليه و اله را مجسم ساخته، مى گويد:«و كافران گفتند:گوش به اين قرآن فرا ندهيد و به هنگام تلاوت آن جنجال كنيد شايد غالب شويد»! (وَ قالَ الَّذِينَ كَفَرُوا لا تَسْمَعُوا لِهذَا الْقُرْآنِ وَ الْغَوْا فِيهِ لَعَلَّكُمْ تَغْلِبُونَ) .

اين يك روش قديمى براى مبارزه در برابر نفوذ حق است كه امروز نيز به صورت گسترده تر و خطرناكترى ادامه دارد كه براى منحرف ساختن افكار مردم و خفه كردن صداى مناديان حق و عدالت،محيط را آن چنان پر از جنجال مى كنند، كه هيچ كس صداى آنها را نشنود.

گاه با جار و جنجال و سوت و صفير.

گاه با داستانهاى خرافى و دروغين.

گاه با افسانه هاى عشقى و هوس انگيز.

گاه از مرحلۀ سخن نيز فراتر رفته،مراكز سرگرمى و فساد،و انواع فيلمهاى مبتذل،و مطبوعات بى محتواى سرگرم كننده،و بازيهاى دروغين سياسى و هيجانهاى كاذب،و خلاصه هر چيزى كه افكار مردم را از محور حق منحرف سازد به وجود مى آورند.

ص: 307

آيه 27

(آيه 27)-اين آيه به مجازات شديد اين گونه افراد اشاره كرده،مى فرمايد:

«بطور مسلم به كافران(و در صف مقدم آنها،افرادى كه مردم را از شنيدن آيات الهى باز مى داشتند)عذاب شديدى مى چشانيم» (فَلَنُذِيقَنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا عَذاباً شَدِيداً) .

اين عذاب ممكن است در دنيا به صورت اسارت و كشته شدن به دست لشكريان ظفرمند اسلام باشد،و يا در آخرت،و يا هر دو.

«و آنها را به بدترين اعمالى كه انجام مى دادند كيفر مى دهيم» (وَ لَنَجْزِيَنَّهُمْ أَسْوَأَ الَّذِي كانُوا يَعْمَلُونَ) .

چه عملى بدتر از كفر و شرك،و انكار آيات الهى،و مانع شدن مردم از شنيدن سخنان حق است؟

آيه 28

(آيه 28)-سپس براى تأكيد بيشتر مى افزايد:«اين آتش كيفر دشمنان خداست»آتش سوزان جهنم! (ذلِكَ جَزاءُ أَعْداءِ اللّهِ النّارُ) .

اما نه آتشى موقتى و زود گذر بلكه«سراى جاويدشان در آن خواهد بود» (لَهُمْ فِيها دارُ الْخُلْدِ) .

آرى!اين عذاب شديد و دردناك«كيفرى است به خاطر اين كه آيات ما را انكار مى كردند» (جَزاءً بِما كانُوا بِآياتِنا يَجْحَدُونَ) .

آيه 29

(آيه 29)-از آنجا كه انسان وقتى به بلائى مبتلا مى شود مخصوصا اگر بلاى سخت و سنگينى باشد به فكر مسبب اصلى مى افتد،تا او را پيدا كند و انتقام خود را از او بگيرد،گاه مى خواهد اگر دستش برسد عامل اصلى را قطعه قطعه كند،لذا آيۀ شريفه به چنين حالتى كه براى كفار در دوزخ پيدا مى شود اشاره كرده،مى فرمايد:

«و كافران مى گويند:پروردگارا!آنهايى را كه از جن و انس ما را گمراه كردند به ما نشان ده تا آنها را زير پاى خود نهيم(و لگدمالشان كنيم!)تا از پست ترين مردم باشند»! (وَ قالَ الَّذِينَ كَفَرُوا رَبَّنا أَرِنَا الَّذَيْنِ أَضَلاّنا مِنَ الْجِنِّ وَ الْإِنْسِ نَجْعَلْهُما تَحْتَ أَقْدامِنا لِيَكُونا مِنَ الْأَسْفَلِينَ) .همان كسانى كه به ما مى گفتند:گوش به سخنان محمد ندهيد.

ص: 308

آيه 30

(آيه 30)-نزول فرشتگان بر مؤمنان با استقامت:مى دانيم روش قرآن براى تبيين مطالب اين است كه امور متضاد را در برابر هم قرار مى دهد تا با مقايسه با يكديگر وضع آنها به خوبى روشن گردد،و از آنجا كه در آيات گذشته سخن از منكران لجوجى در ميان بود كه بر كفر پافشارى داشتند،در اينجا سخن از مؤمنانى است كه در ايمانشان راسخ و پا برجا هستند،و خداوند به هفت پاداش و موهبت كه براى آنها قرار داده اشاره مى كند.

نخست مى گويد:«به يقين كسانى كه گفتند:پروردگار ما خداوند يگانه است، سپس استقامت كردند فرشتگان الهى بر آنها نازل مى شوند كه نترسيد و غمگين مباشيد» (إِنَّ الَّذِينَ قالُوا رَبُّنَا اللّهُ ثُمَّ اسْتَقامُوا تَتَنَزَّلُ عَلَيْهِمُ الْمَلائِكَةُ أَلاّ تَخافُوا وَ لا تَحْزَنُوا) .نه از حوادث بيمناك آينده نگران باشيد و نه از گناهان گذشتۀ خود غمى به دل راه دهيد.

بسيارند كسانى كه دم از عشق«اللّه»مى زنند،ولى در عمل استقامت ندارند، افرادى سست و ناتوانند كه وقتى در برابر طوفان شهوات قرار مى گيرند با ايمان وداع كرده،و در عمل مشرك مى شوند،و هنگامى كه منافعشان به خطر مى افتد همان ايمان ضعيف و مختصر را نيز از دست مى دهند.

البته نبايد فراموش كرد كه«استقامت»همچون«عمل صالح»ميوۀ درخت «ايمان»است؛زيرا ايمان هنگامى كه عمق و نفوذ كافى پيدا كند انسان را دعوت به استقامت خواهد كرد،همان گونه كه استقامت در مسير حق نيز بر عمق ايمان مى افزايد،و اين دو تأثير متقابل دارند.

در حديثى از پيغمبر گرامى اسلام صلّى اللّه عليه و اله آمده كه شخصى خدمتش عرض كرد:

«دستورى به من ده كه به آن چنگ زنم و در دنيا و آخرت اهل نجات شوم».

پيغمبر صلّى اللّه عليه و اله فرمود:«قل ربّى اللّه ثمّ استقم؛بگو:پروردگار من اللّه است و بر اين گفتۀ خود بايست.» پس از نخستين و دومين بشارت در مورد عدم«خوف»و«حزن»كه به آن اشاره شد.در سومين مرحله مى گويند:«و بشارت باد بر شما به آن بهشتى كه به شما

ص: 309

وعده داده شده است» (وَ أَبْشِرُوا بِالْجَنَّةِ الَّتِي كُنْتُمْ تُوعَدُونَ) .

آيه 31

(آيه 31)-و در چهارمين بشارت مى افزايند:«ما ياران و مددكاران شما در زندگى دنيا و آخرت هستيم» (نَحْنُ أَوْلِياؤُكُمْ فِي الْحَياةِ الدُّنْيا وَ فِي الْآخِرَةِ) .

هرگز شما را تنها نمى گذاريم در نيكيها به شما كمك مى كنيم و از لغزشها شما را حفظ مى نماييم تا وارد بهشت شويد.

در پنجمين بشارت مى گويند:«و در بهشت براى شما هر چه دلتان بخواهد از مواهب و نعمتها فراهم است»و هيچ قيد و شرطى در كار نيست (وَ لَكُمْ فِيها ما تَشْتَهِي أَنْفُسُكُمْ) .

ششمين بشارت اين كه نه تنها نعمتهاى مادى و آنچه دلخواه شماست به شما مى رسد،بلكه«آنچه(از مواهب معنوى)طلب كنيد به شما داده مى شود» (وَ لَكُمْ فِيها ما تَدَّعُونَ) .

آيه 32

(آيه 32)-و بالأخره هفتمين و آخرين مژده اى كه به آنها مى دهند اين است كه شما ميهمان خدا در بهشت جاويدان او هستيد و همۀ اين نعمتها«به عنوان پذيرايى يك ميزبان از يك ميهمان گرامى از سوى پروردگار غفور و رحيم به شما ارزانى داشته مى شود» (نُزُلاً مِنْ غَفُورٍ رَحِيمٍ) .

نكته:اين كه فرشتگان در چهارمين بشارت به مؤمنان با استقامت مى گويند:

«ما دوستان شما در دنيا و آخرت هستيم»دليل بر آن است كه اين مژده ها را به هنگامى كه آنها در دنيا زنده اند از فرشتگان مى شنوند،اما نه بشارتى با زبان و الفاظ، بلكه بشارتهايى كه مؤمنان با گوش جان مى شنوند،و در مشكلات و گرفتاريها در اعماق دل احساس مى كنند و آرامش مى يابند.و در پرتگاهها و لغزشگاهها به آنها ثبات قدم مى دهد.

آيه 33

(آيه 33)-بدی را با نیکی دفع کن!در آیات گذشته سخن از کسانی در میان بود که مردم را از شنیدن آیات قرآن نهی می کردند،ولی در اینجا از نقطهٔ مقابل آنها که گفتارشان بهترین گفتار است سخن می گوید،می فرماید:«چه کسی خوش گفتار تر است از آن کس که دعوت به سوی خدا می کند و عمل صاللح انجام می دهد

ص: 310

و مى گويد:من از مسلمانانم»؟و با تمام وجودم اسلام را پذيرفته ام (وَ مَنْ أَحْسَنُ قَوْلاً مِمَّنْ دَعا إِلَى اللّهِ وَ عَمِلَ صالِحاً وَ قالَ إِنَّنِي مِنَ الْمُسْلِمِينَ) .

اين آيه با صراحت،بهترين گويندگان را كسانى معرفى كرده كه داراى اين سه وصفند:دعوت به اللّه،عمل صالح،و تسليم در برابر حق.

آيه 34

(آيه 34)-بعد از بيان دعوت به سوى خداوند و اوصاف داعيان الى اللّه، روش دعوت را شرح داده،مى گويد:«هرگز نيكى و بدى يكسان نيست» (لا تَسْتَوِي الْحَسَنَةُ وَ لاَ السَّيِّئَةُ) .

در حالى كه مخالفان حق سلاحى جز بدگويى و افترا و سخريه و استهزاء و انواع فشارها و ستمها ندارند،بايد سلاح شما پاكى و تقوا و سخن حق و نرمش و محبت باشد.

گر چه«حسنه»و«سيّئه»مفهوم وسيعى دارد،تمام نيكى ها و خوبيها و خيرات و بركات در مفهوم حسنه جمع است،همان گونه كه هر گونه انحراف و زشتى و عذاب در مفهوم سيئه خلاصه شده است،ولى در آيۀ مورد بحث آن شاخه اى از«حسنه»و«سيئه»كه مربوط به روشهاى تبليغى است منظور مى باشد.

سپس براى تكميل اين سخن مى افزايد:«بدى را با نيكى دفع كن» (ادْفَعْ بِالَّتِي هِيَ أَحْسَنُ) .

به وسيلۀ حق باطل را دفع كن،و با حلم و مدارا،جهل و خشونت را،و با عفو و گذشت به مقابله با خشونتها برخيز،هرگز بدى را با بدى،و زشتى را با زشتى پاسخ مگوى،كه اين روش انتقامجويان است و موجب لجاجت و سرسختى منحرفان مى گردد.

در پايان آيه به فلسفۀ عميق اين برنامه در يك جملۀ كوتاه اشاره كرده، مى فرمايد:«ناگاه(خواهى ديد)همان كس كه ميان تو و او دشمنى است گويى دوست گرم و صميمى است»! (فَإِذَا الَّذِي بَيْنَكَ وَ بَيْنَهُ عَداوَةٌ كَأَنَّهُ وَلِيٌّ حَمِيمٌ) .

آيه 35

(آيه 35)-از آنجا که چنین برخوردی با مخالفان کار ساده و آسانی نیست،و رسیدن به چنین مقامی نیاز به خودسازی عمیق اخلاقی دارد،در این آیه مبنای

ص: 311

اخلاقى اين گونه برخورد با دشمنان را در عبارتى كوتاه و پر معنى بيان كرده، مى فرمايد:«اما جز كسانى كه داراى صبر و استقامتند به اين مقام نمى رسند» (وَ ما يُلَقّاها إِلاَّ الَّذِينَ صَبَرُوا) .

«و جز كسانى كه بهرۀ عظيمى(از ايمان و تقوا)دارند به آن نائل نمى گردند» (وَ ما يُلَقّاها إِلاّ ذُو حَظٍّ عَظِيمٍ) .

آرى!انسان مدتها بايد خودسازى كند تا بتواند بر خشم و غضب خويش چيره گردد بايد در پرتو ايمان و تقوا آنقدر روح او وسيع و قوى شود كه به آسانى از آزار دشمنان متأثر نگردد.

آيه 36

(آيه 36)-و از آنجا كه بر سر راه وصول به اين هدف بزرگ موانعى وجود دارد و وسوسه هاى شيطانى در اشكال مختلف انسانها را مانع مى شود،در اين آيه شخص پيامبر صلّى اللّه عليه و اله را به عنوان الگو مخاطب ساخته،مى گويد:«و هر گاه وسوسه هايى از شيطان در اين مسير متوجه تو گردد،از خدا پناه بخواه كه او شنونده و داناست» (وَ إِمّا يَنْزَغَنَّكَ مِنَ الشَّيْطانِ نَزْغٌ فَاسْتَعِذْ بِاللّهِ إِنَّهُ هُوَ السَّمِيعُ الْعَلِيمُ) .

در اين گونه مواقع معمولا خطوراتى از ذهن مى گذرد،و يا افراد به اصطلاح مصلحت انديش توصيه هايى از اين قبيل مى كنند:

«مردم را جز با زور نمى توان اصلاح كرد»«خون را با خون بايد شست» و مانند اينها،و با اين وسوسه ها مى خواهند مقابله به مثل را در همه جا توصيه كنند، و بدى را به بدى پاسخ گويند.

قرآن مى گويد:مبادا گرفتار اين وسوسه ها شويد،و جز در موارد خاص و استثنايى تكيه بر خشونت كنيد.

البته آيۀ فوق مفهوم وسيعى دارد و مى گويد:«در برابر همۀ وسوسه هاى شيطانى بايد به خدا پناه برد.»

آيه 37

(آيه 37)-فقط برای خدا سجده کند!از این آیه به بعد فصل تازه ای در این سوره،در زمینهٔ توحید و معاد،و بیان نبوت و عظمت قرآن است،و در حقیقت مصداقی است روشن از«دعوت الی اللّه»در برابر مشرکان که دعوت

ص: 312

به سوى بت مى كردند.

نخست از مسألۀ توحيد شروع كرده،از طريق آيات آفاقى مردم را به سوى خدا دعوت مى نمايد،مى فرمايد:«و از نشانه هاى او،شب و روز و خورشيد و ماه است» (وَ مِنْ آياتِهِ اللَّيْلُ وَ النَّهارُ وَ الشَّمْسُ وَ الْقَمَرُ) .

شب مايۀ آرامش،و روشنايى روز وسيلۀ جنبش و حركت است،و اين دو توأما چرخهاى زندگى انسانها را به گردش منظم و متناوبى در مى آورند.

خورشيد منبع همۀ بركات مادى در منظومۀ ماست،نور و گرما و حركت و جنبش و نزول بارانها،و روييدن گياهان،همه از پرتو وجود اوست.

ماه نيز روشنى بخش شبهاى تار،و چراغ پر فروغ و زيباى رهروان بيابانها و گمشدگان صحراهاست،و با جزر و مد خود نيز بركات فراوانى مى آفريند.

ولى به خاطر همين بركات،گروهى در مقابل اين دو كوكب پر فروغ آسمان سجده مى كردند و آنها را پرستش مى نمودند،آنها در عالم اسباب،متوقف مانده، بى آنكه مسبب الاسباب را ببينند.

لذا قرآن بعد از اين بيان بلا فاصله مى گويد:«براى خورشيد و ماه سجده نكنيد، براى خدايى كه آفرينندۀ آنهاست سجده كنيد اگر مى خواهيد او را عبادت نماييد» (لا تَسْجُدُوا لِلشَّمْسِ وَ لا لِلْقَمَرِ وَ اسْجُدُوا لِلّهِ الَّذِي خَلَقَهُنَّ إِنْ كُنْتُمْ إِيّاهُ تَعْبُدُونَ) (1).

شما چرا به سراغ سر چشمۀ اين بركات نمى رويد؟چرا سر بر آستان او نمى ساييد؟چرا موجوداتى را مى پرستيد كه خود اسير قوانين آفرينش اند.

آيه 38

(آيه 38)-سپس مى افزايد:اگر اين دليل منطقى در فكر آنها اثر نگذاشت و باز هم به سراغ بتها و معبودهاى مجازى رفتند و معبود حقيقى را به دست فراموشى سپردند،هرگز نگران نباش«و اگر(از عبادت پروردگار)تكبّر كنند، كسانى كه نزد پروردگار تو هستند شب و روز براى او تسبيح مى گويند و(هيچ گاه) خسته نمى شوند» (فَإِنِ اسْتَكْبَرُوا فَالَّذِينَ عِنْدَ رَبِّكَ يُسَبِّحُونَ لَهُ بِاللَّيْلِ وَ النَّهارِ وَ هُمْ لا يَسْأَمُونَ) .د.

ص: 313


1- اين آيه سجدۀ واجب دارد.

اگر گروهى نادان و جاهل و بى خبر در برابر ذات پاكش سجده نكنند مسأله اى نيست اين عالم وسيع پر است از فرشتگان مقرب كه دائما در حال ركوع و سجود و حمد و تسبيحند،تازه نيازى به عبادت آنها نيز ندارد،آنها نيازمند عبادت اويند، چرا كه هر افتخار و كمالى براى ممكنات است در سايۀ عبوديت اوست.

آيه 39

(آيه 39)-بار ديگر به آيات توحيد كه زمينه ساز مسألۀ معاد است باز مى گردد.

مى فرمايد:«و از آيات او اين است كه زمين را خشك(و بى جان)مى بينى،اما هنگامى كه آب(باران)را بر آن مى فرستيم به جنبش در مى آيد،و نموّ مى كند» (وَ مِنْ آياتِهِ أَنَّكَ تَرَى الْأَرْضَ خاشِعَةً فَإِذا أَنْزَلْنا عَلَيْهَا الْماءَ اهْتَزَّتْ وَ رَبَتْ) .

زمينى خشك و مرده و بى حركت كجا،و اين همه آثار حيات و جلوه هاى گوناگون آن كجا! سپس از اين مسألۀ روشن توحيدى يعنى مسألۀ«حيات»-كه هنوز اسرارش براى بزرگترين دانشمندان كشف نشده-با يك انتقال سريع و جالب به مسألۀ معاد پرداخته،مى گويد:«همان كس كه آن(زمين مرده)را زنده كرد مردگان را نيز(در قيامت)زنده مى كند»! (إِنَّ الَّذِي أَحْياها لَمُحْيِ الْمَوْتى) .

آرى«او بر همه چيز تواناست» (إِنَّهُ عَلى كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ) .

دلائل قدرتش در همه جا نمايان است و همه سال نشانه هاى آن را با چشم خود مى بينيد،با اين حال چگونه در مسألۀ معاد ترديد مى كنيد؟

آيه 40

(آيه 40)-تحريف گران آيات حق!بعد از بيان آيات الهى و نشانه هاى پروردگار در آيات پيشين،اكنون سخن از تهديد كسانى است كه نشانه هاى توحيد را تحريف مى كنند،و به اغفال و گمراه ساختن مردم مى پردازند،مى گويد:«كسانى كه آيات ما را تحريف مى كنند بر ما پوشيده نخواهند بود» (إِنَّ الَّذِينَ يُلْحِدُونَ فِي آياتِنا لا يَخْفَوْنَ عَلَيْنا) .

ممكن است با مغالطه و سفسطه مردم را بفريبند،و ممكن است بر اين عمل زشت و ننگين خود پرده بيفكنند و خود را از انظار مردم مستور دارند،اما هرگز

ص: 314

نمى توانند كمترين عمل خود را از ما پنهان نمايند.

قرآن مجازات همۀ آنها را در ادامۀ اين بحث با يك مقايسۀ روشن بيان كرده، مى گويد:«آيا كسى كه در آتش افكنده مى شود بهتر است يا كسى كه در سايۀ ايمان در نهايت امن و امان در قيامت قدم به عرصه محشر مى گذارد»؟! (أَ فَمَنْ يُلْقى فِي النّارِ خَيْرٌ أَمْ مَنْ يَأْتِي آمِناً يَوْمَ الْقِيامَةِ) .

آنها كه با ايجاد شك و فساد عقائد و ايمان مردم را به آتش كشيدند،بايد در آن روز طعمۀ آتش شوند و آنها كه در سايۀ ايمان محيط امن و امانى براى جامعۀ بشرى آفريدند بايد در قيامت در نهايت امنيت به سر برند،مگر در آن روز همۀ اعمال ما تجسم نمى يابد؟ و از آنجا كه وقتى از هدايت كسى مأيوس شوند او را به حال خود رها مى كنند،مى گويند:هر كارى مى خواهى بكن،در ادامۀ اين آيه آنها را مخاطب ساخته،مى گويد:«هرچه مى خواهيد انجام دهيد»! (اعْمَلُوا ما شِئْتُمْ) .

اما بدانيد«كه خدا به آنچه انجام مى دهيد بيناست» (إِنَّهُ بِما تَعْمَلُونَ بَصِيرٌ) .

بديهى است اين امر به معنى آزادى عمل آنها،و يا الزام به انجام هر كار نيست،بلكه تهديدى است نسبت به آنها كه هيچ حرف حقى در گوششان فرو نمى رود.

آيه 41

(آيه 41)-اين آيه سخن را از توحيد و معاد به قرآن و نبوت مى كشاند،و باز به صورت هشدار به كافران لجوج و بى منطق مى فرمايد:«آنها كه به اين ذكر[ قرآن] هنگامى كه به سراغشان آمد كافر شدند»نيز بر ما مخفى نخواهند ماند . (إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا بِالذِّكْرِ لَمّا جاءَهُمْ)

و بعد براى بيان عظمت قرآن مى افزايد:«و اين كتابى است قطعا شكست ناپذير...» .

(وَ إِنَّهُ لَكِتابٌ عَزِيزٌ)

كتابى است كه هيچ كس نمى تواند همانند آن را بياورد و بر آن غلبه كند،كتابى است بى نظير،منطقش محكم و گويا،استدلالاتش قوى و نيرومند،تعبيراتش منسجم و عميق،تعليماتش ريشه دار و پر مايه،و احكام و دستوراتش هماهنگ با

ص: 315

نيازهاى واقعى انسانها در تمام ابعاد زندگى.

آيه 42

(آيه 42)-سپس به توصيف مهم و گويايى در بارۀ عظمت اين كتاب آسمانى پرداخته،مى گويد:«هيچ گونه باطلى،نه از پيش رو،نه از پشت سر،به سراغ قرآن نمى آيد»! . (لا يَأْتِيهِ الْباطِلُ مِنْ بَيْنِ يَدَيْهِ وَ لا مِنْ خَلْفِهِ)

يعنى؛نه تناقضى در مفاهيم آن است.

نه چيزى از كتب و علوم پيشين بر ضد آن مى باشد،و نه اكتشافات علمى آينده با آن مخالفت خواهد داشت.

نه كسى مى تواند حقايق آن را ابطال كند،و نه در آينده منسوخ مى گردد.

نه در معارف و قوانين و اندرزها و خبرهايش خلافى وجود دارد و نه خلافى بعدا كشف مى شود.

نه آيه و حتى كلمه اى از آن كم شده،و نه چيزى بر آن افزون مى شود،و به تعبير ديگر دست تحريف كنندگان از دامان بلندش كوتاه بوده و هست.

چرا كه«از سوى خداوند حكيم و حميد نازل شده است» .

(تَنْزِيلٌ مِنْ حَكِيمٍ حَمِيدٍ)

خداوندى كه افعالش روى حكمت و در نهايت كمال و درستى است و لذا شايستۀ هر گونه حمد و ستايش مى باشد.

آيه 43

(آيه 43)-از آنجا كه كفار مكّه شديدترين مبارزه را با آيين اسلام و شخص پيامبر صلّى اللّه عليه و اله آغاز كرده بودند و آيات گذشته از الحاد آنها در دلائل توحيد و كفر و تكذيبشان نسبت به آيات الهى خبر مى داد،در اين آيه به عنوان تسلى خاطر پيامبر صلّى اللّه عليه و اله و آموختن درس استقامت و پايمردى به همۀ مسلمين كه در فشار دشمنان قرار مى گيرند،مى فرمايد:«آنچه به ناروا در بارۀ تو مى گويند همان است كه در بارۀ پيامبران قبل از تو نيز گفته شده» . (ما يُقالُ لَكَ إِلاّ ما قَدْ قِيلَ لِلرُّسُلِ مِنْ قَبْلِكَ)

اگر مجنون و ساحرت مى خوانند،به پيامبران بزرگ پيشين همين نسبتها را دادند،و اگر دروغگويت مى نامند آنها نيز از اين نسبت در امان نبودند،خلاصه نه دعوت تو به سوى آيين توحيد و حق مطلب تازه اى است،و نه تهمت و تكذيب

ص: 316

آنها،محكم بايست و به اين سخنان اعتنا مكن.

سپس در پايان آيه مى افزايد:«پروردگار تو هم داراى مغفرت و آمرزش و هم داراى مجازات دردناك است» .

(إِنَّ رَبَّكَ لَذُو مَغْفِرَةٍ وَ ذُو عِقابٍ أَلِيمٍ)

رحمت و آمرزش براى آنها كه پذيرا شوند،و عذاب اليم براى آنها كه تكذيب كنند و تهمت زنند و به مخالفت برخيزند.

آيه 44

(آيه 44)-قرآن هدايت است و درمان:در اين آيه سخن از بهانه جويى اين افراد لجوج به ميان آورده و پاسخ يكى از بهانه هاى عجيب را مطرح مى كند و آن اين كه آنها مى گفتند:چرا قرآن به زبان عجم نازل نشده است تا ما براى آن اهميت بيشترى قائل باشيم و غير عرب نيز از آن بهره گيرند.

اينجاست كه قرآن در پاسخ آنها مى گويد:«هر گاه آن را قرآنى عجمى قرار مى داديم حتما مى گفتند:چرا آياتش روشن نيست»؟چرا پيچيده است؟و ما از آن سر در نمى آوريم! .

(وَ لَوْ جَعَلْناهُ قُرْآناً أَعْجَمِيًّا لَقالُوا لَوْ لا فُصِّلَتْ آياتُهُ)

سپس اضافه مى كردند:راستى عجيب است«قرآنى عجمى از پيغمبرى عربى»؟ .

(أَعْجَمِيٌّ وَ عَرَبِيٌّ)

يا مى گفتند:«كتابى است عجمى براى امّتى عربى»؟ خلاصه آنها بيمار دلانى هستند كه هر طرحى ريخته شود و هر برنامه اى پياده گردد به آن ايرادى مى كنند،و بهانه اى مى تراشند.

سپس قرآن خطاب به پيامبر صلّى اللّه عليه و اله مى افزايد:«بگو:اين(كتاب آسمانى) براى كسانى كه ايمان آورده اند(مايۀ)هدايت و درمان است» .

(قُلْ هُوَ لِلَّذِينَ آمَنُوا هُدىً وَ شِفاءٌ)

«اما كسانى كه ايمان نمى آورند در گوشهايشان سنگينى است»و آن را درك نمى كنند .

(وَ الَّذِينَ لا يُؤْمِنُونَ فِي آذانِهِمْ وَقْرٌ)

«و گويى نابينا هستند و آن را نمى بينند» .

(وَ هُوَ عَلَيْهِمْ عَمًى)

«آنها(همچون كسانى هستند كه گويى)از راه دور صدا زده مى شوند»! .

(أُولئِكَ يُنادَوْنَ مِنْ مَكانٍ بَعِيدٍ)

ص: 317

و معلوم است چنين كسانى نه مى شنوند و نه مى بينند!

آيه 45

(آيه 45)-در اين آيه براى تسلى خاطر پيامبر صلّى اللّه عليه و اله و مؤمنان نخستين مى فرمايد:از انكار و لجاجت و بهانه جويى اين قوم خيره سر نگران مباش،اين سابقۀ طولانى دارد«ما به موسى كتاب آسمانى داديم سپس در آن اختلاف شد»بعضى پذيرا گشتند و بعضى از در انكار در آمدند . (وَ لَقَدْ آتَيْنا مُوسَى الْكِتابَ فَاخْتُلِفَ فِيهِ)

و اگر مشاهده مى كنى ما در مجازات اين دشمنان لجوج تعجيل نمى كنيم به خاطر اين است كه مصالح تربيتى ايجاب مى كند آنها آزاد باشند،و تا آنجا كه ممكن است اتمام حجت شود،«و اگر فرمانى از ناحيۀ پروردگارت در اين زمينه صادر نشده بود(كه بايد به آنان مهلت داد تا اتمام حجّت شود)در ميان آنها داورى مى شد»و به كيفر مى رسيدند! .

(وَ لَوْ لا كَلِمَةٌ سَبَقَتْ مِنْ رَبِّكَ لَقُضِيَ بَيْنَهُمْ)

اين فرمان الهى بر اساس مصالح هدايت انسانها و اتمام حجت بوده،و اين سنت در ميان تمام اقوام گذشته جارى شده و در بارۀ قوم تو نيز جارى است.

«ولى آنها هنوز در بارۀ آن شكّى تهمت انگيز دارند»! .

(وَ إِنَّهُمْ لَفِي شَكٍّ مِنْهُ مُرِيبٍ)

آيه 46

(آيه 46)-در اين آيه يك قانون كلى كه قرآن بارها روى آن تأكيد كرده در ارتباط با اعمال انسانها بيان مى كند،و تكميلى است بر بحث گذشته در زمينۀ بهره گيرى مؤمنان از قرآن،و محروم ماندن افراد بى ايمان از اين سر چشمۀ فيض الهى.

مى فرمايد:«هر كس عمل صالحى انجام دهد سودش براى خود اوست، و هر كسى بدى كند به خويشتن بدى كرده،و پروردگارت هرگز به بندگان ستم نمى كند» .

(مَنْ عَمِلَ صالِحاً فَلِنَفْسِهِ وَ مَنْ أَساءَ فَعَلَيْها وَ ما رَبُّكَ بِظَلاّمٍ لِلْعَبِيدِ)

بنابر اين اگر آنها به اين كتاب و اين آيين بزرگ ايمان نياورند نه به خداوند زيانى مى رسانند،و نه به تو،چرا كه خوبيها و بديها همه به صاحبانش باز مى گردد.

تعبير به«ظلاّم»(بسيار ظلم كننده)در اينجا و در بعضى ديگر از آيات قرآن

ص: 318

ممكن است اشاره به اين باشد كه مجازات بى دليل از سوى خداوند بزرگ هميشه مصداق ظلم بسيار خواهد بود،چرا كه از او هرگز چنين انتظارى نيست؛بخصوص اين كه او بندگان فراوانى دارد اگر بر هر كس مختصر ستمى كند مصداق«ظلاّم» خواهد بود.

آغاز جزء 25 قرآن مجيد

ادامۀ سورۀ فصلت

آيه 47

(آيه 47)-اسرار همه چيز نزد اوست:در آيۀ قبل سخن از بازگشت اعمال نيك و بد به صاحبان آنها بود كه اشارۀ ضمنى به مسألۀ ثواب و جزاى روز قيامت داشت.

در اينجا اين سؤال براى مشركان مطرح مى شد كه اين قيامت كه مى گويى كى خواهد آمد؟! قرآن نخست در پاسخ اين سؤال مى گويد:«علم به قيامت(و لحظۀ وقوع آن) تنها به خدا باز مى گردد» .هيچ پيامبر مرسل و فرشتۀ مقربى نيز از آن آگاه نيست.

(إِلَيْهِ يُرَدُّ عِلْمُ السّاعَةِ)

سپس مى افزايد:نه تنها آگاهى بر زمان قيام قيامت مخصوص خداست،علم به اسرار اين عالم و موجودات پنهان و آشكارش نيز از آن اوست«هيچ ميوه اى از غلاف خود خارج نمى شود،و هيچ زنى باردار نمى گردد،و وضع حمل نمى كند مگر به علم او» .

(وَ ما تَخْرُجُ مِنْ ثَمَراتٍ مِنْ أَكْمامِها وَ ما تَحْمِلُ مِنْ أُنْثى وَ لا تَضَعُ إِلاّ بِعِلْمِهِ)

نه در عالم گياهان و نه در عالم حيوان و انسان نطفه اى منعقد نمى شود و بارور نمى گردد و تولد نمى يابد مگر به فرمان خداوند بزرگ و به مقتضاى علم و حكمت او.

سپس مى افزايد:اين گروه كه قيامت را انكار مى كنند،يا به باد استهزاء مى گيرند،«در آن روز كه(قيامت بر پا مى شود)آنها را ندا مى دهد:كجا هستند شريكانى كه براى من مى پنداشتيد!مى گويند:(پروردگارا!)ما عرضه داشتيم كه هيچ

ص: 319

گواهى بر گفته هاى خود نداريم» .

(وَ يَوْمَ يُنادِيهِمْ أَيْنَ شُرَكائِي قالُوا آذَنّاكَ ما مِنّا مِنْ شَهِيدٍ)

آنچه مى گفتيم سخنان بى اساس و بى پايه بود،امروز بهتر از هر زمان مى فهميم كه چه اندازه اين ادعاها باطل و بى اساس بوده است.

آيه 48

(آيه 48)-و در اين حال مى بينند«همۀ معبودانى را كه قبلا مى خواندند محو و گم مى شوند» . (وَ ضَلَّ عَنْهُمْ ما كانُوا يَدْعُونَ مِنْ قَبْلُ)

اصلا صحنۀ قيامت آن چنان براى آنها وحشتناك است كه خاطرۀ بتها نيز از نظرشان محو و نابود مى شود.

آرى«در آن روز مى دانند كه هيچ گريزگاهى ندارند» .

(وَ ظَنُّوا ما لَهُمْ مِنْ مَحِيصٍ)

آيه 49

(آيه 49)-اين انسانهاى كم ظرفيت!به تناسب بحثى كه در آيات گذشته در بارۀ مشركان و سرنوشت آنها بيان شده بود،در اينجا ترسيمى از حال اين انسانهاى ضعيف و بى ايمان شده.

نخست مى فرمايد:«انسان هرگز از تقاضاى نيكى(و نعمت)خسته نمى شود» .

(لا يَسْأَمُ الْإِنْسانُ مِنْ دُعاءِ الْخَيْرِ)

هرگز تنور حرص او از گرمى نمى افتد،هر چه بيشتر پيدا مى كند باز بيشتر مى خواهد،و هر چه به او بدهند باز سير نمى شود.

«اما(اگر دنيا به او پشت كند،نعمتهاى او زائل گردد،و)شر و بدى به او رسد بسيار مأيوس و نوميد مى شود» .

(وَ إِنْ مَسَّهُ الشَّرُّ فَيَؤُسٌ قَنُوطٌ)

منظور از«انسان»در اينجا«انسان تربيت نايافته»اى است كه قلبش به نور معرفت الهى و ايمان پروردگار،و احساس مسؤوليت در روز جزا روشن نشده.

آيه 50

(آيه 50)-در اين آيه به يكى ديگر از حالات نامطلوب انسانهاى دور مانده از علم و ايمان يعنى حالت غرور و از خود راضى بودن اشاره كرده،مى فرمايد:

«و هر گاه او را(انسان)رحمتى از سوى خود،بعد از ناراحتى كه به او رسيده بچشانيم،مى گويد:اين به خاطر شايستگى و استحقاق من بوده است» .

(وَ لَئِنْ أَذَقْناهُ

ص: 320

رَحْمَةً مِنّا مِنْ بَعْدِ ضَرّاءَ مَسَّتْهُ لَيَقُولَنَّ هذا لِي)

«و هر گاه او را(انسان)رحمتى از سوى خود،بعد از ناراحتى كه به او رسيده بچشانيم،مى گويد:اين به خاطر شايستگى و استحقاق من بوده است» .

(وَ لَئِنْ أَذَقْناهُ رَحْمَةً مِنّا مِنْ بَعْدِ ضَرّاءَ مَسَّتْهُ لَيَقُولَنَّ هذا لِي)

اين بينواى مغرور فراموش مى كند كه اگر لطف خدا نبود به جاى اين نعمت بايد گرفتار بلا شود.

در دنبالۀ آيه مى افزايد:اين غرور سر انجام او را به انكار آخرت مى كشاند و مى گويد:«من باور ندارم قيامتى در كار باشد» .

(وَ ما أَظُنُّ السّاعَةَ قائِمَةً)

و به فرض كه قيامتى در كار باشد«هر گاه من به سوى پروردگارم باز گردم پاداشهاى نيك و مواهب بسيار از براى من نزد او آماده است» .خدايى كه در دنيا مرا اين چنين گرامى داشته حتما در آخرت بهتر از اين پذيرايى خواهد كرد! ولى خداوند اين افراد مغرور و خيره سر را در پايان اين آيه چنين تهديد مى كند كه:«ما به زودى كافران را از اعمالى كه انجام داده اند آگاه خواهيم كرد،و از عذاب شديد به آنها مى چشانيم» .

(وَ لَئِنْ رُجِعْتُ إِلى رَبِّي إِنَّ لِي عِنْدَهُ لَلْحُسْنى) (فَلَنُنَبِّئَنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا بِما عَمِلُوا وَ لَنُذِيقَنَّهُمْ مِنْ عَذابٍ غَلِيظٍ)

آيه 51

(آيه 51)-در اين آيه سومين حالتى را كه براى اين گونه انسانها به هنگام اقبال و ادبار دنياى مادى رخ مى دهد بازگو مى كند كه حالت فراموشكارى به وقت نعمت،و جزع و فزع به هنگام مصيبت است.

مى فرمايد:«و هر گاه به انسان(غافل و بى خبر)نعمت دهيم روى مى گرداند، و با حال تكبّر از حق دور مى شود» .

(وَ إِذا أَنْعَمْنا عَلَى الْإِنْسانِ أَعْرَضَ وَ نَأى بِجانِبِهِ)

«ولى هر گاه مختصر ناراحتى به او رسد تقاضاى فراوان و مستمّر(براى برطرف شدن آن)دارد» .

(وَ إِذا مَسَّهُ الشَّرُّ فَذُو دُعاءٍ عَرِيضٍ)

آرى!چنين است انسان فاقد ايمان و تقوا كه دائما به اين حالات گرفتار است،به هنگام روى آوردن نعمتها«حريص»و«مغرور»و«فراموشكار»و به هنگام پشت كردن نعمتها«مأيوس»و نوميد و«پرجزع».

ولى در مقابل،مردان حق و پيروان راستين مكتب انبيا آن چنان پرظرفيت و پرمايه اند كه نه روى آوردن نعمتها آنها را دگرگون مى سازد،و نه ادبار دنيا ضعيف

ص: 321

و ناتوان و مأيوس.

آيه 52

(آيه 52)-در اين آيه آخرين سخن را با اين افراد لجوج در ميان مى گذارد، و اصل عقلى معروف دفع ضرر محتمل را با بيانى روشن براى آنها تشريح مى كند، خطاب به پيامبر كرده،مى فرمايد:«بگو:به من خبر دهيد اگر اين قرآن از سوى خداوند باشد و شما به آن كافر شويد،چه كسى گمراهتر خواهد بود از آن كس كه در مخالفت دور و گمراهى شديد قرار دارد»؟! . (قُلْ أَ رَأَيْتُمْ إِنْ كانَ مِنْ عِنْدِ اللّهِ ثُمَّ كَفَرْتُمْ بِهِ مَنْ أَضَلُّ مِمَّنْ هُوَ فِي شِقاقٍ بَعِيدٍ)

اين همان سخنى است كه ائمۀ دين عليهم السّلام در برابر افراد لجوج در آخرين مرحله مطرح مى كردند چنانكه در حديثى مى خوانيم:امام صادق عليه السّلام به«ابن ابى العوجاء» مادى و ملحد عصر خود فرمود:«اگر مطلب اين باشد كه تو مى گويى(و خدا و قيامتى در كار نباشد)كه مسلما چنين نيست،هم ما اهل نجاتيم و هم تو،ولى اگر مطلب اين باشد كه ما مى گوييم،و حق نيز همين است،ما اهل نجات خواهيم بود و تو هلاك مى شوى».

آيه 53

(آيه 53)-نشانه هاى حق در جهان بزرگ و كوچك:در اين آيه و آيۀ بعد كه سورۀ فصّلت با آن پايان مى گيرد،به دو مطلب مهم كه در حقيقت يك نوع جمع بندى از بحثهاى اين سوره است اشاره شده آيۀ اول در بارۀ توحيد(با قرآن) سخن مى گويد و آيۀ دوم در بارۀ معاد.

مى فرمايد:«ما به زودى آيات و نشانه هاى خود را در آفاق و اطراف جهان، و همچنين در درون جان خود آنها،به آنان،نشان مى دهيم،تا براى آنها روشن شود كه خداوند حق است» .

(سَنُرِيهِمْ آياتِنا فِي الْآفاقِ وَ فِي أَنْفُسِهِمْ حَتّى يَتَبَيَّنَ لَهُمْ أَنَّهُ الْحَقُّ)

«آيات آفاقى»همچون آفرينش خورشيد و ماه و ستارگان با نظام دقيقى كه بر آنها حاكم است،و آفرينش انواع جانداران و گياهان و كوهها و درياها با عجائب و شگفتيهاى بى شمارش،و موجودات گوناگون اسرار آميزش،كه هر زمان اسرار تازه اى از خلقت آنها كشف مى شود.هر يك آيه و نشانه اى است بر حقانيت

ص: 322

ذات پاك او! و«آيات انفسى»همچون آفرينش دستگاههاى مختلف جسم انسان و نظامى كه بر ساختمان حيرت انگيز مغز و حركات منظم قلب و عروق و بافتها و استخوانها، و انعقاد نطفه و پرورش جنين در رحم مادران،و از آن بالاتر اسرار و شگفتيهاى روح انسان مى باشد.كه هر گوشه اى از آن كتابى است از معرفت پروردگار و خالق جهان! و در پايان اين آيه اين بيان لطيف و جالب را با جملۀ زيبا و پرمعناى ديگرى تكميل كرده،مى افزايد:«آيا كافى نيست كه پروردگارت بر هر چيز شاهد و گواه است» .

(أَ وَ لَمْ يَكْفِ بِرَبِّكَ أَنَّهُ عَلى كُلِّ شَيْءٍ شَهِيدٌ)

چه شهادتى از اين برتر و بالاتر كه با خط تكوين قدرت خويش را بر پيشانى همۀ موجودات نوشته است،بر صفحۀ برگهاى درختان،در لابلاى گلبرگها،در ميان طبقات اسرارآميز مغز،و بر روى پرده هاى ظريف چشم،بر صفحۀ آسمان و بر قلب زمين،و خلاصه بر همه چيز نشانه هاى توحيد خود را نوشته و گواهى تكوينى داده است.

آيه 54

(آيه 54)-آخرين آيۀ اين سوره،سر چشمۀ اصلى بدبختيهاى اين گروه مشرك و فاسد و ظالم را بيان كرده،مى گويد:«آگاه باشيد كه آنها از لقاى پروردگارشان(و رستاخيز)در شك و ترديدند» . (أَلا إِنَّهُمْ فِي مِرْيَةٍ مِنْ لِقاءِ رَبِّهِمْ)

و چون ايمان به حساب و جزا ندارند دست به هر جنايتى مى زنند«و آگاه باشيد كه خداوند به همه چيز احاطه دارد» .

(أَلا إِنَّهُ بِكُلِّ شَيْءٍ مُحِيطٌ)

همۀ اعمال و گفتار و نيات آنها در پيشگاه علمش روشن است،و تمام آن براى دادگاه بزرگ قيامت ثبت و ضبط خواهد شد.

در حقيقت جملۀ اخير پاسخى است به بعضى از شبهات كفّار در مورد معاد، از جمله اين كه:چگونه ممكن است اين خاكهاى پراكنده و به هم آميخته شده از هم جدا گردد؟و از اين گذشته چه كسى آگاه از نيات و اعمال و گفتار همۀ انسانها در طول تاريخ بشر است.

قرآن در پاسخ همۀ اين سؤالات مى گويد:خدايى كه به همه چيز احاطه دارد

ص: 323

تمام اين مسائل براى او روشن است،و دليل بر احاطۀ علمى او بر همه چيز تدبير او نسبت به همۀ اشياء است،چگونه ممكن است مدبر عالم از وضع جهان بى خبر باشد؟! منظور از«احاطۀ پروردگار»به همه چيز وابستگى همۀ موجودات در ذاتشان به وجود مقدس اوست.

به تعبير ديگر در عالم هستى يك وجود اصيل و قائم به ذات بيش نيست، و بقيۀ موجودات امكانيه همه متكى و وابسته به او هستند كه اگر يكدم اين ارتباط از ميان برداشته شود همه فانى و معدوم مى شوند.

«پايان سورۀ فصّلت»

ص: 324

سورۀ شورى[42]

اشاره

اين سوره 53 آيه دارد و همۀ آن-جز چند آيه كه محل گفتگوست- در«مكّه»نازل شده است

محتواى سوره:

اين سوره بحثهاى مختلفى دارد كه بطور خلاصه چنين است:

بخش اول:كه مهمترين بخش اين سوره را تشكيل مى دهد بحث پيرامون وحى و ارتباط خداوند با پيامبران از اين طريق مرموز است.

بخش دوم:اشاراتى است پر معنى به دلائل توحيد،و آيات خداوند در آفاق و انفس كه بحث وحى را تكميل مى كند.

بخش سوم:اشاراتى به مسألۀ معاد و سرنوشت كفار در قيامت دارد.

بخش چهارم:يك سلسله مباحث اخلاقى است.

نامگذارى اين سوره به اين نام به خاطر آيۀ 38 است كه مسلمانان را دعوت به مشورت در امور مى كند.

فضيلت تلاوت سوره:

در حديثى از امام صادق عليه السّلام مى خوانيم:«كسى كه سورۀ شورى را بخواند روز قيامت با صورتى سفيد و درخشنده همچون آفتاب محشور مى شود،تا به پيشگاه خدا مى آيد،مى فرمايد:بندۀ من!قرائت سورۀ حم، عسق را تداوم دادى،در حالى كه پاداش آن را نمى دانستى،اما اگر مى دانستى چه پاداشى دارد هيچ گاه از قرائت آن خسته نمى شدى،ولى من امروز پاداش تو را به تو خواهم داد،سپس دستور مى دهد او را وارد بهشت كنند و غرق در نعمتهاى

ص: 325

ويژۀ بهشتى».

بسم اللّه الرّحمن الرّحيم به نام خداوند بخشندۀ بخشايشگر

(آيه 1 و 2)-باز در دو آيۀ اول اين سوره با«حروف مقطعه»رو برو مى شويم،حروف مقطعه اى كه در يكى از مفصلترين اشكال منعكس شده،يعنى پنج حرف«حا،ميم-عين،سين،قاف»(حم-عسق).

«حم»در آغاز هفت سورۀ قرآن مجيد است منتها در خصوص سورۀ شورى «عسق»نيز بر آن افزوده شده است.

آيه 3

(آيه 3)-بعد از حروف مقطعه،طبق معمول سخن از وحى و قرآن شروع مى شود،مى فرمايد:«اين گونه خداوند عزيز و حكيم به تو و پيامبرانى كه قبل از تو بودند وحى مى كند» . (كَذلِكَ يُوحِي إِلَيْكَ وَ إِلَى الَّذِينَ مِنْ قَبْلِكَ اللّهُ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ)

سر چشمۀ وحى همه جا يكى است،و آن علم و قدرت پروردگار است، و محتواى وحى نيز در اصول و كليات نسبت به تمام پيامبران يكى است.

عزت و قدرت شكست ناپذير او ايجاب مى كند كه توانايى بر وحى و محتواى عظيم آن را داشته باشد،و حكمت او ايجاب مى كند كه وحى الهى از هر نظر حكيمانه و هماهنگ با نيازهاى تكامل انسانها باشد.

آيه 4

(آيه 4)-سپس مى افزايد:«آنچه در آسمانها و آنچه در زمين است از آن اوست،و او بلند مرتبه و بزرگ است» . (لَهُ ما فِي السَّماواتِ وَ ما فِي الْأَرْضِ وَ هُوَ الْعَلِيُّ الْعَظِيمُ)

مالكيت او نسبت به آنچه در آسمان و زمين است ايجاب مى كند كه از مخلوقات خود و سرنوشت آنها بيگانه نباشند و نيازهاى آنها را از طريق وحى بر آنها نازل كند.

آيه 5

(آيه 5)-در اين آيه مى افزايد:«نزديك است آسمانها(به خاطر نسبتهاى نارواى مشركان)از بالا متلاشى شوند» . (تَكادُ السَّماواتُ يَتَفَطَّرْنَ مِنْ فَوْقِهِنَّ).

ص: 326

سپس در دنبالۀ آيه مى افزايد:«و فرشتگان پيوسته تسبيح و حمد

پروردگارشان را به جا مى آورند و براى كسانى كه در زمين هستند استغفار مى كنند» .

(وَ الْمَلائِكَةُ يُسَبِّحُونَ بِحَمْدِ رَبِّهِمْ وَ يَسْتَغْفِرُونَ لِمَنْ فِي الْأَرْضِ)

رابطۀ اين جمله با جملۀ قبل چنين است كه فرشتگان حامل اين وحى بزرگ آسمانى پيوسته حمد و تسبيح خدا به جا مى آورند.و او را به هر كمالى مى ستايند، و از هر نقصى منزه مى شمرند،و چون در محتواى اين وحى بزرگ يك سلسله تكاليف و وظائف الهى است،و احيانا ممكن است براى مؤمنان لغزشهايى پيش آيد،مى گويد آنها به يارى مؤمنان مى شتابند.و براى لغزشهاى آنها از خدا طلب آمرزش مى كنند.

در پايان اين آيه به دو وصف ديگر از اوصاف پروردگار كه آن هم در زمينۀ غفران و رحمت است و تناسب نزديكى با مسألۀ وحى و محتواى آن در مورد وظائف مؤمنان دارد اشاره كرده،مى فرمايد:«آگاه باشيد خداوند آمرزنده و مهربان است» .

(أَلا إِنَّ اللّهَ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحِيمُ)

و به اين ترتيب مجموعۀ كاملى از اسماى حسناى خداوند را در رابطه با مسألۀ وحى بيان مى كند،و در ضمن اشارۀ لطيفى است بر اجابت دعاى فرشتگان در مورد استغفار براى مؤمنان.

آيه 6

(آيه 6)-به تناسب اشاره اى كه در آيات گذشته به مسألۀ شرك شده،در اين آيه به نتيجۀ كار مشركان و انتهاى مسيرشان پرداخته،مى گويد:«كسانى كه غير خدا را ولىّ خود برگزيدند خداوند حساب همۀ اعمال آنها را نگه مى دارد،و از نياتشان آگاه است» .تا به موقع حساب آنها را برسد و كيفر لازم را به آنها بدهد. (وَ الَّذِينَ اتَّخَذُوا مِنْ دُونِهِ أَوْلِياءَ اللّهُ حَفِيظٌ عَلَيْهِمْ)

سپس روى سخن را به پيامبر صلّى اللّه عليه و اله كرده،مى گويد:«تو مأمور نيستى كه آنها را مجبور به قبول حق كنى» .

(وَ ما أَنْتَ عَلَيْهِمْ بِوَكِيلٍ).

آيه 7

(آيه 7)-قیامی از«امّ القری»! باز دیگر به ماسٔلهٔ وحی باز می گردد،و اگر در

ص: 327

وظيفۀ تو تنها ابلاغ رسالت،و رسانيدن پيام خدا به همۀ بندگان است.

است،مى فرمايد:«و اين گونه قرآنى عربى[ فصيح و گويا]را بر تو وحى كرديم تا امّ القرى[ مكّه]و مردم پيرامون آن را انذار كنى» .

(وَ كَذلِكَ أَوْحَيْنا إِلَيْكَ قُرْآناً عَرَبِيًّا لِتُنْذِرَ أُمَّ الْقُرى وَ مَنْ حَوْلَها)

«و آنها را از روزى كه همۀ خلايق در آن روز جمع مى شوند و شك و ترديدى در آن نيست بترسانى» .

(وَ تُنْذِرَ يَوْمَ الْجَمْعِ لا رَيْبَ فِيهِ)

از آن روز كه مردم به دو گروه تقسيم مى شوند«گروهى در بهشتند،و گروهى در آتش سوزان دوزخ» .روزى كه به خاطر اجتماع عموم انسانها رسوائيش بسيار دردناك و شديد است.

(فَرِيقٌ فِي الْجَنَّةِ وَ فَرِيقٌ فِي السَّعِيرِ)

آيه 8

(آيه 8)-از آنجا كه آيۀ قبل بيانگر تقسيم مردم به دو گروه بود،در اين آيه مى افزايد:«و اگر خدا مى خواست همۀ آنها را امت واحدى قرار مى داد» . (وَ لَوْ شاءَ اللّهُ لَجَعَلَهُمْ أُمَّةً واحِدَةً)

و به حكم اجبار هدايت مى كرد اما ايمان اجبارى چه ارزشى دارد؟و چگونه مى تواند معيار كمال انسانى گردد؟تكامل واقعى آن است كه انسان با ارادۀ خويش، و در نهايت اختيار و آزادى طى كند.

اين بزرگترين امتيازى است كه خداوند به او داده،و راه تكامل را به صورت نامحدود به روى او گشوده است،اين سنت غير قابل تغيير الهى است.

سپس به مسألۀ مهم ديگرى در اين رابطه مى پردازد و توصيف گروهى را كه اهل بهشت و سعادتند در برابر گروهى كه به دوزخ فرستاده مى شوند با اين عبارت بيان مى كند:«ولى خداوند هر كه را بخواهد در رحمت خود وارد مى كند،و براى ظالمان ولى و ياورى نيست» .

(وَ لكِنْ يُدْخِلُ مَنْ يَشاءُ فِي رَحْمَتِهِ وَ الظّالِمُونَ ما لَهُمْ مِنْ وَلِيٍّ وَ لا نَصِيرٍ)

آيه 9

(آيه 9)-ولىّ مطلق خداست:از آنجا كه در آيۀ قبل اين واقعيت بيان شده كه هيچ ولىّ و ياورى جز خداوند نيست،در اينجا براى تأييد اين واقعيت و نفى ولايت غير خدا دلائل زنده اى مطرح مى كند.

ص: 328

نخست در لباس تعجب و انكار مى فرمايد:«آيا آنها غير خدا را ولىّ خود قرار

دادند»؟ .

(أَمِ اتَّخَذُوا مِنْ دُونِهِ أَوْلِياءَ)

با اين كه«ولىّ تنها خداست» .

(فَاللّهُ هُوَ الْوَلِيُّ)

پس اگر مى خواهند براى خود ولى و سرپرستى برگزينند بايد خدا را برگزينند.

سپس به دليل ديگرى پرداخته،مى گويد:«اوست كه مردگان را حيات مى بخشد» .

(وَ هُوَ يُحْيِ الْمَوْتى)

و چون معاد و رستاخيز به دست اوست،و بزرگترين نگرانى انسان چگونگى زندگى او بعد از مرگ است،بنابر اين بايد دست به دامن والاى او زد و نه غير او.

سپس به ذكر دليل سومى پرداخته،مى گويد:«و اوست كه بر هرچيزى تواناست» .

(وَ هُوَ عَلى كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ)

اشاره به اين كه شرط اصلى«ولىّ»دارا بودن قدرت است و قادر حقيقى اوست.

آيه 10

(آيه 10)-و در اين آيه چهارمين دليل ولايت او را به اين صورت شرح مى دهد:«و در هر چيز اختلاف كنيد داورى و حكمش با خداست،و تنها اوست كه مى تواند به اختلافات شما پايان دهد . (وَ مَا اخْتَلَفْتُمْ فِيهِ مِنْ شَيْءٍ فَحُكْمُهُ إِلَى اللّهِ)

آرى!يكى از شؤون ولايت آن است كه بتواند به اختلافات كسانى كه تحت ولايت او هستند با داورى صحيحش پايان دهد.

بعد از ذكر اين دلائل مختلف بر انحصار مقام ولايت در ذات پاك خداوند از قول پيامبرش صلّى اللّه عليه و اله مى گويد:«اين است خداوند پروردگار من»با اين اوصاف كماليه .

(ذلِكُمُ اللّهُ رَبِّي)

و به همين دليل من او را ولى و ياور خود برگزيده ام«بر او توكل كردم و به سوى او(در مشكلات و گرفتاريها و لغزشها)باز مى گردم» .

(عَلَيْهِ تَوَكَّلْتُ وَ إِلَيْهِ أُنِيبُ).

آيه 11

(آيه 11)-این آیه می تواند دلیل پنجمی بر ولایت مطلقهٔ پروردگار باشد،یا

ص: 329

آسمانها و زمين است» .

(فاطِرُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ)

البته منظور از آسمانها و زمين در اينجا تمام آسمانها و زمين و موجوداتى است كه در آنها و ميان آنها وجود دارد.

سپس به توصيف ديگرى از افعال او پرداخته،مى گويد:«و از جنس شما همسرانى براى شما قرار داد و جفتهايى از چهارپايان آفريد؛و شما را به اين وسيله [ بوسيلۀ همسران]زياد مى كند» .

(جَعَلَ لَكُمْ مِنْ أَنْفُسِكُمْ أَزْواجاً وَ مِنَ الْأَنْعامِ أَزْواجاً يَذْرَؤُكُمْ فِيهِ)

وجود همسران از يك سو مايۀ آرامش روح و جان انسان هستند،و از سوى ديگر مايۀ بقاء نسل و تكثير مثل و تداوم وجود او.

در توصيف سومى كه در اين آيه ذكر شده،مى فرمايد:«هيچ چيز همانند او نيست» .

(لَيْسَ كَمِثْلِهِ شَيْءٌ)

اين جمله در حقيقت پايۀ اصلى شناخت تمام صفات خداست كه بدون توجه به آن به هيچ يك از اوصاف پروردگار نمى توان پى برد،زيرا خطرناكترين پرتگاهى كه بر سر راه پويندگان طريق«معرفة اللّه»قرار دارد همان پرتگاه«تشبيه» است كه خدا را در وصفى از اوصاف شبيه مخلوقاتش بدانند اين امر سبب مى شود كه به درّۀ شرك سقوط كنند.

به تعبير ديگر او وجودى است بى پايان و نامحدود از هر نظر و هرچه غير اوست،محدود و متناهى است از هر نظر،از نظر عمر،قدرت،علم،حيات، اراده،فعل،و خلاصه همه چيز،و اين همان خط«تنزيه»و پاك شمردن خداوند از نقائص ممكنات است.

و در پايان آيه و بيان اوصاف ديگر ذات مقدسش مى گويد:«و او شنوا و بيناست» .

(وَ هُوَ السَّمِيعُ الْبَصِيرُ)

آرى!او هم خالق است،و هم مدبر،هم شنواست و هم بينا،و در عين حال شبيه و نظير و مانند ندارد.

ص: 330

پروردگار است كه هر كدام مسألۀ ولايت و ربوبيت او را در بعد خاصى نشان مى دهد.

نخست مى فرمايد:«كليدهاى آسمانها و زمين از آن اوست» .

(لَهُ مَقالِيدُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ)

بنابر اين هر كس هر چه دارد از اوست،و هر چه مى خواهد بايد از او بخواهد، نه تنها«كليدها»بلكه«خزائن»آسمانها و زمين نيز از آن اوست.

در توصيف بعد كه در حقيقت نتيجه اى است براى توصيف قبل،مى افزايد:

«روزى را براى هر كس بخواهد گسترش مى دهد و(براى هر كس بخواهد)تنگ و محدود مى سازد» .

(يَبْسُطُ الرِّزْقَ لِمَنْ يَشاءُ وَ يَقْدِرُ)

از آنجا كه خزائن عالم در دست اوست تمام رزق و روزيها نيز در قبضۀ قدرت او قرار دارد،و بر طبق مشيتش كه از حكمت او سر چشمه مى گيرد و مصالح بندگان در آن ملحوظ است آن را تقسيم مى كند.

و از آنجا كه بهره مند ساختن همۀ موجودات زنده از روزيها نياز به علم و آگاهى از مقدار احتياجات و محل و ساير خصوصيات آنها دارد،در آخرين توصيف اضافه مى كند:«او به همه چيز داناست» .

(إِنَّهُ بِكُلِّ شَيْءٍ عَلِيمٌ)

و به اين ترتيب در چهار آيۀ فوق يازده وصف ديگر از اوصاف كماليۀ پروردگار(اعم از اوصاف ذات و اوصاف فعل)بيان شده است.

آيه 13

(آيه 13)-آيين تو عصارۀ آيين همۀ انبياست! از آنجا كه بسيارى از بحثهاى اين سوره در برابر مشركان است،در اينجا اين حقيقت را روشن مى سازد كه دعوت اسلام به توحيد دعوت تازه اى نيست.

مى فرمايد:«خداوند آيينى را براى شما تشريع كرد كه به نوح(نخستين پيامبر اولوا العزم)توصيه كرده بود» .

(شَرَعَ لَكُمْ مِنَ الدِّينِ ما وَصّى بِهِ نُوحاً)

«همچنين آنچه را بر تو وحى فرستاديم،و ابراهيم و موسى و عيسى را به آن سفارش كرديم» .

(وَ الَّذِي أَوْحَيْنا إِلَيْكَ وَ ما وَصَّيْنا بِهِ إِبْراهِيمَ وَ مُوسى وَ عِيسى)

و به اين ترتيب آنچه در شرايع همۀ انبيا بوده در شريعت توست و«آنچه

ص: 331

خوبان همه دارند تو تنها دارى»!

لذا در دنبالۀ آيه به عنوان يك دستور كلى به همۀ اين پيامبران بزرگ مى افزايد:به همۀ آنها توصيه كرديم كه:«دين را برپا داريد و در آن تفرقه ايجاد نكنيد» .

(أَنْ أَقِيمُوا الدِّينَ وَ لا تَتَفَرَّقُوا فِيهِ)

و به دنبال آن مى افزايد:هر چند«بر مشركان گران است آنچه شما آنان را به سويش دعوت مى كنيد!» .

(كَبُرَ عَلَى الْمُشْرِكِينَ ما تَدْعُوهُمْ إِلَيْهِ)

آنها بر اثر جهل و تعصب ساليان دراز آن چنان به شرك و بت پرستى خو گرفته اند و در اعماق وجودشان حلول كرده كه دعوت به توحيد مايۀ وحشت آنهاست.

ولى با اين حال همان گونه كه گزينش پيامبران به دست خداست،هدايت مردم نيز به دست اوست«خداوند هر كس را بخواهد بر مى گزيند،و كسى را كه به سوى او بازگردد هدايت مى كند» .

(اللّهُ يَجْتَبِي إِلَيْهِ مَنْ يَشاءُ وَ يَهْدِي إِلَيْهِ مَنْ يُنِيبُ)

در اين آيه تنها به پنج تن از پيامبران خدا اشاره شده(نوح و ابراهيم و موسى، عيسى و محمد صلّى اللّه عليه و اله)چرا كه پيامبران اولوا العزم يعنى صاحبان دين و آيين جديد تنها اين پنج تن هستند،و در حقيقت آيه اشاره اى است به انحصار پيامبران صاحب شريعت در اين پنج نفر.

آيه 14

(آيه 14)-و از آنجا كه يكى از دو ركن دعوت انبياى اولوا العزم عدم تفرقه در دين است و مطمئنا همۀ آنها روى اين مسأله تبليغ كردند،اين سؤال پيش مى آيد پس سر چشمۀ اين همه اختلافات مذهبى از كجاست؟ اين آيه به پاسخ اين سؤال پرداخته،سر چشمۀ اصلى اختلافات دينى را چنين بيان مى كند:«آنها راه تفرقه را پيش نگرفتند مگر بعد از آنكه(اتمام حجت بر آنها شد،و)علم و آگاهى كافى به آنها رسيد،و اين تفرقه جويى به خاطر حب دنيا و رياست و ظلم و حسد و عداوت بود» . (وَ ما تَفَرَّقُوا إِلاّ مِنْ بَعْدِ ما جاءَهُمُ الْعِلْمُ بَغْياً بَيْنَهُمْ).

ص: 332

به اين ترتيب سر چشمۀ اختلافهاى مذهبى جهل و بى خبرى نبود،بلكه بغى

و ظلم و انحراف از حق و اعمال نظرهاى شخصى بود.

«دانشمندان دنيا طلب»و«عوامهاى متعصب و كينه توز»دست به دست هم دادند و اين اختلافات را بنيان نهادند.

اين آيه پاسخ روشنى است به آنها كه مى گويند مذهب در ميان بشر ايجاد اختلاف كرده،و خونريزيهاى فراوانى در طول تاريخ به بار آورده است.

سپس قرآن مى افزايد:«اگر فرمانى از سوى پروردگار تو صادر نشده بود كه آنها تا سر آمد معينى زنده و آزاد باشند خداوند در ميان آنها داورى مى كرد» طرفداران باطل را نابود مى ساخت و پيروان حق را پيروز .

(وَ لَوْ لا كَلِمَةٌ سَبَقَتْ مِنْ رَبِّكَ إِلى أَجَلٍ مُسَمًّى لَقُضِيَ بَيْنَهُمْ)

آرى!دنيا سراى آزمون و پرورش و تكامل است،و اين بدون آزادى عمل امكان پذير نيست،اين فرمان تكوينى خداوند است كه از آغاز خلقت انسان بوده و دگرگونى در آن راه ندارد،اين طبيعت زندگى دنياست،ولى از امتيازات سراى آخرت حل تمام اين اختلافات و رسيدن انسانيت به يكپارچگى كامل است.

و در آخرين جمله به توضيح حال كسانى مى پردازد كه بعد از اين گروه بر سر كار آمدند،گروهى كه عهد پيامبران را درك نكردند،مى فرمايد:«كسانى كه بعد از آنها وارثان كتب آسمانى شدند از آن در شك و ترديدند،شكى توأم با بدبينى و سوء ظن»! .

(وَ إِنَّ الَّذِينَ أُورِثُوا الْكِتابَ مِنْ بَعْدِهِمْ لَفِي شَكٍّ مِنْهُ مُرِيبٍ)

آيه 15

(آيه 15)-آن گونه كه مأمور شده اى استقامت كن!از آنجا كه در آيات قبل مسألۀ تفرقۀ امتها بر اثر بغى و ظلم و انحراف مطرح شده،در اين آيه به پيامبر صلّى اللّه عليه و اله دستور مى دهد كه براى حل اختلافات و احياى آيين انبيا بكوشد،و در اين راه نهايت استقامت را به خرج دهد.

مى فرمايد:«پس به همين خاطر تو نيز(انسانها را به سوى اين آيين واحد الهى)دعوت كن» .

(فَلِذلِكَ فَادْعُ)

سپس دستور به استقامت در اين راه داده،مى گويد:«و آن چنان كه مأمور

ص: 333

شده اى استقامت نما» .

(وَ اسْتَقِمْ كَما أُمِرْتَ)

و از آنجا كه هوى و هوسهاى مردم در اين مسير از موانع بزرگ راه است،در سومين دستور مى افزايد:«و از هوى و هوسهاى آنها پيروى مكن» .

(وَ لا تَتَّبِعْ أَهْواءَهُمْ)

چرا كه هر گروهى تو را به تمايلات و منافع شخصى خود دعوت مى كنند، همان دعوتى كه سر انجامش تفرقه و پراكندگى و نفاق است.

و چون هر دعوتى نقطۀ شروعى دارد،نقطۀ شروع آن را خود پيامبر صلّى اللّه عليه و اله قرار مى دهد،و در چهارمين دستور مى فرمايد:«بگو:من ايمان آورده ام به هر كتابى كه از سوى خدا نازل شده است» .

(وَ قُلْ آمَنْتُ بِما أَنْزَلَ اللّهُ مِنْ كِتابٍ)

من در ميان كتب آسمانى فرق نمى نهم،همه را به رسميت مى شناسم،و از آنجا كه براى ايجاد وحدت رعايت«اصل عدالت»ضرورت دارد،در پنجمين دستور آن را مطرح كرده،مى فرمايد؛بگو:«من مأمورم كه در ميان همۀ شما عدالت كنم» .

(وَ أُمِرْتُ لِأَعْدِلَ بَيْنَكُمُ)

چه در قضاوت و داوريها،چه در حقوق اجتماعى و مسائل ديگر.

به دنبال اين پنج دستور،به جهات مشترك همۀ اقوام كه آن هم در پنج قسمت خلاصه شده،اشاره كرده،مى فرمايد:«خدا پروردگار ما و شماست» .

(اللّهُ رَبُّنا وَ رَبُّكُمْ)

«نتيجۀ اعمال ما از آن ماست و اعمال شما از آن شما» .

(لَنا أَعْمالُنا وَ لَكُمْ أَعْمالُكُمْ)

«خصومت شخصى در ميان ما نيست» .

(لا حُجَّةَ بَيْنَنا وَ بَيْنَكُمُ)

از اين گذشته سر انجام،همۀ ما در يك جا جمع مى شويم و«خداوند ما و شما را در يكجا(قيامت)جمع مى كند» .

(اللّهُ يَجْمَعُ بَيْنَنا)

و قاضى همۀ ما در آن روز يكى است آرى«بازگشت(همه)به سوى اوست» .

(وَ إِلَيْهِ الْمَصِيرُ)

به اين ترتيب هم خداى ما يكى است،و هم سر انجام ما يك جاست و هم

ص: 334

قاضى دادگاه و مرجع امورمان و از اين گذشته همه در برابر اعمالمان مسؤوليم،

و هيچ يك امتيازى بر ديگرى جز به ايمان و عمل پاك نداريم.

آيه 16

(آيه 16)-از آنجا كه در آيات گذشته اين سخن به ميان آمد كه پيامبر صلّى اللّه عليه و اله مأمور بود ضمن احترام به محتواى كتب آسمانى عدالت را در ميان همۀ مردم اجرا كند و هرگونه خصومت و محاجه با آنها را ترك كند،در اينجا براى تكميل اين سخن و اين كه حقانيت پيامبر اسلام نياز به دليل ندارد،مى فرمايد:«آنها كه در بارۀ خداوند يكتا به محاجّه بر مى خيزند بعد از آن كه دعوت او از سوى مردم پذيرفته شد دليل آنها نزد پروردگارشان باطل و بى اساس است» . (وَ الَّذِينَ يُحَاجُّونَ فِي اللّهِ مِنْ بَعْدِ ما اسْتُجِيبَ لَهُ حُجَّتُهُمْ داحِضَةٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ)

«و خشم و غضب پروردگار بر آنهاست» .چون از روى علم و عمد به مخالفت خود ادامه مى دهند.

(وَ عَلَيْهِمْ غَضَبٌ)

«و عذاب شديد الهى نيز(در قيامت)از آن آنهاست» .

(وَ لَهُمْ عَذابٌ شَدِيدٌ)

چرا كه لجاجت و عناد ثمره اى جز اين ندارد.

منظور از جملۀ«من بعد ما استجيب له»(بعد از آن كه دعوت او اجابت شد)پذيرش توده هاى مردم پاك دل و بى غرض مى باشد كه با الهام از فطرت الهى و مشاهدۀ محتواى وحى و معجزات گوناگون پيامبر اسلام صلّى اللّه عليه و اله سر تسليم در برابر او فرود آوردند.

آيه 17

(آيه 17)-شتاب نكنيد،قيامت مى آيد!در اين آيه به يكى از دلائل توحيد و قدرت پروردگار-كه در عين حال متضمن اثبات نبوت است-در مقابل احتجاج كنندگان بى منطق پرداخته،مى گويد:«خداوند همان كسى است كه كتاب آسمانى را به حق نازل كرد و همچنين ميزان را» . (اللّهُ الَّذِي أَنْزَلَ الْكِتابَ بِالْحَقِّ وَ الْمِيزانَ)

«حق»كلمۀ جامعى است كه معارف و عقائد حقّه،و همچنين اخبار صحيح و برنامه هاى هماهنگ با نيازهاى فطرى و اجتماعى را و آنچه از اين قبيل است شامل مى شود.

ص: 335

همچنين«ميزان»در معنى كنائى به هرگونه معيار سنجش،و قانون صحيح

الهى،و حتى شخص پيامبر اسلام صلّى اللّه عليه و اله و امامان راستين عليهم السّلام كه وجودشان معيار تشخيص حق از باطل است اطلاق مى گردد و ميزان روز قيامت نيز نمونه اى است از اين معنى.

به اين ترتيب خداوند كتابى بر پيامبر اسلام صلّى اللّه عليه و اله نازل كرده است كه هم حق است،و هم ميزان ارزيابى ارزشها.

و از آنجا كه نتيجۀ همۀ اين مسائل،مخصوصا بروز و ظهور كامل حق و عدالت و ميزان در قيامت است در پايان آيه مى گويد:«تو چه مى دانى شايد ساعت(قيام رستاخيز)نزديك باشد»؟! .

(وَ ما يُدْرِيكَ لَعَلَّ السّاعَةَ قَرِيبٌ)

همان قيامتى كه وقتى بر پا شود همگان در دادگاه عدلش حضور مى يابند، و در برابر ميزان سنجشى كه حتى به اندازۀ سنگينى يك دانۀ خردل و كوچكتر از آن را دقيقا مى سنجند قرار مى گيرد.

آيه 18

(آيه 18)-سپس به موضع گيرى كفار و مؤمنان در برابر آن پرداخته، مى گويد:«آنها كه به قيامت ايمان ندارند در بارۀ آن شتاب مى كنند»و مى گويند:اين قيامت كى خواهد آمد؟! . (يَسْتَعْجِلُ بِهَا الَّذِينَ لا يُؤْمِنُونَ بِها)

آنها هرگز به خاطر عشق به قيامت و رسيدن به لقاى محبوب،اين سخن را نمى گويند،بلكه از روى استهزاء و مسخره و انكار چنين تقاضايى دارند.

«ولى آنها كه ايمان آورده اند پيوسته با خوف و هراس مراقب آن هستند، و مى دانند آن حق است و خواهد آمد» .

(وَ الَّذِينَ آمَنُوا مُشْفِقُونَ مِنْها وَ يَعْلَمُونَ أَنَّهَا الْحَقُّ)

و از اينجا روشن مى شود كه ايمان به قيامت و دادگاه بزرگ عدل الهى مخصوصا با توجه به اين معنى كه هر لحظه احتمال وقوع آن مى رود چه تأثير تربيتى عميقى در مؤمنان دارد.

و در پايان آيه به عنوان يك اعلام عمومى،مى فرمايد:«آگاه باشيد كسانى كه در قيامت ترديد مى كنند(و با لجاج و عناد در مورد آن به محاجّه مى پردازند)در

ص: 336

گمراهى عميقى هستند» .

(أَلا إِنَّ الَّذِينَ يُمارُونَ فِي السّاعَةِ لَفِي ضَلالٍ بَعِيدٍ)

چرا كه نظام اين جهان خود دليلى است بر اين كه مقدمه اى است براى جهان ديگر،كه بدون آن،آفرينش اين جهان،لغو و بى معنى است،نه با حكمت خداوند سازگار است و نه با عدالت او.

آيه 19

(آيه 19)-از آنجا كه در آيات قبل بحثى از عذاب شديد خداوند به ميان آمد،و نيز تقاضايى از ناحيۀ منكران معاد مطرح شده بود كه چرا قيامت زودتر بر پا نمى شود؟اين آيه براى آميختن آن«قهر»با«لطف»و براى پاسخگويى به شتاب كردن بى معنى منكران معاد مى فرمايد:«خداوند نسبت به بندگانش لطف(و آگاهى) دارد» . (اللّهُ لَطِيفٌ بِعِبادِهِ)

اگر در مجازات جاهلان مغرور تعجيل نمى كند آن هم از لطف اوست.

سپس يكى از مظاهر بزرگ لطف عميمش را-كه روزى گستردۀ اوست- مطرح كرده،مى گويد:«هركس را بخواهد روزى مى دهد» .

(يَرْزُقُ مَنْ يَشاءُ)

منظور اين نيست كه گروهى از روزى او محرومند،بلكه منظور توسعۀ روزى است در بارۀ هر كس بخواهد.

در آيۀ 27 از همين سوره نيز مى خوانيم:گستردگى و محدوديت روزى او روى حساب معينى است،چرا كه«اگر خداوند روزى را براى همه گسترده سازد در زمين طغيان خواهند كرد».

روشن است كه«روزى»در اينجا هم ارزاق معنوى را شامل مى شود و هم مادى را،هم جسمانى و هم روحانى.

و در پايان آيه مى افزايد:«او قوى و شكست ناپذير است» .

(وَ هُوَ الْقَوِيُّ الْعَزِيزُ)

اگر وعدۀ روزى و لطف به بندگان مى دهد قادر بر انجام اين امر مى باشد و به همين دليل هرگز در وعده هاى او تخلف نيست.

آيه 20

(آيه 20)-مزرعهٔ دنیا و آخرت!در این آیه با یک تشبیه زیبا،مردم جهان را در برابر روزیهای پروردگار و چگونگی استفتده از آن،به کشاورزانی تشبیه می کند که گروهی برای آخرت کشت می کنند،و گروهی برای دنیا،و نتیجهٔ هز یک از این دو

ص: 337

مى فرمايد:«كسى كه زراعت آخرت را طالب باشد به او بركت مى دهيم و بر محصولش مى افزاييم» .

(مَنْ كانَ يُرِيدُ حَرْثَ الْآخِرَةِ نَزِدْ لَهُ فِي حَرْثِهِ)

«و آنها كه فقط براى دنيا كشت كنند(و تلاش و كوششان براى بهره گيرى از اين متاع زود گذر و فانى باشد)تنها كمى از آنچه را مى طلبند به آنها مى دهيم اما در آخرت هيچ نصيب و بهره اى نخواهند داشت» .

(وَ مَنْ كانَ يُرِيدُ حَرْثَ الدُّنْيا نُؤْتِهِ مِنْها وَ ما لَهُ فِي الْآخِرَةِ مِنْ نَصِيبٍ)

به اين ترتيب نه دنيا پرستان به آنچه مى خواهند مى رسند و نه طالبان آخرت از دنيا محروم مى شوند،اما با اين تفاوت كه گروه اول با دست خالى به سراى آخرت مى روند و گروه دوم با دستهاى پر! تشبيه جالب و كنايۀ زيبايى است:انسانها همگى زارعند و اين جهان مزرعۀ ماست اعمال ما بذرهاى آن و امكانات الهى بارانى است كه بر آن مى بارد اما اين بذرها بسيار متفاوت است.بعضى محصولش نامحدود،جاودانى و درختانش هميشه خرّم و سرسبز و پر ميوه،اما بعضى ديگر محصولاتش بسيار كم،عمرش كوتاه و زود گذر و ميوه هايى تلخ و ناگوار دارد.

آيه 21

(آيه 21)-از آنجا كه در آيه 13 همين سوره سخن از تشريع دين از ناحيۀ پروردگار به وسيلۀ پيامبران اولوا العزم بود در ادامۀ آن در اين آيه براى نفى تشريع ديگران،و اين كه هيچ قانونى در برابر قانون الهى رسميت ندارد،و اصولا حق قانونگذارى مخصوص خداست مى فرمايد:«آيا آنها معبودانى دارند كه دين و آيينى بى اذن خداوند براى آنان تشريع كرده اند» . (أَمْ لَهُمْ شُرَكاءُ شَرَعُوا لَهُمْ مِنَ الدِّينِ ما لَمْ يَأْذَنْ بِهِ اللّهُ)

به دنبال آن با لحنى تهديد آميز به تشريع كنندگان باطل هشدار داده مى گويد:

«هر گاه فرمان حتمى خداوند دائر به مهلت دادن به اين گونه اشخاص نبود در ميان آنها داورى مى شد»دستور عذابشان صادر مى گشت و مجالى به آنها نمى داد .

(وَ لَوْ لا كَلِمَةُ الْفَصْلِ لَقُضِيَ بَيْنَهُمْ).

ص: 338

در عين حال آنها نبايد اين حقيقت را فراموش كنند كه«براى ظالمان عذاب

دردناكى است» .

(وَ إِنَّ الظّالِمِينَ لَهُمْ عَذابٌ أَلِيمٌ)

آيه 22

(آيه 22)-سپس به توضيح كوتاهى در بارۀ«عذاب ظالمين»و توضيح بيشترى در بارۀ«پاداش مؤمنان»در مقابل آنها،پرداخته،مى گويد:در آن روز «ستمگران را مى بينى كه از اعمالى كه انجام داده اند سخت بيمناكند،اما(چه فايده كه)مجازات اعمالشان آنها را فرو مى گيرد» . (تَرَى الظّالِمِينَ مُشْفِقِينَ مِمّا كَسَبُوا وَ هُوَ واقِعٌ بِهِمْ)

«و اما كسانى كه ايمان آورده اند و عمل صالح انجام داده اند در بهترين و سرسبزترين باغهاى بهشت جاى دارند» .

(وَ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحاتِ فِي رَوْضاتِ الْجَنّاتِ)

اما فضل الهى در بارۀ مؤمنان صالح العمل به همين جا ختم نمى شود،آنها چنان مشغول الطاف او هستند كه«هر چه بخواهند نزد پروردگارشان براى آنها فراهم است» .

(لَهُمْ ما يَشاؤُنَ عِنْدَ رَبِّهِمْ)

و به اين ترتيب هيچ موازنه اى بين«عمل»و«پاداش آنها»وجود ندارد،بلكه پاداششان از هر نظر نامحدود است.

و از آن جالبتر تعبير«عند ربّهم»(نزد پروردگارشان)مى باشد كه بيانگر لطف بى حساب خداوند در بارۀ آنهاست،چه موهبتى از اين بالاتر كه به مقام قرب خدا راه يابند؟ بى جهت نيست كه در پايان آيه مى گويد:«اين است فضل بزرگ» .

(ذلِكَ هُوَ الْفَضْلُ الْكَبِيرُ)

آيه 23

(آيه 23)-

شأن نزول:

در تفسير مجمع البيان شأن نزولى براى آيات 23 تا 26 اين سوره از پيامبر گرامى اسلام صلّى اللّه عليه و اله نقل شده است كه حاصلش چنين است:

«هنگامى كه پيامبر وارد مدينه شد و پايه هاى اسلام محكم گرديد،انصار گفتند ما خدمت رسول خدا صلّى اللّه عليه و اله مى رسيم و عرض مى كنيم:اگر مشكلات مالى پيدا شد اين اموال ما بدون هيچ گونه قيد و شرط در اختيار تو قرار دارد.

ص: 339

هنگامى كه اين سخن را خدمتش عرض كردند آيۀ نازل شد،و پيامبر صلّى اللّه عليه و اله بر آنها تلاوت كرد،آنها با خوشحالى و رضا و تسليم از محضرش بيرون آمدند،اما منافقان گفتند:اين سخنى است كه او بر خدا افترا بسته،و هدفش اين است كه ما را بعد از خود در برابر خويشاوندانش ذليل كند،آيۀ بعد نازل شد ،و به آنها پاسخ گفت، پيامبر صلّى اللّه عليه و اله به سراغ آنان فرستاد و آيه را بر آنها تلاوت كرد،گروهى پشيمان شدند و گريه كردند و سخت ناراحت گشتند آيۀ سوم نازل گرديد: .

(قُلْ لا أَسْئَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْراً

إِلاَّ الْمَوَدَّةَ فِي الْقُرْبى) (أَمْ يَقُولُونَ افْتَرى عَلَى اللّهِ كَذِباً) (وَ هُوَ الَّذِي يَقْبَلُ التَّوْبَةَ عَنْ عِبادِهِ)

هنگامى كه اين سخن را خدمتش عرض كردند آيۀ نازل شد،و پيامبر صلّى اللّه عليه و اله بر آنها تلاوت كرد،آنها با خوشحالى و رضا و تسليم از محضرش بيرون آمدند،اما منافقان گفتند:اين سخنى است كه او بر خدا افترا بسته،و هدفش اين است كه ما را بعد از خود در برابر خويشاوندانش ذليل كند،آيۀ بعد نازل شد ،و به آنها پاسخ گفت، پيامبر صلّى اللّه عليه و اله به سراغ آنان فرستاد و آيه را بر آنها تلاوت كرد،گروهى پشيمان شدند و گريه كردند و سخت ناراحت گشتند آيۀ سوم نازل گرديد: .

(قُلْ لا أَسْئَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْراً إِلاَّ الْمَوَدَّةَ فِي الْقُرْبى) (أَمْ يَقُولُونَ افْتَرى عَلَى اللّهِ كَذِباً) (وَ هُوَ الَّذِي يَقْبَلُ التَّوْبَةَ عَنْ عِبادِهِ)

پيامبر به سراغ آنها فرستاد و آنها را بشارت داد كه توبۀ خالصانۀ آنان مقبول درگاه خداست.

تفسير:

مودت اهل بيت عليهم السّلام پاداش رسالت است:به دنبال آيۀ قبل كه پاداش مؤمنان را بيان مى كرد در اين آيه،براى بيان عظمت اين پاداش بزرگ مى افزايد:«اين همان چيزى است كه خداوند بندگانش را كه ايمان آورده اند و عمل صالح انجام داده اند به آن نويد مى دهد» .

(ذلِكَ الَّذِي يُبَشِّرُ اللّهُ عِبادَهُ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحاتِ)

بشارت مى دهد تا رنجهاى طاعت و بندگى و مبارزۀ با هواى نفس و جهاد در برابر دشمنان بر آنها سخت نيايد.

و از آنجا كه ابلاغ اين رسالت از سوى پيامبر بزرگوار اسلام صلّى اللّه عليه و اله گاه اين توهّم را ايجاد مى كرد كه او چه اجر و پاداشى در برابر رسالت خود از مردم مى طلبد به دنبال اين سخن به پيامبر دستور مى دهد:«بگو:من هيچ پاداشى از شما بر رسالتم درخواست نمى كنم جز دوست داشتن نزديكانم[ اهل بيتم]» .

(قُلْ لا أَسْئَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْراً إِلاَّ الْمَوَدَّةَ فِي الْقُرْبى)

دوستى ذوى القربى بازگشت به مسألۀ ولايت و قبول رهبرى ائمۀ معصومين عليهم السّلام از دودمان پيامبر صلّى اللّه عليه و اله مى كند كه در حقيقت تداوم خط رهبرى پيامبر صلّى اللّه عليه و اله و ادامۀ مسألۀ ولايت الهيه است و پر واضح است كه قبول اين ولايت

ص: 340

و رهبرى همانند نبوت پيامبر صلّى اللّه عليه و اله سبب سعادت خود انسانهاست و نتيجه اش به

خود آنها بازگشت مى كند.

«احمد بن حنبل»در«فضائل الصحابه»با سند خود از سعيد بن جبير از عامر چنين نقل مى كند:«هنگامى كه آيۀ نازل شد اصحاب عرض كردند:اى رسول خدا!خويشاوندان تو كه مودت آنها بر ما واجب است كيانند؟ فرمود:«على و فاطمه و دو فرزند آن دو،و اين سخن را سه بار تكرار فرمود»!

«قُلْ لا أَسْئَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْراً إِلاَّ الْمَوَدَّةَ فِي الْقُرْبى»

آيه 24

(آيه 24)-اين آيه ادامۀ آيۀ قبل در زمينۀ رسالت و اجر رسالت،و مودت ذى القربى و اهل بيت است.

مى فرمايد:آنها اين وحى الهى را پذيرا نمى شوند«آيا مى گويند:او بر خدا دروغ بسته»و اينها زائيدۀ فكر خود اوست كه به خدا نسبت مى دهد؟ .

(أَمْ يَقُولُونَ افْتَرى عَلَى اللّهِ كَذِباً)

«در حالى كه اگر خدا بخواهد بر قلب تو مهر مى نهد و»اگر خلاف بگويى قدرت اظهار اين آيات را از تو مى گيرد .

(فَإِنْ يَشَإِ اللّهُ يَخْتِمْ عَلى قَلْبِكَ)

اين در حقيقت اشاره به استدلال منطقى معروفى است كه اگر كسى دعوى نبوت كند و معجزات و آيات بينات بر دست و زبان او ظاهر شود،و مورد حمايت و نصرت الهى قرار گيرد،اما او بر خدا دروغ بندد حكمت خداوند ايجاب مى كند كه آن معجزات و حمايتش را از او بگيرد،و رسوايش سازد.

سپس براى تأكيد اين مطلب مى افزايد:«و خداوند باطل را محو مى كند، و حق را به فرمانش محقق و پا برجا مى سازد» .

(وَ يَمْحُ اللّهُ الْباطِلَ وَ يُحِقُّ الْحَقَّ بِكَلِماتِهِ)

اين وظيفۀ خداوند است كه براساس حكمتش حق را آشكار و باطل را رسوا سازد،با اين حال چگونه اجازه مى دهد كسى بر او دروغ بندد؟ و اگر تصور شود كه ممكن است پيامبر پنهان از علم خدا دست به چنين كارى زند اشتباه بزرگى است«چرا كه او به آنچه در درون دلهاست آگاه است» .

(إِنَّهُ

ص: 341

عَلِيمٌ بِذاتِ الصُّدُورِ)

آيه 25

(آيه 25)-و از آنجا كه خداوند راه بازگشت را همواره به روى بندگان باز مى گذارد كرارا در آيات قرآن بعد از مذمت از اعمال زشت مشركان و گنهكاران به مسألۀ گشوده بودن درهاى توبه اشاره كرده در اينجا نيز پس از گفتار سابق مى افزايد:

«و او كسى است كه توبه را از بندگانش پذيرا مى شود،و گناهان را مى بخشد» .

(وَ هُوَ الَّذِي يَقْبَلُ التَّوْبَةَ عَنْ عِبادِهِ وَ يَعْفُوا عَنِ السَّيِّئاتِ)

اما اگر تظاهر به توبه كنيد،ولى در خفا كارى ديگر انجام دهيد،تصور نكنيد كه از ديدۀ تيزبين علم پروردگار مخفى خواهد ماند،نه«او آنچه را انجام مى دهيد مى داند» .

(وَ يَعْلَمُ ما تَفْعَلُونَ)

آيه 26

(آيه 26)-در اين آيه پاداش بزرگ مؤمنان و عذاب دردناك كافران را در جمله هايى كوتاه بيان كرده،مى فرمايد:خداوند«درخواست كسانى را كه ايمان آورده اند و عمل صالح انجام داده اند اجابت مى كند» . (وَ يَسْتَجِيبُ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحاتِ)

«بلكه از فضل خود بر ايشان مى افزايد»و حتى مطالبى را كه درخواست نكرده اند به آنها مى بخشد .و اين نهايت لطف و مرحمت خداوند در بارۀ مؤمنان است.

(وَ يَزِيدُهُمْ مِنْ فَضْلِهِ)

«اما براى كافران عذاب شديدى است» .

(وَ الْكافِرُونَ لَهُمْ عَذابٌ شَدِيدٌ)

جمعى از مفسران معتقدند كه اين چهار آيه(آيۀ 23 تا 26)-در مدينه نازل شده است،و شأن نزولى كه در آغاز تفسير اين آيات نقل كرديم گواه بر اين معنى است،رواياتى كه اهل بيت عليهم السّلام را به على عليه السّلام و فاطمه عليها السّلام و دو فرزند آنها امام حسن و امام حسين عليهما السّلام تفسير مى كند نيز مناسب همين معنى است،زيرا مى دانيم ازدواج على عليه السّلام و بانوى اسلام در مدينه انجام گرفت،و تولد امام حسن و امام حسين عليهما السّلام در سالهاى سوم و چهارم هجرى-طبق نقل معروف-بوده است.

(آيه 27-

شأن نزول:

از«خباب بن ارت»صحابى معروف نقل شده كه اين آيه در بارۀ ما نازل شد،و اين به خاطر آن بود كه ما به اموال فراوان طوايف

ص: 342

«بنى قريظه»و«بنى نضير»و«بنى قينقاع»از يهود نظر افكنديم،و آرزو داشتيم كه اى

كاش ما هم چنين اموالى داشتيم،آيه نازل شد و به ما هشدار داد كه اگر خداوند روزى را براى بندگانش گسترده كند طغيان خواهند كرد.

تفسير:

مرفّهين طغيانگر!پيوند اين آيه با آيات گذشته ممكن است از اين نظر باشد كه در آيۀ قبل آمده بود كه خداوند درخواست مؤمنان را اجابت مى كند، و به دنبال آن اين سؤال پيش مى آيد كه پس چرا در ميان آنها گروهى فقيرند،و هر چه درخواست مى كنند به جائى نمى رسد؟ مى فرمايد:«هر گاه خداوند روزى را براى بندگانش وسعت بخشد در زمين طغيان و سركشى و ستم مى كنند» .

(وَ لَوْ بَسَطَ اللّهُ الرِّزْقَ لِعِبادِهِ لَبَغَوْا فِي الْأَرْضِ)

«و لذا به مقدارى كه مى خواهد(و مصلحت مى بيند)روزى را نازل مى كند» .

(وَ لكِنْ يُنَزِّلُ بِقَدَرٍ ما يَشاءُ)

و به اين ترتيب مسألۀ تقسيم روزى بر اساس حساب دقيقى است كه پروردگار در بارۀ بندگان دارد«چرا كه او نسبت به بندگانش آگاه و بيناست» .او پيمانه و ظرفيت وجودى هركس را مى داند و طبق مصلحت او به او روزى مى دهد نه چندان مى دهد كه طغيان كنند و نه چندان كه از فقر فريادشان بلند شود.

(إِنَّهُ بِعِبادِهِ خَبِيرٌ بَصِيرٌ)

آيه 28

(آيه 28)-درست است كه خداوند روزى را با حساب نازل مى كند تا بندگان طغيان نكنند اما چنان نيست كه آنها را محروم و ممنوع سازد،لذا در اين آيه مى افزايد:«و او كسى است كه باران نافع را بعد از آن كه مردم مأيوس شدند نازل مى كند و دامنۀ رحمت خويش را مى گستراند» . (وَ هُوَ الَّذِي يُنَزِّلُ الْغَيْثَ مِنْ بَعْدِ ما قَنَطُوا وَ يَنْشُرُ رَحْمَتَهُ)

و بايد هم چنين باشد«چرا كه او ولىّ و سرپرستى است شايستۀ ستايش» .

(وَ هُوَ الْوَلِيُّ الْحَمِيدُ)

اين آيه در عين اين كه بيان نعمت و لطف پروردگار است از آيات و نشانه هاى توحيد نيز سخن مى گويد،چرا كه نزول باران نظام بسيار دقيق

ص: 343

و حساب شده اى دارد.

آيه 29

(آيه 29)-و باز به همين مناسبت در اين آيه از يكى از مهمترين آيات علم و قدرت پروردگار سخن به ميان آورده،مى گويد:«و از آيات و نشانه هاى اوست آفرينش آسمانها و زمين و آنچه از جنبندگان در آنها خلق و پراكنده ساخته است» . (وَ مِنْ آياتِهِ خَلْقُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ ما بَثَّ فِيهِما مِنْ دابَّةٍ)

و در پايان آيه مى فرمايد:«او هر گاه بخواهد قادر بر جمع كردن آنهاست» .

(وَ هُوَ عَلى جَمْعِهِمْ إِذا يَشاءُ قَدِيرٌ)

منظور از«جمع كردن تمام جنبندگان»در اين آيه را بسيارى از مفسران به معنى جمع براى حساب و جزاى اعمال در قيامت دانسته اند اين احتمال نيز وجود دارد كه منظور از«جمع»نقطۀ مقابل«بث»(پراكندن)باشد،به اين معنى كه«بث»اشاره به آفرينش و گسترش انواع موجودات زنده و جنبندگان است، سپس مى فرمايد هرگاه خدا بخواهد آنها را«جمع»كرده و نابود يا منقرض مى سازد.

همان گونه كه در طول تاريخ تا كنون بسيارى از انواع جنبندگان در روى زمين گسترش عجيبى پيدا كرده،و در زمانى بعد از آن منقرض و جمع شده اند،هم گسترش آنها به دست خداست و هم جمع آنها.

آيه 30

(آيه 30)-از آنجا كه در آيات گذشته سخن از رحمت خدا در ميان بود و اين سخن طبعا اين سؤال را بر مى انگيزد كه اين مصائبى كه ما با آن دست به گريبانيم از كجاست؟ آيۀ شريفه به اين سؤال پاسخ مى گويد:«هر مصيبتى به شما رسد به خاطر اعمالى است كه انجام داده ايد» . (وَ ما أَصابَكُمْ مِنْ مُصِيبَةٍ فَبِما كَسَبَتْ أَيْدِيكُمْ)

تازه اين تمام مجازات اعمال نارواى شما نيست چرا كه«بسيارى را نيز عفو مى كند» .

(وَ يَعْفُوا عَنْ كَثِيرٍ)

به اين ترتيب يكى از فلسفه هاى حوادث دردناك و مشكلات زندگى مجازات الهى و كفارۀ گناهان است.

ص: 344

در حديثى از امير مؤمنان على عليه السّلام نقل شده كه فرمود:«بلاها براى ظالم

تأديب است،و براى مؤمنان امتحان،و براى پيامبران درجه،و براى اولياء كرامت و مقام است».

آيه 31

(آيه 31)-به هر حال ممكن است افرادى تصور كنند كه مى توانند از اين قانون حتمى و سنت اجتناب ناپذير الهى بگريزند،لذا آيۀ شريفه مى فرمايد:«شما هرگز نمى توانيد از چنگال قدرت خداوند در زمين فرار كنيد»در آسمانها نيز جايى براى شما نيست . (وَ ما أَنْتُمْ بِمُعْجِزِينَ فِي الْأَرْضِ)

چگونه شما مى توانيد از حيطۀ قدرت و حاكميت او بگريزيد در حالى كه تمام عالم هستى عرصۀ حكومت بلا منازع پروردگار است.

و اگر تصور كنيد كسى مى تواند به كمك شما بشتابد بدانيد«غير از خداوند هيچ ولى و ياورى براى شما نيست» .

(وَ ما لَكُمْ مِنْ دُونِ اللّهِ مِنْ وَلِيٍّ وَ لا نَصِيرٍ)

در حقيقت اين آيه ضعف و ناتوانى انسان را مجسم مى كند و آيۀ قبل عدالت و رحمت پروردگار را.

آيه 32

(آيه 32)-وزش بادهاى منظم و حركت كشتيها از آيات اوست بار ديگر به بيان نشانه هاى پروردگار و دلائل توحيد پرداخته،و بحثى را كه در اين زمينه در آيات قبل آمده ادامه مى دهد.

در اينجا به سراغ مطلبى مى رود كه انسانها در زندگى مادى خود با آن بسيار سر و كار دارند،مخصوصا ساحل نشينان و مسافران درياها،مى گويد:«از آيات و نشانه هاى خداوند كشتيهايى است همچون كوهها كه بر صفحۀ درياها به حركت در مى آيد» .

(وَ مِنْ آياتِهِ الْجَوارِ فِي الْبَحْرِ كَالْأَعْلامِ)

آيه 33

(آيه 33)-سپس براى تأكيد بيشتر مى افزايد:«اگر خداوند اراده كند باد را ساكن مى سازد تا كشتيها بر پشت دريا ساكن و متوقف شوند»! . (إِنْ يَشَأْ يُسْكِنِ الرِّيحَ فَيَظْلَلْنَ رَواكِدَ عَلى ظَهْرِهِ)

و در پايان آيه براى نتيجه گيرى اضافه مى كند:«در اين نشانه هايى است براى هركس كه داراى مقام صبر و شكر است» .

(إِنَّ فِي ذلِكَ لَآياتٍ لِكُلِّ صَبّارٍ شَكُورٍ).

ص: 345

آرى!در اين حركت بادها،و جريان كشتيها،و آفرينش درياها،و نظام

و هماهنگى مخصوصى كه بر اين امور حكمفرماست نشانه هاى گوناگونى براى ذات پاك اوست.

تكيه بر دو وصف«صبّار»و«شكور»مجموعا ترسيم گويايى از حقيقت ايمان است،چرا كه مؤمن در مشكلات و گرفتاريها صبور و در نعمتها شكور است.

لذا در حديثى از پيامبر صلّى اللّه عليه و اله مى خوانيم:«ايمان دو نيمه است،نيمى از آن صبر،و نيمى از آن شكر است».

آيه 34

(آيه 34)-باز در اين آيه براى مجسم ساختن عظمت اين نعمت الهى مى افزايد:«يا(اگر بخواهد)اين كشتيها را به خاطر اعمالى كه مسافران و سرنشينانش مرتكب شده اند نابود و هلاك مى سازد» . (أَوْ يُوبِقْهُنَّ بِما كَسَبُوا)

ولى با اين حال لطف خداوند شامل حال انسان است«و بسيارى را مى بخشد» .

(وَ يَعْفُ عَنْ كَثِيرٍ)

كه اگر نبخشد هيچ كس جز معصومين و خاصان و پاكان از مجازات الهى مصون و بركنار نخواهند بود.

آيه 35

(آيه 35)-«تا كسانى كه در آيات ما مجادله مى كنند(و به مخالفت و انكار بر مى خيزند)بدانند هيچ پناهگاهى(جز ذات پاك خداوند)ندارند» . (وَ يَعْلَمَ الَّذِينَ يُجادِلُونَ فِي آياتِنا ما لَهُمْ مِنْ مَحِيصٍ)

چرا كه آگاهانه به مخالفت برخاسته،و از روى عداوت و لجاج به ستيزه جويى ادامه مى دهند،آنها از عفو و رحمتش ممنوعند.

آيه 36

(آيه 36)-در اين آيه روى سخن را به همگان كرده،مى گويد:«پس آنچه به شما عطا شده متاع زود گذر زندگى دنياى فانى است» . (فَما أُوتِيتُمْ مِنْ شَيْءٍ فَمَتاعُ الْحَياةِ الدُّنْيا)

مبادا شما را فريب دهد و غافل سازد،و تصور كنيد هميشه در اختيار شما است،برقى است مى جهد و به زودى خاموش مى شود،شعله اى است در برابر باد و حبابى است بر سطح آب،و غبارى است در مسير طوفان.

ص: 346

«ولى پاداشها و مواهبى كه نزد خداست بهتر و پايدارتر است براى كسانى كه

ايمان آورده اند و بر پروردگارشان توكل مى كنند» .

(وَ ما عِنْدَ اللّهِ خَيْرٌ وَ أَبْقى لِلَّذِينَ آمَنُوا وَ عَلى رَبِّهِمْ يَتَوَكَّلُونَ)

اگر بتوانيد اين متاع زود گذر را با آن سرمايۀ جاودان مبادله كنيد تجارتى پرسود نصيب شما شده،و موفقيتى است بى نظير! لذا در حديثى از پيغمبر گرامى اسلام صلّى اللّه عليه و اله مى خوانيم:«به خدا سوگند دنيا در برابر آخرت مثل اين است كه يكى از شما انگشت خود را به دريا زند و سپس بيرون آورد،بايد ديد چه مقدار آب دريا را با آن برداشته است»؟!

آيه 37

(آيه 37)-بعد از وصف ايمان و توكل در بارۀ مؤمنان به هفت قسمت از برنامه هاى عملى آنها اشاره مى كند،برنامه اى كه بيانگر اركان يك جامعۀ سالم با حكومت صالح و قدرتمند است.

نخستين وصف را از پاك سازى شروع مى كند،مى فرمايد:پاداش الهى و آنچه نزد خداست«براى كسانى(بهتر و پايدارتر است)كه از گناهان بزرگ و اعمال زشت اجتناب مى ورزند» .

(وَ الَّذِينَ يَجْتَنِبُونَ كَبائِرَ الْإِثْمِ وَ الْفَواحِشَ)

در روايات اهل بيت عليهم السّلام«كبائر»به اين صورت تفسير شده:«گناهان كبيره گناهانى است كه خداوند مجازات آتش براى آن مقرّر داشته است».

به اين ترتيب نخستين نشانه هاى ايمان و توكل پرهيز و اجتناب از گناهان كبيره است.

در توصيف دوم كه آن نيز جنبۀ پاكسازى دارد در بارۀ تسلط بر نفس به هنگام خشم و غضب كه بحرانى ترين حال انسان است سخن مى گويد،مى فرمايد:

«و هنگامى كه خشمگين شوند عفو مى كنند» .

(وَ إِذا ما غَضِبُوا هُمْ يَغْفِرُونَ)

نه تنها در موقع غضب زمام اختيار از كفشان ربوده نمى شود،و دست به اعمال زشت و جنايات نمى زنند،بلكه با آب عفو و غفران قلب خود و ديگران را از كينه ها شستشو مى دهند و اين صفتى است كه جز در پرتو ايمان راستين و توكل بر حق پيدا نمى شود.

ص: 347

در حديثى از امام باقر عليه السّلام مى خوانيم:«كسى كه به هنگام شوق و علاقه،و به

هنگام ترس و وحشت،و هنگام خشم و غضب مالك نفس خويشتن باشد خداوند بدن او را بر آتش دوزخ حرام مى كند».

آيه 38

(آيه 38)-در اين آيه به سومين تا ششمين اوصاف آنها اشاره كرده، مى فرمايد:«و آنها كه دعوت پروردگارشان را اجابت كرده،و فرمانهاى او را از جان و دل پذيرفته اند» . (وَ الَّذِينَ اسْتَجابُوا لِرَبِّهِمْ)

«و نماز را بر پا داشته اند» .

(وَ أَقامُوا الصَّلاةَ)

«و كار آنها به طريق شورى و مشورت در ميان آنها صورت مى گيرد» .

(وَ أَمْرُهُمْ شُورى بَيْنَهُمْ)

«و از آنچه به آنها روزى داده ايم،در راه خداوند انفاق مى كنند» .

(وَ مِمّا رَزَقْناهُمْ يُنْفِقُونَ)

در آيۀ قبل سخن از پاك سازى وجودشان از گناهان و غلبه بر خشم و غضب بود،اما در اين آيه سخن از بازسازى وجودشان در جنبه هاى مختلف است كه از همه مهمتر اجابت دعوت پروردگار و تسليم در برابر فرمان اوست.

آيه 39

(آيه 39)-در توصيف ديگر كه هفتمين توصيف مؤمنان راستين است مى فرمايد:«و كسانى كه هر گاه ستمى به آنان رسد تسليم ظالم نمى شوند و از ديگران يارى مى طلبند» . (وَ الَّذِينَ إِذا أَصابَهُمُ الْبَغْيُ هُمْ يَنْتَصِرُونَ)

هم مظلوم موظف به مقاومت در برابر ظالم و فرياد برآوردن است،و هم مؤمنان ديگر موظف به پاسخگويى او هستند.

اين برنامۀ مثبت و سازنده به ظالمان هشدار مى دهد كه اگر دست به ستم بيالايند مؤمنان ساكت نمى نشينند،و در برابر آنها به پا مى خيزند،و هم به مظلومان اعتماد مى بخشد كه اگر استغاثه كنند ديگران به يارى آنها مى شتابند.

آيه 40

(آيه 40)-ولی از آنجا که یاری کردن یکدیگر نباید از مسیر عدالت خارج شود،و به انتقامجویی،و کینه توزی،و تجاوز از حد منتهی گردد،در این آیه فوراً آن را مشروط ساخته،می افزاید:توجه داشته باشید،«کیفر بدی،مجازاتی همانند آن

ص: 348

البته كار ظالم بايد«سيّئه»و بدى ناميده شود،اما كيفر او مسلما«سيّئه» نيست،و اگر در آيه از آن تعبير به«سيّئه»شده،به خاطر اين است كه مجازات،آزار و ايذاء است و آزار و ايذاء ذاتا بد است،هر چند به هنگام قصاص و كيفر ظالم كار خوبى محسوب مى شود.

ولى به هر حال اين تعبير مى تواند مقدمه اى باشد براى دستور عفو كه در جملۀ بعد آمده،گويى مى فرمايد:مجازات هر چه باشد يك نوع آزار است،و اگر طرف پشيمان شده باشد شايستۀ عفو است.

در اين گونه موارد عفو كنيد چرا كه«هر كس عفو و اصلاح كند اجر و پاداش او برخداست» .

(فَمَنْ عَفا وَ أَصْلَحَ فَأَجْرُهُ عَلَى اللّهِ)

و در پايان آيه مى فرمايد:«خداوند قطعا ظالمان را دوست ندارد» .

(إِنَّهُ لا يُحِبُّ الظّالِمِينَ)

عفو و مجازات هر كدام جاى ويژه اى دارد،عفو در جايى است كه انسان قدرت بر انتقام دارد،و اگر مى بخشد از موضع ضعف نيست،اين عفو سازنده است.

و كيفر و انتقام و مقابله به مثل در جايى است كه هنوز ظالم از مركب شيطان پياده نشده،مظلوم پايه هاى قدرت خود را محكم نكرده،و عفو از موضع ضعف است،اينجاست كه بايد اقدام به مجازات كند.

آيه 41

(آيه 41)-يارى طلبيدن عيب نيست،ظلم كردن عيب است باز براى تأكيد آيات گذشته،در زمينۀ انتصار،و مجازات ظالم،و عفو و گذشت در موارد مناسب مى فرمايد:«و كسى كه بعد از مظلوم شدن يارى بطلبد ايرادى بر او نيست» .چرا كه انتصار و استمداد،حق مسلّم هر مظلومى است،و يارى مظلومان وظيفۀ هر انسان آزاده و بيدارى است. (وَ لَمَنِ انْتَصَرَ بَعْدَ ظُلْمِهِ فَأُولئِكَ ما عَلَيْهِمْ مِنْ سَبِيلٍ).

آيه 42

(آيه 42)-«تنها ایراد و مجازات بر کسانی است که به مردم ستم می کنند،و در رمین بناحق ظلم روا می دارند»(اِنَّما السَّبیلُ عَلَی الَّذینَ یَظلِمُونَ النّاسَ

ص: 349

آنها علاوه بر كيفر و مجازات در دنيا،«در آخرت نيز عذاب دردناكى در انتظارشان است» .

(أُولئِكَ لَهُمْ عَذابٌ أَلِيمٌ)

آيه 43

(آيه 43)-در اين آيه باز به سراغ مسألۀ صبر و شكيبايى و عفو مى رود تا بار ديگر بر اين حقيقت تأكيد كند كه حق انتقام گيرى و قصاص و كيفر براى مظلوم در برابر ظالم هرگز مانع از مسألۀ گذشت و عفو و بخشش نيست،مى فرمايد:«اما كسانى كه شكيبايى كنند،و طرف را مورد عفو قرار دهند اين از كارهاى پر ارزش است» . (وَ لَمَنْ صَبَرَ وَ غَفَرَ إِنَّ ذلِكَ لَمِنْ عَزْمِ الْأُمُورِ)

تعبير به«عزم الامور»ممكن است اشاره به اين باشد كه اين از كارهايى است كه خداوند به آن فرمان داده و هرگز نسخ نمى شود و يا از كارهايى است كه انسان بايد نسبت به آن عزم راسخ داشته باشد.

آيه 44

(آيه 44)-آيا راه بازگشتى وجود دارد؟در آيات گذشته سخن از ظالمان و بيدادگران و متجاوزان بود در اينجا به سر انجام كار اين گروه و گوشه هايى از مجازاتهاى آنان اشاره مى كند.

نخست آنها را از گمراهانى مى شمرد كه هيچ ولى و سرپرستى ندارند، مى فرمايد:«كسى را كه خدا گمراه كند ولى و ياورى بعد از او نخواهد داشت» .

(وَ مَنْ يُضْلِلِ اللّهُ فَما لَهُ مِنْ وَلِيٍّ مِنْ بَعْدِهِ)

نه هدايت جنبۀ اجبارى دارد،نه ضلالت،بلكه نتيجۀ مستقيم اعمال انسانهاست،گاه انسان كارى انجام مى دهد كه خدا توفيقش را از او سلب كرده و نور هدايت را از قلب او مى گيرد،و او را در ظلمات گمراهى رها مى سازد.

به هر حال اين يكى از دردناكترين مجازاتهاى اين ظالمان است.

سپس مى افزايد:«ظالمان را در روز قيامت مى بينى كه وقتى عذاب الهى را مشاهده مى كنند(سخت پشيمان مى شوند،و)مى گويند:آيا راهى به سوى بازگشت(و جبران اين بدبختيها)وجود دارد»؟! .ولى اين تقاضا با پاسخ منفى رو برو خواهد شد.

(وَ تَرَى الظّالِمِينَ لَمّا رَأَوُا الْعَذابَ يَقُولُونَ هَلْ إِلى مَرَدٍّ مِنْ سَبِيلٍ).

ص: 350

آيه 45

(آيه 45)-این آیه سومین مجازات این گروه را چنین بیان می کند:«در آن روز آنها را مى بينى كه بر آتش عرضه مى شوند،در حالى كه از شدت خوارى خاشعند، و زير چشمى و مخفيانه به آن نگاه مى كنند» .

(وَ تَراهُمْ يُعْرَضُونَ عَلَيْها خاشِعِينَ مِنَ الذُّلِّ يَنْظُرُونَ مِنْ طَرْفٍ خَفِيٍّ)

اين ترسيمى است از حالت كسى كه شديدا از چيزى مى ترسد و نمى خواهد آن را با تمام چشمش ببيند و در عين حال نمى تواند از آن غافل بماند،ناچار پيوسته مراقب آن است اما با گوشۀ چشم! آخرين مجازاتى كه در اينجا بيان شده شنيدن ملامت و سرزنش دردناك مؤمنان است،چنانكه در پايان آيه آمده است:«و كسانى كه ايمان آورده اند مى گويند:زيانكاران واقعى آنها هستند كه سرمايه هاى جان و خانوادۀ خود را در روز قيامت از دست داده،و زيان كرده اند» .

(وَ قالَ الَّذِينَ آمَنُوا إِنَّ الْخاسِرِينَ الَّذِينَ خَسِرُوا أَنْفُسَهُمْ وَ أَهْلِيهِمْ يَوْمَ الْقِيامَةِ)

چه زيانى از اين بالاتر كه انسان هستى خويشتن را از دست دهد،و سپس همسر و فرزند و بستگان خود را،و در درون عذاب الهى گرفتار آتش حسرت و فراق نيز بشود.

سپس مى افزايند:اى اهل محشر!همه«بدانيد كه ظالمان(آن روز)در عذاب دائمند» .

(أَلا إِنَّ الظّالِمِينَ فِي عَذابٍ مُقِيمٍ)

توجه به اين نكته لازم است كه«عذاب جاويدان»براى اين ظالمان قرينه بر اين است كه منظور از آن كافران است.

آيه 46

(آيه 46)-اين آيه نيز گواه بر اين حقيقت است كه مى گويد:«آنها جز خدا اوليا و ياورانى ندارند كه آنان را يارى كنند»و عذاب الهى را از آنها دفع نمايند . (وَ ما كانَ لَهُمْ مِنْ أَوْلِياءَ يَنْصُرُونَهُمْ مِنْ دُونِ اللّهِ)

آنها رشته هاى ارتباط خود را با بندگان خالص با انبيا و اوليا بريده اند،لذا در آنجا يار و ياورى ندارند،قدرتهاى مادى نيز در آنجا همه از كار مى افتد،و به همين دليل تك و تنها در برابر عذاب الهى قرار مى گيرند.

ص: 351

و براى تأكيد اين معنى در پايان آيه مى افزايد:«هر كس را خداوند گمراه سازد

راه نجاتى براى او نيست» .

(وَ مَنْ يُضْلِلِ اللّهُ فَما لَهُ مِنْ سَبِيلٍ)

آيه 47

(آيه 47)-از آنجا كه در آيات گذشته گوشه اى از مجازات دردناك و هول و وحشت كافران و ظالمان منعكس شده،در اينجا روى سخن را به همۀ مردم كرده، به آنها هشدار مى دهد پيش از آنكه گرفتار چنان سرنوشت شومى شوند دعوت پروردگارشان را اجابت كرده به راه حق باز آيند.

مى فرمايد:«دعوت پروردگار خويش را اجابت كنيد پيش از آن كه روزى فرا رسد كه ديگر بازگشتى براى آن در برابر اراده پروردگار نيست» .

(اسْتَجِيبُوا لِرَبِّكُمْ مِنْ قَبْلِ أَنْ يَأْتِيَ يَوْمٌ لا مَرَدَّ لَهُ مِنَ اللّهِ)

و اگر تصور كنيد در آن روز پناهگاهى جز سايۀ لطف او،و مدافعى جز رحمت او وجود دارد اشتباه است،چرا كه«در آن روز براى شما نه ملجأ و پناهى است(كه در برابر عذاب الهى پناهتان دهد)و نه يار و ياورى»كه از شما دفاع كند .

(ما لَكُمْ مِنْ مَلْجَإٍ يَوْمَئِذٍ وَ ما لَكُمْ مِنْ نَكِيرٍ)

آيه 48

(آيه 48)-در اين آيه روى سخن را به پيامبر صلّى اللّه عليه و اله كرده،به عنوان دلدارى از آن حضرت مى فرمايد:با اين همه«اگر روى گردان شوند(غمگين مباش)ما تو را حافظ آنان(و مأمور اجبارشان)قرار نداده ايم» . (فَإِنْ أَعْرَضُوا فَما أَرْسَلْناكَ عَلَيْهِمْ حَفِيظاً)

«وظيفۀ تو تنها ابلاغ رسالت است»خواه پذيرا شوند يا نشوند .

(إِنْ عَلَيْكَ إِلاَّ الْبَلاغُ)

تو بايد رسالت الهى خود را به نحو كامل ابلاغ،و بر آنها اتمام حجت كنى، دلهاى آماده آن را مى پذيرد هر چند گروه زيادى بى خبر اعراض كنند،تو مسؤوليتى در اين زمينه ندارى.

سپس ترسيمى از حال اين جمعيت بى ايمان و اعراض كننده كرده،مى گويد:

«و هنگامى كه ما رحمتى از سوى خود به انسان بچشانيم به آن دلخوش مى شود» .

(وَ إِنّا إِذا أَذَقْنَا الْإِنْسانَ مِنّا رَحْمَةً فَرِحَ بِها).

ص: 352

«و هنگامى كه بلايى به خاطر اعمالى كه انجام داده اند به آنها رسد(به كفران

مى پردازند)چرا كه انسان بسيار كفران كننده است» .

(وَ إِنْ تُصِبْهُمْ سَيِّئَةٌ بِما قَدَّمَتْ أَيْدِيهِمْ فَإِنَّ الْإِنْسانَ كَفُورٌ)

نه نعمتهاى الهى از طريق انگيزۀ شكر منعم او را بيدار و به شكرگزارى و معرفت و اطاعت او وا مى دارد،نه مجازاتهايى كه به خاطر گناهان دامنگيرش مى شود او را از خواب غفلت بيدار مى كند،و نه دعوت پيامبر صلّى اللّه عليه و اله در او اثر مى گذارد.

آيه 49

(آيه 49)-فرزندان همه هداياى او هستند:در اين آيه براى نشان دادن اين واقعيت كه هرگونه نعمت و رحمت در اين عالم از سوى خداست،و كسى از خود چيزى ندارد،به يك مسألۀ كلى و يك مصداق روشن آن اشاره كرده،مى فرمايد:

«مالكيت و حاكميت آسمانها و زمين از آن خداست هر چه را بخواهد مى آفريند» .

(لِلّهِ مُلْكُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ يَخْلُقُ ما يَشاءُ)

نمونۀ روشنى از اين واقعيت كه هيچ كس از خود چيزى ندارد،و هر چه هست از ناحيۀ اوست اين كه:«به هر كس اراده كند دختر مى بخشد و به هر كس بخواهد پسر» .

(يَهَبُ لِمَنْ يَشاءُ إِناثاً وَ يَهَبُ لِمَنْ يَشاءُ الذُّكُورَ)

آيه 50

(آيه 50)-«يا(اگر بخواهد)پسر و دختر-هردو-به آنها مى دهد، و هر كس را بخواهد عقيم و بى فرزند مى گذارد» . (أَوْ يُزَوِّجُهُمْ ذُكْراناً وَ إِناثاً وَ يَجْعَلُ مَنْ يَشاءُ عَقِيماً)

و به اين ترتيب مردم به چهار گروه تقسيم مى شوند:آنهايى كه تنها پسر دارند و در آرزوى دخترى هستند،و آنها كه دختر دارند و در آرزوى پسرى،و آنها كه هر دو را دارند،و گروهى كه فاقد هرگونه فرزندند و قلبشان در آرزوى آن پر مى كشد.

تعبير به«يهب»(مى بخشد)دليل روشنى است كه هم دختران هديۀ الهى هستند و هم پسران،و فرق گذاشتن ميان اين دو از ديدگاه يك مسلمان راستين صحيح نيست،هر دو«هبۀ»او مى باشند.

به هر حال نه تنها در موضوع تولد فرزندان كه در همه چيز مشيت خداوند

ص: 353

حاكم مطلق است،و او قادرى است آگاه و حكيم كه علم و قدرتش با هم قرين

است،لذا در پايان آيه مى افزايد:«او دانا و قادر است» .

(إِنَّهُ عَلِيمٌ قَدِيرٌ)

آيه 51

(آيه 51)-

شأن نزول:

جمعى از يهود خدمت پيامبر صلّى اللّه عليه و اله آمدند و عرض كردند:

چرا تو با خداوند سخن نمى گويى؟و به او نگاه نمى كنى؟اگر پيامبرى همان گونه كه موسى(ع)با او سخن گفت و به او نگاه كرد تو نيز چنين كن،ما هرگز به تو ايمان نمى آوريم مگر اين كه همين كار را انجام دهى،پيامبر صلّى اللّه عليه و اله فرمود:موسى هرگز خدا را نديد،اينجا بود كه آيه نازل شد و چگونگى ارتباط پيامبران را با خداوند متعال تشريح كرد.

تفسير:

طرق ارتباط پيامبران با خداوند-همان گونه كه در آغاز اين سوره گفتيم در اين سوره تكيۀ خاصى روى مسألۀ وحى و نبوت شده است،سوره با مسألۀ وحى آغاز شد،و با مسألۀ وحى پايان مى يابد.

و از آنجا كه در آيات گذشته از نعمتهاى الهى سخن در ميان بود اينجا از مهمترين نعمتهاى پروردگار و پربارترين مواهب او براى جهان انسانيت كه همان مسألۀ وحى و ارتباط انبياء با خداست سخن مى گويد.

نخست مى فرمايد:«شايستۀ هيچ انسانى نيست كه خدا با او سخن بگويد (و با او رو برو گردد،چرا كه او منزه از جسم و جسمانيت است)مگر از طريق وحى و الهام مرموز به قلب او» .

(وَ ما كانَ لِبَشَرٍ أَنْ يُكَلِّمَهُ اللّهُ إِلاّ وَحْياً)

«يا شنيدن سخنان پروردگار از پشت حجاب» .

(أَوْ مِنْ وَراءِ حِجابٍ)

«و يا از طريق فرستادن رسولى»كه پيام الهى را به او ابلاغ كند .

(أَوْ يُرْسِلَ رَسُولاً)

«در اين هنگام(فرستادۀ الهى)به فرمان پروردگار آنچه را خدا مى خواهد(به پيامبرش)وحى مى كند» .

(فَيُوحِيَ بِإِذْنِهِ ما يَشاءُ)

آرى!راهى براى سخن گفتن خداوند با بندگان جز اين سه راه نيست«چرا كه او بلند مقام و حكيم است» .و بالاتر از آن است كه ديده شود يا با زبان سخن گويد،و تمام افعالش حكيمانه است.

(إِنَّهُ عَلِيٌّ حَكِيمٌ)

ص: 354

اين آيه در حقيقت پاسخى است روشن به افرادى كه به خاطر بى خبرى

ممكن است توهّم كنند مسألۀ وحى دليل بر اين است كه پيامبران خدا را مى بينند، و با او سخن مى گويند.

آيه 52

(آيه 52)-قرآن روحى است از جانب خدا:به دنبال بحث كلى و عمومى كه در بارۀ وحى در آيۀ قبل آمد در اينجا از نزول وحى بر شخص پيغمبر گرامى اسلام صلّى اللّه عليه و اله سخن گفته،مى فرمايد:«همان گونه(كه بر پيامبران پيشين،از طرق مختلف وحى فرستاديم)بر تو نيز روحى را به فرمان خود وحى كرديم» . (وَ كَذلِكَ أَوْحَيْنا إِلَيْكَ رُوحاً مِنْ أَمْرِنا)

منظور از«روح»در اينجا قرآن مجيد است كه مايۀ حيات دلها و زندگى جانهاست.

در دنبالۀ آيه مى افزايد:«تو پيش از اين از كتاب و ايمان آگاه نبودى،ولى ما آن را نورى قرار داديم كه به وسيلۀ آن هر كس از بندگان خويش را بخواهيم هدايت مى كنيم» .

(ما كُنْتَ تَدْرِي مَا الْكِتابُ وَ لاَ الْإِيمانُ وَ لكِنْ جَعَلْناهُ نُوراً نَهْدِي بِهِ مَنْ نَشاءُ مِنْ عِبادِنا)

اين لطف خدا بود كه شامل حال تو شد،و اين وحى آسمانى بر تو نازل گشت و ايمان به تمام محتواى آن پيدا كردى.

در پايان آيه مى افزايد:«بطور مسلّم تو به سوى راه مستقيم مردم را هدايت مى كنى» .

(وَ إِنَّكَ لَتَهْدِي إِلى صِراطٍ مُسْتَقِيمٍ)

نه تنها قرآن نورى براى توست كه نورى براى همگان است،و وسيلۀ هدايتى براى جهانيان به سوى صراط مستقيم،اين يك موهبت عظيم الهى است براى رهروان راه حق و آب حياتى است براى همۀ تشنه كامان.

آيه 53

(آيه 53)-سپس به عنوان تفسیری بر«صراط مستقیم»می افزاید:«راه خداوندی که تمام آنچه در زمین است از آن اوست»(صِراطِ اللّهِ الَّذی لَهُ ما فِی السَّمواتِ وَ ما فِی الاَرضِ). چه راهی صافتر از راهی است که به خالق عالم هستی می رسد؟

ص: 355

حقيقت دليلى است براى اين معنى كه راه مستقيم تنها راهى است كه به سوى خدا مى رود،مى فرمايد:«آگاه باشيد كه همۀ كارها تنها به سوى خدا باز مى گردد» .

(أَلا إِلَى اللّهِ تَصِيرُ الْأُمُورُ)

اين جمله در عين حال بشارتى است براى پرهيزگاران،و تهديدى است براى ظالمان و گنهكاران كه بازگشت همۀ آنها به سوى خداست.

و نيز دليلى است بر اين كه وحى بايد تنها از سوى خدا باشد،چرا كه بازگشت همۀ اشياء و تدبير آنها به سوى اوست.

پيامبر اسلام صلّى اللّه عليه و اله قبل از نبوّت چه آئينى داشت؟

بايد بگوييم پيامبر صلّى اللّه عليه و اله شخصا برنامۀ خاصى از سوى خداوند داشته كه بر طبق آن عمل مى كرده،و در حقيقت آيين مخصوص خودش بود،تا زمانى كه اسلام بر او نازل گشت.

شاهد اين سخن حديثى است كه در نهج البلاغه آمده،كه مى گويد:«خداوند از آن زمان كه رسول خدا از شير بازگرفته شد بزرگترين فرشته اى را قرين وى ساخت،تا شب و روز او را به راههاى مكارم،و طرق اخلاق نيك سوق دهد».

مأموريت چنين فرشته اى دليل بر وجود يك برنامۀ اختصاصى است.

«پايان سورۀ شورى»

ص: 356

سورۀ زخرف[43]

اشاره

اين سوره در«مكّه»نازل شده و 89 آيه است

محتواى سوره:

مباحث اين سوره را مى توان در هفت بخش خلاصه كرد:

بخش اول:از اهميت قرآن مجيد و نبوت پيامبر اسلام صلّى اللّه عليه و اله سخن مى گويد.

بخش دوم:قسمتى از دلائل توحيد را در«آفاق»و نعمتهاى گوناگون خداوند را بر انسانها بر مى شمرد.

بخش سوم:همين حقيقت را از طريق مبارزه با شرك و نفى نسبتهاى ناروا به خداوند و مبارزه با تقليدهاى كوركورانه،تكميل مى كند.

در بخش چهارم:براى مجسم ساختن اين حقايق قسمتى از سرگذشت انبياى پيشين و اقوام آنها را نقل مى كند.

در بخش پنجم:مسألۀ معاد و پاداش مؤمنان و سرنوشت شوم كفار مطرح شده و با تهديدها و انذارهاى قوى مجرمان را هشدار مى دهد.

بخش ششم:ناظر به ارزشهاى باطلى است كه حاكم بر افكار افراد بى ايمان بوده و هست كه به خاطر اين ارزشهاى بى اساس در ارزيابى خود در بارۀ مسائل مهم زندگى گرفتار انواع اشتباه مى شوند.

بخش هفتم:از مواعظ و اندرزهاى مؤثر و پربار براى تكميل كردن بخشهاى ديگر سخن مى گويد.

ص: 357

نام سوره از آيۀ 35 گرفته شده كه از ارزشهاى مادى و«زخرف»(طلا و مانند آن)سخن مى گويد.

فضيلت تلاوت سوره:

در حديثى از پيامبر اسلام صلّى اللّه عليه و اله مى خوانيم:«كسى كه سورۀ زخرف را تلاوت كند از كسانى است كه روز قيامت به اين خطاب مخاطب مى شود:اى بندگان من!امروز نه ترسى بر شماست،و نه غمى،بدون حساب وارد بهشت شويد».

اين بشارت بزرگ و فضيلت بى حساب تنها با تلاوت خالى از انديشه و ايمان و عمل حاصل نمى شود،چرا كه تلاوت مقدمه اى است براى انديشه،و«ايمان» و«عمل»ثمره اى از آن است.

بسم اللّه الرّحمن الرّحيم به نام خداوند بخشندۀ بخشايشگر

آيه 1

(آيه 1)-در آغاز اين سوره باز با«حروف مقطعه»«حاء،ميم» . (حم)

رو برو مى شويم،اين چهارمين سوره اى است كه با«حم»آغاز شده،كه در بارۀ آن قبلا بحث كرده ايم.

آيه 2

(آيه 2)-در دومين آيه به قرآن مجيد سوگند ياد كرده،مى فرمايد:«سوگند به كتاب مبين»و روشنگر . (وَ الْكِتابِ الْمُبِينِ)

سوگند به اين كتابى كه حقايقش آشكار،و مفاهيمش روشن،و دلائل صدقش نمايان،و راههاى هدايتش واضح و مبين است.

آيه 3

(آيه 3)-كه«ما آن را قرآنى عربى قرار داديم تا شما آن را درك كنيد» . (إِنّا جَعَلْناهُ قُرْآناً عَرَبِيًّا لَعَلَّكُمْ تَعْقِلُونَ)

عربى بودن قرآن يا به معنى نزول آن به زبان عرب است كه از گسترده ترين زبانهاى جهان براى بيان حقايق مى باشد.و يا به معنى«فصاحت»آن است-چرا كه يكى از معانى عربى همان«فصيح»است-اشاره به اين كه آن را در نهايت فصاحت قرار داديم تا حقايق به خوبى از لابلاى كلمات و جمله هايش ظاهر گردد،و همگان آن را به خوبى درك كنند.

ص: 358

آيه 4

(آيه 4)-سپس به بيان اوصاف سه گانۀ ديگرى در بارۀ اين كتاب آسمانى پرداخته،مى گويد:«و آن در ام الكتاب[ لوح محفوظ]نزد ما بلند پايه و استوار است»! . (وَ إِنَّهُ فِي أُمِّ الْكِتابِ لَدَيْنا لَعَلِيٌّ حَكِيمٌ)

«امّ الكتاب»(كتاب مادر)به معنى كتابى است كه اصل و اساس همۀ كتب آسمانى مى باشد.اين همان كتاب«علم پروردگار»است كه نزد اوست و همۀ حقايق عالم و همۀ حوادث آينده و گذشته و همۀ كتب آسمانى در آن درج است و هيچ كس به آن راه ندارد جز آنچه را كه خدا بخواهد افشا كند.

اين توصيف بزرگى است براى قرآن كه از علم بى پايان حق سر چشمه گرفته و اصل و اساسش نزد اوست.و به همين دليل در توصيف دوم و سوم مى گويد:اين كتاب در نزد ما والامقام،حكمت آموز،مستحكم،متين و حساب شده است«لعلىّ حكيم».

آيه 5

(آيه 5)-در اين آيه منكران،و اعراض كنندگان از قرآن،را مخاطب ساخته، مى گويد:«آيا اين ذكر[ قرآن]را(كه مايۀ بيدارى و يادآورى شماست)از شما بازگيريم به خاطر اين كه قومى اسرافكاريد»؟! . (أَ فَنَضْرِبُ عَنْكُمُ الذِّكْرَ صَفْحاً أَنْ كُنْتُمْ قَوْماً مُسْرِفِينَ)

درست است كه شما در دشمنى و مخالفت با حق،چيزى فروگذار نكرده ايد،ولى لطف و رحمت خداوند به قدرى وسيع و گسترده است كه اينها را مانع بر سر راه خود نمى بيند،باز هم اين كتاب را پى درپى بر شما نازل مى كند،تا دلهايى كه اندك آمادگى دارند،تكان بخورند و به راه آيند،و اين است مقام رحمت عامه و رحمانيت پروردگار كه دوست و دشمن را در بر مى گيرد.

آيه 6

(آيه 6)-سپس به عنوان شاهد و گواه بر آنچه گفته شد،و هم تسلّى و دلدارى پيامبر صلّى اللّه عليه و اله و در ضمن تهديدى براى منكران لجوج،در عبارتى كوتاه و محكم مى فرمايد:«چه بسيار از پيامبران را كه براى هدايت در ميان اقوام پيشين فرستاديم» . (وَ كَمْ أَرْسَلْنا مِنْ نَبِيٍّ فِي الْأَوَّلِينَ)

آيه 7

(آيه 7)-«ولی هیچ پیامبری به سراغشان نمی آمد مگر این که او را استهزا

ص: 359

مى كردند» .

(وَ ما يَأْتِيهِمْ مِنْ نَبِيٍّ إِلاّ كانُوا بِهِ يَسْتَهْزِؤُنَ)

اين مخالفتها و سخريه ها هرگز مانع لطف الهى نبود،اين فيضى است كه از ازل تا به ابد ادامه يافته،وجودى است كه بر همۀ بندگان مى كند.

آيه 8

(آيه 8)-اما براى اين كه تصور نكنند كه لطف بى حساب خداوند مانع مجازات آنها در پايان كار خواهد شد-كه مجازات نيز خود،مقتضاى حكمت اوست-اين آيه مى افزايد:«ولى ما كسانى را كه نيرومندتر از آنها بودند هلاك كرديم» . (فَأَهْلَكْنا أَشَدَّ مِنْهُمْ بَطْشاً)

«و داستان پيشينيان گذشت» .

(وَ مَضى مَثَلُ الْأَوَّلِينَ)

در آياتى كه قبلا بر تو نازل كرده ايم،نمونه هاى زيادى از اين اقوام سركش و طغيانگر مطرح شده اند،و شرح حال آنها بر تو نازل گرديده اقوامى با امكانات و ثروت و نفرات و لشگر و استعداد فراوان همچون فرعون و فرعونيان و قوم عاد و ثمود.

آيه 9

(آيه 9)-بخشى از دلائل توحيد:از اينجا بحث پيرامون توحيد و شرك شروع مى شود،نخست از فطرت و سرشت انسانها براى اثبات توحيد كمك مى گيرد،مى فرمايد:«هر گاه از آنها بپرسى چه كسى آسمانها و زمين را آفريده مسلما مى گويند:خداوند قادر و دانا آنها را آفريده است» . (وَ لَئِنْ سَأَلْتَهُمْ مَنْ خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ لَيَقُولُنَّ خَلَقَهُنَّ الْعَزِيزُ الْعَلِيمُ)

آيه 10

(آيه 10)-سپس به پنج قسمت از نعمتهاى بزرگ خدا كه هر يك نمونه اى از نظام آفرينش و آيتى از آيات خداست اشاره مى كند.

نخست از زمين شروع كرده،مى فرمايد:«همان كسى كه زمين را محل آرامش شما قرار داد» .و مى دانيم نعمت آرامش و امنيت پايۀ اصلى بهره گيرى از نعمتهاى ديگر است.

(الَّذِي جَعَلَ لَكُمُ الْأَرْضَ مَهْداً)

و براى بيان نعمت دوم مى افزايد:«او براى شما در زمين راههايى قرار داد تا هدايت شويد»و به مقصد برسيد .

(وَ جَعَلَ لَكُمْ فِيها سُبُلاً لَعَلَّكُمْ تَهْتَدُونَ)

مى دانيم:تقريبا سراسر خشكيها را چين خوردگيهاى بسيار فراگرفته و كوههاى

ص: 360

بزرگ و كوچك و تپه هاى مختلف آن را پوشانده است،و جالب اين كه در ميان بزرگترين سلسله جبال دنيا غالبا بريدگيهايى وجود دارد كه انسان مى تواند راه خود را از ميان آنها پيدا كند،و كمتر اتفاق مى افتد كه اين كوهها بكلى مايۀ جدايى بخشهاى مختلف زمين گردند،و اين يكى از اسرار نظام آفرينش و از مواهب الهى بر بر بندگان است.

از اين گذشته بسيارى از قسمتهاى زمين به وسيلۀ راههاى دريايى به يكديگر مربوط مى شوند كه اين خود نيز در عموميت مفهوم آيه وارد است.

آيه 11

(آيه 11)-سومين موهبت را كه مسألۀ نزول آب باران و احياى زمينهاى مرده است در اين آيه به اين صورت مطرح مى كند«همان كسى كه از آسمان آبى فرستاد بمقدار معيّن» . (وَ الَّذِي نَزَّلَ مِنَ السَّماءِ ماءً بِقَدَرٍ)

«و به وسيلۀ آن سرزمين مرده اى را حيات بخشيديم» .

(فَأَنْشَرْنا بِهِ بَلْدَةً مَيْتاً)

«و همين گونه(كه زمينهاى مرده با نزول باران زنده مى شوند شما نيز بعد از مرگ زنده،و از قبرها)خارج خواهيد شد» .

(كَذلِكَ تُخْرَجُونَ)

آيه 12

(آيه 12)-در چهارمين مرحله بعد از ذكر نزول باران و حيات گياهان به آفرينش انواع حيوانات اشاره كرده،مى گويد:«همان كسى كه همۀ زوجها را آفريد» . (وَ الَّذِي خَلَقَ الْأَزْواجَ كُلَّها)

تعبير به«ازواج»(زوجها)كنايه از انواع حيوانات است،به قرينۀ گياهان كه در آيات قبل آمد.

و مى دانيم قانون زوجيت،قانون حيات در همۀ جانداران مى باشد و افراد نادر و استثنايى مانع از كليت قانون نيست.

در پنجمين مرحله كه آخرين نعمت را در اين سلسله بيان مى كند سخن از مركبهايى است كه خداوند براى پيمودن راههاى دريايى و خشكى در اختيار بشر گذارده،مى فرمايد:«و براى شما از كشتيها و چهار پايان مركبهايى قرار داد كه بر آن سوار مى شويد» .

(وَ جَعَلَ لَكُمْ مِنَ الْفُلْكِ وَ الْأَنْعامِ ما تَرْكَبُونَ)

اين يكى از مواهب و اكرامهاى خداوند نسبت به نوع بشر است كه در انواع

ص: 361

ديگر از موجودات زنده ديده نمى شود.

آيه 13

(آيه 13)-اين آيه هدف نهايى آفرينش اين مراكب را چنين بازگو مى كند:«تا بر پشت آنها به خوبى قرار گيريد؛سپس هنگامى كه بر آنها سوار شديد،نعمت پروردگارتان را متذكّر شويد و بگوييد:پاك و منزه است كسى كه اين را مسخّر ما ساخت،و گر نه ما توانايى تسخير آن را نداشتيم» . (لِتَسْتَوُوا عَلى ظُهُورِهِ ثُمَّ تَذْكُرُوا نِعْمَةَ رَبِّكُمْ إِذَا اسْتَوَيْتُمْ عَلَيْهِ وَ تَقُولُوا سُبْحانَ الَّذِي سَخَّرَ لَنا هذا وَ ما كُنّا لَهُ مُقْرِنِينَ)

آيه 14

(آيه 14)-در اين آيه گفتار مؤمنان راستين را به هنگام سوار شدن بر مركب اين گونه تكميل مى كند:«و ما به سوى پروردگارمان باز مى گرديم» . (وَ إِنّا إِلى رَبِّنا لَمُنْقَلِبُونَ)

اين جمله اشاره اى به مسألۀ معاد است چرا كه هميشه توجه به آفريدگار و مبدأ،انسان را متوجه معاد نيز مى سازد.

و نيز اشاره اى است به اين معنى كه مبادا هنگام سوار شدن و تسلّط بر اين مركبهاى راهوار مغرور شويد،و در زرق و برق دنيا فرو رويد،بلكه به ياد انتقال بزرگتان از اين جهان به جهان ديگر باشيد.

آيه 15

(آيه 15)-چگونه ملائكه را دختران خدا مى خوانيد؟ بعد از تحكيم پايه هاى توحيد از طريق بر شمردن نشانه هاى خداوند در نظام هستى و نعمتها و مواهب او،در اينجا به نقطۀ مقابل آن يعنى مبارزه با شرك و پرستش غير خدا پرداخته نخست به سراغ يكى از شاخه هاى آن يعنى پرستش فرشتگان مى رود و مى فرمايد:«آنها براى خداوند از ميان بندگانش جزئى قرار دادند» . (وَ جَعَلُوا لَهُ مِنْ عِبادِهِ جُزْءاً)

تعبير به«جزء»هم بيانگر اين است كه آنها فرشتگان را فرزندان خدا مى شمردند زيرا هميشه فرزند جزئى از وجود پدر و مادر است كه به صورت نطفه از آنها جدا مى شود.

و نيز بيان كنندۀ پذيرش عبوديت آنهاست چرا كه فرشتگان را جزئى از معبودان در مقابل خداوند تصور مى كردند.

ص: 362

سپس مى افزايد:«انسان كفران كنندۀ آشكارى است» .

(إِنَّ الْإِنْسانَ لَكَفُورٌ مُبِينٌ)

به جاى اين كه سر بر آستان خالق و ولى نعمت خود بسايد راه كفران پيش گرفته به سراغ مخلوقاتش مى رود.

آيه 16

(آيه 16)-در اين آيه براى محكوم كردن اين تفكر خرافى از ذهنيات و مسلمات خود آنها استفاده مى كند،چرا كه آنها جنس مرد را بر زن ترجيح مى دادند،و اصولا دختر را ننگ خود مى شمردند،مى فرمايد:«آيا از ميان مخلوقاتش دختران را براى خود انتخاب كرده و پسران را براى شما برگزيده است» . (أَمِ اتَّخَذَ مِمّا يَخْلُقُ بَناتٍ وَ أَصْفاكُمْ بِالْبَنِينَ)

به پندار شما مقام دختر پايين تر است،چگونه خود را بر خدا ترجيح مى دهيد؟سهم او را دختر،و سهم خود را پسر مى پنداريد؟!

آيه 17

(آيه 17)-باز همين مطلب را به بيان ديگرى تعقيب كرده،مى گويد:«در حالى كه هرگاه يكى از آنها را به همان چيزى كه براى خداوند رحمان شبيه قرار داده [ به تولد دختر]بشارت دهند صورتش(از فرط ناراحتى)سياه مى شود، و خشمگين مى گردد»! . (وَ إِذا بُشِّرَ أَحَدُهُمْ بِما ضَرَبَ لِلرَّحْمنِ مَثَلاً ظَلَّ وَجْهُهُ مُسْوَدًّا وَ هُوَ كَظِيمٌ)

اين تعبير به خوبى حاكى از تفكر خرافى مشركان ابله در عصر جاهليت در مورد تولد فرزند دختر است كه چگونه از شنيدن خبر ولادت دختر ناراحت مى شدند در عين حال فرشتگان را دختران خدا مى دانستند!

آيه 18

(آيه 18)-باز در ادامۀ اين سخن مى افزايد:«آيا كسى را كه در لابلاى زينتها پرورش مى يابد،و به هنگام جدال قادر به تبيين مقصود خود نيست»فرزند خدا مى خوانيد . (أَ وَ مَنْ يُنَشَّؤُا فِي الْحِلْيَةِ وَ هُوَ فِي الْخِصامِ غَيْرُ مُبِينٍ)

در اينجا قرآن دو صفت از صفات زنان را كه در غالب آنها ديده مى شود و از جنبۀ عاطفى آنان سر چشمه مى گيرد مورد بحث قرار داده،نخست علاقۀ شديد آنها به زينت آلات،و ديگر عدم قدرت كافى بر اثبات مقصود خود به هنگام مخاصمه

ص: 363

و جر و بحث به خاطر حيا و شرم.

آيه 19

(آيه 19)-در اين آيه مطلب را با صراحت بيشترى مطرح كرده،مى فرمايد:

«آنها فرشتگان را كه بندگان خداوند رحمانند مؤنث پنداشتند»و دختران خدا معرفى كردند .

(وَ جَعَلُوا الْمَلائِكَةَ الَّذِينَ هُمْ عِبادُ الرَّحْمنِ إِناثاً)

سپس به صورت استفهام انكارى در پاسخ آنها مى فرمايد:«آيا آنها شاهد آفرينش(فرشتگان)بودند» .

(أَ شَهِدُوا خَلْقَهُمْ)

و در پايان آيه مى افزايد:«گواهى آنها(بر اين عقيدۀ بى اساس در نامه هاى اعمالشان)نوشته مى شود و(از آن)باز خواست خواهند شد»! .

(سَتُكْتَبُ شَهادَتُهُمْ وَ يُسْئَلُونَ)

آيه 20

(آيه 20)-آنها دليلى جز تقليد از نياكان جاهل ندارند؟ در آيات گذشته نخستين پاسخ منطقى به عقيدۀ خرافى بت پرستان كه فرشتگان را دختران خدا مى پنداشتند داده شد؛در اينجا همين معنى را پى گيرى كرده،به ابطال اين خرافۀ زشت از طرق ديگرى مى پردازد،نخست يكى از دلائل واهى آنها را بطور فشرده همراه با جواب آن نقل كرده،مى گويد:«آنان گفتند:اگر خداوند رحمان مى خواست ما آنها را هرگز پرستش نمى كرديم»اين خواست او بوده است كه ما به پرستش آنان پرداخته ايم! . (وَ قالُوا لَوْ شاءَ الرَّحْمنُ ما عَبَدْناهُمْ)

اين تعبير ممكن است به اين معنى باشد كه آنها معتقد به جبر بودند، و مى گفتند هر چه از ما صادر مى شود به ارادۀ خداوند است،و هر كارى انجام مى دهيم مورد رضايت اوست.

و در پايان آيه با اين جملۀ كوتاه به اين استدلال واهى بت پرستان پاسخ مى گويد:«آنها به چنين چيزى كه ادعا مى كنند علم ندارند،و جز دروغ چيزى نمى گويند» .

(ما لَهُمْ بِذلِكَ مِنْ عِلْمٍ إِنْ هُمْ إِلاّ يَخْرُصُونَ)

آنها حتى به مسألۀ جبر و يا رضايت خداوند به اعمالشان علم و ايمان ندارند بلكه مانند بسيارى از هوى پرستان و مجرمان ديگر هستند كه براى تبرئۀ خويشتن از گناه و فساد موضوع جبر را پيش مى كشند و مى گويند:دست تقدير ما را

ص: 364

به اين راه كشانيده!

آيه 21

(آيه 21)-در اين آيه به دليل ديگرى كه ممكن است آنها به آن استدلال كنند اشاره كرده،مى گويد:«يا اين كه ما كتابى را پيش از اين كتاب به آنها داده ايم و آنها به آن تمسّك مى جويند»؟! . (أَمْ آتَيْناهُمْ كِتاباً مِنْ قَبْلِهِ فَهُمْ بِهِ مُسْتَمْسِكُونَ)

يعنى آنها براى اثبات اين ادعا بايد يا به دليل عقل متمسك شوند،يا به نقل، در حالى كه نه دليلى از عقل دارند،و نه دليلى از نقل،تمام دلائل عقلى دعوت به توحيد مى كند،و همۀ انبيا و كتب آسمانى نيز دعوت به توحيد كردند.

آيه 22

(آيه 22)-در اين آيه به بهانۀ اصلى آنان اشاره كرده كه آن هم در واقع خرافه اى بيش نيست كه پايۀ خرافه ديگرى شده است،مى فرمايد:«بلكه آنها مى گويند:ما نياكان خود را بر مذهبى يافتيم و ما نيز به آثار آنها هدايت شده ايم» . (بَلْ قالُوا إِنّا وَجَدْنا آباءَنا عَلى أُمَّةٍ وَ إِنّا عَلى آثارِهِمْ مُهْتَدُونَ)

در حقيقت آنها دليلى جز«تقليد كوركورانه»از پدران و نياكان خود نداشتند و عجب اين كه خود را با اين تقليد هدايت يافته مى پنداشتند،در حالى كه در مسائل اعتقادى و زير بنايى فكرى هيچ انسان فهميده و آزاده اى نمى تواند متكى بر تقليد باشد آن هم به صورت تقليد«جاهل از جاهل».

آيه 23

(آيه 23)-در اينجا بحث آيات گذشته را در زمينۀ بهانۀ اصلى مشركان براى بت پرستى كه مسألۀ تقليد نياكان بود ادامه داده،مى گويد:اين تنها ادعاى مشركان عرب نيست،«همين گونه ما در هيچ شهر و ديارى پيش از تو پيغمبرى انذار كننده نفرستاديم مگر اين كه ثروتمندان مست و مغرور گفتند:ما پدران خود را بر مذهبى يافتيم،و ما به آثار آنان اقتدا مى كنيم» . (وَ كَذلِكَ ما أَرْسَلْنا مِنْ قَبْلِكَ فِي قَرْيَةٍ مِنْ نَذِيرٍ إِلاّ قالَ مُتْرَفُوها إِنّا وَجَدْنا آباءَنا عَلى أُمَّةٍ وَ إِنّا عَلى آثارِهِمْ مُقْتَدُونَ).

آيه 24

(آيه 24)-این آیه پاسخی را که انبیای پیشین به آنها می دادند به وضوح بیان می کند،می گوید:«پیامبرشان به آنان گفت:آیا اگر من آئینی روشنتر و هدایت کننده تر از آنچه پدرانتان را بر آن یافتید آورده باشم»باز هم آن را انکار می کنی؟!(قالَ اَوَلَو جِئٔتُکُم بِاَهدی مِمّا وَجَدتُم عَلَیهِ آباءَکُم).

ص: 365

اين مؤدبانه ترين تعبيرى است كه مى توان در مقابل قومى لجوج و مغرور بيان كرد كه عواطف آنها به هيچ وجه جريحه دار نشود و اين گونه تعبيرات قرآنى،ادب در بحث و محاجّه را مخصوصا در مقابل جاهلان مغرور به ما مى آموزد.

ولى با اين همه به قدرى آنها غرق در جهل و تعصب و لجاج بودند كه اين گفتار حساب شده و مؤدبانه نيز در آنها مؤثر واقع نشد،آنها فقط در پاسخ انبيائشان «گفتند:ما به آنچه شما به آن مبعوث هستيد كافريم»! .

(قالُوا إِنّا بِما أُرْسِلْتُمْ بِهِ كافِرُونَ)

آيه 25

(آيه 25)-بديهى است چنين قوم طغيانگر و لجوج و بى منطقى شايستۀ بقا و حيات نيست،و دير يا زود بايد عذاب الهى نازل گردد و اين خار و خاشاكها را از سر راه بردارد،آيۀ شريفه مى فرمايد:«لذا ما از آنها انتقام گرفتيم»و سخت مجازاتشان كرديم . (فَانْتَقَمْنا مِنْهُمْ)

گروهى را با طوفان،و گروهى را با زلزلۀ ويرانگر،و جمعى را با تندباد و صاعقه،و خلاصه هر يك از آنها را با فرمانى هلاك كرديم.

و در پايان آيه براى اين كه مشركان مكه نيز عبرت گيرند روى سخن را به پيامبر صلّى اللّه عليه و اله كرده،مى گويد:«پس بنگر پايان كار تكذيب كنندگان چگونه بود»؟! .

(فَانْظُرْ كَيْفَ كانَ عاقِبَةُ الْمُكَذِّبِينَ)

جمعيت مشركان لجوج مكه نيز بايد در انتظار چنين سرنوشت شومى باشند!

آيه 26

(آيه 26)-توحيد سخن جاويدان انبياء:در اينجا اشارۀ كوتاهى به سرگذشت ابراهيم و ماجراى او با قوم بت پرست بابل شده است،تا بحث نكوهش تقليد را كه در آيات قبل آمده بود تكميل كند،زيرا اولا ابراهيم(ع)بزرگترين نياى عرب بود كه همه او را محترم مى شمردند،هنگامى كه او پرده هاى تقليد را مى درد اينها نيز اگر راست مى گويند بايد به او اقتدا كنند.

ثانيا:بت پرستانى كه ابراهيم در مقابل آنها قيام كرد به همين استدلال واهى (پيروى از پدران)تكيه مى كردند،و ابراهيم هرگز آن را از آنها نپذيرفت.

نخست مى فرمايد:«به خطر بياور هنگامى كه ابراهيم به پدرش[ عمويش

ص: 366

آزر]و قوم بت پرستش گفت من از آنچه شما مى پرستيد بيزارم»! .

(وَ إِذْ قالَ إِبْراهِيمُ لِأَبِيهِ وَ قَوْمِهِ إِنَّنِي بَراءٌ مِمّا تَعْبُدُونَ)

آيه 27

(آيه 27)-و از آنجا كه بسيارى از بت پرستان خدا را نيز پرستش مى كردند ابراهيم بلافاصله او را استثناء كرده،مى گويد:«مگر آن خدايى كه مرا آفريده كه او هدايتم خواهد كرد» . (إِلاَّ الَّذِي فَطَرَنِي فَإِنَّهُ سَيَهْدِينِ)

او در اين عبارت كوتاه هم استدلالى براى انحصار عبوديت به پروردگار ذكر مى كند زيرا معبود كسى است كه خالق و مدبر است،و همه قبول داشتند كه خالق خداست و هم اشاره به مسألۀ هدايت تكوينى و تشريعى خداست كه قانون لطف آن را ايجاب مى كند.

آيه 28

(آيه 28)-ابراهيم نه تنها در حيات خود طرفدار اصل توحيد و مبارزه با هرگونه بت پرستى بود،بلكه تمام تلاش و كوشش خود را به كار گرفت كه(كلمۀ توحيد هميشه در جهان باقى و برقرار بماند.

چنانكه آيۀ شريفه مى گويد:«او آن(كلمۀ توحيد را كلمۀ باقيه در فرزندان و اعقاب خود قرار داد تا به سوى خدا بازگردند» .

(وَ جَعَلَها كَلِمَةً باقِيَةً فِي عَقِبِهِ لَعَلَّهُمْ يَرْجِعُونَ)

جالب اين كه امروز تمام اديانى كه در كرۀ زمين دم از توحيد مى زنند از تعليمات توحيدى ابراهيم(ع)الهام مى گيرند،و سه پيامبر بزرگ الهى«موسى»(ع) و«عيسى»(ع)و محمد صلّى اللّه عليه و اله از دودمان او هستند،و اين دليل صدق پيشگويى قرآن در اين زمينه است.

آيه 29

(آيه 29)-این آیه در حقیقت پاسخ به این سؤال است:با این حال چگونه خداوند مشرکان مکه را عذاب نمی کند؟مگر در آیات قبل خواندیم«ما از اقوام گذشته که انبیا را تکذیب کردند انتقام گرفتیم»؟!

در پاسخ می گوید:«بلکه این گروه[=مشرکان مکّه]و پدران آنها را از مواهب دنیا بهره مند ساختم تا حق و فرستادهٔ آشکار الهی به سراغ آنان آمد»(بَل مَتَّعتُ هوءُلاءِ وَ آباءَهُم حَتّی جاءَهُمُ الحَقُّ وَ رَسُولُ مُبینُ).

ص: 367

ما تنها به حكم عقل به بطلان شرك و بت پرستى و حكم وجدانشان به توحيد قناعت نكرديم،و براى اتمام حجت آنها را مهلت داديم تا اين كتاب آسمانى كه سراسر حق است،و اين پيامبر بزرگ صلّى اللّه عليه و اله براى هدايت آنان قيام كند.

آيه 30

(آيه 30)-ولى عجب اين كه:«هنگامى كه حق(قرآن)به سراغ آنها آمد (به جاى اين كه به اصلاح و جبران خطاهاى گذشتۀ خويش پردازند گروه كثيرى به مخالفت برخاستند و)گفتند:اين سحر است و ما نسبت به آن كافريم» . (وَ لَمّا جاءَهُمُ الْحَقُّ قالُوا هذا سِحْرٌ وَ إِنّا بِهِ كافِرُونَ)

آيه 31

(آيه 31)-چرا قرآن بر يكى از ثروتمندان نازل نشده؟ در آيات قبل سخن از بهانه جوئيهاى مشركان در برابر دعوت پيامبران بود،در اينجا به يكى ديگر از بهانه هاى واهى و بى اساس آنان اشاره كرده،مى فرمايد:

«و گفتند:چرا اين قرآن بر مرد بزرگ و(ثروتمندى)از اين دو شهر(مكّه و طائف) نازل نشده است»؟! .

(وَ قالُوا لَوْ لا نُزِّلَ هذَا الْقُرْآنُ عَلى رَجُلٍ مِنَ الْقَرْيَتَيْنِ عَظِيمٍ)

آيه 32

(آيه 32)-قرآن مجيد براى كوبيدن اين طرز تفكر زشت و خرافى پاسخهاى دندان شكنى مى دهد و ديدگاه الهى و اسلامى را كاملا مجسم مى سازد،نخست مى گويد:«آيا آنها رحمت پروردگارت را تقسيم مى كنند»؟! .تا به هر كس بخواهند نبوت بخشند،و كتاب آسمانى بر او نازل كنند. (أَ هُمْ يَقْسِمُونَ رَحْمَتَ رَبِّكَ)

از اين گذشته اگر تفاوت و اختلافى از نظر سطح زندگى در ميان انسانها وجود دارد هرگز دليل تفاوت آنها در مقامات معنوى نيست،بلكه:«ما معيشت آنها را در حيات دنيا در ميانشان تقسيم كرديم و بعضى را براى بعضى برترى داديم تا يكديگر را مسخر كرده»و با هم تعاون نمايند .

(نَحْنُ قَسَمْنا بَيْنَهُمْ مَعِيشَتَهُمْ فِي الْحَياةِ الدُّنْيا وَ رَفَعْنا بَعْضَهُمْ فَوْقَ بَعْضٍ دَرَجاتٍ لِيَتَّخِذَ بَعْضُهُمْ بَعْضاً سُخْرِيًّا)

آنها فراموش كرده اند كه زندگى بشر يك زندگى دسته جمعى است،و ادارۀ اين زندگى جز از طريق تعاون و خدمت متقابل امكان پذير نيست.

«و رحمت پروردگارت از تمام آنچه جمع آورى مى كنند(از مال و جاه و مقام) برتر و بهتر است» .

(وَ رَحْمَتُ رَبِّكَ خَيْرٌ مِمّا يَجْمَعُونَ).

ص: 368

بلكه تمام اين مقامها و ثروتها در برابر رحمت الهى و قرب پروردگار به اندازۀ بال مگسى وزن و قيمت ندارد.

آيه 33

(آيه 33)-قصرهاى با شكوه با سقفهاى نقره اى!(ارزشهاى دروغين) قرآن همچنان بحث پيرامون نظام ارزشى اسلام و عدم معيار بودن مال و ثروت و مقامات مادى را ادامه مى دهد.

نخست مى فرمايد:«اگر(تمكّن كفّار از مواهب مادى)سبب نمى شد كه همۀ مردم امت واحد(گمراهى)شوند ما براى كسانى كه به(خداوند)رحمن كافر مى شدند خانه هايى قرار مى داديم با سقفهايى از نقره و نردبانهايى كه از آن بالا روند» .

(وَ لَوْ لا أَنْ يَكُونَ النّاسُ أُمَّةً واحِدَةً لَجَعَلْنا لِمَنْ يَكْفُرُ بِالرَّحْمنِ لِبُيُوتِهِمْ سُقُفاً مِنْ فِضَّةٍ وَ مَعارِجَ عَلَيْها يَظْهَرُونَ)

آيه 34

(آيه 34)-سپس مى افزايد:علاوه بر اين«براى خانه هاى آنان درها و تختهايى قرار مى داديم كه بر آن تكيه كنند» . (وَ لِبُيُوتِهِمْ أَبْواباً وَ سُرُراً عَلَيْها يَتَّكِؤُنَ)

آيه 35

(آيه 35)-باز به اين هم اكتفا نكرده مى افزايد:علاوه بر همۀ اينها«انواع وسائل تجملى و زينت آلات»براى آنها قرار مى داديم . (وَ زُخْرُفاً)

تا زندگى مادى و پر زرق و برقشان از هر نظر تكميل گردد،قصرهايى مجلل و چند اشكوبه با سقفهايى از نقره،و درها و تختهاى متعدد،و انواع وسائل زينتى، و هرگونه نقش و نگار آن چنانكه مطلوب و مقصود و معبود دنيا پرستان است.

سپس مى افزايد:«اما همۀ اينها متاع زندگى دنياى مادى است و آخرت نزد پروردگارت از آن پرهيزگاران است» .

(وَ إِنْ كُلُّ ذلِكَ لَمّا مَتاعُ الْحَياةِ الدُّنْيا وَ الْآخِرَةُ عِنْدَ رَبِّكَ لِلْمُتَّقِينَ)

كوتاه سخن اين كه سرمايه هاى مادى و اين وسائل تجملاتى دنيا به قدرى در پيشگاه پروردگار بى ارزش است كه مى بايست تنها نصيب افراد بى ارزش همچون كفّار و منكران حق باشد،و اگر مردم كم ظرفيت و دنيا طلب به سوى بى ايمانى و كفر متمايل نمى شدند خداوند اين سرمايه ها را تنها نصيب اين گروه منفور و مطرود

ص: 369

مى كرد،تا همگان بدانند مقياس ارزش و شخصيت انسان اين امور نيست.

و از اينجا روشن مى شود كه نه بهره مند بودن گروهى از كفار و ظالمان از اين مواهب مادى دليل بر شخصيت آنهاست،و نه محروم بودن مؤمنان از آن،و نه استفاده از اين امور در حد معقول،به صورت يك ابزار،ضررى به ايمان و تقواى انسان مى زند،و اين است تفكر صحيح اسلامى و قرآنى.

آيه 36

(آيه 36)-همنشين شياطين!از آنجا كه در آيات پيشين سخن از دنيا پرستانى بود كه همه چيز را بر معيارهاى مادى ارزيابى مى كنند،در اينجا از يكى از آثار مرگبار دلبستگى به دنيا كه بيگانگى از خداست سخن مى گويد،مى فرمايد:

«و هر كس از ياد خدا روى گردان شود شيطانى را به سراغ او مى فرستيم،پس همواره قرين اوست»! .

(وَ مَنْ يَعْشُ عَنْ ذِكْرِ الرَّحْمنِ نُقَيِّضْ لَهُ شَيْطاناً فَهُوَ لَهُ قَرِينٌ)

آرى!غفلت از ذكر خدا و غرق شدن در لذات دنيا،و دلباختگى به زرق و برق آن،موجب مى شود كه شيطانى بر انسان مسلّط گردد و همواره قرين او باشد، و رشته اى در گردنش افكنده،«مى برد هرجا كه خاطر خواه اوست»!

آيه 37

(آيه 37)-سپس به دو امر مهم كه شياطين در بارۀ اين غافلان انجام مى دهند.

اشاره كرده،مى فرمايد:«و آنها[ شياطين]اين گروه را از راه خدا باز مى دارند» .

(وَ إِنَّهُمْ لَيَصُدُّونَهُمْ عَنِ السَّبِيلِ)

هر وقت ارادۀ بازگشت كنند سنگى بر سر راه آنها مى افكنند و مانعى ايجاد مى كنند تا هرگز به صراط مستقيم باز نگردند.

و آن چنان طريق گمراهى را در نظر آنها زينت مى دهند كه:«گمان مى كنند هدايت يافتگان حقيقى آنها هستند»! .

(وَ يَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ مُهْتَدُونَ).

آيه 38

(آيه 38)-خلاصه این وضع همچنان ادامه پیدا می کند انسان غافل و بی خبر در گمراهی خویش،و شیاطین در اضلال او تا هنگامی که پرده ها کنار می رود،و چشم حقیقت بین او باز می شود(می بیند ولی و قرینش همچنان با اوست،همان کسی که عامل همهٔ بدبختیهای او بوده!فریاد می زند و)می گوید:ای کاش میان من و تو فاصلهٔ مشرق و مغرب بود!

ص: 370

چه بد قرين و همنشينى هستى تو»! .

(حَتّى إِذا جاءَنا قالَ يا لَيْتَ بَيْنِي وَ بَيْنَكَ بُعْدَ الْمَشْرِقَيْنِ فَبِئْسَ الْقَرِينُ)

آرى!صحنۀ قيامت نجسمى است گسترده از صحنه هاى اين جهان و قرين و دوست و رهبر اينجا با آنجا يكى است.

آيه 39

(آيه 39)-ولى اين آرزو هرگز به جائى نمى رسد،و ميان آنها و شياطين هرگز جدائى نمى افتد،لذا در اين آيه مى افزايد:«هرگز اين گفتگو و ندامت امروز به حال شما سودى ندارد،چرا كه شما ظلم كرديد،و در نتيجه همه در عذاب مشتركيد» . (وَ لَنْ يَنْفَعَكُمُ الْيَوْمَ إِذْ ظَلَمْتُمْ أَنَّكُمْ فِي الْعَذابِ مُشْتَرِكُونَ)

بايد عذاب اين همنشين سوء را با عذابهاى ديگر براى هميشه ببينيد.

و به اين ترتيب اميد آنها را در مورد جدايى از شياطين براى هميشه مبدل به يأس مى كند و چه طاقت فرساست تحمل اين همنشينى؟!

آيه 40

(آيه 40)-در اينجا قرآن اين گروه را به حال خود مى گذارد و روى سخن را به سوى پيامبر صلّى اللّه عليه و اله كرده از غافلان كوردلى كه پيوسته او را تكذيب مى كردند،و از قماش همان گروهى بودند كه در آيات قبل از آنها سخن گفته شد،بحث كرده، مى فرمايد:«آيا تو مى توانى سخن خود را به گوش كران برسانى؟يا كوران و كسانى را كه در گمراهى آشكارى هستند هدايت كنى» . (أَ فَأَنْتَ تُسْمِعُ الصُّمَّ أَوْ تَهْدِي الْعُمْيَ وَ مَنْ كانَ فِي ضَلالٍ مُبِينٍ)

آيه 41

(آيه 41)-در تعقيب آيات گذشته كه از كفار لجوج و هدايت ناپذير و ستمگر سخن مى گفت در اينجا روى سخن را،به پيامبر گرمى اسلام صلّى اللّه عليه و اله كرده،اين گروه را شديدا تهديد و پيامبر صلّى اللّه عليه و اله را تسلّى و آرامش خاطر مى بخشد مى فرمايد:«هر گاه تو را از ميان آنها ببرم،حتما از آنها انتقام خواهم گرفت و مجازاتشان مى كنيم»! . (فَإِمّا نَذْهَبَنَّ بِكَ فَإِنّا مِنْهُمْ مُنْتَقِمُونَ)

منظور از بردن پيامبر صلّى اللّه عليه و اله از ميان آن قوم،وفات پيامبر صلّى اللّه عليه و اله است.

آيه 42

(آيه 42)-سپس می افزاید:«اگر هم زنده بمانی«و آنچه را از عذاب به آنان وعده داده ایم به تو نشان دهیم باز ما بر آنها مسلط هستیم»

(أَوْ نُرِيَنَّكَ الَّذِي

ص: 371

وَعَدْناهُمْ فَإِنّا عَلَيْهِمْ مُقْتَدِرُونَ)

به هر حال آنها در چنگال قدرت ما هستند چه در ميان آنها باشى و چه نباشى،و مجازات و انتقام الهى در صورت ادامۀ كارهايشان حتمى است.

آيه 43

(آيه 43)-بعد از اين هشدارها به پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و اله دستور مى دهد:«پس آنچه را بر تو وحى شده محكم بگير كه تو بر صراط مستقيم قرار دارى»! . (فَاسْتَمْسِكْ بِالَّذِي أُوحِيَ إِلَيْكَ إِنَّكَ عَلى صِراطٍ مُسْتَقِيمٍ)

كمترين اعوجاج و كجى در كتاب و برنامۀ تو نيست،و عدم پذيرش گروهى از آنان دليل بر نفى حقانيت تو نخواهد بود تو با نهايت جديت به راه خويش ادامه بده،بقيه با ماست.

آيه 44

(آيه 44)-سپس مى افزايد«اين(قرآنى كه بر تو وحى شده)مايۀ يادآورى تو و قوم توست» . (وَ إِنَّهُ لَذِكْرٌ لَكَ وَ لِقَوْمِكَ)

هدف از نزول آن بيدار ساختن انسانها و آشنا نمودن آنها به وظائفشان است.

«و بزودى مورد سؤال قرار خواهيد گرفت»كه با اين برنامۀ الهى و اين وحى آسمانى چه كرديد؟! .

(وَ سَوْفَ تُسْئَلُونَ)

آيه 45

(آيه 45)-سپس براى نفى بت پرستى و ابطال عقائد مشركين به دليل ديگرى پرداخته،مى گويد:«از رسولانى كه قبل از تو فرستاديم بپرس،آيا غير از خداوند رحمن،معبودهايى براى پرستش آنها قرار داديم»؟! . (وَ سْئَلْ مَنْ أَرْسَلْنا مِنْ قَبْلِكَ مِنْ رُسُلِنا أَ جَعَلْنا مِنْ دُونِ الرَّحْمنِ آلِهَةً يُعْبَدُونَ)

اشاره به اين كه تمام انبياى الهى دعوت به توحيد كرده اند،و همگى بطور قاطع بت پرستى را محكوم نموده اند،بنابر اين پيامبر اسلام در مخالفتش با بتها كار بى سابقه اى انجام نداده،بلكه سنت هميشگى انبيا را احيا نموده است.

آيه 46

(آيه 46)-رعونیان مغرور و پیمان شکن:در اینجا به گوشه ی از ماجرای پیغمبر خدا«موسی بن عمران»و رخورد او با«فرعون»اشاره شده،تا پاسخی باشد به گفتار بی اساس مشرکان که«اگر خدا می خواست پیامبری بفرستد چرا مردی را از ثروتمندان مکّه و طائف برای این مأموریت بزرگ انتخاب نکرد»؟

ص: 372

مى فرمايد:«ما موسى را با آيات و نشانه هاى خود به سوى فرعون و اطرافيان و درباريان او فرستاديم» .

(وَ لَقَدْ أَرْسَلْنا مُوسى بِآياتِنا إِلى فِرْعَوْنَ وَ مَلاَئِهِ)

«پس موسى به آنها گفت:من فرستادۀ پروردگار جهانيانم» .

(فَقالَ إِنِّي رَسُولُ رَبِّ الْعالَمِينَ)

آيه 47

(آيه 47)-اكنون ببينم اولين برخورد فرعون و فرعونيان با دلائل منطقى و معجزات روشن موسى چه بود؟ قرآن مى گويد:«هنگامى كه موسى با آيات ما به سراغ آنها آمد همگى از آن مى خنديدند» . (فَلَمّا جاءَهُمْ بِآياتِنا إِذا هُمْ مِنْها يَضْحَكُونَ)

اين نخستين برخورد همۀ طاغوتها و جاهلان مستكبر در برابر رهبران راستين است،جدى نگرفتن دعوت و دلائل آنها.

آيه 48

(آيه 48)-اما ما براى اتمام حجت،آيات خود را يكى بعد از ديگرى فرستاديم«و هيچ آيه اى و معجزه اى به آنها نشان نمى داديم مگر اين كه از ديگرى بزرگتر و مهمتر بود» . (وَ ما نُرِيهِمْ مِنْ آيَةٍ إِلاّ هِيَ أَكْبَرُ مِنْ أُخْتِها)

و به اين ترتيب بعد از معجزۀ«عصا»و«يد بيضا»معجزات«طوفان»و«جراد» و«قمل»و«ضفادع»و غير اينها را به آنها نشان داديم.

سپس مى افزايد:«آنها را به عذابها(و مجازاتهاى هشدار دهنده) گرفتار نموديم شايد(بيدار شوند و)به راه حق بازگردند» .

(وَ أَخَذْناهُمْ بِالْعَذابِ لَعَلَّهُمْ يَرْجِعُونَ)

آيه 49

(آيه 49)-چنانكه در اين آيه مى خوانيم:«آنها گفتند:اى ساحر!پروردگارت را به عهدى كه با تو كرده است بخوان(تا ما را از اين درد و رنج و بلا و مصيبت رهايى بخشد،و)مطمئن باش كه ما راه هدايت را پيش خواهيم گرفت»! . (وَ قالُوا يا أَيُّهَا السّاحِرُ ادْعُ لَنا رَبَّكَ بِما عَهِدَ عِنْدَكَ إِنَّنا لَمُهْتَدُونَ)

چه تعبير عجيبى!از يك سو ساحرش مى خوانند،و از سوى ديگر براى رفع بلا دست به دامنش مى زنند!و از سوى سوم به او وعدۀ قبول هدايت مى دهند!

ص: 373

آرى!سبك مغزان مغرور هنگامى كه بر اريكۀ قدرت مى نشينند چنين است منطقشان و راه و رسمشان.

آيه 50

(آيه 50)-ولى به هر حال موسى به خاطر اين تعبيرات نيش دار و موهن هرگز دست از هدايت آنها برنداشت،و از خيره سرى آنها مأيوس و خسته نشد، همچنان به كار خود ادامه داد بارها دعا كرد تا طوفان بلاها فرو نشيند و فرو نشست.

اما چنانكه آيۀ شريفه مى گويد:«هنگامى كه عذاب را از آنها بر طرف مى ساختيم آنها پيمانهاى خود را مى شكستند و به لجاجت و انكار خود ادامه مى دادند» .

(فَلَمّا كَشَفْنا عَنْهُمُ الْعَذابَ إِذا هُمْ يَنْكُثُونَ)

اينها همه درسهايى است زنده و گويا براى مسلمانان و تسليت خاطرى است براى شخص پيامبر صلّى اللّه عليه و اله كه از لجاجت و سرسختى مخالفان هرگز خسته نشوند.

و نيز هشدارى است به دشمنان لجوج و سرسخت كه آنها هرگز از فرعون و فرعونيان قويتر و قدرتمندتر نيستند،سر انجام كار آنها را ببينند و در عاقبت كار خويش بينديشند.

آيه 51

(آيه 51)-اگر پيامبر است چرا دستبند طلا ندارد؟ منطق موسى از يك سو،و معجزات گوناگونش از سوئى ديگر افكار توده هاى مردم را نسبت به فرعون متزلزل ساخت.

اينجا بود كه فرعون با سفسطه بازى و مغلطه كارى مى خواست جلو نفوذ موسى را در افكار مردم مصر بگيرد،چنانكه قرآن مى گويد:«فرعون در ميان قوم خود ندا داد و گفت:اى قوم من!آيا حكومت مصر از آن من نيست؟و اين نهرها تحت فرمان من جريان ندارد؟(و از قصر و مزارع و باغهاى من نمى گذرد؟)آيا نمى بينيد؟» .

(وَ نادى فِرْعَوْنُ فِي قَوْمِهِ قالَ يا قَوْمِ أَ لَيْسَ لِي مُلْكُ مِصْرَ وَ هذِهِ الْأَنْهارُ تَجْرِي مِنْ تَحْتِي أَ فَلا تُبْصِرُونَ)

ولى موسى چه دارد؟هيچ،يك عصا و يك لباس پشمينه!

آيه 52

(آيه 52)-سپس مى افزايد:«بدون شك من از اين فرد كه مقام و نژادى پست دارد،و هرگز نمى تواند فصيح سخن بگويد برترم» . (أَمْ أَنَا خَيْرٌ مِنْ هذَا الَّذِي هُوَ

ص: 374

مَهِينٌ وَ لا يَكادُ يُبِينُ)

و به اين ترتيب دو افتخار بزرگ براى خود(حكومت مصر،و مالكيت نيل) و دو نقطۀ ضعف براى موسى(فقر،و لكنت زبان)بيان كرد.

در حالى كه موسى هرگز در آن زمان لكنت زبان نداشت،چرا كه به هنگام بعثت عرضه داشت: ؛خداوندا!گره را از زبان من بگشا» (طه27/)و مسلما دعايش مستجاب شد و قرآن نيز گواه بر آن است.

«وَ احْلُلْ عُقْدَةً مِنْ لِسانِي»

آيه 53

(آيه 53)-سپس فرعون به دو بهانۀ ديگر متشبث شده گفت:«پس چرا دستبندهائى از طلا به او داده نشده؟يا اين كه چرا فرشتگان همراه او نيامده اند»تا گفتار او را تصديق كنند؟! . (فَلَوْ لا أُلْقِيَ عَلَيْهِ أَسْوِرَةٌ مِنْ ذَهَبٍ أَوْ جاءَ مَعَهُ الْمَلائِكَةُ مُقْتَرِنِينَ)

مى گويند فرعونيان عقيده داشتند كه رؤسا بايد با دستبند و گردن بند طلا خود را زينت كنند.

اما پيامبران الهى با كناره گيرى از اين مسائل مخصوصا مى خواستند اين ارزشهاى كاذب و دروغين را ابطال كنند،و ارزشهاى اصيل انسانى يعنى علم و تقوا و پاكى را جانشين آن سازند.

آيه 54

(آيه 54)-در اين آيه قرآن به نكتۀ لطيفى اشاره مى كند،و آن اين كه:فرعون از واقعيت امر چندان غافل نبود،و به بى اعتبارى اين ارزشها كم و بيش توجه داشت،ولى«او قوم خود را(تحميق كرد،و عقول آنها را)سبك شمرد در نتيجه از وى اطاعت كردند»! . (فَاسْتَخَفَّ قَوْمَهُ فَأَطاعُوهُ)

اصولا راه و رسم همۀ حكومتهاى جبار و فاسد اين است كه براى ادامۀ خود كامگى بايد مردم را در سطح پائينى از فكر و انديشه نگهدارند،و با انواع وسائل آنها را تحميق كنند.

چرا كه بيدار شدن ملتها و آگاهى و رشد فكرى ملتها بزرگترين دشمن حكومتهاى خودكامه و شيطانى است كه با تمام قوا با آن مبارزه مى كنند! جالب اين كه آيۀ فوق را با اين جمله تكميل و پايان مى دهد«آنها قومى فاسق

ص: 375

بودند» .

(إِنَّهُمْ كانُوا قَوْماً فاسِقِينَ)

اشاره به اين كه اين قوم گمراه اگر فاسق و خارج از اطاعت فرمان خدا و حكم عقل نبودند تسليم چنين تبليغات و ترهاتى نمى شدند.

آرى!آنها فاسقانى بودند كه از فاسقى تبعيت مى كردند.

آيه 55

(آيه 55)-اين بود جنايات فرعون و فرعونيان و مغلطه كاريهايشان در مقابل فرستادۀ الهى موسى اما اكنون ببينيم بعد از آن همه وعظ و ارشاد و اتمام حجتها از طرق گوناگون،و عدم تسليم آنها در مقابل حق،سر انجام كار آنها به كجا رسيد؟! مى فرمايد:«اما هنگامى كه ما را(با اعمالشان)به خشم آوردند از آنها انتقام گرفتيم،و همه را غرق كرديم»! . (فَلَمّا آسَفُونا انْتَقَمْنا مِنْهُمْ فَأَغْرَقْناهُمْ أَجْمَعِينَ)

خداوند مخصوصا از ميان تمام مجازاتها مجازات غرق را براى آنها انتخاب نمود،چرا كه تمام عزت و شوكت افتخار و قدرتشان با همان رود عظيم نيل و شاخه هاى بزرگ و فراوانش بود كه فرعون از ميان تمام منابع قدرتش روى آن تكيه مى كرد.

آيه 56

(آيه 56)-در اين آيه به عنوان يك نتيجه گيرى از مجموع اين سخن مى فرمايد:«ما آنها را پيشگامان(در عذاب)و عبرتى براى آيندگان قرار داديم» . (فَجَعَلْناهُمْ سَلَفاً وَ مَثَلاً لِلْآخِرِينَ)

آيه 57

(آيه 57)-

شأن نزول:

رسول خدا روزى براى گروهى از سران قريش سخن گفت،«نضر بن حارث»به مقابله برخاست،پيامبر صلّى اللّه عليه و اله با دلائل منطقى(پيرامون بطلان بت پرستى)او را محكوم ساخت،سپس اين آيه را بر آنها خواند«شما و آنچه غير از خدا مى پرستيد هيزم جهنم خواهيد بود و همگى در آن وارد مى شويد».

بعد از اين ماجرا«عبد اللّه بن زبعرى»آمد و به آن جمع پيوست،«وليد بن مغيره»به«عبد اللّه»گفت:«نضر بن حارث»در مقابل محمّد درمانده شد.

«عبد اللّه»گفت:به خدا سوگند اگر من او را مى ديدم پاسخش را مى دادم،از او (محمد صلّى اللّه عليه و اله)بپرسيد آيا درست است كه همۀ معبودان با عابدانشان در دوزخند؟ اگر چنين است ما فرشتگان را مى پرستيم،و يهود«عزيز»را و نصارى«عيسى بن

ص: 376

مريم»را(چه عيبى دارد كه ما با فرشتگان و پيامبرانى چون عزيز و مسيح باشيم!) اين سخن را خدمت پيامبر صلّى اللّه عليه و اله گفتند،رسول اللّه فرمود:«آرى!هر كس دوست داشته باشد كه معبود واقع شود او هم با عابدانش در دوزخ خواهد بود،اين بت پرستان در حقيقت شياطين را مى پرستيدند،و هرچيز را كه شيطان به آنها دستور مى داد».

اينجا بود كه آيۀ 101 سورۀ انبيا نازل شد و نيز آيۀ مورد بحث نازل گرديد.

(وَ لَمّا ضُرِبَ ابْنُ مَرْيَمَ مَثَلاً...)

تفسير:

كدام معبودان در دوزخند؟قرآن در اينجا پيرامون مقام عبوديت حضرت مسيح و نفى گفتار مشركان در بارۀ الوهيت او و بتها سخن مى گويد كه تكميلى است براى بحثهايى كه در آيات گذشته پيرامون دعوت موسى و مبارزۀ او با بت پرستان فرعونى آمد.

نخست مى فرمايد:«هنگامى كه در بارۀ فرزند مريم مثلى زده شد قوم تو از آن مى خنديدند»و روى گردان مى شدند .

(وَ لَمّا ضُرِبَ ابْنُ مَرْيَمَ مَثَلاً إِذا قَوْمُكَ مِنْهُ يَصِدُّونَ)

منظور از مثال همان است كه مشركان به عنوان استهزاء به هنگام شنيدن آيۀ شريفۀ ؛شما و آنچه را غير از خدا مى پرستيد هيزم دوزخيد»(انبيا98/)گفتند و آن اين بود كه عيسى بن مريم نيز معبود واقع شده و به حكم اين آيه بايد در دوزخ باشد چه بهتر كه ما و بتهايمان نيز همسايۀ عيسى باشيم!گفتند و خنديدند و مسخره كردند!

«إِنَّكُمْ وَ ما تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللّهِ حَصَبُ جَهَنَّمَ»

آيه 58

(آيه 58)-سپس«گفتند:آيا خدايان ما بهتر است يا او[ مسيح]»؟ . (وَ قالُوا أَ آلِهَتُنا خَيْرٌ أَمْ هُوَ)

ولى بدان آنها حقيقت را مى دانند«و اين مثل را جز از روى جدال براى تو نزده اند» .

(ما ضَرَبُوهُ لَكَ إِلاّ جَدَلاً)

«بلكه آنها گروهى كينه توز و پرخاشگرند»،و براى جلوگيرى از حق به باطل متوسل مى شوند .

(بَلْ هُمْ قَوْمٌ خَصِمُونَ).

ص: 377

آيه 59

(آيه 59)-بلكه«او[ مسيح]فقط بنده اى بود كه ما نعمت به او بخشيديم» و او را به نبوّت و رهبرى خلق مبعوث كرديم . (إِنْ هُوَ إِلاّ عَبْدٌ أَنْعَمْنا عَلَيْهِ)

«و او را نمونه و الگوئى براى بنى اسرائيل قرار داديم» .

(وَ جَعَلْناهُ مَثَلاً لِبَنِي إِسْرائِيلَ)

او در تمام عمرش به مقام عبوديت پروردگار اعتراف داشت،و همه را به عبوديت او دعوت كرد،و همان گونه كه خودش مى گويد:«مادام كه در ميان امّت بود اجازۀ انحراف از مسير توحيد به كسى نداد»،بلكه خرافۀ الوهيت مسيح يا تثليث را بعد از او به وجود آوردند.

آيه 60

(آيه 60)-در اين آيه براى اين كه توهّم نكنند خدا نيازى به عبوديت و بندگى آنها دارد كه اصرار بر ايمانشان مى كند مى فرمايد:«اگر ما بخواهيم به جاى شما فرشتگانى در زمين قرار مى دهيم كه جانشين شما باشند» . (وَ لَوْ نَشاءُ لَجَعَلْنا مِنْكُمْ مَلائِكَةً فِي الْأَرْضِ يَخْلُفُونَ)

فرشتگانى كه سر بر فرمان حق دارند،و جز اطاعت و بندگى او كارى را نمى شناسند.

آيه 61

(آيه 61)-اين آيه اشاره به يكى از ويژگيهاى حضرت مسيح است مى فرمايد:«او(عيسى)سبب آگاهى بر روز قيامت است» . (وَ إِنَّهُ لَعِلْمٌ لِلسّاعَةِ)

يا از اين جهت كه تولد او بدون پدر دليلى است بر قدرت بى پايان خداوند كه مسألۀ زندگى بعد از مرگ در پرتو آن حل مى شود.

و يا از اين نظر كه نزول حضرت مسيح از آسمان طبق روايات متعدد اسلامى در آخر زمان صورت مى گيرد و دليل بر نزديك شدن قيام قيامت است.

به هر حال به دنبال آن مى فرمايد:قيام قيامت قطعى و وقوع آن نزديك است «و هرگز شك و ترديد از ناحيۀ آن به خود راه ندهيد» .

(فَلا تَمْتَرُنَّ بِها)

نه از نظر عقيده،و نه از نظر عمل همچون غافلان از قيامت رفتار نكنيد.

«و از من پيروى كنيد كه اين راه مستقيم است» .

(وَ اتَّبِعُونِ هذا صِراطٌ مُسْتَقِيمٌ).

ص: 378

آيه 62

(آيه 62)-ولى شيطان مى خواهد پيوسته شما را در غفلت و بى خبرى نگهدارد،به هوش باشيد«شيطان شما را(از راه خدا و از توجه به سرنوشتتان در رستاخيز)باز ندارد،چرا كه او دشمن آشكارى براى شماست» . (وَ لا يَصُدَّنَّكُمُ الشَّيْطانُ إِنَّهُ لَكُمْ عَدُوٌّ مُبِينٌ)

او عداوت و دشمنى خود را از روز نخست يك بار به هنگام وسوسۀ پدر و مادرتان آدم و حوا و اخراج آنها از بهشت نشان داد،و بار ديگر به هنگامى كه سوگند ياد نمود كه همۀ فرزندان آدم جز«مخلصين»را گمراه خواهد ساخت.

آيه 63

(آيه 63)-در آيات گذشته به گوشه اى از ويژگيهاى زندگى حضرت مسيح اشاره شد در اينجا مى فرمايد:«هنگامى كه عيسى با در دست داشتن بينات (معجزات و آيات الهى)آمد،گفت:من براى شما حكمت آورده ام و(آمده ام)تا بعض امورى را كه در آن پيوسته اختلاف داريد براى شما تبيين كنم» . (وَ لَمّا جاءَ عِيسى بِالْبَيِّناتِ قالَ قَدْ جِئْتُكُمْ بِالْحِكْمَةِ وَ لِأُبَيِّنَ لَكُمْ بَعْضَ الَّذِي تَخْتَلِفُونَ فِيهِ)

«حكمت»به تمام عقائد حق،و برنامه هاى صحيح زندگى-كه انسان را از هرگونه انحراف در ايمان و عمل باز مى دارد،و به تهذيب نفس و اخلاق او مى پردازد-اطلاق شده است.

اين حكمت علاوه بر اينها هدف ديگرى نيز به دنبال دارد و آن برطرف ساختن اختلافاتى است كه وجود آنها نظام جامعه را به هم مى ريزد،و مردم را سرگردان و بيچاره مى كند،و لذا حضرت مسيح در متن سخنانش روى اين مسأله تكيه مى نمايد.

و در پايان آيه مى افزايد:«اكنون(كه چنين است و محتواى دعوت من اين است)تقواى الهى پيشه كنيد و مرا اطاعت نمائيد» .

(فَاتَّقُوا اللّهَ وَ أَطِيعُونِ)

آيه 64

(آيه 64)-سپس براى اين كه هرگونه ابهامى را در زمينۀ عبوديت خود بر طرف سازد مى گويد:«بطور قطع خداوند پروردگار من و پروردگار شماست» . (إِنَّ اللّهَ هُوَ رَبِّي وَ رَبُّكُمْ)

من نيز در تمام وجود و هستيم همانند شما نيازمند به خالق و مدبرى هستم،

ص: 379

او مالك من و راهنماى من است.

و براى تأكيد بيشتر اضافه مى كند:«اكنون(كه چنين است)او را پرستش كنيد» .چرا كه غير او لايق پرستش نيست،همه مربوبند و او ربّ است.

(فَاعْبُدُوهُ)

باز هم سخن خود را با جملۀ ديگرى تأكيد مى كند تا جاى هيچ بهانه اى باقى نماند مى گويد:«اين است صراط مستقيم» .

(هذا صِراطٌ مُسْتَقِيمٌ)

آرى!راه راست همان راه عبوديت و بندگى پروردگار است،راهى است كه انحراف و اعوجاج در آن نيست.

آيه 65

(آيه 65)-اما عجب اين كه با اين همه تأكيدات باز هم«گروههايى از ميان آنها(در بارۀ مسيح)اختلاف كردند» . (فَاخْتَلَفَ الْأَحْزابُ مِنْ بَيْنِهِمْ)

بعضى او را خدا مى پنداشتند كه به زمين نازل شده! بعضى ديگر فرزند خدايش مى خواندند.

بعضى او را يكى از اقنومهاى سه گانه(سه ذات مقدس اب و ابن و روح القدس)مى دانستند.

تنها گروهى كه در اقليت بودند او را بندۀ خدا و فرستادۀ او مى شمردند،ولى سر انجام عقيدۀ اكثريت غالب شد مسألۀ تثليث و خدايان سه گانه،جهان مسيحيت را فرا گرفت.

در پايان آيه آنها را به عذاب دردناك روز قيامت تهديد كرده،مى فرمايد:«واى بر كسانى كه ستم كردند(و از صراط مستقيم منحرف شدند،واى بر آنها)از عذاب روز دردناك» .

(فَوَيْلٌ لِلَّذِينَ ظَلَمُوا مِنْ عَذابِ يَوْمٍ أَلِيمٍ)

آرى!روز قيامت روز دردناكى است،طول حسابش دردناك،عذاب و مجازاتش دردناك،حسرت و اندوهش دردناك،رسوائى و فضيحتش نيز دردناك است.

آيه 66

(آيه 66)-در انتظار چه هستید جز عذاب آخرت؟در آیات پیشین سخن از بت پرستان لجوج،و همچنین منحرافان و مشرکان امّت عیسی بود،و در اینجا پایان کار آنها را مجسم کرده،می فرماید:«اینها چه چیزی را انتظار می کشند،جز

ص: 380

اين كه ناگهان قيامت به سراغ آنها آيد در حالى كه متوجه نيستند»؟! .

(هَلْ يَنْظُرُونَ إِلاَّ السّاعَةَ أَنْ تَأْتِيَهُمْ بَغْتَةً وَ هُمْ لا يَشْعُرُونَ)

اين سؤال در حقيقت بيان حال واقعى اين گونه افراد است،مثل اين كه در مقام مذمت فردى كه گوش به نصيحت هيچ ناصح مشفقى فرا نمى دهد و عوامل نابودى خود را به دست خويش فراهم مى سازد مى گوييم:او تنها در انتظار مرگ خويش است!

آيه 67

(آيه 67)-سپس از حالت دوستانى كه در مسير گناه و فساد،و يا زرق و برق دنيا،دست مودت به هم مى دهند پرده برداشته،مى گويد:«دوستان در آن روز دشمن يكديگرند مگر پرهيزكاران»! . (الْأَخِلاّءُ يَوْمَئِذٍ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ عَدُوٌّ إِلاَّ الْمُتَّقِينَ)

تبديل شدن اين گونه دوستيها به عداوت در آن روز طبيعى است،چرا كه هركدام از آنها ديگرى را عامل بدبختى و بيچارگى خود مى شمرد،تنها پرهيزكارانند كه پيوند دوستى آنها جاودانى است،چرا كه بر محور ارزشهاى جاودانى دور مى زند،و نتايج پر بارش در قيامت آشكارتر مى شود.

آيه 68

(آيه 68)-اين آيه در حقيقت تفسيرى است براى اوصاف و حالات«متقين» و بيانى است از سرنوشت پرافتخار آنها.

در آن روز خداوند به آنها مى گويد:«اى بندگان من!امروز نه ترسى بر شماست،و نه اندوهگين مى شويد» .

(يا عِبادِ لا خَوْفٌ عَلَيْكُمُ الْيَوْمَ وَ لا أَنْتُمْ تَحْزَنُونَ)

چه پيام جالبى!پيامى بدون واسطه از سوى خداوند،پيامى كه با بهترين توصيفها آغاز مى شود،اى بندگان خدا!پيامى كه مهمترين نگرانى انسان را در آن روز پرنگرانى زائل مى كند،پيامى كه هرگونه غم و اندوه از گذشته را از دل مى زدايد، آرى اين پيام داراى چهار مزيت بالاست.

آيه 69

(آيه 69)-در این آیه این پرهیزکاران و بندگان گرامی را با دو جملهٔ دیگر مشخصتر ساخته،می فرماید:«همان کسانی که به آیات ما ایمان آوردند و(در برابر

ص: 381

فرمان و دستور ما)تسليم بودند» .

(الَّذِينَ آمَنُوا بِآياتِنا وَ كانُوا مُسْلِمِينَ)

آيه 70

(آيه 70)-آنچه دل بخواهد و چشم از ديدنش لذت برد...!در اينجا پاداش بندگان خالص خدا و مؤمنان صالحى را كه در آيات قبل توصيف آنها به ميان آمده بود بيان مى كند،و بهشت جاويدان را با هفت نعمت ارزنده به آنها نويد مى دهد.

نخست مى فرمايد:از سوى خداوند بزرگ و منان به آنها خطاب مى شود «وارد بهشت شويد» .

(ادْخُلُوا الْجَنَّةَ)

به اين ترتيب پذيرايى كنندۀ واقعى از آنها خداست.

سپس به نخستين نعمت اشاره كرده،مى افزايد:«شما و همسرانتان» .

(أَنْتُمْ وَ أَزْواجُكُمْ)

روشن است بودن در كنار همسران با ايمان و مهربان هم براى مردان لذت بخش است و هم براى زنانشان كه اگر در اندوه دنيا شريك بودند در شادى آخرت نيز شريك باشند.

سپس اضافه مى كند:«همگى غرق سرور و شادى باشيد و«در نهايت شادمانى وارد بهشت شويد»! .

(تُحْبَرُونَ)

آيه 71

(آيه 71)-و در بيان سومين نعمت مى فرمايد:«ظرفها(ى غذا)و جامهاى طلائى(شراب طهور)را گرداگرد آنها مى گردانند» . (يُطافُ عَلَيْهِمْ بِصِحافٍ مِنْ ذَهَبٍ وَ أَكْوابٍ)

آنها در بهترين ظروف،و از بهترين غذا،در نهايت آرامش و آسايش و صفا، و بدون هيچ دردسر پذيرايى مى شوند.

در مرحلۀ چهارم و پنجم به دو نعمت ديگر اشاره مى كند كه تمام نعمتهاى مادى و معنوى جهان در آن جمع است مى فرمايد:«و در بهشت آنچه دلها مى خواهند و چشمها از آن لذت مى برد موجود است» .

(وَ فِيها ما تَشْتَهِيهِ الْأَنْفُسُ وَ تَلَذُّ الْأَعْيُنُ)

به هر حال از آنجا كه ارزش نعمت هنگامى است كه جاودانى باشد،در ششمين توصيف،بهشتيان را از اين نظر آسوده خاطر ساخته،مى فرمايد:«شما

ص: 382

جاودانه در آن خواهيد ماند» .

(وَ أَنْتُمْ فِيها خالِدُونَ)

آيه 72

(آيه 72)-در اينجا براى اين كه روشن شود اين همه نعمتهاى بهشتى را به «بها»مى دهند و به«بهانه»نمى دهند مى افزايد:«اين بهشتى است كه شما وارث آن مى شويد به خاطر اعمالى كه انجام مى داديد» . (وَ تِلْكَ الْجَنَّةُ الَّتِي أُورِثْتُمُوها بِما كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ)

اشاره به اين كه اعمال شما پايۀ اصلى نجات شماست،ولى آنچه دريافت مى داريد در مقايسه با اعمالتان آنقدر برترى دارد كه گويى همه را رايگان از فضل الهى به دست آورده ايد!

آيه 73

(آيه 73)-در آخرين و هفتمين نعمت سخن از ميوه هاى بهشتى است كه از بهترين نعمتهاى الهى مى باشد،مى فرمايد:«براى شما در بهشت ميوه هاى فراوانى است كه از آنها تناول مى كنيد» . (لَكُمْ فِيها فاكِهَةٌ كَثِيرَةٌ مِنْها تَأْكُلُونَ)

آيه 74

(آيه 74)-آرزو داريم بميريم و از عذاب راحت شويم!در اينجا سرنوشت مجرمان و كافران در قيامت تشريح شده تا در مقايسه با سرنوشت شوق انگيزى كه مؤمنان فرمانبردار پروردگار داشتند هر دو بعد مطلب روشنتر گردد.

نخست مى فرمايد:«مجرمان در عذاب دوزخ جاودانه خواهند ماند» .

(إِنَّ الْمُجْرِمِينَ فِي عَذابِ جَهَنَّمَ خالِدُونَ)

آيه 75

(آيه 75)-ولى از آنجا كه ممكن است«عذاب دائم»با گذشت زمان تخفيف يابد،و تدريجا از شدت آن كاسته گردد آيۀ شريفه مى افزايد:«هرگز عذاب آنها تخفيف نمى يابد(و هيچ گونه راه نجاتى براى آنان نيست)و در آنجا از همه چيز مأيوسند» . (لا يُفَتَّرُ عَنْهُمْ وَ هُمْ فِيهِ مُبْلِسُونَ)

و به اين ترتيب عذاب آنها هم از نظر زمان دائمى است،و هم از نظر شدت.

آيه 76

(آيه 76)-در اين آيه اين نكته را خاطر نشان مى سازد كه اين عذاب دردناك الهى چيزى است كه آنها خود براى خويش فراهم ساخته اند،مى فرمايد:

«ما به آنها ستمى نكرده ايم ولى آنها خود ستمكار بوده اند» .

(وَ ما ظَلَمْناهُمْ وَ لكِنْ كانُوا هُمُ الظّالِمِينَ).

ص: 383

آرى!قرآن سر چشمۀ اصلى همۀ سعادتها و شقاوتها را خود انسان و اعمال او مى شمرد نه مسائل پندارى كه گروهى براى خود درست كرده اند.

آيه 77

(آيه 77)-سپس به بيان گوشۀ ديگرى از بيچارگى آنها پرداخته،مى گويد:

«آنها فرياد مى كشند:اى مالك دوزخ(اى كاش)پروردگارت ما را بميراند»تا از اين عذاب دردناك آسوده شويم! .

(وَ نادَوْا يا مالِكُ لِيَقْضِ عَلَيْنا رَبُّكَ)

با اين كه هر كس از مرگ مى گريزد و خواهان ادامۀ حيات است،اما گاهى چنان مصائب بر انسان فشار مى آورد كه از خدا تمناى مرگ مى كند،و اين چيزى است كه اگر در دنيا براى بعضى واقع شود در آنجا براى مجرمان جنبۀ عمومى دارد و همگى تمناى مرگ مى كنند.

اما چه سود كه مالك دوزخ به آنها پاسخ«مى گويد:شما در اينجا ماندنى هستيد»و نجاتى حتى از طريق مرگ وجود ندارد .

(قالَ إِنَّكُمْ ماكِثُونَ)

آيه 78

(آيه 78)-در اين آيه كه در حقيقت علتى است براى خلود آنها در آتش دوزخ مى گويد:«ما حق را براى شما آورديم،ولى اكثر شما از حق كراهت داريد» و در برابر آن تسليم نيستيد . (لَقَدْ جِئْناكُمْ بِالْحَقِّ وَ لكِنَّ أَكْثَرَكُمْ لِلْحَقِّ كارِهُونَ)

تعبير به«حق»معنى گسترده اى دارد كه همۀ حقايق سرنوشت ساز را شامل مى شود هر چند در درجۀ اول مسألۀ توحيد و معاد و قرآن قرار دارد.

اين تعبير در حقيقت اشاره به اين است كه شما تنها با پيامبران الهى مخالف نبوديد اصلا شما مخالف حق بوديد،و اين مخالفت،عذاب جاويدان را براى شما به ارمغان آورد.

آيه 79

(آيه 79)-در اين آيه گوشه اى از كراهت و بيزارى آنها را از حق و طرفدارى آنها را از باطل منعكس ساخته،مى فرمايد:«بلكه آنها تصميم محكمى(بر توطئه) گرفتند ما نيز ارادۀ محكم و تغيير ناپذيرى(در بارۀ آنها)داريم» . (أَمْ أَبْرَمُوا أَمْراً فَإِنّا مُبْرِمُونَ)

آنها توطئه ها چيدند تا نور اسلام را خاموش كنند،و پيامبر صلّى اللّه عليه و اله را به قتل رسانند،و از هر طريقى بتوانند ضربه بر مسلمين وارد كنند.

ص: 384

ما نيز اراده كرده ايم آنها را در اين جهان و جهان ديگر سخت كيفر دهيم.

آيه 80

(آيه 80)-اين آيه در حقيقت بيان يكى از علل توطئه گريهاى آنهاست، مى فرمايد:«آيا آنها مى پندارند كه ما اسرار پنهانى و سخنان در گوشى آنها را نمى شنويم»؟ . (أَمْ يَحْسَبُونَ أَنّا لا نَسْمَعُ سِرَّهُمْ وَ نَجْواهُمْ)

ولى چنين نيست،هم ما مى شنويم،و هم«رسولان و(فرشتگان)ما نزد آنان حاضرند و(نجواى آنها را)مى نويسند» .

(بَلى وَ رُسُلُنا لَدَيْهِمْ يَكْتُبُونَ)

آيه 81

(آيه 81)-از آنجا كه در آيات گذشته،مخصوصا در آغاز سوره گفتگو از مشركان عرب و اعتقادشان به وجود فرزند براى خدا در ميان بود.در اينجا از طريق ديگرى براى نفى اين عقايد باطل وارد شده مى فرمايد:به آنها كه دم از وجود فرزندى براى خدا مى زنند«بگو:اگر براى خداوند رحمن فرزندى باشد من نخستين كسى بودم كه به او احترام مى گذاردم و از وى اطاعت مى كردم» . (قُلْ إِنْ كانَ لِلرَّحْمنِ وَلَدٌ فَأَنَا أَوَّلُ الْعابِدِينَ)

زيرا از همۀ شما ايمان و اعتقادم به خدا بيشتر و معرفت و آگاهيم فزونتر است،و من قبل از شما به فرزند او احترام مى گذاردم از وى اطاعت مى كردم.

آيه 82

(آيه 82)-بعد از اين سخن به دليل روشنى بر نفى اين ادعاهاى واهى پرداخته،مى فرمايد:«منزه است پروردگار آسمانها و زمين،پروردگار عرش از توصيفى كه آنها مى كنند» . (سُبْحانَ رَبِّ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ رَبِّ الْعَرْشِ عَمّا يَصِفُونَ)

كسى كه مالك و مدبر آسمانها و زمين است و پروردگار عرش عظيم مى باشد،چه نيازى به فرزند دارد؟

آيه 83

(آيه 83)-سپس به عنوان بی اعتنائی و تهدید این لجوجان که خود نوعی دیگر از روش بحث با این قماش افراد است می افزاید«اکنون(که چنین است)آنها را به حال خود واگذارد تا در باطل غوطه ور باشند،و سرگرم بازی!تا روزی را که به آنها وعده داده شده است ملاقات کنند»و میوه های تلخ اعمال و افکار زشت و ننگین خودرا بچینند(فَذَر هُم یَخُوضُوا وَ یَلعَبُوا حَتّی یُلاقُوا یَومَهُمُ الَّذی یُوعَدُونَ).

ص: 385

اين همان يوم موعودى است كه در سورۀ بروج آيۀ 2 به آن سوگند ياد شده است: ؛سوگند به روز موعود[ روز رستاخيز]».

«وَ الْيَوْمِ الْمَوْعُودِ»

آيه 84

(آيه 84)-اين آيه و آيۀ بعد ادامۀ سخن پيرامون مسألۀ توحيد است كه از يك نظر نتيجه اى است براى آيات قبل و از يك نظر دليلى براى تحكيم و تكميل آن و در آن هفت توصيف براى خداوند آمده است كه همه در تحكيم مبانى توحيد مؤثر است.

نخست در مقابل مشركان كه براى آسمان و زمين اله و معبود جداگانه قائل بودند و حتى خداى دريا،خداى صحرا،خداى جنگ و خداى صلح،و خدايان مختلفى مطابق انواع موجودات در پندار خود ساخته بودند،مى فرمايد:«او كسى است كه در آسمان معبود است و در زمين معبود» .

(وَ هُوَ الَّذِي فِي السَّماءِ إِلهٌ وَ فِي الْأَرْضِ إِلهٌ)

سپس در توصيف دوم و سوم مى افزايد:«او حكيم و عليم است» .

(وَ هُوَ الْحَكِيمُ الْعَلِيمُ)

تمام كارهايش روى حساب و حكمت است،و از همه چيز آگاه و با خبر،و به اين ترتيب اعمال بندگان را به خوبى مى داند و بر طبق حكمتش آنها را پاداش و كيفر مى دهد.

آيه 85

(آيه 85)-در چهارمين و پنجمين توصيف،از بركات فراوان و دائم وجود او و مالكيتش نسبت به آسمانها و زمين سخن مى گويد،مى فرمايد:«پر بركت و زوال ناپذير است كسى كه مالك آسمانها و زمين و آنچه ميان آن دو است مى باشد» . (وَ تَبارَكَ الَّذِي لَهُ مُلْكُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ ما بَيْنَهُما)

و بالاخره در ششمين و هفتمين توصيف مى افزايد:«آگاهى از قيام قيامت مخصوص ذات اوست،و همگى به سوى او باز گردانده مى شويد» .

(وَ عِنْدَهُ عِلْمُ السّاعَةِ وَ إِلَيْهِ تُرْجَعُونَ)

بنابر اين اگر خير و بركتى مى خواهيد از او بخواهيد نه از بتها چرا كه سرنوشت شما در قيامت به دست اوست،و مرجع شما در آن روز تنها خداست.

ص: 386

آيه 86

(آيه 86)-چه كسى قادر بر شفاعت است؟در اينجا همچنان سخن در بارۀ ابطال عقيدۀ شرك و سر انجام تلخ مشركان است،و با دلائل ديگرى بطلان اعتقاد آنها را آشكار مى سازد،نخست مى فرمايد:اگر آنها به گمان شفاعت به سراغ اين معبودان مى روند بايد بدانند كه«معبودانى كه آنها غير از خدا مى خوانند مالك و قادر بر هيچ گونه شفاعتى نيستند» . (وَ لا يَمْلِكُ الَّذِينَ يَدْعُونَ مِنْ دُونِهِ الشَّفاعَةَ)

ولى از آنجا كه در ميان معبودان آنها فرشتگان و مانند آنان وجود داشتند در ذيل آيه آنها را استثنا كرده،مى فرمايد:«مگر كسانى كه شهادت به حق داده اند» .

(إِلاّ مَنْ شَهِدَ بِالْحَقِّ)

ولى چنان نيست كه آنها براى هركس،هر چند بت پرست و مشرك و منحرف از آيين توحيد باشد شفاعت كنند،بلكه«آنها به خوبى مى دانند»براى چه كسى اجازۀ شفاعت دارند .

(وَ هُمْ يَعْلَمُونَ)

آيه 87

(آيه 87)-سپس از معتقدات خود مشركان گرفته،به آنها پاسخ دندان شكن داده،مى گويد:«و اگر از آنها سؤال كنى چه كسى آنها را آفريده است؟بطور مسلم مى گويند:اللّه»! . (وَ لَئِنْ سَأَلْتَهُمْ مَنْ خَلَقَهُمْ لَيَقُولُنَّ اللّهُ)

لذا در پايان آيه به عنوان ملامت و سرزنش مى گويد:«اكنون(كه چنين است) چگونه از عبادت خدا به سوى غير او باز گردانده و منحرف مى شوند»؟! .

(فَأَنّى يُؤْفَكُونَ)

آيه 88

(آيه 88)-اين آيه از شكايت پيامبر در پيشگاه خدا از اين قوم لجوج و بى منطق سخن گفته،مى فرمايد:«آنها چگونه از شكايت پيامبر(در پيشگاه خداوند)كه مى گويد:پروردگارا!اينها قومى هستند كه ايمان نمى آورند»غافل مى شوند؟ . (وَ قِيلِهِ يا رَبِّ إِنَّ هؤُلاءِ قَوْمٌ لا يُؤْمِنُونَ)

او مى گويد:من شب و روز با آنها سخن گفتم،از طريق بشارت و انذار وارد شدم،سرگذشت دردناك اقوام پيشين را براى آنها بر شمردم،و آنچه گفتنى بود، گفتم؛اما با اين همه سخنان گرم من در قلب سرد آنها اثر نگذاشت و ايمان نياوردند، تو مى دانى و آنها.

ص: 387

آيه 89

(آيه 89)-و در آخرين آيه به او دستور مى دهد:«اكنون(كه چنين است)از آنها روى برگردان» . (فَاصْفَحْ عَنْهُمْ)

در عين حال روى گردانى تو به معنى قهر و جدائى توأم با خشونت و پرخاشگرى نباشد بلكه«به آنها بگو:سلام بر شما» .

(وَ قُلْ سَلامٌ)

نه سلامى به عنوان دوستى و تحيت،بلكه به عنوان جدائى و بيگانگى.

اين سلام در حقيقت شبيه سلامى است كه در آيۀ 63 سورۀ فرقان آمده است: ؛هنگامى كه جاهلان آنها را(با سخنان زشت خود)مورد خطاب قرار دهند در پاسخ آنها مى گويند:سلام»سلامى كه نشانۀ بى اعتنايى توأم با بزرگوارى است.

«وَ إِذا خاطَبَهُمُ الْجاهِلُونَ قالُوا سَلاماً»

با اين حال آنها را با جمله اى پرمعنى تهديد مى كند،تا گمان نكنند اين جدائى و وداع دليل بر آن است كه خدا كارى با آنها ندارد،مى فرمايد:«اما به زودى خواهند دانست» .

(فَسَوْفَ يَعْلَمُونَ)

آرى!خواهند دانست چه آتش سوزان و عذاب دردناكى با لجاجتهاى خود براى خويشتن فراهم ساخته اند؟! «پايان سورۀ زخرف»

ص: 388

سورۀ دخان[44]

اشاره

اين سوره در«مكّه»نازل شده،و 59 آيه است

محتواى سوره:

بخشهاى اين سوره را مى توان در هفت بخش خلاصه كرد:

1-آغاز سوره از حروف مقطعه و سپس بيان عظمت قرآن مجيد است،با اين اضافه كه نزول آن را در شب قدر براى اولين بار بيان مى كند.

2-در بخش ديگر از توحيد و يگانگى خدا و بيان بعضى از نشانه هاى عظمت او در جهان هستى سخن مى گويد.

3-بخش مهمى از اين سوره سرنوشت كفار،و انواع كيفرهاى دردناك آنهاست.

4-در بخش ديگرى براى بيدار ساختن اين غافلان قسمتى از سرگذشت موسى و بنى اسرائيل در مقابل فرعونيان و شكست سخت آنها،و نابودى و هلاكتشان،گفتگو مى كند.

5-مسألۀ قيامت و عذابهاى دردناك دوزخيان و پاداشهاى جالب و روح پرور پرهيزكاران قسمت ديگرى از آيات اين سوره را تشكيل مى دهد.

6-همچنين هدف از آفرينش و خلقت آسمان و زمين موضوع ديگرى است كه در اين سوره مطرح شده است.

7-سر انجام،سوره را با بيان عظمت قرآن همان گونه كه آغاز شده بود پايان مى دهد.

ص: 389

و از آنجا كه در آيۀ دهم اين سوره سخن از«دخان مبين» به ميان آمده اين سوره به عنوان سورۀ«دخان»نام گرفته است.

فضيلت تلاوت سوره:

در حديثى از پيغمبر گرامى اسلام صلّى اللّه عليه و اله آمده است:

«كسى كه سورۀ دخان را شب و روز جمعه بخواند خداوند خانه اى در بهشت براى او بنا مى كند».

در حديث ديگرى از امام باقر عليه السّلام چنين نقل شده:«كسى كه سورۀ دخان را در نمازهاى فريضه و نافله بخواند خداوند او را در زمرۀ كسانى كه روز قيامت در امنيت به سر مى برند مبعوث مى كند و او را در سايۀ عرشش قرار مى دهد،و حساب را بر او آسان مى گيرد و نامۀ اعمالش را به دست راستش مى دهد».

به نام خداوند بخشندۀ بخشايشگر

بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ

آيه 1

(آيه 1)-نزول قرآن در شبى پربركت:در ابتداى اين سوره نيز همانند چهار سورۀ گذشته و دو سورۀ آينده كه مجموعا هفت سوره را تشكيل مى دهد با حروف مقطعۀ«حا-ميم»(حم).رو به رو مى شويم.

آيه 2

(آيه 2)-در دومين آيه به قرآن مجيد سوگند ياد كرده،مى فرمايد:«قسم به اين كتاب آشكار» . (وَ الْكِتابِ الْمُبِينِ)

كتابى كه محتوايش روشن،معارفش آشكار،تعليماتش زنده،احكامش سازنده،و برنامه هايش حساب شده است.

آيه 3

(آيه 3)-اما ببينيم اين سوگند براى چه منظورى ذكر شده است؟آيۀ شريفه اين حقيقت را روشن ساخته،مى گويد:«بطور مسلم ما قرآن را(كه سند حقانيت پيامبر اسلام است)در شبى پر بركت نازل كرديم» . (إِنّا أَنْزَلْناهُ فِي لَيْلَةٍ مُبارَكَةٍ)

شب پر بركتى كه مقدرات جهان بشريت با نزول قرآن رنگ تازه اى به خود رفت،شبى كه سرنوشت خلايق و مقدرات يكسان در آن رقم زده مى شود،

ص: 390

آرى!قرآن در شبى سرنوشت ساز،در شب قدر بر قلب پاك پيامبر نازل شد.

اما هدف اصلى از نزول آن چه بود؟همان است كه در ذيل آيه به آن اشاره شده،مى فرمايد:«ما همواره انذار كننده بوديم» .

(إِنّا كُنّا مُنْذِرِينَ)

اين يك سنت هميشگى ماست كه فرستادگان خود را براى بيم دادن ظالمان و مشركان مأموريت مى دهيم،و فرستادن پيامبر اسلام با اين كتاب مبين نيز آخرين حلقه از اين سلسله است.

آيه 4

(آيه 4)-اين آيه توصيف و توضيحى است براى شب قدر،مى گويد:شب قدر شبى است كه«در آن هر امرى از امور بر طبق حكمت الهيه تفصيل و تبيين مى شود» .اين بيان هماهنگ با روايات بسيارى است كه مى گويد:در شب قدر مقدرات يك سال همۀ انسانها تعيين مى گردد،و ارزاق، و سر آمد عمرها،و امور ديگر،در آن شب تفريق و تبيين مى شود. (فِيها يُفْرَقُ كُلُّ أَمْرٍ حَكِيمٍ)

آيه 5

(آيه 5)-در اين آيه براى تأكيد بر اين معنى كه قرآن از ناحيۀ خداست مى فرمايد:آرى نزول قرآن در شب قدر«فرمانى بود از سوى ما؛ما(محمد را) فرستاديم» . (أَمْراً مِنْ عِنْدِنا إِنّا كُنّا مُرْسِلِينَ)

آيه 6

(آيه 6)-سپس براى بيان علت اصلى نزول قرآن و ارسال پيامبر و مقدرات شب قدر مى افزايد:همۀ اينها«به خاطر رحمتى است از سوى پروردگارت» . (رَحْمَةً مِنْ رَبِّكَ)

آرى!رحمت بى كران او ايجاب مى كند كه بندگان را به حال خود رها نكند، و برنامه و راهنما براى آنها بفرستد.

و در ذيل همين آيه و آيات بعد اوصاف هفتگانه اى براى خداوند مى شمرد كه همگى بيانگر مقام توحيد اوست مى فرمايد:«او سميع و عليم است» .

(إِنَّهُ هُوَ السَّمِيعُ الْعَلِيمُ)

تقاضاى بندگان را مى شنود و به اسرار درون دلهاى آنها آگاه است.

آيه 7

(آيه 7)-سپس در بیان سومین توصیف می فرماید:«خداوندی که پروردگار آسمانها و زمین و آنچه در میان آن دو قرار گرفته می باشند،اگر شما

ص: 391

يقين داريد» .

(رَبِّ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ ما بَيْنَهُما إِنْ كُنْتُمْ مُوقِنِينَ)

از آنجا كه بسيارى از مشركان به خدايان و ارباب متعددى قائل بودند،و براى هر نوع از انواع موجودات ربى مى پنداشتند.در اين آيه با جملۀ خط بطلان بر همه مى كشد و اثبات مى كند كه پروردگار همۀ موجودات عالم يكى است.

«رَبِّ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ ما بَيْنَهُما»

آيه 8

(آيه 8)-در چهارمين و پنجمين و ششمين توصيف مى فرمايد:«هيچ معبودى جز او نيست زنده مى كند و مى ميراند» . (لا إِلهَ إِلاّ هُوَ يُحْيِي وَ يُمِيتُ)

و در هفتمين و آخرين توصيف مى افزايد:«او پروردگار شما و پروردگار پدران نخستين شماست» .

(رَبُّكُمْ وَ رَبُّ آبائِكُمُ الْأَوَّلِينَ)

حيات و مرگ شما به دست اوست،و پروردگار شما و پدرانتان و همۀ جهانيان اوست.بنابر اين معبودى جز او نمى تواند وجود داشته باشد،آيا كسى كه نه مقام ربوبيت دارد،و نه مالك حيات و مرگ است،مى تواند معبود واقع شود؟

آيه 9

(آيه 9)-آن روز كه دودى كشنده همۀ آسمان را فرا مى گيرد:

از آنجا كه در آيات گذشته سخن از اين در ميان بود كه اگر آنها طالب يقين باشند اسباب تحصيل يقين فراوان و فراهم است،در اين آيه مى افزايد:آنها جوياى يقين و طالب حق نيستند،«بلكه آنها در شكّند و با حقايق بازى مى كنند»! .

(بَلْ هُمْ فِي شَكٍّ يَلْعَبُونَ)

اگر آنها در حقانيت اين كتاب آسمانى و نبوت تو ترديد دارند به خاطر اين نيست كه مسألۀ پيچيده اى است،بلكه از اين جهت است كه آن را جدّى نمى گيرند، و به شوخى با آن برخورد مى كنند.

آيه 10

(آيه 10)-در اين آيه به تهديد اين منكران لجوج و سرسخت پرداخته،و در حالى كه روى سخن را به پيامبر كرده،مى گويد:«پس منتظر روزى باش كه آسمان دود آشكارى پديد آورد»! . (فَارْتَقِبْ يَوْمَ تَأْتِي السَّماءُ بِدُخانٍ مُبِينٍ)

آيه 11

(آيه 11)-دودى كه«تمام مردم را فرا مى گيرد»! . (يَغْشَى النّاسَ)

و سپس به آنها گفته مى شود:«اين عذاب دردناك الهى است»! .

(هذا عَذابٌ أَلِيمٌ)

ص: 392

منظور از«دخان مبين»همان دود غليظى است كه در پايان جهان و در آستانۀ قيامت صفحۀ آسمان را مى پوشاند،و نشانۀ فرا رسيدن لحظات آخر دنيا و سر آغاز عذاب اليم الهى براى ظالمان و مفسدان است.

آيه 12

(آيه 12)-وحشت و اضطراب تمام وجود آنها را فرا مى گيرد،و پرده هاى غفلت از مقابل چشمشان كنار مى رود،و به اشتباه بزرگ خود واقف مى شوند رو به درگاه خدا مى آورند و مى گويند:«پروردگارا!عذاب را از ما بر طرف كن كه ايمان مى آوريم»! . (رَبَّنَا اكْشِفْ عَنَّا الْعَذابَ إِنّا مُؤْمِنُونَ)

آيه 13

(آيه 13)-ولى او دست رد بر سينۀ اين نامحرمان زده،مى فرمايد:«اينها چگونه و از كجا متذكر مى شوند(و از راه خود باز مى گردند)با اين كه رسول آشكار (با معجزات و دلائل روشن)به سراغ آنها آمد»؟! . (أَنّى لَهُمُ الذِّكْرى وَ قَدْ جاءَهُمْ رَسُولٌ مُبِينٌ)

رسولى كه هم خودش آشكار بود و هم تعليمات و برنامه ها و دلائل و معجزاتش همه مبين و واضح بود.

آيه 14

(آيه 14)-اما آنها به جاى اين كه سر بر فرمان او نهند و به خداوند يگانه ايمان آورند و دستوراتش را به جان پذيرا شوند«از او روى گردان شدند و گفتند:او ديوانه اى است كه ديگران اين مطالب را به او القا كرده اند»! . (ثُمَّ تَوَلَّوْا عَنْهُ وَ قالُوا مُعَلَّمٌ مَجْنُونٌ)

آيه 15

(آيه 15)-سپس مى افزايد:«ما كمى عذاب را از شما بر طرف مى سازيم (ولى عبرت نمى گيريد و)بار ديگر به كارهاى خود باز مى گرديد» . (إِنّا كاشِفُوا الْعَذابِ قَلِيلاً إِنَّكُمْ عائِدُونَ)

آيه 16

(آيه 16)-و در اين آيه مى فرمايد:ما از آنها انتقام مى گيريم«در آن روز كه آنها را با قدرت خواهيم گرفت؛آرى ما انتقام گيرنده ايم» . (يَوْمَ نَبْطِشُ الْبَطْشَةَ الْكُبْرى إِنّا مُنْتَقِمُونَ).

آيه 17

(آيه 17)-در تعقیب آیات گذشته که از سرکشی مشرکان عرب و عدم تسلیم آنها در مقابل حق سخن می گفت،در اینجا به نمونه ای از امم پیشین که آنها نیز همین

ص: 393

مسير را طى كردند و سر انجام به عذابى دردناك و شكستى فاحش مبتلا شدند، اشاره مى كند،تا هم تسلى خاطرى باشد براى مؤمنان و هم تهديدى براى منكران لجوج.و آن داستان موسى و فرعون است،مى فرمايد:«ما پيش از اينها قوم فرعون را آزموديم» .

(وَ لَقَدْ فَتَنّا قَبْلَهُمْ قَوْمَ فِرْعَوْنَ)

«و در اين هنگام)رسول بزرگوارى به سراغشان آمد» .

(وَ جاءَهُمْ رَسُولٌ كَرِيمٌ)

آيه 18

(آيه 18)-موسى با لحنى بسيار مؤدّبانه و دلپذير و آكنده از محبت آنها را مخاطب قرار داد و گفت:امور«بندگان خدا را به من واگذاريد كه من فرستادۀ امينى براى شما هستم» . (أَنْ أَدُّوا إِلَيَّ عِبادَ اللّهِ إِنِّي لَكُمْ رَسُولٌ أَمِينٌ)

آيه 19

(آيه 19)-سپس موسى بعد از دعوت آنها به اطاعت خداوند يا آزاد ساختن بنى اسرائيل مى گويد:مأموريت ديگر من اين است كه به شما بگويم:«در برابر خداوند تكبر نورزيد(و حدّ خويش نگهداريد)كه من براى شما دليل روشنى(بر گفته هاى خود)آورده ام» . (وَ أَنْ لا تَعْلُوا عَلَى اللّهِ إِنِّي آتِيكُمْ بِسُلْطانٍ مُبِينٍ)

هم معجزات آشكار،و هم دلائل منطقى روشن.

آيه 20

(آيه 20)-و از آنجا كه مستكبران دنيا پرست هر كس را در جهت مخالف منافع نامشروع خود ببينند از هيچ گونه تهمت و ناسزا،و حتى قتل و اعدام،فرو گذار نمى كنند،موسى به عنوان پيشگرى مى افزايد:«و من به پروردگار خود و پروردگار شما پناه مى برم از اين كه مرا-متهم يا-سنگسار كنيد» . (وَ إِنِّي عُذْتُ بِرَبِّي وَ رَبِّكُمْ أَنْ تَرْجُمُونِ)

اين تعبير ممكن است اشاره به اين باشد كه من از تهديدهاى شما باك ندارم، و تا آخرين نفس ايستاده ام و خدا حافظ و نگاهبان من است.

آيه 21

(آيه 21)-در اين آيه آخرين سخنش را به آنها مى گويد كه:«اگر به من ايمان نمى آوريد لا اقل مرا رها كنيد،و كناره گيرى كنيد»و مزاحم ايمان آوردن مردم نشويد . (وَ إِنْ لَمْ تُؤْمِنُوا لِي فَاعْتَزِلُونِ)

ولى مگر ممكن است جباران مغرور كه قدرت شيطانى و منافع نامشروعشان را در خطر مى بينند خاموش بنشينند و چنين پيشنهادى را بپذيرند؟

ص: 394

آيه 22

(آيه 22)-موسى از تمام وسائل هدايت براى نفوذ در دلهاى تاريك اين مجرمان استفاده كرد،ولى هيچ اثرى در فرعونيان نبخشيد،لذا مأيوس شد و چاره اى جز نفرين به آنها نديد،چرا كه قوم فاسدى كه هيچ اميدى به هدايتشان نباشد از نظر نظام آفرينش حق حيات ندارند.

لذا آيۀ شريفه مى گويد:«پس موسى به پيشگاه پروردگارش عرضه داشت كه اينها قومى مجرم و گنهكارند» .

(فَدَعا رَبَّهُ أَنَّ هؤُلاءِ قَوْمٌ مُجْرِمُونَ)

چه نفرين مؤدبانه اى؟نمى گويد خداوندا!آنها را چنين و چنان كن،بلكه همين اندازه مى گويد:خداوندا!اينها گروهى مجرمند كه اميدى به هدايتشان باقى نمانده.

آيه 23

(آيه 23)-خداوند نيز دعاى موسى را اجابت كرد،و به عنوان مقدمۀ نزول عذاب بر فرعونيان و نجات بنى اسرائيل به او دستور داده شد:«بندگان مرا شبانه حركت ده كه شما(از طرف فرعون و لشكريانش)تعقيب مى شويد»! . (فَأَسْرِ بِعِبادِي لَيْلاً إِنَّكُمْ مُتَّبَعُونَ)

اما نگران نباش،لازم است آنها شما را تعقيب كنند تا به سرنوشتى كه در انتظار آنهاست گرفتار آيند.

آيه 24

(آيه 24)-سپس مى افزايد:هنگامى كه از دريا همگى به سلامت گذشتيد «دريا را آرام و گشاده بگذار»و بگذر . (وَ اتْرُكِ الْبَحْرَ رَهْواً)

منظور از دريا در اين آيات همان رود عظيم نيل است.

طبيعى است كه موسى و بنى اسرائيل مايل بودند هنگامى كه خود از دريا گذشتند بار ديگر آبها سر بر هم بگذارند و اين فاصلۀ عظيم را پر كنند،ولى به آنها دستور داده شد كه به هنگام گذشتن از درياى نيل عجله نكنيد،بگذاريد فرعون و لشكريانش تا آخرين نفر وارد شوند،چرا كه فرمان مرگ و نابودى آنها به امواج خروشان نيل داده شده است! لذا در پايان آيه مى افزايد:«آنها لشكرى غرق شده خواهند بود» .

(إِنَّهُمْ جُنْدٌ مُغْرَقُونَ)

ص: 395

آيه 25

(آيه 25)-باغها و گنج ها را گذاردند و رفتند!اكنون ببينيم بعد از غرق فرعون و فرعونيان چه ماجراهاى عبرت انگيزى تحقق يافت.قرآن در آيات بعد ميراث عظيم آنها را كه به بنى اسرائيل رسيد طىّ پنج موضوع كه فهرست تمام زندگى آنهاست بيان كرده،نخست مى فرمايد:«چه بسيار باغها و چشمه ها كه از خود به جا گذاشتند و رفتند»! . (كَمْ تَرَكُوا مِنْ جَنّاتٍ وَ عُيُونٍ)

باغها،و چشمه ها،دو سرمايه از جالبترين و ارزنده ترين اموال آنها بود.

آيه 26

(آيه 26)-سپس مى افزايد:«و زراعتها،و قصرهاى جالب و زيبا و پرارزش» . (وَ زُرُوعٍ وَ مَقامٍ كَرِيمٍ)

و اين دو سرمايۀ مهم ديگر آنها بود،زراعتهاى عظيمى كه در بستر نيل در سرتاسر مصر از آن استفاده مى كردند و همچنين قصرها و مساكن آباد كه يكى از مهمترين وسائل زندگى انسان مسكن مناسب است.

آيه 27

(آيه 27)-و از آنجا كه غير از امور مهم چهارگانۀ فوق وسائل تنعم فراوان ديگرى داشتند،به همۀ آنها نيز در يك جملۀ كوتاه اشاره كرده،مى گويد:

«و نعمتهاى فراوان ديگرى كه در آن متنعم بودند و در ناز و نعمت زندگى مى كردند» .

(وَ نَعْمَةٍ كانُوا فِيها فاكِهِينَ)

آيه 28

(آيه 28)-سپس مى افزايد:آرى«اين چنين بود(ماجراى آنها)و ما همۀ اينها (و سرمايه ها و ما ترك فرعونيان)را ميراث براى اقوام ديگرى قرار داديم»! . (كَذلِكَ وَ أَوْرَثْناها قَوْماً آخَرِينَ)

آيۀ فوق و آيۀ همانند آن در سورۀ«شعراء»نشان مى دهد كه بنى اسرائيل بعد از غرق فرعونيان به سرزمين مصر بازگشتند،و وارث ميراث فراعنه شدند و در آنجا حكومت كردند.

آيه 29

(آيه 29)-در اين آيه مى فرمايد:«پس نه آسمان بر آنها گريست و نه زمين، و نه به هنگام نزول بلا به آنها مهلتى داده شد»! . (فَما بَكَتْ عَلَيْهِمُ السَّماءُ وَ الْأَرْضُ وَ ما كانُوا مُنْظَرِينَ)

گريه نكردن آسمان و زمين بر آنها ممكن است كنايه از حقارت آنها

ص: 396

و عدم وجود يار و ياور و دلسوز براى آنها باشد.

آيه 30

(آيه 30)-بنى اسرائيل در بوتۀ آزمايش:در آيات گذشته سخن از غرق و هلاكت فرعونيان و نابودى قدرت و شوكت آنها و انتقال آن به ديگران بود،در اينجا از نقطۀ مقابل آن يعنى از نجات و رهائى بنى اسرائيل چنين سخن مى گويد:«ما بنى اسرائيل را از عذاب خوار كننده رهائى بخشيديم» . (وَ لَقَدْ نَجَّيْنا بَنِي إِسْرائِيلَ مِنَ الْعَذابِ الْمُهِينِ)

از شكنجه هاى سخت و طاقت فرساى جسمى و روحى كه تا اعماق جان آنها نفوذ مى كرد.

آيه 31

(آيه 31)-آرى!خداوند اين قوم مظلوم را در پرتو قيام الهى موسى بن عمران از چنگال اين ظالمان سفاك تاريخ رهائى بخشيد،لذا به دنبال آن مى افزايد:

«از(چنگال)فرعون» .

(مِنْ فِرْعَوْنَ)

«چرا كه او مردى متكبر و از اسرافكاران و متجاوزان بود»! .

(إِنَّهُ كانَ عالِياً مِنَ الْمُسْرِفِينَ)

آيه 32

(آيه 32)-در اين آيه به يكى ديگر از مواهب خداوند به بنى اسرائيل اشاره كرده،مى گويد:«ما آنها را از روى علم خويش بر جهانيان(در آن عصر و زمان)برترى داديم و برگزيديم» . (وَ لَقَدِ اخْتَرْناهُمْ عَلى عِلْمٍ عَلَى الْعالَمِينَ)

ولى آنها قدر اين نعمتها را ندانستند و كفران كردند و مجازات شدند.

و به اين ترتيب آنها«امت برگزيدۀ عصر خويش»بودند،زيرا منظور از «عالمين»مردم جهان در آن عصر و زمان است نه در تمام قرون و اعصار.

آيه 33

(آيه 33)-در اين آيه به بعضى از مواهب ديگر كه خدا به آنها داده بود اشاره كرده،مى فرمايد:«ما آيات و نشانه هايى از عظمت و قدرت خويش به آنان داديم كه در آن آزمايش آشكارى بود» . (وَ آتَيْناهُمْ مِنَ الْآياتِ ما فِيهِ بَلؤُا مُبِينٌ)

و اين اخطارى است به همۀ امتها و ملتها در مورد پيروزيها و مواهبى كه از لطف الهى به دست مى آورند،كه دام امتحان در اين هنگام سخت است.

ص: 397

آيه 34

(آيه 34)-جز همين مرگ چيزى در كار نيست!بعد از ترسيم صحنه اى از زندگى فرعون و فرعونيان و عاقبت كفر و انكارشان در آيات گذشته،بار ديگر سخن از مشركان به ميان مى آورد،و ترديد آنها را در مسألۀ معاد-كه در آغاز سوره آمده بود-به شكل ديگرى بازگو مى كند:«اينها چنين مى گويند» . (إِنَّ هؤُلاءِ لَيَقُولُونَ)

آيه 35

(آيه 35)-«مرگ ما جز همان مرگ اول نيست،و ما هرگز بار ديگر زنده نخواهيم شد» . (إِنْ هِيَ إِلاّ مَوْتَتُنَا الْأُولى وَ ما نَحْنُ بِمُنْشَرِينَ)

و آنچه محمد صلّى اللّه عليه و اله پيرامون معاد و حيات بعد از مرگ و پاداش و كيفر و بهشت و دوزخ مى گويد:هيچ كدام واقعيت ندارد،اصلا حشر و نشرى در كار نيست!

آيه 36

(آيه 36)-سپس سخن آنها را نقل مى كند كه براى اثبات مدعاى خود به دليل واهى و بى اساسى دست زده و مى گفتند:«اگر راست مى گوييد(كه بعد از مرگ،حياتى در كار است)پس پدران ما را زنده كنيد و نزد ما بياوريد»تا بر صدق گفتار شما گواهى دهند! . (فَأْتُوا بِآبائِنا إِنْ كُنْتُمْ صادِقِينَ)

آيه 37

(آيه 37)-آنها بهترند يا قوم«تبّع»!سرزمين يمن كه در جنوب جزيرۀ عربستان قرار دارد از سرزمينهاى آباد و پربركتى است كه در گذشته مهد تمدن درخشانى بوده است،پادشاهانى بر آن حكومت مى كردند كه«تبع»نام داشتند، به خاطر اين كه مردم از آنها«تبعيت»مى كردند،و يا از اين نظر كه يكى بعد از ديگرى روى كار مى آمدند.

در اينجا به دنبال بحثى كه پيرامون مشركان مكّه و لجاجت و انكار آنها نسبت به معاد آمده با اشاره به سرگذشت«قوم تبع»آنها را تهديد مى كند كه نه تنها عذاب الهى در قيامت در انتظارشان است كه در اين دنيا نيز سرنوشتى همچون قوم گنهكار و كافر تبع پيدا خواهند كرد.

مى فرمايد:«آيا آنها بهترند،يا قوم تبع،و كسانى كه پيش از آنان بودند؟!ما آنها را هلاك كرديم،چرا كه آنها مجرم بودند» .

(أَ هُمْ خَيْرٌ أَمْ قَوْمُ تُبَّعٍ وَ الَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ أَهْلَكْناهُمْ إِنَّهُمْ كانُوا مُجْرِمِينَ).

آيه 38

(آيه 38)-سپس بار دیگر به مسألهٔ معاد باز می گردد و با استدلال لطیفی این

ص: 398

واقعيت را اثبات كرده،مى گويد:«ما آسمانها و زمين و آنچه را در ميان اين دو است بيهوده و بى هدف نيافريديم» .

(وَ ما خَلَقْنَا السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ وَ ما بَيْنَهُما لاعِبِينَ)

اگر به گفتۀ شما مرگ نقطۀ پايان زندگى است اين آفرينش لعب و لغو و بيهوده خواهد بود.

آيه 39

(آيه 39)-سپس براى تأكيد اين سخن مى افزايد:«ما آن دو را جز به حق نيافريديم» . (ما خَلَقْناهُما إِلاّ بِالْحَقِّ)

حقّ بودن اين دستگاه ايجاب مى كند كه هدف معقولى داشته باشد،و آن بدون وجود جهان ديگر ممكن نيست.

«ولى غالب آنها(اين حقايق را)نمى دانند» .

(وَ لكِنَّ أَكْثَرَهُمْ لا يَعْلَمُونَ)

چرا كه انديشه و فكر خود را به كار نمى گيرند،و گر نه دلائل مبدأ و معاد واضح و آشكار است.

آيه 40

(آيه 40)-روز جدائيها!در آيات گذشته در مورد مسألۀ معاد از طريق «حكمت آفرينش اين جهان»براى وجود رستاخيز استدلال شده بود،آيۀ شريفه از اين استدلال چنين نتيجه گيرى مى كند كه:«يوم الفصل و روز جدائيها وعده گاه همۀ آنهاست» . (إِنَّ يَوْمَ الْفَصْلِ مِيقاتُهُمْ أَجْمَعِينَ)

آيه 41

(آيه 41)-سپس به شرح كوتاهى در بارۀ اين روز جدائى پرداخته،مى گويد:

«در همان روزى كه(هيچ كس به فرياد ديگرى نمى رسد و)هيچ دوستى كمترين كمكى به دوستش نمى كند،و از هيچ سو يارى نمى شوند»! .

(يَوْمَ لا يُغْنِي مَوْلًى عَنْ مَوْلًى شَيْئاً وَ لا هُمْ يُنْصَرُونَ)

آرى!آن روز،روز فصل و جدائى است،روزى است كه انسان از همه چيز جز عملش جدا مى شود،و مولى به هر معنى كه باشد-دوست،سرپرست، ولى نعمت،خويشاوند،همسايه،ياور،و مانند آن-توانائى حل كوچكترين مشكلى را از مشكلات قيامت براى كسى ندارد.

آيه 42

(آيه 42)-تنها يك گروه مستثنا هستند همان گونه كه اين آيه مى گويد:«مگر كسى كه خدا او را مورد رحمت قرار داده است،چرا كه او توانا و رحيم است» . (إِلاّ

ص: 399

مَنْ رَحِمَ اللّهُ إِنَّهُ هُوَ الْعَزِيزُ الرَّحِيمُ)

بدون شك اين رحمت الهى بى حساب نيست و تنها شامل مؤمنانى مى شود كه داراى عمل صالحند.

آيه 43

(آيه 43)-درخت زقّوم!در اينجا توصيف وحشتناك و تكان دهنده اى از عذابهاى دوزخى منعكس شده كه بحث آيات قبل را در مورد«يوم الفصل»و روز رستاخيز تكميل مى كند.

مى فرمايد:«مسلّما درخت زقّوم...» .

(إِنَّ شَجَرَةَ الزَّقُّومِ)

آيه 44

(آيه 44)-«غذاى گنهكاران است»! . (طَعامُ الْأَثِيمِ)

اينها هستند كه از اين گياه تلخ و بدبو و بد طعم و كشنده مى خورند.

آيه 45

(آيه 45)-سپس مى افزايد:«همانند فلز گداخته در شكمها مى جوشد»! . (كَالْمُهْلِ يَغْلِي فِي الْبُطُونِ)

آيه 46

(آيه 46)-«جوششى همچون آب سوزان» . (كَغَلْيِ الْحَمِيمِ)

هنگامى كه گياه زقوم وارد شكم آنها مى شود،حرارت فوق العاده اى ايجاد كرده،و همچون آبى جوشان غليان پيدا مى كند،و به جاى اين كه اين غذا مايۀ قوت و قدرت گردد بدبختى و عذاب و درد و رنج مى آفريند.

آيه 47

(آيه 47)-سپس مى فرمايد:به مأموران دوزخ خطاب مى شود:«اين(كافر پرگناه)را بگيريد،و به ميان دوزخ پرتابش كنيد»! . (خُذُوهُ فَاعْتِلُوهُ إِلى سَواءِ الْجَحِيمِ)

آيه 48

(آيه 48)-باز به يكى ديگر از مجازاتهاى دردناك آنها اشاره كرده،مى گويد:

«سپس(به مأموران دوزخ دستور داده مى شود،كه)بر سر او،از عذاب سوزان بريزيد» .

(ثُمَّ صُبُّوا فَوْقَ رَأْسِهِ مِنْ عَذابِ الْحَمِيمِ)

به اين ترتيب هم از درون مى سوزند و هم از بيرون تمام وجودشان را آتش فرا مى گيرد،و در وسط آتش نيز آب سوزان بر آنها مى ريزند.

آيه 49

(آيه 49)- بعد از این همه عذابهای دردناک جسمانی مجازات جانکاه روانی آنها شروع می شود:به این مجرم گناکار سرکش و بی ایمان گفته می شود:

ص: 400

«بچش كه(به پندار خود)بسيار قدرتمند و محترم بودى» .

(ذُقْ إِنَّكَ أَنْتَ الْعَزِيزُ الْكَرِيمُ)

آرى!اين تو بودى كه با آن همه غرور هر جنايتى را مرتكب شدى،اكنون بچش نتيجۀ اعمالت را كه در برابر چشمان تو مجسم شده است،و همان گونه كه جسم و جان مردم را سوزاندى اكنون درون و برونت در آتش قهر الهى و با آب سوزان مى سوزد.

آيه 50

(آيه 50)-در اين آيه مى افزايد:به آنها خطاب مى شود:«اين همان چيزى است كه پيوسته در بارۀ آن شك و ترديد مى كرديد» . (إِنَّ هذا ما كُنْتُمْ بِهِ تَمْتَرُونَ)

چقدر در آيات مختلف قرآن با انواع دلائل،واقعيت و حقانيت اين روز به شما گوشزد شد.

افسوس كه گوش شنوا نداشتيد!

آيه 51

(آيه 51)-پرهيزكاران و انواع نعمتهاى بهشتى:از آنجا كه در آيات گذشته كيفرهاى دردناك دوزخيان مطرح بود در اينجا مواهب و پاداشهاى بهشتيان را مى شمرد تا از قرينۀ مقابله اهميت هريك از اين دو آشكارتر گردد.

اين پاداشها در هفت قسمت خلاصه شده:

نخست اين كه:«پرهيزكاران در جايگاه امن و امانى هستند» .

(إِنَّ الْمُتَّقِينَ فِي مَقامٍ أَمِينٍ)

بنابر اين هيچ گونه ناراحتى و ناامنى به آنها نمى رسد،و در امنيت كامل از آفات و بلاها،از غم و اندوهها،از شياطين و طاغوتها به سر مى برند.

آيه 52

(آيه 52)-سپس به ذكر نعمت دوم پرداخته،مى گويد:آنها«در ميان باغها و چشمه ها به سر مى برند»و جايگاه آنها از هر سو با درختان و چشمه ها احاطه شده . (فِي جَنّاتٍ وَ عُيُونٍ).

آيه 53

(آيه 53)-در مرحلهٔ سوم به لباسهای زیبای آنها اشاره کرده،می افزاید:«آنها لباسهایی از حریر نازک و ضخیم می پوشند،و در برابر یکدیگر(بر تختها)جای دارند»(یَلبَسُونَ مِن سُندُسٍ وَ اِستَبرَقٍ مُتَقابِلینَ).

ص: 401

البته در بهشت گرما و سرماى شديدى وجود ندارد تا به وسيلۀ پوشيدن لباس دفع شود،بلكه اينها اشاره به لباسهاى متنوع و گوناگون بهشتى است.

آيه 54

(آيه 54)-در مرحلۀ چهارم نوبت به همسران آنها مى رسد،مى گويد:«آرى اين چنينند بهشتيان،و آنها را با حور العين تزويج مى كنيم»! . (كَذلِكَ وَ زَوَّجْناهُمْ بِحُورٍ عِينٍ)

آيه 55

(آيه 55)-سپس به ذكر پنجمين نعمت بهشتيان پرداخته،مى افزايد:«آنها در آنجا هر نوع ميوه اى را بخواهند در اختيارشان قرار مى گيرد و در نهايت امنيت به سر مى برند» . (يَدْعُونَ فِيها بِكُلِّ فاكِهَةٍ آمِنِينَ)

آيه 56

(آيه 56)-جاودانگى بهشت و نعمتهاى بهشتى ششمين موهبت الهى بر متقين است،چرا كه آنچه فكر انسان را به هنگام وصال ناراحت مى كند بيم فراق است،لذا مى فرمايد:«آنها هيچ مرگى جز همان مرگ اول(كه در دنيا چشيدند) نخواهند چشيد»! . (لا يَذُوقُونَ فِيهَا الْمَوْتَ إِلاَّ الْمَوْتَةَ الْأُولى)

سر انجام هفتمين و آخرين نعمت را در اين سلسله چنين بيان مى كند:

«و خداوند آنها را از عذاب دوزخ حفظ كرده است» .

(وَ وَقاهُمْ عَذابَ الْجَحِيمِ)

كمال اين نعمتها در اين است كه احتمال عذاب و فكر مجازات،بهشتيان را به خود مشغول نمى دارد و نگران نمى كند.

اشاره به اين كه اگر پرهيزكاران لغزشهايى هم داشته اند خدا به لطف و كرمش آنها را بخشيده،و به آنها اطمينان داده است كه از اين نظر نگرانى به خود راه ندهند.

آيه 57

(آيه 57)-در اين آيه اشاره به تمام اين نعمتهاى هفتگانه كرده،به صورت يك جمع بندى مى گويد:همۀ اينها«به عنوان فضل و بخششى از سوى پروردگار تو است و اين فوز عظيم و پيروزى بزرگى است»كه شامل حال پرهيزكاران مى شود . (فَضْلاً مِنْ رَبِّكَ ذلِكَ هُوَ الْفَوْزُ الْعَظِيمُ)

درست است كه پرهيزكاران حسنات بسيارى در دنيا انجام داده اند،ولى مسلما پاداش عادلانۀ آن اعمال ناچيز اين همه نعمت بى پايان و جاودانى نيست اين فضل خداست كه اين همه پاداش را در اختيار آنها گذارده.

ص: 402

آيه 58

(آيه 58)-گفتيم:«سورۀ دخان»با بيان عظمت و عمق آيات قرآن شروع شده است،و با اين آيه كه آن هم بيانگر تأثير عميق آيات قرآن است پايان مى گيرد، تا آغاز سوره با انجامش هماهنگ باشد.

مى فرمايد:«ما آن[ قرآن]را بر زبان تو آسان ساختيم شايد آنان متذكّر شوند» .

(فَإِنَّما يَسَّرْناهُ بِلِسانِكَ لَعَلَّهُمْ يَتَذَكَّرُونَ)

با اين كه محتوايش فوق العاده عميق و ابعادش بسيار گسترده است،ساده، روان،همه كس فهم و قابل استفاده براى همۀ قشرهاست.

آيه 59

(آيه 59)-ولى از آن جا كه با همۀ اين اوصاف باز گروهى در برابر كلام حق تسليم نمى شوند در آخرين آيه آنها را مورد تهديد قرار داده،مى گويد:اگر با اين همه آنها پذيرا نشوند«پس تو منتظر باش،آنها نيز منتظرند»! . (فَارْتَقِبْ إِنَّهُمْ مُرْتَقِبُونَ)

تو منتظر وعده هاى الهى در زمينۀ پيروزى بر كفار باش،و آنها منتظر شكست باشند.

«پايان سورۀ دخان»

ص: 403

ص: 404

سورۀ جاثيه[45]

اشاره

اين سوره در«مكّه»نازل شده،و داراى 37 آيه است

محتواى سوره:

محتواى اين سوره را مى توان در هفت بخش خلاصه كرد:

1-عظمت قرآن مجيد و اهميت آن.

2-بيان گوشه اى از دلائل توحيد در برابر مشركان.

3-ذكر پاره اى از ادعاهاى«طبيعى مسلكان»و پاسخ قاطع به آن.

4-اشارۀ كوتاهى به سرنوشت بعضى از اقوام پيشين همچون بنى اسرائيل.

5-تهديد شديد نسبت به گمراهانى كه اصرار و پافشارى بر عقائد انحرافى خود دارند.

6-دعوت به عفو و گذشت در عين قاطعيت و عدم انحراف از مسير حق.

7-اشارات گويايى به حوادث تكان دهندۀ قيامت.

نام اين سوره«جاثيه»است به تناسب آيۀ 28 اين سوره-جاثيه يعنى؛كسى كه به زانو در آمده-و اشاره به وضع بسيارى از مردم در صحنۀ قيامت در دادگاه عدل الهى است.

فضيلت تلاوت سوره:

در حديثى از پيامبر صلّى اللّه عليه و اله مى خوانيم:«كسى كه سورۀ جاثيه را بخواند(و البته در آن انديشه كند و در زندگى خود به كار بندد) خداوند عيوب او را روز قيامت مى پوشاند و ترس و وحشت او را به آرامش مبدل مى سازد».

ص: 405

به نام خداوند بخشندۀ بخشايشگر

بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ

آيه 1

(آيه 1)-همه جا نشانه هاى اوست:اين سوره ششمين سوره اى است كه با حروف مقطعۀ«حا-ميم»(حم).آغاز شده است.

مفسّر معروف«طبرسى»در آغاز اين سوره مى گويد:بهترين سخن اين است كه گفته شود«حم»نام اين سوره است؛و نامگذارى اين سوره به«حم»اشاره به اين است كه اين قرآن كه سراپا اعجاز است از حروف الفبا تشكيل شده.

آيه 2

(آيه 2)-و شايد به همين دليل بلافاصله از عظمت قرآن ياد كرده، مى گويد:«اين كتاب از سوى خداوند عزيز و حكيم نازل شده است» . (تَنْزِيلُ الْكِتابِ مِنَ اللّهِ الْعَزِيزِ الْحَكِيمِ)

«عزيز»به معنى قدرتمند و شكست ناپذير،و«حكيم»به معنى كسى است كه از اسرار همه چيز آگاه است و تمام افعالش روى حساب و حكمت مى باشد.

آيه 3

(آيه 3)-سپس به بيان آيات و نشانه هاى عظمت خدا در آفاق و انفس پرداخته،مى گويد:«در آسمانها و زمين نشانه هاى فراوانى است براى آنها كه اهل ايمانند و طالب حقند» . (إِنَّ فِي السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ لَآياتٍ لِلْمُؤْمِنِينَ)

عظمت آسمانها از يك سو،و نظام شگفت انگيز آنها-كه ميليونها سال مى گذرد و برنامه هاى آنها بدون كمترين انحراف و دگرگونى ادامه مى يابد-از سوى ديگر،و ساختمان زمين و عجائب آن از سوى سوم هر يك آيتى از آيات خداست.

آيه 4

(آيه 4)-پس از اين آيات آفاقى به آيات انفسى پرداخته،مى گويد:«و در آفرينش شما و جنبندگانى كه در سراسر زمين پراكنده ساخته نيز نشانه هايى است براى جمعيتى كه اهل يقينند» . (وَ فِي خَلْقِكُمْ وَ ما يَبُثُّ مِنْ دابَّةٍ آياتٌ لِقَوْمٍ يُوقِنُونَ)

آرى!هر يك به نوبۀ خود آيت و نشانه اى از علم و حكمت و قدرت بى پايان مبدأ آفرينش است.

آيه 5

(آيه 5)-در این آیه از سه موهبت بزرگ که هر یک نقش مهمی در حیات

ص: 406

انسان و موجودات زندۀ ديگر دارد،و هر يك آيتى از آيات خداست،نام مى برد:

مسألۀ«نور»و«آب»و«هوا».

مى فرمايد:«در آمد و شد شب و روز،و رزقى را كه خداوند از آسمان نازل كرده و به وسيلۀ آن زمين را بعد از مرگش حيات بخشيده،و همچنين در وزش بادها، نشانه هايى است براى جمعيتى كه تعقل و انديشه مى كنند» .

(وَ اخْتِلافِ اللَّيْلِ وَ النَّهارِ وَ ما أَنْزَلَ اللّهُ مِنَ السَّماءِ مِنْ رِزْقٍ فَأَحْيا بِهِ الْأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِها وَ تَصْرِيفِ الرِّياحِ آياتٌ لِقَوْمٍ يَعْقِلُونَ)

مسألۀ نظام«نور و ظلمت»و آمد و شد شب و روز كه هر يك با نظام خاصى جانشين و خليفۀ ديگرى مى شود بسيار حساب شده و شگفت انگيز است.

در مرحلۀ دوم از رزق حياتبخش آسمانى،يعنى باران،سخن به ميان آمده كه نه در لطافت طبعش كلامى است،و نه در قدرت احيا گريش سخنى،و همه جا نشانۀ زندگى و طراوت و زيبائى است.

و در مورد سوم سخن از وزش بادها است بادهايى كه هواى پر اكسيژن زنده را جابه جا مى كنند،و در اختيار جانداران مى گذارند،هواى آلوده به كربن را براى تصفيه به دشتها و جنگلها و صحراها مى فرستند،و پس از تصفيه به شهرها و آباديها مى برند،و عجب اين كه اين دو دسته از موجودات زنده يعنى«حيوانات» و«گياهان»درست بر ضد هم عمل مى كنند،اولى اكسيژن را مى گيرد و گاز كربن مى دهد،و دومى كربن را مى گيرد و اكسيژن مى دهد تا تعادل در نظام حيات برقرار گردد،و با گذشت زمان ذخيرۀ هواى مفيد زمين نابود نشود.

وزش بادهايى كه علاوه بر اين،تلقيح گر گياهان،و بارور كنندۀ آنها،و افشانندۀ انواع بذرها در سرزمينهاى مختلف،و پرورش دهندۀ مراتع طبيعى و جنگلها، و موج آفرين در دل اقيانوسهاست،موجى كه به دريا حيات و حركت مى بخشد، و آب را از عفونت و فساد حفظ مى كند،و نيز همين بادها كشتيها را بر صفحۀ اقيانوسها به حركت در مى آورند.

آيه 6

(آيه 6)-سپس در این آیه به عنوان یک جمع بندی نسبت به بحثهای

ص: 407

گذشته،و بيان عظمت و اهميت آيات قرآن،مى فرمايد:«اينها آيات الهى است كه ما آن را به حق بر تو تلاوت مى كنيم» .

(تِلْكَ آياتُ اللّهِ نَتْلُوها عَلَيْكَ بِالْحَقِّ)

به راستى اگر آنها به اين آيات ايمان نياورند به چه چيز ايمان خواهند آورد؟ و لذا در پايان آيه مى افزايد:«پس اين گروه كافر به كدام سخن بعد از سخن خدا و آياتش ايمان مى آورند»؟! .

(فَبِأَيِّ حَدِيثٍ بَعْدَ اللّهِ وَ آياتِهِ يُؤْمِنُونَ)

آرى!به راستى قرآن مجيد آن چنان محتوائى از نظر استدلال و براهين توحيدى و همچنين از نظر پند و اندرز دارد كه هر دلى كمترين آمادگى در آن باشد، او را به سوى خدا و پاكى و تقوا دعوت مى كند،هرگاه اين آيات بينات در كسى اثر نبخشد هرگز اميدى به هدايت او نيست.

آيه 7

(آيه 7)-واى بر دروغگوى گنهكار!آيات گذشته نشان مى داد كه گروهى هستند كه سخنان الهى با انواع دلائل توحيدى و مواعظ و اندرزها را مى شنوند ولى در آنها اثر نمى كند،در اينجا از اين گروه و عواقب اعمال آنها بطور مشروح سخن مى گويد.

نخست مى فرمايد:«واى بر هر دروغگوى گنهكار»! .

(وَيْلٌ لِكُلِّ أَفّاكٍ أَثِيمٍ)

«افّاك»به معنى كسى است كه بسيار دروغ مى گويد،و گاه به كسى كه دروغ بزرگ مى گويد هر چند زياد هم نباشد گفته شده.

از اين آيه به خوبى روشن مى شود كه موضع گيرى خصمانه در برابر آيات الهى كار كسانى است كه سر تا پا آلودۀ گناه و كذب و دروغند،نه پاك نهادان راستگو.

آيه 8

(آيه 8)-سپس به چگونگى موضع گيريهاى آنها اشاره كرده،مى افزايد:

«پيوسته آيات الهى را كه بر او تلاوت مى شود مى شنود اما بر اثر تكبر همواره اصرار بر مخالفت دارد گوئى اصلا آن را نشنيده» .

(يَسْمَعُ آياتِ اللّهِ تُتْلى عَلَيْهِ ثُمَّ يُصِرُّ مُسْتَكْبِراً كَأَنْ لَمْ يَسْمَعْها)

و در پايان آيه آنها را شديدا به كيفر سختى تهديد كرده،مى گويد:«چنين كسى را به عذاب دردناك بشارت ده»! .

(فَبَشِّرْهُ بِعَذابٍ أَلِيمٍ)

همان گونه كه او دل پيامبر و مؤمنان را به درد آورده ما نيز او را به عذاب

ص: 408

دردناكى مبتلا مى سازيم.

آيه 9

(آيه 9)-سپس مى افزايد:«و هر گاه(اين مستكبر لجوج)چيزى از آيات ما را بداند و از آن آگاه شود آن را به باد استهزا مى گيرد» . (وَ إِذا عَلِمَ مِنْ آياتِنا شَيْئاً اتَّخَذَها هُزُواً)

او همۀ آيات ما را-چه آنها را كه دانسته و چه آنها را كه ندانسته-به استهزا و سخريه مى گيرد! و اين نهايت جهل و بى خبرى است كه انسان چيزى را انكار يا مسخره كند كه اصلا نفهميده است،و اين بهترين دليل لجاج و عناد آنهاست.

و در پايان آيه مجازات اين گروه را چنين بيان مى كند:«براى آنها عذاب خوار كننده اى است» .

(أُولئِكَ لَهُمْ عَذابٌ مُهِينٌ)

آيه 10

(آيه 10)-اين آيه«عذاب مهين»را چنين شرح مى دهد:«پشت سرشان دوزخ است» . (مِنْ وَرائِهِمْ جَهَنَّمُ)

تعبير به پشت سر،با اين كه دوزخ جلو آنها قرار دارد،و در آينده به آن مى رسند،ممكن است از اين نظر باشد كه آنها اقبال به دنيا كرده،و آخرت و عذاب الهى را ناديده گرفته و پشت سر انداخته اند.

و به هر حال در دنبالۀ آيه مى افزايد:اگر آنها گمان مى كنند اموال سرشار، و بتها و خدايان ساختگيشان،گرهى از كار آنها مى گشايد سخت در اشتباهند،چرا كه «هرگز آنچه را به دست آوردند آنها را(از عذاب الهى)نجات نمى بخشد و نه اوليائى كه غير از خدا براى خود برگزيدند»مايۀ نجاتشان خواهند بود .

(وَ لا يُغْنِي عَنْهُمْ ما كَسَبُوا شَيْئاً وَ لا مَا اتَّخَذُوا مِنْ دُونِ اللّهِ أَوْلِياءَ)

و چون هيچ راه فرار و نجاتى نيست بايد در آتش قهر و غضب الهى بمانند «و عذاب بزرگى براى آنهاست» .

(وَ لَهُمْ عَذابٌ عَظِيمٌ).

آنها آيات الهى را كوچك شمردند،خداوند عذاب آنها را بزرگ مى كند،آنها بزرگى فروختند خدا نيز عذاب عظيم به آنها مى دهد.

آيه 11

(آيه 11)-به دنبال بحثهائی که دربارهٔ عظمت آیات الهی در آیه های گذشته

ص: 409

آمده در اينجا همين معنى را تعقيب كرده،مى گويد:«اين(قرآن)مايۀ هدايت است» .

(هذا هُدىً)

حق را از باطل جدا مى سازد،صحنۀ زندگى انسان را روشن مى كند،و دست رهروان راه حق را گرفته به سر منزل مقصود مى رساند.

«و كسانى كه به آيات پروردگارشان كافر شدند عذابى سخت و دردناك دارند» .

(وَ الَّذِينَ كَفَرُوا بِآياتِ رَبِّهِمْ لَهُمْ عَذابٌ مِنْ رِجْزٍ أَلِيمٌ)

آيه 12

(آيه 12)-همه از بهر تو سرگشته و فرمانبردار!سپس رشتۀ سخن را به بحث توحيد كه در آيات نخستين اين سوره مطرح شده مى كشاند و درسهاى مؤثرى از توحيد و خداشناسى به مشركان مى دهد.

گاه در عواطف آنها چنگ زده،مى گويد:«خداوند همان كسى است كه دريا را براى شما مسخّر كرد تا كشتيها به فرمانش در آن حركت كنند،و بتوانيد از فضل او بهره گيريد و شايد شكر نعمتهايش را به جا آوريد» .

(اللّهُ الَّذِي سَخَّرَ لَكُمُ الْبَحْرَ لِتَجْرِيَ الْفُلْكُ فِيهِ بِأَمْرِهِ وَ لِتَبْتَغُوا مِنْ فَضْلِهِ وَ لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ)

آيه 13

(آيه 13)-بعد از بيان نعمت كشتيها كه تماس نزديكى با زندگى روز مرۀ انسانها دارد به مسألۀ تسخير ساير موجودات بطور كلى پرداخته،مى گويد:«و آنچه را در آسمانها و آنچه را در زمين است همه را از ناحيۀ خودش مسخّر شما ساخت» . (وَ سَخَّرَ لَكُمْ ما فِي السَّماواتِ وَ ما فِي الْأَرْضِ جَمِيعاً مِنْهُ)

با توجه به اين كه همۀ مواهب از ناحيۀ اوست و خالق و مدبر و پروردگار همه،ذات پاك او مى باشد پس چرا انسان به سراغ غير او رود؟و سر بر آستان مخلوقات ضعيف بگذارد؟و از معرفت منعم حقيقى غافل بماند؟ لذا در پايان آيه مى افزايد:«در اين،نشانه هاى مهمى است براى كسانى كه تفكر و انديشه مى كنند» .

(إِنَّ فِي ذلِكَ لَآياتٍ لِقَوْمٍ يَتَفَكَّرُونَ)

در آيۀ قبل از عواطف انسانها استفاده مى شد،و در اينجا از عقول و انديشه هاى آنها،چه خداى مهربانى كه با هر زبان ممكن با بندگانش سخن مى گويد،گاه با زبان دل،و گاه با زبان فكر،و هدف در همۀ اينها يك چيز بيش

ص: 410

نيست،و آن بيدارى انسانهاى غافل و به حركت در آوردن آنها در سير الى اللّه است.

آيه 14

(آيه 14)-سپس به ذكر يك دستور اخلاقى در برخورد با كفار مى پردازد تا بحثهاى منطقى سابق را به اين وسيله تكميل كند روى سخن را به پيامبر صلّى اللّه عليه و اله كرده، مى فرمايد:«به مؤمنان بگو:كسانى را كه اميد به ايام اللّه(روز رستاخيز)ندارند مورد عفو قرار دهند،و نسبت به آنها سخت نگيرند» . (قُلْ لِلَّذِينَ آمَنُوا يَغْفِرُوا لِلَّذِينَ لا يَرْجُونَ أَيّامَ اللّهِ)

ممكن است آنها بر اثر دور بودن از مبادى ايمان و تربيت الهى برخوردهاى خشن و نامطلوب،و تعبيرات زشت و زننده اى داشته باشند،شما بايد با بزرگوارى و سعۀ صدر با اين گونه اشخاص برخورد كنيد،مبادا بر لجاجت خود بيفزايند، و فاصلۀ آنها از حق بيشتر شود.

ولى براى اين كه اين گونه افراد از اين بزرگوارى و عفو و گذشت سوء استفاده نكنند در پايان آيه مى افزايد:«اين به خاطر آن است كه(خداوند در آن روز)هر قومى را به اعمالى كه انجام مى دادند جزا دهد» .

(لِيَجْزِيَ قَوْماً بِما كانُوا يَكْسِبُونَ)

آيه 15

(آيه 15)-مى فرمايد:«كسى كه عمل صالحى به جا آورد به سود خود به جا آورده است،و كسى كه كار بدى انجام دهد به زيان خود اوست،سپس همۀ شما به سوى پروردگارتان بازگردانده مى شويد»و نتيجۀ اعمال خود را مى يابيد . (مَنْ عَمِلَ صالِحاً فَلِنَفْسِهِ وَ مَنْ أَساءَ فَعَلَيْها ثُمَّ إِلى رَبِّكُمْ تُرْجَعُونَ)

اين تعبير كه در آيات قرآن كرارا و با عبارات مختلف آمده است پاسخى است به آنها كه مى گويند اطاعت و عصيان ما براى خدا چه سود و زيانى دارد؟ و اين چه اصرارى است كه در زمينۀ اطاعت و نهى از معصيت او مى شود؟! اين آيات مى گويد:همۀ اينها سود و زيانش متوجه خود شماست،اين شما هستيد كه در پرتو اعمال صالح تكامل مى يابيد،و اين شما هستيد كه بر اثر جرم و گناه سقوط كرده در پرتگاه غضب و بعد از رحمت او گرفتار لعنت ابدى مى شويد.

آيه 16

(آيه 16)این همه موهبت به بنی اسررائیل دادیم ولی...!در تعقیب بحثهایی که در آیات گذشته پیرامون انواع نعمتهای خداوند و شکرگزاری و عمل صالح آمده،

ص: 411

در اينجا نمونه اى از زندگى اقوام بعضى اقوام پيشين را كه مشمول نعمتهاى خداوند شدند اما كفران كردند شرح مى دهد.

مى فرمايد:«ما به بنى اسرائيل كتاب آسمانى و حكومت و نبوّت داديم،و از روزيهاى پاكيزه به آنها عطا كرديم،و آنان را بر جهانيان(هم عصر خود)برترى بخشيديم» .

(وَ لَقَدْ آتَيْنا بَنِي إِسْرائِيلَ الْكِتابَ وَ الْحُكْمَ وَ النُّبُوَّةَ وَ رَزَقْناهُمْ مِنَ الطَّيِّباتِ وَ فَضَّلْناهُمْ عَلَى الْعالَمِينَ)

در اين آيه مجموعا پنج موهبت را كه خداوند به بنى اسرائيل عطا كرده، بيان مى كند.

نخست مسألۀ كتاب آسمانى يعنى«تورات»است،كه مبيّن معارف دينى و حلال و حرام و طرق هدايت و سعادت بود.

دوم مقام حكومت و قضاوت.

سومين نعمت الهى بر آنها مقام«نبوت»بود كه خداوند انبياى بسيارى را از آنها برگزيد.

در روايتى آمده است:«عدد انبياى بنى اسرائيل بالغ بر هزار نفر مى شد»و در روايت ديگرى انبياى بنى اسرائيل چهار هزار نفر ذكر شده است.

چهارمين موهبت مواهب مادى و روزيهاى پاكيزه است.

و پنجمين موهبت،برترى و قدرت بلا منازع آنها بود.

آيه 17

(آيه 17)-در اين آيه به ششمين موهبت بزرگى كه خدا به اين قوم حق نشناس داد اشاره كرده،مى گويد:«و ما دلائل روشنى(از امر نبوت و شريعت)در اختيار آنها گذارديم» . (وَ آتَيْناهُمْ بَيِّناتٍ مِنَ الْأَمْرِ)

با وجود اين مواهب بزرگ و دلائل بيّن و روشن جايى براى اختلاف وجود نداشت،ولى اين كفران كنندگان به زودى دست به اختلاف زدند.

چنانكه قرآن در دنبالۀ همين آيه مى گويد:«پس آنها اختلاف نكردند مگر بعد از آنكه علم و آگاهى به سراغشان آمد و سر چشمۀ اين اختلاف همان حب رياست و برترى جوئى بود» .

(فَمَا اخْتَلَفُوا إِلاّ مِنْ بَعْدِ ما جاءَهُمُ الْعِلْمُ بَغْياً بَيْنَهُمْ).

ص: 412

قرآن در پايان آيه آنها را با اين عبارت هشدار مى دهد:«پروردگار تو روز قيامت در ميان آنها در بارۀ آنچه اختلاف نمودند داورى مى كند» .

(إِنَّ رَبَّكَ يَقْضِي بَيْنَهُمْ يَوْمَ الْقِيامَةِ فِيما كانُوا فِيهِ يَخْتَلِفُونَ)

و به اين ترتيب با كفران نعمت و ايجاد اختلاف هم عظمت و قدرت خود را در دنيا از دست دادند و هم مجازات آخرت را براى خود خريدند.

آيه 18

(آيه 18)-بعد از بيان مواهبى كه خداوند به بنى اسرائيل داده بود و كفران كردند،سخن از موهبت عظيمى به ميان مى آورد كه به پيامبر اسلام صلّى اللّه عليه و اله و مسلمين ارزانى داشت،مى فرمايد:«سپس ما تو را بر شريعت و مسيرى به سوى آيين حق قرار داديم» . (ثُمَّ جَعَلْناكَ عَلى شَرِيعَةٍ مِنَ الْأَمْرِ)

و از آنجا كه اين مسير،مسير نجات و پيروزى است به دنبال آن به پيامبر صلّى اللّه عليه و اله دستور مى دهد«پس از آن پيروى كن» .

(فَاتَّبِعْها)

و نيز از آنجا كه نقطۀ مقابل آن چيزى جز پيروى از هوى و هوس جاهلان نيست،در آخر آيه مى افزايد:«و از هوى و هوسهاى كسانى كه آگاهى ندارند پيروى مكن» .

(وَ لا تَتَّبِعْ أَهْواءَ الَّذِينَ لا يَعْلَمُونَ)

آيه 19

(آيه 19)-اين آيه در حقيقت علتى است براى نهى از تسليم شدن در برابر پيشنهاد مشركان مى گويد:«آنها هرگز نمى توانند تو را در برابر خداوند بى نياز كنند» و از عذابش برهانند . (إِنَّهُمْ لَنْ يُغْنُوا عَنْكَ مِنَ اللّهِ شَيْئاً)

هر گاه از آئين باطل آنها پيروى كنى و عذاب الهى دامان تو را بگيرد هرگز نمى توانند به كمك تو بشتابند،گرچه روى سخن در اين آيات به پيامبر است ولى منظور همۀ مؤمنان مى باشند.

سپس مى افزايد:«و ظالمان يار و ياور(و دوست و ولىّ)يكديگرند» .

(وَ إِنَّ الظّالِمِينَ بَعْضُهُمْ أَوْلِياءُ بَعْضٍ)

همه از يك قماشند و در يك مسير و سر و ته يك كرباس و همگى ضعيف و ناتوانند! اما گمان نكن كه تو و افراد با ايمان كه اكنون در اقليت هستيد يار و ياورى

ص: 413

نداريد«خداوند يار و ياور پرهيزكاران است» .

(وَ اللّهُ وَلِيُّ الْمُتَّقِينَ)

درست است آنها ظاهرا جمعيتى عظيم و قدرت و ثروت قابل ملاحظه اى دارند ولى در برابر قدرت بى انتهاى حق ذرّۀ ناچيزى بيش نيستند.

آيه 20

(آيه 20)-در اين آيه به عنوان تأكيد بر آنچه گذشت و دعوت به پيروى از اين آيين الهى مى گويد:«اين قرآن و شريعت وسيلۀ بينائيها براى مردم و مايۀ هدايت و رحمت براى گروهى است كه اهل يقين هستند» . (هذا بَصائِرُ لِلنّاسِ وَ هُدىً وَ رَحْمَةٌ لِقَوْمٍ يُوقِنُونَ)

اين تعبير زيبائى است كه از عظمت و تأثير و عمق اين كتاب آسمانى حكايت مى كند براى آنها كه رهرو راهند و جستجوگر حق.

آيه 21

(آيه 21)-حيات و مرگ اين دو گروه يكسان نيست!در تعقيب آيات گذشته كه سخن از دو گروه«مؤمنان»و«كافران»،يا«پرهيزكاران»و«مجرمان»در ميان بود در اين آيه اين دو را در يك مقايسۀ اصولى در برابر هم قرار داده،مى گويد:«آيا كسانى كه مرتكب سيئات شدند گمان كردند آنها را همچون كسانى قرار مى دهيم كه ايمان آورده و عمل صالح انجام داده اند كه حيات و مرگشان يكسان باشد»؟! .«چه بد داورى مى كنند»! . (أَمْ حَسِبَ الَّذِينَ اجْتَرَحُوا السَّيِّئاتِ أَنْ نَجْعَلَهُمْ كَالَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحاتِ سَواءً مَحْياهُمْ وَ مَماتُهُمْ) (ساءَ ما يَحْكُمُونَ)

آيه مى گويد:اين يك پندار غلط است كه تصور كنند ايمان و عمل صالح،يا كفر و گناه،تأثيرى در زندگى انسان نمى گذارد،چنين نيست زندگى و مرگ اين دو گروه كاملا با هم متفاوت است.

آيه 22

(آيه 22)-اين آيه در حقيقت تفسير و تعليلى است براى آيۀ قبل، مى فرمايد:«و خداوند آسمانها و زمين را به حق آفريده است» . (وَ خَلَقَ اللّهُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ بِالْحَقِّ)

«و هدف آن است كه هر كس در برابر اعمالى كه انجام داده است جزا داده شود،و به آنها ظلم و ستمى نخواهد شد» .

(وَ لِتُجْزى كُلُّ نَفْسٍ بِما كَسَبَتْ وَ هُمْ لا يُظْلَمُونَ).

ص: 414

سراسر عالم نشان مى دهد كه آفرينندۀ اين جهان آن را بر محور حق قرار داده، و در همه جا حق و عدالت حاكم است.

با اين حال چگونه ممكن است مؤمنان صالح العمل و مجرمان بى ايمان را يكسان قرار دهد.

آيه 23

(آيه 23)-اين آيه نيز توضيح و تعليل ديگرى است براى عدم مساوات كافران و مؤمنان،مى فرمايد:«آيا ديدى كسى را كه معبود خود را هواى نفس خويش قرارداده»؟! . (أَ فَرَأَيْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلهَهُ هَواهُ)

و فرمان خدا را رها كرده،و به دنبال خواست دل و هواى نفس افتاد و اطاعت آن را بر اطاعت حق مقدم شمرد.

«و خداوند او را با آگاهى(بر اين كه شايستۀ هدايت نيست)گمراه ساخته» .

(وَ أَضَلَّهُ اللّهُ عَلى عِلْمٍ)

«و بر گوش و قلبش مهر زده،و بر چشمش پرده اى افكنده است»تا در وادى ضلالت همواره سرگردان بماند .

(وَ خَتَمَ عَلى سَمْعِهِ وَ قَلْبِهِ وَ جَعَلَ عَلى بَصَرِهِ غِشاوَةً)

«با اين حال چه كسى مى تواند غير از خدا او را هدايت كند» .

(فَمَنْ يَهْدِيهِ مِنْ بَعْدِ اللّهِ)

«آيا متذكر نمى شويد»؟ .و تفاوت چنين كسى را با آنها كه در پرتو نور حق راه خود را يافته اند نمى فهميد؟ راستى چه بت خطرناكى است هوى پرستى كه تمام درهاى رحمت و طرق نجات را به روى انسان مى بندد،و چه گويا و پرمعنى است حديثى كه از پيغمبر گرامى اسلام صلّى اللّه عليه و اله نقل شده:«هرگز در زير آسمان معبودى مبغوضتر نزد خدا از هواى نفس،پرستش نشده است»! چرا كه بتهاى معمولى موجوداتى بى خاصيتند،ولى بت هوى و هوس اغوا كننده،و سوق دهنده به سوى انواع گناه و انحراف است.

آيه 24

(آيه 24)-عقاید دهریین:در اینجا بحث دیگری پیراامون منکران توحید

ص: 415

(أَ فَلا تَذَكَّرُونَ)

است،منتها تنها از گروه خاصى از آنها يعنى«دهريين»نام مى برد كه مطلقا وجود صانع حكيم را در عالم هستى انكار مى كردند،در حالى كه اكثر مشركان ظاهرا به خدا ايمان داشتند و بتها را شفيعان درگاه او مى دانستند.

مى فرمايد:«و آنها گفتند چيزى جز همين زندگى ما در دنيا در كار نيست، گروهى از ما مى ميرند و گروهى زنده مى شوند»و جاى آنها را مى گيرند،و نسل بشر همچنان تداوم مى يابد .

(وَ قالُوا ما هِيَ إِلاّ حَياتُنَا الدُّنْيا نَمُوتُ وَ نَحْيا)

«و چيزى جز دهر و گذشت روزگار ما را هلاك نمى كند» .

(وَ ما يُهْلِكُنا إِلاَّ الدَّهْرُ)

جملۀ نخست ناظر به انكار معاد است و جملۀ بعد ناظر به انكار مبدأ.

قرآن مجيد در پاسخ اين بيهوده گويان جملۀ كوتاه و پرمحتوائى بيان كرده كه در موارد ديگرى از قرآن نيز به چشم مى خورد،مى فرمايد:«آنها به اين سخن(كه مى گويند معادى نيست و مبدأ جهان نيز دهر است)يقين ندارند،بلكه تنها گمان بى پايه اى دارند» .

(وَ ما لَهُمْ بِذلِكَ مِنْ عِلْمٍ إِنْ هُمْ إِلاّ يَظُنُّونَ)

آيه 25

(آيه 25)-در اين آيه به يكى از بهانه جوئيهاى بى اساس اين گروه در مورد معاد اشاره كرده،مى گويد:«و هنگامى كه آيات بينات و آشكار ما بر آنها خوانده مى شود تنها دليلى كه در برابر آن دارند اين است كه مى گويند:اگر راست مى گوئيد، پدران ما را زنده كنيد و بياوريد»تا بر صدق گفتار شما گواهى دهند . (وَ إِذا تُتْلى عَلَيْهِمْ آياتُنا بَيِّناتٍ ما كانَ حُجَّتَهُمْ إِلاّ أَنْ قالُوا ائْتُوا بِآبائِنا إِنْ كُنْتُمْ صادِقِينَ)

آرى!اين تنها دليل آنها بود،دليلى سست و واهى،چرا كه خداوند قدرت خويش را بر احياى مردگان از طرق مختلف به انسانها نشان داده است.

آيه 26

(آيه 26)-در آن دادگاه عدل همه به زانو در مى آيند! در اينجا پاسخ ديگرى به سخن دهريين كه منكر مبدأ و معاد بودند داده، مى فرمايد:«بگو:خداوند شما را زنده مى كند،سپس مى ميراند سپس(بار ديگر حيات مى بخشد و)براى حساب در روز قيامت،روزى كه در آن شكّ و ترديدى نيست جمع آورى مى كند» . (قُلِ اللّهُ يُحْيِيكُمْ ثُمَّ يُمِيتُكُمْ ثُمَّ يَجْمَعُكُمْ إِلى يَوْمِ الْقِيامَةِ

ص: 416

لا رَيْبَ فِيهِ)

آنها نه خدا را قبول داشتند و نه روز جزا را،و محتواى اين آيه در حقيقت استدلال براى هر دو قسمت است،چرا كه روى مسألۀ حيات نخستين تكيه شده،از سوى ديگر،كسى كه قادر بر حيات نخستين است چگونه قادر بر اعادۀ آن نيست.

و از آنجا كه بسيارى از مردم در اين دلائل تأمل و دقت نمى كنند در پايان آيه مى افزايد:«ولى اكثر مردم نمى دانند» .

(وَ لكِنَّ أَكْثَرَ النّاسِ لا يَعْلَمُونَ)

آيه 27

(آيه 27)-اين آيه دليل ديگرى بر مسألۀ معاد است كه شبيه آن را در آيات ديگر قرآن خوانده ايم،مى فرمايد:«مالكيت و حاكميت آسمانها و زمين از آن خداست» . (وَ لِلّهِ مُلْكُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ)

او كه مالك و حاكم بر تمام پهنۀ عالم هستى است،مسلما قدرت بر احياى مردگان را دارد،و چنين كارى در برابر قدرت او هرگز مشكل نيست.

او اين جهان را مزرعه اى براى قيامت،و تجارتخانۀ پرسودى براى عالم پس از مرگ،قرار داده است،لذا در پايان آيه مى افزايد:«و آن روز كه قيامت بر پا شود اهل باطل زيان مى بينند» .

(وَ يَوْمَ تَقُومُ السّاعَةُ يَوْمَئِذٍ يَخْسَرُ الْمُبْطِلُونَ)

حيات و عقل و هوش و مواهب زندگى سرمايه هاى انسان است باطل گرايان آنها را با متاع زود گذرى كه نسبت به آن هيچ ارزشمند نيست مبادله مى كنند،و روز رستاخيز كه تنها قلب سليم و ايمان و عمل صالح به كار مى آيد زيانكار بودن خود را با چشم مشاهده مى كنند.

آيه 28

(آيه 28)-اين آيه صحنۀ قيامت را به طرز بسيار گويائى ترسيم كرده، مى گويد:«در آن روز هرامتى را مى بينى(كه از شدت ترس و وحشت)بر زانو نشسته» . (وَ تَرى كُلَّ أُمَّةٍ جاثِيَةً)

سپس دومين صحنه از صحنه هاى قيامت را به اين صورت بيان مى كند كه:

«هرامتى به سوى كتابش خوانده مى شود(و به آنها مى گويند:)امروز جزاى آنچه را انجام مى داديد به شما مى دهند» .

(كُلُّ أُمَّةٍ تُدْعى إِلى كِتابِهَا الْيَوْمَ تُجْزَوْنَ ما كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ).

ص: 417

اين كتاب همان نامۀ اعمالى است كه تمام نيكيها و بديها،زشتيها و زيبائيهاى گفتار و كردار انسانها در آن ثبت است.

تعبير نشان مى دهد كه علاوه بر نامۀ اعمالى كه براى هر انسانى جداگانه موجود است هر امتى نيز نامۀ اعمالى متعلق به جمع و گروه خود دارد.

«كُلُّ أُمَّةٍ تُدْعى إِلى كِتابِهَا»

آيه 29

(آيه 29)-بار ديگر از سوى خداوند به آنها خطاب مى شود و به عنوان تأكيد مى گويد:«اين كتاب ما است كه به حق با شما سخن مى گويد»و اعمال شما را بازگو مى كند! . (هذا كِتابُنا يَنْطِقُ عَلَيْكُمْ بِالْحَقِّ)

آن روز كه شما هر چه مى خواستيد انجام مى داديد هرگز باور نمى كرديد كه اعمالتان در جايى ثبت شود،ولى«ما آنچه را انجام مى داديد مى نوشتيم» .

(إِنّا كُنّا نَسْتَنْسِخُ ما كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ)

آيه 30

(آيه 30)-در اين آيه مرحلۀ نهائى دادرسى قيامت را بيان مى كند،آنجا كه هرگروهى به نتيجۀ اعمال خود مى رسند.

مى فرمايد:«اما كسانى كه ايمان آوردند و عمل صالح انجام دادند پروردگارشان آنها را در رحمت خود وارد مى كند» .

(فَأَمَّا الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحاتِ فَيُدْخِلُهُمْ رَبُّهُمْ فِي رَحْمَتِهِ)

و در پايان آيه مى فرمايد:«اين پيروزى آشكار است» .

(ذلِكَ هُوَ الْفَوْزُ الْمُبِينُ)

آيه 31

(آيه 31)-در اين آيه سرنوشت گروه ديگرى را كه نقطۀ مقابل اين گروهند يادآور شده،مى فرمايد:«و اما كسانى كه كافر شدند(به آنها گفته مى شود)مگر آيات من بر شما خوانده نمى شد و شما استكبار مى كرديد(و تسليم حق نمى شديد) و قومى مجرم و گناهكار بوديد» . (وَ أَمَّا الَّذِينَ كَفَرُوا أَ فَلَمْ تَكُنْ آياتِي تُتْلى عَلَيْكُمْ فَاسْتَكْبَرْتُمْ وَ كُنْتُمْ قَوْماً مُجْرِمِينَ)

قابل توجه اين كه در اين آيه تنها سخن از كفر است،و اما اعمال سوء به عنوان يك عامل دخول به عذاب الهى ذكر نشده،اين به خاطر آن است كه مسألۀ كفر به تنهايى موجب عذاب است.

ص: 418

آيه 32

(آيه 32)-آن روز كه اعمال سوء انسان آشكار مى شود! اين آيه توضيحى است بر مسألۀ استكبار كافران در برابر آيات الهى و دعوت انبيا كه در آيۀ قبل به صورت اجمالى بيان شده بود،مى فرمايد:«هنگامى كه گفته مى شد وعدۀ الهى حق است و در قيامت هيچ شكّى نيست شما مى گفتيد:ما نمى دانيم قيامت چيست؟ما تنها گمانى در اين باره داريم و به هيچ وجه يقين نداريم» . (وَ إِذا قِيلَ إِنَّ وَعْدَ اللّهِ حَقٌّ وَ السّاعَةُ لا رَيْبَ فِيها قُلْتُمْ ما نَدْرِي مَا السّاعَةُ إِنْ نَظُنُّ إِلاّ ظَنًّا وَ ما نَحْنُ بِمُسْتَيْقِنِينَ)

آغاز جزء 26 قرآن مجيد

ادامۀ سورۀ جاثيه

آيه 33

(آيه 33)-اين آيه از مجازات و كيفر آنها سخن مى گويد،كيفرى كه شباهت با مجازاتهاى قراردادى دنياى ما ندارد،مى فرمايد:«در آنجا سيّئات اعمالشان براى آنها آشكار مى شود» . (وَ بَدا لَهُمْ سَيِّئاتُ ما عَمِلُوا)

زشتيها و بديها تجسّم مى يابند،جان مى گيرند،و در برابر آنها آشكار مى شوند،و همدم و همنشين آنها هستند و دائما آزارشان مى دهند! «و سر انجام آنچه را استهزا مى كردند آنها را فرا مى گيرد» .

(وَ حاقَ بِهِمْ ما كانُوا بِهِ يَسْتَهْزِؤُنَ)

آيه 34

(آيه 34)-و از همه دردناكتر اين كه از سوى خداوند رحمن و رحيم به آنها خطاب مى گردد:«و گفته مى شود:امروز شما را فراموش مى كنيم همان گونه كه شما ديدار امروزتان را فراموش كرديد»! . (وَ قِيلَ الْيَوْمَ نَنْساكُمْ كَما نَسِيتُمْ لِقاءَ يَوْمِكُمْ هذا)

در دنبالۀ آيه مى افزايد:به آنها گفته مى شود:«و جايگاه شما دوزخ است»! .

(وَ مَأْواكُمُ النّارُ)

و اگر گمان مى كنيد كسى به يارى شما مى شتابد قاطعانه به شما مى گوئيم «هيچ يار و ياورى براى شما نيست» .

(وَ ما لَكُمْ مِنْ ناصِرِينَ)

.

آيه 35

(آيه 35)-اما چرا و به چه دلیل شما گرفتار چنین سرنوشتی شدید<«این به حاطر آن است که آیات خدا را به سخریه گرفتید و زندگی دنیا شما را مغرور کرد»

ص: 419

(ذلِكُمْ بِأَنَّكُمُ اتَّخَذْتُمْ آياتِ اللّهِ هُزُواً وَ غَرَّتْكُمُ الْحَياةُ الدُّنْيا)

و در پايان آيه بار ديگر آنچه را كه در آيۀ قبل آمده بود به تعبير ديگرى تكرار و تأكيد كرده،مى گويد:«پس امروز آنها از آتش دوزخ خارج نمى شوند،و هيچ گونه عذرى از آنها پذيرفته نيست» .

(فَالْيَوْمَ لا يُخْرَجُونَ مِنْها وَ لا هُمْ يُسْتَعْتَبُونَ)

در آنجا سخن از مأوى و جايگاه ثابت آنها بود و در اينجا سخن از عدم خروج آنها از دوزخ است،در آنجا مى فرمود ياورى ندارند،و در اينجا مى گويد عذرى از آنها از دوزخ است،در آنجا مى فرمود ياورى ندارند،و در اينجا مى گويد عذرى از آنها پذيرفته نمى شود،و در نتيجه راه نجاتى براى آنها نيست.

آيه 36

(آيه 36)-در پايان اين سوره براى تكميل بحث توحيد و معاد كه بيشترين مباحث اين سوره را در بر مى گرفت،ضمن دو آيه وحدت ربوبيت و عظمت خداوند و قدرت و حكمت او را بيان كرده و پنج وصف از صفات خدا را منعكس مى سازد،نخست مى گويد:«پس تمام حمد و ستايش مخصوص خداست» . (فَلِلّهِ الْحَمْدُ)

چرا كه او«پروردگار همۀ آسمانها،و پروردگار زمين،و پروردگار همۀ جهانيان است» .

(رَبِّ السَّماواتِ وَ رَبِّ الْأَرْضِ رَبِّ الْعالَمِينَ)

آيه 37

(آيه 37)-بعد از توصيف ذات پاك او به مقام«حمد»و«ربوبيت»در سومين توصيف مى افزايد:«و براى اوست كبريا و عظمت و علوّ و رفعت در آسمانها و زمين» .چرا كه آثار عظمتش در پهنۀ آسمان و سراسر زمين و تمام جهان آشكار است. (وَ لَهُ الْكِبْرِياءُ فِي السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ)

و بالاخره در چهارمين و پنجمين توصيف مى گويد:«او قادر شكست ناپذير و حكيم على الاطلاق است» .

(وَ هُوَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ)

به اين ترتيب سورۀ جاثيه كه با توصيف خداوند به«عزيز و حكيم»آغاز شده با همين اوصاف پايان مى يابد،و سراسر محتواى آن نيز گواه بر عزّت و حكمت بى پايان اوست.

«پايان سورۀ جاثيه»

ص: 420

سورۀ احقاف[46]

اشاره

اين سوره در«مكّه»نازل شده و داراى 35 آيه است

محتواى سوره:

اين سوره اهداف زير را تعقيب مى كند:

1-بيان عظمت قرآن.

2-مبارزۀ قاطع بر ضد هرگونه شرك و بت پرستى.

3-توجيه مردم در مسألۀ معاد و دادگاه عدل پروردگار.

4-ضمنا به عنوان هشدار به مشركان و مجرمان گوشه اى از داستان قوم عاد را كه ساكن سرزمين«احقاف»بودند بيان مى دارد-نام سوره نيز از همين جا گرفته شده است.

5-اشاره به گسترش و عموميت دعوت پيامبر اسلام،تا آنجا كه غير از انسانها يعنى طايفۀ جن را نيز شامل مى شود.

6-تشويق مؤمنان و انذار كافران و ايجاد مبادى خوف و رجاء.

7-دعوت پيامبر اسلام به صبر و استقامت.

فضيلت تلاوت سوره:

در حديثى از امام صادق عليه السّلام مى خوانيم:«هر كس سورۀ احقاف را هر شب،يا هر جمعه،بخواند خداوند وحشت دنيا را از او بر مى دارد،و از وحشت روز قيامت نيز در امان مى دارد».

بديهى است اين گونه حسنات و درجات تنها به خاطر تلاوت الفاظ نيست بلكه تلاوتى است سازنده و بيدارگر در مسير ايمان و تقوا،و محتواى سورۀ احقاف به راستى چنين اثرى را دارد،اگر انسان طالب حقيقت و آمادۀ عمل باشد.

ص: 421

بسم اللّه الرّحمن الرّحيم به نام خداوند بخشندۀ بخشايشگر

آيه 1

(آيه 1)-آفرينش اين جهان بر اساس حق است:اين سوره آخرين سوره از سوره هاى هفتگانۀ«حم»است كه مجموعا«حواميم»نام دارد.و در آيۀ اول اين سوره نيز به حروف مقطعه«حا-ميم»(حم).برخورد مى كنيم.

در تفسير اين حروف همين قدر مى گوئيم كه اين آيات تكان دهنده و حركت آفرين و پرمحتواى قرآن از حروف سادۀ الفبا،از«حا و ميم»و مانند آن، تركيب يافته،و در عظمت خداوند همين بس كه چنان تركيب عظيمى را از چنين مفردات ساده اى به وجود آورده.

آيه 2

(آيه 2)-و شايد به همين جهت بلا فاصله مى افزايد:«اين كتاب از سوى خداوند عزيز و حكيم(قادر و توانا)نازل شده است» . (تَنْزِيلُ الْكِتابِ مِنَ اللّهِ الْعَزِيزِ الْحَكِيمِ)

اين همان تعبيرى است كه در آغاز سه سوره از سوره هاى«حم»؛ مؤمن-جاثيه و احقاف،آمده است.

مسلم است قدرتى شكست ناپذير و حكمتى بى كران لازم است تا چنين كتابى را نازل كند.

آيه 3

(آيه 3)-سپس از كتاب«تدوين»به كتاب«تكوين»پرداخته،و از عظمت و حقانيت آسمانها و زمين سخن مى گويد،مى فرمايد:«ما آسمانها و زمين و آنچه را ميان اين دو است جز به حق براى سر آمد معينى نيافريديم»كه با فرار رسيدن آن دنيا فانى مى شود . (ما خَلَقْنَا السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ وَ ما بَيْنَهُما إِلاّ بِالْحَقِّ وَ أَجَلٍ مُسَمًّى)

نه در كتاب آسمانيش كلمه اى بر خلاف حق است،و نه در مجموعۀ عالم خلقتش چيزى ناموزون و مخالف حق يافت مى شود.

اما با اين كه قرآن حق است،و آفرينش جهان نيز حق«كافران لجوج از آنچه انذار شده اند روى گردانند» .

(وَ الَّذِينَ كَفَرُوا عَمّا أُنْذِرُوا مُعْرِضُونَ).

ص: 422

از يك سو آيات قرآن پى درپى آنها را انذار و بيم مى دهد كه دادگاه بزرگى در پيش داريد،و از سوى ديگر جهان آفرينش با نظامات خاص خود نيز هشدار مى دهد كه حسابى در كار است،اما اين غافلان بى خبر نه به اين توجهى مى كنند، و نه به آن.

آيه 4

(آيه 4)-گمراهترين مردم!در آيات گذشته سخن از آفرينش آسمانها و زمين در ميان بود كه همۀ اينها از خداوند عزيز و حكيم است،و براى تكميل اين بحث روى سخن را به پيامبر صلّى اللّه عليه و اله كرده،مى فرمايد:«به آنان(مشركان)بگو:

اين معبودهايى را كه غير از خدا پرستش مى كنيد به من نشان دهيد چه چيزى از زمين را آفريده اند»؟! .

(قُلْ أَ رَأَيْتُمْ ما تَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللّهِ أَرُونِي ما ذا خَلَقُوا مِنَ الْأَرْضِ)

«يا شركتى در آفرينش آسمانها(و مالكيت و تدبير آنها)دارند»؟ .

(أَمْ لَهُمْ شِرْكٌ فِي السَّماواتِ)

هنگامى كه شما قبول داريد بتها هيچ گونه دخالتى در آفرينش ندارند با اين حال چگونه براى حل مشكلات يا جلب بركات دست به دامن اين موجودات بى خاصيت و فاقد عقل و شعور مى زنيد؟! و اگر فرضا مى گوييد آنها شركتى در امر خلقت و آفرينش داشته اند«كتابى آسمانى پيش از اين،يا اثر علمى از گذشتگان براى من بياوريد(كه دليل صدق گفتار شما باشد)اگر راست مى گوئيد» .

(ائْتُونِي بِكِتابٍ مِنْ قَبْلِ هذا أَوْ أَثارَةٍ مِنْ عِلْمٍ إِنْ كُنْتُمْ صادِقِينَ)

آيه 5

(آيه 5)-سپس براى بيان عمق گمراهى اين مشركان مى افزايد:«چه كسى گمراهتر است از آنها كه موجوداتى غير از خدا را پرستش مى كنند كه اگر تا قيامت هم آنان را بخوانند پاسخشان نمى گويند»؟ . (وَ مَنْ أَضَلُّ مِمَّنْ يَدْعُوا مِنْ دُونِ اللّهِ مَنْ لا يَسْتَجِيبُ لَهُ إِلى يَوْمِ الْقِيامَةِ)

نه تنها پاسخ آنها را نمى دهند،اصلا سخنانشان را نمى شنوند«و از دعا و نداى آنها غافلند»! .

(وَ هُمْ عَنْ دُعائِهِمْ غافِلُونَ)

ص: 423

آيه 6

(آيه 6)-و از آن اسفبارتر اين كه:«هنگامى كه مردم مشرك در قيامت محشور مى شوند معبودهاى آنها دشمنان آنها خواهند بود حتى عبادت آنها را انكار مى كنند»! . (وَ إِذا حُشِرَ النّاسُ كانُوا لَهُمْ أَعْداءً وَ كانُوا بِعِبادَتِهِمْ كافِرِينَ)

معبودهايى كه عقل دارند رسما به دشمنى بر مى خيزند،حضرت مسيح از عابدان خود بيزارى مى جويد،و فرشتگان نيز تبرى مى جويند،حتى شياطين و جن نيز اظهار تنفر مى كنند،و آنها كه بى عقل بودند خداوند حيات و عقل به آنها مى بخشد تا به سخن در آيند و مراتب دشمنى و نفرت خود را از اين عابدان اظهار كنند.

آيه 7

(آيه 7)-بگو:من پيامبر نو ظهورى نيستم!قرآن همچنان از وضع مشركان گفتگو مى كند،و به چگونگى برخورد آنها با آيات الهى اشاره كرده،مى گويد:

«و هنگامى كه آيات روشن ما بر آنها خوانده مى شود كافران در مورد حقى كه به سوى آنها آمده است مى گويند:اين سحر آشكار است» .

(وَ إِذا تُتْلى عَلَيْهِمْ آياتُنا بَيِّناتٍ قالَ الَّذِينَ كَفَرُوا لِلْحَقِّ لَمّا جاءَهُمْ هذا سِحْرٌ مُبِينٌ)

آنها نفوذ سريع و عميق و جاذبۀ عجيب قرآن را در اعماق دلها با يك تفسير انحرافى به عنوان«سحر آشكار»مطرح مى كنند كه خود اعتراف ضمنى روشنى است به تأثير فوق العادۀ قرآن در قلوب انسانها! «حق»در آيۀ فوق اشاره به همان«آيات قرآن»است.

آيه 8

(آيه 8)-ولى آنها تنها به اين تهمت قناعت نمى كنند«بلكه(پا را از آن فراتر نهاده،با صراحت)مى گويند:اين آيات را بر خدا افترا بسته» . (أَمْ يَقُولُونَ افْتَراهُ)

در اينجا خداوند به پيامبرش دستور مى دهد كه با دليل روشنى به آنها پاسخ گويد،مى فرمايد:به آنها«بگو:اگر من آن را به دروغ به خدا نسبت داده باشم(لازم است كه مرا رسوا كند)و شما نمى توانيد در برابر خداوند از من دفاع كنيد» .

(قُلْ إِنِ افْتَرَيْتُهُ فَلا تَمْلِكُونَ لِي مِنَ اللّهِ شَيْئاً)

چگونه ممكن است خداوند اين«آيات بينات»و اين معجزۀ جاودانى را بر

ص: 424

دست دروغگويى ظاهر سازد؟!اين از حكمت و لطف خداوند دور است.

سپس به عنوان تهديد مى افزايد:«اما خداوند بهتر از هر كس كارهايى را كه شما در آن وارد مى شويد مى داند»و به موقع شما را سخت كيفر مى دهد .

(هُوَ أَعْلَمُ بِما تُفِيضُونَ فِيهِ)

و در جملۀ بعد به عنوان تأكيد بيشتر توأم با برخوردى مؤدبانه مى افزايد:

«همين بس كه خداوند گواه ميان من و شما باشد» .

(كَفى بِهِ شَهِيداً بَيْنِي وَ بَيْنَكُمْ)

او صدق دعوت من،و تلاش و كوششهايم را در ابلاغ رسالت مى داند، و دروغ و افترا و كارشكنى شما را نيز مى بيند،و همين براى من و شما كافى است.

و براى اين كه راه بازگشت را نيز به آنها نشان دهد در پايان آيه مى افزايد:«او آمرزنده و مهربان است» .

(وَ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحِيمُ)

توبه كاران را مى بخشد،و آنها را مشمول رحمت واسعۀ خود مى سازد.

آيه 9

(آيه 9)-در اين آيه مى افزايد:«بگو:من پيامبر نو ظهورى نيستم»كه با ساير پيامبران متفاوت باشم . (قُلْ ما كُنْتُ بِدْعاً مِنَ الرُّسُلِ)

«و نمى دانم با من و شما چه خواهد شد»؟ .

(وَ ما أَدْرِي ما يُفْعَلُ بِي وَ لا بِكُمْ)

«من تنها از آنچه بر من وحى مى شود پيروى مى كنم» .

(إِنْ أَتَّبِعُ إِلاّ ما يُوحى إِلَيَّ)

«و من جز بيم دهندۀ آشكارى نيستم» .

(وَ ما أَنَا إِلاّ نَذِيرٌ مُبِينٌ)

آيه 10

(آيه 10)-در اين آيه براى تكميل آنچه در آيات قبل آمده مى افزايد:«بگو:

به من خبر دهيد اگر اين قرآن از سوى خدا باشد و شما به آن كافر شويد،در حالى كه شاهدى از بنى اسرائيل بر آن شهادت دهد،و او ايمان بياورد و شما تكبر كنيد و تسليم نشويد(چه كسى از شما گمراهتر خواهد بود؟!)مسلما خداوند قوم ظالم را هدايت نمى كند» .

(قُلْ أَ رَأَيْتُمْ إِنْ كانَ مِنْ عِنْدِ اللّهِ وَ كَفَرْتُمْ بِهِ وَ شَهِدَ شاهِدٌ مِنْ بَنِي إِسْرائِيلَ عَلى مِثْلِهِ فَآمَنَ وَ اسْتَكْبَرْتُمْ إِنَّ اللّهَ لا يَهْدِي الْقَوْمَ الظّالِمِينَ)

اين شاهد بنى اسرائيلى دانشمند معروف يهود«عبد اللّه بن سلام»بود كه در مدينه ايمان آورد و به مسلمين پيوست.

ص: 425

آيه 11

(آيه 11)-

شأن نزول:

هنگامى كه اسلام از طرف قشرهاى فقير و باديه نشين و تهيدست بسرعت مورد استقبال قرار گرفت چرا كه هم منافع نامشروعى نداشتند كه به خطر بيفتد،و هم مغز آنها از باد غرور انباشته نبود،و هم قلبهائى پاكتر از قشر مرفّه و عيّاش و هوسباز داشتند.

مغروران مستكبر گفتند:اين چه آئينى است كه پيروانش انبوهى باديه نشين فقير و تهيدست و كنيزان و بردگانند؟اگر مكتب معقولى بود هرگز نبايد افراد سطح پائين و منحط اجتماع از آن استقبال كنند؛اما ما كه در سطح بالا قرار داريم و چشم و چراغ جامعه هستيم عقب بمانيم! اين آيه و سه آيۀ بعد از آن نازل شد و به آنها پاسخ داد.

تفسير:

شرط پيروزى،ايمان و استقامت است-قرآن همچنان اعمال و گفتار كافران و انحرافات آنها را مورد بحث و بررسى و نكوهش قرار مى دهد، نخست به اين گفتار غرور آميز و دور از منطق آنها اشاره كرده،مى گويد:«كافران در بارۀ مؤمنان چنين گفتند:اگر ايمان و اسلام چيز خوبى بود هرگز آنها بر ما پيشى نمى گرفتند»! .

(وَ قالَ الَّذِينَ كَفَرُوا لِلَّذِينَ آمَنُوا لَوْ كانَ خَيْراً ما سَبَقُونا إِلَيْهِ)

اينها يك مشت افراد فقير و بى سر و پا،روستائى و برده و كم معرفتند! چگونه ممكن است آنها حق را بفهمند و به آن اقبال كنند،ولى ما چشم و چراغهاى اين جامعه از آن غافل و بى خبر بمانيم؟! لذا در پايان آيه با اين تعبير لطيف به آنها پاسخ داده،مى گويد:«چون خود آنها به وسيلۀ قرآن هدايت نشدند به زودى مى گويند:اين يك دروغ قديمى است»! .

(وَ إِذْ لَمْ يَهْتَدُوا بِهِ فَسَيَقُولُونَ هذا إِفْكٌ قَدِيمٌ)

يعنى؛آنها نخواسته اند به وسيلۀ قرآن هدايت شوند،نه اين كه هدايت قرآن كمبودى داشت.

آيه 12

(آيه 12)-سپس به دلیل دیگری برای اثبات حقانیت قرآن و نفی تهمت مشرکان که می گفتند:این یک دروغ قدیمی است پرداخته،می گوید:از نشانه های صدق این کتاب بزرگ این است که:«پیش از آن،کتاب موسی که پیشوا و رحمت

ص: 426

بود(نشانه هاى آن را بيان كرده)و اين كتاب هماهنگ با نشانه هاى تورات است» .

(وَ مِنْ قَبْلِهِ كِتابُ مُوسى إِماماً وَ رَحْمَةً وَ هذا كِتابٌ مُصَدِّقٌ)

با اين حال چگونه مى گوئيد اين يك دروغ قديمى است؟! و به دنبال آن مى افزايد:اين در حالى است كه اين كتاب آسمانى«به زبان عربى و فصيح و گوياست»كه همگان از آن بهره مند شوند .

(لِساناً عَرَبِيًّا)

و در پايان آيه هدف نهائى از نزول قرآن را در دو جملۀ كوتاه به اين صورت شرح مى دهد:«هدف اين بوده كه ظالمان را انذار و نيكو كاران را بشارت دهد» .

(لِيُنْذِرَ الَّذِينَ ظَلَمُوا وَ بُشْرى لِلْمُحْسِنِينَ)

آيه 13

(آيه 13)-اين آيه در حقيقت تفسيرى است براى«محسنين»(نيكو كاران) كه در آيۀ قبل آمده بود،مى فرمايد:«كسانى كه گفتند:پروردگار ما اللّه است،سپس استقامت كردند،نه ترسى براى آنهاست و نه اندوهگين مى شوند» . (إِنَّ الَّذِينَ قالُوا رَبُّنَا اللّهُ ثُمَّ اسْتَقامُوا فَلا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَ لا هُمْ يَحْزَنُونَ)

بنابر اين«محسنين»كسانى هستند كه از نظر اعتقادى در خط توحيد،و از نظر عمل در خط استقامت و صبرند.

آيه 14

(آيه 14)-و در اين آيه مهمترين بشارت را به موحدان نيكو كار مى دهد و مى فرمايد:«آنها اهل بهشتند و جاودانه در آن مى مانند» . (أُولئِكَ أَصْحابُ الْجَنَّةِ خالِدِينَ فِيها)

«اين به پاداش اعمالى است كه انجام مى دادند» .

(جَزاءً بِما كانُوا يَعْمَلُونَ)

آيه 15

(آيه 15)-اى انسان!به مادر و پدر نيكى كن اين آيه و آيات آينده در حقيقت توضيحى است در بارۀ دو گروه«ظالم» و«محسن»كه در آيات قبل به سرنوشت آنها اجمالا اشاره شده است.

نخست به وضع«نيكو كاران»پرداخته،و از مسألۀ نيكى به پدر و مادر و شكر زحمات آنها كه مقدمه اى است براى شكر پروردگار شروع كرده،مى فرمايد:«ما انسان را توصيه كرديم كه در بارۀ پدر و مادرش نيكى كند» .

(وَ وَصَّيْنَا الْإِنْسانَ بِوالِدَيْهِ إِحْساناً).

ص: 427

سپس به دليل لزوم حق شناسى در برابر مادر پرداخته،مى گويد:«مادر،او را با اكراه و ناراحتى حمل مى كند،و با ناراحتى بر زمين مى گذارد،و دوران حمل و از شير باز گرفتنش سى ماه است» .

(حَمَلَتْهُ أُمُّهُ كُرْهاً وَ وَضَعَتْهُ كُرْهاً وَ حَمْلُهُ وَ فِصالُهُ ثَلاثُونَ شَهْراً)

«مادر»در طول اين سى ماه بزرگترين ايثار و فداكارى را در مورد فرزندش انجام مى دهد و اينكه قرآن در اينجا تنها از ناراحتيهاى مادر سخن به ميان آورده و سخنى از پدر در ميان نيست نه به خاطر عدم اهميت آن است،چرا كه پدر نيز در بسيارى از اين مشكلات شريك مادر است،ولى چون مادر سهم بيشترى دارد بيشتر روى او تكيه شده است.

ضمنا از اين تعبير قرآنى مى توان استفاده كرد كه هر قدر از مقدار حمل كاسته شود بايد بر مقدار دوران شير خوارى افزود،به گونه اى كه مجموعا سى ماه تمام را شامل گردد.

سپس مى افزايد:حيات انسان همچنان ادامه مى يابد«تا زمانى كه به كمال قدرت نيروى جسمانى رسد،و به مرز چهل سالگى وارد شود» .

(حَتّى إِذا بَلَغَ أَشُدَّهُ وَ بَلَغَ أَرْبَعِينَ سَنَةً)

در حديثى آمده است:«شيطان دستش را به صورت كسانى كه به چهل سالگى برسند و از گناه توبه نكنند مى كشد و مى گويد پدرم فداى چهره اى باد كه هرگز رستگار نمى شود»!و در جبين اين انسان نور رستگارى نيست!.

قرآن در دنبالۀ اين سخن مى افزايد:اين انسان لايق و با ايمان هنگامى كه به چهل سالگى رسيد سه چيز را از خدا تقاضا مى كند:نخست«مى گويد:پروردگارا!به من الهام ده و توفيق بخش تا شكر نعمتى را كه به من و پدر و مادرم ارزانى داشتى به جا آورم» .

(قالَ رَبِّ أَوْزِعْنِي أَنْ أَشْكُرَ نِعْمَتَكَ الَّتِي أَنْعَمْتَ عَلَيَّ وَ عَلى والِدَيَّ)

در دومين تقاضا عرضه مى دارد:خداوندا!به من توفيق ده«تا عمل صالح به جا آورم،عملى كه تو از آن خشنود باشى» .

(وَ أَنْ أَعْمَلَ صالِحاً تَرْضاهُ)

و بالاخره در سومين تقاضايش عرض مى كند:خداوندا!«صلاح

ص: 428

و درستكارى را در فرزندان و دودمان من تداوم بخش» .

(وَ أَصْلِحْ لِي فِي ذُرِّيَّتِي)

و در پايان آيه دو مطلب را اعلام مى دارد كه هر كدام بيانگر يك برنامۀ عملى مؤثر است،مى گويد:پروردگارا!«من(در اين سن و سال)به سوى تو باز مى گردم و توبه مى كنم» .

(إِنِّي تُبْتُ إِلَيْكَ)

به مرحله اى رسيده ام كه بايد خطوط زندگى من تعيين گردد،و تا به آخر عمر همچنان ادامه يابد.

ديگر اين كه مى گويد:«و من از مسلمين هستم» .

(وَ إِنِّي مِنَ الْمُسْلِمِينَ)

آيه 16

(آيه 16)-اين آيه بيان گويائى است از اجر و پاداش اين گروه از مؤمنان شكر گزار صالح العمل و توبه كار كه به سه پاداش مهم در آن اشاره شده است.

نخست مى فرمايد:«آنها كسانى هستند كه ما بهترين اعمالشان را قبول مى كنيم» .

(أُولئِكَ الَّذِينَ نَتَقَبَّلُ عَنْهُمْ أَحْسَنَ ما عَمِلُوا)

يعنى؛خداوند بهترين اعمال آنها را معيار پذيرش قرار مى دهد و حتّى اعمال درجۀ دو،و كم اهميت آنها را به فضل و رحمتش،به حساب اعمال درجه يك مى گذارد.

موهبت دوم پاكسازى آنهاست،مى گويد:«و ما از گناهانشان مى گذاريم» .

(وَ نَتَجاوَزُ عَنْ سَيِّئاتِهِمْ)

«در حالى كه در ميان بهشتيان جاى دارند» .

(فِي أَصْحابِ الْجَنَّةِ)

و اين سومين موهبت الهى نسبت به آنهاست كه آنان را با اين كه لغزشهايى داشته اند شستشو داده،در كنار نيكان و پاكانى جاى مى دهد كه از مقربان درگاه اويند.

و در پايان آيه براى تأكيد بر اين نعمتها كه گفته شد،مى افزايد:«اين وعدۀ صدقى است كه پيوسته به آنها داده شده است» .

(وَعْدَ الصِّدْقِ الَّذِي كانُوا يُوعَدُونَ)

آيه 17

(آيه 17)-ایمال کنندگان حقوق پدر و مادر:در آیات قبل سخن از مؤمنانی در میان بود که در پرتو ایمان و عمل صالح و شکر نعمتهای حق،و توجه به

ص: 429

حقوق پدر و مادر و فرزندان،به مقام قرب الهى راه مى يابند،و مشمول الطاف خاص او مى شوند.در اينجا سخن از كسانى است كه در نقطۀ مقابل آنها قرار دارند، افرادى بى ايمان و حق نشناس و عاق پدر و مادر.

مى فرمايد:«و آن كسى كه به پدر و مادرش مى گويد:اف بر شما!آيا به من وعده مى دهيد كه من(روز قيامت)مبعوث مى شوم؟در حالى كه قبل از من اقوام زيادى بودند»و مردند و هرگز مبعوث نشدند! .

(وَ الَّذِي قالَ لِوالِدَيْهِ أُفٍّ لَكُما أَ تَعِدانِنِي أَنْ أُخْرَجَ وَ قَدْ خَلَتِ الْقُرُونُ مِنْ قَبْلِي)

اما پدر و مادر مؤمن در مقابل اين فرزند خيره سر تسليم نمى شدند«آنها فرياد مى كشند و خدا را به يارى مى طلبند كه واى بر تو(اى فرزند!)ايمان بياور كه وعدۀ خدا حق است» .

(وَ هُما يَسْتَغِيثانِ اللّهَ وَيْلَكَ آمِنْ إِنَّ وَعْدَ اللّهِ حَقٌّ)

اما او همچنان به لجاجت و خيره سرى خود ادامه مى دهد،و با تكبر و بى اعتنائى«مى گويد:اينها چيزى جز افسانه هاى پيشينيان نيست»! .

(فَيَقُولُ ما هذا إِلاّ أَساطِيرُ الْأَوَّلِينَ)

اين كه مى گوييد معاد و حساب و كتابى در كار است از خرافات و داستانهاى دروغين اقوام گذشته است،و من هرگز در برابر آن تسليم نخواهم شد.

آرى!پدر و مادر دلسوز او هر چه تلاش و كوشش مى كنند تا اين فرزند دلبند گرفتار عذاب دردناك الهى نشود او همچنان در كفر خود پا فشارى مى كند و سر انجام ناچار او را رها مى كنند.

آيه 18

(آيه 18)-همان گونه كه در آيات گذشته پاداش مؤمنان صالح العمل بيان شده،در اينجا سر انجام كار كافران جسور و خيره سر را نيز بيان كرده،مى فرمايد:

«آنها كسانى هستند كه فرمان عذاب الهى در بارۀ آنان مسجل شده،و همراه اقوام كافر از جن و انس كه قبل از آنها بودند گرفتار مجازات دردناك مى شوند و اهل دوزخند» .

(أُولئِكَ الَّذِينَ حَقَّ عَلَيْهِمُ الْقَوْلُ فِي أُمَمٍ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِهِمْ مِنَ الْجِنِّ وَ الْإِنْسِ)

«چرا كه آنها همه از زيانكاران بودند» .

(إِنَّهُمْ كانُوا خاسِرِينَ).

ص: 430

چه زيانى از اين بدتر كه تمام سرمايه هاى وجود خود را از دست دادند و خشم و غضب خدا را براى خود خريدند.

آيه 19

(آيه 19)-در اين آيه نخست به تفاوت درجات و مراتب هر يك از اين دو گروه اشاره كرده،مى گويد:«و براى هر كدام از آنها درجاتى است بر طبق اعمالى كه انجام داده اند» . (وَ لِكُلٍّ دَرَجاتٌ مِمّا عَمِلُوا)

چنان نيست كه بهشتيان يا دوزخيان همه در يك درجه باشند،بلكه آنها نيز به تفاوت اعمالشان،و به تناسب خلوص نيّت و ميزان معرفتشان،مقامات متفاوتى دارند،و اصل عدالت،دقيقا در اينجا حاكم است.

سپس مى افزايد:«هدف اين است كه خداوند اعمال آنها را بى كم و كاست به آنان تحويل دهد» .

(وَ لِيُوَفِّيَهُمْ أَعْمالَهُمْ)

اين تعبير اشارۀ ديگرى است به مسألۀ«تجسم اعمال»كه در آنجا اعمال آدمى با او خواهد بود،اعمال نيكش مايۀ رحمت،و آرامش اوست،و اعمال زشتش مايۀ بلا و ناراحتى و رنج و عذاب.

و در پايان به عنوان تأكيد مى گويد:«و به آنها هيچ ستمى نخواهد شد» .چرا كه اعمال خودشان را دريافت مى دارند.

(وَ هُمْ لا يُظْلَمُونَ)

آيه 20

(آيه 20)-زهد و ذخيره براى آخرت:اين آيه همچنان بحث آيات گذشته را پيرامون مجازات كافران و مجرمان ادامه مى دهد و گوشه هايى از عذابهاى جسمانى و روحى آنها را بازگو كرده،مى فرمايد:«آن روز كه كافران را بر آتش عرضه مى كنند(به آنها گفته مى شود:)از طيبات و لذائذ در زندگى دنياى خود استفاده كرديد و از آن بهره گرفتيد اما امروز عذاب ذلت بار به خاطر استكبارى كه در زمين بنا حق كرديد و به خاطر گناهانى كه انجام مى داديد جزاى شما خواهد بود»! . (وَ يَوْمَ يُعْرَضُ الَّذِينَ كَفَرُوا عَلَى النّارِ أَذْهَبْتُمْ طَيِّباتِكُمْ فِي حَياتِكُمُ الدُّنْيا وَ اسْتَمْتَعْتُمْ بِها فَالْيَوْمَ تُجْزَوْنَ عَذابَ الْهُونِ بِما كُنْتُمْ تَسْتَكْبِرُونَ فِي الْأَرْضِ بِغَيْرِ الْحَقِّ وَ بِما كُنْتُمْ تَفْسُقُونَ)

آرى!شما غرق در لذّات بوديد،و به خاطر آزادى بى قيد و شرط در اين

ص: 431

قسمت«معاد»را انكار كرديد تا دستتان كاملا باز باشد.

اين عرضه داشتن بر آتش خود يك نوع عذاب دردناك و هولناك است كه دوزخيان قبل از ورود در آتش تمام قسمتهاى جهنم را از بيرون با چشم خود مى بينند و سرنوشت شوم خويش را مشاهده مى كنند و زجر مى كشند.

آيه 21

(آيه 21)-قوم عاد و تند باد مرگبار!از آنجا كه قرآن مجيد بعد از ذكر قضاياى كلى به بيان مصداقهاى قابل ملاحظۀ آن مى پردازد تا آن كليات را پياده كند، در اينجا نيز بعد از شرح حال مستكبران سركش و هوسران به ذكر داستان قوم عاد كه نمونۀ واضحى از آن است مى پردازد.

مى گويد:«و(براى اين مشركان مكه)سرگذشت(هود)برادر قوم عاد را ياد آورى كن» .

(وَ اذْكُرْ أَخا عادٍ)

سپس مى افزايد:«در آن هنگام كه قومش را در سرزمين احقاف انذار كرد،در حالى كه پيامبران بسيارى قبل از او در گذشته هاى دور و نزديك آمدند و به انذار اين اقوام پرداختند» .

(إِذْ أَنْذَرَ قَوْمَهُ بِالْأَحْقافِ وَ قَدْ خَلَتِ النُّذُرُ مِنْ بَيْنِ يَدَيْهِ وَ مِنْ خَلْفِهِ)

اكنون ببينيم محتواى دعوت اين پيامبر بزرگ چه بود قرآن مى افزايد:به آنها گفت:«جز خداوند يگانه را نپرستيد» .

(أَلاّ تَعْبُدُوا إِلاَّ اللّهَ)

سپس آنها را تهديد كرده،گفت:«من بر شما از عذاب روز بزرگى مى ترسم» .

(إِنِّي أَخافُ عَلَيْكُمْ عَذابَ يَوْمٍ عَظِيمٍ)

آيه 22

(آيه 22)-اما اين قوم لجوج سركش در برابر اين دعوت الهى ايستادگى كردند،و به هود«گفتند:آيا تو به سوى ما آمده اى كه ما را با دروغهايت از خدايانمان برگردانى» . (قالُوا أَ جِئْتَنا لِتَأْفِكَنا عَنْ آلِهَتِنا)

«پس اگر راست مى گوئى عذابى را كه به ما وعده مى دهى بياور»! .

(فَأْتِنا بِما تَعِدُنا إِنْ كُنْتَ مِنَ الصّادِقِينَ)

آيه 23

(آيه 23)-ولى«هود»در پاسخ اين تقاضاى نابخردانه چنين«گفت:علم و آگاهى تنها نزد خداوند است» . (قالَ إِنَّمَا الْعِلْمُ عِنْدَ اللّهِ)

اوست كه مى داند در چه زمان،و با چه شرائطى عذاب استيصال نازل كند نه

ص: 432

به تقاضاى شما مربوط است،و نه به ميل و ارادۀ من.

سپس افزود:وظيفۀ اصلى من اين است كه«آنچه را به آن فرستاده شدم به شما ابلاغ كنم» .

(وَ أُبَلِّغُكُمْ ما أُرْسِلْتُ بِهِ)

«ولى من شما را گروهى مى بينم كه پيوسته در جهل و نادانى اصرار داريد» .

(وَ لكِنِّي أَراكُمْ قَوْماً تَجْهَلُونَ)

ريشۀ بدبختى شما نيز همين جهل است جهلى توام با لجاجت و كبر و غرور كه به شما اجازۀ مطالعۀ دعوت فرستادگان خدا را نمى دهد.

آيه 24

(آيه 24)-سر انجام نصايح مؤثر و رهبريهاى برادرانۀ«هود»در آن سنگدلان تأثير نگذاشت،و به جاى پذيرش حق سخت در عقيدۀ باطل خود لجاجت كردند، و پا فشارى نمودند،و حتى«هود»را با اين سخن تكذيب مى كردند كه اگر راست مى گويى پس عذاب موعودت چه شد؟ اكنون كه اتمام حجت به قدر كافى شده،حكمت الهى ايجاب مى كند كه «عذاب استيصال»همان عذاب ريشه كن كننده را بر آنها بفرستد.

ناگهان مشاهده كردند ابرى در افق ظاهر گشت،و در آسمان بسرعت گسترده شد.

«هنگامى كه اين ابر را مشاهده كردند كه به سوى درّه ها و آبگيرهاى آنها رو مى آورد(خوشحال شدند،و)گفتند:اين ابرى است باران زا!» .

(فَلَمّا رَأَوْهُ عارِضاً مُسْتَقْبِلَ أَوْدِيَتِهِمْ قالُوا هذا عارِضٌ مُمْطِرُنا)

ولى به زودى به آنها گفته شد:اين ابر باران زا نيست«بلكه اين همان عذاب وحشتناكى است كه براى آمدنش شتاب مى كرديد» .

(بَلْ هُوَ مَا اسْتَعْجَلْتُمْ بِهِ)

«اين تندباد شديدى است كه در آن عذاب دردناكى است» .

(رِيحٌ فِيها عَذابٌ أَلِيمٌ)

ظاهرا گويندۀ اين سخن خداوند بزرگ است،يا حضرت هود به هنگامى كه فريادهاى شوق و شادى آنها را شنيد اين سخن را به آنها گفت.

آيه 25

(آيه 25)-آری تندبادی است ویرانگیر که«همه چیز را به فرمان

ص: 433

پروردگارش درهم مى كوبد و نابود مى كند» .

(تُدَمِّرُ كُلَّ شَيْءٍ بِأَمْرِ رَبِّها)

منظور از«همه چيز»انسانها و چهار پايان و اموال آنهاست.

زيرا در جملۀ بعد مى افزايد:«پس آنها صبح كردند در حالى كه چيزى جز مساكن و خانه هاى آنها به چشم نمى خورد» .

(فَأَصْبَحُوا لا يُرى إِلاّ مَساكِنُهُمْ)

و اين نشان مى دهد كه مساكن آنها سالم بود،اما خودشان هلاك شدند، و اجساد و اموالشان نيز به وسيلۀ تند باد به بيابانهاى دور دست،و يا در دريا افكنده شد.

و در پايان به اين حقيقت اشاره مى كند كه اين سرنوشت مخصوص اين قوم گمراه نبود،بلكه«ما اين گونه قوم مجرم را كيفر مى دهيم» .

(كَذلِكَ نَجْزِي الْقَوْمَ الْمُجْرِمِينَ)

اين هشدارى است به همۀ مجرمان و گنهكاران و كافران لجوج و خودخواه كه شما نيز اگر همين مسير را طى كنيد سرنوشتى بهتر از آن نخواهيد داشت.

آيه 26

(آيه 26)-شما هرگز از قوم عاد قويتر نيستيد! اين آيه و دو آيۀ بعد نتيجه گيرى از آيات گذشته است كه در مورد مجازات دردناك قوم عاد سخن مى گفت.

مشركان مكّه را مخاطب ساخته،مى فرمايد:«ما به آنها[ قوم عاد]قدرتى داديم كه به شما نداديم» .

(وَ لَقَدْ مَكَّنّاهُمْ فِيما إِنْ مَكَّنّاكُمْ فِيهِ)

هم از نظر قدرت جسمانى از شما نيرومندتر بودند،و هم از نظر مال و ثروت و امكانات مادى از شما تواناتر.

با اين حال در برابر طوفان مجازات الهى تاب مقاومت نياوردند تا چه رسد به شما.

سپس مى افزايد:«ما براى آنها گوش و چشم و قلب قرار داديم» .

(وَ جَعَلْنا لَهُمْ سَمْعاً وَ أَبْصاراً وَ أَفْئِدَةً)

آنها از نظر درك و ديد و تشخيص واقعيتها نيز قوى و نيرومند بودند،و از اين وسائل خداداد در تأمين مقاصد مادى خود كاملا بهره مى گرفتند.

ص: 434

«ولى نه گوش و نه چشم و نه عقولشان آنها را به هنگام نزول عذاب الهى به هيچ وجه سودى نبخشيد،چرا كه پيوسته آيات خدا را انكار مى كردند» .

(فَما أَغْنى عَنْهُمْ سَمْعُهُمْ وَ لا أَبْصارُهُمْ وَ لا أَفْئِدَتُهُمْ مِنْ شَيْءٍ إِذْ كانُوا يَجْحَدُونَ بِآياتِ اللّهِ)

و سر انجام آنچه«استهزا مى كردند بر آنها وارد شد» .

(وَ حاقَ بِهِمْ ما كانُوا بِهِ يَسْتَهْزِؤُنَ)

آيه 27

(آيه 27)-سپس براى تأكيد بر اين مطلب،و پند و اندرز بيشتر،مشركان مكّه را مخاطب ساخته،مى گويد:نه تنها قوم عاد بلكه«ما اقوام سركشى را كه در اطراف شما زندگى مى كردند هلاك كرديم» . (وَ لَقَدْ أَهْلَكْنا ما حَوْلَكُمْ مِنَ الْقُرى)

اقوامى كه سرزمين آنها از شما چندان دور نيست و تقريبا در گرداگرد جزيرۀ عرب جايگاهشان بود.

بعد اضافه مى كند:«ما آيات خود را به صورتهاى گوناگون(براى آنها)بيان كرديم،شايد باز كردند» .

(وَ صَرَّفْنَا الْآياتِ لَعَلَّهُمْ يَرْجِعُونَ)

آيه 28

(آيه 28)-در اين آيه،آنها را مورد سرزنش قرار داده و با اين بيان شديدا محكوم مى كند:«پس چرا معبودانى را كه غير خدا برگزيدند به گمان اين كه آنها را به خدا نزديك مى كنند در آن لحظات سخت و حساس به يارى آنها نشتافتند»؟! . (فَلَوْ لا نَصَرَهُمُ الَّذِينَ اتَّخَذُوا مِنْ دُونِ اللّهِ قُرْباناً آلِهَةً)

راستى اگر اين معبودان بر حق بودند پس چرا پيروان خود را در آن مواقع حساس يارى نكردند،و از چنگال عذابهاى هولناك نجاتشان ندادند؟ سپس مى افزايد:نه تنها به آنان كمكى نكردند«بلكه از ميان آنها گم شدند» .

(بَلْ ضَلُّوا عَنْهُمْ)

موجوداتى اين چنين بى عرضه و بى ارزش كه مبدأ هيچ اثرى نيستند،و به هنگام حادثه گم و گور مى شوند،چگونه شايستۀ پرستش و عبوديتند؟! و در پايان آيه مى گويد:«اين بود(نتيجۀ)دروغ آنها،و آنچه را افترا مى بستند»! .

(وَ ذلِكَ إِفْكُهُمْ وَ ما كانُوا يَفْتَرُونَ)

اين هلاكت و بدبختى،اين عذابهاى دردناك،و اين گم شدن معبودان در

ص: 435

زمان حادثه،نتيجۀ دروغها و پندارها و افتراهاى آنها بود.

آيه 29

(آيه 29)-

شأن نزول:

در مورد نزول اين آيه و سه آيۀ بعد از آن،در روايتى آمده است كه:رسول خدا صلّى اللّه عليه و اله از مكه به سوى بازار عكاظ در طائف آمد،و«زيد بن حارثه»با او بود،به اين منظور كه مردم را به سوى اسلام دعوت كند،اما احدى به دعوت او پاسخ نگفت،ناچار به سوى مكه بازگشت تا به محلى رسيد كه آنجا را وادى جن مى ناميدند،در دل شب به تلاوت قرآن پرداخت،جمعى از طايفۀ جن از آنجا مى گذشتند،قرائت قرآن پيامبر صلّى اللّه عليه و اله را شنيدند،هنگامى كه تلاوت حضرت پايان يافت آنها ايمان آوردند و به عنوان مبلغانى به سوى قوم خود رفتند،و آنان را به سوى اسلام دعوت كردند،گروهى از آنها ايمان آوردند و با هم به محضر آن حضرت رسيدند،و آن حضرت صلّى اللّه عليه و اله تعليمات اسلام را به آنها ياد داد،اينجا بود كه اين چهار آيه و آيات سورۀ جن نازل گرديد.

تفسير:

طايفۀ جن ايمان مى آورند!در اينجا بحث فشرده اى پيرامون ايمان آوردن گروهى از طائفۀ جن به پيامبر اسلام صلّى اللّه عليه و اله و كتاب آسمانى او آمده است.

در حقيقت داستان«قوم عاد هشدارى براى مشركان مكه بود و داستان ايمان طايفۀ«جن»هشدار ديگرى است.

نخست مى فرمايد:«به خاطر بياور موقعى كه گروهى از جن را به سوى تو متوجه ساختيم كه به قرآن گوش فرا دهند» .

(وَ إِذْ صَرَفْنا إِلَيْكَ نَفَراً مِنَ الْجِنِّ يَسْتَمِعُونَ الْقُرْآنَ)

سپس مى افزايد:«هنگامى كه در برابر قرآن حضور يافتند(و آيات روح پرور آن را شنيدند)به يكديگر گفتند خاموش باشيد و بشنويد» .

(فَلَمّا حَضَرُوهُ قالُوا أَنْصِتُوا)

و اين موقعى بود كه پيامبر در دل شب يا به هنگام قرائت نماز صبح آيات قرآن را تلاوت مى فرمود.

سر انجام نور ايمان در دل آنها تابيدن گرفت،و حقانيت آيات قرآن را در درون جان خود لمس كردند،لذا«هنگامى كه تلاوت قرآن پايان يافت همچون مبلغانى به

ص: 436

سوى قوم خود رفتند و آنها را انذار كردند»و از حقيقتى كه نصيبشان شده بود آگاه ساختند .

(فَلَمّا قُضِيَ وَلَّوْا إِلى قَوْمِهِمْ مُنْذِرِينَ)

آيه 30

(آيه 30)-اين آيه بيانگر چگونگى دعوت اين گروه از قوم خود به هنگام بازگشت به سوى آنهاست،دعوتى منسجم،حساب شده،كوتاه و پر معنا،«گفتند:

اى قوم!ما كتابى را استماع كرديم كه بعد از موسى از آسمان نازل شده است» .

(قالُوا يا قَوْمَنا إِنّا سَمِعْنا كِتاباً أُنْزِلَ مِنْ بَعْدِ مُوسى)

اين كتاب اوصافى دارد،نخست اين كه:«كتابهاى آسمانى قبل از خود را تصديق مى كند»و محتواى آن هماهنگ با محتواى آنهاست،و نشانه هايى كه در كتب پيشين آمده است در آن به خوبى ديده مى شود .

(مُصَدِّقاً لِما بَيْنَ يَدَيْهِ)

وصف ديگر اين كه همگان را«به سوى حق هدايت مى نمايد» .به گونه اى كه هر كس عقل و فطرت خويش را به كار گيرد نشانه هاى حقانيت را به روشنى در آن مى يابد.

(يَهْدِي إِلَى الْحَقِّ)

و آخرين وصف اين كه:«به سوى راه مستقيم»دعوت مى كند .

(وَ إِلى طَرِيقٍ مُسْتَقِيمٍ)

آيه 31

(آيه 31)-سپس افزودند:«اى قوم ما!دعوت كنندۀ الهى را اجابت كنيد، و به او ايمان آوريد» . (يا قَوْمَنا أَجِيبُوا داعِيَ اللّهِ وَ آمِنُوا بِهِ)

كه دو پاداش بزرگ به شما ارزانى مى دارد:«گناهانتان را مى بخشد،و شما را از عذاب اليم پناه مى دهد» .

(يَغْفِرْ لَكُمْ مِنْ ذُنُوبِكُمْ وَ يُجِرْكُمْ مِنْ عَذابٍ أَلِيمٍ)

آيه 32

(آيه 32)-در اين آيه آخرين سخن مبلغان جنّ را چنين بازگو مى كند:آنها به قوم خود گفتند:«و هر كس دعوت داعى الهى را پاسخ نگويد نمى تواند از چنگال عذاب الهى در زمين فرار كند» . (وَ مَنْ لا يُجِبْ داعِيَ اللّهِ فَلَيْسَ بِمُعْجِزٍ فِي الْأَرْضِ)

«و ياور و سرپرستى غير از خدا براى او نخواهد بود» .

(وَ لَيْسَ لَهُ مِنْ دُونِهِ أَوْلِياءُ)

و لذا«اين گروه در گمراهى آشكارند» .

(أُولئِكَ فِي ضَلالٍ مُبِينٍ)

چه گمراهى از اين بدتر و آشكارتر كه انسان به ستيزه جوئى با حق و پيامبر

ص: 437

خدا،و حتى با خدا برخيزد كه نه در تمام عالم هستى جز او پناهگاهى وجود دارد و نه انسان مى تواند از محيط كشورش بگريزد و به جاى ديگرى فرار كند.

آيه 33

(آيه 33)-در آخرين آيات گذشته كه از زبان مبلغان جن نقل شد اشاره به مسألۀ«معاد»آمده بود.

از سوى ديگر سورۀ«احقاف»در بخشهاى نخست از مسألۀ توحيد و عظمت قرآن مجيد و اثبات نبوت پيامبر اسلام سخن مى گويد.

و در آخرين بخش از اين سوره مسألۀ«معاد»را پيش مى كشد،و به اين ترتيب اصول سه گانۀ اعتقادى را تكميل مى كند.

نخست مى فرمايد:«آيا آنها نمى دانند خداوندى كه آسمانها و زمين را آفريده،و از آفرينش آنها هرگز خسته و ناتوان نشده،قادر است كه مردگان را زنده كند آرى او بر هر چيز تواناست»؟! .

(أَ وَ لَمْ يَرَوْا أَنَّ اللّهَ الَّذِي خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ وَ لَمْ يَعْيَ بِخَلْقِهِنَّ بِقادِرٍ عَلى أَنْ يُحْيِيَ الْمَوْتى بَلى إِنَّهُ عَلى كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ)

اين دليلى است دندان شكن بر مسألۀ«امكان معاد».

آيه 34

(آيه 34)-در اين آيه صحنه اى از مجازات دردناك مجرمان و منكران معاد را مجسم كرده،مى فرمايد:«روزى را به خاطر بياوريد كه كافران را بر آتش عرضه مى كنند» . (وَ يَوْمَ يُعْرَضُ الَّذِينَ كَفَرُوا عَلَى النّارِ)

آرى!گاه دوزخ را بر كافران عرضه مى كنند،و گاه كافران را بر دوزخ! هنگامى كه كافران را بر آتش عرضه مى كنند و شعله هاى سوزان و كوه پيكر و وحشتناك آن را مى بينند به آنها گفتند مى شود:«آيا اين حق نيست» .

(أَ لَيْسَ هذا بِالْحَقِّ)

آيا امروز هم مى توانيد رستاخيز و دادگاه عدل خدا و پاداش و كيفر او را انكار كنيد،و بگوئيد اين از افسانه هاى خرافى پيشينيان است؟! آنها كه چاره اى جز اعتراف ندارند«مى گويند:آرى سوگند به پروردگارمان» .كه اين حق است و جاى شك و ترديد در آن نيست،ما گمراه بوديم كه آن را نا حق مى پنداشتيم.

ص: 438

(قالُوا بَلى وَ رَبِّنا)

در اين هنگام خداوند يا مأمور عذاب الهى«مى گويد:پس بچشيد عذاب را به خاطر آنچه انكار مى كرديد» .

(قالَ فَذُوقُوا الْعَذابَ بِما كُنْتُمْ تَكْفُرُونَ)

و به اين ترتيب در آن روز همۀ حقايق را با چشم خود مى بينند و اعتراف مى كنند،اعتراف و اقرارى كه سودى به حال آنها ندارد.

آيه 35

(آيه 35)-همچون پيامبران اولوا العزم شكيبا باش!در آخرين آيۀ سوره «احقاف»با توجه به آنچه در مورد معاد و كيفر كافران در آيات قبل گذشت به پيامبر خود دستور مى دهد:«پس صبر كن همان گونه كه پيامبران اولوا العزم صبر و شكيبائى كردند» . (فَاصْبِرْ كَما صَبَرَ أُولُوا الْعَزْمِ مِنَ الرُّسُلِ)

تنها تو نيستى كه با مخالفت و عداوت اين قوم مواجه شده اى،همۀ پيامبران اولوا العزم با اين مشكلات رو برو بودند و استقامت كردند.

تعبير«من الرّسل»اشاره به گروه خاصى از پيامبران بزرگ است كه صاحب شريعت بوده اند،همانها كه در آيۀ 7 سورۀ احزاب نيز به آنان اشاره شده:«به خاطر بياور هنگامى را كه از پيامبران پيمان گرفتيم،و از تو و از نوح و ابراهيم و موسى و عيسى بن مريم،از همۀ آنها پيمان محكمى گرفتيم».

روايات فراوانى در منابع شيعه و اهل سنت نيز در اين زمينه نقل شده است كه پيامبران اولوا العزم همين پنج تن بودند.

سپس قرآن در دنبال اين سخن مى افزايد:«در بارۀ آنها(كافران)عجله و شتاب مكن» .

(وَ لا تَسْتَعْجِلْ لَهُمْ)

چرا كه قيامت به زودى فرا مى رسد و آنچه را در بارۀ آن شتاب داشتند با چشم خود مى بينند،سخت مجازات مى شوند و به اشتباهات خود پى مى برند.

به قدرى عمر دنيا در برابر آخرت كوتاه است كه:«هنگامى كه آنها وعده هايى كه به آنها داده مى شد مى بينند احساس مى كنند كه گويا در دنيا جز ساعتى از يك روز توقف نداشتند»! .

(كَأَنَّهُمْ يَوْمَ يَرَوْنَ ما يُوعَدُونَ لَمْ يَلْبَثُوا إِلاّ ساعَةً مِنْ نَهارٍ)

بعد به عنوان هشدار به همۀ انسانها مى افزايد:«اين ابلاغى است»براى همه .براى تمام كسانى كه از خط عبوديت پروردگار خارج شدند،براى كسانى كه

(بَلاغٌ)

ص: 439

غرق در زندگى زود گذر دنيا و شهوات آن گشتند،و بالاخره ابلاغى است براى همۀ ساكنان اين جهان ناپايدار.

و در آخرين جمله ضمن يك استفهام پر معنى و تهديد آميز مى فرمايد:«آيا جز قوم فاسق هلاك مى شوند»؟ .

(فَهَلْ يُهْلَكُ إِلاَّ الْقَوْمُ الْفاسِقُونَ)

پيامبر اسلام اسطورۀ صبر و استقامت بود!

زندگى پيامبران بزرگ خدا مخصوصا پيامبر اسلام صلّى اللّه عليه و آله بيانگر مقاومت بى حد و حصر آنها در برابر حوادث سخت و مشكلات طاقت فرسا است،و با توجه به اين كه مسير حق هميشه داراى اين گونه مشكلات است رهروان راه حق بايد از آنها در اين مسير الهام بگيرند.

ما معمولا از نقطۀ روشن تاريخ اسلام به روزهاى تاريك پيشين مى نگريم، و اين نگرش كه از آينده به گذشته است واقعيتها را طور ديگرى مجسم مى كند،ما بايد خود را در آن روز تصور كنيم كه پيامبر صلّى اللّه عليه و اله تك و تنها بود،هيچ نشانه اى از پيروزى در افق زندگى او به چشم نمى خورد.

دشمنان لجوج براى نابودى او كمر بسته بودند،و حتّى خويشاوندان نزديكش در صف اول اين مبارزه قرار داشتند! آن چنان او را در محاصرۀ اجتماعى و اقتصادى و سياسى قرار دادند كه تمام راهها به روى او و پيروان اندكش بسته شد،بعضى از گرسنگى تلف شدند،و بعضى را بيمارى از پاى درآورد.

روزهايى بر پيامبر گذشت كه توصيف آن با بيان و قلم مشكل است،هنگامى كه براى دعوت مردم به سوى اسلام به«طائف»آمد نه تنها دعوتش را اجابت نگفتند بلكه آنقدر سنگ بر او زدند كه خون از پاهايش جارى شد.

افراد نادان را تحريك كردند كه فرياد زنند و او را دشنام دهند،ناچار به باغى پناه برد در سايۀ درختى نشست،و با خداى خودش اين چنين راز و نياز كرد:

«خداوندا!ناتوانى و نارسائى خودم و بى حرمتى مردم را به پيشگاه تو شكايت مى كنم،اى كسى كه از همۀ رحيمان رحيمترى،تو پروردگار مستضعفين و پروردگار منى،مرا به كه وا مى گذارى؟به افراد دور دست كه با چهرۀ درهم كشيده

ص: 440

با من رو برو شوند؟يا به دشمنانى كه زمام امر مرا به دست گيرند؟پروردگارا!همين اندازه كه تو از من خشنود باشى مرا كافى است».

گاه ساحرش خواندند،و گاه ديوانه اش خطاب كردند.

گاه خاكستر بر سرش ريختند،و گاه سنگبارانش مى كردند،آن چنان كه از بدن مباركش خون مى ريخت.

اما با تمام اين احوال همچنان به صبر و شكيبايى و استقامت ادامه داد.

و سر انجام ميوۀ شيرين اين درخت را چشيد،آيين او نه تنها جزيرۀ عربستان، كه شرق و غرب عالم را در برگرفت،و امروز بانگ اذان كه فرياد پيروزى او است هر صبح و شام از چهار گوشۀ دنيا،و در تمام پنج قارۀ جهان،به گوش مى رسد.

و اين است معنى .

«فَاصْبِرْ كَما صَبَرَ أُولُوا الْعَزْمِ مِنَ الرُّسُلِ»

«پايان سورۀ احقاف»

ص: 441

ص: 442

سورۀ محمّد[47]

اشاره

اين سوره در«مدينه»نازل شده و 38 آيه دارد

محتواى سوره:

بطور كلى محتواى اين سوره را مى توان در چند بخش خلاصه كرد:

1-مسألۀ ايمان و كفر و مقايسۀ حال مؤمنان و كافران در اين جهان و جهان ديگر.

2-بحثهاى گويا و صريحى پيرامون مسألۀ جهاد و پيكار با دشمنان و دستور در بارۀ اسيران جنگى.

3-قسمت ديگرى شرح حال منافقان است كه به هنگام نزول اين آيات در مدينه فعاليتهاى تخريبى زيادى داشتند.

4-بخش ديگر از مسألۀ«سير در زمين»و بررسى سرنوشت اقوام پيشين به عنوان يك درس عبرت سخن مى گويد.

5-در قسمتى از آيات سوره مسألۀ آزمايش الهى مطرح است.

6-در قسمتى ديگر از مسألۀ«انفاق»كه آن نيز نوعى جهاد است سخن به ميان آمده.

7-در بعضى از آيات سوره به همين مناسبت مسألۀ صلح با كفار(صلحى كه مايۀ شكست و ذلت باشد)مطرح و از آن نهى شده است.

اين سوره به خاطر آيۀ دوم آن-كه نام پيامبر اسلام در آن ذكر شده-

ص: 443

سورۀ محمد نام دارد و نام ديگرش سورۀ«قتال»(سورۀ جنگ)است،و در واقع مسألۀ جهاد و جنگ با دشمنان اسلام مهمترين موضوعى است كه بر اين سوره سايه افكنده.

فضيلت تلاوت سوره:

از امام صادق عليه السّلام نقل شده كه فرمود:«هر كس سورۀ محمد صلّى اللّه عليه و اله را بخواند هرگز شك و ترديد در دين به خود راه نمى دهد،و هرگز خداوند او را به فقر در دين مبتلا نمى سازد،و هرگز ترسى از سلطانى نخواهد داشت، و همواره تا آخر عمرش از شرك و كفر محفوظ و در امان خواهد بود،و هنگامى كه مى ميرد خداوند هزار فرشته را مأمور مى كند كه در قبرش نماز بخوانند و ثواب نمازهايشان از آن اوست،و اين هزار فرشته همچنان با او هستند تا در عرصۀ محشر در محل امن و امانى او را متوقف كنند،و پيوسته در امان خدا و محمد صلّى اللّه عليه و اله است».

روشن است آنها كه محتواى اين آيات را در جان خود پياده كنند و در پيكار با دشمنان سر سخت و بى رحم و بى منطق،ترديد و تزلزل به خود راه ندهند،هم پايه هاى دين و ايمانشان قوى مى شود،و هم ترس و ذلّت و فقر از آنها برچيده خواهد شد،و هم در قيامت در جوار رحمت الهى متنعمند.

بسم اللّه الرّحمن الرّحيم به نام خداوند بخشندۀ بخشايشگر

آيه 1

(آيه 1)-مؤمنان پيرو حقند و كافران پيرو باطل:اين آيه و دو آيۀ بعد از آن در حقيقت مقدمه اى است براى يك دستور مهم جنگى كه در آيۀ چهارم داده شده است.

در آيۀ نخست وضع حال كافران،و در آيۀ دوم وضع حال مؤمنان را بيان كرده،و در آيۀ سوم آن دو را با هم مقايسه مى كند،تا با روشن شدن اين خطوط آمادگى براى پيكار مكتبى با دشمنان بى رحم و ستمگر حاصل شود.

نخست مى فرمايد:«كسانى كه كافر شدند و(مردم را)از راه خدا باز داشتند خداوند اعمالشان را به نابودى مى كشاند و گم مى كند» .

(الَّذِينَ كَفَرُوا وَ صَدُّوا عَنْ

ص: 444

سَبِيلِ اللّهِ أَضَلَّ أَعْمالَهُمْ)

اين اشاره به سردمداران كفر و مشركان مكه است.

آيه 2

(آيه 2)-اين آيه توصيفى است از وضع مؤمنان كه در نقطۀ مقابل آن كفار قرار دارند،مى فرمايد:«و كسانى كه ايمان آوردند و عمل صالح انجام دادند،و به آنچه بر محمد نازل شده-كه حق است و از سوى پروردگار است-نيز ايمان آوردند خداوند گناهانشان را مى بخشد و كارشان را(در دنيا و آخرت)اصلاح مى كند» . (وَ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحاتِ وَ آمَنُوا بِما نُزِّلَ عَلى مُحَمَّدٍ وَ هُوَ الْحَقُّ مِنْ رَبِّهِمْ كَفَّرَ عَنْهُمْ سَيِّئاتِهِمْ وَ أَصْلَحَ بالَهُمْ)

آيه 3

(آيه 3)-در اين آيه نكتۀ اصلى اين پيروزى و آن شكست را در يك مقايسۀ فشرده و گويا بيان كرده،مى فرمايد:«اين به خاطر آن است كه كافران از باطل پيروى كردند،و مؤمنان از حقى كه از سوى پروردگارشان بود پيروى كردند» . (ذلِكَ بِأَنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا اتَّبَعُوا الْباطِلَ وَ أَنَّ الَّذِينَ آمَنُوا اتَّبَعُوا الْحَقَّ مِنْ رَبِّهِمْ)

«حق»يعنى؛واقعيتهاى عينى كه از همه بالاتر ذات پاك پروردگار است،و به دنبال آن حقائق مربوط به زندگى انسان،و قوانينى كه حاكم بر رابطۀ او با خدا، و رابطۀ آنها با يكديگر است.

«باطل»يعنى؛پندارها،خيالها،نيرنگها،افسانه هاى خرافى،كارهاى بيهوده و بى هدف،و هر گونه انحراف از قوانين حاكم بر عالم هستى.

آرى!مؤمنان پيروى از حق مى كنند،به همان معنى كه گفته شد و كفار از باطل،و همين دليل بر پيروزى آنها و شكست اينهاست.

و در پايان آيه مى افزايد:«اين گونه خداوند براى مردم مثلهاى زندگيشان را بيان مى كند» .

(كَذلِكَ يَضْرِبُ اللّهُ لِلنّاسِ أَمْثالَهُمْ)

يعنى؛همين گونه كه خطوط زندگى مؤمنان و كفار،و اعتقادات و برنامه هاى عملى و نتائج كار آنها را در اين آيات بيان فرموده،سرنوشت حيات و عاقبت كار آنها را مشخص مى سازد.

آيه 4

(آيه 4)-در میدان نبرد قاطعیت لازم است:همان گونه که قبلاً گفتیم آیات

ص: 445

گذشته مقدمه اى بود براى آماده ساختن مسلمانان براى بيان يك دستور مهم جنگى كه در اين آيه مطرح شده است،مى فرمايد:«و هنگامى كه با كافران(جنايت پيشه) در ميدان جنگ رو برو شديد(با تمام قدرت به آنها حمله كنيد و)گردنهايشان را بزنيد»! .

(فَإِذا لَقِيتُمُ الَّذِينَ كَفَرُوا فَضَرْبَ الرِّقابِ)

بديهى است گردن زدن كنايه از قتل است،بنابر اين ضرورتى ندارد كه جنگجويان كوشش خود را براى انجام خصوص اين امر به كار برند.

بديهى است هنگامى كه انسان با دشمنى خونخوار در ميدان نبرد رو برو مى شود اگر با قاطعيت هر چه بيشتر حملات سخت و ضربات كوبنده بر دشمن وارد نكند خودش نابود خواهد شد،و اين دستور يك دستور كاملا منطقى است.

سپس مى افزايد:اين حملات كوبنده بايد همچنان ادامه يابد«تا به اندازۀ كافى دشمن را درهم بكوبيد(و به زانو در آوريد)در اين هنگام اسيران را محكم ببنديد» .

(حَتّى إِذا أَثْخَنْتُمُوهُمْ فَشُدُّوا الْوَثاقَ)

آيۀ فوق بيانگر يك دستور حساب شدۀ جنگى است كه پيش از درهم شكستن قطعى مقاومت دشمن نبايد اقدام به گرفتن اسيران كرد،چرا كه پرداختن به اين امر گاهى سبب تزلزل موقعيت مسلمانان در جنگ خواهد شد،و پرداختن به امر اسيران و تخليۀ آنها در پشت جبهه آنها را از وظيفۀ اصلى باز مى دارد.

در جملۀ بعد حكم اسيران جنگى را بيان مى كند كه بعد از خاتمۀ جنگ بايد در مورد آنها اجرا شود،مى فرمايد:«سپس يا منت بر آنها گذاريد(و بدون عوض آزادشان كنيد)و يا در برابر آزادى از آنها فديه[ غرامت]بگيريد» .

(فَإِمّا مَنًّا بَعْدُ وَ إِمّا فِداءً) (1)ت.

ص: 446


1- و به اين ترتيب اسير جنگى را نمى توان بعد از پايان جنگ به قتل رساند،بلكه رهبر مسلمين طبق مصالحى كه در نظر مى گيرد آنها را گاه بدون عوض،گاه با عوض،آزاد مى سازد،و اين عوض در حقيقت يك نوع غرامت جنگى است كه دشمن بايد بپردازد. البته حكم سومى در اين رابطه نيز در اسلام هست كه اسيران را به صورت بردگان در آورند،ولى آن يك دستور الزامى نمى باشد،بلكه در صورتى است كه رهبر مسلمين در شرائط و ظروف خاصى آن را لازم ببيند،و شايد به همين دليل در متن قرآن صريحا نيامده،و تنها در روايات اسلامى منعكس است.

سپس در دنبالۀ آيه مى افزايد:اين وضع بايد همچنان ادامه يابد،و دشمنان را بايد همچنان بكوبيد،و گروهى را به اسارت در آوريد«تا جنگ بارهاى سنگين خود را بر زمين نهد» .

(حَتّى تَضَعَ الْحَرْبُ أَوْزارَها)

تنها وقتى دست بكشيد كه توان مقابلۀ دشمن را درهم شكسته باشيد،و آتش جنگ خاموش گردد.

سپس اضافه مى كند:آرى«برنامه اين است» .

(ذلِكَ)

«و اگر خدا مى خواست خودش آنها را مجازات مى كرد» .

(وَ لَوْ يَشاءُ اللّهُ لاَنْتَصَرَ مِنْهُمْ)

از طريق صاعقه هاى آسمانى،زلزله ها،تند بادها،و بلاهاى ديگر،ولى در اين صورت ميدان آزمايش تعطيل مى شد،«اما(خدا)مى خواهد بعضى از شما را با بعضى ديگر بيازمايد» .

(وَ لكِنْ لِيَبْلُوَا بَعْضَكُمْ بِبَعْضٍ)

اين در حقيقت فلسفۀ جنگ و نكتۀ اصلى درگيرى حق و باطل است،در اين پيكارها صفوف مؤمنان واقعى و آنها كه اهل عملند از اهل سخن جدا مى شوند، و هدف اصلى زندگى دنيا كه آزمودگى و پرورش قدرت ايمان و ارزشهاى ديگر انسانى است تأمين مى گردد.

در آخر آيه از شهيدانى كه در اين پيكارها جان شيرين خود را از دست مى دهند،و حق بزرگى بر جامعۀ اسلامى دارند،سخن به ميان آورده،مى گويد:

«كسانى كه در راه خدا كشته شدند خداوند اعمالشان را هرگز نابود نمى كند» .

(وَ الَّذِينَ قُتِلُوا فِي سَبِيلِ اللّهِ فَلَنْ يُضِلَّ أَعْمالَهُمْ)

آيه 5

(آيه 5)-در آيۀ قبل به يكى از مواهب الهى بر شهيدان اشاره شد،در اين آيه به دو موهبت ديگر اشاره كرده،مى گويد:«خداوند آنها را هدايت مى كند» . (سَيَهْدِيهِمْ)

هدايت به مقامات عاليه،و فوز بزرگ،و رضوان اللّه.

ديگر اين كه:«وضع حال آنها را اصلاح مى نمايد» .

(وَ يُصْلِحُ بالَهُمْ)

آرامش روح و اطمينان خاطر و نشاط معنويت و روحانيت به آنها مى بخشد،

ص: 447

و هماهنگ با صفا و معنويت فرشتگان الهى كه با آنها همدمند مى سازد.

آيه 6

(آيه 6)-و آخرين موهبت اين كه:«آنها را در بهشت جاويدانش كه اوصافش را براى آنان بازگو كرده است وارد مى كند» . (وَ يُدْخِلُهُمُ الْجَنَّةَ عَرَّفَها لَهُمْ)

نه تنها اوصاف كلى بهشت برين و روضۀ رضوان را براى آنها بيان كرده،بلكه اوصاف و نشانه هاى قصرهاى بهشتى آنها را نيز مشخص مى سازد به گونه اى كه وقتى وارد بهشت مى شوند يكسر به سوى قصرهاى خويش مى روند!

آيه 7

(آيه 7)-اگر خدا را يارى كنيد شما را يارى مى كند:اين آيه همچنان ادامۀ تشويق مؤمنان به مسألۀ پيكار با دشمنان حق است،مى فرمايد:«اى كسانى كه ايمان آورده ايد اگر خدا را يارى كنيد شما را يارى مى كند،و گامهايتان را استوار مى دارد» . (يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِنْ تَنْصُرُوا اللّهَ يَنْصُرْكُمْ وَ يُثَبِّتْ أَقْدامَكُمْ)

تكيه بر مسألۀ«ايمان»اشاره به اين است كه يكى از نشانه هاى ايمان راستين پيكار با دشمنان حق است.

يارى كردن خدا به معنى يارى كردن آيين او،يارى كردن پيامبر او،و شريعت و تعليمات اوست.

اما ببينيم وعده اى را كه خداوند در برابر دفاع از آيينش به مجاهدان داده، چيست؟ مى گويد:«شما را يارى مى كند»؛در قلب شما نور ايمان و در روح شما تقوا، در ارادۀ شما قدرت،در فكر شما آرامش مى افكند.

از سوى ديگر فرشتگان را به يارى شما مى فرستد،حوادث را به نفع شما تغيير مسير مى دهد،قلوب مردم را به شما متمايل مى كند.آرى!يارى خدا جسم و جان و درون و برون را احاطه مى كند.

آيه 8

(آيه 8)-و از آنجا كه گاهى نيروى متراكم دشمن و انبوه جمعيت و انواع تجهيزات او،فكر مجاهدان راه حق را به خود مشغول مى دارد،آيۀ شريفه مى افزايد:

«و كسانى كه كافر شدند مرگ بر آنان!و اعمالشان نابود باد» .

(وَ الَّذِينَ كَفَرُوا فَتَعْساً لَهُمْ وَ أَضَلَّ أَعْمالَهُمْ).

ص: 448

آيه 9

(آيه 9)-اين آيه علت سقوط آنها و نابودى اعمالشان را چنين بيان مى كند:

«اين به خاطر آن است كه آنها از آنچه خدا نازل كرده است كراهت داشتند،لذا خداوند اعمالشان را حبط و نابود كرده است» .

(ذلِكَ بِأَنَّهُمْ كَرِهُوا ما أَنْزَلَ اللّهُ فَأَحْبَطَ أَعْمالَهُمْ)

خداوند آيين توحيد را نازل فرمود،دستور به حق و عدالت و پاكى و تقوا داد اما آنها همه را پشت سر افكندند،و به ظلم و فساد روى آوردند.

آرى!هنگامى كه آنها از اين امور نفرت داشتند طبعا گامى در اين مسير بر نمى داشتند و تمام تلاشها و كوششهايشان در مسير باطل بود،و طبيعى است كه چنين اعمالى حبط و نابود گردد.

آيه 10

(آيه 10)-و از آنجا كه قرآن مجيد در بسيارى از موارد نمونه هاى حسى را به ظالمان سركش ارائه مى دهد در اينجا نيز آنها را به مطالعۀ احوال اقوام گذشته دعوت كرده،مى فرمايد:«آيا در زمين سير نكردند تا ببينند عاقبت كسانى كه قبل از آنها بودند چگونه بود؟(همانها كه راه كفر و طغيان را پيش گرفتند و)خداوند آنها را درهم كوبيد و هلاك كرد» . (أَ فَلَمْ يَسِيرُوا فِي الْأَرْضِ فَيَنْظُرُوا كَيْفَ كانَ عاقِبَةُ الَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ دَمَّرَ اللّهُ عَلَيْهِمْ)

سپس براى اين كه آنها گمان نكنند سرنوشت دردناكى كه براى امتهاى طغيانگر پيشين بود جنبۀ خصوصى داشت مى افزايد:«و براى مشركان و كافران نيز امثال اين مجازاتها خواهد بود» .

(وَ لِلْكافِرِينَ أَمْثالُها)

آنها انتظار نداشته باشند كه با انجام اعمال مشابه آنها از كيفرهاى مشابه مصون و بر كنار بمانند،بروند آثار گذشتگان را بنگرند و آيندۀ خود را در آئينۀ زندگى آنان ببينند.

آيه 11

(آيه 11)-این آیه به ذکر دلیل حمایت همه جانبهٔ پروردگار از مؤمنان و نابودی کافران طغیانگر پرداخته،می گوید:«این به خاطر آن است که خداوند مولی و سرپرست مومنان است اما کافران مولائی ندارند»(ذلِکَ بِاَنَّ اللّهَ مَولَی الَّذینَ آمَنُوا وَاَنَّ الکافِرینَ لا مَولی لَهُم).

ص: 449

روشن است كسانى كه تحت ولايت و عنايت مخصوص ذات پاك خداوند باشند هم در مشكلات يارى مى شوند،و هم ثبات قدم دارند،و سر انجام به مقصود خود نائل مى شوند،اما آنها كه از زير اين پوشش خارجند اعمالشان حبط و نابود و عاقبت كارشان هلاكت است.

آيه 12

(آيه 12)-سرنوشت مؤمنان و كفار:از آنجا كه آيات گذشته پيرامون پيكار مستمر حق و باطل و ايمان و كفر سخن مى گفت در اينجا در يك مقايسۀ روشن سرنوشت مؤمنان و كفار را تشريح مى كند،تا روشن شود كه اين دو گروه تنها در زندگى دنيا متفاوت نيستند بلكه در آخرت نيز فوق العاده با هم متفاوتند مى فرمايد:

«خداوند كسانى را كه ايمان آوردند و عمل صالح انجام دادند وارد باغهائى از بهشت مى كند كه نهرها از زير(درختان و قصرهايش)جارى است» .

(إِنَّ اللّهَ يُدْخِلُ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحاتِ جَنّاتٍ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ)

«در حالى كه كافران از متاع زود گذر اين دنيا بهره مى گيرند،و همچون چهار پايان مى خورند و سر انجام آتش دوزخ جايگاه آنهاست»! .

(وَ الَّذِينَ كَفَرُوا يَتَمَتَّعُونَ وَ يَأْكُلُونَ كَما تَأْكُلُ الْأَنْعامُ وَ النّارُ مَثْوىً لَهُمْ)

درست است كه هر دو گروه در دنيا زندگى مى كنند و از مواهب آن بهره مند مى شوند،ولى تفاوت اينجاست كه مؤمنان هدفشان انجام اعمال صالح است.

و كافران تمام هدفشان همين خوردن و خوابيدن و بهره بردن از لذات حيات است.

آيه 13

(آيه 13)-در اين آيه براى تكميل اين هدف،مقايسه اى در ميان مشركان مكه و بت پرستان پيشين مى كند و با عبارتى گويا آنها را شديدا مورد تهديد قرار مى دهد و در ضمن روى بعضى از جرائم بزرگ آنها كه دليلى بر جواز جنگ با آنها است تكيه كرده،مى فرمايد:«و چه بسيار شهرهايى كه از شهرى كه تو را بيرون كرد نيرومندتر بودند،ما همۀ آنها را نابود كرديم و هيچ ياورى نداشتند» . (وَ كَأَيِّنْ مِنْ قَرْيَةٍ هِيَ أَشَدُّ قُوَّةً مِنْ قَرْيَتِكَ الَّتِي أَخْرَجَتْكَ أَهْلَكْناهُمْ فَلا ناصِرَ لَهُمْ)

كسانى كه آنقدر جسور شده اند كه بزرگترين فرستادۀ الهى را از مقدّسترين

ص: 450

شهرها بيرون مى كنند گمان نبرند هميشه اين وضع ادامه خواهد يافت،خداوندى كه قوم عاد و ثمود و فراعنه و لشكر ابرهه را به آسانى درهم كوبيد؛درهم شكستن آنها نيز براى او بسيار ساده است.

آيه 14

(آيه 14)-اين آيه از مقايسۀ ديگرى بين«مؤمنان»و«كفار»سخن مى گويد،از دو گروه متفاوت در همه چيز كه يكى داراى ايمان و عمل صالح است و ديگرى داراى يك زندگى به تمام معنى حيوانى،از دو گروهى كه يكى در زير چتر ولايت پروردگار قرار گرفته،و ديگرى بى مولى و سر پرست.

مى فرمايد:«آيا كسى كه دليل روشنى از سوى پروردگارش دارد،همانند كسى است كه زشتى اعمالش در نظرش آراسته شده،و از هواى نفسشان پيروى مى كنند»؟! .

(أَ فَمَنْ كانَ عَلى بَيِّنَةٍ مِنْ رَبِّهِ كَمَنْ زُيِّنَ لَهُ سُوءُ عَمَلِهِ وَ اتَّبَعُوا أَهْواءَهُمْ)

گروه اول از شناخت صحيح و يقين و دليل و برهان قطعى برخوردارند،اما گروه دوم بر اثر پيروى از هوى و هوسهاى سركش گرفتار سوء تشخيص و عدم درك واقعيت و تاريكى مسير و هدف شده،در ظلمات اوهام سرگردانند،هرگز اين دو گروه يكسان نيستند.

«بيّنه»به معنى دليل آشكار است و در اينجا اشاره به قرآن و معجزات پيامبر اسلام صلّى اللّه عليه و اله و دلائل عقلى ديگر است.

آيه 15

(آيه 15)-توصيف ديگرى از بهشت:اين آيه همچنان توصيفى است براى سرنوشت دو گروه كافر و مؤمن كه يكى داراى اعمال صالح و ديگرى اعمال زشت و ننگينى است كه در نظرش آراسته شده.

در اين آيه از شش نوع مواهب بهشتيان،و دو نوع كيفرهاى سخت و دردناك دوزخيان،پرده برداشته و عاقبت كار اين دو گروه را مشخص مى كند.

نخست مى فرمايد:«توصيف بهشتى كه به پرهيزكاران وعده داده شده چنين است:در آن نهرهايى است از آب صاف كه بدبو نشده» .

(مَثَلُ الْجَنَّةِ الَّتِي وُعِدَ الْمُتَّقُونَ فِيها أَنْهارٌ مِنْ ماءٍ غَيْرِ آسِنٍ)

سپس مى افزايد:«و نهرهايى از شير كه طعم آن دگرگون نگشته است»

ص: 451

(وَ أَنْهارٌ مِنْ لَبَنٍ لَمْ يَتَغَيَّرْ طَعْمُهُ)

اصولا آنجا جاى فساد و تباهى نيست و مواد غذائى بهشتى با گذشت زمان دگرگون نمى شود.

بعد به سراغ سومين قسمت از نهرهاى بهشتى رفته،مى گويد:«و نهرهايى از شراب(طهور)كه مايۀ لذت نوشندگان است»! .

(وَ أَنْهارٌ مِنْ خَمْرٍ لَذَّةٍ لِلشّارِبِينَ)

خمر و شراب بهشتى هيچ گونه ارتباطى با خمر و شراب آلودۀ دنيا ندارد، همان گونه كه در سورۀ صافات آيۀ 47 آمده است،مى فرمايد:«آن خمر و شراب نه مايۀ فساد عقل است و نه موجب مستى مى شود».

و جز هوشيارى و نشاط و لذت روحانى چيزى در آن نيست.

و بالاخره چهارمين و آخرين قسمت از نهرهاى بهشتى را به اين صورت بيان مى كند:«و نهرهايى از عسل مصفاست» .

(وَ أَنْهارٌ مِنْ عَسَلٍ مُصَفًّى)

علاوه بر اين نهرهاى گوناگون-كه هر كدام به منظورى آفريده شده-در پنجمين موهبت از انواع ميوه هاى بهشتى سخن به ميان آورده،مى افزايد:«و براى آنها در بهشت از تمام انواع ميوه ها موجود است» .

(وَ لَهُمْ فِيها مِنْ كُلِّ الثَّمَراتِ)

و بالاخره در ششمين موهبت كه بر خلاف مواهب مادى قبلى،جنبۀ معنوى و روحانى دارد،مى گويد:و براى آنها«آمرزشى است از سوى پروردگارشان» .

(وَ مَغْفِرَةٌ مِنْ رَبِّهِمْ)

اكنون ببينيم گروه مقابل آنها چه سرنوشتى خواهند داشت؟ در دنبالۀ آيه مى فرمايد:آيا اين گروه همانند كسانى هستند كه در آتش دوزخ جاويدانند،و از آب جوشان و سوزانى نوشانيده مى شوند كه امعاء آنها را از هم متلاشى مى كند»؟! .

(كَمَنْ هُوَ خالِدٌ فِي النّارِ وَ سُقُوا ماءً حَمِيماً فَقَطَّعَ أَمْعاءَهُمْ)

تعبير به«سقوا»(نوشانيده مى شوند)بيانگر اين واقعيت است كه آب سوزان حميم را به زور،و نه به دلخواه،به آنها مى نوشانند كه به جاى سيراب شدن در آن آتش سوزان،امعاء آنها را متلاشى مى كند و همانطور كه طبيعت دوزخ است باز به حال اول بر مى گردد چرا كه در آنجا مرگى نيست!

ص: 452

آيه 16

(آيه 16)-در اينجا ترسيمى از وضع منافقان در برخوردشان با وحى الهى و آيات و سخنان پيامبر صلّى اللّه عليه و اله و مسألۀ جنگ و مبارزه با دشمنان اسلام كرده،مى گويد:

«گروهى از آنان(نزد تو مى آيند)به سخنانت گوش فرا مى دهند،اما هنگامى كه از نزد تو خارج مى شوند به كسانى كه(خداوند به آنها)علم و دانش بخشيده(از روى استهزاء)مى گويند:(اين مرد)الآن چه گفت»؟! .

(وَ مِنْهُمْ مَنْ يَسْتَمِعُ إِلَيْكَ حَتّى إِذا خَرَجُوا مِنْ عِنْدِكَ قالُوا لِلَّذِينَ أُوتُوا الْعِلْمَ ما ذا قالَ آنِفاً)

تعبير آنها در مورد شخص پيامبر صلّى اللّه عليه و اله و سخنان پر محتواى آن حضرت به قدرى زشت و زننده و تحقير آميز بود كه نشان مى داد آنها اصلا به وحى آسمانى ايمان نياورده اند.

ولى قرآن در پايان آيه پاسخ دندان شكنى به آنها گفته،مى فرمايد:سخنان پيامبر صلّى اللّه عليه و اله نامفهوم نبوده و پيچيدگى خاصى ندارد،بلكه«آنها كسانى هستند كه خداوند بر قلبهايشان مهر نهاده و از هوى و هوسهايشان پيروى كرده اند»لذا چيزى از آن نمى فهمند! .

(أُولئِكَ الَّذِينَ طَبَعَ اللّهُ عَلى قُلُوبِهِمْ وَ اتَّبَعُوا أَهْواءَهُمْ)

آيه 17

(آيه 17)-نقطۀ مقابل آنها مؤمنان راستين هستند كه آيۀ شريفه در بارۀ آنها مى گويد:«و كسانى كه هدايت يافته اند خداوند بر هدايتشان مى افزايد،و روح تقوا و پرهيز كارى به آنها مى بخشد» . (وَ الَّذِينَ اهْتَدَوْا زادَهُمْ هُدىً وَ آتاهُمْ تَقْواهُمْ)

آرى!آنها نخستين گامهاى هدايت را شخصا برداشته،و عقل و خرد و فطرت خويش را در اين راه به كار گرفته اند،سپس خداوند طبق وعده اى كه داده است مجاهدان راهش را هدايت و راهنمائى بيشتر مى كند.

آيه 18

(آيه 18)-نشانه های رستاخیز ظاهر شده! در این آیه به عنوان هشداری به آن گروه بی ایمان استهزاء کننده،می فرماید:«آیا آنها[=کافران]جز این انتظاری دارند که قیامت ناگهان فرا رسد(آنگاه ایمان آورند)در حالی که هم اکنون نشانه های آن آمده است،اما هنگامی که بیاید تذکر(و ایمان)آنها سودی نخواهد داشت»!(فَهَل یَنظُرُونَ اِلَّا السّاعَةَ اَن تَأتِیَهُم بَغتَةً فَقَد جاءَ اَشراطُها فَانّی لَهُم اِذا جاءَتهُم ذِکریهُم).

ص: 453

آرى!آنها آن موقعى كه بايد ايمان بياورند و مفيد است سر سختى و لجاجت به خرج مى دهند،و در برابر حق تسليم نمى شوند،ولى آن زمان كه حوادث هولناك آغاز قيامت جهان را به لرزه در مى آورد اين گونه افراد به وحشت مى افتند،و اظهار خضوع و ايمان مى كنند،كه هيچ سودى به حالشان ندارد.

آيه 19

(آيه 19)-اين آيه به عنوان نتيجه گيرى از گفتگوهايى كه در آيات قبل پيرامون ايمان و كفر و سرنوشت مؤمنان و كافران آمده بود،مى فرمايد:«پس بدان كه معبودى جز اللّه نيست» . (فَاعْلَمْ أَنَّهُ لا إِلهَ إِلاَّ اللّهُ)

يعنى روى خط توحيد محكم بايست كه داروى شفا بخش و بهترين وسيلۀ نجات همين توحيد است كه آثار آن در آيات قبل بيان شد.

به دنبال اين مسألۀ عقيدتى باز به سراغ مسألۀ تقوا و پاكى از گناه رفته، مى افزايد:«و براى گناه خود و مردان و زنان با ايمان استغفار كن» .

(وَ اسْتَغْفِرْ لِذَنْبِكَ وَ لِلْمُؤْمِنِينَ وَ الْمُؤْمِناتِ)

پيداست پيامبر صلّى اللّه عليه و اله به حكم مقام عصمت هرگز مرتكب گناهى نشده، اين گونه تعبيرها يا اشاره به مسألۀ«ترك اولى»و«حسنات الابرار سيّئات المقرّبين» است،و يا سرمشقى است براى مسلمانان.

و در ذيل آيه به عنوان بيان علت مى فرمايد:«خداوند محل حركت و قرار گاه شما را مى داند» .

(وَ اللّهُ يَعْلَمُ مُتَقَلَّبَكُمْ وَ مَثْواكُمْ)

از ظاهر و آشكار و درون و برون سرّ و نجواى شما با خبر است،به همين دليل بايد به سوى او برويد و از درگاه او طلب عفو كنيد.

آيه 20

(آيه 20)-از نام جهاد نيز وحشت دارند!در اينجا موضع گيريهاى مختلف «مؤمنان»و«منافقان»را در برابر فرمان جهاد روشن مى سازد،مى فرمايد:«كسانى كه ايمان آورده اند مى گويند:چرا سوره اى نازل نمى شود»؟! . (وَ يَقُولُ الَّذِينَ آمَنُوا لَوْ لا نُزِّلَتْ سُورَةٌ)

سوره اى كه در آن فرمان جهاد باشد،و تكليف ما را در برابر دشمنان سنگدل و خونخوار و بى منطق روشن سازد،سوره اى كه آياتش نور هدايت بر قلب ما بپاشد،

ص: 454

و روح و جان ما را با فروغش روشن نمايد.

اين وضع حال مؤمنان راستين.

«اما(منافقان)هنگامى كه سورۀ واضح و روشنى نازل مى گردد كه در آن سخنى از جنگ است،منافقان بيمار دل را مى بينى كه همچون كسى كه در آستانۀ مرگ قرار گرفته(با نگاهى مات و مبهوت،و چشمانى كه حدقۀ آنها از كار ايستاده)به تو نگاه مى كنند»! .

(فَإِذا أُنْزِلَتْ سُورَةٌ مُحْكَمَةٌ وَ ذُكِرَ فِيهَا الْقِتالُ رَأَيْتَ الَّذِينَ فِي قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ يَنْظُرُونَ إِلَيْكَ نَظَرَ الْمَغْشِيِّ عَلَيْهِ مِنَ الْمَوْتِ)

ميدان جهاد براى مؤمنان؛ميدان اظهار عشق به محبوب و ميدان پايدارى و مقاومت و پيروزى است،و در چنين ميدانى ترس معنى ندارد.

اما براى«منافقان»ميدان مرگ و نابودى و بدبختى است،ميدان شكست و جدائى از لذات دنياست،ميدانى است تاريك و ظلمانى،با آينده اى وحشتناك و مبهم! در پايان آيه در يك جملۀ كوتاه مى گويد:واى بر آنها كه«مرگ و نابودى براى آنان سزاوارترست» .

(فَأَوْلى لَهُمْ)

آيه 21

(آيه 21)-در اين آيه مى افزايد:ولى اگر آنها اطاعت كنند،و از فرمان جهاد سر پيچى ننمايند اين«اطاعت و سخن سنجيده براى آنان بهتر است» . (طاعَةٌ وَ قَوْلٌ مَعْرُوفٌ)

سپس مى افزايد:«اگر آنها هنگامى كه برنامه ها محكم مى شود و فرمان جهاد قطعيت مى يابد به خدا راست گويند و از در صدق و صفا درآيند براى آنها بهتر است» .

(فَإِذا عَزَمَ الْأَمْرُ فَلَوْ صَدَقُوا اللّهَ لَكانَ خَيْراً لَهُمْ)

هم در اين دنيا باعث سر بلندى آنهاست،و هم در آخرت به پاداش بزرگ و فوز عظيم نائل مى شوند.

آيه 22

(آيه 22)-در این آیه می افزاید:«اگر(از این دستور ها)روی گردان شوید،جز این انتظار می رود که در زمین فساد و قطع پیوند خویشاوندی کنید»(فَهَل عَسَیتُم اِن تَوَلَّیتُم اَن تُفسِدُوا فِی الاَرضِ وَ تُقَطَّعُوا اَر حامَکُم).

ص: 455

زيرا اگر از قرآن و توحيد روى گردان شويد قطعا به سوى جاهليت باز مى گرديد،و برنامه هاى جاهلى چيزى جز«فساد در زمين»،«قتل و غارت و خونريزى»،«كشتن خويشاوندان و دختران»نبود.

آيه 23

(آيه 23)-در اين آيه سرنوشت نهائى اين گروه منافق و بهانه جوى مفسد را چنين بيان مى كند:«آنها كسانى هستند كه خداوند از رحمت خويش دورشان ساخته،پس گوشهايشان را كر و چشمهايشان را كور نموده است»،نه حقيقتى را مى شنوند و نه واقعيتى را مى بينند . (أُولئِكَ الَّذِينَ لَعَنَهُمُ اللّهُ فَأَصَمَّهُمْ وَ أَعْمى أَبْصارَهُمْ)

آنها جهاد اسلامى را كه بر معيار حق و عدالت است قطع رحم و فساد فى الارض مى پندارند،اما آن همه جناياتى را كه در جاهليت مرتكب شدند و خونهاى بى گناهانى را كه در دوران حكومتشان ريختند مطابق با حق و عدالت! لعنت خدا بر آنها باد كه نه گوش شنوا دارند و نه چشم بينا!

آيه 24

(آيه 24)-در اين آيه به ذكر علت واقعى انحراف اين قوم نگون بخت پرداخته،مى گويد:«آيا آنها در آيات قرآن تدبّر نمى كنند(تا حقيقت را در يابند و وظائف خود را انجام دهند)يا بر دلهاى آنها قفل نهاده شده است»؟! . (أَ فَلا يَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ أَمْ عَلى قُلُوبٍ أَقْفالُها)

و به اين ترتيب بايد قرآن مجيد در متن زندگى مسلمانان قرار گيرد و آن را قدوه و اسوه خويش قرار دهند دستوراتش را مو به مو اجرا كنند،و تمام خطوط زندگى خويش را با آن هماهنگ سازند.

اما بهره گيرى از قرآن نياز به يك نوع خود سازى دارد،هر چند خود قرآن نيز به خود سازى كمك مى كند،چرا كه اگر بر دلها قفلها باشد،قفلهائى از هوى و هوس، كبر و غرور،لجاجت و تعصب،اجازۀ ورود نور حق به آن نمى دهد.

آيه 25

(آيه 25)-را در قرآن تدبر نمی کنند؟!قرآن همچنان به بحث پیرامون منافقان و موضع گیریهای مختلف آنها ادامه می دهد،می فرماید:«کسانی که بعد از روشن شدن حق بازگشتند و پشت کردند،شیطان اعمال زشتشان را در نظرشان

ص: 456

زينت داده،و آنها را به آرزوهاى دور و دراز فريفته است» .

(إِنَّ الَّذِينَ ارْتَدُّوا عَلى أَدْبارِهِمْ مِنْ بَعْدِ ما تَبَيَّنَ لَهُمُ الْهُدَى الشَّيْطانُ سَوَّلَ لَهُمْ وَ أَمْلى لَهُمْ)

آيه 26

(آيه 26)-آيۀ شريفه علت اين تسويلات و تزيينات شيطانى را چنين شرح مى دهد:«اين به خاطر آن است كه آنها به كسانى كه از نزول وحى الهى(به پيامبر اسلام)ناراحت بودند گفتند:ما در بعضى از امور از شما پيروى مى كنيم» . (ذلِكَ بِأَنَّهُمْ قالُوا لِلَّذِينَ كَرِهُوا ما نَزَّلَ اللّهُ سَنُطِيعُكُمْ فِي بَعْضِ الْأَمْرِ)

كار منافق همين است كه به دنبال افراد سر خورده و مخالف مى گردد،و اگر در تمام جهات با او قدر مشترك نداشته باشد به همان مقدار كه وجوه مشترك موجود است همكارى،بلكه اطاعت مى كند.

منافقان مدينه نيز به سراغ يهود آمدند،يهود«بنى نضير»و«بنى قريظه»كه پيش از بعثت پيامبر از مبلغان اسلام بودند،اما بعد از ظهورش به خاطر حسد و كبر و به خطر افتادن منافعشان ظهور اسلام را ناخوشايند دانستند،و از آنجا كه مخالفت با پيامبر اسلام و توطئۀ ضد او قدر مشتركى در ميان منافقان و يهود بود قول همكارى به آنها دادند.

در پايان آيه آنها را با عبارتى كوتاه تهديد كرده،مى گويد:«خداوند مخفى كاريها و اسرار آنها را مى داند» .

(وَ اللّهُ يَعْلَمُ إِسْرارَهُمْ)

هم از كفر باطنى آنها و نفاقشان آگاه است،و هم از توطئه چينها با كمك يهود، و به موقع آنها را مجازات خواهد كرد.

آيه 27

(آيه 27)-اين آيه در حقيقت توضيحى است براى اين تهديد سر بسته مى فرمايد:«پس حال آنها چگونه خواهد بود هنگامى كه فرشتگان مرگ روحشان را قبض مى كنند در حالى كه بر صورت و پشت آنها مى زنند» . (فَكَيْفَ إِذا تَوَفَّتْهُمُ الْمَلائِكَةُ يَضْرِبُونَ وُجُوهَهُمْ وَ أَدْبارَهُمْ)

به صورت آنها مى كوبند،براى اين كه رو به سوى دشمنان خدا رفته اند،و بر پشت آنها مى زنند به خاطر اين كه به آيات الهى و پيامبرش پشت كردند.

آيه 28

(آيه 28)-در این آیه باز به بیان علت این عذاب الهی در آستانهٔ مرگ آنها

ص: 457

پرداخته،مى گويد:«اين عذاب و كيفر به خاطر آن است كه آنها از آنچه خداوند را به خشم مى آورد پيروى كردند،و آنچه را موجب خشنودى اوست كراهت داشتند، لذا خداوند اعمالشان را حبط و نابود كرد» .

(ذلِكَ بِأَنَّهُمُ اتَّبَعُوا ما أَسْخَطَ اللّهَ وَ كَرِهُوا رِضْوانَهُ فَأَحْبَطَ أَعْمالَهُمْ)

چرا كه شرط قبولى اعمال و هر گونه تلاش و كوشش رضاى خداست.

آيه 29

(آيه 29)-منافقان را از لحن گفتارشان مى توان شناخت:در اينجا باز هم به بخشى ديگر از صفات و نشانه هاى منافقين اشاره مى كند و مخصوصا بر اين معنى تأكيد دارد كه اينها تصور نكنند براى هميشه مى توانند چهرۀ درونى خود را از پيامبر صلّى اللّه عليه و اله و مؤمنان مكتوم دارند.

نخست مى گويد:«آيا كسانى كه در دلهايشان بيمارى است گمان كردند خدا كينه هايشان را(نسبت به پيامبر و مؤمنان)آشكار نمى كند» .

(أَمْ حَسِبَ الَّذِينَ فِي قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ أَنْ لَنْ يُخْرِجَ اللّهُ أَضْغانَهُمْ)

آيه 30

(آيه 30)-لذا در آيۀ شريفه مى افزايد:«و اگر ما بخواهيم آنها را به تو نشان مى دهيم،تا آنها را با قيافه هايشان بشناسى»! . (وَ لَوْ نَشاءُ لَأَرَيْناكَهُمْ فَلَعَرَفْتَهُمْ بِسِيماهُمْ)

در چهره هاى آنها علامتى مى گذاريم كه با مشاهدۀ آن علامت از نفاقشان آگاه شوى،و به رأى العين آنها را ببينى.

سپس مى افزايد:«هر چند مى توانى آنها را از طرز سخنانشان بشناسى» .

(وَ لَتَعْرِفَنَّهُمْ فِي لَحْنِ الْقَوْلِ)

يعنى؛اين منافقان بيمار دل را از كنايه ها و نيشها و تعبيرات موذيانه و منافقانه شان مى توان شناخت.

در حديث معروفى از«ابو سعيد خدرى»نقل شده است كه مى گويد:«منظور از لحن القول بغض علىّ بن ابي طالب عليه السّلام است،و ما منافقان را در عصر پيامبر صلّى اللّه عليه و اله از طريق عداوت با على عليه السّلام مى شناختيم.» امروز هم شناختن منافقان از لحن قول و موضع گيريهاى خلافشان در مسائل

ص: 458

مهم اجتماعى،و مخصوصا در بحرانها يا جنگها كار مشكلى نيست و با كمى دقت از گفتار و رفتارشان شناسائى مى شوند.

در پايان آيه مى افزايد:«خداوند اعمال همۀ شما را مى داند» .

(وَ اللّهُ يَعْلَمُ أَعْمالَكُمْ)

هم اعمال مخفى و آشكار مؤمنان،و هم اعمال منافقان را،به فرض كه بتوانند چهرۀ اصلى خود را از مردم پنهان دارند آيا از خدا كه در ظاهر و باطن و خلوت و جلوت با آنهاست مى توانند مكتوم دارند؟!

آيه 31

(آيه 31)-در اين آيه براى تأكيد بيشتر و نشان دادن طرق شناخت مؤمنان از منافقان مى افزايد:«ما همۀ شما را قطعا مى آزمائيم،تا معلوم شود مجاهدان واقعى و صابران از ميان شما كيانند»و مجاهد نماها و سست عنصران منافق كيان؟! . (وَ لَنَبْلُوَنَّكُمْ حَتّى نَعْلَمَ الْمُجاهِدِينَ مِنْكُمْ وَ الصّابِرِينَ)

و در ذيل آيه مى فرمايد:علاوه بر اين«اخبار شما را مى آزماييم» .

(وَ نَبْلُوَا أَخْبارَكُمْ)

به اين ترتيب خداوند هم اعمال انسانها را مى آزمايد و هم گفتار و اخبار آنها را.

و اين نخستين بار نيست كه خداوند به مردم اعلام مى كند كه شما را مى آزمائيم تا صفوفتان از هم مشخص شود،و مؤمنان راستين از ضعيف الايمانها و منافقان شناخته شوند،در آيات فراوانى از قرآن مسألۀ ابتلاء و امتحان مطرح شده است-مسائل مربوط به آزمايش الهى در ذيل آيۀ 155 سورۀ بقره و همچنين در آغاز سورۀ عنكبوت مشروحا آمده است.

آيه 32

(آيه 32)-بعد از بحثهاى گوناگونى كه پيرامون وضع منافقان در آيات گذشته بيان شد،در اينجا پيرامون جمع ديگرى از كفار بحث مى كند،و مى فرمايد:

«كسانى كه كافر شدند و(مردم را)از راه خدا باز داشتند و بعد از روشن شدن هدايت براى آنان(باز)به مخالفت با رسول(خدا)برخاستند،هرگز زيانى به خدا نمى رسانند،و(خداوند)اعمالشان را نابود مى كند»حتى اگر كار خيرى هم انجام

ص: 459

داده اند چون با ايمان قرين نبوده حبط مى شود .

(إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا وَ صَدُّوا عَنْ سَبِيلِ اللّهِ وَ شَاقُّوا الرَّسُولَ مِنْ بَعْدِ ما تَبَيَّنَ لَهُمُ الْهُدى لَنْ يَضُرُّوا اللّهَ شَيْئاً وَ سَيُحْبِطُ أَعْمالَهُمْ)

اين گروه ممكن است همان مشركان مكّه باشند،و يا كفار يهود مدينه، و يا هر دو.

آيه 33

(آيه 33)-در اين آيه روى سخن را به مؤمنان كرده،و بعد از بيان خطوط منافقين و كفار،خط آنها را نيز چنين تبيين مى كند:«اى كسانى كه ايمان آورده ايد! اطاعت كنيد خدا را و اطاعت كنيد رسول خدا را،و اعمال خود را باطل مسازيد» . (يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا أَطِيعُوا اللّهَ وَ أَطِيعُوا الرَّسُولَ وَ لا تُبْطِلُوا أَعْمالَكُمْ)

لحن آيه نشان مى دهد كه در ميان مؤمنان آن روز نيز افرادى بوده اند كه در مسألۀ اطاعت خداوند و رسول و حفظ اعمالشان از باطل شدن كوتاهى داشته اند كه خداوند با اين آيه به آنها اخطار مى كند.

آيه 34

(آيه 34)-آنها كه در حال كفر بميرند هرگز بخشوده نخواهند شد! اين آيه توضيح و تأكيدى است براى آنچه در آيات قبل پيرامون كفار آمده بود،و در ضمن راه بازگشت را به آنها كه مايل باشند نشان مى دهد،مى فرمايد:

«كسانى كه كافر شدند و(مردم را نيز)از پيمودن راه خدا باز داشتند سپس در همان حال كفر از دنيا رفتند خدا هرگز آنها را نخواهد بخشيد»! .

(إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا وَ صَدُّوا عَنْ سَبِيلِ اللّهِ ثُمَّ ماتُوا وَ هُمْ كُفّارٌ فَلَنْ يَغْفِرَ اللّهُ لَهُمْ)

چرا كه با مرگ درهاى توبه بسته مى شود،اينها بار سنگين كفر خودشان و اضلال و گمراهى ديگران را هر دو بر دوش مى كشند،چگونه امكان دارد خداوند آنها را ببخشد؟

آيه 35

(آيه 35)-صلح بی جا و ذلت بار!در تعقیب آیات گذشته پیرامون مسألهٔ جهاد این آیه به یکی از نکات مهم پیرامون«جهاد»اشاره می کند و آن این که افراد سست و ضعیف الایمان برای فرار از زیر بار جهاد و مشکلات میدان جنگ غالباً مسألهٔ صلح را مطرح می کنند،مسلماً صلح بسیار خوب است اما در جای خود

ص: 460

از اين رو مى فرمايد:«پس اكنون(كه دستورهاى گذشته را شنيديد)هرگز سست نشويد و(دشمنان را)به صلح(ذلت بار)دعوت نكنيد در حالى كه شما برتريد» .

(فَلا تَهِنُوا وَ تَدْعُوا إِلَى السَّلْمِ وَ أَنْتُمُ الْأَعْلَوْنَ)

يعنى؛حالا كه نشانه هاى پيروزى و برترى شما آشكار شده چگونه با پيشنهاد صلح كه مفهومش عقب نشينى و شكست است پيروزيهاى خود را عقيم مى گذاريد؟اين در حقيقت صلح نيست،اين تسليم و سازشى است كه از سستى و زبونى سر چشمه مى گيرد،اين يك نوع عافيت طلبى زشتى است كه عواقب دردناك و خطرناك به بار مى آورد.

و در پايان آيه براى تقويت روحيۀ مسلمانان مجاهد مى افزايد:«و خداوند با شماست،و(چيزى از ثواب)اعمالتان را كم نمى كند» .

(وَ اللّهُ مَعَكُمْ وَ لَنْ يَتِرَكُمْ أَعْمالَكُمْ)

كسى كه خدا با اوست همۀ عوامل پيروزى را در اختيار دارد،هرگز احساس تنهائى نمى كند،ضعف و سستى به خود راه نمى دهد،به نام صلح،تسليم دشمن نمى شود،و فرآورده هاى خونهاى شهيدان را در لحظات حساس به باد نمى دهد.

آيه 36

(آيه 36)-گفتيم سورۀ«محمّد»سورۀ«جهاد»است،از مسألۀ جهاد آغاز شده و با مسألۀ جهاد پايان مى گيرد.

در آخرين آيات اين سوره نيز به يكى ديگر از مسائل زندگى انسانها در اين رابطه مى پردازد،و براى تشويق و تحريك هر چه بيشتر مسلمانان در زمينۀ اطاعت خداوند عموما و مسألۀ جهاد خصوصا بى ارزش بودن زندگى دنيا را مطرح مى كند، مى فرمايد:«زندگى دنيا تنها بازى و سرگرمى است» .

(إِنَّمَا الْحَياةُ الدُّنْيا لَعِبٌ وَ لَهْوٌ)

«لعب»(بازى)به كارهائى گفته مى شود كه داراى يك نوع نظم خيالى براى وصول به يك هدف خيالى است،و«لهو»(سرگرمى)به هر كارى گفته مى شود كه انسان را به خود مشغول داشته و از مسائل اصولى منحرف سازد.

و به راستى زندگى دنيا«بازى»و«سرگرمى»است.

به دنبال آن مى افزايد:«و اگر ايمان آوريد و تقوا پيشه كنيد خداوند پاداشهاى

ص: 461

شما را(به نحو كامل و شايسته)مى دهد،و(در برابر آن)اموال شما را نمى طلبد» .

(وَ إِنْ تُؤْمِنُوا وَ تَتَّقُوا يُؤْتِكُمْ أُجُورَكُمْ وَ لا يَسْئَلْكُمْ أَمْوالَكُمْ)

و اگر مقدار ناچيزى از اموالتان به عنوان زكات و حقوق شرعى ديگر گرفته مى شود آن هم براى خود شما مصرف مى گردد،براى نگهدارى يتيمان و مستمندان و در راه ماندگان شما،و براى دفاع از امنيت و استقلال كشورتان و برقرارى نظم و آرامش و تأمين نيازمنديها و عمران و آبادى شهر و ديار شماست.

بنابر اين همين مقدار نيز براى خود شماست كه خدا و پيامبرش از همگان بى نيازند،و به اين ترتيب تناقضى بين مفهوم آيه و آيات انفاق و زكات و مانند آن وجود ندارد.

آيه 37

(آيه 37)-در اين آيه براى نشان دادن ميزان دلبستگى غالب مردم به اموال و ثروتهاى شخصى مى افزايد:«هر گاه اموال شما را مطالبه كند،و حتى اصرار ورزد بخل مى كنيد،بلكه(از آن بالاتر)كينه ها و خشم شما را آشكار مى سازد»! . (إِنْ يَسْئَلْكُمُوها فَيُحْفِكُمْ تَبْخَلُوا وَ يُخْرِجْ أَضْغانَكُمْ)

و به اين ترتيب با اين تازيانۀ ملامت روح خفتۀ انسانها را بيدار مى سازد،تا زنجير اسارت و بردگى اموال را از گردن خويش بردارند و آن چنان شوند كه در راه دوست از همه چيز بگذرند،و همه را بر پاى او نثار كنند،در عوض ايمان و تقوا و رضا و خشنودى او را بطلبند.

آيه 38

(آيه 38)-اگر سر پيچى كنيد اين رسالت را به گروه ديگرى مى دهد! آخرين آيۀ سورۀ محمّد صلّى اللّه عليه و اله تأكيد ديگرى است بر آنچه در آيات گذشته پيرامون مسائل مادى و دلبستگيهاى مردم به آن و انفاق در راه خدا آمده است.

مى فرمايد:«آرى!شما همان گروهى هستيد كه براى انفاق در راه خدا دعوت مى شويد،بعضى از شما(اين فرمان الهى را اطاعت مى كنند در حالى كه بعضى) بخل مى ورزند» .

(ها أَنْتُمْ هؤُلاءِ تُدْعَوْنَ لِتُنْفِقُوا فِي سَبِيلِ اللّهِ فَمِنْكُمْ مَنْ يَبْخَلُ)

در اينجا اين سؤال مطرح مى شود كه در آيات قبل گفته شد خداوند اموال شما را مطالبه نمى كند چگونه در اين آيه دستور به انفاق در راه خدا

ص: 462

داده شده است؟ ولى دنبالۀ خود آيه در حقيقت به اين سؤال از دو راه پاسخ مى دهد.

نخست مى گويد:«و هر كسى(كه در انفاق)بخل ورزد نسبت به خود بخل كرده است» .

(وَ مَنْ يَبْخَلْ فَإِنَّما يَبْخَلُ عَنْ نَفْسِهِ)

چرا كه نتيجۀ انفاقها هم در دنيا به خود شما باز مى گردد،زيرا فاصله هاى طبقاتى كم مى شود،آرامش و امنيت در جامعه حكم فرما مى گردد،محبت و صفا و صميميت جاى كينه و عداوت را مى گيرد اين پاداش دنيوى شماست.

و هم در آخرت در برابر هم درهم و دينارى مواهب و نعمتهائى به شما ارزانى مى دارد كه هرگز به فكر بشرى خطور نكرده است،بنابر اين هر قدر بخل كنيد به خودتان بخل كرده ايد! به تعبير ديگر مسألۀ انفاق در اينجا بيشتر ناظر به انفاق براى جهاد است و واضح است كه هر گونه كمك به پيشرفت امر جهاد ضامن حفظ موجوديت و استقلال و شرف يك جامعه است.

پاسخ ديگر اين كه:«و خداوند بى نياز است و شما همه نيازمنديد» .

(وَ اللّهُ الْغَنِيُّ وَ أَنْتُمُ الْفُقَراءُ)

او هم از انفاق شما بى نياز است،و هم از اطاعتتان،اين شما هستيد كه در دنيا و آخرت نياز به لطف و رحمت و پاداش او داريد.

اصولا موجودات امكانيه و ما سوى اللّه سر تا پا فقر و نيازند،و غنىّ بالذّات تنها خداست،آنها حتى در اصل وجودشان دائما وابسته به اويند،و لحظه به لحظه از منبع لا يزال فيض وجود او مدد مى گيرند كه اگر يك لحظه از آنها قطع فيض كند هستى همه بر باد مى رود«و فرو ريزند قالبها»! آخرين جمله هشدارى است به همۀ مسلمانان كه قدر اين نعمت بزرگ و موهبت عظيم را بدانيد كه خداوند شما را پاسدار آئين پاكش قرار داد تا حاميان دين و ياوران پيامبر او باشيد«و هر گاه سرپيچى كنيد،خداوند گروه ديگرى را جاى شما مى آورد پس آنها مانند شما نخواهند بود»و سخاوتمندانه در راه خدا انفاق

ص: 463

مى كنند .

(وَ إِنْ تَتَوَلَّوْا يَسْتَبْدِلْ قَوْماً غَيْرَكُمْ ثُمَّ لا يَكُونُوا أَمْثالَكُمْ)

آرى!اگر شما اين رسالت عظيم را ناديده بگيريد،خداوند قوم ديگرى را بر مى انگيزد قومى كه در ايثار و فداكارى و بذل جان و مال و انفاق فى سبيل اللّه به مراتب از شما برتر و بالاتر باشند! اين تهديد بزرگى است كه نظير آن در آيۀ 54 سورۀ مائده نيز آمده است:

«اى كسانى كه ايمان آورده ايد!هر كس از شما از آيين خود باز گردد(به خدا زيانى نمى رساند)خداوند در آينده جمعيتى را مى آورد كه آنها را دوست دارد و آنها نيز خدا را دوست دارند،در برابر مؤمنان متواضع،و در برابر كافران نيرومند و شكست ناپذيرند،مردانى كه در راه خدا جهاد مى كنند و هرگز از سرزنش كنندگان هراسى به خود راه نمى دهند» اكثر مفسران نقل كرده اند كه:بعد از نزول اين آيه جمعى از اصحاب رسول خدا صلّى اللّه عليه و اله عرض كردند:«اين گروهى كه خداوند در اين آيه به آنها اشاره كرده كيانند»؟! در اين هنگام پيامبر دست بر پاى سلمان-و طبق روايتى بر شانۀ سلمان-زد و فرمود:«منظور اين مرد و قوم اوست،سوگند به آن كس كه جانم به دست اوست، اگر ايمان به ثريا بسته باشد گروهى از مردان فارس آن را به چنگ مى آورند»! حديث ديگرى از امام صادق عليه السّلام نقل شده كه مكمل حديث فوق است.

فرمود:«به خدا سوگند كه خداوند به اين وعدۀ خود وفا كرده و گروهى را از غير عرب بهتر از آنها جانشين آنها فرمود».

«پايان سورۀ محمّد»

ص: 464

سورۀ فتح[48]

اشاره

اين سوره در«مدينه»نازل شده و داراى 29 آيه است

محتواى سوره:

اين سوره چنانكه از نامش پيداست پيام آور فتح و پيروزى است،پيروزى بر دشمنان اسلام،پيروزى چشمگير و قاطع خواه پيروزى مربوط به فتح مكه باشد يا صلح حديبيه يا فتح خيبر يا پيروزى بطور مطلق.

موقعى كه پيامبر صلّى اللّه عليه و اله از حديبيه به سوى مدينه مى آمد مركبش از حركت باز ايستاد،و در همين حال چهرۀ مباركش غرق سرور و شادمانى بى سابقه اى گشت و فرمود:هم اكنون آيات سورۀ فتح بر من نازل شد.

در يك بررسى مى توان گفت كه اين سوره از هفت بخش تشكيل يافته است.

1-سوره با مسألۀ بشارت فتح آغاز مى شود،و آيات انجام آن نيز به همين مسألۀ مربوط است،و تأكيد بر تحقق خواب پيامبر صلّى اللّه عليه و اله دائر به وارد شدن به مكه و انجام مناسك عمره است.

2-بخش ديگرى از سوره حوادث مربوط به«صلح حديبيه»و«نزول سكينه»و آرامش بر دلهاى مؤمنان و مسألۀ«بيعت رضوان»را بازگو مى كند.

3-در بخش ديگرى از مقام پيامبر و هدف والاى او سخن مى گويد.

4-در قسمت ديگرى،از كار شكنى هاى منافقان و نمونه هائى از عذرهاى واهيشان در مورد عدم شركت در ميدان جهاد پرده بر مى دارد.

5-در بخش ديگر قسمتى از تقاضاهاى نابجاى منافقان را منعكس مى سازد.

ص: 465

6-سپس كسانى را كه از شركت در ميدان جهاد معذورند معرفى مى كند.

7-و بالاخره در بخشى نيز از ويژگيهاى پيروان خط مكتبى پيامبر اسلام صلّى اللّه عليه و اله و صفات مخصوص آنها سخن مى گويد.

فضيلت تلاوت سوره:

در حديثى از امام صادق عليه السّلام مى خوانيم:«اموال و همسران و آنچه را در ملك شماست با قرائت«انّا فتحنا»از تلف حفظ كنيد.

كسى كه پيوسته آن را تلاوت كند روز قيامت منادى صدا مى زند آن چنان كه همۀ خلائق مى شنوند:تو از بندگان مخلص منى،او را به بندگان صالحم ملحق سازيد، و در باغهاى پر نعمت بهشت او را وارد كنيد،و از نوشابۀ مخصوص بهشتيان سيرابش نمائيد».

ناگفته پيداست اين همه فضيلت و افتخار با تلاوت خالى از انديشه و عمل حاصل نمى شود،بلكه هدف اصلى از تلاوت،تطبيق اعمال و خلق و خوى خويش بر مفاد اين آيات است.

به نام خداوند بخشندۀ بخشايشگر

بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ

آيه 1

(آيه 1)-فتح المبين!در نخستين آيۀ اين سوره بشارت عظيمى به پيامبر صلّى اللّه عليه و اله داده شده است،بشارتى كه طبق بعضى از روايات نزد پيامبر صلّى اللّه عليه و اله محبوبتر از تمام جهان بود،مى فرمايد:«ما براى تو پيروزى آشكارى فراهم ساختيم!...» . (إِنّا فَتَحْنا لَكَ فَتْحاً مُبِيناً)

منظور از اين فتح پيروزى عظيمى است كه از«صلح حديبيه»نصيب مسلمانان شد.

اما براى روشن شدن تفسير اين آيات بايد قبل از هر چيز فشرده اى از داستان حديبيه را در اينجا بياوريم كه به منزلۀ شأن نزول آن است.

داستان صلح حديبيه:

در سال ششم هجرت ماه ذى القعده پيغمبر اكرم صلّى اللّه عليه و اله به قصد عمره به سوى مكه حركت كرد و همۀ مسلمانان را تشويق به شركت در اين سفر نمود،اما گروهى خوددارى كردند،ولى جمع كثيرى از مهاجران و انصار

ص: 466

و اعراب باديه نشين در خدمتش عازم مكه شدند.

اين جمعيت كه در حدود يك هزار و چهار صد نفر بودند همگى لباس احرام بر تن داشتند و جز شمشير كه اسلحۀ مسافران محسوب مى شد هيچ سلاح جنگى با خود برنداشتند.

هنگامى كه پيامبر به«عسفان»در نزديكى مكه رسيد با خبر شد كه قريش تصميم گرفته اند از ورود او به مكه جلوگيرى نمايند،تا اين كه پيامبر صلّى اللّه عليه و اله به«حديبيه»رسيد؛ پيامبر صلّى اللّه عليه و اله به«عمر»پيشنهاد فرمود كه به مكه رود و اشراف قريش را از هدف اين سفر آگاه سازد،عمر گفت:بهتر اين است كه«عثمان»به اين كار مبادرت ورزد،عثمان به سوى مكه آمد و چيزى نگذشت كه در ميان مسلمانان شايع شد او را كشته اند،در اينجا پيامبر صلّى اللّه عليه و اله تصميم به شدت عمل گرفت و در زير درختى كه در آنجا بود با يارانش تجديد بيعت كرد كه به نام«بيعت رضوان»معروف شد،و با آنان عهد بست كه تا آخرين نفس مقاومت كنند،ولى چيزى نگذشت كه عثمان سالم بازگشت و به دنبال او قريش«سهيل بن عمرو»را براى مصالحه خدمت پيامبر صلّى اللّه عليه و اله فرستاد.

بعد از گفتگوهاى زياد پيمان صلحى منعقد شد.اين پيمان در حقيقت يك پيمان عدم تعرض همه جانبه بود كه به جنگهاى مداوم و مكرر بين مسلمانان و مشركان موقتا پايان مى داد.

«متن پيمان صلح»از اين قرار بود كه پيامبر صلّى اللّه عليه و اله به على عليه السّلام دستور داد «بنويس:بسم اللّه الرّحمن الرّحيم».

«سهيل بن عمرو»كه نمايندۀ مشركان بود گفت:من با چنين جمله اى آشنا نيستم،بنويس بسمك اللّهمّ! پيامبر صلّى اللّه عليه و اله فرمود:«بنويس:بسمك اللّهمّ»! سپس فرمود:بنويس اين چيزى است كه محمد رسول اللّه صلّى اللّه عليه و اله با سهيل بن عمرو مصالحه كرده! «سهيل»گفت:ما اگر تو را«رسول اللّه»مى دانستيم با تو جنگ نمى كرديم،تنها اسم خودت،و اسم پدرت را بنويس.

ص: 467

پيغمبر صلّى اللّه عليه و اله فرمود:مانعى ندارد،بنويس:«اين چيزى است كه«محمّد بن عبد اللّه»با سهيل بن عمرو صلح كرده كه ده سال متاركۀ جنگ شود تا مردم امنيت خود را باز يابند.

علاوه بر اين همه آزادند هر كس مى خواهد در پيمان محمّد وارد شود و هر كس مى خواهد در پيمان قريش.

ازين گذشته محمّد امسال باز مى گردد و وارد مكه نمى شود،اما سال آينده ما به مدت سه روز از مكه بيرون مى رويم و يارانش بيايند اما بيش از سه روز توقف نكنند.

در اينجا پيامبر صلّى اللّه عليه و اله دستور داد شترهاى قربانى را كه به همراه آورده بودند در همانجا قربانى كنند،سرهاى خود را بتراشند و از احرام به در آيند.اما اين امر براى جمعى از مسلمانان سخت ناگوار بود.

ولى پيغمبر شخصا پيشگام شد،و شتران قربانى را نحر فرمود،و از احرام بيرون آمد،و به مسلمانان تفهيم نمود كه اين استثنائى است در قانون احرام و قربانى كه از سوى خداوند قرار داده شده است.

مسلمين هنگامى كه چنين ديدند تسليم شدند و دستور پيامبر صلّى اللّه عليه و اله دقيقا اجرا شد و از همانجا آهنگ مدينه كردند،اما كوهى از غم و اندوه بر قلب آنها سنگينى مى نمود،چرا كه ظاهر قضيه يك ناكامى و شكست بود ولى خبر نداشتند كه در پشت داستان صلح حديبيه چه پيروزيهائى براى مسلمانان و آيندۀ اسلام نهفته است،و در همين هنگام بود كه سورۀ فتح نازل شد و بشارت فتح عظيمى را به پيامبر گرامى اسلام داد.

به دنبال صلح حديبيه مشركين با مسلمانان ارتباط يافتند و اسلام در قلوب آنها جايگزين شد و در عرض سه سال گروه عظيمى اسلام آوردند،و جمعيت مسلمانان با آنها فزونى گرفت.

آيه 2

(آيه 2)-نتایج بزرگ فتح المبین!در این آیه و آیهٔ بعد قسمتی از نتایج پر برکت«فتح المبین»(صلح حدیبیه)که در آیهٔ قبل آمده است تشریح شده.

ص: 468

مى فرمايد:هدف اين بود«تا خداوند گناهان گذشته و آينده اى را كه به تو نسبت مى دادند ببخشد(و حقانيت تو را ثابت نموده)و نعمتش را بر تو تمام كند و به راه راست هدايتت فرمايد» .

(لِيَغْفِرَ لَكَ اللّهُ ما تَقَدَّمَ مِنْ ذَنْبِكَ وَ ما تَأَخَّرَ وَ يُتِمَّ نِعْمَتَهُ عَلَيْكَ وَ يَهْدِيَكَ صِراطاً مُسْتَقِيماً)

آيه 3

(آيه 3)-«و پيروزى شكست ناپذيرى نصيب تو كند» . (وَ يَنْصُرَكَ اللّهُ نَصْراً عَزِيزاً)

و به اين ترتيب خداوند چهار موهبت عظيم در سايۀ اين فتح مبين نصيب پيامبرش كرد:مغفرت،تكميل نعمت،هدايت و نصرت.

پاسخ به يك سؤال مهم:

با اين كه پيامبر به حكم مقام عصمت از هر گناهى پاك است منظور از اين جمله چيست؟ براى پى بردن به جامعترين پاسخ،مهم اين است كه ما رابطۀ«فتح حديبيه» را با مسألۀ«آمرزش گناه»پيدا كنيم كه كليد اصلى پاسخ به سؤال فوق در آن نهفته است.

با دقت در حوادث و رويدادهاى تاريخى به اين نتيجه مى رسيم:هنگامى كه مكتبى راستين ظاهر مى شود و قد بر مى افرازد،وفاداران به سنن خرافى كه موجوديت خود را در خطر مى بينند هر گونه تهمت و نسبت ناروا به آن مى بندند.

اگر اين مكتب در مسير پيشرفت خود مواجه به شكست شود،دستاويزى محكم براى اثبات نسبتهاى ناروا به دست مخالفان مى افتد،و فرياد مى كشند نگفتيم چنين است،نگفتيم چنان است؟ اما هنگامى كه به پيروزى نائل گردد و برنامه هاى خود را از بوتۀ آزمايش موفق بيرون آورد،تمام نسبتهاى ناروا نقش بر آب مى شود،و تمام«نگفتيم ها»به افسوس و ندامت مبدل مى گردد و جاى خود را به«ندانستيم ها»مى دهد! مخصوصا در مورد پيامبر اسلام صلّى اللّه عليه و اله اين نسبتهاى ناروا و گناهان پندارى بسيار فراوان بود،او را جنگ طلب،آتش افروز،بى اعتنا به سنتهاى راستين،غير قابل تفاهم،و مانند آن مى شمردند.

ص: 469

صلح حديبيّه به خوبى نشان داد كه آئين او بر خلاف آنچه دشمنان مى پندارند يك آئين پيشرو و الهى است.

او به خانۀ خدا احترام مى گذارد،هرگز بى دليل به قوم و جمعيتى حمله نمى كند،او اهل منطق و حساب است؛او به راستى همۀ انسانها را به سوى محبوبشان«اللّه»دعوت مى كند،و اگر دشمنانش جنگ را بر او تحميل نكنند او طالب صلح و آرامش است.

به اين ترتيب فتح حديبيه تمام گناهانى كه قبل از هجرت،و بعد از هجرت يا تمام گناهانى كه قبل از اين ماجرا و حتى در آينده ممكن بود به او نسبت دهند همه را شست،و چون خداوند اين پيروزى را نصيب پيامبر صلّى اللّه عليه و اله نمود مى توان گفت خداوند همۀ آنها را شستشو كرد.

نتيجه اين كه اين گناهان،گناهان واقعى نبود،بلكه گناهانى بود پندارى و در افكار مردم و در باور آنها،چنانكه در آيۀ 14 سورۀ شعرا در داستان موسى(ع) مى خوانيم كه موسى به پيشگاه خدا عرضه داشت:«فرعونيان بر من گناهى دارند كه مى ترسم به جرم آن گناه مرا بكشند»در حالى كه گناه او چيزى جز يارى فرد مظلومى از بنى اسرائيل و كوبيدن ستمگرى از فرعونيان نبود.

آيه 4

(آيه 4)-نزول سكينه بر دلهاى مؤمنان!آنچه در آيات گذشته خوانديم مواهب بزرگى بود كه خدا در پرتو فتح مبين(صلح حديبيّه)نصيب پيامبر صلّى اللّه عليه و اله كرد، اما در اين آيه از موهبت عظيمى كه بر همۀ مؤمنان مرحمت فرموده بحث مى كند، مى فرمايد:«او كسى است كه آرامش را در دلهاى مؤمن نازل كرد تا ايمانى بر ايمانشان بيفزايند» . (هُوَ الَّذِي أَنْزَلَ السَّكِينَةَ فِي قُلُوبِ الْمُؤْمِنِينَ لِيَزْدادُوا إِيماناً مَعَ إِيمانِهِمْ)

چرا سكينه و آرامش بر دل آنها فرود نيايد در حالى كه«لشكريان آسمانها و زمين از آن خداست،و خداوند دانا و حكيم است» .

(وَ لِلّهِ جُنُودُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ كانَ اللّهُ عَلِيماً حَكِيماً)

«سكينه»در اصل از مادۀ«سكون»به معنى آرامش و اطمينان خاطرى است

ص: 470

كه هر گونه شك و ترديد و وحشت را از انسان زائل مى كند و او را در طوفان حوادث ثابت قدم مى دارد.

اين آرامش ممكن است جنبۀ عقيدتى داشته باشد،و تزلزل اعتقاد را بر طرف سازد،يا جنبۀ عملى،به گونه اى كه ثبات قدم و مقاومت و شكيبائى به انسان بخشد،البته تعبيرات خود آيه در اينجا بيشتر ناظر به معنى اول است.

آيه 5

(آيه 5)-نتيجۀ ديگر فتح المبين!نقل كرده اند هنگامى كه بشارت«فتح مبين»و«اتمام نعمت»و«هدايت»و«نصرت»به پيغمبر اسلام صلّى اللّه عليه و اله در آيات نخست اين سوره داده شد بعضى از مسلمانان كه از حوادث«حديبيه»دلتنگ بودند عرض كردند:«گوارا باد بر تو اين همه مواهب الهى اى رسول خدا!خداوند آنچه را به تو داده و مى دهد بيان كرده،به ما چه خواهد داد؟»در اينجا آيه نازل شد و به مؤمنان بشارت داد كه براى آنها نيز پاداشهاى بزرگى فراهم شده.

قرآن همچنان در ارتباط با صلح«حديبيه»و بازتابهاى مختلف آن در افكار مردم،و نتايج پر بار آن سخن مى گويد،و سرنوشت هر گروه را در اين بوتۀ آزمايش بزرگ مشخص مى سازد.

نخست مى فرمايد:«هدف ديگر(از اين فتح مبين)اين بود كه مردان و زنان با ايمان را در باغهائى(از بهشت)وارد كند كه نهرها از زير(درختانش)جارى است» .

(لِيُدْخِلَ الْمُؤْمِنِينَ وَ الْمُؤْمِناتِ جَنّاتٍ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ)

در حالى كه«جاودانه در آن مى مانند»،و اين نعمت بزرگ هرگز از آنان سلب نمى شود .

(خالِدِينَ فِيها)

«و گناهانشان را مى بخشد» .

(وَ يُكَفِّرَ عَنْهُمْ سَيِّئاتِهِمْ)

«و اين نزد خدا رستگارى بزرگى است»! .

(وَ كانَ ذلِكَ عِنْدَ اللّهِ فَوْزاً عَظِيماً)

به اين ترتيب خداوند در برابر آن چهار موهبتى كه به پيامبرش در فتح المبين داد،دو موهبت عظيم نيز به مؤمنان ارزانى داشت:بهشت جاويدان با تمام نعمتهايش،و عفو و گذشت از لغزشهاى آنها،علاوه بر سكينه و آرامش روحى كه در اين دنيا به آنها بخشيد،و مجموعۀ اين سه نعمت،فوز عظيم و پيروزى بزرگى است

ص: 471

براى كسانى كه از اين بوتۀ امتحان سالم بيرون آمدند.

آيه 6

(آيه 6)-ولى در برابر اين گروه،گروه منافقان و مشركان بى ايمان بودند كه در اين آيه سرنوشتشان اين گونه ترسيم شده:«و(نيز هدف ديگر اين است كه خداوند)مردان و زنان منافق،و مردان و زنان مشرك را كه به خدا گمان بد مى برند مجازات كند» . (وَ يُعَذِّبَ الْمُنافِقِينَ وَ الْمُنافِقاتِ وَ الْمُشْرِكِينَ وَ الْمُشْرِكاتِ الظّانِّينَ بِاللّهِ ظَنَّ السَّوْءِ)

آرى!منافقان و مشركان به هنگام حركت پيامبر صلّى اللّه عليه و اله و مؤمنان از مدينه گمان داشتند كه اين گروه هرگز سالم به مدينه باز نخواهد گشت.

سپس به توضيح اين عذاب و مجازات پرداخته و تحت چهار عنوان آن را شرح داده،مى گويد:آرى«حوادث ناگوارى(كه براى مؤمنان انتظار مى كشند)تنها بر خودشان نازل مى شود» .

(عَلَيْهِمْ دائِرَةُ السَّوْءِ)

ديگر اين كه:«خداوند بر آنان غضب كرده» .

(وَ غَضِبَ اللّهُ عَلَيْهِمْ)

«و(نيز خداوند آنان را)از رحمت خود دورشان ساخته» .

(وَ لَعَنَهُمْ)

«و جهنم را براى آنها(از هم اكنون)آماده كرده،و چه بد سر انجامى است» .

(وَ أَعَدَّ لَهُمْ جَهَنَّمَ وَ ساءَتْ مَصِيراً)

آيه 7

(آيه 7)-در اين آيه بار ديگر به عظمت قدرت خداوند اشاره كرده، مى گويد:«لشكريان آسمانها و زمين از آن خداست و خداوند شكست ناپذير و حكيم است» . (وَ لِلّهِ جُنُودُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ كانَ اللّهُ عَزِيزاً حَكِيماً)

اين سخن يك بار در ذيل مقامات و مواهب اهل ايمان آمد،و يك بار هم در اينجا در ذيل مجازات منافقان و مشركان،تا روشن شود خداوندى كه تمام جنود آسمان و زمين تحت فرمانش قرار دارند هم قدرت بر آن دارد هم توانائى بر اين، هر گاه درياى رحمتش موج زند شايستگان را هر جا باشند شامل مى شود،و هر گاه آتش قهر و غضبش زبانه كشد مجرمى را قدرت فرار از آن نيست.

آيه 8

(آيه 8)-تحکیم موقعیت پیامبر صلّى اللّه عليه و اله و وظائف مردم در برابر او گفتیم صلح حدبیه از سوی بعضی از ناآگاهان شدیداً مورد انتقام قرار گرفت

ص: 472

و حتى تعبيراتى در برابر پيامبر صلّى اللّه عليه و اله گفتند كه خالى از بى حرمتى نسبت به آن حضرت نبود مجموع اين حوادث ايجاب مى كرد كه موقعيت يا عظمت پيامبر صلّى اللّه عليه و اله بار ديگر مورد تأكيد قرار گيرد.

لذا اين آيه پيامبر صلّى اللّه عليه و اله را مخاطب قرار داده،مى گويد:«به يقين ما تو را گواه(بر اعمال آنها)و بشارت دهنده،و بيم دهنده فرستاديم» .گواه بر تمام امت اسلام بلكه به يك معنى گواه بر همۀ امتها.

(إِنّا أَرْسَلْناكَ شاهِداً وَ مُبَشِّراً وَ نَذِيراً)

آيه 9

(آيه 9)-در اين آيه پنج دستور مهم به عنوان نتيجه و هدفى براى اوصاف پيشين پيامبر صلّى اللّه عليه و اله بيان شده كه دو دستور در بارۀ اطاعت خداوند و تسبيح و نيايش اوست،و سه دستور در بارۀ«اطاعت»و«دفاع»و«تعظيم»مقام پيامبر صلّى اللّه عليه و اله است.

مى فرمايد:هدف اين است«تا(شما مردم)به خدا و رسولش ايمان بياوريد، و از او دفاع كنيد و او را بزرگ داريد،و خدا را صبح و شام تسبيح گوييد» .

(لِتُؤْمِنُوا بِاللّهِ وَ رَسُولِهِ وَ تُعَزِّرُوهُ وَ تُوَقِّرُوهُ وَ تُسَبِّحُوهُ بُكْرَةً وَ أَصِيلاً)

آيه 10

(آيه 10)-در اين آيه اشارۀ كوتاهى به مسألۀ«بيعت رضوان»مى كند-كه در آيۀ 18 همين سوره بطور مشروحتر آمده است-مى گويد:«كسانى كه با تو بيعت مى كنند(در حقيقت)تنها با خدا بيعت مى كنند و دست خدا بالاى دست آنهاست» . (إِنَّ الَّذِينَ يُبايِعُونَكَ إِنَّما يُبايِعُونَ اللّهَ يَدُ اللّهِ فَوْقَ أَيْدِيهِمْ)

سپس مى افزايد:«پس هر كس پيمان شكنى كند تنها به زيان خود پيمان شكسته است» .

(فَمَنْ نَكَثَ فَإِنَّما يَنْكُثُ عَلى نَفْسِهِ)

«و آن كس كه نسبت به عهدى كه با خدا بسته وفا كند،به زودى،پاداش عظيمى به او خواهد داد» .

(وَ مَنْ أَوْفى بِما عاهَدَ عَلَيْهُ اللّهَ فَسَيُؤْتِيهِ أَجْراً عَظِيماً)

در اين آيه،قرآن مجيد به همۀ بيعت كنندگان هشدار مى دهد كه اگر بر سر پيمان و عهد خود بمانند پاداش عظيمى خواهند داشت،اما اگر آن را بشكنند زيانش متوجه خود آنهاست،تصور نكنند به خدا ضررى مى رسانند.

آيه 11

(آيه 11)-عذرتراشی متخلفان!بغد از ذکر سرنوشت منافقان و مشرکان در آیات قبل،در اینجا وضع متخلفان و بازماندگان ضغیف الایمان را بازگو می کند،تا

ص: 473

حلقات اين بحث تكميل گردد.

مى فرمايد:«به زودى متخلفان از اعراب باديه نشين(عذر تراشى كرده) مى گويند:(حفظ)اموال و خانواده هاى ما،ما را به خود مشغول داشت(و نتوانستيم در سفر حديبيه تو را همراهى كنيم)براى ما طلب آمرزش كن»! .

(سَيَقُولُ لَكَ الْمُخَلَّفُونَ مِنَ الْأَعْرابِ شَغَلَتْنا أَمْوالُنا وَ أَهْلُونا فَاسْتَغْفِرْ لَنا)

«آنها به زبان خود چيزى مى گويند كه در دل ندارند» .آنها حتى در توبۀ خود صادق نيستند.

(يَقُولُونَ بِأَلْسِنَتِهِمْ ما لَيْسَ فِي قُلُوبِهِمْ)

ولى به آنها«بگو:چه كسى مى تواند در برابر خداوند از شما دفاع كند هر گاه زيانى براى شما بخواهد و يا اگر نفعى اراده كند»مانع گردد .

(قُلْ فَمَنْ يَمْلِكُ لَكُمْ مِنَ اللّهِ شَيْئاً إِنْ أَرادَ بِكُمْ ضَرًّا أَوْ أَرادَ بِكُمْ نَفْعاً)

آرى«خداوند به همۀ كارهايى كه انجام مى دهيد آگاه است» .

(بَلْ كانَ اللّهُ بِما تَعْمَلُونَ خَبِيراً)

او به خوبى مى داند كه اين عذر و بهانه ها واقعيت ندارد آنچه واقعيت دارد شك و ترديد و ترس و ضعف ايمان شماست.

آيه 12

(آيه 12)-سپس براى توضيح بيشتر پرده ها را كاملا كنار زده مى افزايد:«ولى شما گمان كرديد پيامبر و مؤمنان هرگز به خانواده هاى خود باز نخواهند گشت» . (بَلْ ظَنَنْتُمْ أَنْ لَنْ يَنْقَلِبَ الرَّسُولُ وَ الْمُؤْمِنُونَ إِلى أَهْلِيهِمْ أَبَداً)

آرى!علت عدم شركت شما در اين سفر تاريخى مسألۀ اموال و زن و فرزند نبود،بلكه عامل اصلى سوء ظنى بود كه به خدا داشتيد،و با محاسبات غلط خود چنين فكر مى كرديد كه اين سفر،سفر پايانى عمر پيامبر صلّى اللّه عليه و اله و مؤمنان است و بايد از آن كناره گيرى كرد.

«و اين(پندار غلط)در دلهاى شما زينت يافته بود و گمان بد كرديد» .

(وَ زُيِّنَ ذلِكَ فِي قُلُوبِكُمْ وَ ظَنَنْتُمْ ظَنَّ السَّوْءِ)

چرا كه فكر مى كرديد خداوند پيامبرش را به اين سفر فرستاده،و آنها را به چنگال دشمنان سپرده و از آنها حمايت نخواهد كرد!

ص: 474

«و سر انجام(در دام شيطان افتاديد و)هلاك شديد»! .

(وَ كُنْتُمْ قَوْماً بُوراً)

چه هلاكتى از اين بدتر كه از شركت در اين سفر تاريخى،و بيعت رضوان و افتخارات ديگر محروم شديد،و به دنبال آن رسوائى بزرگ بود،و در آينده عذاب دردناك آخرت است.

آيه 13

(آيه 13)-از آنجا كه اين موضعگيريهاى غلط گاه از عدم ايمان سر چشمه مى گرفت در اين آيه مى گويد:«آن كسى كه به خدا و پيامبرش ايمان نياورده (سرنوشتش دوزخ است)چرا كه ما براى كافران آتش فروزان آماده كرده ايم» . (وَ مَنْ لَمْ يُؤْمِنْ بِاللّهِ وَ رَسُولِهِ فَإِنّا أَعْتَدْنا لِلْكافِرِينَ سَعِيراً)

آيه 14

(آيه 14)-و سر انجام براى اثبات قدرت خداوند بر مجازات كافران و منافقان مى فرمايد:«مالكيّت و حاكميّت آسمانها و زمين از آن خداست،هر كس را بخواهد(و شايسته بداند)مى بخشد و هر كس را بخواهد مجازات مى كند، و خداوند آمرزنده و رحيم است» . (وَ لِلّهِ مُلْكُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ يَغْفِرُ لِمَنْ يَشاءُ وَ يُعَذِّبُ مَنْ يَشاءُ وَ كانَ اللّهُ غَفُوراً رَحِيماً)

آيه 15

(آيه 15)-متخلفان آماده طلب!هنگامى كه پيامبر صلّى اللّه عليه و اله از«حديبيه» باز مى گشت به فرمان خدا مسلمانان شركت كننده در حديبيه را بشارت به«فتح خيبر»داد و تصريح فرمود كه در اين پيكار فقط آنها شركت كنند،و غنائم جنگى مخصوص آنهاست.

اما اين دنيا پرستان ترسو همين كه از قرائن فهميدند پيامبر صلّى اللّه عليه و اله در اين جنگى كه در پيش دارد قطعا پيروز مى شود و غنائم فراوانى به دست سپاه اسلام خواهد افتاد،از فرصت استفاده كرده،خدمت پيامبر صلّى اللّه عليه و اله آمدند،و اجازۀ شركت در ميدان «خيبر»خواستند! غافل از اين كه آيات قرآن از قبل نازل شده بود،و سرّ آنها را فاش ساخته بود.

چنانكه در آيه مى خوانيم:«هنگامى كه شما براى به دست آوردن غنائمى حركت كنيد متخلفان(حديبيه)مى گويند:بگذاريد ما هم در پى شما بيائيم»و در اين جهاد شركت كنيم .

(سَيَقُولُ الْمُخَلَّفُونَ إِذَا انْطَلَقْتُمْ إِلى مَغانِمَ لِتَأْخُذُوها ذَرُونا نَتَّبِعْكُمْ).

ص: 475

قرآن در پاسخ اين گروه سودجو و فرصت طلب مى گويد:«آنها مى خواهند كلام خدا را تغيير دهند» .

(يُرِيدُونَ أَنْ يُبَدِّلُوا كَلامَ اللّهِ)

سپس مى افزايد:«به آنها بگو:شما هرگز نبايد به دنبال ما بيائيد»و حق نداريد در اين ميدان شركت كنيد .

(قُلْ لَنْ تَتَّبِعُونا)

اين سخنى نيست كه من از پيش خود بگويم«اين گونه خداوند از قبل گفته (و ما را از آيندۀ شما با خبر ساخته)است» .

(كَذلِكُمْ قالَ اللّهُ مِنْ قَبْلُ)

خداوند دستور داده«غنائم خيبر»مخصوص«اهل حديبيه»باشد و احدى با آنها در اين امر شركت نكند! ولى اين متخلفان بى شرم و پر ادعا،باز از ميدان در نمى روند و شما را متهم به حسادت مى كنند«و به زودى مى گويند:(مطلب چنين نيست)بلكه شما نسبت به ما حسد مى ورزيد»! .

(فَسَيَقُولُونَ بَلْ تَحْسُدُونَنا)

و به اين ترتيب آنها حتى بطور ضمنى پيامبر صلّى اللّه عليه و اله را تكذيب مى كنند،و ريشۀ منع آنها را از شركت در«غزوۀ خيبر»حسادت مى شمرند! قرآن در آخرين جمله مى گويد:«ولى آنها جز اندكى نمى فهمند»! .

(بَلْ كانُوا لا يَفْقَهُونَ إِلاّ قَلِيلاً)

آرى!ريشۀ تمام بدبختيهاى آنها جهل و نادانى و بى خبرى است كه هميشه دامنگير آنها بوده است،جهل در مورد خداوند،و عدم معرفت مقام پيامبر صلّى اللّه عليه و اله و بى خبرى از سرنوشت انسانها،و عدم توجه به ناپايدارى ثروت دنيا.

آيه 16

(آيه 16)-در ادامۀ همين بحث و گفتگو با متخلفان«حديبيه»آيۀ شريفه پيشنهادى به آنها كرده،و راه بازگشت را به روى آنها چنين مى گشايد و مى فرمايد:

«به متخلفان از اعراب(باديه نشين)بگو:به زودى از شما دعوت مى شود كه به سوى قومى نيرومند و جنگجو برويد،و با آنها پيكار كنيد تا اسلام بياورند» .

(قُلْ لِلْمُخَلَّفِينَ مِنَ الْأَعْرابِ سَتُدْعَوْنَ إِلى قَوْمٍ أُولِي بَأْسٍ شَدِيدٍ تُقاتِلُونَهُمْ أَوْ يُسْلِمُونَ)

«پس اگر اطاعت كنيد خداوند پاداش نيكى به شما مى دهد،و اگر سرپيچى كنيد-همانگونه كه در گذشته نيز سر پيچى كرديد-خداوند شما را با عذاب

ص: 476

دردناكى كيفر مى دهد» .

(فَإِنْ تُطِيعُوا يُؤْتِكُمُ اللّهُ أَجْراً حَسَناً وَ إِنْ تَتَوَلَّوْا كَما تَوَلَّيْتُمْ مِنْ قَبْلُ يُعَذِّبْكُمْ عَذاباً أَلِيماً)

بايد امتحان صداقت خود را در ميدان سخت و سهمگين ديگرى بدهيد، و گر نه از ميدانهاى سخت اجتناب كردن،و در ميدانهاى راحت و پر غنيمت شركت نمودن به هيچ وجه ممكن نيست.

اين قوم جنگجو و پر قدرت كه در اين آيه به آنها اشاره كرده چه جمعيتى بودند؟ جملۀ (با آنها پيكار كنيد تا اسلام بياورند)دليل بر اين است كه اهل كتاب نبودند،زيرا آنها را مجبور به پذيرش اسلام نمى كنند،بلكه مخير ميان اسلام آوردن يا پذيرش شرائط اهل ذمه و همزيستى مسالمت آميز با مسلمانان و پرداخت جزيه مى كنند،تنها مشركان و بت پرستان هستند كه چيزى جز اسلام از آنان پذيرفته نمى شود،زيرا اسلام بت پرستى را به عنوان يك«دين» نمى شناسد،و اجبار در ترك بت پرستى جايز است.

«تُقاتِلُونَهُمْ أَوْ يُسْلِمُونَ»

و با توجه به اين كه در عصر پيامبر صلّى اللّه عليه و اله بعد از ماجراى حديبيه غزوۀ مهمى با مشركان جز«فتح مكه»و غزوۀ«حنين»وجود نداشت،آيۀ فوق مى تواند اشاره به آنها باشد،مخصوصا غزوۀ حنين كه مردان جنگجوى سخت كوشى از طايفۀ هوازن و بنى سعد در آن شركت داشتند.

آيه 17

(آيه 17)-بعد از نزول آيۀ قبل و تهديد متخلفان به«عذاب اليم»جمعى از معلولين يا بيماران خدمت پيامبر صلّى اللّه عليه و اله آمدند و عرض كردند:اى رسول خدا!تكليف ما در اين ميان چيست؟در اينجا اين آيه نازل شد و حكم آنها را چنين بازگو كرد:«بر نابينا و لنگ و بيمار گناهى نيست»اگر در ميدان جهاد شركت نكنند . (لَيْسَ عَلَى الْأَعْمى حَرَجٌ وَ لا عَلَى الْأَعْرَجِ حَرَجٌ وَ لا عَلَى الْمَرِيضِ حَرَجٌ)

تنها جهاد نيست كه مشروط به قدرت و توانائى است،تمام تكاليف الهى يك سلسله شرائط عمومى دارد كه از جملۀ آنها«توانائى و قدرت»است و در آيات قرآن كرارا به اين معنى اشاره شده است.

ص: 477

البته اين گروه گر چه از شركت در ميدان جهاد معافند اما آنها نيز بايد به مقدار توان خود براى تقويت قواى اسلام و پيشبرد اهداف الهى آن بكوشند.

و شايد جملۀ اخير آيۀ مورد بحث نيز اشاره به همين معنى باشد كه مى فرمايد:«و هر كس خدا و رسولش را اطاعت نمايد او را در باغهائى(از بهشت) وارد مى كند كه نهرها از زير(درختانش)جارى است،و آن كس كه سر پيچى كند او را به عذاب دردناكى گرفتار مى سازد»! .

(وَ مَنْ يُطِعِ اللّهَ وَ رَسُولَهُ يُدْخِلْهُ جَنّاتٍ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ وَ مَنْ يَتَوَلَّ يُعَذِّبْهُ عَذاباً أَلِيماً)

آيه 18

(آيه 18)-خشنودى خدا از شركت كنندگان در بيعت رضوان گفتيم در ماجراى حديبيه سفرائى ميان«پيامبر»صلّى اللّه عليه و اله و«قريش»رد و بدل شد، از جمله پيامبر صلّى اللّه عليه و اله«عثمان بن عفان»را به عنوان نماينده نزد مشركان مكه فرستاد؛ قريش عثمان را موقتا توقيف كردند،و به دنبال آن در بين مسلمانان شايع شد كه عثمان كشته شده؛پيامبر صلّى اللّه عليه و اله فرمود:من از اينجا حركت نمى كنم تا با اين گروه پيكار كنم.

سپس به زير درختى كه در آنجا بود آمد،و با مردم تجديد بيعت كرد،و از آنها خواست كه در پيكار با مشركان كوتاهى نكنند،و كسى پشت به ميدان جهاد نكند.

اين بيعت به عنوان«بيعت رضوان»(بيعت خشنودى خداوند)معروف شد، و لرزه بر اندام مشركان انداخت و نقطۀ عطفى در تاريخ اسلام بود.

قرآن در اينجا از اين ماجرا سخن مى گويد،مى فرمايد:«خداوند از مؤمنان -هنگامى كه در زير آن درخت با تو بيعت كردند-راضى و خشنود شد» .

(لَقَدْ رَضِيَ اللّهُ عَنِ الْمُؤْمِنِينَ إِذْ يُبايِعُونَكَ تَحْتَ الشَّجَرَةِ)

هدف از اين«بيعت»انسجام هر چه بيشتر نيروها،تقويت روحيه،تجديد آمادگى رزمى،سنجش افكار،و آزمودن ميزان فداكارى دوستان وفادار بود.

و خداوند به اين مؤمنان فداكار چهار پاداش بزرگ داد كه از همه مهمتر رضايت و خشنودى او بود،همان گونه كه در آيۀ 72 سورۀ توبه نيز مى خوانيم:

؛و رضا و خشنودى خداوند از همۀ نعمتهاى بهشتى برتر است».

«وَ رِضْوانٌ مِنَ اللّهِ أَكْبَرُ»

ص: 478

سپس مى افزايد:«خدا آنچه را در درون دلهايشان(از صداقت و ايمان و آمادگى و وفادارى نسبت به اين پيمان)نهفته بود مى دانست،از اين رو آرامش را بر دلهايشان نازل كرد» .

(فَعَلِمَ ما فِي قُلُوبِهِمْ فَأَنْزَلَ السَّكِينَةَ عَلَيْهِمْ)

آن چنان آرامشى كه در ميان انبوه دشمنان در ميان سلاحهاى آمادۀ آنها ترس و وحشتى به دل راه نمى دادند.و اين دومين موهبت الهى نسبت به آنها بود.

و در پايان اين آيه به سومين موهبت اشاره كرده،مى فرمايد:«و پيروزى نزديكى به عنوان پاداش نصيب آنها فرمود» .

(وَ أَثابَهُمْ فَتْحاً قَرِيباً)

آرى!اين فتح-كه به گفتۀ اكثر مفسران«فتح خيبر»بود-سومين پاداش الهى براى اين مؤمنان ايثارگر بود.

و تعبير به«قريبا»(به زودى)تأييدى است بر اين كه منظور«فتح خيبر»است.

آيه 19

(آيه 19)-چهارمين نعمتى كه به دنبال بيعت رضوان نصيب مسلمانان شد غنائم فراوان مادى بود چنانكه در اين آيه مى فرمايد:پاداش ديگر«غنائم بسيارى كه آن را به دست مى آورند» . (وَ مَغانِمَ كَثِيرَةً يَأْخُذُونَها)

اين تعبير مى تواند تمام غنائم جنگهاى اسلامى را كه بعد از فتح خيبر رخ داد در بر گيرد.

و از آنجا كه بايد مسلمانان به اين وعدۀ الهى كاملا اطمينان كنند در آخر آيه مى افزايد:«و خداوند شكست ناپذير و حكيم است» .

(وَ كانَ اللّهُ عَزِيزاً حَكِيماً)

اگر به شما دستور داد كه در حديبيه صلح كنيد بر اساس حكمت بود،و اگر به شما وعدۀ فتح قريب و غنائم فراوان مى دهد اين توانائى را دارد كه به وعده هاى خود جامۀ عمل بپوشاند.

به اين ترتيب مسلمانان ايثارگر در سايۀ بيعت رضوان پيروزى دنيا و آخرت را به دست آوردند،در حالى كه منافقان بى خبر و ضعيف الايمانهاى ترسو در آتش حسرت سوختند؟

بيعت و خصوصيات آن:

قرائن نشان مى دهد كه بيعت از ابداعات مسلمين نيست،بلكه سنتى بوده كه قبل از اسلام در ميان عرب رواج داشته است،

ص: 479

و به همين دليل در آغاز اسلام كه طايفۀ«اوس»و«خزرج»در موقع حج از مدينه به مكه آمدند و با پيامبر اسلام صلّى اللّه عليه و اله در عقبه بيعت كردند برخورد آنها با مسألۀ بيعت برخورد با يك امر آشنا بود،بعد از آن پيغمبر گرامى اسلام صلّى اللّه عليه و اله نيز در فرصتهاى مختلف با مسلمانان تجديد بيعت كرد كه يك مورد از آن همين«بيعت رضوان»در حديبيه بود،و از آن گسترده تر بيعتى بود كه بعد از فتح مكه انجام گرفت كه در تفسير «سورۀ ممتحنه»شرح آن به خواست خدا خواهد آمد.

اما چگونگى«بيعت»بطور كلى از اين قرار بوده كه بيعت كننده دست به دست بيعت شونده مى داده و با زبان حال يا قال اعلام اطاعت و وفادارى مى نمود،و گاه در ضمن بيعت شرائط و حدودى براى آن قائل مى شد،مثلا بيعت تا پاى مال،تا سر حد جان.

پيامبر اسلام بيعت زنان را نيز مى پذيرفت،اما نه از طريق دست دادن،بلكه چنانكه در تواريخ آمده،دستور مى داد ظرف بزرگى از آب حاضر كنند،او دست خود را در يك طرف ظرف فرو مى برد،و زنان بيعت كننده در طرف ديگر.

آيه 20

(آيه 20)-باز هم بركات صلح حديبيه!قرآن همچنان بحثهاى مربوط به «صلح حديبيه»و وقايع بعد از آن را بازگو مى كند،و بركات و فوائدى را كه از اين رهگذر عائد مسلمانان شد شرح مى دهد.

نخست مى فرمايد:«خداوند غنائم فراوانى به شما وعده داده كه آنها را به دست مى آوريد،ولى اين يكى را زودتر براى شما فراهم ساخت» .

(وَعَدَكُمُ اللّهُ مَغانِمَ كَثِيرَةً تَأْخُذُونَها فَعَجَّلَ لَكُمْ هذِهِ)

لحن آيه نشان مى دهد كه منظور از غنائم فراوان در اينجا تمام غنائمى است كه خداوند نصيب مسلمانان كرد،چه در كوتاه مدت و چه در دراز مدت.

سپس به يكى ديگر از الطاف خداوندى نسبت به مسلمانان در اين ماجرا اشاره كرده،مى افزايد:«و دست تعدى مردم[ دشمنان]را از شما بازداشت» .

(وَ كَفَّ أَيْدِيَ النّاسِ عَنْكُمْ)

اين لطف بزرگى بود كه آنها با كمى نفرات و نداشتن ابزار جنگى كافى آن هم

ص: 480

در نقطه اى دور از وطن و بيخ گوش دشمن،مورد تهاجم قرار نگرفتند،و چنان رعب و وحشتى از آنان در دل دشمنان افكند كه از هر گونه اقدام و حمله خوددارى كردند.

سپس در ادامۀ آيه به دو نعمت بزرگ ديگر از مواهب الهى اشاره كرده، مى فرمايد:«و(هدف اين بود كه اين وقايع)نشانه اى(بر حقانيت دعوت تو)براى مؤمنان باشد،و خداوند شما را به راه راست هدايت كند» .

(وَ لِتَكُونَ آيَةً لِلْمُؤْمِنِينَ وَ يَهْدِيَكُمْ صِراطاً مُسْتَقِيماً)

آيه 21

(آيه 21)-در اين آيه بشارت بيشترى به مسلمانان داده،مى گويد:«و نيز غنائم و فتوحات ديگرى(نصيبتان مى كند)كه شما توانائى آن را نداريد ولى قدرت خدا به آن احاطه دارد،و خداوند بر همه چيز تواناست» . (وَ أُخْرى لَمْ تَقْدِرُوا عَلَيْها قَدْ أَحاطَ اللّهُ بِها وَ كانَ اللّهُ عَلى كُلِّ شَيْءٍ قَدِيراً)

ممكن است اين وعدۀ غنيمت و پيروزيها اشاره به فتح«مكّه»و غنائم «حنين»و يا فتوحات و غنائمى كه بعد از پيغمبر صلّى اللّه عليه و اله نصيب امت اسلامى شد -مانند فتح ايران و روم و مصر-و يا اشاره به همۀ آنها باشد.

اين آيه از اخبار غيبى و پيشگوئيهاى قرآن مجيد در بارۀ حوادث آينده است، اين پيروزيها در مدت كوتاهى به وقوع پيوست و عظمت اين آيات را روشن ساخت.

آيه 22

(آيه 22)-قرآن همچنان ابعاد ديگرى از ماجراى عظيم«حديبيه»را بازگو مى كند،و به دو نكتۀ مهم در اين رابطه اشاره مى كند.

نخست اين كه:تصور نكنيد اگر در سرزمين«حديبيه»درگيرى ميان شما و مشركان مكه رخ مى داد،مشركان برندۀ جنگ مى شدند،چنين نيست«و اگر كافران(در سرزمين حديبيه)با شما پيكار مى كردند به زودى فرار مى كردند،سپس ولىّ و ياورى نمى يافتند» .

(وَ لَوْ قاتَلَكُمُ الَّذِينَ كَفَرُوا لَوَلَّوُا الْأَدْبارَ ثُمَّ لا يَجِدُونَ وَلِيًّا وَ لا نَصِيراً).

آيه 23

(آيه 23)-این منحصر به شما نیست«این سنّت الهی است که در گذشته نیز بوده است،و هرگز برای سنّت الهی تغییرو تبدیلی نخواهی یافت»(سُنَّةَ اللّه الَّتی قَد خَلَت مِن قَبلُ وَلَن تَجِدَ لِسُنَّةِ اللّه تَبدیلًا).

ص: 481

اين يك قانون هميشگى الهى است كه اگر مؤمنان در امر جهاد ضعف و سستى نشان ندهند،و با قلبى پاك و نيتى خالص به مبارزه با دشمنان برخيزند، خدا آنها را پيروز مى كند.

نكتۀ مهمى كه اين آيات تعقيب مى كند اين است كه قريش ننشينند و بگويند افسوس كه ما قيام نكرديم و اين گروه اندك را درهم نكوبيديم،افسوس كه صيد به خانه آمد و از آن غفلت كرديم،افسوس و افسوس!

آيه 24

(آيه 24)-نكتۀ ديگرى كه در اين آيات تبيين شده اين است كه مى فرمايد:

«او كسى است كه دست آنها[ كفار]را از شما و دست شما را از آنان در دل مكّه كوتاه كرد،بعد از آن كه شما را بر آنها پيروز ساخت،و خداوند به آنچه انجام مى دهيد بيناست» .

(وَ هُوَ الَّذِي كَفَّ أَيْدِيَهُمْ عَنْكُمْ وَ أَيْدِيَكُمْ عَنْهُمْ بِبَطْنِ مَكَّةَ مِنْ بَعْدِ أَنْ أَظْفَرَكُمْ عَلَيْهِمْ وَ كانَ اللّهُ بِما تَعْمَلُونَ بَصِيراً)

به راستى اين ماجرا مصداق روشن«فتح المبين»بود همان توصيفى كه قرآن براى آن برگزيده،جمعيتى محدود بدون تجهيزات كافى جنگى وارد سرزمين دشمن شوند،دشمنى كه بارها به مدينه لشكر كشى كرده،و تلاش عجيبى براى درهم شكستن آنها داشته،ولى اكنون كه قدم در شهر و ديار او گذارده اند چنان مرعوب شود كه پيشنهاد صلح كند.

آيه 25

(آيه 25)-در اين آيه به نكتۀ ديگرى در ارتباط با مسألۀ صلح حديبيه و فلسفۀ آن اشاره كرده،مى فرمايد:«آنها(دشمنان شما)كسانى هستند كه كافر شدند،و شما را از(زيارت)مسجد الحرام و رسيدن قربانيهايتان به محل قربانگاه باز داشتند» . (هُمُ الَّذِينَ كَفَرُوا وَ صَدُّوكُمْ عَنِ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ وَ الْهَدْيَ مَعْكُوفاً أَنْ يَبْلُغَ مَحِلَّهُ)

يك گناه آنها كفرشان بود،و گناه ديگر اين كه شما را از مراسم عمره و طواف خانۀ خدا باز داشتند و اجازه ندادند كه شترهاى قربانى را در محلش يعنى مكه قربانى كنيد.

اين گناهان ايجاب مى كرد كه خداوندى آنها را به دست شما كيفر دهد

ص: 482

و سخت مجازات كند.

اما چرا چنين نكرد در ذيل آيه دليل آن را روشن ساخته،مى فرمايد:«و هر گاه مردان و زنان با ايمانى در اين ميان بدون آگاهى شما زير دست و پا،از بين نمى رفتند كه از اين راه عيب و عارى نا آگاهانه به شما مى رسيد»خداوند هرگز مانع اين جنگ نمى شد و شما را بر آنها مسلط مى ساخت تا كيفر خود را ببينند .

(وَ لَوْ لا رِجالٌ مُؤْمِنُونَ وَ نِساءٌ مُؤْمِناتٌ لَمْ تَعْلَمُوهُمْ أَنْ تَطَؤُهُمْ فَتُصِيبَكُمْ مِنْهُمْ مَعَرَّةٌ بِغَيْرِ عِلْمٍ)

اين آيه اشاره به گروهى از مردان و زنان مسلمان است كه به اسلام پيوستند ولى به عللى قادر به مهاجرت نشده،و در مكه مانده بودند.

سپس براى تكميل اين سخن مى افزايد:«هدف اين بود كه خدا هر كس را مى خواهد در رحمت خود وارد كند» .

(لِيُدْخِلَ اللّهُ فِي رَحْمَتِهِ مَنْ يَشاءُ)

آرى!خدا مى خواست مؤمنان مستضعف«مكه»مشمول رحمت او باشند، و صدمه اى به آنها نرسد.

و در پايان آيه براى تأكيد بيشتر مى افزايد:«و اگر مؤمنان و كفار(در مكّه)از هم جدا مى شدند(و بيم از ميان رفتن مؤمنان مكه نبود ما)كافران را عذاب دردناكى مى كرديم»و آنها را با دست شما سخت كيفر مى داديم .

(لَوْ تَزَيَّلُوا لَعَذَّبْنَا الَّذِينَ كَفَرُوا مِنْهُمْ عَذاباً أَلِيماً)

درست است كه خداوند مى توانست از طريق اعجاز اين گروه را از ديگران جدا كند،ولى سنت پروردگار-جز در موارد استثنائى-انجام كارها از طريق اسباب عادى است.

از روايات متعددى كه از طرق شيعه و اهل سنت ذيل اين آيه نقل شده، استفاده مى شود كه منظور از آن،افراد با ايمانى بودند كه در صلب كفار قرار داشتند، خداوند به خاطر آنها اين گروه كفار را مجازات نكرد.

آيه 26

(آيه 26)-تعصب و حمیت جاهلیت بزرگترین سدّ راه کفار! در اینجا باز مسائل مربوط به ماجرای«حدیبیه»تعقیب می شود،و صحنه های دیگری از این ماجرای عظیم را مجسم می کند.

ص: 483

نخست به يكى از مهمترين عوامل باز دارندۀ كفّار از ايمان به خدا و پيامبر صلّى اللّه عليه و اله و تسليم در مقابل حق و عدالت اشاره كرده،مى گويد:به خاطر بياوريد«هنگامى را كه كافران در دلهاى خود خشم و نخوت جاهليت داشتند» .

(إِذْ جَعَلَ الَّذِينَ كَفَرُوا فِي قُلُوبِهِمُ الْحَمِيَّةَ حَمِيَّةَ الْجاهِلِيَّةِ)

و به خاطر آن مانع ورود پيامبر صلّى اللّه عليه و اله و مؤمنان به خانۀ خدا و انجام مراسم عمره و قربانى شدند،و گفتند:اگر اينها كه در ميدان جنگ پدران و برادران ما را كشته اند وارد سرزمين و خانه هاى ما شوند و سالم باز گردند،عرب در بارۀ ما چه خواهد گفت؟و چه اعتبار و حيثيتى براى ما باقى مى ماند؟ آنها با اين عمل هم احترام خانۀ خدا و حرم امن او را شكستند،و هم سنتهاى خود را زير پا گذاشتند،و هم پردۀ ضخيمى ميان خود و حقيقت كشيدند.

سپس مى افزايد:«و(در مقابل)خداوند آرامش و سكينۀ خود را بر فرستادۀ خويش مؤمنان نازل فرمود» .

(فَأَنْزَلَ اللّهُ سَكِينَتَهُ عَلى رَسُولِهِ وَ عَلَى الْمُؤْمِنِينَ)

اين آرامش كه مولود ايمان و اعتقاد به خداوند،و اعتماد بر لطف او بود،آنها را به خونسردى و تسلط بر نفس دعوت كرد،تا آنجا كه براى حفظ اهداف بزرگ خود حاضر شدند جملۀ«بسم اللّه الرّحمن الرّحيم»را-كه رمز اسلام در شروع كارها بود-بردارند،و به جاى آن«بسمك اللّهمّ»-كه از يادگارهاى دوران گذشتۀ عرب بود-در آغاز صلحنامۀ حديبيه بنگارند و حتى لقب«رسول اللّه»را از كنار نام گرامى«محمد»صلّى اللّه عليه و اله حذف كنند.و حاضر شدند كه بر خلاف عشق و علاقۀ سوزانى كه به زيارت خانۀ خدا و مراسم عمره داشتند از همان«حديبيه»به سوى مدينه باز گردند، و شترهاى خود را بر خلاف سنت حج و عمره در همانجا قربانى كنند،و بدون انجام مناسك از احرام به در آيند.

آرى!فرهنگ جاهليت دعوت به«حميت»و«تعصب»و«خشم جاهلى» مى كند،ولى فرهنگ اسلام به«سكينه»و«آرامش»و«تسلط بر نفس».

سپس مى افزايد:«و(خداوند)آنها را به حقيقت تقوا ملزم ساخت،و آنان از هر كس شايسته تر و اهل آن بودند» .

(وَ أَلْزَمَهُمْ كَلِمَةَ التَّقْوى وَ كانُوا أَحَقَّ بِها وَ أَهْلَها).

ص: 484

در پايان آيه مى فرمايد:«و خداوند به همه چيز داناست» .

(وَ كانَ اللّهُ بِكُلِّ شَيْءٍ عَلِيماً)

او هم نيات سوء كفار را مى داند،و هم پاكدلى مؤمنان راستين را،در اينجا سكينه و تقوا نازل مى كند،و در آنجا حميت جاهليت را مسلّط مى سازد.

آيه 27

(آيه 27)-رؤياى صادقۀ پيامبر صلّى اللّه عليه و اله!اين آيه نيز فراز ديگرى از فرازهاى مهم داستان«حديبيه»را ترسيم مى كند،ماجرا اين بود:

پيامبر صلّى اللّه عليه و اله در مدينه خوابى ديد كه به اتفاق يارانش براى انجام مناسك«عمره» وارد مكّه مى شوند،و اين خواب را براى ياران بيان كرد،همگى شاد و خوشحال شدند،اما چون جمعى تصور مى كردند تعبير و تحقق اين خواب در همان سال واقع خواهد شد،هنگامى كه مشركان راه ورود به مكّه را در حديبيه به روى آنها بستند، گرفتار شك و ترديد شدند،كه مگر رؤياى پيامبر هم ممكن است نادرست از آب درآيد؟ پيامبر صلّى اللّه عليه و اله در پاسخ اين سؤال فرمود:مگر من به شما گفتم اين رؤيا همين امسال تحقق خواهد يافت؟ اين آيه در همين رابطه در طريق بازگشت به مدينه نازل شد و تأكيد كرد كه اين خواب،رؤياى صادقه بوده و چنين مسأله اى حتمى و قطعى و انجام شدنى است.

مى فرمايد:«خداوند آنچه را به پيامبرش در عالم خواب نشان داد راست گفت» .

(لَقَدْ صَدَقَ اللّهُ رَسُولَهُ الرُّؤْيا بِالْحَقِّ)

سپس مى افزايد:«بطور قطع همۀ شما به خواست خدا وارد مسجد الحرام مى شويد در نهايت امنيت،و در حالى كه سرهاى خود را تراشيده،يا(ناخنهاى خود را)كوتاه كرده ايد،و از هيچ كس ترس و وحشتى نداريد» .

(لَتَدْخُلُنَّ الْمَسْجِدَ الْحَرامَ إِنْ شاءَ اللّهُ آمِنِينَ مُحَلِّقِينَ رُؤُسَكُمْ وَ مُقَصِّرِينَ لا تَخافُونَ)

«ولى خداوند چيزهائى را مى دانست كه شما نمى دانستيد»و در اين تأخير حكمتى بود .

(فَعَلِمَ ما لَمْ تَعْلَمُوا)

«و قبل از آن،فتح نزديكى(براى شما)قرار داده است» .

(فَجَعَلَ مِنْ دُونِ ذلِكَ فَتْحاً قَرِيباً).

ص: 485

تعبير به تناسب بيشترى با فتح خيبر دارد،زيرا فاصلۀ كمترى با تحقق عينى اين خواب داشت .

«فَتْحاً قَرِيباً» «فَجَعَلَ مِنْ دُونِ ذلِكَ فَتْحاً قَرِيباً»

آيۀ مورد بحث يكى از اخبار غيبى قرآن،و از شواهد آسمانى بودن اين كتاب، و از معجزات پيغمبر گرامى اسلام صلّى اللّه عليه و اله است كه با اين قاطعيت و تأكيد هم خبر از ورود به مسجد الحرام و انجام مراسم عمره در آيندۀ نزديك مى دهد،و هم فتح قريب و پيروزى نزديكى قبل از آن،و چنانكه مى دانيم اين هر دو پيشگوئى به وقوع پيوست.

آيه 28

(آيه 28)-در اين آيه و آيۀ بعد كه آخرين آيات سورۀ فتح است به دو مسألۀ مهم ديگر در ارتباط با«فتح المبين»يعنى«صلح حديبيه»اشاره مى كند كه يكى مربوط به عالمگير شدن اسلام است،و ديگرى اوصاف ياران پيامبر اسلام صلّى اللّه عليه و اله و ويژگيهاى آنان،و وعدۀ الهى را نسبت به آنها بازگو مى كند.

نخست مى گويد:«او كسى است كه رسولش را با هدايت و دين حق فرستاد،تا آن را بر همۀ اديان پيروز كند،و كافى است كه خدا گواه اين موضوع باشد» .

(هُوَ الَّذِي أَرْسَلَ رَسُولَهُ بِالْهُدى وَ دِينِ الْحَقِّ لِيُظْهِرَهُ عَلَى الدِّينِ كُلِّهِ وَ كَفى بِاللّهِ شَهِيداً)

اين وعده اى است صريح و قاطع،از سوى خداوند قادر متعال،در رابطه با غلبۀ اسلام بر همۀ اديان.

يعنى اگر خداوند از طريق رؤياى پيامبر صلّى اللّه عليه و اله به شما خبر پيروزى داده كه با نهايت امنيت وارد مسجد الحرام مى شويد،و مراسم عمره را به جا مى آوريد بى آنكه كسى جرأت مزاحمت شما را داشته باشد،و نيز اگر خداوند بشارت«فتح قريب» (پيروزى خيبر)را مى دهد تعجب نكنيد،اينها اول كار است سر انجام اسلام عالمگير مى شود و بر همۀ اديان پيروز خواهد گشت.

در اين كه منظور از اين پيروزى پيروزى منطقى است يا پيروزى نظامى؟بايد بگوييم:كلمۀ«ليظهره»دليل بر غلبۀ خارجى است،و به همين دليل مى توان گفت:

علاوه بر مناطق بسيار وسيعى كه امروز در شرق و غرب و شمال و جنوب عالم در

ص: 486

قلمرو اسلام قرار گرفته،و هم اكنون بيش از چهل كشور اسلامى با جمعيتى حدود يك ميليارد نفر زير پرچم اسلام قرار دارند،و زمانى فرا خواهد رسيد كه همۀ جهان رسما در زير اين پرچم قرار مى گيرد،و اين امر به وسيلۀ قيام حضرت مهدى-عج- تكميل مى گردد.

آيه 29

(آيه 29)-در اين آيه به ترسيم بسيار گويائى از اصحاب و ياران خاص پيامبر صلّى اللّه عليه و اله و آنها كه در خط او بودند از لسان تورات و انجيل بيان كرده كه هم افتخار و مباهاتى است براى آنها كه در«حديبيه»و مراحل ديگر پايمردى به خرج دادند، و هم درس آموزنده اى است براى همۀ مسلمانان در تمام قرون و اعصار.

در آغاز مى فرمايد:«محمد(ص)فرستادۀ خداست» .

(مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللّهِ)

سپس به توصيف يارانش پرداخته و اوصاف ظاهر و باطن و عواطف و افكار و اعمال آنها را طى پنج صفت چنين بيان مى كند:«و كسانى كه با او هستند در برابر كفار سر سخت و شديدند» .

(وَ الَّذِينَ مَعَهُ أَشِدّاءُ عَلَى الْكُفّارِ)

و در دومين وصف مى گويد:«و در ميان خود مهربانند» .

(رُحَماءُ بَيْنَهُمْ)

در حقيقت عواطف آنها در اين«مهر»و«قهر»خلاصه مى شود،اما نه جمع ميان اين دو در وجود آنها تضادى دارد،و نه قهر آنها در برابر دشمن و مهر آنها در برابر دوست سبب مى شود كه از جادۀ حق و عدالت قدمى بيرون نهند.

در سومين صفت كه از اعمال آنها سخن مى گويد،مى افزايد:«پيوسته آنها را در حال ركوع و سجود مى بينى»و همواره به عبادت خدا مشغولند .

(تَراهُمْ رُكَّعاً سُجَّداً)

اين تعبير عبادت و بندگى خدا را كه با دو ركن اصليش«ركوع»و«سجود» ترسيم شده،به عنوان حالت دائمى و هميشگى آنها ذكر مى كند،عبادتى كه رمز تسليم در برابر فرمان حق،و نفى كبر و خود خواهى و غرور،از وجود ايشان است.

در چهارمين توصيف كه از نيت پاك و خالص آنها بحث مى كند،مى فرمايد:

«آنها همواره فضل خدا و رضاى او را مى طلبند» .

(يَبْتَغُونَ فَضْلاً مِنَ اللّهِ وَ رِضْواناً)

نه براى تظاهر و ريا قدم بر مى دارند،و نه انتظار پاداش از خلق خدا دارند،

ص: 487

بلكه چشمشان تنها به رضا و فضل او دوخته شده.

و در پنجمين و آخرين توصيف از ظاهر آراسته و نورانى آنها بحث كرده مى گويد:«نشانۀ آنها در صورتشان از اثر سجده نمايان است» .

(سِيماهُمْ فِي وُجُوهِهِمْ مِنْ أَثَرِ السُّجُودِ)

قرآن بعد از بيان همۀ اين اوصاف مى افزايد:«اين توصيف آنان در تورات است .

(ذلِكَ مَثَلُهُمْ فِي التَّوْراةِ)

اين حقيقتى است كه از پيش گفته شده و توصيفى است در يك كتاب بزرگ آسمانى كه پيش از هزار سال قبل نازل شده است.

ولى نبايد فراموش كرد كه تعبير (و كسانى كه با او هستند) سخن از افرادى مى گويد كه در همه چيز با پيامبر صلّى اللّه عليه و آله بودند،در فكر و عقيده و اخلاق و عمل،نه تنها كسانى كه همزمان با او بودند هر چند خطشان با او متفاوت بود.

«وَ الَّذِينَ مَعَهُ»

سپس به توصيف آنها در يك كتاب بزرگ ديگر آسمانى يعنى«انجيل» پرداخته،چنين مى گويد:«و توصيف آنها در انجيل،همانند زراعتى است كه جوانه هاى خود را خارج ساخته،سپس به تقويت آن پرداخته تا محكم شده و بر پاى خود ايستاده است و به قدرى نمو و رشد كرده كه زارعان را به شگفتى وا مى دارد» .

(وَ مَثَلُهُمْ فِي الْإِنْجِيلِ كَزَرْعٍ أَخْرَجَ شَطْأَهُ فَآزَرَهُ فَاسْتَغْلَظَ فَاسْتَوى عَلى سُوقِهِ يُعْجِبُ الزُّرّاعَ)

در حقيقت اوصافى كه در تورات براى آنها ذكر شده اوصافى است كه ابعاد وجود آنها را از نظر عواطف و اهداف و اعمال و صورت ظاهر بيان مى كند و اما اوصافى كه در انجيل آمده بيانگر حركت و نمو و رشد آنها در جنبه هاى مختلف است-دقت كنيد.

آرى!آنها انسانهائى هستند با صفات والا كه آنى از«حركت»باز نمى ايستند.

همواره اسلام را با گفتار و اعمال خود در جهان نشر مى دهند و روز به روز خيل تازه اى بر جامعۀ اسلامى مى افزايند.

ص: 488

سپس در دنبالۀ آيه مى افزايد:اين اوصاف عالى،اين نمو و رشد سريع،و اين حركت پر بركت،به همان اندازه كه دوستان را به شوق و نشاط مى آورد سبب خشم كفار مى شود«اين براى آن است كه كافران را به خشم آورد» .

(لِيَغِيظَ بِهِمُ الْكُفّارَ)

و در پايان آيه مى فرمايد:«(ولى)كسانى از آنها را كه ايمان آورده و كارهاى شايسته انجام داده اند خداوند وعدۀ آمرزش و اجر عظيمى داده است» .

(وَعَدَ اللّهُ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحاتِ مِنْهُمْ مَغْفِرَةً وَ أَجْراً عَظِيماً)

بديهى است اوصافى كه در آغاز آيه گفته شد ايمان و عمل صالح در آن جمع بود،بنابر اين تكرار اين دو وصف اشاره به تداوم آن است،يعنى خداوند اين وعده را تنها به آن گروه از ياران محمد صلّى اللّه عليه و اله داده كه در خط او باقى بمانند،و ايمان و عمل صالح را تداوم بخشند،و گر نه كسانى كه يك روز در زمرۀ دوستان و ياران او بودند، و روز ديگر از او جدا شدند و راهى بر خلاف آن را در پيش گرفتند،هرگز مشمول چنين وعده اى نيستند.

«پايان سورۀ فتح»

ص: 489

ص: 490

سورۀ حجرات[49]

اشاره

اين سوره در«مدينه»نازل شده و 18 آيه دارد

محتواى سوره:

در اين سوره مسائل بسيار مهمى در ارتباط با شخص پيامبر و جامعۀ اسلامى نسبت به يكديگر مطرح شده است.

بخشهاى مختلف اين سوره را اين گونه مى توان خلاصه كرد:

بخش اول:آيات آغاز سوره است كه آداب برخورد با پيشواى بزرگ اسلام پيغمبر اكرم صلّى اللّه عليه و اله،و اصولى را كه مسلمانان در محضر او بايد به كار بندند،بيان مى كند.

بخش دوم:مشتمل بر يك سلسله اصول مهم«اخلاق اجتماعى»است.

بخش سوم:دستوراتى است كه مربوط به چگونگى مبارزه با اختلافات و درگيريهايى است كه احيانا در ميان مسلمانان روى مى دهد.

بخش چهارم:از معيار ارزش انسان در پيشگاه خدا و اهميت مسألۀ تقوا سخن مى گويد.

بخش پنجم:روى اين مسأله تأكيد دارد كه ايمان تنها به گفتار نيست بلكه بايد علاوه بر اعتقاد قلبى،آثار آن در اعمال انسانى و در جهاد با اموال و نفوس آشكار گردد.

و بالاخره آخرين قسمت اين سوره از علم خداوند و آگاهى او از همۀ اسرار نهان عالم هستى و اعمال انسانها سخن مى گويد كه در حقيقت به منزلۀ ضامن اجراست براى تمام بخشهائى كه در اين سوره آمده است.

ص: 491

نامگذارى اين سوره به سورۀ«حجرات»به تناسب آيۀ چهارم اين سوره است كه اين كلمه در آن به كار رفته و تفسير آن را به زودى خواهيم دانست.

فضيلت تلاوت سوره:

در حديثى از پيامبر گرامى اسلام صلّى اللّه عليه و اله مى خوانيم:

«هر كس سورۀ«حجرات»را بخواند به عدد تمام كسانى كه خدا را اطاعت يا عصيان كرده اند ده حسنه به او داده مى شود»! و در حديث ديگرى از امام صادق عليه السّلام آمده است:«هر كس سورۀ حجرات را در هر شب يا هر روز بخواند از زائران محمد صلّى اللّه عليه و اله خواهد بود».

بديهى است اين همه حسنات به عدد مطيعان و عاصيان در صورتى است كه اعمال هر يك از اين دو را كه در آيات اين سوره منعكس است دقيقا در نظر بگيرد،و در آن بينديشد،و مسير خود را بر اولى منطبق و از دومى جدا سازد.

به نام خداوند بخشندۀ بخشايشگر

بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ

آيه 1

(آيه 1)-

شأن نزول:

در مورد نزول نخستين آيۀ اين سوره نقل شده كه:

پيامبر صلّى اللّه عليه و اله به هنگام حركت به سوى«خيبر»مى خواست كسى را به جاى خود در «مدينه»نصب كند،عمر شخص ديگرى را پيشنهاد كرد آيه نازل شد و دستور داد بر خدا و پيامبر پيشى مگيريد.

تفسير:

چنانكه در محتواى سوره اشاره كرديم در اين سوره يك رشته از مباحث مهم اخلاقى و دستورات انضباطى نازل شده كه آن را شايستۀ نام«سورۀ اخلاق»مى كند،در آغاز سوره به دو قسمت از اين دستورات اشاره شده است:

نخست تقدم نيافتن بر خدا و پيامبر صلّى اللّه عليه و اله،و ديگرى در محضر پيامبر صلّى اللّه عليه و اله سر و صدا و قال و غوغا راه نينداختن.

در مورد اول مى فرمايد:«اى كسانى كه ايمان آورده ايد!چيزى را بر خدا و رسولش مقدّم نشمريد(و پيشى مگيريد)و تقواى الهى پيشه كنيد،كه خداوند شنوا و داناست» .

(يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا تُقَدِّمُوا بَيْنَ يَدَيِ اللّهِ وَ رَسُولِهِ وَ اتَّقُوا اللّهَ إِنَّ

ص: 492

اللّهَ سَمِيعٌ عَلِيمٌ)

منظور از مقدم نداشتن چيزى در برابر خدا و پيامبر پيشى نگرفتن بر آنها در كارها،و ترك عجله و شتاب در مقابل دستور خدا و پيامبر صلّى اللّه عليه و اله است.

(آيه 2-

شأن نزول:

گروهى از طايفۀ«بنى تميم»و اشراف آنها وارد مدينه شدند هنگامى كه داخل مسجد پيامبر صلّى اللّه عليه و اله گشتند صدا را بلند كرده،از پشت حجره هائى كه منزلگاه پيامبر صلّى اللّه عليه و اله بود فرياد زدند:«يا محمّد اخرج الينا؛اى محمد! بيرون بيا».

اين سر و صداها و تعبيرات نا مؤدبانه،پيامبر صلّى اللّه عليه و اله را ناراحت ساخت هنگامى كه بيرون آمد گفتند:آمده ايم تا با تو مفاخره كنيم!اجازه ده تا«شاعر»و«خطيب»ما افتخارات قبيلۀ«بنى تميم»را بازگو كند،پيامبر اجازه داد.

نخست خطيب آنها برخاست و از فضائل خيالى طائفۀ«بنى تميم»مطالب بسيارى گفت.

پيامبر به«ثابت بن قيس» فرمود:پاسخ آنها را بده،او برخاست خطبۀ بليغى در جواب آنها ايراد كرد.(1)

سپس«شاعر»آنها برخاست و اشعارى در مدح اين قبيله گفت؛كه«حسان بن ثابت»شاعر معروف مسلمان پاسخ كافى به او داد.

در اين موقع پيامبر صلّى اللّه عليه و اله براى جلب قلب آنها دستور داد هداياى خوبى به آنها دادند آنها تحت تأثير مجموع اين مسائل واقع شدند و به نبوّت پيامبر صلّى اللّه عليه و اله اعتراف كردند.

تفسير:

اين آيه اشاره به دستور دوم كرده،مى گويد:«اى كسانى كه ايمان آورده ايد!صداى خود را فراتر از صداى پيامبر نكنيد و در برابر او بلند سخن نگوئيد (و داد و فرياد نزنيد)آن گونه كه بعضى از شما در برابر بعضى بلند صدا مى كنند مبادا اعمال شما نابود گردد در حالى كه نمى دانيد»

(يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا تَرْفَعُواد.

ص: 493


1- «ثابت بن قيس»خطيب انصار و خطيب پيامبر صلّى اللّه عليه و اله بود،همان گونه كه«حسان بن ثابت»شاعر حضرت بود.

أَصْواتَكُمْ فَوْقَ صَوْتِ النَّبِيِّ وَ لا تَجْهَرُوا لَهُ بِالْقَوْلِ كَجَهْرِ بَعْضِكُمْ لِبَعْضٍ أَنْ تَحْبَطَ أَعْمالُكُمْ وَ أَنْتُمْ لا تَشْعُرُونَ)

پيامبر صلّى اللّه عليه و اله كه جاى خود دارد اين كار در برابر پدر و مادر و استاد و معلم نيز مخالف احترام و ادب است.

بديهى است اگر اين گونه اعمال به قصد توهين به مقام شامخ نبوت باشد موجب كفر است و بدون آن ايذاء و گناه.

در صورت اول،علت حبط و نابودى اعمال روشن است زيرا كفر علت حبط (از بين رفتن ثواب عمل نيك)مى شود.

و در صورت دوم نيز مانعى ندارد كه چنين عمل زشتى باعث نابودى ثواب بسيارى از اعمال گردد.

آيه 3

(آيه 3)-اين آيه براى تأكيد بيشتر روى اين موضوع پاداش كسانى را كه به اين دستور الهى عمل مى كنند،و انضباط و ادب را در برابر پيامبر صلّى اللّه عليه و اله رعايت مى نمايند چنين بيان مى كند:«آنها كه صداى خود را نزد رسول خدا كوتاه مى كنند همان كسانى هستند كه خداوند دلهايشان را براى تقوا خالص نموده براى آنان آمرزش و پاداش عظيمى است» . (إِنَّ الَّذِينَ يَغُضُّونَ أَصْواتَهُمْ عِنْدَ رَسُولِ اللّهِ أُولئِكَ الَّذِينَ امْتَحَنَ اللّهُ قُلُوبَهُمْ لِلتَّقْوى لَهُمْ مَغْفِرَةٌ وَ أَجْرٌ عَظِيمٌ)

آيه 4

(آيه 4)-اين آيه براى تأكيد بيشتر،اشاره به نادانى و بى خردى كسانى مى كند كه اين دستور الهى را پشت سر مى افكنند،و چنين مى فرمايد:«(ولى) كسانى كه تو را از پشت حجره ها بلند صدا مى زنند بيشترشان نمى فهمند»! . (إِنَّ الَّذِينَ يُنادُونَكَ مِنْ وَراءِ الْحُجُراتِ أَكْثَرُهُمْ لا يَعْقِلُونَ)

اصولا هر قدر سطح عقل و خرد انسان بالاتر مى رود بر ادب او افزوده مى شود،زيرا«ارزشها»و«ضد ارزشها»را بهتر درك مى كند.

آيه 5

(آيه 5)-در این آیه برای تکمیل این معنی می افزاید:«اگرر آنها صبر می کردند تا خود به سراغشان آبی،برای آنها بهتر بود»(وَلَو اَنَّهُم صَبَرُوا حَتّی تَخرُجَ اِلَیهِم لَکانَ خَیرًا لَهُم).

ص: 494

درست است كه عجله و شتاب گاه سبب مى شود كه انسان زودتر به مقصود خود برسد،ولى شكيبائى و صبر در چنين مقامى مايۀ رحمت و آمرزش و اجر عظيم است،و مسلما اين بر آن برترى دارد.

و از آنجا كه افرادى نا آگاهانه قبلا مرتكب چنين كارى شده بودند،و با نزول اين دستور الهى طبعا به وحشت مى افتادند،قرآن به آنها نيز نويد مى دهد كه اگر توبه كنند مشمول رحمت خداوند مى شوند،لذا در پايان آيه مى فرمايد:«و خداوند آمرزنده و رحيم است» .

(وَ اللّهُ غَفُورٌ رَحِيمٌ)

نكته ها:

1-ادب برترين سرمايه است:

در اسلام اهميت زيادى به مسألۀ رعايت آداب،و برخورد توأم با احترام و ادب با همه كس،و هر گروه،وارد شده است.

على عليه السّلام مى فرمايد:«رعايت ادب همچون لباس نو،فاخر و زينتى است».

و در جاى ديگر مى فرمايد:«ادب انسان را از افتخارات پدران و نياكان بى نياز مى كند».

اصولا دين مجموعه اى است از آداب:ادب در برابر خدا،ادب در مقابل پيامبر صلّى اللّه عليه و اله و پيشوايان معصوم عليهم السّلام،ادب در مقابل استاد و معلم،و پدر و مادر، و عالم و دانشمند.

2-انضباط اسلامى در همه چيز و همه جا:

مسألۀ مديريت و فرماندهى بدون رعايت انضباط هرگز به سامان نمى رسد و اگر كسانى كه تحت پوشش مديريت و رهبرى قرار دارند بخواهند بطور خود سرانه عمل كنند شيرازۀ كارها به هم مى ريزد،هر قدر هم رهبر و فرمانده لايق و شايسته باشند.

بسيارى از شكستها و ناكاميها كه دامنگير جمعيتها و گروهها و لشكرها شده از همين رهگذر بوده است،و مسلمان نيز طعم تلخ تخلف از اين دستور را بارها در زمان پيامبر صلّى اللّه عليه و اله يا بعد از او چشيده اند كه روشنترين آنها داستان شكست احد به خاطر بى انضباطى گروه اندكى از جنگجويان بود.

ص: 495

آيه 6

(آيه 6)-

شأن نزول:

نقل شده كه:آيۀ در بارۀ «وليد بن عقبه»نازل شده است كه پيامبر صلّى اللّه عليه و اله او را براى جمع آورى زكات از قبيلۀ «بنى المصطلق»اعزام داشت.

(يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِنْ جاءَكُمْ...)

هنگامى كه اهل قبيله با خبر شدند كه نمايندۀ رسول اللّه صلّى اللّه عليه و اله مى آيد با خوشحالى به استقبال او شتافتند،ولى از آنجا كه ميان آنها و«وليد»در جاهليت خصومت شديدى بود تصور كرد آنها به قصد كشتنش آمده اند.

خدمت پيامبر صلّى اللّه عليه و اله بازگشت(بى آنكه تحقيقى در مورد اين گمان كرده باشد) و عرض كرد:آنها از پرداخت زكات خوددارى كردند!(و مى دانيم امتناع از پرداخت زكات يك نوع قيام بر ضد حكومت اسلامى تلقى مى شد،بنابر اين مدعى بود آنها مرتد شده اند!).

پيامبر صلّى اللّه عليه و اله سخت خشمگين شد،و تصميم گرفت با آنها پيكار كند،آيه نازل شد(و به مسلمانان دستور داد كه هر گاه فاسقى خبرى آورد در بارۀ آن تحقيق كنيد).

تفسير:

به اخبار فاسقان اعتنا نكنيد!در آيات گذشته سخن از وظائف مسلمانان در برابر رهبر و پيشوايان پيامبر صلّى اللّه عليه و اله بود،در اينجا ادامۀ وظائف امت در برابر اين رهبر بزرگ است و مى گويد هنگامى كه اخبارى را خدمت او مى آورند بايد از روى تحقيق باشد.

نخست مى فرمايد:«اى كسانى كه ايمان آورده ايد!اگر شخص فاسقى خبرى براى شما بياورد در بارۀ آن تحقيق كنيد» .

(يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِنْ جاءَكُمْ فاسِقٌ بِنَبَإٍ فَتَبَيَّنُوا)

سپس به علت آن اشاره كرده،مى افزايد:«مبادا(در صورت عمل كردن بدون تحقيق)به گروهى از روى نادانى آسيب برسانيد،و از كردۀ خود پشيمان شويد»! .

(أَنْ تُصِيبُوا قَوْماً بِجَهالَةٍ فَتُصْبِحُوا عَلى ما فَعَلْتُمْ نادِمِينَ)

همان گونه كه اگر پيامبر صلّى اللّه عليه و اله به گفتۀ«وليد بن عقبه»عمل مى فرمود و با طايفۀ «بنى المصطلق»به عنوان يك قوم مرتد پيكار مى كرد فاجعه و مصيبت دردناكى به بار مى آمد.

ص: 496

جمعى از علماى علم اصول براى«حجيت خبر واحد»به اين آيه استدلال كرده اند،چرا كه آيه مى گويد:تحقيق و تبيّن در خبر«فاسق»لازم است،و مفهوم آن اين است كه اگر شخص«عادل»خبرى دهد بدون تحقيق مى توان پذيرفت.

آيه 7

(آيه 7)-در اين آيه براى تأكيد مطلب مهمى كه در آيۀ گذشته آمد، مى افزايد:«و بدانيد رسول خدا در ميان شماست،هر گاه در بسيارى از امور از شما اطاعت كند به مشقّت خواهيد افتاد» . (وَ اعْلَمُوا أَنَّ فِيكُمْ رَسُولَ اللّهِ لَوْ يُطِيعُكُمْ فِي كَثِيرٍ مِنَ الْأَمْرِ لَعَنِتُّمْ)

او رهبر است و نسبت به شما از هر كس مهربانتر،براى تحميل افكار خود به او فشار نياوريد كه اين به زيان شماست.

در دنبالۀ آيه به يكى ديگر از مواهب بزرگ الهى به مؤمنان اشاره كرده، مى فرمايد:«ولى خداوند ايمان را محبوب شما قرار داده،و آن را در دلهايتان زينت بخشيده» .

(وَ لكِنَّ اللّهَ حَبَّبَ إِلَيْكُمُ الْإِيمانَ وَ زَيَّنَهُ فِي قُلُوبِكُمْ)

«و(به عكس)كفر و فسق و گناه را منفورتان قرار داده است» .

(وَ كَرَّهَ إِلَيْكُمُ الْكُفْرَ وَ الْفُسُوقَ وَ الْعِصْيانَ)

در پايان آيه به صورت يك قاعدۀ كلى و عمومى مى فرمايد:«كسانى كه داراى اين صفاتند(ايمان در نظرشان محبوب و مزين،و كفر و فسق و عصيان در نظرشان منفور است)هدايت يافتگانند» .

(أُولئِكَ هُمُ الرّاشِدُونَ)

يعنى؛اگر اين موهبت الهى(عشق به ايمان و نفرت از كفر و گناه)را حفظ كنيد،و اين پاكى و صفاى فطرت را آلوده نسازيد،رشد و هدايت،بى شك در انتظار شماست.

آيه 8

(آيه 8)-در اين آيه اين حقيقت را روشن مى سازد كه اين محبوبيت ايمان و منفور بودن كفر و عصيان از مواهب بزرگ الهى بر بشر است.

مى فرمايد:«(و اين براى شما به عنوان)فضل و نعمتى از سوى خداست و خداوند دانا و حكيم است» .

(فَضْلاً مِنَ اللّهِ وَ نِعْمَةً وَ اللّهُ عَلِيمٌ حَكِيمٌ)

آگاهى و حكمت او ايجاب مى كند كه عوامل رشد و سعادت را در شما

ص: 497

بيافريند،و آن را با دعوت انبيا هماهنگ و تكميل سازد،و سر انجام شما را به سر منزل مقصود برساند.

بدون شك علم خداوند به نياز بندگان،و حكمت او در زمينۀ تكامل و پرورش مخلوقات،ايجاب مى كند كه اين نعمتهاى بزرگ معنوى،يعنى محبوبيت ايمان و منفور بودن كفر و عصيان را به آنها مرحمت كند.

بنابر اين عشق به ايمان،و تنفر از كفر،در دل همۀ انسانها بدون استثنا وجود دارد،و اگر كسانى اين زمينه ها را ندارند از ناحيۀ تربيتهاى غلط و اعمال خودشان است،خدا در دل هيچ كس«حب عصيان»و«بغض ايمان»را نيافريده است.

آيه 9

(آيه 9)-

شأن نزول:

در شأن نزول اين آيه و آيۀ بعد آمده است كه ميان دو قبيلۀ«اوس»و«خزرج»اختلافى افتاد،و همان سبب شد كه گروهى از آن دو به جان هم بيفتند و با چوب و كفش يكديگر را بزنند؟ آيه نازل شد و راه برخورد با چنين حوادثى را به مسلمانان آموخت.

تفسير:

مؤمنان برادر يكديگرند-قرآن در اينجا به عنوان يك قانون كلى و عمومى براى هميشه و همه جا مى گويد:«و هر گاه دو گروه از مؤمنان با هم به نزاع و جنگ پردازند آنها را آشتى دهيد» .

(وَ إِنْ طائِفَتانِ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ اقْتَتَلُوا فَأَصْلِحُوا بَيْنَهُما)

اين يك وظيفۀ حتمى براى همۀ مسلمانان است كه از نزاع و درگيرى و خونريزى ميان مسلمين جلو گيرى كنند،و براى خود در اين زمينه مسؤوليت قائل باشند،نه به صورت تماشاچى مانند بعضى بى خبران بى تفاوت از كنار اين صحنه ها بگذرند.

اين نخستين وظيفۀ مؤمنان در برخورد با اين صحنه هاست.

سپس وظيفۀ دوم را چنين بيان مى كند:«و اگر يكى از آن دو بر ديگرى تجاوز كند با گروه متجاوز پيكار كنيد،تا به فرمان خدا بازگردد» .

(فَإِنْ بَغَتْ إِحْداهُما عَلَى الْأُخْرى فَقاتِلُوا الَّتِي تَبْغِي حَتّى تَفِيءَ إِلى أَمْرِ اللّهِ)

بديهى است كه اگر خون طائفۀ باغى و ظالم در اين ميان ريخته شود بر گردن

ص: 498

خود اوست،و به اصطلاح خونشان هدر است،هر چند مسلمانند.

به اين ترتيب،اسلام جلو گيرى از ظلم و ستم را هر چند به قيمت جنگ با ظالم تمام شود لازم شمرده و بهاى اجراى عدالت را از خون مسلمانان نيز بالاتر دانسته است،و اين در صورتى است كه مسأله از طرق مسالمت آميز حل نشود.

سپس به بيان سومين دستور پرداخته،مى گويد:«و هر گاه(طايفۀ ظالم) بازگشت(و زمينۀ صلح فراهم شد)در ميان آن دو طبق عدالت صلح برقرار سازيد» .

(فَإِنْ فاءَتْ فَأَصْلِحُوا بَيْنَهُما بِالْعَدْلِ)

يعنى؛تنها به درهم شكستن قدرت طايفۀ ظالم قناعت نكنيد،بلكه اين پيكار بايد زمينه ساز صلح باشد،و مقدمه اى براى ريشه كن كردن عوامل نزاع و درگيرى و گر نه با گذشتن زمان كوتاه يا طولانى بار ديگر كه ظالم در خود احساس توانائى كند بر مى خيزد و نزاع را از سر مى گيرد.

و از آنجا كه تمايلات گروهى،گاهى افراد را به هنگام قضاوت و داورى به سوى يكى از«دو طايفۀ متخاصم»متمايل مى سازد،و بى طرفى داوران را نقض مى كند قرآن در چهارمين و آخرين دستور به مسلمانان هشدار داده،مى فرمايد:

«و عدالت پيشه كنيد خداوند عدالت پيشه گان را دوست مى دارد» .

(وَ أَقْسِطُوا إِنَّ اللّهَ يُحِبُّ الْمُقْسِطِينَ)

آيه 10

(آيه 10)-در اين آيه براى تأكيد اين امر و بيان علت آن مى افزايد:«مؤمنان برادر يكديگرند،پس دو برادر خود را صلح و آشتى دهيد» . (إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ إِخْوَةٌ فَأَصْلِحُوا بَيْنَ أَخَوَيْكُمْ)

و از آنجا كه در بسيارى از اوقات«روابط»در اين گونه مسائل جانشين «ضوابط»مى شود،بار ديگر هشدار داده و در پايان آيه مى افزايد:«و تقواى الهى پيشه كنيد باشد كه مشمول رحمت او شويد» .

(وَ اتَّقُوا اللّهَ لَعَلَّكُمْ تُرْحَمُونَ)

و به اين ترتيب يكى از مهمترين مسؤوليتهاى اجتماعى مسلمانان در برابر يكديگر و در اجراى عدالت اجتماعى با تمام ابعادش روشن مى شود.

ص: 499

اهميت اخوت اسلامى:

جملۀ كه در آيات فوق آمده،يكى از شعارهاى اساسى و ريشه دار اسلامى است.

«إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ إِخْوَةٌ»

روى اين اصل مهم اسلامى مسلمانان از هر نژاد و هر قبيله،و داراى هر زبان و هر سن و سال،با يكديگر احساس عميق برادرى مى كنند،هر چند يكى در شرق جهان زندگى كند،و ديگرى در غرب.

در مراسم«حج»كه مسلمين از همۀ نقاط جهان در آن كانون توحيد جمع مى شوند اين علاقه و پيوند و همبستگى نزديك كاملا محسوس است و صحنه اى است از تحقق عينى اين قانون مهم اسلامى.

به تعبير ديگر اسلام تمام مسلمانها را به حكم يك خانواده مى داند،و همه را خواهر و برادر يكديگر خطاب كرده،نه تنها در لفظ و در شعار كه در عمل و تعهدهاى متقابل نيز همه خواهر و برادرند.

در روايات اسلامى نيز روى اين مسأله تأكيد فراوان شده،به عنوان نمونه از پيغمبر اكرم صلّى اللّه عليه و اله در بارۀ حقوق سى گانۀ مؤمن بر برادر مؤمنش نقل شده كه فرمود:

«مسلمان بر برادر مسلمانش سى حق دارد كه برائت ذمه از آن حاصل نمى كند مگر به اداى اين حقوق يا عفو كردن برادر مسلمان او:

لغزشهاى او را ببخشد،در ناراحتيها نسبت به او مهربان باشد،اسرار او را پنهان دارد،اشتباهات او را جبران كند،عذر او را بپذيرد،در برابر بدگويان از او دفاع كند،همواره خير خواه او باشد،دوستى او را پاسدارى كند،پيمان او را رعايت كند، در حال مرض از او عبادت كند،در حال مرگ به تشييع او حاضر شود.

دعوت او را اجابت كند،هديۀ او را بپذيرد،عطاى او را جزا دهد،نعمت او را شكر گويد،در يارى او بكوشد،ناموس او را حفظ كند،حاجت او را برآورد،براى خواسته اش شفاعت كند،و عطسه اش را تحيت گويد.

گمشده اش را راهنمائى كند،سلامش را جواب دهد،گفتۀ او را نيكو شمرد انعام او را خوب قرار دهد،سوگندهايش را تصديق كند،دوستش را دوست دارد و با او دشمنى نكند،در يارى او بكوشد خواه ظالم باشد يا مظلوم:اما يارى او در

ص: 500

حالى كه ظالم باشد به اين است كه او را از ظلمش باز دارد،و در حالى كه مظلوم است به اين است كه او را در گرفتن حقش كمك كند.

او را در برابر حوادث تنها نگذارد،آنچه را از نيكيها براى خود دوست دارد براى او دوست بدارد،و آنچه از بديها براى خود نمى خواهد براى او نخواهد».

آيه 11

(آيه 11)-

شأن نزول:

مفسران نقل كرده اند:جملۀ در بارۀ«ثابت بن قيس»(خطيب پيامبر صلّى اللّه عليه و اله)نازل شده است كه گوشهايش سنگين بود،و هنگامى كه وارد مسجد مى شد كنار دست پيامبر صلّى اللّه عليه و اله براى او جائى باز مى كردند،تا سخن حضرت را بشنود روزى وارد مسجد شد در حالى كه مردم از نماز فراغت پيدا كرده،و جاى خود نشسته بودند،او جمعيت را مى شكافت و مى گفت:جا بدهيد!جا بدهيد!تا به يكى از مسلمانان رسيد،و او گفت همين جا بنشين!او پشت سرش نشست،اما خشمگين شد،هنگامى كه هوا روشن گشت «ثابت»به آن مرد گفت:كيستى؟او نام خود را برد و گفت فلان كس هستم.

«لا يَسْخَرْ قَوْمٌ مِنْ قَوْمٍ»

«ثابت»گفت:فرزند فلان زن؟!و در اينجا نام مادرش را با لقب زشتى كه در جاهليت مى بردند ياد كرد.

آن مرد شرمگين شد و سر خود را به زير انداخت.

آيه نازل شد و مسلمانان را از اين گونه كارهاى زشت نهى كرد.

و گفته اند:جملۀ در بارۀ«امّ سلمه»نازل گرديد كه بعضى از همسران پيامبر صلّى اللّه عليه و اله او را به خاطر لباس مخصوصى كه پوشيده بود،يا به خاطر كوتاهى قدش مسخره كردند،آيه نازل شد و آنها را از اين عمل بازداشت.

«وَ لا نِساءٌ مِنْ نِساءٍ»

تفسير:

استهزا،عيبجوئى و القاب زشت ممنوع!از آنجا كه قرآن مجيد در اين سوره به ساختن جامعۀ اسلامى بر اساس معيارهاى اخلاقى پرداخته،پس از بحث در بارۀ وظائف مسلمانان در مورد نزاع و مخاصمۀ گروههاى مختلف اسلامى در اينجا به شرح قسمتى از ريشه هاى اين اختلافات پرداخته تا با قطع آنها اختلافات نيز برچيده شود،و درگيرى و نزاع پايان گيرد.

در اين آيه در زمينۀ مسائل اخلاق اجتماعى به سه حكم اسلامى به ترتيب

ص: 501

عدم سخريه،ترك عيبجوئى و تنابز به القاب اشاره كرده،مى فرمايد:«اى كسانى كه ايمان آورده ايد!نبايد گروهى از مردان شما گروه ديگر را مسخره كند» .

(يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا يَسْخَرْ قَوْمٌ مِنْ قَوْمٍ)

چه اين كه«شايد آنها(كه مورد سخريه قرار گرفته اند)از اينها بهتر باشند» .

(عَسى أَنْ يَكُونُوا خَيْراً مِنْهُمْ)

همچنين«و نه زنانى زنان ديگر را(نبايد مسخره كنند)شايد آنان بهتر از اينان باشند» .

(وَ لا نِساءٌ مِنْ نِساءٍ عَسى أَنْ يَكُنَّ خَيْراً مِنْهُنَّ)

در اينجا مخاطب مؤمنانند،اعم از مردان و زنان،قرآن به همه هشدار مى دهد كه از اين عمل زشت بپرهيزند،چرا كه سر چشمۀ استهزا و سخريه همان حسن خود برتر بينى و كبر و غرور است كه عامل بسيارى از جنگهاى خونين در طول تاريخ بوده.

سپس در دومين مرحله مى فرمايد:«و يكديگر را مورد طعن و عيبجوئى قرار ندهيد» .

(وَ لا تَلْمِزُوا أَنْفُسَكُمْ)

و بالاخره در مرحلۀ سوم مى افزايد:«و با القاب زشت و ناپسند يكديگر را ياد نكنيد» .

(وَ لا تَنابَزُوا بِالْأَلْقابِ)

بسيارى از افراد بى بند و بار در گذشته و حال اصرار داشته و دارند كه بر ديگران القاب زشتى بگذارند و از اين طريق آنها را تحقير كنند،شخصيتشان را بكوبند،و يا احيانا از آنان انتقام گيرند،و يا اگر كسى در سابق كار بدى داشته سپس توبه كرده و كاملا پاك شده باز هم لقبى كه بازگو كنندۀ وضع سابق باشد بر او بگذارند.

اسلام صريحا از اين عمل زشت نهى مى كند،و هر اسم و لقبى را كه كوچكترين مفهوم نامطلوبى دارد و مايۀ تحقير مسلمانى است ممنوع شمرده.

در حديثى آمده است كه روزى«صفيّه»دختر«حى بن اخطب»(همان زن يهودى كه بعد از ماجراى فتح خيبر مسلمان شد و به همسرى پيغمبر اسلام صلّى اللّه عليه و اله در آمد)روزى خدمت پيامبر صلّى اللّه عليه و اله آمد در حالى كه اشك مى ريخت،پيامبر صلّى اللّه عليه و اله از

ص: 502

ماجرا پرسيد،گفت:عايشه مرا سرزنش مى كند و مى گويد:«اى يهودى زاده»! پيامبر صلّى اللّه عليه و اله فرمود:«چرا نگفتى پدرم هارون است،و عمويم موسى، و همسرم محمد!» در اينجا بود كه اين آيه نازل شد.

به همين جهت در پايان آيه مى افزايد:«بسيار بد است كه بر كسى پس از ايمان نام كفر آميز بگذاريد» .

(بِئْسَ الاِسْمُ الْفُسُوقُ بَعْدَ الْإِيمانِ)

و در پايان آيه براى تأكيد بيشتر مى فرمايد:«و آنها كه توبه نكنند(و از اين اعمال دست بر ندارند)ظالم و ستمگرند» .

(وَ مَنْ لَمْ يَتُبْ فَأُولئِكَ هُمُ الظّالِمُونَ)

چه ظلمى از اين بدتر كه انسان با سخنان نيش دار،و تحقير و عيبجوئى،قلب مردم با ايمان را كه مركز عشق خداست بيازارد.

آيه 12

(آيه 12)-

شأن نزول:

مفسران نقل كرده اند:جملۀ در بارۀ دو نفر از اصحاب رسول اللّه صلّى اللّه عليه و اله است كه رفيقشان«سلمان»را غيبت كردند، زيرا او را خدمت پيامبر فرستاده بودند تا غذائى براى آنها بياورد،پيامبر سلمان را سراغ«اسامة بن زيد»كه مسؤول«بيت المال»بود فرستاد.

«وَ لا يَغْتَبْ بَعْضُكُمْ بَعْضاً»

«اسامه»گفت:الآن چيزى ندارم،آن دو نفر از«اسامه»غيبت كردند و گفتند:

او بخل ورزيده و در بارۀ«سلمان»گفتند:اگر او را به سراغ چاه سميحه(كه چاه پر آبى بود)بفرستيم آب آن فروكش خواهد كرد!سپس خودشان به راه افتادند تا نزد «اسامه»بيايند،و در بارۀ موضوع كار خود تجسس كنند.

پيامبر صلّى اللّه عليه و اله فرمود:من آثار خوردن گوشت را در دهان شما مى بينم.

عرض كردند:اى رسول خدا ما امروز مطلقا گوشت نخورده ايم! فرمود:آرى گوشت«سلمان»و«اسامه»را مى خورديد.

آيه نازل شد و مسلمانان را از غيبت نهى كرد.

تفسير:

در اين آيه نيز در زمينۀ مسائل اخلاقى اجتماعى سه حكم اسلامى به ترتيب:اجتناب از گمان بد،تجسس و غيبت،بيان شده است.

نخست مى فرمايد:«اى كسانى كه ايمان آورده ايد!از بسيارى از گمانها

ص: 503

بپرهيزيد،چرا كه بعضى از گمانها گناه است»! .

(يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اجْتَنِبُوا كَثِيراً مِنَ الظَّنِّ إِنَّ بَعْضَ الظَّنِّ إِثْمٌ)

منظور از اين نهى،نهى از ترتيب آثار است.يعنى؛هر گاه گمان بدى نسبت به مسلمانى در ذهن شما پيدا شد،در عمل كوچكترين اعتنايى به آن نكنيد،طرز رفتار خود را دگرگون نسازيد و مناسبات خود را با طرف تغيير ندهيد.

لذا در روايات دستور داده شده كه اعمال برادرت را بر نيكوترين وجه ممكن حمل كن،تا دليلى بر خلاف آن قائم شود،و هرگز نسبت به سخنى كه از برادر مسلمانت صادر شده گمان بد مبر،مادام كه مى توانى محمل نيكى براى آن بيابى! سپس در دستور بعد مسألۀ«نهى از تجسس»را مطرح كرده،مى فرمايد:

«و(هرگز در كار ديگران)تجسس نكنيد» .

(وَ لا تَجَسَّسُوا)

و بالاخره در سومين و آخرين دستور-كه در حقيقت معلول و نتيجۀ دو برنامۀ قبل است-مى فرمايد:«و هيچ يكى از شما ديگرى را غيبت نكند» .

(وَ لا يَغْتَبْ بَعْضُكُمْ بَعْضاً)

و به اين ترتيب گمان بد سر چشمۀ تجسس،و تجسس موجب افشاى عيوب و اسرار پنهانى،و آگاهى بر اين امور سبب غيبت مى شود كه اسلام از معلول و علت همگى نهى كرده است.

سپس براى اين كه قبح و زشتى اين عمل را كاملا مجسم كند آن را در ضمن يك مثال گويا ريخته،مى گويد:«آيا كسى از شما دوست دارد كه گوشت برادر مردۀ خود را بخورد»؟! .

(أَ يُحِبُّ أَحَدُكُمْ أَنْ يَأْكُلَ لَحْمَ أَخِيهِ مَيْتاً)

به يقين«همۀ شما از اين امر كراهت داريد» .

(فَكَرِهْتُمُوهُ)

آرى آبروى برادر مسلمان همچون گوشت تن اوست،و ريختن اين آبرو به وسيلۀ غيبت و افشاى اسرار پنهانى همچون خوردن گوشت تن اوست،و تعبير به «ميتا»به خاطر آن است كه«غيبت»در غياب افراد صورت مى گيرد،كه همچون مردگان قادر بر دفاع از خويشتن نيستند.

و اين ناجوانمردانه ترين ستمى است كه ممكن است انسان در بارۀ برادر خود

ص: 504

روا دارد.

و از آنجا كه ممكن است افرادى آلوده به بعضى از اين گناهان سه گانه باشند و با شنيدن اين آيات متنبه شوند،و در صدد جبران برآيند در پايان آيه راه را به روى آنها گشوده،مى فرمايد:«و تقواى الهى،پيشه كنيد(و از خدا بترسيد)كه خداوند بسيار توبه پذير و مهربان است» .

(وَ اتَّقُوا اللّهَ إِنَّ اللّهَ تَوّابٌ رَحِيمٌ)

نخست بايد روح تقوا و خدا ترسى زنده شود،و به دنبال آن توبه از گناه صورت گيرد،تا لطف و رحمت الهى شامل حال انسان شود.

نكته ها:

1-امنيت كامل و همه جانبۀ اجتماعى:

دستورهاى ششگانه اى كه در دو آيۀ فوق مطرح شده هر گاه بطور كامل در يك جامعه پياده شود آبرو و حيثيت افراد جامعه را از هر نظر بيمه مى كند.

انسان چهار سرمايه دارد كه همۀ آنها بايد در دژهاى اين قانون قرار گيرد و محفوظ باشد:جان،مال،ناموس و آبرو.

تعبيرات آيات فوق و روايات اسلامى نشان مى دهد كه آبرو و حيثيت افراد همچون مال و جان آنهاست،بلكه از بعضى جهات مهمتر است! اسلام مى خواهد در جامعۀ اسلامى امنيت كامل حكمفرما باشد نه تنها مردم در عمل و با دست به يكديگر هجوم نكنند،بلكه از نظر زبان مردم،و از آن بالاتر از نظر انديشه و فكر آنان نيز در امان باشند،و هر كس احساس كند كه ديگرى حتى در منطقۀ افكار خود تيرهاى تهمت را به سوى او نشانه گيرى نمى كند،و اين امنيتى است در بالاترين سطح كه جز در يك جامعۀ مذهبى و مؤمن امكان پذير نيست.

پيغمبر گرامى صلّى اللّه عليه و اله در حديثى مى فرمايد:«خداوند خون و مال و آبروى مسلمان را بر ديگران حرام كرده،و همچنين گمان بد در بارۀ او بردن».

2-تجسس نكنيد!

ديديم قرآن با صراحت تمام تجسس را در آيۀ فوق منع نموده،و از آنجا كه هيچ گونه قيد و شرطى براى آن قائل نشده نشان مى دهد كه

ص: 505

جستجوگرى در كار ديگران و تلاش براى افشاگرى اسرار آنها گناه است،ولى قرائنى كه در داخل و خارج آيه است نشان مى دهد كه اين حكم مربوط به زندگى شخصى و خصوصى افراد است،و در زندگى اجتماعى تا آنجا كه تأثيرى در سرنوشت جامعه نداشته باشد نيز اين حكم صادق است.

اما روشن است آنجا كه ارتباطى با سرنوشت ديگران و كيان جامعه پيدا مى كند مسأله شكل ديگرى به خود مى گيرد،لذا شخص پيغمبر صلّى اللّه عليه و اله مأمورانى براى جمع آورى اطلاعات قرار داده بود كه از آنها به عنوان«عيون»تعبير مى شود، تا آنچه را ارتباط با سرنوشت جامعۀ اسلامى در داخل و خارج داشت براى او گرد آورى كنند.

و نيز به همين دليل حكومت اسلامى مى تواند مأموران اطلاعاتى داشته باشد،يا سازمان گسترده اى براى گرد آورى اطلاعات تأسيس كند،و آنجا كه بيم توطئه بر ضد جامعه،و يا به خطر انداختن امنيت و حكومت اسلامى مى رود به تجسس برخيزند،و حتى در داخل زندگى خصوصى افراد جستجوگرى كنند.

ولى اين امر هرگز نبايد بهانه اى براى شكستن حرمت اين قانون اصيل اسلامى شود،و افرادى به بهانۀ مسألۀ«توطئه»و«اخلال به امنيت»به خود اجازه دهند كه به زندگى خصوصى مردم يورش برند،نامه هاى آنها را باز كنند،تلفنها را كنترل نمايند و وقت و بى وقت به خانۀ آنها هجوم آورند.

خلاصه اين كه مرز ميان«تجسس»و«به دست آوردن اطلاعات لازم براى حفظ امنيت جامعه»بسيار دقيق و ظريف است،و مسؤولين ادارۀ امور اجتماع بايد دقيقا مراقب اين مرز باشند،تا حرمت اسرار انسانها حفظ شود،و هم امنيت جامعه و حكومت اسلامى به خطر نيفتد.

3-غيبت از بزرگترين گناهان است:

گفتيم سرمايۀ بزرگ انسان در زندگى حيثيت و آبرو و شخصيت اوست،و هر چيز آن را به خطر بيندازد مانند آن است كه جان او را به خطر انداخته باشد،بلكه گاه ترور شخصيت از ترور شخص مهمتر محسوب مى شود،و اينجا است كه گاه گناه آن از قتل نفس نيز سنگين تر است.

ص: 506

يكى از فلسفه هاى تحريم غيبت اين است كه اين سرمايۀ بزرگ بر باد نرود، و حرمت اشخاص درهم نشكند.

نكتۀ ديگر اين كه غيبت،بد بينى مى آفريند،پيوندهاى اجتماعى را سست مى كند،سرمايۀ اعتماد را از بين مى برد،و پايه هاى تعاون و همكارى را متزلزل مى سازد.

از اينها گذشته«غيبت»بذر كينه و عداوت را در دلها مى پاشد،و گاه سر چشمۀ نزاعهاى خونين و قتل و كشتار مى گردد.

در حديثى آمده است:روزى پيامبر صلّى اللّه عليه و اله با صداى بلند خطبه خواند و فرياد زد:«اى گروهى كه به زبان ايمان آورده ايد و نه با قلب!غيبت مسلمانان نكنيد،و از عيوب پنهانى آنها جستجو ننمائيد،زيرا كسى كه در امور پنهانى برادر دينى خود جستجو كند خداوند اسرار او را فاش مى سازد،و درون خانه اش رسوايش مى كند»! و در حديث ديگرى آمده است كه خداوند به موسى وحى فرستاد:«كسى كه بميرد در حالى كه از غيبت توبه كرده باشد آخرين كسى است كه وارد بهشت مى شود و كسى كه بميرد در حالى كه اصرار بر آن داشته باشد اولين كسى است كه وارد دوزخ مى گردد»! و نيز در حديثى از پيغمبر گرامى اسلام صلّى اللّه عليه و اله مى خوانيم:«تأثير غيبت در دين مسلمان از خوره در جسم او سريعتر است»! تمام اين تأكيدات و عبارات تكان دهنده به خاطر اهميت فوق العاده اى است كه اسلام براى حفظ آبرو،و حيثيت اجتماعى مؤمنان قائل است،و نيز به خاطر تأثير مخربى است كه غيبت در وحدت جامعه،و اعتماد متقابل و پيوند دلها دارد.

آيه 13

(آيه 13)-تقوا بزرگترین ارزش انسانی!در آیات گذشته روی سخن به مؤمنان بود و مسائل متعدّدی که یک«جامعهٔ مؤمن»را با خطر روبرو می سازد بازگو کرد و از آن نهی فرمود.

ص: 507

در حالى كه در آيۀ مورد بحث مخاطب كل جامعۀ انسانى است و مهمترين اصلى را كه ضامن نظم و ثبات است بيان مى كند،و ميزان واقعى ارزشهاى انسانى را در برابر ارزشهاى كاذب و دروغين مشخص مى سازد.

مى فرمايد:«اى مردم!ما شما را از يك مرد و زن آفريديم،و شما را تيره ها و قبيله ها قرار داديم تا يكديگر را بشناسيد»اينها ملاك امتياز نيست .

(يا أَيُّهَا النّاسُ إِنّا خَلَقْناكُمْ مِنْ ذَكَرٍ وَ أُنْثى وَ جَعَلْناكُمْ شُعُوباً وَ قَبائِلَ لِتَعارَفُوا)

منظور از آفرينش مردم از يك مرد و زن همان بازگشت نسب انسانها به«آدم» و«حوّا»است،بنابر اين چون همه از ريشۀ واحدى هستند معنى ندارد كه از نظر نسب و قبيله بر يكديگر افتخار كنند و اگر خداوند براى هر قبيله و طائفه اى ويژگيهايى آفريده براى حفظ نظم زندگى اجتماعى مردم است،چرا كه اين تفاوتها سبب شناسائى است.و بدون شناسايى افراد نظم در جامعۀ انسانى حكمفرما نمى شود.

به هر حال قرآن مجيد بعد از آن كه بزرگترين مايۀ مباهات و مفاخرۀ عصر جاهلى يعنى؛نسب و قبيله را از كار مى اندازد،به سراغ معيار واقعى ارزشى رفته مى افزايد:«گرامى ترين شما نزد خداوند با تقواترين شماست» .

(إِنَّ أَكْرَمَكُمْ عِنْدَ اللّهِ أَتْقاكُمْ)

به اين ترتيب قلم سرخ بر تمام امتيازات ظاهرى و مادى كشيده،و اصالت و واقعيت را به مسألۀ تقوا و پرهيزكارى و خدا ترسى مى دهد،و مى گويد:براى تقرب به خدا و نزديكى به ساحت مقدس او هيچ امتيازى جز تقوا مؤثر نيست.

و از آنجا كه تقوا يك صفت روحانى و باطنى است كه قبل از هر چيز بايد در قلب و جان انسان مستقر شود،و ممكن است مدعيان بسيار داشته باشد و متصفان كم،در آخر آيه مى افزايد:«خداوند دانا و آگاه است» .

(إِنَّ اللّهَ عَلِيمٌ خَبِيرٌ)

پرهيزكاران را به خوبى مى شناسد،و از درجۀ تقوا و خلوص نيت و پاكى و صفاى آنها آگاه است،آنها را بر طبق علم خود گرامى مى دارد و پاداش مى دهد مدعيان دروغين را نيز مى شناسد و كيفر مى دهد.

ص: 508

نكته ها:

1-ارزشهاى راستين و ارزشهاى كاذب!

بدون شك هر انسانى فطرتا خواهان اين است كه موجود با ارزش و پر افتخارى باشد،و به همين دليل با تمام وجودش براى كسب ارزشها تلاش مى كند.

ولى شناخت معيار ارزش،با تفاوت فرهنگها كاملا متفاوت است،و گاه ارزشهاى كاذب جاى ارزشهاى راستين را مى گيرد.

گروهى ارزش واقعى خويش را در انتساب به قبيلۀ معروف و معتبرى مى دانند.

مخصوصا در ميان اقوام جاهلى افتخار به انساب و قبائل،رايجترين افتخار موهوم بود،تا آنجا كه هر قبيله اى خود را«قبيلۀ برتر»و هر نژادى خود را«نژاد والاتر»مى شمرد،كه متأسفانه هنوز رسوبات و بقاياى آن در اعماق روح بسيارى از افراد و اقوام وجود دارد.

گروه ديگرى مسألۀ مال و ثروت و داشتن كاخ و قصر و خدم و حشم و امثال اين امور را نشانۀ ارزش مى دانند.

و به همين ترتيب هر گروهى در مسيرى گام بر مى دارند و به ارزشى دل مى بندند و آن را معيار مى شمرند.

اما از آنجا كه اين امور همه امورى است متزلزل و برون ذاتى و مادى و زود گذر،يك آئين آسمانى همچون اسلام هرگز نمى تواند با آن موافقت كند،لذا خط بطلان روى همۀ آنها كشيده،و ارزش واقعى انسان را در صفات ذاتى او مخصوصا تقوا و پرهيزكارى و تعهد و پاكى او مى شمرد حتى براى موضوعات مهمى،همچون علم و دانش،اگر در مسير ايمان و تقوا و ارزشهاى اخلاقى،قرار نگيرد اهميت قائل نيست.

در كتاب«آداب النفوس»طبرى آمده كه پيامبر صلّى اللّه عليه و اله در سرزمين«منى»در حالى كه بر شترى سوار بود رو به سوى مردم كرد و فرمود:«اى مردم بدانيد!خداى شما يكى است و پدرتان يكى،نه عرب بر عجم برترى دارد و نه عجم بر عرب،نه

ص: 509

سياهپوست بر گندمگون و نه گندمگون بر سياهپوست،مگر به تقوا؛آيا من دستور الهى را ابلاغ كردم؟ همه گفتند:آرى! فرمود:اين سخن را حاضران به غائبان برسانند»!

2-حقيقت تقوا:

از آيات قرآن به خوبى استفاده مى شود كه«تقوا»همان احساس مسؤوليت و تعهدى است كه به دنبال رسوخ ايمان در قلب بر وجود انسان حاكم مى شود و او را از«فجور»و گناه باز مى دارد،به نيكى و پاكى و عدالت دعوت مى كند،اعمال آدمى را خالص و فكر و نيت او را از آلودگيها مى شويد.

بعضى از بزرگان براى تقوا سه مرحله قائل شده اند:

1-نگهدارى نفس از عذاب جاويدان از طريق تحصيل اعتقادات صحيح.

2-پرهيز از هر گونه گناه اعم از ترك واجب و فعل معصيت.

3-خويشتندارى در برابر آنچه قلب آدمى را به خود مشغول مى دارد و از حق منصرف مى كند،و اين تقواى خواص بلكه خاص الخاص است.

آيه 14

(آيه 14)-

شأن نزول:

بسيارى از مفسران شأن نزولى براى اين آيه و آيۀ بعد ذكر كرده اند كه خلاصه اش چنين است:جمعى از طايفۀ«بنى اسد»در يكى از سالهاى قحطى و خشكسالى وارد مدينه شدند،و به اميد گرفتن كمكى از پيامبر صلّى اللّه عليه و اله شهادتين بر زبان جارى كردند،و به پيامبر صلّى اللّه عليه و اله گفتند:«طوائف عرب بر مركبها سوار شدند و با تو پيكار كردند،ولى ما با زن و فرزندان نزد تو آمديم،و دست به جنگ نزديم»و از اين طريق مى خواستند بر پيامبر صلّى اللّه عليه و اله منت بگذارند.

اين آيه و آيۀ بعد نازل شد-و به آنها خاطر نشان كرد كه اسلام آنها ظاهرى است،و ايمان در اعماق قلبشان نيست.

تفسير:

فرق«اسلام»و«ايمان»:در آيۀ گذشته،سخن از معيار ارزش انسانها يعنى«تقوا»در ميان بود،و از آنجا كه«تقوا»ثمرۀ شجرۀ«ايمان»است،آن هم ايمانى كه در اعماق جان نفوذ كند،در اينجا به بيان حقيقت«ايمان»پرداخته،چنين مى گويد:«عربهاى باديه نشين گفتند:ايمان آورده ايم!به آنها بگو:شما ايمان

ص: 510

نياورده ايد ولى بگوئيد اسلام آورده ايم،ولى هنوز ايمان وارد قلب شما نشده است»! .

(قالَتِ الْأَعْرابُ آمَنّا قُلْ لَمْ تُؤْمِنُوا وَ لكِنْ قُولُوا أَسْلَمْنا وَ لَمّا يَدْخُلِ الْإِيمانُ فِي قُلُوبِكُمْ)

طبق اين آيه تفاوت«اسلام»و«ايمان»در اين است كه«اسلام»شكل ظاهرى قانونى دارد،و هر كس شهادتين را بر زبان جارى كند در سلك مسلمانان وارد مى شود،و احكام اسلام بر او جارى مى گردد.

ولى ايمان يك امر واقعى و باطنى است و جايگاه آن قلب آدمى است،نه زبان و ظاهر او.

اين همان چيزى است كه در عبارت گويائى در بحث«اسلام و ايمان»آمده است،«فضيل بن يسار»مى گويد:از امام صادق عليه السّلام شنيدم فرمود:«ايمان با اسلام شريك است،اما اسلام با ايمان شريك نيست(و به تعبير ديگر هر مؤمنى مسلمان است ولى هر مسلمانى مؤمن نيست)ايمان آن است كه در دل ساكن شود،اما اسلام چيزى است كه قوانين نكاح و ارث و حفظ خون بر طبق آن جارى مى شود».

سپس در ادامۀ آيه مى افزايد:«و اگر از خدا و رسولش اطاعت كنيد(ثواب اعمالتان را بطور كامل مى دهد)و چيزى از پاداش كارهاى شما را فرو گذار نمى كند» .

(وَ إِنْ تُطِيعُوا اللّهَ وَ رَسُولَهُ لا يَلِتْكُمْ مِنْ أَعْمالِكُمْ شَيْئاً)

چرا كه«خداوند آمرزندۀ مهربان است» .

(إِنَّ اللّهَ غَفُورٌ رَحِيمٌ)

جمله هاى اخير در حقيقت اشاره به يك اصل مسلم قرآنى است كه شرط قبولى اعمال«ايمان»است،مى گويد:اگر شما ايمان قلبى به خدا و پيامبر صلّى اللّه عليه و اله داشته باشيد-كه نشانۀ آن اطاعت از فرمان خدا و رسول اوست-اعمال شما ارزش مى يابد،و خداوند حتى كوچكترين حسنات شما را مى پذيرد،و پاداش مى دهد، و حتى به بركت اين ايمان گناهان شما را مى بخشد كه او غفور و رحيم است.

آيه 15

(آيه 15)-و از آنجا که دست یافتن بر این امر باطنی یعنی ایمان کار آسانی نیست در این آیه به ذکر نشانه های آن می پردازد،نشاانه هائی که به خوبی مؤمن را از مسلم،و صادق را از کاذب،و آنها را که عاشقانه دعوت پیامبر صلّى اللّه عليه و اله را پذیرفته اند،از

ص: 511

آنها كه براى حفظ جان و يا رسيدن به مال دنيا اظهار ايمان مى كنند جدا مى سازد.

مى فرمايد:«مؤمنان واقعى تنها كسانى هستند كه به خدا و رسولش ايمان آورده اند،سپس هرگز شك و ريبى به خود راه نداده،و با اموال و جانهاى خود در راه خدا جهاد كرده اند» .

(إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ الَّذِينَ آمَنُوا بِاللّهِ وَ رَسُولِهِ ثُمَّ لَمْ يَرْتابُوا وَ جاهَدُوا بِأَمْوالِهِمْ وَ أَنْفُسِهِمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ)

آرى!نخستين نشانۀ ايمان عدم ترديد و دو دلى در مسير اسلام است،نشانۀ دوم جهاد با اموال،و نشانۀ سوم كه از همه برتر است جهاد با انفس(جانها)است.

و لذا در پايان آيه مى افزايد:«چنين كسانى راستگويانند»و روح ايمان در وجودشان موج مى زند .

(أُولئِكَ هُمُ الصّادِقُونَ)

اين معيار را كه قرآن براى شناخت«مؤمنان راستين»از«دروغگويان متظاهر به اسلام»بيان كرده،معيارى است روشن و گويا براى هر عصر و زمان،براى جدا سازى مؤمنان واقعى از مدعيان دروغين،و براى نشان دادن ارزش ادعاى كسانى كه همه جا دم از اسلام مى زنند و خود را طلبكار پيامبر صلّى اللّه عليه و اله مى دانند ولى در عمل آنها كمترين نشانه اى از ايمان و اسلام ديده نمى شود.

آيه 16

(آيه 16)-

شأن نزول:

جمعى از مفسران گفته اند كه:بعد از نزول آيات گذشته گروهى از اعراب خدمت پيامبر صلّى اللّه عليه و اله آمدند و سوگند ياد كردند كه در ادعاى ايمان صادقند،و ظاهر و باطن آنها يكى است،آيه نازل شد(و به آنها اخطار كرد كه نيازى به سوگند ندارد خدا درون و برون همه را مى داند).

تفسير:

منت نگذاريد كه مسلمان شده ايد!در آيات گذشته نشانه هاى مؤمنان راستين بيان شده بود و چنانكه در شأن نزول ذكر شد جمعى از مدعيان اصرار داشتند كه حقيقت ايمان در قلب آنها مستقر است،قرآن به آنها و به تمام كسانى كه همانند آنها هستند اعلام مى كند كه نيازى به اصرار و سوگند نيست،در مسألۀ«ايمان»و«كفر»سر و كار شما با خدائى است كه از همه چيز با خبر است.

مخصوصا با لحنى عتاب آميز در آيۀ مورد بحث مى گويد:به آنها«بگو:آيا خدا را از ايمان خود با خبر مى سازيد؟در حالى كه خداوند تمام آنچه را در آسمانها

ص: 512

و زمين است مى داند» .

(قُلْ أَ تُعَلِّمُونَ اللّهَ بِدِينِكُمْ وَ اللّهُ يَعْلَمُ ما فِي السَّماواتِ وَ ما فِي الْأَرْضِ)

و براى تأكيد بيشتر مى افزايد:«و خداوند از همه چيز آگاه است» .

(وَ اللّهُ بِكُلِّ شَيْءٍ عَلِيمٌ)

ذات مقدس او عين علم است،و علمش عين ذات اوست،و به همين دليل علمش ازلى و ابدى است.

آيه 17

(آيه 17)-سپس به گفتگوى اعراب باديه نشين باز مى گردد كه اسلام خود را به رخ پيامبر مى كشيدند،و مى گفتند:ما با تو از در تسليم آمديم در حالى كه بسيارى از قبائل عرب از در جنگ آمدند.

قرآن در پاسخ آنها مى گويد:«آنها بر تو منت مى نهند كه اسلام آورده اند»! .

(يَمُنُّونَ عَلَيْكَ أَنْ أَسْلَمُوا)

به آنها«بگو:اسلام خود را بر من منّت نگذاريد» .

(قُلْ لا تَمُنُّوا عَلَيَّ إِسْلامَكُمْ)

«بلكه خداوند بر شما منّت مى نهد كه شما را به سوى ايمان هدايت كرد اگر (در ادعاى ايمان)راستگو هستيد»! .

(بَلِ اللّهُ يَمُنُّ عَلَيْكُمْ أَنْ هَداكُمْ لِلْإِيمانِ إِنْ كُنْتُمْ صادِقِينَ)

منت بر دو گونه است:اگر جنبۀ عملى داشته باشد(به معنى بخشش نعمت گرانقدر)ممدوح است،و منّت هاى الهى از اين قبيل است،ولى اگر جنبۀ لفظى داشته باشد،مانند منت بسيارى از انسانها عملى است زشت و ناپسند.

«ايمان»قبل از هر چيز درك تازه اى از عالم هستى به انسان مى دهد،حجابها پرده هاى خود خواهى و غرور را كنار مى زند،افق ديد انسان را مى گشايد،و شكوه و عظمت بى مانند آفرينش را در نظر او مجسم مى كند.

اينجاست كه انسان بايد هر صبح و شام شكر نعمت ايمان را به جا آورد و بعد از هر نماز و هر عبادت سر به سجده بگذارد،و خدا را بر اين همه توفيق سپاس گويد.

ص: 513

آيه 18

(آيه 18)-در اين آيه كه آخرين آيۀ سورۀ حجرات است باز هم آنچه را در آيۀ قبل آمده تأكيد كرده،مى فرمايد:«خداوند غيب آسمانها و زمين را مى داند، و نسبت به آنچه انجام مى دهيد بيناست» . (إِنَّ اللّهَ يَعْلَمُ غَيْبَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ اللّهُ بَصِيرٌ بِما تَعْمَلُونَ)

اصرار نداشته باشيد كه حتما مؤمن هستيد،و نيازى به سوگند نيست،او در زواياى قلب شما حضور دارد،و از آنچه در آن مى گذرد كاملا با خبر است.او از تمام اسرار اعماق زمين و غيب آسمانها آگاه است،بنابر اين چگونه ممكن است از درون دل شما بى خبر باشد؟ «پايان سورۀ حجرات»

ص: 514

سورۀ ق[50]

اشاره

اين سوره در«مكّه»نازل شده،و داراى 45 آيه است

محتواى سوره:

محور بحثهاى اين سوره مسألۀ«معاد»است و در مسائل مربوط به معاد انگشت روى امور زير مى گذارد.

1-انكار و تعجب كافران از مسألۀ معاد(معاد جسمانى).

2-استدلال بر مسألۀ معاد از طريق توجه به نظام آفرينش،و مخصوصا احياى زمينهاى مرده به وسيلۀ نزول باران.

3-استدلال بر مسألۀ معاد از طريق توجه به خلقت نخستين.

4-اشاره به مسألۀ ثبت اعمال و اقوال براى«يوم الحساب».

5-مسائل مربوط به مرگ و انتقال از اين جهان به سراى ديگر.

6-گوشه اى از حوادث روز قيامت و اوصاف بهشت و دوزخ.

7-اشاره به حوادث تكان دهندۀ پايان جهان.

در اين ميان اشاراتى كوتاه و مؤثر به وضع اقوام طغيانگر پيشين و سرنوشت دردناك و شوم آنها-مانند قوم فرعون،عاد،لوط،شعيب،و تبع-نيز دستوراتى براى توجه به خدا و ذكر او به پيامبر اسلام صلّى اللّه عليه و اله داده شده است.و اشارۀ كوتاهى به عظمت قرآن در آغاز و پايان سوره به چشم مى خورد.

فضيلت تلاوت سوره:

از روايات اسلامى استفاده مى شود كه پيامبر صلّى اللّه عليه و اله اهميت فراوانى براى اين سوره قائل بود،تا آنجا كه هر روز جمعه آن را در خطبۀ

ص: 515

نماز جمعه قرائت مى فرمود.

و نيز در حديثى از امام باقر عليه السّلام آمده است:«كسى كه پيوسته در نمازهاى فريضه و نافله سورۀ«ق»را بخواند خداوند روزى او را گسترده مى كند،و نامۀ اعمالش را به دست راستش مى دهد،و حساب او را در قيامت آسان مى سازد».

نياز به ياد آورى ندارد كه اين همه افتخار و فضيلت تنها با خواندن الفاظ حاصل نمى شود،بلكه خواندن الفاظ سر آغازى است براى بيدارى انديشه ها و آن نيز وسيله اى است براى عمل صالح و هماهنگى با محتواى سوره.

به نام خداوند بخشندۀ بخشايشگر

بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ

آيه 1

(آيه 1)-در اينجا بار ديگر در آغاز اين سوره به بعضى از«حروف مقطعه» برخورد مى كنيم و آن حرف«قاف» .است. (ق)

چنانكه قبلا نيز گفته ايم يكى از تفسيرهاى قابل توجه«حروف مقطعه»اين است كه«قرآن»با آن همه عظمت از مواد ساده اى همچون حروف«الفبا»تشكيل يافته،و اين نشان مى دهد كه ابداع گر و نازل كنندۀ قرآن مجيد علم و قدرت بى پايان داشته كه از چنين ابزار ساده اى چنان تركيب عالى آفريده است.

برخى از مفسران نيز«ق»را اشاره به بعضى از اسماء اللّه مانند«قادر»و«قيوم» دانسته اند.

از جمله امورى كه گواهى مى دهد ذكر اين حرف از حروف مقطعه براى بيان عظمت قرآن است اين كه بلافاصله بعد از آن مى فرمايد:«سوگند به قرآن مجيد»كه قيامت و رستاخيز حق است .

(وَ الْقُرْآنِ الْمَجِيدِ)

«مجيد»از مادۀ«مجد»به معنى«شرافت گسترده»است قرآن عظمت و شرافتى بى پايان دارد ظاهرش زيبا،محتوايش عظيم،دستوراتش عالى، و برنامه هايش آموزنده و حيات بخش است.

آيه 2

(آيه 2)-سپس به بیان پاره ای از ایراد های بی اساس کفار و مشرکان عرب

ص: 516

پرداخته،از ميان آنها به دو ايراد اشاره كرده،نخست مى گويد:«آنها تعجب كردند كه پيامبرى انذارگر،از ميان خودشان آمده،و كافران گفتند:اين چيز عجيبى است»؟! .

(بَلْ عَجِبُوا أَنْ جاءَهُمْ مُنْذِرٌ مِنْهُمْ فَقالَ الْكافِرُونَ هذا شَيْءٌ عَجِيبٌ)

اين ايرادى است كه قرآن بارها به آن و پاسخ آن اشاره كرده،و تكرار آن نشان مى دهد كه از ايرادهاى اصلى كفار بوده كه همواره آن را تكرار مى كردند.

آيه 3

(آيه 3)-بعد از اين ايراد به رسالت پيامبر صلّى اللّه عليه و اله و اينكه چگونه از جنس بشر است؟ايراد ديگرى به محتواى دعوت او داشتند و انگشت روى مسأله اى مى گذاردند كه براى آنها از هر نظر عجيب و غريب بود.

آنها مى گفتند:«آيا هنگامى كه مرديم و خاك شديم(دوباره به زندگى باز مى گرديم)اين بازگشتى بعيد است»! .

(أَ إِذا مِتْنا وَ كُنّا تُراباً ذلِكَ رَجْعٌ بَعِيدٌ)

آيه 4

(آيه 4)-تنها در اينجا نيست كه اين ايراد را به پيامبر اسلام صلّى اللّه عليه و اله كردند، بارها گفتند،و بارها پاسخ شنيدند و باز هم از روى لجاجت تكرار كردند.

به هر حال قرآن مجيد در اينجا از چند راه به آنها پاسخ مى گويد:

نخست:به علم بى پايان خداوند اشاره كرده،مى فرمايد:«ما مى دانيم آنچه را زمين از بدن آنها مى كاهد و نزد ما كتابى است كه همه چيز در آن محفوظ است» .

(قَدْ عَلِمْنا ما تَنْقُصُ الْأَرْضُ مِنْهُمْ وَ عِنْدَنا كِتابٌ حَفِيظٌ)

اگر اشكال و ايراد شما به خاطر اين است كه استخوانهاى آدمى مى پوسد، و گوشت او خاك مى شود،و جزء زمين مى گردد و ذراتى از آن نيز تبديل به بخار و گازهاى پراكنده در هوا مى گردد،چه كسى مى تواند آنها را جمع آورى كند؟و اصلا چه كسى از آنها با خبر است؟ پاسخش معلوم است:خداوندى كه علم او به تمام اشياء احاطه دارد تمام اين ذرات را مى شناسد،و به هنگام لزوم همه را جمع آورى مى كند،همان گونه كه ذرات پراكندۀ آهن را در ميان تلى از غبار با يك قطعه آهن ربا مى توان جمع آورى كرد،جمع آورى ذرات پراكندۀ هر انسان براى خدا از اين هم آسانتر است.

و اگر ايراد آنها اين است كه حساب اعمال انسان را چه كسى براى معاد

ص: 517

و رستاخيز نگه مى دارد پاسخش اين است كه همۀ اينها در لوح محفوظ ثبت است، اصولا چيزى در اين عالم گم نمى شود،حتى اعمال شما باقى مى ماند،هر چند تغيير شكل مى دهد.

آيه 5

(آيه 5)-سپس به پاسخ ديگرى مى پردازد كه بيشتر جنبۀ روانى دارد، مى گويد:«بلكه آنها حق را هنگامى كه به سراغشان آمد تكذيب كردند» . (بَلْ كَذَّبُوا بِالْحَقِّ لَمّا جاءَهُمْ)

يعنى؛آنها آگاهانه منكر حق شده اند،و گر نه گرد و غبارى بر چهرۀ حق نيست، و چنانكه در آيات بعد مى آيد آنها صحنۀ معاد را با چشم خود مكرر در اين دنيا مى بينند و جاى شك و ترديد ندارد.

لذا در پايان آيه مى افزايد:«از اين رو پيوسته در كار پراكندۀ خود متحيرند» .

(فَهُمْ فِي أَمْرٍ مَرِيجٍ)

گاه پيامبر صلّى اللّه عليه و اله را مجنون مى خوانند،گاه كاهن،و گاه شاعر.

گاه مى گويند:«بشرى به او تعليم مى دهد»!و....

اين پراكنده گوئيها نشان مى دهد كه حق را دريافته اند،و به دنبال بهانه جوئى هستند و لذا هرگز روى يك حرف نمى ايستند.

آيه 6

(آيه 6)-لحظه اى به آسمان بنگريد!قرآن همچنان بحث«دلائل معاد»را دنبال مى كند،گاه از طريق قدرت بى انتهاى حق و گاه از وجود صحنه هاى معاد در همين دنيا كمك مى گيرد.

نخست توجه منكران را به آفرينش آسمانها جلب كرده،مى گويد:«آيا به آسمان بالاى سرشان نگاه نكردند كه چگونه ما آن را بنا كرده ايم(بى آنكه ستون و پايه اى داشته باشد)و چگونه آن را(به وسيلۀ ستارگان)زينت بخشيده ايم،و هيچ شكاف و شكستى در آن نيست»! .

(أَ فَلَمْ يَنْظُرُوا إِلَى السَّماءِ فَوْقَهُمْ كَيْفَ بَنَيْناها وَ زَيَّنّاها وَ ما لَها مِنْ فُرُوجٍ)

منظور از نگاه كردن در اينجا نگاهى توأم با انديشه و تفكر است كه انسان را به قدرت عظيم خالق اين آسمان پهناور و شگفتيهايش آشنا سازد.

ص: 518

آيه 7

(آيه 7)-سپس به عظمت آفرينش زمين پرداخته،مى افزايد:«و زمين را گسترش داديم و در آن كوههائى عظيم و استوار افكنديم،و از هر نوع گياه بهجت انگيز در آن رويانديم» . (وَ الْأَرْضَ مَدَدْناها وَ أَلْقَيْنا فِيها رَواسِيَ وَ أَنْبَتْنا فِيها مِنْ كُلِّ زَوْجٍ بَهِيجٍ)

آرى!آفرينش زمين از يك سو،گسترش آن(بيرون آمدن از زير آب)از سوى ديگر،پيدايش كوهها كه ريشه هاى آن به هم پيوسته و همچون زرهى زمين را در برابر فشارهاى درونى و برونى و جزر و مدهاى حاصل از جاذبۀ ماه و خورشيد حفظ مى كند،از سوى سوم،و پيدايش انواع گياهان با آن همه عجائب و زيبائيها از سوى چهارم همگى دليل بر قدرت بى پايان اوست.

آيه 8

(آيه 8)-در اين آيه نتيجه گيرى كرده،مى گويد:همۀ اينها را آفريديم «تا وسيلۀ بينائى و ياد آورى براى هر بندۀ توبه كارى باشد»! . (تَبْصِرَةً وَ ذِكْرى لِكُلِّ عَبْدٍ مُنِيبٍ)

آرى!كسى كه قدرت بر آفرينش آسمانها با آن همه عظمت و زيبائى،و زمين با اين همه نعمت و جمال و نظم و حساب دارد،چگونه نمى تواند مردگان را بار ديگر لباس حيات بپوشاند،و قيامتى بر پا كند؟

آيه 9

(آيه 9)-در اين آيه پايۀ استدلال ديگرى را مى نهد و مى گويد:«و از آسمان آبى پر بركت نازل كرديم و به وسيلۀ آن باغها و دانه هايى را كه درو مى كنند رويانديم» . (وَ نَزَّلْنا مِنَ السَّماءِ ماءً مُبارَكاً فَأَنْبَتْنا بِهِ جَنّاتٍ وَ حَبَّ الْحَصِيدِ)

آيه 10

(آيه 10)-سپس مى افزايد:«و(همچنين)نخلهاى بلند قامت كه ميوه هاى متراكم دارند» . (وَ النَّخْلَ باسِقاتٍ لَها طَلْعٌ نَضِيدٌ)

آيه 11

(آيه 11)-در پايان اين بخش مى گويد:«همۀ اينها براى روزى بخشيدن به بندگان است،و به وسيلۀ باران زمين مرده را زنده كرديم(آرى)زنده شدن مردگان (و خروج آنها از قبرها)نيز همين گونه است»! . (رِزْقاً لِلْعِبادِ وَ أَحْيَيْنا بِهِ بَلْدَةً مَيْتاً كَذلِكَ الْخُرُوجُ)

و به اين ترتيب ضمن ياد آورى نعمتهاى عظيمش به بندگان،و تحريك حس

ص: 519

شكر گزارى آنها در مسير شناخت او،به آنها يادآور مى شود كه شما نمونۀ معاد را همه سال در برابر چشمان خود در همين جهان مى بينيد،زمينهاى مرده و خشك و خالى از هر گونه آثار زندگى بر اثر نزول قطرات باران به حركت در مى آيند، و غوغاى رستاخيز را سر مى دهند،از هر گوشه كه گياهى مى رويد«وحده لا شريك له» مى گويد! اين جنبش عظيم و حركت به سوى حيات و زندگى در عالم گياهان بيانگر اين واقعيت است كه آفريدگار عالم مى تواند موجودات مرده را بار ديگر حيات بخشد چرا كه«وقوع»چيزى اقوى دليل بر«امكان»آن است.

آيه 12

(آيه 12)-تنها تو نيستى كه گرفتار دشمنى!قرآن همچنان ادامۀ بحثهاى مربوط به معاد از دريچه هاى مختلف را دنبال مى كند،نخست براى دلدارى پيامبر صلّى اللّه عليه و اله مى فرمايد:فقط تو نيستى كه اين گروه كافر تو و محتواى دعوتت را -خصوصا در بارۀ معاد-تكذيب كردند«پيش از آنان قوم نوح و اصحاب الرّاس و قوم ثمود(پيامبرانشان را)تكذيب كردند» . (كَذَّبَتْ قَبْلَهُمْ قَوْمُ نُوحٍ وَ أَصْحابُ الرَّسِّ وَ ثَمُودُ)

«قوم ثمود»همان قوم صالح پيامبر بزرگ خداست،كه در سرزمين«حجر»در شما حجاز زندگى داشتند،و در مورد«اصحاب الرّسّ»،بسيارى عقيده دارند كه آنها طائفه اى بودند كه در سرزمين«يمامه»مى زيستند و پيامبرى به نام«حنظله» داشتند كه او را تكذيب كردند و سر انجام در چاهش افكندند.

آيه 13

(آيه 13)-سپس مى افزايد:«و هم چنين قوم عاد و فرعون و قوم لوط» . (وَ عادٌ وَ فِرْعَوْنُ وَ إِخْوانُ لُوطٍ)

منظور از برادران«لوط»همان قوم لوط است چرا كه قرآن از اين پيامبران بزرگ به عنوان برادر ياد كرده است.

آيه 14

(آيه 14)-«و نيز اصحاب الايكه[ قوم شعيب]و قوم تبّع»كه در سرزمين يمن زندگى مى كردند . (وَ أَصْحابُ الْأَيْكَةِ وَ قَوْمُ تُبَّعٍ)

«ايكه»به معنى درختان فراوان و درهم پيچيده،و يا به تعبير ديگر بيشه مانند

ص: 520

است،و اصحاب الايكه گروهى از قوم شعيب هستند كه در غير شهر«مدين»زندگى مى كردند،شهرى كه داراى درختان بسيار بود.

سپس به تمام اين اقوام هشت گانه اشاره كرده،مى گويد:«هر يك از آنها فرستادگان الهى را تكذيب كردند،و وعدۀ عذاب من در بارۀ آنها تحقق يافت» .

(كُلٌّ كَذَّبَ الرُّسُلَ فَحَقَّ وَعِيدِ)

اين اقوام هم پيامبرانشان را تكذيب كردند،و هم مسألۀ توحيد و معاد را، و سر انجام به سرنوشت دردناكى گرفتار شدند،بعضى گرفتار طوفان شدند،بعضى سيلاب،بعضى ديگر صاعقه،و بعضى زلزله،و يا غير آن و سر انجام ميوۀ تلخ تكذيب را چشيدند.

آيه 15

(آيه 15)-در اين آيه به ذكر يكى ديگر از دلائل امكان رستاخيز پرداخته، مى گويد:«آيا ما از آفرينش نخستين عاجز مانديم»كه قادر بر آفرينش رستاخيز نباشيم؟! . (أَ فَعَيِينا بِالْخَلْقِ الْأَوَّلِ)

سپس مى افزايد:آنها در آفرينش نخستين ترديد ندارند،زيرا خالق انسانها را خدا مى دانند«ولى آنها(با اين همه دلائل روشن)باز در آفرينش جديد ترديد دارند» .

(بَلْ هُمْ فِي لَبْسٍ مِنْ خَلْقٍ جَدِيدٍ)

در حقيقت آنها بر اثر هواى نفس و تعصب و لجاجت گرفتار تناقضند،از يكسو خالق انسانها را در آغاز خداوند مى دانند كه همه را از خاك آفريده،اما از سوى ديگر وقتى به مسألۀ آفرينش مجدد انسانها از خاك مى رسند آن را مطلبى عجيب و باور ناكردنى مى شمرند،در حالى كه هر دو مثل يكديگرند.

آيه 16

(آيه 16)-كمترين سخنان شما را هم مى نويسند!در اينجا بخش ديگرى از مسائل مربوط به معاد مطرح مى شود و آن مسألۀ ثبت و ضبط اعمال انسانها براى روز حساب است.

نخست از علم بى پايان خدا و احاطۀ علمى او به انسانها سخن گفته، مى فرمايد:«ما انسان را آفريديم و وسوسه هاى نفس او را مى دانيم» .

(وَ لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسانَ وَ نَعْلَمُ ما تُوَسْوِسُ بِهِ نَفْسُهُ).

ص: 521

منظور از كلمۀ«توسوس»در اينجا اين است كه وقتى خداوند از خطورات قلبى آنها و وسوسه هاى زود گذرى كه از فكر آنها مى گذرد آگاه است مسلما از تمام عقائد و اعمال و گفتار آنها با خبر مى باشد،و حساب همه را براى روز حساب نگه مى دارد.

آرى!او خالق است،و خلقتش دائم و مستمر،و ما در جميع حالات وابسته به وجود او هستيم،با اين حال چگونه ممكن است او از ظاهر و باطن ما بى خبر باشد؟! و در ذيل آيه براى روشنتر ساختن مطلب مى افزايد:«و ما به او از رگ قلبش نزديكتريم» .

(وَ نَحْنُ أَقْرَبُ إِلَيْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَرِيدِ)

اين همان است كه در جاى ديگر مى گويد:«بدانيد خداوند بين انسان و قلب او حائل مى شود،و همۀ شما نزد او در قيامت جمع خواهيد شد».(انفال24/) البته همۀ اينها تشبيه است و قرب خداوند از اين هم برتر و بالاتر است، هر چند مثالى از اينها رساتر در محسوسات پيدا نمى شود.

توجه به اين واقعيت انسان را بيدار مى كند،و به مسؤوليت سنگين و پروندۀ دقيق او در دادگاه عدل الهى آشنا مى سازد،و از انسان بى خبر و بى تفاوت، موجودى هوشيار و سر به راه و متعهد و با تقوا به وجود مى آورد.

آيه 17

(آيه 17)-در اين آيه مى افزايد:به خاطر بياوريد«هنگامى را كه دو فرشتۀ راست و چپ كه ملازم انسان هستند اعمال او را دريافت مى دارند» . (إِذْ يَتَلَقَّى الْمُتَلَقِّيانِ عَنِ الْيَمِينِ وَ عَنِ الشِّمالِ قَعِيدٌ)

يعنى؛علاوه بر احاطۀ علمى خداوند به ظاهر و باطن انسان،دو فرشته نيز مأمور حفظ و نگاهدارى حساب اعمال اويند كه از طرف راست و چپ از او مراقبت مى كنند،پيوسته با او هستند و لحظه اى جدا نمى شوند،تا از اين طريق اتمام حجت بيشترى شود،و تأكيدى باشد بر مسألۀ نگاهدارى حساب اعمال.

در روايات اسلامى آمده است كه:«فرشتۀ سمت راست،نويسندۀ حسنات است،و فرشتۀ سمت چپ نويسندۀ سيئات،و فرشتۀ اول فرماندۀ فرشتۀ دوم

ص: 522

است،هنگامى كه انسان عمل نيكى انجام دهد،فرشتۀ سمت راست ده برابر مى نويسد،و هنگامى كه عمل بدى از او سر زند،و فرشتۀ سمت چپ مى خواهد آن را بنويسد،فرشتۀ اول مى گويد:عجله مكن.لذا او هفت ساعت به تأخير مى اندازد، اگر پشيمان شد و توبه كرد چيزى نمى نويسد،و اگر توبه نكرد تنها يك گناه براى او مى نويسد».

آيه 18

(آيه 18)-اين آيه باز روى مسألۀ فرشتگان ثبت اعمال تكيه كرده،مى گويد:

«انسان هيچ سخنى را بر زبان نمى آورد مگر اين كه همان دم فرشته اى مراقب و آماده براى انجام مأموريت(و ضبط آن)است» .

(ما يَلْفِظُ مِنْ قَوْلٍ إِلاّ لَدَيْهِ رَقِيبٌ عَتِيدٌ)

در آيۀ گذشته سخن از ثبت تمامى اعمال آدمى بود،و در اين آيه روى خصوص الفاظ و سخنان او تكيه مى كند،و اين به خاطر اهميت فوق العاده و نقش مؤثرى است كه گفتار در زندگى انسانها دارد،تا آنجا كه گاهى يك جمله مسير اجتماعى آنها را به سوى خير يا شر تغيير مى دهد.

آيه 19

(آيه 19)-قيامت و چشمهاى تيز بين!در اينجا باز صحنه هاى ديگرى از مسائل مربوط به«معاد»منعكس است:صحنۀ«مرگ»صحنۀ«نفخ صور»و صحنۀ «حضور در محشر».

نخست مى فرمايد:«و سر انجام سكرات(و بيخودى در آستانۀ)مرگ به حق فرا مى رسد» .

(وَ جاءَتْ سَكْرَةُ الْمَوْتِ بِالْحَقِّ)

«سكرۀ مرگ»حالتى است شبيه به«مستى»كه بر اثر فرا رسيدن مقدمات مرگ،به صورت هيجان و انقلاب فوق العاده اى به انسان دست مى دهد،و گاه بر عقل او چيره مى گردد،و او را در اضطراب و نا آرامى شديدى فرو مى برد.چرا كه روح ساليان دراز با اين تن خو گرفته و پيوند داشته است.

على عليه السّلام ترسيم زنده و گويائى از لحظۀ مرگ و سكرات آن دارد،مى فرمايد:

«سكرات مرگ،توأم با حسرت از دست دادن آنچه داشتند بر آنها هجوم مى آورد،اعضاى بدنشان سست مى گردد،و رنگ از صورتهايشان مى پرد كم كم مرگ در آنها نفوذ كرده،ميان آنها و زبانشان جدائى مى افكند،در حالى كه او در ميان

ص: 523

خانوادۀ خويش است،با چشمش مى بيند و با گوشش مى شنود و عقل و هوشش سالم است،اما نمى تواند سخن بگويد! در اين مى انديشد كه عمرش را در چه راه فانى كرده؟و روزگارش را در چه راهى سپرى نموده است؟!به ياد ثروتهائى مى افتد كه در تهيۀ آن چشم بر هم گذارده،و از حلال و حرام و مشكوك جمع آورى نموده،و تبعات و مسؤوليت گرد آورى آن را بر دوش مى كشد،در حالى كه هنگام جدائى و فراق از آنها رسيده است او به دست بازماندگان مى افتد،آنها از آن متنعم مى شوند و بهره مى گيرند اما مسؤوليت و حسابش بر اوست»؟ سپس قرآن ادامه مى دهد:به كسى كه در حال سكرات مرگ است گفته مى شود:«اين همان چيزى است كه تو از آن مى گريختى»! .

(ذلِكَ ما كُنْتَ مِنْهُ تَحِيدُ)

آرى!مرگ واقعيتى است كه غالب افراد از آن مى گريزند،به خاطر اين كه آن را «فنا»مى دانند،نه دريچه اى به عالم«بقاء»يا به خاطر علائق و پيوندهاى شديدى كه با دنيا و مواهب مادى دارند و نمى توانند از آن دل بر كنند،و يا به خاطر تاريكى نامۀ اعمالشان! هر چه هست از آن گريزانند،اما چه سود كه اين سرنوشتى است كه در انتظار همگان است،و احدى را توان فرار از آن نيست.

آيه 20

(آيه 20)-سپس به مسألۀ نفخ صور پرداخته،مى فرمايد:«و در صور دميده مى شود و آن روز روز تحقق وعدۀ وحشتناك است» . (وَ نُفِخَ فِي الصُّورِ ذلِكَ يَوْمُ الْوَعِيدِ)

منظور از«نفخ صور»در اينجا همان نفخ دوم است كه نفخۀ«قيام» و«جمع»و«حضور»است،نفخه اى است كه در آغاز«رستاخيز»انجام مى گيرد، و با آن،همۀ انسانها زنده مى شوند،و از قبرها برخاسته،براى حساب و جزا در محضر عدل الهى حاضر مى شوند.

آيه 21

(آيه 21)-در این آیه وضع انسانها را به هنگام ورود در محشر چنین بیان می کند:«و(در آن روز)هر انسان وارد محشر می شود،در حالی که همراه او

ص: 524

حركت دهنده و گواهى است» .

(وَ جاءَتْ كُلُّ نَفْسٍ مَعَها سائِقٌ وَ شَهِيدٌ)

درست همچون دادگاههاى اين جهان كه مأمورى همراه شخص متهم است و شاهدى بر اعمال او،شهادت مى دهد.

آيه 22

(آيه 22)-در اينجا به مجرمان،يا به همۀ انسانها،خطاب مى شود كه:«تو از اين صحنه(و دادگاه بزرگ)غافل بودى،و ما پرده را از چشم تو كنار زديم،و امروز چشمت كاملا تيز بين است»! . (لَقَدْ كُنْتَ فِي غَفْلَةٍ مِنْ هذا فَكَشَفْنا عَنْكَ غِطاءَكَ فَبَصَرُكَ الْيَوْمَ حَدِيدٌ)

آرى!پرده هاى جهان ماده:آمال و آرزوها،عشق و علاقه به دنيا،زن و فرزند و مال و مقام،هوسهاى سركش و حسادتها،تعصب و جهل و لجاجت به تو اجازه نمى داد كه امروز را از همان زمان بنگرى،با اين كه نشانه هاى معاد و رستاخيز روشن بود و دلائل آن آشكار! امروز گرد و غبار غفلت فرو نشسته،حجابهاى جهل و تعصب و لجاج كنار رفته،پرده هاى شهوات و آمال و آرزوها دريده شده،حتى آنچه در پردۀ غيب مستور بوده ظاهر گشته است.

آيه 23

(آيه 23)-همنشينان انسان از فرشتگان و شياطين:باز در اينجا صحنۀ ديگرى از معاد ترسيم شده،صحنۀ تكان دهنده اى كه فرشتۀ قرين انسان، محكوميت او را بر ملا مى سازد،و فرمان خداوند براى مجازات او صادر مى شود.

نخست مى فرمايد:«فرشتۀ همنشين او مى گويد:اين نامۀ اعمال اوست كه نزد من حاضر و آماده است»و از تمام كارهاى كوچك و بزرگ او در سراسر عمر پرده بر مى دارد .

(وَ قالَ قَرِينُهُ هذا ما لَدَيَّ عَتِيدٌ)

منظور از«قرين»در اينجا فرشته اى است كه در دنيا همراه انسان و مأمور ضبط اعمال اوست،و در دادگاه عدل الهى گواهى مى دهد.

آيه 24

(آيه 24)-سپس خداوند دو فرشتهٔ مأمور ثبت اعمال را مخاطب ساخته،فرمان می دهد:«هر کافر متکبر لجوج را در جهنم افکنید»(اَلقِیا فی جَهَنَّمَ کُلَّ کَفّارٍ عَنیدٍ).

ص: 525

آيه 25

(آيه 25)-در اين آيه به چند وصف از اوصاف زشت و مذموم اين كافران عنيد اشاره كرده،مى گويد:«همان كسى كه به شدت مانع خير است و متجاوز،و در شك و ترديد است»حتى ديگران را به ترديد مى افكند . (مَنّاعٍ لِلْخَيْرِ مُعْتَدٍ مُرِيبٍ)

آيه 26

(آيه 26)-باز در ادامۀ اوصاف اين گروه عنيد مى افزايد:«همان كسى كه معبود ديگرى با خدا قرار داده»و راه شرك و دو گانگى را پيش گرفته است . (الَّذِي جَعَلَ مَعَ اللّهِ إِلهاً آخَرَ)

آرى«او را در عذاب شديد بيفكنيد» .

(فَأَلْقِياهُ فِي الْعَذابِ الشَّدِيدِ)

آيه 27

(آيه 27)-اين آيه پرده از روى ماجراى ديگرى از سرنوشت اين گروه كافر لجوج بر مى دارد،و آن مخاصمه و بحثى است كه با شيطان در قيامت دارند،آنها تمام گناهان خويش را به گردن شياطين اغواگر مى افكنند،مى فرمايد:«و همنشينش (از شياطين)مى گويد:پروردگارا!من او را به طغيان وا نداشتم(و به اجبار در اين راه نياوردم او خودش با ميل و ارادۀ خويش اين راه را برگزيد)و او در گمراهى دور و درازى بود» . (قالَ قَرِينُهُ رَبَّنا ما أَطْغَيْتُهُ وَ لكِنْ كانَ فِي ضَلالٍ بَعِيدٍ)

آيه 28

(آيه 28)-گر چه در اين آيات تنها سخن از دفاع شيطان به ميان آمده و سخنى از اعتراض كفار بر شيطان ديده نمى شود،ولى به قرينۀ ساير آيات قرآن كه آنها در قيامت با هم جر و بحث مى كنند و به قرينۀ آيۀ مورد بحث گفتار طرفين اجمالا روشن مى شود،زيرا در اين آيه مى خوانيم:خدا«فرمود:نزد من جدال و مخاصمه نكنيد،من پيشتر به شما هشدار داده ام»و اتمام حجت كرده ام . (قالَ لا تَخْتَصِمُوا لَدَيَّ وَ قَدْ قَدَّمْتُ إِلَيْكُمْ بِالْوَعِيدِ)

آيه 29

(آيه 29)-سپس براى تأكيد بيشتر مى افزايد:«سخن من تغيير ناپذير است، و من هرگز به بندگانم ستم نخواهم كرد» . (ما يُبَدَّلُ الْقَوْلُ لَدَيَّ وَ ما أَنَا بِظَلاّمٍ لِلْعَبِيدِ)

اين آيات دليل بر اختيار و آزادى ارادۀ بندگان است،نه شيطان مجبور است شيطنت كند،و نه كافران مجبورند راه كفر و عناد و راه شيطان را پيش گيرند و نه سرنوشت قطعى و خارج از اراده براى كسى مقرر شده است.

آيه 30

(آيه 30)-در این آیه به فراز کوتاه و تکان دهنده ای از حوادث قیامت اشاره

ص: 526

كرده،مى گويد:به خاطر بياوريد«روزى را كه به جهنم مى گوئيم:آيا پر شده اى؟!و او مى گويد:آيا افزون بر اين هم هست»! .

(يَوْمَ نَقُولُ لِجَهَنَّمَ هَلِ امْتَلَأْتِ وَ تَقُولُ هَلْ مِنْ مَزِيدٍ)

اين آيه به خوبى نشان مى دهد كه دوزخيان بسيارند و جهنم منظرۀ هولناك و وحشتناكى دارد و تهديد الهى جدى است،و به گونه اى است كه فكر در بارۀ آن لرزه بر اندام هر انسانى مى افكند.

آيه 31

(آيه 31)-با توجه به اين كه بحثهاى اين سوره غالبا بر محور مسألۀ معاد و امورى كه در ارتباط با آن است دور مى زند و با توجه به اين كه در آيات گذشته از چگونگى افكندن كفار لجوج در جهنم و شدت عذاب آنها و صفاتى كه آنها را به دوزخ مى كشد سخن به ميان آمد،در اينجا صحنۀ ديگرى را ترسيم مى كند،صحنۀ داخل شدن پرهيزكاران به بهشت با احترام كامل،و اشاره به انواع نعمتهاى بهشتى و صفاتى كه انسان را در صف بهشتيان قرار مى دهد،تا در مقايسه با يكديگر حقايق روشنتر گردد.

نخست مى فرمايد:«و در آن روز بهشت را به پرهيزكاران نزديك مى كنند و فاصله اى از آنان ندارد»! .

(وَ أُزْلِفَتِ الْجَنَّةُ لِلْمُتَّقِينَ غَيْرَ بَعِيدٍ)

آيه 32

(آيه 32)-سپس در شرح اوصاف بهشتيان مى گويد:«اين چيزى است كه به شما وعده داده مى شويد و براى كسانى است كه به سوى خدا باز مى گردند، و پيمانها و احكام او را حفظ مى كنند» . (هذا ما تُوعَدُونَ لِكُلِّ أَوّابٍ حَفِيظٍ)

آيه 33

(آيه 33)-در ادامۀ اين اوصاف در اين آيه به دو وصف ديگر آنها اشاره مى كند-كه در حقيقت توضيح و تفسيرى است براى اوصاف گذشته-مى فرمايد:

«آن كسى كه از خداوند رحمان در نهان بترسد و با قلبى پر انابه در محضر او حاضر شود» .

(مَنْ خَشِيَ الرَّحْمنَ بِالْغَيْبِ وَ جاءَ بِقَلْبٍ مُنِيبٍ)

آنها نه فقط در حضور جمع كه در تنهائى و خلوت نيز مرتكب گناهى نمى شوند.

اين خوف و خشيت سبب مى شود كه قلب آنها«منيب»باشد،دائما متوجه

ص: 527

خدا گردد،و به طاعت او اقبال كند،و از هر گناه و لغزشى توبه نمايد،و اين حال را تا پايان عمر ادامه دهد و با همين حالت وارد عرصۀ محشر گردد.

آيه 34

(آيه 34)-سپس مى افزايد:كسانى كه داراى اين چهار صفتند هنگامى كه بهشت به آنها نزديك مى شود،فرشتگان الهى به عنوان احترام و اكرام به آنها مى گويند:«به سلامت وارد بهشت شويد» .سلامت از هر گونه بدى و ناراحتى و آفت و بلا و كيفر و عذاب،سلامت كامل از نظر جسم و جان. (ادْخُلُوها بِسَلامٍ)

سپس براى آرامش خاطر آنها اضافه مى كند:«امروز،روز جاودانگى است» جاودانى نعمتها،و جاودانى بهشت با تمام مواهبش .

(ذلِكَ يَوْمُ الْخُلُودِ)

آيه 35

(آيه 35)-و به دنبال اين دو موهبت-بشارت سلامت،و بشارت جاودانگى در بهشت-خداوند منان دو بشارت ديگر به آنها مى دهد كه مجموعا چهار بشارت است همانند چهار وصفى كه آنها داشتند،مى فرمايد:«هر چه بخواهند در آنجا براى آنها هست» . (لَهُمْ ما يَشاؤُنَ فِيها)

و علاوه بر آن«نزد ما نعمتهاى بيشترى است»كه به فكر هيچ كس نمى رسد .

(وَ لَدَيْنا مَزِيدٌ)

تعبيرى از اين زنده تر و رساتر و دل انگيزتر تصور نمى شود.

آيه 36

(آيه 36)-بعد از پايان گرفتن گفتگو پيرامون بهشت و دوزخ،صفات بهشتيان و دوزخيان،و درجات و دركات آنها،براى نتيجه گيرى كامل از اين بحث، مجرمان را مورد توجه قرار داده،مى فرمايد:«چه بسيار اقوامى را كه پيش از آنها هلاك كرديم،اقوامى كه از آنها قويتر بودند،و شهرها(و كشورها)را گشودند»اما بر اثر كفر و ظلم و بيدادگرى و گناه نابود شدند . (وَ كَمْ أَهْلَكْنا قَبْلَهُمْ مِنْ قَرْنٍ هُمْ أَشَدُّ مِنْهُمْ بَطْشاً فَنَقَّبُوا فِي الْبِلادِ)

«آيا هيچ راه فرارى(از عذاب الهى براى اين گونه افراد)وجود دارد»؟ .

(هَلْ مِنْ مَحِيصٍ)

آيه به كفّار لجوج معاصر پيامبر صلّى اللّه عليه و اله هشدار مى دهد كه سرى به تاريخ گذشتگان بزنند و آثار آنها را بر صفحات تاريخ و صفحۀ روى زمين بنگرند،ببينند

ص: 528

خداوند با اقوام سركشى كه پيش از آنها بودند چه كرد؟اقوامى كه از آنها پر جمعيت تر و با قدرت تر بودند،آنگاه به آيندۀ خود بينديشند.

آيه 37

(آيه 37)-در اين آيه براى تأكيد بيشتر مى افزايد:«قطعا در اين(سرگذشت پيشينيان)تذكر است،براى آن كس كه عقل دارد،يا گوش فرا دهد در حالى كه حاضر باشد»! . (إِنَّ فِي ذلِكَ لَذِكْرى لِمَنْ كانَ لَهُ قَلْبٌ أَوْ أَلْقَى السَّمْعَ وَ هُوَ شَهِيدٌ)

منظور از«قلب»در اينجا و در ديگر آيات قرآن كه بحث از درك مسائل مى كند همان«عقل»و شعور و ادراك است.

مجموع آيه چنين معنى مى دهد،دو گروه مى توانند از اين مواعظ،پند و اندرز گيرند،نخست آنها كه داراى ذكاوت و عقل و هوشند،و خود مستقلا مى توانند مسائل را تحليل كنند،و ديگر كسانى كه در اين حد نيستند اما مى توانند «مستمع»خوبى براى دانشمندان باشند،و با حضور قلب به سخنان آنها گوش فرا دهند و حقايق را از طريق ارشاد و راهنمائى آنها فرا گيرند.

آيه 38

(آيه 38)-آفريدگار آسمانها و زمين قادر بر احياى مردگان است در تعقيب آيات گذشته و دلائل مختلفى كه در بارۀ معاد در آن آمده بود،در اينجا به يكى ديگر از دلائل امكان معاد اشاره كرده و بعد از آن به پيامبر صلّى اللّه عليه و اله دستور صبر و شكيبائى و تسبيح و حمد پروردگار مى دهد،تا كار شكنيهاى مخالفان را از اين طريق تحمل و خنثى كند.

نخست مى فرمايد:«و ما آسمانها و زمين و آنچه را در ميان آن است در شش روز[ شش دوران]آفريديم،و هيچ گونه رنج و سختى به ما نرسيد»! .

(وَ لَقَدْ خَلَقْنَا السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ وَ ما بَيْنَهُما فِي سِتَّةِ أَيّامٍ وَ ما مَسَّنا مِنْ لُغُوبٍ)

بديهى است كسى كه قدرتش محدود است اگر بخواهد كارى انجام دهد كه بيش از توان او باشد خسته و درمانده و وامانده مى شود،ولى در مورد وجودى كه قدرتش نامحدود و توانائيش بى نهايت است اين امور مفهومى ندارد.

بنابر اين چنين كسى توانائى دارد كه انسان را بعد از مردن بار ديگر به حيات باز گرداند.

ص: 529

آيه 39

(آيه 39)-بعد از ذكر دلائل مختلف معاد و ترسيم صحنه هاى مختلفى از قيامت چون به هر حال گروهى تسليم حق نيستند و لجاجت و پا فشارى بر باطل دارند پيامبر صلّى اللّه عليه و اله را مخاطب قرار داده،مى گويد:«در برابر آنچه آنها مى گويند شكيبا باش» . (فَاصْبِرْ عَلى ما يَقُولُونَ)

چرا كه تنها با نيروى صبر و استقامت مى توان بر اين مشكلات پيروز شد، و توطئه هاى دشمن را درهم شكست،و نسبتهاى نارواى آنها را در مسير حق تحمل كرد.

و از آنجا كه صبر و استقامت نياز به پشتوانه اى دارد،و بهترين پشتوانه ياد خدا و ارتباط با مبدأ علم و قدرت جهان آفرين است در دنبال اين دستور مى افزايد:

«و پيش از طلوع آفتاب و پيش از غروب تسبيح و حمد پروردگارت را به جا آور» .

(وَ سَبِّحْ بِحَمْدِ رَبِّكَ قَبْلَ طُلُوعِ الشَّمْسِ وَ قَبْلَ الْغُرُوبِ)

آيه 40

(آيه 40)-همچنين«در بخشى از شب او را تسبيح كن و بعد از سجده ها» . (وَ مِنَ اللَّيْلِ فَسَبِّحْهُ وَ أَدْبارَ السُّجُودِ)

اين ياد مداوم و تسبيح مستمر همچون قطره هاى حياتبخش باران بر سرزمين قلب و جان تو مى ريزد،و آن را سيراب مى كند،دائما به تو نشاط و حيات مى بخشد و به استقامت در مقابل مخالفان لجوج دعوت مى كند.

تسبيح خداوند در اين مواقع چهار گانه اشاره به نمازهاى پنجگانۀ روزانه و بعضى از نوافل پر فضيلت است،به اين ترتيب كه اشاره به نماز صبح است،زيرا آخر وقت آن طلوع آفتاب مى باشد.

«قَبْلَ طُلُوعِ الشَّمْسِ»

اشاره به نماز ظهر و عصر است،چرا كه آخر وقت هر دو غروب آفتاب است.

«وَ قَبْلَ الْغُرُوبِ»

نماز مغرب و عشا را بيان مى كند، نظر به نافله هاى مغرب دارد كه بعد از مغرب به جا آورده مى شود.

آيه 41

(آيه 41)-با صیحهٔ رستاخیز همه زنده می شوند:در این آیه همانند سایر آیات این سوره تکیه بر مسألهٔ معاد و رستاخیز شده و بازگوشهٔ دیگری از آنان را

ص: 530

«وَ مِنَ اللَّيْلِ» «وَ أَدْبارَ السُّجُودِ»

مطرح مى كند،و آن مسألۀ نفخ صور و خروج مردگان از قبر است.

مى فرمايد:«و گوش فرا ده و منتظر روزى باش كه منادى از مكانى نزديك ندا مى دهد» .

(وَ اسْتَمِعْ يَوْمَ يُنادِ الْمُنادِ مِنْ مَكانٍ قَرِيبٍ)

يعنى؛اين صدا آن چنان در فضا پخش مى شود كه گويى بيخ گوش همه است.

آيه 42

(آيه 42)-«روزى كه همگان صيحۀ رستاخيز را به حق مى شنوند،آن روز، روز خروج(از قبرها)است»! . (يَوْمَ يَسْمَعُونَ الصَّيْحَةَ بِالْحَقِّ ذلِكَ يَوْمُ الْخُرُوجِ)

مخاطب در«و استمع»(گوش فرا ده)گر چه شخص پيامبر صلّى اللّه عليه و اله است ولى مسلما مقصود همۀ انسانها هستند.

و منظور از«گوش فرادادن»يا انتظار كشيدن است،زيرا كسانى كه در انتظار حادثه اى به سر مى برند كه با صداى وحشتناكى شروع مى شود دائما گوش فرا مى دهند،و منتظرند.و يا منظور گوش فرا دادن به اين سخن الهى است،و معنى چنين مى شود:«اين سخن را بشنو كه پروردگارت در بارۀ صيحۀ رستاخيز مى گويد».

اين منادى همان«اسرافيل»است كه در«صور»مى دمد،و در آيات قرآن نه با نام بلكه با تعبيرات ديگرى به او اشاره شده است.

آيه 43

(آيه 43)-و براى اين كه روشن شود حاكم در اين دادگاه بزرگ كيست؟ مى افزايد:«مائيم كه زنده مى كنيم و مى ميرانيم و بازگشت تنها به سوى ماست» . (إِنّا نَحْنُ نُحْيِي وَ نُمِيتُ وَ إِلَيْنَا الْمَصِيرُ)

آيه 44

(آيه 44)-سپس براى توضيح بيشتر در بارۀ بازگشت مردم به سوى خداوند مى فرمايد:«روزى كه زمين بسرعت از روى آنها شكافته مى شود و(از قبرها)خارج مى گردند» . (يَوْمَ تَشَقَّقُ الْأَرْضُ عَنْهُمْ سِراعاً)

و در پايان آيه مى افزايد:«و اين جمع كردن(مردم در قيامت)براى ما آسان است» .

(ذلِكَ حَشْرٌ عَلَيْنا يَسِيرٌ)

روشن است خداوندى كه آفرينندۀ آسمانها و زمين و آنچه در ميان آن دو است حشر و نشور مردگان براى او كار ساده اى مى باشد.

آيه 45

(آيه 45)- در این آیه که آخرین آیهٔ این سوره است باز دیگر به پیامبرش در

ص: 531

مقابل مخالفان سرسخت و لجوج تسلى و دلدارى مى دهد و مى فرمايد:«ما به آنچه آنها مى گويند آگاهتريم» .

(نَحْنُ أَعْلَمُ بِما يَقُولُونَ)

«و تو مأمور اجبار آنها(به ايمان)نيستى» .

(وَ ما أَنْتَ عَلَيْهِمْ بِجَبّارٍ)

وظيفۀ تو تنها ابلاغ رسالت،و دعوت به سوى حق و بشارت و انذار است «پس به وسيلۀ قرآن،كسانى را كه از عذاب من مى ترسند متذكر ساز» .

(فَذَكِّرْ بِالْقُرْآنِ مَنْ يَخافُ وَعِيدِ)

اشاره به اين كه قرآن براى انذار و بيدار ساختن افراد مؤمن كافى است هر صفحه اى از آن ياد آور قيامت،و آيات مختلفش بازگو كنندۀ سرنوشت پيشينيان و توصيفهايش از مواهب بهشتى و عذابهاى دوزخى و حوادثى كه در آستانۀ رستاخيز و در دادگاه عدل الهى واقع مى شود بهترين پند و اندرز براى همگان است.

«پايان سورۀ ق»

ص: 532

سورۀ ذاريات[51]

اشاره

اين سوره در«مكّه»نازل شده و داراى 60 آيه است

محتواى سوره:

محور بحث در اين سوره در درجۀ اول،مسائل مربوط به معاد و رستاخيز و پاداش و كيفر مؤمنان و مجرمان است،و بطور كلى مى توان گفت مباحث اين سوره بر پنج محور زير دور مى زند:

1-قسمت مهمى از آن را مباحث معاد تشكيل مى دهد يعنى آغاز و پايان سوره با معاد است.

2-بخش ديگرى از اين سوره ناظر به مسألۀ توحيد و آيات و نشانه هاى خدا در نظام آفرينش است كه طبعا بحثهاى معاد را تكميل مى كند.

3-در بخش ديگر،از داستان فرشتگانى كه ميهمان ابراهيم(ع)شدند و مأمور درهم كوبيدن شهرهاى قوم لوط بودند بحث مى كند.

4-آيات ديگرى از اين سوره اشارات كوتاهى به داستان موسى(ع)و قوم عاد و ثمود و قوم نوح دارد.

5-و بالاخره قسمت ديگرى از اين سوره،مبارزۀ اقوام متعصب و لجوج را با انبياء گذشته بازگو كرده،و پيامبر اسلام صلّى اللّه عليه و اله را كه در برابر مخالفين سر سخت قرار داشت از اين طريق دلدارى مى دهد،و دعوت به استقامت مى كند.

فضيلت تلاوت سوره:

در حديثى از امام صادق عليه السّلام آمده است:«هر كس سورۀ ذاريات را در روز يا شب بخواند خداوند وضع زندگى و معيشت او را اصلاح

ص: 533

مى كند،روزى وسيعى به او مى دهد،و قبر او را با چراغى روشن مى سازد كه تا روز قيامت مى درخشد»! كرارا گفته ايم تنها لقلقۀ زبان براى رسيدن به اين همه پاداش عظيم كافى نيست بلكه هدف تلاوتى است انديشه برانگيز،و انديشه اى عمل آفرين! ضمنا نامگذارى سوره به«ذاريات»به تناسب نخستين آيۀ اين سوره است.

به نام خداوند بخشندۀ بخشايشگر

بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ

آيه 1

(آيه 1)-سوگند به طوفانها و ابرهاى باران زا!بعد از سوره«و الصّافات» اين دومين سوره اى است كه با سوگندهاى مكرّر آغاز مى شود،سوگندهائى پر معنى و تفكر آفرين،سوگندهائى بيدار كننده و آگاهى بخش.

جالب اين كه محتواى اين سوگندها ربط خاصى با مباحث رستاخيز دارد،و با ظرافت و زيبائى مخصوصى اين بحث مهم را از جوانب گوناگون تعقيب مى كند.

حقيقت اين است كه سوگندهاى قرآن كه تعداد آن زياد است يكى از چهره هاى اعجاز اين كتاب آسمانى و از زيباترين و درخشنده ترين فرازهاى آن است كه شرح هر كدام در جاى خود خواهد آمد.

در آغاز اين سوره خداوند به پنج موضوع مختلف سوگند ياد كرده است.

نخست مى فرمايد:«سوگند به بادهائى كه(ابرها را)به حركت در مى آورند» .و گرد و غبارها و بذر گياهان و نطفه هاى گلها را در روى زمين به هر سو مى پراكنند.

(وَ الذّارِياتِ ذَرْواً)

آيه 2

(آيه 2)-سپس مى افزايد:«سوگند به آن ابرها كه بار سنگينى(از باران را)با خود حمل مى كنند» . (فَالْحامِلاتِ وِقْراً)

آيه 3

(آيه 3)-«و سوگند به کشتیهائی که(بر رودخانه های عظیم و صحنهٔ دریا ها)به آسانی به حرکت در می آیند»(فَالجارِیاتِ یُسرًا).

ص: 534

آيه 4

(آيه 4)-«و سوگند به فرشتگانى كه كارها را تقسيم مى كنند» . (فَالْمُقَسِّماتِ أَمْراً)

به اين ترتيب سخن از بادها،سپس ابرها،و بعد از آن نهرها،و سر انجام روئيدن گياهان است كه تناسب نزديكى با مسألۀ معاد كه بعد از آن آمده دارد،زيرا مى دانيم كه يكى از دلائل امكان معاد مسألۀ زنده كردن زمينهاى مرده به وسيلۀ نزول باران است كه بارها در قرآن با عبارات مختلف ذكر شده است.

آيه 5

(آيه 5)-بعد از ذكر اين چهار سوگند-كه همه بيانگر اهميت مطلبى است كه بعد از آن مى آيد-مى فرمايد:«آنچه به شما وعده داده شده قطعا راست است» . (إِنَّما تُوعَدُونَ لَصادِقٌ)

آيه 6

(آيه 6)-و بار ديگر به عنوان تأكيد مى افزايد:«و بى شك(رستاخيز و) جزاى اعمال واقع شدنى است» . (وَ إِنَّ الدِّينَ لَواقِعٌ)

«دين»در اينجا به معنى جزاست،و اصولا يكى از نامهاى قيامت«يوم الدّين»(روز جزا)است و از آن روشن مى شود كه منظور از وعده هاى واقع شدنى در اينجا وعده هاى مربوط به قيامت و حساب و پاداش و كيفر و بهشت و دوزخ و ساير امور مربوط به معاد است،بنابر اين جملۀ اول تمام وعده هاى قيامت را شامل مى شود،و جملۀ دوم تأكيدى است بر مسألۀ جزا.

آيه 7

(آيه 7)-سوگند به آسمان و چين و شكنهاى زيبايش! اين آيه همچون آيات گذشته با سوگند شروع مى شود،نخست مى فرمايد:

«سوگند به آسمان كه داراى چين و شكنهاى زيباست» .

(وَ السَّماءِ ذاتِ الْحُبُكِ)

آيه 8

(آيه 8)-اين آيه به جواب قسم يعنى مطلبى كه به خاطر آن سوگند ياد شده است پرداخته،مى افزايد:«همۀ شما(در بارۀ قيامت)در گفتارى مختلف و گوناگون هستيد» .پيوسته ضد و نقيض مى گوئيد،و همين تناقض گوئى دليل بر بى پايه بودن سخنان شماست. (إِنَّكُمْ لَفِي قَوْلٍ مُخْتَلِفٍ)

در مورد معاد،گاه مى گوئيد:ما اصلا باور نمى كنيم كه استخوانهاى پوسيده زنده شوند.

ص: 535

و گاه مى افزاييد:پدران و نياكان ما را بياوريد تا گواهى دهند بعد از مرگ قيامت و رستاخيزى در كار است تا قبول كنيم! و در مورد پيامبر اسلام صلّى اللّه عليه و اله گاه مى گوئيد:ديوانه است،گاه شاعرش مى خوانيد،گاه ساحرش مى ناميد.

همچنين در مورد قرآن گاه آن را«اساطير الاولين»(افسانه ها و خرافات پيشينيان)مى ناميد گاهى شعرش مى خوانيد،و گاه سحر،و گاه دروغ! اين تعبير در حقيقت استدلالى است بر بطلان ادعاهاى مخالفان در مورد توحيد و معاد و پيامبر و قرآن-هر چند تكيۀ اصلى اين آيات به قرينۀ آياتى كه بعدا مى آيد روى مسألۀ معاد است.

آيه 9

(آيه 9)-در اين آيه علت اين انحراف از حق را بيان كرده،مى فرمايد:

«(تنها)كسى از ايمان به آن منحرف مى شود كه از قبول حق،سرباز مى زند»و گر نه دلائل زندگى بعد از مرگ آشكار است .

(يُؤْفَكُ عَنْهُ مَنْ أُفِكَ)

با توجه به اين كه در آيات قبل سخن از رستاخيز در ميان بود معلوم است كه منظور اصلى انحراف از اين عقيده است،و نيز از آنجا كه در آيۀ گذشته سخن از گفتگوهاى ضد و نقيض كافران در ميان بود معلوم مى شود منظور در اينجا كسانى است كه از منطق و دليل روشن منحرف مى شوند.

بنابر اين مجموع آيه چنين معنى مى دهد:كسانى از ايمان به معاد منحرف مى شوند كه از مسير دليل عقل و منطق حق طلبى منحرف گشته اند.

آيه 10

(آيه 10)-در اين آيه دروغگويان و دروغ پردازان را شديدا مورد مذمت و تهديد قرار داده،مى گويد:«كشته باد دروغگويان»و مرگ بر آنها! . (قُتِلَ الْخَرّاصُونَ)

منظور از«خرّاصون»كسانى هستند كه غرق جهل و نادانى خويشند،و براى فرار از زير بار حق هر روز بهانه و سخن بى اساسى را عنوان مى كنند.

اصولا قضاوتهائى كه مدرك روشنى ندارند و بر پايۀ حدس و تخمين و گمانهاى بى اساس است كارى است گمراه كننده و مستحق نفرين و عذاب.

ص: 536

آيه 11

(آيه 11)-سپس به معرفى اين دروغگويان پرداخته،مى افزايد:«همانها كه در جهل و غفلت فرو رفته اند» . (الَّذِينَ هُمْ فِي غَمْرَةٍ ساهُونَ)

آيه 12

(آيه 12)-«و(از اين رو)پيوسته سؤال مى كنند:روز جزا چه موقع است» و قيامت كى خواهد آمد؟ . (يَسْئَلُونَ أَيّانَ يَوْمُ الدِّينِ)

اين سخن به آن مى ماند كه بيمارى از طبيب مرتبا سؤال كند پايان عمر من چه روزى خواهد بود؟ هر كس اين سؤال را بى اساس مى داند،و مى گويد مهم اين است كه بدانى مرگ حق است تا خود را درمان كنى مبادا گرفتار«مرگ زودرس»شوى.

آيه 13

(آيه 13)-ولى با اين حال قرآن به آنها پاسخ كوبنده اى داده،مى گويد:

(آرى)همان روزى است كه آنها را بر آتش مى سوزانند»! .

(يَوْمَ هُمْ عَلَى النّارِ يُفْتَنُونَ)

آيه 14

(آيه 14)-و به آنها گفته مى شود:«بچشيد عذاب خود را،اين همان چيزى است كه براى آن شتاب داشتيد» . (ذُوقُوا فِتْنَتَكُمْ هذَا الَّذِي كُنْتُمْ بِهِ تَسْتَعْجِلُونَ)

آيه 15

(آيه 15)-پاداش سحر خيزان نيكو كار! در تعقيب آيات گذشته كه سخن از دروغگويان جاهل و منكران قيامت و رستاخيز و عذاب آنها در ميان بود،در اينجا از مؤمنان پرهيزكار و اوصاف و پاداش آنها سخن مى گويد،تا در مقايسه با يكديگر-آن چنان كه روش قرآن است- حقائق روشنتر شود.

مى فرمايد:«به يقين پرهيز كاران در باغهاى بهشت و در ميان چشمه ها قرار دارند» .

(إِنَّ الْمُتَّقِينَ فِي جَنّاتٍ وَ عُيُونٍ)

درست است كه باغ طبيعتا داراى نهرهاى آب است،اما لطفش در اين است كه چشمه ها از درون خود باغ بجوشد،و درختان را دائما مشروب كند،اين امتيازى است كه باغهاى بهشت دارد،نه يك نوع چشمه كه انواع مختلفى از چشمه ها در آن موجود است.

آيه 16

(آيه 16)-پس به نعمتهای دیگر بهشتی اشاره کرده و به صورت سر بسته

ص: 537

مى گويد:«و آنچه پروردگارشان به آنها بخشيده دريافت مى دارند» .

(آخِذِينَ ما آتاهُمْ رَبُّهُمْ)

يعنى؛آنها با نهايت ميل و اشتياق و كمال رضا و رغبت و خشنودى اين مواهب الهى را پذيرا مى شوند.

و در دنبال آيه مى افزايد:اين پاداشهاى عظيم بى جهت نيست«زيرا آنها پيش از آن(در سراى دنيا)از نيكو كاران بودند» .

(إِنَّهُمْ كانُوا قَبْلَ ذلِكَ مُحْسِنِينَ)

احسان و نيكو كارى كه در اينجا آمده معنى وسيعى دارد كه هم اطاعت خدا را شامل مى شود و هم انواع نيكيها به خلق خدا.

آيه 17

(آيه 17)-از اين به بعد به توضيح چگونگى نيكو كار بودن آنها پرداخته،سه وصف را از ميان اوصاف آنها بيان مى كند.

نخست اين كه:«آنها كمى از شب را مى خوابيدند» .

(كانُوا قَلِيلاً مِنَ اللَّيْلِ ما يَهْجَعُونَ)

يعنى؛همه شب،بخشى را بيدار بودند و به عبادت و نماز شب مى پرداختند؛و شبهائى را كه تماما در خواب باشند و عبادت شبانه از آنها بكلى فوت شود كم بوده است.

آيه 18

(آيه 18)-دومين وصف آنها را چنين بيان مى كند:«و در سحرگاهان استغفار مى كردند» . (وَ بِالْأَسْحارِ هُمْ يَسْتَغْفِرُونَ)

در آخر شب كه چشم غافلان در خواب است،و محيط از هر نظر آرام،قال و غوغاى زندگى مادى فرو نشسته،و عواملى كه فكر انسان را به خود مشغول دارد خاموش است بر مى خيزند،و به درگاه خدا مى روند،در پيشگاه معبود به راز و نياز مى پردازند،نماز مى خوانند،و مخصوصا از گناهان خود استغفار مى كنند.

آيه 19

(آيه 19)-سپس به سومين وصف پرهيز كاران بهشتى اشاره كرده،مى افزايد:

«و در اموال آنها حقّى براى سائل و محروم بود» .

(وَ فِي أَمْوالِهِمْ حَقٌّ لِلسّائِلِ وَ الْمَحْرُومِ)

تعبير به«حقّ»در اينجا يا به خاطر اين است كه خداوند بر آنها لازم شمرده

ص: 538

است-مانند زكات و خمس و ساير حقوق واجب شرعى-و يا آنها خود بر خويشتن الزام كرده اند و تعهد نموده اند و مى توان گفت كه؛فرق نيكو كاران با ديگران آن است كه آنها اين حقوق را ادا مى كنند در حالى كه ديگران مقيد به آن نيستند.

در رواياتى كه از منابع اهل بيت عليهم السّلام رسيده تأكيد شده كه منظور از «حق معلوم»چيزى غير از زكات واجب است.

در فرق ميان«سائل»و«محروم»جمعى گفته اند:«سائل»كسى است كه از مردم تقاضاى كمك مى كند،ولى«محروم»شخص آبرومندى است كه براى معيشت خود نهايت تلاش و كوشش را به خرج مى دهد اما دستش به جائى نمى رسد و كسب و كار و زندگيش به هم پيچيده است و با اين حال خويشتندارى كرده،از كسى تقاضاى كمك نمى كند.

به هر حال اين تعبير اشاره به اين نكته است كه هرگز منتظر ننشينيد نيازمندان نزد شما آيند و تقاضاى كمك كنند،بر شماست كه جستجو كنيد و افراد آبرومند محروم را پيدا كنيد،و به آنها كمك نموده،گرۀ مشكلاتشان را بگشائيد و آبرويشان را حفظ نماييد.

آيه 20

(آيه 20)-نشانه هاى خدا در وجود شماست آيا نمى بينيد؟ در تعقيب آيات پيشين كه پيرامون مسألۀ معاد و صفات دوزخيان و بهشتيان سخن مى گفت در اينجا سخن از نشانه هاى خدا در زمين و در وجود خود انسان است،تا از يكسو به مسألۀ توحيد و شناخت خدا و صفات او كه مبدأ حركت به سوى همۀ خيرات است آشنا شوند،و از سوى ديگر به قدرت او بر مسألۀ معاد و زندگى پس از مرگ،چرا كه خالق حيات در روى زمين و اين همه عجائب و شگفتيها قادر بر تجديد حيات نيز مى باشد.

نخست مى فرمايد:«و در زمين آياتى براى جويندگان يقين است» .

(وَ فِي الْأَرْضِ آياتٌ لِلْمُوقِنِينَ)

به راستى نشانه هاى حق و قدرت بى پايان و علم و حكمت نا محدود خدا در

ص: 539

همين كرۀ خاكى آنقدر فراوان است كه عمر هيچ انسانى براى شناخت همۀ آنها كافى نيست.

بد نيست در اينجا به گوشه اى از سخنان يكى از دانشمندان معروف جهان كه در اين زمينه مطالعات زيادى دارد گوش فرا دهيم.

كرسى موريسين مى گويد:«در تنظيم عوامل طبيعى منتهاى دقت و ريزه كارى به كار رفته است،مثلا اگر قشر خارجى كرۀ زمين ده پا ضخيمتر از آنچه هست مى بود اكسيژن-يعنى مادۀ اصلى حيات-وجود پيدا نمى كرد،يا هر گاه عمق درياها چند پا بيشتر از عمق فعلى بود آن وقت كليۀ اكسيژن و كربن زمين جذب مى شد و ديگر امكان هيچ گونه زندگى نباتى و يا حيوانى در سطح خاك باقى نمى ماند».

و در جاى ديگر مى گويد:«تنها بيست و يك در صد از هواى اطراف زمين اكسيژن است...اگر مقدار اكسيژن موجود در هوا به جاى بيست و يك در صد پنجاه در صد بود تمام مواد سوختنى اين عالم محترق مى شد،و اگر جرقه اى به درختى در جنگلى مى رسيد،تمام جنگل بطور كامل مى سوخت»!

آيه 21

(آيه 21)-در اين آيه مى افزايد:«و در وجود خود شما»نيز آياتى است . (وَ فِي أَنْفُسِكُمْ)

«آيا(چشم باز نمى كنيد و اين همه آيات و نشانه اى آشكار حق را) نمى بينيد»؟! .

(أَ فَلا تُبْصِرُونَ)

بدون شك انسان اعجوبۀ عالم هستى است و آنچه در عالم كبير است در اين عالم صغير نيز وجود دارد،بلكه عجايبى در آن است كه در هيچ جاى جهان نيست.

دستگاههائى كه در بدن انسان است مانند قلب و كليه و ريه و مخصوصا دهها هزار كيلو متر!رگهاى درشت و باريك و حتى مويرگهائى كه با چشم ديده نمى شود،و مسؤول آبرسانى و تغذيه و تهويۀ«ده ميليون ميليارد»سلول تن انسان هستند،و حواس مختلفى مانند بينائى و شنوائى و حواس ديگر هر كدام آيتى عظيم از آيات اوست.

ص: 540

و از همه مهمتر معماى«حيات»كه اسرار آن همچنان ناشناخته مانده، و ساختمان روح و عقل انسان است كه عقول همۀ انسانها از درك آن عاجز است.

و لذا پيغمبر گرامى اسلام صلّى اللّه عليه و اله فرمود:«كسى كه خويش را بشناسد خداى خويش را شناخته است».

آيه 22

(آيه 22)-در اين آيه به سومين بخش از نشانه هاى عظمت پروردگار و قدرت او بر معاد اشاره كرده،مى فرمايد:«و روزى شما در آسمان است،و آنچه به شما وعده داده مى شود» . (وَ فِي السَّماءِ رِزْقُكُمْ وَ ما تُوعَدُونَ)

مفهوم«رزق»هم باران را شامل مى شود،هم نور آفتاب را كه از آسمان به سوى ما مى آيد و نقش آن در حيات و زندگى فوق العاده حساس است،و همچنين هوا را كه مايۀ حيات همۀ موجودات زنده است.

چيزى كه مانع بصيرت آدمى مى شود،همان حرص براى روزى است؛ خداوند در اين آيه به انسان اطمينان مى دهد كه روزى او تضمين شده است،تا بتواند با خيال راحت به شگفتيهاى جهان هستى بنگرد.

به هر حال سه آيۀ فوق ترتيب لطيفى دارد:آيۀ نخست از عوامل وجود انسان در كرۀ زمين سخن مى گويد،و آيۀ دوم از خود وجود انسان،و آيۀ سوم از عوامل دوام و بقاء او.

آيه 23

(آيه 23)-لذا براى تأكيد مطلب در اين آيه سوگند ياد كرده،مى گويد:

«سوگند به پروردگار آسمان و زمين كه اين مطلب حق است،همان گونه كه شما سخن مى گوئيد» .

(فَوَ رَبِّ السَّماءِ وَ الْأَرْضِ إِنَّهُ لَحَقٌّ مِثْلَ ما أَنَّكُمْ تَنْطِقُونَ)

كار به جائى رسيده است كه خداوند با آن عظمت و قدرتش براى اطمينان دادن به بندگان شكاك و دير باور و ضعيف النفس و حريص سوگند ياد مى كند كه آنچه به شما در زمينۀ رزق و روزى و وعده هاى ثواب و عقاب قيامت وعده داده شده همه حق است،و هيچ شك و ترديدى در آن نيست.

آيه 24

(آيه 24)-میهمانان ابراهیم(ع):از این به بعد گوشه هائی از سرگذشت انبیا و اقوام پیشین برای تأکید و تأیید مطالب گذشته مطرح می شود،و نخستین فراز آن

ص: 541

سرگذشت فرشتگانى است كه براى عذاب قوم لوط در شكل آدميان بر ابراهيم(ع) ظاهر شدند،و او را بشارت به تولد فرزندى دادند با اين كه ابراهيم به سن پيرى رسيده بود و همسرش نيز مسن و نازا بود.

از يكسو عطا كردن اين فرزند برومند در اين سن و سال به اين پدر و مادر پير و فرتوت تأكيدى است براى آنچه در بارۀ مقدر بودن ساير روزيها كه در آيات گذشته آمد.

و از سوى ديگر دليلى است بر قدر و توانائى حق،و آيتى است از آيات خدا شناسى كه در آيات گذشته از آن بحث شده است.

و از سوى سوم بشارتى است براى اقوام با ايمان كه مشمول حمايت حق هستند،همان گونه كه آيات بعد كه سخن از عذاب هولناك قوم لوط مى گويد هشدار و تهديدى است براى مجرمان بى ايمان.

نخست روى سخن را به پيامبر كرده،مى فرمايد:«آيا خبر مهمانهاى بزرگوار ابراهيم به تو رسيده است»؟! .

(هَلْ أَتاكَ حَدِيثُ ضَيْفِ إِبْراهِيمَ الْمُكْرَمِينَ)

آيه 25

(آيه 25)-سپس به شرح حال آنها پرداخته،مى گويد:«در آن زمان كه بر او وارد شدند و گفتند:سلام بر تو!او گفت:سلام بر شما كه جمعيتى نا شناخته ايد»! . (إِذْ دَخَلُوا عَلَيْهِ فَقالُوا سَلاماً قالَ سَلامٌ قَوْمٌ مُنْكَرُونَ)

آيه 26

(آيه 26)-به هر حال ابراهيم ميهمان نواز و پر سخاوت،براى پذيرائى ميهمانان خود فورا دست به كار شد،«پس پنهانى به سوى خانوادۀ خود رفت و گوسالۀ فربه(و بريان شده اى را براى آنها)آورد» . (فَراغَ إِلى أَهْلِهِ فَجاءَ بِعِجْلٍ سَمِينٍ)

چرا ابراهيم چنين كرد؟براى اين كه ممكن بود اگر ميهمانان متوجه شوند مانع از چنين پذيرائى پر هزينه اى گردند.

اما چرا ابراهيم براى ميهمانهاى معدود كه به گفتۀ بعضى سه نفر و حد اكثر دوازده نفر بودند غذاى فراوان و مفصل تهيه كرد،اين به خاطر آن است كه معمولا اشخاص سخاوتمند هر گاه ميهمانى براى آنها فرا رسد تنها به اندازۀ ميهمانان غذا

ص: 542

تهيه نمى كنند،بلكه غذائى فراهم مى سازند كه علاوه بر ميهمانان تمام كسانى كه براى آنان كار مى كنند در آن شريك و سهيم باشند،و حتى همسايگان و نزديكان و اطرافيان ديگر را هم در نظر مى گيرند.

آيه 27

(آيه 27)-ابراهيم شخصا اين غذا را براى ميهمانان آورد«و نزديك آنها گذارد» . (فَقَرَّبَهُ إِلَيْهِمْ)

ولى با تعجب ديد كه آنها دست به سوى غذا نمى برند«گفت:آيا شما غذا نمى خوريد»؟! .

(قالَ أَ لا تَأْكُلُونَ)

آيه 28

(آيه 28)-ابراهيم تصور مى كرد آنها از جنس بشرند و هنگامى كه ديد دست به سوى غذا نمى برند«از آنان احساس وحشت كرد» . (فَأَوْجَسَ مِنْهُمْ خِيفَةً)

زيرا در آن زمان و امروز هم در ميان بسيارى از اقوام-كه پايبند به اخلاق سنتى هستند-هر گاه كسى از غذاى ديگرى بخورد به او آزارى نمى رساند و خيانتى نمى كند.و اگر ميهمان دست به غذا نبرد اين گمان پيدا مى شد كه او براى كار خطرناكى آمده است.

در اينجا ميهمانان-همان گونه كه در آيۀ 70 سورۀ هود آمده است-«به او گفتند:نترس»ما رسولان و فرشتگان پروردگار توايم .

(قالُوا لا تَخَفْ)

سپس مى افزايد:«و او را بشارت به تولد پسرى دانا دادند» .

(وَ بَشَّرُوهُ بِغُلامٍ عَلِيمٍ)

بديهى است فرزند به هنگام تولد«عالم»نيست،اما ممكن است استعدادى در او باشد كه در آينده عالم و دانشمند بزرگى شود،و منظور در اينجا همين است.

و مشهور اين است كه اين فرزند«اسحاق»بوده است.

آيه 29

(آيه 29)-«در اين هنگام همسرش جلو آمد در حالى كه(از خوشحالى و تعجب)فرياد مى كشيد به صورت خود زد و گفت:(آيا پسرى خواهم آورد در حالى كه)پير زنى نازا هستم» . (فَأَقْبَلَتِ امْرَأَتُهُ فِي صَرَّةٍ فَصَكَّتْ وَجْهَها وَ قالَتْ عَجُوزٌ عَقِيمٌ).

آيه 30

(آيه 30)-ولی قرآن در این آیه پاسخ فرشتگان را به او نقل می کند:«گفتند:

ص: 543

پروردگارت چنين گفته است و او حكيم و داناست» .

(قالُوا كَذلِكَ قالَ رَبُّكِ إِنَّهُ هُوَ الْحَكِيمُ الْعَلِيمُ)

گر چه تو پير زن فرتوتى هستى و شوهرت نيز چنين است،اما هنگامى كه فرمان پروردگار تو صادر شود و اراده اش به چيزى تعلق گيرد بدون ترديد تحقق مى يابد.

آغاز جزء 27 قرآن مجيد

ادامۀ سورۀ ذاريات

آيه 31

(آيه 31)-شهرهاى بلا ديدۀ قوم لوط آيت و عبرتى است:در تعقيب ماجراى ورود فرشتگان بر ابراهيم و بشارت دادن به او در بارۀ تولد اسحاق بحث از گفتگويى است كه ميان«ابراهيم»و«فرشتگان»در بارۀ قوم«لوط»در گرفت.

توضيح اين كه:ابراهيم پس از تبعيد به شام،به دعوت مردم به سوى خداوند و مبارزه با هر گونه شرك و بت پرستى ادامه مى داد،حضرت«لوط»كه از پيامبران بزرگ بود در عصر او مى زيست و احتمالا از سوى او مأموريت يافت كه براى تبليغ و هدايت گمراهان به يكى از مناطق شام(يعنى شهرهاى سدوم)سفر كند،او در ميان قوم گنهكارى آمد كه آلوده به شرك و گناهان بسيارى بودند،و از همه زشت تر گناه همجنس بازى و لواط بود سر انجام گروهى از فرشتگان مأمور هلاك اين قوم شدند اما قبلا نزد ابراهيم آمدند.

ابراهيم از وضع ميهمانان فهميد اينها به دنبال كار مهمى مى روند،و تنها براى بشارت تولد فرزند نزد او نيامده اند،چرا كه براى چنين بشارتى يك نفر كافى بود، و يا به خاطر عجله اى كه در حركت داشتند احساس كرد مأموريت مهمى دارند.

لذا در آيۀ مورد بحث مى گويد:ابراهيم«گفت:مأموريت شما چيست اى فرستادگان»خدا؟ .

(قالَ فَما خَطْبُكُمْ أَيُّهَا الْمُرْسَلُونَ)

آيه 32

(آيه 32)-فرشتگان پرده از روی مأموریت خود برداشته،و به ابراهیم«گفتند:ما به سوی قوم مجرمی فرستاده شده ایم»(قالُوا اِنّا اُرسِلنا اِلی قَومٍ مُجرِمینَ). قومی که علاوه بر فساد عقیده گرفتار انواع آلودگیها و کناهان مختلف

ص: 544

زشت و ننگينى هستند.

آيه 33

(آيه 33)-سپس افزودند:ما مأموريت داريم«تا بارانى از سنگ گل بر آنها بفرستيم» . (لِنُرْسِلَ عَلَيْهِمْ حِجارَةً مِنْ طِينٍ)

تعبير به (سنگى از گل)همان چيزى است كه در آيۀ 82 سورۀ هود به جاى آن«سجّيل»آمده است،و در مجموع شايد اشاره به اين معنى است كه براى نابود كردن اين قوم مجرم حتى نيازى به نازل كردن صخره هاى عظيم از آسمان نبود،بلكه بارانى از ريگهاى كوچك و نه چندان محكم و مانند دانه هاى باران بر آنها فرو باريد.

«حِجارَةً مِنْ طِينٍ»

آيه 34

(آيه 34)-سپس افزودند:«سنگهائى كه از ناحيۀ پروردگارت براى اسرافكاران نشان گذاشته شده است» . (مُسَوَّمَةً عِنْدَ رَبِّكَ لِلْمُسْرِفِينَ)

آيه 35

(آيه 35)-قرآن در اينجا دنبالۀ ماجراى اين رسولان پروردگار را-كه نزد حضرت لوط آمدند و به عنوان ميهمانانى بر او وارد شدند،و قوم بى شرم به گمان اين كه آنها جوانانى زيبا روى از جنس بشرند به سراغ آنها آمدند،اما به زودى به اشتباه خود پى بردند،و چشمان همۀ آنها نابينا شد-رها كرده و دنبالۀ سخن را از سوى خداوند بازگو مى كند.

مى فرمايد:«ما مؤمنانى را كه در شهرها(ى قوم لوط)زندگى مى كردند(قبل از نزول عذاب)خارج كرديم» .

(فَأَخْرَجْنا مَنْ كانَ فِيها مِنَ الْمُؤْمِنِينَ)

آيه 36

(آيه 36)-«ولى(در تمام اين مناطق)جز يك خانوادۀ با ايمان نيافتيم»! . (فَما وَجَدْنا فِيها غَيْرَ بَيْتٍ مِنَ الْمُسْلِمِينَ)

آرى!ما هرگز خشك و تر را با هم نمى سوزانيم و عدالت ما اجازه نمى دهد مؤمن را گرفتار سرنوشت كافر كنيم،حتى اگر در ميان ميليونها نفر بى ايمان و مجرم، يك فرد با ايمان و پاك باشد نجاتش مى دهيم.

اين همان مطلبى است كه در سورۀ حجر آيۀ 59 و 60 به اين صورت آمده:

«مگر خاندان لوط كه همگى آنها را نجات خواهيم داد،به جز همسرش كه مقدّر داشتيم از بازماندگان(در شهر،و هلاك شوندگان)باشد»!

ص: 545

البته اين بخش از ماجراى قوم لوط در سوره هاى مختلف قرآن با عبارات مختلف بيان شده كه همۀ آنها يك حقيقت را بازگو مى كند،ولى از آنجا كه ممكن است به يك حادثه از زواياى مختلف نگاه كرد و در هر نگاه بعدى از آن را مشاهده نمود،در قرآن مجيد نيز حوادث تاريخى غالبا به همين صورت مطرح و تكرار شده است،و در مقام تربيت گاه لازم مى شود كه روى يك مسألۀ مهم بارها تكيه شود،تا تأثير عميق در ذهن خواننده بگذارد.

به هر حال خداوند شهرهاى اين قوم آلوده را با زمين لرزه اى سخت و ويرانگر زير و رو كرد سپس بارانى از سنگهاى آسمانى بر آنها فرو باريد و اثرى از آنها نماند،حتى جسدهاى پليدشان زير آوارها و سنگهاى آسمانى مدفون گشت،تا عبرتى باشد براى آيندگان و براى همۀ افراد بى ايمان و مجرمان آلوده.

آيه 37

(آيه 37)-و لذا در اين آيه مى افزايد:«و در آن(شهرهاى بلا ديده)نشانه اى روشن براى كسانى كه از عذاب دردناك مى ترسند به جاى گذارديم» . (وَ تَرَكْنا فِيها آيَةً لِلَّذِينَ يَخافُونَ الْعَذابَ الْأَلِيمَ)

اين تعبير به خوبى نشان مى دهد كه از اين آيات و نشانه هاى خدا تنها كسانى پند مى گيرند كه آمادگى پذيرش در وجودشان باشد،و احساس مسؤوليت كنند.

آيه 38

(آيه 38)-اين همه درس عبرت در تاريخ پيشينيان:قرآن در اينجا در تعقيب داستان قوم لوط و عاقبت دردناكى كه بر اثر گناهان بسيار زشت و ننگين پيدا كردند اشاره به سرگذشت چند قوم ديگر از اقوام پيشين مى كند.

نخست مى فرمايد:«و در(زندگى)موسى نيز(نشانه و درس عبرتى بود)در آن هنگامى كه او را به دليلى آشكار به سوى فرعون فرستاديم» .

(وَ فِي مُوسى إِذْ أَرْسَلْناهُ إِلى فِرْعَوْنَ بِسُلْطانٍ مُبِينٍ)

«سلطان»چيزى است كه مايۀ تسلط گردد،و منظور در اينجا معجزه يا دليل و منطق نيرومند عقلى يا هر دو است كه«موسى»(ع)در برابر فرعون از آن استفاده كرد.

آيه 39

(آيه 39)-اما فرعون نه تسلیم معجزات بزرگ موسی(ع)که گواه ارتباطش با

ص: 546

خدا بود شد،و نه در مقابل دلائل منطقى او سر تعظيم فرود آورد،بلكه به خاطر غرور و تكبرى كه داشت«با تمام وجودش از وى روى برتافت و گفت:(اين مرد)يا ساحر است يا ديوانه»! .

(فَتَوَلّى بِرُكْنِهِ وَ قالَ ساحِرٌ أَوْ مَجْنُونٌ)

جالب اين كه جباران زورگو در تهمتها و نسبتهاى دروغين كه به انبياء بزرگ مى دادند گرفتار سر در گمى و تناقض گوئى عجيبى بودند،گاه آنها را ساحر مى خواندند،و گاه مجنون،با اين كه«ساحر»بايد انسان هوشيارى باشد كه با استفاده از ريزه كاريها و مسائل روانى و خواص مختلف اشيا كارهاى اعجاب انگيزى را انجام دهد و مردم را اغفال نمايد،در حالى كه مجنون نقطۀ مقابل آن است.

آيه 40

(آيه 40)-اما قرآن از نتيجۀ كار فرعون جبار و اعوانش چنين خبر مى دهد:

«از اين رو ما او و لشكريانش را گرفتيم و به دريا افكنديم،در حالى كه در خور سرزنش بود» .

(فَأَخَذْناهُ وَ جُنُودَهُ فَنَبَذْناهُمْ فِي الْيَمِّ وَ هُوَ مُلِيمٌ)

آيه 41

(آيه 41)-سپس به سرنوشت اجمالى قوم«عاد»پرداخته،چنين مى گويد:

«در سرگذشت قوم عاد نيز(آيتى است)در آن هنگام كه تند بادى بى باران بر آنها فرستاديم» .

(وَ فِي عادٍ إِذْ أَرْسَلْنا عَلَيْهِمُ الرِّيحَ الْعَقِيمَ)

عقيم بودن بادها زمانى است كه ابرهاى باران زا با خود حمل نكند،گياهان را تلقيح ننمايد،و فايده و بركتى نداشته باشد،و جز هلاكت و نابودى چيزى همراه نياورد.

آيه 42

(آيه 42)-سپس به توصيف تند بادى كه بر قوم عاد مسلط شد پرداخته، مى افزايد:«بر هيچ چيز نمى گذشت مگر اين كه آن را همچون استخوانهاى پوسيده مى ساخت» . (ما تَذَرُ مِنْ شَيْءٍ أَتَتْ عَلَيْهِ إِلاّ جَعَلَتْهُ كَالرَّمِيمِ)

اين تعبير نشان مى دهد كه تند باد قوم عاد يك تند باد معمولى نبود،بلكه علاوه بر تخريب و درهم كوبيدن و به اصطلاح فشارهاى فيزيكى،داراى سوزندگى و مسموميتى بود كه اشياء گوناگون را مى پوساند.

اين بود اشارۀ كوتاهى به سرنوشت قوم نيرومند و ثروتمند«عاد»كه در سرزمين«احقاف»(منطقه اى ميان عمان و حضر موت)مى زيستند.

ص: 547

آيه 43

(آيه 43)-بعد از آنها نوبت به قوم«ثمود»مى رسد و در بارۀ آنها مى فرمايد:

«و نيز در سرگذشت قوم ثمود(عبرتى است)در آن هنگام كه به آنها گفته شد:

مدتى كوتاه بهره مند باشيد»و سپس منتظر عذاب .

(وَ فِي ثَمُودَ إِذْ قِيلَ لَهُمْ تَمَتَّعُوا حَتّى حِينٍ)

منظور از همان سه روز مهلتى است كه در آيۀ 65 سورۀ هود به آن اشاره شده است:«آنها شترى را كه به عنوان اعجاز آمده بود از پاى درآورند و پيامبرشان صالح به آنها گفت:سه روز در خانه هايتان بهره گيريد(و بعد از آن منتظر عذاب الهى باشيد)اين وعده اى است تخلف ناپذير».

«حَتّى حِينٍ»

آيه 44

(آيه 44)-آرى«آنها از فرمان پروردگارشان سر باز زدند و صاعقه آنان را فرا گرفت،در حالى كه(خيره خيره)نگاه مى كردند»بى آنكه قدرت دفاع داشته باشند . (فَعَتَوْا عَنْ أَمْرِ رَبِّهِمْ فَأَخَذَتْهُمُ الصّاعِقَةُ وَ هُمْ يَنْظُرُونَ)

اين جمله اشاره به تمام سرپيچيهائى است كه آنها در طول دعوت صالح داشتند،مانند بت پرستى و ظلم و ستم و از پاى درآوردن ناقه اى كه معجزۀ«صالح» بود،نه فقط سرپيچيهايى كه در طول اين سه روز انجام دادند و به جاى توبه و انابه به درگاه خدا در غفلت و غرور فرو رفتند.

آيه 45

(آيه 45)-سر انجام آخرين جمله اى كه در بارۀ اين قوم سركش مى فرمايد اين است كه:«چنان بر زمين افتادند كه توان برخاستن نداشتند و نتوانستند از كسى يارى طلبند» . (فَمَا اسْتَطاعُوا مِنْ قِيامٍ وَ ما كانُوا مُنْتَصِرِينَ)

آرى!صاعقه چنان آنها را غافلگير كرد و بر زمين كوبيد كه نه خود ياراى برخاستن و دفاع از خويشتن داشتند،و نه قدرت ناله و فرياد و كمك طلبيدن،و در همين حال جان دادند،و سرگذشتشان درس عبرتى براى ديگران شد.

آيه 46

(آيه 46)-در اين آيه اشارۀ كوتاهى به سرنوشت پنجمين قوم يعنى قوم نوح كرده،مى فرمايد:«همچنين قوم نوح را پيش از آنها هلاك كرديم،چرا كه قوم فاسقى بودند» . (وَ قَوْمَ نُوحٍ مِنْ قَبْلُ إِنَّهُمْ كانُوا قَوْماً فاسِقِينَ)

«فاسق»به كسى مى گويند كه از محدودۀ فرمان خداوند قدم بيرون گذارد،

ص: 548

و آلوده به فكر و ظلم يا ساير گناهان شود.

آيه 47

(آيه 47)-پيوسته آسمانها را گسترش مى دهيم!قرآن بار ديگر به مسألۀ آيات عظمت خداوند در عالم آفرينش مى پردازد و در حقيقت بحثهائى را كه در آيات 20 و 21 همين سوره در بارۀ آيات او در زمين و وجود انسان گذشت تكميل مى كند،و در ضمن دليلى بر قدرت خداوند بر مسألۀ معاد و زندگى پس از مرگ است.نخست مى فرمايد:«و ما آسمان را با قدرت بنا كرديم،و همواره آن را وسعت مى بخشيم» . (وَ السَّماءَ بَنَيْناها بِأَيْدٍ وَ إِنّا لَمُوسِعُونَ)

آيه 48

(آيه 48)-«و زمين را گسترديم و چه خوب گستراننده اى هستيم»! . (وَ الْأَرْضَ فَرَشْناها فَنِعْمَ الْماهِدُونَ)

نشانه هاى اين قدرت عظيم هم در عظمت آسمانها و هم در نظام خاصى كه بر آنها حاكم است به خوبى آشكار مى باشد.

با توجه به كشفيات اخير دانشمندان در مسألۀ«گسترش جهان»معناى آيه روشن است و آن اين كه خداوند آسمانها را آفريده و دائما گسترش مى دهد.

علم امروز مى گويد:نه تنها كرۀ زمين،بر اثر جذب مواد آسمانى تدريجا فربه و سنگين تر مى شود،بلكه آسمانها نيز در گسترشند،يعنى؛ستارگانى كه در يك كهكشان قرار دارند بسرعت از مركز كهكشان دور مى شوند،حتى سرعت اين گسترش را در بسيارى از مواقع اندازه گيرى كرده اند.

آيه 49

(آيه 49)-بعد از آفرينش آسمانها و زمين نوبت به موجودات مختلف آسمانى و زمين و انواع گياهان و حيوانات مى رسد آيۀ مورد بحث مى فرمايد:

«و از هر چيز دو جفت آفريديم شايد متذكر شويد» .

(وَ مِنْ كُلِّ شَيْءٍ خَلَقْنا زَوْجَيْنِ لَعَلَّكُمْ تَذَكَّرُونَ)

(از هر چيزى)مى تواند اشاره به اين حقيقت باشد كه تمام اشياى جهان از ذرات مثبت و منفى ساخته شده،و امروز از نظر علمى مسلم است كه«اتمها»از اجزاء مختلفى تشكيل يافته اند،از جمله اجزائى كه داراى بار الكتريستۀ منفى هستند،و«الكترون»ناميده مى شوند،و اجزائى كه داراى بار

ص: 549

«مِنْ كُلِّ شَيْءٍ»

الكتريستۀ مثبت هستند و«پروتون»نام دارد.

آيه 50

(آيه 50)-در اين آيه به عنوان يك نتيجه گيرى از بحثهاى توحيدى گذشته مى افزايد:«پس به سوى خدا بگريزيد كه من از سوى او براى شما بيم دهنده اى آشكارم» . (فَفِرُّوا إِلَى اللّهِ إِنِّي لَكُمْ مِنْهُ نَذِيرٌ مُبِينٌ)

تعبير به«فرار»در اينجا تعبير جالب و لطيفى است،معمولا«فرار»در جائى گفته مى شود كه انسان از يك سو با موجود يا حادثۀ وحشتناكى رو برو شده،و از سوى ديگر پناهگاهى در نقطه اى سراغ دارد،لذا با سرعت تمام از محل حادثه دور مى شود و به نقطۀ امن و امان روى مى آورد،شما نيز از شرك و بت پرستى كه عقيدۀ وحشتناكى است بگريزيد و به توحيد خالص كه منطقۀ امن و امان واقعى است روى آريد.

از زشتيها،بديها،بى ايمانى،تاريكى جهل،و عذاب جاويدان بگريزيد،و در آغوش رحمت حق و سعادت جاويدان قرار گيريد.

آيه 51

(آيه 51)-باز براى تأكيد بيشتر،روى مسألۀ يكتاپرستى تكيه كرده، مى فرمايد:«و با خدا معبود ديگرى قرار ندهيد كه من براى شما از سوى او بيم دهنده اى آشكارم» . (وَ لا تَجْعَلُوا مَعَ اللّهِ إِلهاً آخَرَ إِنِّي لَكُمْ مِنْهُ نَذِيرٌ مُبِينٌ)

آيه 52

(آيه 52)-در آيۀ 39 همين سوره خوانديم كه فرعون در برابر دعوت موسى(ع)به سوى خداوند يكتا و ترك ظلم و بيدادگرى،موسى را متهم ساخت كه او«ساحر»يا«مجنون»است،اين نسبت كه از سوى مشركان به پيامبر اسلام صلّى اللّه عليه و آله نيز داده مى شد براى مؤمنان اندك نخستين،بسيار گران بود،و روح پاك پيامبر صلّى اللّه عليه و آله را آزرده مى ساخت.

آيه براى دلدارى پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و مؤمنان مى گويد:تنها تو نيستى كه هدف اين تيرهاى زهرآگين تهمت قرار گرفته اى«اين گونه است كه هيچ پيامبرى قبل از اينها به سوى قومى فرستاده نشد مگر اين كه گفتند:او ساحر است يا ديوانه» .

(كَذلِكَ ما أَتَى الَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ مِنْ رَسُولٍ إِلاّ قالُوا ساحِرٌ أَوْ مَجْنُونٌ)

آنها را«ساحر»مى خواندند زيرا در برابر معجزات چشمگيرشان پاسخى

ص: 550

منطقى نداشتند،و«مجنون»خطاب مى كردند چرا كه همرنگ محيط نبودند و در برابر امتيازات مادى سر تسليم فرود نمى آوردند.

آيه 53

(آيه 53)-سپس مى افزايد:«آيا(اين قوم كافر و معاند)يكديگر را به آن سفارش مى كردند»كه همه چنين تهمتى بزنند . (أَ تَواصَوْا بِهِ)

آن چنان هماهنگ و يكنواخت عمل مى كنند كه گوئى همگى در ماوراء تاريخ مجلسى تشكيل داده،و به مشاوره نشسته،و به يكديگر توصيه نموده اند كه انبياء را عموما متهم به سحر و جنون كنند،تا از نفوذ اعتبار آنها در تودۀ مردم كاسته شود.

سپس مى افزايد:«بلكه آنها قومى طغيانگرند» .

(بَلْ هُمْ قَوْمٌ طاغُونَ)

اين اثر روح طغيانگرى است كه براى بيرون كردن مردان حق از صحنه به هر دروغ و تهمتى متوسل مى شوند.

آيه 54

(آيه 54)-باز براى تسلّى خاطر و دلدارى بيشتر به پيامبر صلّى اللّه عليه و آله مى فرمايد:

«اكنون(كه اين قوم طاغى و سركش حاضر به شنيدن حق نيستند)از آنها روى بگردان» .

(فَتَوَلَّ عَنْهُمْ)

و مطمئن باش كه تو وظيفۀ خود را بطور كامل انجام داده اى،و«هرگز در خور ملامت نخواهى بود» .

(فَما أَنْتَ بِمَلُومٍ)

اگر آنها حق را نپذيرند غم مخور كه دلهاى شايسته اى در انتظار آن است.

اين جمله در حقيقت يادآور آيات ديگرى است كه نشان مى دهد پيامبر آن قدر دلسوز بود كه گاه از عدم ايمان آنها نزديك بود دق كند،چنانكه در آيۀ 6 سورۀ كهف مى خوانيم:«گوئى مى خواهى خود را از غم و اندوه به خاطر اعمال آنها هلاك كنى چرا كه آنها به اين قرآن ايمان نياورده اند».

آيه 55

(آيه 55)-مفسران گفته اند:هنگامی که آیهٔ فوث نازل شد پیامبر و مؤمنان اندوهگین شدند و تصور کردند که این آخرین سخن در برابر مشرکان است،وحی آسمانی قطع شده،و عذاب الهی به زودی فرا می رسد،ولی چیزی نگذشت که این آیه نازل شد و به پیامبر دستور داد:«و پیوسته تذکر و اندرز ده،زیرا تذمّر مؤمنان را سود می بخشد»(وَذَکَّر فَاِنَّ الذَّکری تَنفَعُ المُؤمِنینَ).

ص: 551

اينجا بود كه همگى احساس آرامش كردند.

اشاره به اين كه دلهاى آماده اى در گوشه و كنار در انتظار سخنان توست،اگر گروهى به مخالفت در برابر حق برخاسته اند گروه ديگرى از جان و دل مشتاق آنند، و گفتار دلنشين تو تأثير خود را در نفوس آنان مى گذارد.

آيه 56

(آيه 56)-هدف خلقت انسان از ديدگاه قرآن:از مهمترين سؤالاتى كه هر كس از خود مى كند اين است كه«ما براى چه آفريده شده ايم»؟و«هدف آفرينش انسانها و آمدن به اين جهان چيست»؟ آيۀ مورد بحث به اين سؤال مهم و همگانى با تعبيرات فشرده و پرمحتوايى پاسخ مى گويد،و بحثى را كه در آيۀ قبل پيرامون تذكر و يادآورى به مؤمنان بيان شد تكميل مى كند،چرا كه اين از مهمترين اصولى است كه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله بايد آن را تعقيب كند،ضمنا معنى فرار به سوى خدا را كه در آيۀ 50 همين سوره آمده بود روشن مى سازد.

مى فرمايد:«من جن و انس را نيافريدم جز براى اين كه عبادتم كنند»و از اين راه تكامل يابند و به من نزديك شوند .

(وَ ما خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الْإِنْسَ إِلاّ لِيَعْبُدُونِ)

آيه 57

(آيه 57)-من نيازى به آنها ندارم و«هرگز از آنها روزى نمى خواهم، و نمى خواهم مرا اطعام كنند»! . (ما أُرِيدُ مِنْهُمْ مِنْ رِزْقٍ وَ ما أُرِيدُ أَنْ يُطْعِمُونِ)

آيه 58

(آيه 58)-«خداوند روزى دهنده،و صاحب قوت و قدرت است» . (إِنَّ اللّهَ هُوَ الرَّزّاقُ ذُو الْقُوَّةِ الْمَتِينُ)

اندكى تأمل در مفهوم آيات قرآن در زمينۀ هدف خلقت نشان مى دهد كه هدف اصلى همان«عبوديت»است كه در آيۀ فوق به آن اشاره شده،و مسألۀ«علم و دانش»و«امتحان و آزمايش»اهدافى هستند كه در مسير عبوديت قرار مى گيرند، و«رحمت واسعۀ خداوند»نتيجۀ اين عبوديت است.

بدين ترتيب روشن مى شود كه ما همه براى عبادت پروردگار آفريده شده ايم، اما مهم اين است كه بدانيم حقيقت«عبادت»چيست؟ آيا تنها انجام مراسمى مانند ركوع و سجود و قيام و قعود و نماز و روزه منظور

ص: 552

است؟يا حقيقتى است ماوراى اينها؟هر چند عبادات رسمى نيز همگى واجد اهميتند.

«عبوديت»-آن گونه كه در متون لغت آمده-اظهار آخرين درجۀ خضوع در برابر معبود است،و به همين دليل تنها كسى مى تواند معبود باشد كه نهايت انعام و اكرام را كرده است و او كسى جز خدا نيست.

بنابر اين عبوديت نهايت اوج تكامل يك انسان و قرب او به خداست.

عبوديت كامل آن است كه انسان جز به معبود واقعى يعنى كمال مطلق نينديشد،جز در راه او گام بر ندارد،و هر چه غير اوست فراموش كند،حتى خويشتن را! و اين است هدف نهائى آفرينش بشر كه خدا براى وصول به آن ميدان آزمايشى فراهم ساخته و علم و آگاهى به انسان داده،و نتيجۀ نهائيش نيز غرق شدن در اقيانوس«رحمت»اوست.

آيه 59

(آيه 59)-اينها نيز در عذاب الهى سهيمند:اين آيه و آيۀ بعد كه آخرين آيات سورۀ«ذاريات»است در حقيقت يك نوع نتيجه گيرى از آيات مختلف اين سوره است،مخصوصا آياتى كه پيرامون سرنوشت اقوام پيشين همچون قوم فرعون و قوم لوط و عاد و ثمود سخن مى گويد،همچنين آيات گذشته كه از هدف آفرينش سخن مى گفت.

مى گويد:«و براى كسانى كه ستم كردند،سهم بزرگى از عذاب است همانند سهم يارانشان»از اقوام ستمگر پيشين .

(فَإِنَّ لِلَّذِينَ ظَلَمُوا ذَنُوباً مِثْلَ ذَنُوبِ أَصْحابِهِمْ)

«بنابر اين عجله نكنند» .و پى در پى نگويند اگر عذاب الهى حق است چرا به سراغ ما نمى آيد؟ تعبير به«ظلم»در بارۀ اين گروه به خاطر آن است كه«شرك»و كفر بزرگترين ظلم است،زيرا حقيقت ظلم اين است كه چيزى را در غير محل شايسته قرار دهند، و مسلما بت را به جاى خدا قرار دادن مهمترين مصداق ظلم محسوب مى شود،و به

(فَلا يَسْتَعْجِلُونِ).

ص: 553

همين دليل آنها هم مستحق همان سرنوشتى هستند كه اقوام مشرك پيشين داشتند.

آيه 60

(آيه 60)-در آخرين آيۀ اين سوره تهديد به عذاب دنيا را با تهديد به عذاب آخرت تكميل كرده،مى گويد:«پس واى بر كسانى كه كافر شدند از روزى كه به آنها وعده داده مى شود» . (فَوَيْلٌ لِلَّذِينَ كَفَرُوا مِنْ يَوْمِهِمُ الَّذِي يُوعَدُونَ)

همان گونه كه اين سوره از مسألۀ معاد و رستاخيز آغاز شد،با تأكيد بر همين مسأله پايان مى گيرد.

«پايان سوره ذاريات»

ص: 554

سورۀ طور[52]

اشاره

اين سوره در«مكّه»نازل شده و داراى 49 آيه است

محتواى سوره:

اين سوره نيز از سوره هائى است كه سنگينى بحثهاى آن روى مسألۀ معاد و سرنوشت نيكان و پاكان از يكسو،و بدان و مجرمان در آن روز عظيم از سوى ديگر است.

و روى هم رفته مى توان محتواى اين سوره را به شش بخش تقسيم كرد.

1-آيات نخستين سوره كه با سوگندهاى پى در پى شروع مى شود بحث از عذاب الهى و نشانه هاى قيامت و آتش دوزخ و كيفر كافران مى كند(آيۀ 1 تا 16).

2-بخش ديگرى از اين سوره نعمتهاى بهشتى و مواهب الهى را در قيامت كه در انتظار پرهيزكاران است مشروحا برمى شمرد،و يكى را پس از ديگرى مورد توجه قرار مى دهد،و در حقيقت به غالب نعمتهاى بهشتى در اين بخش از سوره اشاره شده است(آيۀ 17 تا 28).

3-در بخش ديگرى از اين سوره از نبوت پيامبر صلّى اللّه عليه و آله سخن مى گويد، و اتهاماتى را كه دشمنان براى او ذكر مى كردند برمى شمرد،و بطور فشرده به آن پاسخ مى دهد(آيۀ 29 تا 34).

4-در بخش ديگر سخن از توحيد است،و با استدلالى روشن اين مسأله را تعقيب مى كند(آيۀ 35 تا 43).

5-در بخش ديگر سوره باز به مسألۀ معاد و پاره اى از مشخصات روز قيامت

ص: 555

باز مى گردد(آيۀ 44 تا 47).

6-سر انجام در آخرين بخش سوره كه دو آيه بيشتر نيست با دستوراتى به پيامبر گرامى اسلام صلّى اللّه عليه و آله در زمينۀ صبر و استقامت و تسبيح و حمد پروردگار و وعدۀ حمايت او از سوى خداوند بحثهاى گذشته را پايان مى بخشد.

نامگذارى اين سوره به«طور»به تناسب نخستين آيۀ آن است.

فضيلت تلاوت سوره:

در حديثى آمده كه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله فرمود:«هر كس سورۀ طور را بخواند بر خداست كه او را از عذابش ايمن سازد،و او را در بهشتش متنعم دارد».

و در حديث ديگرى از امام باقر عليه السّلام مى خوانيم:«كسى كه سورۀ طور را تلاوت كند خداوند،خير دنيا و آخرت را براى او جمع مى كند».

روشن است كه اين همه اجر و پاداش عظيم در دنيا و آخرت از آن كسانى است كه اين«تلاوت»را وسيله اى براى«تفكر»،و آن را نيز به نوبۀ خود وسيله اى در راه«عمل»قرار دهند.

به نام خداوند بخشندۀ بخشايشگر

بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ

آيه 1

(آيه 1)-اين سوره يكى ديگر از سوره هائى است كه با سوگند شروع مى شود،سوگندهائى براى بيان يك واقعيت مهم يعنى مسألۀ قيامت و معاد و رستاخيز و محاسبۀ اعمال انسانها.

مى فرمايد:«سوگند به كوه طور» .

(وَ الطُّورِ)

«طور»در لغت به معنى«كوه»است،ولى با توجه به اين كه اين كلمه در ده آيه از قرآن مجيد مطرح شده كه در نه مورد سخن از«طور سينا»همان كوهى كه در آنجا وحى بر موسى نازل مى شد به ميان آمده،معلوم مى شود كه در آيۀ مورد بحث نيز منظور همان معنى است.

آيه 2

(آيه 2)-«و سوگند به كتابى كه نوشته شده است...» . (وَ كِتابٍ مَسْطُورٍ)

به تناسب سوگندى كه قبل از آن آمده اين تعبير يا اشاره به تورات است و يا

ص: 556

همۀ كتب آسمانى.

آيه 3

(آيه 3)-«در صفحه اى گسترده» . (فِي رَقٍّ مَنْشُورٍ)

در اين آيه نيز سوگند به كتابى خورده شده كه بر صفحه اى از بهترين صفحات نگاشته شده و در عين حال باز و گسترده است و نه پيچيده!

آيه 4

(آيه 4)-«و سوگند به بيت المعمور» . (وَ الْبَيْتِ الْمَعْمُورِ)

«بيت المعمور»را بعضى به«كعبه»و خانۀ خدا در زمين تفسير كرده اند كه به وسيلۀ زوار و حاجيان همواره معمور و آباد است،و مى دانيم نخستين خانه اى است كه براى عبادت،در روى زمين ساخته و آباد شده است.

آيه 5

(آيه 5)-«و سقف برافراشته» . (وَ السَّقْفِ الْمَرْفُوعِ)

منظور از«سقف مرفوع»آسمان است،چرا كه در آيۀ 32 سورۀ انبياء مى خوانيم:«ما آسمان را سقف محفوظى قرار داديم».

تعبير به«سقف»ممكن است از اين نظر باشد كه ستارگان و كرات آسمانى آن چنان سراسر آسمان را پوشانده اند و به سقفى مى مانند،و نيز ممكن است اشاره به«جوّ اطراف زمين»باشد كه قشر فشرده اى از هوا همچون سقف محكمى اطراف آن را فراگرفته و آن را در برابر هجوم سنگهاى آسمانى و اشعۀ زيانبار كيهانى به خوبى حفظ مى كند.

آيه 6

(آيه 6)-«و(سوگند به)درياى مملوّ و برافروخته»! . (وَ الْبَحْرِ الْمَسْجُورِ)

«مسجور»به معنى«برافروخته»است چنانكه در آيۀ 71 و 72 سورۀ مؤمن مى خوانيم:«آنها را در آب سوزان مى كشند،سپس در آتش مشتعل خواهند شد».

اين درياى برافروخته يا همين اقيانوسهاى كرۀ زمين ما است كه در آستانۀ قيامت،برافروخته مى شود و سپس منفجر مى گردد.

و يا دريائى از مواد مذاب كه در دل كرۀ زمين است و ممكن است آيۀ فوق قسم به هر دو باشد،چرا كه هر دو از آيات خداوند و شگفتيهاى بزرگ اين جهان است.

قابل توجه اين كه در ارتباط مفهوم اين پنج سوگند با يكديگر چنين به نظر

ص: 557

مى رسد كه سه سوگند نخست رابطۀ نزديكى با يكديگر دارند چرا كه همه از وحى و خصوصيات آن سخن مى گويند«كوه طور»محل نزول وحى بود،و«كتاب مسطور»نيز اشاره به كتاب آسمانى است،خواه تورات باشد يا قرآن،و«بيت المعمور»محل رفت و آمد فرشتگان و پيك وحى خداست.

و اما دو سوگند ديگر از آيات«تكوينى»سخن مى گويد-در برابر سه سوگند نخست كه از آيات«تشريعى»سخن مى گفت-اين دو سوگند يكى اشاره به مهمترين نشانۀ توحيد يعنى آسمان با عظمت است،و ديگرى به يكى از نشانه هاى مهم معاد كه در آستانۀ رستاخيز رخ مى دهد.

بنابر اين«توحيد»،«نبوت»و«معاد»در اين پنج سوگند جمع است.

آيه 7

(آيه 7)-سپس در اينجا قرآن به بيان موضوعى كه سوگندهاى فوق به خاطر آن ياد شده اشاره كرده،مى فرمايد:«عذاب پروردگارت واقع مى شود» . (إِنَّ عَذابَ رَبِّكَ لَواقِعٌ)

آيه 8

(آيه 8)-«و چيزى از آن مانع نخواهد بود» . (ما لَهُ مِنْ دافِعٍ)

كوتاه سخن اين كه:سوگندهاى پنج گانه كه بر محور قدرت خداوند در عالم «تكوين»و«تشريع»دور مى زند بيانگر اين است كه چنين كسى به خوبى قادر است مردگان را بار ديگر به زندگى و حيات بازگرداند،و قيامت را برپا كند،اين همان چيزى است كه سوگندها به خاطر آن ياد شده،همان گونه كه در دو آيۀ فوق خوانديم.

آيه 9

(آيه 9)-در آيات گذشته اشارۀ سر بسته اى به عذاب الهى در قيامت شده بود،در اينجا كه توضيح و تفسيرى بر اين معنى است بعضى از ويژگيهاى روز قيامت را بازگو مى كند،و سپس كيفيت عذاب تكذيب كنندگان را.

مى فرمايد:اين عذاب الهى«در آن روزى است كه آسمان(كرات آسمانى)به شدت به حركت در مى آيد» .

(يَوْمَ تَمُورُ السَّماءُ مَوْراً)

بدين ترتيب در آستانۀ قيامت نظام حاكم بر كرات آسمانى بر هم مى ريزد آنها از مدارات خود منحرف مى شوند،و به هر سو رفت و آمد مى كنند،سپس درهم

ص: 558

نور ديده مى شوند،و به جاى آنها آسمانى نو به فرمان خدا بر پا مى شود،چنانكه آيۀ 104 سورۀ انبياء مى گويد:«روزى كه آسمان را همچون طومار در هم مى پيچيم».

و در آيۀ 48 سورۀ ابراهيم مى خوانيم:«روزى كه اين زمين به زمينى ديگر و آسمانها به آسمان ديگرى تبديل مى شود».

آيه 10

(آيه 10)-سپس مى افزايد:«و(روزى كه)كوهها از جا كنده و متحرك مى شوند»!و به شهادت آيات ديگر قرآن سپس متلاشى مى گردند . (وَ تَسِيرُ الْجِبالُ سَيْراً)

اينها همه اشاره به آن است كه اين دنيا و تمام پناهگاههاى آن در هم كوبيده مى شود،جهانى نو،با نظاماتى نوين جاى آن را مى گيرد و انسان در برابر نتايج اعمال خويش،قرار خواهد گرفت.

آيه 11

(آيه 11)-لذا در اين آيه مى افزايد:چون چنين است«واى در آن روز بر تكذيب كنندگان»! . (فَوَيْلٌ يَوْمَئِذٍ لِلْمُكَذِّبِينَ)

آرى!در حالى كه وحشت و اضطراب ناشى از دگرگونى جهان،همگان را فرا گرفته،وحشت عظيمترى به سراغ«مكذّبين»مى آيد كه همان عذاب الهى است چرا كه«ويل»اظهار تأسف و اندوه است بر وقوع يك حادثۀ نا مطلوب.

آيه 12

(آيه 12)-سپس به معرفى اين مكذّبين پرداخته،مى فرمايد:«همانها كه در سخنان باطل به بازى مشغولند» . (الَّذِينَ هُمْ فِي خَوْضٍ يَلْعَبُونَ)

آيات قرآن را«دروغ»،و معجزات پيامبر صلّى اللّه عليه و آله را«سحر»مى خوانند،و آورندۀ آن را«مجنون»مى شمرند،همۀ حقايق را به بازى گرفته،و به سخريه و استهزا در برابر آنها مى پردازند.

«خوض»به معنى ورود در سخنان باطل است،و در اصل به معنى وارد شدن در آب و عبور از آن است.

آيه 13

(آيه 13)-بار دیگر برای معرفی آن روز و بیان سرنوشت این مکذبان به توضیح دیگری پرداخته،می افزاید:«در آن روز به زور به سوی آتش دوزخ می رانند»!(یَومَ یُدَعَّونَ اِلی نارِ جَهَنَّمَدَعَّا).

ص: 559

آيه 14

(آيه 14)-به آنها مى گويند:«اين همان آتشى است كه آن را انكار مى كرديد»! . (هذِهِ النّارُ الَّتِي كُنْتُمْ بِها تُكَذِّبُونَ)

آيه 15

(آيه 15)-و نيز به آنها گفته مى شود:«آيا اين سحر است يا شما نمى بينيد»؟ . (أَ فَسِحْرٌ هذا أَمْ أَنْتُمْ لا تُبْصِرُونَ)

شما پيوسته در دنيا مى گفتيد:آنچه محمد آورده سحر است،او از طريق ساحرى پرده بر چشمهاى ما افكنده تا حقايق را نبينيم،عقل ما را مى ربايد و امورى را به نام«معجزه»به ما معرفى مى كند،و سخنانى را به عنوان«وحى الهى»براى ما مى خواند،اما اينها همه بى اساس است،و چيزى جز سحر نيست.

لذا روز قيامت به عنوان سرزنش و توبيخ به هنگامى كه آتش دوزخ را با چشم مى بينند و حرارت آن را لمس مى كنند به آنها گفته مى شود:«آيا اينها سحر است؟يا پرده بر چشم شما افكنده شده»؟!

آيه 16

(آيه 16)-همچنين به آنها گفته مى شود:«در آن(آتش)وارد شويد، و بسوزيد،مى خواهيد صبر كنيد،يا نكنيد،براى شما يكسان است» . (اصْلَوْها فَاصْبِرُوا أَوْ لا تَصْبِرُوا سَواءٌ عَلَيْكُمْ)

«چرا كه تنها به اعمالتان جزا داده مى شويد» .

(إِنَّما تُجْزَوْنَ ما كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ)

آرى!اين اعمال خودتان است كه به سوى شما بازگشته،و پاپيچ شما شده است،بنابر اين جزع و فزع و آه و ناله و بى تابى تأثيرى ندارد.

اين آيه تأكيد مجددى است بر مسألۀ«تجسم اعمال»و بازگشت آن به سوى انسان و نيز تأكيد مجددى است بر مسألۀ عدالت پروردگار،چرا كه آتش جهنم هر قدر سوزان باشد و مجازات آن دردناك چيزى جز نتيجۀ اعمال خود انسانها و اشكال تبدّل يافتۀ آن نيست.

آيه 17

(آيه 17)-پاداش پرهیزکاران!به دنبال بحثهائی که در آیات قبل،پیرامون کیفر های مجرمان و عذابهای دردناک آنها گذشت در اینجا به نقطهٔ مقابل آنها یعنی؛مواهب فراوان و پاداشهای بی کران مؤمنان و پرهیزکاران اشاره می کند،تا در یک مقایسهٔ روشن موقعیت هرکدام واضح تر شود.

ص: 560

نخست مى گويد:«ولى پرهيزكاران در ميان باغهاى بهشت و نعمتهاى فراوان جاى دارند» .

(إِنَّ الْمُتَّقِينَ فِي جَنّاتٍ وَ نَعِيمٍ)

تعبير به«متقين»(پرهيزكاران)به جاى«مؤمنين»به خاطر آن است كه اين عنوان هم ايمان را در بردارد،و هم جنبه هاى عمل صالح را،بخصوص اين كه«تقوا» در يك مرحله مقدمه و پايۀ ايمان است.

آيه 18

(آيه 18)-سپس به تأثير اين نعمتهاى بزرگ بر روحيۀ بهشتيان اشاره كرده، مى گويد:«و از آنچه پروردگارشان به آنها داده شاد و مسرورند»و سخنان شيرين و دلپذير در اين باره مى گويند . (فاكِهِينَ بِما آتاهُمْ رَبُّهُمْ)

آرى!از خوشحالى در پوست نمى گنجند،پيوسته با هم مزاح مى كنند، و دلهاى آنها از هر گونه اندوه و غم تهى است،و آرامش فوق العاده اى را احساس مى كنند.

بخصوص اين كه:خدا به آنها اطمينان خاطر در برابر مجازات داده«و آنان را از عذاب دوزخ نگاهداشته است» .

(وَ وَقاهُمْ رَبُّهُمْ عَذابَ الْجَحِيمِ)

اين جمله دو معنى مى تواند داشته باشد:نخست بيان نعمت مستقلى در مقابل نعمتهاى ديگر پروردگار،ديگر اين كه:دنبالۀ كلام سابق باشد يعنى بهشتيان از دو چيز مسرورند،نخست به خاطر نعمتهائى كه خداوند به آنها داده،و ديگر به خاطر عذابهائى كه از آنها دور ساخته است.

آيه 19

(آيه 19)-بعد از اين اشارۀ اجمالى و سر بسته،به نعمتها و سرور و شادمانى پرهيزكاران در بهشت به شرح آنها پرداخته،چنين مى گويد؛به آنها گفته مى شود:

«بخوريد و بياشاميد گوارا»! .

(كُلُوا وَ اشْرَبُوا هَنِيئاً)

«اينها در برابر اعمالى است كه انجام مى داديد»! .

(بِما كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ)

تعبير به«هنيئا»(گوارا)اشاره به اين است،كه خوردنيها و نوشيدنيهاى بهشتى هيچ گونه عوارض نامطلوبى را به دنبال ندارد،و همچون نعمتهاى اين جهان نيست كه گاه مختصر كم و زياد در آن،بيمارى و ناراحتى به دنبال مى آورد.

مسلم است نعمتهاى بهشتى ذاتا گواراست،اما اين كه فرشتگان به بهشتيان

ص: 561

مى گويند گوارا باد خود لطف و گوارائى ديگرى است.

آيه 20

(آيه 20)-سپس به نعمت ديگرى اشاره كرده،مى فرمايد:«اين در حالى است كه بر تختهاى صف كشيده در كنار هم تكيه مى كنند» . (مُتَّكِئِينَ عَلى سُرُرٍ مَصْفُوفَةٍ)

و از لذت انس با دوستان و مؤمنان ديگر بهرۀ فراوان مى گيرند كه اين لذتى است معنوى ما فوق بسيارى از لذتها.

سپس مى افزايد:«و حور العين را به همسرى آنها در مى آوريم» .

(وَ زَوَّجْناهُمْ بِحُورٍ عِينٍ)

آيه 21

(آيه 21)-آيات فوق بخشى از نعمتهاى«مادى»و«معنوى»بهشتيان را بازگو كرد،ولى به اين اكتفا نمى كند،و بخش ديگرى از مواهب معنوى و مادى را نيز بر آن مى افزايد:«كسانى كه ايمان آوردند و فرزندانشان به پيروى از آنها ايمان اختيار كردند فرزندانشان را(در بهشت)به آنها ملحق مى كنيم،و از(پاداش)عملشان چيزى نمى كاهيم» . (وَ الَّذِينَ آمَنُوا وَ اتَّبَعَتْهُمْ ذُرِّيَّتُهُمْ بِإِيمانٍ أَلْحَقْنا بِهِمْ ذُرِّيَّتَهُمْ وَ ما أَلَتْناهُمْ مِنْ عَمَلِهِمْ مِنْ شَيْءٍ)

اين نيز خود يك نعمت بزرگ است كه انسان،فرزندان با ايمان و مورد علاقه اش را در بهشت در كنار خود ببيند،و از انس با آنها لذت برد،بى آنكه از اعمال او چيزى كاسته شود.

اين گونه افراد اگر از نظر عمل كوتاهى و تقصيراتى داشته باشند،خداوند به احترام پدران صالح،آنها را مى بخشد و ترفيع مقام مى دهد،و به درجۀ آنان مى رساند،و اين موهبتى است بزرگ براى پدران و فرزندان.

و در پايان آيه مى افزايد:«و هر كس در گرو اعمال خويش است» .

(كُلُّ امْرِئٍ بِما كَسَبَ رَهِينٌ)

يعنى؛اعمال هر كسى ملازم و همراه اوست،و هرگز از او جدا نمى شود، خواه عمل نيك باشد يا بد! بنابر اين تعجب ندارد كه از اعمال پرهيزكاران و پاداش آنها چيزى كاسته

ص: 562

نشود،چرا كه اين اعمال همه جا با انسان است،و اگر خداوند لطف و تفضلى در بارۀ فرزندان متقين مى كند،و آنها را به پرهيزكاران در بهشت ملحق مى سازد اين به معنى آن نيست كه از پاداش اعمال آنها چيزى كاسته شود.

آيه 22

(آيه 22)-در آيات گذشته به نه بخش از مواهب بهشتيان اشاره شد،و در ادامۀ آنها به پنج قسمت ديگر اشاره مى كند،به گونه اى كه از مجموع به خوبى استفاده مى شود آنچه لازمۀ آرامش و آسايش و لذت و سرور و شادى است،براى آنها در بهشت فراهم است.

نخست به دو قسمت از غذاى بهشتيان اشاره كرده،مى فرمايد:«و همواره از انواع ميوه ها و گوشتها-از هر نوع كه بخواهند-در اختيارشان مى گذاريم» .

(وَ أَمْدَدْناهُمْ بِفاكِهَةٍ وَ لَحْمٍ مِمّا يَشْتَهُونَ)

به معنى ادامه و افزايش اعطاء است،يعنى؛ميوه ها و غذاهاى بهشتى آن چنان نيست كه با تناول كردن كمبودى پيدا كند،و يا مثل ميوه هاى دنيا كه در فصول سال نوسان زيادى دارد تغييرى در آن حاصل شود،بلكه هميشگى و جاودانى و مستمر است.

«أَمْدَدْناهُمْ»

تعبير (از آنچه بخواهند)نشان مى دهد كه بهشتيان در انتخاب نوع و كميت و كيفيت اين ميوه ها و غذاها،كاملا آزادند،هر آنچه بخواهند در اختيار دارند.

«مِمّا يَشْتَهُونَ»

البته غذاهاى بهشتى منحصر به اين دو نيست ولى اينها دو غذاى مهمند.

مقدم داشتن«فاكهة»(ميوه ها)بر«لحم»(گوشتها)اشاره اى است به برترى «ميوه ها»بر«گوشتها».

آيه 23

(آيه 23)-سپس به مشروبات گواراى بهشتيان اشاره كرده،مى افزايد:«آنها در بهشت جامهاى پر از شراب طهور را كه نه بيهوده گوئى در آن است و نه گناه از يكديگر مى گيرند» . (يَتَنازَعُونَ فِيها كَأْساً لا لَغْوٌ فِيها وَ لا تَأْثِيمٌ)

شرابى است گوارا و لذت بخش،نشاط آفرين و روح پرور،خالى از هر گونه تخدير و فساد عقل،و به دنبال آن بيهوده گوئى و گناه هرگز نيست،بلكه سراسر

ص: 563

هوشيارى و لذت جسمى و روحانى است.

جملۀ«يتنازعون»اشاره به آن است كه بهشتيان به عنوان شوخى و مزاح و افزايش سرور و انبساط جامهاى«شراب طهور»را از دست يكديگر مى كشند و مى نوشند.

آيه 24

(آيه 24)-سپس به چهارمين نعمت كه نعمت وجود خدمتگذاران بهشتى است پرداخته،مى گويد:«و پيوسته بر گردشان نوجوانانى براى(خدمت)آنان گردش مى كنند كه همچون مرواريدهاى درون صدفند»! . (وَ يَطُوفُ عَلَيْهِمْ غِلْمانٌ لَهُمْ كَأَنَّهُمْ لُؤْلُؤٌ مَكْنُونٌ)

«مرواريد در درون صدف»به قدرى تازه و شفاف و زيباست كه حد ندارد هر چند در بيرون صدف نيز قسمت زيادى از زيبائى خود را حفظ مى كند ولى گرد و غبار هوا و آلودگى دستها هر چه باشد از صفاى آن مى كاهد،خدمتگذاران بهشتى آنقدر زيبا و سفيد چهره و با صفا هستند كه گوئى مرواريدهائى در صدفند! گر چه در بهشت نيازى به خدمتكار نيست،و هر چه بخواهند در اختيار آنها قرار مى گيرد،ولى اين خود احترام و اكرام بيشترى براى بهشتيان است.

در حديثى آمده است كه از رسول اكرم صلّى اللّه عليه و آله سؤال كردند اگر خدمتگذار همچون مرواريد در صدف باشد،مخدوم يعنى مؤمنان بهشتى چگونه اند فرمود:

«برترى مخدوم بر خدمتگذار در آنجا همچون برترى ماه در شب چهارده بر ساير كواكب است».

آيه 25

(آيه 25)-و آخرين نعمت در اين سلسله همان نعمت آرامش كامل و اطمينان خاطر از هر گونه عذاب و كيفر است،چنانكه در اين آيه مى فرمايد:«در اين هنگام رو به يكديگر كرده(از گذشته)سؤال مى كنند»و آن را با وضع بهشت مقايسه كرده لذت مى برند . (وَ أَقْبَلَ بَعْضُهُمْ عَلى بَعْضٍ يَتَساءَلُونَ)

آيه 26

(آيه 26)-«مى گويند:ما در ميان خانوادۀ خود ترسان بوديم»مبادا گناهان آنها دامن ما را بگيرد . (قالُوا إِنّا كُنّا قَبْلُ فِي أَهْلِنا مُشْفِقِينَ)

با اين كه در ميان خانوادۀ خود زندگى مى كرديم و بايد احساس امنيت كنيم

ص: 564

باز ترسان بوديم،از اين بيم داشتيم كه حوادث ناگوار زندگى و عذاب الهى هر لحظه فرا رسد.از اين بيم داشتيم كه فرزندان و خانوادۀ ما راه خطا پيش گيرند،و در وادى ضلالت،گمراه و سرگردان شوند.

و ازين بيم داشتيم كه دشمنان سنگدل،ما را غافلگير سازند و عرصه را بر ما تنگ كنند.

آيه 27

(آيه 27)-«اما خداوند بر ما منت نهاد(و رحمت واسعۀ او شامل حال ما شد)و از عذاب كشنده ما را حفظ كرد»! . (فَمَنَّ اللّهُ عَلَيْنا وَ وَقانا عَذابَ السَّمُومِ)

آرى!پروردگار مهربان،ما را از زندان دنيا با تمام وحشتهايش نجات بخشيد، و در كانون نعمتهايش،يعنى بهشت،جاى داد.

آيه 28

(آيه 28)-بهشتيان در آخرين سخنى كه از آنها در اينجا نقل شده به اين واقعيت اعتراف مى كنند كه نيكوكار و رحيم بودن خدا را در آنجا از هر زمان ديگر، بيشتر احساس مى كنند.

مى گويند:«ما از پيش او را مى خوانديم(و مى پرستيديم)كه اوست نيكوكار و مهربان»! .

(إِنّا كُنّا مِنْ قَبْلُ نَدْعُوهُ إِنَّهُ هُوَ الْبَرُّ الرَّحِيمُ)

ولى در اينجا به واقعيت و عمق اين صفات بيشتر پى مى بريم كه چگونه در مقابل اعمال ناچيز ما اين همه نيكى كرده،و در برابر آن همه لغزشها ما را مشمول رحمتش ساخته است.

آيه 29

(آيه 29)-

شأن نزول:

در مورد نزول اين آيه و پنج آيۀ بعد در روايتى آمده است قريش در«دار النّدوه» اجتماع كردند،تا براى جلوگيرى از دعوت پيامبر اسلام صلّى اللّه عليه و آله كه خطر بزرگى براى منافع نامشروع آنها محسوب مى شد چاره اى بينديشند.(1)

يكى از مردان قبيلۀ«بنى عبد الدار»گفت:ما بايد منتظر باشيم كه او بميرد، زيرا به هر حال او شاعر است و به زودى از دنيا خواهد رفت،همان گونه كه«زهير»د.

ص: 565


1- «دار الندوة»خانۀ«قصى بن كلاب»جدّ معروف عرب بود،كه براى مشاوره در امور مهم در آن جمع مى شدند و به مشورت مى پرداختند،اين خانه در كنار خانۀ خدا قرار داشت،و در آن به سوى«كعبه»باز مى شد،و مركزيت آن براى مجالس مشاوره از زمان خود قصى بن كلاب بود.

و«نابغه»و«اعشى»(سه نفر از شعراى جاهليت)از دنيا رفتند(و بساطشان برچيده شد و بساط محمّد نيز با مرگش برچيده خواهد شد)اين را گفتند و پراكنده شدند، آيات مورد بحث نازل گشت و به آنها پاسخ گفت.

تفسير:

در آيات گذشته،قسمتهاى قابل توجهى از نعمتهاى بهشتى و پاداشهاى پرهيزكاران آمده بود،و در اينجا بخشى از عذابهاى دردناك دوزخيان.

نخست مى فرمايد:حال كه چنين است«پس تذكر ده» .

(فَذَكِّرْ)

چرا كه دلهاى حق طلبان با شنيدن اين سخنان،آماده تر مى شود،و هنگام آن رسيده است كه سخنان حق را براى آنها بيان كنى.

سپس به ذكر اتهامات و نسبتهاى ناروائى كه دشمنان لجوج و معاند به پيامبر صلّى اللّه عليه و آله مى دادند پرداخته،مى فرمايد:«به لطف پروردگارت(و به بركت نعمتهايش)تو كاهن و مجنون نيستى»! .

(فَما أَنْتَ بِنِعْمَةِ رَبِّكَ بِكاهِنٍ وَ لا مَجْنُونٍ)

قريش براى پراكنده ساختن مردم از اطراف پيامبر اسلام صلّى اللّه عليه و آله اين تهمتها را به او مى بستند،و عجب اين كه به تضاد اين دو وصف نيز واقف نبودند،زيرا كاهنان افراد هوشيارى بودند،بر خلاف مجنون،و جمع اين دو افترا در آيۀ فوق شايد اشاره به همين پراكنده گوئى آنها باشد.

آيه 30

(آيه 30)-سپس به سومين اتهام پرداخته-كه آن نيز با صفات گذشته در تضاد است-مى فرمايد:«بلكه آنها مى گويند:او شاعرى است كه ما انتظار مرگش را مى كشيم» . (أَمْ يَقُولُونَ شاعِرٌ نَتَرَبَّصُ بِهِ رَيْبَ الْمَنُونِ)

تا او زنده است اشعارش رونقى دارد و مردم را به سوى خود جذب مى كند، كمى صبر كنيد تا مرگش فرا رسد و دفتر شعرش،همچون طومار عمرش،پيچيده شود،و در طاق نسيان قرار گيرد،آن روز ما راحت خواهيم شد!

آيه 31

(آيه 31)-به هر حال آنها به اين دلخوش مى كردند كه حوادثى پيش آيد و طومار عمر پيامبر صلّى اللّه عليه و آله در هم پيچيده شود،و آنها به گمان خود از اين مشكل بزرگى كه دعوت آن حضرت در سراسر جامعۀ آنان به وجود آورده بود رهائى يابند.

قرآن با يك جملۀ پرمعنى و تهديدآميز به اين كوردلان معاند پاسخ مى دهد

ص: 566

و مى فرمايد:«بگو:انتظار بكشيد كه من هم با شما انتظار مى كشم»!شما انتظار مرگ مرا و من انتظار نابودى شما را با عذاب الهى! .

(قُلْ تَرَبَّصُوا فَإِنِّي مَعَكُمْ مِنَ الْمُتَرَبِّصِينَ)

آيه 32

(آيه 32)-سپس آنها را مورد شديدترين سرزنشها قرار داده،مى گويد:«آيا عقلهايشان آنان را به اين اعمال دستور مى دهد يا قومى طغيانگرند»؟ . (أَمْ تَأْمُرُهُمْ أَحْلامُهُمْ بِهذا أَمْ هُمْ قَوْمٌ طاغُونَ)

اين گونه تهمتها و افترائات فرمان عقل آنها نيست،بلكه سر چشمۀ همۀ آنها روح عصيان و طغيانگرى است كه بر اين افراد غالب است.

آيه 33

(آيه 33)-بار ديگر به يكى ديگر از تهمتهاى آنها كه در حقيقت چهارمين تهمت در اين سلسله اتهامات محسوب مى شود اشاره كرده،مى افزايد:«يا مى گويند:قرآن را به خدا افترا بسته،ولى آنان ايمان ندارند» . (أَمْ يَقُولُونَ تَقَوَّلَهُ بَلْ لا يُؤْمِنُونَ)

آيه 34

(آيه 34)-ولى قرآن مجيد پاسخ دندان شكنى به آنها داده،مى فرمايد:«اگر راست مى گويند(كه اين كلام بشر است،و ساخته و پرداختۀ فكر انسان پس آنها نيز) سخنى همانند آن بياورند» . (فَلْيَأْتُوا بِحَدِيثٍ مِثْلِهِ إِنْ كانُوا صادِقِينَ)

شما هم انسانيد و به گفتۀ خود داراى هوش سرشار،و قدرت بيان،و آگاهى و تسلط بر انواع سخن،چرا گويندگان و متفكران شما قادر نيستند سخنى همانند آن بياورند؟! جملۀ«فليأتوا»(پس بياورند...)به اصطلاح امر تعجيزى است،و هدف آن است كه عجز و ناتوانى آنها را از مقابله به مثل در برابر قرآن روشن سازد،و اين همان چيزى است كه در علم كلام و عقائد از آن تعبير به«تحدّى»مى كنند،يعنى؛دعوت مخالفان به معارضه و مقابله به مثل در برابر معجزات.

اين يكى از آياتى است كه به روشنى اعجاز قرآن را روشن مى كند،و مفهوم آن مخصوص معاصران پيامبر نيست،بلكه تمام كسانى كه در همۀ قرون و اعصار مى گويند قرآن سخن بشر است،و بر خدا افترا بسته شده،آنها نيز مخاطب به اين

ص: 567

خطابند كه اگر راست مى گويند سخنى همانند آن بياورند.

اين نداى قرآن در اين آيه و آيات مشابه همواره بلند بوده است،و در طى چهارده قرن كه از بعثت پيامبر صلّى اللّه عليه و آله مى گذرد كسى نتوانسته است به آن پاسخ مثبت گويد و اين عجز عمومى گواه زندۀ اصالت اين وحى آسمانى است.

آيه 35

(آيه 35)-راستى حرف حساب شما چيست؟! قرآن همچنان ادامۀ بحث استدلالى گذشته در برابر منكران قرآن و نبوت پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و قدرت پروردگار را با يازده سؤال پى در پى ادامه مى دهد،نخست از مسألۀ آفرينش شروع كرده،مى گويد:«يا آنها بى هيچ آفريده شده اند يا خود خالق خويشتند»؟! . (أَمْ خُلِقُوا مِنْ غَيْرِ شَيْءٍ أَمْ هُمُ الْخالِقُونَ)

اين عبارت كوتاه و فشرده در حقيقت اشاره به«برهان معروف علّيت»است كه در فلسفه و كلام براى اثبات وجود خداوند آمده است،و آن اين كه عالمى كه در آن زندگى مى كنيم بدون شك حادث است زيرا دائما در حال تغيير است،و آنچه در حال تغيير و دگرگونى است در معرض حوادث است،و چيزى كه در معرض حوادث است محال است قديم و ازلى باشد.

اكنون اين سؤال پيش مى آيد كه اگر حادث است از سه حال بيرون نيست:

1-بدون علت به وجود آمده است.

2-خود علت خويشتن است.

3-اين جهان مخلوق خداوند واجب الوجود است كه هستيش از درون ذات پاك اوست.

باطل بودن دو احتمال نخست معلوم است،زيرا وجود معلول بدون علت محال است،و گر نه هر چيز در هر شرائطى بايد به وجود آيد،در حالى كه چنين نيست.

احتمال دوم كه چيزى خودش را به وجود آورد نيز محال است،زيرا مفهومش اين است كه قبل از وجودش موجود باشد،و اين اجتماع نقيضين است.

بنابر اين راهى جز قبول احتمال سوم يعنى خالقيت واجب الوجود

ص: 568

باقى نمى ماند.

آيه 36

(آيه 36)-اين آيه به سؤال ديگرى كه در بارۀ ادعائى كه در مرحلۀ پائينتر قرار دارد پرداخته،مى گويد:«آيا آنها آسمانها و زمين را آفريده اند»؟ . (أَمْ خَلَقُوا السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ)

اگر بى علت به وجود نيامده اند،و نيز خود علت خويش نبوده اند،آيا آنها واجب الوجود و خالق آسمانها و زمينند؟و اگر مبدأ عالم هستى نيستند آيا خداوند امر خلقت آسمان و زمين را به آنها واگذارده؟و به اين ترتيب مخلوقى هستند كه خود فرمان خلقت دارند؟ مسلما آنها هرگز نمى توانند چنين ادعاى باطلى كنند،لذا در دنبالۀ همين سخن مى افزايد:«بلكه آنها(جوياى)يقين نيستند» .

(بَلْ لا يُوقِنُونَ)

آرى آنها دنبال بهانه اى براى فرار از ايمانند.

آيه 37

(آيه 37)-و اگر مدعى اين امور نيستند و در امر خلقت نصيبى ندارند«آيا خزائن پروردگارت نزد آنهاست»؟ . (أَمْ عِنْدَهُمْ خَزائِنُ رَبِّكَ)

تا هر كس را بخواهند«نعمت نبوت و علم و دانش»يا ارزاق ديگر بخشند، و از هر كس بخواهند دريغ دارند.

«يا بر همه چيز عالم سيطره دارند»؟! .

(أَمْ هُمُ الْمُصَيْطِرُونَ)

آنها هرگز نمى توانند ادعا كنند كه خزينه دار پروردگارند،و نه سلطه اى بر امر تدبير اين جهان دارند،چرا كه ضعف و زبونى آنها در برابر يك حادثه،يك بيمارى و حتى يك حشرۀ ناچيز،و همچنين نياز آنها به ابتدائى ترين وسائل زندگى،بهترين دليل بر نفى اين قدرتها از آنهاست،تنها هواى نفس و جاه طلبى و خودخواهى و تعصب و لجاج است كه آنها را به انكار حقايق كشيده.

«مصيطرون»اشاره به«ارباب انواع»است كه جزء خرافات پيشينيان مى باشد،آنها معتقد بودند كه هر نوع از انواع جهان اعم از انسان و انواع حيوانات و گياهان و غير آنها داراى مدبر و مربى خاصى است كه آن را ربّ النوع آن مى ناميدند،و خدا را«ربّ الأرباب»خطاب مى كردند،اين عقيدۀ شرك آميز از نظر

ص: 569

اسلام مردود است،و در آيات قرآن تدبير همۀ جهان از آن خدا معرفى شده و او را «ربّ العالمين»مى خوانيم.

آيه 38

(آيه 38)-مسلم است نه منكران نبوت پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و مشركان عصر جاهليت، و نه غير آنها،مدعى هيچ يك از امور پنجگانۀ فوق نبودند،لذا در اين آيه به مرحلۀ ديگرى پرداخته،مى گويد:«آيا نردبانى دارند كه(به آسمان بالا مى روند)و به وسيلۀ آن اسرار وحى را مى شنوند»؟! . (أَمْ لَهُمْ سُلَّمٌ يَسْتَمِعُونَ فِيهِ)

و از آنجا كه ممكن بود آنها مدعى آگاهى از اسرار آسمان شوند قرآن بلافاصله از آنها مطالبۀ دليل كرده،مى گويد:«هر كسى از آنها اين ادعا را دارد(و مى گويد:

اسرار الهى را از طريق صعود به آسمان مى شنوم)دليل روشنى بياورد» .

(فَلْيَأْتِ مُسْتَمِعُهُمْ بِسُلْطانٍ مُبِينٍ)

مسلما اگر چنين ادعائى داشتند از حدود حرف تجاوز نمى كرد و هرگز دليلى بر اين مطلب نداشتند.

آيه 39

(آيه 39)-سپس مى افزايد:آيا اين نسبت ناروا را كه به فرشتگان مى دهند و مى گويند:آنها دختران خدا هستند قابل قبول است؟«آيا سهم خدا دختران است و سهم شما پسران»كه فرشتگان را دختران خدا مى ناميد! . (أَمْ لَهُ الْبَناتُ وَ لَكُمُ الْبَنُونَ)

اشاره به اين كه يكى از اعتقادات و افكار باطل آنها اين بود كه از دختران به شدت تنفر داشتند،و اگر با خبر مى شدند كه همسرشان دخترى آورده چهرۀ آنها از شدت اندوه و شرم سياه مى شد،ولى با اين حال فرشتگان را دختران خدا مى خواندند! بديهى است دختر و پسر از نظر ارزش انسانى با هم تفاوتى ندارند،و تعبير آيۀ فوق از قبيل استدلال به عقيدۀ باطل طرف مخالف بر ضد خود اوست.

آيه 40

(آيه 40)-سپس از اين مرحله نيز تنزل كرده به ذكر يكى ديگر از امورى كه امكان دارد وسيلۀ بهانه جوئى آنها شود اشاره كرده،مى فرمايد:«آيا تو از آنها پاداشى (در مقابل ابلاغ رسالت)مى طلبى كه در زير بار گران آن قرار دارند»! . (أَمْ تَسْئَلُهُمْ أَجْراً

ص: 570

فَهُمْ مِنْ مَغْرَمٍ مُثْقَلُونَ)

آيه 41

(آيه 41)-دگر بار آنها را مورد سؤال قرار داده،مى گويد:«آيا اسرار غيب نزد آنهاست،و از روى آن مى نويسند»؟ . (أَمْ عِنْدَهُمُ الْغَيْبُ فَهُمْ يَكْتُبُونَ)

اينها ادعا مى كنند پيامبر شاعرى است كه در انتظار مرگ او و از هم پاشيدن شيرازۀ زندگى او هستيم،و با مرگش همه چيز پايان مى گيرد و دعوتش به بوتۀ فراموشى مى افتد.

آنها از كجا مى دانند كه بعد از وفات پيامبر زنده اند؟اين غيب را چه كسى به آنها گفته؟

آيه 42

(آيه 42)-سپس به بيان احتمال ديگرى پرداخته،مى گويد:«آيا مى خواهند نقشۀ شيطانى براى تو بكشند؟ولى بدانند خود كافران در دام اين نقشه ها گرفتار مى شوند»و طرح خداوند بالاتر از طرح آنهاست! . (أَمْ يُرِيدُونَ كَيْداً فَالَّذِينَ كَفَرُوا هُمُ الْمَكِيدُونَ)

آيۀ فوق مطابق اين تفسير همانند آيۀ 54 سورۀ آل عمران است كه مى گويد:

؛و(يهود و دشمنان مسيح،براى نابودى او و آئينش)نقشه كشيدند؛و خداوند(براى حفظ او و آئينش)چاره جوئى كرد؛ و خداوند بهترين چاره جويان است».

«وَ مَكَرُوا وَ مَكَرَ اللّهُ وَ اللّهُ خَيْرُ الْماكِرِينَ

آيه 43

(آيه 43)-و بالاخره در آخرين پرسش از آنها مى پرسد:آيا آنها خيال مى كنند حامى و ياورى دارند»؟يا معبودى غير خدا دارند»؟كه قول يارى به آنها داده . (أَمْ لَهُمْ إِلهٌ غَيْرُ اللّهِ)

سپس مى افزايد:«منزه است خدا از آنچه همتاى او قرار مى دهند» .

(سُبْحانَ اللّهِ عَمّا يُشْرِكُونَ)

بنابر اين هيچ كس قادر به حمايت از آنها نيست.

به اين ترتيب آنها را در برابر يك بازپرسى عجيب و يك رشته سؤالات زنجيره اى يازده گانه قرار مى دهد،و مرحله به مرحله آنها را به عقب نشينى و تنزل از ادعاها وا مى دارد،و سپس تمام راههاى فرار را به روى آنها مى بندد،و در

ص: 571

بن بست كامل قرار مى دهد.

آيه 44

(آيه 44)-به دنبال بحثى كه در آيات گذشته با مشركان و منكران لجوج آمد، بحثى كه براى هر انسان حق طلبى حقيقت را روشن مى ساخت،در اينجا پرده از روى تعصب و لجاجت آنها برداشته،مى گويد:«آنها(چنان لجوجند كه)اگر ببينند قطعه سنگى از آسمان(براى عذابشان)سقوط مى كند مى گويند:(اشتباه مى كنيد، اين سنگ نيست)اين ابر متراكمى است»كه بر زمين فرو مى ريزد! . (وَ إِنْ يَرَوْا كِسْفاً مِنَ السَّماءِ ساقِطاً يَقُولُوا سَحابٌ مَرْكُومٌ)

كسانى كه اين قدر لجوج باشند كه حقايق حسى را منكر شوند و سنگهاى آسمانى را به ابرهاى متراكم تفسير كنند،با اين كه همه كس ابر را به هنگامى كه نزديك به زمين مى شود ديده كه چيزى جز مجموعۀ بخار نيست،چگونه اين بخار لطيف متراكم مى شود و تبديل به سنگ مى گردد؟ اين افراد تكليفشان در برابر حقايق معنوى روشن است.

آيه 45

(آيه 45)-لذا در اين آيه مى افزايد:«حال كه چنين است آنها را رها كن (و براى هدايت اين گروه لجوج پافشارى منما)تا روز مرگ خود را ملاقات كنند» و عذابهاى الهى را كه در انتظارشان است با چشم خود ببينند . (فَذَرْهُمْ حَتّى يُلاقُوا يَوْمَهُمُ الَّذِي فِيهِ يُصْعَقُونَ)

جملۀ«ذرهم»(آنها را رها كن)امرى است تهديدآميز و منظور از آن ترك اصرار بر تبليغ اين گونه افراد غير قابل هدايت است بنابر اين نه منافات با ادامۀ تبليغ در سطح عموم از سوى پيامبر صلّى اللّه عليه و آله دارد و نه منافاتى با فرمان جهاد.

آيه 46

(آيه 46)-سپس به معرفى اين روز پرداخته،مى گويد:«روزى كه نقشه هاى آنها سودى به حالشان نخواهد داشت،و(تمام راههاى فرار به روى آنها بسته مى شود،و از هيچ سو)يارى نمى شوند» . (يَوْمَ لا يُغْنِي عَنْهُمْ كَيْدُهُمْ شَيْئاً وَ لا هُمْ يُنْصَرُونَ)

آرى!هر كس مى ميرد قيامت صغراى او برپا مى شود و سر آغازى است براى پاداش و كيفرها كه بخشى جنبۀ برزخى دارد و بخش ديگرى در قيامت كبرى يعنى

ص: 572

قيامت عمومى انسانها دامانشان را مى گيرد،و در هيچ يك از اين دو مرحله نه چاره جوئيها مؤثر است،و نه در برابر ارادۀ الهى يار و ياورى وجود دارد.

آيه 47

(آيه 47)-در اين آيه مى افزايد:«آنها تصور نكنند كه فقط عذاب برزخ و قيامت در كار است بلكه«براى ستمگران عذابى قبل از آن است در(همين جهان) ولى بيشترشان نمى دانند» . (وَ إِنَّ لِلَّذِينَ ظَلَمُوا عَذاباً دُونَ ذلِكَ وَ لكِنَّ أَكْثَرَهُمْ لا يَعْلَمُونَ)

آرى!آنها در همين دنيا بايد در انتظار عذابهائى همچون عذابهاى اقوام پيشين باشند،مانند صاعقه ها،زلزله ها،سنگهاى آسمانى و خشكسالى و قحطى و يا كشته شدن به دست تواناى رزمندگان سپاه توحيد-همان گونه كه در جنگ بدر نسبت به گروهى از سران شرك اتفاق افتاد،مگر اين كه بيدار شوند و توبه كنند و به سوى خدا باز آيند.

جملۀ اشاره به اين است كه آنها غالبا از عذابهائى كه در دنيا و آخرت در انتظارشان است بى خبرند و مفهومش اين است كه اقليتى از آنها از اين معنى آگاهند،و در عين حال بر اثر لجاجت و عناد در مخالفت خود اصرار مى ورزند.

«وَ لكِنَّ أَكْثَرَهُمْ لا يَعْلَمُونَ»

آيه 48

(آيه 48)-در اين آيه پيامبر را در مقابل اين همه كارشكنيها و تهمتها و ناسزاها دعوت به صبر و استقامت مى كند،مى فرمايد:«در راه ابلاغ حكم پروردگارت صبر و استقامت كن» . (وَ اصْبِرْ لِحُكْمِ رَبِّكَ)

اگر تو را كاهن و مجنون و شاعر مى خوانند صبر كن،و اگر آيات قرآن را افتراهائى مى پندارند كه به خدا بسته شده است شكيبائى نما،و اگر در برابر اين همه براهين منطقى باز به لجاج و عناد ادامه مى دهند استقامت به خرج ده،مبادا دلسرد و يا ضعيف و ناتوان شوى.

«زيرا تو در حفاظت كامل ما قرار دارى» .

(فَإِنَّكَ بِأَعْيُنِنا)

ما همه چيز را مى بينيم و از همه چيز با خبريم و تو را تنها نخواهيم گذارد.

و از آنجا كه راز و نياز با خدا،و نيايش و عبادت او،و تسبيح و تقديس ذات

ص: 573

پاك او،به انسان آرامش و نيرو مى بخشد به دنبال دستور صبر مى فرمايد:

«و هنگامى كه بر مى خيزى پروردگارت را تسبيح و حمد گوى» .

(وَ سَبِّحْ بِحَمْدِ رَبِّكَ حِينَ تَقُومُ)

چه در سحرگاه براى نماز شب،و چه بعد از خواب براى اداى فريضه،و چه بعد از قيام از هر مجلس باشد.

آرى!روح و جانت را به تسبيح و حمد خدا نور و صفا ببخش،زبانت را به ذكر او خوشبو كن،از ياد او مدد بگير،و براى مبارزه با كارشكنيهاى دشمن آماده شو! در حديثى آمده است پيامبر صلّى اللّه عليه و آله هنگامى كه از مجلس برمى خاست مى فرمود:«سبحانك اللّهمّ و بحمدك اشهد ان لا اله الاّ انت،استغفرك و اتوب اليك».

بعضى عرض كردند:اى رسول خدا!اين چه كلماتى است كه مى گوئى؛ فرمود:«اينها كلماتى است كه جبرئيل به من آموخته و كفارۀ چيزى است كه در مجالس واقع مى شود».

آيه 49

(آيه 49)-سپس در آخرين آيه مى افزايد:همچنين«به هنگام شب او را تسبيح كن و به هنگام پشت كردن ستارگان»و طلوع صبح . (وَ مِنَ اللَّيْلِ فَسَبِّحْهُ وَ إِدْبارَ النُّجُومِ)

زيرا عبادت و تسبيح و حمد خدا در دل شب،و در آغاز طلوع فجر،لطف و صفاى ديگرى دارد،و از تظاهر و ريا دورتر است،و آمادگى روحى براى آن بيشتر مى باشد،چرا كه كارهاى مشغول كنندۀ زندگى روزانه تعطيل است استراحت شبانه به انسان آرامش بخشيده،قال و غوغا فرو نشسته،و در حقيقت همزمان با وقتى است كه پيامبر به معراج رفت،و در مقام«قاب قوسين»در آن خلوتگه راز قرار گرفت و با خداى خود به راز و نياز پرداخت.

«پايان سورۀ طور»

ص: 574

سورۀ نجم[53]

اشاره

اين سوره در«مكّه»نازل شده و 62 آيه دارد

محتواى سوره:

اين سوره به گفتۀ بعضى نخستين سوره اى است كه پيامبر بعد از علنى كردن دعوت خود آن را آشكارا و با صداى بلند در حرم مكه تلاوت كرد، و مشركان به آن گوش دادند،و همۀ مؤمنان آن روز و حتى مشركان سجده كردند! به هر حال اين سوره به خاطر«مكى»بودنش بحثهائى از اصول اعتقادى مخصوصا«نبوت»و«معاد»دارد،و با تهديدهاى كوبنده و انذارهاى مكرر به بيدارى كفار مى پردازد.

محتواى اين سوره را در هفت بخش مى توان خلاصه كرد:

1-در آغاز سوره بعد از سوگند پرمعنائى،از حقيقت وحى سخن مى گويد و تماس مستقيم پيامبر صلّى اللّه عليه و آله را با پيك وحى«جبرئيل»روشن مى سازد،و ساحت مقدس پيامبر صلّى اللّه عليه و آله را از اين كه چيزى جز وحى الهى بگويد مبرا مى كند.

2-در بخش ديگرى از اين سوره از معراج پيامبر سخن گفته،و گوشه هائى از آن را با عباراتى كوتاه و پرمعنى مجسم مى كند.

3-سپس به خرافات مشركان در زمينۀ بتها،و عبادت فرشتگان،و امور ديگرى كه جز از روى هوى و هوس نبود،پرداخته و آنها را سخت در اين رابطه نكوهش مى كند،و از پرستش آنها برحذر مى دارد.

4-در بخش ديگرى راه توبه را به روى اين منحرفين و عموم گنهكاران باز

ص: 575

مى كند،و آنها را به مغفرت واسعۀ حق نويد مى دهد،و تأكيد مى كند كه هر كس مسؤول اعمال خويش است و هيچ كس بار گناه ديگرى را بر دوش نمى كشد.

5-براى تكميل اين اهداف در بخش ديگرى از اين سوره گوشه هائى از مسألۀ«معاد»را منعكس مى سازد،و دليل روشنى براى اين مسأله از آنچه در نشئۀ دنيا وجود دارد اقامه مى كند.

6-مطابق معمول اشاراتى به سرنوشت دردناك اقوام پيشين كه در طريق دشمنى با حق پافشارى و لجاج و عناد داشتند،مى كند.

7-و سر انجام سوره را با امر به سجده و عبادت براى پروردگار پايان مى بخشد.

ضمنا نامگذارى اين سوره به«النجم»به خاطر نخستين آيۀ آن است.

فضيلت تلاوت سوره:

در حديثى از رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله مى خوانيم:«هر كس سورۀ «النّجم»را بخواند خداوند به عدد هر يك از كسانى كه به پيامبر ايمان آوردند و كسانى كه او را انكار كردند ده حسنه به او عطا مى كند».

مسلما چنين پاداشهاى عظيمى از آن كسانى است كه تلاوت اين سوره را وسيله اى براى انديشيدن،و سپس عمل،قرار دهند،و تعليمات مختلف اين سوره در زندگى آنها پرتوافكن شود.

به نام خداوند بخشندۀ بخشايشگر

بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ

آيه 1

(آيه 1)-قابل توجه اين كه سورۀ پيشين(سورۀ طور)با كلمۀ«النّجوم» (ستارگان)پايان يافت،و اين سوره با كلمۀ«النّجم»(ستاره)آغاز مى شود كه خداوند به آن سوگند ياد كرده،مى فرمايد:«سوگند به ستاره هنگامى كه افول مى كند» . (وَ النَّجْمِ إِذا هَوى)

ظاهر آيه آنچنان كه اطلاق واژۀ«النّجم»اقتضا مى كند سوگند به همۀ ستارگان آسمان است كه از نشانه هاى بارز عظمت خداوند،و از اسرار بزرگ جهان آفرينش و از مخلوقات فوق العاده عظيم پروردگار است.

تكيه بر غروب آنها،در حالى كه طلوع آنها بيشتر جلب توجه مى كند به خاطر

ص: 576

آن است كه غروب ستارگان دليل بر حدوث آنها مى باشد و نيز دليل است بر نفى عقيدۀ ستاره پرستان همان گونه كه در داستان ابراهيم(ع)آمده است.

آيه 2

(آيه 2)-اما ببينيم اين سوگند براى چه ياد شده است؟آيۀ مورد بحث چنين توضيح مى دهد:«كه هرگز دوست شما[ محمّد صلّى اللّه عليه و آله]منحرف نشده و مقصد را گم نكرده است» .او هميشه در مسير حق گام برمى دارد،و در گفتار و كردارش كمترين انحرافى نيست. (ما ضَلَّ صاحِبُكُمْ وَ ما غَوى)

آيه 3

(آيه 3)-سپس براى تأكيد اين مطلب،و اثبات اين كه آنچه مى گويد از سوى خداست،مى افزايد:«و هرگز از روى هواى نفس سخن نمى گويد» . (وَ ما يَنْطِقُ عَنِ الْهَوى)

اين تعبير شبيه استدلالى است براى آنچه در آيۀ قبل در زمينۀ نفى ضلالت و غوايت آمده،چرا كه سر چشمۀ گمراهيها غالبا پيروى از هواى نفس است.

آيه 4

(آيه 4)-سپس با صراحت تمام مى گويد:«آنچه مى گويد چيزى جز وحى كه بر او نازل شده نيست» . (إِنْ هُوَ إِلاّ وَحْيٌ يُوحى)

او از خودش چيزى نمى گويد،و قرآن ساخته و پرداختۀ فكر او نيست،همه از ناحيۀ خداست،و دليل اين ادعا در خودش نهفته است،بررسى آيات قرآن نيز گواهى مى دهد كه هرگز يك انسان هر قدر عالم و متفكر باشد-تا چه رسد به انسان درس نخوانده اى كه در محيطى مملو از جهل و خرافات پرورش يافته-قادر نيست سخنانى چنين پرمحتوا بياورد كه بعد از گذشتن قرنها الهام بخش مغزهاى متفكران است،و مى تواند پايه اى براى ساختن اجتماع صالح،سالم،مؤمن و پيشرو گردد.

ضمنا اين سخن تنها در مورد آيات قرآن نيست،بلكه به قرينۀ آيات گذشته سنت پيامبر صلّى اللّه عليه و آله را نيز شامل مى شود چرا كه اين آيه با صراحت مى گويد:او از روى هوى سخن نمى گويد هر چه مى گويد وحى است.

حديث جالب زير شاهد ديگرى بر اين مدعاست.

«سيوطى»كه از دانشمندان معروف اهل سنت است در تفسير«در المنثور» چنين نقل مى كند:«روزى رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله دستور داد درهاى خانه هائى كه به داخل

ص: 577

مسجد پيامبر صلّى اللّه عليه و آله گشوده مى شد(جز در خانۀ على عليه السّلام)بسته شود،اين امر به مسلمانان گران آمد تا آنجا كه«حمزه»عموى پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله از اين كار گله كرد كه چگونه در خانۀ عمويت و ابو بكر و عمر و عباس را بستى،اما در خانۀ پسر عمويت را بازگذاردى؟(و او را بر ديگران ترجيح دادى).

هنگامى كه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله متوجه شد كه اين امر بر آنها گران آمده است مردم را به مسجد دعوت فرمود،و خطبۀ بى نظيرى در تمجيد و توحيد خداوند ايراد كرد.

سپس افزود:«اى مردم!من شخصا درها را نبستم و نگشودم،و من شما را از مسجد بيرون نكردم،و على را ساكن ننمودم(آنچه بود وحى الهى و فرمان خدا بود) سپس اين آيات را تلاوت كرد: ... .

(وَ النَّجْمِ إِذا هَوى إِنْ هُوَ إِلاّ وَحْيٌ يُوحى»

اين حديث كه بيانگر مقام والاى امير مؤمنان على عليه السّلام در ميان تمام امت اسلامى بعد از شخص پيامبر است،نشان مى دهد كه نه تنها گفته هاى پيامبر صلّى اللّه عليه و آله بر طبق وحى است بلكه اعمال و كردار او نيز چنين است.

آيه 5

(آيه 5)-نخستين ديدار دوست!در تعقيب آيات گذشته كه سخن از نزول وحى بر پيامبر اسلام صلّى اللّه عليه و آله مى گفت در اينجا سخن از معلم وحى است.

مى فرمايد:«آن كس كه قدرت عظيمى دارد او را تعليم داده است» .

(عَلَّمَهُ شَدِيدُ الْقُوى)

آيه 6

(آيه 6)-باز براى تأكيد بيشتر مى افزايد:«همان كسى كه توانائى فوق العاده دارد او سلطه يافت» . (ذُو مِرَّةٍ فَاسْتَوى)

آيه 7

(آيه 7)-اين تعليم را به او داد«در حالى كه در افق اعلى قرار داشت» . (وَ هُوَ بِالْأُفُقِ الْأَعْلى)

آيه 8

(آيه 8)-«سپس نزديكتر و نزديكتر شد...» . (ثُمَّ دَنا فَتَدَلّى)

آيه 9

(آيه 9)-«تا آنكه فاصلۀ ميان او(با پيامبر)به اندازۀ دو كمان يا كمتر بود»! . (فَكانَ قابَ قَوْسَيْنِ أَوْ أَدْنى)

آيه 10

(آيه 10)-«در اینجا خداوند آنچه را وحی کردنی بود به بنده اش وحی نمود»!(فَاَوحی اِلی عَبدِه ما اَوحی).

ص: 578

آيه 11

(آيه 11)-«قلب(پاك او)در آنچه ديد هرگز دروغ گفت»! . (ما كَذَبَ الْفُؤادُ ما رَأى)

آيه 12

(آيه 12)-«آيا با او در بارۀ آنچه(با چشم خود)ديده مجادله مى كنيد»؟ . (أَ فَتُمارُونَهُ عَلى ما يَرى)

در روايات وارد شده،منظور از اين آيات شهود باطنى خاصى نسبت به ذات پاك خداست كه براى پيامبر صلّى اللّه عليه و آله در اين صحنه روى داد و در معراج بار ديگر تكرار شد و رسول اللّه فوق العاده تحت تأثير جذبۀ معنوى اين ديدار قرار گرفت.

طبق اين تفسير قرآن نزول وحى را بر پيامبر صلّى اللّه عليه و آله چنين شرح مى دهد:خداوند شديد القوى و پرقدرت،پيامبر صلّى اللّه عليه و آله را تعليم فرمود،در حالى كه او به صورت كامل و در حد اعتدال درآمد و در افق اعلى قرار گرفت.

سپس نزديك شد،و نزديكتر شد،آن چنان كه ميان او و پروردگارش به اندازۀ دو قوس بيشتر نبود،و در همين جا بود كه آنچه وحى كردنى بود خداوند به بنده اش وحى كرد.

و از آنجا كه براى جمعى اين شهود باطنى سنگين مى آمد تأكيد مى كند كه قلب پيامبر صلّى اللّه عليه و آله آنچه را ديده به حق و راستى ديده است و نبايد شما در برابر اين سخن با او به مجادله برخيزيد.

تفسير اين آيات به شهود باطنى پيامبر صلّى اللّه عليه و آله نسبت به خداوند صريحتر و با روايات اسلامى موافقتر،و براى پيامبر فضيلتى است برتر،و مفهومى است لطيفتر.

از پيغمبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله پرسيدند:«آيا پروردگارت را هرگز ديده اى»؟! در پاسخ فرمود:«رأيته بفؤادى؛من او را با چشم دل ديده ام»! و در نهج البلاغه در صدر خطبۀ«ذعلب يمانى»آمده است كه از آن حضرت سؤال كرد:«آيا هرگز پروردگارت را اى امير مؤمنان ديده اى»؟! در پاسخ فرمود:«أ فأعبد ما لا اراه؟...؛آيا كسى را كه نمى بينم پرستش كنم؟!ولى چشمها با مشاهدۀ حسى هرگز او را نديده اما دلها با حقيقت ايمان او را دريافته است».

ص: 579

آيه 13

(آيه 13)-دومين ديدار!اين آيات همچنان ادامۀ بحثهاى آيات گذشته در بارۀ مسألۀ وحى و ارتباط پيامبر صلّى اللّه عليه و آله با خداوند و شهود باطنى اوست.

مى فرمايد:«و بار ديگر نيز او را مشاهده كرد» .

(وَ لَقَدْ رَآهُ نَزْلَةً أُخْرى)

تعبير به«نزلة اخرى»نشانگر اين است كه پيغمبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله در يك«شهود باطنى ديگر»به هنگام معراج بر فراز آسمانها ذات پاك خدا را مشاهده كرد،و به تعبير ديگر خداوند بار ديگر بر قلب پاك او نزول فرمود و شهود كامل تحقق يافت، در محلى كه منتها اليه قرب الى اللّه از سوى بندگان است،در كنار سدرة المنتهى،در آنجا كه«جنة المأوى»قرار دارد،در حالى كه«سدرة المنتهى»را حجابهائى از نور پوشانده بود.

ديدۀ قلب پيامبر صلّى اللّه عليه و آله در اين شهود هرگز به غير حق نيفتاد،و جز او نديد،و در همانجا بود كه نشانه هاى عظمت خداوند را در آفاق و انفس نيز مشاهده كرد.

آيه 14

(آيه 14)-و اين شهود«نزد سدرة المنتهى»روى داد . (عِنْدَ سِدْرَةِ الْمُنْتَهى)

در بارۀ«سدرة المنتهى»هر چند در قرآن مجيد توضيحى نيامده،ولى در اخبار و روايات اسلامى توصيفهاى گوناگونى پيرامون آن آمده است؛اين تعبيرات نشان مى دهد كه هرگز منظور درختى شبيه آنچه در زمين مى بينيم نبود،بلكه اشاره به سايبان عظيمى است در جوار قرب رحمت حق كه فرشتگان بر برگهاى آن تسبيح مى كنند و امتهائى از نيكان و پاكان در سايۀ آن قرار دارند.

آيه 15

(آيه 15)-همان«كه جنة المأوى(و بهشت برين)در آنجاست» . (عِنْدَها جَنَّةُ الْمَأْوى)

«جنّة المأوى»به معنى بهشتى است كه محل سكونت است؛و منظور از آن بهشت برزخى است كه ارواح شهدا و مؤمنان موقتا به آنجا مى روند.

آيه 16

(آيه 16)-«در آن هنگام كه چيزى[ نور خيره كننده اى]سدرة المنتهى را پوشانده بود» . (إِذْ يَغْشَى السِّدْرَةَ ما يَغْشى)

آيه 17

(آيه 17)-اینها واقعیاتی بود که پیامبر مشاهده کرده و«چشم او هرگز منحرف نشد و طغیان نکرد»آنچه دید واقعیت بود(ما زاغَ البَصَرُ وَ ما طَغی).

ص: 580

آيه 18

(آيه 18)-«او پاره اى از آيات و نشانه هاى بزرگ پروردگارش را ديد» . (لَقَدْ رَأى مِنْ آياتِ رَبِّهِ الْكُبْرى)

نكته ها:

1-هدف معراج،

رسيدن پيامبر صلّى اللّه عليه و آله به شهود باطنى از يكسو،و ديدن عظمت خداوند در پهنۀ آسمانها با همين چشم ظاهر از سوى ديگر بوده است،كه هم در آخرين آيۀ مورد بحث در اينجا و هم در آيۀ 1 سورۀ اسراء تا برخى از آيات خود را به او نشان دهيم».به آن اشاره شده است و نيز به مسائل زياد و مهمى از فرشتگان و بهشتيان و دوزخيان و ارواح انبيا آگاهى يافت كه در طول عمر مباركش الهام بخش او در تعليم و تربيت خلق خدا بود.

«لَقَدْ رَأى مِنْ آياتِ رَبِّهِ الْكُبْرى» «لِنُرِيَهُ مِنْ آياتِنا؛

2-گوشه اى از گفتگوهاى خداوند با پيامبرش در شب معراج:

در كتب حديث روايتى از امير مؤمنان على عليه السّلام از پيامبر اسلام صلّى اللّه عليه و آله در اين زمينه آمده است كه بسيار مشروح و طولانى است،و ما گوشه هائى از آن را در اينجا مى آوريم.

در آغاز حديث مى خوانيم كه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله در شب معراج از پروردگار سبحان چنين سؤال كرد:«يا ربّ اىّ الاعمال افضل؟؛پروردگارا!كدام عمل افضل است؟».

خداوند متعال فرمود:«هيچ چيز نزد من برتر از توكل بر من و رضا به آنچه قسمت كرده ام نيست،اى محمّد!آنها كه به خاطر من يكديگر را دوست دارند محبتم شامل حال آنهاست،و كسانى كه به خاطر من مهربانند،و به خاطر من پيوند دوستى دارند آنها را دوست دارم،و نيز محبتم براى كسانى كه توكل بر من مى كنند فرض و لازم است،و براى محبت من حد و حدود،و مرز و نهايتى نيست»! در فراز ديگرى آمده است:«اى احمد!همچون كودكان مباش كه سبز و زرد و زرق و برق را دوست دارند،و هنگامى كه غذاى شيرين و دلپذيرى به آنها مى دهند مغرور مى شوند،و همه چيز را به دست فراموشى مى سپارند».

پيامبر صلّى اللّه عليه و آله در اينجا عرضه داشت:«پروردگارا!مرا به عملى هدايت كن كه موجب قرب به درگاه توست».

ص: 581

فرمود:«شب را روز،و روز را شب قرار ده»! عرض كرد:«چگونه»؟! فرمود:«چنان كن كه خواب تو نماز باشد،و هرگز شكم خود را كاملا سير مكن».

در فراز ديگرى آمده است:«اى احمد!محبت من محبت فقيران و محرومان است،به آنها نزديك شو،و در كنار مجلس آنها قرار گيرد،تا من به تو نزديك شوم، و ثروتمندان دنياپرست را از خود دور ساز،و از مجالس آنها بر حذر باش»! در فراز ديگر مى فرمايد:«اى احمد!زرق و برق دنيا و دنياپرستان را مبغوض بشمر،و آخرتت و اهل آخرت را محبوب دار».

عرض مى كند:«پروردگارا!اهل دنيا و آخرت كيانند»؟ فرمود:«اهل دنيا كسانى هستند كه زياد مى خورند،و زياد مى خندند و مى خوابند،و خشم مى گيرند،و كمتر خشنود مى شوند،نه در برابر بديها از كسى عذر مى خواهند،و نه اگر كسى از آنها عذر طلبد مى پذيرند،در اطاعت خدا تنبل، و در معاصى شجاعند،آرزوهاى دور و دراز دارند،و در حالى كه اجلشان نزديك شده هرگز به حساب اعمال خود نمى رسند،و نفعشان براى مردم كم است،افرادى پرحرف،فاقد احساس مسؤوليت،علاقه مند به خورد و خوراكند.

اهل دنيا نه در نعمت،شكر خدا به جا مى آورند،و نه در مصائب صبورند.

خدمات فراوان در نظر آنها كم است(و خدمات كم خودشان بسيار!)خود را به انجام كارى كه انجام نداده اند ستايش مى كنند،و چيزى را مطالبه مى كنند كه حق آنها نيست.

پيوسته از آرزوهاى خود سخن مى گويند،و عيوب مردم را خاطر نشان مى سازند و نيكيهاى آنها را پنهان»! عرض كرد:«پروردگارا!آيا دنياپرستان غير از اين عيبى هم دارند»؟ فرمود:«اى احمد!عيب آنها اين است كه جهل و حماقت در آنها فراوان است،براى استادى كه از او علم آموخته اند تواضع نمى كنند،و خود را عاقل

ص: 582

مى دانند اما در نزد آگاهان،نادان و احمقند».

سپس به اوصاف اهل آخرت و بهشتيان پرداخته چنين ادامه مى دهد:

«آنها مردمى با حيا هستند،جهل آنها كم،منافعشان بسيار،مردم از آنها در راحتند و خود از دست خويش در تعب،و سخنانشان سنجيده است.

پيوسته حسابگر اعمال خويشند،و از همين جهت خود را به زحمت مى افكنند،چشمهايشان به خواب مى رود اما دلهايشان بيدار است،چشمشان مى گريد،و قلبشان پيوسته به ياد خداست.

هنگامى كه مردم در زمرۀ غافلان نوشته شوند آنها از ذاكران نوشته مى شوند.

در آغاز نعمتها حمد خدا مى گويند،و در پايان شكر او را به جا مى آورند، دعايشان در پيشگاه خدا مستجاب،و تقاضايشان مسموع است،و فرشتگان از وجود آنها مسرورند...مردم(غافل)در نزد آنها مردگان،و خداوند نزد آنها حىّ و قيّوم و كريم است(همتشان آن چنان عالى است كه به غير او نظر ندارند)...مردم در عمر خود يكبار مى ميرند اما آنها به خاطر جهاد با نفس و مخالفت هوى هر روز هفتاد بار مى ميرند(و حيات نوين مى يابند)!...

هنگامى كه براى عبادت در برابر من مى ايستند همچون بنيان مرصوص و سدّى فولادينند،و در دل آنها توجيهى به مخلوقات نيست.

به عزّت و جلالم سوگند كه من آنها را حيات و زندگى پاكيزه اى مى بخشم، و در پايان عمر،خودم قبض روح آنها مى كنم،و درهاى آسمان را براى پرواز روح آنها مى گشايم،تمام حجابها را از برابر آنها كنار مى زنم،و دستور مى دهم بهشت، خود را براى آنها بيارائيد! اى احمد!عبادت ده جزء دارد كه نه جزء آن طلب حلال است،هنگامى كه غذا و نوشيدنى تو حلال باشد تو در حفظ و حمايت منى...».

و در فراز ديگرى آمده است:«اى احمد!آيا مى دانى كدام زندگى گواراتر و پر دوامتر است»؟ عرض كرد:«خداوندا!نه»

ص: 583

فرمود:«زندگى گوارا آن است كه صاحب آن لحظه اى از ياد من غافل نماند، نعمت مرا فراموش نكند،از حق من بى خبر نباشد،و شب و روز رضاى مرا بطلبد.

اما زندگى باقى آن است كه براى نجات خود عمل كند،و دنيا در نظرش كوچك باشد،و آخرت بزرگ،رضاى مرا بر رضاى خويشتن مقدم بشمرد،و پيوسته خشنودى مرا بطلبد،حق مرا بزرگ دارد و توجه به آگاهى من نسبت به خودش داشته باشد.

در برابر هر گناه و معصيتى به ياد من بيفتد،و قلبش را از آنچه ناخوش دارم پاك كند،شيطان و وساوس شيطانى را مبغوض دارد،و ابليس را بر قلب خويش مسلط نسازد و به او راه ندهد.

هنگامى كه چنين كند محبت خاصى در قلبش جاى مى دهم،آن چنان كه تمام دلش در اختيار من خواهد بود،و فراغت و اشتغال و هم و غم و سخنش از مواهبى است كه من به اهل محبتم مى بخشم! چشم و گوش و قلب او را مى گشايم،تا با گوش قلبش حقايق غيب را بشنود و با دلش جلال و عظمت را بنگرد»! و سر انجام اين حديث نورانى با اين جمله هاى بيدار كننده پايان مى گيرد:

«اى احمد!اگر بنده اى نماز تمام اهل آسمانها و زمين را به جا آورد،و روزۀ تمام اهل آسمانها و زمين را انجام دهد،همچون فرشتگان غذا نخورد و لباس (فاخرى)در تن نپوشد(و در نهايت زهد و وارستگى زندگى كند)ولى در قلبش ذره اى دنياپرستى يا رياست طلبى يا عشق به زينت دنيا باشد در سراى جاويدانم در جوار من نخواهد بود!و محبتم را از قلب او بر مى كنم! سلام و رحمتم بر تو باد،و الحمد للّه ربّ العالمين».

اين سخنان عرشى كه روح انسان را با خود به اوج آسمانها مى برد،و در معراج الهى سير مى دهد و به آستانۀ عشق و شهود مى كشد تنها قسمتى از حديث قدسى است.

افزون بر اين ما اطمينان داريم كه غير از آنچه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله در سخنانش براى ما

ص: 584

بازگو كرده،اسرار و گفتگوها و رموز و اشاراتى ميان او و محبوبش،رد و بدل شده كه نه گوشها توانائى شنيدن آن را دارد و نه افكار عادى قدرت دركش را،و به همين دليل در درون جان پاك پيامبر صلّى اللّه عليه و آله براى هميشه مكتوم مانده و جز خاصانش از آن آگاه نشده اند.

آيه 19

(آيه 19)-اين بتها زائيدۀ هواى نفس شماست!پس از بيان بحثهاى مربوط به توحيد،وحى،معراج و آيات عظمت خداوند يگانه در آسمانها به بطلان شرك و عقائد خرافى مشركان در زمينۀ بتها مى پردازد.

مى فرمايد:بعد از آن كه عظمت خداوند و آيات بزرگ او را دانستيد«به من خبر دهيد آيا بتهاى لات و عزى...» .

(أَ فَرَأَيْتُمُ اللاّتَ وَ الْعُزّى)

آيه 20

(آيه 20)-«و(همچنين بت)منات كه سومين آنهاست»آيا دختران خدا هستند و منشأ سود و زيان براى شما مى باشند؟! . (وَ مَناةَ الثّالِثَةَ الْأُخْرى)

اين سه بت در ميان عرب از اهميت و شهرت خاصى برخوردار بودند.

آيه 21

(آيه 21)-«آيا سهم شما پسر است و سهم او دختر»؟! .در حالى كه به زعم شما دختران كم ارزشترند و حتى هنگامى كه مى شنويد همسر شما دختر آورده از شدت اندوه و خشم سياه مى شويد! (أَ لَكُمُ الذَّكَرُ وَ لَهُ الْأُنْثى)

آيه 22

(آيه 22)-«اگر چنین باشد این تقسیمی ناعادلانه است»که میان خود و خدا قائل شدید!(تِلکَ اِذَّا قِسمَةُ ضیری). چرا که سهم خدا را پست تر از سهم خود می دانید!

به این ترتیب قرآن افکار منحط و خرافی آنها را به باد استهزا می گیرد که شما از یکسو دختران را زنده به گور می کنید و عیب و ننگ می دانید،و از سوی دیگر فرشتگان را دختران خدا می دانید،نه تنها خودشان را می پرستید که مجسمه های بی روح آنها نیز به صورت بتها در نظر شما این مه احترام دارد.و از اینجا روشن می شود که حداقل بسیاری از لتهای سنگی و چوبی که مورد پرستش عرب واقع می شد به زعم آنها مجسمه های فرشتگان بود فرشتگانی که آنها را«ربّ النوع»و مدیر و مدبر عالم هستی می دانستند و نسبت آنها را با خدا نسبت دختر و پدر می پنداشتند.

ص: 585

از اينجا معلوم مى شود كه قرآن هرگز نمى خواهد اعتقاد عرب جاهلى را در مورد تفاوت دختر و پسر بپذيرد،بلكه مى خواهد مسلمات طرف را به رخ او بكشد و الا نه دختر و پسر در منطق اسلام از نظر ارزش انسانى تفاوتى دارند،و نه فرشتگان دختر و پسر دارند و نه اصلا آنها فرزندان خدا هستند،و نه خدا اصولا فرزندى دارد.

آيه 23

(آيه 23)-در اين آيه،قرآن با قاطعيت مى گويد:«اينها فقط نامهائى است كه شما و پدرانتان بر آنها گذاشته ايد(نامهائى بى محتوا و اسمهائى بى مسمى)و هرگز خداوند دليل و حجتى بر آن نازل نكرده است» . (إِنْ هِيَ إِلاّ أَسْماءٌ سَمَّيْتُمُوها أَنْتُمْ وَ آباؤُكُمْ ما أَنْزَلَ اللّهُ بِها مِنْ سُلْطانٍ)

نه دليلى از عقل بر آن داريد،و نه دليلى از طريق وحى الهى،و جز يك مشت اوهام و خرافات و الفاظ تو خالى چيزى نيست.

و در پايان مى افزايد:«آنها فقط از گمانهاى بى اساس و هواى نفس پيروى مى كنند»و اين موهومات همه زائيدۀ پندار و هوى است .

(إِنْ يَتَّبِعُونَ إِلاَّ الظَّنَّ وَ ما تَهْوَى الْأَنْفُسُ)

«در حالى كه هدايت از سوى پروردگارشان براى آنها آمده است» .

(وَ لَقَدْ جاءَهُمْ مِنْ رَبِّهِمُ الْهُدى)

اما چشم مى بندند و به آن پشت مى كنند،و در ظلمات اين اوهام غوطه ور مى شوند.

اصولا هواى نفس خود بزرگترين و خطرناكترين بتهاست و سر چشمۀ پيدايش بتهاى ديگر،و مايۀ گرمى بازار بت پرستى است.

آيه 24

(آيه 24)-قرآن همچنان خرافۀ بت پرستى را تعقيب و محكوم مى كند.

نخست به آرزوهاى بى اساس بت پرستان و انتظاراتى كه از بتها داشتند پرداخته،مى گويد:«آيا آنچه انسان تمنا دارد به آن مى رسد»؟! .

(أَمْ لِلْإِنْسانِ ما تَمَنّى)

آيا ممكن است اين اجسام بى روح و بى ارزش به شفاعت او در پيشگاه خدا برخيزند؟و يا در مشكلات و گرفتاريها در دنيا و آخرت به او پناه بدهند؟

ص: 586

آيه 25

(آيه 25)-«در حالى كه آخرت و دنيا از آن خداست» . (فَلِلّهِ الْآخِرَةُ وَ الْأُولى)

عالم اسباب بر محور ارادۀ او مى چرخد،و هر موجودى هر چه دارد از بركت وجود اوست،شفاعت از ناحيۀ او و حل مشكلات نيز به دست قدرت اوست.

و به اين ترتيب قرآن مشركان را بكلى از شفاعت بتها و حل مشكلات به وسيلۀ آنها مأيوس و نوميد مى كند.

گسترش دامنۀ آرزوها!آرزو و تمنا از محدود بودن قدرت انسان و توانائى او سر چشمه مى گيرد زيرا هر گاه به چيزى علاقه داشت و به آن نرسيد شكل آرزو و تمنا به خود مى گيرد.

البته آرزوهاى انسان گاهى صادق است و از روح بلند او سر چشمه مى گيرد و عاملى است براى حركت و تلاش و جهاد و سير تكاملى او،مثل اين كه انسان آرزو مى كند در علم و دانش و تقوا و شخصيت و آبرو سر آمد جهانيان باشد.

ولى بسيار مى شود كه اين آرزوها كاذب است،و مايۀ غفلت و بى خبرى و تخدير و عقب ماندگى است،مثل آرزوى رسيدن به عمر جاويدان،و خلود در زمين،و در اختيار گرفتن تمام اموال و ثروتها،و حكومت بر همۀ انسانها و موهومات ديگرى از اين قبيل.

و به همين دليل در روايات اسلامى تشويق شده كه مردم به سراغ آرزوهاى خير بروند،در حديثى از پيغمبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله مى خوانيم:«كسى كه تمناى چيزى كند كه موجب رضاى خداست از دنيا بيرون نمى رود مگر به آن برسد».

آيه 26

(آيه 26)-شفاعت هم به اذن اوست!در اين آيه براى تأكيد بيشتر روى همين مسأله مى افزايد:«و چه بسيار فرشتگان آسمانها كه شفاعت آنها هيچ سودى نمى بخشد،مگر پس از آن كه خدا براى هر كس بخواهد و راضى باشد اجازۀ (شفاعت)دهد» . (وَ كَمْ مِنْ مَلَكٍ فِي السَّماواتِ لا تُغْنِي شَفاعَتُهُمْ شَيْئاً إِلاّ مِنْ بَعْدِ أَنْ يَأْذَنَ اللّهُ لِمَنْ يَشاءُ وَ يَرْضى)

جائى كه فرشتگان آسمان با آن همه عظمت،حتى به صورت جمعى قادر

ص: 587

بر شفاعت نيستند،جز به اذن و رضاى پروردگار،از اين بتهاى بى شعور و فاقد هر گونه ارزش چه انتظارى داريد؟

آيه 27

(آيه 27)-قرآن همچنان موضوع آيات قبل را در زمينۀ نفى عقائد مشركان تعقيب كرده،نخست مى فرمايد:«كسانى كه به آخرت ايمان ندارند فرشتگان را دختر(خدا)نامگذارى مى كنند» . (إِنَّ الَّذِينَ لا يُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ لَيُسَمُّونَ الْمَلائِكَةَ تَسْمِيَةَ الْأُنْثى)

آرى!اين سخن زشت و شرم آور تنها از كسانى سر مى زند كه به حساب و جزاى اعمال معتقد نيستند كه اگر عقيده داشتند اين چنين جسورانه سخن نمى گفتند،سخنى كه كمترين دليلى بر آن ندارند،بلكه دلائل عقلى نشان مى دهد نه خداوند فرزندى دارد نه فرشتگان دخترند.

آيه 28

(آيه 28)-سپس به يكى از دلائل روشن بطلان اين نامگذارى اشاره كرده، مى افزايد:«آنها هرگز به اين سخن دانشى ندارند،بلكه از گمان بى پايه پيروى مى كنند با اينكه گمان هرگز انسان را بى نياز از حق نمى كند» . (وَ ما لَهُمْ بِهِ مِنْ عِلْمٍ إِنْ يَتَّبِعُونَ إِلاَّ الظَّنَّ وَ إِنَّ الظَّنَّ لا يُغْنِي مِنَ الْحَقِّ شَيْئاً)

انسان متعهد و معتقد هرگز سخنى را بدون علم و آگاهى نمى گويد،و نسبتى را به كسى بى دليل نمى دهد،تكيه بر گمان و پندار كار شيطان و انسانهاى شيطان صفت است،و قبول خرافات و موهومات نشانۀ انحراف و بى عقلى است.

البته گمانهائى كه معقول و موجه است و غالبا مطابق واقع و مبناى كار عقلا در زندگى روزمره مى باشد،مانند شهادت شهود در محكمه و دادگاه،يا«قول اهل خبره»و يا«ظواهر الفاظ»و امثال آن داخل در اين آيات نيست،اين گونه گمانها در حقيقت يك نوع علم عرفى است نه گمان.

آيه 29

(آيه 29)-سپس برای این که روشن کند این گروه اهل استدلال و منطق نیستند،و حب دنیا و فراموش کردن یاد خدا آنها را در لجنزار این موهومات نیستند،و حب دنیا و فراموش کردن یاد خدا آنها را در لجنزار این موهومات و خرافات غوطه ور ساخته،می افزاید:«حاب که چنین است از کسی که از یاد ما روی می گرداند،و جز زندگی مادی دنیا را نمی طلبد اعراض کن و به آنها اعتنا

ص: 588

مكن كه شايستۀ سخن نيستند! .

(فَأَعْرِضْ عَنْ مَنْ تَوَلّى عَنْ ذِكْرِنا وَ لَمْ يُرِدْ إِلاَّ الْحَياةَ الدُّنْيا)

«ذكر خدا»مفهوم گسترده اى دارد كه هر گونه توجه به خدا را چه از طريق قرآن،و دليل عقل،و چه از طريق سنت،و ياد قيامت شامل مى گردد.

شايد نياز به تذكر نداشته باشد كه امر به اعراض از اين گروه هرگز منافاتى با تبليغ رسالت كه وظيفۀ اصلى پيامبر صلّى اللّه عليه و آله است ندارد.چرا كه تبليغ و انذار و بشارت مخصوص مواردى است كه حد اقل احتمال تأثير وجود داشته باشد،آنجا كه يقين به عدم تأثير است نبايد نيروها را به هدر داد،و بعد از اتمام حجت بايد اعراض كرد.

آيه 30

(آيه 30)-در اين آيه براى اثبات انحطاط فكرى اين گروه مى افزايد:«اين آخرين حدّ آگاهى آنهاست»! . (ذلِكَ مَبْلَغُهُمْ مِنَ الْعِلْمِ)

و در پايان مى گويد:«پروردگار تو كسانى را كه از راه او گمراه شده اند بهتر مى شناسد و(همچنين)هدايت يافتگان را از همه بهتر مى شناسد» .

(إِنَّ رَبَّكَ هُوَ أَعْلَمُ بِمَنْ ضَلَّ عَنْ سَبِيلِهِ وَ هُوَ أَعْلَمُ بِمَنِ اهْتَدى)

جملۀ مى تواند اشاره به خرافاتى همچون بت پرستى و فرشتگان را دختران خدا دانستن باشد،يعنى نهايت آگاهى اين گروه همين موهومات است.يا اشاره به دنياپرستى و اسارت آنها در چنگال ماديات،يعنى نهايت فهم و شعورشان اين است كه به خواب و خور و عيش و نوش و متاع فانى و زود گذر و زرق و برق دنيا قناعت كرده اند.

«ذلِكَ مَبْلَغُهُمْ مِنَ الْعِلْمِ»

در دعاى معروفى كه در اعمال ماه شعبان از پيغمبر گرامى اسلام صلّى اللّه عليه و آله نقل شده مى خوانيم:«خداوندا!دنيا را بزرگترين مشغوليات فكرى ما و نهايت علم و آگاهى ما قرار مده».

پايان آيه اشاره به اين حقيقت است كه خداوند هم گمراهان را به خوبى مى شناسد و هم هدايت يافتگان را،يكى را مشمول غضبش و ديگرى را مشمول لطفش مى سازد،و در قيامت هر كدام را بر طبق اعمالشان جزا خواهد داد.

آيه 31

(آيه 31)-از آنحا که در آیات گذشته سخن از علم خداوند نسبت به

ص: 589

گمراهان و هدايت يافتگان بود،در اين آيه در ادامۀ همين سخن مى افزايد:

«و براى خداست آنچه در آسمانها و آنچه در زمين است» .

(وَ لِلّهِ ما فِي السَّماواتِ وَ ما فِي الْأَرْضِ)

مالكيت مطلقه در عالم هستى از آن اوست،و نيز حاكميت مطلقه از آن او، و به همين دليل تدبير عالم هستى نيز به دست اوست،و چون چنين است جز او شايستۀ عبوديت و شفاعت نيست.

هدف بزرگ او از اين آفرينش گسترده اين است كه انسان يعنى گل سر سبد عالم هستى را با برنامه هاى تكوينى و تشريعى و تعليم و تربيت انبيا در مسير تكامل پيش برد.

لذا در پايان آيه به عنوان نتيجۀ اين مالكيت مى فرمايد:غرض اين است«تا بدكاران را به كيفر كارهاى بدشان برساند،و نيكوكاران را در برابر اعمال نيكشان پاداش دهد» .

(لِيَجْزِيَ الَّذِينَ أَساؤُا بِما عَمِلُوا وَ يَجْزِيَ الَّذِينَ أَحْسَنُوا بِالْحُسْنَى)

آيه 32

(آيه 32)-سپس به توصيف اين گروه نيكوكار پرداخته،چنين مى گويد:«آنها كسانى هستند كه از گناهان بزرگ و اعمال زشت دورى مى كنند،جز گناهان صغيره» كه گاه آلودۀ آن مى شوند . (الَّذِينَ يَجْتَنِبُونَ كَبائِرَ الْإِثْمِ وَ الْفَواحِشَ إِلاَّ اللَّمَمَ)

قرائن موجود در آيه گواهى مى دهد كه«لمم»به معنى گناهانى است كه احيانا از انسان سر مى زند،سپس متوجه مى شود و آن را ترك مى گويد.

به علاوه در جملۀ بعد قرآن مى گويد:«آمرزش پروردگار تو گسترده است» .

(إِنَّ رَبَّكَ واسِعُ الْمَغْفِرَةِ)

اين نيز دليلى است بر اين كه گناهى از او سر زده كه نياز به غفران پروردگار دارد،نه تنها قصد و نيت و نزديك شدن به گناه بى آنكه آن را مرتكب شده باشد.

به هر حال منظور اين است كه نيكوكاران ممكن است لغزشى داشته باشند، ولى گناه بر خلاف طبع و سجيۀ آنهاست،روح و قلب آنها همواره پاك است و آلودگيها جنبۀ عرضى دارد،و لذا به محض ارتكاب گناه پشيمان مى شوند و از خدا تقاضاى بخشش مى كنند.

ص: 590

در دنبالۀ آيه براى تأكيد عدالت پروردگار،در مسألۀ پاداش و كيفر از علم بى پايان او كه همۀ بندگان و اعمالشان را فرا مى گيرد سخن مى گويد.

مى فرمايد:«او نسبت به شما از همه آگاهتر است،از آن هنگام كه شما را از زمين آفريد،و در آن موقع كه به صورت جنينهائى در شكم مادرانتان بوديد» .

(هُوَ أَعْلَمُ بِكُمْ إِذْ أَنْشَأَكُمْ مِنَ الْأَرْضِ وَ إِذْ أَنْتُمْ أَجِنَّةٌ فِي بُطُونِ أُمَّهاتِكُمْ)

آفرينش انسان از زمين يا به اعتبار خلقت نخستين او از طريق حضرت آدم است كه از خاك آفريده شده،و يا به اعتبار اين است كه تمام مواد تشكيل دهندۀ وجود انسان از زمين گرفته شده،كه از طريق تغذيه در تركيب بندى نطفه،و سپس در مراحل پرورش جنين مؤثر است،و در هر حال هدف اين است كه خداوند از همان زمان كه ذرات وجود شما در لابلاى خاكهاى زمين بود و از آن روز كه نطفۀ ناچيزى در رحم مادر در درون پرده هاى ظلمانى رحم بوديد از تمام جزئيات وجود شما آگاه بوده است،با اين حال چگونه ممكن است از اعمال شما بى خبر باشد؟! اين تعبير ضمنا مقدمه اى است براى سخن بعد كه مى فرمايد:«پس خودستائى نكنيد(و از پاك بودن خود سخن مگوئيد،چرا كه)او پرهيزكاران را بهتر مى شناسد» .

(فَلا تُزَكُّوا أَنْفُسَكُمْ هُوَ أَعْلَمُ بِمَنِ اتَّقى)

نه نيازى به معرفى شما دارد،و نه شرح اعمال نيكتان،او هم از اعمال شما آگاه است،و هم از ميزان خلوص نيتتان،و حتى شما را از خودتان بهتر مى شناسد.

«كبائر الاثم»چيست؟

هر گناهى كه يكى از شرائط زير را داشته باشد كبيره محسوب مى شود:

الف-گناهانى كه خداوند وعدۀ عذاب در بارۀ آن داده است.

ب-گناهانى كه در نظر اهل شرع و لسان روايات با عظمت ياد شده.

ج-گناهانى كه در منابع شرع بزرگتر از گناهى شمرده شده كه جزء كبائر است.

د-و بالاخره گناهانى كه در روايات معتبر تصريح به كبيره بودن آن شده است.

در روايات اسلامى تعداد كبائر مختلف ذكر شده،در بعضى تعداد آنها هفت

ص: 591

گناه(قتل نفس،عقوق والدين،رباخوارى،بازگشت به دار الكفر بعد از هجرت، نسبت زنا به زنان پاكدامن دادن،خوردن مال يتيم و فرار از جهاد).

و در بعضى ديگر تعداد آنها ده و در بعضى نوزده گناه و در بعضى تعداد بسيار بيشترى ديده مى شود.

در حديثى از امام باقر عليه السّلام در تفسير آيۀ مورد بحث آمده است:«هيچ كس از شما نبايد به فزونى نماز و روزه و زكات و مناسك حج و عمره افتخار كند زيرا خداوند پرهيزكاران شما را از همه بهتر مى شناسد».

آيه 33

(آيه 33)-

شأن نزول:

در مورد اين آيه نقل شده:«وليد بن مغيره»به سوى پيامبر صلّى اللّه عليه و آله آمد و به اسلام نزديك شد،بعضى از مشركان او را سرزنش كرده،گفتند:

آئين بزرگان ما را رها كردى،آنها را گمراه شمردى،و گمان كردى آنها در آتش دوزخند! او گفت:راستى من از عذاب خدا مى ترسم!شخص سرزنش كننده گفت:اگر چيزى از اموالت را به من دهى و به سوى شرك باز گردى من عذاب تو را بر گردن مى گيرم!وليد بن مغيره اين كار را كرد،ولى مالى را كه بنا بود بپردازد جز قسمت كمى از آن را نپرداخت! آيه نازل شد و وليد را به خاطر روى گرداندن از ايمان نكوهش كرد.

تفسير:

در آيات گذشته سخن از اين بود كه خداوند بدكاران را در برابر اعمال بدشان كيفر مى دهد و نيكوكاران را پاداش،چون ممكن است بعضى تصور كنند مى شود كسى را به گناه ديگرى كيفر داد،يا گناه ديگرى را بر گردن گرفت آيه در مقام نفى اين توهم برآمده،و اين اصل مهم اسلامى را كه نتيجۀ اعمال هر كس فقط به خود او باز مى گردد تشريح مى كند.

نخست مى فرمايد:«آيا ديدى آن كس را كه(از اسلام-يا از انفاق)روى گردان شد» .

(أَ فَرَأَيْتَ الَّذِي تَوَلّى)

(آیه 34)- و کمی عطا کرد و از (پرداخت مال) بیشتر امساک نمود به گمان این که دیگری می تواند بار گناهان او را بر دوش گیرد ( واعطی قلیلا واکدی).

ص: 592

آيه 35

(آيه 35)-«آيا نزد او علم غيب است و مى بيند»كه ديگران مى توانند گناهان او را بر دوش گيرند؟! . (أَ عِنْدَهُ عِلْمُ الْغَيْبِ فَهُوَ يَرى)

چه كسى از قيامت آمده و براى آنها خبر آورده است كه افراد مى توانند رشوه گيرند و گناه ديگران را بر گردن نهند؟!

آيه 36

(آيه 36)-بعد از اين اعتراض شديد قرآن به بيان يك اصل كلى كه در ساير آئينهاى آسمانى نيز بوده است،پرداخته،چنين مى گويد:كسى كه با اين وعده هاى خيالى دست از انفاق(يا ايمان)برداشته،و مى خواهد خود را با پرداختن مختصر مالى از كيفر الهى رهائى بخشد«آيا از آنچه در كتب موسى نازل گرديده با خبر نشده است»؟! . (أَمْ لَمْ يُنَبَّأْ بِما فِي صُحُفِ مُوسى)

آيه 37

(آيه 37)-«و(همچنين آنچه)در كتب ابراهيم،همان كسى كه وظيفۀ خود را بطور كامل ادا كرد» . (وَ إِبْراهِيمَ الَّذِي وَفّى)

همان پيامبر بزرگى كه به تمام عهد و پيمانهاى الهى وفا كرد،حق رسالت او را ادا نمود،و براى تبليغ آئين او از هيچ مشكل و تهديد و آزارى نهراسيد،همان كسى كه در راه خدا تن را به آتش سپرد و قلبش را به خدا،و فرزندش را به قربانى، و اموالش را به برادران و ياران.

آيه 38

(آيه 38)-آيا با خبر نشده است كه در تمام اين كتب آسمانى اين حكم نازل شده«كه هيچ كس بار گناه ديگرى را بر دوش نمى گيرد»؟! . (أَلاّ تَزِرُ وازِرَةٌ وِزْرَ أُخْرى)

آيه 39

(آيه 39)-سپس براى توضيح بيشتر مى افزايد:آيا خبر ندارد در اين كتب آسمانى آمده است«كه براى انسان بهره اى جز سعى و كوشش او نيست»؟! . (وَ أَنْ لَيْسَ لِلْإِنْسانِ إِلاّ ما سَعى)

آيه 40

(آيه 40)-و آيا خبر ندارد«كه تلاش او به زودى ديده مى شود»؟! . (وَ أَنَّ سَعْيَهُ سَوْفَ يُرى)

نه تنها نتيجه هاى اين سعى و تلاش-چه در مسير خير باشد يا شر-بلكه خود اعمال او،در آن روز در برابرش آشكار مى شود،همان گونه كه در آيۀ 30 سورۀ

ص: 593

آل عمران مى فرمايد:«روزى كه هر كس اعمال نيكى را كه انجام داده حاضر مى بيند».

آيه 41

(آيه 41)-«سپس(در برابر عملش)به او جزاى كافى داده خواهد شد» . (ثُمَّ يُجْزاهُ الْجَزاءَ الْأَوْفى)

منظور از«جزاء اوفى»جزائى است كه درست به اندازۀ عمل باشد،البته اين منافات با تفضّل الهى در مورد اعمال نيك به ده برابر،يا صدها،و هزاران برابر ندارد.

در آيات فوق اشاره به سه اصل از اصول مسلم اسلامى شده،كه در كتب آسمانى پيشين نيز به عنوان اصول مسلمى شناخته شده است:

الف-هر كس مسؤول گناهان خويش است.

ب-بهرۀ هر كس در آخرت همان سعى و كوشش اوست.

ج-خداوند به هركس در برابر عملش جزاى كامل مى دهد.

و به اين وسيله قرآن خط بطلان بر بسيارى از اوهام و خرافات كه عوام مردم دارند،و يا احيانا در بعضى از مذاهب به صورت يك عقيده درآمده است مى كشد.

آيه 42

(آيه 42)-تمام خطوط به او منتهى مى شود!قرآن در ادامۀ بحثهاى گذشته پيرامون مسألۀ جزاى اعمال مى فرمايد:آيا انسان خبر ندارد كه در صحف موسى و ابراهيم آمده است«كه همۀ امور به پروردگارت منتهى مى گردد» . (وَ أَنَّ إِلى رَبِّكَ الْمُنْتَهى)

نه تنها حساب و ثواب و جزا و كيفر در آخرت به دست قدرت اوست كه در اين جهان نيز سلسلۀ اسباب و علل به ذات پاك او منتهى مى گردد،تمام تدبيرات اين جهان از تدبير او نشأت مى گيرد،و بالاخره تكيه گاه عالم هستى و ابتدا و انتهاى آن ذات پاك خداست.

در بعضى از روايات در تفسير اين آيه از امام صادق عليه السّلام چنين مى خوانيم:

«هنگامى كه سخن به ذات خدا مى رسد سكوت كنيد».

يعنى؛در بارۀ ذات او سخن نگوئيد كه عقلها در آنجا حيران است و به جائى نمى رسد،و انديشه در ذات نامحدود براى عقول محدود غير ممكن است،چرا كه

ص: 594

هر چه در انديشه گنجد محدود است و خداوند محال است محدود گردد.

اين تفسير با آنچه گفتيم منافات ندارد و هر دو مى تواند در معنى آيه جمع باشد.

آيه 43

(آيه 43)-سپس براى روشن ساختن حاكميت او در امر ربوبيت،و منتهى شدن همۀ امور اين جهان به ذات پاك او،مى افزايد:و نيز آمده است«اوست كه خنداند و گرياند» . (وَ أَنَّهُ هُوَ أَضْحَكَ وَ أَبْكى)

آيه 44

(آيه 44)-«و اوست كه ميراند و زنده كرد» . (وَ أَنَّهُ هُوَ أَماتَ وَ أَحْيا)

آيه 45

(آيه 45)-«و اوست كه دو زوج نر و ماده را آفريد» . (وَ أَنَّهُ خَلَقَ الزَّوْجَيْنِ الذَّكَرَ وَ الْأُنْثى)

آيه 46

(آيه 46)-«از نطفه اى هنگامى كه خارج مى شود»و در رحم مى ريزد . (مِنْ نُطْفَةٍ إِذا تُمْنى)

چند آيۀ فوق در حقيقت بيان جامع و توضيح جالبى است براى مسألۀ انتهاى همۀ امور به ربوبيت و تدبير پروردگار،زيرا مى گويد:مرگ و حيات شما به دست اوست،تداوم نسلها از طريق آفرينش زوجين نيز به تدبير اوست همچنين تمام حوادثى كه در طول زندگى انسان رخ مى دهد از ناحيۀ اوست،او مى گرياند يا مى خنداند،مى ميراند يا زنده مى كند،و به اين ترتيب سر رشتۀ زندگى از آغاز تا انجام،همه به ذات پاكش منتهى مى گردد.

در حديثى مفهوم خنده و گريه در اين آيه توسعه داده شده و در تفسير آن چنين مى گويد:«خداوند آسمان را با باران مى گرياند،و زمين را با گياهان مى خنداند»!

آيه 47

(آيه 47)-بعد از ذكر امورى كه مربوط به ربوبيت و تدبير پروردگار است به امر معاد پرداخته مى گويد:آيا انسان خبر ندارد كه در كتب پيشين آمده«كه بر خداست ايجاد عالم ديگر»تا عدالت اجرا گردد! . (وَ أَنَّ عَلَيْهِ النَّشْأَةَ الْأُخْرى)

آيه 48

(آيه 48)-سپس مى افزايد:«و اين كه اوست كه(بندگان را)بى نياز كرد و سرمايۀ باقى بخشيد» . (وَ أَنَّهُ هُوَ أَغْنى وَ أَقْنى)

خداوند نه تنها در جنبه هاى مادى نيازمنديهاى انسان را با لطف عميمش

ص: 595

بر طرف ساخته،سرمايه هاى مستمرى در اختيار او گذارده،كه در زندگى معنوى نيز احتياجات انسانها را در امر تعليم و تربيت و تكامل از طريق اعزام رسولان،و انزال كتب آسمانى،و عطاى مواهب معنوى مرتفع ساخته است.

آيه 49

(آيه 49)-سر انجام در اين آيه مى فرمايد:آيا انسان نمى داند كه در كتب پيشين آمده«كه اوست پروردگار ستارۀ شعرا»؟! . (وَ أَنَّهُ هُوَ رَبُّ الشِّعْرى)

تكيه بر خصوص«ستارۀ شعرا»-علاوه بر اين كه اين ستاره درخشنده ترين ستارگان آسمان است كه معمولا به هنگام سحر در كنار صورت فلكى«جوزا»در آسمان ظاهر مى شود و كاملا جلب توجه مى كند-به خاطر اين است كه گروهى از مشركان عرب آن را مى پرستيدند،قرآن مى گويد:چرا شعرا را مى پرستيد؟آفريدگار و پروردگار آن را بپرستيد.

آيه 50

(آيه 50)-اين همه درس عبرت كافى نيست؟در آيات گذشته ده مطلب در طى دو فراز ذكر شده بود،فراز اول ناظر به مسؤوليت هر كس در مقابل اعمالش مى باشد،و فراز دوم در بارۀ منتهى شدن تمام خطوط به پروردگار سخن مى گويد، و در اينجا كه تنها به ذكر يك مطلب مى پردازد سخن از مجازات و هلاكت دردناك چهار قوم از اقوام ستمگر پيشين است كه هشدارى است براى آنها كه از دستورات گذشته سرپيچى مى كنند و به مبدأ و معاد ايمان ندارند.

نخست مى فرمايد:آيا انسان خبر ندارد كه در كتب پيشين آمده است«كه خداوند قوم عاد نخستين را هلاك كرد»؟! .

(وَ أَنَّهُ أَهْلَكَ عاداً الْأُولى)

توصيف قوم عاد به«الاولى»(نخستين)يا به خاطر قدمت اين قوم است؛و يا به خاطر آن است كه در تاريخ،دو قوم«عاد»وجود داشته اند و قوم معروف كه پيامبرشان حضرت هود(ع)بود همان عاد نخستين است.

آيه 51

(آيه 51)-سپس مى افزايد:«و همچنين قوم ثمود را(بر اثر طغيانشان هلاك كرد)و كسى از آنها را باقى نگذارد» . (وَ ثَمُودَ فَما أَبْقى)

آیه 52

سپس درباره قوم نوح می فرماید : و نیز قوم نوح را پیش از آنها هلاک کرد (وقوم نوح من قبل).

ص: 596

«چرا كه آنان از همه ظالمتر و طغيانگرتر بودند» .چرا كه پيامبرشان نوح در مدتى طولانى تر از تمام انبياء به تبليغ آنان پرداخت،با اين حال جز تعداد كمى به دعوت او پاسخ نگفتند،و در شرك و بت پرستى و تكذيب و آزار نوح پافشارى و سرسختى فوق العاده اى داشتند، چنانكه شرح آن به خواست خدا در تفسير سورۀ نوح خواهد آمد.

(إِنَّهُمْ كانُوا هُمْ أَظْلَمَ وَ أَطْغى)

آيه 53

(آيه 53)-قوم لوط چهارمين قومى هستند كه به آنها اشاره كرده،مى گويد:

«و نيز شهرهاى زير و رو شدۀ(قوم لوط)را فرو كوبيد» .

(وَ الْمُؤْتَفِكَةَ أَهْوى)

در ظاهر زلزلۀ شديدى اين آباديها را به آسمان پرتاب كرد و واژگون ساخت و بر زمين كوبيد،و طبق روايات جبرئيل آنها را به قوت خداداد از زمين بركند و وارونه كرد و بر زمين افكند.

آيه 54

(آيه 54)-سپس«آنها را با عذاب سنگين پوشانيد» . (فَغَشّاها ما غَشّى)

آرى!بارانى از سنگهاى آسمانى بر آنها فرو ريخت و سراسر اين شهرهاى زير و رو شده را زير آوارى از سنگ مدفون ساخت.

آيه 55

(آيه 55)-در پايان اين بحث به مجموعۀ نعمتهائى كه در آيات گذشته آمده است،اشاره كرده و در شكل يك استفهام انكارى مى فرمايد:«در كداميك از نعمتهاى پروردگارت ترديد دارى» . (فَبِأَيِّ آلاءِ رَبِّكَ تَتَمارى)

آيا در نعمت حيات،يا اصل نعمت آفرينش،و يا اين نعمت كه خداوند كسى را به جرم ديگرى مجازات نمى كند و خلاصه آنچه در كتب پيشين آمده و در قرآن نيز تأكيد شده است شك و ترديد دارى؟ درست است كه مخاطب در اين آيه شخص پيامبر صلّى اللّه عليه و آله است.ولى مفهوم آن همگان را شامل مى شود،بلكه هدف اصلى از آن بيشتر افراد ديگرند.

آیه 56

به دنبال آیات گذشته که سخن از هلاکت اقوام پیشین به خاطر ستمگری و طغیان آنها می گفت در اینجا روی سخن را به مشرکان و کفار و منکران دعوت پیامبر کرده می گوید این پیامبر یا قرآن بیم دهنده ای از بیم دهندگان پیشین است - (هذا نذیر من النذر الاولی)

ص: 597

اين كه مى گويد:پيامبر(يا قرآن)از نوع انذار كنندگان نخستين است،مفهومش اين است كه رسالت محمد صلّى اللّه عليه و آله و كتاب آسمانيش قرآن موضوع بى سابقه اى نيست، شبيه آن در گذشته بسيار بوده است،چرا مايۀ تعجب شماست؟

آيه 57

(آيه 57)-آنگاه براى اين كه مشركان و كافران به خطرى كه در پيش دارند توجه بيشتر كنند،مى افزايد:«آنچه بايد نزديك شود نزديك شده است»و قيامت فرا مى رسد . (أَزِفَتِ الْآزِفَةُ)

نامگذارى قيامت به اين نام علاوه بر آيۀ مورد بحث در آيۀ 18 سورۀ غافر نيز آمده است،و تعبيرى است گويا و بيدار كننده،همين مفهوم را به صورت ديگرى در آيۀ 1 سورۀ قمر مى خوانيم: ؛قيامت نزديك شده است»و به هر حال نزديكى قيامت با توجه به كوتاهى عمر دنيا قابل درك است به خصوص اين كه هر كس مى ميرد،قيامت صغرايش برپا مى شود.

«اقْتَرَبَتِ السّاعَةُ

آيه 58

(آيه 58)-سپس مى افزايد:مهم اين است كه«هيچ كس جز خدا نمى تواند در آن روز سختيهاى آن را برطرف سازد» . (لَيْسَ لَها مِنْ دُونِ اللّهِ كاشِفَةٌ)

حاكم و مالك و صاحب قدرت در آن روز(و هميشه)خداست،اگر نجات مى خواهيد دست به دامن لطف او زنيد،و اگر آرامش مى طلبيد در سايۀ ايمان به او قرار گيريد.

آيه 59

(آيه 59)-در اين آيه مى افزايد:«آيا از اين سخن تعجب مى كنيد» . (أَ فَمِنْ هذَا الْحَدِيثِ تَعْجَبُونَ)

اين جمله ممكن است اشاره به مسألۀ رستاخيز باشد كه در آيات قبل آمده،يا اشاره به قرآن،چرا كه در آيات ديگر از آن تعبير به«حديث»شده و يا سخنانى كه در بارۀ هلاك اقوام پيشين گفته شد و يا همۀ اينها.

آيه 60

(آيه 60)-سپس مى گويد:«و مى خنديد و نمى گرييد»؟ . (وَ تَضْحَكُونَ وَ لا تَبْكُونَ)

آيه 61

و پیوسته در غفلت و هوسرانی به سر می برد ؟! (و انتم سامدون)

ص: 598

در حالى كه اينجا نه جاى خنده است و نه جاى غفلت و بى خبرى،جاى گريه بر فرصتهاى از دست رفته،طاعات ترك شده،و معاصى و گناهانى است كه از شما سر زده است،جاى بيدارى و جبران امورى است كه از دست رفته،و بالاخره جاى توبه و انابه و بازگشت به سايۀ لطف خداست.

آيه 62

(آيه 62)-همه براى او سجده كنيد!در آخرين آيۀ اين سوره،و به دنبال بحثهاى فراوانى كه پيرامون اثبات توحيد و نفى شرك بيان شد،مى گويد:«اكنون كه چنين است براى خدا سجده كنيد و او را بپرستيد» . (فَاسْجُدُوا لِلّهِ وَ اعْبُدُوا) (1)

اگر مى خواهيد در صراط مستقيم حق گام برداريد تنها براى او كه تمام خطوط عالم هستى به ذات پاكش منتهى مى گردد سجده كنيد،و اگر مى خواهيد به سرنوشت دردناك اقوام پيشين كه بر اثر شرك و كفر و ظلم و ستم در چنگال عذاب الهى گرفتار شدند گرفتار نشويد تنها او را عبادت كنيد.

جالب توجه اين كه در روايات زيادى نقل شده است كه وقتى پيامبر صلّى اللّه عليه و آله به هنگام تلاوت اين سوره به اين آيه رسيد همۀ مؤمنان و كافرانى كه آن را شنيدند به سجده افتادند.

و اين نخستين بار نيست كه قرآن در قلوب منكران نيز اثر مى گذارد و آنها را بى اختيار مجذوب خود مى كند چنانكه در داستان وليد بن مغيره آمده است كه وقتى آيات سورۀ«فصّلت»را شنيد هنگامى كه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله اين آيه را تلاوت فرمود:

از جا برخاست لرزيد و مو بر تنش راست شد،به خانه آمد به گونه اى كه مشركان پنداشتند او كاملا مجذوب آئين محمد صلّى اللّه عليه و آله شده است.

«فَإِنْ أَعْرَضُوا فَقُلْ أَنْذَرْتُكُمْ صاعِقَةً مِثْلَ صاعِقَةِ عادٍ وَ ثَمُودَ»(2)

پايان سورۀ نجم و جلد چهارم برگزيدۀ تفسير نمونه.

ص: 599


1- اين آيه سجدۀ واجب دارد.
2- ترجمه:«اگر آنها روى گردان شوند،بگو:من شما را از صاعقه اى همانند صاعقۀ عاد و ثمود مى ترسانم!» فصّلت13/.

جلد 5

مشخصات کتاب

سرشناسه:مکارم شیرازی، ناصر، 1305 -

عنوان قراردادی:تفسیر نمونه .برگزیده

عنوان و نام پديدآور:برگزیده تفسیر نمونه/ تنظیم و تحقیق احمدعلی بابائی؛ زیر نظر مکارم شیرازی.

مشخصات نشر:تهران: دارالکتب الاسلامیه، 1374 - 1376.

مشخصات ظاهری: 5 ج.

شابک:دوره 964-440-046-1 : ؛ ج.1،چاپ پانزدهم: 964-440-041-0 ؛ ج.2، چاپ هفدهم 964-440-042-9 : ؛ ج.3، چاپ پانزدهم 964-440-043-7 : ؛ ج.4، چاپ هفدهم 964-440-044-5 : ؛ ج.5، چاپ شانزدهم: 964-440-045-3

وضعیت فهرست نویسی:برون سپاری

يادداشت:ص. ع. به انگلیسی: Ahmad Alibabaee. A summary of Tafseer - e - Nemoona.

يادداشت:ج. 1-4 (چاپ پانزدهم: 1384).

يادداشت:ج.4 (چاپ هجدهم: 1386).

يادداشت:ج.1- 5 (چاپ شانزدهم: 1384).

يادداشت:ج. 2 - 5 (چاپ هفدهم: 1385).

مندرجات:ج. 1. جزء یکم تا هشتم قرآن مجید.- ج. 2. جزء نهم تا پانزدهم قرآن مجید.- ج. 3. جزء پانزدهم تا بیست و دوم قرآن مجید.- ج. 4. تفسیر سوره های: سبا - فاطر - یس - صافات - ص - زمر - مومن - فصلت - شوری - زخرف - دخان - جاثیه - احقاف - محمد - فتح - حجرات - ق - ذاریات - طور - نجم.- ج. 5. جزء بیست و هفتم تا سی ام قرآن مجید.

موضوع:تفاسیر شیعه -- قرن 14

شناسه افزوده:علی بابائی، احمد، 1344 -

رده بندی کنگره:BP98/م7ت701225 1374

رده بندی دیویی:297/179

شماره کتابشناسی ملی:م 74-1623

اطلاعات رکورد کتابشناسی:ركورد كامل

ص: 1

اشاره

ص: 2

برگزیده

تفسیر نمونه

جلد پنجم

تنظیم و تحقیق احمدعلی بابائی

ص: 3

ص: 4

فهرست مطالب

ص: 5

فهرست مطالب

ص: 6

فهرست مطالب

ص: 7

فهرست مطالب

ص: 8

فهرست مطالب

ص: 9

فهرست مطالب

ص: 10

فهرست مطالب

ص: 11

فهرست مطالب

ص: 12

فهرست مطالب

ص: 13

فهرست مطالب

ص: 14

فهرست مطالب

ص: 15

فهرست مطالب

ص: 16

فهرست مطالب

ص: 17

فهرست مطالب

ص: 18

فهرست مطالب

ص: 19

فهرست مطالب

ص: 20

پيشگفتار

گزيدۀ تفسير نمونه! بزرگترين سرمايۀ ما مسلمانان قرآن مجيد است.معارف،احكام،برنامۀ زندگى،سياست اسلامى،راه به سوى قرب خدا،همه و همه را در اين كتاب بزرگ آسمانى مى يابيم.

بنابر اين،وظيفۀ هر مسلمان اين است كه با اين كتاب بزرگ دينى خود روز به روز آشناتر شود اين از يكسو.

از سوى ديگر آوازۀ اسلام كه بر اثر بيدارى مسلمين در عصر ما،و بخصوص بعد از انقلاب اسلامى در سراسر جهان پيچيده است،حس كنجكاوى مردم غير مسلمان جهان را براى آشنايى بيشتر به اين كتاب آسمانى برانگيخته است،به همين دليل در حال حاضر از همه جا تقاضاى ترجمه و تفسير قرآن به زبانهاى زندۀ دنيا مى رسد،هر چند متأسفانه جوابگويى كافى براى اين تقاضاها نيست،ولى به هر حال بايد تلاش كرد و خود را آماده براى پاسخگويى به اين تقاضاهاى مطلوب كنيم.

خوشبختانه حضور قرآن در زندگى مسلمانان جهان و بخصوص در محيط كشور ما روز به روز افزايش پيدا مى كند،قاريان بزرگ،حافظان ارجمند،مفسران آگاه

ص: 21

در جامعۀ امروز ما بحمد اللّه كم نيستند،رشتۀ تخصصى تفسير در حوزۀ علميۀ قم به صورت يكى از رشته هاى تخصصى مهم در آمده و متقاضيان بسيارى دارد،درس تفسير نيز از دروس رسمى حوزه ها و از مواد امتحانى است،و در همين راستا «تفسير نمونه»نوشته شد،كه تفسيرى است سليس و روان و در عين حال پرمحتوا و ناظر به مسائل روز و نيازهاى زمان،و شايد يكى از دلايل گسترش سريع آن همين اقبال عمومى مردم به قرآن مجيد است.

گر چه براى تهيۀ اين تفسير به اتفاق گروهى از فضلاى گرامى حوزۀ علميه قم (دانشمندان و حجج اسلام آقايان:محمد رضا آشتيانى-محمد جعفر امامى- داود الهامى-اسد اللّه ايمانى-عبد الرسول حسنى-سيد حسن شجاعى-سيد نور اللّه طباطبائى-محمود عبد اللهى-محسن قرائتى و محمد محمدى اشتهاردى)در مدت پانزده سال زحمات زيادى كشيده شد،ولى با توجه به استقبال فوق العاده اى كه از سوى تمام قشرها و حتى برادران اهل تسنن از آن به عمل آمد،تمام خستگى تهيۀ آن برطرف گشت و اين اميد در دل دوستان بوجود آمد كه ان شاء اللّه اثرى است مقبول در پيشگاه خدا.

متن فارسى اين تفسير دهها بار چاپ و منتشر شده،و ترجمۀ كامل آن به زبان «اردو»در(27)جلد نيز بارها به چاپ رسيده است،و ترجمۀ كامل آن به زبان «عربى»نيز به نام تفسير«الأمثل»اخيرا در بيروت به چاپ رسيد و در نقاط مختلف كشورهاى اسلامى انتشار يافت.

ترجمۀ آن به زبان«انگليسى»هم اكنون در دست تهيه است كه اميدواريم آن هم به زودى در افق مطبوعات اسلامى ظاهر گردد.

بعد از انتشار تفسير نمونه گروه كثيرى خواهان نشر«خلاصۀ»آن شدند.

چرا كه مايل بودند بتوانند در وقت كوتاهتر و با هزينۀ كمتر به محتواى اجمالى آيات،و شرح فشرده اى آشنا شوند،و در بعضى از كلاسهاى درسى كه تفسير قرآن مورد توجه است به عنوان متن درسى از آن بهره گيرى شود.

ص: 22

اين درخواست مكرّر،ما را بر آن داشت كه به فكر تلخيص تمام دورۀ(27)جلدى تفسير نمونه،در پنج جلد بيفتيم ولى اين كار آسانى نبود، مدتى در بارۀ آن مطالعه و برنامه ريزى شد و بررسيهاى لازم به عمل آمد تا اين كه فاضل محترم جناب مستطاب آقاى احمد-على بابائى كه سابقۀ فعاليت و پشتكار و حسن سليقۀ ايشان در تهيۀ«فهرست موضوعى تفسير نمونه»بر ما روشن و مسلّم بود عهده دار انجام اين مهمّ گرديد و در مدت سه سال كار مستمر شبانه روزى اين مهمّ به وسيلۀ ايشان انجام گرديد.

اينجانب نيز با فكر قاصر خود كرارا بر نوشته هاى ايشان نظارت كردم و در مواردى كه نياز به راهنمايى بود به اندازۀ توانايى مسائل لازم را تذكر دادم،و در مجموع فكر مى كنم بحمد اللّه اثرى ارزنده و پربار به وجود آمده كه هم قرآن با ترجمۀ سليس را در بردارد و هم تفسير فشرده و گويايى،براى كسانى كه مى خواهند با يك مراجعۀ سريع از تفسير آيات آگاه شوند،مى باشد.

و نام آن برگزيدۀ تفسير نمونه نهاده شد.

و من به نوبۀ خود از زحمات بى دريغ ايشان تشكر و قدردانى مى كنم، اميدوارم اين خلاصه و فشرده كه گزيده اى است از قسمتهاى حساس،و حديث مجملى از آن مفصل،نيز مورد قبول اهل نظر و عموم قشرهاى علاقه مند به قرآن گردد و ذخيره اى براى همۀ ما در«يوم الجزاء»باشد.

قم-حوزۀ علميه ناصر مكارم شيرازى 13 رجب 1414 روز ميلاد مسعود امير مؤمنان حضرت على عليه السّلام مطابق با 1372/10/6

ص: 23

ص: 24

ادامۀ جزء 27

سورۀ قمر[54]

اشاره

اين سوره در«مكّه»نازل شده و داراى 55 آيه است

محتواى سوره:

اين سوره به خاطر مكى بودنش بحثهايى از مبدأ و معاد دارد، و مخصوصا بيانگر كيفرهاى گروهى از اقوام پيشين است كه بر اثر لجاجت و عناد و پيمودن راه كفر و ظلم و فساد يكى،پس از ديگرى،به عذابهاى كوبندۀ الهى گرفتار و هلاك شدند.

و به دنبال هر يك از اين سرگذشتها جملۀ وَ لَقَدْ يَسَّرْنَا الْقُرْآنَ لِلذِّكْرِ فَهَلْ مِنْ مُدَّكِرٍ ؛ما قرآن را براى تذكر،آسان ساختيم آيا كسى هست كه متذكر شود»تكرار مى كند تا درسى باشد براى مسلمين و كفار.

و بطور كلى محتواى اين سوره را در چند بخش مى توان خلاصه كرد:

1-آغاز سوره كه از مسألۀ نزديكى قيامت و موضوع«شق القمر»و اصرار مخالفان در انكار آيات الهى سخن مى گويد.

2-در بخش ديگر از نخستين قوم سركش و متمرد و لجوج يعنى«قوم نوح» و مسألۀ طوفان بصورت فشرده اى بحث مى كند.

3-بخش ديگر داستان قوم«عاد»و عذاب دردناك آنها را شرح مى دهد.

4-در چهارمين بخش سخن از قوم«ثمود»و مخالفت آنها با پيامبرشان «صالح»،و همچنين«معجزۀ ناقه»و بالاخره مجازات آنها با«صيحۀ آسمانى» است.

ص: 25

5-سپس به سراغ قوم«لوط»مى رود،و ضمن اشارۀ گويا و فشرده اى به كفر و انحراف اخلاقى آنها،به قسمتى از عذاب دردناكشان اشاره مى كند.

6-در بخش ديگر سخن بسيار كوتاهى از«آل فرعون»و مجازات آنها آمده است.

7-و در آخرين بخش مقايسه اى ميان اين اقوام و مشركان مكّه و مخالفان پيامبر اسلام صلّى اللّه عليه و آله كرده،آيندۀ خطرناكى را كه در صورت ادامۀ اين راه در پيش دارند بازگو مى كند،و سوره را با شرح قسمتى از مجازات مجرمان در قيامت و پاداشهاى عظيم پرهيزكاران پايان مى دهد.

نامگذارى سوره به«قمر»به مناسبت نخستين آيۀ سوره است كه از «شق القمر»بحث مى كند.

فضيلت تلاوت سوره:

در حديثى از پيغمبر گرامى اسلام مى خوانيم:«هر كس سورۀ«اقتربت»را يك روز در ميان بخواند روز قيامت در حالى برانگيخته مى شود كه صورتش همچون ماه در شب بدر است،و هر كس آن را هر شب بخواند افضل است،و در قيامت نور و روشنائى صورتش بر ساير خلايق برترى دارد».

مسلما اين درخشندگى صورت در صحنۀ قيامت نشانۀ ايمان قوى و راستينى است كه در سايۀ تلاوت اين سوره و تفكر و سپس عمل به آن حاصل شده است نه تلاوت خالى از انديشه و عمل.

بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ به نام خداوند بخشندۀ بخشايشگر

آيه 1

(آيه 1)-ماه شكافته شد!در آيۀ نخست،از دو حادثۀ مهم سخن به ميان آمده:يكى نزديك شدن قيامت است كه عظيمترين دگرگونى را در عالم آفرينش همراه دارد و سر آغازى است براى زندگى نوين در جهان ديگر،جهانى كه عظمت و گستردگى آن براى ما زندانيان عالم دنيا قابل درك و توصيف نيست.

و حادثۀ ديگر معجزۀ بزرگ«شق القمر»است كه هم دليلى است بر قدرت خداوند بزرگ بر هر چيز و هم نشانه اى است از صدق دعوت پيغمبر گراميش.

ص: 26

مى فرمايد:«قيامت نزديك شد و ماه از هم شكافت»! (اقْتَرَبَتِ السّاعَةُ وَ انْشَقَّ الْقَمَرُ) .

قابل توجه اين كه سورۀ گذشته(سورۀ نجم)با جمله هائى پيرامون نزديكى قيامت پايان گرفت أَزِفَتِ الْآزِفَةُ و اين سوره با همين معنى آغاز مى شود و اين تأكيدى است بر اين موضوع كه قيامت نزديك است.گرچه در مقياس عمر دنيا ممكن است هزاران سال طول بكشد،اما توجه به مجموع عمر اين جهان از يكسو، و با توجه به اين كه تمام عمر دنيا در برابر قيامت لحظۀ زود گذرى بيش نيست منظور از اين تعبير روشن مى شود.

ذكر اين دو حادثه با هم،به خاطر آن است كه اصولا ظهور پيامبر اسلام صلّى اللّه عليه و آله كه آخرين پيامبر الهى است خود از نشانه هاى نزديكى قيامت است.

از سوى ديگر شكافتن ماه خود دليلى است بر امكان به هم ريختن نظام كواكب و نمونۀ كوچكى است از حوادث عظيمى كه در آستانۀ رستاخيز در اين جهان رخ مى دهد،چرا كه تمامى كواكب و ستارگان و زمين در هم مى ريزند و عالمى نو به جاى آنها ايجاد مى شود.

طبق روايات مشهور كه بعضى ادعاى تواتر آن را نيز كرده اند مشركان نزد رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله آمدند و گفتند:اگر راست مى گوئى و تو پيامبر خدائى ماه را براى ما دو پاره كن! فرمود:اگر اين كار را انجام دهم ايمان مى آوريد؟ عرض كردند:آرى-و آن شب،شب چهاردهم ماه بود-پيامبر صلّى اللّه عليه و آله از پيشگاه پروردگار تقاضا كرد آنچه را خواستند به او بدهد ناگهان ماه به دو پاره شد، و رسول اللّه آنها را يك يك صدا مى زد و مى فرمود:ببينيد! بنابر اين نه با توجه به خود آيه و قرائن موجود در آن،و نه از نظر روايات، و اقوال مفسران،موضوع شقّ القمر قابل انكار نيست.

آيه 2

(آيه 2)-سپس قرآن مى افزايد:«و هرگاه نشانه و معجزه اى را(بر صدق دعوت تو)ببينند روى گردانده،مى گويند:اين سحرى مستمر است»! (وَ إِنْ يَرَوْا آيَةً

ص: 27

يُعْرِضُوا وَ يَقُولُوا سِحْرٌ مُسْتَمِرٌّ).

تعبير«مستمرّ»اشاره به اين است كه آنها معجزات مكرّرى از پيامبر اسلام صلّى اللّه عليه و آله ديده بودند كه شق القمر ادامۀ آن بود،آنها همه را بر تداوم سحر حمل مى كردند،و آن را«سحرى مستمر»مى پنداشتند،هر چند اين تهمت بهانه اى بود براى عدم تسليم در مقابل حق.

آيه 3

(آيه 3)-در اين آيه به دليل مخالفت آنها و همچنين به نتيجۀ شوم اين مخالفت،اشاره كرده،مى افزايد:«آنها(آيات خدا را)تكذيب كردند،و از هواى نفسشان پيروى نمودند،و هر امرى قرارگاهى دارد» (وَ كَذَّبُوا وَ اتَّبَعُوا أَهْواءَهُمْ وَ كُلُّ أَمْرٍ مُسْتَقِرٌّ) .

سر چشمۀ مخالفت آنها و تكذيب پيامبر اسلام صلّى اللّه عليه و آله يا تكذيب معجزات و دلائل او،و همچنين تكذيب رستاخيز و قيامت،پيروى از هواى نفس،تعصبها و لجاجتها و خود خواهيها بود.

جملۀ «وَ كُلُّ أَمْرٍ مُسْتَقِرٌّ» اشاره به اين حقيقت است كه هيچ چيز در اين عالم از ميان نمى رود،و هر كار نيك و بدى ثابت و باقى مى ماند تا انسان جزاى آن را ببيند.و چيزى نمى گذرد كه چهرۀ زيباى حق آشكار،و چهرۀ زشت و منفور باطل نيز ظاهر مى گردد،و اين يك سنت الهى در عالم هستى است.

آيه 4

(آيه 4)-به دنبال بحثى كه در آيات قبل پيرامون جمعى از كفار-كه پيامبر اسلام صلّى اللّه عليه و آله را تكذيب كردند و در برابر هيچ معجزه اى سر تسليم فرود نمى آوردند- آمد،در اينجا تشريح بيشترى در بارۀ اين گونه افراد و همچنين سرنوشت دردناك آنها در قيامت آمده است.

نخست مى فرمايد:چنان نيست كه اين گروه بى خبر باشند بلكه«به اندازۀ كافى براى بازداشتن از بديها اخبار(انبيا و امتهاى پيشين)به آنان رسيده است» (وَ لَقَدْ جاءَهُمْ مِنَ الْأَنْباءِ ما فِيهِ مُزْدَجَرٌ) .

بنابر اين كمبودى در تبليغ داعيان الهى نبوده،«هر چه هست از قامت ناساز بى اندام خود آنهاست»نه گوش شنوائى دارند،نه روح حق طلبى،و نه اين مقدار از

ص: 28

تقوا كه آنها را دعوت به تحقيق و تدبر در آيات الهى كند.

آيه 5

(آيه 5)-سپس مى افزايد:«اين آيت حكمت بالغۀ الهى است اما انذارها (براى افراد لجوج)فايده نمى دهد» (حِكْمَةٌ بالِغَةٌ فَما تُغْنِ النُّذُرُ) .

آيه 6

(آيه 6)-در اين آيه مى فرمايد:«اكنون(كه اين بيگانگان از حق ابدا آمادگى پذيرش را ندارند آنها را به حال خود واگذار و)از آنان روى بگردان»و به سراغ دلهاى آماده رو فَتَوَلَّ عَنْهُمْ) .

«روزى را به يادآور كه دعوت كنندۀ الهى مردم را به امر وحشتناكى دعوت مى كند»دعوت به حساب اعمال (يَوْمَ يَدْعُ الدّاعِ إِلى شَيْءٍ نُكُرٍ) .

آيه 7

(آيه 7)-در اين آيه به توضيح بيشترى در همين زمينه پرداخته مى گويد:

«آنان در حالى كه چشمهايشان از شدت وحشت به زير افتاده،همچون ملخهاى پراكنده از قبرها خارج مى شوند»! (خُشَّعاً أَبْصارُهُمْ يَخْرُجُونَ مِنَ الْأَجْداثِ كَأَنَّهُمْ جَرادٌ مُنْتَشِرٌ) .

نسبت«خشوع»به«چشمها»به خاطر آن است كه صحنه آن قدر هولناك است كه تاب تماشاى آن را ندارند،لذا چشم از آن برمى گيرند و به زير مى اندازند.

و تشبيه به«ملخهاى پراكنده»به تناسب اين است كه تودۀ ملخها برخلاف بسيارى از پرندگانى كه به هنگام حركت دسته جمعى با نظم و ترتيب خاصى حركت مى كنند هرگز نظم و ترتيبى ندارند،به علاوه آنها همچون ملخها در آن روز موجوداتى ضعيف و ناتوانند و چنان وحشت زده مى شوند كه مانند مستها بى توجه به هر طرف رو مى آورند و به يكديگر مى خورند.

آيه 8

(آيه 8)-سپس مى افزايد:«هنگامى كه آنها به دنبال اين دعوت از قبرها خارج مى شوند از شدت وحشت«به سوى اين دعوت كننده گردن مى كشند» (مُهْطِعِينَ إِلَى الدّاعِ) .

اينجاست كه وحشت از حوادث سخت آن روز سراپاى آنها را فرا مى گيرد، لذا در دنبالۀ آيه مى افزايد:«كافران مى گويند:امروز روز سخت و دردناكى است»! (يَقُولُ الْكافِرُونَ هذا يَوْمٌ عَسِرٌ) .

ص: 29

و به راستى روز سختى است،چرا كه خداوند نيز بر اين معنى صحه گذارده و در آيۀ 26 سورۀ فرقان مى فرمايد: وَ كانَ يَوْماً عَلَى الْكافِرِينَ عَسِيراً ؛و آن روز روز سختى براى كافران خواهد بود»چرا كه تمام عوامل ترس و وحشت مجرمان و كافران را احاطه مى كند.

ولى از اين تعبير استفاده مى شود كه آن روز براى مؤمنان روز سختى نيست!

آيه 9

(آيه 9)-ماجراى قوم نوح درس عبرتى بود!سنت قرآن بر اين است كه در بسيارى از موارد بعد از انذار كفار و مجرمان شرحى از سرگذشت اقوام پيشين و عاقبت دردآلود آنها را بيان مى كند،تا به اينها بفهماند كه اگر به راه نادرست خويش ادامه دهند سرنوشتى بهتر از آنان ندارند.

در اينجا نيز به دنبال بحثى كه در آيات گذشته آمد اشارات كوتاه و در عين حال پر معنى به سرگذشت پنج قوم سركش از اقوام پيشين مى كند كه نخستين آنها قوم نوح(ع)است.

مى فرمايد:«پيش از آنها قوم نوح(پيامبر خود را)تكذيب كردند» (كَذَّبَتْ قَبْلَهُمْ قَوْمُ نُوحٍ) .

آرى!«بندۀ ما(نوح)را تكذيب كرده و گفتند:او ديوانه است!و(سپس با انواع آزارها از ادامۀ رسالتش)بازداشته شد» فَكَذَّبُوا عَبْدَنا وَ قالُوا مَجْنُونٌ وَ ازْدُجِرَ) .

گاه«به او مى گفتند:اگر دست از كار خود برندارى سنگسارت مى كنيم»(شعراء116/) و گاه گلوى او را چنان مى فشردند كه بى هوش به زمين مى افتاد،اما هنگامى كه به هوش مى آمد مى گفت:«خداوندا!قوم مرا ببخش كه نمى دانند».

آيه 10

(آيه 10)-سپس مى افزايد:هنگامى كه نوح از هدايت آنها بكلى مأيوس گشت«به درگاه پروردگار عرضه داشت:من مغلوب(اين قوم طغيانگر)شده ام انتقام مرا از آنها بگير» (فَدَعا رَبَّهُ أَنِّي مَغْلُوبٌ فَانْتَصِرْ) .

آنها هرگز در دليل و حجت و برهان بر من غلبه نكرده اند ولى از طريق ظلم و جنايت و تكذيب و انكار،و انواع زجر و فشار بر من غلبه كردند،اين قوم ديگر

ص: 30

شايستۀ بقا نيستند از آنها انتقام بگير و مرا بر آنها پيروزكن.

آيه 11

(آيه 11)-سپس اشارۀ گويا و تكان دهنده اى به كيفيت عذاب آنها كرده، مى فرمايد:«در اين هنگام درهاى آسمان را با آبى فراوان و پى در پى گشوديم» (فَفَتَحْنا أَبْوابَ السَّماءِ بِماءٍ مُنْهَمِرٍ) .

تعبير به گشودن درهاى آسمان تعبير بسيار زيبايى است كه به هنگام نزول بارانهاى شديد به كار مى رود،همان گونه كه در فارسى نيز مى گوئيم:گوئى درهاى آسمان باز شده و هر چه آب است فرو مى بارد.

آيه 12

(آيه 12)-نه تنها از آسمان آب زيادى فرو ريخت كه از زمين هم آب جوشيد،چنانكه در آيه آمده:«و زمين را شكافتيم و چشمه هاى زيادى بيرون فرستاديم (وَ فَجَّرْنَا الْأَرْضَ عُيُوناً) .

«و اين دو آب به اندازۀ مقدر با هم درآميختند»و درياى وحشتناكى شد (فَالْتَقَى الْماءُ عَلى أَمْرٍ قَدْ قُدِرَ) .

از سراسر زمين آب جوشيدن گرفت و چشمه ها سربرآوردند و از تمامى آسمان آب باريدن گرفت و به هم پيوستند و دريائى عظيم و طوفان تشكيل دادند.

آيه 13

(آيه 13)-در اينجا قرآن دنبالۀ مسألۀ طوفان را رها ساخته-چرا كه آنچه بايد گفته شود در جمله هاى قبل جمع است-و به سراغ كشتى نجات نوح رفته، مى فرمايد:«و او را بر مركبى از الواح و ميخهائى ساخته شده سوار كرديم» (وَ حَمَلْناهُ عَلى ذاتِ أَلْواحٍ وَ دُسُرٍ) .

آيه 14

(آيه 14)-سپس خداوند به عنايت خاصش نسبت به كشتى نجات نوح اشاره كرده،مى فرمايد:«مركبى كه زير نظر ما حركت مى كرد» (تَجْرِي بِأَعْيُنِنا) .

سپس مى افزايد:تمام اينها«پاداشى بود براى كسى كه[-نوح]مورد انكار قرار گرفته بود»و كيفرى براى كسانى كه او را تكذيب كردند و كافر شده بودند (جَزاءً لِمَنْ كانَ كُفِرَ) .

آرى!نوح همانند همۀ انبيا از مواهب بزرگ الهى و از نعمتهاى عظيم او بود كه بى خبران كفرانش كردند،و به آئينش كافر شدند.

ص: 31

آيه 15

(آيه 15)-سپس به عنوان نتيجه گيرى از اين ماجراى عظيم مى فرمايد:«و ما اين ماجرا را به عنوان نشانه اى در ميان امتها باقى گذارديم،آيا كسى هست كه پند گيرد» (وَ لَقَدْ تَرَكْناها آيَةً فَهَلْ مِنْ مُدَّكِرٍ) .

و به راستى كه همۀ گفتنيها در همين ماجرا گفته شده،و آنچه بايد انسانى بيدار بفهمد از آن مى فهمد.

آيه 16

(آيه 16)-و در اين آيه به عنوان يك سؤال تهديد آميز و پر معنى نسبت به كافرانى كه همان راه كفار زمان نوح را مى سپرند مى گويد:اكنون بنگريد«عذاب و انذارهاى من چگونه بود»؟ (فَكَيْفَ كانَ عَذابِي وَ نُذُرِ) .

آيا واقعيت داشت يا داستان و افسانه بود؟!

آيه 17

(آيه 17)-و سر انجام در اين آيه بر اين حقيقت تأكيد مى كند كه:«ما قرآن را براى تذكر آسان ساختيم،آيا كسى هست كه متذكر شود»؟ وَ لَقَدْ يَسَّرْنَا الْقُرْآنَ لِلذِّكْرِ فَهَلْ مِنْ مُدَّكِرٍ) .

آرى!اين قرآن،هيچ پيچيدگى ندارد،و شرائط تأثير،در آن جمع است، الفاظش شيرين و جذاب،تعبيراتش زنده و پر معنى،انذارها و بشارتهايش صريح و گويا،داستانهايش واقعى و پر محتوا،دلائلش قوى و محكم،منطقش شيوا و متين، خلاصه آنچه لازمۀ تأثير گذاردن يك سخن است در آن جمع است،و به همين دليل هر زمان دلهاى آماده با آن تماس يابد،مجذوب آن مى شود و در طول تاريخ اسلام نمونه هاى عجيب و شگفت انگيزى از تأثير عميق قرآن در دلهاى آماده ديده مى شود،كه شاهد گوياى اين امر است.

آيه 18

(آيه 18)-سرنوشت قوم عاد!قوم ديگرى كه سرگذشت آنها در اين سوره به دنبال سرگذشت فشردۀ قوم نوح آمده،«قوم عاد»است،كه قرآن به عنوان هشدارى به كافران و مجرمان بطور فشرده به آن اشاره كرده،مى گويد:«قوم عاد(نيز پيامبر خود را)تكذيب كردند» (كَذَّبَتْ عادٌ) .

هر قدر پيامبر آنها،هود بر تبليغات خود مى افزود،و از راههاى مختلف براى بيدار ساختن آنها تلاش مى كرد،آنها بر خيره سرى و لجاجت خود مى افزودند،

ص: 32

و غرور ناشى از ثروت و امكانات مادى و غفلت ناشى از غرق بودن در شهوات، گوش شنوا و چشم بينا را از آنها گرفته بود.

سر انجام خداوند آنها را با عذاب دردناكى مجازات كرد،لذا در دنبالۀ آيه بصورت سر بسته مى فرمايد:بنگريد«عذاب و انذارهاى من چگونه بود»؟ (فَكَيْفَ كانَ عَذابِي وَ نُذُرِ) .

آيه 19

(آيه 19)-سپس به شرح اين اجمال پرداخته،مى افزايد:«ما تند باد وحشتناك و سردى را در يك روز شوم مستمر بر آنان فرستاديم...» (إِنّا أَرْسَلْنا عَلَيْهِمْ رِيحاً صَرْصَراً فِي يَوْمِ نَحْسٍ مُسْتَمِرٍّ) .

آيه 20

(آيه 20)-سپس در توصيف اين تندباد مى فرمايد:«مردم را همچون تنه هاى نخل ريشه كن شده از جا بر مى كند»و به هر سو پرتاب مى نمود تَنْزِعُ النّاسَ كَأَنَّهُمْ أَعْجازُ نَخْلٍ مُنْقَعِرٍ .

«اعجاز»جمع«عجز»به معنى قسمت عقب يا پائين چيزى است،و تشبيه آنها به قسمت پائين نخلها به خاطر آن است كه به گفتۀ بعضى باد به قدرى شديد بود كه نخست دست و سرهاى آنها را كند و با خود برد،و بعد بقيۀ بدنهايشان همچون نخل بى شاخ و برگ،از زمين كنده شده به هر گوشه و كنار پراكنده مى گشت.

آيه 21

(آيه 21)-سپس قرآن به عنوان هشدار مى گويد:«پس(ببينيد)عذاب و انذارهاى من چگونه بود»؟! (فَكَيْفَ كانَ عَذابِي وَ نُذُرِ) .

ما با اقوام ديگر كه راه تكذيب و كبر و غرور و گناه و عصيان را پوئيدند چنين رفتار كرديم،شما در بارۀ خود چه مى انديشيد كه راه آنها را ادامه مى دهيد؟

آيه 22

(آيه 22)-و باز در پايان اين ماجرا مى افزايد:«ما قرآن را براى تذكر آسان ساختيم،آيا كسى هست كه متذكر شود»؟ وَ لَقَدْ يَسَّرْنَا الْقُرْآنَ لِلذِّكْرِ فَهَلْ مِنْ مُدَّكِرٍ .

آيا گوش شنوائى در برابر اين نداى الهى،و اين هشدارها و انذارها وجود دارد؟ قابل توجه اين كه جملۀ «فَكَيْفَ كانَ عَذابِي وَ نُذُرِ» .در مورد قوم عاد دو بار تكرار شده يكى در آغاز بيان اين سرگذشت،و يكى هم در پايان آن،اين تفاوت

ص: 33

شايد از اين جهت است كه عذاب اين گروه از ديگران شديدتر و وحشتناك تر بود، هر چند عذابهاى الهى همه شديد مى باشد.

مسألۀ توجه به سعد و نحس ايام-كه در ارتباط با حوادثى است كه در آن واقع شده-علاوه بر اين كه غالبا انسان را به يك سلسله حوادث تاريخى آموزنده رهنمون مى شود،عاملى است براى توسل و توجه به ساحت قدس الهى، و استمداد از ذات پاك پروردگار،و لذا در روايات متعددى مى خوانيم:در روزهائى كه نام نحس بر آن گذارده شده مى توانيد با دادن صدقه،و يا خواندن دعا، و استمداد از لطف خداوند،و قرائت بعضى از آيات قرآن،و توكل بر ذات پاك او، به دنبال كارها برويد و پيروز و موفق باشيد.

آيه 23

(آيه 23)-سر انجام دردناك قوم ثمود!سومين قومى كه شرح زندگى آنها بطور فشرده به عنوان درس عبرتى در تعقيب بحثهاى گذشته در اين سوره مطرح شده است«قوم ثمود»است-كه در سرزمين«حجر»در شمال حجاز زندگى داشتند، و پيامبرشان«صالح»نهايت كوشش را در هدايت آنها كرد اما به جائى نرسيد.

نخست مى فرمايد:«طايفۀ ثمود(نيز)انذارهاى الهى را تكذيب كردند» (كَذَّبَتْ ثَمُودُ بِالنُّذُرِ) .

آيه 24

(آيه 24)-سپس به علت تكذيب آنها پرداخته،مى افزايد:«و گفتند:آيا ما از بشرى از جنس خود پيروى كنيم؟اگر چنين كنيم در گمراهى و جنون خواهيم بود» (فَقالُوا أَ بَشَراً مِنّا واحِداً نَتَّبِعُهُ إِنّا إِذاً لَفِي ضَلالٍ وَ سُعُرٍ) .

آرى!كبر و غرور و خودبينى و خودخواهى حجاب بزرگ آنها در برابر دعوت انبيا بود،آنها مى گفتند:صالح فردى مانند ما است،دليلى ندارد كه ما از او پيروى كنيم!او چه امتيازى بر ما دارد كه رهبر باشد،و ما پيرو و تابع او؟! اين همان اشكالى است كه امتهاى گمراه غالبا به انبيا داشتند كه آنها افرادى از جنس ما هستند و به همين دليل نمى توانند پيامبر الهى باشند.

آيه 25

(آيه 25)-سپس افزودند:به فرض که وحی الهی بر انسانی نازل شود«آیا از میان ما تنها بر او وحی نازل شده»(ا لقی الذکر علیه من بیننا).با این که افرادی

ص: 34

سرشناس تر و معروفتر و ثروتمندتر از او پيدا مى شود.

در حقيقت گفته هاى قوم ثمود شباهت زيادى با گفته هاى مشركان مكّه داشت كه گاهى ايراد مى كردند:«چرا اين پيامبر غذا مى خورد و در بازارها راه مى رود؟چرا فرشته اى نازل نشده كه همراه او انذار كند»؟(فرقان7/) سپس در پايان آيه مى گويد:آنها همين موضوع را دليل بر كذب پيامبرشان «صالح»گرفتند و گفتند:«او آدم بسيار دروغگوى هوسبازى است»! (بَلْ هُوَ كَذّابٌ أَشِرٌ) .چرا كه مى خواهد بر ما حكومت كند،و همه چيز را در قبضۀ خود بگيرد،و بر طبق هوسهايش رفتار كند.

آيه 26

(آيه 26)-قرآن در پاسخ آنها مى گويد:«ولى فردا مى فهمند چه كسى دروغگوى هوسباز است»؟ (سَيَعْلَمُونَ غَداً مَنِ الْكَذّابُ الْأَشِرُ) .

همان زمان كه عذاب الهى فرا رسد و آنها را در هم كوبد و تبديل به يك مشت خاك و خاكستر شوند،و سپس مجازات بعد از مرگ نيز دامانشان را بگيرد مى فهمند اين گونه نسبتها شايستۀ چه كسى بوده است؟و قبائى است براى قامت چه شخصى؟!

آيه 27

(آيه 27)-سپس به داستان«ناقه»كه به عنوان معجزه و سند گوياى صدق دعوت صالح(ع)فرستاده شده بود اشاره كرده،مى افزايد:به صالح وحى كرديم كه «ما ناقه را براى آزمايش آنها مى فرستيم،در انتظار پايان كار آنها باش و صبر كن» (إِنّا مُرْسِلُوا النّاقَةِ فِتْنَةً لَهُمْ فَارْتَقِبْهُمْ وَ اصْطَبِرْ) .

«ناقه»يعنى؛همان شتر ماده اى كه به عنوان معجزۀ صالح فرستاده شد مسلما يك ناقۀ معمولى نبود،بلكه داراى ويژگيهاى خارق العاده اى بود،از جمله اين كه طبق روايت مشهورى اين ناقه از دل صخره اى از كوه برآمد،تا معجزۀ گويائى در برابر منكران لجوج باشد.

آيه 28

(آيه 28)-روشن است که قوم ثمود در اینجا در برابر آزمایش بزرگی قرار گرفتند،لذا در این آیه می افزاید:«و(به صالح گفتیم)به آنها خبر ده که آب (قریه) باید در میان آنها تقسیم شود(یک روز سهم ناقه،و یک روز برای آنها)و هریک در

ص: 35

نوبت خود بايد حاضر شود» (وَ نَبِّئْهُمْ أَنَّ الْماءَ قِسْمَةٌ بَيْنَهُمْ كُلُّ شِرْبٍ مُحْتَضَرٌ) .

گرچه قرآن در اين زمينه توضيحى بيش از اين نداده،ولى بسيارى از مفسران گفته اند:ناقۀ صالح روزى كه نوبت او بود تمام آب را مى نوشيد.

ولى بعضى ديگر گفته اند:وضع و هيئت آن طورى بود كه وقتى كنار آب مى آمد حيوانات ديگر فرار مى كردند و نزديك نمى شدند،و لذا چاره اى جز اين نبود كه يك روز آب را در اختيار ناقه قرار دهند،و روز ديگر را در اختيار خودشان.

آيه 29

(آيه 29)-به هر حال اين قوم سركش و خود خواه و لجوج تصميم گرفتند «ناقه»را از پاى درآورند،در حالى كه«صالح»به آنها اخطار كرده بود كه اگر آزارى به ناقه برسانند در فاصلۀ كوتاهى عذاب دامانشان را خواهد گرفت«اما آنها(بدون اعتنا به اين امر)يكى از ياران خود را صدا زدند،و او به سراغ اين كار آمد،(و ناقه را) پى كرد» (فَنادَوْا صاحِبَهُمْ فَتَعاطى فَعَقَرَ) .

آيه 30

(آيه 30)-اين آيه به عنوان مقدمه اى براى ذكر عذاب وحشتناك اين قوم سركش مى گويد:«پس(بنگريد)عذاب و انذارهاى من چگونه بود»؟! (فَكَيْفَ كانَ عَذابِي وَ نُذُرِ) .

آيه 31

(آيه 31)-و سپس مى افزايد:«ما فقط يك صيحه[-صاعقۀ عظيم]بر آنها فرستاديم،و به دنبال آن همگى به صورت گياه خشكى درآمدند كه صاحب چهارپايان(براى حيوانات خود در آغل)جمع آورى مى كند»! (إِنّا أَرْسَلْنا عَلَيْهِمْ صَيْحَةً واحِدَةً فَكانُوا كَهَشِيمِ الْمُحْتَظِرِ) .

تعبيرى كه در اين آيه در بارۀ عذاب قوم ثمود آمده است بسيار عجيب و پر معنى است،چرا كه خداوند براى نابودى اين قوم سركش هرگز لشكريانى از آسمان و زمين نفرستاد،تنها با يك صيحۀ آسمانى،يك صاعقۀ گوشخراش،يك موج عظيم انفجار-كه همه چيز را در مسير خود در شعاع وسيعى در هم كوبيد و خرد كرد-كار آنها را ساخت! درك اين معنى براى گذشتگان مشكل بود،اما براى ما كه امروز از تأثير امواج ناشى از انفجار آگاه هستيم كه چگونه همه چيز را در مسير خود متلاشى و خرد

ص: 36

مى كند آسان است،البته صاعقۀ عذاب الهى با اين انفجارهاى بشرى قابل مقايسه نيست و از اينجا روشن مى شود كه اين صاعقۀ عظيم چه بلائى بر سر اين قوم خيره سر آورد؟

آيه 32

(آيه 32)-در اين آيه و پايان اين سرگذشت دردناك و عبرت انگيز بار ديگر مى فرمايد:«ما قرآن را براى تذكر و بيدارى انسانها آسان نموديم آيا پند گيرنده اى پيدا مى شود»؟! (وَ لَقَدْ يَسَّرْنَا الْقُرْآنَ لِلذِّكْرِ فَهَلْ مِنْ مُدَّكِرٍ) .

تعبيراتش زنده و روشن،داستانهايش گويا،و انذارها و تهديدهايش تكان دهنده و بيدارگر است.

آيه 33

(آيه 33)-قوم لوط به سرنوشت شومترى مبتلا شدند!در اينجا اشارات كوتاه و تكان دهنده اى به داستان قوم لوط و عذاب وحشتناك اين جمعيت ننگين و گمراه ديده مى شود،و اين چهارمين قسمت از سرگذشت اقوام پيشين در اين سوره است.

نخست مى گويد:«قوم لوط انذارها(ى پى در پى پيامبرشان)را تكذيب كردند» (كَذَّبَتْ قَوْمُ لُوطٍ بِالنُّذُرِ) .

آيه 34

(آيه 34)-سپس در يك جملۀ كوتاه به گوشه اى از عذاب آنها و نجات خانوادۀ حضرت لوط اشاره كرده،مى گويد:«ما بر آنها تندبادى كه ريگها را به حركت در مى آورد فرستاديم»و همه را هلاك كرديم (إِنّا أَرْسَلْنا عَلَيْهِمْ حاصِباً) .

«جز خاندان لوط را كه سحرگاهان از(آن سرزمين بلا)رهائى بخشيديم» (إِلاّ آلَ لُوطٍ نَجَّيْناهُمْ بِسَحَرٍ) .

در آيات ديگر قرآن نيز هنگامى كه عذاب قوم لوط را مى شمرد علاوه بر زلزله اى كه شهرهاى آنها را زير و رو كرد سخن از باران سنگ مى گويد،چنانكه در آيۀ 82 سورۀ هود مى خوانيم:«هنگامى كه فرمان ما فرا رسيد آن شهر و ديار را زير و رو كرديم و بارانى از سنگ از گلهاى متحجر و متراكم بر آن نازل نموديم».

آيه 35

(آيه 35)-در این آیه برای تاکید می فرماید:نجات خاندان لوط«نعمتی بود از ناحیه ما،آری این گونه کسی را که شکر کند پاداش می دهیم» (نعمت من عندنا کذلک نجری من شکر)

ص: 37

آيه 36

(آيه 36)-و در اين آيه اين حقيقت را بازگو مى كند كه لوط قبلا اتمام حجت كرده«و آنها را از مجازات ما بيم داد،ولى آنها اصرار بر مجادله و القاى شك داشتند» (وَ لَقَدْ أَنْذَرَهُمْ بَطْشَتَنا فَتَمارَوْا بِالنُّذُرِ) .

آيه 37

(آيه 37)-آنها به القاء شبهات عقيدتى در ميان مردم قناعت نكردند بلكه در زشتكارى و وقاحت و بى شرمى كار را به جائى رسانيدند،كه وقتى فرشتگان مأمور عذاب به صورت جوانانى خوش منظر به عنوان ميهمان وارد خانۀ لوط شدند اين قوم بى شرم به سراغ آنها آمدند و چنانكه آيۀ مورد بحث مى گويد:«آنها از لوط خواستند ميهمانانش را در اختيارشان بگذارد»! (وَ لَقَدْ راوَدُوهُ عَنْ ضَيْفِهِ) .

«لوط»به قدرى از اين مسأله ناراحت شد كه حد نداشت و مصرا از آنها خواهش كرد دست از اين رسوائى و آبروريزى بردارند،و حتى طبق آيۀ 71 سورۀ حجر به آنها وعده داد دختران خود را به ازدواج آنها(در صورت توبه از اين اعمال) درآورد،و اين نهايت مظلوميت اين پيامبر بزرگ را در ميان اين گروه بى شرم و بى ايمان و فاقد همه چيز نشان مى دهد.

ولى چيزى نگذشت كه اين گروه مهاجم نخستين مجازات خود را دريافت داشتند،چنانكه خداوند در دنبالۀ همين آيه مى فرمايد:«ولى چشمانشان را نابينا و محو كرديم(و گفتيم:)بچشيد عذاب و انذارهاى مرا» (فَطَمَسْنا أَعْيُنَهُمْ فَذُوقُوا عَذابِي وَ نُذُرِ) .

آرى!اينجا بود كه دست قدرت خداوند از آستين عدالت بيرون آمد و به گفتۀ بعضى به جبرئيل فرمان داد كه گوشه اى از شهپرش را بر چشم آنان بكوبد،فورا همگى نابينا شدند،و حتى گفته مى شود كه جاى چشم آنها بكلى صاف و همانند صورتشان شد!

آيه 38

(آيه 38)-عاقبت عذاب نهایی فرا رسید،و با زلزله ای ویرانگر که با نخستین شعاع صبحگاهی آن سرزمین را تکان داد شهرهایشان زیر و رو شد، بدنها قطعه قطعه و متلاشی و زیر آوار ها فرو رفت ،باران شدیدی از سنگ بر آنها فرو ریخت،و آثار ویرانه های آنها را نیز محو کرد!چنانکه آیه مورد بحث به صورت

ص: 38

سر بسته و فشرده به اين معنى اشاره كرده،مى گويد:«سر انجام صبحگاهان و در اول روز عذابى پايدار و ثابت به سراغشان آمد» (وَ لَقَدْ صَبَّحَهُمْ بُكْرَةً عَذابٌ مُسْتَقِرٌّ) .

آرى!در لحظاتى كوتاه همه چيز پايان گرفت و اثرى از آنها باقى نماند.

آيه 39

(آيه 39)-سپس در اين آيه مى افزايد،بار ديگر به آنها گفته شد:«پس بچشيد عذاب و انذارهاى مرا» (فَذُوقُوا عَذابِي وَ نُذُرِ) .تا ديگر در انذارهاى پيامبران شك و ترديد نكنيد.

آيه 40

(آيه 40)-و بالاخره در اين آيه براى چهارمين بار در اين سوره اين جملۀ پر معنى و بيدارگر را تكرار مى كند:«ما قرآن را براى يادآورى آسان ساختيم،آيا كسى هست كه(پند گيرد و)متذكر شود» (وَ لَقَدْ يَسَّرْنَا الْقُرْآنَ لِلذِّكْرِ فَهَلْ مِنْ مُدَّكِرٍ) .

قوم لوط پند نگرفتند،نه از انذارها،و نه از عذاب مقدماتى و هشدار دهنده، آيا ديگران كه آلودۀ همان گناهانند از شنيدن اين آيات قرآن به خود مى آيند و پشيمان مى شوند و توبه مى كنند؟!

آيه 41

(آيه 41)-آيا شما از اقوام گذشته برتريد؟!پنجمين و آخرين قومى كه در اين سلسله آيات به آنان اشاره مى شود قوم فرعون است،ولى از آنجا كه سرگذشت اين قوم بطور مشروح در سوره هاى مختلف قرآن آمده در اينجا تنها اشارۀ كوتاه و فشرده اى به داستان عبرت انگيز آنها شده است.

مى فرمايد:«و(همچنين)انذارها و هشدارها(يكى پس از ديگرى)به سراغ آل فرعون آمد» (وَ لَقَدْ جاءَ آلَ فِرْعَوْنَ النُّذُرُ) .

منظور از«آل فرعون»تنها خاندان و بستگان او نيست،بلكه پيروان او را بطور عموم شامل مى شود.

آيه 42

(آيه 42)-اين آيه از واكنش«آل فرعون»در برابر دو پيامبر بزرگ الهى (موسى و هارون)و انذارهاى آنها پرده برداشته،مى گويد:«آنها تمام آيات ما را تكذيب كردند» (كَذَّبُوا بِآياتِنا كُلِّها) .

آرى!اين مغروران خود خواه،و اين جباران خود كامه و بيدادگر،همۀ آيات الهى را بدون استثنا انكار كردند،همه را دروغ يا سحر يا حوادث اتفاقى شمردند!

ص: 39

انسان اگر حقيقت جو باشد ديدن يكى از اين معجزات با اخطار قبلى و سپس برطرف شدن بلا به وسيلۀ دعاى پيامبر خدا براى او كافى است،ولى هنگامى كه انسان بر سر دندۀ لجاجت قرار مى گيرد اگر تمام آسمان و زمين آيت خدا شود مؤثر نيست تنها عذاب الهى بايد فرا رسد و مغزهائى را كه پر از باد غرور است درهم بكوبد.

چنانكه در پايان آيه مى خوانيم:«و ما آنها را گرفتيم و مجازات كرديم، گرفتن شخصى(كه هرگز مغلوب نمى شود)قدرتمند و توانا» (فَأَخَذْناهُمْ أَخْذَ عَزِيزٍ مُقْتَدِرٍ) .

تعبيرى كه در ذيل اين داستان آمده،در سرگذشتهاى ديگر نظير ندارد اين به خاطر آن است كه فرعونيان بيش از همه به قدرت و عزت خود مى باليدند، و همه جا سخن از نيروى حكومت آنها بود،اما خداوند مى گويد:ما آنها را گرفتيم، گرفتن عزيز مقتدر تا معلوم شود،اين قدرت و عزت پوشالى در مقابل عزت و قدرت خدا هيچ و پوچ است،و عجب اين كه همان رود عظيم نيل كه سر چشمۀ تمام ثروت و قدرت و آبادى و تمدن آنها بود مأمور نابودى آنها شد،و عجيبتر اين كه قبل از آن موجودات كوچكى همچون ملخ،قورباغه،قمل(يك نوع حشره)بر آنها مسلط گشت و آنان را به ستوه آورد و بيچاره كرد.

آيه 43

(آيه 43)-بعد از بيان داستان اقوام پيشين و عذاب و كيفر امتهاى سركش و مجرم،در اين آيه مشركان مكّه را مخاطب ساخته مى گويد:«آيا كفار شما بهتر از آنانند يا براى شما امان نامه اى در كتب آسمانى نازل شده است» (أَ كُفّارُكُمْ خَيْرٌ مِنْ أُولئِكُمْ أَمْ لَكُمْ بَراءَةٌ فِي الزُّبُرِ) .

ميان شما و قوم فرعون و قوم نوح و لوط و ثمود چه تفاوتى است؟اگر آنها به خاطر كفر و طغيان و ظلم و گناه گرفتار طوفانها و زلزله ها و صاعقه ها شدند چه دليلى دارد كه شما به چنين سرنوشتى مبتلا نشويد؟!

آيه 44

(آيه 44)-«یا می گویند:ما جماعتی متحد و نیرومند و پیروز هستیمن»و از مخالفانمان انتقام می گیریم(ام یقولون نحن جمیع منتصر)

ص: 40

آيه 45

(آيه 45)-سپس به عنوان يك پيشگوئى قاطع براى ردّ سخنان آنها، مى افزايد آنها بدانند:«به زودى جمعشان شكست مى خورد و پا به فرار مى گذارند» (سَيُهْزَمُ الْجَمْعُ وَ يُوَلُّونَ الدُّبُرَ) .

اين پيشگوئى در ميدان بدر و ساير جنگهاى اسلامى جامۀ عمل به خود پوشيد،و سر انجام جمعيت قدرتمند كفار متلاشى شدند و فرار كردند.

آيه 46

(آيه 46)-در اين آيه مى افزايد:تنها شكست و ناكامى در دنيا بهرۀ آنها نيست«بلكه رستاخيز موعد آنهاست و مجازات قيامت هولناك تر و تلختر است» (بَلِ السّاعَةُ مَوْعِدُهُمْ وَ السّاعَةُ أَدْهى وَ أَمَرُّ) .

و به اين ترتيب آنها بايد هم در انتظار شكست تلخى در اين دنيا باشند،و هم شكست تلختر و وحشت انگيزتر در آخرت.

آيه 47

(آيه 47)-اين آيه همچنان ادامۀ بحث آيات قبل پيرامون كيفيت حال مشركان و مجرمان در قيامت است،آيۀ قبل اين حقيقت را بيان كرد كه روز قيامت ميعاد آنهاست و آن روز مصيبت بار و تلخى است.

اين آيه به بيان علت اين امر پرداخته،مى گويد:«مجرمان در گمراهى و شعله هاى آتشند» (إِنَّ الْمُجْرِمِينَ فِي ضَلالٍ وَ سُعُرٍ) .

آيه 48

(آيه 48)-«در آن روز كه در آتش دوزخ به صورتشان كشيده مى شود (و به آنها گفته مى شود:)بچشيد آتش دوزخ را»دوزخى كه پيوسته آن را انكار مى كرديد و دروغ و افسانه مى پنداشتيد (يَوْمَ يُسْحَبُونَ فِي النّارِ عَلى وُجُوهِهِمْ ذُوقُوا مَسَّ سَقَرَ) .

در روايتى از امام صادق عليه السّلام نقل شده:در جهنّم«درّه اى است به نام سقر كه جايگاه متكبران است،و هر گاه نفس بكشد دوزخ را مى سوزاند»!

آيه 49

(آيه 49)-و از آنجا كه ممكن است خيال شود كه اين عذابها با آن معاصى هماهنگ نيست،در اين آيه مى افزايد:«ما هر چيز را به اندازه آفريديم» (إِنّا كُلَّ شَيْءٍ خَلَقْناهُ بِقَدَرٍ) .

آرى!هم عذابهاى دردناك آنها در اين دنيا روى حساب است،و هم

ص: 41

مجازاتهاى شديد آنها در آخرت،نه تنها مجازاتها كه هر چيزى را خدا آفريده روى حساب و نظام حسابشده اى است.

آيه 50

(آيه 50)-سپس مى فرمايد:نه تنها اعمال ما از روى حكمت است،بلكه توأم با نهايت قدرت و قاطعيت نيز مى باشد،زيرا«فرمان ما يك امر بيش نيست (و چنان با سرعت انجام مى گيرد)همچون يك چشم بر هم زدن»! (وَ ما أَمْرُنا إِلاّ واحِدَةٌ كَلَمْحٍ بِالْبَصَرِ) .

بنابر اين آن روز كه فرمان برپا شدن قيامت را صادر مى كنيم با يك چشم بر هم زدن همه چيز در مسير رستاخيز قرار مى گيرد،و حيات نوين در كالبدها دميده مى شود.

همچنين آن روز كه اراده كنيم مجرمان را به وسيلۀ صاعقه ها و صيحه هاى آسمانى يا زمين لرزه ها و طوفانها و تندبادها مجازات كنيم يك فرمان بيشتر لازم نيست.

توجه به اين نكته لازم است كه فرمان او همه جا يك كلمه است كه از يك چشم بر هم زدن نيز سريعتر مى باشد ولى محتواى فرمان متفاوت است كه با توجه به سنّت تدريجى بودن عالم ماده و خاصيت و طبيعت حركت،زمان به خود مى پذيرد.

آيه 51

(آيه 51)-اين آيه بار ديگر مجرمان و كفار را مخاطب ساخته و توجه آنها را به سرنوشت اقوام پيشين معطوف مى دارد،مى گويد:«ما كسانى را كه در گذشته شبيه شما بودند هلاك كرديم،آيا كسى هست كه(متذكر شود و)پند گيرد» (وَ لَقَدْ أَهْلَكْنا أَشْياعَكُمْ فَهَلْ مِنْ مُدَّكِرٍ) .

اين آيه بار ديگر اين حقيقت را تأكيد مى كند كه وقتى اعمال و رفتار و اعتقادات شما با آنها يكى است،دليلى ندارد كه شما سرنوشتى جز سرنوشت آنها داشته باشيد،بيدار شويد و پند گيريد.

آيه 52

(آيه 52)-سپس به این اصل اساسی اشاره می کند که با مرگ اقوام پیشین اعمال آنها نابود نشد،بلکه «هرکاری را انجام دادند در نامه های اعمالشان ثبت است»(و کل شی فعلوه فی الزبر).

ص: 42

همين گونه اعمال شما نيز ثبت و ضبط مى شود،و براى يوم الحساب محفوظ است.

آيه 53

(آيه 53)-سپس براى تأكيد بيشتر مى افزايد:«و هر كار كوچك و بزرگى نوشته شده است» (وَ كُلُّ صَغِيرٍ وَ كَبِيرٍ مُسْتَطَرٌ) .

بنابر اين حساب اعمال در آن روز يك حساب جامع و كامل است،چنانكه وقتى نامۀ اعمال مجرمان به دست آنها داده مى شود«فرياد بر مى آورند:كه اى واى بر ما!اين چه كتابى است كه هيچ عمل كوچك و بزرگى نيست مگر آن را شماره كرده»!(كهف49/)

آيه 54

(آيه 54)-و از آنجا كه سنت قرآن مجيد بر اين است كه صالحان و طالحان و نيكان و بدان را در مقايسه با يكديگر معرفى مى كند،چرا كه در مقايسه تفاوتها چشمگيرتر و آشكارتر است در اينجا نيز بعد از ذكر سرنوشت كافران مجرم اشارۀ كوتاهى به سرنوشت مسرت بخش و روح پرور پرهيزكاران كرده،مى فرمايد:

«پرهيزكاران در باغها و نهرهاى بهشتى(و فضاى گسترده و فيض وسيع خداوند) جاى دارند» (إِنَّ الْمُتَّقِينَ فِي جَنّاتٍ وَ نَهَرٍ) .

آيه 55

(آيه 55)-اين آيه كه آخرين آيۀ سورۀ«قمر»است توضيح بيشترى براى جايگاه متقين داده،چنين مى گويد:«در جايگاه صدق نزد خداوند مالك مقتدر» قرار دارند (فِي مَقْعَدِ صِدْقٍ عِنْدَ مَلِيكٍ مُقْتَدِرٍ) .

چه توصيف جالبى در اين آيه از جايگاه پرهيزكاران شده است!دو ويژگى دارد كه همۀ امتيازات در آن جمع است.

نخست اين كه آنجا جايگاه صدق است و هيچ گونه باطل و بيهودگى در آن راه ندارد،سراسر حق است و تمام وعده هاى خداوند در بارۀ بهشت در آنجا عينيت پيدا مى كند،و صدق آنها آشكار مى شود.

ديگر اين كه:در جوار و قرب خداست،همان چيزى كه از كلمۀ«عند»(نزد) استفاده مى شود كه اشاره به نهايت قرب و نزديكى معنوى است نه جسمانى،آن هم نسبت به خداوندى كه هم مالك است و هم قادر،هرگونه نعمت و موهبتى در

ص: 43

قبضۀ قدرت و در فرمان حكومت و مالكيت اوست،و به همين دليل در پذيرائى اين ميهمانان گرامى فروگذار نخواهد كرد،و تنها خودش مى داند چه مواهبى براى آنها آماده ساخته است.

در اين دو آيه كه سخن از مواهب و پاداشهاى بهشتيان است نخست از مواهب مادى آنها كه باغهاى وسيع و نهرهاى جارى است سخن مى گويد،سپس از پاداش بزرگ معنوى آنها كه حضور در پيشگاه قرب مليك مقتدر است،تا انسان را مرحله به مرحله آماده كند،و روح او را به پرواز درآورد.

آغاز و پايان سورۀ قمر:قابل توجه اين كه سورۀ قمر با وحشت و اضطراب و هشدار به نزديك شدن قيامت آغاز شده،و با آرامش مطلقى كه براى مؤمنان راستين در جايگاه صدق در نزد مليك مقتدر بيان فرموده پايان مى گيرد،و چنين است راه و رسم تربيت كه از اضطراب و وحشت شروع مى شود،و به آرامش كامل منتهى مى گردد،افكار پريشان را جمع مى كند،هوسهاى سركش را رام مى نمايد، خوف و اضطراب درونى از عوامل فنا و نابودى و ضلال را برطرف مى سازد و در جوار ابديت پروردگار و در پيشگاه رحمت و قرب او غرق آرامش و سكينه و اطمينان مى كند.

و به راستى توجه به اين كه خداوند مالك بى منازع و حاكم بى مانع در سرتاسر عالم هستى است،و توجه به اين كه او مقتدر است و قدرتش در همه چيز نافذ است به انسان آرامش بى نظيرى مى بخشد.

«پايان سورۀ قمر»

ص: 44

سورۀ الرّحمن[55]

اشاره

اين سوره در«مكّه»نازل شده و داراى 78 آيه است

محتواى سوره:

اين سوره بطور كلى بيانگر نعمتهاى مختلف معنوى و مادى خداوند است كه بر بندگان خود ارزانى داشته،و آنها را غرق در آن ساخته است بطورى كه مى توان نام اين سوره را«سورۀ رحمت»يا«سورۀ نعمت»گذارد،و به همين دليل با نام مبارك«الرّحمن»كه رحمت واسعۀ الهى را بازگو مى كند آغاز شده، و با جلال و اكرام خداوند پايان گرفته است،و 31 بار جملۀ «فَبِأَيِّ آلاءِ رَبِّكُما تُكَذِّبانِ» كه به وسيلۀ آن از بندگانش اقرار بر نعمتهاى خود مى گيرد در آن ذكر شده.

مى توان محتواى اين سوره را به چند بخش تقسيم كرد:

بخش اول كه مقدمه و آغاز سوره است از نعمتهاى بزرگ خلقت،تعليم و تربيت،حساب و ميزان،وسائل رفاهى انسان،و غذاهاى روحى و جسمى او سخن مى گويد.

بخش دوم توضيحى است بر مسألۀ چگونگى آفرينش انس و جنّ.

بخش سوم بيانگر نشانه ها و آيات خداوند در زمين و آسمان است.

در بخش چهارم از نعمتهاى دنيوى فراتر رفته،سخن از نعمتهاى جهان ديگر است كه نعمتهاى بهشتى اعم از باغها،چشمه ها،ميوه ها،همسران زيبا و با وفا، و انواع لباسها،توضيح داده شده است.

و بالاخره در بخش پنجم اين سوره اشارۀ كوتاهى به سرنوشت مجرمان

ص: 45

و قسمتى از مجازاتهاى دردناك آنها آمده است.

تكرار آيۀ «فَبِأَيِّ آلاءِ رَبِّكُما تُكَذِّبانِ» آن هم در مقطعهاى كوتاه جاذبۀ خيره كننده اى به سوره داده،لذا جاى تعجب نيست كه در حديثى از پيغمبر گرامى صلّى اللّه عليه و آله نقل شده است كه فرمود:لكلّ شىء عروس و عروس القرآن سورة الرّحمن جلّ ذكره؛براى هر چيز عروسى است،و عروس قرآن سورۀ الرّحمن است».

فضيلت تلاوت سوره:

از آنجا كه اين سوره حس شكرگزارى را در انسانها به عاليترين وجهى برمى انگيزد،فضيلتهاى فراوانى براى تلاوت آن در روايات آمده است،البته تلاوتى كه در اعماق روح انسان نفوذ كند و مبدأ حركت گردد نه مجرد لقلقۀ زبان.

از جمله در حديثى از رسول خدا مى خوانيم:«هر كس سورۀ الرّحمن را بخواند خداوند به ناتوانى او(در اداى شكر نعمتها)رحم مى كند،و حق شكر نعمتهايى را كه با او ارزانى داشته خودش ادا مى كند».

و در حديث ديگرى از امام صادق عليه السّلام آمده است:«هر كس سورۀ الرّحمن را بخواند و هنگامى كه به آيۀ «فَبِأَيِّ آلاءِ رَبِّكُما تُكَذِّبانِ» مى رسد بگويد:«لا بشىء من آلائك ربّ اكذّب؛خداوندا!هيچ يك از نعمتهاى تو را انكار نمى كنم»اگر اين تلاوت در شب باشد و در همان شب بميرد شهيد خواهد بود،و اگر در روز باشد و در همان روز بميرد نيز شهيد خواهد بود»! بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ به نام خداوند بخشندۀ بخشايشگر

آيه 1

(آيه 1)-سر آغاز نعمتهاى الهى:از آنجا كه اين سوره بيانگر انواع نعمتها و مواهب بزرگ الهى است با نام مقدس«رحمن»كه رمزى از رحمت واسعۀ اوست آغاز مى شود،چرا كه اگر صفت«رحمانيت»او نبود اين چنين خوان نعمت را براى دوست و دشمن نمى گستراند.

لذا مى فرمايد:«خداوند رحمان» (الرَّحْمنُ) .

آيه 2

(آيه 2)-«قرآن را تعلیم فرمود»(علم القرآن)

ص: 46

و به اين ترتيب نخستين و مهمترين نعمت را همان«تعليم قرآن»بيان مى كند.

و جالب اين كه نعمت«تعليم قرآن»را حتى قبل از مسألۀ«خلقت انسان» و«تعليم بيان»ذكر كرده،در حالى كه از نظر ترتيب طبيعى بايد نخست اشاره به مسألۀ آفرينش انسان،و بعد نعمت تعليم بيان،و سپس نعمت تعليم قرآن شود،اما عظمت قرآن ايجاب كرده كه بر خلاف اين ترتيب طبيعى نخست از آن سخن گويد.

اين آيه در ضمن پاسخى است به مشركان عرب كه وقتى پيامبر صلّى اللّه عليه و آله نام «رحمن»را بيان كرد و آنها را دعوت به سجده براى خداوند رحمن نمود آنها به عنوان بهانه جوئى گفتند: «وَ مَا الرَّحْمنُ؛ رحمن چيست»؟(فرقان60/).

قرآن مى گويد خداوند رحمن كسى است كه قرآن را تعليم فرموده،انسان را آفريده،و تعليم بيان به او كرده است.

به هر حال نام«رحمن»بعد از نام«اللّه»گسترده ترين مفهوم را در ميان نامهاى پروردگار دارد،زيرا مى دانيم خداوند داراى دو رحمت است:«رحمت عام» و«رحمت خاص»نام«رحمن»اشاره به«رحمت عام»اوست كه همگان را شامل مى شود،و نام«رحيم»اشاره به«رحمت خاص»اوست كه مخصوص اهل ايمان و طاعت است،و شايد به همين دليل نام«رحمن»بر غير خدا هرگز اطلاق نمى شود -مگر اين كه با كلمۀ«عبد»همراه باشد-ولى وصف«رحيم»به ديگران نيز گفته مى شود،چرا كه هيچ كس داراى رحمت عام جز او نيست،اما رحمت خاص هر چند به صورت ضعيف در ميان انسانها و موجودات ديگر نيز وجود دارد.

در اين كه خداوند قرآن را به چه كسى تعليم كرده؟از آنجا كه اين سوره بيانگر رحمتهاى الهى به جن و انس است و لذا 31 بار بعد از ذكر بخشهايى از اين نعمتها از آنها سؤال مى كند«كداميك از نعمتهاى پروردگارتان را انكار مى كنيد»مناسب است كه بگوئيم خدا اين قرآن را به وسيلۀ پيامبر بزرگش محمد صلّى اللّه عليه و آله به جن و انس تعليم فرمود.

آيه 3

(آيه 3)-بعد از ذکر نعمت بی مثال قرآن به مهمترین نعمت در سلسله بعد پرداخته،می فرماید:«انسان را آفرید»(خلق الانسان).

ص: 47

مسلما منظور از«انسان»در اينجا نوع انسان است نه حضرت«آدم» و گستردگى نعمت«بيان»كه بعد از آن مى آيد نيز شاهدى بر عموميت معنى انسان است.

ذكر نام انسان بعد از قرآن نيز قابل دقت است،چرا كه قرآن مجموعۀ اسرار هستى به صورت تدوين است،و انسان خلاصۀ اين اسرار به صورت تكوين است، و هر كدام نسخه اى از اين عالم بزرگ و پهناور!

آيه 4

(آيه 4)-اين آيه به يكى از مهمترين نعمتها بعد از نعمت آفرينش انسان، اشاره كرده،مى افزايد:«به او بيان را آموخت» (عَلَّمَهُ الْبَيانَ) .

«بيان»از نظر مفهوم لغت معنى گسترده اى دارد،و به هر چيزى گفته مى شود كه مبين و آشكار كنندۀ چيزى باشد،بنابر اين نه فقط نطق و سخن را شامل مى شود كه حتى كتابت و خط و انواع استدلالات عقلى و منطقى كه مبين مسائل مختلف و پيچيده است همه در مفهوم بيان جمع است،هر چند شاخص اين مجموعه همان «سخن گفتن»است.

اگر نقش«بيان»را در تكامل و پيشرفت زندگى انسانها،و پيدايش و ترقى تمدنها در نظر بگيريم يقين خواهيم كرد كه اگر اين نعمت بزرگ نبود انسان هرگز نمى توانست تجربيات و علوم خود را به سادگى از نسلى به نسل ديگر منتقل سازد، و باعث پيشرفت علم و دانش و تمدن و دين و اخلاق گردد،و اگر يك روز اين نعمت بزرگ از انسانها گرفته شود جامعۀ انسانى بسرعت راه قهقرا را پيش خواهد گرفت،و هر گاه بيان را به معنى وسيع آن كه شامل خط و كتابت و حتى انواع هنرها مى شود تفسير كنيم نقش فوق العاده مهم آن در زندگى انسانها روشنتر مى گردد.

آيه 5

(آيه 5)-سپس به سراغ چهارمين نعمت بزرگ از مواهب خداوند رحمن رفته،مى گويد:«خورشيد و ماه با حساب منظمى مى گردند» (الشَّمْسُ وَ الْقَمَرُ بِحُسْبانٍ) .

اصل وجود خورشيد از بزرگترين نعمتها براى انسان است،چرا كه بدون نور و حرارت حاصل از آن زندگى در منظومۀ شمسى غير ممكن است،نمو و رشد

ص: 48

گياهان و تمام مواد غذائى،بارش بارانها،وزش بادها،همه به بركت اين موهبت الهى است.

ماه نيز به سهم خودش نقش مهمى را در حيات انسان ايفا مى كند،علاوه بر اين كه چراغ شبهاى تاريك اوست،جاذبۀ آن كه سر چشمۀ جزر و مد در اقيانوسهاست عاملى است براى بقاء حيات در درياها و مشروب ساختن بسيارى از سواحل كه رودخانه ها در مجاورت آن به دريا مى ريزند.

و افزون بر همۀ اينها نظام ثابت حركت ماه به دور زمين و حركت زمين به دور خورشيد كه سبب پيدايش منظم شب و روز سال و ماه و فصول مختلف است، سبب نظم زندگى انسانها و برنامه ريزى براى امور تجارى و صنعتى و كشاورزى است كه اگر اين سير منظم نبود زندگى بشر هرگز نظام نمى يافت.

نه تنها حركت اين كرات آسمانى نظام بسيار دقيقى دارد،بلكه مقدار جرم و جاذبۀ آنها و فاصله اى كه از زمين،و از يكديگر دارند همه روى حساب و«حسبان»است،و بطور قطع هر كدام از اين امور به هم بخورد اختلالات عظيمى در منظومۀ شمسى و به دنبال آن در نظام زندگى بشر رخ مى دهد.

اين نكته نيز قابل توجه است كه خورشيد هر چند در وسط منظومۀ شمسى ظاهرا بدون حركت ثابت مانده است،ولى نبايد فراموش كرد كه آن هم به اتفاق تمام سيارات و اقمارش در دل كهكشانى كه به آن تعلق دارد به سوى نقطۀ معينى (ستارۀ معروف وگا)در حركت است و اين حركت نيز نظم و سرعت معينى دارد.

آيه 6

(آيه 6)-در پنجمين موهبت بزرگ از آسمان به زمين نظر مى افكند، و مى فرمايد:«و گياه و درخت براى او سجده مى كنند» (وَ النَّجْمُ وَ الشَّجَرُ يَسْجُدانِ) .

«نجم»گاه به معنى ستاره مى آيد،و گاه به معنى گياهان بدون ساقه و در اينجا به قرينۀ«شجر»(درخت)منظور معنى دوم يعنى؛گياهان بدون ساقه است.

مى دانيم تمام مواد غذائى انسانها در اصل از گياهان گرفته مى شود،با اين تفاوت كه قسمتى را انسان مستقيما مصرف مى كند،و قسمت ديگرى صرف تغذيۀ حيواناتى مى شود كه جزء مواد غذائى انسانهاست،اين معنى حتى در مورد

ص: 49

حيوانات دريائى نيز صادق است،زيرا آنها نيز از گياهان بسيار كوچكى تغذيه مى كنند كه ميليونها ميليون از آن در هر گوشه و كنار دريا در پرتو نور آفتاب مى رويد و در لابلاى امواج در حركت است.

به اين ترتيب«نجم»انواع گياهان كوچك و خزنده مانند بوتۀ كدو،خيار و امثال آنها و«شجر»انواع گياهان ساقه دار مانند غلات و درختان ميوه و غير آن را شامل مى شود.

و تعبير«يسجدان»(اين دو سجده مى كنند)اشاره به تسليم بى قيد و شرط آنها در برابر قوانين آفرينش،و در مسير منافع انسانهاست.

در ضمن اشاره به اسرار توحيدى آنها نيز هست،چرا كه در هر برگ و هر دانه گياهى آيات عجيبى از عظمت و علم پروردگار وجود دارد.

آيه 7

(آيه 7)-آسمان را برافراشت و براى هر چيز ميزانى قرار داد! اين آيه به ششمين نعمت كه نعمت آفرينش آسمان است اشاره كرده، مى فرمايد:«و(خداوند)آسمان را برافراشت» (وَ السَّماءَ رَفَعَها) .

«آسمان»در اين آيه خواه به معنى«جهت بالا»باشد يا«كواكب آسمانى»و يا «جو زمين»هر كدام باشد موهبتى است بزرگ و نعمتى است بى نظير،چرا كه بدون آن زندگى كردن براى انسان محال است و يا ناقص.

آرى!نور و روشنائى كه مايۀ گرما و هدايت و حيات و حركت است از سوى آسمان مى آيد،باران از طريق آسمان مى بارد،و نزول وحى نيز از آسمان است.

سپس به سراغ نعمت هفتم رفته،مى فرمايد:«و(خداوند)ميزان و قانون(در آن)گذاشت» (وَ وَضَعَ الْمِيزانَ) .

«ميزان»به معنى هر گونه وسيلۀ سنجش است،سنجش حق از باطل، سنجش عدالت از ظلم و ستم،و سنجش ارزشها و سنجش حقوق انسانها در مراحل و مسيرهاى مختلف اجتماعى.

«ميزان»هر قانون تكوينى و دستور تشريعى را شامل مى شود،چرا كه همه وسيلۀ سنجشند.

ص: 50

آيه 8

(آيه 8)-در اين آيه نتيجه گيرى جالبى از اين موضوع كرده،مى افزايد هدف از قرار دادن ميزان در عالم هستى اين است:«تا در ميزان طغيان نكنيد»و از مسير عدالت منحرف نشويد (أَلاّ تَطْغَوْا فِي الْمِيزانِ) .

چه تعبير جالبى كه از كل عالم هستى به انسان منتقل مى شود،و قوانين حاكم بر آن عالم كبير را با قوانين حاكم بر زندگى انسان و عالم صغير هماهنگ مى شمرد، و اين است حقيقت توحيد كه اصول حاكم همه جا يكى است.

آيه 9

(آيه 9)-بار ديگر روى مسألۀ عدالت و وزن تكيه كرده،مى گويد:«و وزن را بر اساس عدالت برپا داريد و ميزان را كم نكنيد» (وَ أَقِيمُوا الْوَزْنَ بِالْقِسْطِ وَ لا تُخْسِرُوا الْمِيزانَ) .

اين آيه روى مسألۀ وزن به معنى خاص آن تكيه كرده،و دستور مى دهد كه در سنجش و وزن اشيا به هنگام معامله چيزى كم و كسر نگذارند.

اهميت ميزان به هر معنى در زندگى و حيات انسان چنان است كه هر گاه همين مصداق محدود و كوچكش يعنى«ترازو»را يك روز از زندگى حذف كنيم براى مبادلۀ اشياء گرفتار چه دردسرها و هرج و مرج ها،دعوا و نزاعها خواهيم شد.

از آنچه گفتيم روشن مى شود اين كه در بعضى از روايات«ميزان»به وجود «امام»عليه السّلام تفسير شده به خاطر آن است كه وجود مبارك امام معصوم وسيله اى است براى سنجش حق از باطل و معيارى است براى تشخيص حقايق،و عامل مؤثرى است براى هدايت.

همچنين تفسير ميزان به«قرآن مجيد»نيز ناظر به همين معنى است.

آيه 10

(آيه 10)-سپس از آسمان به زمين مى آيد و با اشاره به هشتمين نعمت، مى فرمايد:«زمين را براى خلايق آفريد» (وَ الْأَرْضَ وَضَعَها لِلْأَنامِ) .

قرائن موجود و خطابهاى سوره كه متوجه انس و جن است نشان مى دهد كه منظور از«انام»در اينجا همان انس و جن است.

آيه 11

(آيه 11)-در این آیه به سراغ نهمین و دهمین تعمت که بخشی از مواد غذائی انسان را تشکیل می دهد رفته ،می گوید:«در آن(زمین)میوه ها و نخلهای

ص: 51

پرشكوفه است» (فِيها فاكِهَةٌ وَ النَّخْلُ ذاتُ الْأَكْمامِ) .

آيه 12

(آيه 12)-و سر انجام از يازدهمين و دوازدهمين مواهبش بدين گونه سخن مى گويد:«و دانه هائى كه همراه با ساقه و برگى است كه بصورت كاه در مى آيد و(همچنين)گياهان خوشبو» (وَ الْحَبُّ ذُو الْعَصْفِ وَ الرَّيْحانُ) .

دانه هاى غذائى خوراك انسان،و برگهاى تر و خشكش خوراك حيواناتى است كه در خدمت انسان،و از شير و گوشت و پوست و پشم آنها بهره مى گيرد،و به اين ترتيب چيزى از آن بى فايده و دور ريختنى نيست.

و از سوى ديگر گياهان خوشبو و گلها را نيز در زمين آفريده كه مشام جسم و جان را معطر مى كند،و روح را آرامش و نشاط مى بخشد،و به اين وسيله نعمتهايش را بر انسان تمام كرده است.

آيه 13

(آيه 13)-پس از ذكر نعمتهاى گوناگون مادى و معنوى در اين آيه جن و انس را مخاطب ساخته،مى گويد:«پس كدامين نعمتهاى پروردگارتان را تكذيب مى كنيد»؟! (فَبِأَيِّ آلاءِ رَبِّكُما تُكَذِّبانِ) .

نعمتهائى كه هر يك نشانۀ روشنى از قدرت و لطف و مهر پروردگار است، چگونه ممكن است اينها را تكذيب كرد؟! اين استفهام،استفهام تقريرى است كه در مقام اقرار گرفتن مى آورند،و لذا در روايتى كه در آغاز سوره خوانديم به ما دستور داده شده است كه بعد از ذكر اين جمله عرضه داريم:«لا بشىء من آلائك ربّ اكذّب؛پروردگارا!ما هيچ يك از نعمتهاى تو را تكذيب نمى كنيم».

آيه 14

(آيه 14)-آفرينش انسان از خاكى همچون سفال!خداوند بعد از ذكر نعمتهاى گذشته از جمله آفرينش انسان به صورت سر بسته،در اينجا نخست به شرحى پيرامون آفرينش انس و جن مى پردازد شرحى كه هم نشانۀ قدرت عظيم اوست و هم درسهاى عبرتى براى همگان در بر دارد.

مى فرمايد:«انسان را از گل خشكيده اى همچون سفال آفريد» (خَلَقَ الْإِنْسانَ مِنْ صَلْصالٍ كَالْفَخّارِ) .

ص: 52

از آيات مختلف قرآن و تعبيرات گوناگونى كه در بارۀ مبدأ آفرينش انسان آمده به خوبى استفاده مى شود كه انسان در آغاز خاك بوده(حج5/)سپس با آب آميخته شده،و به صورت گل درآمده(انعام2/)و بعد به صورت«گل بدبو»(لجن)درآمد (حجر28/)سپس حالت«چسبندگى»پيدا كرد(صافات11/)و بعدا به صورت «خشكيده»درآمد،و حالت«صلصال كالفخّار»به خود گرفت-آيۀ مورد بحث.

اين مراحل از نظر بعد زمانى چه اندازه طول كشيد؟و انسان در هر مرحله اى چقدر توقف كرد؟و اين حالتهاى انتقالى تحت چه عواملى به وجود آمد؟اينها مسائلى است كه از علم و دانش ما مخفى است،و تنها خدا مى داند و بس.

آيه 15

(آيه 15)-سپس به آفرينش«جنّ»پرداخته،مى گويد:«و جنّ را از شعله هاى مختلط و متحرك آتش آفريد» (وَ خَلَقَ الْجَانَّ مِنْ مارِجٍ مِنْ نارٍ) .

باز در اينجا دقيقا براى ما روشن نيست كه آفرينش«جن»از اين آتشهاى رنگارنگ چگونه بوده است؟همان گونه كه خصوصيات ديگر آن نيز از طريق وحى صادق يعنى قرآن مجيد و وحى آسمانى براى ما ثابت شده است،محدود بودن معلومات ما در برابر مجهولات هرگز به ما اجازه نمى دهد كه اين حقايق را انكار كنيم يا ناديده بگيريم،بعد از آن كه از طريق وحى اثبات گردد،هر چند علم به آن راهى نيابد (1).

آيه 16

(آيه 16)-باز به دنبال نعمتهائى كه در آغاز آفرينش انسان بوده اين جمله را تكرار مى كند:«پس كدامين نعمتهاى پروردگارتان را انكار مى كنيد» (فَبِأَيِّ آلاءِ رَبِّكُما تُكَذِّبانِ) .

آيه 17

(آيه 17)-در اين آيه به بيان يكى ديگر از نعمتهاى الهى پرداخته، مى گويد:«او پروردگار دو مشرق و پروردگار دو مغرب است» (رَبُّ الْمَشْرِقَيْنِ وَ رَبُّ الْمَغْرِبَيْنِ) .

درست است كه خورشيد در هر روزى از ايام سال از نقطه اى طلوع و در

ص: 53


1- به خواست خدا شرح بيشتر در بارۀ آفرينش«جن»و خصوصيات اين مخلوق در تفسير سورۀ جن خواهد آمد.

نقطه اى غروب مى كند،و به اين ترتيب به تعداد روزهاى سال مشرق و مغرب دارد، ولى با توجه به حد اكثر«ميل شمالى»آفتاب،و«ميل جنوبى»آن،در حقيقت دو مشرق و دو مغرب دارد،و بقيه در ميان اين دو مى باشد.

اين نظام كه مبدأ پيدايش فصول چهارگانه سال با بركات فراوانى است در حقيقت تأكيد و تكميلى است براى آنچه در آيات قبل آمده،آنجا كه سخن از حساب سير خورشيد و ماه در ميان است،و همچنين سخن از وجود ميزان در آفرينش آسمانها،و در مجموع هم بيانگر نظام دقيق آفرينش و حركت زمين و ماه و خورشيد مى باشد،و هم اشاره اى است به نعمتها و بركاتى كه از اين رهگذر عايد انسان مى شود.

آيه 18

(آيه 18)-به هر حال بعد از ذكر اين نعمت باز جن و انس را مخاطب ساخته،مى گويد:«پس كدامين نعمتهاى پروردگارتان را انكار مى كنيد»؟! (فَبِأَيِّ آلاءِ رَبِّكُما تُكَذِّبانِ) .

آيه 19

(آيه 19)-درياها با ذخائر گرانبهايشان!در ادامۀ شرح نعمتهاى پروردگار سخن از درياها به ميان مى آورد،اما نه همۀ درياها بلكه كيفيت خاصى در پاره اى از درياها كه هم پديده اى است عجيب و نشانه اى است از قدرت بى پايان حق،و هم وسيله اى است براى پديد آمدن بعضى از متاعهاى مورد استفادۀ انسانها.

مى فرمايد:«دو درياى مختلف(شور و شيرين،گرم و سرد)را در كنار هم قرار داد در حالى كه با هم تماس دارند» (مَرَجَ الْبَحْرَيْنِ يَلْتَقِيانِ) .

آيه 20

(آيه 20)-در ميان آن دو،برزخى است كه يكى بر ديگرى غلبه نمى كند» و به هم نمى آميزند (بَيْنَهُما بَرْزَخٌ لا يَبْغِيانِ) .

منظور از اين دو دريا به گواهى آيۀ 53 سورۀ فرقان دو درياى آب«شيرين» و«شور»است،آنجا كه مى فرمايد:«او كسى است كه دو دريا را در كنار هم قرار داد يكى گوارا و شيرين است و ديگرى شور و تلخ،و در ميان آنها برزخى قرار داد تا با هم مخلوط نشوند».

رودخانه هاى عظيم آب شيرين هنگامى كه به درياها و اقيانوسها مى ريزند

ص: 54

معمولا دريائى از آب شيرين در كنار ساحل تشكيل مى دهند آب شور را به عقب مى رانند و عجب اين كه تا مدت زيادى اين دو آب شيرين و شور به خاطر تفاوت درجه غلظت به هم آميخته نمى شوند و هزاران كيلومتر راه را به همان صورت مى پيمايند.

آيه 21

(آيه 21)-بار ديگر بندگان را مخاطب ساخته و در برابر اين نعمتها از آنها سؤال كرده،مى فرمايد:«پس كدامين نعمتهاى پروردگارتان را انكار مى كنيد»؟! (فَبِأَيِّ آلاءِ رَبِّكُما تُكَذِّبانِ) .

آيه 22

(آيه 22)-سپس در ادامۀ همين سخن مى افزايد:«از آن دو(دريا)لؤلؤ و مرجان خارج مى شود»! (يَخْرُجُ مِنْهُمَا اللُّؤْلُؤُ وَ الْمَرْجانُ) .

آيه 23

(آيه 23)-«پس كدامين نعمتهاى پروردگارتان را انكار مى كنيد»؟! (فَبِأَيِّ آلاءِ رَبِّكُما تُكَذِّبانِ) .

«لؤلؤ»مرواريد دانۀ شفاف و قيمتى است كه در درون صدف در اعماق درياها پرورش مى يابد،و هر قدر درشت تر باشد گرانبهاتر است.

و«مرجان»موجود زنده اى است شبيه شاخۀ كوچك درخت كه در اعماق درياها مى رويد،و تا مدتها دانشمندان آن را نوعى«گياه»مى پنداشتند،ولى بعدا روشن شد كه نوعى حيوان است.

بهترين نوع مرجان زينتى«مرجان سرخ رنگ»است و هر قدر سرختر باشد قيمتى تر است.

آيه 24

(آيه 24)-باز در ادامۀ همين بخش از نعمتها به مسألۀ كشتيها كه در حقيقت بزرگترين و مهمترين وسيلۀ حمل و نقل بشر در گذشته و حال بوده است اشاره كرده،مى فرمايد:«و براى اوست كشتيهاى ساخته شده كه در دريا به حركت در مى آيند و همچون كوهى هستند»! (وَ لَهُ الْجَوارِ الْمُنْشَآتُ فِي الْبَحْرِ كَالْأَعْلامِ) .

جالب اين كه در عين تعبير به«منشئات»كه حكايت از مصنوع بودن كشتى به وسيلۀ انسان مى كند مى فرمايد«و له»(از براى خداست)اشاره به اين كه مخترعان و سازندگان كشتى از خواص خداداد كه در مصالح مختلفى كه در كشتيها

ص: 55

به كار مى رود استفاده مى كنند همچنين از خاصيت سيّال بودن آب درياها،و نيروى وزش بادها بهره مى گيرند،و خداست كه در آن مواد،و در دريا و باد اين خواص و آثار را آفريده.

آيه 25

(آيه 25)-و بار ديگر اين سؤال پر معنى را تكرار كرده،مى فرمايد:«پس كدامين نعمتهاى پروردگارتان را انكار مى كنيد»؟ (فَبِأَيِّ آلاءِ رَبِّكُما تُكَذِّبانِ) .

آيه 26

(آيه 26)-ما همه فانى و بقا بس تو را است!باز در ادامۀ شرح نعمتهاى الهى در اينجا مى افزايد:«همۀ كسانى كه روى آن[-زمين]هستند فانى مى شوند» (كُلُّ مَنْ عَلَيْها فانٍ) .

اما چگونه«مسألۀ فنا»مى تواند در زمرۀ نعمتهاى الهى قرار گيرد؟ممكن است از اين نظر باشد كه اين فنا به معنى فناى مطلق نيست،بلكه دريچه اى است به عالم بقا و دالان و گذرگاهى است كه شرط وصول به سراى جاويدان عبور از آن است.

و يا از اين نظر كه ذكر نعمتهاى فراوان گذشته ممكن است مايۀ غفلت و غرق شدن گروهى در زندگى دنيا و انواع خوردنيها و نوشيدنيها و لؤلؤ و مرجان و مركبهاى را هوارش گردد،لذا يادآورى مى كند كه اين دنيا جاى بقا نيست،و اين تذكر خود نعمتى است بزرگ.

آيه 27

(آيه 27)-در اين آيه مى افزايد«تنها ذات ذو الجلال و گرامى پروردگارت باقى مى ماند» (وَ يَبْقى وَجْهُ رَبِّكَ ذُو الْجَلالِ وَ الْإِكْرامِ) .

«وجه»از نظر لغت به معنى صورت است كه به هنگام مقابله با كسى با آن مواجه و رو برو مى شويم،ولى هنگامى كه در مورد خداوند به كار مى رود منظور ذات پاك او است.

اما «ذُو الْجَلالِ وَ الْإِكْرامِ» كه توصيفى است براى«وجه»اشاره به صفات جمال و جلال خداست،زيرا ذو الجلال از صفاتى خبر مى دهد كه خداوند«اجل»و برتر از آن است(صفات سلبيه)و«اكرام»به صفاتى اشاره مى كند كه حسن و ارزش چيزى را ظاهر مى سازد و آن«صفات ثبوتيۀ»خداوند مانند علم و قدرت و حيات اوست.

ص: 56

بنابر اين معنى آيه روى هم رفته چنين مى شود تنها ذات پاك خداوندى كه متصف به صفات ثبوتيه و منزه از صفات سلبيه است در اين عالم باقى و برقرار مى ماند.

آيه 28

(آيه 28)-بار ديگر خلايق را مخاطب ساخته،مى فرمايد:«پس كدامين نعمتهاى پروردگارتان را انكار مى كنيد»؟! (فَبِأَيِّ آلاءِ رَبِّكُما تُكَذِّبانِ) .

آيه 29

(آيه 29)-محتواى اين آيه در واقع نتيجه اى است از آيات قبل،زيرا مى فرمايد:«تمام كسانى كه در آسمانها و زمين هستند همواره(نيازهاى خود را)از او تقاضا مى كنند» (يَسْئَلُهُ مَنْ فِي السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ) .

چرا چنين نباشد؟در حالى كه همه فانيند و او باقى و اگر لحظه اى نظر لطفش را از كائنات برگيرد«فرو ريزند قالبها»! با اين حال مگر كسى جز او هست كه اهل آسمانها و زمين از وى تقاضا كنند؟! سپس مى افزايد:«و او(خداوند)هر روز در شأن و كارى است» (كُلَّ يَوْمٍ هُوَ فِي شَأْنٍ) .

آرى!خلقت او دائم و مستمر است،و پاسخگوئى او به نيازهاى سائلان و نيازمندان نيز چنين است،و هر روز و هر زمان طرح تازه اى ابداع مى كند.

يك روز اقوامى را قدرت مى دهد،روز ديگرى آنها را بر خاك سياه مى نشاند، يك روز سلامت و جوانى مى بخشد،روز ديگر ضعف و ناتوانى مى دهد،يك روز غم و اندوه را از دل مى زدايد،روز ديگر مايۀ اندوهى مى آفريند،خلاصه هر روز طبق حكمت و نظام احسن،پديدۀ تازه و آفرينش و حادثۀ جديدى دارد.

توجه به اين حقيقت،از يكسو نياز مستمر ما را به ذات پاك او روشن مى كند، و از سوى ديگر پرده هاى يأس و نوميدى را از دل كنار مى زند.

و از سوى سوم غرور و غفلت را درهم مى شكند.

آيه 30

(آيه 30)-و باز به دنبال این نعمت مستمر و پاسخگوئي به نیازهای همه مخلوقات و اهل آسمانها و زمین تکرار می کند که «پس کدامین نعمتهای پروردگارتان را انکار می کنید»؟!(فَبِاَّی آلا رَبّکُما تُکَذّبانِ).

ص: 57

آيه 31

(آيه 31)-نعمتهائى كه تاكنون در آيات اين سوره مطرح شده مربوط به اين جهان بوده است،ولى در اينجا از محاسبۀ قيامت و بعضى ديگر از خصوصيات معاد سخن مى گويد كه در عين تهديد بودن براى مجرمان وسيلۀ تربيت و آگاهى و بيدارى و هم وسيلۀ تشويق و دلگرمى مؤمنان است،و به همين جهت نعمت محسوب مى شود،لذا بعد از ذكر هر كدام همان سؤال را كه در بارۀ نعمتهاست تكرار مى كند.

نخست مى فرمايد:«به زودى به حساب شما مى پردازيم اى دو گروه انس و جن»! (سَنَفْرُغُ لَكُمْ أَيُّهَ الثَّقَلانِ) .

آرى!در آن روز خداوند عالم قادر دقيقا همۀ اعمال و گفتار و نيات انس و جن را مورد بررسى و حساب دقيق قرار داده،و كيفر و پاداش مناسب را براى آنها تعيين مى كند.

آيه 32

(آيه 32)-بعد از ذكر اين معنى باز اين سؤال را تكرار مى فرمايد:«پس كدامين نعمتهاى پروردگارتان را انكار مى كنيد» (فَبِأَيِّ آلاءِ رَبِّكُما تُكَذِّبانِ) .

آيه 33

(آيه 33)-در تعقيب آيۀ قبل كه از مسألۀ حساب دقيق الهى سخن مى گفت باز جن و انس را مخاطب ساخته،مى گويد:«اى گروه جن و انس!(هر گاه به راستى مى خواهيد از مجازات و كيفر الهى بر كنار مانيد)اگر مى توانيد از مرزهاى آسمانها و زمين بگذريد(و از حيطۀ قدرت او خارج شويد)پس بگذريد ولى هرگز نمى توانيد مگر با نيروئى»الهى و فوق العاده اما چنين نيروئى در اختيار شما نيست (يا مَعْشَرَ الْجِنِّ وَ الْإِنْسِ إِنِ اسْتَطَعْتُمْ أَنْ تَنْفُذُوا مِنْ أَقْطارِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ فَانْفُذُوا لا تَنْفُذُونَ إِلاّ بِسُلْطانٍ) .

به اين ترتيب شما هرگز ياراى فرار از دادگاه عدل خدا و پيامدهاى آن را نداريد،هر جا برويد ملك خداست،و هر كجا باشيد محل حكومت اوست،آرى اين موجود ضعيف و ناتوان كجا مى تواند از عرصۀ قدرت خداوند بگريزد همان گونه كه امير مؤمنان على عليه السّلام در دعاى روح پرور كميل عرضه مى دارد:

«و لا يمكن الفرار من حكومتك؛پروردگارا!فرار از حكومت تو ممكن نيست»!

ص: 58

البته به نظر مى رسد كه اين آيه مربوط به فرار از چنگال عدالت الهى در قيامت باشد،و مؤيد آن بعضى از اخبار است كه در منابع اسلامى در اين زمينه نقل شده از جمله در حديثى از امام صادق عليه السّلام مى خوانيم:«روز قيامت خداوند بندگان را در محل واحدى جمع مى كند و به فرشتگان آسمان پائين وحى مى فرستد فرود آييد، آنها-كه دو برابر جمعيت روى زمين از جن و انس هستند-فرود مى آيند،سپس اهل آسمان دوم كه آنها نيز دو برابر همه مى باشند فرود مى آيند،و به همين ترتيب فرشتگان هفت آسمان فرود مى آيند و همچون هفت حجاب گرداگرد انس و جن را احاطه مى كنند،اينجاست كه منادى صدا مى زند:اى جمعيت جن و انس اگر مى توانيد از اقطار آسمانها و زمين بگذريد،اما هرگز نمى توانيد جز با قدرت الهى و در اينجا مى بينند اطراف آنها را هفت گروه عظيم از فرشتگان فرا گرفته اند- و راهى براى فرار از چنگال عدالت نيست.»

آيه 34

(آيه 34)-باز در اينجا دو گروه را مخاطب ساخته،مى گويد:«پس كدامين نعمتهاى پروردگارتان را انكار مى كنيد»؟! (فَبِأَيِّ آلاءِ رَبِّكُما تُكَذِّبانِ) .

درست است كه تهديد فوق به ظاهر در مسير مجازات و كيفر است،ولى از آنجا كه ذكر آن هشدارى است به همۀ انسانها،و عاملى است براى اصطلاح و تربيت، طبعا لطف و نعمتى محسوب مى شود،و اصولا وجود حساب در هر دستگاه نعمت بزرگى است چرا كه به خاطر آن سرهاى همه به حساب خواهد آمد!

آيه 35

(آيه 35)-اين آيه براى تأكيد آنچه در آيۀ قبل دائر بر عدم قدرت انس و جن بر فرار از چنگال عدالت آمده،مى افزايد:«شعله هائى از آتش بى دود،و دودهائى متراكم بر شما فرستاده مى شود(و آن چنان شما را از هر سو احاطه مى كنند كه راهى براى فرار نيست)و نمى توانيد از كسى يارى بطلبيد» (يُرْسَلُ عَلَيْكُما شُواظٌ مِنْ نارٍ وَ نُحاسٌ فَلا تَنْتَصِرانِ) .

از يكسو فرشتگان شما را احاطه كرده اند و از سوى ديگر شعله هاى گرم و سوزان آتش و دودهاى تيره و تار و خفقان آور اطراف محشر را فرا مى گيرد و راهى براى گريز نيست.

ص: 59

آيه 36

(آيه 36)-باز مى فرمايد:«پس كدامين نعمتهاى پروردگارتان را انكار مى كنيد»؟! (فَبِأَيِّ آلاءِ رَبِّكُما تُكَذِّبانِ) .

تعبير به نعمت در اينجا نيز به خاطر همان لطفى است كه در آيۀ قبل به آن اشاره شد.

آيه 37

(آيه 37)-در تعقيب آيات گذشته كه بعضى از حوادث رستاخيز را بازگو مى كرد،در اينجا همچنان ادامۀ همان بحث و ذكر خصوصيات ديگرى از صحنۀ قيامت،و چگونگى حساب،و مجازات،و كيفر است.

نخست مى فرمايد:«در آن هنگام كه آسمان شكافته شود،و همچون روغن مذاب گلگون گردد»حوادث هولناكى رخ مى دهد كه تاب تحمل آن را نخواهيد داشت (فَإِذَا انْشَقَّتِ السَّماءُ فَكانَتْ وَرْدَةً كَالدِّهانِ) .

از مجموع آيات«قيامت»به خوبى استفاده مى شود كه در آن روز نظام كنونى جهان بكلى در هم مى ريزد،و حوادث بسيار هولناكى در سرتاسر عالم رخ مى دهد، كواكب و سيارات و زمين و آسمان دگرگون مى شوند،و مسائلى كه تصور آن امروز براى ما مشكل است واقع مى گردد،از جمله چيزى است كه در آيۀ فوق آمده كه كرات آسمانى از هم مى شكافد و به رنگ سرخ و به صورت مذاب همچون روغن در مى آيد.

آيه 38

(آيه 38)-و از آنجا كه اعلام وقوع اين حوادث هولناك در صحنۀ قيامت، و يا قبل از آن هشدارى است به همۀ مجرمان و مؤمنان،و لطفى است از الطاف الهى،بعد از آن،همان جملۀ سابق را تكرار فرموده،مى گويد:«پس كدامين نعمتهاى پروردگارتان را انكار مى كنيد»؟! (فَبِأَيِّ آلاءِ رَبِّكُما تُكَذِّبانِ) .

آيه 39

(آيه 39)-در اين آيه از حوادث تكوينى قيامت،به وضع انسان گنهكار در آن روز،پرداخته،مى افزايد:«در آن روز هيچ كس از انس و جن از گناهش سؤال نمى شود» (فَيَوْمَئِذٍ لا يُسْئَلُ عَنْ ذَنْبِهِ إِنْسٌ وَ لا جَانٌّ) .

چرا سؤال نمى كنند؟براى اين كه همه چيز روشن است،و در چهرۀ انسانها همه چيز خوانده مى شود.

ص: 60

قيامت يك روز بسيار طولانى است،و انسان از مواقف و گذرگاههاى متعددى بايد بگذرد و در هر صحنه و موقفى بايد مدتى بايستد،در بعضى از اين مواقف مطلقا سؤالى نمى شود.

و در بعضى از مواقف مهر بر دهان انسان گذارده مى شود و اعضاى بدن به شهادت بر مى خيزند.و در بعضى،از انسانها دقيقا پرسش مى شود.

خلاصه هر صحنه اى شرايطى دارد.

آيه 40

(آيه 40)-و باز در تعقيب آن همگان را مخاطب ساخته،مى گويد«پس كدامين نعمتهاى پروردگارتان را تكذيب مى كنيد»؟! (فَبِأَيِّ آلاءِ رَبِّكُما تُكَذِّبانِ) .

آيه 41

(آيه 41)-آرى در آن روز سؤال نمى شود،بلكه«مجرمان از چهره هايشان شناخته مى شوند» (يُعْرَفُ الْمُجْرِمُونَ بِسِيماهُمْ) .

گروهى داراى چهره هاى بشاش نورانى و درخشانند كه بيانگر ايمان و عمل صالح آنهاست،و گروهى ديگر صورتهائى سياه و تاريك و زشت و عبوس دارند كه نشانۀ كفر و گناه آنهاست،چنانكه در آيات 39 تا 41 سورۀ عبس مى خوانيم:«در آن روز چهره هائى درخشان و نورانيند،و چهره هائى تاريك،كه سياهى مخصوصى آن را پوشانيده».

سپس مى افزايد:«و آنگاه آنها را از موهاى پيش سر،و پاهايشان مى گيرند» و به دوزخ مى افكنند! (فَيُؤْخَذُ بِالنَّواصِي وَ الْأَقْدامِ) .

گرفتن مجرمان با موى پيش سر،و پاها،ممكن است به معنى حقيقى آن باشد كه مأموران عذاب اين دو را مى گيرند و آنها را از زمين برداشته،با نهايت ذلت به دوزخ مى افكنند،و يا كنايه از نهايت ضعف و ناتوانى آنها در چنگال مأموران عذاب الهى است،كه اين گروه را با خوارى تمام به دوزخ مى برند،و چه صحنۀ دردناك و وحشتناكى است آن صحنه!

آيه 42

(آيه 42)-باز از آنجا که یادآوری این مسائل در زمینه معاد هشدار و لطفیاست به همگان می افزاید:«پس کدامین نعمتهای پروردگارتان را تکذیب می کنید»؟!(فَبِایّ آلا رَبّکُما تُکَذّبانِ).

ص: 61

آيه 43

(آيه 43)-در اين آيه مى فرمايد:«اين همان دوزخى است كه مجرمان پيوسته آن را انكار مى كردند» (هذِهِ جَهَنَّمُ الَّتِي يُكَذِّبُ بِهَا الْمُجْرِمُونَ) .

آيه 44

(آيه 44)-باز در توصيف جهنم و عذابهاى دردناك آن مى افزايد:مجرمان «امروز در ميان آن و آب سوزان در رفت و آمدند» (يَطُوفُونَ بَيْنَها وَ بَيْنَ حَمِيمٍ آنٍ) .

آنها از يكسو در ميان شعله هاى سوزان جهنم مى سوزند و تشنه مى شوند و تمناى آن مى كنند و از سوى ديگر آب جوشان به آنها مى دهند(يا بر آنها مى ريزند) و اين مجازاتى است دردناك.

از آيات 71 و 72 سورۀ مؤمن استفاده مى شود كه چشمۀ سوزان حميم در كنار جهنم است كه نخست دوزخيان را در آن مى برند و سپس در آتش دوزخ مى افكنند.

آيه 45

(آيه 45)-باز به دنبال اين هشدار و اخطار شديد بيدار كننده كه لطفى است از ناحيۀ خداوند،مى فرمايد:«پس كدامين نعمتهاى پروردگارتان را انكار مى كنيد»؟! (فَبِأَيِّ آلاءِ رَبِّكُما تُكَذِّبانِ) .

آيه 46

(آيه 46)-اين دو بهشت در انتظار خائفان است!در اينجا دوزخيان را به حال خود رها كرده،به سراغ بهشتيان مى رود،و از نعمتهاى دلپذير و بى نظير و شوق انگيز بهشت قسمتهائى را بر مى شمرد،تا در مقايسه با كيفرهاى شديد و دردناك دوزخيان اهميت هر كدام روشنتر گردد.

مى فرمايد:«براى كسى كه از مقام پروردگارش بترسد دو باغ بهشتى است» (وَ لِمَنْ خافَ مَقامَ رَبِّهِ جَنَّتانِ) .

خوف از پروردگار سر چشمه هاى مختلفى دارد:گاه همان اعمال ناپاك و افكار آلوده است،و گاه براى مقربان،به خاطر قرب به ذات پاكش كمترين ترك اولى و غفلت مايۀ وحشت آنهاست،و گاه بدون همۀ اينها هنگامى كه تصور آن ذات نامحدود و عظمت بى انتها را مى كنند در مقابل او احساس حقارت كرده و حالت خوف به آنها دست مى دهد،اين خوفى است كه از نهايت معرفت پروردگار حاصل مى شود و مخصوص عارفان و مخلصان درگاه اوست.

ص: 62

آيه 47

(آيه 47)-باز به دنبال اين نعمت بزرگ همگان را مخاطب ساخته،مى گويد:

«پس كدامين نعمتهاى پروردگارتان را انكار مى كنيد؟! (فَبِأَيِّ آلاءِ رَبِّكُما تُكَذِّبانِ) .

آيه 48

(آيه 48)-سپس در توصيف اين دو بهشت مى افزايد:«داراى انواع نعمتها و درختان پرطراوت است» (ذَواتا أَفْنانٍ) .

آيه 49

(آيه 49)-و به دنبال اين نعمت باز همان سؤال تكرار مى شود كه:«كدامين نعمتهاى پروردگارتان را انكار مى كنيد»؟! (فَبِأَيِّ آلاءِ رَبِّكُما تُكَذِّبانِ) .

آيه 50

(آيه 50)-از آنجا كه يك باغ سرسبز و خرّم و پرطراوت،علاوه بر درختان، بايد چشمه هاى آب جارى داشته باشد در اين آيه مى افزايد:«در آن دو(بهشت) دو چشمۀ هميشه جارى است» (فِيهِما عَيْنانِ تَجْرِيانِ) .

آيه 51

(آيه 51)-باز در برابر اين نعمت همان سؤال مطرح مى شود:«پس كدامين نعمتهاى پروردگارتان را انكار مى كنيد» (فَبِأَيِّ آلاءِ رَبِّكُما تُكَذِّبانِ) .

آيه 52

(آيه 52)-در اين آيه كه نوبت به ميوه هاى اين دو باغ بهشتى مى رسد، مى فرمايد:«در آن دو از هر ميوه اى دو نوع وجود دارد»هر يك از ديگرى بهتر (فِيهِما مِنْ كُلِّ فاكِهَةٍ زَوْجانِ) .

نوعى كه در دنيا نمونۀ آن را ديده ايد،و نوعى كه هرگز شبيه و نظير آن را در اين جهان نديده ايد.

آيه 53

(آيه 53)-باز مى افزايد:«پس كدامين نعمتهاى پروردگارتان را انكار مى كنيد»؟! (فَبِأَيِّ آلاءِ رَبِّكُما تُكَذِّبانِ) .

آيه 54

(آيه 54)-در آيات پيشين سه قسمت از ويژگيهاى اين دو باغ بهشتى مطرح شد،اكنون به ويژگى چهارم پرداخته،مى فرمايد:«اين در حالى است كه آنها بر فرشهائى تكيه كرده اند با آسترهائى از ديبا و ابريشم» (مُتَّكِئِينَ عَلى فُرُشٍ بَطائِنُها مِنْ إِسْتَبْرَقٍ) .

اين تعبير نشانۀ آرامش كامل روح بهشتيان است.

در اينجا گران قيمت ترين پارچه اى كه در دنيا تصور مى شود آستر اين فرشها ذكر شده،اشاره به اين كه قسمت روئين آن چيزى است كه از لطافت و زيبائى

ص: 63

و جذابيت در وصف نمى گنجد.

و بالاخره در پنجمين نعمت به چگونگى نعمتهاى اين باغ بهشتى اشاره كرده،مى گويد:«و ميوه هاى رسيده آن دو باغ بهشتى در دسترس است» (وَ جَنَى الْجَنَّتَيْنِ دانٍ) .

آرى!زحمتى كه معمولا در چيدن ميوه هاى دنيا وجود دارد در آنجا به هيچ وجه نيست.

آيه 55

(آيه 55)-و باز همگان را در اينجا مخاطب ساخته،مى گويد:«پس كدامين نعمتهاى پروردگارتان را انكار مى كنيد»؟ (فَبِأَيِّ آلاءِ رَبِّكُما تُكَذِّبانِ) .

آيه 56

(آيه 56)-همسران زيباى بهشتى:در آيات گذشته پنج قسمت از مواهب و ويژگيهاى اين دو باغ بهشتى عنوان شده بود،در اينجا ششمين نعمت را بازگو مى كند؛و آن همسران پاك بهشتى است،مى فرمايد:«در آن باغهاى بهشتى زنانى هستند كه جز به همسران خود عشق نمى ورزند» (فِيهِنَّ قاصِراتُ الطَّرْفِ) .

«و هيچ انس و جن پيش از اينها با آنها تماس نگرفته است» (لَمْ يَطْمِثْهُنَّ إِنْسٌ قَبْلَهُمْ وَ لا جَانٌّ) .

بنابر اين آنها دوشيزه اند،و دست نخورده،و پاك از هر نظر.

از«أبو ذر»نقل شده است كه:«همسر بهشتى به شوهرش مى گويد:سوگند به عزت پروردگارم كه در بهشت چيزى را بهتر از تو نمى يابم،سپاس مخصوص خداوندى است كه مرا همسر تو،و تو را همسر من قرار داد».

آيه 57

(آيه 57)-باز در تعقيب اين نعمت بهشتى تكرار مى كند:«پس كدامين نعمتهاى پروردگارتان را انكار مى كنيد»؟ (فَبِأَيِّ آلاءِ رَبِّكُما تُكَذِّبانِ) .

آيه 58

(آيه 58)-سپس به توصيف بيشترى از اين همسران بهشتى پرداخته، مى گويد:«آنها همچون ياقوت و مرجانند»! (كَأَنَّهُنَّ الْياقُوتُ وَ الْمَرْجانُ) .

به سرخى و صفا و درخشندگى«ياقوت»و به سفيدى و زيبائى شاخۀ «مرجان»كه هنگامى كه اين دو رنگ(يعنى سفيد و سرخ شفاف)به هم آميزند زيباترين رنگ را به آنها مى دهند.

ص: 64

آيه 59

(آيه 59)-بار ديگر به دنبال اين نعمت بهشتى مى فرمايد:«پس كدامين نعمتهاى پروردگارتان را انكار مى كنيد»؟ (فَبِأَيِّ آلاءِ رَبِّكُما تُكَذِّبانِ) .

آيه 60

(آيه 60)-و در پايان اين بحث مى گويد:«آيا جزاى نيكى جز نيكى است»؟ (هَلْ جَزاءُ الْإِحْسانِ إِلاَّ الْإِحْسانُ) .

آيا آنها كه در دنيا كار نيك كرده اند جز پاداش نيك الهى انتظارى در بارۀ آنها مى رود؟ «احسان»چيزى برتر از عدالت است،زيرا عدالت اين است كه انسان آنچه بر عهدۀ اوست بدهد،و آنچه متعلق به اوست بگيرد،ولى احسان اين است كه انسان بيش از آنچه وظيفۀ اوست انجام دهد،و كمتر از آنچه حق اوست بگيرد.

آيه 61

(آيه 61)-باز در اينجا از بندگان اقرار مى گيرد كه:«پس كدامين نعمتهاى پروردگارتان را انكار مى كنيد»؟ (فَبِأَيِّ آلاءِ رَبِّكُما تُكَذِّبانِ) .

چرا كه اين قانون يعنى؛جزاى احسان به احسان خود نعمتى است بزرگ از ناحيۀ خداوند بزرگ،و نشان مى دهد كه پاداش او در برابر اعمال بندگان نيز در خور كرم اوست نه در خور اعمال آنها،تازه اگر آنها عملى دارند و اطاعتى مى كنند آن هم به توفيق و لطف خداست و بركاتش نيز به خودشان مى رسد.

آيه 62

(آيه 62)-دو بهشت ديگر با اوصاف شگفت آورش!در ادامۀ بحث گذشته كه پيرامون دو بهشت خائفان با ويژگيهاى والا سخن مى گفت در اينجا از دو بهشت سخن مى گويد كه در مرحلۀ پايينتر و طبعا براى افرادى است كه در سطح پائينترى از ايمان و خوف از پروردگار قرار دارند،و به تعبير ديگر هدف بيان وجود سلسله مراتب به تناسب ايمان و عمل صالح است.

نخست مى فرمايد:«و پايين تر از آنها دو باغ بهشتى ديگر است» (وَ مِنْ دُونِهِما جَنَّتانِ) .

در حديثى از پيغمبر گرامى اسلام صلّى اللّه عليه و آله مى خوانيم كه در تفسير اين آيه فرمود:

«دو بهشت كه بناى آنها و هر چه در آنهاست از نقره است،و دو بهشت است كه بناى آنها و هر چه در آنهاست از طلاست».

ص: 65

تعبير به طلا و نقره ممكن است اشاره به تفاوت ارزش مواهب آنها باشد.

لذا در حديث ديگرى از پيامبر صلّى اللّه عليه و آله آمده است:«دو بهشت از طلا است براى مقربان،و دو بهشت از نقره براى اصحاب اليمين».

آيه 63

(آيه 63)-سپس مى افزايد:«پس كدامين نعمتهاى پروردگارتان را انكار مى كنيد» (فَبِأَيِّ آلاءِ رَبِّكُما تُكَذِّبانِ) .

آيه 64

(آيه 64)-بعد به پنج ويژگى اين دو بهشت-كه بعضى با آنچه در بارۀ دو بهشت سابق گفته شد شباهت دارد و بعضى متفاوت است-پرداخته،مى گويد:«هر دو خرّم و سرسبزند» (مُدْهامَّتانِ) .

آيه 65

(آيه 65)-باز در اينجا اضافه مى كند:«پس كدامين نعمتهاى پروردگارتان را انكار مى كنيد»؟ (فَبِأَيِّ آلاءِ رَبِّكُما تُكَذِّبانِ) .

آيه 66

(آيه 66)-در اين آيه به توصيف ديگرى پرداخته،مى گويد:«در آنها دو چشمۀ جوشنده است» (فِيهِما عَيْنانِ نَضّاخَتانِ) .

آيه 67

(آيه 67)-دگر بار از جن و انس مى پرسد:«پس كدامين نعمتهاى پروردگارتان را انكار مى كنيد»؟! (فَبِأَيِّ آلاءِ رَبِّكُما تُكَذِّبانِ) .

آيه 68

(آيه 68)-اين آيه در بارۀ ميوه هاى اين دو بهشت چنين مى گويد:«در آنها ميوه هاى فراوان و درخت خرما و انار است» (فِيهِما فاكِهَةٌ وَ نَخْلٌ وَ رُمّانٌ) .

آيه 69

(آيه 69)-باز همان سؤال را تكرار كرده،مى فرمايد:«پس كدامين نعمتهاى پروردگارتان را انكار مى كنيد»؟ (فَبِأَيِّ آلاءِ رَبِّكُما تُكَذِّبانِ) .

آيه 70

(آيه 70)-باز هم همسران بهشتى! در ادامۀ شرح نعمتهاى دو بهشتى كه در آيات سابق آمده است در اينجا نيز به قسمتهاى ديگرى از اين مواهب اشاره شده است.

نخست مى فرمايد:«و در آن باغهاى بهشتى زنانى نيكو خلق و زيبايند» (فِيهِنَّ خَيْراتٌ حِسانٌ) .زنانى كه جمع ميان«حسن سيرت»و«حسن صورت»كرده اند.

در رواياتى كه در تفسير اين آيه وارد شده صفات نيك بسيارى براى همسران بهشتى شمرده شده كه مى تواند اشاره اى به صفات عالى زنان دنيا نيز باشد،

ص: 66

و الگوئى براى همۀ زنان محسوب شود،از جمله خوش زبان بودن،نظافت و پاكى، آزار نرسانيدن،نظرى به بيگانگان نداشتن و مانند آن.

آيه 71

(آيه 71)-و به دنبال ذكر اين نعمت باز مى افزايد:«پس كدامين نعمتهاى پروردگارتان را انكار مى كنيد»؟ (فَبِأَيِّ آلاءِ رَبِّكُما تُكَذِّبانِ) .

آيه 72

(آيه 72)-سپس در ادامۀ توصيف اين زنان بهشتى اضافه مى كند:«حوريانى كه در خيمه هاى بهشتى مستورند» (حُورٌ مَقْصُوراتٌ فِي الْخِيامِ) .

«حور»جمع«حوراء»و«احور»به كسى مى گويند كه سياهى چشمش كاملا مشكى و سفيدى آن كاملا شفاف است،و گاه به زنان سفيد چهره نيز اطلاق شده است.

آيه 73

(آيه 73)-و بار ديگر همان سؤال پر معنى را تكرار كرده،مى گويد:«پس كدامين نعمتهاى پروردگارتان را انكار مى كنيد»؟ (فَبِأَيِّ آلاءِ رَبِّكُما تُكَذِّبانِ) .

آيه 74

(آيه 74)-اين آيه توصيف ديگرى است در بارۀ حوريان بهشتى،مى فرمايد:

«هيچ،جن و انس پيش از اين با آنها تماس نگرفته»و دوشيزه اند (لَمْ يَطْمِثْهُنَّ إِنْسٌ قَبْلَهُمْ وَ لا جَانٌّ) .

البته چنانكه از آيات ديگر قرآن استفاده مى شود زنان و مردانى كه در اين دنيا همسر يكديگرند هرگاه هر دو با ايمان و بهشتى باشند در آنجا به هم ملحق مى شوند،و با هم در بهترين شرائط و حالات زندگى مى كنند.

و حتى از روايات استفاده مى شود كه مقام اين زنان برتر از حوريان بهشت است به خاطر عبادات و اعمال صالحى كه در اين جهان انجام داده اند.

آيه 75

(آيه 75)-سپس مى افزايد:«پس كدامين نعمتهاى پروردگارتان را انكار مى كنيد»؟ (فَبِأَيِّ آلاءِ رَبِّكُما تُكَذِّبانِ) .

آيه 76

(آيه 76)-در آخرین توصیفی که در این آیات از نعمتهای بهشتی کرده،می گوید:«این در حالی است که بهشتیان بر تختهائی تکیه زده اند که با بهترین و زیباترین پارچه های سبزرنگ پوشانده شده است»(مُتَّکِئینَ عَلی رَفرَفٍ خُضزٍ و عَبقَرِیًّ حِسانٍ).

ص: 67

آيه 77

(آيه 77)-سپس براى آخرين بار(و سى و يكمين مرتبه)اين سؤال را از انس و جن و از تمام افراد مى كند:«پس كدامين نعمتهاى پروردگارتان را انكار مى كنيد»؟ (فَبِأَيِّ آلاءِ رَبِّكُما تُكَذِّبانِ) .

نعمتهاى معنوى،يا نعمتهاى مادى،نعمتهاى اين جهان،يا نعمتهاى بهشتى؟نعمتهائى كه سر تا پاى وجود شما را فرا گرفته و دائما غرق در آنيد، و گاه بر اثر غرور و غفلت همۀ آنها را به دست فراموشى مى سپريد،و از بخشندۀ اين همه نعمتها و كسى كه در انتظار نعمتهايش در آينده هستيد غافل مى شويد؟ كداميك را منكريد؟

آيه 78

(آيه 78)-و در آخرين آيۀ اين سوره مى فرمايد:«پر بركت و زوال ناپذير است نام پروردگار صاحب جلال و بزرگوار تو» (تَبارَكَ اسْمُ رَبِّكَ ذِي الْجَلالِ وَ الْإِكْرامِ) .

اين تعبير به خاطر آن است كه در اين سوره انواع نعمتهاى الهى،در زمين و آسمان،در خلقت بشر،و در دنيا و آخرت آمده است،و از آنجا كه اينها همه از وجود پر بركت پروردگار افاضه مى شود،مناسبترين تعبير همان است كه در اين آيه آمده است.

جالب اين كه اين سوره با نام خداوند«رحمن»آغاز شد،و با نام پروردگار ذو الجلال و الاكرام پايان مى گيرد،و هر دو هماهنگ با مجموعۀ محتواى سوره است.

«پايان سورۀ الرّحمن»

ص: 68

سورۀ واقعه[56]

اشاره

اين سوره«در مكّه»نازل شده و داراى 96 آيه است

محتواى سوره:

در«تاريخ القرآن»از«ابن نديم»نقل شده كه سورۀ«واقعه» چهل و چهارمين سوره اى است كه بر پيغمبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله نازل شده قبل از آن سورۀ «طه»و بعد از آن«شعرا»بوده است.

اين سوره-همان گونه كه از لحن آن پيداست،و مفسران نيز تصريح كرده اند- در مكّه نازل شده است،هر چند بعضى گفته اند آيۀ 81 و 82 در مدينه نازل گرديده، ولى دليلى براى اين گفته در دست نيست،و نشانه اى در آيات مزبور بر اين ادعا وجود ندارد.

سورۀ واقعه چنانكه از نامش پيداست از قيامت و ويژگيهاى آن سخن مى گويد،و اين معنى در تمام آيات 96 گانۀ سوره مسألۀ اصلى است،اما از يك نظر مى توان محتواى سوره را در هشت بخش خلاصه كرد:

1-آغاز ظهور قيامت و حوادث سخت و وحشتناك مقارن آن.

2-گروه بندى انسانها در آن روز و تقسيم آنها به«اصحاب اليمين»، «اصحاب الشمال»و«مقربين».

3-بحث مشروحى از مقامات«مقربين»و انواع پاداشهاى آنها در بهشت.

4-بحث مشروحى در بارۀ«اصحاب اليمين»و انواع مواهب الهى بر آنها.

5-بحثى در بارۀ«اصحاب الشمال»و مجازاتهاى دردناك آنها در دوزخ.

ص: 69

6-ذكر دلائل مختلفى پيرامون مسألۀ معاد از طريق بيان قدرت خداوند، و خلقت انسان از نطفۀ ناچيز،و تجلّى حيات در گياهان،و نزول باران.

7-ترسيمى از حالت احتضار و انتقال از اين جهان به جهان ديگر.

8-نظر اجمالى ديگرى روى پاداش و كيفر مؤمنان و كافران.

فضيلت تلاوت سوره:

در بارۀ تلاوت اين سوره روايات زيادى در منابع اسلامى ذكر شده است،از جمله در حديثى از رسول خدا مى خوانيم:«كسى كه سورۀ واقعه را بخواند نوشته مى شود كه اين فرد از غافلان نيست».

چرا كه آيات سوره آن قدر تكان دهنده و بيدار كننده است كه جائى براى غفلت انسان باقى نمى گذارد.

در حديث ديگرى از امام صادق عليه السّلام مى خوانيم«هر كس سورۀ واقعه را در هر شب جمعه بخواند خداوند او را دوست دارد و او را نزد همۀ مردم محبوب مى كند، و هرگز در دنيا ناراحتى نمى بيند،و فقر و فاقه و آفتى از آفات دنيا دامنگيرش نمى شود،و از دوستان امير مؤمنان على عليه السّلام خواهد بود».

روشن است كه تنها نمى توان با لقلقۀ زبان اين همه بركات را در اختيار گرفت، بلكه بايد به دنبال تلاوت،فكر و انديشه،و به دنبال آن حركت و عمل باشد.

بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ به نام خداوند بخشندۀ بخشايشگر

آيه 1

(آيه 1)-واقعۀ عظيم!مسائل مربوط به قيامت در قرآن مجيد معمولا با ذكر حوادث عظيم و انقلابى و كوبنده در آغاز آن توأم است،و اين در بسيارى از سوره هاى قرآن كه بحث از قيامت مى كند كاملا به چشم مى خورد در سورۀ واقعه كه بر محور معاد دور مى زند نيز همين معنى كاملا در نخستين آياتش مشهود است.

در آغاز مى فرمايد:«هنگامى كه واقعۀ عظيم(قيامت)واقع شود» (إِذا وَقَعَتِ الْواقِعَةُ) .

آيه 2

(آيه 2)-هیچکس نمی تواند آن را انکار کند»(لَیسَ لِوَقعتِها کاذِبةُ).

ص: 70

چرا كه حوادث پيش از آن به قدرى عظيم و شديد است كه آثار آن در تمام ذرات جهان آشكار مى شود.

آيه 3

(آيه 3)-به هر حال رستاخيز نه تنها با دگرگونى كائنات توأم است بلكه انسانها هم دگرگون مى شوند همان گونه كه در آيۀ مورد بحث مى فرمايد:گروهى را پائين مى آورد و گروهى را بالا مى برد»! (خافِضَةٌ رافِعَةٌ) .

مستكبران گردنكش و ظالمان صدرنشين سقوط مى كنند،و مستضعفان مؤمن و صالح بر اوج قلّۀ افتخار قرار مى گيرند،گروهى در قعر جهنم سقوط مى كنند، و گروه ديگرى در اعلا عليين بهشت جاى مى گيرند،و اين است خاصيت يك انقلاب بزرگ و گستردۀ الهى! و لذا در روايتى از امام على بن الحسين عليه السّلام مى خوانيم كه در تفسير اين آيه فرمود:«رستاخيز خافضه است چرا كه به خدا سوگند دشمنان خدا را در آتش ساقط مى كند،و واقعه است چرا كه به خدا سوگند اولياء اللّه را به بهشت بالا مى برد.»

آيه 4

(آيه 4)-سپس به توصيف بيشترى در اين زمينه پرداخته مى گويد:«در آن هنگام كه زمين به شدت به لرزه در مى آيد» (إِذا رُجَّتِ الْأَرْضُ رَجًّا) .

آيه 5

(آيه 5)-اين زلزله به قدرى عظيم و شديد است كه«كوهها درهم كوبيده مى شود» (وَ بُسَّتِ الْجِبالُ بَسًّا) .

آيه 6

(آيه 6)-«و به صورت غبار پراكنده در مى آيد» (فَكانَتْ هَباءً مُنْبَثًّا) .

اكنون بايد انديشيد كه آن زلزله و انفجار تا چه حد سنگين است كه مى تواند كوههاى عظيم را كه در صلابت و استحكام ضرب المثل است آن چنان متلاشى كند كه تبديل به غبار پراكنده كند،و فريادى كه از اين انفجار عظيم بر مى خيزد از آن هم وحشتناك تر است.

آيه 7

(آيه 7)-بعد از بيان وقوع اين واقعۀ عظيم و رستاخيز بزرگ به چگونگى حال مردم در آن روز پرداخته،و قبل از هر چيز آنها را به سه گروه تقسيم كرده، مى گويد:«و شما(در آن روز)سه گروه خواهيد بود» (وَ كُنْتُمْ أَزْواجاً ثَلاثَةً) .

آيه 8

(آيه 8)-در مورد دستهٔ اول می فرماید:«(نخست)سعادتمندان

ص: 71

و خجستگان(هستند)چه سعادتمندان و خجستگانى»! (فَأَصْحابُ الْمَيْمَنَةِ ما أَصْحابُ الْمَيْمَنَةِ) .

منظور از «أَصْحابُ الْمَيْمَنَةِ» كسانى هستند كه نامۀ اعمالشان را به دست راستشان مى دهند و اين امر در قيامت رمز و نشانه اى براى مؤمنان نيكوكار و سعادتمند و اهل نجات است،چنانكه بارها در آيات قرآن به آن اشاره شده.

تعبير به «ما أَصْحابُ الْمَيْمَنَةِ» (چه گروه سعادتمندى؟)براى بيان اين حقيقت است كه حد و نهايتى براى خوشبختى و سعادت آنها متصور نيست.

آيه 9

(آيه 9)-سپس به ذكر گروه دوم پرداخته،مى افزايد:«گروه ديگر شقاوتمندان و شومانند چه شقاوتمندان و شومانى» (وَ أَصْحابُ الْمَشْئَمَةِ ما أَصْحابُ الْمَشْئَمَةِ) .

گروهى بدبخت و تيره روز و بيچاره و بينوا كه نامه هاى اعمالشان را به دست چپشان مى دهند كه خود نشانه و رمزى است براى تيره بختى و جرم و جنايت آنها.

تعبير به «ما أَصْحابُ الْمَشْئَمَةِ» نيز در اينجا نهايت بدبختى و شقاوت آنها را منعكس مى سازد.

آيه 10

(آيه 10)-سر انجام گروه سوم را چنين توصيف مى كند:«و پيشگامان، پيشگامند» (وَ السّابِقُونَ السّابِقُونَ) .

«سابقون»كسانى هستند كه نه تنها در ايمان پيشگامند،كه در اعمال خير و صفات و اخلاق انسانى نيز پيشقدمند،آنها«اسوه»و«قدوۀ»مردمند،و امام و پيشواى خلقند،و به همين دليل مقربان درگاه خداوند بزرگند.

و اگر در روايات اسلامى گاه«سابقون»به چهار نفر«هابيل»و«مؤمن آل فرعون» و«حبيب نجار»كه هر كدام در امت خود پيشگام بودند،و همچنين امير مؤمنان علىّ بن ابي طالب عليه السّلام كه نخستين مسلمان از مردان بود تفسير شده،در حقيقت بيان مصداقهاى روشن آن است،و به معنى محدود ساختن مفهوم آيه نيست.

آيه 11

(آيه 11)-«آنها مقربانند» (أُولئِكَ الْمُقَرَّبُونَ) .

آيه 12

(آيه 12)-پس در یک جملهٔ کوتاه مقام والای مقربان را روشن ساخته،می گوید:مقربان«در باغهای پر نعمت بهشت»جای دارند(فی جَنّاتِ النَّعیمِ).

ص: 72

تعبير «جَنّاتِ النَّعِيمِ» انواع نعمتهاى مادى و معنوى بهشت را شامل مى شود.

آيه 13

(آيه 13)-اين آيه به چگونگى تقسيم نفرات آنها در امم گذشته و اين امت اشاره كرده،مى گويد:«گروه زيادى(از آنها)از امتهاى نخستينند» (ثُلَّةٌ مِنَ الْأَوَّلِينَ) .

آيه 14

(آيه 14)-«و(گروه)اندكى از امت آخرين» (وَ قَلِيلٌ مِنَ الْآخِرِينَ) .

طبق دو آيۀ فوق گروه زيادى از مقربان از امتهاى پيشينند،و تنها كمى از آنها از امت محمّد صلّى اللّه عليه و آله مى باشند.

آيه 15

(آيه 15)-نعمتهاى بهشتى كه در انتظار مقربان است!در اينجا انواع نعمتهاى بهشتى را كه نصيب گروه سوم يعنى مقربان مى شود بازگو مى كند، نعمتهائى كه هر يك از ديگرى دل انگيزتر و روح پرورتر است،نعمتهائى كه مى توان آنها را در هفت بخش خلاصه كرد.

نخست مى فرمايد:آنها«بر تختهائى كه صف كشيده و به هم پيوسته است قرار دارند» (عَلى سُرُرٍ مَوْضُونَةٍ) .

آيه 16

(آيه 16)-«در حالى كه بر آن تكيه زده و رو به روى يكديگرند»و مجلسى پر از انس و سرور دارند (مُتَّكِئِينَ عَلَيْها مُتَقابِلِينَ) .

در قرآن مجيد كرارا از تختهاى بهشتى و مجالس دسته جمعى بهشتيان توصيفهاى جالبى شده كه نشان مى دهد يكى از مهمترين لذات آنها همين جلسات انس و انجمنهاى دوستانه است،اما موضوع سخن آنها و نقل محفلشان چيست؟ كسى به درستى نمى داند.

آيه 17

(آيه 17)-سپس از دومين موهبت آنها سخن گفته،مى فرمايد:«نوجوانانى جاودان(در شكوه و طراوت)پيوسته گرداگرد آنان مى گردند»و در خدمت آنها هستند (يَطُوفُ عَلَيْهِمْ وِلْدانٌ مُخَلَّدُونَ) .

آيه 18

(آيه 18)-اين نوجوانان زيبا«با قدحها و كوزه ها و جامهاى(پر از شراب طهور كه)از نهرهاى جارى بهشتى»برداشته شده در اطراف آنها مى گردند و آنان را سيراب مى كنند (بِأَكْوابٍ وَ أَبارِيقَ وَ كَأْسٍ مِنْ مَعِينٍ) .

آيه 19

(آيه 19)-اما نه شرابی که عقل و هوش را ببرد و مستی آورد، بلکه هنگامی

ص: 73

كه بهشتيان آن را مى نوشند«از آن دردسر نمى گيرند و نه مست مى شوند» (لا يُصَدَّعُونَ عَنْها وَ لا يُنْزِفُونَ) .

تنها يك حالت نشئه روحانى توصيف ناپذير به آنها دست مى دهد كه تمام وجودشان را در لذتى بى نظير فرو مى برد!

آيه 20

(آيه 20)-سپس به چهارمين و پنجمين قسمت از نعمتهاى مادى مقربان در بهشت اشاره كرده،مى گويد:«و ميوه هايى از هر نوع كه انتخاب كنند»به آنها تقديم مى كنند (وَ فاكِهَةٍ مِمّا يَتَخَيَّرُونَ) .

آيه 21

(آيه 21)-«و گوشت پرنده از هر نوع كه مايل باشند» (وَ لَحْمِ طَيْرٍ مِمّا يَشْتَهُونَ) .

مقدم داشتن ميوه بر گوشت،به خاطر آن است كه از نظر تغذيه بهتر و عاليتر است،به علاوه ميوه قبل از غذا لطف ديگرى دارد.

البته از بعضى ديگر از آيات قرآن استفاده مى شود كه شاخه هاى درختان بهشتى كاملا در دسترس بهشتيان است،بطورى كه به آسانى مى توانند از هرگونه ميوه اى شخصا تناول كنند اين معنى،در بارۀ غذاهاى ديگر بهشتى نيز مسلمان صادق است،ولى شك نيست،كه وقتى خدمتكارانى آن چنان غذاهائى اين چنين را براى آنها بياورند لطف و صفاى ديگرى دارد،و يك نوع احترام و اكرام بيشتر نسبت به بهشتيان و رونق و صفاى افزونتر براى مجالس انس آنهاست.

آيه 22

(آيه 22)-سپس به ششمين نعمت كه همسران پاك و زيبا است اشاره كرده، مى گويد:«و همسرانى از حور العين دارند» (وَ حُورٌ عِينٌ) .

آيه 23

(آيه 23)-«همچون مرواريد در صدف پنهان»! (كَأَمْثالِ اللُّؤْلُؤِ الْمَكْنُونِ) .

آنها از چشم ديگران كاملا مستورند،نه دستى به آنها رسيده،و نه چشمى بر آنها افتاده است!

آيه 24

(آيه 24)-بعد از ذكر اين شش موهبت جسمانى مى افزايد:«اينها همه پاداشى است در برابر اعمالى كه انجام مى دادند» (جَزاءً بِما كانُوا يَعْمَلُونَ) .

تا تصور نشود اين نعمتهاى بى شمار بهشتى بى حساب به كسى داده مى شود، و يا ادعاى ايمان و عمل صالح براى نيل به آنها كافى است؛نه،عمل مستمر

ص: 74

و خالص لازم است تا اين الطاف نصيب انسان شود.

آيه 25

(آيه 25)-هفتمين و آخرين نعمت آنها كه جنبۀ معنوى دارد اين است كه:در آن(باغهاى بهشتى)نه لغو و بيهوده اى مى شنوند،نه سخنان گناه آلود» (لا يَسْمَعُونَ فِيها لَغْواً وَ لا تَأْثِيماً) .

نه در آنجا دروغ و تهمت و افترا وجود دارد،و نه استهزا و غيبت،نه كلمات نيش دار،نه تعبيرات گوش خراش،نه سخنان لغو و بيهوده و بى اساس،هر چه هست در آنجا لطف و صفا و زيبائى و متانت و ادب و پاكى است و چه عالى است محيطى كه سخنان آلوده در آن نباشد.

آيه 26

(آيه 26)-سپس مى افزايد:«تنها چيزى كه در آنجا مى شنوند سلام است سلام»! (إِلاّ قِيلاً سَلاماً سَلاماً) .

سلام و درود خداوند و ملائكۀ مقربين او،و سلام و درود خودشان به يكديگر،در آن جلسات پرشور و پر صفا كه لبريز از دوستى و محبت است.

آيه 27

(آيه 27)-مواهب و نعمتهاى اصحاب اليمين!بعد از بيان مواهب معنوى و مادى مقربان،نوبت به«اصحاب اليمين»مى رسد،همان جمعيت سعادتمندى كه نامۀ اعمالشان به علامت پيروزى در امتحانات الهى به دست راستشان داده مى شود،و در اينجا به شش نعمت از نعم خداوند اشاره مى كند كه با مقايسه به نعمتهاى مقربان كه در هفت بخش آمده بود يك مرحله پايينتر است.

نخست براى بيان بلندى مقام آنها مى فرمايد:«و اصحاب يمين و خجستگان چه اصحاب يمين و خجستگانى»؟! (وَ أَصْحابُ الْيَمِينِ ما أَصْحابُ الْيَمِينِ) .

و اين برترين توصيف است كه از آنها شده،زيرا اين تعبير در مواردى به كار مى رود كه اوصاف كسى در بيان نگنجد و به هر حال اين تعبير بيانگر مقام والاى اصحاب اليمين است.

آيه 28

(آيه 28)-اين آيه به نخستين موهبت اين گروه اشاره كرده،مى گويد:«آنها در سايۀ درختان سدر بى خار قرار دارند» (فِي سِدْرٍ مَخْضُودٍ) .

به سر مى برند! (وَ طَلْحٍ مَنْضُودٍ) .

آيه 29

(آيه 29)-دومین موهبت این است که آنها «در سایهٔ درخت طلح پر برگ»

ص: 75

«طلح»درختى است سبز و خوشرنگ و خوشبو،جمعى گفته اند همان درخت موز است كه برگهاى بسيار پهن و سبز و زيبا،و ميوه اى شيرين و گوارا دارد.

بعضى از مفسران گفته اند با توجه به اين كه درخت سدر برگهائى بسيار كوچك و درخت موز برگهائى بسيار پهن و بزرگ و گسترده دارند ذكر اين دو درخت اشارۀ لطيفى به تمام درختان بهشتى است كه در ميان اين دو قرار دارد.

آيه 30

(آيه 30)-سومين نعمت بهشتى را چنين بيان مى كند:«و سايۀ كشيده و گسترده» (وَ ظِلٍّ مَمْدُودٍ) .

بعضى اين سايۀ گسترده را به حالتى شبيه بين الطلوعين تفسير كرده اند كه سايه همه جا را فرا گرفته است و در حديثى در روضۀ كافى اين معنى از پيغمبر گرامى اسلام صلّى اللّه عليه و آله نقل شده است.

غرض اين است كه حرارت آفتاب هرگز بهشتيان را متألم و ناراحت نمى كند، و دائما در سايه هاى مطبوع و گسترده و روح افزا به سر مى برند.

آيه 31

(آيه 31)-در مرحلۀ چهارم به آبهاى بهشتى اشاره كرده،مى فرمايد:

بهشتيان«در كنار آبشارها»كه منظرۀ فوق العاده زيبا و دل انگيزى دارد به سر مى برند» (وَ ماءٍ مَسْكُوبٍ) .

آيه 32

(آيه 32)-و البته آن درختها و آن همه آب جارى دائم انواع ميوه ها را نيز همراه دارد،و لذا در پنجمين نعمت مى افزايد:«و ميوه هاى فراوان» (وَ فاكِهَةٍ كَثِيرَةٍ) .

آيه 33

(آيه 33)-«كه هرگز قطع و ممنوع نمى شود» (لا مَقْطُوعَةٍ وَ لا مَمْنُوعَةٍ) .

آرى!همچون ميوه هاى اين جهان نيست كه محدود به فصول معينى باشد.

آيه 34

(آيه 34)-سپس به نعمت ديگرى اشاره كرده،مى افزايد:«و همسرانى بلند مرتبه» (وَ فُرُشٍ مَرْفُوعَةٍ) .

آيه 35

(آيه 35)-سپس به اوصاف ديگرى از همسران بهشتى پرداخته،مى گويد:

«ما آنها را آفرينش نوينى بخشيديم» (إِنّا أَنْشَأْناهُنَّ إِنْشاءً) .

اين جمله ممكن است اشاره به همسران مؤمنان در اين دنيا باشد كه خداوند

ص: 76

آفرينش تازه اى در قيامت به آنها مى دهد،و همگى در نهايت جوانى و طراوت و جمال و كمال ظاهر و باطن وارد بهشت مى شوند كه طبيعت بهشت طبيعت تكامل و خروج از هرگونه نقص و عيب است.

آيه 36

(آيه 36)-سپس مى افزايد:«و همگى را دوشيزه قرار داديم» (فَجَعَلْناهُنَّ أَبْكاراً) .

و شايد اين وصف هميشه براى آنها باقى باشد،چنانكه بسيارى از مفسران به آن تصريح كرده اند و در روايات نيز به آن اشاره شده يعنى؛با آميزش،وضع آنها دگرگون نمى شود.

آيه 37

(آيه 37)-و در اوصاف آنها باز مى افزايد:«زنانى كه تنها به همسرشان، عشق مى ورزند و خوش زبان و فصيح و هم سن و سالند» (عُرُباً أَتْراباً) .

آيه 38

(آيه 38)-سپس مى افزايد:«اينها همه براى اصحاب يمين است» (لِأَصْحابِ الْيَمِينِ) .

و اين تأكيدى است مجدد بر اختصاص اين مواهب(ششگانه)به آنها.

آيه 39

(آيه 39)-«كه گروهى از امتهاى نخستينند» (ثُلَّةٌ مِنَ الْأَوَّلِينَ) .

آيه 40

(آيه 40)-«و گروهى از امتهاى آخرين» (وَ ثُلَّةٌ مِنَ الْآخِرِينَ) .

و به اين ترتيب گروه عظيمى از اصحاب اليمين از امتهاى گذشته هستند و گروه عظيمى از امت اسلام،چرا كه در ميان اين امت صالحان و مؤمنان،بسيارند، هر چند پيشگامان آنها در قبول ايمان نسبت به پيشگامان امم سابق با توجه به كثرت آن امتها و پيامبرانشان كمترند.

آيه 41

(آيه 41)-كيفرهاى دردناك اصحاب شمال!در تعقيب مواهب عظيم گروه مقربان و گروه اصحاب اليمين به سراغ گروه سوم و عذابهاى دردناك و وحشتناك آنان مى رود تا در يك مقايسه وضع حال سه گروه روشن گردد.

مى فرمايد:«و اصحاب شمال،چه اصحاب شمالى» (وَ أَصْحابُ الشِّمالِ ما أَصْحابُ الشِّمالِ) .

همانها كه نامۀ اعمالشان به دست چپشان داده مى شود كه رمزى است

ص: 77

براى آنان كه گنهكار و آلوده و ستمگرند و اهل دوزخ،و همان گونه كه در توصيف مقربان و اصحاب اليمين گفتيم اين تعبير براى بيان نهايت خوبى يا بدى حال كسى است،فى المثل مى گوئيم سعادتى به ما رو كرد،چه سعادتى؟يا مصيبتى رو كرد؟ چه مصيبتى؟!

آيه 42

(آيه 42)-سپس به سه قسمت از كيفرهاى آنها اشاره كرده،مى گويد:آنها «در ميان بادهاى كشنده و آب سوزان قرار دارند» (فِي سَمُومٍ وَ حَمِيمٍ) .

آيه 43

(آيه 43)-«و در سايۀ دودهاى متراكم و آتش زا» (وَ ظِلٍّ مِنْ يَحْمُومٍ) .

باد سوزان كشنده از يكسو،و آب جوشان مرگبار از سوى ديگر،و سايۀ دود داغ و خفه كننده از سوى سوم،آنها را چنان گرفتار مى سازد كه تاب و توان را از آنان مى گيرد،و اگر هيچ مصيبت ديگرى جز اين سه مصيبت را نداشته باشند براى كيفر آنها كافى است.

آيه 44

(آيه 44)-سپس براى تأكيد مى افزايد:سايه اى كه«نه خنك است و نه آرامبخش» (لا بارِدٍ وَ لا كَرِيمٍ) .

سايبان گاه انسان را از آفتاب حفظ مى كند،و گاه از باد و باران و يا منافع ديگرى در بر دارد،ولى اين سايبان هيچ يك از اين فوائد را ندارد.پيداست سايه اى كه از دود سياه و خفه كننده است جز شر و زيان چيزى از آن انتظار نمى رود.

گرچه كيفرهاى دوزخيان انواع و اقسام مختلف و وحشتناكى دارد ولى ذكر همين سه قسمت كافى است كه انسان بقيه را از آن حدس بزند.

آيه 45

(آيه 45)-سپس دلائل گرفتارى اصحاب شمال را به اين سرنوشت شوم و وحشتناك در سه جمله خلاصه مى كند:

نخست اين كه«آنها پيش از اين(در عالم دنيا)مست و مغرور نعمت بودند» (إِنَّهُمْ كانُوا قَبْلَ ذلِكَ مُتْرَفِينَ) .

«مترف»به كسى مى گويند كه فزونى نعمت او را غافل و مغرور و مست كرده و به طغيان واداشته است.

درست است كه همۀ«اصحاب الشمال»در زمرۀ«مترفين»نيستند،ولى هدف

ص: 78

قرآن سردمداران آنهاست.

همان گونه كه امروز هم مى بينيم فساد جامعه هاى بشرى از گروه متنعمين مست و مغرور است كه عامل گمراهى ديگران نيز مى باشند،سر نخ تمام جنگها و خونريزيها و انواع جنايات،و مراكز شهوات،و گرايشهاى انحرافى،به دست اين گروه است،و به همين جهت قرآن قبل از هر چيز انگشت روى آنها مى گذارد.

آيه 46

(آيه 46)-سپس به دومين گناه آنها اشاره كرده،مى افزايد:«و بر گناهان بزرگ اصرار مى ورزيدند» (وَ كانُوا يُصِرُّونَ عَلَى الْحِنْثِ الْعَظِيمِ) .

بنابر اين ويژگى اصحاب شمال تنها انجام گناه نيست،بلكه اصرار بر گناهان عظيم است،چرا كه گناه ممكن است،احيانا از اصحاب يمين نيز سر زند،ولى آنها هرگز بر آن اصرار نمى ورزند،هنگامى كه متذكر مى شوند فورا توبه مى كنند.

آيه 47

(آيه 47)-سومين عمل خلاف آنها اين بود كه:مى گفتند:هنگامى كه مرديم و خاك و استخوان شديم،آيا برانگيخته خواهيم شد»؟ (وَ كانُوا يَقُولُونَ أَ إِذا مِتْنا وَ كُنّا تُراباً وَ عِظاماً أَ إِنّا لَمَبْعُوثُونَ) .

بنابر اين انكار قيامت كه خود سر چشمۀ بسيارى از گناهان است يكى ديگر از اوصاف اصحاب الشمال مى باشد.

سه گناهى كه در آيات سه گانۀ فوق به آن اشاره شده در حقيقت مى تواند اشاره به نفى اصول سه گانۀ دين از ناحيۀ اصحاب شمال باشد:در آخرين آيه تكذيب رستاخيز بود،و در آيۀ دوم انكار توحيد،و در آيۀ نخست كه سخن از «مترفين»مى گفت اشاره اى به تكذيب انبياء است.

آيه 48

(آيه 48)-آنها به اين هم قناعت نمى كردند و براى اظهار تعجب بيشتر مى گفتند:«يا نياكان نخستين ما»كه هيچ اثرى از آنها باقى نمانده برانگيخته مى شوند؟ (أَ وَ آباؤُنَا الْأَوَّلُونَ) .همانها كه شايد هر ذره اى از خاكشان به گوشه اى افتاده است يا جزء بدن موجود ديگرى شده است؟

آيه 49

(آيه 49)-پس قرآن به پیامبر اسلام صلّى اللّه عليه و آله دستور می دهد که در پاسخ آنها«بگو:(نه فقط شما و پدرانتان بلکه)اولین و آخرین...»(قُل اِنَّ الاَوَّلینَ وَ الاخِرینَ).

ص: 79

آيه 50

(آيه 50)-«همگى در موعد روز معينى(روز رستاخيز)گردآورى مى شوند» (لَمَجْمُوعُونَ إِلى مِيقاتِ يَوْمٍ مَعْلُومٍ) .

از اين آيه به خوبى استفاده مى شود كه معاد و رستاخيز همۀ انسانها در يك روز همراه هم انجام مى گيرد،و همين معنى در آيات ديگر قرآن نيز آمده است.

شايد نياز به تذكر نداشته باشد كه منظور از معلوم بودن قيامت،معلوم بودن نزد پروردگار است و گر نه هيچ كس حتى انبياء مرسلين و ملائكۀ مقربين از وقت آن آگاه نيست.

آيه 51

(آيه 51)-بخش ديگرى از مجازاتهاى اين مجرمان گمراه!از اين به بعد همچنان ادامۀ بحثهاى مربوط به كيفرهاى«اصحاب الشمال»است،نخست آنها را مخاطب ساخته،چنين مى گويد:«سپس شما اى گمراهان تكذيب كننده»! (ثُمَّ إِنَّكُمْ أَيُّهَا الضّالُّونَ الْمُكَذِّبُونَ) .

آيه 52

(آيه 52)-«از درخت زقّوم مى خوريد» (لَآكِلُونَ مِنْ شَجَرٍ مِنْ زَقُّومٍ) .

آيه 53

(آيه 53)-«و شكمها را از آن پر مى كنيد» (فَمالِؤُنَ مِنْهَا الْبُطُونَ) .

تعبير فوق اشاره به اين است كه آنها نخست گرفتار حالت گرسنگى شديد مى شوند به گونه اى كه حريصانه از اين غذاى بسيار ناگوار مى خورند و شكمها را پر مى كنند.

آيه 54

(آيه 54)-هنگامى كه از اين غذاى ناگوار خوردند تشنه مى شوند،اما نوشابۀ آنها چيست؟قرآن در اين آيه مى گويد:«و روى آن(غذاى ناگوار)از آب سوزان مى نوشيد»! (فَشارِبُونَ عَلَيْهِ مِنَ الْحَمِيمِ) .

آيه 55

(آيه 55)-«و همچون شتران مبتلا به بيمارى عطش از آن مى آشاميد» (فَشارِبُونَ شُرْبَ الْهِيمِ) .

شترى كه مبتلا به بيمارى استسقا مى شود آن قدر تشنه مى گردد و پى در پى آب مى نوشد تا هلاك شود،آرى اين است سرنوشت«ضالّون مكذّبون» در قيامت.

آيه 56

(آيه 56)-و در اين آيه بار ديگر اشاره به اين طعام و نوشابه كرده،مى گويد:

«اين است وسيلۀ پذيرائى از آنها در قيامت»! (هذا نُزُلُهُمْ يَوْمَ الدِّينِ) .

ص: 80

و اين در حالى است كه«اصحاب اليمين»در سايه هاى بسيار لطيف و پرطراوت آرميده اند،و از بهترين ميوه ها و چشمه هاى آب گوارا،و شراب طهور، مى نوشند و سرمست از عشق خدا هستند.

آيه 57

(آيه 57)-هفت دليل بر مسألۀ معاد:از آنجا كه در آيات گذشته سخن از تكذيب كنندگان معاد در ميان بود،و اصولا تكيه بحثهاى اين سوره عمدتا روى مسألۀ اثبات معاد،است در اينجا به بحث و بررسى پيرامون ادلۀ معاد مى پردازد، روى هم رفته هفت دليل بر اين مسألۀ مهم ارائه مى دهد كه پايه هاى ايمان را در اين زمينه قوى كرده،قلب انسان را به وعده هاى الهى كه در آيات گذشته پيرامون مقربان و اصحاب اليمين و اصحاب الشمال آمده بود مطمئن مى سازد.

در مرحلۀ اول مى گويد:«ما شما را آفريديم پس چرا(آفرينش مجدد را) تصديق نمى كنيد»؟ (نَحْنُ خَلَقْناكُمْ فَلَوْ لا تُصَدِّقُونَ) .

چرا از رستاخيز و معاد جسمانى بعد از خاك شدن بدن تعجب مى كنيد؟مگر روز نخست شما را از خاك نيافريديم؟

آيه 58

(آيه 58)-در اين آيه به دليل دوم اشاره كرده،مى فرمايد:«آيا از نطفه اى كه در رحم مى ريزيد آگاهيد»؟! (أَ فَرَأَيْتُمْ ما تُمْنُونَ) .

آيه 59

(آيه 59)-«آيا شما آن را(در دوران جنينى)آفرينش(پى در پى)مى دهيد؟يا ما آفريدگاريم؟! (أَ أَنْتُمْ تَخْلُقُونَهُ أَمْ نَحْنُ الْخالِقُونَ) .

چه كسى اين نطفۀ بى ارزش و ناچيز را هر روز به شكل تازه اى در مى آورد و خلقتى بعد از خلقتى،و آفرينشى بعد از آفرينشى مى دهد؟راستى اين تطورات شگفت انگيز كه اعجاب همۀ اولوا الالباب و متفكران را برانگيخته از ناحيۀ شماست يا خدا؟آيا كسى كه قدرت بر اين آفرينشهاى مكرر دارد از زنده كردن مردگان در قيامت عاجز است؟!

آيه 60

(آيه 60)-سپس به بیان دلیل سوم پرداخته،می گوید:«ما در میان شما مرگ را مقدار ساختیم،و هرگز کسی بر ما پیشی نمی گیرد»(نَحنُ قَدَّنا بَینَکُمُ المَوتَ وَ ما نَحنُ بِمَسبُوقینَ).

ص: 81

آرى!ما هرگز مغلوب نخواهيم شد و اگر مرگ را مقدر كرده ايم نه به خاطر اين است كه نمى توانيم عمر جاويدان بدهيم.

آيه 61

(آيه 61)-بلكه هدف اين بوده است«تا گروهى را به جاى گروه ديگرى بياوريم،و شما را در جهانى كه نمى دانيد آفرينش تازه اى بخشيم» (عَلى أَنْ نُبَدِّلَ أَمْثالَكُمْ وَ نُنْشِئَكُمْ فِي ما لا تَعْلَمُونَ) .

استدلال در دو آيۀ فوق چنين است:خداوند حكيم كه انسانها را آفريده و مرتبا گروهى مى ميرند و گروه ديگرى جانشين آنها مى شوند هدفى داشته،اگر اين هدف تنها زندگى دنيا بوده سزاوار است كه عمر انسان جاودان باشد،نه آنقدر كوتاه و آميخته با هزاران ناملائمات كه به آمد و رفتنش نمى ارزد.

بنابر اين قانون مرگ به خوبى گواهى مى دهد كه اينجا يك گذرگاه است نه يك منزلگاه؛يك پل است،نه يك مقصد،چرا كه اگر مقصد و منزل بود بايد دوام مى داشت.

آيه 62

(آيه 62)-در اين آيه سخن از چهارمين دليل معاد است،مى فرمايد:«شما عالم نخستين را دانستيد چگونه متذكر نمى شويد»كه جهانى بعد از آن است (وَ لَقَدْ عَلِمْتُمُ النَّشْأَةَ الْأُولى فَلَوْ لا تَذَكَّرُونَ) .

اين دليل را به دو گونه مى توان بيان كرد:نخست اين كه فى المثل اگر ما از بيابانى بگذريم و در آن قصر بسيار مجلل و با شكوهى با محكمترين و عاليترين مصالح،و تشكيلات وسيع و گسترده،ببينيم،و بعد به ما بگويند اين همه تشكيلات و ساختمان عظيم براى اين است كه فقط قافلۀ كوچكى چند ساعتى در آن بياسايد و برود،پيش خود مى گوئيم اين كار حكيمانه نيست،زيرا براى چنين هدفى مناسب اين بود چند خيمۀ كوچك برپا شود.

دنياى با اين عظمت و اين همه كرات و خورشيد و ماه و انواع موجودات زمينى نمى تواند براى هدف كوچكى مثل زندگى چند روزۀ بشر در دنيا آفريده شده باشد،و گر نه آفرينش جهان پوچ و بى حاصل است،اين تشكيلات عظيم براى موجود شريفى مثل انسان آفريده شده تا خداى بزرگ را از آن بشناسد معرفتى كه در

ص: 82

زندگى ديگر سرمايۀ بزرگ اوست.

ديگر اين كه صحنه هاى معاد را در اين جهان در هر گوشه و كنار با چشم خود مى بينيد،همه سال در عالم گياهان صحنۀ رستاخيز تكرار مى شود،زمينهاى مرده را با نزول قطرات حياتبخش باران زنده مى كند،چنانكه در آيۀ 39 سورۀ فصلت مى فرمايد:

«كسى كه اين زمينهاى مرده را زنده مى كند هم اوست كه مردگان را زنده مى كند»!

آيه 63

(آيه 63)-زارع خداوند است يا شما؟!تا كنون چهار دليل از دلائل هفتگانه اى را كه در اين سوره براى معاد ذكر شده خوانده ايم.در اين آيه و آيات آينده به سه دليل ديگر كه هر كدام نمونه اى از قدرت بى پايان خدا در زندگى انسان است اشاره مى كند كه يكى مربوط به آفرينش دانه هاى غذائى و ديگرى«آب» و سومى«آتش»است،زيرا سه ركن اساسى زندگى انسان را اينها تشكيل مى دهد، دانه هاى گياهى مهمترين مادۀ غذائى انسان محسوب مى شود،و آب مهمترين مشروب،و آتش مهمترين وسيله براى اصلاح مواد غذائى و ساير امور زندگى است.

نخست مى فرمايد:«آيا هيچ در بارۀ آنچه كشت مى كنيد انديشيده ايد»؟! (أَ فَرَأَيْتُمْ ما تَحْرُثُونَ) .

آيه 64

(آيه 64)-«آيا شما آن را مى رويانيد يا ما مى رويانيم»؟ (أَ أَنْتُمْ تَزْرَعُونَهُ أَمْ نَحْنُ الزّارِعُونَ) .

آرى اين خداوند است كه در درون دانه،يك سلول زندۀ بسيار كوچك آفريده كه وقتى در محيط مساعد قرار گرفت در آغاز از مواد غذائى آماده در خود دانه استفاده مى كند،جوانه مى زند،و ريشه مى دواند،سپس با سرعت عجيبى از مواد غذائى زمين كمك مى گيرد و گاه از يك تخم صدها يا هزاران تخم بر مى خيزد.

آيه 65

(آيه 65)-در اين آيه براى تأكيد روى اين مسأله كه انسان هيچ نقشى در مسألۀ نمو و رشد گياهان جز افشاندن دانه ندارد،مى افزايد:«هر گاه بخواهيم آن (زراعت)را مبدل به كاه درهم كوبيده مى كنيم(به گونه اى)كه تعجب كنيد»! (لَوْ نَشاءُ لَجَعَلْناهُ حُطاماً فَظَلْتُمْ تَفَكَّهُونَ) .

آرى!مى توانيم تندباد سمومى بفرستيم كه آن را قبل از بستن دانه ها خشك

ص: 83

كرده در هم بشكند،يا آفتى بر آن مسلط كنيم كه محصول را از بين ببرد،و نيز مى توانيم سيل ملخها را بر آن بفرستيم.

آيا اگر زارع حقيقى شما بوديد اين امور امكان داشت؟پس بدانيد همۀ اين بركات از جاى ديگر است.

آيه 66

(آيه 66)-آرى!تعجب مى كنيد و به حيرت فرو مى رويد و مى گوئيد:«به راستى ما زيان كرده ايم»و سرمايه ز كف داديم،و چيزى به دست نياورديم (إِنّا لَمُغْرَمُونَ) .

آيه 67

(آيه 67)-«بلكه ما بكلى محروميم»و بيچاره (بَلْ نَحْنُ مَحْرُومُونَ) .

آيه 68

(آيه 68)-اين آب و آتش از كيست؟در اينجا اشاره به ششمين و هفتمين دليل معاد،در اين بخش از آيات سورۀ واقعه مى كند كه بيانگر قدرت خداوند بر همه چيز و بر احياى مردگان است.

نخست مى فرمايد:«آيا به آبى كه مى نوشيد انديشيده ايد»؟ (أَ فَرَأَيْتُمُ الْماءَ الَّذِي تَشْرَبُونَ) .

آيه 69

(آيه 69)-«آيا شما آن را از ابر نازل مى كنيد؟يا ما نازل مى كنيم»؟ (أَ أَنْتُمْ أَنْزَلْتُمُوهُ مِنَ الْمُزْنِ أَمْ نَحْنُ الْمُنْزِلُونَ) .

اين آيات وجدان انسانها را در برابر يك سلسله سؤالها قرار مى دهد و از آنها اقرار مى گيرد،و در واقع مى گويد:آيا در بارۀ اين آبى كه مايۀ حيات شماست و پيوسته آن را مى نوشيد هرگز فكر كرده ايد؟ اگر مى بينيم در آيات فوق فقط روى آب نوشيدنى تكيه شده و از تأثير آن در مورد حيات حيوانات و گياهان سخنى به ميان نيامده به خاطر اهميت فوق العادۀ آب براى حيات خود انسان است،به علاوه در آيات قبل اشاره اى به مسألۀ زراعت شده بود و نيازى به تكرار نبود.

آيه 70

(آيه 70)-سر انجام در اين آيه براى تكميل همين بحث مى افزايد:«هرگاه بخواهيم اين آب گوارا را تلخ و شور قرار مى دهيم» (لَوْ نَشاءُ جَعَلْناهُ أُجاجاً) .

«پس چرا شكر نمى كنيد»؟ (فَلَوْ لا تَشْكُرُونَ) .

ص: 84

آرى!اگر خدا مى خواست به املاح محلول در آب نيز اجازه مى داد كه همراه ذرات آب تبخير شوند،و دوش به دوش آنها به آسمان صعود كنند،و ابرهائى شور و تلخ تشكيل داده،قطره هاى بارانى درست همانند آب دريا شور و تلخ فرو ريزند! اما او به قدرت كامله اش اين اجازه را به املاح نداد،نه تنها املاح در آب،بلكه ميكربهاى موذى و مضر و مزاحم نيز اجازه ندارند همراه بخارات آب به آسمان صعود كنند،و دانه هاى باران را آلوده سازند به همين دليل قطرات باران-هر گاه هوا آلوده نباشد-خالصترين،پاكترين،و گواراترين آبهاست.

آيه 71

(آيه 71)-سر انجام به هفتمين و آخرين دليل معاد در اين سلسله آيات مى رسيم و آن آفرينش آتش است،آتشى كه از مهمترين ابزار زندگى بشر، و مؤثرترين وسيله در تمام صنايع است،مى فرمايد:«آيا در بارۀ آتشى كه مى افروزيد فكر كرده ايد»؟ (أَ فَرَأَيْتُمُ النّارَ الَّتِي تُورُونَ) .

آيه 72

(آيه 72)-«آيا شما درخت آن را آفريده ايد يا ما آفريده ايم»؟ (أَ أَنْتُمْ أَنْشَأْتُمْ شَجَرَتَها أَمْ نَحْنُ الْمُنْشِؤُنَ) .

آيه 73

(آيه 73)-در اين آيه براى تأكيد بحثهاى فوق مى افزايد:«ما آن را وسيلۀ يادآورى(براى همگان)و وسيلۀ زندگى براى مسافران قرار داده ايم» (نَحْنُ جَعَلْناها تَذْكِرَةً وَ مَتاعاً لِلْمُقْوِينَ) .

بازگشت آتش از درون درختان سبز از يك سو يادآور بازگشت روح به بدنهاى بى جان در رستاخيز است،و از سوى ديگر اين آتش تذكرى است نسبت به آتش دوزخ،چرا كه طبق حديثى پيغمبر گرامى اسلام صلّى اللّه عليه و آله فرمود:«اين آتشى كه بر مى افروزيد يك جزء از هفتاد جزء آتش دوزخ است»! تعبير «مَتاعاً لِلْمُقْوِينَ» اشارۀ كوتاه و پرمعنى به فوائد دنيوى اين آتش است.

آيه 74

(آيه 74)-در اين آيه به عنوان نتيجه گيرى مى فرمايد:«حال كه چنين است به نام پروردگار بزرگت تسبيح كن»و او را پاك و منزه بشمار (فَسَبِّحْ بِاسْمِ رَبِّكَ الْعَظِيمِ) .

آرى!خداوندى كه اين همه نعمت را آفريده،و هر كدام يادآور توحيد و معاد و قدرت و عظمت اوست شايستۀ تسبيح و تنزيه از هر گونه عيب و نقص است.

ص: 85

او هم«ربّ»است و پروردگار،و هم«عظيم»است و قادر و مقتدر گر چه مخاطب در اين جمله پيامبر صلّى اللّه عليه و آله است ولى ناگفته پيداست كه منظور همۀ انسانها مى باشد.

آيه 75

(آيه 75)-تنها پاكان به حريم قرآن راه مى يابند!در تعقيب بحثهاى فراوانى كه در آيات قبل با ذكر هفت دليل در بارۀ معاد آمد در اينجا سخن از اهميت قرآن مجيد است،چرا كه مسألۀ نبوت و نزول قرآن بعد از مسألۀ مبدأ و معاد مهمترين اركان اعتقادى را تشكيل مى دهد.

نخست با يك سوگند عظيم سخن را شروع كرده،مى فرمايد:«سوگند به جايگاه ستارگان»و محل طلوع و غروب آنها (فَلا أُقْسِمُ بِمَواقِعِ النُّجُومِ) .

هنگامى كه به اين نكته توجه كنيم كه طبق گواهى دانشمندان تنها در كهكشان ما حدود يك هزار ميليون ستاره وجود دارد!و در جهان،كهكشانهاى زيادى موجود است كه هر كدام مسير خاصى دارند،به اهميت اين سوگند قرآن آشناتر مى شويم.

آيه 76

(آيه 76)-و به همين دليل در اين آيه مى افزايد:«و اين سوگندى است بسيار بزرگ اگر بدانيد» (وَ إِنَّهُ لَقَسَمٌ لَوْ تَعْلَمُونَ عَظِيمٌ) .

و اين خود يك اعجاز علمى قرآن محسوب مى شود كه در عصرى كه شايد هنوز عده اى مى پنداشتند ستارگان ميخهاى نقره اى هستند كه بر سقف آسمان كوبيده شده اند!يك چنين بيانى،آن هم در محيطى كه به حق محيط جهل و نادانى محسوب مى شد از يك انسان عادى محال است صادر شود.

آيه 77

(آيه 77)-اكنون ببينيم اين قسم عظيم براى چه منظورى ذكر شده؟آيۀ مورد بحث پرده از روى آن برداشته،مى گويد:«آن(چه محمد صلّى اللّه عليه و آله آورده)قرآن كريمى است» (إِنَّهُ لَقُرْآنٌ كَرِيمٌ) .

و به اين ترتيب به مشركان لجوج كه پيوسته اصرار داشتند اين آيات نوعى از كهانت است،و يا-العياذ باللّه-سخنانى است جنون آميز،يا همچون اشعار شاعران،يا از سوى شياطين است،پاسخ مى گويد:كه اين وحى آسمانى است و سخنى است كه آثار و عظمت و اصالت از آن ظاهر و نمايان است،و محتواى آن حاكى از مبدأ نزول آن مى باشد.

ص: 86

آرى!هم گويندۀ قرآن،كريم است،و هم خود قرآن،و هم آورندۀ آن،و هم اهداف قرآن كريم است.

آيه 78

(آيه 78)-سپس به توصيف دوم اين كتاب آسمانى پرداخته،مى افزايد:اين آيات«در كتاب محفوظى جاى دارد» (فِي كِتابٍ مَكْنُونٍ) .

در همان«لوح محفوظ»در«علم خدا»كه از هر گونه خطا و تغيير و تبديل محفوظ است.

آيه 79

(آيه 79)-و در سومين توصيف مى فرمايد:«اين كتاب را«جز پاكان نمى توانند به آن دست زنند»[-دست يابند] (لا يَمَسُّهُ إِلاَّ الْمُطَهَّرُونَ) .

بسيارى از مفسران به پيروى از رواياتى كه از امامان معصوم عليهم السّلام وارد شده اين آيه را به عدم جواز مس كتابت قرآن بدون غسل و وضو تفسير كرده اند.

از سوى ديگر حقايق و مفاهيم عالى قرآن را جز پاكان درك نمى كنند و حد اقل پاكى كه روح«حقيقت جوئى»است براى درك حد اقل مفاهيم آن لازم است،و هر قدر پاكى و قداست بيشتر شود درك انسان از مفاهيم قرآن و محتواى آن افزون خواهد شد.

آيه 80

(آيه 80)-در چهارمين و آخرين توصيف از قرآن مجيد مى فرمايد:اين قرآن «از سوى پروردگار عالميان نازل شده» (تَنْزِيلٌ مِنْ رَبِّ الْعالَمِينَ) .

خدائى كه مالك و مربى تمام جهانيان است اين قرآن را براى تربيت انسانها بر قلب پاك پيامبرش نازل كرده است،و همان گونه كه در جهان تكوين مالك و مربى اوست،در جهان تشريع نيز هر چه هست از ناحيۀ او مى باشد.

آيه 81

(آيه 81)-سپس مى افزايد:«آيا اين سخن را[-قرآن را با اوصافى كه گفته شد]سست و كوچك مى شمريد»؟! (أَ فَبِهذَا الْحَدِيثِ أَنْتُمْ مُدْهِنُونَ) .

در حالى كه نشانه هاى صدق و حقانيت از آن به خوبى آشكار است و بايد كلام خدا را با نهايت جديت پذيرفت و به عنوان يك واقعيت بزرگ با آن رو برو شد.

آيه 82

(آيه 82)-در آیه می فرماید:«و به جای شکر روزیهائی که به شما داده شده آن را تکذیب می کنید»؟(وَ تَجعَلُونَ رِزقَکُم تُکَذَّبُونَ).

ص: 87

آيه 83

(آيه 83)-هنگامى كه جان به گلوگاه مى رسد!از لحظات حساسى كه آدمى را سخت در فكر فرو مى برد،لحظۀ احتضار و پايان عمر انسانهاست،در آن لحظه كه كار از كار گذشته،و اطرافيان مأيوس و نوميد به شخص محتضر نگاه مى كنند، و مى بينند همچون شمعى كه عمرش پايان گرفته آهسته آهسته خاموش مى شود،با زندگى وداع مى گويد،و هيچ كارى از دست هيچ كس ساخته نيست.

قرآن مجيد در تكميل بحثهاى معاد و پاسخگوئى به منكران و مكذبان، ترسيم گويائى از اين لحظه كرده،مى گويد:«پس چرا هنگامى كه جان به گلوگاه مى رسد»توانائى بازگرداندن آن را نداريد؟! (فَلَوْ لا إِذا بَلَغَتِ الْحُلْقُومَ) .

آيه 84

(آيه 84)-«و شما در اين حال نظاره مى كنيد»و كارى از دستتان ساخته نيست (وَ أَنْتُمْ حِينَئِذٍ تَنْظُرُونَ) .

مخاطب در اينجا اطرافيان محتضرند،از يكسو نظارۀ حال او را مى كنند،و از سوى ديگر ضعف و ناتوانى خود را مشاهده مى نمايند و از سوى سوم توانائى خدا را بر همه چيز و بودن مرگ و حيات در دست او،و نيز مى دانند خودشان هم چنين سرنوشتى را در پيش دارند.

آيه 85

(آيه 85)-سپس مى افزايد:«و ما از شما به او نزديكتريم(و فرشتگان ما كه آمادۀ قبض روح او هستند نيز نزديكتر از شما مى باشند)ولى شما نمى بينيد» (وَ نَحْنُ أَقْرَبُ إِلَيْهِ مِنْكُمْ وَ لكِنْ لا تُبْصِرُونَ) .

ما به خوبى مى دانيم در باطن جان محتضر چه مى گذرد؟و در عمق وجودش چه غوغائى برپاست؟و مائيم كه فرمان قبض روح او را در سر آمد معينى صادر كرده ايم،ولى شما تنها ظواهر حال او را مى بينيد،و از چگونگى انتقال او از اين سرا به سراى ديگر بى خبريد.

به هر حال نه تنها در اين موقع بلكه در همه حال خداوند از همه كس به ما نزديكتر است حتى او نزديكتر از ما به ماست.

آيه 86

(آيه 86)-سپس براى تأكيد بيشتر،و روشن ساختن همين حقيقت،مى افزايد:

«اگر هرگز در برابر اعمالتان جزا داده نمى شويد...» (فَلَوْ لا إِنْ كُنْتُمْ غَيْرَ مَدِينِينَ) .

ص: 88

آيه 87

(آيه 87)-«پس آن(روح)را باز گردانيد اگر راست مى گوئيد» (تَرْجِعُونَها إِنْ كُنْتُمْ صادِقِينَ) .

اين ضعف و ناتوانى شما دليلى است بر اين كه مالك مرگ و حيات ديگرى است،و پاداش و جزا در دست اوست،و اوست كه مى ميراند و زنده مى كند.

آيه 88

(آيه 88)-سر انجام نيكوكاران و بدكاران!قرآن در اينجا يك نوع جمع بندى از آيات آغاز سوره و آيات اخير مى كند،و تفاوت حال انسانها را به هنگامى كه در آستانۀ مرگ قرار مى گيرند مجسم مى سازد كه چگونه بعضى در نهايت آرامش و راحتى و شادى چشم از جهان مى پوشند،و جمعى ديگر با مشاهدۀ دورنماى آتش سوزان جهنم با چه اضطراب و وحشتى جان مى دهند؟ نخست مى فرمايد:كسى كه در حالت احتضار و واپسين لحظات زندگى قرار مى گيرد«پس اگر او از مقربان باشد...» (فَأَمّا إِنْ كانَ مِنَ الْمُقَرَّبِينَ) .

آيه 89

(آيه 89)-«در روح و ريحان و بهشت پرنعمت است» (فَرَوْحٌ وَ رَيْحانٌ وَ جَنَّةُ نَعِيمٍ) .

«روح»و«ريحان»الهى شامل تمام وسائل راحتى و آرامش انسان و هرگونه نعمت و بركت الهى مى گردد.

آيه 90

(آيه 90)-سپس مى افزايد:«اما اگر از اصحاب يمين باشد» (وَ أَمّا إِنْ كانَ مِنْ أَصْحابِ الْيَمِينِ) .

همان مردان و زنان صالحى كه نامۀ اعمالشان به نشانۀ پيروزى و قبولى به دست راستشان داده مى شود.

آيه 91

(آيه 91)-به او گفته مى شود:«سلام بر تو از سوى دوستانت كه از اصحاب يمينند» (فَسَلامٌ لَكَ مِنْ أَصْحابِ الْيَمِينِ) .

به اين ترتيب فرشتگان قبض روح در آستانۀ انتقال از دنيا سلام يارانش را به او مى رسانند،همان گونه كه در آيۀ 26 همين سوره در توصيف اهل بهشت خوانديم: «إِلاّ قِيلاً سَلاماً سَلاماً» .

آيه 92

(آيه 92)-سپس به سراغ گروه سوم می رود که در اوائل سوره از آنها به

ص: 89

عنوان اصحاب الشمال ياد شده بود،مى فرمايد:«اما اگر او از تكذيب كنندگان گمراه باشد» (وَ أَمّا إِنْ كانَ مِنَ الْمُكَذِّبِينَ الضّالِّينَ) .

تعبير«مكذّبين ضالّين» مى تواند اشاره به اين نكته باشد كه در ميان گمراهان افرادى هستند مستضعف و جاهل قاصر،و عناد و لجاجتى در برابر حق ندارند،آنها ممكن است مشمول الطاف الهى گردند،اما تكذيب كنندگان لجوج و معاند حتما گرفتار عذاب الهى مى شوند.

آيه 93

(آيه 93)-«با آب جوشان دوزخ(و حرارت و سموم آن)از او پذيرايى مى شود»! (فَنُزُلٌ مِنْ حَمِيمٍ) .

«و سرنوشت او ورود در آتش جهنم است» (وَ تَصْلِيَةُ جَحِيمٍ) .

آرى!در همان آستانۀ مرگ نخستين عذابهاى الهى را مى چشند و طعم تلخ كيفرهاى قيامت در قبر و برزخ در كام جانشان فرو مى رود.

آيه 94

(آيه 94)-و در پايان اين سخن،مى افزايد:«اين مطلب حق و يقين است» (إِنَّ هذا لَهُوَ حَقُّ الْيَقِينِ) .

«هذا»اشاره به احوال گروههاى سه گانه اى است كه قبلا ذكر شده.

آيه 95

(آيه 95)-«حال كه چنين است:«پس به نام پروردگار بزرگت تسبيح كن»و او را منزه بشمار (فَسَبِّحْ بِاسْمِ رَبِّكَ الْعَظِيمِ) .

تعبير به«فسبّح»(پس تسبيح كن)اشاره به اين حقيقت است كه آنچه در بارۀ اين گروههاى سه گانه گفته شد عين عدالت است،و بنابر اين خداوندت را از هرگونه ظلم و بى عدالتى پاك و منزه بشمار،و يا اين كه اگر مى خواهى به سرنوشت گروه سوم گرفتار نشوى او را از هر گونه شرك و بى عدالتى كه لازمۀ انكار قيامت است پاك و منزه بدان.

بسيارى از مفسران نقل كرده اند كه پس از نزول اين آيه پيامبر فرمود:«آن را در ركوع خود قرار دهيد»سبحان ربّى العظيم بگوئيد.

«پايان سورۀ واقعه»

ص: 90

سورۀ حديد[57]

اشاره

اين سوره در«مدينه»نازل شده و داراى 29 آيه است

محتواى سوره:

محتواى اين سوره را به هفت بخش مى توان تقسيم كرد:

1-آيات نخستين سوره بحث جامع و جالبى پيرامون توحيد و صفات خدا دارد و در حدود بيست صفت از صفات الهى در آن منعكس است.

2-بخش ديگرى از عظمت قرآن اين نور الهى كه در ظلمات شرك تابيد سخن مى گويد.

3-در بخش سوم از وضع مؤمنان و منافقان در قيامت كه گروه اول در پرتو نور ايمان راه خود را به سوى بهشت مى گشايند،و گروه دوم در ظلمات شرك و كفر مى مانند،بحث مى كند.

4-در بخش ديگرى دعوت به ايمان و خروج از شرك،و سرنوشت جمعى از اقوام كافر پيشين منعكس شده است.

5-بخش مهمى از اين سوره پيرامون انفاق در راه خدا و مخصوصا براى تقويت پايه هاى جهاد فى سبيل اللّه،و بى ارزش بودن اموال دنيا مى باشد.

6-در بخشى كوتاه،اما گويا و مستدل،سخن از عدالت اجتماعى به ميان آمده كه يكى از اهداف مهم انبياست.

7-و بالاخره در بخش ديگرى مسألۀ رهبانيت و انزواى اجتماعى مورد مذمت قرار گرفته،و جدائى خط اسلام از آن مشخص شده است.

ص: 91

ضمنا نامگذارى اين سوره به«حديد»به خاطر تعبيرى است كه در آيۀ 25 سوره آمده است.

فضيلت تلاوت سوره:

در روايات اسلامى نكته هاى جالب توجهى پيرامون فضيلت تلاوت اين سوره آمده،البته تلاوتى كه توأم با فكر،و تفكرى كه توأم با عمل باشد.

در حديثى از پيامبر گرامى اسلام صلّى اللّه عليه و آله نقل شده كه قبل از خواب«مسبحات» را تلاوت مى فرمود(مسبّحات سوره هائى است كه با«سبح للّه»يا«يسبح للّه»آغاز مى شود و آن پنج سوره است:سورۀ حديد،حشر،صف،جمعه و تغابن) و مى فرمود:«در آنها آيه اى است كه از هزار آيه برتر است»! در حديث ديگرى از امام باقر عليه السّلام مى خوانيم:«كسى كه«مسبحات» (سوره هاى پنج گانۀ فوق)را پيش از خواب بخواند از دنيا نمى رود تا حضرت مهدى عليه السّلام را درك كند،و اگر قبلا از دنيا برود در جهان ديگر در همسايگى رسول خدا خواهد بود».

بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ به نام خداوند بخشندۀ بخشايشگر

آيه 1

(آيه 1)-آيات ژرف انديشان!گفتيم اين سوره با يك بخش توحيدى كه جامع حدود«بيست وصف»از اوصاف الهى است آغاز مى شود،اوصافى كه شناخت آنها سطح معرفت انسانى را بالا مى برد و به ذات مقدس او آشنا مى كند، و هر قدر انديشمندان بيشتر در آن بينديشند به حقايق تازه اى دست مى يابند.

در حديثى از امام على بن الحسين عليه السّلام مى خوانيم:كه فرمود:«خداوند متعال مى دانست كه در آخر زمان اقوامى مى آيند كه در مسائل تعمق و دقت مى كنند،لذا سورۀ قل هو اللّه احد و آيات آغاز سورۀ حديد را نازل فرمود.

به هر حال،نخستين آيۀ اين سوره از تسبيح و تنزيه خدا شروع كرده، مى فرمايد:«آنچه در آسمانها و زمين است براى خدا تسبيح مى گويند،و او عزيز و حكيم است» (سَبَّحَ لِلّهِ ما فِي السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ هُوَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ) .

ص: 92

آيه 2

(آيه 2)-بعد از ذكر دو وصف از صفات ذات پاك خداوند يعنى«عزّت» و«حكمت»به«مالكيت و تدبير و تصرفش در عالم هستى»كه لازمۀ قدرت و حكمت است پرداخته،مى افزايد:«مالكيت و حاكميت آسمانها و زمين از آن اوست» (لَهُ مُلْكُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ) .

او«زنده مى كند و مى ميراند» (يُحْيِي وَ يُمِيتُ) .آرى حيات و مرگ در تمام اشكالش به دست قدرت اوست.

«و او بر هر چيز تواناست» (وَ هُوَ عَلى كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ) .

مالكيت خداوند نسبت به عالم هستى مالكيت اعتبارى و تشريعى نيست، بلكه مالكيت حقيقى و تكوينى است،يعنى او به همه چيز احاطه دارد و همۀ جهان در قبضۀ قدرت او،و تحت اراده و فرمان اوست،لذا به دنبال آن سخن از زنده كردن و ميراندن و توانائى بر هر چيز به ميان آمده است.

تفاوت«عزت»و«قدرت»در اين است كه عزت بيشتر توجه به درهم شكستن مدافع دارد،و قدرت توجه به ايجاد اسباب،بنابر اين دو وصف مختلف محسوب مى شوند،هر چند در ريشۀ توانائى با هم مشتركند-دقت كنيد.

آيه 3

(آيه 3)-سپس به بيان پنج وصف ديگر پرداخته،مى فرمايد:«اوّل و آخر و پيدا و پنهان اوست و او به هر چيز داناست» (هُوَ الْأَوَّلُ وَ الْآخِرُ وَ الظّاهِرُ وَ الْباطِنُ وَ هُوَ بِكُلِّ شَيْءٍ عَلِيمٌ) .

توصيف به اول و آخر بودن تعبير لطيفى است از ازليت و ابديت او،زيرا مى دانيم او وجودى است بى انتها و واجب الوجود،يعنى هستيش از درون ذات اوست نه از بيرون،تا پايان گيرد يا آغازى داشته باشد،و بنابر اين از ازل بوده و تا ابد خواهد بود.

او سر آغاز و ابتداى عالم هستى است،و اوست كه بعد از فناى جهان نيز خواهد بود.

بنابر اين تعبير به اول و آخر هرگز زمان خاصى را در بر ندارد و اشاره به مدت معينى نيست.

ص: 93

توصيف به ظاهر و باطن نيز تعبير ديگرى از احاطۀ وجودى او نسبت به همه چيز است،از همه چيز ظاهرتر است چرا كه آثارش همه جا را گرفته،و از همه چيز مخفى تر است چون كنه ذاتش بر كسى روشن نيست.

و يكى از نتائج اين امور همان است كه در پايان آيه آمده: «وَ هُوَ بِكُلِّ شَيْءٍ عَلِيمٌ» زيرا كسى كه از آغاز بوده و تا پايان باقى است و در ظاهر و باطن جهان است چنين كسى قطعا از همه چيز آگاه مى باشد.

آيه 4

(آيه 4)-او هميشه بر تخت قدرت است!به دنبال اوصاف يازده گانه اى كه در آيات قبل در بارۀ ذات پاك پروردگار ذكر شد در اينجا اوصاف ديگرى بيان شده.

نخست از مسألۀ خالقيت سخن مى گويد و مى فرمايد:«او كسى است كه آسمانها و زمين را در شش روز[-شش دوران]آفريد» (هُوَ الَّذِي خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ فِي سِتَّةِ أَيّامٍ) .

مسألۀ«خلقت در شش روز»هفت مرتبه در قرآن مجيد ذكر شده است كه نخستين مرتبه در آيۀ 54 سورۀ اعراف،و آخرين مورد آن همين آيه مى باشد.

منظور از«يوم»(روز)در اين آيات روز معمولى نيست،بلكه منظور از آن «دوران»است خواه اين دوران كوتاه باشد،و يا طولانى هر چند ميليونها سال به طول انجامد.

بعد به مسألۀ حكومت و تدبير جهان پرداخته،مى افزايد:«سپس(بر تخت قدرت قرار گرفت»و به تدبير جهان پرداخت (ثُمَّ اسْتَوى عَلَى الْعَرْشِ) .

بدون شك خداوند نه جسم است و نه«عرش»به معنى«تخت سلطنت» مى باشد،بلكه اين تعبير كنايه اى است لطيف از حاكميت مطلقۀ خداوند و نفوذ تدبير او در عالم هستى و موجودات بطورى كه اگر يك لحظه نظر لطف از آنها برگيرد،و فيضش را قطع كند«فرو ريزند قالبها»! سپس شاخۀ ديگرى از علم بى پايانش را بيان كرده،مى افزايد:«آنچه را در زمين فرو مى رود مى داند و از آن خارج مى شود،و آنچه از آسمان نازل مى گردد، و آنچه به آسمان بالا مى رود»همه را مى داند (يَعْلَمُ ما يَلِجُ فِي الْأَرْضِ وَ ما يَخْرُجُ مِنْها وَ ما يَنْزِلُ مِنَ السَّماءِ وَ ما يَعْرُجُ فِيها) .

بدون شك خداوند نه جسم است و نه«عرش»به معنى«تخت سلطنت» مى باشد،بلكه اين تعبير كنايه اى است لطيف از حاكميت مطلقۀ خداوند و نفوذ تدبير او در عالم هستى و موجودات بطورى كه اگر يك لحظه نظر لطف از آنها برگيرد،و فيضش را قطع كند«فرو ريزند قالبها»! سپس شاخۀ ديگرى از علم بى پايانش را بيان كرده،مى افزايد:«آنچه را در زمين فرو مى رود مى داند و از آن خارج مى شود،و آنچه از آسمان نازل مى گردد، و آنچه به آسمان بالا مى رود»همه را مى داند (يَعْلَمُ ما يَلِجُ فِي الْأَرْضِ وَ ما يَخْرُجُ

ص: 94

مِنْها وَ ما يَنْزِلُ مِنَ السَّماءِ وَ ما يَعْرُجُ فِيها) .

و بالاخره در چهارمين و پنجمين توصيف روى نقطۀ حساسى تكيه كرده، مى فرمايد:«و هر جا باشيد او با شماست» (وَ هُوَ مَعَكُمْ أَيْنَ ما كُنْتُمْ) .

«و خداوند به آنچه انجام مى دهيد بيناست» (وَ اللّهُ بِما تَعْمَلُونَ بَصِيرٌ) .

چگونه او با شما نباشد در حالى كه ما نه تنها در وجود كه در بقاء خود لحظه به لحظه به او متكى هستيم و از وى مدد مى گيريم،او روح عالم هستى است،او جان جهان است،بلكه او برتر از اين و آن است! راستى اين احساس كه او همه جا با ماست از يكسو به انسان عظمت و شكوه مى بخشد و از سوى ديگر اطمينان و اعتماد به نفس مى دهد و شجاعت و شهامت در او مى آفريند،و از سوى سوم احساس مسؤوليت شديد مى بخشد،چرا كه او همه جا حاضر و ناظر و مراقب است.آرى!اين اعتقاد ريشۀ اصلى تقوا و پاكى و درستكارى انسان است.

آيه 5

(آيه 5)-بعد از مسألۀ حاكميت و تدبير،سخن به مسألۀ مالكيت او در كل جهان هستى مى رسد،مى فرمايد:«مالكيت آسمانها و زمين از آن اوست» (لَهُ مُلْكُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ) .

و سر انجام به مسألۀ مرجعيت او اشاره كرده،مى افزايد:«و همۀ كارها به سوى او باز مى گردد» (وَ إِلَى اللّهِ تُرْجَعُ الْأُمُورُ) .

آرى وقتى او خالق و مالك و حاكم و مدبّر ماست و همه جا با ما مى باشد مسلما بازگشت همۀ ما و همۀ كارها نيز به سوى اوست.

آيه 6

(آيه 6)-در اين آيه به دو وصف ديگر نيز اشاره كرده،مى فرمايد:

«شب را در روز داخل مى كند و روز را در شب» (يُولِجُ اللَّيْلَ فِي النَّهارِ وَ يُولِجُ النَّهارَ فِي اللَّيْلِ) .

آرى!تدريجا از يكى مى كاهد و به ديگرى مى افزايد و طول شب و روز را در سال تغيير مى دهد،همان تغييرى كه همراه با فصول چهارگانۀ سال است با تمام بركاتى كه براى انسانها در اين فصول نهفته است.

ص: 95

و در پايان مى افزايد:«و او به آنچه در دلها وجود دارد داناست» (وَ هُوَ عَلِيمٌ بِذاتِ الصُّدُورِ) .

همان گونه كه اشعۀ حياتبخش آفتاب و روشنائى روز در اعماق تاريكى شب نفوذ مى كند و همه جا را روشن مى سازد،علم پروردگار نيز در تمام زواياى قلب و جان انسان نفوذ مى كند و همۀ اسرار آن را روشن مى سازد.

آيه 7

(آيه 7)-ايمان و انفاق دو سرمايۀ بزرگ نجات و خوشبختى! بعد از بيان قسمتى از دلائل عظمت خداوند در عالم هستى و اوصاف جمال و جلال او،اوصافى كه انگيزۀ حركت به سوى اللّه است،در اينجا از آنها نتيجه گيرى كرده و همگان را دعوت به ايمان و عمل مى نمايد.

نخست مى فرمايد:«به خدا و رسولش ايمان بياوريد» (آمِنُوا بِاللّهِ وَ رَسُولِهِ) .

اين دعوت يك دعوت عام است كه شامل همۀ انسانها مى شود،مؤمنان را به ايمانى كاملتر و راسختر،و غير مؤمنان را به اصل ايمان دعوت مى كند،دعوتى كه توأم با دليل است و دلائلش در آيات توحيدى قبل گذشت.

سپس به يكى از آثار مهم ايمان كه«انفاق فى سبيل اللّه»است دعوت كرده مى گويد:«و از آنچه شما را جانشين و نمايندۀ(خود)در آن قرار داده انفاق كنيد» (وَ أَنْفِقُوا مِمّا جَعَلَكُمْ مُسْتَخْلَفِينَ فِيهِ) .

«انفاق»مفهوم وسيعى دارد كه منحصر به مال نيست،بلكه علم و هدايت و آبروى اجتماعى و سرمايه هاى معنوى و مادى ديگر را نيز شامل مى شود.

سپس براى تشويق بيشتر مى افزايد:«كسانى كه از شما ايمان بياورند و انفاق كنند اجر بزرگى دارند» (فَالَّذِينَ آمَنُوا مِنْكُمْ وَ أَنْفَقُوا لَهُمْ أَجْرٌ كَبِيرٌ) .

توصيف اجر به بزرگى،اشاره اى به عظمت الطاف و مواهب الهى،و ابديت و خلوص و دوام آن است،نه تنها در آخرت كه در دنيا نيز قسمتى از اين اجر بزرگ عائد آنها مى شود.

آيه 8

(آيه 8)-بعد از امر به «ایمان» و ««انفاث» دربارهٔ هریک از این دو به بیانی می پردازد که به منزلهٔ استدلال و برهان است.

ص: 96

نخست به صورت يك استفهام توبيخى علّت عدم پذيرش دعوت پيامبر صلّى اللّه عليه و آله را در مورد ايمان به خدا جويا شده،مى فرمايد:«چرا به خدا ايمان نياوريد در حالى كه رسول(او)شما را مى خواند كه به پروردگارتان ايمان بياوريد و از شما پيمان گرفته است(پيمانى از طريق فطرت و خرد)اگر آمادۀ ايمان آوردنيد» (وَ ما لَكُمْ لا تُؤْمِنُونَ بِاللّهِ وَ الرَّسُولُ يَدْعُوكُمْ لِتُؤْمِنُوا بِرَبِّكُمْ وَ قَدْ أَخَذَ مِيثاقَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنِينَ) .

يعنى،اگر به راستى شما آمادگى براى پذيرش حق داريد دلائلش روشن است،هم از طريق فطرت و عقل،و هم از طريق دليل نقل.

آيه 9

(آيه 9)-اين آيه براى تأكيد و توضيح بيشتر پيرامون همين معنى مى افزايد:«او كسى است كه آيات روشنى بر بنده اش[-محمد]نازل مى كند،تا شما را از تاريكيها به سوى نور برد و خداوند نسبت به شما مهربان و رحيم است» (هُوَ الَّذِي يُنَزِّلُ عَلى عَبْدِهِ آياتٍ بَيِّناتٍ لِيُخْرِجَكُمْ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَى النُّورِ وَ إِنَّ اللّهَ بِكُمْ لَرَؤُفٌ رَحِيمٌ) .

آيه 10

(آيه 10)-سپس به استدلالى براى مسألۀ انفاق پرداخته،مى فرمايد:«چرا در راه خدا انفاق نكنيد در حالى كه ميراث آسمانها و زمين از آن خداست»؟ (وَ ما لَكُمْ أَلاّ تُنْفِقُوا فِي سَبِيلِ اللّهِ وَ لِلّهِ مِيراثُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ) .

يعنى،سر انجام همۀ شما چشم از جهان و مواهبش مى پوشيد،و همه را مى گذاريد و مى رويد،پس اكنون كه در اختيار شماست چرا بهرۀ خود را نمى گيريد! و از آنجا كه انفاق در شرائط و احوال مختلف ارزشهاى متفاوتى دارد در جملۀ بعد مى افزايد:«كسانى كه قبل از پيروزى انفاق كردند و جنگيدند و پيكار نمودند(با كسانى كه بعد از پيروزى انفاق كردند)يكسان نيستند» (لا يَسْتَوِي مِنْكُمْ مَنْ أَنْفَقَ مِنْ قَبْلِ الْفَتْحِ وَ قاتَلَ) .

يعنى،آنها كه در مواقع بحرانى از بذل مال و جان ابا نداشتند از آنها كه بعد از فرو نشستن طوفانها به يارى اسلام شتافتند برترند.

لذا براى تأكيد بيشتر مى افزايد:«آنها بلند مقامتر از كسانى هستند كه بعد از

ص: 97

فتح انفاق نمودند و جهاد كردند» (أُولئِكَ أَعْظَمُ دَرَجَةً مِنَ الَّذِينَ أَنْفَقُوا مِنْ بَعْدُ وَ قاتَلُوا) .

و از آنجا كه هر دو گروه با تفاوت درجه مشمول عنايات حقند در پايان آيه مى افزايد:«و خداوند به هر دو وعدۀ نيك داده است» (وَ كُلاًّ وَعَدَ اللّهُ الْحُسْنى) .

اين يك قدردانى براى عموم كسانى است كه در اين مسير گام برداشتند.

تعبير«حسنى»هرگونه ثواب و پاداش نيك دنيا و آخرت را در بر مى گيرد.

و از آنجا كه ارزش عمل به خلوص آن است،در پايان آيه مى افزايد:

«و خداوند به آنچه انجام مى دهيد آگاه است» (وَ اللّهُ بِما تَعْمَلُونَ خَبِيرٌ) .

هم از كميت و كيفيت اعمال شما با خبر است و هم از نيات و ميزان خلوص شما.

آيه 11

(آيه 11)-و در اين آيه باز هم براى تشويق در مورد«انفاق فى سبيل اللّه»از تعبير جالب ديگرى استفاده كرده،مى گويد:«كيست كه به خدا وام نيكو دهد(و از اموالى كه به او ارزانى داشته انفاق كند)تا خداوند آن را براى او چندين برابر كند؟ و براى او پاداش پر ارزشى است» (مَنْ ذَا الَّذِي يُقْرِضُ اللّهَ قَرْضاً حَسَناً فَيُضاعِفَهُ لَهُ وَ لَهُ أَجْرٌ كَرِيمٌ) .

منظور از«قرض دادن به پروردگار»هر گونه انفاق در راه اوست كه يكى از مصاديق مهم آن كمك كردن به پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و امام مسلمين مى باشد تا در مصارف لازم براى ادارۀ حكومت اسلامى به كار گيرد.

از امام صادق عليه السّلام نقل شده است كه فرمود:«خداوند از بندگانش وامى مطالبه نكرده است به خاطر احتياج خود و آنچه از حقوق براى خداست براى ولى و نمايندۀ اوست».

آيه 12

(آيه 12)-از آنجا كه در آيۀ قبل خداوند انفاق كنندگان را به اجر كريم نويد داد، در اينجا مشخص مى كند كه اين اجر كريم و ارزشمند و با عظمت در چه روزى است؟ مى فرمايد:«در روزى است كه مردان و زنان با ايمان را مى نگرى كه نورشان در پيش رو و در سمت راستشان بسرعت حركت مى كند» (يَوْمَ تَرَى الْمُؤْمِنِينَ

ص: 98

وَ الْمُؤْمِناتِ يَسْعى نُورُهُمْ بَيْنَ أَيْدِيهِمْ وَ بِأَيْمانِهِمْ) .

منظور از«نور»تجسّم نور ايمان است،چرا كه در آن روز عقائد و اعمال انسانها تجسم مى يابد،ايمان كه همان نور هدايت است به صورت روشنائى و نور ظاهرى مجسم مى گردد،و كفر كه تاريكى مطلق است،به صورت ظلمت ظاهرى مجسم مى گردد.

اينجاست كه به احترام آنها اين ندا از فرشتگان بر مى خيزد:«بشارت باد بر شما امروز،به باغهائى از بهشت كه نهرها زير(درختان)آن جارى است» (بُشْراكُمُ الْيَوْمَ جَنّاتٌ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ) .

«جاودانه در آن خواهيد ماند،و اين پيروزى و رستگارى بزرگ است» (خالِدِينَ فِيها ذلِكَ هُوَ الْفَوْزُ الْعَظِيمُ) .

آيه 13

(آيه 13)-اما منافقان كه در تاريكى وحشتناك كفر و نفاق و گناه قرار گرفته اند در اين هنگام فريادشان بلند مى شود و ملتمسانه از مؤمنان تقاضاى نور مى كنند،اما چيزى جز جواب منفى نمى شنوند،چنانكه آيه مى گويد:«روزى كه مردان و زنان منافق به مؤمنان مى گويند:نظرى به ما بيفكنيد تا از نور شما پرتوى برگيريم» (يَوْمَ يَقُولُ الْمُنافِقُونَ وَ الْمُنافِقاتُ لِلَّذِينَ آمَنُوا انْظُرُونا نَقْتَبِسْ مِنْ نُورِكُمْ) .

يعنى؛كمى مهلت دهيد تا ما هم به شما برسيم و در پرتو نورتان راه را پيدا كنيم.

در پاسخ به آنها«گفته مى شود:به پشت سر خود برگرديد و كسب نور كنيد»! (قِيلَ ارْجِعُوا وَراءَكُمْ فَالْتَمِسُوا نُوراً) .

اينجا جاى تحصيل نور نيست،مى بايست آن را از دنيائى كه پشت سر گذاشتيد،از طريق ايمان و عمل صالح،به دست مى آورديد،اما ديگر گذشته و دير شده است.

«پس(در اين هنگام)ديوارى ميان آنها زده مى شود كه درى دارد» (فَضُرِبَ بَيْنَهُمْ بِسُورٍ لَهُ بابٌ) .

ص: 99

ولى دو طرف اين ديوار عظيم،يا اين در،كاملا با هم متفاوت است«درونش رحمت است و برونش عذاب» (باطِنُهُ فِيهِ الرَّحْمَةُ وَ ظاهِرُهُ مِنْ قِبَلِهِ الْعَذابُ) .

اين«در»ممكن است براى اين باشد كه منافقان از اين در،نعمتهاى بهشتى را ببينند و حسرت ببرند،يا اين كه افرادى كه كمتر آلوده اند پس از اصلاح از آن بگذرند و در كنار مؤمنان قرار گيرند.

آيه 14

(آيه 14)-اما اين ديوار چنان نيست كه مانع عبور صدا باشد،لذا در اين آيه مى افزايد:«آنها را صدا مى زنند:مگر ما با شما نبوديم»؟! (يُنادُونَهُمْ أَ لَمْ نَكُنْ مَعَكُمْ) .

هم در دنيا با شما در يك جامعه مى زيستيم،و هم در اينجا در كنار شما بوديم چه شد كه ناگهان از ما جدا شديد،و به روح و رحمت الهى رفتيد،آنها در پاسخ «مى گويند:آرى!»با هم بوديم (قالُوا بَلى) .

در همه جا با هم بوديم،در كوچه و بازار،در سفر و حضر،گاه همسايۀ هم بوديم،و يا حتى گاه در يك خانه زندگى مى كرديم،ولى از نظر مكتب و عقيده و عمل فرسنگها با هم فاصله داشتيم،شما خط خود را از ما جدا كرده بوديد،و در اصول و فروع از حق بيگانه بوديد.

سپس مى افزايند:شما گرفتار خطاهاى بزرگى بوديد از جمله:

1-«شما خود را(به واسطۀ پيمودن طريق كفر)به هلاكت افكنديد» (وَ لكِنَّكُمْ فَتَنْتُمْ أَنْفُسَكُمْ) .

2-«و انتظار(مرگ پيامبر را)كشيديد» (وَ تَرَبَّصْتُمْ) .

بعلاوه در انجام هر كار مثبت و هر حركت صحيح حالت صبر و انتظار داشتيد و تعلل مى نموديد.

3-«و پيوسته(در امر معاد و رستاخيز و حقانيت دعوت پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و قرآن) شك و ترديد داشتيد» (وَ ارْتَبْتُمْ) .

4-«و آرزوهاى دور و دراز(آرزوهائى كه هرگز دست از سر شما برنداشت) شما را فريب داد تا فرمان خدا(دائر بر مرگتان)فرا رسيد» (وَ غَرَّتْكُمُ الْأَمانِيُّ حَتّى جاءَ أَمْرُ اللّهِ) .

ص: 100

آرى!اين آرزوها لحظه اى مجال تفكر صحيح به شما نداد،و آرزوى وصول به شهوات و اهداف مادى بر شما چيره بود.

5-از همۀ اينها گذشته«شيطان فريبكار(كه پايگاهش را در وجودتان محكم كرده بود)شما را در برابر(فرمان)خداوند فريب داد» (وَ غَرَّكُمْ بِاللّهِ الْغَرُورُ) .

گاه دنيا را در نظرتان جاودانه جلوه داد،و گاه قيامت را يك حلواى نسيه قلمداد كرد،و گاه اصلا وجود خداوند بزرگ را زير سؤال مى برد!

آيه 15

(آيه 15)-سر انجام مؤمنان در يك نتيجه گيرى منافقان را مخاطب ساخته، مى گويند:«پس امروز نه از شما فديه اى پذيرفته مى شود»كه در برابر آن از عذاب الهى رهائى يابيد (فَالْيَوْمَ لا يُؤْخَذُ مِنْكُمْ فِدْيَةٌ) .

«و نه از كافران» (وَ لا مِنَ الَّذِينَ كَفَرُوا) .

و به اين ترتيب كافران نيز سرنوشتى همچون منافقان دارند،و همگى در گرو گناهان و زشتيهاى اعمال خويشند،و راه خلاصى ندارند.

سپس مى افزايند:«جايگاهتان آتش است و همان سرپرستتان مى باشد» (مَأْواكُمُ النّارُ هِيَ مَوْلاكُمْ) .

«و چه بد جايگاهى است»؟! (وَ بِئْسَ الْمَصِيرُ) .

معمولا انسانها براى نجات از چنگال مجازات و كيفر در دنيا يا متوسل به غرامت مالى مى شوند،و يا از نيروى ياور و شفيعى كمك مى طلبند،ولى در قيامت تمام اسباب و وسائل مادى كه در اين جهان براى رسيدن به مقاصد،معمول است از كار مى افتد و پيوندها بريده مى شود.

و به اين ترتيب قرآن روشن مى كند كه تنها وسيلۀ نجات در آن روز ايمان و عمل صالح است،حتى دايرۀ شفاعت محدود به كسانى است كه سهمى از اين دو را داشته باشند نه آنها كه پيوندهاى خود را بكلى از خدا و اولياء اللّه بريده اند.

آيه 16

(آيه 16)-

شأن نزول:

نقل شده كه،اين آيه يك سال بعد از هجرت در بارۀ منافقان نازل شده است به خاطر اين كه روزى از سلمان فارسى پرسيدند از آنچه در تورات است براى ما سخن بگو!چرا كه در تورات مسائل شگفت انگيزى است(و به

ص: 101

اين وسيله مى خواستند نسبت به قرآن بى اعتنايى كنند)در اين هنگام آيات آغاز سورۀ يوسف نازل شد،سلمان به آنها گفت:اين قرآن«احسن القصص»و بهترين سرگذشتهاست،و براى شما از غير آن نافعتر است.

مدتى بعد باز به سراغ سلمان آمدند و همان خواهش را تكرار كردند:در اين هنگام آيۀ «اللّهُ نَزَّلَ أَحْسَنَ الْحَدِيثِ كِتاباً مُتَشابِهاً مَثانِيَ تَقْشَعِرُّ مِنْهُ جُلُودُ الَّذِينَ يَخْشَوْنَ رَبَّهُمْ... ؛خداوند بهترين سخن را نازل كرده كتابى كه آياتش(از نظر لطف و زيبائى و معنى)همانند يكديگر است آياتى مكرر دارد(اما تكرارى شوق انگيز)كه از شنيدن آياتش لرزه بر اندام كسانى كه در برابر پروردگارشان خاشعند مى افتد...» نازل شد.(زمر23/) باز براى بار سوم به سراغ سلمان آمدند و همان درخواست را تكرار كردند.

در اين هنگام آيۀ مورد بحث نازل شد؛و آنها را مؤاخذه كرد كه آيا موقع آن نرسيده است كه در برابر نام خدا خشوع كنيد و از اين سخنان دست برداريد.

تفسير:

غفلت و بى خبرى تا كى؟!بعد از ذكر آن همه انذارهاى كوبنده و هشدارهاى بيدارگر در اين آيه،به صورت يك نتيجه گيرى مى فرمايد:«آيا وقت آن نرسيده است كه دلهاى مؤمنان در برابر ذكر خدا و آنچه از حق نازل كرده است خاشع گردد؟و مانند كسانى نباشند كه در گذشته به آنها كتاب آسمانى داده شد (مانند يهود و نصارى)سپس زمانى طولانى بر آنها گذشت(و خداوند را فراموش كردند)و قلبهايشان قساوت پيدا كرد،و بسيارى از آنها گنهكارند» (أَ لَمْ يَأْنِ لِلَّذِينَ آمَنُوا أَنْ تَخْشَعَ قُلُوبُهُمْ لِذِكْرِ اللّهِ وَ ما نَزَلَ مِنَ الْحَقِّ وَ لا يَكُونُوا كَالَّذِينَ أُوتُوا الْكِتابَ مِنْ قَبْلُ فَطالَ عَلَيْهِمُ الْأَمَدُ فَقَسَتْ قُلُوبُهُمْ وَ كَثِيرٌ مِنْهُمْ فاسِقُونَ) .

روشن است ياد خداوند اگر در عمق جان قرار گيرند و همچنين شنيدن آياتى كه بر پيامبر صلّى اللّه عليه و آله نازل شده است هرگاه به درستى تدبر شود بايد مايۀ خشوع گردد، ولى قرآن گروهى از مؤمنان را در اينجا سخت ملامت مى كند كه چرا در برابر اين امور خاشع نمى شوند؟و چرا همچون بسيارى از امتهاى پيشين گرفتار غفلت و بى خبرى شده اند؟همان غفلتى كه نتيجۀ آن قساوت دل و همان قساوتى كه ثمرۀ

ص: 102

آن فسق و گناه است! اين آيه از آيات تكان دهندۀ قرآن مجيد است كه قلب و روح انسان را در تسخير خود قرار مى دهد و پرده هاى غفلت را مى درد.لذا در طول تاريخ افراد بسيار آلوده اى را مى بينيم كه با شنيدن اين آيه چنان تكان خوردند كه در يك لحظه با تمام گناهان خود وداع گفتند،و حتى بعضا در صف زاهدان و عابدان قرار گرفتند.

آيه 17

(آيه 17)-و از آنجا كه زنده شدن قبلهاى مرده با ذكر الهى و پيدا كردن حيات معنوى در پرتو خشوع و خضوع در مقابل قرآن،شباهت زيادى به زنده شدن زمينهاى مرده به بركت قطرات حياتبخش باران دارد در اين آيه مى افزايد:«بدانيد خداوند زمين را بعد از مرگ آن زنده مى كند» (اعْلَمُوا أَنَّ اللّهَ يُحْيِ الْأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِها) .

«ما آيات(خود)را(در صحنۀ آفرينش و نيز در صحنۀ وحى)براى شما بيان كرديم شايد انديشه كنيد» (قَدْ بَيَّنّا لَكُمُ الْآياتِ لَعَلَّكُمْ تَعْقِلُونَ) .

در حقيقت اين آيه هم اشاره اى است به زنده شدن زمينهاى مرده به وسيلۀ باران،و هم زنده شدن دلهاى مرده به وسيلۀ ذكر اللّه و قرآن مجيد كه از آسمان وحى بر قلب پاك محمد صلّى اللّه عليه و آله نازل شده است و هر دو شايستۀ تدبر و تعقل است.

آيه 18

(آيه 18)-در اين آيه بار ديگر به مسألۀ انفاق كه از ميوه هاى شجرۀ ايمان و خشوع است باز مى گردد،و همان تعبيرى را كه در آيات قبل خوانديم با اضافاتى تكرار كرده،مى فرمايد:«مردان و زنان انفاق كننده و آنها كه(از اين راه)به خداوند قرض الحسنه دهند،(اين قرض الحسنه)براى آنان مضاعف مى شود و پاداش پرارزشى دارند» (إِنَّ الْمُصَّدِّقِينَ وَ الْمُصَّدِّقاتِ وَ أَقْرَضُوا اللّهَ قَرْضاً حَسَناً يُضاعَفُ لَهُمْ وَ لَهُمْ أَجْرٌ كَرِيمٌ) .

منظور از«قرض الحسنه به خداوند»همان«انفاق فى سبيل اللّه»است،هر چند وام دادن به بندگان خدا نيز از فضل اعمال است.و در آن حرفى نيست.

آيه 19

(آيه 19)-در ادامهٔ بحث آیات گذشته پیرامون مؤمنان و اجر و پاداششان در پیشگاه خدا،در اینجا می افزاید:«کسانی که به خدا و رسولانش ایمان آورند آنها

ص: 103

صديقين و شهدا نزد پروردگارشانند» (وَ الَّذِينَ آمَنُوا بِاللّهِ وَ رُسُلِهِ أُولئِكَ هُمُ الصِّدِّيقُونَ وَ الشُّهَداءُ عِنْدَ رَبِّهِمْ) .

«صدّيق»كسى است كه سر تا پا صداقت و راستى است،و عملش گفتارش را تصديق مى كند.

واژۀ«شهداء»ممكن است به معنى«شهادت بر اعمال»بوده باشد، همان گونه كه از آيات ديگر قرآن استفاده مى شود كه پيامبران گواه اعمال امتهاى خود هستند،و پيامبر اسلام صلّى اللّه عليه و آله گواه بر آنها،و بر امت اسلامى است،و مسلمانان نيز شاهد و گواه بر اعمال مردمند.

بعضى نيز احتمال داده اند كه«شهدا»در اينجا به همان معنى شهيدان راه خداست،يعنى؛افراد مؤمن اجر و پاداش شهيدان را دارند،و به منزلۀ شهدا محسوب مى شوند.

سپس مى افزايد:«براى آنهاست پاداش(اعمال)شان و نور(ايمان)شان» (لَهُمْ أَجْرُهُمْ وَ نُورُهُمْ) .

اين تعبير سر بسته اشاره به پاداش عظيم و نور فوق العادۀ آنهاست.

و در پايان مى فرمايد:«و كسانى كه كافر شدند و آيات ما را تكذيب كردند آنها دوزخيانند» (وَ الَّذِينَ كَفَرُوا وَ كَذَّبُوا بِآياتِنا أُولئِكَ أَصْحابُ الْجَحِيمِ) .

تا با مقابلۀ اين دو گروه با يكديگر مقام والاى گروه اول،و انحطاط و بدبختى گروه دوم آشكار گردد.

و از آنجا كه در گروه اول،سطح بالاى ايمان مطرح بود،در اين گروه نيز كفر شديد مطرح است،لذا با تكذيب آيات الهى همراه ذكر شده.

آيه 20

(آيه 20)-دنيا چيزى جز متاع غرور نيست!از آنجا كه حب و علاقۀ دنيا سر چشمۀ هر گناه و«رأس كل خطيئه»است در اين آيه ترسيم گويائى از وضع زندگى دنيا و مراحل مختلف،و انگيزه هاى حاكم بر هر مرحله را ارائه داده،مى گويد:

«بدانيد زندگى دنيا تنها بازى و سرگرمى و تجمل پرستى و فخر فروشى در ميان شما و افزون طلبى در اموال و فرزندان است» (اعْلَمُوا أَنَّمَا الْحَياةُ الدُّنْيا لَعِبٌ وَ لَهْوٌ وَ زِينَةٌ

ص: 104

وَ تَفاخُرٌ بَيْنَكُمْ وَ تَكاثُرٌ فِي الْأَمْوالِ وَ الْأَوْلادِ) .

به اين ترتيب«غفلت»،«سرگرمى»،«تجمل»،«تفاخر»و«تكاثر»دورانهاى پنج گانۀ عمر آدمى را تشكيل مى دهند.

سپس با ذكر يك مثال آغاز و پايان زندگى دنيا را در برابر ديدگان انسانها مجسّم ساخته،مى فرمايد:«همانند بارانى كه محصولش كشاورزان را در شگفتى فرو مى برد،سپس خشك مى شود به گونه اى كه آن را زرد رنگ مى بينى،سپس تبديل به كاه مى شود»! (كَمَثَلِ غَيْثٍ أَعْجَبَ الْكُفّارَ نَباتُهُ ثُمَّ يَهِيجُ فَتَراهُ مُصْفَرًّا ثُمَّ يَكُونُ حُطاماً) .

«كفار»در اينجا به معنى كشاورزان است،زيرا اصل معنى«كفر»به معنى «پوشاندن»است،و چون كشاورز بذرافشانى كرده و آن را زير خاك مى پوشاند از اين رو به او«كافر»مى گويند.

سپس به بازده عمر و نتيجه و محصول نهائى آن پرداخته،مى افزايد:«و در آخرت(از دو حال خارج نيست):عذاب شديد است يا مغفرت و رضاى الهى» (وَ فِي الْآخِرَةِ عَذابٌ شَدِيدٌ وَ مَغْفِرَةٌ مِنَ اللّهِ وَ رِضْوانٌ) .

و سر انجام آيه را با اين جمله پايان مى دهد:«و(به هر حال)زندگى دنيا جز متاع و فريب نيست»! (وَ مَا الْحَياةُ الدُّنْيا إِلاّ مَتاعُ الْغُرُورِ) .

جملۀ«دنيا متاع غرور است»مفهومش اين است كه وسيله و ابزار است براى فريبكارى،فريب دادن خويشتن،و هم فريب ديگران و البته اين در مورد كسانى است كه دنيا را هدف نهائى قرار مى دهند و به آن دل مى بندند،و آخرين آرزويشان وصول به آن است،اما اگر مواهب اين جهان مادى وسيله اى براى وصول به ارزشهاى والاى انسانى و سعادت جاودان باشد هرگز دنيا نيست،بلكه مزرعۀ آخرت،و قنطره و پلى براى رسيدن به آن هدفهاى بزرگ است.

آيه 21

(آيه 21)-یک مسابقهٔ بزرگ معنوی!بعد از بیان ناپایداری جهان و لذات آن،و این که مردم در سرمایه های کم ارزش این جهان نسبت به یکدیگر تفاخر و تکاثر می جویند،در اینجا مردم را یه یک مسابقهٔ عظیم روحانی در طریق کسب

ص: 105

آنچه پايدار است و سزاوار هرگونه تلاش و كوشش دعوت كرده،مى فرمايد:«و به پيش تازيد براى رسيدن به مغفرت پروردگارتان و بهشتى كه پهنۀ آن مانند آسمان و زمين است و براى كسانى كه به خدا و رسولانش ايمان آورده اند آماده شده است» (سابِقُوا إِلى مَغْفِرَةٍ مِنْ رَبِّكُمْ وَ جَنَّةٍ عَرْضُها كَعَرْضِ السَّماءِ وَ الْأَرْضِ أُعِدَّتْ لِلَّذِينَ آمَنُوا بِاللّهِ وَ رُسُلِهِ) .

در حقيقت مغفرت پروردگار كليد بهشت است همان بهشتى كه پهنۀ آسمان و زمين را فرا مى گيرد،و از هم اكنون آماده براى پذيرائى مؤمنان است تا كسى نگويد بهشت نسيه است و بر نسيه دل نبايد نهاد.

اين نكته شايستۀ توجه است كه پيشى گرفتن به سوى مغفرت پروردگار از طريق اسباب آن است،مانند توبه و جبران طاعات فوت شده و اصولا اطاعت پروردگار و پرهيز از معاصى است.

و در پايان آيه مى افزايد:«اين فضل خداوند است كه به هر كس بخواهد مى دهد و خداوند صاحب فضل عظيم است» (ذلِكَ فَضْلُ اللّهِ يُؤْتِيهِ مَنْ يَشاءُ وَ اللّهُ ذُو الْفَضْلِ الْعَظِيمِ) .

يقينا آن چنان بهشت گسترده،با آن مواهب عظيمش چيزى نيست كه انسان با اين اعمال ناچيز به آن برسد،و اين تنها فضل و رحمت و لطف الهى است كه آن پاداش عظيم را در مقابل اين قليل قرار داده،و از او نيز جز اين انتظار نيست.

چرا كه پاداشها هميشه به مقياس اعمال نيست بلكه به مقياس كرم پاداش دهنده است.

آيه 22

(آيه 22)-سپس برای تأکید بیشتر در زمینهٔ عدم دلبستگی به دنیا،و شادنشدن به اقبال آن،و غمگین نگشتن به ادبار آن،می افزاید:«هیچ مصیبتی(ناخواسته)در زمین و نه در وجود شما روی نمی دهد مگر این که همهٔ آنها قبل از آن که زمین را بیافرینیم در لوح محفوظ ثبت است،و این امر برای خداوند آسان است»(ما اَصابَ مِن مُصیبَةٍ فِی الاَرض وَلافی اَنفًسِکُم اِلّا فی کِتابٍ مِن قَبلِ اَن نَبرَ أَها اِنَّ ذلِکَ عَلَی اللّهِ یَسیرُ).

ص: 106

آرى!مصائبى كه در زمين رخ مى دهد همچون زلزله ها و سيلها و طوفانها و همچنين مصائبى كه در نفوس انسانها واقع مى شود مانند مرگ و ميرها،و انواع حوادث دردناكى كه دامان انسان را مى گيرد همۀ آنها از قبل مقدر شده است،و در لوح محفوظ ثبت است.

ولى بايد توجه داشت كه مصائبى كه در اين آيه به آن اشاره شده،تنها مصائبى است كه به هيچ وجه قابل اجتناب نيست و مولود اعمال انسانها نمى باشد و گر نه مصيبتها،و ناكاميهايى كه تنها معلول گناهان و سهل انگارى خود انسان است، راه مقابله با آنها موضع گيرى صحيح در برنامه هاى زندگى است.

و منظور از«لوح محفوظ»علم بى پايان خداوند است،و يا صفحۀ جهان خلقت و نظام علت و معلول كه آن نيز مصداق علم فعلى خداوند است.

آيه 23

(آيه 23)-اكنون ببينيم فلسفۀ تقدير اين مصائب در لوح محفوظ و سپس بيان اين حقيقت در قرآن چيست؟ آيۀ مورد بحث پرده از روى اين راز مهم برداشته،مى گويد:«اين به خاطر آن است كه براى آنچه از دست داده ايد تأسف نخوريد،و به آنچه به شما داده است دلبسته و شادمان نباشيد» (لِكَيْلا تَأْسَوْا عَلى ما فاتَكُمْ وَ لا تَفْرَحُوا بِما آتاكُمْ) .

اين دو جملۀ كوتاه در حقيقت يكى از مسائل پيچيدۀ فلسفۀ آفرينش را حل مى كند،چرا كه انسان هميشه در جهان هستى با مشكلات و گرفتاريها و حوادث ناگوار رو بروست،و غالبا از خود سؤال مى كند:با اين كه خداوند مهربان و كريم و رحيم است اين حوادث دردناك براى چيست؟ قرآن مى گويد:«هدف اين بوده كه شما دلبسته و اسير زرق و برق اين جهان نباشيد».

اين مصائب زنگ بيدارباشى است براى غافلان و شلاقى است،براى ارواح خفته،و رمزى است از ناپايدارى جهان،و اشاره اى است به كوتاه بودن عمر اين زندگى.

آرى اين مصائب شكنندۀ تفاخر و غرور است،لذا در پايان آيه مى افزايد:

ص: 107

«و خداوند هيچ متكبر فخر فروشى را دوست ندارد» (وَ اللّهُ لا يُحِبُّ كُلَّ مُخْتالٍ فَخُورٍ) .

تنها كسى گرفتار اين حالات مى شود كه مست ناز و نعمت گردد،ولى وجود آفات و مصائب براى آنها كه قابل بيدارى و هدايتند اين مستى و آثار آن را از بين مى برد.

افراد با ايمان با توجه به آيۀ فوق هنگامى كه به نعمتى از سوى خدا مى رسند خود را امانتدار او مى دانند،نه از رفتن آن غمگين مى شوند و نه از داشتن آن مست و مغرور.

آيه 24

(آيه 24)-اين آيه توضيح و تفسيرى است بر آنچه در آيۀ قبل آمده و در حقيقت«مختال فخور»(متكبر فخر فروش)را معرفى مى كند،مى فرمايد:

«همانها كه بخل مى ورزند و مردم را به بخل دعوت مى كنند» (الَّذِينَ يَبْخَلُونَ وَ يَأْمُرُونَ النّاسَ بِالْبُخْلِ) .

آرى!لازمۀ دلبستگى شديد به مواهب دنيا تكبر و غرور است،و لازمۀ تكبر و غرور بخل كردن،و دعوت ديگران به بخل است،اما بخل كردن به اين دليل كه سرمايۀ كبر و غرور خود را اين اموال مى داند،و هرگز نمى خواهد آن را از دست دهد،و اما دعوت ديگران به بخل براى اين است كه اگر ديگران سخاوتمند باشند او رسوا مى شود و ديگر اين كه،چون بخل را دوست دارد مبلغ چيزى است كه به آن عشق مى ورزد! و براى اين كه تصور نشود اصرار و تأكيد خداوند در مسألۀ انفاق و ترك بخل و يا حتى تعبير به وام گرفتن خداوند از بندگان در آيات گذشته-كه همه براى تشويق آنها به انفاق است-از نياز ذات پاك او سر چشمه مى گيرد،در پايان آيه مى افزايد:

«و هر كس(از اين فرمان)روى گردان شود(به خود زيان مى رساند نه به خدا)چرا كه خداوند بى نياز و شايستۀ ستايش است» (وَ مَنْ يَتَوَلَّ فَإِنَّ اللّهَ هُوَ الْغَنِيُّ الْحَمِيدُ) .

همه به او نيازمندند و او از همگان بى نياز است،چرا كه خزائن و منابع اصلى همه چيز نزد اوست،و از آنجا كه جامع همۀ صفات كمال است شايستۀ هر حمد

ص: 108

و ستايش نيز مى باشد.

آيه 25

(آيه 25)-هدف اصلى بعث انبياء!از آنجا كه سبقت به سوى رحمت و مغفرت و بهشت پروردگار كه در آيات قبل به آن اشاره شده بود نياز به رهبرى «رهبران الهى»دارد در اين آيه كه از پرمحتواترين آيات قرآن است به اين معنى اشاره كرده،و هدف ارسال انبياء و برنامۀ آنها را دقيقا بيان مى كند،مى فرمايد:«ما رسولان خود را با دلائل روشن فرستاديم» (لَقَدْ أَرْسَلْنا رُسُلَنا بِالْبَيِّناتِ) .

«و با آنها كتاب(آسمانى)و ميزان(شناسايى حق از باطل و قوانين عادلانه) نازل كرديم» (وَ أَنْزَلْنا مَعَهُمُ الْكِتابَ وَ الْمِيزانَ) .

«تا مردم قيام به عدالت كنند» (لِيَقُومَ النّاسُ بِالْقِسْطِ) .

به اين ترتيب پيامبران با سه وسيله مجهز بودند:دلائل روشن،كتب آسمانى، و معيار سنجش حق از باطل و خوب از بد،و مانعى ندارد كه فى المثل قرآن مجيد هم«بينه»(معجزه)باشد،و هم كتاب آسمانى،و هم بيان كنندۀ احكام و قوانين، يعنى سه بعد در يك محتوا.

و به هر حال هدف از اعزام اين مردان بزرگ با اين تجهيزات كامل همان اجراى«قسط و عدل»است و اين يكى از اهداف متعدد ارسال پيامبران است.

ولى از آنجا كه در يك جامعۀ انسانى هر قدر سطح اخلاق و اعتقاد و تقوا بالا باشد باز افرادى پيدا مى شوند كه سر به طغيان و گردنكشى بر مى دارند و مانع اجراى قسط و عدل خواهند بود.لذا در ادامۀ آيه مى فرمايد:«و آهن را نازل كرديم كه در آن نيروى شديد و منافعى براى مردم است»! (وَ أَنْزَلْنَا الْحَدِيدَ فِيهِ بَأْسٌ شَدِيدٌ وَ مَنافِعُ لِلنّاسِ) .

آرى!تجهيزات سه گانۀ انبياء الهى براى اجراى عدالت وقتى مى تواند به هدف نهائى برسد كه از ضمانت اجرائى آهن و«بأس شديد»آن برخوردار باشد.

امير مؤمنان على عليه السّلام در تفسير جملۀ «وَ أَنْزَلْنَا الْحَدِيدَ» فرمود:«منظور از نازل كردن آهن خلقت آن است».

سپس به يكى ديگر از اهداف ارسال انبيا و نزول كتب آسمانى و همچنين

ص: 109

آفرينش وسائلى همچون آهن اشاره كرده،مى فرمايد:هدف اين است«تا خداوند بداند چه كسى او و رسولانش را يارى مى كند بى آنكه او را ببينند» (وَ لِيَعْلَمَ اللّهُ مَنْ يَنْصُرُهُ وَ رُسُلَهُ بِالْغَيْبِ) .

منظور از علم خداوند در اينجا تحقيق عينى علم اوست،يعنى تا آشكار شود چه كسانى به يارى خدا و مكتب او به پا مى خيزند و قيام به قسط مى كنند و چه كسانى از اين وظيفۀ بزرگ سرباز مى زنند در حقيقت مفهوم اين آيه شبيه همان است كه در آيۀ 179 سورۀ آل عمران آمده.

«ممكن نبود خداوند مؤمنان را به همان صورت كه شما هستيد واگذارد مگر اين كه ناپاك را از پاك جدا كند»! به اين ترتيب مسألۀ آزمون و امتحان انسانها،و جدا سازى صفوف و تصفيه، يكى ديگر از اهداف بزرگ اين برنامه بوده است.

تعبير به«يارى خداوند»مسلما به معنى يارى دين و آئين و نمايندگان او و بسط آئين حق و قسط و عدل است،و گر نه خداوند نيازى به يارى كسى ندارد، و همگان به او نيازمندند.

لذا براى اثبات همين معنى آيه را با اين جمله پايان مى دهد كه:«خداوند قوى و شكست ناپذير است» (إِنَّ اللّهَ قَوِيٌّ عَزِيزٌ) .

براى او ممكن است با يك اشاره همۀ جهان را زير و رو كند و تمامى دشمنان را نابود و اوليائش را پيروز گرداند،ولى هدف اصلى كه ترتيب و تكامل انسانهاست از اين طريق حاصل نمى گردد،لذا آنها را دعوت به يارى آئين حق كرده است.

آيه 26

(آيه 26)-پیامبران را یکی بعد از دیگری فرستادیم!چنانکه می دانیم شیوهٔ قرآن این است که بعد از بیان یک سلسله اصول کلی تعلیمات خود،اشاره به سرنوشت اقوام پیشین می کند تا شاهد گویائی برای آن باشد،در اینجا نیزبعد از ذکر مسائل پیشین دربارهٔ ارسال رسولان همراه بینات و کتاب و میزان،و همچنین لزوم سبقت مرددم بر یکدیگر در وصول به غفران پروردگار و سعادت جاویدان،از بعضی از اقوام و پیامبران پیشین نام می برد و این

ص: 110

اصول كلى را در زندگى آنها مجسم مى سازد.

نخست از«نوح»و«ابراهيم»كه شيخ الانبيا و سرسلسلۀ رسولان حق بودند شروع كرده،مى فرمايد:«ما نوح و ابراهيم را فرستاديم،و در دودمان آن دو نبوت و كتاب قرار داديم» (وَ لَقَدْ أَرْسَلْنا نُوحاً وَ إِبْراهِيمَ وَ جَعَلْنا فِي ذُرِّيَّتِهِمَا النُّبُوَّةَ وَ الْكِتابَ) .

اما همگى از اين ميراث بزرگ و مواهب عظيم خداوند بهره نگرفتند، «گروهى در پرتو آن هدايت يافته اند و بسيارى از آنها گنهكارند» (فَمِنْهُمْ مُهْتَدٍ وَ كَثِيرٌ مِنْهُمْ فاسِقُونَ) .

آرى!نبوت توأم با شريعت و آئين از نوح عليه السّلام شروع شد،و بعد از او ابراهيم عليه السّلام پيامبر اولوا العزم ديگر،اين خط را تداوم بخشيد.

آيه 27

(آيه 27)-سپس اشارۀ سر بسته اى به سلسلۀ انبياى ديگر،و آخرين آنها قبل از پيامبر اسلام صلّى اللّه عليه و آله كرده،مى افزايد:«سپس در پى آنان رسولان ديگر خود را فرستاديم» (ثُمَّ قَفَّيْنا عَلى آثارِهِمْ بِرُسُلِنا) .

يكى بعد از ديگرى با اهدافى هماهنگ قيام كردند و چراغ هدايت را فرا راه مردم قرار دادند تا نوبت به حضرت مسيح عليه السّلام رسيد.

«و بعد از آنان عيسى بن مريم را مبعوث كرديم» (وَ قَفَّيْنا بِعِيسَى ابْنِ مَرْيَمَ) .

سپس به كتاب آسمانى مسيح عليه السّلام اشاره كرده،مى افزايد:«و به او انجيل عطا كرديم» (وَ آتَيْناهُ الْإِنْجِيلَ) .

بعد از ويژگيهاى پيروان او سخن مى گويد،مى فرمايد:«و در دل كسانى كه از او پيروى كردند رأفت و رحمت قرار داديم» (وَ جَعَلْنا فِي قُلُوبِ الَّذِينَ اتَّبَعُوهُ رَأْفَةً وَ رَحْمَةً) .

سپس مى افزايد:«و رهبانيّتى را كه ابداع كرده بودند،ما بر آنان مقرّر نداشته بوديم،هدفشان جلب خشنودى خدا بود ولى حق آن را رعايت نكردند،از اين رو ما به كسانى از آنها كه ايمان آوردند پاداش داديم،و بسيارى از آنها فاسقند» (وَ رَهْبانِيَّةً ابْتَدَعُوها ما كَتَبْناها عَلَيْهِمْ إِلاَّ ابْتِغاءَ رِضْوانِ اللّهِ فَما رَعَوْها حَقَّ رِعايَتِها فَآتَيْنَا

ص: 111

الَّذِينَ آمَنُوا مِنْهُمْ أَجْرَهُمْ وَ كَثِيرٌ مِنْهُمْ فاسِقُونَ) .

از آيۀ فوق استفاده مى شود كه«رهبانيت»در آئين مسيح نبوده و پيروانش آن را بعد از او ابداع كردند،ولى در آغاز نوعى زهدگرائى و از ابداعات نيك محسوب مى شد،مانند بسيارى از مراسم و سنتهاى حسنه اى كه هم اكنون در ميان مردم رائج است،و كسى نيز روى آن به عنوان تشريع و دستور خاص شرع تكيه نمى كند،ولى اين سنت بعدا به انحراف گرائيد و آلوده با امورى مخالف فرمان الهى و حتى گناهان زشتى شد.

از جمله بدعتهاى زشت مسيحيان در زمينۀ رهبانيت«تحريم ازدواج»براى مردان و زنان تارك دنيا بود،و ديگر«انزواى اجتماعى»و پشت پا زدن به وظائف انسان در اجتماع،و انتخاب صومعه ها و ديرهاى دور افتاده براى عبادت و زندگى در محيطى دور از اجتماع بود،سپس مفاسد زيادى در ديرها و مراكز زندگى رهبانها به وجود آمد.

اسلام به شدّت«رهبانيت»را محكوم كرده چنانكه رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله فرمود:

«خداوند متعال رهبانيت را براى امت من مقرر نداشته،رهبانيت امت من جهاد در راه خداست».

آيه 28

(آيه 28)-

شأن نزول:

در مورد نزول اين آيه و آيۀ بعد نقل شده كه:رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله جعفر بن ابي طالب را با هفتاد نفر به سوى نجاشى(به حبشه)فرستاد،او بر نجاشى وارد شد،و وى را دعوت به اسلام كرد،و اجابت نمود و ايمان آورد،به هنگام بازگشت از حبشه چهل تن از اهل آن كشور كه ايمان آورده بودند به جعفر گفتند:به ما اجازه ده كه خدمت اين پيامبر صلّى اللّه عليه و آله برسيم و اسلام خود را بر او عرضه بداريم،و همراه جعفر به مدينه آمدند.

هنگامى كه فقر مالى مسلمانها را مشاهده كردند،به رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله عرض كردند:اگر اجازه فرمائيد به كشور خود بازگرديم و اموال خود را همراه بياوريم و با مسلمانان تقسيم كنيم.

پيامبر صلّى اللّه عليه و آله اجازه فرمود.

ص: 112

در اين هنگام آيۀ 52 تا 54 سورۀ قصص نازل گرديد و از آنها تمجيد كرد.

افرادى از اهل كتاب كه ايمان نياورده بودند هنگامى كه اين جمله را-كه در ذيل آيات مزبور است-شنيدند:«آنها پاداش خود را به خاطر صبر و استقامتشان دو بار دريافت مى دارند»در برابر مسلمانان ايستادند و گفتند:اى مسلمانان!كسانى كه به كتاب شما و كتاب ما ايمان بياورند دو پاداش دارند،بنابر اين كسى كه تنها به كتاب ما ايمان داشته باشد يك پاداش دارد همانند پاداش شما!بنابر اين به اعتراف خودتان شما فضيلتى بر ما نداريد! اينجا بود كه اين دو آيه نازل شد،و اعلام داشت كه مسلمانان نيز دو پاداش دارند،علاوه بر نور الهى و مغفرت،و سپس افزود:«اهل كتاب بدانند آنها توانائى بر به دست آوردن چيزى از فضل و رحمت الهى ندارند»!

تفسير:

آنها كه دو سهم از رحمت الهى دارند:از آنجا كه در آيات گذشته سخن از اهل كتاب و مسيحيان در ميان بود،اين آيه و آيۀ بعد تكميلى است بر آنچه در آيات قبل آمده است.

نخست مى فرمايد:«اى كسانى كه ايمان آورده ايد!تقواى الهى پيشه كنيد و به رسولش ايمان بياوريد» (يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اتَّقُوا اللّهَ وَ آمِنُوا بِرَسُولِهِ) .

مخاطب در آيه همۀ مؤمنانى هستند كه در ظاهر دعوت پيامبر صلّى اللّه عليه و آله را پذيرفته بودند ولى هنوز ايمان راسخ،ايمانى كه اعماق جان آنها را روشن كند و در اعمال آنها ظاهر شود،پيدا نكرده بودند.

سپس در دنبالۀ آيه به سه موهبت بزرگ كه در سايۀ ايمان عميق و تقوا حاصل مى شود اشاره كرده،مى فرمايد:چنين كنيد«تا دو سهم از رحمتش به شما ببخشد، و براى شما نورى قرار دهد كه با آن(در ميان مردم و در مسير زندگى خود)راه برويد و گناهان شما را ببخشد و خداوند آمرزنده و مهربان است» (يُؤْتِكُمْ كِفْلَيْنِ مِنْ رَحْمَتِهِ وَ يَجْعَلْ لَكُمْ نُوراً تَمْشُونَ بِهِ وَ يَغْفِرْ لَكُمْ وَ اللّهُ غَفُورٌ رَحِيمٌ) .

منظور از اين دو بهره همان است كه در آيۀ 201 سورۀ بقره آمده:«خداوندا در دنيا به ما نيكى مرحمت فرما،و در آخرت نيز نيكى عنايت كن».

ص: 113

دومين پاداش آنها «وَ يَجْعَلْ لَكُمْ نُوراً تَمْشُونَ بِهِ» مفهوم مطلق و گسترده اى دارد،نه اختصاصى به دنيا دارد،و نه آخرت،و به تعبير ديگر ايمان و تقوا سبب مى شود كه حجابها از قلب مؤمن برچيده شود،و چهرۀ حقايق را بى پرده ببيند،و در پرتو آن روشن بينى خاصى نصيب او مى شود كه افراد بى ايمان از آن محرومند چرا كه بزرگترين مانع شناخت و مهمترين حجاب بر قلب آدمى و هوى و هوسهاى سركش و آمال و آرزوهاى دور و دراز و اسارت در چنگال ماده و زرق و برق دنياست،هنگامى كه در پرتو ايمان و تقوا اين گرد و غبارها فرو نشست آفتاب حقيقت بر صفحۀ قلب مى تابد،و حقايق را آن چنان كه هست در مى يابد.

آيه 29

(آيه 29)-اين آيه كه آخرين آيۀ اين سوره است بيان دليلى است براى آنچه در آيۀ قبل آمده،مى فرمايد:اين پاداشهاى مضاعف الهى علاوه بر نورانيت و مغفرت به خاطر آن است«تا اهل كتاب بدانند كه آنها قادر بر چيزى از فضل خدا نيستند و تمام فضل(و رحمت)به دست اوست،به هر كس بخواهد آن را مى بخشد و خداوند داراى فضل عظيم است» (لِئَلاّ يَعْلَمَ أَهْلُ الْكِتابِ أَلاّ يَقْدِرُونَ عَلى شَيْءٍ مِنْ فَضْلِ اللّهِ وَ أَنَّ الْفَضْلَ بِيَدِ اللّهِ يُؤْتِيهِ مَنْ يَشاءُ وَ اللّهُ ذُو الْفَضْلِ الْعَظِيمِ) .

اين پاسخى است به آنها كه مى گفتند:خداوند به گروهى از اهل كتاب كه ايمان به محمّد آورده اند-طبق عقيدۀ مسلمانان-دو پاداش مى دهد،بنابر اين ما كه ايمان به او نياورده ايم داراى يك پاداشيم همانند ديگر مسلمانان! قرآن به آنها پاسخ مى گويد كه مسلمانان عموما داراى دو پاداشند،چرا كه همۀ آنها ايمان به رسول خدا و تمام انبياء پيشين دارند و اما گروهى از اهل كتاب كه ايمان نياورده اند هيچ سهمى ندارند تا بدانند كه رحمت الهى در اختيار آنان نيست كه به هر كس بخواهند بدهند و از هر كس بخواهند دريغ دارند! «پايان سورۀ حديد»

ص: 114

آغاز جزء 28 قرآن مجيد

سورۀ مجادله[58]

اشاره

اين سوره در«مدينه»نازل شده و داراى 22 آيه است

محتواى سوره:

اين سوره طبق طبيعت سوره هاى«مدنى»بيشتر از احكام فقهى،و نظام زندگى اجتماعى،و روابط با مسلمين و غير مسلمين سخن مى گويد، و مجموع بحثهاى آن را مى توان در سه بخش خلاصه كرد:

1-در بخش اول سخن از حكم«ظهار»مى گويد كه در جاهليت نوعى طلاق و جدائى دائمى محسوب مى شد،و اسلام آن را تعديل كرد و در مسير صحيح قرار داد.

2-در بخش ديگرى يك سلسله دستورها در بارۀ آداب مجالست از جمله منع از«نجوى»(سخنان در گوشى)و همچنين جادادن به كسانى كه تازه وارد مجلس مى شوند.

3-در آخرين بخش،بحث گويا و مشروح و كوبنده اى در بارۀ منافقان، و آنها كه ظاهرا دم از اسلام مى زدند اما با دشمنان اسلام سر و سرّ داشتند، مطرح كرده،مسلمين راستين را از ورود در حزب شياطين و منافقين بر حذر مى دارد،و آنها را به رعايت«حب فى اللّه»و«بغض فى اللّه»و ملحق شدن به «حزب اللّه»دعوت مى كند.

ص: 115

نامگذارى سوره به«مجادله»به خاطر تعبيرى است كه در آيۀ نخستين آن آمده است.

فضيلت تلاوت سوره:

در حديثى از پيغمبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله مى خوانيم:«هر كس سورۀ مجادله را تلاوت كند(و در آن بينديشد و به كار بندد)در قيامت در زمرۀ حزب اللّه خواهد بود.» همچنين در حديث ديگرى از امام صادق عليه السّلام مى خوانيم:«هر كس سورۀ حديد و مجادله را در نمازهاى فريضه بخواند و آن را ادامه دهد،خداوند هرگز او را در تمام طول زندگى عذاب نمى كند،و در خود و خانواده اش هرگز بدى نمى بيند، و نيز گرفتار فقر و بد حالى نمى شود».

تناسب محتواى اين سوره ها با پاداشهاى فوق روشن است،و اين خود نشان مى دهد كه هدف از تلاوت پياده كردن محتواى آن در زندگى است نه تلاوتى خالى از انديشه و عمل.

بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ به نام خداوند بخشندۀ بخشايشگر

آيه 1

(آيه 1)-

شأن نزول:

نقل كرده اند كه:زنى از طايفۀ انصار به نام«خوله»كه از طايفۀ«خزرج»و همسرش«اوس بن صامت»بود در يك ماجرا مورد خشم شوهرش قرار گرفت،و او كه مرد تندخويى بود تصميم بر جدائى از او گرفت،و گفت:«انت علىّ كظهر امّى؛تو نسبت به من همچون مادر من هستى!».

و اين در حقيقت نوعى از طلاق در زمان جاهليت بود اما طلاقى بود كه نه قابل بازگشت بود و نه زن آزاد مى شد كه بتواند همسرى براى خود برگزيند،و اين بدترين حالتى بود كه براى يك زن شوهردار ممكن بود رخ دهد.

چيزى نگذشت كه مرد پشيمان شد.

زن خدمت رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله آمد و ماجرا را چنين نقل كرد:اى رسول خدا! همسرم«اوس بن صامت»زمانى مرا به زوجيت خود برگزيد كه جوان بودم و صاحب جمال و مال و ثروت و فاميل،اموال من را مصرف كرد،حالا«ظهار»كرده

ص: 116

و پشيمان شده،آيا راهى هست كه ما به زندگى سابق بازگرديم؟! پيامبر صلّى اللّه عليه و آله فرمود:تو بر او حرام شده اى! زن پى در پى اصرار و الحاح مى كرد،سر انجام رو به درگاه خدا آورد و عرض كرد:«خداوندا!بيچارگى و نياز و شدت حالم را به تو شكايت مى كنم،خداوندا! فرمانى بر پيامبرت نازل كن و اين مشكل را بگشا».

در اينجا حال وحى به پيامبر صلّى اللّه عليه و آله دست داد،و چهار آيۀ آغاز اين سوره بر او نازل شد كه راه حل مشكل«ظهار»را به روشنى نشان مى دهد.

تفسير:

«ظهار»يك عمل زشت جاهلى!با توجه به آنچه در شأن نزول گفته شد تفسير آيات نخستين سوره روشن است،مى فرمايد:«خداوند سخن زنى را كه در بارۀ شوهرش به تو مراجعه كرده بود،شنيد»و تقاضاى او را اجابت كرد (قَدْ سَمِعَ اللّهُ قَوْلَ الَّتِي تُجادِلُكَ فِي زَوْجِها) .

سپس مى افزايد:آن زن علاوه بر اين كه با تو مجادله داشت؛«به خداوند شكايت مى كرد»و از پيشگاهش تقاضاى حل مشكل نمود (وَ تَشْتَكِي إِلَى اللّهِ) .

«اين در حالى بود كه خداوند گفتگوى شما(و اصرار آن زن)را(در حل مشكلش)مى شنيد» (وَ اللّهُ يَسْمَعُ تَحاوُرَكُما) .

«و خداوند شنوا و بيناست» (إِنَّ اللّهَ سَمِيعٌ بَصِيرٌ) .

آرى!خداوند،آگاه از همۀ«مسموعات»و«مبصرات»است،بى آنكه نيازى به اعضاى بينائى و شنوائى داشته باشد،او همه جا حاضر و ناظر است و همه چيز را مى بيند و هر سخنى را مى شنود.

آيه 2

(آيه 2)-سپس به سراغ بیان حکم ظهار می رود و به عنوان مقدمه رشهٔ این عقیدهٔ خرافی را با جمله های کوتاه و قاطع درهم می کوبد،می فرماید:«کسانی از شما که نسبت به همسرانشان ظهار می کنند(و می گویند:اَنتَ کَظَهرِ اُمّمی؛تو نسبت به من بهمنزلهٔ مادرم هستی)آنان هرگز مادرانشان نیستند،مادرانشان تنها کسانی هستند که آنها را به دنیا آورده اند»!(اَلَذینَ یُظاهِرُونَ مِنکُم مِن نِسائِهِم ماهُنَّ تُمَّاتِهِم اِن اُمَّهاتُهُم اِلاَّ اللّائی وَ لَدنَهُم).

ص: 117

مادر و فرزند بودن چيزى نيست كه با سخن درست شود،يك واقعيت عينى خارجى است كه هرگز از طريق بازى با الفاظ حاصل نمى شود.

و به دنبال آن مى افزايد:«آنها سخنى زشت و باطل مى گويند» (وَ إِنَّهُمْ لَيَقُولُونَ مُنْكَراً مِنَ الْقَوْلِ وَ زُوراً) .

مطابق اين آيه«ظهار»عملى است حرام و منكر،ولى از آنجا كه تكاليف الهى اعمال گذشته را شامل نمى شود،و از لحظۀ نزول حاكميت دارد،در پايان آيه مى فرمايد:«و خداوند بخشنده و آمرزنده است» (وَ إِنَّ اللّهَ لَعَفُوٌّ غَفُورٌ) .هم مى بخشد و هم مى پوشاند.

بنابر اين اگر مسلمانى قبل از نزول اين آيات مرتكب اين عمل شده نبايد نگران باشد،خداوند او را مى بخشد.

اما به هر حال مسألۀ كفّاره به قوت خود باقى است.

آيه 3

(آيه 3)-ولى از آنجا كه اين سخن زشت و زننده چيزى نبود كه از نظر اسلام ناديده گرفته شود لذا كفارۀ نسبتا سنگينى براى آن قرار داده تا از تكرار آن جلوگيرى كند،مى فرمايد:«كسانى كه همسران خود را ظهار مى كنند،سپس از گفتۀ خود باز مى گردند،بايد پيش از آميزش جنسى آنها با هم برده اى را آزاد كنند» (وَ الَّذِينَ يُظاهِرُونَ مِنْ نِسائِهِمْ ثُمَّ يَعُودُونَ لِما قالُوا فَتَحْرِيرُ رَقَبَةٍ مِنْ قَبْلِ أَنْ يَتَمَاسّا) .

سپس مى افزايد:«اين دستورى است كه به آن اندرز داده مى شويد» (ذلِكُمْ تُوعَظُونَ بِهِ) .

گمان نكنيد كه چنين كفّاره اى در مقابل«ظهار»كفّارۀ سنگين و نامتعادلى است،زيرا اين سبب اندرز و بيدارى و تربيت نفوس شماست،تا بتوانيد خود را در برابر اين گونه كارهاى زشت و حرام كنترل كنيد.

اصولا تمام كفّارات جنبۀ بازدارنده و تربيتى دارد،و اى بسا كفّاره هائى كه جنبۀ مالى دارد تأثيرش از غالب تعزيرات كه جنبۀ بدنى دارد بيشتر است.

و از آنجا كه ممكن است بعضى با بهانه هائى شانه از زير بار كفّاره خالى كنند

ص: 118

و بدون اين كه كفّاره دهند با همسر خود بعد از«ظهار»آميزش جنسى داشته باشند، در پايان آيه مى افزايد:«خداوند به آنچه انجام مى دهيد آگاه است» (وَ اللّهُ بِما تَعْمَلُونَ خَبِيرٌ) .هم از ظهار آگاه است و هم از ترك كفّاره و هم از نيّات شما!

آيه 4

(آيه 4)-و نيز از آنجا كه آزاد كردن يك برده براى همۀ مردم امكان پذير نيست،همان گونه كه در شأن نزول آمد و نيز ممكن است انسان از نظر مالى قادر به آزاد كردن برده باشد اما برده اى براى اين كار پيدا نشود-همان گونه كه در عصر ما چنين است-لذا جهانى و جاودانگى بودن اسلام ايجاب مى كند كه در مرحلۀ بعد جانشينى براى آزادى بردگان ذكر شود به همين دليل در آيۀ مورد بحث مى فرمايد:

«و كسى كه توانائى(آزاد كردن برده اى)نداشته باشد دو ماه پياپى قبل از آميزش روزه بگيرد» (فَمَنْ لَمْ يَجِدْ فَصِيامُ شَهْرَيْنِ مُتَتابِعَيْنِ مِنْ قَبْلِ أَنْ يَتَمَاسّا) .

اين كفاره نيز اثر عميق بازدارنده اى دارد،به علاوه از آنجا كه روزه در تصفيۀ روح و تهذيب نفوس اثر عميق دارد مى تواند جلو تكرار اين گونه اعمال را در آينده بگيرد.

البته ظاهر آيه اين است كه هر شصت روز پى در پى انجام شود،و بسيارى از فقهاى اهل سنت نيز بر طبق آن فتوا داده اند،ولى در روايات ائمۀ اهل بيت عليهم السّلام آمده است كه اگر كمى از ماه دوم را(حتى يك روز)به دنبال ماه اول روزه بگيرد مصداق شهرين متتابعين و دو ماه پى در پى خواهد بود و اين تصريح حاكم بر ظهور آيه است.

و از آنجا كه بسيارى از مردم نيز قادر به انجام كفّارۀ دوم يعنى دو ماه متوالى روزه نيستند،جانشين ديگرى براى آن ذكر كرده،مى فرمايد:«و كسى كه اين را هم نتواند شصت مسكين را اطعام كند» (فَمَنْ لَمْ يَسْتَطِعْ فَإِطْعامُ سِتِّينَ مِسْكِيناً) .

ظاهر«اطعام»اين است كه به اندازه اى غذا دهد كه در يك وعده سير شود، اما در روايات اسلامى در يك«مد»طعام(حدود 750 گرم)تعيين شده است.

سپس در دنبالۀ آيه بار ديگر به هدف اصلى اين گونه كفّارات اشاره كرده، مى افزايد:«اين براى آن است كه به خدا و رسولش ايمان بياوريد» (ذلِكَ لِتُؤْمِنُوا بِاللّهِ وَ رَسُولِهِ) .

ص: 119

آرى!جبران گناهان به وسيلۀ كفّارات پايه هاى ايمان را محكم مى كند، و انسان را نسبت به مقررات الهى علما و عملا پايبند مى سازد! و در پايان آيه براى اين كه همۀ مسلمانان اين مسأله را يك امر جدى تلقى كنند مى گويد:«اينها مرزهاى الهى است،و كسانى كه با آن مخالفت كنند عذاب دردناكى دارند» (وَ تِلْكَ حُدُودُ اللّهِ وَ لِلْكافِرِينَ عَذابٌ أَلِيمٌ) .

قوانين الهى را از اين رو«حدود الهى»مى گويند كه عبور از آن مجاز نيست.

چنانكه ديديم اسلام«ظهار»را به شدّت محكوم كرده،بنابر اين هر گاه كسى نسبت به همسرش ظهار كند،همسرش مى تواند با مراجعه به حاكم شرع او را موظف سازد كه يا رسما از طريق طلاق از او جدا شود و يا به زندگى زناشوئى باز گردد،اما پيش از بازگشت بايد به ترتيبى كه در آيات فوق خوانديم كفّاره بدهد.

آيه 5

(آيه 5)-آنها كه با خدا دشمنى مى كنند از آنجا كه آخرين جملۀ آيۀ قبل به همگان اخطار مى كرد كه حدود الهى را رعايت كنند،و از آن تجاوز ننمايند،در اينجا از كسانى سخن مى گويد كه نه تنها از اين حدود تجاوز كرده،بلكه به مبارزه با خدا و پيامبر او صلّى اللّه عليه و آله برخاسته اند و سرنوشت آنها را در اين دنيا و جهان ديگر روشن مى سازد.

نخست مى فرمايد:«كسانى كه با خدا و رسولش دشمنى مى كنند خوار و ذليل شدند آن گونه كه پيشينيان آنها خوار و ذليل شدند» (إِنَّ الَّذِينَ يُحَادُّونَ اللّهَ وَ رَسُولَهُ كُبِتُوا كَما كُبِتَ الَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ) .

سپس مى افزايد:«ما آيات روشنى نازل كرديم» (وَ قَدْ أَنْزَلْنا آياتٍ بَيِّناتٍ) .

بنابر اين،به قدر كافى اتمام حجت شده و عذر و بهانه اى براى مخالفت باقى نمانده است،و با اين حال اگر مخالفت كنند بايد مجازات شوند.

نه تنها در اين دنيا مجازات مى شوند بلكه؛«براى كافران عذاب خوار كننده اى (در قيامت)است» (وَ لِلْكافِرِينَ عَذابٌ مُهِينٌ) .

به هر حال اين تهديد الهى در مورد كسانى كه در برابر پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و قرآن ايستاده بودند به وقوع پيوست،و در جنگهاى بدر و خيبر و خندق و غير آن با ذلت

ص: 120

و شكست رو برو شدند،و سر انجام فتح مكه طومار قدرت و شوكت آنها را در هم پيچيد و اسلام در همه جا پيروز گشت.

آيه 6

(آيه 6)-اين آيه در توصيف زمان وقوع عذاب اخروى آنها چنين مى گويد:

«در آن روز كه خداوند همۀ آنها را بر مى انگيزد و از اعمالى كه انجام دادند با خبر مى سازد» (يَوْمَ يَبْعَثُهُمُ اللّهُ جَمِيعاً فَيُنَبِّئُهُمْ بِما عَمِلُوا) .

«اعمالى كه خداوند حساب آن را نگه داشته و آنها فراموشش كردند» (أَحْصاهُ اللّهُ وَ نَسُوهُ) .

و اين خود عذاب دردناكى است كه خداوند گناهان فراموش شدۀ آنها را به يادشان مى آورد و در صحنۀ محشر در برابر خلايق رسوا مى شوند.

و در پايان آيه مى فرمايد:«و خداوند بر هر چيز شاهد و ناظر است» (وَ اللّهُ عَلى كُلِّ شَيْءٍ شَهِيدٌ) .

آرى؛حضور خداوند در همه جا و در هر زمان و در درون و برون ما ايجاب مى كند كه نه فقط اعمال،بلكه نيات و عقايد ما را شمارش كند و در آن روز بزرگ كه «يوم البروز»است همه را بازگو فرمايد.

آيه 7

(آيه 7)-سپس براى تأكيد بر حضور خداوند در همه جا و آگاهى او بر همه چيز سخن را به مسألۀ«نجوى»(گفتگوهاى در گوشى)مى كشد،مى فرمايد:«آيا نمى دانى كه خداوند آنچه را در آسمانها و آنچه در زمين است مى داند» (أَ لَمْ تَرَ أَنَّ اللّهَ يَعْلَمُ ما فِي السَّماواتِ وَ ما فِي الْأَرْضِ) .

سپس مى افزايد:«هيچ گاه سه نفر با هم نجوا نمى كنند مگر اين كه خداوند چهارمين آنهاست،و هيچ گاه پنج نفر با هم نجوا نمى كنند مگر اين كه خداوند ششمين آنهاست» (ما يَكُونُ مِنْ نَجْوى ثَلاثَةٍ إِلاّ هُوَ رابِعُهُمْ وَ لا خَمْسَةٍ إِلاّ هُوَ سادِسُهُمْ) .

«و نه تعدادى كمتر و نه بيشتر از آن،مگر اين كه او همراه آنهاست هر جا كه باشند» (وَ لا أَدْنى مِنْ ذلِكَ وَ لا أَكْثَرَ إِلاّ هُوَ مَعَهُمْ أَيْنَ ما كانُوا) .

«سپس روز قيامت آنها را از اعمالشان آگاه مى سازد چرا كه خداوند به هر

ص: 121

چيزى داناست» (ثُمَّ يُنَبِّئُهُمْ بِما عَمِلُوا يَوْمَ الْقِيامَةِ إِنَّ اللّهَ بِكُلِّ شَيْءٍ عَلِيمٌ) .

منظور از اين كه خداوند چهارمين يا ششمين آنهاست اين است كه او در همه جا حاضر و ناظر و از همه چيز آگاه است،و گر نه ذات پاكش نه مكان دارد و نه هرگز توصيف به اعداد مى شود،بلكه شبيه و نظير و مثل و مانند ندارد.

آيه 8

(آيه 8)-

شأن نزول:

در مورد اين آيه دو شأن نزول نقل شده كه هر كدام مربوط به يك قسمت از آيه است.

نخست اين كه:جمعى از يهود و منافقان در ميان خودشان جدا از مؤمنان نجوا مى كردند و گاه با چشمهاى خود اشاره هاى ناراحت كننده اى به مؤمنان داشتند،و همين باعث غم و اندوه مؤمنان مى شد،هنگامى كه اين كار را تكرار كردند مؤمنان شكايت به رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله نمودند،پيامبر صلّى اللّه عليه و آله دستور داد كه هيچ كس در برابر مسلمانان با ديگرى نجوا نكند،اما آنها گوش ندادند،باز هم تكرار كردند، آيه نازل شد(و آنها را سخت بر اين كار تهديد كرد).

همچنين نقل شده كه:گروهى از يهود خدمت پيامبر صلّى اللّه عليه و آله آمدند و به جاى «السّلام عليك»گفتند:«السّام عليك يا ابا القاسم»(كه مفهومش مرگ بر تو يا ملالت و خستگى بر تو باد،است).

پيامبر صلّى اللّه عليه و آله در جواب آنها فرمود:«و عليكم؛همين بر شما باد».

عايشه مى گويد:من متوجه اين مطلب شدم و گفتم:«عليكم السّام و لعنكم اللّه و غضب عليكم؛مرگ بر شما،خدا لعنت كند شما را،و غضب كند»! پيامبر به من فرمود:مدارا كن و از خشونت و بدگوئى بپرهيز.

گفتم:مگر نمى شنوى مى گويند:«مرگ بر تو»! فرمود:مگر تو هم نشنيدى كه من در جواب«عليكم»گفتم! اينجا بود كه خداوند آيه نازل كرد كه هنگامى كه اين گروه نزد شما مى آيند تحيتى مى گويند كه خدا چنان تحيتى به شما نگفته است.

تفسير:

«نجوا»از شيطان است!در اينجا همچنان ادامۀ بحثهاى نجواست.

نخست مى فرمايد:«آيا نديدى كسانى را كه از نجوا[-سخنان در گوشى]نهى

ص: 122

شدند سپس به كارى كه از آن نهى شده بودند باز مى گردند،و براى انجام گناه و تعدى و نافرمانى رسول خدا به نجوا مى پردازند» (أَ لَمْ تَرَ إِلَى الَّذِينَ نُهُوا عَنِ النَّجْوى ثُمَّ يَعُودُونَ لِما نُهُوا عَنْهُ وَ يَتَناجَوْنَ بِالْإِثْمِ وَ الْعُدْوانِ وَ مَعْصِيَةِ الرَّسُولِ) .

از اين تعبير به خوبى استفاده مى شود كه قبلا به آنها هشدار داده شده بود كه از نجوا بپرهيزند كارى كه ذاتا توليد نگرانى و بدگمانى در ديگران مى كند.

در ادامۀ اين سخن به يكى ديگر از اعمال خلاف منافقان و يهود اشاره كرده، مى فرمايد:«و هنگامى كه نزد تو مى آيند تو را تحيّتى(و خوشامدى)مى گويند كه خدا به تو نگفته است» (وَ إِذا جاؤُكَ حَيَّوْكَ بِما لَمْ يُحَيِّكَ بِهِ اللّهُ) .

منظور از«تحيت الهى»در اين آيه همان جملۀ«السّلام عليك»،يا«سلام اللّه عليك»مى باشد كه شبيه آن در آيات قرآن در مورد پيامبران و بهشتيان و غير آنها كرارا آمده است:از جمله در آيۀ 181 سورۀ صافات مى خوانيم:«و سلام على المرسلين؛سلام بر تمام رسولان پروردگار».

سپس مى افزايد:آنها نه فقط مرتكب اين گناهان بزرگ مى شوند،بلكه آن چنان از بادۀ غرور سرمست هستند كه؛«در دل مى گويند:(اگر اعمال ما بد است پس)چرا خداوند ما را به خاطر گفته هايمان عذاب نمى كند»؟! (وَ يَقُولُونَ فِي أَنْفُسِهِمْ لَوْ لا يُعَذِّبُنَا اللّهُ بِما نَقُولُ) .

به اين ترتيب هم عدم ايمان خود را به نبوت پيامبر صلّى اللّه عليه و آله ثابت كردند و هم عدم ايمان به احاطۀ علمى خداوند.

ولى قرآن در يك جملۀ كوتاه به آنها چنين پاسخ مى گويد:«جهنم براى آنان كافى است(و نيازى به مجازات ديگر نيست،همان جهنمى كه به زودى)وارد آن مى شوند و چه بد فرجامى است» (حَسْبُهُمْ جَهَنَّمُ يَصْلَوْنَها فَبِئْسَ الْمَصِيرُ) .

البته اين تعبير نفى عذاب دنيوى را در بارۀ آنها نمى كند.

آيه 9

(آيه 9)-و از آنجا که مؤمنان نیز گهگاه به خاطر ضرورتها یا تمایلاتی به نجوا می پرداختند در این آیه روی سخن را به آنها کرده،و برای این که در این کار آلوده به گناهان منافقان و یهود نشوند می فرماید:«ای کسانی که ایمان آورده اید!

ص: 123

هنگامى كه نجوا مى كنيد به گناه و تعدى و نافرمانى رسول(خدا)نجوا نكنيد، (محتواى نجواى شما بايد پاك و الهى باشد)به كار نيك و تقوا نجوا كنيد» (يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِذا تَناجَيْتُمْ فَلا تَتَناجَوْا بِالْإِثْمِ وَ الْعُدْوانِ وَ مَعْصِيَةِ الرَّسُولِ وَ تَناجَوْا بِالْبِرِّ وَ التَّقْوى) .

«و از خدائى كه همگى نزد او جمع مى شويد بپرهيزيد» (وَ اتَّقُوا اللّهَ الَّذِي إِلَيْهِ تُحْشَرُونَ) .

از اين تعبير به خوبى استفاده مى شود كه اصل نجوا اگر در ميان مؤمنان باشد، سوء ظنى برنيانگيزد،توليد نگرانى نكند و محتواى آن توصيه به نيكيها و خوبيها باشد مجاز است.

آيه 10

(آيه 10)-لذا در اين آيه مى افزايد:«نجوا تنها از سوى شيطان است» (إِنَّمَا النَّجْوى مِنَ الشَّيْطانِ) .

«مى خواهد با آن مؤمنان را غمگين سازد» (لِيَحْزُنَ الَّذِينَ آمَنُوا) .

«ولى(بايد بدانند كه شيطان)نمى تواند هيچ گونه ضررى به آنها برساند جز به فرمان خدا» (وَ لَيْسَ بِضارِّهِمْ شَيْئاً إِلاّ بِإِذْنِ اللّهِ) .

چرا كه هر مؤثرى در عالم هستى است تأثيرش به فرمان خداست.

«پس مؤمنان بايد تنها بر خدا توكل كنند»و از هيچ چيز جز او نترسند و بر غير او دل ننهند (وَ عَلَى اللّهِ فَلْيَتَوَكَّلِ الْمُؤْمِنُونَ) .

بدين ترتيب«نجوا»گاه حرام است و اين در صورتى است كه موجب اذيت و آزار و هتك حيثيت مسلمانى گردد و چنين نجوائى نجواى شيطانى است كه هدفش غمگين ساختن مؤمنان است.

در مقابل گاه حكم وجوب به خود مى گيرد،و اين در صورتى است كه مسألۀ سرى لازمى در ميان باشد كه افشاى آن خطرناك،و عدم ذكر آن نيز موجب تضييع حق و يا خطرى براى اسلام و مسلمين است.

و گاه متصف به استحباب مى شود و آن در جائى است كه انسان براى انجام كارهاى نيك و بر و تقوا به سراغ آن رود،و همچنين حكم كراهت و اباحه.

ص: 124

ولى اصولا هرگاه هدف مهمترى در كار نباشد نجوا كردن كار پسنديده اى نيست،و بر خلاف آداب مجلس است زيرا نوعى بى اعتنائى يا بى اعتمادى نسبت به ديگران محسوب مى شود.

آيه 11

(آيه 11)-

شأن نزول:

نقل كرده اند كه:پيامبر صلّى اللّه عليه و آله در يكى از روزهاى جمعه در «صفّه»(سكوى بزرگى كه در كنار مسجد پيامبر صلّى اللّه عليه و آله قرار داشت)نشسته بود و گروهى نزد حضرت حاضر بودند،و جا تنگ بود،پيامبر صلّى اللّه عليه و آله عادتش اين بود كه مجاهدان بدر را اعم از مهاجر و انصار احترام فراوان مى كرد،در اين هنگام گروهى از بدريون وارد شدند،در حالى كه ديگران قبل از آنها اطراف پيامبر صلّى اللّه عليه و آله را پر كرده بودند،هنگامى كه مقابل پيامبر صلّى اللّه عليه و آله رسيدند سلام كردند،پيامبر صلّى اللّه عليه و آله پاسخ فرمود؛ سپس به حاضران سلام كردند آنها نيز پاسخ گفتند،آنها روى پاى خود ايستاده بودند،و منتظر بودند حاضران به آنها جا دهند ولى هيچ كس تكان نخورد! اين امر بر پيامبر صلّى اللّه عليه و آله سخت آمد،رو به بعضى از كسانى كه اطراف او نشسته بودند كرد و فرمود:فلان و فلانى برخيزيد،چند نفر را از جا بلند كرد تا واردين بنشينند(و اين در حقيقت نوعى ادب آموزى و درس احترام گذاردن به پيش كسوتان در ايمان و جهاد بود.) ولى اين مطلب بر آن چند نفر كه از جا برخاستند ناگوار آمد،منافقان گفتند:

پيامبر صلّى اللّه عليه و آله رسم عدالت را رعايت نكرد!در اينجا آيه نازل شد و قسمتى از آداب نشستن در مجالس را براى آنها شرح داد.

تفسير:

احترام به پيش كسوتان در مجالس در تعقيب دستورى كه در آيات گذشته در مورد ترك نجوا در مجالس، و محدود ساختن آن به موارد معين آمده،در اين آيه يكى ديگر از آداب مجلس را بازگو كرده،مى فرمايد:«اى كسانى كه ايمان آورده ايد!هنگامى كه به شما گفته شود:

مجلس را وسعت بخشيد(و به تازه واردها جا دهيد)وسعت بخشيد» (يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِذا قِيلَ لَكُمْ تَفَسَّحُوا فِي الْمَجالِسِ فَافْسَحُوا) .

كه اگر چنين كنيد:«خداوند(بهشت را)براى شما وسعت مى بخشد»و در

ص: 125

اين جهان نيز به قلب و جان و رزق و روزى شما وسعت مى دهد (يَفْسَحِ اللّهُ لَكُمْ) .

و از آنجا كه گاهى مجلس آن چنان مملوّست كه بدون برخاستن بعضى جا براى ديگران پيدا نمى شود،و يا اگر جائى پيدا مى شود مناسب حال آنها نيست در ادامۀ آيه مى افزايد:«و هنگامى كه گفته شود:برخيزيد برخيزيد» (وَ إِذا قِيلَ انْشُزُوا فَانْشُزُوا) .

نه تعلل جوئيد و نه به هنگامى كه بر مى خيزيد ناراحت شويد،چرا كه گاه تازه واردها از شما براى نشستن سزاوارترند به خاطر خستگى مفرط،يا كهولت سن،و يا احترام خاصى كه دارند،و يا جهات ديگر.

سپس به بيان پاداش انجام اين دستور الهى پرداخته مى افزايد:اگر چنين كنيد «خداوند كسانى را كه ايمان آورده اند و كسانى را كه علم به آنها داده شده درجات عظيمى مى بخشد» (يَرْفَعِ اللّهُ الَّذِينَ آمَنُوا مِنْكُمْ وَ الَّذِينَ أُوتُوا الْعِلْمَ دَرَجاتٍ) .

اشاره به اين كه اطاعت اين دستورات دليل بر ايمان و علم و آگاهى است، و نيز اشاره به اين كه اگر پيغمبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله به بعضى دستور داد از جا برخيزند و به تازه واردان جا دهند براى يك هدف مقدس الهى و احترام به پيشگامان در ايمان و علم بوده است.

و از آنجا كه گروهى اين آداب را با طيب خاطر و از صميم دل انجام مى دهند، و گروه ديگرى با كراهت و ناخشنودى،يا براى ريا و تظاهر،در پايان آيه مى افزايد:

«و خداوند به آنچه انجام مى دهيد آگاه است» (وَ اللّهُ بِما تَعْمَلُونَ خَبِيرٌ) .

اين آيه نشان مى دهد آنچه مقام آدمى را نزد خدا بالا مى برد،دو چيز است:

ايمان و علم.

آيه 12

(آيه 12)-

شأن نزول:

نقل كرده اند:جمعى از اغنياء خدمت پيامبر صلّى اللّه عليه و آله مى آمدند و با او نجوا مى كردند(اين كار علاوه بر اين كه وقت گرانبهاى پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله را مى گرفت مايۀ نگرانى مستضعفين و موجب امتيازى براى اغنياء بود)در اينجا اين آيه نازل شد و به آنها دستور داد كه قبل از نجوا كردن با پيامبر صلّى اللّه عليه و آله صدقه اى به مستمندان بپردازند،اغنياء وقتى چنين ديدند از نجوا خوددارى كردند.آيۀ بعد نازل

ص: 126

شد(و آنها را ملامت كرد و حكم آيۀ اول را نسخ نمود)و اجازۀ نجوا به همگان داد- ولى نجوا در مورد كار خير و اطاعت پروردگار.

تفسير:

يك آزمون جالب!در بخشى از آيات گذشته سخن از مسألۀ نجوا بود،باز همين بحث را ادامه داده،نخست مى فرمايد:«اى كسانى كه ايمان آورده ايد!هنگامى كه مى خواهيد با رسول خدا نجوا كنيد پيش از نجوايتان صدقه اى در راه خدا بدهيد» (يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِذا ناجَيْتُمُ الرَّسُولَ فَقَدِّمُوا بَيْنَ يَدَيْ نَجْواكُمْ صَدَقَةً) .

سپس مى افزايد:«اين براى شما بهتر و پاكيزه تر است» (ذلِكَ خَيْرٌ لَكُمْ وَ أَطْهَرُ) .

اين صدقه هم براى متمكنان«خير»بود،زيرا موجب ثوابى مى شد،و هم براى نيازمندان،چرا كه وسيلۀ كمكى به آنها محسوب مى گشت.

و اما«اطهر»بودنش از اين نظر بود كه قلوب اغنيا را از حب مال مى شست، و قلوب نيازمندان را از كينه و ناراحتى.

ولى از آنجا كه اگر وجوب صدقه قبل از نجوا عموميت مى داشت فقرا از طرح مسائل مهم يا نيازهاى خود در برابر پيامبر صلّى اللّه عليه و آله به صورت نجوا محروم مى شدند،در ذيل آيه حكم صدقه را از اين گروه برداشته،مى فرمايد:«و اگر توانائى نداشته باشيد خداوند آمرزنده و مهربان است» (فَإِنْ لَمْ تَجِدُوا فَإِنَّ اللّهَ غَفُورٌ رَحِيمٌ) .

و به اين ترتيب آنها كه تمكن مالى داشتند دادن صدقه قبل از نجوا براى آنان واجب بود،و آنها كه نداشتند بدون آن مى توانستند با پيامبر صلّى اللّه عليه و آله نجوا كنند.

آيه 13

(آيه 13)-جالب اين كه دستور فوق تأثير عجيبى گذاشت و آزمون جالبى شد و همگى جز يك نفر از دادن صدقه و نجوا خوددارى كردند،و او امير مؤمنان على عليه السّلام بود اينجا بود كه آنچه لازم بود روشن شود شد و آنچه بايد مسلمانان از اين دستور بفهمند و درس گيرند گرفتند.

لذا آيۀ مورد بحث نازل گرديد و اين حكم را نسخ كرد و فرمود:«آيا ترسيديد

ص: 127

فقير شويد كه از دادن صدقات قبل از نجوا خوددارى كرديد»؟! (أَ أَشْفَقْتُمْ أَنْ تُقَدِّمُوا بَيْنَ يَدَيْ نَجْواكُمْ صَدَقاتٍ) .

معلوم مى شود حب مال در دل شما از علاقه به نجواى پيامبر صلّى اللّه عليه و آله بيشتر است،و نيز معلوم مى شود در اين نجواها غالبا مسائل حياتى مطرح نمى شد،و گر نه چه مانعى داشت كه اين گروه قبل از نجوا صدقه اى مى دادند و نجوا مى كردند، بخصوص اين كه مقدار خاصى براى صدقه نيز تعيين نشده بود و مى توانستند با مبلغ كمى اين مشكل را حل كنند.

سپس مى افزايد:«اكنون كه اين كار را نكرديد(و خود به تقصير خويشتن پى برديد)و خداوند توبۀ شما را پذيرفت،نماز را بر پا داريد و زكات را ادا كنيد،و خدا و پيامبرش را اطاعت نماييد،و(بدانيد)خداوند از آنچه انجام مى دهيد با خبر است» (فَإِذْ لَمْ تَفْعَلُوا وَ تابَ اللّهُ عَلَيْكُمْ فَأَقِيمُوا الصَّلاةَ وَ آتُوا الزَّكاةَ وَ أَطِيعُوا اللّهَ وَ رَسُولَهُ وَ اللّهُ خَبِيرٌ بِما تَعْمَلُونَ) .

آيه 14

(آيه 14)-حزب شيطان!در اينجا بخشى از توطئه هاى منافقان را بر ملا مى سازد،و آنها را با نشانه هايشان به مسلمانان معرفى مى كند،و ذكر اين معنى بعد از آيات نجوا شايد به اين مناسبت است كه در ميان نجوا كنندگان با پيامبر صلّى اللّه عليه و آله افراد منافقى نيز وجود داشتند كه از اين كار به عنوان پوششى براى توطئه هاى خود و اظهار نزديكى به پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله استفاده مى كردند همين امر سبب شد كه قرآن به صورت يك امر كلى با آن برخورد كند.

نخست مى فرمايد:«آيا نديدى كسانى را كه طرح دوستى با گروهى كه مورد غضب خدا بودند ريختند»؟! (أَ لَمْ تَرَ إِلَى الَّذِينَ تَوَلَّوْا قَوْماً غَضِبَ اللّهُ عَلَيْهِمْ) .

سپس مى افزايد:«آنها نه از شما هستند و نه از آنان»يهود (ما هُمْ مِنْكُمْ وَ لا مِنْهُمْ) .

نه در مشكلات و گرفتاريها ياور شما هستند،و نه دوست صميمى آنها،بلكه منافقانى هستند كه هر روز چهره عوض مى كنند،و هر لمحه به شكلى در مى آيند.

باز در ادامۀ همين سخن مى افزايد:«سوگند دروغ ياد مى كنند(كه از شما

ص: 128

هستند)در حالى كه خودشان مى دانند»دروغ مى گويند (وَ يَحْلِفُونَ عَلَى الْكَذِبِ وَ هُمْ يَعْلَمُونَ) .

اين راه و رسم منافقان است كه پيوسته براى پوشانيدن چهرۀ زشت و منفور خود به سوگندهاى دروغ پناه مى برند،در حالى كه عملشان بهترين معرف آنهاست.

آيه 15

(آيه 15)-بعد به عذاب دردناك اين منافقان لجوج اشاره كرده،مى فرمايد:

«خداوند عذاب شديدى براى آنها فراهم ساخته است» (أَعَدَّ اللّهُ لَهُمْ عَذاباً شَدِيداً) .

و بدون شك اين عذاب عادلانه است؛«چرا كه آنها اعمال بدى انجام مى دادند» (إِنَّهُمْ ساءَ ما كانُوا يَعْمَلُونَ) .

آيه 16

(آيه 16)-سپس براى توضيح بيشتر در مورد نشانه هاى اين منافقان مى گويد:«آنها سوگندهاى خود را سپرى قرار دادند و مردم را از راه خدا باز داشتند» (اتَّخَذُوا أَيْمانَهُمْ جُنَّةً فَصَدُّوا عَنْ سَبِيلِ اللّهِ) .

قسم ياد مى كنند كه مسلمانند و هدفى جز اصلاح ندارند در حالى كه زير پوشش اين قسم به انواع فساد و خرابكارى و توطئه مشغولند،و در حقيقت از نام مقدس خدا براى جلوگيرى از راه خدا بهره مى گيرند.

و در پايان آيه مى افزايد:«از اين رو براى آنان عذاب خوار كننده اى است» (فَلَهُمْ عَذابٌ مُهِينٌ) .

آنها مى خواستند با اين سوگندهاى دروغين آبرو براى خود فراهم كنند ولى خدا آنها را به عذاب خوار كننده و شديدى مبتلا مى سازد.

آيه 17

(آيه 17)-و از آنجا كه منافقان غالبا به اموال و فرزندان(سرمايه هاى اقتصادى و نيروهاى انسانى)خود براى حل مشكلات تكيه مى كنند قرآن در اين آيه مى گويد،«هرگز اموال و اولادشان،آنها را از عذاب الهى حفظ نمى كند» (لَنْ تُغْنِيَ عَنْهُمْ أَمْوالُهُمْ وَ لا أَوْلادُهُمْ مِنَ اللّهِ شَيْئاً) .

بلكه همين اموال طوق لعنتى برگردن آنها مى شود و مايۀ عذاب دردناكشان.

و باز در پايان آيه آنها را با اين جمله تهديد مى كند:«آنها اهل آتشند و جاودانه در آن مى مانند» (أُولئِكَ أَصْحابُ النّارِ هُمْ فِيها خالِدُونَ) .

ص: 129

آيه 18

(آيه 18)-و عجب اين كه اين منافقان در قيامت هم دست از منافقگرى خود بر نمى دارند چنانكه در اين آيه مى فرمايد:به خاطر بياوريد«روزى را كه خداوند همۀ آنها را بر مى انگيزد(و اعمالشان را بر آنها عرضه مى دارد و در دادگاه عدلش از آنها سؤال مى كند)ولى آنان براى خدا نيز سوگند(دروغ)ياد مى كنند همان گونه كه(امروز)براى شما ياد مى كنند» (يَوْمَ يَبْعَثُهُمُ اللّهُ جَمِيعاً فَيَحْلِفُونَ لَهُ كَما يَحْلِفُونَ لَكُمْ) .

قيامت تجليگاه اعمال و روحيات انسان در اين دنياست،و از آنجا كه منافقان اين روحيه را همراه خود به قبر و برزخ برده اند در صحنۀ قيامت نيز آشكار مى شود، و بر طبق عادت گذشته سوگند دروغين ياد مى كنند.

سپس مى افزايد:«و گمان مى كنند كارى مى توانند انجام دهند» (وَ يَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ عَلى شَيْءٍ) .ولى اين يك پندار موهوم و خيالى خام بيش نيست! و سر انجام آيه را با اين جمله پايان مى دهد:«بدانيد آنها دروغگويانند» (أَلا إِنَّهُمْ هُمُ الْكاذِبُونَ) .

و به اين ترتيب كوس رسوائى آنها را همه جا مى زنند.

آيه 19

(آيه 19)-در اين آيه سرنوشت نهائى اين منافقان تيره دل را چنين بيان مى كند:«شيطان بر آنها مسلط شده،و ياد خدا را از خاطر آنها برده است» (اسْتَحْوَذَ عَلَيْهِمُ الشَّيْطانُ فَأَنْساهُمْ ذِكْرَ اللّهِ) .

به همين دليل؛«آنان حزب شيطانند» (أُولئِكَ حِزْبُ الشَّيْطانِ) .

«بدانيد حزب شيطان زيانكارانند» (أَلا إِنَّ حِزْبَ الشَّيْطانِ هُمُ الْخاسِرُونَ) .

آرى!منافقان دروغگو و مغرور به مال و مقام سرنوشتى جز اين ندارند كه دربست در اختيار شيطان و وسوسه هاى او قرار مى گيرند،و خدا را بكلى فراموش مى كنند،نه تنها منحرف مى شوند كه در زمرۀ عمّال شيطان و اعوان و انصار لشكر و حزب او براى گمراه ساختن ديگران قرار مى گيرند.

آيه 20

(آيه 20)-در ادامهٔ بیان صفات و نشانه های منافقان در اینجا که آخرین آیات سورهٔ مجادله است نشانه های دیگر از آنها را مطرح می کند،و سرنوشت حتمی

ص: 130

آنها را كه شكست و نابودى است روشن مى سازد.

نخست مى فرمايد:«كسانى كه با خدا و رسولش دشمنى مى كنند آنها در زمرۀ ذليل ترين افرادند» (إِنَّ الَّذِينَ يُحَادُّونَ اللّهَ وَ رَسُولَهُ أُولئِكَ فِي الْأَذَلِّينَ) .

آيه 21

(آيه 21)-اين آيه در حقيقت دليلى است براى اين معنى،مى فرمايد:«خدا چنين مقرّر داشته كه من و رسولانم پيروز مى شويم» (كَتَبَ اللّهُ لَأَغْلِبَنَّ أَنَا وَ رُسُلِي) .

و هيچ شك و ترديدى در آن نيست.

«چرا(چنين نباشد،در حالى)كه خداوند قوى و شكست ناپذير است» (إِنَّ اللّهَ قَوِيٌّ عَزِيزٌ) .

به همان اندازه كه خداوند قدرتمند است دشمنانش ضعيف و ذليلند،و اگر مى بينيم در آيۀ قبل تعبير به«اذلّين»(ذليل ترين افراد)شده دليلش همين بوده است.

در طول تاريخ اين پيروزى فرستادگان الهى در چهره هاى گوناگونى نمايان شده:در عذابهاى مختلفى همچون طوفان نوح،و صاعقۀ عاد و ثمود،و زلزله هاى ويرانگر قوم لوط،و مانند آن،و در پيروزى در جنگهاى مختلف،مانند غزوات«بدر» و«حنين»و فتح«مكه»و ساير غزوات پيامبر اسلام صلّى اللّه عليه و آله.

و از همه مهمتر پيروزى منطقى آنها بر مكاتب شيطانى و دشمنان حق و عدالت بوده است.

آيه 22

(آيه 22)-در اين آيه كه آخرين آيه از سورۀ مجادله،و از كوبنده ترين آيات قرآن است،به مؤمنان هشدار مى دهد كه جمع ميان«محبت خدا»و«محبت دشمنان خدا»در يك دل ممكن نيست،و بايد از ميان اين دو يكى را برگزينند،اگر راستى مؤمنند بايد از دوستى دشمنان خدا بپرهيزند و الا ادعاى مسلمانى نكنند! مى فرمايد:«هيچ گروهى را كه ايمان به خدا و روز قيامت دارند نمى يابى كه با دشمنان خدا و رسولش دوستى كنند،هر چند پدران يا فرزندان يا برادران يا خويشاوندانشان باشند» (لا تَجِدُ قَوْماً يُؤْمِنُونَ بِاللّهِ وَ الْيَوْمِ الْآخِرِ يُوادُّونَ مَنْ حَادَّ اللّهَ وَ رَسُولَهُ وَ لَوْ كانُوا آباءَهُمْ أَوْ أَبْناءَهُمْ أَوْ إِخْوانَهُمْ أَوْ عَشِيرَتَهُمْ) .

محبت پدران و فرزندان و برادران و اقوام بسيار خوب است،و نشانۀ زنده

ص: 131

بودن عواطف انسانى است،اما هنگامى كه اين محبت رو در روى محبت خدا قرار گيرد ارزش خود را از دست مى دهد.

سپس به پاداشهاى بزرگ اين گروه كه قلبشان بطور كامل در اختيار عشق خداست پرداخته،و پنج موضوع را كه بعضى به صورت امداد و توفيق است، و بعضى به صورت نتيجه و سر انجام كار بيان مى كند.

در بيان قسمت اول و دوم مى فرمايد:«آنها كسانى هستند كه خدا ايمان را بر صفحۀ دلهايشان نوشته،و با روحى از ناحيۀ خودش آنان را تقويت فرموده است» (أُولئِكَ كَتَبَ فِي قُلُوبِهِمُ الْإِيمانَ وَ أَيَّدَهُمْ بِرُوحٍ مِنْهُ) .

و در سومين مرحله مى فرمايد:«خداوند آنها را در باغهائى از بهشت داخل مى كند كه نهرها از زير(درختانش)جارى است،جاودانه در آن مى مانند» (وَ يُدْخِلُهُمْ جَنّاتٍ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ خالِدِينَ فِيها) .

و در چهارمين مرحله مى افزايد:«خداوند از آنها خشنود است و آنها نيز از خداوند خشنودند» (رَضِيَ اللّهُ عَنْهُمْ وَ رَضُوا عَنْهُ) .

در برابر مواهب مادّى قيامت و جنات و حور و قصور اين بزرگترين پاداش روحانى است كه به اين گروه از مؤمنان داده مى شود.

احساس رضايت مولا و معبودشان كه آنها را پذيرفته،لذتبخش ترين احساسى است كه به آنها دست مى دهد،و نتيجه اش خشنودى كامل آنها از خداست.

و در آخرين مرحله به صورت يك اعلام عمومى-كه حاكى از نعمت و موهبت ديگرى است-مى فرمايد:«آنها حزب اللّه اند،بدانيد حزب اللّه پيروزان و رستگارانند» (أُولئِكَ حِزْبُ اللّهِ أَلا إِنَّ حِزْبَ اللّهِ هُمُ الْمُفْلِحُونَ) .

نه تنها پيروزى در سراى ديگر و نيل به انواع نعمتهاى مادى و معنوى در قيامت،بلكه همان گونه كه در آيات قبل آمد در اين دنيا نيز به لطف الهى بر دشمنان پيروزند،و در پايان جهان نيز حكومت حق و عدالت در دست آنهاست.

«پايان سورۀ مجادله»

ص: 132

سورۀ حشر[59]

اشاره

اين سوره در«مدينه»نازل شده و داراى 24 آيه است

محتواى سوره:

اين سوره-كه بيشتر ناظر به داستان مبارزۀ مسلمانان با جمعى از يهود به نام«يهود بنى نضير»است-از سوره هاى مهم و بيدارگر و تكان دهندۀ قرآن مجيد است،و تناسب بسيار نزديكى با آخرين آيات سورۀ قبل دارد كه وعدۀ پيروزى در آن به«حزب اللّه»داده شده است.

محتواى اين سوره را مى توان در شش بخش خلاصه كرد:

در بخش اول كه تنها يك آيه است سخن از تسبيح و تنزيه عمومى موجودات در برابر خداوند عظيم و حكيم است.

در بخش دوم كه از آيۀ 2 تا 10 مى باشد ماجراى درگيرى مسلمانان را با يهود پيمان شكن مدينه بازگو مى كند.

در بخش سوم كه از آيۀ 11 تا 17 را تشكيل مى دهد داستان منافقان مدينه آمده است كه با يهود در اين برنامه همكارى نزديك داشتند.

بخش چهارم مشتمل بر يك سلسله اندرزها و نصايح كلى نسبت به عموم مسلمانان است.

بخش پنجم كه فقط يك آيه است،توصيف بليغى است از قرآن.

و بالاخره در بخش ششم قسمت مهمى از اوصاف جمال و جلال خدا و اسماء حسناى او را بر مى شمرد كه به انسان در طريق معرفة اللّه كمك شايان مى كند.

ص: 133

ضمنا نام اين سوره از آيۀ دوم آن گرفته شده كه سخن از«حشر»يعنى؛ اجتماع يهود براى كوچ كردن از مدينه،و يا حشر مسلمين براى بيرون راندن آنها به ميان آمده است.

و بالاخره اين سوره نيز يكى از سوره هاى«مسبّحات»است،كه با تسبيح خداوند شروع شده،و اتفاقا پايان آن نيز با تسبيح الهى است.

فضيلت تلاوت سوره:

در حديثى از پيغمبر گرامى صلّى اللّه عليه و آله مى خوانيم:«هر كس سورۀ حشر را بخواند تمام بهشت و دوزخ و عرش و كرسى و حجاب و آسمانها و زمينهاى هفتگانه و حشرات و بادها و پرندگان و درختان و جنبندگان و خورشيد و ماه و فرشتگان همگى بر او رحمت مى فرستند،و براى او استغفار مى كنند،و اگر در آن روز يا در آن شب بميرد شهيد مرده است».

بدون شك اينها همه آثار انديشه در محتواى سوره است كه از قرائت آن ناشى مى شود و در زندگى انسان پرتو افكن مى گردد.

بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ به نام خداوند بخشندۀ بخشايشگر

آيه 1

(آيه 1)-

شأن نزول:

در مورد نزول پنج آيۀ اول اين سوره شأن نزول مفصلى ذكر كرده اند كه فشردۀ آن چنين است:

در سرزمين مدينه سه گروه از يهود زندگى مى كردند«بنى نضير» و«بنى قريظه»و«بنى قينقاع»و گفته مى شود كه آنها اصلا اهل حجاز نبودند ولى چون در كتب مذهبى خود خوانده بودند كه پيامبرى از سرزمين مدينه ظهور مى كند به اين سرزمين كوچ كردند،و در انتظار اين ظهور بزرگ بودند.

هنگامى كه رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله به مدينه هجرت فرمود با آنها پيمان عدم تعرض بست،ولى آنها هر زمان فرصتى يافتند از نقض اين پيمان فروگذار نكردند.

از جمله اين كه بعد از جنگ«احد»-غزوۀ احد در سال سوم هجرت واقع شد-«كعب بن اشرف»با چهل مرد سوار از يهود به مكّه آمدند و يكسر به سراغ

ص: 134

قريش رفتند و با آنها عهد و پيمان بستند كه همگى متحدا بر ضد محمّد صلّى اللّه عليه و آله پيكار كنند.

اين خبر از طريق وحى به پيامبر صلّى اللّه عليه و آله رسيد.

ديگر اين كه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله روزى با چند نفر از بزرگان و يارانش به سوى قبيلۀ بنى نضير كه در نزديكى مدينه زندگى مى كردند آمد و مى خواست از آنها كمك يا وامى بگيرد،و شايد پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و يارانش مى خواستند در زير اين پوشش وضع«بنى نضير»را از نزديك بررسى كنند،مبادا مسلمانان غافلگير شوند.

پيامبر صلّى اللّه عليه و آله در بيرون قلعۀ يهود بود و با«كعب بن اشرف»در اين زمينه صحبت كرد،در اين هنگام در ميان يهوديان بذر توطئه اى پاشيده شد،و با يكديگر گفتند:

يك نفر پشت بام رود و سنگ عظيمى بر او بيفكند و ما را از دست اين مرد راحت كند!يكى از يهود اعلام آمادگى كرد و به پشت بام رفت.

رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله از طريق وحى آگاه شد برخاست و به مدينه آمد،و اينجا بود كه پيمان شكنى يهود بر رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله مسلم شد،و دستور آماده باش براى جنگ به مسلمانان داد.

در بعضى از روايات نيز آمده كه يكى از شعراى بنى نضير به هجو و بدگوئى پيامبر صلّى اللّه عليه و آله پرداخت و اين خود دليل ديگرى بر پيمان شكنى آنها بود.

پيامبر صلّى اللّه عليه و آله براى اين كه ضربۀ كارى قبلا به آنها بزند به«محمّد بن مسلمه»كه با «كعب بن اشرف»بزرگ يهود آشنائى داشت دستور داد او را به هر نحو بتواند به قتل برساند و او با مقدماتى اين كار را كرد.

كشته شدن«كعب بن اشرف»تزلزلى در يهود ايجاد كرد.به دنبال آن رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله دستور داد مسلمانان براى جنگ با اين قوم پيمان شكن حركت كنند، هنگامى كه آنها با خبر شدند،به قلعه هاى مستحكم و دژهاى نيرومند خود پناه بردند،و درها را محكم بستند،پيامبر صلّى اللّه عليه و آله دستور داد بعضى درختان نخل را كه نزديك قلعه ها بود بكنند يا بسوزانند.

ص: 135

اين كار فرياد يهود را بلند كرد گفتند:اى محمّد!تو پيوسته از اين گونه كارها نهى مى كردى،پس اين چه برنامه اى است؟ آيۀ پنجم اين سوره نازل شد و به آنها پاسخ گفت كه اين يك دستور خاص الهى بود.

محاصره چند روز طول كشيد و پيامبر صلّى اللّه عليه و آله براى پرهيز از خونريزى به آنها پيشنهاد كرد كه سرزمين مدينه را ترك گويند آنها نيز پذيرفتند،مقدارى از اموال خود را برداشته و بقيه را رها كردند باقيماندۀ اموال و اراضى و باغات و خانه هاى آنها به دست مسلمانان افتاد.

تفسير:

اين سوره با تسبيح و تنزيه خداوند و بيان عزت و حكمت او شروع مى شود،مى فرمايد:«آنچه در آسمانها و زمين است براى خدا تسبيح مى گويد، و او عزيز و حكيم است» (سَبَّحَ لِلّهِ ما فِي السَّماواتِ وَ ما فِي الْأَرْضِ وَ هُوَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ) .

و اين در حقيقت مقدمه اى است براى بيان سرگذشت يهود«بنى نضير» همانها كه در شناخت خدا و صفاتش گرفتار انواع انحرافات بودند.

تسبيح عمومى موجودات زمين و آسمان اعم از فرشتگان و انسانها و حيوانات و گياهان و جمادات ممكن است با زبان قال باشد يا با زبان حال،چرا كه نظام شگفت انگيزى كه در آفرينش هر ذره اى به كار رفته با زبان حال بيانگر علم و قدرت و عظمت و حكمت خداست.

و از سوى ديگر به عقيدۀ جمعى از دانشمندان هر موجودى در عالم خود سهمى از عقل و درك و شعور دارد هر چند ما از آن آگاه نيستيم،و به همين دليل با زبان خود تسبيح خدا مى گويد،هر چند گوش ما توانايى شنوائى آن را ندارد.

آيه 2

(آيه 2)-بعد از بیان این مقدمه به داستان رانده شدن یهود بنی نضیر از مدینه پرداخته،می فرماید:«او(خداوند)کسی است که کافران اهل کتاب را در نخستین برخورد(با مسلمانان)از خانه هایشان بیرون راند»!(هُوَ الَّذی اَخرَجَ الَّذینَ کَفَرُوا مِن اَهلِ الکِتابِ مِن دِیارِ هِم لِاَوَّلِ الحَشرِ).

ص: 136

منظور از«حشر»در اينجا اجتماع و حركت مسلمانان از مدينه به سوى قلعه هاى يهود،و يا اجتماع يهود براى مبارزه با مسلمين است،و از آنجا كه اين نخستين اجتماع در نوع خود بود در قرآن به عنوان«لأوّل الحشر»ناميده شده،و اين خود اشارۀ لطيفى است به برخوردهاى آينده با يهود«بنى نضير»و يهود«خيبر» و مانند آنها.

سپس مى افزايد:«شما هرگز گمان نمى كرديد كه آنها(از اين ديار)خارج شوند و خودشان نيز گمان مى كردند كه دژهاى محكمشان آنان را از عذاب الهى مانع مى شود» (ما ظَنَنْتُمْ أَنْ يَخْرُجُوا وَ ظَنُّوا أَنَّهُمْ مانِعَتُهُمْ حُصُونُهُمْ مِنَ اللّهِ) .

آنها چنان مغرور و از خود راضى بودند كه تكيه گاهشان دژهاى نيرومند و قدرت ظاهريشان بود،ولى از آنجا كه خدا مى خواست بر همه روشن سازد كه چيزى در برابر ارادۀ او قدرت مقاومت ندارد حتى بدون آن كه جنگى رخ دهد آنها را از آن سرزمين بيرون راند! لذا در ادامۀ آيه مى فرمايد:«اما خداوند از آنجا كه گمان نمى كردند به سراغشان آمد،و در دلهايشان ترس و وحشت افكند،به گونه اى كه خانه هاى خود را با دست خويش و با دست مؤمنان ويران مى كردند» (فَأَتاهُمُ اللّهُ مِنْ حَيْثُ لَمْ يَحْتَسِبُوا وَ قَذَفَ فِي قُلُوبِهِمُ الرُّعْبَ يُخْرِبُونَ بُيُوتَهُمْ بِأَيْدِيهِمْ وَ أَيْدِي الْمُؤْمِنِينَ) .

آرى!خدا اين لشكر نامرئى،يعنى؛لشكر ترس را كه در بسيارى از جنگها به يارى مؤمنان مى فرستاد بر قلب آنها چيره كرد،و مجال هرگونه حركت و مقابله را از آنها سلب نمود،آنها خود را براى مقابله با لشكر برون آماده كرده بودند بى خبر از آن كه خداوند لشكرى از درون به سراغشان مى فرستد.

و در پايان آيه به عنوان يك نتيجه گيرى كلى مى فرمايد:«پس عبرت بگيريد اى صاحبان چشم»! (فَاعْتَبِرُوا يا أُولِي الْأَبْصارِ) .

آيه 3

(آيه 3)-این آیه می افزاید:«و اگر نه این بود که خداوند ترک وطن را بر آنان مقرّر داشته بود آنها را در همین دنیا مجازات می کرد»(وَلَولا اَن کَتَبَ اللّهُ عَلَیهِمُ الجَلاءَ لَعَذَّبهُم فِی الدُّنیا).

ص: 137

بدون شك جلاى وطن و رها كردن قسمت عمدۀ سرمايه هائى كه يك عمر فراهم كرده بودند خود براى آنها عذابى دردناك بود.

بنابر اين منظور از جملۀ فوق اين است كه اگر اين عذاب براى آنها مقدر نشده بود عذاب ديگرى كه همان قتل و اسارت به دست مسلمانان بود بر سر آنها فرود مى آمد،خدا مى خواست آنها در جهان آواره شوند،و اى بسا اين آوارگى براى آنها دردناكتر بود،زيرا هر وقت به ياد آن همه دژها و خانه هاى مجلل و مزارع و باغات خود مى افتادند كه در دست ديگران است و خودشان بر اثر پيمان شكنى و توطئه بر ضد پيامبر خدا صلّى اللّه عليه و آله در مناطق ديگر محروم و سرگردانند گرفتار آزار و شكنجه هاى روحى فراوانى مى شدند.

اما اين تنها عذاب دنياى آنها بود،لذا در پايان اين آيه مى افزايد:«و براى آنها در آخرت نيز عذاب آتش است» (وَ لَهُمْ فِي الْآخِرَةِ عَذابُ النّارِ) .

چنين است دنيا و آخرت كسانى كه پشت پا به حق و عدالت زنند و بر مركب غرور و خودخواهى سوار گردند.

آيه 4

(آيه 4)-و از آنجا كه ذكر اين ماجرا علاوه بر بيان قدرت پروردگار و حقانيت پيغمبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله بايد هشدارى براى تمام كسانى باشد كه اعمالى مشابه يهود بنى نضير دارند تا مسأله در آنها خلاصه نشود در اين آيه مطلب را تعميم داده، مى افزايد:«اين مجازات(دنيا و آخرت)از آن جهت دامنگيرشان شد كه با خدا و رسولش به دشمنى برخاستند» (ذلِكَ بِأَنَّهُمْ شَاقُّوا اللّهَ وَ رَسُولَهُ) .

«و هر كس به دشمنى با خدا برخيزد(خداوند مجازاتش مى كند زيرا)خدا مجازات شديدى دارد» (وَ مَنْ يُشَاقِّ اللّهَ فَإِنَّ اللّهَ شَدِيدُ الْعِقابِ) .

آيه 5

(آيه 5)-در این آیه به پاسخ ایرادی می پردازد که یهود بنی نضیر_ چنانکه در شأن نزول نیز گفتیم _ به پیامبر صلّى اللّه عليه و آله متوجه می ساختند،در آن موقع که دستور داد قسمتعی از نخلهای نزدیک قلعه های محکم یهود را ببرند(تا محل کافی برای نبرد باشد،یا برای این که یهود ناراحت شوند و از قلعه ها بیرون آیند و درگیری در خارج قلعه روی دهد).

ص: 138

آنها گفتند:اى محمّد!مگر تو نبودى كه از اين گونه كارها نهى مى كردى؟ آيه نازل شد و گفت:«هر درخت با ارزش نخل را قطع يا آن را به حال خود واگذاشتيد همه به فرمان خدا بود»! (ما قَطَعْتُمْ مِنْ لِينَةٍ أَوْ تَرَكْتُمُوها قائِمَةً عَلى أُصُولِها فَبِإِذْنِ اللّهِ) .

«و هدف اين بود كه فاسقان را خوار و رسوا كنند» (وَ لِيُخْزِيَ الْفاسِقِينَ) .

آيه 6

(آيه 6)-

شأن نزول:

از آنجا كه اين آيه و آيۀ بعد نيز تكميلى است بر آيات گذشته،شأن نزول آن نيز ادامۀ همان شأن نزول است.

توضيح اين كه:بعد از بيرون رفتن يهود«بنى نضير»از مدينه،باغها و زمينهاى كشاورزى و خانه ها و قسمتى از اموال آنها در مدينه باقى ماند،جمعى از سران مسلمين خدمت رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله رسيدند و طبق آنچه از سنت عصر جاهليت به خاطر داشتند عرض كردند:برگزيده هاى اين غنيمت،و يك چهارم آن را برگير و بقيه را به ما واگذار،تا در ميان خود تقسيم كنيم! آيات مورد بحث نازل شد و با صراحت گفت:چون براى اين غنائم،جنگى نشده و مسلمانان زحمتى نكشيده اند تمام آن تعلق به رسول اللّه(رئيس حكومت اسلامى)دارد و او هرگونه صلاح بداند تقسيم مى كند.

پيامبر صلّى اللّه عليه و آله اين اموال را در ميان مهاجرين كه دستهاى آنها در سرزمين مدينه از مال دنيا تهى بود و تعداد كمى از انصار كه نياز شديدى داشتند تقسيم كرد.

تفسير:

حكم غنائمى كه بدون جنگ به دست مى آيد در اين آيه حكم غنائم بنى نضير را بيان مى كند،و در عين حال روشنگر يك قانون كلى در زمينۀ تمام غنائمى است كه بدون دردسر و زحمت و رنج عائد جامعۀ اسلامى مى شود كه از آن در فقه اسلامى به عنوان«فيىء»ياد شده است.

مى فرمايد:«و آنچه را خدا از آنان[-يهود]به رسولش بازگردانده (و بخشيده)چيزى است كه شما براى به دست آوردن آن(زحمتى نكشيديد)نه

ص: 139

اسبى تاختيد،و نه شترى» (وَ ما أَفاءَ اللّهُ عَلى رَسُولِهِ مِنْهُمْ فَما أَوْجَفْتُمْ عَلَيْهِ مِنْ خَيْلٍ وَ لا رِكابٍ) .

سپس مى افزايد:چنان نيست كه پيروزيها هميشه نتيجۀ جنگهاى شما باشد،«ولى خداوند رسولان خود را بر هر كس بخواهد مسلّط مى سازد،و خدا بر همه چيز تواناست» (وَ لكِنَّ اللّهَ يُسَلِّطُ رُسُلَهُ عَلى مَنْ يَشاءُ وَ اللّهُ عَلى كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ) .

آرى!پيروزى بر دشمن سرسخت و نيرومندى همچون يهود بنى نضير با امدادهاى غيبى خداوند صورت گرفت،تا بدانيد خداوند بر همه چيز قادر است، اينجاست كه مسلمانان مى توانند در چنين ميدانهائى هم درس معرفة اللّه بياموزند، و هم نشانه هاى حقانيت پيامبر صلّى اللّه عليه و آله را ببينند،و هم برنامۀ اخلاص و اتكاء به ذات پاك خدا را در تمام مسير راهشان ياد گيرند.

آيه 7

(آيه 7)-اين آيه مصرف«فيئ»را كه در آيۀ قبل آمده است به وضوح بيان مى كند و به صورت يك قاعدۀ كلى مى فرمايد:«آنچه را خداوند از اهل اين آباديها به رسولش بازگرداند،از آن خدا،و رسول،و خويشاوندان او و يتيمان و مستمندان و در راه ماندگان است» (ما أَفاءَ اللّهُ عَلى رَسُولِهِ مِنْ أَهْلِ الْقُرى فَلِلّهِ وَ لِلرَّسُولِ وَ لِذِي الْقُرْبى وَ الْيَتامى وَ الْمَساكِينِ وَ ابْنِ السَّبِيلِ) .

يعنى؛اين همانند غنائم جنگهاى مسلحانه نيست كه تنها يك پنجم آن در اختيار پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و ساير نيازمندان قرار گيرد،و چهار پنجم از آن جنگجويان باشد.

و نيز اگر در آيۀ قبل گفته شد كه تمام آن متعلق به رسول خداست مفهومش اين نيست كه تمام آن را در مصارف شخصى صرف كند،بلكه چون رئيس حكومت اسلامى،و مخصوصا مدافع و حافظ حقوق نيازمندان است قسمت عمده را در مورد آنها مصرف مى كند.

پس اين مصارف ششگانه ذكر اولويتهائى است كه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله در مورد اموالى كه در اختيار دارد بايد رعايت كند،و به تعبير ديگر پيغمبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله اين همه ثروت را براى شخص خودش نمى خواهد بلكه به عنوان رهبر و رئيس حكومت اسلامى در

ص: 140

هر موردى لازم است مصرف مى كند.

اين نكته نيز قابل توجه است كه اين حق بعد از پيامبر صلّى اللّه عليه و آله به امامان معصوم عليهم السّلام و بعد از آنها به نواب آنها يعنى مجتهدان جامع الشرايط مى رسد،چرا كه احكام اسلام تعطيل بردار نيست،و حكومت اسلامى از مهمترين مسائلى است كه مسلمانان با آن سر و كار دارند و قسمتى از پايه هاى اين حكومت بر مسائل اقتصادى نهاده شده است و بخشى از مسائل اقتصادى اصيل اسلامى همينهاست.

سپس به فلسفۀ اين تقسيم حساب شده پرداخته،مى افزايد:اين به خاطر آن است«تا(اين اموال عظيم)در ميان ثروتمندان شما دست به دست نگردد» و نيازمندان از آن محروم نشوند! (كَيْ لا يَكُونَ دُولَةً بَيْنَ الْأَغْنِياءِ مِنْكُمْ) .

اين آيه يك اصل اساسى را در اقتصاد اسلامى بازگو مى كند و آن اين كه جهت گيرى اقتصاد اسلامى چنين است كه در عين احترام به«مالكيت خصوصى» برنامه را طورى تنظيم كرده كه اموال و ثروتها متمركز در دست گروهى محدود نشود كه پيوسته در ميان آنها دست به دست بگردد.

و در پايان آيه مى فرمايد:«آنچه را رسول خدا براى شما آورده بگيريد(و اجرا كنيد)و آنچه نهى كرده خوددارى نمائيد؛و از(مخالفت)خدا بپرهيزيد كه خداوند كيفرش شديد است» (وَ ما آتاكُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَ ما نَهاكُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا وَ اتَّقُوا اللّهَ إِنَّ اللّهَ شَدِيدُ الْعِقابِ) .

اين جمله هر چند در ماجراى غنائم بنى نضير نازل شده،ولى محتواى آن يك حكم عمومى در تمام زمينه ها و برنامه هاى زندگى مسلمانهاست،و سند روشنى است براى حجت بودن سنت پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و بر طبق اين اصل همۀ مسلمانان موظفند اوامر و نواهى پيامبر صلّى اللّه عليه و آله را به گوش جان بشنوند و اطاعت كنند،خواه در زمينۀ مسائل مربوط به حكومت اسلامى باشد يا غير آن.

آيه 8

(آيه 8)-سه گروه مهاجران و انصار و تابعان و صفات برجستهٔ هر کدام! قرآن همچنان بحث آیات گذشته پیرامون مصارف ششگانهٔ«فییٔء»_ اموال

ص: 141

و غنائمى كه بدون جنگ عائد مسلمين مى شود-را ادامه مى دهد،كه در حقيقت تفسيرى براى يتيمان و مسكينها و بيش از همه تفسير«ابن السبيل»است.

مى فرمايد:اين اموال«براى فقيران مهاجرانى است كه از خانه و كاشانه و اموال خود بيرون رانده شدند» (لِلْفُقَراءِ الْمُهاجِرِينَ الَّذِينَ أُخْرِجُوا مِنْ دِيارِهِمْ وَ أَمْوالِهِمْ) .

«آنها فضل خداوند و رضاى او را مى طلبند و خدا و رسولش را يارى مى كنند،آنها راستگويانند» (يَبْتَغُونَ فَضْلاً مِنَ اللّهِ وَ رِضْواناً وَ يَنْصُرُونَ اللّهَ وَ رَسُولَهُ أُولئِكَ هُمُ الصّادِقُونَ) .

در اينجا سه وصف مهم براى مهاجران نخستين بيان كرده كه در«اخلاص» و«جهاد مستمر»و«صدق همه جانبه»خلاصه مى شود.

آيه 9

(آيه 9)-در اين آيه به يكى ديگر از مصارف اين اموال پرداخته،و در ضمن آن توصيف بسيار جالب و بليغى در بارۀ طايفۀ انصار مى كند،و بحثى را كه در آيۀ قبل در بارۀ مهاجران بود با آن تكميل نموده،مى فرمايد:«و براى كسانى است كه در اين سرا[-سرزمين مدينه]و در سراى ايمان پيش از مهاجران مسكن گزيدند» (وَ الَّذِينَ تَبَوَّؤُا الدّارَ وَ الْإِيمانَ مِنْ قَبْلِهِمْ) .

تعبير به«تبوّءوا»نشان مى دهد كه انصار نه تنها خانه هاى ظاهرى را آمادۀ پذيرائى مهاجران كردند كه خانۀ دل و جان و محيط شهر خود را تا آنجا كه مى توانستند آماده ساختند و اينها همه قبل از هجرت مسلمانان مكه بوده است، و مهم همين است.

سپس به سه توصيف ديگر كه بيانگر كل روحيات انصار مى باشد پرداخته، چنين مى گويد:آنها چنان هستند كه:«هر مسلمانى را به سويشان هجرت كند دوست مى دارند» (يُحِبُّونَ مَنْ هاجَرَ إِلَيْهِمْ) .

و در اين زمينه تفاوتى ميان مسلمانان از نظر آنها نيست،بلكه مهم نزد آنان مسألۀ ايمان و هجرت است،و اين دوست داشتن يك ويژگى مستمر آنها محسوب مى شود.

ص: 142

ديگر اين كه:«و در دل خود نيازى به آنچه به مهاجران داده شده احساس نمى كنند» (وَ لا يَجِدُونَ فِي صُدُورِهِمْ حاجَةً مِمّا أُوتُوا) .

نه چشم داشتى به غنائمى كه به آنها داده شده است دارند،و نه نسبت به آنها حسد مى ورزند و نه حتى در درون دل احساس نياز به آنچه به آنها اعطا شده مى كنند.

و در مرحلۀ سوم مى افزايد:«و آنها را بر خود مقدم مى دارند هر چند خودشان بسيار نيازمند باشند» (وَ يُؤْثِرُونَ عَلى أَنْفُسِهِمْ وَ لَوْ كانَ بِهِمْ خَصاصَةٌ) .

و به اين ترتيب«محبت»و«بلندنظرى»و«ايثار»سه ويژگى پرافتخار آنهاست.

«ابن عباس»مفسر معروف اسلامى،مى گويد:پيغمبر گرامى اسلام صلّى اللّه عليه و آله روز پيروزى بر يهود بنى نضير به انصار فرمود:«اگر مايل هستيد اموال و خانه هايتان را با مهاجران تقسيم كنيد،و در اين غنائم با آنها شريك شويد،و اگر مى خواهيد اموال و خانه هايتان از آن شما باشد و از اين غنائم چيزى به شما داده نشود»؟! انصار گفتند:هم اموال و خانه هايمان را با آنها تقسيم مى كنيم،و هم چشم داشتى به غنائم نداريم،و مهاجران را بر خود مقدم مى شمريم،آيۀ فوق نازل شد و اين روحيۀ عالى آنها را ستود.

و در پايان آيه براى تأكيد بيشتر روى اين اوصاف كريمه،و بيان نتيجۀ آن مى افزايد:«و كسانى كه از بخل و حرص نفس خويش بازداشته شده اند، رستگارانند» (وَ مَنْ يُوقَ شُحَّ نَفْسِهِ فَأُولئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ) .

در حديثى مى خوانيم كه امام صادق عليه السّلام فرمود:«شح از بخل شديدتر است، بخيل كسى است كه در مورد آنچه دارد بخل مى ورزد،ولى شحيح هم نسبت به آنچه در دست مردم است بخل مى ورزد و هم آنچه خود در اختيار دارد،تا آنجا كه هر چه را در دست مردم ببيند آرزو مى كند آن را به چنگ آورد،خواه از طريق حلال باشد يا حرام و هرگز قانع به آنچه خداوند به او روزى داده نيست».

آيه 10

(آيه 10)-در این آیه سخن از گروهی سومی از مسلمین به میان می آورد که با

ص: 143

الهام از قرآن مجيد در ميان ما به عنوان«تابعين»معروف شده اند،و بعد از مهاجران و انصار كه در آيات قبل سخن از آنها به ميان آمد سومين گروه عظيم مسلمين را تشكيل مى دهند.

مى فرمايد:«(همچنين)كسانى كه بعد از آنها[-مهاجران و انصار] آمدند و مى گويند:پروردگارا!ما و برادرانمان را كه در ايمان بر ما پيشى گرفتند بيامرز،و در دلهايمان حسد و كينه اى نسبت به مؤمنان قرار مده،پروردگارا! تو مهربان و رحيمى» (وَ الَّذِينَ جاؤُ مِنْ بَعْدِهِمْ يَقُولُونَ رَبَّنَا اغْفِرْ لَنا وَ لِإِخْوانِنَا الَّذِينَ سَبَقُونا بِالْإِيمانِ وَ لا تَجْعَلْ فِي قُلُوبِنا غِلاًّ لِلَّذِينَ آمَنُوا رَبَّنا إِنَّكَ رَؤُفٌ رَحِيمٌ) .

به اين ترتيب«خودسازى»و«احترام به پيشگامان در ايمان»و«دورى از كينه و حسد»از ويژگيهاى آنهاست.

تعبير به«اخوان»(برادران)و استمداد از خداوند رءوف و رحيم در پايان آيه همه حاكى از روح محبت و صفا و برادرى است كه بر كل جامعۀ اسلامى بايد حاكم باشد و هر كس هر نيكى را مى خواهد تنها براى خود نخواهد.

اين آيه تمام مسلمين را تا دامنۀ قيامت شامل مى شود،و بيانگر اين واقعيت مى باشد كه اموال«فيىء»منحصر به نيازمندان مهاجرين و انصار نيست،بلكه ساير نيازمندان مسلمين را در طول تاريخ شامل مى شود.

صحابه در ميزان قرآن و تاريخ-

در اينجا بعضى از مفسران بدون توجه به اوصافى كه براى هر يك از«مهاجران»و«انصار»و«تابعين»در آيات فوق آمده باز اصرار دارند كه همۀ«صحابه»را بدون استثنا پاك و منزه بشمرند،و كارهاى خلافى كه احيانا در زمان خود پيامبر صلّى اللّه عليه و آله يا بعد از او از بعضى از آنان سرزده با ديدۀ اغماض بنگرند،و هر كس را در صف مهاجران و انصار و تابعين قرار گرفته چشم بسته محترم و مقدس بدانند.

در حالى كه آيات فوق پاسخ دندان شكنى به اين افراد مى دهد،و ضوابط «مهاجران»راستين و«انصار»و«تابعين»را دقيقا معين مى كند.

ص: 144

در«مهاجران»اخلاص،و جهاد،و صدق را مى شمرد.

و در«انصار»محبت نسبت به مهاجران،و ايثار،و پرهيز از هرگونه بخل و حرص را ذكر مى كند.

و در«تابعين»خودسازى و احترام به پيشگامان در ايمان،و پرهيز از هرگونه كينه و حسد را بيان مى نمايد.

بنابر اين ما در عين احترام به پيشگامان در خط ايمان پروندۀ اعمال آنها را چه در عصر پيامبر صلّى اللّه عليه و آله،و چه در طوفانهاى شديدى كه بعد از او در جامعۀ اسلامى در گرفت،دقيقا تحت بررسى قرار مى دهيم،و بر اساس معيارهائى كه در همين آيات از قرآن دريافته ايم،در بارۀ آنها قضاوت و داورى مى كنيم،پيوند خود را با آنها كه بر سر عهد و پيمان خود باقى ماندند محكم مى سازيم،و از آنها كه در عصر پيامبر صلّى اللّه عليه و آله يا بعد از او رابطۀ خود را گسستند مى بريم،اين است يك منطق صحيح و هماهنگ با حكم قرآن و عقل.

آيه 11

(آيه 11)-

شأن نزول:

جمعى از منافقان مدينه مانند«عبد اللّه بن ابىّ» و يارانش مخفيانه كسى را به سراغ يهود«بنى نضير»فرستادند و گفتند:شما محكم در جاى خود بايستيد،از خانه هاى خود بيرون نرويد،و دژهاى خود را محكم سازيد،ما دو هزار نفر ياور از قوم خود و ديگران داريم و تا آخرين نفس با شما هستيم،طايفۀ بنى قريظه و ساير هم پيمانهاى شما از قبيلۀ غطفان نيز با شما همراهى مى كنند.

همين امر سبب شد كه يهود بنى نضير بر مخالفت پيامبر صلّى اللّه عليه و آله تشويق شوند، اما در اين هنگام يكى از بزرگان بنى نضير به نام«سلام»به«حى بن اخطب»كه سرپرست برنامه هاى بنى نضير بود گفت:اعتنائى به حرف«عبد اللّه بن ابى»نكنيد، او مى خواهد شما را تشويق به جنگ محمد صلّى اللّه عليه و آله كند،و خودش در خانه بنشيند و شما را تسليم حوادث نمايد.

حيى گفت:ما جز دشمنى محمد صلّى اللّه عليه و آله و پيكار با او چيزى را نمى شناسيم، «سلام»در پاسخ او گفت:به خدا سوگند من مى بينم سر انجام ما را از اين سرزمين

ص: 145

بيرون مى كنند،و اموال و شرف ما بر باد مى رود كودكان ما اسير،و جنگجويان ما كشته مى شوند.

اين آيه و سه آيۀ بعد از آن نازل شد كه،سر انجام اين ماجرا را بازگو مى كند.

تفسير:

نقش منافقان در فتنه هاى يهود-بعد از بيان ماجراى طايفۀ يهود «بنى نضير»در آيات گذشته،و شرح حال سه گروه از مؤمنان در اينجا به شرح حال گروه ديگرى يعنى منافقان و نقش آنها در اين ماجرا مى پردازد.

نخست روى سخن را به پيامبر صلّى اللّه عليه و آله كرده،مى فرمايد:«آيا منافقان را نديدى كه پيوسته به برادران كافرشان از اهل كتاب مى گفتند:هر گاه شما را(از وطن)بيرون كنند ما هم با شما بيرون خواهيم رفت،و هرگز سخن هيچ كس را در بارۀ شما اطاعت نخواهيم كرد،و اگر با شما پيكار شود ياريتان خواهيم نمود» (أَ لَمْ تَرَ إِلَى الَّذِينَ نافَقُوا يَقُولُونَ لِإِخْوانِهِمُ الَّذِينَ كَفَرُوا مِنْ أَهْلِ الْكِتابِ لَئِنْ أُخْرِجْتُمْ لَنَخْرُجَنَّ مَعَكُمْ وَ لا نُطِيعُ فِيكُمْ أَحَداً أَبَداً وَ إِنْ قُوتِلْتُمْ لَنَنْصُرَنَّكُمْ) .

و به اين ترتيب اين گروه از منافقان به طايفۀ يهود سه مطلب را قول دادند كه در همه دروغ مى گفتند.

و به همين دليل قرآن با صراحت مى گويد:«خداوند شهادت مى دهد كه آنها دروغگويانند» (وَ اللّهُ يَشْهَدُ إِنَّهُمْ لَكاذِبُونَ) .

آرى!هميشه منافقان دروغگو بوده اند،و غالبا دروغگويان منافقند.

آيه 12

(آيه 12)-سپس براى توضيح بيشتر در بارۀ دروغگوئى آنها مى افزايد:«اگر آنها را بيرون كنند با آنان بيرون نمى روند» (لَئِنْ أُخْرِجُوا لا يَخْرُجُونَ مَعَهُمْ) .

«و اگر با آنها پيكار شود ياريشان نخواهند كرد» (وَ لَئِنْ قُوتِلُوا لا يَنْصُرُونَهُمْ) .

«و اگر(به گفتۀ خود عمل كنند و)ياريشان كنند پشت به ميدان كرده فرار مى كنند»! (وَ لَئِنْ نَصَرُوهُمْ لَيُوَلُّنَّ الْأَدْبارَ) .

«سپس كسى آنان را يارى نمى كند» (ثُمَّ لا يُنْصَرُونَ) .

آيه 13

(آيه 13)-در اين آيه به تشريح علّت اين شكست پرداخته،مى گويد:

«وحشت از شما در دلهاى آنها بيش از ترس از خداست» (لَأَنْتُمْ أَشَدُّ رَهْبَةً فِي

ص: 146

صُدُورِهِمْ مِنَ اللّهِ) .چون از خدا نمى ترسند از همه چيز وحشت دارند،مخصوصا از دشمنان مؤمن و مقاومى چون شما.

«اين به خاطر آن است كه آنها گروهى نادانند» (ذلِكَ بِأَنَّهُمْ قَوْمٌ لا يَفْقَهُونَ) .

آيه 14

(آيه 14)-سپس به بيان نشانۀ روشنى از اين ترس درونى پرداخته، مى افزايد:«آنها هرگز با شما به صورت گروهى نمى جنگند جز در دژهاى محكم يا از پشت ديوارها» (لا يُقاتِلُونَكُمْ جَمِيعاً إِلاّ فِي قُرىً مُحَصَّنَةٍ أَوْ مِنْ وَراءِ جُدُرٍ) .

آرى!آنها چون از دژ ايمان و توكل بر خدا بيرون هستند جز در پناه ديوارها و قلعه هاى محكم جرأت جنگ و روياروئى با مؤمنان ندارند! سپس مى افزايد:اما اين نه به خاطر آن است كه آنها افرادى ضعيف و ناتوان و ناآگاه به فنون جنگند بلكه به هنگامى كه درگيرى رخ مى دهد«پيكارشان در ميان خودشان شديد است»اما در برابر شما ضعيف (بَأْسُهُمْ بَيْنَهُمْ شَدِيدٌ) .

و در ادامۀ همين آيه،به عامل ديگرى براى شكست و ناكامى آنها پرداخته، مى فرمايد:به ظاهر آنها كه مى نگرى«آنها را متحد مى پندارى در حالى كه دلهايشان پراكنده است،اين به خاطر آن است كه آنها قومى هستند كه تعقل نمى كنند» (تَحْسَبُهُمْ جَمِيعاً وَ قُلُوبُهُمْ شَتّى ذلِكَ بِأَنَّهُمْ قَوْمٌ لا يَعْقِلُونَ) .

به اين ترتيب انسجام ظاهرى افراد بى ايمان و پيمان و وحدت نظامى و اقتصادى آنها هرگز نبايد ما را فريب دهد،چرا كه در پشت اين پيمانها و شعارهاى وحدت،دلهاى پراكنده اى قرار دارد،و دليل آن هم روشن است،زيرا هر كدام حافظ منافع مادى خويشند،و مى دانيم منافع مادى هميشه در تضاد است،در حالى كه وحدت و انسجام مؤمنان بر اساس اصولى است كه تضاد در آن راه ندارد،يعنى اصل ايمان و توحيد و ارزشهاى الهى.

آيه 15

(آيه 15)-قرآن همچنان بحث پیرامون داستان یهود بنی نضیر و منافقان را ادامه داده،و با دو تشبیه جالب،موقعیت هر کدام از این دو گروه را مشخص می سازد.نخست می فرماید:داستان یهود بنی نضیر«همچون کسانی است که کمی پیش از آنان بودند(همانها که در این دنیا)طمع تلخ کار خود را چشیدند و برای

ص: 147

آنها عذابى دردناك است» (كَمَثَلِ الَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ قَرِيباً ذاقُوا وَبالَ أَمْرِهِمْ وَ لَهُمْ عَذابٌ أَلِيمٌ) .

اما اين گروه چه كسانى بودند كه سرگذشت عبرت انگيزى قبل از ماجراى بنى نضير داشتند؟ بسيارى از مفسران آن را اشاره به ماجراى يهود«بنى قينقاع»مى دانند كه بعد از ماجراى بدر واقع شد،و منجر به بيرون راندن اين گروه از يهود از مدينه گرديد، آنها نيز مانند يهود«بنى نضير»افرادى ثروتمند و مغرور و در ميان خود جنگجو بودند،و پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و مسلمانان را تهديد مى كردند،ولى سر انجام چيزى جز بدبختى و در به درى در دنيا و عذاب اليم آخرت عائدشان نشد.

آيه 16

(آيه 16)-با طناب پوسيدۀ شيطان به چاه نرويد! در اين آيه به تشبيهى در بارۀ منافقان پرداخته،مى گويد:داستان آنها نيز «همچون شيطان است كه به انسان گفت:كافر شو(تا مشكلات تو را حل كنم)اما هنگامى كه كافر شد؛گفت:من از تو بيزارم،من از خداوندى كه پروردگار عالميان است بيم دارم» (كَمَثَلِ الشَّيْطانِ إِذْ قالَ لِلْإِنْسانِ اكْفُرْ فَلَمّا كَفَرَ قالَ إِنِّي بَرِيءٌ مِنْكَ إِنِّي أَخافُ اللّهَ رَبَّ الْعالَمِينَ) .

منظور از«انسان»مطلق انسانهائى است كه تحت تأثير شيطان قرار گرفته، فريب وعده هاى دروغين او را مى خورند و راه كفر مى پويند،و سر انجام شيطان آنها را تنها گذاشته و از آنان بيزارى مى جويد! آرى!چنين است حال منافقان كه دوستان خود را با وعده هاى دروغين و نيرنگ به وسط معركه مى فرستند،سپس آنها را تنها گذارده فرار مى كنند چرا كه در نفاق وفادارى نيست.

آيه 17

(آيه 17)-در این آیه نتیجهٔ کار این دو گروه:شیطان و اتباعش و منافقان و دوستانشان از اهل کفر را روشن ساخته،می افزاید:«سرانجام کلرشان این شد که هر دو در آتش دوزخ خواهند بود،جاودانه در آن می مانند،و این است کیفر ستمکاران»!(فَکانَ عاقِبَتَهُما اَنَّهُما فِی النّار خابِدَینِ فیها وَ ذلِکَ جَز اوُا الظّالِمینَ).

ص: 148

اين يك اصل كلى است كه عاقبت همكارى كفر و نفاق،و شيطان و يارانش، شكست و ناكامى و عذاب دنيا و آخرت است،در حالى كه همكارى مؤمنان و دوستانشان همكارى مستمر و جاودانى و سر انجامش پيروزى و برخوردارى از رحمت واسعۀ الهى در هر دو جهان است.

آيه 18

(آيه 18)-در اين آيه روى سخن را به مؤمنان كرده،به عنوان يك نتيجه گيرى از ماجراى شوم و دردناك«بنى نضير»و منافقان و شيطان،مى فرمايد:

«اى كسانى كه ايمان آورده ايد!از(مخالفت)خدا بپرهيزيد،و هر كس بايد بنگرد تا براى فردايش چه چيز از پيش فرستاده»؟ (يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اتَّقُوا اللّهَ وَ لْتَنْظُرْ نَفْسٌ ما قَدَّمَتْ لِغَدٍ) .

در حقيقت سرمايۀ اصلى انسان در صحنۀ قيامت كارهائى است كه از پيش فرستاده،و گر نه غالبا كسى به فكر انسان نيست كه براى او چيزى بعد از مرگ او بفرستد،و يا اگر بفرستند ارزش زيادى ندارد.

سپس بار ديگر براى تأكيد مى افزايد:«از خدا بپرهيزيد كه خداوند از آنچه انجام مى دهيد آگاه است» (وَ اتَّقُوا اللّهَ إِنَّ اللّهَ خَبِيرٌ بِما تَعْمَلُونَ) .

آرى!تقوا و ترس از خداوند سبب مى شود كه انسان براى فرداى قيامت بينديشد،و اعمال خود را پاك و پاكيزه و خالص كند.

آيه 19

(آيه 19)-اين آيه به دنبال دستور به تقوا و توجه به معاد،تأكيد بر ياد خدا كرده،چنين مى فرمايد:«و همچون كسانى نباشيد كه خدا را فراموش كردند، و خدا نيز آنها را به خود فراموشى گرفتار كرد» (وَ لا تَكُونُوا كَالَّذِينَ نَسُوا اللّهَ فَأَنْساهُمْ أَنْفُسَهُمْ) .

خمير مايۀ تقوا دو چيز است:ياد خدا يعنى؛توجه به مراقبت دائمى«اللّه» و حضور او در همه جا و همه حال،و توجه به دادگاه عدل خداوند و نامۀ اعمالى كه هيچ كار صغير و كبيرى وجود ندارد مگر اين كه در آن ثبت مى شود،و به همين دليل توجه به اين دو اصل(مبدأ و معاد)در سر لوحۀ برنامه هاى تربيتى انبيا و اولياء قرار داشته،و تأثير آن در پاكسازى فرد و اجتماع كاملا چشمگير است.

ص: 149

اصولا يكى از بزرگترين بدبختيها و مصائب انسان خود فراموشى است،چرا كه ارزشها و استعدادها و لياقتهاى ذاتى خود را كه خدا در او نهفته و از بقيۀ مخلوقات ممتازش ساخته،به دست فراموشى مى سپرد،و اين مساوى با فراموش كردن انسانيت خويش است،و چنين انسانى تا سر حد يك حيوان درّنده سقوط مى كند،و همّتش چيزى جز خواب و خور و شهوت نخواهد بود! و اينها همه عامل اصلى فسق و فجور بلكه اين خود فراموشى بدترين مصداق فسق و خروج از طاعت خداست.

لذا در پايان آيه مى گويد:«آنها فاسقانند» (أُولئِكَ هُمُ الْفاسِقُونَ) .

آيه 20

(آيه 20)-در اين آيه به مقايسۀ اين دو گروه(گروه مؤمنان با تقوا،و متوجه به مبدأ و معاد،و گروه فراموشكاران خدا كه گرفتار خود فراموشى شده اند)پرداخته، مى گويد:«هرگز دوزخيان و بهشتيان يكسان نيستند» (لا يَسْتَوِي أَصْحابُ النّارِ وَ أَصْحابُ الْجَنَّةِ) .

نه در اين دنيا،نه در معارف،نه در نحوۀ تفكّر،نه در طرز زندگى فردى و جمعى و هدف آن،و نه در آخرت و پاداشهاى الهى،خط اين دو گروه در همه جا، و همه چيز،از هم جداست،يكى به ياد خدا و قيامت و احياى ارزشهاى والاى انسانى،و اندوختن ذخائر براى زندگى جاويدان است،و ديگرى غرق شهوات و لذات مادى و گرفتار فراموشى همه چيز و اسير بند هوى و هوس.

و به اين ترتيب انسان بر سر دو راهى قرار دارد يا بايد به گروه اول بپيوندد يا به گروه دوم و راه سومى در پيش نيست.

و در پايان آيه به صورت يك حكم قاطع مى فرمايد:«اصحاب بهشت رستگار و پيروزند» (أَصْحابُ الْجَنَّةِ هُمُ الْفائِزُونَ) .

نه تنها در قيامت رستگار و پيروزند كه در اين دنيا نيز پيروزى و آرامش و نجات از آن آنهاست،و شكست در هر دو جهان نصيب فراموشكاران است.

آيه 21

(آيه 21)-اگر قرآن بر کوها نازل می شد از هم می شکافتند! در تعقیب آیات گذشته که از طریق مختلف برای نفوذ در قلوب انسانها

ص: 150

استفاده مى كرد،و مسائل سرنوشت ساز انسانها را در زنده ترين صورتش بيان نمود در اين آيه كه ناظر به همۀ آيات قرآن مجيد است پرده از روى اين حقيقت بر مى دارد كه نفوذ قرآن بقدرى عميق است كه اگر بر كوهها نازل مى شد آنها را تكان مى داد،اما عجب از اين انسان سنگدل كه گاه مى شنود و تكان نمى خورد! نخست مى فرمايد:«اگر اين قرآن را بر كوهى نازل مى كرديم مى ديدى در برابر آن خاشع مى شود،و از خوف خدا مى شكافد» (لَوْ أَنْزَلْنا هذَا الْقُرْآنَ عَلى جَبَلٍ لَرَأَيْتَهُ خاشِعاً مُتَصَدِّعاً مِنْ خَشْيَةِ اللّهِ) .

«و اينها مثالهائى است كه براى مردم مى زنيم شايد در آن بينديشيد» (وَ تِلْكَ الْأَمْثالُ نَضْرِبُها لِلنّاسِ لَعَلَّهُمْ يَتَفَكَّرُونَ) .

بعضى اين آيه را بر ظاهرش حمل كرده اند و گفته اند:تمام موجودات اين جهان،از جمله كوهها،براى خود نوعى درك و شعور دارند و اگر اين آيات بر آنها نازل مى شد به راستى از هم متلاشى مى شدند،گواه اين معنى را آيۀ 74 سورۀ بقره مى دانند كه در توصيف گروهى از يهود مى گويد:«سپس دلهاى شما بعد از اين ماجرا سخت شد،همچون سنگ!و يا سخت تر!چرا كه پاره اى از سنگها مى شكافد و از آنها نهرها جارى مى شود،و پاره اى از آنها شكاف بر مى دارد و آب از آن تراوش مى كند و پاره اى از خوف خدا به زير مى افتد»!

آيه 22

(آيه 22)-در آيات بعد به ذكر قسمت مهمى از اوصاف جمال و جلال خدا -كه توجه به هر يك در تربيت نفوس و تهذيب قلوب تأثير عميق دارد-مى پردازد، و ضمن سه آيه پانزده صفت و به تعبير ديگر هجده صفت از اوصاف عظيم او را بر مى شمرد و هر آيه با بيان توحيد الهى و نام مقدس«اللّه»شروع مى شود كه انسان را به عالم نورانى اسماء و صفات حق رهنمون مى گردد.

مى فرمايد:«او خدائى است كه معبودى جز او نيست،داناى آشكار و نهان است و او رحمان و رحيم است» (هُوَ اللّهُ الَّذِي لا إِلهَ إِلاّ هُوَ عالِمُ الْغَيْبِ وَ الشَّهادَةِ هُوَ الرَّحْمنُ الرَّحِيمُ) .

ص: 151

در اينجا قبل از هر چيز روى مسألۀ توحيد كه خميرمايۀ همۀ اوصاف جمال و جلال و ريشۀ اصلى معرفت الهى است تكيه مى كند،و بعد از آن روى علم و دانش او نسبت به غيب و شهود.

سپس روى رحمت عامۀ او كه همۀ خلايق را شامل مى شود«رحمن» و رحمت خاصه اش كه ويژۀ مؤمنان است«رحيم»تكيه شده،تا به انسان اميد بخشد.و او را در راه طولانى تكامل و سير الى اللّه كه در پيش دارد يارى دهد.

آيه 23

(آيه 23)-در اين آيه علاوه بر تأكيد روى مسألۀ توحيد هشت وصف ديگر ذكر كرده،مى فرمايد:«او خدائى است كه معبودى جز او نيست» (هُوَ اللّهُ الَّذِي لا إِلهَ إِلاّ هُوَ) .

«حاكم و مالك اصلى اوست» (الْمَلِكُ) .

«از هر عيب منزه است» (الْقُدُّوسُ) .

«به كسى ستم نمى كند»و همه از ناحيۀ او در سلامتند (السَّلامُ) .

سپس مى افزايد:او براى دوستانش«امنيت بخش است» (الْمُؤْمِنُ) .

او حافظ و نگاهدارنده و«مراقب(همه چيز)است» (الْمُهَيْمِنُ) .

«او قدرتمندى شكست ناپذير است» (الْعَزِيزُ) .

«كه با ارادۀ نافذ خود هر امرى را اصلاح مى كند» (الْجَبّارُ) .

سپس مى افزايد:«و شايستۀ عظمت است»و چيزى برتر و بالاتر از او نيست (الْمُتَكَبِّرُ) .

از آنجا كه عظمت و بزرگى تنها شايستۀ مقام خداست اين واژه به معنى ممدوحش تنها در بارۀ او به كار مى رود و هر گاه در غير مورد او به كار رود به معنى مذموم است.

و در پايان آيه،بار ديگر روى مسألۀ توحيد كه سخن با آن آغاز شده بود تكيه كرده،مى فرمايد:«خداوند منزه است از آنچه شريك براى او قرار مى دهند» (سُبْحانَ اللّهِ عَمّا يُشْرِكُونَ) .

ص: 152

آيه 24

(آيه 24)-و در آخرين آيۀ سوره در تكميل اين صفات به شش وصف ديگر اشاره كرده،چنين مى فرمايد:«او خداوندى است خالق» (هُوَ اللّهُ الْخالِقُ) .

«آفريننده اى بى سابقه» (الْبارِئُ) .

«و صورتگرى»بى نظير (الْمُصَوِّرُ) .

و سپس از آنجا كه اوصاف خداوند منحصر به اين اوصاف نيست،بلكه اوصافش همچون ذاتش بى پايان است،مى افزايد:«براى او نامهاى نيك است» (لَهُ الْأَسْماءُ الْحُسْنى) .

و به همين دليل از هرگونه عيب و نقص،منزه و مبراست،«و آنچه در آسمانها و زمين است تسبيح او مى گويند»و او را از هر عيب و نقصى پاك مى شمرند (يُسَبِّحُ لَهُ ما فِي السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ) .

و سر انجام براى تأكيد بيشتر،روى موضوع نظام آفرينش به دو وصف ديگر از اوصافش كه يكى از آنها قبلا آمد،اشاره كرده،مى فرمايد:«و او عزيز و حكيم است» (وَ هُوَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ) .

اولى نشانۀ كمال قدرت او بر همه چيز،و غلبۀ بر هر مانع است،و دومى اشاره به علم و آگاهى از نظام آفرينش و تنظيم برنامۀ دقيق در امر خلقت و تدبير است.

و به اين ترتيب در مجموع اين آيات سه گانه علاوه بر مسألۀ توحيد-كه دو بار تكرار شده-هفده وصف از اوصاف خدا آمده است بدين ترتيب:

عالم الغيب و الشهاده-رحمان-رحيم-ملك-قدّوس-سلام-مؤمن -مهيمن-عزيز-جبّار-متكبّر-خالق-بارئ-مصوّر-حكيم-داراى اسماء الحسنى-كسى كه همۀ موجودات عالم تسبيح او مى گويند.

و به اين ترتيب،اين آيات دست پويندگان راه معرفت اللّه را گرفته منزل به منزل پيش مى برد،از ذات پاك او شروع مى كند،و بعد به عالم خلقت مى آورد،و باز در اين سير الى اللّه از مخلوق نيز به سوى خالق مى برد،قلب را مظهر اسماء و صفات الهى و مركز انوار ربانى مى كند و در لابلاى اين معارف و انوار،او را مى سازد

ص: 153

و تربيت مى نمايد شكوفه هاى تقوا را بر شاخسار وجودش ظاهر ساخته و لايق قرب جوارش مى كند.

آيات آخر اين سوره آياتى است فوق العاده با عظمت و الهام بخش؛در حديثى از رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله مى خوانيم:«هر كس آخر سورۀ حشر را بخواند،گناهان گذشته و آيندۀ او بخشوده مى شود»! «پايان سورۀ حشر»

ص: 154

سورۀ ممتحنه[60]

اشاره

اين سوره در«مدينه»نازل شده و داراى 13 آيه است

محتواى سوره:

اين سوره در حقيقت از دو بخش تشكيل مى گردد:

بخش اول از مسألۀ«حبّ فى اللّه»و«بغض فى اللّه»و نهى از طرح دوستى با مشركان سخن مى گويد،و مسلمانان را به الهام گرفتن از پيامبر بزرگ خدا ابراهيم(ع) دعوت مى كند،و خصوصيات ديگرى را در اين زمينه بر مى شمرد.اين معنى در پايان سوره نيز تكرار و تأكيد شده است.

بخش دوم پيرامون زنان مهاجر و آزمايش و امتحان آنها و احكام ديگرى در اين رابطه بحث مى كند.

انتخاب نام«ممتحنه»براى اين سوره نيز به خاطر مسألۀ آزمايش و امتحان مى باشد كه در آيه 10 آمده است.

نام ديگرى براى سوره ذكر شده و آن سورۀ«مودّت»است به خاطر نهى از مودّت مشركان در نخستين آيۀ سوره.

فضيلت تلاوت سوره:

در حديثى از رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله مى خوانيم:«هر كس سورۀ ممتحنه را قرائت كند تمام مؤمنين و مؤمنات،شفيعان او در روز قيامت خواهند بود».

ناگفته پيداست اين همه فضيلت و افتخار از آن كسانى است كه تنها به تلاوت بى روح و فاقد علم و عمل قناعت نكنند.

ص: 155

بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ به نام خداوند بخشندۀ بخشايشگر

آيه 1

(آيه 1)-

شأن نزول:

اين آيه در بارۀ«حاطب بن ابى بلتعه»نازل شده است.

جريان چنين بود كه:زنى به نام«ساره»كه وابسته به يكى از قبائل«مكّه»بود از مكّه به مدينه خدمت رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله آمد.حضرت به او فرمود:آيا مسلمان شده اى و به اينجا آمده اى؟ عرض كرد:نه.

فرمود:پس چرا آمدى؟ عرض كرد:شما اصل و عشيرۀ ما بوديد،و سرپرستان من همه رفتند،و من شديدا،محتاج شدم نزد شما آمده ام تا عطائى به من كنيد و لباس و مركبى ببخشيد.

فرمود:پس جوانان مكّه چه شدند؟(اشاره به اين كه آن زن خواننده بود و براى جوانان خوانندگى مى كرد.) گفت:بعد از واقعۀ بدر،هيچ كس از من تقاضاى خوانندگى نكرد-و اين نشان مى دهد ضربۀ جنگ بدر تا چه حد بر مشركان مكّه سنگين بود-حضرت دستور داد،لباس و مركب و خرج راهى به او دادند،و اين در حالى بود كه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله آمادۀ فتح مكّه مى شد.

در اين موقع«حاطب بن ابى بلتعه»(يكى از مسلمانان معروف كه در جنگ بدر و بيعت رضوان شركت كرده بود)نزد«ساره»آمد و نامه اى نوشت و گفت:آن را به اهل مكّه بده و ده دينار و به قولى ده درهم نيز به او داد.

«حاطب»در نامه به اهل مكّه نوشته بود رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله قصد دارد به سوى شما آيد،آمادۀ دفاع از خويش باشيد! جبرئيل اين ماجرا را به اطلاع پيامبر صلّى اللّه عليه و آله رسانيد،رسول خدا،على عليه السّلام و عمار و عمر و زبير و طلحه و مقداد و ابو مرثد را دستور داد كه به سوى مكّه حركت كنند و فرمود:در يكى از منزلگاههاى وسط راه به زنى مى رسيد كه حامل نامه اى به مشركين مكّه است،نامه را از او بگيريد.

ص: 156

آنها در همان مكان كه رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله فرموده بود به او رسيدند،او سوگند ياد كرد كه هيچ نامه اى نزد او نيست،ولى على عليه السّلام فرمود:نه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله به ما دروغ گفته، و نه ما دروغ مى گوئيم،شمشير را كشيد و فرمود:نامه را بيرون بياور،و الا به خدا سوگند گردنت را مى زنم! «ساره»كه نامه را در ميان گيسوانش پنهان كرده بود بيرون آورد،آنها نامه را خدمت پيامبر صلّى اللّه عليه و آله آوردند.

حضرت صلّى اللّه عليه و آله به سراغ«حاطب»فرستاد،فرمود:اين نامه را مى شناسى؟ عرض كرد:بلى،فرمود:چه چيز موجب شد به اين كار اقدام كنى؟ عرض كرد:اى رسول خدا!به خدا سوگند از آن روز كه اسلام را پذيرفته ام لحظه اى كافر نشده ام،ولى مسأله اين است كه تمام مهاجران كسانى را در مكّه دارند ولى من در ميان آنها غريبم و خانوادۀ من در چنگال آنها گرفتارند،خواستم مزاحم خانوادۀ من نشوند،در حالى كه مى دانستم خداوند سر انجام آنها را گرفتار شكست مى كند.

پيامبر صلّى اللّه عليه و آله عذرش را پذيرفت-اينجا بود كه آيه نازل شد و درسهاى مهمى در زمينۀ ترك هرگونه دوستى نسبت به مشركان و دشمنان خدا به مسلمانان داد.

تفسير:

سر انجام طرح دوستى با دشمن خدا!چنانكه در شأن نزول دانستيم حركتى از ناحيۀ يكى از مسلمانان صادر شد كه هر چند به قصد جاسوسى نبود ولى اظهار محبتى به دشمنان اسلام محسوب مى شد،لذا آيه به مسلمانان هشدار داد كه از تكرار اين گونه كارها در آينده بپرهيزند.

نخست مى فرمايد:«اى كسانى كه ايمان آورده ايد!دشمن من و دشمن خودتان را دوست نگيريد» (يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا تَتَّخِذُوا عَدُوِّي وَ عَدُوَّكُمْ أَوْلِياءَ) .

يعنى؛آنها نه فقط دشمنان خدا هستند كه با شما نيز عداوت و دشمنى دارند،با اين حال چگونه دست دوستى به سوى آنها دراز مى كنيد؟! سپس مى افزايد:«شما نسبت به آنها اظهار محبت مى كنيد در حالى كه آنها به

ص: 157

آنچه از حق براى شما آمده(اسلام و قرآن)كافر شده اند،و رسول خدا و شما را به خاطر ايمان به خداوندى كه پروردگار همۀ شماست از شهر و ديارتان بيرون مى رانند» (تُلْقُونَ إِلَيْهِمْ بِالْمَوَدَّةِ وَ قَدْ كَفَرُوا بِما جاءَكُمْ مِنَ الْحَقِّ يُخْرِجُونَ الرَّسُولَ وَ إِيّاكُمْ أَنْ تُؤْمِنُوا بِاللّهِ رَبِّكُمْ) .

آنها هم در عقيده با شما مخالفند،و هم عملا به مبارزه برخاسته اند، و كارى را كه بزرگترين افتخار شماست،يعنى ايمان به پروردگار،براى شما بزرگترين جرم و گناه شمرده اند،با اين حال آيا جاى اين است كه شما نسبت به آنها اظهار محبت كنيد.

سپس براى توضيح بيشتر مى افزايد:«اگر شما براى جهاد در راه من و جلب خشنوديم هجرت كرده ايد»پيوند دوستى با آنها برقرار نسازيد (إِنْ كُنْتُمْ خَرَجْتُمْ جِهاداً فِي سَبِيلِي وَ ابْتِغاءَ مَرْضاتِي) .

اگر به راستى دم از دوستى خدا مى زنيد و به خاطر او از شهر و ديار خود هجرت كرده ايد،و طالب جهاد فى سبيل اللّه و جلب رضاى او هستيد اين مطلب با دوستى دشمنان خدا سازگار نيست.

باز براى توضيح بيشتر مى افزايد:«شما مخفيانه با آنها رابطۀ دوستى برقرار مى كنيد در حالى كه من به آنچه پنهان يا آشكار مى سازيد از همه داناترم»! (تُسِرُّونَ إِلَيْهِمْ بِالْمَوَدَّةِ وَ أَنَا أَعْلَمُ بِما أَخْفَيْتُمْ وَ ما أَعْلَنْتُمْ) .

بنابر اين مخفى كارى چه فايده اى دارد با علم خداوند به غيب و شهود.

و در پايان آيه،به عنوان يك تهديد قاطع،مى فرمايد:«و هر كس از شما چنين كارى كند از راه راست گمراه شده است» (وَ مَنْ يَفْعَلْهُ مِنْكُمْ فَقَدْ ضَلَّ سَواءَ السَّبِيلِ) .

هم از راه معرفت خدا منحرف گشته كه گمان كرده چيزى بر خدا مخفى مى ماند،و هم از راه ايمان و اخلاص و تقوا كه طرح دوستى با دشمنان خدا ريخته و هم تيشه به ريشۀ زندگانى خود زده است كه دشمنش را از اسرارش با خبر ساخته و اين بدترين انحرافى است كه ممكن است به شخص مؤمن بعد از وصول به سر چشمۀ ايمان دست دهد.

ص: 158

آيه 2

(آيه 2)-در اين آيه،براى تأكيد و توضيح بيشتر،مى افزايد:شما براى چه طرح دوستى با آنها مى ريزيد؟با اين كه:«اگر آنها بر شما مسلّط شوند دشمنانتان خواهند بود،و دست و زبان خود را به بدى كردن به شما مى گشايند» (إِنْ يَثْقَفُوكُمْ يَكُونُوا لَكُمْ أَعْداءً وَ يَبْسُطُوا إِلَيْكُمْ أَيْدِيَهُمْ وَ أَلْسِنَتَهُمْ بِالسُّوءِ) .

شما براى آنها دلسوزى مى كنيد در حالى كه عداوتشان با شما آن چنان ريشه دار است كه اگر بر شما دست يابند از هيچ كارى فروگذار نمى كنند.

و از همه بدتر اين است كه:«دوست دارند شما(از اسلام)به كفر بازگرديد» و بزرگترين افتخار خود يعنى گوهر ايمان را از دست دهيد (وَ وَدُّوا لَوْ تَكْفُرُونَ) .

آيه 3

(آيه 3)-و در اين آيه به پاسخگوئى افرادى مانند«حاطب بن ابى بلتعه» پرداخته،كه در جواب پيامبر صلّى اللّه عليه و آله كه فرمود:چرا اسرار مسلمانان را در اختيار مشركان مكّه قرار دادى؟گفت:خواستم از اين طريق خويشاوندان و بستگانم را حفظ كنم! مى فرمايد:«هرگز بستگان و فرزندانتان روز قيامت سودى به حالتان نخواهند داشت» (لَنْ تَنْفَعَكُمْ أَرْحامُكُمْ وَ لا أَوْلادُكُمْ) .

چرا كه اگر اولاد و بستگان بى ايمان باشند نه آبرو و سرمايه اى براى اين دنيا خواهند بود و نه وسيلۀ نجاتى در آخرت.

سپس مى افزايد:خداوند روز قيامت«ميان شما جدائى مى افكند» (يَوْمَ الْقِيامَةِ يَفْصِلُ بَيْنَكُمْ) .

اهل ايمان به سوى بهشت مى روند،و اهل كفر به سوى دوزخ.

و در پايان آيه،بار ديگر به همگان هشدار مى دهد كه:«خداوند به آنچه انجام مى دهيد بيناست» (وَ اللّهُ بِما تَعْمَلُونَ بَصِيرٌ) .

هم از نيّات شما آگاه است،و هم از اعمالى كه بطور سرّى انجام مى دهيد، و اگر در مواردى اسرار شما را مانند«حاطب بن ابى بلتعه»فاش نمى كند روى مصالحى است،نه اين كه نداند و آگاه نباشد.

آيه 4

(آيه 4)-ابراهیم برای همهٔ شما اسوه بود!از آنجا که قرآن مجید،در بسیاری از موارد،برای تکمیل تعلیمات خود از الگوهای مهمی که در جهان

ص: 159

انسانيت وجود داشته شاهد مى آورد،در اينجا نيز به دنبال نهى شديدى كه از دوستى با دشمنان خدا در آيات قبل شده سخن از ابراهيم(ع)و برنامۀ اوج به عنوان پيشواى بزرگى كه مورد احترام همۀ اقوام،مخصوصا قوم عرب،بوده به ميان مى آورد.

مى فرمايد:«براى شما سرمشق خوبى در زندگى ابراهيم و كسانى كه با او بودند وجود داشت» (قَدْ كانَتْ لَكُمْ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ فِي إِبْراهِيمَ وَ الَّذِينَ مَعَهُ) .

منظور از تعبير «وَ الَّذِينَ مَعَهُ» (آنها كه با ابراهيم بودند)مؤمنانى است كه او را در اين راه همراهى مى كردند،هر چند قليل و اندك بودند.

سپس در توضيح اين معنى مى افزايد:«در آن هنگامى كه به قوم(مشرك) خود گفتند:ما از شما و آنچه غير از خدا مى پرستيد بيزاريم»! (إِذْ قالُوا لِقَوْمِهِمْ إِنّا بُرَآؤُا مِنْكُمْ وَ مِمّا تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللّهِ) .

ما نه شما را قبول داريم،و نه آئين و مذهبتان را،ما هم از خودتان و هم از بتهاى بى ارزشتان متنفريم.

و باز براى تأكيد افزودند:«ما نسبت به شما كافريم» (كَفَرْنا بِكُمْ) .

البته اين كفر همان كفر برائت و بيزارى است كه در بعضى از روايات ضمن بر شمردن اقسام پنج گانۀ كفر به آن اشاره شده است.

و سوّمين بار براى تأكيد بيشتر افزودند:«و ميان ما و شما عداوت و دشمنى هميشگى آشكار شده است» (وَ بَدا بَيْنَنا وَ بَيْنَكُمُ الْعَداوَةُ وَ الْبَغْضاءُ أَبَداً) .

و اين وضع همچنان ادامه دارد«تا آن زمان كه به خداى يگانه ايمان بياوريد» (حَتّى تُؤْمِنُوا بِاللّهِ وَحْدَهُ) .

و به اين ترتيب با نهايت قاطعيت و بدون هيچ گونه پرده پوشى اعلام جدائى و بيزارى از دشمنان خدا كردند،و تصريح نمودند كه اين جدائى تا ابد ادامه دارد، مگر اين كه آنها مسير خود را تغيير دهند و از خط كفر به خط ايمان روى آورند.

ولى از آنجا كه اين قانون كلى و عمومى در زندگى ابراهيم استثنائى داشته كه آن هم به خاطر هدايت بعضى از مشركان صورت گرفته،به دنبال آن مى فرمايد:آنها

ص: 160

هرگونه ارتباطشان را با قوم كافر قطع كردند و هيچ سخن محبت آميزى به آنها نگفتند:«جز آن سخن ابراهيم كه به پدرش[-عمويش آزر]گفت:(وعده داد)كه براى تو آمرزش طلب مى كنم،و در عين حال در برابر خداوند براى تو مالك چيزى نيستم»و اختيارى ندارم (إِلاّ قَوْلَ إِبْراهِيمَ لِأَبِيهِ لَأَسْتَغْفِرَنَّ لَكَ وَ ما أَمْلِكُ لَكَ مِنَ اللّهِ مِنْ شَيْءٍ) .

ابراهيم(ع)به اين وعدۀ خود عمل كرد ولى آزر ايمان نياورد،و هنگامى كه بر ابراهيم روشن شد كه او دشمن خداست و هرگز ايمان نمى آورد ديگر براى او استغفار نكرد و با او قطع رابطه نمود.

ابراهيم و پيروانش قويا با بت پرستان مخالف بودند و بايد اين درس را از آنها سرمشق گرفت،و داستان آزر شرائط خاصى داشته كه اگر براى ما هم پيدا شود قابل تأسى است.

و از آنجا كه مبارزه با دشمنان خدا با اين صراحت و قاطعيت مخصوصا در زمانى كه آنها از قدرت ظاهرى برخوردارند جز با توكل بر ذات خدا ممكن نيست، در پايان آيه مى افزايد:آنها گفتند:«پروردگارا!ما بر تو توكل كرديم و به سوى تو بازگشتيم همۀ فرجامها به سوى توست» (رَبَّنا عَلَيْكَ تَوَكَّلْنا وَ إِلَيْكَ أَنَبْنا وَ إِلَيْكَ الْمَصِيرُ) .

آيه 5

(آيه 5)-در اين آيه به يكى ديگر از درخواستهاى ابراهيم و يارانش كه در اين زمينه،حساس و چشمگير است اشاره كرده،مى گويد:«پروردگارا!ما را مايۀ گمراهى كافران قرار مده» (رَبَّنا لا تَجْعَلْنا فِتْنَةً لِلَّذِينَ كَفَرُوا) .

اين تعبير ممكن است اشاره به اعمالى مانند اعمال«حاطب ابن ابى بلتعه» باشد كه گاهى از افراد بى خبر سر مى زند و كارى مى كنند كه سبب تقويت گمراهان مى گردد در حالى كه گمان مى كنند كار خلافى نكرده اند.

و در پايان آيه مى افزايد:«پروردگارا!(اگر لغزشى از ما سرزد)ما را ببخش» (وَ اغْفِرْ لَنا رَبَّنا) .

«چرا كه تو عزيز و حكيمى» (إِنَّكَ أَنْتَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ) .

ص: 161

قدرتت شكست ناپذير است و حكمتت نافذ در همه چيز.

آيه 6

(آيه 6)-در اين آيه بار ديگر روى همان مطلبى تكيه مى كند كه در نخستين آيه تكيه شده بود،مى فرمايد:«براى شما(مسلمانان)در زندگى آنها اسوۀ حسنه (و سرمشق نيكوئى)بود،براى كسانى كه اميد به خدا و روز قيامت دارند» (لَقَدْ كانَ لَكُمْ فِيهِمْ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ لِمَنْ كانَ يَرْجُوا اللّهَ وَ الْيَوْمَ الْآخِرَ) .

نه تنها برائت و بيزاريشان از بت پرستان و خط كفر،بلكه دعاهاى آنها و تقاضاهايشان در پيشگاه خدا نيز براى همۀ مسلمانان سرمشق است.

بدون شك اين تأسى و پيروى نفعش قبل از هر كس به خود مسلمانان باز مى گردد لذا در پايان مى افزايد:«و هر كس سرپيچى كند(به خويشتن ضرر زده است)زيرا خداوند بى نياز و شايستۀ ستايش است» (وَ مَنْ يَتَوَلَّ فَإِنَّ اللّهَ هُوَ الْغَنِيُّ الْحَمِيدُ) .

زيرا طرح دوستى با دشمنان خدا آنها را تقويت مى كند،و قوت آنها باعث شكست خود شماست.

هميشه وجود الگوها و سرمشقهاى بزرگ در زندگى انسانها،وسيلۀ مؤثرى براى تربيت آنها بوده است،به همين دليل،پيامبر و پيشوايان معصوم مهمترين شاخۀ هدايت را با عمل خود نشان مى دادند.

آيه 7

(آيه 7)-محبت به كفارى كه سر جنگ ندارند:در اينجا همچنان بحث پيرامون قطع رابطه با مشركان ادامه مى يابد،و از آنجا كه اين قطع رابطه يك نوع خلأ عاطفى براى جمعى از مسلمانان ايجاد مى كرد،خداوند براى پاداش آنها و رفع اين كمبود به آنها بشارت داده،مى فرمايد:«اميد است خدا ميان شما و كسانى از مشركين كه با شما دشمنى كردند(از راه اسلام)پيوند محبت برقرار كند» (عَسَى اللّهُ أَنْ يَجْعَلَ بَيْنَكُمْ وَ بَيْنَ الَّذِينَ عادَيْتُمْ مِنْهُمْ مَوَدَّةً) .

و اين امر سر انجام تحقق يافت،سال هشتم هجرى فرا رسيد و مكّه فتح شد و اهل مكّه به مصداق (يَدْخُلُونَ فِي دِينِ اللّهِ أَفْواجاً) گروه گروه مسلمان شدند، و آفتاب ايمان با گرمى محبت و دوستى تابيدن گرفت.

ص: 162

به هر حال اگر كسانى كه مورد علاقۀ مسلمانان هستند از خط مكتبى آنان جدا شوند نبايد از بازگشت آنها مأيوس شد،چرا كه خداوند بر همه چيز قادر است، اوست كه مى تواند دلها را دگرگون سازد،و اوست كه گناهان و خطاهاى بندگانش را مى بخشد،لذا در پايان آيه مى افزايد:«و خداوند تواناست و آمرزنده و مهربان است» (وَ اللّهُ قَدِيرٌ وَ اللّهُ غَفُورٌ رَحِيمٌ) .

آيه 8

(آيه 8)-اين آيه شرح و توضيحى است بر مسألۀ ترك رابطۀ دوستى با مشركان،مى فرمايد:«خدا شما را از نيكى كردن و رعايت عدالت نسبت به كسانى كه با شما در امر دين پيكار نكردند و شما را از خانه و ديارتان بيرون نراندند نهى نمى كند» (لا يَنْهاكُمُ اللّهُ عَنِ الَّذِينَ لَمْ يُقاتِلُوكُمْ فِي الدِّينِ وَ لَمْ يُخْرِجُوكُمْ مِنْ دِيارِكُمْ أَنْ تَبَرُّوهُمْ وَ تُقْسِطُوا إِلَيْهِمْ) .

«چرا كه خداوند عدالت پيشگان را دوست دارد» (إِنَّ اللّهَ يُحِبُّ الْمُقْسِطِينَ) .

آيه 9

(آيه 9)-«تنها شما را از دوستى و رابطه با كسانى نهى مى كند كه در امر دين با شما پيكار كردند و شما را از خانه هايتان بيرون راندند يا به بيرون راندن شما كمك كردند و هر كس با آنان رابطۀ دوستى داشته باشد ظالم و ستمگر است» (إِنَّما يَنْهاكُمُ اللّهُ عَنِ الَّذِينَ قاتَلُوكُمْ فِي الدِّينِ وَ أَخْرَجُوكُمْ مِنْ دِيارِكُمْ وَ ظاهَرُوا عَلى إِخْراجِكُمْ أَنْ تَوَلَّوْهُمْ وَ مَنْ يَتَوَلَّهُمْ فَأُولئِكَ هُمُ الظّالِمُونَ) .

از دو آيۀ فوق يك اصل كلى و اساسى در چگونگى رابطۀ مسلمانان با غير مسلمين استفاده مى شود،نه تنها براى آن زمان كه براى امروز و فردا نيز ثابت است،و آن اين كه مسلمانان موظفند در برابر هر گروه و جمعيت و هر كشورى كه موضع خصمانه با آنها داشته باشند و بر ضدّ اسلام و مسلمين قيام كنند،يا دشمنان اسلام را يارى دهند سرسختانه بايستند،و هر گونه پيوند محبت و دوستى را با آنها قطع كنند.اما اگر آنها در عين كافر بودن نسبت به اسلام و مسلمين بى طرف بمانند و يا تمايل داشته باشند،مسلمين مى توانند با آنها رابطۀ دوستانه برقرار سازند.

البته نه در آن حد كه با برادران مسلمان دارند،و نه در آن حد كه موجب نفوذ آنها در ميان مسلمين گردد.

ص: 163

آيه 10

(آيه 10)-

شأن نزول:

در شأن نزول اين آيه و آيۀ بعد آمده است كه:

رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله در«حديبيه»با مشركان مكّه پيمانى امضا كرد يكى از موارد پيمان اين بود كه هر كس از اهل مكّه به مسلمانان بپيوندد او را بازگردانند،اما اگر كسى از مسلمانان اسلام را رها كرده به مكّه بازگردد مى توانند او را برنگردانند.

در اين هنگام زنى به نام«سبيعه»اسلام را پذيرفت،و در همان سرزمين حديبيه به مسلمانان پيوست،همسرش خدمت پيامبر صلّى اللّه عليه و آله آمد و گفت:اى محمّد! همسرم را به من بازگردان،چرا كه اين يكى از مواد پيمان ماست،و هنوز مركب آن خشك نشده.

آيه نازل شد و دستور داد زنان مهاجر را امتحان كنيد.

ابن عباس مى گويد:امتحانشان به اين بود كه بايد سوگند ياد كنند هجرت آنها به خاطر كينه با شوهر،يا علاقه به سرزمين جديد،و يا هدف دنيوى نبوده بلكه تنها به خاطر اسلام بوده است.

آن زن سوگند ياد كرد كه چنين است در اينجا رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله مهريه اى را كه شوهرش پرداخته بود و هزينه هائى را كه متحمل شده بود به او پرداخت و فرمود:

طبق اين مادۀ قرارداد تنها مردان را باز مى گرداند نه زنان را.

تفسير:

جبران زيانهاى مسلمين و كفار-در آيات گذشته سخن از«بغض فى اللّه»و قطع پيوند با دشمنان خدا بود،اما در اينجا سخن از«حبّ فى اللّه»و برقرار ساختن پيوند با كسانى است كه از كفر جدا مى شوند و به ايمان مى پيوندند.

نخست از زنان مهاجر،سخن مى گويد،و جمعا هفت دستور در اين آيه وارد شده كه عمدتا در بارۀ زنان مهاجر،و قسمتى نيز در بارۀ زنان كافر است.

1-نخستين دستور در بارۀ آزمايش«زنان مهاجرات»است،روى سخن را به مؤمنان كرده،مى فرمايد:«اى كسانى كه ايمان آورده ايد!هنگامى كه زنان با ايمان به عنوان هجرت نزد شما آيند،آنها را(از خود نرانيد،بلكه)آزمايش كنيد» (يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِذا جاءَكُمُ الْمُؤْمِناتُ مُهاجِراتٍ فَامْتَحِنُوهُنَّ) .

نحوۀ امتحان چنين بود كه آنها را سوگند به خدا مى دادند كه مهاجرتشان جز

ص: 164

براى قبول اسلام نبوده،و يا با پيغمبر اسلام صلّى اللّه عليه و آله بيعت كنند كه راه شرك نپويند، و گرد سرقت و اعمال منافى عفت،و كشتن فرزندان،و مانند آن نروند،و سر تا پا تسليم فرمان رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله باشند.

البته ممكن است كسانى در آن سوگند و اين بيعت نيز خلاف بگويند اما مقيّد بودن بسيارى از(مردم)حتّى مشركان در آن زمان به مسألۀ بيعت و سوگند به خدا سبب مى شد كه افراد كمتر دروغ بگويند.

لذا در جملۀ بعد مى افزايد:«خداوند به(درون دل آنها و)ايمانشان آگاهتر است» (اللّهُ أَعْلَمُ بِإِيمانِهِنَّ) .

2-در دستور بعد مى فرمايد:«هرگاه(از عهدۀ اين امتحان برآمدند و)آنها را مؤمن يافتيد،آنها را به سوى كفّار بازنگردانيد» (فَإِنْ عَلِمْتُمُوهُنَّ مُؤْمِناتٍ فَلا تَرْجِعُوهُنَّ إِلَى الْكُفّارِ) .

3-در سومين مرحله كه در حقيقت دليلى است براى حكم قبل اضافه مى كند:«نه آنها بر كفار حلالند،و نه كفار براى آنها حلال» (لا هُنَّ حِلٌّ لَهُمْ وَ لا هُمْ يَحِلُّونَ لَهُنَّ) .

چرا كه ايمان و كفر در يك جا جمع نمى شود،و پيمان مقدس ازدواج نمى تواند رابطه در ميان مؤمن و كافر برقرار سازد.

4-از آنجا كه معمول عرب بود كه مهريۀ زنان خود را قبلا مى پرداختند در چهارمين دستور مى افزايد:«و آنچه را همسران آنها(براى ازدواج با اين زنان) پرداخته اند به آنان بپردازيد» (وَ آتُوهُمْ ما أَنْفَقُوا) .

درست است كه شوهرشان كافر است اما چون اقدام بر جدائى به وسيلۀ ايمان از طرف زن شروع شده،عدالت اسلامى ايجاب مى كند كه خسارات همسرش پرداخت شود.

البته اين پرداخت مهر در مورد مشركانى بود كه با مسلمانان پيمان ترك مخاصمه در حديبيه يا غير آن امضا كرده بودند.

5-حكم ديگر كه به دنبال احكام فوق آمده اين است كه مى فرمايد:

ص: 165

«و گناهى بر شما نيست كه با آنها ازدواج كنيد هر گاه مهرشان را به آنان بدهيد» (وَ لا جُناحَ عَلَيْكُمْ أَنْ تَنْكِحُوهُنَّ إِذا آتَيْتُمُوهُنَّ أُجُورَهُنَّ) .

بايد توجه داشت كه در اينجا زن بدون طلاق از شوهر كافر جدا مى شود،ولى بايد عدّه نگهدارد.

6-اما هرگاه قضيه بر عكس باشد يعنى شوهر اسلام را بپذيرد و زن بر كفر باقى بماند،در اينجا نيز رابطۀ زوجيت به هم مى خورد و نكاح فسخ مى شود، چنانكه در ادامۀ همين آيه مى فرمايد:«و هرگز زنان كافر را در همسرى خود نگه نداريد» (وَ لا تُمْسِكُوا بِعِصَمِ الْكَوافِرِ) .

7-در آخرين حكم كه در آيه ذكر شده سخن از مهر زنانى است كه از اسلام جدا شوند و به اهل كفر بپيوندند،مى فرمايد؛اگر كسى از زنان شما كافر شد و به بلاد كفر فرار كرد«حق داريد مهرى را كه پرداخته ايد مطالبه كنيد همان گونه كه آنها حق دارند مهر(زنانشان را كه از آنان جدا شده اند)از شما مطالبه كنند» (وَ سْئَلُوا ما أَنْفَقْتُمْ وَ لْيَسْئَلُوا ما أَنْفَقُوا) .

و اين مقتضاى عدالت و احترام به حقوق متقابل است.

و در پايان آيه به عنوان تأكيد بر آنچه گذشت،مى فرمايد:«اين حكم خداوند است كه در ميان شما حكم مى كند و خداوند دانا و حكيم است» (ذلِكُمْ حُكْمُ اللّهِ يَحْكُمُ بَيْنَكُمْ وَ اللّهُ عَلِيمٌ حَكِيمٌ) .

احكامى است كه همه از علم الهى سر چشمه گرفته،و آميخته با حكمت است،و توجه به اين حقيقت كه همه از سوى خداست بزرگترين ضمانت اجرائى براى اين احكام محسوب مى شود.

آيه 11

(آيه 11)-در این آیه در ادامهٔ همین سخن می فرماید:«و اگر بعضی از همسران شما از دستتان بروند(اسلام را رها کرده به کفّار پیوستند)و شما در جنگی بر آنها پیروز شدید و غنائمی به دست گرفتید،به کسانی که همسرانشان رفته اند همانند مهری را که پرداخته اند(از غنائم)بدهید»(وَاَن فاتَکُم شَی مِن اَزواجِکُم اِلَی الکُفّارِ فَعاقَبتُم فَاتُوا الَّذینَ ذَهَبَت اَزوتجُهُم مِثلَ ما اَنفَقُوا).

ص: 166

و در پايان آيه،همۀ مسلمانان را به تقوا دعوت كرده،مى فرمايد:«و از (مخالفت)خداوندى كه همه به او ايمان داريد بپرهيزيد» (وَ اتَّقُوا اللّهَ الَّذِي أَنْتُمْ بِهِ مُؤْمِنُونَ) .

دستور به تقوا در اينجا ممكن است به خاطر اين باشد كه معمولا در تشخيص مقدار مهريه به گفتۀ همسران اعتماد مى شود،چون راهى براى اثبات آن جز گفتۀ خود آنها وجود ندارد،و امكان دارد وسوسه هاى شيطانى سبب شود كه بيش از مقدار واقعى ادّعا كنند،لذا آنها را توصيه به تقوا مى نمايد.

آيه 12

(آيه 12)-شرايط بيعت زنان:در تعقيب آيات گذشته كه احكام زنان مهاجر را بيان مى كرد در اين آيه حكم بيعت زنان را با پيامبر صلّى اللّه عليه و آله شرح مى دهد.

بطورى كه مفسران نوشته اند اين آيه روز فتح مكّه نازل شد،هنگامى كه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله بر كوه صفا قرار گرفته بود از مردان بيعت گرفت،زنان مكّه كه ايمان آورده بودند براى بيعت خدمتش آمدند،آيه نازل شد و كيفيت بيعت با آنان را شرح داد.

روى سخن را به پيامبر صلّى اللّه عليه و آله كرده،مى فرمايد:«اى پيامبر!هنگامى كه زنان مؤمن نزد تو آيند و با تو بيعت كنند كه چيزى را شريك خدا قرار ندهند،دزدى و زنا نكنند،فرزندان خود را نكشند تهمت و افترائى پيش دست و پاى خود نياورند، و در هيچ كار شايسته اى مخالفت و نافرمانى تو نكنند،با آنها بيعت كن و براى آنها از درگاه خداوند آمرزش بطلب كه خداوند آمرزنده و مهربان است» (يا أَيُّهَا النَّبِيُّ إِذا جاءَكَ الْمُؤْمِناتُ يُبايِعْنَكَ عَلى أَنْ لا يُشْرِكْنَ بِاللّهِ شَيْئاً وَ لا يَسْرِقْنَ وَ لا يَزْنِينَ وَ لا يَقْتُلْنَ أَوْلادَهُنَّ وَ لا يَأْتِينَ بِبُهْتانٍ يَفْتَرِينَهُ بَيْنَ أَيْدِيهِنَّ وَ أَرْجُلِهِنَّ وَ لا يَعْصِينَكَ فِي مَعْرُوفٍ فَبايِعْهُنَّ وَ اسْتَغْفِرْ لَهُنَّ اللّهَ إِنَّ اللّهَ غَفُورٌ رَحِيمٌ) .

در مورد چگونگى بيعت بعضى نوشته اند كه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله دستور داد ظرف آبى آوردند،و دست خود را در آن ظرف آب گذارد و زنان هم دست خود را در طرف ديگر ظرف مى گذاردند،و بعضى گفته اند:پيامبر از روى لباس با آنها بيعت مى كرد.

آيه 13

(آيه 13)-چنانکه دیدیماین سوره با مسألهٔ قطع رابطه از دشمنان خدا آغاز شد و با همین امر نیز پیایان می گیرد،می فرماید:«ای کسانی که ایمان آورده اید!با

ص: 167

قومى كه خداوند آنان را مورد غضب قرار داده دوستى نكنيد» (يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا تَتَوَلَّوْا قَوْماً غَضِبَ اللّهُ عَلَيْهِمْ) .

شما نبايد آنها را به دوستى برگزينيد و اسرار خود را در اختيار آنها بگذاريد.

تعبير«قوما غضب اللّه عليهم»مفهوم وسيع و گسترده اى دارد كه همۀ كفار و مشركين را شامل مى شود،و تعبير به«غضب»در قرآن مجيد منحصر به«يهود» نيست،بلكه در مورد منافقان نيز آمده است(فتح6/).

سپس به ذكر مطلبى مى پردازد كه در حكم دليل بر اين نهى است،مى فرمايد:

«آنان از(نجات در)آخرت مأيوسند همان گونه كه كافران مدفون در قبرها مأيوس مى باشند» (قَدْ يَئِسُوا مِنَ الْآخِرَةِ كَما يَئِسَ الْكُفّارُ مِنْ أَصْحابِ الْقُبُورِ) .

زيرا مردگان كفار در جهان برزخ نتائج كار خود را مى بينند و راه بازگشت براى جبران ندارند لذا بكلى مأيوسند،اين گروه از زندگان نيز به قدرى آلودۀ گناهند كه هرگز اميدى به نجات خويش ندارند،درست همانند مردگان از كفار.

«پايان سورۀ ممتحنه»

ص: 168

سورۀ صف[61]

اشاره

اين سوره در«مدينه»نازل شده و داراى 14 آيه است

محتواى سوره:

اين سوره در حقيقت بر دو محور اساسى دور مى زند:

يكى برترى اسلام بر تمام آئينهاى آسمانى،و تضمين بقاء و جاودانگى آن از سوى خداوند،و ديگر لزوم جهاد در طريق حفظ و پيشرفت اين آئين.

اما در يك نظر مى توان به سه بخش ديگر نيز اشاره كرد.

1-دعوت به هماهنگى گفتار و كردار و پرهيز از سخنان بى عمل.

2-يادآورى از پيمان شكنى بنى اسرائيل و بشارت مسيح به ظهور اسلام.

3-اشارۀ فشرده اى به زندگى حواريين مسيح و الهام از آنها.

انتخاب نام«صف»براى سوره به خاطر تعبيرى است كه در آيۀ چهارم اين سوره آمده،گاهى نيز به عنوان سورۀ«عيسى»و يا سورۀ«حواريين»ناميده شده است.

فضيلت تلاوت سوره:

در حديثى از پيغمبر گرامى اسلام صلّى اللّه عليه و آله مى خوانيم:

«هر كس سورۀ عيسى(سورۀ صف)را بخواند حضرت مسيح بر او درود مى فرستد و تا در دنيا زنده است براى او استغفار مى كند و در قيامت رفيق او است».

ص: 169

بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ به نام خداوند بخشندۀ بخشايشگر

آيه 1

(آيه 1)-آغاز اين سوره نيز تسبيح خداوند است و به همين جهت آن را جزء سوره هاى«مسبّحات»(سوره هائى كه با تسبيح خدا شروع مى شود) شمرده اند.

مى فرمايد:«آنچه در آسمانها و آنچه در زمين است،همه تسبيح خدا مى گويند» (سَبَّحَ لِلّهِ ما فِي السَّماواتِ وَ ما فِي الْأَرْضِ) .

چرا تسبيح او نگويند و از هر عيب و نقصى منزهش نشمرند با اين كه«او شكست ناپذير،و حكيم است» (وَ هُوَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ) .

آيه 2

(آيه 2)-

شأن نزول:

جمعى از مؤمنان پيش از آنكه حكم جهاد نازل شود مى گفتند:اى كاش خداوند بهترين اعمال را به ما نشان مى داد تا عمل كنيم،چيزى نگذشت كه خداوند به آنها خبر داد كه«افضل اعمال،ايمان خالص و جهاد است» اما اين خبر آنها را ناخوشايند آمد و تعلل ورزيدند،آيه نازل شد و آنها را ملامت كرد.

تفسير:

اين آيه به عنوان ملامت و سرزنش از كسانى كه به گفته هاى خود عمل نمى كنند،مى فرمايد:«اى كسانى كه ايمان آورده ايد!چرا سخنى مى گوئيد كه عمل نمى كنيد»؟! (يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لِمَ تَقُولُونَ ما لا تَفْعَلُونَ) .

آيه 3

(آيه 3)-سپس در ادامۀ همين سخن مى افزايد:«نزد خدا بسيار موجب خشم است كه سخنى بگوئيد كه عمل نمى كنيد» (كَبُرَ مَقْتاً عِنْدَ اللّهِ أَنْ تَقُولُوا ما لا تَفْعَلُونَ) .

آيۀ فوق هرگونه تخلف از عهد و پيمان و وعده،و حتى به گفتۀ بعضى نذر را نيز شامل مى شود.

در حديثى از امام صادق عليه السّلام مى خوانيم:«وعدۀ مؤمن به برادرش نوعى نذر است،هر چند كفاره ندارد،و هر كس تخلف وعده كند با خدا مخالفت كرده، و خويش را در معرض خشم او قرار داده،و اين همان است كه قرآن مى گويد:

«يا

ص: 170

أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لِمَ تَقُولُونَ ما لا تَفْعَلُونَ» .

آيه 4

(آيه 4)-در اين آيه مسألۀ اصلى را كه مسألۀ جهاد است پيش كشيده، مى فرمايد:«خداوند كسانى را دوست مى دارد كه در راه او پيكار مى كنند گوئى بنائى آهنين اند» (إِنَّ اللّهَ يُحِبُّ الَّذِينَ يُقاتِلُونَ فِي سَبِيلِهِ صَفًّا كَأَنَّهُمْ بُنْيانٌ مَرْصُوصٌ) .

بنابر اين نفس پيكار مطرح نيست،آنچه مهم است اين كه پيكار«فى سبيل اللّه» باشد و آن هم با اتحاد و انسجام كامل همانند سدّى فولادين.

از مهمترين عوامل پيروزى در برابر دشمنان انسجام و به هم پيوستگى صفوف در ميدان نبرد است،نه تنها در نبردهاى نظامى كه در نبرد سياسى و اقتصادى نيز جز از طريق وحدت كارى ساخته نيست.

آيه 5

(آيه 5)-در تعقيب دو دستورى كه در آيات قبل در بارۀ«هماهنگى گفتار و كردار»و«وحدت صفوف»آمده بود در اين آيه براى تكميل اين معنى به گوشه اى از زندگى دو پيامبر موسى و عيسى عليهما السّلام اشاره مى كند كه متأسفانه نمونه هاى روشنى از«جدائى گفتار و عمل»و«عدم انسجام صفوف»در زندگى پيروان آن دو ديده مى شود،با سرنوشت شومى كه به دنبال آن پيدا كردند.

نخست مى فرمايد:«به ياد آوريد هنگامى را كه موسى به قومش گفت:اى قوم من!چرا مرا آزار مى دهيد با اين كه مى دانيد من فرستادۀ خدا به سوى شما هستم»؟! (وَ إِذْ قالَ مُوسى لِقَوْمِهِ يا قَوْمِ لِمَ تُؤْذُونَنِي وَ قَدْ تَعْلَمُونَ أَنِّي رَسُولُ اللّهِ إِلَيْكُمْ) .

اين آزار اشاره به نسبتهاى ناروائى است كه به موسى مى دادند و خداوند موسى را از آن مبرا ساخت،در آيۀ 69 سورۀ احزاب مى خوانيم:«اى كسانى كه ايمان آورده ايد!همانند كسانى نباشيد كه موسى را آزار دادند و خداوند او را(از آنچه در حق او مى گفتند)مبرا ساخت».

ولى اين عمل بدون مجازات نماند چنانكه در پايان آيۀ مورد بحث مى خوانيم:«هنگامى كه آنها از حق منحرف شدند خداوند قلوبشان را منحرف ساخت،و خدا فاسقان را هدايت نمى كند» (فَلَمّا زاغُوا أَزاغَ اللّهُ قُلُوبَهُمْ وَ اللّهُ

ص: 171

لا يَهْدِي الْقَوْمَ الْفاسِقِينَ) .

از اين تعبير استفاده مى شود كه هدايت و ضلالت،هر چند از ناحيۀ خداوند است اما زمينه ها و مقدمات و عوامل آن،از ناحيۀ خود انسان است.

آيه 6

(آيه 6)-من بشارت ظهور«احمد»را آورده ام! در اين آيه به مسألۀ رسالت حضرت عيسى(ع)و كارشكنى و تكذيب بنى اسرائيل در مقابل او اشاره كرده،مى افزايد«و(به ياد آوريد)هنگامى را كه عيسى بن مريم گفت:اى بنى اسرائيل!من فرستادۀ خدا به سوى شما هستم،اين در حالى است كه تصديق كنندۀ كتابى كه قبل از من فرستاده شده[-تورات]مى باشم» (وَ إِذْ قالَ عِيسَى ابْنُ مَرْيَمَ يا بَنِي إِسْرائِيلَ إِنِّي رَسُولُ اللّهِ إِلَيْكُمْ مُصَدِّقاً لِما بَيْنَ يَدَيَّ مِنَ التَّوْراةِ) .

«و بشارت دهنده به رسولى كه بعد از من مى آيد و نام او احمد است» (وَ مُبَشِّراً بِرَسُولٍ يَأْتِي مِنْ بَعْدِي اسْمُهُ أَحْمَدُ) .

بنابر اين من حلقۀ اتّصالى هستم كه امت موسى و كتاب او را به امت پيامبر آينده(پيامبر اسلام)و كتاب او،پيوند مى دهم.

گرچه جمعى از بنى اسرائيل به اين پيامبر موعود ايمان آوردند،اما گروه عظيمى سرسختانه در برابر او ايستادند،و حتّى معجزات آشكار او را انكار كردند و لذا در پايان آيه مى افزايد:«هنگامى كه او[-احمد]با معجزات و دلائل روشن به سراغ آنان آمد گفتند:اين سحرى است آشكار»! (فَلَمّا جاءَهُمْ بِالْبَيِّناتِ قالُوا هذا سِحْرٌ مُبِينٌ) .

عجب اين كه:طايفۀ يهود،قبل از مشركان عرب،اين پيامبر صلّى اللّه عليه و آله را شناخته بودند،اما با اين همه بسيارى از بت پرستان،ايمان آوردند ولى بسيارى از يهود بر لجاج و عناد و انكار باقى ماندند.

آيه 7

(آيه 7)-در آیه قبل خواندیم که چگونه گروهی معاند و لجوج علی رغم بشارت پیامبر پیشین حخضرت مسیح(ع) درباره ظهور پیامبر اسلام صلّى اللّه عليه و آله،و علی رغم توأم بودن دعوت پیامبر اسلام صلّى اللّه عليه و آله با«بینات»و دلائل روشن و معجزات،چگونه

ص: 172

به مقابله و انكار برخاستند،در اينجا عاقبت كار اين افراد،و سرنوشت آنها را تشريح مى كند.

نخست مى فرمايد:«چه كسى ظالمتر است از آن كس كه بر خدا دروغ بسته در حالى كه دعوت به اسلام مى شود» (وَ مَنْ أَظْلَمُ مِمَّنِ افْتَرى عَلَى اللّهِ الْكَذِبَ وَ هُوَ يُدْعى إِلَى الْإِسْلامِ) .

آرى!چنين كسى كه دعوت پيامبر الهى را دروغ،معجزۀ او را سحر و آئين او را باطل مى شمرد ستمكارترين مردم است،چرا كه راه هدايت و نجات را به روى خود و ساير بندگان خدا مى بندد.

در پايان آيه مى افزايد:«و خداوند گروه ستمكاران را هدايت نمى كند» (وَ اللّهُ لا يَهْدِي الْقَوْمَ الظّالِمِينَ) .

آيه 8

(آيه 8)-مى خواهند نور خدا را با دهان خود خاموش كنند!سپس براى اين كه نشان دهد دشمنان حق قادر نيستند آئين او را برچينند ضمن تشبيه جالبى مى فرمايد:«آنان مى خواهند نور خدا را با دهان خود خاموش سازند،ولى خداوند نور خود را كامل مى كند هر چند كافران خوش نداشته باشند»! (يُرِيدُونَ لِيُطْفِؤُا نُورَ اللّهِ بِأَفْواهِهِمْ وَ اللّهُ مُتِمُّ نُورِهِ وَ لَوْ كَرِهَ الْكافِرُونَ) .

آرى!همان گونه كه خداوند اراده كرده بود اين نور الهى روز به روز در گسترش است و دامنۀ اسلام هر زمان نسبت به گذشته وسيعتر مى شود،و آمارها نشان مى دهد كه جمعيت مسلمانان جهان على رغم تلاشهاى مشترك«صهيونيستها»، «صليبيها»و ديگر دشمنان اسلام رو به افزايش است.

آيه 9

(آيه 9)-در اين آيه براى تأكيد بيشتر با صراحت مى گويد:«او كسى است كه رسول خود را با هدايت و دين حق فرستاده تا او را بر همۀ اديان غالب سازد هر چند مشركان كراهت داشته باشند» (هُوَ الَّذِي أَرْسَلَ رَسُولَهُ بِالْهُدى وَ دِينِ الْحَقِّ لِيُظْهِرَهُ عَلَى الدِّينِ كُلِّهِ وَ لَوْ كَرِهَ الْمُشْرِكُونَ) .

و سر انجام اسلام هم از نظر منطق،و هم از نظر پيشرفت عملى بر مذاهب ديگر غالب شد،و دشمنان را از قسمتهاى وسيعى از جهان عقب زد و جاى آنها را

ص: 173

گرفت و هم اكنون نيز در حال پيشروى است.

البته مرحله نهائى اين پيشروى به عقيدۀ ما با ظهور حضرت مهدى-عج- تحقق مى يابد كه اين آيات خود دليلى بر آن ظهور عظيم است.

آيه 10

(آيه 10)-تجارتى پرسود و بى نظير!يكى از اهداف مهم اين سوره،دعوت به ايمان و جهاد است،اين آيه و سه آيۀ بعد نيز تأكيدى است به اين دو اصل،با مثال لطيفى كه انگيزۀ حركت الهى را در جان انسان به وجود مى آورد.

نخست مى فرمايد:«اى كسانى كه ايمان آورده ايد!آيا شما را به تجارتى راهنمائى كنم كه شما را از عذاب دردناك رهائى مى بخشد»؟ (يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا هَلْ أَدُلُّكُمْ عَلى تِجارَةٍ تُنْجِيكُمْ مِنْ عَذابٍ أَلِيمٍ) .

آيه 11

(آيه 11)-سپس به شرح آن تجارت پرسود پرداخته،مى افزايد:«و آن اين كه به خدا و رسولش ايمان بياوريد و با اموال و جانهايتان در راه خدا جهاد كنيد» (تُؤْمِنُونَ بِاللّهِ وَ رَسُولِهِ وَ تُجاهِدُونَ فِي سَبِيلِ اللّهِ بِأَمْوالِكُمْ وَ أَنْفُسِكُمْ) .

بدون شك خدا نيازى به اين تجارت پرسود ندارد،بلكه تمام منافع آن دربست به مؤمنان تعلق مى گيرد،لذا در پايان آيه مى فرمايد:«اين براى شما(از هر چيز)بهتر است اگر بدانيد» (ذلِكُمْ خَيْرٌ لَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ تَعْلَمُونَ) .

ايمان به پيامبر صلّى اللّه عليه و آله از ايمان به خدا جدا نيست،همان گونه كه جهاد با جان،از جهاد با مال نمى تواند جدا باشد،و اگر مى بينيم جهاد با مال مقدم داشته شده نه به خاطر آن است كه از جهاد با جان مهمتر مى باشد،بلكه به خاطر اين است كه مقدمۀ آن محسوب مى شود چرا كه ابزار جهاد از طريق كمكهاى مالى فراهم مى گردد.

آيه 12

(آيه 12)-تا اينجا سه ركن اساسى از اركان اين تجارت بزرگ مشخص شد «خريدار»خداست و«فروشنده»انسانهاى با ايمان،«و متاع»جانها و اموالشان، اكنون نوبت به ركن چهارم مى رسد كه بهاى اين معاملۀ عظيم است.

مى فرمايد:اگر چنين كنيد«گناهانتان را مى بخشد و شما را در باغهائى از بهشت داخل مى كند كه نهرها از زير درختانش جارى است و در مسكنهاى پاكيزه در بهشت جاويدان جاى مى دهد،و اين پيروزى عظيم است» (يَغْفِرْ لَكُمْ ذُنُوبَكُمْ

ص: 174

وَ يُدْخِلْكُمْ جَنّاتٍ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ وَ مَساكِنَ طَيِّبَةً فِي جَنّاتِ عَدْنٍ ذلِكَ الْفَوْزُ الْعَظِيمُ) .

در مرحلۀ پاداش اخروى نخست به سراغ آمرزش گناهان مى رود چرا كه بيشترين ناراحتى فكر انسان از گناهان خويش است،همچنين اين تعبير نشان مى دهد كه نخستين هديۀ الهى به شهيدان راهش اين است كه تمام گناهانشان را مى بخشد.

آيه 13

(آيه 13)-در اين آيه به دو شاخه از مواهب الهى در دنيا نيز اشاره كرده، مى فرمايد:«و(نعمت)ديگرى كه آن را دوست داريد به شما مى بخشد،و آن يارى خداوند،و پيروزى نزديك است» (وَ أُخْرى تُحِبُّونَها نَصْرٌ مِنَ اللّهِ وَ فَتْحٌ قَرِيبٌ) .

چه تجارت پرسود و پربركتى؟كه سراسرش فتح و پيروزى و نعمت و رحمت است.

سپس به همين دليل به مؤمنان در مورد اين تجارت بزرگ تبريك مى گويد و مى افزايد:«و مؤمنان را بشارت ده»به اين پيروزى بزرگ (وَ بَشِّرِ الْمُؤْمِنِينَ) .

آيه 14

(آيه 14)-همچون حواريون باشيد!در اين آيه كه آخرين آيۀ سورۀ صف مى باشد باز تكيه و تأكيد روى امر«جهاد»است كه محور اصلى سوره را تشكيل مى دهد،منتهى از طريقى ديگر اين مسأله را تعقيب مى كند،و مطلبى مهمتر از عنوان بهشت و نعمتهاى بهشتى ارائه داده،مى فرمايد:«اى كسانى كه ايمان آورده ايد!ياوران خدا باشيد» (يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا كُونُوا أَنْصارَ اللّهِ) .

خدائى كه تمام قدرتها از او سر چشمه مى گيرد و به او باز مى گردد.

سپس به يك نمونۀ تاريخى اشاره مى كند تا بدانند اين راه بدون رهرو نبوده و نيست،مى افزايد:«همان گونه كه عيسى بن مريم به حواريون گفت:چه كسانى در راه خدا ياوران من هستند»؟! (كَما قالَ عِيسَى ابْنُ مَرْيَمَ لِلْحَوارِيِّينَ مَنْ أَنْصارِي إِلَى اللّهِ) .

و«حواريون(در پاسخ با نهايت افتخار)گفتند:ما ياوران خدائيم» (قالَ الْحَوارِيُّونَ نَحْنُ أَنْصارُ اللّهِ) .

ص: 175

و در همين مسير با دشمنان حق به مبارزه برخاستند«در اين هنگام گروهى از بنى اسرائيل ايمان آوردند(و به حواريون پيوستند)و گروهى كافر شدند» (فَآمَنَتْ طائِفَةٌ مِنْ بَنِي إِسْرائِيلَ وَ كَفَرَتْ طائِفَةٌ) .

اينجا بود كه نصرت و يارى ما به كمك آنها شتافت«ما كسانى را كه ايمان آورده بودند در برابر دشمنانشان تأييد كرديم،و سر انجام بر آنان پيروز شدند» (فَأَيَّدْنَا الَّذِينَ آمَنُوا عَلى عَدُوِّهِمْ فَأَصْبَحُوا ظاهِرِينَ) .

شما نيز حواريون محمد صلّى اللّه عليه و آله هستيد،و به اين افتخار مفتخريد كه ياوران اللّه و رسول خدا مى باشيد،و همان گونه كه حواريون بر دشمنان غلبه كردند شما نيز پيروز خواهيد شد.

حواريّون كيانند؟

در قرآن مجيد پنج بار از حواريون مسيح(ع)ياد شده كه دو بار در همين سوره است،اين تعبير اشاره به دوازده نفر از ياران خاص حضرت مسيح است كه نام آنها در انجيلهاى كنونى(انجيل متّى و لوقا باب 6) ذكر شده است.

در حديثى آمده است كه پيغمبر گرامى اسلام صلّى اللّه عليه و آله هنگامى كه در«عقبه»با جمعى از اهل مدينه كه براى بيعت آمده بودند رو به رو شد فرمود:دوازده نفر از خودتان را انتخاب و به من معرفى كنيد كه اينها نمايندۀ قوم خود باشند،همان گونه كه حواريون نسبت به عيسى بن مريم بوده اند و اين نيز اهميت مقام آن بزرگواران را نشان مى دهد.

«پايان سورۀ صف»

ص: 176

سورۀ جمعه[62]

اشاره

اين سوره در«مدينه»نازل شده و 11 آيه است

محتواى سوره:

اين سوره در حقيقت بر دو محور اساسى دور مى زند:

نخست توجه به توحيد و صفات خدا و هدف از بعثت پيامبر اسلام صلّى اللّه عليه و آله و مسألۀ معاد،و ديگرى برنامۀ سازندۀ نماز جمعه و بعضى از خصوصيات اين عبادت بزرگ.

فضيلت تلاوت سوره:

در فضيلت تلاوت اين سوره-چه مستقلا و يا در ضمن نمازهاى يوميه-روايات بسيارى وارد شده است.

در حديثى از پيغمبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله مى خوانيم:«هر كس سورۀ جمعه را بخواند خداوند به تعداد كسانى كه در نماز جمعه شركت مى كنند و كسانى كه شركت نمى كنند در تمام بلاد مسلمين به او ده حسنه مى بخشد».

قابل ذكر است،با اين كه عدول از سورۀ توحيد و «قُلْ يا أَيُّهَا الْكافِرُونَ» به سوره هاى ديگر در قرائت نماز جائز نيست اين مسأله در خصوص نماز جمعه استثنا و عدول از آنها به سورۀ«جمعه»و«منافقون»جايز بلكه مستحب شمرده شده است.

بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ به نام خداوند بخشندۀ بخشايشگر

آيه 1

(آيه 1)-ین سوره نیز با تسبیح و تقدیس پروردگار شروع می شود،و به قسمتی از صفات جمال و جلال و اسما حسنای او اشاره می کند که در حقیقت

ص: 177

مقدمه اى است براى بحثهاى آينده.

مى فرمايد:«آنچه در آسمانها و آنچه در زمين است همواره تسبيح خدا مى گويند»و با زبان حال و قال او را از تمام نقايص و عيوب پاك مى شمرند (يُسَبِّحُ لِلّهِ ما فِي السَّماواتِ وَ ما فِي الْأَرْضِ) .

خداوندى كه«مالك و حاكم است،و از هر عيب و نقصى مبرّاست» (الْمَلِكِ الْقُدُّوسِ) .

خداوندى كه«عزيز و حكيم است» (الْعَزِيزِ الْحَكِيمِ) .

و به اين ترتيب نخست بر«مالكيت و حاكميت»و سپس«منزه بودن او از هر گونه ظلم و ستم و نقص»تأكيد مى كند،زيرا با توجه به مظالم بى حساب ملوك و شاهان واژۀ«ملك»تداعى معانى نامقدسى مى كند كه با كلمۀ«قدّوس»همه شستشو مى شود.

آيه 2

(آيه 2)-بعد از اين اشارۀ كوتاه و پر معنى به مسألۀ توحيد و صفات خدا، به مسألۀ بعثت پيامبر اسلام صلّى اللّه عليه و آله و هدف از اين رسالت بزرگ كه در ارتباط با عزيز و حكيم و قدوس بودن خداوند است پرداخته،مى گويد:«او كسى است كه در ميان جمعيت درس نخوانده رسولى از خودشان برانگيخت كه آياتش را بر آنها مى خواند» (هُوَ الَّذِي بَعَثَ فِي الْأُمِّيِّينَ رَسُولاً مِنْهُمْ يَتْلُوا عَلَيْهِمْ آياتِهِ) .

و در پرتو اين تلاوت،«آنها را تزكيه مى كند،و به آنها كتاب(قرآن)و حكمت مى آموزد» (وَ يُزَكِّيهِمْ وَ يُعَلِّمُهُمُ الْكِتابَ وَ الْحِكْمَةَ) .

«هر چند پيش از آن در گمراهى آشكارى بودند» (وَ إِنْ كانُوا مِنْ قَبْلُ لَفِي ضَلالٍ مُبِينٍ) .

پيامبر اسلام از ميان همين گروه درس نخوانده برخاسته تا عظمت رسالت او را روشن سازد،كتابى مثل قرآن با اين محتواى عميق و عظيم،محال است زائيدۀ فكر بشر باشد آن هم بشرى كه نه خود درس خوانده،و نه در محيط علم و دانش پرورش يافته است،اين نورى است كه از ظلمت برخاسته،و اين خود معجزه اى است آشكار و سندى است روشن بر حقّانيت او.

ص: 178

در آيۀ فوق هدف اين بعثت را در سه امر خلاصه كرده كه يكى جنبۀ مقدماتى دارد و آن تلاوت آيات الهى است،و دو قسمت ديگر يعنى«تهذيب و تزكيۀ نفوس»و«تعليم كتاب و حكمت»دو هدف بزرگ نهائى را تشكيل مى دهد.

آرى!پيامبر صلّى اللّه عليه و آله آمده است كه انسانها را هم در زمينۀ علم و دانش،و هم اخلاق و عمل،پرورش دهد،تا به وسيلۀ اين دو بال بر اوج آسمان سعادت پرواز كنند،و مسير الى اللّه را پيش گيرند،و به مقام قرب او نائل شوند.

آيه 3

(آيه 3)-ولى از آنجا كه پيامبر اسلام تنها مبعوث به اين قوم«امى»نبود،بلكه دعوتش همۀ جهانيان را در بر مى گرفت در اين آيه،مى افزايد:«و رسول است بر گروه ديگرى(از مؤمنان)كه هنوز به آنها ملحق نشده اند» (وَ آخَرِينَ مِنْهُمْ لَمّا يَلْحَقُوا بِهِمْ) .

به اين ترتيب آيۀ فوق تمام اقوامى را كه بعد از صحابۀ پيامبر صلّى اللّه عليه و آله به وجود آمدند از عرب و عجم شامل مى شود.

و از آنجا كه همۀ اين امور از قدرت و حكمت خداوند سر چشمۀ مى گيرد،در پايان آيه مى افزايد:«و او عزيز و حكيم است» (وَ هُوَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ) .

آيه 4

(آيه 4)-سپس به اين نعمت بزرگ يعنى،بعثت پيامبر گرامى اسلام صلّى اللّه عليه و آله و برنامۀ تعليم و تربيت او اشاره كرده،مى افزايد:«اين فضل خداست كه به هر كس بخواهد(و شايسته بداند)مى بخشد،و خداوند صاحب فضل عظيم است» (ذلِكَ فَضْلُ اللّهِ يُؤْتِيهِ مَنْ يَشاءُ وَ اللّهُ ذُو الْفَضْلِ الْعَظِيمِ) .

آيه 5

(آيه 5)-چارپائى بر او كتابى چند! در بعضى از روايات آمده است كه يهود مى گفتند:اگر محمّد به رسالت مبعوث شده رسالتش شامل حال ما نيست،لذا به آنها گوشزد مى كند كه اگر كتب آسمانى خود را دقيقا خوانده و عمل مى كرديد اين سخن را نمى گفتيد،چرا كه بشارت ظهور پيامبر اسلام صلّى اللّه عليه و آله در آن آمده است.

مى فرمايد:«كسانى كه مكلف به تورات شدند ولى حق آن را ادا نكردند مانند درازگوشى هستند كه كتابهائى حمل مى كند»آن را بر دوش مى كشد اما چيزى از آن

ص: 179

نمى فهمد (مَثَلُ الَّذِينَ حُمِّلُوا التَّوْراةَ ثُمَّ لَمْ يَحْمِلُوها كَمَثَلِ الْحِمارِ يَحْمِلُ أَسْفاراً) .

اين قوم از خود راضى كه تنها به نام تورات يا تلاوت آن قناعت كردند، بى آنكه انديشه در محتواى آن داشته باشند و عمل كنند همانند همين حيوانى هستند كه در حماقت و نادانى ضرب المثل و مشهور خاص و عام است.

سپس در ادامۀ اين مثل مى افزايد:«گروهى كه آيات خدا را انكار كردند مثال بدى دارند» (بِئْسَ مَثَلُ الْقَوْمِ الَّذِينَ كَذَّبُوا بِآياتِ اللّهِ) .

و در پايان آيه در يك جملۀ كوتاه و پر معنى مى فرمايد:«و خداوند قوم ستمگر را هدايت نمى كند»؟ (وَ اللّهُ لا يَهْدِي الْقَوْمَ الظّالِمِينَ) .

درست است كه هدايت كار خداست،اما زمينه لازم دارد،و زمينۀ آن كه روح حق طلبى و حق جوئى است بايد از ناحيۀ خود انسانها فراهم شود،و ستمگران از اين مرحله دورند.

در روايات اسلامى در نكوهش عالمان بى عمل تعبيرات تكان دهنده اى آمده است:از جمله،از رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله نقل شده كه فرمود:«هر كس علمش افزوده شود ولى بر هدايتش نيفزايد،اين علم،جز دورى از خدا،براى او حاصلى ندارد».

و بدون شك وجود چنين علما و دانشمندانى،بزرگترين بلا براى يك جامعه محسوب مى شود و سرنوشت مردمى كه عالمشان چنين باشد،سرنوشت خطرناكى است كه به گفتۀ شاعر عرب:

شبان،گوسفندان را از چنگال گرگ نجات مى دهد اما واى به حال گوسفندانى كه شبانشان گرگان باشند.

آيه 6

(آيه 6)-گفتيم يهود خود را امتى برگزيده،و به اصطلاح تافته اى جدا بافته مى دانستند،حتى گاهى ادعا مى كردند كه پسران خدا هستند!و گاه خود را دوستان خاص خداوند قلمداد مى كردند،چنانكه در آيۀ 18 سورۀ مائده آمده است.

قرآن در مقابل اين بلند پروازيهاى بى دليل،آن هم از ناحيۀ گروهى كه حامل

ص: 180

كتاب الهى بودند اما عامل به آن نبودند،مى گويد:به آنها«بگو:اى يهوديان!اگر گمان مى كنيد كه(فقط)شما دوستان خدائيد نه ساير مردم پس آرزوى مرگ كنيد اگر راست مى گوئيد»تا به لقاى محبوبتان برسيد (قُلْ يا أَيُّهَا الَّذِينَ هادُوا إِنْ زَعَمْتُمْ أَنَّكُمْ أَوْلِياءُ لِلّهِ مِنْ دُونِ النّاسِ فَتَمَنَّوُا الْمَوْتَ إِنْ كُنْتُمْ صادِقِينَ) .

چرا كه دوست هميشه مشتاق لقاى دوست است،و مى دانيم كه لقاى معنوى پروردگار در قيامت رخ مى دهد.اگر شما راست مى گوئى پس چرا اين قدر به زندگى دنيا چسبيده ايد؟چرا اين قدر از مرگ وحشت داريد؟

آيه 7

(آيه 7)-سپس به دليل اصلى وحشت آنها از مرگ اشاره كرده،مى افزايد:

«ولى آنان هرگز تمناى مرگ نمى كنند به خاطر اعمالى كه از پيش فرستاده اند» (وَ لا يَتَمَنَّوْنَهُ أَبَداً بِما قَدَّمَتْ أَيْدِيهِمْ) .

«و خداوند ظالمان را به خوبى مى شناسد» (وَ اللّهُ عَلِيمٌ بِالظّالِمِينَ) .

در حقيقت ترس انسان از مرگ به خاطر يكى از دو عامل است:يا به زندگى بعد از مرگ ايمان ندارد،و مرگ را هيولاى فنا و نيستى مى پندارد،و طبيعى است كه انسان از نيستى و عدم بگريزد.

و يا اين كه به جهان پس از مرگ معتقد است اما پروندۀ اعمال خود را چنان تاريك و سياه و خالى از حسنات مى بيند كه از حضور در آن دادگاه بزرگ سخت بيمناك است.و از آنجا كه يهود معتقد به معاد و جهان پس از مرگ بودند طبعا علت وحشت آنها از مرگ،عامل دوم بود.

آيه 8

(آيه 8)-ولى مسلما اين وحشت و اضطراب مشكلى را حل نمى كند؛ مرگ،شترى است كه بر در خانۀ همه خوابيده است لذا قرآن مى گويد:اى پيامبر!به آنها«بگو:اين مرگى كه از آن فرار مى كنيد سر انجام با شما ملاقات خواهد كرد» (قُلْ إِنَّ الْمَوْتَ الَّذِي تَفِرُّونَ مِنْهُ فَإِنَّهُ مُلاقِيكُمْ) .

«سپس به سوى كسى كه داناى پنهان و آشكار است بازگردانده مى شويد آنگاه شما را از آنچه انجام مى داديد خبر مى دهد» (ثُمَّ تُرَدُّونَ إِلى عالِمِ الْغَيْبِ وَ الشَّهادَةِ فَيُنَبِّئُكُمْ بِما كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ) .

ص: 181

قانون مرگ از عمومى ترين و گسترده ترين قوانين اين عالم است،انبيا بزرگ الهى و فرشتگان مقرب همه مى ميرند،و جز ذات پاك خداوند در اين جهان باقى نمى ماند، «كُلُّ مَنْ عَلَيْها فانٍ وَ يَبْقى وَجْهُ رَبِّكَ ذُو الْجَلالِ وَ الْإِكْرامِ» .

(الرحمن26/ و 27) هم مرگ از قوانين مسلم اين عالم است،و هم حضور در دادگاه عدل خدا و حسابرسى اعمال و هم خداوند از تمام اعمال بندگان دقيقا آگاه است.

بنابر اين تنها راه براى پايان دادن به اين وحشت،پاكسازى اعمال، و شستشوى دل از آلودگى گناه مى باشد كه هر كس حسابش پاك است از محاسبه اش چه باك.

آيه 9

(آيه 9)-

شأن نزول:

در شأن نزول اين آيه و سه آيۀ بعد يا خصوص آخرين آيۀ اين سوره روايات مختلفى نقل شده و همۀ آنها از اين معنى خبر مى دهد كه در يكى از سالها كه مردم مدينه گرفتار خشكسالى و گرسنگى و افزايش نرخ اجناس شده بودند «دحيه»با كاروانى از شام فرا رسيد و با خود مواد غذائى آورده بود،در حالى كه روز جمعه بود و پيامبر صلّى اللّه عليه و آله مشغول خطبۀ نماز جمعه بود.

طبق معمول براى اعلام ورود كاروان طبل زدند و حتى بعضى ديگر آلات موسيقى را نواختند،مردم با سرعت خود را به بازار رساندند،در اين هنگام مسلمانانى كه در مسجد براى نماز اجتماع كرده بودند خطبه را رها كرده و براى تأمين نيازهاى خود به سوى بازار شتافتند،تنها دوازده مرد و يك زن در مسجد باقى ماندند-آيه نازل شد و آنها را سخت مذمّت كرد.

پيامبر صلّى اللّه عليه و آله فرمود:«اگر اين گروه اندك هم مى رفتند از آسمان سنگ بر آنها مى باريد.»

تفسير:

بزرگترين اجتماع عبادى-سياسى هفته در آيات گذشته بحثهاى فشرده اى پيرامون توحيد و نبوت و معاد، و نيز مذمت يهود دنيا پرست آمده بود در اينجا به گفتگو پيرامون يكى از مهمترين وظائف اسلامى كه در تقويت پايه هاى ايمان تأثير فوق العاده دارد،و از يك نظر

ص: 182

هدف اصلى سوره را تشكيل مى دهد،يعنى نماز جمعه و بعضى از احكام آن مى پردازد.

نخست همۀ مسلمانان را مخاطب قرار داده،مى فرمايد:«اى كسانى كه ايمان آورده ايد!هنگامى كه براى نماز روز جمعه اذان گفته مى شود به سوى ذكر خدا (خطبه و نماز)بشتابيد و خريد و فروش را رها كنيد،اين براى شما بهتر است اگر مى دانستيد» (يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِذا نُودِيَ لِلصَّلاةِ مِنْ يَوْمِ الْجُمُعَةِ فَاسْعَوْا إِلى ذِكْرِ اللّهِ وَ ذَرُوا الْبَيْعَ ذلِكُمْ خَيْرٌ لَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ تَعْلَمُونَ) .

به اين ترتيب هنگامى كه صداى اذان نماز جمعه بلند مى شود مردم موظفند كسب و كار را رها كرده به سوى نماز كه مهمترين ياد خداست بشتابند.

البته ترك خريد و فروش مفهوم وسيعى دارد كه هر كار مزاحمى را شامل مى شود.

منظور از«ذكر اللّه»در درجۀ اول«نماز»است،ولى مى دانيم خطبه هاى نماز جمعه هم كه آميخته با ذكر خداست،در حقيقت بخشى از نماز جمعه است، بنابر اين بايد براى شركت در آن نيز تسريع كرد.

آيه 10

(آيه 10)-در اين آيه مى افزايد:«و هنگامى كه نماز پايان گرفت(شما آزاديد)در زمين پراكنده شويد و از فضل خدا بطلبيد و خدا را بسيار ياد كنيد شايد رستگار شويد» (فَإِذا قُضِيَتِ الصَّلاةُ فَانْتَشِرُوا فِي الْأَرْضِ وَ ابْتَغُوا مِنْ فَضْلِ اللّهِ وَ اذْكُرُوا اللّهَ كَثِيراً لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ) .

آيه 11

(آيه 11)-در آخرين آيۀ سوره كسانى كه پيغمبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله را به هنگام نماز جمعه رها كردند و براى خريد از قافلۀ تازه وارد به بازار شتافتند شديدا مورد ملامت قرار داده،مى گويد:«هنگامى كه آنها تجارت يا سرگرمى و لهوى را ببينند پراكنده مى شوند و به سوى آن مى روند،و تو را ايستاده(در حالى كه خطبۀ نماز جمعه مى خوانى)به حال خود رها مى كنند» (وَ إِذا رَأَوْا تِجارَةً أَوْ لَهْواً انْفَضُّوا إِلَيْها وَ تَرَكُوكَ قائِماً) .

ولى به آنها«بگو:آنچه نزد خداست بهتر از لهو و تجارت است و خداوند

ص: 183

بهترين روزى دهندگان است» (قُلْ ما عِنْدَ اللّهِ خَيْرٌ مِنَ اللَّهْوِ وَ مِنَ التِّجارَةِ وَ اللّهُ خَيْرُ الرّازِقِينَ) .

ثواب و پاداش الهى و بركاتى كه از حضور در نماز جمعه و شنيدن مواعظ و اندرزهاى پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و تربيت معنوى و روحانى عائد شما مى شود قابل مقايسه با هيچ چيز ديگر نيست،و اگر از اين مى ترسيد كه روزى شما بريده شود اشتباه مى كنيد،خداوند بهترين روزى دهندگان است.

تعبير«لهو»اشاره به طبل و ساير آلات لهوى است كه به هنگام ورود قافلۀ تازه اى به مدينه مى زدند كه هم نوعى اخبار و اعلام بود و هم وسيله اى براى سرگرمى و تبليغ كالا.

نكته ها:

1-نخستين نماز جمعه در اسلام:

در بعضى از روايات اسلامى آمده است كه مسلمانان مدينه،پيش از آن كه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله هجرت كند،با يكديگر صحبت كردند و گفتند:يهود در يك روز هفته اجتماع مى كنند(روز شنبه)و نصارى نيز روزى براى اجتماع دارند(يكشنبه)خوب است ما هم روزى قرار دهيم و در آن روز جمع شويم و ذكر خدا گوئيم و شكر او را به جا آوريم،آنها روز قبل از شنبه را كه در آن زمان«يوم العروبه»ناميده مى شد،براى اين هدف برگزيدند، و به سراغ«اسعد بن زراره»(يكى از بزرگان مدينه)رفتند،او نماز را به صورت جماعت با آنها به جا آورد و به آنها اندرز داد و آن روز،«روز جمعه»ناميده شد، زيرا روز اجتماع مسلمين بود.

و اين نخستين جمعه اى بود كه در اسلام تشكيل شد.

اما اولين جمعه اى كه رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله با اصحابش تشكيل دادند،هنگامى بود كه به مدينه هجرت كرد،وارد مدينه شد،و آن روز روز دوشنبه دوازدهم ربيع الاول هنگام ظهر بود،حضرت،چهار روز در«قبا»ماندند و مسجد قبا را بنيان نهادند، سپس روز جمعه به سوى مدينه حركت كرد و به هنگام نماز جمعه به محلۀ

ص: 184

«بنى سالم»رسيد،و مراسم نماز جمعه را در آنجا برپاداشت،و اين اولين جمعه اى بود كه رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله در اسلام به جا آورد،خطبه اى هم در اين نماز جمعه خواند كه اولين خطبۀ حضرت در مدينه بود.

2-اهميت نماز جمعه:

بهترين دليل بر اهميت اين فريضۀ بزرگ اسلامى قبل از هر چيز آيات همين سوره است،كه به همۀ مسلمانان و اهل ايمان دستور مى دهد به محض شنيدن اذان جمعه به سوى آن بشتابند،و هرگونه كسب و كار و برنامۀ مزاحم را ترك گويند.

در احاديث اسلامى نيز تأكيدهاى فراوانى وارد شده است از جمله در خطبه اى كه موافق و مخالف آن را از پيامبر گرامى اسلام صلّى اللّه عليه و آله نقل كرده اند آمده:

«خداوند نماز جمعه را بر شما واجب كرده هر كس آن را در حيات من يا بعد از وفات من از روى استخفاف يا انكار ترك كند خداوند او را پريشان مى كند،و به كار او بركت نمى دهد،بدانيد نماز او قبول نمى شود،بدانيد زكات او قبول نمى شود، بدانيد حج او قبول نمى شود،بدانيد اعمال نيك او قبول نخواهد شد تا از اين كار توبه كند»! البته بايد توجه داشت كه مذمتهاى شديدى كه در مورد ترك نماز جمعه آمده در صورتى است كه نماز جمعه واجب عينى باشد.

3-فلسفۀ نماز عبادى-سياسى جمعه:

نماز جمعه،قبل از هر چيز يك عبادت بزرگ دسته جمعى است،و اثر عمومى عبادات را كه تلطيف روح و جان،و شستن دل از آلودگيهاى گناه و زدودن زنگار معصيت از قلب مى باشد در بردارد.

و اما از نظر اجتماعى و سياسى،يك كنگرۀ عظيم هفتگى است كه بعد از كنگرۀ سالانه حج،بزرگترين كنگرۀ اسلامى مى باشد،و به همين دليل در روايتى از پيغمبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله نقل شده كه:«جمعه حجّ كسانى است كه قادر به شركت در مراسم حجّ نيستند.» در حقيقت اسلام،به سه اجتماع بزرگ اهميت مى دهد:

ص: 185

اجتماعات روزانه كه در نماز جماعت حاصل مى شود.

اجتماع هفتگى كه در مراسم نماز جمعه است.

و اجتماع حجّ كه در كنار خانۀ خدا هر سال يك بار انجام مى گيرد.

نقش نماز جمعه در اين ميان بسيار مهم است بخصوص اين كه يكى از برنامه هاى خطيب در خطبۀ نماز جمعه،ذكر مسائل مهم سياسى و اجتماعى و اقتصادى است.

«پايان سورۀ جمعه»

ص: 186

سورۀ منافقون[63]

اشاره

اين سوره در«مدينه»نازل شده و داراى 11 آيه است

محتواى سوره:

سورۀ منافقون از سوره هاى پر محتواست كه محور اصلى بحثهاى آن را مى توان در چهار بخش خلاصه كرد:

1-نشانه هاى منافقان كه خود شامل چندين قسمت حساس است.

2-برحذر داشتن مؤمنان از توطئه هاى منافقان.

3-هشدار به مؤمنان كه مواهب مادى دنيا آنها را از ذكر خداوند غافل نكند.

4-توصيه به انفاق در راه خدا،و بهره گيرى از اموال،پيش از آن كه مرگ فرا رسد و آتش حسرت به جان انسان بيفتد.

فضيلت تلاوت سوره:

در حديثى از پيغمبر گرامى اسلام صلّى اللّه عليه و آله آمده است:

«كسى كه سورۀ منافقون را بخواند از هرگونه نفاق پاك مى شود».

در حديثى از امام صادق عليه السّلام مى خوانيم:«بر هر مؤمنى از شيعيان ما لازم است كه در شب جمعه سورۀ جمعه و سبح اسم ربك الاعلى بخواند،و در نماز ظهر جمعه سوره جمعه و منافقين را...»سپس افزود:«هنگامى كه چنين كند گوئى عمل رسول خدا را انجام داده و جزا و پاداشش بر خدا بهشت است».

مكرر گفته ايم كه اين فضائل و آثار مهم نمى تواند تنها نتيجۀ تلاوت خالى از انديشه و عمل باشد،چرا كه هرگز خواندن اين سوره بى آنكه برنامۀ زندگى بر آن تطبيق شود روح نفاق را از انسان بيرون نمى برد.

ص: 187

بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ به نام خداوند بخشندۀ بخشايشگر سر چشمۀ نفاق و نشانه هاى منافقان!قبل از ورود در تفسير اين سوره ذكر مقدمه اى لازم به نظر مى رسد و آن اين كه مسألۀ نفاق و منافقان در اسلام از زمانى مطرح شد كه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله به مدينه هجرت فرمود و پايه هاى اسلام قوى،و پيروزى آن آشكار شد،و گر نه در مكه تقريبا منافقى وجود نداشت.زيرا اظهار مخالفت بطور آشكار مشكل،و گاه غير ممكن بود،و لذا دشمنان شكست خورده براى ادامۀ برنامه هاى تخريبى خود تغيير چهره داده،ظاهرا به صفوف مسلمانان پيوستند، ولى در خفا به اعمال خود ادامه مى دادند.

اصولا طبيعت هر انقلابى چنين است كه بعد از پيروزى چشمگير با صفوف منافقان رو به رو خواهد شد،و دشمنان سرسخت ديروز به صورت عوامل نفوذى امروز در لباس دوستان ظاهرى جلوه گر مى شوند،و از اينجاست كه مى توان فهميد چرا اين همه آيات مربوط به منافقين در مدينه نازل شده نه در مكّه.

اين نكته نيز قابل توجه است كه مسألۀ نفاق و منافقان مخصوص به عصر پيامبر صلّى اللّه عليه و آله نبود،بلكه هر جامعه اى-مخصوصا جوامع انقلابى-با آن رو برو هستند، به همين دليل بايد تحليلهاى قرآن را روى اين مسأله به عنوان يك مسألۀ مورد نياز فعلى،مورد بررسى دقيق قرار داد،و از آن براى مبارزه با روح نفاق و خطوط منافقين در جوامع اسلامى امروز الهام گرفت.

نكتۀ مهم ديگر اين كه خطر منافقان براى هر جامعه از خطر هر دشمنى بيشتر است،چرا كه از يكسو شناخت آنها غالبا آسان نيست،و از سوى ديگر دشمنان داخلى هستند،و گاه چنان در تار و پود جامعه نفوذ مى كنند كه جدا ساختن آنها كار بسيار مشكلى است و از سوى سوم روابط مختلف آنها با ساير اعضا جامعه كار مبارزه را با آنها دشوار مى سازد.

به همين دليل اسلام در طول تاريخ خود بيشترين ضربه را از منافقان خورده،

ص: 188

و نيز به همين دليل قرآن سخت ترين حملات خود را متوجه منافقان ساخته و آن قدر كه آنها را كوبيده هيچ دشمنى را نكوبيده است.

با توجه به اين مقدمه به تفسير آيات باز مى گرديم:

آيه 1

(آيه 1)-نخستين سخنى را كه قرآن در اينجا در بارۀ منافقان مطرح مى كند همان اظهار ايمان دروغين آنهاست كه پايۀ اصلى نفاق را تشكيل مى دهد، مى فرمايد:«هنگامى كه منافقان نزد تو آيند مى گويند،ما شهادت مى دهيم كه حتما تو رسول خدائى»! (إِذا جاءَكَ الْمُنافِقُونَ قالُوا نَشْهَدُ إِنَّكَ لَرَسُولُ اللّهِ) .

سپس مى افزايد:«خداوند مى داند كه تو فرستادۀ او هستى،ولى خداوند شهادت مى دهد كه منافقان دروغگو هستند»و به گفتۀ خود ايمان ندارند (وَ اللّهُ يَعْلَمُ إِنَّكَ لَرَسُولُهُ وَ اللّهُ يَشْهَدُ إِنَّ الْمُنافِقِينَ لَكاذِبُونَ) .چرا كه آنها نمى خواستند،خبر از رسالت پيامبر صلّى اللّه عليه و آله بدهند،بلكه مى خواستند از اعتقاد خود به نبوّت او خبر دهند و مسلما در اين خبر دروغگو بودند.

و از اينجا نخستين نشانۀ نفاق،روشن مى شود و آن دوگانگى ظاهر و باطن است كه با زبان مؤكّدا اظهار ايمان مى كنند،ولى در دل آنها مطلقا خبرى از ايمان نيست،اين دروغگوئى محور اصلى نفاق را تشكيل مى دهد.

آيه 2

(آيه 2)-اين آيه به دومين نشانۀ منافقين پرداخته،چنين مى گويد:«آنها سوگندهايشان را سپر ساخته اند،تا مردم را از راه خدا باز دارند» (اتَّخَذُوا أَيْمانَهُمْ جُنَّةً فَصَدُّوا عَنْ سَبِيلِ اللّهِ) .

«آنها كارهاى بسيار بدى انجام مى دهند» (إِنَّهُمْ ساءَ ما كانُوا يَعْمَلُونَ) .

چرا كه در طريق هدايت مردم به آئين حق،ايجاد مانع مى نمايند،و چه عملى از اين بدتر و زشت تر است؟ تعبير«جنّه»(سپر)نشان مى دهد كه آنها دائما با مؤمنان در حال جنگ و ستيزند،و هرگز نبايد فريب ظاهر سازى و چرب زبانى آنها را خورد،زيرا انتخاب سپر مخصوص ميدانهاى نبرد است.

آيه 3

(آيه 3)-این آیه به علت اصلی این گونه اعمال ناروا پرداخته،می افزاید:

ص: 189

«اين به خاطر آن است كه آنها نخست ايمان آوردند،سپس كافر شدند،و لذا بر دلهاى آنها مهر نهاده شده و حقيقت را درك نمى كنند» (ذلِكَ بِأَنَّهُمْ آمَنُوا ثُمَّ كَفَرُوا فَطُبِعَ عَلى قُلُوبِهِمْ فَهُمْ لا يَفْقَهُونَ) .

منافقان دو گروهند،گروهى از اول ايمانشان صورى و ظاهرى بوده،و گروه ديگر در آغاز ايمان حقيقى داشته اند سپس راه ارتداد و نفاق را پيش گرفته اند،ظاهر آيۀ مورد بحث گروه دوم را مى گويد.

و اين سومين نشانه از نشانه هاى آنهاست كه از درك حقائق روشن غالبا محرومند.

آيه 4

(آيه 4)-اين آيه نشانه هاى بيشترى را از منافقين ارائه داده،مى گويد:

«هنگامى كه آنها را مى بينى جسم و قيافۀ آنان تو را در شگفتى فرو مى برد» (وَ إِذا رَأَيْتَهُمْ تُعْجِبُكَ أَجْسامُهُمْ) .ظاهرى آراسته و قيافه هائى جالب دارند.

علاوه بر اين چنان شيرين و جذاب سخن مى گويند كه«اگر سخن بگويند به سخنانشان گوش فرا مى دهى»! (وَ إِنْ يَقُولُوا تَسْمَعْ لِقَوْلِهِمْ) .

جائى كه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله ظاهرا تحت تأثير جذابيت سخنان آنها قرار گيرد تكليف ديگران روشن است.

اين از نظر ظاهر و اما از نظر باطن،«گوئى چوبهاى خشكى هستند كه به ديوار تكيه داده شده اند» (كَأَنَّهُمْ خُشُبٌ مُسَنَّدَةٌ) .

اجسامى بى روح،و صورتهائى بى معنى و هيكلهائى توخالى دارند،نه از خود استقلالى،نه در درون نور و صفائى؛و نه اراده و تصميم محكم و ايمانى دارند، درست همچون چوبهائى خشك تكيه زده بر ديوار! سپس مى افزايد:آنها چنان تو خالى و فاقد توكل بر خدا و اعتماد بر نفس هستند كه«هر فريادى از هر جا بلند شود آن را بر ضد خود مى پندارند» (يَحْسَبُونَ كُلَّ صَيْحَةٍ عَلَيْهِمْ) .

ترس و وحشتى عجيب هميشه بر قلب و جان آنها حكم فرماست،و يك حالت سوء ظن و بدبينى جانكاه سرتاسر روح آنها را فرا گرفته است.

ص: 190

و در پايان آيه به پيامبر صلّى اللّه عليه و آله هشدار مى دهد كه«اينها دشمنان واقعى تو هستند پس از آنها بر حذر باش» (هُمُ الْعَدُوُّ فَاحْذَرْهُمْ) .

سپس مى گويد:«خداوند آنها را بكشد،چگونه از حق منحرف مى شوند»؟! (قاتَلَهُمُ اللّهُ أَنّى يُؤْفَكُونَ) .

آيه 5

(آيه 5)-

شأن نزول:

براى اين آيه و سه آيۀ بعد شأن نزول مفصّلى نقل شده كه خلاصۀ آن چنين است:بعد از غزوۀ بنى المصطلق(جنگى كه در سال ششم هجرت در سرزمين«قديد»واقع شد)دو نفر از مسلمانان،يكى از طايفۀ انصار و ديگرى از مهاجران به هنگام گرفتن آب از چاه با هم اختلاف پيدا كردند، «عبد اللّه بن ابى»كه از سركرده هاى معروف منافقان بود به يارى مرد انصارى شتافت، و مشاجرۀ لفظى شديدى در ميان آن دو در گرفت،عبد اللّه بن ابى،سخت،خشمگين شد،و در حالى كه جمعى از قومش نزد او بودند گفت:«به خدا سوگند اگر به مدينه بازگرديم،عزيزان،ذليلان را بيرون خواهند كرد»و منظورش از عزيزان،خود و اتباعش بود و از ذليلان مهاجران،سپس رو به اطرافيانش كرد و گفت:اين نتيجۀ كارى است كه شما به سر خودتان آورديد،اين گروه را در شهر خود جاى داديد و اموالتان را با آنها قسمت كرديد:هرگاه باقيماندۀ غذاى خودتان را به مثل اين مرد (اشاره به مرد مهاجر)نمى داديد برگردن شما سوار نمى شدند.

در اينجا«زيد بن ارقم»كه در آن وقت جوانى نوخاسته بود،رو به«عبد اللّه بن ابى»كرد و گفت به خدا سوگند ذليل و قليل توئى!و محمّد صلّى اللّه عليه و آله در عزّت الهى و محبّت مسلمين است،«عبد اللّه»صدا زد:خاموش باش تو بايد بازى كنى اى كودك! زيد بن ارقم خدمت رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله آمد و ماجرا را نقل كرد.

پيامبر صلّى اللّه عليه و آله كسى را به سراغ«عبد اللّه»فرستاد فرمود:اين چيست كه براى من نقل كرده اند؟ عبد اللّه گفت:به خدائى كه كتاب آسمانى بر تو نازل كرده من چيزى نگفتم! و«زيد»دروغ مى گويد.

سپس پيامبر صلّى اللّه عليه و آله دستور داد تمام آن روز و تمام شب را لشكريان به راه ادامه

ص: 191

دهند،سر انجام پيامبر صلّى اللّه عليه و آله وارد مدينه شد.

زيد بن ارقم مى گويد:من از شدت اندوه و شرم در خانه ماندم و بيرون نيامدم.

در اين هنگام سورۀ منافقين نازل شد،و زيد را تصديق،و عبد اللّه را تكذيب كرد پيامبر صلّى اللّه عليه و آله گوش زيد را گرفت و فرمود:اى جوان!خداوند سخن تو را تصديق كرد خداوند آياتى از قرآن را در بارۀ آنچه تو گفته بودى نازل كرد.

هنگامى كه اين آيات نازل شد و دروغ عبد اللّه ظاهر گشت بعضى به او گفتند:

خدمت پيامبر صلّى اللّه عليه و آله برو تا براى تو استغفار كند،عبد اللّه سرش را تكان داد و سخنان ناروائى گفت.در اينجا آيۀ (وَ إِذا قِيلَ لَهُمْ تَعالَوْا) نازل گرديد.

تفسير:

نشانه هاى ديگرى از منافقان-اين آيه و آيات بعد از آن همچنان ادامۀ بيان اعمال منافقان و نشانه هاى گوناگون آنهاست،مى فرمايد:«هنگامى كه به آنها گفته شود:بيائيد تا رسول خدا براى شما استغفار كند،سرهاى خود را(از روى استهزاء و كبر و غرور)تكان مى دهند و آنها را مى بينى كه از سخنان تو اعراض كرده و تكبر مى ورزند» (وَ إِذا قِيلَ لَهُمْ تَعالَوْا يَسْتَغْفِرْ لَكُمْ رَسُولُ اللّهِ لَوَّوْا رُؤُسَهُمْ وَ رَأَيْتَهُمْ يَصُدُّونَ وَ هُمْ مُسْتَكْبِرُونَ) .

روشن است كه روح اسلام،تسليم در برابر حق است و كبر و غرور؛هميشه مانع اين تسليم است،به همين دليل يكى از نشانه هاى منافقان،بلكه يكى از انگيزه هاى نفاق را همين خود خواهى و خود برتربينى و غرور مى توان شمرد.

آيه 6

(آيه 6)-در اين آيه براى رفع هرگونه ابهام در اين زمينه،مى افزايد:به فرض كه آنها نزد تو بيايند و براى آنها استغفار كنى،زمينۀ آمرزش در آنها وجود ندارد بنابر اين«براى آنها تفاوت نمى كند كه،خواه استغفار كنى يا نكنى،هرگز خداوند آنان را نمى بخشد»! (سَواءٌ عَلَيْهِمْ أَسْتَغْفَرْتَ لَهُمْ أَمْ لَمْ تَسْتَغْفِرْ لَهُمْ لَنْ يَغْفِرَ اللّهُ لَهُمْ) .

دليل آن هم اين است كه:«خداوند قوم فاسق را هدايت نمى كند» (إِنَّ اللّهَ لا يَهْدِي الْقَوْمَ الْفاسِقِينَ) .چرا كه در گناه اصرار مى ورزند و در برابر حق مستكبرند.

استغفار پيامبر صلّى اللّه عليه و آله تنها در صورتى اثر مى گذارد كه زمينۀ مساعد و قابليت لازم فراهم شود،اگر به راستى آنها توبه كنند و سر تسليم در مقابل حق فرود آورند،

ص: 192

استغفار پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و شفاعت او مسلما مؤثر است،و در غير اين صورت كمترين اثرى نخواهد داشت.

آيه 7

(آيه 7)-سپس به يكى از گفته هاى بسيار زشت آنها كه روشنترين گواه نفاق آنها محسوب مى شود اشاره كرده،مى فرمايد:«آنها كسانى هستند كه مى گويند:به افرادى كه نزد رسول خدا هستند انفاق نكنيد(و از اموال و امكانات خود در اختيار آنها قرار ندهيد)تا پراكنده شوند» (هُمُ الَّذِينَ يَقُولُونَ لا تُنْفِقُوا عَلى مَنْ عِنْدَ رَسُولِ اللّهِ حَتّى يَنْفَضُّوا) .

غافل از اين كه«خزائن آسمانها و زمين از آن خداست ولى منافقان نمى فهمند» (وَ لِلّهِ خَزائِنُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ لكِنَّ الْمُنافِقِينَ لا يَفْقَهُونَ) .

اين بينواها نمى دانند كه هر كس هر چه دارد از خدا دارد،اگر«انصار» مى توانند به«مهاجران»پناه دهند و آنها را در اموال خود سهيم كنند اين بزرگترين افتخارى است كه نصيبشان شده،نه تنها نبايد منتى بگذارند،بلكه بايد خدا را بر اين توفيق بزرگ شكر گويند.

آيه 8

(آيه 8)-سپس به يكى ديگر از نفرت انگيزترين سخنان آنها اشاره كرده، مى افزايد:«آنها مى گويند:اگر به مدينه بازگرديم،عزيزان ذليلان را بيرون مى كنند»! (يَقُولُونَ لَئِنْ رَجَعْنا إِلَى الْمَدِينَةِ لَيُخْرِجَنَّ الْأَعَزُّ مِنْهَا الْأَذَلَّ) .

اين همان گفتارى است كه از دهان آلودۀ«عبد اللّه بن ابى»خارج شد، و منظورش اين بود كه ما ساكنان مدينه،رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و مؤمنان مهاجر را بيرون مى كنيم.

سپس قرآن پاسخ دندان شكنى به آنان داده،مى گويد:«عزّت مخصوص خدا و رسول او و مؤمنان است ولى منافقان نمى دانند» (وَ لِلّهِ الْعِزَّةُ وَ لِرَسُولِهِ وَ لِلْمُؤْمِنِينَ وَ لكِنَّ الْمُنافِقِينَ لا يَعْلَمُونَ) .

تنها منافقان مدينه نبودند كه اين سخن را در برابر مؤمنان مهاجر گفتند بلكه قبل از آنها نيز سران قريش در«مكّه»مى گفتند:اگر اين گروه اندك مسلمان فقير را در محاصرۀ اقتصادى قرار دهيم،يا از مكّه بيرونشان كنيم،مطلب تمام است!

ص: 193

امروز نيز دولتهاى استعمارى به پندار اين كه خزائن آسمان و زمين را در اختيار دارند مى گويند ملتهائى را كه در برابر ما تسليم نمى شوند بايد در محاصرۀ اقتصادى قرار داد تا بر سر عقل آيند و تسليم شوند! اين كوردلان خبر ندارند كه با يك اشارۀ خداوند تمام ثروتها و امكاناتشان بر باد مى رود و عزت پوشالى آنها دستخوش فنا مى گردد.

آيه 9

(آيه 9)-اموال و فرزندان،شما را از ياد خدا غافل نكنند! از آنجا كه يكى از عوامل مهم نفاق حبّ دنيا،و علاقۀ افراطى به اموال و فرزندان است،در اينجا مؤمنان را از چنين علاقۀ افراطى باز مى دارد،مى گويد:

«اى كسانى كه ايمان آورده ايد!اموال و فرزندانتان شما را از ياد خدا غافل نكند»! (يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا تُلْهِكُمْ أَمْوالُكُمْ وَ لا أَوْلادُكُمْ عَنْ ذِكْرِ اللّهِ) .

«و كسانى كه چنين كنند زيانكارانند» (وَ مَنْ يَفْعَلْ ذلِكَ فَأُولئِكَ هُمُ الْخاسِرُونَ) .

درست است كه اموال و اولاد از مواهب الهى هستند،ولى تا آنجا كه از آنها در راه خدا و براى نيل به سعادت كمك گرفته شود،اما اگر علاقۀ افراطى به آنها سدّى در ميان انسان و خدا ايجاد كند بزرگترين بلا محسوب مى شوند.

آيه 10

(آيه 10)-سپس به دنبال اين اخطار شديد به مؤمنان،دستور انفاق در راه خدا را صادر كرده،مى فرمايد:«و از آنچه به شما روزى داده ايم انفاق كنيد پيش از آنكه مرگ يكى از شما فرا رسد و بگويد:پروردگارا!چرا(مرگ)مرا مدت كمى به تأخير نينداختى تا(در راه خدا)صدقه دهم و از صالحان باشم»؟! (وَ أَنْفِقُوا مِنْ ما رَزَقْناكُمْ مِنْ قَبْلِ أَنْ يَأْتِيَ أَحَدَكُمُ الْمَوْتُ فَيَقُولَ رَبِّ لَوْ لا أَخَّرْتَنِي إِلى أَجَلٍ قَرِيبٍ فَأَصَّدَّقَ وَ أَكُنْ مِنَ الصّالِحِينَ) .

در ذيل آيه مى گويد:«من انفاق كنم و از صالحان شوم»اين تعبير بيانگر تأثير عميق انفاق در صالح بودن انسان است.

بسيارند كسانى كه وقتى چشم برزخى پيدا مى كنند و خود را در آخرين لحظات زندگى و در آستانۀ قيامت مى بينند،و پرده هاى غفلت و بى خبرى از جلو

ص: 194

چشمان آنها كنار مى رود،و مى بينند بايد اموال و سرمايه ها را بگذارند و بروند پشيمان مى شوند و تقاضاى بازگشت به زندگى مى كنند تا جبران كنند؛ولى دست ردّ بر سينۀ آنها گذارده مى شود،چرا كه سنّت الهى است كه اين راه،بازگشت ندارد!

آيه 11

(آيه 11)-در آخرين آيه با قاطعيت تمام،مى افزايد:«و خداوند هرگز (مرگ)كسى را،هنگامى كه اجلش فرا رسد،به تأخير نمى اندازد»! (وَ لَنْ يُؤَخِّرَ اللّهُ نَفْساً إِذا جاءَ أَجَلُها) .

چنانكه در آيۀ 34 سورۀ اعراف مى خوانيم:«هنگامى كه مرگ آنها فرا رسد،نه يك ساعت پيش مى گيرند نه يك ساعت،تأخير مى كنند».

و سر انجام آيه را با اين جمله پايان مى دهد:«و خداوند به آنچه انجام مى دهيد آگاه است» (وَ اللّهُ خَبِيرٌ بِما تَعْمَلُونَ) .

و همۀ آنها را براى پاداش و كيفر،ثبت كرده و در برابر همۀ آنها به شما جزا مى دهد.

«پايان سورۀ منافقون»

ص: 195

ص: 196

سورۀ تغابن[64]

اشاره

اين سوره در«مدينه»نازل شده و 18 آيه است

محتواى سوره:

لحن آيات اخير اين سوره،با سوره هاى مدنى هماهنگ است،ولى صدر آن،با سوره هاى مكّى موافقتر است،اما به هر حال ما مجموع آن را طبق مشهور مدنى،تلقى مى كنيم.

از نظر محتوا،اين سوره را مى توان به چند بخش تقسيم كرد:

1-آغاز سوره كه از توحيد و صفات و افعال خدا بحث مى كند.

2-به دنبال آن،با استفاده از علم خداوند،به مردم هشدار مى دهد كه مراقب اعمال پنهان و آشكار خود باشند و سرنوشت اقوام پيشين را فراموش نكنند.

3-در بخش ديگرى از سوره،سخن از معاد است.و اين كه روز قيامت روز «تغابن»و مغبون شدن گروهى و برنده شدن گروه ديگرى است(نام اين سوره نيز از همين گرفته شده).

4-در بخشى ديگر دستور به اطاعت خدا و پيامبر صلّى اللّه عليه و آله داده و پايه هاى اصل نبوت را تحكيم مى بخشد.

5-آخرين بخش سوره،مردم را به انفاق در راه خدا تشويق مى كند و از اين كه فريفتۀ اموال و اولاد و همسران شوند بر حذر مى دارد،و سوره را با نام و صفات خدا پايان مى دهد همان گونه كه آغاز كرده بود.

ص: 197

فضيلت تلاوت سوره:

در حديثى از امام صادق عليه السّلام مى خوانيم:«كسى كه سورۀ تغابن را در نماز فريضه اش بخواند شفيع او روز قيامت خواهد شد،و شاهد عادلى است در نزد كسى كه شفاعت او را اجازه مى دهد،سپس از او جدا نمى شود تا داخل بهشت گردد».

بديهى است اين تلاوت بايد توأم با انديشه باشد انديشه اى كه محتواى آن را در عمل منعكس كند،تا اين همه آثار و بركات بر آن مترتب گردد.

بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ به نام خداوند بخشندۀ بخشايشگر

آيه 1

(آيه 1)-اين سوره نيز با تسبيح خداوند آغاز مى شود،خداوندى كه مالك و حاكم بر كل جهان هستى،و قادر بر همه چيز است.

مى فرمايد:«آنچه در آسمانها و آنچه در زمين است براى خدا تسبيح مى گويند» (يُسَبِّحُ لِلّهِ ما فِي السَّماواتِ وَ ما فِي الْأَرْضِ) .

سپس مى افزايد:«مالكيت و حكومت از آن اوست» (لَهُ الْمُلْكُ) .

«و(به همين دليل)تمام حمد و ستايش نيز به ذات پاك او بر مى گردد» (وَ لَهُ الْحَمْدُ) .

«و او بر همه چيز تواناست» (وَ هُوَ عَلى كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ) .

آيه 2

(آيه 2)-سپس به امر خلقت و آفرينش كه لازمۀ قدرت است اشاره كرده، مى فرمايد:«او كسى است كه شما را آفريد» (هُوَ الَّذِي خَلَقَكُمْ) .

و به شما نعمت آزادى و اختيار داد،لذا«گروهى از شما كافريد و گروهى مؤمن» (فَمِنْكُمْ كافِرٌ وَ مِنْكُمْ مُؤْمِنٌ) .

و به اين ترتيب بازار امتحان و آزمايش الهى داغ شد و در اين ميان«خداوند نسبت به آنچه انجام مى دهيد بيناست» (وَ اللّهُ بِما تَعْمَلُونَ بَصِيرٌ) .

آيه 3

(آيه 3)-سپس مسألۀ«خلقت»را با توضيح بيشتر،و با اشاره به هدف آفرينش در اين آيه ادامه داده،مى فرمايد:«آسمانها و زمين را به حق آفريد» (خَلَقَ

ص: 198

السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ بِالْحَقِّ) .

هم در آفرينش آن،نظام حق و دقيقى است،و هم داراى هدف حكيمانه و مصالح حقّى است،چنانكه در آيۀ 27 سورۀ«ص»نيز فرمود:«ما آسمان و زمين و آنچه را در ميان اين دو است بيهوده نيافريديم،اين گمان كافران است».

بعد به آفرينش«انسان»پرداخته و ما را از سير آفاقى به سير انفسى دعوت كرده،مى افزايد:«و شما را(در عالم جنين)تصوير كرد،تصويرى زيبا و دلپذير» هم از نظر جسم و هم از نظر جان (وَ صَوَّرَكُمْ فَأَحْسَنَ صُوَرَكُمْ) .

به انسان،ظاهرى آراسته،و باطنى پيراسته،عقلى فروزان و خردى نيرومند داد،و از آنچه در كل جهان هستى است،نمونه هائى در وجود او آفريد.

ولى همان گونه كه در پايان آيه مى فرمايد:«سر انجام(بازگشت همه)به سوى اوست» (وَ إِلَيْهِ الْمَصِيرُ) .

آيه 4

(آيه 4)-و از آنجا كه انسان براى هدف بزرگى آفريده شده بايد دائما تحت مراقبت پروردگار باشد،پروردگارى كه،از درون و برون او با خبر است،لذا در اين آيه مى فرمايد:«آنچه را در آسمانها و زمين است مى داند،و از آنچه پنهان يا آشكار مى كنيد با خبر است،و خداوند از آنچه در درون سينه هاست،آگاه است» (يَعْلَمُ ما فِي السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ يَعْلَمُ ما تُسِرُّونَ وَ ما تُعْلِنُونَ وَ اللّهُ عَلِيمٌ بِذاتِ الصُّدُورِ) .

اين آيه ترسيمى است از علم بى پايان خداوند،در سه مرحله:نخست علم او نسبت به تمامى موجودات آسمانها و زمين،سپس علم او به همۀ اعمال انسانها و آنچه را پنهان مى دارند يا آشكار مى سازند،و در مرحلۀ سوم مخصوصا روى عقائد باطنى و چگونگى نيّتها و آنچه بر قلب و جان انسان،حاكم است، تكيه مى كند.

مسلما توجه به اين حقيقت در اصلاح و تربيت انسان فوق العاده مؤثر است، و انسان را براى وصول به هدف آفرينش و قانون تكامل آماده مى سازد.

آيه 5

(آيه 5)-و از آنجا که یکی از موثّرترین و وسائل تربیت و طرق انداز،توجه دادن به سرنوشت اقوام و امتهای پیشین است،این آیه یک نگاه اجمالی به

ص: 199

زندگى آنها افكنده،سپس انسانها را مخاطب ساخته،مى گويد:«آيا خبر كسانى كه پيش از اين كافر شدند به شما نرسيده است؟(آرى)آنها طعم كيفر گناهان بزرگ خود را چشيدند و(در آخرت نيز)عذاب دردناكى براى آنهاست»؟! (أَ لَمْ يَأْتِكُمْ نَبَأُ الَّذِينَ كَفَرُوا مِنْ قَبْلُ فَذاقُوا وَبالَ أَمْرِهِمْ وَ لَهُمْ عَذابٌ أَلِيمٌ) .

شما از كنار شهرهاى بلا ديده و ويران شدۀ آنها،در مسير خود به سوى شام و مناطق ديگر عبور مى كنيد،نتيجۀ كفر و ظلم و عصيانگرى آنها را با چشم مى بينيد، و اخبار آنها را در تاريخ مى خوانيد.

اين عذاب دنياى آنها بود،در آخرت نيز عذاب دردناكى در انتظارشان است.

آيه 6

(آيه 6)-اين آيه به منشأ اصلى اين سرنوشت دردناك اشاره كرده، مى افزايد:«اين به خاطر آن بود كه رسولان آنها(پيوسته)با دلائل روشن به سراغشان مى آمدند ولى آنها(از روى كبر و غرور)گفتند:آيا بشرهايى(مثل ما)مى خواهند ما را هدايت كنند»؟مگر چنين چيزى ممكن است؟ (ذلِكَ بِأَنَّهُ كانَتْ تَأْتِيهِمْ رُسُلُهُمْ بِالْبَيِّناتِ فَقالُوا أَ بَشَرٌ يَهْدُونَنا) .

و با اين منطق پوشالى به مخالفت با آنها برخاستند«پس كافر شدند و روى برگرداندند» (فَكَفَرُوا وَ تَوَلَّوْا) .

«در حالى كه خداوند(از ايمان و طاعتشان)بى نياز بود» (وَ اسْتَغْنَى اللّهُ) .و اگر آنها را موظف به ايمان و اطاعت و پرهيز از گناه فرمود تنها براى منفعت خودشان و سعادت و نجاتشان در اين جهان و جهان ديگر بود.

آرى«خداوند بى نياز و شايستۀ ستايش است» (وَ اللّهُ غَنِيٌّ حَمِيدٌ) .

اگر جملۀ كائنات كافر شوند بر دامان كبريائيش گردى نمى نشيند،همان گونه كه اگر همۀ مخلوقات مؤمن و مطيع فرمان او باشند چيزى بر جلالش افزوده نمى شود،اين مائيم كه نيازمند به اين برنامه هاى تربيتى و سازنده و تكامل بخش هستيم.

آيه 7

(آيه 7)-در تعقیب بحثهاییی که در آیات قبل،پیرامون هدف دار بودن آفرینش آمده در اینجا مسألهٔ معاد و رستاخیز را_ که تکمیلی است بر بحث هدف

ص: 200

آفرينش انسان-مطرح مى كند.

نخست از ادعاى بى دليل،منكران رستاخيز،شروع كرده،مى فرمايد:«كافران پنداشتند كه هرگز برانگيخته نخواهند شد» (زَعَمَ الَّذِينَ كَفَرُوا أَنْ لَنْ يُبْعَثُوا) .

سپس در تعقيب اين سخن،به پيامبر اسلام صلّى اللّه عليه و آله دستور مى دهد«بگو:آرى به پروردگارم سوگند همۀ شما(در قيامت)برانگيخته خواهيد شد،سپس آنچه را عمل مى كرديد به شما خبر داده مى شود،و اين براى خداوند آسان است» (قُلْ بَلى وَ رَبِّي لَتُبْعَثُنَّ ثُمَّ لَتُنَبَّؤُنَّ بِما عَمِلْتُمْ وَ ذلِكَ عَلَى اللّهِ يَسِيرٌ) .

وقتى كه كار دست خداوند قادر متعال است مشكلى در ميان نخواهد بود.

آيه 8

(آيه 8)-در اين آيه چنين نتيجه گيرى مى كند:اكنون كه قطعا معادى در كار است،«به خدا و رسول او و نورى كه نازل كرده ايم ايمان بياوريد» (فَآمِنُوا بِاللّهِ وَ رَسُولِهِ وَ النُّورِ الَّذِي أَنْزَلْنا) .

و بدانيد«خداوند به آنچه انجام مى دهيد آگاه است» (وَ اللّهُ بِما تَعْمَلُونَ خَبِيرٌ) .

به اين ترتيب دستور مى دهد كه خود را براى رستاخيز از طريق ايمان و عمل صالح آماده كنند،ايمان به سه اصل«خدا»،«پيامبر»و«قرآن»كه اصول ديگر نيز در آن درج است.

آيه 9

(آيه 9)-روز تغابن و آشكار شدن غبن ها در اين آيه به توصيف روز قيامت پرداخته،چنين مى گويد:«اين(بعث و نشور و حساب و جزا)در زمانى خواهد بود كه همۀ شما را در آن روز اجتماع[-روز رستاخيز]گردآورى مى كند» (يَوْمَ يَجْمَعُكُمْ لِيَوْمِ الْجَمْعِ) .

يكى از نامهاى قيامت«يوم الجمع»است كه در آيات قرآن با تعبيرهاى مختلف كرارا به آن اشاره شده است،از جمله در آيۀ 49 و 50 سورۀ واقعه مى خوانيم:«بگو:تمام اولين و آخرين در ميعاد روز معينى جمع مى شوند»و از آن به خوبى استفاده مى شود كه رستاخيز همۀ انسانها در يك روز است.

سپس مى افزايد:«آن روز روز تغابن است» (ذلِكَ يَوْمُ التَّغابُنِ) .

ص: 201

روزى است كه«غابن»(برنده)و«مغبون»(بازنده)شناخته مى شوند،روزى كه روشن مى شود چه كسانى در تجارت خود در عالم دنيا گرفتار غبن و خسارت و پشيمانى شده اند؟ به اين ترتيب يكى ديگر از نامهاى قيامت«يوم التّغابن»روز ظهور غبن هاست.

سپس به بيان حال مؤمنان در آن روز پرداخته،مى افزايد:«و هر كس به خدا ايمان بياورد و عمل صالح انجام دهد،گناهان او را مى بخشد و او را در باغهائى از بهشت كه نهرها از زير درختانش جارى است وارد مى كند،جاودانه در آن مى مانند و اين پيروزى بزرگى است» (وَ مَنْ يُؤْمِنْ بِاللّهِ وَ يَعْمَلْ صالِحاً يُكَفِّرْ عَنْهُ سَيِّئاتِهِ وَ يُدْخِلْهُ جَنّاتٍ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ خالِدِينَ فِيها أَبَداً ذلِكَ الْفَوْزُ الْعَظِيمُ) .

به اين ترتيب هنگامى كه دو شرط اصلى،يعنى ايمان و عمل صالح حاصل شود،اين مواهب عظيم پشت سر آن خواهد بود.

آيه 10

(آيه 10)-در اين آيه مى افزايد:«اما كسانى كه كافر شدند،و آيات ما را تكذيب كردند اصحاب دوزخند،جاودانه در آن مى مانند،و(سر انجام آنها) سر انجام بدى است» (وَ الَّذِينَ كَفَرُوا وَ كَذَّبُوا بِآياتِنا أُولئِكَ أَصْحابُ النّارِ خالِدِينَ فِيها وَ بِئْسَ الْمَصِيرُ) .

در اينجا نيز،عامل بدبختى دو چيز شمرده شده است:«كفر»و«تكذيب آيات الهى»كه ضد«ايمان»و«عمل صالح»است،و در نتيجه در آنجا سخن از بهشت جاويدان است و در اينجا از دوزخ هميشگى،آنجا فوز عظيم است و اينجا بئس المصير و سر انجام مرگبار!

آيه 11

(آيه 11)-همهٔ مصائب به فرمان اوست! در این آیه به یک اصل کلی در مورد مصائب و حوادث دردناک این جهان اشاره می کند،شاید از این جهت که همیشه وجود مصائب دستاویزی برای کفّار در مورد نفی عدالت در این جهان بوده است،و یا از این نظر که در راه تحقق ایمان و عمل صالح همیشه مشکلاتی وجود دارد که بدون مقاومت در برابر آنها

ص: 202

مؤمن به جائى نمى رسد،و به اين ترتيب رابطۀ اين آيات با آيات گذشته روشن مى شود.

نخست مى فرمايد:«هيچ مصيبتى رخ نمى دهد مگر به اذن خدا» (ما أَصابَ مِنْ مُصِيبَةٍ إِلاّ بِإِذْنِ اللّهِ) .

منظور از«اذن»در اينجا همان ارادۀ تكوينى خداوند است،نه اراده تشريعى.

از مجموع آياتى كه در بارۀ مصائب در قرآن مجيد آمده بر مى آيد كه مصائب بر دو گونه است:مصائبى كه با طبيعت زندگى انسان سرشته شده، و ارادۀ بشر كمترين تأثيرى در آن ندارد،مانند مرگ و مير و قسمتى از حوادث دردناك طبيعى.

دوم مصائبى كه انسان به نحوى در آن نقشى داشته باشد.

قرآن در بارۀ دستۀ اول مى گويد:همه به اذن خدا روى مى دهد؛و در بارۀ قسم دوم مى گويد:به خاطر اعمال خودتان دامانتان را مى گيرد (1).

سپس در دنبالۀ آيه به مؤمنان بشارت مى دهد كه:«و هر كس به خدا ايمان آورد،خدا قلبش را هدايت مى كند» (وَ مَنْ يُؤْمِنْ بِاللّهِ يَهْدِ قَلْبَهُ) .آن چنان كه در برابر مصائب زانو نزند،مأيوس نشود،جزع و بيتابى نكند.

اين هدايت الهى هنگامى كه به سراغ انسان آيد در نعمتها شاكر مى شود و در مصيبتها صابر،و در برابر قضاى الهى تسليم.

و در پايان آيه مى فرمايد:«و خداوند به هر چيز داناست» (وَ اللّهُ بِكُلِّ شَيْءٍ عَلِيمٌ) .

اين تعبير مى تواند اشارۀ اجمالى به فلسفۀ مصائب و بلاها باشد كه خداوند روى علم و آگاهى بى پايانش براى تربيت بندگان و اعلام بيدارباش و مبارزه با هرگونه غرور و غفلت گهگاه در زندگانى آنها مصائبى ايجاد مى كند،تا.

ص: 203


1- شرح بيشتر اين مطلب را ذيل آيات 22 سورۀ حديد و 30 سورۀ شورى و 165 آل عمران مطالعه فرمائيد.

به خواب فرو نروند و موقعيت خويش را در دنيا فراموش نكنند،و دست به طغيان و سركشى نزنند.

آيه 12

(آيه 12)-و از آنجا كه معرفت مبدأ و معاد كه در آيات قبل،پايه ريزى شده و اثر حتمى آن،تلاش در راستاى اطاعت خدا و پيامبر صلّى اللّه عليه و آله است،در اين آيه مى افزايد:«و اطاعت كنيد خدا را و اطاعت كنيد پيامبر را» (وَ أَطِيعُوا اللّهَ وَ أَطِيعُوا الرَّسُولَ) .

ناگفته پيداست كه اطاعت رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله نيز شعبه اى از اطاعت خداوند است،چرا كه او از خود چيزى نمى گويد،و تكرار«اطيعوا»در اينجا اشاره به همين است كه اين دو در عرض هم نيست،بلكه يكى از ديگرى سر چشمه مى گيرد،از اين گذشته اطاعت خداوند،مربوط به اصول قوانين و تشريع الهى است،و اطاعت رسول مربوط به تفسيرها و مسائل اجرائى مى باشد،بنابر اين يكى اصل و ديگرى فرع است.

سپس مى فرمايد:«اگر شما روى گردان شويد(و اطاعت نكنيد،او هرگز مأمور به اجبار شما نيست)رسول ما جز ابلاغ آشكار وظيفه اى ندارد» (فَإِنْ تَوَلَّيْتُمْ فَإِنَّما عَلى رَسُولِنَا الْبَلاغُ الْمُبِينُ) .

آرى!او موظف به رساندن پيام حق است،بعدا سر و كار شما با خداست، و اين تعبير يك نوع تهديد جدّى و سر بسته است.

آيه 13

(آيه 13)-در اين آيه اشاره به مسألۀ توحيد در عبوديت مى كند كه به منزلۀ دليلى براى وجوب اطاعت است،مى فرمايد:«خداوند(كسى است كه)هيچ معبودى جز او نيست» (اللّهُ لا إِلهَ إِلاّ هُوَ) .

«مؤمنان بايد فقط بر او توكل كنند» (وَ عَلَى اللّهِ فَلْيَتَوَكَّلِ الْمُؤْمِنُونَ) .

غير از او هيچ كس شايستۀ عبوديت نيست،چرا كه مالكيت و قدرت و علم و غنا،همه از آن اوست،و ديگران هر چه دارند،از او دارند.و به همين دليل نبايد در برابر غير او سر تسليم و تعظيم فرود آورند و نيز به همين دليل براى حل هرگونه مشكل بايد از او مدد گيرند و فقط بر او توكل كنند.

ص: 204

آيه 14

(آيه 14)-

شأن نزول:

در روايتى از امام باقر عليه السّلام مى خوانيم:كه در مورد آيۀ«انّ من ازواجكم...»فرمود:منظور اين است كه وقتى بعضى از مردان مى خواستند هجرت كنند پسر و همسرش دامن او را مى گرفتند و مى گفتند:تو را به خدا سوگند كه هجرت نكن،زيرا اگر بروى ما بعد از تو بى سرپرست خواهيم شد،بعضى مى پذيرفتند و مى ماندند،آيه نازل شد و آنها را از قبول اين گونه پيشنهادها و اطاعت فرزندان و زنان در اين زمينه ها بر حذر داشت.

اما بعضى ديگر اعتنا نمى كردند و مى رفتند ولى به خانوادۀ خود مى گفتند:به خدا اگر با ما هجرت نكنيد و بعدا در(دار الهجرة)مدينه نزد ما آئيد ما مطلقا به شما اعتنا نخواهيم كرد،ولى به آنها دستور داده شد كه هر وقت خانوادۀ آنها به آنها پيوستند گذشته را فراموش كنند و جملۀ«و ان تعفوا و تصفحوا...»ناظر به همين معنى است.

تفسير:

اموال و فرزندانتان وسيلۀ آزمايش شما هستند! از آنجا كه در آيات گذشته فرمان به اطاعت بى قيد و شرط خدا و رسولش آمده بود،و نيز يكى از موانع مهم اين راه علاقۀ افراطى به اموال و همسران و فرزندان است در اينجا به مسلمانان در اين زمينه هشدار مى دهد.

نخست مى گويد:«اى كسانى كه ايمان آورده ايد!بعضى از همسران و فرزندانتان دشمنان شما هستند،از آنها بر حذر باشيد» (يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِنَّ مِنْ أَزْواجِكُمْ وَ أَوْلادِكُمْ عَدُوًّا لَكُمْ فَاحْذَرُوهُمْ) .

البته نشانه هاى اين عداوت كم نيست گاه مى خواهيد اقدام به كار مثبتى همچون هجرت كنيد دامان شما را مى گيرند و مانع اين فيض عظيم مى شوند،و گاه انتظار مرگ شما را مى كشند تا ثروت شما را تملك كنند،و مانند اينها.

البته اين دشمنى گاه در لباس دوستى است و به گمان خدمت است، و گاه به راستى با نيت سوء و قصد عداوت انجام مى گيرد،و يا به قصد منافع خويشتن.

ولى از آنجا كه ممكن است اين دستور بهانه اى براى خشونت و انتقام جوئى

ص: 205

و افراط از ناحيۀ پدران و همسران گردد بلافاصله در ذيل آيه براى تعديل آنها مى فرمايد:«و اگر عفو كنيد و چشم بپوشيد و ببخشيد(خداوند شما را مشمول عفو و رحمتش قرار مى دهد)چرا كه خداوند بخشنده و مهربان است» (وَ إِنْ تَعْفُوا وَ تَصْفَحُوا وَ تَغْفِرُوا فَإِنَّ اللّهَ غَفُورٌ رَحِيمٌ) .

بنابر اين اگر آنها از كار خود پشيمان شدند و در مقام عذرخواهى برآمدند،و يا بعد از هجرت به شما پيوستند آنها را از خود نرانيد،عفو و گذشت پيشه كنيد، همان طور كه انتظار داريد خدا هم با شما چنين كند.

آيه 15

(آيه 15)-در اين آيه به يك اصل كلى ديگر در مورد اموال و فرزندان اشاره كرده،مى فرمايد:«اموال و فرزندانتان فقط وسيلۀ آزمايش شما هستند» (إِنَّما أَمْوالُكُمْ وَ أَوْلادُكُمْ فِتْنَةٌ) .

و اگر در اين ميدان آزمايش،از عهده برآئيد«اجر و پاداش عظيم نزد خداوند (از آن شما)خواهد بود» (وَ اللّهُ عِنْدَهُ أَجْرٌ عَظِيمٌ) .

در آيۀ گذشته تنها سخن از عداوت بعضى از همسران و فرزندان نسبت به انسان بود كه او را از راه اطاعت خدا منحرف ساخته،به گناه،و گاهى به كفر مى كشانند،ولى در اينجا سخن از همۀ فرزندان و اموال است كه وسيلۀ آزمايش انسانند.

در واقع اين دو موضوع،بيش از هر چيز ديگر وسيلۀ امتحان است،و به همين دليل در روايتى از امير مؤمنان على عليه السّلام مى خوانيم كه فرمود:«هيچ كس از شما نگويد:خداوندا!من به تو پناه مى برم،از امتحان و آزمايش،چرا كه هر كس داراى وسيلۀ آزمايشى است(و حد اقل مال و فرزندى دارد و اصولا طبيعت زندگى دنيا، طبيعت آزمايش و بوتۀ امتحان است)و لكن كسى كه مى خواهد به خدا پناه برد،از امتحانات گمراه كننده پناه برد چه اين كه خداوند مى گويد.بدانيد اموال و اولاد شما وسيلۀ آزمون است».

آيه 16

(آيه 16)-ر این آیه،به عنوان نتیجه گیری می فرماید:«پس تا می توانید تقوای الهی پیشه کنید و گوش دهید و اطاعت نمایید و انفاق کنید که برای شما بهتر

ص: 206

است» (فَاتَّقُوا اللّهَ مَا اسْتَطَعْتُمْ وَ اسْمَعُوا وَ أَطِيعُوا وَ أَنْفِقُوا خَيْراً لِأَنْفُسِكُمْ) .

نخست دستور به اجتناب از گناهان مى دهد-چرا كه تقوا بيشتر ناظر به پرهيز از گناه است-و سپس دستور به اطاعت فرمان و شنيدنى كه مقدمۀ اين اطاعت است و از ميان طاعات بخصوص روى مسألۀ انفاق كه از مهمترين آزمايشهاى الهى است تكيه مى كند و سر انجام هم مى گويد:سود تمام اينها عائد خود شما مى شود.

در پايان آيه به عنوان تأكيدى بر مسألۀ انفاق مى فرمايد:«و كسانى كه از بخل و حرص خويشتن مصون بمانند رستگارانند» (وَ مَنْ يُوقَ شُحَّ نَفْسِهِ فَأُولئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ) .

اين دو صفت رذيله از بزرگترين موانع رستگارى انسان،و بزرگترين سدّ راه انفاق و كارهاى خير است.

در حديثى مى خوانيم كه امام صادق عليه السّلام از شب تا صبح طواف خانه خدا به جا مى آورد و پيوسته مى فرمود:«اللّهمّ ق شحّ نفسى؛خداوندا!مرا از حرص و بخل خودم نگاهدار».

يكى از يارانش عرض مى كند:فدايت شوم،امشب نشنيدم غير از اين دعا، دعاى ديگرى كنى! فرمود:«چه چيز از بخل و حرص نفس مهمتر است در حالى كه خداوند مى فرمايد: وَ مَنْ يُوقَ شُحَّ نَفْسِهِ فَأُولئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ» .

آيه 17

(آيه 17)-سپس براى تشويق به انفاق و جلوگيرى از بخل و شحّ نفس مى فرمايد:«اگر به خدا،قرض الحسنه دهيد،آن را براى شما مضاعف مى سازد، و شما را مى بخشد،و خداوند شكر كننده و بردبار است» (إِنْ تُقْرِضُوا اللّهَ قَرْضاً حَسَناً يُضاعِفْهُ لَكُمْ وَ يَغْفِرْ لَكُمْ وَ اللّهُ شَكُورٌ حَلِيمٌ) .

چه تعبير عجيبى خدائى كه آفرينندۀ اصل و فرع وجود ما،و بخشندۀ تمام نعمتهاست از ما وام مى طلبد!و در برابر آن وعدۀ«اجر مضاعف و آمرزش»مى دهد، و نيز از ما تشكر مى كند،لطف و محبت بالاتر از اين تصور نمى شود.

ص: 207

آيه 18

(آيه 18)-و بالاخره در آخرين آيه،مى فرمايد:«او داناى پنهان و آشكار است و او عزيز و حكيم است» (عالِمُ الْغَيْبِ وَ الشَّهادَةِ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ) .

از اعمال بندگان مخصوصا انفاقهاى آنها،در نهان و آشكار،با خبر است،و اگر از آنها تقاضاى قرض مى كند،نه به خاطر نياز و عدم قدرت است بلكه به خاطر كمال لطف و محبت است،و اگر اين همه پاداش در برابر انفاقها به آنها وعده مى دهد،اين نيز مقتضاى حكمت اوست.

«پايان سورۀ تغابن»

ص: 208

سورۀ طلاق[65]

اشاره

اين سوره در«مدينه»نازل شده و داراى 12 آيه است

محتواى سوره:

محتواى اين سوره به دو بخش عمده تقسيم مى شود.

بخش اول هفت آيۀ نخستين سوره است كه پيرامون طلاق و مسائل مربوط به آن سخن مى گويد.

بخش دوم كه در حقيقت انگيزۀ اجراى بخش اول است از عظمت خداوند، و عظمت مقام رسول او،و پاداش صالحان،و مجازات بدكاران،بحث مى كند، و مجموعۀ منسجمى را براى ضمانت اجراى اين مسألۀ مهم اجتماعى ارائه مى دهد،ضمنا اين سوره نام ديگرى نيز دارد و آن سورۀ«نساء قصرى»(بر وزن و معنى صغرى)در مقابل سوره معروف نساء است كه«نساء كبرى»مى باشد.

فضيلت تلاوت سوره:

در حديثى از پيغمبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله آمده است:«هر كس سورۀ طلاق را بخواند(و آن را در برنامه هاى زندگى خود به كار بندد)بر سنت پيامبر از دنيا مى رود».

بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ به نام خداوند بخشندۀ بخشايشگر

آيه 1

(آيه 1)-شرایط طلاق و جدائی:در نخستین آیه روی سخن را به پیامبر اسلام صلّى اللّه عليه و آله به عنوان پیشوای بزرگ مسلمانان کرده سپس یک حکم عمومی را با صیغهٔ جمع بیان می کند،می فرماید:«ای پیامبر!هر زمان خواستید

ص: 209

زنان را طلاق دهيد در زمان عدّه آنها را طلاق گوييد» (يا أَيُّهَا النَّبِيُّ إِذا طَلَّقْتُمُ النِّساءَ فَطَلِّقُوهُنَّ لِعِدَّتِهِنَّ) .

يعنى،صيغۀ طلاق در زمانى اجرا شود كه زن از عادت ماهيانه پاك شده،و با همسرش نزديكى نكرده باشد.

و اين نخستين شرط طلاق است.

سپس به دومين حكم كه مسألۀ نگهداشتن حساب عدّه است پرداخته، مى فرمايد:«و حساب عدّه را نگه داريد» (وَ أَحْصُوا الْعِدَّةَ) .

دقيقا ملاحظه كنيد كه سه بار زن،ايّام پاكى خود را به پايان رساند و عادت ماهيانه ببيند،هنگامى كه سومين دوران پاكى پايان يافت،و وارد عادت ماهيانه سوّم شد،ايّام عدّه سر آمده و پايان يافته است.

قابل توجه اين كه:مخاطب به نگهدارى حساب عدّه،مردان هستند،اين به خاطر آن است كه مسألۀ«حقّ نفقه و مسكن»بر عهدۀ آنهاست،و همچنين«حق رجوع»نيز از آن آنان است،و گر نه زنان نيز موظفند كه براى روشن شدن تكليفشان حساب عدّه را دقيقا نگه دارند.

بعد از اين دستور،همۀ مردم را به تقوا و پرهيزكارى دعوت كرده،مى فرمايد:

«و از خدائى كه پروردگار شماست بپرهيزيد» (وَ اتَّقُوا اللّهَ رَبَّكُمْ) .

او پروردگار و مربى شماست،و دستوراتش،ضامن سعادت شما مى باشد، بنابر اين فرمانهاى او را به كار بنديد و از عصيان و نافرمانيش بپرهيزيد.

بعد به«سومين»و«چهارمين»حكم-كه يكى مربوط به شوهران و ديگرى مربوط به زنان است-پرداخته،مى فرمايد:«نه شما آنها را از خانه هايشان،بيرون كنيد و نه آنها(در دوران عدّه)بيرون روند» (لا تُخْرِجُوهُنَّ مِنْ بُيُوتِهِنَّ وَ لا يَخْرُجْنَ) .

گرچه بسيارى از بى خبران،اين حكم اسلامى را به هنگام طلاق اصلا اجرا نمى كنند،و به محض جارى شدن صيغۀ طلاق،هم مرد به خود اجازه مى دهد كه زن را بيرون كند،و هم زن خود را آزاد مى پندارد كه از خانۀ شوهر خارج شود و به

ص: 210

خانۀ بستگان بازگردد،ولى اين حكم اسلامى فلسفۀ بسيار مهمى دارد،زيرا علاوه بر حفظ احترام زن،غالبا زمينه را براى بازگشت شوهر از طلاق،و تحكيم پيوند زناشوئى،فراهم مى سازد.

پشت پا زدن به اين حكم مهم اسلامى كه در متن قرآن مجيد آمده است سبب مى شود بسيارى از طلاقها به جدائى دائم منتهى شود،در حالى كه اگر اين حكم اجرا مى شد،غالبا به آشتى و بازگشت مجدّد منتهى مى گشت.

ولى از آنجا كه گاهى شرائطى فراهم مى شود كه نگهدارى زن بعد از طلاق در خانه طاقت فرساست،به دنبال آن پنجمين حكم را به صورت استثناء اضافه كرده، مى گويد:«مگر اين كه كار زشت آشكارى انجام دهند» (إِلاّ أَنْ يَأْتِينَ بِفاحِشَةٍ مُبَيِّنَةٍ) .

مثلا آنقدر ناسازگارى،بدخلقى،و بد زبانى با همسر و كسان او كند كه ادامۀ حضور او در منزل،باعث مشكلات بيشتر گردد.

به دنبال بيان اين احكام به عنوان تأكيد مى افزايد:«اينها حدود و مرزهاى الهى است و هر كس از حدود الهى تجاوز كند به خويشتن ستم كرده» (وَ تِلْكَ حُدُودُ اللّهِ وَ مَنْ يَتَعَدَّ حُدُودَ اللّهِ فَقَدْ ظَلَمَ نَفْسَهُ) .

چرا كه اين قوانين و مقررات الهى ضامن مصالح خود مكلفين است.

در پايان آيه ضمن اشارۀ لطيفى به فلسفۀ عدّه،و عدم خروج زنان از خانه و اقامتگاه اصلى،مى فرمايد:«تو نمى دانى شايد خداوند بعد از اين،وضع تازه (و وسيلۀ اصلاحى)فراهم كند» (لا تَدْرِي لَعَلَّ اللّهَ يُحْدِثُ بَعْدَ ذلِكَ أَمْراً) .

با گذشتن زمان،طوفان خشم و غضب كه غالبا موجب تصميمهاى ناگهانى در امر طلاق و جدائى مى شود فرو مى نشيند،و حضور دائمى زن در خانه در كنار مرد در مدّت عدّه،و يادآورى عواقب شوم طلاق،مخصوصا در آنجا كه پاى فرزندانى در كار است،و اظهار محبت هر يك نسبت به ديگرى،زمينه ساز رجوع مى گردد.

در حديثى از امام باقر عليه السّلام مى خوانيم:«زن مطلّقه در دوران عدّه اش مى تواند آرايش كند،سرمه در چشم نمايد،و موهاى خود را رنگين،و خود را معطر،

ص: 211

و هر لباسى كه مورد علاقۀ اوست بپوشد،زيرا خداوند مى فرمايد:شايد خدا بعد از اين ماجرا وضع تازه اى فراهم سازد،و ممكن است از همين راه زن بار ديگر قلب مرد را تسخير كرده و مرد رجوع كند».

طلاق منفورترين حلالها

اصل مسألۀ طلاق يك ضرورت است،اما ضرورتى كه بايد به حد اقل ممكن تقليل يابد،و تا آنجا كه راهى براى ادامۀ زوجيت است كسى سراغ آن نرود.

به همين دليل در روايات اسلامى،شديدا از طلاق مذمت گرديده،در حديثى از امام صادق عليه السّلام مى خوانيم:«چيزى از امور حلال،در پيشگاه خدا مبغوضتر از طلاق نيست».

چرا كه طلاق مشكلات زيادى براى خانواده ها،زنان و مردان و مخصوصا فرزندان به وجود مى آورد.

آيه 2

(آيه 2)-يا سازش يا جدائى خدا پسندانه! در ادامۀ بحثهاى مربوط به«طلاق»در اين آيه به چند حكم ديگر اشاره مى كند،نخست مى فرمايد:«و چون عدّۀ آنها سر آمد،آنها را بطرز شايسته اى نگه داريد يا بطرز شايسته اى از آنان جدا شويد» (فَإِذا بَلَغْنَ أَجَلَهُنَّ فَأَمْسِكُوهُنَّ بِمَعْرُوفٍ أَوْ فارِقُوهُنَّ بِمَعْرُوفٍ) .

منظور از«بلغن اجلهنّ»(رسيدن به پايان مدت)رسيدن به اواخر مدت است.و گر نه رجوع كردن بعد از پايان عده جايز نيست مگر اين كه نگهدارى آنها از طريق عقد جديد صورت گيرد.

همان گونه كه زندگى مشترك بايد روى اصول صحيح و طرز انسانى و شايسته باشد،جدائى نيز بايد خالى از هر گونه جار و جنجال و دعوى و نزاع و بدگوئى و ناسزا و اجحاف و تضييع حقوق بوده باشد،چرا كه ممكن است در آينده اين زن و مرد بار ديگر به فكر تجديد زندگى مشترك بيفتند،ولى بدرفتاريهاى هنگام جدائى چنان جوّ فكرى آنها را تيره و تار ساخته كه راه

ص: 212

بازگشت را به روى آنها مى بندد،از سوى ديگر بالاخره هر دو مسلمانند و متعلق به يك جامعه،و جدائى توأم با مخاصمه و امور ناشايست نه تنها در خود آنها اثر مى گذارد كه در فاميل دو طرف هم اثرات زيانبارى دارد،و گاه زمينۀ همكاريهاى آنها را در آينده بكلى بر باد مى دهد.

سپس به دومين حكم اشاره كرده،مى افزايد:«و(هنگام طلاق و جدائى) دو مرد عادل از خودتان را گواه گيريد» (وَ أَشْهِدُوا ذَوَيْ عَدْلٍ مِنْكُمْ) .تا اگر در آينده اختلافى روى دهد،هيچ يك از طرفين،نتوانند واقعيتها را انكار كنند.

و در سومين دستور،وظيفۀ شهود را چنين بيان مى كند:«و شهادت را براى خدا برپا داريد» (وَ أَقِيمُوا الشَّهادَةَ لِلّهِ) .

مبادا تمايلى قلبى شما به يكى از دو طرف،مانع شهادت به حق باشد.

سپس به عنوان تأكيد در بارۀ تمام احكام گذشته مى افزايد:«اين چيزى است كه مؤمنان به خدا و روز قيامت به آن اندرز داده مى شوند»! (ذلِكُمْ يُوعَظُ بِهِ مَنْ كانَ يُؤْمِنُ بِاللّهِ وَ الْيَوْمِ الْآخِرِ) .

و از آنجا كه گاهى مسائل مربوط به معيشت و زندگى آينده و يا گرفتاريهاى ديگر خانوادگى سبب مى شود كه دو همسر به هنگام طلاق يا رجوع،و يا دو شاهد به هنگام شهادت دادن از جادّۀ حق و عدالت منحرف شوند در پايان آيه مى فرمايد:

«و هر كس از خدا بپرهيزد و ترك گناه كند خداوند براى او راه نجاتى قرار مى دهد» و مشكلات زندگى او را حل مى كند (وَ مَنْ يَتَّقِ اللّهَ يَجْعَلْ لَهُ مَخْرَجاً) .

آيه 3

(آيه 3)-«و او را از جائى كه گمان ندارد روزى مى دهد» (وَ يَرْزُقْهُ مِنْ حَيْثُ لا يَحْتَسِبُ) .

«و هر كس بر خداوند توكل كند(و كار خود را به او واگذارد خدا)كفايت امرش را مى كند» (وَ مَنْ يَتَوَكَّلْ عَلَى اللّهِ فَهُوَ حَسْبُهُ) .

«خداوند فرمان خود را به انجام مى رساند؛و خدا براى هر چيزى اندازه اى قرار داده است» (إِنَّ اللّهَ بالِغُ أَمْرِهِ قَدْ جَعَلَ اللّهُ لِكُلِّ شَيْءٍ قَدْراً) .

به اين ترتيب به زنان و مردان و شهود هشدار مى دهد كه از مشكلات حق

ص: 213

نهراسند،و مجرى عدالت باشند،و گشايش كارهاى بسته را از خدا بخواهند چرا كه خداوند تضمين كرده كه مشكل پرهيزكاران را بگشايد.

آيات فوق از اميد بخش ترين آيات قرآن مجيد است كه تلاوت آن دل را صفا و جان را نور و ضيا مى بخشد،پرده هاى يأس و نوميد را مى درد،و به تمام افراد پرهيزكار با تقوا وعدۀ نجات و حل مشكلات مى دهد.

در حديثى از رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله نقل شده كه در تفسير اين آيه فرمود:«خداوند پرهيزكاران را از شبهات دنيا و حالات سخت مرگ و شدائد روز قيامت رهائى مى بخشد».

آيه 4

(آيه 4)-احكام زنان مطلّقه و حقوق آنها از جمله احكامى كه از آيات گذشته استفاده شد لزوم نگهداشتن عده بعد از طلاق است،و از آنجا كه در آيۀ 228 سورۀ بقره حكم زنانى كه عادت ماهيانه مى بينند در مسألۀ عده روشن شده است كه بايد سه بار پاكى را پشت سر گذاشته عادت ماهانه ببينند هنگامى كه براى بار سوم وارد عادت ماهانه شدند عدّۀ آنها پايان يافته،ولى در اين ميان افراد ديگرى هستند كه به عللى عادت ماهانه نمى بينند و يا باردارند،آيۀ مورد بحث حكم اين افراد را روشن ساخته و بحث عدّه را تكميل مى كند.

نخست مى فرمايد:«و از زنانتان آنان كه از عادت ماهانه مأيوسند اگر در وضع آنها(از نظر باردارى)شك كنيد عدّۀ آنان سه ماه است» (وَ اللاّئِي يَئِسْنَ مِنَ الْمَحِيضِ مِنْ نِسائِكُمْ إِنِ ارْتَبْتُمْ فَعِدَّتُهُنَّ ثَلاثَةُ أَشْهُرٍ) .

«و همچنين آنها كه عادت ماهانه نديده اند»آنها نيز بايد سه ماه تمام عدّه نگهدارند (وَ اللاّئِي لَمْ يَحِضْنَ) .

سپس به سومين گروه اشاره كرده،مى افزايد:«و عدّۀ زنان باردار اين است كه بار خود را بر زمين بگذارند» (وَ أُولاتُ الْأَحْمالِ أَجَلُهُنَّ أَنْ يَضَعْنَ حَمْلَهُنَّ) .

به اين ترتيب حكم سه گروه ديگر از زنان در آيۀ فوق مشخص شده است، دو گروه بايد سه ماه عدّه نگهدارند،و گروه سوم يعنى،زنان باردار با وضع حمل

ص: 214

عدّۀ آنان پايان مى گيرد،خواه يك ساعت بعد از طلاق وضع حمل كنند يا مثلا هشت ماه.

منظور از جملۀ«ان ارتبتم»(هر گاه شك و ترديد كنيد)احتمال و شكّ در وجود«حمل»است،به اين معنى كه اگر بعد از سن يأس(سن پنجاه سالگى در زنان عادى و شصت سالگى در زنان قرشى)احتمال وجود حمل در زنى برود بايد عدّه نگهدارد،اين معنى هر چند كمتر اتفاق مى افتد ولى گاه اتفاق افتاده است.

و بالاخره در پايان آيه مجددا روى مسألۀ تقوا تكيه كرده،مى فرمايد:

«و هر كس تقواى الهى پيشه كند خداوند كار را بر او آسان مى سازد» (وَ مَنْ يَتَّقِ اللّهَ يَجْعَلْ لَهُ مِنْ أَمْرِهِ يُسْراً) .

هم در اين جهان و هم در جهان ديگر مشكلات او را-چه در رابطه با مسألۀ جدايى و طلاق و احكام آن و چه در رابطه با مسائل ديگر-به لطفش حل مى كند.

آيه 5

(آيه 5)-در اين آيه باز براى تأكيد بيشتر روى احكامى كه در زمينۀ طلاق و عدّه در آيات قبل آمده،مى افزايد:«اين فرمان خداست كه بر شما نازل كرده است» (ذلِكَ أَمْرُ اللّهِ أَنْزَلَهُ إِلَيْكُمْ) .

«و هر كس تقواى الهى پيشه كند(و از مخالفت فرمان او بپرهيزد)خداوند گناهانش را مى بخشد،و پاداش او را بزرگ مى دارد» (وَ مَنْ يَتَّقِ اللّهَ يُكَفِّرْ عَنْهُ سَيِّئاتِهِ وَ يُعْظِمْ لَهُ أَجْراً) .

آيه 6

(آيه 6)-اين آيه توضيح بيشترى در بارۀ حقوق زن بعد از جدائى مى دهد، هم از نظر«مسكن»و«نفقه»و هم از جهات ديگر.

نخست در بارۀ چگونگى مسكن زنان مطلّقه،مى فرمايد:«آنها را هر جا خودتان سكونت داريد و در توانايى شماست سكونت دهيد» (أَسْكِنُوهُنَّ مِنْ حَيْثُ سَكَنْتُمْ مِنْ وُجْدِكُمْ) .

سپس به حكم ديگرى پرداخته،مى گويد:«به آنها زيان نرسانيد تا كار را بر

ص: 215

آنان تنگ كنيد»و مجبور به ترك منزل شوند (وَ لا تُضارُّوهُنَّ لِتُضَيِّقُوا عَلَيْهِنَّ) .

مبادا كينه توزيها و عداوت و نفرت،شما را از راه حق و عدالت منحرف سازد،و آنها را از حقوق مسلّم خود در مسكن و نفقه محروم كنيد،و آن چنان در فشار قرار گيرند كه همه چيز را رها كرده،فرار كنند! در سومين حكم در مورد زنان باردار مى گويد:«و اگر باردار باشند نفقۀ آنها را بپردازيد تا وضع حمل كنند» (وَ إِنْ كُنَّ أُولاتِ حَمْلٍ فَأَنْفِقُوا عَلَيْهِنَّ حَتّى يَضَعْنَ حَمْلَهُنَّ) .

زيرا مادام كه وضع حمل نكرده اند در حال عدّه هستند،و نفقه و مسكن بر همسر واجب است.

و در چهارمين حكم در مورد حقوق«زنان شيرده»مى فرمايد:«و اگر براى شما(فرزند را)شير مى دهند،پاداش آنها را بپردازيد» (فَإِنْ أَرْضَعْنَ لَكُمْ فَآتُوهُنَّ أُجُورَهُنَّ) .

اجرتى متناسب با مقدار و زمان شير دادن بر حسب عرف و عادت.

و از آنجا كه بسيار مى شود نوزادان و كودكان مال المصالحۀ اختلافات دو همسر بعد از جدائى واقع مى شوند در پنجمين حكم،يك دستور قاطع در اين زمينه صادر كرده،مى فرمايد:در بارۀ سرنوشت فرزندان كار را«با مشاورۀ شايسته انجام دهيد» (وَ أْتَمِرُوا بَيْنَكُمْ بِمَعْرُوفٍ) .

مبادا اختلافات دو همسر ضربه بر منافع كودكان وارد سازد از نظر جسمى و ظاهرى گرفتار خسران شوند،و يا از نظر عاطفى از محبت و شفقت لازم محروم بمانند،پدر و مادر موظفند خدا را در نظر گيرند،و منافع نوزاد بى دفاع را فداى اختلافات و اغراض خويش نكنند.

و از آنجا كه گاهى توافق لازم ميان دو همسر بعد از طلاق براى حفظ مصالح فرزند و مسألۀ شير دادن حاصل نمى شود در ششمين حكم مى فرمايد:«و اگر هر كدام بر ديگرى سخت گرفتيد و به توافق نرسيديد زن ديگرى شير دادن آن بچه را بر عهده مى گيرد»تا كشمكشها ادامه نيابد (وَ إِنْ تَعاسَرْتُمْ فَسَتُرْضِعُ لَهُ أُخْرى) .

ص: 216

اشاره به اين كه اگر اختلافها به طول انجاميد خود را معطل نكنيد،و كودك را به ديگرى بسپاريد.

آيه 7

(آيه 7)-اين آيه هفتمين و آخرين حكم را در اين زمينه بيان كرده، مى افزايد:«آنان كه امكانات وسيعى دارند،از امكانات وسيع خود انفاق كنند،و آنها كه تنگدستند،از آنچه كه خدا به آنها داده انفاق نمايند،خداوند هيچ كس را جز به مقدار توانايى كه به او داده،تكليف نمى كند» (لِيُنْفِقْ ذُو سَعَةٍ مِنْ سَعَتِهِ وَ مَنْ قُدِرَ عَلَيْهِ رِزْقُهُ فَلْيُنْفِقْ مِمّا آتاهُ اللّهُ لا يُكَلِّفُ اللّهُ نَفْساً إِلاّ ما آتاها) .

دستور انفاق به اندازۀ توانائى هم مربوط به زنانى است كه بعد از جدائى، شير دادن كودكان را بر عهده مى گيرند،و هم مربوط به ايام عدّه است كه در آيات قبل بطور اجمال اشاره شده بود.

به هر حال آنها كه توانائى كافى دارند،بايد مضايقه و سختگيرى نكنند،و آنها كه تمكن مالى ندارند،بيش از توانائى خود مأمور نيستند،و زنان نمى توانند ايرادى به آنها داشته باشند.

و در پايان آيه،براى اين كه تنگى معيشت،سبب خارج شدن از جادۀ حق و عدالت نگردد،و هيچ يك زبان به شكايت نگشايند،مى فرمايد:«خداوند به زودى بعد از سختيها،آسانى قرار مى دهد» (سَيَجْعَلُ اللّهُ بَعْدَ عُسْرٍ يُسْراً) .

يعنى،غم مخوريد،بيتابى نكنيد،دنيا به يك حال نمى ماند،مبادا مشكلات مقطعى و زود گذر رشتۀ صبر و شكيبائى شما را پاره كند.

آيه 8

(آيه 8)-سر انجام دردناك سركشان شيوۀ قرآن اين است كه در بسيارى از موارد بعد از ذكر يك سلسله از دستورات عملى اشاره به وضع امتهاى پيشين مى كند،تا مسلمانان نتيجۀ «اطاعت»و«عصيان»را در سرگذشت آنها با چشم ببينند،و مسأله شكل حسى به خود گيرد.

لذا در اين سوره نيز بعد از ذكر وظائف مردان و زنان در موقع طلاق و جدائى به سراغ همين معنى رفته،و به عاصيان و گردنكشان هشدار مى دهد.

ص: 217

نخست مى فرمايد:«چه بسيار شهر و آباديها كه اهل آن از فرمان پروردگار و رسولانش سرپيچى كردند،و ما به شدت به حسابشان رسيديم و به مجازات كم نظيرى گرفتار ساختيم»! (وَ كَأَيِّنْ مِنْ قَرْيَةٍ عَتَتْ عَنْ أَمْرِ رَبِّها وَ رُسُلِهِ فَحاسَبْناها حِساباً شَدِيداً وَ عَذَّبْناها عَذاباً نُكْراً) .

آيه 9

(آيه 9)-سپس در اين آيه مى افزايد:«آنها آثار سوء كار خود را چشيدند، و عاقبت كارشان خسران بود» (فَذاقَتْ وَبالَ أَمْرِها وَ كانَ عاقِبَةُ أَمْرِها خُسْراً) .

چه زيانى از اين بدتر كه سرمايه هاى خداداد را از كف دادند،و در اين بازار تجارت دنيا نه تنها متاعى نخريدند بلكه سر انجام با عذاب الهى نابود شدند.

آيه 10

(آيه 10)-سپس به عذاب اخروى آنها اشاره كرده،مى فرمايد:«خداوند عذاب سختى براى آنها آماده ساخته» (أَعَدَّ اللّهُ لَهُمْ عَذاباً شَدِيداً) .

عذابى دردناك،شديد،وحشت انگيز،خوار كننده،رسواگر،و هميشگى در دوزخ براى آنها از هم اكنون فراهم است.

حال كه چنين است«پس از(مخالفت فرمان)خدا بپرهيزيد اى خردمندانى كه ايمان آورده ايد»! (فَاتَّقُوا اللّهَ يا أُولِي الْأَلْبابِ الَّذِينَ آمَنُوا) .

فكر و انديشه از يكسو،ايمان و آيات الهى از سوى ديگر،به شما هشدار مى دهد كه سرنوشت اقوام متمرد و طغيانگر را ببينيد،و از آن عبرت بگيريد،مبادا در صف آنها واقع شويد.

سپس مؤمنان انديشمند را مخاطب ساخته،مى افزايد:«خداوند چيزى كه مايۀ تذكر است بر شما نازل كرده است» (قَدْ أَنْزَلَ اللّهُ إِلَيْكُمْ ذِكْراً) .

آيه 11

(آيه 11)-«رسولى به سوى شما فرستاده كه آيات روشن خدا را بر شما تلاوت مى كند تا كسانى را كه ايمان آورده و كارهاى شايسته انجام داده اند از تاريكيها به سوى نور،خارج سازد» (رَسُولاً يَتْلُوا عَلَيْكُمْ آياتِ اللّهِ مُبَيِّناتٍ لِيُخْرِجَ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحاتِ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَى النُّورِ) .

هدف نهائى از ارسال اين رسول و انزال اين كتاب آسمانى اين است كه با

ص: 218

تلاوت آيات الهى آنها را از ظلمتهاى كفر و جهل و گناه و فساد اخلاق بيرون آورده، به سوى نور ايمان،و توحيد،و تقوا،رهنمون گردد.

و در پايان آيه به اجر و پاداش كسانى كه ايمان و عمل صالح دارند اشاره كرده،مى افزايد:«و هر كس به خدا ايمان آورده و اعمال صالح انجام دهد(و اين راه را تداوم بخشد خداوند)او را در باغهايى از بهشت وارد مى سازد كه از زير (درختانش)نهرها جارى است،جاودانه در آن مى مانند،و خداوند روزى نيكوئى براى او قرار داده است» (وَ مَنْ يُؤْمِنْ بِاللّهِ وَ يَعْمَلْ صالِحاً يُدْخِلْهُ جَنّاتٍ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ خالِدِينَ فِيها أَبَداً قَدْ أَحْسَنَ اللّهُ لَهُ رِزْقاً) .

تعبير«رزقا»مفهوم وسيعى دارد كه هرگونه موهبت الهى را در آخرت و حتى در دنيا نيز در بر مى گيرد،چرا كه افراد مؤمن و پرهيزكار در اين دنيا نيز زندگى پاكتر و آرامتر و لذتبخش ترى دارند.

آيه 12

(آيه 12)-هدف از آفرينش عالم،معرفت است اين آيه-كه آخرين آيۀ سورۀ طلاق است-اشاره پرمعنى و روشنى به عظمت قدرت خداوند در آفرينش آسمانها و زمين،و نيز هدف نهائى اين آفرينش دارد.

نخست مى فرمايد:«خداوند همان كسى است كه هفت آسمان را آفريد» (اللّهُ الَّذِي خَلَقَ سَبْعَ سَماواتٍ) .

«و از زمين نيز همانند آنها را» (وَ مِنَ الْأَرْضِ مِثْلَهُنَّ) .

يعنى،همان گونه كه آسمانها«هفتگانه»اند زمينها نيز هفتگانه مى باشند،و اين تنها آيه اى از قرآن مجيد است كه اشاره به زمينهاى هفتگانه مى كند.

با توجه به آيۀ 6 سورۀ صافات كه مى گويد:«ما آسمان نزديك(آسمان اول) را با كواكب و ستارگان زينت بخشيديم».

روشن مى شود كه آنچه ما مى بينيم و علم و دانش بشر به آن احاطه دارد همه مربوط به آسمان اول است،و ماوراى اين ثوابت و سيّارات،شش عالم ديگر وجود دارد كه از دسترس علم ما بيرون است.

ص: 219

اما زمينهاى هفتگانه ممكن است اشاره به طبقات مختلف كرۀ زمين باشد، زيرا امروز ثابت شده كه زمين از قشرهاى گوناگونى تشكيل يافته،و يا اشاره به اقليمهاى هفتگانۀ روى زمين باشد چرا كه هم در گذشته و هم امروز كرۀ زمين را به هفت«منطقه»تقسيم مى كردند.

سپس به مسألۀ تدبير اين عالم بزرگ به فرمان خداوند اشاره كرده،مى افزايد:

«فرمان او در ميان آنها پيوسته فرود مى آيد» (يَتَنَزَّلُ الْأَمْرُ بَيْنَهُنَّ) .

و در پايان به هدف اين آفرينش عظيم اشاره كرده،مى گويد:«اينها همه به خاطر آن است«تا بدانيد خداوند بر هر چيز تواناست و اين كه علم خداوند به همه چيز احاطه دارد» (لِتَعْلَمُوا أَنَّ اللّهَ عَلى كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ وَ أَنَّ اللّهَ قَدْ أَحاطَ بِكُلِّ شَيْءٍ عِلْماً) .

انسان بايد بداند او بر تمام اسرار وجودش احاطه دارد،و از همۀ اعمالش با خبر است،و نيز بداند وعده هايش در زمينۀ معاد و رستاخيز،در زمينۀ پاداش و كيفر و در زمينۀ وعدۀ پيروزى مؤمنان تخلف ناپذير است.

«پايان سورۀ طلاق»

ص: 220

سورۀ تحريم[66]

اشاره

اين سوره در«مدينه»نازل شده و داراى 12 آيه است

محتواى سوره:

اين سوره عمدتا از چهار بخش تشكيل شده است:

بخش اول كه از آيۀ يك تا پنج ادامه دارد مربوط به ماجراى پيامبر صلّى اللّه عليه و آله با بعضى از همسرانش مى باشد.

بخش دوم كه از آيۀ 6 تا 8 ادامه دارد خطابى است كلى به همۀ مؤمنان در مورد مراقبت در امر تعليم و تربيت خانواده،و لزوم توبه از گناهان.

بخش سوم كه تنها يك آيه است،خطاب به پيامبر صلّى اللّه عليه و آله در مورد جهاد با كفار و منافقين است.

در بخش چهارم كه شامل آيۀ 10 تا 12 مى باشد،خداوند براى تبيين بخشهاى قبل شرح حال دو نفر از زنان صالح(مريم و همسر فرعون)و دو نفر از زنان ناصالح(همسر نوح و همسر لوط)را بيان كرده است.

فضيلت تلاوت سوره:

در حديثى از امام صادق عليه السّلام مى خوانيم:«هر كس سورۀ طلاق و تحريم را در نماز فريضه بخواند،خداوند او را در قيامت از ترس و اندوه پناه مى دهد،و از آتش دوزخ رهائى مى بخشد،و او را به خاطر تلاوت اين سوره و مداومت بر آن،وارد بهشت مى كند،زير اين دو سوره،از آن پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله است».

ص: 221

بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ به نام خداوند بخشندۀ بخشايشگر

آيه 1

(آيه 1)-

شأن نزول:

پيامبر صلّى اللّه عليه و آله گاه كه نزد«زينب بنت جحش»(يكى از همسرانش)مى رفت زينب او را نگاه مى داشت و از عسلى كه تهيه كرده بود خدمت پيامبر صلّى اللّه عليه و آله مى آورد،اين سخن به گوش«عايشه»رسيد،و بر او گران آمده،مى گويد:من با«حفصه»(يكى ديگر از همسران پيامبر صلّى اللّه عليه و آله)قرار گذاشتيم كه هر وقت پيامبر صلّى اللّه عليه و آله نزد يكى از ما آمد فورا بگوئيم،آيا صمغ«مغافير» خورده اى؟! «مغافير»صمغى بود كه يكى از درختان حجاز به نام«عرفط»تراوش مى كرد و بوى نامناسبى داشت و پيامبر صلّى اللّه عليه و آله مقيّد بود كه هرگز بوى نامناسبى از دهان يا لباسش استشمام نشود.

روزى پيامبر صلّى اللّه عليه و آله نزد«حفصه»آمد،او اين سخن را به پيامبر صلّى اللّه عليه و آله گفت.

حضرت فرمود:من«مغافير»نخورده ام،بلكه عسلى نزد زينب بنت جحش نوشيدم،و من سوگند ياد مى كنم كه ديگر از آن عسل ننوشم ولى اين سخن را به كسى مگو-مبادا به گوش مردم برسد،و بگويند چرا پيامبر غذاى حلالى را بر خود تحريم كرده،و يا از كار پيامبر در اين مورد و يا مشابه آن تبعيت كنند،و يا به گوش زينب برسد و او دل شكسته شود.

ولى سر انجام او اين راز را افشا كرد،و بعدا معلوم شد اصل اين قضيه توطئه اى بوده است،پيامبر صلّى اللّه عليه و آله سخت ناراحت شد و پنج آيۀ اول اين سوره نازل گشت-و ماجرا را چنان پايان داد كه ديگر اين گونه كارها در درون خانۀ پيامبر صلّى اللّه عليه و آله تكرار نشود.

تفسير:

سرزنش شديد نسبت به بعضى از همسران پيامبر صلّى اللّه عليه و آله بدون شك مرد بزرگى همچون پيغمبر اسلام صلّى اللّه عليه و آله تنها به خودش تعلق ندارد، بلكه به تمام جامعۀ اسلامى و عالم بشريت متعلق است،بنابر اين اگر در داخل خانۀ

ص: 222

او توطئه هايى بر ضد وى،هر چند به ظاهر كوچك و ناچيز،انجام گيرد نبايد به سادگى از كنار آن گذشت.

آيۀ مورد بحث در حقيقت قاطعيتى است از سوى خداوند بزرگ در برابر چنين حادثه اى،و براى حفظ حيثيت پيامبرش.

نخست روى سخن را به خود پيامبر صلّى اللّه عليه و آله كرده،مى گويد:«اى پيامبر!چرا چيزى را كه خدا بر تو حلال كرده به خاطر جلب رضايت همسرانت بر خود حرام مى كنى»؟! (يا أَيُّهَا النَّبِيُّ لِمَ تُحَرِّمُ ما أَحَلَّ اللّهُ لَكَ تَبْتَغِي مَرْضاتَ أَزْواجِكَ) .

معلوم است كه اين تحريم،تحريم شرعى نبود،بلكه بطورى كه از آيات بعد استفاده مى شود سوگندى از ناحيۀ پيامبر صلّى اللّه عليه و آله ياد شده بود و مى دانيم كه قسم خوردن بر ترك بعضى از مباحات گناهى ندارد.

بنابر اين جملۀ«لم تحرّم»(جرا بر خود حرام مى كنى؟)به عنوان عتاب و سرزنش نيست بلكه نوعى دلسوزى و شفقت است.

سپس در پايان آيه مى افزايد:«و خداوند آمرزنده و رحيم است» (وَ اللّهُ غَفُورٌ رَحِيمٌ) .

اين عفو و رحمت نسبت به همسران است كه موجبات آن حادثه را فراهم كردند كه اگر راستى توبه كنند مشمول آن خواهند بود.

آيه 2

(آيه 2)-در اين آيه اضافه مى كند:«خداوند راه گشودن سوگندهايتان را (در اين گونه موارد)روشن ساخته است» (قَدْ فَرَضَ اللّهُ لَكُمْ تَحِلَّةَ أَيْمانِكُمْ) .

به اين ترتيب كه كفّارۀ قسم را بدهيد و خود را آزاد سازيد.

سپس مى افزايد:«و خداوند مولاى شماست و او دانا و حكيم است» (وَ اللّهُ مَوْلاكُمْ وَ هُوَ الْعَلِيمُ الْحَكِيمُ) .

لذا او راه نجات از اين گونه سوگندها را براى شما هموار ساخته،و طبق علم و حكمتش مشكل را براى شما گشوده است.

از روايات استفاده مى شود كه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله بعد از نزول اين آيه برده اى آزاد كرد و آنچه را بر خود از طريق قسم حرام كرده بود حلال نمود.

ص: 223

آيه 3

(آيه 3)-در اين آيه شرح بيشترى پيرامون اين ماجرا داده،مى فرمايد:

«به خاطر بياوريد هنگامى را كه پيامبر يكى از رازهاى خود را به بعضى از همسرانش گفت،ولى هنگامى كه وى آن را افشا كرد و خداوند پيامبرش را از آن آگاه ساخت، قسمتى از آن را براى او بازگو كرد و از قسمت ديگر خوددارى نمود» (وَ إِذْ أَسَرَّ النَّبِيُّ إِلى بَعْضِ أَزْواجِهِ حَدِيثاً فَلَمّا نَبَّأَتْ بِهِ وَ أَظْهَرَهُ اللّهُ عَلَيْهِ عَرَّفَ بَعْضَهُ وَ أَعْرَضَ عَنْ بَعْضٍ) .

اين راز دو مطلب بود:يكى نوشيدن عسل نزد همسرش زينب بنت جحش،و ديگرى تحريم نوشيدن آن بر خود در آينده بود،و منظور از همسر غير رازدارش در اين آيه«حفصه»بود،كه او اين سخن را شنيد و به«عايشه» بازگو كرد.

به هر حال؛«هنگامى كه پيامبر همسرش را از آن خبر داد،گفت:چه كسى تو را از اين راز آگاه ساخت»؟ (فَلَمّا نَبَّأَها بِهِ قالَتْ مَنْ أَنْبَأَكَ هذا) .

«گفت:خداوند عالم و آگاه مرا با خبر ساخت» (قالَ نَبَّأَنِيَ الْعَلِيمُ الْخَبِيرُ) .

از مجموع اين آيه بر مى آيد كه بعضى از همسران پيامبر صلّى اللّه عليه و آله نه تنها او را با سخنان خود ناراحت مى كردند بلكه مسألۀ رازدارى كه از مهمترين شرائط يك همسر باوفاست نيز در آنها نبود.

آيه 4

(آيه 4)-سپس روى سخن را به اين دو همسر-كه در توطئۀ بالا دست داشتند-كرده،مى گويد:«اگر شما از كار خود توبه كنيد(و دست از آزار پيامبر صلّى اللّه عليه و آله برداريد به نفع شماست زيرا)دلهايتان با اين عمل از حق منحرف گشته»و به گناه آلوده شده (إِنْ تَتُوبا إِلَى اللّهِ فَقَدْ صَغَتْ قُلُوبُكُما) .

منظور از اين دو نفر به اتفاق مفسران شيعه و اهل سنّت،«حفصه»و«عايشه» است كه به ترتيب دختران«عمر»و«ابو بكر»بودند.

سپس اضافه مى كند:«و اگر بر ضدّ او دست به دست هم دهيد(كارى از پيش نخواهيد برد)چرا كه خداوند ياور اوست،و همچنين جبرئيل و مؤمنان صالح، و فرشتگان بعد از آنان پشتيبان او هستند» (وَ إِنْ تَظاهَرا عَلَيْهِ فَإِنَّ اللّهَ هُوَ مَوْلاهُ

وَ جِبْرِيلُ وَ صالِحُ الْمُؤْمِنِينَ وَ الْمَلائِكَةُ بَعْدَ ذلِكَ ظَهِيرٌ) .

ص: 224

اين تعبير،نشان مى دهد كه تا چه حد اين ماجرا در قلب پاك پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و روح عظيم او تأثير منفى گذاشت،تا آنجا كه خداوند به دفاع از او پرداخته،و با اين كه قدرت خودش از هر نظر كافى است،حمايت جبرئيل و مؤمنان صالح و فرشتگان ديگر را نيز اعلام مى دارد.

«صالح المؤمنين»معنى وسيعى دارد كه همۀ مؤمنان صالح و با تقوا و كامل الايمان را شامل مى شود،اما در اين كه مصداق اتم و اكمل.آن در اينجا كيست؟از روايات متعددى استفاده مى شود كه منظور امير مؤمنان على عليه السّلام است.

آيه 5

(آيه 5)-در اين آيه خداوند روى سخن را به تمام زنان پيامبر صلّى اللّه عليه و آله كرده،با لحنى كه خالى از تهديد نيست مى فرمايد:«اميد است اگر او شما را طلاق گويد پروردگارش به جاى شما همسرانى بهتر براى او قرار دهد همسرانى مسلمان، مؤمن،متواضع،توبه كار،عابد،هجرت كننده،زنانى غير باكره و باكره» (عَسى رَبُّهُ إِنْ طَلَّقَكُنَّ أَنْ يُبْدِلَهُ أَزْواجاً خَيْراً مِنْكُنَّ مُسْلِماتٍ مُؤْمِناتٍ قانِتاتٍ تائِباتٍ عابِداتٍ سائِحاتٍ ثَيِّباتٍ وَ أَبْكاراً) .

به اين ترتيب به آنها هشدار مى دهد تصور نكنند كه پيامبر هرگز آنها را طلاق نخواهد داد،و نيز تصور نكنند كه اگر آنها را طلاق دهد همسرانى بهتر از آنان جانشين آنها نمى شود.

در آيۀ فوق قرآن شش وصف براى همسران خوب شمرده است كه مى تواند الگوئى براى همۀ مسلمانان به هنگام انتخاب همسر باشد.

آيه 6

(آيه 6)-خانوادۀ خود را از آتش دوزخ نجات دهيد! به دنبال اخطار و سرزنش نسبت به بعضى از همسران پيامبر صلّى اللّه عليه و آله،خداوند در اين آيه،روى سخن را به همۀ مؤمنان كرده،و دستوراتى در بارۀ تعليم و تربيت همسر و فرزندان و خانواده به آنها مى دهد.

نخست مى فرمايد:«اى كسانى كه ايمان آورده ايد!خود و خانوادۀ خويش را از آتشى كه هيزم آن انسانها و سنگهاست نگه داريد» (يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا قُوا

أَنْفُسَكُمْ وَ أَهْلِيكُمْ ناراً وَقُودُهَا النّاسُ وَ الْحِجارَةُ) .

ص: 225

نگهدارى خويشتن به ترك معاصى و عدم تسليم در برابر شهوات سركش است،و نگهدارى خانواده به تعليم و تربيت و امر به معروف و نهى از منكر،و فراهم ساختن محيطى پاك و خالى از هرگونه آلودگى،در فضاى خانه و خانواده است.

اين برنامه اى است كه بايد از نخستين سنگ بناى خانواده،يعنى از مقدمات ازدواج،و سپس نخستين لحظۀ تولد فرزند آغاز گردد،و در تمام مراحل با برنامه ريزى صحيح و با نهايت دقت تعقيب شود.

سپس مى افزايد:«فرشتگانى بر آن آتش گمارده شده،كه خشن و سختگيرند و هرگز فرمان خدا را مخالفت نمى كنند،و آنچه فرمان داده شده اند(بطور كامل) اجرا مى كنند» (عَلَيْها مَلائِكَةٌ غِلاظٌ شِدادٌ لا يَعْصُونَ اللّهَ ما أَمَرَهُمْ وَ يَفْعَلُونَ ما يُؤْمَرُونَ) .

و به اين ترتيب،نه راه گريزى وجود دارد و نه گريه و التماس و جزع و فزع مؤثر است.

آيه 7

(آيه 7)-در اين آيه كفار را مخاطب ساخته،و وضع آنها را در آن روز بازگو مى كند؛مى فرمايد:«اى كسانى كه كافر شده ايد!امروز عذرخواهى نكنيد،چرا كه تنها به اعمالتان جزا داده مى شويد» (يا أَيُّهَا الَّذِينَ كَفَرُوا لا تَعْتَذِرُوا الْيَوْمَ إِنَّما تُجْزَوْنَ ما كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ) .

آيه 8

(آيه 8)-اين آيه در حقيقت راه نجات از آتش دوزخ را نشان مى دهد، مى گويد:«اى كسانى كه ايمان آورده ايد!به سوى خدا توبه كنيد،توبه اى خالص» (يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا تُوبُوا إِلَى اللّهِ تَوْبَةً نَصُوحاً) .

آرى!نخستين گام براى نجات،توبه از گناه است،توبه اى كه از هر نظر خالص باشد،توبه اى كه محرك آن فرمان خدا بوده باشد.

در حديثى از پيغمبر گرامى اسلام صلّى اللّه عليه و آله مى خوانيم هنگامى كه«معاذ بن جبل» از توبۀ نصوح سؤال كرد،در پاسخ فرمود:«آن است كه شخص توبه كننده به

هيچ وجه بازگشت به گناه نكند آن چنان كه شير به پستان هرگز باز نمى گردد»!

ص: 226

اين تعبير لطيف بيانگر اين واقعيت است كه توبۀ نصوح چنان انقلابى در انسان ايجاد مى كند كه راه بازگشت به گذشته را بكلى بر او مى بندد؛همان گونه كه بازگشت شير به پستان غير ممكن است.

سپس به آثار اين توبۀ نصوح اشاره كرده،مى افزايد:«اميد است(با اين كار) پروردگارتان گناهانتان را ببخشد» (عَسى رَبُّكُمْ أَنْ يُكَفِّرَ عَنْكُمْ سَيِّئاتِكُمْ) .

«و شما را در باغهائى از بهشت كه نهرها از زير درختانش جارى است وارد كند» (وَ يُدْخِلَكُمْ جَنّاتٍ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ) .

اين كار«در روزى خواهد بود كه خداوند پيامبر و كسانى را كه با او ايمان آوردند خوار نمى كند» (يَوْمَ لا يُخْزِي اللّهُ النَّبِيَّ وَ الَّذِينَ آمَنُوا مَعَهُ) .

«اين در حالى است كه نور(ايمان و عمل صالح)آنها از پيشاپيش و از سوى راستشان در حركت است»و عرصۀ محشر را روشن مى سازد،و راه آنها را به سوى بهشت مى گشايد (نُورُهُمْ يَسْعى بَيْنَ أَيْدِيهِمْ وَ بِأَيْمانِهِمْ) .

در اينجاست كه آنها رو به درگاه خداوند آورده؛«و مى گويند:پروردگارا!نور ما را كامل كن،و ما را ببخش كه تو بر هر چيز توانايى» (يَقُولُونَ رَبَّنا أَتْمِمْ لَنا نُورَنا وَ اغْفِرْ لَنا إِنَّكَ عَلى كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ) .

آيه 9

(آيه 9)-از آنجا كه منافقان از افشاى اسرار درونى خانۀ پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و بروز مشاجرات و اختلافهائى در ميان همسران او كه در آيات قبل به آن اشاره شده قطعا خوشحال بودند،بلكه به شايعات در اين زمينه دامن مى زدند شايد به همين مناسبت در اين آيه دستور شدت عمل در بارۀ آنها داده،مى فرمايد:«اى پيامبر!با كفّار و منافقين پيكار كن و بر آنان سخت بگير جايگاهشان جهنم است و بدفرجامى است» (يا أَيُّهَا النَّبِيُّ جاهِدِ الْكُفّارَ وَ الْمُنافِقِينَ وَ اغْلُظْ عَلَيْهِمْ وَ مَأْواهُمْ جَهَنَّمُ وَ بِئْسَ الْمَصِيرُ) .

اين جهاد در مورد كفار ممكن است به صورت مسلحانه يا غير مسلحانه بوده باشد،ولى در مورد منافقان بدون شك جهاد مسلحانه نيست،زيرا در هيچ تاريخى نقل نشده كه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله با منافقان پيكار مسلحانه كرده باشد،بلكه مراد از جهاد با

ص: 227

آنها همان توبيخ و سرزنش و تهديد و انذار و رسوا ساختن آنها،و يا در بعضى از موارد تأليف قلوب آنهاست.

البته بعد از پيامبر صلّى اللّه عليه و آله امير مؤمنان على عليه السّلام با منافقان مسلح به نبرد برخاست.

آيه 10

(آيه 10)-الگوهائى از زنان مؤمن و كافر:بار ديگر به ماجراى همسران پيامبر صلّى اللّه عليه و آله باز مى گردد،و براى اين كه درس عملى زنده اى به آنها بدهد به ذكر سرنوشت فشردۀ دو نفر از زنان بى تقوا كه در خانۀ دو پيامبر بزرگ خدا بودند، و سرنوشت دو زن مؤمن و ايثارگر كه يكى از آنها در خانۀ يكى از جبارترين مردان تاريخ بود مى پردازد.

نخست مى فرمايد:«خداوند براى كسانى كه كافر شده اند به همسر نوح و همسر لوط مثل زده است» (ضَرَبَ اللّهُ مَثَلاً لِلَّذِينَ كَفَرُوا امْرَأَتَ نُوحٍ وَ امْرَأَتَ لُوطٍ) .

«آن دو تحت سرپرستى دو بنده از بندگان صالح ما بودند،ولى به آن دو خيانت كردند» (كانَتا تَحْتَ عَبْدَيْنِ مِنْ عِبادِنا صالِحَيْنِ فَخانَتاهُما) .

«اما ارتباط با اين دو(پيامبر)سودى به حالشان(در برابر عذاب الهى) نداشت،و به آنها گفته شد:وارد آتش شويد همراه كسانى كه وارد مى شوند» (فَلَمْ يُغْنِيا عَنْهُما مِنَ اللّهِ شَيْئاً وَ قِيلَ ادْخُلاَ النّارَ مَعَ الدّاخِلِينَ) .

و به اين ترتيب،به دو همسر پيامبر اسلام صلّى اللّه عليه و آله كه در ماجراى افشاى اسرار و آزار آن حضرت دخالت داشتند هشدار مى دهد كه گمان نكنند همسرى پيامبر صلّى اللّه عليه و آله به تنهائى مى تواند مانع كيفر آنها باشد و در ضمن هشدارى است به همۀ مؤمنان در تمام قشرها كه پيوندهاى خود را با اولياء اللّه در صورت گناه و عصيان مانع عذاب الهى نپندارند.

به هر حال اين دو زن به اين دو پيامبر بزرگ خيانت كردند،البته خيانت آنها هرگز انحراف از جادۀ عفت نبود،زيرا هرگز همسر هيچ پيامبرى آلوده به بى عفتى نشده است،چنانكه در حديثى از پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله صريحا آمده است:«همسر هيچ پيامبرى هرگز آلودۀ عمل منافى عفت نشد».

ص: 228

آيه 11

(آيه 11)-سپس دو مثال براى افراد با ايمان ذكر كرده،مى گويد:«و خداوند براى مؤمنان به همسر فرعون مثل زده است در آن هنگام كه گفت:پروردگارا! خانه اى براى من نزد خودت در بهشت بساز،و مرا از فرعون و كار او نجات ده و مرا از گروه ستمگران رهايى بخش» (وَ ضَرَبَ اللّهُ مَثَلاً لِلَّذِينَ آمَنُوا امْرَأَتَ فِرْعَوْنَ إِذْ قالَتْ رَبِّ ابْنِ لِي عِنْدَكَ بَيْتاً فِي الْجَنَّةِ وَ نَجِّنِي مِنْ فِرْعَوْنَ وَ عَمَلِهِ وَ نَجِّنِي مِنَ الْقَوْمِ الظّالِمِينَ) .

معروف اين است كه نام همسر فرعون«آسيه»و نام پدرش«مزاحم» بوده است،گفته اند هنگامى كه معجزۀ موسى عليه السّلام را در مقابل ساحران مشاهده كرد اعماق قلبش به نور ايمان روشن شد،و از همان لحظه به موسى ايمان آورد او پيوسته ايمان خود را مكتوم مى داشت،هنگامى كه فرعون از ايمان او با خبر شد بارها او را نهى كرد،ولى اين زن با استقامت هرگز تسليم خواستۀ فرعون نشد.

سر انجام فرعون دستور داد دست و پاهايش را با ميخها بسته،در زير آفتاب سوزان قرار دهند،و سنگ عظيمى بر سينۀ او بيفكنند،هنگامى كه آخرين لحظه هاى عمر خود را مى گذراند دعايش اين بود«پروردگارا!براى من خانه اى در بهشت در جوار خودت بنا كن و مرا از فرعون و اعمالش رهائى بخش و مرا از اين قوم ظالم نجات ده»! خداوند نيز دعاى اين مؤمن پاكباز فداكار را اجابت فرمود و او را در كنار بهترين زنان جهان مانند مريم قرار داد.

در روايتى از رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله مى خوانيم:«برترين زنان اهل بهشت چهار نفرند «خديجه»دختر خويلد و«فاطمه»دختر محمد صلّى اللّه عليه و آله و«مريم»دختر عمران و«آسيه» دختر مزاحم همسر فرعون».

آيه 12

(آيه 12)-سپس به دومین زن با شخصیت که الگوئی برای افراد با ایمان محسوب می شود اشاره کرده،می فرماید:و نیز خداوند مثلی زده است به«مریم دختر عمران که دامان خود را پاک نگه داشت»(وَ مَریَمَ ابنَتَ عِمرانَ الَّتی اَحصَنَت

ص: 229

فَرْجَها) .

«و ما از روح خود در آن دميديم» (فَنَفَخْنا فِيهِ مِنْ رُوحِنا) .

و او به فرمان خدا بدون داشتن همسر،فرزندى آورد كه پيامبر اولوا العزم پروردگار شد.

سپس مى افزايد:«او سخنان پروردگار و كتابهايش را تصديق كرد»و به همۀ آنها ايمان آورد (وَ صَدَّقَتْ بِكَلِماتِ رَبِّها وَ كُتُبِهِ) .

«و از مطيعان فرمان خدا بود» (وَ كانَتْ مِنَ الْقانِتِينَ) .

از نظر ايمان در سر حد اعلى قرار داشت،و به تمام كتب آسمانى و اوامر الهى مؤمن،و از نظر عمل پيوسته مطيع اوامر الهى بود،و بنده اى بود جان و دل بر كف، و چشم بر امر و گوش بر فرمان داشت.

«پايان سورۀ تحريم»

ص: 230

آغاز جزء 29 قرآن مجيد

سورۀ ملك[67]

اشاره

اين سوره در«مكّه»نازل شده و داراى 30 آيه است

محتواى سوره:

سورۀ ملك-كه نام ديگرش«منجيه»(نجاتبخش)و نام سومش«واقيه»يا«مانعه»است زيرا تلاوت كنندۀ خود را از عذاب الهى يا عذاب قبر نگاه مى دارد-از سوره هاى بسيار پرفضيلت قرآن مى باشد،و مسائل زيادى در آن مطرح شده كه عمدتا بر سه محور دور مى زند.

1-بحثهائى پيرامون«مبدأ»و صفات خداوند،و نظام شگفت انگيز خلقت مخصوصا آفرينش آسمانها و ستارگان،و آفرينش زمين و مواهب آن،و همچنين آفرينش پرندگان،و آبهاى جارى و آفرينش گوش و چشم و ابزار شناخت.

2-بحثهائى پيرامون«معاد»و عذاب دوزخ،و گفتگوهاى مأموران عذاب با دوزخيان،و مانند آن.

3-انذار و تهديد كافران و ظالمان به انواع عذابهاى دنيا و آخرت.

فضيلت تلاوت سوره:

در حديثى از امام باقر عليه السّلام مى خوانيم كه فرمود:«سورۀ ملك سورۀ«مانعه»است،يعنى از عذاب قبر ممانعت مى كند،و در تورات به همين نام ثبت است،كسى كه آن را در شبى بخواند بسيار خوانده،و خوب خوانده،و از غافلان محسوب نمى شود».

ص: 231

البته اين همه آثار عظيم مربوط به خواندن بدون فكر و عمل نيست،هدف خواندنى است آميخته با الهام گرفتن براى عمل.

بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ به نام خداوند بخشندۀ بخشايشگر

آيه 1

(آيه 1)-اين سوره با مسألۀ مهم مالكيت و حاكميت خداوند و جاودانگى ذات پاك او آغاز مى شود كه در واقع كليد همۀ بحثهاى اين سوره است.

مى فرمايد:«پر بركت و زوال ناپذير است كسى كه حكومت جهان هستى به دست اوست،و او بر هر چيز تواناست» (تَبارَكَ الَّذِي بِيَدِهِ الْمُلْكُ وَ هُوَ عَلى كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ) .

آيه 2

(آيه 2)-در اين آيه به هدف آفرينش مرگ و حيات انسان كه از شؤون مالكيت و حاكميت خداست اشاره كرده،مى فرمايد:«آن كسى كه مرگ و حيات را آفريد تا شما را بيازمايد كه كداميك از شما بهتر عمل مى كنيد» (الَّذِي خَلَقَ الْمَوْتَ وَ الْحَياةَ لِيَبْلُوَكُمْ أَيُّكُمْ أَحْسَنُ عَمَلاً) .

منظور از آزمايش خداوند نوعى پرورش است،به اين معنى كه انسانها را به ميدان عمل مى كشد تا ورزيده و آزموده و پاك و پاكيزه شوند.و لايق قرب خدا گردند.

به اين ترتيب عالم ميدان آزمايش بزرگى است براى همۀ انسانها و وسيلۀ آزمايش،مرگ و حيات،و هدف اين آزمون بزرگ رسيدن به حسن عمل،كه مفهومش«تكامل معرفت،و اخلاص نيّت،و انجام هر كار خير»است.

و از آنجا كه در اين ميدان آزمايش بزرگ،انسان گرفتار لغزشهاى فراوانى مى شود و نبايد اين لغزشها او را مأيوس كند،و از تلاش و كوشش براى اصلاح خويش باز دارد،در پايان آيه به بندگان وعدۀ يارى و آمرزش داده مى گويد:«و او شكست ناپذير و بخشنده است» (وَ هُوَ الْعَزِيزُ الْغَفُورُ) .

آيه 3

(آيه 3)-بعد از بیان نظام مرگ و زندگی،به نظام کلی جهان پرداخته،

ص: 232

و انسان را به مطالعۀ مجموعۀ عالم هستى دعوت مى كند،تا از اين طريق خود را براى آن آزمون بزرگ آماده كند،مى فرمايد:«همان كسى كه هفت آسمان را بر فراز يكديگر آفريد» (الَّذِي خَلَقَ سَبْعَ سَماواتٍ طِباقاً) .

و به دنبال آن مى افزايد:«در آفرينش خداوند رحمان هيچ تضاد و عيبى نمى بينى» (ما تَرى فِي خَلْقِ الرَّحْمنِ مِنْ تَفاوُتٍ) .

با تمام عظمتى كه عالم هستى دارد هر چه هست نظم است و استحكام، و انسجام،و تركيبات حساب شده،و قوانين دقيق و اگر بى نظمى در گوشه اى از جهان راه مى يافت آن را به نابودى مى كشيد.

و در پايان آيه براى تأكيد بيشتر مى فرمايد:«بار ديگر نگاه كن(و عالم را با دقت بنگر)آيا هيچ شكاف و خلل و اختلافى(در جهان)مشاهده مى كند»؟! (فَارْجِعِ الْبَصَرَ هَلْ تَرى مِنْ فُطُورٍ) .

منظور اين است كه هر چه انسان در جهان آفرينش دقت كند كمترين خلل و ناموزونى در آن نمى بيند.

آيه 4

(آيه 4)-و لذا در اين آيه براى تأكيد همين معنى مى افزايد:«بار ديگر به عالم هستى بنگر،سر انجام چشمانت به سوى تو باز مى گردد در حالى كه خسته و ناتوان شده»و در جستجوى خلل و نقصان در اين عالم بزرگ ناكام مانده است! (ثُمَّ ارْجِعِ الْبَصَرَ كَرَّتَيْنِ يَنْقَلِبْ إِلَيْكَ الْبَصَرُ خاسِئاً وَ هُوَ حَسِيرٌ) .

آيه 5

(آيه 5)-اين آيه،نظرى به صفحۀ آسمان افكنده،و از ستارگان درخشنده و زيبا سخن به ميان آورده،مى گويد:«ما آسمان پايين را با چراغهاى فروزانى زينت بخشيديم،و آنها[-شهابها]را تيرهائى براى شياطين قرار داديم،و براى آنان عذاب آتش فروزان فراهم ساختيم» (وَ لَقَدْ زَيَّنَّا السَّماءَ الدُّنْيا بِمَصابِيحَ وَ جَعَلْناها رُجُوماً لِلشَّياطِينِ وَ أَعْتَدْنا لَهُمْ عَذابَ السَّعِيرِ) .

اين آيه بار ديگر اين حقيقت را تأكيد مى كند كه تمام ستارگانى كه ما مى بينيم همه بخشى از آسمان اول است،آسمانى كه از ميان آسمانهاى هفتگانه به ما نزديكتر مى باشد،و به همين دليل به عنوان «السَّماءَ الدُّنْيا» (آسمان نزديك و پائين)

ص: 233

از آن تعبير شده است.

آيه 6

(آيه 6)-از آنجا كه در آيات گذشته سخن از نشانه هاى عظمت و قدرت خدا و دلائل آن در عالم آفرينش بود،در اينجا سخن از كسانى مى گويد كه اين دلائل را ناديده گرفته،و راه كفر و شرك را پيش مى گيرند،و همچون شياطين،عذاب الهى را به جان مى خرند.

نخست مى فرمايد:«براى كسانى كه به پروردگارشان كافر شدند عذاب جهنم است و بدفرجامى است» (وَ لِلَّذِينَ كَفَرُوا بِرَبِّهِمْ عَذابُ جَهَنَّمَ وَ بِئْسَ الْمَصِيرُ) .

آيه 7

(آيه 7)-سپس به شرح گوشه اى از اين عذاب وحشتناك پرداخته، مى افزايد:«هنگامى كه(كفّار)در آن افكنده شوند صداى وحشتناكى از آن مى شنوند و اين در حالى است كه پيوسته مى جوشد» (إِذا أُلْقُوا فِيها سَمِعُوا لَها شَهِيقاً وَ هِيَ تَفُورُ) .

آرى!هنگامى كه آنها با نهايت ذلت و حقارت در آن پرتاب مى شوند فرياد وحشتناك و طولانى جهنم بر مى خيزد،و تمام وجود آنها را در وحشت فرو مى برد.

آيه 8

(آيه 8)-سپس براى مجسم ساختن شدت خشم«دوزخ»مى افزايد:«نزديك است از شدت غضب پاره پاره شود»! (تَكادُ تَمَيَّزُ مِنَ الْغَيْظِ) .

درست همانند ظرف عظيمى كه روى آتش فوق العاده پرحرارتى گذارده اند و چنان مى جوشد و زير و رو مى شود كه هر زمان بيم متلاشى شدن آن مى رود.

سپس ادامه مى دهد:«هر زمان كه گروهى در آن افكنده مى شوند نگهبانان دوزخ(از روى تعصب و توبيخ)از آنها مى پرسند(مگر شما رهبر و راهنما نداشتيد؟)مگر بيم دهندۀ الهى به سراغ شما نيامد»؟پس چرا به اين روز سياه افتاده ايد؟! (كُلَّما أُلْقِيَ فِيها فَوْجٌ سَأَلَهُمْ خَزَنَتُها أَ لَمْ يَأْتِكُمْ نَذِيرٌ) .

آيه 9

(آيه 9)-ولى آنان در پاسخ«مى گويند:آرى بيم دهنده به سراغ ما آمد، ولى ما او را تكذيب كرديم و گفتيم:خداوند هرگز چيزى نازل نكرده(تا به هواى نفس خويش ادامه دهيم،حتى به آنها گفتيم)شما در گمراهى عظيمى هستيد»! (قالُوا بَلى قَدْ جاءَنا نَذِيرٌ فَكَذَّبْنا وَ قُلْنا ما نَزَّلَ اللّهُ مِنْ شَيْءٍ إِنْ أَنْتُمْ إِلاّ

ص: 234

فِي ضَلالٍ كَبِيرٍ) .

نه تنها آنها را تصديق نكرديم،و به پيام حيات بخششان گوش فرا نداديم، بلكه به مخالفت برخاسته،و اين طبيبان روحانى را گمراه خوانديم،و از خود رانديم.

آيه 10

(آيه 10)-بعد به دليل اصلى بدبختى و گمراهى خود اشاره كرده «و مى گويند:اگر ما گوش شنوا داشتيم،و يا تعقل مى كرديم،در ميان دوزخيان نبوديم»! (وَ قالُوا لَوْ كُنّا نَسْمَعُ أَوْ نَعْقِلُ ما كُنّا فِي أَصْحابِ السَّعِيرِ) .

آيه 11

(آيه 11)-آرى«اينجاست كه به گناه خود اعتراف مى كنند،دور باشند دوزخيان از رحمت خدا»! (فَاعْتَرَفُوا بِذَنْبِهِمْ فَسُحْقاً لِأَصْحابِ السَّعِيرِ) .

از يكسو خداوند گوش شنوا عقل و هوش داده،و از سوى ديگر پيامبرانش را با دلائل روشن فرستاده،اگر اين دو با هم ضميمه شوند سعادت انسان تأمين است.

و گر نه بدبختى و دورى از رحمت خدا نصيب انسان خواهد شد.

آيه 12

(آيه 12)-به دنبال بحثهائى كه در آيات گذشته پيرامون كفّار و سرنوشت آنها در قيامت بيان شد،قرآن در اينجا به سراغ مؤمنان و پاداشهاى عظيم آنها مى رود.

نخست مى فرمايد:«كسانى كه از پروردگارشان در نهان مى ترسند مسلما آمرزش و پاداش بزرگى دارند»! (إِنَّ الَّذِينَ يَخْشَوْنَ رَبَّهُمْ بِالْغَيْبِ لَهُمْ مَغْفِرَةٌ وَ أَجْرٌ كَبِيرٌ) .

آيه 13

(آيه 13)-سپس براى تأكيد مى افزايد:«گفتار خود را پنهان كنيد يا آشكار (تفاوتى نمى كند)او به آنچه در سينه هاست آگاه است» (وَ أَسِرُّوا قَوْلَكُمْ أَوِ اجْهَرُوا بِهِ إِنَّهُ عَلِيمٌ بِذاتِ الصُّدُورِ) .

بعضى از مفسران شأن نزولى براى اين آيه از«ابن عباس»نقل كرده اند كه جمعى از كفار يا منافقان پشت سر پيامبر خدا صلّى اللّه عليه و آله سخنان ناروائى مى گفتند و جبرئيل به پيامبر صلّى اللّه عليه و آله خبر مى داد،بعضى از آنها به يكديگر گفتند:«سخنان خود را پنهانى بگوئيد تا خداى محمّد نشنود»!

ص: 235

آيۀ فوق نازل شد و گفت:چه آشكار بگوئيد و چه پنهان،خدا از آن آگاه است.

آيه 14

(آيه 14)-اين آيه در حقيقت به منزلۀ دليلى است براى آنچه در آيۀ قبل آمد،مى فرمايد:«آيا آن كسى كه موجودات را آفريده از حال آنها آگاه نيست؟در حالى كه او(از اسرار دقيق)با خبر و آگاه است» (أَ لا يَعْلَمُ مَنْ خَلَقَ وَ هُوَ اللَّطِيفُ الْخَبِيرُ) .

آيه 15

(آيه 15)-به دنبال بحثهائى پيرامون دوزخيان و بهشتيان،و كافران و مؤمنان كه در آيات پيشين گذشت در اينجا براى ترغيب و تشويق به پيوستن به صفوف بهشتيان،و بر حذر بودن از راه و رسم دوزخيان،به ذكر بخشى از نعمتهاى الهى، و سپس به قسمتى از عذابهاى او،اشاره كرده،مى فرمايد:«او كسى است كه زمين را براى شما رام كرد» (هُوَ الَّذِي جَعَلَ لَكُمُ الْأَرْضَ ذَلُولاً) .

«بر شانه هاى آن راه برويد،و از روزيهاى پروردگار بخوريد،و(بدانيد) بازگشت و اجتماع همه به سوى اوست» (فَامْشُوا فِي مَناكِبِها وَ كُلُوا مِنْ رِزْقِهِ وَ إِلَيْهِ النُّشُورُ) .

«ذلول»به معنى«رام»جامعترين تعبيرى است كه در بارۀ زمين ممكن است بشود.چرا كه اين مركب راهوار با حركات متعدد و بسيار سريعى كه دارد آن چنان آرام به نظر مى رسد كه گوئى مطلقا ساكن است،بعضى از دانشمندان مى گويند:زمين چهارده نوع حركت مختلف دارد كه سه قسمت آن حركت به دور خود،و حركت به دور خورشيد،و حركت همراه مجموعۀ منظومۀ شمسى در دل كهكشان است،اين حركات كه سرعت زيادى دارد چنان نرم و ملايم است كه تا براهين قطعى بر حركت زمين اقامه نشده بود كسى باور نمى كرد حركتى در كار باشد! از سوى ديگر،پوستۀ زمين نه چنان سفت و خشن است كه قابل زندگى نباشد،و نه چنان سست و نرم است كه قرار و آرام نگيرد،بلكه كاملا براى زندگى بشر رام است.

از سوى سوم،فاصلۀ آن از خورشيد نه چندان كم است كه همه چيز از شدت

ص: 236

گرما بسوزد،و نه چندان دور است كه همه چيز از سرما بخشكد،فشار هوا بر كرۀ زمين آن چنان است كه آرامش انسان را تأمين كند،جاذبۀ زمين نه آنقدر زياد است كه استخوانها را در هم بشكند،و نه آن قدر كم است كه با يك حركت انسان از جا كنده شود و در فضا پرتاب شود! خلاصه از هر نظر«ذلول»و رام و مسخر فرمان انسان است.

در عين حال تا گامى برندارد و تلاشى نكند بهره اى از روزيهاى زمين نخواهد داشت! ولى بدانيد اينها هدف نهائى آفرينش شما نيست،اينها همه وسائلى است در مسير«نشور»و رستاخيز و حيات ابدى شما.

آيه 16

(آيه 16)-به دنبال اين تشويق و تبشير به سراغ تهديد و انذار مى رود، و مى افزايد:«آيا خود را از عذاب كسى كه حاكم بر آسمان است در امان مى دانيد كه دستور دهد زمين بشكافد و شما را در خود فرو برد،و دائما به لرزش خود ادامه دهد»؟!بطورى كه حتى قبر شما هم آرام نباشد (أَ أَمِنْتُمْ مَنْ فِي السَّماءِ أَنْ يَخْسِفَ بِكُمُ الْأَرْضَ فَإِذا هِيَ تَمُورُ) .

آرى!اگر او دستور دهد اين زمين ذلول و آرام طغيان مى كند،و به صورت حيوان چموشى در مى آيد،زلزله ها شروع مى شود،شكافها در زمين ظاهر مى گردد و شما و خانه ها و شهرهايتان را در كام خود فرو مى بلعد،و باز هم به لرزه و اضطراب خود ادامه مى دهد.

آيه 17

(آيه 17)-سپس مى افزايد:لازم نيست حتما زلزله ها به سراغ شما آيد بلكه مى تواند اين فرمان را به تندبادها دهد«آيا خود را از عذاب خداوند آسمان در امان مى دانيد كه تندبادى پر از سنگريزه بر شما فرستد»و شما را زير كوهى از آن مدفون سازد؟! (أَمْ أَمِنْتُمْ مَنْ فِي السَّماءِ أَنْ يُرْسِلَ عَلَيْكُمْ حاصِباً) .

«و به زودى خواهيد دانست تهديدهاى من چگونه است»! (فَسَتَعْلَمُونَ كَيْفَ نَذِيرِ) .

آيه 18

(آيه 18)-در حقیقت آیات فوث به این معنی اشاره می کند که عذاب آنها

ص: 237

منحصر به عذاب قيامت نيست،در اين دنيا نيز خداوند با مختصر تكان زمين،يا حركت بادها،مى تواند به زندگى آنها پايان دهد،و بهترين دليل اين امكان،وقوع آن در امتهاى پيشين است.

لذا در اين آيه مى گويد:«كسانى كه پيش از آنان بودند(آيات الهى و رسولان او را)تكذيب كردند،اما(ببين)مجازات من چگونه بود»؟! (وَ لَقَدْ كَذَّبَ الَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ فَكَيْفَ كانَ نَكِيرِ) .

گروهى را با زلزله هاى ويرانگر،و اقوامى را با صاعقه ها،و جمعى را با طوفان يا تندباد مجازات كرديم،و شهرهاى ويران شده و خاموش آنها را به عنوان درس عبرتى باقى گذارديم.

آيه 19

(آيه 19)-به اين پرندگان بالاى سر خود بنگريد! در آيات آغاز اين سوره به هنگامى كه بحث از قدرت و مالكيت خداوند بود سخن از آسمانهاى هفتگانه و ستارگان و كواكب آنها به ميان آمد،در اين آيه همين مسألۀ قدرت با ذكر يكى از موجودات به ظاهر كوچك عالم هستى تعقيب مى شود، مى فرمايد:«آيا به پرندگانى كه بالاى سرشان است و گاه بالهاى خود را گسترده و گاه جمع مى كنند نگاه نكردند؟! (أَ وَ لَمْ يَرَوْا إِلَى الطَّيْرِ فَوْقَهُمْ صافّاتٍ وَ يَقْبِضْنَ) .همه پرواز مى كنند اما هر كدام برنامۀ مخصوصى دارند.

اين اجسام سنگين بر خلاف قانون جاذبه از زمين برمى خيزند،و به راحتى تمام بر فراز آسمان،ساعتها،و گاه هفته ها و ماهها پشت سر هم به حركت سريع و نرم خود ادامه مى دهند،بى آنكه هيچ مشكلى داشته باشند.

چه كسى بدن آنها را به گونه اى آفريده كه به راحتى در هوا سير مى كنند؟! و چه كسى اين قدرت را به بالهاى آنها بخشيده؟ لذا در پايان آيه مى افزايد:«جز خداوند رحمان كسى آنها را بر فراز آسمان نگه نمى دارد،چرا كه او به هر چيز بيناست،»و نياز هر مخلوقى را مى داند (ما يُمْسِكُهُنَّ إِلاَّ الرَّحْمنُ إِنَّهُ بِكُلِّ شَيْءٍ بَصِيرٌ) .

اوست كه وسائل و نيروهاى مختلف را براى پرواز در اختيار آنها گذارده،

ص: 238

نگهدارندۀ پرندگان در آسمان،همان نگهدارندۀ زمين و موجودات ديگر است و هر زمان اراده كند نه پرنده قدرت پرواز دارد و نه زمين آرامش خود را حفظ مى كند.

آيه 20

(آيه 20)-در اين آيه به اين معنى اشاره مى كند كه كافران در برابر قدرت خداوند هيچ گونه يار و مددكارى ندارند،مى فرمايد:«آيا اين كسى كه لشكر شماست مى تواند شما را در برابر خداوند رحمان يارى دهد»؟! (أَمَّنْ هذَا الَّذِي هُوَ جُنْدٌ لَكُمْ يَنْصُرُكُمْ مِنْ دُونِ الرَّحْمنِ) .

نه تنها نمى توانند شما را در گرفتاريها يارى دهند،بلكه اگر بخواهد همانها را مأمور عذاب و نابودى شما مى كند.

«ولى كافران تنها گرفتار فريبند» (إِنِ الْكافِرُونَ إِلاّ فِي غُرُورٍ) .

پرده هاى غرور و جهل بر عقلهاى آنها افتاده،و به آنان اجازه نمى دهد اين همه درس عبرت را بر صفحات تاريخ يا در گوشه و كنار زندگى خود ببينند.

آيه 21

(آيه 21)-باز براى تأكيد بيشتر مى افزايد:«يا آن كس كه شما را روزى مى دهد اگر روزيش را باز دارد»چه كسى مى تواند نياز شما را تأمين كند؟ (أَمَّنْ هذَا الَّذِي يَرْزُقُكُمْ إِنْ أَمْسَكَ رِزْقَهُ) .

هرگاه به آسمان دستور دهد نبارد،و زمينها گياهى نروياند،و يا آفات مختلف نباتى محصولات را نابود كنند،چه كسى توانائى دارد غذائى در اختيار شما بگذارد؟و يا اگر روزيهاى معنوى و وحى آسمانى را از شما قطع كند چه كسى توانائى راهنمائى شما را دارد؟ اينها حقايقى است آشكار،ولى لجاجت و خيره سرى،حجابى است در برابر درك و شعور آدمى،و لذا در پايان آيه مى فرمايد:«بلكه آنها در سركشى و فرار از حقيقت لجاجت مى ورزند» (بَلْ لَجُّوا فِي عُتُوٍّ وَ نُفُورٍ) .

آيه 22

(آيه 22)-است قامتان جادهٔ توحید!در تعقیب آیات گذشته،پیرامون کافران و مومنان،در این آیه وضع حال این دو گروه را در ضمن مثال جالبی منعکس ساخته،می فرماید:«آیا کسی که به رو افتاده حرکت می کند،به هدایت نزذیکتر است،یا کسی که راست قامت در صراط مستقیم گام بر می دارد»و پیش می رود.

ص: 239

(أَ فَمَنْ يَمْشِي مُكِبًّا عَلى وَجْهِهِ أَهْدى أَمَّنْ يَمْشِي سَوِيًّا عَلى صِراطٍ مُسْتَقِيمٍ) .

در اينجا افراد بى ايمان و ظالمان لجوج مغرور،به كسى تشبيه شده اند كه از جاده اى ناهموار و پرپيچ و خم،مى گذرد،در حالى كه به رو افتاده،و با دست و پا، يا به سينه حركت مى كند،نه راه را به درستى مى بيند،و نه قادر بر كنترل خويشتن است،نه از موانع با خبر است و نه سرعتى دارد؟كمى راه مى رود و درمانده مى شود.

ولى مؤمنان را به افراد راست قامتى تشبيه مى كند كه از جاده اى هموار و صاف و مستقيم با سرعت و قدرت و آگاهى تمام،به راحتى پيش مى رود.

چه تشبيه جالب و دقيقى؟كه آثار آن در زندگى اين دو گروه كاملا نمايان است و با چشم خود مى بينيم.

آيه 23

(آيه 23)-در اين آيه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله را مخاطب ساخته،مى افزايد:«بگو:او كسى است كه شما را آفريد،و براى شما گوش و چشم و قلب قرار داد،اما كمتر سپاسگزارى مى كنيد» (قُلْ هُوَ الَّذِي أَنْشَأَكُمْ وَ جَعَلَ لَكُمُ السَّمْعَ وَ الْأَبْصارَ وَ الْأَفْئِدَةَ قَلِيلاً ما تَشْكُرُونَ) .

خداوند،هم وسيلۀ مشاهده و تجربه را در اختيار شما قرار داد(چشم)و هم وسيلۀ آگاهى بر نتيجۀ افكار ديگران(گوش)و هم وسيلۀ انديشيدن در علوم عقلى (قلب)را،خلاصه تمام ابزار لازم براى آگاهى به علوم عقلى و نقلى را در اختيار شما گذارده است،اما كمتر كسى سپاس اين همه نعمتهاى بزرگ را به جا مى آورد،زيرا شكر نعمت آن است كه هر نعمتى در مسير هدفى كه به خاطر آن آفريده شده است به كار گرفته شود.

آيه 24

(آيه 24)-بار ديگر پيامبر صلّى اللّه عليه و آله را مخاطب ساخته،مى فرمايد:«بگو:او كسى است كه شما را در زمين آفريد و به سوى او محشور مى شويد» (قُلْ هُوَ الَّذِي ذَرَأَكُمْ فِي الْأَرْضِ وَ إِلَيْهِ تُحْشَرُونَ) .

پيام اين سه آيه اين است كه:در راه راست و صراط مستقيم ايمان و اسلام گام برداريد،و از تمام ابزار شناخت بهره گيريد،و به سوى زندگى جاويدان حركت كنيد.

ص: 240

آيه 25

(آيه 25)-سپس در همين رابطه،به گفتار منكران معاد و پاسخ آنها پرداخته، مى فرمايد:«آنها(از روى استهزاء)مى گويند:اگر راست مى گوئيد اين وعدۀ قيامت چه زمانى است»؟! (وَ يَقُولُونَ مَتى هذَا الْوَعْدُ إِنْ كُنْتُمْ صادِقِينَ) .

آيه 26

(آيه 26)-در اين آيه به آنها چنين پاسخ مى گويد:«به آنها بگو:علم آن تنها نزد خداست،و من تنها بيم دهندۀ آشكارى هستم» (قُلْ إِنَّمَا الْعِلْمُ عِنْدَ اللّهِ وَ إِنَّما أَنَا نَذِيرٌ مُبِينٌ) .

و بايد چنين باشد چرا كه اگر تاريخ قيامت معلوم بود هرگاه فاصلۀ زيادى داشت مردم در غفلت فرو مى رفتند،و اگر فاصله كم بود حالتى شبيه به اضطرار پيدا مى كردند،و در هر حال،هدفهاى تربيتى ناتمام مى ماند.

آيه 27

(آيه 27)-در اين آيه،مى افزايد:«هنگامى كه آن(وعدۀ الهى)را از نزديك مى بينند صورت كافران زشت و سياه مى گردد»به گونه اى كه آثار غم و اندوه از آن مى بارد (فَلَمّا رَأَوْهُ زُلْفَةً سِيئَتْ وُجُوهُ الَّذِينَ كَفَرُوا) .

«و به آنها گفته مى شود:اين همان چيزى است كه تقاضاى آن را داشتيد»! (وَ قِيلَ هذَا الَّذِي كُنْتُمْ بِهِ تَدَّعُونَ) .

آيه 28

(آيه 28)-اين آيه و دو آيۀ بعد كه آخرين آيات سورۀ«ملك»است و همه با كلمۀ«قل»خطاب به پيامبر صلّى اللّه عليه و آله شروع مى شود ادامۀ بحثهائى است كه در آيات قبل با كفار شده،كه جنبه هاى ديگرش در اين آيات،منعكس است.

نخست به آنها كه غالبا انتظار مرگ پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و يارانش را داشتند و گمان مى كردند كه با مرگ وى آئين او برچيده مى شود و همه چيز پايان مى يابد-و غالب دشمنان شكست خورده در بارۀ رهبران راستين هميشه همين انتظار را دارند- مى فرمايد:«بگو:به من خبر دهيد اگر خداوند مرا و تمام كسانى كه با من هستند، هلاك كند،يا مورد ترحم قرار دهد چه كسى كافران را از عذاب دردناك پناه مى دهد»؟ (قُلْ أَ رَأَيْتُمْ إِنْ أَهْلَكَنِيَ اللّهُ وَ مَنْ مَعِيَ أَوْ رَحِمَنا فَمَنْ يُجِيرُ الْكافِرِينَ مِنْ عَذابٍ أَلِيمٍ) .

كافران مكه،به پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و مسلمانان نفرين مى كردند و تقاضاى مرگ او را

ص: 241

داشتند به گمان اين كه اگر آن حضرت از دنيا برود،دعوتش نيز برچيده مى شود،آيۀ فوق نازل شد و به آنها پاسخ داد.

آيه 29

(آيه 29)-و در ادامۀ همين سخن مى افزايد:«به آنها بگو:او خداوند رحمان است،ما به او ايمان آورده،و بر او توكل كرده ايم،و به زودى مى دانيد چه كسى در گمراهى آشكار است» (قُلْ هُوَ الرَّحْمنُ آمَنّا بِهِ وَ عَلَيْهِ تَوَكَّلْنا فَسَتَعْلَمُونَ مَنْ هُوَ فِي ضَلالٍ مُبِينٍ) .

يعنى،اگر ما به خدا ايمان آورده ايم،و او را ولى و و كيل و سرپرست خود برگزيده ايم،دليلش روشن است،او خداى رحمان است،رحمت عامش همه جا رسيده،و فيض انعامش دوست و دشمن را فرا گرفته،اما معبودهاى شما چه كارى كرده اند؟!

آيه 30

(آيه 30)-در آخرين آيه به عنوان ذكر يك مصداق از رحمت عام خداوند كه بسيارى از مردم از آن غافلند،مى گويد:«به آنها بگو:به من خبر دهيد اگر آبهاى (سرزمين)شما در زمين فرو رود چه كسى مى تواند آب جارى و گوارا در دسترس شما قرار دهد»؟! (قُلْ أَ رَأَيْتُمْ إِنْ أَصْبَحَ ماؤُكُمْ غَوْراً فَمَنْ يَأْتِيكُمْ بِماءٍ مَعِينٍ) .

در رواياتى كه از ائمۀ اهل بيت عليهم السّلام به ما رسيده،آيۀ اخير به ظهور حضرت مهدى-عج-و عدل جهان گستر او تفسير شده است كه همه از باب«تطبيق»است، و به تعبير ديگر ظاهر آيه مربوط به آب جارى است كه مايۀ حيات موجودات زنده است،و باطن آيه مربوط به وجود امام و علم و عدالت جهان گستر اوست كه آن نيز مايۀ حيات جامعۀ انسانى است.

«پايان سورۀ ملك»

ص: 242

سورۀ قلم[68]

اشاره

اين سوره در«مكّه»نازل شده و داراى 52 آيه است

محتواى سوره:

محتواى آيات اين سوره كاملا هماهنگ با سوره هاى«مكّى» است چرا كه بيش از هر چيز بر محور مسألۀ نبوت پيامبر اسلام صلّى اللّه عليه و آله،و مبارزه با دشمنانى كه او را مجنون مى خواندند،و دعوت به صبر و استقامت،و انذار و تهديد مخالفان به عذاب الهى،دور مى زند.

روى هم رفته مباحث اين سوره را مى توان در هفت بخش خلاصه كرد:

1-نخست به ذكر قسمتى از صفات ويژۀ رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله مخصوصا اخلاق برجستۀ او مى پردازد،و آن را با قسمتهاى مؤكدى تأكيد مى كند.

2-سپس قسمتى از صفات زشت و اخلاق نكوهيدۀ دشمنان او را بازگو مى نمايد.

3-در بخش ديگرى داستان«اصحاب الجنّة»كه در حقيقت هشدارى است به مشركان زشت سيرت بيان شده.

4-در قسمت ديگرى مطالب گوناگونى راجع به قيامت و عذاب كفار در آن روز آمده است.

5-در بخش ديگرى انذارها و تهديدهائى نسبت به مشركان بازگو شده.

6-در بخش ديگرى به پيامبر اسلام صلّى اللّه عليه و آله دستور مى دهد كه در برابر دشمنان سرسخت،استقامت و صبر نشان دهد.

ص: 243

7-سر انجام در پايان سوره نيز سخن از عظمت قرآن و توطئه هاى مختلف دشمنان بر ضد پيامبر به ميان آورده.

انتخاب نام«قلم»براى اين سوره به تناسب نخستين آيه آن است،بعضى نيز نام آن را سورۀ«ن»ذكر كرده اند،و از بعضى از روايات كه در فضيلت اين سوره آمده استفاده مى شود كه نام آن سورۀ«ن و القلم»است.

فضيلت تلاوت سوره:

از پيغمبر گرامى اسلام نقل شده كه فرمود:«كسى كه سورۀ«ن و القلم»را تلاوت كند خداوند ثواب كسانى را كه داراى حسن اخلاقند به او مى دهد».

در حديثى از امام صادق عليه السّلام مى خوانيم:«كسى كه سورۀ ن و القلم را در نماز واجب يا نافله بخواند خداوند او را براى هميشه از فقر در امان مى دارد،و هنگامى كه بميرد او را از فشار قبر پناه مى دهد».

اين ثوابها تناسب خاصى با محتواى سوره دارد،و نشان مى دهد كه هدف تلاوتى است كه توأم با آگاهى و به دنبال آن عمل باشد.

بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ به نام خداوند بخشندۀ بخشايشگر

آيه 1

(آيه 1)-اين سوره تنها سوره اى است كه با حرف مقطع«ن»آغاز شده است،مى فرمايد:«ن»(ن).

سپس به دو موضوع از مهمترين مسائل زندگى بشر سوگند ياد كرده، مى افزايد:«سوگند به قلم و آنچه مى نويسند» (وَ الْقَلَمِ وَ ما يَسْطُرُونَ) .

در واقع آنچه به آن در اينجا سوگند ياد شده است ظاهرا موضوع كوچكى است:يك قطعه نى،و يا چيزى شبيه به آن،و كمى مادۀ سياه رنگ،و سپس سطورى كه بر صفحۀ كاغذ ناچيز رقم زده مى شود.

اما در واقع اين همان چيزى است كه سر چشمۀ پيدايش تمام تمدنهاى انسانى،و پيشرفت و تكامل علوم،و بيدارى انديشه ها و افكار،و شكل گرفتن

ص: 244

مذهبها،و سر چشمۀ هدايت و آگاهى بشر است،تا آنجا كه دوران زندگى بشر را به دو دوران تقسيم مى كند«دوران تاريخ»و«دوران قبل از تاريخ»،دوران تاريخ بشر از زمانى شروع مى شود كه خط اختراع شد،و انسان توانست ماجراى زندگى خود را بر صفحات نقش كند،عظمت اين سوگند هنگامى آشكارتر مى شود كه توجه داشته باشيم آن روزى كه اين آيات نازل گشت،نويسنده و ارباب قلمى در آن محيط وجود نداشت،و اگر كسانى مختصر سواد خواندن و نوشتن را داشتند تعداد آنها در كل سرزمين«مكّه»كه مركز عبادى و سياسى و اقتصادى حجاز بود به بيست نفر نمى رسيد،آرى سوگند به قلم ياد كردن در چنين محيطى عظمت خاصى دارد.

آيه 2

(آيه 2)-سپس به چيزى كه سوگند براى آن ياد شده پرداخته،مى فرمايد:

«به(بركت)نعمت پروردگارت تو مجنون نيستى» (ما أَنْتَ بِنِعْمَةِ رَبِّكَ بِمَجْنُونٍ) .

ديوانه آنها هستند كه مظهر عقل كل را متهم به جنون مى كنند،و رهبر و راهنماى انسانها را با اين نسبت ناروا از خود دور مى سازند.

آيه 3

(آيه 3)-و به دنبال آن مى افزايد:«و براى تو پاداشى عظيم و هميشگى است» (وَ إِنَّ لَكَ لَأَجْراً غَيْرَ مَمْنُونٍ) .

«ممنون»از مادۀ«من»يعنى،اجر و پاداشى كه هرگز قطع نمى شود و دائما باقى است.

آيه 4

(آيه 4)-اين آيه در توصيف ديگرى از پيامبر صلّى اللّه عليه و آله مى گويد:«و تو اخلاق عظيم و برجسته اى دارى» (وَ إِنَّكَ لَعَلى خُلُقٍ عَظِيمٍ) .

اخلاقى كه عقل در آن حيران است لطف و محبتى بى نظير صفا و صميميتى بى مانند،صبر و استقامت و تحمل و حوصله اى توصيف ناپذير.

اگر مردم را به بندگى خدا دعوت مى كنى تو خود بيش از همه عبادت مى نمائى،و اگر از كار بد باز مى دارى تو قبل از همه خوددارى مى كنى آزارت مى كنند و تو اندرز مى دهى،ناسزايت مى گويند و براى آنها دعا مى كنى،بر بدنت سنگ مى زنند و خاكستر داغ بر سرت مى ريزند و تو براى هدايت آنها دست به درگاه خدا بر مى دارى!

ص: 245

در حديثى آمده است كه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله فرمود:«انّما بعثت لأتمّم مكارم الاخلاق؛من براى اين مبعوث شده ام كه فضائل اخلاقى را تكميل كنم».

و در حديث ديگرى از آن حضرت آمده است:«مؤمن با حسن خلق خود به درجۀ كسى مى رسد كه شبها به عبادت مى ايستد،و روزها روزه دار است».

آيه 5

(آيه 5)-و به دنبال آن مى افزايد:«به زودى تو مى بينى و آنان نيز مى بينند» (فَسَتُبْصِرُ وَ يُبْصِرُونَ) .

آيه 6

(آيه 6)-«كه كداميك از شما مجنونند»! (بِأَيِّكُمُ الْمَفْتُونُ) .

حركتها و موضعگيرى تو در آينده و پيشرفت و نفوذ سريع اسلام در سايۀ آن نشان خواهد داد كه تو منبع بزرگ عقل و درايتى،ديوانه خفاشانى هستند كه با نور اين آفتاب به ستيز برخاستند.

و البته در قيامت اين حقايق باز هم روشنتر و آشكارتر خواهد بود.

آيه 7

(آيه 7)-باز براى تأكيد بيشتر مى افزايد:«پروردگارت بهتر از هر كس مى داند چه كسى از راه او گمراه شده و او هدايت يافتگان را نيز بهتر مى شناسد» (إِنَّ رَبَّكَ هُوَ أَعْلَمُ بِمَنْ ضَلَّ عَنْ سَبِيلِهِ وَ هُوَ أَعْلَمُ بِالْمُهْتَدِينَ) .

چرا كه راه،راه اوست؛و او بهتر از هر كس راه خود را مى شناسد،و به اين ترتيب به پيامبر اسلام صلّى اللّه عليه و آله اطمينان بيشتر مى دهد كه او در مسير هدايت و دشمنانش در مسير ضلالتند.

آيه 8

(آيه 8)-از آنها كه داراى اين صفاتند پيروى مكن بعد از ذكر اخلاق عظيم پيامبر صلّى اللّه عليه و آله در اينجا به ذكر اخلاق دشمنان او مى پردازد تا در يك مقايسه،فاصلۀ ميان اين دو كاملا روشن شود.

نخست مى فرمايد:«از تكذيب كنندگان(ى كه خدا و پيامبر و روز رستاخيز و آئين او را تكذيب مى كنند)اطاعت مكن» (فَلا تُطِعِ الْمُكَذِّبِينَ) .

آيه 9

(آيه 9)-پس به تلاش و کوشش آنها برای به سازش کشیدن پیامبر صلّى اللّه عليه و آله اشاره کرده،می افزاید:«آنها دوست دارند نرمش نشان دهی تا آنها(هم)نرمش نشان دهند»نرمشی توأم با انحراف از مسیر حق(وَدُّوا لَو تُدهِنُ فَیُدهِنُونَ).

ص: 246

آيه 10

(آيه 10)-سپس بار ديگر از اطاعت آنها نهى كرده و صفات نه گانۀ مذمومى را كه هر يك به تنهائى مى تواند مانع اطاعت و تبعيت گردد بر مى شمرد،مى فرمايد:

«و از هر كسى كه بسيار سوگند ياد مى كند و پست است اطاعت مكن» (وَ لا تُطِعْ كُلَّ حَلاّفٍ مَهِينٍ) .

آيه 11

(آيه 11)-سپس مى افزايد:«كسى كه بسيار عيبجوست و به سخن چينى آمد و شد مى كند»و در اين كار اصرار دارد. (هَمّازٍ مَشّاءٍ بِنَمِيمٍ) .

آيه 12

(آيه 12)-در پنجمين و ششمين و هفتمين وصف مى گويد:كسى كه«بسيار مانع كار خير و تجاوزگر گناهكار است» (مَنّاعٍ لِلْخَيْرِ مُعْتَدٍ أَثِيمٍ) .

نه تنها خودكار خيرى نمى كند و راه خيرى ارائه نمى دهد،بلكه سدى است در مقابل خير و بركت ديگران،به علاوه انسانى است متجاوز از حدود الهى و حقوقى كه خدا براى هر انسانى تعيين كرده،و اضافه بر اين صفات،آلودۀ هرگونه گناهى نيز هست،بطورى كه گناه جزء طبيعت او شده است.

آيه 13

(آيه 13)-و سر انجام به هشتمين و نهمين صفات آنها اشاره كرده، مى فرمايد:«علاوه بر اينها كينه توز و پرخور،و خشن و بدنام است» (عُتُلٍّ بَعْدَ ذلِكَ زَنِيمٍ) .

به اين ترتيب قرآن روشن مى سازد كه مخالفان اسلام و قرآن و مخالفان شخص پيامبر صلّى اللّه عليه و آله چگونه افرادى بوده اند،افرادى دروغگو،پست،عيبجو، سخن چين،متجاوز گنهكار،بى اصل و نسب،و به راستى از غير چنين افرادى مخالفت با چنان مصلح بزرگى انتظار نمى رود.

آيه 14

(آيه 14)-در اين آيه هشدار مى دهد«مبادا به خاطر اين كه صاحب مال و فرزندان فراوان است»از او پيروى كنى (أَنْ كانَ ذا مالٍ وَ بَنِينَ) .

بدون شك پيامبر هرگز تسليم نمى شد،و اين آيات در حقيقت تأكيدى است بر اين معنى،تا خط مكتبى و روش عملى او بر همه آشكار گردد،و هيچ كس از دوست و دشمن چنين انتظارى نداشته باشد.

آيه 15

(آيه 15)-ین آیه عکس العمل این گونه افراد را که دارای چنین صفات

ص: 247

پست هستند در برابر آيات الهى نشان داده،مى گويد:«هنگامى كه آيات ما بر او خوانده مى شود مى گويد:اينها افسانه هاى خرافى پيشينيان است»! (إِذا تُتْلى عَلَيْهِ آياتُنا قالَ أَساطِيرُ الْأَوَّلِينَ) .

و با اين بهانه و اين بر چسب زشت از آيات خداوند فاصله مى گيرد.

آيه 16

(آيه 16)-در اين آيه از يكى از مجازاتهاى اين گروه پرده برداشته،مى افزايد:

«ما به زودى بر بينى او علامت و داغ ننگ مى نهيم»! (سَنَسِمُهُ عَلَى الْخُرْطُومِ) .

اين تعبيرى است گويا و رسا بر نهايت ذليل ساختن آنها،زيرا تعبير به «خرطوم»(بينى)كه تنها در مورد خوك و فيل گفته مى شود تحقير روشنى براى آنهاست،و دوم اين كه،بينى در لغت عرب معمولا كنايه از بزرگى و عزت است همان گونه كه در فارسى نيز وقتى مى گوئيم بينى او را به خاك بماليد دليل بر اين است كه عزت او را بر باد دهيد و سوم اين كه علامت گذاردن مخصوص حيوانات است،حتى در حيوانات در صورت آنها مخصوصا بر بينى آنها علامت گذارى نمى شود،و در اسلام نيز اين كار نهى شده است،همۀ اينها با بيانى رسا مى گويد:

خداوند اين چنين افراد طغيانگر خود خواه متجاوز سركش را چنان ذليل مى كند كه عبرت همگان گردند.

آيه 17

(آيه 17)-داستان عبرت انگيز«اصحاب الجنة»! به تناسب بحثى كه در آيات گذشته پيرامون ثروتمندان خودخواه و مغرور بود در اينجا داستانى را در بارۀ عده اى از ثروتمندان پيشين كه داراى باغ خرم و سرسبزى بودند،ذكر مى كند.

نخست مى فرمايد:«ما آنها را آزموديم همان گونه كه صاحبان باغ را آزمايش كرديم» (إِنّا بَلَوْناهُمْ كَما بَلَوْنا أَصْحابَ الْجَنَّةِ) .

ماجرا چنين بود:اين باغ-كه طبق مشهور در يمن بوده-در اختيار پيرمردى مؤمن قرار داشت،او به قدر نياز از آن بر مى گرفت،و بقيه را به مستحقان و نيازمندان مى داد،اما هنگامى كه چشم از دنيا پوشيد،فرزندانش گفتند:ما خود به محصول اين باغ سزاوارتريم،و به اين ترتيب تصميم گرفتند تمام مستمندان را محروم سازند.

ص: 248

آيه مى گويد:ما آنها را آزموديم،«هنگامى كه سوگند ياد كردند:ميوه هاى باغ را صبحگاهان(دور از چشم مستندان)بچينند» (إِذْ أَقْسَمُوا لَيَصْرِمُنَّها مُصْبِحِينَ) .

آيه 18

(آيه 18)-«و هيچ از آن استثنا نكنند»و براى مستمندان چيزى فرو نگذارند (وَ لا يَسْتَثْنُونَ) .

اين تصميم آنها ناشى از بخل و ضعف ايمان آنها بود،زيرا انسان هر قدر هم نيازمند باشد مى تواند كمى از محصول يك باغ پردرآمد را به نيازمندان اختصاص دهد.

آيه 19

(آيه 19)-سپس در ادامۀ اين سخن مى افزايد:«اما عذابى فراگير(شب هنگام)بر(تمام)باغ آنها فرود آمد در حالى كه همه در خواب بودند» (فَطافَ عَلَيْها طائِفٌ مِنْ رَبِّكَ وَ هُمْ نائِمُونَ) .

آيه 20

(آيه 20)-آتشى سوزان و صاعقه اى مرگبار چنان بر آن مسلط شد كه«آن باغ سرسبز همچون شب سياه و ظلمانى شد»و جز مشتى خاكستر از آن باقى نماند (فَأَصْبَحَتْ كَالصَّرِيمِ) .

آيه 21

(آيه 21)-صاحبان باغ به گمان اين كه درختهاى پربارشان آماده براى چيدن ميوه است«صبحگاهان يكديگر را صدا زدند» (فَتَنادَوْا مُصْبِحِينَ) .

آيه 22

(آيه 22)-و گفتند:«كه به سوى كشتزار و باغ خود حركت كنيد،اگر قصد چيدن ميوه ها را داريد»! (أَنِ اغْدُوا عَلى حَرْثِكُمْ إِنْ كُنْتُمْ صارِمِينَ) .

آيه 23

(آيه 23)-به اين ترتيب«آنها(به سوى باغ)حركت كردند در حالى كه آهسته با هم مى گفتند:» (فَانْطَلَقُوا وَ هُمْ يَتَخافَتُونَ) .

آيه 24

(آيه 24)-«مواظب باشيد امروز حتى يك فقير وارد بر شما نشود»! (أَنْ لا يَدْخُلَنَّهَا الْيَوْمَ عَلَيْكُمْ مِسْكِينٌ) .

چنين به نظر مى رسد كه به خاطر سابقۀ اعمال نيك پدر،جمعى از فقرا همه سال در انتظار چنين ايامى بودند كه ميوه چينى باغ شروع شود و بهره اى عائد آنها گردد،و لذا اين فرزندان بخيل و ناخلف چنان مخفيانه حركت كردند كه هيچ كس احتمال ندهد چنان روزى فرا رسيده.

ص: 249

آيه 25

(آيه 25)-و به اين ترتيب،«آنها صبحگاهان تصميم داشتند كه با قدرت از مستمندان جلوگيرى كنند» (وَ غَدَوْا عَلى حَرْدٍ قادِرِينَ) .

آيه 26

(آيه 26)-اما«هنگامى كه(وارد باغ شدند و)آن را ديدند گفتند:حقا ما گمراهيم» (فَلَمّا رَأَوْها قالُوا إِنّا لَضَالُّونَ) .

آيه 27

(آيه 27)-سپس افزودند:همه چيز از دست رفته«بلكه ما محروميم» (بَلْ نَحْنُ مَحْرُومُونَ) .

مى خواستيم مستمندان و نيازمندان را محروم كنيد اما خودمان از همه بيشتر محروم شديم،هم محروم از درآمد مادى،و هم بركات معنوى.

آيه 28

(آيه 28)-در اين ميان«يكى از آنها كه از همه عاقلتر بود گفت:آيا به شما نگفتم چرا تسبيح خدا نمى گوييد»! (قالَ أَوْسَطُهُمْ أَ لَمْ أَقُلْ لَكُمْ لَوْ لا تُسَبِّحُونَ) .

از اين آيه استفاده مى شود كه در ميان آنها فرد مؤمنى بود كه آنها را از بخل و حرص نهى مى كرد،ولى كسى گوش به حرفش نمى داد.

آيه 29

(آيه 29)-آنها نيز لحظه اى بيدار شدند و به گناه خود اعتراف كردند و«گفتند:منزه است پروردگار ما(از هرگونه ظلم و ستم)مسلما ما ظالم بوديم»هم بر خويشتن ستم كرديم و هم بر ديگران (قالُوا سُبْحانَ رَبِّنا إِنّا كُنّا ظالِمِينَ) .

آيه 30

(آيه 30)-ولى مطلب به اينجا خاتمه نيافت«سپس رو به يكديگر كرده،به ملامت هم پرداختند» (فَأَقْبَلَ بَعْضُهُمْ عَلى بَعْضٍ يَتَلاوَمُونَ) .

و احتمالا هر كدام در عين اعتراف به خطاى خويش گناه اصلى را به دوش ديگرى مى انداخت و او را شديدا سرزنش مى كرد.

آرى!همۀ ظالمانى كه در چنگال عذاب الهى گرفتار مى شوند در عين اعتراف به گناه،هر كدام سعى دارد عامل اصلى بدبختى خود را ديگرى بشمرد.

آيه 31

(آيه 31)-سپس مى افزايد:هنگامى كه به عمق بدبختى خود آگاه شدند فريادشان بلند شد«گفتند:واى بر ما كه طغيانگر بوديم»! (قالُوا يا وَيْلَنا إِنّا كُنّا طاغِينَ) .

آنها در مرحلۀ قبل اعتراف به«ظلم»و ستم كردند،و در اينجا اعتراف به

ص: 250

«طغيان»و در حقيقت طغيان مرحله اى است بالاتر از ظلم.

آيه 32

(آيه 32)-سر انجام آنها بعد از اين بيدارى و هشيارى و اعتراف به گناه و بازگشت به سوى خدا،رو به درگاه او آوردند،و گفتند:«اميدواريم پروردگارمان (گناهان ما را ببخشد و)بهتر از آن به جاى آن به ما بدهد» (عَسى رَبُّنا أَنْ يُبْدِلَنا خَيْراً مِنْها) .

«چرا كه ما به او علاقه منديم»و به ذات پاكش دل بسته ايم و حل اين مشكل را نيز از قدرت بى پايان او مى طلبيم (إِنّا إِلى رَبِّنا راغِبُونَ) .

آيه 33

(آيه 33)-در اين آيه به عنوان يك نتيجه گيرى كلى و درس همگانى مى فرمايد:اين گونه است عذاب(خداوند در دنيا)و عذاب آخرت از آن هم بزرگتر است اگر مى دانستند» (كَذلِكَ الْعَذابُ وَ لَعَذابُ الْآخِرَةِ أَكْبَرُ لَوْ كانُوا يَعْلَمُونَ) .

شما نيز اگر به خاطر مال و ثروت و امكانات مادى مست و مغرور شويد، و روح انحصار طلبى بر شما چيره گردد،همه چيز را براى خود بخواهيد، و نيازمندان را محروم كنيد،سرنوشتى بهتر از اين نخواهيد داشت.

آيه 34

(آيه 34)-مى دانيم روش قرآن اين است كه شرح حال زندگى بدان و خوبان را در مقابل هم قرار مى دهد،تا در مقايسه با يكديگر بهتر شناخته شوند.

طبق همين روش بعد از ذكر سرنوشت دردناك«اصحاب الجنّة»(صاحبان باغ خرم و سرسبز)در اينجا به ذكر حال پرهيزكاران پرداخته،مى گويد:«براى پرهيزكاران نزد پروردگارشان باغهاى پرنعمت بهشت است» (إِنَّ لِلْمُتَّقِينَ عِنْدَ رَبِّهِمْ جَنّاتِ النَّعِيمِ) .

باغهائى از بهشت كه هر نعمتى تصور شود كاملترين نوع آن در آنجاست، علاوه بر نعمتهائى كه به فكر هيچ انسانى نرسيده است.

آيه 35

(آيه 35)-لی از آنجا که جمعی از مشرکان و ثروتمندان خودخواه بودند که ادعا می کردند همان طور که در دنیا وضع ما عالی است در قیامت نیز بسیار خوب است،خداوند در این آیه شدیداً آنها را مورد مؤاخذه قرار داده بلکه محاکمه می کند،می فرماید:«آیا مؤمنانی را(که در برابر حق و عدالت تسلیمند)همچون

ص: 251

مشركان و مجرمان قرار دهيم»؟ (أَ فَنَجْعَلُ الْمُسْلِمِينَ كَالْمُجْرِمِينَ) .

آيه 36

(آيه 36)-«شما را چه مى شود؟چگونه داورى مى كنيد»؟! (ما لَكُمْ كَيْفَ تَحْكُمُونَ) .

هيچ انسان عاقلى باور مى كند سرنوشت عادل و ظالم،مطيع و مجرم،ايثارگر و انحصار طلب يكسان باشد؟آن هم در پيشگاه خداوند.

آيه 37

(آيه 37)-سپس مى افزايد:اگر عقل و خرد،شما را به چنين حكمى رهنمون نشده آيا دليلى از«نقل»بر آن داريد«آيا كتابى داريد كه از آن درس مى خوانيد...»؟ (أَمْ لَكُمْ كِتابٌ فِيهِ تَدْرُسُونَ) .

آيه 38

(آيه 38)-«كه آنچه را شما اختيار مى كنيد از آن شماست»؟! (إِنَّ لَكُمْ فِيهِ لَما تَخَيَّرُونَ) .

شما انتظار داريد مجرمانى همچون خودتان همطراز مسلمين باشند،اين سخنى است كه نه عقل به آن حكم مى كند و نه در هيچ كتاب معتبرى آمده است.

آيه 39

(آيه 39)-در اين آيه چنين ادامه مى دهد:آيا شما مدركى از عقل و نقل بر اين ادعا داريد؟«يا اين كه عهد و پيمان موكد و مستمرى تا روز قيامت بر ما داريد كه هر چه را حكم كنيد براى شما باشد»؟ (أَمْ لَكُمْ أَيْمانٌ عَلَيْنا بالِغَةٌ إِلى يَوْمِ الْقِيامَةِ إِنَّ لَكُمْ لَما تَحْكُمُونَ) .

چه كسى مى تواند ادعا كند كه از خدا عهد و پيمان گرفته است كه تسليم تمايلات او گردد!

آيه 40

(آيه 40)-باز در ادامۀ اين پرسشها كه راهها را از هر سو به روى آنان مى بندد مى افزايد:«از آنها بپرس كداميك از آنان چنين چيزى را تضمين مى كنند»كه مجرمان و مؤمنان يكسان باشند يا هر چه آنها مى خواهند خدا در اختيارشان بگذارد (سَلْهُمْ أَيُّهُمْ بِذلِكَ زَعِيمٌ) .

آيه 41

(آيه 41)-و در آخرين مرحله از اين بازپرسى عجيب مى فرمايد:«يا اين كه معبودانى دارند كه آنها را شريك خدا قرار داده اند(و براى آنان شفاعت مى كنند) اگر راست مى گويند معبودان خود را بياورند»! (أَمْ لَهُمْ شُرَكاءُ فَلْيَأْتُوا بِشُرَكائِهِمْ

ص: 252

إِنْ كانُوا صادِقِينَ) .

آيا آنها كمترين دليلى دارند بر اين كه بتها اين جمادات كم ارزش و بى شعور شريك خدا و شفيع درگاه اويند؟

آيه 42

(آيه 42)-آن روز مى خواهند سجده كنند اما قادر نيستند! در تعقيب آيات گذشته كه مشركان و مجرمان را در برابر يك بازپرسى كوبنده قرار مى داد،در اينجا گوشه اى از سرنوشت آنها را در قيامت نشان مى دهد تا روشن شود اين گروه خود خواه و پرادعا در آن روز چقدر ذليل و خوارند؟ مى فرمايد:به خاطر بياوريد«روزى را كه(از شدت ترس و وحشت)ساق پاها برهنه مى گردد و دعوت به سجود مى شوند اما نمى توانند»سجود كنند (يَوْمَ يُكْشَفُ عَنْ ساقٍ وَ يُدْعَوْنَ إِلَى السُّجُودِ فَلا يَسْتَطِيعُونَ) .

آرى!در آن روز همگان به سجده و خضوع در برابر پروردگار دعوت مى شوند،مؤمنان به سجده مى افتند،ولى مجرمان قدرت سجده ندارند!

آيه 43

(آيه 43)-اين آيه مى گويد:«اين در حالى است كه چشمهايشان(از شدت شرمسارى)به زير افتاده و ذلت و خوارى تمام وجودشان را فرا گرفته» (خاشِعَةً أَبْصارُهُمْ تَرْهَقُهُمْ ذِلَّةٌ) .

افراد مجرم هنگامى كه در دادگاه محكوم مى شوند معمولا سر خود را به زير مى افكنند،و ذلت تمام وجودشان را فرا مى گيرد.

سپس مى افزايد:«آنها پيش از اين(در دار دنيا)دعوت به سجود مى شدند در حالى كه سالم بودند»ولى امروز ديگر توانائى آن را ندارند (وَ قَدْ كانُوا يُدْعَوْنَ إِلَى السُّجُودِ وَ هُمْ سالِمُونَ) .

آنها هرگز سجده نكردند،و روح استكبار و تمرد و سرپيچى را با خود به صحنۀ قيامت آوردند با اين حال چگونه قدرت بر سجده دارند.

آيه 44

(آيه 44)-سپس روی سخن را به پیامبرصلّى اللّه عليه و آله کرده،می گوید:«اکنون مرا با آنها که این سخن(یعنی قرآن)را تکذیب می کنند واگذار»تا حساب همهٔ آنها را برسم(فَذَرنی وَ مَن یُکَذَّبُ بِهذَا الحَدیثِ).

ص: 253

اين تهديدى است شديد از ناحيۀ خداوند قادر قهار كه به پيامبر صلّى اللّه عليه و آله مى گويد:

نمى خواهد تو دخالت كنى،مرا با اين تكذيب كنندگان لجوج و سركش رها كن،تا آنچه مستحقند به آنها بدهم! سپس مى افزايد:«ما آنان را از آنجا كه نمى دانند به تدريج به سوى عذاب پيش مى بريم» (سَنَسْتَدْرِجُهُمْ مِنْ حَيْثُ لا يَعْلَمُونَ) .

آيه 45

(آيه 45)-«و به آنها مهلت(بازگشت)مى دهم(و در عذابشان عجله نخواهم كرد)چرا كه نقشه هاى من محكم و دقيق(و عذاب من شديد)است» (وَ أُمْلِي لَهُمْ إِنَّ كَيْدِي مَتِينٌ) .

در حديثى از امام صادق عليه السّلام مى خوانيم:«گاه هنگامى كه بندگان سركش گناه مى كنند خداوند به آنها نعمتى مى دهد،آنها از گناه خود غافل مى شوند،و توبه را فراموش مى كنند،اين همان استدراج و بلا و عذاب تدريجى است».

هنگامى كه انسان گناه مى كند از سه حال بيرون نيست،يا خودش متوجه مى شود و باز مى گردد،و يا خداوند تازيانۀ«بلا»بر او مى نوازد تا بيدار شود،و يا شايستگى هيچ يك از اين دو را ندارد،خدا به جاى بلا نعمت به او مى بخشد و اين همان«عذاب استدراج»است.

لذا انسان بايد به هنگام روى آوردن نعمتهاى الهى مراقب باشد نكند اين امر كه ظاهرا نعمت است«عذاب استدراج»گردد،به همين دليل مسلمانان بيدار در اين گونه مواقع در فكر فرو مى رفتند،و به بازنگرى اعمال خود مى پرداختند،چنانكه در حديثى آمده است كه يكى از ياران امام صادق عليه السّلام عرض كرد:من از خداوند مالى طلب كردم به من روزى فرمود،فرزندى خواستم به من بخشيد،خانه اى طلب كردم به من مرحمت كرد،من مى ترسم نكند اين«استدراج»باشد! امام عليه السّلام فرمود:«اگر اينها توأم با حمد و شكر الهى است استدراج نيست» (نعمت است).

آيه 46

(آيه 46)-ر ادامهٔ بازپرسیهائی که در آیات گذشته از مشرکان و مجرمان شده بود،در اینجا دو سئوال دیگر بر آنان می افزاید،نخست می گوید:«یا این که تو از

ص: 254

آنها مزدى مى طلبى كه پرداختش براى آنها سنگين است»؟ (أَمْ تَسْئَلُهُمْ أَجْراً فَهُمْ مِنْ مَغْرَمٍ مُثْقَلُونَ) .

اگر بهانۀ آنها اين است كه شنيدن دعوت تو خرج دارد و اجر و مزد كلانى بايد در مقابل آن بپردازند و آنها قادر بر آن نيستند اين سخن دروغى است،و تو مطلقا از آنها اجر و پاداشى مطالبه نمى كنى،و نه هيچ پيامبر ديگرى از پيامبران خدا مزدى مطالبه كردند.

آيه 47

(آيه 47)-سپس در ادامۀ همين گفتگو،مى افزايد:«يا اسرار غيب نزد آنهاست،و آن را مى نويسند»و به يكديگر منتقل مى كنند،و در اين اسرار آمده است كه آنها با مسلمانان يكسانند؟ (أَمْ عِنْدَهُمُ الْغَيْبُ فَهُمْ يَكْتُبُونَ) .

آيه 48

(آيه 48)-و از آنجا كه سرسختى و بى منطقى مشركان و دشمنان اسلام گاه چنان قلب پيامبر صلّى اللّه عليه و آله را مى فشرد كه امكان داشت در مورد آنها نفرين كند،خداوند در اين آيه پيامبرش را دلدارى داده،و امر به صبر و شكيبائى مى كند،مى فرمايد:

«اكنون كه چنين است صبر كن و منتظر فرمان پروردگارت باش» (فَاصْبِرْ لِحُكْمِ رَبِّكَ) .

منتظر باش تا خداوند وسائل پيروزى تو و يارانت و شكست دشمنانت را فراهم سازد،و بدان اين مهلتها كه به آنها داده مى شود يك نوع عذاب استدراج است.

سپس مى افزايد:«و مانند صاحب ماهى[-يونس]مباش»كه در تقاضاى مجازات قومش عجله كرد،و گرفتار مجازات ترك اولى شد (وَ لا تَكُنْ كَصاحِبِ الْحُوتِ) .

«در آن زمان كه با نهايت اندوه خدا را(از درون شكم ماهى)خواند» (إِذْ نادى وَ هُوَ مَكْظُومٌ) .

منظور از اين«ندا»همان است كه در آيۀ 87 سورۀ انبيا آمده است«او در ميان ظلمتها صدا زد كه معبودى جز تو نيست،منزهى تو من از ستمكاران بودم».

و به اين ترتيب به ترك اولاى خود اعتراف كرد،و از خدا تقاضاى عفو و بخشش نمود.

ص: 255

آيه 49

(آيه 49)-در اين آيه مى افزايد:«و اگر رحمت پروردگارش به ياريش نيامده بود(از شكم ماهى)بيرون افكنده مى شد در حالى كه نكوهيده بود» (لَوْ لا أَنْ تَدارَكَهُ نِعْمَةٌ مِنْ رَبِّهِ لَنُبِذَ بِالْعَراءِ وَ هُوَ مَذْمُومٌ) .

منظور از«نعمت»در آيۀ فوق همان توفيق توبه و شمول رحمت الهى است.

آيه 50

(آيه 50)-لذا در اين آيه مى فرمايد:«ولى پروردگارش او را برگزيد و از صالحان قرار داد» (فَاجْتَباهُ رَبُّهُ فَجَعَلَهُ مِنَ الصّالِحِينَ) .

و به دنبال آن مأموريت هدايت قومش را مجددا بر عهده او گذارد و او به سراغ آنها آمد،و همگى ايمان آوردند.

آيه 51

(آيه 51)-مى خواهند تو را نابود كنند اما نمى توانند! اين آيه و آيۀ بعد كه پايان سورۀ«قلم»را تشكيل مى دهد،در حقيقت تعقيب چيزى است كه در آغاز اين سوره در بارۀ نسبت جنون از ناحيه دشمنان به پيامبر صلّى اللّه عليه و آله آمده،نخست مى فرمايد:«نزديك است كافران هنگامى كه آيات قرآن را مى شنوند با چشم زخم خود تو را از بين ببرند و مى گويند:او ديوانه است» (وَ إِنْ يَكادُ الَّذِينَ كَفَرُوا لَيُزْلِقُونَكَ بِأَبْصارِهِمْ لَمّا سَمِعُوا الذِّكْرَ وَ يَقُولُونَ إِنَّهُ لَمَجْنُونٌ) .

آنها وقتى آيات قرآن را مى شنوند آنقدر مجذوب مى شوند و در برابر آن اعجاب مى كنند كه مى خواهند تو را چشم بزنند(زيرا چشم زدن معمولا در برابر امورى است كه بسيار اعجاب انگيز باشد)اما در عين حال مى گويند:تو ديوانه اى، و اين راستى شگفت آور است،ديوانه و پريشان گوئى كجا و اين آيات اعجاب انگيز جذاب و پرنفوذ كجا؟

آيه 52

(آيه 52)-و سر انجام در آخرين آيه مى افزايد:«در حالى كه اين(قرآن)جز مايۀ بيدارى براى جهانيان نيست» (وَ ما هُوَ إِلاّ ذِكْرٌ لِلْعالَمِينَ) .

معارفش روشنگر،انذارهايش آگاه كننده،مثالهايش پر معنى،تشويقها و بشارتهايش روحپرور،و در مجموع مايۀ بيدارى خفتگان و يادآورى غافلان است، با اين حال چگونه مى توان نسبت جنون به آورندۀ آن داد؟

ص: 256

آيا چشم زدن واقعيت دارد؟

بسيارى از مردم معتقدند در بعضى از چشمها اثر مخصوصى است كه وقتى از روى اعجاب به چيزى بنگرند ممكن است آن را از بين ببرد،يا درهم بشكند،و اگر انسان است بيمار يا ديوانه كند.

اين مسأله از نظر عقلى امر محالى نيست و در روايات اسلامى نيز تعبيرات مختلفى ديده مى شود كه وجود چنين امرى را اجمالا تأييد مى كند.

در حديثى آمده است كه امير مؤمنان على عليه السّلام فرمود:پيامبر براى امام حسن و امام حسين عليه السّلام«رقيه» (1)گرفت،و اين دعا را خواند:«شما را به تمام كلمات و اسماء حسناى خداوند از شرّ مرگ و حيوانات موذى،و هر چشم بد،و حسود آنگاه كه حسد ورزد مى سپارم.

سپس پيامبر صلّى اللّه عليه و آله نگاهى به ما كرد و فرمود:«اين چنين حضرت ابراهيم براى اسماعيل و اسحاق تعويذ نمود».

«پايان سورۀ قلم»د.

ص: 257


1- منظور از«رقيه»دعاهائى است كه مى نويسند و افراد براى جلوگيرى از چشم زخم با خود نگه مى دارند و آن را«تعويذ»نيز مى گويند.

ص: 258

سورۀ حاقّه[69]

اشاره

اين سوره در«مكّه»نازل شده و داراى 52 آيه است

محتواى سوره:

مباحث اين سوره بر سه محور دور مى زند.

محور اول كه مهمترين محورهاى بحث اين سوره است مسائل مربوط به قيامت و بسيارى از خصوصيات آن مى باشد،و لذا سه نام از نامهاى قيامت يعنى «حاقه»و«قارعه»و«واقعه»در اين سوره آمده است.

محور دوم بحثهائى است كه پيرامون سرنوشت اقوام كافر پيشين،مخصوصا قوم عاد و ثمود و فرعون،مى باشد كه مشتمل بر انذارهاى قوى و مؤكدى است براى همۀ كافران و منكران قيامت.

محور سوم بحثهائى است پيرامون عظمت قرآن و مقام پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و كيفر تكذيب كنندگان.

فضيلت تلاوت سوره:

در حديثى از پيغمبر گرامى اسلام مى خوانيم:«كسى كه سورۀ حاقه را بخواند خداوند حساب او را در قيامت آسان مى كند».

بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ به نام خداوند بخشندۀ بخشايشگر

آيه 1

(آيه 1)-این سوره از مسأله قیامت و آن هم با عنوان تازه ای شروع می شود،می فرماید:روز رستاخیز«روزی»است که مسلماً واقع می شود»!(اَلحاقَّةُ).

ص: 259

آيه 2

(آيه 2)-«چه روز واقع شدنى»! (مَا الْحَاقَّةُ) .

آيه 3

(آيه 3)-«و تو چه مى دانى آن روز واقع شدنى چيست»؟ (وَ ما أَدْراكَ مَا الْحَاقَّةُ) .

تقريبا عموم مفسران«حاقه»را به معنى روز قيامت تفسير كرده اند،به خاطر اين كه روزى است كه قطعا واقع مى شود،همانند تعبير به«الواقعة»در سورۀ «واقعة».

تعبير به«ما الحاقّة»براى بيان عظمت آن روز است.

و تعبير به «ما أَدْراكَ مَا الْحَاقَّةُ» باز هم براى تأكيد بيشتر روى عظمت حوادث آن روز عظيم است،تا آنجا كه حتى به پيامبر اسلام صلّى اللّه عليه و آله خطاب مى شود كه تو نمى دانى آن روز چگونه است؟

آيه 4

(آيه 4)-سپس به سراغ بيان سرنوشت اقوامى مى رود كه روز قيامت(يا نزول عذاب الهى را در دنيا)منكر شدند،مى افزايد:«قوم ثمود و عاد عذاب كوبندۀ الهى را انكار كردند»و نتيجۀ شومش را ديدند (كَذَّبَتْ ثَمُودُ وَ عادٌ بِالْقارِعَةِ) .

آيه 5

(آيه 5)-«اما قوم ثمود با عذابى سركش هلاك شدند» (فَأَمّا ثَمُودُ فَأُهْلِكُوا بِالطّاغِيَةِ) .

«قوم ثمود»در يك منطقۀ كوهستانى ميان حجاز و شام زندگى مى كردند، حضرت«صالح»به سوى آنها مبعوث شد،ولى آنها هرگز ايمان نياوردند،حتى از او خواستند كه اگر راست مى گوئى عذابى را كه به ما وعده مى دهى فرود آور!در اين هنگام«صاعقه اى ويرانگر»بر آنها مسلّط شد،و در چند لحظه همه چيز را در هم كوبيد و جسمهاى بى جانشان بر زمين افتاد.

آيه 6

(آيه 6)-سپس به سراغ سرنوشت«قوم عاد»می رود،قومی که در سرزمین«اَحقاف»در شبه جزیرهٔ عرب یا یمن زندگی می کردند قامتهائی طویل، اندامی قوی،شهرهائی آباد،زمینهائی خرم و سرسبز،و باغهائی پر طراوت داشتند،پیامبر آنها حضرت«هود»بود،آنها نیز طغیان و سرکشی را به جائی رساندند که خداوند با عذابی دردناک_که شرح آن در همین آیات آمده است_

ص: 260

طومار زندگى آنها را در هم پيچيد.

نخست مى فرمايد:«و اما قوم عاد با تندبادى طغيانگر و پر سر و صدا به هلاكت رسيدند» (وَ أَمّا عادٌ فَأُهْلِكُوا بِرِيحٍ صَرْصَرٍ عاتِيَةٍ) .

آيه 7

(آيه 7)-سپس به توصيف ديگرى از اين تندباد كوبنده پرداخته، مى افزايد:«(خداوند)اين تندباد بنيان كن را هفت شب و هشت روز پى در پى بر آنها مسلّط ساخت» (سَخَّرَها عَلَيْهِمْ سَبْعَ لَيالٍ وَ ثَمانِيَةَ أَيّامٍ حُسُوماً) .

نتيجه آن شد كه قرآن مى گويد:«و(اگر آنجا بودى)مى ديدى كه آن قوم همچون تنه هاى پوسيده و تو خالى درختان نخل در ميان اين تند باد روى زمين افتاده و هلاك شده اند»! (فَتَرَى الْقَوْمَ فِيها صَرْعى كَأَنَّهُمْ أَعْجازُ نَخْلٍ خاوِيَةٍ) .

چه تشبيه جالبى كه هم بزرگى قامت آنها را مشخص مى كند،و هم ريشه كن شدن آنها را،و هم تو خالى بودن در برابر عذابهاى الهى به گونه اى كه تندباد آنها را به آسانى جا به جا مى كرد.

آيه 8

(آيه 8)-و در اين آيه مى افزايد:«آيا كسى از آنها را باقى مى بينى»؟! (فَهَلْ تَرى لَهُمْ مِنْ باقِيَةٍ) .

آرى!امروز نه تنها اثرى از قوم عاد نيست كه از ويرانه هاى شهرهاى آباد، و عمارتهاى پرشكوه،و مزارع سرسبز آنها نيز چيزى باقى نمانده است.

آيه 9

(آيه 9)-كجاست گوشهاى شنوا؟بعد از ذكر گوشه اى از سرگذشت قوم عاد و ثمود به سراغ اقوام ديگرى همچون قوم«نوح»و قوم«لوط»مى رود تا از زندگى آنها درس عبرت ديگرى به افراد بيدار دل دهد.

مى فرمايد:«و فرعون و كسانى كه پيش از او بودند و همچنين اهل شهرهاى زير و رو شده[-قوم لوط]مرتكب گناهان بزرگ شدند» (وَ جاءَ فِرْعَوْنُ وَ مَنْ قَبْلَهُ وَ الْمُؤْتَفِكاتُ بِالْخاطِئَةِ) .

آيه 10

(آيه 10)-سپس می افزاید:«و با فرستادهٔ پروردگارشان مخالفت کردند و خداوند آنها را به عذاب شدیدی گرفتار ساخت»(فَعَصَوا رَسُولَ رَبَّهِم فَاَخَذَهُم اَخذَةً رابِیَةً).

ص: 261

فرعونيان با«موسى»و«هارون»به مخالفت برخاستند،و ساكنان شهرهاى «سدوم»به مخالفت با حضرت«لوط»و اقوام ديگر نيز از فرمان پيامبر خود سرپيچى كردند،و هر گروهى از اين سركشان به نوعى عذاب گرفتار شدند،فرعونيان در كام امواج«نيل»كه مايۀ حيات و آبادى و بركت كشورشان بود غرق گشتند،و قوم لوط با زلزلۀ شديد،و سپس«بارانى از سنگ»محو و نابود شدند.

آيه 11

(آيه 11)-و سر انجام اشارۀ كوتاهى به سرنوشت قوم نوح و مجازات دردناك آنها كرده،مى گويد:«و هنگامى كه آب طغيان كرد ما شما را بر كشتى سوار كرديم» (إِنّا لَمّا طَغَى الْماءُ حَمَلْناكُمْ فِي الْجارِيَةِ) .

طغيان آب چنين بود كه ابرهاى تيره و تار آسمان را پوشانيد،و چنان بارانى نازل شد كه گوئى سيلاب از آسمان فرو مى ريزد،چشمه ها نيز از زمين جوشيدن گرفت،و اين هر دو آب دست به دست هم دادند،و همه چيز زير آب فرو رفت،تنها گروهى كه نجات يافتند مؤمنانى بودند كه همراه نوح سوار بر كشتى شدند.

تعبير به«حملناكم»(شما را حمل كرديم)كنايه از اسلاف و نياكان ماست چرا كه اگر آنها نجات نيافته بودند ما نيز امروز وجود نداشتيم.

آيه 12

(آيه 12)-بعد به هدف اصلى اين مجازاتها اشاره كرده،مى افزايد:منظور اين بود«تا آن را وسيلۀ تذكرى براى شما قرار دهيم» (لِنَجْعَلَها لَكُمْ تَذْكِرَةً) .

«و گوشهاى شنوا آن را دريابد و بفهمد» (وَ تَعِيَها أُذُنٌ واعِيَةٌ) .

هرگز نمى خواستيم از آنها انتقام بگيريم،بلكه هدف تربيت انسانها و هدايت آنها در مسير كمال،و ارائۀ طريق،و ايصال به مطلوب بوده است.

فضيلت ديگرى از فضائل على عليه السّلام

در بسيارى از كتب معروف اسلامى اعم از تفسير و حديث آمده است كه پيغمبر گرامى اسلام به هنگام نزول آيۀ فوق (وَ تَعِيَها أُذُنٌ واعِيَةٌ) فرمود:«من از خدا خواستم كه گوش على را از اين گوشهاى شنوا و نگه دارندۀ حقايق قرار دهد».

و به دنبال آن على عليه السّلام مى فرمود:«من هيچ سخنى بعد از آن،از رسول خدا نشنيدم كه آن را فراموش كنم بلكه هميشه آن را به خاطر داشتم».

ص: 262

در«غاية المرام»شانزده حديث در اين زمينه از طرق شيعه و اهل سنت نقل كرده است،و تفسير«البرهان»از«محمّد بن عباس»نقل مى كند كه در اين باره سى حديث از طرق عامه و خاصه نقل شده است.

و اين فضيلتى است بزرگ براى پيشواى بزرگ اسلام على عليه السّلام كه صندوقچۀ اسرار پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و وارث تمام علوم رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله بود،و به همين دليل بعد از او در مشكلاتى كه براى جامعۀ اسلامى در مسائل علمى پيش مى آمد موافقان و مخالفان به او پناه مى بردند،و حل مشكل را از او مى خواستند كه در كتب تاريخ مشروحا آمده است.

آيه 13

(آيه 13)-روزى كه آن واقعۀ بزرگ رخ مى دهد!در ادامۀ آيات آغاز اين سوره كه ناظر به مسألۀ رستاخيز و قيامت بود،در اينجا بحثهائى از حوادث اين رستاخيز عظيم را مطرح مى كند،مى فرمايد:«به محض اين كه يكبار در صور دميده شود...» (فَإِذا نُفِخَ فِي الصُّورِ نَفْخَةٌ واحِدَةٌ) .

چنانكه قبلا نيز اشاره كرده ايم از قرآن مجيد استفاده مى شود كه پايان اين جهان و آغاز جهان ديگر،ناگهانى و با صدائى عظيم انجام مى گيرد كه از آن تعبير به «نفخۀ صور»دميدن در شيپور)شده است.

نفخۀ صور دو نفخه است:«نفخۀ مرگ»و«نفخۀ حيات مجدد»و آنچه در آيۀ مورد بحث آمده«نفخۀ اول»يعنى،نفخۀ پايان دنياست.

آيه 14

(آيه 14)-سپس مى افزايد:«و(هنگامى كه)زمين و كوهها از جا برداشته شوند،و يكباره در هم كوبيده و متلاشى گردند» (وَ حُمِلَتِ الْأَرْضُ وَ الْجِبالُ فَدُكَّتا دَكَّةً واحِدَةً) .به گونه اى كه يكباره از هم متلاشى و هموار گردند.

آيه 15

(آيه 15)-سپس مى افزايد:«در آن روز واقعۀ عظيم روى مى دهد» و رستاخيز برپا مى شود (فَيَوْمَئِذٍ وَقَعَتِ الْواقِعَةُ) .

آيه 16

(آيه 16)-نه تنها زمين و كوهها متلاشى مى شوند،بلكه«آسمانها از هم مى شكافد و سست مى گردد و فرو مى ريزد» (وَ انْشَقَّتِ السَّماءُ فَهِيَ يَوْمَئِذٍ واهِيَةٌ) .

كرات عظيم آسمانى از اين حادثۀ هولناك و وحشتناك بركنار نمى مانند،آنها

ص: 263

نيز شكافته،پراكنده و متلاشى و سست خواهند شد.

آيه 17

(آيه 17)-«فرشتگان در اطراف آسمان قرار مى گيرند»و براى انجام مأموريتها آماده مى شوند (وَ الْمَلَكُ عَلى أَرْجائِها) .

سپس مى فرمايد:«و آن روز عرش پروردگارت را هشت فرشته بر فراز همۀ آنها حمل مى كنند» (وَ يَحْمِلُ عَرْشَ رَبِّكَ فَوْقَهُمْ يَوْمَئِذٍ ثَمانِيَةٌ) .

منظور از«عرش»مجموعۀ جهان هستى است كه عرش حكومت خداوند است،و به وسيلۀ فرشتگان كه مجرى فرمان او هستند تدبير مى شود.

و جالب اين كه در روايتى آمده است:«حاملان هشتگانۀ عرش خدا در قيامت چهار نفر از اولين،و چهار نفر از آخرين هستند،اما چهار نفر از اولين نوح و ابراهيم و موسى و عيسى مى باشند،و چهار نفر از آخرين محمّد صلّى اللّه عليه و آله و على و حسن و حسين عليهم السّلام هستند»! اين تعبير ممكن است اشاره به مقام شفاعت آنها براى اولين و آخرين باشد، البته شفاعت در مورد كسانى كه لايق شفاعتند،و به هر حال گسترش مفهوم«عرش» را نشان مى دهد.

آيه 18

(آيه 18)-اى اهل محشر،نامۀ اعمال مرا بخوانيد! در تفسير آيات گذشته گفته شد كه«نفخ صور»دو بار رخ مى دهد و چنانكه گفتيم آيات آغاز سوره از نفخۀ اول خبر مى دهد،و آيات بعد از نفخۀ دوم.

در ادامۀ همين مطلب در اينجا مى فرمايد:«در آن روز همگى به پيشگاه خدا عرضه مى شويد و چيزى از كارهاى شما پنهان نمى ماند» (يَوْمَئِذٍ تُعْرَضُونَ لا تَخْفى مِنْكُمْ خافِيَةٌ) .

البته،انسانها و غير انسانها در اين دنيا نيز دائما در محضر خدا هستند،ولى اين مطلب در قيامت ظهور و بروز بيشترى دارد.

نه تنها اعمال مخفيانۀ انسانها كه صفات و روحيات و خلقيات و نيتها همه بر ملا مى گردد،و اين حادثه اى است عظيم،و به گفتۀ بعضى از مفسران عظيمتر از متلاشى شدن كوهها و شكافتن كرات آسمان!روز رسوائى بزرگ بدكاران

ص: 264

و سر بلندى بى نظير مؤمنان.

آيه 19

(آيه 19)-و به دنبال آن مى گويد:«پس كسى كه نامۀ اعمالش را به دست راستش دهند(از فرط خوشحالى)فرياد مى زند كه(اى اهل محشر!)نامۀ اعمال مرا بگيريد و بخوانيد» (فَأَمّا مَنْ أُوتِيَ كِتابَهُ بِيَمِينِهِ فَيَقُولُ هاؤُمُ اقْرَؤُا كِتابِيَهْ) .

آيه 20

(آيه 20)-سپس بزرگترين افتخار خود را در اين كلمه خلاصه كرده، مى گويد:«من يقين داشتم(كه قيامتى در كار است،و)به حساب اعمالم مى رسم» (إِنِّي ظَنَنْتُ أَنِّي مُلاقٍ حِسابِيَهْ) .

يعنى،آنچه نصيب من شده به خاطر ايمان به چنين روزى است،و راستى هم همين است ايمان به حساب و كتاب به انسان روح تقوا و پرهيزگارى مى بخشد و تعهد و احساس مسؤوليت در او ايجاد مى كند،و مهمترين عامل تربيت انسان است.

پاسخ به يك سؤال:

در اينجا ممكن است سؤالى مطرح شود و آن اين كه آيا مؤمنانى كه طبق آيات فوق صدا مى زنند:اى اهل محشر!بياييد و نامۀ اعمال ما را بخوانيد،مگر گناهى در تمام نامۀ اعمالشان نيست؟ پاسخ اين سؤال را مى توان از بعضى احاديث استفاده كرد از جمله،در حديثى از پيغمبر گرامى اسلام صلّى اللّه عليه و آله مى خوانيم كه:«خداوند در قيامت نخست از بندگان خود اقرار بر گناهانشان مى گيرد،سپس مى فرمايد:من اين گناهان را در دنيا براى شما مستور ساختم،و امروز هم آن را مى بخشم سپس(فقط)نامۀ حسناتش را به دست راست او مى دهند».

آيه 21

(آيه 21)-در اين آيه گوشه اى از پاداشهاى چنين كسانى را بيان كرده، مى فرمايد:«پس او در يك زندگى(كاملا)رضايتبخش قرار خواهد داشت» (فَهُوَ فِي عِيشَةٍ راضِيَةٍ) .

آيه 22

(آيه 22)-گرچه با همين يك جمله همۀ گفتنيها را گفته است،ولى براى توضيح بيشتر مى افزايد:او«در بهشتى عالى»قرار دارد (فِي جَنَّةٍ عالِيَةٍ) .

بهشتى كه آنقدر رفيع و والاست كه هيچ كس مانند آن را نديده و نشنيده و حتى تصور نكرده است.

ص: 265

آيه 23

(آيه 23)-بهشتى كه«ميوه هايش در دسترس است» (قُطُوفُها دانِيَةٌ) .

نه زحمتى براى چيدن ميوه ها در كار است،و نه مشكلى براى نزديك شدن به درختان پربارش،و اصولا تمام نعمتهايش بدون استثنا در دسترس است.

آيه 24

(آيه 24)-و در اين آيه،خطاب محبت آميز خداوند را به اين بهشتيان چنين بيان كرده،«بخوريد و بياشاميد گوارا،در برابر اعمالى كه در ايام گذشته انجام داديد» (كُلُوا وَ اشْرَبُوا هَنِيئاً بِما أَسْلَفْتُمْ فِي الْأَيّامِ الْخالِيَةِ) .

آرى!اين نعمتهاى بزرگ بى حساب نيست،اينها پاداش اعمال شماست البته اين اعمال ناچيز هنگامى كه در افق فضل و رحمت الهى قرار گرفته به چنين ثمراتى منتهى شده است.

آيه 25

(آيه 25)-در آيات گذشته سخن از«اصحاب اليمين»و مؤمنانى بود كه نامۀ اعمالشان به دست راستشان داده مى شود،ولى اين آيه درست به نقطۀ مقابل آنها يعنى«اصحاب الشمال»پرداخته،و در يك مقايسه وضع آن دو را كاملا روشن مى سازد.

نخست مى فرمايد:«اما كسى كه نامۀ اعمالش را به دست چپش بدهند مى گويد:اى كاش هرگز نامۀ اعمالم را به من نمى دادند»! (وَ أَمّا مَنْ أُوتِيَ كِتابَهُ بِشِمالِهِ فَيَقُولُ يا لَيْتَنِي لَمْ أُوتَ كِتابِيَهْ) .

آيه 26

(آيه 26)-«و نمى دانستم حساب من چيست»؟ (وَ لَمْ أَدْرِ ما حِسابِيَهْ) .

آيه 27

(آيه 27)-«اى كاش مرگم فرا مى رسيد»!و به اين زندگى حسرت بار پايان مى داد (يا لَيْتَها كانَتِ الْقاضِيَةَ) .

آرى!در آن دادگاه بزرگ،آهى حسرت بار،و ناله اى شرربار دارد،آرزو مى كند با گذشته اش بكلى قطع رابطه كند،همان گونه كه در آيۀ 40 سورۀ نبأ نيز آمده است:

«وَ يَقُولُ الْكافِرُ يا لَيْتَنِي كُنْتُ تُراباً ؛كافر در آن روز مى گويد:اى كاش خاك بودم (و گرفتار عذاب نمى شدم)!»

آيه 28

(آيه 28)-سپس می افزاید:این مجرم گنهکار زبان به اعتراف گشوده،می گوید:«مال و ثروتم هرگز مرا بی نیاز نکرد»و به درد امروز که روز بیچارگی من

ص: 266

است نخورد (ما أَغْنى عَنِّي مالِيَهْ) .

آيه 29

(آيه 29)-نه تنها اموالم مرا بى نياز نكرد و حل مشكلى از من ننمود بلكه «قدرت من نيز از دست رفت»! (هَلَكَ عَنِّي سُلْطانِيَهْ) .

خلاصه نه مال به كار آمد،و نه مقام،و امروز با دست تهى،و در نهايت ذلت و شرمسارى،در دادگاه عدل الهى حاضرم،همۀ اسباب نجات قطع شده،قدرتم بر باد رفته،و اميدم از همه جا بريده است.

يك داستان عبرت انگيز!در اينجا سرگذشتهاى بسيارى نقل شده كه همه تأكيدى است بر محتواى آيات فوق و درس عبرتى است براى آنها كه تكيه بر مال و مقام كرده،سر تا پا آلودۀ غرور و غفلت و گناهند،از جمله:

در«سفينة البحار»از كتاب«نصائح»چنين نقل شده:«هنگامى كه بيمارى هارون الرشيد در خراسان شديد شد دستور داد طبيبى از طوس حاضر كنند، و سپس سفارش كرد كه ادرار او را با ادرار جمع ديگرى از بيماران و از افراد سالم بر طبيب عرضه كنند،طبيب شيشه ها را يكى بعد از ديگرى وارسى مى كرد تا به شيشۀ هارون رسيد،و بى اينكه بداند مال كيست،گفت:به صاحب اين شيشه بگوئيد وصيتش را بكند،چرا كه نيرويش مضمحل شده و بنيه اش فرو ريخته است! هارون از شنيدن اين سخن از حيات خود مأيوس شد،و شروع به خواندن اين اشعار كرد:

انّ الطّبيب بطبّه و دوائه***لا يستطيع دفاع نحب قد أتى

ما للطّبيب يموت بالدّاء الّذى***قد كان يبرء مثله فيما مضى

«طبيب با طبابت و داروى خود-قدرت ندارد در برابر مرگى كه فرا رسيد دفاع كند».

اگر قدرت دارد پس چرا خودش با همان بيمارى مى ميرد-كه سابقا آن را درمان مى كرد»؟ در اين هنگام به او خبر دادند كه مردم شايعۀ مرگ او را پخش كرده اند،براى اين كه اين شايعه برچيده شود دستور داد چهارپائى آوردند و گفت:مرا بر آن سوار

ص: 267

كنيد،ناگهان زانوى حيوان سست شد.

گفت:مرا پياده كنيد كه شايعه پراكنان راست مى گويند! سپس سفارش كرد كفنهائى براى او بياورند،و از ميان آنها يكى را پسنديد و انتخاب كرد،و گفت در كنار همين بسترم قبرى براى من آماده كنيد.

سپس نگاهى در قبر كرد و اين آيه را تلاوت نمود: (ما أَغْنى عَنِّي مالِيَهْ- هَلَكَ عَنِّي سُلْطانِيَهْ) و در همان روز از دنيا رفت.

آيه 30

(آيه 30)-او را بگيريد و زنجيرش كنيد!در ادامۀ آيات گذشته كه سخن از «اصحاب شمال»مى گفت كه نامۀ اعمالشان را به دست چپشان مى دهند در اينجا به گوشه اى از عذابهاى آنها در قيامت اشاره كرده،مى فرمايد:در اين هنگام به فرشتگان عذاب دستور داده مى شود:«او را بگيريد و در بند و زنجيرش كنيد»! (خُذُوهُ فَغُلُّوهُ) .

آيه 31

(آيه 31)-«سپس(گفته مى شود:)او را در دوزخ بيفكنيد» (ثُمَّ الْجَحِيمَ صَلُّوهُ) .

آيه 32

(آيه 32)-«بعد او را به زنجيرى كه هفتاد ذراع است ببنديد» (ثُمَّ فِي سِلْسِلَةٍ ذَرْعُها سَبْعُونَ ذِراعاً فَاسْلُكُوهُ) .

«ذراع»به معنى فاصلۀ آرنج تا نوك انگشتان است(در حدود نيم متر)كه واحد طول نزد عرب بوده،و يك مقياس طبيعى است،ولى بعضى گفته اند كه اين ذراع غير از ذراع معمولى است بطورى كه هر ذراع از آن فاصله هاى عظيمى را در بر مى گيرد،و همۀ دوزخيان را به آن زنجير مى بندند.

آيه 33

(آيه 33)-در اين آيه و آيۀ بعد به علت اصلى اين عذاب سخت پرداخته، مى فرمايد:«چرا كه او هرگز به خداوند بزرگ ايمان نمى آورد» (إِنَّهُ كانَ لا يُؤْمِنُ بِاللّهِ الْعَظِيمِ) .

آيه 34

(آيه 34)-«و هرگز مردم را بر اطعام مستمندان تشویق نمی نمود»(وَلا یَحُضُّ عَلی طَعامِ المِسکینِ).

ص: 268

و هر قدر انبيا و اوليا و رسولان پروردگار او را به سوى خدا دعوت مى كردند نمى پذيرفت،و به اين ترتيب پيوند او با«خالق»بكلى قطع شده بود.

و به اين ترتيب پيوند خود را از«خلق»نيز بريده بود.

از اين دو آيه به خوبى استفاده مى شود كه عمدۀ اطاعات و عبادات و دستورات شرع را مى توان در رابطۀ با خلق و خالق خلاصه كرد،و عطف«اطعام مسكين»بر«ايمان»اشاره به اهميت فوق العاده اين عمل بزرگ است.

آيه 35

(آيه 35)-سپس مى افزايد:«چون عقيده و عمل او چنين بود«از اين رو امروز هم در اينجا يار مهربانى ندارد»! (فَلَيْسَ لَهُ الْيَوْمَ هاهُنا حَمِيمٌ) .

آيه 36

(آيه 36)-«و نه طعامى جز از چرك و خون» (وَ لا طَعامٌ إِلاّ مِنْ غِسْلِينٍ) .

قابل توجه اين كه كيفر و عمل آنها كاملا با هم متناسبند،به خاطر قطع پيوند با خالق،در آنجا دوست گرم و صميمى ندارند،و به خاطر ترك اطعام مستمندان، غذائى جز چرك و خون از گلوى آنها پايين نمى رود،چرا كه آنها سالها لذيذترين طعامها را مى خوردند در حالى كه بينوايان جز خون دل طعامى نداشتند.

آيه 37

(آيه 37)-در اين آيه،براى تأكيد مى افزايد:«غذائى كه جز خطاكاران آن را نمى خورند» (لا يَأْكُلُهُ إِلاَّ الْخاطِؤُنَ) .

كسانى كه با تعمد و آگاهى و به عنوان طغيان و سركشى راه شرك و كفر و بخل را مى پويند.

آيه 38

(آيه 38)-اين قرآن قطعا كلام خداست به دنبال بحثهائى كه در آيات گذشته پيرامون قيامت و سرنوشت مؤمنان و كافران بود،در اينجا بحث گويائى پيرامون قرآن مجيد و نبوت بيان مى كند،تا بحث«نبوت»و«معاد»مكمل يكديگر باشند.

نخست مى فرمايد:«سوگند به آنچه مى بينيد»! (فَلا أُقْسِمُ بِما تُبْصِرُونَ) .

آيه 39

(آيه 39)-«و آنچه نمى بينيد» (وَ ما لا تُبْصِرُونَ) .

اين دو تعبير سراسر عالم«شهود»و«غيب»را شامل مى شود.

آيه 40

(آيه 40)-سپس در این آیه به ذکر نتیجه و جواب این سوگند بزرگ و بی نظیر پرداخته می فرماید:«که این قرآن گفتار رسول بزرگواری است»(اِنَّهُ لَقَولُ رَسُولٍ کَریمٍ).

ص: 269

منظور از«رسول»در اينجا بدون شك پيغمبر گرامى اسلام صلّى اللّه عليه و آله است نه جبرئيل و مى دانيم آنچه را رسول مى آورد گفتار فرستندۀ اوست.

آيه 41

(آيه 41)-سپس مى افزايد:«و گفتۀ شاعرى نيست،اما كمتر ايمان مى آوريد» (وَ ما هُوَ بِقَوْلِ شاعِرٍ قَلِيلاً ما تُؤْمِنُونَ) .

آيه 42

(آيه 42)-«و نه گفتۀ كاهنى،هر چند كمتر متذكّر مى شويد» (وَ لا بِقَوْلِ كاهِنٍ قَلِيلاً ما تَذَكَّرُونَ) .

در حقيقت دو آيۀ فوق نفى نسبتهاى ناروائى است كه مشركان و مخالفان به پيامبر صلّى اللّه عليه و آله مى دادند،گاه مى گفتند:او شاعر است و اين آيات شعر اوست،و گاه مى گفتند:او كاهن است و اينها كهانت.

«شعر»معمولا زائيدۀ تخيّلات،و بيانگر احساسات برافروخته،و هيجانات عاطفى است،و به همين دليل فراز و نشيب و افت و خيز فراوان دارد در حالى كه قرآن در عين زيبائى و جذابى كاملا مستدل و منطقى،و محتوائى عقلانى دارد،و اگر پيشگوئيهائى از آينده كرده اين پيشگوئيها اساس قرآن را تشكيل نمى دهد،تازه بر خلاف خبرهاى كاهنان همه قرين واقعيت بوده.

آيه 43

(آيه 43)-و در اين آيه به عنوان تأكيد با صراحت مى گويد:«كلامى است كه از سوى پروردگار عالميان نازل شده است» (تَنْزِيلٌ مِنْ رَبِّ الْعالَمِينَ) .

بنابر اين قرآن نه شعر است و نه كهانت،نه ساختۀ فكر پيامبر اسلام صلّى اللّه عليه و آله و نه گفتۀ جبرئيل،بلكه سخن خداست كه به وسيلۀ پيك وحى بر قلب پاك پيامبر نازل شده.

آيه 44

(آيه 44)-اگر او دروغ بر ما مى بست مهلتش نمى داديم! در ادامۀ بحثهاى مربوط به قرآن،در اينجا به ذكر دليل روشنى بر اصالت آن پرداخته،مى فرمايد:«اگر او سخنى دروغ بر ما مى بست...» (وَ لَوْ تَقَوَّلَ عَلَيْنا بَعْضَ الْأَقاوِيلِ) .

آيه 45

(آيه 45)-«ما او را با قدرت مى گرفتيم» (لَأَخَذْنا مِنْهُ بِالْيَمِينِ) .

آيه 46

(آيه 46)-سپس زگ قلبش را قطع می کردیم»!(ثُمَّ لَقَطَعنا مِنهُ الوَتینَ).

ص: 270

آيه 47

(آيه 47)-«و هيچ كس از شما نمى توانست از(مجازات)او مانع شود»و از او حمايت كند (فَما مِنْكُمْ مِنْ أَحَدٍ عَنْهُ حاجِزِينَ) .

آيه 48

(آيه 48)-در اين آيه باز هم براى تأكيد و يادآورى مى فرمايد:«و آن(قرآن) تذكرى براى پرهيزكاران است» (وَ إِنَّهُ لَتَذْكِرَةٌ لِلْمُتَّقِينَ) .

براى آنها كه آماده اند خود را از گناه پاك كنند و راه حق را بپويند،براى آنها كه جستجوگرند و طالب حقيقت،و كسانى كه اين حد از تقوا را ندارند مسلما نمى توانند از تعليمات قرآن بهره گيرند.

تأثير عميق و فوق العاده اى كه قرآن از اين نظر دارد خود نشانۀ ديگرى از حقانيت آن است.

آيه 49

(آيه 49)-سپس مى گويد:«و ما مى دانيم كه بعضى از شما(آن را)تكذيب مى كنيد» (وَ إِنّا لَنَعْلَمُ أَنَّ مِنْكُمْ مُكَذِّبِينَ) .

اما وجود تكذيب كنندۀ لجوج هرگز دليل بر عدم حقانيت آن نخواهد بود، چرا كه پرهيزكاران و طالبان حقيقت از آن متذكر مى شوند،نشانه هاى حق را در آن مى بينند و در راه خدا گام مى نهند.

آيه 50

(آيه 50)-در اين آيه مى افزايد:«و آن مايۀ حسرت كافران است» (وَ إِنَّهُ لَحَسْرَةٌ عَلَى الْكافِرِينَ) .

امروز آن را تكذيب مى كنند،ولى فردا كه«يوم الظّهور»و«يوم البروز»و در عين حال«يوم الحسرة»است مى فهمند چه نعمت بزرگى را به خاطر لجاجت و عناد از دست داده اند،و چه عذابهاى دردناكى را براى خود خريده اند.

آيه 51

(آيه 51)-و براى اين كه كسى تصور نكند كه شك و ترديد،يا تكذيب منكران به خاطر ابهام مفاهيم قرآن است،در اين آيه اضافه مى كند:«و آن(قرآن) يقين خالص است» (وَ إِنَّهُ لَحَقُّ الْيَقِينِ) .

يعنى،قرآن يقينى است خالص،و يا به تعبير ديگر«يقين»داراى مراحل مختلفى است:گاه از دليل عقلى حاصل مى شود،مثل اين كه دودى را از دور مشاهده مى كنيم و از آن،يقين به وجود آتش حاصل مى شود،در حالى كه آتش را

ص: 271

نديده ايم،اين را«علم اليقين»گويند.

گاه نزديكتر مى رويم و شعله هاى آتش را با چشم مى بينيم،در اينجا يقين محكمتر مى شود،و آن را«عين اليقين»مى نامند.

گاه از اين هم نزديكتر مى رويم و در مجاورت آتش قرار مى گيريم،و سوزش آن را با دست خود لمس مى كنيم،مسلما اين مرحلۀ بالاترى از يقين است كه آن را «حقّ اليقين»مى نامند.

آيۀ فوق مى گويد قرآن در چنين مرحله اى از يقين است،و با اين حال كوردلان آن را انكار مى كنند!

آيه 52

(آيه 52)-و سر انجام در آخرين آيه مى فرمايد:«حال كه چنين است به نام پروردگار بزرگت تسبيح گوى»!و او را از هر گونه عيب و نقص منزّه بشمار (فَسَبِّحْ بِاسْمِ رَبِّكَ الْعَظِيمِ) .

قابل توجه اين كه مضمون اين آيه و آيۀ قبل با مختصر تفاوتى در آخر سورۀ واقعه نيز آمده است،با اين تفاوت كه در اينجا سخن از قرآن مجيد است و توصيف آن به«حق اليقين»اما در پايان سورۀ«واقعه»سخن از گروههاى مختلف نيكوكاران و بدكاران در قيامت است.

«پايان سورۀ حاقّه»

ص: 272

سورۀ معارج[70]

اشاره

اين سوره در«مكّه»نازل شده و داراى 44 آيه است

محتواى سوره:

معروف در ميان مفسران اين است كه سورۀ«معارج»از سوره هاى مكّى است.ولى بعضى از آيات آن در مدينه نازل شده و دليل بر آن روايات زيادى است كه در تفسير اين آيات به خواست خدا خواهد آمد.

به هر حال اين سوره داراى چهار بخش است:

بخش اول از عذاب سريع كسى سخن مى گويد كه بعضى از گفته هاى پيامبر صلّى اللّه عليه و آله را انكار كرد،و گفت:اگر اين سخن حق است عذابى بر من نازل شود و نازل شد.(آيه 1 تا 3) در بخش دوم بسيارى از خصوصيات قيامت و مقدمات آن و حالات كفار در آن روز آمده است.(آيات 4 تا 18) بخش سوم اين سوره بيانگر قسمتهائى از صفات انسانهاى نيك و بد است كه او را بهشتى يا دوزخى مى كند.(آيات 19 تا 34) بخش چهارم شامل انذارهائى است نسبت به مشركان و منكران،و بار ديگر به مسألۀ رستاخيز بر مى گردد و سوره را پايان مى دهد.

فضيلت تلاوت سوره:

در حديثى از پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله مى خوانيم:«كسى كه سورۀ «سأل سائل»را بخواند خداوند ثواب كسانى را به او مى دهد كه امانات و عهد و پيمان خود را حفظ مى كنند و كسانى كه مواظب و مراقب نمازهاى خويشند».

ص: 273

بديهى است آنچه انسان را مشمول اين همه ثواب عظيم مى كند تلاوتى است كه با عقيده و ايمان،و سپس با عمل همراه باشد،نه اين كه سوره را بخواند و هيچ انعكاسى در روح و فكر و عملش نداشته باشد.

بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ به نام خداوند بخشندۀ بخشايشگر

آيه 1

(آيه 1)-

شأن نزول:

هنگامى كه رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله على عليه السّلام را در روز غدير خم به خلافت منصوب فرمود و در بارۀ او گفت:من كنت مولاه فعلىّ مولاه؛ هر كس من مولى و ولىّ او هستم على مولى و ولىّ اوست.

چيزى نگذشت كه اين مسأله در بلاد و شهرها منتشر شد«نعمان بن حارث فهرى»خدمت پيامبر صلّى اللّه عليه و آله آمد و عرض كرد:تو به ما دستور دادى شهادت به يگانگى خدا و اين كه تو فرستادۀ او هستى دهيم ما هم شهادت داديم،سپس دستور به جهاد و حج و روزه و نماز و زكات دادى ما همۀ اينها را نيز پذيرفتيم،اما با اينها راضى نشدى تا اين كه اين جوان على عليه السّلام را به جانشينى خود منصوب كردى،و گفتى:من كنت مولاه فعلىّ مولاه؛آيا اين سخنى است از ناحيۀ خودت يا از سوى خدا؟! پيامبر صلّى اللّه عليه و آله فرمود:«قسم به خدائى كه معبودى جز او نيست اين از ناحيۀ خداست».

«نعمان»روى برگرداند در حالى كه مى گفت:«خداوندا!اگر اين سخن حق است و از ناحيۀ تو،سنگى از آسمان بر ما بباران»! اينجا بود كه سنگى از آسمان بر سرش فرود آمد و او را كشت،همين جا اين آيه و دو آيۀ بعد نازل گشت.

تفسير:

عذاب فورى:سورۀ معارج از اينجا آغاز مى شود كه مى فرمايد:

«تقاضا كننده اى تقاضاى عذابى كرد كه واقع شد» (سَأَلَ سائِلٌ بِعَذابٍ واقِعٍ) .

آيه 2

(آيه 2)-سپس می افزاید:این عذاب«مخصوص کافران است و هیچکس نمی تواند آن را دفع کند»(لِلکافِرینَ لَیسَ لَهُ دافِعُ).

ص: 274

آيه 3

(آيه 3)-و در اين آيه به كسى كه اين عذاب از ناحيۀ اوست اشاره كرده، مى گويد:«از سوى خداوند ذى المعارج»خداوندى كه فرشتگانش بر آسمانها صعود و عروج مى كنند (مِنَ اللّهِ ذِي الْمَعارِجِ) .

از آنجا كه خداوند مقامات مختلفى براى فرشتگان قرار داده كه با سلسله مراتب به سوى قرب خدا پيش مى روند،خداوند به«ذى المعارج»توصيف شده است.

آرى!اين فرشتگانند كه مأموريت عذاب كافران و مجرمان دارند،و همانها بودند كه بر ابراهيم خليل عليه السّلام نازل شدند،و به او خبر دادند كه ما مأمور نابودى قوم لوط هستيم.

آيه 4

(آيه 4)-روزى به اندازۀ پنجاه هزار سال!بعد از ذكر داستان عذاب دنيوى كسى كه تقاضاى عذاب الهى كرده بود وارد بحثهاى معاد و عذابهاى اخروى مجرمان در آن روز مى شود،نخست مى فرمايد:«فرشتگان و روح[-فرشتۀ مقرب خداوند]به سوى او عروج مى كنند در آن روزى كه مقدارش پنجاه هزار سال است» (تَعْرُجُ الْمَلائِكَةُ وَ الرُّوحُ إِلَيْهِ فِي يَوْمٍ كانَ مِقْدارُهُ خَمْسِينَ أَلْفَ سَنَةٍ) .

مسلما منظور از«عروج فرشتگان»عروج جسمانى نيست،بلكه عروج روحانى است.يعنى،آنها به مقام قرب خدا مى شتابند،و در آن روز كه روز قيامت است آمادۀ گرفتن فرمان،و اجراى آن مى باشند.

منظور از«روح»در اينجا همان«روح الامين»بزرگ فرشتگان است كه در سوره«قدر»نيز به او اشاره شده است.

و اما تعبير به«پنجاه هزار سال»از اين نظر است كه آن روز بر حسب سالهاى دنيا تا اين حد ادامه پيدا مى كند،و با آنچه در آيۀ 5 سورۀ سجده آمده است كه مقدار آن را يك هزار سال تعيين مى نمايد منافاتى ندارد،زيرا همان گونه كه در روايات وارد شده است در قيامت پنجاه موقف است،و هر موقف به اندازه يك هزار سال طول مى كشد.

آيه 5

(آيه 5)-در این آیه پیغمبر اکرم صلّى اللّه عليه و آله را مخاطب ساخته،می فرماید:«پس

ص: 275

صبر جميل پيشه كن»و در برابر استهزاء و تكذيب و آزار آنها شكيبا باش (فَاصْبِرْ صَبْراً جَمِيلاً) .

«صبر جميل»به معنى شكيبائى زيبا و قابل توجه است،و آن صبر و استقامتى است كه تداوم داشته باشد،يأس و نوميدى به آن راه نيابد،و توأم با بيتابى و جزع و شكوه و آه و ناله نگردد،و در غير اين صورت جميل نيست.

آيه 6

(آيه 6)-سپس مى افزايد:«زيرا آنها آن روز را دور مى بينند» (إِنَّهُمْ يَرَوْنَهُ بَعِيداً) .

آيه 7

(آيه 7)-«و ما آن را نزديك مى بينيم» (وَ نَراهُ قَرِيباً) .

آنها اصلا باور نمى كنند چنان روزى در كار باشد كه حساب همۀ خلايق را برسند و كوچكترين گفتار و كردار آنها محاسبه شود،آن هم در روزى كه پنجاه هزار سال به طول مى انجامد،ولى آنها در حقيقت خدا را نشناخته اند و در قدرت او شك و ترديد دارند.

آيه 8

(آيه 8)-در اينجا بحثهاى گذشته در بارۀ قيامت با شرح و توضيح بيشترى ادامه يافته،مى فرمايد:«همان روز كه آسمان همچون فلز گداخته مى شود» (يَوْمَ تَكُونُ السَّماءُ كَالْمُهْلِ) .

آيه 9

(آيه 9)-«و كوهها مانند پشم رنگين متلاشى خواهد بود» (وَ تَكُونُ الْجِبالُ كَالْعِهْنِ) .

آرى!در آن روز آسمانها از هم متلاشى و ذوب مى شود،و كوهها درهم كوبيده و خرد و سپس با تند بادى در فضا پراكنده مى گردد،همچون پشمى كه تند باد آن را با خود ببرد و چون كوهها رنگهاى مختلفى دارند تشبيه به پشمهاى رنگين شده اند،و بعد از اين ويرانى،جهانى نوين ايجاد مى گردد،و انسانها حيات نوين خود را از سر مى گيرند.

آيه 10

(آيه 10)-هنگامی که رستاخیز در آن نو بر پا می شود آن چنان وضع حساب و رسیدگی به اعمال وحشتناک است که همه در فکر خویشند،احدی به دیگری نمی پردازد«و هیچ دوست صمیمی سراغ دوستش را نمی گیرد»

ص: 276

(وَ لا يَسْئَلُ حَمِيمٌ حَمِيماً) .

آيه 11

(آيه 11)-نه اين كه دوستان صميمى خود را در آنجا نشناسند،بلكه مخصوصا«آنها را نشانشان مى دهند»ولى هر كس گرفتار كار خويشتن است (يُبَصَّرُونَهُمْ) .

مسأله اين است كه هول و وحشت بيش از آن است كه بتواند به ديگرى بينديشد.

و در ادامۀ همين سخن و ترسيم آن صحنه وحشتناك مى افزايد:وضع چنان است كه«گنهكار دوست مى دارد فرزندان خود را در برابر عذاب آن روز فدا كند» (يَوَدُّ الْمُجْرِمُ لَوْ يَفْتَدِي مِنْ عَذابِ يَوْمِئِذٍ بِبَنِيهِ) .

آيه 12

(آيه 12)-نه تنها فرزندانش بلكه دوست دارد«همسر و برادرش را»بدهد (وَ صاحِبَتِهِ وَ أَخِيهِ) .

آيه 13

(آيه 13)-«و قبيله اش را كه هميشه از او حمايت مى كرد» (وَ فَصِيلَتِهِ الَّتِي تُؤْوِيهِ) .

آيه 14

(آيه 14)-بلكه«همۀ مردم روى زمين را تا مايۀ نجاتش شوند» (وَ مَنْ فِي الْأَرْضِ جَمِيعاً ثُمَّ يُنْجِيهِ) .

آرى!به قدرى عذاب خدا در آن روز هولناك است كه انسان مى خواهد عزيزترين عزيزان را-كه در چهار گروه در اينجا خلاصه شده اند و حتى همۀ مردم روى زمين را-براى نجات خود فدا كند.

آيه 15

(آيه 15)-ولى در جواب همۀ اين تمناها و آرزوها مى فرمايد:«هرگز چنين نيست»كه با اينها بتوان نجات يافت (كَلاّ) .

آرى«شعله هاى سوزان آتش است» (إِنَّها لَظى) .پيوسته زبانه مى كشد، و هر چيز را در كنار و مسير خود مى يابد مى سوزاند.

آيه 16

(آيه 16)-«دست و پا و پوست سر را مى كند و با خود مى برد»! (نَزّاعَةً لِلشَّوى) .

آيه 17

(آيه 17)-سپس به کسانی اشاره می کند که طعمهٔ چنان آتشی هستند،

ص: 277

مى فرمايد:«و كسانى را كه به فرمان خدا پشت كردند(و از اطاعت او روى گردان شدند)صدا مى زند»و به سوى خود مى خواند (تَدْعُوا مَنْ أَدْبَرَ وَ تَوَلّى) .

آيه 18

(آيه 18)-و آنها كه«اموال را جمع و ذخيره كردند»و در راه خدا انفاق نكردند (وَ جَمَعَ فَأَوْعى) .

به اين ترتيب اين آتش سوزان با زبان حال و جاذبۀ مخصوصى كه نسبت به مجرمان دارد،يا با زبان قال كه خداوند به او داده،پيوسته آنها را صدا مى زند و به سوى خود فرا مى خواند.

آيه 19

(آيه 19)-بعد از ذكر گوشه اى از عذابهاى قيامت به ذكر اوصاف افراد بى ايمان و در مقابل آنها مؤمنان راستين مى پردازد تا معلوم شود چرا گروهى اهل عذابند و گروهى اهل نجات.

نخست مى فرمايد:«انسان حريص و كم طاقت آفريده شده است» (إِنَّ الْإِنْسانَ خُلِقَ هَلُوعاً) .

آيه 20

(آيه 20)-«هنگامى كه بدى به او رسد بيتابى مى كند» (إِذا مَسَّهُ الشَّرُّ جَزُوعاً) .

آيه 21

(آيه 21)-«و هنگامى كه خوبى به او رسد مانع ديگران مى شود»و بخل مى ورزد (وَ إِذا مَسَّهُ الْخَيْرُ مَنُوعاً) .

آيه 22

(آيه 22)-سپس به ذكر اوصاف انسانهاى شايسته به صورت يك استثنا ضمن بيان نه صفت از اوصاف برجسته پرداخته،مى گويد:«مگر نمازگزاران» (إِلاَّ الْمُصَلِّينَ) .

آيه 23

(آيه 23)-«آنها كه نمازها را پيوسته به جا مى آورند» (الَّذِينَ هُمْ عَلى صَلاتِهِمْ دائِمُونَ) .

اين نخستين ويژگى آنهاست كه ارتباط مستمر با درگاه پروردگار متعال دارند، و اين ارتباط از طريق نماز تأمين مى گردد،نمازى كه انسان را از فحشاء و منكر باز مى دارد،نمازى كه روح و جان انسان را پرورش مى دهد،و او را همواره به ياد خدا مى دارد و اين توجه مستمر مانع از غفلت و غرور،و فرو رفتن در درياى شهوات،

ص: 278

و اسارت در چنگال شيطان و هواى نفس مى شود.

بديهى است منظور از مداومت بر نماز اين نيست كه هميشه در حال نماز باشند،بلكه منظور اين است در اوقات معين نماز را انجام مى دهند.

آيه 24

(آيه 24)-به هر حال بعد از ذكر نماز كه بهترين اعمال،و بهترين حالات مؤمنان است،به دومين ويژگى آنها پرداخته،مى افزايد:«و آنها كه در اموالشان حق معلومى است» (وَ الَّذِينَ فِي أَمْوالِهِمْ حَقٌّ مَعْلُومٌ) .

آيه 25

(آيه 25)-«براى تقاضا كننده و محروم» (لِلسّائِلِ وَ الْمَحْرُومِ) .

و به اين ترتيب هم ارتباطشان را با خالق حفظ مى كنند،و هم پيوندشان را با خلق خدا.

مراد از«حق معلوم»چيزى غير از زكات است كه انسان بر خود لازم مى شمرد كه به نيازمندان دهد.

«سائل»كسى است كه حاجت خود را مى گويد و تقاضا مى كند،و«محروم» كسى است كه شرم و حيا مانع تقاضاى اوست.

آيه 26

(آيه 26)-اين آيه به سومين ويژگى آنها اشاره كرده،مى افزايد:«و آنها كه به روز جزا ايمان دارند» (وَ الَّذِينَ يُصَدِّقُونَ بِيَوْمِ الدِّينِ) .

آيه 27

(آيه 27)-و در ويژگى چهارم مى گويد:«و آنها كه از عذاب پروردگارشان بيمناكند» (وَ الَّذِينَ هُمْ مِنْ عَذابِ رَبِّهِمْ مُشْفِقُونَ) .

آيه 28

(آيه 28)-«چرا كه هيچ كس از عذاب پروردگارش در امان نيست» (إِنَّ عَذابَ رَبِّهِمْ غَيْرُ مَأْمُونٍ) .

آيه 29

(آيه 29)-بخش ديگرى از ويژگيهاى بهشتيان در آيات گذشته چهار وصف از اوصاف ويژۀ مؤمنان راستين و آنها كه در قيامت اهل بهشتند ذكر شد،و در اينجا به پنج وصف ديگر اشاره مى كند كه مجموعا نه وصف مى شود.

در نخستين توصيف مى فرمايد:«و آنها كه دامان خويش را(از بى عفتى) حفظ مى كنند» (وَ الَّذِينَ هُمْ لِفُرُوجِهِمْ حافِظُونَ) .

ص: 279

آيه 30

(آيه 30)-«جز با همسران و كنيزانشان(كه در حكم همسرند آميزش ندارند) چرا كه بهره گيرى از اينها مورد سرزنش نخواهند بود» (إِلاّ عَلى أَزْواجِهِمْ أَوْ ما مَلَكَتْ أَيْمانُهُمْ فَإِنَّهُمْ غَيْرُ مَلُومِينَ) .

بدون شك غريزۀ جنسى از غرائز سركش انسان،و سر چشمۀ بسيارى از گناهان است تا آنجا كه بعضى معتقدند در تمام پرونده هاى مهم جنائى اثرى از اين غريزه ديده مى شود،لذا كنترل و حفظ حدود آن از نشانه هاى مهم تقواست و به همين دليل بعد از ذكر نماز و كمك به نيازمندان و ايمان به روز قيامت و ترس از عذاب الهى كنترل اين غريزه ذكر شده است.

آيه 31

(آيه 31)-در اين آيه براى تأكيد بيشتر روى همين موضوع مى افزايد:

«و هر كس جز اينها را طلب كند،متجاوز است»! (فَمَنِ ابْتَغى وَراءَ ذلِكَ فَأُولئِكَ هُمُ العادُونَ) .

و به اين ترتيب اسلام طرح اجتماعى را مى ريزد كه هم به غرائز فطرى در آن پاسخ داده مى شود،و هم آلودۀ فحشا و فساد جنسى و مفاسد ناشى از آن نيست.

آيه 32

(آيه 32)-سپس به دومين و سومين اوصاف آنها اشاره كرده،مى گويد:

«و آنها كه امانتها و عهد خود را رعايت مى كنند» (وَ الَّذِينَ هُمْ لِأَماناتِهِمْ وَ عَهْدِهِمْ راعُونَ) .

«امانت»معنى وسيعى دارد كه نه تنها امانتهاى مادى مردم را از هر نوع در بر مى گيرد،بلكه امانتهاى الهى و پيامبران و پيشوايان معصوم همه را شامل مى شود.

هر يك از نعمتهاى الهى امانتى از امانات او هستند،پستهاى اجتماعى و مخصوصا مقام حكومت از مهمترين امانات است.

و از همه مهمتر دين و آئين خدا و كتاب او قرآن،امانت بزرگ او است،كه بايد در حفظش كوشيد.

«عهد»نيز مفهوم وسيعى دارد كه هم عهدهاى مردمى را شامل مى شود و هم عهدها و پيمانهاى الهى را.

ص: 280

آيه 33

(آيه 33)-و در چهارمين وصف اضافه مى كند:«و كسانى كه به اداى شهادتشان قيام مى نمايند» (وَ الَّذِينَ هُمْ بِشَهاداتِهِمْ قائِمُونَ) .

زيرا اقامۀ شهادت عادلانه و ترك كتمان آن،يكى از مهمترين پايه هاى اقامۀ عدالت در جامعۀ بشرى است.

آيه 34

(آيه 34)-در آخرين وصف كه در واقع نهمين توصيف از اين مجموعه است بار ديگر به مسألۀ نماز باز مى گردد،همان گونه كه آغاز آن نيز از نماز بود، مى فرمايد:«و كسانى كه بر نماز مواظبت دارند» (وَ الَّذِينَ هُمْ عَلى صَلاتِهِمْ يُحافِظُونَ) .نمازى كه مهمترين وسيلۀ تهذيب نفوس و پاكسازى جامعه است.

البته در نخستين وصف اشاره به«تداوم»نماز بود،اما در اينجا سخن از حفظ آداب و شرائط و اركان و خصوصيات آن است آدابى كه هم ظاهر نماز را از آنچه مايۀ فساد است حفظ مى كند،و هم روح نماز را كه حضور قلب است تقويت مى نمايد،و هم موانع اخلاقى را كه سد راه قبول آن است از بين مى برد،بنابر اين هرگز تكرار محسوب نمى شود.

آيه 35

(آيه 35)-در پايان اين سخن مسير نهائى صاحبان اين اوصاف را بيان مى كند،همان گونه كه در آيات گذشته مسير نهائى مجرمان را شرح داد،در اينجا در يك جملۀ كوتاه و پر معنى مى فرمايد:«آنها در باغهاى بهشتى(پذيرايى و)گرامى داشته مى شوند» (أُولئِكَ فِي جَنّاتٍ مُكْرَمُونَ) .

چرا گرامى نباشند؟در حالى كه ميهمانهاى خدا هستند،و خداوند قادر و رحمان تمام وسائل پذيرائى را براى آنها فراهم ساخته است.

آيه 36

(آيه 36)-به كدام رو سفيدى طمع بهشت دارى! در آيات گذشته بحثهائى پيرامون نشانه هاى مؤمنان و كفار و سرنوشت هر يك از اين دو گروه آمده است،در اينجا بار ديگر به شرحى پيرامون وضع كفار و استهزاى آنها نسبت به مقدسات باز مى گردد.

بعضى گفته اند اين آيات در مورد گروههائى از مشركان نازل شده كه وقتى پيامبر صلّى اللّه عليه و آله در مكّه آيات معاد را براى مسلمانان مى خواند،آنها از هر گوشه و كنار

ص: 281

مى آمدند و مى گفتند:اگر معادى در كار باشد وضع ما از اين افرادى كه به تو ايمان آورده اند در آن عالم بهتر است،همان گونه كه در اين دنيا وضع ما از آنها بهتر مى باشد! قرآن در پاسخ آنها چنين مى گويد:«اين كافران را چه مى شود كه با سرعت نزد تو مى آيند...» (فَما لِ الَّذِينَ كَفَرُوا قِبَلَكَ مُهْطِعِينَ) .

آيه 37

(آيه 37)-«از راست و چپ گروه گروه»و آرزوى بهشت دارند (عَنِ الْيَمِينِ وَ عَنِ الشِّمالِ عِزِينَ) .

آيه 38

(آيه 38)-«آيا هر يك از آنها(با اين اعمال زشتش)طمع دارد كه او را در بهشت پر نعمت الهى وارد كنند»؟ (أَ يَطْمَعُ كُلُّ امْرِئٍ مِنْهُمْ أَنْ يُدْخَلَ جَنَّةَ نَعِيمٍ) .

با كدام ايمان و با كدام عمل چنين شايستگى براى خود قائلند؟!

آيه 39

(آيه 39)-در اينجا قرآن مجيد به پاسخ آنها پرداخته،مى گويد:«هرگز چنين نيست(كه آنها وارد باغهاى پرنعمت بهشت شوند)ما آنها را از آنچه خودشان مى دانند آفريده ايم» (كَلاّ إِنّا خَلَقْناهُمْ مِمّا يَعْلَمُونَ) .

در حقيقت خداوند مى خواهد با اين جمله غرور آنها را در هم بشكند،زيرا مى گويد:خودتان بهتر مى دانيد كه ما شما را از نطفه اى بى ارزش،از آبى گنديده آفريده ايم! و دوم اين كه؛پاسخى به استهزاء كنندگان معاد مى گويد كه اگر شما در امر معاد شك داريد برويد و حال نطفه را بررسى كنيد،و ببينيد چگونه از يك قطرۀ آب بى ارزش موجودى بديع مى سازيم كه در تطورات جنينى هر روز خلقت و آفرينش تازه اى به خود مى گيرد.

آيا خالق انسان از نطفه قادر نيست كه بعد از خاك شدن لباس حيات در تن انسان بپوشاند.

آيه 40

(آيه 40)-سپس برای تأکید این مطلب می افزاید:«سوگند به پروردگار مشرقها و مغربها که ما قادریم...»(فَلااُقسِمُ بِرَبَّ المَشارقِ وَ المَغارِبِ اِنّا لَقادِرُونَ).

ص: 282

آيه 41

(آيه 41)-«كه جاى آنان را به كسانى بدهيم كه از آنها بهترند و ما هرگز مغلوب نخواهيم شد» (عَلى أَنْ نُبَدِّلَ خَيْراً مِنْهُمْ وَ ما نَحْنُ بِمَسْبُوقِينَ) .

اين جمله ممكن است اشاره به آن باشد كه ما نه تنها قادريم كه آنها را بعد از خاك شدن به زندگى و حيات نوين بازگردانيم،بلكه مى توانيم آنها را به موجوداتى كاملتر و بهتر تبديل كنيم.

و يا اشاره به اين باشد كه براى ما هيچ مانعى ندارد شما را به كيفر اعمالتان نابود كنيم و افرادى شايسته و آگاه و مؤمن جانشين شما سازيم و چيزى مانع ما از اين كار نخواهد بود.

آيه 42

(آيه 42)-در اين آيه به عنوان انذار و تهديد كافران سرسخت و استهزاء كننده و لجوج،مى فرمايد:«آنان را به حال خود واگذار،تا در باطل خود فرو روند،و بازى كنند،تا زمانى كه روز موعود خود را ملاقات كنند» (فَذَرْهُمْ يَخُوضُوا وَ يَلْعَبُوا حَتّى يُلاقُوا يَوْمَهُمُ الَّذِي يُوعَدُونَ) .

بيش از اين استدلال و موعظه لازم نيست،آنها نه اهل منطقند و نه آمادگى براى بيدار شدن دارند،بگذار در اباطيل و اراجيف خود غوطه ور باشند،تا روز موعود آنها،روز رستاخيز،فرا رسد،و همه چيز را با چشم خود ببينند!

آيه 43

(آيه 43)-سپس به معرفى آن روز موعود پرداخته،و نشانه هائى از اين روز وحشتناك و هول انگيز را بيان كرده،مى فرمايد:«همان روز كه از قبرها بسرعت خارج مى شوند گوئى به سوى بتها مى دوند»! (يَوْمَ يَخْرُجُونَ مِنَ الْأَجْداثِ سِراعاً كَأَنَّهُمْ إِلى نُصُبٍ يُوفِضُونَ) .

اين تعبير سخريه اى است نسبت به عقائد پوچى كه در عالم دنيا داشتند.

آيه 44

(آيه 44)-سپس به نشانه هاى ديگرى پرداخته،مى افزايد:«در حالى كه چشمهايشان از شرم و وحشت به زير افتاده»و خاضعانه نگاه مى كنند (خاشِعَةً أَبْصارُهُمْ) .

«و پرده اى از ذلت و خوارى آنها را پوشانده است» (تَرْهَقُهُمْ ذِلَّةٌ) .

ص: 283

و در پايان آيه مى فرمايد:«اين همان روزى است كه به آنها وعده داده مى شد» (ذلِكَ الْيَوْمُ الَّذِي كانُوا يُوعَدُونَ) .

آرى!اين همان روز موعود است كه آن را به باد مسخره مى گرفتند،و گاه مى گفتند:به فرض كه چنين روزى در كار باشد وضع ما در آن روز از مؤمنان هم بهتر است.

«پايان سورۀ معارج»

ص: 284

سورۀ نوح[71]

اشاره

اين سوره در«مكّه»نازل شده و داراى 28 آيه است

محتواى سوره:

اين سوره چنانكه از نامش پيداست سرگذشت نوح پيامبر را بيان مى كند،در سوره هاى متعددى از قرآن مجيد به سرگذشت اين پيامبر بزرگ اشاره شده،از جمله سوره هاى«شعرا»،«مؤمنون»،«اعراف»،«انبياء»و از همه مشروحتر در سورۀ«هود»آمده،ولى آنچه در سورۀ نوح آمده قسمت خاصى از زندگى اوست كه در جائى ديگر به اين سبك نيامده است،و اين قسمت مربوط به دعوت مستمر و پى گير او به سوى توحيد،و كيفيت،و عناصر اين دعوت است.

با توجه به اين كه اين سوره در مكّه نازل شده،و پيامبر و مسلمانان اندك آن زمان در شرائطى مشابه شرائط زمان نوح و يارانش قرار داشتند،مسائل زيادى را به آنها مى آموزد.

1-به آنها ياد مى دهد كه چگونه از طريق استدلال منطقى توأم با محبت و دلسوزى كامل دشمنان را تبليغ كنند.

2-به آنها مى آموزد كه هرگز در طريق دعوت به سوى خدا خسته نشوند.

3-به آنها مى آموزد كه در يك دست وسائل تشويق،و در دست ديگر عوامل انذار را داشته باشند،و از هر دو در طريق دعوت بهره گيرند.

4-آيات آخر اين سوره هشدارى است براى مشركان لجوج كه اگر در برابر حق تسليم نشوند و به فرمان خدا گردن ننهند عاقبت دردناكى در پيش دارند.

ص: 285

به تعبير ديگر اين سوره ترسيمى است از بيان مبارزۀ دائمى طرفداران حق و باطل و برنامه هايى كه طرفداران حق در مسير خود بايد به كار بندند.

فضيلت تلاوت سوره:

در حديثى از پيغمبر گرامى اسلام صلّى اللّه عليه و آله مى خوانيم:

«كسى كه سورۀ«نوح»را بخواند از مؤمنانى خواهد بود كه شعاع دعوت نوح پيامبر او را فرا مى گيرد».

ناگفته پيداست كه هدف از تلاوت آن اين است كه انسان از راه و رسم اين پيامبر بزرگ و استقامت و شكيبائى ياران او در راه دعوت به سوى حق الهام گيرد، و خود را در شعاع دعوت او قرار دهد،نه خواندن فاقد انديشه و فكر و نه انديشه اى خالى از عمل.

بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ به نام خداوند بخشندۀ بخشايشگر

آيه 1

(آيه 1)-گفتيم اين سوره بيانگر آن قسمت از حالات نوح است كه مربوط به مسألۀ دعوت او مى باشد.

نخست از مسألۀ بعثت او شروع كرده،مى فرمايد:«ما نوح را به سوى قومش فرستاديم،و گفتيم:قوم خود را انذار كن پيش از آنكه عذاب دردناك به سراغشان آيد» (إِنّا أَرْسَلْنا نُوحاً إِلى قَوْمِهِ أَنْ أَنْذِرْ قَوْمَكَ مِنْ قَبْلِ أَنْ يَأْتِيَهُمْ عَذابٌ أَلِيمٌ) .

اين عذاب دردناك ممكن است عذاب دنيا باشد يا عذاب آخرت،و مناسبتر اين كه هر دو باشد،هر چند به قرينۀ آيات آخر سوره بيشتر منظور عذاب دنياست.

آيه 2

(آيه 2)-نوح اين پيامبر«اولو العزم»كه صاحب نخستين شريعت و آئين الهى بود و دعوت جهانى داشت بعد از دريافت اين فرمان به سراغ قومش آمد و«گفت:اى قوم!من براى شما بيم دهندۀ آشكارى هستم» (قالَ يا قَوْمِ إِنِّي لَكُمْ نَذِيرٌ مُبِينٌ) .

آيه 3

(آيه 3)-هدف اين است«كه خدا را پرستش كنيد و از مخالفت او بپرهيزيد و مرا اطاعت نماييد» (أَنِ اعْبُدُوا اللّهَ وَ اتَّقُوهُ وَ أَطِيعُونِ) .

آيه 4

(آيه 4)-سپس به تشویق آنها پرداخته نتائج مهم اجابت این دعوت را در

ص: 286

دو جملۀ كوتاه بيان مى كند،مى گويد:اگر دعوت مرا اجابت كنيد«خداوند گناهانتان را مى آمرزد» (يَغْفِرْ لَكُمْ مِنْ ذُنُوبِكُمْ) .

سپس مى افزايد:«و شما را تا زمان معينى به تأخير مى اندازد»عمرتان را طولانى كرده و عذاب را از شما دور مى دارد (وَ يُؤَخِّرْكُمْ إِلى أَجَلٍ مُسَمًّى) .

«زيرا هنگامى كه اجل الهى فرا رسد تأخيرى نخواهد داشت اگر مى دانستيد» (إِنَّ أَجَلَ اللّهِ إِذا جاءَ لا يُؤَخَّرُ لَوْ كُنْتُمْ تَعْلَمُونَ) .

از اين آيه به خوبى استفاده مى شود كه«اجل»و سر رسيد عمر انسان دو گونه است«اجل مسمّى»و«اجل نهائى».

قسم اول سر رسيدى است كه قابل تغيير و دگرگونى است،و بر اثر اعمال نادرست انسان ممكن است بسيار جلو بيفتد كه عذابهاى الهى يكى از آنهاست و به عكس بر اثر تقوا و نيكوكارى و تدبير ممكن است بسيار عقب بيفتد.

ولى اجل و سر رسيد نهائى به هيچ وجه قابل دگرگونى نيست.

در روايات اسلامى نيز روى اين معنى تأكيد فراوان شده است،از جمله در يك حديث پر معنى از امام صادق عليه السّلام مى خوانيم:«آنها كه بر اثر گناهان مى ميرند بيش از آنها هستند كه به مرگ الهى از دنيا مى روند،و كسانى كه بر اثر نيكوكارى عمر طولانى پيدا مى كنند بيش از كسانى هستند كه بر اثر عوامل طبيعى عمرشان زياد مى شود».

آيه 5

(آيه 5)-از هر فرصتى براى هدايت آنها استفاده كردم،اما...

در اينجا در ادامۀ رسالت و مأموريت نوح براى دعوت قومش سخنانى از زبان خود او،هنگامى كه به پيشگاه پروردگار شكايت مى برد،نقل شده كه بسيار آموزنده است.

سخنان نوح در اين زمينه سخنانى است كه مى تواند راهگشا براى همۀ مبلغان دينى باشد،مى فرمايد:«نوح گفت:پروردگارا!من قوم خود را شب و روز به سوى تو دعوت كردم» (قالَ رَبِّ إِنِّي دَعَوْتُ قَوْمِي لَيْلاً وَ نَهاراً) .

و لحظه اى در ارشاد و تبليغ آنها كوتاهى نكردم.

ص: 287

آيه 6

(آيه 6)-«اما دعوت من چيزى جز فرار از حق بر آنان نيفزود» (فَلَمْ يَزِدْهُمْ دُعائِي إِلاّ فِراراً) .

و اين عجيب است كه دعوت به سوى چيزى سبب فرار از آن شود،اما با توجه به اين كه تأثير دعوتها نياز به يك نوع آمادگى و سنخيت و جاذبۀ متقابل دارد جاى تعجب نيست كه در دلهاى ناآماده اثر معكوس و منفى ببخشد.

آيه 7

(آيه 7)-سپس نوح در ادامۀ اين سخن مى افزايد:خداوندا!من هر زمان آنها را دعوت كردم كه(ايمان بياورند و)تو آنها را بيامرزى انگشتان خويش را در گوشهايشان قرار داده،و لباسهايشان را بر خود پيچيدند و در مخالفت اصرار ورزيدند و به شدت استكبار كردند» (وَ إِنِّي كُلَّما دَعَوْتُهُمْ لِتَغْفِرَ لَهُمْ جَعَلُوا أَصابِعَهُمْ فِي آذانِهِمْ وَ اسْتَغْشَوْا ثِيابَهُمْ وَ أَصَرُّوا وَ اسْتَكْبَرُوا اسْتِكْباراً) .

گذاشتن انگشت در گوشها براى اين بوده كه صداى حق را نشنوند و پيچيدن لباس بر خويشتن يا به اين معنى است كه لباس بر سر مى انداختند تا پشتوانه اى براى انگشتان فرو كرده در گوش باشد و كمترين امواج صوتى بر پردۀ صماخ آنها نرسد،و يا مى خواستند صورت خود را بپوشانند مبادا چشمانشان بر قيافۀ ملكوتى نوح اين پيامبر بزرگ بيفتد،در واقع اصرار داشتند هم گوش از شنيدن باز ماند و هم چشم از ديدن! اين آيه نشان مى دهد كه يكى از عوامل مهم بدبختى آنها استكبار و غرور بود كه هميشه يكى از موانع مهم راه حق بوده و ثمرۀ شوم آن را در تمام طول تاريخ بشر در زندگى افراد بى ايمان مشاهده مى كنيم.

آيه 8

(آيه 8)-نوح همچنان به سخنان خود در پيشگاه پروردگار ادامه داده، مى گويد:خداوندا!«سپس آنها را با صداى بلند(به اطاعت فرمان تو)دعوت كردم» (ثُمَّ إِنِّي دَعَوْتُهُمْ جِهاراً) .

آيه 9

(آيه 9)-به این نیز قناعت نکردم«آشکارا و نهان(حقیقت توحید و ایمان را)برای آنان بیان داشتم»(ثُمَّ اِنّی اَعلَنتُ لَهُم وَ اَسرَرتُ لَهُم اِسرارًا).

ص: 288

در جلسات عمومى و با صداى بلند آنها را به سوى ايمان فرا خواندم.

اين حوصلۀ عجيب،و آن دلسوزى عجيبتر،و پشتكار و استقامت بى نظير سرمايۀ او در راه دعوت به آئين حق بود.

و شگفت انگيزتر اين كه در طول نهصد و پنجاه سال دعوتش تنها حدود هشتاد نفر به او ايمان آوردند يعنى،براى هدايت هر يك نفر بطور متوسط حدود دوازده سال تبليغ كرد!

آيه 10

(آيه 10)-پاداش دنيوى ايمان:«نوح»در ادامۀ بيانات مؤثر خود براى هدايت آن قوم لجوج و سركش اين بار روى بشارت و تشويق تكيه مى كند،و به آنها وعدۀ مؤكد مى دهد كه اگر از شرك و گناه توبه كنند خدا درهاى رحمت خويش را از هر سو به روى آنها مى گشايد،عرض مى كند:خداوندا!«به آنها گفتم:از پروردگار خويش آمرزش بطلبيد كه او بسيار آمرزنده است...» (فَقُلْتُ اسْتَغْفِرُوا رَبَّكُمْ إِنَّهُ كانَ غَفّاراً) .

آيه 11

(آيه 11)-«تا بارانهاى پربركت آسمان را پى در پى بر شما فرو فرستد» (يُرْسِلِ السَّماءَ عَلَيْكُمْ مِدْراراً) .

خلاصه هم باران رحمت معنوى و هم باران پربركت مادى او شما را فرا مى گيرد.

آيه 12

(آيه 12)-سپس مى افزايد:«و شما را با اموال و فرزندان فراوان كمك مى كند» (وَ يُمْدِدْكُمْ بِأَمْوالٍ وَ بَنِينَ) .

«و باغهاى سرسبز و نهرهاى آب جارى در اختيارتان قرار مى دهد» (وَ يَجْعَلْ لَكُمْ جَنّاتٍ وَ يَجْعَلْ لَكُمْ أَنْهاراً) .

به اين ترتيب يك نعمت بزرگ معنوى،و پنج نعمت بزرگ مادى به آنها وعده داده،نعمت بزرگ معنوى بخشودگى گناهان و پاك شدن از آلودگى كفر و عصيان است،اما نعمتهاى مادى:ريزش بارانهاى مفيد و به موقع و پر بركت،فزونى اموال، فزونى فرزندان(سرمايه هاى انسانى)،باغهاى پر بركت،و نهرهاى آب جارى.

آرى!ايمان و تقوا طبق گواهى قرآن مجيد هم موجب آبادى دنيا و هم آبادى آخرت است.

آيه 13

(آيه 13)-پس باز دیگر به انذار باز می گردد،می گوید:«چرا شما(از خدا

ص: 289

نمى ترسيد و)براى خدا عظمت قائل نيستيد»؟! (ما لَكُمْ لا تَرْجُونَ لِلّهِ وَقاراً) .

آيه 14

(آيه 14)-«در حالى كه شما را مراحل مختلف آفريد» (وَ قَدْ خَلَقَكُمْ أَطْواراً) .

نخست«نطفۀ»بى ارزشى بوديد،چيزى نگذشت كه شما را به صورت«علقه» و از آن پس به صورت«مضغه»درآورد،سپس شكل و اندام انسانى به شما داد،بعد لباس حيات در اندام شما پوشانيد،و به شما روح و حس و حركت داد.

نه تنها از نظر جسمانى اشكال مختلفى به خود مى گيرد،كه چهرۀ روح و جان شما نيز دائما در تغيير است،هر يك از شما استعدادى داريد،و در هر سرى ذوقى و در هر دلى عشقى است.

و به اين ترتيب او در همه جا با شماست و در هر گام رهبرى و هدايت مى كند و با اين همه لطف و عنايت او،اين همه كفران و بى حرمتى چرا؟

آيه 15

(آيه 15)-حضرت«نوح»در بيانات عميق و مستدل خود در برابر مشركان لجوج نخست دست آنها را گرفته و به اعماق وجودشان برد،تا آيات انفسى را مشاهده كنند،سپس آنها را به مطالعۀ نشانه هاى خدا در عالم بزرگ آفرينش دعوت كرده و آنان را به سير آفاقى مى برد.

نخست از آسمان شروع كرده،مى گويد:«آيا نمى دانيد چگونه خداوند هفت آسمان را يكى بالاى ديگرى آفريده است»؟! (أَ لَمْ تَرَوْا كَيْفَ خَلَقَ اللّهُ سَبْعَ سَماواتٍ طِباقاً) .

آسمانهاى هفتگانه يكى بالاى ديگرى قرار دارد،و بطورى كه در تفسير آسمانهاى هفتگانه در گذشته گفته ايم تمام آنچه را ما با چشم مسلح و غير مسلح از ستارگان ثابت و سيار مى بينيم همه جزء آسمان اول است،و شش عالم ديگر يكى ما فوق ديگرى بعد از آن قرار دارد كه از دسترس علم و دانش انسان امروز بيرون است،و ممكن است در آينده اين شايستگى را پيدا كند كه آن عوالم عجيب و گسترده را يكى بعد از ديگرى كشف كند.

آيه 16

(آيه 16)-سپس مى افزايد:«و ماه را در ميان آسمانها مايۀ روشنائى و خورشيد را چراغ فروزانى قرار داده است» (وَ جَعَلَ الْقَمَرَ فِيهِنَّ نُوراً وَ جَعَلَ

ص: 290

الشَّمْسَ سِراجاً) .

آيه 17

(آيه 17)-باغبان هستى،شما را همچون گلى پرورش داد! سپس بار ديگر به آفرينش انسان باز مى گردد،مى افزايد:«و خداوند شما را همچون گياهى از زمين رويانيد»! (وَ اللّهُ أَنْبَتَكُمْ مِنَ الْأَرْضِ نَباتاً) .

تعبير به«انبات»و رويانيدن،در مورد انسان،بخاطر آن است كه آفرينش نخستين انسان از خاك است،دوم اين كه،تمام مواد غذائى كه انسان مى خورد و به كمك آن رشد و نمو مى كند از زمين است،يا مستقيما مانند سبزيها و دانه هاى غذائى و ميوه ها،و يا بطور غير مستقيم مانند گوشت حيوانات،و سوم اين كه، شباهت زيادى در ميان انسان و گياه وجود دارد و بسيارى از قوانينى كه حاكم بر تغذيه و توليد مثل و نمو و رشد گياهان است بر انسان نيز حكمفرماست.

آيه 18

(آيه 18)-بعد به سراغ مسألۀ معاد كه يكى ديگر از مسائل پيچيده براى مشركان بوده است رفته،مى فرمايد:«سپس شما را به همان زمين باز مى گرداند، و بار ديگر شما را خارج مى سازد» (ثُمَّ يُعِيدُكُمْ فِيها وَ يُخْرِجُكُمْ إِخْراجاً) .

در آغاز خاك بوديد بار ديگر به خاك بر مى گرديد،و همان كسى كه قدرت داشت در آغاز شما را از خاك بيافريند توانائى دارد بار ديگر بعد از خاك شدن لباس حيات در اندامتان بپوشاند.

آيه 19

(آيه 19)-بار ديگر به آيات آفاقى و نشانه هاى توحيد در عالم بزرگ باز مى گردد و از نعمت وجود زمين سخن مى گويد،مى فرمايد:«و خداوند زمين را براى شما فرش گسترده اى قرار داد» (وَ اللّهُ جَعَلَ لَكُمُ الْأَرْضَ بِساطاً) .

نه آن چنان خشن است كه نتوانيد بر آن استراحت و رفت و آمد كنيد،و نه آن چنان نرم است كه در آن فرو رويد و قدرت حركت نداشته باشيد.

به علاوه بساطى است گسترده و آماده و داراى همۀ نيازمنديهاى زندگى شما.

آيه 20

(آيه 20)-نه تنها زمینهای هموار همچون فرش گسترده ای است،بلکه کوهها به خاطر درّه و شکافهایی که در لابلای آن وجود دارد و قابل عبور است نیز بساط گسترده ای می باشد هدف این است«تا از راههای وسیع و درّه های آن

ص: 291

بگذريد»و به هر جا مى خواهيد برويد (لِتَسْلُكُوا مِنْها سُبُلاً فِجاجاً) .

ولى نه آن انذارهاى نخستين و نه بشارتها و تشويقها و نه استدلالات منطقى هيچ يك در دل سياه اين قوم لجوج اثر نگذاشت.

آيه 21

(آيه 21)-لطف حق با تو مداراها كند...

هنگامى كه نوح آخرين تلاش خود را در طى صدها سال به كار زد،و آن قوم، جز گروه اندكى،همچنان بر كفر و بت پرستى و گمراهى و فساد اصرار ورزيدند از هدايت آنها مأيوس شد،رو به درگاه خدا آورد و تقاضاى مجازات براى آنها كرد.

چنانكه در اين آيه مى خوانيم:«نوح(بعد از هدايت آنان)گفت:پروردگارا! آنها نافرمانى من كردند،و از كسانى پيروى نمودند كه اموال و فرزندانشان چيزى جز زيانكارى بر آنها نيفزوده است» (قالَ نُوحٌ رَبِّ إِنَّهُمْ عَصَوْنِي وَ اتَّبَعُوا مَنْ لَمْ يَزِدْهُ مالُهُ وَ وَلَدُهُ إِلاّ خَساراً) .

اشاره به اين كه رهبران اين قوم جمعيتى هستند كه تنها امتيازشان اموال و فرزندان زياد است،آن هم اموال و فرزندانى كه جز در مسير فساد به كار گرفته نمى شود.

آيه 22

(آيه 22)-سپس مى افزايد:«و(اين رهبران گمراه)مكر عظيمى به كار بردند...» (وَ مَكَرُوا مَكْراً كُبّاراً) .

آنها طرحهاى شيطانى عظيم و گسترده اى براى گمراه ساختن مردم، و ممانعت از قبول دعوت نوح ريخته بودند،كه احتمال دارد همان مسألۀ بت پرستى بوده باشد،زيرا طبق بعضى از روايات بت پرستى قبل از نوح سابقه نداشت،بلكه قوم نوح آن را به وجود آوردند.

آيه 23

(آيه 23)-اين آيه مى تواند گواه اين مطلب باشد،زيرا بعد از اشارۀ سر بسته به اين مكر بزرگ مى افزايد:رؤساى آنها«گفتند:دست از خدايان و بتهاى خود برنداريد» (وَ قالُوا لا تَذَرُنَّ آلِهَتَكُمْ) .

و هرگز دعوت نوح را به خداى يگانه نپذيريد،خدائى كه هرگز ديده نمى شود،و با دست قابل لمس نيست!

ص: 292

مخصوصا روى پنج بت تأكيد كردند و گفتند:«بتهاى ودّ و سواع و يغوث و يعوق و نسر را هرگز رها نكنيد و دست از دامنشان نكشيد» (وَ لا تَذَرُنَّ وَدًّا وَ لا سُواعاً وَ لا يَغُوثَ وَ يَعُوقَ وَ نَسْراً) .

از قرائن چنين استفاده مى شود كه اين پنج بت امتيازات ويژه اى داشتند، و مورد توجه خاص آن قوم گمراه بودند،به همين دليل رهبران فرصت طلب آنان نيز روى عبادت آنها تكيه مى كردند.

آيه 24

(آيه 24)-سپس نوح مى افزايد:خداوندا!«آنها(رهبران گمراه و خود خواه) گروه بسيارى را گمراه ساختند» (وَ قَدْ أَضَلُّوا كَثِيراً) .

خداوندا!«ظالمان را جز ضلالت ميفزا» (وَ لا تَزِدِ الظّالِمِينَ إِلاّ ضَلالاً) .

منظور از افزودن ضلالت و گمراهى ظالمان و ستمگران،همان سلب توفيق الهى از آنهاست كه سبب بدبختى آنها مى شود،و يا مجازاتى است كه آنها به خاطر ظلمشان دريافت مى دارند كه خدا نور ايمان را از آنها مى گيرد،و تاريكى كفر را جانشين آن مى سازد.

آيه 25

(آيه 25)-سر انجام در اين آيه خداوند سخن آخر را در اين زمينه چنين مى فرمايد:«به خاطر گناهانشان غرق شدند،و در آتش دوزخ وارد گشتند و جز خدا ياورانى نيافتند»كه در برابر خشم او از آنها دفاع كند (مِمّا خَطِيئاتِهِمْ أُغْرِقُوا فَأُدْخِلُوا ناراً فَلَمْ يَجِدُوا لَهُمْ مِنْ دُونِ اللّهِ أَنْصاراً) .

تعبير آيه نشان مى دهد كه آنها بعد از غرق شدن بلافاصله وارد آتش شدند، و اين عجيب است كه از آب فورا وارد آتش شوند!و اين آتش همان آتش برزخى است،چرا كه طبق گواهى آيات قرآن گروهى بعد از مرگ در عالم برزخ مجازات مى شوند،و طبق بعضى از روايات«قبر»يا باغى از باغهاى بهشت است يا حفره اى از حفره هاى دوزخ!

آيه 26

(آيه 26)-این قوم فاسد و مفسد باید بروند! در این جا که همچنین ادامهٔ سخنان نوح و شکایاتش از قوم به درگاه خدا و نفرین دربارهٔ آنهاست،می فرماید:«نوح گفت:پروردگار!هیچ یک از کافران را روی

ص: 293

زمين باقى مگذار»! (وَ قالَ نُوحٌ رَبِّ لا تَذَرْ عَلَى الْأَرْضِ مِنَ الْكافِرِينَ دَيّاراً) .

اين سخن را هنگامى گفت كه بطور كامل از هدايت آنها مأيوس شده بود، و آخرين تلاش و كوشش خود را براى ايمان آوردن آنها به كار زد و نتيجه اى نگرفت، و تنها گروهى اندك به او ايمان آوردند.

تعبير به«على الارض»(بر صفحۀ زمين)نشان مى دهد كه هم دعوت نوح جهانى بوده،و هم طوفان و عذابى كه بعد از آن آمد.

آيه 27

(آيه 27)-سپس«نوح»براى نفرين خود استدلال مى كند و مى افزايد:«زيرا اگر آنها را باقى بگذارى بندگانت را گمراه مى كنند،و جز نسلى فاجر و كافر به وجود نمى آورند»! (إِنَّكَ إِنْ تَذَرْهُمْ يُضِلُّوا عِبادَكَ وَ لا يَلِدُوا إِلاّ فاجِراً كَفّاراً) .

اين نشان مى دهد كه نفرين انبياء،از جمله نوح(ع)از روى خشم و غضب و انتقامجوئى و كينه توزى نبود،بلكه روى يك حساب منطقى صورت گرفته است.

آيه 28

(آيه 28)-در پايان،نوح براى خودش و كسانى كه به او ايمان آورده بودند چنين دعا مى كند:«پروردگارا!مرا و پدر و مادرم،و تمام كسانى را كه با ايمان وارد خانۀ من شدند و جميع مردان و زنان با ايمان را بيامرز و ظالمان را جز هلاكت ميفزا» (رَبِّ اغْفِرْ لِي وَ لِوالِدَيَّ وَ لِمَنْ دَخَلَ بَيْتِيَ مُؤْمِناً وَ لِلْمُؤْمِنِينَ وَ الْمُؤْمِناتِ وَ لا تَزِدِ الظّالِمِينَ إِلاّ تَباراً) .

اين طلب آمرزش براى اين است كه نوح مى خواهد بگويد گرچه من صدها سال تبليغ مستمر داشتم،و هرگونه زجر و شكنجه را در اين راه تحمل كردم،اما چون ممكن است ترك اولائى در اين مدت از من سر زده باشد من از آن هم تقاضاى عفو مى كنم،و هرگز خود را در پيشگاه مقدست تبرئه نمى نمايم.

«پايان سورۀ نوح»

ص: 294

سورۀ جنّ[72]

اشاره

اين سوره در«مكّه»نازل شده و داراى 28 آيه است

محتواى سوره:

اين سوره،چنانكه از نامش پيداست،عمدتا در بارۀ خلق ناپيدائى به نام«جنّ»سخن مى گويد،سخن از ايمان آنها به پيامبر اسلام صلّى اللّه عليه و آله، و خضوع در برابر قرآن مجيد،و ايمان و اعتقاد آنها به معاد،و وجود گروهى مؤمن و كافر در ميان آنان و مسائلى از اين قبيل است.

اين بخش از سوره نوزده آيه از بيست و هشت آيۀ سوره را در بر مى گيرد، و بسيارى از عقائد خرافى را در زمينۀ«جنّ»اصلاح مى كند و بر آنها خط بطلان مى كشد.

در بخش ديگرى از اين سوره اشاره اى به مسألۀ توحيد و معاد آمده است.

و در آخرين بخش اين سوره،سخن از مسألۀ علم غيب است كه هيچ كس از آن آگاهى ندارد جز آنچه خداوند اراده كرده است.

فضيلت تلاوت سوره:

در حديثى از امام صادق(ع)آمده است:«هر كس بسيار سورۀ جنّ را بخواند هرگز در زندگى دنيا چشم زخم جنّ و جادو و سحر و مكر آنها به او نمى رسد،و با محمّد(ص)همراه خواهد بود،و مى گويد:پروردگارا!من كسى را به جاى او نمى خواهم،و هرگز از او به ديگرى متمايل نمى شود».

البته اين تلاوت مقدمه اى است بر آگاهى از محتواى سوره،و سپس به كار بستن آن.

ص: 295

بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ به نام خداوند بخشندۀ بخشايشگر

شأن نزول:

در تفسير آيات 29 تا 32 سورۀ احقاف شأن نزولهائى آمده بود كه با مطالب اين سورۀ كاملا هماهنگ است،و نشان مى دهد كه هر دو مربوط به يك حادثه است،دو مورد از آنها را بطور فشرده نقل مى كنيم.

1-پيامبر صلّى اللّه عليه و آله از مكّه به سوى بازار«عكاظ»در«طائف»آمد،تا مردم را در آن مركز اجتماع بزرگ به سوى اسلام دعوت كند،اما كسى به دعوت او پاسخ مثبت نگفت،در بازگشت به محلى رسيد كه آن را وادى«جنّ»مى گفتند شب را در آنجا ماند و تلاوت آيات قرآن مى فرمود،گروهى از جن شنيدند و ايمان آوردند،و براى تبليغ به سوى قوم خود بازگشتند.

2-«ابن عباس»مى گويد:پيامبر صلّى اللّه عليه و آله مشغول نماز صبح بود،و در آن تلاوت قرآن مى كرد،گروهى از جن در صدد تحقيق از علّت قطع اخبار آسمانها از خود بودند صداى تلاوت قرآن محمد صلّى اللّه عليه و آله را شنيدند.

گفتند:علت قطع اخبار آسمان از ما همين است،به سوى قوم خود بازگشتند و آنها را به سوى اسلام دعوت كردند.

ولى شأن نزول ديگرى در اينجا آمده كه با آنها متفاوت است و آن اين كه از «عبد اللّه بن مسعود»پرسيدند:آيا كسى از شما ياران پيامبر صلّى اللّه عليه و آله در حوادث شب جنّ خدمت پيامبر صلّى اللّه عليه و آله بود؟ گفت:احدى از ما نبود،ما شبى در مكّه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله را نيافتيم،و هر چه جستجو كرديم اثرى از او نديديم،از اين ترسيديم كه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله را كشته باشند،به جستجوى حضرت در درّه هاى مكّه رفتيم،ناگهان ديديم از سوى كوه«حرا»مى آيد،عرض كرديم كجا بودى اى رسول خدا؟ما سخت نگران شديم،و ديشب بدترين شب زندگى ما بود.

فرمود:دعوت كنندۀ جنّ به سراغ من آمد،و من رفتم قرآن براى آنها بخوانم.

ص: 296

آيه 1

(آيه 1)-ما قرآن عجيبى شنيده ايم! در اين آيه مى فرمايد:«بگو:به من وحى شده كه جمعى از جنّ به سخنانم گوش فرا داده اند،سپس گفته اند،ما قرآن عجيبى شنيده ايم...» (قُلْ أُوحِيَ إِلَيَّ أَنَّهُ اسْتَمَعَ نَفَرٌ مِنَ الْجِنِّ فَقالُوا إِنّا سَمِعْنا قُرْآناً عَجَباً) .

اين آيه به خوبى نشان مى دهد كه طايفۀ«جنّ»داراى عقل و شعور و فهم و درك،و تكليف و مسؤوليت،و آشنائى به لغت،و توجه به فرق بين كلام اعجاز و غير آن دارند،همچنين خود را موظّف به تبليغ حق مى دانند،و مخاطب خطابهاى قرآن نيز هستند.

آنها حق داشتند كه قرآن را سخنى عجيب بشمرند،زيرا هم لحن و آهنگ آن عجيب است،و هم نفوذ و جاذبه اش،هم محتوا و تأثيرش عجيب است و هم آورندۀ آن كه درس نخوانده بود و از اميين برخاست.

آيه 2

(آيه 2)-آنها به دنبال اين جمله،سخنان ديگرى به قوم خود گفتند كه قرآن در آيات بعد در دوازده جمله،آنها را بيان كرده كه هر كدام با«انّ»شروع شده كه نشانۀ تأكيد است.

نخست مى فرمايد:آنها گفتند:«كه(اين قرآن همگان را)به راه راست هدايت مى كند،و لذا ما به آن ايمان آورده ايم و هرگز كسى را شريك پروردگارمان قرار نمى دهيم» (يَهْدِي إِلَى الرُّشْدِ فَآمَنّا بِهِ وَ لَنْ نُشْرِكَ بِرَبِّنا أَحَداً) .

آيه 3

(آيه 3)-بعد از ابراز ايمان و نفى هرگونه شرك سخنان خود را در بارۀ صفات خدا چنين ادامه دادند:«و بلند است مقام با عظمت پروردگار ما(از شباهت به مخلوقين،و از هرگونه عيب و نقص)و او هرگز براى خود همسر و فرزندى انتخاب نكرده است» (وَ أَنَّهُ تَعالى جَدُّ رَبِّنا مَا اتَّخَذَ صاحِبَةً وَ لا وَلَداً) .

آيه 4

(آيه 4)-سپس افزودند:ما اكنون اعتراف مى كنيم«كه سفيه ما(ابليس) در بارۀ خدا سخنان ناروا مى گفت» (وَ أَنَّهُ كانَ يَقُولُ سَفِيهُنا عَلَى اللّهِ شَطَطاً) .

يعنى،سفهاى ما براى خدا همسر و فرزندان قائل بودند،و شبيه و شريكى انتخاب كرده بودند،و از راه حق منحرف شده و سخنى به گزاف مى گفتند.

ص: 297

و احتمال دارد كه:«سفيه»در اينجا اشاره به«ابليس»باشد كه بعد از مخالفت فرمان خدا نسبتهاى ناروائى به ساحت مقدس او داد و از آنجا كه«ابليس»از جن بوده مؤمنان جن به اين وسيله از او ابراز تنفر مى كنند،و سخن او را گزافه و شطط مى نامند.

آيه 5

(آيه 5)-سپس افزودند:«و ما گمان مى كرديم كه انس و جنّ هرگز،بر خدا دروغ نمى بندند» (وَ أَنّا ظَنَنّا أَنْ لَنْ تَقُولَ الْإِنْسُ وَ الْجِنُّ عَلَى اللّهِ كَذِباً) .

اين سخن ممكن است اشاره به تقليد كوركورانه اى باشد كه اين گروه قبلا از ديگران داشتند،و براى خدا شريك و شبيه و همسر و فرزند قائل بودند مى گويند:

اگر ما اين مسائل را از ديگران بدون دليل پذيرفتيم به خاطر خوش باورى بود،هرگز خيال نمى كرديم كه انس و جن به خود جرأت دهند كه چنين دروغهاى بزرگى به خدا ببندند،ولى اكنون به غلط بودن اين تقليد ناروا پى برديم و به اين ترتيب به اشتباه خود و انحراف مشركان جن اعتراف مى كنيم.

آيه 6

(آيه 6)-سپس افزودند:يكى ديگر از انحرافات جن و انس اين بود كه:

«مردانى از بشر به مردانى از جن پناه مى بردند،و آنها سبب افزايش گمراهى و طغيانشان مى شدند» (وَ أَنَّهُ كانَ رِجالٌ مِنَ الْإِنْسِ يَعُوذُونَ بِرِجالٍ مِنَ الْجِنِّ فَزادُوهُمْ رَهَقاً) .

مفهوم آيه،مفهوم وسيعى است كه شامل هرگونه پناه بردن افرادى از انسانها به جن را شامل مى شود چه اين كه مى دانيم در ميان عرب كاهنان زيادى وجود داشتند كه معتقد بودند به وسيلۀ طايفۀ«جنّ»بسيارى از مشكلات را حل مى كنند و از آينده خبر مى دهند.

آيه 7

(آيه 7)-اين آيه همچنان ادامۀ سخنان مؤمنان جن است كه به هنگام تبليغ قوم خود بيان داشتند و از طرق مختلف آنها را به سوى اسلام و قرآن دعوت نمودند.

نخست مى گويند:«و اين كه آنها گمان كردند-همان گونه كه شما گمان كرديد-كه خداوند هرگز كسى را(به نبوت)مبعوث نمى كند» (وَ أَنَّهُمْ ظَنُّوا كَما

ص: 298

ظَنَنْتُمْ أَنْ لَنْ يَبْعَثَ اللّهُ أَحَداً) .

لذا به انكار قرآن،و تكذيب نبوت پيامبر اسلام صلّى اللّه عليه و آله برخاستند،ولى ما هنگامى كه با دقت به آيات اين كتاب آسمانى گوش فرا داديم حقانيت آن را به روشنى درك كرديم،مبادا شما هم مانند مشركان انسانها،راه كفر پيش گيريد و به سرنوشت آنها گرفتار شويد.

اين تعبير هشدارى است به مشركان كه بدانند وقتى جن،منطقش اين است و داوريش چنين،بيدار شوند و به دامن قرآن و پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله چنگ زنند.

آيه 8

(آيه 8)-سپس مؤمنان جن،به يكى از نشانه هاى صدق گفتار خود كه در جهان طبيعت براى همۀ جنيان قابل درك است اشاره كرده،مى گويند:«ما آسمان را جستجو كرديم و همه را پر از محافظان قوى و تيرهاى شهاب يافتيم» (وَ أَنّا لَمَسْنَا السَّماءَ فَوَجَدْناها مُلِئَتْ حَرَساً شَدِيداً وَ شُهُباً) .

آيه 9

(آيه 9)-«ما پيش از اين به استراق سمع در آسمانها مى نشستيم (و اخبارى از آن را دريافت مى داشتيم و به اطلاع دوستان خود مى رسانديم)اما اكنون هر كس بخواهد استراق سمع كند،شهابى را در كمين خود مى يابد)كه او را هدف قرار مى دهد»! (وَ أَنّا كُنّا نَقْعُدُ مِنْها مَقاعِدَ لِلسَّمْعِ فَمَنْ يَسْتَمِعِ الْآنَ يَجِدْ لَهُ شِهاباً رَصَداً) .

آيا اين وضع تازه،دليل بر اين حقيقت نيست كه با ظهور اين پيامبر و نزول كتاب آسمانى او دگرگونى عظيمى در جهان رخ داده است؟چرا شما قبلا قدرت بر استراق سمع داشتيد،و الآن احدى توانائى بر اين كار ندارد؟!

آيه 10

(آيه 10)-سپس افزودند:با اين اوضاع و احوال«ما نمى دانيم آيا(اين ممنوعيت از استراق سمع دليل بر اين است كه)ارادۀ شرّى در بارۀ اهل زمين شده، يا خداوند مى خواهد از اين طريق آنها را هدايت فرمايد»؟ (وَ أَنّا لا نَدْرِي أَ شَرٌّ أُرِيدَ بِمَنْ فِي الْأَرْضِ أَمْ أَرادَ بِهِمْ رَبُّهُمْ رَشَداً) .

و به تعبير ديگر ما نمى دانيم آيا اين امر مقدمۀ نزول عذاب و بلا از سوى خداست يا مقدمۀ هدايت آنها؟

ص: 299

مؤمنان جن قاعدتا بايد فهميده باشند كه ممنوعيت از استراق سمع كه با ظهور پيامبر اسلام صلّى اللّه عليه و آله مقارن بوده،مقدمۀ هدايت انسانها،و برچيده شدن دستگاه كهانت و خرافات ديگرى مانند آن است.

اما از آنجا كه«جنّ»به مسألۀ استراق سمع دلبستگى خاصى داشت هنوز نمى توانست باور كند كه اين محروميت يك نوع خير و بركت است،و گر نه روشن است كه كاهنان در عصر جاهليت با اتكا به همين مسألۀ استراق سمع سهم بزرگى در گمراه ساختن مردم داشتند.

آيه 11

(آيه 11)-اين آيه همچنان ادامۀ گفتار مؤمنان جن به هنگام تبليغ قوم گمراه خويش است،نخست از زبان آنها مى گويد:«و در ميان ما افراد صالح و افرادى غير صالحند و ما گروههاى متفاوتى هستيم» (وَ أَنّا مِنَّا الصّالِحُونَ وَ مِنّا دُونَ ذلِكَ كُنّا طَرائِقَ قِدَداً) .

اين جمله را احتمالا به اين منظور گفتند كه مبادا وجود«ابليس»در ميان طايفۀ جن،اين توهّم را براى عده اى از آنها به وجود آورد كه طبيعت جنّ بر شر و فساد و شيطنت است،و هرگز نور هدايت به قلب او نمى تابد.

مؤمنان جن با اين سخن روشن مى سازند كه اصل اختيار و آزادى اراده بر آنها نيز حاكم است.و افرادى صالح و غير صالح هر دو وجود دارند،بنابر اين زمينه هاى هدايت در وجود آنها فراهم مى باشد.

اين آيه در ضمن ذهنيات ما انسانها را در بارۀ جن نيز اصلاح مى كند،زيرا در تصور بسيارى از مردم واژۀ«جنّ»با نوعى«شيطنت»و فساد و گمراهى و انحراف، همراه است،اين آيه مى گويد آنها نيز گروههاى مختلفى دارند،صالح و غير صالح.

آيه 12

(آيه 12)-مؤمنان جن در ادامۀ سخنان خود به ديگران هشدار مى دهند و مى گويند:«و ما يقين داريم هرگز نمى توانيم بر ارادۀ خداوند در زمين غالب شويم و نمى توانيم از(پنجۀ قدرت)او بگريزيم» (وَ أَنّا ظَنَنّا أَنْ لَنْ نُعْجِزَ اللّهَ فِي الْأَرْضِ وَ لَنْ نُعْجِزَهُ هَرَباً) .

بنابر اين،اگر تصور كنيد مى توانيد از كيفر و مجازات خدا با فرار كردن به

ص: 300

گوشه اى از زمين يا نقطه اى از آسمانها نجات يابيد،سخت در اشتباهيد.

آيه 13

(آيه 13)-مؤمنان جن در ادامۀ كلام خود مى افزايند:«ما هنگامى كه هدايت قرآن را شنيديم به آن ايمان آورديم» (وَ أَنّا لَمّا سَمِعْنَا الْهُدى آمَنّا بِهِ) .

و اگر شما را به هدايت قرآن فرا مى خوانيم،قبلا خودمان به اين برنامه عمل كرده ايم،بنابر اين ديگران را به چيزى دعوت نمى كنيم كه خود آن را ترك گفته باشيم.

سپس نتيجۀ ايمان را در يك جملۀ كوتاه بيان كرده،مى گويد:«هر كس به پروردگارش ايمان بياورد،نه از نقصان مى ترسد و نه از ظلم» (فَمَنْ يُؤْمِنْ بِرَبِّهِ فَلا يَخافُ بَخْساً وَ لا رَهَقاً) .

و هر كار كوچك و بزرگى را انجام دهد،اجر و پاداش آن را بى كم و كاست دريافت مى نمايد.

آيه 14

(آيه 14)-و در اين آيه براى توضيح بيشتر پيرامون سرنوشت مؤمنان و كافران مى گويند:ما از طريق هدايت قرآن مى دانيم«گروهى از ما مسلمان و گروهى ظالمند» (وَ أَنّا مِنَّا الْمُسْلِمُونَ وَ مِنَّا الْقاسِطُونَ) .

«هر كس اسلام را،اختيار كند،راه راست را برگزيده»و به سوى هدايت و ثواب الهى گام برداشته (فَمَنْ أَسْلَمَ فَأُولئِكَ تَحَرَّوْا رَشَداً) .

آيه 15

(آيه 15)-«و اما ظالمان،آتشگيره و هيزم دوزخند» (وَ أَمَّا الْقاسِطُونَ فَكانُوا لِجَهَنَّمَ حَطَباً) .

آيه 16

(آيه 16)-شما را با اين نعمتهاى فراوان مى آزمائيم!در آيات گذشته سخن از پاداشهاى مؤمنان در قيامت بود،و در اينجا سخن از پاداشهاى دنيوى آنهاست.

مى فرمايد:«اگر آنها[-جن و انس]در راه ايمان استقامت ورزند با آب فراوان سيرابشان مى كنيم»! (وَ أَنْ لَوِ اسْتَقامُوا عَلَى الطَّرِيقَةِ لَأَسْقَيْناهُمْ ماءً غَدَقاً) .

باران رحمت خود را بر آنها فرو مى باريم،و منابع و چشمه هاى آب حياتبخش را در اختيارشان مى گذاريم،و از آنجا كه آب فراوان است همه چيز فراوان است،و به اين ترتيب آنها را مشمول انواع نعمتها قرار مى دهيم.

اين براى چندمي

ص: 301

بار است كه قرآن مجيد روى اين مطلب تكيه مى كند كه «ايمان و تقوا»نه تنها سر چشمۀ«بركات معنوى»است كه موجب فزونى ارزاق مادى و وفور نعمت و آبادى و عمران و«بركت مادى»نيز مى باشد.

البته طبق اين آيه آنچه مايۀ وفور نعمت مى شود،استقامت بر ايمان است نه اصل ايمان.

آيه 17

(آيه 17)-در اين آيه به حقيقت ديگرى در همين رابطه اشاره كرده، مى افزايد:«هدف اين است كه ما آنها را با اين نعمت فراوان بيازمائيم» (لِنَفْتِنَهُمْ فِيهِ) .

و از اينجا روشن مى شود كه يكى از اسباب مهم امتحان الهى وفور نعمت است،و اتفاقا آزمايش به وسيلۀ«نعمت»از آزمايش به وسيلۀ«عذاب»سخت تر و پيچيده تر است،زيرا طبيعت فزونى نعمت،سستى و تنبلى و غفلت و غرق شدن در لذائذ و شهوات است،و اين درست چيزى است كه انسان را از خدا دور مى سازد و ميدان را براى فعاليت شيطان آماده مى كند تنها كسانى مى توانند از عوارض نامطلوب فزونى وفور نعمت در امان بمانند كه بطور دائم به ياد خدا باشند.

و لذا به دنبال آن،مى افزايد:«و هر كس از ياد پروردگارش روى گرداند او را به عذاب شديد و فزاينده اى گرفتار مى سازد» (وَ مَنْ يُعْرِضْ عَنْ ذِكْرِ رَبِّهِ يَسْلُكْهُ عَذاباً صَعَداً) .

آيه 18

(آيه 18)-در اين آيه از زبان مؤمنان جنّ به هنگام دعوت ديگران به سوى توحيد چنين مى گويد:«مساجد از آن خداست،پس هيچ كس را با خدا نخوانيد (وَ أَنَّ الْمَساجِدَ لِلّهِ فَلا تَدْعُوا مَعَ اللّهِ أَحَداً) .

منظور از«مساجد»مكانهائى است كه در آنجا براى خدا سجده مى شود كه مصداق اكمل آن،مسجد الحرام،و مصداق ديگرش ساير مساجد،و مصداق گسترده ترش،تمام مكانهائى است كه انسان در آنجا نماز مى خواند،و براى خدا سجده مى كند،و به حكم حديث معروف پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله كه فرمود:

«جعلت لى الارض مسجدا و طهورا؛تمام روى زمين،سجده گاه و وسيلۀ طهور(تيمّم كردن)براى من قرار داده شده»همه جا را شامل مى شود.

ص: 302

و به اين ترتيب پاسخى است به اعمال مشركان عرب و مانند آنها كه خانۀ كعبه را بتكده ساخته بودند،و به اعمال مسيحيان منحرف كه به سراغ«تثليث»رفته و در كليساهاى خود خدايان سه گانه را مى پرستيدند،قرآن مى گويد:تمام معابد، مخصوص خداست و در اين معابد،جز براى خدا سجده نمى توان كرد و پرستش غير او ممنوع است.

آيه 19

(آيه 19)-و در ادامۀ اين سخن براى بيان تأثير فوق العادۀ قرآن مجيد و عبادت پيامبر صلّى اللّه عليه و آله مى افزايد:«هنگامى كه بندۀ خدا[-محمّد]به عبادت بر مى خاست و او را مى خواند گروهى پيرامون او بشدت ازدحام مى كردند» (وَ أَنَّهُ لَمّا قامَ عَبْدُ اللّهِ يَدْعُوهُ كادُوا يَكُونُونَ عَلَيْهِ لِبَداً) .

تعبير«لبد»بيانگر هجوم عجيب مؤمنان جن براى شنيدن قرآن در اولين برخورد با آن،و همچنين بيانگر جاذبۀ فوق العاده نماز پيامبر صلّى اللّه عليه و آله است.

آيه 20

(آيه 20)-در اينجا براى تحكيم پايه هاى توحيد،و نفى هرگونه شرك كه در آيات قبل به آن اشاره شده بود،نخست به پيامبر صلّى اللّه عليه و آله دستور مى دهد:«بگو:من تنها پروردگارم را مى خوانم(و فقط او را عبادت مى كنم)و هيچ كس را شريك او قرار نمى دهم»! (قُلْ إِنَّما أَدْعُوا رَبِّي وَ لا أُشْرِكُ بِهِ أَحَداً) .

آيه 21

(آيه 21)-سپس دستور مى دهد:«بگو:من مالك زيان و هدايتى براى شما نيستم»و هدايت به دست ديگرى است (قُلْ إِنِّي لا أَمْلِكُ لَكُمْ ضَرًّا وَ لا رَشَداً) .

آيه 22

(آيه 22)-و باز اضافه مى كند:«بگو:(اگر من نيز بر خلاف فرمانش رفتار كنم)هيچ كس مرا در برابر او حمايت نمى كند و پناهگاهى جز او نمى يابم» (قُلْ إِنِّي لَنْ يُجِيرَنِي مِنَ اللّهِ أَحَدٌ وَ لَنْ أَجِدَ مِنْ دُونِهِ مُلْتَحَداً) .

به اين ترتيب نه كسى مى تواند به من پناه دهد نه چيزى مى تواند پناهگاه واقع شود اين سخنان از يك سو اعتراف به عبوديت كامل در پيشگاه خداوند است، و از سوى ديگر هرگونه«غلوّ»را در مورد پيامبر صلّى اللّه عليه و آله نفى مى كند،و از سوى سوم نشان مى دهد كه نه تنها از بتها كارى ساخته نيست كه شخص پيامبر صلّى اللّه عليه و آله نيز با آن همه عظمت ملجأ و پناه مستقلى در برابر عذاب خدا نمى تواند باشد،و از سوى چهارم

ص: 303

به بهانه جوئيها و انتظارات بى موردى كه افراد لجوج در برابر پيامبر صلّى اللّه عليه و آله داشتند و از او تقاضاى كارهاى خدائى مى كردند پايان مى دهد،و ثابت مى كند كه توسل و شفاعت نيز به اذن خداست.

آيه 23

(آيه 23)-در اين آيه مى افزايد:«تنها وظيفۀ من ابلاغ از سوى خدا و رساندن رسالتهاى اوست» (إِلاّ بَلاغاً مِنَ اللّهِ وَ رِسالاتِهِ) .

اين تعبير شبيه چيزى است كه در آيۀ 92 سورۀ مائده مى خوانيم:«تنها چيزى كه بر عهدۀ پيامبر است ابلاغ آشكار است».

و در آيۀ 188 سورۀ اعراف آمده است:«بگو:من مالك سود و زيانى براى خويش نيستم،مگر آنچه خدا بخواهد،و اگر از غيب با خبر بودم منافع فراوانى براى خود فراهم مى ساختم،و هيچ بدى به من نمى رسيد،من تنها بيم دهنده و بشارت دهنده ام براى گروهى كه ايمان مى آورند».

به هر حال در پايان آيه هشدار مى دهد كه:«هر كس نافرمانى خدا و رسولش كند آتش دوزخ از آن اوست،و جاودانه در آن مى ماند» (وَ مَنْ يَعْصِ اللّهَ وَ رَسُولَهُ فَإِنَّ لَهُ نارَ جَهَنَّمَ خالِدِينَ فِيها أَبَداً) .

روشن است كه منظور هر گنهكارى نيست،بلكه منظور مشركان و كافران است زيرا هر گنهكارى مستحق خلود در آتش دوزخ نمى باشد.

آيه 24

(آيه 24)-سپس مى افزايد:اين وضع كفار و مشركان كه پيوسته مسلمانان را استهزا مى كنند و ضعيف مى شمرند همچنان ادامه مى يابد«تا آنچه را به آنها وعده داده شده ببينند،آنگاه مى دانند چه كسى ياورش ضعيفتر،و جمعيتش كمتر است» (حَتّى إِذا رَأَوْا ما يُوعَدُونَ فَسَيَعْلَمُونَ مَنْ أَضْعَفُ ناصِراً وَ أَقَلُّ عَدَداً) .

لحن آيه به خوبى نشان مى دهد كه دشمنان اسلام پيوسته قدرت و كثرت نفرات خود را به رخ آنها مى كشيدند،و آنها را ضعيف و ناتوان مى شمردند قرآن به اين وسيله به مؤمنان دلدارى و نويد مى دهد كه سر انجام روز پيروزى آنها و شكست و ناتوانى دشمنان فرا خواهد رسيد.

آيه 25

(آيه 25)-عالم الغیب خداست!چون در آیات قبل اشاره به این حقیقت

ص: 304

شده بود كه«استهزا و سركشى اين گروه همچنان ادامه مى يابد تا زمانى كه وعدۀ الهى دائر بر عذاب فرا رسد»اين سؤال را بر مى انگيزد كه اين وعده كى تحقق مى يابد؟ قرآن مجيد به پاسخ اين سؤال پرداخته مى گويد:«بگو:من نمى دانم آنچه به شما وعده داده شده(از عذاب دنيا و قيام رستاخيز)نزديك است،يا پروردگارم زمانى براى آن قرار مى دهد»؟ (قُلْ إِنْ أَدْرِي أَ قَرِيبٌ ما تُوعَدُونَ أَمْ يَجْعَلُ لَهُ رَبِّي أَمَداً) .

اين علم مخصوص ذات پاك خداست،و او خواسته از بندگانش مكتوم بماند تا موضوع امتحان و آزمون خلق كامل گردد،چرا كه اگر بدانند دور است يا نزديك در هر دو صورت امتحان كم اثر خواهد بود.

بارها در آيات قرآن مجيد به اين معنى برخورد مى كنيم كه هر وقت سؤال از زمان قيامت مى شد پيغمبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله اظهار بى اطلاعى مى فرمود و مى گفت:علم آن مخصوص خداست.

در حديثى آمده است كه روزى«جبرئيل»در صورت يك عرب بيابانى در برابر پيامبر صلّى اللّه عليه و آله ظاهر شد،و از جمله سؤالاتى كه از آن حضرت نمود اين بود كه گفت:«به من بگو:كى قيامت بر پا مى شود»؟ پيامبر صلّى اللّه عليه و آله فرمود:«كسى كه از او سؤال مى كنى(در اين مسأله)آگاهتر از سؤال كننده نيست»! بار ديگر آن مرد عرب با صداى بلند گفت:«اى محمّد!قيامت كى خواهد آمد»؟ پيامبر صلّى اللّه عليه و آله فرمود:«واى بر تو قيامت مى آيد،بگو ببينم چه چيز براى آن فراهم كرده اى؟» اعرابى گفت:من نماز و روزۀ بسيارى فراهم نكرده ام،ولى خدا و رسولش را دوست دارم.

پيامبر صلّى اللّه عليه و آله فرمود:«پس تو با كسى خواهى بود كه دوستش دارى»!

ص: 305

«انس»يكى از ياران پيامبر صلّى اللّه عليه و آله مى گويد:«مسلمانان از هيچ سخنى مانند اين سخن خوشحال نشدند».

آيه 26

(آيه 26)-سپس در ادامۀ اين بحث يك قاعدۀ كلى را در مورد علم غيب بيان مى دارد،مى فرمايد:«داناى غيب اوست و هيچ كس را بر اسرار غيبش آگاه نمى سازد» (عالِمُ الْغَيْبِ فَلا يُظْهِرُ عَلى غَيْبِهِ أَحَداً) .

آيه 27

(آيه 27)-سپس به عنوان يك استثنا از اين مسألۀ كلى مى افزايد:«مگر رسولانى كه آنان را برگزيده»و از آنان راضى شده (إِلاّ مَنِ ارْتَضى مِنْ رَسُولٍ) .

آنچه را بخواهد از علم غيب به او مى آموزد،و از طريق وحى ابلاغ مى كند.

«سپس مراقبينى از پيش رو و پشت سر براى آنها قرار مى دهد...» (فَإِنَّهُ يَسْلُكُ مِنْ بَيْنِ يَدَيْهِ وَ مِنْ خَلْفِهِ رَصَداً) .

و اين خود يكى از دلائل معصوم بودن پيامبران است كه با نيروهاى غيبى و امدادهاى الهى،و مراقبت فرشتگان او،از لغزشها و خطاها مصون و محفوظند.

آيه 28

(آيه 28)-در اين آيه كه آخرين آيۀ سوره است دليل وجود اين نگاهبانان و مراقبين را چنين بيان مى كند:مقصود اين است«تا بداند كه پيامبرانش رسالتهاى پروردگارشان را(بى كم و كاست)ابلاغ كرده اند،و او به آنچه نزد آنهاست احاطه دارد،و همه چيز را احصا كرده است» (لِيَعْلَمَ أَنْ قَدْ أَبْلَغُوا رِسالاتِ رَبِّهِمْ وَ أَحاطَ بِما لَدَيْهِمْ وَ أَحْصى كُلَّ شَيْءٍ عَدَداً) .

البته معنى آيه اين نيست كه خداوند چيزى را در بارۀ پيامبرانش نمى دانسته و بعدا دانسته است،چه اين كه علم خدا ازلى و ابدى و بى پايان است،بلكه منظور اين است كه اين علم الهى در خارج تحقق يابد و صورت عينى به خود بگيرد؛يعنى، پيامبران رسالت او را عملا ابلاغ كنند و اتمام حجت نمايند.

نكته ها:

1-تحقيق گسترده اى پيرامون علم غيب

با دقت در آيات مختلف قرآن به خوبى روشن مى شود كه دو دسته آيه در

ص: 306

زمينۀ علم غيب وجود دارد نخست آياتى كه علم غيب را مخصوص خدا معرفى كرده و از غير او نفى مى نمايد،مانند آيۀ 50 و 59 سورۀ انعام.

گروه دوم آياتى است كه به روشنى نشان مى دهد كه اولياى الهى«اجمالا»از غيب آگاهى داشتند،چنانكه در آيۀ 179 سورۀ آل عمران مى خوانيم:«چنان نبود كه خدا شما را از علم غيب آگاه كند ولى خداوند از ميان رسولان خود هر كس را بخواهد برمى گزيند»(و قسمتى از اسرار غيب را در اختيار او مى گذارد).

و در معجزات حضرت مسيح(ع)مى خوانيم كه فرمود:«من شما را از آنچه مى خوريد،يا در خانه هاى خود ذخيره مى كنيد خبر مى دهم».(آل عمران49/) آيۀ مورد بحث نيز با توجه به استثنائى كه در آن آمده نشان مى دهد كه خداوند قسمتى از علم غيب را در اختيار رسولان برگزيده اش قرار مى دهد.

از سوى ديگر آياتى از قرآن كه مشتمل بر خبرهاى غيبى است نيز كم نيست، مانند آيۀ دوم تا چهارم سوره روم:«روميان مغلوب شدند-و اين شكست در سرزمين نزديك واقع شد،اما آنها بعد از اين مغلوبيت به زودى غالب خواهند شد- در عرض چند سال».

اصولا وحى آسمانى كه بر پيامبران نازل مى شود نوعى غيب است كه در اختيار آنان قرار مى گيرد،چگونه مى توان گفت آنها آگاهى از غيب ندارند در حالى كه وحى بر آنان نازل مى شود.

از همۀ اينها گذشته،روايات زيادى داريم كه نشان مى دهد پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و امامان معصوم عليهم السّلام اجمالا آگاهى از غيب داشتند،و گاه از آن خبر مى دادند مانند خبر دادن از ماجراى جنگ«موته»و شهادت جعفر،و بعضى ديگر از فرماندهان اسلام كه در همان لحظه وقوع،پيامبر صلّى اللّه عليه و آله در مدينه مسلمانان را آگاه كرد و مانند آن در زندگى پيامبر صلّى اللّه عليه و آله كم نيست.

در«نهج البلاغه»نيز پيشگوئيهاى بسيارى از حوادث آينده به چشم مى خورد كه نشان مى دهد على عليه السّلام اين اسرار غيب را مى دانست،مانند آنچه در خطبۀ 13 در مذمت اهل بصره آمده است كه مى فرمايد:«گويا مى بينم عذاب خدا از آسمان

ص: 307

و زمين بر شما فرود آمده و همه غرق شده ايد،تنها قله بلند مسجدتان همچون سينه كشتى در روى آب نمايان است»! و مانند آنچه«كميل بن زياد»به«حجاج»گفت كه«امير مؤمنان على عليه السّلام به من خبر داده كه تو قاتل منى».

اكنون سخن در اين است كه چگونه بين اين آيات و روايات كه بعضى علم غيب را از غير خدا نفى،و بعضى اثبات مى كنند جمع كنيم؟ در اينجا طرق مختلفى براى جمع وجود دارد.از جمله:

1-از معروفترين راههاى جمع اين است كه منظور از اختصاص علم غيب به خدا علم ذاتى و استقلالى است،بنابراين غير او مستقلا هيچ گونه آگاهى از غيب ندارند،و هر چه دارند از ناحيۀ خداست،با الطاف و عنايت اوست،و جنبۀ تبعى دارد.

2-اسرار غيب دو گونه است قسمتى مخصوص به خداست و هيچ كس جز او نمى داند مانند قيام قيامت،و امورى از قبيل آن،و قسمتى از آن را به انبياء و اولياء مى آموزد.

3-راه ديگر اين كه خداوند بالفعل از همۀ اسرار غيب آگاه است،ولى انبيا و اوليا ممكن است بالفعل بسيارى از اسرار غيب را ندانند،اما هنگامى كه اراده كنند خداوند به آنها تعليم مى دهد،و البته اين اراده نيز با اذن و رضاى خدا انجام مى گيرد.

2-تحقيقى پيرامون آفرينش«جن»

ص: 308

«جن»چنانكه از مفهوم لغوى اين كلمه به دست مى آيد موجودى است ناپيدا كه مشخصات زيادى در قرآن براى او ذكر شده،از جمله اين كه:

1-موجودى است كه از شعلۀ آتش آفريده شده،بر خلاف انسان كه از خاك آفريده شده است.(الرّحمن15/) 2-داراى علم و ادراك و تشخيص حق از باطل و قدرت منطق و استدلال است.(آيات مختلف سورۀ جنّ)

2-داراى تكليف و مسؤوليت است.(آيات سورۀ جنّ و سورۀ الرّحمن) 4-گروهى از آنها مؤمن صالح و گروهى كافرند.(جنّ11/) 5-آنها داراى حشر و نشر و معادند.(جنّ15/) 6-آنها قدرت نفوذ در آسمانها و خبرگيرى و استراق سمع داشتند،و بعدا ممنوع شدند.(جنّ9/) 7-آنها با بعضى انسانها ارتباط برقرار مى كردند و با آگاهى محدودى كه نسبت به بعضى از اسرار نهانى داشتند به اغواى انسانها مى پرداختند.(جنّ6/) 8-در ميان آنها افرادى يافت مى شوند كه از قدرت زيادى برخوردارند، همان گونه كه در ميان انسانها نيز چنين است.(نمل39/) 9-آنها قدرت بر انجام بعضى كارهاى مورد نياز انسان دارند«گروهى از جن پيش روى سليمان به اذن پروردگار كار مى كردند،و براى او معبدها،تمثالها، و ظروف بزرگ غذا تهيه مى كردند»(سبأ12/ و 13) 10-خلقت آنها در روى زمين قبل از خلقت انسانها بوده است(حجر27/) و ويژگيهاى ديگر.

تا اينجا سخن از مطالبى بود كه از قرآن مجيد در بارۀ اين موجود ناپيدا استفاده مى شود كه خالى از هرگونه خرافه و مسائل غير علمى است،ولى مى دانيم مردم عوام و ناآگاه خرافات زيادى در بارۀ اين موجود ساخته اند كه با عقل و منطق جور نمى آيد،و به همين جهت يك چهرۀ خرافى و غير منطقى به اين موجود داده كه وقتى كلمۀ جن گفته مى شود مشتى خرافات نيز با آن تداعى مى شود از جمله اين كه آنها را با اشكال عجيب و غريب و وحشتناك،و موجوداتى موذى و پرآزار و موهومات ديگرى از اين قبيل.

در حالى كه اگر موضوع وجود جن از اين خرافات پيراسته شود،اصل مطلب كاملا قابل قبول است و از سوى ديگر هيچ دليل عقلى بر نفى آن وجود ندارد، بنابراين بايد آن را پذيرفت،و از توجيهات غلط و ناروا بايد برحذر بود همان گونه كه از خرافات عوام در اين قسمت بايد اجتناب كرد.

ص: 309

اين نكته نيز قابل توجه است كه جن گاهى بر يك مفهوم وسيعتر اطلاق مى شود كه انواع موجودات ناپيدا را شامل مى گردد،اعم از آنها كه داراى عقل و دركند و آنها كه عقل و درك ندارند،و حتى گروهى از حيوانات كه با چشم ديده مى شوند و معمولا در لانه ها پنهانند،نيز در اين معنى وسيع وارد است.

شاهد اين سخن روايتى است از پيامبر صلّى اللّه عليه و آله كه فرمود:«خداوند جن را پنج صنف آفريده است:صنفى مانند باد در هوا(ناپيدا هستند)و صنفى به صورت مارها،و صنفى به صورت عقربها،و صنفى حشرات زمين اند،و صنفى از آنها مانند انسانها كه بر آنها حساب و عقاب است».

«پايان سورۀ جنّ»

ص: 310

سورۀ مزّمّل[73]

اشاره

اين سوره در«مكّه»نازل شده و داراى 20 آيه مى باشد

محتواى سوره:

محتواى اين سوره را مى توان در پنج بخش خلاصه كرد:

بخش اول؛آيات آغاز سوره است كه پيامبر را به قيام شبانه براى عبادت و تلاوت قرآن دعوت مى كند،و براى آمادگى پذيرش يك برنامۀ سنگين آماده مى سازد.

بخش دوم سوره؛او را به صبر و شكيبائى و مقاومت و مدارا با مخالفان در اين مقطع خاص دعوت مى كند.

در بخش سوم؛بحثهائى پيرامون معاد،و ارسال موسى بن عمران به سوى فرعون و سركشى و سپس عذاب دردناك او را بيان مى دارد.

بخش چهارم؛دستورات شديدى را كه در آغاز سوره پيرامون قيام شبانه آمده است به خاطر گرفتاريهاى مسلمانان تخفيف مى دهد.

و در بخش پنجم؛بار ديگر دعوت به تلاوت قرآن،و خواندن نماز و دادن زكات و انفاق فى سبيل اللّه و استغفار مى نمايد.

فضيلت تلاوت سوره:

در حديثى از پيغمبر گرامى اسلام صلّى اللّه عليه و آله آمده است:

«هر كس سورۀ مزّمّل را بخواند سختيها در دنيا و آخرت از او برداشته مى شود».

و در حديث ديگرى از امام صادق عليه السّلام مى خوانيم:«هر كس سورۀ مزّمّل را در نماز عشاء دوم(منظور همان نماز عشاء است زيرا گاه به مغرب عشاء اول گفته

ص: 311

مى شود)يا در آخر شب بخواند،شب و روز،و همچنين خود اين سوره،گواه او در روز قيامت خواهد بود،و خداوند او را حيات پاكيزه و مرگ پاكيزه اى خواهد داد»! مسلما اين فضائل بزرگ در صورتى است كه محتواى سوره دائر به قيام شبانه و تلاوت قرآن و صبر و استقامت و ايثار و انفاق عملى گردد،نه تلاوتى خالى از عمل.

بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ به نام خداوند بخشندۀ بخشايشگر

آيه 1

(آيه 1)-اى جامه به خود پيچيده به پاخيز!همان گونه كه از لحن آغاز اين سوره بر مى آيد دعوتى است آسمانى از پيامبر صلّى اللّه عليه و آله براى استقامت،و آمادگى جهت پذيرش يك وظيفۀ بزرگ و سنگين،كه بدون خود سازى قبلى انجام.آن ممكن نيست.

مى فرمايد:«اى جامه به خود پيچيده»! (يا أَيُّهَا الْمُزَّمِّلُ) .

آيه 2

(آيه 2)-«شب را جز كمى به پا خيز»! (قُمِ اللَّيْلَ إِلاّ قَلِيلاً) .

آيه 3

(آيه 3)-«نيمى از شب را،يا كمى از آن كم كن» (نِصْفَهُ أَوِ انْقُصْ مِنْهُ قَلِيلاً) .

آيه 4

(آيه 4)-«يا بر نصف آن بيفزا» (أَوْ زِدْ عَلَيْهِ) .

«و قرآن را با دقت و تأمل بخوان» (وَ رَتِّلِ الْقُرْآنَ تَرْتِيلاً) .

به پا خيز كه دوران«جامه به خود پيچيدن»و در گوشۀ انزوا نشستن نيست.

تعبير به«ترتيل»كه در اصل به معنى«تنظيم»و«ترتيب موزون»است،در اينجا به معنى خواندن آيات قرآن با تأنى و نظم لازم،و اداء صحيح حروف،و تبيين كلمات،و دقت و تأمل در مفاهيم آيات،و انديشه در نتايج آن است.

همچنين رواياتى كه در تفسير«ترتيل»وارد شده همگى گواه بر اين حقيقت است كه نبايد آيات قرآن را به عنوان الفاظى خالى از محتوا و پيام،تلاوت كرد،بلكه بايد به تمام امورى كه تأثير آن را در خواننده و شنونده عميق مى سازد توجه داشت،و فراموش نكرد كه اين پيام الهى است،و هدف تحقق بخشيدن به محتواى آن است.

ص: 312

ولى متأسفانه امروز بسيارى از مسلمانان از اين واقعيت فاصله گرفته،و از قرآن تنها به الفاظى اكتفا نموده اند،بى آنكه بدانند اين آيات براى چه نازل شده؟ درست است كه الفاظ قرآن نيز محترم،است ولى نبايد فراموش كرد كه اين الفاظ و تلاوت مقدمۀ بيان محتواست.

در حديثى از امام صادق عليه السّلام در تفسير«ترتيل»مى خوانيم:«وقتى از كنار آيه اى مى گذرى كه در آن نامى از بهشت است توقف كن و از خدا بهشت را بطلب (و خود را براى آن بساز)و هنگامى كه از آيه اى مى گذرى كه در آن نام دوزخ است از آن به خدا پناه بر».و خويشتن را از آن دور دار.

آيه 5

(آيه 5)-سپس هدف نهايى اين دستور سخت و مهم را چنين بيان مى كند:

«ما به زودى سخنى سنگين را به تو القا خواهيم كرد» (إِنّا سَنُلْقِي عَلَيْكَ قَوْلاً ثَقِيلاً) .

سنگين از نظر محتوا،و مفهوم آيات!و بيان مسؤوليتها.

سنگين از نظر تحمل آن بر قلوب و دلها،تا آنجا كه قرآن در آيۀ 21 سورۀ حشر مى گويد:«اگر اين قرآن را بر كوهها نازل مى كرديم آن را خاشع و از هم شكافته مى ديدى»! سنگين از نظر تبليغ،و مشكلات راه دعوت!و برنامه ريزى و اجراى كامل آن! سنگين در ترازوى عمل و در عرصۀ قيامت.

ولى پيغمبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله و ياران اندكش با استمداد از تربيت قرآن مجيد، و استعانت به نماز شب و استفاده از تقرب به ذات پاك پروردگار،توانستند بر تمام اين مشكلات فائق آيند،و بار اين«قول ثقيل»را بر دوش كشند و به منزل مقصود برسانند!

فضيلت نماز شب:

اين آيات بار ديگر اهميت شب زنده دارى،و نماز شب،و تلاوت قرآن را در آن هنگام كه غافلان در خوابند گوشزد مى كند،عبادت در شب،مخصوصا در سحرگاهان و نزديك طلوع فجر،اثر فوق العاده اى در صفاى روح،و تهذيب نفوس،و تربيت معنوى انسان،و پاكى قلب و بيدارى دل و تقويت ايمان و اراده،و تحكيم پايه هاى تقوا در دل و جان انسان دارد.

ص: 313

به همين دليل علاوه بر آيات قرآن در روايات اسلامى نيز تأكيد فراوان روى آن شده است.

از جمله در حديثى از امام صادق عليه السّلام مى خوانيم:«سه چيز از عنايات مخصوص الهى است:عبادت شبانه(نماز شب)و افطار دادن به روزه داران، و ملاقات برادران مسلمان».

آيه 6

(آيه 6)-تأثير نيايش در دل شب:اين آيه ادامۀ بحث پيرامون عبادت شبانه،و آموزشهاى معنوى در پرتو تلاوت قرآن در دل شب است و در حقيقت به منزلۀ بيان دليلى است براى آنچه در آيات قبل آمده است،مى فرمايد:«مسلما نماز و عبادت شبانه پابرجاتر و با استقامت تر است» (إِنَّ ناشِئَةَ اللَّيْلِ هِيَ أَشَدُّ وَطْئاً وَ أَقْوَمُ قِيلاً) .

آيۀ فوق از آياتى است كه با تعبيرات پرمحتوايش رساترين سخن را در بارۀ «عبادت شبانه»و نيايش سحرگاهان،و راز و نياز با محبوب،در ساعاتى كه اسباب فراغت خاطر از هر زمان فراهمتر است،و همچنين تأثير آن در تهذيب نفس، و پرورش روح و جان انسانى،بيان كرده است،و نشان مى دهد كه روح آدمى در آن ساعات آمادگى خاصى براى نيايش و مناجات و ذكر و فكر دارد.

آيه 7

(آيه 7)-در اين آيه مى افزايد:اين به خاطر آن است كه«در روز تلاش و كوشش مستمر و طولانى خواهى داشت» (إِنَّ لَكَ فِي النَّهارِ سَبْحاً طَوِيلاً) .

دائما مشغول هدايت خلق و ابلاغ رسالت پروردگار،و حل مشكلات زندگى جمعى و فردى هستى،و مجال كافى براى عبادت و نيايش حاصل نمى شود، بنابراين عبادت شبانه را جانشين آن كن و آمادگى لازم براى اين فعاليتهاى بزرگ و گسترده را از آن قيام شب به دست آور.

آيه 8

(آيه 8)-بعد از دستور قيام عبادت شبانه و اشارۀ اجمالى به آثار عميق آن به ذكر پنج دستور كه مكمّل آن است پرداخته،مى فرمايد:«و نام پروردگارت را ياد كن» (وَ اذْكُرِ اسْمَ رَبِّكَ) .

مسلم است منظور تنها ذكر نام نيست،بلكه توجه به معنى است چرا كه ياد

ص: 314

لفظى مقدمۀ ياد قلبى است،و ذكر قلبى روح و جان را صفا مى بخشد،و نهال معرفت و تقوا را در دل آبيارى مى كند.

در دستور دوم مى فرمايد:«تنها به او دل ببند»و از غير او قطع اميد كن و خالصانه به عبادتش برخيز (وَ تَبَتَّلْ إِلَيْهِ تَبْتِيلاً) .

«تبتل»آن است كه انسان با تمام قلبش متوجه خدا گردد،و از ما سوى اللّه منقطع شود،و اعمالش را فقط به خاطر او به جا آورد و غرق در اخلاص گردد.

آيه 9

(آيه 9)-سپس به سومين دستور پرداخته مى افزايد:«همان پروردگار شرق و غرب كه معبودى جز او نيست،او را نگاهبان و و كيل خود انتخاب كن» (رَبُّ الْمَشْرِقِ وَ الْمَغْرِبِ لا إِلهَ إِلاّ هُوَ فَاتَّخِذْهُ وَكِيلاً) .

در اينجا بعد از مرحلۀ«ذكر اللّه»و«اخلاص»مرحلۀ توكل و واگذارى همۀ كارها به خدا فرا مى رسد،خداوندى كه مشرق و مغرب عالم،يعنى،مجموعۀ جهان هستى در زير سيطرۀ حكومت و ربوبيت او قرار دارد،و تنها معبود شايستۀ پرستش،اوست.

اين تعبير در حقيقت به منزلۀ دليلى است براى موضوع توكل بر خدا،چگونه انسان بر او توكل نكند،و كار خويش را به او نسپارد،در حالى كه در پهنۀ جهان هستى غير از او حاكم و فرمانروا و منعم و مربّى و معبود نيست.

آيه 10

(آيه 10)-و بالاخره در چهارمين و پنجمين دستور مى فرمايد:«و در برابر آنچه(دشمنان)مى گويند صابر و شكيبا باش،و بطرزى شايسته از آنان دورى گزين»! (وَ اصْبِرْ عَلى ما يَقُولُونَ وَ اهْجُرْهُمْ هَجْراً جَمِيلاً) .

و به اين ترتيب در اينجا مقام«صبر»و«هجران»فرا مى رسد،چرا كه در مسير دعوت به سوى حق،بدگوئى دشمنان،و ايذاء و آزار آنان،فراوان است،و اگر باغبان بخواهد گلى را بچيند بايد در برابر زبان خار صبر و تحمل داشته باشد.

به علاوه گاهى در اينجا بى اعتنائى و دورى لازم است،تا هم از شرشان در امان بماند و هم درسى از اين طريق به آنان بدهد،ولى اين هجران و دورى نبايد به معنى قطع برنامه هاى تربيتى،و تبليغ و دعوت به سوى خدا باشد.

ص: 315

مرحوم«طبرسى»در«مجمع البيان»در ذيل آيه مى گويد:«اين آيه دلالت مى كند كه مبلغين اسلام،و دعوت كنندگان به سوى قرآن،بايد در مقابل ناملائمات شكيبائى پيشه كنند،و با حسن خلق،و مدارا،با مردم معاشرت نمايند،تا سخنان آنها زودتر پذيرفته شود».

آيه 11

(آيه 11)-در آيۀ قبل اشاره اى به كار شكنيها و سخنان ناروا و اذيت و آزار دشمنان اسلام بود در اينجا آنها را زير رگبارى از تهديدات شديد،دائر به عذابهاى دنيا و آخرت از سوى خداوند،قرار داده،و آنها را دعوت به تجديد نظر در برنامه هاى شوم خود مى كند،و هم به مسلمانان صدر اول در برابر هجوم سخت اين دشمنان دلدارى مى دهد،و پايمردى مى بخشد.

نخست مى فرمايد:«مرا با تكذيب كنندگان صاحب نعمت واگذار،و آنها را كمى مهلت ده»! (وَ ذَرْنِي وَ الْمُكَذِّبِينَ أُولِي النَّعْمَةِ وَ مَهِّلْهُمْ قَلِيلاً) .

يعنى،طرف آنها تو نيستى،مجازات و كيفر آنها را به خود من واگذار،و كمى به آنها مهلت ده،تا هم اتمام حجت گردد،و هم ماهيت خود را آشكار سازند، و مى دانيم مدت كمى گذشت كه مسلمانان نيرومند شدند،و ضربات سنگين و شكنندۀ خود را در جنگهاى«بدر»و«حنين»و«احزاب»و مانند آن بر پيكر دشمن وارد آوردند و نيز مدت كمى بيشتر نگذشت كه اين گردنكشان از دنيا رفتند،و گرفتار عذاب الهى در برزخ شدند و عذاب قيامت نيز از آنها چندان دور نيست.

آيه 12

(آيه 12)-سپس در ادامۀ همين تهديد به صورت صريحتر مى گويد:«نزد ما غل و زنجيرها و(آتش)دوزخ است»! (إِنَّ لَدَيْنا أَنْكالاً وَ جَحِيماً) .

آرى!در برابر آزادى بى قيد و شرط و تنعمى كه در اين دنيا داشتند بهرۀ آنها در آنجا اسارت است و آتش!

آيه 13

(آيه 13)-و باز مى افزايد:«و غذائى گلوگير و عذابى دردناك» (وَ طَعاماً ذا غُصَّةٍ وَ عَذاباً أَلِيماً) .

غذائى بر عكس غذاهاى چرب و شيرين دنياى آنها كه به راحتى از گلو فرو مى رفت و گوارا بود،و زندگى دردناك در برابر آسايش بى حساب اين مغروران

ص: 316

خودخواه و مستكبر در اين جهان.

با اين كه غذاى خشن و گلوگير خود عذابى است اليم،بعد از آن عذاب اليم را جداگانه ذكر مى كند،و اين نشان مى دهد ابعاد عذاب اليم آخرت از نظر شدت و عظمت بر هيچ كس جز خدا معلوم نيست،و لذا در حديثى مى خوانيم كه:روزى يكى از مسلمانان اين آيه را تلاوت مى كرد،و پيامبر صلّى اللّه عليه و آله استماع مى فرمود:ناگهان شخص مزبور صيحه اى زد و مدهوش شد.

آيه 14

(آيه 14)-در اين آيه به شرح روزى مى پردازد كه اين عذابها در آن ظاهر مى شوند،مى فرمايد:«در آن روز كه زمين و كوهها سخت به لرزه در مى آيد و كوهها (چنان در هم كوبيده مى شود كه)به شكل توده هائى از شن نرم در مى آيد» (يَوْمَ تَرْجُفُ الْأَرْضُ وَ الْجِبالُ وَ كانَتِ الْجِبالُ كَثِيباً مَهِيلاً) .

آيه 15

(آيه 15)-سپس به مقايسه اى در ميان بعثت پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و مخالفت زورمندان عرب،و قيام موسى بن عمران در مقابل فرعونيان پرداخته،مى فرمايد:«ما پيامبرى به سوى شما فرستاديم كه گواه بر شماست،همان گونه كه به سوى فرعون رسولى فرستاديم» (إِنّا أَرْسَلْنا إِلَيْكُمْ رَسُولاً شاهِداً عَلَيْكُمْ كَما أَرْسَلْنا إِلى فِرْعَوْنَ رَسُولاً) .

هدف او،هدايت شما و نظارت بر اعمال شماست،همان گونه كه هدف موسى بن عمران،هدايت فرعون و فرعونيان و نظارت بر اعمال آنها بود.

آيه 16

(آيه 16)-ولى«فرعون به مخالفت و نافرمانى آن رسول،برخاست و ما او را سخت مجازات كرديم»! (فَعَصى فِرْعَوْنُ الرَّسُولَ فَأَخَذْناهُ أَخْذاً وَبِيلاً) .

نه لشكر عظيم او مانع از عذاب الهى شد،و نه وسعت مملكت و قدرت حكومت و اموال و ثروتشان جلو اين كار را گرفت و سر انجام همگى در امواج خروشان نيل كه به آن مباهات مى كردند غرق شدند،شما كه در سطحى بسيار پائينتر از آنها قرار داريد در بارۀ خود چه مى انديشيد؟

آيه 17

(آيه 17)-سپس روی سخن را به کفار زمان پیامبر اسلام گرده،به آنها چنین هشدار می دهد:«شما(نیز)اگر کافر شوید چگونه خود را(از عذلب الهی)برکنار

ص: 317

مى داريد در آن روز كه كودكان را پير مى كند»! (فَكَيْفَ تَتَّقُونَ إِنْ كَفَرْتُمْ يَوْماً يَجْعَلُ الْوِلْدانَ شِيباً) .

آيه 18

(آيه 18)-در اين آيه توصيف بيشترى در بارۀ آن روز وحشتناك بيان كرده، مى افزايد:در آن روز«آسمان از هم شكافته مى شود،و وعدۀ او شدنى و حتمى است» (السَّماءُ مُنْفَطِرٌ بِهِ كانَ وَعْدُهُ مَفْعُولاً) .

وقتى آسمان و كرات آسمانى با آن همه عظمت نتوانند در برابر حوادث عظيم آن روز مقاومت كنند از اين انسان ضعيف و ناتوان و آسيب پذير چه كارى ساخته است؟

آيه 19

(آيه 19)-در پايان اين بحث اشاره اى به تمام هشدارها و انذارهاى گذشته كرده،مى فرمايد:«اين هشدار و تذكرى است» (إِنَّ هذِهِ تَذْكِرَةٌ) .

شما در انتخاب راه آزاد هستيد،«پس هر كس بخواهد(هدايت شود و طالب سعادت ابدى باشد)راهى به سوى پروردگارش برمى گزيند» (فَمَنْ شاءَ اتَّخَذَ إِلى رَبِّهِ سَبِيلاً) .

اگر پيمودن اين راه از طريق اجبار و اكراه صورت گيرد،نه افتخارى است، نه فضيلتى،فضيلت آن است كه انسان با اراده و اختيار خود اين راه را انتخاب كرده،و بپويد.

آيه 20

(آيه 20)-هر چه براى شما امكان دارد قرآن بخوانيد! اين آيه كه طولانى ترين آيه اين سوره است مشتمل بر مسائل بسيارى است كه محتواى آيات گذشته را تكميل مى كند.

نخست مى فرمايد:«پروردگارت مى داند كه تو و گروهى از آنها كه با تو هستند نزديك دو سوم از شب يا نصف يا ثلث آن را به پا مى خيزيد خداوند شب و روز را اندازه گيرى مى كند» (إِنَّ رَبَّكَ يَعْلَمُ أَنَّكَ تَقُومُ أَدْنى مِنْ ثُلُثَيِ اللَّيْلِ وَ نِصْفَهُ وَ ثُلُثَهُ وَ طائِفَةٌ مِنَ الَّذِينَ مَعَكَ وَ اللّهُ يُقَدِّرُ اللَّيْلَ وَ النَّهارَ) .

اشاره به همان دستورى است كه در آغاز سوره به پيامبر داده شده،تنها چيزى كه در اينجا اضافه دارد اين است كه گروهى از مؤمنان نيز در اين عبادت

ص: 318

شبانه،پيامبر صلّى اللّه عليه و آله را همراهى مى كردند-به عنوان يك حكم استحبابى و يا احتمالا يك حكم وجوبى زيرا شرائط آغاز اسلام ايجاب مى كرد كه آنها با تلاوت قرآن كه مشتمل بر انواع درسهاى عقيدتى و عملى و اخلاقى است و همچنين عبادات شبانه خود را بسازند و آمادۀ تبليغ اسلام و دفاع از آن گردند.

ولى از بعضى روايات استفاده مى شود جمعى از مسلمانان در نگهداشتن حساب«ثلث»و«نصف»و«دو ثلث»گرفتار اشكال و دردسر مى شدند و اين امر سبب مى شد كه گاه تمام شب را بيدار بمانند،و مشغول عبادت باشند،تا آنجا كه پاهاى آنها به خاطر قيام شبانه ورم كرد! لذا خداوند اين حكم را بر آنها تخفيف داد و فرمود:«او مى داند كه شما نمى توانيد مقدار آن را(به دقت)اندازه گيرى كنيد(براى عبادت كردن)پس شما را بخشيد،اكنون آنچه براى شما ميسر است قرآن بخوانيد» (عَلِمَ أَنْ لَنْ تُحْصُوهُ فَتابَ عَلَيْكُمْ فَاقْرَؤُا ما تَيَسَّرَ مِنَ الْقُرْآنِ) .

سپس به بيان دليل ديگرى براى اين تخفيف پرداخته،مى افزايد:خداوند «مى داند به زودى گروهى از شما بيمار مى شوند،و گروهى ديگر براى به دست آوردن فضل الهى(و كسب روزى)به سفر مى روند،و گروهى ديگر در راه خدا جهاد مى كنند»و از تلاوت قرآن باز مى مانند (عَلِمَ أَنْ سَيَكُونُ مِنْكُمْ مَرْضى وَ آخَرُونَ يَضْرِبُونَ فِي الْأَرْضِ يَبْتَغُونَ مِنْ فَضْلِ اللّهِ وَ آخَرُونَ يُقاتِلُونَ فِي سَبِيلِ اللّهِ) .

«پس به اندازه اى كه براى شما ممكن است از آن تلاوت كنيد» (فَاقْرَؤُا ما تَيَسَّرَ مِنْهُ) .

روشن است كه ذكر بيمارى،و مسافرتهاى ضرورى،و جهاد فى سبيل اللّه، به عنوان سه مثال براى عذرهاى موجه است،ولى منحصر به اينها نيست،منظور اين است چون خداوند مى داند شما گرفتار مشكلات مختلف زندگى در روز خواهيد شد،و اين مانع تداوم آن برنامۀ سنگين است،به شما تخفيف داده است.

در حقيقت در آغاز اسلام به خاطر وجود شرائطى اين تلاوت و عبادت شبانه واجب بوده،و بعد هم از نظر مقدار و هم از نظر حكم تخفيف داده شده،و به

ص: 319

صورت يك حكم استحبابى آن هم به مقدار ميسور در آمده است.

البته مهم خوب خواندن و تدبّر و انديشه در آن است.لذا امام علىّ بن موسى الرضا عليه السّلام مى فرمايد:«آن مقدار بخوانيد كه در آن خشوع قلب و صفاى باطن و نشاط روحانى و معنوى باشد».

سپس به چهار دستور ديگر در پايان آيه اشاره كرده،و برنامۀ خودسازى ارائه شده را به اين وسيله تكميل مى كند،مى فرمايد:«و نماز را بر پا داريد،و زكات را بپردازيد و به خدا قرض الحسنه دهيد[-در راه او انفاق نماييد]و(بدانيد)آنچه را از كارهاى نيك براى خود از پيش مى فرستيد نزد خداوند به بهترين وجه و بزرگترين پاداش خواهيد يافت» (وَ أَقِيمُوا الصَّلاةَ وَ آتُوا الزَّكاةَ وَ أَقْرِضُوا اللّهَ قَرْضاً حَسَناً وَ ما تُقَدِّمُوا لِأَنْفُسِكُمْ مِنْ خَيْرٍ تَجِدُوهُ عِنْدَ اللّهِ هُوَ خَيْراً وَ أَعْظَمَ أَجْراً) .

«و از خداوند آمرزش بطلبيد كه خداوند آمرزنده و مهربان است» (وَ اسْتَغْفِرُوا اللّهَ إِنَّ اللّهَ غَفُورٌ رَحِيمٌ) .

منظور از«نماز»در اينجا نمازهاى واجب پنجگانه و منظور از«زكات»زكات واجب است،منظور از دادن«قرض الحسنه»به خداوند همان انفاقهاى مستحبى است،و اين بزرگوارانه ترين تعبيرى است كه در اين زمينه تصور مى شود،چرا كه مالك تمام ملكها،از كسى كه مطلقا چيزى از خود ندارد قرض مى طلبد،تا از اين طريق او را تشويق به انفاق و ايثار و كسب فضيلت اين عمل خير كند،و از اين طريق تربيت شود و تكامل يابد.

ذكر«استغفار»در پايان اين دستورات ممكن است اشاره به اين باشد كه مبادا با انجام اين طاعات خود را انسان كاملى بدانيد و به اصطلاح طلبكار تصور كنيد، بلكه همواره بايد خود را مقصر بشمريد،و عذر به درگاه خدا آوريد،«ورنه سزاوار خداونديش كس نتواند كه به جا آورد».

«پايان سورۀ مزّمّل»

ص: 320

سورۀ مدّثّر[74]

اشاره

اين سوره در«مكّه»نازل شده و داراى 56 آيه مى باشد

محتواى سوره:

سورۀ«مدثر»نخستين سوره اى است كه بعد از دعوت آشكار بر پيامبر صلّى اللّه عليه و آله نازل شد و طبيعت سوره هاى مكّى كه دعوت به مبدأ و معاد و مبارزه با شرك،و انذار و تهديد مخالفان به عذاب الهى است در اين سوره كاملا منعكس است،و بحثهاى اين سوره روى هم رفته بر هفت محور دور مى زند:

1-دعوت پيامبر صلّى اللّه عليه و آله به قيام و انذار و ابلاغ آشكار و صبر و استقامت در اين طريق،و تحصيل آمادگيهاى لازم براى اين كار.

2-اشاره به رستاخيز،و صفات دوزخيان،همانها كه به مقابله با قرآن برخاسته،و به استهزاى حق پرداختند.

3-قسمتى از ويژگيهاى دوزخ توأم با انذار كافران.

4-تأكيد بر امر رستاخيز از طريق سوگندهاى مكرر.

5-ارتباط سرنوشت هر انسانى با اعمال او،و نفى هرگونه افكار غير منطقى در اين زمينه.

6-قسمتى از ويژگيهاى بهشتيان و دوزخيان و سرنوشت هر كدام از آنها.

7-چگونگى فرار افراد جاهل و بى خبر و مغرور و خودخواه از حق.

فضيلت تلاوت سوره:

در حديثى از امام باقر عليه السّلام آمده است:«كسى كه

ص: 321

سورۀ مدّثّر را در نماز فريضه بخواند بر خداوند حق است كه او را همراه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و در جوار و درجۀ او قرار دهد و در زندگى دنيا بدبختى و رنج دامنش را هرگز نگيرد».

بديهى است چنين نتائج عظيمى تنها بر خواندن الفاظ سوره مترتب نخواهد شد،بلكه بايد محتواى سوره را نيز در نظر گرفت و مو به مو اجرا كرد.

بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ به نام خداوند بخشندۀ بخشايشگر

آيه 1

(آيه 1)-برخيز و جهانيان را انذار كن!بدون شك مخاطب در اين آيات شخص پيامبر صلّى اللّه عليه و آله است هر چند تصريحى به اين عنوان در آن نشده،ولى قرائن موجود در اين آيات بيانگر اين واقعيت است.

نخست مى فرمايد:«اى جامۀ خواب به خود پيچيده»و در بستر آرميده (يا أَيُّهَا الْمُدَّثِّرُ) .

آيه 2

(آيه 2)-«برخيز و انذار كن»و عالميان را بيم ده (قُمْ فَأَنْذِرْ) .كه وقت خواب و استراحت گذشته،و زمان قيام و تبليغ فرا رسيده است.

مشركان عرب در آستانۀ موسم حج جمع شدند،و سران آنها مانند ابو جهل، و ابو سفيان،و وليد بن مغيره،و نضر بن حارث،و...به مشورت پرداختند كه در برابر سؤالات مردمى كه از خارج به مكّه مى آيند،و جسته گريخته مطالبى در بارۀ ظهور پيامبر اسلام صلّى اللّه عليه و آله شنيده اند چه بگويند؟ اگر هر كدام بخواهند جواب جداگانه اى بدهند،يكى كاهنش خواند، و ديگرى مجنون،و ديگرى ساحر،اين تشتت آراء اثر منفى خواهد گذاشت،بايد با وحدت كلمه به مبارزۀ تبليغاتى بر ضدّ پيامبر صلّى اللّه عليه و آله برخيزند! بعد از گفتگو به اينجا رسيدند كه بهتر از همه اين است كه بگويند:«ساحر» است!زيرا يكى از آثار پديده«سحر»جدائى افكندن ميان دو همسر،و پدر و فرزند است،و پيامبر با عرضۀ آئين اسلام چنين كارى را انجام داده بود!

ص: 322

اين سخن به گوش پيامبر صلّى اللّه عليه و آله رسيده سخت ناراحت شده و بيمار گونه و غمگين به خانه آمد و در بستر آرميد كه آيات فوق نازل شد و او را دعوت به قيام و مبارزه كرد.

آيه 3

(آيه 3)-و به دنبال دعوت به قيام و انذار،پنج دستور مهم به پيامبر مى دهد كه سرمشقى است براى ديگران،و نخستين دستور در بارۀ توحيد است، مى فرمايد:«و پروردگارت را بزرگ بشمار» (وَ رَبَّكَ فَكَبِّرْ) .

همان خدائى كه مالك و مربّى توست،و هر چه دارى از او دارى و خط سرخ بر تمام معبودهاى دروغين دركش،و هرگونه آثار شرك و بت پرستى را محو كن.

منظور از جملۀ«فكبّر»تنها گفتن«اللّه اكبر»نيست،هر چند گفتن«اللّه اكبر»يكى از مصداقهاى آن است كه در روايات نيز به آن اشاره شده،بلكه منظور اين است كه خداى خود را بزرگ بشمار،هم از نظر اعتقاد،هم عمل،و هم در سخن و او را متصف به اوصاف جمال و منزه از هرگونه نقص و عيب بدان،بلكه او را از اين كه در توصيف بگنجد برتر بدان.همان گونه كه در روايات اهل بيت عليهم السّلام آمده است كه معنى«اللّه اكبر»اين است كه خداوند برتر از آن است كه توصيف شود و در فكر انسان بگنجد.

آيه 4

(آيه 4)-و به دنبال مسألۀ توحيد دومين دستور را در بارۀ پاكيزگى از آلودگيها داده،مى افزايد:«و لباست را پاك كن» (وَ ثِيابَكَ فَطَهِّرْ) .

تعبير به«لباس»ممكن است كنايه از عمل انسان باشد چرا كه اعمال هر كس به منزلۀ لباس اوست،و ظاهر او بيانگر باطن اوست.

و ممكن است به معنى همان لباس ظاهرى باشد چرا كه پاكيزگى لباس ظاهر از مهمترين نشانه هاى شخصيت و تربيت و فرهنگ انسان است،مخصوصا در عصر جاهليت كمتر از آلودگيها اجتناب مى نمودند و لباسهاى بسيار آلوده داشتند.

در حقيقت آيه اشاره به اين نكته نيز دارد كه رهبران الهى هنگامى مى توانند نفوذ كلمه داشته باشند كه دامانشان از هرگونه آلودگى پاك باشد و تقوا

ص: 323

و پرهيزكاريشان از هر نظر مسلّم گردد،و لذا به دنبال فرمان قيام و انذار،فرمان پاكدامنى مى دهد.

آيه 5

(آيه 5)-در سومين دستور مى فرمايد:«و از پليدى دورى كن» (وَ الرُّجْزَ فَاهْجُرْ) .

آيۀ فوق مفهوم جامعى دارد كه هرگونه انحراف و عمل زشت و پليد، و هر كارى را كه موجب خشم و عذاب الهى در دنيا و آخرت مى گردد شامل مى شود.

مسلم است پيامبر اسلام صلّى اللّه عليه و آله حتى قبل از نبوت از اين امور پرهيز و هجران داشت ولى در اينجا به عنوان يك اصل اساسى در مسير دعوت الى اللّه،و نيز به عنوان يك الگو و اسوه براى همگان،روى آن تكيه شده است.

آيه 6

(آيه 6)-و در چهارمين دستور مى فرمايد:«و منت مگذار و فزونى مطلب» (وَ لا تَمْنُنْ تَسْتَكْثِرُ) .

در اين كه نهى از منت و فزونى طلبيدن در چه مواردى است باز در اينجا مفهوم آيه كلى و گسترده است،و هرگونه منت گذاردن بر خالق و خلق را شامل مى شود،نه بر پروردگارت منت بگذار كه براى او جهاد و تلاش مى كنى،چرا كه او بر تو منت گذارده كه اين مقام منيع را به تو ارزانى داشته است.

همچنين عبادت و اطاعت و اعمال صالحت را بسيار مشمر،بلكه هميشه خود را در سر حد«قصور»و«تقصير»بدان،و عبادت را يك نوع توفيق بزرگ الهى براى خودت بشمار.

و نيز اگر خدمتى به خلق مى كنى چه در جهات معنوى باشد مانند تبليغ و هدايت و چه در جهات مادى مانند انفاق و بخشش،هيچ كدام را نبايد با منت يا انتظار جبران،آن هم جبرانى فزونتر توأم نمائى چرا كه منت،اعمال نيك را باطل و بى اثر مى كند.

آيه 7

(آيه 7)-در اين آيه به آخرين دستور در اين زمينه اشاره كرده،مى گويد:

«و به خاطر پروردگارت شكيبائى كن» (وَ لِرَبِّكَ فَاصْبِرْ) .

ص: 324

يعنى؛در طريق اداى اين رسالت بزرگ شكيبائى كن،و در برابر آزار مشركان و دشمنان جاهل و نادان صابر باش،در طريق عبوديت اطاعت فرمان خدا استقامت نما،و در جهاد با نفس و در ميدان جهاد با دشمن شكيبا باش.

اصولا مهمترين سرمايۀ راه تبليغ و هدايت همين صبر و شكيبائى است.

آيه 8

(آيه 8)-در تعقيب دستورى كه در زمينۀ قيام و انذار در آيات قبل آمده،در اينجا انذار را با بيانى بسيار مؤكد و رسا شروع مى كند،و مى فرمايد:«هنگامى كه در صور دميده مى شود» (فَإِذا نُقِرَ فِي النّاقُورِ) .

اين تعبير اشاره به نفخ دوّم و بر پايى رستاخيز است.

آيه 9

(آيه 9)-«آن روز،روز سختى است» (فَذلِكَ يَوْمَئِذٍ يَوْمٌ عَسِيرٌ) .

آيه 10

(آيه 10)-روزى است بسيار پرمشقت كه«براى كافران آسان نيست» (عَلَى الْكافِرِينَ غَيْرُ يَسِيرٍ) .

آيه 11

(آيه 11)-

شأن نزول:

قريش در«دار النّدوه»(مركزى در نزديكى مسجد الحرام كه براى شور در مسائل مهم در آن جمع مى شدند)اجتماع كردند،«وليد»(مرد معروف و سرشناس«مكّه»كه مشركان به عقل و درايت او معتقد بودند و در مسائل مهم با او به مشورت مى پرداختند)رو به آنها كرده گفت:شما مردمى هستيد داراى نسب والا،و عقل و خرد،و عرب از هر سو به سراغ شما مى آيند و پاسخهاى مختلفى از شما مى شنوند حرف خود را يكى كنيد.

سپس رو به آنها كرده گفت:شما در بارۀ اين مرد(اشاره به پيغمبر اكرم) چه مى گوئيد؟ گفتند:مى گوئيم«شاعر»است! وليد چهره در هم كشيد و گفت:ما شعر بسيار شنيده ايم،اما سخن او شباهتى به شعر ندارد! گفتند:مى گوئيم«كاهن»است.

گفت:هنگامى كه نزد او مى رويد سخنانى را كه كاهنان(به شكل اخبار غيبى) مى گويند در او نمى يابيد.

ص: 325

گفتند:مى گوئيم«ديوانه»است.

گفت:وقتى به سراغ او مى رويد هيچ اثرى از جنون در او نخواهيد يافت.

گفتند:مى گوئيم«ساحر»است.

گفت:ساحر به چه معنى؟ گفتند:كسى كه ميان دشمنان و ميان دوستان ايجاد دشمنى مى كند.

وليد فكر كرد و نگاهى نمود و چهره در هم كشيد و گفت:بلى او«ساحر» است و چنين مى كند! سپس از«دار الندوه»خارج شدند در حالى كه هر كدام پيغمبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله را ملاقات مى كرد مى گفت:اى ساحر!اى ساحر! اين مطلب بر پيامبر گران آمد،خداوند آيات آغاز اين سوره را(تا آيۀ 25) نازل فرمود(و پيامبرش را دلدارى داد).

تفسير:

وليد آن ثروتمند مغرور حق نشناس! در تعقيب آيات گذشته كه كافران را بطور جمعى مورد انذار قرار مى داد،در اينجا بالخصوص روى بعضى از افراد آنها كه مؤثرتر بودند انگشت گذارده و با تعبيراتى گويا و رسا و كوبنده او را زير رگبار شديدترين انذارها مى گيرد.

نخست مى گويد:«مرا با كسى كه او را به تنهائى آفريده ام واگذار» (ذَرْنِي وَ مَنْ خَلَقْتُ وَحِيداً) .كه خودم او را كيفر شديد دهم.

اين آيه و آيات بعد چنانكه در شأن نزول گفتيم در مورد وليد بن مغيرۀ مخزومى يكى از سران معروف قريش نازل شده است.

آيه 12

(آيه 12)-سپس مى افزايد:«همان كس كه براى او مال گسترده قرار دادم» (وَ جَعَلْتُ لَهُ مالاً مَمْدُوداً) .

آيه 13

(آيه 13)-سپس به فزونى نيروى انسانى او اشاره كرده،مى افزايد:

«و فرزندانى(براى او قرار دادم)كه همواره نزد او و در خدمت او هستند» (وَ بَنِينَ شُهُوداً) .

دائما آمادۀ كمك و خدمت بودند،و حضورشان مايۀ انس و راحت او بود.

ص: 326

آيه 14

(آيه 14)-و بعد به ساير مواهبى كه به او ارزانى داشته بود بطور كلى اشاره كرده،مى فرمايد:«وسائل زندگى را از هر نظر براى وى فراهم ساختم» (وَ مَهَّدْتُ لَهُ تَمْهِيداً) .

نه فقط مال و فرزندان برومند،بلكه در جهات اجتماعى و جنبه هاى جسمانى از هر نظر غرق در نعمت بود.

آيه 15

(آيه 15)-ولى او به جاى اين كه در برابر بخشندۀ اين همه نعمتها سر تعظيم فرود آورد،و پيشانى به آستانش بسايد،در مقام كفران و افزون طلبى برآمد؛و با اين همه مال و نعمت«باز هم طمع دارد كه بر(نعمتهاى)او بيفزايم» (ثُمَّ يَطْمَعُ أَنْ أَزِيدَ) .

اين منحصر به«وليد بن مغيره»نبود،بلكه همۀ دنيا پرستان چنيند،هرگز عطش آنها فرو نمى نشيند،و اگر هفت اقليم را زير نگين آنها قرار دهند باز هم در بند اقليمى ديگرند.

آيه 16

(آيه 16)-ولى اين آيه با شدت تمام دست ردّ به سينۀ اين نامحرم مى گذارد،مى گويد:«هرگز چنين نخواهد شد(كه بر نعمتش بيفزايم)چرا كه او نسبت به آيات ما دشمنى مى ورزد» (كَلاّ إِنَّهُ كانَ لِآياتِنا عَنِيداً) .

و با اين كه به خوبى مى دانست كه اين قرآن نه كلام جن است و نه كلام بشر، ريشه هائى نيرومند و شاخه هايى پرثمر و جاذبه اى بى مانند دارد باز آن را«سحر» مى ناميد و آورندۀ آن را ساحر!

آيه 17

(آيه 17)-و در اين آيه،به سرنوشت دردناك او با عبارتى كوتاه و پر معنى اشاره كرده،مى فرمايد:«و به زودى او را مجبور مى كنم كه از قلّۀ زندگى بالا رود» و سپس او را به زير مى افكنم (سَأُرْهِقُهُ صَعُوداً) .

احتمال دارد كه آيه اشاره به عذاب دنيوى«وليد»در اين جهان باشد، زيرا او بعد از رسيدن به اوج قلۀ پيروزى در زندگى فردى و اجتماعى چنان سقوط كرد كه تا آخر عمر مرتبا اموال و فرزندان خود را از دست مى داد و بيچاره شد.

ص: 327

آيه 18

(آيه 18)-مرگ بر او،چه نقشۀ شومى كشيد!در اينجا توضيحات بيشترى پيرامون مردى كه خداوند مال و فرزندان فراوان به او داده بود و او در مقام مخالفت با پيامبر اسلام صلّى اللّه عليه و آله برآمد-يعنى؛وليد بن مغيره مخزومى- آمده است.

مى فرمايد:«او انديشه كرد(كه پيامبر و قرآن را به چه چيز متهم كند؟) و مطلب را آماده ساخت» (إِنَّهُ فَكَّرَ وَ قَدَّرَ) .

آيه 19

(آيه 19)-سپس براى مذمت او مى افزايد:«مرگ بر او باد!چگونه(براى مبارزۀ با حق)مطلب را آماده كرد» (فَقُتِلَ كَيْفَ قَدَّرَ) .

آيه 20

(آيه 20)-و به عنوان تأكيد مى افزايد:«باز هم مرگ بر او،چگونه مطلب(و نقشۀ شيطانى خود را براى مبارزۀ با حق)آماده نمود» (ثُمَّ قُتِلَ كَيْفَ قَدَّرَ) .

و اين اشاره به همان چيزى است كه در شأن نزول آمد كه او مى خواست افكار مشركان را متحد سازد،تا يك زبان،مطلبى را بر ضد پيامبر صلّى اللّه عليه و آله تبليغ كنند.

اين جمله ها دليل بر اين است كه«وليد»در افكار شيطانى مهارت داشت، آن چنان كه فكر و انديشه اش مايۀ تعجب بود.

آيه 21

(آيه 21)-سپس مى افزايد:«سپس نگاهى افكند» (ثُمَّ نَظَرَ) .و ساخته و پرداختۀ فكر خود را مورد بازرسى مجدد قرار داد تا از استحكام و انسجام لازم و جنبه هاى مختلف آن آگاه و مطمئن گردد.

آيه 22

(آيه 22)-«بعد چهره درهم كشيد و عجولانه دست به كار شد» (ثُمَّ عَبَسَ وَ بَسَرَ) .

آيه 23

(آيه 23)-«سپس پشت(به حق)كرد و تكبر ورزيد» (ثُمَّ أَدْبَرَ وَ اسْتَكْبَرَ) .

آيه 24

(آيه 24)-«و سر انجام گفت:اين(قرآن)چيزى جز افسون و سحرى همچون سحرهاى پيشينان نيست» (فَقالَ إِنْ هذا إِلاّ سِحْرٌ يُؤْثَرُ) .

آيه 25

(آيه 25)-«این فقط سخن انسان است»و هیچ ارتباطی با وحی آسمانی ندارد!(اِن هذا اِلاّ قَولُ البَشَرِ).

ص: 328

و به اين ترتيب آخرين سخن خود را بعد از مطالعۀ مكرّر و تفكر شيطانى و براى مبارزه با قرآن اظهار داشت.

آيه 26

(آيه 26)-و اين هم سرنوشت شوم او!در ادامۀ آيات گذشته كه وضع بعضى از سران شرك و سخن او را در نفى و انكار قرآن مجيد و رسالت پيامبر صلّى اللّه عليه و آله بازگو مى كرد،در اينجا به مجازات وحشتناك او در قيامت اشاره كرده،مى فرمايد:

«به زودى او را وارد سقر[-دوزخ]مى كنم»! (سَأُصْلِيهِ سَقَرَ) .

«سقر»به معنى دگرگون شدن و ذوب شدن بر اثر تابش آفتاب است،سپس به عنوان يكى از نامهاى جهنم انتخاب شده و كرارا در آيات قرآن آمده است.

آيه 27

(آيه 27)-سپس براى بيان عظمت و شدت عذاب دوزخ مى گويد:«و تو نمى دانى سقر چيست»؟ (وَ ما أَدْراكَ ما سَقَرُ) .

يعنى؛به قدرى عذاب آن شديد است كه از دايرۀ تصور بيرون مى باشد،و به فكر هيچ كس نمى گنجد،همان گونه كه اهميت نعمتهاى بهشتى و عظمت آن به فكر كسى خطور نمى كند.

آيه 28

(آيه 28)-آتشى است كه«نه چيزى را باقى مى گذارد،و نه چيزى را رها مى سازد»! (لا تُبْقِي وَ لا تَذَرُ) .

اين جمله ممكن است اشاره به آن باشد كه آتش دوزخ بر خلاف آتش دنيا -كه گاه در نقطه اى از بدن اثر مى كند،و نقطۀ ديگر سالم مى ماند،و گاه در جسم اثر مى گذارد،و روح از آن در امان مى باشد-آتشى است فراگير كه تمامى وجود انسان را در بر مى گيرد،و هيچ چيز را رها نمى كند.

آيه 29

(آيه 29)-سپس به بيان وصف ديگرى از اين آتش سوزان قهر الهى پرداخته،مى افزايد:«پوست تن را بكلى دگرگون مى كند» (لَوّاحَةٌ لِلْبَشَرِ) .

آيه 30

(آيه 30)-و در اين آيه،مى فرمايد:«نوزده نفر(از فرشتگان عذاب)بر آن گمارده شده اند» (عَلَيْها تِسْعَةَ عَشَرَ) .

فرشتگانى كه قطعا مأمور به ترحم و شفقت و مهربانى نيستند،بلكه مأمور به كيفر و عذاب و خشونتند.

ص: 329

كسانى مانند ابو جهل وقتى اين آيه را شنيدند از روى استهزا به طايفۀ قريش گفتند:مادرانتان به عزايتان بنشينند شما گروه عظيمى از شجاعانيد آيا هر ده نفر از شما نمى تواند يكى از آنها را مغلوب كند.

يكى از افراد زورمند قريش گفت:من از عهدۀ هفده نفر از آنها بر مى آيم شما هم حساب دو نفر ديگر را برسيد!

آيه 31

(آيه 31)-اين عدد مأموران دوزخ براى چيست؟ همان گونه كه در آيات قبل خوانديم خداوند عدد خازنان و مأموران دوزخ را نوزده نفر(يا نوزده گروه)ذكر مى كند،و نيز خوانديم كه ذكر اين عدد سبب گفتگو در ميان مشركان و كفار شد،و گروهى آن را به باد سخريه گرفتند.

اين آيه كه طولانى ترين آيۀ اين سوره است به آنها پاسخ داده،مى فرمايد:

«مأموران دوزخ را فقط فرشتگان(عذاب)قرار داديم» (وَ ما جَعَلْنا أَصْحابَ النّارِ إِلاّ مَلائِكَةً) .

فرشتگانى نيرومند،پرقدرت و به تعبير قرآن«غلاظ»و«شداد»خشن و سختگير كه تمام گنهكاران در برابر آنها ضعيف و ناتوانند.

سپس مى افزايد:«و تعداد آنها را جز براى آزمايش كافران معين نكرديم» (وَ ما جَعَلْنا عِدَّتَهُمْ إِلاّ فِتْنَةً لِلَّذِينَ كَفَرُوا) .

اين آزمايش از دو جهت بود:نخست اين كه آنها استهزا مى كردند كه چرا از ميان تمام اعداد،عدد نوزده انتخاب شده،در حالى كه هر عدد ديگرى انتخاب شده بود جاى همين سؤال وجود داشت.

از سوى ديگر اين تعداد را كم مى شمردند،و از روى سخريه مى گفتند:ما در مقابل هر يك از آنها ده نفر قرار مى دهيم،تا آنها را در هم بشكنيم! در حالى كه فرشتگان خدا چنان هستند كه به گفتۀ قرآن چند نفر از آنها مأمور هلاكت قوم لوط مى شوند و شهرهاى آباد آنها را از زمين برداشته زير و رو مى كنند.

و باز مى افزايد:هدف اين بود:«تا اهل كتاب[-يهود و نصارى]يقين پيدا

ص: 330

كنند» (لِيَسْتَيْقِنَ الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتابَ) .

و از آنجا كه آنها ايرادى به اين موضوع نكردند معلوم مى شود آن را هماهنگ با كتب خود يافتند،و بر يقين آنها به نبوت پيامبر اسلام صلّى اللّه عليه و آله افزوده شد.

لذا در جملۀ بعد مى افزايد:«و(هدف اين بود تا)بر ايمان مؤمنان بيفزايد» (وَ يَزْدادَ الَّذِينَ آمَنُوا إِيماناً) .

و بلافاصله بعد از ذكر اين جمله روى همان اهداف سه گانه به عنوان تأكيد باز مى گردد،و مجددا روى ايمان اهل كتاب،سپس مؤمنان و بعد به آزمون كفار و مشركان تكيه كرده،مى گويد:«و هدف اين بود كه اهل كتاب،و مؤمنان(در حقانيت قرآن)ترديد به خود راه ندهند،و بيمار دلان و كافران بگويند:خدا از اين توصيف چه منظورى دارد»؟! (وَ لا يَرْتابَ الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتابَ وَ الْمُؤْمِنُونَ وَ لِيَقُولَ الَّذِينَ فِي قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ وَ الْكافِرُونَ ما ذا أَرادَ اللّهُ بِهذا مَثَلاً) .

سپس به دنبال اين گفتگوها كه در بارۀ چگونگى بهره گيرى مؤمنان و كافران بيمار دل از سخنان الهى بود مى افزايد:«اين گونه خداوند هر كس را بخواهد گمراه مى سازد،و هر كس را بخواهد هدايت مى كند» (كَذلِكَ يُضِلُّ اللّهُ مَنْ يَشاءُ وَ يَهْدِي مَنْ يَشاءُ) .

جمله هاى گذشته به خوبى نشان مى دهد كه اين مشيت و ارادۀ الهى در بارۀ هدايت بعضى،و گمراهى بعضى ديگر،بى حساب نيست،آنها كه معاند و لجوج و بيمار دلند استحقاقى جز اين ندارند،و آنها كه در برابر فرمان خدا تسليم و مؤمنند مستحق چنين هدايتى هستند.

و در پايان آيه مى فرمايد:«و(به هر حال)لشكريان پروردگارت را جز او كسى نمى داند،و اين جز هشدار و تذكرى براى انسانها نيست»! (وَ ما يَعْلَمُ جُنُودَ رَبِّكَ إِلاّ هُوَ وَ ما هِيَ إِلاّ ذِكْرى لِلْبَشَرِ) .

بنابر اين اگر سخن از نوزده نفر از خازنان دوزخ به ميان آمده مفهومش اين نيست كه لشكريان خداوند محدود به اينها هستند.

على عليه السّلام در نخستين خطبۀ نهج البلاغه مى فرمايد:آنگاه آسمانهاى بالا را از

ص: 331

هم باز كرد،و آنها را مملو از اصناف مختلف فرشتگان ساخت:

گروهى از آنان هميشه در سجودند و به ركوع نمى پردازند.

و گروهى دائما در ركوعند و سر از ركوع بر نمى دارند.

و گروهى دائما ايستاده اند و به عبادت مشغولند و تغيير موضع نمى دهند.

گروهى همواره تسبيح مى گويند و خسته نمى شوند.

و گروهى ديگر امناى وحى اويند،و زبان او به سوى پيامبران كه پيوسته براى ابلاغ فرمان و امر او در رفت و آمدند.

و جمعى ديگر حافظان بندگان او هستند و دربانان بهشت برين.

آيه 32

(آيه 32)-در ادامۀ بحث با منكران نبوت پيامبر اسلام صلّى اللّه عليه و آله،و انكار رستاخيز،در اينجا سوگندهاى متعددى ياد كرده،و بر مسألۀ قيامت و رستاخيز و دوزخ و عذاب آن تأكيد مى نمايد.

مى فرمايد:«اين چنين نيست كه آنها تصور مى كنند،سوگند به ماه» (كَلاّ وَ الْقَمَرِ) .

ذكر سوگند به«ماه»به خاطر آن است كه يكى از آيات بزرگ الهى است،هم از نظر خلقت،و هم گردش منظم،و هم نور و زيبائى،و هم تغييرات تدريجى كه خود، تقويم زنده اى براى مشخص ساختن روزهاست.

آيه 33

(آيه 33)-سپس مى افزايد:«و(سوگند)به شب هنگامى كه(دامن برچيند و)پشت كند» (وَ اللَّيْلِ إِذْ أَدْبَرَ) .

آيه 34

(آيه 34)-«و به صبح هنگامى كه چهره بگشايد» (وَ الصُّبْحِ إِذا أَسْفَرَ) .

شب گرچه آرام بخش است و خاموش،و هنگام راز و نياز عاشقان حق،اما اين شب تاريك آن زمان جالب است كه پشت كند و رو به صبح روشنى پيش رود و آخر سحرگاه باشد،و طلوع صبح از همه زيباتر و دل انگيزتر است كه هر انسانى را به وجد و نشاط مى آورد.

اين سوگندهاى سه گانه در ضمن،تناسبى با نور هدايت«قرآن»و پشت كردن ظلمات«شرك»و بت پرستى و دميدن سپيدۀ صبحگاهان«توحيد»دارد.

ص: 332

آيه 35

(آيه 35)-بعد از بيان اين سوگندها،به چيزى مى پردازد كه سوگند به خاطر آن ياد شده،مى فرمايد:«آن(حوادث هولناك قيامت)از مسائل مهم است» (إِنَّها لَإِحْدَى الْكُبَرِ) .

آيه 36

(آيه 36)-سپس اضافه مى كند:هدف از آفرينش دوزخ هرگز انتقامجوئى نيست،بلكه«هشدار و انذارى است براى انسانها» (نَذِيراً لِلْبَشَرِ) .

آيه 37

(آيه 37)-و سر انجام براى تأكيد بيشتر مى افزايد؛اين انذار مخصوص گروه معينى نيست بلكه:براى همۀ افراد بشر است«براى كسانى از شما كه مى خواهند پيش افتند يا عقب بمانند»[-به سوى هدايت و نيكى پيش روند يا نروند]! (لِمَنْ شاءَ مِنْكُمْ أَنْ يَتَقَدَّمَ أَوْ يَتَأَخَّرَ) .

آيه 38

(آيه 38)-شما چرا اهل دوزخ شديد؟در ادامۀ بحثى كه در بارۀ دوزخ و دوزخيان در آيات قبل آمد،در اينجا مى افزايد:«هر كس در گرو اعمال خويش است» (كُلُّ نَفْسٍ بِما كَسَبَتْ رَهِينَةٌ) .

گوئى تمام وجود انسان در گرو انجام وظائف و تكاليف اوست،هنگامى كه آن را انجام مى دهد آزاد مى گردد و گر نه در قيد اسارت باقى خواهد ماند.

آيه 39

(آيه 39)-و بلافاصله مى فرمايد:«مگر اصحاب يمين» (إِلاّ أَصْحابَ الْيَمِينِ) .كه نامۀ اعمالشان را به نشانۀ ايمان و تقوايشان به دست راستشان مى دهند! آنها در پرتو ايمان و عمل صالح،غل و زنجيرهاى اسارت را شكسته اند، و بى حساب وارد بهشت مى شوند.

«اصحاب اليمين»كسانى هستند كه داراى ايمان و عمل صالحند،و اگر گناهان مختصرى داشته باشند تحت الشعاع حسنات آنهاست،و به حكم «إِنَّ الْحَسَناتِ يُذْهِبْنَ السَّيِّئاتِ» (1)اعمال نيكشان اعمال بد را مى پوشاند،يا بدون حساب وارد بهشت مى شوند و يا اگر حسابى داشته باشند سهل و ساده و آسان است،همان گونه كه در آيۀ 7 سورۀ انشقاق آمده است:«اما كسى كه نامۀ اعمالش

ص: 333


1- سورۀ هود(11)آيۀ 114.

به دست راست او داده شده حساب او آسان خواهد بود».

«قرطبى»مفسر معروف اهل سنت از امام باقر عليه السّلام در تفسير اين آيه نقل كرده است كه فرمود:«ما و شيعيانمان اصحاب اليمين هستيم،و هر كس ما اهل بيت را دشمن دارد در اسارت اعمال خويش است».

آيه 40

(آيه 40)-سپس به گوشه اى از شرح حال اصحاب اليمين و گروه مقابل آنها پرداخته،مى افزايد:«آنها در باغهاى بهشتند،و سؤال مى كنند...» (فِي جَنّاتٍ يَتَساءَلُونَ) .

آيه 41

(آيه 41)-«از مجرمان» (عَنِ الْمُجْرِمِينَ) .

آيه 42

(آيه 42)-مى گويند:«چه چيز شما را به دوزخ وارد ساخت»؟! (ما سَلَكَكُمْ فِي سَقَرَ) .

از اين آيات به خوبى استفاده مى شود كه رابطۀ ميان بهشتيان و دوزخيان بكلى قطع نمى گردد،بهشتيان مى توانند از عالم خود وضع دوزخيان را مشاهده كنند،و با آنها به گفتگو پردازند.

آيه 43

(آيه 43)-مجرمان در پاسخ اين سؤال به چهار گناه بزرگ خويش در اين رابطه اعتراف مى كنند؛نخست اين كه:«مى گويند:ما از نمازگزاران نبوديم» (قالُوا لَمْ نَكُ مِنَ الْمُصَلِّينَ) .

اگر نماز مى خوانديم نماز ما را به ياد خدا مى انداخت،و نهى از فحشاء و منكر مى كرد،و ما را به صراط مستقيم الهى دعوت مى نمود.

آيه 44

(آيه 44)-ديگر اين كه:«ما اطعام مستمند نمى كرديم» . (وَ لَمْ نَكُ نُطْعِمُ الْمِسْكِينَ)

اطعام مسكين گرچه به معنى غذا دادن به بينوايان است،ولى ظاهرا منظور از آن،هرگونه كمك به نيازمنديهاى ضرورى نيازمندان مى باشد،اعم از خوراك و پوشاك و مسكن و غير اينها و منظور از آن«زكات واجب»است چرا كه ترك انفاقهاى مستحبى سبب ورود در دوزخ نمى شود.

آيه 45

(آيه 45)-دیگر این که:«و پیوسته با اهل باطل همنشین و همصدا

ص: 334

مى شديم» (وَ كُنّا نَخُوضُ مَعَ الْخائِضِينَ) .

«خوض در باطل»معنى وسيع و گسترده اى دارد كه هم شامل ورود در مجالس كسانى مى شود كه آيات خدا را به باد استهزا مى گيرند،تبليغات ضد اسلامى مى كنند،و يا شوخيهاى ركيك دارند،يا گناهانى را كه انجام داده اند به عنوان افتخار يا تلذذ نقل مى كنند،و همچنين شركت در مجالس غيبت و تهمت و لهو و لعب و مانند آنها،ولى در آيۀ مورد بحث بيشتر نظر بر مجالسى است كه براى تضعيف دين خدا و استهزاى مقدسات،و ترويج كفر و شرك و بى دينى تشكيل مى شود.

آيه 46

(آيه 46)-سپس مى افزايد:«و اين كه ما همواره روز جزا را انكار مى كرديم» (وَ كُنّا نُكَذِّبُ بِيَوْمِ الدِّينِ) .

آيه 47

(آيه 47)-«تا زمانى كه مرگ ما فرا رسيد» . (حَتّى أَتانَا الْيَقِينُ)

روشن است انكار معاد و روز حساب و جزا،تمام ارزشهاى الهى و اخلاقى را متزلزل مى سازد،و انسان را براى ارتكاب گناه تشجيع مى كند،به هر حال از اين آيات به خوبى استفاده مى شود كه كفار همان گونه كه مكلف به اصول دين هستند به فروع دين نيز مكلفند،و نيز نشان مى دهد اين امور چهارگانه يعنى؛ «نماز»و«زكات»و ترك مجالس اهل باطل»و«ايمان به قيامت»اهميت و نقش فوق العاده اى در هدايت و تربيت انسان دارد،و به اين ترتيب جهنم جاى نمازگزاران واقعى،و زكات دهندگان،و تاركان باطل،و مؤمنان به قيامت نيست.

آيه 48

(آيه 48)-و در اين آيه،به عاقبت شوم اين گروه اشاره كرده،مى گويد:«از اين رو شفاعت شفاعت كنندگان به حال آنها سودى نمى بخشد»و بايد در عذاب الهى براى هميشه بمانند . (فَما تَنْفَعُهُمْ شَفاعَةُ الشّافِعِينَ)

نه شفاعت انبيا و رسولان پروردگار و امامان،و نه شفاعت فرشتگان و صديقين و شهداء و صالحين،چرا كه شفاعت نياز به وجود زمينۀ مساعد دارد، و اينها زمينه ها را بكلى از ميان برده اند،شفاعت همچون آب زلالى است كه بر پاى

ص: 335

نهال ضعيفى ريخته مى شود،و بديهى است اگر نهال بكلى مرده باشد اين آب زلال آن را زنده نمى كند.

ضمنا اين آيه بار ديگر بر مسألۀ شفاعت و تنوع و تعدد شفيعان درگاه خدا تأكيد مى كند،و پاسخ دندان شكنى است براى آنها كه منكر اصل شفاعتند.

همچنين تأكيدى است بر اين كه شفاعت بى قيد و شرط نيست،و به معنى چراغ سبز براى گناه محسوب نمى شود،بلكه عاملى است براى تربيت انسان كه حد اقل او را به مرحله اى كه قابليت شفاعت داشته باشد برساند،و رابطۀ او با خدا و اولياى او بكلى قطع نشود.

آيه 49

(آيه 49)-چنان از حق مى گريزند كه گورخران از شير! در ادامۀ بحثى كه پيرامون سرنوشت مجرمان و دوزخيان در آيات قبل آمده بود در اينجا وحشت اين گروه معاند و لجوج را از شنيدن سخن حق و هرگونه اندرز و نصيحت به روشنترين وجهى منعكس مى كند.

نخست مى گويد:«چرا آنها از تذكر روى گردانند»؟ .

(فَما لَهُمْ عَنِ التَّذْكِرَةِ مُعْرِضِينَ)

آيه 50

(آيه 50)-«گوئى گور خرانى رميده اند» . (كَأَنَّهُمْ حُمُرٌ مُسْتَنْفِرَةٌ)

آيه 51

(آيه 51)-«كه از(مقابل)شيرى فرار كرده اند» . (فَرَّتْ مِنْ قَسْوَرَةٍ)

آيۀ فوق تعبيرى است بسيار رسا و گويا از وحشت و فرار مشركان از آيات روح پرور قرآن،آنها را به گور خر تشبيه كرده كه هم فاقد عقل و شعور است،و هم به علّت وحشى بودن گريزان از همه چيز،در حالى كه در برابر آنها چيزى جز تذكره (وسيلۀ يادآورى و بيدارى و هوشيارى)قرار ندارد.

آيه 52

(آيه 52)-ولى با اين همه نادانى و بى خبرى آن چنان پرادعا و متكبرند كه «هر كدام از آنها انتظار دارد نامۀ جداگانه اى(از سوى خداوند)براى او فرستاده شود»! . (بَلْ يُرِيدُ كُلُّ امْرِئٍ مِنْهُمْ أَنْ يُؤْتى صُحُفاً مُنَشَّرَةً)

اين شبيه چيزى است كه در آيۀ 93 سورۀ اسراء آمده است:«اگر به آسمان نيز بروى ما به تو ايمان نمى آوريم مگر آن كه نامه اى(از سوى خدا)

ص: 336

بر ما نازل كنى»!

آيه 53

(آيه 53)-و لذا در اين آيه مى افزايد:«چنين نيست»كه آنها مى گويند . (كَلاّ)

نازل شدن كتاب آسمانى بر آنها و مطالب ديگرى از اين قبيل همه بهانه است.

«آنها از آخرت نمى ترسند» .

(بَلْ لا يَخافُونَ الْآخِرَةَ)

به حق بايد گفت كه ايمان به جهان رستاخيز و پاداش و كيفر قيامت شخصيت تازه اى به انسان مى بخشد،و مى تواند افراد بى بند و بار و متكبر و خودخواه و ظالم را به انسانى متعهد و متقى و متواضع و عدالت پيشه تبديل كند.

آيه 54

(آيه 54)-سپس بار ديگر تأكيد مى كند:«چنين نيست» .كه آنها در بارۀ قرآن مى انديشند. (كَلاّ)

«آن(قرآن)يك تذكر و يادآورى است» .

(إِنَّهُ تَذْكِرَةٌ)

آيه 55

(آيه 55)-«هر كس بخواهد از آن پند مى گيرد» . (فَمَنْ شاءَ ذَكَرَهُ)

آيه 56

(آيه 56)-در عين حال پند گرفتن از آن جز به مشيت و توفيق الهى ممكن نيست«و آنها پند نمى گيرند مگر اين كه خدا بخواهد» . (وَ ما يَذْكُرُونَ إِلاّ أَنْ يَشاءَ اللّهُ)

يعنى؛انسان نمى تواند راه هدايت را بپويد جز اين كه به ذيل عنايت پروردگار توسل جويد،و از او توفيق و امداد طلبد.

و در پايان آيه مى فرمايد:«او اهل تقوا و اهل آمرزش است» .

تا كه از جانب معشوق نباشد كششى كوشش عاشق بيچاره به جائى نرسد

(هُوَ أَهْلُ التَّقْوى وَ أَهْلُ الْمَغْفِرَةِ)

شايسته است كه از عقاب او بترسند،و از اين كه چيزى را شريك او قرار دهند بپرهيزند و نيز شايسته است كه به آمرزش او اميدوار باشند.

اين جمله اشاره اى به مقام«خوف»و«رجاء»و«عذاب»و«مغفرت»الهى است.و در حقيقت تعليلى است براى آيۀ قبل.

ص: 337

اين احتمال نيز هست كه«تقوا»در اينجا به معنى فاعلى تفسير شود يعنى؛ خدا،اهل تقواست،از هرگونه ظلم و قبيح و هرگونه كارى كه برخلاف حكمت است مى پرهيزد.و در حقيقت بالاترين مقام تقوا از آن خداست و آنچه در بندگان است،شعلۀ ضعيفى از آن تقواى بى انتهاست.

به هر حال اين سوره با امر به«انذار»و«تكليف»شروع شد،و با دعوت به «تقوا»و«وعدۀ مغفرت»پايان مى پذيرد.

«پايان سورۀ مدّثّر»

ص: 338

سورۀ قيامت[75]

اشاره

اين سوره در«مكّه»نازل شده و داراى 40 آيه است

محتواى سوره:

همان گونه كه از نام سوره پيداست مباحث آن بر محور مسائل مربوط به معاد و روز قيامت دور مى زند،جز چند آيه كه در بارۀ«قرآن مجيد» و مكذبين به آن سخن مى گويد،و اما بحثهائى كه در مورد قيامت در اين سوره آمده روى هم رفته در چهار محور است.

1-مسائل مربوط به اشراط السّاعة و حوادث عجيب و بسيار هول انگيزى كه در پايان اين جهان و آغاز قيامت روى مى دهد.

2-مسائل مربوط به وضع حال نيكوكاران و بدكاران در آن روز.

3-مسائل مربوط به لحظات پراضطراب مرگ و انتقال از اين جهان به جهان ديگر.

4-بحثهاى مربوط به هدف آفرينش انسان و رابطۀ آن با مسألۀ معاد.

فضيلت تلاوت سوره:

در حديثى از پيغمبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله مى خوانيم:«كسى كه سورۀ قيامت را بخواند من و جبرئيل براى او در روز قيامت گواهى مى دهيم كه او ايمان به آن روز داشته،و در آن روز صورتش از صورت ساير مردم درخشنده تر است».

و در حديثى از امام صادق عليه السّلام مى خوانيم:«كسى كه تداوم بر سورۀ«لا اقسم» (سورۀ قيامت)كند و به آن عمل نمايد خداوند اين سوره را در قيامت همراه او از قبرش با بهترين چهره بر مى انگيزد،و پيوسته به او بشارت مى دهد و در صورتش

ص: 339

مى خندد تا از صراط و ميزان بگذرد».

قابل توجه اين كه آنچه را از قرائن در فضيلت تلاوت سوره هاى قرآن در موارد ديگر استفاده مى كرديم در اينجا صريحا در متن روايت آمده است زيرا مى فرمايد:

هر كسى بر آن مداومت كند،و به آن عمل نمايد.

بنابر اين همۀ اينها مقدمۀ عمل كردن و به كار بستن مضمون آن است.

به نام خداوند بخشندۀ بخشايشگر

بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ

آيه 1

(آيه 1)-سوگند به روز قيامت و وجدان ملامتگر؟ اين سوره با دو سوگند پر معنى آغاز شده،مى فرمايد:«سوگند به روز قيامت» . (لا أُقْسِمُ بِيَوْمِ الْقِيامَةِ)

آيه 2

(آيه 2)-«و سوگند به(نفس لوّامه و)وجدان بيدار و ملامتگر» .كه رستاخيز حق است و همۀ شما در قيامت برانگيخته مى شويد و به سزاى اعمالتان مى رسيد! در مورد رابطۀ اين دو سوگند با هم بايد بگوييم:حقيقت اين است كه يكى از دلائل وجود«معاد»وجود«محكمۀ وجدان»در درون جان انسان است كه به هنگام انجام كار نيك روح آدمى را مملو از شادى و نشاط مى كند،و از اين طريق به او پاداش مى دهد،و به هنگام انجام كار زشت يا ارتكاب جنايت روح او را سخت در فشار قرار داده و مجازات و شكنجه مى كند،به حدى كه گاه براى نجات از عذاب وجدان اقدام به خودكشى مى كند. (وَ لا أُقْسِمُ بِالنَّفْسِ اللَّوّامَةِ)

وقتى«عالم صغير»يعنى وجود انسان در دل خود محكمه و دادگاه كوچكى دارد،چگونه«عالم كبير»با آن عظمتش محكمه عدل عظيمى نخواهد داشت؟ و از اينجاست كه ما از وجود«وجدان اخلاقى»پى به وجود«رستاخيز و قيامت»مى بريم و نيز از همين جا رابطۀ جالب اين دو سوگند روشن مى شود،و به تعبير ديگر سوگند دوم دليلى است بر سوگند اول.

ص: 340

آيه 3

(آيه 3)-سپس در اين آيه به عنوان يك استفهام انكارى مى افزايد:«آيا انسان مى پندارد كه هرگز استخوانهاى او را جمع نخواهيم كرد»؟ . (أَ يَحْسَبُ الْإِنْسانُ أَلَّنْ نَجْمَعَ عِظامَهُ)

آيه 4

(آيه 4)-«آرى!قادريم كه(حتى خطوط سر)انگشتان او را موزون و مرتب كنيم» . (بَلى قادِرِينَ عَلى أَنْ نُسَوِّيَ بَنانَهُ)

اين تعبير مى تواند اشارۀ لطيفى به خطوط سر انگشت انسانها باشد كه مى گويند كمتر انسانى در روى زمين پيدا مى شود كه خطوط سر انگشت او با ديگرى يكسان باشد.

آيه 5

(آيه 5)-در اين آيه به يكى از علل حقيقى انكار معاد اشاره كرده، مى فرمايد:انسان شك در معاد ندارد«بلكه او مى خواهد(آزاد باشد و بدون ترس از دادگاه قيامت)در تمام عمر گناه كند»! . (بَلْ يُرِيدُ الْإِنْسانُ لِيَفْجُرَ أَمامَهُ)

او مى خواهد از طريق انكار معاد،كسب آزادى براى هرگونه هوسرانى و ظلم و بيدادگرى و گناه بنمايد،هم وجدان خود را از اين طريق اشباع كاذب كند،و هم در برابر خلق خدا مسؤوليتى براى خود قائل نباشد.

آيه 6

(آيه 6)-و لذا به دنبال آن مى افزايد:«مى پرسد قيامت كى خواهد بود»؟! . (يَسْئَلُ أَيّانَ يَوْمُ الْقِيامَةِ)

آرى!او براى گريز از مسؤوليتها استفهام انكارى در بارۀ وقت قيامت مى كند، تا راه را براى فجور خود بگشايد.

«محكمۀ وجدان»

يا قيامت صغرى!از قرآن مجيد به خوبى استفاده مى شود كه روح و نفس انسانى داراى سه مرحله است:

1-«نفس اماره»يعنى روح سركش كه پيوسته انسان را به زشتيها و بديها دعوت مى كند،و شهوات و فجور را در برابر او زينت مى بخشد.

2-«نفس لوّامه»كه در آيات مورد بحث به آن اشاره شد،روحى است بيدار و نسبتا آگاه،هر چند هنوز در برابر گناه مصونيت نيافته گاه لغزش پيدا مى كند.و در دامان گناه مى افتد اما كمى بعد بيدار مى شود و توبه مى كند و به مسير سعادت باز مى گردد.

ص: 341

اين همان چيزى است كه از آن به عنوان«وجدان اخلاقى»ياد مى كنند،در بعضى از انسانها بسيار قوى و نيرومند است و در بعضى بسيار ضعيف و ناتوان ولى به هر حال در هر انسانى وجود دارد.

3-«نفس مطمئنه»يعنى روح تكامل يافته اى كه به مرحلۀ اطمينان رسيده، نفس سركش را رام كرده،و به مقام تقواى كامل و احساس مسؤوليت رسيده كه ديگر به آسانى لغزش براى او امكان پذير نيست.

به هر حال اين«نفس لوامه»چنانكه گفتيم رستاخيز كوچكى است در درون جان هر انسان كه بعد از انجام يك كار نيك يا بد،بلافاصله محكمۀ آن در درون جان تشكيل مى گردد و به حساب و كتاب او مى رسد.

اين دادگاه عجيب درونى شباهت عجيبى به دادگاه رستاخيز دارد:

1-قاضى و شاهد و مجرى حكم در حقيقت در اينجا يكى است همانطور كه در قيامت چنين است:«خداوندا!تو از اسرار پنهان و آشكار آگاهى و تو در ميان بندگانت قضاوت خواهى كرد»(زمر46/).

2-اين دادگاه وجدان توصيه و رشوه و پارتى و پرونده سازى رايج بشرى را نمى پذيرد،همانطور كه در بارۀ دادگاه قيامت نيز مى خوانيم:«از آن روز بترسيد كه هيچ كس به جاى ديگرى مجازات نمى شود،و نه شفاعتى پذيرفته مى گردد،و نه فديه و رشوه اى،و نه يارى مى شوند»(بقره48/).

3-محكمۀ وجدان مهمترين و قطورترين پرونده ها را در كوتاهترين مدت رسيدگى كرده،حكم نهائى را صادر مى كند،همانطور كه در بارۀ دادگاه رستاخيز نيز مى خوانيم:«خداوند حكم مى كند و حكم او رد و نقض نمى شود و حساب او سريع است»(رعد41/).

4-مجازات و كيفرش بر خلاف مجازاتهاى دادگاههاى رسمى اين جهان، نخستين جرقه هايش در اعماق دل و جان افروخته مى شود،و از آنجا به بيرون سرايت مى كند،نخست روح انسان را مى آزارد،سپس آثارش در جسم،و چهره آشكار مى شود،همانطور كه در بارۀ دادگاه قيامت نيز مى خوانيم:«آتش برافروختۀ

ص: 342

الهى كه از قلبها زبانه مى كشد»!(همزه6/ و 7).

5-اين دادگاه وجدان چندان نياز به ناظر و شهود ندارد بلكه معلومات و آگاهيهاى خود انسان متهم را به عنوان شهود به نفع يا بر ضدّ او مى پذيرد، همانطور كه در دادگاه رستاخيز نيز ذرات وجود انسان حتى دست و پا و پوست تن او گواهان بر اعمال او هستند چنانكه مى فرمايد:«چون به كنار آتش دوزخ برسند گوش و چشم و پوست تن آنها بر ضد آنها گواهى مى دهد»(فصّلت20/).

اين شباهت عجيب در ميان اين دو دادگاه نشانۀ ديگرى بر فطرى بودن مسألۀ معاد است،زيرا چگونه مى توان باور كرد در وجود يك انسان چنان حساب و كتاب و دادگاه مرموز و اسرار آميزى وجود داشته باشد،اما در درون اين عالم بزرگ مطلقا حساب و كتاب و دادگاه و محكمه اى وجود نداشته باشد،اين باور كردنى نيست.

آيه 7

(آيه 7)-در آيۀ قبل سخن به سؤالى كه منكران رستاخيز در بارۀ قيامت داشتند منتهى شد.

در اين آيه،نخست به حوادث قبل از رستاخيز يعنى؛تحول عظيمى كه در دنيا پيدا مى شود و نظام آن متلاشى مى گردد اشاره كرده،مى فرمايد:«در آن هنگام كه چشمها از شدّت وحشت به گردش درآيد» .

(فَإِذا بَرِقَ الْبَصَرُ)

آيه 8

(آيه 8)-«و ماه بى نور گردد» . (وَ خَسَفَ الْقَمَرُ)

آيه 9

(آيه 9)-«و خورشيد و ماه يكجا جمع شوند» . (وَ جُمِعَ الشَّمْسُ وَ الْقَمَرُ)

در مورد جمع ماه و خورشيد اين احتمال وجود دارد كه ماه تدريجا تحت تأثير جاذبۀ خورشيد به آن نزديك و سر انجام به سوى آن جذب و جمع مى شود،و هر دو بى فروغ مى گردند.

در آيۀ 1 سورۀ تكوير مى فرمايد: ؛هنگامى كه خورشيد تاريك گردد»و مى دانيم نور ماه از خورشيد است،هنگامى كه خورشيد تاريك شود ماه نيز تاريك مى گردد.در نتيجه كرۀ زمين در ظلمت و تاريكى وحشتناكى فرو مى رود.

آيه 10

(آيه 10)-به این ترتیب با یک انقلاب و تحول عظیم،جهان پیایان می یابد سپس با تحول عظیم دیگری(با نفخهٔ صور دوم که نفخهٔ حیات است)رستاخیز

ص: 343

«إِذَا الشَّمْسُ كُوِّرَتْ

انسانها آغاز مى گردد«آن روز انسان مى گويد:راه فرار كجاست!» .

(يَقُولُ الْإِنْسانُ يَوْمَئِذٍ أَيْنَ الْمَفَرُّ)

آرى!انسانهاى كافر و گنهكار كه روز قيامت را تكذيب مى كردند آن روز از شدت خجالت و شرم پناهگاهى مى جويند،و از سنگينى بار گناه و ترس از عذاب راه فرار مى طلبند.

آيه 11

(آيه 11)-ولى به زودى به آنها گفته مى شود:«هرگز چنين نيست،راه فرار و پناهگاهى وجود ندارد» . (كَلاّ لا وَزَرَ)

آيه 12

(آيه 12)-«آن روز قرارگاه نهائى تنها به سوى پروردگار تو است» . (إِلى رَبِّكَ يَوْمَئِذٍ الْمُسْتَقَرُّ)

آيه 13

(آيه 13)-سپس مى افزايد:«در آن روز انسان را از تمام كارهائى كه از پيش يا پس فرستاده آگاه مى كنند» . (يُنَبَّؤُا الْإِنْسانُ يَوْمَئِذٍ بِما قَدَّمَ وَ أَخَّرَ)

منظور از اين دو تعبير اعمالى است كه در حيات خود از پيش فرستاده،يا آثارى كه بعد از مرگ از او باقيمانده،اعم از سنت نيك و بد كه در ميان مردم گذاشته و به آن عمل مى كنند و حسنات و سيئاتش به او مى رسد،و يا كتاب و نوشته ها، و بناهاى خير و شر،و فرزندان صالح و ناصالح،كه آثارش به او مى رسد.

در حديثى از امام باقر عليه السّلام در تفسير اين آيه آمده است كه فرمود:«در آن روز به انسان خبر مى دهند آنچه از خير و شر را مقدم داشته،و آنچه مؤخر نموده است،از سنتهائى كه از خود به يادگار گذارده،تا كسانى كه بعد از او مى آيند به آن عمل كنند، اگر سنت بدى بوده به اندازۀ گناه عمل كنندگان بر او خواهد بود،بى آنكه چيزى از گناه آنان بكاهد،و اگر سنّت خيرى بوده همانند پاداشهاى آنها براى او خواهد بود بى آنكه چيزى از اجر آنها كاسته شود».

آيه 14

(آيه 14)-در این آیه می افزاید:گرچه خداوند و فرشتگان او،انسان را از تمام اعمالش آگاه می کنند،ولی نیازی به این اعلام نیست،«بلکه انسان خودش از وضع خود آگاه است»(بَل الاِنسانُ عَلی نَفسِه بَصیرَةُ). و خود و اعضایش در آن روز بزرگ شاهد و گواه او هستند.

ص: 344

آيه 15

(آيه 15)-«هر چند(در ظاهر)براى خود عذرهائى بتراشد» . (وَ لَوْ أَلْقى مَعاذِيرَهُ)

اين آيات در حقيقت همان چيزى را مى گويد كه در آيات ديگر قرآن در بارۀ گواهى اعضاى انسان بر اعمال او آمده است،مانند آيۀ 20 سورۀ فصّلت كه مى گويد:

«گوشها و چشمها و پوستهاى تنشان به آنچه انجام مى دادند گواهى مى دهند».

بنابر اين،در آن دادگاه بزرگ قيامت بهترين گواه بر اعمال انسان،خود اوست، چرا كه او از همه بهتر از وضع خويشتن آگاه است.

اين آيات عالم دنيا را نيز شامل مى شود،در اينجا نيز مردم از حال خود آگاهند،هر چند گروهى با دروغ و پشت هم اندازى و ظاهر سازى و رياكارى چهرۀ واقعى خويش را مكتوم مى دارند.

آيه 16

(آيه 16)-جمع و حفظ قرآن بر عهدۀ ماست! اين آيه و سه آيۀ بعد از آن به منزلۀ جملۀ معترضه اى است كه گاه گوينده در لابه لاى سخن خويش مى آورد.

خداوند موقتا رشتۀ سخن در بارۀ قيامت و احوال مؤمنان و كافران را رها كرده، و تذكر فشرده اى به پيامبرش در بارۀ قرآن مى دهد،مى فرمايد:«زبانت را به خاطر عجله براى خواندن آن[-قرآن]حركت مده» .

(لا تُحَرِّكْ بِهِ لِسانَكَ لِتَعْجَلَ بِهِ)

در تفسير اين آيه،تفسير معروفى است كه از ابن عباس در كتب حديث و تفسير نقل شده است،و آن اين كه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله به خاطر عشق و علاقۀ شديدى كه به دريافت و حفظ قرآن داشت،هنگامى كه پيك وحى،آيات را بر او مى خواند،همراه او زبان خود را حركت مى داد و عجله مى كرد،خداوند او را نهى فرمود كه اين كار را مكن،خود ما آن را براى تو جمع مى كنيم.

آيه 17

(آيه 17)-سپس مى افزايد:«چرا كه جمع كردن و خواندن آن بر عهدۀ ماست»!و اين كار به وسيلۀ پيك وحى انجام مى شود . (إِنَّ عَلَيْنا جَمْعَهُ وَ قُرْآنَهُ)

آيه 18

(آيه 18)-«هر گاه آن را خواندیم،از خواندن آن پیروی کن»(فَاِذا قَرَأناهُ فَاتَّبع قُرآنَهُ).

ص: 345

آيه 19

(آيه 19)-«سپس بيان(و توضيح)آن(نيز)بر عهدۀ ماست» . (ثُمَّ إِنَّ عَلَيْنا بَيانَهُ)

بنابر اين هم جمع قرآن،و هم تلاوت آن بر تو،و هم تبيين و تفصيل معانى آن هر سه بر عهدۀ ماست،به هيچ وجه نگران مباش،آن كس كه اين وحى را نازل كرده، در تمام مراحل حافظ آن است.

اين آيات در ضمن بيانگر اصالت قرآن،و حفظ آن از هرگونه تحريف و دگرگونى است،چرا كه خداوند وعدۀ جمع و تلاوت و تبيين آن را داده است.

آيه 20

(آيه 20)-در اينجا بار ديگر به ادامۀ بحثهاى مربوط به معاد باز مى گردد، و ويژگيهاى ديگرى را از قيامت،و همچنين علل انكار معاد را بيان مى كند.

مى فرمايد:«چنين نيست كه شما مى پنداريد(و دلايل معاد را كافى نمى دانيد)بلكه شما اين دنياى زود گذر را دوست داريد»و هوسرانى بى قيد و شرط را .

(كَلاّ بَلْ تُحِبُّونَ الْعاجِلَةَ)

آيه 21

(آيه 21)-«و(به همين دليل)آخرت را رها مى كنيد» . (وَ تَذَرُونَ الْآخِرَةَ)

دليل اصلى انكار معاد شك در قدرت خداوند و جمع آورى«عظام رميم» و خاكهاى پراكنده نيست،بلكه علاقۀ شديد شما به دنيا،و شهوات و هوسهاى سركش سبب مى شود كه هرگونه مانع و رادعى را از سر راه خود برداريد،و از آنجا كه پذيرش معاد و امر و نهى الهى،موانع و محدوديتهاى فراوانى بر سر اين راه ايجاد مى كند،لذا به انكار اصل مطلب بر مى خيزيد،و آخرت را بكلى رها مى سازيد.

دو آيۀ فوق در حقيقت تأكيدى است بر آنچه در آيات قبل گذشت كه مى فرمود: .

(بَلْ يُرِيدُ الْإِنْسانُ لِيَفْجُرَ أَمامَهُ يَسْئَلُ أَيّانَ يَوْمُ الْقِيامَةِ)

آيه 22

(آيه 22)-چهره هاى خندان و چهره هاى عبوس در صحنۀ قيامت! سپس به بيان حال مؤمنان نيكوكار،و كافران بدكار،در آن روز پرداخته،چنين مى گويد:«در آن روز صورتهائى شاداب و مسرور است» . (وُجُوهٌ يَوْمَئِذٍ ناضِرَةٌ)

آيه 23

(آيه 23)-این از نظر پاداشهای مادی،و اما در مورد پاداشهای روحانی آنها می فرماید:«و به پروردگارش می نگرد»!(اِلی رَبَّها ناظِرةُ).

ص: 346

نگاهى با چشم دل و از طريق شهود باطن،نگاهى كه آنها را مجذوب آن ذات بى مثال،و آن كمال و جمال مطلق مى كند.

پيغمبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله فرمود:«هنگامى كه اهل بهشت وارد بهشت مى شوند خداوند مى فرمايد:چيز ديگرى مى خواهيد بر شما بيفزايم؟ آنها مى گويند:(پروردگارا!همه چيز به ما داده اى)آيا روى ما را سفيد نكردى؟آيا ما را وارد بهشت ننمودى؟و رهائى از آتش نبخشيدى؟ در اين هنگام حجابها كنار مى رود(و خداوند را با چشم دل مشاهده مى كنند)و در آن حال چيزى محبوبتر نزد آنان از نگاه به پروردگارشان نيست».

آيه 24

(آيه 24)-و در نقطۀ مقابل اين گروه مؤمنان«صورتهايى،عبوس و درهم كشيده است» . (وَ وُجُوهٌ يَوْمَئِذٍ باسِرَةٌ)

آنها وقتى كه نشانه هاى عذاب را مى نگرند،و نامه هاى اعمال خويش را خالى از حسنات و مملو از سيئات،مشاهده مى كنند،سخت پريشان و محزون و اندوهگين مى شوند،و چهره درهم مى كشند.

آيه 25

(آيه 25)-«زيرا مى داند عذابى در پيش دارد كه پشت را درهم مى شكند» . (تَظُنُّ أَنْ يُفْعَلَ بِها فاقِرَةٌ)

اين تعبير كنايه از انواع مجازاتهاى سنگينى است كه در دوزخ در انتظار اين گروه است،اين گروه انتظار عذابهاى كمرشكن را مى كشند در حالى كه گروه سابق در انتظار رحمت پروردگار،و آمادۀ لقاى محبوبند اينها بدترين عذاب را دارند، و آنها برترين نعمت جسمانى و موهبت و لذت روحانى را.

آيه 26

(آيه 26)-در ادامۀ بحثهاى مربوط به جهان ديگر و سرنوشت مؤمنان و كافران، در اينجا سخن از لحظۀ دردناك مرگ است كه دريچه اى است به سوى جهان ديگر.

مى فرمايد:«چنين نيست(كه انسان مى پندارد،او ايمان نمى آورد)تا موقعى كه جان به گلوگاهش برسد» .

(كَلاّ إِذا بَلَغَتِ التَّراقِيَ)

آن روز است كه چشم برزخى او باز مى شود،حجابها كنار مى رود،نشانه هاى عذاب و كيفر را مى بيند،و به اعمال خود واقف مى شود،و در آن لحظه ايمان

ص: 347

مى آورد،ولى ايمانى كه هرگز مفيد به حال او نخواهد بود.

آيه 27

(آيه 27)-در اين هنگام اطرافيان او سراسيمه و دستپاچه به دنبال راه نجاتى مى گردند«و گفته مى شود:آيا كسى هست كه(اين بيمار را از مرگ)نجات دهد»؟ . (وَ قِيلَ مَنْ راقٍ)

اين سخن را از روى عجز و يأس و بيچارگى مى گويند،در حالى كه مى دانند كار از كار گذشته است،و از دست طبيب نيز كارى ساخته نيست.

آيه 28

(آيه 28)-در اين آيه به يأس كامل«محتضر»اشاره كرده،مى گويد:در اين حال او از زندگى بطور مطلق مأيوس شده«و به جدائى از دنيا يقين پيدا كند» . (وَ ظَنَّ أَنَّهُ الْفِراقُ)

آيه 29

(آيه 29)-«و ساق پاها(از سختى جان دادن)به هم بپيچد» . (وَ الْتَفَّتِ السّاقُ بِالسّاقِ)

اين به هم پيچيدگى،يا به خاطر شدت ناراحتى جان دادن است،يا در نتيجۀ از كار افتادن دست و پا و بر چيده شدن روح،از آنها.

لحظۀ دردناك مرگ!

از قرآن به خوبى استفاده مى شود لحظۀ مرگ،لحظۀ سخت و دردناكى است ولى از روايات اسلامى استفاده مى شود كه اين لحظه بر مؤمنان راستين آسان مى گذرد،در حالى كه براى افراد بى ايمان سخت دردناك است.

از جمله در حديثى از امام صادق عليه السّلام مى خوانيم كه فرمود:«مرگ نسبت به مؤمن همچون عطر بسيار خوشبوئى است كه آن را مى بويد و حالتى شبيه خواب به او دست مى دهد،و درد و رنج بكلى از او قطع مى شود!و نسبت به كافر مانند گزيدن افعى ها و عقرب ها و يا شديدتر از آن است»!

آيه 30

(آيه 30)-در اين آيه،مى فرمايد:«مسير(همۀ خلايق)در آن روز به سوى (دادگاه)پروردگار توست» . (إِلى رَبِّكَ يَوْمَئِذٍ الْمَساقُ)

آرى!همه به سوى او باز مى گردند و در دادگاه عدل او حاضر مى شوند و تمام خطوط به او منتهى خواهد گشت.

اين آيه هم تأكيدى بر مسألۀ معاد و رستاخيز عمومى بندگان است،و هم

ص: 348

مى تواند اشاره اى به جهت گيرى حركت تكاملى خلايق به سوى ذات پاك او كه ذاتى است بى نهايت از هر جهت،بوده باشد.

آيه 31

(آيه 31)-در ادامۀ بحثهاى مربوط به«مرگ»و نخستين گام در سفر آخرت كه در آيات گذشته آمده،در اينجا از خالى بودن دست كافران از توشۀ اين مسافرت سخن مى گويد،مى فرمايد:«(در آن روز گفته مى شود:)او هرگز ايمان نياورد و نماز نخواند» . (فَلا صَدَّقَ وَ لا صَلّى)

آيه 32

(آيه 32)-«بلكه تكذيب كرد و روى گردان شد» . (وَ لكِنْ كَذَّبَ وَ تَوَلّى)

آيه 33

(آيه 33)-در اين آيه مى افزايد:«سپس به سوى خانوادۀ خود بازگشت،در حالى كه متكبرانه قدم بر مى داشت» . (ثُمَّ ذَهَبَ إِلى أَهْلِهِ يَتَمَطّى)

او به گمان اين كه با بى اعتنائى و تكذيب پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و آيات الهى،پيروزى مهمى به دست آورده،از بادۀ غرور سرمست بود،و به سراغ خانوادۀ خود مى آمد تا طبق معمول مسائل افتخار آميز را كه در خارج خانه رخ داده براى آنها بازگو كند، حتى راه رفتن و حركت اعضاى پيكرش همگى بيانگر اين كبر و غرور بود.

آيه 34

(آيه 34)-سپس اين گونه افراد بى ايمان را مخاطب ساخته،و به عنوان تهديد مى گويد:با اين اعمال«عذاب الهى براى تو شايسته تر است،شايسته تر»! . (أَوْلى لَكَ فَأَوْلى)

آيه 35

(آيه 35)-«سپس عذاب الهى براى تو شايسته تر است،شايسته تر»! . (ثُمَّ أَوْلى لَكَ فَأَوْلى)

در روايات آمده است كه رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله دست ابو جهل را گرفت(و طبق بعضى از روايات گريبان او را گرفت)و فرمود: ابو جهل گفت:«مرا به چه تهديد مى كنى،نه تو مى توانى و نه پروردگارت مى تواند به من زيانى برساند،من قدرتمندترين افراد اين سرزمين هستم»! اينجا بود كه همين جمله ها بر پيامبر صلّى اللّه عليه و آله به صورت آيات قرآنى نازل شد.

آيه 36

(آيه 36)-خدائی که انسان را از نطفهٔ بی ارزشی آفرید! در اینجا به دو استدلال جالب دربارهٔ معاد می پردازد که یکی از طریق بیان

ص: 349

«أَوْلى لَكَ فَأَوْلى ثُمَّ أَوْلى لَكَ فَأَوْلى»

«هدف آفرينش»و حكمت خداوند است،و ديگرى از طريق بيان«قدرت»او به استناد تحول و تكامل نطفۀ انسان در مراحل مختلف عالم جنين.

در مرحلۀ اول مى فرمايد:«آيا انسان گمان مى كند كه بى هدف رها مى شود»؟! .

(أَ يَحْسَبُ الْإِنْسانُ أَنْ يُتْرَكَ سُدىً)

منظور از«انسان»در اين آيه همان انسانى است كه منكر معاد و رستاخيز مى باشد،آيه مى گويد:او چگونه باور مى كند خداوند اين جهان پهناور را،با اين عظمت،و اين همه شگفتيها،براى انسان بيافريند،ولى در آفرينش انسان هدفى نباشد؟چگونه مى توان باور كرد،كه هر عضوى از اعضاى انسان براى هدف خاصى آفريده شده باشد ولى براى مجموع وجود او هيچ هدفى در كار نباشد.

آيه 37

(آيه 37)-سپس به بيان دليل دوم پرداخته،مى افزايد:«آيا او نطفه اى از منى كه در رحم ريخته مى شود نبود»! . (أَ لَمْ يَكُ نُطْفَةً مِنْ مَنِيٍّ يُمْنى)

آيه 38

(آيه 38)-«سپس(اين مرحله را پشت سر گذارد)و به صورت خون بسته درآمد،و خداوند او را آفريد و موزون ساخت» . (ثُمَّ كانَ عَلَقَةً فَخَلَقَ فَسَوّى)

آيه 39

(آيه 39)-باز در اين مرحله متوقف نماند«و از او دو زوج مرد و زن آفريد» . (فَجَعَلَ مِنْهُ الزَّوْجَيْنِ الذَّكَرَ وَ الْأُنْثى)

آيه 40

(آيه 40)-آيا كسى كه نطفۀ كوچك و بى ارزش را در ظلمتكدۀ رحم مادر،هر روز آفرينش جديدى مى بخشد،و لباس تازه اى از حيات زندگى در تن او مى كند، و چهرۀ نوينى به او مى دهد،تا سر انجام انسان مذكر يا مؤنث كاملى مى شود و از مادر متولد مى گردد«آيا چنين كسى قادر نيست كه مردگان را زنده كند»؟! . (أَ لَيْسَ ذلِكَ بِقادِرٍ عَلى أَنْ يُحْيِيَ الْمَوْتى)

اين بيان در حقيقت در مقابل منكرانى است كه در مسألۀ معاد جسمانى غالبا دم از محال بودن مى زدند،و امكان بازگشت به زندگى را بعد از مردن و خاك شدن نفى مى كردند.

«پايان سورۀ قيامت»

ص: 350

سورۀ دهرانسان[76]

اشاره

اين سوره در«مدينه»نازل شده و 31 آيه دارد

محتواى سوره:

اين سوره از يك نظر به پنج بخش تقسيم مى شود:

در بخش اول از آفرينش انسان و خلقت او از نطفۀ«امشاج»(مختلط)و سپس هدايت و آزادى ارادۀ او سخن مى گويد.

در بخش دوم سخن از پاداش ابرار و نيكان است كه شأن نزول خاصى در مورد اهل بيت عليهم السّلام دارد كه به آن اشاره خواهد شد.

در بخش سوم:دلائل استحقاق اين پاداشها را در جمله هايى كوتاه و مؤثر بازگو مى كند.

در بخش چهارم به اهميت قرآن،و طريق اجراى احكام آن،و راه پرفراز و نشيب خودسازى اشاره شده.

و در بخش پنجم سخن از حاكميت مشيت الهى(در عين مختار بودن انسان) به ميان آمده است.

براى اين سوره نامهاى متعددى است كه مشهورترين آنها سورۀ«انسان» و سورۀ«دهر»و سورۀ«هل اتى»است كه هر كدام از آنها از يكى از كلمات اوائل سوره گرفته شده،هر چند در رواياتى كه بعدا در فضيلت سوره مى خوانيم تنها از «هل اتى»ياد شده است.

فضيلت تلاوت سوره:

در حديثى از پيغمبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله آمده است:«كسى كه

ص: 351

سورۀ هل اتى را بخواند پاداش او بر خداوند بهشت و لباسهاى بهشتى است».

و در حديثى از امام باقر عليه السّلام آمده كه«يكى از پاداشهاى كسى كه سورۀ هل اتى را در هر صبح پنجشنبه بخواند اين است كه در قيامت با پيغمبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله خواهد بود».

به نام خداوند بخشندۀ بخشايشگر

بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ

آيه 1

(آيه 1)-با اين كه بيشترين بحثهاى اين سوره پيرامون قيامت و نعمتهاى بهشتى است،ولى در آغاز آن سخن از آفرينش انسان است چرا كه توجه به اين آفرينش زمينه ساز توجه به قيامت و رستاخيز است،مى فرمايد:«آيا(چنين نيست كه)زمانى طولانى بر انسان گذشت كه چيز قابل ذكرى نبود»! . (هَلْ أَتى عَلَى الْإِنْسانِ حِينٌ مِنَ الدَّهْرِ لَمْ يَكُنْ شَيْئاً مَذْكُوراً)

منظور از«انسان»در اينجا نوع انسان است،و عموم افراد بشر را شامل مى شود.

آيه 2

(آيه 2)-بعد از اين مرحله،نوبت آفرينش انسان،و موجود قابل ذكر شدن است.مى فرمايد:«ما انسان را از نطفۀ مختلطى آفريديم،و او را مى آزمائيم،(بدين جهت)او را شنوا و بينا قرار داديم» . (إِنّا خَلَقْنَا الْإِنْسانَ مِنْ نُطْفَةٍ أَمْشاجٍ نَبْتَلِيهِ فَجَعَلْناهُ سَمِيعاً بَصِيراً)

آفرينش انسان از«نطفۀ مخلوط»ممكن است اشاره به اختلاط نطفۀ مرد و زن و تركيب«اسپرم»و«اوول»بوده باشد همان گونه كه در روايات اهل بيت عليهم السّلام اجمالا به آن اشاره شده است.

يا اشاره به استعدادهاى مختلفى كه در درون نطفه از نظر عامل وراثت از طريق ژنها و مانند آن وجود دارد،و يا اشاره به اختلاط مواد مختلف تركيبى نطفه است،چرا كه از دهها مادۀ مختلف تشكيل يافته،و يا اختلاط همۀ اينها با يكديگر.

معنى اخير از همه جامعتر و مناسبتر است.

جملۀ«نبتليه»اشاره به رسيدن انسان به مقام«تكليف و تعهد و مسؤوليت و آزمايش و امتحان»است و از آنجا كه«آزمايش و تكليف»بدون«آگاهى»ممكن

ص: 352

نيست،در آخر آيه اشاره به ابزار شناخت و چشم و گوش مى كند كه در اختيار انسانها قرار داده است.

آيه 3

(آيه 3)-و از آنجا كه تكليف و آزمايش انسان علاوه بر مسألۀ آگاهى و ابزار شناخت نياز به دو عامل ديگر يعنى«هدايت»و«اختيار»دارد-اين آيه به آن اشاره كرده،مى فرمايد:«ما راه را به او نشان داديم،خواه شاكر باشد(و پذيرا گردد)يا ناسپاس» . (إِنّا هَدَيْناهُ السَّبِيلَ إِمّا شاكِراً وَ إِمّا كَفُوراً)

«هدايت»در اينجا معنى وسيع و گسترده اى دارد كه هم هدايت«تكوينى»را شامل مى شود و هم هدايت«فطرى»و هم«تشريعى»را هر چند سوق آيه بيشتر روى هدايت تشريعى است.

آيه 4

(آيه 4)-در اين آيه،اشارۀ كوتاه و پرمعنائى به سرنوشت كسانى كه راه كفر و كفران را مى پويند كرده،مى فرمايد:«ما براى كافران زنجيرها و غلها و شعله هاى سوزان آتش آماده كرده ايم» . (إِنّا أَعْتَدْنا لِلْكافِرِينَ سَلاسِلَ وَ أَغْلالاً وَ سَعِيراً)

ذكر غل و زنجير،و سپس شعله هاى سوزان آتش بيانگر مجازات عظيم اين گروه است كه در آيات ديگر قرآن نيز به آن اشاره شده،و عذاب و اسارت در آن جمع است.

آيه 5

(آيه 5)-

شأن نزول:

سندى بزرگ بر فضيلت اهل بيت پيامبر صلّى اللّه عليه و آله ابن عباس مى گويد:«حسن و حسين عليهما السّلام بيمار شدند،پيامبر صلّى اللّه عليه و آله با جمعى از ياران به عيادتشان آمدند،و به على عليه السّلام گفتند:اى ابو الحسن!خوب بود نذرى براى شفاى فرزندان خود مى كردى.

على عليه السّلام و فاطمه عليها السّلام و فضه كه خادمۀ آنها بود نذر كردند كه اگر آنها شفا يابند سه روز روزه بگيرند.

چيزى نگذشت كه هر دو شفا يافتند،در حالى كه از نظر مواد غذائى دست خالى بودند على عليه السّلام سه من جو قرض نمود،و فاطمه عليها السّلام يك سوم آن را آرد كرد، و نان پخت،هنگام افطار سائلى بر در خانه آمد و گفت:«السّلام عليكم اهل بيت محمّد صلّى اللّه عليه و آله؛سلام بر شما اى خاندان محمد!مستمندى از مستمندان مسلمين هستم،غذائى به من بدهيد».

ص: 353

آنها همگى مسكين را بر خود مقدم داشتند،و سهم خود را به او دادند و آن شب جز آب ننوشيدند.

روز دوم را همچنان روزه گرفتند و موقع افطار وقتى كه غذائى را آماده كرده بودند(همان نان جوين)يتيمى بر در خانه آمد آن روز نيز ايثار كردند و غذاى خود را به او دادند(بار ديگر با آب افطار كردند و روز بعد را نيز روزه گرفتند).

در سومين روز اسيرى به هنگام غروب آفتاب بر در خانه آمد باز سهم غذاى خود را به او دادند هنگامى كه صبح شد على عليه السّلام دست حسن و حسين عليهما السّلام را گرفته بود و خدمت پيامبر صلّى اللّه عليه و آله آمدند هنگامى كه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله آنها را مشاهده كرد ديد از شدت گرسنگى مى لرزند!فرمود:اين حالى را كه در شما مى بينم براى من بسيار گران است،سپس برخاست و با آنها حركت كرد هنگامى كه وارد خانۀ فاطمه عليها السّلام شد ديد در محراب عبادت ايستاده،در حالى كه از شدت گرسنگى شكم او به پشت چسبيده،و چشمهايش به گودى نشسته،پيامبر صلّى اللّه عليه و آله ناراحت شد؛در همين هنگام جبرئيل نازل گشت و گفت اى محمّد!اين سوره را بگير،خداوند با چنين خاندانى به تو تهنيت مى گويد،سپس سورۀ«هل اتى»را بر او خواند».

بعضى گفته اند كه از آيۀ تا آيۀ كه مجموعا هيجده آيه است در اين موقع نازل گشت.

«إِنَّ الْأَبْرارَ» «كانَ سَعْيُكُمْ مَشْكُوراً»

آنچه را در بالا آورديم نص حديثى است كه با كمى اختصار در«الغدير»آمده است،و در همان كتاب از 34 نفر از علماى معروف اهل سنت نام مى برد كه اين حديث را در كتابهاى خود آورده اند.

به اين ترتيب روايت فوق از رواياتى است كه در ميان اهل سنت مشهور بلكه متواتر است.

و اما علماى شيعه همه اتفاق نظر دارند كه اين هيجده آيه يا مجموع اين سوره،در ماجراى فوق نازل شده است و همگى بدون استثناء در كتب تفسير يا حديث روايت مربوط به آن را به عنوان يكى از افتخارات و فضائل مهم على عليه السّلام و فاطمۀ زهرا و فرزندانشان عليهم السّلام آورده اند.

ص: 354

تفسير:

پاداش عظيم ابرار!در آيات گذشته بعد از آن كه انسانها را به دو گروه «شاكر»و«كفور»يا شكرگزار و كفران كننده تقسيم كرد،اشارۀ كوتاهى به مجازات و كيفر سخت كفران كنندگان آمده بود،در اينجا به سراغ پاداشهاى شكرگزاران و ابرار(نيكان و پاكان)مى رود،و نكات جالبى در اين زمينه يادآورى مى كند،نخست مى فرمايد:«به يقين ابرار(و نيكان)از جامى مى نوشند كه با عطر خوشى آميخته است» .

(إِنَّ الْأَبْرارَ يَشْرَبُونَ مِنْ كَأْسٍ كانَ مِزاجُها كافُوراً)

آيۀ فوق نشان مى دهد كه اين شراب طهور بهشتى بسيار معطر و خوشبو است كه هم ذائقه از آن لذت مى برد،و هم شامه.

آيه 6

(آيه 6)-سپس به سر چشمه اى كه اين جام شراب طهور از آن پر مى شود اشاره كرده،مى افزايد:«از چشمه اى كه بندگان خاص خدا از آن مى نوشند،و از هر جا بخواهند آن را جارى مى سازند»! . (عَيْناً يَشْرَبُ بِها عِبادُ اللّهِ يُفَجِّرُونَها تَفْجِيراً)

آرى!اين چشمۀ شراب طهور چنان در اختيار ابرار و عباد اللّه است كه هر جا اراده كنند از همانجا سر بر مى آورد،و جالب اين كه در حديثى از امام باقر عليه السّلام نقل شده كه در توصيف آن فرمود:«اين چشمه اى است در خانۀ پيغمبر اسلام صلّى اللّه عليه و آله كه از آنجا به خانۀ ساير پيامبران و مؤمنان جارى مى شود».

آرى!همان گونه كه در دنيا چشمه هاى علم و رحمت از خانۀ پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله به سوى بندگان خدا و نيكان سرازير مى شود،در آخرت كه تجسم بزرگى از اين برنامه است چشمۀ شراب طهور الهى از همين بيت وحى مى جوشد،و شاخه هاى آن به خانه هاى مؤمنان سرازير مى گردد!و با نوشيدن از اين شراب هرگونه اندوه و ناراحتى و ناخالصى را از درون جان خود مى شويند.

آيه 7

(آيه 7)-در آيات بعد به ذكر اعمال و اوصافى كه«ابرار»و«عباد اللّه»دارند، پرداخته،با ذكر پنج وصف دليل استحقاق آنها را نسبت به اين همه نعمتهاى بى مانند توضيح داده،مى فرمايد:«آنها به نذر خود وفا مى كنند» . (يُوفُونَ بِالنَّذْرِ)

«و از روزى كه شر و عذابش گسترده است بيمناكند» .

(وَ يَخافُونَ يَوْماً كانَ شَرُّهُ مُسْتَطِيراً).

ص: 355

ترس آنها از شرّ آن روز بزرگ اشاره به ايمانشان به مسألۀ معاد،و احساس مسؤوليت شديد در برابر فرمان الهى است.

آيه 8

(آيه 8)-سپس به ذكر سومين عمل شايسته آنها پرداخته،مى گويد:

«و غذاى(خود)را با اين كه به آن علاقه(و نياز)دارند به مسكين و يتيم و اسير مى دهند» .

(وَ يُطْعِمُونَ الطَّعامَ عَلى حُبِّهِ مِسْكِيناً وَ يَتِيماً وَ أَسِيراً)

اطعام كردن آنها ساده نيست،بلكه توأم با ايثار در هنگام نياز شديد است، و از سوى ديگر اطعامى است گسترده كه انواع نيازمندان را از«مسكين»و«يتيم» و«اسير»شامل مى شود،و به اين ترتيب رحمتشان عام و خدمتشان گسترده است.

ضمنا از آيۀ فوق به خوبى استفاده مى شود كه يكى از بهترين اعمال،اطعام محرومين و نيازمندان است،نه تنها نيازمندان مسلمان كه اسيران بلاد شرك نيز تحت پوشش اين دستور اسلامى قرار گرفته،تا آنجا كه اطعام آنها يكى از كارهاى برجستۀ«ابرار»شمرده شده است.

آيه 9

(آيه 9)-اين آيه چهارمين عمل برجستۀ ابرار را اخلاص مى شمرد، و مى فرمايد:آنها مى گويند:«ما شما را تنها به خاطر خدا اطعام مى كنيم،و هيچ پاداش و سپاسى از شما نمى خواهيم» . (إِنَّما نُطْعِمُكُمْ لِوَجْهِ اللّهِ لا نُرِيدُ مِنْكُمْ جَزاءً وَ لا شُكُوراً)

اين برنامه منحصر به مسألۀ اطعام نيست كه تمام اعمالشان مخلصانه و براى ذات پاك خداوند است و هيچ چشمداشتى به پاداش مردم و حتى تقدير و تشكر آنها نيست و اصولا در اسلام ارزش عمل به خلوص نيّت است،و گر نه اعمالى كه انگيزه هاى غير الهى داشته باشد،هيچ گونه ارزش معنوى و الهى ندارد.

آيه 10

(آيه 10)-و در آخرين توصيف«ابرار»مى فرمايد:آنها مى گويند:«ما از پروردگارمان خائفيم از آن روز كه عبوس و سخت است» . (إِنّا نَخافُ مِنْ رَبِّنا يَوْماً عَبُوساً قَمْطَرِيراً)

تعبير از روز قيامت به روز«عبوس»(سخت)با اين كه عبوس از صفات انسان است و به كسى مى گويند كه قيافه اش را در هم كشيده،به خاطر تأكيد بر وضع وحشتناك آن روز است،يعنى آنقدر حوادث آن روز سخت و ناراحت كننده است

ص: 356

كه نه تنها انسانها در آن روز عبوسند بلكه گوئى خود آن روز نيز عبوس است.

آيه 11

(آيه 11)-در اين آيه،به نتيجۀ اجمالى اعمال نيك و نيات پاكى كه«ابرار» دارند اشاره كرده،مى فرمايد:به خاطر اين عقيده و عمل«خداوند آنان را از شرّ آن روز نگه مى دارد و آنها را مى پذيرد در حالى كه غرق شادى و سرورند» . (فَوَقاهُمُ اللّهُ شَرَّ ذلِكَ الْيَوْمِ وَ لَقّاهُمْ نَضْرَةً وَ سُرُوراً)

بنابر اين،اگر در دنيا به خاطر احساس مسؤوليت از آن روز بيمناك بودند، خداوند در عوض آنها را در آن روز غرق شادمانى و سرور مى كند.

آيه 12

(آيه 12)-پاداشهاى عظيم بهشتى!بعد از اشارۀ اجمالى در آيات گذشته به نجات«ابرار و نيكان»از عذابهاى دردناك روز قيامت،و رسيدن آنها به لقاى محبوب،در اينجا به شرح اين نعمتهاى بهشتى پرداخته،حد اقل پانزده نعمت را در طى اين آيات بر مى شمرد:

نخست از مسكن و لباس اين بهشتيان سخن مى گويد،مى فرمايد:خداوند «در برابر صبرشان بهشت و لباسهاى حرير بهشتى را به آنها پاداش مى دهد» .

(وَ جَزاهُمْ بِما صَبَرُوا جَنَّةً وَ حَرِيراً)

نه تنها در اين آيه،كه در آيات ديگر قرآن نيز به اين حقيقت تصريح شده كه پاداشهاى قيامت در مقابل صبر و شكيبائى انسان است-صبر در طريق اطاعت، صبر در برابر معصيت،و صبر و استقامت در برابر مشكلات و مصائب.

در آيۀ 24 سورۀ رعد مى خوانيم،فرشتگان به بهشتيان چنين خوشامد مى گويند:

سلام عليكم بما صبرتم؛درود بر شما به خاطر صبر و استقامتى كه داشتيد».

آيه 13

(آيه 13)-سپس مى افزايد:«اين در حالى است كه در بهشت بر تختهاى زيبا تكيه كرده اند نه آفتاب را در آنجا مى بينند،و نه سرما را» . (مُتَّكِئِينَ فِيها عَلَى الْأَرائِكِ لا يَرَوْنَ فِيها شَمْساً وَ لا زَمْهَرِيراً)

نه اين كه خورشيد و ماه در آنجا وجود نداشته باشد،بلكه تابش ناراحت كنندۀ خورشيد وجود ندارد،با وجود سايه هاى درختان بهشتى.

«آلوسى»مفسر معروف اهل سنت در«روح المعانى»در حديثى از ابن عباس

ص: 357

چنين نقل مى كند:«هنگامى كه بهشتيان در بهشت هستند ناگهان نورى همچون نور آفتاب مشاهده مى كنند كه صحنۀ بهشت را روشن ساخته،بهشتيان به رضوان (فرشتۀ مأمور بهشت)مى گويند:اين نور چيست با اين كه پروردگار ما فرموده:«در بهشت نه آفتاب را مى بينند و نه سرما را»؟ او در پاسخ مى گويد:«اين نور خورشيد و ماه نيست،ولى على عليه السّلام و فاطمه عليها السّلام خندان شده اند و بهشت از نور دندانشان روشن گشته است»!

آيه 14

(آيه 14)-در ادامۀ اين نعمتها مى افزايد:«و در حالى است كه سايه هاى درختان بهشتى بر آنها فرو افتاده،و چيدن ميوه هايش بسيار آسان است» . (وَ دانِيَةً عَلَيْهِمْ ظِلالُها وَ ذُلِّلَتْ قُطُوفُها تَذْلِيلاً)

نه مشكلى وجود دارد،نه خارى در دست مى رود،و نه احتياج به تلاش و حركتى براى چيدن ميوه هاست!

آيه 15

(آيه 15)-در اين آيه به توضيح قسمتى از چگونگى پذيرائى از اين ميهمانان بهشتى خدا و وسائل پذيرائى آنها،و پذيرائى كنندگان پرداخته،مى فرمايد:«و در گرداگرد آنها ظرفهائى سيمين و قدحهائى بلورين مى گردانند»پر از بهترين غذاها و نوشيدنيها . (وَ يُطافُ عَلَيْهِمْ بِآنِيَةٍ مِنْ فِضَّةٍ وَ أَكْوابٍ كانَتْ قَوارِيرَا)

آيه 16

(آيه 16)-«ظرفهاى بلورينى از نقره!كه آنها را به اندازۀ مناسب آماده كرده اند» . (قَوارِيرَا مِنْ فِضَّةٍ قَدَّرُوها تَقْدِيراً)

در اين ظرفها انواع غذاهاى بهشتى،و در آن قدحهاى بلورين انواع نوشيدنيهاى لذت بخش و نشاط آفرين،به مقدارى كه مى خواهند و علاقه دارند موجود است، و خدمتكاران بهشتى پيوسته گرد آنها دور مى زنند و به آنها عرضه مى كنند.

آيه 17

(آيه 17)-سپس مى افزايد:«و در آنجا از جامهائى سيراب مى شوند كه لبريز از شراب طهورى آميخته با زنجبيل است» . (وَ يُسْقَوْنَ فِيها كَأْساً كانَ مِزاجُها زَنْجَبِيلاً)

بسيارى از مفسران تصريح كرده اند كه عرب جاهلى از شرابهائى كه آميخته با زنجيل بود لذت مى برد زيرا كه تندى مخصوصى به شراب مى داد،و قرآن در اينجا از جامهائى سخن مى گويد كه شراب طهورش با زنجبيل آميخته است،ولى بديهى

ص: 358

است ميان اين شراب و آن شراب تفاوت از دنيا تا آخرت است!

آيه 18

(آيه 18)-سپس مى افزايد:اين جامها«از چشمه اى در بهشت كه نامش سلسبيل است»پر مى شود . (عَيْناً فِيها تُسَمّى سَلْسَبِيلاً)

«سلسبيل»نوشيدنى بسيار لذيذى را مى گويند كه به راحتى در دهان و گلو جارى مى شود و كاملا گواراست.

آيه 19

(آيه 19)-سپس از پذيرائى كنندگان اين بزم پر سرور كه در جوار رحمت حق در بهشت برين برپا مى شود سخن به ميان آورده،مى گويد:«و برگردشان(براى پذيرائى)نوجوانانى جاودانى مى گردند كه هر گاه آنها را ببينى گمان مى كنى مرواريد پراكنده اند»! . (وَ يَطُوفُ عَلَيْهِمْ وِلْدانٌ مُخَلَّدُونَ إِذا رَأَيْتَهُمْ حَسِبْتَهُمْ لُؤْلُؤاً مَنْثُوراً)

هم خودشان در بهشت جاودانى هستند،و هم طراوت و زيبائى و نشاط جوانى آنها جاودانى است،و هم پذيرائى كردن آنان.

تعبير به (مرواريدهاى پراكنده)اشاره اى است به زيبائى و صفا و درخشندگى و جذابيت آنها،و هم حضورشان در همه جاى اين بزم الهى و روحانى.

«لُؤْلُؤاً مَنْثُوراً»

آيه 20

(آيه 20)-و از آنجا كه نعمتهاى جهان ديگر به وصف نمى آيد-هر قدر الفاظ گويا و رسا باشد-در اين آيه به صورت سر بسته مى افزايد:«و هنگامى كه آنجا را ببينى نعمتها و ملك عظيمى را مى بينى»! . (وَ إِذا رَأَيْتَ ثَمَّ رَأَيْتَ نَعِيماً وَ مُلْكاً كَبِيراً)

آيه 21

(آيه 21)-تا اينجا به قسمتى از نعمتهاى بهشتى از قبيل«مساكن»و«تختها» و«سايه ها»و«ميوه ها»و«نوشيدنيها»و«ظرفها»و«گروه پذيرائى كنندگان»اشاره شد، اكنون نوبت وسائل تزيينى بهشتيان است.

مى فرمايد:«بر اندام آنها لباسهائى است از حرير نازك سبز رنگ،و از ديباى ضخيم» .

(عالِيَهُمْ ثِيابُ سُندُسٍ خُضْرٌ وَ إِسْتَبْرَقٌ)

سپس مى افزايد:«و با دستبندهائى از نقره آراسته اند» .

(وَ حُلُّوا أَساوِرَ مِنْ فِضَّةٍ)

نقره هائى شفاف كه همچون بلور مى درخشد،و از ياقوت و درّ و مرواريد زيباتر است.

و سر انجام در پايان آيه به عنوان آخرين و مهمترين نعمت از اين سلسله

ص: 359

نعمتها مى فرمايد:«و پروردگارشان شراب طهور به آنان مى نوشاند» .

(وَ سَقاهُمْ رَبُّهُمْ شَراباً طَهُوراً)

در حديثى از امام صادق عليه السّلام نقل شده است كه:اين شراب«قلب و جان آنها را از همه چيز جز خداوند پاك مى كند».

و از حديثى كه از رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله نقل شده استفاده مى شود كه چشمۀ شراب طهور بر در بهشت قرار دارد:«جرعه اى از اين شراب طهور به آنها داده مى شود و خدا به وسيلۀ آن قلوب آنها را از حسد(و هرگونه صفات رذيله)پاك مى سازد».

آيه 22

(آيه 22)-و در اين آيه،آخرين سخن را در اين زمينه بيان كرده،مى فرمايد:

از سوى خدا به آنها گفته مى شود:«اين پاداش شماست،و سعى و تلاش شما(در طريق اطاعت فرمان حق)مورد قدردانى است» .

(إِنَّ هذا كانَ لَكُمْ جَزاءً وَ كانَ سَعْيُكُمْ مَشْكُوراً)

مبادا كسى تصور كند كه اين مواهب و پاداشهاى عظيم را بى حساب مى دهند،اينها همه جزاى سعى و عمل و پاداش مجاهدتها و خودسازيها و چشم پوشى از گناه است.

آيه 23

(آيه 23)-پنج دستور مهم براى موفقيت در اجراى حكم خدا آيات اين سوره از آغاز تا كنون در بارۀ خلقت انسان و سپس معاد و رستاخيز او سخن مى گفت،در اينجا روى سخن را به پيامبر صلّى اللّه عليه و آله كرده،دستورات مؤكدى براى هدايت انسانها و صبر و مقاومت در اين راه به او مى دهد،در واقع اين آيات راه وصول به آن همه نعمتهاى بى مانند را نشان داده است كه تنها از طريق تمسك به قرآن و پيروى از رهبرى چون پيامبر اسلام صلّى اللّه عليه و آله و الهام گرفتن از دستورات او امكان پذير است.

نخست مى فرمايد:«مسلما ما قرآن را بر تو نازل كرديم» .

(إِنّا نَحْنُ نَزَّلْنا عَلَيْكَ الْقُرْآنَ تَنْزِيلاً).

آيه 24

(آيه 24)-سپس پنج دستور مهم به پیامبر اسلام صلّى اللّه عليه و آله می دهد که نخستین آن دعوت به صبر و استقامت است،می فرماید:«سپس در(تبلیغ و اجرای)حکم پروردگارت شکیبا(وبا استقامت)باش(فَاصَبرِر لِحُکمِ رَبَّکَ).

ص: 360

از مشكلات و موانع راه و كثرت دشمنان و سرسختى آنها ترس و هراسى به خود راه مده،و همچنان به پيش حركت كن.

و در دومين دستور،پيامبر صلّى اللّه عليه و آله را از هرگونه سازش با منحرفان بر حذر داشته، مى گويد:«و از هيچ گنهكار يا كافرى از آنان اطاعت مكن» .

(وَ لا تُطِعْ مِنْهُمْ آثِماً أَوْ كَفُوراً)

در حقيقت اين حكم دوم تأكيدى است بر حكم اول چرا كه جمعيت دشمنان تلاش مى كردند كه از طرق مختلف پيامبر صلّى اللّه عليه و آله را در مسير باطل به سازش بكشانند،چنانكه نقل شده كه«عتبة بن ربيعه»و«وليد بن مغيره»به پيامبر صلّى اللّه عليه و آله مى گفتند:از دعوت خود بازگرد،ما آنقدر ثروت در اختيار تو مى گذاريم كه راضى شوى،و زيباترين دختران عرب را به همسرى تو در مى آوريم،و پيشنهادهاى ديگرى از اين قبيل،و پيامبر صلّى اللّه عليه و آله به عنوان يك رهبر بزرگ راستين بايد در برابر اين وسوسه هاى شيطانى،يا تهديداتى كه بعد از بى اثر ماندن اين تطميعات عنوان مى شود،صبر و استقامت به خرج دهد،نه تسليم تطميع گردد،و نه تهديد.

آيه 25

(آيه 25)-ولى از آنجا كه صبر و استقامت در برابر هجوم اين مشكلات عظيم كار آسانى نيست و پيمودن اين راه دو توشۀ خاصى لازم دارد،در اين آيه مى افزايد:

«و نام پروردگارت را هر صبح و شام به يادآور» .

(وَ اذْكُرِ اسْمَ رَبِّكَ بُكْرَةً وَ أَصِيلاً)

آيه 26

(آيه 26)-«و در شبانگاه براى او سجده كن،و مقدار طولانى از شب او را تسبيح گوى» . (وَ مِنَ اللَّيْلِ فَاسْجُدْ لَهُ وَ سَبِّحْهُ لَيْلاً طَوِيلاً)

تا در سايۀ آن«ذكر»و اين«سجده»و«تسبيح»نيروى لازم و قدرت معنوى و پشتوانۀ كافى براى مبارزۀ با مشكلات اين راه فراهم سازى.

دو آيۀ فوق در حقيقت بيانگر لزوم توجه شبانه روزى و مستمر به ذات مقدس پروردگار است.

در اينجا بايد به اين نكته توجه داشت كه دستورهاى پنجگانه آيات فوق گرچه به صورت برنامه اى براى پيامبر اسلام صلّى اللّه عليه و آله ذكر شده،ولى در حقيقت سرمشقى است براى همۀ كسانى كه در مسير رهبرى معنوى و انسانى جامعۀ بشرى گام بر مى دارند.

ص: 361

آنها بايد بدانند بعد از اطمينان و ايمان كامل به هدف و رسالتى كه دارند لازم است صبر و استقامت پيشه كنند،و از انبوه مشكلات راه،وحشت نداشته باشند.

و در مرحلۀ بعد بايد در برابر وسوسه هاى شياطينى كه مصداق آثم و كفورند، و با انواع حيل و تزوير سعى در منحرف ساختن رهبران و پيشوايان مى كنند،تا رسالت آنها عقيم ماند،با كمال قدرت مقاومت كنند،نه فريب تطميع را بخورند و نه واهمه اى از تهديد به خود راه دهند.

و در تمام مراحل براى كسب قدرت روحى،و نيروى اراده،عزم راسخه، و تصميم آهنين،هر صبح و شام به ياد خدا باشند،و پيشانى را بر درگاهش بسايند، مخصوصا از عبادتهاى شبانه و راز و نياز با او مدد گيرند كه اگر اين امور رعايت شود پيروزى حتمى است،و اگر در پاره اى از مراحل مصيبت و شكستى رخ دهد در پرتو اين اصول مى توان آنها را جبران كرد،برنامۀ زندگى پيامبر اسلام صلّى اللّه عليه و آله و دعوت و رسالت او سرمشق مؤثرى براى رهروان اين راه است.

آيه 27

(آيه 27)-اين يك هشدار است،و انتخاب راه با شماست! در آيات گذشته به پيامبر صلّى اللّه عليه و آله هشدار داده شده كه تحت تأثير افراد«آثم» و«كفور»(مجرم و كافر)هرگز واقع نشود.

در اينجا معرفى بيشترى از آنها كرده،مى گويد:«آنها زندگى زود گذر دنيا را دوست دارند،در حالى كه روز سختى را در پشت سر خود رها مى كنند»و ناديده مى گيرند! .

(إِنَّ هؤُلاءِ يُحِبُّونَ الْعاجِلَةَ وَ يَذَرُونَ وَراءَهُمْ يَوْماً ثَقِيلاً)

سنگين از نظر محاسبه،از نظر طول زمان و فضاحت و رسوايى.

افق افكار آنها از خور و خواب و شهوت فراتر نمى رود،و آخرين نقطۀ ديد آنها همين لذائذ بى قيد و شرط مادى است،و عجيب اين كه مى خواهند روح بزرگ پيامبر صلّى اللّه عليه و آله را نيز با همين مقياس بسنجند.

آيه 28

(آيه 28)-در اين آيه به آنها هشدار مى دهد كه از نيرو و قدرت خود مغرور نشوند كه اينها را همه خدا داده،و هر زمان بخواهد بسرعت بازپس مى گيرد.

مى فرمايد:«ما آنها را آفريديم،و پيوندهاى وجودشان را محكم كرديم(به

ص: 362

آنها قوت و قدرت بخشيديم)و هر زمان بخواهيم جاى آنها را به گروه ديگرى مى دهيم» .

(نَحْنُ خَلَقْناهُمْ وَ شَدَدْنا أَسْرَهُمْ وَ إِذا شِئْنا بَدَّلْنا أَمْثالَهُمْ تَبْدِيلاً)

به راستى قرآن در اينجا انگشت روى نقطۀ حساسى گذارده،و آن پيوندهاى مختلف اجزاى وجود بشر است از عصبهاى كوچك و بزرگ كه همچون طنابهاى آهنين عضلات را به يكديگر مربوط مى سازد گرفته،تا رباطها و عضلات مختلف، آن چنان قطعات كوچك و بزرگ استخوان و گوشتهاى اندام انسان را به يكديگر محكم بسته كه از مجموع آنها يك واحد كاملا منسجم-كه آمادۀ انجام هرگونه فعاليتى است-ساخته،اما روى هم رفته اين جمله كنايه از قدرت و قوت است.

اين آيه در ضمن غنا و بى نيازى ذات پاك خدا را،از آنها،و از اطاعت و ايمانشان،روشن مى سازد،تا بدانند اگر اصرارى براى ايمان آنهاست،در حقيقت لطف و رحمتى است از ناحيۀ پروردگار.

آيه 29

(آيه 29)-سپس به كل بحثهائى كه در اين سوره آمده است-كه مجموعا يك برنامۀ جامع سعادت را ارائه مى دهد-اشاره كرده،مى گويد:«اين يك تذكر و يادآورى است،و هر كس بخواهد(با استفاده از آن)راهى به سوى پروردگارش برمى گزيند» . (إِنَّ هذِهِ تَذْكِرَةٌ فَمَنْ شاءَ اتَّخَذَ إِلى رَبِّهِ سَبِيلاً)

وظيفۀ ما نشان دادن راه است،نه اجبار بر انتخاب،اين شما هستيد كه بايد با عقل و درك خود،حق را از باطل تشخيص دهيد،و با اراده و اختيار خود تصميم بگيريد.

اين در حقيقت تأكيدى است بر آنچه در آغاز سوره گذشت كه فرمود:«ما راه را به او نشان داديم،خواه پذيرا شود و شكر اين نعمت را به جا آورد،يا روى گرداند و كفران كند».

آيه 30

(آيه 30)-و از آنجا كه ممكن است افراد كوته فكر از تعبير فوق نوعى تفويض و واگذارى مطلق به بندگان تصور كنند،در اين آيه براى نفى اين توهّم مى افزايد:«و شما هيچ چيز را نمى خواهيد مگر اين كه خدا بخواهد» . (وَ ما تَشاؤُنَ إِلاّ أَنْ يَشاءَ اللّهُ)

«چرا كه خداوند دانا و حكيم بوده و هست» .

(إِنَّ اللّهَ كانَ عَلِيماً حَكِيماً).

ص: 363

و اين در حقيقت اثبات اصل معروف«الامر بين الامرين»است،از يك سو مى فرمايد:«خدا راه را نشان داده و انتخاب با شماست»و از سوى ديگر مى افزايد:

«انتخاب شما منوط به مشيت الهى است»يعنى؛شما استقلال كامل نداريد بلكه قدرت و توان و آزادى اراده شما همه به خواست خدا و از ناحيۀ اوست،و هر زمان اراده كند مى تواند اين قدرت و آزادى را سلب كند.

به اين ترتيب نه«تفويض»و واگذارى كامل است و نه«اجبار»و سلب اختيار، بلكه حقيقتى است دقيق و ظريف در ميان اين دو يا به تعبير ديگر:نوعى آزادى وابسته به مشيت الهى است،كه هر لحظه بخواهد مى تواند آن را باز پس گيرد،تا هم بندگان بتوانند بار تكليف و مسؤوليت را كه رمز تكامل آنهاست بر دوش گيرند و هم خود را بى نياز از خداوند تصور نكنند.

ذيل آيه كه مى فرمايد: نيز ممكن است اشاره به همين معنى باشد چرا كه علم و حكمت خدا ايجاب مى كند بندگان را در پيمودن راه تكامل آزاد بگذارد،و گر نه تكامل اجبارى و تحميلى تكامل نيست،به علاوه علم و حكمت او اجازه نمى دهد كه افرادى را مجبور به كار خير و افرادى را مجبور به كار شرّ كند،و بعد گروه اول را پاداش دهد،و گروه دوم را مجازات كند.

(إِنَّ اللّهَ كانَ عَلِيماً حَكِيماً)

آيه 31

(آيه 31)-و سر انجام در آخرين آيۀ اين سوره،به سرنوشت نيكوكاران و بدكاران در يك جملۀ كوتاه و پر معنى اشاره كرده،مى فرمايد:خدا«هر كس را بخواهد(و شايسته بداند)در رحمتش وارد مى كند،و براى ظالمان عذاب دردناكى آماده ساخته است» . (يُدْخِلُ مَنْ يَشاءُ فِي رَحْمَتِهِ وَ الظّالِمِينَ أَعَدَّ لَهُمْ عَذاباً أَلِيماً)

جالب اين كه در آغاز آيه مى گويد:«هر كس را بخواهد در رحمت خود وارد مى كند»ولى در پايان آيه،عذاب را روى ظالمان متمركز مى سازد،و اين نشان مى دهد كه مشيت او بر عذاب به دنبال مشيت انسان بر ظلم و گناه است،و به قرينۀ مقابله روشن مى شود كه مشيت او در رحمت نيز به دنبال ارادۀ انسان در ايمان و عمل صالح و اجراى عدل است،و جز اين از حكيم نمى توان انتظار داشت.

پايان سورۀ دهر(انسان)

ص: 364

سورۀ مرسلات[77]

اشاره

اين سوره در«مكّه»نازل شده و داراى 50 آيه است

محتواى سوره:

بيشترين مطلبى كه در اين سوره مطرح شده،مسائل مربوط به قيامت و تهديد و انذار مكذبان و منكران است.

و از امتيازات اين سوره اين است كه آيۀ ؛واى در آن روز بر تكذيب كنندگان»ده بار در آن تكرار شده،و هر بار به دنبال مطلب تازه اى.

«وَيْلٌ يَوْمَئِذٍ لِلْمُكَذِّبِينَ

بعد از ذكر سوگندهائى،از قيامت و حوادث سنگين و سخت رستاخيز خبر مى دهد.

در مرحلۀ بعد سرگذشت غم انگيز اقوام گنهكار پيشين.

و در مرحلۀ سوم گوشه اى از ويژگيهاى آفرينش انسان.

و در مرحلۀ چهارم قسمتى از مواهب الهى در زمين.

و در مرحلۀ پنجم قسمتهايى از عذاب تكذيب كنندگان را شرح مى دهد.

همچنين در هر مرحله اشاره اى به مطلبى بيدارگر و تكان دهنده كرده، و به دنبال آن اين آيه را تكرار مى كند،و حتى در بخشى از آن به نعمتهاى بهشتى كه نصيب پرهيزكاران شده اشاره نموده تا انذار را با بشارت بياميزد، و تهديد را با تشويق.

و به هر حال اين تكرار،تكرار بعضى از آيات را در سورۀ«الرحمن»تداعى مى كند،با اين تفاوت كه در آنجا سخن از نعمتها بود،و در اينجا غالبا از عذابهاى

ص: 365

مكذّبان است.

انتخاب نام«مرسلات»براى اين سوره به تناسب نخستين آيۀ اين سوره است.

فضيلت تلاوت سوره:

در حديثى از امام صادق عليه السّلام آمده است:«كسى كه اين سوره را بخواند خداوند او را با پيامبر آشنا(و همجوار)مى سازد».

بدون شك اين ثواب و فضيلت از آن كسانى است كه بخوانند و بينديشند و عمل كنند،و لذا در حديثى آمده است:بعضى از ياران پيامبر صلّى اللّه عليه و آله خدمتش عرض كردند:«چه زود آثار پيرى در شما نمايان شده اى رسول خدا»؟! فرمود:«سوره هاى هود،واقعه،مرسلات،و عمّ يتسائلون مرا پير كرده»! قابل توجه اين كه در تمام اين سوره ها احوال قيامت و مسائل هول انگيز آن دادگاه بزرگ منعكس است،و همين ها بوده كه در روح مقدس پيامبر صلّى اللّه عليه و آله اثر گذارده.

بديهى است تلاوت بدون فكر و تصميم بر عمل نمى تواند چنين اثرى بگذارد.

به نام خداوند بخشندۀ بخشايشگر

بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ

آيه 1

(آيه 1)-در آغاز اين سوره مقدمتا در پنج آيه،پنج سوگند آمده كه در تفسير معنى آنها سخن بسيار است:

مى فرمايد:«سوگند به فرشتگانى كه پى در پى فرستاده مى شوند» .

(وَ الْمُرْسَلاتِ عُرْفاً)

آيه 2

(آيه 2)-«و آنها كه همچون تندباد حركت مى كنند» . (فَالْعاصِفاتِ عَصْفاً)

آيه 3

(آيه 3)-«و سوگند به آنها كه(ابرها را)مى گسترانند» . (وَ النّاشِراتِ نَشْراً)

آيه 4

(آيه 4)-«و آنها كه جدا مى كنند» . (فَالْفارِقاتِ فَرْقاً).

آيه 5

(آيه 5)-و سوگند به آنها گه آیات بیدارگر(الهی)را(به انبیا)القا می نمایند»(فَالمُلقِیاتِ ذِکرًا).

ص: 366

آيه 6

(آيه 6)-«براى اتمام حجت يا براى انذار» . (عُذْراً أَوْ نُذْراً)

سوگند اول و دوم ناظر به مسألۀ«بادها و طوفانها»است،و سوگند سوم و چهارم و پنجم ناظر به نشر آيات حق به وسيلۀ«فرشتگان»،و سپس جدا كردن حق از باطل،و بعد القاء ذكر و دستورهاى الهى به پيامبران،به منظور اتمام حجت و انذار است.

آيه 7

(آيه 7)-حال بايد ديد كه اين سوگندها براى چه منظورى است؟در اين آيه پرده از روى اين معنى برداشته،مى گويد:«آنچه به شما(در بارۀ قيامت)وعده داده مى شود يقينا واقع شدنى است» . (إِنَّما تُوعَدُونَ لَواقِعٌ)

بعث و نشور،ثواب و عقاب،حساب و جزا،همه حق است،و ترديدى در آن نيست.

آيه 8

(آيه 8)-سپس به بيان نشانه هاى اين روز موعود پرداخته،مى فرمايد:«در آن هنگام كه ستارگان محو و تاريك شوند» . (فَإِذَا النُّجُومُ طُمِسَتْ)

آيه 9

(آيه 9)-«و(كرات)آسمان از هم بشكافند» . (وَ إِذَا السَّماءُ فُرِجَتْ)

آيه 10

(آيه 10)-«و در آن زمان كه كوهها از جا كنده شوند» . (وَ إِذَا الْجِبالُ نُسِفَتْ)

اصولا از آيات متعددى در قرآن مجيد استفاده مى شود كه پايان اين جهان با يك سلسله حوادث بسيار هول انگيز و كوبنده همراه است،بطورى كه نظام آن را بكلى متلاشى مى سازد،و جهان آخرت با نظامى نوين جايگزين آن مى گردد.

آيه 11

(آيه 11)-و به دنبال آن اشاره اى به صحنۀ رستاخيز كرده،مى افزايد:

«و در آن هنگام كه براى پيامبران(به منظور اداى شهادت)تعيين وقت شود» .

(وَ إِذَا الرُّسُلُ أُقِّتَتْ)

همان گونه كه در آيۀ 6 سورۀ اعراف آمده است:«ما هم از كسانى كه رسولان به آنها مبعوث شدند سؤال مى كنيم،و هم از رسولان».

آيه 12

(آيه 12)-سپس مى افزايد:«براى چه روزى(شهادت اين رسولان و گواهى آنها بر امتها)به تأخير افتاده»؟! . (لِأَيِّ يَوْمٍ أُجِّلَتْ).

آيه 13

(آيه 13)-«برای روز جدائی»(لِیَومِ الفَصلِ). روز جدائی حق از باطل،

ص: 367

جدائى صفوف مؤمنان از كافران،و نيكوكاران از بدكاران،و روز داورى مطلق حق در بارۀ همگان.

آيه 14

(آيه 14)-سپس براى بيان عظمت آن روز مى فرمايد:«تو چه مى دانى روز جدائى چيست»؟ . (وَ ما أَدْراكَ ما يَوْمُ الْفَصْلِ)

جائى كه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله با آن علم وسيع و گسترده،و با آن ديدۀ تيزبينى كه اسرار غيب را مشاهده مى كرد ابعاد عظمت آن روز را به درستى نداند،تكليف بقيۀ مردم روشن است.

آيه 15

(آيه 15)-و در اين آيه تكذيب كنندگان آن روز را شديدا مورد تهديد قرار داده،مى فرمايد:«واى در آن روز بر تكذيب كنندگان»! . (وَيْلٌ يَوْمَئِذٍ لِلْمُكَذِّبِينَ)

«ويل»را بعضى به معنى«هلاكت»،و بعضى به معنى«انواع عذاب»و بعضى آن را به معنى«وادى پر عذابى در جهنم»تفسير كرده اند،اين كلمه معمولا در مورد حوادث اسفناك به كار مى رود،و در اينجا حكايت از سرنوشت دردناك تكذيب كنندگان در آن روز مى كند.

منظور از«مكذبين»در اينجا كسانى است كه قيامت را تكذيب مى كنند.

آيه 16

(آيه 16)-در اين آيات نيز از طرق مختلف به منكران رستاخيز هشدار مى دهد،و با بيانات گوناگون،آنها را از خواب سنگين غفلت بيدار مى كند.

نخست دست آنها را گرفته،به گذشتۀ تاريخ مى برد،و سرزمينهاى بلا ديدۀ اقوام كفار پيشين را به آنها نشان مى دهد،مى فرمايد:«آيا ما اقوام(مجرم)نخستين را (كه راه كفر و انكار پيش گرفتند)هلاك نكرديم» .

(أَ لَمْ نُهْلِكِ الْأَوَّلِينَ)

آثار آنها نه تنها بر صفحات تاريخ كه بر صفحۀ روى زمين نيز نمايان است.

آيه 17

(آيه 17)-«سپس ديگر(مجرمان)را به دنبال آنها مى فرستيم» .چرا كه اين يك سنّت مستمر است و تبعيض و استثنا بر نمى دارد، مگر ممكن است گروهى را به جرمى مجازات كند و همان جرم را براى ديگران بپسندد؟! (ثُمَّ نُتْبِعُهُمُ الْآخِرِينَ)

.

آيه 18

(آيه 18)-و لذا در این آیه می افزاید:«این گونه ما با مجرمان رفتار می کنیم»

ص: 368

(كَذلِكَ نَفْعَلُ بِالْمُجْرِمِينَ)

اين آيه در حقيقت به منزلۀ بيان دليل بر هلاكت«اقوام اولين»و به دنبال آنها هلاكت«اقوام آخرين»است،چرا كه عذابهاى الهى نه جنبۀ انتقامجوئى دارد،و نه تسويه حساب شخصى است،بلكه تابع اصل استحقاق و مقتضاى حكمت است.

آيه 19

(آيه 19)-و سر انجام نتيجه گيرى كرده،مى افزايد:«واى در آن روز بر تكذيب كنندگان» . (وَيْلٌ يَوْمَئِذٍ لِلْمُكَذِّبِينَ)

«يومئذ»در اينجا اشاره به روز رستاخيز است كه مجازات اصلى و مهم آنها مربوط به آن روز است،و اين تكرار براى تأكيد مطلب است.

آيه 20

(آيه 20)-سپس دست آنها را گرفته،به عالم جنين مى برد،و عظمت و قدرت خداوند،و كثرت مواهب او را در اين جهان اسرار آميز،به آنها نشان مى دهد،تا از يك سو به قدرت خدا بر مسألۀ رستاخيز و معاد پى ببرند،و از سوى ديگر خود را مديون نعمتهاى بى شمارش بدانند،و سر تعظيم بر آستانش فرود آورند.

مى فرمايد:«آيا ما شما را از آبى پست و ناچيز نيافريديم»؟! .

(أَ لَمْ نَخْلُقْكُمْ مِنْ ماءٍ مَهِينٍ)

آيه 21

(آيه 21)-«سپس آن را در قرارگاهى محفوظ و آماده قرار داديم» . (فَجَعَلْناهُ فِي قَرارٍ مَكِينٍ)

قرارگاهى كه تمام شرائط حيات و پرورش و رشد و محافظت نطفۀ انسان در آن از هر نظر تأمين شده،و آنقدر عجيب و جالب و موزون است كه هر انسانى را در شگفتى فرو مى برد.

آيه 22

(آيه 22)-سپس مى افزايد:قرار گرفتن نطفه در آن جايگاه محفوظ«تا مدتى معين»ادامه دارد . (إِلى قَدَرٍ مَعْلُومٍ)

مدتى كه آن را هيچ كس جز خدا نمى داند،مدتى مملوّ از تغييرات و دگرگونيها و تحولات بسيار كه هر روز لباس تازه اى از حيات و زندگى بر نطفه پوشانيده مى شود،و او را در مسير تكامل در آن مخفيگاه پيش مى برد.

ص: 369

آيه 23

(آيه 23)-سپس نتيجه گيرى مى كند«ما قدرت بر اين كار داشتيم(كه از نطفۀ بى ارزش و حقير و ناچيزى چنان انسان شريف و كاملى بسازيم)پس ما قدرتمند خوبى هستيم» . (فَقَدَرْنا فَنِعْمَ الْقادِرُونَ)

اين همان دليلى است كه قرآن بارها براى اثبات مسألۀ معاد روى آن تكيه كرده است،از جمله در آيات آغاز سورۀ حج مى گويد:چگونه در بازگشت مردگان به حيات جديد ترديد مى كنيد با اين كه قدرت او را در آفرينش اين انسان از يك نطفۀ بى ارزش مشاهده مى كنيد كه هر روزش معاد و رستاخيزى است؟!چه تفاوتى ميان خاك و آن نطفۀ بى ارزش است؟

آيه 24

(آيه 24)-در پايان باز همان جمله را تكرار فرموده،مى گويد:«واى در آن روز بر تكذيب كنندگان» . (وَيْلٌ يَوْمَئِذٍ لِلْمُكَذِّبِينَ)

واى بر آنها كه اين همه آثار قدرت او را مى بينند و باز او را انكار مى كنند.

آيه 25

(آيه 25)-در بخش ديگرى از اين آيات به بيان قسمتى از آيات و نشانه هاى آفاقى خداوند و نعمتها و مواهب او در جهان بزرگ مى پردازد كه هم دليل بر قدرت و رحمت واسعۀ اوست،و هم دليلى بر امكان معاد،در حالى كه در آيات گذشته سخن از آيات انفسى و مواهب خداوند در آفرينش خود انسان بود.

مى فرمايد:«آيا ما زمين را مركز اجتماع انسانها قرار نداديم»؟ .

(أَ لَمْ نَجْعَلِ الْأَرْضَ كِفاتاً)

آيه 26

(آيه 26)-«هم در حال حياتشان و هم مرگشان» . (أَحْياءً وَ أَمْواتاً)

منظور اين است كه زمين قرارگاهى است براى همۀ انسانها،زندگان را روى خود جمع مى كند،و تمام حوائج و نيازهايشان را در اختيارشان مى گذارد،و مردگان آنها را نيز در خود جاى مى دهد،كه اگر زمين،آماده براى دفن مردگان نبود عفونت و بيماريهاى ناشى از آن فاجعه اى براى همۀ زندگان به وجود مى آورد.

آيه 27

(آيه 27)-سپس به یکی از نعمتهای بزرگ الهی در کرهٔ زمین اشاره کرده،می افزاید:«و در آن کوههای استوار و بلندی قرار دادیم»(وَ جَعَلنا فیها رَواسِیَ شامِخاتٍ).

ص: 370

اين كوهها كه سر به آسمان كشيده،و ريشه هاى آن به يكديگر پيوسته است از يك سو همچون زرهى زمين را در برگرفته،و در برابر فشار داخلى و فشارهاى ناشى از جزر و مد خارجى حفظ مى كند،و از سوى ديگر جلو اصطكاك قشر هوا را با زمين مى گيرد،و پنجه در هوا انداخته و آن را با خود به گردش در مى آورد،و از سوى سوم طوفانها و بادهاى عظيم را كنترل مى كند،و به اين ترتيب از جهات مختلف به اهل زمين آرامش مى بخشد.

و در ذيل همين آيه به يكى ديگر از بركات كوهها اشاره كرده،مى افزايد:

«و آبى گوارا به شما نوشانديم» .

(وَ أَسْقَيْناكُمْ ماءً فُراتاً)

آبى كه هم براى شما گوارا و مايۀ حيات است،و هم براى حيوانات شما و زراعتها و باغهايتان.

بسيارى از چشمه ها و قناتها از كوهها مى جوشد،و سر چشمۀ بسيارى از نهرها و شطهاى عظيم از برفهاى متراكمى است كه بر قله هاى كوهها مى نشيند، و مهمترين ذخائر آبى انسانها را تشكيل مى دهد.

آيه 28

(آيه 28)-در پايان اين قسمت باز مى فرمايد:«واى در آن روز بر تكذيب كنندگان» . (وَيْلٌ يَوْمَئِذٍ لِلْمُكَذِّبِينَ)

همان كسانى كه اين همه آيات و نشانه هاى قدرت حق را با چشم خود مى بينند،و اين همه نعمتهاى الهى را كه در آن غرقند مشاهده مى كنند باز هم رستاخيز و دادگاه قيامت را كه مظهر عدل و حكمت اوست انكار مى نمايند.

آيه 29

(آيه 29)-در اين جا سرنوشت نهائى تكذيب كنندگان قيامت،و منكران آن دادگاه عدل الهى بيان شده است،بيانى كه به راستى انسان را در وحشتى عميق فرو مى برد،و ابعاد فاجعه را روشن مى سازد.

مى فرمايد:در آن روز به آنها گفته مى شود:«بى درنگ به سوى همان چيزى كه پيوسته آن را انكار مى كرديد برويد»! .

(انْطَلِقُوا إِلى ما كُنْتُمْ بِهِ تُكَذِّبُونَ)

رهسپار شويد به سوى جهنم سوزان كه هميشه آن را به باد استهزا مى گرفتيد به سوى انواع عذابها كه با اعمالتان آن را از پيش فراهم ساخته ايد.

ص: 371

آيه 30

(آيه 30)-سپس به توضيح بيشترى در بارۀ اين عذاب پرداخته،مى گويد:

«برويد به سوى سايۀ سه شاخه»دودهاى خفقان بار و آتش زا! .

(انْطَلِقُوا إِلى ظِلٍّ ذِي ثَلاثِ شُعَبٍ)

شاخه اى از بالاسر،و شاخه اى از طرف راست،و شاخه اى از طرف چپ، و به اين ترتيب از هر طرف اين دود غليظ مرگبار آنها را احاطه مى كند،و در كام خود فرو مى برد.

آيه 31

(آيه 31)-«سايه اى كه نه آرام بخش است،و نه از شعله هاى آتش جلوگيرى مى كند» .چه اين كه خود برخاسته از آتش است. (لا ظَلِيلٍ وَ لا يُغْنِي مِنَ اللَّهَبِ)

آيه 32

(آيه 32)-سپس در توصيف ديگرى از آن آتش سوزان مى افزايد:

«شراره هايى از خود پرتاب مى كند مانند يك كاخ» .

(إِنَّها تَرْمِي بِشَرَرٍ كَالْقَصْرِ)

نه همچون جرقه هاى آتش اين دنيا كه گاه به اندازۀ سر سوزنى بيش نيست.

آيه 33

(آيه 33)-در اين آيه به توصيف ديگرى از شراره ها و جرقه هاى اين آتش سوزان پرداخته،مى فرمايد:«گويى(در سرعت و كثرت)همچون شتران زرد رنگى هستند»كه به هر سو پراكنده مى شوند! . (كَأَنَّهُ جِمالَتٌ صُفْرٌ)

جائى كه جرقه ها اين چنين باشد،پيداست كه خود آن آتش سوزان چگونه است؟و در كنار آن چه عذابهاى دردناك ديگرى قرار گرفته؟

آيه 34

(آيه 34)-بار ديگر در پايان اين بخش از آيات،همان هشدار را تكرار كرده، مى فرمايد:«واى در آن روز بر تكذيب كنندگان» . (وَيْلٌ يَوْمَئِذٍ لِلْمُكَذِّبِينَ)

آيه 35

(آيه 35)-سپس فصل ديگرى از مشخصات آن روز هولناك را شروع كرده، مى افزايد:«امروز،روزى است كه سخن نمى گويند»و قادر بر دفاع از خويش نيستند . (هذا يَوْمُ لا يَنْطِقُونَ)

آرى!خداوند در آن روز بر دهان مجرمان و گناهكاران مهر سكوت مى زند همان گونه كه در آيۀ 65 سورۀ يس آمده است: ؛امروز بر دهانشان مهر مى نهيم».

آيه 36

(آيه 36)-سپس می افزاید:«و به آنها اجازه داده نمی شود که عذرخواهی

ص: 372

«الْيَوْمَ نَخْتِمُ عَلى أَفْواهِهِمْ

كنند» .

(وَ لا يُؤْذَنُ لَهُمْ فَيَعْتَذِرُونَ)

نه اجازۀ سخن گفتن دارند،و نه عذر خواهى و دفاع از خويشتن،چرا كه همۀ حقايق در آنجا روشن است،و چيزى براى گفتن ندارند،آرى اين زبان پشت هم انداز كه در دنيا از آزادى خود سوء استفاده كرده،به تكذيب انبيا و استهزاء اولياء و باطل كردن حق و حق جلوه دادن باطل،مى پرداخت در آنجا بايد به كيفر آن اعمال قفل شود،و از كار بيفتد،كه اين خود عذاب و شكنجۀ دردناكى است.

در حديثى از امام صادق عليه السّلام آمده است كه:«خداوند برتر و عادلتر و بزرگتر از آن است كه بنده اش عذر موجهى داشته باشد و به او اجازۀ عذرخواهى ندهد،بلكه آنها در حقيقت هيچ عذر موجهى ندارند كه مطرح كنند».

آيه 37

(آيه 37)-باز در پايان اين مقطع مى گويد:«واى در آن روز بر تكذيب كنندگان» . (وَيْلٌ يَوْمَئِذٍ لِلْمُكَذِّبِينَ)

آيه 38

(آيه 38)-در مقطع ديگر روى سخن را به مجرمان كرده،به عنوان حكايت از صحنۀ آن روز،مى گويد:«امروز همان روز جدائى(حق از باطل)است كه همۀ شما و پيشينيان را در آن جمع كرده ايم» . (هذا يَوْمُ الْفَصْلِ جَمَعْناكُمْ وَ الْأَوَّلِينَ)

امروز همۀ انسانها را بدون استثنا از اولين گرفته،تا آخرين،همه را براى حسابرسى و فصل خصومت در اين عرصه و دادگاه بزرگ گردآورده ايم.

آرى!امروز روز جدايى حق از باطل و ظالم از مظلوم است.

آيه 39

(آيه 39)-«اكنون اگر چاره اى در برابر من(براى فرار از چنگال مجازات) داريد انجام دهيد» . (فَإِنْ كانَ لَكُمْ كَيْدٌ فَكِيدُونِ)

آيا مى توانيد از قلمرو حكومت من بگريزيد؟يا توانائى داريد با پرداختن فديه اى آزاد شويد؟و يا قدرت داريد مأموران حسابرسى را فريب دهيد؟ هر كار از دست شما ساخته است انجام دهيد،ولى بدانيد كارى از شما ساخته نيست.

آيه 40

(آيه 40)-و باز همان جملهٔ تهدید آمیز و بیدار کننده را تکرار کرده،می فرماید:«وای در آن روز بر تکذیب کنندگان»(وَیلُ یَومَئِذٍ لِلمُکَذَّبینَ).

ص: 373

آيه 41

(آيه 41)-مى دانيم برنامۀ قرآن آميختن انذار به بشارت،و تهديد به تشويق است،و همچنين ذكر سرنوشت مؤمنان در برابر سرنوشت،مجرمان تا با قرينۀ مقابله مسائل بهتر درك شود.

بر اساس همين سنّت،قرآن به دنبال بيان مجازاتهاى گوناگون مجرمان در قيامت،اشارۀ پر معنى و كوتاهى در بارۀ وضع پرهيزكاران در آن روز كرده،مى فرمايد:

«پرهيزكاران در سايه هاى(درختان بهشتى)و در ميان چشمه ها قرار دارند» .

(إِنَّ الْمُتَّقِينَ فِي ظِلالٍ وَ عُيُونٍ)

آيه 42

(آيه 42)-سپس مى افزايد:«و(آنها)در ميان انواع ميوه ها از آنچه مايل باشند»قرار دارند . (وَ فَواكِهَ مِمّا يَشْتَهُونَ)

آيه 43

(آيه 43)-جالب اين كه آنها در اين ميهمان سراى الهى به عاليترين وجهى پذيرائى مى شوند،همان گونه كه در اين آيه آمده كه به آنها گفته مى شود:«بخوريد و بنوشيد گوارا،اينها در برابر اعمالى است كه انجام مى داديد»! . (كُلُوا وَ اشْرَبُوا هَنِيئاً بِما كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ)

تعبير (در مقابل اعمالى كه انجام مى داديد)اشاره به اين است كه اين مواهب را بدون حساب به كسى نمى دهند،و با ادعا و خيال و پندار به دست نمى آيد،تنها به وسيلۀ تقوا،اعمال صالح و احسان و نيكوكارى فراهم مى شود.

«بِما كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ»

«هنىء»هر چيزى است كه مشقتى به دنبال ندارد،و ناراحتى توليد نمى كند، و اين اشاره به آن است كه ميوه ها و غذاها و نوشابه هاى بهشتى،همانند آب و غذاى دنيا نيست كه گاه آثار سوئى در بدن مى گذارد يا عوارض نامطلوبى به دنبال دارد.

آيه 44

(آيه 44)-در اين آيه باز روى اين مطلب تكيه مى كند كه اين نعمتها بى حساب نيست،مى افزايد:«ما اين گونه،نيكوكاران را پاداش مى دهيم» . (إِنّا كَذلِكَ نَجْزِي الْمُحْسِنِينَ).

آيه 45

(آيه 45)-و در پایان این مقطع باز تکرار می کند:«وای در آن روز بر

ص: 374

تكذيب كنندگان» .

(وَيْلٌ يَوْمَئِذٍ لِلْمُكَذِّبِينَ)

واى بر آنها كه از تمام اين نعمتها و محبتها محروم مى شوند،كه حسرت اين محروميت آزارش كمتر از آتش سوزان دوزخ نيست؟

آيه 46

(آيه 46)-و از آنجا كه يكى از عوامل انكار معاد پرداختن به لذات زود گذر دنيا،و تمايل به آزادى بى قيد و شرط براى بهره گيرى از اين لذات است،در اين آيه روى سخن را به مجرمان كرده،با لحنى تهديد آميز مى فرمايد:«بخوريد و بهره گيريد در اين مدت كم(از زندگى دنيا و بدانيد عذاب الهى در انتظار شماست)چرا كه شما مجرميد» . (كُلُوا وَ تَمَتَّعُوا قَلِيلاً إِنَّكُمْ مُجْرِمُونَ)

جملۀ (اين تهديد به خاطر آن است كه شما مجرميد)نشان مى دهد كه سر چشمۀ عذاب الهى جرم و گناه انسان است كه از بى ايمانى يا اسارت در چنگال شهوات ناشى مى شود.

«إِنَّكُمْ مُجْرِمُونَ»

آيه 47

(آيه 47)-سپس اين تهديد را بار ديگر با جملۀ:«واى در آن روز بر تكذيب كنندگان»تكميل مى كند . (وَيْلٌ يَوْمَئِذٍ لِلْمُكَذِّبِينَ)

همانها كه به زرق و برق دنيا و لذات و شهوات آن مغرور و فريفته شدند، و عذاب الهى را براى خود خريدند.

آيه 48

(آيه 48)-در اين آيه به يكى ديگر از عوامل انحراف و بدبختى و آلودگى آنها اشاره كرده،مى افزايد:«و(چنان از بادۀ غرور سرمستند)هنگامى كه به آنان گفته شود(در برابر پروردگار)ركوع كنيد ركوع نمى كنند» . (وَ إِذا قِيلَ لَهُمُ ارْكَعُوا لا يَرْكَعُونَ)

آنها نه فقط از ركوع و سجود ابا دارند بلكه اين روح غرور و نخوت در تمامى افكار و زندگيشان منعكس است نه در برابر خدا تسليمند و نه در برابر دستورات پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و نه حقوق مردم را به رسميت مى شناسند.

آيه 49

(آيه 49)-و بعد براى دهمين و آخرين بار در اين سوره مى فرمايد:«واى در آن روز بر تكذيب كنندگان» . (وَيْلٌ يَوْمَئِذٍ لِلْمُكَذِّبِينَ).

آيه 50

(آيه 50)-و در آخرین آیهٔ سوره با لحنی آمیخته از عتاب،و مملوّ از

ص: 375

سرزنش،به صورت يك استفهام آميخته با تعجب مى فرمايد:اگر آنها به اين قرآن -كه دلائل صدقش از تمام آياتش نمايان است،و حقانيتش در تمام تعبيراتش منعكس مى باشد-ايمان نمى آورند«پس به كدام سخن بعد از آن ايمان مى آورند»؟! .

(فَبِأَيِّ حَدِيثٍ بَعْدَهُ يُؤْمِنُونَ)

كسى كه به قرآنى كه اگر بر كوهها نازل مى شد لرزان و خاشع مى شدند و از هم مى شكافتند ايمان نياورد،در برابر هيچ كتاب آسمانى،و هيچ منطق عقلانى تسليم نخواهد شد،و اين نشانۀ روح عناد و لجاج است.

«پايان سورۀ مرسلات»

ص: 376

آغاز جزء 30 قرآن مجيد

سورۀ نبأ[78]

اشاره

اين سوره در«مكّه»نازل شده و داراى 40 آيه است

محتواى سوره:

اصولا اكثريت قريب به اتفاق سوره هاى جزء آخر قرآن در «مكّه»نازل شده،و بيش از همه چيز روى مسألۀ مبدأ و معاد،و بشارت و انذار تكيه مى كند.

محتواى اين سوره را مى توان در چند بخش خلاصه كرد.

1-سؤالى كه در آغاز سوره،از حادثۀ بزرگ(نبأ عظيم)يعنى؛روز قيامت مطرح شده است.

2-سپس به بيان نمونه هائى از مظاهر قدرت خداوند در آسمان و زمين و زندگى انسانها-به عنوان دليلى بر امكان معاد و رستاخيز-مى پردازد.

3-در بخش ديگر قسمتى از نشانه هاى آغاز رستاخيز را بيان مى دارد.

4-در بخش ديگرى گوشه اى از عذابهاى دردناك طغيانگران را.

5-به دنبال آن قسمتى از نعمتها و مواهب بهشتى را شرح مى دهد.

6-سر انجام با انذار شديدى از عذاب قريب،و سپس ذكر سرنوشت غم انگيز كافران سوره پايان مى گيرد.

ضمنا نامگذارى اين سوره به خاطر تعبيرى است كه در آيۀ دوم آن آمده

ص: 377

است،و گاه از آن به عنوان سورۀ«عمّ»به تناسب آيۀ نخستين آن تعبير مى شود.

فضيلت تلاوت سوره:

در حديثى از پيغمبر گرامى اسلام صلّى اللّه عليه و آله آمده است:

«كسى كه سورۀ عمّ يتسائلون را بخواند خداوند از نوشيدنى خنك و گواراى بهشتى در قيامت سيرابش مى كند».

و نيز در حديث ديگرى از آن حضرت نقل شده كه فرمود:«كسى كه آن را بخواند و حفظ كند حساب او در روز قيامت(چنان سريع انجام مى گيرد كه)به مقدار خواندن يك نماز خواهد بود».

به نام خداوند بخشندۀ بخشايشگر

بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ

آيه 1

(آيه 1)-خبر مهم!در نخستين آيۀ سوره به عنوان يك استفهام آميخته با تعجب مى فرمايد:«آنها از چه چيز از يكديگر سؤال مى كنند»؟ . (عَمَّ يَتَساءَلُونَ)

آيه 2

(آيه 2)-سپس بى آنكه در انتظار پاسخ آنها باشد خود به پاسخگوئى پرداخته،مى افزايد:«از خبر بزرگ و پراهميّت»رستاخيز . (عَنِ النَّبَإِ الْعَظِيمِ)

آيه 3

(آيه 3)-«همان خبرى كه پيوسته در آن اختلاف دارند» . (الَّذِي هُمْ فِيهِ مُخْتَلِفُونَ)

در اين كه منظور از اين خبر بزرگ چيست؟ دقت در مجموع آيات اين سوره مخصوصا تعبيراتى كه در آيات بعد آمده و جملۀ«انّ يوم الفصل كان ميقاتا»كه بعد از ذكر نشانه هاى قدرت خداوند در زمين و آسمان آمده و توجه به اين حقيقت كه شديدترين مخالفت مشركان در مسألۀ «معاد»بود،روى هم رفته تفسير به روز معاد و رستاخيز را تأييد مى كند.

«نَبَأٌ عَظِيمٌ»

ولى اين مانع نمى شود كه آيه مصداقهاى ديگرى نيز داشته باشد؛چرا كه قرآن داراى بطون مختلفى است،يعنى يك آيه ممكن است معانى متعددى داشته باشد كه از ميان آنها يك معنى ظاهر است،و معانى ديگر بطون قرآن است كه به كمك قرائن مختلفى از آن استفاده مى شود،لذا در روايات زيادى كه از طرق

ص: 378

اهل بيت عليهم السّلام و بعضى از طرق اهل سنت نقل شده«نبأ عظيم»(خبر بزرگ)به مسألۀ

ولايت و امامت امير مؤمنان على عليه السّلام كه مورد اختلاف و گفتگو از سوى جمعى بود، يا به مسألۀ ولايت بطور اعم تفسير شده است.

آيه 4

(آيه 4)-سپس مى افزايد:«چنين نيست كه آنها فكر مى كنند و به زودى مى فهمند» . (كَلاّ سَيَعْلَمُونَ)

آيه 5

(آيه 5)-«باز هم چنين نيست و به زودى مى فهمند» . (ثُمَّ كَلاّ سَيَعْلَمُونَ)

«آن روز با خبر مى شوند كه فرياد وا حسرتاى آنها بلند است،و از تفريط و كوتاهى خود سخت پشيمان مى شوند».(زمر56/) آن روز كه امواج عذاب گرداگرد آنها را مى گيرد،و تقاضاى بازگشت به دنيا را مى كنند«آيا راهى به بازگشت وجود دارد».(شورى44/) حتى در لحظۀ مرگ كه حجابها از برابر چشم انسان كنار مى رود و حقايق عالم ديگر در برابر او آشكار مى شود و به برزخ و معاد يقين پيدا مى كند در همان لحظه نيز فريادش بلند مى شود كه:

«مرا بازگردانيد تا عمل صالحى انجام دهم».(مؤمنون99/ و 100)

آيه 6

(آيه 6)-همه از بهر تو سرگشته و فرمانبردار...

از اين آيه به بعد در حقيقت پاسخى است به سؤالاتى كه منكران معاد و اختلاف كنندگان در اين نبأ عظيم داشته اند،زيرا در اين آيات گوشه اى از نظام حكيمانۀ اين عالم هستى كه نقش بسيار مؤثرى در زندگى انسانها دارد بيان شده است،كه از يك سو دليل روشنى بر قدرت خدا بر همه چيز و از جمله تجديد حيات مردگان است و از سوى ديگر اشاره به اين است كه اين نظام حكيمانه نمى تواند بيهوده و عبث باشد،در حالى كه اگر با پايان اين زندگى مادّى دنيا؛همه چيز پايان يابد،مسلما طرحى عبث و بيهوده خواهد بود.

و به اين ترتيب از دو جهت،استدلال براى مسألۀ معاد محسوب مى شود،از طريق«برهان قدرت»و«برهان حكمت».

و در يازده آيه به دوازده نعمت مهم،با تعبيراتى آميخته با لطف و محبت،

ص: 379

و توأم با استدلال و تحريك عواطف،اشاره شده است،نخست از زمين شروع

كرده،مى فرمايد:«آيات زمين را محل آرامش(شما)قرار نداديم»؟! .

(أَ لَمْ نَجْعَلِ الْأَرْضَ مِهاداً)

انتخاب اين تعبير براى زمين،بسيار پر معنى است،چرا كه از يكسو قسمتهاى زيادى از زمين آن چنان نرم و صاف و مرتب است كه انسان به خوبى مى تواند در آن خانه سازى كند،زراعت و باغ احداث نمايد.

از سوى ديگر همۀ نيازمنديهاى او بر سطح زمين يا در اعماق آن به صورت مواد اوليه و معادن گرانبها نهفته است.

و از سوى سوم مواد زائد او را به خود جذب مى كند و اجساد مردگان با دفن در آن به زودى تجزيه و متلاشى مى شوند و انواع ميكربها به واسطۀ اثر مرموزى كه دست آفرينش در خاك نهاده است نابود مى گردد.

و از سوى چهارم با حركت نرم و سريع به دور خورشيد و به دور خود، شب و روز و فصول چهارگانه را كه نقش عمده اى در حيات انسان دارند مى آفريند.

آيه 7

(آيه 7)-و از آنجا كه ممكن است در برابر نرمى زمينهاى مسطح،اهميت كوهها و نقش حياتى آنها،فراموش شود،در اين آيه مى افزايد:«و(آيا)كوهها را ميخهاى زمين»قرار نداديم؟ . (وَ الْجِبالَ أَوْتاداً)

كوهها علاوه بر اين كه ريشه هاى عظيمى در اعماق زمين دارند،و همچون زرهى پوستۀ زمين را در برابر فشار ناشى از مواد مذاب درونى،و تأثير جاذبۀ جزر و مد آفرين ماه از بيرون حفظ مى كنند،ديوارهاى بلندى در برابر طوفانهاى سخت و سنگين محسوب مى شوند.

و از سوى سوم كانونى هستند براى ذخيرۀ آبها و انواع معادن گرانبها.

علاوه بر همۀ اينها در اطراف كرۀ زمين قشر عظيمى از هوا وجود دارد كه بر اثر وجود كوهها كه به صورت دنده هاى يك چرخ،پنجه در اين قشر عظيم افكنده اند همراه زمين حركت مى كنند،دانشمندان مى گويند:اگر سطح زمين صاف

ص: 380

بود،قشر هوا به هنگام حركت زمين روى آن مى لغزيد،و طوفانهاى عظيم ايجاد مى شد،و هم ممكن بود اين اصطكاك دائمى سطح زمين را داغ و سوزان و غير قابل سكونت كند.

آيه 8

(آيه 8)-بعد از بيان اين دو نمونه از مواهب و آيات آفاقى به سراغ مواهب درونى وجودى انسان و آيات انفسى مى رود،مى فرمايد:«و شما را به صورت زوجها آفريديم» . (وَ خَلَقْناكُمْ أَزْواجاً)

«ازواج»جمع«زوج»به معنى جفت،و جنس«مذكر و مؤنث»است، و آفرينش انسان از اين دو جنس علاوه بر اين كه ضامن بقاى نسل اوست، سبب آرامش جسم و جان او محسوب مى شود،چنانكه در آيۀ 21 سورۀ روم مى خوانيم:«از نشانه هاى(عظمت)خداوند اين است كه همسرانى از جنس خودتان براى شما آفريد،تا در كنار آنها آرامش بيابيد،و در ميان شما محبت و رحمت قرار داد.»

آيه 9

(آيه 9)-سپس به پديدۀ«خواب»كه از مواهب بزرگ الهى بر انسان است و نقش عظيمى در سلامت جسم و جان او دارد اشاره كرده،مى افزايد:«و خواب شما را مايۀ آرامشتان قرار داديم» . (وَ جَعَلْنا نَوْمَكُمْ سُباتاً)

با اين كه يك سوم زندگى انسان را«خواب»فرا گرفته،و هميشه انسان با اين مسأله مواجه بوده،هنوز اسرار خواب به خوبى شناخته نشده است،و حتى اين كه چه عاملى سبب مى شود كه در لحظۀ معينى بخشى از فعاليتهاى مغزى از كار بيفتد، و سپس پلك چشمها بر هم آمده،و تمام اعضاى تن در سكون و سكوت و استراحت فرو رود،هنوز به درستى روشن نيست! گرچه آيۀ فوق ناظر به خواب به عنوان يك نعمت الهى است،ولى از آنجا كه «خواب»شباهت به«مرگ»و«بيدارى»شباهتى به«رستاخيز»دارد،مى تواند اشاره اى به اين مطلب نيز باشد.

آيه 10

(آيه 10)-سپس در رابطه با مسأله خواب سخن از موهبت«شب»به میان آورده،میفرماید:«و شب را پوششی(برای شما)قرار دادیم»(وَ جَلنَا الَّیلَ

ص: 381

آيه 11

(آيه 11)-و بلافاصله مى افزايد:«و روز را وسيله اى براى زندگى و معاش» . (وَ جَعَلْنَا النَّهارَ مَعاشاً)

مطابق آيات فوق پردۀ شب لباس و پوششى است بر اندام زمين،و تمام موجودات زنده اى كه روى آن زيست مى كنند،فعاليتهاى خسته كنندۀ زندگى را به حكم اجبار تعطيل مى كند،و تاريكى را كه مايۀ سكون و آرامش و استراحت است بر همه چيز مسلط مى سازد،تا اندامهاى فرسوده مرمّت گردد و روح خسته تجديد نشاط كند،چرا كه خواب آرام جز در تاريكى ميسّر نيست.

از اين گذشته با فرو افتادن پردۀ شب،نور آفتاب برچيده مى شود كه اگر بطور مداوم بتابد تمام گياهان و حيوانات را مى سوزاند،و زمين جاى زندگى نخواهد بود! آخرين سخن اين كه آمد و شد شب و روز و نظام دقيق تغييرات تدريجى آنها يكى از آيات خلقت و نشانه هاى خداست،به علاوه سر چشمۀ پيدايش يك تقويم طبيعى براى نظام بندى زمانى زندگى انسانها محسوب مى شود.

آيه 12

(آيه 12)-پس از زمين به«آسمان»پرداخته،مى فرمايد:«و بر فراز شما هفت(آسمان)محكم بنا كرديم» . (وَ بَنَيْنا فَوْقَكُمْ سَبْعاً شِداداً)

عدد«هفت»در اينجا ممكن است عدد تكثير و اشاره به كرات متعدد آسمان،و مجموعه هاى منظومه ها و كهكشانها و عوالم متعدد جهان هستى باشد،كه داراى خلقتى محكم و ساختمانى عظيم و قوى هستند و يا عدد تعداد.به اين ترتيب كه آنچه ما از ستارگان مى بينيم همه به حكم آيۀ 6 سورۀ صافّات:«ما آسمان پايين را با ستارگان زينت بخشيديم»متعلق به آسمان اول است و ماوراى آن شش عالم و آسمان ديگر وجود دارد كه از دسترس علم بشر بيرون است.

آيه 13

(آيه 13)-بعد از اشارهٔ اجمالی به آفرینش آسمانها به سراغ نعمت بزرگ آفتاب عالمتاب رفته،می فرماید«و چراغی روشن و حرارتبخش آفریدیم»

ص: 382

«وهاج»از مادۀ«وهج»به معنى نور و حرارتى است كه از آتش صادر مى شود بنابر اين،ذكر اين وصف براى اين چراغ پر فروغ آسمانى اشاره اى به دو نعمت بزرگ است كه خمير مايۀ همۀ مواهب مادى اين جهان است«نور»و«حرارت».

نور خورشيد نه تنها صحنۀ زندگى انسان و تمام منظومۀ شمسى را روشن مى سازد،بلكه تأثير عميقى در پرورش موجودات زنده دارد.

حرارت آن نيز علاوه بر تأثيرى كه در حيات انسان و حيوان و گياه بطور مستقيم دارد،منبع اصلى وجود ابرها،وزش بادها،نزول بارانها و آبيارى سرزمينهاى خشك است.

خورشيد به خاطر اشعۀ مخصوص«ماوراء بنفش»تأثير فراوانى در كشتن ميكربها دارد،و نورى سالم و مجانى و دائمى و از فاصله اى مناسب،نه چندان گرم و سوزان،و نه سرد و بى روح،در اختيار همۀ ما مى گذارد.

آيه 14

(آيه 14)-به دنبال نعمت نور و حرارت از مادۀ حياتى مهم ديگرى كه ارتباط نزديكى با تابش خورشيد دارد سخن به ميان آورده،مى افزايد:«و از ابرهاى باران زا آبى فراوان نازل كرديم» . (وَ أَنْزَلْنا مِنَ الْمُعْصِراتِ ماءً ثَجّاجاً)

آيه 15

(آيه 15)-گرچه نزول باران به خودى خود مايۀ خير و بركت است،هوا را لطيف مى كند،آلودگيها را مى شويد،كثافات را با خود مى برد،گرماى هوا را فرو مى نشاند و حتى سرما را تعديل مى كند،از عوامل بيمارى مى كاهد و به انسان روح و نشاط مى دهد،ولى با اين همه در آيات بعد به سه فايدۀ مهم آن اشاره كرده، مى فرمايد:هدف از نزول باران اين است«تا به وسيلۀ آن دانه و گياه بسيار برويانيم» . (لِنُخْرِجَ بِهِ حَبًّا وَ نَباتاً)

آيه 16

(آيه 16)-«و باغهايى پر درخت» . (وَ جَنّاتٍ أَلْفافاً)

در دو آيۀ فوق به تمام مواد غذائى كه انسان و حيوان از آن استفاده مى كنند، و از زمين مى رويد،اشاره شده است،زيرا قسمت مهمى از آنها را دانه هاى غذائى تشكيل مى دهد(حبّا)و قسمت ديگرى سبزيها و ريشه هاست و بخش

ص: 383

ديگرى نيز ميوه ها مى باشد .

(وَ نَباتاً) (وَ جَنّاتٍ)

آيه 17

(آيه 17)-سر انجام روز موعود فرا مى رسد در آيات قبل اشاراتى به دلايل مختلف معاد آمده بود،در اين آيه به عنوان يك نتيجه گيرى،مى فرمايد:«روز جدائى(روز رستاخيز)ميعاد همگان است» .

(إِنَّ يَوْمَ الْفَصْلِ كانَ مِيقاتاً)

تعبير به«يوم الفصل»تعبير بسيار پرمعنائى است كه بيانگر جدائيها در آن روز عظيم است:

جدائى حق از باطل.

جدائى صفوف مؤمنان صالح از مجرمان بدكار.

جدائى پدر و مادر از فرزند،و برادر از برادر.

آيه 18

(آيه 18)-سپس به شرح بعضى از ويژگيها و حوادث آن روز بزرگ پرداخته، مى گويد:«روزى كه در صور دميده مى شود،و شما فوج فوج به(محشر)مى آييد» . (يَوْمَ يُنْفَخُ فِي الصُّورِ فَتَأْتُونَ أَفْواجاً)

از آيات قرآن به خوبى استفاده مى شود كه دو حادثۀ عظيم به عنوان«نفخ صور»واقع مى شود،در حادثۀ اول نظام جهان هستى به هم مى ريزد،و تمام اهل زمين و همۀ كسانى كه در آسمانها هستند مى ميرند،و در حادثۀ دوم،جهان نوسازى مى شود،و مردگان به حيات جديد باز مى گردند و رستاخيز بزرگ انجام مى گيرد.

و اين آيه اشاره به نفخ دوم است.

آيه 19

(آيه 19)-و به دنبال آن مى افزايد:«و آسمان گشوده مى شود،و به صورت درهاى متعددى در مى آيد» . (وَ فُتِحَتِ السَّماءُ فَكانَتْ أَبْواباً)

ممكن است منظور از اين«درها»و گشوده شدن آنها اين باشد كه:درهاى عالم«غيب»به عالم«شهود»گشوده مى شود،حجابها كنار مى رود،و عالم فرشتگان به عالم انسان راه مى يابد.

آيه 20

(آيه 20)-و بالاخره در این آیه وضع گوهها را در قیامت،منعکس کرده،می فرماید:«و کوهها به حرکت در می آید و به صورت سرابی می شود»!(وَ سُیَّرَتِ

ص: 384

بطورى كه از جمع بندى آيات مختلف قرآن در بارۀ سرنوشت كوهها در قيامت به دست مى آيد،كوهها مراحلى را طى مى كند،نخست كوهها به حركت در مى آيد.(طور10/) سپس از جا كنده و سخت در هم كوفته خواهد شد.(حاقّه14/) و بعدا به صورت توده اى از شنهاى متراكم در مى آيد.(مزّمّل14/) و بعد به صورت پشم زده شده در مى آيد كه با تندباد حركت مى كند.

(قارعه5/) و سپس به صورت گرد و غبار در مى آيد كه در فضا پراكنده مى شود.

(واقعه5/ و 6) و بالاخره چنان كه در آيۀ مورد بحث آمده تنها اثرى از آن باقى مى ماند و همچون سرابى از دورنمايان خواهد شد.

آيه 21

(آيه 21)-جهنم كمينگاه بزرگ!بعد از بيان بعضى از دلايل معاد،و قسمتى از حوادث رستاخيز،به سراغ سرنوشت دوزخيان و بهشتيان مى رود،نخست از دوزخيان شروع كرده،مى فرمايد:«مسلما(در آن روز)جهنم كمينگاهى است بزرگ» . (إِنَّ جَهَنَّمَ كانَتْ مِرْصاداً)

از اين گذرگاه عمومى احدى از سركشان نمى توانند بگذرند،يا فرشتگان عذاب آنها را مى ربايند،و يا جاذبۀ شديد جهنم.

آيه 22

(آيه 22)-«و محل بازگشتى براى طغيانگران»! . (لِلطّاغِينَ مَآباً)

آيه 23

(آيه 23)-«مدتهاى طولانى در آن مى مانند» . (لابِثِينَ فِيها أَحْقاباً)

آيه 24

(آيه 24)-سپس به گوشۀ كوچكى از عذابهاى بزرگ جهنم اشاره كرده، مى افزايد:«در آنجا نه چيز خنكى مى چشند(كه گرماى وحشتناك دوزخ را فرو نشاند)و نه نوشيدنى گوارائى»كه عطش شديد آنها را تسكين بخشد . (لا يَذُوقُونَ فِيها بَرْداً وَ لا شَراباً)

آيه 25

(آيه 25)-«جز آبى سوزان و مايعى از چرك و خون» . (إِلاّ حَمِيماً وَ غَسّاقاً).

ص: 385

و جز سايۀ دودهاى غليظ و داغ و خفقان آور آتش كه در آيۀ 43 سورۀ واقعه

آمده است .

«وَ ظِلٍّ مِنْ يَحْمُومٍ»

اين در حالى است كه بهشتيان از چشمه هاى گواراى شراب طهور به وسيلۀ پروردگارشان سيراب مى شوند.(دهر21/)

آيه 26

(آيه 26)-و از آنجا كه ممكن است وجود اين كيفرهاى سخت و شديد در نظر بعضى عجيب آيد،در اين آيه مى افزايد:«اين مجازاتى است موافق و مناسب» اعمالشان . (جَزاءً وِفاقاً)

چرا چنين نباشد؟در حالى كه آنها در اين دنيا قلبهاى مظلومان را سوزاندند، روح و جان آنها را به آتش كشيدند و با ظلم و ستم و طغيان خود بر كسى رحم نكردند.

آيه 27

(آيه 27)-سپس به توضيح علت اين مجازات پرداخته،مى فرمايد:«چرا كه آنها هيچ اميدى به حساب(و ترسى از عقاب خداوند)نداشتند» . (إِنَّهُمْ كانُوا لا يَرْجُونَ حِساباً)

و همين بى اعتنائى به حساب و روز جزا مايۀ طغيان و سركشى و ظلم و ستم آنها شد،و آن ظلم و فساد چنين سرنوشت دردناكى را براى آنان فراهم ساخت.

چرا كه آنها حساب روز قيامت را از برنامۀ زندگى خود كاملا حذف كرده بودند.

آيه 28

(آيه 28)-و لذا بلافاصله مى افزايد:«و آيات ما را بكلى تكذيب كردند» . (وَ كَذَّبُوا بِآياتِنا كِذّاباً)

هواى نفس آن چنان بر آنها چيره شده بود كه همۀ آيات بيدارگر الهى را شديدا انكار كردند،تا به هوسهاى سركش خود ادامه دهند،و به خواسته ها و تمنيات نامشروع خويش لباس عمل بپوشانند.

آيه 29

(آيه 29)-سپس به عنوان هشدار به اين طغيانگران و هم براى تأكيد بر مسألۀ وجود موازنۀ ميان«جرم»و«جريمه»و حاكميت«جزاى وفاق»مى افزايد:

ص: 386

«و ما همه چيز را شمارش و ثبت كرده ايم» .

(وَ كُلَّ شَيْءٍ أَحْصَيْناهُ كِتاباً)

تا گمان نكنيد چيزى از اعمال شما بى حساب و مجازات مى ماند و نيز هرگز فكر نكنيد اين كيفرهاى شديد غير عادلانه است.

اين حقيقت در بسيارى از آيات قرآن منعكس است.

در يك جا مى فرمايد:«هر كارى را كه انجام دادند در نامه هاى اعمالشان ثبت است و هر عمل كوچك و بزرگى نوشته مى شود».(قمر52/ و 53) و در جاى ديگر مى خوانيم:ما آنچه را از پيش فرستاده اند و همچنين تمام آثار آنها را مى نويسيم».(يس12/) و لذا هنگامى كه نامۀ اعمال مجرمان را به دست آنها مى دهند فريادشان بلند مى شود،مى گويند:«اى واى بر ما!اين چه كتابى است كه هيچ كار كوچك و بزرگى نيست مگر اين كه آن را ثبت و شماره كرده است»؟!(كهف49/) اين اعتقاد مانع بزرگى ميان انسان و گناه ايجاد مى كند و از عوامل مهم تربيت محسوب مى شود.

آيه 30

(آيه 30)-در اين آيه،لحن سخن را تغيير داده و از«غيبت»به«خطاب» مبدل نموده،آنها را مخاطب ساخته،و ضمن جملۀ تهديد آميز و خشم آلود و تكان دهنده اى مى فرمايد:«پس بچشيد كه چيزى جز عذاب بر شما نمى افزائيم»! . (فَذُوقُوا فَلَنْ نَزِيدَكُمْ إِلاّ عَذاباً)

اين جزاى كسانى است كه وقتى در مقابل دعوت پر مهر انبياى الهى به سوى ايمان و تقوا قرار مى گرفتند،مى گفتند:«براى ما يكسان است مى خواهى اندرز ده،يا اندرز مده»!(شعراء136/) در حديثى از پيغمبر گرامى اسلام صلّى اللّه عليه و آله نقل شده است كه فرمود:«اين آيه شديدترين آيه اى است كه در قرآن مجيد در بارۀ دوزخيان آمده است»!

آيه 31

(آيه 31)-بخشی از پاداش عظیم پرهیزکاران در آیات پیشین سخن از سرنوشت طغیانگران و قسمتی از کیفرهای دردناک آنها و علت این بدبختی بود،در اینجا به شرح نقطهٔ مقابل آنها پرداخته،از مؤمنان

ص: 387

مقايسۀ رويارو ميان اين دو حقايق روشنتر گردد.

نخست مى فرمايد:«براى پرهيزكاران نجات و پيروزى بزرگى است» .

(إِنَّ لِلْمُتَّقِينَ مَفازاً)

آيه 32

(آيه 32)-سپس به شرح اين فوز و سعادت پرداخته،مى افزايد:«باغهائى سرسبز و(محفوظ با ميوه هائى از)انواع انگورها» . (حَدائِقَ وَ أَعْناباً)

در حديثى از پيغمبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله مى خوانيم:«بهترين ميوه هاى شما انگور است».

آيه 33

(آيه 33)-سپس به همسران بهشتى كه يكى ديگر از مواهب پرهيزكاران است اشاره كرده،مى افزايد:«و(براى آنها)حوريانى بسيار جوان و هم سنّ و سال» است . (وَ كَواعِبَ أَتْراباً)

آيه 34

(آيه 34)-سپس چهارمين نعمت بهشتى را كه در انتظار پرهيزكاران است چنين شرح مى دهد:«و جامهائى لبريز و پياپى»از شراب طهور! . (وَ كَأْساً دِهاقاً)

اما نه شرابى همچون شرابهاى آلودۀ دنيا كه عقل را مى زدايد،بلكه شرابى كه عقل آور،و نشاط آفرين و جان پرور و روح افزاست.

آيه 35

(آيه 35)-و از آنجا كه سخن از جام و شراب تداعى معنى نامطلوب آن را در دنيا مى كند،در حالى كه شراب بهشتى درست نقطۀ مقابل شرابهاى شيطانى دنياست بلافاصله مى افزايد:بهشتيان«در آنجا نه سخن لغو و بيهوده اى مى شنوند، و نه دروغى» . (لا يَسْمَعُونَ فِيها لَغْواً وَ لا كِذّاباً)

يكى از مواهب بزرگ معنوى بهشتيان اين است كه در آنجا اثرى از دروغ پردازيها،بيهوده گوييها،تهمتها و افتراها،تكذيب حق و توجيه باطل، و گفتگوهاى ناهنجارى كه قلب پرهيزكاران را در اين دنيا آزار مى دهد وجود نخواهد داشت و به راستى چه زيباست آن محيطى كه اثرى از اين سخنان ناموزون و رنج آور در آن وجود ندارد،و طبق آيۀ 62 سورۀ مريم«در آنجا هرگز گفتار لغو و بيهوده اى نمى شنوند؛و جز سلام در آنجام سخنى نيست».

ص: 388

كه از همه بالاتر است،مى فرمايد:«اين پاداشى است از سوى پروردگارت، و عطيّه اى است كافى» .

(جَزاءً مِنْ رَبِّكَ عَطاءً حِساباً)

چه بشارت و نعمتى از اين برتر و بالاتر كه بندۀ ضعيف،مورد نوازش و الطاف و محبتهاى مولاى كريم خود قرار گيرد.

و به گفتۀ شاعر:

من كه باشم كه بر آن خاطر عاطر گذرم

لطفها مى كنى اى خاك درت تاج سرم

آيه 37

(آيه 37)-سپس در اين آيه،مى افزايد:«همان پروردگار آسمانها و زمين و آنچه در ميان آن دو است،پروردگار رحمان» . (رَبِّ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ ما بَيْنَهُمَا الرَّحْمنِ)

در حقيقت،آيۀ فوق اشاره اى به اين واقعيت است كه اگر خداوند چنين وعده هائى را به متقين مى دهد گوشه اى از آن را در اين دنيا،به صورت رحمت عامش،به اهل آسمانها و زمين نشان داده است.

و در پايان آيه مى فرمايد:«و(در آن روز)هيچ كس حق ندارد بى اجازۀ او سخنى بگويد»يا شفاعتى كند .

(لا يَمْلِكُونَ مِنْهُ خِطاباً)

زيرا آن قدر حساب الهى دقيق و عادلانه است كه جائى براى«چون و چرا» باقى نمى ماند.

آيه 38

(آيه 38)-در آيات گذشته قسمتهاى قابل ملاحظه اى از كيفرها و مجازاتهاى طغيانگران و مواهب و پاداشهاى پرهيزكاران در روز رستاخيز بيان شد،در اينجا به معرفى آن روز بزرگ پرداخته،بخشى از اوصاف آن روز و حوادث آن را شرح مى دهد.

مى فرمايد:اينها همه در«روزى(است)كه روح و ملائكه در يك صف مى ايستند و هيچ يك،جز به اذن خداوند رحمان سخن نمى گويند و(آنگاه كه مى گويند)درست مى گويند» .

(يَوْمَ يَقُومُ الرُّوحُ وَ الْمَلائِكَةُ صَفًّا لا يَتَكَلَّمُونَ إِلاّ مَنْ

ص: 389

أَذِنَ لَهُ الرَّحْمنُ وَ قالَ صَواباً)

بدون شك قيام«روح»و«فرشتگان»در آن روز در يك صف،و سخن نگفتن جز به اذن خداوند رحمان،فقط براى اجراى فرمان اوست،آنها در اين جهان نيز «مدبرات امر»و مجرى فرمانهاى او هستند،و در عالم آخرت اين امر آشكارتر و واضحتر و گسترده تر خواهد بود.

و منظور از«روح»در اينجا يكى از فرشتگان بزرگ الهى است كه بر طبق بعضى از روايات حتى از جبرئيل برتر است،چنانكه در حديثى از امام صادق عليه السّلام مى خوانيم:«او فرشته اى است بزرگتر از جبرئيل و ميكائيل»! به هر حال اين مخلوق بزرگ الهى در قيامت همراه ملائكه آماده اطاعت فرمان او هستند،چنان هول و اضطراب محشر،همه را فرا گرفته كه هيچ كس را ياراى سخن گفتن نيست.

در حديثى آمده است كه از امام صادق عليه السّلام در بارۀ اين آيه سؤال كردند، فرمود:«روز قيامت به ما اجازه داده مى شود و سخن مى گوئيم».

راوى سؤال مى كند در آن روز شما چه مى گوئيد؟ فرمود:«تمجيد و ستايش پروردگارمان را مى كنيم،و بر پيامبرمان درود مى فرستيم،و براى پيروانمان شفاعت مى كنيم،و خداوند شفاعت ما را رد نمى كند».

از اين روايت استفاده مى شود كه انبياء و امامان معصوم نيز در صف فرشتگان و روح قرار مى گيرند،و از كسانى كه به آنها اجازه سخن گفتن و مدح و ثناى خداوند و شفاعت داده مى شود آنها هستند.

آيه 39

(آيه 39)-سپس اشاره به اين روز بزرگ-كه هم روز قيامت انسانها و هم فرشتگان و هم يوم الفصل و روز كيفر طاغين و پاداش متقين است-كرده، مى فرمايد:«آن روز حق است» . (ذلِكَ الْيَوْمُ الْحَقُّ)

«حقّ»به معنى چيزى است كه ثابت است،واقعيت دارد و تحقق مى يابد، و اين معنى در بارۀ قيامت كاملا صادق است بعلاوه روزى است كه«حق»هر كس به

ص: 390

او داده مى شود،حقوق مظلومان از ظالمان گرفته خواهد شد،و«حقايق»و اسراردرون به ظهور مى پيوندند،بنابر اين روزى است به تمام معنى حق.

و چون توجه به اين واقعيت مى تواند مؤثرترين انگيزۀ انسان براى حركت به سوى پروردگار،و اطاعت فرمان او گردد،بلافاصله مى افزايد:«پس هر كس بخواهد راهى به سوى پروردگارش بر مى گزيند»و به سوى او باز مى گردد .

(فَمَنْ شاءَ اتَّخَذَ إِلى رَبِّهِ مَآباً)

يعنى؛تمام اسباب اين حركت الهى فراهم است،انبيا به قدر كافى ابلاغ فرمان حق كرده اند،عقل انسانى نيز-كه پيامبرى از درون او است-راه او را روشن كرده سرنوشت طاغيان و پرهيزكاران نيز به خوبى تبيين شده،تنها چيزى كه باقى مانده تصميم قاطع انسان است كه با استفاده از اختيارى كه خدا به او داده است راه را برگزيند و پيش رود.

آيه 40

(آيه 40)-سپس به عنوان تأكيد روى مسألۀ مجازات مجرمان،و بيان نزديك بودن آن روز بزرگ در برابر كسانى كه آن را دور يا نسيه اش مى پندارند،مى افزايد:

«و ما شما را از عذاب نزديكى بيم داديم» .

(إِنّا أَنْذَرْناكُمْ عَذاباً قَرِيباً)

امير مؤمنان على عليه السّلام مى فرمايد:«هر چيزى كه مى آيد قريب و نزديك است».

چرا نزديك نباشد در حالى كه مايۀ اصلى عذاب الهى اعمال خود انسانها است كه هميشه با آنهاست«و جهنم هم اكنون كافران را احاطه كرده»(عنكبوت54/).

و از آنجا كه در آن روز گروه عظيمى غرق حسرت و اندوه شده،نادم و پشيمان مى گردند،حسرتى كه به حالشان سودى نخواهد داشت و ندامتى كه نتيجه اى ندارد،به دنبال اين هشدار مى افزايد:«اين عذاب در روزى خواهد بود كه انسان آنچه را از قبل با دستهاى خود فرستاده مى بيند،و كافر مى گويد:اى كاش خاك بودم»و گرفتار عذاب نمى شدم! .

(يَوْمَ يَنْظُرُ الْمَرْءُ ما قَدَّمَتْ يَداهُ وَ يَقُولُ الْكافِرُ يا لَيْتَنِي كُنْتُ تُراباً)

اصولا يكى از بهترين پاداشهاى نيكوكاران،و يكى از بدترين كيفرهاى بدكاران همين اعمال مجسم آنهاست كه همراهشان خواهد بود.

ص: 391

آرى!كار انسانى كه اشرف مخلوقات است گاه بر اثر كفر و گناه به جائى

مى رسد كه آرزو مى كند در صف يكى از موجودات بى روح و پست باشد.

در آيات قرآن مى خوانيم:كفار و مجرمان هنگامى كه صحنۀ قيامت و دادرسى پروردگار و جزاى اعمال را مشاهده مى كنند،عكس العملهاى مختلفى نشان مى دهند كه همگى حكايت از شدت تأثر و تأسف آنها مى كند.

گاه مى گويند:«واى بر ما از اين حسرت كه در اطاعت فرمان خدا كوتاهى كرديم»(زمر56/).

و گاه مى گويند:«خداوندا!ما را به دنيا بازگردان تا عمل صالح انجام دهيم» (الم سجده12/).

و گاه مى گويند:«اى كاش خاك بوديم و هرگز زنده نمى شديم»همان گونه كه در آيات مورد بحث آمده است.

«پايان سورۀ نبأ»

ص: 392

سورۀ نازعات[79]

اشاره

اين سوره در«مكّه»نازل شده و داراى 46 آيه است

محتواى سوره:

محتواى اين سوره در شش بخش خلاصه مى شود:

1-نخست با قسمهاى مؤكدى كه ارتباط با مسألۀ معاد دارد روى تحقق اين روز بزرگ تأكيد مى كند.

2-سپس به قسمتى از مناظر هول انگيز و وحشتناك آن روز اشاره مى نمايد.

3-و بعد اشارۀ كوتاه و گذرائى به داستان موسى و سرنوشت فرعون طغيانگر دارد كه هم مايۀ تسلى خاطر پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و مؤمنان است و هم هشدار به مشركان طغيانگر،و هم اشاره اى است به اين كه انكار معاد انسان را به چه گناهانى آلوده مى كند.

4-در بخش بعد نمونه هايى را از مظاهر قدرت خداوند در آسمان و زمين كه خود دليلى است براى امكان معاد و حيات بعد از مرگ بر مى شمرد.

5-بار ديگر به شرح قسمتى ديگر از حوادث وحشتناك آن روز بزرگ و سرنوشت طغيانگران و پاداش نيكوكاران مى پردازد.

6-سر انجام در پايان سوره بر اين حقيقت تأكيد مى كند كه:هيچ كس از تاريخ آن روز با خبر نيست،ولى همين اندازه مسلم است كه نزديك است.

انتخاب نام«نازعات»براى اين سوره به خاطر نخستين آيۀ آن است.

فضيلت تلاوت سوره:

در حديثى از پيغمبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله آمده است:«كسى كه

ص: 393

سورۀ نازعات را بخواند توقف و حساب او در روز قيامت تنها به اندازۀ خواندن يك نماز روزانه است،و بعد از آن وارد بهشت مى شود».

مسلم است كسى كه محتواى اين سوره را كه آيات تكان دهنده اش ارواح خفته را بيدار و متوجه وظائف خود مى سازد در جان خويش پياده كند از چنان پاداشهائى برخوردار خواهد شد،نه آنها كه فقط به خواندن الفاظ قناعت مى كنند.

به نام خداوند بخشندۀ بخشايشگر

بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ

آيه 1

(آيه 1)-سوگند به اين فرشتگان پر تلاش!در آغاز سوره به پنج موضوع مهم،قسم ياد شده و هدف از اين سوگندها بيان حقانيت و تحقق مسألۀ معاد و رستاخيز است.

مى فرمايد:«سوگند به فرشتگانى كه(جان مجرمان را بشدت از بدنهايشان) بر مى كشند» .

(وَ النّازِعاتِ غَرْقاً)

آيه 2

(آيه 2)-«و فرشتگانى كه(روح مؤمنان را)با مدارا و نشاط جدا مى سازند» . (وَ النّاشِطاتِ نَشْطاً)

آيه 3

(آيه 3)-«و سوگند به فرشتگانى كه(در اجراى فرمان الهى)با سرعت حركت مى كنند» . (وَ السّابِحاتِ سَبْحاً)

آيه 4

(آيه 4)-«و سپس بر يكديگر سبقت مى گيرند» . (فَالسّابِقاتِ سَبْقاً)

آيه 5

(آيه 5)-«و آنها كه امور را تدبير مى كنند» . (فَالْمُدَبِّراتِ أَمْراً)

منظور از اين سوگندها«فرشتگانى»است كه مأمور قبض ارواح كفار و مجرمانند كه آنها را به شدت از بدنهايشان بر مى كشند،ارواحى كه هرگز حاضر به تسليم در برابر حق نبودند.

و فرشتگانى كه مأمور قبض ارواح مؤمنانند كه با مدارا و نرمش و نشاط آنها را جدا مى سازند.

و فرشتگانى كه در اجراى فرمان الهى با سرعت حركت مى كنند.

ص: 394

سپس بر يكديگر پيشى مى گيرند.

و سر انجام امور جهان را به فرمان او تدبير مى كنند.

آيه 6

(آيه 6)-معاد تنها با يك صيحۀ عظيم رخ مى دهد! بعد از آن كه با قسم هاى مؤكد وقوع قيامت به عنوان يك امر حتمى در آيات گذشته بيان شد،در اينجا به شرح بعضى از نشانه ها و حوادث اين روز بزرگ مى پردازد،مى فرمايد:اين بعث و رستاخيز«در آن روز است كه زلزله هاى وحشتناك همه چيز را به لرزه در مى آورد» . (يَوْمَ تَرْجُفُ الرّاجِفَةُ)

آيه 7

(آيه 7)-«و به دنبال آن،حادثۀ دومين[-صيحۀ عظيم محشر]رخ مى دهد» . (تَتْبَعُهَا الرّادِفَةُ)

منظور از«راجفه»همان صيحۀ نخستين يا نفخ صور اول است كه شيپور فناى جهان و زلزلۀ نابودى دنياست و«رادفه»اشاره به صيحۀ دوم يا نفخ صور ثانى است كه نفخۀ حيات و رستاخيز و بازگشت به زندگى جديد است.

آيه 8

(آيه 8)-سپس مى افزايد:«دلهائى در آن روز سخت مضطرب است» . (قُلُوبٌ يَوْمَئِذٍ واجِفَةٌ)

دلهاى مجرمان و گنهكاران و طغيانگران همه بشدت مى لرزد،و نگران حساب و جزا و كيفر است.

آيه 9

(آيه 9)-اين اضطراب درونى به قدرى شديد است كه آثار آن در تمام وجود گنهكاران ظاهر مى شود،لذا در اين آيه مى افزايد:«و چشمهاى آنان از شدت ترس فرو افتاده است» . (أَبْصارُها خاشِعَةٌ)

در آن روز چشمها به گودى مى نشيند،از حركت باز مى ايستد و خيره مى شود،و گوئى ديد خود را از شدت ترس از دست مى دهد.

آيه 10

(آيه 10)-آنگاه سخن را از قيامت به دنيا مى كشاند،مى فرمايد:ولى امروز «مى گويند:آيا ما به زندگى مجدد باز مى گرديم»؟! . (يَقُولُونَ أَ إِنّا لَمَرْدُودُونَ فِي الْحافِرَةِ).

آيه 11این آیه ادامهٔ سخنان آنها را نقل گرده،می گوید:«آیا هنگامی که

ص: 395

(آيه 11)-

استخوانهاى پوسيده اى شديم»ممكن است زنده شويم؟ .

(أَ إِذا كُنّا عِظاماً نَخِرَةً)

اين همان چيزى است كه همواره منكران معاد روى آن تكيه مى كردند، و مى گفتند:باور كردنى نيست كه استخوانهاى پوسيده بار ديگر لباس حيات در تن بپوشد،در حالى كه فراموش كرده بودند در آغاز نيز از همان خاك آفريده شده اند.

آيه 12

(آيه 12)-منكران معاد به اين هم قناعت نمى كنند،بلكه به استهزاى«معاد» برخاسته و به عنوان مسخره،«مى گويند:اگر قيامتى در كار باشد بازگشتى است زيانبار»و حال ما در آن روز سخت و دردناك خواهد بود! . (قالُوا تِلْكَ إِذاً كَرَّةٌ خاسِرَةٌ)

آيه 13

(آيه 13)-در اين آيه بار ديگر به مسألۀ قيام قيامت و برپاشدن رستاخيز باز مى گردد،و با لحنى قاطع و كوبنده،مى فرمايد:«اين بازگشت تنها با يك صيحۀ عظيم است» . (فَإِنَّما هِيَ زَجْرَةٌ واحِدَةٌ)

آيه 14

(آيه 14)-«ناگهان همگى بر عرصۀ زمين ظاهر مى گردند» . (فَإِذا هُمْ بِالسّاهِرَةِ)

اين كار پيچيده و مشكلى نيست،همين كه به فرمان خدا نفخۀ دوم دميده شود و بانگ حيات و زندگى برخيزد،تمام اين خاكها و استخوانهاى پوسيده يك مرتبه جمع مى شوند و جان مى گيرند،و از قبرها بيرون مى پرند!

آيه 15

(آيه 15)-بعد از بيانات نسبتا مشروحى كه در آيات قبل در بارۀ مسألۀ معاد و انكار و مخالفت مشركان آمد،در اينجا به داستان يكى از طغيانگران بزرگ تاريخ يعنى؛فرعون و سرنوشت دردناك او اشاره مى كند،تا هم مشركان عرب بدانند كه افراد نيرومندتر از آنها نتوانستند در برابر خشم و عذاب الهى مقاومت كنند،و هم مؤمنان را دلگرم سازد كه از برترى نيروى ظاهرى دشمن هراسى به دل راه ندهند، چرا كه در هم كوبيدن آنها براى خداوند بسيار سهل و آسان است.

نخست از اينجا شروع مى كند:«آيا داستان موسى به تو رسيده است»؟ .

(هَلْ أَتاكَ حَدِيثُ مُوسى)

آيه 16

(آيه 16)-سپس می افزاید:«در آن هنگام که پروردگارش او را در سرزمین

ص: 396

مقدس طوى ندا داد» .

(إِذْ ناداهُ رَبُّهُ بِالْوادِ الْمُقَدَّسِ طُوىً)

«طوى»ممكن است نام سرزمين مقدسى باشد كه در شام در ميان«مدين» و«مصر»قرار داشت،و نخستين جرقۀ وحى در آن بيابان بر قلب موسى وارد شد.

آيه 17

(آيه 17)-سپس به پيامى كه خداوند به موسى در آن سرزمين مقدس داد، در دو جملۀ كوتاه و پر معنى،اشاره كرده،مى فرمايد:«به سوى فرعون برو كه طغيان كرده است»! . (اذْهَبْ إِلى فِرْعَوْنَ إِنَّهُ طَغى)

آيه 18

(آيه 18)-«و به او بگو:آيا مى خواهى پاكيزه شوى»؟ . (فَقُلْ هَلْ لَكَ إِلى أَنْ تَزَكّى)

آيه 19

(آيه 19)-«و(پس از پاك شدن و لايق لقاى محبوب گشتن)من تو را به سوى پروردگارت هدايت كنم،تا از او بترسى»و گناه نكنى . (وَ أَهْدِيَكَ إِلى رَبِّكَ فَتَخْشى)

آيه 20

(آيه 20)-و از آنجا كه هر دعوتى بايد آميخته با دليل باشد در اين آيه مى افزايد:موسى«به دنبال اين سخن بزرگترين معجزه را به او نشان داد» . (فَأَراهُ الْآيَةَ الْكُبْرى)

اين معجزه خواه معجزۀ تبديل شدن عصا به مار عظيم باشد،يا يد بيضا، و يا هر دو،از معجزات بزرگ موسى بوده است كه در آغاز دعوتش بر آن تكيه كرده.

اين آيات نشان مى دهد كه يكى از اهداف بزرگ انبيا هدايت طغيانگران يا مبارزه قاطع با آنهاست.

آيه 21

(آيه 21)-اكنون ببينيم فرعون در برابر اين همه لطف و محبت،و اين منطق و بيان زيبا و ارائۀ آيت كبرى چه عكس العملى نشان داد؟ اين طاغوت خيره سر،هرگز از مركب غرور پياده نشد،چنانكه در اين آيه مى فرمايد:«او(دعوى موسى را)تكذيب،و عصيان كرد» . (فَكَذَّبَ وَ عَصى)

اين نشان مى دهد كه تكذيبها مقدمۀ عصيانهاست،همان گونه كه تصديقها و ايمانها مقدمۀ طاعتهاست.

ص: 397

آيه 22

(آيه 22)-به اين مقدار هم قناعت نكرد و در برابر دعوت موسى بى تفاوت نماند بلكه:«سپس پشت كرد و پيوسته(براى محو آيين حق)تلاش نمود» . (ثُمَّ أَدْبَرَ يَسْعى)

آيه 23

(آيه 23)-و از آنجا كه معجزۀ موسى تمام موجوديت طاغوتى او را به خطر مى انداخت،مأموران را به شهرهاى مختلف اعزام كرد«و ساحران را جمع كرد و مردم را دعوت نمود»تا مبارزۀ ساحران با موسى را مشاهده كنند . (فَحَشَرَ فَنادى)

آيه 24

(آيه 24)-باز به اين توطئه ها اكتفا نكرد،بلكه بزرگترين ادعا را با بدترين تعبيرات مطرح نمود«و گفت:من پروردگار برتر شما هستم»! . (فَقالَ أَنَا رَبُّكُمُ الْأَعْلى)

خودش يكى از بت پرستان بود،ولى در اينجا ادعا مى كند من پروردگار بزرگ شما هستم،يعنى حتى خودش را از معبود خودش نيز بالاتر مى شمرد و اين است بيهوده گوئيهاى طاغوتها!

آيه 25

(آيه 25)-به هر حال فرعون سركشى را به آخرين مرحله رسانده و مستحق دردناكترين عذاب شده و فرمان الهى بايد فرا رسد و او و دستگاه ظلم و فسادش را درهم بكوبد لذا در اين آيه مى فرمايد:«از اين رو خداوند او را به عذاب آخرت و دنيا گرفتار ساخت» . (فَأَخَذَهُ اللّهُ نَكالَ الْآخِرَةِ وَ الْأُولى)

در اينجا تفسير ديگرى براى آيه ذكر شده است و آن اين كه منظور از«الاولى» كلمۀ نخستين است كه فرعون در مسير طغيان گفت و ادعاى الوهيت كرد(قصص38/) و«الاخرة»اشاره به آخرين كلمه اى است كه او گفت و آن ادعاى ربوبيت اعلى بود خداوند او را به مجازات اين دو ادعاى كفر آميزش در همين دنيا گرفتار ساخت.

آيه 26

(آيه 26)-و سرانجام در این آیه،از اتمام این ماجرا نتیجه گیری کرده،می فرماید:« در این(داستان موسی و فرعون و عاقبت آنان درس)عبرتی است برای کسی که(از خدا)بترسد»(اِنَّ فی ذلِکَ لَعِبرَةَّ لِمَن یَخشی).

ص: 398

اين آيه به خوبى نشان مى دهد كه عبرت گرفتن از اين ماجراها تنها براى كسانى ميسّر است كه بهره اى از خوف و خشيت و احساس مسؤوليت به دل راه داده اند و يا به تعبير ديگر داراى چشمى عبرت بينند.

اى خوشا چشمى كه عبرت بين بود عبرت از نيك و بدش آيين بود

آيه 27

(آيه 27)-آفرينش شما مشكلتر است يا آسمانها؟(دليل ديگرى بر معاد) به دنبال نقل سرگذشت موسى و فرعون به عنوان يك درس عبرت براى همۀ طغيانگران و تكذيب كنندگان بار ديگر به مسألۀ معاد و رستاخيز بر مى گردد.

نخست منكران معاد را مخاطب ساخته،و ضمن يك استفهام توبيخى مى فرمايد:«آيا آفرينش شما(و بازگشت به زندگى پس از مرگ)مشكلتر است يا آفرينش آسمان كه خداوند آن را بنا نهاده است» .

(أَ أَنْتُمْ أَشَدُّ خَلْقاً أَمِ السَّماءُ بَناها)

اين سخن در حقيقت پاسخى است به گفتار آنها كه در آيات پيشين گذشت كه مى گفتند: ؛آيا ما به حالت اول بازمى گرديم».

«أَ إِنّا لَمَرْدُودُونَ فِي الْحافِرَةِ

اين آيه مى گويد:هر انسانى در هر مرحله اى از درك و شعور باشد مى داند كه آفرينش اين آسمان بلند،اين همه كرات عظيم و كهكشانهاى بى انتها قابل مقايسه با آفرينش انسان نيست كسى كه اين قدرت را داشته چگونه از بازگرداندن شما به حيات عاجز است؟!

آيه 28

(آيه 28)-سپس به شرح بيشتر در بارۀ اين آفرينش بزرگ پرداخته، مى افزايد:«سقف آسمان را برافراشت و آن را منظم ساخت» . (رَفَعَ سَمْكَها فَسَوّاها)

احتمال دارد كه آيه هم اشاره به ارتفاع آسمان و فاصلۀ بسيار زياد و سرسام آور كرات آسمانى از ما بوده باشد و هم اشاره به سقف محفوظ و قشر عظيم هواى اطراف زمين.

آيه 29

(آيه 29)-سپس به یکی از مهمترین نظامات این عالم بزرگ یعنی نظام نور وظلمت اشاره کرده،می فرماید:«و شبش را تاریک و روزش را آشکار نمود»(وَ اَعطَشَ لَیلَها وَ اَخرَجَ ضُحیها).

ص: 399

كه هر كدام از اين دو در زندگى انسان و ساير موجودات زنده اعم از حيوان و گياه نقش فوق العاده مهمى دارد.نه انسان بدون نور مى تواند زندگى كند كه همۀ بركات و روزيها و حس و حركت او وابسته به آن است و هم بدون ظلمت و زندگى او ممكن نيست كه رمز آرامش اوست.

آيه 30

(آيه 30)-سپس از آسمان به زمين مى آيد،مى فرمايد:«و زمين را بعد از آن گسترش داد» . (وَ الْأَرْضَ بَعْدَ ذلِكَ دَحاها)

منظور از«دحو الارض»اين است كه در آغاز تمام سطح زمين را آبهاى حاصل از بارانهاى سيلابى نخستين فرا گرفته بود اين آبها تدريجا در گودالهاى زمين جاى گرفتند و خشكيها از زير آب سر برآوردند و روز به روز گسترده تر شدند تا به وضع فعلى درآمد-و اين مسأله بعد از آفرينش زمين و آسمان روى داد.

آيه 31

(آيه 31)-بعد از گسترش زمين و آماده شدن براى زندگى و حيات سخن از آب و گياه به ميان آورده،مى فرمايد:«و از آن،آب و چراگاهش را بيرون آورد» . (أَخْرَجَ مِنْها ماءَها وَ مَرْعاها)

اين تعبير نشان مى دهد كه آب در لابلاى قشر نفوذ پذير زمين پنهان بود،سپس به صورت چشمه ها و نهرها جارى شد و حتى دريا و درياچه ها را تشكيل داد.

آيه 32

(آيه 32)-ولى از آنجا كه عوامل مختلفى مى توانست آرامش زمين را بر هم زند-از جمله طوفانهاى عظيم و دائمى و ديگر جزر و مدهائى كه در پوستۀ زمين بر اثر جاذبۀ ماه و خورشيد و همچنين لرزه هايى كه بر اثر فشار مواد مذاب درونى رخ مى دهد-آن را به وسيلۀ شبكۀ نيرومندى از كوهها كه سرتاسر روى زمين را فرا گرفته آرام كرد.

و لذا مى فرمايد:«و كوهها را ثابت و محكم نمود» .

(وَ الْجِبالَ أَرْساها)

آيه 33

(آيه 33)-و در پايان مى فرمايد:«همۀ اينها براى بهره گيرى شما و چهارپايانتان است»! . (مَتاعاً لَكُمْ وَ لِأَنْعامِكُمْ)

تا از مواهب حيات بهره گيريد و به غفلت نخوريد.

ص: 400

اينها از يكسو نشانه هاى قدرت او بر مسألۀ معاد است و از سوى ديگر دلائل عظمت و نشانه هاى وجود او در مسير توحيد و معرفت است.

آيه 34

(آيه 34)-بعد از اشاره به بعضى از دلائل معاد،در آيات قبل،در اينجا بار ديگر،به مسألۀ رستاخيز و سرنوشت خدا ترسان و هوى پرستان در آن روز باز مى گردد،مى فرمايد:«هنگامى كه آن حادثۀ بزرگ،رخ دهد»نيكوكاران و بدكاران هر كدام به جزاى اعمال خويش مى رسند . (فَإِذا جاءَتِ الطَّامَّةُ الْكُبْرى)

«طامّه»در اينجا اشاره به قيامت است كه مملوّ از حوادث هولناك مى باشد و توصيف آن به«كبرى»تأكيد بيشترى در بارۀ اهميت و عظمت اين حادثۀ بى نظير است.

آيه 35

(آيه 35)-سپس مى افزايد:«در آن روز انسان به ياد كوششهايش مى افتد» . (يَوْمَ يَتَذَكَّرُ الْإِنْسانُ ما سَعى)

اما اين تذكر و يادآورى چه سودى براى او مى تواند داشته باشد.

اگر تقاضاى بازگشت به دنيا و جبران گذشته كند دست ردّ به سينۀ او مى زنند و در پاسخ اين تقاضا«كلاّ»(چنين نيست)مى گويند.

و اگر توبه كند و از اعمالش پوزش طلبد فايده اى ندارد چرا كه درهاى توبه ديگر بسته شده است.

آرى!در آن روز حجابها از قلب و روح انسان برداشته مى شود و همۀ حقايق مكنون بارز و آشكار مى شود.

آيه 36

(آيه 36)-و لذا در اين آيه مى افزايد:«و(در آن روز)جهنّم براى هر بيننده اى آشكار مى گردد» . (وَ بُرِّزَتِ الْجَحِيمُ لِمَنْ يَرى)

جهنم هم اكنون نيز وجود دارد بلكه طبق آيۀ 54 سورۀ عنكبوت«كافران را از هر سو احاطه كرده»اما حجابهاى عالم دنيا مانع رؤيت آن است ولى آن روز كه روز ظهور و بروز همه چيز است جهنّم از همه آشكارتر ظهور مى كند.

آيه 37

(آيه 37)-سپس به وضع حال مجرمان و افراد بی ایمان در صحنهٔ قیامت اشاره کرده و با چند جملهٔ کوتاه و پر معنی هم سرنوشت آنها را بیان می کند و هم

ص: 401

عوامل گرفتارى آنها را،مى فرمايد:«اما آن كسى كه طغيان كرده» .

(فَأَمّا مَنْ طَغى)

آيه 38

(آيه 38)-«و زندگى دنيا را(بر همه چيز)مقدم داشته» . (وَ آثَرَ الْحَياةَ الدُّنْيا)

آيه 39

(آيه 39)-«مسلما دوزخ جايگاه اوست» . (فَإِنَّ الْجَحِيمَ هِيَ الْمَأْوى)

در جملۀ اول اشاره به فساد عقيدتى آنها مى كند زيرا طغيان ناشى از خود بزرگ بينى است و خود بزرگ بينى ناشى از عدم معرفة اللّه است.

كسى كه خدا را به عظمت بشناسد خود را بسيار كوچك و ضعيف مى بيند و هرگز پاى خود را از جادۀ عبوديت بيرون نمى گذارد.

و جملۀ دوم اشاره به فساد عملى آنهاست چرا كه طغيان سبب مى شود كه انسان لذت زود گذر دنيا و زرق و برق آن را بالاترين ارزش حساب كند و آن را بر همه چيز مقدم بشمرد.

اين دو در حقيقت علت و معلول يكديگرند:طغيان و فساد عقيده سر چشمۀ فساد عمل و ترجيح زندگى ناپايدار دنيا بر همه چيز است و سر انجام اين دو آتش سوزان دوزخ است كه در جملۀ سوم به آن اشاره شده.

آيه 40

(آيه 40)-سپس به ذكر اوصاف بهشتيان در دو جملۀ كوتاه و بسيار پر معنى پرداخته،مى فرمايد:«و آن كسى كه از مقام پروردگارش ترسان باشد و نفس را از هوى باز دارد...» . (وَ أَمّا مَنْ خافَ مَقامَ رَبِّهِ وَ نَهَى النَّفْسَ عَنِ الْهَوى)

آيه 41

(آيه 41)-«قطعا بهشت جايگاه اوست» . (فَإِنَّ الْجَنَّةَ هِيَ الْمَأْوى)

آرى!شرط اول بهشتى شدن«خوف»ناشى از«معرفت»است،شناختن مقام پروردگار و ترسيدن از مخالفت فرمان او،شرط دوم كه در حقيقت نتيجۀ شرط اول و ميوۀ درخت معرفت و خوف است تسلّط بر هواى نفس و باز داشتن آن از سركشى،چرا كه تمام گناهان و مفاسد و بدبختيها از هواى نفس سر چشمه مى گيرد.

آيه 42

(آيه 42)-تاریخ قیامت را فقط خدا می داند:در تغقیب مطالبی که دربارهٔ قیامت و سرنوشت نیکان و بدان در آن روز در آیات پیشین آمد،در اینجا به سراغ سئوال همیشگی مشرکان و منکران معاد رفته،می فرماید:«و از تو دربارهٔ قیامت

ص: 402

مى پرسند كه در چه زمانى واقع مى شود» .

(يَسْئَلُونَكَ عَنِ السّاعَةِ أَيّانَ مُرْساها)

آيه 43

(آيه 43)-قرآن در پاسخ اين سؤال براى اين كه به آنها بفهماند كه هيچ كس از لحظۀ وقوع قيامت با خبر نبوده و نخواهد بود،روى سخن را به پيامبر صلّى اللّه عليه و آله كرده، مى گويد:«تو را با يادآورى اين سخن چه كار»؟! . (فِيمَ أَنْتَ مِنْ ذِكْراها)

يعنى؛تاريخ وقوع قيامت حتى از تو پنهان است،تا چه رسد به ديگران،اين از آن علم غيبى است كه از مختصات ذات پروردگار مى باشد،و احدى را به آن راهى نيست!

آيه 44

(آيه 44)-سپس مى افزايد:«نهايت آن(قيامت)به سوى پروردگار تو است» و هيچ كس جز خدا از زمانش آگاه نيست . (إِلى رَبِّكَ مُنْتَهاها)

اين همان مطلبى است كه در آيۀ 34 سورۀ لقمان نيز آمده است:«علم زمان وقوع قيامت تنها نزد خداست».

آيه 45

(آيه 45)-باز براى توضيح بيشتر مى افزايد:«كار تو فقط بيم دادن كسانى است كه از آن مى ترسند» . (إِنَّما أَنْتَ مُنْذِرُ مَنْ يَخْشاها)

وظيفۀ تو همين انذار و هشدار و بيم دادن است و بس،و اما تعيين وقت قيامت از قلمرو وظيفه و آگاهى تو بيرون است.

آيه 46

(آيه 46)-و سر انجام در آخرين آيۀ اين سوره براى بيان اين واقعيت كه تا قيامت زمان زيادى نيست،مى فرمايد:«آنها در آن روز كه قيام قيامت را مى بينند چنين احساس مى كنند كه گوئى توقفشان(در دنيا و برزخ)جز شامگاهى يا صبح آن بيشتر نبوده است»! . (كَأَنَّهُمْ يَوْمَ يَرَوْنَها لَمْ يَلْبَثُوا إِلاّ عَشِيَّةً أَوْ ضُحاها)

به قدرى عمر كوتاه دنيا بسرعت مى گذرد،و دوران برزخ نيز سريع طى مى شود كه به هنگام قيام قيامت آنها فكر مى كنند تمام اين دوران چند ساعتى بيش نبود.

«پايان سورۀ نازعات»

ص: 403

ص: 404

سورۀ عبس[80]

اشاره

اين سوره در«مكّه»نازل شده و داراى 42 آيه است

محتواى سوره:

محتواى اين سوره را مى توان در پنج موضوع خلاصه كرد:

1-عتاب شديد خداوند نسبت به كسى كه در برابر مرد نابيناى حقيقت جو برخورد مناسبى نداشت.

2-ارزش و اهميت قرآن مجيد.

3-كفران و ناسپاسى انسان در برابر نعمتهاى خداوند.

4-بيان گوشه اى از نعمتهاى او در زمينۀ تغذيۀ انسان و حيوانات براى تحريك حس شكرگزارى بشر.

5-اشاره به قسمتهاى تكان دهنده اى از حوادث قيامت و سرنوشت مؤمنان و كفار در آن روز بزرگ.

نامگذارى آن به«عبس»به تناسب نخستين آيۀ سوره است.

فضيلت تلاوت سوره:

در حديثى از پيغمبر گرامى اسلام صلّى اللّه عليه و آله آمده است:

«كسى كه سورۀ عبس را بخواند روز قيامت در حالى وارد محشر مى شود كه صورتش خندان و بشاش است».

به نام خداوند بخشندۀ بخشايشگر

بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ

آيه 1

(آيه 1)-

شأن نزول:

ده آيۀ آغاز سوره اجمالا نشان مى دهد كه خداوند كسى

ص: 405

را در آنها مورد عتاب قرار داده به خاطر اين كه فرد يا افراد غنى و ثروتمندى را بر نابيناى حق طلبى مقدم داشته است،اما اين شخص مورد عتاب كيست؟در آن اختلاف نظر است.

مشهور در ميان مفسران عامه و خاصه اين است كه:

عده اى از سران قريش مانند عتبة بن ربيعه،ابو جهل،عباس بن عبد المطلب، و جمعى ديگر،خدمت پيامبر صلّى اللّه عليه و آله بودند و آن حضرت مشغول تبليغ و دعوت آنها به سوى اسلام بود و اميد داشت كه اين سخنان در دل آنها مؤثر شود.در اين ميان «عبد اللّه بن ام مكتوم»كه مرد نابينا و ظاهرا فقيرى بود وارد مجلس شد،و از پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله تقاضا كرد آياتى از قرآن را براى او بخواند و به او تعليم دهد،و پيوسته سخن خود را تكرار مى كرد و آرام نمى گرفت،زيرا دقيقا متوجه نبود كه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله با چه كسانى مشغول صحبت است.

او آنقدر كلام پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله را قطع كرد كه حضرت ناراحت شد،و آثار ناخشنودى در چهرۀ مباركش نمايان گشت و در دل گفت:اين سران عرب پيش خود مى گويند:پيروان محمد نابينايان و بردگانند،و لذا از«عبد اللّه»رو برگرداند،و به سخنانش با آن گروه ادامه داد.

در اين هنگام اين آيات نازل شد(و در اين باره پيامبر صلّى اللّه عليه و آله را مورد عتاب قرار داد).

رسول خدا بعد از اين ماجرا«عبد اللّه»را پيوسته گرامى مى داشت.

البته در آيه چيزى كه صريحا دلالت كند كه منظور شخص پيامبر صلّى اللّه عليه و آله است وجود ندارد و به فرض كه شأن نزول فوق واقعيت داشته باشد اين مطلب در حد ترك اولائى بيش نيست و كارى كه منافات با مقام عصمت داشته باشد در آن مشاهده نمى شود.

تفسير:

عتاب شديد به خاطر بى اعتنائى به نابيناى حق طلب! با توجه به آنچه در شأن نزول آيات گفته شد،به سراغ تفسير آيات مى رويم، نخست مى فرمايد:«چهره درهم كشيد،و روى برتافت» .

(عَبَسَ وَ تَوَلّى)

ص: 406

آيه 2

(آيه 2)-«از اين كه نابينائى به سراغ او آمده بود»! . (أَنْ جاءَهُ الْأَعْمى)

آيه 3

(آيه 3)-«تو چه مى دانى شايد او پاكى و تقوا پيشه كند»؟ . (وَ ما يُدْرِيكَ لَعَلَّهُ يَزَّكّى)

آيه 4

(آيه 4)-«يا(از شنيدن سخنان حق)متذكّر گردد و اين تذكر به حال او مفيد باشد» . (أَوْ يَذَّكَّرُ فَتَنْفَعَهُ الذِّكْرى)

و اگر صد در صد پاك و با تقوا نشود لا اقل از تذكر پند مى گيرد و بيدار مى شود، و اين بيدارى در او اجمالا اثر مى گذارد.

آيه 5

(آيه 5)-سپس اين عتاب را ادامه داده،مى افزايد:«اما آن كس كه توانگر است» . (أَمّا مَنِ اسْتَغْنى)

آيه 6

(آيه 6)-«تو به او روى مى آورى»! . (فَأَنْتَ لَهُ تَصَدّى)

و اصرار به هدايت او دارى در حالى كه او گرفتار غرور ثروت و خودخواهى است،غرورى كه منشأ طغيان و گردنكشى است.

آيه 7

(آيه 7)-«در حالى كه اگر او خود را پاك نسازد چيزى بر تو نيست» . (وَ ما عَلَيْكَ أَلاّ يَزَّكّى)

وظيفۀ تو تنها ابلاغ رسالت است.خواه از آن پند گيرند يا ملال بنابر اين به خاطر اين گونه افراد نمى توانى نابيناى حق طلب را ناديده بگيرى،هر چند هدف تو هدايت اين گردنكشان باشد.

آيه 8

(آيه 8)-بار ديگر تأكيد و عتاب را از سر مى گيرد و همچنان به صورت خطاب مى فرمايد:«اما كسى كه به سراغ تو مى آيد،و(براى هدايت و پاكى)كوشش مى كند» . (وَ أَمّا مَنْ جاءَكَ يَسْعى)

آيه 9

(آيه 9)-«و از خدا ترسان است» . (وَ هُوَ يَخْشى)

و همين انگيزۀ ترس از خداوند او را به دنبال تو فرستاده،تا حقايق بيشترى بشنود و به كار بندد،و خود را پاك و پاكيزه كند.

آيه 10

(آيه 10)-«تو از او غافل می شوی» و به دیگری می پردازد(فَاَنتَ عَنهُ تَلَهّی).

ص: 407

اين عتاب و خطاب خواه به شخص پيامبر صلّى اللّه عليه و آله باشد يا غير او بيانگر اين واقعيت مهم است كه اسلام و قرآن اهميت و احترام خاصى براى پويندگان راه حق مخصوصا از طبقات مستضعف قائل است.و به عكس موضع گيرى تند و خشنى در برابر آنها كه بر اثر وفور نعمت الهى،مست و مغرور شده اند دارد.

آيه 11

(آيه 11)-در تعقيب آيات گذشته كه در آن سخن از سرزنش كسى آمده بود كه نسبت به نابيناى حق طلبى كم توجهى نموده بود،در اينجا به مسألۀ اهميت قرآن مجيد و مبدأ پاك آن و تأثيرش در نفوس پرداخته،مى فرمايد:«هرگز»اين كار را تكرار مكن و آن را براى هميشه فراموش نما . (كَلاّ)

چرا كه«اين(قرآن)تذكر و يادآورى است» .

(إِنَّها تَذْكِرَةٌ)

اين احتمال نيز وجود دارد كه آيۀ فوق پاسخى باشد به تمام تهمتهاى مشركان و دشمنان اسلام در مورد قرآن كه گاه شعرش مى خواندند،و گاه سحر،و گاه نوعى كهانت،قرآن مى گويد:هيچ يك از اين نسبتها صحيح نيست،بلكه اين آيات وسيله اى است براى آگاهى و ايمان و دليل آن در خودش نهفته است.

آيه 12

(آيه 12)-سپس مى افزايد:«و هر كس بخواهد از آن پند مى گيرد» . (فَمَنْ شاءَ ذَكَرَهُ)

اين تعبير هم اشاره اى است به اين كه اكراه و اجبارى در كار نيست،و هم دليلى است بر آزادى ارادۀ انسان كه تا نخواهد و تصميم بر قبول هدايت نگيرد نمى تواند از آيات قرآن بهره گيرد.

آيه 13

(آيه 13)-سپس مى افزايد:اين كلمات بزرگ الهى«در الواح پر ارزشى ثبت است» . (فِي صُحُفٍ مُكَرَّمَةٍ)

تعبير به«صحف»نشان مى دهد كه آيات قرآن قبل از نزول بر پيغمبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله در الواحى نوشته شده بود،و فرشتگان وحى آن را با خود مى آوردند الواحى بسيار گرانقدر و پر ارزش.

آيه 14

(آيه 14)-بعد می فرماید:این صحائف و الواح«والاقدر و پاکیزه است»

ص: 408

.

(مَرْفُوعَةٍ مُطَهَّرَةٍ)

بالاتر از آن است كه دست نااهلان به سوى آن دراز شود،و يا قادر بر تحريف آن باشند،و پاكتر از آن است كه دست ناپاكان آن را آلوده كند،و نيز پاك است از هرگونه تناقض و تضاد و شك و شبهه.

آيه 15

(آيه 15)-از اين گذشته،اين آيات الهى«به دست سفيرانى است» . (بِأَيْدِي سَفَرَةٍ)

آيه 16

(آيه 16)-سفيرانى«والا مقام و فرمانبردار و نيكوكار» . (كِرامٍ بَرَرَةٍ)

منظور از«سفره»در اينجا فرشتگان الهى است كه سفيران وحى يا كاتبان آيات او هستند.

در حديثى از امام صادق عليه السّلام مى خوانيم كه فرمود:«كسى كه حافظ قرآن باشد و به آن عمل كند با سفيران بزرگوار فرمانبردار الهى خواهد بود».

اين تعبير به خوبى نشان مى دهد كه حافظان و مفسران و عاملان به قرآن در رديف اين«سفره»و همگام آنها هستند،نه اين كه خود آنها مى باشند و اين يك واقعيت است كه وقتى اين دانشمندان و حافظان،كارى شبيه كار فرشتگان و حاملان وحى انجام دهند در رديف آنها قرار مى گيرند.

آيه 17

(آيه 17)-سپس مى افزايد:با وجود اين همه اسباب هدايت الهى كه در صحف مكرمه به وسيلۀ فرشتگان مقرب خداوند،با انواع تذكرات،نازل شده،باز هم اين انسان سركش و ناسپاس تسليم حق نمى شود؛«مرگ بر اين انسان،چقدر كافر و ناسپاس است»؟! . (قُتِلَ الْإِنْسانُ ما أَكْفَرَهُ)

آيه 18

(آيه 18)-و از آنجا كه سر چشمۀ سركشيها و ناسپاسيها غالبا غرور است براى در هم شكستن اين غرور در اين آيه مى فرمايد:خداوند«او را از چه چيز آفريده است»؟ . (مِنْ أَيِّ شَيْءٍ خَلَقَهُ)

آيه 19

(آيه 19)-«او را از نطفۀ ناچيزى آفريد،و سپس اندازه گيرى كرد و موزون ساخت» . (مِنْ نُطْفَةٍ خَلَقَهُ فَقَدَّرَهُ)

دقت در آفرينش انسان از نطفه و اندازه گيرى تمام ابعاد وجودى او،

ص: 409

اعضاء پيكرش،استعدادهايش و نيازهايش خود بهترين دليل براى خداشناسى و معرفة اللّه است.

و چه بزرگ است آن خدائى كه اين موجود ضعيف را اين همه قدرت و توانائى بخشيد كه مى تواند آسمان و زمين و اعماق درياها را جولانگاه خود قرار دهد،و همۀ نيروهاى محيط خود را مسخر فرمان خويش سازد.

آيه 20

(آيه 20)-در ادامۀ همين سخن مى افزايد:«سپس راه را براى او آسان كرد» . (ثُمَّ السَّبِيلَ يَسَّرَهُ)

راه تكامل پرورش جنين در شكم مادر،و سپس راه انتقال او را به اين دنيا سهل و آسان نمود.

از عجائب تولد انسان اين است كه قبل از لحظات تولد آن چنان در شكم مادر قرار دارد كه سر او به طرف بالا و صورتش به پشت مادر و پاى او در قسمت پايين رحم است،ولى هنگامى كه فرمان تولد صادر مى شود ناگهان واژگونه مى گردد سر او به طرف پايين مى آيد،و همين موضوع امر تولد را براى او و مادر سهل و آسان مى كند.

بعد از تولد نيز در مسير نموّ و رشد جسمى در دوران كودكى،و سپس نموّ و رشد غرائز،و بعد از آن رشد در مسير هدايت معنوى و ايمان،همه را از طريق عقل و دعوت انبياء براى او سهل و آسان ساخته است.

آيه 21

(آيه 21)-سپس به مرحلۀ پايانى عمر انسان بعد از پيمودن اين راه طولانى اشاره كرده،مى فرمايد:«بعد او را ميراند و در قبر پنهان نمود» . (ثُمَّ أَماتَهُ فَأَقْبَرَهُ)

دستور به دفن كردن بدن مردگان(بعد از غسل و كفن و نماز)دستورى است الهام بخش كه مردۀ انسانها بايد از هر نظر پاك و محترم باشد تا چه رسد به زندۀ آنها!

آيه 22

(آيه 22)-بعد به مرحلۀ رستاخيز انسانها پرداخته،مى افزايد:«سپس هرگاه كه بخواهد او را زنده(و براى حساب و جزا محشور)مى كند» . (ثُمَّ إِذا شاءَ أَنْشَرَهُ)

آيه 23

(آيه 23)-در این آیه می فرماید:با این همه مواهب الهی نسبت به انسان،از آن روز که به صورت نطفه ای بی ارزش بود تا آ» روز که قدم در ایندنیا گذارد،و راه

ص: 410

خود را به سوى كمال طى كرد و سپس از اين دنيا مى رود و در قبر پنهان مى گردد باز اين انسان راه صحيح خود را پيدا نمى كند«چنين نيست كه او مى پندارد،او هنوز آنچه را(خدا)فرمان داده،اطاعت نكرده است» .

(كَلاّ لَمّا يَقْضِ ما أَمَرَهُ)

آيه 24

(آيه 24)-انسان بايد به غذاى خود بنگرد! از آنجا كه آيات قبل سخن از مسألۀ معاد مى گفت،و آيات آينده نيز با صراحت بيشترى از اين مسأله سخن مى گويد،به نظر مى رسد كه آيات مورد بحث به منزلۀ دليلى است براى مسألۀ معاد كه از طريق بيان قدرت خداوند بر همه چيز، و همچنين احياى زمينهاى مرده به وسيلۀ نزول باران-كه خود نوعى معاد در عالم گياهان است-امكان رستاخيز را اثبات مى كند.

در ضمن چون اين آيات از انواع غذاهائى كه خدا در اختيار انسان و چهارپايان قرار داده سخن مى گويد حس شكرگزارى انسان را بر مى انگيزد و او را به شناخت منعم و معرفت اللّه دعوت مى كند.

نخست مى فرمايد:«انسان بايد به غذاى خويش(و آفرينش آن)بنگرد» .

(فَلْيَنْظُرِ الْإِنْسانُ إِلى طَعامِهِ)

نزديكترين اشياء خارجى به انسان غذاى اوست كه با يك دگرگونى جزو بافت وجود او مى شود،و اگر به او نرسد به زودى راه فنا را پيش مى گيرد،و به همين دليل قرآن از ميان تمام موجودات روى مواد غذائى آن هم موادى كه از طريق گياهان و درختان،عايد انسان مى شود تكيه كرده است.

روشن است كه منظور از«نگاه كردن»تماشاى ظاهرى نيست،بلكه نگاه به معنى دقت و انديشه در ساختمان اين مواد غذائى،و اجزاء حياتبخش آن،و تأثيرات شگرفى كه در وجود انسان دارد،و سپس انديشه در خالق آنهاست.

و نيز دقيقا بنگرد كه آنها را از چه راهى تهيه كرده،حلال يا حرام؟مشروع يا نامشروع؟ در بعضى از روايات كه از معصومين نقل شده آمده است كه منظور از«طعام»

ص: 411

در اينجا علم و دانشى است كه غذاى روح انسان است،بايد بنگرد كه آن را از چه كسى گرفته؟ آرى!انسان بايد درست بنگرد كه سر چشمۀ اصلى علم و دانش او كه غذاى روحانى اوست كجاست مبادا از سر چشمۀ آلوده اى تغذيه شود و روح و جان او را بيمار كند يا به هلاكت افكند.

آيه 25

(آيه 25)-سپس به شرح تفصيلى اين مواد غذائى و منابع آن پرداخته، مى فرمايد:«ما آب فراوان از آسمان فرو ريختيم» . (أَنّا صَبَبْنَا الْماءَ صَبًّا)

آرى!آب كه مهمترين مايۀ حيات است همواره به مقدار فراوان به لطف پروردگار از آسمان نازل مى شود،و مى دانيم تمام نهرها،چشمه ها،قناتها و چاههاى آب،ذخائر آبى خود را از باران مى گيرند.

آيه 26

(آيه 26)-بعد از ذكر موضوع آب كه يكى از اركان مهم رويش گياهان است، به سراغ ركن مهم ديگر يعنى«زمين»مى رود و مى افزايد:«سپس زمين را از هم شكافتيم» . (ثُمَّ شَقَقْنَا الْأَرْضَ شَقًّا)

اين شكافتن اشاره به شكافتن زمين به وسيلۀ جوانه هاى گياهان است،و به راستى اين يكى از عجائب است كه جوانه اى با آن همه نرمى و لطافت خاكهاى سخت را مى شكافد،و گاه در كوهستانها از لابلاى سنگها عبور كرده،سر بيرون مى آورد.

و احتمال دارد منظور از شكافتن زمين خرد شدن سنگهاى سطح آن در آغاز باشد.

به اين ترتيب آيه اشاره به يكى از معجزات علمى قرآن است كه نشان مى دهد اول بارانها فرو مى بارند،و سپس زمينها شكافته مى شوند و آمادۀ زراعت مى گردند،نه تنها در روزهاى نخست اين عمل صورت گرفته كه امروز نيز ادامه دارد.

آيه 27

(آيه 27)-بعد از ذکر این دو رکن اساسی یعنی«آب»و«خاک» به هشت قسمت از روئینیها که از ارکان اسای غذای انسان یا حیوانات است اشاره کرده،می فرماید:«و در آن دانه های فراوانی رویاندیم»(فَاَنتنا فیها حَبَّا).

ص: 412

دانه هاى غذائى كه مايۀ اصلى تغذيۀ انسان و انواع حيوانات است،دانه هايى كه اگر يك سال بر اثر خشكسالى قطع شود قحطى و گرسنگى تمام جهان را فرا مى گيرد و انسانها همه در زحمت فرو مى روند.

آيه 28

(آيه 28)-و در مرحلۀ بعد مى افزايد:«و(همچنين)انگور و سبزى بسيار» . (وَ عِنَباً وَ قَضْباً)

ذكر«عنب»(انگور)از ميان تمام ميوه ها به خاطر مواد غذائى و حياتى فراوانى است كه در اين ميوه نهفته شده و آن را به صورت يك غذاى كامل درآورده است.

توجه داشته باشيد كه«عنب»هم به«انگور»گفته مى شود و هم به «درخت انگور»و در آيات قرآن بر هر دو اطلاق شده،ولى در اينجا مناسب همان انگور است.

«قضب»در اينجا معنى گسترده اى دارد كه هم سبزيهاى خوردنى را شامل مى شود،و هم ميوه هاى بوته اى و هم ريشه هاى غذائى را.

آيه 29

(آيه 29)-سپس مى افزايد:«و زيتون و نخل فراوان» . (وَ زَيْتُوناً وَ نَخْلاً)

تكيه روى اين دو ميوه نيز دليلش روشن است چرا كه امروز ثابت شده كه هم«زيتون»و هم«خرما»از مهمترين مواد غذائى نيروبخش و مفيد و سلامت آفرين است.

آيه 30

(آيه 30)-و در مرحلۀ بعد مى افزايد:«و باغهاى پردرخت»با انواع ميوه هاى رنگارنگ . (وَ حَدائِقَ غُلْباً)

آيه 31

(آيه 31)-سپس مى افزايد:«و ميوه و چراگاه» . (وَ فاكِهَةً وَ أَبًّا)

«ابّ»به معنى گياهان خودرو و چراگاهى است كه آمادۀ چريدن حيوانات و يا چيدن گياهان باشد.

در اينجا اين سؤال پيش مى آيد كه در آيات گذشته بعضى از ميوه ها بالخصوص مطرح شده بود،و در اينجا ميوه بطور كلى مطرح شده،و از اين گذشته در آيۀ قبل كه سخن از باغها مى گفت ظاهرا نظر به ميوه هاى باغها داشت،چگونه

ص: 413

بار ديگر ميوه در اينجا مطرح شده است؟ در پاسخ مى گوئيم:اما اين كه بعضى از ميوه ها بالخصوص ذكر شده مانند انگور و زيتون و خرما(به قرينۀ درخت نخل)به خاطر اهميت فوق العاده اى است كه از ميان ميوه ها دارند،و اما اين كه چرا«فاكهه»(ميوه)جداگانه از«حدائق»(باغها) ذكر شده؟ممكن است به خاطر اين باشد كه باغها منافع ديگرى غير از ميوه نيز دارند،منظرۀ زيبا،طراوت و هواى سالم و مانند آن.

از اين گذشته برگ بعضى از درختان و ريشه و پوست بعضى ديگر،جزء مواد غذائى هستند(مانند چاى و دارچين و زنجبيل و امثال آن)به علاوه برگهاى بسيارى از درختان خوراك مناسبى براى حيوانات است و مى دانيم آنچه در آيات فوق آمده، هم خوراك انسان را شامل مى شود،هم خوراك حيوان را.

آيه 32

(آيه 32)-و لذا در اين آيه مى افزايد:«تا وسيله اى براى بهره گيرى شما و چارپايانتان باشد» . (مَتاعاً لَكُمْ وَ لِأَنْعامِكُمْ)

«متاع»هر چيزى است كه انسان از آن متمتع و بهره مند مى شود.

آيه 33

(آيه 33)-صيحۀ رستاخيز:بعد از ذكر قسمت قابل توجهى از مواهب الهى و نعم دنيوى،به بيان معاد و گوشه اى از حوادث رستاخيز و سرنوشت مؤمنان و كافران مى پردازد،تا از يكسو اعلام كند كه اين مواهب و متاع هر چه باشد زود گذر است و نقطۀ پايانى دارد،و از سوى ديگر وجود اينها دليلى است بر قدرت خداوند بر همه چيز و بر مسألۀ معاد.

مى فرمايد:«هنگامى كه آن صداى مهيب[-صيحۀ رستاخيز]بيايد»كافران و مجرمان در اندوه عميقى فرو مى روند .

(فَإِذا جاءَتِ الصَّاخَّةُ)

«صاخّه»در اينجا اشاره به«نفخۀ دوم صور»است،همان صيحۀ عظيمى كه صيحۀ بيدارى و حيات مى باشد و همگان را زنده كرده،به عرصۀ محشر دعوت مى كند.

آيه 34

(آيه 34)-و لذا بلافاصله بعد از آن می افزاید:«در آن روز که انسان از برادر خود می گریزد»(یَومَ یَفرُّ مِن اَحیهِ).

ص: 414

همان برادرى كه با جان برابر بود و همه جا به ياد او بود و در فكر او،امروز بكلى از او گريزان مى شود.

آيه 35

(آيه 35)-«و(همچنين)از مادر و پدرش» . (وَ أُمِّهِ وَ أَبِيهِ)

آيه 36

(آيه 36)-«و زن و فرزندانش» . (وَ صاحِبَتِهِ وَ بَنِيهِ)

و به اين ترتيب انسان نزديكترين نزديكانش را كه برادر و پدر و مادر و زن و فرزند هستند نه فقط فراموش مى نمايد بلكه از آنها فرار مى كند و اين نشان مى دهد هول و وحشت محشر آنقدر زياد است كه انسان را از تمام پيوندها و علائقش جدا مى كند.

آيه 37

(آيه 37)-در اين آيه دليل اين فرار را بيان كرده،مى فرمايد:«در آن روز هر كدام از آنها وضعى دارد كه او را كاملا به خود مشغول مى سازد» . (لِكُلِّ امْرِئٍ مِنْهُمْ يَوْمَئِذٍ شَأْنٌ يُغْنِيهِ)

در حديثى آمده است كه بعضى از خاندان پيامبر صلّى اللّه عليه و آله از آن حضرت سؤال كردند كه آيا در روز قيامت انسان به ياد دوست صميميش مى افتد؟ در پاسخ فرمود:«سه موقف است كه هيچ كس در آنها به ياد هيچ كس نمى افتد:اول پاى ميزان سنجش اعمال است تا ببيند آيا ميزانش سنگين است يا سبك؟سپس بر صراط است تا ببيند آيا از آن مى گذرد يا نه؟و سپس به هنگامى است كه نامه هاى اعمال را به دست انسانها مى دهند تا ببيند آن را به دست راستش مى دهند يا دست چپ؟اين سه موقف است كه در آنها كسى به فكر كسى نيست،نه دوست صميمى،نه يار مهربان،نه افراد نزديك،نه دوستان مخلص،نه فرزندان، و نه پدر و مادر،و اين همان است كه خداوند متعال مى فرمايد:در آن روز هر كسى به قدر كافى به خود مشغول است.»

آيه 38

(آيه 38)-سپس به چگونگى حال مؤمنان و كافران در آن روز پرداخته، مى گويد:«چهره هائى در آن روز گشاده و نورانى است» . (وُجُوهٌ يَوْمَئِذٍ مُسْفِرَةٌ)

آيه 39

(آيه 39)-«خندان و مسرور است» . (ضاحِكَةٌ مُسْتَبْشِرَةٌ)

آيه 40

(آيه 40)-«و صورتهائی در آن روز غبارآلود است»(وَوُجُوهُ یَؤمَئِذٍ عَلَیها غَبَرَةُ).

ص: 415

آيه 41

(آيه 41)-«و دود تاريكى آن را پوشانده است» . (تَرْهَقُها قَتَرَةٌ)

آيه 42

(آيه 42)-«آنان همان كافران فاجرند»! . (أُولئِكَ هُمُ الْكَفَرَةُ الْفَجَرَةُ)

از اين آيات به خوبى استفاده مى شود كه در صحنۀ قيامت آثار عقائد و اعمال سوء انسانها در چهره هايشان نمايان مى گردد.

تعبير به«وجوه»به خاطر اين است كه رنگ صورت بيش از هر چيزى مى تواند بيانگر حالات درونى باشد،هم ناراحتيهاى فكرى و روحى و هم ناراحتيهاى جسمانى.

«پايان سورۀ عبس»

ص: 416

سورۀ تكوير[81]

اشاره

اين سوره در«مكّه»نازل شده و داراى 29 آيه است

محتواى سوره:

محتواى اين سوره عمدتا بر دو محور دور مى زند:

1-آيات آغاز اين سوره بيانگر نشانه هائى از قيامت و دگرگونيهاى عظيم در پايان اين جهان و آغاز رستاخيز است.

2-بخش دوم سوره از عظمت قرآن و آورندۀ آن و تأثيرش در نفوس انسانى سخن مى گويد،و اين قسمت با سوگندهاى بيدار كننده و پر محتوايى همراه است.

فضيلت تلاوت سوره:

در حديثى از پيغمبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله مى خوانيم:«كسى كه سورۀ اذا الشّمس كوّرت را بخواند خداوند او را از رسوائى در آن هنگام كه نامۀ عملش گشوده مى شود حفظ مى كند».

در حديث ديگرى مى خوانيم كه به پيامبر اسلام صلّى اللّه عليه و آله گفتند:چرا اين قدر زود آثار پيرى در شما نمايان گشته؟ فرمود:«سورۀ هود،واقعه،مرسلات،عمّ،و اذا الشّمس كوّرت،مرا پير كرد» زيرا آن چنان حوادث هولناك قيامت در اينها ترسيم شده است كه هر انسان بيدارى را گرفتار پيرى زودرس مى كند.

تعبيراتى كه در روايات بالا آمده به خوبى نشان مى دهد كه منظور تلاوتى است كه سر چشمۀ آگاهى و ايمان و عمل باشد.

ص: 417

به نام خداوند بخشندۀ بخشايشگر

بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ

آيه 1

(آيه 1)-آن روز كه طومار كائنات پيچيده شود!در آغاز اين سوره چنانكه گفتيم به اشارات كوتاه و هيجان انگيز و تكان دهنده اى از حوادث هولناك پايان اين جهان و آغاز رستاخيز برخورد مى كنيم كه انسان را در عوالم عجيبى سير مى دهد، و مجموعا هشت نشانه از اين نشانه ها را بازگو مى كند.

نخست مى فرمايد:«در آن هنگام كه خورشيد در هم پيچيده شود» .

(إِذَا الشَّمْسُ كُوِّرَتْ)

مى دانيم خورشيد در حال حاضر كره اى است فوق العاده داغ و سوزان به اندازه اى كه تمام مواد آن به صورت گاز فشرده اى درآمده و در گرداگردش شعله هاى سوزانى زبانه مى كشد كه صدها هزار كيلومتر ارتفاع آنهاست و اگر كرۀ زمين در وسط يكى از اين شعله هاى عظيم گرفتار شود در دم خاكستر و تبديل به مشتى گاز مى شود! ولى در پايان اين جهان و در آستانۀ قيامت اين حرارت فرو مى نشيند،و آن شعله ها جمع مى شود،روشنائى آن به خاموشى مى گرايد،و از حجم آن كاسته مى شود و اين است معنى«تكوير».

اين حقيقتى است كه در علم و دانش امروز نيز منعكس است و«ثابت خورشيد»تدريجا رو به تاريكى و خاموشى مى رود.

آيه 2

(آيه 2)-سپس مى افزايد:«و در آن هنگام كه ستارگان بى فروغ شوند» . (وَ إِذَا النُّجُومُ انْكَدَرَتْ)

آيه 3

(آيه 3)-در سومين نشانۀ رستاخيز مى فرمايد:«و در آن هنگام كه كوهها به حركت درآيند» . (وَ إِذَا الْجِبالُ سُيِّرَتْ)

از آيات مختلف قرآن استفاده مى شود كه در آستانۀ قيامت كوهها مراحل مختلفى را طى مى كنند-شرح بيشتر در اين باره را در همين جلد در تفسير آيۀ 20 سورۀ نبأ مطالعه فرماييد.

ص: 418

آيه 4

(آيه 4)-سپس مى افزايد:«و در آن هنگام كه با ارزشترين اموال به دست فراموشى سپرده شود» . (وَ إِذَا الْعِشارُ عُطِّلَتْ)

«عشار»جمع«عشراء»در اصل به معنى شتر مادۀ باردارى است كه ده ماه بر حمل او گذشته،و در آستانۀ آوردن بچه است يعنى چيزى نمى گذرد كه شتر ديگرى از او متولد مى شود،و شير فراوان در پستان او ظاهر مى گردد.

در آن روز كه اين آيات نازل گشت چنين شترى با ارزشترين اموال عرب محسوب مى شد.

منظور اين است شدت هول و وحشت آن روز به قدرى است كه هر انسانى نفيسترين اموال خويش را فراموش مى كند.

آيه 5

(آيه 5)-در اين آيه مى افزايد:«و در آن هنگام كه وحوش جمع شوند» . (وَ إِذَا الْوُحُوشُ حُشِرَتْ)

همان حيواناتى كه در حال عادى از هم دور بودند،و از يكديگر مى ترسيدند و فرار مى كردند،ولى شدت وحشت حوادث هولناك آستانۀ قيامت آن چنان است كه اينها را گرد هم جمع مى كند،و همه چيز را فراموش مى كنند،گوئى مى خواهند با اين اجتماعشان از شدت ترس و وحشت خود بكاهند.

و به تعبير ديگر:وقتى آن صحنه هاى هولناك خصائص ويژۀ حيوانات وحشى را از آنها مى گيرد با انسانها چه مى كند!

آيه 6

(آيه 6)-سپس مى افزايد:«و در آن هنگام كه درياها برافروخته شوند»! . (وَ إِذَا الْبِحارُ سُجِّرَتْ)

مى دانيم آب از دو مادۀ«اكسيژن»و«هيدروژن»تركيب يافته كه هر دو سخت قابل اشتعال است،بعيد نيست كه در آستانۀ قيامت آب درياها چنان تحت فشار قرار گيرد كه تجزيه شوند و تبديل به يكپارچه آتش گردند.

آيه 7

(آيه 7)-بعد از ذکر شش تحول عظیم که از مقدمات رستاخیز است و به نخستین طلیعه آن روز بزرگ اشاره کرده،می فرماید:«و در آن هنگام که هرکس با همسان خود قرین گردید»(وَ اِذا النُّفُوسُ زُوَّجَت).

ص: 419

صالحان با صالحان،و بدكاران با بدكاران،اصحاب اليمين با اصحاب اليمين، و اصحاب الشّمال با اصحاب الشّمال،بر خلاف اين دنيا كه همه با هم آميخته اند،گاه همسايۀ مؤمن،مشرك است،و گاه همسر صالح،ناصالح ولى در قيامت كه يوم الفصل و روز جدائيهاست اين صفوف كاملا از هم جدا مى شوند.

آيه 8

(آيه 8)-سپس به سراغ يكى ديگر از حوادث رستاخيز رفته،مى افزايد:

«و در آن هنگام كه از دختران زنده به گور شده سؤال شود:» .

(وَ إِذَا الْمَوْؤُدَةُ سُئِلَتْ)

آيه 9

(آيه 9)-«به كدامين گناه كشته شدند»؟! . (بِأَيِّ ذَنْبٍ قُتِلَتْ)

يكى از دردناك ترين و وحشيانه ترين پديده هاى عصر جاهليت عرب پديدۀ زنده به گور كردن دختران است كه در قرآن مجيد مكرر به آن اشاره شده،با نهايت تأسف اين مسأله به اشكال ديگرى در جاهليت قرون اخير نيز خودنمايى مى كند.

در بعضى از روايات در تفسير اين آيه توسعه داده شده،تا آنجا كه شامل هرگونه قطع رحم،و يا قطع مودت اهل بيت عليهم السّلام مى شود.

در حديثى از امام باقر عليه السّلام مى خوانيم هنگامى كه از تفسير اين آيه سؤال شد فرمود:«من قتل فى مودّتنا؛منظور كسانى است كه در طريق محبت و دوستى ما كشته مى شوند».

البته ظاهر آيه همان است كه گفتيم،ولى ملاك و مفهوم آن قابل چنين توسعه اى مى باشد.

آيه 10

(آيه 10)-آن روز معلوم شود كه در چه كاريم همه؟به دنبال بحثى كه در آيات گذشته در مورد مرحلۀ اول رستاخيز آمده بود،در اينجا به مرحلۀ دوم آن يعنى،بروز و ظهور عالم ديگر و حسابرسى اعمال اشاره كرده،مى فرمايد:«و در آن هنگام كه نامه هاى اعمال گشوده شود» . (وَ إِذَا الصُّحُفُ نُشِرَتْ)

گشوده شدن نامه هاى اعمال در قيامت هم در برابر چشم صاحبان آنهاست، تا بخوانند و خودشان به حساب خود برسند،همان گونه كه در سورۀ اسراء آيۀ 14 آمده است و هم در برابر چشم ديگران،كه خود تشويقى است براى نيكوكاران و مجازات و رنجى است براى بدكاران.

ص: 420

آيه 11

(آيه 11)-سپس مى افزايد:«و در آن هنگام كه پرده از روى آسمان برگرفته شود» .اين پرده هايى كه در اين دنيا بر جهان ماده و عالم بالا افكنده شده،و مانع از آن است كه مردم فرشتگان يا بهشت و دوزخ را كه درون اين جهان است ببينند كنار مى رود،و انسانها حقايق عالم هستى را مى بينند. (وَ إِذَا السَّماءُ كُشِطَتْ)

مطابق آيۀ 49 سورۀ توبه جهنم هم امروز موجود است،ولى پرده ها و حجابهاى عالم دنيا مانع از مشاهدۀ آن است،همان گونه كه مطابق بسيارى از آيات قرآن بهشت نيز هم اكنون آماده براى پرهيزكاران است.

به هر حال آيۀ فوق ناظر به حوادث مرحلۀ دوم رستاخيز،يعنى مرحلۀ بازگشت انسانها به زندگى و حيات نوين است.

آيه 12

(آيه 12)-و لذا در اين آيه مى افزايد:«و در آن هنگام كه دوزخ شعله ور گردد» . (وَ إِذَا الْجَحِيمُ سُعِّرَتْ)

آيه 13

(آيه 13)-و در اين آيه مى فرمايد:«و در آن زمان كه بهشت(به پرهيزكاران) نزديك شود» . (وَ إِذَا الْجَنَّةُ أُزْلِفَتْ)

همين معنى در آيۀ 90 سورۀ«شعرا»نيز آمده است با اين تفاوت كه در اينجا تصريح به نام«متقين»نشده و در آنجا تصريح شده است.

آيه 14

(آيه 14)-و بالاخره در اين آيه،كه در حقيقت مكمل تمام آيات گذشته و جزايى براى جمله هاى شرطيه اى است كه در دوازده آيۀ قبل آمده،مى فرمايد:آرى در آن هنگام«هر كس مى داند چه چيزى را آماده كرده است»! . (عَلِمَتْ نَفْسٌ ما أَحْضَرَتْ)

اين تعبير به خوبى نشان مى دهد كه همۀ اعمال انسانها در آنجا حاضر مى شود، و علم و آگاهى آدمى نسبت به آنها علمى توأم با شهود و مشاهده خواهد بود.

اين حقيقت در آخرين آيات سورۀ زلزال نيز آمده است؛آنجا كه مى فرمايد:

«هر كس به اندازۀ ذرّه اى كار نيك كرده باشد آن را مى بيند،و هر كس به اندازۀ ذرّه اى كار بد كرده باشد آن را مى بيند».

آيه 15

(آيه 15)-به دنبال آیات گذشته که سخن از معاد و مقدمات رستاخیز و بخشی از حوادث آن روز بزرگ می گفت،در اینجا به بحث از حقانیت قرآن و صدق

ص: 421

گفتار پيامبر اسلام صلّى اللّه عليه و آله مى پردازد،و در حقيقت آنچه را در آيات قبل پيرامون معاد آمده است تأكيد مى كند و با ذكر قسمهاى آگاهى بخش،مطلب را مؤكد مى سازد.

نخست مى فرمايد:«سوگند به ستارگانى كه بازمى گردند» .

(فَلا أُقْسِمُ بِالْخُنَّسِ)

آيه 16

(آيه 16)-«حركت مى كنند و از ديده ها پنهان مى شوند» . (الْجَوارِ الْكُنَّسِ)

منظور از اين سوگندها-همان گونه كه در حديثى از امير مؤمنان على عليه السّلام در تفسير اين آيات نقل شده-پنج ستارۀ سيار منظومۀ شمسى است كه با چشم غير مسلح ديده مى شود(عطارد،زهره،مرّيخ،مشترى،و زحل).

توضيح اين كه اگر در چند شب متوالى چشم به آسمان بدوزيم به اين معنى پى مى بريم كه ستارگان آسمان دسته جمعى تدريجا طلوع مى كنند و با هم غروب مى نمايند بى آنكه تغييرى در فواصل آنها به وجود آيد،گوئى مرواريدهايى هستند كه روى يك پارچۀ سياه در فواصل معينى دوخته شده اند،و اين پارچه را از يك طرف بالا مى آورند و از طرف ديگر پايين مى كشند،تنها پنج ستاره است كه از اين قانون كلى مستثناست،يعنى در لابلاى ستارگان ديگر حركت مى كنند.گوئى پنج مرواريد ندوخته روى اين پارچه آزاد قرار گرفته اند،و در لابلاى آنها مى غلطند! اينها همان پنج ستاره عضو خانوادۀ منظومۀ شمسى مى باشد،و حركات آنها به خاطر نزديكيشان با ماست،و گر نه ساير ستارگان آسمان نيز داراى چنين حركاتى هستند اما چون از ما بسيار دورند ما نمى توانيم حركات آنها را احساس كنيم،اين از يكسو.

از سوى ديگر:توجه به اين نكته لازم است كه علماى هيئت اين ستارگان را «نجوم متحيّره»ناميده اند زيرا حركات آنها روى خط مستقيم نيست،و به نظر مى رسد كه مدتى سير مى كنند بعد كمى بر مى گردند،دو مرتبه به سير خود ادامه مى دهند كه در بارۀ علل آن در علم«هيئت»بحثهاى فراوانى شده است.

آيات فوق ممكن است اشاره به همين باشد كه اين ستارگان داراى حركتند (الجوار)و در سير خود رجوع و بازگشت دارند(الخنّس)و سر انجام به هنگام طلوع سپيدۀ صبح و آفتاب مخفى و پنهان مى شوند،شبيه آهوانى كه شبها در بيابانها براى به دست آوردن طعمه مى گردند،و به هنگام روز از ترس صياد و حيوانات

ص: 422

وحشى در«كناس»خود مخفى مى شوند .

(الْكُنَّسِ)

به هر حال گويا قرآن مجيد مى خواهد با اين سوگندهاى پرمعنى و آميخته با نوعى ابهام انديشه ها را به حركت درآورد و متوجه وضع خاص و استثنائى اين سيارات در ميان خيل عظيم ستارگان آسمان كند،تا بيشتر در آن فكر كنند و به عظمت پديد آورندۀ اين دستگاه عظيم آشناتر شوند.

آيه 17

(آيه 17)-در اين آيه،به دومين سوگند پرداخته،مى گويد:«و قسم به شب، هنگامى كه پشت كند و به آخر رسد» . (وَ اللَّيْلِ إِذا عَسْعَسَ)

آيه 18

(آيه 18)-و سر انجام به سراغ سومين و آخرين قسم رفته،مى فرمايد:«و به صبح،هنگامى كه تنفس كند»! . (وَ الصُّبْحِ إِذا تَنَفَّسَ)

اين تعبير شبيه تعبيرى است كه در سورۀ مدّثّر بعد از سوگند به شب آمده است كه مى فرمايد: ؛سوگند به صبح هنگامى كه نقاب از چهره برگيرد»گوئى ظلمت شب همچون نقاب سياهى بر صورت صبح افتاده،به هنگام سپيده دم نقاب را كنار مى زند و چهرۀ نورانى و پرفروغ خود را كه نشانۀ زندگى و حيات است به جهانيان نشان مى دهد.

«وَ الصُّبْحِ إِذا أَسْفَرَ

آيه 19

(آيه 19)-پيك وحى الهى بر او نازل شده! در اين آيه به چيزى كه تمام اين سوگندها به خاطر آن ياد شده پرداخته، مى فرمايد:«يقينا اين(قرآن)كلام فرستادۀ بزرگوارى است[-جبرئيل امين]»كه از سوى خداوند براى پيامبرش آورده . (إِنَّهُ لَقَوْلُ رَسُولٍ كَرِيمٍ)

و اين پاسخى است به آنها كه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله را متهم مى كردند كه قرآن را خود ساخته و پرداخته،و به خدا نسبت داده است.

در اين آيه و آيات بعد پنج وصف براى«جبرئيل»پيك وحى خدا بيان شده، كه در حقيقت اوصافى است كه براى هر فرستاده جامع الشرائط لازم است.

نخست توصيف او به«كريم»بودن كه اشاره به ارزش وجودى اوست.

آيه 20

(آيه 20)-سپس به اوصاف دیگر پرداخته،می افزاید:«او صاحب قدرت است،و نزد(خداوند)صاحب عرش مقام والائی دارد»!(ذی قُوَّةٍ عِندَ ذِی العَرشِ مَکینٍ).

ص: 423

«ذى العرش»اشاره به ذات پاك خداوند است،گر چه او صاحب تمام عالم هستى است ولى از آنجا كه عرش-خواه به معنى عالم ماوراء طبيعت باشد، و يا مقام علم مكنون خداوند-اهميت بيشترى دارد،او را به صاحب عرش بودن توصيف مى كند.

آيه 21

(آيه 21)-و در چهارمين و پنجمين توصيف مى گويد:«در آسمانها مورد اطاعت(فرشتگان)و امين است» . (مُطاعٍ ثَمَّ أَمِينٍ)

از روايات استفاده مى شود كه گاه جبرئيل امين براى ابلاغ آيات قرآن از سوى گروه عظيمى از فرشتگان همراهى مى شد و مسلما در ميان آنها مطاع بود و يك رسول بايد در ميان همراهانش مطاع باشد.

در حديثى آمده است به هنگام نزول اين آيات پيغمبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله به جبرئيل فرمود:«چه خوب خداوند تو را ستوده است كه فرموده:صاحب قدرت است،و در نزد خداوند صاحب عرش،قرب و مقام دارد و در آنجا فرمانرواست و امين، نمونه اى از قدرت و امانت خود را بيان كن! جبرئيل در پاسخ عرض كرد:اما نمونۀ قوت من اين كه مأمور نابودى شهرهاى قوم لوط شدم،و آن چهار شهر بود،در هر شهر چهارصد هزار مرد جنگجو وجود داشت،به جز فرزندان آنها،من اين شهرها را از بين برداشتم و به آسمان بردم تا آنجا كه فرشتگان آسمان صداى حيوانات آنها را شنيدند،سپس به زمين آوردم،و زير و رو كردم! و اما نمونۀ امانت من اين است كه هيچ دستورى به من داده نشده كه از آن دستور كمترين تخطى كرده باشم».

آيه 22

(آيه 22)-سپس به نفى نسبت ناروائى كه به پيامبر صلّى اللّه عليه و آله مى دادند پرداخته، مى افزايد:«و صاحب شما[-پيامبر]ديوانه نيست» . (وَ ما صاحِبُكُمْ بِمَجْنُونٍ)

تعبير به«صاحب»اشاره به اين است كه او ساليان دراز در ميان شما زندگى كرده،و همنشين با افراد شما بوده است،و او را به عقل و درايت و امانت شناخته ايد،چگونه نسبت جنون به او مى دهيد؟!

ص: 424

آيه 23

(آيه 23)-بعد براى تأكيد ارتباط پيامبر صلّى اللّه عليه و آله با جبرئيل امين مى افزايد:«او (جبرئيل)را در افق روشن ديده است»! . (وَ لَقَدْ رَآهُ بِالْأُفُقِ الْمُبِينِ)

منظور از«افق مبين»همان«افق اعلى»و افق آشكار كنندۀ فرشتگان است كه پيامبر جبرئيل را در آن مشاهده كرد.

آيه 24

(آيه 24)-سپس مى افزايد:«و او نسبت به آنچه از طريق وحى دريافت داشته بخل ندارد» . (وَ ما هُوَ عَلَى الْغَيْبِ بِضَنِينٍ)

همه را بى كم و كاست در اختيار بندگان خدا مى نهد،او مانند بسيارى از مردم نيست كه وقتى به حقيقت مهمى دست مى يابند اصرار در كتمان آن دارند،و غالبا از بيان آن بخل مى ورزند.

اگر ديگران به خاطر علوم محدودشان چنين صفتى را دارند پيامبر كه سر چشمۀ علمش اقيانوس بيكران علم خداست از اين گونه صفات مبراست.

آيه 25

(آيه 25)-و نيز مى افزايد:«و اين(قرآن)گفتۀ شيطان رجيم نيست» . (وَ ما هُوَ بِقَوْلِ شَيْطانٍ رَجِيمٍ)

اين آيات قرآنى هرگز مانند سخنان كاهنان كه از طريق ارتباط با شياطين دريافت مى داشتند نمى باشد،و نشانه هاى اين حقيقت در آن ظاهر است،چرا كه سخنان كاهنان آميخته با دروغ و اشتباهات فراوان بود،و بر محور اميال و مطامعشان دور مى زند،و اين هيچ نسبتى با قرآن مجيد ندارد.

آيه 26

(آيه 26)-اى غافلان به كجا مى رويد؟!در آيات گذشته اين حقيقت روشن شد كه قرآن مجيد كلام خداست،چرا كه محتوايش نشان مى دهد كه گفتار شيطانى نيست بلكه سخن رحمانى است،كه به وسيلۀ پيك وحى خدا با قدرت و امانت كامل بر پيامبرى كه در نهايت اعتدال عقل است نازل شده.

در اينجا مخالفان را به خاطر عدم پيروى از اين كلام بزرگ مورد توبيخ قرار داده با يك استفهام توبيخى مى گويد:«پس به كجا مى رويد»؟ .چرا راه راست را رها كرده،به بيراهه گام مى نهيد؟

آيه 27

(آيه 27)-سپس می افزاید:«این(قرآن)چیزی جز تذکّری برای جهانیان

ص: 425

(فَأَيْنَ تَذْهَبُونَ)

نيست» .

(إِنْ هُوَ إِلاّ ذِكْرٌ لِلْعالَمِينَ)

همه را اندرز مى دهد،هشدار مى دهد،تا از خواب غفلت بيدار شوند.

آيه 28

(آيه 28)-و از آنجا كه براى هدايت و تربيت تنها«فاعليت فاعل»كافى نيست بلكه«قابليت قابل»نيز شرط است،در اين آيه مى افزايد:قرآن مايۀ بيدارى است«براى كسى از شما كه بخواهد راه مستقيم پيش گيرد» . (لِمَنْ شاءَ مِنْكُمْ أَنْ يَسْتَقِيمَ)

آيۀ قبل عموميت فيض هدايت الهى را بيان مى كند،و اين آيه شرط بهره گيرى از اين فيض را،و تمام مواهب عالم چنين است كه اصل فيض عام است ولى استفاده از آن مشروط به اراده و تصميم است.

آيه 29

(آيه 29)-اما از آنجا كه تعبير به مشيت و ارادۀ انسان ممكن است اين توهّم را ايجاد كند كه انسان چنان آزاد است كه هيچ نيازى در پيمودن اين راه به خداوند و توفيق الهى ندارد،در آخرين آيۀ اين سوره به بيان نفوذ مشيت پروردگار پرداخته، مى فرمايد:«و شما اراده نمى كنيد مگر اين كه خداوند-پروردگار جهانيان-اراده كند و بخواهد» . (وَ ما تَشاؤُنَ إِلاّ أَنْ يَشاءَ اللّهُ رَبُّ الْعالَمِينَ)

در حقيقت مجموع اين دو آيه همان مسألۀ دقيق و ظريف«امر بين امرين»را بيان مى كند،از يكسو مى گويد تصميم گيرى به دست شماست،از سوى ديگر مى گويد:تا خدا نخواهد شما نمى توانيد تصميم بگيريد،يعنى؛اگر شما مختار و آزاد آفريده شده ايد اين اختيار و آزادى نيز از ناحيۀ خداست،او خواسته است كه شما چنين باشيد.

انسان در اعمال خود نه مجبور است،و نه صد در صد آزاد،نه طريقۀ«جبر» صحيح است و نه طريقۀ«تفويض»بلكه هر چه او دارد،از عقل و هوش و توانائى جسمى و قدرت تصميم گيرى همه از ناحيۀ خداست.و همين واقعيت است كه او را از يكسو دائما نيازمند به خالق مى سازد،و از سوى ديگر به مقتضاى آزادى و اختيارش به او تعهد و مسؤوليت مى دهد.

«پايان سورۀ تكوير»

ص: 426

سورۀ انفطار[82]

اشاره

اين سوره در«مكّه»نازل شده و داراى 19 آيه است

محتواى سوره:

اين سوره مانند بسيارى از سوره هاى ديگر جزء آخر قرآن بر محور مسائل مربوط به قيامت دور مى زند،و روى هم رفته در آيات نوزده گانۀ آن به پنج موضوع در اين رابطه اشاره شده:

1-اشراط السّاعه:يعنى؛حوادث عظيمى كه در پايان جهان و در آستانۀ قيامت رخ مى دهد.

2-توجه انسان به نعمتهاى خداوند كه سراسر وجود او را فرا گرفته.

3-اشاره به فرشتگانى كه مأمور ثبت اعمال انسانها هستند.

4-سرنوشت نيكان و بدان در قيامت.

5-گوشه اى از سختيهاى آن روز بزرگ.

فضيلت تلاوت سوره:

در حديثى از امام صادق عليه السّلام مى خوانيم:«هر كس اين دو سوره:سورۀ انفطار و سورۀ انشقاق را تلاوت كند،و آن دو را در نماز فريضه و نافله برابر چشم خود قرار دهد هيچ حجابى او را از خدا محجوب نمى دارد، و چيزى ميان او و خداوند حائل نمى شود،پيوسته(با چشم دل)به خدا مى نگرد و خدا(با لطفش)به او نگاه مى كند،تا از حساب مردم فارغ شود».

مسلما نعمت بزرگ حضور در پيشگاه خدا،و از ميان رفتن حجابها ميان او و پروردگار،براى كسى است كه اين دو سوره را در عمق جانش جاى دهد و خود را براساس آن بسازد،نه اين كه به لقلقۀ زبان اكتفا كند.

ص: 427

به نام خداوند بخشندۀ بخشايشگر

بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ

آيه 1

(آيه 1)-آن زمان كه نظام جهان در هم ريزد! باز در آغاز اين سوره به قسمتى از حوادث وحشت انگيزى كه در آستانۀ رستاخيز سرتاسر اين جهان را فرا مى گيرد برخورد مى كنيم.

نخست مى فرمايد:«در آن زمان كه آسمان[-كرات آسمانى]از هم شكافته شود» .

(إِذَا السَّماءُ انْفَطَرَتْ)

آيه 2

(آيه 2)-«و آن زمان كه ستارگان پراكنده شوند و فرو ريزند» . (وَ إِذَا الْكَواكِبُ انْتَثَرَتْ)

نظام جهان بالا در هم مى ريزد،و انفجارهاى عظيمى سراسر كرات آسمانى را فرا مى گيرد،منظومه ها نظام خويش را از دست مى دهند،و ستارگان از مدار خود بيرون مى روند،و بر اثر تصادم شديد به يكديگر متلاشى مى شوند،عمر اين جهان به پايان مى رسد،و همه چيز ويران مى شود،تا بر ويرانه هايش عالم نوين آخرت برپا گردد.

هدف؛اعلام اين مطلب است جايى كه اين كرات عظيم آسمانى به چنين سرنوشتى دچار شوند تكليف انسان ضعيف در اين ميان معلوم است.

آيه 3

(آيه 3)-سپس از آسمان به زمين مى آيد،مى فرمايد:«و آن زمان كه درياها به هم پيوسته شود» . (وَ إِذَا الْبِحارُ فُجِّرَتْ)

گرچه امروز نيز تمام درياهاى روى زمين(غير از درياچه ها)به هم ارتباط دارند،ولى به نظر مى رسد كه در آستانۀ قيامت بر اثر زلزله هاى شديد،يا متلاشى شدن كوهها و ريختن آنها در درياها چنان درياها پر مى شوند كه آب سراسر خشكيها را فرا مى گيرد،و درياها به صورت يك اقيانوس گسترده و فراگير در مى آيند، همان گونه كه يكى از تفسيرهاى آيۀ 6 سورۀ تكوير نيز همين است .

ص: 428

«وَ إِذَا الْبِحارُ سُجِّرَتْ» (1)

آيه 4

(آيه 4)-سپس در بارۀ مرحلۀ دوم رستاخيز و تجديد حيات جهان و تجديد حيات مردگان مى فرمايد:«و آن زمان كه قبرها زير و رو گردد» .و مردگان بيرون آيند و براى حساب آماده شوند. (وَ إِذَا الْقُبُورُ بُعْثِرَتْ)

آيه 5

(آيه 5)-و بعد از ذكر اين نشانه ها كه قبل از رستاخيز و بعد از آن صورت مى گيرد،سخن نهائى را چنين بيان مى كند:در آن زمان«هر كس مى داند آنچه را كه از پيش فرستاده و آنچه را براى بعد گذاشته است» . (عَلِمَتْ نَفْسٌ ما قَدَّمَتْ وَ أَخَّرَتْ)

آرى!آن روز حجابها كنار مى رود،پرده هاى غرور و غفلت دريده مى شود، و حقايق جهان عريان و آشكار مى گردد،آنجاست كه انسان تمامى اعمال خود را مى بيند و از نيك و بد آن آگاه مى شود،چه اعمالى را كه از قبل فرستاده،و چه كارهائى كه آثارش بعد از او در دنيا باقى مانده مانند خيرات و صدقات جاريه، و بناها و آثارى كه براى مقاصد رحمانى يا شيطانى ساخته،و از خود به جا نهاده است،و يا كتابها و آثار علمى و غير علمى كه براى مقاصد نيك و بد تحرير يافته، و بعد از او مورد بهره بردارى ديگران قرار گرفته است،همچنين سنتهاى نيك و بد كه اقوامى را به دنبال خود كشانيده.

اينها نمونه هائى است از كارهائى كه نتايجش بعد از انسان به او مى رسد و مصداق«اخّرت»در آيۀ فوق است.

در حديثى از امام صادق عليه السّلام مى خوانيم:«بعد از مرگ انسان،پروندۀ اعمال او بسته مى شود،و اجر و پاداشى به او نمى رسد مگر از سه طريق(و در روايت ديگرى اين امور شش چيز شمرده شده:)بناها و اشياء مفيدى كه براى استفادۀ مردم از خود به يادگار گذارده،فرزند صالح،قرآنى كه آن را تلاوت مى كند،چاهى كه حفر كرده، درختى كه غرس نموده،تهيۀ آب،و سنّت حسنه اى كه بعد از او باقى مى ماند و مورد توجه قرار مى گيرد.»

آيه 6

(آيه 6)-ای انسان!چه چیز تو را مغرور ساخته؟در تعثیب آیات گذشته که پیرامون معاد سخن می گفت،در اینجا برای بیدار کردن انسان از خواب غفلت،و توجه او به مسئولیتهایش در برابر خداوند،نخست اورا مخاطب ساخته،و با یک

ص: 429


1- احتمال ديگرى در تفسير اين آيه داده شده كه در ذيل آيۀ 6 سورۀ تكوير ذكر گرديد.

استفهام توبيخى شديد و در عين حال توأم با نوعى لطف و محبت مى فرمايد:«اى انسان!چه چيز تو را در برابر پروردگار كريمت مغرور ساخته»؟ .

(يا أَيُّهَا الْإِنْسانُ ما غَرَّكَ بِرَبِّكَ الْكَرِيمِ)

به مقتضاى ربوبيتش پيوسته او را در كنف حمايت خود قرار داده،و تربيت و تكامل را بر عهده گرفته،و به مقتضاى كرمش او را بر سر خوان نعمت خود نشانده، و از تمام مواهب مادى و معنوى برخوردار ساخته است.

در حديثى از پيغمبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله آمده است كه هنگام تلاوت اين آيه فرمود:«غرّه جهله؛جهل و نادانيش او را مغرور و غافل ساخته است»! و از اينجا روشن مى شود هدف اين است كه با تكيه بر مسألۀ ربوبيت و كرم خداوند غرور و غفلت و جهل انسان را در هم بشكند.

آيه 7

(آيه 7)-سپس براى بيدار ساختن اين انسان غافل به گوشه اى از كرم و الطافش به او در چهار مرحله اشاره كرده،مى فرمايد:«همان خدائى كه تو را آفريد، و سامان داد و منظم ساخت» . (الَّذِي خَلَقَكَ فَسَوّاكَ فَعَدَلَكَ)

آيه 8

(آيه 8)-«و در هر صورتى كه مى خواست تو را تركيب نمود» . (فِي أَيِّ صُورَةٍ ما شاءَ رَكَّبَكَ)

در اين آيات و بسيارى ديگر از آيات قرآن خداوند اين انسان فراموشكار و مغرور را وادار به عرفان خويشتن مى كند از آغاز آفرينش در رحم مادر،تا لحظۀ تولد،و از آنگاه تا نمو و رشد كامل،وجود خويش را مورد بررسى دقيق قرار دهد، و ببيند در هر گام،و در هر لحظه،نعمت تازه اى از سوى آن منعم بزرگ به سراغش آمده،تا خود را سراپا غرق احسان او بيند و از مركب غرور و غفلت پايين آيد و طوق بندگى حق را بر گردن نهد.

آيه 9

(آيه 9)-سپس به منشأ غرور و غفلت آنها اشاره كرده،مى فرمايد:«آن گونه كه شما مى پنداريد نيست بلكه شما روز جزا را منكريد» . (كَلاّ بَلْ تُكَذِّبُونَ بِالدِّينِ)

نه مسألۀ كرم خداوند مايۀ غرور شماست،و نه لطف و نعمتهاى او،بلكه ريشۀ اصلى را در عدم ايمان به روز رستاخيز بايد بيابيد.

ص: 430

آيه 10

(آيه 10)-سپس براى از ميان بردن عوامل غرور و غفلت و تقويت ايمان به معاد مى افزايد:«و بى شك نگاهبانانى بر شما گمارده شده...» . (وَ إِنَّ عَلَيْكُمْ لَحافِظِينَ)

آيه 11

(آيه 11)-نگاهبانانى كه در نزد پروردگار«والا مقام و نويسندۀ»اعمال نيك و بد شما هستند . (كِراماً كاتِبِينَ)

آيه 12

(آيه 12)-«كه مى دانند شما چه مى كنيد» .حتى از اراده و تصميم باطنى شما به هنگام گناه يا كار نيك با خبرند. (يَعْلَمُونَ ما تَفْعَلُونَ)

منظور از«حافظين»در اينجا فرشتگانى هستند كه مأمور حفظ و نگهدارى اعمال انسانها اعم از نيك و بد هستند كه در آيۀ 17 سورۀ ق از آنها تعبير به«رقيب و عتيد»شده است:«انسان هيچ سخنى را تلفظ نمى كند مگر اين كه نزد او فرشته اى است مراقب و آماده براى انجام مأموريت».

و در همان سورۀ ق آيۀ 16 مى فرمايد:«به خاطر بياوريد هنگامى را كه دو فرشته از راست و چپ كه ملازم شما هستند اعمال شما را تلقى و ثبت مى كنند».

آيه 13

(آيه 13)-به دنبال بحثى كه در آيات گذشته پيرامون ثبت و ضبط اعمال انسانها به وسيلۀ فرشتگان آمد،در اينجا به نتيجۀ اين حسابرسى،و مسير نهائى نيكان و بدان اشاره كرده،مى فرمايد:«به يقين نيكان در نعمتى فراوانند» . (إِنَّ الْأَبْرارَ لَفِي نَعِيمٍ)

آيه 14

(آيه 14)-«و بدكاران در دوزخند»! . (وَ إِنَّ الْفُجّارَ لَفِي جَحِيمٍ)

اين كه مى فرمايد:«نيكوكاران در بهشت،و بدكاران در دوزخند»ممكن است به اين معنى باشد كه آنها هم اكنون نيز در بهشت و دوزخ وارد شده اند،و در همين دنيا نيز نعمتهاى بهشتى و عذابهاى دوزخى آنها را فرا گرفته،همان گونه كه در آيۀ 54 سورۀ عنكبوت مى خوانيم:«دوزخ كافران را احاطه كرده است».

و نيز جمعى گفته اند كه اين گونه تعبيرها اشاره به آيندۀ حتمى است-ولى معنى اول با ظاهر آيه سازگارتر است.

آيه 15

(آيه 15)-در اين آيه توضيح بيشترى در بارۀ سرنوشت فاجران داده، مى افزايد:«روز جزا وارد آن مى شوند و مى سوزند» . (يَصْلَوْنَها يَوْمَ الدِّينِ)

هرگاه معنى آيۀ گذشته چنين باشد كه آنها هم اكنون داخل دوزخند اين آيه

ص: 431

نشان مى دهد كه در روز قيامت ورود بيشتر و عميقترى در اين آتش سوزان مى يابند و اثر آتش را به خوبى احساس مى كنند.

آيه 16

(آيه 16)-و باز براى تأكيد بيشتر مى فرمايد:«و آنان هرگز از آن غايب و دور نيستند» . (وَ ما هُمْ عَنْها بِغائِبِينَ)

بسيارى از مفسران اين جمله را دليلى بر خلود و جاودانگى عذاب«فجار» گرفته اند،و چنين نتيجه گيرى كرده اند كه منظور از«فجّار»در اين آيات كفّارند.چرا كه «خلود»و جاودانگى جز در مورد آنها وجود ندارد بنابر اين فجّار كسانى هستند كه پرده هاى تقوا و عفاف را به خاطر عدم ايمان و تكذيب روز جزا دريده اند.نه به خاطر غلبۀ هواى نفس در عين داشتن ايمان.

ضمنا آيۀ فوق اين حقيقت را نيز بازگو مى كند كه عذاب دوزخيان هيچ گونه فترتى ندارد،و حتى براى ساعت و يا لحظه اى از آن دور نمى شوند.

آيه 17

(آيه 17)-بعد براى بازگو كردن اهميت آن روز بزرگ مى افزايد:«تو چه مى دانى روز جزا چيست»؟ . (وَ ما أَدْراكَ ما يَوْمُ الدِّينِ)

آيه 18

(آيه 18)-«باز چه مى دانى روز جزا چيست»؟ . (ثُمَّ ما أَدْراكَ ما يَوْمُ الدِّينِ)

جائى كه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله با آن آگاهى وسيع از قيامت و علم فوق العاده او نسبت به مبدأ و معاد،حوادث آن روز بزرگ و اضطراب و وحشت عظيمى را كه بر آن حاكم است به خوبى نداند تكليف بقيه روشن است.

آيه 19

(آيه 19)-سپس در يك جملۀ كوتاه و پر معنى يكى ديگر از ويژگيهاى آن روز را كه در حقيقت همه چيز در آن نهفته است مطرح كرده،مى فرمايد:«روزى است كه هيچ كس قادر بر انجام كارى به سود ديگرى نيست،و همۀ امور در آن روز از آن خداست» .البته در اين جهان نيز همۀ كارها به دست قدرت اوست،و همگان به او نيازمندند،ولى در آن روز اين مالكيت و حاكميت صورى و مجازى انسانها نيز برچيده مى شود و حاكميت مطلقۀ خداوند و مالكيت او بر هر چيز از هر زمان آشكارتر است. (يَوْمَ لا تَمْلِكُ نَفْسٌ لِنَفْسٍ شَيْئاً وَ الْأَمْرُ يَوْمَئِذٍ لِلّهِ)

«پايان سورۀ انفطار»

ص: 432

سورۀ مطفّفين[83]

اشاره

اين سوره در«مكّه»نازل شده و داراى 36 آيه است

محتواى سوره:

بحثهاى اين سوره بر پنج محور دور مى زند:

1-هشدار و تهديد شديدى نسبت به كم فروشان.

2-اشاره به اين مطلب كه گناهان از عدم ايمان راسخ به رستاخيز سر چشمه مى گيرد.

3-بخشى از سرنوشت«فجّار»در آن روز بزرگ.

4-قسمتى از مواهب عظيم و نعمتهاى روح پرور نيكوكاران در بهشت.

5-اشاره اى به استهزاى جاهلانۀ كافران نسبت به مؤمنان و معكوس شدن اين كار در قيامت.

فضيلت تلاوت سوره:

در حديثى از پيغمبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله مى خوانيم:«هر كس سورۀ مطففين را بخواند خدا او را از شراب طهور زلال و خالص كه دست احدى به آن نرسيده در آن روز سيراب مى كند».

و در حديثى از امام صادق عليه السّلام آمده است:«هر كس در نمازهاى فريضۀ خود سورۀ مطففين را بخواند خداوند امنيت از عذاب دوزخ را در قيامت به او عطا مى كند،نه آتش دوزخ او را مى بيند و نه او آتش دوزخ را» پيداست اين همه ثواب و فضيلت و بركت براى كسى است كه خواندن آن را مقدمه اى براى عمل قرار دهد.

ص: 433

به نام خداوند بخشندۀ بخشايشگر

بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ

شأن نزول:

«ابن عباس»مى گويد:هنگامى كه پيغمبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله وارد مدينه شد بسيارى از مردم سخت آلودۀ كم فروشى بودند،خداوند اين آيات را نازل كرد و آنها پذيرفتند؛و بعد از آن كم فروشى را ترك كردند.

در حديث ديگرى آمده است كه:بسيارى از اهل مدينه تاجر بودند و در كار خود كم فروشى مى كردند،و بسيارى از معاملات آنها معاملات حرام بود،اين آيات نازل شد و پيامبر صلّى اللّه عليه و آله آنها را براى اهل مدينه تلاوت فرمود سپس افزود:«پنج چيز در برابر پنج چيز است»! عرض كردند:اى رسول خدا!كدام پنج در مقابل كدام پنج است؟ فرمود:«هيچ قومى عهدشكنى نكردند مگر اين كه خداوند دشمنانشان را بر آنها مسلّط ساخت.

و هيچ جمعيتى به غير حكم الهى حكم نكردند مگر اين كه فقر در ميان آنها زياد شد.

و در ميان هيچ ملّتى فحشا ظاهر نشد مگر اين كه مرگ و مير در ميان آنها فراوان گشت! هيچ گروهى كم فروشى نكردند مگر اين كه زراعت آنها از بين رفت و قحطى آنها را فرو گرفت! و هيچ قومى زكات را منع نكردند مگر اين كه باران از آنها قطع شد»!

آيه 1

(آيه 1)-واى بر كم فروشان!در آغاز سوره قبل از هر چيز كم فروشان را مورد تهديد شديدى قرار داده،مى فرمايد:«واى بر كم فروشان»! . (وَيْلٌ لِلْمُطَفِّفِينَ)

اين در حقيقت اعلان جنگى است از ناحيۀ خداوند به اين افراد ظالم و ستمگر و كثيف كه حق مردم را به طرز ناجوانمردانه اى پايمال مى كنند.

قابل توجه اين كه در روايتى از امام صادق عليه السّلام آمده كه خداوند«ويل»را

ص: 434

در بارۀ هيچ كس در قرآن قرار نداده مگر اين كه او را كافر نام نهاده همان گونه كه در آيۀ 37 سورۀ مريم،مى فرمايد:«واى بر كافران از مشاهدۀ روز بزرگ».

از اين روايت استفاده مى شود كه كم فروشى بوى كفر مى دهد!

آيه 2

(آيه 2)-سپس به شرح كار مطففين و كم فروشان پرداخته،مى فرمايد:

«آنان كه وقتى براى خود پيمانه مى كنند حق خود را بطور كامل مى گيرند» .

(الَّذِينَ إِذَا اكْتالُوا عَلَى النّاسِ يَسْتَوْفُونَ)

آيه 3

(آيه 3)-«اما هنگامى كه مى خواهند براى ديگران پيمانه يا وزن كنند كم مى گذارند»! . (وَ إِذا كالُوهُمْ أَوْ وَزَنُوهُمْ يُخْسِرُونَ)

البته بعيد نيست با استفاده از الغاى خصوصيت«كم فروشى»كم گذاردن در خدمات را نيز فراگيرد،فى المثل كارگر و كارمندى چيزى از وقت خود بدزدد در رديف«مطففين»و كم فروشانى است كه آيات اين سوره سخت آنها را نكوهش كرده است.حتى بى تناسب نيست اگر هرگونه تجاوز از حدود الهى و كم و كسر گذاشتن در روابط اجتماعى و اخلاقى را مشمول آن بدانيم.

آيه 4

(آيه 4)-سپس آنها را با اين جملۀ استفهام توبيخى،مورد تهديد قرار مى دهد:

«آيا آنها گمان نمى كنند كه برانگيخته مى شوند»؟! .

(أَ لا يَظُنُّ أُولئِكَ أَنَّهُمْ مَبْعُوثُونَ)

آيه 5

(آيه 5)-«در روزى بزرگ» .روزى كه عذاب و حساب و خبر او و هول و وحشتش همه عظيم است. (لِيَوْمٍ عَظِيمٍ)

آيه 6

(آيه 6)-«روزى كه مردم در پيشگاه پروردگار جهانيان مى ايستند» . (يَوْمَ يَقُومُ النّاسُ لِرَبِّ الْعالَمِينَ)

يعنى؛اگر آنها قيامت را باور مى داشتند و مى دانستند حساب و كتابى در كار است،و تمام اعمالشان براى محاكمه در آن دادگاه بزرگ ثبت مى شود،هرگز چنين ظلم و ستم نمى كردند،و حقوق افراد را پايمال نمى ساختند.

در حديثى از امام باقر عليه السّلام نقل شده است:«هنگامى كه امير مؤمنان على عليه السّلام در كوفه بود همه روز صبح در بازارهاى كوفه مى آمد و بازار به بازار مى گشت و تازيانه اى(براى مجازات متخلفان)بر دوش داشت در وسط هر بازار مى ايستاد

ص: 435

و صدا مى زد:«اى گروه تجّار!از خدا بترسيد»! هنگامى كه بانگ على را مى شنيدند هر چه در دست داشتند بر زمين گذاشته و با تمام دل به سخنانش گوش فرا مى دادند،سپس مى فرمود:

«از خداوند خير بخواهيد،و با آسان گرفتن كار بر مردم بركت بجوئيد،و به خريداران نزديك شويد،حلم را زينت خود قرار دهيد،از سوگند بپرهيزيد،از دروغ اجتناب كنيد،از ظلم خوددارى نماييد،و حق مظلومان را بگيريد،به ربا نزديك نشويد، پيمانه و وزن را بطور كامل وفا كنيد،و از اشياء مردم كم نگذاريد،و در زمين فساد نكنيد»! و به اين ترتيب در بازارهاى كوفه گردش مى كرد،سپس به دار الاماره باز مى گشت و براى دادخواهى مردم مى نشست.»

آيه 7

(آيه 7)-تو نمى دانى«سجّين»چيست؟در تعقيب بحثى كه در آيات گذشته در بارۀ كم فروشان،و رابطۀ گناه با عدم ايمان راسخ به روز رستاخيز آمده بود، در اينجا به گوشه اى از سرنوشت بدكاران و فاجران در آن روز اشاره كرده، مى فرمايد:«چنين نيست كه آنها(در بارۀ قيامت)مى پندارند به يقين نامۀ اعمال بدكاران در سجّين است» . (كَلاّ إِنَّ كِتابَ الفُجّارِ لَفِي سِجِّينٍ)

آيه 8

(آيه 8)-«تو چه مى دانى سجّين چيست»؟ . (وَ ما أَدْراكَ ما سِجِّينٌ)

آيه 9

(آيه 9)-«نامه اى است رقم زده شده و سرنوشتى است حتمى» . (كِتابٌ مَرْقُومٌ)

در تفسير اين آيات عمدتا دو نظريه وجود دارد:

1-منظور از«كتاب»همان نامۀ اعمال انسانهاست كه هيچ كار كوچك و بزرگ و صغيره و كبيره اى نيست مگر اين كه آن را احصا كرده،و همه چيز بى كم و كاست در آن ثبت است.

و منظور از«سجّين»كتاب جامعى است كه نامۀ اعمال همۀ بدكاران بطور مجموعى در آن گردآورى شده است.و به تعبير ساده مانند دفتر كلى است كه حساب هر يك از بستانكاران و بدهكاران را در صفحۀ مستقلى در آن ثبت مى كنند.

و تعبير از آن به عنوان«سجين»شايد به خاطر اين باشد كه محتويات اين

ص: 436

ديوان سبب زندانى شدن آنها در جهنّم است،يا خود اين ديوان در قعر جهنّم جاى دارد،به عكس كتاب ابرار و نيكان كه در«اعلى عليين»بهشت است.

2-تفسير دوم اين است كه«سجين»به همان معنى مشهور و معروف يعنى؛ «دوزخ»است كه زندان عظيمى است براى همۀ بدكاران،و يا محل سختى از دوزخ مى باشد،و منظور از«كتاب فجار»همان سرنوشتى است كه براى آنها رقم زده شده.

بنابر اين،معنى آيه چنين است:«سرنوشت مقرّر و مسلم بدكاران در جهنم است».

جمع ميان اين دو تفسير نيز مانعى ندارد،چرا كه سجّين در تفسير اول به معنى ديوان كل اعمال بدكاران است،و در تفسير دوم به معنى دوزخ يا قعر زمين و معلوم است كه اينها علت و معلول يكديگرند،يعنى؛هنگامى كه نامۀ عمل انسان در ديوان كل اعمال بدكاران قرار گرفت همان سبب مى شود كه او را به پست ترين مقام و قعر دوزخ بكشاند.

آيه 10

(آيه 10)-در اين آيه،با يك جملۀ تكان دهنده به عاقبت شوم منكران معاد اشاره كرده،مى فرمايد:«واى در آن روز بر تكذيب كنندگان» . (وَيْلٌ يَوْمَئِذٍ لِلْمُكَذِّبِينَ)

تكذيبى كه سر چشمۀ انواع گناهان و از جمله كم فروشى و ظلم است.

آيه 11

(آيه 11)-در آيۀ قبل اشارۀ كوتاهى به سرنوشت شوم مكذبان شده بود،در اينجا به معرفى آنان پرداخته،مى گويد:«همانها كه روز جزا را انكار مى كنند» . (الَّذِينَ يُكَذِّبُونَ بِيَوْمِ الدِّينِ)

آيه 12

(آيه 12)-و بعد مى افزايد:«تنها كسانى آن را تكذيب مى كنند كه متجاوز و گنهكارند» . (وَ ما يُكَذِّبُ بِهِ إِلاّ كُلُّ مُعْتَدٍ أَثِيمٍ)

يعنى؛ريشۀ انكار قيامت،منطق و استدلال نيست،بلكه افرادى كه مى خواهند پيوسته به تجاوزها ادامه دهند و در گناه غوطه ور باشند منكر قيامت مى شوند.

آيه 13

(آيه 13)-در اين آيه به سومين وصف منكران قيامت اشاره كرده،مى افزايد:

«(همان كس كه)وقتى آيات ما بر او خوانده مى شود مى گويد:اين افسانه هاى پيشينيان است» .

(إِذا تُتْلى عَلَيْهِ آياتُنا قالَ أَساطِيرُ الْأَوَّلِينَ)

آنها علاوه بر اين كه تجاوزگر(معتد)و گنهكار(اثيم)هستند آيات الهى را نيز

ص: 437

به باد سخريه و استهزا گرفته،آن را مجموعه اى از اسطوره ها و افسانه هاى موهوم و سخنان بى ارزش،نظير آنچه از دورانهاى نخستين(دوران نادانى بشر)به يادگار مانده است معرفى مى كنند و به اين بهانه مى خواهند خود را از مسؤوليت در برابر اين آيات بركنار دارند.

در آيات ديگرى از قرآن مجيد نيز مى خوانيم كه مجرمان جسور براى فرار از اجابت دعوت الهى به همين بهانه متوسل مى شدند.

آيه 14

(آيه 14)-گناهان زنگار دلهاست!قرآن در اين آيه بار ديگر به ريشۀ اصلى طغيان و سركشى آنها اشاره كرده،مى افزايد:«چنين نيست كه آنها مى پندارند،بلكه اعمالشان چون زنگارى بر دلهاشان نشسته»و از درك حقيقت وامانده اند .چرا كه نور و صفاى نخستين را كه به حكم فطرت خداداد در آن بوده گرفته،به همين دليل پرتو انوار وحى در آن منعكس نمى گردد! در حديثى از پيغمبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله مى خوانيم:«هنگامى كه بنده گناه كند،نكتۀ سياهى در قلب او پيدا مى شود،اگر توبه كند،و از گناه دست بردارد و استغفار نمايد قلب او صيقل مى يابد،و اگر باز هم به گناه برگردد سياهى افزون مى شود،تا تمام قلبش را فرا مى گيرد،اين همان زنگارى است كه در آيۀ به آن اشاره شده». (كَلاّ بَلْ رانَ عَلى قُلُوبِهِمْ ما كانُوا يَكْسِبُونَ) «كَلاّ بَلْ رانَ عَلى قُلُوبِهِمْ ما كانُوا يَكْسِبُونَ»

آيه 15

(آيه 15)-در اين آيه مى افزايد:«چنين نيست كه مى پندارند،بلكه آنها در آن روز از پروردگارشان محجوبند» . (كَلاّ إِنَّهُمْ عَنْ رَبِّهِمْ يَوْمَئِذٍ لَمَحْجُوبُونَ)

و اين دردناك ترين مجازات آنهاست،همان گونه كه لقاى معنوى پروردگار، و حضور در بارگاه قرب او براى ابرار و نيكان بالاترين موهبت و لذتبخش ترين نعمت است.

آيه 16

(آيه 16)-«سپس آنها به يقين وارد دوزخ مى شوند»و ملازم آن هستند . (ثُمَّ إِنَّهُمْ لَصالُوا الْجَحِيمِ)

اين ورود در آتش نتيجۀ محجوب بودن از پروردگار است،و اثرى است كه از آن جدا نيست،و بطور مسلم آتش محروميت از ديدار حق،از آتش دوزخ هم

ص: 438

سوزانتر است!

آيه 17

(آيه 17)-و در اين آيه مى فرمايد:«سپس به آنها گفته مى شود:اين همان چيزى است كه آن را تكذيب مى كرديد»! . (ثُمَّ يُقالُ هذَا الَّذِي كُنْتُمْ بِهِ تُكَذِّبُونَ)

اين سخن به عنوان توبيخ و ملامت و سرزنش به آنها گفته مى شود و عذابى است روحانى و شكنجه اى است معنوى براى اين گروه خيره سر و لجوج.

آيه 18

(آيه 18)-«علّيّين»در انتظار ابرار است!به دنبال توصيفى كه در آيات گذشته در بارۀ«فجّار»و نامۀ اعمال و سرنوشت آنها آمده،در اينجا،سخنى از گروه مقابل آنان،يعنى ابرار و نيكان است كه ملاحظۀ افتخارات و امتيازات آنها در برابر فاجران،موقعيت هر دو را روشنتر مى سازد.

نخست مى فرمايد:«چنان نيست كه آنها(در بارۀ معاد)مى پندارند،بلكه نامۀ اعمال ابرار و نيكان در علّيّين است» .

(كَلاّ إِنَّ كِتابَ الْأَبْرارِ لَفِي عِلِّيِّينَ)

«ابرار»كسانى هستند كه روحى وسيع و همتى بلند و اعتقاد و عملى نيك دارند.

شبيه همان دو تفسير كه در آيات سابق در بارۀ«سجّين»داشتيم در بارۀ «علّيّين»نيز صادق است.

نخست اين كه:منظور از«كتاب الابرار»نامۀ اعمال نيكان و پاكان و مؤمنان است، و هدف بيان اين نكته است كه نامۀ اعمال آنها در يك ديوان كل به نام«علّيّين»كه بيانگر تمام اعمال مؤمنان است قرار دارد،ديوانى كه بسيار بلند مرتبه و والا مقام است.

يا اين كه نامۀ اعمال آنها بر فراز آنها در شريفترين مكان،يا بر فراز بهشت در بلندترين مقام جاى دارد،و همۀ اينها نشان مى دهد كه مقام خود آنها فوق العاده بلند و والاست.

تفسير ديگر اين كه«كتاب»در اينجا به معنى سرنوشت و حكم قطعى الهى است كه مقرر داشته نيكان در اعلى درجات بهشت باشند.

و البته جمع ميان اين دو تفسير نيز ممكن است كه هم نامۀ اعمال آنها در يك ديوان كل قرار دارد،و هم مجموعۀ آن ديوان بر فراز آسمانهاست و هم فرمان الهى بر آن قرار گرفته كه خودشان در بالاترين درجات بهشت باشند.

آيه 19

(آيه 19)-سپس براى بيان اهميت و عظمت«علّيّين»مى افزايد:«و تو چه مى دانى علّيّين چيست» . (وَ ما أَدْراكَ ما عِلِّيُّونَ)

اشاره به اين كه مقام و مكانى است برتر از«خيال و قياس و گمان و وهم»كه هيچ كس حتى پيغمبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله نيز نمى تواند ابعاد عظمت آن را دريابد.

آيه 20

(آيه 20)-سپس خود قرآن به توضيح بيشتر پرداخته،مى افزايد:علّيّين «نامه اى است رقم خورده و سرنوشتى است قطعى» . (كِتابٌ مَرْقُومٌ)

اين بنابر تفسيرى است كه«عليين»را به معنى ديوان كل نامۀ اعمال ابرار معرفى مى كند،و اما بنابر تفسير ديگر معنى آيه چنين است:«اين سرنوشت حتمى است كه خداوند در بارۀ آنها رقم زده كه جايگاهشان برترين درجات بهشت باشد».

ص: 439

آيه 21

(آيه 21)-سپس مى افزايد:اين كتاب كتابى است كه«مقرّبان شاهد آنند»!يا بر آن گواهى مى دهند . (يَشْهَدُهُ الْمُقَرَّبُونَ)

«مقربون»گروهى از خاصان و برگزيدگان مؤمنانند كه مقامى بس والا دارند، و شاهد و ناظر نامۀ اعمال ابرار و نيكان ديگرند.

البته همۀ مقربان از ابرارند ولى همۀ ابرار در سلك مقربان نيستند.

آيه 22

(آيه 22)-سپس به شرح بخشى از پاداشهاى عظيم ابرار و نيكان پرداخته، مى فرمايد:«مسلما نيكان در انواع نعمت اند» . (إِنَّ الْأَبْرارَ لَفِي نَعِيمٍ)

آيه 23

(آيه 23)-بعد به شرح بعضى از آنها پرداخته،مى فرمايد:«بر تختهاى زيباى بهشتى تكيه كرده،و(به زيباييهاى بهشت)مى نگرند»! . (عَلَى الْأَرائِكِ يَنْظُرُونَ)

آيه 24

(آيه 24)-سپس مى افزايد:هر گاه به آنها بنگرى«در چهره هايشان طراوت و نشاط نعمت را مى بينى و مى شناسى» . (تَعْرِفُ فِي وُجُوهِهِمْ نَضْرَةَ النَّعِيمِ)

اشاره به اين كه نشاط و سرور و شادى در چهره هايشان موج مى زند.

آيه 25

(آيه 25)-بعد از نعمت تخت و نگاه و آرامش و نشاط اشاره به نعمتى ديگر يعنى؛شراب بهشتيان كرده،مى افزايد:«آنها از شراب(طهور)زلال دست نخورده سر بسته اى سيراب مى شوند» . (يُسْقَوْنَ مِنْ رَحِيقٍ مَخْتُومٍ)

شراب طهورى كه مانند شراب آلوده و شيطانى دنيا معصيت زا و جنون آفرين

ص: 440

نيست،بلكه هوش و عقل و نشاط و عشق و صفا مى آفريند.

آيه 26

(آيه 26)-سپس مى فرمايد:«مهرى كه بر آن نهاده شده از مشك است» . (خِتامُهُ مِسْكٌ)

نه همچون ظرفهاى در بستۀ دنيا كه مهر آن را با«گل»مى نهند،و هنگامى كه انسان مى خواهد شىء سر بسته را با شكستن مهرش باز كند،دستش آلوده مى شود، شراب طهور بهشتى چنين نيست،هنگامى كه دست بر مهرش مى نهند،بوى عطر مشك در فضا پراكنده مى شود! و در پايان آيه بعد از ذكر اوصاف شراب طهور بهشتى،مى فرمايد:«و در اين (نعمتهاى بهشتى)راغبان بايد بر يكديگر پيشى گيرند» .

(وَ فِي ذلِكَ فَلْيَتَنافَسِ الْمُتَنافِسُونَ)

«تنافس»به معنى تمنى و تلاش دو انسان است كه هر كدام مى خواهد شىء نفيسى كه براى ديگرى است در اختيار او نيز باشد.

در حقيقت مضمون آيه شبيه چيزى است كه در آيۀ 21 سورۀ حديد آمده است:«پيشى بگيريد بر يكديگر براى رسيدن به مغفرت پروردگارتان،و بهشتى كه پهنۀ آن مانند پهنۀ آسمان و زمين است»!

آيه 27

(آيه 27)-و بعد به آخرين نعمتى كه در اين سلسله آيات آمده اشاره كرده، مى فرمايد:«اين شراب(طهور)آميخته با تسنيم است» . (وَ مِزاجُهُ مِنْ تَسْنِيمٍ)

آيه 28

(آيه 28)-«همان چشمه اى كه مقرّبان از آن مى نوشند» . (عَيْناً يَشْرَبُ بِهَا الْمُقَرَّبُونَ)

از اين آيات استفاده مى شود كه«تسنيم»برترين شراب طهور بهشتى است كه مقربان آن را بطور خالص مى نوشند،و از آسمان بهشت يا طبقات بالاى آن فرو مى ريزد.ولى براى ابرار مقدارى از آن را با رحيق مختوم كه نوع ديگرى از شراب طهور بهشتى است مى آميزند! در روايات متعددى اين شراب بهشتى پاداش كسانى ذكر شده كه از شراب آلودۀ دنيا چشم بپوشند،و تشنه كامان را سيراب كنند،و آتش اندوه را در دل مؤمنان

ص: 441

خاموش سازند.و كسانى كه در روز گرم تابستان روزه بگيرند.

از جمله پيغمبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله به على عليه السّلام فرمود:«اى على!كسى كه خمر و شراب را به خاطر خدا ترك گويد خداوند او را از شراب زلال در بستۀ مهر شده بهشتى سيراب مى كند».

آيه 29

(آيه 29)-

شأن نزول:

مفسران براى اين آيه و هفت آيۀ بعد از آن دو شأن نزول نقل كرده اند نخست اين كه:روزى على عليه السّلام و جمعى از مؤمنان از كنار جمعى از كفار «مكّه»گذشتند،آنها به على عليه السّلام و مؤمنان خنديدند و استهزا كردند،آيات مورد بحث نازل شد و سرنوشت اين گروه كافر استهزا كننده را در قيامت روشن ساخت.

ديگر اين كه آيات مورد بحث در بارۀ افرادى همچون عمار،صهيب،خباب، بلال،و ساير فقراى مؤمنين كه مورد استهزاى مشركان قريش همچون ابو جهل، و وليد بن مغيره،و عاص بن وائل،واقع مى شدند نازل شده.

جمع ميان اين دو شأن نزول نيز كاملا ممكن است.

تفسير:

آن روز آنها مؤمنان را مسخره مى كردند،اما امروز...!در تعقيب آيات گذشته كه سخن از نعمتها و پاداشهاى عظيم ابرار و نيكان مى گفت،در اينجا به گوشه اى از مصائب و زحمات آنها كه در اين جهان به خاطر ايمان و تقوا با آن رو به رو مى شوند اشاره مى كند،تا روشن شود كه آن پاداشهاى بزرگ بى حساب نيست.

نخست مى فرمايد:«بدكاران(در دنيا)پيوسته به مؤمنان مى خنديدند» .

(إِنَّ الَّذِينَ أَجْرَمُوا كانُوا مِنَ الَّذِينَ آمَنُوا يَضْحَكُونَ)

خنده اى تمسخر آميز و تحقير كننده،خنده اى كه از روح طغيان و كبر و غرور و غفلت ناشى مى شود،و هميشه افراد سبك سر و مغرور در برابر مؤمنان باتقوا چنين خنده هاى مستانه داشته اند.

آيه 30

(آيه 30)-در اين آيه دومين برخورد زشت آنها را بيان كرده،مى فرمايد:

«و هنگامى كه از كنارشان مى گذشتند آنها را با اشاره تمسخر مى كردند» .

(وَ إِذا مَرُّوا بِهِمْ يَتَغامَزُونَ)

و با اين علامات و اشارات مى گويند:اين بى سر و پاها را ببينيد كه مقربان درگاه

ص: 442

خدا شده اند.اين آستين پاره ها و پا برهنه ها را تماشا كنيد كه مدعى نزول وحى الهى بر خودشان هستند!و اين گروه نادان را بنگريد كه مى گويند استخوان پوسيده و خاك شده بار ديگر به حيات و زندگى بر مى گردد و امثال اين سخنان زشت و بى محتوا.

آيه 31

(آيه 31)-اينها همه در برخوردشان با مؤمنان بود،در جلسات خصوصى نيز همين برنامه را بازگو كرده،و سخريه ها را غيابا ادامه مى دادند،همان گونه كه آيۀ مورد بحث مى گويد:«و هنگامى كه به سوى خانوادۀ خود باز مى گشتند مسرور و خندان بودند»و از آنچه انجام داده بودند خوشحالى مى كردند . (وَ إِذَا انْقَلَبُوا إِلى أَهْلِهِمُ انْقَلَبُوا فَكِهِينَ)

گوئى فتح و پيروزى نصيب آنها شده كه به آن مباهات مى كنند،و باز هم در غياب،همان سخريه ها،و همان استهزاءها ادامه دارد.

آيه 32

(آيه 32)-چهارمين عكس العمل شرارت آميز آنها در برابر مؤمنان اين بود كه:«وقتى آنان را مى ديدند مى گفتند:اينها گمراهانند» . (وَ إِذا رَأَوْهُمْ قالُوا إِنَّ هؤُلاءِ لَضالُّونَ)

چرا كه راه و رسم بت پرستى و خرافاتى را كه در ميان آنها رائج بود و هدايتش مى پنداشتند رها كرده،و به سوى ايمان به خدا و توحيد خالص بازگشته و به گمان آنها لذت نقد دنيا را به نعمتهاى نسيۀ آخرت فروخته بودند.

آيه 33

(آيه 33)-و از آنجا كه مؤمنان غالبا از افرادى بودند كه موقعيت اجتماعى و ثروت قابل توجهى در اختيار نداشتند-و به همين دليل كفار به آنها با چشم حقارت مى نگريستند،و ايمانشان را بى ارزش شمرده،و آئينشان را به باد مسخره مى گرفتند-قرآن مى گويد:«در حالى كه هرگز مأمور مراقبت و متكفل آنان[-مؤمنان] نبودند» . (وَ ما أُرْسِلُوا عَلَيْهِمْ حافِظِينَ)

اين در حقيقت جوابى است به اين افراد خود خواه و پر ادعا كه به شما چه مربوط كه مؤمنان از كدام گروهند؟شما در متن دعوت و محتواى آئين پيامبر اسلام صلّى اللّه عليه و آله بنگريد.

آيه 34

(آيه 34)-ولی در قیامت مسأله برعکس می شود،چنانکه در این آیه

ص: 443

مى فرمايد:«ولى امروز مؤمنان به كفّار مى خندند»! .

(فَالْيَوْمَ الَّذِينَ آمَنُوا مِنَ الْكُفّارِ يَضْحَكُونَ)

چرا كه قيامت بازتابى است از اعمال انسان در دنيا،و در آنجا بايد عدالت الهى اجرا شود،و عدالت ايجاب مى كند كه در آنجا مؤمنان پاكدل به كفار لجوج و معاند و استهزاگر بخندند،و اين خود نوعى عذاب دردناك براى اين مغروران مستكبر است! در بعضى از روايات از رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله آمده است كه:«در آن روز درى از بهشت به روى كفار گشوده مى شود،و آنها به گمان اين كه فرمان آزادى از دوزخ و ورود در بهشت داده شده است به سوى آن حركت مى كنند،هنگامى كه به آن رسيدند ناگهان در بسته مى شود،و اين كار چند بار تكرار مى شود و مؤمنان كه از بهشت نظاره گر آنانند مى خندند»!

آيه 35

(آيه 35)-لذا در اين آيه مى افزايد:«در حالى كه بر تختهاى آراستۀ بهشتى نشسته و(به سرنوشت شوم آنها)مى نگرند» . (عَلَى الْأَرائِكِ يَنْظُرُونَ)

به چه چيز نگاه مى كنند!به آن همه نعمتهاى بى پايان الهى،به آن مواهب عظيم و به آن عذابهاى دردناكى كه كفار مغرور و خودخواه در نهايت ذلت و زبونى به آن گرفتارند.

آيه 36

(آيه 36)-سر انجام در آخرين آيۀ اين سوره به صورت يك جملۀ استفهاميه، مى فرمايد:«آيا(با اين حال)كافران پاداش اعمال خود را گرفتند»؟! . (هَلْ ثُوِّبَ الْكُفّارُ ما كانُوا يَفْعَلُونَ)

اين سخن خواه از ناحيۀ خداوند باشد،يا فرشتگان،و يا مؤمنان،نوعى طعن و استهزا نسبت به افكار و ادعاهاى اين مغروران مستكبر است كه انتظار داشتند در مقابل اعمال زشتشان جايزه و پاداشى هم از خداوند دريافت دارند،در برابر اين پندار غلط و خيال خام مى فرمايد:«آيا آنها پاداش اعمالشان را گرفتند»؟ «پايان سورۀ مطفّفين»

ص: 444

سورۀ انشقاق[84]

اشاره

اين سوره در«مكّه»نازل شده و داراى 25 آيه است

محتواى سوره:

اين سوره مانند بسيارى از سوره هاى جزء اخير قرآن مجيد از مباحث معاد سخن مى گويد،در آغاز اشاراتى به حوادث هولناك و تكان دهندۀ پايان جهان و شروع قيامت مى كند،و در مرحلۀ بعد به مسألۀ رستاخيز و حساب اعمال نيكوكاران و بدكاران،و سرنوشت آنها،و در مرحلۀ سوم به بخشى از اعمال و اعتقاداتى كه موجب عذاب و كيفر الهى مى شود،و در مرحلۀ چهارم بعد از ذكر سوگندهائى به مراحل سير انسان در مسير زندگى دنيا و آخرت اشاره مى كند و سر انجام در مرحلۀ پنجم باز سخن از اعمال نيك و بد و كيفر و پاداش آنهاست.

در بارۀ فضيلت تلاوت اين سوره

در حديثى از پيغمبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله مى خوانيم:

«كسى كه سورۀ انشقاق را بخواند خداوند او را از اين كه در قيامت نامۀ اعمالش به پشت سرش داده شود در امان مى دارد»! به نام خداوند بخشندۀ بخشايشگر

بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ

آيه 1

(آيه 1)-همان گونه که در شرح محتوای سوره گفتیم در آغاز این سوره نیز به حوادث عظیم و عجیب پایان جهان شااره شده،می فرماید:«در آن هنگام که آسمان[=کرات آسمانی]شکافته شود»(اِذَا السَّما انشَقَّت).

ص: 445

نظير آنچه در آغاز سورۀ انفطار آمده كه مى فرمايد:«در آن زمان كه آسمان (و كرات آسمانى)شكافته و ستارگان پراكنده شوند و فرو ريزند».

و اين اعلام پايان دنيا و خرابى و فناى آن است.

در حديثى از امير مؤمنان على عليه السّلام در تفسير آيه آمده كه فرمود:«در آستانۀ قيامت اين كواكب را كه ما مشاهده مى كنيم از كهكشان جدا مى شود،و نظام همگى به هم مى خورد».

آيه 2

(آيه 2)-سپس مى افزايد:«و تسليم فرمان پروردگارش شود و شايسته است چنين باشد» . (وَ أَذِنَتْ لِرَبِّها وَ حُقَّتْ)

مبادا تصور شود كه آسمان با آن عظمت كمترين مقاومتى در مقابل اين فرمان الهى مى كند.

چگونه مى تواند تسليم نباشد در حالى كه فيض وجود لحظه به لحظه از سوى خداوند به آن مى رسد،و اگر يك آن اين رابطه قطع گردد متلاشى و نابود خواهد شد.

آيه 3

(آيه 3)-و در مرحلۀ بعد به وضع«زمين»اشاره كرده،مى فرمايد:«و در آن هنگام كه زمين گسترده شود» . (وَ إِذَا الْأَرْضُ مُدَّتْ)

كوهها-به شهادت آيات فراوانى از قرآن-بكلى متلاشى و بر چيده مى شوند و تمام بلنديها و پستيها از ميان مى رود،زمين صاف و گسترده و آمادۀ حضور همۀ بندگان در صحنه مى شود.

آيه 4

(آيه 4)-و در سومين مرحله،مى افزايد:«و(زمين)آنچه در درون دارد بيرون افكنده و خالى مى شود» . (وَ أَلْقَتْ ما فِيها وَ تَخَلَّتْ)

معروف در ميان مفسران اين است كه مفهوم آيه اين است كه تمام مردگانى كه در درون خاك و داخل قبرها آرميده اند يكباره همه به بيرون پرتاب مى شوند، و لباس حيات و زندگى بر تن مى كنند.

بعضى ديگر گفته اند علاوه بر انسانها،معادن و گنجهاى نهفتۀ درون زمين نيز همگى بيرون مى ريزد.

ص: 446

اين احتمال نيز وجود دارد كه مواد مذاب درون زمين با زلزله هاى هولناك و وحشتناك بكلى بيرون مى ريزد،و همۀ پستيها را پر مى كند و سپس درون زمين خالى و آرام مى گردد.

آيه 5

(آيه 5)-باز به دنبال اين سخن،مى افزايد:«و تسليم فرمان پروردگارش گردد و شايسته است»كه تسليم باشد . (وَ أَذِنَتْ لِرَبِّها وَ حُقَّتْ)

اين حوادث عظيم كه با تسليم كامل همۀ موجودات توأم است،از يكسو بيانگر فناى اين دنياست،فناى زمين و آسمان و انسانها و گنجها و گنجينه ها، و از سوى ديگر دليل بر ايجاد نقطۀ عطفى است در جهان آفرينش،و مرحلۀ نوين و تازۀ هستى.

و از سوى سوم نشانۀ قدرت خداوند بزرگ است،بر همه چيز مخصوصا بر مسألۀ معاد و رستاخيز.

آرى!هنگامى كه اين حوادث واقع شود،انسان،نتيجۀ اعمال نيك و بد خود را مى بيند-و اين جمله اى است كه در تقدير است.

آيه 6

(آيه 6)-تلاشى پر رنج به سوى كمال مطلق!سپس انسانها را مخاطب ساخته و سرنوشت آنها را در مسيرى كه در پيش دارند براى آنها روشن كرده، مى فرمايد:«اى انسان تو با تلاش و رنج به سوى پروردگارت مى روى،و او را ملاقات خواهى كرد» . (يا أَيُّهَا الْإِنْسانُ إِنَّكَ كادِحٌ إِلى رَبِّكَ كَدْحاً فَمُلاقِيهِ)

اين آيه اشاره به يك اصل اساسى در حيات همۀ انسانهاست،كه همواره زندگى،آميخته با زحمت و رنج و تعب است،حتى اگر هدف رسيدن به متاع دنيا باشد،تا چه رسد به اين كه هدف آخرت و سعادت جاويدان و قرب پروردگار باشد، اين طبيعت زندگى دنياست،حتى افرادى كه در نهايت رفاه زندگى مى كنند آنها نيز از رنج و زحمت و درد بركنار نيستند.

تعبير به«ملاقات پروردگار»در اينجا،خواه اشاره به ملاقات صحنۀ قيامت كه صحنۀ حاكميّت مطلقۀ اوست باشد،يا ملاقات جزا و پاداش و كيفر او،يا ملاقات خود او از طريق شهود باطن،نشان مى دهد كه اين رنج و تعب تا آن روز ادامه خواهد

ص: 447

يافت،و زمانى به پايان مى رسد كه پروندۀ اين دنيا بسته شود و انسان با عملى پاك خداى خويش را ملاقات كند.

آرى!راحتى بى رنج و تعب،تنها در آنجاست.

تكيه بر عنوان«ربّ»(پروردگار)اشاره به اين است كه اين سعى و تلاش جزئى از برنامۀ ربوبيت خداوند و تكامل و تربيت انسان است.

آيه 7

(آيه 7)-ولى در اينجا انسانها به دو گروه تقسيم مى شوند همان گونه كه مى فرمايد:«پس كسى كه نامۀ اعمالش به دست راستش داده شود» . (فَأَمّا مَنْ أُوتِيَ كِتابَهُ بِيَمِينِهِ)

آيه 8

(آيه 8)-«به زودى حساب آسانى براى او مى شود» . (فَسَوْفَ يُحاسَبُ حِساباً يَسِيراً)

آيه 9

(آيه 9)-«و خوشحال به اهل و خانواده اش باز مى گردد» . (وَ يَنْقَلِبُ إِلى أَهْلِهِ مَسْرُوراً)

اينها كسانى هستند كه در مدار اصلى آفرينش،در همان مدارى كه خداوند براى اين انسان و سرمايه ها و نيروهاى او تعيين كرده حركت مى كنند،و تلاش و كوشش آنها همواره براى خدا،و سعى و حركتشان به سوى خداست،در آنجا نامۀ اعمالشان را به دست راستشان مى دهند كه اين نشانۀ پاكى عمل و صحّت ايمان و نجات در قيامت است،و مايۀ سر افرازى و سر بلندى در برابر اهل محشر.

منظور از«حساب يسير»حساب سهل و آسان است كه سخت گيرى و دقت در آن نباشد،از سيئات بگذرد و حسنات را پاداش دهد و حتى سيئات آنها را به حسنات تبديل كند.

آيه 10

(آيه 10)-آنها كه از شرم نامۀ اعمال را پشت سر مى گيرند! به دنبال بحثى كه در آيات قبل پيرامون اصحاب اليمين(مؤمنانى كه نامۀ اعمالشان به دست راستشان داده مى شود)گذشت در اينجا از كفّار و مجرمان و چگونگى نامۀ اعمال آنها سخن مى گويد.

نخست مى فرمايد:«و اما كسى كه نامۀ اعمالش به پشت سرش داده شود»

.

ص: 448

(وَ أَمّا مَنْ أُوتِيَ كِتابَهُ وَراءَ ظَهْرِهِ)

آيه 11

(آيه 11)-«به زودى فرياد مى زند:اى واى بر من كه هلاك شدم»! . (فَسَوْفَ يَدْعُوا ثُبُوراً)

آيه 12

(آيه 12)-«و در شعله هاى سوزان آتش مى سوزد» . (وَ يَصْلى سَعِيراً)

«اصحاب اليمين»با سر افرازى و افتخار و مباهات نامۀ اعمالشان را به دست راست گرفته و صدا مى زنند: ؛اى اهل محشر!بياييد و نامۀ اعمال مرا بگيريد و بخوانيد»(حاقه19/).

هاؤُمُ اقْرَؤُا كِتابِيَهْ

اما وقتى مجرمان تبهكار نامۀ اعمالشان را به دست چپشان مى دهند آنها از شرمسارى و ذلت دست را پشت سر مى گيرند،تا اين سند جرم و فضاحت كمتر ديده شود،ولى چه فايده كه در آنجا چيزى پنهان شدنى نيست.

آيه 13

(آيه 13)-سپس به بيان علت اين سرنوشت شوم پرداخته،مى فرمايد:«چرا كه او در ميان خانواده اش پيوسته(از كفر و گناه خود)مسرور بود» . (إِنَّهُ كانَ فِي أَهْلِهِ مَسْرُوراً)

سرورى آميخته با غرور،و غرورى آميخته با غفلت و بى خبرى از خدا، سرورى كه نشانۀ دلبستگى سخت به دنيا و بى اعتنايى به جهان پس از مرگ بود.

آيه 14

(آيه 14)-و لذا در اين آيه،مى افزايد:اين به خاطر آن است كه«او گمان مى كرد هرگز بازگشت نمى كند»و معادى در كار نيست! . (إِنَّهُ ظَنَّ أَنْ لَنْ يَحُورَ)

در حقيقت منشأ اصلى بدبختى او اعتقاد فاسد و گمان باطلش دائر بر نفى معاد بود،و همين اعتقاد باعث غرور و سرور او شد،او را از خدا دور ساخت و در شهوات و انواع گناهان غوطه ور نمود،تا آنجا كه دعوت انبيا را به باد استهزا گرفت، و وقتى به سراغ خانوادۀ خود مى آمد از اين استهزا و سخريه شاد و خوشحال بود، همين معنى در آيۀ 31 سورۀ مطففين نيز آمده است.

آيه 15

(آيه 15)-در این آیه،برای نفی عقائد باطل آنها می فرماید:«آری پروردگارش نسبت به او بینا بود»و اعمالش را برای حساب ثبت کرد!(بَلی اِنَّ رَبَّهُ کانَ بِه بَصیرًا).

ص: 449

تعبير اين آيه همانند آيۀ .

«يا أَيُّهَا الْإِنْسانُ إِنَّكَ كادِحٌ إِلى رَبِّكَ كَدْحاً فَمُلاقِيهِ»

مى تواند به منزلۀ دليلى بر مسألۀ معاد محسوب شود،بخصوص اين كه در هر دو آيه روى عنوان«رب»تكيه شده است،چرا كه سير تكاملى انسان به سوى پروردگار هرگز نمى تواند با مرگ متوقف گردد،و زندگى دنيا كمتر از آن است كه هدف چنين سيرى باشد.

و نيز بصير بودن خداوند نسبت به اعمال آدمى،و ثبت و ضبط آنها حتما بايد مقدمه اى براى حساب و جزا باشد و گر نه بيهوده است.

آيه 16

(آيه 16)-به دنبال بحثى كه در آيات گذشته پيرامون سير تكاملى انسان به سوى خداوند آمد،در اينجا براى تأكيد اين مطلب و توضيح بيشتر،مى فرمايد:

«سوگند به شفق» .

(فَلا أُقْسِمُ بِالشَّفَقِ)

آيه 17

(آيه 17)-«و سوگند به شب و آنچه را(از امور پراكنده)جمع آورى مى كند» . (وَ اللَّيْلِ وَ ما وَسَقَ)

آيه 18

(آيه 18)-«و سوگند به ماه آنگاه كه بدر كامل مى شود» . (وَ الْقَمَرِ إِذَا اتَّسَقَ)

آيه 19

(آيه 19)-«كه همۀ شما پيوسته از حالى به حال ديگر منتقل مى شويد»تا به كمال برسيد . (لَتَرْكَبُنَّ طَبَقاً عَنْ طَبَقٍ)

منظور از«شفق»در اينجا همان روشنى آميختۀ با تاريكى در آغاز شب است.

و از آنجا كه ظهور«شفق»خبر از يك حالت تحول و دگرگونى عميق در جهان مى دهد،و اعلام پايان روز و آغاز شب است،به علاوه جلوه و زيبائى خاصى دارد، و از همه گذشته وقت نماز مغرب است،خداوند به آن سوگند ياد فرموده تا همگان را وادار به انديشه در اين پديدۀ زيباى آسمانى كند.

و اما سوگند به شب به خاطر آثار و اسرار زيادى است كه در آن نهفته شده و در گذشته مشروحا از آن سخن گفته ايم.

تعبير به«ما وسق»با توجه به اين كه«وسق»به معنى جمع كردن پراكنده هاست اشاره به بازگشت انواع حيوانات و پرندگان و حتى انسانها به خانه ها و لانه هاى خود به هنگام شب است،كه نتيجۀ آن آرامش و آسايش عمومى

ص: 450

جانداران مى باشد،و يكى از اسرار و آثار پر اهميت شب محسوب مى شود.

قابل توجه اين كه هر چهار موضوعى كه در آيات فوق به آن سوگند ياد شده است(شفق،شب،موجوداتى كه شب آنها را گردآورى مى كند،ماه در حالت بدر كامل)همه موضوعاتى است مربوط به هم و مكمل يكديگر،و مجموعه اى زيبا و منسجم را تشكيل مى دهد كه انديشۀ انسان را تحريك مى كند،تا در قدرت عظيم آفرينش بينديشد،و از اين دگرگونيهاى سريع به مسألۀ معاد و قدرت خداوند بر آن آشناتر شود.

جملۀ«لتركبنّ طبقا عن طبق»بيانگر حالات مختلفى است كه انسان در مسير زندگى خود يكى پس از ديگرى پيدا مى كند.

از جمله حالات گوناگونى كه انسان در طريق پر رنج و مشقت خود به سوى خداوند و كمال مطلق پيدا مى كند،نخست عالم دنيا،بعد جهان برزخ و سپس رستاخيز و حالات مختلف آن.

آيه 20

(آيه 20)-سپس به عنوان يك نتيجه گيرى كلى از بحثهاى گذشته، مى فرمايد:«پس چرا هنگامى كه آنها ايمان نمى آورند»؟! . (فَما لَهُمْ لا يُؤْمِنُونَ)

با اين كه دلائل حق روشن و آشكار است هم دلائل توحيد و خداشناسى و هم دلائل معاد،هم آيات آفاقى و هم آيات انفسى.

آيه 21

(آيه 21)-سپس از كتاب«تكوين»به سراغ كتاب«تدوين»مى رود، مى افزايد:«و(چرا)هنگامى كه قرآن بر آنها خوانده مى شود سجده نمى كنند»؟ . (وَ إِذا قُرِئَ عَلَيْهِمُ الْقُرْآنُ لا يَسْجُدُونَ)

قرآنى كه نور اعجاز از جوانب مختلف آن مى درخشد،و هر ناظر بى طرف مى داند ممكن نيست زائيدۀ مغز بشرى باشد.

آيه 22

(آيه 22)-در اين آيه،مى افزايد:«بلكه كافران پيوسته آيات الهى را تكذيب مى كنند» . (بَلِ الَّذِينَ كَفَرُوا يُكَذِّبُونَ)

به كار بردن«فعل مضارع»(يكذّبون)در اينجا كه معمولا براى استمرار مى آيد گواه بر اين معنى است كه آنها در تكذيبهاى خود اصرار داشتند،اصرارى كه از روح

ص: 451

لجاج و عناد سر چشمه مى گرفت.

آيه 23

(آيه 23)-سپس با لحنى تهديدآميز مى فرمايد:«و خداوند آنچه را در دل پنهان مى دارند به خوبى مى داند» . (وَ اللّهُ أَعْلَمُ بِما يُوعُونَ)

خداوندا از نيات و اهداف آنها،و انگيزه هائى كه سبب اين تكذيبهاى مستمر مى گردد،با خبر است هر قدر آنها بر آن پرده پوشى كنند و سر انجام كيفر همۀ آن را به آنها خواهد داد.

آيه 24

(آيه 24)-و در اين آيه،مى فرمايد:«پس آنها را به عذابى دردناك بشارت ده» . (فَبَشِّرْهُمْ بِعَذابٍ أَلِيمٍ)

تعبير به«بشارت»كه معمولا در خبرهاى خوش به كار مى رود در اينجا نوعى طعن و سرزنش است،اين در حالى است كه مؤمنان را حقيقتا بشارت به نعمتهاى گستردۀ بهشتى مى دهد،تا تكذيب كنندگان دوزخى در حسرت و اندوه فرو روند.

آيه 25

(آيه 25)-در آخرين آيۀ اين سوره،به صورت يك استثناء بار ديگر به سرنوشت مؤمنان صالح العمل اشاره كرده،مى فرمايد:«مگر كسانى كه ايمان آورده و اعمال صالح انجام داده اند كه براى آنها پاداشى است قطع نشدنى» . (إِلاَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحاتِ لَهُمْ أَجْرٌ غَيْرُ مَمْنُونٍ)

اين آيه راه بازگشت را به روى كفار مى گشايد،و مى فرمايد:اين عذاب اليم از كسانى كه توبه كنند و ايمان آورند و اعمال صالح انجام دهند قطعا برداشته شده و پاداش دائم و نقصان ناپذير به آنها داده مى شود.

«پايان سورۀ انشقاق»

ص: 452

سورۀ بروج[85]

اشاره

اين سوره در«مكّه»نازل شده و داراى 22 آيه است

محتواى سوره:

با توجه به اين كه اين سوره از سوره هاى«مكّى»است چنين به نظر مى رسد كه هدف اصلى تقويت روحيۀ مؤمنان در برابر دشمنان و تشويق آنان به پايمردى و استقامت است.

و در همين رابطه در اين سوره داستان«اصحاب اخدود»را نقل مى كند، همانها كه خندقها كندند و آتشهاى عظيمى در آن افروختند،و مؤمنان را تهديد به شكنجه با آتش كردند،گروهى را زنده زنده در آتش سوزاندند،اما آنها از ايمانشان بازنگشتند.

در قسمت ديگرى از اين سوره كافرانى را كه مؤمنان را تحت فشار قرار مى دهند سخت مورد حمله قرار داده و آنها را به عذاب سوزان جهنم تهديد مى كند،در حالى كه مؤمنان را بشارت به باغهاى پر نعمت بهشتى مى دهد.

در مقطع بعد آنها را به گذشتۀ تاريخ باز مى گرداند،و داستان فرعون و ثمود و اقوام زورمند را در برابر ديدگانشان مجسم مى سازد،تا كفّار«مكّه»كه نسبت به آنها قدرت ناچيزى داشتند حساب خود را بكنند،و هم مايۀ تسلّى خاطر پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و مؤمنان بوده باشد.

و در آخرين مقطع سوره اشاره به عظمت قرآن مجيد و اهميت فوق العادۀ اين وحى الهى مى كند،و سوره را با آن پايان مى دهد.

ص: 453

نامگذارى اين سوره به«بروج»به تناسب سوگندى است كه در آيۀ نخستين آن آمده است.

فضيلت تلاوت سوره:

در حديثى از پيغمبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله مى خوانيم:«هر كس اين سوره را بخواند خداوند به تعداد تمام كسانى كه در نماز جمعه اجتماع مى كنند، و تمام كسانى كه روز عرفه(در عرفات)جمع مى شوند،ده حسنه به او مى دهد، و تلاوت آن انسان را از ترسها و شدائد رهائى مى بخشد».

با توجه به اين كه يكى از تفسيرهاى آيۀ روز جمعه و روز عرفه است،و نيز با توجه به اين كه سوره حكايت از مقاومت شديد مؤمنان پيشين در برابر شدائد و فشارها مى كند،تناسب اين پاداشها با محتواى سوره روشن مى شود، و در ضمن نشان مى دهد كه اين همه اجر و پاداش از آن كسانى است كه آن را بخوانند و در آن بينديشند و سپس عمل كنند.

«وَ شاهِدٍ وَ مَشْهُودٍ»

به نام خداوند بخشندۀ بخشايشگر

بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ

آيه 1

(آيه 1)-در آغاز سوره،مى فرمايد:«سوگند به آسمان كه داراى برجهاى بسيار است» . (وَ السَّماءِ ذاتِ الْبُرُوجِ)

برجهاى آسمانى يا به معنى ستارگان درخشان و روشن آسمان است يا به معنى«صورتهاى فلكى»يعنى؛مجموعه اى از ستارگان كه در نظر ما شباهت به يكى از موجودات زمينى دارد،و برجهاى دوازده گانه دوازده صورت فلكى است كه خورشيد در مسير سالانۀ خود در هر ماه محاذى يكى از آنها قرار مى گيرد-البته خورشيد حركت نمى كند بلكه زمين به دور آن مى گردد ولى به نظر مى رسد كه خورشيد جا به جا مى شود و محاذى يكى از اين صورتهاى فلكى مى گردد.

آيه 2

(آيه 2)-سپس می افزاید:«و سوگند به آن روز موعود»روز رستاخیز(وَ الیَومِ المَوعُودِ).

ص: 454

همان روزى كه تمام انبيا و پيامبران الهى آن را وعده داده اند و صدها آيۀ قرآن مجيد از آن خبر مى دهد.

آيه 3

(آيه 3)-و در سومين و چهارمين سوگند،مى فرمايد:«و قسم به شاهد و مشهود» . (وَ شاهِدٍ وَ مَشْهُودٍ)

در اين كه منظور از«شاهد»و«مشهود»چيست؟مفسران حدود سى تفسير ذكر كرده اند كه مهمترين آنها تفسيرهاى زير است:

1-«شاهد»شخص پيغمبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله و«مشهود»روز قيامت است.

2-«شاهد»گواهان عمل انسانند،مانند اعضاى پيكر او و«مشهود»انسانها و اعمال آنها هستند.

3-«شاهد»به معنى روز جمعه است كه شاهد اجتماع مسلمين در مراسم بسيار مهم نماز آن روز است.و«مشهود»روز عرفه است كه زائران بيت اللّه الحرام شاهد و ناظر آن روزند.

4-«شاهد»روز عيد قربان و«مشهود»روز عرفه مى باشد.

5-منظور از«شاهد»شبها و روزها،و«مشهود»بنى آدم است كه به اعمال او گواهى مى دهد.

6-منظور از«شاهد»ملائكه و«مشهود»قرآن است.

7-منظور از«شاهد»حجر الاسود و«مشهود»حاجيانند كه در كنار آن مى آيند و دست بر آن مى نهند.

8-«شاهد»خلق است،و«مشهود»حق است.

9-منظور از«شاهد»امت اسلامى است و«مشهود»امتهاى ديگر.

10-«شاهد»پيامبر اسلام صلّى اللّه عليه و آله و«مشهود»ساير انبياء هستند.

11-«شاهد»پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و«مشهود»امير مؤمنان على عليه السّلام است.

البته تناسب اين آيه با آيات قبل ايجاب مى كند كه«شاهد»اشاره به شهود روز قيامت باشد،اعم از پيامبر اسلام صلّى اللّه عليه و آله يا ساير پيامبران نسبت به امتهاى خود، و ملائكه و فرشتگان و اعضاى پيكر آدمى و شب و روز،و مانند آنها،و«مشهود»

ص: 455

انسانها يا اعمال آنهاست.

و به اين ترتيب بسيارى از تفاسير فوق درهم ادغام مى شود و در يك مجموعه با يك مفهوم وسيع خلاصه مى گردد و تضادى ميان آنها وجود ندارد.

چرا كه«شاهد»هرگونه گواه را شامل مى شود،و«مشهود»هر چيزى را كه بر آن گواهى مى دهند.

آرى!آسمان و ستارگان درخشان و برجهاى موزونش همگى نشانۀ نظم و حساب است و«يوم موعود»صحنۀ روشنى از حساب و كتاب،و شاهد و مشهود نيز وسيله اى است براى رسيدگى دقيق به اين حساب،وانگهى همۀ اين سوگندها براى آن است كه به شكنجه گران ظالم هشدار دهد اعمال آنها در مورد مؤمنان راستين همگى ثبت و ضبط،و براى روز موعود نگهدارى مى شود.

آيه 4

(آيه 4)-مؤمنان در برابر كوره هاى آدم سوزى! قرآن بعد از اين سوگندها مى فرمايد:«مرگ بر شكنجه گران صاحب گودال» آتش . (قُتِلَ أَصْحابُ الْأُخْدُودِ)

آيه 5

(آيه 5)-«آتشى عظيم و شعله ور» . (النّارِ ذاتِ الْوَقُودِ)

آيه 6

(آيه 6)-«هنگامى كه در كنار آن نشسته بودند» . (إِذْ هُمْ عَلَيْها قُعُودٌ)

آيه 7

(آيه 7)-«و آنچه را با مؤمنان انجام مى دادند(با خونسردى و قساوت) تماشا مى كردند»! . (وَ هُمْ عَلى ما يَفْعَلُونَ بِالْمُؤْمِنِينَ شُهُودٌ)

اين گروه شكنجه گر خندقهاى بزرگى از آتش فراهم ساخته بودند،و مؤمنان را وادار مى كردند كه دست از ايمان خود بردارند،هنگامى كه با مقاومت آنان رو به رو مى شدند آنها را در اين كوره هاى آدم سوزى انداخته،به آتش مى كشيدند!

آيه 8

(آيه 8)-سپس مى افزايد:«آنها(شكنجه گران)هيچ ايرادى بر مؤمنان نداشتند جز اين كه به خداوند عزيز و حميد ايمان آورده بودند»؟! . (وَ ما نَقَمُوا مِنْهُمْ إِلاّ أَنْ يُؤْمِنُوا بِاللّهِ الْعَزِيزِ الْحَمِيدِ)

تعبير به«عزيز»(قدرتمند شكست ناپذير)و«حميد»(شايستۀ هرگونه ستايش و داراى هرگونه كمال)در حقيقت پاسخى است به جنايتهاى آنها،

ص: 456

و دليلى است بر ضد آنان،يعنى؛مگر ايمان به چنين خدائى جرم و گناه است؟! در ضمن تهديد و هشدارى نيز به اين شكنجه گران در طول تاريخ محسوب مى شود كه خداوند عزيز و حميد در كمين آنهاست.

آيه 9

(آيه 9)-سپس به بيان دو وصف ديگر از اوصاف اين معبود بزرگ پرداخته،مى افزايد:«همان كسى كه حكومت آسمانها و زمين از آن اوست و خداوند بر همه چيز گواه است» . (الَّذِي لَهُ مُلْكُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ اللّهُ عَلى كُلِّ شَيْءٍ شَهِيدٌ)

در حقيقت اين چهار وصف از اوصافى است كه شايستگى براى عبوديت را مسلّم مى كند،قدرت و توانائى،واجد هرگونه كمال بودن،مالكيت آسمانها و زمين، و آگاهى از همه چيز.

در ضمن بشارتى است به مؤمنان كه خدا حاضر و ناظر است و صبر و شكيبايى و استقامتشان را در راه حفظ ايمان مى بيند.

و البته توجه به اين حقيقت به آنها نيرو و نشاط مى دهد.

از سوى ديگر تهديدى است براى دشمنان آنها و هشدارى است كه اگر خدا مانع كار آنها نمى شود نه به خاطر ناتوانى است،بلكه به خاطر آزمون و امتحان است،و سر انجام طعم تلخ عذاب دردناك خدا را خواهند چشيد.

اصحاب اخدود چه كسانى بودند؟

«اخدود»به معنى گودال بزرگ يا خندق است،منظور در اينجا خندقهاى عظيمى است كه مملوّ از آتش بود تا شكنجه گران،مؤمنان را در آنها بيفكنند و بسوزانند.

معروف و مشهور آن است كه اين ماجرا مربوط به«ذو نواس»آخرين پادشاه «حمير» در سرزمين«يمن»است.(1)

توضيح اين كه:«ذو نواس»كه آخرين نفر از سلسلۀ گروه«حمير»بود به آيين يهود درآمد،و گروه«حمير»نيز از او پيروى كردند،او نام خود را«يوسف»نهاد،

ص: 457


1- «حمير»قبيله اى بود از قبايل معروف«يمن».

و مدتى بر اين منوال گذشت،سپس به او خبر دادند كه در سرزمين«نجران»(در شمال يمن)هنوز گروهى بر آيين نصرانيتند،هم مسلكان«ذو نواس»او را وادار كردند كه اهل«نجران»را مجبور به پذيرش آيين يهود كند،او به سوى نجران حركت كرد، و ساكنان آنجا را جمع نمود،و آيين يهود را بر آنها عرضه داشت و اصرار كرد آن را پذيرا شوند،ولى آنها ابا كردند حاضر به قبول شهادت شدند.اما حاضر به صرف نظر كردن از آيين خود نبودند.

«ذو نواس»دستور داد خندق عظيمى كندند و هيزم در آن ريختند و آتش زدند،گروهى را زنده زنده به آتش سوزاند،و گروهى را با شمشير كشت و قطعه قطعه كرد،بطورى كه عدد مقتولين و سوختگان به آتش به بيست هزار نفر رسيد! بعضى افزوده اند كه در اين گير و دار يك تن از نصاراى نجران فرار كرد و به سوى روم و دربار قيصر شتافت،و از ذو نواس شكايت كرد و يارى طلبيد.(1)

قيصر گفت:سرزمين شما از من دور است،اما نامه اى به پادشاه حبشه مى نويسم كه او مسيحى است و همسايۀ شماست،از او مى خواهم شما را يارى دهد،مرد نجرانى نزد سلطان حبشه«نجاشى»آمد،و نجاشى از شنيدن اين داستان سخت متأثر گشت،و از خاموشى شعلۀ آيين مسيح(ع)در سرزمين نجران افسوس خورد،و تصميم بر انتقام شهيدان را از او گرفت.

لشكريان حبشه به جانب يمن تاختند و در يك پيكار سخت سپاه ذو نواس را شكست دادند،و گروه زيادى از آنان كشته شد،و طولى نكشيد كه مملكت يمن به دست نجاشى افتاد و به صورت ايالتى از ايالات حبشه درآمد.

آيه 10

(آيه 10)-شکنجه گران در برابر مجازات الهی!بعد از بیان جنایت عظیم

ص: 458


1- اين كوره هاى آدم سوزى كه به دست يهود به وجود آمد احتمالا نخستين كوره هاى آدم سوزى در طول تاريخ بود،ولى عجب اين كه اين بدعت قساوت بار ضد انسانى سر انجام دامان خود يهود را گرفت، و چنانكه مى دانيم گروه زيادى از آنها در ماجراى آلمان هيتلرى در كوره هاى آدم سوزى به آتش كشيده شدند،و مصداق«عذاب الحريق»اين جهان نيز در بارۀ آنها تحقق يافت.

شكنجه گران اقوام پيشين در اينجا به كيفر سخت الهى نسبت به آنان،و پاداشهاى عظيم مؤمنان اشاره كرده،مى فرمايد:«كسانى كه مردان و زنان با ايمان را شكنجه دادند،سپس توبه نكردند،براى آنها عذاب دوزخ و عذاب آتش سوزان است» .

(إِنَّ الَّذِينَ فَتَنُوا الْمُؤْمِنِينَ وَ الْمُؤْمِناتِ ثُمَّ لَمْ يَتُوبُوا فَلَهُمْ عَذابُ جَهَنَّمَ وَ لَهُمْ عَذابُ الْحَرِيقِ)

جملۀ«ثمّ لم يتوبوا»نشان مى دهد كه راه توبه حتى براى چنين شكنجه گران ستمگرى باز است،و اين نهايت لطف پروردگار را نسبت به گنهكاران نشان مى دهد، و ضمنا هشدارى است به مردم مكه كه تا دير نشده دست از آزار و شكنجۀ مؤمنان بردارند،و به سوى خدا بازگردند.

قابل توجه اين كه در اين آيه دو گونه عذاب براى آنها ذكر كرده:يكى عذاب جهنم و ديگرى«عذاب حريق»(عذاب آتش سوزان)ذكر اين دو ممكن است به خاطر اين باشد كه در جهنم انواعى از مجازاتها وجود دارد كه يكى از آنها آتش سوزان است،و ذكر آن بالخصوص به خاطر اين است كه شكنجه گران مزبور مؤمنان را با آتش مى سوزاندند و بايد در آنجا با آتش مجازات شوند اما اين آتش كجا و آن آتش كجا.

آيه 11

(آيه 11)-سپس به پاداش مؤمنان پرداخته،مى فرمايد:«و براى كسانى كه ايمان آوردند و اعمال صالح انجام دادند باغهايى از بهشت است كه نهرها زير درختانش جارى است،و اين نجات و پيروزى بزرگ است» . (إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحاتِ لَهُمْ جَنّاتٌ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ ذلِكَ الْفَوْزُ الْكَبِيرُ)

چه فوز و پيروزى از اين برتر كه در جوار قرب پروردگار و در ميان انواع نعمتهاى پايدار،با سر بلندى و افتخار جاى گيرند،ولى نبايد فراموش كرد كه كليد اصلى اين پيروزى و فوز كبير،ايمان و عمل صالح است.

آيه 12

(آيه 12)-سپس بار ديگر به تهديد كفار و شكنجه گران پرداخته،مى افزايد:

«گرفتن قهر آميز و مجازات پروردگارت به يقين بسيار شديد است»! .

(إِنَّ بَطْشَ رَبِّكَ لَشَدِيدٌ).

ص: 459

آيه 13

(آيه 13)-بعد مى فرمايد:گمان نكنيد قيامتى در كار نيست و يا بازگشت شما مشكل است؛«اوست كه آفرينش را آغاز مى كند،و باز مى گرداند» . (إِنَّهُ هُوَ يُبْدِئُ وَ يُعِيدُ)

آيه 14

(آيه 14)-سپس به بيان پنج وصف از اوصاف خداوند بزرگ پرداخته، مى گويد:«و او آمرزنده و دوستدار(مؤمنان)است» . (وَ هُوَ الْغَفُورُ الْوَدُودُ)

آيه 15

(آيه 15)-«صاحب عرش و داراى مجد و عظمت است» . (ذُو الْعَرْشِ الْمَجِيدُ)

آيه 16

(آيه 16)-«و آنچه را مى خواهد انجام مى دهد» . (فَعّالٌ لِما يُرِيدُ)

در حقيقت ذكر اين اوصاف در برابر تهديدى كه در آيات قبل آمده براى بيان اين حقيقت است كه راه بازگشت به روى گنهكاران باز است،و خداوند در عين شديد العقاب بودن غفور و ودود و رحيم و مهربان است.

آيه 17

(آيه 17)-ديدى خدا با لشكر فرعون و ثمود چه كرد؟ آيات قبل بيان قدرت مطلقۀ خداوند و حاكميت بلا منازع او،و تهديد كفّار و شكنجه گران بود،براى اين كه معلوم شود اين تهديدها عملى است در اينجا روى سخن را به پيامبر صلّى اللّه عليه و آله كرده،مى فرمايد:«آيا داستان لشكرها به تو رسيده است» . (هَلْ أَتاكَ حَدِيثُ الْجُنُودِ)

لشكريان عظيمى كه در برابر پيامبران الهى صف آرائى كردند و به مبارزه برخاستند به گمان اين كه مى توانند در مقابل قدرت خدا عرض اندام كنند.

آيه 18

(آيه 18)-و بعد به دو نمونۀ آشكار از آنها كه يكى در قديم الايام، و ديگرى در عصر نزديكتر واقع شد اشاره كرده،مى افزايد:«لشكريان فرعون و ثمود» . (فِرْعَوْنَ وَ ثَمُودَ)

همانها كه بعضى شرق و غرب جهان را زير سلطۀ خود قرار دادند،و بعضى دل كوهها را شكافتند و سنگهاى عظيم آن را بركندند،و از آن خانه ها و قصرهاى عظيم ساختند،و كسى را ياراى مقابلۀ با آنها نبود.

اما خداوند گروه اول را با«آب»و گروه دوم را با«باد»كه هر دو وسيله هاى

ص: 460

حيات آدمى هستند،در هم كوبيد!

آيه 19

(آيه 19)-در اين آيه مى افزايد:«ولى كافران پيوسته در تكذيب حقند» . (بَلِ الَّذِينَ كَفَرُوا فِي تَكْذِيبٍ)

چنان نيست كه نشانه هاى حق بر كسى مخفى و پنهان باشد،لجاجت و عناد اجازه نمى دهد كه بعضى راه را پيدا كنند،و در طريق حق گام بگذارند.

تعبير به«بل»كه به اصطلاح براى اضراب(عدول از چيزى به چيز ديگر) است گوئى اشاره به اين است كه اين گروه مشرك از قوم فرعون و ثمود هم بدتر و لجوج ترند،دائما مشغول تكذيب و انكار قرآنند.

آيه 20

(آيه 20)-ولى آنها بايد بدانند كه؛«و خداوند به همۀ آنها احاطه دارد» و همه در چنگال قدرت او هستند . (وَ اللّهُ مِنْ وَرائِهِمْ مُحِيطٌ)

اگر خدا به آنها مهلت مى دهد نه به خاطر عجز و ناتوانى است،و اگر آنها را سريعا مجازات نمى كند نه به خاطر اين است كه از قلمرو قدرتش بيرونند.

آيه 21

(آيه 21)-در اين آيه مى افزايد:اصرار آنها در تكذيب قرآن و نسبت آن به سحر و كهانت و شعر بيهوده است اين آيات،سحر و دروغ نيست«بلكه قرآن با عظمت است...» . (بَلْ هُوَ قُرْآنٌ مَجِيدٌ)

محتوايش عظيم و گسترده،و معانيش بلند و پرمايه است،هم در زمينۀ معارف و اعتقادات،و هم اخلاق و مواعظ و هم احكام و سنن.

آيه 22

(آيه 22)-«كه در لوح محفوظ جاى دارد» .و دست نااهلان و شياطين و كاهنان هرگز به آن نمى رسد،و از هرگونه تغيير و تبديل و زياده و نقصان بر كنار مى باشد. (فِي لَوْحٍ مَحْفُوظٍ)

بنابر اين؛اگر نسبتهاى ناروا به تو مى دهند،و شاعر و ساحر و كاهن و مجنونت مى خوانند،هرگز غمگين مباش،تكيه گاه تو محكم،راهت روشن، و پشتيبانت قدرتمند و تواناست.

منظور از«لوح»در اينجا صفحه اى است كه قرآن مجيد بر آن ثبت و ضبط شده است ولى نه صفحه اى همچون الواح متداول در ميان ما،بلكه در تفسيرى از

ص: 461

ابن عباس آمده است«لوح محفوظ»طولش به اندازۀ فاصلۀ زمين و آسمان! و عرضش به اندازۀ فاصلۀ مغرب و مشرق است! و اينجاست كه به نظر مى رسد كه لوح محفوظ همان صفحۀ علم خداوند است كه شرق و غرب عالم را فرا گرفته،و از هرگونه دگرگونى و تحريف مصون و محفوظ است.

«پايان سورۀ بروج»

ص: 462

سورۀ طارق[86]

اشاره

اين سوره در«مكّه»نازل شده و داراى 17 آيه است

محتواى سوره:

مطالب اين سوره عمدتا بر دو محور دور مى زند.

1-معاد و رستاخيز.

2-قرآن مجيد و ارزش و اهميت آن.

ولى در آغاز بعد از سوگندهايى انديشه آفرين اشاره به وجود مراقبين الهى بر انسان مى كند.

بعد براى اثبات امكان معاد،به زندگى نخستين و بدو پيدايش انسان از آب نطفه،اشاره فرموده،نتيجه گيرى مى كند:خداوندى كه قادر است او را از چنين آب بى ارزش و ناچيزى بيافريند توانائى بر بازگشت مجدد او دارد.

در مرحلۀ بعد به بعضى از ويژگيهاى روز رستاخيز اشاره كرده،سپس با ذكر سوگندهاى متعدد و پر معنائى اهميت قرآن را گوشزد مى نمايد،و سر انجام سوره را با تهديد كفار به مجازات الهى پايان مى دهد.

در بارۀ فضيلت تلاوت اين سوره

در حديثى از پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله مى خوانيم:

«هر كس آن را تلاوت كند خداوند به تعداد هر ستاره اى كه در آسمان وجود دارد ده حسنه به او مى بخشد»! بديهى است محتواى سوره و عمل به آن است كه اين همه پاداش عظيم را به بار مى آورد نه تلاوت خالى از عمل.

ص: 463

به نام خداوند بخشندۀ بخشايشگر

بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ

آيه 1

(آيه 1)-اين سوره نيز همچون بسيارى ديگر از سوره هاى جزء آخر قرآن، با سوگندهاى زيبا و انديشه برانگيزى آغاز مى شود،مى فرمايد:«سوگند به آسمان و كوبندۀ شب»! . (وَ السَّماءِ وَ الطّارِقِ)

آيه 2

(آيه 2)-«و تو نمى دانى كوبندۀ شب چيست»؟! . (وَ ما أَدْراكَ مَا الطّارِقُ)

آيه 3

(آيه 3)-«همان ستارۀ درخشان و شكافندۀ تاريكيهاست» . (النَّجْمُ الثّاقِبُ)

قرآن خودش در اينجا«طارق»را تفسير كرده،مى گويد:«اين مسافر شبانه، همان ستارۀ درخشانى است كه بر آسمان ظاهر مى شود و بقدرى بلند است كه گوئى مى خواهد سقف آسمان را سوراخ كند،و نورش به قدرى خيره كننده است كه تاريكيها را مى شكافد و به درون چشم آدمى نفوذ مى كند.

منظور از«نجم ثاقب»ستارگان درخشانى است كه نور آنها پرده هاى ظلمت را مى شكافد و در چشم آدمى نفوذ مى كند همانند ستارۀ«زحل»كه در فارسى به آن «كيوان»مى گويند.

آيه 4

(آيه 4)-اكنون ببينيم اين سوگندها براى چيست؟در اين آيه مى فرمايد:

«مسلما هر كس مراقب و محافظى دارد» .

(إِنْ كُلُّ نَفْسٍ لَمّا عَلَيْها حافِظٌ)

كه اعمال او را ثبت و ضبط و حفظ مى كند،و براى حساب و جزا نگهدارى مى نمايد.

به اين ترتيب شما هرگز تنها نيستيد،و هر كه باشيد،و هر كجا باشيد،تحت مراقبت فرشتگان الهى و مأموران پروردگار خواهيد بود،اين مطلبى است كه توجه به آن در اصلاح و تربيت انسان فوق العاده مؤثر است.

آيه 5

(آيه 5)-ای انسان!بنگر از چه چیز آفریده شده ای؟در این آیه به عنوان یک استدلال بر مسألهٔ معاد در برابر کسانی که آن را غیر

ص: 464

ممكن مى شمردند،مى فرمايد:«انسان بايد بنگرد از چه چيز آفريده شده است»؟! .

(فَلْيَنْظُرِ الْإِنْسانُ مِمَّ خُلِقَ)

و به اين ترتيب قرآن دست همۀ انسانها را گرفته و به خلقت نخستين باز مى گرداند،و با يك جملۀ استفهاميه از آنها مى پرسد:«آفرينش شما از چه بوده است»؟

آيه 6

(آيه 6)-و بى آنكه منتظر پاسخ آنها باشد جواب اين سؤال را-كه روشن است-خودش داده،مى فرمايد:«از يك آب جهنده آفريده شده است»! .كه اين توصيفى است براى نطفۀ مرد كه در آب منى شناور است،و به هنگام بيرون آمدن جهش دارد. (خُلِقَ مِنْ ماءٍ دافِقٍ)

آيه 7

(آيه 7)-و بعد در توصيف ديگرى از اين آب مى گويد:«آبى كه از ميان پشت و سينه ها خارج مى شود» . (يَخْرُجُ مِنْ بَيْنِ الصُّلْبِ وَ التَّرائِبِ)

«صلب»به معنى پشت است و اما«ترائب»جمع«تريبه»بنابر مشهور ميان علماى لغت استخوانهاى بالاى سينه است،همانجا كه گردنبند روى آن قرار مى گيرد.

در اينجا قرآن به يكى از دو جزء اصلى نطفه كه همان نطفۀ مرد است،و براى همه محسوس مى باشد،اشاره كرده،و منظور از«صلب»و«ترائب»قسمت پشت و پيش روى انسان است،چرا كه آب نطفۀ مرد از ميان اين دو خارج مى شود.

اين تفسيرى است روشن و هماهنگ با آنچه در كتب لغت در معنى اين دو واژه آمده است،در عين حال ممكن است حقيقت مهمترى در اين آيه نيز نهفته باشد كه در حد علم امروز براى ما كشف نشده و اكتشافات دانشمندان در آينده از روى آن پرده برخواهد داشت.

آيه 8

(آيه 8)-سپس از اين بيان نتيجه گيرى كرده،مى گويد:«مسلما او [-خدايى كه انسان را از چنين چيز پستى آفريد]مى تواند او را بازگرداند» . (إِنَّهُ عَلى رَجْعِهِ لَقادِرٌ)

در آغاز خاك بود،و سپس بعد از طى مراحلى به صورت نطفه درآمد،و نطفه

ص: 465

نيز بعد از طى مراحل پيچيده و شگفت انگيزى،تبديل به انسان كاملى شد،بنابر اين بازگشت او به حيات و زندگى مجدد هيچ مشكلى ايجاد نمى كند.

آيه 9

(آيه 9)-در اين آيه به توصيف آن روز بزرگ پرداخته،مى فرمايد:«در آن روز كه اسرار پنهان(انسان)آشكار مى شود» . (يَوْمَ تُبْلَى السَّرائِرُ)

آرى!در آن روز كه«يوم البروز»و«يوم الظهور»است اسرار درون آشكار مى شود،اعم از ايمان و كفر و نفاق،يا نيت خير و شر،يا ريا و اخلاص،و اين ظهور و بروز براى مؤمنان مايۀ افتخار و مزيد نعمت است،و براى مجرمان مايۀ سر افكندگى و منشأ خوارى و خفت و چه دردناك است كه انسان عمرى با آبرو در ميان مردم زندگى كند ولى در آن روز در برابر همۀ خلايق شرمسار و سر افكنده شود.

آيه 10

(آيه 10)-اما مشكل مهم در آن روز اينجاست كه؛«و براى او هيچ نيرو و ياورى نيست» . (فَما لَهُ مِنْ قُوَّةٍ وَ لا ناصِرٍ)

نه نيرويى كه بر زشتيهاى اعمال و نيات او پرده بيفكند،و نه ياورى كه او را از عذاب الهى رهائى بخشد.

آيه 11

(آيه 11)-در تعقيب آيات گذشته كه استدلال بر مسألۀ معاد از طريق توجه به آفرينش نخستين انسان از نطفه داشت،در اينجا باز براى تأكيد در امر معاد و اشاره به بعضى از دلائل ديگر بحث را ادامه داده،مى فرمايد:«سوگند به آسمان پر باران» . (وَ السَّماءِ ذاتِ الرَّجْعِ)

آيه 12

(آيه 12)-«و سوگند به زمين پر شكاف»كه گياهان از آن سر بر مى آورند . (وَ الْأَرْضِ ذاتِ الصَّدْعِ)

آيه 13

(آيه 13)-«كه اين(قرآن)سخنى است كه حق را از باطل جدا مى كند» . (إِنَّهُ لَقَوْلٌ فَصْلٌ)

آيه 14

(آيه 14)-سخنى است جدى«و هرگز شوخى نيست»! . (وَ ما هُوَ بِالْهَزْلِ)

در حقيقت اين دو سوگند اشاره اى است به احياى زمينهاى مرده به وسيلۀ باران كه قرآن بارها آن را به عنوان دليلى بر مسألۀ رستاخيز ذكر كرده است،مانند آيۀ 11 سورۀ ق كه مى فرمايد:«ما به وسيلۀ باران سرزمين مرده اى را زنده كرديم،خروج

ص: 466

و قيام شما در قيامت نيز همين گونه است»!

آيه 15

(آيه 15)-سپس براى تسلى خاطر پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و مؤمنان از يكسو،و تهديد دشمنان اسلام از سوى ديگر مى افزايد:«آنها پيوسته حيله مى كنند»و نقشه ها مى ريزند . (إِنَّهُمْ يَكِيدُونَ كَيْداً)

آيه 16

(آيه 16)-«و من هم در برابر آنها چاره مى كنم»و نقشه هاشان را نقش بر آب مى كنم . (وَ أَكِيدُ كَيْداً)

آيه 17

(آيه 17)-«حال كه چنين است كافران را(فقط)اندكى مهلت ده»تا عاقبت كار خويش را ببينند! . (فَمَهِّلِ الْكافِرِينَ أَمْهِلْهُمْ رُوَيْداً)

آرى!آنها پيوسته نقشه هاى شومى براى مبارزۀ با تو طرح مى كنند:

گاه از طريق استهزا وارد مى شوند.گاه به محاصرۀ اقتصادى دست مى زنند.

گاه مؤمنان را شكنجه و آزار مى كنند.گاه ساحرت مى خوانند،گاه كاهنت مى گويند، گاه ديوانه ات مى شمرند.

گاه مى گويند كسانى كه دور تو را گرفته اند فقرا و بينوايانند آنها را دور كن تا ما با تو باشيم.

منظور از«كيد دشمنان»در آيۀ فوق روشن است كه به نمونه هاى آن اشاره كرديم،و اما منظور از«كيد الهى»همان الطافى است كه شامل حال پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و مؤمنان مى شد و دشمنان اسلام را غافلگير مى ساخت،كوششهاى آنها را از ميان مى برد،و توطئه هاى آنان را در هم مى شكست،كه نمونه هايش در تاريخ اسلام فراوان است.

اين آيه سرمشقى است براى همۀ مسلمانان كه در كارهاى خود مخصوصا هنگامى كه در مقابل دشمنانى نيرومند و خطرناك قرار مى گيرند با حوصله و صبر و شكيبائى و دقت رفتار كنند،و از هرگونه شتابزدگى و كارهاى بى نقشه يا بى موقع بپرهيزند.

«پايان سورۀ طارق»

ص: 467

ص: 468

سورۀ اعلى[87]

اشاره

اين سوره در«مكّه»نازل شده و داراى 19 آيه است

محتواى سوره:

اين سوره در حقيقت از دو بخش تشكيل يافته،بخشى كه در آن روى سخن به شخص پيامبر صلّى اللّه عليه و آله است و دستوراتى را در زمينۀ تسبيح پروردگار،و اداى رسالت،به او مى دهد،و اوصاف هفتگانه اى از خداوند بزرگ در اين رابطه مى شمرد.

و بخش ديگرى كه از مؤمنان خاشع،و كافران شقى،سخن به ميان مى آورد،و عوامل سعادت و شقاوت اين دو گروه را بطور فشرده در اين بخش بيان مى كند.

و در پايان سوره اعلام مى دارد كه اين مطالب تنها در قرآن مجيد نيامده است، بلكه حقايقى است كه در كتب و صحف پيشين،صحف ابراهيم و موسى،نيز بر آن تأكيد شده است.

فضيلت تلاوت سوره:

در حديثى از پيغمبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله مى خوانيم:«هر كس سورۀ اعلى را بخواند خداوند به عدد هر حرفى كه بر ابراهيم(ع)و موسى(ع) و محمد صلّى اللّه عليه و آله نازل كرده ده حسنه به او عطا مى فرمايد».

و در حديث ديگرى از امام صادق عليه السّلام مى خوانيم:«كسى كه سورۀ اعلى را در فرائض يا نوافل خود بخواند،روز قيامت به او گفته مى شود:از هر يك از درهاى بهشت مى خواهى وارد شو ان شاء اللّه».

ص: 469

از مجموعۀ رواياتى كه در اين زمينه رسيده استفاده مى شود كه اين سوره از اهميت خاصى برخوردار است،تا آنجا كه در حديثى از على عليه السّلام مى خوانيم:

«اين سوره محبوب پيغمبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله بود.» به نام خداوند بخشندۀ بخشايشگر

بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ

آيه 1

(آيه 1)-خداوند بزرگ را تسبيح گوى!اين سوره كه در حقيقت عصارۀ مكتب انبيا و دعوت پيامبران است از تسبيح و تقديس پروردگار شروع مى شود و در آغاز روى سخن را به پيامبر صلّى اللّه عليه و آله كرده،مى فرمايد:«منزه شمار نام پروردگار بلند مرتبه ات را» . (سَبِّحِ اسْمَ رَبِّكَ الْأَعْلَى)

يعنى؛نام خداوند در رديف نام بتها قرار داده نشود،و ذات پاك او را از هرگونه عيب و نقص،و صفات مخلوقها و عوارض جسم و جسمانيت،و هرگونه محدوديت و نقصان منزه بشماريم.

تعبير به«اعلى»بيانگر اين حقيقت است كه او از هر كس و هر چيز و هر چه تصور كنيم،و هر خيال و قياس و گمان و وهم،و هرگونه شرك جلى و خفى برتر و بالاتر است.

آيه 2

(آيه 2)-و بعد از اين دو توصيف(ربّ،اعلى)در توضيح آن پنج وصف ديگر را بيان مى كند كه همگى شرح ربوبيت اعلاى پروردگار است،مى فرمايد:

«همان خداوندى كه آفريد و منظم كرد» .

(الَّذِي خَلَقَ فَسَوّى)

نظام عالم آفرينش-كه از بزرگترين منظومه هاى آسمانى را شامل مى شود تا موضوعات ساده اى همچون خطوط سر انگشتهاى انسان كه در آيۀ 4 سورۀ قيامت به آن اشاره شده -شاهد گويايى بر ربوبيت او، و اثبات وجود پروردگار است.

آيه 3

(آيه 3)-بعد از مسألهٔ آفرینش و نظم بندی خلقت،به موضوع برنامه ریزی برای حرکت تکاملی،و هدایت موجودات در این مسیر پرداخته،می افزاید:

ص: 470

(بَلى قادِرِينَ عَلى أَنْ نُسَوِّيَ بَنانَهُ)

«و همان كه اندازه گيرى كرد و هدايت نمود» .

(وَ الَّذِي قَدَّرَ فَهَدى)

منظور از«تقدير»همان اندازه گيرى و تعيين برنامه هاى حركت به سوى اهدافى است كه موجودات به خاطر آن آفريده شده اند.

و منظور از«هدايت»همان هدايت تكوينى است كه به صورت انگيزه ها و قوانينى بر هر موجودى حاكم ساخته-اعم از انگيزه هاى درونى و برونى.

فى المثل از يكسو پستان مادر و شير آن را براى تغذيۀ طفل آفريده و به مادر عاطفۀ شديد مادرى داده و از سوى ديگر در طفل انگيزه اى آفريده كه او را به سوى پستان مادر مى كشاند،و اين آمادگى و جاذبۀ دو جانبه در مسير هدف،در همۀ موجودات ديده مى شود.

البته در مورد انسان غير از برنامۀ هدايت تكوينى،هدايت ديگرى وجود دارد كه از طريق وحى و ارسال انبياء صورت مى گيرد،و هدايت تشريعى نام دارد،و جالب اين كه هدايت تشريعى انسان نيز در تمام زمينه ها مكمل هدايت تكوينى اوست.

آيه 4

(آيه 4)-در مرحلۀ بعد اشاره به گياهان و مخصوصا مواد غذائى چهارپايان كرده،مى افزايد:«و آن كسى كه چراگاه را به وجود آورد»و از دل زمين بيرون فرستاد . (وَ الَّذِي أَخْرَجَ الْمَرْعى)

آيه 5

(آيه 5)-و بعد مى افزايد:«سپس آن را خشك و تيره قرار داد» . (فَجَعَلَهُ غُثاءً أَحْوى)

«غثاء احوى»(گياهان خشكيدۀ تيره رنگ)هم بازگو كنندۀ فناى دنياست و هم منافع زيادى در بر دارد هم غذاى مناسبى است براى زمستان حيوانات،و هم وسيله اى است براى سوخت و سوز انسان،و هم كود مناسبى براى زمينها.

آيه 6

(آيه 6)-در آیات گذشته سخن از ربوبیت و«توحید»پروردگار بود و به دنبال آن در اینجا سخن از قرآن و«نبوت»پیامبرصلّى اللّه عليه و آله است،دز آیات گذشته سخن از«هدایت عمومی»موجودات بود،و در اینجا سخن از«هدایت نوع انسان»است،

ص: 471

و بالاخره در آيات گذشته تسبيح پروردگار«على اعلى»آمده بود،و در اينجا از قرآن كه بيانگر اين تسبيح است سخن به ميان مى آورد.

مى فرمايد:«ما به زودى(قرآن را)بر تو مى خوانيم و هرگز فراموش نخواهى كرد» .

(سَنُقْرِئُكَ فَلا تَنْسى)

بنابر اين؛هنگام نزول وحى عجله مكن،و هرگز نگران فراموش كردن آيات الهى مباش،آن كس كه اين آيات بزرگ را براى هدايت انسانها بر تو فرستاده،هم او حافظ و نگاهبان آنهاست.

در جاى ديگر مى فرمايد:«براى خواندن قرآن پيش از آنكه وحى آن بر تو تمام شود عجله مكن،و بگو:پروردگارا!علم مرا افزون كن»(طه114/).

آيه 7

(آيه 7)-سپس براى اثبات قدرت خداوند و اين كه هر خير و بركتى است از ناحيۀ اوست،مى افزايد:تو چيزى از آيات الهى را فراموش نمى كنى«مگر آنچه را خدا بخواهد كه او آشكار و پنهان را مى داند» . (إِلاّ ما شاءَ اللّهُ إِنَّهُ يَعْلَمُ الْجَهْرَ وَ ما يَخْفى)

مفهوم اين تعبير آن نيست كه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله چيزى از آيات الهى از فراموش مى كند بلكه هدف بيان اين حقيقت است كه موهبت حفظ آيات الهى از سوى خداست،و لذا هر لحظه بخواهد مى تواند آن را از پيامبرش بگيرد.

و اين يكى از معجزات پيغمبر اسلام صلّى اللّه عليه و آله است كه آيات و سوره هاى طولانى را با يكبار تلاوت جبرئيل به خاطر مى سپرد،و هميشه به خاطر داشت،و چيزى را فراموش نمى كرد.

آيه 8

(آيه 8)-سپس پيامبر صلّى اللّه عليه و آله را دلدارى داده،مى افزايد:«و ما تو را براى هر كار خير آماده مى كنيم» . (وَ نُيَسِّرُكَ لِلْيُسْرى)

و به تعبير ديگر هدف بيان اين حقيقت است كه در راهى كه تو در پيش دارى مشكلات و سختيها فراوان است،هم در راه گرفتن وحى و حفظ آن،و هم در تبليغ رسالت و اداى آن،و هم در انجام كارهاى خير و عمل به آن ما در تمام اين امور (دريافت وحى و ابلاغ و نشر و تعليم و عمل كردن به آن)به تو يارى مى دهيم

ص: 472

و مشكلات را بر تو آسان مى سازيم.

آيه 9

(آيه 9)-بعد از بيان موهبت وحى آسمانى به پيغمبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله،و وعدۀ توفيق و تسهيل امور براى او،به ذكر مهمترين وظيفۀ او پرداخته،مى فرمايد:«پس تذكّر ده اگر تذكر مفيد باشد» . (فَذَكِّرْ إِنْ نَفَعَتِ الذِّكْرى)

منظور اين است كه تذكر به هر حال سودمند است،و افرادى كه به هيچ وجه از آن منتفع نشوند كمند،به علاوه حد اقل موجب اتمام حجت بر منكران مى شود كه اين خود منفعت بزرگى است.

و لذا پيغمبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله براى تبليغات و تذكرات خود هيچ قيد و شرطى قائل نبود و همگان را وعظ مى كرد و انذار مى نمود.

آيه 10

(آيه 10)-سپس به عكس العمل مردم در برابر تذكر،وعظ و انذار پرداخته، و آنها را به دو گروه تقسيم مى كند،مى فرمايد:«و به زودى كسى كه از خدا مى ترسد (و احساس مسؤوليت مى كند)متذكر مى شود» . (سَيَذَّكَّرُ مَنْ يَخْشى)

آرى!تا روح«خشيت»و ترس و يا به تعبير ديگر روح«حق طلبى» و«حق جوئى»كه مرتبه اى از تقواست در انسان وجود نداشته باشد از مواعظ الهى و تذكرات پيامبران نفعى نمى برد،لذا در آغاز سورۀ بقره قرآن را مايۀ هدايت براى پرهيزگاران شمرده مى گويد: .

(هُدىً لِلْمُتَّقِينَ)

آيه 11

(آيه 11)-و در اين آيه به گروه دوم پرداخته،مى افزايد:«اما بدبخت ترين افراد از آن دورى مى گزيند» . (وَ يَتَجَنَّبُهَا الْأَشْقَى)

آيه 12

(آيه 12)-در اين آيه سرنوشت گروه اخير را چنين بيان مى كند؛«همان كسى كه در آتش بزرگ وارد مى شود» . (الَّذِي يَصْلَى النّارَ الْكُبْرى)

آيه 13

(آيه 13)-«سپس در آن آتش(براى هميشه مى ماند)نه مى ميرد،و نه زنده مى شود»! . (ثُمَّ لا يَمُوتُ فِيها وَ لا يَحْيى)

يعنى؛نه مى ميرد كه آسوده گردد،و نه حالتى را كه در آن است مى توان زندگى نام نهاد،بلكه دائما در ميان مرگ و زندگى دست و پا مى زند،و اين بدترين بلا و مصيبت براى آنهاست.

ص: 473

توصيف آتش جهنّم به«كبرى»در مقابل آتش«صغرى»يعنى آتشهاى اين دنيا مى باشد،همان گونه كه در حديثى آمده كه امام صادق عليه السّلام فرمود:«اين آتش شما جزئى از هفتاد جزء از آتش دوزخ است،كه هفتاد مرتبه با آب خاموش شده،باز شعله ور گرديده و اگر چنين نبود هيچ انسانى قدرت تحمل آن را نداشت و نمى توانست در كنار آن قرار گيرد.

آيه 14

(آيه 14)-در آيات قبل اشاره اى به مجازات سخت كفار معاند،و دشمنان حق شده بود،و در اينجا به نجات اهل ايمان و عوامل اين نجات اشاره كرده، مى فرمايد:«به يقين كسى كه پاكى جست(و خود را تزكيه كرد)،رستگار شد» . (قَدْ أَفْلَحَ مَنْ تَزَكّى)

آيه 15

(آيه 15)-«و(آن كه)نام پروردگارش را ياد كرد سپس نماز خواند» . (وَ ذَكَرَ اسْمَ رَبِّهِ فَصَلّى)

به اين ترتيب عامل فلاح و رستگارى و پيروزى و نجات را سه چيز مى شمرد،«تزكيه»و«ذكر نام خداوند»و سپس«به جا آوردن نماز».

«تزكيه»معنى وسيعى دارد كه هم پاكسازى روح از آلودگى شرك،و هم پاكسازى نفس از اخلاق رذيله،و هم پاكسازى عمل از محرمات و هرگونه ريا،و هم پاكسازى مال و جان به وسيلۀ دادن زكات در راه خدا را شامل مى شود.

آيه 16

(آيه 16)-سپس به عامل اصلى انحراف از اين برنامۀ فلاح و رستگارى اشاره كرده،مى افزايد:«ولى شما زندگى دنيا را مقدم مى داريد» . (بَلْ تُؤْثِرُونَ الْحَياةَ الدُّنْيا)

آيه 17

(آيه 17)-«در حالى كه آخرت بهتر و پايدارتر است» . (وَ الْآخِرَةُ خَيْرٌ وَ أَبْقى)

و اين در حقيقت همان مطلبى است كه در احاديث نيز آمده:«محبت دنيا سر چشمۀ هر گناهى است».

بنابر اين براى قطع ريشه هاى گناه راهى جز اين نيست كه حب و عشق دنيا را از دل بيرون كنيم و به دنيا همچون وسيله و يا مزرعه اى بنگريم.

آيه 18

(آيه 18)-و سرانجام در پایان سوره می فرماید:«این دستورها(که گفته شد

ص: 474

منحصر به اين كتاب آسمانى نيست،بلكه)در كتب آسمانى پيشين(نيز)آمده است» .

(إِنَّ هذا لَفِي الصُّحُفِ الْأُولى)

آيه 19

(آيه 19)-«در كتب ابراهيم و موسى» . (صُحُفِ إِبْراهِيمَ وَ مُوسى)

تعبير به«صحف اولى»در مورد كتابهاى ابراهيم و موسى در برابر صحف اخير است كه بر حضرت مسيح و پيغمبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله نازل شده است.

آيات فوق نشان مى دهد كه حضرت ابراهيم و موسى عليهما السّلام نيز داراى كتابهاى آسمانى بوده اند.

در روايتى از أبو ذر مى خوانيم كه مى گويد:

به پيغمبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله عرض كردم:انبيا چند نفر بودند؟ فرمود:124 هزار نفر.

گفتم:رسولان آنها چند نفر بودند؟ فرمود:313 نفر،و بقيه فقط«نبى»بودند.

عرض كردم:آدم«نبى»بود؟ فرمود:بله،خداوند با او سخن گفت و او را با دست خود آفريد.

سپس پيامبر صلّى اللّه عليه و آله افزود:اى أبو ذر!چهار نفر از انبياء عرب بودند:هود و صالح و شعيب و پيامبر تو.

گفتم:اى رسول خدا!خداوند چند كتاب نازل فرمود؟ فرمود:104 كتاب،ده كتاب بر«آدم»پنجاه كتاب بر«شيث»و بر«اخنوخ»كه ادريس است سى كتاب،و او نخستين كسى است كه با قلم نوشت و بر«ابراهيم»ده كتاب و نيز تورات و انجيل و زبور و فرقان را(بر موسى و مسيح و داود و پيامبر اسلام نازل كرد.) «پايان سورۀ اعلى»

ص: 475

ص: 476

سورۀ غاشيه[88]

اشاره

اين سوره در«مكّه»نازل شده و 26 آيه دارد

محتواى سوره:

اين سوره عمدتا بر سه محور دور مى زند:محور اول بحث «معاد»است،مخصوصا كيفرهاى دردناك مجرمان و پاداشهاى شوق انگيز مؤمنان.

محور دوم بحث«توحيد»است كه با اشاره به آفرينش آسمان و خلقت كوهها و زمين و توجه انسانها به اين سه موضوع اسرار آميز بيان شده.

و محور سوم بحث از«نبوت»و گوشه اى از وظائف پيامبر اسلام صلّى اللّه عليه و آله است.

فضيلت تلاوت سوره:

در حديثى از پيغمبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله مى خوانيم:«هر كس آن را تلاوت كند خداوند حساب او را در قيامت آسان مى كند».

و در حديثى از امام صادق عليه السّلام مى خوانيم:«كسى كه مداومت بر قرائت اين سوره در نمازهاى فريضه يا نافله كند خداوند او را تحت پوشش رحمت خود در دنيا و آخرت قرار مى دهد،و در قيامت او را از عذاب آتش امان مى بخشد».

مسلما اين همه ثواب و فضيلت در صورتى عائد مى شود كه تلاوت انگيزۀ انديشه و عمل گردد.

به نام خداوند بخشندۀ بخشايشگر

بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ

آيه 1

(آيه 1)-خستگان بی نصیب!در آغاز این سوره به نام تازه ای دربارهٔ قیامت برخورد می کنیم مه آن«غاشیه»است،می فرماید:«آیا داستان غاشیه[=روز قیامت

ص: 477

كه حوادث وحشتناكش همه را مى پوشاند]به تو رسيده است»؟! .

(هَلْ أَتاكَ حَدِيثُ الْغاشِيَةِ)

«غاشيه»از مادۀ«غشاوة»به معنى پوشاندن است،انتخاب اين نام براى قيامت به خاطر آن است كه حوادث وحشتناك آن ناگهان همه را زير پوشش خود قرار مى دهد.

آيه 2

(آيه 2)-سپس به بيان چگونگى حال مجرمان پرداخته،مى گويد:

«چهره هائى در آن روز خاشع و ذلت بارند» .

(وُجُوهٌ يَوْمَئِذٍ خاشِعَةٌ)

ذلت و ترس از عذاب و كيفرهاى عظيم آن روز تمام وجود آنها را فرا گرفته، و از آنجا كه حالات روحى انسان بيش از همه جا در چهرۀ او منعكس مى شود، اشاره به خوف و ذلت و وحشتى مى كند كه سراسر چهرۀ آنها را مى پوشاند.

آيه 3

(آيه 3)-آنگاه مى افزايد:«آنها كه پيوسته عمل كرده و خسته شده اند» . (عامِلَةٌ ناصِبَةٌ)

تلاش و كوشش زيادى در زندگى دنيا به خرج مى دهند،ولى هيچ فايده اى جز خستگى نصيبشان نمى شود،نه عمل مقبولى در درگاه خدا دارند،و نه چيزى از آن همه ثروتهائى كه اندوخته اند مى توانند با خود ببرند،و نه نام نيكى از خود به يادگار مى گذارند،و نه فرزند صالحى،آنها زحمتكشان خسته و بينوايند،و چه تعبير رسائى است جملۀ«عاملة ناصبة»در حق آنان.

آيه 4

(آيه 4)-«و(سر انجام اين زحمتكشان خسته و بيهوده گر)در آتش سوزان وارد مى گردند»و با آن مى سوزند . (تَصْلى ناراً حامِيَةً)

آيه 5

(آيه 5)-ولى مجازات آنها به همين جا ختم نمى گردد،بلكه هنگامى كه بر اثر حرارت آتش تشنه مى شوند؛«از چشمه اى بسيار داغ به آنها مى نوشانند» . (تُسْقى مِنْ عَيْنٍ آنِيَةٍ)

در آيۀ 29 سورۀ كهف مى خوانيم:«و اگر تقاضاى آب كنند آبى براى آنها مى آورند مانند فلز گداخته كه صورتهايشان را بريان مى كند،چه بد نوشيدنى است و چه بد محل اجتماعى»؟!

آيه 6

(آيه 6)-و در این آیه دربارهٔ خوراک آنها به هنگامی که گرسنه می شوند:

ص: 478

مى افزايد:«غذايى جز از ضريع[-خار خشك تلخ و بدبو]ندارند» .

(لَيْسَ لَهُمْ طَعامٌ إِلاّ مِنْ ضَرِيعٍ)

در حديثى از پيغمبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله مى خوانيم:«ضريع چيزى است كه در آتش دوزخ،شبيه خار،تلخ تر از«صبر»و متعفن تر از مردار،و سوزنده تر از آتش،خداوند آن را ضريع نام نهاده است».

آيه 7

(آيه 7)-سپس مى افزايد:«غذائى كه نه آنها را فربه مى كند و نه از گرسنگى مى رهاند» . (لا يُسْمِنُ وَ لا يُغْنِي مِنْ جُوعٍ)

آنها كه در اين دنيا انواع غذاهاى لذيذ و چرب و شيرين را از طريق ظلم و تجاوز به حقوق ديگران فراهم كردند،و آنها كه اجازه ندادند محرومان جز از غذاهاى گلوگير و ناگوار استفاده كنند،بايد در آنجا غذائى داشته باشند كه«عذاب اليم»آنها گردد.

آيه 8

(آيه 8)-دورنمايى از نعمتهاى روح پرور بهشتى:به دنبال توصيفى كه در آيات گذشته از حال مجرمان و بدكاران در جهان ديگر و عذابهاى دوزخى آمده،در اينجا به شرح حال مؤمنان نيكوكار،و توصيف نعمتهاى بى نظير بهشتى مى پردازد، تا«قهر»را با«مهر»بياميزد،و«انذار»را با«بشارت»همراه سازد.

مى فرمايد:«چهره هائى در آن روز شاداب و باطراوتند» .

(وُجُوهٌ يَوْمَئِذٍ ناعِمَةٌ)

به عكس چهرۀ بدكاران كه در آيات قبل به آن اشاره شده بود كه غرق ذلت و اندوه است.

آيه 9

(آيه 9)-اين چهره ها چنان مى نمايد كه:«از سعى و تلاش خود خشنودند» . (لِسَعْيِها راضِيَةٌ)

به عكس دوزخيان كه از تلاش و كوشش خود جز خستگى و رنج بهره اى نبردند، بهشتيان نتايج تلاش و كوشش خود را به احسن وجه مى بينند و كاملا راضى و خشنودند.

تلاشهائى كه در پرتو لطف خدا به اضعاف مضاعف،گاه ده برابر،و گاه هفتصد برابر،و گاه بيشتر،رشد و نمو يافته،و گاهى با آن جزاى بى حساب را خريدارى كرده اند.

ص: 479

آيه 10

(آيه 10)-سپس به شرح اين مطلب پرداخته،مى گويد:«در بهشتى عالى جاى دارند» . (فِي جَنَّةٍ عالِيَةٍ)

آرى!آنها در طبقات عالى و مقامات بالاى بهشتند.

آيه 11

(آيه 11)-بعد به توصيف ديگرى از اين بهشت كه جنبۀ روحانى و معنوى دارد پرداخته،مى افزايد:«در آنجا هيچ سخن لغو و بيهوده اى نمى شنوند» . (لا تَسْمَعُ فِيها لاغِيَةً)

و چه آرام بخش است محيطى كه از همۀ اين سخنان پاك باشد،و اگر درست بينديشيم قسمت عمدۀ ناراحتيهاى زندگى دنيا از شنيدن اين گونه سخنان است كه آرامش روح و جان و نظامات اجتماعى را برهم مى زند و آتش فتنه ها را شعله ور مى سازد.

آيه 12

(آيه 12)-بعد از ذكر اين نعمت روحانى و آرامش كه بر روح و جان بهشتيان به خاطر نبودن سخنان لغو و بيهوده حكم فرماست به بيان قسمتى از نعمتهاى مادى بهشت پرداخته،مى گويد:«در آن چشمه اى جارى است» . (فِيها عَيْنٌ جارِيَةٌ)

چشمه اى كه مطابق ميل بهشتيان به هر طرف كه بخواهند جريان پيدا مى كند،و نيازى به شكافتن نهر و ساختن بستر ندارد.

وجود چشمه هاى متعدد علاوه بر افزودن بر زيبائى و طراوت،اين فايده را نيز دارد كه هر كدام نوشابۀ مخصوصى دارد و ذائقۀ بهشتيان را هر زمان با انواع شراب طهور شيرين و معطر مى كند.

آيه 13

(آيه 13)-بعد از ذكر چشمه ها به سراغ تختهاى بهشتى مى رود،مى فرمايد:

«در آن(باغهاى بهشتى)تختهاى زيباى بلندى است» .

(فِيها سُرُرٌ مَرْفُوعَةٌ)

بلند بودن اين تختها به خاطر آن است كه بهشتيان بر تمام مناظر و صحنه هاى اطراف خود مسلط باشند،و از مشاهدۀ آن لذت برند.

آيه 14

(آيه 14)-و از آنجا که استفادهٔ از آن چشمه های گوارا و شرابهای ظهور بهشتی،نیاز به ظرفهایی دارذ،در این آیه می افزاید:«و قدحهایی(که در کنار این چشمه)نهاده»(وَ اَکوابُ مَوضُوعَةُ).

ص: 480

هر زمان اراده كنند قدحها از چشمه ها پر مى شود،تازه به تازه مى نوشند، و سيراب مى شوند و لذت مى برند،لذتى كه توصيفش براى ساكنان دنيا غير ممكن است.

آيه 15

(آيه 15)-باز به نكته هاى بيشترى از جزئيات نعمتهاى بهشتى پرداخته، اضافه مى كند:«و بالشها و پشتيهاى صف داده شده» . (وَ نَمارِقُ مَصْفُوفَةٌ)

تعبير به«مصفوفه»اشاره به تعدد و نظم خاصى است كه بر آنها حاكم است، اين تعبير نشان مى دهد كه آنها جلسات انس دسته جمعى تشكيل مى دهند.

آيه 16

(آيه 16)-و در اين آيه،به فرشهاى زيباى بهشتى اشاره كرده،مى فرمايد:

«و(در آنجا)فرشهاى فاخر گسترده شده» .

(وَ زَرابِيُّ مَبْثُوثَةٌ)

آيه 17

(آيه 17)-به شتر نگاه كن كه خود آيتى است! در آيات گذشته بحثهاى فراوانى پيرامون بهشت و نعمتهايش آمده بود،اما در اينجا سخن از كليد اصلى وصول به آن همه نعمتها كه«معرفة اللّه»است به ميان آمده،و با ذكر چهار نمونه از مظاهر قدرت خداوند،از خلقت بديع خدا،و دعوت انسان به مطالعه در بارۀ آنها راه ورود به بهشت را نشان مى دهد،در ضمن اشاره اى است به قدرت بى پايان خدا كه كليد حل مسألۀ«معاد»است.

نخست مى فرمايد:«آيا آنان به شتر نمى نگرند كه چگونه آفريده شده است»؟ .

(أَ فَلا يَنْظُرُونَ إِلَى الْإِبِلِ كَيْفَ خُلِقَتْ)

پيداست كه روى سخن در مرحلۀ اول به اعراب«مكّه»بود كه«شتر»همه چيز زندگى آنها را تشكيل مى داد،و شب و روز با آن سر و كار داشتند.

از اين گذشته اين حيوان ويژگيهاى عجيبى دارد كه او را از حيوانات ديگر ممتاز مى كند،و به حق آيتى است از آيات خدا،از جمله اين كه:

1-شتر حيوانى است كه هم گوشتش قابل استفاده است،و هم شيرش،هم از آن براى سوارى و هم باربرى استفاده مى شود.

2-شتر نيرومندترين و با مقاومت ترين حيوان اهلى است.

3-شتر مى تواند روزهاى متوالى(حدود يك هفته الى ده روز)تشنه بماند، و در مقابل گرسنگى نيز تحمل بسيار دارد.

ص: 481

4-شتر مى تواند هر روز مسافتى طولانى را طى كند،و از زمينهاى صعب العبور،و شنزارهائى كه هيچ حيوانى قادر بر عبور از آن نيست بگذرد،و به همين دليل عربها آن را«كشتى بيابانها»مى نامند.

5-از نظر تغذيه بسيار كم خرج است و هرگونه خار و خاشاكى را مى خورد.

خلاصه اين كه ويژگيهاى اين حيوان چنان است كه دقت در آفرينش او انسان را متوجه خالق بزرگى مى كند كه آفرينندۀ چنين موجودى است.

ناگفته پيداست منظور از«نظر»در جملۀ نگاه كردن عادى نيست،بلكه نگاهى است توأم با تفكر و انديشه و دقت.

«أَ فَلا يَنْظُرُونَ»

آيه 18

(آيه 18)-و بعد از آن به آسمان پرداخته،مى فرمايد:«و(آيا)به آسمان نگاه نمى كنند كه چگونه برافراشته شده»؟! . (وَ إِلَى السَّماءِ كَيْفَ رُفِعَتْ)

چگونه اين كرات عظيم هر يك در مدار خود ميخكوب شده اند؟و بدون ستونى در جاى خود قرار گرفته اند؟ميليونها سال بر كرات منظومۀ شمسى مى گذرد و محورهاى اصلى حركت اين كرات تغيير نمى يابد.

آيا نبايد در بارۀ خالق و مدبر اين جهان بزرگ انديشيد و به اهداف بزرگ و والاى او نزديك شد؟!

آيه 19

(آيه 19)-سپس مى افزايد:«و(آيا)به كوهها نگاه نمى كنند كه چگونه در جاى خود نصب گرديده»؟! . (وَ إِلَى الْجِبالِ كَيْفَ نُصِبَتْ)

كوههائى كه ريشه هاى آن به يكديگر متصل است،و همچون حلقه هاى زره گرداگرد زمين را فرا گرفته،و لرزشهاى ناشى از مواد مذاب درونى،و جذر و مد ناشى از جاذبه هاى ماه و خورشيد را به حد اقل مى رساند.

«نصبت»از ماده«نصب»به معنى ثابت قرار دادن است،و ممكن است اين تعبير ضمنا اشاره اى به كيفيت خلقت كوهها در آغاز آفرينش نيز بوده باشد،همان چيزى كه علم امروز پرده از آن برداشته،و پيدايش كوهها را به عوامل متعددى نسبت مى دهد،و انواع و اقسامى براى آن قائل است:

كوههائى كه بر اثر چين خوردگى زمين پيدا شده.

ص: 482

كوههائى كه از آتشفشانها به وجود آمده.

كوههائى كه نتيجۀ آبرفتهاى ناشى از باران است.

و كوههائى كه در دل درياها تكوين مى يابد و مجموعه اى است از رسوبات دريا و باقى ماندۀ حيوانات آن-مانند كوهها و جزائر مرجانى.

آرى!هر كدام از اين كوهها،و آثار و بركات آنها براى انسانهاى بيدار نشانه هاى زنده اى است از قدرت پروردگار.

آيه 20

(آيه 20)-سپس به زمين پرداخته،مى گويد:«و(آيا)به زمين(نگاه نمى كنند)كه چگونه گسترده و هموار گشته است»؟ . (وَ إِلَى الْأَرْضِ كَيْفَ سُطِحَتْ)

چگونه بارانهاى مداوم كوهها را شسته،و ذرات خاك را به وجود آورده، سپس در گودالها پهن كرده و زمينهاى صافى كه هم آمادۀ كشاورزى است و هم قابل هرگونه ساختمان،در اختيار انسان قرار داده است؟ اگر به راستى كرۀ زمين تماما كوه و دره بود زندگى كردن بر آن چقدر مشكل و طاقت فرسا بود؟چه كسى آن را پيش از تولد ما مسطح و قابل استفاده ساخت؟ امور چهارگانه اى كه در آيات فوق آمده-شتر،آسمان،كوهها،زمين- زير بناى زندگى انسان را تشكيل مى دهد:

آسمان كانون نور است و باران و هوا،و زمين مركز پرورش انواع مواد غذائى، كوهها رمز آرامش و ذخيرۀ آب و مواد معدنى،و شتر نمونۀ روشنى از چهارپايان اهلى كه در اختيار بشر قرار دارد.

به اين ترتيب هم مسائل كشاورزى،هم دامدارى و هم صنعتى در اين امور چهارگانه نهفته شده است،و انديشه در اين نعمتهاى گوناگون،خواه ناخواه انسان را به شكر منعم وا مى دارد،و شكر منعم او را به معرفت اللّه و شناخت خالق نعمت دعوت مى كند.

آيه 21

(آيه 21)-و به دنبال این بحث توحیدی روی سخن را به پیامبر کرده،می گوید:«وس اکنون که چنین است آنها را)تذکر کرده که تو فقط تذکر دهنده ای»(فَذَکَّر اِنَّما اَنتَ مُذَکَّرً).

ص: 483

آيه 22

(آيه 22)-«تو سلطه گر بر آنان نيستى كه(بر ايمان)مجبورشان كنى» . (لَسْتَ عَلَيْهِمْ بِمُصَيْطِرٍ)

آرى!آفرينش آسمان و زمين و كوهها و حيوانات نشان مى دهد كه اين عالم بى حساب نيست،و آفرينش انسان نيز هدفى داشته،اكنون كه چنين است آنها را با تذكرات خويش به اهداف خلقت و آفرينش آشنا ساز،و راه قرب خدا را به آنها نشان ده،و در مسير تكامل رهبر و راهنمايشان باش.

البته راه كمال در صورتى پيموده مى شود كه با ميل و اراده و اختيار همراه باشد، تو هرگز نمى توانى آنها را مجبور سازى،و اگر هم مى توانستى فايده اى نداشت.

آيه 23

(آيه 23)-در اين آيه به صورت يك استثنا،مى فرمايد:«مگر كسى كه پشت كند و كافر شود» .كه در برابر آنها به زور متوسل شو و مقابله كن. (إِلاّ مَنْ تَوَلّى وَ كَفَرَ)

آيه 24

(آيه 24)-«كه خداوند او را به عذاب بزرگ مجازات مى كند» . (فَيُعَذِّبُهُ اللّهُ الْعَذابَ الْأَكْبَرَ)

منظور از عذاب اكبر يا«عذاب آخرت»است در برابر«عذاب دنيا»كه عذاب كوچك و كم اهميت نسبت به آن است و يا قسمت شديدترى از عذاب قيامت و دوزخ است زيرا عذاب همۀ مجرمان در دوزخ يكسان نيست.

آيه 25

(آيه 25)-و در پايان سوره با لحنى تهديد آميز مى گويد:«به يقين بازگشت (همۀ)آنها به سوى ما است» . (إِنَّ إِلَيْنا إِيابَهُمْ)

آيه 26

(آيه 26)-بعد مى افزايد:«و مسلما حسابشان(نيز)بر ما است» . (ثُمَّ إِنَّ عَلَيْنا حِسابَهُمْ)

و اين در حقيقت نوعى دلدارى و تسلى خاطر به پيامبر صلّى اللّه عليه و آله است كه در مقابل لجاجت آنها ناراحت و دلسرد نشود،و به كار خود ادامه دهد،و در ضمن تهديدى است نسبت به همۀ اين كافران لجوج كه بدانند حسابشان با كيست.

به اين ترتيب سورۀ غاشيه كه از مسألۀ قيامت آغاز شد به مسألۀ قيامت نيز پايان مى يابد.

«پايان سورۀ غاشيه»

ص: 484

سورۀ فجر[89]

اشاره

اين سوره در«مكّه»نازل شده و داراى 30 آيه است

محتواى سوره:

در بخش اول اين سوره به سوگندهاى متعددى برخورد مى كنيم كه در نوع خود بى سابقه است،و اين قسمها مقدمه اى است براى تهديد جبّاران به عذاب الهى.

در بخش ديگرى از اين سوره اشاره اى به بعضى از اقوام طغيانگر پيشين مانند قوم عاد و ثمود و فرعون،و انتقام شديد خداوند از آنان كرده است،تا قدرتهاى ديگر حساب خود را برسند.

در سومين بخش اين سوره به تناسب بخشهاى گذشته اشارۀ مختصرى به امتحان و آزمايش انسان دارد.

در آخرين بخش اين سوره به سراغ مسألۀ معاد و سرنوشت مجرمان و كافران، و همچنين پاداش عظيم مؤمنانى كه صاحب نفوس مطمئنه هستند مى رود.

فضيلت تلاوت سوره:

در حديثى از پيغمبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله مى خوانيم:«كسى كه آن را در شبهاى دهگانه(ده شب اول ذى الحجه)بخواند خداوند گناهان او را مى بخشد و كسى كه در ساير ايام بخواند نور و روشنائى خواهد بود براى روز قيامتش».

در حديثى از امام صادق عليه السّلام مى خوانيم:«سورۀ فجر را در هر نماز واجب و مستحب بخوانيد كه سورۀ حسين بن على عليه السّلام است،هر كس آن را بخواند با

ص: 485

حسين بن على عليه السّلام در قيامت در درجۀ او از بهشت خواهد بود».

معرفى اين سوره به عنوان«سورۀ حسين بن على»عليه السّلام ممكن است به خاطر اين باشد كه مصداق روشن«نفس مطمئنه»كه در آخرين آيات اين سوره مخاطب واقع شده حسين بن على عليه السّلام است،همان گونه كه در حديثى از امام صادق عليه السّلام ذيل همين آيات آمده است.

و به هر حال اين همه پاداش و فضيلت از آن كسانى است كه تلاوت آن را مقدمه اى براى اصلاح خويش و خودسازى قرار دهند.

به نام خداوند بخشندۀ بخشايشگر

بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ

آيه 1

(آيه 1)-در آغاز اين سوره به پنج سوگند بيدارگر اشاره شده؛نخست مى فرمايد:«به سپيده دم سوگند» . (وَ الْفَجْرِ)

آيه 2

(آيه 2)-«و به شبهاى دهگانه» . (وَ لَيالٍ عَشْرٍ)

«فجر»در اصل به معنى شكافتن وسيع است،و از آنجا كه نور سپيدۀ صبح تاريكى شب را مى شكافد از آن تعبير به«فجر»شده است.

بعضى گفته اند:منظور از«فجر»هر روشنائى است كه در دل تاريكى مى درخشد.

بنابر اين درخشيدن اسلام و نور پاك محمدى صلّى اللّه عليه و آله در تاريكى عصر جاهليت يكى از مصاديق«فجر»است،و همچنين درخشيدن سپيدۀ صبح قيام حضرت مهدى(عج)هنگام فرو رفتن جهان در تاريكى و ظلمت ظلم و ستم،مصداق ديگرى از آن محسوب مى شود-همان گونه كه در بعضى از روايات به آن اشاره شده است.

و قيام عاشوراى حسينى در آن دشت خونين كربلا،و شكافتن پرده هاى تاريك ظلم بنى اميه،و نشان دادن چهرۀ واقعى آن ديو صفتان مصداق ديگر بود.

ص: 486

و همچنين تمام انقلابهاى راستينى كه بر ضد كفر و جهل و ظلم و ستم در تاريخ گذشته و امروز انجام مى گيرد.

و حتى نخستين جرقه هاى بيدارى كه در دلهاى تاريك گنهكاران ظاهر مى شود و آنها را به توبه دعوت مى كند«فجر»است.

البته اين يك توسعه در مفهوم آيه است در حالى كه ظاهر آيه همان«فجر»به معنى طلوع سپيدۀ صبح است.

و اما«ليال عشر»(شبهاى دهگانه)مشهور همان شبهاى دهگانۀ ذى الحجه است كه شاهد بزرگترين و تكان دهنده ترين اجتماعات عبادى-سياسى مسلمين جهان يعنى حجّ است.

بعضى نيز آن را به ده شب آخر ماه مبارك رمضان كه شبهاى قدر در آن است؛ و بعضى آن را به شبهاى آغاز ماه محرم،تفسير كرده اند-البته جمع ميان هر سه تفسير ممكن است.

در بعضى از رواياتى كه اشاره به بطون قرآن مى كند«فجر»به وجود حضرت مهدى-عج-و«ليال عشر»به ده امام قبل از او،و«شفع»كه در آيۀ بعد مى آيد به حضرت«على»و«فاطمۀ زهرا»عليهم السّلام تفسير شده است.

آيه 3

(آيه 3)-سپس سوگندها را ادامه داده،مى افزايد:«و به زوج و فرد» . (وَ الشَّفْعِ وَ الْوَتْرِ)

در تفسير«شفع»و«وتر»(زوج و فرد)در اين آيه بالغ برسى و شش قول نقل كرده اند ولى دو معنى از همه مناسبتر است.

نخست اين كه:منظور روز عيد قربان و روز عرفه باشد كه با شبهاى دهگانۀ آغاز ذى الحجه مناسبت كامل دارد،و مهمترين قسمتهاى مناسك حج در آنها انجام مى شود.

دوم اين كه منظور همان نماز شفع و وتر است كه در آخر نافلۀ شب خوانده مى شود و اين با سوگند به فجر-كه وقت سحرگاهان و وقت راز و نياز به درگاه پروردگار است-مناسب است بخصوص اين كه هر دو تفسير در رواياتى كه از

ص: 487

معصومين نقل شده نيز وارد است.

آيه 4

(آيه 4)-و بالاخره در آخرين سوگند،مى فرمايد:«و به شب هنگامى كه (به سوى روشنائى روز)حركت مى كند سوگند» .كه پروردگارت در كمين ظالمان است! گوئى شب موجود زنده اى است و داراى حس و حركت كه در تاريكى خود گام بر مى دارد،و به سوى صبحى روشن حركت مى كند. (وَ اللَّيْلِ إِذا يَسْرِ)

اگر الف و لام«اللّيل»به معنى عموم باشد تمام شبها را شامل مى شود كه خود آيتى است از آيات خدا،و پديده اى است از پديده هاى مهم آفرينش.

و اگر الف و لام آن عهد باشد اشاره به شب معينى است،و به تناسب سوگندهاى گذشته منظور شب عيد قربان است كه حاجيان از عرفات به«مزدلفه» (مشعر الحرام)و بعد از گذراندن شب در آن وادى مقدس به هنگام طلوع آفتاب به سوى سرزمين منى روان مى شوند-اين تفسير در رواياتى كه از معصومين نقل شده نيز آمده است.

به هر حال شب از آيات عظمت الهى است،و از موضوعات پر اهميت عالم هستى،شب حرارت هوا را تعديل مى كند،و به همۀ موجودات آرامش مى بخشد، و جوّ آرامى براى راز و نياز به درگاه خدا فراهم مى سازد.

به هر حال پيوند اين قسمهاى پنجگانه(سوگند به فجر،و شبهاى دهگانه، و زوج و فرد و شب به هنگامى كه حركت مى كند)در صورتى كه همه را ناظر به ايام ذى الحجه و مراسم بزرگ حج بدانيم روشن است.

در غير اين صورت اشاره به مجموعه اى از حوادث مهم عالم تكوين و تشريع شده كه نشانه هايى هستند از عظمت خداوند و پديده هايى هستند شگفت انگيز در عالم هستى.

آيه 5

(آيه 5)-بعد از ذكر اين قسمهاى پر معنى و بيدارگر،مى افزايد:«آيا در آنچه گفته شد سوگند مهمى براى صاحبان خرد نيست»؟! . (هَلْ فِي ذلِكَ قَسَمٌ لِذِي حِجْرٍ)

«حجر»در اصل به معنى«منع»مى باشد و از آنجا كه«عقل»انسان را از

ص: 488

كارهاى نادرست منع مى كند از آن تعبير به«حجر»شده.

آيه 6

(آيه 6)-پروردگارت در كمين ظالمان است!به دنبال آيات گذشته كه متضمن سوگندهاى پر معنايى در بارۀ مجازات طغيانگران بود،در اينجا به چند قوم نيرومند از اقوام پيشين كه هر كدام براى خود قدرتى عظيم داشتند،اما راه طغيان و كفر را پيش گرفتند اشاره مى كند،و سرنوشت دردناك آنها را روشن مى سازد.

مى فرمايد:«آيا نديدى پروردگارت با قوم عاد چه كرد؟» .

(أَ لَمْ تَرَ كَيْفَ فَعَلَ رَبُّكَ بِعادٍ)

منظور از«رؤيت»(ديدن)در اينجا علم و آگاهى است،منتها از آنجا كه داستان اين اقوام به قدرى مشهور و معروف بوده كه گوئى مردم زمانهاى بعد نيز آن را با چشم خود مى ديدند تعبير به«رؤيت»شده است.

«عاد»همان قوم پيامبر بزرگ خدا«هود»بودند و احتمالا حدود هفتصد سال قبل از ميلاد مسيح(ع)وجود داشتند و در سرزمين«احقاف»يا«يمن»زندگى مى كردند.

آيه 7

(آيه 7)-سپس مى افزايد:«و با آن شهر ارم با عظمت» . (إِرَمَ ذاتِ الْعِمادِ)

«عماد»به معنى ستون اشاره به ساختمانهاى با عظمت و كاخهاى رفيع و ستونهاى عظيمى است كه در اين كاخها به كار رفته بود.

آيه 8

(آيه 8)-و لذا در اين آيه،مى افزايد:«همان شهرى كه مانندش آفريده نشده بود» . (الَّتِي لَمْ يُخْلَقْ مِثْلُها فِي الْبِلادِ)

اين تعبير نشان مى دهد كه منظور از«ارم»همان شهر بى نظير آنهاست.

آيه 9

(آيه 9)-سپس به سراغ دومين گروه طغيانگر از اقوام پيشين مى رود، مى فرمايد:«و قوم ثمود كه صخره هاى عظيم را از(كنار)درّه مى بريدند»و از آن خانه و كاخ مى ساختند . (وَ ثَمُودَ الَّذِينَ جابُوا الصَّخْرَ بِالْوادِ)

قوم«ثمود»از قديمى ترين اقوامند و پيامبرشان«صالح»(ع)بود،و در سرزمينى به نام«وادى القرى»ميان مدينه و شام زندگى داشتند،داراى تمدّنى پيشرفته و زندگانى مرفّه و ساختمانهاى عظيم و پيشرفته بودند.

ص: 489

آيه 10

(آيه 10)-سپس به سومين قوم پرداخته،مى گويد:«و فرعونى كه قدرتمند و شكنجه گر بود»! . (وَ فِرْعَوْنَ ذِي الْأَوْتادِ)

اشاره به اين كه آيا نديدى خداوند با قوم فرعون قدرتمند و ظالم و بيدادگر چه كرد؟! «اوتاد»به معنى ميخ است؛و فرعون را«ذى الاوتاد»گفته اند زيرا؛او داراى لشكر فراوانى بود كه بسيارى از آنها در خيمه ها زندگى مى كردند،و چادرهاى نظامى را كه براى آنها برپا مى شد با ميخها محكم مى كردند.

ديگر اين كه بيشترين شكنجۀ فرعون نسبت به كسانى كه مورد خشم او قرار مى گرفتند اين بود كه آنها را به چهار ميخ مى كشيد،دستها و پاهاى او را با ميخ به زمين مى بست،يا با ميخ به زمين مى كوبيد،و يا بر روى قطعۀ چوبى مى خواباندند و دست و پاى او را با ميخ به آن مى كوبيدند،يا مى بستند و به همان حال رها مى كردند تا بميرد!

آيه 11

(آيه 11)-سپس در يك جمع بندى به اعمال اين اقوام سه گانه اشاره كرده، مى افزايد:«همان اقوامى كه در شهرها طغيان كردند» . (الَّذِينَ طَغَوْا فِي الْبِلادِ)

آيه 12

(آيه 12)-«و فساد فراوان در آنها به بار آوردند» . (فَأَكْثَرُوا فِيهَا الْفَسادَ)

فساد كه شامل هرگونه ظلم و ستم و تجاوز و هوسرانى و عياشى مى شود در واقع يكى از آثار طغيان آنها بود.

آيه 13

(آيه 13)-سپس در يك جملۀ كوتاه و پر معنى به مجازات دردناك همۀ اين اقوام طغيانگر اشاره كرده،مى افزايد:«به همين سبب خداوند تازيانۀ عذاب را بر آنها فرو ريخت» . (فَصَبَّ عَلَيْهِمْ رَبُّكَ سَوْطَ عَذابٍ)

اين تعبير كوتاه اشاره به مجازاتهاى شديد و مختلفى است كه دامنگير اين اقوام شد،اما«عاد»به وسيلۀ تندباد سرد و سوزناك هلاك شدند(حاقه6/).

و قوم ثمود به وسيلۀ صيحۀ عظيم آسمانى نابود شدند(حاقه5/).

و اما قوم فرعون در ميان امواج نيل غرق و مدفون گشتند(زخرف55/).

آيه 14

(آيه 14)-و در این آیه،به عنوان هشدار به همهٔ کسانی که در مسیر آن اقوام

ص: 490

طغيانگر گام بر مى دارند،مى فرمايد:«به يقين پروردگار تو در كمينگاه(ستمگران) است»و مراقب اعمال بندگان .

(إِنَّ رَبَّكَ لَبِالْمِرْصادِ)

آيه 15

(آيه 15)-نه از نعمتش مغرور باش و نه از سلب نعمت مأیوس! در تعثیب آیات گذشته که به طغیانگران هشدار می داد و آنها را به کجازات الهی تهدید می کرد،در اینجا به مسألهٔ امتحان که معیار ثواب و عقاب الهی است و مهمترین مسالٔه زندگی انسان محسول می شود می پردلزد،می فرماید:«اما انسان

ص: 491

اشاره به اين كه گمان نكنيد كسى مى تواند از چنگال عذاب الهى بگريزد، همه در قبضۀ قدرت او هستند و هر وقت اراده كند آنها را مجازات مى نمايد.

تعبير به«ربّك»(پروردگار تو)اشاره به اين است كه سنّت الهى در مورد اقوام سركش و ظالم و ستمگر در امت تو نيز جارى مى شود و هم تسلى خاطرى است براى پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و مؤمنان كه بدانند اين دشمنان لجوج كينه توز از چنگال قدرت خدا هرگز فرار نخواهند كرد،و هم اعلام خطرى است به آنها كه هرگونه ظلم و ستمى را به پيغمبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله و مؤمنان روا مى داشتند،آنها بايد بدانند كسانى كه از آنان قدرتمندتر و نيرومندتر بودند در مقابل يك تندباد،يك طوفان و يا يك جرقه و صيحۀ آسمانى،تاب مقاومت نياوردند،اينها چگونه فكر مى كنند مى توانند با اين اعمال خلافشان از عذاب الهى نجات يابند.

در حديثى از پيغمبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله مى خوانيم كه فرمود:«روح الامين به من خبر داد در آن هنگام كه خداوند يكتا خلايق را از اولين و آخرين در صحنۀ قيامت متوقف مى سازد،جهنم را مى آورد،و صراط را كه باريكتر از مو و تيزتر از شمشير است بر آن مى نهد،و بر صراط سه پل قرار دارد،روى پل اول امانت و درستكارى و رحمت و محبت است و بر پل دوم نماز و بر پل سوم عدل پروردگار جهان! و به مردم دستور داده مى شود كه از آن بگذرند،آنها كه در امانت و رحم كوتاهى كرده اند در پل اول مى مانند و اگر از آن بگذرند چنانچه در نماز كوتاهى كرده باشند،در پل دوم مى مانند،و اگر از آن بگذرند در پايان مسير در برابر عدل الهى قرار مى گيرند،و اين است معنى آيۀ .

(إِنَّ رَبَّكَ لَبِالْمِرْصادِ)

هنگامى كه پروردگارش او را براى آزمايش،اكرام مى كند و نعمت مى بخشد(مغرور مى شود و)مى گويد:پروردگارم مرا گرامى داشته است»! .

(فَأَمَّا الْإِنْسانُ إِذا مَا ابْتَلاهُ رَبُّهُ فَأَكْرَمَهُ وَ نَعَّمَهُ فَيَقُولُ رَبِّي أَكْرَمَنِ)

او نمى داند كه آزمايش الهى گاه با نعمت است،و گاه با انواع بلا،نه روى آوردن نعمت بايد مايۀ غرور گردد،و نه بلاها مايۀ يأس و نوميدى.

آيه 16

(آيه 16)-«و اما هنگامى كه براى امتحان،روزيش را بر او تنگ مى گيرد (مأيوس مى شود و)مى گويد:پروردگارم مرا خوار كرده است»! . (وَ أَمّا إِذا مَا ابْتَلاهُ فَقَدَرَ عَلَيْهِ رِزْقَهُ فَيَقُولُ رَبِّي أَهانَنِ)

يأس سر تا پاى او را فرا مى گيرد،و از پروردگارش مى رنجد،غافل از اين كه اينها همه وسائل آزمايش و امتحان اوست-كه خداوند طبق حكمتش هر گروهى را به چيزى آزمايش مى كند-امتحانى كه رمز پرورش و تكامل انسان،و به دنبال آن سبب استحقاق ثواب،و در صورت مخالفت مايۀ استحقاق عذاب است.

در آيۀ 51 سورۀ فصلت،نيز آمده است:«هنگامى كه نعمتى به انسان مى دهيم روى مى گرداند و با تكبر از حق دور مى شود،اما هنگامى كه مختصر ناراحتى به او برسد پيوسته دعا مى كند و بيتابى مى نمايد».

و در آيۀ 9 سورۀ هود،آمده است:«هرگاه ما به انسان رحمتى بچشانيم سپس از او بگيريم نوميد و ناسپاس مى شود».

آيه 17

(آيه 17)-سپس به شرح اعمالى كه موجب دورى از خدا و گرفتارى در چنگال مجازات الهى مى شود پرداخته،مى فرمايد:«چنان نيست كه شما مى پنداريد(كه اموالتان دليل بر مقام شما نزد پروردگار است،بلكه اعمالتان حاكى از دورى شما از خداست)شما يتيمان را گرامى نمى داريد» . (كَلاّ بَلْ لا تُكْرِمُونَ الْيَتِيمَ)

آيه 18

(آيه 18)-«و يكديگر را بر اطعام مستمندان تشويق نمى كنيد» . (وَ لا تَحَاضُّونَ عَلى طَعامِ الْمِسْكِينِ)

قابل توجه اين كه در مورد يتيمان از«اطعام»سخن نمى گويد،بلكه از«اكرام»

ص: 492

سخن مى گويد،چرا كه در مورد يتيم تنها مسألۀ گرسنگى مطرح نيست،بلكه از آن مهمتر،جبران كمبودهاى عاطفى اوست.

بايد آن چنان مورد اكرام قرار گيرد كه جاى خالى پدر را احساس نكند، و لذا در روايات اسلامى به مسألۀ محبت و نوازش يتيمان اهميت خاصى داده شده است.

جملۀ«لا تحاضّون»اشاره به اين است كه تنها اطعام مسكين كافى نيست، بلكه مردم بايد يكديگر را بر اين كار خير تشويق كنند،تا اين سنت در فضاى جامعه گسترش يابد.

آيه 19

(آيه 19)-سپس به سومين كار زشت آنها اشاره كرده،و آنها را مورد نكوهش قرار داده،مى افزايد:«ميراث را(از طريق مشروع و نامشروع)جمع كرده مى خوريد» . (وَ تَأْكُلُونَ التُّراثَ أَكْلاً لَمًّا)

بدون شك خوردن اموالى كه از طريق ميراث مشروع به انسان رسيده كار مذمومى نيست،بنابراين نكوهش اين كار در آيۀ فوق ممكن است اشاره به يكى از امور زير باشد.

نخست اين كه منظور جمع ميان حق خود و ديگران است بخصوص اين كه عادت عرب جاهلى اين بود كه زنان و كودكان را از ارث محروم مى كردند،و حق آنها را براى خود بر مى داشتند.

ديگر اين كه وقتى ارثى به شما مى رسد به بستگان فقير و محرومان جامعه هيچ انفاق نمى كنيد،جائى كه با اموال ارث كه بدون زحمت به دست مى آيد چنين مى كنيد،مسلما در مورد درآمد دسترنج خود بخيلتر و سختگيرتر خواهيد بود و اين عيب بزرگى است.

سوم اين كه منظور خوردن ارث يتيمان و حقوق صغيران است زيرا بسيار ديده شده كه افراد بى ايمان يا بى بند و بار هنگامى كه دستشان به اموال ارث مى رسد به هيچ وجه ملاحظۀ يتيم و صغير را نمى كنند،و از اين كه آنها قدرت بر دفاع از حقوق خويش ندارند حد اكثر سوء استفاده را مى كنند،و اين از زشت ترين

ص: 493

و شرم آورترين گناهان است.

جمع ميان هر سه تفسير نيز امكان پذير است.

آيه 20

(آيه 20)-بعد به چهارمين عمل نكوهيدۀ آنها پرداخته،مى افزايد:«و مال و ثروت را بسيار دوست مى داريد»و به خاطر آن گناهان زيادى مرتكب مى شويد! . (وَ تُحِبُّونَ الْمالَ حُبًّا جَمًّا)

شما افرادى دنيا پرست،ثروت اندوز،عاشق و دلباختۀ مال و متاع دنيا هستيد،و مسلما كسى كه چنين علاقۀ فوق العاده اى به مال و ثروت دارد به هنگام جمع آورى آن ملاحظۀ مشروع و نامشروع و حلال و حرام را نمى كند،و نيز چنين شخصى حقوق الهى آن را اصلا نمى پردازد،و يا كم مى گذارد،و نيز چنين كسى جائى براى ياد خدا در دل او نيست.

و به اين ترتيب بعد از ذكر آزمايش انسانها به وسيلۀ نعمت و بلا،آنها را متوجه چهار آزمايش مهم مى كند.

و عجب اين كه تمام اين آزمونها جنبۀ مالى دارد،و در واقع اگر كسى از عهدۀ آزمايشهاى مالى برآيد آزمايشهاى ديگر براى او آسانتر است.

آيه 21

(آيه 21)-روزى بيدار مى شوند كه كار از كار گذشته! به دنبال نكوهشهايى كه در آيات قبل از طغيانگران دنياپرست و متجاوز به حقوق ديگران شده بود،در اينجا به آنها اخطار مى كند كه سر انجام قيامتى در كار است،و حساب و كتاب و مجازات شديدى در پيش است،بايد خود را براى آن آماده كنند.

نخست مى فرمايد:«و چنان نيست كه آنها مى پندارند» .كه حساب و كتابى در كار نيست،و اگر خدا مال و ثروتى به آنها داده به خاطر احترام آنها بوده نه براى آزمايش و امتحان.

(كَلاّ)

«در آن هنگام كه زمين سخت در هم كوبيده شود» .

(إِذا دُكَّتِ الْأَرْضُ دَكًّا دَكًّا)

تعبير«دكّا»اشاره به زلزله ها و حوادث تكان دهندۀ پايان دنيا و آغاز رستاخيز است،چنان تزلزلى در اركان موجودات رخ مى دهد كه كوهها همه از هم متلاشى

ص: 494

شده،و زمينها صاف و مستوى مى شوند،چنانكه در آيۀ 106-108 سورۀ طه آمده است:«از تو در بارۀ كوهها سؤال مى كنند،بگو:پروردگارم آنها را برباد مى دهد، سپس زمين را صاف و هموار و بى آب و گياه رها مى سازد،به گونه اى كه هيچ پستى و بلندى در آن نمى بينى»!

آيه 22

(آيه 22)-بعد از پايان يافتن مرحلۀ نخستين رستاخيز يعنى ويرانى جهان، مرحلۀ دوم آغاز مى شود و انسانها همگى به زندگى باز مى گردند،و در دادگاه عدل الهى حاضر مى شوند«و(در آن هنگام)فرمان پروردگارت فرا رسد،و فرشتگان صف در صف حاضر شوند» .و گرداگرد حاضران در محشر را مى گيرند و آمادۀ اجراى فرمان حقند. (وَ جاءَ رَبُّكَ وَ الْمَلَكُ صَفًّا صَفًّا)

اين ترسيمى است از عظمت آن روز بزرگ و عدم توانائى انسان بر فرار از چنگال عدالت.

آيه 23

(آيه 23)-سپس مى افزايد:«و در آن روز جهنّم را حاضر مى كنند(آرى)در آن روز انسان متذكر مى شود،اما اين تذكر چه سودى براى او دارد» . (وَ جِيءَ يَوْمَئِذٍ بِجَهَنَّمَ يَوْمَئِذٍ يَتَذَكَّرُ الْإِنْسانُ وَ أَنّى لَهُ الذِّكْرى)

از اين تعبير استفاده مى شود كه جهنّم قابل حركت دادن است،و آن را به مجرمان نزديك مى كنند!همان گونه كه در مورد بهشت نيز در آيۀ 90 سورۀ شعرا مى خوانيم:«بهشت را به پرهيزكاران نزديك مى سازند»! در حديثى از پيغمبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله مى خوانيم كه وقتى آيۀ فوق نازل شده رنگ چهرۀ مباركش دگرگون گشت،اين حالت بر اصحاب گران آمد،بعضى به سراغ على عليه السّلام رفتند و ماجرا را بيان كردند.

«وَ جِيءَ يَوْمَئِذٍ بِجَهَنَّمَ»

على عليه السّلام آمد ميان دو شانۀ پيامبر صلّى اللّه عليه و آله را بوسيد و گفت:«اى رسول خدا!پدر و مادرم به فدايت باد،چه حادثه اى روى داده؟ فرمود:جبرئيل آمد و اين آيه را بر من تلاوت كرد.

على عليه السّلام مى گويد:عرض كردم:چگونه جهنّم را مى آورند؟ فرمود:هفتاد هزار فرشته آن را با هفتاد هزار مهار مى كشند و مى آورند!و آن

ص: 495

در حال سركشى است كه اگر او را رها كنند همه را آتش مى زند،سپس من در برابر جهنّم قرار مى گيرم و او مى گويد:اى محمّد!مرا با تو كارى نيست،خداوند گوشت تو را بر من حرام كرده،در آن روز هر كس در فكر خويش است ولى محمّد مى گويد:

ربّ امّتى!امّتى!؛پروردگارا!امتم امتم»! آرى!هنگامى كه انسان مجرم اين صحنه ها را مى بيند تكان مى خورد و بيدار مى شود نگاهى به گذشتۀ خويش مى كند،و از اعمال خود سخت پشيمان مى شود اما اين پشيمانى هيچ سودى ندارد.

آيه 24

(آيه 24)-اينجاست كه فريادش بلند مى شود؛«مى گويد:اى كاش براى (اين)زندگيم چيزى از پيش فرستاده بودم»! . (يَقُولُ يا لَيْتَنِي قَدَّمْتُ لِحَياتِي)

آيه 25

(آيه 25)-سپس در دو جملۀ كوتاه شدت عذاب الهى را در آن روز تشريح مى كند،مى فرمايد:«در آن روز هيچ كس همانند او[-خدا]عذاب نمى كند» . (فَيَوْمَئِذٍ لا يُعَذِّبُ عَذابَهُ أَحَدٌ)

آرى!اين طغيانگرانى كه به هنگام قدرت بدترين جرائم و گناهان را مرتكب شدند در آن روز چنان مجازات مى شوند كه سابقه نداشته،همان گونه كه نيكوكاران چنان پاداشهائى مى بينند كه حتى از خيال كسى نگذشته است.

آيه 26

(آيه 26)-«و(نيز در آن روز)هيچ كس همچون او كسى را به بند نمى كشد»! . (وَ لا يُوثِقُ وَثاقَهُ أَحَدٌ)

نه بند و زنجير او مانندى دارد،و نه مجازات و عذابش،چرا چنين نباشد در حالى كه آنها نيز در اين دنيا بندگان مظلوم خدا را تا آنجا كه قدرت داشتند در بند كشيدند،و سخت ترين شكنجه ها را به آنها دادند.

آيه 27

(آيه 27)-ای صاحب نفس مطمئنه! بعد از ذکر عذاب وحشتناکی که دامان طغیانگر و دنیاپرستان را در قیامت می گیرد،در اینجا به نقطهٔ مقابل آن یعنی «نفوس مطمئنه»و مؤمنانی که در میان این طوفان عظیم از آرامش کامل برخوردارند پرداخته،و آنها را با یک دنیا لطف و محبت مخاطب ساخته،می گوید:«تو ای روح آرام یافته»!(یا اِیَّتُها النَّفسُ المُطمَئِنَّةُ).

ص: 496

آيه 28

(آيه 28)-«به سوى پروردگارت باز گرد،در حالى كه هم تو از او خشنودى و هم او از تو خشنود است»! . (ارْجِعِي إِلى رَبِّكِ راضِيَةً مَرْضِيَّةً)

آيه 29

(آيه 29)-«پس در سلك بندگانم درآى» . (فَادْخُلِي فِي عِبادِي)

آيه 30

(آيه 30)-«و در بهشتم وارد شو» . (وَ ادْخُلِي جَنَّتِي)

چه تعبيرات جالب و دل انگيز و روح پرورى؟كه لطف و صفا و آرامش و اطمينان از آن مى بارد! منظور از«نفس»در اينجا همان روح آدمى است.

و تعبير به«مطمئنّه»اشاره به آرامشى است كه در پرتو ايمان حاصل شده، چنانكه قرآن مى گويد: ؛بدانيد تنها با ذكر خدا دلها آرام مى گيرد»(رعد28/) چنين نفسى هم اطمينان به وعده هاى الهى دارد،و هم به راه و روشى كه برگزيده مطمئن است،هم در اقبال دنيا و هم در ادبار دنيا،هم در طوفانها،و هم در حوادث و بلاها،و از همه بالاتر در آن هول و وحشت و اضطراب عظيم قيامت نيز آرام است.

«أَلا بِذِكْرِ اللّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ

منظور از بازگشت به سوى پروردگار بازگشت به سوى خود اوست،يعنى؛در جوار قرب او جاى گرفتن،بازگشتى معنوى و روحانى نه مكانى و جسمانى.

تعبير به«راضية»به خاطر آن است كه تمام وعده هاى پاداش الهى را بيش از آنچه تصور مى كرد قرين واقعيت مى بيند،و اما تعبير به«مرضية»به خاطر اين است كه مورد قبول و رضاى دوست واقع شده است.

جالب اين كه در روايتى كه در كتاب«كافى»از امام صادق عليه السّلام نقل شده، مى خوانيم:كه يكى از يارانش پرسيد:آيا ممكن است مؤمن از قبض روحش ناراضى باشد؟! فرمود:«نه به خدا سوگند،هنگامى كه فرشتۀ مرگ براى قبض روحش مى آيد اظهار ناراحتى مى كند،فرشتۀ مرگ مى گويد:اى ولى خدا ناراحت مباش!سوگند به آن كس كه محمّد صلّى اللّه عليه و آله را مبعوث كرده من بر تو مهربانترم از پدر مهربان،درست

ص: 497

چشمهايت را بگشا و ببين،او نگاه مى كند،رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و امير مؤمنان على عليه السّلام و فاطمه عليها السّلام و حسن و حسين عليهما السّلام و امامان از ذرّيّۀ او عليهم السّلام را مى بيند،فرشته به او مى گويد نگاه كن اين رسول خدا و امير مؤمنان و فاطمه و حسن و حسين و امامان عليهم السّلام دوستان تواند.

او چشمانش را باز مى كند و نگاه مى كند،ناگهان گوينده اى از سوى پروردگار بزرگ ندا مى دهد،و مى گويد: ؛اى كسى كه به محمّد و خاندانش اطمينان داشتى!و او با ثوابش از تو خشنود است،داخل شو در ميان بندگانم يعنى محمّد و اهل بيتش عليهم السّلام و داخل شو در بهشتم،در اين هنگام چيزى براى انسان محبوبتر از آن نيست كه هر چه زودتر روحش از بدن جدا شود و به اين منادى بپيوندد»! «پايان سورۀ فجر»

ص: 498

«يا أَيَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ

سورۀ بلد[90]

اشاره

اين سوره در«مكّه»نازل شده و داراى 20 آيه است

محتواى سوره:

اين سوره در عين كوتاهى حقايق بزرگى را در بر دارد.

در قسمت اول اين سوره بعد از ذكر سوگندهاى پرمعنائى اشاره به اين حقيقت شده كه زندگى انسان در عالم دنيا همواره توأم با مشكلات و رنج است،تا از يكسو خود را براى رفتن به جنگ مشكلات آماده سازد،و از سوى ديگر انتظار آرامش و آسودگى مطلق را در اين جهان از سر بيرون كند.

در بخش ديگرى از اين سوره قسمتى از مهمترين نعمتهاى الهى را بر انسان مى شمرد،و سپس به ناسپاسى او در مقابل اين نعمتها اشاره مى كند.

در آخرين بخش مردم را به دو گروه«اصحاب الميمنة»و«اصحاب المشئمة»تقسيم كرده،و گوشه اى از صفات اعمال گروه اول(مؤمنان صالح) و سپس سرنوشت آنها را بيان مى كند،و بعد به نقطۀ مقابل آنها يعنى؛كافران و مجرمان و سرنوشت آنها مى پردازد.

فضيلت تلاوت سوره:

در حديثى از پيغمبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله نقل شده كه فرمود:

«كسى كه سورۀ بلد را بخواند خداوند او را از خشم خود در قيامت در امان مى دارد».

ص: 499

به نام خداوند بخشندۀ بخشايشگر

بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ

آيه 1

(آيه 1)-سوگند به اين شهر مقدس! سنّت قرآن در بسيارى از موارد بر اين است كه بيان حقايق بسيار مهم را با سوگند شروع مى كند،سوگندهائى كه خود نيز سبب حركت انديشه و فكر و عقل انسان است و ارتباط خاصى با همان مطلب مورد نظر دارد.

در اينجا نيز براى بيان اين واقعيت كه زندگى انسان در دنيا توأم با درد و رنج است از سوگند تازه اى شروع كرده،مى فرمايد:«قسم به اين شهر مقدس»[-مكّه] .

(لا أُقْسِمُ بِهذَا الْبَلَدِ)

آيه 2

(آيه 2)-«شهرى كه تو در آن ساكن هستى» . (وَ أَنْتَ حِلٌّ بِهذَا الْبَلَدِ)

البته شرافت و عظمت سرزمين«مكّه»ايجاب مى كند خداوند به آن سوگند ياد نمايد،چرا كه نخستين مركز توحيد و عبادت پروردگار در اينجا ساخته شده،و انبياى بزرگ گرد اين خانه طواف كرده اند،ولى جملۀ مطلب تازه اى در بر دارد،مى گويد:اين شهر به خاطر وجود پر فيض و بركت تو چنان عظمتى به خود گرفته كه شايستۀ اين سوگند شده است.

«وَ أَنْتَ حِلٌّ بِهذَا الْبَلَدِ»

اى كعبه را ز يمن قدوم تو صد شرف وى مرده را ز مقدم پاك تو صد صفا

بطحا ز نور طلعت تو يافته فروغ يثرت ز خاك تو با رونق و نوا

آيه 3

(آيه 3)-سپس مى افزايد:«و قسم به پدر و فرزندش» . (وَ والِدٍ وَ ما وَلَدَ)

منظور از«والد»ابراهيم خليل و از«ما ولد»اسماعيل ذبيح است و با توجه به اين كه در آيۀ قبل به شهر«مكّه»سوگند ياد شده و مى دانيم ابراهيم و فرزندش بنيانگذار«كعبه»و شهر«مكّه»بودند اين تفسير بسيار مناسب به نظر مى رسد بخصوص اين كه عرب جاهلى نيز براى حضرت ابراهيم و فرزندش اهميت فوق العاده اى قائل بود،و به آنها افتخار مى كرد.

ص: 500

آيه 4

(آيه 4)-سپس به چيزى مى پردازد كه هدف نهائى اين سوگندهاست، مى فرمايد:«ما انسان را در رنج آفريديم»و زندگى او پر از رنجهاست . (لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسانَ فِي كَبَدٍ)

حتى نگاهى به زندگى انبياء و اولياء اللّه نيز نشان مى دهد كه زندگى اين گلهاى سرسبد آفرينش نيز با انواع ناملايمات و درد و رنجها قرين بود،هنگامى كه دنيا براى آنها چنين باشد،وضع براى ديگران روشن است.

آيه 5

(آيه 5)-سپس مى افزايد:«آيا او گمان مى كند كه هيچ كس نمى تواند بر او دست يابد»؟ . (أَ يَحْسَبُ أَنْ لَنْ يَقْدِرَ عَلَيْهِ أَحَدٌ)

اشاره به اين كه آميختگى زندگى انسان با آن همه درد و رنج دليل بر اين است كه او قدرتى ندارد ولى هنگامى كه به قدرتى مى رسد هر كار خلاف و گناه و جرم و تجاوزى را مرتكب مى شود گوئى خود را در امن و امان مى بيند.

آيه 6

(آيه 6)-سپس در ادامۀ همين سخن مى افزايد:«مى گويد:من مال زيادى را(در كارهاى خير)نابود كرده ام» . (يَقُولُ أَهْلَكْتُ مالاً لُبَداً)

اشاره به كسانى است كه وقتى به آنها پيشنهاد صرف مال در كار خيرى مى كردند از روى غرور و نخوت مى گفتند:ما بسيار در اين راهها صرف كرده ايم در حالى كه چيزى براى خدا انفاق نكرده بودند،و اگر اموالى به اين و آن داده بودند براى تظاهر و رياكارى و اغراض شخصى بوده است.

بعضى نيز گفته اند:آيه اشاره است به كسانى كه اموال زيادى در دشمنى با اسلام و پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و توطئه هاى ضد اسلامى صرف كرده بودند،و به آن افتخار مى كردند.

آيه 7

(آيه 7)-سپس مى افزايد:«آيا(انسان)گمان مى كند هيچ كس او را نديده (كه عمل خيرى انجام نداده)است»؟ . (أَ يَحْسَبُ أَنْ لَمْ يَرَهُ أَحَدٌ)

او از اين حقيقت غافل است كه خداوند نه فقط ظواهر اعمال او را در خلوت و جمع مى بيند،بلكه از اعماق قلب و روح او نيز آگاه است،و از نيات او با خبر هم كيفيت تحصيل آن اموال نامشروع را مى داند و هم چگونگى صرف كردن

ص: 501

رياكارانه و مغرضانۀ آن را.

آيه 8

(آيه 8)-نعمت چشم و زبان،و هدايت! در تعقيب آيات گذشته كه سخن از غرور و غفلت انسانهاى طغيانگر مى گفت در اينجا بخشى از مهمترين نعمتهاى مادى و معنوى الهى را بر اين انسان مى شمرد، تا از يكسو غرور و غفلت او را بشكند،و از سوى ديگر وى را وادار به تفكر در خالق اين نعمتها كند،و با تحريك حس شكرگزارى در درون جانش او را به سوى معرفت خالق سوق دهد.

مى فرمايد:«آيا براى او دو چشم قرار نداديم»؟ .

(أَ لَمْ نَجْعَلْ لَهُ عَيْنَيْنِ)

آيه 9

(آيه 9)-«و يك زبان و دو لب»؟! . (وَ لِساناً وَ شَفَتَيْنِ)

آيه 10

(آيه 10)-«و او را به راه خير و شر هدايت كرديم» . (وَ هَدَيْناهُ النَّجْدَيْنِ)

اين هدايت از سه طريق انجام مى گيرد:از طريق ادراكات عقلى و استدلال، و از طريق فطرت و وجدان بدون نياز به استدلال،و از طريق وحى و تعليمات انبياء و اوصيا.

آنچه را مورد نياز بشر در پيمودن مسير تكامل است خداوند به يكى از اين سه طريق يا در بسيارى از موارد با هر سه طريق به او تعليم كرده است.

در اهميت نعمتهاى فوق همين بس كه:«چشم»مهمترين وسيلۀ ارتباط انسان با جهان خارج است،شگفتيهاى چشم به اندازه اى است كه براستى انسان را به خضوع در مقابل خالق آن وامى دارد،طبقات هفتگانۀ چشم كه به نامهاى صلبيه(قرنيه)مشيميه،عنبيه،جلديه،زلاليه،زجاجيه،و شبكيه ناميده شده،هر كدام ساختمان عجيب و ظريف و شگفت انگيزى دارد كه قوانين فيزيكى و شيميائى مربوط به نور و آئينه ها به دقيقترين وجهى در آنها رعايت شده بطورى كه پيشرفته ترين دوربينهاى دقيق عكاسى در برابر آن،موجود بى ارزشى است.

اگر در تمام وجود انسان جز چشم،چيز ديگرى نبود،مطالعۀ شگفتيهايش براى شناخت علم و قدرت عظيم پروردگار كافى بود.

ص: 502

و اما«زبان»مهمترين وسيلۀ ارتباط انسان با انسانهاى ديگر و نقل و مبادلۀ اطلاعات و معلومات از قومى به قوم ديگر،و از نسلى به نسل ديگر است،و اگر اين وسيلۀ ارتباطى نبود هرگز انسان نمى توانست تا اين حد در علم و دانش و تمدّن مادى و مسائل معنوى ترقى كند.

و اما«لبها»نقش مؤثرى در تكلم دارند،چرا كه بسيارى از مقاطع حروف به وسيلۀ لبها ادا مى شود،و از اين گذشته لبها كمك زيادى به جويدن غذا،و حفظ رطوبت دهان،و نوشيدن آب مى كند و اگر نبودند مسألۀ خوردن و آشاميدن انسان و حتى منظرۀ چهرۀ او بر اثر جريان آب دهان به بيرون،و عدم قدرت بر اداء بسيارى از حروف وضع اسف انگيزى داشت.

امير مؤمنان على عليه السّلام مى فرمايد:«شگفتا از اين انسان كه با يك قطعه پيه مى بيند،و با قطعه گوشتى سخن مى گويد،و با استخوانى مى شنود،و از شكافى نفس مى كشد»!و اين كارهاى بزرگ حياتى را با اين وسائل كوچك انجام مى دهد.

جملۀ -علاوه بر اين كه مسألۀ اختيار و آزادى ارادۀ انسان را بيان مى كند،با توجه به اين كه«نجد»مكان مرتفع است-اشاره به اين است كه پيمودن راه خير خالى از مشكلات و زحمت و رنج نيست،همان گونه كه بالا رفتن از زمينهاى مرتفع مشكلاتى دارد،حتى پيمودن راه شر نيز مشكلاتى دارد، چه بهتر كه انسان با سعى و تلاشش راه خير را برگزيند.

«وَ هَدَيْناهُ النَّجْدَيْنِ»

به هر حال انتخاب راه با خود انسان است،اوست كه مى تواند چشم و زبان را در مسير حلال يا حرام به گردش درآورد،و از دو جادۀ«خير»و«شر»هر كدام را بخواهد برگزيند.

و لذا در حديثى از پيغمبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله مى خوانيم:«خداوند متعال به فرزندان آدم مى گويد:«اى فرزند آدم!اگر زبانت خواست تو را وادار به حرام كند من دو لب را براى جلوگيرى از آن در اختيار تو قرار داده ام،لب را فرو بند،و اگر چشمت بخواهد تو را به سوى حرام ببرد من پلكها را در اختيار تو قرار داده ام،آنها را فرو بند!...».

ص: 503

آيه 11

(آيه 11)-گردنۀ صعب العبور!به دنبال ذكر نعمتهاى بزرگى كه در آيات قبل آمده بود در اينجا بندگان ناسپاس را مورد ملامت و سرزنش قرار مى دهد كه چگونه با داشتن آن همه وسائل سعادت راه نجات را نپيموده اند.

نخست مى فرمايد:«ولى او(انسان ناسپاس)از آن گردنۀ مهم نگذشت» .

(فَلاَ اقْتَحَمَ الْعَقَبَةَ)

آيه 12

(آيه 12)-سپس مى فرمايد:«تو نمى دانى آن گردنه چيست»؟ . (وَ ما أَدْراكَ مَا الْعَقَبَةُ)

آيه 13

(آيه 13)-«آزاد كردن برده اى» . (فَكُّ رَقَبَةٍ)

آيه 14

(آيه 14)-«يا غذا دادن در روز گرسنگى» . (أَوْ إِطْعامٌ فِي يَوْمٍ ذِي مَسْغَبَةٍ)

اين تعبير تأكيدى است بر اطعام گرسنگان در ايام قحطى و خشكسالى و مانند آن.براى اهميت اين موضوع،و الا اطعام گرسنگان هميشه از افضل اعمال بوده و هست.

آيه 15

(آيه 15)-«يتيمى از خويشاوندان» . (يَتِيماً ذا مَقْرَبَةٍ)

تأكيد روى يتيمان خويشاوند نيز به خاطر ملاحظۀ اولويتهاست،و گر نه همۀ يتيمان را بايد اطعام و نوازش نمود.

آيه 16

(آيه 16)-«يا مستمندى خاك نشين را» . (أَوْ مِسْكِيناً ذا مَتْرَبَةٍ)

به اين ترتيب اين گردنۀ صعب العبور؛كه انسانهاى ناسپاس هرگز خود را براى گذشتن از آن آماده نكرده اند،مجموعه اى است از اعمال خير كه عمدتا بر محور خدمت به خلق و كمك به ضعيفان و ناتوانها دور مى زند،و نيز مجموعه اى از عقائد صحيح و خالص است كه در آيات بعد به آن اشاره شده.

و به راستى گذشتن از اين گردنه با توجه به علاقۀ شديدى كه غالب مردم به مال و ثروت دارند كار آسانى نيست.

در حديثى آمده است:امام على بن موسى الرضا عليه السّلام هنگامى كه مى خواست غذا بخورد دستور مى فرمود سينى بزرگى كنار سفره بگذارند، و از هر غذائى كه در سفره بود از بهترين آنها بر مى داشت و در آن سينى

ص: 504

مى گذاشت،سپس دستور مى داد آنها را براى نيازمندان ببرند،بعد اين آيه را تلاوت مى فرمود: سپس مى افزود:«خداوند متعال مى دانست كه همه قادر بر آزاد كردن بردگان نيستند راه ديگرى نيز به سوى بهشتش قرار داد»!

(فَلاَ اقْتَحَمَ الْعَقَبَةَ...)

آيه 17

(آيه 17)-در ادامۀ تفسيرى كه براى اين گردنۀ صعب العبور بيان فرموده،در اين آيه مى افزايد:«سپس از كسانى باشد كه ايمان آورده،و يكديگر را به صبر و رحمت توصيه مى كنند» . (ثُمَّ كانَ مِنَ الَّذِينَ آمَنُوا وَ تَواصَوْا بِالصَّبْرِ وَ تَواصَوْا بِالْمَرْحَمَةِ)

به اين ترتيب كسانى از اين گردنۀ سخت عبور مى كنند كه هم داراى ايمان هستند و هم اخلاق والائى همچون دعوت به صبر و عواطف انسانى دارند،و هم اعمال صالحى همچون آزاد كردن بردگان و اطعام يتيمان و مسكينان انجام داده اند.

آيه 18

(آيه 18)-و در پايان اين اوصاف،مقام صاحبان آن را چنين بيان مى كند:

«آنها اصحاب اليمين اند»كه نامۀ اعمالشان را به دست راستشان مى دهند! .

(أُولئِكَ أَصْحابُ الْمَيْمَنَةِ)

آيه 19

(آيه 19)-سپس به نقطۀ مقابل اين گروه يعنى؛آنها كه نتوانستند از اين گردنۀ صعب العبور بگذرند،پرداخته،مى فرمايد:«و كسانى كه آيات ما را انكار كرده اند افرادى شومند»كه نامۀ اعمالشان به دست چپشان داده مى شود! . (وَ الَّذِينَ كَفَرُوا بِآياتِنا هُمْ أَصْحابُ الْمَشْأَمَةِ)

و اين نشانۀ آن است كه دستشان از حسنات تهى،و نامۀ اعمالشان از سيئات سياه است.

يعنى؛اين گروه كافر افرادى شوم و ناميمونند كه هم سبب بدبختى خودشانند،و هم بدبختى جامعه،ولى از آنجا كه شوم بودن و خجسته بودن در قيامت به آن شناخته مى شود كه نامۀ اعمال افراد در دست چپ،يا در دست راست آنها باشد بعضى اين تفسير را براى آن پذيرفته اند.

ص: 505

آيه 20

(آيه 20)-و در آخرين آيۀ اين سوره اشارۀ كوتاه و پر معنايى به مجازات گروه اخير كرده،مى فرمايد:«بر آنها آتشى است فرو بسته»!كه راه فرارى از آن نيست . (عَلَيْهِمْ نارٌ مُؤْصَدَةٌ)

«مؤصدة»از مادۀ«ايصاد»به معنى بستن در و محكم كردن آن است،ناگفته پيداست انسان در اتاقى كه هواى آن كمى گرم است مى خواهد درها را باز كند، نسيمى بوزد و گرمى هوا را تعديل كند،حال بايد فكر كرد در كورۀ سوزان دوزخ هنگامى كه تمام درها بسته شود چه حالى پيدا خواهد شد؟! «پايان سورۀ بلد»

ص: 506

سورۀ شمس[91]

اشاره

اين سوره در«مكّه»نازل شده و 15 آيه دارد

محتوا و فضيلت سوره:

اين سوره كه در حقيقت سورۀ«تهذيب نفس» و«تطهير قلوب از ناپاكيها و ناخالصيها»ست،بر محور همين معنى دور مى زند،منتها در آغاز سوره به يازده موضوع مهم از عالم خلقت و ذات پاك خداوند براى اثبات اين معنى كه فلاح و رستگارى در گرو تهذيب نفس است قسم ياد شده،و بيشترين سوگندهاى قرآن را بطور جمعى در خود جاى داده است.

و در پايان سوره به ذكر نمونه اى از اقوام متمرد و گردنكش-كه به خاطر ترك تهذيب نفس در شقاوت ابدى فرو رفتند،و خداوند آنها را به مجازات شديدى گرفتار كرد،يعنى قوم ثمود-مى پردازد.

در فضيلت تلاوت اين سوره همين بس كه در حديثى از پيغمبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله آمده است:«هر كس آن را بخواند گوئى به تعداد تمام اشيائى كه خورشيد و ماه بر آنها مى تابد در راه خدا صدقه داده است»! و مسلما اين فضيلت بزرگ از آن كسى است كه محتواى بزرگ اين سورۀ كوچك را در جان خود پياده كند،و تهذيب نفس را وظيفۀ قطعى خود بداند.

ص: 507

به نام خداوند بخشندۀ بخشايشگر

بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ

آيه 1

(آيه 1)-رستگارى بدون تهذيب نفس ممكن نيست! سوگندهاى پى در پى و مهمى كه در آغاز اين سوره آمده،به يك حساب «يازده»سوگند و به حساب ديگر«هفت»سوگند است،و به خوبى نشان مى دهد كه مطلب مهمى در اينجا مطرح است،مطلبى به عظمت آسمانها و زمين و خورشيد و ماه،مطلبى سرنوشت ساز و حيات بخش.

نخست مى فرمايد:«به خورشيد و گسترش نور آن سوگند» .

(وَ الشَّمْسِ وَ ضُحاها)

سوگندهاى قرآن عموما دو مقصد را تعقيب مى كند:نخست اهميت مطلبى كه سوگند به خاطر آن ياد شده،و ديگر اهميت خود اين امور كه مورد سوگند است، چرا كه سوگند هميشه به موضوعات مهم ياد مى شود.

«خورشيد»مهمترين و سازنده ترين نقش را در زندگى انسان و تمام موجودات زندۀ زمينى دارد،زيرا علاوه بر اين كه منبع«نور»و«حرارت»است و اين دو از عوامل اصلى زندگى انسان به شمار مى رود،منابع ديگر حياتى نيز از آن مايه مى گيرند،وزش بادها،نزول بارانها،پرورش گياهان،و حتى پديد آمدن منابع انرژى زا،همچون نفت و ذغال سنگ،هر كدام درست دقت كنيم بصورتى با نور آفتاب ارتباط دارد.بطورى كه اگر روزى اين چراغ حيات بخش خاموش گردد تاريكى و سكوت و مرگ همه جا را فرا خواهد گرفت.

آيه 2

(آيه 2)-سپس به سومين سوگند پرداخته،مى گويد:«و قسم به ماه هنگامى كه بعد از آن(خورشيد)در آيد» . (وَ الْقَمَرِ إِذا تَلاها)

اين تعبير-چنانكه جمعى از مفسران نيز گفته اند-در حقيقت اشاره به ماه در موقع بدر كامل يعنى؛شب چهارده است،زيرا ماه در شب چهاردهم تقريبا مقارن غروب آفتاب سر از افق مشرق بر مى دارد،و چهرۀ پر فروغ خود را ظاهر كرده،

ص: 508

و سلطۀ خويش را بر پهنۀ آسمان تثبيت مى كند،و چون از هر زمان جالبتر و پرشكوه تر است به آن سوگند ياد شده.

آيه 3

(آيه 3)-و در چهارمين سوگند،مى افزايد:«و به روز هنگامى كه صفحۀ زمين را روشن سازد» . (وَ النَّهارِ إِذا جَلاّها)

سوگند به اين پديدۀ مهم آسمانى به خاطر تأثير فوق العادۀ آن در زندگى بشر،و تمام موجودات زنده است،چرا كه روز رمز حركت و جنبش و حيات است و تمام تلاشها و كششها و كوششهاى زندگى معمولا در روشنائى روز صورت مى گيرد.

آيه 4

(آيه 4)-و در پنجمين سوگند مى فرمايد:«و به شب،آن هنگام كه زمين را بپوشاند» . (وَ اللَّيْلِ إِذا يَغْشاها)

«شب»با تمام بركات و آثارش،كه از يكسو حرارت آفتاب روز را تعديل مى كند،و از سوى ديگر مايۀ آرامش و استراحت همۀ موجودات زنده است.

آيه 5

(آيه 5)-در ششمين و هفتمين سوگند به سراغ آسمان و خالق آسمان مى رود،و مى افزايد:«و قسم به آسمان و كسى كه آسمان را بنا كرده» . (وَ السَّماءِ وَ ما بَناها)

اصل خلقت آسمان با آن عظمت خيره كننده از شگفتيهاى بزرگ خلقت است،و بنا و پيدايش اين همه كواكب و اجرام آسمانى و نظامات حاكم بر آنها شگفتى ديگر،و از آن مهمتر خالق اين آسمان است.

آيه 6

(آيه 6)-سپس در هشتمين و نهمين سوگند سخن از زمين و خالق زمين به ميان آورده،مى فرمايد:«و به زمين و كسى كه آن را گسترانيده» . (وَ الْأَرْضِ وَ ما طَحاها)

زمين كه گاهوارۀ زندگى انسان و تمام موجودات زنده است.

زمين با تمام شگفتيها:كوهها و درياها،درّه ها و جنگلها،چشمه ها و رودخانه ها،معادن و منابع گرانبهايش،كه هر كدام به تنهائى آيتى است از آيات حق و نشانه اى از نشانه هاى او.

ص: 509

و از آن برتر و بالاتر خالق اين زمين و كسى كه آن را گسترانيده است.

آيه 7

(آيه 7)-سر انجام به دهمين و يازدهمين سوگند كه آخرين قسمها در اين سلسله است پرداخته،مى فرمايد:«و قسم به جان آدمى،و آن كس كه آن را(آفريده و)منظم ساخته» . (وَ نَفْسٍ وَ ما سَوّاها)

همان انسانى كه عصارۀ عالم خلقت،و چكيدۀ جهان ملك و ملكوت،و گل سرسبد عالم آفرينش است.

منظور از«نفس»جسم و روح هر دو مى باشد و مراد از«سوّيها»(از ماده تسويه)هم تنظيم و تعديل قواى روحى انسان است،از حواس ظاهر گرفته،تا نيروى ادراك،حافظه،انتقال،تخيل،ابتكار،عشق،اراده و تصميم،و مانند آن كه در مباحث«علم النفس»مطرح شده است.

و هم تمام شگفتيهاى نظامات بدن و دستگاههاى مختلف آن را كه در علم «تشريح»و«فيزيولوژى»(وظايف الاعضاء)بطور گسترده مورد بحث قرار گرفته شامل مى شود؛چرا كه شگفتيهاى قدرت خداوند هم در جسم است و هم در جان و اختصاص به يكى از اين دو ندارد.

آيه 8

(آيه 8)-در اين آيه به يكى از مهمترين مسائل مربوط به آفرينش انسان پرداخته،مى افزايد:«سپس فجور و تقوا(شرّ و خيرش)را به او الهام كرده است» . (فَأَلْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْواها)

خداوند آن چنان قدرت تشخيص و عقل و وجدان بيدار،به او داده كه فجور و تقوا را از طريق عقل و فطرت در مى يابد.

آرى!هنگامى كه خلقتش تكميل شد،و هستى او تحقق يافت،خداوند بايدها و نبايدها را به او تعليم داد،و به اين ترتيب وجودى شد از نظر آفرينش مجموعه اى از گل بدبو و روح الهى و از نظر تعليمات آگاه بر فجور و تقوا و در نتيجه، وجودى است كه مى تواند در قوس صعودى برتر از فرشتگان گردد؛و در قوس نزولى از حيوانات درنده نيز منحطتر گردد و اين منوط به آن است كه با اراده و انتخابگرى خويش كدام مسير را برگزيند.

ص: 510

آيه 9

(آيه 9)-و سر انجام بعد از تمام اين سوگندهاى مهم و پى در پى به نتيجۀ آنها پرداخته،مى فرمايد:سوگند به اينها«كه هر كس نفس خود را پاك و تزكيه كرده رستگار شده» . (قَدْ أَفْلَحَ مَنْ زَكّاها)

آرى!رستگارى از آن كسى است كه نفس خويش را تربيت كند و رشد و نمو دهد،و از آلودگى به خلق و خوى شيطانى و گناه و عصيان و كفر پاك سازد و در حقيقت مسألۀ اصلى زندگى انسان نيز همين«تزكيه»است،كه اگر باشد سعادتمند است و الا بدبخت و بينوا.

آيه 10

(آيه 10)-سپس به سراغ گروه مخالف رفته،مى فرمايد:«و آن كس كه نفس خويش را با معصيت و گناه آلوده ساخته،نوميد و محروم گشته است»! . (وَ قَدْ خابَ مَنْ دَسّاها)

و به اين ترتيب پيروزمندان و شكست خوردگان در صحنۀ زندگى دنيا مشخص مى شوند،و معيار ارزيابى اين دو گروه چيزى جز«تزكيۀ نفس و نموّ و رشد روح تقوا و اطاعت خداوند»يا«آلودگى به انواع معاصى و گناهان» نيست.

در حديثى آمده است كه:رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله هنگامى كه آيۀ را تلاوت مى فرمود توقف مى كرد و چنين دعا مى نمود:«پروردگارا!به نفس من تقوايش را مرحمت كن،تو ولى و مولاى آن هستى،و آن را تزكيه فرما كه تو بهترين تزكيه كنندگانى».

«قَدْ أَفْلَحَ مَنْ زَكّاها»

آيه 11

(آيه 11)-عاقبت مرگبار طغيانگران:به دنبال هشدارى كه در آيات قبل در بارۀ عاقبت كار كسانى كه نفس خود را آلوده مى كنند آمده بود، در اينجا به عنوان نمونه به يكى از مصداقهاى واضح تاريخى اين مطلب پرداخته، و سرنوشت قوم طغيانگر«ثمود»را در عباراتى كوتاه و قاطع و پر معنى بيان كرده، مى فرمايد:«و قوم ثمود بر اثر طغيان(پيامبرشان را)تكذيب كردند» . (كَذَّبَتْ ثَمُودُ بِطَغْواها)

«قوم ثمود»كه نام پيامبرشان«صالح»بود از قديمى ترين اقوامى هستند كه در

ص: 511

يك منطقۀ كوهستانى ميان«حجاز»و«شام»زندگى مى كردند،زندگى مرفّه،سرزمين آباد،دشتهاى مسطح با خاكهاى مساعد و آماده براى كشت و زرع،و قصرهاى مجلل،و خانه هاى مستحكم داشتند،ولى نه تنها شكر اين همه نعمت را به جا نياوردند،بلكه سر به طغيان و سركشى برداشته،و به تكذيب پيامبرشان صالح برخاستند،و آيات الهى را به باد سخريه گرفتند،و سر انجام خداوند آنها را با يك صاعقۀ آسمانى نابود كرد.

آيه 12

(آيه 12)-سپس به يكى از نمونه هاى بارز طغيان اين قوم پرداخته، مى افزايد:«آنگاه كه شقى ترين آنها به پا خاست» . (إِذِ انْبَعَثَ أَشْقاها)

«اشقى»(شقى ترين)اشاره به همان كسى است كه ناقۀ ثمود را به هلاكت رساند.

در بعضى از روايات آمده است كه پيغمبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله به على عليه السّلام فرمود:

«سنگدلترين افراد اقوام نخستين كه بود؟» على عليه السّلام در پاسخ عرض كرد:«آن كسى كه ناقۀ ثمود را به هلاكت رساند» پيامبر فرمود:«راست گفتى،شقى ترين افراد اقوام اخير چه كسى است؟» على عليه السّلام مى گويد:«عرض كردم نمى دانم اى رسول خدا!».

پيامبر صلّى اللّه عليه و آله فرمود:«كسى كه شمشير را بر اين نقطه از سر تو وارد مى كند» و پيامبر صلّى اللّه عليه و آله اشاره به قسمت بالاى پيشانى آن حضرت كرد.

هيچ يك از اين دو خصومت شخصى نداشتند،بلكه هر دو مى خواستند نورحق را خاموش كنند،و معجزه و آيتى از آيات الهى را از ميان بردارند.

آيه 13

(آيه 13)-در اين آيه به شرح بيشترى در زمينۀ طغيانگرى قوم ثمود پرداخته،مى افزايد:«و فرستادۀ الهى[-صالح]به آنان گفت:ناقۀ خدا[-همان شترى كه معجزۀ الهى بود]را با آبشخورش واگذاريد» . (فَقالَ لَهُمْ رَسُولُ اللّهِ ناقَةَ اللّهِ وَ سُقْياها)

منظور از«رسول اللّه»در اينجا حضرت صالح عليه السّلام پيغمبر قوم ثمود است، و تعبير به«ناقة اللّه»(شتر مادۀ متعلق به خداوند)اشاره به اين است كه اين شتر يك

ص: 512

شتر معمولى نبود،بلكه به عنوان معجزه و سند گوياى صدق دعوى صالح فرستاده شده بود،يكى از ويژگيهاى آن طبق روايت مشهور اين بود كه از دل صخره اى از كوه برآمد تا معجزۀ گويائى در برابر منكران لجوج باشد.

آيه 14

(آيه 14)-و در اين آيه مى گويد:اين قوم سركش اعتنائى به كلمات اين پيامبر بزرگ و هشدارهاى او نكردند«پس او را تكذيب و ناقه را پى كردند» . (فَكَذَّبُوهُ فَعَقَرُوها)

جالب توجه اين كه كسى كه ناقه را به هلاكت رساند،يك نفر بيشتر نبود ولى در آيۀ فوق اين عمل به تمام طغيانگران قوم ثمود نسبت داده شده،اين به خاطر آن است كه ديگران هم به نحوى در اين كار سهيم بودند و با خشنودى و رضايت كامل آنها انجام گرفت.

و به دنبال اين تكذيب و مخالفت شديد،خداوند چنان آنها را مجازات كرد كه اثرى از آنان باقى نماند،چنانكه در ادامۀ همين آيه مى فرمايد:«از اين رو پروردگارشان آنها(و سرزمينشان)را به خاطر گناهشان در هم كوبيد و با خاك يكسان و صاف كرد»! .

(فَدَمْدَمَ عَلَيْهِمْ رَبُّهُمْ بِذَنْبِهِمْ فَسَوّاها)

صاعقه همان صيحۀ عظيم آسمانى در چند لحظۀ كوتاه چنان زلزله و لرزه اى در سرزمين آنها ايجاد كرد كه تمام بناها روى هم خوابيد و صاف شد و خانه هايشان را به گورهاى آنها مبدل ساخت.

آيه 15

(آيه 15)-سر انجام در آخرين آيۀ سوره براى اين كه هشدار محكمى به تمام كسانى كه در همان مسير و خط حركت مى كنند بدهد،مى فرمايد:

«و(خداوند)هرگز از فرجام اين كار[-مجازات ستمگران]بيم ندارد» .

(وَ لا يَخافُ عُقْباها)

بسيارند حاكمانى كه قدرت بر مجازات دارند ولى پيوسته از پيامدهاى آن بيمناكند،و از واكنشها و عكس العملها ترسان،و به همين دليل از قدرت خود استفاده نمى كنند،و يا به تعبير صحيحتر قدرت آنان آميخته با ضعف و ناتوانى و علمشان آميخته با جهل است؛چرا كه مى ترسند توانائى بر مقابله

ص: 513

با پيامدهاى آن را نداشته باشند.

ولى خداوند قادر متعال كه علمش احاطه به همۀ اين امور و عواقب و آثار آن دارد،و قدرتش براى مقابله با پيامدهاى حوادث با هيچ ضعفى آميخته نيست بيمى از عواقب اين امور ندارد،و به همين دليل با نهايت قدرت و قاطعيت آنچه را كه اراده كرده است انجام مى دهد.

«پايان سورۀ شمس»

ص: 514

سورۀ ليل[92]

اشاره

اين سوره در«مكّه»نازل شده و داراى 21 آيه است

محتوا و فضيلت سوره:

در آغاز سوره بعد از ذكر سه سوگند مردم را به دو گروه تقسيم مى كند:انفاق كنندگان با تقوا،و بخيلانى كه منكر پاداش قيامتند،پايان كار گروه اول را خوشبختى و سهولت و آرامش،و پايان كار گروه دوم را سختى و تنگى و بدبختى مى شمرد.

در بخش ديگرى از اين سوره،بعد از اشاره به اين معنى كه هدايت بندگان بر خداست،همگان را از آتش فروزان دوزخ انذار مى كند.

و در آخرين بخش كسانى را كه در اين آتش مى سوزند و گروهى را كه از آن نجات مى يابند با ذكر اوصاف معرفى مى كند.

در فضيلت تلاوت اين سوره از پيغمبر گرامى صلّى اللّه عليه و آله آمده است كه فرمود:

«هر كس اين سوره را تلاوت كند خداوند آنقدر به او مى بخشد كه راضى شود،و او را از سختيها نجات مى دهد و مسير زندگى را براى او آسان مى سازد».

به نام خداوند بخشندۀ بخشايشگر

بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ

شأن نزول:

مفسران براى كل اين سوره شأن نزولى از ابن عباس نقل كرده اند كه چنين است:«مردى در ميان مسلمانان بود كه شاخۀ يكى از درختان خرماى او بالاى خانۀ مرد فقير عيالمندى قرار گرفته بود،صاحب نخل هنگامى كه بالاى درخت مى رفت

ص: 515

تا خرماها را بچيند،گاهى چند دانه خرما در خانۀ مرد فقير مى افتاد،و كودكانش آن را برمى داشتند،آن مرد از نخل فرود مى آمد و خرما را از دستشان مى گرفت.

مرد فقير به پيامبر صلّى اللّه عليه و آله شكايت آورد.

پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله فرمود:برو تا به كارت رسيدگى كنم.سپس صاحب نخل را ملاقات كرد و فرمود:اين درختى كه شاخه هايش بالاى خانۀ فلان كس آمده است به من مى دهى تا در مقابل آن نخلى در بهشت از آن تو باشد! مرد گفت:من درختان نخل بسيارى دارم،و خرماى هيچ كدام به خوبى اين درخت نيست-و حاضر به چنين معامله اى نيستم.

كسى از ياران پيامبر صلّى اللّه عليه و آله اين سخن را شنيد،عرض كرد:اى رسول خدا!اگر من بروم و اين درخت را از اين مرد خريدارى و واگذار كنم،شما همان چيزى را كه به او مى داديد به من عطا خواهى كرد؟ فرمود:آرى.

آن مرد رفت و صاحب نخل را ديد و با او گفتگو كرد،صاحب نخل گفت:آيا مى دانى كه محمّد حاضر شد درخت نخلى در بهشت در مقابل اين به من بدهد- و من نپذيرفتم.

خريدار گفت:آيا مى خواهى آن را بفروشى يا نه؟ گفت:نمى فروشم مگر آن كه مبلغى را كه گمان نمى كنم كسى بدهد به من بدهى.

گفت:چه مبلغ؟ گفت:چهل نخل.

خريدار تعجب كرد و گفت:عجب بهاى سنگينى براى نخلى كه كج شده مطالبه مى كنى،چهل نخل! سپس بعد از كمى سكوت گفت:بسيار خوب،چهل نخل به تو مى دهم.

فروشنده(طمعكار)گفت:اگر راست مى گوئى چند نفر را به عنوان شهود بطلب!اتفاقا گروهى از آنجا مى گذشتند آنها را صدا زد،و بر اين معامله شاهد گرفت.

سپس خدمت پيامبر صلّى اللّه عليه و آله آمد و عرض كرد اى رسول خدا!نخل به ملك من

ص: 516

در آمد و تقديم(محضر مباركتان)مى كنم.

رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله به سراغ خانوادۀ فقير رفت و به صاحب خانه گفت:اين نخل از آن تو و فرزندان توست.

اينجا بود كه سورۀ ليل نازل شد-و گفتنيها را در بارۀ بخيلان و سخاوتمندان گفت.

در بعضى از روايات آمده كه مرد خريدار شخصى به نام«ابو الدحداح»بود.

آيه 1

(آيه 1)-تقوا و امدادهاى الهى:باز در آغاز اين سوره به سه سوگند تفكر انگيز از«مخلوقات»و«خالق عالم»برخورد مى كنيم.

مى فرمايد:«قسم به شب در آن هنگام كه(جهان را)بپوشاند» .

(وَ اللَّيْلِ إِذا يَغْشى)

تعبير به«يغشى»ممكن است به خاطر آن باشد كه تاريكى شب همچون پرده اى بر نيمى از كرۀ زمين مى افتد،و آن را زير پوشش خود قرار مى دهد،و يا به خاطر اين كه چهرۀ روز يا چهرۀ آفتاب عالمتاب با فرا رسيدن آن پوشانده مى شود، و به هر حال اشاره اى است به اهميت شب و نقش مؤثر آن در زندگى انسانها،از تعديل حرارت آفتاب گرفته،تا مسألۀ آرامش و سكون همۀ موجودات زنده در پرتو آن،و نيز عبادت شب زنده داران بيدار دل و آگاه.

آيه 2

(آيه 2)-سپس به سراغ سوگند ديگرى رفته،مى افزايد:«و قسم به روز هنگامى كه تجلى كند» . (وَ النَّهارِ إِذا تَجَلّى)

و اين از لحظه اى است كه سپيدۀ صبح پردۀ ظلمانى شب را مى شكافد و تاريكيها را به عقب مى راند و بر تمام پهنۀ آسمان حاكم مى شود.

آيه 3

(آيه 3)-و بعد به سراغ آخرين قسم رفته،مى فرمايد:«و قسم به آن كس كه جنس مذكر و مؤنث را آفريد» . (وَ ما خَلَقَ الذَّكَرَ وَ الْأُنْثى)

چرا كه وجود اين دو جنس در عالم«انسان»و«حيوان»و«نبات» و دگرگونيهايى كه از لحظۀ انعقاد نطفه تا هنگام تولد رخ مى دهد،و ويژگيهايى كه هر يك از دو جنس به تناسب فعاليتها و برنامه هايشان دارند،و اسرار فراوانى كه در مفهوم زوجيّت نهفته است،همه نشانه ها و آياتى است از جهان بزرگ آفرينش،كه از طريق آن مى توان به عظمت آفرينندۀ آن واقف شد.

ص: 517

آيه 4

(آيه 4)-و سر انجام به هدف نهائى اين سوگندها مى رسد و مى فرمايد:«كه سعى و تلاش شما(در زندگى)مختلف است» . (إِنَّ سَعْيَكُمْ لَشَتّى)

جهت گيرى تلاشها و نتائج آن نيز كاملا مختلف و متفاوت مى باشد.اشاره به اين كه شما به هر حال در زندگى آرام نخواهيد گرفت،و حتما به سعى و تلاشى دست مى زنيد،و نيروهاى خداداد كه سرمايه هاى وجودتان است در مسيرى خرج مى شود،ببينيد سعى و تلاش شما در كدام مسير،به كدام سمت،و داراى كدام نتيجه است؟نكند تمام سرمايه ها و استعدادهاى خود را به بهاى اندكى بفروشيد، و يا بيهوده به هدر دهيد.

آيه 5

(آيه 5)-سپس مردم را به دو گروه تقسيم كرده،و ويژگيهاى هر يك را بر مى شمرد،مى فرمايد:«اما آن كس كه(در راه خدا)انفاق كند و پرهيزكارى پيش گيرد» . (فَأَمّا مَنْ أَعْطى وَ اتَّقى)

تأكيد بر«تقوا»به دنبال انفاق اموال،اشاره به لزوم نيت پاك و قصد خالص به هنگام انفاق،و خالى بودن از هرگونه منت و اذيت و آزار مى باشد.

آيه 6

(آيه 6)-«و جزاى نيك(الهى)را تصديق كند» . (وَ صَدَّقَ بِالْحُسْنى)

آيه 7

(آيه 7)-«ما او را در مسير آسانى قرار مى دهيم»و به سوى بهشت جاويدان هدايت مى كنيم . (فَسَنُيَسِّرُهُ لِلْيُسْرى)

اصولا ايمان به معاد و پاداشهاى عظيم الهى تحمل انواع مشكلات را براى انسان سهل و آسان مى كند،نه تنها«مال»كه«جان»خود را نيز در طبق اخلاص مى گذارد و به عشق شهادت در ميدان جهاد شركت مى كند،و از اين ايثارگرى خود لذت مى برد.

آيه 8

(آيه 8)-سپس به نقطۀ مقابل اين گروه پرداخته،مى فرمايد:«اما كسى كه بخل ورزد و(از اين راه)بى نيازى طلبد» . (وَ أَمّا مَنْ بَخِلَ وَ اسْتَغْنى)

آيه 9

(آيه 9)-«و پاداش نيك(الهى)را تكذيب كند» . (وَ كَذَّبَ بِالْحُسْنى)

آيه 10

(آيه 10)-«به زودى او را در مسير دشوارى قرار مى دهيم» . (فَسَنُيَسِّرُهُ لِلْعُسْرى)

«بخل»در اينجا نقطۀ مقابل«اعطا»است كه در گروه اول(گروه سخاوتمندان سعادتمند)بيان شد،«و استغنى»(بى نيازى بطلبد)بهانه اى است براى بخل

ص: 518

ورزيدن،و وسيله اى است براى ثروت اندوختن.

اصولا براى اين بخيلان بى ايمان انجام اعمال نيك و مخصوصا انفاق در راه خدا كار سخت و دشوارى است.در حالى كه براى گروه اول نشاطآور و روح افزاست.

آيه 11

(آيه 11)-و در اين آيه به اين بخيلان كوردل هشدار داده،مى فرمايد:«و در آن هنگام كه(در جهنّم)سقوط مى كند اموالش به حال او سودى نخواهد داشت» .نه مى تواند اين اموال را با خود از اين دنيا ببرد، و نه اگر ببرد مانع سقوط او در آتش دوزخ خواهد شد. (وَ ما يُغْنِي عَنْهُ مالُهُ إِذا تَرَدّى)

آيه 12

(آيه 12)-در تعقيب آيات گذشته كه مردم را به دو گروه مؤمن سخاوتمند و گروه بى ايمان بخيل تقسيم كرده،و سرنوشت هر كدام را بيان مى نمود در اينجا به سراغ اين مطلب مى رود كه كار ما هدايت است نه اجبار و الزام،اين وظيفۀ شماست كه تصميم بگيريد و مرد راه باشيد،به علاوه پيمودن اين راه به سود خود شماست، و ما هيچ نيازى به آن نداريم.

مى فرمايد:«به يقين هدايت كردن بر ما است» .

(إِنَّ عَلَيْنا لَلْهُدى)

چه هدايت از طريق تكوين(فطرت و عقل)و چه از طريق تشريع(كتاب و سنّت)ما آنچه در اين زمينه لازم بوده گفته ايم و حق آن را ادا كرده ايم.

آيه 13

(آيه 13)-«و آخرت و دنيا از آن ما است» . (وَ إِنَّ لَنا لَلْآخِرَةَ وَ الْأُولى)

هيچ نيازى به ايمان و اطاعت شما نداريم،نه اطاعت شما به ما سودى مى رساند، و نه معصيت شما زيانى،و تمام اين برنامه ها به سود شما و براى خود شماست.

آيه 14

(آيه 14)-و از آنجا كه يكى از شعب هدايت هشدار و انذار است در اين آيه، مى افزايد:«من شما را از آتشى كه زبانه مى كشد بيم مى دهم»! . (فَأَنْذَرْتُكُمْ ناراً تَلَظّى)

آيه 15

(آيه 15)-سپس به گروهى كه وارد اين آتش برافروخته و سوزان مى شوند اشاره كرده،مى فرمايد:«كسى جز بدبخت ترين مردم وارد آن نمى شود» . (لا يَصْلاها إِلاَّ الْأَشْقَى)

آيه 16

(آيه 16)-و در توصیف اشقی می فرماید:«همان کسی که(آیات خدا را)تکذیب کرد و به آن پشت نمود»(اَلَّذی کَذَّبَ وَ تَوَلّی).

ص: 519

بنابر اين،معيار خوشبختى و بدبختى همان كفر و ايمان است با پيامدهاى عملى كه اين دو دارد و به راستى كسى كه آن همه نشانه هاى هدايت و امكانات براى ايمان و تقوا را ناديده بگيرد مصداق روشن«اشقى»و بدبخت ترين مردم است.

آيه 17

(آيه 17)-سپس سخن از گروهى مى گويد كه از اين آتش شعله ور سوزان بركنارند،مى فرمايد:«به زودى با تقواترين مردم از آن(آتش سوزان)دور داشته مى شود» . (وَ سَيُجَنَّبُهَا الْأَتْقَى)

آيه 18

(آيه 18)-«همان كسى كه مال خود را(در راه خدا)مى بخشد تا پاك شود» . (الَّذِي يُؤْتِي مالَهُ يَتَزَكّى)

تعبير به«يتزكّى»در حقيقت اشاره به قصد قربت و نيت خالص است خواه اين جمله به معنى كسب نمو معنوى و روحانى باشد،يا به دست آوردن پاكى اموال،چون«تزكيه»هم به معنى«نمو دادن»آمده و هم«پاك كردن».

آيه 19

(آيه 19)-سپس براى تأكيد بر مسألۀ خلوص نيت آنها در انفاقهايى كه دارند،مى افزايد:«و هيچ كس را نزد او حق نعمتى نيست تا بخواهد(به اين وسيله) او را جزا دهد» . (وَ ما لِأَحَدٍ عِنْدَهُ مِنْ نِعْمَةٍ تُجْزى)

آيه 20

(آيه 20)-«بلكه تنها هدفش جلب رضاى پروردگار بزرگ اوست» . (إِلاَّ ابْتِغاءَ وَجْهِ رَبِّهِ الْأَعْلى)

يعنى؛انفاق مؤمنان پرهيزكار به ديگران نه از روى رياست،و نه به خاطر جوابگوئى خدمات سابق آنها،بلكه انگيزۀ آن تنها و تنها جلب رضاى خداوند است،و همين است كه به آن انفاقها ارزش فوق العاده اى مى دهد.

آيه 21

(آيه 21)-و سر انجام در آخرين آيۀ اين سوره به ذكر پاداش عظيم و بى نظير اين گروه پرداخته،و در يك جملۀ كوتاه،مى گويد:«و به زودى راضى و خشنود مى شود» . (وَ لَسَوْفَ يَرْضى)

آرى!همان گونه كه او براى رضاى خدا كار مى كرد خدا نيز او را راضى مى سازد،رضايتى گسترده و نامحدود كه تمام نعمتها در آن جمع است.

«پايان سورۀ ليل»

ص: 520

سورۀ ضحى[93]

اشاره

اين سوره در«مكّه»نازل شده و 11 آيه دارد

محتوا و فضيلت سوره:

طبق بعضى از روايات وقتى پيامبر صلّى اللّه عليه و آله بر اثر تأخير و انقطاع موقت وحى ناراحت بود،و زبان دشمنان نيز باز شده بود،اين سوره نازل شد و همچون باران رحمتى بر قلب پاك پيامبر صلّى اللّه عليه و آله نشست.

اين سوره با دو سوگند آغاز مى شود،سپس به پيامبر صلّى اللّه عليه و آله بشارت مى دهد كه خدا هرگز تو را رها نساخته است.

بعد به او نويد مى دهد كه خداوند آنقدر به او عطا مى كند كه خشنود شود.

و در آخرين مرحله،گذشتۀ زندگانى پيامبر صلّى اللّه عليه و آله را در نظر او مجسّم مى سازد كه خداوند چگونه او را هميشه مشمول انواع رحمت خود قرار داده،و در سخت ترين لحظات زندگى حمايتش نموده است.

و لذا در آخرين آيات به او دستور مى دهد كه(به شكرانۀ اين نعمتهاى بزرگ الهى)با يتيمان و مستمندان مهربانى كند و نعمت خدا را بازگو نمايد.

در فضيلت اين سوره همين بس كه در حديثى از پيغمبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله نقل شده است:«هر كس آن را تلاوت كند از كسانى خواهد بود كه خدا از آنها راضى مى شود و شايسته است كه محمد صلّى اللّه عليه و آله براى او شفاعت كند و به عدد هر يتيم و مسكين سؤال كننده ده حسنه براى او خواهد بود».

و اين همه فضيلت از آن كسى است كه آن را بخواند و در عمل پياده كند.

ص: 521

قابل توجه اين كه مطابق روايات متعددى،اين سوره و سورۀ آينده(الم نشرح)يك سوره است،و لذا براى اين كه در هر ركعت بعد از سورۀ حمد بايد يك سورۀ كامل خوانده شود اين دو سوره را بايد با هم خواند.

به نام خداوند بخشندۀ بخشايشگر در بارۀ شأن نزول اين سوره«ابن عباس»مى گويد:پانزده روز گذشت،و وحى بر پيامبر صلّى اللّه عليه و آله نازل نشد،مشركان گفتند:پروردگار محمد،او را رها كرده،و دشمن داشته،اگر راست مى گويد مأموريت او از سوى خداست،بايد وحى بطور مرتب بر او نازل مى شد.

بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ

در اينجا سورۀ مورد بحث نازل گشت-و به سخنان آنها پاسخ گفت.

قابل توجه اين كه طبق حديثى وقتى اين سوره نازل شد پيامبر صلّى اللّه عليه و آله به جبرئيل فرمود:دير كردى در حالى كه سخت به تو مشتاق بودم.

جبرئيل گفت:«من به تو مشتاقتر بودم،ولى من بندۀ مأمورم و جز به فرمان پروردگار نازل نمى شوم»!

آيه 1

(آيه 1)-در آغاز اين سوره نيز با دو سوگند رو برو مى شويم:سوگند به «نور»و«ظلمت»مى فرمايد:«قسم به روز در آن هنگام كه آفتاب برآيد»و همه جا را فرا گيرد . (وَ الضُّحى)

آيه 2

(آيه 2)-«و سوگند به شب در آن هنگام كه آرام گيرد»و همه جا را در آرامش فرو برد . (وَ اللَّيْلِ إِذا سَجى)

«ضحى»از مادۀ«سجو»به معنى اوائل روز است آن موقعى كه خورشيد در آسمان بالا بيايد و نور آن بر همه جا مسلط شود،و اين در حقيقت بهترين موقع روز است.

«سجى»از مادۀ«سجو»در اصل به معنى«سكون و آرامش»است،و آنچه در شب مهم است همان آرامشى است كه بر آن حكمفرماست،و طبعا اعصاب و روح

ص: 522

انسان را در آرامش فرو مى برد،و براى تلاش و كوشش فردا و فرداها آماده مى سازد،و از اين نظر نعمت بسيار مهمى است كه شايسته است سوگند به آن ياد شود.

ميان اين دو قسم و محتواى آيه شباهت و رابطۀ نزديكى وجود دارد،روز همچون نزول نور وحى بر قلب پاك پيامبر صلّى اللّه عليه و آله است و شب همچون انقطاع موقت وحى كه آن نيز در بعضى از مقاطع لازم است.

آيه 3

(آيه 3)-و به دنبال اين دو سوگند بزرگ به نتيجه و جواب قسم پرداخته، مى فرمايد:«خداوند هرگز تو را وانگذاشته و مورد خشم قرار نداده است» . (ما وَدَّعَكَ رَبُّكَ وَ ما قَلى)

اين تعبير دلدارى و تسلّى خاطرى است براى شخص پيامبر صلّى اللّه عليه و آله كه بداند اگر گاهى در نزول وحى تأخير افتد روى مصالحى است كه خدا مى داند،و هرگز دليل بر آن نيست كه طبق گفتۀ دشمنان خداوند نسبت به او خشمگين شده باشد يا بخواهد او را ترك گويد،او هميشه مشمول لطف و عنايات خاصّۀ خدا،و همواره در كنف حمايت ويژۀ اوست.

آيه 4

(آيه 4)-سپس اضافه مى كند:«و مسلما آخرت براى تو از دنيا بهتر است» . (وَ لَلْآخِرَةُ خَيْرٌ لَكَ مِنَ الْأُولى)

تو در اين جهان مشمول الطاف او هستى،و در آخرت بيشتر و بهتر،نه در كوتاه مدت مورد غضب پروردگار خواهى بود،و نه در دراز مدت،كوتاه سخن اين كه تو هميشه عزيزى،در دنيا عزيز و در آخرت عزيزتر.

آيه 5

(آيه 5)-آنقدر به تو مى بخشد كه خشنود شوى!در اين آيه برترين نويد را به پيامبر داده،مى افزايد:«و به زودى پروردگارت آنقدر به تو عطا خواهد كرد كه خشنود شوى» . (وَ لَسَوْفَ يُعْطِيكَ رَبُّكَ فَتَرْضى)

اين بالاترين اكرام و احترام پروردگار نسبت به بندۀ خاصّش محمد صلّى اللّه عليه و آله است كه مى فرمايد:آنقدر به تو مى بخشيم كه راضى شوى،در دنيا بر دشمنان پيروز خواهى شد و آيين تو جهان گير خواهد گشت،و در آخرت نيز مشمول بزرگترين

ص: 523

مواهب خواهى بود.

بدون شك پيغمبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله به عنوان خاتم انبيا و رهبر عالم بشريت خشنوديش تنها در نجات خويش نيست،بلكه آن زمان راضى و خشنود مى شود كه شفاعتش در بارۀ امتش نيز پذيرفته شود.

لذا در حديثى از امام باقر عليه السّلام از پدرش امام زين العابدين عليه السّلام از عمويش «محمّد بن حنفيه»از پدرش امير مؤمنان عليه السّلام مى خوانيم:رسول اللّه فرمود:«روز قيامت من در موقف شفاعت مى ايستم،و آنقدر گنهكاران را شفاعت كنم كه خداوند گويد:

أ رضيت يا محمّد؟؛«آيا راضى شدى اى محمّد؟ من مى گويم:رضيت،رضيت؛راضى شدم،راضى شدم»! سپس امير مؤمنان على عليه السّلام رو به جمعى از اهل كوفه كرده و افزود:«شما معتقديد اميد بخش ترين آيات قرآن آيۀ ؛اى كسانى كه نسبت به خود زياده روى كرده ايد از رحمت خدا نوميد نشويد»است.

«قُلْ يا عِبادِيَ الَّذِينَ أَسْرَفُوا عَلى أَنْفُسِهِمْ لا تَقْنَطُوا مِنْ رَحْمَةِ اللّهِ

گفتند:آرى!ما چنين مى گوييم.

فرمود:«ولى ما اهل بيت مى گوييم اميد بخش ترين آيات قرآن آيۀ است»! ناگفته پيداست كه شفاعت پيامبر صلّى اللّه عليه و آله شرائطى دارد،نه او براى هر كس شفاعت مى كند،و نه هر گنهكارى مى تواند چنين انتظارى را داشته باشد .

«وَ لَسَوْفَ يُعْطِيكَ رَبُّكَ فَتَرْضى» (1)

در حديث ديگرى از امام صادق عليه السّلام مى خوانيم:«رسول خدا وارد خانۀ فاطمه عليها السّلام شد در حالى كه لباس خشنى از پشم شتر در تن دخترش بود،با يك دست آسيا مى كرد،و با دست ديگر فرزندش را شير مى داد،اشك در چشمان پيامبر صلّى اللّه عليه و آله ظاهر شد،فرمود:دخترم!تلخى دنيا را در برابر شيرينى آخرت تحمل كن،چرا كه خداوند بر من نازل كرده است كه آنقدر پروردگارت به تو مى بخشد كه راضى شوى؛ .

(وَ لَسَوْفَ يُعْطِيكَ رَبُّكَ فَتَرْضى»د.

ص: 524


1- مشروح اين بحث را در جلد اول همين تفسير ذيل آيۀ 48 سورۀ بقره مطالعه فرماييد.

آيه 6

(آيه 6)-به شكرانۀ اين همه نعمت كه خدا به تو داده...! چنانكه گفتيم هدف اين سوره تسلّى و دلدارى پيامبر اسلام صلّى اللّه عليه و آله و بيان الطاف الهى نسبت به آن حضرت است،لذا در ادامۀ آيات گذشته كه از اين معنى سخن مى گفت،در اينجا نخست به ذكر سه موهبت از مواهب خاص الهى به پيغمبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله پرداخته،و سپس سه دستور مهم در همين رابطه به او مى دهد.

مى فرمايد:«آيا او(خداوند)تو را يتيم نيافت و پناه داد» .

(أَ لَمْ يَجِدْكَ يَتِيماً فَآوى)

در شكم مادر بودى كه پدرت عبد اللّه از دنيا رفت،تو را در آغوش جدّت «عبد المطلب»(سيد مكّه)پرورش دادم.

شش ساله بودى كه مادرت از دنيا رفت،و از اين نظر نيز تنها شدى،اما عشق و محبت تو را در قلب«عبد المطلب»افزون ساختم.

هشت ساله بودى كه جدّت«عبد المطلب»از دنيا رفت عمويت«ابو طالب» را به خدمت و حمايتت گماشتم،تا تو را همچون جان شيرين در بر گيرد و محافظت كند.

آرى تو يتيم بودى و من به تو پناه دادم.

آيه 7

(آيه 7)-بعد به ذكر نعمت دوم پرداخته،مى فرمايد:«و تو را گمشده يافت و هدايت كرد» . (وَ وَجَدَكَ ضَالاًّ فَهَدى)

آرى!تو هرگز از نبوت و رسالت آگاه نبودى،و ما اين نور را در قلب تو افكنديم كه به وسيلۀ آن انسانها را هدايت كنى! چنانكه در جاى ديگر مى فرمايد:«تو نه كتاب را مى دانستى و نه ايمان را(از محتواى قرآن و اسلام قبل از نزول وحى آگاه نبودى)ولى ما آن را نورى قرار داديم كه به وسيلۀ آن هر كس از بندگانمان را بخواهيم هدايت مى كنيم»(شورى52/).

بنابر اين منظور از«ضلالت»در اينجا نفى ايمان و توحيد و پاكى و تقوا نيست،بلكه نفى آگاهى از اسرار نبوت،و قوانين اسلام،و عدم آشنائى با اين حقايق بود،ولى بعد از بعثت به كمك پروردگار بر همۀ اين امور واقف شد و هدايت يافت.

ص: 525

آيه 8

(آيه 8)-بعد به بيان سومين نعمت پرداخته،مى فرمايد:«و تو را فقير يافت و بى نياز كرد» . (وَ وَجَدَكَ عائِلاً فَأَغْنى)

توجه«خديجه»آن زن مخلص با وفا را به سوى تو جلب نمود تا ثروت سرشارش را در اختيار تو و اهداف بزرگت قرار دهد،و بعد از ظهور اسلام غنائم فراوانى در جنگها نصيب تو كرد آن گونه كه براى رسيدن به اهداف بزرگت بى نياز شدى.

آيه 9

(آيه 9)-سپس به عنوان نتيجه گيرى از آيات قبل،سه دستور پر اهميت به پيغمبر اسلام صلّى اللّه عليه و آله مى دهد كه هر چند مخاطب در آن شخص رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله است ولى مسلما همگان را شامل مى شود.

نخست مى فرمايد:«حال كه چنين است يتيم را تحقير مكن» .

(فَأَمَّا الْيَتِيمَ فَلا تَقْهَرْ)

تو هم خود يتيم بودى و رنج يتيمى را كشيده اى،اكنون از دل و جان مراقب يتيمان باش و روح تشنۀ آنها را با محبتت سيراب كن.

اين نشان مى دهد كه در مورد يتيمان مسألۀ اطعام و انفاق گرچه مهم است، ولى از آن مهمتر دلجوئى و نوازش و رفع كمبودهاى عاطفى است،و لذا در حديث معروفى مى خوانيم كه«رسول اللّه»صلّى اللّه عليه و آله فرمود:«هر كس به عنوان نوازش دست بر سر يتيمى كشد به تعداد هر موئى كه دست او از آن مى گذرد در روز قيامت نورى خواهد داشت».

آيه 10

(آيه 10)-و در اين آيه به دومين دستور پرداخته،مى فرمايد:«و سؤال كننده را از خود مران» . (وَ أَمَّا السّائِلَ فَلا تَنْهَرْ)

در اين كه منظور از«سائل»در اينجا چه كسى است؟چند تفسير وجود دارد:

نخست اين كه منظور كسانى است كه سؤالاتى در مسائل علمى و اعتقادى و دينى دارند.

ديگر اين كه:منظور كسانى است كه داراى فقر مادى هستند،و به سراغ تو

ص: 526

مى آيند،بايد آنچه در توان دارى به كار گيرى،و آنها را مأيوس نكنى،و از خود مرانى.

سوم اين كه:هم ناظر به فقر علمى است و هم فقر مادى،دستور مى دهد كه به تقاضاى سائلان در هر قسمت پاسخ مثبت ده،اين معنى هم تناسب با هدايت الهى نسبت به پيامبر صلّى اللّه عليه و آله دارد و هم سرپرستى از او در زمانى كه يتيم بود.

آيه 11

(آيه 11)-و سر انجام در سومين و آخرين دستور،مى فرمايد:«و نعمتهاى پروردگارت را بازگو كن» . (وَ أَمّا بِنِعْمَةِ رَبِّكَ فَحَدِّثْ)

بازگو كردن نعمت،گاه با زبان است و تعبيراتى كه حاكى از نهايت شكر و سپاس باشد،نه غرور و برترى جوئى،و گاه با عمل است به اين ترتيب كه از آن در راه خدا انفاق و بخشش كند،بخششى كه نشان دهد خداوند نعمت فراوانى به او عطا كرده است.

البته واژۀ«نعمت»تمام نعمتهاى معنوى و مادى را شامل مى شود.

لذا در حديثى از امام صادق عليه السّلام مى خوانيم كه فرمود:معنى آيه چنين است:

«آنچه را خدا به تو بخشيده و برترى داده و روزى عطا فرموده و نيكى به تو كرده و هدايت نموده همه را بازگو كن».

«پايان سورۀ ضحى»

ص: 527

ص: 528

سورۀ انشراح[94]

اشاره

اين سوره در«مكّه»نازل شده و داراى 8 آيه است

محتوا و فضيلت سوره:

معروف است كه اين سوره بعد از سورۀ«و الضحى» نازل شده و محتواى آن نيز همين مطلب را تأييد مى كند چرا كه در اين سوره باز قسمتى از مواهب الهى بر پيغمبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله شمرده شده است در واقع سه نوع موهبت بزرگ در سورۀ و الضّحى آمده بود و سه موهبت بزرگ در سورۀ الم نشرح آمده است مواهب گذشته بعضى مادى و بعضى معنوى بود اما مواهب سه گانۀ اين سوره همه جنبۀ معنوى دارد و عمدتا اين سوره بر سه محور دور مى زند.

يكى بيان همين نعمتهاى سه گانه و ديگر بشارت به پيامبر از نظر برطرف شدن مشكلات دعوت او در آينده و ديگر توجه به خداوند يگانه و تحريص و ترغيب به عبادت و نيايش.

و به همين دليل در روايات اهل بيت عليهم السّلام چنانكه قبلا هم اشاره كرده ايم اين دو به منزلۀ يك سوره شمرده شده است و لذا در قرائت نماز براى اين كه يك سورۀ كامل خوانده شود هر دو را با هم مى خوانند.

در فضيلت تلاوت اين سوره در حديثى از پيغمبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله مى خوانيم كه فرمود:«هر كس اين سوره را بخواند پاداش كسى را دارد كه محمّد صلّى اللّه عليه و آله را غمگين ديده و اندوه را از قلب او زدوده است».

ص: 529

به نام خداوند بخشندۀ بخشايشگر

بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ

آيه 1

(آيه 1)-ما تو را مشمول انواع نعمتها ساختيم!لحن آيات آميخته با لطف و محبت فوق العادۀ پروردگار و تسلّى و دلدارى پيغمبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله است.

در نخستين آيه به مهمترين موهبت الهى اشاره كرده،مى فرمايد:«آيا ما سينۀ تو را گشاده نساختيم» .

(أَ لَمْ نَشْرَحْ لَكَ صَدْرَكَ)

منظور از«شرح صدر»در اينجا گسترش روح و فكر پيامبر به وسيلۀ نور الهى و سكينه و آرامش خداداد مى باشد،اين توسعه مى تواند مفهوم وسيعى داشته باشد كه هم وسعت علمى پيامبر را از طريق وحى و رسالت شامل گردد و هم بسط و گسترش تحمل و استقامت او در برابر لجاجتها و كارشكنيهاى دشمنان و مخالفان.

و لذا در حديثى آمده است كه پيامبر مى فرمايد:«من تقاضائى از پروردگارم كردم و دوست مى داشتم اين تقاضا را نمى كردم،عرض كردم:خداوندا!پيامبران قبل از من بعضى جريان باد را در اختيارشان قرار دادى،و بعضى مردگان را زنده مى كردند!» خداوند به من فرمود:آيا تو يتيم نبودى پناهت دادم؟ گفتم:آرى! فرمود:آيا گمشده نبودى هدايتت كردم؟ عرض كردم:آرى،اى پروردگار! فرمود:آيا سينۀ تو را گشاده،و پشتت را سبكبار نكردم؟ عرض كردم:آرى اى پروردگار!».

اين نشان مى دهد كه نعمت«شرح صدر»ما فوق معجزات انبياست،و به راستى اگر كسى حالات پيامبر صلّى اللّه عليه و آله را دقيقا مطالعه كند و ميزان شرح صدر او را در حوادث سخت و پيچيدۀ دوران عمرش بنگرد يقين مى كند كه اين از طريق عادى ممكن نيست،بلكه يك تأييد الهى و ربانى است.

و به خاطر همين«شرح صدر»بود كه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله به عاليترين وجهى مشكلات

ص: 530

رسالت را پشت سر گذاشت،و وظائف خود را در اين طريق به خوبى انجام داد.

آيه 2

(آيه 2)-سپس به ذكر موهبت ديگرى از مواهب عظيم خود به پيامبر صلّى اللّه عليه و آله پرداخته،مى افزايد:«و(آيا)بار سنگين را از تو برنداشتيم»!؟ . (وَ وَضَعْنا عَنْكَ وِزْرَكَ)

آيه 3

(آيه 3)-«همان بارى كه سخت بر پشت تو سنگينى مى كرد» . (الَّذِي أَنْقَضَ ظَهْرَكَ)

اين كدام بار بود كه خداوند از پشت پيامبرش برداشت؟ قرائن آيات به خوبى نشان مى دهد كه منظور همان مشكلات رسالت و نبوت،و دعوت به سوى توحيد و يكتاپرستى،و برچيدن آثار فساد از آن محيط بسيار آلوده بوده است،نه تنها پيغمبر اسلام صلّى اللّه عليه و آله كه همۀ پيغمبران در آغاز دعوت با چنين مشكلات عظيمى رو برو بودند،و تنها با امدادهاى الهى بر آنها پيروز مى شدند، منتها شرائط محيط و زمان پيغمبر اسلام صلّى اللّه عليه و آله از جهاتى سخت تر و سنگين تر بود.

آيه 4

(آيه 4)-و در بيان سومين موهبت،مى فرمايد:«و آوازۀ تو را بلند ساختيم» . (وَ رَفَعْنا لَكَ ذِكْرَكَ)

نام تو همراه اسلام و نام قرآن همه جا پيچيد،و از آن بهتر اين كه نام تو در كنار نام اللّه هر صبح و شام بر فراز مأذنه ها و هنگام اذان برده مى شود،و شهادت به رسالت تو،در كنار شهادت به توحيد و يگانگى خداوند نشان اسلام،و دليل پذيرش اين آيين پاك است.

در حديثى از پيغمبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله در تفسير اين آيه مى خوانيم كه فرمود:جبرئيل به من گفت:خداوند متعال مى گويد:هنگامى كه نام من برده مى شود نام تو نيز همراه من ذكر مى شود-و در عظمت مقام تو همين بس.

آيه 5

(آيه 5)-در اين آيه،به پيامبرش مهمترين بشارت را مى دهد و انوار اميد را بر قلب پاكش مى پاشد،مى فرمايد:«به يقين با(هر)سختى آسانى است» . (فَإِنَّ مَعَ الْعُسْرِ يُسْراً)

آيه 6

(آيه 6)-ا تآٔکیذ می کند:«مسأماً با هر سختی آسانی است»(اِنَّ مَعَ العُسرِ یُسرًا).

ص: 531

غم مخور مشكلات و سختيها به اين صورت باقى نمى ماند،كارشكنيهاى دشمنان براى هميشه ادامه نخواهد يافت،و محروميتهاى مادى و مشكلات اقتصادى و فقر مسلمين به همين صورت ادامه نمى يابد.

قابل ذكر است كه،اين دو آيه به صورتى مطرح شده كه اختصاص به شخص پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله و زمان آن حضرت ندارد،بلكه به صورت يك قاعدۀ كلى و به عنوان تعليلى بر مباحث سابق مطرح است،و به همۀ انسانهاى مؤمن مخلص و تلاشگر نويد مى دهد كه هميشه در كنار سختيها آسانيهاست.

در حديثى آمده است كه پيغمبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله فرمود:«بدان كه با سختيها آسانى است،و با صبر پيروزى و با غم و اندوه خوشحالى و گشايش است».

صبر و ظفر هر دو دوستان قديمند بر اثر صبر نوبت ظفر آيد.

آيه 7

(آيه 7)-سپس در اين آيه،مى فرمايد:«پس هنگامى كه از كار مهمى فارغ مى شوى به مهم ديگرى پرداز» . (فَإِذا فَرَغْتَ فَانْصَبْ)

هرگز بيكار نمان،تلاش و كوشش را كنار مگذار،پيوسته مشغول مجاهده باش و پايان مهمى را آغاز مهم ديگر قرار ده.

آيه 8

(آيه 8)-و در تمام اين احوال به خدا تكيه كن؛«و به سوى پروردگارت توجه كن» .رضايت او را بطلب،و خشنودى او را جستجو كن،و به سوى قرب جوارش بشتاب. (وَ إِلى رَبِّكَ فَارْغَبْ)

مطابق آنچه گفته شد آيه مفهوم گسترده اى دارد كه فراغت از هر مهمى، و پرداختن به مهم ديگر را شامل مى شود،و جهت گيرى تمام تلاشها را به سوى پروردگار توصيه مى كند.

به هر حال مجموعۀ اين سوره بيانگر عنايت خاص الهى به پيغمبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله و تسلى او در برابر مشكلات،و وعدۀ نصرت و تأييد او در برابر مشكلات و فراز و نشيبهاى راه رسالت است.و در عين حال مجموعه اى است اميد بخش؛سازنده و حيات آفرين براى همۀ انسانها و همۀ رهروان راه حق.

«پايان سورۀ انشراح»

ص: 532

سورۀ تين[95]

اشاره

اين سوره در«مكّه»نازل شده و داراى 8 آيه است

محتوا و فضيلت سوره:

اين سوره در حقيقت بر محور آفرينش زيباى انسان، و مراحل تكامل،و انحطاط او دور مى زند،و اين مطلب با سوگندهاى پر معنائى در آغاز سوره شروع شده است،و بعد از شمردن عوامل پيروزى و نجات انسان، سر انجام تأكيد بر مسألۀ معاد و حاكميت مطلقۀ خداوند پايان مى گيرد.

در حديثى از پيغمبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله آمده است:«هر كس اين سوره را بخواند خداوند دو نعمت را مادامى كه در دنياست به او مى بخشد:سلامت و يقين، و هنگامى كه از دنيا برود به تعداد تمام كسانى كه اين سوره را خوانده اند ثواب يك روز روزه به عنوان پاداش به او مى بخشد».

به نام خداوند بخشندۀ بخشايشگر

بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ

آيه 1

(آيه 1)-در آغاز اين سوره به چهار سوگند پر معنى برخورد مى كنيم كه مقدمه براى بيان معنى پراهميتى است.

مى فرمايد:«قسم به انجير و زيتون[-يا قسم به سرزمين شام و بيت المقدس]» .

(وَ التِّينِ وَ الزَّيْتُونِ)

آيه 2

(آيه 2)-«وسوگند به طور سینین»(وَ طُورِ سینینَ).

ص: 533

آيه 3

(آيه 3)-«و قسم به اين شهر امن»[-شهر مكه] . (وَ هذَا الْبَلَدِ الْأَمِينِ)

«تين»در لغت به معنى«انجير»و«زيتون»همان زيتون معروف است كه مادۀ روغنى مفيدى از آن مى گيرند.

در اين كه آيا منظور سوگند به همين دو ميوۀ معروف است يا چيز ديگر؟ بعضى آن را اشاره به همان دو ميوۀ معروف مى دانند كه خواص غذائى و درمانى فوق العاده زيادى دارد،بعضى ديگر معتقدند كه منظور از آن،دو كوهى است كه شهر«دمشق»و«بيت المقدس»بر آنها قرار گرفته،چرا كه اين دو سرزمين، محل قيام بسيارى از انبيا و پيامبران بزرگ خداست،و اين تفسير با سوگندهاى سوم و چهارم كه از سرزمينهاى مقدسى ياد مى كند هماهنگ است.

و اما مسلما اشاره به سرزمين«مكّه»است سرزمينى كه حتى در عصر جاهليت به عنوان منطقۀ امن و حرم خدا شمرده مى شد،و كسى در آنجا حق تعرض به ديگرى نداشت.

«هذَا الْبَلَدِ الْأَمِينِ»

و هر گاه اين دو قسم(تين و زيتون)را بر معنى ابتدائى آنها حمل كنيم يعنى انجير و زيتون معروف،باز سوگند پر معنائى است زيرا:

«انجير»داراى ارزش غذائى فراوانى است و لقمه اى است مغذى و مقوى براى هر سن و سال و خالى از پوست و هسته و زوائد.

در حديثى از امام على بن موسى الرضا عليه السّلام آمده است:«انجير بوى دهان را مى برد،لثه ها و استخوانها را محكم مى كند،مو را مى روياند درد را برطرف مى سازد،و با وجود آن نياز به دارو نيست.» و نيز فرمود:«انجير شبيه ترين اشيا به ميوۀ بهشتى است.» و غذاشناسان و دانشمندان بزرگ براى زيتون و روغن آن اهميت فوق العاده اى قائلند،و معتقدند كسانى كه مى خواهند همواره سالم باشند بايد از اين اكسير حياتى استفاده كنند.

روغن زيتون دوست صميمى كبد آدمى،و براى رفع عوارض كليه ها و سنگهاى صفراوى،و قولنجهاى كليوى،و كبدى و رفع يبوست بسيار مؤثر است.

ص: 534

روغن زيتون سرشار از انواع ويتامينها است و داراى فسفر،كلسيم و پتاسيم و منگنز است در حديثى از امام علىّ بن موسى الرضا عليه السّلام آمده است:«روغن زيتون غذاى خوبى است،دهان را خوشبو و بلغم را برطرف مى سازد،رنگ صورت را صفا و طراوت مى بخشد،اعصاب را تقويت كرده،بيمارى و درد و ضعف را از ميان مى برد و آتش خشم را فرو مى نشاند».

آيه 4

(آيه 4)-ما انسان را در بهترين صورت آفريديم!بعد از ذكر اين قسمهاى پرمحتواى چهارگانه به جواب قسم پرداخته،مى فرمايد:«مسلما ما انسان را در بهترين صورت و نظام آفريديم» . (لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسانَ فِي أَحْسَنِ تَقْوِيمٍ)

«تقويم»به معنى درآوردن چيزى به صورت مناسب،و نظام معتدل و كيفيت شايسته است،و گستردگى مفهوم آن اشاره به اين است كه خداوند انسان را از هر نظر موزون و شايسته آفريد،هم از نظر جسمى،و هم از نظر روحى و عقلى،چرا كه هرگونه استعدادى را در وجود او قرار داده،و او را براى پيمودن قوس صعودى بسيار عظيمى آماده ساخته،و با اين كه انسان«جرم صغيرى»است،«عالم كبير»را در او جا داده و آنقدر شايستگيها به او بخشيده كه لايق خلعت ؛ما فرزندان آدم را كرامت و عظمت بخشيديم» شده است.

«وَ لَقَدْ كَرَّمْنا بَنِي آدَمَ (1)

آيه 5

(آيه 5)-ولى همين انسان با تمام اين امتيازات اگر از مسير حق منحرف گردد چنان سقوط مى كند كه به«اسفل سافلين»كشيده مى شود،لذا در آيۀ مورد بحث،مى فرمايد:«سپس او را به پايين ترين مرحله باز گردانديم» . (ثُمَّ رَدَدْناهُ أَسْفَلَ سافِلِينَ)

چرا چنين نباشد در حالى كه موجودى است مملوّ از استعدادهاى سرشار كه اگر در طريق صلاح از آن استفاده كند بر بالاترين قلۀ افتخار قرار مى گيرد،و اگر اين همه هوش و استعداد را در طريق فساد به كار اندازد بزرگترين مفسده را مى آفريند و طبيعى است كه به«اسفل سافلين»كشيده شود.

ص: 535


1- سورۀ اسراء(17)آيۀ 70.

آيه 6

(آيه 6)-ولى در اين آيه،مى افزايد:«مگر كسانى كه ايمان آورده و اعمال صالح انجام داده اند كه براى آنها پاداشى تمام نشدنى است» . (إِلاَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحاتِ فَلَهُمْ أَجْرٌ غَيْرُ مَمْنُونٍ)

آيه 7

(آيه 7)-در اين آيه،اين انسان ناسپاس و بى اعتنا به دلائل و نشانه هاى معاد را مخاطب ساخته،مى گويد:«پس چه چيز سبب مى شود كه بعد از اين همه (دلائل روشن)روز جزا را انكار مى كنى»؟! . (فَما يُكَذِّبُكَ بَعْدُ بِالدِّينِ)

ساختمان وجود تو از يكسو،و ساختمان اين جهان پهناور از سوى ديگر، نشان مى دهد كه زندگى چند روزۀ دنيا نمى تواند هدف نهائى آفرينش تو و اين عالم بزرگ باشد.

اينها همه مقدمه اى است براى جهانى وسيعتر و كاملتر،و به تعبير قرآن در آيۀ 62 سورۀ واقعه«نشئۀ اولى»خود خبر از«نشئۀ ديگرى»مى دهد،چرا انسان متذكر نمى شود.

آيه 8

(آيه 8)-و در آخرين آيۀ سوره،مى فرمايد:«آيا خداوند بهترين حكم كنندگان و داوران نيست»؟! . (أَ لَيْسَ اللّهُ بِأَحْكَمِ الْحاكِمِينَ)

در حديثى آمده است هنگامى كه پيغمبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله سورۀ«و التين»را تلاوت مى فرمود وقتى به آيۀ مى رسيد،مى فرمود:«بلى و انا على ذلك من الشّاهدين؛آرى خداوند بهترين حكم كنندگان است و من بر اين امر گواهم».

«أَ لَيْسَ اللّهُ بِأَحْكَمِ الْحاكِمِينَ»

«پايان سورۀ تين»

ص: 536

سورۀ علق[96]

اشاره

اين سوره در«مكّه»نازل شده و داراى 19 آيه است

محتوا و فضيلت سوره:

مشهور در ميان مفسران اين است كه اين سوره نخستين سوره اى است كه بر پيغمبر گرامى اسلام صلّى اللّه عليه و آله نازل شده،و محتواى آن نيز مؤيد همين معنى است.

در آغاز به پيغمبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله دستور قرائت و تلاوت مى دهد و سپس از آفرينش اين انسان با عظمت،از يك قطعۀ خون بى ارزش،سخن مى گويد.

در مرحلۀ بعد از تكامل انسان در پرتو لطف و كرم پروردگار،و آشنائى او به علم و دانش و قلم بحث مى كند.

و در مرحلۀ بعد،از انسانهاى ناسپاسى كه على رغم اين همه موهبت و اكرام الهى راه طغيان را پيش مى گيرند سخن به ميان مى آورد.

و سر انجام به مجازات دردناك كسانى كه مانع هدايت مردم و اعمال نيكند اشاره مى كند و سوره را با دستور سجده و تقرب به درگاه پروردگار پايان مى دهد.

در فضيلت تلاوت اين سوره از امام صادق عليه السّلام نقل شده است كه فرمود:

«هر كس در روز يا شب سورۀ«اقرا باسم ربّك»را بخواند،و در همان شب يا روز بميرد شهيد از دنيا رفته است و خداوند او را شهيد مبعوث مى كند و در صف شهيدان جاى مى دهد،و در قيامت همچون كسى است كه با شمشير در راه خدا همراه پيامبر خدا جهاد كرده است.»

ص: 537

اين سوره به مناسبت تعبيرهاى مختلفى كه در آغاز آن است به نام سورۀ «علق»،«اقرا»،«قلم»ناميده شده.

به نام خداوند بخشندۀ بخشايشگر

بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ

شأن نزول:

در روايات آمده است كه پيغمبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله به كوه«حرا»رفته بود جبرئيل آمد و گفت:اى محمّد بخوان! پيامبر صلّى اللّه عليه و آله فرمود:من قرائت كننده نيستم.

جبرئيل او را در آغوش گرفت و فشرد،و بار ديگر گفت:بخوان! پيامبر صلّى اللّه عليه و آله همان جواب را تكرار كرد،بار دوم نيز جبرئيل اين كار را كرد، و همان جواب را شنيد،و در سومين بار گفت: (تا آخر آيات پنج گانه).

(اقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّكَ الَّذِي خَلَقَ...)

اين سخن را گفت و از ديدۀ پيامبر صلّى اللّه عليه و آله پنهان شد.

رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله كه با دريافت نخستين اشعۀ وحى سخت خسته شده بود به سراغ خديجه آمده،و فرمود:«زمّلونى و دثّرونى؛مرا بپوشانيد و جامه اى بر من بيفكنيد تا استراحت كنم».

«طبرسى»در«مجمع البيان»نيز نقل مى كند كه:رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله به خديجه فرمود:هنگامى كه تنها مى شوم ندائى مى شنوم(و نگرانم!).

خديجه عرض كرد:خداوند جز خير در بارۀ تو كارى نخواهد كرد،چرا كه به خدا سوگند تو امانت را ادا مى كنى،صلۀ رحم به جا مى آورى،در سخن گفتن راستگو هستى.

«خديجه»مى گويد:بعد از اين ماجرا ما به سراغ«ورقة بن نوفل»رفتيم(او از آگاهان عرب و عمو زادۀ خديجه بود)رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله آنچه را ديده بود براى«ورقه» بيان كرد،ورقه گفت:هنگامى كه آن منادى به سراغ تو مى آيد دقت كن ببين چه مى شنوى؟سپس براى من نقل كن.

ص: 538

پيامبر صلّى اللّه عليه و آله در خلوتگاه خود اين را شنيد كه مى گويد:اى محمّد بگو:بسم اللّه الرّحمن الرّحيم الحمد للّه ربّ العالمين-تا-و لا الضّالّين،و بگو:لا اله الاّ اللّه،سپس حضرت به سراغ ورقه آمد و مطلب را براى او بازگو كرد.

«ورقه»گفت:بشارت بر تو،باز هم بشارت بر تو،من گواهى مى دهم تو همان هستى كه«عيسى بن مريم»بشارت داده است!و تو شريعتى همچون«موسى»دارى تو پيامبر مرسلى،و به زودى بعد از اين روز مأمور به جهاد مى شوى و اگر من آن روز را درك كنم در كنار تو جهاد خواهم كرد! هنگامى كه«ورقه»از دنيا رفت رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله فرمود:«من اين روحانى را در بهشت(بهشت برزخى)ديدم در حالى كه لباس حرير بر تن داشت،زيرا او به من ايمان آورد و مرا تصديق كرد».

البته در بعضى از كلمات مفسرين،يا كتب تاريخ،مطالب ناموزونى در بارۀ اين فصل از زندگى پيغمبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله به چشم مى خورد كه مسلما از احاديث مجعول و اسرائيليات است.

به نظر مى رسد اين گونه روايات ضعيف و ركيك،ساخته و پرداختۀ دشمنان اسلام است كه خواسته اند هم اسلام را زير سؤال برند و هم شخص پيغمبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله را.

آيه 1

(آيه 1)-بخوان به نام پروردگارت! در نخستين آيه پيغمبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله را مخاطب ساخته،مى گويد:«بخوان به نام پروردگارت كه(جهان را)آفريد» . (اقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّكَ الَّذِي خَلَقَ)

قابل توجه اين كه در اينجا قبل از هر چيز تكيه روى مسألۀ«ربوبيت»پروردگار شده است،و مى دانيم«رب»به معنى«مالك مصلح»است كسى كه هم صاحب چيزى است و هم به اصلاح و تربيت آن مى پردازد.

سپس براى اثبات ربوبيت پروردگار روى مسألۀ خلقت و آفرينش جهان هستى تكيه شده،چرا كه بهترين دليل بر ربوبيت او خالقيت اوست،كسى عالم را تدبير مى كند كه آفرينندۀ آن است.

اين در حقيقت پاسخى است به مشركان عرب كه«خالقيت»خدا را پذيرفته

ص: 539

بودند،اما ربوبيت و تدبير را براى بتها قائل بودند!به علاوه ربوبيت خداوند و تدبير او در نظام هستى بهترين دليل بر اثبات ذات مقدّس اوست.

آيه 2

(آيه 2)-سپس از ميان مخلوقات روى مهمترين پديدۀ جهان خلقت و گل سرسبد آفرينش يعنى«انسان»تكيه كرده،و آفرينش او را يادآور شده،مى فرمايد:

«همان كس كه انسان را از خون بسته اى خلق كرد» .

(خَلَقَ الْإِنْسانَ مِنْ عَلَقٍ)

از آنجا كه نطفه بعد از گذراندن دوران نخستين در عالم جنين،به شكل قطعه خون بستۀ چسبنده اى در مى آيد كه در ظاهر بسيار كم ارزش است،مبدأ آفرينش انسان را در اين آيه همين موجود ناچيز مى شمرد،تا قدرت نمائى عظيم پروردگار روشن شود كه از موجودى چنان بى ارزش مخلوقى چنين پرارزش آفريده است.

بعضى نيز گفته اند:منظور از«علق»در اينجا«گل»آدم است كه آن هم حالت چسبندگى داشت،بديهى است خدائى كه اين مخلوق عجيب را از آن قطعۀ«گل چسبنده»به وجود آورد،شايسته هرگونه ستايش است.

گاه«علق»را به معنى موجود«صاحب علاقه»دانسته اند كه اشاره اى است به روح اجتماعى انسان،و علقۀ آنها به يكديگر كه در حقيقت پايۀ اصلى تكامل بشر و پيشرفت تمدّنها را تشكيل مى دهد.

بعضى نيز«علق»را اشاره به«نطفۀ نر»(اسپرم)مى دانند كه شباهت زيادى به «زالو»دارد،اين موجود ذره بينى در آب نطفه شناور است،و به سوى«نطفۀ زن» در رحم پيش مى رود،و به آن مى چسبد،و از تركيب آن دو،نطفۀ كامل انسان به وجود مى آيد.

درست است كه در آن زمان اين گونه مسائل هنوز شناخته نشده بود،ولى قرآن مجيد از طريق اعجاز علمى پرده از روى آن برداشته است.

از ميان اين تفسيرهاى چهارگانه تفسير اول روشنتر به نظر مى رسد،هر چند جمع ميان چهار تفسير نيز مانعى ندارد.

آيه 3

(آيه 3)-بار دیگر برای تأکید می افزاید:«بخوان که پروردگارت(از همه)بزرگواارتر است»(اِقرَأ وَرّبُّکَ الاَکرَمُ).

ص: 540

تعبير اين آيه در حقيقت پاسخى است به گفتار پيامبر صلّى اللّه عليه و آله در جواب جبرئيل كه گفت:من قرائت كننده نيستم،يعنى؛«از بركت پروردگار فوق العاده كريم و بزرگوار،تو توانائى بر قرائت و تلاوت دارى».

آيه 4

(آيه 4)-سپس به توصيف خداوندى كه اكرم الاكرمين است پرداخته، مى فرمايد:«همان كسى كه به وسيلۀ قلم تعليم نمود» . (الَّذِي عَلَّمَ بِالْقَلَمِ)

آيه 5

(آيه 5)-«و به انسان آنچه را نمى دانست ياد داد» . (عَلَّمَ الْإِنْسانَ ما لَمْ يَعْلَمْ)

در حقيقت اين آيات نيز پاسخى است به همان گفتار پيامبر صلّى اللّه عليه و آله كه فرمود؛ «من قرائت كننده نيستم»يعنى؛همان خدائى كه به وسيلۀ قلم انسانها را تعليم داد، و به انسان آنچه را نمى دانست آموخت،قادر است كه به بنده اى درس نخوانده همچون تو نيز قرائت و تلاوت را بياموزد.

جملۀ تاب دو معنى دارد،نخست اين كه:خداوند نوشتن و كتابت را به انسان آموخت و قدرت و توانائى اين كار عظيم را كه مبدأ تاريخ بشر، و سر چشمۀ تمام علوم و فنون و تمدّنهاست،در او ايجاد كرد.

«الَّذِي عَلَّمَ بِالْقَلَمِ»

ديگر اين كه:منظور اين است كه علوم و دانشها را از اين طريق و با اين وسيله به انسان آموخت.

و در هر حال تعبيرى است پر معنى كه در آن لحظات حساس نخستين نزول وحى در اين آيات بزرگ و پر معنى منعكس شده است.

پايۀ اسلام از همان آغاز بر علم و قلم گذارده شده،و بى جهت نيست كه قومى چنان عقب مانده بقدرى در علوم و دانشها پيش رفتند كه علم و دانش را-به اعتراف دوست و دشمن-به همۀ جهان صادر كردند،و به اعتراف مورخان معروف اروپا اين نور علم و دانش مسلمين بود كه بر صفحۀ اروپاى تاريك قرون وسطى تابيد،و آنها را وارد عصر تمدن ساخت.

چقدر نازيباست ملّتى اين چنين،و آئينى آن چنان،در ميدان علم و دانش عقب بمانند و نيازمند ديگران و حتى وابستۀ به آنها شوند.

ص: 541

آيه 6

(آيه 6)-در تعقيب آيات گذشته-كه در آن اشاره به نعمتهاى مادى و معنوى پروردگار نسبت به انسان شده بود،و لازمۀ يك چنين نعمت گسترده اى سپاسگزارى انسان تسليم او در برابر خداوند است-در اين آيه مى فرمايد:«چنين نيست(كه نعمتهاى الهى روح شكرگزارى را هميشه در او زنده كند،بلكه)به يقين انسان طغيان مى كند» . (كَلاّ إِنَّ الْإِنْسانَ لَيَطْغى)

آيه 7

(آيه 7)-«به خاطر اين كه؛خود را بى نياز ببيند» . (أَنْ رَآهُ اسْتَغْنى)

اين طبيعت غالب انسانهاست،طبيعت كسانى كه در مكتب عقل و وحى پرورش نيافته اند كه وقتى به غلط خود را مستغنى مى پندارند،شروع به سركشى و طغيان مى كنند.نه خدا را بنده اند،نه احكام او را به رسميت مى شناسند،نه به نداى وجدان گوش فرا مى دهند،و نه حق و عدالت را رعايت مى كنند.

به هر حال چنين به نظر مى رسد كه هدف آيه اين است كه پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله انتظار نداشته باشد مردم به زودى دعوتش را پذيرا شوند،بلكه بايد خود را براى انكار و مخالفت مستكبران طغيانگر،آماده سازد،و بداند راهى پرفراز و نشيب در پيش روى اوست.

آيه 8

(آيه 8)-سپس اين طاغيان مستكبر را مورد تهديد قرار داده،مى فرمايد:

«و به يقين بازگشت(همه)به سوى پروردگار تو است» .

(إِنَّ إِلى رَبِّكَ الرُّجْعى)

و اوست كه طغيانگران را به كيفر اعمالشان مى رساند.

و همان گونه كه بازگشت همه چيز به سوى اوست،و همه مى ميرند«و ميراث آسمان و زمين براى ذات پاك او مى ماند»(آل عمران180/).

در آغاز نيز همه چيز از ناحيۀ او بوده،و جاى اين نيست كه انسان خود را بى نياز بشمرد و مغرور گردد،و طغيان كند.

آيه 9

(آيه 9)-سپس به قسمتى از كارهاى طغيانگران مغرور،ممانعت آنها از سلوك راه حق و پيمودن طريق هدايت و تقوا پرداخته،مى افزايد:«به من خبر ده آيا كسى كه نهى مى كند» . (أَ رَأَيْتَ الَّذِي يَنْهى)

نيست؟ .

(عَبْداً إِذا صَلّى)

آيه 10

(آيه 10)-بنده ای را به هنگامی که نماز می خواند»آیا مستحق عذاب الهی

ص: 542

در احاديث آمده است:«ابو جهل»از اطرافيان خود سؤال كرد:آيا محمّد در ميان شما نيز(براى سجده)صورت به خاك مى گذارد؟ گفتند:آرى! گفت:سوگند به آنچه ما به آن سوگند ياد مى كنيم،اگر او را در چنين حالى ببينم با پاى خود گردن او را له مى كنم! به او گفتند:ببين،او در آنجا مشغول نماز خواندن است! ابو جهل حركت كرد تا گردن پيامبر صلّى اللّه عليه و آله را زير پاى خود بفشارد،ولى هنگامى كه نزديك آمد عقب نشينى كرده و با دستش گوئى چيزى را از خود دور مى كرد! به او گفتند:اين چه وضعى است كه در تو مى بينيم؟ گفت:ناگهان ميان خودم و او خندقى از آتش ديدم و منظره اى وحشتناك و همچنين بال و پرهائى مشاهده كردم! در اينجا پيغمبر خدا صلّى اللّه عليه و آله فرمود:«قسم به كسى كه جانم در دست اوست اگر به من نزديك شده بود فرشتگان خدا بدن او را قطعه قطعه مى كردند و عضو عضو او را مى ربودند»!-اينجا بود كه آيات فوق نازل شد.

آيه 11

(آيه 11)-در اين آيه براى تأكيد بيشتر،مى افزايد:«به من خبر ده اگر اين بنده (نمازگزار)به راه هدايت باشد» . (أَ رَأَيْتَ إِنْ كانَ عَلَى الْهُدى)

آيه 12

(آيه 12)-«يا مردم را به تقوا فرمان دهد» . (أَوْ أَمَرَ بِالتَّقْوى)

آيا نهى كردن او سزاوار است؟و آيا مجازات چنين كسى جز آتش دوزخ مى تواند باشد؟!

آيه 13

(آيه 13)-«به من خبر ده اگر(اين طغيانگر كه رهروان راه حق را از نماز و هدايت و تقوا باز مى دارد)حق را انكار كند و به آن پشت نمايد»آيا مستحق مجازات الهى نيست؟ . (أَ رَأَيْتَ إِنْ كَذَّبَ وَ تَوَلّى)

آيه 14

(آيه 14)-آیا او ندانست که خداوند(همه اعمالش را)می بیند و همه را برای حساب و جزا ثبت و ضبط می کند؟(اَلَم یَعلَم بِانَّ اللّه یَری).

ص: 543

آيه 15

(آيه 15)-به دنبال بحثى كه در آيات گذشته پيرامون طغيانگران كافر و مزاحمت آنها نسبت به پيغمبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله و نمازگزاران آمده بود،در اينجا آنها را زير رگبار شديدترين تهديدها گرفته،مى فرمايد:«چنان نيست»كه او مى پندارد . (كَلاّ)

گمان مى كند مى تواند پا بر گردن پيغمبر به هنگام سجده بگذارد و او را از اين برنامۀ الهى باز دارد.

«اگر دست(از اين جهل و غرور خود)بر ندارد ناصيه اش[-موى پيش سرش] را گرفته»و با ذلّت و خوارى به سوى عذاب مى كشانيم .

(لَئِنْ لَمْ يَنْتَهِ لَنَسْفَعاً بِالنّاصِيَةِ)

آيه 16

(آيه 16)-«همان ناصيۀ دروغگوى خطاكار را»! . (ناصِيَةٍ كاذِبَةٍ خاطِئَةٍ)

در روايتى مى خوانيم:هنگامى كه سورۀ«الرحمن»نازل شد پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله به يارانش فرمود:چه كسى از شما اين سوره را بر رؤساى قريش مى خواند؟ حاضران در پاسخ كمى سكوت كردند،چرا كه از آزار سران قريش بيمناك بودند.

«عبد اللّه بن مسعود»برخاست و گفت:اى رسول خدا!من اين كار را مى كنم...

ابن مسعود كه جثه اى كوچك داشت و از نظر جسمانى ضعيف بود برخاست و نزد سران قريش آمد،آنها را در گرد كعبه جمع ديد،تلاوت سورۀ الرحمن را آغاز كرد.

«ابو جهل»برخاست و چنان سيلى به صورت او زد كه گوش او پاره شد، و خون جارى گشت! ابن مسعود گريان به خدمت پيامبر صلّى اللّه عليه و آله آمد،هنگامى كه چشم پيامبر صلّى اللّه عليه و آله بر او افتاد،ناراحت شد،ناگهان جبرئيل نازل شد در حالى كه خندان و مسرور بود.

فرمود:اى جبرئيل چرا مى خندى در حالى كه ابن مسعود گريان است؟ عرض كرد:به زودى دليل آن را خواهى دانست.

اين ماجرا گذشت،هنگامى كه مسلمانان روز جنگ بدر پيروز شدند ابن مسعود در ميان كشته هاى مشركان گردش مى كرد،چشمش به ابو جهل افتاد، در حالى كه آخرين نفسهاى خود را مى كشيد،ابن مسعود روى سينۀ او قرار گرفت

ص: 544

هنگامى كه چشمش به او افتاد،گفت:اى چوپان ناچيز!بر جايگاه بلندى قرار گرفته اى! ابن مسعود گفت:«الاسلام يعلو و لا يعلى عليه؛اسلام برترى مى گيرد و چيزى بر اسلام برترى نخواهد گرفت».

ابو جهل به او گفت:به دوستت محمّد بگو:احدى در زندگى در نظر من از او مبغوضتر نبود و حتى در حال مرگم! هنگامى كه اين سخن به گوش پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله رسيد فرمود:فرعون زمان من،از فرعون موسى بدتر بود،چرا كه او در واپسين لحظات عمر گفت:من ايمان آوردم، ولى اين طغيانش بيشتر شد! سپس ابو جهل رو به ابن مسعود كرد و گفت:سر مرا با اين شمشير قطع كن كه تيزتر است،هنگامى كه ابن مسعود سرش را جدا كرد نمى توانست آن را بردارد و به خدمت رسول خدا آورد-موى پيش سر او را گرفت و روى زمين كشيد و خدمت پيامبر آورد،و مضمون آيه در اين دنيا نيز تحقق يافت.

آيه 17

(آيه 17)-در روايتى از ابن عباس آمده است:روزى ابو جهل نزد رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله آمد در حالى كه حضرت نزديك مقام ابراهيم مشغول نماز بود،صدا زد مگر من تو را از اين كار نهى نكردم؟ حضرت صلّى اللّه عليه و آله بر او بانگ زد و او را از خود راند.

ابو جهل گفت:اى محمّد!بر من بانگ مى زنى،و مرا مى رانى؟تو نمى دانى قوم و عشيرۀ من در اين سرزمين از همه بيشتر است.

در اينجا آيۀ مورد بحث نازل شد:«سپس هر كه را مى خواهد صدا بزند»تا ياريش كند .

(فَلْيَدْعُ نادِيَهُ)

آيه 18

(آيه 18)-«ما هم به زودى مأموران دوزخ را صدا مى زنيم»تا او را به دوزخ افكنند . (سَنَدْعُ الزَّبانِيَةَ)

تا معلوم شود كه از اين غافل بى خبر كارى ساخته نيست،و در چنگال مأموران عذاب همچون پر كاهى در وسط يك طوفان سهمگين است!

ص: 545

آيه 19

(آيه 19)-در آخرين آيۀ اين سوره كه آيۀ سجده است،مى فرمايد:«چنان نيست»كه آن طغيانگر مى پندارد و اصرار بر ترك سجدۀ تو دارد . (كَلاّ)

«هرگز او را اطاعت مكن و سجده نما و(به خدا)تقرّب جوى» .

(لا تُطِعْهُ وَ اسْجُدْ وَ اقْتَرِبْ) (1)

ابو جهل ها كوچكتر از آنند كه بتوانند مانع سجدۀ تو شوند،و يا در راه پيشرفت آئينت سنگ بيندازند و مانع ايجاد كنند،تو با توكل بر پروردگار و نيايش و عبادت و سجده،در اين مسير گام بردار و هر روز به خداى خود نزديك و نزديكتر شو.

ضمنا از اين آيه به خوبى استفاده مى شود كه«سجده»باعث قرب انسان در درگاه خداست،و لذا در حديثى از رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله مى خوانيم كه فرمود:«نزديكترين حالت بنده به خداوند زمانى است كه در سجده باشد».

البته مى دانيم طبق روايات اهل بيت عصمت عليهم السّلام چهار سجده واجب در قرآن داريم«الم سجده»و«فصلت»و«النجم»و در اينجا(سورۀ علق)و بقيۀ سجده هاى قرآن مستحب است.

«پايان سورۀ علق»

ص: 546


1- اين آيه سجدۀ واجب دارد.

سورۀ قدر[97]

اشاره

اين سوره در«مكّه»نازل شده و داراى 5 آيه است

محتوا و فضيلت سوره:

محتواى اين سوره چنانكه از نامش پيداست بيان نزول قرآن مجيد در شب قدر است،و سپس بيان اهميت شب قدر و بركات و آثار آن.

در فضيلت تلاوت اين سوره از پيغمبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله نقل شده كه فرمود:«هر كس آن را تلاوت كند پاداش كسى را دارد كه ماه رمضان را روزه گرفته،و شب قدر را احيا داشته است».

واضح است اين همه فضيلت از آن كسى است كه مى خواند و مى فهمد و به محتوايش جامۀ عمل مى پوشاند،قرآن را بزرگ مى شمرد و آياتش را در زندگى پياده مى كند.

به نام خداوند بخشندۀ بخشايشگر

بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ

آيه 1

(آيه 1)-شب قدر شب نزول قرآن! از آيات قرآن به خوبى استفاده مى شود كه قرآن مجيد در ماه مبارك رمضان نازل شده است: (بقره185/). «شَهْرُ رَمَضانَ الَّذِي أُنْزِلَ فِيهِ الْقُرْآنُ»

و ظاهر اين تعبير آن است كه تمام قرآن در اين ماه نازل گرديد.

و در نخستين آيۀ سورۀ قدر مى فرمايد:«ما آن[-قرآن]را در شب قدر نازل

ص: 547

كرديم» .

(إِنّا أَنْزَلْناهُ فِي لَيْلَةِ الْقَدْرِ)

تعبير به (ما آن را نازل كرديم)اشاره به عظمت اين كتاب بزرگ آسمانى است كه خداوند نزول آن را به خودش نسبت داده است.

«إِنّا أَنْزَلْناهُ»

نزول آن در شب«قدر»همان شبى كه مقدرات و سرنوشت انسانها در تمام سال در آن شب تعيين مى شود دليل ديگرى بر سرنوشت ساز بودن اين كتاب بزرگ آسمانى است .(1)

از ضميمه كردن اين آيه با آيۀ سورۀ بقره نتيجه گيرى مى شود كه شب قدر در ماه مبارك رمضان است،اما كدام شب است؟ از قرآن چيزى در اين مورد استفاده نمى شود،ولى مشهور و معروف در روايات اين است كه در دهۀ آخر ماه رمضان و شب بيست و يكم،يا بيست و سوم است؛البته در روايات متعددى بيشتر روى شب بيست و سوم تكيه شده.

در حديثى از امام صادق عليه السّلام نيز نقل شده كه فرمود:«تقدير مقدرات در شب نوزدهم و تحكيم آن در شب بيست و يكم،و امضا در شب بيست و سوم است» و به اين ترتيب بين روايات جمع مى شود.

آيه 2

(آيه 2)-در اين آيه براى بيان عظمت شب قدر،مى فرمايد:«و تو چه مى دانى شب قدر چيست؟» . (وَ ما أَدْراكَ ما لَيْلَةُ الْقَدْرِ)

اين تعبير نشان مى دهد كه عظمت اين شب به قدرى است كه حتى پيامبر با آن علم وسيع و گسترده اش قبل از نزول اين آيات به آن واقف نبود.

آيه 3

(آيه 3)-و بلافاصله مى گويد:«شب قدر بهتر از هزار ماه است» . (لَيْلَةُ الْقَدْرِ خَيْرٌ مِنْ أَلْفِ شَهْرٍ)

بهتر بودن اين شب از هزار ماه به خاطر ارزش عبادت و احياى آن شب است،و روايات فضيلت ليلة القدر و فضيلت عبادت آن،كه در كتب شيعه

ص: 548


1- البته اين امر هيچ گونه تضادى با آزادى ارادۀ انسان و مسألۀ اختيار ندارد،چرا كه تقدير الهى به وسيلۀ فرشتگان بر طبق شايستگيها و لياقتهاى افراد،و ميزان ايمان و تقوا و پاكى نيّت و اعمال آنهاست.يعنى؛ براى هر كس آن مقدر مى كند كه لايق آن است.

و اهل سنت فراوان است اين معنى را كاملا تأييد مى كند.

علاوه بر اين نزول قرآن در اين شب،و نزول بركات و رحمت الهى در آن سبب مى شود كه از هزار ماه برتر و بالاتر باشد.

در بعضى از تفاسير آمده است كه پيغمبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله فرمود:يكى از بنى اسرائيل لباس جنگ در تن كرده بود و هزار ماه از تن بيرون نياورد و پيوسته مشغول(يا آمادۀ) جهاد فى سبيل اللّه بود!اصحاب و ياران تعجب كردند و آرزو داشتند چنان فضيلت و افتخارى براى آنها نيز ميسر مى شد،آيۀ فوق نازل گشت و بيان كرد كه«شب قدر از هزار ماه برتر است».

آيه 4

(آيه 4)-سپس به توصيف بيشترى از آن شب بزرگ پرداخته،مى افزايد:

«فرشتگان و روح در آن شب به اذن پروردگارشان براى(تقدير)هر كارى نازل مى شوند» .

(تَنَزَّلُ الْمَلائِكَةُ وَ الرُّوحُ فِيها بِإِذْنِ رَبِّهِمْ مِنْ كُلِّ أَمْرٍ)

با توجه به اين كه«تنزّل»فعل مضارع است،و دلالت بر استمرار دارد روشن مى شود كه شب قدر مخصوص به زمان پيغمبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله و نزول قرآن مجيد نبوده،بلكه امرى است مستمر و شبى است مداوم كه در هر سال تكرار مى شود.

منظور از«روح»مخلوق عظيمى است ما فوق فرشتگان،چنانكه در حديثى از امام صادق عليه السّلام نقل شده است كه شخصى از آن حضرت سؤال كرد:«آيا روح همان جبرئيل است»؟ امام عليه السّلام در پاسخ فرمود:«جبرئيل از ملائكه است،و روح اعظم از ملائكه است،مگر خداوند متعال نمى فرمايد:ملائكه و روح نازل مى شوند»؟ منظور از اين است كه فرشتگان براى تقدير و تعيين سرنوشتها و آوردن هر خير و بركتى در آن شب نازل مى شوند،و هدف از نزول آنها انجام اين امور است.

«مِنْ كُلِّ أَمْرٍ»

آيه 5

(آيه 5)-و در آخرین آیه می فرماید:«شبی است سرشار از سلامت(و برکت و رحمت)تا طلوع سپیده»(سَلامُ هِیَ حَتّی مَطلَعِ الفَجرِ).

ص: 549

هم قرآن در آن نازل شده،هم عبادت و احياء آن معادل هزار ماه است،هم خيرات و بركات الهى در آن شب نازل مى شود،هم رحمت خاصش شامل حال بندگان مى گردد،و هم فرشتگان و روح در آن شب نازل مى گردند.

بنابر اين شبى است سر تا سر سلامت و نور و رحمت از آغاز تا پايان،حتى طبق بعضى از روايات در آن شب شيطان در زنجير است و از اين نظر نيز شبى است سالم و توأم با سلامت.

«پايان سورۀ قدر»

ص: 550

سورۀ بيّنه[98]

اشاره

اين سوره در«مدينه»نازل شده و داراى 8 آيه است

محتوا و فضيلت سوره:

اين سوره اشاره به رسالت جهانى پيغمبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله و آميخته بودن آن با دلائل و نشانه هاى روشن مى كند.

و در بخش ديگرى از اين سوره موضعگيريهاى مختلف اهل كتاب و مشركان را در برابر اسلام مشخص مى كند كه آن گروه كه ايمان آوردند و اعمال صالح انجام دادند بهترين مخلوقاتند،و آن گروه كه راه كفر و شرك و گناه پيش گرفتند بدترين مخلوقات محسوب مى شوند.

اين سوره داراى نامهاى متعددى است كه به تناسب الفاظ آن انتخاب شده، اما از همه معروفتر سورۀ«بيّنة»و«لم يكن»و«قيّمة»است.

در فضيلت تلاوت اين سوره از پيغمبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله چنين نقل شده:«اگر مردم مى دانستند اين سوره چه بركاتى دارد خانواده و اموال را رها كرده،به فرا گرفتن آن مى پرداختند»! مردى از قبيلۀ«خزاعه»عرض كرد:اى رسول خدا!تلاوت آن چه اجر و پاداشى دارد؟ فرمود:«هيچ منافقى آن را قرائت نمى كند،و نه كسانى كه شك و ترديد در دلشان است،به خدا سوگند فرشتگان مقرب از آن روز كه آسمانها و زمين آفريده شده است آن را مى خوانند،و لحظه اى در تلاوت آن سستى نمى كنند،هر كس آن را

ص: 551

در شب بخواند خداوند فرشتگانى را مأمور مى كند كه دين و دنياى او را حفظ كنند، و آمرزش و رحمت براى او بطلبند،و اگر در روز بخواند به اندازۀ آنچه روز آن را روشن مى كند و شب آن را تاريك مى سازد ثواب به او مى دهند».

به نام خداوند بخشندۀ بخشايشگر

بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ

آيه 1

(آيه 1)-در آغاز سوره به وضع اهل كتاب(يهود و نصارى)و مشركان عرب قبل از ظهور اسلام پرداخته،مى گويد:«كافران از اهل كتاب و مشركان (مى گفتند:)دست از آيين خود بر نمى دارند تا دليل روشنى براى آنها بيايد» . (لَمْ يَكُنِ الَّذِينَ كَفَرُوا مِنْ أَهْلِ الْكِتابِ وَ الْمُشْرِكِينَ مُنْفَكِّينَ حَتّى تَأْتِيَهُمُ الْبَيِّنَةُ)

آيه 2

(آيه 2)-«پيامبرى از سوى خدا(بيايد)كه صحيفه هاى پاكى را(بر آنها) بخواند» .مطهر از شرك و دروغ و دخالت شياطين جن و انس. (رَسُولٌ مِنَ اللّهِ يَتْلُوا صُحُفاً مُطَهَّرَةً)

آيه 3

(آيه 3)-صحيفه هائى كه«در آن نوشته هاى صحيح و پرارزشى باشد»ولى هنگامى كه آمد ايمان نياوردند مانند اهل كتاب! . (فِيها كُتُبٌ قَيِّمَةٌ)

آيه 4

(آيه 4)-آرى!آنها قبل از ظهور پيغمبر اسلام صلّى اللّه عليه و آله چنين ادعائى را داشتند، ولى بعد از ظهور او و نزول كتاب آسمانيش صحنه عوض شد،و آنها در دين خدا اختلاف كردند«و اهل كتاب اختلاف نكردند مگر بعد از آنكه دليل روشن(و پيامبر راستين و آشكار)براى آنها آمد» . (وَ ما تَفَرَّقَ الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتابَ إِلاّ مِنْ بَعْدِ ما جاءَتْهُمُ الْبَيِّنَةُ)

آيۀ فوق شبيه چيزى است كه در سورۀ بقره آيۀ 89 آمده است:«هنگامى كه از طرف خداوند كتابى براى آنها آمد كه موافق نشانه هائى بود كه با خود داشتند،و پيش از آن به خود نويد فتح مى دادند،هنگامى كه اين كتاب و پيامبرى را كه از قبل شناخته بودند نزد آنها آمد كافر شدند،پس لعنت خدا بر كافران باد»!

ص: 552

مى دانيم اهل كتاب انتظار چنين ظهورى را داشتند،و قاعدتا مشركان عرب كه اهل كتاب را از خود عالمتر و آگاهتر مى دانستند نيز در اين برنامه با آنها همصدا بودند.ولى بعد از تحقق آرزوهايشان مسير خود را تغيير دادند و به صف مخالفان پيوستند.

آيه 5

(آيه 5)-سپس«اهل كتاب»و به تبع آنها«مشركان»را مورد ملامت قرار داده،مى گويد:چرا در اين آيين جديد اختلاف كردند،بعضى مؤمن و بعضى كافر شدند؛در حالى كه در اين آيين«دستورى به آنها داده نشده بود جز اين كه خدا را بپرستند در حالى كه دين خود را براى او خالص كنند و از شرك به توحيد بازگردند نماز را بر پا دارند و زكات را بپردازند» . (وَ ما أُمِرُوا إِلاّ لِيَعْبُدُوا اللّهَ مُخْلِصِينَ لَهُ الدِّينَ حُنَفاءَ وَ يُقِيمُوا الصَّلاةَ وَ يُؤْتُوا الزَّكاةَ)

سپس مى افزايد:«و اين است آيين مستقيم و پايدار» .

(وَ ذلِكَ دِينُ الْقَيِّمَةِ)

منظور از اين است كه در آيين اسلام دستورى جز توحيد خالص و نماز و زكات و مانند آن نيامده،و اينها امورى هستند شناخته شده،چرا از قبول آن سرباز مى زنند و در پذيرش آن اختلاف مى كنند؟ منظور از«دين»مجموعۀ دين و شريعت است،يعنى؛آنها مأمور شده بودند كه خدا را پرستش كنند و دين و آيين خود را در تمام جهات خالص گردانند.

«وَ ما أُمِرُوا»

جملۀ اشاره به آن است كه اين اصول يعنى؛ توحيد خالص و نماز(توجه به خالق)و زكات(توجه به خلق)از اصول ثابت و پا بر جاى همۀ اديان است،بلكه مى توان گفت:اينها در متن فطرت آدمى قرار دارد.

«وَ ذلِكَ دِينُ الْقَيِّمَةِ»

زيرا از يكسو سرنوشت انسان بر مسألۀ توحيد است،و از سوى ديگر فطرتش او را دعوت به شكر منعم و معرفت و شناخت او مى كند، و از سوى سوم روح اجتماعى و مدنيت انسان او را به سوى كمك محرومان فرا مى خواند.

ص: 553

آيه 6

(آيه 6)-بهترين و بدترين مخلوقات! در آيات گذشته آمده بود كه كفار اهل كتاب و مشركان در انتظار اين بودند كه دليل روشنى از سوى خداوند سراغ آنها بيايد.

در اينجا به دو گروه«كافران»و«مؤمنان»در برابر اين دعوت الهى،و سر انجام كار هر يك از آنها اشاره مى كند.

نخست مى فرمايد:«كافران از اهل كتاب و مشركان(به اين آيين جديد)در آتش دوزخند،جاودانه در آن مى مانند،آنها بدترين مخلوقاتند»! .

(إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا مِنْ أَهْلِ الْكِتابِ وَ الْمُشْرِكِينَ فِي نارِ جَهَنَّمَ خالِدِينَ فِيها أُولئِكَ هُمْ شَرُّ الْبَرِيَّةِ)

تعبير (آنها بدترين مخلوقاتند)تعبير تكان دهنده اى است كه نشان مى دهد در ميان تمام جنبندگان و غير جنبندگان موجودى مطرودتر از كسانى كه بعد از وضوح حق و اتمام حجت راه راست را رها كرده در ضلالت گام مى نهند يافت نمى شود.

«أُولئِكَ هُمْ شَرُّ الْبَرِيَّةِ»

مقدم داشتن«اهل كتاب»بر«مشركان»در اين آيه نيز ممكن است به خاطر اين باشد كه آنها داراى كتاب آسمانى و علما و دانشمندان بودند و نشانه هاى پيغمبر اسلام در كتب آنها صريحا آمده بود،بنابر اين مخالفت آنها زشت تر و بدتر بود.

آيه 7

(آيه 7)-در اين آيه به گروه دوم كه نقطۀ مقابل آنها هستند و در قوس صعودى قرار دارند اشاره كرده،مى فرمايد:«كسانى كه ايمان آوردند و اعمال صالح انجام دادند بهترين مخلوقات خدا هستند» . (إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحاتِ أُولئِكَ هُمْ خَيْرُ الْبَرِيَّةِ)

تعبير به خوبى نشان مى دهد كه انسانهاى مؤمن و صالح العمل حتى از فرشتگان برتر و بالاترند،چرا كه آيه مطلق است،و هيچ استثنائى در آن نيست،آيات ديگر قرآن مانند آيۀ 70 سورۀ اسراء نيز گواه بر اين معنى مى باشد.

ص: 554

«أُولئِكَ هُمْ خَيْرُ الْبَرِيَّةِ»

آيه 8

(آيه 8)-سپس پاداش آنها را در چند جملۀ كوتاه چنين بيان مى كند:

«پاداش آنها نزد پروردگارشان باغهاى بهشت جاويدان است كه نهرها از زير درختانش جارى است(در حالى كه)هميشه در آن مى مانند» .

(جَزاؤُهُمْ عِنْدَ رَبِّهِمْ جَنّاتُ عَدْنٍ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ خالِدِينَ فِيها أَبَداً)

«هم خدا از آنها خشنود است و(هم)آنها از خدا خشنودند» .

(رَضِيَ اللّهُ عَنْهُمْ وَ رَضُوا عَنْهُ)

«و اين(مقام والا و پاداشهاى مهم و بى نظير)براى كسى است كه از پروردگارش بترسد» .چرا كه همين ترس انگيزۀ حركت به سوى هرگونه اطاعت و تقوا و اعمال صالح است.

(ذلِكَ لِمَنْ خَشِيَ رَبَّهُ)

آنها از خدا راضيند چرا كه هر چه خواسته اند به آنها داده،و خدا از آنها راضى است چرا كه هر چه او خواسته انجام داده اند،و اگر هم لغزشى بوده به لطفش صرف نظر كرده،چه لذتى از اين برتر و بالاتر كه احساس كند مورد قبول و رضاى معبود و محبوبش واقع شده،و به لقاى او واصل گرديده است.

آرى!بهشت جسم انسان،باغهاى جاويدان آن جهان است،ولى بهشت جانش رضاى خدا و لقاى محبوب است.

دارد هر كس از تو مرادى و مطلبى مقصود ما دنيا و عقبى لقاى تو است!

على عليه السّلام و شيعيانش خير البريّه اند!

در روايات فراوانى كه از طرق اهل سنت و منابع معروف آنها،و همچنين در منابع معروف شيعه نقل شده،آيۀ (آنها بهترين مخلوقات خدا هستند)به على عليه السّلام و پيروان او تفسير شده است.

«أُولئِكَ هُمْ خَيْرُ الْبَرِيَّةِ»

در تفسير«الدرّ المنثور»از«ابن عباس»آمده است كه وقتى آيۀ نازل شد پيغمبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله به على فرمود:

«إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحاتِ أُولئِكَ هُمْ خَيْرُ الْبَرِيَّةِ»

«آن تو و شيعيان تو در قيامت مى باشيد كه هم شما از خدا خشنود هستيد و هم خدا از شما خشنود».

نامبرده در حديث ديگرى از«ابن مردويه»از على عليه السّلام نقل مى كند كه

ص: 555

پيغمبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله به من فرمود:«آيا اين سخن خدا را نشنيده اى كه مى فرمايد:

كسانى كه ايمان آورده و اعمال صالح انجام داده اند بهترين مخلوقاتند؟اين تو و شيعيان تو هستيد،و وعده گاه من و شما كنار حوض كوثر است،هنگامى كه من براى حساب امتها مى آيم و شما دعوت مى شويد در حالى كه پيشانى سفيد و شناخته شده ايد».

كوتاه سخن اين كه حديث فوق از احاديث بسيار معروف و مشهور است كه از سوى غالب دانشمندان و علماى اسلام پذيرفته شده،و اين فضيلتى است بزرگ و بى نظير براى على عليه السّلام و پيروانش.

ضمنا از اين روايات به خوبى اين حقيقت آشكار مى شود كه واژۀ«شيعه»از همان عصر رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله به وسيلۀ آن حضرت در ميان مسلمين نشر شد،و اشاره به پيروان خاص امير مؤمنان على عليه السّلام است،و آنها كه گمان مى كنند تعبير«شيعه»از تعبيراتى است كه قرنها بعد به وجود آمده سخت در اشتباهند.

«پايان سورۀ بيّنه»

ص: 556

سورۀ زلزله[99]

اشاره

اين سوره در«مدينه»نازل شده و داراى 8 آيه است

محتواى سوره:

مطالب اين سوره عمدتا بر سه محور دور مى زند:

نخست از«اشراط الساعة»و نشانه هاى وقوع قيامت بحث مى كند،و به دنبال آن سخن از شهادت زمين به تمام اعمال آدمى آمده است.

در بخش ديگر از تقسيم مردم به دو گروه«نيكوكار»و«بدكار»و رسيدن هر كس به اعمال خود سخن مى گويد.

در فضيلت تلاوت اين سوره تعبيرات مهمى در روايات اسلامى آمده،از جمله در حديثى از پيغمبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله مى خوانيم:«هر كس آن را تلاوت كند گويى سورۀ بقره را قرائت كرده،و پاداش او به اندازۀ كسى است كه يك چهارم قرآن را تلاوت كرده باشد».

و در حديثى از امام صادق عليه السّلام مى خوانيم كه فرمود:«هرگز از تلاوت سورۀ خسته نشويد،چرا كه هر كس آن را در نمازهاى نافله بخواند هرگز به زلزله گرفتار نمى شود،و با آن نمى ميرد،و به صاعقه و آفتى از آفات دنيا تا هنگام مرگ گرفتار نخواهد شد».

«إِذا زُلْزِلَتِ الْأَرْضُ»

به نام خداوند بخشندۀ بخشايشگر

بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ

آيه 1

(آيه 1)-همان گونه که گفتیم آغاز این سوره با بیان بعضی از حوادث

ص: 557

هول انگيز و وحشتناك پايان اين جهان و شروع رستاخيز همراه است،نخست مى فرمايد:«هنگامى كه زمين شديدا به لرزه درآيد» .

(إِذا زُلْزِلَتِ الْأَرْضُ زِلْزالَها)

و آن يا زلزلۀ تمام كرۀ زمين است-بر خلاف زلزله هاى معمولى كه موضعى و مقطعى است-و يا اشاره به زلزلۀ معهود يعنى؛زلزلۀ رستاخيز است.

آيه 2

(آيه 2)-«و زمين(چنان زير و رو شود كه)بارهاى سنگينش را خارج سازد» . (وَ أَخْرَجَتِ الْأَرْضُ أَثْقالَها)

بعضى گفته اند:منظور از«اثقال»(بارهاى سنگين زمين)انسانها هستند كه با زلزلۀ رستاخيز از درون قبرها به خارج پرتاب مى شوند.

و بعضى ديگر گفته اند:گنجهاى درون خود را بيرون مى ريزد،و مايۀ حسرت دنيا پرستان بى خبر مى گردد.

اين احتمال نيز وجود دارد كه منظور بيرون فرستادن مواد سنگين و مذاب درون زمين است كه معمولا كمى از آن به هنگام آتشفشانها و زلزله ها بيرون مى ريزد، در پايان جهان آنچه در درون زمين است به دنبال آن زلزلۀ عظيم به بيرون پرتاب مى شود.

تفسير اول مناسبتر است هر چند جمع ميان سه تفسير نيز بعيد نيست.

آيه 3

(آيه 3)-به هر حال،در آن روز«انسان(از ديدن اين صحنۀ بى سابقه، سخت متوحش مى شود،و)مى گويد:زمين را چه مى شود»كه اين گونه مى لرزد؟ . (وَ قالَ الْإِنْسانُ ما لَها)

«انسان»در اينجا معنى گسترده اى دارد كه همگان را شامل مى شود،زيرا تعجب از اوضاع و احوال زمين در آن روز مخصوص به كافران نيست.

اين تعجب،و سؤال ناشى از آن نفخۀ اولى است كه نفخۀ پايان جهان است، زيرا زلزلۀ عظيم در پايان جهان رخ مى دهد.

و در اين صورت منظور از اثقال زمين؛معادن و گنجها و مواد مذاب درون آن است.

آيه 4

(آيه 4)-و از آن مهمتر این که:«در آن روز تمام خبرهایش را بازگو می کند»

ص: 558

.

(يَوْمَئِذٍ تُحَدِّثُ أَخْبارَها)

آنچه از خوبيها و بديها،و اعمال خير و شر،بر صفحۀ زمين واقع شده،همه را برملا مى سازد،و يكى از مهمترين شهود اعمال انسان در آن روز همين زمينى است كه ما اعمال خود را بر آن انجام مى دهيم،و شاهد و ناظر ماست.

در حديثى از پيغمبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله مى خوانيم:«منظور از خبر دادن زمين اين است كه اعمال هر مرد و زنى را كه بر روى زمين انجام داده اند خبر مى دهد،مى گويد:فلان شخص در فلان روز فلان كار را انجام داد،اين است خبر دادن زمين»!

آيه 5

(آيه 5)-در اين آيه مى افزايد:«اين به خاطر آن است كه پروردگارت به او وحى كرده است» .و زمين در اجراى اين فرمان كوتاهى نمى كند. (بِأَنَّ رَبَّكَ أَوْحى لَها)

تعبير«اوحى»در اينجا به خاطر آن است كه چنين سخن گفتن اسرار آميز بر خلاف طبيعت زمين است و اين جز از طريق يك وحى الهى ممكن نيست.

آيه 6

(آيه 6)-سپس مى فرمايد:«در آن روز مردم بصورت گروههاى پراكنده(از قبرها)خارج مى شوند تا اعمالشان به آنها نشان داده شود»! . (يَوْمَئِذٍ يَصْدُرُ النّاسُ أَشْتاتاً لِيُرَوْا أَعْمالَهُمْ)

جملۀ به معنى«تجسّم اعمال»و مشاهدۀ خود اعمال است، و اين آيه يكى از روشنترين آيات كه بر مسألۀ تجسّم اعمال دلالت دارد محسوب مى شود يعنى؛در آن روز اعمال آدمى به صورتهاى مناسبى تجسّم مى يابد و در برابر او حضور پيدا مى كند،و همنشينى با آن مايۀ نشاط يا رنج و بلاست.

«لِيُرَوْا أَعْمالَهُمْ»

آيه 7

(آيه 7)-سپس به سر انجام كار هر يك از اين دو گروه مؤمن و كافر،نيكوكار و بدكار،اشاره كرده،مى فرمايد:«پس هر كس هم وزن ذرّه اى كار خير انجام دهد آن را مى بيند» . (فَمَنْ يَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّةٍ خَيْراً يَرَهُ)

آيه 8

(آيه 8)-«و هر كس هم وزن ذرّه اى كار بد كرده آن را مى بيند»! . (فَمَنْ يَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّةٍ خَيْراً يَرَهُ)

ظاهر اين آيات نيز تأكيد مجددى است بر مسألۀ«تجسم اعمال»و مشاهدۀ

ص: 559

خود عمل،اعم از نيك و بد در روز قيامت،كه حتى اگر سر سوزنى كار نيك يا بد باشد در برابر صاحب آن مجسم مى شود و آن را مشاهده مى كند.

منظور از«ذرّة»در اينجا كوچكترين وزنهاست.

نه تنها از آيات فوق،كه از آيات مختلف قرآن به خوبى استفاده مى شود كه در حسابرسى اعمال در قيامت فوق العاده دقت و موشكافى مى شود،در آيۀ 16 سورۀ لقمان مى خوانيم:«پسرم!اگر به اندازۀ سنگينى دانۀ خردلى(عمل نيك يا بد)باشد و در دل سنگى يا در گوشه اى از آسمانها يا زمين پنهان گردد،خداوند آن را(در قيامت)براى حسابرسى مى آورد،خداوند دقيق و آگاه است».

اين تعبيرات نشان مى دهد كه در آن حسابرسى بزرگ كوچكترين كارها محاسبه مى شود،ضمنا اين آيات هشدار مى دهد كه:نه گناهان كوچك را كم اهميت بشمرند،و نه اعمال خير را كوچك،چيزى كه مورد محاسبۀ الهى قرار مى گيرد هر چه باشد كم اهميت نيست.

به راستى ايمان عميق به محتواى اين آيات كافى است كه انسان را در مسير حق وادارد،و از هرگونه شر و فساد باز دارد.

«پايان سورۀ زلزله»

ص: 560

سورۀ عاديات[100]

اشاره

اين سوره در«مدينه»نازل شده و داراى 11 آيه است

محتوا و فضيلت سوره:

در آغاز سوره سوگندهاى بيدار كننده اى را ذكر مى كند،و بعد از آن سخن از پاره اى از ضعفهاى نوع انسان همچون كفر و بخل و دنيا پرستى به ميان مى آورد،و سر انجام با اشارۀ كوتاه و گويائى به مسألۀ معاد، و احاطۀ علمى خداوند به بندگان،سوره را پايان مى دهد.

در فضيلت تلاوت اين سوره از پيغمبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله آمده است:«هر كس آن را تلاوت كند به عدد هر يك از حاجيانى كه(شب عيد قربان)در«مزدلفه»توقف مى كنند و در آنجا حضور دارند ده حسنه به او داده مى شود.

در حديث ديگرى از امام صادق عليه السّلام مى خوانيم:«هر كس سورۀ«و العاديات» را بخواند،و بر آن مداومت كند،خداوند روز قيامت او را با امير مؤمنان على عليه السّلام مبعوث مى كند و در جمع او و ميان دوستان او خواهد بود».

ناگفته پيداست كه اين همه فضيلت براى آنهاست كه آن را برنامۀ زندگى خويش قرار دهند و به تمام محتواى آن ايمان دارند و عمل مى كنند.

به نام خداوند بخشندۀ بخشايشگر

بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ

شأن نزول:

در حديثى آمده است كه:اين سوره بعد از جنگ«ذات السلاسل» نازل شد و ماجرا چنين بود:

ص: 561

در سال هشتم هجرت به پيغمبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله خبر دادند كه دوازده هزار سوار در سرزمين«يابس»جمع شده،و با يكديگر عهد كرده اند كه تا پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و على عليه السّلام را به قتل نرسانند و جماعت مسلمين را متلاشى نكنند از پاى ننشينند! پيغمبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله جمع كثيرى از ياران خود را به سر كردگى بعضى از صحابه به سراغ آنها فرستاد،ولى بعد از گفتگوهائى بدون نتيجه بازگشتند،سر انجام پيامبر، على عليه السّلام را با گروه كثيرى از مهاجر و انصار به نبرد آنها اعزام داشت،آنها بسرعت به سوى منطقۀ دشمن حركت كردند و شبانه راه مى رفتند،و صبحگاهان دشمن را در حلقۀ محاصره گرفتند،نخست اسلام را بر آنها عرضه داشتند چون نپذيرفتند هنوز هوا تاريك بود كه به آنها حمله كردند و آنان را در هم شكستند،عده اى را كشتند، و زنان و فرزندانشان را اسير كردند،و اموال فراوانى به غنيمت گرفتند.

سورۀ عاديات نازل شد در حالى كه هنوز سربازان اسلام به مدينه بازنگشته بودند،پيغمبر خدا صلّى اللّه عليه و آله آن روز براى نماز صبح آمد،و اين سوره را در نماز تلاوت فرمود.

بعد از پايان نماز اصحاب عرض كردند:اين سوره اى است كه ما تا به حال نشنيده بوديم! فرمود:آرى،على عليه السّلام بر دشمنان پيروز شد،و جبرئيل ديشب با آوردن اين سوره به من بشارت داد-چند روز بعد على عليه السّلام با غنائم و اسيران به مدينه وارد شد.

آيه 1

(آيه 1)-سوگند به جهادگران بيدار!گفتيم اين سوره با سوگندهاى بيدارگرى آغاز شده،نخست مى فرمايد:«سوگند به اسبان دونده(مجاهدان)در حالى كه نفس زنان پيش مى رفتند» . (وَ الْعادِياتِ ضَبْحاً)

يا به شتران حاجيان كه از سرزمين«عرفات»به«مشعر الحرام»و از«مشعر» نفس زنان به سوى«منى»حركت مى كنند سوگند.

و اين تفسير از جهاتى مناسبتر به نظر مى رسد،و در روايات اهل بيت عليهم السّلام نيز وارد شده.

آيه 2

(آيه 2)-پس می افزاید:«و سوگند به افزودگان جرقهٔ آتش»در برخورد سمهایشان با سنگهای بیابان(فَالمُوریاتِ قَدحًا).

ص: 562

اسبان مجاهدانى كه چنان با سرعت به سوى ميدان نبرد حركت مى كنند كه از اثر برخورد سمّ آنها به سنگهاى بيابان جرقه ها مى پرد،يا شترانى كه بسرعت به مواقف حج مى دوند و سنگها و ريگها از زير پاى آنها پريده و بر اثر برخورد به سنگهاى ديگر توليد جرقه مى كند.

آيه 3

(آيه 3)-سپس در سومين سوگند،مى فرمايد:«و سوگند به هجوم آوران سپيده دم» . (فَالْمُغِيراتِ صُبْحاً)

آيه 4

(آيه 4)-سپس به يكى ديگر از ويژگيهاى اين مجاهدان و مركبهاى آنها اشاره كرده،مى افزايد:آن چنان بر دشمن هجوم سريع مى برند«كه گرد و غبار به هر سو پراكندند» . (فَأَثَرْنَ بِهِ نَقْعاً)

يا اين كه بر اثر هجوم شتران حاجيان از مشعر الحرام به سوى منى،گرد و غبار از هر سو پراكنده مى شود.

آيه 5

(آيه 5)-و در آخرين ويژگى از ويژگيهاى آنها مى فرمايد:«و(ناگهان)در ميان دشمن ظاهر شدند» . (فَوَسَطْنَ بِهِ جَمْعاً)

چنان هجوم آنها غافلگيرانه و برق آسا بود كه در چند لحظه صفوف دشمن را از هم شكافته و به قلب آنها هجوم بردند،و جمعيت آنها را از هم متلاشى كردند، و اين نتيجۀ همان سرعت عمل و بيدارى و آمادگى و شهامت و شجاعت است.

و يا اشاره به ورود حاجيان از«مشعر»به قلب«منى»است.

از اينجا روشن مى شود كه جهاد آن چنان عظمتى دارد كه حتى نفسهاى اسبهاى مجاهدان شايستۀ سوگند است،و همچنين جرقه هاى ناشى از برخورد سمشان به سنگها،و همچنين گرد و غبارى كه در فضا پخش مى كنند،آرى گرد و غبار صحنۀ جهاد هم پر ارزش و با عظمت است.

آيه 6

(آيه 6)-بعد از اين سوگندهاى عظيم به پاسخ قسم،يعنى؛چيزى كه سوگندها به خاطر آن ياد شده است پرداخته،مى فرمايد:«مسلما انسان در برابر نعمتهاى پروردگارش بسيار ناسپاس و بخيل است» . (إِنَّ الْإِنْسانَ لِرَبِّهِ لَكَنُودٌ)

همان انسان تربيت نايافته،همان انسانى كه انوار معارف الهى و تعليمات انبيا

ص: 563

بر قلبش نتافته،و بالاخره همان انسانى كه خود را تسليم غرائز و شهوات سركش نموده است او مسلما«ناسپاس»و«بخيل»است.

تعبير«انسان»در اين گونه موارد به معنى انسانهاى شرور هوى پرست سركش و طغيانگر است.

آيه 7

(آيه 7)-سپس مى افزايد:«و او خود(نيز)بر اين معنى گواه است» .چرا كه انسان نسبت به نفس خويش بصيرت دارد،و اگر صفات درونى خود را از هر كس بتواند پنهان كند از خدا و وجدان خويش نمى تواند مخفى دارد،خواه به حقيقت اعتراف كند يا نه! (وَ إِنَّهُ عَلى ذلِكَ لَشَهِيدٌ)

آيه 8

(آيه 8)-در اين آيه مى افزايد:«و او علاقۀ شديد به مال دارد» .و همين علاقۀ شديد و افراطى او به مال و ثروت سبب بخل و ناسپاسى و كفران او مى شود. (وَ إِنَّهُ لِحُبِّ الْخَيْرِ لَشَدِيدٌ)

اطلاق«خير»بر«مال»به خاطر آن است كه در حد ذات خود چيز خوبى است،و مى تواند وسيلۀ انواع خيرات گردد،ولى انسان ناسپاس و بخيل آن را از هدف اصليش بازداشته،و در مسير خود خواهى و خود كامگى به كار مى گيرد.

آيه 9

(آيه 9)-سپس به صورت يك استفهام انكارى توأم با تهديد،مى فرمايد:

«آيا(اين انسان ناسپاس و بخيل و دنياپرست)نمى داند در آن روز تمام كسانى كه در قبرها هستند برانگيخته مى شوند» .

(أَ فَلا يَعْلَمُ إِذا بُعْثِرَ ما فِي الْقُبُورِ)

آيه 10

(آيه 10)-«و آنچه در درون سينه ها(از كفر و ايمان،اخلاص و ريا،كبر و تواضع،نيات خير و سوء)است آشكار مى گردد» . (وَ حُصِّلَ ما فِي الصُّدُورِ)

آيه 11

(آيه 11)-«در آن روز پروردگارشان از آنها(و اعمال و نياتشان)كاملا باخبر است»و بر طبق آن به آنها كيفر مى دهد . (إِنَّ رَبَّهُمْ بِهِمْ يَوْمَئِذٍ لَخَبِيرٌ)

آرى!خداوند هميشه و در همه حال از اسرار درون و برون بطور كامل آگاه است ولى اثر اين آگاهى در قيامت و به هنگام پاداش و كيفر ظاهرتر و آشكارتر مى گردد.و اين هشدارى است به همۀ انسانها كه اگر به راستى به آن ايمان داشته باشند سدّ نيرومندى در ميان آنان و گناهان ايجاد مى كند.

«پايان سورۀ عاديات»

ص: 564

سورۀ قارعه[101]

اشاره

اين سوره در«مكّه»نازل شده و داراى 11 آيه است

محتوا و فضيلت سوره:

اين سوره بطور كلى از معاد و مقدمات آن سخن مى گويد،با تعبيراتى كوبنده و بيانى تكان دهنده،و انذار و هشدارى صريح و روشن، و سر انجام انسانها را به دو گروه تقسيم مى كند:

گروهى كه اعمالشان در ميزان عدل الهى سنگين است،و پاداششان زندگانى سراسر رضايتبخش در جوار رحمت حق،و گروهى كه اعمالشان سبك و كم وزن است و سرنوشتشان آتش داغ و سوزان جهنم.

نام اين سوره يعنى«قارعه»از آيۀ اول آن گرفته شده است.

در فضيلت تلاوت اين سوره در حديثى از امام باقر عليه السّلام مى خوانيم:«كسى كه سورۀ قارعه را بخواند خداوند متعال او را از فتنۀ دجّال و ايمان آوردن به او حفظ مى كند،و او را در قيامت از چرك جهنّم دور مى دارد ان شاء اللّه».

به نام خداوند بخشندۀ بخشايشگر

بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ

آيه 1

(آيه 1)-حادثۀ كوبنده!اين سوره كه در وصف قيامت است،نخست مى فرمايد:«آن حادثۀ كوبنده» . (الْقارِعَةُ)

آيه 2

(آيه 2)-«و چه حادثهٔ کوبنده ای»!(مَا القارِعَةُ).

ص: 565

آيه 3

(آيه 3)-«و تو چه مى دانى كه حادثۀ كوبنده چيست»؟آن حادثه همان روز قيامت است . (وَ ما أَدْراكَ مَا الْقارِعَةُ)

بسيارى از مفسران گفته اند كه«قارعة»يكى از نامهاى قيامت است،ولى درست روشن نساخته اند كه آيا اين تعبير اشاره به مقدمات قيامت مى باشد كه عالم دنيا در هم كوبيده مى شود.

و يا اين كه منظور مرحلۀ دوم،يعنى؛مرحلۀ زنده شدن مردگان،و طرح نوين در عالم هستى است،و تعبير به«كوبنده»به خاطر آن است كه وحشت و خوف و ترس آن روز دلها را مى كوبد.

ولى روى هم رفته احتمال اول مناسبتر به نظر مى رسد،هر چند در اين آيات هر دو حادثه پشت سر يكديگر ذكر شده است.

آيه 4

(آيه 4)-سپس در توصيف آن روز عجيب مى گويد:«روزى كه مردم مانند پروانه هاى پراكنده خواهند بود» . (يَوْمَ يَكُونُ النّاسُ كَالْفَراشِ الْمَبْثُوثِ)

تشبيه به«پروانه»به خاطر آن است كه پروانه ها معمولا خود را ديوانه وار به آتش مى افكنند و مى سوزانند،بدكاران نيز خود را در آتش جهنم مى افكنند.

آيه 5

(آيه 5)-سپس به سراغ يكى ديگر از اوصاف آن روز رفته،مى افزايد:

«و كوهها مانند پشم رنگين حلاجى شده مى گردد»! .

(وَ تَكُونُ الْجِبالُ كَالْعِهْنِ الْمَنْفُوشِ)

سابقا گفته ايم كه طبق آيات مختلف قرآن كوهها در آستانۀ قيامت نخست به حركت در مى آيند بعد در هم كوبيده و متلاشى مى گردند و سر انجام به صورت غبارى در آسمان در مى آيند كه در آيۀ مورد بحث آن را تشبيه به پشمهاى رنگين حلاجى شده كرده است،پشمهايى كه تنها رنگى از آنها نمايان باشد،و اين آخرين مرحلۀ متلاشى شدن كوههاست.

آيه 6

(آيه 6)-بعد به مرحلهٔ حشر و نشر و زنده شدن مردگان و تقسیم آنها به دو گروه پرداخته،می فرماید:«اما کسی که(در آن روز)ترازوهای اعمالش سنگین است»...(فَاَمّا مَن ثَقُلَت مَوازینُهُ).

ص: 566

آيه 7

(آيه 7)-«در يك زندگى خشنود كننده خواهد بود» .و تنها زندگى آخرت است كه سراسر رضايت و خشنودى و آرامش و امنيت و مايۀ جمعيت خاطر مى باشد،چرا كه زندگى دنيا هر قدر مرفّه و پرنعمت باشد باز از عوامل ناخشنودى خالى نيست. (فَهُوَ فِي عِيشَةٍ راضِيَةٍ)

در حديثى از امام صادق عليه السّلام آمده است كه وقتى از معنى«ميزان»سؤال كردند،در پاسخ فرمود:«ترازوى سنجش همان عدل است».

و در حديثى مى خوانيم:«امير مؤمنان و امامان از دودمانش ترازوهاى سنجشند».

به اين ترتيب وجود اولياء اللّه يا قوانين عدل الهى مقياسهائى هستند كه انسانها و اعمالشان را بر آنها عرضه مى كنند،و به همان اندازه كه با آنها شباهت دارند و مطابقت دارند وزنشان سنگين است.

و روشن است كه سبك و سنگين بودن«موازين»به معنى سنگين و سبك بودن خود اعمال است.

آيه 8

(آيه 8)-«و اما كسى كه ترازوهايش سبك است»... . (وَ أَمّا مَنْ خَفَّتْ مَوازِينُهُ)

آيه 9

(آيه 9)-«پناهگاهش هاويه[-دوزخ]است» .كه در آن سقوط مى كند. (فَأُمُّهُ هاوِيَةٌ)

تعبير به«ام»(مادر)در جملۀ فوق به خاطر اين است كه مادر پناهگاهى است براى فرزندان كه در مشكلات به او پناه مى برند،و نزد او مى مانند،و در اينجا اشاره به اين است كه اين گنهكاران سبك عمل محلى براى پناه گرفتن جز دوزخ نمى يابند.

آيه 10

(آيه 10)-«و تو چه مى دانى هاويه چيست»؟! . (وَ ما أَدْراكَ ما هِيَهْ)

آيه 11

(آيه 11)-«آتشى است سوزان»و فوق تصوّر همۀ انسانها . (نارٌ حامِيَةٌ)

«پايان سورۀ قارعه»

ص: 567

ص: 568

سورۀ تكاثر[102]

اشاره

اين سوره در«مكّه»نازل شده و داراى 8 آيه است

محتوا و فضيلت سوره:

محتواى اين سوره نخست سرزنش و ملامت افرادى است كه بر اساس يك سرى مطالب موهوم بر يكديگر تفاخر مى كردند،سپس هشدارى نسبت به مسألۀ معاد و قيامت و آتش دوزخ،و سر انجام هشدارى در زمينۀ مسألۀ سؤال و بازپرسى از نعمتها مى دهد.

نام اين سوره از آيۀ اول آن گرفته شده است.

در فضيلت تلاوت اين سوره

در حديثى از پيغمبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله مى خوانيم:«كسى كه آن را بخواند خداوند در برابر نعمتهايى كه در دنيا به او داده او را مورد حساب قرار نمى دهد و پاداشى به او مى دهد كه گوئى هزار آيۀ قرآن را تلاوت كرده».

بديهى است اين همه ثواب از آن كسى است كه آن را بخواند و در برنامۀ زندگى به كار گيرد و روح و جان خود را هماهنگ با آن بسازد.

به نام خداوند بخشندۀ بخشايشگر

بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ

شأن نزول:

مفسران معتقدند كه اين سوره در بارۀ قبائلى نازل شد كه بر يكديگر تفاخر مى كردند،و با كثرت نفرات و جمعيت يا اموال و ثروت خود بر ديگران مباهات مى نمودند تا آنجا كه براى بالا بردن آمار نفرات قبيله به گورستان

ص: 569

مى رفتند و قبرهاى مردگان هر قبيله را مى شمردند! ولى مسلم است كه اين شأن نزول هرگز مفهوم آيه را محدود نمى كند.

آيه 1

(آيه 1)-بلاى تكاثر و تفاخر!در آغاز سوره نخست با لحنى ملامت بار مى فرمايد:«افزون طلبى(و تفاخر)شما را به خود مشغول داشته(و از خدا غافل نموده)است» . (أَلْهاكُمُ التَّكاثُرُ)

آيه 2

(آيه 2)-«تا آنجا كه به ديدار قبرها رفتيد»و قبور مردگان خود را برشمرديد و به آن افتخار كرديد . (حَتّى زُرْتُمُ الْمَقابِرَ)

از امير مؤمنان على عليه السّلام در نهج البلاغه آمده است كه بعد از تلاوت فرمود:«شگفتا!چه هدف بسيار دورى!و چه زيارت كنندگان غافلى!و چه افتخار موهوم و دردناكى به ياد استخوان پوسيدۀ كسانى افتاده اند كه سالهاست خاك شده اند،آن هم چه يادآورى!با اين فاصلۀ دور به ياد كسانى افتاده اند كه سودى به حالشان ندارند،آيا به محل نابودى پدران خويش افتخار مى كنند؟و يا با شمردن تعداد مردگان و معدومين خود را بسيار مى شمرند؟آنها خواهان بازگشت اجسادى هستند كه تار و پودشان از هم گسسته، و حركاتشان به سكون مبدل شده.اين اجساد پوسيده اگر مايۀ عبرت باشند سزاوارتر است تا موجب افتخار گردند»!

«أَلْهاكُمُ التَّكاثُرُ حَتّى زُرْتُمُ الْمَقابِرَ»

سر چشمۀ تفاخر و فخر فروشى!

يكى از عوامل اصلى تفاخر و تكاثر همان جهل و نادانى نسبت به پاداش كيفر الهى و عدم ايمان به معاد است.

از اين گذشته جهل انسان به ضعفها و آسيب پذيريهايش،به آغاز پيدايش و سر انجامش،از عوامل ديگر اين كبر و غرور و تفاخر است.

عامل ديگر همان احساس ضعف و حقارت ناشى از شكستهاست،كه افراد براى پوشاندن شكستهاى خود پناه به تفاخر و فخر فروشى مى برند و لذا در حديثى از امام صادق عليه السّلام مى خوانيم:«هيچ كس تكبر به فخر فروشى نمى كند مگر به خاطر ذلّتى كه در نفس خود مى يابد».

آيه 3

(آيه 3)-ر این آیه آنها را با این سخن مورد تهدید شدید قرارداده،

ص: 570

مى فرمايد:«چنين نيست كه مى پنداريد به زودى(نتيجۀ اين تفاخر موهوم خود را) خواهيد دانست» .

(كَلاّ سَوْفَ تَعْلَمُونَ)

آيه 4

(آيه 4)-باز براى تأكيد مى افزايد:«باز چنان نيست كه شما مى پنداريد به زودى خواهيد دانست» . (ثُمَّ كَلاّ سَوْفَ تَعْلَمُونَ)

در حديثى از امير مؤمنان على عليه السّلام آمده است كه فرمود:«گروهى از ما پيوسته در بارۀ عذاب قبر در شك بودند تا اين كه سورۀ نازل شد،تا آنجا كه فرمود: ؛منظور از آن عذاب قبر است،سپس مى فرمايد: منظور عذاب قيامت است».

(أَلْهاكُمُ التَّكاثُرُ) (كَلاّ سَوْفَ تَعْلَمُونَ (ثُمَّ كَلاّ سَوْفَ تَعْلَمُونَ)

آيه 5

(آيه 5)-سپس مى افزايد:«چنان نيست(كه شما خيال مى كنيد)اگر شما علم اليقين(به آخرت)داشتيد»افزون طلبى شما را از خدا غافل نمى كرد . (كَلاّ لَوْ تَعْلَمُونَ عِلْمَ الْيَقِينِ)

«يقين»نقطۀ مقابل«شكّ»است و طبق روايات به مرحلۀ عالى ايمان«يقين» گفته مى شود و براى آن سه مرحله است.

1-علم اليقين؛و آن اين است كه انسان از دلائل مختلف به چيزى ايمان آورد مانند كسى كه با مشاهدۀ دود،علم به وجود آتش پيدا مى كند.

2-عين اليقين؛و آن در جائى است كه انسان به مرحلۀ مشاهده مى رسد و با چشم خود مثلا آتش را مشاهده مى كند.

3-حق اليقين؛و آن همانند كسى است كه وارد آتش شود و سوزش آن را لمس كند،و به صفات آتش متصف گردد،و اين بالاترين مرحلۀ يقين است،كه در حقيقت از دو علم تشكيل يافته:علم به معلوم و علم به اين كه خلاف آن علم محال است.

آيه 6

(آيه 6)-باز براى تأكيد و انذار بيشتر مى افزايد:«قطعا شما جهنم را خواهيد ديد» . (لَتَرَوُنَّ الْجَحِيمَ)

آيه 7

(آيه 7)-سپس(با ورود در آن)آن را به عین الیقین خواهید دید»(ثُمَّ لَتَرَونَّها عَینَ الیَقینِ).

ص: 571

آيه 8

(آيه 8)-«سپس در آن روز(همۀ شما)از نعمتهائى كه داشته ايد بازپرسى خواهيد شد» . (ثُمَّ لَتُسْئَلُنَّ يَوْمَئِذٍ عَنِ النَّعِيمِ)

بايد در آن روز روشن سازيد كه اين نعمتهاى خداداد را در چه راهى مصرف كرده ايد؟و از آنها براى اطاعت الهى يا معصيتش كمك گرفته ايد،يا نعمتها را ضايع ساخته هرگز حق آن را ادا ننموده ايد؟ «نعيم»يك معنى بسيار گسترده دارد كه همۀ مواهب الهى را اعم از«معنوى» مانند دين و ايمان و اسلام و قرآن و ولايت،و انواع نعمتهاى«مادى»را اعم از فردى و اجتماعى شامل مى شود،منتها نعمتهايى كه اهميت بيشترى دارند مانند نعمت «ايمان و ولايت»بيشتر از آنها سؤال مى شود كه آيا حق آنها ادا شده يا نه؟ «پايان سورۀ تكاثر»

ص: 572

سورۀ عصر[103]

اشاره

اين سوره در«مكّه»نازل شده و داراى 3 آيه است

محتوا و فضيلت سوره:

جامعيت اين سوره به حدى است كه به گفتۀ بعضى از مفسران تمام علوم و مقاصد قرآن در اين سوره خلاصه شده است.

نخست از سوگند پر معنى به«عصر»شروع مى شود سپس سخن از زيانكار بودن همۀ انسانها كه در طبيعت زندگى تدريجى نهفته است به ميان مى آورد،بعد فقط يك گروه را از اين اصل كلى جدا مى كند،آنها كه داراى برنامۀ چهار ماده اى زير هستند:

ايمان،عمل صالح،سفارش يكديگر به حق،و سفارش يكديگر به صبر و اين چهار اصل در واقع برنامه هاى اعتقادى و عملى و فردى و اجتماعى اسلام را در بر مى گيرد.

در بارۀ فضيلت تلاوت اين سوره در حديثى از امام صادق عليه السّلام مى خوانيم:

«هر كس سورۀ«و العصر»را در نمازهاى نافله بخواند خداوند او را در قيامت بر مى انگيزد در حالى كه صورتش نورانى،چهره اش خندان و چشمش(به نعمتهاى الهى)روشن است،تا داخل بهشت شود»! و معلوم است كه اين همه افتخار و سرور و شادمانى از آن كسى است كه اين اصول چهارگانه را در زندگى خود پياده كند،نه فقط به خواندن قناعت نمايد.

ص: 573

به نام خداوند بخشندۀ بخشايشگر

بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ

آيه 1

(آيه 1)-در ابتداى اين سوره با قسم تازه اى رو برو مى شويم،مى فرمايد:

«به عصر سوگند»! .

(وَ الْعَصْرِ)

واژۀ«عصر»در اصل به معنى«فشردن»است،و سپس به وقت عصر اطلاق شده،به خاطر اين كه برنامه ها و كارهاى روزانه در آن پيچيده و فشرده مى شود.

سپس اين واژه به معنى مطلق«زمان»و دوران تاريخ بشر و يا بخشى از زمان، مانند عصر ظهور اسلام و قيام پيغمبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله،و امثال آن استعمال شده است،و لذا در تفسير اين سوگند،بعضى از مفسران آن را اشاره به سراسر زمان و تاريخ بشريت دانسته اند كه مملو از درسهاى عبرت،و حوادث تكان دهنده و بيدارگر است، و روى همين جهت آن چنان عظمتى دارد كه شايستۀ سوگند الهى است.

ولى بعضى ديگر روى قسمت خاصى از اين زمان مانند عصر قيام پيغمبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله يا عصر قيام حضرت مهدى(عج)كه داراى ويژگى و عظمت خاصى در تاريخ بشر بوده و هست انگشت گذارده،و سوگند را ناظر به آن مى دانند.

ولى مناسبتر همان عصر به معنى زمان و تاريخ بشر است،چرا كه بارها گفته ايم سوگندهاى قرآن همواره متناسب با مطلبى است كه سوگند به خاطر آن ياد شده،و مسلم است كه خسران انسانها در زندگى نتيجۀ گذشتن زمان عمر آنهاست.

و يا عصر قيام پيغمبر خاتم صلّى اللّه عليه و آله به خاطر اين كه برنامۀ چهار ماده اى ذيل سوره در چنين عصرى نازل گرديده.

آيه 2

(آيه 2)-در اين آيه اشاره به چيزى مى كند كه اين سوگند مهم براى آن ياد شده است،مى فرمايد:«به يقين انسانها همه در زيانند» . (إِنَّ الْإِنْسانَ لَفِي خُسْرٍ)

سرمايه هاى وجودى خود را چه بخواهند يا نخواهند از دست مى دهند، ساعات و ايام و ماهها و سالهاى عمر بسرعت مى گذرد،نيروهاى معنوى و مادى تحليل مى رود،و توان و قدرت كاسته مى شود.

ص: 574

يك قلب استعداد معينى براى ضربان دارد،وقتى آن استعداد و توان پايان گرفت قلب خود به خود مى ايستد،بى آنكه عيب و علت و بيمارى در كار باشد، و اين در صورتى است كه بر اثر بيمارى قبلا از كار نيفتد همچنين ساير دستگاههاى وجودى انسان و سرمايه و استعدادهاى مختلف او.

به هر حال از نظر جهان بينى اسلام دنيا يك بازار تجارت است همان گونه كه در حديثى از امام هادى عليه السّلام مى خوانيم:«دنيا بازارى است كه جمعى در آن سود مى برند و جمع ديگرى زيان.» آيۀ مورد بحث مى گويد:همه در اين بازار بزرگ زيان مى كنند،مگر يك گروه كه برنامۀ آنها در آيۀ بعد بيان شده است.

آيه 3

(آيه 3)-آرى!تنها يك راه براى جلوگيرى از اين خسران عظيم و زيان قهرى و اجبارى وجود دارد،فقط يك راه كه در آخرين آيۀ اين سوره به آن اشاره شده است،مى فرمايد:«مگر كسانى كه ايمان آورده و اعمال صالح انجام داده اند، و يكديگر را به حق سفارش كرده،و يكديگر را به شكيبايى و استقامت توصيه نموده اند» . (إِلاَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحاتِ وَ تَواصَوْا بِالْحَقِّ وَ تَواصَوْا بِالصَّبْرِ)

برنامۀ چهار ماده اى خوشبختى!

قرآن براى نجات از آن خسران عظيم برنامۀ جامعى تنظيم كرده كه در آن بر چهار اصل تكيه شده است:

اصل اول در اين برنامه مسألۀ«ايمان»است كه زير بناى همۀ فعاليتهاى انسان را تشكيل مى دهد،چرا كه تلاشهاى عملى انسان از مبانى فكرى و اعتقادى او سر چشمه مى گيرد،نه همچون حيوانات كه حركاتشان به خاطر انگيزه هاى غريزى است.

و به تعبير ديگر اعمال انسان تبلورى است از عقائد و افكار او،و به همين دليل تمام انبياى الهى قبل از هر چيز به اصلاح مبانى عقيدتى امتها مى پرداختند،مخصوصا با شرك كه سر چشمۀ انواع رذائل و بدبختيها و پراكندگيهاست به مبارزه مى پرداختند.

در اصل دوم به ميوۀ درخت بارور و پرثمرۀ ايمان پرداخته از«اعمال صالح» سخن مى گويد.

آرى«صالحات»همان«اعمال شايسته»نه فقط عبادات،نه تنها انفاق فى

ص: 575

سبيل اللّه،نه فقط جهاد در راه خدا،نه تنها كسب علم و دانش،بلكه هر كار شايسته اى كه وسيلۀ تكامل نفوس و پرورش اخلاق و قرب الى اللّه و پيشرفت جامعۀ انسانى در تمام زمينه ها شود.

و از آنجا كه ايمان و اعمال صالح هرگز تداوم نمى يابد مگر اين كه حركتى در اجتماع براى دعوت به سوى حق و شناخت و معرفت آن از يكسو،و دعوت به استقامت و صبر در طريق انجام اين دعوت از سوى ديگر صورت پذيرد،به دنبال اين دو اصل،به دو اصل ديگر اشاره مى فرمايد كه در حقيقت ضامن اجراى دو اصل اساسى«ايمان»و«عمل صالح»است.

در اصل سوم به مسألۀ«تواصى به حق»يعنى دعوت همگانى و عمومى به سوى حق اشاره مى كند تا همگان حق را از باطل به خوبى بشناسند و هرگز آن را فراموش نكنند و در مسير زندگى از آن منحرف نگردند.

در اصل چهارم مسألۀ شكيبائى و«صبر»و استقامت و سفارش كردن يكديگر به آن مطرح است،چرا كه بعد از مسألۀ شناخت و آگاهى،هر كس در مسير عمل در هر گام با موانعى رو برو است اگر استقامت و صبر نداشته باشد هرگز نمى تواند احقاق حق كند،و عمل صالحى انجام دهد و يا ايمان خود را حفظ كند.

آرى!احقاق حق و اجراى حق،و اداى حق در جامعه جز با يك حركت و تصميم گيرى عمومى و استقامت و ايستادگى در برابر موانع ممكن نيست.

«صبر»در اينجا نيز معنى وسيع و گسترده اى دارد كه هم صبر بر اطاعت را شامل مى شود،و هم صبر در برابر انگيزه هاى معصيت،و هم صبر در برابر مصائب و حوادث ناگوار،و از دست دادن نيروها و سرمايه ها و ثمرات.

و به راستى اگر مسلمانان امروز همين اصول چهارگانه را در زندگى فردى و اجتماعى خود اجرا كنند مشكلات و نابسامانيهاى آنها حل مى شود، عقب ماندگيها جبران مى گردد،و ضعفها و شكستها به پيروزى مبدل مى شود،و شر اشرار جهان از آنها قطع مى گردد.

«پايان سورۀ عصر»

ص: 576

سورۀ همزه[104]

اشاره

اين سوره در«مكّه»نازل شده و داراى 9 آيه است

محتوا و فضيلت سوره:

در اين سوره از كسانى سخن مى گويد كه تمام همّ خود را متوجه جمع مال كرده،و تمام ارزشهاى وجودى انسان را در آن خلاصه مى كنند،سپس نسبت به كسانى كه دستشان از آن خالى است به ديدۀ حقارت مى نگرند و آنها را به باد استهزا مى گيرند.

و در پايان سوره از سرنوشت دردناك آنها سخن مى گويد كه چگونه به صورت حقارت آميزى در دوزخ پرتاب مى شوند،و آتش سوزان جهنم قبل از هر چيز بر قلب آنها مسلط مى گردد،و روح و جان آنها را به آتش مى كشد.

در فضيلت تلاوت اين سوره در حديثى از پيغمبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله آمده است:

«هر كس اين سوره را تلاوت كند به عدد هر يك از كسانى كه محمد و يارانش را استهزا كردند ده حسنه به او داده مى شود».

و در حديثى از امام صادق عليه السّلام مى خوانيم:«هر كس آن را در نماز فريضه اى بخواند فقر از او دور مى شود،روزى به او رو مى آورد،و مرگهاى زشت و بد از او قطع مى گردد».

به نام خداوند بخشندۀ بخشايشگر

بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ

شأن نزول:

جمعى از مفسران چنين گفته اند كه آيات اين سوره در بارۀ وليد بن

ص: 577

مغيره نازل شده است كه پشت سر پيغمبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله غيبت مى كرد،و در پيش رو طعن و استهزا مى نمود.

بعضى ديگر آن را در بارۀ افرادى ديگرى از سران شرك و دشمنان كينه توز و سرشناس اسلام مانند«اخنس بن شريق»و«امية بن خلف»و«عاص بن وائل» دانسته اند.

ولى چنانچه اين شأن نزولها را بپذيريم باز عموميت مفهوم آيات شكسته نمى شود،بلكه شامل تمام كسانى است كه داراى اين صفاتند.

آيه 1

(آيه 1)-واى بر عيبجويان و غيبت كنندگان! اين سوره با تهديدى كوبنده آغاز مى شود،مى فرمايد:«واى بر هر عيبجوى مسخره كننده اى!» . (وَيْلٌ لِكُلِّ هُمَزَةٍ لُمَزَةٍ)

آنها كه با نيش زبان و حركات،دست و چشم و ابرو در پشت سر و پيش رو، ديگران را استهزا كرده،يا عيبجوئى و غيبت مى كنند،يا آنها را هدف تيرهاى طعن و تهمت قرار مى دهند.

از مجموع كلمات ارباب لغت استفاده مى شود كه دو واژۀ«همزه»و«لمزه» به يك معنى است،و مفهوم وسيعى دارد كه هرگونه عيبجوئى و غيبت و طعن و استهزا به وسيلۀ زبان و علائم و اشارات و سخن چينى و بدگوئى را شامل مى شود.

اصولا آبرو و حيثيت اشخاص از نظر اسلام بسيار محترم است،و هر كارى كه موجب تحقير مردم گردد گناه بزرگى است.

در حديثى از پيغمبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله آمده است:«ذليل ترين مردم كسى است كه به مردم توهين كند»! در حديث ديگرى پيغمبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله فرمود:«من در شب معراج گروهى از دوزخيان را ديدم كه گوشت از پهلويشان جدا مى كردند و به آنها مى خوراندند!از جبرئيل پرسيدم اينها كيانند؟ گفت:اينها عيبجويان و استهزاكنندگان از امت تواند»!

آيه 2

(آيه 2)-سپس به سرچشمهٔ این عمل زشت(عیبجوئی و استهزا)که غالباً

ص: 578

از كبر و غرور ناشى از ثروت مايه مى گيرد پرداخته،مى افزايد:«همان كسى كه مال فراوانى جمع آورى و شماره كرده»بى آنكه مشروع و نامشروع آن را حساب كند .

(الَّذِي جَمَعَ مالاً وَ عَدَّدَهُ)

آنقدر به مال و ثروت علاقه دارد كه پيوسته آنها را مى شمرد،و هر درهم و دينارى براى او بتى است،نه تنها شخصيت خويش كه تمام شخصيتها را در آن خلاصه مى بيند،و طبيعى است كه چنين انسان گمراه و ابلهى مؤمنان فقير را پيوسته به باد سخريه بگيرد.

به هر حال آيه ناظر به ثروت اندوزانى است كه مال را نه به عنوان يك وسيله بلكه به عنوان يك هدف مى نگرند،و در جمع آورى آن هيچ قيد و شرطى قائل نيستند،از حلال و حرام و تجاوز بر حقوق ديگران،از طريق شرافتمندانه و يا طرق پست و رذيلانه آن را جمع آورى مى كنند،و آن را تنها نشانۀ عظمت و شخصيت مى دانند.

آنها مال را براى رفع نيازهاى زندگى نمى خواهند،و به همين دليل هر قدر بر اموالشان افزوده شود حرصشان بيشتر مى گردد،و گر نه مال در حدود معقول و از طرق مشروع نه تنها مذموم نيست،بلكه در قرآن مجيد گاهى از آن به عنوان«فضل اللّه»تعبير شده،آنجا كه مى فرمايد: ؛و از فضل خدا بطلبيد»(جمعه10/) و در جاى ديگر از آن تعبير به خير مى كند:«بر شما مقرر شده كه وقتى مرگ يكى از شما فرا رسد اگر خيرى از خود به يادگار گذارده وصيت كند».

«وَ ابْتَغُوا مِنْ فَضْلِ اللّهِ

(بقره180/).

چنين مالى مسلما نه مايۀ طغيان است،نه وسيلۀ تفاخر،نه بهانۀ استهزاى ديگران،اما مالى كه معبود است و هدف نهائى ننگ است و ذلت،و مصيبت است و نكبت،و مايۀ دورى از خدا و خلود در آتش دوزخ است.

و غالبا جمع آورى مقدار زيادى از اين مال جز با آلودگيهاى فراوان ممكن نمى شود.

ص: 579

لذا در حديثى از امام على بن موسى الرضا عليه السّلام مى خوانيم كه فرمود:«مال جز با پنج خصلت در يكجا جمع نمى شود:بخل شديد،آرزوهاى دور و دراز،حرص غالب،قطع رحم،و مقدم داشتن دنيا بر آخرت».

آيه 3

(آيه 3)-در اين آيه مى افزايد:اين انسان زر اندوز و مال پرست«گمان مى كند اموالش او را جاودانه مى سازد» . (يَحْسَبُ أَنَّ مالَهُ أَخْلَدَهُ)

چه پندار غلط و خيال خامى؟اموالى كه آنقدر در اختيار قارون بود كه كليد گنجهايش را چندين مرد زورمند به زحمت بر مى داشت،ولى به هنگام حملۀ عذاب الهى نتوانستند مرگ او را ساعتى به تأخير اندازند،و خداوند او و گنجهايش را در يك لحظه با يك زمين لرزۀ مختصر در زمين فرو برد(قصص81/).

اموالى كه نمونۀ كاملش در دست فراعنۀ مصر بود،همان گونه كه قرآن مى فرمايد:«چه بسيار باغها و چشمه ها از خود به جاى گذاشتند و زراعتها و قصرهاى جالب و گران قيمت و نعمتهاى فراوان ديگر كه در آن متنعم بودند» (دخان25/ تا 27)ولى همۀ اينها به آسانى در عرض ساعتى به ديگران رسيد(دخان28/).

و لذا در قيامت كه پرده ها كنار مى رود آنها به اشتباه بزرگشان پى مى برند و فريادشان بلند مى شود:«مال و ثروتم هرگز مرا بى نياز نكرد،قدرت من نيز از دست رفت».(حاقه28/ و 29) از اين بيان روشن شد كه پندار جاودانگى به وسيلۀ مال دليلى براى جمع مال،و جمع مال نيز عاملى براى استهزاء و سخريۀ ديگران در نظر اين كوردلان محسوب مى شود.

آيه 4

(آيه 4)-قرآن در پاسخ اين گروه مى فرمايد:«چنين نيست»كه مى پندارد . (كَلاّ)

«به زودى در حطمه[-آتشى خردكننده]پرتاب مى شود»! .

(لَيُنْبَذَنَّ فِي الْحُطَمَةِ)

آيه 5

(آيه 5)-«و تو چه مى دانى حطمه چيست»؟! . (وَ ما أَدْراكَ مَا الْحُطَمَةُ)

آيه 6

(آيه 6)-«آتش برافروختهٔ الهی است»(نارُ اللّه المُوقَدَةُ).

ص: 580

آيه 7

(آيه 7)-«آتشى كه از دلها سر مى زند»و نخستين جرقه هايش در قلوب ظاهر مى شود! . (الَّتِي تَطَّلِعُ عَلَى الْأَفْئِدَةِ)

يعنى؛خداوند،اين مغروران خود خواه برتربين را در آن روز به صورت موجوداتى ذليل و بى ارزش در آتش دوزخ پرتاب مى كند،تا نتيجۀ كبر و غرور خود را ببينند.

عجب اين كه اين آتش برخلاف تمام آتشهاى دنيا اول بر دلها شراره مى زند، و درون را مى سوزاند،نخست قلب را،و بعد مغز و استخوان را،و سپس به خارج سرايت مى كند.

چرا چنين نباشد؟در حالى كه قلبهاى آنها كانون كفر و كبر و غرور بود و مركز حب دنيا و ثروت و مال.

آرى!آنها دل مؤمنان را در اين دنيا با سخريه ها و عيبجوئى و غيبت و تحقير سوزاندند،عدالت الهى ايجاب مى كند كه آنها كيفرى همانند اعمالشان را ببينند.

آيه 8

(آيه 8)-در آخرين آيات اين سوره مى فرمايد:«اين آتش بر آنها فرو بسته شده»! . (إِنَّها عَلَيْهِمْ مُؤْصَدَةٌ)

در حقيقت همان گونه كه آنها اموال خود را در گاو صندوقها و مخازن در بسته نگاه مى داشتند خداوند هم آنها را در عذاب در بستۀ دوزخ كه راه خلاص و نجاتى از آن نيست زندانى مى كند.

آيه 9

(آيه 9)-و سر انجام مى گويد:«در ستونهاى كشيده و طولانى»قرار خواهند داشت . (فِي عَمَدٍ مُمَدَّدَةٍ)

جمعى از مفسران اين تعبير را اشاره به ميخهاى عظيم آهنين دانسته اند كه درهاى جهنم محكم با آن بسته مى شود،به گونه اى كه راه خروج مطلقا از آن وجود ندارد،و بنابر اين تأكيدى است بر آيۀ قبل كه مى گويد:درهاى جهنّم را بر آنها مى بندند و از هر طرف محصورند.

«پايان سورۀ همزه»

ص: 581

ص: 582

سورۀ فيل[105]

اشاره

اين سوره در«مكّه»نازل شده و داراى 5 آيه است

محتوا و فضيلت سوره:

اين سوره چنانكه از نامش پيداست اشاره به داستان تاريخى معروفى مى كند كه در سال تولد پيغمبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله واقع شده،و خداوند خانۀ «كعبه»را از شرّ لشكر عظيم كفارى كه از سرزمين يمن سوار بر فيل آمده بودند حفظ كرد.

يادآورى اين داستان هشدارى است به كفار مغرور و لجوج كه بدانند در برابر قدرت خدا كمترين قدرتى ندارند،خداوندى كه لشكر عظيم فيل را با آن پرندگان كوچك،و آن سنگريزه هاى نيم بند در هم كوبيد قدرت دارد كه اين مستكبران لجوج را نيز مجازات كند.

(بِحِجارَةٍ مِنْ سِجِّيلٍ)

در فضيلت تلاوت اين سوره در حديثى از امام صادق عليه السّلام آمده است:«هر كس سورۀ فيل را در نماز واجب بخواند در قيامت هر كوه و زمين هموار و كلوخى براى او شهادت مى دهد كه او از نمازگزاران است،و منادى صدا مى زند در بارۀ بندۀ من راست گفتيد،شهادت شما را به سود يا زيان او مى پذيرم بنده ام را بدون حساب داخل بهشت كنيد او كسى است كه من وى را دوست دارم و عملش را نيز دوست دارم».

بديهى است اين همه فضيلت و ثواب و پاداش عظيم از آن كسى است كه با خواندن اين آيات از مركب غرور پياده شود و در طريق رضاى حق گام بردارد.

ص: 583

داستان اصحاب فيل

-مفسران و مورخان اين داستان را به صورتهاى مختلفى نقل كرده اند،و ما آن را طبق روايات معروف كه از«سيرۀ ابن هشام»و«بلوغ الارب»و«بحار الانوار»و«مجمع البيان»خلاصه كرده ايم مى آوريم:

«ذو نواس پادشاه يمن،مسيحيان نجران را كه در نزديكى آن سرزمين مى زيستند تحت شكنجۀ شديد قرار داد،تا از آئين مسيحيت بازگردند-قرآن اين ماجرا را به عنوان اصحاب الاخدود در سورۀ«بروج»آورده،و ما آن را در تفسير همان سوره مشروحا بيان كرديم.

بعد از اين جنايت بزرگ مردى به نام«دوس»از ميان آنها جان سالم به در برد،و خود را به«قيصر روم»كه بر آيين مسيح بود رسانيد،و ماجرا را براى او شرح داد.

«قيصر»نامه اى به«نجاشى»سلطان«حبشه»نوشت تا انتقام نصاراى نجران را از«ذو نواس»بگيرد،و نامه را با همان شخص براى«نجاشى» فرستاد.

«نجاشى»سپاهى عظيم بالغ بر هفتاد هزار نفر به فرماندهى شخصى به نام «ارياط»روانۀ يمن كرد«ابرهه»نيز يكى از فرماندهان اين سپاه بود.

«ذو نواس»شكست خورد،و«ارياط»حكمران يمن شد،بعد از مدتى،ابرهه بر ضد او قيام كرد و او را از بين برد و بر جاى او نشست.

خبر اين ماجرا به نجاشى رسيد،او تصميم گرفت«ابرهه»را سركوب كند، ابرهه براى نجات خود موهاى سر را تراشيد،و با مقدارى از خاك يمن به نشانۀ تسليم كامل نزد نجاشى فرستاد و اعلام وفادارى كرد.

نجاشى چون چنين ديد او را بخشيد و در پست خود ابقا نمود.

در اين هنگام«ابرهه»براى اثبات خوش خدمتى كليساى بسيار زيبا و مهمى بنا كرد كه مانند آن در آن زمان در كرۀ زمين وجود نداشت،و به دنبال آن تصميم گرفت مردم جزيرۀ عربستان را به جاى«كعبه»به سوى آن فرا خواند،و تصميم گرفت آنجا را كانون حج عرب سازد.

ص: 584

براى همين منظور مبلغان بسيارى به اطراف،و در ميان قبائل عرب و سرزمين حجاز فرستاد.

طبق بعضى از روايات گروهى آمدند و مخفيانه«كليسا»را آتش زدند،و طبق نقل ديگرى بعضى آن را مخفيانه آلوده و ملوث ساختند.

«ابرهه»سخت خشمگين شد،و تصميم گرفت خانۀ«كعبه»را بكلى ويران سازد،تا هم انتقام گرفته باشد،و هم عرب را متوجه معبد جديد كند، با لشكر عظيمى كه بعضى از سوارانش از«فيل»استفاده مى كردند عازم مكّه شد.

هنگامى كه نزديك مكّه رسيد كسانى را فرستاد تا شتران و اموال اهل مكه را به غارت آورند،و در اين ميان دويست شتر از«عبد المطلب»غارت شد.

«ابرهه»كسى را به داخل مكّه فرستاد.

فرستادۀ«ابرهه»وارد مكّه شد و از رئيس و شريف«مكه»جستجو كرد، همه«عبد المطلب»را به او نشان دادند،ماجرا را نزد«عبد المطلب»بازگو كرد؛فرستادۀ ابرهه به عبد المطلب گفت:بايد با من نزد او بيايى،هنگامى كه عبد المطلب وارد بر ابرهه شد،او سخت تحت تأثير قرار گرفت تا آنجا كه براى احترام او از جا برخاست و روى زمين نشست،سپس به مترجمش گفت:از او بپرس حاجت تو چيست؟ عبد المطلب گفت:حاجتم اين است كه دويست شتر را از من به غارت برده اند دستور دهيد اموالم را بازگردانند.

ابرهه به مترجمش گفت:به او بگو:هنگامى كه تو را ديدم عظمتى از تو در دلم جاى گرفت،اما اين سخن را كه گفتى در نظرم كوچك شدى تو در بارۀ دويست شترت سخن مى گوئى،اما در بارۀ«كعبه»كه دين تو و اجداد توست و من براى ويرانيش آمده ام مطلقا سخنى نمى گوئى؟! عبد المطلب گفت:«من صاحب شترانم،و اين خانه صاحبى دارد كه از آن دفاع مى كند»-اين سخن،ابرهه را تكان داد و در فكر فرو رفت.

ص: 585

«عبد المطلب»به مكّه آمد،و به مردم اطلاع داد كه به كوههاى اطراف پناهنده شوند،و خودش با جمعى كنار خانۀ كعبه آمد تا دعا كند و يارى طلبد.

دست در حلقۀ خانۀ كعبه كرد و اشعار معروفش را خواند،از جمله:

«خداوندا!هر كس از خانۀ خود دفاع مى كند تو خانه ات را حفظ كن!» «هرگز مباد روزى كه صليب آنها و قدرتشان بر نيروهاى تو غلبه كنند!» سپس عبد المطلب به يكى از دره هاى اطراف مكه آمد و در آنجا با جمعى از قريش پناه گرفت،و به يكى از فرزندانش دستور داد بالاى كوه ابو قبيس برود ببيند چه خبر مى شود.

فرزندش بسرعت نزد پدر آمده و گفت:پدر!ابرى سياه از ناحيۀ دريا(درياى احمر)به چشم مى خورد كه به سوى سرزمين ما مى آيد،عبد المطلب خرسند شد صدا زد:«اى جمعيت قريش!به منزلهاى خود بازگرديد كه نصرت الهى به سراغ شما آمد»اين از يكسو.

از سوى ديگر ابرهه سوار بر فيل معروفش كه«محمود»نام داشت با لشگر انبوهش براى درهم كوبيدن كعبه از كوههاى اطراف سرازير مكّه شد،ولى هر چه بر فيل خود فشار مى آورد پيش نمى رفت،اما هنگامى كه سر او را به سوى يمن باز مى گرداندند بسرعت حركت مى كرد،ابرهه از اين ماجرا سخت متعجب شد و در حيرت فرو رفت.

در اين هنگام پرندگانى از سوى دريا فرا رسيدند،همانند پرستوها و هر يك از آنها سه عدد سنگريزه با خود همراه داشت،يكى به منقار و دو تا در پنجه ها،تقريبا به اندازۀ نخود،اين سنگريزه ها را بر سر لشكريان ابرهه فرو ريختند،و به هر كدام از آنها اصابت مى كرد هلاك مى شد،و بعضى گفته اند:

سنگريزه ها به هر جاى بدن آنها مى افتاد سوراخ مى كرد و از طرف مقابل خارج مى شد.

خود«ابرهه»نيز مورد اصابت سنگ واقع شد و مجروح گشت،و او را به صنعاء(پايتخت)يمن بازگرداندند و در آنجا چشم از دنيا پوشيد.

ص: 586

بعضى گفته اند:اولين بار كه بيمارى حصبه و آبله در سرزمين عرب ديده شد آن سال بود.

و در همين سال مطابق مشهور پيغمبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله تولد يافت،و جهان به نور وجودش روشن شد،و لذا جمعى معتقدند كه ميان اين دو رابطه اى وجود داشته.

به هر حال اهميت اين حادثۀ بزرگ بقدرى بود كه آن سال را«عام الفيل» (سال فيل)ناميدند و مبدأ تاريخ عرب شناخته شد.

به نام خداوند بخشندۀ بخشايشگر

بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ

آيه 1

(آيه 1)-با ابرهه گو كز پى تعجيل نيايد! در نخستين آيۀ اين سوره پيغمبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله را مخاطب ساخته،مى فرمايد:«آيا نديدى پروردگارت با فيل سواران[-لشكر ابرهه كه براى نابودى كعبه آمده بودند] چه كرد»؟ . (أَ لَمْ تَرَ كَيْفَ فَعَلَ رَبُّكَ بِأَصْحابِ الْفِيلِ)

آيه 2

(آيه 2)-سپس مى افزايد:«آيا نقشۀ آنها را در ضلالت و تباهى قرار نداد»؟ . (أَ لَمْ يَجْعَلْ كَيْدَهُمْ فِي تَضْلِيلٍ)

آنها قصد داشتند خانۀ كعبه را خراب كنند،به اين اميد كه به كليساى يمن مركزيت بخشند،اما آنها نه تنها به مقصود خود نرسيدند،بلكه اين ماجرا بر عظمت مكه و خانۀ كعبه افزود.

منظور از«تضليل»(گمراه ساختن)اين است كه آنها هرگز به هدف خود نرسيدند.

آيه 3

(آيه 3)-سپس به شرح اين ماجرا پرداخته،مى فرمايد:«و بر سر آنها پرندگانى را گروه گروه فرستاد» . (وَ أَرْسَلَ عَلَيْهِمْ طَيْراً أَبابِيلَ)

آيه 4

(آيه 4)-«که با سنگهای کوچکی آنان را هدف قرار می دادند»(تَرمیهِم بِحِجارَةٍ مِن سِجیلٍ).

ص: 587

و اين سنگهاى كوچك بر هر كس فرود مى آمد او را از هم متلاشى مى ساخت!

آيه 5

(آيه 5)-چنانكه در اين آيه مى فرمايد:«سر انجام آنها را همچون كاه خورد شده(و متلاشى)قرار داد»! . (فَجَعَلَهُمْ كَعَصْفٍ مَأْكُولٍ)

اين سوره هشدارى است به همۀ گردنكشان و مستكبران جهان،تا در برابر قدرت خداوند تا چه حد ناتوانند؟! «پايان سورۀ فيل»

ص: 588

سورۀ قريش[106]

اشاره

اين سوره در«مكّه»نازل شده و 4 آيه دارد

محتواى سوره:

اين سوره در حقيقت مكمل سورۀ«فيل»محسوب مى شود و آيات آن دليل روشنى بر اين مطلب است.

محتواى اين سوره بيان نعمت خداوند بر قريش و الطاف و محبتهاى او نسبت به آنهاست،تا حسّ شكرگزارى آنها تحريك شود و به عبادت پروردگار اين بيت عظيم كه تمام شرف و افتخارشان از آن است قيام كنند.

همان گونه كه در آغاز سورۀ«و الضّحى»گفتيم آن سوره و سورۀ«الم نشرح»در حقيقت يك سوره محسوب مى شود،همچنين سورۀ«فيل»و سورۀ«قريش»چرا كه پيوند مطالب آنها بقدرى است كه مى تواند دليل بر وحدت آن دو بوده باشد.

به همين دليل براى خواندن يك سورۀ كامل در هر ركعت از نماز اگر كسى سوره هاى فوق را انتخاب كند بايد هر دو را با هم بخواند.

فضيلت تلاوت سوره:

در حديثى از پيغمبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله نقل شده كه فرمود:

«كسى كه آن را بخواند به تعداد هر يك از كسانى كه در گرد خانۀ كعبه طواف كرده،يا در آنجا معتكف شده،ده حسنه به او مى دهند».

مسلما چنين فضيلتى از آن كسانى است كه در پيشگاه خداوندى كه پروردگار كعبه است سر تعظيم فرود آورده،او را عبادت كنند،و احترام اين خانه را پاسدارى كرده و پيامش را با گوش جان بشنوند و به كار بندند.

ص: 589

به نام خداوند بخشندۀ بخشايشگر

بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ

آيه 1

(آيه 1)-از آنجا كه در سورۀ قبل شرح نابودى اصحاب الفيل و لشكريان «ابرهه»-كه به قصد نابود كردن خانۀ كعبه آمده بودند-آمد،در اولين آيۀ اين سوره كه در واقع تكميلى است براى سورۀ«فيل»مى فرمايد:كيفر لشكر فيل سواران «به خاطر اين بود كه قريش(به اين سرزمين مقدس)الفت گيرند»و زمينۀ ظهور پيامبر فراهم شود . (لِإِيلافِ قُرَيْشٍ)

زيرا آنها و تمام اهل«مكّه»به خاطر مركزيت و امنيت اين سرزمين در آنجا سكنى گزيده بودند،بسيارى از مردم حجاز هر سال به آنجا مى آمدند،مراسم حج را به جا مى آوردند و مبادلات اقتصادى و ادبى داشتند و از بركات مختلف اين سرزمين استفاده مى نمودند.

همۀ اينها در سايۀ امنيت ويژۀ آن بود،اگر با لشكركشى ابرهه و امثال او اين امنيت خدشه دار مى شد يا خانۀ كعبه ويران مى گشت ديگر كسى با اين سرزمين الفتى پيدا نمى كرد.

آيه 2

(آيه 2)-در اين آيه مى افزايد:«الفت آنها در سفرهاى زمستانه و تابستانه» و به خاطر اين الفت به آن بازگردند! . (إِيلافِهِمْ رِحْلَةَ الشِّتاءِ وَ الصَّيْفِ)

ممكن است منظور الفت بخشيدن قريش به اين سرزمين مقدس باشد كه آنها در طول سفر تابستانه و زمستانه خود عشق و علاقه به اين كانون مقدس را از دل نبرند،و به خاطر امنيتش به سوى آن باز گردند،نكند تحت تأثير مزاياى زندگى سرزمين يمن و شام واقع شوند و«مكّه»را خالى كنند.

و يا اين كه منظور ايجاد الفت ميان قريش و ساير مردم در طول اين دو سفر بزرگ است،چرا كه بعد از داستان ابرهه مردم با ديدۀ ديگرى به آنها مى نگريستند، و براى كاروان قريش احترام و اهميت و امنيت قائل بودند.

مى دانيم زمين«مكّه»باغ و زراعتى نداشت،دامدارى آن نيز محدود بود،

ص: 590

بيشترين درآمد آن از طريق همين كاروانهاى تجارى تأمين مى شد،در فصل زمستان به سوى جنوب يعنى سرزمين يمن كه هواى آن نسبتا گرم بود روى مى آوردند،و در فصل تابستان به سوى شمال و سرزمين شام كه هواى ملايم و مطلوبى داشت، و اتفاقا هم سرزمين يمن و هم سرزمين شام از كانونهاى مهم تجارت در آن روز بودند،و مكّه و مدينه حلقۀ اتصالى در ميان آن دو محسوب مى شد.

البته قريش با كارهاى خلافى كه انجام مى دادند مستحق اين همه لطف و محبت الهى نبودند،اما چون مقدر بود از ميان آن قبيله،و از آن سرزمين مقدس، اسلام و پيغمبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله طلوع كند،خداوند اين لطف را در حق آنها انجام داد.

آيه 3

(آيه 3)-در اين آيه چنين نتيجه مى گيرد كه قريش با اين همه نعمت الهى كه به بركت كعبه پيدا كرده اند«پس(به شكرانۀ اين نعمت بزرگ)بايد پروردگار اين خانه را عبادت كنند»نه بتها را . (فَلْيَعْبُدُوا رَبَّ هذَا الْبَيْتِ)

آيه 4

(آيه 4)-«همان كس كه آنها را از گرسنگى نجات داد و از ترس و ناامنى ايمن ساخت» . (الَّذِي أَطْعَمَهُمْ مِنْ جُوعٍ وَ آمَنَهُمْ مِنْ خَوْفٍ)

از يكسو به آنها رونق تجارت عطا فرمود،و جلب منفعت نمود،و از سوى ديگر ناامنى را از آنها دور كرد و دفع ضرر فرمود،و اينها همه با شكست لشكر «ابرهه»فراهم گشت،و در حقيقت استجابت دعاى ابراهيم بنيانگذار كعبه بود،ولى آنها قدر اين همه نعمت را ندانستند،و اين خانۀ مقدس را به بتخانه اى تبديل كردند، و عبادت بتان را بر پرستش خداى خانه مقدم داشتند،و سر انجام ثمرۀ شوم اين همه ناسپاسى را ديدند.

«پايان سورۀ قريش»

ص: 591

ص: 592

سورۀ ماعون[107]

اشاره

اين سوره در«مكّه»نازل شده و داراى 7 آيه است

محتوا و فضيلت سوره:

در اين سوره صفات و اعمال منكران قيامت در پنج مرحله بيان شده،كه آنها به خاطر تكذيب اين روز بزرگ چگونه از«انفاق»در راه خدا،كمك به«يتيمان»و«مسكينان»سرباز مى زنند،و چگونه در مورد«نماز» مسامحه كار و ريا كارند،و از كمك به«نيازمندان»روى گردانند؟ در فضيلت تلاوت اين سوره در حديثى از امام باقر عليه السّلام آمده است كه:

«هر كس اين سوره را در نمازهاى فريضه و نافله اش بخواند خداوند نماز و روزۀ او را قبول مى كند،و او را در برابر كارهائى كه در زندگى دنيا از او سر زده است مورد محاسبه قرار نمى دهد».

در شأن نزول اين سوره بعضى گفته اند:در بارۀ«ابو سفيان»نازل شده كه هر روز دو شتر بزرگ نحر مى كرد،و خود و يارانش از آن استفاده مى نمودند اما روزى يتيمى آمد و تقاضاى چيزى كرد او با عصايش بر او زد و او را دور كرد.

به نام خداوند بخشندۀ بخشايشگر

بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ

آيه 1

(آيه 1)-اثرات شوم انکار معاد:در این سوره نخست پیغمبر اکرم صلّى اللّه عليه و آله را مخاطب قرار داده،و اثرات شوم اثرات انکار روز جزا را در اعمال منکران بازگو می کند،

ص: 593

مى فرمايد:«آيا كسى كه روز جزا را پيوسته انكار مى كند ديدى»؟! .

(أَ رَأَيْتَ الَّذِي يُكَذِّبُ بِالدِّينِ)

منظور از«دين»در اينجا«جزا»يا«روز جزا»ست،و انكار روز جزا و دادگاه بزرگ آن،بازتاب وسيعى در اعمال انسان دارد كه در اين سوره به پنج قسمت از آن اشاره شده است.

آيه 2

(آيه 2)-سپس بى آنكه در انتظار پاسخ اين سؤال بماند مى افزايد:«او همان كسى است كه يتيم را با خشونت مى راند»! . (فَذلِكَ الَّذِي يَدُعُّ الْيَتِيمَ)

آيه 3

(آيه 3)-«و(ديگران را)به اطعام مسكين و مستمند تشويق نمى كند» . (وَ لا يَحُضُّ عَلى طَعامِ الْمِسْكِينِ)

آيه 4

(آيه 4)-در سومين وصف اين گروه،مى فرمايد:«پس واى بر نمازگزارانى كه...» . (فَوَيْلٌ لِلْمُصَلِّينَ)

آيه 5

(آيه 5)-«در نماز خود سهل انگارى مى كنند» . (الَّذِينَ هُمْ عَنْ صَلاتِهِمْ ساهُونَ)

نه ارزشى براى آن قائلند،و نه به اوقاتش اهميتى مى دهند،و نه اركان و شرائط و آدابش را رعايت مى كنند.

آيه 6

(آيه 6)-در چهارمين مرحله به يكى ديگر از بدترين اعمال آنها اشاره كرده،مى فرمايد:«همان كسانى كه ريا مى كنند» . (الَّذِينَ هُمْ يُراؤُنَ)

جامعه اى كه به رياكارى عادت كند،نه فقط از خدا و اخلاق حسنه و ملكات فاضله دور مى شود،بلكه تمام برنامه هاى اجتماعى او از محتوا تهى مى گردد،و در يك مشت ظواهر فاقد معنى خلاصه مى شود،و چه دردناك است سرنوشت چنين انسان،و چنين جامعه اى!

آيه 7

(آيه 7)-و در آخرين مرحله مى افزايد:«و ديگران را از ضروريات زندگى منع مى كنند» . (وَ يَمْنَعُونَ الْماعُونَ)

مسلما يكى از سر چشمه هاى تظاهر و رياكارى عدم ايمان به روز قيامت، و عدم توجه به پاداشهاى الهى است،و گر نه چگونه ممكن است انسان پاداشهاى

ص: 594

الهى را رها كند و رو به سوى خلق و خوشايند آنها آورد؟ «ماعون»از مادۀ«معن»به معنى چيز كم است،و منظور از آن در اينجا اشياء جزئى است كه مردم مخصوصا همسايه ها از يكديگر به عنوان عاريه يا تملك مى گيرند،مانند مقدارى نمك،آتش(كبريت)ظروف و مانند اينها.

بديهى است كسى كه از دادن چنين اشيائى به ديگرى خوددارى مى كند آدم بسيار پست و بى ايمانى است،يعنى آنها به قدرى بخيلند كه حتى از دادن اين اشياء كوچك مضايقه دارند.

پيغمبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله فرمود:«كسى كه وسائل ضرورى و كوچك را از همسايه اش دريغ دارد خداوند او را از خير خود،در قيامت منع مى كند،و او را به حال خود وا مى گذارد،و هر كس خدا او را به خود واگذارد،چه بد حالى دارد؟» «پايان سورۀ ماعون»

ص: 595

ص: 596

سورۀ كوثر[108]

اشاره

اين سوره در«مكّه»نازل شده و داراى 3 آيه است

محتوا و فضيلت سوره:

در شأن نزول اين سوره مى خوانيم:«عاص بن وائل» كه از سران مشركان بود،پيغمبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله را به هنگام خارج شدن از مسجد الحرام ملاقات كرد،و مدتى با حضرت گفتگو نمود،گروهى از سران قريش در مسجد نشسته بودند و اين منظره را از دور مشاهده كردند،هنگامى كه«عاص بن وائل»وارد مسجد شد به او گفتند:با كه صحبت مى كردى؟گفت:با اين مرد«ابتر»! توضيح اين كه:پيغمبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله دو فرزند پسر از بانوى اسلام خديجه داشت:

يكى«قاسم»و ديگرى«طاهر»كه او را«عبد اللّه»نيز مى ناميدند،و اين هر دو در مكّه از دنيا رفتند،و پيغمبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله فاقد فرزند پسر شد،اين موضوع زبان بدخواهان قريش را گشود،و كلمۀ«ابتر»(يعنى بلا عقب)را براى حضرتش انتخاب كردند؛فكر مى كردند با رحلت پيغمبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله برنامه هاى او به خاطر نداشتن فرزند ذكور تعطيل خواهد شد و خوشحال بودند.

قرآن مجيد نازل شد و به طرز اعجاز آميزى در اين سوره به آنها پاسخ گفت، و خبر داد كه دشمنان او ابتر خواهند بود،و برنامۀ اسلام و قرآن هرگز قطع نخواهد شد،بشارتى كه در اين سوره داده شده از يكسو ضربه اى بود بر اميدهاى دشمنان اسلام،و از سوى ديگر تسلّى خاطرى بود به رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله كه بعد از شنيدن اين لقب زشت و توطئۀ دشمنان قلب پاكش غمگين و مكدّر شده بود.

ص: 597

در فضيلت تلاوت اين سوره در حديثى از پيغمبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله آمده است:

«هر كس آن را تلاوت كند خداوند او را از نهرهاى بهشتى سيراب خواهد كرد و به عدد هر قربانى كه بندگان خدا در روز عيد(قربان)قربانى مى كنند، و همچنين قربانى هائى كه اهل كتاب و مشركان دارند،به عدد هر يك از آنان اجرى به او مى دهد».

نام اين سوره(كوثر)از اولين آيۀ آن گرفته شده است.

به نام خداوند بخشندۀ بخشايشگر

بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ

آيه 1

(آيه 1)-ما به تو خير فراوان داديم!روى سخن در تمام اين سوره به پيغمبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله است-مانند سورۀ و الضحى و سورۀ الم نشرح-و يكى از اهداف مهم هر سه سوره تسلّى خاطر آن حضرت در برابر انبوه حوادث دردناك و زخم زبانهاى مكرر دشمنان است.

نخست مى فرمايد:«ما به تو كوثر[-خير و بركت فراوان]عطا كرديم» .

(إِنّا أَعْطَيْناكَ الْكَوْثَرَ)

«كوثر»در اين كه منظور از«كوثر»در اينجا چيست؟در روايتى آمده است كه وقتى اين سوره نازل شد پيغمبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله بر فراز منبر رفت و اين سوره را تلاوت فرمود،اصحاب عرض كردند:اين چيست كه خداوند به تو عطا فرموده؟ گفت:نهرى است در بهشت،سفيدتر از شير،و صافتر از قدح(بلور)در دو طرف آن قبّه هايى از درّ و ياقوت است».

بعضى آن را به نبوت تفسير كرده،و بعضى ديگر به قرآن،و بعضى به كثرت اصحاب و ياران،و بعضى به كثرت فرزندان و ذرّيّه كه همۀ آنها از نسل دخترش فاطمۀ زهرا عليها السّلام به وجود آمدند.

بعضى نيز آن را به«شفاعت»تفسير كرده اند.

ولى ظاهر اين است كه«كوثر»مفهوم وسيع و گسترده اى دارد كه هر يك از

ص: 598

آنچه در بالا گفته شد يكى از مصداقهاى روشن آن است،و مصداقهاى بسيار ديگرى نيز دارد كه ممكن است به عنوان تفسير مصداقى براى آيه ذكر شود.

فراموش نبايد كرد اين سخن را خداوند زمانى به پيامبرش مى گويد كه آثار اين خير كثير هنوز ظاهر نشده بود،اين خبرى بود از آينده نزديك و آينده هاى دور، خبرى بود اعجازآميز و بيانگر حقانيت دعوت رسول اكرم صلّى اللّه عليه و آله.

آيه 2

(آيه 2)-اين نعمت عظيم و خير فراوان شكرانۀ عظيم لازم دارد،هر چند شكر مخلوق هرگز حق نعمت خالق را ادا نمى كند،بلكه توفيق شكرگزارى خود نعمت ديگرى است از ناحيۀ او لذا مى فرمايد:اكنون كه چنين است«پس براى پروردگارت نماز بخوان و قربانى كن» . (فَصَلِّ لِرَبِّكَ وَ انْحَرْ)

آرى!بخشندۀ نعمت اوست؛بنابر اين نماز و عبادت و قربانى كه آن هم نوعى عبادت است براى غير او معنى ندارد.

اين در برابر اعمال مشركان است كه براى بتها سجده و قربانى مى كردند،در حالى كه نعمتهاى خود را از خدا مى دانستند!

آيه 3

(آيه 3)-و در آخرين آيۀ اين سوره با توجه به نسبتى كه سران شرك به آن حضرت مى دادند،مى فرمايد:«و(بدان)دشمن تو قطعا بريده نسل و بى عقب است» . (إِنَّ شانِئَكَ هُوَ الْأَبْتَرُ)

تعبير به«شانئك»بيانگر اين واقعيت است كه آنها در دشمنى خود حتى كمترين ادب را نيز رعايت نمى كردند،يعنى عداوتشان آميخته با قساوت و رذالت بود.

حضرت فاطمه عليها السّلام و«كوثر»!

گفتيم«كوثر»يك معنى جامع و وسيع دارد، و آن«خير و بركت فراوان»است،ولى بسيارى از بزرگان علماى شيعه يكى از روشنترين مصداقهاى آن را وجود مبارك«فاطمۀ زهرا»عليها السّلام دانسته اند،چرا كه شأن نزول آيه مى گويد:آنها پيغمبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله را متهم مى كردند كه بلا عقب است،قرآن ضمن نفى سخن آنها مى گويد:«ما به تو كوثر داديم».

از اين تعبير استنباط مى شود كه اين«خير كثير»همان فاطمۀ زهرا عليها السّلام است،

ص: 599

زيرا نسل و ذريۀ پيامبر صلّى اللّه عليه و آله به وسيلۀ همين دختر گرامى در جهان انتشار يافت نسلى كه نه تنها فرزندان جسمانى پيغمبر بودند،بلكه آيين او و تمام ارزشهاى اسلام را حفظ كردند،و به آيندگان ابلاغ نمودند،نه تنها امامان معصوم اهل بيت عليهم السّلام كه آنها حساب مخصوص به خود دارند.

در اينجا به بحث جالبى از«فخر رازى»برخورد مى كنيم كه در ضمن تفسيرهاى مختلف كوثر مى گويد:

قول سوم اين است كه اين سوره به عنوان رد بر كسانى نازل شده كه عدم وجود اولاد را بر پيغمبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله خرده مى گرفتند،بنابر اين معنى سوره اين است كه خداوند به او نسلى مى دهد كه در طول زمان باقى مى ماند،ببين چه اندازه از اهل بيت را شهيد كردند،در عين حال جهان مملوّ از آنهاست،اين در حالى است كه از بنى اميه(كه دشمنان اسلام بودند)شخص قابل ذكرى در دنيا باقى نماند،سپس بنگر و ببين چقدر از علماى بزرگ در ميان آنهاست.مانند باقر و صادق و رضا و نفس زكيه.

هزاران هزار از فرزندان فاطمه عليها السّلام در سراسر جهان پخش شدند،در ميان آنها نويسندگان و فقها و محدثان و مفسران والا مقام و فرماندهان عظيم بودند كه با ايثار و فداكارى در حفظ آيين اسلام كوشيدند.

«پايان سورۀ كوثر»

ص: 600

سورۀ كافرون[109]

اشاره

اين سوره در«مكّه»نازل شده و داراى 6 آيه است

محتواى سوره:

لحن سوره نشان مى دهد در زمانى نازل شده كه مسلمانان در اقليت بودند و كفار در اكثريت،و پيغمبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله از ناحيۀ آنها سخت در فشار بود، و اصرار داشتند او را به سازش با شرك بكشانند،پيامبر صلّى اللّه عليه و آله دست ردّ بر سينۀ همۀ آنها مى زند،و آنها را بكلى مأيوس مى كند،بدون آن كه بخواهد با آنها درگير شود.

اين سرمشقى است براى همۀ مسلمانان كه در هيچ شرائطى در اساس دين و اسلام با دشمنان سازش نكنند،و هر وقت چنين تمنائى از ناحيۀ آنها صورت گيرد آنها را كاملا مأيوس كنند،مخصوصا در اين سوره دو بار اين معنى تأكيد شده كه«من معبودهاى شما را نمى پرستم»و اين تأكيد براى مأيوس ساختن آنها است،همچنين دوباره تأكيد شده كه«شما هرگز معبود من،خداى يگانه را نمى پرستيد»و اين دليلى است بر لجاجت آنها،و سر انجامش اين است كه«من و آيين توحيديم،و شما و آيين پوسيدۀ شرك آلودتان»!

فضيلت تلاوت سوره:

در حديثى از پيغمبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله نقل شده كه فرمود:

«كسى كه سورۀ«قل يا

ص: 601

ايّها الكافرون»را بخواند گوئى ربع قرآن را خوانده،و شياطين طغيانگر از او دور مى شوند،و از شرك پاك مى گردد،و از فزع بزرگ(روز قيامت)در امان خواهد بود».

و در حديثى از امام صادق عليه السّلام مى خوانيم كه فرمود:«پدرم مى گفت: ربع قرآن است،و هنگامى كه از آن فراغت مى يافت مى فرمود:من تنها خدا را عبادت مى كنم من تنها خدا را عبادت مى كنم».

«قُلْ يا

أَيُّهَا الْكافِرُونَ»

به نام خداوند بخشندۀ بخشايشگر

بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ

شأن نزول سوره:

در روايات آمده است كه:«اين سوره در بارۀ گروهى از سران مشركان قريش نازل شده،مانند«وليد بن مغيره»و«عاص بن وائل»و«حارث بن قيس»و...گفتند:اى محمّد!تو بيا از آيين ما پيروى كن،ما نيز از آيين تو پيروى مى كنيم،و تو را در تمام امتيازات خود شريك مى سازيم،يك سال تو خدايان ما را عبادت كن!و سال ديگر ما خداى تو را عبادت مى كنيم.

پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله فرمود:پناه بر خدا كه من چيزى را همتاى او قرار دهم! گفتند:لا اقل بعضى از خدايان ما را لمس كن و از آنها تبرك بجوى ما تصديق تو مى كنيم و خداى تو را مى پرستيم! پيامبر صلّى اللّه عليه و آله فرمود:من منتظر فرمان پروردگارم هستم.

در اين هنگام سورۀ«قل يا ايّها الكافرون»نازل شد،و رسول اللّه به مسجد الحرام آمد،در حالى كه جمعى از سران قريش در آنجا جمع بودند بالاى سر آنها ايستاد،و اين سوره را تا آخر بر آنها خواند آنها وقتى پيام اين سوره را شنيدند كاملا مأيوس شدند،و حضرت و يارانش را آزار دادند».

آيه 1

(آيه 1)-هرگز با بت پرستان سر سازش ندارم! آيات اين سوره پيغمبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله را مخاطب ساخته،مى فرمايد:«بگو:اى كافران»! . (قُلْ يا أَيُّهَا الْكافِرُونَ)

آيه 2

(آيه 2)-«آنچه را شما مى پرستيد من نمى پرستم» . (لا أَعْبُدُ ما تَعْبُدُونَ)

آيه 3

(آيه 3)-«و نه شما آنچه را من مى پرستم مى پرستيد» . (وَ لا أَنْتُمْ عابِدُونَ ما أَعْبُدُ)

به اين ترتيب جدائى كامل خط خود را از آنها مشخص مى كند،و با صراحت

ص: 602

مى گويد:من هرگز بت پرستى نخواهم كرد،و شما نيز با اين لجاجت كه داريد و با تقليد كوركورانه از نياكان كه روى آن اصرار مى ورزيد و با منافع نامشروع سرشارى كه از بت پرستان عائد شما مى شود هرگز حاضر به خداپرستى خالص از شرك نيستند.

آيه 4

(آيه 4)-بار ديگر براى مأيوس كردن كامل بت پرستان از هرگونه سازش بر سر توحيد و بت پرستى مى افزايد:«و نه من هرگز آنچه را شما پرستش كرده ايد مى پرستم» . (وَ لا أَنا عابِدٌ ما عَبَدْتُّمْ)

آيه 5

(آيه 5)-«و نه شما آنچه را كه من مى پرستم پرستش مى كنيد» . (وَ لا أَنْتُمْ عابِدُونَ ما أَعْبُدُ)

تكرار نفى عبادت بتها از ناحيۀ پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله و نفى عبادت خدا از ناحيۀ مشركان،براى تأكيد و مأيوس كردن كامل مشركان،و جدا نمودن مسير آنها از اسلام است،و اثبات عدم سازش ميان توحيد و شرك مى باشد و اين در حديثى از امام صادق عليه السّلام نيز وارد شده.

آيه 6

(آيه 6)-حال كه چنين است«آيين شما براى خودتان و آيين من براى خودم» . (لَكُمْ دِينُكُمْ وَ لِيَ دِينِ)

يعنى؛آيين شما به خودتان ارزانى باد!و به زودى عواقب نكبت بار آن را خواهيد ديد.

«پايان سورۀ كافرون»

ص: 603

ص: 604

سورۀ نصر[110]

اشاره

اين سوره در«مدينه»نازل شده و داراى 3 آيه است

محتوا و فضيلت سوره:

اين سوره بعد از هجرت نازل شده است،و در آن بشارت و نويد از پيروزى عظيمى مى دهد كه به دنبال آن مردم گروه گروه وارد دين خدا مى شوند،و لذا به شكرانۀ اين نعمت بزرگ پيغمبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله را دعوت به «تسبيح»و«حمد»الهى و«استغفار»مى كند.

گرچه در اسلام فتوحات زيادى رخ داد،ولى فتحى با مشخصات فوق جز«فتح مكه»نبود،بخصوص اين كه طبق بعضى از روايات،اعراب معتقد بودند اگر پيامبر اسلام صلّى اللّه عليه و آله مكّه را فتح كند و بر آن مسلّط گردد اين دليل بر حقانيت اوست.

بعضى گفته اند:اين سوره بعد از«صلح حديبيه»در سال ششم هجرت،و دو سال قبل از«فتح مكه»نازل گرديد.

يكى از نامهاى اين سوره سورۀ«توديع»(خداحافظى)است چرا كه در آن بطور ضمنى از رحلت پيامبر صلّى اللّه عليه و آله خبر مى دهد.

در حديثى آمده است هنگامى كه اين سوره نازل شد و پيغمبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله آن را بر ياران خود تلاوت كرد همگى خوشحال و خوشدل شدند،ولى«عباس» عموى پيامبر صلّى اللّه عليه و آله كه آن را شنيد گريه كرد،پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله فرمود:اى عمو چرا گريه مى كنى؟

ص: 605

عرض كرد:گمان مى كنم خبر رحلت شما در اين سوره داده شده اى رسول خدا! پيامبر فرمود:مطلب همان گونه است كه تو مى گوئى.

در بارۀ فضيلت تلاوت اين سوره در حديثى از پيغمبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله آمده است:

«كسى كه آن را تلاوت كند همانند اين است كه همراه پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله در فتح مكّه بوده است».

در حديث ديگرى از امام صادق عليه السّلام مى خوانيم:«كسى كه سورۀ را در نماز نافله يا فريضه بخواند خداوند او را بر تمام دشمنانش پيروز مى كند و در قيامت در حالى وارد محشر مى شود كه نامه اى با اوست كه سخن مى گويد،خداوند آن را از درون قبرش همراه او بيرون فرستاده،و آن امان نامه اى است از آتش جهنم...».

(إِذا جاءَ نَصْرُ اللّهِ وَ الْفَتْحُ)

ناگفته پيداست اين همه افتخار و فضيلت از آن كسى است كه با خواندن اين سوره در خط رسول اللّه قرار گيرد،و به آيين و سنت او عمل كند.

به نام خداوند بخشندۀ بخشايشگر

بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ

آيه 1

(آيه 1)-هنگامى كه پيروزى نهائى فرا رسد...!در نخستين آيۀ اين سوره مى فرمايد:«هنگامى كه يارى خدا و پيروزى فرا رسد» . (إِذا جاءَ نَصْرُ اللّهِ وَ الْفَتْحُ)

آيه 2

(آيه 2)-«و ببينى مردم گروه گروه وارد دين خدا مى شوند» . (وَ رَأَيْتَ النّاسَ يَدْخُلُونَ فِي دِينِ اللّهِ أَفْواجاً)

درست است كه براى غلبۀ بر دشمن بايد تأمين قوا و تهيۀ نيرو كرد،ولى يك انسان موحّد،نصرت را تنها از ناحيۀ خدا مى داند و به همين دليل به هنگام پيروزى مغرور نمى شود،بلكه در مقام شكر و سپاس الهى در مى آيد.

آيه 3

(آيه 3)-از این رو در این آیه می فرماید:«پس به(به شکرانهٔ این نعمت بزرگ و این پیروزی و نصرت الهی)پروردگارت را تسبیح و حمد کن،و از او آمرزش بخواه

ص: 606

كه او بسيار توبه پذير است» .

(فَسَبِّحْ بِحَمْدِ رَبِّكَ وَ اسْتَغْفِرْهُ إِنَّهُ كانَ تَوّاباً)

در اين سوره نخست از نصرت الهى،و سپس فتح و پيروزى،و بعد نفوذ و گسترش اسلام،و ورود مردم دسته دسته در دين خدا سخن به ميان آمده،و اين هر سه علت و معلول يكديگرند،تا نصرت و يارى الهى نباشد فتح و پيروزى نيست، و تا فتح و پيروزى نرسد و موانع از سر راه برداشته نشود مردم گروه گروه مسلمان نمى شوند،و البته به دنبال اين سه مرحله مرحلۀ چهارم يعنى مرحلۀ شكر و حمد و ستايش خدا فرا مى رسد.

«تسبيح»به معنى منزه شمردن خداوند از هرگونه عيب و نقص است، و«حمد»براى توصيف او به صفات كماليه و«استغفار»در برابر نقصانها و تقصيرهاى بندگان است.

اين فتح عظيم سبب شد كه افراد گمان نكنند خداوند يارانش را تنها مى گذارد(پاكى از اين نقص)و نيز بدانند كه خداوند بر انجام وعده هايش توانا است(موصوف بودن به اين كمال)و نيز بندگان به نقص خود در برابر عظمت او اعتراف كنند.

فتح مكه بزرگترين پيروزى اسلام:

فتح مكه فصل جديدى در تاريخ اسلام گشود،و مقاومتهاى دشمن را بعد از حدود بيست سال درهم شكست،در حقيقت با فتح مكه بساط شرك و بت پرستى از جزيرۀ عربستان برچيده شد،و اسلام آماده براى جهش به كشورهاى ديگر جهان گشت.

«پايان سورۀ نصر»

ص: 607

ص: 608

سورۀ مسد[111]

اشاره

اين سوره در«مكّه»نازل شده و داراى پنج آيه است

محتوا و فضيلت سوره:

اين سوره كه تقريبا در اوائل دعوت آشكار پيغمبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله نازل شده تنها سوره اى است كه در آن حملۀ شديدى با ذكر نام نسبت به يكى از دشمنان اسلام و پيغمبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله در آن عصر و زمان-يعنى ابو لهب-شده است،و محتواى آن نشان مى دهد كه او عداوت خاصى نسبت به پيغمبر اسلام صلّى اللّه عليه و آله داشت،او و همسرش از هيچ گونه كار شكنى و بد زبانى مضايقه نداشتند.

قرآن با صراحت مى گويد:هر دو اهل دوزخند و اين معنى به واقعيت پيوست،سر انجام هر دو بى ايمان از دنيا رفتند و اين يك پيشگوئى صريح قرآن است.

در حديثى از پيغمبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله آمده است كه فرمود:«كسى كه آن سوره را تلاوت كند من اميدوارم خداوند او و ابو لهب را در خانۀ واحدى جمع نكند»يعنى او اهل بهشت خواهد بود در حالى كه ابو لهب اهل دوزخ است.

ناگفته پيداست اين فضيلت از آن كسى است كه با خواندن اين سوره خط خود را از خط ابو لهب جدا كند،نه كسانى كه با زبان مى خوانند ولى ابو لهب وار عمل مى كنند.

شأن نزول سوره:

از«ابن عباس»نقل شده هنگامى كه آيۀ نازل شد و پيغمبر مأموريت يافت فاميل نزديك خود را انذار كند و به اسلام دعوت نمايد(دعوت خود را علنى سازد)پيغمبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله بر فراز كوه صفا آمد و فرياد زد:«يا صباحاه»!(اين جمله را عرب زمانى مى گفت كه مورد هجوم غافلگيرانۀ دشمن قرار مى گرفت،براى اين كه همه را با خبر سازند و به مقابله برخيزند)هنگامى كه مردم مكّه اين صدا را شنيدند گفتند:كيست كه فرياد مى كشد؟ گفته شد:«محمّد»است،جمعيت به سراغ حضرتش رفتند.

«وَ أَنْذِرْ عَشِيرَتَكَ

ص: 609

الْأَقْرَبِينَ» (1)

فرمود:به من بگوئيد؛اگر به شما خبر دهم كه سواران دشمن از كنار اين كوه به شما حمله ور مى شوند،آيا مرا تصديق خواهيد كرد؟ در پاسخ گفتند:ما هرگز از تو دروغى نشنيده ايم.

فرمود:«انّى نذير لكم بين يدى عذاب شديد؛من شما را در برابر عذاب شديد الهى انذار مى كنم»(شما را به توحيد و ترك بتها دعوت مى نمايم).

هنگامى كه ابو لهب اين سخن را شنيد گفت:«زيان و مرگ بر تو باد!آيا تو فقط براى همين سخن ما را جمع كردى»؟! در اين هنگام بود كه اين سوره نازل شد.

بعضى در اينجا افزوده اند:هنگامى كه همسر ابو لهب(امّ جميل)با خبر شد كه اين سوره در بارۀ او و همسرش نازل شده،به سراغ پيغمبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله آمد در حالى كه آن حضرت را نمى ديد،سنگى در دست داشت و گفت:من شنيده ام«محمّد»مرا هجو كرده،به خدا سوگند اگر او را بيابم با همين سنگ بر دهانش مى زنم!من خودم نيز شاعرم!سپس به اصطلاح اشعارى در مذمت پيغمبر و اسلام بيان كرد.

خطر ابو لهب و همسرش براى اسلام و عداوت آنها منحصر به اين نبود،و اگر مى بينيم قرآن لبۀ تيز حمله را متوجه آنها كرده و با صراحت از آنها نكوهش مى كند دلائلى بيش از اين دارد كه بعدا به آن اشاره خواهد شد.4.

ص: 610


1- سورۀ شعراء(26)آيۀ 214.

به نام خداوند بخشندۀ بخشايشگر

بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ

آيه 1

(آيه 1)-بريده باد دست ابو لهب!همان گونه كه در شأن نزول سوره گفتيم اين سوره در حقيقت پاسخى است به سخنان زشت«ابو لهب»عموى پيغمبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله و فرزند عبد المطلب كه از دشمنان سرسخت اسلام بود.

قرآن مجيد در پاسخ اين مرد بد زبان مى فرمايد:«بريده باد هر دو دست ابو لهب»و مرگ بر او باد .

(تَبَّتْ يَدا أَبِي لَهَبٍ وَ تَبَّ)

در روايتى آمده است كه شخصى به نام«طارق محاربى»مى گويد:من در بازار «ذى المجاز»بودم(ذى المجاز نزديك عرفات در فاصلۀ كمى از مكّه است)ناگهان جوانى را ديدم كه صدا مى زند:«اى مردم!بگوئيد:لا اله الا اللّه تا رستگار شويد»، و مردى را پشت سر او ديدم كه با سنگ به پشت پاى او مى زند به گونه اى كه خون از پاهايش جارى بود،و فرياد مى زد،«اى مردم!اين دروغگوست،او را تصديق نكنيد»! من سؤال كردم اين جوان كيست؟ گفتند:«محمّد»است كه گمان مى كند پيامبر مى باشد،و اين پيرمرد عمويش ابو لهب است كه او را دروغگو مى داند...

در خبر ديگرى مى خوانيم:هر زمان گروهى از اعراب خارج مكّه وارد آن شهر مى شدند به سراغ ابو لهب مى رفتند،به خاطر خويشاونديش نسبت به پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سن و سال بالاى او،و از رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله تحقيق مى نمودند،او مى گفت:

محمّد مرد ساحرى است،آنها نيز بى آنكه پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله را ملاقات كنند باز مى گشتند، در اين هنگام گروهى آمدند و گفتند:ما از مكّه باز نمى گرديم تا او را ببينيم،ابو لهب گفت:ما پيوسته مشغول مداواى جنون او هستيم!مرگ بر او باد! از اين روايات به خوبى استفاده مى شود كه او در بسيارى از مواقع همچون سايه به دنبال پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله بود،و از هيچ كارشكنى فروگذار نمى كرد،مخصوصا زبانى

ص: 611

زشت و آلوده داشت،و تعبيرات ركيك و زننده مى كرد،و شايد از اين نظر سر آمد تمام دشمنان پيغمبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله محسوب مى شد،و به همين جهت آيات مورد بحث با اين صراحت و خشونت،او و همسرش امّ جليل را به باد انتقاد مى گيرد.

آيه 2

(آيه 2)-سپس مى افزايد:«هرگز مال و ثروتش و آنچه را به دست آورد به حالش سودى نبخشيد»و عذاب الهى را از او باز نخواهد داشت . (ما أَغْنى عَنْهُ مالُهُ وَ ما كَسَبَ)

از اين تعبير استفاده مى شود كه او مرد ثروتمند مغرورى بود كه بر اموال و ثروت خود در كوششهاى ضد اسلاميش تكيه مى كرد.

آيه 3

(آيه 3)-در اين آيه مى افزايد:«و به زودى وارد آتشى شعله ور و پر لهيب مى شود» . (سَيَصْلى ناراً ذاتَ لَهَبٍ)

اگر نام او«ابو لهب»بود،آتش عذاب او نيز«ابو لهب»است و شعله هاى عظيم دارد.

نه تنها«ابو لهب»كه هيچ يك از كافران و بدكاران،اموال و ثروت و موقعيت اجتماعيشان آنها را از آتش دوزخ و عذاب الهى رهائى نمى بخشد،چنانكه در جاى ديگر مى خوانيم:«قيامت روزى است كه نه اموال و نه فرزندان،هيچ كدام سودى به حال انسان ندارد،مگر آن كس كه با قلب سالم(روحى با ايمان و با تقوا)در محضر پروردگار حاضر شود»(شعرا88/ و 89).

در روايات آمده است كه بعد از جنگ«بدر»و شكست سختى كه نصيب مشركان قريش شد،ابو لهب كه شخصا در ميدان جنگ شركت نكرده بود پس از بازگشت ابو سفيان ماجرا را از او پرسيد.

ابو سفيان چگونگى شكست و در هم كوبيده شدن لشكر قريش را براى او شرح داد،سپس افزود:به خدا سوگند ما در اين جنگ سوارانى را ديديم در ميان آسمان و زمين كه به يارى محمّد آمده بودند! در اينجا«ابو رافع»يكى از غلامان«عباس»مى گويد:من در آنجا نشسته بودم، دستم را بلند كردم و گفتم:آنها فرشتگان آسمان بودند.

ص: 612

ابو لهب سخت برآشفت و از سوز دل خود پيوسته مرا كتك مى زد،در اينجا همسر عباس«ام الفضل»حاضر بود چوبى برداشت و محكم بر سر ابو لهب كوبيد، و گفت:اين مرد ضعيف را تنها گير آورده اى سر ابو لهب شكست و خون جارى شد،و بعد از هفت روز بدنش عفونت كرد و دانه هايى همچون«طاعون»بر پوست تنش ظاهر شد،و با همان بيمارى از دنيا رفت.

عفونت بدن او به حدى بود كه جمعيت جرأت نمى كردند نزديك او شوند، او را به بيرون مكّه بردند،و از دور آب بر او ريختند،و سپس سنگ بر او پرتاب كردند تا بدنش زير سنگ و خاك پنهان شد!

آيه 4

(آيه 4)-در اين آيه به وضع همسرش«ام جميل»پرداخته،مى فرمايد:

«و(نيز)همسرش،در حالى كه هيزم كش(دوزخ)است» .

(وَ امْرَأَتُهُ حَمّالَةَ الْحَطَبِ)

آيه 5

(آيه 5)-«و در گردنش طنابى است از ليف خرما»! . (فِي جِيدِها حَبْلٌ مِنْ مَسَدٍ)

در اين كه همسر ابو لهب كه خواهر«ابو سفيان»و عمۀ«معاويه»بود و در عداوتها و كارشكنيهاى شوهرش بر ضد اسلام شركت داشت حرفى نيست،اما در اين كه قرآن چرا او را (زنى كه هيزم بر دوش مى كشد)توصيف كرده،بعضى گفته اند:اين به خاطر آن است كه بوته هاى خار را بر دوش مى كشيد، و بر سر راه پيغمبر اسلام صلّى اللّه عليه و آله مى ريخت تا پاهاى مباركش آزرده شود.

«حَمّالَةَ الْحَطَبِ»

«پايان سورۀ مسد»

ص: 613

ص: 614

سورۀ اخلاص[112]

اشاره

اين سوره در«مكّه»نازل شده و داراى 4 آيه است

محتوا و فضيلت سوره:

اين سوره از توحيد پروردگار،و يگانگى او سخن مى گويد،و در چهار آيۀ كوتاه چنان توصيفى از يگانگى خداوند كرده كه نياز به اضافه ندارد.

در شأن نزول اين سوره از امام صادق عليه السّلام چنين نقل شده:«يهود از رسول اللّه تقاضا كردند خداوند را براى آنها توصيف كند،پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله سه روز سكوت كرد و پاسخى نگفت،تا اين سوره نازل شد و پاسخ آنها را بيان كرد».

در فضيلت تلاوت اين سوره روايات زيادى در منابع معروف اسلامى آمده است كه حاكى از عظمت فوق العادۀ آن مى باشد از جمله:

در حديثى از پيغمبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله مى خوانيم كه فرمود:«آيا كسى از شما عاجز است از اين كه يك سوم قرآن را در يك شب بخواند»؟! يكى از حاضران عرض كرد:اى رسول خدا!چه كسى توانائى بر اين كار دارد؟ پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله فرمود:«سورۀ قل هو اللّه را بخوانيد».

و در حديث ديگرى از امام صادق عليه السّلام مى خوانيم:هنگامى كه رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله بر جنازۀ«سعد بن معاذ»نماز گزارد فرمود:هفتاد هزار ملك كه در ميان آنها«جبرئيل» نيز بود بر جنازۀ او نماز گزاردند!من از جبرئيل پرسيدم او به خاطر كدام عمل مستحق نماز گزاردن شما شد؟

ص: 615

گفت:به خاطر تلاوت«قل هو اللّه احد»در حال نشستن،و ايستادن،و سوار شدن،و پياده روى و رفت و آمد».

به نام خداوند بخشندۀ بخشايشگر

بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ

آيه 1

(آيه 1)-او يكتا و بى همتاست:نخستين آيه از اين سوره در پاسخ سؤالات مكررى كه از ناحيۀ اقوام يا افراد مختلف در زمينۀ اوصاف پروردگار شده بود، مى فرمايد:«بگو:خداوند يكتا و يگانه است» .ذات منفردى است كه نظير و شبيهى براى او نيست. (قُلْ هُوَ اللّهُ أَحَدٌ)

آغاز جمله با ضمير«هو»-كه ضمير مفرد غائب است و از مفهوم مبهمى حكايت مى كند-در واقع رمز و اشاره اى به اين واقعيت است كه ذات مقدس او در نهايت خفاء است،و از دسترس افكار محدود انسانها بيرون،هر چند آثار او آن چنان جهان را پر كرده كه از همه چيز ظاهرتر و آشكارتر است،چنانكه در آيۀ 53 سورۀ فصلت مى خوانيم:«به زودى نشانه هاى خود را در اطراف جهان و در درون جانشان به آنها نشان مى دهيم تا برايشان آشكار گردد كه او حق است».

سپس از اين حقيقت ناشناخته پرده بر مى دارد و مى گويد:«او خداوند يگانه و يكتاست».

در حديثى از امير مؤمنان على عليه السّلام مى خوانيم كه فرمود:«در شب جنگ بدر «خضر»را در خواب ديدم،از او خواستم چيزى به من ياد دهد كه به كمك آن بر دشمنان پيروز شوم گفت:بگو:يا هو،يا من لا هو الاّ هو؛هنگامى كه صبح شد جريان را خدمت رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله عرض كردم.

فرمود:«اى على عليه السّلام اسم اعظم به تو تعليم شده،سپس اين جمله ورد زبان من در جنگ بدر بود».

«عمار ياسر»هنگامى كه شنيد حضرت على عليه السّلام اين ذكر را روز صفين به هنگام پيكار مى خواند،عرض كرد:اين كنايات چيست؟ فرمود:«اسم اعظم خدا و ستون توحيد است»!

ص: 616

«اللّه»اسم خاص براى خداوند است كه در همين يك كلمه به تمام صفات جلال و جمال او اشاره شده و اين نام جز بر خدا اطلاق نمى شود،در حالى كه نامهاى ديگر خداوند معمولا اشاره به يكى از صفات جمال و جلال او است مانند عالم و خالق و رازق و غالبا به غير او نيز اطلاق مى شود.

اين نام مقدس قريب«هزار بار»در قرآن مجيد تكرار شده،و هيچ اسمى از اسماء مقدس او اين اندازه در قرآن نيامده است،نامى است كه قلب را روشن مى كند،به انسان نيرو و آرامش مى بخشد،و او را در جهانى از نور و صفا مستغرق مى سازد.

«احد»يعنى؛خداوند احد و واحد است و يگانه و يكتاست نه به معنى واحد عددى،يا نوعى و جنسى،بلكه به معنى وحدت ذاتى،و به عبارت روشنتر وحدانيت او به معنى عدم وجود مثل و مانند و شبيه و نظير براى او است.

دليل اين سخن نيز روشن است:او ذاتى است بى نهايت از هر جهت،و مسلم است كه دو ذات بى نهايت از هر جهت غير قابل تصور است،چون اگر دو ذات شد هر دو محدود مى شود،اين كمالات آن را ندارد،و آن كمالات اين را-دقت كنيد.

آيه 2

(آيه 2)-در اين آيه در توصيف ديگرى از آن ذات مقدس يكتا مى فرمايد:

«خداوندى است كه همۀ نيازمندان قصد او مى كنند» .

(اللّهُ الصَّمَدُ)

در تفسير«صمد»در حديثى مى خوانيم كه:«محمّد بن حنيفه»از امير مؤمنان على عليه السّلام در بارۀ«صمد»سؤال كرد حضرت عليه السّلام فرمود:

«تأويل صمد آن است كه او نه اسم است و نه جسم،نه مانند و نه شبيه دارد، و نه صورت و نه تمثال نه حدّ و حدود،نه محل و نه مكان،نه«كيف»و نه«اين»نه اينجا و نه آنجا،نه پر است و نه خالى،نه ايستاده است و نه نشسته،نه سكون دارد و نه حركت،نه ظلمانى است نه نورانى؛نه روحانى است و نه نفسانى،و در عين حال هيچ محلى از او خالى نيست،و هيچ مكانى گنجايش او را ندارد،نه رنگ دارد و نه بر قلب انسانى خطور كرده،و نه بو براى او موجود است،همۀ اينها از ذات پاكش منتفى است».

ص: 617

اين حديث به خوبى نشان مى دهد كه«صمد»مفهوم بسيار جامع و وسيعى دارد كه هرگونه صفات مخلوقات را از ساحت مقدسش نفى مى كند.

آيه 3

(آيه 3)-سپس در اين آيه به ردّ عقايد نصارى و يهود و مشركان عرب كه براى خداوند فرزندى،يا پدرى قائل بودند،پرداخته،مى فرمايد:«(هرگز)نزاد و زاده نشد» . (لَمْ يَلِدْ وَ لَمْ يُولَدْ)

در مقابل اين بيان،سخن كسانى است كه معتقد به تثليث(خدايان سه گانه) بودند،خداى پدر،و خداى پسر،و روح القدس! «يهود گفتند:عزير پسر خداست!و نصارا گفتند:مسيح پسر خداست!اين سخنى است كه با زبان خود مى گويند كه همانند گفتار كافران پيشين است،لعنت خدا بر آنها باد چگونه از حق منحرف مى شوند»!(توبه30/).

مشركان عرب نيز معتقد بودند كه ملائكه دختران خدا هستند!«آنها براى خدا پسران و دخترانى به دروغ و از روى جهل ساختند»!(انعام100/).

آيه 4

(آيه 4)-و بالاخره در آخرين آيۀ اين سوره مطلب را در بارۀ اوصاف خدا به مرحلۀ كمال رسانده،مى فرمايد:«و براى او هيچ گاه شبيه و مانندى نبوده است» . (وَ لَمْ يَكُنْ لَهُ كُفُواً أَحَدٌ)

«كفو»در اصل به معنى همطراز در مقام و منزلت و قدر است،و سپس به هرگونه شبيه و مانند اطلاق مى شود.

مطابق اين آيه تمام عوارض مخلوقين،و صفات موجودات،و هرگونه نقص و محدوديت از ذات پاك او منتفى است،اين همان توحيد ذاتى و صفاتى است،در مقابل توحيد عددى و نوعى.

بنابر اين،او نه شبيهى در ذات دارد،نه مانندى در صفات،و نه مثلى در افعال،و از هر نظر بى نظير و بى مانند است.

امير مؤمنان على عليه السّلام در خطبۀ 186 نهج البلاغه مى فرمايد:«او كسى را نزاد كه خود نيز مولود باشد،و از كسى زاده نشد تا محدود گردد،...مانندى ندارد تا با او همتا گردد،و شبيهى براى او تصور نمى شود تا با او مساوى باشد».

ص: 618

و اين تفسير جالبى است كه عاليترين دقايق توحيد را بازگو مى كند(سلام اللّه عليك يا امير المؤمنين).

نكته ها:

1-دلائل توحيد:

توحيد،يعنى يگانگى ذات خداوند و عدم وجود هرگونه همتا و شبيه براى او،گذشته از دلائل نقلى و آيات قرآن مجيد،با دلائل عقلى فراوان نيز قابل اثبات است كه در اينجا قسمتى از آن را به صورت فشرده مى آوريم:

الف)برهان صرف الوجود-

و خلاصه اش اين است كه خداوند وجود مطلق است،و هيچ قيد و شرط و حدّى براى او نيست،چنين وجودى مسلما نامحدود خواهد بود،چرا كه اگر محدوديتى پيدا كند بايد آلوده به عدم گردد،و ذات مقدسى كه هستى از آن مى جوشد هرگز مقتضى عدم و نيستى نخواهد بود و چيزى در خارج نيست كه عدم را بر او تحميل كند بنابر اين،محدود به هيچ حدى نمى باشد.

از سوى ديگر دو هستى نامحدود در عالم تصور نمى شود،زيرا اگر دو موجود پيدا شود حتما هر يك از آنها فاقد كمالات ديگرى است،يعنى كمالات او را ندارد،و بنابر اين هر دو محدود مى شوند،و اين خود دليل روشنى است بر يگانگى ذات واجب الوجود-دقت كنيد.

ب)برهان علمى-

هنگامى كه به اين جهان پهناور نگاه مى كنيم در ابتدا عالم را به صورت موجوداتى پراكنده مى بينيم،زمين و آسمان و خورشيد و ماه و ستارگان و انواع گياهان و حيوانات،اما هر چه بيشتر دقت كنيم مى بينيم اجزاء و ذرات اين عالم چنان به هم مربوط و پيوسته است كه مجموعا يك واحد منسجم را تشكيل مى دهد،و يك سلسله قوانين معين بر سراسر اين جهان حكومت مى كند.

اين وحدت نظام هستى،و قوانين حاكم بر آن،و انسجام و يكپارچگى در ميان اجزاى آن نشان مى دهد كه خالق آن يكتا و يگانه است.

ج)برهان تمانع

(دليل علمى فلسفى)-دليل ديگرى كه براى اثبات يگانگى ذات خداوند ذكر كرده اند و قرآن در آيۀ 22 سورۀ انبياء الهام بخش آن است برهان

ص: 619

تمانع است،مى فرمايد:«اگر در زمين و آسمان خدايانى جز خداوند يگانه بود زمين و آسمان به فساد كشيده مى شد و نظام جهان به هم مى خورد،پس منزه است خداوندى كه پروردگار عرش است از آنچه آنها توصيف مى كنند»!

د)دعوت عمومى انبيا به خداوند يگانه-

اين دليل ديگرى براى اثبات توحيد است،چرا كه اگر دو واجب الوجود در عالم بود هر دو بايد منبع فيض باشند،چرا كه يك وجود بى نهايت كامل ممكن نيست در نور افشانى بخل ورزد، زيرا عدم فيض براى وجود كامل نقص است،و حكيم بودن او ايجاب مى كند كه همگان را مشمول فيض خود قرار دهد.

حضرت على عليه السّلام در وصيت نامه اش به امام مجتبى عليه السّلام مى فرمايد:«بدان فرزندم!اگر پروردگارت همتائى داشت فرستادگان او به سراغ تو مى آمدند و آثار ملك و سلطان او را مشاهده مى كردى،و به افعال و صفاتش آشنا مى شدى ولى او معبود يكتاست همان گونه كه خودش توصيف كرده است».

2-شاخه هاى پربار توحيد:

معمولا براى توحيد چهار شاخه ذكر مى كنند:

الف)توحيد ذات

(آنچه در بالا شرح داده شده).

ب)توحيد صفات

يعنى خداوند نه صفاتش زائد بر ذات اوست،و نه جدا از يكديگرند،بلكه وجودى است تمامش علم،تمامش قدرت،تمامش ازليت و ابديت.

اگر غير از اين باشد لازمه اش تركيب است،و اگر مركب باشد محتاج به اجزا مى شود و شىء محتاج هرگز واجب الوجود نخواهد بود.

ج)توحيد افعالى

يعنى هر وجودى،هر حركتى،هر فعلى در عالم است به ذات پاك خدا بر مى گردد؛حتى افعالى كه از ما سر مى زند به يك معنى از اوست،او به ما قدرت و اختيار و آزادى اراده داده،بنابر اين در عين حال كه ما فاعل افعال خود هستيم،و در مقابل آن مسؤوليم،از يك نظر فاعل خداوند است،زيرا همۀ آنچه داريم به او باز مى گردد.

د)توحيد در عبادت:

يعنى؛تنها بايد او را پرستش كرد و غير او شايستۀ

ص: 620

عبوديت نيست،چرا كه عبادت بايد براى كسى باشد كه كمال مطلق و مطلق كمال است،كسى كه از همگان بى نياز است،و بخشندۀ تمام نعمتها،و آفرينندۀ همۀ موجودات،و اين صفات جز در ذات پاك او جمع نمى شود.

شاخه هاى توحيد افعالى-

توحيد افعالى نيز به نوبۀ خود شاخه هاى زيادى دارد كه در اينجا به شش قسمت از مهمترين فروع آن اشاره مى كنيم.

1-توحيد خالقيت-

همان گونه كه قرآن مى گويد:«بگو:خداوند آفريدگار همه چيز است»(رعد16/).

دليل آن هم روشن است وقتى با دلائل گذشته ثابت شد واجب الوجود يكى است،و همه چيز غير از او ممكن الوجود است،بنابر اين خالق همۀ موجودات نيز يكى خواهد بود.

2-توحيد ربوبيت-

يعنى مدبّر و مدير و مربّى و نظام بخش عالم هستى تنها خداست،چنانكه قرآن مى گويد:«آيا غير خدا را پروردگار خود بطلبم در حالى كه او پروردگار همه چيز است»؟(انعام164/).

دليل آن نيز وحدت واجب الوجود و توحيد خالق در عالم هستى است.

3-توحيد در قانونگذارى و تشريع-

چنانكه قرآن مى گويد:«هر كس كه به آنچه خدا نازل كرده است حكم نكند كافر است»(مائده44/).

زيرا وقتى ثابت كرديم مدير و مدبّر اوست،مسلما غير او صلاحيت قانونگذارى نخواهد داشت،چون غير او در تدبير جهان سهمى ندارد تا قوانينى هماهنگ با نظام تكوين وضع كند.

4-توحيد در مالكيت-

خواه«مالكيت حقيقى»يعنى سلطۀ تكوينى بر چيزى باشد،يا«مالكيت حقوقى»يعنى سلطۀ قانونى بر چيزى اينها همه از اوست.

چنانكه قرآن مى گويد:«مالكيت و حاكميت آسمانها و زمين مخصوص خداست»(آل عمران189/).

و نيز مى فرمايد:«انفاق كنيد از اموالى كه خداوند شما را نمايندۀ خود در آن قرار داده»(حديد7/).

ص: 621

دليل آن هم همان توحيد در خالقيت است،وقتى خالق همۀ اشيا اوست طبعا مالك همۀ اشيا نيز ذات مقدس اوست بنابر اين هر ملكيتى بايد از مالكيت او سر چشمه گيرد.

5-توحيد مالكيت-

مسلما جامعۀ بشرى نياز به حكومت دارد،چون زندگى دسته جمعى بدون حكومت ممكن نيست،تقسيم مسؤوليتها،تنظيم برنامه ها،اجراى مديريتها و جلوگيرى از تعديات و تجاوزها،تنها به وسيلۀ حكومت ميسر است.

از طرفى اصل آزادى انسانها مى گويد هيچ كس بر ديگرى حق حكومت ندارد،مگر آنكه مالك اصلى و صاحب حقيقى اجازه دهد،و از همين جاست كه ما هر حكومتى را كه به حكومت الهى منتهى نشود مردود مى دانيم،و نيز از همين جاست كه مشروعيت حكومت را از آن پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سپس امامان معصوم عليهم السّلام و بعد از آن براى فقيه جامع الشرائط مى دانيم.

البته ممكن است مردم به كسى اجازه دهند كه بر آنها حكومت كند،ولى چون انفاق تمام افراد جامعه عادتا غير ممكن است چنين حكومتى عملا ممكن نيست .(1)

6-توحيد اطاعت-

يعنى تنها مقام«واجب الاطاعه»در جهان،ذات پاك خداست،و مشروعيت اطاعت از هر مقام ديگرى بايد از همين جا سر چشمه گيرد، يعنى اطاعت او اطاعت خدا محسوب مى شود.

زيرا وقتى حاكميت مخصوص اوست مطاع بودن هم مخصوص اوست، و لذا ما اطاعت انبيا عليهم السّلام و ائمۀ معصومين و جانشينان آنها را پرتوى از اطاعت خدا مى شمريم،قرآن مى گويد:«اى كسانى كه ايمان آورده ايد!اطاعت كنيد خدا و رسول او و صاحبان امر(امامان معصوم)را»(نساء59/).

و نيز مى فرمايد:«هر كس رسول خدا را اطاعت كند خدا را اطاعت كرده است»(نساء80/).

«پايان سورۀ اخلاص»د.

ص: 622


1- لذا اگر حكومت از طريق آراء عمومى و اكثريت تعيين شود بايد از طريق فقيه جامع الشرائط تنفيذ گردد تا مشروعيت الهيه پيدا كند.

سورۀ فلق[113]

اشاره

اين سوره در«مكّه»نازل شده و داراى 5 آيه است

محتوا و فضيلت سوره:

محتواى اين سوره تعليماتى است كه خداوند به پيغمبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله خصوصا و به ساير مسلمانان عموما،در زمينۀ پناه بردن به ذات پاك او از شرّ همۀ اشرار مى دهد،تا خود را به او بسپارند،و در پناه او از شرّ هر موجود صاحب شر در امان بدارند.

در فضيلت تلاوت اين سوره از پيغمبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله نقل شده است،كه فرمود:

«آياتى بر من نازل شده كه همانند آنها نازل نشده و آن دو سورۀ«فلق» و«ناس»است.

و در حديث ديگرى از امام باقر عليه السّلام مى خوانيم:«كسى كه در نماز«وتر»سورۀ «فلق»و«ناس»و«قل هو اللّه احد»را بخواند به او گفته مى شود:اى بندۀ خدا!بشارت باد بر تو خدا نماز وتر تو را قبول كرد».

و باز در روايت ديگرى از پيغمبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله مى خوانيم كه به يكى از يارانش فرمود:«مى خواهى دو سوره به تو تعليم كنم كه برترين سوره هاى قرآن است»! عرض كرد:آرى اى رسول خدا! حضرت معوذتان(سورۀ فلق و سورۀ ناس)را به او تعليم كرد،سپس آن دو را در نماز صبح قرائت نمود و به او فرمود:«هر گاه بر مى خيزى و مى خوابى آنها را بخوان».

ص: 623

روشن است اينها براى كسانى است كه روح و جان و عقيده و عمل خود را با محتواى آن هماهنگ سازند.

به نام خداوند بخشندۀ بخشايشگر

بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ

آيه 1

(آيه 1)-پناه مى برم به پروردگار سپيده دم!در نخستين آيه به شخص پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله به عنوان يك الگو و پيشوا چنين دستور مى دهد:«بگو:پناه مى برم به پروردگار سپيدۀ صبح»كه دل سياهى شب را مى شكافد . (قُلْ أَعُوذُ بِرَبِّ الْفَلَقِ)

آيه 2

(آيه 2)-«از شر تمام آنچه آفريده است» . (مِنْ شَرِّ ما خَلَقَ)

از شرّ همۀ موجودات شرور،انسانهاى شرور،جن و حيوانات و حوادث و پيشامدهاى شرّ و از شرّ نفس اماره.

«فلق»در اصل به معنى شكافتن چيزى و جدا كردن بعضى از بعضى ديگر است،و از آنجا كه به هنگام دميدن سپيدۀ صبح پردۀ سياه شب مى شكافد،اين واژه به معنى طلوع صبح،به كار رفته،بعضى آن را به معنى همۀ مواليد و تمام موجودات زنده اعم از انسان و حيوان و گياه مى دانند،چرا كه تولد اين موجودات كه با شكافتن دانه و تخم و مانند آن صورت مى گيرد از عجيبترين مراحل وجود آنهاست.

و بعضى نيز مفهوم«فلق»را از اين هم گسترده تر گرفته اند،و آن را به هرگونه آفرينش و خلقت اطلاق كرده اند،چرا كه با آفرينش هر موجود پردۀ عدم شكافته مى شود و نور وجود آشكار مى گردد.

هر يك از اين معانى سه گانه(طلوع صبح-تولد موجودات زنده-آفرينش هر موجود)پديده اى است عجيب كه دليل بر عظمت پروردگار و خالق و مدبر آن است،و توصيف خداوند به اين وصف داراى مفهوم و محتواى عميقى است.

تعبير به مفهومش اين نيست كه آفرينش الهى در ذات خود شرى دارد،چرا كه آفرينش همان ايجاد است،و ايجاد و وجود خير محض است، قرآن مى گويد:«همان خدائى كه هر چه را آفريد نيكو آفريد»(الم سجده7/).

«مِنْ شَرِّ ما خَلَقَ»

بلكه شرّ هنگامى پيدا مى شود كه مخلوقات از قوانين آفرينش منحرف شوند

ص: 624

و از مسير تعيين شده جدا گردند،فى المثل نيش و دندان برّندۀ حيوانات يك حربۀ دفاعى براى آنهاست كه در برابر دشمنانشان به كار مى برند همانند سلاحى كه ما در مقابل دشمن از آن استفاده مى كنيم،اگر اين سلاح به مورد به كار رود خير است،اما اگر نا به جا و در برابر دوست مصرف گردد شرّ است.

وانگهى بسيارى از امور است كه ما در ظاهر آنها را شر حساب مى كنيم ولى در باطن خير است مانند حوادث و بلاهاى بيدارگر و هشدار دهنده كه انسان را از خواب غفلت بيدار ساخته و متوجه خدا مى كند اينها مسلما شرّ نيست.

آيه 3

(آيه 3)-سپس در توضيح و تفسير اين مطلب مى افزايد:«و از شر هر موجود شرور هنگامى كه شبانه وارد مى شود» . (وَ مِنْ شَرِّ غاسِقٍ إِذا وَقَبَ)

آيه 4

(آيه 4)-بعد مى افزايد:«و از شرّ آنها كه در گره ها مى دمند»و هر تصميمى را سست مى كنند . (وَ مِنْ شَرِّ النَّفّاثاتِ فِي الْعُقَدِ)

بسيارى از مفسران«نفاثات»را به معنى«زنان ساحره»تفسير كرده اند آنها اورادى را مى خواندند و در گره هايى مى دميدند و به اين وسيله سحر مى كردند.

ولى جمعى آن را اشاره به زنان وسوسه گر مى دانند كه پى در پى در گوش مردان،مخصوصا همسران خود،مطالبى را فرو مى خوانند تا عزم آهنين آنها را در انجام كارهاى مثبت سست كنند.

فخر رازى مى گويد:زنان به خاطر نفوذ محبتهايشان در قلوب رجال در آنان تصرف مى كنند.

اين معنى در عصر و زمان ما از هر وقت ظاهرتر است زيرا يكى از مهمترين وسائل نفوذ جاسوسها در سياستمداران جهان استفاده از زنان جاسوسه است كه با اين«نفّاثات فى العقد»قفلهاى صندوقهاى اسرار را مى گشايند و از مرموزترين مسائل با خبر مى شوند و آن را در اختيار دشمن قرار مى دهند.

بعضى نيز نفاثات را به«نفوس شريره»،و يا«جماعتهاى وسوسه گر»كه با تبليغات مستمر خود گره هاى تصميمها را سست مى سازند تفسير نموده اند.

ص: 625

بعيد نيست كه آيه مفهوم عام و جامعى داشته باشد كه همۀ اينها را شامل شود حتى سخنان سخن چينها،و نمّامان كه كانونهاى محبت را سست و ويران مى سازند.

آيه 5

(آيه 5)-در آخرين آيۀ اين سوره مى فرمايد:«و از شرّ هر حسودى هنگامى كه حسد مى ورزد» . (وَ مِنْ شَرِّ حاسِدٍ إِذا حَسَدَ)

اين آيه نشان مى دهد كه حسد از بدترين و زشت ترين صفات رذيله است، چرا كه قرآن آن را در رديف كارهاى حيوانات درنده و مارهاى گزنده،و شياطين وسوسه گر قرار داده است.

«حسد»يك خوى زشت شيطانى است كه بر اثر عوامل مختلف مانند ضعف ايمان و تنگ نظرى و بخل در وجود انسان پيدا مى شود،و به معنى درخواست و آرزوى زوال نعمت از ديگرى است.

حسد سر چشمۀ بسيارى از گناهان كبيره است همان گونه كه امام باقر عليه السّلام مى فرمايد:«حسد ايمان انسان را مى خورد و از بين مى برد همان گونه كه آتش هيزم را!».

«پايان سورۀ فلق»

ص: 626

سورۀ ناس[114]

اشاره

اين سوره در«مكّه»نازل شده و داراى 6 آيه است

محتوا و فضيلت سوره:

انسان هميشه در معرض وسوسه هاى شيطانى است،و شياطين جن و انس كوشش دارند در قلب و روح او نفوذ كنند،هر قدر مقام انسان در علم بالاتر رود و موقعيت او در اجتماع بيشتر گردد،وسوسه هاى شياطين شديدتر مى شود،تا او را از راه حق منحرف سازند و با فساد عالمى عالمى را بر باد دهند.

اين سوره به پيغمبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله به عنوان يك سرمشق و پيشوا و رهبر دستور مى دهد كه از شر همۀ وسوسه گران به خدا پناه برد.

محتواى اين سوره از جهتى شبيه سورۀ«فلق»است،هر دو ناظر به پناه بردن به خداوند بزرگ از شرور و آفات مى باشد،با اين تفاوت كه در سورۀ فلق انواع مختلف شرور مطرح شده،ولى در اين سوره فقط روى شرّ وسوسه گران ناپيدا (وسواس خنّاس)تكيه شده است.

در فضيلت تلاوت اين سوره روايات متعددى وارد شده از جمله اين كه در حديثى مى خوانيم كه:«پيغمبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله شديدا بيمار شد،جبرئيل و ميكائيل(دو فرشتۀ بزرگ خدا)نزد او آمدند،جبرئيل نزد سر پيامبر نشست و ميكائيل نزد پاى او،جبرئيل سورۀ«فلق»را تلاوت كرد،و پيغمبر را با آن در پناه خدا قرار داد، و ميكائيل سورۀ را.»

«قُلْ أَعُوذُ بِرَبِّ النّاسِ»

ص: 627

به نام خداوند بخشندۀ بخشايشگر

بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ

آيه 1

(آيه 1)-پناه مى برم به پروردگار مردم! در اين سوره كه آخرين سورۀ قرآن مجيد است روى سخن را به شخص پيامبر صلّى اللّه عليه و آله به عنوان سرمشق و مقتدا و پيشواى مردم كرده،مى فرمايد:«بگو:پناه مى برم به پروردگار مردم» . (قُلْ أَعُوذُ بِرَبِّ النّاسِ)

آيه 2

(آيه 2)-«به مالك و حاكم مردم» . (مَلِكِ النّاسِ)

آيه 3

(آيه 3)-«به(خدا و)معبود مردم» . (إِلهِ النّاسِ)

قابل توجه اين كه در اينجا روى سه وصف از اوصاف بزرگ خداوند(ربوبيت و مالكيت و الوهيت)تكيه شده است كه همۀ آنها ارتباط مستقيمى به تربيت انسان، و نجات او از چنگال وسوسه گران دارد.

البته منظور از پناه بردن به خدا اين نيست كه انسان تنها با زبان اين جمله را بگويد،بلكه بايد با فكر و عقيده و عمل نيز خود را در پناه خدا قرار دهد،از راههاى شيطانى،برنامه هاى شيطانى،افكار و تبليغات شيطانى،مجالس و محافل شيطانى، خود را كنار كشد،و در مسير افكار و تبليغات رحمانى جاى دهد،و گر نه انسانى كه عملا خود را در معرض طوفان آن وسوسه ها قرار داده،تنها با خواندن اين سوره و گفتن اين الفاظ به جائى نمى رسد.

با گفتن اعتراف به ربوبيت پروردگار مى كند،و خود را تحت تربيت او قرار مى دهد.

«بِرَبِّ النّاسِ»

با گفتن خود را ملك او مى داند،و بندۀ سر بر فرمانش مى شود.

«مَلِكِ النّاسِ»

و با گفتن در طريق عبوديت او گام مى نهد،و از عبادت غير او پرهيز مى كند،بدون شك كسى كه به اين صفات سه گانه مؤمن باشد،و خود را با هر سه هماهنگ سازد از شر وسوسه گران در امان خواهد بود.

«إِلهِ النّاسِ»

ص: 628

در حقيقت اين اوصاف سه گانه سه درس مهم تربيتى و سه وسيلۀ نجات از شر وسوسه گران است و انسان را در مقابل آنها بيمه مى كند.

آيه 4

(آيه 4)-لذا در اين آيه مى افزايد:«از شرّ وسوسه گر پنهانكار» . (مِنْ شَرِّ الْوَسْواسِ الْخَنّاسِ)

آيه 5

(آيه 5)-«كه درون سينۀ انسانها وسوسه مى كند» . (الَّذِي يُوَسْوِسُ فِي صُدُورِ النّاسِ)

آيه 6

(آيه 6)-«خواه از جن باشد يا از انسان» . (مِنَ الْجِنَّةِ وَ النّاسِ)

«خنّاس»صيغۀ مبالغه از مادۀ«خنوس»به معنى جمع شدن و عقب رفتن است،اين به خاطر آن است كه شياطين هنگامى كه نام خدا برده مى شود عقب نشينى مى كنند،و از آنجا كه اين امر غالبا با پنهان شدن توأم است اين واژه به معنى«اختفا»نيز آمده است.

بنابر اين مفهوم آيات چنين است:«بگو:من از شر وسوسه گر شيطان صفتى كه از نام خدا مى گريزد و پنهان مى گردد به خدا پناه مى برم».

كار شيطان تزيين است و مخفى كردن باطل در لعابى از حق،و دروغ در پوسته اى از راست،و گناه در لباس عبادت،و گمراهى در پوشش هدايت.

خلاصه هم خودشان مخفى هستند،و هم برنامه هايشان پنهان است،و اين هشدارى است به همۀ رهروان راه حق كه منتظر نباشند شياطين را در چهره و قيافۀ اصلى ببينند،آنها وسواس خناسند،و كارشان حقه و دروغ و نيرنگ و رياكارى و ظاهر سازى و مخفى كردن حق.

جملۀ هشدار مى دهد كه«وسواسان خناس»تنها در ميان يك گروه و يك جماعت،و در يك قشر و يك لباس نيستند،در ميان جن و انس پراكنده اند و در هر لباس و هر جماعتى يافت مى شوند،بايد مراقب همۀ آنها بود و بايد از شر همۀ آنها به خدا پناه برد.

«مِنَ الْجِنَّةِ وَ النّاسِ»

دوستان ناباب،همنشينهاى منحرف،پيشوايان گمراه ظالم،كارگزاران جباران و طاغوتيان،نويسندگان و گويندگان فاسد،مكتبهاى الحادى و التقاطى

ص: 629

ظاهر فريب،وسائل ارتباط جمعى وسوسه گر،همۀ اينها و غير اينها در مفهوم گستردۀ«وسواس خناس»واردند كه انسان بايد از شرّ آنها به خدا پناه برد.

در حديث پر معنى و تكان دهنده اى از امام صادق عليه السّلام مى خوانيم:«هنگامى كه آيۀ ؛ كسانى كه وقتى كار بدى انجام دهند يا به خويشتن ستم كنند خدا را ياد مى آورند و براى گناهانشان استغفار مى كنند» نازل شد،ابليس بالاى كوهى در مكّه رفت،و با صداى بلند فرياد كشيد،و سران لشكرش را جمع كرد.

وَ الَّذِينَ إِذا فَعَلُوا فاحِشَةً أَوْ ظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ ذَكَرُوا اللّهَ فَاسْتَغْفَرُوا لِذُنُوبِهِمْ (1)

گفتند:اى آقاى ما!چه شده است كه ما را فرا خواندى؟ گفت:اين آيه نازل شده(آيه اى كه پشت مرا مى لرزاند و مايۀ نجات بشر است)چه كسى مى تواند با آن مقابله كند؟ يكى از شياطين بزرگ گفت:من مى توانم،نقشه ام چنين است و چنان! ابليس طرح او را نپسنديد! ديگرى برخاست و طرح خود را ارائه داد باز هم مقبول نيفتاد! در اينجا«وسواس خنّاس»برخاست و گفت:من از عهدۀ آن برمى آيم.

ابليس گفت:از چه راه؟ گفت:آنها را با وعده ها و آرزوها سرگرم مى كنم،تا آلودۀ گناه شوند، و هنگامى كه گناه كردند توبه را از يادشان مى برم! ابليس گفت:تو مى توانى از عهدۀ اين كار برآيى(نقشه ات بسيار ماهرانه و عالى است)و اين مأموريت را تا دامنۀ قيامت به او سپرد».

پايان سورۀ ناس و پايان جلد پنجم برگزيدۀ تفسير نمونه5.

ص: 630


1- سورۀ آل عمران(3)آيۀ 135.

در پايان لازم است از آقاى محمد شهرابى كه در كنترل و تصحيح اوراق و آقاى محمّد محمّدى در حروفچينى و صفحه آرايى و آقاى حاج مرتضى آخوندى در چاپ و نشر اين مجموعه صميمانه همكارى نمودند تقدير و تشكر نماييم.

پروردگارا!دام سخت و دشمن بيدار است و نقشه هايش مخفى و پنهان، و جز با لطف تو نجات ممكن نيست.

خداوندا!ما را به حقيقت اين كتاب بزرگ آسمانيت آشناتر فرما.

بار الها!ما در برابر قرآن كريمت سر تعظيم فرود آورده ايم،توفيق عمل به آن را نيز به همۀ ما مرحمت نما.

بار الها!چگونه شكر اين نعمت بزرگ را به درگاه تو بگزاريم كه منت نهادى و اين افتخار بزرگ و توفيق را نصيب كردى كه در اين ساعت و بعد از سه سال اين تفسير را به پايان ببريم.

اى خدا رحيم و مهربان!اين خدمت ناچيز را به كرمت قبول فرما،و ذخر معاد و روز جزايمان قرار ده و آخر دعوانا ان الحمد للّه ربّ العالمين.

قم-حوزۀ علميه احمد على بابائى دوازدهم ارديبهشت ماه 1374

ص: 631

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109